فیض الباری
شرح
مختصر صحیح البخاری
جلد اول
تأليف:
دکتر عبدالرحیم فیروز هروی
الهی! دریای رحمتت بیکران است تا جایی که ﴿وَسِعۡتَ كُلَّ شَيۡءٖ﴾، لذا از تو مسئلت مینمایم تا به فضل و رحمت خود این عمل مرا عمل با منفعتی بگردانی که بعد از مرگ منقطع نگردیده و برای همیش دوام داشته و ثواب آن برای صاحبش میرسد [۱].
الهی! خودت میدانی که پدر و مادرم با شرائط ناگوار زندگی، در راه تحصیلم متحمل زحمات زیادی شدند، لذا چشم به فضل و رحمت تو داشته و میگویم: ﴿رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرٗا ٢٤﴾.
الهی! همانطوری که خانوادۀ نیکوکارم با تحمل مشقات بسیار در راه برآوردهشدن این مامول با من همکاریها و همنوائیهای زیادی داشتند، الهی! به فضل و رحمت خود زحمات نیک آنها را ضایع مگردان، و خودت فرمودهای که ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٢٠﴾.
الهی! خودت میدانی که حق استاد و معلم بر شاگردانش زیاد است، و من نتوانستم و نمیتوانم که حقوق اساتیدم را اداء نمایم، لذا از تو که غفور و رحیمی مسئلت مینمایم تا آنهائی را که وفات یافتهاند به جوار رحمت خود قرار دهی، و آنهائی را که در قید حیاتاند، از نعمت عافیت و سلامت برخوردار نموده، و در قیامت همۀ ما را با کسانی که بر آنها نعمت ارزانی میداری مصاحب بگردانی.
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩ ذَٰلِكَ ٱلۡفَضۡلُ مِنَ ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ عَلِيمٗا ٧٠﴾ [النساء: ۶٩-٧٠].
***
[۱] در صحیح مسلم از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «إِذَا مَاتَ الْإِنْسَانُ انْقَطَعَ عَنْهُ عَمَلُهُ إِلَّا مِنْ ثَلَاثَةٍ: إِلَّا مِنْ صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ، أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ، أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ» یعنی: «وقتی که بنی آدم مرد، عملش از وی قطع میگردد، مگر از سه چیز: از صدقه جاریه، از علمی که از آن منفعت برده میشود، و فرزند نیکوکاری که برایش دعا میکند»، صحیح مسلم مع شرح النووی، کتاب الوصیة، باب ما یلحق الإنسان من الثواب بعد وفاته (۴/۲۵۳)، حدیث رقم (۱۴/۱۶۳۱).
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا، والصلاة والسلام الأكملان والأتمان على سيد المرسلين وإمام المتقين سيدنا ونبينا وحبيبنا محمد الذي أرسله الله شاهداً ومبشراً ونذيراً، وعلى آله وأصحابه الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ، تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا، سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ، وَعَلَىْ الَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ.
اما بعد:
به اتفاق علماء، کتاب (صحیح البخاری) صحیحترین، و عالیمقامترین، و باارجترین کتاب بعد از کتاب خدا یعنی قرآن مجید است، و از اینجا است که این کتاب نه تنها در عالم اسلامی و نزد مسلمانان، بلکه در نزد همۀ جهانیان شهرۀ آفاق است، و این امر احتیاجی به دلیل و اثبات ندارد.
و باز از همین سبب است که این کتاب، اولین و مهمترین مرجع بعد از قرآن کریم برای علماء در علوم مختلفه به حساب میآید، در استنباط احکام برای فقهاء، در تفسیر بسیاری از آیات قرآن برای مفسرین، در مسائل متعلق به حدیث برای محدثین، در توحید و نبوات و احوال آخرت برای علمای علم عقیده، در غزوات و سیرت نبیکریمج و صحابهش برای مؤرخین و سیرت نویسان، و همچنین در بسیاری از علوم دیگر.
در توصیف کتاب (صحیح البخاری) هرچه که گفته شود بازهم کم است، و همین کافی است که این کتاب، به اتفاق همۀ علمای مسلمین، اولین کتاب بعد از کتاب الله یعنی قرآن مجید است.
امام بخاری/، این کتاب را در مدت شانزده سال، و از بین ششصد هزار حدیث انتخاب و تألیف نموده است، خود امام بخاری/ میگوید: «کتاب جامع خود را [یعنی: صحیح البخاری را] در (مسجد الحرام) تألیف نموده، و هر حدیثی را که میخواستم در آن ثبت نمایم، دو رکعت نماز اداء نموده و از خداوند متعال استخاره میکردم، و بعد از متیقن شدن به صحیح بودن حدیث، آن را ثبت مینمودم».
این کتاب با احادیث مکرر دارای (٧۳٩٧) حدیث، و بدون تکرار دارای (۲۶٠۲) حدیث، و با معلقات و متابعات دارای (٩٠۸۲) حدیث است.
برای تالیف این کتاب از طرف امام بخاری/ چندین سبب وجود دارد، که مهمترین آنها عبارت است از اینکه:
۱- امام بخاری/ چون دید کتابهایی که در عصر وی، در حدیث پیامبر خدا ج جمع و تألیف گردیده است، مختلطی از احادیث صحیح، و حسن و حتی ضعیف است، از این جهت تصمیم گرفت تا کتابی را که فقط مشتمل بر احادیث صحیح پیامبر خداج باشد تألیف نماید، و همانطور هم کرد.
۲- روزی از استاد خود امام اسحق بن ابراهیم حنظلی معروف به (ابن راهویه) شنید که شاگردانش را مخاطب قرار داده و میگوید: «چه خوب میشد اگر در کتاب مختصری، احادیث صحیح پیامبر خدا ج جمع میگردید»، این سخن در قلب امام بخاری/ تاثیر نمود، و تصمیم گرفت تا احادیث صحیح منسوب به پیامبر خدا ج را جمع و تألیف نماید.
۳- خود امام بخاری/ میگوید: «شبی پیامبر خدا ج را بخواب دیدم، و گویا در دستم بادزنهای است که با آن، از پیامبر خدا ج از اذیت حشرات محافظت مینمایم»، و این خواب را چنین تعبیر کردند که: احادیث صحیح و حقیقی پیامبر خدا ج را، از احادیث دروغ و موضوعی محافظت مینماید، و این سبب دیگری از اسباب تألیف این کتاب بود.
وی امام المحدثین، قدوة الحفاظ والمحققین، مستند المتقدمین والمتأخرین، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مغیره بن بردزبه بخاری است، نامبرده بعد از نماز جمعۀ روز سیزدهم ماه شوال سال (۱٩۴) هـ در شهر بخاری که یکی از شهرهای مشهور ازبکستان فعلی است، به دنیا آمد.
حضرت امام بخاری/، از مال حلال نشو و نما نموده و بزرگ شد، پدرش اسماعیل که یکی از محدثین مشهور عصر خود میباشد، هنگام وفات خود گفت: «به خاطر ندارم که در تمام مال من، یک درهمی از حرام مخلوط شده باشد».
وی از خوردسالی، به شنیدن و تعلم حدیث روی آورده و در سال (۲٠۵) هـ ق به سن یازده سالگی شروع به فراگیری حدیث از علمای شهر خود نمود، بعد از آن در سال (۲۱٠) هـ با مادر و برادرش به حج رفته و جهت تحصیل علم حدیث، مدت زمانی در مکۀ مکرمه باقی ماند.
بعد از آن برای همین غرض، به اکثر شهرهای مشهور آن وقت از قبیل خراسان، شام و مصر و شهرهای عراق مسافرت نموده و چندین بار به بغداد رفت و آمد نمود، و بالآخره به بخاری برگشته و در همانجا به سن شصت و دو سالگی در سال (۲۵۶) هـ به رحمت حق پیوست، رحمه الله رحمة واسعة بفضله وکرمه، آمین.
غالب بن جبریل میگوید: بعد از آنکه امام بخاری وفات نمود، او را کفن کرده و بر وی نماز خواندیم و در قبرش نهادیم، از قبرش بوی خوشی مانند بوی مشک بلند گردید، و این بویخوش، چندین روز ادامه یافت، و مردم میرفتند و از خاک قبرش برمیداشتند، تا بالآخره مجبور گردیدیم که در اطراف قبرش پنجرۀ قرار دهیم.
عبدالواحد بن آدم طواویسی میگوید: «پیامبر خدا ج را با عدۀ از اصحابشان به خواب دیدم که در جایی ایستادهاند، پرسیدم: یا رسول الله! سبب ایستادن شما در اینجا چیست؟ فرمودند: «انتظار محمد بن اسماعیل را میکشم»، و همان بود که بعد از چند روز خبر مرگ امام بخاری/ برای ما رسید، و چون حساب نمودم دیدم که وی در همان ساعتی وفات نموده است که من پیامبر خدا ج را به خواب دیده بودم».
همه کسانی که در علم شریعت به طور عموم، و در علم حدیث به طور خصوص اشتغال دارند، خود را مرهون خدماتشایان این شخصیت بزرگ عالَم اسلامی، و بالأخص عالِم علم حدیث دانسته و از مقام ارجمندش درین علم، توصیف و تمجید نمودهاند، و امام ابن حجر/ در مقدمۀ (فتح الباری) که در شرح (صحیح البخاری) نوشته شده است، تعریف و توصیف بیش از صد عالم اسلامی را در مورد امام بخاری/ ذکر مینماید، که البته این مختصر گنجایش ذکر همۀ آنها و حتی قسمتی از آنها را ندارد، و ما برای نمونه و مثال، فقط قول چند نفر از آن علماء را ذکر مینمائیم:
محمد بن حاتم وراق میگوید: «امام بخاری را در خواب دیدم که در پشت سر پیامبر خداوند ج روان است، چون پیامبر خدا ج قدم خود را برمیدارند، امام بخاری/ قدم خود را به جای قدم آن حضرت ج میگذارد».
فربری میگوید: «پیامبر خدا ج را در خواب دیدم، از من پرسیدند: «عزم کجا را داری»؟ گفتم: میخواهم نزد محمد بن اسماعیل بروم، فرمودند: «سلام مرا به او برسان».
رجاء بن رجاء که یکی از حفاظ حدیث است میگوید: «امام بخاری آیتی از آیات خداوند متعال در روی زمین است».
امام یحیی بن جعفر بیکندی میگوید: «اگر قدرت میداشتم، از عمر خود به عمر امام بخاری میافزدم، چون مرگ یک انسان، و مرگ امام بخاری، سبب از بینرفتن علم است».
امام ابن خزیمه میگوید: «در زیر آسمان، شخص داناتری در علم حدیث، از امام بخاری وجود ندارد».
عبدالله بن حماد ایلی میگوید: «ای کاش من مویی در جسد امام بخاری میبودم».
و بالآخره ابواحمد حاکم میگوید: «... اگر توصیف همۀ ائمه را در مورد امام بخاری ذکر نمایم، کاغذ به اتمام رسیده و نفس از حرکت میماند، زیرا او دریایی است که پایان و ساحل ندارد...».
و گرچه این کتاب عظیم الشان مورد احترام و تقدیر در نزد همۀ امت اسلامی است، ولی چون مردمان زیادی از مسلمانان فارسی زبان – نسبت به اینکه به زبان عربی آشنائی چندانی ندارند – از فهم و درک معانی این کتاب محروم بوده و میباشند، بر خود لازم دیدم تا با کمی وقت، و کمی بضاعت، و کمی توان و قدرت این کتاب متبرک و با عظمت را ترجمه نموده، و در دسترس خوانندگان فارسی زبان قرار دهم، تا باشد که از این طریق، چیزی از مسؤولیتم را در پیشگاه خدای خود، دین خود، و مردم خود اداء نموده، و مردمی را به احادیث صحیح نبوی آشنا ساخته باشم.
اگر در این کاربس بزرگ موفقیت نصیبم شده باشد، که همین چیز قصد و آرزوی من است، این از فضل و مرحمت خداوند متعال است، و اگر تقصیری درکار باشد، از طرف خودم بوده و از خداوند متعال طلب آمرزش و مغفرت مینمایم.
طوری که اهل فن حدیث میدانند، امام بخاری/ در قبول حدیث و شروط صحت آن، اسلوب خاص خود را دارد، و همین شروط سختگیرانۀ این امام بزرگوار و جلیلالقدر در قبول حدیث است که کتاب او را در بالاترین درجات صحیح، و در عالیترین مقام کتب حدیث قرار داده است، و شرح و توضیح کامل این شروط، در اینجا نه لازم و نه مناسب به این مقدمۀ مختصر است، و بهترین مرجع درین موضوع، مقدمۀ (فتح الباری شرح صحیح البخاری) تالیف امام ابن حجر، و مقدمۀ کتاب (عمدة القاری) شرح صحیح البخاری، تالیف امام عینی، و مقدمۀ کتاب (ارشاد الساری، شرح صحیح البخاری) تالیف امام قسطلانی و شروح دیگر این کتاب عظیم است.
و آنچه که مناسب به موضوع ما میباشد این است که امام بخاری/ در کتاب خود (صحیح البخاری) غالبا یک حدیث را در بیشتر از یکجا ذکر مینماید، و این کار، اسباب و فوائد متعددی دارد، که از آن جمله است اینکه:
۱- این تکرار، حدیث را از غرابت خارج میسازد، زیرا حدیثی که فقط از یک صحابی روایت شده باشد، در اصطلاح اهل حدیث به نام غریب یاد میشود، و این یک نوع ملاحظۀ در حدیث است، ولی بعد از اینکه حدیث از صحابی دیگری و یا از چندین صحابی روایت گردید، از حد غرابت خارج گردیده و سبب ارتقاء و ارتفاع مرتبۀ حدیث میگردد.
۲- بعضی از روات، حدیث را کامل، وعدۀ دیگری آن را به طور مختصر روایت میکنند، و امام بخاری/ با مراعات امانت علمی، همۀ روایات را همانطوری که هست روایت نموده و سبب رفع شبهه میگردد.
۳- در بعضی از احادیث، عبارات روات در یک و یا چند کلمه باهم مختلف میباشد، و هر کلمۀ دارای فائدۀ مشخصی بوده و ذکر آن در هر روایت و در هر باب فائدة دیگری دارد.
۴- یک حدیث معین، از یک روایت به طور متصل، و از روایت دیگر، به طور ارسال روایت شده است، و روایت ارسال را از آن جهت میآورد تا نشان دهد که این ارسال، سبب رد روایت متصل نمیگردد.
۵- از یک حدیث، در ابواب مختلف، احکام مختلفی را استنباط نموده و حدیث را در همان باب مناسبش دوباره ذکر مینماید، و چندین سبب دیگر.
به طور مثال اولین حدیث صحیح البخاری که حدیث: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى...» باشد، در هفت باب مختلف از (صحیح البخاری) ذکر روایت گردیده است، و هر روایت فائده و یا فوائد خاص خود را دارد، و این ابواب عبارت اند از:
۱- كتاب بدء الوحي، باب كیف كان بدء الوحی إلی رسول الله ج.
۲- كتاب الإیمان، باب ما جاء أن الأعمال بالنیة.
۳- كتاب العتق، باب الخطأ والنسیان في العتاقة والطلاق.
۴- كتاب مناقب الأنصار، باب هجرة النبي ج وأصحابه إلى المدینة.
۵- كتاب النکاح، باب من هاجر أو عمل خیر التزویج امرأة فله ما نوى.
۶- كتاب الأیمان والنذور، باب النیة في الأیمان.
٧- كتاب الحیل، باب في ترك الحیل.
و بدون شک هریک ازین روایات مختلف، در ابواب مختلف، دارای فائده و مناسبت معینی است، ولی با اینهم برای خوانندۀ عادی که از یک طرف نه از صنعت حدیثی چیزی دانسته، و نه قدرت علمی استنباط احکام را دارد، و نه هم شاید وقت کافی در خواندن و مطالعۀ همۀ این روایات مختلف را داشته باشد، و در عین حال، شایق و علاقهمند اطلاع از احادیث نبی کریم ج میباشد، بدون شک برای چنین شخصی، در دسترس بودن اصل احادیث، بدون تکرار، بهتر و مناسبتر خواهد بود.
و شاید روی همین منظور بوده باشد که کتاب (صحیح البخاری) را عدۀ از علماء، از آن جمله عالم برومند، امام زبیدی که سوانحش عن قریب خواهد آمد، به اسلوب علمی متفرد به خود، اختصار نموده، و آن را به نام (التجرید الصریح لأحادیث الجامع الصحیح) مسمی نمود، و کیفیت و طریقۀ این اختصار به قلم خود امام زبیدی بعد از این خواهد آمد.
و همین عوامل، و عوامل دیگری که ذکر آنها در مقدمۀ خود امام زبیدی خواهد آمد، مرا بر آن داشت تا این کتاب را ترجمه نموده و در دسترس فارسی زبانان علاقهمند به شریعت اسلامی به طور عموم، و دوستداران احادیث صحیح پیامبر خدا ج به طور خصوص قرار دهم، و این ترجمه را به نام:
(رحمة الباری ترجمۀ مختصر صحیح البخاری)
مسمی نمودم، و از خداوند کریم مسئلت دارم تا این عمل ناچیزم را خالصا لوجهه الکریم گردانیده و آن را سبب شفاعت نبی خود حضرت محمد ج از این بندۀ ناتوان در روز قیامت، روزی که ﴿لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ ٨٩﴾ قرار دهد، آمین.
در ترجمه چه موضوع علمی باشد و چه غیر علمی، اگر از ترجمۀ حرفی استفاده شود، بدون شک آن ترجمه نه تنها آنکه رکیک، غیر مرتبط و غیر موزون خواهد آمد، بلکه سبب تشویه عبارتی که میخواهد ترجمه شود، نیز خواهد گردید، از این سبب است که امروز در همۀ جهان و در همۀ زبانها، ترجمۀ حرفی را گذاشته و از (ترجمه به معنی) استفاده میکنند، به طوری که معنی عبارت اصلی را در نظر گرفته و آن را به غالب عبارات ادبی زبانی که میخواهند آن متن را به آن ترجمه نمایند، میریزند، و به این طریق، هم جانب امانت علمی را در نظر گرفته، و هم عبارتی را که به آن ترجمه نمودهاند از سکتگی و بیارتباطی میرهانند.
من هم در ترجمۀ این کتاب، از همان اسلوب ترجمه به معنی پیروی نمودهام، زیرا به علاوه از آنچه که در خوبیهای ترجمه به معنی گذشت، این را هم باید در نظر داشته باشیم که: این ترجمه، ترجمۀ سخن و یا نوشتۀ فلان عالم و یا فلان نویسندۀ عادی نیست، بلکه ترجمۀ کلام رسول رب العالمین است، که از یک طرف بعد از کلام خدا در عالیترین اسلوب بلاغی و بیانی قرار دارد، و از طرف دیگر کلام شخصیتی است که (جوامع الكلم) است، و از اینجا است که به عبارات و الفاظ بسیار کم و کوتاه، معانی زیادی را احتواء نموده و اداء میکند، و در چنین حالتی اگر عین لفظ بدون در نظرداشت معنی ترجمه گردد، به علاوه از رکاکت عبارت، بدون شک سبب نقص معنی نیز خواهد گردید.
مؤلف مختصر صحیح البخاری، احمد بن احمد بن عبداللطیف شَرْجِی زبیدی است، شَرْجه منطقۀ در اطراف مکۀ مکرمه است، و زبیدی/ در شب جمعه دوازدهم ماه مبارک رمضان سال (۸۱۱) هـ در آنجا بدنیا آمد، و سپس به (زبید) که از توابع یمن است رفته و در آنجا به شهرت علمی رسید، وی از علمای مشهور احناف بوده، و از مشایخ زیادی کسب علم نمود، که از آن جمله میتوان از: نفیس علوی، ابن جزری، ابوالفتح مراغی، و سلیمان علوی و ابن الخیاط وغیره نام برد، شاگردان زیادی را در علوم مختلفه تدریس و تربیه کرده و به جامعۀ اسلامی تقدیم نمود.
وی در علم حدیث، فقه و لغت شهرۀ وقت خود بوده و مؤلفات سودمندی را از خود به یادگار گذاشت، که ارزشمندترین آنها: همین مختصر صحیح البخاری است، که نام اصلی آن – طوری که قبلا یادآور شدیم ـ : (التجرید الصریح لأحادیث الجامع الصحیح) میباشد، و از تالیفات دیگرش میتوان از: (طبقات الخواص فی سیر أولیاء الیمن) و کتاب: (الفوائد) و کتاب (نزهة الأحباب) نام برد.
و اینکه وی در اختصار (صحیح البخاری) چه کرده است، و چه از منهجی پیروی نموده است؟ بهتر آن است که جواب این سؤالها را از خودش بشنویم، وی در مقدمۀ کتاب خود بعد از حمد و ثنای پروردگار، و درود بر نبی کریم ج میگوید:
اما بعد: بدان که کتاب (جامع صحیح) [یعنی: صحیح البخاری] تألیف امام بزرگوار، یگانۀ عصر و زمان خویش، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بخاری/، از ارزشمندترین و مفیدترین کتابهایی است که در اسلام تألیف گردیده است، ولی با این هم احادیث مکرر آن در ابواب مختلف پراکنده بوده، و کسی که بخواهد حدیثی از آن احادیث را در باب معینی مطالعه نماید، مواجه با مشکلات زیادی میگردد، و چه بسا که به مقصود خود هم نرسد، و گرچه مقصود خود امام بخاری/ از این کار، بیان روایات متعدد در یک حدیث میباشد، ولی مقصود ما، دسترسی به اصل حدیث است، زیرا ما متیقن هستیم که همۀ احادیث این کتاب، صحیح بوده [و خللی در روایات و سند آنها نیست].
امام نووی/ در مقدمۀ کتاب خود که در شرح صحیح مسلم نوشته است میگوید: «و هرچه که امام بخاری/ است، همۀ انواع مختلفه را در ابواب متفاوت از یک دیگر ذکر مینماید، و چه بسا که حدیث را در غیر بابی ذکر میکند که انسان فکر میکند این حدیث مربوط به آن باب باشد، و از اینجا است که پیدا کردن همۀ روایات حدیث...، برای طالب آن، مشکل میشود».
و میگوید: «و من مردمانی از حفاظ متأخرین را دیدم که در چنین مواردی دچار اشتباه شده و وجود بعضی از احادیثی را که بخاری/ روایت کرده است نفی مینمودند، حال آنکه این احادیث، در (صحیح البخاری) موجود است، منتهی نه در جایی که انسان فکر میکند باید آن حدیث در آنجا باشد، چون چنین چیزی وجود داشت، خواستم تا احادیث (صحیح البخاری) را بدون تکرار جمعآوری نمایم».
امام زبیدی کیفیت اختصار (صحیح البخاری) را در چند نقطه خلاصه نموده و میگوید:
- برای آنکه زحمت زیادی در رسیدن به اصل حدیث نباشد، سند حدیث را حذف نمودم.
- احادیث تکراری را در موضع اولیاش ذکر نموده و در مواضع دیگر، اگر با زیادت دارای فائدۀ آمده بود، آن زیادت را هم ذکر خواهم کرد، ورنه به همان روایت اولی اکتفاء مینمایم.
- گاهی میشود که حدیث برای اولینبار، به شکل مختصر روایت گردیده ولی در روایت دیگری، به طور مفصل ذکر میگردد، که در این صورت، روایت اول را گذاشته و روایت دوم را اختیار مینمایم.
- احادیثی را ذکر مینمایم که دارای سند بوده و متصل باشند، بنابراین، از ذکر احادیثی که سندش مقطوع بوده و یا معلق باشد، خودداری خواهم نمود.
- همچنین از ذکر احادیثی که مربوط به اخبار صحابه و یا غیر صحابه بوده و ارتباطی به حدیث نداشته، و یا در آن، ذکری از پیامبر خدا ج نمیباشد، اجتناب خواهم نمود، مثلا: خبر رفتن ابوبکر و عمرب به سقیفۀ بنی ساعده و جریاناتی را که درین قضیه گذشت، و یا قصۀ کشته شدن عمرس و وصیت کردن به فرزندش در مورد اینکه از عائشهل در دفن کردن وی در پهلوی دو یار دیگرش اجازه بخواهد، و یا آنچه را که در مورد شوری گفته بود، و یا قضیۀ بیعت عثمانس، و یا وصیت کردن زبیرس برای فرزندش در ادای قرض وی، و امثال این قضایا را ذکر نخواهم نمود.
- در هر حدیث، جهت آنکه راوی حدیث دانسته شود، نام صحابۀ که آن حدیث را روایت نموده است ذکر مینمایم.
- غالبا همان لفظی را ذکر میکنم که در اصل روایت آمده است، مثلا: [امام بخاری/] گاهی میگوید: از عائشهل، و گاهی میگوید: از ابن عباسب و بار دیگر میگوید: از عبدالله بن عباسب و همچنین در مورد ابن عمرب، [یعنی: گاهی میگوید: از ابن عمر و گاهی میگوید: از عبدالله بن عمرب در جایی میگوید: از انسس و در جایی دیگر میگوید: از انس بن مالکس، گاهی میگوید: از فلان صحابی از پیامبر خدا ج، و گاهی میگوید: فلانی گفت که پیامبر خدا ج فرمودند...، و یا میگوید: پیامبر خدا ج چنین فرمودند... که در همۀ این موارد، از وی پیروی نموده [و عبارت خودش را ذکر خواهم نمود]، و اگر در این کتاب، چیزی خلاف آنچه که مقرر داشتهام به نظر آید، شاید سببش اختلاف نسخهها باشد.
و این کتاب مبارک را به (التجرید الصریح لأحادیث الجامع الصحیح) مسمی نمودم، و از خداوند متعال مسئلت مینمایم که به جاه و منزلت حضرت پیامبر خدا ج و آل و اصحاب وی، آن را سبب منفعت و خالصا لوجهه الکریم بگرداند، و اینک إنشاءالله تعالی به اصل کتاب شروع مینمائیم [۲].
[۲] از مقدمۀ مختصر صحیح البخاری به اختصار.
بعد از اینکه خداوند متعال برایم این لطف را عنایت فرمود که مختصر صحیح البخاری را ترجمه نمایم، کسانی معنی بعضی از احادیث را از من میپرسیدند، وعدۀ از اینکه فلان حدیث چنین معنی داشته باشد، تعجب میکردند، و در نتیجه راجع به چنین احادیثی استفساراتی میکردند.
مثلا: یکی از خوانندگان میگفت: در یکی از احادیث آمده است: (کسی که لا إله إلا الله بگوید به بهشت میرود)، و در صورتی که به مجرد گفتن (لا إله إله الله) انسان به بهشت میرود، پس چه حاجتی به انجام دادن کارهای دیگر از قبیل نماز خواندن، روزه گرفتن، زکات دادن حج کردن و امثال این کارها است؟
و کس دیگری در یکی از احادیث دیده بود که: اگر کسی روز عاشور را روزه بگیرد، تمام گناهان سال گذشتهاش بخشیده میشود، و در حدیث دیگری دیده بود که اگر فلان کار نیک را انجام دهد، تمام گناهان سال گذشته و آیندهاش بخشیده میشود، و میگفت: در صورتی که چنین باشد، پس چه مانعی دارد که انسان سود بخورد، رشوت بگیرد، خون ناحق بکند، مال یتیم را بخورد، زنا بکند، و هرگناه دیگری را مرتکب شود، و باز روز عاشورا روزه بگیرد، تا خداوند تمام این گناهان و هرگناه دیگری را برایش ببخشد؟ و استفسارات و سؤالات دیگری از همین قبیل.
و همان بود که لازم دیدم به چنین سؤالات و استفساراتی و سؤالات بسیار دیگری که در احادیث نبوی در این کتاب موجود است، پاسخ بدهم، و معنی حقیقی چنین احادیثی را با استناد با دلایل شرعی از قرآن کریم، و احادیث نبوی، و اقوال اهل علم شرح و توضیح نمایم، و همان بود که به توفیق خداوند متعال به این کار اقدام نمودم، و این شرح را به نام (فیض الباری) شرح مختصر صحیح البخاری مسمی نمودم.
در شرح این کتاب از کتابهای بسیاری در علوم مختلف، از قبیل: تفسیر، و فقه، و حدیث و لغت، وغیره استفاده شده است، که نام این کتابها در فهرست مراجع خواهد آمد، ولی کتابهای که بیشتر از آنها استفاده شده است، به طور عموم سه کتاب است، که به ترتیب وفیات مؤلفین آنها عبارت اند از:
۱- فتح الباری بشرح صحیح البخاری: تألیف امام ابن حجر عسقلانی.
۲- عمدۀ القاری شرح صحیح البخاری: تالیف امام عینی.
۳- فتح المبدی شرح مختصر الزبیدی: تألیف امام شرقاوی.
و چون به طور عموم مراجع (فیض الباری) همین سه کتاب میباشد، لذا از ذکر این مراجع در پاورقی هر صفحه خودداری نمودم، تا اینکه ذکر این مراجع سه گانه در هر صفحه:
ا- سبب تکرار نگردد، و از قدیم گفتهاند که تکرار شنیع است.
ب- سبب زیادی حجم کتاب بدون لزوم نگردد.
جـ- همانطوری که در متن کتاب مشاهده خواهید کرد، در ستون نص عربی، شمارۀ هر حدیث در صحیح البخاری ثبت گردیده است، و کسی که بخواهد مثلا به شرح فلان حدیث از فتح الباری و یا عمدۀ القاری مراجعه کند، و چون ارقام احادیث در این کتابها موجود است، لذا میتواند به آسانی به شرح حدیث رسیده و مطلوبش را برآورده سازد.
فتح الباری که نام کاملش (فتح الباری بشرح صحیح البخاری) میباشد، یکی از مشهورترین کتابها در شرح احادیث پیامبر خدا ج است، این کتاب حسب طبعهای مختلف در سیزده، و پانزده، و نزده مجلد چاپ شده است، و تالیف آن مدت (۲۶) بیست و شش را از سال (۸۱٧) تا سال (۸۴۲) هـ دربر گرفت، و بعد از اینکه تالیف این کتاب عظیم به پایان رسید، امام ابن حجر مؤلف این کتاب به شکر این نعمت الهی، مهمانی کلانی را تدارک دید، وعدۀ زیادی از علماء و طلاب علم، از مذاهب مختلف در آن مجلس اشتراک نمودند.
علمای بسیاری که از این کتاب بس باارج با عبارات مختلفی تمجید و توصیف نمودهاند، از آن جمله:
امام سخاوی میگوید: شرح صحیح البخاری به نام (فتح الباری) بدون شک از بهترین و نافعترین کتابها در مشرق و مغرب است، و اگر این حجر هیچ کتاب دیگری را تالیف نمیکرد، تنها همین کتاب به علو قدر، و رفعت مکانتش کافی بود.
امام ابن قاضی شهبه میگوید: ابن حجر/ کتابهای بسیاری را تالیف نمود، که بهترین و مشهورترین آنها شرح صحیح البخاری است، که کتابی همانند آن تالیف نشده است.
و امام ابوذر حلبی میگوید: شرح صحیح البخاری شرح را عظمتی است که همانند آن وجود ندارد، و کتابی است که مورد توجه همگان قرار گرفته است.
مؤلف (فتح الباری) شهاب الدین ابوالفضل، احمد بن علی بن محمد بن حجر عسقلانی، مصری است، وی در ماه شعبان سال (٧٧۳) هـ در قریۀ در کنار رود نیل به دنیا آمد، و در پنج سالگی به تحصیل علم پرداخت، و نه ساله بود که قرآن کریم را حفظ کرد.
جهت تحصیل علم به شهرهای زیادی از آن جمله اسکندریه، یمن، حجاز، و شام سفر کرد، و از علمای زیادی که تعدادشان به صدها میرسد، کسب علم نمود، چنانچه شاگردهای زیادی از علم سرشار وی استفاده نمودند، امام سخاوی میگوید: شمارۀ شاگردان این امام بزرگوار به (۶۲۶) نفر میرسد.
همانطوری که عدۀ زیادی از علماء از نزد وی کسب علم نمودند، تالیفات بسیار مفیدی را نیز از خود به ارث گذاشت، که تعداد آنها به بیش از (۲٩٠) دو صد و نود کتاب میرسد، و مشهورترین، و نافعترین، مهمترین آنها کتاب (فتح الباری) است.
و بعد از اینکه از علم فیاض خود، معاصرین و آیندگان را از تعلیمات و تالیفات خویش بهرهور ساخت، در شب شنبه، (۱۸) هژدهم ماه ذی الحجۀ سال (۸۵۲) هـ بعد از نماز خفتن رحلت نمود، و فردایش در حالی که جنازهاش از طرف خلق بیشماری که تعدادشان به بیش از پنجاه هزار نفر میرسید مشایعت میشد، در خارج قاهره بعد از خواندن نماز جنازه بر وی، به خاک سپرده شد، رحمه الله رحمۀ واسعۀ بفضله وکرمه.
کتاب عمدة القاری از مشهورترین و بزرگترین و جامعترین شروح صحیح البخاری است.
و نسخۀ که در کتابخانۀ خودم میباشد، در (۱۶) مجلد کلان به خط بسیار ریزی چاپ شده است، و اگر به خط کلان مناسب چاپ میشد، یقینا تعداد مجلداتش از (۳٠) مجلد تجاوز میکرد.
و امام عینی/ در این کتاب همۀ جوانب احادیث نبوی را به اسلوب علمی بسیار عالی ورصین مورد بحث و بررسی قرار داده است، از آن جمله اینکه:
۱- در هر حدیث مواضع تخریج آن را در صحیح البخاری بیان میکند.
۲- رجال سند را به طور کامل شرح میدهد.
۳- اسماء و انساب را به طور شاید و باید توضیح میدهد.
۴- لغات و کلمات هر حدیث را کلمه کلمه توضیح و تفسیر میکند.
۵- جانب بلاغی احادیث را بیان میکند.
۶- مسائل نحوی را به شایستهترین وجهی توضیح میدهد.
٧- لطائف اسناد را بیان میکند.
۸- احکام فقهی هر حدیث را استنباط مینماید.
٩- فوائد حدیثی را شرح میدهد.
۱٠- تحت عنوان (سؤال و جواب) اعتراضات احتمالی را در احادیث مورد نظر مطرح نموده، و از آنها به اسلوب بسیار متینی جواب ارائه میدارد.
خلاصه آنکه: هر آن چیزی را که باید شخص از احادیث نبوی بداند، امام عینی/ در این کتاب به طور شاید و باید ذکر نموده و توضیح داده است.
اگر خواسته باشیم که بین از دو کتاب بسیار با ارج و مهم مقارنه و مفاضله نمائیم، بنظرم غیر از اینکه از راه قرعهکشی بتوانیم یکی را بر دیگری ترجیح دهیم راه دیگری نیست، زیرا هریک از این دو کتاب دارای امتیازاتی است که مثل و مانند آن را کمتر میتوان در کتاب دیگری یافت.
و گرچه بعضی از علماء (فتح الباری) را بر (عمدة القاری) وعدۀ برعکس (عمدة القاری) را بر (فتح الباری) ترجیح دادهاند، ولی بعد از معایشۀ چندین سال در عمق این دو کتاب، چیزی که برایم معلوم شد این است که: این دو کتاب برای اهل فن، مانند دو چشم است که هردوی آنها زیبا و خوب، و ضروری و لازمی است، و هیچ کدام از دو چشم در اهمیت خود از چشم دیگر کمتر نیست.
و از خداوند متعال مسئلت مینمایم تا هردوی این شخصیت بارز اسلام را که عمر خود را در خدمت احادیث نبوی فنا کرده و به طور شایسته و بینظیری احادیث صحیح نبوی را شرح و تفسیر و توضیح نمودهاند، مورد رحمت خود قرار داده، و آنها را در زمرۀ علماء عاملین و خدمتگاران احادیث نبوی در جنۀ المأوی در جوار نبی کریم خود محمد مصطفی ج قرار بدهد، آمین.
وی امام علامه، شیخ الإسلام، قاضی القضاة بدر الدین ابومحمد، محمود بن أحمد، بن موسی حلبی است، وی در (حلب) شام در هفدهم ماه رمضان سال (٧۶۲) هجری چشم به جهان گشود، و از اوان کودکی در نزد پدر خود که از علمای مشهور آن دیار بود، به تحصیل علم پرداخت، بعد از آن در شام و حلب، و بیت المقدس از علمای زیادی کسب علم نمود، که مشهورترین و بارزترین آنها امام علاءالدین بن احمد سیرامی است.
و همانطوری که وی از نزد علمای زیادی کسب علم نمود همچنین عدۀ زیادی از نزد وی تحصیل علم نمودند، که مشهورترین آنها عبارتاند از:
۱- امام کمال الدین به همام.
۲- علامه قاسم بن قطلوبغا.
۳- حافظ شمس الدین سخاوی.
علماء در وصف وی قلم فرسائیهای زیادی کردهاند، از آن جمله:
ابو المعالی الحسینی در (غایة الأمانی) میگوید: (وی عالم علامه، و حافظ متقن، و شیخ عصر، و محدث زمان خود، در روایت و درایت است، حجت خدا بر معاندین، و آیت کبری بر مبتدعین است، شرحش بر صحیح البخاری بینظیر است، و همتا و همانند ندارد).
ابوالمحاسن در (المنهل الصافی) میگوید: (وی در چندین علم یگانۀ زمان خود است، عالمی است کثیر الاطلاع، که در معقول و منقول توانا و واسع الاطلاع است، کلامش شیرینی خاصی دارد، قلمش روان، و خطش زیبا است، به سرعت مینوشت، حتی گفتهاند که کتاب قدوری را در یک شب به رشتۀ تحریر درآورد).
و امام سخاوی در (التبر المسبوك) میگوید: (عینی امام و علامه و حافظی در علم تاریخ و لغت است، و در همۀ علوم قلمفرسائی کرده است، از خواندن و نوشتن هیچگاه ملول نمیشود).
امام عینی به عمر نود و سه سالگی، بعد امام ابن حجر به سه سال، در شب به شنبه چهارم ذی الحجۀ سال هشتصد و پنجاه و پنج هجری، (۸۵۵) هـ وفات یافت، و فردایش در جامع الأزهر بر وی نماز خواندند، و در مدرسهاش او را دفن نمودند، رحمه الله رحمۀ واسعۀ بفضله وکرمه.
نام کامل (فتح المبدی) چنین است: (فتح المبدی شرح مختصر الزبیدی) مؤلف این کتاب، (مختصر الزبیدی) را که عبارت از مختصر (صحیح البخاری) است، و قبلا در موردش سخن گفتیم، به طور نسبتا مختصری شرح نموده است، و از بارزترین مشخصات این شرح میتوان به این امور اشاره نمود:
۱- مؤلف در این شرح عناوین ابواب را حذف نموده و ذکری از آن به میان نیاورده است، و شاید این عملش نقصی در شرحش بر مختصر زبیدی شمرده شود.
۲- اصل حدیث را بدون ذکر شمارۀ حدیث، در بلند صفحه ذکر نموده، و با نهادن خطی افقی در زیر حدیث، به شرح آن میپردازد، و اینکه احادیث را بدون ذکر شما ذکر کرده است، لا اقل سبب ایجاد مشکلات برای رسیدن به حدیث مطلوب میگردد.
۳- در شرح حدیث، هر جمله و عبارت از حدیث نبوی ذکر نموده و به شرح آن میپردازد.
۴- به طور اغلب سوانح صحابی راوی حدیث را برای بار اول که نامش میآید، ذکر میکند.
۵- در جاهای بسیاری قواعد نحوی را بیان میکند.
۶- شرحش در اکثر جاها نقلی از کتاب فتح الباری، و کتاب عمدۀ القاری است.
٧- در شرح احادیث احکام، بسیار میکوشد تا هر به شکلی که هست، مذهب امام شافعی/ را ترجیح داده، و احادیث را موافق به نظر این مذهب توضیح و توجیه نماید.
۸- شرحش متوسط، و به دور از اطالۀ ممل، و اختصار مخل است.
٩- احادیث متعلق به سلوک و اخلاق را از دیدگاه تصوفی توضیح میدهد.
مؤلف (فتح المبدی) امام عبدالله بن حجازی بن ابراهیم شافعی شرقاوی است، وی در قریۀ (قرین) در شرق مصر، در سال (۱۱۵٠) چشم به دنیا گشود، و در طفلی قرآن کریم را حفظ نمود، و غرض تحصیل علم به (الأزهر) رفت، و از نزد علمای مشهور آن تحصیل علم نمود.
در اول زندگیاش سخت فقیر و بیچاره بود، تا جائیکه در روزهای متوالی در خانهاش آتشی برای پختن چیزی برافروخته نمیشد، ولی در آخر امر که مردم از علم و دانشش مطلع شدند، از هر طرف خصوصا تجار شام برایش تحفهها و هدایای بسیاری فرستادند، تا اینکه از حال فقر و فاقه نجات یافت.
بعد از تحصیل علم و مراحل تدریس، در (الأزهر) به منصب (شیخ الأزهر) تعیین گردید، و کتابهای زیادی را تالیف کرد، که شاید مشهورترین و نافعترین آنها همین کتاب (فتح المبدی) شرح مختصر زبیدی باشد.
تذکر:
کتاب صحیح البخاری حاوی علوم مختلف شرعی از قبیل: تفسیر، و فقه، و عقیده، و تاریخ، و سائر علوم شرعی است، و هیچ موضوعی از موضوعات شرعی نیست که از آن به طور تفصیل و یا اقلا اجمال سخنی گفته نشده باشد، و این مسائل در لابلای صفحات این کتاب از نظر خوانندۀ محترم خواهد گذشت.
ولی بعد از اینکه به شرح این کتاب پرداختم، متوجه شدم که باید در مورد سه موضوع بس مهم در این مقدمه توضیحاتی داده شود، تا اگر برای کسانی که این کتاب را میخوانند، و شاید از علوم شرعی معلومات و افری نداشته باشند، و در وقت خواندن و مطالعۀ این کتاب برای آنها سؤالاتی پیش میآید، جواب آن را پیش از پیش دانسته، و سبب تشویش ذهنی برایشان نگردد.
و گرچه در خود شرح نیز به این مسائل اشاره خواهم کرد، ولی چون این مسائل ایجاب شرح بیشتری را مینمود، خواستم تا در مقدمه، با شرح مفصلتری به بیان این موضوعات بهپردازم، و این سه موضوع عبارت اند از:
۱- اطلاق (دست) و (روی) و (انگشت) و امثال اینها برای ذات باری تعالی:
در بعضی از احادیث برای خداوندأ اطلاق (دست)، و (روی) و (انگشت) و امثال این چیزها شده است، کسانی که این به چنین احادیثی برمیخورند، یقینا از خود خواهند پرسید که: آیا نسبت دادن چنین اموری به معنی متعارف آن نسبت به ذات باری تعالی جواز دارد، و یا نه؟ و به هرصورت مراد از نسبت دادن چنین اموری نسبت به ذات خداوندی چیست و چگونه میباشد؟
۲- آمرزش گناهان نسبت به انجام دادن بعضی از عبادات:
در بعضی از احادیث میآید که: اگر کسی (لا إله إلا الله) بگوید به بهشت میرود، و اگر روز عاشوراء را روزه بگیرد، گناهان سال گذشتهاش بخشیده میشود، و اگر روز عرفه را روزه بگیرد، گناهان سال گذشته و سال آیندهاش بخشیده میشود، آیا معنی احادیثی چیست و چگونه است؟
۳- اختلافات فقهاء در استنباط احکام از احادیث نبوی:
در اجتهاد و استنباط احکام و فهم معانی بسیاری از احادیث نبوی، علماء باهم اختلاف نموده و نظریات مختلفی ابراز داشتهاند، و این چیزی است که در شرح بسیاری از احادیث به نظر خواهد خورد، و طبعا کسی که این اختلافات را میبیند، از خود میپرسد که: آیا سبب این اختلافات چیست؟ و کسانی که این اختلافات را میبینند، و از آن اطلاع حاصل میکنند، قول کدام یک از این ائمه را معتبر دانسته و به آن عمل نمایند؟ که البته ارائۀ جوابهای علمی و قانع کننده از این سؤالات، مفید بلکه لازمی و ضروری است.
در مورد مسئلۀ اطلاق (دست)، و (چشم) و (انگشت)، و (استواء) و امثال اینها بر خداوند متعال، دو مذهب مشهور وجود دارد:
۱- مذهب اهل تأویل.
۲- مذهب اهل سلف.
أهل تأویل این صفات را تاویل نموده و میگویند که مثلا: مراد از (دست) و (انگشت): سلطه و قدرت، و مراد از (چشم) عنایت و رعایت، و مراد از (استواء) استیلاء و تسلط است.
ولی علمای سلف بر این نظر اند که: هر صفتی که برای خداوند متعال در قرآن مجید، و یا در احادیث صحیح نبوی آمده است، صفتی از صفات خداوند متعال است، و چون این چیزها از متشابهات است، و درک حقیقت آنها برای بشر معلوم نیست، لذا به همۀ این صفات برای خداوند متعال ایمان داریم، و گرچه کیفیت و حقیقت این چیزها را نسبت به خداوند متعال نمیدانیم.
امام ابوحنیفه/ در کتاب (الفقه الأكبر) میگوید: «همانطوری که خداوند متعال در قرآن مجید ذکر کرده است، برای او تعالی دست، و رو، و نفس است، و هریک از اینها صفتی از صفات خداوند متعال است، بلاکیف، و نباید گفت که: دست او تعالی عبارت از قدرت و یا نعمت او است، زیرا این سخن مستلزم ابطال صفتی از صفات خداوند متعال میشود، و این [تاویل] نظر قدریه و معتزله است، بلکه میگوئیم که: دست او صفت او است، بلاکیف، و همچنین غضب و رضای خداوند متعال دو صفت دیگر از صفات او تعالی میباشد بلاکیف» [۳].
و ملا علی قاری هروی در شرح خود بر این کتاب (الفقه الأکبر) میگوید: «و همانطوری که خداوند متعال در قرآن ذکر کرده است، برای او تعالی دست، و رو، و نفسی است که لایق به ذات و صفات او تعالی است».
پس هر صفتی را که خداوند متعال در قرآن مجید برای خود ذکر کرده است، [از صفات او تعالی است]، مانند: (روی) در این قول خداوند متعال که: ﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُ﴾ [القصص: ۸۸]، و مثل این قول خداوند متعال که: ﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ﴾ [البقره: ۱۱۵]، و در مورد (دست)، مانند این قول خداوند متعال که: ﴿يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾ [الفتح: ۱٠]، و مانند این قول خداوند متعال که: ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّ﴾ [ص: ٧۵]، و در مورد چشم، مانند این قول خداوند متعال که:وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَيۡنِيٓ ٣٩ [طه: ۳٩]، و این قول خداوند متعال که: ﴿وَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعۡيُنِنَا﴾ [طور: ۴۸]، [و در مورد استواء] مانند این قول خداوند متعال که: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾ [طه: ۵].
و همۀ این چیزها از صفات (متشابهات) برای خداوند متعال است، به این معنی که [این صفات را برای او تعالی ثابت میسازیم] ولی کیفیت آنها را نمیدانیم.
[۳] الفقه الأکبر با شرح ملا علی قاری (ص/۶۶-۶۸).
البته جای شک نیست که در آیات و احادیث بسیاری آمده است که بعضی از طاعات و عبادات سبب بخشودگی همۀ گناهان میشود، و این امر ثابت و یقین است، ولی اینکه معنی این چنین آیات و احادیثی چیست، چیزی است که بسیاری از عوام در فهم آن اشتباه میکنند.
و روی این اساس است که بعضی از کسانی که واجبات را ترک میکنند، یعنی: نماز نمیخوانند، روزه نمیگیرند، حقوق والدین را مراعات نمیکنند، سبب اذیت همسایگان خود میشوند، و یا مرتکب کارهای حرام، مانند: خون ناحق، خوردن مال یتیم، خیانت به بیت المال، رشوتخواری، سودخواری و امثال این گناهان میشوند، اینطور فکر میکنند که چون بعضی از طاعات و عبادات سبب بخشودگی گناهان میشود، از این سبب از اینکه ما واجبات را ترک میکنیم، و یا مرتکب گناهان دیگری میشویم، میشود که به انجامدادن یکی از این عبادات سبب از بین بردن تمام گناهان خود شویم.
مثلا: بعد از ارتکاب تمام این گناهان، روز عرفه را روزه میگیریم، و یا به حج و یا به عمره میرویم، و در نتیجه طوری که در احادیث ثابت نبوی آمده است، طوری از گناه پاک میشویم به مانند روزی که از مادر تولد شدهایم، و این فهم نادرست و اشتباه بزرگ آنها از چنین احادیثی است، و از اینجا است که باید معنی این چنین احادیثی را پیش از آنکه در فهم آنها در وقت خواندن این کتاب به خطاء بروند، برای آنها توضیح دهیم، و توضیح آن قرار ذیل است که:
بلی در آیات و احادیث بسیاری آمده است که بعضی از طاعات و عبادات سبب محو گناهان و از بین بردن آنها میشود، از آن جمله اینکه:
۱- خواندن نمازهای پنجگانه، سبب محو گناهان میشود از عثمان بن عفانس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «کسی که برای نماز وضوء بسازد، و وضویش را کامل نماید، بعد از آن به نماز فرض برود، و نماز را با مردم، یا به جماعت، یا در مسجد اداء نماید، خداوند گناهانش را میبخشد» [۴].
۲- خواندن نماز جمعه، گناهانی را که بین این جمعه و جمعۀ دیگر واقع شده است، محو میسازد، از ابیهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «نمازهای پنج وقت، و از یک جمعه تا جمعۀ دیگر، کفارۀ گناهانی است که در بین آنها واقع میشود» [۵].
۳- روزه گرفتن ماه رمضان کفارۀ گناهانی است که بین یک ماه رمضان تا ماه رمضان دیگر واقع میشود، از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج میگفتند که «نمازهای پنج وقت، و جمعه تا جمعۀ دیگر، و رمضان تا رمضان دیگر کفارۀ گناهانی است که در بین آنها واقع میشود، به شرط آنکه از گناهان کبیره خودداری نماید» [۶].
۴- روزه گرفتن روز عرفه، کفارۀ گناهان سال گذشته و سال آینده، و روزه گرفتن روز عاشوراء که روز دهم ماه محرم است، کفارۀ گناهان سال گذشته میشود، از ابوقتادهس روایت است که: پیامبر خدا ج فرمودند: «امید من به خدا آن است که روزه گرفتن روز عرفه گناهان سال پیش از آن و سال بعد از آن را محو سازد، و امید من به خدا آن است که روزۀ روز عاشوراء گناهان سال گذشته را محو سازد» [٧].
۵- حجکردن هم سبب مغفرت گناهان میشود، تا جایی که تمام گناهان را محو میسازد، و حاجی طوری بیگناه از حج برمیگردد، به مانند روزی که از مادر تولد شده است.
از ابوهریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا شنیدم که میگفتند: «کسی که برای خدا حج کند، و [در حج مرتکب] آمیزش با زنان و مرتکب معصیت نشود، از حج به مانند روزی که از مادر تولد شده است، بیگناه برمیگردد» [۸].
و همچنین عبادات بسیار دیگری که سبب کفاره و محو گناهان میشود، و این امر ثابت و غیر قابل انکار است، و در صفحات این کتاب احادیث بسیاری را در این زمینه خواهید دید.
و باید گفت: آیات و احادیثی که در مورد محو گناهان به سبب انجام دادن بعضی از طاعات و عبادات آمده است، حق و صدق است، و جای هیچشک و اشتباه نیست، و باید هر مسلمانی به آن ایمان و تصدیق کامل داشته باشد، ورنه مسلمان کامل نیست، ولی باید در اینجا یک مسئلۀ بسیار مهم را نیز در نظر داشته باشیم، و آن اینکه:
در عین حالی که به این آیات و احادیث نظر میکنیم، باید در پهلوی آن، به آیات و احادیث دیگری که در همین زمینه آمده است نیز نظر کنیم، زیرا:
اول آنکه: همانطوری که آیات و احادیث مغفرت از طرف خدا و رسول او است، آیات و احادیث دیگری که این مغفرت را مقید به بعضی از قیودات میسازد، نیز از طرف خدا و رسول او است.
دوم آنکه: آیات و احادیث مغفرت به طور مطلق آمده است، و آیات احادیث دیگری در همین زمینه به طور مقید، و بنابراین قاعدۀ شرعی که اگر در یک موضوع معین دو نص وجود داشته باشد، که یکی مطلق، و دیگری مقید باشد، باید مطلق را بر مقید حمل نمائیم، و این قاعده با شروط معین آن مورد اتفاق عامۀ علماء است.
[۴] عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ س قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ج يَقُولُ: «مَنْ تَوَضَّأَ لِلصَّلَاةِ فَأَسْبَغَ الْوُضُوءَ، ثُمَّ مَشَى إِلَى الصَّلَاةِ الْمَكْتُوبَةِ، فَصَلَّاهَا مَعَ النَّاسِ أَوْ مَعَ الْجَمَاعَةِ أَوْ فِي الْمَسْجِدِ غَفَرَ اللهُ لَهُ ذُنُوبَهُ»، أخرجه مسلم، کتاب الطهارة، باب فضل الوضوء (۱/۴۶٩)، برقم (۲۳۲). [۵] عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س عن النبي اللَّهِ ج قَالَ: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ، وَالْجُمُعَةُ إِلَى الْجُمُعَةِ كَفَّارَاتٌ لِمَا بَيْنَهُنَّ»، آخرجه مسلم، کتاب الطهارة، باب فضل الوضوء (۱/۴۶٩)، برقم [۱۵] (۲۳۳). [۶] عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ يَقُولُ: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ، وَالْجُمُعَةُ إِلَى الْجُمُعَةِ، وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ مُكَفِّرَاتٌ مَا بَيْنَهن إِذَا اجْتُنِبَتِ الْكَبَائِرُ»، أخرجه مسلم، کتاب الطهارة، باب فضل الوضوء (۳/۲۳۳)، برقم [۱۶] (۲۳۳). [٧] عن إبي قتادة... أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قال: «صِيَامُ يَوْمِ عَرَفَةَ، أَحْتَسِبُ عَلَى اللهِ أَنْ يُكَفِّرَ السَّنَةَ الَّتِي قَبْلَهُ، وَالسَّنَةَ الَّتِي بَعْدَهُ، وَصِيَامُ يَوْمِ عَاشُورَاءَ، أَحْتَسِبُ عَلَى اللهِ أَنْ يُكَفِّرَ السَّنَةَ الَّتِي قَبْلَهُ»، أخرجه مسلم، کتاب الصیام، باب استحباب صیام ثلاثة أیام من كل شهر (۳/۲۳۳)، برقم [۱٩۶] (۱۱۶۲). [۸] عَنْ أَبِي هُرَيْرَة س قَالَ: سمعت النَّبِيِّ ج یقول: «مَنْ حَجَّ فَلَمْ يَرْفُثْ، وَلَمْ يَفْسُقْ رَجَعَ كَيَوْمِ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ»، أخرجه البخاری، کتاب الحج، باب فضل الحج المبرور (۳/۴۴۶)، برقم (۱۵۲۱)، ومسلم کتاب الحج، باب فضل الحج والعمرة (۳/۴٧۸)، برقم [۴۳۸] (۱۳۵٠).
آیات و احادیثی که مغفرت را مقید میسازد، بسیار است، از آن جمله این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿اگر از گناهان کبیرۀ که از آن نهی شدهاید، اجتناب کنید، سیآت (گناهان صغیرۀ) شما را از شما میزداییم، و شما را به جایگاه خوبی وارد میکنیم﴾ [٩].
و خداوند متعال میفرماید: ﴿آنان که از گناهان کبیره و از کارهای زشت خودداری نموده، و مرتکب صغائر میگردند، یقینا که آمرزش پروردگار تو واسع است [۱٠] [و همگان را شامل میشود].
و طوری که میبینیم گناهانی مورد آمرزش قرار میگیرد، که از صغایر باشد، و آنهم به شرط اینکه از گناهان کبیره اجتناب به عمل آمده باشد، ورنه گناهان صغیره هم آمرزیده نمیشود، پس شرط آمرزش گناهان صغیره، طوری که در این آیۀ کریمه آمده است، اجتناب و خودداری از گناهان کبیره است.
و علاوه بر این در سنت نبوی طوری که بسیاری از علماء از آن جمله امام قرطبی/ میگوید، یک چیز دیگر نیز شرط است، و آن انجام دادن فرائض است.
امام قرطبی/ در تفسیر این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿اگر از گناهان کبیرۀ که از آن نهی شدهاید، اجتناب کنید، سیآت (گناهان صغیرۀ) شما را از شما میزداییم، و شما را به جایگاه خوبی وارد میکنیم﴾ [۱۱]، چنین میگوید: (خداوند متعال گناهان صغیره را به سبب اجتنابکردن از گناهان کبیره میآمرزد، ولی با ضمیمۀ یک شرط دیگر، و آن اینکه: فرائض را بجا بیاورد، زیرا مسلم/ از ابوهریرهس روایت میکند که پیامبر خدا ج فرمودند: نمازهای پنج وقت، و جمعه تا جمعۀ دیگر، و رمضان تا رمضان دیگر کفارۀ گناهانی است که در بین آنها واقع میشود، به شرط آنکه از گناهان کبیره خودداری شود») [۱۲].
بنابراین برای محو و آمرزش گناهان صغیره دو چیز شرط است:
شرط اول: طوری که در قرآن کریم آمده است، اجتناب کردن از گناهان کبیره.
شرط دوم: طوری که در این حدیث نبوی شریف، و احادیث دیگری به همین معنی آمده است، بجاآوردن فرائض.
پس اگر کسی باشد که تمام فرائض را اداء کند، ولی مرتکب گناه کبیره مانند: زنا، و شراب، و حرامخواری و امثال این چیزها گردیده باشد، گناهان صغیرهاش برایش بخشیده نمیشود، چنانچه اگر کسی باشد که از تمام گناهان کبیره اجتناب نماید، ولی فرائض را مانند: نماز، و روزه، و زکات و حج و امثال هم انجام ندهد، بازهم گناهان صغیرهاش بخشیده نمیشود.
پس در نتیجه چیزی که از این آیات و احادیث دانسته میشود این است که:
أ- به سبب طاعات مانند: ادای نمازهای پنجگانه، و روزۀ ماه مبارک رمضان، و روزه گرفتن روز عاشوراء، و یا روزه گرفتن روز عرفه، و حج بیت الله الحرام، و امثال اینها گناهانی بخشیده میشود که از صغائر باشد، مانند: نظر کردن به نامحرم، خودخواهی، سلام را علیک ندادن، دراز کردن پا به طرف قبله، ادای نماز در آخر وقت، قیل و قال با مردم بدون لزوم، همکارینکردن با کسی که به همکاری ضرورت دارد، قرض ندادن به کسی که از وی طلب قرض میکند، گران فروختن مال، و امثال این چیزهای که سبب پایمال کردن حق کسی نمیشود.
ب- گناهان صغائر هم برای شخصی بخشیده میشود، که از ارتکاب گناهان کبیره خودداری نموده و فرائض را انجام داده باشد، بنابراین اگر کسی باشد که از گناهان کبیره اجتناب نورزد، ولو آنکه انواع طاعات و عبادات را انجام دهد، و یا فرائض را ترک کند، ولو آنکه مرتکب هیچ کبیرۀ از منهیات نگردد، نه تنها آنکه گناهان کبیرهاش بخشیده نمیشود، حتی گناهان صغیرهاش نیز بخشیده نمیشود.
مثلا: کسی که دستش به خود ناحق آلوده است، و یا کسی که سود میخورد، و یا به بیت المال خیانت کرده و میکند، و یا رشوت میخورد، و یا مال یتیم و یا بیوهزن را میخورد، و یا زنا میکند، و یا شراب میخورد، و یا هرگناه کبیرۀ دیگری را انجام میدهد، چنین شخصی ولو آنکه انواع عبادات را انجام دهد، نه آنکه به سبب انجام دادن چنین طاعاتی گناهان کبیرهاش بخشیده نمیشود، بلکه گناهان صغیرهاش نیز بخشیده نمیشود.
سوم آنکه: به طور یقین صحابهش نمازهای پنج وقت را اداء میکردند، نمازهای جمعه را میخواندند، ماه رمضان را روزه میگرفتند، عمره میکردند، و به گمان أغلب اکثر آنها روز عرفه و روز عاشوراء را روزه میگرفتند، و اعمال نیک بسیار دیگری را نیز انجام میدادند، و با اینهم بشهادت نبی کریم، این اعمال نیک آنها هیچگاه سبب سقوط حق بندگان از آنها نشده بود.
کسی از آنها نسبت به ضرورتی که داشت، از شخص دیگری برای خود قرض گرفته بود، ولی پیش از آنکه قرض خود را اداءکند، اجلش فرا رسید و مرد، و نسبت به آنکه حقی از حقوق الناس بر ذمهاش بود، پیامبر خدا ج از نماز خواندن بر وی خودداری نمودند.
از عبدالله بن أبی قتاده به نقل از پدرش روایت است که گفت: جنازۀ را نزد پیامبر خدا ج آوردند تا بر آن نماز بخوانند، پیامبر خدا ج فرمودند: «شما بر رفیق خود نماز بخوانید، زیرا او قرضدار است»، ابوقتاده گفت: قرضش بر من باشد، پیامبر خدا ج فرمودند: یعنی: قرضش را اداء میکنی»؟ گفت: ادا میکنم، و همان بود که بر وی نماز خواندند [۱۳].
و طوری که مشاهده میکنید، پیامبر خدا ج از نماز خواندن بر کسی که قرضدار بود، خودداری نمودند، و این در حالی است، که این شخص قرضی را که گرفته بود، از راه مشروع و حلال بود، و قرض را به رضایت صاحبش از وی گرفته بود، و به نیتش بود که قرض او را اداء نماید، ولی پیش از توفیق یافتن به ادای آن، اجلش رسیده و مرده بود، و با اینهم پیامبر خدا ج از نماز خواندن بر وی خودداری نمودند.
و خواندن نمازهای پنجگانه، و نمازهای جمعه را، و یا روزه گرفتن روزۀ رمضان را، و حج و عمره کردن را، و یا انجام دادن هرکار نیک دیگری را سبب سقوط این حق از ذمهاش ندانستند.
پس کسی که تمام مالش از حرام، و از مال یتیم و بیوهزن، و از راه ظلم و ستم، و خیانت و رشوت باشد، حالش چگونه خواهد بود، و چگونه با انجام دادن حج و یا عمرۀ که آنهم از مال حرام میباشد، حقوق مردم از ذمهاش ساقط میشود؟
چهارم آنکه: شهید در نزد خداوند متعال مرتبۀ بسیار بلندی دارد، تا جائی که نامش در ردیف انبیاءالله آمده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿آنان که خدا و پیامبرش را اطاعت کنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهداء، و صالحین هستند، و اینها چه نیکو رفیقانی هستند﴾ [۱۴].
و از اینجا است که تمام گناهان کسی که در راه خدا به شهادت میرسد، برایش بخشیده میشود، یعنی: شهادت سبب آمرزش تمام گناهان میشود ولی با اینهم اگر شهید قرضدار باشد، قرضش بخشیده نمیشود.
از ابوقتادهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برخاسته و فرمودند که: «جهاد فی سبیل الله، و ایمان به خدا از بهترین اعمال است».
شخصی برخاست و گفت: یا رسول الله! برایم بگوئید که اگر در راه خدا کشته شوم، آیا خطاهای من محو میشود؟
پیامبر خدا ج برایش گفتند: «بلی! اگر در راه خدا کشته شوی، و صبر کرده باشی، و مزد خود را از خدا خواسته باشی، و در حالت هجوم باشی نه در حالت گریز» [خطاهایت بخشیده میشود].
بعد از آن پیامبر خدا ج فرمودند: «چه گفتی»؟
گفت: [گفتم که]: اگر در راه خدا کشته شوم، آیا خطاهای من محو میشود؟
پیامبر خدا ج برایش گفتند: «بلی! اگر در راه خدا کشته شوی، و صبر کرده باشی، و مزد خود را از خدا خواسته باشی، و در حالت هجوم باشی نه در حالت گریز، [خطاهایت بخشیده میشود]، مگر قرض، زیرا جبرئیل این چیز را برایم گفت» [۱۵].
طوری که مشاهده میکنید، اگر کسی در راه خدا به همین شروطی که پیامبر خداج بیان فرمودند، کشته شود، خطاها و اشتباهاتش محو گردیده و برایش بخشیده میشود، ولی قرض بخشیده نمیشود، که یا باید خودش در حیات خود، قرض خود را اداء کرده باشد، و یا آنکه بازماندگانش بعد از مرگش قرضش را اداء نمایند.
و در صورتی که برای شهید که بالاترین مرتبه را در نزد خداوندأ دارد، قرضش که از راه مشروع، و به رضایت صاحبش آن مال را گرفته است، بخشیده نشود، پس کسی که تا لحظۀ اخیر زندگیاش به جمع کردن مال حرام مشغول است، و گوشت و پوستش از حرام نشو و نما کرده است، و در حرام غوطهور است، و تمام اموالش را از راه ظلم و ستم، و خیانت به بیت المال، و سودخواری، و خوردن مال یتیم، و رشوت، و غل و غش در معامله و امثال اینها به دست آورده است، چگونه گناهان این اعمال برایش بخشیده خواهد شد؟ هیهات هیهات، چه فکر خام و خیال باطل؟
پنجم و از همه مهمتر آنکه: در هرجا – چه در قرآن مجید و چه در سنت نبوی – که مسئلۀ مغفرت و عفو و بخشایش آمده است، مغفرت، و عفو و بخشایش از گناهان آمده است، نه مغفرت و عفو و بخشایش از حقوق، و بین موضوع (گناهان)، و موضوع (حقوق) فرق فراوان است.
ولی بسیاری از مردم بین این دو مفهوم خلط نموده، و فرق بارز و در عین حال دقیقی را که بین این دو چیز، یعنی: (گناهان) و (حقوق) وجود دارد، نمیدانند و یا نمیخواهند بدانند، و برای آنکه موضوع واضح و آشکار شود، در زمینه در مثال میآوریم، یکی در حقوق الله، و دیگری در حقوق الناس.
[٩] قال تعالی: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ وَنُدۡخِلۡكُم مُّدۡخَلٗا كَرِيمٗا ٣١﴾ [النساء: ۳۱]. [۱٠] قال تعالی: ﴿ٱلَّذِينَ يَجۡتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ إِلَّا ٱللَّمَمَۚ إِنَّ رَبَّكَ وَٰسِعُ ٱلۡمَغۡفِرَةِۚ﴾ [النجم: ۳۲]. [۱۱] قال تعالی: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ وَنُدۡخِلۡكُم مُّدۡخَلٗا كَرِيمٗا ٣١﴾ [النساء: ۳۱]. [۱۲] تفسیر الجامع لأحکام القرآن (۵/۱۵۸)، و متن حدیثی که در این باب آمده است این است که: عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س أَنَّ رَسُولَ اللهِ ج كَانَ يَقُولُ: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ، وَالْجُمْعَةُ إِلَى الْجُمْعَةِ، وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ، مُكَفِّرَاتٌ مَا بَيْنَهُنَّ إِذَا اجْتَنَبَ الْكَبَائِرَ»، أخرجه مسلم، کتاب الطهارة، باب فضل الوضوء، (۳/۲۳۳)، برقم [۱۶] (۲۳۳). [۱۳] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي قَتَادَةَ یحدث عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ النبی ج، أُتِيَ بِرَجُلٍ لِيُصَلِّيَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: النبی ج، «صَلُّوا عَلَى صَاحِبِكُمْ فَإِنَّ عَلَيْهِ دَيْنًا»، قَالَ أَبُو قَتَادَةَ: هُوَ عَلَيَّ، فقَالَ رَسُولَ اللَّهِ، «بِالْوَفَاءِ؟»،: قَالَ: بِالْوَفَاءِ، فَصَلَّى عَلَيْهِ. أخرجه الترمذی، کتاب الجنائر، باب ما جاء فی الصلاة علی المدیون (۳/۳۸۱)، برقم (۱٠۶٩). [۱۴] قال تعالی: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾ [سورة النساء: ۶٩]. [۱۵] عَنْ أَبِي قَتَادَةَ، أَن رَسُولِ اللهِ ج، قَامَ فِيهِمْ فَذَكَرَ لَهُمْ أَنَّ الْجِهَادَ فِي سَبِيلِ اللهِ، وَالْإِيمَانَ بِاللهِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ، فَقَامَ رَجُلٌ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، أَرَأَيْتَ إِنْ قُتِلْتُ فِي سَبِيلِ اللهِ، تُكَفَّرُ عَنِّي خَطَايَايَ؟ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ ج: «نَعَمْ، إِنْ قُتِلْتَ فِي سَبِيلِ اللهِ، وَأَنْتَ صَابِرٌ مُحْتَسِبٌ، مُقْبِلٌ غَيْرُ مُدْبِرٍ»، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: «كَيْفَ قُلْتَ؟» قَالَ: أَرَأَيْتَ إِنْ قُتِلْتُ فِي سَبِيلِ اللهِ أَتُكَفَّرُ عَنِّي خَطَايَايَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: «نَعَمْ، وَأَنْتَ صَابِرٌ مُحْتَسِبٌ، مُقْبِلٌ غَيْرُ مُدْبِرٍ، إِلَّا الدَّيْنَ، فَإِنَّ جِبْرِيلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ لِي ذَلِكَ». أخرجه مسلم، کتاب الإمارة، باب من قتل في سبيل الله كفرت خطاياه إلاالدین (۵/۲٧)، برقم [٧۱۱] (۱۸۸۵).
اکنون دو کس را به نامهای (ألف) و (باء) در نظر بگیریم، (ألف) در ماه مبارک رمضان مریض شد، و نسبت به مریضیاش نتوانست روزه بگیرد، ولی (ب) با آنکه صحیح و سالم بود، و هیچ عذر شرعی نداشت، بیباکانه روزه را خورد.
حالا هردوی آنها روزه را خوردهاند، و بر هردوی آنها از نگاه شرعی لازم است که روزه را که (حق خدا است)، قضاء بیاورند، و فرقی که بین آنها وجود دارد این است که: بر (ألف) تنها قضاءآوردن روزۀ ماه رمضان لازم است، و از روزه خوردن گناهی بر وی نیست، ولی (ب) هم گنهکار است، و هم باید روزه را که حق خدا است، قضاء آورده و کفاره بدهد.
حالا این شخصی که روزه را قصدا و بدون هیچ عذر شرعی خورده است، اگر نمازهای پنج وقت را به جماعت اداء میکند، و یا روز عاشوراء و یا روز عرفه را روزه میگیرد، و یا حج و یا عمره میکند، در صورتی که (حق خدا) را که قضاءآوردن رمضان باشد، اداء کرده باشد، امید است که خداوند متعال گناه روزه خوردنش را برایش ببخشد، ولی اگر روزه را که (حق خدا) است، قضاء نیاورده باشد، اگر هرکار خیر دیگری و هر طاعت و عبادت دیگری را انجام میدهد، به اتفاق همۀ علماء جای روزۀ قرضش را نمیگیرد، و همینگونه است، مسئلۀ نماز و یا حج و یا هر حق دیگری را که از (حقوق الله) ترک شده باشد.
اکنون سه کس را به نامهای (أ) و (ب) و (ج) در نظر بگیریم، (أ) از (ب) مبلغ ده هزار درهم قرض میگیرد، و (ج) مبلغ ده هزار درهم به زور، و یا به رشوت میگیرد.
حالا از نگاه شرعی هریک از (أ) و (ج) باید برای (ب) ده هزار درهم بدهد، (أ) نسبت به اینکه پولی را از وی به طور قرض گرفته است، و بر وی لازم است که قرضش را اداء نماید، و (ج) نسبت به اینکه پولی را از (ب) به ناحق گرفته است، و پولی که به ناحق از کسی گرفته میشود، باید برایش مسترد گردد.
و فرقی که بین (أ) و (ج) وجود دارد این است که (أ) تنها مسؤول ادای ده هزار درهم قرض است، و گناهی بر وی نسبت به گرفتن پول از (ب) نیست، زیرا پول را از وی به رضا و رغبت خود (ب) گرفته است، و به نیتش هم این است که در وقت معین آن، قرضش را اداء نماید، ولی (ج) برعلاوه از آنکه باید ده هزار درهم برای (ب) بدهد، از اینکه این پول را از وی به زور و یا به شورت گرفته است، گنهکار نیز هست.
حالا اگر (ج) مالی را که از (ب) به غیر حق گرفته بود، برایش مسترد میکند، و بعد از آن اطاعات و عباداتی که سبب محو گناهان میشود، انجام میدهد، بازهم امید است که خداوند متعال به فضل و رحمت خود گناه اینکه ده هزار درهم را از راه غیر مشروع بدست آورده بود، برایش ببخشد، ولی اگر حق (ب) را نمیدهد، و در عین حال انواع طاعات و عبادات را انجام میدهد، و حج و یا عمره میکند، بازهم به اتفاق همۀ علماء این طاعات و عبادات – از هر نوعی که باشد، و به هر مقداری که باشد – هیچ تاثیری بر ساقط شدن حق (ب) از ذمۀ (ج) ندارد.
پس خلاصه آنکه: اگر کسی بر ذمهاش حقی از حقوق الله و یا حقوق الناس باشد، ولو آنکه سالها طاعت و عبادت کند، این طاعات و عباداتش سبب آن نمیشود که حق خدا و یا حق بندگانش از ذمۀ وی ساقط گردد.
بنابراین، اگر نمازی نخوانده است، باید نماز را قضاء بیاورد، و اگر روزۀ نگرفته است، باید روزهاش را قضاء بیاورد، و همچنین است هر حق دیگری از حقوق الله، و اگر مال کسی را از وی به زور، و یا از راه رشوت، گرفته است، باید برایش برگرداند، و همچنین است حکم خوردن مال یتیم، سودخواری، خیانت به بیت المال، غل و غش در معامله، و امثال هم.
و گناه کبیرۀ که امید است به سبب بعضی از طاعات و عبادات مانند حج کردن، بخشیده شود، گناه کبیرهای است که در این دنیا امکان جبران ندارد، و در این زمینه ملا علی قاری حنفی در مناسک خود میگوید:
«طوری که برای اهل علم و معرفت واضح است بعضی از حقوق الله مانند: ترک نماز و روزه از جملۀ چیزهائی است که به اتفاق علماء باید قضاء آورده شود، ولو آنکه شخص توبه نماید، چنانچه بعضی از حقوق الناس نیز به سبب حج بخشیده نمیشود، مانند: خون ناحق، خوردن مال مردم به ظلم، و یگانه راه بخشیده شدن این گناهان آن است که شخص قاتل، خود را در اختیار اولیای مقتول قرار دهد، [تا اگر خواستند او را قصاص نمایند، و یا از وی دیت گرفته، و یا او را بدون مقابل عفو نمایند]، و مالی را که از مردم به ظلم گرفته است، برای آنها برگرداند، و یا از آنها بحل داشتی بخواهد».
بلی گناهان کبیرۀ متعلق به حقوق الله، که نه قابل قضاءآوردن است، و نه قابل جبیره کردن، مانند شرابخواری و امثال آن، و همچنین گناهان کبیرۀ متعلق به حقوق الناس که به سبب وجود نداشتن صاحبان آنها، و یا به سبب آنکه قابل بحل داشتی خواستن نیست، [مانند: زنا و امثال آن]، امید بخداوند است، که به سبب (حج مبرور) بخشیده شود» [۱۶].
و حج مبرور حجی است که:
۱- از مال حلال باشد.
۲- در وقت انجام دادن حج مرتکب معصیتی نشود.
۳- از گناهان گذشتهاش توبه نماید، یعنی: حق هرکس را برایش برگرداند.
۴- بعد از حج توجهاش به امور عقبی، بیش از توجهاش به امور دنیا باشد.
ولی کسی که از مال حرام حج میکند، در وقت نیت حج برایش گفته میشود که: حجت قبول نیست، و مردود است، و در حدیث نبوی شریف آمده است که پیامبر خداج فرمودند: «کسی که از مال حرام حج میکند، و میگوید: لبیك اللهم لبیك، خداوند متعال در جوابش میگوید: لا لبیك ولا سعدیك، حتى ترد ما في یدیك، یعنی: تا وقتی که مال مردم را برایشان برنگردانی حجت مقبول نیست».
و در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کار و کسب تو از حرام است، و لباس تو از حرام است، و توشۀ راهت از حرام است، با گناهت پس بگرد، از این حج مزدی برایت نیست، و سرنوشت بدی در انتظار تو است».
و بالآخره این موضوع را به آنچه که امام قرطبی/ در تفسیر خود در مورد اثر توبه بر حقوق الله و حقوق الناس ذکر کرده است، ختم میکنیم.
امام قرطبی/ میگوید: (علماء گفتهاند: گناهی که از آن توبه صورت میگیرد، یا حق خدا است، و یا حق بنده، اگر حق خدا، مثلا: ترک نماز باشد، توبه از آن وقتی صحیح است که در پهلوی پشیمانی از ترک نماز، نمازهای را که فوت کرده است، باید قضاء بیاورد، و همچنین است حکم ترک روزه و زکات).
(و اگر کسی را به غیر حق کشته بود، اگر ورثۀ مقتول میخواستند که او را قصاص نمایند، باید خود را جهت قصاص برای آنها تسلیم نماید، و اگر کسی را قذف کرده بود، اگر جانب مقابل مطالبۀ حد را داشت، باید خود را آمادۀ اجرای حد قذف نماید، و اگر او را عفو کردند، همین کفایت است که از گذشتهاش پشیمان بوده و از روی اخلاص تصمیم بگیرد که دو مرتبه مرتکب چنین عمل زشتی نگردد، و همچنین اگر او را از خون ناحق در مقابل مال معینی عفو کردند، اگر قدرت به ادای آن مال را داشت، باید آن را برای آنها اداء نماید.....).
(و اگر گناهی را که مرتکب شده بود، حدی از حدود الله بود، اگر از صدق دل توبه کرده باشد، آن حد از وی ساقط میشود، و خداوند متعال در نص قرآن مجید، حد را از محاربینی که پیش از قدرت یافتن بر آنها توبه میکنند، ساقط ساخته است، و این دلیل بر آن است که اگر بعد از قدرت یافتن بر آنها توبه کردند، حد از آنها ساقط نمیشود، و همچنین است حکم شرابخواران، دزدان، و زناکاران، که اگر توبه کردند، و اثر توبه در آنها معلوم شد، و بعد از آن موضوع به امام رسید، مناسب نیست که حد را بر آنها جاری سازد).
(ولی اگر گناه متعلق به حقوق بندگان بود، توبه تا آن وقت صحت ندارد – که در صورت قدرت داشتن – حق آنها را به زودترین فرصت برای آنها برساند، و اگر به مسلمانی ضرری رسانده بود، و آن شخص نمیدانست و خبر نداشت که این ضرر از کجا و از طرف چه کسی برایش رسیده است، باید آن ضرر را از وی دور سازد، بعد از آن از وی بخواهد تا او را عفو نماید و برایش طلب آمرزش نماید، و اگر از وی عفو کرد، گناهش ساقط میشود، و اگر شخصی دیگری را فرستاد که از نزد آن شخص برایش طلب عفو و آمرزش نماید، و شخص مظلوم از ظالم عفو نمود، خواه ظالم را بشناسد، و خواه نشناسد، این عفوش صحیح است).
(و اگر کسی را بناحق آزرده ساخته بود، و یا سبب غم و اندوه او شده بود، و یا او را سیلی و یا پسگردنی و یا شلاقی زده بود، سپس از این کارش پشیمان شده بود، و تصمیم جدی گرفته بود که دوباره به این کار اقدام ننماید، و از مظلوم طلب عفو نموده بود، و مظلوم به خوشی خود از وی عفو نمود، این گناهان از وی ساقط میگردد، و همچنین است حکم هر دشنام دیگری که در آن حدی نیست) [۱٧].
پس خلاصۀ کلام در این موضوع آنکه:
۱- اگر کسی از گناهان کبیره اجتناب ورزد، به سبب انجام دادن طاعات و عبادات، خداوند متعال از لطف و رحمت خود گناهان صغیرهاش را برایش میآمرزد.
۲- اگر کسی مرتکب گناه کبیرۀ شده باشد، اگر از آن گناه از صدق دل توبه کرده و شروط توبه را کاملا مراعات نموده باشد، امید به لطف و مرحمت خداوند متعال آن است که توبهاش را قبول نموده و او را مشمول رحمت خود بگرداند.
۳- و اگر کسی مرتکب گناه کبیره گردیده، و از آن گناهان توبه نکرده باشد، در تحت مشیئت خدا است که اگر خواسته باشد از وی عفو میکند، و اگر خواسته باشد او را به اندازۀ گناهش در آتش دوزخ عذاب کرده و سپس به رحمت خود، و به سبب شفاعت شافعین او را نجات داده و به بهشت میبرد.
۴- کسی که حق و یا حقوق از بندگان بر ذمهاش میباشد، از این حقوق در قیامت باید جواب بدهد، به طوری که اگر ثوابی داشته باشد، این ثوابش عوض حق آن شخص به صاحب حق داده میشود، و اگر ثوابی نداشته باشد، به اندازۀ حق آن شخص و یا اشخاصی که حق آنها را خورده است، از گناهان آنها بر ذمۀ وی نهاده میشود، و در نتیجه عوض گناهان خود، و گناهان آن اشخاصی که بر وی حق و یا حقوقی دارند، در آتش دوزخ میسوزد.
از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج [صحابه را مخاطب قرار داده و] پرسیدند: «آیا میدانید که مفلس کیست»؟ گفتند: مفلس در بین مایان کسی است که درهم و متاعی نداشته باشد، فرمودند: «مفلس از امت من کسی است که روز قیامت با نماز و روزه و زکات حاضر میشود، و این در حالی است که این شخص را دشنام داده است، و آن دیگری را متهم به زنا کرده است، از آن دیگری مالش را خورده است، و خون آن شخص دیگر را ریخته است، و انسان دیگری را لت و کوب کرده است، به این و آن از حسناتش داده میشود، و اگر پیش از آنکه حق آنها داده شود، حسناتش خلاص شد، از گناهان آنها برداشته شده و بر این شخص نهاده شده، و بعد از آن در آتش انداخته میشود» [۱۸].
و باید دانست که انداخته شدن در آتش دوزخ کار سهل و آسانی نیست، زیرا اگر تمام نعمتهای دنیا ولو آنکه برای مدت هزاران سال ادامه داشته باشد، به آن نمیارزد که انسان در مقابل آن یک لحظۀ در آتش دوزخ معذب گردد، و طوری که نبی کریم ج فرمودهاند: (آتش دوزخ نود و نه چند از آتش دنیا سوزندهتر است).
از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «این آتش شما یک جزء از هفتاد جزء از آتش جهنم است»، کسی گفت: یا رسول الله! همین آتش دنیا هم [برای عذاب] کافی است، فرمودند: «آتش دوزخ بر آتش دنیا شصت و نه مرتبه برتری داده شده است، [یعنی سوزندهتر ساخته شده است]، و هر جزء آن مانند آتش دنیا سوزنده است» [۱٩].
و بالآخره باید گفت که: این عقیدۀ اهل سنت و جماعت در مورد گناهان، عقیدهای است حق و وسط بین افراط و تفریط، یعنی: بین عقیدۀ خوارج که مرتکب کبیره را خارج از دین میدانند، و بین عقیدۀ مرجئه که میگویند با داشتن ایمان گناه اثری ندارد، والله تعالی أعلم بالصواب.
[۱۶] إرشاد السارى إلی مناسك الملا علی القارئ (ص/۵۲٧-۵۳٩). [۱٧] تفسیر الجامع لأحکام القرآن (۱۸/۱٩٩-۲٠٠). [۱۸] صحیح مسلم مع شرح النووی، کتاب البر والصلة، باب تحریم الظلم (۶/۱٠۵)، رقم [۵٩] (۲۵۸۱). [۱٩] صحیح البخاری مع فتح الباری، کتاب بدأ الخلق، باب صفة النار وأنها مخلوقة (۶/۳۸۱)، رقم (۳۲۶۵).
در این مسئله باید به سه موضوع مهم اشاره کرد:
موضوع اول: سبب اختلاف.
موضوع دوم: حکم اسلام در این اختلافات.
موضوع سوم: موقف دیگران از این اختلافات.
در مورد اول که سبب اختلافات فقهاء در استنباط احکام از قران مجید و سنت نبوی باشد، علماء کتابهای مستقلی تالیف نموده و این اسباب را به طور مشروح بیان داشتهاند، و در این مقدمه نمیتوان این اسباب را به طور کامل شرح داد، ولی میتوان به طور خلاصه به این اسباب اشاره نمود و گفت که: مهمترین این اسباب عبارت اند از:
به این طریق که فلان حدیث – نظر به شروطی که هر امام برای قبول احادیث وضع کردهاند – در نزد فلان امام و مجتهد ثابت و قابل احتجاج است، ولی در نزد امام دیگر قابل احتجاج نیست، مثلا: بعضی از علماء اتصال سند را در حدیث شرط میدانند، بنابراین حدیث مرسل را که سندش متصل نیست، قابل احتجاج نمیدانند، ولی عدۀ دیگری چنین چیزی را شرط ندانستهاند، بنابراین حدیث مرسل را قابل احتجاج میدانند، و از همین قبیل است شرط عدم اختلاف را وی با روایتش، فقیه بودن راوی در وقت مخالفت حدیثش با قیاس، و شروط دیگری همانند اینها.
یعنی بعد از اینکه حدیث در نزد مجتهدین قابل احتجاج بود، میشود که اختلافشان در فهم این حدیث باشد، و چون از یک طرف آیات قرآن کریم، و احادیث نبوی دارای الفاظ مشترک، و مجمل، و ظاهر، و خفی و مطلق و مقید و امثال هم بوده، و از طرف دیگر مجتهدین دارای فهم و درک مختلفی میباشند، لذا میشود که در فهم این الفاظ و در استنباط احکام از این الفاظ باهم اختلاف نظر پیدا کنند.
گرچه در حقیقت امر، بین نصوص شریعت – چه قرآن باشد و چه سنت – تعارضی وجود ندارد، ولی میشود که نظر به اسبابی که در باب تعارض و ترجیح به تفصیل مذکور است، در ظاهر امر، بین بعضی از نصوص تعارض به چشم بخورد، و از جملۀ این اسباب آنکه:
أ- یک نص عام بوده، و نص دیگر جهت تخصیص آن آمده باشد.
ب- یک نص مطلق بوده و نص دیگر جهت تقیید آن آمده باشد.
جـ- یک نص منسوخ، و نص دیگر ناسخ آن واقع شده باشد.
د- یک نص دارای حکمی باشد که خاص به نبی کریم ج بوده، و نص دیگر متعلق به سائر افراد امت باشد، و اسباب دیگری از همین قبیل.
و چون مجتهدین در اجتهاد خود دارای مناهج مختلفی بوده، و در کیفیت دفع تعارض باهم اختلاف نظر دارند، میشود که این اختلاف نظر در دفع تعارض، سبب اختلاف نظر در استنباط احکام فقهی گردد.
اصول فقه دارای قواعد بسیاری است، مانند: قاعدۀ تخصیص عام، تقیید مطلق، عموم مشرک، عبارت نص، اشارۀ نص، اقتضای نص، مفهوم مخالف، دلالت امر، دلالت نهی، و دهها قاعدۀ اصولی دیگر، که هر مجتهد نظر به منهج و اسلوب خود در اجتهاد در این قواعد با مجتهد دیگر اختلاف نظر دارد، مثلا: عدۀ از مجتهدین مفهوم مخالف را حجت میدانند، حال آنکه عدۀ دیگر میگویند که مفهوم مخالف در شریعت قابل اعتبار و احتجاج نیست، و همچنین اختلاف در قواعد دیگر، و این اختلاف در قواعد، سبب اختلاف در بسیاری از مسائل فقهی در بین آنها میشود.
مصادر اجتهاد عبارت از ادلۀ کلی است که اساس اجتهاد شمرده میشود، مانند: قرآن کریم، سنت نبوی، اجماع، قیاس، استحسان، استصحاب، مصالح مرسله، عرف، شریعتهای گذشته، سد ذریعه، اجتهادات صحابه، و امثال اینها، چون بعضی از این مصادر در نزد بعضی از مجتهدین قابل احتجاج بوده، و در نزد عدۀ دیگری از مجتهدین قابل احتجاج نیست، این اختلاف در حجیت بعضی از مصادر سبب اختلاف در بسیاری از فروعات فقهی شده است.
به طور خلاصه میتوان گفت که اختلاف علماء و مجتهدین در فهم و استنباط احکام از نگاه شرعی مقبول و مشروع است، و برای این امر دلائل بسیاری است، و ما در اینجا به دو دلیل از این دلائل اشاره میکنیم:
دلیل اول: محتمل بودن خود نصوص شرعی.
باید گفت که حکمت خداوند عزوجل چنین تقاضا نمود که بعضی از نصوص قرآن مجید و سنت نبوی از نگاه دلالت بر معنی خود، قطعی و بدون احتمال بوده، و نصوص دیگری غیر قطعی و دارای چندین احتمال باشد.
به طور مثال: خداوند متعال در مورد زنی که شوهرش او را طلاق داده است، و این زن به سببی از اسباب عادت ماهانگی ندارد، میفرماید: ﴿وَٱلَّٰٓـِٔي يَئِسۡنَ مِنَ ٱلۡمَحِيضِ مِن نِّسَآئِكُمۡ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَٰثَةُ أَشۡهُرٖ وَٱلَّٰٓـِٔي لَمۡ يَحِضۡنَ﴾ [الطلاق: ۴]، یعنی: و زنانی که از عادت ماهانه مرحوماند، اگر در وضع آنها شک دارید – و نیز زنهائی که حیض نشدهاند، عدۀ آنها سه ماه است.
و چون این آیۀ کریمه همانطوری که از نگاه ثبوت قطعی است، از نگاه دلالت نیز قطعی است، زیرا لفظ سه ماه) واضح و قطعی است که احتمال دیگری غیر از (سه ماه) ندارد، بنابراین همۀ علماء به اتفاق نظر میگویند که: اگر زنی حیض نمیشد، و شوهرش او را طلاق داد، عدهاش سه ماه کامل است.
ولی در آیۀ دیگری که در همین مورد، یعنی: عدۀ زن مطلقه آمده است، چون از نگاه دلالت بر معنای خود قطعی نبوده و دارای احتمال است، علماء در آن اختلاف نظر پیدا کردهاند.
خداوند متعال در مورد زنهای که طلاق شدهاند، و عادت ماهانه دارند میفرماید: ﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ﴾ [البقرة: ۲۲۸]، یعنی: زنان مطلقه باید سه (قرء) انتظار بکشند، و لفظ (قرء) در کلام عرب به دو معنی میآید، یکی: (طهر) و دیگری (حیض)، و اینکه مراد از آن در این آیۀ کریمه کدام یک از این دو معنی است، هردو احتمال وجود دارد.
و از اینجا است که عدۀ از علماء نظر به ادله و قرائن دیگری که در نزد خود دارند میگویند که مراد از (قرء) در این آیۀ کریمه (حیض) است، نه (طهر)، و عدۀ دیگری بازهم به اساس ادله و قرائن دیگری که در نزد خود دارند، میگویند که مراد از آن (طهر) است، نه (حیض).
پس خلاصه آنکه: چون در آیۀ اول لفظ (سه ماه) آمده بود، و این لفظ واضح بوده و احتمال دیگری نداشت، علماء در فهم آن اختلافی باهم نکردند، ولی در آیت دومی چون لفظ (قرء) آمده بود، و این لفظ در لغت عرب دارای احتمال بوده و به معنی (طهر) و (حیض) هردو استعمال میشود، لذا در این مورد که مراد از (قرء) در این آیۀ کریمه کدام یک از این دو معنی است، علماء اختلاف نظر پیدا کردهاند.
و اگر خداوند متعال میخواست که اختلافی نباشد، میتوانست که این آیۀ کریمه را نیز به لفظی نازل کند که مانند آیۀ اول قطعی بوده و دارای احتمالات نباشد، مثلا: اینطور میگفت که: (زنان مطلقه باید سه (طهر)، و یا سه (حیض) انتظار بکشند) که در این صورت جای برای اختلاف فقهاء باقی نمیماند.
دلیل دوم: تأیید نبی کریم ج بر این اختلافات:
طوری که به همگان معلوم است، اختلاف در مسائل فقهی زادۀ عصر أئمۀ مجتهدین نیست، بلکه در زمان خود رسول اکرم ج صحابهش در چنین مسائلی باهم اختلاف نظر میکردند، ولی نبی کریم ج از این اختلافاتشان اطلاع یافته و مانع این اختلافات نمیشدند.
مثلا: در غزوۀ احزاب هنگامی که پیامبر خدا ج عدۀ از صحابه را غرض محاصرۀ یهود به بنی قریظۀ فرستادند، برای آنها گفتند: «نباید کسی از شما نماز عصر را جز در (بنی قریظه) در جای دیگری بخواند»، و صحابه رضی الله به طرف بنی قریظه به راه افتادند، و در راه، پیش از رسیدن به بنی قریظه وقت نماز عصر فرا رسید.
عدۀ گفتند: تا به بنی قریظه نرسیم، نماز عصر را نمیخوانیم، زیرا پیامبر خدا ج گفتهاند که: نباید کسی از شما نماز عصر را جز در (بنی قریظه) در جای دیگری بخواند»، و همان بود که خواندن نماز عصر را تا وقت رسیدن به بنی قریظه به تاخیر انداختند.
وعدۀ دیگری را از آنها گفتند که قصد پیامبر خدا ج از این سخن، عجله کردن در رفتن بود، نه تاخیر نماز عصر، و همان بود که نماز را در اول وقت آن در راه خواندند، و چون این خبر به پیامبر خدا ج رسید، هیچکدام را مورد سرزنش و ملامتی قرار ندادند.
این در حیات پیامبر خدا ج، ولی بعد از وفات پیامبر خدا ج این دامنۀ اختلاف در مسائل فقهی هرچه وسیع، و وسیعتر گردید، تا جائی که تقریبا در تمام مسائلی که فقهاء در عصور بعدی اختلاف کردند، فقهای صحابه نیز در آن اختلاف نظر دارند.
و علاوه بر آنچه که ذکرش رفت، باید دانست که قصد همۀ فقهاء از ابراز نظر در مسائل فقهی، و اختلاف با یکدیگر، بیان حکم خدا و رسول او ج در مسائل شرعی است، نه چیز دیگری، و از اینجا است که بنا به فرمودۀ پیامبر خدا ج اگر مجتهد در اجتهاد خود به صواب و حقیقت برسد، برایش دو مزد است، یکی مزد اجتهاد و دیگری مزد رسیدن به صواب، و اگر در اجتهاد خود به خطا میرود، برایش یک مزد است، که مزد اجتهادش باشد.
موضوع سوم – موقف دیگران از این اختلافات:
نظر به اسبابی که ذکرش رفت، علماء در بسیاری از مسائل فقهی – چه در عبادات و چه در معاملات و چه در جنایات وغیره – باهم اختلاف نظر دارند.
مثلا: مجتهدی میگوید که: اگر کسی وضوء داشت و همسرش را بوسید، اگر از وی چیز خارج نشود، وضویش نمیشکند، و دیگری میگوید که وضویش میشکند.
مجتهدی میگوید که: بالا کردن دستها در وقت رکوع کردن سنت است، مجتهد دیگری میگوید که سنت نیست.
یکی میگوید که اگر کسی با امام به جماعت نماز میخواند، خواندن (الحمد لله) بر وی لازم نیست، وعدۀ دیگری آن را لازم میدانند.
عدۀ میگویند که: اگر طفلی از سینۀ زنی یکبار شیر خورد، ولو آنکه این شیر اندک باشد، آن زن مادر این طفل شمرده و حرمت رضاع ثابت میگردد، وعدۀ میگویند تا سه بار شیر نخورد، حرمت رضاع ثابت نمیگردد، وعدۀ دیگری حرمت رضاع را به پنج بار شیر خوردن میدانند.
عدۀ میگویند که اگر کسی با زنی زنا کرد، مادر این زن و دختر این زن برای زانی حرام میشود، و این به مانند آن است که آن زن را به نکاح گرفته باشد، و در نکاح با وی جماع کرده باشد، وعدۀ مادر و دختر آن زن را بر وی حرام نمیدانند.
عدۀ میگویند که اگر کسی زنش را سه طلاق داد، تا وقتی که این زن در عده است، نفقهاش بر عهدۀ شوهری که او را طلاق داده است، لازم میباشد، خواه این زن حامل باشد، و خواه نباشد، وعدۀ دیگری میگویند که: اگر این زن حامل بود، نفقهاش ثابت میشود، و اگر حاصل نبود، مستحق نفقه نمیباشد، و همچنین در بسیاری از مسائل دیگر، و در این کتاب صدها مسئله که علماء در آنها اختلاف نمودهاند به چشم خواهد خورد.
حالا شخصی که از این نظریات مختلف اطلاع حاصل میکند، باید از کدام یک از این آراء پیروی نماید؟ مثلا: اگر وضوء داشت و همسرش را بوسید، آیا دوباره وضوء بسازد و یا نسازد؟ و اگر با امام به جماعت نماز میخواند، الحمدلله را بخواند و یا نخواند؟ و همچنین در هر مسئلۀ دیگری که علماء در آن اختلاف نمودهاند.
در جواب باید گفت که: کسانی که از این نظریات مختلف اطلاع حاصل میکنند، و میخواهند موقف خود را نسبت به این اختلاف بدانند، به طور کلی به سه مرتبه قرار ذیل تقسیم میشوند:
و مراد از مجتهد کسی است که با علم و دانشی که حاصل کرده است، میتواند احکام فقهی را از ادلۀ شرعی استنباط نماید، و شخص وقتی به درجۀ اجتهاد میرسد که متصف به چندین صفت باشد، که این اوصاف به نام شروط اجتهاد یاد میشود، و این شروط به طور خلاصه عبارت اند از اینکه:
۱- مسلمان باشد.
۲- دارای فهم و ذکاوت عالی باشد.
۳- قرآن کریم را با تمام آنچه که متعلق به آن است، از قبیل: معانی لغوی الفاظ آن، اسباب نزول آیات آن، احادیث نبوی، و آثاری که از صحابه در تفسیر و توضیح آیات آمده است، ناسخ و منسوخ آیات، شواهد لغوی در فهم معانی آیات، و خلاصه هر آن چیزهائی را که دانستن آنها در فهم آیات قرآنی لازم است، باید به طور کامل و شاید و باید بداند.
۴- أحادیث نبوی را، و بالأخص احادیث احکام را به طور کامل بداند، و از قواعد اصول حدیث، از حال روات، و اقوال صحابه در توضیح احادیث اطلاع کامل داشته باشد.
۵- مسائلی را که مورد اجماع علماء است، به طور کامل بداند، تا نشود که نظر و رأیش بر خلاف اجماع علماء واقع گردد، و البته مسائل اجماع به هزاران مسئله میرسد.
۶- لغت عربی را با تمام دقائق آن به طور کامل بداند.
٧- از مقاصد شریعت اطلاع و فهم کامل داشته باشد.
۸- علم اصول فقه را به طور شاید و باید بداند، زیرا بدون دانستن علم اصول فقه، استنباط احکام از نصوص شریعت – چه قرآن باشد و چه سنت، و چه هر دلیل دیگری – امکان پذیر نیست، و علم أصول فقه است که شامل ادلۀ شرع از کتاب و سنت و اجماع، و قیاس، وغیره، و شامل دلالت الفاظ از قبیل: امر و نهی، و عام و خاص، و مطلق و مقید، و نص و ظاهر، و خفی و مشکل، و محکم و متشابه، وغیره وغیره است.
و بعد از احتواء و تحصیل این علوم است که شخص مجتهد شمرده میشود، و بر چنین شخصی لازم است که خودش اجتهاد نموده و مقید به تقلید مجتهد دیگری نباشد.
و از اینجا بود که شاگردان امام ابوحنیفه رحمهم الله چون به درجۀ اجتهاد رسیده بودند، در بسیاری از مسائلی که امام ابوحنیفه/ اجتهاد نموده و ابراز نظر کرده بود، خود مستقلانه اجتهاد نمودند، و در نتیجه در بعضی از این مسائل با استاد خود موافقت نموده، و در مسائل بسیاری با وی مخالفت کردند.
و مراد از عوام الناس کسانی میباشند که در علوم شرعی تحصیل نکرده و اهلیت نظر بر ادله و استنباط احکام را به هیچ وجه ندارند، چنین اشخاصی اگر پیرو مذهب معینی بودند، باید از همان مذهب پیروی نمایند، و اگر پیرو مذهب معینی نبودند، و در مسئلۀ از مسائل عالم متبحر، و مورد اطمینانی برایشان فتوی داد، میتوانند به فتوی آن عالم عمل نمایند، زیرا طوری که گفتهاند: مذهب عوام الناس مذهب کسی است که برای آنها فتوی میدهد.
مراد از متعلمین کسانیاند که در مرتبۀ بالاتر از عوام الناس، و پایینتر از مجتهدین قرار دارند، زیرا این گروه نظر به اینکه چیزی از احکام و مسائل دین را آموختهاند، مرتبۀشان از عوام الناس بالاتر است، و نسبت به اینکه قدرت اجتهاد کردن را ندارند، مرتبۀشان از مجتهدین پایینتر است.
و چون تمام کسانی که در این گروه داخل میشوند، در یک مرتبۀ واحدی از علم قرار ندارند، لذا نمیتوان برای همۀ اینها حکم واحدی صادر کرد، و آنچه که دربارۀ اینها میتوان گفت این است که:
اگر از اینها کسانی باشند که در مرتبۀ از علم قرار داشته باشد که بتوانند دلیل مسئله را کما هو حقه بدانند، برایشان روا است که قول راجحتر را اختیار نموده و به آن عمل نمایند، ولی اگر در چنین مرتبۀ از علم قرار نداشته باشند، قرار دادن آنها در مرتبۀ عوام الناس نزدیکتر به حقیقت، از قرار دادن آنها در مرتبۀ مجتهدین است.
و ترجیح بین اقوال علماء برای کسی روا است که:
اول آنکه: دلیل مسئله را از کتاب الله و سنت نبوی بداند.
دوم آنکه: اگر دلیل مسئله از سنت نبوی باشد، باید مرتبۀ حدیث را از صحیح و حسن، و متصل و منقطع، و مرسل، و حسن لذاته و حسن لغیره، وغیره مسائل متعلق به سند حدیث را بداند.
سوم آنکه: باید از تمام آیات و احادیث دیگری که در مسئلۀ مورد نظر آمده است، اطلاع کامل داشته باشد، تا اگر کدام دلیل دیگری با این دلیل معارض باشد، بین آنها موازنه نموده، و به دلیل راجحتر عمل نماید.
چهارم آنکه: از قواعد ترجیح، و اسالیب آن اطلاع کامل داشته باشد، تا نشود که دلیل راجح را گذاشته و به دلیل مرجوح عمل نماید.
پنجم آنکه: قواعد اصول را از الفاظ عموم، تخصیص عموم، تقیید مطلق، معانی مشترک، مفهوم موافق، مفهوم مخالف، دلالت الفاظ که عبارت از: عبارت نص، اشارت نص، دلالت نص، اقتضای نص باشد، و بالآخره از همۀ قواعدی که علماء در استنباط احکام وضع کرده و از آن به نام علم اصول فقه یاد میکنند، اطلاع کامل داشته باشد.
و اگر به این ادوات علمی مسلح نیست، باید قدر خود را بداند، و به میدان اجتهاد که میدان پُرخطری است، به اساس هوی و هوس قدم نگذارد، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ١١٦﴾ [النحل: ۱۱۶] یعنی: به اساس دروغی که زبانتان توصیف میکند، نگوئید که این حلال است و این حرام، تا بر خدا دروغ بسته باشید، کسانی که بر خدا دروغ میبندند، رستگار نخواهند شد.
آنچه که در مورد موقف دیگران از اختلاف علماء ذکرش رفت بیشتر ارتباط به مسائل عبادات دارد، و اما مسائل معاملات که در بین افراد صورت میگیرد، مانند: خرید و فروش، نکاح و طلاق، کفالت و وکالت، دزدی و زنا، و امثال اینها، اگر دولت اسلامی وجود داشته باشد، از اولین وجیبهاش آن است که احکام شریعت اسلامی در این مسائل ذریعۀ اشخاص متخصص و قانوندان، تدوین نموده، و در محاکم شرعی و دیگر مؤسسات ذی ربط دولتی من حیث قوانین واجب الأجراء در اختیار آنها قرار دهد، تا طبق آن در همۀ شؤون زندگی حکم صادر کرده و عمل نمایند.
و در این صورت بر همگان – چه مجتهد باشند، و چه متعلم، و چه عوام الناس – لازم است که از این قوانین پیروی نموده و طبق احکامی که از این محاکم، و دستگاههای دولتی صادر میگردد، پابندی نشان داده و به آن عمل نمایند.
جهت استفادۀ بیشتر و توضیح ادای بهتر معانی، مسائلی را در ترجمه و شرح، قرار ذیل مد نظر قرار دادهام:
۱- جهت تمییز و توضیح عبارات، این اقواس را قرار ذیل بکار بردهام:
أ- برای آیات قرآنی این دو قوس: ﴿﴾.
ب- برای الفاظ نبوی این دو قوس: «».
جـ- برای کلمات و یا عبارات مهم این دو قوس: ().
د- برای توضیح عبارات و کلمات این دو قوس: [].
۲- صاحب مختصر، احیانا نام و یا لقب پیامبر اکرم ج را بدون صلاۀ و سلام ذکر مینماید، مترجم این عمل را استدراک نموده و همه جا متصل با ذکر نام و یا لقب آن حضرت ج، صلاۀ و سلام را نیز ذکر مینماید.
۳- و همچنین بسا میشود که بعد از ذکر نام صحابه ترضی از وی، یعنی: (س)، ذکر نمیگردد، ولی در ترجمه و شرح، مقرون به نام صحابه – به استثنای آنکه نام وی در متن لفظ نبوی بوده، و یا سیاق عبارت تقاضای ذکر ترضی را نداشته باشد – مقرون به ذکر نام صحابه، (س) را نیز ذکر مینماید.
۴- چون در زبان عربی برای همگان چه منظور احترام شخص باشد و چه نباشد – به جز در حالات و عبارات خاصی – صیغۀ مفرد به کار میرود، ولی در زبان فارسی در چنین موردی فرق گذاشته میشود، یعنی اگر منظور نظر، شخصیت بزرگی باشد، از وی به صیغۀ جمع یاد میگردد، مثلا: عوض آنکه بگویند: (فلان شخصیت چنین گفت)، جهت احترام میگویند: (فلان شخصیت چنین فرمودند)، روی این اساس، در هر موردی که موضوع مربوط به شخصیت و مقام پیامبر خدا ج باشد، از صیغۀ جمع استفاده میگردد، مثلا گفته میشود که: فرمودند، پرسیدند، آمدند، رفتند، و امثال اینها.
۵- در ترجمه ولو آنکه کلمۀ عربی به حال خود باقی بماند، آن کلمه به اساس قواعد و عرف زبان فارسی نوشته میشود نه قواعد عربی، مثلا وقتی که عبارت: (عن أبی هریرهس) و یا عبارت: (عن أبی ذرس) را ترجمه میکنم نمیگویم که: (از ابی هریره روایت است)، و یا: (از ابی ذر روایت است) بلکه میگویم: (از ابوهریرهس روایت است)، (و از ابوذرس روایت است).
۶- وقتی که اسمی معرف به (الف لام) بوده و در عرف لسان فارسی، بدون از (الف لام) نطق و نوشته شود، همان اسلوب زبان فارسی مراعات میگردد، مثلا عوض (الحسن) و (العباس) و امثال اینها گفته میشود که (حسن) و (عباس).
توجه:
۱- استنباط احکام از احادیث نبوی، اصول و قواعد و شروط خاص خود را دارد، و چنین کاری از اشخاصی که به مرحلۀ پختگی علمی نرسیدهاند، به هیچ وجه امکان پذیر نیست، به این اساس نباید همه کس آنچه را که از ظاهر بعضی از احادیث به ذهنش خطور میکند، حکم شرعی قرار داده و همانگونه به آن عمل نماید، و یا حسب فهم خود برای دیگران فتوی بدهد.
به طور مثال، اگر به حدیثی که میگوید: پیامبر خدا ج در حج، در جواب همه کسانی که از ایشان میپرسیدند، من ندانسته چنین و چنان کردم، میفرمودند: «بکن و باکی ندارد» برخورد مینماید، نباید اینطور بفهمد که انجام دادن هر عملی که در حج دانسته و یا حتی ندانسته صورت میپذیرد روا بوده و باکی ندارد.
و یا اگر به این حدیث میرسد که پیامبر خدا ج بعد از نماز عصر دو رکعت نماز میخوانند، نباید بگوید که: خواندن دو رکعت نماز بعد از عصر سنت است، زیرا پیامبر خدا ج بعد از عصر همیشه دو رکعت نماز میخواندند، و بسیاری از احادیث دیگری از همین قبیل.
بلکه باید برای فهم و درک حقیقی معنی چنین احادیثی، به کتب فقهاء و شروح احادیث نبوی مراجعه نماید.
۲- در شرح این کتاب بس مهم، بیش از پنج هزار حکم فقهی، حکمت نبوی، فوائد حدیثی، و مسائل دیگر را برای خوانندگان این کتاب جمعآوری نمودهام، و این عملی را که انجام دادهام، عمل بشری است، و یقینا که مانند هر عمل بشری دیگری خالی از عیوب و اخطاء نخواهد بود، اگر اشتباه و خطائی به چشم خوانندۀ محترم میخورد، و یا عبارت از مبهم و غیر قابل فهم میداند، به آدرسی که در ابتدای این کتاب ثبت نمودهام، در حیاتم به طور مستقیم با خودم تماس برقرار ساخته و از نظریات و استفسارات خویش ممنونم سازد، و بعد از وفاتم از اهل علم در زمینه مشورت خواسته و آنچه را که صواب و حق میداند، در حاشیۀ کتاب مرقوم فرماید، و برایم از خداوند متعال طلب عفو و مغفرت نماید.
۳- در شرح این کتاب، و به مراجعه به کتب علماء، و ذکر آراء آنها، در بعضی از مسائل که حق را برخلاف کدام نظر دیدم، ابراز نظر نمودم، و در این اختیارات خود اگر به صواب رسیده باشم، توفیقی است که از طرف خداوند متعال نصیبم گردیده است، و اگر راه خطاء را پیموده باشم، چون قصدم بیان حق و حقیقت است، لذا از خداوند متعال امید مغفرت دارم.
﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَيۡنَآ إِصۡرٗا كَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٨٦﴾.
۱- عَنْ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ س قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى دُنْيَا يُصِيبُهَا، أَوْ إِلَى امْرَأَةٍ يَنْكِحُهَا، فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَيْهِ» [رواه البخاری: ۱].
۱- از عمر بن خطابس [۲٠] روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «ثواب اعمال وابسته به نیت است، و با هرکس مطابق به آنچه که نیت کرده است، معامله میشود پس کسی که هجرتش جهت مقاصد دنیوی، و یا غرض ازدواج با زنی باشد، نصیبش از هجرت همان چیزی است که به خاطر رسیدن به آن، هجرت نموده است» [۲۱].
۲- عَنْ عَائِشَةَ ل، أَنَّ الحَارِثَ بْنَ هِشَامٍ س سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ج فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كَيْفَ يَأْتِيكَ الوَحْيُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَحْيَانًا يَأْتِينِي مِثْلَ صَلْصَلَةِ الجَرَسِ، وَهُوَ أَشَدُّهُ عَلَيَّ، فَيُفْصَمُ عَنِّي وَقَدْ وَعَيْتُ عَنْهُ مَا قَالَ، وَأَحْيَانًا يَتَمَثَّلُ لِيَ المَلَكُ رَجُلًا فَيُكَلِّمُنِي فَأَعِي مَا يَقُولُ» قَالَتْ عَائِشَةُ ل: وَلَقَدْ رَأَيْتُهُ يَنْزِلُ عَلَيْهِ الوَحْيُ فِي اليَوْمِ الشَّدِيدِ البَرْدِ، فَيَفْصِمُ عَنْهُ وَإِنَّ جَبِينَهُ لَيَتَفَصَّدُ عَرَقًا [رواه البخاری: ۲].
۲- از عایشهل [۲۲] روایت است که حارث بن هشامس [۲۳] از پیامبر خدا ج پرسید: یا رسول اللَّه! وحی بر شما چگونه نازل میشود؟
پیامبر خدا ج فرمودند: گاهی مانند آواز زنگ، که این شدیدترین آن است، و دیری نمیگذرد که وحی شدت آن، به پایان میرسد، و البته من آنچه را که از وحی نازل شده بود، به خوبی به خاطر سپردهام، و گاهی فرشته [وحی] برایم به صورت مردی ظاهر میگردد، و با من سخن میگوید، و من آنچه را که میگوید، یاد میگیرم.
عایشهل میگوید: من پیامبر خدا ج را در روز نهایت سردی دیدم که وحی برایشان نازل میگردید، و بعد از انتهای وحی، [از فشار آن وحی] عرق از پیشانیشان جاری میشد [۲۴].
۳- عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ المُؤْمِنِينَ ل قَالَتْ: أَوَّلُ مَا بُدِئَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ج مِنَ الوَحْيِ الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ فِي النَّوْمِ، فَكَانَ لاَ يَرَى رُؤْيَا إِلَّا جَاءَتْ مِثْلَ فَلَقِ الصُّبْحِ، ثُمَّ حُبِّبَ إِلَيْهِ الخَلاَءُ، فَكَانَ يَخْلُو بِغَارِ حِرَاءٍ فَيَتَحَنَّثُ فِيهِ - وَهُوَ التَّعَبُّدُ - اللَّيَالِيَ ذَوَاتِ العَدَدِ قَبْلَ أَنْ يَنْزِعَ إِلَى أَهْلِهِ، وَيَتَزَوَّدُ لِذَلِكَ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى خَدِيجَةَ فَيَتَزَوَّدُ لِمِثْلِهَا، حَتَّى جَاءَهُ الحَقُّ وَهُوَ فِي غَارِ حِرَاءٍ، فَجَاءَهُ المَلَكُ فَقَالَ: اقْرَأْ، قَالَ: «مَا أَنَا بِقَارِئٍ»، قَالَ: «فَأَخَذَنِي فَغَطَّنِي حَتَّى بَلَغَ مِنِّي الجَهْدَ ثُمَّ أَرْسَلَنِي، فَقَالَ: اقْرَأْ، قُلْتُ: مَا أَنَا بِقَارِئٍ، فَأَخَذَنِي فَغَطَّنِي الثَّانِيَةَ حَتَّى بَلَغَ مِنِّي الجَهْدَ ثُمَّ أَرْسَلَنِي، فَقَالَ: اقْرَأْ، فَقُلْتُ: مَا أَنَا بِقَارِئٍ، فَأَخَذَنِي فَغَطَّنِي الثَّالِثَةَ ثُمَّ أَرْسَلَنِي، فَقَالَ: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. خَلَقَ الإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ﴾» فَرَجَعَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ج يَرْجُفُ فُؤَادُهُ، فَدَخَلَ عَلَى خَدِيجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ ل، فَقَالَ: «زَمِّلُونِي زَمِّلُونِي» فَزَمَّلُوهُ حَتَّى ذَهَبَ عَنْهُ الرَّوْعُ، فَقَالَ لِخَدِيجَةَ وَأَخْبَرَهَا الخَبَرَ: «لَقَدْ خَشِيتُ عَلَى نَفْسِي» فَقَالَتْ خَدِيجَةُ: كَلَّا وَاللَّهِ مَا يُخْزِيكَ اللَّهُ أَبَدًا، إِنَّكَ لَتَصِلُ الرَّحِمَ، وَتَحْمِلُ الكَلَّ، وَتَكْسِبُ المَعْدُومَ، وَتَقْرِي الضَّيْفَ، وَتُعِينُ عَلَى نَوَائِبِ الحَقِّ، فَانْطَلَقَتْ بِهِ خَدِيجَةُ حَتَّى أَتَتْ بِهِ وَرَقَةَ بْنَ نَوْفَلِ بْنِ أَسَدِ بْنِ عَبْدِ العُزَّى ابْنَ عَمِّ خَدِيجَةَ وَكَانَ امْرَأً تَنَصَّرَ فِي الجَاهِلِيَّةِ، وَكَانَ يَكْتُبُ الكِتَابَ العِبْرَانِيَّ، فَيَكْتُبُ مِنَ الإِنْجِيلِ بِالعِبْرَانِيَّةِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكْتُبَ، وَكَانَ شَيْخًا كَبِيرًا قَدْ عَمِيَ، فَقَالَتْ لَهُ خَدِيجَةُ: يَا ابْنَ عَمِّ، اسْمَعْ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ، فَقَالَ لَهُ وَرَقَةُ: يَا ابْنَ أَخِي مَاذَا تَرَى؟ فَأَخْبَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج خَبَرَ مَا رَأَى، فَقَالَ لَهُ وَرَقَةُ: هَذَا النَّامُوسُ الَّذِي نَزَّلَ اللَّهُ عَلَى مُوسَى، يَا لَيْتَنِي فِيهَا جَذَعًا، لَيْتَنِي أَكُونُ حَيًّا إِذْ يُخْرِجُكَ قَوْمُكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَوَ مُخْرِجِيَّ هُمْ»، قَالَ: نَعَمْ، لَمْ يَأْتِ رَجُلٌ قَطُّ بِمِثْلِ مَا جِئْتَ بِهِ إِلَّا عُودِيَ، وَإِنْ يُدْرِكْنِي يَوْمُكَ أَنْصُرْكَ نَصْرًا مُؤَزَّرًا. ثُمَّ لَمْ يَنْشَبْ وَرَقَةُ أَنْ تُوُفِّيَ، وَفَتَرَ الوَحْيُ [رواه البخاری: ۳].
۳- از أم المؤمنین عایشهل روایت است که گفت: اولین باری که بر پیامبر خداج وحی نازل گردید، رؤیاهایی نیکی بود که در خواب میدیدند [۲۵] و آنچه را که در خواب میدیدند، مانند روشنی صبح صادق به حقیقت میپیوست.
بعد از آن خلوتگزینی را اختیار نمودند، و اولین خلوت نشینی ایشان در (غار حراء) بود [۲۶] و در آنجا پیش از آنکه به اشتیاق خانواده خود بیفتند، چندین شب متوالی را به تفکر و تعبد میپرداختند، و برای این عمل توشه لازم را با خود میگرفتند، و چون توشه را که با خود داشتند به اتمام میرسید، بار دیگر نزد خدیجه آمده و مانند مرتبۀ گذشته، توشۀ لازم را با خود میبردند، تا آنکه در همین (غار حرا) بر ایشان وحی نازل گردید [۲٧].
[و نزول وحی، به این صورت بود که]: فرشتۀ نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: بخوان، گفتند: «من خواننده نیستم»، پیامبر خدا ج میگویند: آن فرشته مرا گرفت و تا جایی که تحمل داشتم فشار داد، سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان، گفتم: (من خواننده نیستم)، برای بار سوم مرا گرفت و فشار داد و گفت: (بخوان بنام پرودگارت که هستی را آفرید، انسان را از خون بسته آفرید، بخوان که پرودگار تو از همه برزگوارتر است).
بعد از آن، پیامبر خدا ج با آنچه که از آن فرشته شنیده بودند – در حالی که قلبشان میتپید – نزد خدیجه بنت خویلدل [۲۸] آمده و گفتند: «مرا بپوشانید، مرا بپوشانید»، و ایشان را پوشاندند، تا آنکه ترسشان از بین رفت، ماجرا را برای خدیجهل بیان نمودند و گفتند: «واقعا بر جان خود ترسیدم».
خدیجهل برایشان گفت: نه، هرگز مترس، به خداوند سوگند است که خدا تو را هیچگاه خار و زبون نمیسازد، تو کسی هستی که صله رحم را به جا میآوری، به بیچارگان یاری میرسانی، و با درماندگان همنوایی میکنی، از مهمان به گرمی پذیرائی مینمایی، و از حوادث بر حق پشتیبانی میکنی.
خدیجهل ایشان را با خود نزد پسر کاکای خود (پسر عموی خود) ورقه بن نوفل بن أسد بن عبد العزی برد [۲٩]، این شخص از جاهلیت به نصرانیت گراییده بود، و کتابی را که به عبرانی بود مینوشت، و چیزهایی را که خدا خواسته بود، از انجیل به عبرانی مینوشت، و به سن پیری رسیده و کور شده بود.
خدیجهل برای (ورقه) گفت: ای فرزند کاکایم (ای فرزند عمویم)! از برادر زادهات بشنو که چه میگوید [۳٠].
ورقه برای پیامبر خدا ج گفت: برادر زادهام! بگو چه دیدی؟
پیامبر خدا ج آنچه را که دیده بودند، برایش حکایت نمودند.
ورقه برایشان گفت: این همان فرشتهای است که خداوند بر موسی÷ فرستاده بود، ای کاش در وقت نبوت تو جوان میبودم، و ای کاش در آن روزی که قومت تو را بیرون میکنند من زنده میبودم [۳۱].
پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا ایشان مرا بیرون خواهند کرد»؟
گفت: بلی! هیچکس چنین چیزی که تو آوردهای نیاورده است، مگر آنکه مورد دشمنی قرار گرفته است، و اگر آن روز را دریافتم، با تو همکاری شایانی خواهم نمود، ولی دیری نپایید که ورقه وفات یافت، و وحی به تأخیر افتاد [۳۲].
۴- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِيَّ ب: وَهُوَ يُحَدِّثُ عَنْ فَتْرَةِ الوَحْيِ فَقَالَ فِي حَدِيثِهِ: «بَيْنَا أَنَا أَمْشِي إِذْ سَمِعْتُ صَوْتًا مِنَ السَّمَاءِ، فَرَفَعْتُ رَأْسي، فَإِذَا المَلَكُ الَّذِي جَاءَنِي بِحِرَاءٍ جَالِسٌ عَلَى كُرْسِيٍّ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ، فَرُعِبْتُ مِنْهُ، فَرَجَعْتُ فَقُلْتُ: زَمِّلُونِي زَمِّلُونِي» فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿يَا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنْذِرْ. وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ. وَثِيابَكَ فَطَهِّرْ. وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ فَحَمِيَ الوَحْيُ وَتَتَابَعَ) [رواه البخاری: ۴].
۴- جابر بن عبدالله انصاریب که از موضوع با تأخیر افتادن وحی حکایت میکند، در حدیث خود [به نقل از پیامبر خدا ج] میگوید:
«در حالی که به راه میرفتم ناگهان صدایی را از طرف آسمان شنیدم، چون سرخود را بلند کردم، دیدم همان فرشته که در غار حراء آمده بود، بین آسمان و زمین روی تختی نشسته است، از وی ترسیدم، به خانه بازگشتم و گفتم: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید، و خداوند این آیات را نازل کرد: (ای جامه بر سرکشیده! برخیز و برحذر دار، و پروردگارت را به بزرگی یاد کن، و لباست را پاکیزهدار، و پلیدیها را دور کن) و همان بود که نزول وحی دوباره شروع شد، و پیاپی نازل گردید» [۳۳].
۵- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُعَالِجُ مِنَ التَّنْزِيلِ شِدَّةً، وَكَانَ مِمَّا يُحَرِّكُ شَفَتَيْهِ - فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَأَنَا أُحَرِّكُهُمَا لَكُمْ كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُحَرِّكُهُمَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾ قَالَ: جَمْعُهُ لَكَ فِي صَدْرِكَ وَتَقْرَأَهُ: ﴿فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾ قَالَ: فَاسْتَمِعْ لَهُ وَأَنْصِتْ: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا أَنْ تَقْرَأَهُ، فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج بَعْدَ ذَلِكَ إِذَا أَتَاهُ جِبْرِيلُ اسْتَمَعَ فَإِذَا انْطَلَقَ جِبْرِيلُ قَرَأَهُ النَّبِيُّ ج كَمَا قَرَأَهُ [رواه البخاری: ۵].
۵- از ابن عباسب [۳۴] در تفسیر این قول خداوند که [خطاب به نبی کریم ج] میفرماید: «زبان خود را برای آنکه قرآن را زودتر فرا بگیری، حرکت مده» چنین روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از نزول وحی، به مشقت میافتادند، و از آن جمله آنکه لبهای خود را حرکت میدادند.
ابن عباسب گفت: من هم لبهای خود را مانند پیامبر خدا ج حرکت میدهم [۳۵]، و خداوند این آیات را نازل کرد: ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُ ١٧﴾ ابن عباسب میگوید معنایش این است که: [ای محمد] زبان خود را برای آنکه قرآن را زودتر بدست آوری، حرکت مده، زیرا جمع کردن و خواندن آن (بر تو)، عهده ما است، ﴿فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨﴾ یعنی: پس وقتی که آن را بر تو [به واسطه جبرئیل÷] خواندیم، تو هم متتابعا آن را بخوان، ابن عباسب میگوید معنایش این است که: آن را بشنو و گوش فرا بده، ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩﴾، پس بر ما است بیان آن یعنی: سپس بر عهده ما است که تو آن را بخوانی.
و بعد از نزول این آیات، وقتی که جبرئیل÷ نزدشان میآمد، پیامبر خدا ج برایش گوش فرا میدادند، و بعد از اینکه جبرئیل÷ میرفت، (قرآن را) طوری که جبرئیل برایشان خوانده بود، تکرار میکردند [۳۶].
۶- وعَنه س قَالَ: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج أَجْوَدَ النَّاسِ، وَكَانَ أَجْوَدُ مَا يَكُونُ فِي رَمَضَانَ حِينَ يَلْقَاهُ جِبْرِيلُ عليه السلام، وَكَانَ يَلْقَاهُ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ مِنْ رَمَضَانَ فَيُدَارِسُهُ القُرْآنَ، فَلَرَسُولُ اللَّهِ ج أَجْوَدُ بِالخَيْرِ مِنَ الرِّيحِ المُرْسَلَةِ» [رواه البخاری: ۶].
۶- و از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج سخاوتمندترین مردمان بودند، و از آنهم سخاوتمندتر هنگامی بودند که در ماه رمضان جبرئیل÷ نزدشان میآمد.
جبرئیل÷ در ماه رمضان هر شب نزد پیامبر خدا ج میآمد و قرآن را با ایشان تکرار میکرد، و در این هنگام بود که پیامبر خدا ج در کارهای خیر از وزش باد هم سخاوتمندتر بودند [۳٧].
٧- وعَنْه – رَضِیَ اللهُ عَنْهُ - أَنَّ أَبَا سُفْيَانَ بْنَ حَرْبٍ أَخْبَرَهُ: أَنَّ هِرَقْلَ أَرْسَلَ إِلَيْهِ فِي رَكْبٍ مِنْ قُرَيْشٍ، وَكَانُوا تُجَّارًا بِالشَّأْمِ فِي المُدَّةِ الَّتِي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج مَادَّ فِيهَا أَبَا سُفْيَانَ وَكُفَّارَ قُرَيْشٍ، فَأَتَوْهُ وَهُمْ بِإِيلِيَاءَ، فَدَعَاهُمْ وَحَوْلَهُ عُظَمَاءُ الرُّومِ، ثُمَّ دَعَاهُمْ فَدَعَا بِتَرْجُمَانِ، فَقَالَ: أَيُّكُمْ أَقْرَبُ نَسَبًا بِهَذَا الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ؟ فَقَالَ ابوسُفْيَانَ: فَقُلْتُ أَنَا أَقْرَبُهُمْ نَسَبًا، فَقَالَ: أَدْنُوهُ مِنِّي، وَقَرِّبُوا أَصْحَابَهُ فَاجْعَلُوهُمْ عِنْدَ ظَهْرِهِ، ثُمَّ قَالَ لِتَرْجُمَانِهِ: قُلْ لَهُمْ إِنِّي سَائِلٌ هَذَا عَنْ هَذَا الرَّجُلِ، فَإِنْ كَذَبَنِي فَكَذِّبُوهُ. فَوَاللَّهِ لَوْلاَ الحَيَاءُ مِنْ أَنْ يَأْثِرُوا عَلَيَّ كَذِبًا لَكَذَبْتُ عَنْهُ. ثُمَّ كَانَ أَوَّلَ مَا سَأَلَنِي عَنْهُ أَنْ قَالَ: كَيْفَ نَسَبُهُ فِيكُمْ؟ قُلْتُ: هُوَ فِينَا ذُو نَسَبٍ، قَالَ: فَهَلْ قَالَ هَذَا القَوْلَ مِنْكُمْ أَحَدٌ قَطُّ قَبْلَهُ؟ قُلْتُ: لاَ. قَالَ: فَهَلْ كَانَ مِنْ آبَائِهِ مِنْ مَلِكٍ؟ قُلْتُ: لاَ قَالَ: فَأَشْرَافُ النَّاسِ يَتَّبِعُونَهُ أَمْ ضُعَفَاؤُهُمْ؟ فَقُلْتُ بَلْ ضُعَفَاؤُهُمْ. قَالَ: أَيَزِيدُونَ أَمْ يَنْقُصُونَ؟ قُلْتُ: بَلْ يَزِيدُونَ. قَالَ: فَهَلْ يَرْتَدُّ أَحَدٌ مِنْهُمْ سَخْطَةً لِدِينِهِ بَعْدَ أَنْ يَدْخُلَ فِيهِ؟ قُلْتُ: لاَ. قَالَ: فَهَلْ تَتَّهِمُونَهُ بِالكَذِبِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ مَا قَالَ؟ قُلْتُ: لاَ. قَالَ: فَهَلْ يَغْدِرُ؟ قُلْتُ: لاَ، وَنَحْنُ مِنْهُ فِي مُدَّةٍ لاَ نَدْرِي مَا هُوَ فَاعِلٌ فِيهَا، قَالَ: وَلَمْ تُمْكِنِّي كَلِمَةٌ أُدْخِلُ فِيهَا شَيْئًا غَيْرُ هَذِهِ الكَلِمَةِ، قَالَ: فَهَلْ قَاتَلْتُمُوهُ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَكَيْفَ كَانَ قِتَالُكُمْ إِيَّاهُ؟ قُلْتُ: الحَرْبُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ سِجَالٌ، يَنَالُ مِنَّا وَنَنَالُ مِنْهُ. قَالَ: فَمَاذَا يَأْمُرُكُمْ؟ قُلْتُ: يَقُولُ: اعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ وَلاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا، وَاتْرُكُوا مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ، وَيَأْمُرُنَا بِالصَّلاَةِ وَالصِّدْقِ وَالعَفَافِ وَالصِّلَةِ. فَقَالَ لِلتَّرْجُمَانِ: قُلْ لَهُ: اِنِّي سَأَلْتُكَ عَنْ نَسَبِهِ فَذَكَرْتَ أَنَّهُ فِيكُمْ ذُو نَسَبٍ، وَكَذَلِكَ الرُّسُلُ تُبْعَثُ فِي نَسَبِ قَوْمِهَا. وَسَأَلْتُكَ هَلْ قَالَ أَحَدٌ مِنْكُمْ هَذَا القَوْلَ قَبْلَهُ، فَذَكَرْتَ أَنْ لاَ، فَقُلْتُ: لَوْ كَانَ أَحَدٌ قَالَ هَذَا القَوْلَ قَبْلَهُ، لَقُلْتُ رَجُلٌ يَأْتَسِي بِقَوْلٍ قِيلَ قَبْلَهُ. وَسَأَلْتُكَ هَلْ كَانَ مِنْ آبَائِهِ مِنْ مَلِكٍ، فَذَكَرْتَ أَنْ لاَ، قُلْتُ لَوْ كَانَ مِنْ آبَائِهِ مِنْ مَلِكٍ، قُلْتُ رَجُلٌ يَطْلُبُ مُلْكَ أَبِيهِ، وَسَأَلْتُكَ، هَلْ كُنْتُمْ تَتَّهِمُونَهُ بِالكَذِبِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ مَا قَالَ، فَذَكَرْتَ أَنْ لاَ، فَقَدْ أَعْرِفُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَ الكَذِبَ عَلَى النَّاسِ وَيَكْذِبَ عَلَى اللَّهِ. وَسَأَلْتُكَ أَشْرَافُ النَّاسِ اتَّبَعُوهُ أَمْ ضُعَفَاؤُهُمْ، فَذَكَرْتَ أَنَّ ضُعَفَاءَهُمُ اتَّبَعُوهُ، وَهُمْ أَتْبَاعُ الرُّسُلِ. وَسَأَلْتُكَ أَيَزِيدُونَ أَمْ يَنْقُصُونَ، فَذَكَرْتَ أَنَّهُمْ يَزِيدُونَ، وَكَذَلِكَ أَمْرُ الإِيمَانِ حَتَّى يَتِمَّ. وَسَأَلْتُكَ أَيَرْتَدُّ أَحَدٌ سَخْطَةً لِدِينِهِ بَعْدَ أَنْ يَدْخُلَ فِيهِ، فَذَكَرْتَ أَنْ لاَ، وَكَذَلِكَ الإِيمَانُ حِينَ تُخَالِطُ بَشَاشَتُهُ القُلُوبَ. وَسَأَلْتُكَ هَلْ يَغْدِرُ، فَذَكَرْتَ أَنْ لاَ، وَكَذَلِكَ الرُّسُلُ لاَ تَغْدِرُ. وَسَأَلْتُكَ بِمَا يَأْمُرُكُمْ، فَذَكَرْتَ أَنَّهُ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَه وَلاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا، وَيَنْهَاكُمْ عَنْ عِبَادَةِ الأَوْثَانِ، وَيَأْمُرُكُمْ بِالصَّلاَةِ وَالصِّدْقِ وَالعَفَافِ، فَإِنْ كَانَ مَا تَقُولُ حَقًّا فَسَيَمْلِكُ مَوْضِعَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ، وَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهُ خَارِجٌ، لَمْ أَكُنْ أَظُنُّ أَنَّهُ مِنْكُمْ، فَلَوْ أَنِّي أَعْلَمُ أَنِّي أَخْلُصُ إِلَيْهِ لَتَجَشَّمْتُ لِقَاءَهُ، وَلَوْ كُنْتُ عِنْدَهُ لَغَسَلْتُ عَنْ قَدَمِهِ. ثُمَّ دَعَا بِكِتَابِ رَسُولِ اللَّهِ ج الَّذِي بَعَثَ بِهِ دِحْيَةُ إِلَى عَظِيمِ بُصْرَى، فَدَفَعَهُ إِلَى هِرَقْلَ، فَقَرَأَهُ فَإِذَا فِيهِ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، مِنْ مُحَمَّدٍ عَبْدِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى هِرَقْلَ عَظِيمِ الرُّومِ: سَلاَمٌ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدَى، أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أَدْعُوكَ بِدِعَايَةِ الإِسْلاَمِ، أَسْلِمْ تَسْلَمْ، يُؤْتِكَ اللَّهُ أَجْرَكَ مَرَّتَيْنِ، فَإِنْ تَوَلَّيْتَ فَإِنَّ عَلَيْكَ إِثْمَ الأَرِيسِيِّنَ» وَ ﴿يَا أَهْلَ الكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَنْ لاَ نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ قَالَ ابوسُفْيَانَ فَلَمَّا قَالَ مَا قَالَ، وَفَرَغَ مِنْ قِرَاءَةِ الكِتَابِ، كَثُرَ عِنْدَهُ الصَّخَبُ وَارْتَفَعَتِ الأَصْوَاتُ وَأُخْرِجْنَا، فَقُلْتُ لِأَصْحَابِي: لَقَدْ أَمِرَ أَمْرُ ابْنِ أَبِي كَبْشَةَ، إِنَّهُ يَخَافُهُ مَلِكُ بَنِي الأَصْفَرِ. فَمَا زِلْتُ مُوقِنًا أَنَّهُ سَيَظْهَرُ حَتَّى أَدْخَلَ اللَّهُ عَلَيَّ الإِسْلاَمَ. وَكَانَ ابْنُ النَّاظُورِ، صَاحِبُ إِيلِيَاءَ وَهِرَقْلَ، أُسْقِفَ عَلَى نَصَارَى الشَّأْمِ يُحَدِّثُ أَنَّ هِرَقْلَ حِينَ قَدِمَ إِيلِيَاءَ، أَصْبَحَ يَوْمًا خَبِيثَ النَّفْسِ، فَقَالَ له بَعْضُ بَطَارِقَتِهِ: قَدِ اسْتَنْكَرْنَا هَيْئَتَكَ، قَالَ ابْنُ النَّاظُورِ: وَكَانَ هِرَقْلُ حَزَّاءً يَنْظُرُ فِي النُّجُومِ، فَقَالَ لَهُمْ حِينَ سَأَلُوهُ: إِنِّي رَأَيْتُ اللَّيْلَةَ حِينَ نَظَرْتُ فِي النُّجُومِ أَنَّ مَلِكَ الخِتَانِ قَدْ ظَهَرَ، فَمَنْ يَخْتَتِنُ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ؟ قَالُوا: لَيْسَ يَخْتَتِنُ إِلَّا اليَهُودُ، فَلاَ يُهِمَّنَّكَ شَأْنُهُمْ، وَاكْتُبْ إِلَى مَدَايِنِ مُلْكِكَ، فَيَقْتُلُوا مَنْ فِيهِمْ مِنَ اليَهُودِ. فَبَيْنَمَا هُمْ عَلَى أَمْرِهِمْ، أُتِيَ هِرَقْلُ بِرَجُلٍ أَرْسَلَ بِهِ مَلِكُ غَسَّانَ يُخْبِرُ عَنْ خَبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَلَمَّا اسْتَخْبَرَهُ هِرَقْلُ قَالَ: اذْهَبُوا فَانْظُرُوا أَمُخْتَتِنٌ هُوَ أَمْ لاَ، فَنَظَرُوا إِلَيْهِ، فَحَدَّثُوهُ أَنَّهُ مُخْتَتِنٌ، وَسَأَلَهُ عَنِ العَرَبِ، فَقَالَ: هُمْ يَخْتَتِنُونَ، فَقَالَ هِرَقْلُ: هَذَا مُلْكُ هَذِهِ الأُمَّةِ قَدْ ظَهَرَ. ثُمَّ كَتَبَ هِرَقْلُ إِلَى صَاحِبٍ لَهُ بِرُومِيَةَ، وَكَانَ نَظِيرَهُ فِي العِلْمِ، وَسَارَ هِرَقْلُ إِلَى حِمْصَ، فَلَمْ يَرِمْ حِمْصَ حَتَّى أَتَاهُ كِتَابٌ مِنْ صَاحِبِهِ يُوَافِقُ رَأْيَ هِرَقْلَ عَلَى خُرُوجِ النَّبِيِّ ج، وَأَنَّهُ نَبِيٌّ، فَأَذِنَ هِرَقْلُ لِعُظَمَاءِ الرُّومِ فِي دَسْكَرَةٍ لَهُ بِحِمْصَ، ثُمَّ أَمَرَ بِأَبْوَابِهَا فَغُلِّقَتْ، ثُمَّ اطَّلَعَ فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ الرُّومِ، هَلْ لَكُمْ فِي الفَلاَحِ وَالرُّشْدِ، وَأَنْ يَثْبُتَ مُلْكُكُمْ، فَتُبَايِعُوا هَذَا النَّبِيَّ؟ فَحَاصُوا حَيْصَةَ حُمُرِ الوَحْشِ إِلَى الأَبْوَابِ، فَوَجَدُوهَا قَدْ غُلِّقَتْ، فَلَمَّا رَأَى هِرَقْلُ نَفْرَتَهُمْ، وَأَيِسَ مِنَ الإِيمَانِ، قَالَ: رُدُّوهُمْ عَلَيَّ، وَقَالَ: إِنِّي قُلْتُ مَقَالَتِي آنِفًا أَخْتَبِرُ بِهَا شِدَّتَكُمْ عَلَى دِينِكُمْ، فَقَدْ رَأَيْتُ، فَسَجَدُوا لَهُ وَرَضُوا عَنْهُ، فَكَانَ ذَلِكَ آخِرَ شَأْنِ هِرَقْلَ. [رواه البخاری: ٧].
٧- و از ابن عباسب روایت است که گفت: ابوسفیان بن حرب [۳۸] برایم حکایت نموده و گفت: هنگامی که با گروهی از تجار قریش در شام بود، هرقل مرا نزد خود خواست [۳٩]، [ابن عباسب میگوید: و این] در زمانی بود که پیامبر خدا ج با ابوسفیان و کافر قریش مصالحه کرده بودند [۴٠].
هرقل در حالی که با گروهی از بزرگان روم در ایلیا (یعنی: بیت المقدس) بود، ابوسفیان و همراهانش را نزد خود خواست، و ترجمان را حاضر نمود و گفت: کدام یک از شما، با این شخصی که ادعای نبوت را دارد، از نگاه نسب، خویشاوندی نزدیکتری دارید؟
ابوسفیان میگوید: من برایش گفتم: که من از همه به وی نزدیکترم.
هرقل گفت: او را (یعنی: ابوسفیان را) به من نزدیک کنید، و همراهانش را آورده و پشت سرش قرار دهید، بعد از آن به ترجمانش گفت: برای همراهان ابوسفیان بگو که من از این شخص (یعنی: از ابوسفیان) سؤالهایی میکنم، اگر در جوابم دروغ گفت، دروغش را برملا سازید.
[ابو سفیان میگوید]: قسم به خدا، اگر شرم نمیکردم که مرا دروغگو خواهند کرد، حتما دربارۀ پیامبر خدا ج دورغ میگفتم [۴۱].
اولین سؤال هرقل از من این بود که گفت: نسبش در بین شمایان چگونه است؟
گفتم: نسبش عالی است.
گفت: آیا شخص دیگری از شما پیش از او چنین ادعایی [یعنی: ادعای نبوت] کرده است؟
گفتم: نه.
گفت: کسانی که از وی اطاعت کردهاند، بزرگان و اشراف اند و یا بیچارگان؟
گفتم: بیچارگان.
گفت: [پیروانش] روزبروز کم میشوند یا زیاد؟
گفتم: زیاد.
گفت: آیا کسی از پیروانش بعد از اینکه دینش را پذیرفت، از روی کراهت و دلسردی از دینش برمیگردد؟
گفتم: نه.
گفت: پیش از اینکه این سخن را بگوید [یعنی: پیش از اینکه ادعای نبوت نماید] او را متهم به دروغ گفتن میکردید؟
گفتم: نه.
گفت: آیا نقص عهد میکند؟
گفتم: نه، ولی مدت زمانی است که از وی دور میباشیم، و نمیدانیم که در این مدت، چه کرده است؟
ابوسفیان گفت: غیر از همین سخن به چیز دیگری او را متهم کرده نمیتوانستم [۴۲].
گفتم: بلی.
گفت: نتیجۀ جنگ بین او و شما چگونه بوده است؟
گفتم: نتیجۀ جنگ بین ما و او متناوب است، گاهی او بر ما، و گاهی ما بر او غالب میشویم.
گفت: شما را به چه چیز امر میکند؟
گفتم: میگوید: خدای یگانه را پرستش کنید، و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید، و آنچه را که پدرهایتان عبادت میکردند ترک نمایید، و ما را به نماز، و راستی، و عفت، و صله رحم امر مینماید.
[هرقل] به ترجمان گفت: برایش بگو: من از تو از نسبش پرسیدم، و تو گفتی: که عالی نسب است، و همین گونه پیامبران از عالی نسبتترین قوم خود برگزیده میشوند.
و از تو پرسیدم: که کسی پیش از وی چنین ادعایی کرده است؟ گفتی: نه، و اگر کسی پیش از وی چنین ادعایی کرده بود، میگفتم: این شخصی است که از دیگران پیروی کرده است.
و از تو پرسیدم: آیا کسی از پدرانش پادشاهی کرده است؟ گفتی: نه، و اگر کسی از پدرانش پادشاهی میکرد، میگفتم: شخصی است که آمده و مطالبۀ تاج و تخت پدرش را دارد.
و از تو پرسیدم: پیش از اینکه چنین ادعایی بکند، او را به دروغ گفتن متهم میکردید؟ گفتی: نه، و البته ممکن نیست که شخصی از دروغ گفتن با بندگان خدا بپرهیزد و بر خدا دروغ بگوید.
و از تو پرسیدم: که بزرگان و اشراف از وی پیروی میکنند و یا بیچارگان و بینوایان؟ گفتی: بینوایان، و پیروان پیامبران همین بینوایان هستند.
و از تو پرسیدم: پیروانش روزبروز کم میشوند یا زیاد؟ گفتی: زیاد، و مسأله ایمان به همین طریق است، تا آنکه فراگیر شود.
و از تو پرسیدم: آیا کسی بعد از اینکه در دینش داخل گردید، دلسرد گردیده و از آن برمیگردد؟ گفتی: نه، و ایمان همین طور است که چون نورش در دل تابید، دیگر امکان برگشت ندارد.
و از تو پرسیدم. آیا نقص عهد میکند؟ گفتی: نه، و از صفات پیامبران، دوری جستن از نقض عهد است.
و از تو پرسیدم: شما را به چه چیز امر میکند؟ گفتی: به عبادت خداوند یگانه امر میکند، و از شرک با او و پرستش بتان نهی میفرماید، و به نماز خواندن و راستی و عفت امر مینماید، پس اگر آنچه را که گفتی راست باشد، به زودی تا همین جای پای مرا هم خواهد گرفت، من خوب میدانستم که چنین پیامبری ظهور میکند، ولی فکر نمیکردم که از بین شمایان باشد، و اگر میدانستم که امکان رسیدن به حضورش برایم میسر میگردد، به هر مشقتی که بود خود را به ملاقاتش میرساندم، و اگر به ملاقاتش میرسیدم، [گرد و غبار] پایش را میشستم [۴۳].
بعد از آن، نامۀ را که پیامبر خدا ج ذریعه (دِحیه) [۴۴] برای امیر (بصیری) فرستاده بودند، طلب نمود [۴۵] و (دحیه) نامه را برای هرقل داد، و او نامه را خواند، و در نامه چنین آمده بود [۴۶].
بسم الله الرحمن الرحیم
از طرف محمد بنده و پیامبر خدا، برای هرقل سردار روم! سلام بر پویندگان راه هدایت، اما بعد: من تو را به سوی کلمۀ اسلام دعوت مینمایم [۴٧]، مسلمان شو، در امان خواهی بود، خداوند مزد تو را دوچند خواهد داد، و اگر ابا ورزیدی، گناه دهقانان (یعنی: پیروان تو] برگردن تو است [۴۸] و «ای اهل کتاب! به سخنی روی آورید که میان ما و شما یکسان است، [و آن این است که]: جز خدا [دیگری] را نپرستیم، و چیزی را شریک او قرار ندهیم، و هیچ کدام از ما، دیگری را غیر از خداوند یکتا، به خدایی نگیریم، و اگر [از این پیشنهاد] ابا ورزیدید، پس [ای مسلمانان به کافران] بگویید که شما شاهد باشید که ما مسلمانیم» [۴٩].
ابوسفیان میگوید: بعد از اینکه (هرقل) گفتنیهایش را گفت، و از خواندن نامه فارغ شد، هیاهویی از مجلس برخاست، و ما را از آنجا بیرون کردند، و من به همراهان خود گفتم: طوری که معلوم میشود کار (ابن أبی کبشه) [۵٠] تا جایی بالا گرفته است که پادشاه روم هم از وی میهراسد، و از همین روز به بعد، یقینم شد که (محمد ج) موفق خواهد شد، تا اینکه خداوند متعال مرا به اسلام مشرف ساخت.
ابن ناطور – که امیر بیت المقدس و از همنشینان هرقل بود – به حیث اسقف [۵۱] مسیحیان شام مقرر گردیده بود، میگوید: هنگامی که هرقل به (بیت المقدس) آمد، محزون و اندوهگین گردید، دولت مردانش برایش گفتند: خیلی غمگین به نظر میرسی.
ابن ناطور میگوید که: هرقل شخص کاهنی بود، و به علم نجوم وارد بود، و چون از وی این سؤال را کردند، در جواب گفت: شب گذشته که به ستارهها نظر کردم، دیدم که پادشاه مردمی که خود را ختنه میکنند، ظهور کرده است.
[و پرسید]: در این عصر و زمان کدام مردم خود را ختنه میکنند؟
گفتند: غیر از یهود مردم دیگری خود را ختنه نمیکنند [۵۲]، و از اینها در هراس مباش، و به همه شهرهای دولت خود بنویس تا یهودیهایی را که در بین آنها وجود دارند، به قتل برسانند.
و هنوز در این موضوع مشغول رای و مشورت بودند که شخصی را نزد هرقل آوردند، این شخص را پادشاه غسان فرستاده بود [۵۳] تا خبر پیامبر خدا ج برای هرقل بگوید.
چون هرقل از وی خواست که خبر را برایش بگوید، [و او خبر را گفت] [۵۴] [هرقل] گفت: این شخص را برده و ببینید که ختنه کرده است یا نه؟ چون دیدند گفتند: بلی! ختنه کرده است.
هرقل از وی پرسید: آیا مردم عرب هم ختنه میکنند؟
گفت: بلی ختنه میکنند.
هرقل گفت: همین شخصی را که من به خواب دیدم [یعنی: محمد ج] پادشاه این مردم است که ظهور کرده است.
بعد از آن، هرقل برای یکی از دوستانش در (رومیه) که مانند خودش شخص دانشمندی بود، نامه نوشت، و خودش به سوی (حِمْص) روان گردید [۵۵] و هنوز به (حِمْص) نرسیده بود که دوستش جواب نامۀ هرقل را فرستاد، و در نامۀ خود با (هرقل) در موضوع ظهور پیامبر خدا ج توافق رای نشان داده و گفته بود که این شخص پیامبر است.
بعد از آن هرقل، بزرگان روم را در قصر خود در شهر (حِمْص) جمع کرد، و امر کرد که دروازههای قصر را ببندند، و دروازههای قصر را بستند، بعد از آن نزد آنها آمده و گفت: ای مردم روم! آیا رستگاری و فلاح را نمیخواهید؟ و آیا نمیخواهید که ملک و سرزمینتان برای خودتان باقی بماند؟ (اگر چنین است) پس بیایید و به این پیامبر بیعت کنید.
[به مجرد شنیدن این سخن، بزرگان روم] به مانند خرهای وحشی از جا پریده و به سوی درها هجوم بردند، ولی دیدند که درها قبلا بسه شده است.
و چون هرقل این تنفر آنها را دید، و از ایمانآوردن آنها مایوس شد، گفت: اینها را بار دیگر نزد من بیاورید، [و چون آمدند] گفت: من این سخنان را برای آن گفتم تا مقدار وابستگی شما را به دینتان آزمایش نمایم، و واقعا آنچه را که آرزو داشتم احساس نمودم، [و چون این سخن را از هرقل شنیدند] برایش سجده نموده و از وی اظهار رضایت کردند، و این آخرین قصۀ هرقل با پیروانش بود [۵۶].
[۲٠] وی عمر بن خطاب بن نفیل قرشی است، پنجاه و دومین کسی بود که مسلمان شد، و مسلمان شدنش سبب ظهور اسلام گردید، و او اولین کسی بود که آشکارا هجرت کرد، در تمام غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک نمود، به مظاهر دنیوی توجهی نداشت، و در همۀ امور خود به فکر آخرت بود، بعد از ابوبکرس به خلافت رسید، و در زمان خلافت او سرزمینهای بسیاری از آن جمله عراق، و شام، و مصر، و الجزیرة، و آذربایجان، و ایران وغیره فتح گردید، فضائلش بسیار و مناقبش بیشمار است، در روز چهار شنبه بیست و ششم ذوالحجه سال بیست و سه هجری ذریعه ابولؤلؤه زخمی شد، و بعد از سه روز به شهادت رسید، و در روز یکشنبه اول ماه محرم سال بیست و چهار هجری دفن گردید، و مدت خلافتش ده سال، و پنج ماه، و بیست و یک روز بود. أسد الغابة (۴/۵۲-٧۸). [۲۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در سبب ورود این حدیث از ابن مسعودس روایت است که گفت: شخصی از زنی به نام (ام قیس) خواستگاری نمود، آن زن گفت: تا وقتی که مهاجرت ننمایی با تو ازدواج نمیکنم، و همان بود که آن شخص به قصد ازدواجکردن با (أم قیس) مهاجرت کرد، و با آن زن ازدواج نمود، و از آن وقت به بعد، آن شخص را مهاجر (أم قیس) میگفتیم. ۲) معنی این حدیث نبوی شریف این است که گناه و ثواب اخروی، در تصرفات دنیوی وابسته به نیت شخص است، مثلا: اگر کسی به قصد اعلای کلمة الله به جنگ میرود، مجاهد شمرده میشود، اگر کسی را میکشد غازی است، و اگر کشته میشود، شهید است، و اگر به قصد شهرت طلبی، و یا بدست آوردن مال، و یا رسیدن به سلطه و قدرت، و یا جهت تایید فلان قوم و یا فلان جزب و امثال اینها به جنگ میرود – طوری که نبی کریم ج فرمودهاند – جایش در دوزخ است. و اگر کسی قصد خوردن گوشت گاو را داشته باشد، و ندانسته گوشت خوکی را تناول نماید، برایش گناهی نیست، و بالعکس اگر کسی قصدش خوردن گوشت خوک باشد، و روی اشتباه گوشت گاو را خورده باشد، گنهکار میگردد. ۳) همانطوری که نیت در امور اخروی مؤثر است، در بعضی از امور دنیوی نیز مؤثر است، و اینکه گفتیم در بعضی امور دنیوی نه در همه آنها، سببش این است که امور دنیوی به طور عموم وابسته به چیزی است که در ظاهر از شخص سرمیزند، نه به آنچه که در نیت او است، زیرا نیت شخص را خداوند متعال میداند و بس، چنانچه پیامبر خدا ج در غزوۀ تبوک وقتی که عدۀ از رفتن به جهاد معذرت خواستند، عذرشان را قبول نمودند، (وَوَكَّل سرائرهم إلی الله)، یعنی: عذر ظاهریشان را پذیرفتند، و ما فی الضمیرشان را به خدا سپردند، و از جملۀ مسائلی که نیت در آنها در امور دنیوی نیز مؤثر است اینکه: اگر کسی مالی را یافت، و آن را به این قصد برداشت که به صاحبش برساند، و آن مال پیش از رسیدن به صاحبش از نزد وی ضایع شد، در صورتی که این ضایع شدن به تعدی و یا تقصیری از طرف آن شخص نباشد، ضامن آن مال نیست، ولی اگر آن چیز را به قصد گرفتن برای خود برداشته بود، غاصب شمرده شده، و از تلف شدن آن مال ضامن میباشد. [۲۲] وی أم المؤمنین عائشه صدیقه دختر ابوبکر صدیقب است، در سال چهارم بعثت متولد گردید، پیش از هجرت پیامبر خدا ج با وی ازدواج نمودند، و در سال اول هجرت با وی عروسی کردند، و جز عائشهل با دختر بکر دیگری ازدواج ننمودند، دارای فضائل و اوصاف بسیاری است، هنگامی که پیامبر خدا ج وفات نمودند وی هژده ساله بود، بسیار جواد و سخاوتمند بود، ام دره میگوید: برای عائشه صد هزار درهم آوردم، همۀ آنها را خیرات داد، و خودش در این روز، روزهدار بود، گفتم: آیا بهتر نبود اگر از این مبلغ برای خود چیزی گوشت میخریدی و افطار میکردی، گفت: اگر اول به یادم میدادی چنین میکردم، یکی از فقهای صحابه است، دو هزار و دو صد و ده حدیث را از پیامبر خدا روایت کرده است، به سن شصت و پنج سالگی در رمضان سال (۵۵) و یا (۵۶) هجری وفات نمود، (الإصابه: ۴/۳۵٩-۳۶۱). [۲۳] حارث بن هشام بن مغیره مخزومی برادر ابوجهل، و از فضلای صحابه است، در غزوۀ بدر با مشرکین بود، و از کسانی بود که از جنگ فرار کرده بودند، از اینجهت از این کارش بر وی طعنه میزدند، و در جنگ (أحد) نیز در صف مشرکین بود، ولی در فتح مکه ایمان آورد و مسلمان شد، و در فتح شام به سال پانزدهم هجری به شهادت رسید، (الإصابه: ۱/۲٩۳-۲٩۴). [۲۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این گفتۀ پیامبر خدا ج که وحی (گاهی مانند آواز زنگ، که این شدیدترین آن است) بر ایشان نازل میگردد، دلالت بر این دارد که همۀ انواع وحی شدید است، ولی این نوع از دیگر انواع آن شدیدتر است، و این نوع نزول وحی از آن سبب شدیدترین انواع وحی است که فهمیدن وحی از صوتی که مانند آواز زنگ باشد، نسبت به شنیدنش از صوت عادی، شدیدتر و مشکلتر است، امام شرقاوی میگوید: (این نوع وحی از آن سبب شدیدترین انواع وحی است که پیامبر خدا ج از طبیعت بشری به حالت مَلَکی داخل میشدند، و وحی به صورتی بر ایشان نازل میگردید که بر ملائکه نازل میگردد، و این همان طریقی است که به صورت آواز زنگ میباشد، و شکی نیست که فهمیدن وحی به این صورت، نسبت به صورتی که به طریق تخاطب و سخن گفتن باشد، سختتر و شدیدتر است). [۲۵] ابتدای نبوت با این رؤیاها در ماه ربیع الأول بود، و در این وقت نبی کریم ج به سن چهل سالگی رسیده بودند. [۲۶] حراء: کوهی است که از داخل شهر مکۀ مکرمه حدود پنج کیلومتر فاصله دارد، و به جانب چپ راهی است که به طرف (منی) میرود، این کوه دارای قلهای است که (غار) در زیر آن قله قرار دارد، و از پایان کوه تا رسیدن به این غار، اگر شخص جوانی به شتاب برود، حدود یک ساعت وقت را دربر میگیرد. [۲٧] ابتدای نزول وحی با آمدن جبرئیل÷، در شب دو شنبه، بیست و یکم ماه رمضان المبارک شروع شد، و عمر پیامبر خدا ج در این وقت به حساب قمری چهل سال و شش ماه و دوازده روز، و به حساب شمسی سی و نه سال و سه ماه و بیست و دو روز بود، الرحیق المختوم (ص/۶۳-۶۴)، و این روز موافق است با نوزدهم اسد (مرداد) سال یازدهم شمسی قبل از هجرت نبوی، و دهم اگست سال ششصد و ده میلادی، و بعد از این واقعه نزول وحی مدتی به تاخیر افتاد، و گرچه در اینکه تاخیر وحی چه مدتی بود، اختلاف نظر وجود دارد، ولی صاحب (الرحیق المختوم) به طور جزم مدت تاخیر وحی را فقط چند روزی میداند و بس، الرحیق المختوم (ص/۶٧). [۲۸] وی أم المؤمنین خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبدالعزی است، و اولین کسی است که به پیامبر خدا ج ایمان آورده است، اول همسر ابوهاله بود، و بعد از آن با عتیق بن عائذ ازدواج نمود، و بعد از عتیق پیامبر خدا ج به سن بیست و پنج سالگی با وی ازدواج نمودند، و تمام اولاد پیامبر خداج به استثنای إبراهیم از خدیجهل است، و تا وقتی که وی زنده بود، پیامبر خدا ج همسر دیگری نگرفتند، و بعد از وفاتش همیشه پیامبر خدا ج از وی به خیر و خوبی یاد میکردند، خداوندأ ذریعۀ جبرئیل برای خدیجه سلام فرستاد، و از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: خدیجه بهترین زنهای این امت است، وی بعد از اینکه بیست و چهار سال و چند ماه با پیامبر خدا ج زندگی نمود، سه سال پیش از هجرت وفات نمود، دارای فضائل و مناقب بسیار است، الإصابه (۴/۲۸۱-۲۸۳). [۲٩] وی ورقه بن ورقه بن نوفل بن أسد بن عبدالعزی قرشی است، ابن عباسب از ورقه روایت میکند که گفت: گفتم: یا محمد از این کسی که نزدت میآید [یعنی جبرئیل÷] برایم خبر بده، فرمودند: «بالهایش از مروارید، و کف پاهایش سبز است»، و چون خدیجهل ماجرای نبی کریم ج برایش خبر داد، گفت که ایشان پیامبر این امت هستند، در اسلام آوردنش اختلاف است، و راجع اسلام آوردن وی است، (اسد الغابه: ۵/۸۸-۸٩). [۳٠] پیامبر خدا ج برادر زاده حقیقی (ورقه) نبودند، و قرابتی که داشتند این بود که پدر سوم ورقه، با پدر چهارم پیامبر خدا ج برادر میشد، و به این اساس است که میتوان پیامبر خدا ج را برادرزادۀ (ورقه) نامید، و یا اینکه خدیجهل به اساس احترام، پیامبر خدا ج را برادر زادۀ (ورقه) گفت، والله تعالی أعلم. [۳۱] و در روایت ابن اسحاق آمده است که ورقه برای پیامبر خدا ج گفت: تو را بشارت میدهم که تو همان پیامبری هستی که موسی از آن خبر داده است، و تو پیامبر خدا هستی، و از این به بعد مامور به جهاد میشوی، و اگر زنده بودم در پهلویت جهاد خواهم کرد. [۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در مدت تاخیر وحی، روایات مختلفی وجود دارد، و ابن سعد روایت میکند که تاخیر وحی فقط چند روزی بود، و شیخ مبارک فوری که شخص محققی از معاصرین است، همین را راجح میداند، و میگوید: (بعد از نظر کردن به جوانب مختلف همین روایت راجحتر، بلکه متعین به نظر میرسد، و اینکه میگویند: وحی سه سال، و یا دو و نیم سال به تاخیر افتاد، به هیچ وجه درست نیست)، (الرحیق المختوم: ص/۶۶-۶٧)، ولی امام عینی/ میگوید که در تاریخ احمد بن حنبل/ به نقل از شعبی آمده است که مدت تاخیر وحی سه سال بود، و ابن اسحاق بر این نظر تاکید دارد، و امام بیهقی/ میگوید که مدت تاخیر وحی شش ماه بود. و آنچه که قابل تذکر است این است که مدت تاخیر وحی هرچه که بوده باشد، مراد از آن تاخیر نزول قرآن کریم است، نه آمدن جبرئیل÷، یعنی: با آنکه نزول قرآن کریم بین نزول (اقرأ) و بین ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١﴾ مدتی به تاخیر افتاده بود، ولی آمدن جبرئیل÷ منقطع نشده بود، (عمدة القاری: ۱/۱٠۶). ۲) اولین چیزی که بر پیامبر خدا ج بعد از تاخیر وحی نازل گردید، این قول خداوند متعال بود که: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢...﴾ و تفصیل آن در حدیث آتی مذکور است. ۳) بعد از وفات (ورقه) پیامبر خدا ج فرمودند: «من او را در حالی که لباس ابریشمینی به تن داشت، در بهشت دیدم، زیرا او سخن مرا تصدیق نمود و به من ایمان آورد، و از عائشهل روایت است که گفت: کسی از پیامبر خدا ج نسبت به ورقه پرسید، خدیجهل برای پیامبر خدا ج گفت که: وی سخن شما را تصدیق نمود، ولی سه سال پیش از بعثت شما مرد، پیامبر خدا ج فرمودند که: او را در خواب دیدم که لباس سفیدی به تن دارد، و اگر در دوزخ میبود، لباسی غیر از این به تن میداشت»، أسد الغابه (۵/۸۸-۸٩). [۳۳] آنچه که در اینجا قابل تذکر است این است که: از مجموع روایاتی که در مورد کیفیت نزول وحی آمده است، اینطور دانسته میشود که وحی بر پیامبر خدا ج بر هفت نوع نازل میگردید، که عبارت اند از: ۱) رؤیاهای صادقانه، و این همان خوابهای بود که ابتدای وحی برایشان ظاهر میگردید. ۲) آنچه که فرشته وحی بر ذهن و قلب پیامبر خدا ج نازل میکرد، بدون آنکه خود فرشته وحی را ببینند، و در حدیث نبوی شریف آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «روح القدس چنین به ذهنم و خاطرم انداخت که: هیچکس تا وقتی که رزقش را کامل نکرده باشد، نمیمیرد، پس از خدا بترسید، و به طلب مال حلال باشید...». ۳) اینکه ملک به صورت شخصی نزدشان میآمد و با ایشان سخن میگفت، و در این صورت گاهی میشد که صحابهش هم ملک را میدیدند. ۴) گاهی وحی بر ایشان به مانند آواز جرس نازل میگردید، و این شدیدترین انواع وحی بود، تا جایی که در روزهای بسیار سرد، عرق از پیشانیشان میریخت. ۵) اینکه ملک را به همان صورتی که خداوند او را خلق کرده است، میدیدند، و ملک را به این صورت تنها دو مرتبه دیدند، و در سورۀ (النجم) به این موضوع اشاره شده است. ۶) اینکه وحی در فوق آسمانها معراج در موضوع فرضیت نماز وغیره صورت گرفته بود. ٧) اینکه کلام خداوندأ را بدون واسطه شنیدند، چنانچه در حدیث اسراء آمده است. و بعضی از علماء نوع هشتمی را نیز ذکر میکنند، و آن این است که: خداوندأ با ایشان رو در رو سخن گفته است، و در وقوع این نوع وحی، بین علمای سلف و خلف اختلاف است، زاد المعاد (۱/۱۸). [۳۴] وی عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم قرشی هاشمی، پسر کاکای نبی کریم محمد ج است، نسبت به وفور علمش به نام (حبر امت) یعنی: (عالم بزرگ و چیره دست امت) مشهور است، سه سال قبل از هجرت متولد گردید، و جبرئیل÷ را دوبار به چشم سر دید، پیامبر خداج برایش دعا کردند که خداوند برایش حکمت را بیاموزد، در تفسیر قرآن، و فقه، و شعر و حکمت سر آمد همگان بود، اگر عمرس به مشکل علمی برمیخورد، حل آن را از وی میپرسید، در طائف به سن هفتاد سالگی در سال شصت و هشت هجری وفات نمود، (أسد الغابه: ۳/۱٩۲-۱٩۵). [۳۵] در هنگام نزول این آیۀ کریمه، ابن عباسب پیامبر خدا ج را ندیده بود، زیرا وی در سال سوم قبل از هجرت متولد گردیده بود، و اینکه میگوید من لبهای خود را مانند لبهای پیامبر خدا ج حرکت میدهم، شاید کیفیت تحریک لبهای پیامبر خدا ج را کدام یکی از صحابه، و یا خود پیامبر خدا ج برایش گفته باشند. [۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جبرئیل÷ فرشتهای است که وظیفهاش آوردن وحی برای پیامبران علیهم الصلاه والسلام است، و همچنین نزول عذاب و زلازل نیز موکول به وی میباشد، و (جبرئیل) لفظ سریانی است، و معنایش (عبدالله) است، زیرا (جبر) در سریانی به معنی (عبد)، و (ئیل)، نامی از نامهای خداوند متعال است، و امام عینی/ میگوید: در یکی از کتابهای که مطالعه میکردم دیدم که: نام جبرئیل÷ (عبد الجلیل) و کنیهاش (ابو الفتوح)، و نام میکائیل÷ (عبد الرزاق)، و کینهاش (ابو الغنائم)، و نام اسرافیل÷ (عبد الخالق)، و کنیهاش (ابو المنافخ)، و نام عزرائیل÷ (عبد الجبار)، و کنیهاش (ابو یحیی) میباشد. ۲) سبب به مشقت افتادن پیامبر خدا ج از نزول وحی این بود که وحی دارای هیبت و عظمت است، و تحمل آن مستلزم مشقت است، زیرا وحی متضمن امور سنگین و پر مسؤولیتی است، خداوند متعال پیامبر خود محمد ج را مخاطب قرار داده و میفرماید: ﴿إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا ٥﴾ یعنی ما به زودی بر تو سخنگرانی را نازل خواهیم کرد. ۳) و سبب اینکه پیامبر خدا ج لبهای خود را در وقت گرفتن وحی حرکت میدادند این بود که: چیزی را از وحی فراموش نکنند، و شعبی/ میگوید: اینکه پیامبر خدا ج لبهای خود را در وقت نزول وحی حرکت میدادند، سببش شیرینی بود که از نزول وحی در دهان خود احساس میکردن، والله تعالی أعلم. ۴) این تعبیر قرآنی که میفرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩﴾ دلالت بر این دارد که تأخیر بیان از وقت خطاب جواز دارد، زیرا کلمۀ (ثم) دلالت بر تراخی دارد، و امام عینی/ میگوید: تاخیر بیان از وقت حاجت در نزد همگان ممتنع است، مگر کسی که تکلیف به خارج از طاقت را جائز میداند، ولی در تاخیر بیان از وقت خطاب تا وقت حاجت بین علماء اختلاف است: اکثر علماء آن را جائز میدانند، و حنابله میگویند که این چیز ممتنع است، و کرخی قائل به تفصیل است، به این معنی که: تاخیر بیان از وقت خطاب در مجمل مانند: مشترک جائز، و در غیر مجمل، مانند: بیان تخصیص و تقیید و نسخ، ممتنع است، و جبائی میگوید: تاخیر بیان از وقت خطاب در نسخ جائز، و در غیر نسخ ممتنع است. [۳٧] از احکام و مسائل متلعق به این حدیث آنکه: ۱) جبرئیل÷ قرآن کریم را با پیامبر خدا ج با نبوت تکرار میکرد، به این طریق که: جبرئیل÷ تلاوت میکرد و پیامبر خدا ج میشنیدند، و سپس پیامبر خدا ج تلاوت میکردند، و جبرئیل÷ میشنید. ۲) ثابت است که پیامبر خدا ج سخاوتمندترین مردمان بودند، و اینکه در ماه رمضان سخاوت و کرمشان بیشتر میشد، سببش آن بود که ماه رمضان، ماه نزول قرآن، ماه روزه، و ماهی است که شب قدر در یکی از شبهای آن است، و از این جهت بود که سخاوت و کرم پیامبر خدا ج در این ماه، نسبت به ماههای دیگر بیشتر و بیشتر میشد. [۳۸] نامش صخر بن حرب بن أمیه قرشی أموی، و پدر یزید و معاویه است، یکی از اشراف قریش است، و گویند در قریش سه کس دارای رأی و فهم فراوان بودند: عتبه، و ابوجهل، وابوسفیان، پیشهاش تجارت بود، در شب فتح مکه مسلمان شد، و در عزوۀ طائف اشتراک نمود، و در همین غزوه یک چشمش کور شد، و چشم دیگرش در جنگ یرموک کور شد، در خلافت عثمانس به سال سی و دو هجری وفات نمود، أسد الغابه (۵/۲۱۶). [۳٩] (هرقل) نام پادشاه روم است، و لقب وی (قیصر) است، و قیصر به معنی دریدن شکم است، و او را از این جهت قیصر میگفتند که هنگام ولادت وی، مادرش مُرد، و شکم مادرش را دریده و او را زنده بیرون کردند، و گویند که وی شخص عظیم الجثه و پهلوان نامداری بود، و همانطور که لقب پادشاهان روم قیصر است، برای دیگر پادشاهان نیز القابی خاصی بوده است، از آن جمله: برای پاشاهان فرس: کسری، و برای پادشاهان ترک: خاقان، و برای پادشاهان حبشه: نجاشی، و برای پادشاهان قبط: فرعون، و برای پادشاهان مصر: عزیز! و برای پادشاهان حمیر: تبع، و برای پادشاهان چین: فغفور، و برای پادشاهان بربر: جالوت، و برای پادشاهان یونان: بطلیموس، وغیره. [۴٠] مراد از این مصالحه، صلح حدیبه است که در سال ششم هجری بین مسلمانان و کفار قریش واقع گردید، ولی کفار قریش به عهد خود وفا نکرده و معاهده را نقض نمودند، و همان بود که پیامبر خدا ج با آنها به جنگ پرداختند، و در سال هشتم هجری مکه را فتح نموند. [۴۱] زیرا ابوسفیان در این وقت از سرسختترین دشمنان اسلام و پیامبر خدا ج بود، و شکی نیست که انسان به هر طریقی که بتواند – چه به حق و چه به ناحق – به دشمن خود ضرر میرساند، و بالأخص آنکه در نزد وی مانع دینی و یا وجدانی وجود نداشته باشد. [۴۲] معنی کلام ابوسفیان این است که: غیر از همین که بگویم (مدت زمانی است که از وی دور میباشیم، و نمیدانیم که در این مدت چه کرده است)، او را به چیز دیگری متهم ساخته نمیتوانستم، و اتهامی که از این سخن ابوسفیان دانسته میشود این است که: شاید در این مدتی که از وی دور بودهایم، بر خلاف زمانی که در نزدش بودهایم، از وی نقض عهدی سر زده باشد، و گرچه ابوسفیان نظر به درکی که از نبی کریم ج داشت به طور یقین میدانست که ابدا نبی کریم ج نقص عهد نمیکنند، ولی حس دشمنیاش با ایشان او را بر این واداشت تا کلمۀ را بگوید که متضمن احتمال نقص و عیب نسبت به مقام نبی کریم ج باشد. [۴۳] در روایتی آمده است که (هرقل) گفت: یقین دارم که او پیامبر است، ولی نمیتوانم نزد او بروم و نبوتش را تصدیق نمایم، زیرا اگر چنین کنم، پادشاهیام از دست میرود، و رومانیان مرا به قتل میرسانند، و هرقل به نزدیک بودن زمان بعثت نبی کریم ج و بر خصوصیات احوال شریفۀشان از کتب سابقه اطلاع یافته بود، از این جهت چون نامۀ پیامبر خدا ج برایش رسید، و شنید که قافلۀ قریش از مکه آمده است، فرصت را غنیمت شمرده و آنها را طلبید، و برای آنکه معلومات خود را نسبت به نبی کریم ج ذهننشین حاضران گرداند، چنین سؤالهایی را با ابوسفیان مطرح نمود. [۴۴] وی دحیه بن خلیفۀ کلبی است، در غزوۀ (أحد) و عزوات بعد از آن اشتراک نموده است، و گاهی جبرئیل÷ به صورت وی نزد پیامبر خدا ج میآمد، برای پیامبر خدا ج یک جفت موزه بخشش داد، و ایشان آن موزهها را پوشیدند، از سال وفاتش اطلاعی بدست آورده نتوانستم، (أسد الغابه: ۲/۱۳٠). [۴۵] (بُصْرَی) به ضم اول، بر وزن خرما، شهری است بین مدینۀ منوره و دمشق، و اکنون به نام (حوران) یاد میشود، بنابراین، این شهر غیر از بصره است که در عراق میباشد، و نام امیر (بصری) حارث بن ابی شَمَّر غَسِّانی بود، و بعد از اینکه نامه برای امیر بُصری رسید، وی نامه را برای هرقل فرستاد. [۴۶] این نامه را پیامبر خدا ج برای قیصر ذریعۀ دحیهس در سال ششم هجری فرستاده بودند، و طوری که در حدیث مشاهده میکنید، قیصر به پیامبر خدا ج ایمان آورد، ولی همنشینان و فرماندهانش بر وی اعتراض نموده و از ایمان آوردن خودداری نمودند، چون دحیه این خبر را برای پیامبر خدا ج آورد، فرمودند: «خداوند ملکش را پاینده نگهدارد»، (اسد الغابة: ۲/۱۳٠). [۴٧] و کلمه اسلام کلمه (لا إله إلا الله محمد رسول الله) است. [۴۸] در صورت مسلمان شدن از این جهت مزدش دوچند میشد، که به متابعت از وی، رعیت وی نیز ایمان میآوردند، و به این اساس یک مزد به سبب اسلام آوردن خودش، و یک مزد به سبب ایمان آوردن رعیتش برایش داده میشد، و همچنین در صورت مسلمان نشدن، گناهش دو چندان میشد، یکی گناه کفر خودش، و دیگری گناه کفر رعیتش که به سبب مسلمان نشدن وی، آنها نیز مسلمان نمیشدند. [۴٩] یعنی: در صورت ابا ورزیدن از این سخن که (اصل دین ما و شما که ایمان به خدای یگانه باشد یکی است)، اعتراف کنید که مایان مسلمان، و شمایان غیر مسلمان یعنی: کافر هستید، زیرا به اساسات دین خود نیز ایمان ندارید. در فتح المبدی به نقل از سهیلی آمده است که: هرقل نامۀ پیامبر خدا ج را از روی تعظیم در استوانۀ طلائی قرار داد، و اولادش آن را پشت به پشت نگه میداشتند، و بعد از اینکه پادشاه فرانسه طلیطله را تسخیر کرد، این نامه بدست وی افتاد، و بعد از وی در نزد نوهاش بود، سیف الدین منصوری میگوید که شاه قلاوون صالحی مرا با هدیۀ نزد پادشاه مغرب فرستاد، و پادشاه مغرب غرض شفاعت مرا قبول نموده و از من خواست تا مدتی نزدش بمانم، ولی من ابا ورزیدم، بمن گفت: برایت تحفۀ قیمتی خواهم داد، و صندوقی را که به جواهرات مزین شده بود آورد، و قلمدان طلائی را از آن صندوق بیرون آورد، و در بین آن قلمدان نامۀ بود که اکثر حروف آن هنوز باقی بود، و نامۀ بر روی پارچۀ ابریشمینی نصب شده بود، و گفت که این نامه پیامبر شما است که برای پدر کلانم قیصر فرستاده بود، و ما نسل به نسل تا اکنون از آن محافظت مینمائیم، و پدرهای ما به نقل از قیصر گفتهاند: تا وقتی که این نامه در نزد ما باشد، پادشاهی در خاندان ما باقی خواهد بود. [۵٠] مقصدش از (این أبی کبشه) پیامبر خدا ج بود، زیرا پدر رضاعی پیامبر خدا ج که حرث بن عبد العزی باشد، کنیهاش (أبو کبشه) بود، و این شخص را از این جهت (ابو کبشه) میگفتند که یکی از دخترانش را (کبشه) نام داشت. [۵۱] (اسقف) به معنی پیشوای دینی مسیحیان است، و مقام اسقفی وظیفۀ از وظایف دینی آنها است، و این وظیفۀ برتر از کشیش، و پایینتر از مطران است. [۵۲] این سخن را از آن جهت گفتند که مردم یهود را میشناختند، و از ختنه کردن آنها اطلاع داشتند، ولی نسبت به اینکه از عربها دور بودند، از اینکه آنها نیز خود را ختنه میکردند، مطلع نبودند. [۵۳] پادشاه غسان – طوریکه قبلا یادآور شدیم – همان امیر بُصری است که نامش حرث ابن شَمَّر غسانی است، و کسی را که فرستاده بود، عدی بن حاتم بود. [۵۴] و آنچه را که عدی بن حاتم گفت این بود که: شخصی در بین ما ظهور کرده است، و ادعای نبوت دارد، گروهی از وی پیروی کرده و سخنان او را تصدیق نمودهاند، و گروه دیگری با وی مخالفت نموده و به جنگ برخاستهاند، و تا وقتی که من نزدشان بودم، حالت بر این قرار بود. [۵۵] (حِمْص) پایتخت دولت هرقل بود، و (حِمْص) یکی از شهرهای مشهور اطراف دمشق است، ابوعبیدهس در سال شانزدهم هجری آن را فتح نمود. [۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نظر به این گفتۀ هرقل که بعد از گفت و شنید با ابوسفیان گفت که: (و اگر میدانستم که امکان رسیدن به خضورش برایم میسر میگردد، به هر مشقتی که بود خود را به ملاقاتش میرساندم. و اگر به ملاقاتش میرسیدم، [گرد و غبار] پایش را میشستم)، بسیاری از علماء گفتهاند که وی به این گفتۀ خود مسلمان شده است، و بالأخص آنکه نامۀ پیامبر خدا ج را از روی احترام در استوانۀ طلائی قرار داد و از آن به طور شایسته محافظت نمود، ولی عدۀ دیگری نظر به اینکه بعد از هیاهوی همنشینان خود گفت که: (من این سخنان را برای آن گفتم تا مقدار وابستگی شما را به دینتان آزمایش نمایم، و واقعا آنچه را که آرزو داشتم احساس نمودم) میگویند که وی آنچه را که قبلا گفته بود، روی امتحان وابستگان خود گفته بود، و امام عینی/ در عمدۀ القاری دلایل زیادی را برای جانبین ذکر نموده و در اخیر از ابن بطال/ روایت میکند که گفت: اینکه هرقل اسلام خود را اعلان کرده باشد، برای ما ثابت نشده است، و آنچه که ثابت شده است که وی از دست ندادن قدرت و سلطنت را بر اظهار اسلام خود ترجیح داد، و از طرف دیگر، وی در حالت اکراه و مجبوریت نبود که اظهارنکردن اسلامش برایش عذر شمرده شود، از این جهت میگوئیم که امرش مربوط به خدا است. و سپس به نقل از قاضی عیاض/ این سؤال را مطرح میکند که: اگر کسی در دل خود مسلمان شد، و قدرت به اظهار شهادتین را داشت، و با آنهم به شهادتین تلفظ نکرد، آیا میتوان چنین شخصی را مسلمان گفت؟ بین علماء اختلاف است، و مشهور آن است که حکم به اسلام وی نمیشود. و بعد از آن میگوید: بعضی از علماء میگویند که این گفتۀ هرقل که به پیروانش گفت: (ای مردم روم! آیا رستگاری و فلاح را نمیخواهید؟ و آیا نمیخواهد که ملک و سرزمینتای برای خودتان باقی بماند؟ (و اگر چنین است) پس بیایید و به این پیامبر بیعت کنید)، دلالت بر این دارد که وی اسلام خود را اعلان کرده بود [پس در این صورت مسلمان گفته میشود]. ۲) در وقت تخاطب و گفتگو با غیر مسلمانان باید به لطف خوش با آنها برخورد نموده و کلمات مؤدبانه بکار برد، زیرا پیامبر خدا ج هرقل را به (رهبر و بزرگ روم) مخاطب نمودند، و این مؤید این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِ﴾ [النحل: ۱۲۵]، یعنی: از روی حکمت به سوی راه پروردگارت دعوت کن. ۳) نامه ولو آنکه برای غیر مسلمان نوشته میشود، سنت است که به (بسم الله الرحمن الرحیم) شروع شود. ۴) عمل کردن به خبر واحد واجب است، ورنه پیامبر خدا ج نامۀ خود را تنها ذریعۀ دحیه نمیفرستادند. ۵) این حدیث دلالت بر این دارد که نباید برای غیر مسلمانان ابتداء به سلام کرد، ولی عدۀ ابتداء کردن غیر مسلمان را به سلام اجازه دادهاند، وعدۀ دیگری میگویند: که ابتداء کردن غیر مسلمانان به سلام غرض دلجوئی، و یا جهت ضرورت جواز دارد. ۶) کسی که از اهل کتاب پیامبر ما محمد ج را درک نموده و به او ایمان آورده باشد، برایش دو مزد است، و سبب آن را قبلا بیان نمودیم. ٧) در بعضی از احادیث آمده است که پیامبر خدا ج از بردن قرآن کریم به سر زمین کفار نهی کردهاند، ولی این حدیث دلالت بر آن دارد که بردن یک و یا چند آیتی از قرآن کریم به سرزمین کفار باکی ندارد، و حتی بردن تمام قرآن کریم به سرزمین کفار وقتی ممنوع است که خوف اهانت کردن به قرآن کریم وجود داشته باشد، و اگر چنین خوفی وجود نداشته باشد، و غرض از بردن قرآن کریم تعلیم آن برای مسلمانان مقیم در سرزمینهای غیر اسلامی، و یا دعوت غیر مسلمانان به اسلام باشد، نه تنها آنکه این عمل جواز دارد، بلکه لازمی و ضروری هم هست. ۸) باید پیش از جهاد با کفار، آنها را به طریق شایستۀ به اسلام دعوت نمود، تا برای آنها اتمام حجت شود. ٩) دست زدن غیر مسلمانان به کتاب و یا نامۀ که در آن بعضی از آیات قرآنی وجود داشته باشد، روا است. ۱٠) سفر کردن به سرزمین کفار جواز دارد. ۱۱) سفراء باید از بین مردم فهمیده و دانشمند انتخاب شوند. ۱۲) نبوت پیامبر اسلام محمد ج برای اهل کتاب – و بالأخص برای علماء و دانشمندان آنها – ثابت و متیقین بوده و هست، و کسانی که از آنها ایمان نیاوردند، سببش یا عداوت و دشمنی، و یا تقلید کور کورانه از آباء واجداد، و یا حفظ مناصب دنیوی آنها میباشد.
[۵٧] ایمان در لغت به معنی تصدیق است، مثلا: وقتی که میگوئی من به خدا و رسولش ایمان دارم، معنیاش این است که تصدیق میدارم و یقین دارم که خدا واحد است، و رسولش بر حق است. و اما در معنی اصطلاحی آن چهار نظر از چهار فرقه وجود دارد: فرقۀ اول که قاضی عبدالجبار، و استاذ ابواسحاق اسفرایینی، و حسین بن فضل وغیره میباشند میگویند که: ایمان تنها عبارت از تصدیق به قلب است، یعنی: به مجرد آنکه شخص در قلب خود خدا را به وحدانیت شناخت و نبوت پیامبر خدا ج را تصدیق نمود، مؤمن شمرده میشود، ولو آنکه به زبان خود چیزی نگوید، و چون این قول با حدیث نبوی به طور کامل و صریح مخالف است، لذا اعتباری ندارد، و قابل قبول نیست. فرقۀ دوم که کرامیه باشد میگویند که: ایمان عبارت از اقرار به لسان است، یعنی: اگر کسی به زبان خود اقرار به وحدانیت خدا و نبوت محمد ج نمود، مؤمن شمرده میشود، ولو آنکه قلبا مؤمن نباشد، لذا شخص منافقی که قلبا کافر است، در دنیا حکم به ایمانش میشود، ولو آنکه در آخرت از کفار شمرده میشود، و این نظر ظاهر البطلان است، زیرا کسی که در واقع و عندالله کافر باشد، چگونه میتوان بر وی – ولو در ظاهر – اطلاق اسم اسلام را نمود. فرقۀ سوم که در رأس آن امام ابوحنیفه/ باشد میگویند که: ایمان عبارت از تصدیق به قلب و اقرار به زبان هردو است، و تصدیق به یکی از اینها در حصول ایمان کافی شمرده نمیشود، ولی این فرقه عمل کردن به مقتضیات ایمان را حق و واجب و لازم میداند، نه رکنی از ارکان ایمان. و فرقۀ چهارم که اصحاب حدیث، و مالک و شافعی و أحمد بن حنبل و او زاعی باشد میگویند که: ایمان عبارت از تصدیق به قلب، و اقرار به زبان، و عمل کردن با جوارح است، به این معنی که: عمل کردن به احکام دین جزئی از ایمان است، و صاحب شرح عقیدۀ طحاویه میگوید که: (اختلاف بین امام ابوحنیفه/ و بین أئمۀ دیگر رحمهم الله در اینکه اعمال جزئی از ایمان است یا از لوازم ایمان، اختلاف شکلی و ظاهری است، زیرا اینکه اعمال لازمۀ ایمان، و یا جزئی از ایمان باشد، نتیجه یکی است، وسبب فساد عقیده نمیشود، زیرا هردو گروه بر این اتفاق نظر دارند که مرتکب کبیره از ایمان خارج نمیشود، بلکه سرنوشتش در مشیت خداوندأ است، اگر خواسته باشد از وی عفو میکند، و اگر خواسته باشد او را عذاب میکند) (شرح العقیده الطحاویة: ص/۳٧۴).
۸- عَنِ ابْنِ عُمَرَ، ب قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج «بُنِيَ الإِسْلاَمُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامِ الصَّلاَةِ، وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ، وَالحَجِّ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ» [رواه البخاری: ۸].
۸- از ابن عمرب [۵۸] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اسلام بر پنچ چیز بنا یافته است: گواهی دادن بر اینکه خدای دیگری غیر از خدای یگانه وجود ندارد، و محمد ج پیامبر خدا است، و برپا داشتن نماز، و دادن زکات، و حج [بیت الله الحرام]، و روزه گرفتن ماه رمضان» [۵٩].
[۵۸] وی عبدالله بن عمر بن خطاب قرشی هاشمی است، بعد از مسلمان شدن پدرش مسلمان شد، و پیش از وی هجرت نمود، در غزوۀ بدر و أحد نسبت به خوردسالیاش پیامبر خدا ج برایش اجازۀ اشتراک نمودن به این دو غزوه را ندادند، و اولین غزوۀ که در آن اشتراک نمود عزوه خندق است، نهایت تابع سنت پیامبر خدا ج بود، حتی در هرجایی که ایشان نماز خوانده بودند، آب میداد که خشک نشود، که پیامبر خدا ج در زیرش نماز خوانده بودند، آب میداد که خشک نشود، احادیث بسیاری را روایت کرده است، و بعد از پیامبر خدا ج شصت سال زندگی نمود، و در سال هفتاد و سه هجری به سن هشتاد و شش سالگی و یا هشتاد و چهار سالگی وفات نمود، أسد الغابه (۳/۲۲٧-۲۳۱). [۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از بنای اسلام بر این پنج چیز، آن است که این پنج چیز ارکان اسلام است، و اسلام بدون اینها تحقق نمییابد. ۲) در احادیث دیگری آمده است که (جهاد) بالاترین قلۀ اسلام است، و اینکه در این حدیث از جهاد نام برده نشده است، سببش این است که جهاد فرض عینی و دائمی نیست، بلکه فرض کفایی است، و در وقتی است که جهادی وجود داشته باشد، اما این ارکان دیگر فرض عینی است. ۳) اینکه در این حدیث، از ایمان آوردن به سائر انبیاء، و ایمان آوردن به ملائکه، و همچنین دیگر افراد (مؤمن به) ذکری به میان نیامده است، سببش این است که مراد از شهادت (لا إله إلا الله محمد رسول الله) تصدیق به تمام چیزهائی است که پیامبر خدا ج ازان خبر دادهاند، و معلوم است که ایشان به ایمان آوردن به ملائکه، و کتب منزله، و ایمان آوردن به سائر انبیاء وغیره امر نمودهاند. ۴) در این حدیث حج بر روزه مقدم ذکر شده است، و در حدیثی که مسلم/ روایت کرده است، روزه بر حج مقدم آمده است، و عمرس نیز بر شخصی که حج را بر روزه مقدم ذکر کرده بود، اعتراض نموده و گفت: اینطور نیست، بلکه اول روزه و بعد از آن حج است، و از پیامبر خدا ج چنین شنیدهام.
٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ «الإِيمَانُ بِضْعٌ وَسِتُّونَ شُعْبَةً، وَالحَيَاءُ شُعْبَةٌ مِنَ الإِيمَانِ» [رواه الخباری: ٩].
٩- از ابوهریرهس [۶٠]، از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ایمان شصت و چند شعبه است، و حیاء شعبهای از ایمان است» [۶۱].
[۶٠] (هُرَیْرَه) تصغیره (هِرَّه) است، و هِرَّه به معنی گربۀ کوچک است، و چون با این گربه بازی میکرد، پیامبر خدا ج او را ابوهریره نامیدند، اسمش عبدالله و یا عبدالرحمن بن صخر است، در سال غزوۀ خیبر مسلمان شد، و همیشه با پیامبر خدا ج بود، از این جهت از هر صحابۀ دیگری احادیث بیشتری روایت کرده است، مجموع احادیثش (۵۳٧۴) پنج هزار و سه صد و هفتاد و چهار حدیث است، و (۴۴۶) چهار صد و چهل و شش حدیثش در (صحیح البخاری) موجود است، بیش از (۸٠٠) هشتصد نفر از علمای صحابه و تابعین از وی روایت کردهاند، اصلش از یمن است، و در سن هفتاد و نه سالگی در مدینۀ منوره وفات یافت، فتح المبدی (۱/۸٩). [۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شعبه به معنی قطعه و جزء است، بنابراین ایمان دارای شصت و چند جزء است. ۲) امام ابن حجر/ میگوید: منبع شعبههای ایمان سه چیز است، قلب، لسان، و بدن. اعمال متعلق به قلب بیست و چهار خصلت است، که عبارت اند از: ایمان به خدا، ایمان به ملائکه، و کتب، و رسل، و اینکه تقدیر خیر و شر از طرف خدا است، و ایمان به روز آخرت، محبت خدا، محبت پیامبر خدا محمد ج، معتقد بودن به تعظیم پیامبر خدا، اخلاص، توبه، ترس از خدا، امید به رحمت خدا، شکر خدا، وفا، صبر، رضایت دادن به قضاء، توکل، رحمت، تواضع، ترک کبر و خودخواهی، ترک حسد، ترک کینه توزی، ترک غضب. و اعمال متعلق به زبان هفت چیز است: تعلق به توحید، تلاوت قرآن، آموختن علم، علم آموختن به دیگران، دعاء، ذکر، و اجتناب از کارهای بیهوده. و اعمال متعلق به بدن سی و هشت خصلت است، که عبارت اند از: طهارت حسی و حکمی، نماز، زکات، آزاد ساختن غلامان، سخاوت، روزه، حج، عمره، طواف، اعتکاف، جستجوی شب قدر، هجرت از سرزمین کفر و شرک، وفاء کردن به نذر، پابندی به قسم، ادای کفارات، نکاح گرفتن، ادای حقوق اهل و عیال، احسان به والدین، تربیۀ اولاد، صلۀ رحم، اطاعت از بزرگان، مهربانی به زیر دستان، عدالت در امارت، همراهی با جماعت مسلمانان، اطاعت از ولی امر، اصلاح در بین مردمان، که از آن جمله امر به معروف و نهی از منکر باشد، پشتیبانی از کارهای نیک، تطبیق حدود، جهاد، ادای امانت، نیکی کردن به همسایه، خوش معاملگی، ادای حق مال، رد سلام، (یرحمک الله) گفتن برای کسی که عطسه میزند، اذیتنکردن مردم، دوری از لهو و لعب، برداشتن ناملایمات از راه، که به این طریق شعبههای ایمان، شصت و نه شعبه میشود. ۳) در صحیح مسلم در این حدیث این عبارت هم آمده است که: «بالاترین شعبههای ایمان (لا إله إلا الله)، و پاینترین آنها (برداستن نا ملایمات از راه است)، و این خود میرساند که مراتب شعبههای ایمان متفاوت بوده و یکسان نیست.
۱٠- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ب، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ، وَالمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ» [رواه البخاری: ۱٠].
۱٠- از عبدالله بن عمروب [۶۲] از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «مسلمان [کامل] کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند، و مهاجر کسی است که منهیات خداوند متعال را ترک نماید» [۶۳].
[۶۲] وی عبدالله بن عمرو بن عاص قرشی سهمی است، پیش از پدرش مسلمان شد، دارای علم و دانش فراوان بود، و بسیار عبادت میکرد، از عجایب روزگار آنکه از پدرش تنها دوازده سال کمتر سن داشت، و غیر از او دیگری دیده نشده است که بین او و پدرش چنین تفاوت سنی کمی وجود داشته باشد، در ذی الحجه سال شصت و پنج هجری به سن هفتاد و دو سالگی در مکه و به روایتی در طائف و یا مصر وفات یافت، (فتح المبدی: ۱/٩۲). [۶۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که مسلمانان از زبان و یا دستش در امان نباشند، مسلمان کامل شمرده نمیشود، در سنن ترمذی از سفیان بن عبدالله ثقفیس روایت است که گفت: گفتم: یا رسول الله! مرا به چیزی امر کنید که به آن تمسک بجویم، فرمودند: بگو که پروردگارم خدا است، و بعد از آن به راه راست روان شو، گفتم: یا رسول الله! مخیفتر از هرچیزی نسبت به من چه خیر را میبینید؟ زبان [شریف] خود را گرفته و فرمودند: (این را). ۲) هجرت آن نیست که انسان خانه و دیار خود را ترک کند، و به سرزمین دیگری برود، و بعد از آن مرتکب معاصی و منهیات گردد، بلکه مهاجر حقیقی کسی است که معاصی و منهیات را ترک نماید، ولو آنکه در وطن خود باشد، زیرا هجرت بر دو نوع است، هجرت ظاهر، و هجرت باطن، هجرت ظاهر: ترک کردن سرزمین کفر، و یا سرزمین بدعت و معصیت، و یا سرزمین نا امن، و رفتن به مکان و سرزمین دیگری است، و هجرت باطن: عبارت از تزکیۀ نفس و ترک منهیات و معاصی است، و مراد از حدیث نبوی شریف، همین هجرت باطن است. ۳) در روایت دیگری آمده است که: «مسلمان کامل کسی است که (مردم) از وی در امان باشند»، و البته لفظ (مردم) عمومیت داشته و مسلمان و غیر مسلمان را شامل میشود، بنابراین، همانطوری که باید مسلمانان از دست و زبان مسلمان در امان باشد، غیر مسلمان نیز باید از دست و زبان مسلمان در امان باشند، مگر آنچه را که شریعت از این قاعده عام استثناء نموده باشد.
۱۱- عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَيُّ الإِسْلاَمِ أَفْضَلُ؟ قَالَ: «مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ، وَيَدِهِ» [رواه البخاری: ۱۱].
۱۱- از ابوموسیس [۶۴] روایت است که گفت: [صحابه] پرسیدند: یا رسول الله! کدام مسلمان افضل است؟
فرمودند: «کسی که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند» [۶۵].
[۶۴] وی عبدالله بن قیس بن سلیم اشعری است، عمر بن خطابس او را امیر بصره مقرر نمود، و عثمانس او را برطرف کرد، و باز دوباره او را مقرر نمود، و چون خلافت به علی بن ابی طالب رسید، امارتش را تایید کرد، ولی چون علی ج با طلحه و زبیرب درگیری پیدا کرد، و از مردم کوفه خواست تا به کمکش بیایند، و ابوموسیس آنها را غرض درگیر نشدن در فتنه از رفتن مانع شد، علیس او را عزل کرد، و در سال چهل و دوم هجری در مکۀ مکرمه وفات یافت، أسد الغابه (۵/۳٠۸-۳٠٩). [۶۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) لفظ حدیث آن است که (أی الإسلام أفضل)؟ یعنی: کدام (اسلام) افضل است؟ و محدثین گفتهاند که مراد از اسلام صاحب اسلام است، یعنی: کسی که اسلام دارد، که همان مسلمان باشد، و ترجمه هم به اساس همین تاویل و توجیه صورت گرفته است، و دلیل آن روایت صحیح مسلم است که سائل و یا سائلین پرسیدند که: (أی المسلمین أفضل)، یعنی کدام یک از مسلمانان افضل است؟ و پیامبر خدا ج در جواب فرمودند: مسلمانی که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند. ۲) بهترین و کاملترین مسلمان کسی است که مسلمانان هم از دستش در امان باشند و هم از زبانش، و کسی که مسلمانان تنها از زبانش و یا تنها از دستش در امان باشند، کسی است که اسلامش دارای نقص است، و کسی که مسلمانان نه از دستش در امان باشند و نه از زبانش، مسلمانی است که نقص ایمانش به حد و فرت رسیده است، و از خداوند متعال مسئلت مینمائیم تمام مسلمان را از این دو صفت بسیار بد و زشت در حفظ و حمایت خود نگهدارد.
۱۲- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ب، أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ رَسُولَ اللهِ ج: أَيُّ الإِسْلاَمِ خَيْرٌ؟ قَالَ: «تُطْعِمُ الطَّعَامَ، وَتَقْرَأُ السَّلاَمَ عَلَى مَنْ عَرَفْتَ وَمَنْ لَمْ تَعْرِفْ» [رواه البخاری: ۱۲].
۱۲- از عبدالله بن عمروب روایت است که شخصی از پیامبر خدا ج پرسید: کدام صفت اسلامی بهتر است؟
فرمودند: «طعام دادن، و سلام کردن بر هرکسی که او را میشناسی و نمیشناسی» [۶۶].
[۶۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در حدیث قبلی که حدیث شماره (۱۱) باشد، سؤال از این شده است که کدام مسلمان (افضل) است؟ و در این حدیث که شماره (۱۲) باشد، سؤال از این شده است که کدام مسلمان بهتر است، و جواب پیامبر خدا ج همان است که در این دو حدیث نبوی شریف مذکور است. ۲) بعضی از علماء بر این نظر اند که: بین (فضل) و (خیر) فرق است، به اینگونه که: (فضل) عبارت از ثواب زیاد در مقابل ثواب کم، و (خیر) عبارت از خوبی در مقابل بدی است، به عبارت دیگر: (فضل) در کمیت استعمال میشود، و (خیر) در کیفیت، و این نظر امام بطال/ است. وعدۀ دیگری بر این نظر اند که: معنی سؤال در هردو مورد که (فضل) در حدیث قبلی، و (خیر) در این حدیث باشد از نگاه معنی یکی است، و اینکه پیامبر خدا ج برای این دو شخص دو جواب متفاوت دادند، سببش در نظر گرفتن حالت این دو شخص است، گویا حالت شخص اول تقاضای این را داشته است که او را از اذیت دیگران منع کنند، و حالت شخص دوم مقتضی این بوده است که او را به منفعت رساندن برای دیگران تشجیع نمایند، و تقاضای اسلوب حکیم آن است که هرکسی را متناسب با حالش توجیه و ارشاد نمود. ولی اگر بگوئیم که هم معنی اول که فرق بین (فضل) و (خیر) باشد، در نظر گرفته شده است، و هم معنی دوم که حالت سؤال کننده باشد، شاید از حقیقت دور نیفتاده باشیم، والله تعالی أعلم.
۱۳- عَنْ أَنَسٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «لاَ يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ، حَتَّى يُحِبَّ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِهِ» [رواه البخاری: ۱۳].
۱۳- از انسس [۶٧] از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ایمان کسی از شما تا آن وقت کامل نمیشود که برای برادر خود، همان چیزی را بخواهد که برای خود میخواهد» [۶۸].
[۶٧] وی انس بن مالک بن نضر نجاری، خادم پیامبر خدا ج است، ده ساله بود که شرف خدمتگزاری پیامبر خدا ج را حاصل نمود، و ده سال در خدمتشان بود، مادرش از پیامبر خدا ج خواست تا به حقش دعا کنند، گفتند: «خدایا! در مال و عیالش برکت بده، عمرش را دراز کن، و برایش بیامرز»، و به برکت دعای نبوی مالش فراوان شد، و درختان باغش سالی دوبار میوه میداد، ریحانهای باغش بوی مُشک میداد، هشتاد پسر و دو دختر داشت، امام بخاری/ دوصد و شصت و هشت حدیثش را در این کتاب (صحیح البخاری) روایت کرده است، تیرانداز نهایت ماهری بود، عصای نبی کریم ج در نزدش بود، وصیت کرد که آن عصا را در آغوشش با وی دفن کنند، و همچنان کردند، یکصد و سه سال عمر کرد، و در سال نود سه هجری وفات نمود، س و أرضاه، و این جانب تفاؤلا و نیامنا یگانه پسرم را (أنس) نامیدم، و از خداوند متعال مسألت مینمایم تا اگر (أنس) من، مانند أنس بن مالکس شرف خدمتگذاری نبی کریم ج را حاصل نکرده است، شرف خدمتگذاری دین نبی کریم ج را حاصل نماید، و خداوند برایش مال حلال و فرزند صالح عنایت فرماید، عمرش را در طاعت خود دراز گرداند، و برای وی و والدینش بیامرزد، آمین. [۶۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخص مسلمان هر خیری را از امور دنیا یا آخرت همانطوری که برای خود میخواهد، برای برادر مسلمان خود نیز بخواهد، مثلا: در امور دنیوی همانطوری که میخواهد خانۀ خوب، لباس خوب، اسپ خود و امثال این چیزها را داشته باشد، و میخواهد که تجارتش فائده کند، فرزندش خوب و صالح باشد، همین چیزها را برای برادر مسلمان خود نیز بخواهد، و در امور اخروی همانطوری که میخواهد خودش نماز بخواند، و یا زکات بدهد، و یا به حج بیت الله الحرام برود، و یا روزۀ نفلی بگیرد، و یا نماز شب بخواند، باید برای برادر مسلمان خود نیز همین اعمال نیک و پسندیده را بخواهد. ۲) در اموری که منحصر به فرد است، اگر کسی چیزی را تنها برای خود میخواهد، نه برای برادر خود، در این وعید شامل نمیگردد، مثلا: اگر مسابقۀ اسپدوانی است و میخواهد که اسپ وی مسابقه را ببرد، و یا شاگرد مدرسه است، و میخواهد که خودش فرد اول مدرسه بشود، و یا در مسابقه حفظ قرآن کریم، و یا حفظ احادیث نبوی از همگان گوی سبقت را ببرد، برایش گناهی نبوده، و منافی با کمال ایمان نیست. ۳) علماء رحمهم الله گفتهاند که عکس این امور نیز از لوازم این حدیث نبوی شریف است، یعنی: همان چیزی را که برای خود نمیخواهد، برای برادر مسلمان خود نیز نخواهد، امام ابن حجر به نقل از امام کرمانی میگوید که: از جملۀ ایمان این است که آنچه را که از بدیها مانند مرض، ناکامی، فقر و بیچارگی، و امثال اینها برای خود نمیخواهد، برای برادر مسلمان خود نیز نخواهد.
۱۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لاَ يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ وَالِدِهِ وَوَلَدِهِ» [رواه البخاری: ۱۴].
۱۴- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است [۶٩] ایمان شخص، تا آن وقت کامل نمیشود که من در نزدش، از پدر [و مادر] و فرزندش محبوبتر نباشم» [٧٠].
۱۵- عَنْ أَنَسٍ س: الحديث بعَيْنِه وَزَادَ في آخِرِه: «وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ» [رواه البخاری: ۱۵].
۱۵- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: [«سوگند به ذاتی که جانم در دست او است [بلاکیف]، ایمان شخص تا آن وقت کامل نمیشود که من در نزدش، از پدر [و مادر] و فرزندش]، و از همۀ مردمان محبوبتر نباشم [٧۱].
[۶٩] در اطلاق دست، و وجه، و امثال اینها که در قرآن مجید و سنت ثابت نبوی برای خداوند متعال آمده است، دو مذهب وجود دارد، یکی مذهب سلف، و دیگری مذهب (مؤوله)، خلاصۀ مذهب سلف آن است که میگویند: به آنچه که خداوند برای خود نسبت داده است، و یا پیامبرش از آن خبر داده است، ایمان داریم، و درک حقیقت آن را مربوط به خداوند متعال میدانیم، و امام ابوحنیفه/ هم به همین نظر است، و مؤوله کسانیاند که چنین صفاتی را تاویل نموده و میگویند که مثلا: مراد از دست، قدرت، و مراد از استواء استیلاء، و مراد از نزول، نزول رحمت و امثال اینها است. [٧٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: محبت بر سه نوع است، اول: محبت حسی، مانند: دوست داشتن زیبائیها، دوم: محبت معنوی، که به محبت اجلال و اکرام نیز یاد میشود، مانند: محبت شاگرد نسبت به استادش، و محبت فرزند نسبت به پدرش، سوم: محبت طبیعی، مانند محبت داشتن به کسی که برای انسان کار خیر و نیکی را انجام میدهد، و شکی نیست که اسباب انواع سه گانۀ محبت در شخص پیامبر خدا ج به شکل اکمل آن وجود دارد، زیرا اول آنکه: دارای جمال ظاهر و باطن بودند، دوم آنکه: مستجمع همۀ انواع فضائل به اکمل وجه آن بودند، سوم آنکه: سبب هدایت مردم به سوی فلاح و رستگاری در این دنیا، و شفاعت آنها غرض نجات از دوزخ در آخرت میباشند، بنابراین باید ایشان را از همگان و حتی از دنیا وما فیها بیشتر دوست داشت. [٧۱] و فرقی که بین این حدیث و حدیث قبلی وجود دارد، در جملۀ اخیر است، و آن این قول پیامبر خدا ج است که میفرمایند: «و از همۀ مردمان» زیرا این جمله در حدیث قبلی نیامده بود، بنابراین، ایمان شخص وقتی کامل میشود که نبی کریم ج را از پدر، و مادر، و فرزند خود، و از همۀ مردمان هرکس که باشند، و در هر مقامی که قرار داشته باشند، بیشتر دوست داشته باشد.
۱۶- وعَنْه س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ حَلاَوَةَ الإِيمَانِ: أَنْ يَكُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَأَنْ يُحِبَّ المَرْءَ لاَ يُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ، وَأَنْ يَكْرَهَ أَنْ يَعُودَ فِي الكُفْرِ كَمَا يَكْرَهُ أَنْ يُقْذَفَ فِي النَّارِ» [رواه البخاری: ۱۶].
۱۶- و از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «سه چیز است که اگر در کسی موجود شد، لذت ایمان را درک مینماید:
¬- اینکه خدا و رسولش از «ماسوی» در نزدش محبوبتر باشد [٧۲].
اینکه دوستیاش نسبت به شخص دیگری جز به جهت خدا نباشد [٧۳].
و اینکه بازگشتن به کفر در نظرش، مانند داخل شدن در آتش باشد» [٧۴].
[٧۲] بهترین و بارزترین مظهر محبت خدا و رسولش – به علاوه از محبت قلبی – آن است که شخص از اوامر خدا و رسولش اطاعت نموده و از معصیت خدا و رسولش خودداری ورزد، و کسی که ادعای محبت خدا رسولش را دارد، و اطاعت آنها را نکرده و مرتکب معصیت میگردد، در این ادعای خود صادق نیست. [٧۳] یعنی: اگر با کسی دوستی و محبتی دارد، دوستی و محبتش خاص برای خدا باشد، و علامت دوستی به جهت خدا آن است که آن کسی که نسبت به وی ادعای دوستی به جهت خدا را دارد، اگر برایش نیکی مادی میکند، دوستیاش نسبت به وی بیشتر نشود، و اگر برایش بدی مادی میکند، محبت او نسبت به وی کم نشود. [٧۴] و این حالت وقتی در شخص موجود میشود که نور ایمان در قلبش جا گرفته، محاسن و خوبیهای اسلام، و بدیها و اضرار کفر را درک نموده باشد، به همۀ فضائل اخلاقی متصف گردیده، و همۀ رذایل را ترک کرده باشد.
۱٧- وعَنْهُ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «آيَةُ الإِيمَانِ حُبُّ الأَنْصَارِ، وَآيَةُ النِّفَاقِ بُغْضُ الأَنْصَارِ» [رواه البخاری: ۱٧].
۱٧- و از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «علامت ایمان کامل، دوست داشتن انصار، و علامت منافقت، بغض و دشمنی با انصار است» [٧۵].
۱۸- عَنْ عُبَادَةَ بْنَ الصَّامِتِ س أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ، وَحَوْلَهُ عِصَابَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: «بَايِعُونِي عَلَى أَنْ لاَ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ شَيْئًا، وَلاَ تَسْرِقُوا، وَلاَ تَزْنُوا، وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ، وَلاَ تَأْتُوا بِبُهْتَانٍ تَفْتَرُونَهُ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَأَرْجُلِكُمْ، وَلاَ تَعْصُوا فِي مَعْرُوفٍ، فَمَنْ وَفَى مِنْكُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا فَعُوقِبَ فِي الدُّنْيَا فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا ثُمَّ سَتَرَهُ اللَّهُ فَهُوَ إِلَى اللَّهِ، إِنْ شَاءَ عَفَا عَنْهُ وَإِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ» فَبَايَعْنَاهُ عَلَى ذَلِكَ [رواه البخاری: ۱۸].
۱۸- از عباده بن صامتس [٧۶] روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که گروهی از صحابه به اطرافشان نشسته بودند فرمودند: «به من چنین بیعت کنید که: هیچ چیزی را به خدا شریک نسازید، دزدی نکنید، زنا نکنید، فرزندان خود را نکشید [٧٧]، به چیزهایی که از خود افتراء میکنید [به مردم] تهمت نزنید، از کارهای نیک و مشروع سرپیچی نکنید» [٧۸].
«کسی که به این [عهد و پیمان خود] وفا کند، مزدش بر خدا است، و کسی که مرتکب گناهی از این گناهان گردد، و در دنیا مجازات آن را [از حد و یا تعزیر] به بیند، همین مجازات [دنیوی] برایش کفاره است.
و کسی که مرتکب گناهی از این گناهان گردد، و خداوند آن را بر وی بپوشاند، امرش موکول به خدا است، اگر بخواهد از وی عفو میکند، و اگر بخواهد عذابش خواهد کرد» [٧٩].
روای میگوید: و ما به همین چیزها به پیامبر خدا ج بیعت نمودیم.
[٧۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) انصار عبارت از دو قبیلۀ اوس و خزرج است، و خداوند متعال و پیامبر اکرم ج آنها را به صفت (انصار) توصیف نمودهاند، و این دو قبیله از این جهت به نام (انصار) متصف گریدهاند که با کمکهای مادی و معنوی خود پیامبر خدا ج و مسلمانان و اسلام را کمک و نصرت دادند. ۲) طوری که در احادیث دیگری آمده است، حج و بغض صحابههای دیگر نیز چنین است، یعنی دوست داشتن آنها سبب علامت کمال ایمان، و دشمنی با آنها علامت کمال نفاق است، چنانچه پیامبر خدا ج برای علیس فرمودند که: «ترا دوست نمیدارد جز شخص مسلمان، و از تو بدش نمیآید جز شخص منافق»، و اینکه پیامبر خدا ج انصار را به این امر که: دوست داشتن آنها علامت ایمان، و بد آمدن از آنها علامت منافقت است، اختصاص دادند، روی تاکید بیشتر این امتیاز نسبت به آنها است. ۳) علماء میگویند: اگر کسی از انصار به سبب دیگری غیر از اینکه آنها اسلام را نصرت دادهاند، مخالفت میکند، در این وعید شامل نمیشود، و متصف به صفت نفاق و کفر نمیگردد، از این سبب با آنکه در بین آنها جنگ و خونریزی صورت گرفت، هیچگاه شنیده نشده است، که کسی دیگری را منافق و یا کافر خوانده باشد، والله تعالی أعلم بالصواب. [٧۶] وی عباده بن صامت انصاری خزرجی است، در عقبۀ اول و دوم، و در بیعة الرضوان، و در همۀ غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، یکی از پنج نفری بود که قرآن را جمع کرده بودند، و برای اهل صفه قرآن را تعلیم میداد، بعد از فتح شام عمرس او را به حیث معلم به آن دیار فرستاد، بسیار زیبا و بلند قامت بود، در سال سی و چهار هجری به سن هفتاد و دو سالگی وفات نمود، س وأرضاه، أسد الغابه (۳/۱٠۶-۱٠٧). [٧٧] سبب اختصاص به نهی از قتل فرزندان آن است که عربها تولد دختر را عار پنداشته و در اغلب احیان آنها را زنده بهگور میکردند، چنانچه گاهی پسران خود را از ترس نان دادن آنها، و اینکه مبادا فقیر شوند، به قتل میرساندند. [٧۸] یعنی اگر از طرف (ولی امر) مسلمان به شما امر میشود که فلان کار مشروع را انجام دهید، نباید از انجام دادن آن کار سرپیچی نمایید، ولی اگر به کاری امر میشوید که مخالف شریعت است، مثلا: به شما امر میشود که کسی را به ناحق بکشید، و یا مال او را به غیر حق تصرف نمائید، در این صورت پیروی کردن از اوامر (ولی امر) لازم نیست، پیامبر خدا ج میفرمایند: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ»، یعنی: «نباید از هیچ مخلوقی در معصیت خالق اطاعت نمود». و طوری که مشاهده میشود، در این بیعت، تاکید و تصریح بیشتر بر اجتناب از منهیات شده است، تا انجام دادن اوامر، و این میرساند که از بین بردن مفاسد بر جلب مصالح مقدم است، از این جهت است که گفتهاند، اگر انجام دادن اوامر سبب ارتکاب منهیات میشد، باید از انجام دادن اوامر خودداری گردد، مثلا: اگر کسی در دست ظالمان اسیر میگردد، و اگر روزه بگیرد، بنابه فیصلۀ ظالمانۀ آنها باید زنا کند، و یا مسلمانی را به قتل برساند، و یا مرتکب گناه کبیرۀ دیگری گردد، در این حالت باید از روزه گرفتن خودداری نماید، تا مرتکب آن منهیات نگردد، و هنگامی که از دست آن گروه ظالم نجات یافت، روزهاش را قضاء بیاورد. [٧٩] طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، اگر کسی مرتکب حدی از حدود مانند: زنا، شراب، دزدی و امثال اینها میشود، و در این دنیا مجازات شرعی آن بر وی جاری میگردد، از آن گناه در آخرت بار دیگر مجازات نمیشود، ولی کسی که مرتکب گناهی در حقوق الناس، مانند: قتل نفس، رشوت، خوردن مال یتیم، مال غصب، مال دزدی، اختلاس از بیت المال، غش در معامله، و امثال اینها میشود، طریق کفاره و از بین رفتن گناه آن این است که حق را به صاحب حق برگرداند، و یا رضایت وی را حاصل نماید، ورنه عذاب قیامت در انتظار او است، و در این موضوع در جای مناسبش إنشاءالله تعالی به تفصیل بیشتری روشنی خواهیم انداخت.
۱٩- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، أَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «يُوشِكُ أَنْ يَكُونَ خَيْرَ مَالِ المُسْلِمِ غَنَمٌ يَتْبَعُ بِهَا شَعَفَ الجِبَالِ وَمَوَاقِعَ القَطْرِ، يَفِرُّ بِدِينِهِ مِنَ الفِتَنِ» [رواه البخاری: ۱٩].
۱٩- از ابوسعید خدریس [۸٠] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «نزدیک است که بهترین مال مسلمان چند گوسفندی باشد که آنها را به سر کوهها، و کنار رود برده، و برای حفظ دین خود، از فتنه گریخته باشد» [۸۱].
[۸٠] نامش سعد بن مالک بن سنان خزرجی انصاری خدری است، از فضلاء، و علماء، و عقلای صحابهش است، خواست که به غزوۀ خندق اشتراک نماید، ولی از اینکه خورد سال بود، پیامبر خدا ج برایش اجازه ندادند، از وی در صحیح البخاری شصت و شش حدیث روایت شده است، و در سال شصت و چهار هجری در مدینۀ منوره وفات نمود، أسد الغابه (۵/۲۱۱). [۸۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) فتنه در قرآن کریم و سنت نبوی در معانی متعددی استعمال شده است، و امام ابن قیم/ میگوید: (اگر خداوند متعال نسبت (فتنه) را به خود بدهد، و یا رسولش نسبت فتنه را به خدا بدهد، در این صورت معنایش امتحان و آزمایش است، مانند این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ فَتَنَّا بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ﴾ [الأنعام: ۵۳]، و مانند این قول موسی÷ که گفت: ﴿إِنۡ هِيَ إِلَّا فِتۡنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَآءُ وَتَهۡدِي مَن تَشَآءُ﴾ [الأعراف: ۱۵۵]، این یک معنی از معانی فتنه است، و فتنۀ مسلمان در مال و اولادش رنگ دیگری از فتنه است، و فتنۀ که مسلمانان به هم میافتند، مانند درگیری بین علی و معاویه و بین اصحاب جمل رنگ دیگری از فتنه است...) زاد المعاد (۳/۱٧٠). ۲) یکی از انواع (فتنه) که حدیث نبوی به آن اشاره دارد، این است که جامعه فاسد گردیده و فضیلت و معروف جای خود را به فحشاء و منکر بدهد، مردم به طور عموم به مال حرام آغشته شده باشند، که در این حالت اگر کسی مالی داشته باشد، بهتر است مال خود را برداشته و به جای برود که از این فتنهها دور باشد. ۳) علماء میگویند که لزوم دور شدن از فتنه برای کسی است که قدرت به امر به معروف و نهی از منکر را به دست و یا زبان و یا قلم خود نداشته باشد، و اگر کسی بود که در خود قدرت اصلاح مردم و امر به معروف و نهی از منکر را میدید، بودنش در بین مردم از کنارهگیریاش از آن مردم بهتر، بلکه لازمی است، و گرچه ظاهر حدیث نبوی شریف دلالت بر گوشهگیری مطلق دارد، ولی نسبت به اینکه ترک امر به معروف و نهی از منکر خود یک فتنه و بدبختی دیگری است، بنابراین اگر کسی قدرت به امر به معروف و نهی از منکر را داشته باشد، و بداند که به گفتههایش گوش شنوای پیدا خواهد شد، ماندنش در بین لازم است. ۴) از مهترین و بارزترین انواع (فتنه) همانطوری که در احادیث نبوی دیگری آمده است این است که در کدام جامعه، مسلمانان اسلحه برداشته و بجان یکدیگر بیفتند، که در این حالت بهترین راه – در صورت قدرت نداشتن به اصلاح بین جانبین – گوشهگیری، و دور شدن از طرفین جنگ است، در صحیح مسلم از ابوبکره س روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «فتنههای خواهد بود، و بدانید که فتنههای خواهد بود، و در این فتنهها شخص نشسته از شخص رونده به سوی این فتنهها، و شخص رونده از شخص درگیر در این فتهها بهتر است، اگر چنین فتنۀ واقع شد، کسی که شترهای دارد در نزد شترهایش برود، و کسی که گوسفندانی دارد در نزد گوسفندانش برود، و کسی که زمین دارد به سرزمینش برود»، کسی گفت: یا رسول الله! اگر کسی بود که نه شتری داشت، و نه گوسفندی و نه زمینی، در این صورت چه باید بکند؟ فرمودند: «شمشیرش را بگیرد و طرف تیزش را به سنگ بزند [تا کند شود و از کار بیفتد]، بعد از آن اگر میتوانست که خود را نجات دهد، نجات بدهد، الهی! آیا تبلیغ کردم؟ الهی! آیا تبلیغ کردم؟ الهی! آیا تبلیغ کردم؟»، کسی گفت: یا رسول الله! اگر روی مجبوریت مرا به طرف یکی از دو صف و یا یکی از دو گروه سوق دادند، و مرا شخصی به شمشیرش زد، و یا تیری آمد و به من اصابت کرد و مرا کشت [سر نوشتم چه خواهد بود]؟ فرمودند: «شخصی که تو را کشته است متحمل گناه خود و گناه تو میشود، و جایش در آتش دوزخ است».
۲٠- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِذَا أَمَرَهُمْ، أَمَرَهُمْ مِنَ الأَعْمَالِ بِمَا يُطِيقُونَ، قَالُوا: إِنَّا لَسْنَا كَهَيْئَتِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ، فَيَغْضَبُ حَتَّى يُعْرَفَ الغَضَبُ فِي وَجْهِهِ، ثُمَّ يَقُولُ: «إِنَّ أَتْقَاكُمْ وَأَعْلَمَكُمْ بِاللَّهِ أَنَا» [رواه البخاری: ۲٠].
۲٠- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج وقتی که مردم را امر میکردند، به چیزی امر میکردند که طاقت انجام دادن آن را داشته باشد.
مردم گفتند: یا رسول الله! ما مانند شما نیستیم، خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است.
و ایشان (از شنیدن این سخن] آنچنان در غضب میشدند که آثار غضب بر چهرۀ مبارک نمودار میگردید، و میفرمودند: «من از همۀ شما پرهیزگارتر، و به خدا داناترم» [۸۲].
[۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این سخن صحابهش استنباطی از این آیه کریمه است که میفرماید: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢﴾ [الفتح: ۱-۲]، یعنی: ما پیروزی آشکاری را نصیبت ساختیم، تا خداوند گناهان گذشته و آیندهات را بیامرزد، و نعمتش را بر تو تمام کند، و به راه راست هدایتت نماید. ۲) مقصد صحابهش از اینکه گفتند: یا رسول الله! ما مانند شما نیستیم، خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است، این بود که ما را به چیزهای بیشتری امر کنید، تا انجام دادن آنها سبب آمرزش گناهان ما شود. ۳) مراد از این قول پیامبر خدا ج فرمودند: «من از همه شما پرهیزگارتر، و به خدا داناترم» این است که: پرهیزگاری من و علم من به خدا مستلزم کمال عبادت است، و با اینهم به همین اندازه از طاعت و عبارت اکتفاء مینمایم، پس باید شما نیز به آنچه که برای شما ارشاد مینمایم، اکتفاء نمایید.
۲۱- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «يَدْخُلُ أَهْلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ، وَأَهْلُ النَّارِ النَّارَ»، ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: «أَخْرِجُوا مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ. فَيُخْرَجُونَ مِنْهَا قَدِ اسْوَدُّوا، فَيُلْقَوْنَ فِي نَهَرِ الحَيَا، أَوِ الحَيَاةِ - شَكَّ مَالِكٌ - فَيَنْبُتُونَ كَمَا تَنْبُتُ الحِبَّةُ فِي جَانِبِ السَّيْلِ، أَلَمْ تَرَ أَنَّهَا تَخْرُجُ صَفْرَاءَ مُلْتَوِيَةً» [رواه البخاری: ۲۲].
۲۱- از ابوسعید خدریس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «[بعد از این که] اهل جنت به جنت، و اهل دوزخ به دوزخ داخل شوند، خداوند متعال میگوید: کسی را که ذرۀ از ایمان در دلش بوده باشد [از دوزخ] بیرون کنید.
و در حالی که چنین اشخاصی سیاه گشتهاند، از دوزخ خارج ساخته میشوند، بعد از آن در (آب حیات) انداخته میشوند، و مانند دانۀ که در کنار جوی میروید، دوباره میرویند، مگر ندیدی که گیاه کنار جوی در هنگام روئیدن، زرد، درخشنده و باهم پیچیده است [۸۳]»؟
۲۲- وعَنْهُ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، رَأَيْتُ النَّاسَ يُعْرَضُونَ عَلَيَّ وَعَلَيْهِمْ قُمُصٌ، مِنْهَا مَا يَبْلُغُ الثُّدِيَّ، وَمِنْهَا مَا دُونَ ذَلِكَ، وَعُرِضَ عَلَيَّ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ وَعَلَيْهِ قَمِيصٌ يَجُرُّهُ». قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الدِّينَ» [رواه البخاری: ۲۳].
۲۲- و از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در حالت خواب بودم، دیدم که مردمان به من عرضه میشوند، و اینها پیراهن به تن دارند، ولی پیراهن بعضی از آنها [آنقدر کوتاه است] که تا سینه آنها است، و پیراهن بعضی از آنها از این هم کوتاهتر است، و عمر بن خطاب به من عرضه شد، و دیدم پیراهنی پوشیده است که آن را با خود میکَشد».
گفتند: یا رسول الله! این را چه تعبیر میکنید؟
فرمودند: «دینداری» [۸۴].
[۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این عبارت حدیث نبوی شریف که: (بعد از آن در آب حیات انداخته میشوند)، در روایت دیگری به اینگونه آمده است که: (بعد از آن در آب حیاء انداخته میشوند)، و این شک در بین دو روایت از (مالک) یکی از روات حدیث است، و آنچه که مناسب به این مقام است، همان معنی اول، یعنی: (آب حیات) است، و (آب حیات) عبارت از نهری است که اگر کسی در آن غوطه میخورد، دوباره زنده میشود. ۲) در مورد رفتن مسلمان به دوزخ سه نظر وجود دارد: نظر اول که میگوید: با داشتن ایمان معصیت تاثیری ندارد، و بنابراین نظر، شخص مؤمن هرگناهی که داشته باشد، به دوزخ نمیرود، و ایمانش مانع از رفتنش به دوزخ میشود. نظر دوم که میگوید: گناه مؤمن و بالأخص گناه کبیره، سبب خلودش در دوزخ میگردد، زیرا چنین شخصی اگر دارای ایمان واقعی میبود، از ارتکاب کبائر خودداری میکرد. و بالآخره نظر سوم که نظر اهل سنت و جماعت است که میگویند: هر مسلمان اگر شفاعت انبیاء، و صالحین و شهداء، شامل حالش نگردد، به اندازۀ گناهش در دوزخ عذاب میشود، و بعد از آن از عذاب نجات مییابد، مگر آنکه مرتکب گناهی شده باشد که شفاعت شفاعت کنندگان شامل حالش نشود، و این حدیث نبوی شریف به طور سریح مؤید نظر سوم است. [۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در این حدیث دین به پیراهن تشبیه شده است، و این تشبیه بلیغی است، زیرا همچنانی که پیراهن عورت انسان را از چشم مردم پنهان نگه میدارد، دین نیز سبب حفاظت انسان از دخول دوزخ میگردد. ۲) نباید از این حدیث اینطور فهمیده شود که عمر بن خطابس بر همۀ صحابه و از آن جمله بر ابوبکر صدیقس فضیلت دارد، زیرا حدیث دلالت بر این ندارد که کسان دیگری چنین پیراهن درازی نداشتند، و علاوه بر آن، این حدیث دلالت بر افضلیت عمرس بر کسانی دارد که برای پیامبر خدا ج عرضه شده بودند، و در حدیث نیامده است که ابوبکر صدیق هم برای نبی کریم ج عرضه شده بود، پس بنا به احادیث دیگری که در این مورد رسیده است، و به اجماع امت، افضل این امت بعد از پیامبر خدا ج ابوبکر صدیقس است.
۲۳- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج مَرَّ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، وَهُوَ يَعِظُ أَخَاهُ فِي الحَيَاءِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «دَعْهُ فَإِنَّ الحَيَاءَ مِنَ الإِيمَانِ» [رواه البخاری: ۲۴].
۲۳- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج شخصی از انصار را دیدند که برادر خود را به سبب حیاء و شرم [زیادی] که داشت پند میداد [ملامت میکرد].
پیامبر خدا ج فرمودند: «او را به حالش بگذار، زیرا شرم و حیا داشتن از ایمان است» [۸۵].
[۸۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گویند: برادر آن شخص از حیاء و شرم زیادی که داشت، حق خود را از دیگران مطالبه کرده نمیتوانست، از این جهت برادرش او را مورد ملامتی قرار میداد، ولی پیامبر خدا ج حیاء داشتن آن شخص را تمجید کرده و فرمودند: «حیاء داشتن علامت ایمان داشتن است»، پس کسی که شرم و حیاء ندارد، ایمانش کامل نیست، حتی بعضی از حکماء گفتهاند که: حد فاصل معنوی بین انسان و حیوان شرم و حیاء است. ۲) اینکه پیامبر خدا ج به صیغۀ (إن) مؤکد نمودند که حیاء از ایمان است، سببش این است که آن شخصی که برادرش نسبت به داشتن حیاء زیاد مورد ملامتی قرار داده بود، منکر این بود که حیاء از ایمان است، از این جهت لازم بود تا این امر به شکل مؤکد برایش گفته شود. ۳) شکی نیست که تمام نعمتها از صحت بدن، و مال و دارائی، و زن و فرزند وغیره از طرف خداوند متعال است، این از یک طرف، و از طرف دیگر خداوند متعال حاضر و ناظر بر همۀ اعمال بندگان خود میباشد، و کسی که این نعمتهای خداوندی را در حضور خدا، وسیلۀ برای معصیت خدا و رسولش قرار میدهد، شخصی است که از حیاء و شرم به دور است.
۲۴- وعَنْهُ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ» [رواه البخاری: ۲۵].
۲۴- و از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «به من امر شده است که با مردم تا آن وقت به جنگ ادامه دهم که بگویند: خدای دیگری جز خدای یگانه نیست، و محمد پیامبر خدا است، و نماز بخوانند، و زکات بدهند، و چون چنین کردند، جان و مال خود را از من محفوظ داشتهاند، مگر در حقی که اسلام تعیین کرده است، و حساب آنها با خدا است» [۸۶].
[۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعضی از علماء میگویند: از این حدیث اینطور دانسته میشود که اگر کسی نماز را ترک کرد، ولو آنکه معتقد به وجوبش باشد، باید کشته شود، ولی امام عینی این چنین استنباطی را صحیح نمیداند، زیرا حدیث نبوی شریف دلالت بر قتال دارد، و قتال مستوجب قتل نیست، و اقوال علماء در مورد کسی که نماز را عمدا ترک میکند قرار ذیل است: أ- در نزد امام شافعی/ کسی که حتی یک نماز را عمدا ترک کند، باید با شمشیر گردنش زده شود، و چون این مجازات حدی از حدود شریعت است، لذا بعد از کشته شدن باید بر وی نماز خوانده شود و در قبرستان مسلمانان دفن گردد. ب- امام احمد بن حنبل/ میگوید: کسی که نماز را قصدا ترک میکند، کافر گردیده و از ملت اسلام خارج میشود، و حکمش حکم مرتد است، لذا بعد از کشته شدن نه بر وی نماز خوانده شود، و نه در قبرستان مسلمانان دفن گردد. ج- امام ابوحنیفه/ میگوید تارک نماز باید حبس شود، تا وقتی که از ترک نماز توبه کرده و نمازش را اداء نماید. و در مورد زکات، عامۀ علماء میگویند که: اگر کسی زکات مالش را اداء نمیکرد، باید به زور از وی گرفته شود، و اگر به سبب ندادن زکات به مقاتله و جنگ برخاست، باید با وی مقاتله شود، چنانچه ابوبکر صدیقس با کسانی که از دادن زکات خودداری نموده بودند، با آنها به مقاتله برخاست، و اینکه علماء کشتن مانع زکات را اجازه نمیدهند سببش این است که میتوان زکات را بزور از وی گرفت، ولی نماز را نمیتوان به زور بر سرش اداء نمود. ۲) چون ابوبکر صدیقس تصمیم گرفت که با مانعین زکات به جنگ بپردازد، و عمر مانعش از این کار شد، هیچکدام از آنها و کسانی که در آنجا حاضر بودند، از این حدیث ابن عمر اطلاع نداشتند، ورنه لزومی نبود که ابوبکر صدیقس در اقدام جنگ با مانعین زکات به قیاس پرداخته و بگوید که: (هرکس که بین نماز و زکات فرق بگذارد با وی به جنگ خواهم پرداخت، زیرا قرآن مجید زکات و نماز را باهم ذکر کرده است)، و همچنین اگر عمرس از این حدیث اطلاع میداشت، هرگز برایش جای برای اعتراض بر اقدام ابوبکرس در جنگ با مانعین زکات باقی نمیماند. امام عینی/ میگوید: اینکه ابن عمرب در آن وقت برای آنها از این حدیث خبر نداد، شاید به این سبب بود که در این مجلس حاضر نبود، و یا اگر حاضر بود، این حدیث در آن مجلس بیادش نیامده بود. و گرچه احتمال اول قوی به نظر میرسد، ولی احتمال دوم چندان قوی نیست، زیرا اینکه راوی حدیث چنین حدیثی را در جای که تذکرش مناسب است، فراموش کند، تا اندازۀ دور به نظر میرسد، پس آنچه که باقی میماند همان احتمال اول است، و احتمال ممکن دیگر اینکه: با وجود به خاطر داشتن این حدیث، چون دلیل ابوبکرس قناعت کننده به نظرش رسید، لزومی ندید که دلیل دیگری را بر آن بیفزاید، خصوصا آنکه ابوبکرس به جزء اخیر این حدیث که میگوید (مگر به حق اسلام) نیز استدلال جست، والله تعالی أعلم بالصواب. ۳) و از احکام دیگر متعلق به این حدیث آنکه: ما در این دنیا با مردم به اساس چیزی برخورد مینماییم که از آنها سرمیزند، و چیزهای را که از ما پوشیده نگه میدارند، حساب آنها در آخرت با خدا است، زیرا هیچ چیزی از هیچکسی بر خداوند متعال پوشیده نیست.
۲۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج سُئِلَ: أَيُّ العَمَلِ أَفْضَلُ؟ قَالَ: «إِيمَانٌ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ». قِيلَ: ثُمَّ مَاذَا؟ قَالَ: «الجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» قِيلَ: ثُمَّ مَاذَا؟ قَالَ: «حَجٌّ مَبْرُورٌ» [رواه البخاری: ۲۶].
۲۵- از ابوهریرهس روایت است که از پیامبر خدا ج پرسیده شد که: کدام عمل بهتر [و ثواب آن بیشتر] است؟ فرمودند: «ایمان به خدا و رسول او»، گفته شد: بعد از آن کدام عمل بهتر است؟ فرمودند: «جهاد در راه خدا»، گفته شد که: بعد از آن کدام عمل بهتر است؟ فرمودند: «حج مقبول» [۸٧].
[۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج در این حدیث در جواب کسی که پرسیده بود بهترین اعمال کدام است؟ فرمودند که: جهاد فی سبیل الله، و در حدیث مشابهی فرمودند که بهترین اعمال ادای نماز، و بعد از آن احسان به والدین، و بعد از آن جهاد است، و در حدیث مشابه دیگری – طوری که قبلا گذشت – فرمودند که بهترین مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند، و طوری که علماء گفتهاند سبب این اختلاف، اختلاف حالت سائل است، و این معنی بهترین اعمال نظر به فلان شخص، جهاد فی سبیل الله، و نظر به شخص دیگری بهترین اعمال ادای نماز، و بعد از آن بر والدین، و بعد از آن جهاد است، و نظر به شخص دیگری آن است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند، و طوری که میگویند: (لکل مقام مقال)، و به این موضوع قبلا نیز اشاره نمودیم. ۲) مراد از (حج مبرور) حجی است که مورد قبول خداوند متعال قرار گیرد، و حجی مورد قبول خداوند متعال قرار میگیرد که: از مال حلال باشد، و خاص برای خدا اداء باشد، و در وقت ادای آن، شخص حاجی مرتکب عمل خلاف شرعی نگردیده باشد، و علامت قبول حج آن است که حالت شخص حج کننده بعد از حج کردن، بهتر از حالت وی پیش از حج کردن گردد، و کسی که بعد از حج کردن، راه و رویهاش در تعامل با مردم، و یا در طاعت و عبادت، بدتر از حالتش پیش از حج کردن میگردد، کسی است که از خدا برگشته است نه از خانۀ خدا.
۲۶- عَنْ سَعْد بنِ أَبي وَقَّاصٍ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج أَعْطَى رَهْطًا وَسَعْدٌ جَالِسٌ، فَتَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ج رَجُلًا هُوَ أَعْجَبُهُمْ إِلَيَّ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَكَ عَنْ فُلاَنٍ فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَرَاهُ مُؤْمِنًا، فَقَالَ: «أَوْ مُسْلِمًا» فَسَكَتُّ قَلِيلًا، ثُمَّ غَلَبَنِي مَا أَعْلَمُ مِنْهُ، فَعُدْتُ لِمَقَالَتِي، فَقُلْتُ: مَا لَكَ عَنْ فُلاَنٍ؟ فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَرَاهُ مُؤْمِنًا، فَقَالَ: «أَوْ مُسْلِمًا». فَسَكَتُّ قَلِيلاً ثُمَّ غَلَبَنِي مَا أَعْلَمُ مِنْهُ فَعُدْتُ لِمَقَالَتِي، وَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ ج، ثُمَّ قَالَ: «يَا سَعْدُ إِنِّي لَأُعْطِي الرَّجُلَ، وَغَيْرُهُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْهُ، خَشْيَةَ أَنْ يَكُبَّهُ اللَّهُ فِي النَّارِ» [رواه البخاری: ۲٧].
۲۶- از سعد بن ابی وقاصس [۸۸] روایت است که پیامبر خدا ج برای گروهی از مردم در حالی که من نشسته بودم چیزهای را بخشش دادند، ولی برای شخصی که او را از همه بهتر گمان میکردم، چیزی ندادند [۸٩].
گفتم یا رسول الله! چرا برای فلانی چیزی ندادید؟ به خداوند سوگند است که او را شخص مؤمنی میپندارم.
فرمودند: «[مؤمن است] یا مسلمان»؟ [٩٠].
اندک زمانی ساکت شدم، باز معرفتم با این شخص مرا بر آن داشت که گفتهام را دوباره تکرار کرده و بگویم: یا رسول الله! چرا برای فلانی چیزی نداید؟ به خداوند سوگند است که او را شخص مؤمنی میپندارم.
فرمودند: «[مؤمن است] یا مسلمان»؟
اندکی سکوت کردم، و باز معرفتم در بارۀ آن شخص مرا بر آن داشت تا گفتهام را تکرار نمایم.
پیامبر خدا ج باز همان گفتۀ خود را تکرار نموده و فرمودند: «ای سعد! من برای شخصی چیزی میدهم، در حالی که شخص دیگری را نسبت به او بیشتر دوست میدارم، و سببش این است که [اگر برای آنکه خیلی دوستش نمیدارم چیزی ندهم] میترسم [که به کفر برگردد، و به سبب کفرش] خداوند او را به دوزخ سرنگون سازد» [٩۱].
[۸۸] وی سعد بن مالک بن وهیب قرشی است، یکی از عشرۀ مبشره به جنت است، فرماندهی لشکر مسلمانان را در جنگ قادسیه با فرس بر عهده داشت، و فرس را هزیمت داد، دارای فضایل بسیاری است، و آخرین کسی از عشرۀ مبشره است که وفات کرده است، بیش از هفتاد سال عمر کرد، و در سال پنجاه و هفت هجری در عقیق که در ده میلی مدینۀ منوره واقع است وفات نمود، و بر روی شانههای مردم به مدینۀ شریف آورده شد، و در بقیع دفن گردید، امام بخاری بیست حدیث را از وی روایت کرده است، أسد الغابه (۲/۲٩٠-۲٩۳). [۸٩] این شخص را که سعدس از همه بهتر گمان میکرد، جعیل بن سراقه ضمری از مهاجرین بود، و این شخص نیز پیامبر خدا ج آمده و از ایشان خواسته بود تا برایش چیزی بدهند، ولی روی مصلحتی که خود نبی کریم ج در آخرین این حدیث بیان میکنند، برای این شخص چیزی ندادند، بلکه همۀ آن اموال را برای گروه دیگری از مردمان دادند. [٩٠] اسلام عبارت از اعمال ظاهری مانند: نماز خواندن، روزه گرفتن، حج کردن و امثال اینها است، ولی ایمان عبارت از تصدیق قلبی به (مؤمن به) است، و سبب نهی پیامبر خدا ج از حکم بر ایمان آن شخص همین چیز بود، یعنی: باید سعد به اساس اعمال ظاهری آن شخص شهادت به مسلمان بودنش میداد، نه به مؤمن بودنش، زیرا ایمان اعمال قلبی است، و اعمال قلبی را جز خداوند کس دیگری نمیداند. [٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شفاعت کردن در نزد حکام و غیر حکام جهت رساندن حق به حقدارش جواز دارد. ۲) اگر کسی شفاعت شفاعتکننده را رد میکند، باید سبب آن را برایش بیان نماید. ۳) (ولی امر) باید مالی را که در تحت تصرفش میباشد، برای مصلحت اسلام و مسلمین به مصرف برساند، و جانب دوستی و خویشاوندی را در این مورد فراموش نماید. ۴) افراد رعیت حق دارند تا در مورد حق خود و دیگران با ولی امر مناقشه و گفتگو نمایند، چنانچه حق دارند تا از اولیای امور در مورد تصرفشان در بیت المال مسلمین بازخواست و استفسار نمایند. ۵) نباید نسبت به هیچکسی حکم کرد که به طور یقین از اهل بهشت است، مگر کسی که بهشتی بودنش به نص ثابت شده باشد، مانند: عشرۀ مبشره. ۶) اقرار به زبان تا وقتی که مقترن به اعتقاد قلبی نباشد، عندالله فائدۀ ندارد.
۲٧- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «أُرِيتُ النَّارَ فَإِذَا أَكْثَرُ أَهْلِهَا النِّسَاءُ، يَكْفُرْنَ» قِيلَ: أَيَكْفُرْنَ بِاللَّهِ؟ قَالَ: «يَكْفُرْنَ العَشِيرَ، وَيَكْفُرْنَ الإِحْسَانَ، لَوْ أَحْسَنْتَ إِلَى إِحْدَاهُنَّ الدَّهْرَ، ثُمَّ رَأَتْ مِنْكَ شَيْئًا، قَالَتْ: مَا رَأَيْتُ مِنْكَ خَيْرًا قَطُّ» [رواه البخاری: ۲٩].
۲٧- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «دوزخ را دیدم، و دیدم که اکثر اهل دوزخ زنها هستند، [و این به سبب] کفران [یعنی: نا شکری] آنها است».
کسی پرسید: مگر به خدا کفر میورزند؟
فرمودند: [نه خیر] «نا شکری شوهر را میکنند، نا شکری احسان [شوهر] را میکنند، اگر تمام عمر برای یکی از آنها احسان کنی، و چون از تو اندک تقصیری به بیند میگوید: من از تو هیچ خوبی ندیدم» [٩۲].
[٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کفر در لغت به معنی (پوشاندن) است، از این جهت است که میتوان زارع یعنی کشتمند را کافر گفت، زیرا دانه را در زیر خاک پنهان کرده و میپوشاند، و کافر را از آن جهت کافر میگویند که حق را دانسته و میپوشاند، و کفر به معنی (ناسپاسی) نیز میآید و از آن جمله این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡيَةٗ كَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ يَأۡتِيهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن كُلِّ مَكَانٖ فَكَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ﴾ [النحل: ۱۱۲]، یعنی: خداوند مردم قریۀ را مثال میآورد که آرام و آسوده خاطر بودند، و از هر مکانی روزی فراوان به آنها میرسید، اما به نعمتهای خدا ناسپاسی کردند، و طوری که خود نبی کریم ج توضیح میدهند مراد از کفری که در این حدیث نبوی شریف آمده است، همین نوع کفر، یعنی ناسپاسی در مقابل نعمت است. ۲) زنهایی که چنین صفت نا پسندی دارند، یعنی خاصیتشان این است که تمام خوبیها و نیکیهای شوهر خود را فراموش کرده و اگر ازی وی اندک تقصیری ببینند میگویند که من در تمام عمر از تو هیچ خوبی ندیدم، بکوشند تا از چنین صفت ناپسندی اجتناب ورزند، و احسان و نیکیهای شوهر خود را همیشه در نظر داشته باشند، و اگر از شوهر خود تقصیری خلاف خواهش خود میبینند، با یادآوری از احسان و خوبیهای گذشتهاش، تقصیری فعلیاش را در نظر نگیرند، زیرا انکار زن از احسان شوهر، طوری که از ظاهر این حدیث دانسته میشود، از گناهان کبیره است. ۳) و چیز دیگری که قابل ذکر است این است که سبب دوزخی بودن زنها، زن بودن آنها نیست، بلکه طوری که حدیث نبوی شریف بر آن صراحت دارد، کفران نعمت و انکار احسان شوهر است، و زنهای که چنین صفت بدی ندارند، اگر مرتکب گناه دیگری که مستوجب دوزخ است نشوند، از اهل دوزخ نمیباشند. ۴) همانطوری که زن نباید نیکیها و خوبیهای شوهرش را فراموش کند، شوهر نیز نباید خوبیها و نیکیهای همسرش را فراموش نموده و به اندک سببی برایش بگوید که در تمام عمر خود از تو هیچ خوبی و کار نیکی ندیدم، و اگر به ناحق با وی به چنین شکل ظالمانۀ برخورد میکند، به اساس قیاس، وعیدی که برای زن آمده است، متوجه شوهر نیز میباشد، والله تعالی أعلم بالصواب.
۲۸- عَنْ أَبِي ذَر س قَالَ: سَابَبْتُ رَجُلًا فَعَيَّرْتُهُ بِأُمِّهِ، فَقَالَ لِي النَّبِيُّ ج: «يَا أَبَا ذَرٍّ أَعَيَّرْتَهُ بِأُمِّهِ؟ إِنَّكَ امْرُؤٌ فِيكَ جَاهِلِيَّةٌ، إِخْوَانُكُمْ خَوَلُكُمْ، جَعَلَهُمُ اللَّهُ تَحْتَ أَيْدِيكُمْ، فَمَنْ كَانَ أَخُوهُ تَحْتَ يَدِهِ، فَلْيُطْعِمْهُ مِمَّا يَأْكُلُ، وَلْيُلْبِسْهُ مِمَّا يَلْبَسُ، وَلاَ تُكَلِّفُوهُمْ مَا يَغْلِبُهُمْ، فَإِنْ كَلَّفْتُمُوهُمْ فَأَعِينُوهُمْ» [رواه البخاری: ۳٠].
۲۸- از ابوذرس [٩۳] روایت است که گفت: شخصی را دشنام دادم، [و دشنامم آن بود که] که نسبت به مادرش به وی طعنه دادم.
پیامبر خدا ج برایم فرمودند: «ای ابوذر! به سبب مادرش به او طعنه میزنی؟ هنوز اخلاق جاهلیت در تو موجود است، مزدوران شما برادران شما هستند، خداوند ایشان را زیر دستتان قرار داده است، کسی که برادرش نزدش مزدور است، از طعامی که میخورد برایش طعام بدهد، و از لباسی که میپوشد برایش لباس بپوشاند، و آنها را به کاری بالاتر از توان آنها مکلف نسازید، و اگر مکلف ساختید، با آنها کمک نمائید» [٩۴].
[٩۳] وی جندب بن جناده بن قیس غفاری و از بزرگان صحابه است، پنجم نفری است که مسلمان شده است، بعد از اینکه مسلمان شد، اسلام خود را برملا ساخت، مشرکین بر او هجوم آورده و او را آنقدر زدند که بیهوش شد، عباسس او را نجات داد، و چون فردا شد، باز به ندای بلند گفت: (أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا عبده ورسوله)، باز مشرکین بر وی هجوم آورده و تا سرحد بیهوشی او را زدند، و باز عباسس آمده و او را از دست آن وحشیان خلاص کرد، خیلی عابد و زاهد بود، پیامبر خدا ج دربارۀ وی فرموده بودند که: «ابو ذر در زهد خود مانند عیسی ابن مریم است، و علیس گفته است که: (ابو ذر علمی را آموخته است، که دیگران از آموختن آن عاجز اند)، وی شخصی بلند قامت و تنومندی بود، و در ربذه در سال سی و یک هجری وفات نمود، (أسد الغابه: ۵/۱۸۶-۱۸۸). [٩۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گویند شخصی را که ابوذرس دشنام داده، و نسبت به مادرش به وی طعنه داده بود، بلالس بود، و امام بخاری در ادب مفرد از ابوذر روایت کرده است که گفت: مادر بلال عجمی (غیر عرب) بود، و من به این چیز بر وی طعنه دادم، و در روایت دیگری آمده است که ابوذرس گفت: من برایش بچۀ سیاهپوست گفته بودم. ۲) چون ابوذرس این سخن را از پیامبر خدا ج شنید، خود را بر زمین انداخت، و رخسارش را بر خاک گذاشت و گفت: سوگند به خدا، تا وقتی که بلال نیامده و رخسارم را با هردو پایش پایمال نکند، رخسارم را از خاک برنخواهم داشت، و بلال آمد و رخسارش را پایمال کرد، و از آن به بعد ابوذرس از هر طعامی که میخورد، و از هر لباسی که میپوشید، برای مزدوران خود طعام و لباس میداد.
۲٩- عَنْ أَبي بَكْرَةَ س قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «إِذَا التَقَى المُسْلِمَانِ بِسَيْفَيْهِمَا فَالقَاتِلُ وَالمَقْتُولُ فِي النَّارِ»، فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا القَاتِلُ فَمَا بَالُ المَقْتُولِ قَالَ: «إِنَّهُ كَانَ حَرِيصًا عَلَى قَتْلِ صَاحِبِهِ» [رواه البخاری: ۳۱].
۲٩- از ابوبکرهس [٩۵] روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند: «وقتی که دو نفر مسلمان شمشیر به دست گرفته و به جان هم میافتند، آنکه بکشد و آنکه کشته شود، در دوزخ است».
گفتم: یا رسول الله! آنکه میکشد درست، ولی گناه آنکه کشته میشود چیست؟ فرمودند: «او هم قصد داشت تا آن دیگری را بکشد» [٩۶].
[٩۵] وی نفیع بن حارث ثقفی است، وقتی که طائف در محاصره مسلمانان بود، وی از دیوار قلعه طائف ذریعۀ (غرغره) که به عربی آن را (بکره) میگویند پایان شد، و نزد پیامبر خدا ج آمد، و از همان روز به نام ابوبکره مکنی گردید، و او را پیامبر خدا ج آزاد کردند، از فضلاء و صالحین صحابه است، و بسیار عبادت میکرد، تا آنکه در بصره در سال پنجاه و دو هجری وفات یافت، امام بخاری/ از وی چهارده حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (۵/۱۵۱). [٩۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) چون احنف بن قیسس تصمیم گرفت که در پهلوی علیس به جنگ بپردازد، ابوبکرهس این حدیث را برایش گفت، ولی وی نسبت به اینکه علیس را در جنگهایش بر حق میدانست، با وی همراهی و همکاری نمود، گویا نظرش این بود که این حدیث مورد خاصی دارد، و آن در وقتی است که طرف حق واضح نباشد، و اینکه ابوبکرهس این حدیث را برای احنف بن قیس بیان کرد تا به جنگ اشتراک نکند، نظرش این بود که موجب این حدیث عام است، و چون جنگهای که در زمان علیس رخ داده بود بین دو گروه از مسلمانان بود، لذا اشتراک در چنین جنگهای را روا نمیدانست. ۲) از این حدیث نبوی شریف دانسته میشود که اگر کسی تصمیم به ظلم و تعدی میگیرد، و بر این کار عملا اقدام مینماید، ولو آنکه به سببی از اسباب نتواند به کاری که اقدام نموده است جامۀ عمل بپوشد گنهکار میگردد، ولی اگر تصمیم به ظلم و تعدی گرفته و پیش از اقدام به آن کار ظالمانه، از آن کار منصرف میگردد، از مجرد تصمیم گرفتن به ظلم، بر وی گناهی نیست، زیرا در حدیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج در حدیث قدسی میگویند که خداوند متعال میفرماید: «وقتی که بندهام تصمیم به کار بدی بگیرد، ولی آن را عملی نسازد، آن کار بد را بر وی نوشته نکنید».
۳٠- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ س عَنِ النَّبيِّ ج قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ قَالَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ج: أَيُّنَا لَمْ يَظْلِمْ؟ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعالى: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ [رواه البخاری: ۳۲].
۳٠- از عبدالله بن مسعودس [٩٧] از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «چون این قول خداوند نازل گردید که: ﴿کسانی که ایمان آوردهاند و ایمان خود را ملبس به ظلم نکردهاند﴾ [از آتش دوزخ در امان هستند]» [٩۸].
صحابههای پیامبر خدا ج گفتند: از ما کیست که ظلمی نکرده باشد؟
و همان بود که خداوند متعال این آیۀ کریمه را نازل ساخت: ﴿به تحقیق که شرک، ظلم بزرگی است﴾ [٩٩].
[٩٧] وی عبدالله بن مسعود بن غافل هذلی است، ششم کسی است که مسلمان شده است، اولین کسی است که قرآن را در مکه به صدای بلند تلاوت کرده است، و به همین سبب مشرکین او را بسیار لت و کوب نموده و تعذیب کردند، در تمام غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشته است، عمر بن خطابس او را به حیث معلم به کوفه فرستاد، و گویند که اساس فقه اهل کوفه که فقه حنفی باشد، از عبدالله بن مسعود است، دارای فضائل و مناقب بسیاری است، وی در سال سی و دو هجری در مدینه منوره به سن شست و چند سالگی وفات نمود، و در بقیع دفن گردید، (أسد الغابه: ۳/۲۵۶-۲۶٠). [٩۸] نصوص شرعی دارای منطوق و مفهوم است، و باز مفهوم بر دو قسم است: مفهوم موافق و مفهوم مخالف، و این موضوع در علم اصول فقه به طور مفصل مذکور است، و آنچه که در این آیۀ کریمه سبب خوف صحابهش گردیده بود، مفهوم مخالف این آیۀ کریمه بود، زیرا منطوق آن دلالت بر این دارد که: اگر کسی ایمان آورده باشد، و در دورۀ ایمان خود مرتکب ظلمی نشده باشد، از عذاب خدا و آتش دوزخ در امان است، و مفهوم مخالف آن این است که: کسی ایمان آورده باشد، و در دورۀ ایمان خود مرتکب ظلمی شده باشد، از عذاب خدا و آتش دوزخ در امان نیست، و چون لفظ (ظلم) نکره و در سیاق نفی آمده است، فائدۀ عموم را میدهد، لذا معنایش چنین میشود که: اگر کسی ایمان آورده و مرتکب ظلمی ولو آنکه اندک باشد میگردد، از عذاب خدا و آتش دوزخ در امان نیست، و همان بود که صحابهش در هراس افتاده و با خود گفتند: چون هیچکسی نیست که مرتکب هیچ ظلمی – ولو آنکه اندک باشد – نشده باشد، لذا ما از آتش دوزخ در امان نیستیم، و به همین سبب بود که از پیامبر خدا ج توضیح خواستند، و پیامبر خدا ج در جواب آنها فرمودند که: مراد از ظلم در این آیۀ کریمه شرک است، یعنی: کسی که ایمان آورده باشد، و بعد از ایمان آوردن به شرک نگرانیده باشد، از آتش دوزخ در امان است، ولی اگر دوباره به شرک برگردد، در امان نیست. [٩٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از ظلم در این آیۀ کریمه، شرک است نه ظلم دیگری، زیرا ظلم دارای انواع و مراتبی است، و بالاترین مرتبۀ آن شرک است، و مراد از ظلم در این آیۀ مبارکه همین چیز است. ۲) از این حدیث نبوی شریف اینطور دانسته میشود که گناه به هر اندازۀ که باشد، شرک نامیده نمیشود، و کسی که بخدا شرک نیاورده باشد، هدایت یافته و در امان است. ۳) شاید کسی بگوید که این احتمال موجود است که اشخاص گنهکار به اندازۀ گناه خود در قیامت عذاب شوند، پس در این صورت در امان بودن چه معنی دارد؟ در جواب باید گفت که مراد از آن، در امان بودن از خلود در عذاب است، و اینکه این شخص – بعد از عذاب – از دوزخ یافته است، در واقع در امان مانده است.
۳۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «آيَةُ المُنَافِقِ ثَلاَثٌ: إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ"» [رواه البخاری: ۳۳].
۳۱- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «علامت منافق سه چیز است: چون سخن بزند دروغ میگوید، و چون وعده بدهد وعده خلافی میکند، و چون امانتی برایش سپرده شود خیانت میکند» [۱٠٠].
۳۲- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: «أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا، وَمَنْ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنَ النِّفَاقِ حَتَّى يَدَعَهَا: إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ، وَإِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ» [رواه البخاری: ۳۴].
۳۲- از عبدالله بن عمروب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «چهار چیز است که اگر در شخصی موجود شد، آن شخص منافق خالص است، و اگر یکی از آنها در وی موجود شود، بخصلتی از خصائلی نفاق متصف گردیده است، مگر آنکه آن خصلت را ترک نماید.
وقتی که امانتی برایش سپرده شود، در آن خیانت میکند، و وقتی که سخن بگوید دروغ میگوید، و وقتی که عهد و پیمان ببندد، عهد شکنی میکند، و وقتی که جنگ و جدال کند، فحش و دشنام میدهد» [۱٠۱].
[۱٠٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) منافق کسی است که ظاهرش بر خلاف باطنش باشد، و نفاق بر دو نوع است، نفاق عقیدوی و نفاق عملی، کسی که ظاهرش دلالت به اسلام داشته باشد، ولی در باطن برخلاف این چیز باشد، این نفاقش نفاق کفر است، و کسی که در غیر موضوع عقیده ظاهرش با باطنش فرق داشته باشد، این نفاقش نفاق عملی است، و کافر شمرده نمیشود. ۲) مراد از این علامات سه گانه آن است که چون این هرسه خاصیت در کسی جمع شد، این شخصی منافق شمرده میشود، و بعضی از علماء نظرشان این است که این علامات سه گانه فردی است نه مجموعی، به این معنی که: هریک از این علامات سه گانه که در کسی موجود شود، دلالت بر منافقت آن شخص دارد، و فرقی که هست در مراتب نفاق است، به این معنی که اگر کسی باشد که همۀ این علامات در وی موجود باشد، منافقی است که نفاق را به حد کمال رسانده است، و نفاقش نسبت به کسی که یک و یا دو علامت از این علامات در وی وجود دارد، بیشتر است، و همچنین کسی که دارای دو علامت از این علامات سه گانه باشد، نفاقش از کسی که فقط دارای یکی از این علامات سه گانه باشد بیشتر است، و کسی که تنها یک علامت از این علامات سه گانه در وی وجود داشته باشد، کسی است که نفاقش از آن دو گروه دیگر کمتر است، ولی با آنهم منافق شمرده میشود، و حدیث آتی همین قول را ترجیح میدهد. ۳) اصل دیانت مبتنی بر سه چیز است: قول، نیت، و عمل، و کسی که دروغ میگوید، قولش فاسد است، و کسی که وعدهخلافی میکند، نیتش فاسد است، و کسی که امانت را خیانت میکند، عملش فاسد است، و به این اساس چیزی از دینش سالم باقی نمیماند، و از این جهت است که از زمرۀ منافقان محسوب میگردد، و با اینکه نبی کریم ج مسلمانان را از چنین رذایل و اعمال زشتی برحذر داشتهاند، ولی متاسفانه کسان بسیاری را میبینیم که نه از دروغ گفتن خودداری میکنند، نه از وعدهخلافی، و نه از خیانت در امانت، و حتی بر علاوه از این رذایل سه گانه، مرتکب گناهان بسیار دیگری نیز میشوند. [۱٠۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آنچه که در حدیث گذشته ذکرش رفت، علامات نفاق است، و آنچه که در این حدیث آمده است، بیانگر حقیقت نفاق است، بنابراین کسی که در وی همۀ این صفات بد موجود گردد، منافق حقیقی است. ۲) از مجموع این حدیث، و حدیث قبل از آن اینطور دانسته میشود که صفات منافق پنج چیز است، سه صفت آنچه که در حدیث اول آمده است، و دو صفت دیگر غیر از آن سه صفت در حدیث دوم، که عبارت از عهدشکنی در عهد و پیمان، و دشنام دادن در وقت جنگ باشد، وی در واقع علامات نفاق همان سه چیزی است که در حدیث اول آمده است، زیرا عهدشکنی نوعی از خیانت در امانت، و دشنام دادن در وقت جنگ، نوعی دروغ گفتن در وقت سخن زدن است.
۳۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ يَقُمْ لَيْلَةَ القَدْرِ، إِيمَانًا وَاحْتِسَابًا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: ۳۵].
۳۳- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که شب قدر را به اساس ایمان و طلب ثواب از خدا زنده نگه دارد، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود» [۱٠۲].
[۱٠۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از زنده نگهداشتن شب قدر آن است که این شب را به نماز و ذکر و دعا بگذراند. ۲) مراد از گناهان در این حدیث و در احادیث مشابه آن، گناهان صغیره است، و گناهان کبیره بدون توبه کردن از آنها بخشیده نمیشود، چنانچه حقوق بندگان نیز تا وقتی که حقشان برایشان رسانده نشود، و یا رضایت آنها حاصل نشود، قابل بخشیدن نیست، ولو آنکه شخص متجاوز که بر حقوق دیگران تجاوز نموده است، صد شب قدر را زنده نگه دارد، و یا صد بار توبه کند، و یا صد بار حج نماید، در تفصیل بیشتر این موضوع به کتاب (إرشاد الساری، إلی مناسک الملا علی القاری) (ص/۵۲٧-۵۳٩) مراجعه شود، و در مقدمه این موضوع را به تفصیل بیشتری بیان داشتیم.
۳۴- وعَنْهُ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «انْتَدَبَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِمَنْ خَرَجَ فِي سَبِيلِهِ، لاَ يُخْرِجُهُ إِلَّا إِيمَانٌ بِي وَتَصْدِيقٌ بِرُسُلِي، أَنْ أُرْجِعَهُ بِمَا نَالَ مِنْ أَجْرٍ أَوْ غَنِيمَةٍ، أَوْ أُدْخِلَهُ الجَنَّةَ، وَلَوْلاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِي مَا قَعَدْتُ خَلْفَ سَرِيَّةٍ، وَلَوَدِدْتُ أَنِّي أُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ أُحْيَا، ثُمَّ أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَا، ثُمَّ أُقْتَلُ» [رواه البخاری: ۳۶].
۳۴- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند به کسی که در راه او [به جهاد] بیرون شده باشد وعدۀ ثواب داده و میگوید:
«کسی که خاص برای من، و به جهت تصدیق به پیامبران من، به جهاد بیرون شده باشد، یا او را با مزدی که حاصل کرده است [۱٠۳]، و یا با غنیمتی که به دست آورده است، سلامت به خانهاش برمیگردانم، و یا [اگر شهید شود] جنت را نصیبش میسازم».
[و پیامبر خدا ج میفرمایند]: «و اگر سبب مشقت بر امت خود نمیگردیدم، از مشارکت در هیچ لشکری که به جهاد میرود، خودداری نمیکردم» [۱٠۴].
«و دوست داشتم که در راه خدا کشته شوم و دوباره زنده گردم، و باز کشته شوم و دوباره زنده گردم، و باز کشته شوم» [۱٠۵].
[۱٠۳] مراد از (مزد) ثواب اخروی است، و این در صورتی است که غنیمتی به دست نیاورده باشد، و اگر غنیمتی به دست آورده باشد، هم ثواب میبرد، و هم غنیمت. [۱٠۴] و سبب مشقت امت در رفتن نبی کریم ج به هر لشکری جهادی آن بود که در این صورت بر همگان لازم میگردید که با ایشان به جهاد بروند، و تخلف برای هیچکس روا نبود، و البته مشارکت به جهاد برای همگان در همه وقت، خالی از مشقت نیست. [۱٠۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جهاد و شهادت در راه خدا دارای مرتبه بس بلندی است. ۲) اگر در بین دو مصلحت تعارض واقع شود، باید به اهم آنها عمل شود، چنانچه پیامبر خدا مصلحت به مشقت نیفتادن امت را بر مصلحت بیرون شدن به جهاد مقدم نمودند. ۳) جهاد فرض کفایه است نه فرض عین، زیرا اگر فرض عین میبود، پیامبر خدا ج به هیچ وجه از رفتن به جهاد خودداری نمیکردند، و اینکه جهاد در بعضی از حالات فرض عین میگردد، نظر به حالات و شروط خاصی است. ۴) گرچه هر مسلمانی به بهشت میرود، و اینکه شهید فی سبیل الله در رفتن به بهشت اختصاص یافته است سببش این است که: دیگران در قیامت به بهشت میروند، و شهید به مجرد قبض روح به بهشت میرود، و این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾ [آل عمران: ۱۶٩]، دلالت بر این امر دارد، چنانچه احتمال دارد که رفتن شهید به بهشت به حالت خاصی باشد، و آن اینکه: در قیامت با مقربین بدون حساب و کتاب به بهشت برود، زیرا شهادت سبب کفارۀ گناهان میشود، پیامبر خدا ج میفرمایند: «يُغْفَرُ لِلشَّهِيدِ كُلُّ ذَنْبٍ إِلَّا الدَّيْن»، یعنی: تمام گناهان شهید به جز از قرض، برایش بخشیده میشود. ۵) طوری که معلوم است پیامبر خدا ج این سخن را در حال حیات خود گفتند، و ترتیب ظاهری تقاضا میکرد که حالت آخر را حالت حیات ذکر میکردند، و میفرمودند که باز زنده شوم، ولی نسبت به دوست داشتن ثواب شهادت در راه خدا – که دارای مرتبۀ بسیار بلندی است – خواستند که ختم حالتشان بر شهادت باشد.
۳۵- وعَنْهُ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «مَنْ قَامَ رَمَضَانَ إِيمَانًا وَاحْتِسَابًا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: ۳٧].
۳۵- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که [شبهای] رمضان را فقط به جهت ایمان و به طلب ثواب از خدا قیام نماید، گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود» [۱٠۶].
[۱٠۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از قیام شبهای رمضان، نماز خواندن، قرآن خواندن، و ذکر خدا است، یعنی: مراد آن است که شخص این شبها را به طاعت و عبادت خدا بگذارند، و اینکه آیا مطلوب قیام تمام شب است و یا جزئی از شب، نظرات متفاوتی وجود دارد، و البته در صورت توان، قیام بیشتر از قیام کمتر است، و با اینهم طوریکه در احادیث بعدی خواهد آمد، نباید طاعت و عبادت به حد مشقت طاعت فرسا برسد. ۲) مراد از این گناهان نیز طوری که در حدیث گذشته بیان داشتیم گناهان صغیره است، و طریق عفو گناهان کبیره توبه، و سقوط حقوق الناس، ادای آن حقوق و یا حصول رضایت صاحب حق است، برای تفصیل بیشتر در این مورد به کتاب عمده القاری جلد اول، صفحه (۳۴۶) مراجعه شود.
۳۶- وعَنْهُ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ، إِيمَانًا وَاحْتِسَابًا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: ۳۸].
۳۶- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که ماه رمضان را به اساس ایمان و خاص برای خدا روزه بگیرد، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود» [۱٠٧].
[۱٠٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در آمرزش گناهان به سبب انجام دادن کارهای نیک، مانند: قیام شبهای رمضان، روزه گرفتن ماه رمضان، عمره کردن، حج کردن، وضوء ساختن، روزه گرفتن روز عاشوراء، روزه گرفتن روزه عرفه، وغیره، احادیث فراوانی آمده است، و شاید کسی بگوید: در صورتی که هریک از این اعمال نیک سبب آمرزش گناهان میشود، پس چه لازم است که انسان همۀ این اعمال نیک را انجام دهد؟ زیرا هریک از این اعمال در محو گناهان و آمرزش آنها کافی است، و در این صورت حاجتی به انجام دادن عمل نیک دیگری نمیماند، در جواب باید گفت: اول آنکه: انسان هیچگاه خالی از گناهان صغیره نیست. دوم آنکه: انجام دادن این اعمال نیک سبب میشود که تا شاید خداوند متعال بعضی از گناهان کبیرهاش را نیز بیامرزد، و فرضا اگر کسی باشد که گناهان کبیرۀ نداشته باشد، این اعمال نیک سبب رفع درجاتش در نزد خداوند متعال میگردد، و البته از این چیز هیچ کسی بینیاز نیست. سوم آنکه: چون خداوند متعال انسان را توفیق به طاعت و عبادت خود داده، و هدایت را نصیبش میکند، این خود ایجاب میکند که به انجام نوافل و کارهای نیک شکر این توفیق و هدایت را بجا بیاورد، و از این سبب بود که پیامبر خدا ج همۀ این اعمال را نیک را انجام میدادند، و چون کسی به ایشان گفت که: خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است، پس چه حاجتی به این همه طاعات و عبادات [نفلی] دارید؟ فرمودند: آیا مگر بندۀ شکرگذاری نباشم؟
۳٧- وعَنْهُ س، أَنَّ النَّبِيِّ ج قَالَ: «إِنَّ الدِّينَ يُسْرٌ، وَلَنْ يُشَادَّ الدِّينَ أَحَدٌ إِلَّا غَلَبَهُ، فَسَدِّدُوا وَقَارِبُوا، وَأَبْشِرُوا، وَاسْتَعِينُوا بِالْغَدْوَةِ وَالرَّوْحَةِ وَشَيْءٍ مِنَ الدُّلْجَةِ» [رواه البخاری: ۳٩].
۳٧- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«دین آسان است، و هرگز کسی در دین تشدد نکرده است مگر آنکه مغلوب گردیده است، پس میانه روی کنید، و آنچه را که میتوانید انجام دهید، و بشارت پذیر باشید به ثواب خداوندی، و عبادت کنید در اول روز، و آخر روز، و پارۀ از شب» [۱٠۸].
[۱٠۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) انسان باید در هرکاری و حتی در عبادات از میانه روی کار گرفته و تشدد نکند، و از همین سبب است که خداوند متعال طاعات و عبادات قابل تحملی را در اوقات معینی فرض کرده است. ۲) این قول پیامبر خدا ج که میفرماید: (بشارتپذیر باشید به ثواب خداوندی)، دلالت بر این دارد که اگر کسی عبادتی را – چه فرضی و چه نفلی – انجام میدهد، در پهلوی خوف از خدا و اینکه شاید این طاعتش قبول نشود، باید امیدوار به رحمت خدا بوده، و به این امید باشد که خداوند متعال به فضل و رحمت خود این طاعاتش را قبول نموده، و برایش ثواب بسیار بیشتری از آنچه که انجام داده است، عطا خواهد کرد. ۳) در این حدیث نبوی شریف، پیامبر خدا ج شخصی را که عبادت نفلی انجام میدهد، به مسافری تشبیه کردهاند که میخواهد طی سفر و به منزل برسد، و همانطوری که مسافر نمیتواند شب و روز بدون انقطاع به سفر ادامه دهد، ورنه از پا افتاده و از سفر میماند، و بهترین وقت سفر برایش اول روز، و آخر روز، و پارۀ از شب است، همچنین شخصی که عبادت میکند و راه آخرت را میپیماید، نباید شب و روز بدون انقطاع به طاعت و عبادت مشغول شود، ورنه به مشقت افتاده و از عبادت بازمیماند، لذا بهترین وقت عبادت نفلی برایش همین اوقات سهگانه است، که اول روز، و بعد از زوال آفتاب، و چیزی از شب باشد، و بعضیها میگویند که مراد از عبادت اول روز: نماز فجر، و مراد از عبادت آخر روز: نماز ظهر و نماز عصر، و مراد از عبادت پارۀ از شب: نماز مغرب و عشا است، ولی سیاق حدیث نبوی شریف بیشتر دلالت بر معنی اول دارد، والله تعالی أعلم بالصواب.
۳۸- عَنِ البَرَاءِ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ أَوَّلَ مَا قَدِمَ المَدِينَةَ نَزَلَ عَلَى أَجْدَادِهِ، أَوْ قَالَ أَخْوَالِهِ مِنَ الأَنْصَارِ، وَأَنَّهُ «صَلَّى قِبَلَ بَيْتِ المَقْدِسِ سِتَّةَ عَشَرَ شَهْرًا، أَوْ سَبْعَةَ عَشَرَ شَهْرًا، وَكَانَ يُعْجِبُهُ أَنْ تَكُونَ قِبْلَتُهُ قِبَلَ البَيْتِ، وَأَنَّهُ صَلَّى أَوَّلَ صَلاَةٍ صَلَّاهَا صَلاَةَ العَصْرِ، وَصَلَّى مَعَهُ قَوْمٌ» فَخَرَجَ رَجُلٌ مِمَّنْ صَلَّى مَعَهُ، فَمَرَّ عَلَى أَهْلِ مَسْجِدٍ وَهُمْ رَاكِعُونَ، فَقَالَ: أَشْهَدُ بِاللَّهِ لَقَدْ صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج قِبَلَ مَكَّةَ، فَدَارُوا كَمَا هُمْ قِبَلَ البَيْتِ، وَكَانَتِ اليَهُودُ قَدْ أَعْجَبَهُمْ إِذْ كَانَ يُصَلِّي قِبَلَ بَيْتِ المَقْدِسِ، وَأَهْلُ الكِتَابِ، فَلَمَّا وَلَّى وَجْهَهُ قِبَلَ البَيْتِ، أَنْكَرُوا ذَلِكَ [رواه البخاری: ۴٠].
۳۸- از براءس [۱٠٩] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اولینبار که به مدینه آمدند، به خانۀ یکی از اجداد – و یا خویشاوندان مادری خود از انصار – سکونت گزیدند [۱۱٠].
و مدت شانزده و یا هفده ماه به طرف (بیت المقدس) نماز میخواندند، و آرزو داشتند که قبله به طرف بیت الله الحرام باشد.
و اولین نمازی را که [به طرف کعبه] اداء نمودند، نماز عصر بود، و گروهی از مردم این نماز را با ایشان اداء نمودند.
شخصی از کسانی که با پیامبر خدا ج نماز خوانده بود، بیرون شد و رفت [۱۱۱]، و به مسجدی رسید که مردم نماز میخواندند و در حالت رکوع کردن بودند [۱۱۲]، برای آنها گفت: به خداوند قسم است که من با پیامبر خدا ج به طرف مکه نماز خواندم، آنها [که سخن این شخص را شنیدید] همانطور که در حال نماز خواندن بودند، روی خود را به طرف کعبه نمودند.
یهود و اهل کتاب، از اینکه پیامبر خدا ج به طرف (بیت المقدس) نماز میخواندند، خوشحال بودند، ولی هنگامی که قبله به طرف کعبه تغییر یافت، از این کار نکوهش کردند [۱۱۳].
[۱٠٩] وی براء بن عازب بن حارث انصاری است، در چهارده غزوه با پیامبر خدا ج اشتراک نمود، و اول این غزوات غزوه (أحد) و یا غزوه (خندق) است، و در جنگ جمل و صفین با علیس بود، امام بخاری/ از وی سی و هشت حدیث روایت کرده است، و در کوفه سکنیگزین گردید، و در همانجا در سال هفتاد و دو هجری وفات نمود، أسد الغابه (۱/۱٧۱-۱٧۲). [۱۱٠] خانۀ را که پیامبر خدا برای بار اول در آن سکنیگزین گردیدند، خانۀ بنی عدی بن نجار بود، و اینها خویشاوندان مادریشان بودند، زیرا هاشم پدر عبدالمطلب که جد پیامبر خدا ج است، زنی را از این خانواده به نام (سلمی) به نکاح گرفته بود، و (سلمی) زن شریفۀ بود، و شرطش در نکاح گرفتن آن بود که اختیارش به دست خودش باشد، به طوری که اگر از شوهرش بدش آمد، او را رها کرده و از خانهاش بیرون شود، و عبدالمطلب از همین (سلمی) است. [۱۱۱] این شخصی که با پیامبر خدا ج نماز خوانده بود، و بعد از نماز خواندن بیرون شد و رفت، عباد بن بشر بن فیضی، و یا عباد بن نَهیک بود. [۱۱۲] این مردم یا در حال رکوع کردن حقیقی بودند، و یا آنکه مراد از رکوع، نماز خوانده است، یعنی: در حال نماز خواندن بودند، و مسجدی که این شخص مردم را در حال نماز خواندن دید، مسجد مردم بنی حارثه بود، و اکنون به نام مسجد (قبلتین) یاد میشود، و به طرف غرب مسجد نبوی به فاصلۀ تقریبا چهار و یا پنج کیلو متری آن قرار دارد، و این تغییر قبله در حالت نماز برای (اهل قباء) نیز واقع گردید، و قصه آنها إنشاء الله در (کتاب نماز) به تفصیل بیشتری خواهد آمد. [۱۱۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج پیش از ظهر روز دو شنبه دوازدهم ربیع الأول، به مدینۀ منوره رسیدند، از ابن عباسب روایت است که گفت: (پیامبر خدا ج در روز دو شنبه از مکه بیرون شدند، و در روز دو شنبه به مدینه رسیدند)، و از این روایت چنین دانسته میشود که مدت سفر هجرت پیامبر خدا ج پانزده روز بود، زیرا ایشان با ابوبکر صدیقس بعد از بیرون شدن از شهر مکه سه روز در (غار ثور) بودند، و فاصله بین مکۀ مکرمه و مدینۀ منوره بین یازده الی دوازده روز است، و به این طریق میتوان گفت که: مدت سفر هجرت نبی کریم ج پانزده روز بوده است. ۲) پیامبر خدا ج بعد از هجرت به مدینۀ منوره، حدود شانزده و یا هفده ماه با مسلمانان به طرف بیت المقدس نماز میخواندند، و بعد از آن ماموریت یافتند که به طرف کعبۀ معظمه نماز بخوانند، وقتی که به مکۀ مکرمه بودند، در وقت نماز خواندن بین دو رکن یمانی نماز میخواندند، به این طریق که کعبه را پیش روی خود قرار داده و نماز خواندنشان به طرف بیت المقدس بود. ۳) نسخ احکام جواز دارد، و نسخ عبارت از آن است که حکمی جدیدی معارض با حکم سابق نازل گردیده، و حکم سابق نسخ گردد، و به آن عمل نشود. ۴) نسخ بر چهار نوع است: نسخ قرآن به قرآن، نسخ سنت به سنت، نسخ سنت به قرآن، و نسخ قرآن به سنت، و همۀ این انواع چهارگانه در نزد جمهور علماء با شروط معین آن که در اصول فقه مذکور است جواز دارد، ولی امام شافعی/ نسخ سنت به قرآن، و نسخ قرآن به سنت را جواز نمیدهد، و نسخ قبله از بیت المقدس به کعبۀ مشرفه از نوع نسخ سنت به قرآن است، زیرا رو آوردن به بیت المقدس در وقت نماز خواندن به سنت ثابت شده بود نه به قرآن، ولی کسانی که نسخ سنت را به قرآن جائز نمیدانند میگویند که رو آوردن به طرف بیت المقدس نیز به قرآن ثابت شده بود، و آن این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ﴾ [البقره: ۱۱۵]، ولی این تاویل چندان قابل قبول به نظر نمیرسد، والله تعالی أعلم. ۵) اگر کسی قبله بر وی پوشیده شد، و به اساس اجتهاد خود به کدام طرفی نماز خواند، و بعد از آن معلوم شد که وی در اجتهاد خود خطا کرده است، بر وی لازم نیست که نمازش را دوباره بخواند.
۳٩- عَنْ أَبي سَعِيدٍ الخُدْرِيَّ س: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «إِذَا أَسْلَمَ العَبْدُ فَحَسُنَ إِسْلاَمُهُ، يُكَفِّرُ اللَّهُ عَنْهُ كُلَّ سَيِّئَةٍ كَانَ زَلَفَهَا، وَكَانَ بَعْدَ ذَلِكَ القِصَاصُ: الحَسَنَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِائَةِ ضِعْفٍ، وَالسَّيِّئَةُ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ يَتَجَاوَزَ اللَّهُ عَنْهَا» [رواه البخاری: ۴۱].
۳٩- از ابوسعید خدریس روایت است که: از پیامبر خدا ج شنیده است که میفرمودند: «وقتی که شخصی مسلمان شود، و اسلامش حقیقی باشد، خداوند تمام گناهانی را که [پیش از مسلمان شدن] مرتکب شده بود میبخشد، و بعد از این، دورۀ حساب و مجازات است، از هرکار نیکی، ده برابر تا هفتصد برابر برایش ثواب داده میشود، و جزای کار بد به اندازۀ همان کار بد است، مگر آنکه خداوند متعال، آن گناه را برای وی ببخشد» [۱۱۴].
[۱۱۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مدار و اساس ثواب دادن ده برابر و هفتصد برابر، اخلاص بنده است، یعنی هر قدر اخلاص بنده در انجام دادن کارهای نیک بیشتر باشد، به همان اندازه برایش ثواب بیشتری داده میشود، تا جایی که این ثواب برابر هفتصد عملی میشود که انجام داده است، و طوری که در احادیث دیگری آمده است، به اساس اخلاص کامل بنده میشود که ثوابش از هفتصد چند نیز تجاوز نماید. ۲) اگر کافر در حال کفر خود کارهای نیکی را مانند: خیرات دادن، وصله رحم، و دستگیری از فقراء و در ماندگان به قصد ثواب انجام میدهد، و بعد از آن مسلمان میشود، ثواب تمام آن اعمال نیک برایش نوشته میشود، و این امر در حدیث ابوسعیدس که بعد از این میآید به طور صریح بیان شده است. ۳) اگر کافر در حال کفر خود جنب شد، و در حال کفر غسل کرد، و بعد از آن مسلمان شد، بنابر قول راجح این غسلش صحت نداشته و باید دوباره غسل نماید، و اگرچه بعضی از علمای احناف غسل او را صحیح میدانند، حتی بعضیها گفتهاند که: اگر کافر در حال کفر خود وضوء ساخت، و بعد از آن مسلمان شد، وضویش صحت دارد، ولی آنچه که صحیحتر به نظر میرسد، همان نظر اول است، والله تعالی أعلم بالصواب. ۴) کسی که مرتکب گناهی میشود، سرنوشتش در آخرت در تحت مشیت خداوند متعال است، اگر خواسته باشد، به فضل و رحمت خود از وی عفو میکند، و اگر خواسته باشد، به عدل خود او را عذاب میکند.
۴٠- عَنْ عَائِشَةَ ل، أَنَّ النَّبِيَّ ج دَخَلَ عَلَيْهَا وَعِنْدَهَا امْرَأَةٌ، قَالَ: «مَنْ هَذِهِ؟» قَالَتْ: فُلاَنَةُ، تَذْكُرُ مِنْ صَلاَتِهَا، قَالَ: «مَهْ، عَلَيْكُمْ بِمَا تُطِيقُونَ، فَوَاللَّهِ لاَ يَمَلُّ اللَّهُ حَتَّى تَمَلُّوا» وَكَانَ أَحَبَّ الدِّينِ إِلَيْهِ مَادَاوَمَ عَلَيْهِ صَاحِبُهُ [رواه البخاری: ۴۳].
۴٠- از عائشهل روایت است که: در حالی که زنی نزدش نشسته بود، پیامبر خدا ج آمدند.
پرسیدند: این زن کیست؟
گفت: این فلان زن است، [و شروع کرد] به توصیف کردن از نماز خواندنش [که بسیار نماز میخواند].
پیامبر خدا ج فرمودند: «ساکت باش! [عباداتی را] انجام دهید، که توان انجام دادن آن را داشته باشید، به خداوند قسم است تا وقتی که شما [از عبادت] ملول و خسته نشوید، خداوند [از ثواب دادن] ملول و خسته نمیشود».
و [عایشهل میگوید]: بهترین عبادت در نزد پیامبر خدا ج عبادتی بود که عبادت کننده بر آن مداومت کند [۱۱۵].
[۱۱۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نسبت دادن ملالت به خداوند، از روی مشاکله است نه از روی حقیقت آن، زیرا خداوند متعال از ملالت و خسته شدن که از عوارض است، مبرا میباشد، و نظائر آن در قرآن کریم و سنت نبوی زیاد است، و از آن جمله است این قول خداوند که میفرماید: ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ ٥٤﴾ و این قول خداوند متعال که: ﴿يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ﴾، که خداوند متعال نه با کسی مکری میکند و نه با کسی خدعه و فریبی انجام میدهد، و امثال اینها. ۲) نبی کریم ج به امت خود، نهایت شفیق و مهربان بودند، از اینرو آنها را به کارهای رهنمائی میکردند که متضمن مصلحت دارینشان باشد، و سبب مشقت برای آنها نگردد. ۳) عبادتی که اندک ولی دوامدار باشد، بهتر از عبادت بسیار است که مدت زمانی بوده و بعد از آن ترک شود. ۴) نماز خواندن تمام شب – طوری که جمهور علماء میگویند – مکروه است. ۵) قسم خوردن بدون آنکه کسی انسان را قسم بدهد، اگر به قصد مهم نشان دادن کدام کاری، و یا متنفر ساختن از کدام کاری و امثال اینها باشد جواز دارد.
۴۱- عَنْ أَنَسٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «يَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَفِي قَلْبِهِ وَزْنُ شَعِيرَةٍ مِنْ خَيْرٍ، وَيَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَفِي قَلْبِهِ وَزْنُ بُرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ، وَيَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَفِي قَلْبِهِ وَزْنُ ذَرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ» [رواه البخاری: ۴۴].
۴۱- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«کسی که (لا إله إلا الله) گفته باشد، و در قلبش به اندازۀ جوی خیر [یعنی: ایمان] باشد، از دوزخ بیرون میشود، و کسی که (لا إله إلا الله) گفته باشد، و در قلبش به اندازۀ گندمی خیر [یعنی: ایمان] باشد، از دوزخ بیرون میشود، و کسی که (لا إله إلا الله) گفته باشد، و در قلبش به اندازۀ ذرۀ خیر [یعنی: ایمان] باشد، از دوزخ بیرون میشود» [۱۱۶].
۴۲- عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ س: أَنَّ رَجُلًا، مِنَ اليَهُودِ قَالَ لَهُ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ، آيَةٌ فِي كِتَابِكُمْ تَقْرَءُونَهَا، لَوْ عَلَيْنَا مَعْشَرَ اليَهُودِ نَزَلَتْ، لاَتَّخَذْنَا ذَلِكَ اليَوْمَ عِيدًا. قَالَ: أَيُّ آيَةٍ هي؟ قَالَ: ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا﴾ قَالَ عُمَرُ: «قَدْ عَرَفْنَا ذَلِكَ اليَوْمَ، وَالمَكَانَ الَّذِي نَزَلَتْ فِيهِ عَلَى النَّبِيِّ ج، وَهُوَ قَائِمٌ بِعَرَفَةَ يَوْمَ جُمُعَةٍ» [رواه البخاری: ۴۵].
۴۲- از عمر بن خطابس روایت است که: شخصی از یهود برایش گفت: یا امیر المؤمنین! آیتی در کتاب شما وجود دارد و آن را میخوانید که اگر بر ما قوم یهود نازل میگردید، روز نزول آن را عید میگرفتیم.
عمرس پرسید: این کدام آیت است؟
گفت: [این آیت است که]: ﴿امروز دین شما را برای شما کامل ساختم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را برای شما دین قرار دادم﴾.
عمرس گفت: ما روزی را و مکانی را که این آیت بر پیامبر خدا ج نازل گردیده بود، میدانیم، این آیت در روز جمعه در حالی که پیامبر خدا ج به عرفات ایستاده بودند، بر ایشان نازل گردید [۱۱٧].
[۱۱۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخص مؤمن از ارتکاب گناه کبیره کافر نگردیده، و در دوزخ به طور ابدی نمیماند. ۲) در این حدیث بیان مراتب از اعلی به ادنی است، زیرا جو از گندم بزرگتر، و گندم از ذره بزرگتر است، و (ذره) عبارت از نرمههایی است که در شعاع آفتاب نمایان میگردد. ۳) در ایمان، معرفت قلبی کفایت نیست، بلکه باید این معرفت مقرون به کلمۀ شهادت (أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله)، و کلمۀ شهادت مقرون به اعتقاد باشد. [۱۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از سخن عمر بن خطابس اینطور دانسته میشود که گویا در جواب آن یهود گفت که: ما مسلمانان چیزی را نسبت به این آیۀ کریمه فراموش نکردهایم، بلکه زمان نزول، و مکان نزول، و حالت پیامبر خدا ج را در وقت نزول این آیۀ کریمه به خاطر داریم، و علاوه بر آن، وقت نزول این آیۀ کریمه را عید گرفتیم، زیرا این آیۀ کریمه بعد از عصر روز عرفه که روز نهم ذی الحجه باشد، نازل گردید، و پیامبر خدا ج فردای این روز را که دهم ذو الحجه باشد، برای ما مسلمانان عید قرار دادند، و نزول این آیۀ کریمه در حجة الوداع بود، و بعد از سه ماه از نزول آن، پیامبر خدا ج وفات یافتند. ۲) شاید کسی بگوید که این آیۀ کریمه در روز نهم ذو الحجه نازل گردیده بود، پس میبایست همین روز را عید میگرفتند، نه روز دهم ذو الحجه را، امام عینی/ میگوید: اینکه روز نهم ذو الحجه را عید نگرفتند سببش این است که: این آیۀ کریمه بعد از عصر روز نهم ذو الحجه نازل گریده بود، و عید باید از اول روز باشد، و از این جهت است که فقهاء میگویند: روزی که در آن ماه دیده میشود، متعلق به شب آینده است.
۴۳- عَنْ طَلْحَةَ بْنَ عُبَيْدِ اللَّهِ س يَقُولُ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج مِنْ أَهْلِ نَجْدٍ ثَائِرَ الرَّأْسِ، يُسْمَعُ دَوِيُّ صَوْتِهِ وَلاَ يُفْقَهُ مَا يَقُولُ، حَتَّى دَنَا، فَإِذَا هُوَ يَسْأَلُ عَنِ الإِسْلاَمِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «خَمْسُ صَلَوَاتٍ فِي اليَوْمِ وَاللَّيْلَةِ». فَقَالَ: هَلْ عَلَيَّ غَيْرُهَا؟ قَالَ: «لاَ، إِلَّا أَنْ تَطَوَّعَ». قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «وَصِيَامُ رَمَضَانَ». قَالَ: هَلْ عَلَيَّ غَيْرُهُ؟ قَالَ: «لاَ، إِلَّا أَنْ تَطَوَّعَ». قَالَ: وَذَكَرَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج الزَّكَاةَ، قَالَ: هَلْ عَلَيَّ غَيْرُهَا؟ قَالَ: «لاَ، إِلَّا أَنْ تَطَوَّعَ». قَالَ: فَأَدْبَرَ الرَّجُلُ وَهُوَ يَقُولُ: وَاللَّهِ لاَ أَزِيدُ عَلَى هَذَا وَلاَ أَنْقُصُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَفْلَحَ إِنْ صَدَقَ» [رواه البخاری: ۴۶].
۴۳- از طلحه بن عبیداللهس [۱۱۸] روایت است که گفت: شخصی از اهل نجد، که موهای سرش پریشان بود، نزد پیامبر خدا ج آمد، زمزمه صدایش را میشنیدیم، ولی نمیفهمیدیم که چه میگوید.
تا اینکه آن شخص نزدیکتر آمده و پرسید که اسلام چیست؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «اداء کردن پنج وقت نماز در هر شب و روز».
آن شخص گفت: دیگر نماز هم بر من لازم است؟
فرمودند: «نه، مگر آنکه نفل بخوانی» و پیامبر خدا ج فرمودند: «و روزه گرفتن ماه رمضان».
آن شخص گفت: غیر از آن، روزۀ دیگری هم بر من لازم است؟
فرمودند: «نه مگر آنکه روزۀ نفل بگیری».
و گفت: پیامبر خدا ج زکات را برایش ذکر نمودند، و آن شخص پرسید: غیر از این زکات دیگری هم بر من لازم است؟
فرمودند: «نه، مگر آنکه صدقۀ نفلی بدهی».
آن شخص پشت گردانید و رفت، و با خود میگفت: به خداوند سوگند که از این چیزها نه چیزی بیشتر انجام میدهم و نه کمتر.
پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر راست بگوید رستگار است» [۱۱٩].
[۱۱۸] وی طلحه بن عبیدالله بن عثمان قرشی، و یکی از عشرۀ مبشره به جنت است، و از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، در جنگ بدر در شام بود، از این جهت به این غزوه اشتراک ننمود، و در غزوۀ (أحد) و غزوات بعد از آن با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، از علی بن أبی طالب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: طلحه و زبیر در جنت همسایهام میباشند، دارای فضایل بسیاری است، در جنگ جمل در دهم جمادی الأولی سال سی و شش، به سن شصت و چهار سالگی به قتل رسید، و در بصره دفن گردید، و امام بخاری/ از وی چهار حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (۳/۵٩-۶۲). [۱۱٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طوری که معلوم است ارکان اسلام پنج چیز است، اول آن: شهادتین، یعنی: (أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمدا رسول الله)، و اینکه پیامبر خدا ج برای این شخص کلمۀ شهادت را نگفته و از نماز شروع نمودند، سببش این است که این شخص قبلا مسلمان شده بود، و میدانست که اسلام بدون شهادتین متصور شده نمیتواند، و پیامبر خدا ج این چیز را از معلومات قبلی خود، و یا از قرائن حال درک نموده بودند. ۲) اینکه حج را در این حدیث ذکر ننمودند، سببش این است که حج در آن وقت فرض نگردیده بود، و یا اینکه پیامبر خدا ج برای این شخص از چیزهای خبر میدادند که بر خود این شخص فرض است، و خبر داشتند که حج بر این شخص فرض نیست، بنابراین از فرضیت حج برایش چیزی نگفتند. ۳) شکی نیست که واجبات و منهیات اسلام بسیار است، و اینکه به مجرد انجام دادن همین چند چیز پیامبر خدا ج خبر از رستگاری این شخص دادند، سببش این است که در حدیث دیگری آمده است که ایشان در اینجا فقط از شرائع و احکام اساسی اسلام برایش خبر دادند. ۴) شاید کسی بگوید که: رستگاری شخص بر اینکه چیزی از این واجبات کم نکند درست، و اینکه چیزی بر اینها نیفزاید چگونه صحیح است؟ امام نووی از این سؤال اینطور جواب داده است که: (این حدیث بیانگر رستگاری شخص به انجام دادن واجبات است، و دلالت بر این ندارد که اگر چیزی بیشتری را انجام داد، سبب رستگاریاش نشود، زیرا کسی که به انجام دادن واجبات رستگار میشود، به انجام دادن مستحبات و مندوبات در پهلوی واجبات، بطریق اولی رستگاری نصیبش خواهد شد)، فتح المبدی (۱/۱۳۱).
۴۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «مَنِ اتَّبَعَ جَنَازَةَ مُسْلِمٍ، إِيمَانًا وَاحْتِسَابًا، وَكَانَ مَعَهُ حَتَّى يُصَلَّى عَلَيْهَا وَيَفْرُغَ مِنْ دَفْنِهَا، فَإِنَّهُ يَرْجِعُ مِنَ الأَجْرِ بِقِيرَاطَيْنِ، كُلُّ قِيرَاطٍ مِثْلُ أُحُدٍ، وَمَنْ صَلَّى عَلَيْهَا ثُمَّ رَجَعَ قَبْلَ أَنْ تُدْفَنَ، فَإِنَّهُ يَرْجِعُ بِقِيرَاطٍ» [رواه البخاری: ۴٧].
۴۴- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که با جنازه مسلمانی از روی ایمان ثواب از خداوند، همراهی نماید، و تا وقتی که بر آن جنازه نماز بخواند، و از دفن آن فارغ شود، با آن جنازه باشد، با دو قیراط مزد برمیگردد، و هر قیراط به اندازۀ کوه اُحد است، و کسی که تنها بر جنازه نماز بخواند، و پیش از آنکه دفن شود برگردد، با یک قیراط مزد برمیگردد» [۱۲٠].
[۱۲٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (أحد): کوهی در شمال شهر مدینۀ منوره است، و از مسجد نبوی حدود چهار کیلو متر فاصله دارد، و جنگ مشهور أحد در دامن همین کوه به طرف جنوب آن واقع گردیده است. ۲) ثواب هر قیراط در رفتن با جنازه به اندازۀ کوه (أحد) است، ولی وزن قیراط از نگاه شرعی بیستم حصۀ یک دینار است، و وزن هر دینار، چهار و نیم گرام است، بنابراین، وزن هر (قیراط): ربع یک گرام است، و این فضل و رحمت پروردگار است که وزن یک قیراط را به اندازۀ وزن کوه أحد مزد میدهد. ۳) همراهی کردن با جنازه بر سه نوع است: نوع اول: نماز خواندن بر جنازه، و همراهی کردن با آن تا وقت دفن، برای کسی که اینگونه همراهی میکند دو قیراط مزد است، یکی مزد نماز خواندن، و دیگری مزد همراهی کردن با جنازه. نوع دوم: نماز خواندن بر جنازه، و همراهینکردن با آن تا وقت دفن، برای کسی که چنین میکند، یک قیراط مزد است، که مزد نماز خواندن بر جنازه باشد، و این دو نوع همراهی در نص حدیث نبوی مذکور است. نوع سوم: همراهی کردن با جنازه بدون آنکه بر جنازه نماز خوانده باشد، اگر این نماز نخواندن روی معذرت شرعی باشد، امید بخداوند است که برای این شخص نیز دو قیراط مزد باشد، زیرا نیت این شخص این بوده است، که بر جنازه نماز بخواند، ولی روی معذرتی به نماز نرسیده است، لذا از نماز نخواندن معذور است، و پیامبر خدا ج میفرمایند که: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» ولی اگر ترک نماز از روی قصد و یا تکاسل باشد، در این صورت شاید برای چنین شخصی هیچ مزدی نباشد، زیرا نمازی را که برای خدا است، ترک کرده است، و همراهی کردن به جنازه را که شاید به احترام بندگان باشد، انجام داده است، و از کاری که نیت انسان از انجام دادن آن رضای خدا و طلب ثواب نباشد، برایش مزدی نیست، والله تعالی أعلم.
۴۵- عَنْ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: «سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ كُفْرٌ» [رواه البخاری: ۴۸].
۴۵- از عبدالله بن مسعودس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «دشنام دادن مسلمان فسق، و جنگ کردن با وی کفر است» [۱۲۱].
۴۶- عَنْ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج خَرَجَ يُخْبِرُ بِلَيْلَةِ القَدْرِ، فَتَلاَحَى رَجُلاَنِ مِنَ المُسْلِمِينَ فَقَالَ: «إِنِّي خَرَجْتُ لِأُخْبِرَكُمْ بِلَيْلَةِ القَدْرِ، وَإِنَّهُ تَلاَحَى فُلاَنٌ وَفُلاَنٌ، فَرُفِعَتْ، وَعَسَى أَنْ يَكُونَ خَيْرًا لَكُمْ، التَمِسُوهَا فِي السَّبْعِ وَالتِّسْعِ وَالخَمْسِ» [رواه البخاری: ۴٩].
۴۶- از عباده بن صامتس روایت است که پیامبر خدا ج آمدند تا از (شب قدر) برای مردم خبر بدهند، در این وقت دو نفر از مسلمانان باهم به مجادله پرداختند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «من بیرون شده بودم تا برای شما از شب قدر خبر بدهم، ولی فلانی و فلانی باهم به مجادله پرداختند، و [تعیین آن] از بین رفت، و شاید این کار به خیرتان باشد، و خودتان آن را در شب [بیست و] هفت و [بیست و] نه و [بیست و] پنج جستجو کنید» [۱۲۲].
[۱۲۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ظاهر این حدیث دلالت بر این دارد که جنگ کردن با مسلمان کفر است، ولی علماء گفتهاند که مراد از کفر، مبالغه در برحذر داشتن از جنگ کردن با مسلمانان است، نه حقیقت کفر، و یا مراد آن است که جنگ کردن با مسلمان، شبیه عمل کفار است، زیرا این کافر است که با مسلمان به جنگ میپردازد، نه مسلمان، و یا نسبت به کسی است که جنگ کردن با مسلمانان راحلال میشمرد، ولی مشکل اینجا است که بعضی از کسانی که با مسلمانان به جنگ و قتال میپردازند، تا جایی که دیدهایم این عمل خود را حلال و حتی احیانا واجب میدانند، نعوذ بالله من الخذلان. ۲) تاویل حدیث هرچه که باشد، دلالت اکید و تحذیر شدید از جنگ کردن مسلمانان با یکدیگر دارد، ولی با تاسف شنیده و دیدهایم که مسلمانان زیادی در هر عصر و زمان جهت رسیدن به مال و منال دنیوی و بالأخص به غرض رسیدن به سلطه و حکمروائی به جان یکدیگر افتاده و خون خود را با تاویلات واهی، و حتی بدون تاویل حلال دانسته و میریزند. ۳) در اینکه جنگ کردن با مسلمان و یا هر معصیت دیگری سبب کفر میشود یا نه؟ سه نظر وجود دارد: أ- نظر اول نظر مرجئه است که میگویند: هیچ گناهی سبب فسق و گمراهی نمیشود، و حتی میگویند: با داشتن ایمان گناه اثری ندارد، و این مذهب ظاهر البطلان است، زیرا آیات و احادیث بسیاری دلالت بر این دارد که مسلمان به سبب معصیتی که مرتکب میشود، مستحق آتش دوزخ میگردد، و اگر رحمت الهی و شفاعت شفاعت کنندگان شامل حالش نشود، به اندازۀ گناهش به آتش دوزخ میسوزد. ب- نظر دوم نظر خوارج است، که میگویند: معاصی سبب کفر و خروج از ملت اسلام میشود، و این مذهب نیز در بطلان خود کمتر از مذهب اول نیست، زیرا آیات و احادیث بسیاری دلالت بر این دارد که مسلمان با وجود ارتکاب معاصی، از دائره اسلام خارج نمیشود. ج- نظر سوم نظر اهل سنت و جماعت است که میگویند: مسلمان به سبب جنگ با مسلمان دیگر و یا به سبب هر معصیت دیگری از اسلام خارج نگردیده و کافر نمیشود، و اینکه ظاهر این حدیث مسلمانی را که به جنگ با مسلمان دیگر بپردازد کافر خوانده است، مراد از آن کفران حقوق مسلمانان است، نه کافر شدن و خارج شدن از دین اسلام، زیرا مسلمان برادر مسلمان است، و حق اخوت آن است که با وی همکاری نموده، و او را نصرت بدهد و از اذیت و آزارش خودداری نماید، و اینکه کسی این کارها را انجام نداده و علاوه بر آن با مسلمان دیگری به جنگ و مقاتله برمیخیزد، کسی است که کفران حقوق مسلمانان را کرده است. [۱۲۲] از احکام مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خصومت و جنگ کردن مسلمانان با یکدیگر سبب از بین رفتن خیر و برکت، و نزول عقاب خداوندی میگردد، چنانچه در این واقعه که پیامبر خدا ج آمده بودند تا از تعیین شب قدر برای مسلمانان خبر بدهند، خصومت و منازعۀ دو نفر با یکدیگر سبب آن شد که مسلمانان از دانستن این شب متبرک برای همیشه محروم بمانند، و ایکاش آنهائی که به جان هم افتاده و صدها و حتی هزارها مسلمان را کشته و میکشند متوجه این کار خلاف شرع خود گردیده و از خدا بترسند، و از این اعمال زشت و ظلم و ستم خود دست بردارند. ۲) عقوبت بعضی از گناهان تنها متعلق به مرتکب آن گناه نیست، بلکه دامن همگان را میگیرد، چنانچه خصومت این دو نفر سبب آن شد، که همۀ امت از تعیین شب قدر محروم بمانند، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِيبَنَّ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمۡ خَآصَّةٗ﴾ یعنی: از فتنۀ بترسید که تنها دامنگیر کسانی که از شما ظلم کردهاند نشود، [بلکه دامنگیر بیگناهان نیز بشود].
۴٧- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللهِ ج بَارِزًا يَوْمًا لِلنَّاسِ، فَأَتَاهُ جِبْرِيلُ فَقَالَ: مَا الإِيمَانُ؟ قَالَ: «الإِيمَانُ أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ، وَبِلِقَائِهِ، وَرُسُلِهِ وَتُؤْمِنَ بِالْبَعْثِ». قَالَ: مَا الإِسْلاَمُ؟ قَالَ: «الإِسْلاَمُ: أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ، وَلاَ تُشْرِكَ بِهِ، وَتُقِيمَ الصَّلاَةَ، وَتُؤَدِّيَ الزَّكَاةَ المَفْرُوضَةَ، وَتَصُومَ رَمَضَانَ». قَالَ: مَا الإِحْسَانُ؟ قَالَ: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»، قَالَ: مَتَى السَّاعَةُ؟ قَالَ: «مَا المَسْئُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ، وَسَأُخْبِرُكَ عَنْ أَشْرَاطِهَا: إِذَا وَلَدَتِ الأَمَةُ رَبَّهَا، وَإِذَا تَطَاوَلَ رُعَاةُ الإِبِلِ البُهْمُ فِي البُنْيَانِ، فِي خَمْسٍ لاَ يَعْلَمُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ» ثُمَّ تَلاَ النَّبِيُّ ج: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾ الآيَةَ، ثُمَّ أَدْبَرَ فَقَالَ: «رُدُّوهُ» فَلَمْ يَرَوْا شَيْئًا، فَقَالَ: «هَذَا جِبْرِيلُ جَاءَ يُعَلِّمُ النَّاسَ دِينَهُمْ» [رواه البخاری: ۵٠].
۴٧- از ابوهریرهس روایت است که گفت: روزی پیامبر خدا ج در بین مردم نشسته بودند، شخصی آمد و از ایشان پرسید:
ایمان چیست؟
فرمودند: «ایمان عبارت از این است که به خدا، و ملائکه، و دیدار خداوند [در آخرت]، و به پیامبرانش ایمان بیاوری، و به روز جزا ایمان داشته باشی».
آن شخص پرسید: اسلام چیست؟
فرمودند: «اسلام عبارت از این است که: خدا را عبادت کنی، و به او شریک نیاوری، نماز را اداء کنی، و زکاتی را که بر تو فرض است، اداء نمایی، و ماه رمضان را روزه بگیری».
آن شخص پرسید: احسان چیست؟
فرمودند: «[احسان آن است] که خداوند را طوری عبادت کنی که گویا او را میبینی، و اگر تو او را نمیبینی، یقینا او تو را میبیند» [۱۲۳].
آن شخص پرسید: قیامت چه وقت است؟
فرمودند: «مسؤول در این مسأله از سائل عالمتر نیست، [یعنی: من در این مسئله از تو عالمتر نیستم]، ولی علامات آن را برایت میگویم: اینکه کنیز بادار خود را تولد نماید، و اینکه ساربانان شتر چران ناشناس، دست به توسعه عمران بزنند [۱۲۴]، و [دانستن وقت قیامت] یکی از پنج چیزی است که به جز خداوند متعال، هیچکسی آنها را نمیداند» [۱۲۵].
بعد از آن پیامبر خدا ج این آیۀ کریمه را تلاوت نمودند: ﴿به تحقیق که خداوند متعال دانا و به وقت قیامت است﴾ الآیة. و آن شخص برگشت و رفت، پیامبر خدا ج فرمودند: «او را برگردانید»، و آنها اثری از وی نیافتند، پیامبر خدا ج فرمودند: «این جبرئیل بود، آمده بود تا دین مردم را برای آنها تعلیم بدهد» [۱۲۶].
[۱۲۳] تقرب به خدا سه مرحله دارد: ۱) مرحلۀ ایمان که انسان را از دائرۀ کفر خارج ساخته و به دائرۀ ایمان داخل میسازد. ۲) مرحلۀ اسلام که شخص مسلمان عبادات را با ارکان و شروط آن به حسب آنچه که در شریعت اسلام آمده است، انجام میدهد. ۳) مرحلۀ احسان: که شخصی مسلمان همۀ اعمال خود را طوری انجام میدهد، که خداوندأ را شاهد و ناظر اعمال خود میداند، و این مرحله خاص برای خواص است، و این مرحلهای است که اگر کسی خدا را در چنین حالتی عبادت میکند، یقینا از عبادت خود لذت برده و احساس آرامش خاطر، و علو معنوی مینماید، و از اینجا بود که پیامبر خدا ج بهترین آرامش قلبی و تقرب معنوی را در حالت نماز خواندن احساس نموده و میفرمودند: «وَجُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ»، و از علیس روایت است که میگفت: اگر حجاب هم برداشته شود، یقینم افزون نمیگردد، زیرا وی خدا را در همۀ اعمال خود به طور یقین شاهد و ناظر میدانست. [۱۲۴] یعنی: اشخاص دانسته و شریف از قدرت میافتند، و قدرت و امکانات به اشخاص جاهل و ناشناخته میرسد، و امکانات در اختیار آنها قرار میگیرد، و آنها دست به ساختن بناها و تعمیرهای بلند و بالا میزنند، و اینجا است که عدالت جایش را به ظلم، و دانش جایش را به جهالت و نادانی میدهد، و نتیجه آن میشود که جامعه گرفتار بدبختی و نکبت میشود. [۱۲۵] و این پنج چیز طوری که در آیۀ کریمه آمده است عبارت اند از: أ- دانستن وقت قیامت که در چه سال و چه ماه و چه روزی برپا میگردد. ب- وقت و مکان و اندازۀ باریدن باران. ج- دانستن آنچه که در ارحام است بر اینکه پسر است و یا دختر، خوشبخت است یا بدبخت، کوتاه عمر است، و یا دراز عمر، خوش خُلق است و یا بد خُلق، و امثال اینها. د- اینکه فردا فلان شخص چه میکند، زنده میماند یا میمیرد، سالم میماند یا مریض میشود، برایش غمی پیش میآید و یا مسرتی، و امثال اینها. هـ- اینکه شخص به کدام سرزمین میمیرد، در خانهاش و یا در کوچه و یا در بازار، در شهری که سکونت دارد، و یا در شهر دیگری. و اگر انسانی با بعضی از جزئیات این اشیاء علم حاصل میکند علمش علم ناقص است، ولی علم خداوند علم کامل و محیط به همۀ جوانب امور است، مثلا: اگر کسی نسبت به بعضی علائم و تجارب بداند که فردا باران میبارد، این علمش علم ناقص بوده و آن علمی نیست که خداوند متعال نسبت به باران دارد، زیرا خداوند متعال وقت دقیق باریدن باران، مکان باریدن باران، و مقدار باریدن باران و حتی عدد دانههای باران را میداند، ولی بشر از علم این چیزها عاجز است، و اگر شخصی با آلات و اسبابی که در اختیار دارد میداند طفلی که در شکم مادر است، پسر است و یا دختر، ولی این را نمیداند که این طفل خوش بخت است و یا بدبخت، در آینده عالم میشود و یا جاهل، شخص متکبری میشود و یا شخص متواضعی، در فلان روز از عمر خود چه کاری را انجام میدهد، چه میخورد و چه مینوشد، و چه وقت خواب میشود و چه وقت بیدار، و همچنین جزئیات بسیار دیگری را، ولی خداوند متعال همۀ این چیزها و هم چنین هرچیز دیگری را نسبت به این شخص و هر شخص دیگری به طور کامل و دقیق میداند، و همچنین است در مثالهای دیگر. [۱۲۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) علماء گفتهاند که این حدیث اصل دین و اساس شریعت است، زیرا متضمن ارکان ایمان و اسلام و مبین انواع عبادات مالی و بدنی، و بیان اخلاص عمل، و کیفیت تقرب به خدا است. ۲) اینکه پیامبر خدا ج برای صحابه گفتند که (او را برگردانید)، قصدشان این بود که برای آنها بفهمانند که این شخص جبرئیل÷ بود، و از این سبب وقتی که آنها به طلبش رفتند، نه تنها آنکه خودش را ندیدند، بلکه اثری از پایش را نیز ندیدند. ۳) این حدیث دلالت بر این دارد که ملائکه – به قدرت خداوند متعال – میتوانند خود را برای مردمان دیگر غیر از پیامبران علیهم السلام نیز ظاهر سازند، تا جایی که آنها را دیده، سخنش را بشنوند و بفهمند، و در روایتی آمده است که عمران بن حصینس سخن ملائکه را میشنید.
۴۸- عَنِ النُّعْمَانَ بْنَ بَشِيرٍ ب قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «الحَلاَلُ بَيِّنٌ، وَالحَرَامُ بَيِّنٌ، وَبَيْنَهُمَا مُشَبَّهَاتٌ لاَ يَعْلَمُهَا كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ، فَمَنِ اتَّقَى المُشَبَّهَاتِ اسْتَبْرَأَ لِدِينِهِ وَعِرْضِهِ، وَمَنْ وَقَعَ فِي الشُّبُهَاتِ: كَرَاعٍ يَرْعَى حَوْلَ الحِمَى، يُوشِكُ أَنْ يُوَاقِعَهُ، أَلاَ وَإِنَّ لِكُلِّ مَلِكٍ حِمًى، أَلاَ إِنَّ حِمَى اللَّهِ فِي أَرْضِهِ مَحَارِمُهُ، أَلاَ وَإِنَّ فِي الجَسَدِ مُضْغَةً: إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ الجَسَدُ كُلُّهُ، وَإِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ كُلُّهُ، أَلاَ وَهِيَ القَلْبُ» [رواه البخاری: ۵۲].
۴۸- از نعمان بن بشیرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «حلال واضح و آشکار است، و حرام واضح و آشکار است، و بین حلال و حرام امور شبههناکی است که بسیاری از مرم [حکم] آنها را [از اینکه حلال است و یا حرام] نمیدانند.
کسی که از شبهات بپرهیزد، احتیاط دین و شرف خود را کرده است [۱۲٧]، و کسی که در شبهات درآمیزد، مانند چوپانی است که گوسفندانش را در کنار منطقۀ ممنوعه میچراند، و بعید نیست که در منطقۀ ممنوعه داخل شود.
و بدانید که برای هر پادشاه منطقۀ ممنوعهای است، [یعنی: جایی است که آن را قُرُق کرده است]، و بدانید که منطقۀ ممنوعه خداوند، چیزهایی است که آنها را حرام قرار داده است.
و بدانید که در جسم انسان پاره گوشتی است که اگر خوب و صالح شد، همۀ جسم و صالح میشود، و اگر فاسد شد، همۀ جسم فاسد میشود، و بدانید که این پاره گوشت، (قلب) است» [۱۲۸].
[۱۲٧] این عالیترین مراتب تقوی و پرهیزگاری است، و از اینجا بود که پیامبر خدا ج از خوردن خرمای که در راه یافته بودند، اجتناب ورزیدند، تا مبادا از خرمای صدقه باشد، و ابراهیم بن ادهم مزد خود را از شخصی که برایش مزدوری کرده بود نگرفت، زیرا میگفت: شاید کار آن شخص را به خوبی انجام نداده باشم، و این در حالی بود که از گرسنگی بخود میپیچید، و امام نووی مدتی در شام زندگی میکرد، ولی از میوههای آنجا نمیخورد، زیرا شنیده بود که یکی از باغهای آن دیار متعلق به یتیمی است، و زنی از خانوادۀ (بشر حافی) از امام احمد بن حنبل پرسید: ما بر روی بام خود نخ میریسیم، و چراغهای ظاهریه از کوچهها گذشته و روشنی آنها به بام ما میافتد، آیا روا است که در روشنی آن چراغها نخ بریسیم؟ امام احمد از وی پرسید: تو کیستی؟ گفت: خواهر (بشر حافی)، امام بگریه افتاد و برایش گفت: منبع تقوای حقیقی خانۀ شما است، نه خیر، در روشنی آن چراغها نخ نریسید، و برای اهل تقوی و پرهیزگاری و کسانی که در دین خود احتیاط میکردند، دهها و صدها مثال دیگر نیز وجود دارد. این از یک طرف، و از طرف دیگر چه کسانی که نه تنها آنکه از خوردن چیزهای شبههناک خودداری نمیورزند، بلکه از خوردن چیزهای که حرام مطلق است، مانند: مال یتیم، مال غصب، رشوت، اختلاس از بیت المال، غش در معامله، فریب دادن مردم، خیانت در کیل و وزن، و امثال اینها، بدون هیچ ترسی از خدا و یا شرمی از مخلوق خدا نیز خودداری نمیورزند، و حالتشان طوری است که گویا ابدا نخواهند مرد، و اگر بمیرند بازخواستی نخواهد بود، و اگر بازخواستی باشد، با زبان بازی، و چال و فریب، و مال و دولت، و جاه و قدرتی که در این دنیا دارند، از حساب و کتاب و عذاب و عقاب آن دنیا نیز خود را خلاص خواهند کرد، ولی هیهات و هیهات. [۱۲۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث نبوی نه تنها آنکه مسلمانان را از خوردن مال حرام برحذر میدارد، بلکه از آنها میخواهد که از چیزهای شبههناک که احتمال حرام بودن آن وجود دارد، نیز خودداری نمایند، و کسی که به این مرتبه از تقوی و پرهیزگاری برسد، به تعبیر نبوی (کسی است که مراعات دین و شرف خود را کرده است)، مراعات دین از این جهت که از ترس خدا، و به اساس ایمان خود، حتی از چیزهای که شبههناک است، پرهیز نموده است، و کسی که چنین میکند، یقینا از چیزهای که حرام مطلق است، به طریق اولی خودداری مینماید، و مراعات شرف از این جهت که اگر کسی به حرام و حتی به چیزهای شبههناک آلوده میشود، آبرو و عزتش در نزد مردم میریزد، و کسی که آبرویش ریخت، برایش شرف و حیثیتی در نزد مردم باقی نمیماند، و چنین کسی به نام رشوتخوار، به نام سودخوار، به نام دزد، به نام فریبکار، به نام خائن، و امثال اینها شهرت یافته و بیآبرو میگردد، مگر آنکه این شخص در جامعه و محیطی زندگی کند که عموم افراد آن به حرامخواری عادت کرده باشند، و برای آنها فرقی بین حلال و حرام، و حلالخوار و حرامخوار نباشد. ۲) این قول پیامبر خدا ج که: «و بین حلال و حرام امور شبههناکی است که بسیاری از مردم [حکم] آنها را [از اینکه حلال است و یا حرام] نمیدانند»، دلالت بر این دارد که: حکم بعضی از امور از اینکه از نگاه شرعی حلال است و یا حرام، به طور واضح و آشکار معلوم نیست، در چنین مسائلی اگر عالم با تقوی و متبحری حکم به حلال بودن چنین بنماید، آن چیز حلال، و اگر حکم به حرام بودن آن بنماید، آن چیز حرام شمرده میشود، و اگر چنین عالمی یافت نمیشد، و یا در مورد آن دو نظر مخالف دادند، باید با مراعات احتیاط از آن چیز اجتناب به عمل آید، و حدیث نبوی شریف مؤید این نظر است.
۴٩- عَنْ ابْنِ عَبَّاسْ ب قَالَ: إِنَّ وَفْدَ عَبْدِ القَيْسِ لَمَّا أَتَوُا النَّبِيَّ ج قَالَ: «مَنِ القَوْمُ؟ - أَوْ مَنِ الوَفْدُ؟ -» قَالُوا: رَبِيعَةُ. قَالَ: «مَرْحَبًا بِالقَوْمِ، أَوْ بِالوَفْدِ، غَيْرَ خَزَايَا وَلاَ نَدَامَى»، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا لاَ نَسْتَطِيعُ أَنْ نَأْتِيكَ إِلَّا فِي الشَّهْرِ الحَرَامِ، وَبَيْنَنَا وَبَيْنَكَ هَذَا الحَيُّ مِنْ كُفَّارِ مُضَرَ، فَمُرْنَا بِأَمْرٍ فَصْلٍ، نُخْبِرْ بِهِ مَنْ وَرَاءَنَا، وَنَدْخُلْ بِهِ الجَنَّةَ، وَسَأَلُوهُ عَنِ الأَشْرِبَةِ: فَأَمَرَهُمْ بِأَرْبَعٍ، وَنَهَاهُمْ عَنْ أَرْبَعٍ، أَمَرَهُمْ: بِالإِيمَانِ بِاللَّهِ وَحْدَهُ، قَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا الإِيمَانُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ» قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامُ الصَّلاَةِ، وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ، وَصِيَامُ رَمَضَانَ، وَأَنْ تُعْطُوا مِنَ المَغْنَمِ الخُمُسَ» وَنَهَاهُمْ عَنْ أَرْبَعٍ: الحَنْتَمِ وَالدُّبَّاءِ وَالنَّقِيرِ وَالمُزَفَّتِ "، وَرُبَّمَا قَالَ: «المُقَيَّرِ» وَقَالَ: «احْفَظُوهُنَّ وَأَخْبِرُوا بِهِنَّ مَنْ وَرَاءَكُمْ» [رواه البخاری: ۵۳].
۴٩- از ابن عباسب روایت است که گفت: وقتی که نمایندگان قوم عبدالقیس به حضور پیامبر خدا ج آمدند [۱۲٩]. از آنها پرسیدند: «شما چه مردمی هستید»؟ و یا «چه گروهی هستید»؟
گفتند: [قوم] ربیعه.
فرمودند: «خوش آمدید، خسارهمند و پشیمان نباشید».
گفتند: یا رسول الله! ما جز در ماه حرام [که جنگ کردن در آن حرام است] [۱۳٠]، به حضور شما آمده نمیتوانیم، و بین ما و شما، کفار قبیلۀ (مضر) قرار دارند [۱۳۱]، ما را به چیز قاطعی و واضحی امر فرمایید، تا کسانی را که با ما نیامدهاند، از اوامر شما خبر دهیم، و [عمل کردن به آن] سبب رفتن ما به بهشت گردد، و اینها از پیامبر خدا ج از حکم ظروفی که در آنها شراب میخوردند نیز پرسیدند.
پیامبر خدا ج آنها را به چهار چیز امر کردند، و از چهار چیز نهی نمودند:
امر کردند که:
- به خدای یگانه ایمان بیاورند، و از آنها پرسیدند: «آیا میدانید که معنی ایمان آوردن به خدای یگانه چیست»؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمودند: شهادت دادن بر اینکه: خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد، و برایش شریکی نیست، و محمد فرستادۀ خدا است.
- و برپا داشتن نماز.
- و ادای زکات.
- و روزه گرفتن ماه رمضان، و اینکه خمس غنیمت را اداء کنید» [۱۳۲].
و آنها را از چهار چیز نهی فرمودند، از:
انتباذ در خُم، و کدو، و تنۀ درخت، و ظرف جلا داده شده، و یا ظرف قیر اندود شده».
و فرمودند: «این چیزهای را [که از اوامر و نواهی برای شما گفتم] حفظ کنید، و از این چیزها به کسانی که با شما نیامدهاند خبر دهید» [۱۳۳].
[۱۲٩] وی عبدالقیس بن أفصی، بن دُعْمی، پدر قبیلهای است که به بحرین سکنیگزین میشدند، و نمایندگان این قوم که نزد پیامبر خدا ج آمدند، در روایتی چهارده نفر، و در روایت دیگری چهل نفر بودند، و جهت جمع بین دو روایت علماء گفتهاند که احتمال دارد که این نمایندهها چهل نفر بوده باشند، که چهارده نفرشان از اشراف و بقیه از اشخاص عادی بوده باشند. [۱۳٠] ماههای حرامی که جنگ کردن در آنها حرام بود، چهار ماه بود، محرم، که ماه اول سال هجری است، رجب، که ماه هفتم سال هجری است، و ذوالقعده و ذوالحجه که ماههای یازدهم و دوازدهم سال هجری است. [۱۳۱] مسکن قبیلۀ (مُضَر) در بین بحرین و مدینۀ منوره واقع شده بود، و چون این قبیله تا زمانی که نمایندگان قبیله عبدالقیس نزد پیامبر خدا ج آمدند، مسلمان نشده بودند، لذا سبب آزار و اذیت مسلمانانی میشدند که به مدینۀ منوره نزد رسول اکرم ج میرفتند، و برای آنکه مردم قبیله عبدالقیس از آزار کفار قبیلۀ مضر در امان باشند، خواستند تا امور اساسی دین را آموخته، و حاجتی به رفت و آمد زیاد نداشته باشند. [۱۳۲] دادن خمس مال غنیمت مسئلۀ پنجمی زائد بر آن چهار چیز اساسی است، و سبب اینکه پیامبر خدا ج دادن خمس غنیمت را برای آنها یادآوری نمودند این است که: این مردم همیشه با کفار قوم (مُضَر) جنگ و درگیری داشتند، و از آنها غنائمی به دست میآوردند، چون دادن خمس غنیمت به بیت المال لازمی و ضروری است، لذا موضوع را برای آنها گوشزد و یادآوری نمودند. [۱۳۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) یکی از وسائلی که آن قوم در آن شراب میساختند، آن بود که تنه درخت را حفر و خالی نموده، و آن را برای ساختن شراب آماده میکردند. ۲) انتباذ عبارت از این است که خرما و یا کشمش را در آب نم کنند، و بعد از اینکه مزۀ خود را داده و آب شیرین شود، آن آب را بنوشند، و البته نوشیدن چنین آبی حلال و روا است، ولی چون این چهار نوع ظرف، خاص برای شراب سازی بود، و نبیذ در آنها به زودی به شراب تبدیل میشد، از این سبب نبی کریم ج آنها را از استعمال کردن این ظرفها برای ساختن نبیذ نهی فرمودند، تا نشود که ندانسته مرتکب شراب نوشی شوند. ۳) نهی از انتباذ در این ظرفها در اول اسلام بود، زیرا در این وقت هنوز مردم آن زمان شراب نوشی را به طور کامل فراموش نکرده بودند، و ظرفهای را که در آنها پیش از تحریم شراب، شراب میساختند در اختیار داشتند، ولی بعد از اینکه شراب نوشی را کاملا فراموش کردند، و آن ظرفها تقریبا از بین رفت، پیامبر خدا ج انتباذ را در هر ظرفی برای مردم اجازه دادند، در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنِ الانتباذ إلا في الأسقية، فانتبذوا فِي كُلِّ وِعَاءٍ، وَلَا تَشْرَبُوا سكرًا»، یعنی: شما را از انتباذ در هر ظرفی جز در مَشکها منع کرده بودم، ولی اکنون در هر ظرفی که میخواهید نبیذ بسازید، ولی متوجه باشید تا چیزی را که به سرحد مستی رسیده است، ننوشید.
۵٠- عَنْ عُمَرَ س: حَدِيثُ إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّةِ، وَقَدْ تَقَدَّم فَي أَوَّلِ الكِتاب، وَزَادَ هُنَا بَعْدَ قَوْلِه: «وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ،» وَسَردَ باقيَ الحديثِ [رواه البخاری: ۵۴].
۵٠- از عمرس حدیث اینکه: (اعمال وابسته به نیت است...) در اول کتاب، گذشت و در اینجا زیاده بر آن، این عبارت هم آمده است که: «و برای هرکسی مطابق نیتش داده میشود، کسی که هجرتش به سوی خدا و رسولش باشد، هجرتش به سوی خدا و رسول او است»، و راوی بقیۀ حدیث را ذکر نمود [۱۳۴].
۵۱- عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «إِذَا أَنْفَقَ الرَّجُلُ عَلَى أَهْلِهِ نَفَقَةً يَحْتَسِبُهَا فَهُوَ لَهُ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: ۵۵].
۵۱- از ابومسعودس [۱۳۵] از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «وقتی که شخص بر اهل و اولاد خود نفقه میکند، اگر نیت ثواب از خداوند را داشته باشد، این نفقهاش صدقه حساب میشود» [۱۳۶].
[۱۳۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شرح این حدیث به حدیث شمارۀ (۱) که اولین حدیث این کتاب باشد، قبلا گذشت. ۲) در این روایت عبارتی آمده است که در روایت اول نیامده بود، و آن این قول پیامبر خدا ج است که فرمودند: «کسی که هجرتش به سوی خدا و رسولش باشد، هجرتش به سوی خدا و رسول او است»، و اینکه چرا این عبارت در روایت اولی نیامده است، علماء میگویند: سببش آن است که هر راوی همان چیزی را روایت میکند که از پیامبر خدا ج شنیده است، و طوری که امام عینی/ میگوید: سبب این امر، اختلاف روات در روایت حدیث است، زیرا هرکدام همان چیزی را روایت کرده است که شنیده است، و امام بخاری/ در هر بابی روایت مناسب با آن باب را روایت میکند. ۳) امام بخاری/ در عنوان بابی که این حدیث را در آن روایت کرده است، هفت چیز را که وابسته به نیت است ذکر کرده است، و این هفت چیز عبارت اند از: ایمان، وضوء، نماز، زکات، حج، روزه، و احکام، و تفصیل این هفت مسئله از نگاه تعلق نیت به آنها در نزد علماء قرار آتی است: أ- إیمان: در ایمان قبلا اختلاف علماء را ذکر نمودیم، به اول کتاب ایمان به حدیث شماره (۸) مراجعه شود. ب- وضوء: در نزد جمهور علماء وضوء بدون نیت صحت پیدا نمیکند، ولی در نزد امام ابوحنیفه/ وعدۀ دیگری از علماء نیت در وضوء شرط نیست، بنابراین اگر کسی به نیت سرد ساختن بدن خود وضوء میسازد، در نزد جمهور علماء نماز خواندن با چنین وضوئی صحت ندارد، ولی در نزد امام ابوحنیفه وعدۀ دیگری از علماء میتوان با این وضوء نماز خواند، ولی نیت در تیمم در نزد همۀ علماء شرط است. ج- نماز: نیت در نماز در نزد همۀ علماء شرط است، و نماز بدون صحت پیدا نمیکند، لذا اگر کسی در وقت نماز عصر جهت تعلیم داد کیفیت نماز برای شاگردان خود چهار رکعت نماز خواند، و بعد از آن گفت که این چهار رکعت عوض چهار رکعت نماز عصر باشد، به هیچ وجه این نمازش عوض نماز عصر حساب نمیشود و صحت ندارد. د- زکات: در دادن زکات نیت شرط است، بنابراین اگر کسی مالی به فقیر میدهد، و بعد از آن میگوید که این مال عوض زکات باشد، برایش صحت ندارد، و از زکات مالش حساب نمیشود، ولی اگر زکات مال خود را از اصل مال خود جدا ساخت، و از این مال جدا شده برای فقراء داد، همان نیت اول در وقت جدا کردن مال کفایت میکند، و نیت زکات در وقت دادن مال به فقیر در این صورت شرط نیست. هـ- حج: نیت در حج در نزد همۀ علماء شرط است، و اختلافی که هست در این است که اگر کسی حج فرض را اداء نکرده بود، و در وقت احرام نیت کرد که از عوض شخص دیگری حج نماید، آیا این حجش از عوض آن شخص دیگر انجام میگیرد، یا از طرف خودش، در نزد امام شافعی/ از نزد خودش، و در نزد امام ابوحنیفه/ از عوض آن شخصی که حج را عوض او نیت کرده است. و- روزه: در اینکه نیت در روزه شرط است یا نه؟ بین علماء اختلاف است، امام زفر و عطا و مجاهد رحمهم الله میگویند: شخصی که صحتمند بوده و مقیم باشد، در روزۀ ماه رمضان احتیاج به نیت ندارد، ولی أتمۀ اربعه رحمهم الله میگویند که: نیت کردن در روزه شرط است، منتهی احناف میگویند: تعیین روزۀ رمضان شرط نیست، یعنی: همین که شخص نیت روزه را بکند کفایت است، و لازم نیست که این نیتش از روزۀ رمضان باشد، بنابراین اگر کسی در ماه رمضان به نیت قضائی و یا نذر نفل روزه گرفت، این روزهاش از روزۀ ماه رمضان حساب میشود. ز- دیگر احکام شرعی، مانند: معاملات، نکاح، طلاق، تبرعات، ادای قرض و امثال اینها: اصل آن است که نیت در این چیزها است، بنابراین اگر کسی بدون قصد از زبانش خارج شد که فلان چیز را فروختم، و یا خریدم، و یا فلان زن را به نکاح دادم، و یا فلان زنم را طلاق دادم، هیچ یک از این چیزها در نزد بسیاری از علماء صحت پیدا نمیکند، گرچه این قاعده کلی نیست، و بعضی از انواع معاملات بدون نیت هم صحت پیدا میکند، و تفصیل بیشتر این مسئله را میتوان در کتب اصول فقهۀ و کتب اشباه و نظائر مطاله کرد. [۱۳۵] وی عقبه بن عمرو بن ثعلبه انصاری بدری است، در اشتراکش در غزوۀ بدر اختلاف است، ولی اینکه به نام بدری مشهور است، سببش آن است که: وی در بدر سکونت داشت، از این سبب او را بدری میگویند، ولی به اتفاق همگان در غزوۀ احد، و در غزوات بعد از آن اشتراک نموده است، از یاران علیس بود، و بعد از سال چهل هجری در کوفه و یا در مدینۀ منوره وفات نمود، امام بخاری/ از وی یازده حدیث را روایت کرده است (الإصابه: ۲/۴٩٠). [۱۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) البته صدقه دادن ثواب فراوان دارد، و کسی که نیتش از نفقه دادن برای اهل و اولادش حصول ثواب باشد، این نفقهاش به اندازۀ صدقه برایش ثواب دارد، و مفهوم حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی در نفقه دادن برای اهل اولاد خود، قصد وارادۀ ثواب را نداشته باشد، برایش از آن نفقۀ ثوابی نیست، منتهی نفقۀ شرعی که بر وی واجب است، از ذمهاش اداء میگردد. ۲) اگر کسی صدقه را به اقوام و نزدیکان فقیر خود میدهد، ثواب آن بیشتر از صدقه و خیراتی است که به بیگانگان میدهد، دو زن نزد پیامبر خدا ج آمده و پرسیدند: آیا روا است که صدقۀ خود را به شوهران خود و به ایتام آنها بدهیم؟ پیامبر خدا ج فرمودند که برای آن دو زن دو مزد است، یکی مزد قرابت و نزدیکی، و دیگری مزد صدقه.
۵۲- عَنْ جَرِيرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ البَجَليِّ س قَالَ: «بَايَعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج عَلَى إِقَامِ الصَّلاَةِ، وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ، وَالنُّصْحِ لِكُلِّ مُسْلِمٍ» [رواه البخاری: ۵٧].
۵۲- از جریر بن عبدالله بجلیس [۱۳٧] روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج [بر این چیزها] بیعت نمودم: اقامۀ نماز، ادای زکات، و نصیحت کردن برای هر مسلمانی [۱۳۸].
۵۳- وَعَنْهُ س قَالَ: إِنِّي أَتَيْتُ النَّبِيَّ ج قُلْتُ: أُبَايِعُكَ عَلَى الإِسْلاَمِ فَشَرَطَ عَلَيَّ: «وَالنُّصْحِ لِكُلِّ مُسْلِمٍ» فَبَايَعْتُهُ عَلَى هَذَا [رواه البخاری: ۵۸].
۵۳- و از جریر بن عبدالله بجلیس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج آمدم و گفتم: میخواهم با شما به اساس اسلام بیعت نمایم.
بر من [در پهلوی اسلام آوردن] چنین شرط کردند که «برای هر مسلمانی نصیحت کنم».
و من با قبول این شرط، با ایشان بیعت نمودم [۱۳٩].
[۱۳٧] وی جریر بن عبدالله بن جابر بجلی است، چهل روز پیش از وفات نبی کریم ج مسلمان شد، در جنگ قادسیه و غیر آن جان فشانیهای زیادی کرد، بسیار زیبا و خوش اندام بود، عمرس گفت که: جریر یوسف این امت است، و او را بر قومش امیر مقرر نمود، وی در سال پنجاه و یک هجری وفات نمود، أسد الغابه (۱/۲٧٩-۲۸٠). [۱۳۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بیعت کردن عبارت از عهد و پیمان بستن است، و وقتی که پیامبر خدا ج با کسی برچیزی بیعت میکردند، به این معنی بود که آن شخص با پیامبر خدا ج عهد و پیمان میبست که به چیزهای مورد نظر حتما عمل نماید. ۲) اینکه از ارکان اسلام تنها بر نماز و زکات بیعت نمودند، سببش این است که این دو چیز از اهم ارکان اسلام است، ورنه همانطوری که پابندی به نماز و زکات لازم است، به دیگر ارکان اسلام، و واجبات دینی نیز لازم است. ۳) جریر بجلیس بعد از اینکه به این چیزها با پیامبر خدا بیعت کرد، برای آنکه برای هرکسی نصیحت کرده باشد، وقتی که چیزی میخرید و یا میفروخت، برای طرف مقابل میگفت: چیزی را که از تو گرفتهام، بهتر از چیزی است که برایت میدهم. ۴) نصیحت کردن عبارت از آن است که برادر مسلمانت را از راه غلطی که میرود چه در امور دین باشد و چه در امور دنیا، برحذر داری، و از لوازم نصیحت آن است که این توجیه و ارشاد، پنهانی بین تو و بین آن شخص، و با زبان نرم و شیرین باشد، و اگر بر ملا از کار بدش یادآوری نمود، و او را از آن کار برحذر داری، این کار فضیحت گفته میشود نه نصیحت. ۵) نصیحت کردن فرض کفایه است، اگر عدۀ از مردم به آن اقدام نمایند، ذمۀ دیگران خلاص میشود، و اگر هیچکس به این کار اقدام ننماید، همگان گنهکار میشوند، و این در صورتی است که نصیحت ناصح، سبب ضرر برای وی نگردد، ورنه نصیحت کردن بر وی فرض نیست. ۶) شخصی که دیگران را نصیحت میکند، باید اولتر از همه خودش را نصیحت کند، به این معنی که اوامر شریعت را انجام داده، و از ارتکاب نواهی خودداری نماید، نه آنکه خودش پابند شریعت نبوده، و دیگران را امر به معروف و نهی از منکر نماید. [۱۳٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طوری که قبلا به این موضوع اشاره نمودیم، نصیحت کردن بر هر مسلمانی لازم است، و حتی پیامبر خدا ج اساس دین را نصیحت قرار داده و فرمودهاند که: «الدِّينُ النَّصِيحَةُ، قَالُوا: لِمَنْ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «لِلَّهِ ولرسوله، وَلِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ، وَلِعَامَّتِهِمْ» یعنی: «دین عبارت از نصیحت کردن است» کسانی پرسیدند که یا رسول الله! نصیحت کردن برای چه کسی؟ فرمودند: «برای خدا، و برای رسول او، و برای ائمۀ مسلمین، و برای عموم مسلمانان». ۲) و اینکه نبی کریم ج در وقت بیعت کردن با جریر بجلیس از وی خواستند تا برای مسلمانان نصیحت کند، شاید سببش این باشد که این شخص را اهل و شایستۀ این کار تشخیص داده بودند، ورنه در وقت بیعت کردن با بسیاری از اشخاص دیگر موضوع نصیحت کردن را برایش گوشزد نمیکردند، و یا شاید سببش این بوده باشد، که قوم و اطرافیان این شخص به نصیحت ضرورت مبر میداشتند، لذا از وی خواستند تا به این کار مبادرت ورزد، و شاید هم که طلب نصیحت کردن از این شخص اسباب و حِکَم فروان دیگری داشته باشد، والله تعالی أعلم.
۵۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: بَيْنَمَا النَّبِيُّ ج فِي مَجْلِسٍ يُحَدِّثُ القَوْمَ، جَاءَهُ أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ: مَتَى السَّاعَةُ؟ فَمَضَى رَسُولُ اللَّهِ ج يُحَدِّثُ، فَقَالَ بَعْضُ القَوْمِ: سَمِعَ مَا قَالَ فَكَرِهَ مَا قَالَ. وَقَالَ بَعْضُهُمْ: بَلْ لَمْ يَسْمَعْ، حَتَّى إِذَا قَضَى حَدِيثَهُ قَالَ: «أَيْنَ - أُرَاهُ - السَّائِلُ عَنِ السَّاعَةِ» قَالَ: هَا أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِذَا ضُيِّعَتِ الأَمَانَةُ فَانْتَظِرِ السَّاعَةَ»، قَالَ: كَيْفَ إِضَاعَتُهَا؟ قَالَ: «إِذَا وُسِّدَ الأَمْرُ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ فَانْتَظِرِ السَّاعَةَ» [رواه البخاری: ۵٩].
۵۴- از ابوهریرهس روایت است که گفت: در حالی که پیامبر خدا ج در مجلسی نشسته بودند و با مردم صحبت میکردند، شخص با دیه نشینی آمده و گفت: قیامت چه وقت است؟
پیامبر خدا ج [در جوابش چیزی نگفتند] و به صحت کردن خود ادامه دادند، بعضی از مردم با خود گفتند که پیامبر خدا ج سخن این شخص را شنیدهاند، ولی از سؤال وی، بدشان آمده است، عدۀ دیگری گفتند: نه خیر! سؤالش را نشنیدهاند، تا اینکه [پیامبر خدا ج] سخن خود را تمام کرده و فرمودند:
«شخصی که از قیامت پرسان کرد کجا است»؟
آن شخص گفت: یا رسول الله! [سؤال کننده] منم.
فرمودند: «وقتی که امانت ضایع گردید، منتظر قیامت باش».
گفت: امانت چگونه ضایع میشود؟
فرمودند: «وقتی که کار به غیر اهلش سپرده شود، در آن وقت منتظر قیامت باش» [۱۴٠].
[۱۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امانت هرچه که باشد، ضایع کردن آن، و خیانت کردن در آن کار بد و نامشروعی است، ولی مراد از امانت در اینجا وظائف و مناصبی است که شخص متحمل آن میگردد که باید آن را به بهترین وجهی انجام داده و اداء نماید، مانند: خلافت، امارت، وزارت، قضاوت، و امثال اینها، چنانچه که آخر حدیث دلالت بر این امر دارد، و امانت در این امور دو جانبه است، جانب سپردن امانت، و جانب قبول کردن امانت، یعنی: کسی که این امانت را به دیگری میسپرد باید به کسی بسپرد که اهل این امانت باشد، و کسی که متحمل این امانت میشود، باید آن را طوری که شایستۀ آن است به انجام برساند، خداوند متعال میفرماید: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [انساء: ۵۸]، یعنی: خداوند شما را امر میکند که امانتها را به اهل آن بسپارید، و وقتی که بین مردم قضاوت میکردید، به اساس عدالت قضاوت کنید. ۲) طوریکه از این نص، و از نصوص دیگری که در مورد قیامت آمده است دانسته میشود، قیامت بر سه نوع است: قیامت دنیوی، قیامت برزخی، و قیامت اخروی، قیامت دنیوی عبارت از بدبختی، نا امنی، حق تلفی، گرسنگی، و بیبند و باری است، و قیامت برزخی، عبارت از قیامتی است که بر هر فرد چه نیکو کار باشد و چه بدکار بعد از مردنش شروع میشود، و قیامت اخروی و یا قیامت عمومی همان قیامتی است که همگان بعد از مردن دوباره زنده شده و بعد از محاسبه اعمال، نیکوکاران به بهشت و بدکاران به دوزخ فرستاده میشوند. ۳) مراد از قیامتی که در این حدیث شریف آمده است، قیامت دنیوی که عبارت از بدبختی، نا امنی و حق تعالی تلفی است میباشد، و البته وقتی که کار به غیر اهلش سپرده شود و کسانی خلافت و زمامداری امور مسلمانان را به عهده بگیرند که از نگاه علم و دانش، و درک امور سیاسی، و فهم مصالح عمومی لیاقت چنین منصبی را نداشته باشند، نمیتوان جز بدبختی، نا امنی، حق تلفی، گرسنگی و دیگر مشاکل اجتماعی چیز دیگری را از آنها انتظار داشت، و بدون شک این نوع مصائب و مشاکل نمونۀ از قیامت کبری و یا قیامت اخروی است. ۴) کسی که مشغول سخن زدن با شخص دیگری است، نباید سخنش را قطع کرد و از وی چیزی پرسید، و یا با وی به سخن زدن پرداخت، زیرا حق اول برای همان کسی است که فعلا مشغول سخن گفتن با او است، و اگر در چنین وقتی مداخله میکنیم، در واقع تجاوز به حق آن شخص دیگری نمودهایم.
۵۵- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ب قَالَ: تَخَلَّفَ النَّبِيُّ ج عَنَّا فِي سَفْرَةٍ سَافَرْنَاهَا فَأَدْرَكَنَا - وَقَدْ أَرْهَقَتْنَا الصَّلاَةُ - وَنَحْنُ نَتَوَضَّأُ، فَجَعَلْنَا نَمْسَحُ عَلَى أَرْجُلِنَا فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ: «وَيْلٌ لِلْأَعْقَابِ مِنَ النَّارِ» مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثًا [رواه البخاری: ۶٠].
۵۵- از عبدالله بن عمروب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در یکی از سفرهایی که سفر کرده بودیم، از ما عقب ماندند، و وقتی به ما رسیدند که نماز تاخیر شده بود، و ما [از عجله طوری پاهای خود را میشستیم که گویا] بر پاهای خود مسح میکنیم.
پیامبر خدا ج به آواز بلند فرمودند: «عذاب دوزخ بر کسانی است که عقب پاهای آنها خشک مانده باشد»، و این سخن را دو و یا سه بار تکرار نمودند [۱۴۱].
[۱۴۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بلند کردن آواز در وقت ضرورت از آن جمله در وقت تعلیم علم، در صورتی که به این کار ضرورت باشد، جواز دارد. ۲) امام طحاوی در مورد این حدیث گفته است که: مسلمانان در اول پاهای خود را مانند مسح کردن سر، مسح میکردند، بعد از آن پیامبر خدا ج آنها را از مسح کردن منع نموده و امر به شستن پا نمودند، و مسح کردن نسخ گردید، وعدۀ دیگری میگویند که از اول پاهای خود را میشستند، ولی چون این مرتبه از عجله زیاد پاهای خود را به طوری شستند که گویا بر آنها مسح میکنند، پیامبر خدا ج آنها را به شستن کامل امر فرمودند، و اصل قضیه هرچه که باشد، نتیجه آن میشود که به اتفاق همگان شستن پا در وضوء فعلا فرض است، و مسح کردن کفایت نمیکند. ۳) امام عینی/ میگوید: (اینکه صحابهش نماز را تا این حد تاخیر کردند، سببش این بود که میخواستند نماز را با پیامبر خدا ج اداه نمایند، و چون پیامبر خدا ج از ایشان عقب مانده بودند، منتظر آمدن و رسیدن ایشان بودند، از این جهت نماز را تاخیر نمودند)، و از این سخن اینطور دانسته میشود که خود پیامبر خدا ج نماز را در وقتش با کسانی که با ایشان بودند، اداء نموده بودند، والله تعالی أعلم بالصواب.
۵۶- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّ مِنَ الشَّجَرِ شَجَرَةً لاَ يَسْقُطُ وَرَقُهَا، وَإِنَّهَا مَثَلُ المُسْلِمِ، فَحَدِّثُونِي مَا هِيَ» فَوَقَعَ النَّاسُ فِي شَجَرِ البَوَادِي قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: وَوَقَعَ فِي نَفْسِي أَنَّهَا النَّخْلَةُ، فَاسْتَحْيَيْتُ، ثُمَّ قَالُوا: حَدِّثْنَا مَا هِيَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: «هِيَ النَّخْلَةُ» [رواه البخاری: ۶۱].
۵۶- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «از جملۀ درختها درختی است که برگهایش نمیریزد، و این چیز صفت مسلمان است، برایم بگویید که این کدام درخت است»؟
مردمان درختهای دشت و صحرا را به ذهن خود میآوردند.
عبدالله [بن عمرب] میگوید: من فکر کردم که شاید این درخت، درخت خرما باشد، ولی شرم کردم که چیزی بگویم.
مردم گفتند: یا رسول الله! شما برای ما بگویید که این کدام درخت است؟
فرمودند: «این درخت خرما است» [۱۴۲].
[۱۴۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب شرم عبدالله بن عمرب این بود که: در آن مجلس بزرگان صحابه، مانند ابوبکر و عمرب و امثال اینها نشسته بودند، و چون در این وقت ابن عمرب خورد سال بود، لذا شرم کرد که در مقابل آنها که سکوت کردهاند و چیزی نمیگویند، چیزی بگوید و ابراز نظر نماید. ۲) همچنانی که درخت خرما در مقابل تقلبات حوادث از گرمی و سردی مقاومت نموده و برگش نمیریزد، شخص مسلمان نیز از وقائع ناگوار شکست نخورده و نمیهراسد، و به ادای مسئولیت خود که عبادت خالق و خدمت به خلق الله و دعوت به کار خیر، و انجام وظائف دنیوی باشد، ادامه میدهد.
۵٧- عَنْ أَنَسَ س، قَالَ: بَيْنَمَا نَحْنُ جُلُوسٌ مَعَ النَّبِيِّ ج فِي المَسْجِدِ، دَخَلَ رَجُلٌ عَلَى جَمَلٍ، فَأَنَاخَهُ فِي المَسْجِدِ ثُمَّ عَقَلَهُ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّكُمْ مُحَمَّدٌ؟ وَالنَّبِيُّ ج مُتَّكِئٌ بَيْنَ ظَهْرَانَيْهِمْ، فَقُلْنَا: هَذَا الرَّجُلُ الأَبْيَضُ المُتَّكِئُ. فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: يَا ابْنَ عَبْدِ المُطَّلِبِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: «قَدْ أَجَبْتُكَ». فَقَالَ: إِنِّي سَائِلُكَ فَمُشَدِّدٌ عَلَيْكَ فِي المَسْأَلَةِ، فَلاَ تَجِدْ عَلَيَّ فِي نَفْسِكَ؟ فَقَالَ: «سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ» فَقَالَ: أَسْأَلُكَ بِرَبِّكَ وَرَبِّ مَنْ قَبْلَكَ، آللَّهُ أَرْسَلَكَ إِلَى النَّاسِ كُلِّهِمْ؟ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ نَعَمْ». قَالَ: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، آللَّهُ أَمَرَكَ أَنْ نُصَلِّيَ الصَّلَوَاتِ الخَمْسَ فِي اليَوْمِ وَاللَّيْلَةِ؟ قَالَ: «اللَّهُمَّ نَعَمْ». قَالَ: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، آللَّهُ أَمَرَكَ أَنْ نَصُومَ هَذَا الشَّهْرَ مِنَ السَّنَةِ؟ قَالَ: «اللَّهُمَّ نَعَمْ». قَالَ: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، آللَّهُ أَمَرَكَ أَنْ تَأْخُذَ هَذِهِ الصَّدَقَةَ مِنْ أَغْنِيَائِنَا فَتَقْسِمَهَا عَلَى فُقَرَائِنَا؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «اللَّهُمَّ نَعَمْ». فَقَالَ الرَّجُلُ: آمَنْتُ بِمَا جِئْتَ بِهِ، وَأَنَا رَسُولُ مَنْ وَرَائِي مِنْ قَوْمِي، وَأَنَا ضِمَامُ بْنُ ثَعْلَبَةَ أَخُو بَنِي سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ [رواه البخاری: ۶۳].
۵٧- از انسس روایت است که گفت: در حالی که ما با پیامبر خدا ج در مسجد نشسته بودیم، شخصی بر شتری سوار و داخل شد، شتر خود را در مسجد خوابانید و بسته کرد، بعد از آن گفت:
محمد کدام یک از شمایان است؟ و پیامبر خدا ج در بین صحابه تکیه داده بودند.
گفتیم: همین شخص خوش چهره که تکیه داده است.
آن شخص گفت: ای فرزند عبدالمطلب؟ پیامبر خدا ج فرمودند: «بلی، شنیدم».
آن شخص گفت: از تو سؤالهای میکنم، و در این سؤالها تشدد خواهم کرد، و با اینهم از آن به دلت چیزی مگیر.
فرمودند: «هرچه میخواهی بپرس».
آن شخص گفت: تو را به خدای تو و به خدای آنانی که پیش از تو بودهاند سوگند میدهم که: تو را خداوند به سوی همه مردم فرستاده است؟
فرمودند: «بار خدایا! بلی».
گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که: خدا به تو امر کرده است که در یک شب و روز پنج وقت نماز بخوانی؟
فرمودند: «بار خدایا! بلی».
گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که: خدا تو را امر کرده است که همین ماه را [یعنی: ماه رمضان را] در سال روزه بگیری؟
فرمودند: «بار خدایا! بلی».
گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که: تو را خداوند امر کرده است که همین زکات را از اغنیای ما گرفته و برای فقرای ما تقسیم نمایی؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «بار خدایا! بلی».
آن شخص گفت: به آنچه که از [طرف خدا] آوردهای ایمان آوردم، و من نمایندۀ قوم خود هستم، و نامم (ضمام بن ثعلبه) است، و از قوم (بنی سعد بن بکر) میباشم [۱۴۳].
۵۸- عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج «بَعَثَ بِكِتَابِهِ رَجُلًا وَأَمَرَهُ أَنْ يَدْفَعَهُ إِلَى عَظِيمِ البَحْرَيْنِ فَدَفَعَهُ عَظِيمُ البَحْرَيْنِ إِلَى كِسْرَى، فَلَمَّا قَرَأَهُ مَزَّقَهُ قَالَ: فَدَعَا عَلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ج «أَنْ يُمَزَّقُوا كُلَّ مُمَزَّقٍ» [رواه البخاری: ۶۴].
۵۸- از ابن عباسب روایت است که: پیامبر خدا ج نامۀ خود را به دست شخصی دادند، و به او امر کردند که آن نامه را برای سردار بحرین بدهد، سردار بحرین آن نامه را برای (کسری) داد، چون (کسری) آن را خواند، پاره پاره کرد.
ابن عباسب میگوید: [چون خبر پاره کردن نامه رسید] پیامبر خدا ج بر آنها نفرین کردند که پاره پاره شوند [۱۴۴].
۵٩- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س قَالَ: كَتَبَ النَّبِيُّ ج كِتَابًا - أَوْ أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ - قِيلَ لَهُ: إِنَّهُمْ لاَ يَقْرَءُونَ كِتَابًا إِلَّا مَخْتُومًا، فَاتَّخَذَ خَاتَمًا مِنْ فِضَّةٍ، نَقْشُهُ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى بَيَاضِهِ فِي يَدِهِ [رواه البخاری: ۶۵].
۵٩- از انس بن مالکس روایت است که پیامبر خدا ج نامۀ نوشتند، و یا میخواستند که نوشته کنند،
کسی برایشان گفت: این مردم نامۀ بدون مهر را نمیخوانند.
همان بود که مهری از نقره تهیه نمودند، که نقش آن (محمد رسول الله) بود، و گویا همین حالا به سفیدی آن مُهر در دست پیامبر خدا ج نگاه میکنم [۱۴۵].
۶٠- عَنْ أَبِي وَاقِدٍ اللَّيْثِيِّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج بَيْنَمَا هُوَ جَالِسٌ فِي المَسْجِدِ وَالنَّاسُ مَعَهُ إِذْ أَقْبَلَ ثَلاَثَةُ نَفَرٍ، فَأَقْبَلَ اثْنَانِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج وَذَهَبَ وَاحِدٌ، قَالَ: فَوَقَفَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَأَمَّا أَحَدُهُمَا: فَرَأَى فُرْجَةً فِي الحَلْقَةِ فَجَلَسَ فِيهَا، وَأَمَّا الآخَرُ: فَجَلَسَ خَلْفَهُمْ، وَأَمَّا الثَّالِثُ: فَأَدْبَرَ ذَاهِبًا، فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ ج قَالَ: «أَلاَ أُخْبِرُكُمْ عَنِ النَّفَرِ الثَّلاَثَةِ؟ أَمَّا أَحَدُهُمْ فَأَوَى إِلَى اللَّهِ فَآوَاهُ اللَّهُ، وَأَمَّا الآخَرُ فَاسْتَحْيَا فَاسْتَحْيَا اللَّهُ مِنْهُ، وَأَمَّا الآخَرُ فَأَعْرَضَ فَأَعْرَضَ اللَّهُ عَنْهُ» [رواه البخاری: ۶۶].
۶٠- از ابوواقد لیثیس [۱۴۶] روایت است که گفت: در حالی که پیامبر خدا ج در مسجد نشسته بودند، و مردم با ایشان بودند، سه نفر آمدند، دو نفر آنها به سوی پیامبر خدا ج آمدند، و سومی رفت، آن دو نفر به حضور پیامبر خدا ج ایستادند، یکی از آن دو نفر، جای را در حلقۀ مردم خالی یافت، و در آنجا نشست، و دیگری پشت سر آنها نشست، و سومی پشت برگردانید و رفت.
چون پیامبر خدا ج فارغ شدند فرمودند: «آیا شما را از [احوال] این سه نفر با خبر نسازم؟ اولی: به خدا پناه آورد، خداوند او را پناه داد، دومی حیا کرد، خداوند هم به حالش رحم کرد، سومی که روی گردانید، خداوند هم بر وی غضب کرد» [۱۴٧].
[۱۴۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا ج در جواب آن شخص، عوض (بلی) «بار خدایا! بلی» میگفتند، سببش این است که به ذکر نام خدا تبرک میجستند، و به این اسلوب خود، خدا را در آنچه که میگفتند شاهد میگرفتند، تا سخنشان برای شخص مقابل دلنشینتر گردد. ۲) در این حدیث ذکری از حج نیامده است، و در سنن نسائی از روایت ابوهریرهس آمده است که: آن اعرابی گفت: تو را به خدا قسم میدهم که خدا تو را امر کرده است که اگر کسی توانائی داشته باشد، باید به به این خانه حج نماید، و پیامبر خدا ج در جوابش فرمودند که: بار خدایا! بلی، سنن النسائی، کتاب الصیام، باب وجوب الصیام (۴/۱۲۴)، برقم (۲٠٩۴). ۳) شخصی که این سؤالها را به این اسلوب خشن نمود، در روایتی هنوز مسلمان نشده بود، و در روایت دیگری که مسلمان شدنش را در این وقت افاده میکند، وی از مردم بادیه نشین بود، و غلظت و شدت برای بسیاری از بادیه نشینان از خصلت و سجیه آنها است، ولی با آنهم این شخص نسبت به فهمی که داشت پیش از آنکه به سؤالهایش بپردازد، از پیامبر خدا ج معذرت خواست، و نبی کریم ج به فهم این شخص شهادت داده و بعد از اینکه رفت، فرمودند: «آدم با فهمی بود»، و عمرس گفت که: هیچکسی را ندیدم که سؤالهایش را از ضمام بهتر و موجزتر مطرح کرده باشد. ۴) ضمامس چون نزد قومش رسید، اولین سخنش این بود که گفت: لات و عزی بسیار بد است، قومش گفتند: مگر از پیسی و جذام و جنون نمیترسی؟ گفت: وای بر شما، به خداوند قسم است که لات و عزی نه بکسی نفع رسانده میتوانند و نه ضرر، و خدا رسولی فرستاده و کتابی را بر وی نازل ساخته است، تا بدین وسیله شما را از فکر جاهلیت نجات بدهد، و بدانید که من مسلمان شدهام، (أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، وأن محمدا عبده ورسوله) و آنها را به اسلام دعوت کرد، و همان روز هنوز شام نشده بود که مرد و زن قبیلهاش مسلمان شدند (أسد الغابه: ۳/۴۳). [۱۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که نامه را ذریعۀ وی برای سردار بحرین فرستادند، عبدالله بن حذافۀ سهمی بود، این شخص در زمان خلافت عمرس با جمع دیگری از صحابه به اسارت رومیان درآمد، رومیان از وی خواستند که به کفر برگردد، او ابا ورزید، پادشاه روم برایش گفت: اگر سرم را ببوسی تو را آزاد میسازم، حذافهس قبول نکرد، گفت: سرم را ببوس، تو را و تمام کسانی را که با تو اسیر شدهاند، آزاد میکنم، حذافهس سرش را بوسید، و همان بود که پاشاه روم او و هشتاد نفر از مسلمانان را که با وی اسیر شده بودند، آزاد کرد، چون به مدینه برگشت صحابه از بوسه زدن سر پادشاه روم بر او طعنه میزدند، او در جواب میگفت: خداوند بواسطه یک بوسهام هشتاد نفر از مسلمانان را آزاد ساخت، هنوز به من طعنه میزنید؟ ۲) نام سردار بحرین، منذر بن ساوی بود، و بحرین منطقهای است که بین بصره و عمان قرار دارد، و اکنون دولت مستقلی است. ۳) کسری لقب پادشاهان فرس بود، همچنانی که فرعون لقب پادشاهان مصر، و قیصر لقب پادشاهان روم بود، و نام کسری پرویز فرزند هرمز، فرزند نوشیروان بود. ۴) بعد از این که پیامبر خدا ج دعا کردند که خداوند آنها را پاره پاره کند، دیری نگذشت که (شرویه) فرزند کسری، پدرش را کشت، و شش ماه نگذشت که شرویه هم مرد، و ملک بیسرپرست گردیده و خراب شد. ۵) در عمدة القاری آمده است که: کسری بعد از اینکه نامۀ پیامبر خدا ج را پاره کرد، به (باذان) که نمایندهاش در یمن بود نوشت که: برایم خبر رسیده است که شخصی از مردم قریش ادعای نبوت را دارد، بزودی نزدش برو و از وی بخواه که از این ادعایش توبه نماید، ورنه سرش را برایم بفرست، و همان بود که (باذان) نامه کسری را برای پیامبر خدا ج فرستاد، پیامبر خدا ج در جوابش نوشتند که: «خداوند بمن وعده داده است که کسری در فلان روز و فلان تاریخ به قتل میرسد»، و روزی را که پیامبر خدا ج تعیین کرده بودند، روز سه شنبه دهم ماه جمادی الأولی سال هفتم هجری بود، چون نامۀ پیامبر خدا ج برای باذان رسید، گفت: اگر این شخص پیامبر باشد، آنچه را که گفته است به حقیقت خواهد پیوست، و همان بود که خبر کشته شدن کسری در همان روز معین برای باذان رسید، بعد از این واقعه (باذان) خبر مسلمان شدن خود، و مسلمان شدن کسان دیگری را که از فس با وی بودند، برای پیامبر خدا ج فرستاد. [۱۴۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از نامۀ که ذکرش در این حدیث نبوی شریف رفته است، نامهای است که میخواستند برای اهل روم و یا اهل فرس بفرستند. ۲) همانطوری که در متن حدیث نبوی شریف آمده است، نقش مهر پیامبر خدا ج (محمد رسول الله) بود، و در روایات دیگری آمده است که: (محمد رسول الله) مقلوب و در سه سطر نوشته شده بود، به طوری که (محمد) در سطر پایان، (رسول) در سطر دوم، و (الله) در سطر اول قرار گرفته بود، و من خودم یکی از نامههای پیامبر خدا ج را که به این مهر ممهور شده بود دیدم، و مهر به شکل تقریبا مربعی بود، و کلمه (محمد) در سطر زیرین، کلمۀ (رسول) در سطر وسط، و کلمۀ (الله) در سطر فوقانی قرار گرفته بود. ۳) از این حدیث نبوی شریف اینطور دانسته میشود که نبی کریم ج به عرف و عادت مردم – حتی غیر مسلمانان – در صورتی که مخالف به احکام شرعی نمیبود، اهمیت میدادند، و با آن مخالفت نمیکردند، و اکنون (عُرف) یکی از ادلۀ معتبر شرعی است، و در نزد عامۀ اصولیین و علماء با شروط معینی مقبول و قابل احتجاج است. [۱۴۶] وی حارث بن عوف لیثی است، در غزوۀ بدر اشتراک نمود، و از لواء داران در فتح مکه بود، در مکۀ مکرمه یک سال مجاورت گزید، و در همانجا در سال شصت و هشت هجری به سن هفتاد و پنج سالگی وفات نمود، امام بخاری/ از وی تنها همین یک حدیث را روایت کرده است، أسد الغابه (۵/۳۱٩). [۱۴٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا ج دربارۀ کسی که آمد و پهلوی دیگران نشست گفتند که: «به خدا پناه آورد، و خداوند او را پناه داد» این است که: چون بنی کریم ج مبلغ حکم خدا، و مبین دین خدا هستند، از این جهت از نشستن این شخص به مجلس پیامبر خدا ج تعبیر به پناه آوردن به خدا شده است، و مراد از پناه دادن خدا به وی این است که خداوند او را مشغول رحمت و رضوان خود ساخته است، و یا آنکه به سبب این عمل نیکش او را در روز قیامت به سایۀ عرش خود پناه میدهد. ۲) اینکه پیامبر خدا ج از نشستن شخص دوم در پشت سر مردم تعبیر به (حیاء) نمودند این است که این شخص از شستن در پهلوی مردمی که در مجلس نشسته بودند، حیاء کرد، از این جهت رفت و پشت سر آنها نشست، و یا سببش این است که این شخص از اینکه مجلس را مانند رفیق سوم خود ترک کند، حیاء نمود. ۳) در لفظ حدیث نبوی شریف از باب مشاکله برای خداوند متعال نیز اطلاق لفظ حیاء شده است، و چون این امر نسبت به خداوند متعال مستحیل است، از این جهت گفتهاند که مراد از حیاء نسبت به خداوندأ ترک عذاب این شخص، و رحمت به حال وی است. ۴) گویند: شخص سومی که از مجلس پیامبر خدا ج اعراض کرد، شخصی از منافقین بود، و سبب اعراضش نفاقش بود نه چیز دیگری، و به همین سبب خداوند متعال از وی اعراض نمود، یعنی: بر وی غضب کرد.
۶۱- عَنْ أَبِي بَكْرَةَ س: قَعَدَ عليه السَّلامُ عَلَى بَعِيرِهِ، وَأَمْسَكَ إِنْسَانٌ بِخِطَامِهِ - أَوْ بِزِمَامِهِ - ثُمَّ قَالَ: «أَيُّ يَوْمٍ هَذَا»، فَسَكَتْنَا حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُسَمِّيهِ سِوَى اسْمِهِ، قَالَ: «أَلَيْسَ يَوْمَ النَّحْرِ» قُلْنَا: بَلَى، قَالَ: «فَأَيُّ شَهْرٍ هَذَا» فَسَكَتْنَا حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُسَمِّيهِ بِغَيْرِ اسْمِهِ، فَقَالَ: «أَلَيْسَ بِذِي الحِجَّةِ» قُلْنَا: بَلَى، قَالَ: «فَإِنَّ دِمَاءَكُمْ، وَأَمْوَالَكُمْ، وَأَعْرَاضَكُمْ، بَيْنَكُمْ حَرَامٌ، كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا، فِي شَهْرِكُمْ هَذَا، فِي بَلَدِكُمْ هَذَا، لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الغَائِبَ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ عَسَى أَنْ يُبَلِّغَ مَنْ هُوَ أَوْعَى لَهُ مِنْهُ» [رواه البخاری: ۶٧].
۶۱- از ابوبکرهس روایت است که پیامبر خدا ج بر شتر خود نشستند [۱۴۸]، شخصی مهار آن شتر را گرفت، بعد از آن فرمودند: «امروز کدام روز است»؟
همگی خاموش شدیم، تا جای که گمان کردیم که شاید امروز را به نام دیگری به غیر از نام خودش یاد کنند.
فرمودند: «آیا روز عید قربان نیست»؟
گفتیم: بلی هست.
فرمودند: «این کدام ماه است»؟
همگی خاموش شدیم و گمان کردیم که شاید این ماه را به نام دیگری غیر از نام خودش یاد کنند.
فرمودند: «آیا ماه ذوالحجه نیست»؟
گفتیم: بلی هست.
فرمودند: «یقینا خونهای شما، و اموال شما، و نوامیس شما، مانند حرمت امروز شما، مانند حرمت این ماه شما، مانند حرمت این شهر شما [که شهر مکۀ مکرمه باشد]، بر شما حرام است، و کسی که اینجا حاضر است، [این خبر را] برای کسی که حاضر نیست برساند، چون شخص حاضر شاید این سخن را برای کسی برساند که او این سخن را از کسی که آن را شنیده است بهتر بفهمد» [۱۴٩].
[۱۴۸] این واقعه در حجة الوداع و در روز اول عید قربان و در منطقۀ (منی) واقع گردید، و چون در این وقت میخواستند برای مردم خطبه بدهند، لذا برای آنکه همگان صدایشان را بشنوند، بر بالای شتر نشستند. [۱۴٩] از احکام مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا ج حرمت خون و حرمت مال، و حرمت ناموس را به حرمت روز عید قربان، و حرمت ماه عید، و حرمت شهر مکه تشبیه نمودهاند، سببشش این است که این زمان و این مکان در نزد مردم عرب دارای احترام خاص خود بود، تا جایی که به هیچ وجه حاضر نبودند که حرمت این زمان و این مکان را نقض نمایند، و با وجود آنکه همیشه به جنگ و جدال و چور و چپاول میپرداختند، ولی در این روز و در این ماه، و در این مکان از این کارها کاملا خودداری مینمودند، بنابراین باید مسلمانان بنا به توصیه جدی پیامبر خود، و بنابراین که این امور سه گانه در قوانین بین المللی و در نزد همۀ جهانیان از بالاترین حقوق بشری شناخته شده است، با کمال دقت این دستورات نبوی را محترم بشمارند، و به جان کسی، و مال کسی، و ناموس و شرف کسی تعدی و تجاوز ننمایند. ۲) عالم باید علمی را که آخوخته است، برای دیگران تعلیم بدهد. ۳) عالم باید محرمات دین را به صورت هرچه شدیدتر برای مردم گوشزد نماید. ۳) روایت حدیث برای کسی که معنی آن را نمیداند، روا است، چنانچه کسانی که این حدیث برای آنها میرسد، قبول کردن آن حدیث از زبان چنین شخصی – در صورتی که دیگر شروط روایت حدیث در وی موجود باشد – بر آنها واجب است.
۶۲- عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ س قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج «يَتَخَوَّلُنَا بِالْمَوْعِظَةِ فِي الأَيَّامِ، كَرَاهَةَ السَّآمَةِ عَلَيْنَا» [رواه البخاری: ۶۸].
۶۲- از ابن مسعودس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج روزهای مناسبی را جهت موعظه کردن برای ما انتخاب میکردند، تا اینکه مبادا خسته و دلسرد شویم [۱۵٠].
۶۳- عَنْ أَنَسِ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «يَسِّرُوا وَلاَ تُعَسِّرُوا، وَبَشِّرُوا، وَلاَ تُنَفِّرُوا» [رواه البخاری: ۶٩].
۶۳- از انسس، از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «آسانگیری کنید و سختگیری نکنید، و مردم را بشارت دهید و متنفر نسازید» [۱۵۱].
[۱۵٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از اسلوب نبی کریم ج آن بود که در موعظه و سخنرانیهای خود سه چیز را همیشه مراعات میکردند: یکی وقت مناسب، و دیگری سخن مناسب، و سومی اندازۀ مناسب، و در این اواخر کتابی به دستم افتاد که حاوی تمام سخنرانیهای پیامبر خدا ج در مناسبتهای مختلف بود، این کتاب را از اول تا به آخر مطالعه نمودم، دیدم که این سه اصل در هریک از این سخرانیهای مراعات گردیده است، به طور نمونه دیدم که هیچ سخرانیشان که به صورت آرام و مناسب ایراد گردد، بیشتر از پنج دقیقه وقت را دربر نمیگیرد، و از اینجا بود که مردم سخنان ایشان را به گوش هوش میشنیدند، و به خاطر میسپردند، و در این وقت یادم از سخنرانانی آمد که اگر وقت سخنرانیشان مناسب باشد، سخنشان مناسب نیست، و اگر فرضا این دو مناسب باشد، اندازۀ مناسب را از نگاه وقت هیچگاه مراعات نمیکنند، و از اینجا است که اکثر سخنانشان دلسرد کننده و ملالآور است، تا جایی که همۀ حضار در انتظار لحظۀ هستند که سخنرانی چنین اشخاصی ختم شود، و گوشهایشان از سخنان ملالآور وی راحت گردد. ۲) نه تنها در سخنرانی بلکه در همۀ امور این اصل را که (دلسرد نشدن) و (خسته نشدن) مردم باشد، مراعات میکردند، چنانچه فرمودند که: در وقت نماز اگر طعام شما آماده و حاضر شد، اول طعام خود را صرف کنید، تا مبادا ذهن و فکر شما در وقت نماز خواندن به چیز دیگری مشغول شود. ۳) پیامبر خدا ج غمخوار همگان، و مهربان برای همگان بودند، خداوند متعال بر امت محمدی منت گذاشته و میفرماید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨﴾ [التوبه: ۱۲۸]، یعنی: پیامبری از میان خودتان برای شما آمد که بیتردید و رنجهای شما بر او گران میآید، و به هدایتتان اصرار دارد، و بر مؤمنان رؤوف و مهربان است. [۱۵۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث نبوی اساس تبلیغ و دعوت به سوی اسلام است، و علماء گفتهاند که مراد از آسانگیری که پیامبر خدا ج به آن امر فرمودهاند، آسانگیری در امور دنیوی است، و مراد از بشارت دادن، وعده دادن به رحمت الهی و مغفرت او تعالی در امور اخروی است، و طوری که نبی کریم ج به آن اشاره میفرمایند، اگر این دو اصل مراعات نگردد، مردم از دین متنفر میشوند، و خود نبی کریم ج در همۀ مراحل دعوت خود این دو اصل را به طور کامل مراعات میکردند، از آن جمله اینکه روزی شخص بادیه نشینی به مسجد نبوی داخل گردید، و رفت به گوشۀ از مسجد بول نمود، صحابه بر وی غضب کرده و زبان به ملامتی او گشودند، پیامبر خدا ج فرمودند، خاموش باشید، بگذارید بول کند، و بعد از اینکه بول کرد، سطل آبی را گرفته و بر روی بولهایش بریزید. ۲) اولیای امور و کسانی که مسؤولیت امور مردم را بر عهده دارند، باید به آنها مهربانی نموده و کار گشای آنها بشند، نه آنکه جهت خود خواهی و تکبر، و یا گرفتن رشوت و غیره بر آنها کبر فروخته و در مقابل آنها از تشدد و سختگیری کار بگیرند. ۳) این حدیث نبوی شریف متعلق به امور دنیا و آخرت است، جزء اول حدیث که در آن امر به آسانگیری است، متعلق به امور دنیوی، و در جزء دوم آن که امر به بشارت است، متعلق به امور اخروی است، پس باید در امور دنیوی با مردم از آسانگیری کار گرفت، و در امور اخروی مردم را بشارت به رحمت و مغفرت خداوندی داد.
۶۴- عَنْ مُعَاوِيَةَ س قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْرًا يُفَقِّهْهُ فِي الدِّينِ، وَإِنَّمَا أَنَا قَاسِمٌ وَاللَّهُ يُعْطِي، وَلَنْ تَزَالَ هَذِهِ الأُمَّةُ قَائِمَةً عَلَى أَمْرِ اللَّهِ، لاَ يَضُرُّهُمْ مَنْ خَالَفَهُمْ، حَتَّى يَأْتِيَ أَمْرُ اللَّهِ» [رواه البخاری: ٧۱].
۶۴- از معاویهس [۱۵۲] روایت است گه گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «کسی که خداوند برایش ارادۀ خیر داشته باشد، برای وی در امور دین دانش میدهد، من تقسیم میکنم و خدا میدهد، و این امت تا ظهور علائم قیامت بر امر خداوند پایبند خواهند بود، و مخالفت دیگران ضرری به ایشان نمیرساند» [۱۵۳].
[۱۵۲] وی معاویه بن ابی سفیان بن صخر بن حرب است، دارای مناقب زیادی است، در رجب سال شصت هجری به عمر هشتاد و هفت سالگی وفات نمود، امام بخاری/ از وی هشت حدیث روایت کرده است، فتح المبدی (۱/۱۶۱). [۱۵۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از دانش در امور دین، دانستن احکام حلال و حرام، و دانستن حق خدا و حق خود و حق دیگران است، تا از حلال مستفید گردیده و از حرام اجتناب ورزد، و به حق کسی تجاوز ننماید، و مسائل دین از این امور پنجگانه خارج نیست، و مفهوم حدیث نبوی دلالت بر این دارد که اگر کسی احکام دین را نمیداند، از این خیر محروم است، و از این حدیث فضل علماء و دانشمندان بر دیگران به خوبی مشهود است، و از عمرس روایت است که میگفت: (پیش از آنکه به ریاست برسید، فقه [یعنی: احکام حلال و حرام] را بیاموزید)، و شاید قصدش این باشد، که اگر پیش از رسیدن به ریاست فقه نیاموزید، بعد از رسیدن به امارت فرصت آموختن فقه برای شما میسر نشود، چنانچه شاید قصدش این باشد که اگر فقه را نیاموخته به ریاست برسید، احتمال دارد که سبب بدبختی خود و دیگران شوید، و البته مراد از فقه، فهم حقیقی دین، و فهم مقاصد شرعی است، نه آنکه شخص منسوب به علم باشد، ولی برداشت و فهمش از دین، فهم معکوس از دین، و از مقاصد شرعی باشد. ۲) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که «من تقسیم میکنم و خدا میدهد» این است که: آنچه را که خداوند برای من وحی کرده است، برای شما تبلیغ میکنم، و خداوند برای هرکدام فهم جداگانۀ میدهد، و به این سبب است که بعضیها از این وحی چیزهای بیشتری و بعضیها چیزهای کمتری میفهمند، و البته صحابه و هرکس دیگری که وحی قرآن و احادیث نبوی را میشنوند، در فهم و استنباط خود با یکدیگر متفاوت میباشند، و شاید یکی از اسباب اختلاف فقهاء در استنباط احکام از نصوص شرعی، همین تفاوت فهم آنها باشد. ۳) بعضی میگویند که سبب ورود این حدیث نبوی تقسیم کردن مالی بود که پیامبر خدا ج روی مصلحتی که لازم دیدند از آن مال برای عدۀ مقدار بیشتری دادند، کسانی که حکمت این امر را نمیدانستد بر این تقسیم پیامبر خدا ج اعتراض نمودند، و پیامبر خدا ج در مقابل اعتراض آنها فرمودند که: و وظیفۀ من تقسیم کردن است، و به این طریق برای آنها فهماندند که این تقسیم کردن من به اساس وحی بوده است، نه به اساس خواهش خودم، پس جای برای اعتراض باقی نمیماند، ۴) این حدیث دلالت بر حجیت اجماع دارد، زیرا مفهوم آن دلالت بر این دارد، که حق از این امت خارج نیست. ۵) طوری که عدۀ از علماء میگویند: از این حدیث نبوی شریف این طور دانسته میشود که هیچ عصری خالی از مجتهد نمیباشد، یعنی: وقت و زمانی نمیشود که مجتهدی، و یا مجتهدینی در آن عصر و زمان وجود نداشته باشد. ۶) علم فقه بر علوم دیگر فضیلت دارد، زیرا اکثر علم تفسیر و علم حدیث بیانگر احکام فقه است، و علم اصول فقه نیز بیانگر طریقۀ (فقه) نصوص قرآن کریم و سنت نبوی است، پس گویا تمام علوم شرعی برای فهم و دانستن علم فقه است، و از این جهت است که علم فقه بر علوم دیگر فضیلت دارد، و علاوه بر آن، علم (فقه) بیانگر حق خدا و حق بنده است، و کسی که علم را فقه را میآموزد و به آن عمل میکند، حق خدا و بندهاش را اداء کرده است، و اساس شریعت هم همین چیز است، و سورۀ (والعصر) هم اشاره به همین امر دارد، و از اینجا است که امام شافعی/ میگوید که: اگر برای مردم جز همین سورۀ (والعصر) چیز دیگری نازل نمیشد، برایشان کافی بود.
۶۵- عَنْ ابْنَ عُمَرَ ب قَالَ: كُنَّا عِنْدَ النَّبِيِّ ج فَأُتِيَ بِجُمَّارٍ، فَقَالَ: «إِنَّ مِنَ الشَّجَرِ شَجَرَةً»، وذكر الحديث وَزَادَ في هَذِهِ الرِّوايةِ: فَإِذَا أَنَا أَصْغَرُ القَوْمِ، فَسَكَتُّ [رواه البخاری: ٧۲].
۶۵- از ابن عمرب روایت است که گفت: در حضور پیامبر خدا ج بودیم که برایشان خوشه خرمای نورسی آوردند، فرمودند: «از جمله درختها درختی است که خاصیت مسلمان را دارد»، میخواستم بگویم که این درخت، خرما است، ولی چون من خوردترین فرد آن مجلس بودم، سکوت نمودم [۱۵۴].
[۱۵۴] تفصیل بیشتر متعلق به این حدیث قبلا به حدیث شماره (۵۶) بیان گردید، به آنجا مراجعه شود.
۶۶- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ س قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ حَسَدَ إِلَّا فِي اثْنَتَيْنِ: رَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا فَسُلِّطَ عَلَى هَلَكَتِهِ فِي الحَقِّ، وَرَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ الحِكْمَةَ فَهُوَ يَقْضِي بِهَا وَيُعَلِّمُهَا» [رواه البخاری: ٧۳].
۶۶- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «رشک بردن، جز در دو چیز، در چیز دیگری روا نیست، [یکی]: در شخصی که خداوند برایش مال و دارائی داده است، و او را قادر ساخته است که آن مال را در راه خیر به مصرف برساند، [دومی]: کسی است که خداوند برایش حکمت ارزانی داشته است، و او با این حکمت، در بین مردم قضاوت میکند، و آن را [برای دیگران] میآموزد» [۱۵۵].
[۱۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) لفظ حدیث نبوی شریف(حسد) است، و مراد از حسد در اینجا به اتفاق علماء غبطه است، زیرا حسد را در دو حالت جواز داده است، حال آنکه از نگاه شرعی (حسد) در هیچ حالتی جواز ندارد، و فرق بین غبطه و حسد آن است که غبطه عبارت از آن است که شخص آرزو کند تا خدا برایش نعمتی بدهد که برای فلان شخص داده است، مثلا: شخص عالمی را میبیند، و آروز میکند که خداوند برایش مانند این شخص علم بدهد، و شخصی را میبیند که خداوند از راه حلال برایش مال و مکنتی داده است، و این شخص از خدا میخواهد تا برای او نیز مالی و منالی از راه حلال عطا فرماید، ولی (حسد) آن است که آرزوی زوال نعمت را از آن شخص دیگر داشته باشد، و آرزوی زوال نعمت از دیگران که همان حسد بردن باشد، از گناهان کبیره است. ۲) در سنن ابوداود از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «از حسد بردن بپرهیزید، زیرا (حسد) حسنات را طوری که میخورد که آتش هیزم را». ۳) حسد از نگاه تعلق گناه به آن بر سه نوع است، حسد حرام، حسد مباح، و حسد مستحب، حسد حرام آن است که انسان آرزوی زوال نعمت را از برادر مسلمان خود داشته باشد، و حسد مباح که همان (غبطه) باشد، عبارت از آن است که آرزو کند تا خداوند نعمت دنیوی را که برای دیگری داده است، برای او نیز بدهد، و حسد مستحب آن است که آرزو کند که خداوند همانطور که فلان شخص را به طاعت و عبادت رهنمون ساخته است، او را نیز رهنمون سازد. ۴) بعضی از علماء میگویند: آرزوی زوال نعمت از کافر و فاجری که نعمت را در راه فسق و فجور و معصیت به مصرف میرساند، روا است، و در حسد مذموم و حرام داخل نمیشود.
۶٧- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: ضَمَّنِي رَسُولُ اللَّهِ ج وَقَالَ: «اللَّهُمَّ عَلِّمْهُ الكِتَابَ» [رواه البخاری: ٧۵].
۶٧- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا در آغوش گرفته و دعا کردند که: «خدایا! قرآن را برایش بیاموز» [۱۵۶].
[۱۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در فتح الباری در سبب این دعا آمده است که: ابن عباسب گفت: شبی با پیامبر خدا ج [در قیام لیل] نماز میخواندم، مرا پهلوی خود ایستاده کردند، و من پس آمدم و پشت سرشان ایستاده شدم، چون از نماز فارغ شدند فرمودند، من تو را پهلوی خود ایستاده کردم، و تو چرا پس آمدی و پش سرم ایستاده شدی؟ گفتم: آیا مناسب است که کسی در پهلوی شما بایستد در حالی که شما پیامبر خدا هستید؟ چون این سخن را شنیدند برایم دعا کردند که خداوند علم و دانشم را افزون سازد. و دعای پیامبر خدا ج اجابت گردید، و دانش ابن عباسب به جایی رسید که او را دریای علم، حبر امت، و مفسر قرآن لقب دادند. ۲) مراد از (آموختن قرآن) آموختن احکام و علوم قرآن است، و قرآن کریم مشتمل بر علوم بسیاری است، و آنچه که متعلق به شریعت است، سه علم است، علم عقیده که متعلق به امور غیبی، مانند: ایمان آوردن به خدا، و ایمان آوردن به ملائکه، و کتابهای منزله، و پیامبران، و روز آخرت وغیره است، و علم فقه که متعلق به حلال و حرام و امور دنیوی است، چه این امور بین خدا و بندهاش باشد، مانند: نماز و روزه و حج و امثال اینها، و چه بین یک بنده و بنده دیگر، مانند: خرید و فروش، و نکاح، و طلاق، امثال اینها، و علم اخلاق که بیانگر فضائل ورذائل است، به این معنی که شخص مسلمان باید به فضائل مانند: صدق، عفت، کرم، حیاء و امثال اینها متصف گردیده، و از رذائل مانند: دروغ، غیبت، حسد، و امثال اینها خودداری نماید.
۶۸- وعَنْه س قَالَ: «أَقْبَلْتُ رَاكِبًا عَلَى حِمَارٍ أَتَانٍ، وَأَنَا يَوْمَئِذٍ قَدْ نَاهَزْتُ الِاحْتِلاَمَ، وَرَسُولُ اللَّهِ ج يُصَلِّي بِمِنًى إِلَى غَيْرِ جِدَارٍ، فَمَرَرْتُ بَيْنَ يَدَيْ بَعْضِ الصَّفِّ، وَأَرْسَلْتُ الأَتَانَ تَرْتَعُ، فَدَخَلْتُ فِي الصَّفِّ، فَلَمْ يُنْكَرْ ذَلِكَ عَلَيَّ» [رواه البخاری: ٧۶].
۶۸- و از ابن عباسب روایت است که گفت: در زمانی که قریب به بلوغ بودم، بر خر ماده سوار شدم و به طرف (منی) آمدم، و پیامبر خدا ج بدون آنکه دیواری پیش رویشان قرار داشته باشد، نماز میخواندند، من از پیش روی بعضی ازصفها گذشتم، و خر را گذاشتم که بچرد، و خودم در صف ایستادم، و [پیامبر خدا ج و دیگران] از این عمل بر من اعتراض نکردند [۱۵٧].
۶٩- عَنْ مَحْمُودِ بْنِ الرَّبِيعِ س قَالَ: «عَقَلْتُ مِنَ النَّبِيِّ ج مَجَّةً مَجَّهَا فِي وَجْهِي وَأَنَا ابْنُ خَمْسِ سِنِينَ مِنْ دَلْوٍ» [رواه البخاری: ٧٧].
۶٩- از محمود بن ربیعس [۱۵۸] روایت است که گفت: بیاد دارم که پیامبر خدا ج در زمانی که من پنج ساله بودم، آبی را از دلوی با دهان خود گرفته و بر رویم پاشاندند [۱۵٩].
[۱۵٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عبور شخص سوار از پیش روی نمازگذار سبب فساد نماز نمیگردد، ولی عبور کردن از پیش روی شخص نمازگذار برای کسی که عبور میکند مکروه است، و پیامبر خدا ج فرمودهاند که اگر شخصی میخواست از پیش روی شما عبور کند، مانع عبور کردنش شوید، و تفصیل بیشتر این موضوع إنشاءالله در جای خودش خواهد آمد. ۲) شنیدن حدیث برای طفل خوردسال جواز دارد، و کمال اهلیت که عقل و بلوغ باشد، در وقت اداء و روایت حدیث شرط است، و همچنین است کافر و فاسق، یعنی: اگر کافر حدیث را در حال کفر شنید، و آن را در حال اسلام روایت کرد، روایتش مقبول است، چنانچه که اگر فاسق حدیث را در حال فسق شنید، و آن را در حال عدالت روایت کرد، روایتش مقبول است. ۳) سواره رفتن به جماعت جواز دارد، و اگر خوف فوت جماعت به سبب پیاده رفتن وجود داشته باشد، سواره رفتن به جهت دریافتن جماعت سنت و یا مستحب است. ۴) اگر نبی کریم ج عمل شخصی از صحابه را میبینند، و به آن اعتراض نمیکنند، این عمل در حکم سنت نبوی است، از این جهت علماء گفتهاند که: از عبور خر از پیش روی نمازگذار، فاسد نمیشود، زیرا از اینکه ابن عباسب سوار بر خر از پیش روی صف نمازگذاران گذشت، و پیامبر خدا ج چیزی نگفتند، دلالت بر این دارد که این عمل سبب فساد نماز نمیگردد، گرچه مناسب و بهتر آن است که شخص چه پیاده و چه پیاده از پیش روی نمازگذار عبور نکند. [۱۵۸] وی محمود بن ربیع بن سراقه انصاری است، و وقتی که چهار ساله و یا پنج ساله را تا آخر عمر خود به خاطر داشت، در بیت المقدس در سال نود و نه هجری به سن نود و سه سالگی وفات نمود، (أسد الغابه: ۴/۳۳۲). [۱۵٩] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گویند که این عمل از طرف نبی کریم ج روی خوش طبعی، و یا جهت آن بوده است که این آب سبب برکت برای آن طفل گردد، و صحابهش میخواستند که به این طریق اطفالشان از برکات نبی کریم ج بهرهمند گردند، زیرا دیده بودند که نبی کریم ج وقتی که آب دهان خود را در چاه خشک و بیآبی انداختند، به برکت آب دهانشان، آب از آن چاه آنچنان فواره زد که برای یک لشکر و حیوانات همراهشان کفایت نمود. ۲) به استناد بر این حدیث نبوی در نزد بسیاری از اهل حدیث کمترین سنی که شنیدن و تحمل حدیث در آن جواز دارد، پنج سال است، ولی عدۀ چهار سال را معتبر دانستهاند، زیرا در روایت دیگر این حدیث آمده است که سن محمود در وقت وقوع این واقع چهار سال بود، چنانچه نظر عدۀ دیگری بر آن است که برای صحت شنیدن و تحمل حدیث سن معینی نیست، بلکه اساس فهم و درایت است، ولو آنکه در کمتر از پنج سال و یا چهار سال باشد، چنانچه این زبیرب واقعۀ که پدرش را در غزوۀ خندق در بنی قریظه دیده بود، روایت میکند، و خودش در این وقت سه ساله بود.
٧٠- عَنْ أَبِي مُوسَى س قَالَ: عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «مَثَلُ مَا بَعَثَنِي اللَّهُ بِهِ مِنَ الهُدَى وَالعِلْمِ، كَمَثَلِ الغَيْثِ الكَثِيرِ أَصَابَ أَرْضًا، فَكَانَ مِنْهَا نَقِيَّةٌ، قَبِلَتِ المَاءَ، فَأَنْبَتَتِ الكَلَأَ وَالعُشْبَ الكَثِيرَ، وَكَانَتْ مِنْهَا أَجَادِبُ، أَمْسَكَتِ المَاءَ، فَنَفَعَ اللَّهُ بِهَا النَّاسَ، فَشَرِبُوا وَسَقَوْا وَزَرَعُوا، وَأَصَابَتْ مِنْهَا طَائِفَةً أُخْرَى، إِنَّمَا هِيَ قِيعَانٌ لاَ تُمْسِكُ مَاءً وَلاَ تُنْبِتُ كَلَأً، فَذَلِكَ مَثَلُ مَنْ فَقُهَ فِي دِينِ اللَّهِ، وَنَفَعَهُ مَا بَعَثَنِي اللَّهُ بِهِ فَعَلِمَ وَعَلَّمَ، وَمَثَلُ مَنْ لَمْ يَرْفَعْ بِذَلِكَ رَأْسًا، وَلَمْ يَقْبَلْ هُدَى اللَّهِ الَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ» [رواه البخاری: ٧٩].
٧٠- از ابوموسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «هدایت و علمی که خداوند مرا به آن مبعوث ساخته است، مانند باران فراوانی است که بر زمین میبارد، بعضی از این زمینها، پاک [و قابل زرع] است، که آب را جذب کرده و از آن سبزه و گیاه میروید، و نوع دیگری از زمین، آب را در خود نگه داشته و به سبب این آب، خداوند برای مردم منفعت میرساند، [به طوری که مرد از آن] میآشامند، [و به حیوانات] آب میدهند، و زراعت میکنند، و نوع دیگر زمینی است هموار و سخت، که نه آب را ذخیره میکند، و نه حاصل میدهد.
همچنین است [موقف مردم]، زیرا در مردم کسانی هستند که دین خدا را میآموزند، و از آنچه که خداوند مرا به آن مبعوث ساخته است منفعت میبرند، به طوری که خودش آموخته و به دیگران هم تعلیم میدهد.
و [گروه دیگر] کسانیاند که از روی رعونت و تکبر به این چیزها التفاتی نمیکنند، و هدایت خداوندی را که من به آن مبعوث شدهام، قبول نکردهاند» [۱۶٠].
[۱۶٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: کسانی که احکام دین برای آنها رسیده است سه قسماند: قسم اول: کسانیاند که احکام دین را میآموزند، و به آن عمل میکنند، و از آنچه که آموختهاند به دیگران نیز آموزند، این مانند همان زمین حاصلخیزی است که باران بر آن میبارد، آب را در خود نگه میدارد، و از آن گیاه میروید، و به دیگران هم منفعت میرساند. و قسم دوم: کسانیاند که احکام دین را میآموزند، ولی به آن عمل نمیکنند، و یا عبارت از کسانیاند که نصوص دین را که عبارت از قرآن و سنت باشد، حفظ میکنند ولی خودشان از خود قوت استنباط و درک احکام را ندارند، این گروه مانند زمینی است که آب را نگه میدارد، و گرچه خودش گیاهی نمیرویاند، ولی سبب میشود تا دیگران از آن استفاده نمایند، و گرچه این نوع دوم از مردم، در حدیث به طور صریح مذکور نیست، ولی سیاق و فحوای حدیث دلالت بر آن دارد. و قسم سوم: یا مسلمانانی هستند که نه چیزی را میدانند که برای دیگران بیاموزند، و نه چیزی را حفظ کردهاند که برای دیگران برسانند، و یا مراد از آنها کفار خود از این دین بهره بردهاند، و نه سبب رساندن خیر برای دیگران شدهاند.
٧۱- عَنْ أَنَسِ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّ مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ: أَنْ يُرْفَعَ العِلْمُ وَيَثْبُتَ الجَهْلُ، وَيُشْرَبَ الخَمْرُ، وَيَظْهَرَ الزِّنَا» [رواه البخاری: ۸٠].
٧۱- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «از علامات قیامت این است که: علم از بین میرود، و جهل جایگزین آن میشود، شرابخواری رواج مییابد، و زنا منتشر میگردد» [۱۶۱].
٧۲- وعَنْه س قَالَ: لَأُحَدِّثَنَّكُمْ حَدِيثًا لاَ يُحَدِّثُكُمْ أَحَدٌ بَعْدِي، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ: أَنْ يَقِلَّ العِلْمُ، وَيَظْهَرَ الجَهْلُ، وَيَظْهَرَ الزِّنَا، وَتَكْثُرَ النِّسَاءُ، وَيَقِلَّ الرِّجَالُ، حَتَّى يَكُونَ لِخَمْسِينَ امْرَأَةً القَيِّمُ الوَاحِدُ» [رواه البخاری: ۸۱].
٧۲- و از انسس روایت است که گفت: من برای شما حدیثی را از پیامبر خدا ج میگویم که بعد از من کسی آن را برای شما نخواهد گفت، از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند:
«از علامات قیامت این است که علم کم میشود، و جهل جایگزین آن میگردد، زنا انتشار مییابد، زنها زیاد میشوند، و مردها آن قدر کم میشوند که سرپرستی پنجاه زن را فقط یک مرد بر عهده میگیرد» [۱۶۲].
[۱۶۱] از احکام و مسائل و متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد به از بین رفتن علم – طوری که در حدیث دیگری آمده است – این است که علمای متبحر و حقیقی از بین میروند، و گروه جاهلی به نام (علماء) جایگزین آنها میشوند، و در احکام دین – در حالی که علمی ندارند – برای مردم فتوی میدهند، و به این طریق سبب گمراهی خود و دیگران میشوند. ۲) مراد از شرابخواری- طوری که در همین حدیث از روایت دیگری آمده است – انتشار زیاد شرابخواری است، نه مطلق شرابخواری، زیرا سیاق حدیث نبوی شریف دلالت بر این دارد که پیامبر خدا ج از چیزهای خبر میدادند که در عصرشان وجود نداشته است، و مطلق شرابخواری ولو به صورت اندک در عصر خودشان هم وجود داشته است. ۳) علامات قیامت، وقوع همۀ این چهار چیز است نه یکی از آنها، گرچه بعضیها بر این نظر اند که هریک از این امور چهار گانه علامه قیامت است، ولی سیاق حدیث بیشتر دلالت به تایید نظر اول دارد، والله تعالی أعلم. [۱۶۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب کمی زنها، یا خون ریزی و جنگ است که مردها کشته شده و از بین میروند، و تنها زنها باقی میمانند، یا آنکه در تولد وزایمان طبیعی، زنها بیشتر و مردها کمتر میگردند. ۲) امام شرقاوی در شرح مختصر صحیح البخاری میگوید که: از مجموع آنچه که در این حدیث و درحدیث قبلی آمده است اینطور دانسته میشود که از بین رفتن ضرورات پنجگانه که عبارت از: دین، عقل، جان، مال و ناموس باشد، از علامات قیامت شناخته شده است، و این امور پنجگانه در هر دین و قانونی از ضروریات بقای هر جامعه شناخته شده است، و از بین رفتن این امور سبب از بین رفتن آن جامعه میگردد، زیرا از بین رفتن علم، سبب از بین رفتن دین، و شرابخواری سبب از بین رفتن عقل، و از بین رفتن مردها به سبب جنگ و کشتار سبب از بین رفتن جان و مال، و انتشار زنا سبب از بین رفت شرف و ناموس میشود، و وقتی که این امور پنجگانه که اساس دنیا و آخرت هر جامعه بر آنها استوار است از بین رفت، علامات قیامت پیدا میشود.
٧۳- عَنْ ابْنَ عُمَرَ ب قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يقول: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، أُتِيتُ بِقَدَحِ لَبَنٍ، فَشَرِبْتُ حَتَّى إِنِّي لَأَرَى الرِّيَّ يَخْرُجُ فِي أَظْفَارِي، ثُمَّ أَعْطَيْتُ فَضْلِي عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ» قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «العِلْمَ» [رواه البخاری: ۸۲].
٧۳- از ابن عمرب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «در حالی که خواب بودم قدح شیری برایم داده شد، از آن شیر آنقدر نوشیدم که فکر کردم سیرابی از ناخنهایم سرازیر گردید، و آنچه را که زیاد آمد، برای عمر بن خطاب دادم».
پرسیدند: این خواب را چه تعبیر میکنید؟ فرمودند: «علم و دانش» [۱۶۳].
[۱۶۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نبی کریم ج شیر را به علم تعبیر نمودهاند، زیرا همانطوری که شیر بهترین غذای جسم است، علم هم بهترین غذای روح است، و علاوه بر آن شیر غذایی از غذاهای بهشت است. ۲) این حدیث دلالت بارزی بر فضیلت و علم دانش عمر بن خطابس دارد، زیرا این حدیث میرساند که وی پرورش یافتۀ مدرسۀ نبوت، و تعلیم یافتۀ دست نبی کریم ج میباشد، و اجتهادات فقهی فراوانش در مسائل مختلف، شاهد این مدعا است، و این جای تعجب نیست، زیرا وی کسی است که پیامبر خدا ج در موردش فرمودهاند که: «پیش از شما در بنی اسرائیل کسانی بودند که بدون آنکه پیامبر باشند، برای آنها الهام میشد، و اگر در امت من کسی از آنها باشد، عمر است»، صحیح البخاری حدیث (۳۶۸٩)، و چون در بنی اسرائیل چنین اشخاصی وجود داشتهاند، در این امت که فاضله است، چنین اشخاصی به یقین وجود دارند، و از آن جمله عمرس است.
٧۴- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ العَاصِ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج وَقَفَ فِي حَجَّةِ الوَدَاعِ بِمِنًى لِلنَّاسِ يَسْأَلُونَهُ، فَجَاءهُ رَجُلٌ فَقَالَ: لَمْ أَشْعُرْ فَحَلَقْتُ قَبْلَ أَنْ أَذْبَحَ؟ فَقَالَ: «اذْبَحْ وَلاَ حَرَجَ» فَجَاءَ آخَرُ فَقَالَ: لَمْ أَشْعُرْ فَنَحَرْتُ قَبْلَ أَنْ أَرْمِيَ؟ قَالَ: «ارْمِ وَلاَ حَرَجَ» فَمَا سُئِلَ النَّبِيُّ ج عَنْ شَيْءٍ قُدِّمَ وَلاَ أُخِّرَ إِلَّا قَالَ: «افْعَلْ وَلاَ حَرَجَ» [رواه البخاری: ۸۳].
٧۴- از عبدالله بن عمرو بن العاصب روایت است که: پیامبر خدا ج در حجة الوداع به (منی) ایستاده شدند تا به سؤالهای مردم پاسخ بگویند.
شخصی نزدشان آمد و گفت: متوجه نشدم، پیش از اینکه ذبح کنم، سر خود را تراشیدم.
فرمودند: «ذبح کن و باکی ندارد».
شخص دیگری آمد و گفت: متوجه نگردیدم و پیش از اینکه جمره بزنم، ذبح نمودم.
فرمودند: «جمره بزن و باکی ندارد».
[راوی میگوید]: و پیامبر خدا ج از هیچ چیزی که تقدیم و تاخیر شده باشد، پرسان نشدند، مگر آنکه فرمودند: «بکن و باکی ندارد» [۱۶۴].
[۱۶۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حج رکنی از ارکان اسلام است، و فقط برای یک بار بر مسلمان فرض است، و عموم کسانی که حج را انجام میدهند، کسانی هستند که برای بار اول به این کار اقدام مینمایند، و چون حج دارای اعمال فراوانی است، لذا کمتر کسی یافت میشود که تمام احکام و مسائل متعلق به حج را به طور شاید و باید بداند، لذا حجاج احتیاج به این دارند که کسی اعمال حج را برایشان توضیح بدهد، و اگر دچار اشتباهی شدهاند، حکم آن را برایشان بیان نماید، و روی این ملحوظ بود که پیامبر خدا ج در منی ایستادند، تا به سؤالهای مردم در مورد احکام و مناسک حج پاسخ بگویند. ۲) اصل آن است که حجاج بیت الله الحرام در روز اول عید قربان، باید اول رمی جمره، بعد از آن ذبح، و در اخیر تراشیدن سر را انجام دهند، ولی اگر کسی این اعمال را روی جهل و نادانی به ترتیبش انجام نداد، آیا بر وی (دم) و یا فدیه لازم میگردد، یا نه؟ بین علماء اختلاف است. امام شافعی و امام احمد بن حنبل رحمهما الله – نظر به ظاهر این حدیث – میگویند: اگر کسی روی جهل و عدم معرفت احکام حج، ترتیب بین این اعمال، و اعمال مشابه آن را مراعات ننمود، باکی نداشته و بر وی چیزی از دم و یا فدیه لازم نمیگردد. ولی امام ابوحنیفه و امام مالک رحمهما الله میگویند: مراعات ترتیب در بین این اعمال واجب است، بنابراین اگر کسی ترتیب را در انجام دادن این اعمال مراعات ننمود، ولو آنکه از روی جهل و نادانی باشد، بر وی (دم) لازم میگردد، و دلیلشان این است که ابن عباسب میگوید: «کسی که چیزی را در حج خود تقدیم و یا تاخیر کرد، باید گوسفندی صدقه بدهد». و از این حدیث نبوی که میگوید: «انجام بده و باکی ندارد» اینطور جواب میدهند که: مراد از این قول پیامبر خدا ج که فرمودهاند: «باکی ندارد» این است که تقدیم تاخیر این امور اگر از روی جهل و نادانی و یا فراموشی باشد، گناهی ندارد، ولی عقوبت دنیوی که ذبح یک گوسفند باشد، از وی ساقط نمیگردد. ولی ظاهر حدیث، بیشتر دلالت به تایید مذهب اول دارد، زیرا اگر مراد تنها نفی عقوبت اخروی که گناه باشد میبود، آنچه که بر وی از عقوبت دنیوی که ذبح یک گوسفند باشد لازم میگردید، برایش بیان میکردند، زیرا به اساس قاعدۀ اصولی تاخیر بیان از وقت حاجت جائز نیست، والله تعالی أعلم.
٧۵- عَنْ أَبي هُرَيْرَةَ س عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «يُقْبَضُ العِلْمُ، وَيَظْهَرُ الجَهْلُ وَالفِتَنُ، وَيَكْثُرُ الهَرْجُ»، قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَا الهَرْجُ؟ فَقَالَ: «هَكَذَا بِيَدِهِ فَحَرَّفَهَا، كَأَنَّهُ يُرِيدُ القَتْلَ» [رواه البخاری: ۸۵].
٧۵- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «علم از بین میرود، و جهل و فتنهانگیزی جایگزین آن میشود، و هرج [و مرج] زیاد میگردد».
کسی پرسید: یا رسول الله! هرج [و مرج] چیست؟
[در جواب آن شخص] دست مبارک خود را طوری حرکت دادند که دلالت بر کشت و کشتار میکرد [۱۶۵].
٧۶- عَنْ أَسْمَاءَ بنتِ أَبي بكرٍ ب قَالَتْ: أَتَيْتُ عَائِشَةَ ل وَهِيَ تُصَلِّي فَقُلْتُ: مَا شَأْنُ النَّاسِ؟ فَأَشَارَتْ إِلَى السَّمَاءِ، فَإِذَا النَّاسُ قِيَامٌ، فَقَالَتْ: سُبْحَانَ اللَّهِ، قُلْتُ: آيَةٌ؟ فَأَشَارَتْ بِرَأْسِهَا: أَيْ نَعَمْ، فَقُمْتُ حَتَّى تَجَلَّانِي الغَشْيُ، فَجَعَلْتُ أَصُبُّ عَلَى رَأْسِي المَاءَ، فَحَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ النَّبِيُّ ج وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْ شَيْءٍ لَمْ أَكُنْ أُرِيتُهُ إِلَّا رَأَيْتُهُ فِي مَقَامِي هَذَا، حَتَّى الجَنَّةُ وَالنَّارُ، فَأُوحِيَ إِلَيَّ: أَنَّكُمْ تُفْتَنُونَ فِي قُبُورِكُمْ - مِثْلَ أَوْ - قَرِيبَ - لاَ أَدْرِي أَيَّ ذَلِكَ قَالَتْ أَسْمَاءُ - مِنْ فِتْنَةِ المَسِيحِ الدَّجَّالِ، يُقَالُ مَا عِلْمُكَ بِهَذَا الرَّجُلِ؟ فَأَمَّا المُؤْمِنُ أَوِ المُوقِنُ - لاَ أَدْرِي بِأَيِّهِمَا قَالَتْ أَسْمَاءُ - فَيَقُولُ: هُوَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، جَاءَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَالهُدَى، فَأَجَبْنَا وَاتَّبَعْنَا، هُوَ مُحَمَّدٌ ثَلاَثًا، فَيُقَالُ: نَمْ صَالِحًا قَدْ عَلِمْنَا إِنْ كُنْتَ لَمُوقِنًا بِهِ. وَأَمَّا المُنَافِقُ أَوِ المُرْتَابُ - لاَ أَدْرِي أَيَّ ذَلِكَ قَالَتْ أَسْمَاءُ - فَيَقُولُ: لاَ أَدْرِي، سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ شَيْئًا فَقُلْتُهُ» [رواه البخاری: ۸۶].
٧۶- از اسماء بنت ابوبکر صدیقب [۱۶۶] روایت است که گفت: نزد عایشهل رفتم، و او نماز میخواند، گفتم: مردم را چه شده است؟ [که جزع و فزع میکنند]، به سوی آسمان اشاره کرد [و آفتاب گرفتگی را برایم نشان داد]، و در این وقت مردم به نماز ایستاده بودند.
عائشه گفت: سبحان الله.
پرسیدم: این [آفتاب گرفتگی] علامت [نزول عذاب و یا علامت نزدیکی روز قیامت است]؟
با سر خود اشاره کرد که: بلی [چنین است].
[اسماء میگوید: بعد از این گفت و شنود، به نماز] برخاستم، تا آنکه بیهوشی بر من غلبه کرد، [جهت رفع بیهوشی] بر سر خود آب میریختم.
و پیامبر خدا ج حمد و ثنای خداوند را گفته و فرمودند: «هر آن چیزی که تا حالا برایم نشان داده نشده بود، اینک در همین جا دیدم، حتی جنت و دوزخ را هم دیدم».
«و بر من وحی شد که: شمایان در قبرهای خود آزمایش میشوید، مانند آزمایشی که با مسیح دجال میشوید، از شما پرسان میشود که این شخص [یعنی پیامبر خدا محمد ج] کیست؟ شخص مؤمن و یا متیقن میگوید: او محمد پیامبر خدا ج است، برای ما دلائل روشن و اسباب هدایت را آورده بود، و مایان هم به ندایش لبیک گفته و از وی پیروی نمودیم، (او محمد است) (او محمد است) (او محمد است)، برایش گفته میشود که آرام بخواب، ما میدانستیم که تو به این چیز یقین داری، ولی منافق و یا مشکک میگوید: من چیزی نمیدانم، از مردم شنیدم که چیزی میگفتند، من هم مثل آنها گفتم» [۱۶٧].
[۱۶۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب سؤال آن شخص از معنی (هرج) آن بود که (هرج) کلمۀ حبشی است، و معنیاش قتل است، و آن شخص زبان و لغت حبشی را نمیدانست. ۲) در این حدیث نبوی شریف آمده است که پیامبر خدا ج در جواب آن شخص که پرسید: (هرج و مرج) چیست؟ دست خود را حرکت دادند، گویا به اشارۀ دست جواب او را دادند، و حرکت دست پیامبر خدا ج به اینگونه بود که: دست راست خود را روی دوش چپ خود گذاشته و به جانب راست آوردند، به مانند آنکه کارد هنگام ذبح حیوان، از یک طرف گلو به طرف دیگر آن کشیده میشود. [۱۶۶] وی اسماء دختر ابوبکر صدیق، و خواهر عائشۀ صدیقه أم المؤمنین، و همسر زبیرش است، وی مشهور بذات النطاقین است، در راه اسلام جان فشانیهای زیادی کرد، مناقبش بسیار و فضائلش فراوان است، در سال هفتاد و سه هجری به سن صد سالگی در مکۀ مکرمه وفات یافت، و تا آخرین لحظات عمر، نه یکی از دندانهایش افتاد، و نه هم عقل و فراستش را از دست داد، أسد الغابه (۵/۳٩۲-۳٩۳). [۱۶٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) راوی که این حدیث را از اسماء روایت کرده است میگوید: بیادم نیست که اسماء گفت: شمایان در قبرهای خود آزمایش میشوید، مانند آزمایشی که با مسیح دجال میشوید، و البته از نگاه معنی فرق چندانی بین این دو عبارت نیست، ولی روات حدیث نظر به اینکه میخواستند حدیث را به عین لفظی که شنیدهاند روایت کنند، هردو عبارت را روایت کردهاند. ۲) (مسیح) مشتق از مسح است، و این شخص از آن جهت مسیح نامیده شده است که تمام روی زمین را غرض گمراه کردن مردم در چند روز پیموده و مسح میکند، و (دجال) صیغۀ مبالغه و مشتق از (دجل) به معنی دروغ و فریب است، و این شخص از آن جهت (دجال) نامیده شده است، که با دروغهای خود مردم را فریب داده و گمراه میکند. ۳) بهشت و دوزخ هم اکنون وجود دارد. ۴) سؤال ملکین و عذاب قبر برای کسی که سزاوار آن میباشد، حق است. ۵) کسی که در صدق نبی کریم ج و یا در رسالت وی در شک باشد، کافر است. ۶) نماز کسوف سنت است. ٧) خواندن نماز کسوف برای زنها نیز مشروع است. ۸) سوال کردن چیزی از نمازگذار جواز دارد، و نمازگذار در وقت ضرورت میتواند با اشارۀ خفیف جواب آن را بدهد، ولی بعضی از علماء مشروعیت این سوال و جواب را در نمازهای غیر فرضی میدانند.
٧٧- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ الحَارِثِ س: أَنَّهُ تَزَوَّجَ ابْنَةً لِأَبِي إِهَابِ بْنِ عُزَيْزٍ فَأَتَتْهُ امْرَأَةٌ فَقَالَتْ: إِنِّي أَرْضَعْتُ عُقْبَةَ وَالَّتِي تَزَوَّجَ بِها، فَقَالَ لَهَا عُقْبَةُ: مَا أَعْلَمُ أَنَّكِ أَرْضَعْتِنِي، وَلاَ أَخْبَرْتِنِي، فَرَكِبَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج بِالْمَدِينَةِ فَسَأَلَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «كَيْفَ وَقَدْ قِيلَ» فَفَارَقَهَا عُقْبَةُ، وَنَكَحَتْ زَوْجًا غَيْرَهُ [رواه البخاری: ۸۸].
٧٧- از عقبه بن حارثس [۱۶۸] روایت است که: وی با یکی از دخترهای ابو إهاب بن عزیز ازدواج نمود، زنی نزدش آمد و گفت که من، عقبه و آن دختری را که با وی ازدواج کرده است، شیر دادهام.
عقبه برای آن زن گفت: فکر نمیکنم که تو مرا شیر داده باشی، و نه مرا از این شیردادن خبر دادی.
و همان بود که [عقبه] سوار شد و به مدینۀ منوره نزد پیامبر خدا ج رفت، و مسأله را از ایشان پرسید.
پیامبر خدا ج فرمودند: «چگونه [با او ازدواج میکنی] در حالی که چنین چیزی هم گفته شده است»؟
و عقبه از آن زن مفارقت کرد، و آن زن با شخص دیگری ازدواج نمود [۱۶٩].
[۱۶۸] وی عقبه بن حارث بن عامر قرشی است، زبیر میگوید: وی همان کسی است که خبیب بن عدی را به شهادت رسانده است، در فتح مکه مسلمان شد، و زنی را که به نکاح گرفته بود، نامش غنیه و مشهور به ام یحیی بود، أسد الغابه (۳/۴۱۶). [۱۶٩] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) به اساس این گفتۀ آن زن که: (که من، عقبه و آن دختری را که با وی ازدواج کرده است، شیر دادهام)، آن دختری را که (عقبه) به نکاح گرفته بود، خواهر رضاعیاش میشد، و در نتیجه نکاح آنها باهم حرام بود. ۲) در ثبوت (رضاه) یعنی: شیرخوارگی به شهادت زن بیت علماء اختلاف است، یک زن در صورتی که به شیر آوری معروف باشد، ثابت میشود، و امام شافعی/ میگوید: وقتی شیر خوارگی ثابت میشود که چهار زن به این کار شهادت بدهند، تا اینکه جای شهادت دو مرد را بگیرد، و امام ابوحنیفه/ به این نظر است که: ثبوت شیرخوارگی از راه شهادت مانند ثبوت اموال است که به کمتر از شهادت دو مرد، و یا یک مرد و دو زن ثابت نمیشود، و از حدیث نبوی اینطور جواب میدهند، که حکم پیامبر خدا ج در تحریم آن زن، حکم قطعی و به اساس قضاوت نبود، بلکه حکم توجیهی و از باب احتیاط بود، و سیاق حدیث دلالت بر این امر دارد. ۳) دختر و پسری که از سینۀ زنی شیر میخورند، باهم خواهر و برادر میشوند، و فرقی نمیکنند، که این دو طفل در یک وقت باهم شیر خورده باشند، و یا به طور متفرق، مثلا: یکی را امثال شیر داده باشد، و دیگری ده سال پیش، و یا ده سال بعد از آن، و سائر متعلق به شیر خوارگی در باب شیرخوارگی إنشاءالله بعد از این خواهد آمد.
٧۸- عَنْ عُمَرَ س قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَجَارٌ لِي مِنَ الأَنْصَارِ فِي بَنِي أُمَيَّةَ بْنِ زَيْدٍ وَهِيَ مِنْ عَوَالِي المَدِينَةِ وَكُنَّا نَتَنَاوَبُ النُّزُولَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، يَنْزِلُ يَوْمًا وَأَنْزِلُ يَوْمًا، فَإِذَا نَزَلْتُ جِئْتُهُ بِخَبَرِ ذَلِكَ اليَوْمِ مِنَ الوَحْيِ وَغَيْرِهِ، وَإِذَا نَزَلَ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِكَ، فَنَزَلَ صَاحِبِي الأَنْصَارِيُّ يَوْمَ نَوْبَتِهِ، فَضَرَبَ بَابِي ضَرْبًا شَدِيدًا، فَقَالَ: أَثَمَّ هُوَ؟ فَفَزِعْتُ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ، فَقَالَ: قَدْ حَدَثَ أَمْرٌ عَظِيمٌ. قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَى حَفْصَةَ فَإِذَا هِيَ تَبْكِي، فَقُلْتُ: طَلَّقَكُنَّ رَسُولُ اللَّهِ ج؟ قَالَتْ: لاَ أَدْرِي، ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ ج فَقُلْتُ وَأَنَا قَائِمٌ: أَطَلَّقْتَ نِسَاءَكَ؟ قَالَ: «لاَ» فَقُلْتُ: اللَّهُ أَكْبَرُ [رواه البخاری: ۸٩].
٧۸- از عمرس روایت است که گفت: من و یکی از همسایهگانم از مردم انصار که از قوم بنی امیه بن زید بود و در منطقۀ (عوالی مدینه) سکونت داشت، در مشرف شدن به حضور پیامبر خدا ج باهم نوبت داشتیم، یک روز او میرفت و یک روز من، روزی که من میرفتم، اگر وحی نازل میگردید، و یا مسائل دیگری واقع میشد، برایش خبر میدادم، و روزی که او میرفت، او هم همین کار را میکرد.
یک روز که نوبت همسایه انصاریام بود، آمد و در خانهام را به شدت کوبید و گفت: آیا فلانی هست؟ من ترسیدم و بیرون شدم.
گفت: [امروز] کار مهمی رخ داده است، [پیامبر خدا ج همسران خود را طلاق دادهاند].
[عمرس میگوید]: نزد أم المؤمنین (حفصه) [۱٧٠]. ل رفتم، دیدم که گریه میکند.
گفتم: مگر پیامبر خدا ج شمایان را طلاق داده است؟
گفت: نمیدانم.
بعد از آن نزد پیامبر خدا ج رفتم، و همانطور که ایستاده بودم پرسیدم: آیا همسران خود را طلاق دادهاید؟
فرمودند: نه.
گفتم: (الله أکبر) [۱٧۱].
[۱٧٠] حفصهل دختر عمر بن خطابس بود، و شنیده بود که پیامبر خدا ج همسران خود را طلاق دادهاند، از این جهت گریه میکرد، ولی چون به این امر یقین کامل نداشت، در جواب عمرس که از وی پرسید: آیا پیامبر خدا ج شمایان را طلاق دادهاند؟ گفت که: نمیدانم. [۱٧۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عوالی مدینۀ منوره عبارت از قریههای بود که به طرف جنوب شرق شهر مدینه منوره قرار داشتند، و نزدیکترین این قریهها دو میل، و دورترین آنها هشت میل از داخل شهر مدینۀ منوره فاصله داشتند. ۲) این گفتۀ آن شخص انصاری که در خانۀ عمرس را کوبید، و برایش گفت که: (امروز کار مهمی رخ داده است) در این حدیث به طور مختصر ذکر گردیده است، و اصل عبارت چنین است که: آن شخص گفت که (کار مهمی رخ داده است، پیامبر خدا ج همسران خود را طلاق دادهاند)، و البته این چیزی بود که این شخص انصاری فکر میکرد، و در واقع، پیامبر خدا ج همسران خود را طلاق نداده بودند، بلکه برای مدت معینی از آنها گوشهگیری نموده بودند. ۲) تکبیر گفتن عمرس به سبب تعجب وی از این امر بود که آن شخص انصاری اعتزال پیامبر خدا ج را از همسرانشان را طلاق فکر کرده بود، و یا به جهت فرحتی بود که از طلاق ندادن پیامبر خدا ج همسران خود را برای وی حاصل شده بود. ۳) برای شخص روا است که به خانۀ دخترش – ولو آنکه بدون اذن خواستن از شوهر وی باشد – داخل شود، و بالأخص آنکه اگر این داخل شدن به غرض حل مشاکل خانوادگی آنها باشد.
٧٩- عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ الأَنْصَارِيِّ س قَالَ: قَالَ رَجُلٌ يَا رَسُولَ اللَّهِ، لاَ أَكَادُ أُدْرِكُ الصَّلاَةَ مِمَّا يُطَوِّلُ بِنَا فُلاَنٌ، فَمَا رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج فِي مَوْعِظَةٍ أَشَدَّ غَضَبًا مِنْ يَوْمِئِذٍ، فَقَالَ: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّكُمْ مُنَفِّرُونَ، فَمَنْ صَلَّى بِالنَّاسِ فَلْيُخَفِّفْ، فَإِنَّ فِيهِمُ المَرِيضَ، وَالضَّعِيفَ، وَذَا الحَاجَةِ» [رواه البخاری: ٩٠].
٧٩- از ابومسعود انصاریس روایت است که گفت: شخصی برای [پیامبر خدا ج] گفت: یا رسول الله! از بسکه فلانی نماز را دراز میکند، نزدیک است که نماز را درنیابم [۱٧۲]. پیامبر خدا ج آنچنان برآشفته شدند که در هیچ موعظه ایشان را در چنین حالتی ندیده بودم، و فرمودند:
«ای مردم! شما [به این کار خود] مردم را متنفر میسازید، کسی که به مردم [امامت میدهد] نماز را سبک بخواند، زیرا در بین مردم اشخاص مریض، و ناتوان و کسانی هستند که کار ضروری دارند» [۱٧۳].
۸٠- عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَالِدٍ الجُهَنِيِّ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ اللُّقَطَةِ، فَقَالَ ج: «اعْرِفْ وِكَاءَهَا، أَوْ قَالَ وِعَاءَهَا، وَعِفَاصَهَا، ثُمَّ عَرِّفْهَا سَنَةً، ثُمَّ اسْتَمْتِعْ بِهَا، فَإِنْ جَاءَ رَبُّهَا فَأَدِّهَا إِلَيْهِ» قَالَ: فَضَالَّةُ الإِبِلِ؟ فَغَضِبَ حَتَّى احْمَرَّتْ وَجْنَتَاهُ، أَوْ قَالَ احْمَرَّ وَجْهُهُ، فَقَالَ: «وَمَا لَكَ وَلَهَا، مَعَهَا سِقَاؤُهَا وَحِذَاؤُهَا، تَرِدُ المَاءَ وَتَرْعَى الشَّجَرَ، فَذَرْهَا حَتَّى يَلْقَاهَا رَبُّهَا» قَالَ: فَضَالَّةُ الغَنَمِ؟ قَالَ: «لَكَ، أَوْ لِأَخِيكَ، أَوْ لِلذِّئْبِ» [رواه البخاری: ٩۱].
۸٠- از زید بن خالد جهنیس [۱٧۴] روایت است که: شخصی از پیامبر خدا ج از حکم چیز (یافت شده) پرسید.
پیامبر خدا ج فرمودند: «از نخبند و ظرف و کیسه آن بخود معرفت کامل و حاصل کن، و یک سال از آن سراغ بده، سپس از آن استفاده کن، و اگر صاحبش پیدا شد، آن را برایش برگردان».
آن شخص: پرسید: با شتر گم شده چه باید کرد؟
پیامبر خدا ج آنچنان برآشفته گردیدند که رخسارشان سرخ شد، و یا گفت که رویشان سرخ شد، و فرمودند: «تو را به شتر چه کار؟ او آبِش خور، و کفش خود را با خود دارد، آب را مینوشد، و درخت را میچرد، او را بگذار تا صاحبش آمده و او را دریابد» [۱٧۵].
آن شخص گفت: گوسفند گمشده چه طور؟
فرمودند: «گوسفند یا برای تو است [در صورتی که صاحبش پیدا نشود]، یا برای برادر تو [که صحاب گوسفند باشد] و یا برای گرگ [اگر بدست کسی نیفتد]» [۱٧۶].
۸۱- عَنْ أَبِي مُوسَى س قَالَ: سُئِلَ النَّبِيُّ ج عَنْ أَشْيَاءَ كَرِهَهَا، فَلَمَّا أُكْثِرَ عَلَيْهِ غَضِبَ، ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ: «سَلُونِي عَمَّا شِئْتُمْ» قَالَ رَجُلٌ: مَنْ أَبِي؟ قَالَ: «أَبُوكَ حُذَافَةُ» فَقَامَ آخَرُ فَقَالَ: مَنْ أَبِي يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: «أَبُوكَ سَالِمٌ مَوْلَى شَيْبَةَ» فَلَمَّا رَأَى عُمَرُ مَا فِي وَجْهِهِ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّا نَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ [رواه البخاری: ٩۲].
۸۱- از ابو موسیس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج از چیزهای پرسان میکردند که بدشان میآمد، چون از این چیزها زیاد پرسیدند، خشمگین گردیده و فرمودند: «هرچه که میخواهید از من بپرسید».
شخصی پرسید که: پدر من کیست؟
فرمودند: «پدر تو، حذافه است».
دیگری برخاست و پرسید: یا رسول الله! پدر من کیست؟
فرمودند: «پدر تو: (سالم) آزاد شدۀ (شیبه) است».
چون عمر آثار [خشم و غضب را] در چهرۀ پیامبر خدا ج مشاهده نمود، گفت: یا رسول الله! ما [از اینکه سبب آزردگی شما شدیم] به نزد خداوند عزوجل توبه مینماییم [۱٧٧].
[۱٧۲] در اینجا باید به دو نکته اشاره نمود: ۱) کسی که نماز را طولانی میکرد، معاذ بن جبلس بود، و کسی که در نزد پیامبر خدا ج از طولانی شدن نماز شکایت کرد، شخص مزدور کاری بود که تمام روز به کار مشغول بود، شب که به خانهاش برمیگشت، مانده و خسته و بود، و با آنهم به نماز حاضر میشد، ولی از اینکه معاذس نماز را طولانی میکرد، برایش سبب مشقت میشد، از این جهت نزد پیامبر خدا ج آمد و شکایت نمود. ۲) ظاهر قول این شخص که گفت: از بسکه فلانی نماز را دراز میکند، نزدیک است که نماز را درنیابم، دلالت برعکس مطلوبش میکند، زیرا طولانی شدن نماز سبب دریافتن جماعت میگردد، نه سبب درنیافتن آن، و علماء از این اشکال جوابهای مختلفی ارائه دادهاند، و آنچه که از همه به واقع نزدیکتر میرسد این است که: این شخص نسبت به ضعف وخستگی که داشت، چون امام نماز را طولانی میکرد، اشتراک کردن به جماعت برایش مشکل تمام میشد، و به این سبب نزدیک بود که نماز خواندن به جماعت را ترک کند، پس در این صورت دراز کردن نماز سبب آن میشد که این شخص جماعت را درنیابد. [۱٧۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعد از شنیدن شکایت آن شخص، با وجود آنکه پیامبر خدا ج از این سخن برآشفته شدند، ولی معاذس را به طور مشخص مورد خطاب و ملامتی قرار ندادند، تا این کار سبب خجالت وی نشود، و این چیز اسلوب پیامبر خدا ج بود، که اگر از کسی اشتباهی رخ میداد، او را به طور مشخص مورد خطاب و سرزنش قرار نمیدادند، بلکه به توجیه و ارشاد خود جنبۀ شمولیت داده و همگان را مورد خطاب قرار میدادند، تا به این طریق از یک طرف این کار سبب خجالت آن شخص نشود، و از طرف دیگر توجیه و ارشادشان عمومیت پیدا کرده و همگان از آن استفاده نمایند. ۲) طوری که به همگان معلوم است، نماز از اساسیترین ارکان دین است، ولی جهت مراعات حال مردم، و جهت آنکه مبادا به مشقت افتادن در ادای آن سبب تنفر ولو یک نفر از مردمان گردد، پیامبر خدا ج امر به سبک خواندن نماز نمودند، و ایکاش همه کسانی که خود را علمبردار دین میدانند، از این ارشادات نبوی پیروی نموده و با کارهای نابخردانه خود سبب متنفر شدن مردم از این دین انسان ساز و جهان شمول نگردند، و به عوض چوب و چماق، از درایت و حکمت کار میگرفتند، و با خود فکر میکردند که آیا نبی کریم ج در تمام دورۀ نبوت خود، در امر به معروف و نهی از منکر – ولو برای یک مرتبه – با کسی از راه خشونت و ارعاب پیش آمد کردهاند. ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١﴾ [الأحزاب: ۲۱]. [۱٧۴] وی زید بن خالد جهنی است، بیرق قوم جهینه در روز فتح مکه در دست وی بود، در مدینۀ منوره سکونت گزید، و در همانجا در سال هفتاد و هشت هجری وفات یافت، امام بخاری/ از وی پنج حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (۲/۲۳۸). [۱٧۵] سبب غضب پیامبر خدا ج آن بود که آن شخص شتر گمشده را به مال گمشده قیاس نمود، و فکر کرد همانطوری که میتوان مال گمشده را برداشت، شتر گمشده را نیز میتوان گرفت و با خود برد، ولی این قیاس غلط است، زیرا مال گمشده اگر برداشته نشود، تلف گردیده و از بین میرود، ولی شتر گمشده در دست آب و علف برایش میسر بوده و اگر کسی او را نگیرد، امروز و یا فردا صاحبش آمده و او را بدست میآورد. و بعضی از علماء گفتهاند که اگر خوف این وجود داشت که شتر بدست اشخاصی خائنی بیفتد، و او را برای خود برده و به صاحبش ندهند، روا است که شتر را مانند هر مال گمشدۀ دیگری برده و از آن محافظت به عمل آورد، چنانچه که عثمانس در زمان خلافت خود امر کرد که شتر گمشده را بگیرند، و بعد از معرفت حاصل کردن به آن، آن را بفرشند، و سپس اگر صاحبش آمد، قیمتش را برایش بدهند. [۱٧۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج از این جهت برای آن شخص گفتند که: «از نخبند و ظرف و کیسۀ آن برای خود معرفت کامل حاصل کن»، تا مال یافت شده با مال کسی که آن را یافته است، خلط نشود، و یا اینکه اگر این مال از حالت اصلیاش تغییر میخورد، و صاحبش بعد از این میآید، و نشانی آن را میگوید، بیادش باشد که مالش چه مواصفاتی داشته است، تا به این طریق بتواند مال را به صاحبش پس بدهد. ۲) کسی که مالی را مییابد، باید آن را یک سال سراغ بدهد، و این سراغ دادن باید در احتمال رفت و آمد صاحب آن مال، در آنجا بیشتر باشد، و باید در هفتۀ اول همه روز صبح و شام از آن مال سراغ بدهد، و در هفتۀ دوم روزانه یکبار، و در هفتۀ سوم تا هفتۀ هفتم هر هفته یکبار، و بعد از آن در هرماهی یکبار، تا آنکه یک سال کامل شود. ۳) اگر بعد از یک سال صاحبش پیدا نشد، شخص یابنده میتواند از مال یافت شده استفاده نماید، و اگر بعد از استفاده کردن از آن مال، صاحبش پیدا شد، یابنده باید بدل و یا قیمت آن را برای صاحبش پس بدهد، و علماء گفتهاند که از باب احتیاط بهتر است که اگر یابنده فقیر نباشد، مال یافت شده را برای فقراء بدهد و خودش از آن استفاده نکند، و در این صورت هم اگر صاحب مال پیدا شد، یابنده باید بدل و یا قیمت آن را برای صاحبش بپردازد. ۴) پیامبر خدا ج از این جهت بین شتر و گوسفند گم شده فرق گذاشتند که: گوسفند – برخلاف شتر – در مقابل حیوانات درنده ضعیف بوده و از خود دفاع کرده نمیتواند، بنابراین اگر گم شود، و کسی که او را مییابد، با خود نبرد، گرگ و یا درندۀ دیگری او را خواهد خورد، ولی اگر شخص یابنده او را ببرد، در صورتی که صاحبش پیدا شود، مالش را برایش مسترد میدارد، و اگر پیدا نشود، به تفصیلی که قبلا گذشت، به شخص یابنده و یا فقراء تعلق میگیرد. [۱٧٧] ازاحکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب بد بردن پیامبر خدا ج از سؤال کردن مردم آن بود، که مبادا جواب دادن به این سؤالها، سبب آن شود که چیزهای مباح، بر مسلمان واجب گردیده و یا بر آنها حرام گردد، و از این سبب به مشقت بیفتند، و این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾ اشاره به این امر دارد. ۲) شخصی اولی که در مورد پدرش از پیامبر خدا ج سؤال کرد، عبدالله بن حذافه بود، و سبب سؤالش آن بود که مردم او را به غیر پدرش نسبت میدادند، و شخص دوم: سعید بن سالم بود، و سبب سؤال او نیز آن بود که بنا به عادت جاهلیت بعضی از مردم در مورد نسبش بر او طعنه میزدند. ۳) عمرس از این جهت گفت که: (یا رسول الله! ما [از اینکه سبب آزردگی شما شدیم] به نزد خداوند عزوجل توبه مینماییم) که مبادا غضب پیامبر خدا ج سبب نزول عذاب خداوندی گردد. ۴) از امور دین فقط باید از چیزهای سؤال نمود که مورد ضرورت باشد. ۵) از هرکار و تصرفی که سبب مشقت و مشکلات برای مردم میگردد، باید خودداری نمود، ولو آنکه سؤال کردن از امور دین باشد.
۸۲- عَنْ أَنَسٍ س عَنِ النَّبِيِّ ج أَنَّهُ كَانَ «إِذَا تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ أَعَادَهَا ثَلاَثًا، حَتَّى تُفْهَمَ عَنْهُ وَإِذَا أَتَى عَلَى قَوْمِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ سَلَّمَ ثَلاَثًا» [رواه البخاری: ٩۴].
۸۲- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج وقتی که تکلم به کلمۀ [مهمی] میکردند، برای آنکه خوب فهمیده شود، آن را سه بار تکرار میکردند، و وقتی که نزد مردمی میآمدند و بر آنها سلام میدادند، سه بار سلام میدادند [۱٧۸].
[۱٧۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج سخنی را سه بار تکرار میکردند که اهمیتی خاصی میداشت، نه آنکه هر سخنی را در هر وقت سه بار تکرار میکردند. ۲) مراد از سه بار سلام گفتن، این بود که چون به خانۀ کسی میرفتند، غرض اجازه خواستن سلام میکردند، و وقتی که برایشان اجازه داده میشد و به خانه داخل میشدند، غرض تحیت گفتن بار دوم سلام میکردند، و هنگامی که میخواستند از نزد آنها خارج شوند، جهت وداع کردن با آنها باز سلام میکردند، و باید گفت که سه بار سلام دادن نبی کریم ج عادت دائمیشان نبود، بلکه گاه گاهی حسب مقتضای حال چنین میکردند.
۸۳- عَنْ أَبِي مُوسى – س - قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «ثَلاَثَةٌ لَهُمْ أَجْرَانِ: رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ، آمَنَ بِنَبِيِّهِ وَآمَنَ بِمُحَمَّدٍ ج، وَالعَبْدُ المَمْلُوكُ إِذَا أَدَّى حَقَّ اللَّهِ وَحَقَّ مَوَالِيهِ، وَرَجُلٌ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَةٌ يَطَؤُهَا، فَأَدَّبَهَا فَأَحْسَنَ تَأْدِيبَهَا، وَعَلَّمَهَا فَأَحْسَنَ تَعْلِيمَهَا، ثُمَّ أَعْتَقَهَا فَتَزَوَّجَهَا فَلَهُ أَجْرَانِ» [رواه البخاری: ٩٧].
۸۳- از ابوموسیس روایت است که گفت پیامبر خدا ج فرمودند: «سه گروه هستند که برای آنها دو ثواب است:
[اول] شخصی از اهل کتاب است که به پیامبر خود و به محمد ج ایمان آورده است.
[دوم]: غلامی است که حق خدا را [از نماز و روزه وغیره] و حق باداران خود را [از خدمت و امانتداری وغیره] اداء کرده است.
[سوم]: کسی است که کنیزی دارد، با وی جماع میکند، و بعد از آن به طور شایستۀ تربیتش میکند، و به طور شایستۀ تعلیمش میدهد، و سپس آزادش ساخته و با او ازدواج مینماید، برای هریک از این اشخاص، دو ثواب است» [۱٧٩].
[۱٧٩] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دو ثوابی که برای شخص اول است، یکی به سبب ایمان آوردن به پیامبر خود، و دیگری به سبب ایمان آوردن به محمد ج است، و دو ثوابی که برای شخص دوم است، یکی به سبب اداء کردن حق خدا، و دیگری به سبب اداء کردن حق بنده است، و دو ثوابی که برای شخص سوم است، یکی به سبب تعلیم و تربیت کنیز، و دیگری به سبب آزاد کردن و ازدواج کردن با وی است. ۲) در جزء اخیر حدیث نبوی شریف (فله أجران) به صیغۀ مفرد آمده است، زیرا مرجع ضمیر همین نوع اخیر است، تا اینطور فکر نشود که برای این شخص نسبت به اینکه چهار کار نیک که عبارت از: تعلیم، و تادیب، و آزاد ساختن کنیز، و ازدواج با وی باشد، چهار مزد خواهد بود، و البته به ثبوت دو مزد برای همۀ این اصناف سه گانه در اول حدیث تنصیص شده است، و یا شاید سبب ذکر ضمیر مفرد در اخیر حدیث این باشد که مراد از آن ثبوت مزد برای هریک از این اصناف سه گانه است، و گرچه این امر در اول حدیث آمده است، ولی برای تاکید در اخیر حدیث ذکر گردیده است، والله تعالی أعلم. ۳) همانطوری که اگر کسی کنیزش را تادیب نموده و احکام شرع را برایش میآموزد، برایش دو مزد است، کسی که همسر آزادش را تربیه نموده و احکام دین را برایش میآموزد، نیز برایش دو مزد است، و اینکه در حدیث نبوی شریف تنها کنیز ذکر گردیده است، سببش آن است که مردم کنیز را تنها درکار و خدمت میگماشتند، و موضوع تعلیم و تربیهاش را اصلا در نظر نداشتند، و برای آنکه به تعلیم و تربیه کنیز نیز توجه نمایند، از این جهت موضوع کنیز مطرح شده است.
۸۴- عَنِ ابْنَ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج - «خَرَجَ وَمَعَهُ بِلاَلٌ، فَظَنَّ أَنَّهُ لَمْ يُسْمِعْ النِّسَاء فَوَعَظَهُنَّ وَأَمَرَهُنَّ بِالصَّدَقَةِ، فَجَعَلَتِ المَرْأَةُ تُلْقِي القُرْطَ وَالخَاتَمَ، وَبِلاَلٌ يَأْخُذُ فِي طَرَفِ ثَوْبِهِ» [رواه البخاری: ٩۸].
۸۴- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که بلال همراهشان بود، [از صفوف مردها] بیرون شده [و نزد زنها آمدند]، چون فکر میکردند که شاید زنها موعظه ایشان را نشنیده باشند، آنها را وعظ و نصیحت کردند، و به آنها امر کردند که صدقه بدهند.
و زن بود که گوشواره و انگشترش را میانداخت، و بلال به گوشۀ دامن خود جمع میکرد [۱۸٠].
[۱۸٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) همانطوری که تعلیم و تربیه، و وعظ و نصیحت برای مردها مهم است، برای زنها نیز مهم است، و در این امور نباید در مورد زنها تغافل صورت بگیرد. ۲) مرد در صورت امن از فتنه میتواند در مجلس زنها حاضر گردد، آنها را تعلیم داده و برای آنها موعظه نماید. ۳) زن میتواند بدون اجازۀ شوهرش، در اموالی که متعلق به خودش میباشد، تصرف نماید، چه این اموال را خودش از مال خود برایش خریده باشد، و چه شوهرش برایش هدیه و بخشش داده باشد، و این تصرف در اموال خاص به بخشش دادن، و یا صدقه کردن اموال نیست، بلکه در تمام اموری که مرد میتواند، در اموالش تصرف نماید، زن نیز میتواند در آن امور تصرف نماید، مگر آنکه دلیل خاصی وجود باشد، که مرد و یا زن را از تصرف کردن معینی در اموالش استثناء نموده باشد.
۸۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ أَسْعَدُ النَّاسِ بِشَفَاعَتِكَ يَوْمَ القِيَامَةِ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لَقَدْ ظَنَنْتُ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ أَنْ لاَ يَسْأَلُنِي عَنْ هَذَا الحَدِيثِ أَحَدٌ أَوَّلُ مِنْكَ لِمَا رَأَيْتُ مِنْ حِرْصِكَ عَلَى الحَدِيثِ أَسْعَدُ النَّاسِ بِشَفَاعَتِي يَوْمَ القِيَامَةِ، مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، خَالِصًا مِنْ قَلْبِهِ، أَوْ نَفْسِهِ» [رواه البخاری: ٩٩].
۸۵- از ابوهریرهس روایت است که گفت: گفتم: یا رسول الله! در قیامت لایقترین شخص به شفاعت شما کیست؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابوهریره! از حرصی که به تو نسبت به فرا گرفتن حدیث دیدم، فکر میکردم که شخص دیگری پیش از تو از این موضوع از من پرسان نخواهد کرد، لایقترین شخص به شفاعت من در روز قیامت کسی است که از صمیم قلب (لا إله إلا الله) بگوید» [۱۸۱].
[۱۸۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در این حدیث لفظ نبوی این است که از (صمیم قلب) لا إله إلا الله بگوید، و در روایت دیگری عوض (از صمیم قلب) (از صمیم جان) آمده است، و البته مراد از هردو عبارت نهایت اخلاص است، یعنی: از روی نهایت اخلاص (لا إله إلا الله) بگوید. ۲) همانطوری که گفتن (لا إله إلا الله) از صمیم قلب شرط لایقتر بودن به شفاعت نبی کریم ج است، گفتن (محمد رسول الله) نیز برای این لایقتر بودن به این شفاعت نیز شرط است، زیرا تصدیق به رسالت نبی کریم ج از لوازم (لا إله إلا الله) است. ۳) شاید کسی بگوید که در حدیث شریف آمده است که لایقترین مردم کسی است که از صمیم قلب (لا إله إلا الله) بگوید، پس کسانی که (لا إله إلا الله) نمیگویند، اگر لایقترین اشخاص به شفاعت نبیکریم نباشند، لا أقل لایق به شفاعتشان خواهند بود، در جواب باید که سیاق حدیث دلالت بر این دارد، که سؤال نسبت به کسانی است که به ایشان ایمان آوردهاند، و مستحق شفاعتشان شدهاند، ولی از این مستحقین شفاعت بعضیشان، به این شفاعت لایق، و بعضی دیگر لایقتر اند. ۴) مراد از گفتن (لا إله إلا الله) از صمیم قلب آن است، که از روی یقین کامل (لا إله إلا الله و محمد رسول الله) بگوید، و به این گفتۀ خود در همه جوانب حیاتش، که عبادات، و معاملات، و امور اجتماعی، و اخلاقی باشد، جامۀ عمل بپوشد. ۵) از ظاهر حدیث نبوی شریف چنین فهمیده میشود که اشخاص بسیاری از شفاعت نبی کریم ج در روز قیامت بهرهمند میشوند، گرچه لایقترین آنها به این شفاعت کسی است که از صمیم قلب (لا إله إلا الله) گفته باشد. ۶) از احادیث و آثاری که در مورد شفاعت نبی کریم ج در روز قیامت آمده است اینطور دانسته میشود که شفاعت ایشان بر پنج نوع است: نوع اول: شفاعت کردن جهت نجات یافتن مردم از مصائب و اهوال روز قیامت. نوع دوم: شفاعت کردن جهت رفتن گروهی به بهشت بدون حساب و کتاب. نوع سوم: شفاعت کردن جهت نرفتن به دوزخ برای گروهی که مستحق رفتن به دوزخ میباشند. نوع چهارم: شفاعت کردن جهت نجات یافتن از دوزخ برای گروهی که در دوزخ میباشند. نوع پنجم: شفاعت کردن برای اهل جنت که خداوند متعال برایشان مقام و منزلت بالاتر و بهتری بدهد. الهی! گرچه متاعی نداریم که ما را لایق شفاعت نبی تو محمد ج بگرداند، ولی از دریای رحمت تو چشم آن داریم تا به لطف عمیم خود ما را مشمول شفاعت نبی خود محمد ج قرار بدهی، تا در هر مرتبۀ که از این مراتب پنجگانه قرار داریم، به اثر شفاعت نبی تو و حبیب تو محمد ج به مرتبۀ بهتر و بالاتری از آن قرار بگیرم، آمین.
۸۶- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ العَاصِ ب قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَقْبِضُ العِلْمَ انْتِزَاعًا يَنْتَزِعُهُ مِنَ العِبَادِ، وَلَكِنْ يَقْبِضُ العِلْمَ بِقَبْضِ العُلَمَاءِظ، حَتَّى إِذَا لَمْ يُبْقِ عَالِمًا اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالًا، فَسُئِلُوا فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا» [رواه البخاری: ۱٠٠].
۸۶- از عبدالله بن عمرو بن العاصب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «خداوند علم را از بین مردم به یکبارگی از بین نمیبرد، بلکه عالم را به سبب از بین بردن علماء از بین میبرد».
«بعد از اینکه عالمی را باقی نگذاشت، مردم رئیسان نادانی را انتخاب میکنند، و این اشخاص نادان، چون از مسئله پرسان شوند، بدون علم برای مردم فتوی میدهند، و به این طریق سبب گمراهی خود و دیگران میشوند» [۱۸۲].
[۱۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) باید از اختیار و انتخاب اشخاص جاهل و نادان به ریاست و اموری که به سرنوشت مردم سر و کار دارد، خودداری نمود. ۲) کسی که عالم مستجمع شروط فتوی نیست، نباید به کار فتوی دادن پرداخته و حکم حلال و حرام برای مردم صادر نماید، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ١١٦﴾ یعنی: (به اساس دروغی که زبانتان توصیف میکند، نگویید که این حلال است و این حرام، تا بر خدا دروغ بسته باشید، آنها که به خدا دروغ میبندند، رستگار نمیشوند)، و اگر چنین اشخاص نالایقی اقدام به فتوی دادن میکنند، باید از فتوی دادن آنها ممانعت به عمل آید.
۸٧- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س – قَالَ: قَالَتِ النِّسَاءُ لِلنَّبِيِّ ج: غَلَبَنَا عَلَيْكَ الرِّجَالُ، فَاجْعَلْ لَنَا يَوْمًا مِنْ نَفْسِكَ، فَوَعَدَهُنَّ يَوْمًا لَقِيَهُنَّ فِيهِ، فَوَعَظَهُنَّ وَأَمَرَهُنَّ، فَكَانَ فِيمَا قَالَ لَهُنَّ: «مَا مِنْكُنَّ امْرَأَةٌ تُقَدِّمُ ثَلاَثَةً مِنْ وَلَدِهَا، إِلَّا كَانَ لَهَا حِجَابًا مِنَ النَّارِ» فَقَالَتِ امْرَأَةٌ: وَاثْنَتَيْنِ؟ فَقَالَ: «وَاثْنَتَيْنِ» [رواه البخاری: ۱٠۱].
۸٧- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: زنها برای پیامبر خدا ج گفتند: مردها در مشرف شدن به حضور شما برای ما جای نگذاشتهاند، [خوب است] برای ما روز معینی را اختصاص دهید.
پیامبر خدا ج روزی را جهت ملاقات با آنها وعده دادند [و در آن روز] آنها را موعظه نموده [و به چیزهای] امر نمودند، و از آن جمله فرمودند:
«هیچ زنی نیست که سه فرزندش پیش از وی مرده باشد، مگر آنکه برایش پردۀ در مقابل آتش دوزخ خواهد بود».
زنی گفت: اگر دو فرزندش پیش از وی مرده باشد چطور؟
فرمودند: «حتی اگر دو فرزندش مرده باشد».
و در روایتی از ابوهریرهس آمده است که: [آن فرزندان] بالغ نشد باشند [۱۸۳].
[۱۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آیا موضوع شفاعت اطفالی که به طفلی وفات مییابند، و از مادران خود شفاعت میکنند، پدر را نیز شامل میشود یا خیر؟ ظاهر حدیث تنها تنصیص بر مادر دارد، ولی به اساس این قاعدۀ کلی که: احکام متعلق به مردها، زنها را، و احکام متعلق به زنها مردها را شامل میشود، مگر آنکه دلیل خاصی آمده، و یکی از آنها را از این قاعده استثناء نموده باشد، پدر نیز در این حکم داخل میشود، زیرا دلیل خاصی نیامده است که این حکم خاص برای مادران است، چنانچه دلیلی نیامده است که پدران را از این حکم استثناء نموده باشد، بنابراین اگر از پدری سه و یا دو فرزند نا بالغش از وی مرده باشد، مانع رفتن وی به دوزخ میشوند. ۲) در این حدیث از دو نوع مردمانی که پیش از خودشان فرزندان خورد سالشان میمیرند، بحث شده است، یکی کسی که از وی سه فرزندش پیش از خودش میمیرد، و دیگری کسی که دو فرزندش پیش از خودش میمیرد، ولی در حدیث دیگری از دو نوع دیگر از مردمان نیز بحث شده است، یکی آنکه پیش از وی تنها یک فرزند خورد سالش میمیرد، و دیگری کسی که پیش از وی هیچ فرزند خوردسالش نمیمیرد. از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که دو فرزند خورد سالش پیش از وی مرده باشد، [خداوند] به سبب آنها او را به بهشت میبرد»، عائشهل گفت: اگر کسی یک فرزند خورد سالش پیش از وی مرده باشد، چطور؟ فرمودند: «ای زن موفق! همان یک فرزندش هم سبب رفتنش به بهشت میشود»، عائشهل گفت: اگر کسی از امتت باشد که طفل خورد سالش پیش از وی نمرده باشد، چطور؟ فرمودند: «من خودم برای امت خود چنین طفل خوردسالی میشوم، آنها به مصیبتی مانند مصیبت وفات من گرفتار نشدهاند»، سنن الترمذی، حدیث شماره (۱٠۶۲).
۸۸- عَنْ عَائِشَةَ ل أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: «مَنْ حُوسِبَ عُذِّبَ» قَالَتْ عَائِشَةُ: فَقُلْتُ أَوَلَيْسَ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا﴾ قَالَتْ: فَقَالَ: «إِنَّمَا ذَلِكِ العَرْضُ، وَلَكِنْ: مَنْ نُوقِشَ الحِسَابَ يَهْلِكْ» [رواه البخاری: ۱٠۳].
۸۸- از عایشهل روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «هرکسی که [در قیامت] محاسبۀ شود، عذاب میشود».
عائشهل میگوید: پرسیدم آیا خداوند نگفته است که: «به زودی محاسبۀ آسانی خواهد شد؟»
فرمودند: «این مرحلۀ پیش شدن به محاسبه است، ولی کسی که به طور دقیق محاسبه شود، هلاک میگردد» [۱۸۴].
[۱۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این سؤال عائشهل که: (آیا خداوند نگفته است که: به زودی محاسبۀ آسانی خواهد شد)؟ اشاره به این قول خداوند متعال است که دربارۀ بعضی از مؤمنین میفرماید: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ٧ فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا ٨ وَيَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا ٩﴾ یعنی: کسی که در روز قیامت نامۀ اعمالش به دست راستش داده شود، به آسانی محاسبه میشود، و بعد از حساب شادمان به نزد خانوادۀ خود برمیگردد. ۲) استفسار عائشهل از اینجا نشأت میکرد که بین این آیۀ کریمه و بین فرمایش پیامبر خداج که فرموده بودند: هرکس که محاسبه شود عذاب میشود، یک نوع تعارض میدید، زیرا فرمودۀ نبی کریم ج دلالت بر این دارد که هرکسی که محاسبه شود، عذاب میشود، و ظاهر آیۀ کریمه دلالت بر این دارد که بعضی از اشخاص با وجود محاسبه شدن عذاب نمیشوند. و اینجا بود که پیامبر خدا ج معنی حقیقی آیۀ کریمه را برای عائشهل بیان داشته و فرمودند که: مراد از محاسبۀ که در این آیۀ کریمه آمده است، مجرد پیش شدن به حساب است، که گناهان شخص برایش نشان داده میشود، ولی مورد محاسبه و عذاب قرار نمیگیرد، و اگر به طور دقیق مورد حساب قرار بگیرد، عذاب میشود، و به این صورت بین آیۀ کریمه و بین حدیث نبوی تعارضی نیست.
۸٩- عَنْ أَبِي شُرَيْحٍ س قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيُّ ج الغَدَ مِنْ يَوْمِ الفَتْحِ، يَقُولُ قَوْلَا سَمِعَتْهُ أُذُنَايَ وَوَعَاهُ قَلْبِي، وَأَبْصَرَتْهُ عَيْنَايَ حِينَ تَكَلَّمَ بِهِ: حَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ مَكَّةَ حَرَّمَهَا اللَّهُ، وَلَمْ يُحَرِّمْهَا النَّاسُ، فَلاَ يَحِلُّ لِامْرِئٍ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ أَنْ يَسْفِكَ فِيهَا دَمًا، وَلاَ يَعْضِدَ بِهَا شَجَرَةً، فَإِنْ أَحَدٌ تَرَخَّصَ لِقِتَالِ رَسُولِ اللَّهِ ج فِيهَا، فَقُولُوا: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذِنَ لِرَسُولِهِ وَلَمْ يَأْذَنْ لَكُمْ، وَإِنَّمَا أَذِنَ لِي فِيهَا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ، ثُمَّ عَادَتْ حُرْمَتُهَا اليَوْمَ كَحُرْمَتِهَا بِالأَمْسِ، وَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الغَائِبَ» [رواه البخاری: ۱٠۴].
۸٩- از ابو شُریحس [۱۸۵] روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج فردای روز فتح [مکه] سخنی شنیدم که گوشهایم آن را شنید، و قلبم حفظ نمود، و چشمهایم ایشان را وقتی که به این سخن تکلم میکردند، دید، ایشان بعد از حمد و ثنای خداوند متعال فرمودند:
«مکه را خداوند دارای حرمت ساخت، و این حرمت را مردم برایش ندادهاند، و کسی که به خدا و روز آخرت ایمان دارد، روا نیست که در مکه خونی را بریزد، و یا درختی را قطع نماید».
«و اگر کسی از رخصتی که [در روز فتح مکه] برای پیامبر خدا ج داده شده بود، دلیل به جواز قتال در مکه میجست، برایش بگوئید که: خداوند این رخصت را برای پیامبر خود داده بود، نه برای شما، و همان رخصت هم برایم به مدت یک ساعت از روز بود، و بعد از آن، حرمت آن روز به حرمت دیروزی خود برگشت، و کسی که حاضر است [سخن مرا] برای کسی که غائب است، برساند» [۱۸۶].
[۱۸۵] وی خویلد بن عمرو خزاعی است، از اشخاص عاقل و دانشمند بود، در سال شصت و هشت هجری وفات یافت، امام بخاری/ از وی تنها سه حدیث روایت کرده است، (أسد الغابه: ۵/۲۲۵-۲۲۶). [۱۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از ساعتی که در این قول پیامبر خدا ج آمده است که: «و همان رخصت هم برایم مدت یک ساعت از روز بود»، یک ساعت نجومی که عبارت از شصت دقیقه باشد، نیست، بلکه مراد از آن قسمتی از روز است، که عبارت از طلوع آفتاب تا به وقت عصر بود. ۲) اگر کسی در خارج حرم مکی مرتکب جنایتی گردید، و به مکۀ مکرمه پناه آورد، در نزد امام ابوحنیفه/ و بعضی از دیگر از علماء، مجازات نمیگردد، ولی اگر در خود مکۀ مکرمه مرتکب جنایتی شد، در نزد اکثر علماء، باید مجازات شود، وعدۀ دیگری میگویند که چنین شخصی باید تحت فشار قرار گیرد، تا از مکۀ مکرمه خارج گردد، و بعد از آن مورد مجازات قرار گیرد. ۳) قطع درختان و گیاهان خود روئیدۀ حرم مکۀ مکرمه حرام است، و اگر کسی آنها را شکست، و یا قطع کرد، و یا از ریشه درآورد، در نزد امام ابوحنیفه/ باید قیمت آن را صدقه بدهد، و امام شافعی/ میگوید که: در قطع کردن درخت کلان، گاوی، و در قطع کردن درخت کوچک، گوسفندی لازم میگردد. ۳) تعلیم و تعلم و نشر احکام شرعی واجب کفائی است، یعنی: اگر عدۀ به این کار اقدام نمایند، از ذمۀ دیگران ساقط میگردد، و اگر هیچ کسی به این کار اقدام ننماید، همگان گنهکار میشوند.
٩٠- عَنْ عَليّ س قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولُ اللهِ ج يَقُولُ: «لاَ تَكْذِبُوا عَلَيَّ، فَإِنَّهُ مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارَ» [رواه البخاری: ۱٠۶].
٩٠- از علیس [۱۸٧] روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند:
«بر من دروغ نگویید [یعنی: از زبان من دروغ نگوئید]، زیرا کسی که از [زبان] من دروغ بگوید، پس هرآئینه جایش را در دوزخ آماده نماید» [۱۸۸].
٩۱- عَنْ سَلَمَةَ بنِ الأَكْوَعِ س قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «مَنْ يَقُلْ عَلَيَّ مَا لَمْ أَقُلْ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: ۱٠٩].
٩۱- از سلمه بن اکوعس [۱۸٩] روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «کسی که بر من چیزی بگوید که من نگفتۀ باشم، [یعنی: از زبانم چیزی بگوید که من نگفته باشم]، پس جای خود را در آتش آماده نماید» [۱٩٠].
٩۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «تَسَمَّوْا بِاسْمِي وَلاَ تَكْتَنُوا بِكُنْيَتِي، وَمَنْ رَآنِي فِي المَنَامِ فَقَدْ رَآنِي، فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لاَ يَتَمَثَّلُ فِي صُورَتِي، وَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: ۱۱٠].
٩۲- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«به نام من نامگذاری کنید، ولی کنیهام را برای خود کنیه قرار ندهید».
«و کسی که مرا به خواب به بیند، در حقیقت خودم را به خواب دیده است، زیرا شیطان خود را به صورت من درآورده نمیتواند».
«و کسی که بر من دروغ بگوید، جای خود را در آتش آماده نماید» [۱٩۱].
[۱۸٧] وی اسدالله الغالب، علی بن أبی طالب، پسر عم پیامبر خدا ج، و همسر فاطمه الزهراء، و پدر سبطین، حسن و حسین است، یکی از عشرۀ مبشره به جنت، و یکی از خلفاء راشدین، و علماء ربانیین است، به سن ده سالگی اسلام آورد، و دومین کسی بعد از خدیجهل است که مسلمان شده است، پیامبر خدا ج بین خود و او دوبار عقد اخوت [برادری] بستند، در شجاعت و کرم معروف همگان بود، از دنیا روگردان و کاملا به یاد آخرت بود، دنیا را مخاطب قرار داده و میگفت: (دیگری را فریب بده من فریبت را نمیخورم)، فضائلش بسیار و مناقبش بیشمار است، مدت خلافتش تقریبا پنج سال بود، و شب یک شنبه، نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجری به سن شصت و سه سالگی از دست عبدالرحمن بن ملجم به شمشیر زهرآلودی به شهادت رسید، امام بخاری/ از وی بیست و نه حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (۴/۱۶-۴٠). [۱۸۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از دروغ نگفتن بر پیامبر خدا ج این است که از زبانشان نباید به دروغ چیزی روایت کرد که مثلا: پیامبر خدا ج چنین و یا چنان گفتهاند، در حالی که ایشان چنین چیزی نگفته باشند، خواه این دروغ به نفع باشد و خواه به ضرر، خواه در مسائل دنیوی باشد و خواه در مسائل اخروی. ۲) همانطوری که نسبت دادن قول دروغ بر پیامبر خدا ج روا نیست، نسبت دادن فعل دروغ نیز بر ایشان روا نیست، که مثلا بگوید: پیامبر خدا ج چنین و چنان کردند، در حالی که ایشان چنین و چنان کاری نکرده باشند. ۳) نظر به ظاهر این حدیث، دروغ گفتن از زبان پیامبر خدا ج از گناهان کبیره شمرده میشود، که اگر خدا بخواهد مرتکب این عمل را عفو میکند، و اگر بخواهد مجازات میکند، گرچه بعضی از علماء دروغ گفتن از زبان پیامبر خدا ج را کفر دانستهاند، ولی شاید راجح همان قول اول باشد، والله تعالی أعلم. ۴) گرچه دروغ بستن هرکسی ناروا و از گناهان کبیره است، ولی گناه دروغ بستن بر پیامبر خدا ج بیشتر و عذابش افزونتر است، زیرا اگر کسی چیزی را – چه قولی باشد و چه فعلی و چه تقریری – به پیامبر خدا ج نسبت میدهد، این چیز حکمی از احکام شرعی میشود که تا قیامت مردم به اساس اینکه این حکم از طرف شریعت است به آن عمل میکنند، و چه بسا که این حکم چیزی را که حلال است بر مردم حرام بگرداند، و یا چیزی را که حرام است، برای آنها حلال معرفی کند، و مردم هم به اساس اینکه از طرف شریعت است به آن عمل کنند، در حالی که اساس این حکم از طرف این شخص کذاب و مفتری است. [۱۸٩] وی سلمه بن اکوع بن عبدالله اسلمی است، شخص شجاع و تیرانداز ماهری بود، در مدینه سکونت گزید و بعد از آن به ربذه نقل مکان نمود، و در همانجا در سال هفتاد و چهار هجری به سن هشتاد سالگی درگذشت، امام بخاری/ از وی بیست حدیث روایت کرده است، (أسد الغابه: ۲/۳۳۳). [۱٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث هم مؤید حدیث قبلی است، و این حدیث از چندین صحابه روایت شده است، و از جملۀ معدود احادیث متواتر قولی است، ولی احادیث متواتر فعلی بسیار است. ۲) حدیث متواتر آن است که آن را عدۀ زیادی از روات که اتفاقشان بر دروغ گفتن از نگاه عقلی محال باشد، روایت کرده باشند، و تواتر بر دو نوع است، تواتر لفظی و تواتر معنوی. تواتر لفظی آن است که یک حدیث به یک لفظ و یک معنی به طریق تواتر روایت شده باشد، مانند همین حدیث: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنِ النَّارِ»، و تواتر معنوی آن است که لفظ آن حدیث در روایات مختلف باهم تفاوت داشته باشد، ولی از نگاه معنی اختلافی در بین آن روایات نباشد، مثل (بالا کردن دست هنگام دعا کردن) که این موضوع به طور متواتر در لفظ واحدی نیامده است، ولی در مناسبتهای متعددی آمده است که پیامبر خدا ج هنگام دعا کردن دستهای خود را بالا میکردند. [۱٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث نبوی شریف متضمن سه موضوع است: أ- نامگذاری به نام پیامبر خدا ج و کنیه نکردن به کنیه ایشان. ب- حکم کسی که پیامبر خدا ج را به خواب میبیند. ج- اینکه اگر کسی از زبان ایشان دروغ میگوید، جای خود را در آتش دوزخ آماده نماید، حکم موضوع اخیر در دو حدیث قبلی گذشت، و حکم دو موضوع دیگر قرار آتی است: ۲) نامگذاری به نام مبارک پیامبر خدا ج که (محمد) باشد، روا است، بلکه از بهترین نامها است، و از این جهت است که اکثر مسلمانان و از جمله مسلمانان وطن ما، نام فرزند خود را اگر به مفرد بگذارند، نام (محمد) را با وی ضمیمه میسازند، مثلا: اگر نامش را علی بگذارند میگوید: محمد علی، و اگر اکرم بگذارند، میگویند محمد اکرم، و همچنین است محمد حسن، و محمد آصف، و محمد رحیم، و محمد یوسف، و محمد جمیل، و محمد امین، وووو. ۳) کنیت نمودن به کنیۀ پیامبر خدا ج که (أبو القاسم) باشد، روا نیست، و گویند: سبب این نهی آن بود که یهود پیامبر خدا ج را به کنیتشان صدا میکردند، چون ایشان ملتفت میشدند، روی ایذاء و تمسخر میگفتند: قصد ما أبو القاسم لفظ است نه خصوص سبب، نباید به کنیتشان خود را مکنی نمود. ۴) در زبان فارسی کسی که نام فرزندش قاسم باشد، او را (پدر قاسم) میگویند، که معنایش به عربی همان (أبو القاسم) میشود، ولی آیا کنیت به (پدر قاسم) روا است؟ جواب این مسأله را در جای ندیدم، ولی میتوان گفت که اگر این شخص فرزند دیگری مثلا به نام (اکرم) داشته باشد، ولو آنکه فرزند کوچکتر آن باشد، بهتر است او را به نام (اکرم) یاد کنند نه به نام (پدر قاسم)، ولی اگر فرزند دیگری نداشته باشد، و قصد سوئی در میان نباشد، او را به نام (پدر قاسم) یاد کردن باکی نخواهد داشت. ۵) دیدن پیامبر خدا ج به خواب حق است، و اگر کسی این سعادت نصیبش میشود که ایشان را به خواب ببیند، در حقیقت خود نبی کریم ج را دیده است، زیرا شیطان نمیتواند که خود را به صورت نبی کریم ج درآورد. ۶) اگر کسی ادعا میکند که پیامبر خدا ج را به خواب دیده است، و ایشان در خواب او را به چیزی که مخالفت شریعت است، امر و یا نهی نمودهاند، یقینا این شخص دروغ میگوید، و سخنش را نباید باور کرد.
٩۳- وعَنْهُ س: أَنَّ الَّنِبيَّ ج قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ حَبَسَ عَنْ مَكَّةَ القَتْلَ، أَوِ الفِيلَ» - وَسَلَّطَ عَلَيْهِمْ رَسُولَ اللَّهِ ج وَالمُؤْمِنِينَ، أَلاَ وَإِنَّهَا لَمْ تَحِلَّ لِأَحَدٍ قَبْلِي، وَلَمْ تَحِلَّ لِأَحَدٍ بَعْدِي، أَلاَ وَإِنَّهَا حَلَّتْ لِي سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ، «أَلاَ وَإِنَّهَا سَاعَتِي هَذِهِ حَرَامٌ، لاَ يُخْتَلَى شَوْكُهَا، وَلاَ يُعْضَدُ شَجَرُهَا، وَلاَ تُلْتَقَطُ سَاقِطَتُهَا إِلَّا لِمُنْشِدٍ، فَمَنْ قُتِلَ فَهُوَ بِخَيْرِ النَّظَرَيْنِ: إِمَّا أَنْ يُعْقَلَ، وَإِمَّا أَنْ يُقَادَ أَهْلُ القَتِيلِ». فَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ اليَمَنِ فَقَالَ: اكْتُبْ لِي يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ: «اكْتُبُوا لِأَبِي فُلاَنٍ». فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ: إِلَّا الإِذْخِرَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَإِنَّا نَجْعَلُهُ فِي بُيُوتِنَا وَقُبُورِنَا؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «إِلَّا الإِذْخِرَ إِلَّا الإِذْخِرَ» [رواه البخاری: ۱۱۲].
٩۳- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«خداوند قتل و یا فیل را از داخل شدن به مکه نافع شد، و پیامبر خود رسول اللهج و مسلمانان را بر اهل مکه غالب ساخت، بدانید و آگاه باشید که مکه نه پیش از من برای کسی حلال شده بود، و نه بعد از من برای کسی حلال خواهد شد، و مکه برای من یک ساعتی از روز حلال گردید».
«و آگاه باشید که اکنون در همین ساعت دارای حرمت است، نه گیاهش چیده میشود، و نه درختش قطع میگردد، مال گمشدهاش را جز کسی که به صاحبش سراغ میدهد، نباید بردارد، کسی که کشته میشود، [صاحبان خود] بین یکی از دو چیز مخیر اند: یا دیت بگیرند و یا قاتل را قصاص نمایند».
شخصی از اهل یمن آمد و گفت: یا رسول الله [این چیزها را] برایم بنویس.
فرمودند: «برای ابوفلان بنویسید».
شخصی از قریش گفت: یا رسول الله! (اِذْخر) را [که نوع گیاهی است] از گیاهان مکه استثناء فرمائید، زیرا از آن در خانهها و قبرهای خود استفاده مینمائیم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «مگر اذخر، مگر اذخر» [۱٩۲].
٩۴- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ ج وَجَعُهُ قَالَ: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِيَّ ج غَلَبَهُ الوَجَعُ، وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا. فَاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ، قَالَ: «قُومُوا عَنِّي، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ» [رواه البخاری: ۱۱۴].
٩۴- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی که مرض پیامبر خدا ج شدت یافت [و این همان مرضی بود که از آن وفات نمودند]، فرمودند: «برایم کتابی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید».
عمرس گفت: (درد) بر پیامبر خدا ج غلبه نموده است، و کتاب خدا نزد ما موجود است و برای ما کافی است، [سر این موضوع] اختلاف بروز کرد، و جار و جنجال زیاد شد.
پیامبر خدا ج فرمودند: «از نزد من برخیزید، در حضور من جار و جنجال مناسب نیست» [۱٩۳].
[۱٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱- مراد از فیل در این قول پیامبر خدا ج که: ﴿خداوند فیل را از داخل شدن به مکه مانع شد﴾، اصحاب فیل است که ابرهه و لشکریانش باشند، و اینها هنگامی به قصد تخریب خانۀ معظمه به طرف مکۀ مکرمه آمده بودند، خداوند متعال مانع داخل شدن آنها گردید، و پرندۀ را که به نام (ابابیل) یاد میشود، بر آنها مسلط ساخت، و در روایت دیگری عوض لفظ (فیل) لفظ (قتل) آمده است، و در این صورت معنی چنین میشود که: خداوند قتل و کشتار را در مکه منع نمود، و البته مراد از هردو لفظ این است که خداوند متعال مکۀ مکرمه را دارای حرمت قرار داده است، بنابراین از نگاه ادای معنی مقصود، فرق چندانی بین این دو لفظ نیست. ۲) در این حدیث نبوی شریف نیز پیامبر خدا ج از وقت معینی به (ساعت) تعبیر کرده و فرمودند که: «و مکه برای من یک ساعتی از روز حلال گردید»، مراد از این ساعت نیز – طوری که قبلا یادآور شدیم – ساعت نجومی که عبارت از شصت دقیقه باشد، نیست، بلکه مراد از آن قسمتی از روز که از طلوع آفتاب تا وقت عصر است، میباشد. ۳) شخصی که از پیامبر خدا ج خواست تا آنچه را که در مورد مکه معظمه گفتهاند برایش بنویسند، به نام (ابوشاه) معروف بود، و از این حدیث دانسته میشود که نوشتن حدیث به قصد احتجاج جستن به آن، و یا به قصد حفظ کردن آن، عمل نیک و مشروعی است، و حتی دور نیست که واجب هم باشد، و اینکه پیامبر خدا ج از نوشتن حدیث در اول امر نهی میکردند، سببش آن بود که احادیث پیامبر خدا ج به آیات قرآن مجید اشتباه نشود. ۴) شخصی که گفت: یا رسول الله! (اذخر) را [که نوع گیاهی است] از گیاهان مکه استثناء فرمائید، عباس بن عبدالمطلبس بود، و (إذخر) گیاه خوشبوئی است که در صحراهای حجاز میروید، و اهل مکه از این گیاه در سقف خانه، و در گل کاری عوض کاه، و در قبر جهت بستن شکافهای خشتهای لحد، استفاده میکردند. [۱٩۳] مراد از (کتاب) ادوات کتابت از قلم و دوات و کاغذ است. اینکه پیامبر خدا ج میخواستند چه چیزی را بنویسند، به طور یقین معلوم نیست، طائفۀ میگویند که قصد پیامبر خدا ج از نوشتن این کتاب، نوشتن خلافت برای علیس بود، ولی اهل سنت و جماعت میگویند: اگر نبی کریم ج چنین قصدی میداشتند، در صورتی که نوشتن برایشان میسر نشد، میتوانستند به زبان خود این موضوع را برای مردم بگویند، وعدۀ دیگری میگویند که قصد پیامبر خدا ج از نوشتن این کتاب، نوشتن خلافت برای ابوبکر صدیقس بود، و دلیلشان حدیث بخاری و مسلم است که: پیامبر خدا ج برای عائشهل گفتند که: «پدر و برادر خود را نزدم بخواه تا نامۀ بنویسم، زیرا میترسم که صاحب آرزوی آرزوی [خلافت] نماید، و یا گویندۀ [در مورد خلافت] چیزی بگوید، در حالی که خداوند و مؤمنین جز ابوبکر شخص دیگری را قبول ندارند»، و سخن در این حدیث فراوان است، به همین قدر اکتفاء نموده، و کسی که تفصیل آن را میخواهد میتواند به این کتابها مراجعه نماید: عمدة القاری، شرح صحیح البخاری، تألیف امام بدرالدین عینی (۲/۲۳٩-۲۴۲) فتح الباری بشرح صحیح البخاری، تألیف امام ابن حجر (۱/۲۵۱-۲۵۳) – فتح المبدی، بشرح مختصر الزبیدی، تألیف امام شرقاوی (۱/۱٩٠)- تیسیر القاری تألیف مولانا نورالحق دهلوی (۱/۱۶-۶۲).
٩۵- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ ل قَالَتْ: اسْتَيْقَظَ النَّبِيُّ ج ذَاتَ لَيْلَةٍ فَقَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ، مَاذَا أُنْزِلَ اللَّيْلَةَ مِنَ الفِتَنِ، وَمَاذَا فُتِحَ مِنَ الخَزَائِنِ، أَيْقِظُوا صَوَاحِبَاتِ الحُجَرِ، فَرُبَّ كَاسِيَةٍ فِي الدُّنْيَا عَارِيَةٍ فِي الآخِرَةِ» [رواه البخاری: ۱۱۵].
٩۵- از أم سلمهل [۱٩۴] روایت است که گفت: شبی پیامبر خدا ج از خواب برخاسته و فرمودند:
«سبحان الله! امشب چه فتنههایی نازل شد، و چه خزانههای فتح گردید، عذابهای زیادی و رحمتهای بیشمار نازل گردیده است، اینهایی را که در حجرهها خوابند [یعنی: أمهات مؤمنین را] بیدار کنید، بسا زنهای که در دنیا پوشیده هستند، ولی در آخرت برهنه خواهند بود» [۱٩۵].
[۱٩۴] وی أم المؤمنین هند بنت أبی أمیه بن مغیره قرشی است، پیش از ازدواج با نبی کریم ج همسر ابو سلمه عبدالأسد مخزومی بود، به حبشه و مدینه هجرت نمود، علم و دانش بسیاری را از پیامبر خدا ج آموخت، و در سال پنجاه و نه هجری وفات نمود، و امام بخاری/ از وی چهار حدیث روایت کرده است، (أسد الغابه: ۵/۵۸۸-۵۸٩). [۱٩۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امام عینیس میگوید که: (مراد از این قول پیامبر خدا ج که: «سبحان الله! امشب چه فتنههای نازل شد، و چه خزانههای فتح گردید» این است که ایشان در این شب به خواب دیدند که فتنههای واقع میشود، و خزینههای برای امتشان فتح میگردد، و در وقت بیدار شدن حقیقت این چیزها را یا به واسطۀ تعبیر خواب، و یا به واسطۀ وحیی که پیش از خواب و یا بعد از خواب بر ایشان شد، درک نمودند، و همانطوری که مشهور است، هم فتنهها واقع شد، و هم خزینهها فارس و روم ذریعۀ صحابهش فتح گردید، و از معجزات و علائم نبوت است که از چیزهای پیش از واقع شدن آنها خبر داده بودند). ۲) اینکه پیامبر خدا ج امر نمودند تا امهات مؤمنین از خواب برخاسته و به عبادت مشغول شوند، به جهت این بود که از عذاب خداوندی در امان مانده، و مشغول رحمت الهی گردند، و اینکه تنها مهات مؤمنین را امر به بیدار شدن کردند نه دیگران را، چون در این وقت شب تنها همین امهات مؤمنین در آنجا حاضر بودند، و دیگر اینکه نباید آنها بر اینکه همسران پیامبر خدا ج میباشند، اعتماد نموده و از عبادت خدا غافل بمانند، و از اینکه ام سلمهل از این موضوع خبر داد، اینطور دانسته میشود که پیامبر خدا ج این واقعه را در شب نوبت او به خواب دیده بودند. ۳) امام عینی/ میگوید: (مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «بسا زنهای که در دنیا پوشیده هستند، ولی در آخرت برهنه خواهند بود» این است که: زنهایی که لباسهای نازک میپوشند به طوری که جسمشان از زیر آن لباسها دیده میشود، در آخرت فضیحت گردیده و از لباس برهنه میشوند، چنانچه که این چنین زنهای در آخرت نیز از حسنات برهنه هستند، [یعنی: برایشان حسناتی نیست]...، و این فتنه و بلا در این عصر و زمان عمومیت یافته است، و خصوصا در بین زنهای مصر، زیرا اینها یا خودشان از پول خود لباسهای بسیار قیمتی را میخرند، و لباسهای خود را طوری میسازند که آستین آنها بسیار کلان و فراخ است، تا جای که میشود از هر آستین یک پیراهن مناسبی درست کرد، و دنبال پیراهن خود را آنچنان دراز میکنند که بیش از دو ذرع به دنبال آنها کشیده میشود، و با همین لباسهای فراخ وقتی که راه میروند بیشتر بدن آنها از آستینهایشان دیده میشود، و بدون شک اینها در حکم این حدیث نبوی داخل میشوند، و این حدیث هم از معجزات پیامبر خدا ج است، زیرا از این چیزها پیش از وقوع آنها خبر داده بودند)، عمدة القاری (۲/۲۴۶).
٩۶- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ ب قَالَ: صَلَّى بِنَا النَّبِيُّ ج العِشَاءَ فِي آخِرِ حَيَاتِهِ، فَلَمَّا سَلَّمَ قَامَ، فَقَالَ: «أَرَأَيْتَكُمْ لَيْلَتَكُمْ هَذِهِ، فَإِنَّ رَأْسَ مِائَةِ سَنَةٍ مِنْهَا، لاَ يَبْقَى مِمَّنْ هُوَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ أَحَدٌ» [رواه البخاری: ۱۱۶].
٩۶- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در آخرین ایام حیات خود، نماز خفتن [عشاء] را برای ما اداء نمودند، و بعد از سلام دادن برخاسته و فرمودند:
«میدانید که امشب چه شبی است؟ [گویا صحابهش گفتند: نمیدانیم، و یا گفتند: میدانیم، پیامبر خدا ج فرمودند]: صد سال بعد از امشب، از کسانی که اکنون در روی زمین هستند، هیچکسی زنده نمیماند» [۱٩۶].
٩٧- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: بِتُّ فِي بَيْتِ خَالَتِي مَيْمُونَةَ بِنْتِ الحَارِثِ زَوْجِ النَّبِيِّ ج وَكَانَ النَّبِيُّ ج عِنْدَهَا فِي لَيْلَتِهَا، فَصَلَّى النَّبِيُّ ج العِشَاءَ، ثُمَّ جَاءَ إِلَى مَنْزِلِهِ، فَصَلَّى أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ، ثُمَّ نَامَ، ثُمَّ قَامَ، ثُمَّ قَالَ: «نَامَ الغُلَيِّمُ» أَوْ كَلِمَةً تُشْبِهُهَا، ثُمَّ قَامَ، فَقُمْتُ عَنْ يَسَارِهِ، فَجَعَلَنِي عَنْ يَمِينِهِ، فَصَلَّى خَمْسَ رَكَعَاتٍ، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ نَامَ، حَتَّى سَمِعْتُ غَطِيطَهُ أَوْ خَطِيطَهُ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَى الصَّلاَةِ [رواه البخاری: ۱۱٧].
٩٧- از ابن عباسب روایت است که گفت: شبی در خانۀ خالهام أم المؤمنین میمونه بنت حارثل [۱٩٧] همسر پیامبر خدا ج خوابیدم، و پیامبر خدا ج در شب نوبت او در نزد او بودند، پیامبر خدا ج نماز عشاء را اداء نموده و به خانۀ خود آمدند، و چهار رکعت نماز اداء نموده و خواب شدند.
بعد از آن برخاسته و فرمودند: «آیا طفلک [یعنی ابن عباس] خوابیده است»؟ یا کلمۀ مثل آن را گفتند.
بعد از آن [به نماز] ایستادند، من هم برخاستم و به طرف چپ شان ایستادم، مرا گرفته و به طرف راست خود قرار دادند، و پنج رکعت نماز اداء نمودند، و بعد از آن دو رکعت [سنت نماز صبح] را خوانده و خوابیدند، تا جایی که صدای نفیر آن حضرت ج را شنیدم، بعد از آن [بدون آنکه وضوء بسازند] برای ادای نماز [صبح] بیرون شدند [۱٩۸].
[۱٩۶] از احکام و مسائل به این حدیث آنکه: ۱) در این حدیث نبوی شریف پیامبر خدا ج از این خبر میدهد که عمر مردم عصر و زمانشان نسبت به عمر مردم گذشته کمتر شده است، و اینطور نیست که کسی مانند مردم گذشته صدها سال عمر کند. ۲) این فرمودۀ پیامبر خدا ج که کسی از کسانی که اکنون در روی زمین میباشند، بعد از صد سال زنده نمیماند، نسبت به مردم همان زمان میباشد، و شاید بعد از آن عصر کسانی پیدا شوند که عمرشان از صد سال بیشتر شود. ۳) بعضی از کسانی که میگویند: خضر÷ زنده نیست به همین حدیث تمسک میجویند، ولی کسانی که میگویند: خضر÷ هنوز هم زنده است، حدیث را تاویل میکنند، از آن جمله میگویند که: شاید خضر÷ در آن شب در دریا بوده باشد، و یا اینکه مراد از آن مردمان دیگری غیر از خضر÷ هستند. [۱٩٧] وی میمونه بنت حارث هلالی همسر پیامبر خدا ج است، پیامبر خدا ج با وی در منتطقه (سرف) ازدواج نمودند، و میمونهل در همین مکان در پنجاه و یک هجری وفات نمود، و در همانجا دفن گردید، امام بخاری/ از وی هفت حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (۵/۵۵٠-۵۵۱). [۱٩۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث دلالت بر فضیلت و هوشیاری و فهم ابن عباسب دارد، زیرا برای آنکه از احوال پیامبر خدا ج در عبادات شبشان اطلاع حاصل کند، تمام شب را بیدار ماند، و بعضیها میگویند که: پدرش عباسس او را به این چیز ماموریت داده بود. ۲) خواندن نماز نفل به جماعت جواز دارد. ۳) انجام دادن کار اندکی در نماز، - خصوصا در نماز نفل – سبب فساد نماز نمیگردد. ۴) نماز خواندن به پشت سر کسی که نیت امامت را برای آن شخص ندارد جواز دارد. ۵) خواب شدن طفل در نزد محارمش، ولو آنکه شوهر آن زن نزدش باشد، روا است. ۶) مجموع نماز شب پیامبر خدا ج – طوری که در این حدیث آمده است – یازده رکعت بود، شش رکعت نفل، سه رکعت وتر، و دو رکعت سنت صبح. ٧) اینکه خواب ناقض وضوء نبود، از خصایص آن حضرت ج میباشد، و بر دیگران لازم است که بعد از خواب اگر ارادۀ نماز خواندن را داشته باشند، وضوء بسازند، زیرا طوری که در حدیث دیگری آمده است چشم پیامبر خدا ج میخوابید و قلبشان بیدار بود، ولی دیگران متصف به این صفت نیستند، و وقتی که خواب شدند، به همۀ وجود خود میخوابند، و اختیار و ارادۀ برای آنها باقی نمیماند.
٩۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: «إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ أَكْثَرَ أَبُو هُرَيْرَةَ، وَلَوْلاَ آيَتَانِ فِي كِتَابِ اللَّهِ مَا حَدَّثْتُ حَدِيثًا، ثُمَّ يَتْلُو ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ البَيِّنَاتِ﴾ إِلَى قَوْلِهِ ﴿الرَّحِيمُ﴾ إِنَّ إِخْوَانَنَا مِنَ المُهَاجِرِينَ كَانَ يَشْغَلُهُمُ الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ، وَإِنَّ إِخْوَانَنَا مِنَ الأَنْصَارِ كَانَ يَشْغَلُهُمُ العَمَلُ فِي أَمْوَالِهِمْ، وَإِنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ كَانَ يَلْزَمُ رَسُولَ اللَّهِ ج بِشِبَعِ بَطْنِهِ، وَيَحْضُرُ مَا لاَ يَحْضُرُونَ، وَيَحْفَظُ مَا لاَ يَحْفَظُونَ» [رواه البخاری: ۱۱۸].
٩۸- از ابوهریرهس روایت است که گفت: مردم میگویند: ابوهریره احادیث بسیاری را روایت میکند، و اگر [خوف] دو آیت از قرآن مجید نمیبود، اصلا حدیثی را روایت نمیکردم، و سپس این آیت را تلاوت نمود: ﴿کسانی که دلایل و هدایتی را که نازل کردیم، و در کتاب بر مردم عرضه داشتیم، کتمان میکنند، مورد لعنت خدا، و لعنت لعنت کنندگان واقع میشوند...﴾ [۱٩٩].
برادران مهاجر ما مشغول خرید و فروش در بازار، و برادران انصار ما مشغول مال و زندگی خود بودند، و ابوهریره بود که جهت سیر کردن شکم خود، به طور دائم همراه پیامبر خدا ج بود، و [در نتیجه] مجالسی را حاضر میشد، که آنها حاضر نمیشدند، و چیزهای را حفظ میکرد، که آنها حفظ نمیکردند [۲٠٠].
٩٩- وعَنْهُ س قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي أَسْمَعُ مِنْكَ حَدِيثًا كَثِيرًا أَنْسَاهُ؟ قَالَ: «ابْسُطْ رِدَاءَكَ» فَبَسَطْتُهُ، قَالَ: فَغَرَفَ بِيَدَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «ضُمَّهُ» فَضَمَمْتُهُ، فَمَا نَسِيتُ شَيْئًا بَعْدَهُ [رواه البخاری: ۱۱٩].
٩٩- و از ابوهریرهس روایت است که گفت:
گفتم: یا رسول الله! من احادیث بسیاری را از شما میشنوم، و باز آنها را فراموش میکنم.
فرمودند: «ردای خود را هموار کن».
ردای خود را هموار کردم، چند پیمانه با دو دست خود [مانند کسی که آب را با دست خود در ظرفی بریزد] در ردایم ریخته و فرمودند: «ردای خود را به هم بپیچ».
ردای خود را به هم پیچیدم، و بعد از این واقعه، هیچ چیزی را فراموش نکردم [۲٠۱].
۱٠٠- وعَنْهُ س قَالَ: «حَفِظْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج وِعَاءَيْنِ: فَأَمَّا أَحَدُهُمَا فَبَثَثْتُهُ، وَأَمَّا الآخَرُ فَلَوْ بَثَثْتُهُ قُطِعَ هَذَا البُلْعُومُ» [رواه البخاری: ۱۲٠].
۱٠٠- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: از [احادیث] پیامبر خدا ج دو ظرف را حفظ کردم، یکی از آن دو ظرف را نشر کردم، و اگر دیگری را نشر کنم همین حلقومم بریده خواهد شد [۲٠۲].
[۱٩٩] و آن این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ ١٥٩﴾ [البقره: ۱۵٩]، پس بنا به حکم این آیۀ کریمه، کسی که چیزی را از احکام و مسائل دین میداند، باید برای دیگران بیان نموده، و کتمان نکند. [۲٠٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طلب علم، وحفظ و مواظبت بر آن از صفات حمیده است. ۲) این حدیث دلالت بر فضیلت ابوهریرهس دارد، زیرا وی طلب علم، و حفظ احادیث نبوی را بر بدست آوردن دنیا، و راحت نفسانی ترجیح داده بود، ۳) در وقت ضرورت و دفاع از شخصیت خود، جواز دارد که انسان از خود مدح کند، و فضیلت خود را بیان نماید، و البته به شرط آنکه از این صفات به خود غره نشود. ۴) نه تنها خود ابوهریرهس یادآور این سخن میشود که همیشه به صحبت پیامبر خدا ج بوده، و احادیث بسیاری را از ایشان حفظ نموده است، بلکه کسان دیگری از صحابه نیز به این امر اعتراف داشتند، امام احمد و امام ترمذی از ابن عمرب روایت میکند که برای ابوهریرهس گفت: (تو از ما بیشتر به صحبت پیامبر خدا ج بودی، و احادیث بیشتری را حفظ نمودی). [۲٠۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث نبوی شریف بیانگر معجزۀ با هر دیگری از معجزات پیامبر خدا ج میباشد، زیرا به طریقی که عقل را مجالی برای آن نیست، در یک لحظه آفت فراموشی را که از لوازم طبیعت بشری است، از ابوهریرهس دور ساختند، تا حدی که هزاران حدیث را از نبی کریم ج شنید و حفظ کرد، و فراموشش نشد، و با آنکه وی از متاخرین در اسلام است، از هر صحابۀ دیگری احادیث بیشتری را حفظ نموده و روایت کرده است. ۲) شنیدن احادیث نبوی و حفظ آن، و همچنین هر حکمی از احکام شریعت اسلامی فضیلت و ثواب زیادی داشته و سبب رفتن انسان به بهشت میگردد، در حلیة الأولیاء از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «هیچکسی نیست که یک یا دو کلمه را از آنچه که خداوند فرض کرده است بشنود، و آن را یاد بگیرد، و به دیگران تعلیم بدهد، مگر آنکه به بهشت میرود». [۲٠۲] از احکام و مسائل متلعق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از ظرف اول همین احادیثی است که ابوهریرهس در ابواب مختلف دین روایت کرده است، و مراد از ظرف دوم که از روایت آنها خودداری کرده است، احادیثی است که بیانگر امرای ظالم و ستمگر، و ذم آنها است، که پیامبر خدا ج از احوال آنها خبر داده و آنها را بد گفته بودند، و ابوهریرهس گاهی به طریق کنایه از این چیزها یاد میکرد، از آن جمله این گفتهاش که: (از آمدن سال شصت و از امیر شدن اطفال به خدا پناه میجویم)، و این اشارۀ آشکاری به امارت یزید بن معاویه است، که در سال شصت به خلافت رسید، و خداوند دعای ابوهریره را اجابت نمود، زیرا وی یک سال پیش از به خلافت رسیدن یزید وفات یافت، و مراد از امیر شدن اطفال تنها این نیست که به امارت رسیدن طفل نا بالغ سبب مشاکل و بدبختی میشود، بلکه هر امیری که درایت و لیاقت خلافت را نداشته باشد، و در تفکیر و فهم خود در امور دولتداری مانند اطفال باشد، اگر زمام امارت را بدست میگیرد، نتیجۀ کارش نتیجۀ کار همان طفل نا بالغ بوده، و حکمش همان حکم طفل نا بالغ است که سبب بدبختی خود و رعیت خود میگردد. ۲) کسی که وظیفۀ ارشاد و رهنمائی مردم را بر عهده دارد، اگر از گفتن چیزی بر جان و یا مال و یا اهل و اولاد خود میترسید، روا است که از تصریح به آن چیز خودداری نموده و آن را به طور کنایه برای مردم بیان دارد، ولی اگر احادیث و [احکامی] بود که متضمن حلال و حرام بود، و جنبۀ عمومیت برای همگان داشت، پوشیدن آنها روا نیست، و عالمی که این چیزها را میداند، به هر طریقی که لازم میداند، باید این مسائل را برای مردم، و یا برای عدۀ از آنها – حسب الإمکان – بیان دارد.
۱٠۱- عَنْ جَرِيرٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ لَهُ فِي حَجَّةِ الوَدَاعِ: «اسْتَنْصِتِ النَّاسَ» فَقَالَ: «لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ» [رواه البخاری: ۱۲۱].
۱٠۱- از جریرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در (حجة الوداع) برایم گفتند: «از مردم بخواه که خاموش شوند».
بعد از آن فرمودند: «بعد از من کافر نشوید، به طوری که یکی گردن دیگری را بزند» [۲٠۳].
[۲٠۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که به جان یکدیگر افتادن، و کشتن یکدیگر کفر است، ولی علماء گفتهاند که این کار کفر نیست، و اینکه در حدیث از آن به کفر یاد شده است، به جهت تحذیر شدید از این عمل نهایت زشت است. ۲) در اینکه مراد از (کافر شدن در وقت کشتن یکدیگر که در این حدیث نبوی شریف آمده است، چیست؟ شش قول وجود دارد، به این طریق: أ- اینکه: مراد از آن این است که شخص کشتن مسلمان دیگر را در حالی که به ناحق است، حلال بشمرد، یعنی: اگر کسی مسلمانی را به ناحق کشت، و این کشتن را حرام میدانست، مرتکب گناه کبیره گردیده است، ولی اگر آن را حلال میدانست، کافر میشود. ب- اینکه: مراد از آن کفر نعمت و حق اسلام است، یعنی: کسی که مسلمانی را به ناحق به قتل میرساند، در مقابل نعمت خداوندی ناسپاسی کرده و حق اسلام را نادیده گرفته است. ج- اینکه: کشتن مسلمان کاری است که نزدیک به کفر است، و سبب کافر شدن میگردد، یعنی: خود کشتن مسلمان به غیر حق کفر نیست، ولی این کار سبب آن میشود که شخص قاتل بالآخره کافر شود. د- اینکه: مراد از آن کافر شدن حقیقی است، یعنی: کسی که مسلمانی را به ناحق و از روی قصد به قتل میرساند، حقیقتا کافر میشود. هـ- اینکه: مراد از کفر، پوشیدن سلاح جنگ است، یعنی: کسی که مسلمانی را میکشد، ملبس به سلاح جنگ شده است، و از این سبب است که برای کسی که سلاح جنگ را میپوشد، کافر میگویند. و- اینکه: مراد از آن این است که یکدیگر خود را کافر نخوانید، که در نتیجه کشتن و قتل یکدیگر را حلال بشمرید. ۳) گرچه علماء در اینکه کشتن مسلمان به ناحق کفر است و یا نه اختلاف نظر دارند، ولی در این هیچ اختلافی ندارند که قتل ناحق بعد از شرک به خدا از بزرگترین گناهان است، و خداوند متعال در مورد کسی که مسلمانی را به ناحق میکشد، میفرماید: کسی که مسلمانی را به قصد به قتل برساند، جزایش دوزخ است، و جاودانه در آن میماند، و خداوند بر وی غضب و لعنت کرده است، و عذاب عظیمی برایش مهیا ساخته است [النساء: ٩۳]، و همچنین در اینکه توبۀ کسی که مسلمانی را به ناحق میکشد قبول میشود یا نه، نیز اختلاف است، و تفصیل بیشتر این مسأله إنشاءالله در جای خودش در این کتاب خواهد آمد.
۱٠۲- عَنْ أُبَيُّ بنِ كَعْبٍ عَنِ النَّبِيِّ ج: قَامَ مُوسَى النَّبِيُّ خَطِيبًا فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ فَسُئِلَ أَيُّ النَّاسِ أَعْلَمُ؟ فَقَالَ: أَنَا أَعْلَمُ، فَعَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ، إِذْ لَمْ يَرُدَّ العِلْمَ إِلَى اللهِ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: أَنَّ عَبْدًا مِنْ عِبَادِي بِمَجْمَعِ البَحْرَيْنِ، هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ. قَالَ: يَا رَبِّ، وَكَيْفَ بِهِ؟ فَقِيلَ لَهُ: احْمِلْ حُوتًا فِي مِكْتَلٍ، فَإِذَا فَقَدْتَهُ فَهُوَ ثَمَّ، فَانْطَلَقَ وَانْطَلَقَ بِفَتَاهُ يُوشَعَ بْنِ نُونٍ، وَحَمَلاَ حُوتًا فِي مِكْتَلٍ، حَتَّى كَانَا عِنْدَ الصَّخْرَةِ وَضَعَا رُءُوسَهُمَا وَنَامَا، فَانْسَلَّ الحُوتُ مِنَ المِكْتَلِ فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي البَحْرِ سَرَبًا، وَكَانَ لِمُوسَى وَفَتَاهُ عَجَبًا، فَانْطَلَقَا بَقِيَّةَ لَيْلَتِهِمَا وَيَوْمَهُمَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ: آتِنَا غَدَاءَنَا، لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا، وَلَمْ يَجِدْ مُوسَى مَسًّا مِنَ النَّصَبِ حَتَّى جَاوَزَ المَكَانَ الَّذِي أُمِرَ بِهِ، فَقَالَ لَهُ فَتَاهُ: (أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ؟ فَإِنِّي نَسِيتُ الحُوتَ. قَالَ مُوسَى: (ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِي فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا) فَلَمَّا انْتَهَيَا إِلَى الصَّخْرَةِ، إِذَا رَجُلٌ مُسَجًّى بِثَوْبٍ، أَوْ قَالَ تَسَجَّى بِثَوْبِهِ، فَسَلَّمَ مُوسَى، فَقَالَ الخَضِرُ: وَأَنَّى بِأَرْضِكَ السَّلاَمُ؟ فَقَالَ: أَنَا مُوسَى، فَقَالَ: مُوسَى بَنِي إِسْرَائِيلَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِي مِمَّا عُلِّمْتَ رَشَدًا قَالَ: إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا، يَا مُوسَى إِنِّي عَلَى عِلْمٍ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَلَّمَنِيهِ لاَ تَعْلَمُهُ أَنْتَ، وَأَنْتَ عَلَى عِلْمٍ عَلَّمَكَهُ لاَ أَعْلَمُهُ، قَالَ: سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا، وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْرًا، فَانْطَلَقَا يَمْشِيَانِ عَلَى سَاحِلِ البَحْرِ، لَيْسَ لَهُمَا سَفِينَةٌ، فَمَرَّتْ بِهِمَا سَفِينَةٌ، فَكَلَّمُوهُمْ أَنْ يَحْمِلُوهُمَا، فَعُرِفَ الخَضِرُ فَحَمَلُوهُمَا بِغَيْرِ نَوْلٍ، فَجَاءَ عُصْفُورٌ، فَوَقَعَ عَلَى حَرْفِ السَّفِينَةِ، فَنَقَرَ نَقْرَةً أَوْ نَقْرَتَيْنِ فِي البَحْرِ، فَقَالَ الخَضِرُ: يَا مُوسَى مَا نَقَصَ عِلْمِي وَعِلْمُكَ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ إِلَّا كَنَقْرَةِ هَذَا العُصْفُورِ فِي البَحْرِ، فَعَمَدَ الخَضِرُ إِلَى لَوْحٍ مِنْ أَلْوَاحِ السَّفِينَةِ، فَنَزَعَهُ، فَقَالَ مُوسَى: قَوْمٌ حَمَلُونَا بِغَيْرِ نَوْلٍ عَمَدْتَ إِلَى سَفِينَتِهِمْ فَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا؟ قَالَ: أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا؟ قَالَ: لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا - فَكَانَتِ الأُولَى مِنْ مُوسَى نِسْيَانًا -، فَانْطَلَقَا، فَإِذَا غُلاَمٌ يَلْعَبُ مَعَ الغِلْمَانِ، فَأَخَذَ الخَضِرُ بِرَأْسِهِ مِنْ أَعْلاَهُ فَاقْتَلَعَ رَأْسَهُ بِيَدِهِ، فَقَالَ مُوسَى: أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ؟ قَالَ: أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا؟ - قَالَ ابْنُ عُيَيْنَةَ: وَهَذَا أَوْكَدُ - فَانْطَلَقَا، حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا، فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا، فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ قَالَ الخَضِرُ: بِيَدِهِ فَأَقَامَهُ، فَقَالَ مُوسَى: لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا، قَالَ: هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ «قَالَ النَّبِيُّ ج: «يَرْحَمُ اللَّهُ مُوسَى، لَوَدِدْنَا لَوْ صَبَرَ حَتَّى يُقَصَّ عَلَيْنَا مِنْ أَمْرِهِمَا» [رواه البخاری: ۱۲۲].
۱٠۲- از أُبی بن کعبس [۲٠۴] از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «موسی نبی÷ [۲٠۵] برای بنی اسرائیل خطبه میداد [۲٠۶]، [کسی از وی] پرسید: از همه داناتر کیست؟
گفت: من از همه داناترم.
چون نسبت علم را به خداوند نداد، خداوند بر وی عتاب نموده، و وحی فرستاد که بندۀ از بندگان من در (مجمع البحرین)، از تو داناتر است [۲٠٧].
موسی÷ گفت: خدایا! چگونه میتوانم نزد او برسم؟
برایش گفته شد که: ماهیی را در زنبیلی انداخته و با خود بردار، به هر جایی که ماهی گم شد، آن شخص در آنجا است.
موسی÷ با خادم خود (یوشع بن نون) ماهیی را در زنبیلی با خود گرفته و براه افتادند، تا اینکه نزد صخره رسیدند، در آنجا سر خود را گذاشته و خوابیدند، ماهی از زنبیل برآمد و آهسته به سوی دریا رفت [۲٠۸]، و این کار برای موسی÷ و خادمش تعجبآور بود. بعد از آن برخاستۀ و بقیۀ آن روز و شب را راه رفتند، چون صبح شد، موسی برای خادم خود گفت: صبحانۀ ما را بیاور، چون از این سفر خسته و مانده شدهایم.
و موسی÷ تا از جای که مامور به رفتن آنجا شده بود، نگذشته بود، احساس خستگی و ماندگی نکرده بود [۲٠٩]، خادمش برایش گفت: جای را که نزد صخره خوابیده بودیم بیاد داری؟ ماهی را در همانجا فراموش کردم.
موسی÷ گفت: این همان جایی است که ما در طلب آن هستیم، و همان بود که در پی خود برگشتند.
چون نزد صخره رسیدند، شخصی را دیدند که خود را به جامۀ [و یا گفت به جامۀ خود] پیچانده است [۲۱٠].
موسی÷ سلام کرد.
خضر گفت: در این سرزمین سلام چه معنی دارد [۲۱۱]؟
موسی÷ گفت: من موسی هستم؟
[خضر گفت]: موسی بنی اسرائیل؟
گفت: بلی، و گفت: آیا [اجازه میدهی] که با تو همراهی کنم، و از آنچه که برایت آموخته شده است، برایم بیاموزی؟
گفت: تو تحمل همراهی با من را نداری، زیرا خداوند علمی را برای من آموخته است که تو آن را نمیدانی، و علمی را برای تو آموخته است که من آن را نمیدانم [۲۱۲].
[موسی÷] گفت: إنشاء الله مرا شخص صابری خواهی یافت، و از هیچ امر و فرمان تو سرپیچی نخواهم کرد.
هردوی آنها [یعنی: موسی و خضر علیهما السلام] در ساحل دریا به راه افتادند، خودشان از خود کشتی نداشتند، ولی کشتیی سر رسید و با او مفاهمه کردند تا آنها را با خود بردارد، صاحبان کشتی خضر را شناخته، و آنها را بدون کرایه با خود سوار کردند.
گنجشکی آمد و در کنار کشتی نشست، و یک یا دو بار نول خود را در دریا غوطه داد.
خضر گفت: ای موسی! علم من و علم تو، نسبت به علم خدا، مانند همین یک یا دو نول آبی است که این گنجشک از دریا برداشته، [و چیزی را کم نکرده است].
بعد از آن خضر÷ تختۀ از تختههای کشتی را درآورد.
موسی برایش گفت: این مردم ما را بدون کرایه با خود سوار کردند، تو کشتی آنها را خراب نموده و همۀ سرنشینان آن را غرق میسازی.
[خضر÷] گفت: مگر نگفته بودم که تو تحمل همراهی با من را نداری؟
[موسی÷] گفت: مرا از چیزی که فراموش کردهام، مؤاخذه مکن و باعث زحمت درکارم مشو، و این اولین فراموشی موسی÷ بود.
باز براه افتادند، و طفلی را دیدند که با اطفال دیگر در حال بازی کردن است، خضر سر آن طفل را با دست از تنش کند و جدا نمود [۲۱۳].
موسی÷ گفت: آیا شخص بیگناهی را بدون اینکه کسی را کشته باشد به قتل میرسانی؟
[خضر÷] گفت: مگر به تو نگفته بودم که تو تحمل همراهی با من را نداری؟
باز براه افتادند، تا اینکه به قریۀ رسیدند، از مردم آن قریه طلب نان نمودند، ولی آنها از مهمان کردن آنها ابا ورزیدند، و در آن قریه دیواری را مشاهده نمودند که در حال فرو ریختن است [۲۱۴]، خضر÷ [چیزی] به دست خود گفت و آن دیوار را، راست ایستاده کرد.
موسی÷ گفت: اگر میخواستی در مقابل این کار خود مزدی میگرفتی.
[خضر÷] گفت: این نقطۀ جدایی بین من و تو است».
پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند موسی را رحمت کند، دوست داشتیم که صبر میکرد تا قصۀ آنها بر ما روشن میشد» [۲۱۵].
[۲٠۴] وی أبی بن کعب بن قیس أنصاری است، به بیعت عقبه، و غزوۀ بدر اشتراک داشت، به شهادت پیامبر خدا ج قراءتش از همگان بهتر بود، در سال سی و دوی هجری در زمان خلافت عمر بن خطابب وفات نمود، أسد الغابه (۱/۴٩-۵۱). [۲٠۵] وی سیدنا موسی بن عمران یکی از پیامبران أولوا العزم است، وقتی که با بنی اسرائیل از مصر بیرون شد، هشتاد ساله بود، و چهل سال در (تیه) ماند، و در عمر یکصد و شصت سالگی وفات نمود، (موسی) معرب (موشی) است، و گویند که آسیه زن فرعون این نام را برایش اختیار کرد، زیرا او را در بین آب در حالی که در تابوتی که از درخت ساخته شده بود، یافت، و از آب لفظ (مو) و از درخت که به زبان عربی شجر است (شی) را اختیار کرد، و از مجموع این دو کلمه (موشی) مرکب گردید، (فتح المبدی: ۱/۱٩۶). [۲٠۶] چیزی را که موسی÷ در خطبۀ خود برای بنی اسرائیل میگفت این بود که: برای آنها از نعمتهای خدا یادآوری میکرد، و بنی اسرائیل فرزندان یعقوب÷ هستند، و برای وی دوازده فرزند بود، و هریکی از آنها توالد و تناسل نموده و یک قبیله را تشکیل دادند، و همین قبائل دوازدهگانه به نام (اسباط) یاد میشوند. [۲٠٧] در اینجا سه نکته قابل تذکر است: ۱) مراد از این شخص خضر÷ است، و دربارۀ خضر÷ بین علماء اختلاف بسیار است، و نظر عموم علماء بر این است که وی نامش (خضر) بن ملکان است، و نبی از انبیاء الله، و یا ولی از اولیاء الله میباشد، و کسی او را نمیبیند، از نسل سوم و یا چهارم آدم÷ است، و چون از آب حیات خورده است تا آخر دنیا زنده میماند، و معنی (خضر) سبزی است، و از این جهت به نام خضر یاد شده است که اگر بر روی زمین خشکی بنشیند، اطرافش سرسبز میگردد، و یا آنکه در وقت نماز خواندن اطرافش سبز میشود. ۲) مراد از اینکه (آن شخص از تو عالمتر است) این است که به چیزهای معینی از تو عالمتر است، نه آنکه به طور مطلق از موسی÷ عالمتر باشد، زیرا بدون شک موسی÷ از خضر÷ در امور نبوت، و شریعت، و رهنمائی امت از وی عالمتر است، زیرا طوری که بعد از این میآید، خود خضر÷ برای موسی÷ میگوید که: (من چیزهای را میدانم که تو نمیدانی، و تو چیزهای را میدانی که من نمیدانم). ۳) در مفاضله باید گفت که موسی÷ بر خضر÷ - ولو آنکه نبی از انبیاء الله باشد – فضیلت دارد، زیرا وی از پیامبران أولوا العزم، و کسی است که خداوند با وی سخن زده و کلیم خدا است، و تورات بر وی نازل گردیده، و تمام انبیاء بنی اسرائیل پیرو او میباشند، و برای خضر÷ چنین امتیازاتی نیست، ولی اگر وی ولی از اولیاء باشد، در این صورت به هیچ وجه به مرتبۀ موسی÷ نمیرسد، زیرا مرتبۀ نبوت به اتفاق همۀ امت از مرتبۀ ولایت بالاتر است، و انکار این حقیقت کفر است. [۲٠۸] گویند: در زیر این صخره چشمۀ آب حیات قرار داشت، و از آن آب چیزی به آن ماهی رسید، و به قدرت خداوند متعال زنده شد، و به طرف دریا رفت. [۲٠٩] و جای که موسی÷ مامور به رفتن آن شده بود، همانجای بود که شب خوابیده بودند، و ماهیی آنها از زنبیل برآمده و آهسته و مخفیانه به طرف دریا رفته بود. [۲۱٠] آن شخص طوری خود را به جامهاش پیچانده بود، که مرده را در کفن میپیچند، و به این طریق بود که: یک سر جامه را در زیر سر خود، و سر دیگری آن را در زیر پای خود، و دو کنار آن را به زیر دو پهلوی خود کرده بود. [۲۱۱] زیرا آن سرزمین سرزمین کفر بود، و سلام و خوش آمدید آنها به طریق دیگری بود. [۲۱۲] علمی را که خداوند برای موسی÷ آموخته بود، علم متعلق به امور شریعت، و هدایت امت بود، و علمی را که برای خضر÷ آموخته بود، اموری بود که متعلق به امور غیب و وقائع قدرت الهی بود، و علمی را که خضر÷ آموخته بود، دارای منفعت خاص بود، زیرا فقط خودش از آن استفاده میکرد، و علمی را که موسی÷ آموخته بود، دارای منفعت عام بود، زیرا علمی بود که سبب ارشاد و هدایت همۀ پیروان موسی÷ میگردید، از این جهت موسی÷ بر خضر÷ افضلیت دارد، و اینکه بعضی از صوفیها میگویند که: خضر÷ ولی از اولیاء بود، و مقام ولایت از مقام نبوت بالاتر است، سخنی است که دلالت بر نادانی صاحبش دارد، و اکثر علماء برآنند که برتر دانستن ولی بر نبی کفر است، و به این موضوع قبلا هم اشاره نمودیم. [۲۱۳] نام این طفل (جیسون) و نام پدرش (خلاس) و نام مادرش (رحمی) بود، و این حادثه در شهر (ابله) که در نزدیکی بصره و عبادان قرار دارد، واقع گردیده است. [۲۱۴] در فتح المبدی آمده است که ارتفاع این دیوار دو صد گز، درازی آن بر وی زمین، پنجصد زرع، و عرض آن، پنجاه گز بود. [۲۱۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سفر کردن جهت آموختن و فرا گرفتن علم مستحب است. ۲) توشه برداشتن در سفر جواز دارد. ۳) فضیلت و حرمت مشایخ و علماء باید مراعات گردد. ۴) در وقت حاجت سؤال کردن طعام جواز دارد. ۵) سوار شدن مرکوب بدون مزد به اجازۀ صاحبش روا است. ۶) اگر دو مفسده پیش آمد، جواز دارد که به انجام دادن آنچه که ضررش کمتر است، ضرر مفسدۀ را که بیشتر است، دفع نمود، چنانچه که خضر÷ کشتی را جهت آنکه به طور کامل مورد غصب قرار نگیرد، معیوب ساخت. ٧) اینکه باید در مقابل حکم خدا و رسولش تسلیم شد، ولو آنکه عقل حقیقت را درک کرده نتواند و حکمت آن را نداند، و این موضوع رامیتوان از کشتن آن طفل، و خراب کردن کشتی فهمید، زیرا آنچه را که خضر÷ در این دو مورد انجام داد، کاری است که از نگاه عقل و ظاهر امر غیر قابل قبول است، ولی نظر به حقیقت امر کار پسندیده و با حکمتی بود، و خضر÷ این کارها را به امر خداوند انجام داده بود، و از اینجا بود که گفت: ﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾ [الکهف: ۸۲]، یعنی: آنچه که انجام دادم از نزد خود انجام ندادم. ۸) چون آنچه را که خضر÷ انجام داده بود، به واسطه وحی انجام داده بود، و بعد از وفات پیامبر خدا ج بر کسی وحی نازل نمیشود، لذا نباید کسی به کشتن شخص دیگری نظر به اینکه شاید در آینده چنین و چنان کند، اقدام نماید، زیرا غیب را جز خدا کس دیگری نمیداند، و دیگر آنکه: از مقررات شریعت آن است که قصاص وقتی واجب میشود که قبلا مرتکب قتل ناحقی بشروط آن شده باشد، و همچنین است هر عقوبت دیگری. ٩) این حدیث دلیل برای کسی است که خضر÷ را (پیامبر) میداند، و طوری که قبلا بیان نمودیم، پیامبر بودن خضر÷ محل اتفاق نیست، و علماء در آن اختلاف نظر دارند، و امام عینی/ بر این نظر است که خضر÷ رسول است، و میگوید باید بر این چیز عقیده نمود، زیرا اگر وی را پیامبر ندانیم و بگوئیم که (ولی) است، اهل بدعت به آن تمسک جسته و میگویند که: ولی بر نبی فضیلت دارد، زیرا موسی÷ که نبی بود، از خضر÷ که ولی بود علم آموخت، و خضر÷ چیزهای را میدانست که موسی÷ نمیدانست.
۱٠۳- عَنْ أَبِي مُوسَى س قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ ج فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا القِتَالُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؟ فَإِنَّ أَحَدَنَا يُقَاتِلُ غَضَبًا، وَيُقَاتِلُ حَمِيَّةً، فَقَالَ: «مَنْ قَاتَلَ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ العُلْيَا، فَهُوَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ» [رواه البخاری: ۱۲۳].
۱٠۳- از ابوموسیس روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت یا رسول الله! جهاد فی سبیل الله چگونه است؟ زیرا بعضی از مایان به اساس انتقام، و بعضی روی عصبیت قومی و قبیلوی میجنگد.
[پیامبر خدا ج] فرمودند: «کسی که به جهت اعلای کلمة الله بجنگد، جنگ او جهاد فی سبیل الله است» [۲۱۶].
[۲۱۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در حدیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج در جواب شخص دیگری که پرسید: بعضی از ما به نیت به دست آوردن غنیمت، وعدۀ به غرض بلند شدن نام، و دیگری به غرض جاه و منصب میجنگیم، از اینها کدام یک فی سبیل الله است؟ پیامبر خدا ج همین جواب را برای او نیز داده و فرمودند: «کسیکه به جهت اعلای کلمة الله بجنگد، جهادش فی سبیل الله است»، و از این دانسته میشود که جنگ به هر نیت و قصدی دیگری که غیر اعلای کلمة الله باشد، جنگ جاهلیت است، و از آن جهاد برای صاحبش نه تنها آنکه فائدۀ در آخرت نیست، بلکه سبب گناه و مؤاخذه برایش نیز میشود. ۲) در عبادت اخلاص شرط است، و کسی که قصدش از انجام دادن عبادت اغراض دنیوی باشد، عبادتش باطل است، ولی اگر از انجام دادن عبادت هم غرض دنیوی داشت، و هم غرض اخروی، حکم عبادتش چگونه است؟ حارث محاسبی نظر به ظاهر این حدیث نبوی میگوید که: چون در این حالت غرض خاص برای خدا نیست، لذا عبادت چنین شخصی نیز باطل است، ولی جمهور علماء عبادت وی را صحیح میدانند، و نظر امام طبری/ این است که: این شخص اگر در اول قصدش برای خدا بوده باشد، و بعد از آن غرض دنیوی به آن مداخله نموده باشد، عبادتش صحیح است، ورنه عبادتش باطل است. ۳) تمام فضیلتی که برای جهاد و مجاهدین در آیات قرآن کریم و احادیث نبوی آمده است، برای مجاهدی است که جهادش (فی سبیل الله) یعنی: خاص برای خدا بوده باشد، و کسی که به هر قصد دیگری به جنگ و جهاد بیرون شده باشد، در آخرت از آن جهاد برایش ثواب و فائدۀ نیست. ۴) پیامبر خدا ج دارای (جوامع الکلم) بودند، یعنی: به عبارت اندکی معانی زیادی را اداء میکردند، چنانچه به این فرمودۀشان که: «کسی که به جهت اعلای کلمة الله بجنگد، جنگ او جهاد فی سبیل الله است» هر نوع جهادی را که (فی سبیل الله) نباشد، از جهاد حقیقی خارج ساختند، چه این جهاد غرض بدست آوردن مال و دنیا باشد، چه به غرض قومیت باشد، چه به غرض تایید فلان گروه و حزب باشد، چه به غرض رسیدن به سلطه و قدرت باشد، و چه به غرض اظهار شجاعت باشد، و چه به هر غرض دنیوی دیگری.
۱٠۴- عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ س قَالَ: بَيْنَا أَنَا أَمْشِي مَعَ النَّبِيِّ ج فِي خَرِبِ المَدِينَةِ، وَهُوَ يَتَوَكَّأُ عَلَى عَسِيبٍ مَعَهُ، فَمَرَّ بِنَفَرٍ مِنَ اليَهُودِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: سَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ؟ وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لاَ تَسْأَلُوهُ، لاَ يَجِيءُ فِيهِ بِشَيْءٍ تَكْرَهُونَهُ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَنَسْأَلَنَّهُ، فَقَامَ رَجُلٌ مِنْهُمْ، فَقَالَ يَا أَبَا القَاسِمِ مَا الرُّوحُ؟ فَسَكَتَ، فَقُلْتُ: إِنَّهُ يُوحَى إِلَيْهِ، فَقُمْتُ، فَلَمَّا انْجَلَى عَنْهُ، قَالَ: «(وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتُوا مِنَ العِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا)» [رواه البخاری: ۱۲۵].
۱٠۴- از ابن مسعودس روایت است که گفت: در حالی که با پیامبر خدا ج در مکان مخروبه و ویرانۀ از مدینۀ منوره میرفتم، و پیامبر خدا ج با چوب خرمای که در دستشان بود عصا میزدند، به گروهی از مردم یهود رسیدیم، عده از آنها برای عده دیگری گفت که: دربارۀ [حقیقت] روح از وی [یعنی: از پیامبر خدا ج] پرسان نمائید، گروه دیگری گفتند: پرسان نکنید، زیرا مبادا نشود موقفی بگیرد که بدتان بیاید، و گروهی گفتند: که حتما سؤال میکنیم.
و همان بود که یکی از آنها برخاست و گفت: یا ابا القاسم! روح چیست؟
پیامبر خدا ج خاموش شدند.
با خود گفتم: بر ایشان وحی نازل میگردد، و من برخاستم، [تا در هنگام نزول وحی، مزاحم ایشان نشوم] و وقتی که علائم وحی از ایشان برطرف شد، این آیت را تلاوت نمودند: ﴿از تو دربارۀ روح میپرسند، بگو که روح از امر پروردگار من است، و شما از علم، جز مقدار اندکی داده نشدهاید﴾» [۲۱٧].
[۲۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) یهود در تورات خوانده بودند که حقیقت روح برای کسی معلوم نمیشود، و کسی که دعوی بیان حقیقت روح را بنماید، پیامبر نیست، و موقفی را که یهود از آن میترسیدند این بود که مبادا پیامبر خدا ج از بیان حقیقت روح خودداری نمایند، و این چیز دلیل دیگری بر صدق نبوت ایشان شود، و این چیزی بود که یهود را از آن خوش نمیآمد. ۲) آیۀ کریمه دلالت بر این دارد که مایان حقیقت (روح) را با این علم اندک خود درک کرده نمیتوانیم، پس سؤال کردن از آن بیمورد، و شنیدن جواب از آن بیفائده است، و علماء در مورد (روح) اختلاف نظر دارند، عدۀ بر این نظر اند که باید در مورد آن توقف نمود، وعدۀ دیگری کوشیدهاند که برای آن تعریفی بیابند، از آن جمله عامۀ متکلمین گفتهاند که: روح عبارت از جسم لطیفی است که در جسم به مانند آبی که در چوب سبز و تازه جریان دارد، در جریان است، و از اشعری نقل است که گفته است، روح عبارت از ذات داخل و خارج است. ولی بهتر آن است که نظر به ارشاد آیۀ کریمه از این تکلفات خودداری نموده و بگوئیم که: (روح از امر پروردگار ما است، و با علم اندکی که داده شدهایم، حقیقت آن را درک نمیتوانیم).
۱٠۵- عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج، كَانَ مُعَاذٌ رَدِيفُهُ عَلَى الرَّحْلِ، قَالَ: «يَا مُعَاذَ»، قَالَ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَيْكَ، قَالَ: «يَا مُعَاذُ»، قَالَ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَيْكَ ثَلاَثًا، قَالَ: «مَا مِنْ أَحَدٍ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، صِدْقًا مِنْ قَلْبِهِ، إِلَّا حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ»، قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ: أَفَلاَ أُخْبِرُ بِهِ النَّاسَ فَيَسْتَبْشِرُون؟ قَالَ: «إِذًا يَتَّكِلُوا» وَأَخْبَرَ بِهَا مُعَاذٌ عِنْدَ مَوْتِهِ تَأَثُّمًا [رواه البخاری: ۱۲۸].
۱٠۵- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج برای (معاذ) [۲۱۸] که پشت سر ایشان بر مرکوبی سوار بود، فرمودند: «یا معاذ»!
گفت: بلی یا رسول الله! بفرمائید بخدمت حاضرم!
فرمودند: «یا معاذ»!
گفت: بلی یا رسول الله! بفرمائید، بخدمت حاضرم، تا اینکه این سخن سه بار تکرار شد.
فرمودند: «هیچکسی نیست که از صدق دل بگوید: (أشْهد أَنْ لا إِلَه إِلَّا اللَّه وأَنَّ محمدا رسولُ اللّه) مگر آنکه خداوند او را بر آتش دوزخ حرام میگرداند».
معاذ گفت: یا رسول الله! آیا از این چیز به مردم خبر بدهم که خوشحال شوند؟
فرمودند: «در این موضوع در وقت مرگ خود از خوف اینکه مبادا [از پوشیدن این حدیث] گنهکار شود، برای مردم خبر داد [۲۱٩].
[۲۱۸] وی معاذ بن جبل بن عمرو خزرجی است، به شهادت نبی کریم ج از همه صحابه در فهم حلال و حرام داناتر بود، در همه غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، و پیامبر خدا ج او را امیر یمن مقرر نمودند، وی امام فقهاء، و کنز علماء است، در وبای شام در سال هژده هجری وفات نمود، أُسد الغابه (۵/۱٩۴). [۲۱٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مرکوبی را که پیامبر خدا ج سوار بودند، و معاذس را پشت سر خود سوار کرده بودند، الاغی بود. ۲) مراد از حرام گردانیدن در این قول پیامبر خدا ج که میفرمایند: ﴿هیچکسی نیست که از صدق دل بگوید: (أشْهد أَنْ لا إِلَه إِلَّا اللَّه وأَنَّ محمدا رسولُ اللّه) مگر آنکه خداوند او را بر آتش دوزخ حرام میگرداند﴾، تحریم خلود است، نه تحریم دخول، زیرا به ادله قاطعه ثابت شده است که بعضی از مؤمنین با وجود آنکه از صدق دل (أشْهد أَنْ لا إِلَه إِلَّا اللَّه وأَنَّ محمدا رسولُ اللّه) میگویند، به سبب گناهانی که مرتکب آنها شدهاند، به دوزخ داخل میشوند، و سپس به اثر شفاعت، از آن خارج میگردند. ۳) شاید کسی بگوید: در صورتی که نبی کریم ج معاذس را از افشاء کردن این خبر منع نموده بودند، وی چگونه در آخر عمر خود، از آن برای مردم خبر داد، در جواب این سؤال آراء متعددی وجود دارد، و دو رأی از آنها نسبت به دیگر آراء راجحتر به نظر میرسد: رأی اول آنکه: نهی پیامبر خدا ج نسبت به عامۀ مردم بود که حقیقت دین را درک نکرده و میخواهند که از تکالیف شرعی شانه خالی نمایند، نه از خواص امت، چنانچه خود نبی کریم ج با آنکه از روایت این حدیث برای عامۀ مردم خودداری نمودند، ولی آن را برای معاذس بیان نمودند. رأی دوم آنکه: نهی پیامبر خدا ج از بیان این حدیث نهی تنزیهی بود نه نهی تحریمی، و دلیل آن این است که خود نبی کریم ج این حدیث را برای معاذس روایت نمودند، و اگر مقصدشان، عدم افشای این خبر به طور حتم میبود، هیچ ضرورتی نبود که خودشان آن را برای معاذس بیان نمایند. و آنچه که این نظر را تأیید مینماید حدیثی است که بزار از ابوسعید خدریس روایت میکند، و خلاصه آن حدیث این است که پیامبر خدا ج برای معاذس اجازه دادند که از این حدیث برای مردم بشارت بدهد، چون عمرس از این موضوع اطلاع یافت، برای معاذس گفت: عجله نکن، و خودش نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! نظر شما از هر نظری سدیدتر است، ولی نظرم آن است که اگر مردم از این چیز باخبر شوند، اتکال نموده و عمل نمیکنند، پیامبر خدا ج فرمودند: «او را [یعنی: معاذ را] برگردانید»، و همان بود که معاذ را برگردانیدند.
۱٠۶- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ ل قَالَتْ: جَاءَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي مِنَ الحَقِّ، فَهَلْ عَلَى المَرْأَةِ مِنْ غُسْلٍ إِذَا احْتَلَمَتْ؟ قَالَ النَّبِيُّ ج: «إِذَا رَأَتِ المَاءَ» فَغَطَّتْ أُمُّ سَلَمَةَ، تَعْنِي وَجْهَهَا، وَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَتَحْتَلِمُ المَرْأَةُ؟ قَالَ: «نَعَمْ، تَرِبَتْ يَمِينُكِ، فَبِمَ يُشْبِهُهَا وَلَدُهَا» [رواه البخاری: ۱۳٠].
۱٠۶- از أم سلمهل روایت است که گفت: (أم سلیم) [۲۲٠] نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! خداوند از بیان حق حیاء نمیکند، آیا اگر زن احتلام شود، بر وی غسل واجب میشود؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «به شرطی آنکه آب [منی] را ببیند».
أم سلمهل روی خود را پوشانیده و گفت: یا رسول الله! زن هم احتلام میشود؟
فرمودند: «بلی! دستت به خاک [یک نوع خوش کلامی است]، وگرنه چه سبب است که فرزندش همرنگش میشود» [۲۲۱]؟
[۲۲٠] وی سهله بنت ملحان بن خالد انصاری خزرجی، مادر أنس بن مالک است، زن هوشیار و بافهمی بود، شوهر اولش که وفات نمود، شخصی به نام ابوطلحه از وی خواستگاری نمود، برایش گفت: تو را میخواهم، ولی من مسلمانم و تو کافری، اگر مسلمان شوی، تو را به نکاح میگیرم، و مهرم را برایت میبخشم، و همان بود که ابوطلحه مسلمان شد، و او را به نکاح گرفت، و همین ام سلیم بود که فرزندش أنس را نزد پیامبر خدا ج برد و از ایشان خواست تا به حق او دعا کنند، أسد الغابه (۵/۵٩۱). [۲۲۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حیاء و شرم برای همگان صفت نیک و پسندیدهای است، و برای زنها بیشتر، ولی در آموختن علم، و معرفت احکام شرعی حیاء کردن برای آنها لازم نیست، بلکه اگر حکم مسئلۀ از مسائل شرعی را نمیدانند، باید آن را از عالم متقی و پرهیزگاری پرسان نمایند، ولو آنکه این مسئله از مسائل بسیار خاص زنها باشد، و در ابواب و احادیث آینده خواهید دید که زنها از مسائل بسیار خاصی از پیامبر خدا ج پرسان نموده و خود را از حکم آنها مطلع میساختند. ۲) در صحیح مسلم این حدیث با فرق بعضی عبارات از انسس نیز روایت شده است، و لفظ حدیث انس چنین است که: ام سلیم نزد پیامبر خدا ج آمد، و در حالی که عائشهل موجود بود، پرسید: یا رسول الله! زن هم مانند چیزی که مرد به خواب میبیند، به خواب میبیند، و همان چیزی را که مرد میبیند انجام داده است، زن هم میبیند که انجام داده است، عائشهل گفت: دستت به خاک شود، زنها را فضیحت کردی. ۳) اینکه پیامبر خدا ج دیدن آب را شرط وجوب غسل دانستهاند، دلالت بر این دارد که اگر زن در خواب دید که با وی جماع صورت گرفته است، و آبی را بر جامهاش ندید، غسل بر وی لازم نمیگردد، ولی بعضی از علماء بر این نظر اند که به طور عموم منی زن از وی خارج نمیگردد، بلکه فقط تا دهانه فرجش میرسد، و اینکه پیامبر خدا ج فرمودند که: «اگر آب منی را دید» مراد آن است که آب منی را در دهانۀ فرجش ببیند، ولو آنکه بر روی لباس و یا نالینش نبیند، بنابراین اگر زن در خواب دید که با وی جماع صورت گرفته است، و در این حالت یادآوری خوشی بود، اقلا از باب احتیاط بهتر است که غسل نماید. ۴) باید متذکر شد که احتمال احتلام برای زنها خاص به زنهای شوهردار نیست، بلکه احتمال احتلام شدن برای دختران باکره نیز وجود دارد، با این فرق که چون داخل فرج دختر باکره تنگ است، اگر احتلام شود، منیاش حتما خارج میشود، لذا اگر دختر باکره در خواب دید که با وی جماع صورت گرفته است، ولی آبی را بر روی لباس و یا نالین خود ندید، بر وی غسل لازم نمیگردد. ۵) آنچه را که ام سلیم در مورد احتلام زنها از پیامبر خدا ج پرسید، زنهای دیگری نیز پرسان نمودند، که از آن جملهاند: خوله بنت حکیم، و بسره، و سهله بنت سهیل. ۶) در حدیث عائشهل آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «مگر همرنگ شدن مولود جز این، سبب دیگری دارد؟ اگر آب زن بیشتر باشد، مولود همرنگ اقوام مادری خود میشود، و اگر آب مرد بیشتر باشد، همرنگ اقوام پدری خود میشود».
۱٠٧- عَنْ عَليِّ س قَالَ: كُنْتُ رَجُلًا مَذَّاءً فَأَمَرْتُ المِقْدَادَ أَنْ يَسْأَلَ النَّبِيَّ ج فَسَأَلَهُ، فَقَالَ: «فِيهِ الوُضُوءُ» [رواه البخاری: ۱۳۲].
۱٠٧- از علیس روایت است که گفت: من شخصی بودم که (مذی) از من بسیار خارج میشد، (مقداد) [۲۲۲] را امر کردم تا [حکم] آن را از پیامبر خدا ج بپرسد، و چون پرسید، فرمودند: «از [خارج شدن] مذی، وضوء واجب میشود» [۲۲۳].
[۲۲۲] وی مقداد بن عمرو بن ثعلبه کندی است، در تمام غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، یکی از هفت کسی است که اسلام را در مکۀ مکرمه ظاهر ساختند، دارای مناقب بسیار است، شخص چاق و تنومندی بود، در مدینۀ منوره در خلافت عثمانس به سن هفتاد سالگی وفات یافت، (أسد الغابه: ۴/۴٠٩-۴۱۱). [۲۲۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مذی عبارت از مایع بیرنگ و لغزانی است که هنگام غلبه شهوت، و یا هنگام یادآوری جماع، و یا مشغول شدن به مقدمات جماع از انسان خارج میشود، و (مذی) در زنها بیشتر از مردها است، منتهی از مردها زودتر، و از زنها دیرتر خارج میشود. ۲) خود علیس از آن جهت از پرسیدن حکم این مسئله از پیامبر خدا ج خودداری نمود، که شوهر دختر پیامبر خدا ج بود، و از یادآوری این مسئله از ایشان شرم نمود، و این امر دلالت بر کمال ادب علیس دارد، و علماء گفتهاند که: شخص نباید در نزد اقارب همسر خود از مسائل جماع و شهوت یادآوری نماید. ۳) از خارج شدن (مذی) تنها وضوء لازم میشود نه غسل. ۴) چون (مذی) نجس است، بنابراین اگر از کسی مذی خارج شد، باید ذَکَر خود را بشوید، ورنه جسمش نجس باقی مانده و اگر در همان حال نماز میخواند، نمازش صحت پیدا نمیکند.
۱٠۸- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَجُلًا، قَامَ فِي المَسْجِدِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مِنْ أَيْنَ تَأْمُرُنَا أَنْ نُهِلَّ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «يُهِلُّ أَهْلُ المَدِينَةِ مِنْ ذِي الحُلَيْفَةِ، وَيُهِلُّ أَهْلُ الشَّأْمِ مِنَ الجُحْفَةِ، وَيُهِلُّ أَهْلُ نَجْدٍ مِنْ قَرْنٍ» وَقَالَ ابْنُ عُمَرَ وَيَزْعُمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «وَيُهِلُّ أَهْلُ اليَمَنِ مِنْ يَلَمْلَمَ» وَكَانَ ابْنُ عُمَرَ يَقُولُ: لَمْ أَفْقَهْ هَذِهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج [رواه البخاری: ۱۳۳].
۱٠۸- از عبدالله بن عمرب روایت است که: شخصی در مسجد برخاست و گفت: یا رسول الله! به ما امر میکنید که از کجا احرام ببندیم؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «مردم مدینه: از ذوالحلیفه، مردم شام: از جحفه، و مردم نجد: از قرن منازل».
ابن عمرب گفت: و مردم گمان میکنند پیامبر خدا ج فرمودند که: «مردم یمن: از یلملم احرام ببندند»، و ابن عمرب میگفت: ولی من این چیز را از پیامبر خدا ج نفهمیدم [۲۲۴].
[۲۲۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ذوالحلیفه منطقهای است در جنوب غرب مدینۀ منوره که از مسجد نبوی حدود (ده) کیلو متر فاصله دارد، و پیامبر خدا ج از همین جا به حج خود احرام بستند، و در جایی که نبی کریم ج نماز خوانده و احرام بستند، اکنون مسجد کلان و زیبایی بنا یافته است، و این منطقه به نام (آبیار علی) نیز یاد میشود، و از اینجا تا مکۀ مکرمه حدود (چهار صد) کیلو متر است. ۲) جُحفه در بین راه مکۀ مکرمه و مدینۀ منوره قرار دارد، و به طرف مکۀ مکرمه نزدیکتر است، و نظر به تقدم عمران، و راهسازیهای جدید، این منطقه از راه اصلی مکۀ مکرمه دور افتاده است. ۳) (قرن منازل) در شرق مکۀ مکرمه قرار داشته و فاصلۀ آن تا مکه حدود هشتاد کیلو متر است. ۴) (یلملم) در جنوب مکۀ مکرمه و به فاصلۀ تقریبا پنجاه کیلومتری آن قرار دارد. ۵) این اماکن میقات کسانی است که پیامبر اکرم ج برای آنها تعیین نمودهاند. ۶) کسی که نیت حج و یا عمره را دارد، نباید از این اماکن بدون احرام بگذرد، و اگر گذشت بر وی (دم) لازم میگردد، و حج عمرهاش صحت پیدا میکند، ولی اگر نیت حج و یا عمره را نداشت، آیا میتواند بدون احرام داخل مکۀ مکرمه گردد؟ علماء در این مورد اختلاف نظر دارند، جمهور علماء بر این نظر اند که بر چنین شخصی احرام بستن، و در نتیجه ادای حج و یا عمره لازم نیست، ولی احناف میگویند که احرام بستن جهت رفتن به مکۀ مکرمه لازمی است، خواه نیت حج و یا عمره را داشته باشد، و خواه نداشته باشد، و تفصیل بیشتر این مسأله إنشاءالله در جای خودش در کتاب حج خواهد آمد.
۱٠٩- وعَنْه س، أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ النَّبِيِّ ج مَا يَلْبَسُ المُحْرِمُ؟ فَقَالَ: «لاَ يَلْبَسُ القَمِيصَ، وَلاَ العِمَامَةَ، وَلاَ السَّرَاوِيلَ، وَلاَ البُرْنُسَ، وَلاَ ثَوْبًا مَسَّهُ الوَرْسُ أَوِ الزَّعْفَرَانُ، فَإِنْ لَمْ يَجِدِ النَّعْلَيْنِ فَلْيَلْبَسِ الخُفَّيْنِ، وَلْيَقْطَعْهُمَا حَتَّى يَكُونَا تَحْتَ الكَعْبَيْنِ» [رواه البخاری: ۱۳۴].
۱٠٩- و از ابن عمرب روایت است که شخصی از پیامبر خدا ج پرسید: محرم چه لباسی را باید بپوشد؟
فرمودند: «پیراهن نپوشد، دستار (عمامه) نپیچد، ازار نپوشد، عبا نپوشد، و لباسی که معطر به خوشبویی و زعفران باشد، نپوشد، اگر کفش را نیافت، موزه بپوشد، ولی باید آن را طوری قطع نماید که از زیر کعبین [یعنی: بجلک] پایینتر باشد» [۲۲۵].
[۲۲۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: طوری که واضح است سؤال سائل از این بود که محرم چه لباسی را باید بپوشد، ولی نبی کریم ج برای سؤال کننده از چیزهای که پوشیدن آن برای محرم روا نیست خبر دادند، و سبب این امر آن است که این چیزها محدود و قابل حصر است، ولی آنچه که پوشیدنش روا است قابل حصر نیست، زیرا حاصل در اشیاء اباحت است، پس چیزهایی را که نبی کریم ج از آن منع نکردند، پوشیدن آن برای محرم روا است. ۲) پوشیدن چیزهای که در این حدیث نبوی شریف آمده است، به اجماع علماء برای مُحرم حرام است. ۳) در پوشیدن لباس احرامی که به ورس و زعفران رنگ شده باشد، بین علماء اختلاف است، بعضی از علماء نظر به ظاهر حدیث میگویند پوشیدن چنین لباسی برای محرم روا نیست، ولو آنکه بعد از رنگ شدن به ورس و زعفران شسته شده باشد، ولی جمهور علماء پوشیدن چنین لباسی را در صورتی که شسته شده باشد، برای محرم جواز میدهند، زیرا در روایت دیگری آمده است که: «مگر آنکه شسته شده باشد». ۴) پوشیدن موزه در وقت یافت نشدن نعلین جواز دارد، ولی بشرط آنکه آن را – طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، پایینتر از کعبین قطع نماید. ۵) پوشیدن تنبان برای کسی که ازاری نمییابد، در نزد جمهور علماء جواز دارد، زیرا در حدیث دیگری آمده است، که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که ازار را نیافت، تنبان بپوشد»، ولی در مورد اینکه بعد از پوشیدن تنبان در چنین حالتی بر شخص محرم فدیه لازم میگردد و یا نه، بین علماء اختلاف است، عامۀ علماء میگویند که: چون پیامبر خدا ج در حالت ضرورت اجازۀ پوشیدن تنبان را دادهاند، لذا بر وی فدیه لازم میگردد، ولی امام ابوحنیفه/ میگوید که در این حالت بر وی فدیه لازم میگردد، و مستمسک وی دلائل دیگری است که دلالت بر این دارد که از پوشیدن تنبان فدیه لازم میگردد، ولی قول جمهور علماء راجحتر به نظر میرسد، زیرا دلائل دیگری که فدیه را در پوشیدن تنبان لازم میداند، پوشیدن تنبان در حالت عادی است، نه در حالت ضرورت و ضرورت حالت خاص خود را دارد، والله تعالی أعلم.
۱۱٠- عَنْ أَبي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لاَ تُقْبَلُ صَلاَةُ مَنْ أَحْدَثَ حَتَّى يَتَوَضَّأَ» قَالَ رَجُلٌ مِنْ حَضْرَمَوْتَ: مَا الحَدَثُ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ؟، قَالَ: فُسَاءٌ أَوْ ضُرَاطٌ [رواه البخاری: ۱۳۵].
۱۱٠- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «نماز کسی که بیوضوء شود، تا مجددا وضوء نسازد، قبول نمیشود».
شخصی از مردم حضرموت گفت: یا ابا هریره! بیوضوئی چهگونه است؟
ابوهریرهس [در جوابش] گفت: چوسیدن یا گوزیدن [۲۲۶].
[۲۲۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر از کسی در داخل نماز و یا در خارج نماز بادی خارج میشود، تا وقتی که مجددا وضوء نسازد، نمازش روا نیست. ۲) بیرون شدن باد سبب نقض وضوء میشود، خواه به طور اختیاری خارج شود، و خواه به طور اضطراری، زیرا حدیث نبوی شریف به طور مطلق آمده است. ۳) همانطوری که خارج شدن باد سبب بیوضوئی میشود، خارج شدن هر چیزی دیگری از سبیلین به طریق اولی سبب بیوضوئی میشود. ۴) طهارت در هر نمازی شرط است، و نماز جنازه و نماز عیدین و نماز کسوف و خسوف وغیره از این حکم مسثنی نمیباشد.
۱۱۱- وعَنْهُ س قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ «إِنَّ أُمَّتِي يُدْعَوْنَ يَوْمَ القِيَامَةِ غُرًّا مُحَجَّلِينَ مِنْ آثَارِ الوُضُوءِ، فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يُطِيلَ غُرَّتَهُ فَلْيَفْعَلْ» [رواه البخاری: ۱۳۶].
۱۱۱- از ابوهریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «امت من در روز قیامت در حالی که از اثر وضوء، نور از دست و پای آنها میدرخشد، ندا میشوند، و کسی که میخواهد این نورانیت و درخشش خود را زیاد کند، بکند» [۲۲٧].
[۲۲٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شستن چیزی بیشتر از حد معین آن از اعضای وضوء مستحب است، مثلا: در شستن روی قدری از پیش روی سر خود، و اطراف گوشهای خود را نیز بشوید، و در شستن دستها قدری بالاتر از آرنجها را نیز بشوید، و در شستن پا قدری بالاتر از بجلک پا را نیز بشوید. ۲) برای کسانی که وضوء میسازند در روز قیامت مقام و منزلت خاصی است. ۳) این حدیث دلالت قطعی بر این امر دارد که پا باید در وقت وضوء ساختن شسته شود. ۴) یکی از کسانی که این حدیث را شنیده بود، به فهم و اجتهاد خود در وضوء ساختن وقتی که رویش را میشست، گردن و سینهاش را نیز میشست، و وقتی که دستهایش را میشست، تا شانههایش میشست، و وقتی که پاهایش را میشست، تا زانوهایش میشست، و بدون شک این یک فهم سقیم، و غیر مطلوب از نص حدیث نبوی است، بلکه مطلوب از حدیث نبوی آن است که: اگر کسی میخواهد که این نورانیش در روز قیامت بیشتر شود، اعضای وضوء را به طور کامل بشوید، و در این حالت – طوری که قبلا تذکر دادیم – از مقداری که فرض است، یک اندازه بیشتر بشوید – نه آنکه در این کار غلو کند.
۱۱۲- عَنْ عبْدِ اللهِ بن يزيْدٍ الأَنْصَارِيِّ س: أَنَّهُ شَكَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج الرَّجُلُ الَّذِي يُخَيَّلُ إِلَيْهِ أَنَّهُ يَجِدُ الشَّيْءَ فِي الصَّلاَةِ؟ فَقَالَ: «لاَ يَنْفَتِلْ - أَوْ لاَ يَنْصَرِفْ - حَتَّى يَسْمَعَ صَوْتًا أَوْ يَجِدَ رِيحًا» [رواه البخاری: ۱۳٧].
۱۱۲- از عبدالله بن یزید انصاریس [۲۲۸] روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج پرسیدم: اگر کسی در وقت نماز خواندن به شک میافتد که از وی چیزی خارج شده است یا نه، چه باید بکند؟
فرمودند: «تا وقتی که صوتی را نشیده باشد، و یا احساس بویی را نکرده است، از نماز خارج نشود» [۲۲٩].
[۲۲۸] وی عبدالله بن یزید ین حصن انصاری است، در حدیبیه و در غزوات بعد از آن اشتراک داشت، در ذی حجه سال شصت و سه به شهادت رسید، و امام بخاری/ از وی نُه حدیث روایت کرده است، (أسد الغابه: ۳/۲٧۴). [۲۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حکم برای کسی است که از بیرون شدن و عدم بیرون شدن چیزی از خود به شک میافتد، و کسی که در شک نیفتاده باشد، و متیقن باشد که از وی چیزی خارج شده است، ولو آنکه خارج شدن این چیز بدون صوت، و بدون احساس بوی باشد، وضویش نقض میگردد، و باید از نمازش خارج گردد، و مجددا وضوء بسازد. ۲) از این حدیث نبوی شریف این قاعده استنباط میگردد که: آنچه که به یقین ثابت شده باشد، به شک زائل نمیگردد، مثلا: اگر کسی یقین داشته باشد که وضوء ساخته است، ولی از اینکه وضویش شکسته است یا نه در شک بیفتد، با وضوء شمرده شده و ضرورت به وضوء ساختن ندارد، چنانچه بالعکس اگر کسی از نقض وضویش متیقن باشد، ولی از اینکه شاید وضوء ساخته است یا نه در شک باشد، بیوضوء شمرده میشود، و تا وقتی که وضوء نسازد نمازش صحت پیدا نمیکند.
۱۱۳- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: «أَنَّ النَّبِيَّ ج نَامَ حَتَّى نَفَخَ، ثُمَّ صَلَّى – وَلَمْ يَتَوَضَّا وَرُبَّمَا قَالَ: اضْطَجَعَ حَتَّى نَفَخَ، ثُمَّ قَامَ فَصَلَّى» [رواه البخاری: ۱۳۸].
۱۱۳- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج خواب شدند تا جایی که نفیرشان بلند گردید، بعد از آن بدون آنکه وضوء بسازند، نماز خواندند، - و یا چنین گفت که – به پهلو خوابیدند تا اینکه نفیرشان بلند شد، بعد از آن برخاسته و نماز خواندند [۲۳٠].
[۲۳٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: طوری که قبلا به آن اشاره نمودیم، اینکه کسی بخوابد، و بعد از خواب شدن بدون آنکه وضوء به آن وضوء بسازد، نماز بخواند، خاص برای پیامبر خدا ج، و سائر انبیاء علیهم السلام است، زیرا طوری که در احادیث دیگری آمده است، چشم ایشان خواب ولی قلبشان جهت تلقی وحی، بیدار بود، ولی کسان دیگری اگر میخوابند، باید هنگام نماز خواندن وضوء بسازند، زیرا در وقت خوابیدن به تمام اعضای خود میخوابد، و اختیاری به هیچ یک از اعضای خود ندارند.
۱۱۴- عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ ب قَالَ: دَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ ج مِنْ عَرَفَةَ حَتَّى إِذَا كَانَ بِالشِّعْبِ نَزَلَ بِالشِّعْبِ فَبَالَ، ثُمَّ تَوَضَّأَ وَلَمْ يُسْبِغِ الوُضُوءَ فَقُلْتُ الصَّلاَةَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ: «الصَّلاَةُ أَمَامَكَ» فَرَكِبَ، فَلَمَّا جَاءَ المُزْدَلِفَةَ نَزَلَ فَتَوَضَّأَ، فَأَسْبَغَ الوُضُوءَ، ثُمَّ أُقِيمَتِ الصَّلاَةُ، فَصَلَّى المَغْرِبَ ثُمَّ أَنَاخَ كُلُّ إِنْسَانٍ بَعِيرَهُ فِي مَنْزِلِهِ، ثُمَّ أُقِيمَتِ العِشَاءُ فَصَلَّى، وَلَمْ يُصَلِّ بَيْنَهُمَا [رواه البخاری: ۱۳٩].
۱۱۴- از اسامه بن زیدب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگام بازگشتن از (عرفه) به درۀ کوهی رسیدند، در آن دره بول نمودند، و بعد از آن وضوء ساختند، ولی وضوء را کامل نکردند [یعنی: اعضای وضوء را فقط یکبار یکبار شستند].
گفتم: یا رسول الله! ارادۀ نماز خواندن دارید؟
فرمودند: «نماز پیش روی تو است»، و سوار شدند و به (مزدلفه) آمدند، در مزدلفه وضوی کاملی ساختند، بعد از آن اقامت گفته شد، نماز شام را خواندند، بعد از آن هرکس شترش را در جایش خوابانید، بعد از آن اقامت نماز خفتن گفته شد، آن نماز را هم اداء کردند، و بین این دو نماز، کدام نماز دیگری نخواندند [۲۳۱].
[۲۳۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مزدلفه جایی است بین عرفات، و منی، و به طرف منی نزدیکتر است، و حجاج بعد از اینکه از عرفات بعد از غروب آفتاب خارج میشوند، نماز شام و خفتن را باهم در وقت خفتن در اینجا اداء میکنند، و مزدلفه به معنی (جای تقرب و عبادت نمودن در اینجا به خداوند متعال تقرب میجویند. ۲) در روز عرفه برای حجاج واجب است که نماز شام را تا وقت رسیدن به مزدلفه به تاخیر اندازند، بنابراین اگر کسی نماز شام را در عرفات، و یا در بین راه خواند، باید آن را در مزدلفه با نماز عشاء دوباره جمع نماید. ۳) در جمع کردن بین این دو نماز، موالات و پیاپی خواندن شرط نیست، بکله میتوان در بین این دو نماز، بعضی کارها را انجام داد، چنانچه که صحابهش بعد از ادای نماز مغرب و پیش از ادای نماز عشاء به خواباندن شترهای خود، و به پایین کردن بار سفر خود مشغول شدند. ۴) برای هریک از نماز مغرب و عشاء، در مزدلفه باید اقامت جداگانۀ گفت.
۱۱۵- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب أَنَّهُ «تَوَضَّأَ فَغَسَلَ وَجْهَهُ، أَخَذَ غَرْفَةً مِنْ مَاءٍ، فَمَضْمَضَ بِهَا وَاسْتَنْشَقَ، ثُمَّ أَخَذَ غَرْفَةً مِنْ مَاءٍ، فَجَعَلَ بِهَا هَكَذَا، أَضَافَهَا إِلَى يَدِهِ الأُخْرَى، فَغَسَلَ بِهِمَا وَجْهَهُ، ثُمَّ أَخَذَ غَرْفَةً مِنْ مَاءٍ، فَغَسَلَ بِهَا يَدَهُ اليُمْنَى، ثُمَّ أَخَذَ غَرْفَةً مِنْ مَاءٍ، فَغَسَلَ بِهَا يَدَهُ اليُسْرَى، ثُمَّ مَسَحَ بِرَأْسِهِ، ثُمَّ أَخَذَ غَرْفَةً مِنْ مَاءٍ، فَرَشَّ عَلَى رِجْلِهِ اليُمْنَى حَتَّى غَسَلَهَا، ثُمَّ أَخَذَ غَرْفَةً أُخْرَى، فَغَسَلَ بِهَا رِجْلَهُ، اليُسْرَى» ثُمَّ قَالَ: هَكَذَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَتَوَضَّأُ [رواه البخاری: ۱۴٠].
۱۱۵- روایت است که ابن عباسب وضوء ساخت: [و وضویش چنین بود که]: روی خود را شست، کف آبی گرفت و با آن مضمضه و استنشاق نمود، کف آب دیگری گرفت، و این دست خود را با دست دیگر خود یکجا نمود، و با دو دست روی خود را شست، باز کف آب دیگری گرفت، و با آن، دست راست خود را شست، و با کف آب دیگری دست چپ خود را شست، بعد از آن سرش را مسح نمود، بعد از آن کف آب دیگری گرفت، و روی پای راست خود پاشید، تا آنکه آن را شست، بعد از آن کف آب دیگری گرفت، و با آن پای چپ خود را شست، و گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که چنین وضوء میساختند [۲۳۲].
[۲۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در آب وضوء نباید اسراف کرد. ۲) روا است که از یک آب، مضمضه و استنشاق نمود، ولی علمای احناف نظر به حدیث دیگری که در این مورد آمده است میگویند: برای هریک از مضمضه و استنشاق باید آب جداگانۀ استعمال نمود. ۳) باید رو به هردو دست شسته شود، زیرا یک دست نمیتواند رو را استیعاب نموده و به طور کامل بشوید. ۴) اعضای که دوگانه اند، مانند: دست و پا، باید اول عضو راست را شست. ۵) ظاهر این حدیث دلالت بر این دارد که سر، به آبی که از شستن دستها مانده است، مسح میگردد، و گرفتن آب جدید برای مسح کردن سر لازم نیست، ولی اکثر علماء گفتهاند که: تقدیر حدیث آن است که آب جدیدی برای مسح سر گرفت، و حدیثی که در سنن ابی داود آمده است، مؤید این رأی است، ولی باید آب جدید را که میگیرد، از دست خود پاش دهد، و با رطوبتی که بر انگشتانش باقی میماند، سرخود را مسح نماید.
۱۱۶- عَنْ اَنَسٍ س قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج إِذَا دَخَلَ الخَلاَءَ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الخُبُثِ وَالخَبَائِثِ» [رواه البخاری: ۱۴۲].
۱۱۶- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگام داخل شدن به بیت الخلاء چنین میگفتند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الخُبُثِ وَالخَبَائِثِ»، یعنی: خدایا! از ذکور و اناث شیاطین به تو پناه میجویم [۲۳۳].
[۲۳۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از استعاذه آن است که از شیطان به خداوند پناه بجوید، مثلا همانطوری که در متن این حدیث نبوی شریف آمده است بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الخُبُثِ وَالخَبَائِثِ» و یا بگوید (بسم الله أعوذ بالله مِنَ الخُبُثِ وَالخَبَائِثِ)، و یا بگوید: (أللهم إني أعوذ بك) و یا: (أعوذ بالله)، و یا: (استعيذ بالله) و امثال اینها. ۲) استعاذه را پیش از داخل شدن به خلاء بگوید، و فرقی نمیکند که خلاء در بنیان و خانهها باشد و یا در صحراء و یا در هرجای دیگری. ۳) استعاذۀ پیامبر خدا ج جهت اظهار عبودیت و تعلیم امت بود، ورنه آن حضرت ج از تاثیر شیاطین انس و جن محفوظ بودند. ۴) طوری که در حدیث دیگری آمده است، هنگام خارج شدن از بیت الخلاء بگوید: «غُفْرَانَكَ، الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِيْ أَذْهَبَ عَنِّيْ الأَذَى وَعَافَانِيْ».
۱۱٧- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج دَخَلَ الخَلاَءَ، فَوَضَعْتُ لَهُ وَضُوءًا فقَالَ: «مَنْ وَضَعَ هَذَا فَأُخْبِرَ فَقَالَ اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ» [رواه البخاری: ۱۴۳].
۱۱٧- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج به بیت الخلاء رفتند، و من آبی را جهت وضویشان گذاشتم.
گفتند: «این [آب] را چه کسی گذاشته است»؟ برایشان خبر دادند که: ابن عباس].
دعا کردند که: «خدایا! او را در علم دین عالم بگردان» [۲۳۴].
[۲۳۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) احترام کردن به شخص عالم و دانشمند کار نیک و پسندیدهای است. ۲) دعای پیامبر خدا ج مستجاب است، زیرا ابن عباسب همانطوری که نبی کریم ج به حقش دعا کردند، یکی از متبحرین علم دین بگرداند، تا جای که به نام حبر امت و مفسر قرآن شهرت یافت. ۳) و گرچه هر علمی شریف و با منفعت است، ولی علم دین از دیگر علوم شریفتر و با منفعتتر است، زیرا اگر علم دیگری بر علم دین برتری میداشت، پیامبر خدا ج دعا میکردند که خداوند ابن عباس را عالم در آن علم بگرداند، و دیگر آنکه هر علمی سبب منفعت رساندن به گروه معینی از مردم میگردد، ولی علم دین سبب منفعت رساندن به عموم مردم میگردد، و بالآخره هر علمی تنها سبب منفعت رساندن برای مردم در امور دنیوی میشود، ولی علم دین سبب منفعت رساندن به مردم در امور دنیا و آخرت هردو میشود.
۱۱۸- عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الأَنْصَارِيِّ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج «إِذَا أَتَى أَحَدُكُمُ الغَائِطَ، فَلاَ يَسْتَقْبِلِ القِبْلَةَ وَلاَ يُوَلِّهَا ظَهْرَهُ، شَرِّقُوا أَوْ غَرِّبُوا» [رواه البخاری: ۱۴۴].
۱۱۸- از ابو ایوب انصاریس [۲۳۵] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسی که از شما به قضای حاجت آمد، روی و یا پشتش را به طرف قبله نکند، [بلکه در این حالت] روی خود را به طرف شرق و یا غرب نمائید» [۲۳۶].
[۲۳۵] نامش خالد بن زید بن کلیب انصاری است، از بزرگان صحابه است، و به غزوۀ بدر اشتراک نموده است، وقتی که نبی کریم ج به مدینۀ منوره هجرت نمودند، به خانۀ وی اقامت گزیدند، در وقت جهاد با رومیان در قسطنطنیه در سال پنجاه هجری وفات یافت، و امام بخاری از وی هفت حدیث روایت کرده است، (اسد الغابه: ۵/۱۴۳-۱۴۴). [۲۳۶] از احکام و مسائل متلعق به این حدیث آنکه: ۱) در موضوع رو آوردن و پشت کردن به قبله در وقت بول و غائط کردن چهار مذهب وجود دارد: أ- بنا به عموم این حدیث نبوی شریف امام ابوحنیفه/ میگوید: در وقت بول و غائط چه در نبیان باشد و چه در صحراء رو آوردن، و پشت کردن به قبله جواز ندارد. ملاحظه: از دلائل عقلی امام عینی/ برتایید مذهب امام ابوحنفه/ این است که میگوید: در منع بودن رو آوردن به قبله در وقت قضای حاجت نباید بین بنیان و صحرا فرق نمود، زیرا سبب منع، احترام به قبله است، و در این معنی فرقی بین صحراء و بنیان وجود ندارد، و دیگر اینکه اگر بگوئیم رو آوردن به قبله در بنیان جواز دارد، زیرا در این حالت بین شخص و بین مکه حائل واقع میشود، این معنی در جاهای دور از مکه در صحراء نیز وجود دارد، زیرا در صحراء نیز کوهها و درهها حائل واقع میشود، خصوصا در نزد کسانی که میگویند زمین کروی است، که در این حالت اصلا موازاتی صورت نمیگیرد. و طوری که ملاحظه میکنید امام عینی/ در اینجا اشاره به کروی بودن زمین میکند، و این سخن را وی در سال (۸۲۱) هشت صد و بیست و یک هجری یعنی: پیش از این به (۶۴۵) شش صد و چهل و پنج سال گفته است، پس کسانی که کشف کروی بودن زمین را به غیر مسلمانان نسبت میدهند، از انصاف به دور هستند. ب- در روایت دیگری از امام ابوحنیفه/ آمده است که: رو آوردن به قبله جواز ندارد، ولی پشت کردن به قبله جواز دارد، خواه در بنیان باشد و خواه در صحراء، ولی روایت مشهور همان روایت اول است. ج- اهل ظاهر میگویند که: رو آرودن و پشت کردن به قبله در نبیان و صحرا جواز دارد. د- ائمه سه گانه مالک و شافعی و احمد رحمهم الله میگویند که: رو آرودن و پشت کردن به قبله در صحراء حرام، و در بنیان جواز دارد. ۲) هدف آن نیست که در وقت قضای حاجت باید حتما انسان رو به طرف شرق و یا غرب باشد، بلکه هدف آن است که در وقت قضای حاجت نباید رو و یا پشتش به طرف قبله باشد، و چون قبلۀ اهل مدینه منوره به طرف جنوب است، برای آنکه در وقت قضای حاجت رو و یا پشت شخص به طرف قبله نشود، پیامبر خدا ج فرمودند که در وقت قضای حاجت روی خود را به طرف شرق و یا غرب نمائید، بنابراین کسانی که قبلۀشان به طرف مغرب و یا مشرق قرار دارد، نباید هنگام قضای حاجت، روی خود را به طرف مغرب و یا مشرق نمایند، بلکه باید رویشان به طرف شمال و یا جنوب باشد. ۳) از آداب دیگر قضای حاجت این است که: أ- اگر در زمین همواری قضای حاجت میکرد، بکوشد که دور برود تا از چشم مردم قدر الإمکان پنهان شود. ب- اگر در صحراء و زمین همواری قضاء حاجت میکرد، پیراهنش را از پشت سر رها کند تا به زمین برسد. ج- سخن نزند. د- با دست چپ استنجاء بزند. هـ- با فضله حیوان و استخوان خود را پاک نکند. و- اگر بر انگشترش نام خدا نوشته شده بود، پیش از داخل شدن به خلا آن را درآورد، و اگر جای برای حفاظت آن در خارج از خلا میسر نبود، آن را در دهان خود بگذارد. ز- از قضای حاجت و بول کردن در این اماکن خودداری نماید: در راه رفت و آمد مردم، در سایۀ که در تابستان مورد استفادۀ مردم است، در آفتاب رخی که در زمستان مورد استفادۀ مردم است، در آب ایستاده، در زیر درخت میوهدار، در سوراخی که احتمال میرود لانۀ حشره و یا جانداری باشد.
۱۱٩- عَنْ عَبْدِ اللهُ بْنِ عُمَرَ ب قَالَ: إِنَّ نَاسًا يَقُولُونَ إِذَا قَعَدْتَ عَلَى حَاجَتِكَ فَلاَ تَسْتَقْبِلِ القِبْلَةَ وَلاَ بَيْتَ المَقْدِسِ، لَقَدْ ارْتَقَيْتُ يَوْمًا عَلَى ظَهْرِ بَيْتٍ لَنَا، فَرَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج «عَلَى لَبِنَتَيْنِ، مُسْتَقْبِلًا بَيْتَ المَقْدِسِ لِحَاجَتِهِ». [رواه البخاری: ۱۴۵].
۱۱٩- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: مردمانی میگویند: وقتی که به قضای حاجت نشستی، روی خود را به طرف قبله و یا بیت المقدس مکن، من روزی روی بام خانهام بالا شدم، و پیامبر خدا ج را دیدم که بر روی دو خشت، در حالی که رویشان به طرف بیت المقدس بود، قضای حاجت میکردند [۲۳٧].
[۲۳٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طوری که در حدیث گذشته دیدیم پیامبر خدا ج از رو آوردن به طرف قبله [خواه بیت المقدس و خواه مکۀ مکرمه باشد]، در وقت قضای حاجت نهی فرمودند، و از این حدیث، اباحت این کار دانسته میشود، بعضی از علماء میگویند که این حدیث ناسخ حدیث اول است، و در نتیجه روی آوردن به طرف بیت المقدس در وقت قضای حاجت جواز دارد، و بعضی از علماء میگویند که حدیث گذشته قولی، و این حدیث فعلی است، و حدیث قولی بر حدیث فعلی ترجیح دارد، و در نتیجه روی آوردن به طرف بیت المقدس در وقت قضای حاجت جواز ندارد، ولی باید گفت که اگر ضرورت نباشد، اقلا روی احتیاط رو نیاوردن به طرف بیت المقدس در وقت قضای حاجت، بهتر است. ۲) از این سخن راوی که میگوید: (مردمانی میگویند: وقتی که به قضای حاجت نشستی، روی خود را به طرف قبله و یا بیت المقدس مکن)، چنین دانسته میشود که صحابهش نیز در فهم بعضی از احادیث در بین خود اختلاف نظر داشتند، و اختلاف نظر یک امر طبیعی است، از این جهت بود که صحابهش در بعضی مسائل حتی در حضور نبی کریم ج نیز اختلاف میکردند، و نبی کریم ج ایشان را از این کار منع نمیکردند، و چنین مسائلی در فقه اسلامی بسیار زیاد است، از آن جمله اختلافشان در قضیه اسیران بدر، در وقت ادای نماز عصر در روز رفتن به سوی بنی قریظه، در اعادۀ نماز نیست به کسی که آبی نیافته است و با تیمم نماز خوانده است، و سپس پیش از خارج شدن وقت به آب رسیده است، و در مسائل بسیار دیگری، ولی اختلافشان بعد از عصر نبوت از اینهم بیشتر و بیشتر است، و در مقدمۀ این کتاب، این موضوع را توضیح بیشتری دادهام، به آنجا مراجعه شود.
۱۲٠- عَنْ عَائِشَةَ ل: أَنَّ أَزْوَاجَ النَّبِيّ ج كُنَّ يَخْرُجْنَ بِاللَّيْلِ إِذَا تَبَرَّزْنَ إِلَى المَنَاصِعِ وَهُوَ صَعِيدٌ أَفْيَحُ «فَكَانَ عُمَرُ يَقُولُ لِلنَّبِيِّ ج: احْجُبْ نِسَاءَكَ، فَلَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ ج يَفْعَلُ»، فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ، زَوْجُ النَّبِيِّ ج، لَيْلَةً مِنَ اللَّيَالِي عِشَاءً، وَكَانَتِ امْرَأَةً طَوِيلَةً، فَنَادَاهَا عُمَرُ: أَلاَ قَدْ عَرَفْنَاكِ يَا سَوْدَةُ، حِرْصًا عَلَى أَنْ يَنْزِلَ الحِجَابُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عزَّوجلَّ الحِجَابِ [رواه البخاری: ۱۴۶].
۱۲٠- از عائشهل روایت است که: همسران پیامبر خدا ج شبها برای قضای حاجت، به طرف مناصع که میدان فراخی بود، بیرون میشدند، و عمر برای پیامبر خداج میگفت: زنهای خود را امر کن که حجاب نمایند، ولی پیامبر خدا ج این کار را نمیکردند.
شبی در وقت نماز خفتن (سوده بنت زمعه) [۲۳۸] یکی از همسران پیامبر خدا ج که زن بلند قامتی بود، [جهت قضای حاجت] بیرون شده بود.
عمرس او را صدا زد [و گفت]: ای سوده! بدان که تو را شناختم، و مقصد عمر از این سخن این بود که حکم حجاب نازل گردد، و همان بود که خداوند [أ] حکم حجاب را نازل فرمود [۲۳٩].
[۲۳۸] وی أم المؤمنین سوده بنت زمعه بن قیس قرشی است، پیامبر خدا ج با وی در مکۀ مکرمه بعد از وفات خدیجهل ازدواج نمودند، و در آخر خلافت عمرس وفات نمود، أسد الغابه (۵/۴۸۴-۴۸۵). [۲۳٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مناصع عبارت از میدان فراخی بود در نزدیکی بقیع که قبرستان اهل مدینۀ منوره است. ۲) طوری که از این حدیث دانسته میشود، سبب نزول آیۀ حجاب، همین قصۀ عمرس با سودهل بوده است، و در روایت دیگری آمده است، که سبب نزول حجاب، قصۀ زینب بنت جحش میباشد، زیرا در شب عروسی پیامبر خدا ج با زینب، سه نفر از مدعوین رفتن خود را از خانۀ پیامبر خدا ج به تاخیر انداختند، و پیامبر خدا ج از اینکه آنها را به بیرون شدن از خانه امر نمایند، حیا میکردند، و همان بود که آیۀ حجاب نازل گردید، و در روایت دیگری آمده است که سبب نزول آیۀ حجاب این بود که پیامبر خدا ج با عدۀ از صحابهش در خانۀ خود نان میخوردند، و عائشهل هم با آنها نان میخورد، و دست یکی از آنها با دست عائشهل تماس نمود، و از این پیش آمد، پیامبر خدا ج متاثر گشتند، و همان بود که آیۀ حجاب نازل گردید. و به این طریق برای نزول آیۀ حجاب، سه سبب را ذکر میکنند، و علماء برای جمع بین این روایات مختلفه گفتهاند که حجاب اسباب متعددی داشته است، و آخرین سبب آن قصۀ زینب بنت جحش است، زیرا خود آیۀ کریمه اشاره به این قصه دارد، والله تعالی أعلم. ۳) این واقعه یکی از یازده واقعهای است که وحی آسمانی موافق نظر عمرس نازل گردید، و از جملۀ آن مواضع: تحریم شراب، و جوب نماز خواندن در مقام ابراهیم÷، نخواندن نماز جنازه بر منافقین، قبولنکردن فدیه از اسیران غزوۀ بدر، و غیره است، و تفصیل بسیاری از این مواضع، إنشاءالله در این کتاب در جای خودش خواهد آمد.
۱۲۱- عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج «إِذَا خَرَجَ لِحَاجَتِهِ، أَجِيءُ أَنَا وَغُلاَمٌ، مَعَنَا إِدَاوَةٌ مِنْ مَاءٍ» [رواه البخاری: ۱۵٠].
۱۲۱- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج وقتی که به قضای حاجت بیرون میشدند، من و یک بچۀ [دیگری که از انصار بود] میآمدیم، و با ما ظرف آبی بود [۲۴٠].
[۲۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در وقت قضای حاجت باید از نزد مردم دور شد. ۲) از این حدیث دانسته میشود که: استنجاء زدن با آب، بعد از استنجا زدن با سنگ و یا کلوخ، سنت است، و علماء گفتهاند که اگر نجاست از جای خود تجاوز نکند، میتوان تنها به استنجا زدن به سنگ و یا کلوخ اکتفاء نمود، و با اینهم اگر کسی در این حالت با آب نیز استنجا بزند، بدون شک بهتر است. ۳) علمای زیدی و شیعه میگویند که استنجاء زدن به کلوخ در وقت موجود بودن آب روا نیست، ولی احادیث بسیاری خلاف نظر آنها را ثابت میسازد، و دیگر آنکه غرض از استنجاء طهارت و نظافت است، پس چه مانعی دارد که هم با سنگ و کلوخ و یا هر وسیلۀ دیگری استنجاء زد و هم با آب؟ و فائدۀ استنجاء زدن با سنگ و کلوخ با وجود آب آن است که سنگ و کلوخ عین نجاست را از بین برده و در وقت استنجاء زدن با آب عین نجاست به دست اثر نمیکند. ۴) اگر کسی میخواهد به یکی از دو چیز که سنگ و کلوخ و یا آب باشد اکتفاء نماید، استنجاء زدن به تنها آب، بهتر از استنجاء زدن به تنها سنگ و یا کلوخ است، زیرا سنگ و کلوخ تنها عین نجاست را پاک میکند، ولی آب هم عین نجاست را پاک میکند و هم اثر آن را، و این قول خداوند متعال که: ﴿فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ ١٠٨﴾ [التوبه: ۱٠۸] در شأن اهل قباء که به آب استنجاء میزدند، نازل گردید.
۱۲۲- وَفِي رواية: «مِنْ مَاءٍ وَعَنَزَةً، يَسْتَنْجِي بِالْمَاءِ» [رواه البخاری: ۱۵۲].
۱۲۲- و در روایت دیگری از انسس آمده است که [گفت]: با ما ظرفی از آب، و عصای نیزه داری بود، و [پیامبر خدا ج] با آب، استنجاء میزدند [۲۴۱].
[۲۴۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آنچه را که در حدیث به عصای نیزهدار ترجمه نمودیم، لفظ (عَنَزَه) است، و عنزه عبارت از عصایی است که دارای نوک تیز نیزه مانند است، و چون در فارسی لفظ مرادف آن را نداریم، از این جهت آن را به عصای نیزهدار ترجمه نمودم، علماء برای آوردن این عصای نیزهدار فوائد زیادی را ذکر کردهاند، از آن جمله: أ- دفاع کردن از خود در مقابل دشمنان از منافقین و یهود. ب- حفر کردن زمین سخت در وقت بول کردن، تا آنکه بول بر روی لباسها نپاشد. ج- تکیه کردن و عصا زدن بر آن، وغیره. ۲) در مفاتیح العلوم خوارزمی آمده است که: این عصای نیزهدار را نجاشی برای پیامبر خدا ج بخشش داده بود، و در مصلی در پیش رویشان نصب میگردید، و بعد از پیامبر خدا ج این عصای نیزهدار نزد خلفاء به توارت باقی ماند، و در طبقات ابن سعد آمده است که: نجاشی برای پیامبر خدا ج سه عصای نیزهدار بخشش داده بود، پیامبر خدا ج یکی را برای خود نگهداشتند، و یکی را به علیس و دیگری را به عمرس دادند.
۱۲۳- عَنْ أَبِي قَتَادَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِذَا شَرِبَ أَحَدُكُمْ فَلاَ يَتَنَفَّسْ فِي الإِنَاءِ، وَإِذَا أَتَى الخَلاَءَ فَلاَ يَمَسَّ ذَكَرَهُ بِيَمِينِهِ، وَلاَ يَتَمَسَّحْ بِيَمِينِهِ» [رواه البخاری: ۱۵۳].
۱۲۳- از ابوقتادهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «وقتی که کسی از شما آب آشامید، در ظرف [آب]، نفس نکشد، و وقتی که به بیت الخلاء آمد، ذَکَر خود را با دست راست لمس ننماید، و با دست راست خود استنجاء نزند» [۲۴۲].
[۲۴۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در وقت آب خوردن نباید در ظرف آب نفس کشید، زیرا دور نیست که در چنین حالتی چیزی از آب دهانش در ظرف آب سرایت نماید، و یا لا اقل اثر تنفس در آب باقی بماند. ۲) از آداب دیگر آب خوردن آن است که شخص با سه نفس آب بنوشد، و در وقتی که میخواهد آب بنوشد، (بسم الله) بگوید، و بعد از آب نوشیدن (الحمدلله). ۳) همانطوری که لمس کردن ذَکَر با دست راست روا نیست، لمس کردن دُبُر نیز با دست راست جواز ندارد، زیرا نان و آب خوردن انسان با دست راست است، پس استعمال کردن آن، به کارهای تقززآور خلاف عقل و حکمت است. ۴) همانطوری که این اعمال برای مرد جواز ندارد، برای زن نیز جواز ندارد، زیرا احکام شرعی – ولو آنکه به نام مردها وارد شده باشد – زنها را نیز شامل میشود، مگر آنکه دلیل خاصی وجود داشته باشد که زنها را از آن حکم استثناء نموده باشد، و چون در اینجا چنین دلیل خاصی وجود ندارد، پس این حکم، زنها را نیز شامل میشود، و به این موضوع قبلا هم اشاره نمودیم.
۱۲۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: اتَّبَعْتُ النَّبِيَّ ج، وَخَرَجَ لِحَاجَتِهِ، فَكَانَ لاَ يَلْتَفِتُ، فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَقَالَ: «ابْغِنِي أَحْجَارًا أَسْتَنْفِضْ بِهَا - أَوْ نَحْوَهُ - وَلاَ تَأْتِنِي بِعَظْمٍ، وَلاَ رَوْثٍ، فَأَتَيْتُهُ بِأَحْجَارٍ بِطَرَفِ ثِيَابِي، فَوَضَعْتُهَا إِلَى جَنْبِهِ، وَأَعْرَضْتُ عَنْهُ، فَلَمَّا قَضَى أَتْبَعَهُ بِهِنَّ» [رواه البخاری: ۱۵۵].
۱۲۴- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را که به قضای حاجت بیرون شده بودند، تعقیب نمودم، و ایشان ملتفت نبودند، تا اینکه به ایشان نزدیک شدم.
فرمودند: «برایم سنگهایی را پیدا کن که با آنها استنجاء بزنم، و استخوان و سرگین را نیاوری».
سنگهای را به گوشۀ جامۀ خود آوردم و در کنارشان گذاشتم و خودم برگشتم، و چون قضای حاجت کردند، خود را به آن سنگها، پاک کردند [۲۴۳].
[۲۴۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حکمت آنکه نبی کریم ج از استنجاء زدن به استخوان و سرگین خودداری نمودند آن بود که استخوان – همانطوری که در حدیث دیگری آمده است – طعام جنیان است، پس نباید طعام آنها را ملوث ساخت، و سرگین چون خودش نجس است، پس نجاست دیگری را پاک کرده نمیتواند. ۲) بعضی از علماء میگویند که علت استنجاء نزدن آن حضرت ج به استخوان آن بود که استخوان صاف و لغزان است، و نجاست را برنمیدارد، بنابراین همانطوری که استنجاء زدن به استخوان روا نیست، به هر جسم سخت و صاف دیگری مانند: شیشه، سفال و امثال اینها نیز جواز ندارد، و همانطوری که استجاء زدن به سرگین روا نیست به فضله هیچ حیوان دیگری مانند: فضلۀ گاو، پشکل شتر و گوسفند، وغیره نیز جواز ندارد. ۳) بعضی از علماء گفتهاند که استنجاء زدن به نُه چیز روا نیست: استخوان، فضلۀ انسان، سرگین، طعام – هر طعامی که باشد – زغال، کاغذ، پارچه، برگ درخت، گیاه که علف باشد.
۱۲۵- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مَسْعُودٍ س قَالَ: «أَتَى النَّبِيُّ ج الغَائِطَ فَأَمَرَنِي أَنْ آتِيَهُ بِثَلاَثَةِ أَحْجَارٍ، فَوَجَدْتُ حَجَرَيْنِ، وَالتَمَسْتُ الثَّالِثَ فَلَمْ أَجِدْهُ، فَأَخَذْتُ رَوْثَةً فَأَتَيْتُهُ بِهَا، فَأَخَذَ الحَجَرَيْنِ وَأَلْقَى الرَّوْثَةَ» وَقَالَ: «هَذَا رِكْسٌ» [رواه البخاری: ۱۵۶].
۱۲۵- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به قضای حاجت آمدند، و به من امر کردند که سه عدد سنگ برایشان حاضر سازم، دو عدد سنگ یافتم، و سنگ سومی را پالیدم ولی آن را پیدا کرده نتوانستم، [در عوض] سرگینی را گرفته و آوردم.
[پیامبر خدا ج] آن دو سنگ را گرفتند و سرگین را دور انداخته و فرمودند: «این نجس است» [۲۴۴].
[۲۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) چون علت استنجاء نزدن پیامبر خدا ج به سرگین نجاست سرگین است، لذا با قیاس به سرگین، استنجاء زدن به هیچ جسم نجس دیگری نیز جواز ندارد. ۲) در استنجاء زدن به سنگ و کلوخ و امثال آن، استعمال سه سنگ شرط نیست، بلکه شرط حصول نظافت است، ولو آنکه بیک سنگ حاصل شود، چنانچه که اگر نجاست به سه سنگ حاصل نشد، باید از سنگ چهارمی و حتی پنجمی استفاده نماید. ۳) چون هدف حصول نظافت است، میتوان عوض سنگ، از کلوخ، از کاغذ مخصوص حمام و امثال این چیزها استفاده نمود، و این مذهب امام ابوحنیفه و امام مالک رحمهما الله است.
۱۲۶- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: «تَوَضَّأَ النَّبِيُّ ج مَرَّةً مَرَّةً» [رواه البخاری: ۱۵٧].
۱۲۶- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج یکبار یکبار وضوء ساختند، [یعنی: اعضای وضوء را یکبار یکبار شستند].
۱۲٧- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَيْدٍ الأَنْصَارِيِّ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج «تَوَضَّأَ مَرَّتَيْنِ مَرَّتَيْنِ» [رواه البخاری: ۱۵۸].
۱۲٧- ازعبدالله بن زید انصاریس [۲۴۵] [روایت است] که: پیامبر خدا ج دوبار دوبار وضوء ساختند، [یعنی: عضای وضوء را دوبار دوبار شستند].
[۲۴۵] وی عبدالله بن زید بن عاصم انصاری است، به استنثای جنگ بدر در همۀ غزوات دیگر اشتراک نموده است، و این همان کسی است که مسیلمۀ کذاب را کشت، و یا در قتل وی اشتراک داشت، و در سال شصت و سه هجری در واقعه (حَرَّه) به شهادت رسید، اسد الغابه (۳/۱۶٧-۱۶۸).
۱۲۸- عَنْ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ س أَنَّهُ: دَعَا بِإِنَاءٍ، فَأَفْرَغَ عَلَى يَدَيْهِ ثَلاَثَ مِرَارٍ، فَغَسَلَهُمَا، ثُمَّ أَدْخَلَ يَمِينَهُ فِي الإِنَاءِ، فَمَضْمَضَ، وَاسْتَنْشَقَ واستَنْثَر، ثُمَّ غَسَلَ وَجْهَهُ ثَلاَثًا مراتٍ، وَيَدَيْهِ إِلَى المِرْفَقَيْنِ ثَلاَثَا ثُمَّ مَسَحَ بِرَأْسِهِ، ثُمَّ غَسَلَ رِجْلَيْهِ ثَلاَثَ مِرَارٍتٍ إِلَى الكَعْبَيْنِ، ثُمَّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج «مَنْ تَوَضَّأَ نَحْوَ وُضُوئِي هَذَا، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ لاَ يُحَدِّثُ فِيهِمَا نَفْسَهُ، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: ۱۵٩].
۱۲۸- از عثمان بن عفانس [۲۴۶] روایت است که ظرف آبی را طلبید، و سه بار بر بالای دستهای خود ریخت و آنها را شست، بعد از آن دست راست خود را در ظرف داخل کرد، و مضمضه و استنشاق نمود، و آب را به شدت از بینی خود خارج ساخت، بعد از آن روی خود را سه بار، و دستهای خود را تا به آرنجها سه بار شست، بعد از آن سرش را مسح کرد، و پاهایش را تا بجلک، سه بار شست بعد از آن گفت:
پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که مانند همین وضوی من، وضوء بسازد، و دو رکعت نماز که در آن با خود سخن نگوید، اداء نماید، گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود» [۲۴٧].
۱۲٩- وَفي رواية: أَنَّ عُثْمَانُ س قَالَ: أَلاَ أُحَدِّثُكُمْ حَدِيثًا لَوْلاَ آيَةٌ في كتاب اللهِ مَا حَدَّثْتُكُمُوهُ سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «لاَ يَتَوَضَّأُ رَجُلٌ فَيُحْسِنُ وُضُوءَهُ، وَيُصَلِّي الصَّلاَةَ، إِلَّا غُفِرَ لَهُ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الصَّلاَةِ حَتَّى يُصَلِّيَهَا» قَالَ عُرْوَةُ: «وَالآيَةَ ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ البَيِّنَاتِ﴾» [رواه البخاری: ۱۶٠].
۱۲٩- در روایت دیگری از عثمانس روایت است که گفت: آیا میخواهید حدیثی را از پیامبر خدا ج برای شما بگویم؟ و اگر ترس یکی از آیات قرآن نمیبود، آن حدیث را بیان نمیکردم.
از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «کسی نیست که وضوء بسازد و آن وضوء را به طور شایسته انجام داده و نماز [فرض] را اداء نماید، مگر آنکه گناهان بین این نماز، و نمازی که بعد از آن میآید، تا وقتی که آن نماز را میخواند، برایش بخشیده میشود».
(عروه) گفت: آن آیت این قول خداوند متعال است که میفرماید: (کسانی که دلایل و هدایتی را که نازل کردیم، و در کتاب بر مردم عرضه داشتیم، کتمان کنند، مورد لعنت خدا، و لعنت هر لعنت کنندۀ واقع میشوند...) [۲۴۸].
[۲۴۶] وی عثمان بن عفان بن ابی العاص قرشی اموی است، چون دو دختر نبی کریم ج را یکی پس از دیگری به نکاح گرفت، به نام ذی النورین یاد میشود، از کسانی است که در اول مسلمان شدهاند، خلیفۀ سوم راشد، و یکی از عشرۀ مبشره به جنت است، در روز جمعه هژدهم ماه ذوالحجۀ سال سی و پنج هجری به شهادت رسید، أسد الغابه (۳/۳٧۶-۳۸۴). [۲۴٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «و دو رکعت نماز که در آن با خود سخن نگوید، اداء نماید» این است که در وقت ادای این دو رکعت نماز به وساوس دنیوی گرفتار نگردیده و به یاد آخرت بوده و خود را قلبا و غالبا در حضور خدا احساس نماید، از عذاب خدا در خوف، و از رحمت وی امیدوار باشد. ۲) گناهانی که به این طریق آمرزیده میشود، گناهان صغیره است، و طریق آمرزش گناهان کبیره توبه کردن، و طریق آمرزش حقوق الناس رد حقوق و یا حصول رضایت آنها است، و این مسئله به طور مکرر گذشت. ۳) از سه حدیث گذشته اینطور دانسته میشود که پیامبر خدا ج اعضای وضوء را گاهی یکبار یکبار، و گاهی دوبار دوبار، و گاهی سه بار سه بار میشستند، و سببش آن است که چون پیامبر خدا ج در مقام تشریع و تعلیم قرار داشتند، همه چیز را به طور کامل برای امت میآموختند، و یکبار شستن اعضای وضوء، جهت ادای فرض است، یعنی: اگر کسی اعضای وضویش را یکبار بشوید، فرض وضوء برایش اداء میگردد، و وضویش صحت پیدا میکند، و دوبار شستن غرض بیان افضلیت است، یعنی: افضل آن است که در شستن اعضای وضوء به یکبار اکتفاء نشود، بلکه دوبار دوبار شسته شود، و سه بار شستن جهت بیان اکملیت است، یعنی: وضوی کامل آن است که اعضای وضوء، سه بار سه بار شسته شود، و خود پیامبر خدا ج جز در حالات خاصی چنانچه که در احادیث زیادی آمده است، اعضای وضوء را سه بار سه بار میشستند، و از اینجا است که علماء گفتهاند: سه بار شستن اعضاء در وضوء سنت است. [۲۴۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی اگر چیزی را از شریعت آموخته است، باید آن را برای دیگران بیاموزد، ورنه مرتکب گناه کبیره میگردد، زیرا خداوند متعال کسی را که کتمان علم میکند، لعنت کرده است، و گناهی که مستوجب لعنت باشد، از گناهان کبیره است. ۲) حکم این حدیث در مورد بخشایش گناهان، مانند حکم حدیث گذشته است، که مراد از گناهانی که بخشیده میشود، گناهان صغیره است، و گناهان کبیره احتیاج به توبه داشته، و حقوق الناس یا باید اداء گردد، و یا باید از صاحب حق بحل داشتی خواسته شود.
۱۳٠- عَنْ أَبي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج أَنَّهُ قَالَ: «مَنْ تَوَضَّأَ فَلْيَسْتَنْثِرْ، وَمَنِ اسْتَجْمَرَ فَلْيُوتِرْ» [رواه البخاری: ۱۶۱].
۱۳٠- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که وضوء میسازد، بینیاش را بیفشاند، و کسی که خود را پاک میکند، به عدد طاق [یکبار، سه بار، پنج بار...] پاک نماید» [۲۴٩].
[۲۴٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عنوان باب در این حدیث نبوی شریف (استنثار در وضوء) است، و مراد از استنثار آن است، که آب را در بینی نموده و آن را به شدت ذریعه هوای سینه خارج سازد، تا اوساخ و افرازات داخل بینی خارج گردد. ۲) طوری که در احادیث دیگری آمده است، استنثار نیز باید به عدد طاق باشد، یعنی: یکبار و یا سه بار، و یا پنج بار، ولی سه بار بهتر است. ۳) اکثر علماء بر این نظر اند که امر به استنثار در این حدیث نبوی شریف برای سنت بودن است، نه وجوب، و گفتهاند: مستحب آن است که استنشاق و استنثار به دست چپ صورت بگیرد. ۴) استنشاق و استنثار هردو مورد بینی صورت میگیرد، و فرق بین آنها این است که: استنشاق عبارت از داخل کردن آب در بینی، و استنثار بیرون کردن آب از بینی به شدت است، که همان افشاندن بینی باشد. ۵) این حدیث نبوی شریف دلالت بر این دارد، که باید شخص بکوشد که بعد از قضای حاجت نجاست را، و در هنگام وضوء ساختن افرازات بینی خود را به طور کامل دور نماید.
۱۳۱- وَعَنْهُ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «إِذَا تَوَضَّأَ أَحَدُكُمْ فَلْيَجْعَلْ فِي أَنْفِهِ ماءً، ثُمَّ لِيَنْثُرْ، وَمَنِ اسْتَجْمَرَ فَلْيُوتِرْ، وَإِذَا اسْتَيْقَظَ أَحَدُكُمْ مِنْ نَوْمِهِ فَلْيَغْسِلْ يَدَهُ قَبْلَ أَنْ يُدْخِلَهَا فِي وَضُوئِهِ، فَإِنَّ أَحَدَكُمْ لاَ يَدْرِي أَيْنَ بَاتَتْ يَدُهُ» [رواه البخاری: ۱۶۲].
۱۳۱- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که وضوء میسازد، بینیاش را بیفشاند، و کسی که با سنگ و کلوخ [و امثال اینها] خود را پاک میکند، به عدد طاق پاک کند، و کسی که از خواب بیدار میشود، دست خود را پیش از آنکه در آب وضوء داخل میکند، بشوید، زیرا نمیداند که شب دستش در کجا گذاشته شده است» [۲۵٠].
[۲۵٠] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عنوان باب در این حدیث نبوی شریف (استجمار به عدد طاق) است، و (استجمار) عبارت از پاک کردن مکان نجاست از بدن، بعد از قضای حاجت است. ۲) شستن دست پیش از شروع کردن به وضوء سنت است. ۳) در سنت بودن شستن دستها بعد از خواب، فرقی بین خواب روز و خواب شب نیست. ۴) آب اندک اگر نجاست در آن میافتد، نجس میشود، ولو آنکه یکی از اوصاف سه گانۀ آن را که عبارت از رنگ و بو و مزه باشد، تغییر نداده باشد. ۵) اگر کسی در نجس شدن بدن و یا جامهاش به شک میافتد، از باب احتیاط شستن آن بهتر و مستحب است. ۶) خواب ناقض وضوء است، و اگر کسی میخواهد نماز بخواند، باید بعد از خواب شدن وضوء بسازد.
۱۳۲- عَنِ عَبْدِ اللهِ ابْنِ عُمَرَ ب – وقَد قيل له -: رَأَيْتُكَ لاَ تَمَسُّ مِنَ الأَرْكَانِ إِلَّا اليَمَانِيَّيْنِ، وَرَأَيْتُكَ تَلْبَسُ النِّعَالَ السِّبْتِيَّةَ، وَرَأَيْتُكَ تَصْبُغُ بِالصُّفْرَةِ، وَرَأَيْتُكَ إِذَا كُنْتَ بِمَكَّةَ أَهَلَّ النَّاسُ إِذَا رَأَوُا الْهِلاَلَ وَلَمْ تُهِلَّ أَنْتَ حَتَّى كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ. قَالَ أَمَّا الأَرْكَانُ: فَإِنِّي لَمْ «أَرَ رَسُولَ اللَّهِ ج يَمَسُّ إِلَّا اليَمَانِيَّيْنِ»، وَأَمَّا النِّعَالُ السِّبْتِيَّةُ: فَإِنِّي «رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَلْبَسُ النَّعْلَ الَّتِي لَيْسَ فِيهَا شَعَرٌ وَيَتَوَضَّأُ فِيهَا»، فَأَنَا أُحِبُّ أَنْ أَلْبَسَهَا، وَأَمَّا الصُّفْرَةُ: فَإِنِّي «رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَصْبُغُ بِهَا، فَأَنَا أُحِبُّ أَنْ أَصْبُغَ بِهَا»، وَأَمَّا الإِهْلاَلُ: فَإِنِّي «لَمْ أَرَ رَسُولَ اللَّهِ ج يُهِلُّ حَتَّى تَنْبَعِثَ بِهِ رَاحِلَتُهُ» [رواه البخاری: ۱۶۶].
۱۳۲- از عبدالله بن عمرب روایت است که شخصی برایش گفت: میبینم که به غیر از دو رکن یمانی دیگر ارکان [کعبۀ مشرفه] را استلام نمیکنی، و میبینم که کفشهای چرمی مدبوغ میپوشی، و لباسهای خود را به زعفران رنگ میدهی، و وقتی که در مکه هستی، مردم را اول ماه [ذوالحجه] احرام میبندند، و تو در روز (ترویه) [یعنی: روز هشتم ذوالحجه] احرام میبندی.
ابن عمرب در جوابش گفت: در موضوع استلام ارکان: ندیدم که پیامبر خدا ج جز همین دو رکن، رکن دیگری را استلام نموده باشند.
و راجع به کفشهای چرمی مدبوغ: خودم پیامبر خدا ج را دیدم که کفشهای را میپوشیدند که در آن مو نبود، و با آنها وضوء میساختند، و [از این جهت] دوست دارم که چنین کفشهای بپوشم.
و راجع به رنگ کردن لباسها: من خودم پیامبر خدا ج را دیدم که [لباسهای خود را گاهی] به زعفران رنگ میدادند، [از این جهت] دوست دارم که لباسهای خود به زعفران رنگ بدهم.
و در موضوع احرام: من پیامبر خدا ج را ندیدم که پیش از آنکه راحلۀ ایشان به طرف حج حرکت میکرد، احرام بسته باشند [۲۵۱].
[۲۵۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دو رکن یمانی عبارت از رکن حجر الأسود و رکن مقابل آن در عرض خانۀ مشرفه است، و دو رکن دیگری که در مقابل این دو رکن قرار دارد، دو رکن شامی نامیده میشوند. ۲) مشروع، استلام دو رکن یمانی است، نه دو رکن شامی، و سبب این امر این است که دو رکن یمانی بر اساس قواعد ابراهیم÷ قرار دارند، و دو رکن شامی چنین نیستند، علماء میگویند: اگر روزی خانۀ مشرفه از طرف دو رکن شامی نیز بر اساس قواعد ابراهیم÷ بناء گردید، باید آن دو رکن نیز استلام گردد. ۳) پوشیدن کفشی که از جلد دباغی شده ساخته میشود، روا است، چنانچه رنگ کردن لباس به زعفران نیز جواز دارد. ۴) بهترین وقت تلبیه گفتن و نیت کردن به حج در نزد امام شافعی/ وقتی است که راحله به راه میافتد، و در نزد احناف بهترین وقت، تلبیه گفتن بعد از ادای دو رکعت نماز احرام است، یعنی: بعد از اینکه: دو رکعت نماز احرام را اداء نمود، پییش از آنکه از جایش برخیزد، نیت حج نموده و تلبیه بگوید. ۵) خلاصۀ آنچه که عبدالله بن عمرب گفت این است که غرضش از التزام به این امور چهارگانه، پیروی از سنت پیامبر خدا ج است نه چیز دیگری، و مشهور است که ابن عمرب سخت تابع سنت نبوی بود، و همیشه میکوشید که هر کارش چه در عبادات و چه در معاملات موافق سنت نبوی باشد، و البته بر هر مسلمانی لازم است که در همۀ امور خود تابع سنت نبوی باشد.
۱۳۳- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: كَانَ النَّبِيُّ ج «يُعْجِبُهُ التَّيَمُّنُ، فِي تَنَعُّلِهِ، وَتَرَجُّلِهِ، وَطُهُورِهِ، وَفِي شَأْنِهِ كُلِّهِ» [رواه البخاری: ۱۶۸].
۱۳۳- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج دوست داشتند که در همه چیز از طرف راست شروع نمایند، در پوشیدن کفش، در شانه زدن سر، در وضوء ساختن، و در تمام امور زندگی خود [۲۵۲].
[۲۵۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دوست داشتن نبی کریم ج به شروع کردن از دست راست در چیزهای تکریمی بود، مانند وضوء ساختن، لباس پوشیدن، سرمه کردن به چشم، داخل شدن به مسجد، و امثال اینها، و اما در چیزهای غیر تکریمی مانند داخل شدن به بیت الخلاء، و یا تف کردن طرف چپ را اختیار میکردند، مثلا هنگام داخل شدن به بیت الخلاء اول پای چپ خود را میگذاشتند، و هنگام تف کردن، به طرف چپ خود تف میکردند. ۲) ابتداء کردن به راست در امور تکریمی مستحب و یا سنت است. ۳) در وضوء ساختن نیز ابتداء کردن از طرف راست مستحب و یا سنت است، و امام ابن منذر/ میگوید: اگر کسی در شستن اعضای وضوء از طرف چپ شروع کرد، به اجماع علماء وضویش صحت دارد، و دوباره وضوء ساختن بر وی لازم نیست، و البته شروع کردن از طرف چپ در وضوء ساختن کار خوبی نیست، و ترک سنت است.
۱۳۴- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج وَحَانَتْ صَلاَةُ العَصْرِ، فَالْتَمَسَ النَّاسُ الوَضُوءَ فَلَمْ يَجِدُوهُ، فَأُتِيَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِوَضُوءٍ، فَوَضَعَ فِي ذَلِكَ الإِنَاءِ يَدَهُ، وَأَمَرَ النَّاسَ أَنْ يَتَوَضَّئُوا مِنْهُ قَالَ: «فَرَأَيْتُ المَاءَ يَنْبُعُ مِنْ تَحْتِ أَصَابِعِهِ حَتَّى تَوَضَّئُوا مِنْ عِنْدِ آخِرِهِمْ» [رواه البخاری: ۱۶٩].
۱۳۴- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را هنگام نزدیک شدن وقت نماز عصر دیدم، مردم در این وقت، به جستجوی آب وضوء برآمدند، ولی آبی را پیدا کرده نتوانستند، و برای پیامبر خدا ج آبی را غرض وضوء ساختن آوردند.
پیامبر خدا ج دست خود را در آن ظرف نهادند، و به مردم امر کردند تا از آن آب وضوء بسازند.
[انس] میگوید: خودم مشاهده نمودم که آب از زیر انگشتان آن حضرت ج فواره میزد، و همۀ مردم تا آخرین نفر، ازان آب، وضوء ساختند [۲۵۳].
[۲۵۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیش از داخل شدن وقت نماز، برآمدن به طلب آب واجب نیست، ولی بعد از اینکه وقت نماز داخل شد، کسی که وضوء ندارد، و آب آمادۀ در نزدش نیست، واجب است که به جستجو و طلب آب برآید. ۲) کسی که آب بیشتری از اندازۀ وضوی خود دارد، واجب است که در وقت ضرورت آن را در اختیار دیگران بگذارد، تا از آن وضوء بسازند. ۳) این حدیث بیانگر معجزۀ دیگری از معجزات نبی کریم ج است، و این معجزه از معجزۀ حضرت موسی÷ که به زدن عصایش به سنگ آب جاری گردید، بزرگتر است، زیرا بیرون شدن آب از سنگ به شکل طبیعی امکان پذیر است، ولی بیرون شدن آب و آن هم به شکل فوران زدن از انگشتان دست که از گوشت و خون و استخوان است – بدون معجزه – به هیچ شکلی امکان پذیر نیست.
۱۳۵- وعَنْه س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج «لَمَّا حَلَقَ رَأْسَهُ كَانَ أَبُو طَلْحَةَ أَوَّلَ مَنْ أَخَذَ مِنْ شَعَرِهِ» [رواه البخاری: ۱٧۱].
۱۳۵- و از انس بن مالکس روایت است که [گفت]: چون پیامبر خدا ج سرخود را تراشیدند، (ابوطلحه) اولین کسی بود که از موی پیامبر خدا ج برای خود برداشت [۲۵۴].
[۲۵۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) موی انسان پاک است. ۲) از این معلوم میشود که دیگر صحابهها نیز برای خود از موی سر آن حضرت ج برداشته بودند، ولی (ابوطلحه) از دیگران در این کار سبقت جسته بود. ۳) این حدیث دلالت بر جواز تبرک جستن به موی نبی کریم ج دارد. ۴) طوری که در احادیث دیگری آمده است، این واقعه در حجة الوداع صورت گرفته بود، و کسی که سر نبی کریم ج تراشیده بود، معمر بن عبداللهس بود.
۱۳۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «إِذَا شَرِبَ الكَلْبُ فِي إِنَاءِ أَحَدِكُمْ فَلْيَغْسِلْهُ سَبْعًا» [رواه البخاری: ۱٧۲].
۱۳۶- از ابوهریرهس روایت است که [گفت]: پیامبر خدا ج فرمودند:
«اگر سگ از ظرف کدام یکی از شمایان نوشید، باید آن [ظرف] را هفت بار بشوید» [۲۵۵].
۱۳٧- عَنِ عَبْدِ اللَّهِ ابْنِ عُمَرَ ب قَالَ: «كَانَتِ الكِلاَبُ تَبُولُ، وَتُقْبِلُ وَتُدْبِرُ فِي المَسْجِدِ، فِي زَمَانِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَلَمْ يَكُونُوا يَرُشُّونَ شَيْئًا مِنْ ذَلِكَ» [رواه البخاری: ۱٧۴].
۱۳٧- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج سگها در مسجد بول نموده و رفت و آمد میکردند، [مردم] روی هیچ چیزی از اینها آب پاش نمیدادند [۲۵۶].
[۲۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سگ نجس است، ورنه پیامبر خدا ج امر به شستن ظرفی که سگ از آن آب خورده است نمیکردند. ۲) همانطوری که ظرف از رسیدن لعاب دهان سگ نجس میشود، از رسیدن عرق و شاش سگ نیز ظرف و کاسه نجس میشود. ۳) در روایت دیگری آمده است که آن ظرف را هفت بار بشوید، و با خاک پاک نماید، بنابراین بعضی از علماء میگویند: ظرفی را که سگ از آن چیزی مینوشد، باید هفت بار شست و یکبار با خاک پاکش نمود، ولی علمای احناف نظر به احادیث دیگری که از ابوهریره روایت شده است، و نظر به اینکه هر نجاستی به سه بار شستن پاک میگردد، هفت بار شستن چنین ظرفی را لازم نمیدانند. ۴) در لزوم شستن ظرفی که سگ از آن چیزی مینوشد، فرقی نمیکند که آن سگ تعلیم یافته باشد و یا غیر تعلیم یافته، سگ خانگی باشد و یا سگ بیرونی، و این در صورتی است که سگ از چیز مایعی مانند: آب، شیر و امثال اینها نوشیده باشد، و اگر از چیز جامدی مانند نان، برنج، گوشت و امثال اینها خورده بود، پس خوردش حرام است، ولی هفت بار شستن ظرف به اتفاق عامۀ علماء لازم نیست. [۲۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در صورتی که آب پاش دادن را بر روی زمینی که سگ بول کرده بود لازم نمیدانستند، به طریق اولی آب ریختن و شستن را لازم نمیدانستند. ۲) اگر زمین نجس شد، و بعد از آن خشگ گردید، و اثر نجاست از بین رفت، حکم به طهارت آن زمین میگردد. ۳) بول نمودن و رفت و آمد سگها در مسجد، در وقتی بود که هنوز مسجد در و دیوار مناسبی نداشت، بنابراین مسجدی که دارای در و دیوار بوده و فرش دارد، باید از داخل شدن سگها در آن مسجد خودداری شود، زیرا سگ نجس است، و داخل شدن سگ، از یک طرف سبب نجس شدن فرشها، و از طرف دیگر سبب بیاحترامی به مسجد میشود.
۱۳۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ يَزَالُ العَبْدُ فِي صَلاَةٍ مَا كَانَ فِي المَسْجِدِ يَنْتَظِرُ الصَّلاَةَ مَا لَمْ يُحْدِثْ» [رواه البخاری: ۱٧۶].
۱۳۸- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «شخص که در مسجد، به انتظار نماز مینشیند، تا وقتی که بیوضوء نشود، در حالت نماز خواندن گفته میشود» [۲۵٧].
۱۳٩- عن زَيْدَ بْنَ خَالِدٍ س قال: سَأَلْتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ س، قُلْتُ أَرَأَيْتَ إِذَا جَامَعَ فَلَمْ يُمْنِ، قَالَ عُثْمَانُ «يَتَوَضَّأُ كَمَا يَتَوَضَّأُ لِلصَّلاَةِ وَيَغْسِلُ ذَكَرَهُ» قَالَ عُثْمَانُ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج فَسَأَلْتُ عَنْ ذَلِكَ عَلِيًّا، وَالزُّبَيْرَ، وَطَلْحَةَ، وَأُبَيَّ بْنَ كَعْبٍ ش فَأَمَرُوهُ بِذَلِكَ [رواه البخاری: ۱٧٩].
۱۳٩- از زید بن خالدس روایت است که گفت: از عثمان بن عفانس پرسیدم که نظر تو درباره شخصی که جماع کند و انزال نشود، چیست؟
عثمانس گفت: مانند اینکه برای نماز وضوء میسازد، وضوء بسازد، و ذَکَرش را بشوید، عثمانس گفت: این چیز را از پیامبر خدا ج شنیدهام.
[زید میگوید] از این مسأله از: علی، و زبیر، و طلحه، و أبی بن کعبش پرسیدم، آنها هم مرا به همین چیز امر کردند [۲۵۸].
۱۴٠- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج أَرْسَلَ إِلَى رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ فَجَاءَ وَرَأْسُهُ يَقْطُرُ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لَعَلَّنَا أَعْجَلْنَاكَ»، فَقَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِذَا أُعْجِلْتَ أَوْ قُحِطْتَ فَعَلَيْكَ الوُضُوءُ» [رواه البخاری: ۱۸٠].
۱۴٠- از ابوسعید خدریس روایت است که: پیامبر خدا ج کسی را به طلب شخصی از انصار فرستادند، آن شخص حاضر شد، و آب از موهایش میچکید.
پیامبر خدا ج گفتند: «شاید سبب عجله [از مجامعت با همسرت] شدیم»؟
گفت: بلی.
پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر چنین عجلۀ رخ داد، و یا [فرمودند: اگر] انزال نشدی، بر تو فقط وضوء لازم است» [۲۵٩].
[۲۵٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث دلالت بر این دارد که انتظار کشیدن جهت انجام دادن عبادت، مانند خود عبادت ثواب دارد، بنابراین کسی که در مسجد به انتظار نماز مینشیند، تا وقتی که بیوضوء نشود، برایش همان ثوابی داده میشود، که در حالت نماز خواندن داده میشود. ۲) اگر تا وقت بر پاشدن جماعت، نماز نفلی میخواند، إنشاءالله برایش دو ثواب است، یکی ثواب انتظار نماز، و دیگری ثواب نماز خواندن نفلی. [۲۵۸] گویند: حکم این حدیث منسوخ است، بنابراین، اگر کسی با زنش جماع کرد، ولو آنکه انزال نشده باشد، باید غسل نماید، و در باب خودش این مسئله إنشاء الله به تفصیل خواهد آمد. [۲۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حکم این حدیث، مانند حکم حدیث قبلی است، یعنی: عدم و جوب غسل از جماع بدون انزال، بنا به قول عامۀ علماء منسوخ است، بنابراین اگر کسی با زنش جماع کرد، و پیش از انزال شدن او را ترک نمود، بر زن و شوهر غسل لازم میشود، و این نظر أم المؤمنین عائشه، ابوبکر صدیق، عمر بن خطاب، علی بن ابی طالب، ابن عباس، ابن عمرش، و نظر امام ابوحنیفه، امام شافعی، امام مالک، امام احمد رحمهم الله، و علمای بسیار دیگری است. ۲) عدۀ دیگری از صحابه از آن جمله: عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن مسعود، ابو ایوب انصاری، وعدۀ دیگری از صحابه و بعضی از تابعین، به این نظر اند که: اگر کسی جماع کرد، و پیش از آنکه انزال شود، عزل نمود، بر وی تنها وضوء لازم میشود نه غسل. ۳) امام نووی/ میگوید: به اجماع علماء امت، کسی که جماع میکند، ولو آنکه انزال نشود، باید غسل نماید.
۱۴۱- عَنِ المُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ س: أَنَّهُ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي سَفَرٍ، وَأَنَّهُ ذَهَبَ لِحَاجَةٍ لَهُ، وَأَنَّ مُغِيرَةَ «جَعَلَ يَصُبُّ المَاءَ عَلَيْهِ وَهُوَ يَتَوَضَّأُ، فَغَسَلَ وَجْهَهُ وَيَدَيْهِ، وَمَسَحَ بِرَأْسِهِ، وَمَسَحَ عَلَى الخُفَّيْنِ» [رواه البخاری: ۱۸۲].
۱۴۱- از مغیره بن شعبهس روایت است که: وی در سفری با پیامبر خدا ج بود، ایشان به قضای حاجت رفتند، [و هنگام وضوء ساختن] مغیره آب میریخت، و پیامبر خدا ج وضوء میساختند، روی و دستهای خود را شستند، و بر سر و بر موزههای خود مسح کردند [۲۶٠].
[۲۶٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) استعانت به دیگری در وضوء ساختن روا است، و مراد از استعانت آن است که شخص وضوء بسازد، و دیگری برایش آب بریزد، و حتی بعضی از علماء به این نظر اند که با قیاس به آب ریختن، وضوء دادن شخص نیز روا است، به این معنی که شخص بنشیند، و دیگری عضای وضویش را بشوید، و بر سرش مسح کند، ولی بسیاری از علماء بر این نظر اند که اگر معذرتی نباشد، وضوء ساختن عبادت است، و قیاس در عبادات در نزد بسیاری از اصولیین جواز ندارد، والله أعلم. ۲) مسح کردن بر موزه جواز دارد. ۳) از ادب آن است که خورد سالان بزرگسالان را احترام نموده و برایشان خدمت نمایند.
۱۴۲- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ ب: أَنَّهُ بَاتَ لَيْلَةً عِنْدَ مَيْمُونَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ ج وَهِيَ خَالَتُهُ فَاضْطَجَعْتُ فِي عَرْضِ الوِسَادَةِ، وَاضْطَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَهْلُهُ فِي طُولِهَا، فَنَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج، حَتَّى إِذَا انْتَصَفَ اللَّيْلُ، أَوْ قَبْلَهُ بِقَلِيلٍ أَوْ بَعْدَهُ بِقَلِيلٍ، اسْتَيْقَظَ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَجَلَسَ يَمْسَحُ النَّوْمَ عَنْ وَجْهِهِ بِيَدِهِ، ثُمَّ قَرَأَ العَشْرَ الآيَاتِ الخَوَاتِمَ مِنْ سُورَةِ آلِ عِمْرَانَ، ثُمَّ قَامَ إِلَى شَنٍّ مُعَلَّقَةٍ، فَتَوَضَّأَ مِنْهَا فَأَحْسَنَ وُضُوءَهُ، ثُمَّ قَامَ يُصَلِّي. قَالَ: فَقُمْتُ فَصَنَعْتُ مِثْلَ مَا صَنَعَ، ثُمَّ ذَهَبْتُ فَقُمْتُ إِلَى جَنْبِهِ، فَوَضَعَ يَدَهُ اليُمْنَى عَلَى رَأْسِي، وَأَخَذَ بِأُذُنِي اليُمْنَى يَفْتِلُهَا، فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ أَوْتَرَ، ثُمَّ اضْطَجَعَ حَتَّى أَتَاهُ المُؤَذِّنُ، فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ خَفِيفَتَيْنِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَلَّى الصُّبْحَ، وَقَد تَقَدَّم هذا الحديث وفي كُلِّ منهما مَا ليْسَ في الآخَرِ [رواه البخاری: ۱۸۳].
۱۴۲- از عبدالله بن عباسب روایت است که وی شبی نزد (میمونه) أم المؤمنین که خالهاش میباشد، خوابید.
[ابن عباسب میگوید]: من در پهنای بالش و پیامبر خدا ج با همسرشان در درازی بالش خوابیدند، پیامبر خدا ج خوابیدند، تا اینکه حدود نیم شب چیزی بیش و یا کم بود که پیامبر خدا ج از خواب بیدار شدند و نشستند، و دست خود را به روی خود میکشیدند، که خواب از چشمشان برود، سپس ده آیت اخیر سورۀ (آل عمران) را تلاوت نمودند، و بعد از آن از مشکی که در آنجا آویزان بود، وضوء نمودند، و وضوی نیک و خوبی ساختند، بعد از آن به نماز برخاستند.
[ابن عباس] گفت: من هم برخاستم و هر آنچه را که پیامبر خدا ج انجام داده بودند، انجام دادم، بعد از آن رفتم و در پهلویشان [به نماز] ایستادم، آن حضرت ج دست راست خود را بر سرم نهادند، و گوش راست مرا گرفته و میتابیدند. بعد ازان: دو رکعت، باز دو رکعت، باز دو رکعت، باز دو رکعت، باز دو رکعت نماز خواندند، و بعد از آن وتر را خواندند.
بعد از آن به پهلو خوابیدند، تا اینکه مؤذن نزدشان آمد، دو رکعت نماز سبک اداء نمودند، و بعد از آن بیرون شدند و نماز صبح را خواندند [۲۶۱].
[زبیدی/ میگوید]: و این حدیث قبلا گذشت، و در هریک از این دو روایت چیزهایی است که در روایت دیگر وجود ندارد.
[۲۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد ابن عباسب از این گفتهاش که: (پیامبر خدا ج از مشکی که در آنجا آویزان بود، وضوء نمودند، و وضوی نیک و خوبی ساختند) این است که وضوی کاملی نمودند، نه آنکه تنها مثلا دست و روی خود را شسته باشند. ۲) نماز تهجد مستحب است. ۳) کسی که به نماز تهجد برمیخیزد، مستحب است که به تأسی از نبی کریم ج پیش از آنکه از بسترش بیرون میشود، ده آیت آخر سورۀ (آل عمران) را تلاوت نماید. ۴) نماز تهجد ده رکعت است، و به طور دو رکعتی اداء میگردد. ۵) کسی که نیت خواندن نماز تهجد را دارد، باید خواندن نماز وتر را به تأخیر انداخته و بعد از نماز تهجد بخواند. ۶) کار اندک، نماز را – خصوصا نماز نفل را – فاسد نمیکند، چنانچه نبی کریم ج در حال نماز خواندن، گوش ابن عباس را میتابیدند. ٧) نظر به ظاهر این حدیث، بعضی از علماء میگویند که: قرآن خواندن بدون وضوء جواز دارد، و آنهایی که قرآن خواندن را بدون وضوء جائز نمیدانند، میگویند: نبی کریم ج در وقتی که قرآن میخواندند، بیوضوء نبودند، زیرا در احادیث صحیحی آمده است که در حالت خواب، «چشمشان میخوابد، ولی قلبشان بیدار است»، و اینکه برخاستند و وضوء ساختند، به جهت طلب ثواب بود، نه به جهت رفع حدث، زیرا ایشان فرمودهاند که: «وضوء بر وضوء، نور بر نور است»، ولی نظر به ظاهر حدیث، قول اول راجحتر به نظر میرسد، والله تعالی أعلم.
۱۴۳- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ زَيْدٍ س: أَنَّ رَجُلًا، قَالَ لَهُ: أَتَسْتَطِيعُ أَنْ تُرِيَنِي، كَيْفَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَتَوَضَّأُ؟ فَقَالَ نَعَمْ، فَدَعَا بِمَاءٍ، فَأَفْرَغَ عَلَى يَدَيْهِ فَغَسَلَ مَرَّتَيْنِ، ثُمَّ مَضْمَضَ وَاسْتَنْشَقَ ثَلاَثًا، ثُمَّ غَسَلَ وَجْهَهُ ثَلاَثًا، ثُمَّ غَسَلَ يَدَيْهِ مَرَّتَيْنِ مَرَّتَيْنِ إِلَى المِرْفَقَيْنِ، ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ بِيَدَيْهِ، فَأَقْبَلَ بِهِمَا وَأَدْبَرَ، بَدَأَ بِمُقَدَّمِ رَأْسِهِ حَتَّى ذَهَبَ بِهِمَا إِلَى قَفَاهُ، ثُمَّ رَدَّهُمَا إِلَى المَكَانِ الَّذِي بَدَأَ مِنْهُ، ثُمَّ غَسَلَ رِجْلَيْهِ [رواه البخاری: ۱۸۵).
۱۴۳- از عبدالله بن زیدس روایت است که شخصی برایش گفت: آیا میتوانی برایم نشان بدهی که پیامبر خدا ج چگونه وضوء میساختند؟
گفت: بلی.
آبی را طلبید، و بر بالای دستهای خود ریخت و دوبار شست، بعد از آن سه بار مضمضه و استنشاق نمود، سپس روی خود را سه مرتبه، و دستهای خود را تا به آرنج، دومرتبه دو مرتبه شست، بعد ازان سرخود را با دو دست خود مسح کرد، به طوری که دستهای خود را به عقب سر و پیش سر آورد، یعنی دستها را از پیش سر به عقب سر برد، و باز به سوی پیش سر، تا جایی که از آنجا شروع کرده بود، پس آورد، بعد از آن پاهای خود را شست [۲۶۲].
[۲۶۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مضمضه و استنشاق در نزد احناف در وضوء سنت و در غسل فرض است، و در نزد امام شافعی/ در وضوء و غسل و سنت است، و در نزد امام احمد بن حنبل در وضوء و غسل واجب است. ۲) هریک از مضمضه و استنشاق سه بار است، و باید در هربار از مضمضه و استنشاق آب جدیدی استعمال شود. ۳) این حدیث مانند حدیثهای گذشته، دلالت بر آن دارد، که اعضای وضوء جواز دارد که یک یک بار، و دو دو بار، و سه سه بار شسته شود، و طوری که قبلا گفتیم، یک بار شستن جهت ادای فرض، دو بار شستن جهت افضلیت، و سه بار شستن جهت اکملیت و متابعت از سنت پیامبر خداج است.
۱۴۴- عَنْ أَبي جُحَيْفَةَ س قَالَ: خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ج بِالهَاجِرَةِ، فَأُتِيَ بِوَضُوءٍ فَتَوَضَّأَ، فَجَعَلَ النَّاسُ يَأْخُذُونَ مِنْ فَضْلِ وَضُوئِهِ فَيَتَمَسَّحُونَ بِهِ، فَصَلَّى النَّبِيُّ ج الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ، وَالعَصْرَ رَكْعَتَيْنِ، وَبَيْنَ يَدَيْهِ عَنَزَةٌ [رواه الخاری: ۱۸٧].
۱۴۴- از ابوجحیفهس [۲۶۳] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج [در سفری] در گرمی نیم روز، نزد ما آمدند، و برایشان آبی برای وضوء تهیه گردید، ازان آب وضوء ساختند، مردم از آبی که از وضوی [پیامبر خدا ج] زیاد آمده بود، میگرفتند، و به سر و روی خود میمالیدند.
پیامبر خدا ج نماز پیشین را دو رکعت و نماز عصر را دو رکعت، اداء نودند، و در این وقت در پیش رویشان عصای نیزهداری نصب شده بود [۲۶۴].
۱۴۵- عَنْ السَّائِبَ بْنَ يَزِيدَ س قَال: ذَهَبَتْ بِي خَالَتِي إِلَى النَّبِيِّ ج فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ ابْنَ أُخْتِي وَجِعٌ «فَمَسَحَ رَأْسِي وَدَعَا لِي بِالْبَرَكَةِ، ثُمَّ تَوَضَّأَ، فَشَرِبْتُ مِنْ وَضُوئِهِ، فَقُمْتُ خَلْفَ ظَهْرِهِ، فَنَظَرْتُ إِلَى خَاتَمِ النُّبُوَّةِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ، مِثْلَ زِرِّ الحَجَلَةِ» [رواه البخاری: ۱٩٠].
۱۴۵- از سائب بن یزیدس [۲۶۵] روایت است که گفت: مرا خالهام نزد پیامبر خدا ج برد و گفت: یا رسول الله! خواهرزادهام مریض است، [آن حضرت ج] دست خود را بر سرم کشیده و برای من دعای برکت نمودند، بعد از آن وضوء ساختند، و من از آب وضویشان نوشیدم، بعد از آن عقب سرشان ایستادم و به خاتم نبوت که بین دو شانه آن حضرت ج به شکل بیضه کبکی بود، نظر کردم [۲۶۶].
[۲۶۳] وی وهب بن عبدالله سوائی است، در هنگام وفات نبی کریم ج أبو جحیفه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، و با اینهم احادیثی را از ایشان روایت کرده است، در زمان خلافت علی بن ابی طالب مسؤول بیت المال در کوفه بود، در شبانه روزی فقط یکبار نان میخورد، و خود را سیر هم نمیکرد، و در سال هفتاد و دو هجری در کوفه و یا در بصره وفات یافت، أسد الغابه (۵/۱۵٧). [۲۶۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نبی کریم ج از ظرف آب طوری وضوء میساختند که آب را با دست خود برمیداشتند، و وضوء میساختند، و به این طریق آبی که از وضویشان زیاد میآمد، به دستشان تماس کرده بود، و از این سبب مردم آن را به سر و روی خود مالیده و به آن تبرک میجستند. ۲) نماز فرض چهار رکعتی در سفر، قصر گردیده و دو رکعت خوانده میشود. ۳) شخصی که در صحراء نماز میخواند، مستحب است که: نیزه و یا عصا و یا چوبی را در وقت نماز خواندن، پیش روی خود قرار دهد. [۲۶۵] وی از صغار صحابه است، در سال دوم هجری متولد شد، و در حجة الوداع با پدرش به سن هفت سالگی به حج رفت، و در وقت بازگشتن نبی کریم از غزوۀ تبوک با اطفال دیگر در ثنیة الوداع به استقبال ایشان رفت، و در سال نود و یک هجری به سن هشتاد و نه سالگی وفات نمود، امام بخاری/ از وی شش حدیث روایت کرده است، فتح المبدی (۱/۲۳۸). [۲۶۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در حدیث لفظ (حجله) آمده است، و حجله به دو معنی میآید، یکی: پردۀ اتاقی که برای عروس آراسته میشود، و (زر حجله) به این معنی: عبارت از دکمههایی است که در روی این پردۀها آویزان میکردند، و معنی دومی (حجله) کبک است، و کبک همان پرندۀ معروف است، و (زر حجله): به این معنی: بیضۀ کبک است، و در ترجمه همین معنی دومی اختیار گردیده است. ۲) (مهر نبوت) همانطوری که در این حدیث و در احادیث دیگری آمده است، قطعه گوشت برآمدۀ در بین دو شانۀ پیامبر خدا ج بود که بر روی آن، خالهای کوچک سرخی دیده میشد، و این قطعه گوشت را به نام (خاتَم) نبوت، یعنی: مهر نبوت، و به نام (خاتِم) نبوت یعنی: ختم کننده نبوت یاد میکنند، و مهر نبوت از آن جهت مینامند که علامۀ بر نبوت و پیامبری آن حضرت ج میباشد، و (خاتِم) نبوت، یعنی: ختم کننده نبوت از آن جهت میگویند که نبوت به آن حضرت ختم گردیده و پیامبر دیگری بعد از ایشان مبعوث نمیگردد.
۱۴۶- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب قَالَ: «كَانَ الرِّجَالُ وَالنِّسَاءُ يَتَوَضَّئُونَ فِي زَمَانِ رَسُولِ اللَّهِ ج جَمِيعًا» [رواه البخاری: ۱٩۳].
۱۴۶- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج مردها و زنها باهم وضوء میساختند [۲۶٧].
[۲۶٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که برای زن و مرد – ولو آنکه نسبت به یکدیگر بیگانه باشند – روا است که در یکجا باهم وضوء بسازند، ولی عدۀ از علماء نظرشان این است که جواز این کار، پیش از نزول حجاب بود، و بعد از آن منع گردید، ولی ظاهر حدیث دلالت بر خلاف این نظر دارد، زیرا راوی حدیث میگوید که: (در زمان پیامبر خدا ج...) و این عبارت معنی استمرار را داده و مقید به یک وقت دون وقت دیگری نیست، و تفصیل موضوع را میتوان در فتح الباری در شرح این حدیث مطالعه نمود، ولی در صورت خوف فتنه باید زنها و مردها در جاهای جداگانۀ وضوء بسازند. ۲) غسل کردن مرد و زنش باهم از یک ظرف جواز دارد، در حدیث متفق علیه آمده است که پیامبر خدا ج و أم المؤمنین میمونهل از یک ظر باهم غسل میکردند. ۳) اگر مرد و یا زنی از ظرف آبی غسل نمود، آیا روا است که دیگری از زیادی آب غسل وی غسل نماید، در این مورد دو نظر وجود دارد، نظر اول آن است که از چنین آبی غسل کردن جواز ندارد، ودلیل این نظر حدیثی است که میگوید: «پیامبر خدا ج از اینکه زن به آب زیادی غسل مرد غسل نماید، و یامرد به آب زیادی غسل زن غسل نماید، منع کردهاند، [و فرمودهاند که]: باید باهم غسل نمایند»، و نظر دوم آن است که از چنین آبی غسل کردن روا است، و دلیل این نظر حدیث میمونهل است که میگوید: (جنب شدم، و از ظرف آبی غسل نمودم، آب زیاد آمد، پیامبر خدا ج آمدند که از آن آب غسل نمایند، برایشان گفتم که [من از این آب غسل کرده بودم]، فرمودند: «آب جنب نمیشود»، و از آن آب غسل نمودند). ولی آنچه که به نظر راقم میرسد این است که چون هردو حدیث صحیح است، باید هردوی آن عمل نمود، به این طریق که: مدلول حدیث اول که عدم جواز غسل از آب زیادی غسل زن و مرد باشد، نسبت به عموم مردم است، و جواز غسل از چنین آبی خاص برای نبی کریم ج است، و به اینگونه میتوان که تعارض بین این دو حدیث صحیح را رفع نمود، و در عین حال به هردو حدیث عمل کرد، والله تعالی أعلم.
۱۴٧- عَنْ جَابِر س قَالَ: جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَعُودُنِي، وَأَنَا مَرِيضٌ لاَ أَعْقِلُ، فَتَوَضَّأَ وَصَبَّ عَلَيَّ مِنْ وَضُوئِهِ، فَعَقَلْتُ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ لِمَنِ المِيرَاثُ؟ إِنَّمَا يَرِثُنِي كَلاَلَةٌ، فَنَزَلَتْ آيَةُ الفَرَائِضِ [رواه البخاری: ۱٩۴].
۱۴٧- از جابرس [۲۶۸] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به عیادتم آمدند، و من آنچنان مریض بودم که بیهوش گردیده بودم، [آن حضرت ج] وضوء ساختند و از آب وضوی خود بربالایم ریختند، و من به هوش آمدم.
گفتم: یا رسول الله! میراث من از کیست؟ چون من کلالهام، [یعنی: پدر و یا فرزند میراث بری ندارم]، و آیۀ میراث نازل گردید [۲۶٩].
[۲۶۸] وی جابر بن عبدالله بن عمرو انصاری است، در هژده با پیامبر خدا ج اشتراک نموده است، و در جنگ صفین در صف علیس بود، در آخر عمرش کور شد، احادیث بسیاری را روایت کرده است، و در سال هفتاد و چهار هجری به سن نود و چهار سالگی وفات نمود، أسد الغابه (۱/۲۵۶-۲۵۸). [۲۶٩] از احکام و مسائل متعلق به حدیث آنکه: ۱) کلاله کسی است که در وقت مرگ نه پدری دارد و نه فرزندی. ۲) مراد از آیۀ میراثی که نازل گردید، این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿يَسۡتَفۡتُونَكَ قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِي ٱلۡكَلَٰلَةِ...﴾. ۳) آبی که به آن وضوء ساخته میشود، پاک است، ورنه پیامبر خدا ج آن را بالای جابرس نمیریختند. ۴) عیادت کردن بزرگان از بیچارگان و زیردستان فضیلت دارد.
۱۴۸- عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: حَضَرَتِ الصَّلاَةُ، فَقَامَ مَنْ كَانَ قَرِيبَ الدَّارِ إِلَى أَهْلِهِ، وَبَقِيَ قَوْمٌ، «فَأُتِيَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِمِخْضَبٍ مِنْ حِجَارَةٍ فِيهِ مَاءٌ، فَصَغُرَ المِخْضَبُ أَنْ يَبْسُطَ فِيهِ كَفَّهُ، فَتَوَضَّأَ القَوْمُ كُلُّهُمْ» قُلْنَا: كَمْ كُنْتُمْ؟ قَالَ: «ثَمَانِينَ وَزِيَادَةً» [رواه البخاری: ۱٩۵].
۱۴۸- از انسس روایت است که گفت: وقت نماز داخل شد، کسانی که خانۀ آنها نزدیک بود، [غرض وضوء ساختن] به خانههای خود رفتند، وعدۀ باقی ماندند، برای پیامبر خدا ج ظرفی آبی آوردند، و این ظرف آنقدر کوچک بود، که دست پیامبر خداج در آن داخل شده نتوانست، با آن هم تمام مردم از آن وضوء ساختند.
گفتیم: چند نفر بودید؟
گفت: هشتاد نفر و بیشتر [۲٧٠].
۱۴٩- عَنْ أَبِي مُوسَى س: أَنَّ النَّبِيَّ ج «دَعَا بِقَدَحٍ فِيهِ مَاءٌ، فَغَسَلَ يَدَيْهِ وَوَجْهَهُ فِيهِ، وَمَجَّ فِيهِ» [رواه البخاری: ۱٩۶].
۱۴٩- از ابوموسیس روایت است که پیامبر خدا ج قدحی را که در آن آبی بود، طلب نمودند، و دست و روی خود را در آن شستند، و آب دهان خود را در آن قدح انداختند [۲٧۱].
۱۵٠- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: لَمَّا ثَقُلَ النَّبِيُّ ج وَاشْتَدَّ بِهِ وَجَعُهُ، اسْتَأْذَنَ أَزْوَاجَهُ فِي أَنْ يُمَرَّضَ فِي بَيْتِي، فَأَذِنَّ لَهُ، فَخَرَجَ النَّبِيُّ ج بَيْنَ رَجُلَيْنِ، تَخُطُّ رِجْلاَهُ فِي الأَرْضِ، بَيْنَ عَبَّاسٍ وَرَجُلٍ آخَرَ. وَكَانَتْ عَائِشَةُ ل تُحَدِّثُ: أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ، بَعْدَمَا دَخَلَ بَيْتَهُ وَاشْتَدَّ وَجَعُهُ: «هَرِيقُوا عَلَيَّ مِنْ سَبْعِ قِرَبٍ، لَمْ تُحْلَلْ أَوْكِيَتُهُنَّ، لَعَلِّي أَعْهَدُ إِلَى النَّاسِ» وَأُجْلِسَ فِي مِخْضَبٍ لِحَفْصَةَ، زَوْجِ النَّبِيِّ ج، ثُمَّ طَفِقْنَا نَصُبُّ عَلَيْهِ تِلْكَ، حَتَّى طَفِقَ يُشِيرُ إِلَيْنَا: «أَنْ قَدْ فَعَلْتُنَّ». ثُمَّ خَرَجَ إِلَى النَّاسِ [رواه البخاری: ۱٩۸].
۱۵٠- از عائشهل روایت است که گفت: وقتی که پیامبر خدا ج مریض گردیده و درد بر ایشان غلبه کرد، از همسران خویش اجازه خواستند تا تیمار داریشان در خانۀ من باشد، و آنها برایشان اجازه دادند.
پیامبر خدا ج در وسط دو نفر، بین عباس و شخص دیگری، در حالی که پاهایشان به زمین کشیده میشد، [برای نماز] بیرون شدند.
و عائشهل قصه میکرد که پیامبر خدا ج بعد از اینکه به خانۀ خود آمدند و دردشان شدید گردید، فرمودند: «از هفت مشکی که دهن بندهای آنها باز نشده باشد، [یعنی: مشکها پر باشد] بر بالای من آب بریزید، شاید بتوانم برای مردم وصیت نمایم».
ایشان را در طشتی که از ام المؤمنین حفصهل بود، نشاندند، و بریختن آب از آن مشکها بربالای آن حضرت شروع نمودیم، تا اینکه به طرف ما اشاره نموده و فرمودند: «کار مطلوب را انجام دادید»، سپس نزد مردم رفتند [۲٧۲].
۱۵۱- عَنْ أَنَسٍ س أَنَّ النَّبِيَّ ج «دَعَا بِإِنَاءٍ مِنْ مَاءٍ، فَأُتِيَ بِقَدَحٍ رَحْرَاحٍ، فِيهِ شَيْءٌ مِنْ مَاءٍ، فَوَضَعَ أَصَابِعَهُ فِيهِ» قَالَ أَنَسٌ: «فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَى المَاءِ يَنْبُعُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ» قَالَ أَنَسٌ: فَحَزَرْتُ مَنْ تَوَضَّأَ، مَا بَيْنَ السَّبْعِينَ إِلَى الثَّمَانِينَ [رواه البخاری: ۲٠٠].
۱۵۱- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج ظرف آبی را طلب نمودند، برایشان قدح دهان گشادی که در آن اندکی آب بود، آوردند، ایشان انگشتان خود را در آن آب نهادند.
انسس گفت: در آن آب نظر میکردم و آب از بین انگشتان ایشان فوران میکرد.
انسس گفت: کسانی را که از آن قدح وضوء ساختند، اندازه نمودم، بین هفتاد تا هشتاد نفر بودند.
[۲٧٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج از این جهت میخواستند دست مبارک خود را در آن ظرف کنند، تا از آن ظرف با دست خود آب برداشته و وضوء بسازند، ولی از اینکه سر ظرف تنگ بود، دستشان در آن ظرف داخل شده نتوانست. ۲) با آنکه آن ظرف آب به این اندازه کوچک و خورد بود، که دست پیامبر خدا ج در آن داخل شده نتوانست، ولی به معجزۀ نبی کریم ج بیش از هشتاد نفر از آن ظرف وضوء ساختند، و در صفحات این کتاب معجزات بسیاری را در مناسبتهای مختلف، و به اشکال مختلف برای نبی کریم ج مطالعه خواهید فرمود. [۲٧۱] آنچه که از این حدیث دانسته میشود این است که پیامبر خدا ج از آن قدح دست و روی خود را شستند، و اینکه از آن قدح وضوء ساخته باشند، حدیث از این چیز مسکوت است، و حتی دلالت بر این دارد که در آن قدح وضوء نساختند، ورنه شخصی که شستن دست و رویشان را نقل کرده بود، وضوء ساختنشان را نیز نقل میکرد، و یا آنکه از وضوء ساختنشان به شستن دست و رو تعبیر نمیکرد، والله تعالی اعلم. [۲٧۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نوبت کردن در بین زنها – برای کسی که چند زن دارد – واجب است، ورنه ضرورتی نبود که پیامبر خدا ج از آنها اجازه بخواهند. ۲) برای زن روا است که نوبت خود را به بناغ خود بدهد. ۳) وصیت کردن در وقت مرگ مستحب بوده و کار پسندیده و نیکی است. ۴) معالجه نمودن مریض به نیت شفا یافتن، و یا به نیت تخفیف مرض جواز دارد، ۵) عائشهل بر دیگر ازواج مطهراتی که در وقت نبی کریم ج حیات داشتند، فضیلت داشته، و پیامبر خدا ج او را از دیگران بیشتر دوست داشتند.
۱۵۲- عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: «كَانَ النَّبِيُّ ج يَغْسِلُ، أَوْ كَانَ يَغْتَسِلُ، بِالصَّاعِ إِلَى خَمْسَةِ أَمْدَادٍ، وَيَتَوَضَّأُ بِالْمُدِّ» [رواه البخاری: ۲٠۱].
۱۵۲- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به یک صاع آب، [و گاهی] تا پنج [مُد] [آب] غسل میکردند، و به یک (مُد) آب، وضوء میساختند [۲٧۳].
[۲٧۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) هر (مد) مساوی دو (رطل) شرعی است، و هر رطل مساوی (۴۵۵) گرام به وزن فعلی است، بنابراین پیامبر خدا ج به (٩۱٠) گرام آب که کمتر از یک کیلو میشود، وضوء میساختند، و از مقدار (۴۵۵٠) گرام، یعنی حدود (چهار و نیم کیلو) گرم آب غسل میکردند. ۲) چون وضوء و غسل پیامبر خدا ج کاملترین وضوء و غسل است، بنابراین شخص مسلمان باید متوجه باشد که در وضوء و غسل خود همین مقدار آب را استعمال کند، نه بسیار بیشتر از آن تا در اسراف داخل نگردد، و نه بسیار کمتر از آن تا وضوء و غسلش ناقص نشود.
۱۵۳- عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ س: عَنْ «النَّبِيِّ ج أَنَّهُ مَسَحَ عَلَى الخُفَّيْنِ» وَأَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ سَأَلَ عُمَرَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ: نَعَمْ، إِذَا حَدَّثَكَ شَيْئًا سَعْدٌ، عَنِ النَّبِيّ ج، فَلاَ تَسْأَلْ عَنْهُ غَيْرَهُ [رواه البخاری: ۲٠۲].
۱۵۳- از سعد بن ابی وقاصس روایت است که پیامبر خدا ج بر موزههای خود مسح نمودند.
عبدالله بن عمر از عمرب از این موضوع پرسان نمود.؟
[عمرس] گفت: بلی همینطور بود، وقتی که (سعد) برایت از پیامبر خدا ج چیزی روایت کرد، از دیگری دربارۀ آن حدیث، پرسان مکن [۲٧۴].
۱۵۴- عَنْ عَمْرِو بْنِ أُمَيَّةَ الضَّمْرِيِّ س: أَنَّهُ «رَأَى النَّبِيَّ ج يَمْسَحُ عَلَى الخُفَّيْنِ» [رواه البخاری: ۲٠۴].
۱۵۴- از عمرو بن أمیه ضمریس [۲٧۵] روایت است که او پیامبر خدا ج را دیده است بر موزههای خود مسح میکردند.
۱۵۵- وَعَنْهُ س قَالَ: «رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج يَمْسَحُ عَلَى عِمَامَتِهِ وَخُفَّيْهِ» [رواه البخاری: ۲٠۵].
۱۵۵- و از عمرو بن أمیۀ ضمریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که بر عمامه و موزههای خود، مسح میکردند [۲٧۶].
[۲٧۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه ابن عمرب حدیث سعد بن أبی وقاص را در مورد مسح کردن نبی کریم ج بر موزه قبول نکرد، سببش این بود که وی از این امر اطلاعی نداشت، و اکثر چیزی که برایش معلوم بود این بود که مسح کردن بر موزه تنها در سفر جواز دارد نه در حضر، ابن ابی شیبه از ابن عمرب روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که «در سفر با آب بر موزه مسح کردند»، و موضوع مسح بر خفین از صحابههای بسیاری روایت شده است، بعضی از محدثین کسانی که از صحابه مسح بر خفین را روایت کردهاند جمعآوری نموده است، و تعداد آنها به بیش از هشتاد نفر میرسد، و از جملۀ آنها عشرۀ مبشره به جنت هستند، و حسن بصری میگوید که: هفتاد نفر از صحابه موضوع مسح بر خفین را برایم روایت کردهاند، و تمام علماء بر جواز و مشروعیت مسح بر خفین اتفاق نظر دارند، و بعضی از علماء میگویند که: نظر به اینکه مسح بر خفین به طریق تواتر ثابت شده است، انکار آن کفر است. ۲) ادعای اینکه مسح بر خفین به آیۀ وضوء که میگوید و پاهای خود را تا بجلک بشوئید نسخ شده است، ادعای غلطی است، زیرا از جملۀ احادیثی که مسح بر خفین را روایت میکند، حدیث مغیره بن شعبه در غزوۀ تبوک است، و طوری که به همگان معلوم است، آیۀ وضوء در سورۀ مائده در غزوۀ (مریسع) نازل گردیده است، و غزوۀ (مریسع) پیش از غزوۀ تبوک و اقع گردیده است، و علاوه بر آن جابرس روایت میکند که پیامبر خدا ج را دیده است که بر خفین مسح میکنند، و اسلام جابرس نیز بعد از نزول سورۀ مائده میباشد، بنابراین جایی برای انکار مسح بر خفین باقی نمیماند. [۲٧۵] وی عمرو بن أمیه بن خویلد ضمری است، از کسانی است که در اول مسلمان شدهاند، سفارت نبی کریم ج در نزد بعضی از ملوک و رؤساء به عهده داشته است، پیش از سال شصت هجری وفات یافته است، أسد الغابه (۴/۸۶). [۲٧۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث و حدیث قبلی آنکه: ۱) مسح بر موزه به اجماع علماء جواز دارد. ۲) جواز مسح بر عمامه مورد اختلاف است، امام احمد بن حنبل نظر به این حدیث نبوی شریف مسح بر عمامه را جائز میداند، ولی به سه شرط: شرط اول آنکه: شخص عمامه را مانند مسئلۀ موزه بر طهارت کامل پوشیده باشد، و مراد از طهارت کامل آن است که: شخص بعد از اینکه وضوء ساخت عمامه را به سرش بیچید، و در مرتبه دوم که میخواهد وضوء بسازد، اگر عمامه را که در حالت وضوء و طهارت پوشیده بود، باز نشده باشد، روا است که عوض مسح بر سر، بر عمامهاش مسح نماید. شرط دوم آنکه: عمامه بر زنخش نیز هیچ خورده باشد، ولو آنکه یک پیچ باشد. شرط سوم آنکه: تمام سر را دربر گرفته باشد، بنابراین اگر کسی عمامه را در یک کنار سر خود، و یا تنها در قسمت بالائی سرخود پیچانده بود، مسح کردن بر آن جواز ندارد. ولی اکثر علماء از آن جمله امام ابوحنیفه و امام شافعی و امام مالک وعدۀ دیگری از علماء رحمهم الله با استناد به دلایل و تعلیلات و تاویلاتی که میآورند، مسح بر عمامه را جایز نمیدانند، و از جملۀ دلایلشان این قول خداوند متعال است که در آیۀ وضوء میفرماید: ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ﴾ [المائده: ۶]، یعنی: و بر سرهای خود مسح کنید، و میگویند: کسی که بر عمامهاش مسح میکند، بر سرش مسح نکرده است، خطابی/ میگوید: خداوند مسح سر را فرض گردانیده است، و حدیثی که در مورد مسح بر عمامه آمده است، قابل تاویل است، پس نباید آنچه را که متیقن است، در مقابل آنچه که محتمل است، ترک کرد. ولی باید گفت که: کسان بسیاری بر عمامه مسح کردهاند، که از آن جمله است: ابوبکر صدیقس، و اشخاص بسیاری نیز مسح بر عمامه را جایز میدانند، مانند: عمر بن خطاب، أنس بن مالک، أبوأمامه، سعد بن مالک، أبوالدرداء، عمر بن عبدالعزیز، حسن، قتاده، مکحول، اوزاعی، و أبوثورش. ۳) مسح کردن بر کلاه و عرقچین به هر حجمی که باشد، به اتفاق علماء جواز ندارد.
۱۵۶- عَنِ المُغَيِرَةِ بْنِ شُعْبَةَ س قَالَ: كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ ج فِي سَفَرٍ، فَأَهْوَيْتُ لِأَنْزِعَ خُفَّيْهِ، فَقَالَ: «دَعْهُمَا، فَإِنِّي أَدْخَلْتُهُمَا طَاهِرَتَيْنِ». فَمَسَحَ عَلَيْهِمَا [رواه البخاری: ۲٠۶].
۱۵۶- از مغیره بن شعبهس روایت است که گفت: در سفری با پیامبر خدا ج بودم، خواستم موزهها را از پایشان درآورم.
فرمودند: «موزههایم را بیرون مکن، من پاهایم را در حال طهارت در موزهها داخل نموده بودم»، و بر بالای آن موزهها مسح کردند [۲٧٧].
[۲٧٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث اینکه: ۱) مسح بر موزه – طوری که قبلا هم گفتیم – به اتفاق علماء جواز دارد. ۲) به اتفاق علماء مسح بر موزه وقتی جواز دارد که شخص، موزه را در حال طهارت کامل پوشیده باشد، ورنه مسح کردن بر آن جواز ندارد. ۳) گفتیم: به اتفاق علماء، مسح کردن بر موزه وقتی جواز دارد که موزه را در حالت طهارت کامل پوشیده باشد، ولی در اینکه شرط، طهارت کامل در وقت پوشیدن موزه است، و یا در وقت بیوضوء شدن، بین علماء اختلاف است، امام شافعی/ طهارت کامل را در وقت پوشیدن موزه شرط میداند، و احناف در وقت بیوضوء شدن، به این معنی که: امام شافعی/ میگوید: شرط جواز مسح کردن بر موزه آن است که اول به طور کامل وضوء بسازد، بعد از آن موزهها را بپوشد، و اگر چنین نکرد، مسح کردن به موزه جواز ندارد، ولی احناف میگویند که: اگر کسی در حالی که بیوضوء میباشد، پاهایش را شست، و موزهها را پوشید، و پیش از آنکه بیوضوء شود، وضوء ساخت، بعد از آن اگر بیوضوء میشود، برایش روا است که بر موزههایش مسح کند. ۴) مدت مسح بر موزه برای مقیم یک شبانه روز، و برای مسافر سه شبانه روز است.
۱۵٧- عَنْ عَمْرِو بْنِ أُمَيَّةَ س: أَنَّهُ رَأَى رَسُولَ اللَّهِ ج «يَحْتَزُّ مِنْ كَتِفِ شَاةٍ، فَدُعِيَ إِلَى الصَّلاَةِ، فَأَلْقَى السِّكِّينَ، فَصَلَّى وَلَمْ يَتَوَضَّأْ» [رواه البخاری: ۲٠۸].
۱۵٧- از عمرو بن أمیهس روایت است که او: پیامبر خدا ج را دیده است که از شانۀ گوسفندی [گوشت] میبریدند [و میخوردند]، به نماز دعوت شدند، کارد را انداخته و بدون آنکه وضوء بسازند، نماز خواندند [۲٧۸].
[۲٧۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که از داخل شدن وقت نماز خبر داد، و پیامبر خدا ج را به نماز دعوت کرد، بلالس بود. ۲) از خوردن آنچه که به آتش پخته شود، وضوء لازم نمیشود، و مذهب عامۀ علماء همین چیز است، گرچه در بعضی از احادیث آمده است که از خوردن چیزی که به آتش پخته میشود، وضوء لازم میگردد، ولی علماء میگویند: مراد از وضوء ساختن از خوردن چیزی که به آتش پخته شود، تنها شستن دست و دهان است نه وضوی حقیقی، و یا آنکه وضوء ساختنی که از خوردن چیزهای پختنی لازم گردیده بود، به احادیث دیگری – از آن جمله همین حدیث باب – نسخ گردیده است. ۳) طعام خوردن با کارد و چنگال و قاشق جواز دارد. ۴) مراد از سویق که در عنوان باب آمده است، کوبیدۀ گندم و جو است، که به انواع مختلف از آن استفاده میگردد، ما مردم هرات آن را به نام (غلور) یاد میکنیم، و مردم دیگری آن را (تلخان) میگویند.
۱۵۸- عَنْ سُوَيْدَ بْنَ النُّعْمَانِ س: أَنَّهُ خَرَجَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج عَامَ خَيْبَرَ، حَتَّى إِذَا كَانُوا بِالصَّهْبَاءِ، وَهِيَ أَدْنَى خَيْبَرَ، «فَصَلَّى العَصْرَ، ثُمَّ دَعَا بِالأَزْوَادِ، فَلَمْ يُؤْتَ إِلَّا بِالسَّوِيقِ، فَأَمَرَ بِهِ فَثُرِّيَ، فَأَكَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَكَلْنَا، ثُمَّ قَامَ إِلَى المَغْرِبِ، فَمَضْمَضَ وَمَضْمَضْنَا، ثُمَّ صَلَّى وَلَمْ يَتَوَضَّأْ» [رواه البخاری: ۲٠٩].
۱۵۸- از سوید بن نعمانس [۲٧٩] روایت است که او با پیامبر خدا ج در سال فتح (خیبر) از مدینه خارج گردید، و هنگامی که به (صهباء) که نزدیک خیبر است، رسیدند، نماز عصر را خواندند.
و بعد از آن از [مردم] خواستند تا طعامهایی را که با خود دارند، حاضر نمایند، به جز سویق چیز دیگری نیاوردند، امر نمودند تا آن [سویق] را به آب، تر کنند.
پیامبر خدا ج و مایان از آن سویق خوردیم، بعد از آن برای ادای نماز شام برخاستیم، پیامبر خدا ج مضمضه نمودند، و مایان نیز مضمضه نمودیم، بعد از آن پیامبر خدا ج نماز خواندند، و وضوء نساختند [۲۸٠].
۱۵٩- عَنْ مَيْمُونَةَ ل: أَنَّ النَّبِيَّ ج «أَكَلَ عِنْدَهَا كَتِفًا، ثُمَّ صَلَّى وَلَمْ يَتَوَضَّأْ» [رواه البخاری: ۲۱٠].
۱۵٩- از میمونهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در نزدش شانۀ [گوسفندی] را تناول نمودند، بعد از آن نماز خوانده و وضوء نساختند [۲۸۱].
[۲٧٩] وی سوید بن نعمان بن مالک خزرجی انصاری است، در غزوۀ احد و غزوات بعد از آن با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، از زندگی و تاریخ وفاتش جز اینکه همین حدیث را روایت کرده است، معلومات بیشتری بدست آورده نتوانستم، (أسد الغابه: ۲/۳۸۱). [۲۸٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (صهباء): نام منطقهای است که یک مرحله از خیبر فاصله دارد، و به طرف مدینۀ منوره واقع گردیده است. ۲) مضمضه کردن که شستن دهان باشد، بعد از طعام خوردن مستحب است. ۳) امام مسلمانان میتواند در حالات خاصی طعام را جمع کرده و برای همگان توزیع نماید. ۴) مهلب/ از این حدیث اینطور استنباط نموده است که: امام میتواند محتکرین را امر کند تا طعامی را که در نزد خود دارند بیرون کنند، و برای مردم بفروش برسانند، و البته حکم احتکار و محتکرین در احادیث دیگری به طور صریح ذکر گردیده است. [۲۸۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) وضوء ساختن از خوردن طعامی که به آتش پخته شده باشد، لازم نیست، و این مذهب عامۀ علماء از آن جمله امام ابوحنیفه، و مالک، و شافعی، و اوزاعی، و ثوری وعدۀ دیگری از آنها است، ولی عدۀ دیگری از صحابه و تابعیین از آن جمله عائشه و ابوهریره و انس و حسن بصری، و عمر بن عبدالعزیز بر این نظراند که از خوردن چیزی که به آتش پخته شود، وضوء لازم میشود، و دلیلشان این قول پیامبر خدا ج است که میفرمایند: «از آنچه که آتش آن را تغییر داده است، وضوء بسازید»، ولی جمهور علماء از این حدیث اینطور جواب میدهند که این حدیث منسوخ است، و دلیل نسخ آن حدیث جابرس است که میگوید: (آخر این دوکار – یعنی: آخر کار وضوء ساختن و وضوء نساختن از آنچه که به آتش پخته شده است – از پیامبر خدا ج ترک وضوء ساختن از خوردن چیزی بود که به آتش پخته شده بود). ۲) امام نووی/ میگوید: اجماع علماء بر این قرار گرفته است که از خوردن چیزی که به آتش پخته شده باشد، وضوء لازم نمیشود)، و امام ابن حجر/ در فتح الباری به نقل از مهلب میگوید که: در جاهلیت عادت بر این بود که به نظافت کمتر توجه داشتند، از این جهت مامور به این گشتند که از خوردن چیزی که به آتش پخته شده است، وضوء بسازند، ولی بعد از اینکه نظافت در اسلام مقرر گردید و انتشار یافت، روی تخفیف بر مسلمانان وضوء ساختن از چیزی که به آتش پخته شده است نسخ گردید.
۱۶٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج «شَرِبَ لَبَنًا فَمَضْمَضَ، وَقَالَ: «إِنَّ لَهُ دَسَمًا» [رواه البخاری: ۲۱۱].
۱۶٠- از ابن عباسب روایت است که: پیامبر خدا ج مقدار شیری را نوشیدند، بعد از آن مضمضه نموده و فرمودند: «شیر، چربی دارد» [۲۸۲].
[۲۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) با تمسک به این حدیث نبوی علماء گفتهاند که: مضمضه کردن و شستن دهان از خوردن و نوشیدن چیزی که چربی داشته باشد، مستحب است. ۲) آنچه که در این حدیث نبوی شریف در مورد مضمضه کردن از آشامیدن شیر آمده است، فعل پیامبر خدا ج است، و در حدیث قولی نیز از ایشان روایت است که فرمودند: «از تناول شیر مضمضه کنید، زیرا شیر چربی دارد»، ولی علماء میگویند که این امر برای استحباب است، نه برای وجوب، و دلیلشان حدیث أنس بن مالکس است که میگوید: پیامبر خدا ج شیری را نوشیدند، و بدون آنکه مضمضه کنند، و یا وضوء بسازند، نماز خواندند.
۱۶۱- عَنْ عَائِشَةَ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «إِذَا نَعَسَ أَحَدُكُمْ وَهُوَ يُصَلِّي فَلْيَرْقُدْ، حَتَّى يَذْهَبَ عَنْهُ النَّوْمُ، فَإِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا صَلَّى وَهُوَ يُصَلِّي فَلْيَرْقُدْ، حَتَّى يَذْهَبَ عَنْهُ النَّوْمُ، فَإِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا صَلَّى نَاعِسٌ، لاَ يَدْرِي لَعَلَّهُ يَسْتَغْفِرُ فَيَسُبُّ نَفْسَهُ» [رواه البخاری: ۲۱۲].
۱۶۱- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که در حالت نماز پینکی رفت، استراحت نموده و خواب شود، زیرا کسی که در حالت پینکی رفتن نماز میخواند، چیزی نمیداند، و شاید به عوض آنکه استغفار نماید، خودش را دشنام بدهد» [۲۸۳].
۱۶۲- عَنْ أَنَسٍ س: عَنِ النَّبِيِّ ج أَنَّه قَالَ: «إِذَا نَعَسَ أَحَدُكُمْ فِي الصَّلاَةِ فَلْيَنَمْ، حَتَّى يَعْلَمَ مَا يَقْرَأُ» [رواه البخاری: ۲۱۳].
۱۶۲- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که در وقت نماز خواندن خوابش آمد، بخوابد، تا آنکه بداند که چه میخواند» [۲۸۴].
[۲۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از این حدیث نبوی شریف دانسته میشود که خواب ناقض وضوء است، ولی آیا بذات خود ناقض وضوء است، و یا مظنۀ بیوضوئی است؟ بعضی از علماء به این نظر اند که خواب به ذات خود ناقص وضوء میباشد، بنابراین کسی که خواب شد، وضویش نقض میگردد، خواه خوابش کم باشد و خواه بسیار، خواه نشسته خواب شود، و خواه به پهلو، و خواه به هرکیفیت و هیئت دیگری، زیرا در حدیث نبوی دیگری آمده است که: «... مگر از غائط، یا بول، و یا نوم»، که فرقی بین این سه چیز گذاشته نشده است، پس همانطوری که مطلق غائط و بول ناقض وضوء است، مطلق خواب نیز ناقض وضوء است. ۲) عدۀ از علماء رحمهم الله بر این نظر اند که خواب مظنۀ نقض وضوء است، به این معنی که اگر کسی خواب شود، احتمال دارد که وضویش نقض شود، و احتمال دارد که نقض نشود، زیرا پیامبر خدا ج فرمودهاند که: «چشم متکاء مقعد است، پس کسی که خواب شد وضوء بسازد»، از این جهت اینها میگویند که خواب اندک ناقض وضوء نیست، چنانچه که اگر کسی اینطور بخوابد که مقعدش در جایش محکم باشد، وضویش نقض نمیگردد. ۳) و گروه سومی بر این نظر اند که خواب اصلا ناقض وضوء نیست، و این مذهب ابوموسی اشعری، و ابن عمر و مکحول است، و دلیلشان این است که (صحابه خواب میشدند، و بدون اینکه وضوء بسازند، نماز میخواندند). و هر نظری که در مورد خواب وجود داشت، در مورد جنون و اغماء و مستی نیز وجود دارد، زیرا همانطوری که خواب سبب غفلت و بیخودی انسان میشود، این حالات سه گانه نیز سبب غفلت و بیخودی انسان میشود، و این امر واضح است و احتیاج به دلیلی ندارد. [۲۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث و حدیث قبلی آنکه: ۱) اگر کسی در وقت نماز خواندن خوابش آمد، باید نماز را گذاشته و بخوابد، ولی علماء گفتهاند که این در حالت غلبۀ کامل نوم است، به طوری که نداند چه میخواند، ولی اگر خواب بر وی غلبه کامل نکرده بود، باید نماز را اداء نموده و بعد از آن بخوابد. ۲) ظاهر این دو حدیث، دلالت بر عموم دارد، یعنی: در هر نمازی – چه نماز فرضی باشد و چه نماز نفلی، چه نماز شب باشد و چه نماز روز – بنابراین اگر شخص پینکی میرفت و خواب بر او غلبه کرده بود، باید نماز را گذاشته و بخوابد، و بعد از اینکه خواب از سرش رفت، وضوء ساخته و نمازش را اداء نماید، گرچه بعضی از علماء میگویند که این حکم، دربارۀ نماز تهجد است است، و دیگر نمازها را شامل نمیشود، ولی ظاهر حدیث جانب عمومیت را ترجیح میدهد، وعلاوه بر آن، کسی که خوابش آمده باشد – طوری که نبی کریم ج فرمودهاند – چه بسا که عوض استغفار نمودن، خودش را دشنام بدهد، و یا نفرین کند و یا سخن نا مناسب دیگری بگوید، و در این امور فرق بین نماز فرض و نماز نفل نیست. ۳) همانطوری که در وقت غلبۀ خواب، باید از نماز خواندن خودداری شود، در وقت هر پیش آمد دیگری که بر عقل تاثیر منفی میبخشد، نیز باید تا وقت به جا آمدن عقل، از نماز خواندن خودداری شود، مانند: بیهوشی، دیوانگی، نشه شدن از مخدرات، سستی از مفترات و امثال آنها.
۱۶۳- وعَنْهُ س قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج «يَتَوَضَّأُ عِنْدَ كُلِّ صَلاَةٍ» قَالَ: وَكَانَ يُجْزِئُ أَحَدَنَا الوُضُوءُ مَا لَمْ يُحْدِثْ [رواه البخاری: ۲۱۴].
۱۶۳- و از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای هر نمازی [از نمازهای پنجگانه] وضوء میساختند، [انسس] گفت: در حالی که برای مایان تا وقتی که بیوضوء نمیشدیم، [نماز خواندن] به وضوی ما روا بود [۲۸۵].
[۲۸۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جمهور علماء نظر به این حدیث و احادیث دیگری که در این مورد آمده است، بر این نظر اند که: شخص بعد از اینکه وضوء ساخت، تا وقتی که وضویش نشکند، با وضوء گفته میشده، و هر اندازه نمازی را از قرض و نفل به همان وضوء خوانده میتواند. ۲) شیعه و بعضی از علمای اهل ظاهر میگویند: شخص مقیم باید برای هر نمازی وضوء بسازد، ولی شخص مسافر تا وقتی که وضویش نشکند، با وضوء گفته میشود. ۳) ابراهیم نخعی/ میگوید: به یک وضوء – ولو آنکه شخص بیوضوء نشود – نباید بیش از یک وقت نماز اداء نماید، خواه مقیم باشد و خواه مسافر.
۱۶۴- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: مَرَّ النَّبِيُّ ج بِحَائِطٍ مِنْ حِيطَانِ المَدِينَةِ، أَوْ مَكَّةَ، فَسَمِعَ صَوْتَ إِنْسَانَيْنِ يُعَذَّبَانِ فِي قُبُورِهِمَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «يُعَذَّبَانِ، وَمَا يُعَذَّبَانِ فِي كَبِيرٍ» ثُمَّ قَالَ: «بَلَى، كَانَ أَحَدُهُمَا لاَ يَسْتَتِرُ مِنْ بَوْلِهِ، وَكَانَ الآخَرُ يَمْشِي بِالنَّمِيمَةِ». ثُمَّ دَعَا بِجَرِيدَةٍ رَطْبَةٍ، فَكَسَرَهَا كِسْرَتَيْنِ، فَوَضَعَ عَلَى كُلِّ قَبْرٍ مِنْهُمَا كِسْرَةً، فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لِمَ فَعَلْتَ هَذَا؟ قَالَ: «لَعَلَّهُ أَنْ يُخَفَّفَ عَنْهُمَا مَا لَمْ تَيْبَسَا» [رواه البخاری: ۲۱۶].
۱۶۴- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به بستانی از بساتین مدینۀ منوره یا مکۀ مکرمه گذشتند، [شک از راوی است]، آواز دو شخصی را شنیدند که در قبرهای خود عذاب میشدند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «این دو شخص عذاب میشوند، و سبب عذاب شدن آنها کار بزرگی نیست».
بعد از آن فرمودند: «نه خیر! یکی از اینها از بول خود پرهیز نمیکرد، و دیگری سخن چینی میکرد».
بعد از آن، شاخۀ خرمای تازۀ را طلبیده و آن را دو قسمت نمودند، و هر قسمتی را بر سر یکی از آن دو قبر، گذاشتند.
کسی برایشان گفت: یا رسول الله! چرا چنین کردید؟
فرمودند: «شاید تا وقتی که این دو شاخه خشک نشده است، از عذاب آنها تخفیف داده شود» [۲۸۶].
[۲۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از این حدیث نبوی شریف احکام زیادی استنباط میگردد، از آن جمله اینکه: ۱) عذاب قبر حق است. ۲) پرهیزنکردن از بول از گناهان کبیره است. ۳) سخنچینی از گناهان کبیره است. ۴) به سبب تسبیحی که شاخۀ خرما میگوید خداوند متعال عذاب مرده را تخفیف میدهد، و علماء گفتهاند: چون تسبیح شاخۀ خرما سبب تخفیف عذاب میگردد، قراءت قرآن و خواندن دعا به طور اولی سبب تخفیف عذاب میگردد، امام عینی برای اثبات این نظر، چندین حدیث و اثر را روایت کرده است، و نسبت به اهمیت موضوع، بعضی از این روایات را بیان میداریم: أ- از ابوبکر صدیقس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که قبر والدین خود و یا یکی از آنها را زیارت نموده و سورۀ (یس) را بخواند، خداوند برای آنها میآمرزد». ب- از علی بن ابیطالبس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که در قبرستان، (ده) بار ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾ را بخواند، و ثواب آن را برای اهل قبرستان ببخشد، خداوند برایش به تعداد مردههای آن قبرستان مزد میدهد». ج- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که این دعا را بخواند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، رَبِّ السَّمَوَاتِ وربِّ وَالْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَلَهُ الْكِبْرِيَاءُ فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، لِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَوَاتِ وَربِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَلَهُ الْعَظَمَةُ فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، هو المَلِکُ رَبِّ السَّمَوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ وَرَبِّ الْعَالَمِينَ، وَلَهُ النُّورُ فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»، و بعد از آن بگوید: «الهی! ثواب این دعا را برای پدر و مادرم برسان» هر حقی را که پدر و مادرش برگردن او داشتهاند، اداء میشود». د- علاوه بر آن ثابت شده است که خود پیامبر خدا ج وقتی که به قبرستان (بقیع) میرفتند برای اهل قبرستان چنین دعا میکردند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِأَهْلِ بَقِيعِ الْغَرْقَدِ»، چنانچه با استناد به احادیثی که آمده است، ثواب هر عمل نیک دیگری مانند روزهگرفتن، خیراتدادن، عمرهکردن وغیره کارهای نیک، نیز برای مرده میرسد. هـ- امام خطابی/ میگوید: تلاوت قرآن مجید بر سر قبر مستحب است، زیرا در صورتی که تسبیح شاخۀ درخت، سبب تخفیف گناه میشود، امید تخفیف عذاب از مرده به سبب خواندن قرآن مجید، بیشتر و بیشتر است، عمدة القاری شرح صحیح البخاری (۲/۵٩۸).
۱۶۵- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج «إِذَا تَبَرَّزَ لِحَاجَتِهِ، أَتَيْتُهُ بِمَاءٍ فَيَغْسِلُ بِهِ» [رواه البخاری: ۲۱٧].
۱۶۵- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج وقتی که به قضای حاجت بیرون میشدند، برای ایشان آبی حاضر میکردم، و با آن آب، [آنچه را که لازم بود] میشستند [۲۸٧].
[۲۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از این حدیث دانسته میشود که استنجاءزدن با آب بعد از قضای حاجت، سنت است، ولو آنکه نجاست از جای معین خود تجاوز نکرده باشد. ۲) اگر نجاست از جای خود تجاوز نکرده باشد، استنجاءزدن تنها به کلوخ و سنگ و امثال آنها جواز دارد، ولی – طوری که قبلا هم گفتیم – بدون شک بهتر آن است که بعد از استنجاءزدن به سنگ و کلوخ، به آب نیز استنجاء زده شود.
۱۶۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَامَ أَعْرَابِيٌّ فَبَالَ فِي المَسْجِدِ، فَتَنَاوَلَهُ النَّاسُ، فَقَالَ لَهُمُ النَّبِيُّ ج: «دَعُوهُ وَهَرِيقُوا عَلَى بَوْلِهِ سَجْلًا مِنْ مَاءٍ، أَوْ ذَنُوبًا مِنْ مَاءٍ، فَإِنَّمَا بُعِثْتُمْ مُيَسِّرِينَ، وَلَمْ تُبْعَثُوا مُعَسِّرِينَ» [رواه البخاری: ۲۲٠].
۱۶۶- از ابوهریرهس روایت است که گفت: «شخص بادیه نشینی برخاست و در مسجد بول نمود، مردم او را سرزنش نمودند.
پیامبر خدا ج برای آنها فرمودند: «چیزی نگوئید! و سطل آبی و یا دلو آبی را آورده و بر بالای بولهایش بریزید، شما به آسانگیری فرستاده شدهاید، نه به سختگیری» [۲۸۸].
[۲۸۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آسانگیری با مردم و دوری جستن از تشدد و سختگیری از قواعد اساسی دین اسلام است، و از این جهت بود که پیامبر خدا ج اگر شخصی و یا گروهی را به کدام طرفی میفرستادند، برای آنها سفارش اکید کرده و میفرمودند: «آسانگیری نمایید و سختگیری نکنید» و آنچه که قابل ذکر است این است که این آسانگیری با کسانی است که جاهل بوده و از علم دین بهرۀ ندارند، و در اموری است که از گناهان صغیره محسوب میگردد، بنابراین کسانی که ادعای علم و معرفت را دارند، و یا مرتکب حدی از حدود، و یا گناه کبیره میگردند، و یا به حقوق الناس تجاوز مینمایند، باید با آنها برخورد مناسب صورت پذیرد، و این برخورد از نصیحت شروع شده، و به عقوبت ختم میگردد. ۲) زمینی که نجس میشود، با ریختن آب بر آن، و از بین رفتن اثر نجاست پاک میشود، گرچه بعضی از علماء میگویند که: اگر زمین سخت بود، به ریختن آب پاک میشود، و اگر سست و خاکی بود، باید خاکی را که به نجاست تماس کرده است، حفر نموده و بیرون انداخت.
۱۶٧- عَنْ أُمِّ قَيْسٍ بِنْتِ مِحْصَنٍ ل: أَنَّهَا «أَتَتْ بِابْنٍ لَهَا صَغِيرٍ، لَمْ يَأْكُلِ الطَّعَامَ، إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَأَجْلَسَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج فِي حَجْرِهِ، فَبَالَ عَلَى ثَوْبِهِ، فَدَعَا بِمَاءٍ، فَنَضَحَهُ وَلَمْ يَغْسِلْهُ» [رواه البخاری: ۲۲۳].
۱۶٧- از ام قیس بنت محصنل [۲۸٩] روایت است که: وی طفل صغیرش را که هنوز نانخواره نشده بود، نزد پیامبر خدا ج آورد، پیامبر خدا ج او را در آغوش خود نشاندند.
طفل بالای لباسهای پیامبر خدا ج بول کرد، [آن حضرت ج] آبی را طلب نمودند، و بر روی لباس خود پاشیدند، و آن را نشستند [۲٩٠].
[۲۸٩] وی امیه بنت محصن بن حرثان اسدیه است، از کسانی است که در اول در مکۀ مکرمه ایمان آورده بودند، با پیامبر خدا ج بیعت نمود، و به مدینۀ منوره هجرت کرد، امام بخاری/ از وی تنها دو حدیث روایت کرده است، از خودش روایت است که گفت: یکی از پسرانم مرد، و بسیار جزع و فزع کردم، برای زنی که او را غسل میداد گفتم: از آب سرد او را غسل مده که او را میکشی، عکاشه این واقعه را برای پیامبر خدا ج گفت، به حقم دعا کرده و فرمودند: «خداوند عمرش دراز کند»، و گویند: هیچ زنی به اندازۀ او عمر نکرد، (الإصابه:۴/۴۸۵-۴۸۶). [۲٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در لزوم شستن لباس از بول طفل بین علماء اختلاف است. أ- اکثر علماء نظر به ظاهر این حدیث نبوی شریف بر این نظر اند که اگر پسر، نان خواره نشده باشد، و بر جامه بول کند، کفایت است که بر آن جامه آب پاشیده شود، و ضرورت به شستن ندارد، ولی اگر دختر، بر جامه بول کند، باید آن جامه شسته شود. ب- علمای احناف میگویند: فرقی بین بول پسر و بول دختر نیست، و باید هردو شسته شود، و میگویند: مراد از پاشاندن آب در این حدیث، پاشاندنی است قوی، که در نتیجه همان شستن است، چنانچه در احادیث دیگری لفظ (پاشاندن) به اتفاق علماء به معنی (شستن) استعمال شده است. و دلیل دیگرشان این است که آن طفل بر روی لباسهای خود بول کرده بود، نه بر روی لباسهای پیامبر خدا ج و ایشان روی احتیاط بر بالای لباسهای خود آب پاشاندند، تا آنکه مبادا رطوبت بول طفل بر لباسهای ایشان نیز سرایت کرده باشد.
۱۶۸- عَنْ حُذَيْفَةَ س قَالَ «أَتَى النَّبِيُّ ج سُبَاطَةَ قَوْمٍ فَبَالَ قَائِمًا، ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فَجِئْتُهُ بِمَاءٍ فَتَوَضَّأَ» [رواه البخاری: ۲۲۴].
۱۶۸- از حذیفهس [۲٩۱] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در زبالهدان مردمی داخل شدند، و ایستاده بول کردند، بعد از آن آبی طلب نمودند، آب را حاضر ساختم، و ایشان به آن آب وضوء ساختند [۲٩۲].
[۲٩۱] وی حذیفه بن یمان عبسی است، یکی از صحابههای جلیل القدر است، در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج برایش علم گذشته و آنچه را که تا قیامت رخ میدهد آموختند، وی در اول خلافت علیس در سال سی و شش هجری وفات یافت، امام بخاری/ از وی بیست و دو حدیث روایت کرده است، فتح المبدی (۱/۲۵۲). [۲٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بول کردن در حالت ایستاده جواز دارد، و این مذهب اکثر علماء است، وعدۀ نظر به احادیثی که پیامبر خدا ج از بول کردن ایستاده منع کردهاند، بر این نظر اند که بول کردن ایستاده مکروه است، و از حدیث باب چنین جواب میدهند که پیامبر خدا ج در این وقت کمر درد بودند، و نشستن آنها را تکلیف میداد، از این جهت ایستاده بول کردند، و بعضی از احادیث دلالت بر این امر دارد، وعدۀ دیگری میگویند که: پیامبر خدا ج از آن جهت ایستاده بول کردند، که در آن مزبلهدان جای مناسبی برای نشستن وجود نداشت.
۱۶٩- وَفي رواية عَنْهُ: فَانْتَبَذْتُ مِنْهُ، فَأَشَارَ إِلَيَّ فَجِئْتُهُ، فَقُمْتُ عِنْدَ عَقِبِهِ حَتَّى فَرَغَ [رواه البخاری: ۲۲۵].
۱۶٩- و در روایت دیگری از وی روایت است که گفت: بعد از آن از ایشان دور شدم. و ایشان به سوی من اشاره نمودند، و من آمدم و عقب سر ایشان قرار گرفتم تا آنکه فارغ شدند [۲٩۳].
[۲٩۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ثابت است که پیامبر خدا ج در وقت بول کردن از مردم دور میشدند، و در پشت دیواری و یا جای مینشستند، که از انظار پنهان باشند، و اینکه در اینجا از حذیفهس خواستند که به ایشان نزدیک شود، سببش این بود که: حذیفهس وظیفۀ حراست از پیامبر خدا ج بر عهده داشت، از این جهت در همه وقت و در همه جا باید ایشان همراه میبود، و با اینهم حذیفهس گرچه نزدیک پیامبر خدا ج آمده بود، ولی به طرف دیگر دیوار ایستاده بود. ۲) علماء گفتهاند: اگر کسی ایستاده بول میکرد، باکی نیست که شخص دیگری در نزدیکش وجود داشته باشد، ولی اگر نشسته بول میکرد، و یا قضای حاجت میکرد، نباید شخص دیگری در نزدیکش ایستاده باشد، تا مبادا از وی چیزی بشنود که نباید بشنود.
۱٧٠- عَنْ أَسْمَاءَ ل قَالَتْ: جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَي النَّبِيَّ ج فَقَالَتْ: أَرَأَيْتَ إِحْدَانَا تَحِيضُ فِي الثَّوْبِ، كَيْفَ تَصْنَعُ؟ قَالَ: «تَحُتُّهُ، ثُمَّ تَقْرُصُهُ بِالْمَاءِ، وَتَنْضَحُهُ، وَتُصَلِّي فِيهِ» [رواه البخاری: ۲۲٧].
۱٧٠- از اسماءل روایت است که گفت: زنی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: برای ما بگوئید که اگر کسی از ما [زنها] بالای لباسش حیض شود، چه باید بکند؟
فرمودند: «آن را بخراشد، بعد از آن، آن را در آب به هم بمالد، و آن را با آب بشوید، و در آن نماز بخواند» [۲٩۴].
۱٧۱- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: جَاءَتْ فَاطِمَةُ ابْنَة أَبِي حُبَيْشٍ إِلَى النَّبِيِّ ج فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي امْرَأَةٌ أُسْتَحَاضُ فَلاَ أَطْهُرُ أَفَأَدَعُ الصَّلاَةَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لاَ، إِنَّمَا ذَلِكِ عِرْقٌ، وَلَيْسَ بِحَيْضٍ، فَإِذَا أَقْبَلَتْ حَيْضَتُكِ فَدَعِي الصَّلاَةَ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَاغْسِلِي عَنْكِ الدَّمَ ثُمَّ صَلِّي» - قَالَ: «ثُمَّ تَوَضَّئِي لِكُلِّ صَلاَةٍ، حَتَّى يَجِيءَ ذَلِكَ الوَقْتُ» [رواه البخاری: ۲۲۸].
۱٧۱- از عائشهل روایت است که گفت: فاطمه بنت ابی حبیش نزد پیامبر خداج آمده و گفت: یا رسول الله! من زنی هستم که عادت ماهانهام قطع نمیشود، و پاک نمیشوم، آیا نماز را ترک نمایم؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «نه خیر! این تراوش رگها است، و عادت ماهانه نیست، وقتی که عادت ماهانهات آمد، نماز را ترک کن، و بعد از آن، خون را از خود شسته و نماز را اداء کن».
و فرمودند: «بعد از آن برای هر نمازی وضوء بساز، تا آنکه دوباره وقت عادت ماهانگیات فرا برسد» [۲٩۵].
[۲٩۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آنچه که در ترجمه از آن به (و آن را با آب بشوید) تعبیر شده است، لفظ حدیث نبوی شریف از این تعبیر (تنضحه) میباشد، و معنایش آن است که آب را بر آن بپاشد، ولی معنی این کلمه در اینجا شستن است نه پاش دادن آب، زیرا آب پاش دادن بر جامه بعد از شستن آن، معنی و فائدۀ ندارد، یعنی بعد از خراشیدن خون از جامعه، و به هم مالیدن آن در آب، باید آن را بشوید که اثر خون از بین برود. ۲) نظر به این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «آن را به آب بشوی» بعضی از علماء گفتهاند که نجاست چه خون باشد و چه چیز دیگری باید به آب شسته شود، و شستن به چیز دیگری جواز ندارد، ولی علمای احناف میگویند که چون هدف، از بین رفتن نجاست است، از اینرو میتوان نجاست را به آب و به هر چیز دیگری که قدرت از بین بردن نجاست را داشته باشد، پاک نمود. ولی نظر به اینکه در عصر حاضر و سائل و اشیاء دیگری مانند بخار وغیره جهت پاک کردن لباس، و از بین بردن نجاسات به کار میرود که اثر آن در از بین بردن نجاست از آب بیشتر است، میتوان گفت که نظر احناف در این موضوع راجحتر به نظر میرسد، خصوصا آنکه: احادیث دیگری نیز برای تایید مذهبشان وجود دارد. ۳) اساس اختلاف بین احناف و سائر علماء در این مسئله، و مسئلۀ آشامیدن سگ از ظرف که توضیحش قبلا گذشت، و مسائل دیگری در این زمینه این است که: اکثر علماء از آن جمله: شوافع رحمهم الله میگویند که: اساس شریعت تعبد است، یعنی: وقتی که شریعت ما را به چیزی امر کرد، باید آن را به همان طریقی که شریعت امر کرده است، انجام دهیم و علل و اسباب آن را جستجو نکنیم. ولی علمای احناف رحمهم الله میگویند که: اساس شریعت تعقل است، یعنی شریعت بر مصلحت و معقولیت استوار است، بنابراین مسائلی که علت آن و حکمت آن را میتوان به عقل و فهم خود درک کرد، آنچه که مهم است تحقق علت و سبب است، نه لفظ نص. مثلا: در همین مسئله موجوده، شوافع/ میگویند: چون شریعت ما را به این امر کرده است که نجاست را به آب بشوییم، در شستن نجاست نباید از چیز دیگری استفاده نمود، ولی احناف رحمهم الله میگویند: چون اساس شریعت مصلحت و معقولیت است، لذا عقل ما میتواند حکم کند مقصد نبی کریم ج از شستن خون به آب، از بین بردن نجاست است، نه خصوص استعمال آب، پس به هر طریقی که این هدف برآورده گردد، به نص حدیث نبوی شریف عمل شده است، لذا همانطوری که خون را میتوان به آب شست، میتوان به هر وسیلۀ دیگری نیز آن را شست، و جامه را پاک کرد. [۲٩۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) زنی که در غیر عادت ماهانگی خود خون میبیند، باید برای هر نمازی وضوء بسازد و نماز خود را اداء نماید، و اگر خونریزیاش به طور مستمر ادامه مییابد، باید ایامی را که پیش از این فرض، به عادت ماهانگی گرفتار بوده است، نماز را ترک نماید، و بعد از گذشت آن ایام برای هروقت نمازی وضوء بسازد، و نماز خود را به طور عادی اداء نماید، مثلا: اگر عادت ماهانگی زنی هفت روز بوده باشد، و اکنون پانزده روز و یا کمتر و یا بیشتر از آن را خون میبیند، باید در همان هفت روز نماز را ترک کند، و بعد از هفت روز، تا بار دیگری که وقت عادت ماهانگیاش میشود، در وقت هر نمازی وضوء بسازد، و نماز خود را اداء نماید. ۲) علماء احناف رحمهم الله از این حدیث نبوی شریف اینطور استنباط نمودهاند که: اگر خون از جای دیگر بدن غیر از سبیلین [که قبل و دبر باشد] خارج شد، سبب نقض وضوء میگردد، زیرا پیامبر خدا ج در علت وضوء ساختن برای آن زن فرمودند که: استحاضهاش به سبب (تراوش رگ است)، و چون خون در تمام بدن در داخل رگها میباشد، لذا هر وقت که خون از رگ خارج شد، وضوء نقض میگردد، و فرقی نمیکند که این بیرون شدن خود از سبیلین باشد و یا از غیر سبیلین.
۱٧۲- وعنها ل قَالَتْ: «كُنْتُ أَغْسِلُ الجَنَابَةَ مِنْ ثَوْبِ النَّبِيِّ ج، فَيَخْرُجُ إِلَى الصَّلاَةِ، وَإِنَّ بُقَعَ المَاءِ فِي ثَوْبِهِ» [رواه البخاری: ۲۲٩].
۱٧۲- و از عائشهل روایت است که گفت: اثر جنایت را [یعنی: منی را] از لباسهای پیامبر خدا ج میشستم، و ایشان برای نماز خواندن از خانه بیرون میشدند، و اثر آب هنوز در لباسهایشان آشکارا بود [۲٩۶].
[۲٩۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا ج با لباس تر از خانه بیرون شده و به نماز میرفتند، سببش آن بود که ایشان در اکثر اوقات تنها یک دست لباس داشتند، و اگر فرصتی برای خشک شدن لباسهایشان میسر نمیگردید، مجبور بودند با همان لباس تر، از خانه برآمده و به طرف مسجد، و یا به جای دیگری که ضرورت داشتند بروند. ۲) این حدیث قویترین دلیل برای حناف است که منی را نجس میدانند، و با اینهم کسانی که منی را نجس نمیدانند میگویند که: سبب شستن منی آن است، که از مجری بول میگذرد، ورنه منی به ذات خود نجس نیست، ولی چون منی همیشه از مجری بول میگذرد، لذا همیشه نجس میشود، و در نتیجه میتوان گفت: منی همیشه نجس است، ولو آنکه در اصل خود نجس نباشد، والله تعالی أعلم. ۳) بیرون شدن از خانه با جامعه تری که منی را از آن شسته است، جواز دارد. ۴) کسی که مورد اقتداء میباشد، جواز دارد که از حالات خصوصی وی جهت اقتداء کردن به وی در آن حالات، برای مردم قصه کرد، ولو آنکه بین چنین حالاتی در اصل سبب شرم و حیاء باشد.
۱٧۳- عَنْ أَنَسِ س قَالَ: قَدِمَ نَاسٌ مِنْ عُكْلٍ أَوْ عُرَيْنَةَ، فَاجْتَوَوْا المَدِينَةَ «فَأَمَرَهُمُ النَّبِيُّ ج، بِلِقَاحٍ، وَأَنْ يَشْرَبُوا مِنْ أَبْوَالِهَا وَأَلْبَانِهَا» فَانْطَلَقُوا، فَلَمَّا صَحُّوا، قَتَلُوا رَاعِيَ النَّبِيِّ ج، وَاسْتَاقُوا النَّعَمَ، فَجَاءَ الخَبَرُ فِي أَوَّلِ النَّهَارِ، فَبَعَثَ فِي آثَارِهِمْ، فَلَمَّا ارْتَفَعَ النَّهَارُ جِيءَ بِهِمْ، «فَأَمَرَ فَقَطَعَ أَيْدِيَهُمْ وَأَرْجُلَهُمْ، وَسُمِرَتْ أَعْيُنُهُمْ، وَأُلْقُوا فِي الحَرَّةِ، يَسْتَسْقُونَ فَلاَ يُسْقَوْنَ» [رواه البخاری: ۲۳۳].
۱٧۳- از انسس روایت است که گفت: مردمی از قبیلۀ (عکل) یا (عرینه) [به مدینۀ منوره] آمدند، آب و هوای مدینه برای آنها سازگار نیامد، پیامبر خدا ج آنها را امر کردند، تا به چراگاه شترها بروند، و از بول و شیر آنها بیاشامند.
آنها در آنجا رفتند، و چون صحت یافتند، ساربان پیامبر خدا ج را کشتند، و حیواناتی را که آنجا بود، رانده و با خود بردند، این خبر در ابتدای همان روز [به مدینۀ منوره] رسید، پیامبر خدا ج به تعقیب آنها فرستادند.
هنگامی که آفتاب بلند شده بود، آنها را آوردند، و [پیامبر خدا ج] امر کردند، و دستها و پاهای آنها را بریدند، و به چشمهای آنها میل کشیده شد، و به آفتاب انداخته شدند، آنها طلب آب میکردند، و برای آنها آب داده نمیشد [۲٩٧].
۱٧۴- وعَنْهُ س قَالَ: «كَانَ النَّبِيُّ ج يُصَلِّي، قَبْلَ أَنْ يُبْنَى المَسْجِدُ، فِي مَرَابِضِ الغَنَمِ» [رواه البخاری: ۲۳۴].
۱٧۴- و از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج – پیش از آنکه مسجد بنا شود – در خوابگاه گوسفندان، نماز میخواندند [۲٩۸].
[۲٩٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آن جنایتکاران ساربان پیامبر خدا ج را به این شکل کشتند که: دست و پای او را بریدند، به چشمها و دهانش خار داخل کردند، و او را تا وقت مردنش به همان همان حالت گذاشتند. ۲) امام مالک وعدۀ دیگری از علماء با استناد به این حدیث گفتهاند که بول شتر، و بول هر حیوان حلال گوشت دیگری حلال است، ولی جمهور علماء میگویند که: بول هر حیوانی چه حلال گوشت باشد، و چه حرام گوشت حرام است، و از حدیث عرنیین چنین جواب میدهند که: امر به آشامیدن بول شتر روی ضرورت بود، چنانچه پوشیدن ابریشم، برای مردها، و خوردن گوشت خوک جهت سد رمق روی ضرورت حلال است. ۲) معالجه از مریضی جواز دارد. ۳) حرابت همانطوری که در آبادانی تحقق مییابد، در صحرا نیز تحقق مییابد. ۴) مرتدی که به حرابت دست بزند، کشتن آن بدون طلب توبه از وی روا است. [۲٩۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بعضی از علماء از این حدیث اینطور استنباط کردهاند که بول و پشکل گوسفند و شتر پاک است، زیرا کسی که در چنین جایی نماز میخواند، حتما چیزی از بول و پشکل این حیوانات به وی تماس میکند، و اگر این چیزها پاک نمیبود، در آنجا نماز نمیخواندند، ولی کسانی که بول و پشکل شتر و گوسفند را پاک نمیدانند میگویند که شاید آنها در آنجا بر روی چیزی مثلا: حصیر و یا فرشی نماز میخواندند. و نظر راقم این است که گرچه این احتمال وجیه است، ولی احتمال دیگری نیز وجود دارد، و آن این است که در جای که نماز میخواندند، شاید در سابق خوابگاه گوسفندان بوده باشد، ولی بعد از اینکه آن مکان را برای نماز خواندن تعیین نمودند، آن را پاک نموده، و آنچه را که منافی نماز بوده است، از آنجا دور کرده باشند، و اینکه هنوز به نام خوابگاه گوسفند از آنجا یاد شده است، به اساس حالت اولی آن بوده است، نه به اساس فعلی آن، والله تعالی أعلم.
۱٧۵- عَنْ مَيْمُونَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج: سُئِلَ عَنْ فَأْرَةٍ سَقَطَتْ فِي سَمْنٍ، فَقَالَ: «أَلْقُوهَا وَمَا حَوْلَهَا فَاطْرَحُوهُ، وَكُلُوا سَمْنَكُمْ» [رواه البخاری: ۲۳۵].
۱٧۵- از میمونهل روایت است که گفت: کسی از پیامبر خدا ج از [حکم] موشی که در روغن [بسته مانند: روغن زرد] میافتد، پرسان نمود.
فرمودند: «موش، و روغن اطراف موش را گرفته و دور بیندازید، و روغن خود را بخورید» [۲٩٩].
۱٧۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «كُلُّ كَلْمٍ يُكْلَمُهُ المُسْلِمُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، يَكُونُ يَوْمَ القِيَامَةِ كَهَيْئَتِهَا، إِذْ طُعِنَتْ، تَفَجَّرُ دَمًا، اللَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ، وَالعَرْفُ عَرْفُ المِسْكِ» [رواه البخاری: ۲۳٧].
۱٧۶- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «هر زخمی را که شخص مسلمان در راه خدا برمیدارد، [در قیامت] به همان شکل خود در وقت زخم برداشتن است، آن زخم خونی میفشاند که رنگ آن رنگ خون، و بوی آن بوی مشک است» [۳٠٠].
[۲٩٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) با قیاس به روغن، هرچیزی دیگری که بسته و سخت باشد، مانند: شیرۀ سخت، شیراز سخت، و امثال اینها، حکمش حکم روغن بسته و سخت است، که فقط همانجایی که به موش تماس داشته است، دور انداخته میشود، و ما بقی آن پاک است. ۲) اگر چیزی که موش و یا هر نجس دیگری در آن میافتد، مانند: شیر و دوغ و امثال اینها مایع باشد، همۀ آن چیز نجس میگردد. ۳) این نجاست در نزد بعضی از علماء و از آن جمله احناف تنها مانع خوردن آن چیز میگردد، و استفاده کردن از آن چیز در غیر خوردن جواز دارد، مثلا: روغن مایعی مانند روغن کنجد که در آن موش افتاده است، گرچه خوردن آن روا نیست، ولی استفاده کردن از آن در چراغ، و در هرکار دیگری مانعی ندارد. [۳٠٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حکمت از اینکه شهید در قیامت با خون خود حاضر میشود آن است که آن خون به شهادت صاحب خود، و به جنایت ظالمی که آن شخص را به شهادت رسانده است، شهادت بدهد، و حکمت از اینکه شهید بوی مشک میدهد این است که بیانگر فضیلت شهید در نزد مردمان در روز قیامت باشد. ۲) شهید نه غسل داده میشود و نه خونش شسته میشود، تا این چیز سبب افتخار و شفاعتش در روز قیامت باشد، و از این جهت بویش بوی مشک است که به مشام اهل موقف رسیده و فضیلت شهید و شهادت را دریابند.
۱٧٧- وعَنْهُ س: عَنِ النَّبِيِّ ج أَنَّهُ قَالَ: «لاَ يَبُولَنَّ أَحَدُكُمْ فِي المَاءِ الدَّائِمِ الَّذِي لاَ يَجْرِي، ثُمَّ يَغْتَسِلُ فِيهِ» [رواه البخاری: ۲۳۸].
۱٧٧- و از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی از شما در آب ایستاد ای که جریان ندارد، بول نکند، که سپس در آن غسل نماید» [۳٠۱].
[۳٠۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حکم خاص به بول و غسل کردن نیست، بلکه وضوء ساختن را نیز شامل میشود، به این معنی که اگر شخصی میخواست از آب ایستاده وضوء نماید، نباید در آن آب بول نموده، و سپس از آن وضوء بسازد. ۲) بول و غائط کردن، و انداختن نجاست در آبی که مردم از آن استفاده میکنند، روا نیست، ولو آنکه خود شخص قصد وضوء ساختن و یا غسل کردن از آن آب را نداشته باشد. ۳) این حکم، یعنی غسل نکردن و وضوء نساختن از آبی که در آن بول میکند، طوری که حدیث بر آن تنصیص دارد، خاص به آب ایستاده است، بنابراین اگر کسی در آب روان بول کرد – گرچه این کارش روا نیست – ولی غسل کردن و وضوء ساختن از جایی که اثر بول در آن نرسیده است، و یا اثر بول از آنجا دور و محو شده است، جائز است.
۱٧۸- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ يُصَلِّي عِنْدَ البَيْتِ، وَأَبُو جَهْلٍ وَأَصْحَابٌ لَهُ جُلُوسٌ، إِذْ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: أَيُّكُمْ يَجِيءُ بِسَلَى جَزُورِ بَنِي فُلاَنٍ، فَيَضَعُهُ عَلَى ظَهْرِ مُحَمَّدٍ إِذَا سَجَدَ؟ فَانْبَعَثَ أَشْقَى القَوْمِ فَجَاءَ بِهِ، فَنَظَرَ حَتَّى سَجَدَ النَّبِيُّ ج، وَضَعَهُ عَلَى ظَهْرِهِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ، وَأَنَا أَنْظُرُ لاَ أُغْنِي شَيْئًا، لَوْ كَانَ لِي مَنَعَةٌ، قَالَ: فَجَعَلُوا يَضْحَكُونَ وَيُحِيلُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ، وَرَسُولُ اللَّهِ ج سَاجِدٌ لاَ يَرْفَعُ رَأْسَهُ، حَتَّى جَاءَتْهُ فَاطِمَةُ، فَطَرَحَتْ عَنْ ظَهْرِهِ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِقُرَيْشٍ». ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، فَشَقَّ عَلَيْهِمْ إِذْ دَعَا عَلَيْهِمْ، قَالَ: وَكَانُوا يَرَوْنَ أَنَّ الدَّعْوَةَ فِي ذَلِكَ البَلَدِ مُسْتَجَابَةٌ، ثُمَّ سَمَّى: «اللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِأَبِي جَهْلٍ، وَعَلَيْكَ بِعُتْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَشَيْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَالوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ، وَأُمَيَّةَ بْنِ خَلَفٍ، وَعُقْبَةَ بْنِ أَبِي مُعَيْطٍ» - وَعَدَّ السَّابِعَ فَنَسِيَهُ الراوي. قَالَ: فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَقَدْ رَأَيْتُ الَّذِينَ عَدَّ رَسُولُ اللَّهِ ج صَرْعَى، فِي القَلِيبِ قَلِيبِ بَدْرٍ [رواه البخاری: ۲۴٠].
۱٧۸- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در کنار کعبه نماز میخواندند، ابوجهل و یارانش آنجا نشسته بودند، در این وقت با خود گفتند: کدام یک از شما میرود و (بچهدان) شتر فلان مردم را آورده، و هنگامی که محمد به سجده رفت، بربالای کمرش میگذارد؟
بدترین و شریرترین آنها [که عقبه بن ابی معیط باشد] رفت و بچهدان شتر را آورد، و هنگامی که پیامبر خدا ج به سجده رفتند، آن را بین شانههایشان گذاشت، [ابن مسعود میگوید]: من این ماجرا را میدیدم و کاری کرده نمیتوانستم، و اگر پشتیبانی میداشتم، [از این کار جلوگیری میکردم].
و گفت: آنها بنای خنده را گذاشتند، و هرکدام [روی استهزاء] این عمل را به دیگری نسبت میداد، و پیامبر خدا ج همانطور در حالت سجده بودند، و سر خود را بالا نمیکردند، تا اینکه فاطمهل آمد [۳٠۲]، و [پردۀ بچهدان شتر] را از روی شانههای پیامبر خدا ج انداخت.
پیامبر خدا ج سرخود را از سجده بالا نموده و گفتند: «خدایا! به حساب کفار قریش برس»، و این گفتۀ خود را سه بار تکرار نمودند.
[ابوجهل و یارانش] از این نفرین ترسیده و به خود آمدند، زیرا میدانستند که دعا در این شهر [یعنی: شهر مکه] اجابت میگردد.
بعد از آن، پیامبر خدا ج آنها را ناموار نفرین نمودند: «خدایا! هلاک ابوجهل، هلاک عتبه بن ربیعه، و شیبه بن ربیعه، و ولید بن عتبه، و امیه بن خلف، و عقبه بن ابی معیط، برتو است» هفتمین را هم نام بردند، ولی راوی آن را فراموش کرده است.
عبدالله بن مسعودس میگوید: سوگند به ذاتی که جانم در دست او است، [بلاکیف] همین اشخاصی را که پیامبر خدا ج نام بردند، دیدم که در گودال بدر سرنگون شدهاند [۳٠۳].
[۳٠۲] وی فاطمه دختر پیامبر، و همسر فاتح خیبر علی بن ابی طالب و مادر حسن و حسین است، بنا به شهادت پیامبر خدا ج وی سردار همه زنان دنیا است، مناقب و فضائلش بسیار است، شش ماه بعد از وفات پیامبر خدا ج در روز سه شنبه سوم ماه رمضان رحلت نمود، رضی اللع تعالی عنها وأرضاها. [۳٠۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نفرین کردن ظالم جواز دارد. ۲) مراد از سرنگون شدن کسانی که پیامبر خدا ج آنها را نفرین کردند، سرنگون شدن اکثر آنها است، نه همه آنها، زیرا بعضی از آنها مانند: عقبه بن ابی معیط، و امیه بن خلف در جاهای دیگری به هلاکت رسیدند. ۳) هلاکت و کشته شدن این اشخاص در غزوۀ بدر بود، و در ابن غزوۀ ابوجهل را معاذ بن عمرو، و معاذ بن جموح به قتل رساندند، و ابن مسعود سرش را از تنش جدا کرد و نزد پیامبر خدا ج برد، بن ربیعه را حمزه و یا علی، شیبه را حمزه بن عبدالمطلب، ولید بن عتبه را عبیده بن حارث، و امیه بن خلف را عقبه که شخصی از انصار است، به قتل رساندند. ۴) در نزد بعضی از علماء: داخل شدن به نماز با نجاست روا نیست، ولی نجاستی که بر نمازگذار در حالت نماز خواندنش بدون ارادهاش میافتد باکی ندارد، ولی دیگران میگویند: نجاست در هر وقتی که عارض شود، سبب باطل شدن نماز میگردد، و از اینکه پیامبر خدا ج با وجود نجاستی که بر روی شانههایشان گذاشته شده بود، به نماز خود ادامه دادند، علماء جوابهای زیادی ارائه کردهاند، از آن جمله اینکه پیامبر خدا ج از اینکه در بین شانههایشان چیز نجسی گذاشته شده است، خبر نداشتند، گرچه این تاویل و تاویلات بسیار دیگری که در این حدیث کردهاند، خالی از اشکال و تکلف نیست.
۱٧٩- عَنْ أَنَسِ س قَالَ: «بَزَقَ النَّبِيُّ ج فِي ثَوْبِهِ» [رواه البخاری: ۲۴۱].
۱٧٩- از انسس روایت است که گفت: [یکباری] پیامبر خدا ج آب دهان خود را بر روی لباس خود انداختند [۳٠۴].
[۳٠۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در روایات دیگری آمده است، که این عمل پیامبر خدا ج در وقت نماز خواندن بود، و در این حالت اگر آب دهان خود را به این طرف و آن طرف میانداختند، سبب آن میشد که رویشان از قبله منحرف گردد، و اگر به پیش روی خود تف میکردند، بازهم کار شایستۀ نبود، لذا آب دهان خود را با لباس خود پاک کردند. ۲) آب دهان پاک است، جامه را نجس نمیکند، و اگر در آب میافتد، سبب نجاست آن نمیشود.
۱۸٠- عَنْ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ السَّاعِدِيَّ س: أَنَّهُ سَأَلَهُ النَّاسُ، بِأَيِّ شَيْءٍ دُووِيَ جُرْحُ النَّبِيِّ ج؟ فَقَالَ: مَا بَقِيَ أَحَدٌ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، «كَانَ عَلِيٌّ يَجِيءُ بِتُرْسِهِ فِيهِ مَاءٌ، وَفَاطِمَةُ تَغْسِلُ عَنْ وَجْهِهِ الدَّمَ، وأُخِذَ حَصِيرٌ فَأُحْرِقَ، فَحُشِيَ بِهِ جُرْحُهُ» [رواه البخاری: ۲۴۳].
۱۸٠- روایت است که مردم از سهل بن سعد ساعدیس [۳٠۵] پرسیدند: جراحت پیامبر خدا ج [در غزوۀ احد] به چه چیز مداوا شد؟
گفت: کسی که این واقعه را از من بهتر خبر داشته باشد، باقی نمانده است، علیس در سپر خود آب میآورد، و فاطمهل خون را از روی آن حضرت ج میشست، و بوریایی را گرفته و سوزاندند، و جراحت پیامبر خدا ج را از آن پُر کردند [۳٠۶].
[۳٠۵] وی سهل بن سعد بن مالک ساعدی است، نامش (حزن) بود، پیامبر خدا ج او را سهل نامیدند، در وقت وفات پیامبر خدا ج پانزده ساله بود، بسیار عمر کرد، تا آنکه زمان حجاج را دریافت، حجاج از وی پرسید: چرا امیرالمؤمین عثمان بن عفان را نصرت ندادی، گفت: نصرت دادم، گفت: دروغ میگوئی، و همان بود که امر کرد تا گردنش را مهر کنند، وی در سال هشتاد و هشت هجری به عمر نود و شش سالگی وفات یافت، أسد الغابه (۲/۳۶۶-۳۶٧). [۳٠۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) برای زن روا است که دستش به بدن کسانی که با وی محرم هستند، تماس نماید. ۲) تداوی کردن به سوخته بوریا روا است، و سبب بند شدن خونریزی میشود. ۳) انبیاء الله علیهم السلام مانند دیگر افراد بشر به درد و غم گرفتار میشوند، تا اینکه این چیز از یکطرف سبب بدست آوردن مزد، و رفع درجاتشان عندالله گردد، و از طرف دیگر ثابت شود که آنها هم بشر هستند، و مصایبی که بر دیگر افراد بشر واقع میشود، بر آنها نیز واقع میگردد، و به این طریق از غلو کردن نسبت به آنها – مانند آنکه مسیحیان نسبت به عیسی÷ غلو نمودند – خودداری شود.
۱۸۱- عنْ أَبي مُوسى س قَالَ: أَتَيْتُ النَّبِيَّ ج فَوَجَدْتُهُ «يَسْتَنُّ بِسِوَاكٍ بِيَدِهِ يَقُولُ أُعْ أُعْ، وَالسِّوَاكُ فِي فِيهِ، كَأَنَّهُ يَتَهَوَّعُ» [رواه البخاری: ۲۴۴].
۱۸۱- از ابوموسیس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج آمدم و دیدم با مسواکی که در دست دارند، مسواک میزنند، و در حالی که مسواک به دهان ایشان بود، به شکلی که بخواهند استفراغ نمایند (أُعْ، أُعْ) میکردند [۳٠٧].
۱۸۲- عَنْ حُذَيْفَةَ س قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج «إِذَا قَامَ مِنَ اللَّيْلِ، يَشُوصُ فَاهُ بِالسِّوَاكِ» [رواه البخاری: ۲۴۵].
۱۸۲- از حذیفهس روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج شب [برای نماز خواندن] برمیخاستند، دهان خود را مسواک میزدند [۳٠۸].
[۳٠٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مسواک زدن سنت است، و پیامبر خدا ج فرمودهاند که «اگر سبب مشقت بر امت خود نمیشدم، آنها را امر میکردم که در وقت هر نمازی مسواک بزنند». ۲) مسواکزدن زبان باید به درازی مسواک [یعنی: عمودی]، و مسواکزدن دندانها به عرض آن [یعنی: افقی] باشد. ۳) چون غرض از استعمال مسواک تنظیف دندانها است، بنابراین میتوان در این کار، از برس و کریم دندان استفاده نمود، گرچه برای مسواک خواصی است که شاید در برس و کریم دندان یافت نشود. [۳٠۸] از این حدیث دانسته میشود که مسواکزدن دهان برای کسی که به نماز تهجد برمیخیزد سنت است، و شاید حکمتش آن باشد که چون آب دهان نسبت به اینکه ساعات زیادی در دهان میماند، بدبوی میشود، از این سبب بهتر است که شخص هنگام مناجات با پروردگارش دندانهای خود را تنظیف نموده و دهان خود را پاک بشوید.
۱۸۳- عَنْ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: «أَرَانِي أَتَسَوَّكُ بِسِوَاكٍ، فَجَاءَنِي رَجُلاَنِ، أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الآخَرِ، فَنَاوَلْتُ السِّوَاكَ الأَصْغَرَ مِنْهُمَا، فَقِيلَ لِي: كَبِّرْ، فَدَفَعْتُهُ إِلَى الأَكْبَرِ مِنْهُمَا» [رواه البخاری: ۲۴۶].
۱۸۳- از ابن عمرب روایت است که: پیامبر خدا ج فرمودند:
«در خواب دیدم که به مسواکی دهان خود را مسواک میزنم، دو نفر نزدم آمدند که یکی از دیگری بزرگتر بود، مسواک را برای خوردسالتر آنها دادم، برایم گفته شد [گوینده جبرئیل÷ بود] که برای آنکه بزرگسالتر است بده، من هم آن را برای شخص بزرگسالتر دادم» [۳٠٩].
[۳٠٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از این حدیث نبوی شریف دانسته میشود که احترام شخص بزرگتر باید در نظر گرفته شود، ولی اگر مردمی در جایی به طور مرتب نشسته و یا ایستاده بودند، طوری که در احادیث بسیار دیگری آمده است، در دادن چیزی برای آنها، و در هر احترام دیگری، باید از شخص طرف راست شروع نمود.
۱۸۴- عَنِ البَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ ب قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «إِذَا أَتَيْتَ مَضْجَعَكَ، فَتَوَضَّأْ وُضُوءَكَ لِلصَّلاَةِ، ثُمَّ اضْطَجِعْ عَلَى شِقِّكَ الأَيْمَنِ، ثُمَّ قُلْ: اللَّهُمَّ أَسْلَمْتُ وَجْهِي إِلَيْكَ، وَفَوَّضْتُ أَمْرِي إِلَيْكَ، وَأَلْجَأْتُ ظَهْرِي إِلَيْكَ، رَغْبَةً وَرَهْبَةً إِلَيْكَ، لاَ مَلْجَأَ وَلاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلَّا إِلَيْكَ، اللَّهُمَّ آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَ، وَبِنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ، فَإِنْ مُتَّ مِنْ لَيْلَتِكَ، فَأَنْتَ عَلَى الفِطْرَةِ، وَاجْعَلْهُنَّ آخِرَ مَا تَتَكَلَّمُ بِهِ». قَالَ: فَرَدَّدْتُهَا عَلَى النَّبِيِّ ج، فَلَمَّا بَلَغْتُ: اللَّهُمَّ آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَ، قُلْتُ: وَرَسُولِكَ، قَالَ: «لاَ، وَنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ» [رواه البخاری: ۲۴٧].
۱۸۴- از براء بن عازبب [۳۱٠] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«هنگامی که به بستر خوابت میروی، مانند وضوی نماز، وضوء بساز، بعد از آن به پهلوی راستت خوابیده و بگو:
«اللَّهُمَّ أَسْلَمْتُ وَجْهِي إِلَيْكَ، وَفَوَّضْتُ أَمْرِي إِلَيْكَ، وَأَلْجَأْتُ ظَهْرِي إِلَيْكَ، رَغْبَةً وَرَهْبَةً إِلَيْكَ، لاَ مَلْجَأَ وَلاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلَّا إِلَيْكَ، اللَّهُمَّ آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَ، وَبِنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ».
اگر در این شب خود بمیری، بر فطرت [که دین اسلام باشد] مرده باشی، و این دعا را آخرین کلام خود بگردان»، [یعنی: بعد از این دعا، سخن مزن و خواب شو].
براء بن عازبس میگوید: من این دعا را نزد پیامبر خدا ج تکرار نمودم، و چون به این جمله رسیدم که: «اللَّهُمَّ آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَ»، گفتم: «وَرَسُوْلِكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ».
فرمودند: «نه! باید بگویی که: «وَنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ»» [۳۱۱].
[۳۱٠] وی براء ین عازب بن حارث انصاری است، نسبت به کمی سن، پیامبر خدا ج برایش اجازه اشتراک در غزوۀ بدر را ندادند، در چهارده غزوۀ با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، و شهر (ری) را وی فتح کرده است، در جنگ جمل و صفین در صف علی بن ابی طالبس قرار داشت، در کوفه سکنیگزین گریدید، و در همانجا وفات نمود، أسد الغابه (۱/۱٧۱-۱٧۲). [۳۱۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی دعای نبوی شریف این است که: الهی! خودم را به تو سپردم، و کار و بارم را به تو سپردم، و تو را پشت و پناه خود قرار دادم، و این به جهت آرزوی ثواب تو و ترس از عذاب تو است، هیچ پناهگاهی جز پناه تو، و هیچ جای نجاتی جز نجات تو وجود ندارد، الهی! به کتابی که نازل کردهای، و به پیامبری که فرستادهای، ایمان آوردم. ۲) از این سبب پیامبر خدا ج برایش اجازه ندادند که عوض «وَنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ»، «وَرَسُوْلِكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ»، بگوید که الفاظ (دعا) توقیفی است، و مجالی برای تغییر دادن آنها نیست، و دیگر آنکه لفظ (إرسال) که «أَرْسَلْتَ» باشد، در عبارت دعا ذکر گردیده بود، و اگر به جای «نَبِيِّكَ»، «رَسُوْلِكَ» گفته میشد، تکرار لازم میآمد، و تکرار در کلام، از اسلوب فصاحت و بلاغت نیست، و البته کلام نبی کریم ج در اعلیترین درجۀ بلاغت و فصاحت قرار دارد.
۱۸۵- عَنْ عَائِشَةَ، زَوْجِ النَّبِيِّ ج ورضيَ عنها: «أَنَّ النَّبِيَّ ج: كَانَ إِذَا اغْتَسَلَ مِنَ الجَنَابَةِ، بَدَأَ فَغَسَلَ يَدَيْهِ، ثُمَّ يَتَوَضَّأُ كَمَا يَتَوَضَّأُ لِلصَّلاَةِ، ثُمَّ يُدْخِلُ أَصَابِعَهُ فِي المَاءِ، فَيُخَلِّلُ بِهَا أُصُولَ شَعَرِهِ، ثُمَّ يَصُبُّ عَلَى رَأْسِهِ ثَلاَثَ غُرَفٍ بِيَدَيْهِ، ثُمَّ يُفِيضُ المَاءَ عَلَى جِلْدِهِ كُلِّهِ» [رواه البخاری: ۲۴۸].
۱۸۵- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که:
پیامبر خدا ج چون از جنابت غسل میکردند، اول دستهای خود را میشستند، بعد از آن مانندی که برای نماز وضوء بسازند، وضوء میساختند، بعد از آن، انگشتان خود را در آب غوطه داده، و بیخ موهای خود را خلال میکردند، بعد از آن با دست، سه بار بر سر خود آب میریختند، و سپس آب را بر همه بدن خود میریختند [۳۱۲].
۱۸۶- عَنْ مَيْمُونَةَ ل زَوْجِ النَّبِيِّ ج قَالَتْ: «تَوَضَّأَ رَسُولُ اللَّهِ ج وُضُوءهُ لِلصَّلاَةِ، غَيْرَ رِجْلَيْهِ، وَغَسَلَ فَرْجَهُ وَمَا أَصَابَهُ مِنَ الأَذَى، ثُمَّ أَفَاضَ عَلَيْهِ المَاءَ، ثُمَّ نَحَّى رِجْلَيْهِ، فَغَسَلَهُمَا، هَذِهِ غُسْلُهُ مِنَ الجَنَابَةِ» [رواه البخاری: ۲۴٩].
۱۸۶- از میمونهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مانند وضوی نماز خود، وضوء ساختند، ولی پاهای خود را نشستند، و عورت و جاهای را که نجاست [منی] رسیده بود، شستند، بعد از آن بر بدن خود آب ریختند، و سپس پاهای خود را [از جای غسل] دور کرده و شستند، این غسلشان از جنابت بود [۳۱۳].
[۳۱۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) وضوء ساختن پیش از غسل کردن سنت است. ۲) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که باید در وضوی غسل، پاها نیز شسته شود، ولی چنانچه که در حدیث بعدی میآید، نبی کریم ج در وقت وضوی غسل، پاهای خود را نمیشستند، از این جهت علماء در این موضوع نظرهای مختلفی ابراز داشتهاند، امام شافعی/ میگوید: باید پاهای خود را بشوید، امام ابوحنیفه و امام مالک رحمهماالله میگویند: اگر در جای غسل میکرد، که آب جمع میشد، نباید پاهای خود را بشوید، و اگر آب جمع نمیشد، شستن پا لازم است. ۳) خلال کردن موی سر و ریش در نزد احناف در غسل واجب، و در وضوء سنت است، ولی در نزد دیگران در غسل و وضوء سنت است. ۴) دست کشیدن بدن در غسل در نزد احناف سنت، و در نزد دیگران واجب است. ۵) بعد از شستن دستها، اگر دست و یا انگشتان شخصی که غسل میکند در آب داخل گردید، باکی ندارد. [۳۱۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در نزد احناف مضمضه و استنشاق در غسل واجب است، و دیگران آن را مستحب میدانند. ۲) لمس کردن عورت در نزد احناف سبب نقص وضوء نمیگردد، گرچه بعضی از علماء نظر به احادیث دیگری آن را ناقض وضوء میدانند. ۳) اگر منی و یا مذی کسی به جایی از بدنش تماس کرده بود، پیش از غسل کردن، باید آن را بشوید.
۱۸٧- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: «كُنْتُ أَغْتَسِلُ أَنَا وَالنَّبِيُّ ج مِنْ إِنَاءٍ وَاحِدٍ، مِنْ قَدَحٍ يُقَالُ لَهُ الفَرَقُ» [رواه البخاری: ۲۵٠].
۱۸٧- از عائشهل روایت است که گفت: من و پیامبر خدا ج از ظرف واحدی [یعنی]: از قدحی، که به نام (فَرَق) یاد میشد، باهم غسل میکردیم [۳۱۴].
[۳۱۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) فَرَق بر وزن عرق، پیمانهای است که شانزده رطل است، و چون هر رطل، (۴۵۵) گرام میباشد، بنابراین (فَرَق) مساوی هفت لتر و ربع است. ۲) برای زن و شوهر جائز است که باهم در یکجا و از یک ظرف، غسل نمایند. ۳) برای مرد و زن روا است که از یک ظرف غسل نموده و یا وضوء بسازند. ۴) برای زن و مرد روا است که از آب باقی ماندۀ غسل و وضوی یکدیگر، غسل نموده و یا وضوء بسازند. ۵) اما عینی/ به نقل از امام دراوردی میگوید: برای زن و شوهر روا است که عورت یکدیگر را ببینند، و دلیلشان این است که ابن حبان از طریق سلیمان بن موسی روایت میکند که کسی از وی پرسید: آیا روا است که مرد به فرج زن خود نظر کند؟ سلیمان گفت که من از این مسأله از عطاء پرسدم، عطاء گفت که من از این مسأله از عائشهل پرسیدم، و او در جوابم همین حدیث را ذکر نمود. ولی نظرم آن است که نظر به حدیثی که عائشهل میگوید: نه من عورت پیامبر خدا ج را دیدم، و نه ایشان عورت مرا، شاید آنها که باهم غسل میکردند، عورت خود را به ازار و یا لنگی پوشیده بوده باشند، و حتی به فرض آنکه عورت خود را نپوشانده باشند، از کجا معلوم که به عورت یکدیگر نظر میکردند؟ والله تعالی أعلم.
۱۸۸- وعنها ل أَنَّها سُئِلتَ عَنْ غُسْلِ النَّبِيِّ ج: «فَدَعَتْ بِإِنَاءٍ نَحْوٍ مِنْ صَاعٍ، فَاغْتَسَلَتْ، وَأَفَاضَتْ عَلَى رَأْسِهَا، وَبَيْنَهَا وَبَيْن السائلِ حِجَابٌ» [رواه البخاری: ۲۵۱].
۱۸۸- از عائشهل روایت است که کسی از وی از کیفیت غسل پیامبر خدا ج پرسید.
عائشهل ظرفی را که تقریبا یک صاع بود طلبید، و غسل کرد و بر سر خود ریخت، و در این وقت بین او و بین شخص سؤال کننده حجاب بود [۳۱۵].
۱۸٩- عن جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب أنه سأله رجل عَنِ الغُسْلِ، فَقَالَ: «يَكْفِيكَ صَاعٌ»، فَقَالَ رَجُلٌ: مَا يَكْفِينِي، فَقَالَ جَابِرٌ: «كَانَ يَكْفِي مَنْ هُوَ أَوْفَى مِنْكَ شَعَرًا، وَخَيْرٌ مِنْكَ» ثُمَّ أَمَّنَا فِي ثَوْبٍ [رواه البخاری: ۲۵۲].
۱۸٩- از جابر بن عبداللهس روایت است که شخصی از وی از [مقدار آب] غُسل پرسید، در جواب گفت: یک صاع برایت کفایت میکند [۳۱۶].
شخص دیگری گفت: برای من [این مقدار آب] کفایت نمیکند.
جابر گفت: برای کسی که موهایش از موهایت بیشتر، و خودش از تو بهتر بود، کفایت میکرد، [مقصدش پیامبر خدا ج بود]، بعد از آن جابر در حالی که یک جامعه به تن داشت، برای آنها امامت داد [۳۱٧].
[۳۱۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که از کیفیت غسل پیامبر خدا ج پرسان کرد، طوری که در صحیح مسلم و در این وقت خواهرزادۀ عائشه که ابوسلمه عبدالله بن عبدالرحمن بن عوف باشد، نیز همراه عبدالله بن یزید بود. ۲) در هنگام غسل کردن عائشهل، خواهرزاده و برادر رضاعیاش قسمت بلند بدن او را مانند: سر و گردن میدیدند، قاضی عیاض/ میگوید: ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که آنها سر و قسمت بالائی بدن او را که دیدن آن برای مَحْرَم روا است میدیدند، زیرا اگر این قسمتها را نمیدیدند، از طلب کردن آب، و غسل کردن به حضور آنها فائدۀ نبود. ۳) عائشهل از این جهت چنین غسل نمود، تا کیفیت عملی غسل پیامبر خدا ج برای آنها بنمایاند، و البته تعلیم عملی از تعلیم قولی مؤثر تر و به فهم نزدیکتر است. ۴) در غسل کردن، عدد و تکرار در ریختن آب شرط نیست، آنچه که شرط است، رساندن آب به تمام بدن است. [۳۱۶] صاع مساوی چهار (مد) است، و هر مد مساوی (٩۱٠) گرام است، بنابراین یک صاع مساوی (سه کیلو و ششصد و چهل گرام) میشود. [۳۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) متابعت از اسلوب نبی کریم ج در همۀ شؤون چه در عبادات باشد و چه در معاملات سنت است. ۲) مستحب است که در غسل کردن به مقدار یک صاع اکتفاء شود، و اسراف کردن در استعمال آب مکروه است. ۳) رد کردن سخن کسی که از اتباع سنت نبوی اباء میورزد، به شکل مناسبش مستحب است. ۴) نماز خواندن با یک جامه جواز دارد.
۱٩٠- عَنْ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج «أَمَّا أَنَا فَأُفِيضُ عَلَى رَأْسِي ثَلاَثًا، وَأَشَارَ بِيَدَيْهِ كِلْتَيْهِمَا» [رواه البخاری: ۲۵۴].
۱٩٠- از جبیر بن مطعمس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«ولی من بر سرخود، [در وقت غسل کردن] سه بار آب میریزم»، و به هردو دست خود اشاره به [کیفیت] ریختن آب کردند [۳۱۸].
[۳۱۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «ولی من بر سرخود سه بار آب میریزم» طوری که در صحیح مسلم آمده است، به این سبب بود که صحابه در بین خود در کیفیت غسل اختلاف نمودند، و همان بود که پیامبر خدا ج فرمودند «ولی من بر سرخود سه بار آب میریزم»، و امام اینکه دیگران چگونه غسل میکردند، نمیدانم. ۲) سه بار ریختن آب بر بدن در غسل کردن سنت است، ولی شستن بدن برای یکبار به اجماع علماء فرض است. ۳) احناف مضمضمه و استنشاق را در غسل فرض، و دیگران سنت میدانند.
۱٩۱- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: كَانَ النَّبِيُّ ج «إِذَا اغْتَسَلَ مِنَ الجَنَابَةِ، دَعَا بِشَيْءٍ نَحْوَ الحِلاَبِ، فَأَخَذَ بِكَفِّهِ، فَبَدَأَ بِشِقِّ رَأْسِهِ الأَيْمَنِ، ثُمَّ الأَيْسَرِ، فَقَالَ بِهِمَا عَلَى وَسَطِ رَأْسِهِ» [رواه البخاری: ۲۵۸].
۱٩۱- از عائشهل روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج از جنابت غسل میکردند، ظرفی که به اندازۀ (حلاب) بود میطلبیدند، و با هردو دست خود، اول به طرف راست، و بعد از آن به طرف چپ، و سپس با دو دست بر سرخود آب میریختند [۳۱٩].
[۳۱٩] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (حِلاب): بر وزن کتاب، ظرفی است که در آن گاو و یا گوسفند را میدوشند، و در هرات آن را (گاو دوشه) میگویند، امام بیهقی/ میگوید: حلاب ظرف کوزه مانندی است که هشت رطل آب میگیرد، و هشت رطل به اوزان رایج فعلی، مساوی (۶۴٠/۳) لتر است. ۲) در غسل کردن باید اول به شانۀ راست، بعد از آن به شانۀ چپ، و بالآخره بر سر خود آب ریخت. ۳) سه بار ریختن آب بر بدن سنت است، و یکبار شستن آن فرض است.
۱٩۲- وعَنْها ل قَالَتْ: «كُنْتُ أُطَيِّبُ رَسُولَ اللَّهِ ج فَيَطُوفُ عَلَى نِسَائِهِ، ثُمَّ يُصْبِحُ مُحْرِمًا يَنْضَخُ طِيبًا» [رواه البخاری: ۲۶٧].
۱٩۲- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را عطر میزدم، و ایشان با همسران خود همبستر میشدند، و صبح در حالی که احرام داشتند، از ایشان بوی عطر به مشام میرسید [۳۲٠].
۱٩۳- عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: «كَانَ النَّبِيُّ ج يَدُورُ عَلَى نِسَائِهِ فِي السَّاعَةِ الوَاحِدَةِ، مِنَ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ، وَهُنَّ إِحْدَى عَشْرَةَ» وَفي رواية: تِسْعُ نِسْوَةٍ. قيل لِأَنَسٍ أَوَكَانَ يُطِيقُ ذَلكَ؟ قَالَ: كُنَّا نَتَحَدَّثُ «أَنَّهُ أُعْطِيَ قُوَّةَ ثَلاَثِينَ» [رواه البخاری: ۲۶۸].
۱٩۳ از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در قسمتی از روز، و یا قسمتی از شب، با همهء همسران خود همبستر میدشدند، و آنها (یازده)، و در روایتی (نُه) زن بودند.
کسی از انسس پرسید: آیا این اندازه قدرت داشتند؟ گفت: ما با یکدیگر خود اینطور صحبت میکردیم که برای پیامبر خدا ج توانائی (سی) مرد داده شده است [۳۲۱].
[۳۲٠] از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) استعمال خوشبوئی پیش احرام بستن سنت است. ۲) تکرار جماع برای کسی که قدرت آن را دارد، روا است. ۳) متصل بعد از جماع غسل کردن لازم نیست، بلکه وجوب آن در وقت ارادۀ نماز خواندن است. ۴) غسل کردن در بین دو جماع، لازم نیست. ۵) از اینکه بعد از غسل از پیامبر خدا ج بوی عطر به مشام میرسید، علماء اینطور استنباط کردهاند که: مالیدن بدن در غسل لازم نیست، زیرا اگر ایشان بدن خود را میمالیدند، غالبا آنکه اثر عطر از ایشان محو میشد. [۳۲۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در مورد همسران پیامبر خدا ج امام ابن حجر/ میگوید: هنگامی که پیامبر خدا ج به مدینۀ منوره آمدند، تنها یک همسر داشتند که سودهل باشد، بعد از آن با عائشهل عروسی کردند، و بعد از آن در سال سوم و چهارم هجری با ام سلمه، و حفصه، و زینب بنت خزیمه، و بعد از آن در سال پنجم با زینب بنت حجش، و در سال ششم با جویریه، و در سال هفتم با صفیه و ام حبیبه و میمونه رضی الله عنهن جمیعا ازدواج نمودند. ۲) امام ابن قیم/ در مورد ازدواج مطهرات به تفصیل بیشتری صحبت کرده و میگوید: ازدواج مطهرات عبارت بودند از: أ- خدیجهل که پیامبر خدا ج با وی پیش از نبوت ازدواج نمودند، سن وی چهل سال بود، و تا وقتی که زنده بود، پیامبر خدا ج همسر دیگری نگرفتند، تمام اولاد پیامبر خدا ج با استثنای ابراهیم از وی بود، و این یگانه زنی است که خداوند متعال به واسطۀ جبرئیل÷ برایش سلام فرستاد. ب- بعد از خدیجهل با سوده بنت زمعهل ازدواج نمودند، و همین سوده بود که نوبت خود را برای عائشهل داد. ج- بعد از آن عائشه صدیقه بنت صدیقب ازدواج نمودند، عائشهل دارای فضائل بسیاری است، از آن جمله اینکه: براءتش از آسمان نازل گردید، و کسی که وی را قذف نماید به اجماع علماء کافر و مرتد، و خارج از دین اسلام است، و یگانه کسی است که در بسترش بر پیامبر خدا ج وحی نازل گردید، عالمترین، و فقیهترین زنهای امت است، پیامبر خدا ج جز با وی با زن بکر دیگری ازدواج نکردند. د- بعد از آن با حفصه بنت عمر بن خطابب ازدواج نمودند، و در روایتی آمده است که پیامبر خدا ج وی را طلاق دادند، و دوباره به وی رجوع از ازدواجش وفات نمود. هـ- بعد از وی با زینب بنت خزیمه بن حارث قیسیه ازدواج نمودند، و بعد از دو ماه از ازدواجش وفات نمود. و- بعد از آن با أم سلمه بنت أبی أمیه قرشیه مخزومیه ازدواج نمودند، و ام سلمهل آخرین همسرشان بود که وفات نمود. ز- بعد از آن با زینب جحشل ازدواج نمودند، و درباره همین زینبل بود که این قول خداوند متعال نازل گردید: ﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا﴾ [الأحزاب: ۳٧]، و به همین سبب بر دیگر ازواج مطهرات افتخار نموده و میگفت که: شما را اقوام شما به ازدواج دادند، و مرا خداوند از بالای هفت آسمان به ازدواج داد. ح- بعد از آن با جویریه بنت حارث ازدواج نمودند. ط- بعد از آن با أم حبیبه که رمله بنت أبی سفیان باشد، ازدواج نمودند، با وی وقتی که در حبشه بود ازدواج نمودند، و عوض پیامبر خدا ج نجاشی برایش چهار صد دینار مهر داد. ی- بعد از آن با صفیه بنت حُیی بن أخطب که از اولاد هارون بن عمران÷ است ازدواج نمودند، وی به اسارت درآمده بود، پیامبر خدا ج او را آزاد ساختند، و آزادیاش را برایش مهر قرار دادند. ک- بعد از آن با میمونه بنت حارث هلالیه ازدواج نمودند، و میمونهل آخرین ازدواج مطهرات است، که بعد از وی با زن دیگری ازدواج نکردند.
۱٩۴- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى وَبِيصِ الطِّيبِ، فِي مَفْرِقِ النَّبِيِّ ج وَهُوَ مُحْرِمٌ» [رواه البخاری: ۲٧۱].
۱٩۴- از عائشهل روایت است که گفت: گویا همین حالا به درخشندگی عطری که بر فرق سر پیامبر خدا ج استعمال شده بود، نظر میکنم، و این در حالی بود که ایشان مُحرِم بودند [۳۲۲].
[۳۲۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر اثر خوشبوئی که مُحرم پیش از احرام بستن استعمال کرده است، بر بدنش باقی میماند، باکی ندارد. ۲) امام مالک/ میگوید: استعمال عطری که اثرش بعد از احرام باقی میماند، برای محرم پیش از احرام بستنش روا نیست، و از این حدیث چنین جواب میدهد که این عطر زدن جهت همبستر شدن با همسرانشان، و پیش از غسل کردن بود، به طوری که بعد از غسل کردن اثری از عطر بر پیامبر خدا ج باقی نمانده بود، ولی سیاق و عبارت حدیث دلالت بر خلاف نظر و تاویل امام مالک/ دارد، والله تعالی أعلم بالصواب.
۱٩۵- وعَنْها س قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج «إِذَا اغْتَسَلَ مِنَ الجَنَابَةِ، غَسَلَ يَدَيْهِ، وَتَوَضَّأَ وُضُوءَهُ لِلصَّلاَةِ، ثُمَّ اغْتَسَلَ، ثُمَّ يُخَلِّلُ بِيَدِهِ شَعَرَهُ، حَتَّى إِذَا ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ أَرْوَى بَشَرَتَهُ، أَفَاضَ عَلَيْهِ المَاءَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ غَسَلَ سَائِرَ جَسَدِهِ» [رواه البخاری: ۲٧۲].
۱٩۵- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگامی که از جنابت غسل میکردند، دستهای خود را میشستند، و مانند وضوی نماز، وضوء میساختند، بعد از آن غسل میکردند، و با دو دست خود موهای خود را خلال مینمودند، و چون یقینشان حاصل میشد که آب خوب به زیر مویها رسیده است، سه بار بر سر خود آب میریختند، و بعد از آن بقیه بدن خود را میشستند [۳۲۳].
[۳۲۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بنا به قول اکثر علماء اگر کسی موهایش انبوه باشد، خلال کردن موی سر در وقت غسل کردن نسبت به وی واجب است. ۲) در موضوع خلال کردن موی ریش بین علماء اختلاف است، و راجح در مذهب احناف آن است که خلال کردن ریش در غسل واجب، و در وضوء سنت است.
۱٩۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: أُقِيمَتِ الصَّلاَةُ وَعُدِّلَتِ الصُّفُوفُ قِيَامًا، فَخَرَجَ إِلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ج، فَلَمَّا قَامَ فِي مُصَلَّاهُ، ذَكَرَ أَنَّهُ جُنُبٌ، فَقَالَ لَنَا: «مَكَانَكُمْ» ثُمَّ رَجَعَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَيْنَا وَرَأْسُهُ يَقْطُرُ، فَكَبَّرَ فَصَلَّيْنَا مَعَهُ [رواه البخاری: ۲٧۵].
۱٩۶- از ابوهریرهس روایت است که گفت: نماز برپا گردید و صفها برابر شد، پیامبر خدا ج آمدند، و چون در جای نماز خود قرار گرفتند، بیادشان آمد که جنب هستند، برای ما گفتند که: «شما در جای خود قرار داشته باشید».
خودشان برگشتند و غسل نمودند، و در حالی که از موهایشان آب میچکید، آمدند، تکبیر گفتند و با ایشان نماز خواندیم [۳۲۴].
[۳۲۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) واجب نیست که متصل بعد از جنابت غسل نمود، بلکه غسل وقتی واجب میشود، که نماز خواندن واجب گردد، ورنه پیامبر خدا ج غسل کردن را تا وقتی که به نماز آمدند، به تاخیر نمیانداختند. ۲) برابر کردن صفها در نماز جماعت مستحب است. ۳) در نزد احناف مستحب آن است که در اقامت وقتی که (حی علی الصلاه) گفته شد، صفها ایستاده شوند، و وقتی که (قد قامت الصلاه) گفته شد، امام تکبیر بگوید. ۴) اگر به امام مشکلی پیش شد که نماز را ادامه داده نمیتوانست، به اشاره – نه به سخن زدن – کسی را خلیفه بگیرد. ۵) در نزد امام ابوحنیفه/ بهتر آن است که مقتدی با امام تکبیر بگوید، در نزد ابویوسف و محمد بهتر آن است که مقتدی بعد از امام تکبیر بگوید. ۶) فراموشی برای انبیاء علیهم السلام در انجام دادن عبادات جواز دارد.
۱٩٧- وعَنْهُ س: عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ يَغْتَسِلُونَ عُرَاةً، يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ، وَكَانَ مُوسَى يَغْتَسِلُ وَحْدَهُ، فَقَالُوا: وَاللَّهِ مَا يَمْنَعُ مُوسَى أَنْ يَغْتَسِلَ مَعَنَا إِلَّا أَنَّهُ آدَرُ، فَذَهَبَ مَرَّةً يَغْتَسِلُ، فَوَضَعَ ثَوْبَهُ عَلَى حَجَرٍ، فَفَرَّ الحَجَرُ بِثَوْبِهِ، فَخَرَجَ مُوسَى فِي إِثْرِهِ، يَقُولُ: ثَوْبِي يَا حَجَرُ، ثَوْبِي يَا حَجَرُ، حَتَّى نَظَرَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ إِلَى مُوسَى، فَقَالُوا: وَاللَّهِ مَا بِمُوسَى مِنْ بَأْسٍ، وَأَخَذَ ثَوْبَهُ، فَطَفِقَ بِالحَجَرِ ضَرْبًا» فَقَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: وَاللَّهِ إِنَّهُ لَنَدَبٌ بِالحَجَرِ، سِتَّةٌ أَوْ سَبْعَةٌ، ضَرْبًا بِالحَجَرِ [رواه البخاری: ۲٧۸].
۱٩٧- و از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «قوم بنی اسرائیل برهنه غسل میکردند، و به طرف یکدگر نگاه میکردندند، و موسی÷ تنها غسل میکرد.
[بنی اسرائیل با خود] گفتند: به خدا قسم اینکه موسی با ما غسل نمیکند، جز اینکه خصیهایش متورم است، سبب دیگری ندارد [۳۲۵].
بار دیگر که موسی÷ برای غسل کردن رفت، لباسهایش را روی سنگی گذاشت، سنگ با جامههای موسی از نزدش گریخت، موسی÷ به عقبش دویده و میگفت: (ای لباسم، ای سنگ لباسم).
[و موسی÷] تا جایی رسید که بنی اسرائیل – به همان حالت – به طرف او دیده و گفتند: به خداوند سوگند است که موسی عارضۀ ندارد، و موسی÷ لباسهایش را گرفت، و شروع به زدن سنگ کرد».
ابوهریرهس گفت: به خداوند قسم است که: اثر شش یا هفت ضربه، هنوز بر آن سنگ موجود است [۳۲۶].
۱٩۸- وعَنْه س عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «بَيْنَا أَيُّوبُ يَغْتَسِلُ عُرْيَانًا، فَخَرَّ عَلَيْهِ جَرَادٌ مِنْ ذَهَبٍ، فَجَعَلَ أَيُّوبُ يَحْتَثِي فِي ثَوْبِهِ، فَنَادَاهُ رَبُّهُ: يَا أَيُّوبُ، أَلَمْ أَكُنْ أَغْنَيْتُكَ عَمَّا تَرَى؟ قَالَ: بَلَى وَعِزَّتِكَ، وَلَكِنْ لاَ غِنَى بِي عَنْ بَرَكَتِكَ» [رواه البخاری: ۲٧٩].
۱٩۸- و از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «روزی ایوب÷ برهنه غسل میکرد، ملخهایی از طلا نزدش افتاد، و ایوب÷ آنها را برداشته و در جامهاش میانداخت.
در این وقت خداوند برایش خطاب کرد و گفت: ای ایوب! مگر من تو را از این چیزهای که میبینی بینیاز نساختهام؟
گفت: چرا نه، به عزتت قسم است که بینیاز ساختهای، ولی مرا از الطاف و برکات تو بینیازی نیست» [۳۲٧].
[۳۲۵] قابل توجه است که این قوم بیحیا، حتی انبیاء الله را بازیچه و مورد تمسخر قرار میدادند، و البته چنین موافقی از این قوم سرکش جای چندان تعجب نیست. [۳۲۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) غسل کردن به طور برهنه در جای که دیگران وی را نبینند، جواز دارد. ۲) کشف عورت روی ضرورت مانند تداوی و امثال آن جواز دارد. ۳) انبیاء الله کاملترین افراد بشر در خلقت هستند، و از عیوب بدنی که نقص شمرده شود، مبراء هستند. ۴) اینکه قوم بنی اسرائیل برهنه غسل میکردند، و موسی÷ آنها را منع نمیکرد، گویند: سببش آن بود که پوشیدن عورت در دین آنها لازم نبود، و اینکه خود موسی÷ با آنها موافقت نکرده و تنها غسل میکرد، به سبب حیاء و عمل به افضلیت بود، ولی در نظر من یک احتمال دیگر نیز وجود دارد، و آن اینکه: پوشیدن عورت در دین آنها نیز لازم بود، و موسی÷ آنها را منع میکرد، ولی این قوم سرکش از وی اطاعت نمیکردند، و چنین مواقفی از این قوم در قرآن کریم، و سنت نبوی به طور مکرر به نظر میرسد. [۳۲٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر شخص تنها باشد، روا است که برهنه غسل نماید. ۲) حرص در جمع کردن مال حلال مشروع است. ۳) سوگند خوردن به صفات خداوندأ جواز دارد.
۱٩٩- عَنْ أُمِّ هَانِئٍ بِنْتِ أَبي طَالِبٍ ل قَالَتْ: ذَهَبْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج عَامَ الفَتْحِ فَوَجَدْتُهُ يَغْتَسِلُ وَفَاطِمَةُ تَسْتُرُهُ فَقَالَ: «مَنْ هَذِهِ؟» فَقُلْتُ: أَنَا أُمُّ هَانِئٍ [رواه البخاری: ۲۸٠].
۱٩٩- از أم هانیء بنت ابی طالبل [۳۲۸] روایت است که گفت: سال فتح مکه، نزد پیامبر خدا ج رفتم، دیدم که غسل میکنند، و فاطمهل بر ایشان پرده میگرفت.
[پیامبر خدا ج] گفتند: «این کیست»؟
گفتم: من أم هانیء هستم [۳۲٩].
[۳۲۸] وی ام هانیء بنت أبی طالب قرشی هاشمی دختر کاکای (عموی) پیامبر خدا ج و خواهر علی بن ابی طالب است، در اسمش اختلاف است، بعضی میگویند که: نامش هند، و بعضی میگویند، که فاطمه، وعده هم میگویند که فاخته است، در فتح مکه مسلمان شد، سال وفاتش را ندیدم، أسد الغابه (۵/۶۲۴). [۳۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) فتح مکه در رمضان سال هشتم هجری واقع گردید. ۲) غسل کردن در نزد محرم جواز دارد، و البته این در صورتی است که بین آنها پرده باشد. ۳) اگر کسی عورت خود را در نزد مردم بدون ضرورت کشف کند، در نزد عموم علماء شهادتش ساقط میگردد.
۲٠٠- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س أَنَّ النَّبِيَّ ج لَقِيَهُ فِي بَعْضِ طَرِيقِ المَدِينَةِ وَهُوَ جُنُبٌ، قال: فَانْخَنَسْتُ مِنْهُ، فَذَهَبْتُ فَاغْتَسَلَت ثُمَّ جَئت، فَقَالَ: «أَيْنَ كُنْتَ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ؟» قَالَ: كُنْتُ جُنُبًا، فَكَرِهْتُ أَنْ أُجَالِسَكَ وَأَنَا عَلَى غَيْرِ طَهَارَةٍ، فَقَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ، إِنَّ المُؤْمِنَ لاَ يَنْجُسُ» [رواه البخاری: ۲۸۳].
۲٠٠- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج او را در یکی از راههای مدینه – در حالی که جنب بود- ملاقات نمودند، [ابوهریرهس] گفت: خود را از نظر پیامبر خداج پنهان کردم، و رفتم و غسل کردم، و پس آمدم.
فرمودند: «ابوهریره! کجا بودی»؟
[ابوهریره] گفت: جنب بودم، و نپسندیدم که بدون طهارت با شما بنشینم.
فرمودند: «سبحان الله! مؤمن هرگز نجس نمیشود» [۳۳٠].
[۳۳٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مسلمان به سبب نجاست نجس نمیشود، بنابراین، پس خورد او، عرق او، لعاب او، و اشک چشم او چه مرده باشد، و چه زنده پاک است، و امام عینی/ میگوید که: در این احکام فرقی بین کافر و مسلمان نیست، یعنی: آنچه که از مسلمان پاک است، از کافر نیز پاک است، ولی اگر مفهوم مخالف را حجت بدانیم، در این احکام کافر از مسلمان فرق میکند، زیرا نبی کریم ج فرمودهاند که: «مؤمن هرگز نجس نمیشود» که مفهوم مخالفش آن است که غیر مؤمن نجس میشود، و البته احناف مفهوم مخالف را حجت نمیدانند، والله تعالی أعلم. ۲) باید برای اهل فضیلت احترام نمود، و به بهترین هیئتی با آنها مجالست نمود. ۳) تاخیر کردن غسل جنابت جواز دارد، ولی در وقت خوف قضاء شدن نماز، غسل کردن از جنابت واجب است.
۲٠۱- عَنِ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ س: سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ج أَيَرْقُدُ أَحَدُنَا وَهُوَ جُنُبٌ؟ قَالَ: «نَعَمْ إِذَا تَوَضَّأَ أَحَدُكُمْ، فَلْيَرْقُدْ وَهُوَ جُنُبٌ» [رواه البخاری: ۲۸٧].
۲٠۱- از عمر بن خطابس روایت است که: از پیامبر خدا ج پرسید: آیا روا است که کسی از مایان در حال جنابت بخوابد؟
فرمودند: «بلی! اگر کسی از شما وضوء بسازد، میتواند در حال جنابت بخوابد» [۳۳۱].
[۳۳۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خواب شدن در حال جنابت جواز دارد. ۲) در حکم وضوء ساختن برای جنب پیش از خواب شدن بین علماء اختلاف است: اکثر فقهاء بر این نظر اند که وضوء ساختن پیش از خواب شدن برای جنب مستحب است، ولی بعضی از علماء وضوء ساختن پیش از خواب شدن را برای جنب واجب میدانند، ولی شاید راجح نظر جمهور علماء باشد، والله تعالی أعلم.
۲٠۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «إِذَا جَلَسَ بَيْنَ شُعَبِهَا الأَرْبَعِ، ثُمَّ جَهَدَهَا فَقَدْ وَجَبَ الغَسْلُ» [رواه البخاری: ۲٩۱].
۲٠۲- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «وقتی که [شخص] بین پاهای زن نشست، و با او درآمیز گردید، غسل واجب میشود» [۳۳۲].
[۳۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از درآمیز گردیدن جماع است، و معنی حدیث این است که: اگر کسی با زنش جماع کرد، ولو آنکه انزال هم نشود، باید غسل نماید، و غسل وقتی واجب میشود که (حشفه) داخل گردد، و مراد از (حشفه) آن قسمت از ذکر مرد است که قبل از ختنه کردن در زیر جلد قرار دارد. ۲) از هر عمل دیگری که بین زن و شوهر غیر از انزال و دخول صورت میگیرد، به هرشکلی که باشد، غسل واجب نمیشود.
۲٠۳- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: خَرَجْنَا لاَ نَرَى إِلَّا الحَجَّ، فَلَمَّا كنتُ بِسَرِفَ حِضْتُ، فَدَخَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَنَا أَبْكِي، قَالَ: «مَا لَكِ أَنُفِسْتِ؟». قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «إِنَّ هَذَا أَمْرٌ كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَى بَنَاتِ آدَمَ، فَاقْضِي مَا يَقْضِي الحَاجُّ، غَيْرَ أَنْ لاَ تَطُوفِي بِالْبَيْتِ» قَالَتْ: وَضَحَّى رَسُولُ اللَّهِ ج عَنْ نِسَائِهِ بِالْبَقَرِ [رواه البخاری: ۲٩۴].
۲٠۳- از عایشهل روایت است که گفت: به سفر رفته بودیم، و قصدی جز حج نداشتیم، چون به (سَرِف) [منطقهای است در ده میلی مکه] رسیدیم، دچار عادت ماهانگی گردیدم، پیامبر خدا ج نزدم آمدند و من گریه میکردم.
فرمودند: «تو را چه شده است، مگر به عادت ماهانگی دچار شدهای؟».
گفتم: بلی!
فرمودند: «این چیزی است که خداوند بر تمام دختران بنی آدم مقدر کرده است، هرکاری را که حجاج انجام میدهند، تو هم انجام بده، مگر به خانه معظمه [بیت الله الحرام] طواف نکنی».
عائشهل گفت: و پیامبر خدا ج از طرف همسران خود، یک گاوی را قربانی کردند [۳۳۳].
[۳۳۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر زن بعد از احرام بستن به عادت ماهانگی گرفتار شد، باید تمام افعال حج را به استثنای طواف کردن به خانۀ معظمه، انجام بدهد. ۲) اگر زن در حالت عادت ماهانگی و یا مریضی ولادت، و یا جنابت طواف نمود، بر وی شتری لازم میگردد. ۳) اگر کسی در حال بیوضویی طواف حج را انجام داد، بر وی گوسفندی لازم میگردد. ۴) قربانی کردن یک گاو از عوض همۀ همسران شخص جواز دارد، ولی اگر قربانی واجب باشد، باید شوهر از همسر و یا همسرانش اجازه بگیرد، و اگر قربانی نفلی باشد، اجازه گرفتن شرط نیست.
۲٠۴- وعَنْها ل قَالَتْ: «كُنْتُ أُرَجِّلُ رَأْسَ رَسُولِ اللَّهِ ج وَأَنَا حَائِضٌ» [رواه البخاری: ۲٩۵].
۲٠۴- و از عائشهل روایت است که گفت: در حالی که دچار عادت ماهانگی بودم، سر پیامبر خدا ج را شانه زده و مرتب میکردم.
۲٠۵- وَفي رواية: «وَهُوَ مُجَاوِرٌ فِي المَسْجِدِ، يُدْنِي لَهَا رَأْسَهُ، وَهْيَ فِي حُجْرَتِهَا، فَتُرَجِّلُهُ وَهِيَ حَائِضٌ» [رواه البخاری: ۲٩۶].
۲٠۵- و در روایت دیگری در ادامه حدیث گذشته آمده است که: ... پیامبر خدا ج در حالی که در مسجد معتکف بودند، سرخود را به عائشه نزدیک میکردند، و در حالی که عائشه داخل خانهاش بود و به عادت ماهانگی گرفتار بود، سرپیامبر خدا ج را شانه میزد و مرتب میکرد [۳۳۴].
[۳۳۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث و حدیث قبلیاش آنکه: ۱) روا است که زن در حالت عادت ماهانگی و یا مریضی ولادت سر شوهرش را بشوید، و یا شانه بزند. ۲) خدمت کردن زن برای شوهرش روا است، ولی باید خدمت کردن به موافقت زن باشد، و اگر موافقت نداشت، مرد حق ندارد او را به زور به خدمت خود وادارد. ۳) معتکف اگر سر، و یا پا و یا دست خود را از مسجد بیرون نماید، برایش جواز داشته و اعتکافش باطل نمیشود. ۴) شانه زدن موی سر برای مرد، حتی ولو آنکه در حال اعتکاف باشد، روا است. ۵) زن در حالت عادت ماهانگی و مریضی ولادت، نباید به مسجد داخل گردد. ۶) مباشرت ممنوع با زن در حالت اعتکاف، عبارت از جماع کردن و یا انجام دادن مقدمات جماع مانند بوسه زدن و در آغوش گرفتن است، نه مجرد تماس.
۲٠۶- وعَنْها ل قَالَتْ: كَانَ النَّبِيَّ ج: «يَتَّكِئُ فِي حَجْرِي وَأَنَا حَائِضٌ، ثُمَّ يَقْرَأُ القُرْآنَ» [رواه البخاری: ۲٩٧].
۲٠۶- و از عائشهل روایت است که گفت: در حالی که به عادت ماهانگی گرفتار بودم پیامبر خدا ج خود را به آغوشم تکیه داده و قرآن میخواندند [۳۳۵].
[۳۳۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شنیدن قرآن برای زن در حالت عادت ماهانگیاش جواز دارد. ۲) لمس کردن زنی که در عادت ماهانگی است، برای شوهرش جواز دارد. ۳) قرآن خواندن در نزد کسی که ملبس به نجاست است، جواز دارد.
۲٠٧- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ ل قَالَتْ: بَيْنَا أَنَا مَعَ النَّبِيِّ ج، مُضْطَجِعَةٌ فِي خَمِيصَةٍ، إِذْ حِضْتُ، فَانْسَلَلْتُ، فَأَخَذْتُ ثِيَابَ حِيضَتِي، قَالَ: «أَنُفِسْتِ» قُلْتُ: نَعَمْ، فَدَعَانِي، فَاضْطَجَعْتُ مَعَهُ فِي الخَمِيلَةِ [رواه البخاری: ۲٩۸].
۲٠٧- از أم سلمهل روایت است که گفت: در حالی که با پیامبر خدا ج در زیر یک روپوش خوابیده بودم، دچار عادت ماهانگی گردیدم، آهسته خود را بیرون کشیدم، و جامههای عادت ماهانگی خود را گرفتم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «مگر نفاس شدهای»؟
گفتم: بلی!
مرا طلبیدند، و باز با ایشان زیر روپوش خوابیدم [۳۳۶].
[۳۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از (نفاس) خونی است که از زن بعد از ولادت خارج میگردد، و ام سلمهل در این وقت حیض شده بود نه نفاس، ولی به جهت مشابهتی که بین حیض و نفاس وجود دارد، پیامبر خدا ج حیضش را نفاس نامیدند، و از این مشابهتها آنکه: در هردوی آنها زن از نماز خواندن و روزه گرفتن ممنوع میباشد، و در هردو حالت برای شوهرش روا نیست که با وی جماع نماید، و در هردو حالت زن از خواندن قرآن و رفتن به مسجد، و طواف به خانۀ خدا و امثال اینها ممنوع میباشد. ۲) جائز است که مرد در حالی که زنش به عادت ماهانگی و یا مریضی ولادت دچار است، اگر خواسته باشد، با وی در یک بستر بخوابد، ولی باید از تماس بین ناف زانوی زن خودداری نماید، و دیگر کارها از بوسه و معانقه وغیره برایش روا است.
۲٠۸- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: «كُنْتُ أَغْتَسِلُ أَنَا وَالنَّبِيُّ ج مِنْ إِنَاءٍ وَاحِدٍ كِلاَنَا جُنُبٌ» وَكَانَ يَأْمُرُنِي، فَأَتَّزِرُ، فَيُبَاشِرُنِي وَأَنَا حَائِضٌ»وَكَانَ يُخْرِجُ رَأْسَهُ إِلَيَّ وَهُوَ مُعْتَكِفٌ فَأَغْسِلُهُ وَأَنَا حَائِضٌ» [رواه البخاری: ۲۲٩].
۲٠۸- از عائشهل روایت است که گفت: من با پیامبر خدا ج در حالی که هردو نفر ما جنب بودیم، از یک ظرف، غسل میکردیم،
و در حالی که به عادت ماهانگی گرفتار بودم مرا امر میکردند که ازار بپوشم، و سپس با من همبستر میشدند. و در حالی که معتکف بودند، سرخود را به سویم نزدیک میکردند، و من در حالی که به عادت ماهانگی گرفتار بودم، سرشان را میشستم [۳۳٧].
۲٠٩- وَفي رواية عَنْهَا – ل - قَالَتْ: كَانَتْ إِحْدَانَا إِذَا كَانَتْ حَائِضًا، فَأَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ ج أَنْ يُبَاشِرَهَا «أَمَرَهَا أَنْ تَتَّزِرَ فِي فَوْرِ حَيْضَتِهَا، ثُمَّ يُبَاشِرُهَا، قَالَتْ: وَأَيُّكُمْ يَمْلِكُ إِرْبَهُ، كَمَا كَانَ النَّبِيُّ ج يَمْلِكُ إِرْبَهُ» [رواه البخاری: ۳٠۲].
۲٠٩- و در حدیث دیگری از عائشهل روایت است که گفت: وقتی که کسی از مایان [یعنی: ازدواج مطهرات] دچار عادت ماهانگی میشد، و پیامبر خدا ج میخواستند با او همآغوش شوند، امر میکردند تا در وقتی که عادت ماهانگیاش زیاد است، ازار بپوشد، سپس با او همآغوش میشدند.
و عائشهل میگوید: کدام یک از شما میتواند مانند پیامبر خدا ج زمام شهوت خود را بگیرد؟ [۳۳۸].
[۳۳٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) برای زن و شوهر روا است که – در جنابت وغیر جنابت – از یک طرف باهم غسل نمایند. ۲) آنچه که از آن به (همبستر شدن) تعبیر شده است، در لفظ حدیث (یباشرنی) میباشد، و مباشره یا مباشرت با زن عبارت از در آمیختن و جماع کردن با وی است، ولی چون مراد از آن در اینجا این چیزها نبوده، بلکه مجرد خوابیدن با زن است، از این جهت به همبسترشدن ترجمه شده است، یعنی: در یکبستر باهم خوابیدیم. ۳) هم آغوش شدن با زنی که در عادت ماهانگی است جواز دارد، ولی نباید با وی جماع نمود، زیرا جماع کردن با زن در این حالت، به اجماع علماء حرام است، تا جایی که اگر کسی این عمل را حلال بشمرد کافر میشود، و اگر حلال ندانسته و چنین عملی را انجام میدهد، گنهکار گردیده و باید از خداوند طلب مغفرت نماید. ۴) به شستن سر و بدن، اعتکاف باطل نمیشود. ۵) بیرون کردن تنها سر و یا تنها دست و یا تنها پا از مسجد، سبب باطل شدن اعتکاف نمیگردد. [۳۳۸] از احکام و متعلق به این حدیث آنکه: ۱) همآغوش شدن با زن در حالت عادت ماهانگیاش جواز دارد، و مراد از هم آغوش شدن آن است که با وی بخوابد ولی جماع کردن با وی در این حالت – طوری که مکررا به آن اشاره نمودیم – به اجماع علماء حرام است. ۲) این قول عائشهل که: (کدام یک از شما میتواند مانند پیامبر خدا ج زمام شهوت خود را بگیرد؟) دلالت بر این دارد که همآغوش شدن با زن در حالت دعوت ماهانگی برای کسی روا است که از واقع شدن در جماع مطمئن باشد، و کسی که این اطمینان را به خود ندارد، نباید در این حالت با زنش همآغوش شود.
۲۱٠- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س قَالَ: خَرَجَ علينا رَسُولُ اللَّهِ ج فِي أَضْحَى أَوْ فِطْرٍ إِلَى المُصَلَّى، فَمَرَّ عَلَى النِّسَاءِ، فَقَالَ: «يَا مَعْشَرَ النِّسَاءِ تَصَدَّقْنَ فَإِنِّي أُرِيتُكُنَّ أَكْثَرَ أَهْلِ النَّارِ» فَقُلْنَ: وَبِمَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «تُكْثِرْنَ اللَّعْنَ، وَتَكْفُرْنَ العَشِيرَ، مَا رَأَيْتُ مِنْ نَاقِصَاتِ عَقْلٍ وَدِينٍ أَذْهَبَ لِلُبِّ الرَّجُلِ الحَازِمِ مِنْ إِحْدَاكُنَّ»، قُلْنَ: وَمَا نُقْصَانُ دِينِنَا وَعَقْلِنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «أَلَيْسَ شَهَادَةُ المَرْأَةِ مِثْلَ نِصْفِ شَهَادَةِ الرَّجُلِ» قُلْنَ: بَلَى، قَالَ: «فَذَلِكِ مِنْ نُقْصَانِ عَقْلِهَا، أَلَيْسَ إِذَا حَاضَتْ لَمْ تُصَلِّ وَلَمْ تَصُمْ» قُلْنَ: بَلَى، قَالَ: «فَذَلِكِ مِنْ نُقْصَانِ دِينِهَا» [رواه البخاری: ۳٠۴].
۲۱٠- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: در روز عید قربان – یا عید فطر – پیامبر خدا ج به (عیدگاه) آمدند، نزد زنها رفته و فرمودند: «ای گروه زنها! صدقه بدهید، زیرا من دیدم که بیشتر اهل دوزخ شمایان هستید».
گفتند: چرا یا رسول الله؟
فرمودند: «بسیار لعنت و دشنام میدهید، نیکیهای شوهر را انکار مینمایید، و هیچ ناقص عقل و دینی را که مانند شما عقل شخص دانا و فهمیده را برباید، ندیدم».
گفتند: یا رسول الله! سبب نقصان عقل و دین ما چیست؟
فرمودند: «آیا شهادت زن برابر نصف شهادت مرد نیست»؟
گفتند: بلی! هست.
فرمودند: «این از نقصان عقل وی، [و] آیا در هنگام عادت ماهانگی، نماز و روزه را ترک نمیکند»؟
گفتند: بلی! ترک میکند.
فرمودند: «این هم سبب نقصان دین وی» [۳۳٩].
[۳۳٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) برای زنها روا است که در روز عید مانند مردها به عیدگاه و به نماز عید بروند. ۲) سبب بیشتر رفتن زنها به دوزخ، همان چیزهایی است که در حدیث نبوی شریف ذکر گردیده است، بنابراین اگر زنی متصف به این صفات نباشد، و مرتکب گناه دیگری که مستوجب رفتن به دوزخ میگردد نشود، یقینا مستحق رفتن به دوزخ نیست. ۳) زنی که در غیر ایام عادت ماهانگی و مریضی ولادت نماز خوانده و روزۀ فرضش را میگیرد، از ترک نماز و روزه در این حالت، ثواب روزه و نماز برایش داده میشود. ۴) زنی که به سبب عادت ماهانگی و یا مریضی ولادت نماز خود را ترک کرده است، و یا روزه نگرفته است، بعد از اینکه عارضهاش برطرف شد، باید روزهای را که روزه نگرفته است، قضاء بیاورد، ولی نمازهای را که به سبب عادت ماهانگی و یا مریضی ولادت ترک کرده است، قضاء آوردنی ندارد. ۵) مراد از نقصان دین، نقصان عبادت است، نه نقصان اصل دین، یعنی: عبادتی که زنها انجام میدهند، نسبت به عبادتی که مردها انجام میدهند، کمتر است. ۶) همانطوری که مردها باید علم و معرفت حاصل نموده و احکام دین را بیاموزند، بر زنها نیز لازم است که از این امور معرفت حاصل نمایند.
۲۱۱- عَنْ عَائِشَةَ ل: «أَنَّ النَّبِيَّ ج اعْتَكَفَ مَعَهُ بَعْضُ نِسَائِهِ وَهِيَ مُسْتَحَاضَةٌ تَرَى الدَّمَ»، فَرُبَّمَا وَضَعَتِ الطَّسْتَ تَحْتَهَا مِنَ الدَّمِ [رواه البخاری: ۳٠٩].
۲۱۱- از عائشهل روایت است که گفت: یکی از همسران پیامبر خدا ج در حالی که استحاضه بود و خون میدید، با پیامبر خدا ج به اعتکاف نشست، و از شدت خونریزی بسا اوقات که طشت را زیرپای خود میگذاشت [۳۴٠].
[۳۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) استحاضه عبارت از خونی است که از زن، در غیر وقت عادت ماهانگی و مریضی ولادت خارج میگردد. ۲) آنکه در حالت استحاضه با پیامبر خدا ج به اعتکاف نشسته بود، ام سلمهل بود. ۳) زن در حالت استحاضه میتواند به اعتکاف بنشیند، ولی به اعتکاف نشستن زن در حالت عادت ماهانگی و مریضی ولادت جواز ندارد، و حتی داخل شدن وی به مسجد روا نیست.
۲۱۲- عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ ل قَالَتْ: «كُنَّا نُنْهَى أَنْ نُحِدَّ عَلَى مَيِّتٍ فَوْقَ ثَلاَثٍ، إِلَّا عَلَى زَوْجٍ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا، وَلاَ نَكْتَحِلَ وَلاَ نَتَطَيَّبَ وَلاَ نَلْبَسَ ثَوْبًا مَصْبُوغًا، إِلَّا ثَوْبَ عَصْبٍ، وَقَدْ رُخِّصَ لَنَا عِنْدَ الطُّهْرِ إِذَا اغْتَسَلَتْ إِحْدَانَا مِنْ مَحِيضِهَا فِي نُبْذَةٍ مِنْ كُسْتِ أَظْفَارٍ، وَكُنَّا نُنْهَى عَنِ اتِّبَاعِ الجَنَائِزِ» [رواه البخاری: ۳۱۳].
۲۱۲- از أم عطیهل [۳۴۱] روایت است که گفت: ما زنها از اینکه برای مرده بیش از سه روز به ماتم بنشینیم، نهی میشدیم، مگر برای شوهر، که چهار ماه و ده روز به ماتم مینشستیم.
نه سرمه به چشم میکردیم، و نه خوشبویی استعمال مینمودیم، و به جز از برد یمانی رنگۀ، لباس رنگه دیگری نمیپوشدیم، و وقتی که از عادت ماهانگی پاک گردیده و غسل میکردیم، برای ما رخصت بود که از خوشبویی ظفار استعمال نمائیم، و از اشتراک در جنازه نیز ممنوع بودیم [۳۴۲].
[۳۴۱] نامش نسیبه بنت حارث انصاریه است، در غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، زخمیها را تداوی میکرد، و از مریضها سرپرستی مینمود، و مردهها را میشست، امام بخاری/ از وی پنج حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (۵/۶٠۳). [۳۴۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (ظفار) منطقهای است در یمن که این خوشبوئی از آنجا میآمد. ۲) زن نباید جز برای شوهرش برای هیچکس دیگری بیش از سه روز به ماتم بنشیند. ۳) زنی که شوهرش وفات نموده است، اگر حامل نباشد، باید چهار ماه و ده روز به عده بنشیند، در این مدت باید لباس عادی بپوشد، از سرمه کردن به چشم، و استعمال عطر خودداری نماید. ۴) عده زن حامل، وضع حمل است، ولو آنکه وضع حمل بعد از اندک مدتی از طلاق و یا وفات شوهرش صورت بگیرد. ۵) بعد از اینکه از عادت ماهانگی پاک میشود، برایش روا است که غرض از بین بردن بویی که شاید به سبب عادت ماهانگی به بدنش مانده باشد، اندکی عطر و خوشبوئی استعمال نماید. ۶) حکم رفتن زن به جنازه، إنشاءالله بعد از این در باب جنائز خواهد آمد.
۲۱۳- عَنْ عَائِشَةَ ل: أَنَّ امْرَأَةً سَأَلَتِ النَّبِيَّ ج عَنْ غُسْلِهَا مِنَ المَحِيضِ، فَأَمَرَهَا كَيْفَ تَغْتَسِلُ، قَالَ: «خُذِي فِرْصَةً مِنْ مَسْكٍ، فَتَطَهَّرِي بِهَا» قَالَتْ: كَيْفَ أَتَطَهَّرُ؟ قَالَ: «تَطَهَّرِي بِهَا»، قَالَتْ: كَيْفَ؟، قَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ، تَطَهَّرِي» فَاجْتَبَذْتُهَا إِلَيَّ، فَقُلْتُ: تَتَبَّعِي بِهَا أَثَرَ الدَّمِ [رواه البخاری: ۳۱۴].
۲۱۳- از عائشهل روایت است که گفت: زنی از پیامبر خدا ج از کیفیت غسل خود از عادت ماهانگی پرسید، به وی امر کردند که چگونه غسل نماید.
فرمودند: که: «پارچۀ عطر آگینی را بگیر و خود را با آن پاک کن».
آن زن گفت: با این پارچه چگونه خود را پاک نمایم؟
فرمودند: «با آن پارچه خود را پاک کن».
گفت: چگونه؟
فرمودند: «سبحان الله! پاک کن».
[عائشهل میگوید]: آن زن را به طرف خود کشیدم و گفتم: با آن پارچه اثر خون را پاک کن [۳۴۳].
[۳۴۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) زن باید از مسائلی که به معرفت آن احتیاج دارد، پرسان نماید، ولو آنکه از مسائل خاص و حساس باشد، ولی شخصی که این مسائل را از وی میپرسد باید متصف به علم و صلاح باشد. ۲) زن بعد از اینکه از عادت ماهانگیاش پاک شد، باید برعلاوه از غسل نمودن، جاهایی را که اثر خون حیض به آنها رسیده است، با خوشبوئی پاک نماید. ۳) عائشهل مسائل دقیقی را از احکام دین و احادیث نبوی میفهمید که بعضیها از فهم آنها عاجز بودند، و از اینجا است که علماء در پهلوی داشتن علم، داشتن فهم دقیق را در اجتهاد شرط دانستهاند، ورنه چه بسا که شخص اگر فهم درستی نداشته باشد، نصوص قرآن کریم و سنت نبوی را طوری بفهمد و توجیه نمایند که برخلاف مقصود شارع باشد.
۲۱۴- وعَنْها ل قَالَتْ: أَهْلَلْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي حَجَّةِ الوَدَاعِ، فَكُنْتُ مِمَّنْ تَمَتَّعَ وَلَمْ يَسُقْ الهَدْيَ، فَزَعَمَتْ أَنَّهَا حَاضَتْ وَلَمْ تَطْهُرْ حَتَّى دَخَلَتْ لَيْلَةُ عَرَفَةَ، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذِهِ لَيْلَةُ عَرَفَةَ وَإِنَّمَا كُنْتُ تَمَتَّعْتُ بِعُمْرَةٍ؟، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج: «انْقُضِي رَأْسَكِ وَامْتَشِطِي، وَأَمْسِكِي عَنْ عُمْرَتِكِ»، فَفَعَلْتُ، فَلَمَّا قَضَيْتُ الحَجَّ أَمَرَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ لَيْلَةَ الحَصْبَةِ، فَأَعْمَرَنِي مِنَ التَّنْعِيمِ مَكَانَ عُمْرَتِي الَّتِي نَسَكْتُ [رواه البخاری: ۳۱۶].
۲۱۴- و از عائشهل روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در حجة الوداع احرام بستم، و از کسانی بودم که (هدی) را نفرستاده بودند، و نیت حج تمتع کرده بودم، و عائشهل فکر کرد که به عادت ماهانگی گرفتار شده است، و تا شب عرفه پاک نشده بود.
گفت: یا رسول الله! امشب عرفه است، و من جهت تمتع، نیت عمره کرده بودم، [پس چه باید بکنم]؟
پیامبر خدا ج برایش گفتند: «گیسوهایت را بازکن، سرت را شانه بزن، و از عمره کردن خودداری نما»،
[عائشهل میگوید]: طبق هدایت پیامبر خدا ج عمل نمودم، و چون حج را انجام دادم، [شبی که از منی به طرف مکه میآمدیم]، در شب که به (محصَّب) سکنی گزیده بودیم به [پیامبر خدا ج به برادرم] عبدالرحمن امر کردند تا مرا از تنعیم به عوض عمرۀ که نیت آن را کرده بودم، عمره بدهد [۳۴۴].
[۳۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) محصب جایی است بین مکه و منی، و در آن وقت حجاج وقتی که بعد از ایام تشریق به طرف مکۀ مکرمه میآمدند، شب را در آنجا میخوابیدند، و شب خوابیدن در (محصب) از مناسک حج نیست، و اگر کسی بنیت پیروی از نبی کریم در آنجا میخوابد، برایش ثواب دارد. ۲) اینکه عائشهل نیت عمره را کرده بود و یا نیت حج را، که در این زمینه روایات متعددی آمده است که هردو احتمال را میدهد، و برای جمع بین این روایات علماء گفتهاند که: عائشهل اول نیت حج را کرده بود، ولی بعد از این که پیامبر خدا ج صحابه را به فسخ حج امر کردند، حج خود را به عمره تبدیل نمود، ولی بعد از اینکه به عادت ماهانگی گرفتار شد، و اتمام عمره برایش امکانپذیر نبود، پیامبر خدا ج او را امر کردند که عمرهاش را به حج تبدیل نماید. ۳) احکام بیشتر متعلق به این حدیث، و سائر مسائل متعلق به حج، به تفصیل بیشتری إنشاءالله در باب حج خواهد آمد.
۲۱۵- وعَنْها ل قَالَتْ: خَرَجْنَا مُوَافِينَ لِهِلاَلِ ذِي الحِجَّةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُهِلَّ بِعُمْرَةٍ فَلْيُهْلِلْ، فَإِنِّي لَوْلاَ أَنِّي أَهْدَيْتُ لَأَهْلَلْتُ بِعُمْرَةٍ» فَأَهَلَّ بَعْضُهُمْ بِعُمْرَةٍ، وَأَهَلَّ بَعْضُهُمْ بِحَجٍّ، وسَاقَتِ الحَديثَ، وَذَكَرتْ حَيْضَتَها قالت: أَرْسَلَ مَعِي أَخِي عَبْدَ الرَّحْمَنِ إِلَى التَّنْعِيمِ، فَأَهْلَلْتُ بِعُمْرَةٍ «وَلَمْ يَكُنْ فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ هَدْيٌ، وَلاَ صَوْمٌ وَلاَ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: ۳۱٧].
۲۱۵- و از عائشهل روایت است که گفت: مقارن به هلال ماه ذوالحجه [به سفر حج] بیرون شدیم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که میخواهد عمره نماید، میتواند برای ادای عمره نیت نماید، و اگر من (هدی) را نفرستاده بودم، برای عمره احرام میبستم».
بعضی از [مردم] نیت عمره کردند، و بعضی نیت حج، و [عائشهل] حدیث را ذکر کرده، و در موضوع دچار شدنش به عادت ماهانگی گفت: [پیامبر خدا ج] برادرم عبدالرحمن را همراهم به (تنعیم) فرستادند، از آنجا برای عمره احرام بستم، و در هیچ کدام از این پیش آمدها بر من هدی، روزه، و صدقۀ لازم نگردید [۳۴۵].
[۳۴۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج در بیست و پنجم ماه ذوالقعده از مدینۀ منوره بیرون شدند، و بعد از (نُه) روز، و یا ده روز مسافرت در پنجم ماه ذوالحجه به مکۀ مکرمه رسیدند. ۲) در اینکه حج تمتع بهتر است یا حج قرآن و یا حج مفرد، بین علماء اختلاف است، و راجح در نزد احناف و حنابله آن است که حج تمتع افضل است، زیرا در این نوع حج، هریک از حج و عمره به طور مستقل اداء میگردد، و بعضی از احناف حج قرآن را بهتر میدانند.
۲۱۶- وعَنْها ل: أَنَّ امْرَأَةً قَالَتْ: أَتَجْزِي إِحْدَانَا صَلاَتَهَا إِذَا طَهُرَتْ؟ فَقَالَتْ: أَحَرُورِيَّةٌ أَنْتِ؟ «كُنَّا نَحِيضُ مَعَ النَّبِيِّ ج فَلاَ يَأْمُرُنَا بِهِ» أَوْ قَالَتْ: فَلاَ نَفْعَلُهُ [رواه البخاری: ۳۲۱].
۲۱۶- و از عائشهل روایت است که زنی از وی پرسید: آیا زن بعد از پاک شدن از عادت ماهانگی، باید نماز خود را قضا بیاورد؟
عائشهل برایش گفت: مگر تو (حروریه) میباشی؟ مایان در زمان پیامبر خدا ج به عادت ماهانگی گرفتار میشدیم، و ما را به قضاء آوردن نماز امر نمیکردند، و یا گفت: ما نماز را قضاء نمیآوردیم [۳۴۶].
[۳۴۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (حروریه) منسوب به (حروراء) است، و حروراء قریۀ در نزدیک کوفه است، و اولین اجتماع خوارج در این قریۀ صورت گرفته بود، و از این سبب گروهی از آنها به نام (حروریه) یاد میشوند، و مقصد عائشهل این بود که مگر تو از خوارج هستی؟ زیرا گروهی از خوارج به خلاف اجماع علماء، قضاء آوردن نمازهایی را که زن در ایام عادت ماهانگیاش ترک میکند، بر وی لازم میدانند. ۲) نمازهای را که زن در ایام عادت ماهانگی و مریضی ولادت ترک میکند، قضاء آوردن آنها بر وی لازم نیست، ولی روزهاش را باید قضاء بیاورد، و قبلا هم به این موضوع اشاره نمودیم، و تفصیل بیشتر آن إنشاءالله در کتاب روزه خواهد آمد.
۲۱٧- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ ل حديثُ حَيْضِها وهي مَعَ النَّبيِّ ج في الخَميلةِ، ثمَّ قَالَتْ: في هذهِ الرواية: إِنَّ النَّبِيَّ ج: «كَانَ يُقَبِّلُهَا وَهُوَ صَائِمٌ» [رواه البخاری: ۳۲۲].
۲۱٧- از أم سلمهل در حدیثی که راجع به عادت ماهانگیاش روایت میکند، و اینکه او در این حالت با پیامبر خدا ج در یک قطیفه خوابیده بود، روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حالی که روزه داشتند، او را میبوسیدند [۳۴٧].
[۳۴٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) برای زن و شوهری که بر نفس خود اطمینان داشته باشند روا است که در وقت روزه داشتن یکدیگر خود را ببوسند، و اگر اطمینان نداشته باشد، بوسیدن مکروه است. ۲) اگر کسی همسرش را بوسید، و به سبب بوسیدن و یا در آغوش گرفتن انزال شد، باید همان روز را قضاء بیاورد، ولی بر وی کفارۀ نیست.
۲۱۸- عَنْ أُمّ عَطِيَّةَ ل قَالَتْ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «تَخْرُجُ العَوَاتِقُ وَذَوَاتُ الخُدُورِ، أَوِ العَوَاتِقُ ذَوَاتُ الخُدُورِ، وَالحُيَّضُ، وَلْيَشْهَدْنَ الخَيْرَ، وَدَعْوَةَ المُؤْمِنِينَ، وَيَعْتَزِلُ الحُيَّضُ المُصَلَّى»، قيل لَهَا: الحُيَّضُ؟ فَقَالَتْ: أَلَيْسَ يَشْهَدْنَ عَرَفَةَ، وَكَذَا وَكَذَا [رواه البخاری: ۳۲۴].
۲۱۸- از أم عطیهل روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «دخترهای نوجوان، و دخترهای پرده نشین، [و یا فرمودند که]: دخترهای جوان پرده نشین، و زنهای حائض، بیرون شوند، و به کارهای نیک و دعای مسلمانان، اشتراک نمایند، ولی زنهای حائض از آمدن به (عیدگاه) خودداری نمایند».
از [أم عطیه] پرسیدند: آیا زنهای حائض [هم حاضر شوند]؟
گفت: مگر زنهای حائض به (عرفات) و فلان جا و فلان جا حاضر نمیشوند [۳۴۸]؟
[۳۴۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) زنها میتوانند در مواطن خیر و مجالس علم حاضر شوند. ۲) اگر زنهای که به عادت ماهانگی گرفتار اند به نماز عید میروند، باید از داخل شدن به عیدگاه و مسجد خودداری نمایند. ۳) زنها ولو آنکه به عادت ماهانگی گرفتار باشند، میتوانند به طرف عیدگاه بروند، ولی نباید در این حالت به عیدگاه داخل شوند. ۴) بعضی از علماء از این حدیث نبوی شریف و جوب نماز عیدین را استنباط نمودهاند. ۵) زن در حال گرفتاری به عادت ماهانگی میتواند به عرفات برود.
۲۱٩- وعَنْها ل قَالَتْ: «كُنَّا لاَ نَعُدُّ الكُدْرَةَ وَالصُّفْرَةَ شَيْئًا» [رواه البخاری: ۳۲۶].
۲۱٩- و از أم عطیهل روایت است که گفت: مایان زرداب، و آب تیره را از عادت ماهانگی حساب نمیکردیم [۳۴٩].
[۳۴٩] یعنی: خونی که از ما زنها در غیر عادت ماهانگی به مانند زرداب، و یا به رنگ تیره خارج میشد، از ایام عادت ماهانگی خود حساب نمیکردیم، ولی اگر خون به رنگ زرداب و یا به رنگ تیره در ایام عادت ماهانگی زن از وی خارج گردد، از عادت ماهانگی حساب میشود، این مذهب جمهور علماء است، ولی امام مالک/ میگوید: خونی که از زن خارج میشود، به هر رنگی که باشد، و در هر وقتی که باشد، از ایام حیض محسوب میشود، ولی این حدیث ام عطیه نظر وی را رد میکند.
۲۲٠- عَنْ عَائِشَةَ ل زَوْجِ النَّبِيِّ ج، أَنَّهَا قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ج: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ صَفِيَّةَ بِنْتَ حُيَيٍّ قَدْ حَاضَتْ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لَعَلَّهَا تَحْبِسُنَا أَلَمْ تَكُنْ طَافَتْ مَعَكُنَّ»، فَقَالُوا: بَلَى، قَالَ: «فَاخْرُجِي» [رواه البخاری: ۳۲۸].
۲۲٠- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که وی به پیامبر خدا ج گفت: یا رسول الله! (صفیه بنت حیی) به عادت ماهانگی گرفتار شده است.
پیامبر خدا ج فرمودند: «شاید او مانع رفتن ما شود، آیا او با شما طواف نکرده است»؟
گفتند: طواف کرده است.
فرمودند: پس [برایش بگو که از مکه] خارج شو [۳۵٠].
[۳۵٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) صفیه بنت حیی یکی از امثات مؤمنین و ازواج مطهرات است، و وی از نسل هارون بن عمران برادر موسی علیهما السلام میباشد، از پیامبر خدا ج تنها ده حدیث روایت کرده است، و امام بخاری از وی تنها یک حدیث روایت کرده است. ۲) اگر زن طواف حج را انجام داد، و بعد از آن به عادت ماهانگی دچار گردید، و قبل از انجام دادن طواف و داع، اراده داشت که از مکه خارج شود، طواف و داع از وی ساقط میشود، و بر وی دم و یا فدیۀ لازم نمیگردد، و این همان چیزی بود که برای صفیهل واقع گردیده بود. ۳) طواف حج به هیچ طریقی از زن حائض ساقط نمیگردد، لذا به هر صورتی که شده است، باید انتظار بکشد که از عادت ماهانگیاش پاک شود، و بعد از آن طواف حجش را انجام بدهد. ۴) اگر زن پیش از انجام دادن طواف حج از مکۀ مکرمه خارج گردیده و به وطنش رفت، تا وقتی که بر نگشته و طواف حج را انجام نداده است، در موضوع جماع کردن با شوهرش مُحرم باقی میماند، یعنی: جماع کردن شوهرش با وی تا وقتی که طواف حج را انجام نداده است، روا نیست. ۵) اگر زن در حالت عادت ماهانگی طواف حج را انجام داد، بر وی یک شتر لازم میگردد.
۲۲۱- عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدُبٍ س: «أَنَّ امْرَأَةً مَاتَتْ فِي بَطْنٍ، فَصَلَّى عَلَيْهَا النَّبِيُّ ج، فَقَامَ وَسَطَهَا» [رواه البخاری: ۳۳۲].
۲۲۱- از سمره بن جندبس [۳۵۱] روایت است که: زنی از اثر ولادت وفات یافت، پیامبر خدا ج در وسط جنازهاش ایستادند، و بر وی نماز خواندند [۳۵۲].
[۳۵۱] وی سمره بن جندب بن هلال فزاری است، با خوارج سخت مخالف بود و میگفت: بدترین مردمان هستند، مسلمانان را تکفیر میکنند، و خون آنها میریزند، از این جهت است که خوارج و کسانی که هم نظر آنها هستند وی را دشنام داده و از وی بدگوئی مینمایند، در سال پنجاه و نه هجری در بصره وفات یافت، أسد الغابه (۲/۳۵۴-۳۵۵). [۳۵۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر زن در حالت عادت ماهانگی و یا مریضی ولادت وفات مییابد، باید بر وی نماز جنازه خوانده شود. ۲) در اینکه امام در وقت نماز خواندن بر زن به چه قسمت از جنازه ایستاده شود، بین علماء اختلاف است، امام احمد بن حنبل/ میگوید: باید به وسط جنازه ایستاده شود، و احناف رحمهم الله میگویند که باید در برابر سینهاش ایستاده شود، و در این موضوع در نزد آنها فرقی بین جنازۀ زن و مرد نیست، و میگویند: اینکه در حدیث نبوی شریف لفظ (وسط) آمده است، وسط عبارت از سینه است، زیرا قسمت فوقانی جنازه عبارت از دست و سر، و پایین جنازه عبارت از شکم و پاها است، پس وسط عبارت از سینه است.
۲۲۲- عَنْ مَيْمُونَةَ ل زَوْجَ النَّبِيِّ ج، أَنَّهَا كَانَتْ تَكُونُ حَائِضًا، لاَ تُصَلِّي وَهِيَ مُفْتَرِشَةٌ بِحِذَاءِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، «وَهُوَ يُصَلِّي عَلَى خُمْرَتِهِ إِذَا سَجَدَ أَصَابَها بَعْضُ ثَوْبِهِ» [رواه البخاری: ۳۳۳].
۲۲۲- از میمونهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: وی در عادت ماهانگی بود و نماز نمیخواند، ولی در کنار جایی که پیامبر خدا ج سجده میکردند، خوابیده بود، و ایشان روی جاینماز خود، نماز میخواندند، و هنگام سجدهکردن، گوشههای از لباس پیامبر خدا ج به بدن صفیهل تماس میکرد [۳۵۳].
[۳۵۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جسم زن در حال عادت ماهانگی و مریضی ولادت نجس نمیباشد، ورنه پیامبر خدا ج به پهلوی همسر خود در آن حالت آن قدر نزدیک نماز نمیخواندند که جامههایشان به بدن وی تماس نماید. ۲) نماز خواندن بر بالای جانماز روا است، و چون جانماز پیامبر خدا ج از بوریا بود، بنابراین بهتر است که جانماز از فرض فقیرانه ساخته شود نه از فرشهای متکبرانه. ۳) زنی که به عادت ماهانگی گرفتار است، نباید نماز بخواند، چنانچه از روزه گرفتن نیز ممنوع است، با این فرق که بعد از پاک شدن از عادت ماهانگی قضاءآوردن نماز بر وی لازم نیست، ولی باید روزه را قضاء بیاورد. ۴) خوابیدن زن در کنار کسی که نماز میخواند روا است. ۵) نماز خواندن بر بالای جانمازی که از ابریشم ساخته شده است، مکروه میباشد.
۲۲۳- عَنْ عَائِشَةَ ل: زَوْجِ النَّبِيِّ ج، قَالَتْ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، حَتَّى إِذَا كُنَّا بِالْبَيْدَاءِ أَوْ بِذَاتِ الجَيْشِ انْقَطَعَ عِقْدٌ لِي، فَأَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَلَى التِمَاسِهِ، وَأَقَامَ النَّاسُ مَعَهُ وَلَيْسُوا عَلَى مَاءٍ، فَأَتَى النَّاسُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ، فَقَالُوا: أَلاَ تَرَى مَا صَنَعَتْ عَائِشَةُ؟ أَقَامَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ ج وَالنَّاسِ وَلَيْسُوا عَلَى مَاءٍ، وَلَيْسَ مَعَهُمْ مَاءٌ، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ وَرَسُولُ اللَّهِ ج وَاضِعٌ رَأْسَهُ عَلَى فَخِذِي قَدْ نَامَ، فَقَالَ: حَبَسْتِ رَسُولَ اللَّهِ ج وَالنَّاسَ، وَلَيْسُوا عَلَى مَاءٍ، وَلَيْسَ مَعَهُمْ مَاءٌ، فَقَالَتْ عَائِشَةُ: فَعَاتَبَنِي أَبُو بَكْرٍ، وَقَالَ: مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَقُولَ وَجَعَلَ يَطْعُنُنِي بِيَدِهِ فِي خَاصِرَتِي، فَلاَ يَمْنَعُنِي مِنَ التَّحَرُّكِ إِلَّا مَكَانُ رَسُولِ اللَّهِ ج عَلَى فَخِذِي، «فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج حِينَ أَصْبَحَ عَلَى غَيْرِ مَاءٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ آيَةَ التَّيَمُّمِ فَتَيَمَّمُوا»، فَقَالَ أُسَيْدُ بْنُ الحُضَيْرِ: مَا هِيَ بِأَوَّلِ بَرَكَتِكُمْ يَا آلَ أَبِي بَكْرٍ، قَالَتْ: فَبَعَثْنَا البَعِيرَ الَّذِي كُنْتُ عَلَيْهِ، فَأَصَبْنَا العِقْدَ تَحْتَهُ [رواه البخاری: ۳۳۴].
۲۲۳- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: در یکی از سفرهای پیامبر خدا ج با ایشان همسفر بودیم، چون به منطقه (بیداء) یا منطقه (ذات الجیش) [۳۵۴] رسیدیم، گلوبندم قطع شد، پیامبر خدا ج و دیگر همراهانشان غرض جستجوی گلوبند، توقف نمودند، و در این محل آبی هم نداشتند.
مردم نزد ابوبکر صدیقس آمد و گفتند: مگر نمیبینی که عائشه چه کرده است؟ سبب توقف پیامبر خدا ج و دیگران گردیده است، و این در حالی است که در این محل آبی نیست، و با خود آبی هم ندارند.
ابوبکرس در حالی که پیامبر خدا ج سرخود را بالای رانم گذاشته و به خواب رفته بودند، آمد و گفت: سبب توقف پیامبر خدا ج و دیگر مردم شدهای، در حالی که اینجا نه آبی است، و نه هم آنها با خود آبی دارند.
عائشهل میگوید: ابوبکرس مرا مورد عتاب قرار داد، و آنچه که خداوند میخواست که بگوید گفت: و با دست خود به پهلویم میزد، و جز اینکه سر پیامبر خداج بر بالای رانم گذاشته بود، چیز دیگری مانع حرکت کردن من نمیشد.
و چون پیامبر خدا ج صبح از خواب بیدار شدند، آبی وجود نداشت، و خداوند آیۀ تیمم را نازل فرمود، و مردم تیمم کردند.
أسید بن حضیرس [۳۵۵] گفت: ای خاندان ابوبکر! این اولین برکت شما نیست، عائشه میگوید: چون شتری را که من بر او سوار بودم از جایش حرکت دادیم، گلوبند را از زیر پایش یافتیم [۳۵۶].
۲۲۴- عَنْ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: "أُعْطِيتُ خَمْسًا لَمْ يُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلِي: نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِيرَةَ شَهْرٍ، وَجُعِلَتْ لِي الأَرْضُ مَسْجِدًا وَطَهُورًا، فَأَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ أُمَّتِي أَدْرَكَتْهُ الصَّلاَةُ فَلْيُصَلِّ، وَأُحِلَّتْ لِي المَغَانِمُ وَلَمْ تَحِلَّ لِأَحَدٍ قَبْلِي، وَأُعْطِيتُ الشَّفَاعَةَ، وَكَانَ النَّبِيُّ يُبْعَثُ إِلَى قَوْمِهِ خَاصَّةً وَبُعِثْتُ إِلَى النَّاسِ عَامَّةً" [رواه البخاری: ۳۳۵].
۲۲۴- از جابر بن عبداللهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «برایم پنج چیز داده شده است که برای هیچکسی پیش از من داده نشده است.
اینکه چون از مسافت یک ماه راه، به دل دشمنانم خوف و رُعب میافتد، نصرت داده شدهام [۳۵٧].
اینکه زمین برایم مسجد و وسیلۀ طهارت قرار داده شده است [۳۵۸]، پس هرکس از امت من که نماز را دریافت [و آبی را ندید، تیمم کند] و نماز را اداء نماید.
و اینکه اموال برایم حلال گردانیده شده است، و برای هیچکس دیگری پیش از من حلال گردانیده نشده بود [۳۵٩].
و اینکه برایم اجازه شفاعت داده شده است [۳۶٠].
و اینکه پیامبران پیش از من خاص برای قوم خود مبعوث میشدند، و من برای همه مردمان مبعوث گردیدهام [۳۶۱].
[۳۵۴] و (ذات الجیش) نام دو منطقه بین مکۀ مکرمه و مدینۀ منوره است. [۳۵۵] وی اسید بن حضیر انصاری است، یکی از نمایندگان مردم مدینۀ منوره در عقبۀ ثانی بود، و در مدینۀ منوره در سال بیست هجری وفات یافت، فتح المبدی (۱/۲٩۶). [۳۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پدر حق دارد و دخترش را ولو آنکه به شوهر داده شده باشد، تادیب نماید. ۲) شخص میتواند همسرش را با خود به سفر ببرد، ولو آنکه با گروهی از مردها سفر نماید. ۳) زن میتواند در سفر خود را برای شوهرش زینت نماید. ۴) اگر چیزی از نزد زن گم میشود، نباید شوهرش او را مورد عتاب قرار دهد، ولو آنکه سبب زحمت و یا خسارۀ مادی برایش شود. ۵) در وقت نماز خواندن اگر آب پیدا نمیشد، باید تیمم نمود. ۶) عائشه رضی الله دارای فضائل زیادی بود، از آن جمله اینکه به سبب گم شدن گلو بندش تیمم کردن در وقت نبودن آب مشروع گردید. [۳۵٧] یعنی وقتی که بین من و بین دشمنان من یک ماه راه سفر باقی میماند، ترس من به دل دشمنان من میافتد، و ترس افتادن به دل دشمن یکی از مهمترین اسباب شکست دشمن است، و مراد از یک ماه راه سفرهای آن روزی است، و اگر خواسته باشیم این اندازه راه را به حساب امروزی بسنجیم، چون در آن زمان روزانه تقریبا حدود چهل کیلو متر راه میپیمودند، میتوان این فاصله را به حدود یک هزار و دو صد کیلو متر راه تخنین زد، والله تعالی أعلم. [۳۵۸] نماز خواندن برای امم سابقه خاص در داخل معابد که به نام (بِیَع) و (صوامع) یاد میشد، جواز داشت، و در بیرون از آن معابد نماز خواندن برای آنها روا نبود، ولی در دین اسلام نماز خواندن و عبادت خدا در هرجایی – به شرط آنکه پاک باشد – جواز دارد، و اینکه عیسی÷ در زمین به سیاحت میپرداخت، و در هرجایی که وقت نماز داخل میشد، نماز میخواند، معارض با این اختصاص نیست، زیرا برای سیدنا عیسی÷ زمین تنها مسجد و جای نماز خواندن قرار داده شده بود، نه وسیلۀ طهارت، ولی برای محمد ج هم مسجد قرار داده شده است، و هم وسیله طهارت، و این چیز وجه اختصاص به پیامبر خدا ج است. [۳۵٩] زیرا بعضی از انبیاء گذشته مامور به جهاد نبودند، از این جهت غنمیتی را به دست نمیآوردند، و آنهایی که مامور به جهاد شده بودند، غنائمی را که به دست میآوردند، آتشی میآمد، و آن غنائم را از بین میبرد، و خوردن و استفاده کردن از آن غنائم برای آنها روا نبود. [۳۶٠] مراد از این شفاعت، شفاعت کبری است که برای تمام مؤمنین اهل موقف در میدان محشر شفاعت مینمایند، و تفصیل آن إنشاءالله در حدیث شفاعت خواهد آمد. [۳۶۱] هر پیامبری از پیامبران گذشته مانند نوح، صالح، ایوب، لوط، موسی، عیسی و غیر هم علیهم السلام خاص برای قوم خود مبعوث شده بودند، ولی پیامبر خدا محمد ج برای همه جهانیان مبعوث شدهاند، خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾ بگو ای مردمان! من برای همۀ شما مبعوث شدهام، و از اینجا بود که نبی کریم ج برای مردمان غیر عرب، مانند کسیری و قیصر وغیره نامه فرستاده و آنها را به اسلام دعوت مینمودند. ملاحظه: اینکه در این حدیث نبوی شریف امور اختصاصی برای پیامبر خدا ج نسبت به انبیاء دیگر علیهم السلام پنج چیز ذکر گردیده است، به این معنی نیست که: پیامبر خدا ج تنها به همین پنج چیز اختصاص یافته باشند، زیرا طوری که در علم (اصول فقه) مقرر است، مفهوم عدد در نزد بسیاری از علماء معتبر نیست، و اموری را که پیامبر خدا ج به آنها اختصاص یافتهاند بسیار است، و از آن جمله است: ۱) مقام محمود: خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩﴾ و (مقام محمود) عبارت شفاعت عظمی در روز قیامت است. ۲) حوض کوثر: خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ ١﴾. ۳) اینکه خداوند متعال لغزشهای گذشته و آیندۀشان را بخشیده، و نعمت خود را بر ایشان تمام کرده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢﴾. ۴) اینکه نام ایشان در بسیاری از جاها مقارن با نام خداوندأ آمده است، مانند کلمه شهادت، «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ»، و همچنین در اذان، و در اقامت، و در «التَّحِيَّاتُ»، و در جاهای دیگر، خداوند متعال میفرماید: ﴿أَلَمۡ نَشۡرَحۡ لَكَ صَدۡرَكَ ١ وَوَضَعۡنَا عَنكَ وِزۡرَكَ ٢ ٱلَّذِيٓ أَنقَضَ ظَهۡرَكَ ٣ وَرَفَعۡنَا لَكَ ذِكۡرَكَ ٤﴾. ۵) اینکه خود خداوند متعال و ملائکهاش بر وی درود و سلام میفرستند، و همۀ مؤمنان مامور به درود و سلام فرستادن بر ایشان شدهاند، خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا ٥٦﴾. ۶) در هرجایی که خداوند متعال ایشان را خطاب نموده است، به جهت تشریف و تکریم به (نبی) و (رسول) «يا أيها النبي ويا أيها الرسول» مخاطب ساخته است، نه به نامشان، و به نام که (محمد) و (أحمد) باشد فقط در مقام خبر دادن از ایشان یاد شده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِ﴾، و میفرماید: ﴿وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُ﴾. ٧) اینکه دارای خلق عظیم بودند، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾. ۸) اینکه متصف به رأفت و رحمت بودند، خداوند متعال میفرماید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨﴾. ٩) و اینکه خداوند متعال ایشان را بر شیطانشان غالب ساخت، تا جایی که آن شیطان مسلمان شد. ۱٠) دارای (جوامع الكلم) بودند. ۱۱) خاتم النبیین بودند. ۱۲) امتشان در نماز مانند ملائکه در آسمان به صف میایستند. ۱۳) مشقتها و مشکلاتی که در ادیان سابقه بود، از ایشان و از امتشان برداشته شده است. ۱۴) امتشان از خطا و فراموشی (عندالله) مؤاخذه نمیباشند. ۱۵) امتشان (خیر الأمم) هستند، یعنی: از همۀ امتهای سابقه بهتر میباشند. ۱۶) دارای معجزات متعدد و گوناگونی بودند، که در رأس این معجزات، معجزۀ قرآن مجید قرار دارد، و بسیاری از معجزات دیگر إنشاءالله در احادیث همین کتاب از نظرتان خواهد گذشت، از آن جمله اینکه: جمادات برایشان نطق میکردند، طفل در گهواره به نبوتشان شهادت داد، از طعام اندکی گروه زیادی را طعام داده و سیر ساختند، آب از سر انگشتانشان فواره زد، قمر به جهت اثبات نبوتشان شق شد، با یک دست کشیدنشان مریضهای بسیاری شفا یافتند، کسی که به تعقیبشان میآمد تا به ایشان ضرر برساند، دستهای اسپش در زمین فرورفت، خداوند در شب هجرت بینائی را از چشمان کفار گرفت، و همان بود که در وقت خارج شدن از خانه ایشان را ندیدند، همۀ اقوال و افعال و تصرفاتشان یکایک به طور دقیق به سند برای امتشان رسید، و حفظ گردید، و بسیاری از معجزات و امور خارق العادۀ دیگر، و امام ابن حجر/ میگوید: ابوسعید نیشاپوری در کتاب (شرف مصطفی) آورده است که پیامبر خدا ج از دیگر انبیاء علیهم السلام به شصت خصلت اختصاص یافتهاند، (فتح الباری: ۱/۵۲۳-۵۲۴).
۲۲۵- عَنْ أَبِي جُهَيْمِ بْنِ الحَارِثِ الأَنْصَارِيِّ س، قَالَ: «أَقْبَلَ النَّبِيُّ ج مِنْ نَحْوِ بِئْرِ جَمَلٍ فَلَقِيَهُ رَجُلٌ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيْهِ النَّبِيُّ ج السَّلامَ، حَتَّى أَقْبَلَ عَلَى الجِدَارِ، فَمَسَحَ بِوَجْهِهِ وَيَدَيْهِ، ثُمَّ رَدَّ عَلَيْهِ السَّلاَمَ» [رواه البخاری: ۳۳٧].
۲۲۵- از ابوجهیم بن حارث انصاریس [۳۶۲] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از طرف محلۀ (بئر جمل) میآمدند که شخصی ایشان را دیده و سلام کرد.
پیامبر خدا ج سلامش را (علیک) ندادند، تا اینکه نزدیک دیواری آمدند، و از آن دیوار، بر روی و دستهای خود مسح نمودند، [یعنی: تیمم کردند] و بعد از آن جواب سلام آن شخص را دادند [۳۶۳].
[۳۶۲] وی ابوجهیم ابن حارث انصاری است، پدرش از بزرگان صحابه بود، از وی جز اینکه بعضی از احادیث از آن جمله حدیث تیمم را روایت کرده است، معلومات بیشتری به دست آورده نتوانستم، (أسد الغابه: ۵/۱۶۳-۱۶۴). [۳۶۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (بئر جمل) نام جایی است در نزدیک مدینۀ منوره. ۲) این تیمم کردن، پیامبر خدا ج جهت رد سلام بود، و ایشان نمیخواستند در حالت بیوضوئی نام خدا را که (سلام) باشد، به زبان آورند. ۳) این تیمم کردن پیامبر خدا ج از روی حسن ادب بود، نه از روی و جوب، بنابراین طوری که در بسیاری از احادیث دیگری آمده است، برای شخص بیضوء و حتی جنب، سلام کردن، جواب سلام را دادن، سخن زدن و دیگر امور دنیوی جواز دارد، و چیزی که انجام دادن آن برای شخص بیوضوء جواز ندارد، انجام دادن بعضی از عبادات مانند: نماز خواندن، و طواف کردن، و دست زدن به قرآن مجید است.
۲۲۶- عَنْ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ أَنَّه قالَ لِعُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ: أَمَا تَذْكُرُ أَنَّا كُنَّا فِي سَفَرٍ أَنَا وَأَنْتَ، فَأَمَّا أَنْتَ فَلَمْ تُصَلِّ، وَأَمَّا أَنَا فَتَمَعَّكْتُ فَصَلَّيْتُ، فَذَكَرْتُ لِلنَّبِيِّ ج، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنَّمَا كَانَ يَكْفِيكَ هَكَذَا» فَضَرَبَ النَّبِيُّ ج بِكَفَّيْهِ الأَرْضَ، وَنَفَخَ فِيهِمَا، ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ وَكَفَّيْهِ [رواه البخاری: ۳۳۸].
۲۲۶- از عمار بن یاسرس [۳۶۵] روایت است که برای عمر بن خطابس گفت: آیا به یادت هست که من و تو در سفری باهم بودیم، و تو نماز نخواندی، و من در [خاک] غلت زدم و نماز خود را خواندم، و چون این واقعه را برای پیامبر خدا ج گفتیم، فرمودند:
«اگر چنین میکردی برایت کافی بود»، و پیامبر خدا ج هردو کف دست خود را بر زمین زدند، و در آنها فُوت کردند، و روی و دستهای خود را با آنها مسح نمودند [۳۶۶].
[۳۶۴] طوری که معلوم است تیمم عبارت از آن است که شخص کف هردو دست خود را بر زمین زده و به روی خود بمالد، و آیا روا است که پیش از مالیدن دستها بر روی خود، جهت آنکه خاکهای دستهایش بریزد، به دستهای خود فُوت نماید، و یا اینکه این عمل روا نیست؟ این حدیث بیانگر این مسئلۀ است. [۳۶۵] وی عمار بن یاسر بن مالک عنسی است، او و پدر مادرش از کسانی هستند که در اول امر مسلمان شده بودند، مادرش اولین کسی است که در راه خدا به شهادت رسیده است، عمار در تمام غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، و نبی کریم ج دربارهاش فرمودند که: «عمار از ایمان لبریز شده است»، و فرمودهاند که: «کسی که با عمار دشمنی کند، خدا با او دشمنی میکند، و کسی که عمار را بیازارد، خدا او را میآزارد، در صفین در صف علیس در سال سی و هفت هجری، به سن نود و سه سالگی به شهادت رسید، مناقبش بسیار است، به همین قدر اکتفاء میکنیم، امام بخاری/ از وی چهار حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (۴/۴۳-۴٧). [۳۶۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در یکی از لشکرهای که به جهاد رفته بودند، عمر و عمارب اشتراک داشتند، در یکی از شبهای این سفر، عمر و عمارب جنب شدند، عمارس تیمم کرد، و نمازش را خواند، ولی عمرس نظرش آن بود که تیمم کردن برای جنب روا نیست، و باید تا وقتی که به آب میرسد، نمازش را به تاخیر بیندازد، ولی مذهب عموم علماء همان نظر عمارس است، و خصوصا آنکه پیامبر خدا ج این نظر را تایید نمودند. ۲) کسی که تیمم میکند، بعد از اینکه دستهایش را به خاک زد، فوت کردن بر دستها پیش از مالیدن به روی و دست، سنت و یا مستحب است. ۳) طریقۀ تیمم در نزد اکثر علماء – طوری که در احادیث دیگری به تفصیل آمده است – چنین است که: هردو کف دست خود را بر زمین بزند، و روی خود را به آنها مسح نماید، و بار دوم آنها را برزمین بزند، و دستهای خود را تا آرنجها به آنها مسح نماید، چه تیمم برای رفع حدث باشد، و چه برای رفع جنایت، و اینکه عمار بن یاسرس در تیمم کردن برای رفع جنابت به خاک غلت زد، به اجتهاد و قیاس خودش بود، زیرا وی دیده بود که تیمم کردن برای رفع حدث، به همان طریق وضوء ساختن است، از این جهت فکر کرد که تیمم کردن جهت رفت جنابت شاید به همان طریق غسل کردن باشد، که باید تمام بدن را دربر بگیرد، از این جهت به خاکها غلت زد، تا خاک به همۀ بدنش تماس نماید. ۴) همانطوری که اجتهاد هر مجتهد دیگری احتمال صواب و خطاء را دارد، اجتهاد صحابهش نیز همین احتمال را دارد، زیرا صحابه با وجود فضائل بسیاری که در آنها موجود است، و با وجود آنکه عدالت و صدقشان ثابت است، معصوم نیستند، و عصمت خاص برای انبیاء علیهم السلام است، و کسی که معصوم نباشد، احتمال دارد که در اجتهاد خود به صواب برسد، و احتمال دارد، که خطاء و اشتباه نماید، و مجتهد هرکس که باشد – طوری که نبی کریم ج فرمودهاند – اگر به صواب برسد برایش دو مزد، و اگر به صواب نرسد، برایش یک مزد است.
۲۲٧- عَنْ عِمْرَانَ بْن حُصَيْنٍ الْخُزَاعِيّ ب قَالَ: كُنَّا فِي سَفَرٍ مَعَ النَّبِيِّ ج، وَإِنَّا أَسْرَيْنَا حَتَّى كُنَّا فِي آخِرِ اللَّيْلِ، وَقَعْنَا وَقْعَةً، وَلاَ وَقْعَةَ أَحْلَى عِنْدَ المُسَافِرِ مِنْهَا، فَمَا أَيْقَظَنَا إِلَّا حَرُّ الشَّمْسِ، وَكَانَ أَوَّلَ مَنِ اسْتَيْقَظَ فُلاَنٌ، ثُمَّ فُلاَنٌ، ثُمَّ فُلاَنٌ ثُمَّ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ الرَّابِعُ - وَكَانَ النَّبِيُّ ج إِذَا نَامَ لَمْ نُوقِظْهُ حَتَّى يَكُونَ هُوَ يَسْتَيْقِظُ، لِأَنَّا لاَ نَدْرِي مَا يَحْدُثُ لَهُ فِي نَوْمِهِ، فَلَمَّا اسْتَيْقَظَ عُمَرُ وَرَأَى مَا أَصَابَ النَّاسَ وَكَانَ رَجُلًا جَلِيدًا، فَكَبَّرَ وَرَفَعَ صَوْتَهُ بِالتَّكْبِيرِ، فَمَا زَالَ يُكَبِّرُ وَيَرْفَعُ صَوْتَهُ بِالتَّكْبِيرِ حَتَّى اسْتَيْقَظَ بِصَوْتِهِ النَّبِيُّ ج، فَلَمَّا اسْتَيْقَظَ شَكَوْا إِلَيْهِ الَّذِي أَصَابَهُمْ، قَالَ: «لاَ ضَيْرَ - أَوْ لاَ يَضِيرُ - ارْتَحِلُوا»، فَارْتَحَلَ، فَسَارَ غَيْرَ بَعِيدٍ، ثُمَّ نَزَلَ فَدَعَا بِالوَضُوءِ، فَتَوَضَّأَ، وَنُودِيَ بِالصَّلاَةِ، فَصَلَّى بِالنَّاسِ، فَلَمَّا انْفَتَلَ مِنْ صَلاَتِهِ إِذَا هُوَ بِرَجُلٍ مُعْتَزِلٍ لَمْ يُصَلِّ مَعَ القَوْمِ، قَالَ: «مَا مَنَعَكَ يَا فُلاَنُ أَنْ تُصَلِّيَ مَعَ القَوْمِ؟» قَالَ: أَصَابَتْنِي جَنَابَةٌ وَلاَ مَاءَ، قَالَ: «عَلَيْكَ بِالصَّعِيدِ، فَإِنَّهُ يَكْفِيكَ»، ثُمَّ سَارَ النَّبِيُّ ج، فَاشْتَكَى إِلَيْهِ النَّاسُ مِنَ العَطَشِ، فَنَزَلَ فَدَعَا فُلاَنًا - وَدَعَا عَلِيًّا س، فَقَالَ: ج «اذْهَبَا، فَابْتَغِيَا المَاءَ» فَانْطَلَقَا، فَلَقِيَّا امْرَأَةً بَيْنَ مَزَادَتَيْنِ - أَوْ سَطِيحَتَيْنِ - مِنْ مَاءٍ عَلَى بَعِيرٍ لَهَا، فَقَالاَ لَهَا: أَيْنَ المَاءُ؟ قَالَتْ: عَهْدِي بِالْمَاءِ أَمْسِ هَذِهِ السَّاعَةَ وَنَفَرُنَا خُلُوفٌ، قَالاَ لَهَا: انْطَلِقِي، إِذًا قَالَتْ: إِلَى أَيْنَ؟ قَالاَ: إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، قَالَتْ: الَّذِي يُقَالُ لَهُ الصَّابِئُ، قَالاَ: هُوَ الَّذِي تَعْنِينَ، فَانْطَلِقِي، فَجَاءَا بِهَا إِلَى النَّبِيِّ ج، وَحَدَّثَاهُ الحَدِيثَ، قَالَ: فَاسْتَنْزَلُوهَا عَنْ بَعِيرِهَا، وَدَعَا النَّبِيُّ ج بِإِنَاءٍ، فَفَرَّغَ فِيهِ مِنْ أَفْوَاهِ المَزَادَتَيْنِ - أَوْ سَطِيحَتَيْنِ - وَأَوْكَأَ أَفْوَاهَهُمَا وَأَطْلَقَ العَزَالِيَ، وَنُودِيَ فِي النَّاسِ اسْقُوا وَاسْتَقُوا، فَسَقَى مَنْ سَقَي، وَاسْتَقَى مَنْ شَاءَ وَكَانَ آخِرُ ذَاكَ أَنْ أَعْطَى الَّذِي أَصَابَتْهُ الجَنَابَةُ إِنَاءً مِنْ مَاءٍ، قَالَ: «اذْهَبْ فَأَفْرِغْهُ عَلَيْكَ»، وَهِيَ قَائِمَةٌ تَنْظُرُ إِلَى مَا يُفْعَلُ بِمَائِهَا، وَايْمُ اللَّهِ لَقَدْ أُقْلِعَ عَنْهَا، وَإِنَّهُ لَيُخَيَّلُ إِلَيْنَا أَنَّهَا أَشَدُّ مِلْأَةً مِنْهَا حِينَ ابْتَدَأَ فِيهَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «اجْمَعُوا لَهَا» فَجَمَعُوا لَهَا مِنْ بَيْنِ عَجْوَةٍ وَدَقِيقَةٍ وَسَوِيقَةٍ حَتَّى جَمَعُوا لَهَا طَعَامًا، فَجَعَلُوهَا فِي ثَوْبٍ وَحَمَلُوهَا عَلَى بَعِيرِهَا وَوَضَعُوا الثَّوْبَ بَيْنَ يَدَيْهَا، قَالَ لَهَا: «تَعْلَمِينَ، مَا رَزِئْنَا مِنْ مَائِكِ شَيْئًا، وَلَكِنَّ اللَّهَ هُوَ الَّذِي أَسْقَانَا»، فَأَتَتْ أَهْلَهَا وَقَدِ احْتَبَسَتْ عَنْهُمْ، قَالُوا: مَا حَبَسَكِ يَا فُلاَنَةُ، قَالَتْ: العَجَبُ لَقِيَنِي رَجُلاَنِ، فَذَهَبَا بِي إِلَى هَذَا الرَّجْلِ الَّذِي يُقَالُ لَهُ الصَّابِئُ فَفَعَلَ كَذَا وَكَذَا، فَوَاللَّهِ إِنَّهُ لَأَسْحَرُ النَّاسِ مِنْ بَيْنِ هَذِهِ وَهَذِهِ، وَقَالَتْ: بِإِصْبَعَيْهَا الوُسْطَى وَالسَّبَّابَةِ، فَرَفَعَتْهُمَا إِلَى السَّمَاءِ - تَعْنِي السَّمَاءَ وَالأَرْضَ - أَوْ إِنَّهُ لَرَسُولُ اللَّهِ حَقًّا، فَكَانَ المُسْلِمُونَ بَعْدَ ذَلِكَ يُغِيرُونَ عَلَى مَنْ حَوْلَهَا مِنَ المُشْرِكِينَ، وَلاَ يُصِيبُونَ الصِّرْمَ الَّذِي هِيَ مِنْهُ، فَقَالَتْ: يَوْمًا لِقَوْمِهَا مَا أُرَى أَنَّ هَؤُلاَءِ القَوْمَ يَدْعُونَكُمْ عَمْدًا، فَهَلْ لَكُمْ فِي الإِسْلاَمِ؟ فَأَطَاعُوهَا، فَدَخَلُوا فِي الإِسْلاَمِ [رواه البخاری: ۳۴۴].
۲۲٧- از عمران بن حصین خزاعیب [۳۶٧]، روایت است که گفت: در یکی از سفرها همراه پیامبر خدا ج بودیم، همه شب راه پیمودیم، و چون آخر شب شد، در جایی آرام گرفتیم، و البته برای مسافر هیچ چیزی شیرینتر از استراحت کردن آخر شب نیست، و جز گرمی آفتاب چیز دیگری ما را از خواب بیدار نکرد، و اول کسی که از خواب بیدار شد، فلانی، و بعد ازان فلانی، و بعد ازان فلانی و چهارمشان عمر بن خطاب بود.
پیامبر خدا ج که خواب میشدند، تا خودشان بیدار نمیشدند، ما ایشان را از خواب بیدار نمیکردیم، چون نمیدانستیم که در حالت خواب، به ایشان چه رُخ میدهد؟ [۳۶۸].
و چون عمر از خواب بیدار شد و حالت مردم را دید، و در عین حال شخص با هیبتی بود، تکبیر گفت (الله أکبر)، و صدای خود را بلند کرد، و به تکبیر گفتن و بلند کردن صوت خود تا جایی ادامه داد، که پیامبر خدا ج از صدای او از خواب بیدار شدند.
چون از خواب بیدار شدند، مردم نزدشان آمدند، و از مصیبت فوتشدن نماز شکایت نمودند، [پیامبر خدا ج] فرمودند: «ضروری نیست [و یا] ضرری ندارد [۳۶٩]، حرکت کنید».
از آنجا حرکت کردند، و هنوز راه زیادی را نپیموده بودند، که پیامبر خدا ج توقف نمودند، آبی را طلبیدند و وضوء ساختند، برای ادای نماز اذان داده شد، و [پیامبر خداج] به مردم نماز خواندند، و چون از نماز فارغ شدند، شخصی را دیدند که در گوشۀ نشسته و با مردم نماز نخوانده است.
[برایش] گفتند: «فلانی! چه چیز مانع نماز خواندنت با مردم شد»؟
گفت: جنب شدهام و آبی نیست.
فرمودند: «از خاک پاک استفاده میکردی، و خاک برایت کافی است» [۳٧٠].
سپس پیامبر خدا ج حرکت کرده و براه افتادند، مردم آمده و از تشنگی شکایت نمودند، پیامبر خدا ج توقف نمودند، و علیس و شخص دیگری را نزد خود خواسته و فرمودند: «بروید و آب پیدا کنید» [۳٧۱].
آن دو نفر رفته و زنی را دیدند که بین دو مشک آب، بلای شترش نشسته است.
از آن زن پرسیدند که: آب در کجا است؟
گفت: من دیروز همین وقت برسر آب بودم، و مردم ما [زنان و اطفال را گذاشته] و به طلب آب برآمدهاند.
برایش گفتند: بیا برویم.
گفت: کجا بروم؟
گفتند: نزد پیامبر خدا ج.
گفت: نزد آنکه از دین آبائیاش برگشته است؟
گفتند: بلی! این همان کسی است که میگوئی، بیا که برویم، و او را نزد پیامبر خداج آورده، و ماجرا را حکایت نمودند.
[راوی میگوید]: پیامبر خدا ج فرمودند: او را از شترش پیاده کنید.
و پیامبر خدا ج ظرفی را طلبیدند و از آن دو مشک، مقدار آبی را در آن ظرف ریختند، و دهان مشکها را بسته نموده، و قسمت پایینی آنها را باز کردند، و مردم را صدا زدند تا از آن آب، خودشان نوشیده و حیوانات خود را نیز آب بدهند.
هرکس میخواست خودش، و هرکس میخواست حیوانش را آب میداد، و آخرین شخص، همان شخص جنب بود، که برایش ظرفی از آب دادند و فرمودند: «این آب را بگیر و برسر خود بریز».
آن زن همانطور ایستاده بود و نگاه میکرد که با آبهایش چه میکنند، و به خداوند قسم است که آن آب کاملا خلاص شد، و باز دیدیم که آن مشکها نسبت به اول پرتر شده است.
و پیامبر خدا ج فرمودند: «برای این زن چیزی جمعآوری نمائید».
برایش خرما، آرد، و بلغور جمع نمودند، و در جامۀ نهادند، و آن زن را بر شترش سوار نموده، و آن جامه را پیش رویش گذاشتند.
[و پیامبر خدا ج] برای آن زن گفتند: «میدانی که ما از آب تو چیزی کم نکردیم، و خداوند متعال بود که ما را سیراب ساخت».
آن زن دیرتر از موعد معین به خانوادهاش رسید، وابستگانش از وی پرسیدند که: سبب تاخیر تو چه بود؟
گفت قصهام تعجبآور است، مرا دو نفر گرفته و نزد همان کسی که برایش (صابیء) میگویند بردند [۳٧۲]، و او چنین و چنان کرد، و به خداوند قسم است که این شخص یا ساحرترین مردمان بین زمین و آسمان است، و یا پیامبر بر حق خدا است.
مسلمانان بعد از این واقعه بر مشرکینی که به اطراف دیار آن زن بودند، حمله میکردند، ولی به مردم و خانههایی که آن زن متعلق به آنها بود، کاری نداشتند.
آن زن روزی برای اقوامش گفت:
فکر میکنم که این مردم [یعنی: مسلمانان] قصدا شما را مورد تعرض قرار نمیدهند، آیا نمیخواهید مسلمان شوید؟ و آنها پیشنهادش را پذیرفته و مسلمان شدند [۳٧۳].
[۳۶٧] وی عمران بن حصین خزاعی قاضی بصره است، از فضلاء و فقهای صحابه بود، در سال پنجاه و دو هجری وفات یافت، و امام بخاری/ از وی دوازده حدیث روایت کرده است، فتح المبدی (۱/۳٠۱). [۳۶۸] یعنی: چون احتمال نزول وحی بر پیامبر خدا ج در حالت خواب وجود داشت، تا خودشان بیدار نمیشدند، ما ایشان را بیدار نمیکردیم، زیرا میترسیدیم که مبادا کردن ما سبب قطع وحی شود. [۳۶٩] شک بین این دو عبارت که پیامبر خدا ج (ضرری نیست) و یا (ضرری ندارد) گفته حریص بودند که عین عبارت پیامبر خدا ج را نقل کنند، و اگر در بین یکی از دو لفظ به شک میافتادند، هردو لفظ را روایت میکردند. [۳٧٠] از این فرمودۀ پیامبر خدا ج برای آن شخص که: «از خاک پاک استفاده میکردی، و خاک برایت کافی است»، این احکام استنباط میگردد: ۱) این شخصی که با مردم نماز نخواند، شاید از اینکه تیمم مشروع شده است، خبر نداشت، و یا از مشروعیت تیمم خبر داشت، ولی اینطور فکر میکرد که مشروعیت تیمم خاص برای رفع حدث اصغر است، یعنی تنها جای وضوء را میگیرد، نه جای غسل را. ۲) اجتهاد کردن در زمان نبی کریم ج و حتی در حضور ایشان جواز دارد، ورنه نبی کریم ج برایش میگفتند: «این فهمت درست نیست، و باید میآمدی و از من میپرسیدی». ۳) تیمم چه به عوض وضوء باشد، و چه به عوض غسل، برای ادای همان نماز فرض و نفلی است که غرض ادای آن تیمم کرده است، بنابراین اگر این شخصی که جنب است، و برای نماز معینی مثلا: برای نماز ظهر غسل کرده بود، تا وقتی که ظهر باقی است، میتواند هرنمازی را از وقتی، و نفلی و قضائی اداء نماید، ولی بعد از این که وقت ظهر خارج شد، اگر خواسته باشد نماز فرض و یا نفل دیگری را اداء نماید، باید دوباره تیمم کند، این مذهب جمهور علماء است، وعده بر این نظر اند که تیمم مانند وضوء و غسل است، و تا وقتی که سببی از اسباب نقض وضوء، و وجوب غسل پیدا نشود، میتوان به همان تیمم اول هرقدر نماز فرض و نفل را که خواسته باشد، اداء کرد. [۳٧۱] آن شخص دیگری را که پیامبر خدا ج با علی نزد خود خواستند، طوری که در صحیح مسلم آمده است، عمران بن حصین خزاعی راوی همین حدیث است. [۳٧۲] (صابیء): کسی است که دین اصلیاش را ترک نموده، و به دین دیگری گرائیده باشد، و پیامبر خدا ج را از آن جهت صابئ میگفتند که دین آبائی آنها را که شرک باشد، گذاشته و به دین اسلام گرویده بودند. [۳٧۳] از این حدیث مسائل و احکام زیادی استنباط میگردد، از آن جمله اینکه: ۱) آنچه که در این واقعه به وقوع پیوست، بیانگر معجزۀ دیگری از معجزات پیامبر خدا ج است، زیرا از آب آن دو مشک تمام کسانی که با پیامبر خدا ج بودند، نوشیدند و به حیوانات خود آب دادند، و مشکهای خود را پُر کردند، و باز دو مشک به حال اولی خود برگشته و حتی پُرتر شده بود. ۲) عمرس از صحابههای دیگری که آنجا حضور داشتند، در ادای شعائر دین، از آن جمله نماز، اهتمام بیشتری داشت. ۳) اگر نماز بدون اختیار قضاء میشود، باکی ندارد. ۴) اگر کسی با مسلمانان نماز نمیخواند، نباید از این عملش سرسری گذشت، بلکه باید از وی سبب را پرسید، و او را به راه صواب رهنمائی کرد. ۵) قضاءآوردن نمازهای فوتی واجب است، و باید به اولین فرصت قضاءآورده شود. ۶) مستحب است که برای نمازهای فوتی اگر به جماعت اداء میگردید، اذان داده شود. ٧) اگر نماز عدۀ باهم فوت میشود، سنت و یا مستحب است که آن نماز را به جماعت قضاء بیاورند. ۸) استفاده نمودن از مال غیر به طریقی که سبب ضرر برای صاحبش نگردد، در حال ضرورت جواز دارد. ٩) اگر رعیت دچار مشکلی میشوند، میتوانند مشکل خود را با (ولی امر) مطرح نمایند. ۱٠) (ولی امر) مسلمانان باید به فکر رعیت بوده و مشکلات آنها را حتی الامکان رفع نماید.
۲۲۸- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س قَالَ: كَانَ أَبُو ذَرٍّ س يُحَدِّثُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: "فُرِجَ عَنْ سَقْفِ بَيْتِي وَأَنَا بِمَكَّةَ، فَنَزَلَ جِبْرِيلُ، فَفَرَجَ صَدْرِي، ثُمَّ غَسَلَهُ بِمَاءِ زَمْزَمَ، ثُمَّ جَاءَ بِطَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ مُمْتَلِئٍ حِكْمَةً وَإِيمَانًا، فَأَفْرَغَهُ فِي صَدْرِي، ثُمَّ أَطْبَقَهُ، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِي، فَعَرَجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَلَمَّا جِئْتُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، قَالَ جِبْرِيلُ: لِخَازِنِ السَّمَاءِ افْتَحْ، قَالَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ هَذَا جِبْرِيلُ، قَالَ: هَلْ مَعَكَ أَحَدٌ؟ قَالَ: نَعَمْ مَعِي مُحَمَّدٌ ج، فَقَالَ: أُرْسِلَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَلَمَّا فَتَحَ عَلَوْنَا السَّمَاءَ الدُّنْيَا، فَإِذَا رَجُلٌ قَاعِدٌ عَلَى يَمِينِهِ أَسْوِدَةٌ، وَعَلَى يَسَارِهِ أَسْوِدَةٌ، إِذَا نَظَرَ قِبَلَ يَمِينِهِ ضَحِكَ، وَإِذَا نَظَرَ قِبَلَ شِمَالِهِ بَكَى، فَقَالَ: مَرْحَبًا بِالنَّبِيِّ الصَّالِحِ وَالِابْنِ الصَّالِحِ، قُلْتُ لِجِبْرِيلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا آدَمُ، وَهَذِهِ الأَسْوِدَةُ عَنْ يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ نَسَمُ بَنِيهِ، فَأَهْلُ اليَمِينِ مِنْهُمْ أَهْلُ الجَنَّةِ، وَالأَسْوِدَةُ الَّتِي عَنْ شِمَالِهِ أَهْلُ النَّارِ، فَإِذَا نَظَرَ عَنْ يَمِينِهِ ضَحِكَ، وَإِذَا نَظَرَ قِبَلَ شِمَالِهِ بَكَى حَتَّى عَرَجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ، فَقَالَ لِخَازِنِهَا: افْتَحْ، فَقَالَ لَهُ خَازِنِهَا مِثْلَ مَا قَالَ الأَوَّلُ: فَفَتَحَ، - قَالَ أَنَسٌ: فَذَكَرَ أَنَّهُ وَجَدَ فِي السَّمَوَاتِ آدَمَ، وَإِدْرِيسَ، وَمُوسَى، وَعِيسَى، وَإِبْرَاهِيمَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ، وَلَمْ يُثْبِتْ كَيْفَ مَنَازِلُهُمْ غَيْرَ أَنَّهُ ذَكَرَ أَنَّهُ وَجَدَ آدَمَ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا وَإِبْرَاهِيمَ فِي السَّمَاءِ السَّادِسَةِ، قَالَ أَنَسٌ - فَلَمَّا مَرَّ جِبْرِيلُ بِالنَّبِيِّ ج بِإِدْرِيسَ قَالَ: مَرْحَبًا بِالنَّبِيِّ الصَّالِحِ وَالأَخِ الصَّالِحِ، فَقُلْتُ مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا إِدْرِيسُ، ثُمَّ مَرَرْتُ بِمُوسَى فَقَالَ: مَرْحَبًا بِالنَّبِيِّ الصَّالِحِ وَالأَخِ الصَّالِحِ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا مُوسَى، ثُمَّ مَرَرْتُ بِعِيسَى فَقَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ وَالنَّبِيِّ الصَّالِحِ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا عِيسَى، ثُمَّ مَرَرْتُ بِإِبْرَاهِيمَ، فَقَالَ: مَرْحَبًا بِالنَّبِيِّ الصَّالِحِ وَالِابْنِ الصَّالِحِ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا إِبْرَاهِيمُ ج»، قَالَ: وَكَانَ ابْنَ عَبَّاسٍ، ب – وَأَبَا حَبَّةَ الأَنْصَارِيَّ س، يَقُولاَنِ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «ثُمَّ عُرِجَ بِي حَتَّى ظَهَرْتُ لِمُسْتَوَى أَسْمَعُ فِيهِ صَرِيفَ الأَقْلاَمِ»، قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «فَفَرَضَ اللَّهُ عَلَى أُمَّتِي خَمْسِينَ صَلاَةً، فَرَجَعْتُ بِذَلِكَ، حَتَّى مَرَرْتُ عَلَى مُوسَى، فَقَالَ: مَا فَرَضَ اللَّهُ لَكَ عَلَى أُمَّتِكَ؟ قُلْتُ: فَرَضَ خَمْسِينَ صَلاَةً، قَالَ: فَارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ، فَإِنَّ أُمَّتَكَ لاَ تُطِيقُ ذَلِكَ، فَرَاجَعْتُ، فَوَضَعَ شَطْرَهَا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، قُلْتُ: وَضَعَ شَطْرَهَا، فَقَالَ: رَاجِعْ رَبَّكَ، فَإِنَّ أُمَّتَكَ لاَ تُطِيقُ، فَرَاجَعْتُ فَوَضَعَ شَطْرَهَا، فَرَجَعْتُ إِلَيْهِ، فَقَالَ: ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ، فَإِنَّ أُمَّتَكَ لاَ تُطِيقُ ذَلِكَ، فَرَاجَعْتُهُ، فَقَالَ: هِيَ خَمْسٌ، وَهِيَ خَمْسُونَ، لاَ يُبَدَّلُ القَوْلُ لَدَيَّ، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، فَقَالَ: رَاجِعْ رَبَّكَ، فَقُلْتُ: اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَبِّي، ثُمَّ انْطَلَقَ بِي، حَتَّى انْتَهَى بِي إِلَى سِدْرَةِ المُنْتَهَى، وَغَشِيَهَا أَلْوَانٌ لاَ أَدْرِي مَا هِيَ؟ ثُمَّ أُدْخِلْتُ الجَنَّةَ، فَإِذَا فِيهَا حَبَايِلُ اللُّؤْلُؤِ وَإِذَا تُرَابُهَا المِسْكُ» [رواه البخاری: ۳۴٩].
۲۲۸- از انس بن مالکس روایت است که گفت: ابوذرس از پیامبر خدا ج روایت میکرد که فرمودند: «هنگامی که به مکه بودم سقف خانهام گشوده شد، و جبرئیل÷ داخل گردید، سینهام را گشود و به آب زمزم شست، بعد از آن طشتی را که پر از حکمت و ایمان بود [۳٧۵]، آورد و در سینهام خالی کرد، و سینهام را بست [۳٧۶].
بعد از آن دستم را گرفت و به سوی آسمان عروج نمود [۳٧٧]، چون به آسمان اول آمدم، جبرئیل برای خازن آسمان گفت: باز کن.
گفت: کیست؟
جرئیل گفت: من جبرئیل هستم.
گفت: کسی همراهت هست؟
گفت: بلی! محمد ج همراهم میباشد.
گفت: آیا او خواسته شده است؟
گفت: بلی.
و چون خازن، در آسمان را گشود، و به آسمان دنیا بالا شدیم، دیدیم شخصی نشسته و اشخاصی، به طرف راستش و اشخاصی به طرف چپش قرار دارند، چون به طرف راستش نگاه میکند میخندد، و چون به طرف چپش میبیند میگرید، [ما را مخاطب قرار داده] و گفت: ای پیامبر صالح و فرزند صالح خوش آمدید.
از جبرئیل پرسیدم: این شخص کیست؟
گفت: این (آدم)÷ است، و این چیزهایی که به طرف راست و چپش قرار دارند، ارواح اولادش میباشد، آنهایی که به طرف راستش هستند: اهل جنت، و آنهایی که به طرف چپش میباشد: اهل دوزخ هستند، چون به طرف راستش میبیند میخندد، و چون به طرف چپش نگاه میکند میگرید [۳٧۸].
تا آنکه مرا بسوی آسمان دوم برد، و به خازن آن گفت: بازکن.
خازن همان چیزی را که خازن آسمان اول گفته بود، تکرار نموده و در آسمان را گشود.
انسس میگوید: که ابوذرس برایش گفته است که پیامبر خدا ج در آسمانها: (آدم)، (إدریس)، (موسی)، (عیسی) و (ابراهیم) صلوات الله علیهم را دیده است، ولی ابوذرس، اماکن آنها را مشخص کرده نتوانست، فقط همین قدر به خاطر داشت که پیامبر خدا ج آدم÷ را در آسمان دنیا، و ابراهیم÷ را در آسمان ششم دیده است.
انسس میگوید: چون جبرئیل با پیامبر خدا ج نزد ادریس÷ رسیدند، گفت: پیامبر صالح و برادر صالح خوش آمدید.
پیامبر خدا ج میگویند: از جبریل پرسیدم: «این شخص کیست»؟
گفت: این ادریس است.
بعد از آن نزد موسی÷ رسیدیم، و او هم گفت: پیامبر صالح و برادر صالح خوش آمدید.
پرسیدم: «این کیست»؟
گفت: این موسی÷ است.
بعد از آن نزد عیسی÷ رسیدیم، و او هم گفت: پیامبر صالح و برادر صالح خوش آمدید.
پرسیدم: «این کیست»؟
گفت: این عیسی÷ است.
بعد از آن نزد ابراهیم÷ رسیدم، و او گفت: پیامبر صالح و فرزند صالح خوش آمدید.
پرسیدم: «این کیست»؟
گفت: این ابراهیم÷ است.
انسس گفت: ابن عباسب و (ابوحبه انصاری)س میگفتند که پیامبر خدا ج فرمودهاند که «بعد از آن تا جایی ارتقاء یافتم و بلند شدم که آواز اقلام [ملائکه] را میشنیدم».
انس بن مالکس گفت: پیامبر خدا ج فرمودند «خداوند بر امت من پنجاه نماز فرض گردانید، با همین حکم برگشتم تا نزد موسی÷ رسیدم.
پرسید: خداوند بر امت تو چه فرض کرد؟
گفتم: به سوی پروردگارت برگرد، چون امت تو طاقت این را ندارد.
برگشتم، و خداوند متعال قسمتی از آن را ساقط نمود.
برگشتم و نزد موسی آمدم و گفتم: خداوند متعال قسمتی از آن را ساقط نمود.
گفت: نزد پروردگارت برگرد، چون امت تو طاقت آن را ندارند.
برگشتم و باز خداوند متعال قسمتی از آن را ساقط نمود.
باز نزد موسی آدم.
باز برایم گفت: نزد پروردگارت برگرد، زیرا امت تو طاقت آن را ندارند.
باز برگشتم، و [پروردگارم] برایم گفت: این پنج است [در عدد]، و پنجاه است [در ثواب]، و این گفتهام تغییر پذیر نیست.
باز نزد موسی آمدم و او برایم گفت:
نزد پروردگارت برگرد.
گفتم: از پروردگارم حیا میکنم [۳٧٩].
بعد از آن جبرئیل÷ با من رفت تا مرا به (سدره المنتهی) رسانید، و این مقام چنان رنگهای گوناگونی داشت که آن را وصف کرده نمیتوانم.
بعد از آن به بهشت برده شدم، و در بهشت رشتههایی بود از مروارید [۳۸٠] و خاک آن از مشک بود».
۲۲٩- عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ المُؤْمِنِينَ ل قَالَتْ: «فَرَضَ اللَّهُ الصَّلاَةَ حِينَ فَرَضَهَا، رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ، فِي الحَضَرِ وَالسَّفَرِ، فَأُقِرَّتْ صَلاَةُ السَّفَرِ، وَزِيدَ فِي صَلاَةِ الحَضَرِ» [رواه البخاری: ۳۵٠].
۲۲٩- از عائشه أم المؤمنینل روایت است که گفت: خداوند هنگامی که نماز را فرض کرد، در حضر و سفر (دو رکعت) (دو رکعت) فرض کرد، نماز سفر به همان حال خود باقیماند، و بر نماز حضر افزوده شد [۳۸۱].
[۳٧۴] (إسراء): عبارت از رفتن به شب است، و مراد از (أسراء) در اینجا رفتن نبی کریم ج از مکه به بیت المقدس است، و معراج هم از همین جا صورت گرفت، و اینکه إسراء و معراج در حالت بیداری بوده است و یا در حالت خواب، و آیا اینکه این دو چیز در یک شب واقع شده است و یا در دو شب، نظرهای مختلفی وجود دارد، ولی نظر جمهور علماء این است که (إسراء) و (معراج) هردو به بیداری، و به جسم و روح بوده است، (إسراء) که رفتن از مکۀ مکرمه تا بیت المقدس باشد، به نص قرآن کریم ثابت گردیده است، ولی ثبوت (معراج) به احادیث صحیح نبوی است. معراج پیش از هجرت نبوی تقریبا به یک سال، و یا یک سال و چند ماه واقع شده است، و اینکه در کدام ماه و در چه تاریخی صورت گرفته است، آراء متعددی وجود دارد، بعضی وقوع آن را در ماه ذی القعده، و بعضی در ماه ربیع الأول، وعدۀ هم در بیست و هفتم ماه رجب میدانند، و همین نظر اخیر مورد تایید حافظ عبدالغنی مقدسی است. [۳٧۵] مراد از ایمان کمال یقین و تصدیق است، و مراد از حکمت: علمی است که مشتمل بر معرفت خدا با بصیرت کامل، و تهذیب نفس، و تحقیق حق است، تا به آن عمل گردیده و از آنچه که منافی آن است، خودداری به عمل آید. [۳٧۶] (شق صدر) که همان گشودن سینه باشد، نسبت به پیامبر خدا ج دو و یا سه بار صورت گرفت، بار اول – طوری که در حدیث نبوی آمده است – جهت بیرون کردن چیزی بود که شیطان از آن طریق بر انسان نفوذ میکند، و بار دوم به جهت آمادگی برای چیزهای بود که در معراج رخ میداد، زیرا حالات آن مقام غیر از حالاتی است که در روی زمین حکمفرما است، و در مسند طیالسی و مسند حارثی از حدیث عائشهل آمده است که: در غار حراء نیز شق صدر صورت گرفته است، و این در وقت وحیآوردن جبرئیل بر پیامبر خدا ج بود. [۳٧٧] این عبارت دلالت بر این دارد که معراج چندین مرتبه صورت گرفته است، زیرا در اینجا ذکری از إسراء تا به بیت المقدس وجود ندارد، و امام ابن حجر بر این نظر است که عدم ذکر اسراء تا به بیت المقدس از اختصار راوی است، و حدیث معراج به روایات مختلفی روایت شده است، و در بعضی از این روایات چیزهای آمده است، که در بعض روایات دیگر نیامده است. [۳٧۸] مراد از این اشخاصی که به طرف راست و چپ آدم÷ قرار داشتند، ارواح اولادش بود، به طرف راستش ارواح اولاد مؤمنش، و به طرف چپش ارواح اولاد کافرش، و شاید کسی بگوید که ارواح کفار در دوزخ و به آسمان بالا نمیشوند، پس ارواح آنها چگونه در آسمان به طرف چپ آدم قرار داشتند، امام ابن حجر/ از این سؤال چندین جواب داده است، و جواب قویتر و راجحتر در نزدش این است که: مراد از این ارواح، ارواحی است که هنوز به اجساد داخل نشدهاند، زیرا خلق ارواح پیش از خلق اجساد است، ولی دلیلی بر اینکه مراد تنها ارواحی است که به اجساد داخل نشدهاند، میباشد، ذکر نکرده است. ولی اگر بگوئیم که مراد همه ارواح بنی آدم است، چه آن ارواحی که به اجساد داخل شدهاند، و چه آنهایی که به اجساد داخل نشدهاند، اشکالی به وجود نمیآید، زیرا چه مانعی دارد، که ارواح اصلی در بهشت و دوزخ قرار داشته باشند، و خداوند به قدرت کاملۀ خود سایه و یا نسخۀ را از آن ارواح به راست و چپ آدم÷ قرار داده باشد، و انسان وقتی که صورت فرزند خود را به حالت نیک و خوبی میبیند، خوشحال میشود، و وقتی که به حالت بد و ناگواری میبیند، متاثر میگردد، و در صورتی که به علم امروزی چنین کارهای برای بشر امکان پذیر است، اینکه خالق بشر که قادر مطلق، و «يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ، وَيَحْكُمُ مَا يُرِيدُ» است اگر به نوعی از انواع حضرت آدم÷ را – بدون آنکه اصل ارواح آنها را حاضر کرده باشد، - از حال نسلهای گذشته و آیندهاش با خبر سازد چه منافاتی دارد؟ و آنچه که نفی آن از بالا شدن ارواح کفار به آسمان آمده است، ارواح حقیقی آنها است، نه سایه و نسخۀ آنها، والله تعالی أعلم. [۳٧٩] در اینجا چند نکته قابل تذکر است: ۱) طوری که از ظاهر حدیث برمیآید، نبی کریم ج پنج بار به پروردگارش مراجعه کردند، و در هرباری ده نماز تخفیف داده میشد، ولی امام ابن حجر/ میگوید: به اساس تحقیقی که من انجام دادم، تخفیف نماز در هرباری پنج نماز بود، که به این اساس پیامبر خدا ج نه بار جهت طلب تخفیف نزد پروردگار خود رفتند. ۲) در مرتبۀ اخیر که موسی÷ از پیامبر خدا ج خواست که نزد پروردگارش رفته و طلب تخفیف نماید، و ایشان فرمودند که حیاء میکنم، سببش این بود که چون در هرباری که مراجعه میکردند، پنج نماز تخیف مییافت، اگر این بار طلب تخیف میکردند، معنایش این بود که طلب از بین رفتن نماز را میکنند، از این سبب حیاء کردند. ۳) در فتح الباری آمده است: اینکه موسی÷ خواست که پیامبر خدا ج به طور مکرر نزد پروردگار خود برود، سببش این بود که وی از پروردگارش خواسته بود که نبی کریم ج به این مقام رسیده و به این شرف مشرف شدهاند، لذا خواست تا شاید آنچه را که نبی کریم ج دیده است ببیند، چنانچه در مثل میگویند: شاید او را ببینم، و اگر او را نبینم شاید کسی که او را دیده است، بتوانم ببینم. و التبه این یک احتمال است، و دلیلی از نص منقول و یا از اجتهاد مقبول برای آن وجود ندارد، و آنچه که از ظاهر و سیاق حدیث دانسته میشود این است که موسی÷ از روی محبت و دوستی که به برادر خود محمد ج و به امت ایشان داشت، خواست تا سبب آن شود که عباداتی را که تحمل ادای آن را ندارند، از ایشان تخفیف بدهد، و همین طور هم کرد، فجزاه الله عما نوی وعما فعل خیر الجزاء. [۳۸٠] و در روایت دیگری: گنبدهای بود از مروارید، و یا کوههایی بود از مروارید. [۳۸۱] بنابر ظاهر این حدیث کوتاه خواندن نماز سفر حتمی است، زیرا فرض آن همان (دو رکعت) است، و این مؤید مذهب احناف است، و در مذاهب دیگر، دو رکعت خواندن چهار رکعتی در سفر استحبابی است، به این معنی که شخص مسافر بهتر است تا چهار رکعتی را دو رکعتی بخواند، و اگر چهار رکعت خواند، باکی نداشته و نمازش به طور کامل اداء میگردد.
۲۳٠- عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ س: «أَنَّ النَّبِيَّ ج صَلَّى فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ قَدْ خَالَفَ بَيْنَ طَرَفَيْهِ» [رواه البخاری: ۳۵۴].
۲۳٠- از عمر بن أبی سلمهس [۳۸۲] روایت است که: پیامبر خدا ج باری تنها در یک جامه نماز خواندند، و دو طرف جامه را به جهت مخالف دور داده بودند [۳۸۳].
[۳۸۲] وی عمر بن عبد الأسد مخزومی است، و فرزند ام المؤمنین ام سلمه از شوهر قبلیاش میباشد، در سال دوم در حبشه متولد گردید، و در آغوش نبی کریم ج پرورش یافت، و در سال هشتاد و سه در مدینۀ منوره وفات نمود، امام بخاری/ از وی تنها دو حدیث روایت کرده است، فتح المبدی (۱/۳۱۴). [۳۸۳] یعنی: طرف راست جامه را بر شانۀ چپ، و طرف چپ آن را بر شانۀ راست خود انداخته بودند.
۲۳۱- عَنْ أُمِّ هَانِيءٍ بِنْتِ أَبي طَالِبٍ ل قَالَتْ: حديث صلاة النَّبيِّ ج يومَ الفَتْحِ تقدَّم [رواه البخاری: ۳۵۳].
۲۳۱- از أم هانیء بنت أبی طالبل در ضمن حدیث نماز پیامبر خدا ج در روز فتح مکه که قبلا گذشت.
۲۳۲- وفي هذه الرواية قالتْ: فَصَلَّى ثَمَانِيَ رَكَعَاتٍ مُلْتَحِفًا فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ، فَلَمَّا انْصَرَفَ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، زَعَمَ ابْنُ أُمِّي أَنَّهُ قَاتِلٌ رَجُلًا قَدْ أَجَرْتُهُ، فُلاَنَ ابْنَ هُبَيْرَةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «قَدْ أَجَرْنَا مَنْ أَجَرْتِ يَا أُمَّ هَانِئٍ» قَالَتْ أُمُّ هَانِئٍ: وَذَاكَ ضُحًى [رواه البخاری: ۳۵٧].
۲۳۲- و در این روایت [ام هانیء] گفت: بعد از آن [پیامبر خدا ج] هشت رکعت نماز در حالی که خود را در یک جامه پیچانده بودند، خواندند.
چون از نماز فارغ شدند، گفتم یا رسول الله! بچۀ مادرم (یعنی برادرم علی ابن أبی طالبس] میخواهد شخصی را که من پناه دادهام و آن (فلان بن هبیره) است، به قتل برساند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «ای أم هانیء! ما پناه دادهایم کسی را که تو پناه دادهای».
أم هانیء میگوید: و این [واقعه] هنگام چاشت بود [۳۸۴].
۲۳۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ سَائِلًا سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ج عَنِ الصَّلاَةِ فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَوَلِكُلِّكُمْ ثَوْبَانِ» [رواه البخاری: ۳۵۸].
۲۳۳- از ابوهریرهس روایت است که: شخصی از پیامبر خدا ج از حکم نماز خواندن در یک جامه، پرسان نمود.
پیامبر خدا ج فرمودند: «مگر هرکدام شما دو جامه دارید» [۳۸۵]؟
[۳۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نماز ضحی هشت رکعت است. ۲) زن هم مانند مرد میتواند برای کافر – چه یک نفر باشد و چه بیشتر از آن – امان بدهد. ۳) ذمی و اسیر، و تاجری که از غیر مسلمانان در سرزمین اسلامی بود و باش دارد، حق امان دادن برای غیر مسلمان دیگری را ندارد. ۴) امان دادن طفل اگر هوشیار و با فهم باشد، جواز دارد، ورنه در حکم دیوانه است، و امان دادنش جواز ندارد، و بعضی از علماء میگویند: اگر طفل در جنگ اشتراک کرده بود، امان دادنش جواز دارد، و اگر در جنگ اشتراک نکرده بود، امان دادنش جواز ندارد، ولی چون این مسئله متعلق به مصلحت مسلمانان است، خلیفۀ مسلمانان حق دارد که با در نظر داشت مصلحت مسلمانان، امان دادن طفل را معتبر شمرده و یا لغو بداند. [۳۸۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعد از اینکه آن شخص از حکم نماز خواندن در یک جامه پرسان کرد، نبی کریم ج جوابش را به طور فحوی دادند، یعنی: به جوابش گویا اینطور گفتند که: چون میدانید که ستر عورت فرض، و نماز لازم است، و اینطور نیست که همۀتان دو جامه داشته باشید، پس چرا ندانستی که نماز خواندن در یک جامه جواز دارد؟ در حالی که با یک جامه هم ستر عورت میشود، و هم در عین حال نماز اداء میگردد. ۲) نماز خواندن در یک جامه – در صورتی که عورت شخص را به طور کامل بپوشاند – روا است، ولو آنکه جامۀ دیگری میسر گردد. ۳) صحابهش به طور عموم به فقر وفاقه زندگی میکردند. ۴) باید جهت دانستن حکم شرعی از اهل علم فتوی خواست.
۲۳۴- وعَنْه س قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ يُصَلِّي أَحَدُكُمْ فِي الثَّوْبِ الوَاحِدِ لَيْسَ عَلَى عَاتِقَيْهِ شَيْءٌ» [رواه البخاری: ۳۵٩].
۲۳۴- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «نباید کسی از شما در یک جامه که بر شانههایش از آن چیزی نباشد، نماز بخواند».
۲۳۵- وعَنْه س قَالَ: أَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «مَنْ صَلَّى فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ فَلْيُخَالِفْ بَيْنَ طَرَفَيْهِ» [رواه البخاری: ۳۶٠].
۲۳۵- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: به طور یقین از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «کسی که در یک جامه نماز میخواند، دو طرف آن را به دو جانب مخالف بیندازد» [۳۸۶].
[۳۸۶] یعنی: طرف راست جامه را بر شانۀ چپ، و طرف چپ جامه را بر شانۀ راست خود بیندازد، و از این حدیث و از حدیث پیش از آن اینطور دانسته میشود که: اگر شخصی تنها یک جامه داشت، و میخواست که با آن نماز بخواند، اینطور نکند که به آن یک جامه تنها لنگ ببندد، بلکه باید یک طرف آن را به شانههای خود نیز بیندازد، تا قسمت بالائی بدنش نیز تا اندازه پوشانده شود، و البته این در صورتی است که جامه نسبتا کلان بوده و در آن چنین امکانی وجود داشته باشد، و اگر جامه خورد بود به طوری که اگر از آن چیزی را به شانههایش میانداخت، عورتش نمایان میشد، جامه را لنگ بزند، و از انداختن بر بالای شانههای خود خودداری نماید، و حدیث آتی این امر را به طور واضح بیان میدارد.
۲۳۶- عَنْ جَابِرَ س قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ النَّبِيِّ ج فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَجِئْتُ لَيْلَةً لِبَعْضِ أَمْرِي، فَوَجَدْتُهُ يُصَلِّي، وَعَلَيَّ ثَوْبٌ وَاحِدٌ، فَاشْتَمَلْتُ بِهِ وَصَلَّيْتُ إِلَى جَانِبِهِ، فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ: «مَا السُّرَى يَا جَابِرُ» فَأَخْبَرْتُهُ بِحَاجَتِي، فَلَمَّا فَرَغْتُ قَالَ: «مَا هَذَا الِاشْتِمَالُ الَّذِي رَأَيْتُ»، قُلْتُ: كَانَ ثَوْبٌ. قَالَ: «فَإِنْ كَانَ وَاسِعًا فَالْتَحِفْ بِهِ، وَإِنْ كَانَ ضَيِّقًا فَاتَّزِرْ بِهِ» [رواه البخاری: ۳۶۱].
۲۳۶- از جابرس روایت است که گفت: در سفری از سفرهای پیامبر خدا ج با ایشان همراه بودم، شبی جهت اجرای کاری نزدشان آمدم، دیدم که نماز میخوانند، و من تنها یک جامه داشتم، و خود را به آن جامه پیچیدم و در پهلویشان به نماز ایستادم.
چون از نماز فارغ شدند پرسیدند: «جابر! سبب آمدنت در این وقت شب چه بود»؟
ایشان را از حاجت خود باخبر ساختم.
چون سخنم تمام شد، فرمودند: «این چه نوع جامه پیچیدنی است که میبینم؟
گفتم: همین یک جامه بود، [یعنی: همین یک جامه را داشتم].
فرمودند: «اگر جامه کلان و فراخ بود، آن را به خود بپیچان، و اگر تنگ و خورد بود، به کمرت ببند» [۳۸٧].
۲۳٧- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ س قَالَ: كَانَ رِجَالٌ يُصَلُّونَ مَعَ النَّبِيِّ ج عَاقِدِي أُزْرِهِمْ عَلَى أَعْنَاقِهِمْ، كَهَيْئَةِ الصِّبْيَانِ، وَيُقَالُ لِلنِّسَاءِ: «لاَ تَرْفَعْنَ رُءُوسَكُنَّ حَتَّى يَسْتَوِيَ الرِّجَالُ جُلُوسًا» [رواه البخاری: ۳۶۲].
۲۳٧- از سهلس روایت است که گفت: مردمی با پیامبر خدا ج نماز میخواندند، و مانند اطفال لُنگهای خود را به گردنهای خود میبستند، و برای زنها گفته میشد: «تا وقتی که مردها کاملا نمینشینند، سرهای خود را بالا نکنید» [۳۸۸].
[۳۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج از آن جهت جامه پیچیدن جابرس را نپسندیدند که جامۀ وی تنگ و کوچک بود، و آن را به خود پیچیده بود، وقتی که کمرش را خم میکرد، عورتش نمایان میشد، از این جهت پیامبر خدا ج برایش آموختند که اگر جامه تنگ بود، به خود نپیچان بلکه به کمر خود ببند که عورتت پوشیده شود، و در هیچ حالی نمایان نگردد. ۲) افراد رعیت غرض برآوردن حاجت خود میتوانند در شب نزد ولی امر آمده و حاجت خود را مطرح نمایند، و ولی امر هم باید، تا جای که برایش مقدور است، حاجت آنها را برآورده سازد. [۳۸۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از این جهت برای زنها گفته میشد که: (تا وقتی که مردها کاملا نمینشینند، سرهای خود را بالا نکنید)، که اگر پیش از نشستن کامل مردها، زنها سرخود را بالا میکردند، احتمال داشت که چشم آنها بر عورت مردها بیفتد. ۲) اگر کسی جامۀ داشت که فقط قسمتی از جسم وی را میپوشانید، باید قسمت بالائی بدن خود را از گردن تا زانو بپوشاند، نه قسمت پایانی آن را که از بسته و با ناف به بجلک پا باشد، ولی در هرصورت باید مهم در نزدش پوشاندن عورت باشد.
۲۳۸- عَنْ مُغِيرَةَ بْنِ شُعْبَةَ س قَالَ: كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ ج فِي سَفَرٍ، فَقَالَ: «يَا مُغِيرَةُ خُذِ الإِدَاوَةَ»، فَأَخَذْتُهَا، فَانْطَلَقَ رَسُولُ اللَّهِ ج حَتَّى تَوَارَى عَنِّي، فَقَضَى حَاجَتَهُ، وَعَلَيْهِ جُبَّةٌ شَأْمِيَّةٌ، فَذَهَبَ لِيُخْرِجَ يَدَهُ مِنْ كُمِّهَا فَضَاقَتْ، فَأَخْرَجَ يَدَهُ مِنْ أَسْفَلِهَا، فَصَبَبْتُ عَلَيْهِ، فَتَوَضَّأَ وُضُوءَهُ لِلصَّلاَةِ، وَمَسَحَ عَلَى خُفَّيْهِ، ثُمَّ صَلَّى [رواه البخاری: ۳۶۳].
۲۳۸- از مغیره بن شعبهس روایت است که گفت: در یکی از سفرها با پیامبر خداج بودم.
فرمودند: «مغیره! این ظرف را با خود بگیر».
آن ظرف را با خود گرفتم، و پیامبر خدا ج رفتند تا آنکه از من پنهان شدند، [در آنجا] قضای حاجت نمودند، و در این وقت قبای شامیی را پوشیده بودند، [در وقت وضوء ساختن] میخواستند دست خود را از آستین آن بیرون کنند، تنگی کرد، از این جهت دست خود را از قسمت پایینی آن بیرون کردند، من برایشان آب ریختم، و ایشان برای نماز خواندن وضوء ساختند، بر موزههای خود مسح نمودند، و بعد از آن نماز خواندند [۳۸٩].
[۳۸٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از ظرفی که پیامبر خدا ج از مغیرهس خواستند تا آن را با خود بگیرد، ظرفی بود که از آن وضوء میساختند. ۲) نمازخواندن با جامه و لباسی که غیر مسلمانان ساخته باشند جواز دارد، مگر آنکه نجس بودن آن به طور یقین ثابت شود، زیرا در این وقت سرزمین شام تحت تسلط غیر مسلمانان بود، و جامۀ را که پیامبر خدا ج پوشیده بودند ساختۀ دست آنها بود، و اینکه پیامبر خدا ج آن جامه را پیش از پوشیدن شسته باشند، ثابت نشده است، و اصل عدم شستن است، پس به همان حکم خود باقی میماند. ۳) طوری که قبلا هم گفتیم، روا است که شخص در وضوء ساختن خود از شخص دیگری کمک بگیرد، یعنی: از کسی بخواهد که برایش آب بریزد، و او وضوء بسازد، و با قیاس به این میتوان گفت که در این عصر و زمان روا است که آب از ظرفی بریزد، و انسان به آن وضوء بسازد.
۲۳٩- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ب يُحَدِّثُ «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ يَنْقُلُ مَعَهُمُ الحِجَارَةَ لِلْكَعْبَةِ وَعَلَيْهِ إِزَارُهُ»، فَقَالَ لَهُ العَبَّاسُ عَمُّهُ: يَا ابْنَ أَخِي، لَوْ حَلَلْتَ إِزَارَكَ فَجَعَلْتَ عَلَى مَنْكِبَيْكَ دُونَ الحِجَارَةِ، قَالَ: «فَحَلَّهُ فَجَعَلَهُ عَلَى مَنْكِبَيْهِ، فَسَقَطَ مَغْشِيًّا عَلَيْهِ، فَمَا رُؤِيَ بَعْدَ ذَلِكَ عُرْيَانًا ج» [رواه البخاری: ۳۶۴].
۲۳٩- از جابر بن عبداللهب روایت است که: پیامبر خدا ج در حالی که لنگی پوشیده بودند، با [قریش] سنگها را جهت بنای کعبه، حمل میکردند.
عمشان عباسس برایشان گفت: برادرزادهام! اگر لنگ را از کمر خود باز نموده و روی شانههایت [زیر سنگها] قرار میدادی بهتر بود.
جابرس گفت: پیامبر خدا ج لنگ را باز کرده و روی شانههای خود گذاشتند، و همان بود که [از شدت حیا و شرم] بیهوش افتادند، و بعد از این روز، هرگز پیامبر خداج برهنه دیده نشدند [۳٩٠].
[۳٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بنای کعبۀ مشرفه پانزده سال پیش از بعثت نبی کریم ج بود، و ایشان در این وقت تقریبا بیست و پنج ساله بودند. ۲) اینکه عباس برای پیامبر خدا ج پیشنهاد کرد که لنگ خود را باز کنند، و بر روی شانههای خود قرار دهند به این سبب بود تا از فشار سنگها که بر شانههای خود حمل میکردند کاسته شود، و در عین حال برای عربها در دورۀ جاهلیت، برهنه شدن عیب نبود، چنانچه زنها اگر جامۀ پاکی برایشان میسر نمیشد، به خانه کعبه برهنه طواف میکردند، ولی پیامبر خدا ج از حیا و شرم زیادی که داشتند از این عمل جاهلیت، خودداری مینمودند، و به اشخاص عریان نظر نمیکردند، و در احادیث دیگری آمده است که شدت حیای پیامبر خدا ج به حدی بود که از دختر باکره در چادریاش بیشتر حیا داشتند، و از عائشهل روایت شده است که گفت: نه من عورت پیامبر خدا ج را دیدم و نه ایشان عورت مرا. ۳) پیامبر خدا ج از دورۀ طفولیت از عادات و اخلاق بد جاهلیت دور و گریزان، و از رذایل و معایب، پیش از نبوت و بعد از نبوت پاک و منزه بودند. ۴) نباید شخص خود را عریان نماید، تا آنکه مردم عورتش را ببینند. ۵) از ابوامامهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر برایم ممکن میبود که عورت خود را از خودم بپوشانم، از خودم میپوشاندم»، ۶) از علیس روایت است که گفت: (کسی که عورت خود را نمایان میسازد، ملائکه از وی روگردان میشوند)، و از ابوموسی اشعریس روایت است که گفت: (من در خانۀ تاریکی غسل میکنم، و از شرم پروردگارم قد خود را راست نمیکنم). ٧) در توضیح آمده است: در صورتی که پوشاندن عورت در حال تنهائی نیز ضرور است، آیا برای شخص روا است که بدون لنگ در آب غسل نماید؟ در این مسئله دو نظر وجود دارد، نظر اول آنکه: بدون لنگ غسل کردن روا نیست، نظر دوم آنکه: روا است، زیرا آب عورت را میپوشاند، و به جای لنگ ایستاده میشود.
۲۴٠- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س أَنَّهُ قَالَ: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ج عَنِ اشْتِمَالِ الصَّمَّاءِ، وَأَنْ يَحْتَبِيَ الرَّجُلُ فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ، لَيْسَ عَلَى فَرْجِهِ مِنْهُ شَيْءٌ» [رواه البخاری: ۳۶٧].
۲۴٠- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از پیچیدن جامه به بدن به طوری که دستها را از زیر آن بیرون کرده نتواند، و از احتباء نشستن به یک جامه به طوری که بر عورتش از آن جامه چیزی نباشد، نهی فرمودند [۳٩۱].
۲۴۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: «نَهَى النَّبِيُّ ج عَنْ بَيْعَتَيْنِ عَنِ اللِّمَاسِ وَالنِّبَاذِ، وَأَنْ يَشْتَمِلَ الصَّمَّاءَ، وَأَنْ يَحْتَبِيَ الرَّجُلُ فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ» [رواه البخاری: ۳۶۸].
۲۴۱- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از این چیزها نهی فرمودند: از دو نوع خرید و فروش، [یعنی]: از (لماس) و (نباذ)، و از پیچیدن جامه به طوری که نتوان دست خود را از زیر آن برآورد، و از پوشیدن جامۀ که عورت از آن کشف گردد [۳٩۲].
۲۴۲- وعَنْه س قَالَ: بَعَثَنِي أَبُو بَكْرٍ فِي تِلْكَ الحَجَّةِ فِي مُؤَذِّنِينَ يَوْمَ النَّحْرِ، نُؤَذِّنُ بِمِنًى: أَنْ لاَ يَحُجَّ بَعْدَ العَامِ مُشْرِكٌ وَلاَ يَطُوفَ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ. ثُمَّ أَرْدَفَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَلِيًّا، فَأَمَرَهُ أَنْ يُؤَذِّنَ بِبَرَاءَةٌ، قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: فَأَذَّنَ مَعَنَا عَلِيٌّ فِي أَهْلِ مِنًى يَوْمَ النَّحْرِ: «لاَ يَحُجُّ بَعْدَ العَامِ مُشْرِكٌ وَلاَ يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ» [رواه البخاری: ۳۶٩].
۲۴۲- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: ابوبکرس مرا همراه دو نفر دیگر در آن حجی که [امیر حج] بود [۳٩۳]، ماموریت داد تا در روز عید قربان، به (منی) اعلان نماییم که عبد از امسال مشرکی نباید به حج بیاید، و نباید کسی به خانه [کعبه] برهنه طواف نماید.
بعد از آن پیامبر خدا ج علیس را فرستادند، و برایش امر کردند تا سورۀ (براءت) [از مشرکین را] اعلان نماید.
ابوهریرهس گفت که: علیس همراه با ما در روز عید قربان برای مردمی که در (منی) بودند اعلان میکرد که: بعد از امسال نباید مشرکی به حج بیاید، و نباید کسی به خانۀ [کعبه] برهنه طواف نماید [۳٩۴].
[۳٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در زمان پیامبر خدا ج جامههای اکثر مردم دوخته شده نبود، بلکه جامۀ بود که مانند (پتو) آن را به اطراف جسم خود میپیچیدند، بعضی از مردم یک جامه داشتند که از قسمت بالانی جسم خود تا زانو را به آن میپوشاندند، و بعضی دو جامه داشتند، که یکی را به کمر خود میبستند، و دیگری را به شانههای خود میپیچیدند، و پیامبر خدا ج برای آنها گفتند که نباید جامه را طوری به جسم خود به پیچند که نتوانند دستهای خود را جهت انجام دادن کاری آزادانه حرکت دهند. ۲) صورت دیگر که از آن منع کردند نشستنی بود که روی سرین خود مینشستند و دستهای خود را به ساقهای پای خود میگرفتند، و یا آنکه یک پای خود را روی پای دیگر خود میانداختند، و در این حالت چون احتمال زیادی وجود داشت که عورت شخص نمایان گردد، لذا امر نمودند که اگر کسی به این حال مینشیند، چیزی از جامعۀ خود را روی عورت خود قرار دهد، ورنه از تشستن به این طریق خودداری نماید. [۳٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در این حدیث نبوی شریف پیامبر خدا ج از دو نوع خرید و فروش منع نمودند: یکی لماس، و دیگری نباذ: ۱) (لماس): عبارت از آن بود که شخص به مجرد دستزدن به چیز مورد نظر، باید حتما آن را میخرید، و (نباذ) عبارت از آن بود که فروشنده مال را، و خریدار پول را به طرف جانب مقابل میانداخت، و بیع لازم میگردید، و برای هیچکدام اختیار رد آن نبود. ۲) نشستنی که عورت از آن ظاهر میگردد و پیامبر خدا ج از آن نهی کردهاند به این طریق است که شخص بر بالای سرین خود نشسته و یک پای خود را بر بالای پای دیگر خود بیندازد، به طور خلاصه: پوشیدن هر لباسی، و نشستن به هر طریقی که سبب نمایان شدن عورت گردد، روا نیست. [۳٩۳] در سال نهم هجری که سال پیش از (حجة الوداع) باشد، پیامبر خدا ج ابوبکرس را امیر حج مقرر نمودند. [۳٩۴] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعد از آنکه پیامبر خدا ج ابوبکر صدیقس را در سال نهم هجری امیر حج مقرر نمودند، ابتدای سورۀ (براءت) که متضمن براءت از مشرکین است، نازل گردید، کسانی برای پیامبر خداج گفتند که: این سوره را بفرستید که ابوبکرس برای مردم در حج بخواند، پیامبر خدا ج فرمودند: نه خیر، نباید کسی جز از اهل بیت من این کار را انجام دهد، و همان بود که علیس را طلبیدند، و برایش گفتند: در روز عید قربان وقتی که مردم در (منی) جمع میشوند، ابتدای سورۀ براءت را برای آنها بخوان، علیس بر شتر پیامبر خدا ج که به نام (عضباء) یاد میشد، سوار شد و راه سفر را در پیش گرفت، در منطقۀ (ذو الحلیفه) که تقریبا در ده کیلو متری مدینۀ منوره واقع است، به ابوبکرس رسید، ابوبکرس از وی پرسید: مگر پیامبر خدا ج تو را امیر حج مقرر نمودهاند؟ گفت: نه، بلکه مرا فرستادهاند تا اول سورۀ (براءت) را برای مشرکین بخوانم، ابوبکرس از وی پرسید: به صفت امیر و یا به صفت مامور؟ گفت به صفت مامور. ۲) اینکه پیامبر خدا ج علیس را به این کار انتخاب نمودند سببش آن بود که سورۀ (براءت) متضمن نقض عهدی بود که پیامبر خدا ج با مشرکین بسته بودند، و عادت عربها آن بود که عهد را یا باید خود شخصی که عهد بسته است نقض نماید، و یا یکی از افراد خانوادهاش. ۳) از جملۀ قوانینی که عربها در جاهلیت وضع کرده بودند یکی آن بود که اگر کسی به طواف خانۀ معظمه میآید، باید با لباس نو طواف نماید، و اگر لباس نوی در اختیار ندارد، باید برهنه طواف نماید، و زنها از این کار مستثنی نبودند، و یکی از زنهای که برهنه طواف میکرد، شعری سرود و در آن گفت که: (امروز روزی است که همۀ آن و یا چیزی از آن نمایان خواهد شد)، و در پهلوی اعلان براءت از مشرکین – بناء به امر پیامبر خدا ج – علی و ابوهریرهب این را هم اعلان کردند که: نباید بعد از این کسی برهنه به خانۀ کعبه طواف نماید.
۲۴۳- عَنْ أَنَسِ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج غَزَا خَيْبَرَ، فَصَلَّيْنَا عِنْدَهَا صَلاَةَ الغَدَاةِ بِغَلَسٍ، فَرَكِبَ نَبِيُّ اللَّهِ ج وَرَكِبَ أَبُو طَلْحَةَ، وَأَنَا رَدِيفُ أَبِي طَلْحَةَ، فَأَجْرَى نَبِيُّ اللَّهِ ج فِي زُقَاقِ خَيْبَرَ، وَإِنَّ رُكْبَتِي لَتَمَسُّ فَخِذَ نَبِيِّ اللَّهِ ج، ثُمَّ حَسَرَ الإِزَارَ عَنْ فَخِذِهِ حَتَّى إِنِّي أَنْظُرُ إِلَى بَيَاضِ فَخِذِ نَبِيِّ اللَّهِ ج، فَلَمَّا دَخَلَ القَرْيَةَ قَالَ: «اللَّهُ أَكْبَرُ خَرِبَتْ خَيْبَرُ إِنَّا إِذَا نَزَلْنَا بِسَاحَةِ قَوْمٍ ﴿فَسَاءَ صَبَاحُ المُنْذَرِينَ﴾ «قَالَهَا ثَلاَثًا، قَالَ: وَخَرَجَ القَوْمُ إِلَى أَعْمَالِهِمْ، فَقَالُوا: مُحَمَّدٌ وَالخَمِيسُ - يَعْنِي الجَيْشَ - قَالَ: فَأَصَبْنَاهَا عَنْوَةً، فَجُمِعَ السَّبْيُ، فَجَاءَ دِحْيَةُ فَقَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، أَعْطِنِي جَارِيَةً مِنَ السَّبْيِ، قَالَ: «اذْهَبْ فَخُذْ جَارِيَةً»، فَأَخَذَ صَفِيَّةَ بِنْتَ حُيَيٍّ، فَجَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ ج فَقَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، أَعْطَيْتَ دِحْيَةَ صَفِيَّةَ بِنْتَ حُيَيٍّ، سَيِّدَةَ قُرَيْظَةَ وَالنَّضِيرِ، لاَ تَصْلُحُ إِلَّا لَكَ، قَالَ: «ادْعُوهُ بِهَا» فَجَاءَ بِهَا، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا النَّبِيُّ ج قَالَ: «خُذْ جَارِيَةً مِنَ السَّبْيِ غَيْرَهَا»، قَالَ: فَأَعْتَقَهَا النَّبِيُّ ج وَتَزَوَّجَهَا، وجَعَلَ صَدَاقَها عِتْقَها، حَتَّى إِذَا كَانَ بِالطَّرِيقِ، جَهَّزَتْهَا لَهُ أُمُّ سُلَيْمٍ، فَأَهْدَتْهَا لَهُ مِنَ اللَّيْلِ، فَأَصْبَحَ النَّبِيُّ ج عَرُوسًا، فَقَالَ: «مَنْ كَانَ عِنْدَهُ شَيْءٌ فَلْيَجِئْ بِهِ» وَبَسَطَ نِطَعًا، فَجَعَلَ الرَّجُلُ يَجِيءُ بِالتَّمْرِ، وَجَعَلَ الرَّجُلُ يَجِيءُ بِالسَّمْنِ، قَالَ: وَأَحْسِبُهُ قَدْ ذَكَرَ السَّوِيقَ، قَالَ: فَحَاسُوا حَيْسًا، فَكَانَتْ وَلِيمَةَ رَسُولِ اللَّهِ ج [رواه البخاری: ۳٧۱].
۲۴۳- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج به غزوۀ خیبر رفتند، و نماز صبح را با ایشان در خیبر به تاریکی اداء نمودیم، پیامبر خدا ج سوار گردیدند، و ابوطلحه نیز سوار شد، و من پشت سر ابوطلحه سوار شدم.
پیامبر خدا ج [مرکب خود را] به طرف کوچههای خیبر پیش راندند، و زانوهایم به ران پیامبر خدا ج تماس میکرد، بعد از آن لنگ از روی ران پیامبر خدا ج دور گردید، تا جایی که سفیدی ران پیامبر خدا ج را میدیدم [۳٩۵].
چون به قریۀ خیبر داخل گردیدند، گفتند: «الله اکبر، خیبر خراب شد، وقتی که ما به دیار مردمی بیاییم، پس بدا به حال و روز بیم داده شدهگان»، این سخن را سه بار تکرار نمودند.
[انسس] گفت که: [درین وقت] مردم خیبر جهت انجام دادن کارهای خود بیرون شده بودند، و با خود میگفتند: محمد با لشکرش رسید!
[انسس] گفت که: ما خیبر را به زور و یا به صلح فتح کردیم [۳٩۶]، چون اسیران را جمع کردند، (دحیه) آمد و گفت: یا رسول الله! از این اسیران یک کنیزی را برای من بدهید.
فرمودند: «برو! کنیزی را انتخاب کن».
دحیهس (صفیه بنت حیی) را انتخاب نمود [۳٩٧].
شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! (صفیه بنت حیی) سردار قوم (قُریظه) و (نضیر) را برای (دحیه) دادید، و او جز برای شما برای شخص دیگری مناسب نیست.
فرمودند: «دحیه را با آن زن طلب کنید».
دحیهس آن زن را آورد. چون پیامبر خدا ج به طرف آن زن دیدند، فرمودند: «کنیز دیگری را از بین اسیران انتخاب کن» [۳٩۸].
[انسس] گفت که پیامبر خدا ج (صفیه)ل را آزاد کردند و با او ازدواج نمودند، و مَهرش را همان آزادیاش قرار دادند، و هنوز در راه بودند، که (أم سلیم) [صفیه] را برایشان تجهیز و آماده نمود، و شب نزد پیامبر خدا ج فرستاد، و پیامبر خدا ج صبح آن روز داماد شده بودند.
و فرمودند: «کسی که چیزی دارد، حاضر نماید»، و سفرههای را که از پوست بود، پهن نمودند، کسی خرما آورد، و کسی روغن آورد، و فکر میکنم که انسس گفت: و کسی تلخان، سپس این چیزها را باهم مخلوط ساختند، و این طعام عروسی پیامبر خداج بود [۳٩٩].
[۳٩۵] عبارتی که از آن در حدیث نبوی شریف به (بعد از آن لنگ از روی ران پیامبر خدا ج دور گردید) تعبیر شده است، کلمه (حسر) است، و احتمال دارد که این کلمه به صیغه مجهول باشد، چنانچه احتمال دارد که به صیغه معلوم باشد، و البته معنی فرق میکند. اگر به صیغۀ مجهول باشد، معنایش آن میشود که ازار از روی ران پیامبر خدا ج بدون اختیارشان دور گردید، و اگر به صیغۀ معلوم باشد، معنایش این میشود که خود پیامبر خدا ج ازار را از روی ران خود دور نمودند، ولی در هردو صورت دلالت بر این ندارد که ران عورت نیست، زیرا در صورت اول برهنه شدن ران بدون اختیار نبی کریم ج بود، و در صورت دوم: یعنی در صورتی که خود نبی کریم ازار را از روی ران خود دور کرده باشند، این عملشان روی ضرورت بود، و ضرورت در اینجا آماده شدن جهت بهتر راندن مرکب بود، پس در حالت عادی، (ران) – طوری که در احادیث دیگری آمده است – بر عورت بودن خود باقی میماند. [۳٩۶] لفظ (عنوة) که در حدیث آمده است، از الفاظ اضداد است، که به معنی جنگ و صلح هردو استعمال میشود، و از همین سبب است که علماء، در مورد اینکه خیبر به جنگ فتح شده است یا به صلح، اختلاف نظر دارند، و گرچه استعمال آن به معنی زور شهرت بیشتری دارد، ولی در ترجمه هردو معنی مراعات گردیده است. [۳٩٧] وی صفیه بنت حیی بن أخطب از اولاد هارون÷ است، شوهرش کنانه ابن ابی الحقیق بود که در روز خیبر به قتل رسید، خود صفیهل در خلافت علیس وفات یافت، و در جنة البقیع دفن گردید. [۳٩۸] و اینکه پیامبر خدا ج برای دحیه اجازه دادند که پیش از تقسیم غنیمت برای خود کنیزی انتخاب نماید، سببش این بود که: ایشان حق داشتند که از مال غنیمت چیزی را انتخاب نموده و برای هرکس که بخواهند، بخشش بدهند، و یا سبشش این بود که از اصل غنیمت برایش نافله دادند، و یا آن را از خمس غنیمت حساب کردند، و تصرف در خمس غنیمت متعلق به ایشان بود، و یا به سبب این بود که بعد از تقسیم این کنیز را از حصۀ غنیمت وی کم کنند، و با وجود همۀ این احتمالات اشکالی در اختیار دادن به وی در انتخاب کنیزی برایش باقی نمیماند. اینکه پیامبر خدا ج صفیه را از وی پس گرفتند، سببش این بود که برایش اجازۀ انتخاب کنیز عادی را داده بودند، نه کنیزی را که از همگان بهتر باشد، و برای آنکه در این کار از دیگران برتری نداشته باشد، آن کنیز را از وی پس گرفتند. [۳٩٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: گرچه توضیحات لازم در این حدیث نبوی شریف در جای خودش صورت گرفته است، ولی با آنهم احکام دیگری نیز میتواند از این حدیث استخراج و استنباط گردد، از آن جمله اینکه: ۱) اگر مرکوب قوی باشد، و تحمل داشته باشد، روا است که دو نفری بر آن سوار شد. ۲) در جهاد در وقت مقابله با دشمن ذکر خدا مستحب است، و بهتر است آنکه به گفتن سه بار (الله أکبر) باشد. ۳) دواندن اسپ در جای مناسبش روا است. ۴) اگر کسی کنیزی داشته باشد، مستحب است که آن را آزاد ساخته و با وی ازدواج نماید. ۵) اگر کسی کنیزش را آزاد کرد، آیا این کنیز بعد از آزاد شدن مجبور است که با شخصی که او را آزاد کرده است، ازدواج نماید؟ و آیا روا است که این شخص آزاد کردن کنیز را برایش مهر قرار بدهد؟ در این مورد اختلاف است: عدۀ از علماء از آن جمله امام احمد و اهل ظاهر رحمهم الله، نظر به ظاهر این حدیث نبوی شریف میگویند که: بلی! این کنیز بعد از آزاد شدن با شخصی که او را به نیت اینکه با وی ازدواج نماید آزاد کرده است، باید ازدواج نماید، و مهرش همین آزاد کردنش میباشد. امام شافعی/ میگوید: این کنیز اگر با آن شخص ازدواج کرد، مهرش همان آزاد شدنش میباشد، و اگر نخواست ازدواج کند، باید قیمت خود را برای آن شخص بپردازد. امام ابوحنیفه و امام مالک رحمهما الله میگویند: آنچه که در این حدیث آمده است، خاص برای پیامبر خدا ج است، بنابراین، این زن بعد از آزاد شدن آزاد است که با شخصی که او را آزاد ساخته است، ازدواج نماید، و یا ازدواج ننماید، و اگر ازدواج کرد، مستحق مهر مثل خود میشود، و اگر ازدواج نکرد، باید قیمت خود را برای شخصی که او را آزاد کرده است، بپردازد.
۲۴۴- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: لَقَدْ «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُصَلِّي الفَجْرَ، فَيَشْهَدُ مَعَهُ نِسَاءٌ مِنَ المُؤْمِنَاتِ مُتَلَفِّعَاتٍ فِي مُرُوطِهِنَّ، ثُمَّ يَرْجِعْنَ إِلَى بُيُوتِهِنَّ مَا يَعْرِفُهُنَّ أَحَدٌ» [رواه البخاری: ۳٧۲].
۲۴۴- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج که نماز فجر را میخواندند، زنهایی از مسلمانان نیز در حالی که خود را به چادرهای خود پیچیده بودند، به نماز حاضر میشدند، بعد از نماز به خانههای خود برمیگشتند، و کسی آنها را نمیشناخت [۴٠٠].
[۴٠٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر زن به یک جامه که سر و بدنش را به طور کامل بپوشاند، نماز بخواند جواز دارد. ۲) خواندن نماز صبح به تاریکی بهتر است، ولی احناف نظر به احادیث دیگری که در این مورد آمده است خواندن نماز صبح را به روشنی بهتر میدانند. ۳) رفتن زنها به نماز صبح – و البته به نمازهای دیگر به طور اولی – جواز دارد، ولی باید خوف فتنه وجود نداشته باشد. ۴) طوری که در این حدیث نبوی شریف و در احادیث دیگری آمده است، در زمان نبی کریم ج زنها در نمازهای پنجگانه به مسجد حاضر میشدند، و نماز خود را به جماعت اداء میکردند، ولی اکنون: أ- متاسفانه اکثر زنها – خصوصا در وطن ما – اصلا نماز نمیخوانند، و اینطور فکر میکنند که نماز خواندن خاص برای مردها است. ب- زنهای که نماز میخوانند، زنهای پیر و پا افتاد هستند، روزی در مجلسی برای اشخاصی که آنجا بودند، گفتم: برای زنها و دخترهای خود بگوئید که نماز بخوانند، و شما از نماز نخواندن آنها مسؤول هستید، بعد از چند روزی شنیدم که آن زنها در جواب شوهران و پدران خود گفته بودند که: نماز خواندن برای زنهای کلان سال، خوب، ولی برای دخترانی که هنوز شوهر نکردهاند، عیب است. و شاید این سخن را به این اساس بگویند که بعضی از علماء رفتن دختران جوان را به مسجد – نظر به احتمال فتنه – مکروه میدانند، ولی طوری که همگان میدانند، امروز دختران جوان با لباسهای نیمه برهنه در کوچه و بازار خود را در معرض دید همگان از پیر و جوان قرار میدهند، و متاسفانه کسی برای آنها نمیگوید که این کار حرام است، ولی اگر زنی با حشمت و وقار، و با لباس شرعی که تمام بندنش را پوشانده باشد، به خانۀ خدا به نماز برود، میگویند: نباید برود، زیرا این کار مکروه است، (ببین تفاوت ره از کجا است تا بکجا)؟
۲۴۵- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: أَنَّ النَّبِيَّ ج صَلَّى فِي خَمِيصَةٍ لَهَا أَعْلاَمٌ، فَنَظَرَ إِلَى أَعْلاَمِهَا نَظْرَةً، فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ: «اذْهَبُوا بِخَمِيصَتِي هَذِهِ إِلَى أَبِي جَهْمٍ وَأْتُونِي بِأَنْبِجَانِيَّةِ أَبِي جَهْمٍ، فَإِنَّهَا أَلْهَتْنِي آنِفًا عَنْ صَلاَتِي» [رواه البخاری: ۳٧۳].
۲۴۵- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در جامه که دارای نقشها بود، نماز خواندند، هنگام نماز خواندن، به طرف آن نقشها نظر انداختند، و بعد از نماز خواندن فرمودند: «این جامهام را ببرید و برای (أبوجهم) بدهید، و جامۀ خشن (أبوجهم) را برای من بیاورید، زیرا این جامه سبب از بین رفتن حضور قلبیام در نماز شد» [۴٠۱].
[۴٠۱] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (ابوجهم) نامش: عامر بن حذیه عدوی است، در روز فتح مکه مسلمان شد، از بزرگان و مشایخ قریش بود، بسیار عمر کرد، و در آخر خلافت معاویه وفات نمود، (أسد الغابه: ۵/۱۶۲-۱۶۳). ۲) سبب اینکه پیامبر خدا ج گفتند که این جامه را برای ابوجهم بدهید این بود که بنا به روایت عائشهل که در موطا مالک/ آمده است، ابوجهم آن جامه را برای پیامبر خدا ج بخشش داده بود، یعنی: ایشان فرمودند که: جامۀ ابوجهم را برایش پس بدهید. ۳) خشوع و حضور قلب در نماز لازمی و مطلوب است. ۴) اینکه پیامبر خدا ج جامه را برای (ابوجحم) دادند، برای آن بود تا از آن در کارهای خانه استفاده نماید و یا او را بفروشد، نه آنکه آن را بپوشد، زیرا پوشیدن جامۀ که سبب از بین بردن حضور قلبی در نماز شود، برای همگان مکروه است.
۲۴۶- عَنْ أَنَسِ س: كَانَ قِرَامٌ لِعَائِشَةَ سَتَرَتْ بِهِ جَانِبَ بَيْتِهَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «أَمِيطِي عَنَّا قِرَامَكِ هَذَا، فَإِنَّهُ لاَ تَزَالُ تَصَاوِيرُهُ تَعْرِضُ فِي صَلاَتِي» [رواه البخاری: ۳٧۴].
۲۴۶- از انس/ روایت است که عائشهل پردۀ با نقش و نگاری داشت، که با آن یک طرف خانهاش را پرده کرده بود، پیامبر خدا ج [برایش] گفتند: «این پردهات را از ما دور کن، چون عکسهای آن در نماز به خاطرم میآید» [۴٠۲].
[۴٠۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: نمازخواندن در خانۀ که در آن عکس و تصویر باشد، مکروه است نه حرام، زیرا پیامبر خدا ج بعد از دیدن آن تصاویر نماز خود را عود نکردند، و اگر نماز خواندن در چنین حالتی حرام میبود، نماز خود را عود میکردند، ولی با آنهم قدر امکان کوشش شود که از نماز خواندن در چنین جایی اجتناب به عمل آید.
۲۴٧- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ س قَالَ: أُهْدِيَ إِلَى النَّبِيِّ ج فَرُّوجُ حَرِيرٍ، فَلَبِسَهُ، فَصَلَّى فِيهِ، ثُمَّ انْصَرَفَ، فَنَزَعَهُ نَزْعًا شَدِيدًا كَالكَارِهِ لَهُ، وَقَالَ: «لاَ يَنْبَغِي هَذَا لِلْمُتَّقِينَ» [رواه البخاری: ۳٧۵].
۲۴٧- از عقبه بن عامرس روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج قبای ابریشمینی را بخشش دادند، پیامبر خدا ج آن قبا را پوشیدند و با آن نماز خواندند، چون از نماز فارغ شدند، آن را مانند کسی که از چیزی بدش بیاید، به شدت از خود دور کرده و فرمودند: «این برای اهل تقوی مناسب نیست» [۴٠۳].
[۴٠۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پوشیدن لباس ابریشمین برای مردها حرام است، و طوری که در احادیث دیگری آمده است، برای زنها پوشیدن لباس ابریشمین در نماز و در غیر نماز جواز دارد. ۲) این جامۀ ابریشمین را أکبدر بن عبدالملک امیر دومة الجندل که شخص نصرانی بود، برای پیامبر خدا ج فرستاده بود، از این جهت برای مسلمان روا است که بخشش غیر مسلمانان را قبول نماید.
۲۴۸- عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ س قَالَ: «رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج فِي قُبَّةٍ حَمْرَاءَ مِنْ أَدَمٍ، وَرَأَيْتُ بِلاَلًا أَخَذَ وَضُوءَ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَرَأَيْتُ النَّاسَ يَبْتَدِرُونَ ذَاكَ الوَضُوءَ، فَمَنْ أَصَابَ مِنْهُ شَيْئًا تَمَسَّحَ بِهِ، وَمَنْ لَمْ يُصِبْ مِنْهُ شَيْئًا أَخَذَ مِنْ بَلَلِ يَدِ صَاحِبِهِ، ثُمَّ رَأَيْتُ بِلاَلًا أَخَذَ عَنَزَةً، فَرَكَزَهَا وَخَرَجَ النَّبِيُّ ج فِي حُلَّةٍ حَمْرَاءَ، مُشَمِّرًا صَلَّى إِلَى العَنَزَةِ بِالنَّاسِ رَكْعَتَيْنِ، وَرَأَيْتُ النَّاسَ وَالدَّوَابَّ يَمُرُّونَ مِنْ بَيْنِ يَدَيِ العَنَزَةِ» [رواه البخاری: ۳٧۶].
۲۴۸- از ابوجحیفهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را در خیمۀ کوچک سرخ رنگی که از پوست ساخته شده بود دیدم.
و بلالس را دیدم که آب وضوی آن حضرت ج را با خود گرفته بود.
و مردم را دیدم که جهت به دستآوردن آب وضوی پیامبر خدا ج بر یکدیگر سبقت میجستند، کسی که از آن آب چیزی به دست میآورد، به سر و جانش میمالید، و کسی که از آن چیزی بدست نمیآورد، از رطوبت دست رفیق خود استفاده میکرد.
بعد از آن بلال را دیدم که عصای نیزهداری را بر زمین کوبید، و پیامبر خدا ج با لباسهای سرخ رنگی در حالی که ازار خود را بالا زده بودند، آمدند، و به سوی آن عصای نیزهدار به مردم دو رکعت نماز اداء نمودند.
و دیدم که در این وقت مردم و چارپایان از جلو آن عصای نیزهدار عبور میکردند [۴٠۴].
[۴٠۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعضی از علماء با استنباط از این حدیث میگویند که: تبرک جستن به آثار اشخاص نیک (با قیاس به تبرک جستن به آثار پیامبر خدا ج] جواز دارد، ولی قیاس کردن اشخاص دیگر ولو آنکه نیک باشند به پیامبر خدا ج خالی از اشکال نیست، زیرا اگر تبرک جستن به آثار اشخاص نیک غیر از پیامبر خدا ج جواز میداشت، صحابهش به آثار ابوبکر و عمر و عثمان و علی و سائر عشرۀ مبشره رضی الله تعالی عنهم تبرک میجستند، و چون چنین عملی از آنها ثابت نشده است، بنابراین میتوان گفت که تبرک جستن خاص به آثار نبی کریم ج میباشد و بس، ثانیا آنکه معیاری برای تعیین اشخاص نیک وجود ندارد، و طوری که مشاهد است، چه بسا اشخاصی که حتی از کبائر خودداری نمیکنند، در چشم و نظر عدۀ از اشخاص، نیک و حتی بالاتر از آن قرار دارند، سوم آنکه (سد ذریعه) یکی از ادلۀ شرعی است، و اگر تبرک جستن به آثار دیگران را جواز بدهیم، چه بسا که این عمل کم کم از مرحلۀ تبرک جستن گذشته و به مراحلی برسد، که انسان را به گناهان کبیره داخل سازد، والله تعالی أعلم. ۲) لباسی را که پیامبر خدا ج پوشیده بودند، برد یمانی بود که دارای خطهای سرخی بود، و بعضی از علماء نظر به ظاهر این حدیث گفتهاند که پوشیدن لباس ولو آنکه سرخ خالص باشد، جواز دارد، ولی در نزد احناف پوشیدن لباس سرخ مکروه است. ۳) گذشتن از پشت (سترۀ) نمازگذار جواز دارد، و مراد از (ستره) چیزی است که نمازگذار پیشروی خود قرار میدهد، تا مردم از جای سجدهگاهش نگذرند، و عصای نیزهداری را که پیامبر خدا ج پیش روی خود نصب کرده بودند، عبارت از همان (ستره) است. ۴) آب مستعمل نجس نیست، و البته آبی که از شستن دست و پای پیامبر خدا ج مستعمل شده باشد، پاکتر از هر آب پاکی و خوشبویتر از هر گلابی است، و این چیز به احادیث زیادی ثابت شده است.
۲۴٩- عَنْ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ س: وقد سئل: مِنْ أَيِّ شَيْءٍ المِنْبَرُ؟ فَقَالَ: مَا بَقِيَ بِالنَّاسِ أَعْلَمُ مِنِّي، هُوَ مِنْ أَثْلِ الغَابَةِ عَمِلَهُ فُلاَنٌ مَوْلَى فُلاَنَةَ لِرَسُولِ اللَّهِ ج، «وَقَامَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج حِينَ عُمِلَ وَوُضِعَ، فَاسْتَقْبَلَ القِبْلَةَ، كَبَّرَ وَقَامَ النَّاسُ خَلْفَهُ، فَقَرَأَ وَرَكَعَ وَرَكَعَ النَّاسُ، خَلْفَهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ رَجَعَ القَهْقَرَى، فَسَجَدَ عَلَى الأَرْضِ، ثُمَّ عَادَ إِلَى المِنْبَرِ، ثُمَّ رَكَعَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، ثُمَّ رَجَعَ القَهْقَرَى حَتَّى سَجَدَ بِالأَرْضِ»، فَهَذَا شَأْنُهُ [رواه البخاری: ۳٧٧].
۲۴٩- روایت است که کسی از سهل بن سعدس پرسید: منبر [پیامبر خدا ج] از چه ساخته شده بود؟
گفت: از مردم کسی که این چیز را از من بهتر بداند، در قید حیات نیست، منبر [پیامبر خدا ج] از درخت گزغابه، ساخته شده بود.
و هنگامی که منبر ساخته شد و به جایش نهاده شد، پیامبر خدا ج بالایش روی به قبله ایستاده و تکبیر گفتند، مردم هم پشت سرشان ایستادند، قراءت را خواندند و رکوع کردند، و مردم هم پشت سرشان رکوع کردند، بعد از آن سرخود را بلند کردند، و عقب عقب رفته و بر روی زمین سجده نمودند، بعد از آن دوباره بالای منبر رفتند، قراءت را خواندند و رکوع نمودند، و بعد ازان سر خود را [از رکوع] بالا کردند، بعد ازان عقب عقب آمدند، تا اینکه بر روی زمین سجده کردند، و قصۀ منبر به این طریق بود [۴٠۵].
[۴٠۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گویند: منبر پیامبر خدا ج دارای سه پله بود، و پیامبر خدا ج در این نماز خواندن بر روی پلۀ دوم ایستاده بودند، بنابراین هنگام سجده کردن دو قدم پس میآمدند، و هنگام قراءت خواندن دو قدم به پیش میرفتند، و در نزد عامۀ علماء، چنین عملی در نماز اگر روی ضرورت و یا مصلحت باشد، جواز دارد، و کسانی که این عمل را جائز نمیدانند میگویند: این کار در صدر اسلام صورت میگرفت، و این در وقتی بود که چنین اعمالی در نماز جواز داشت، ولی بعد از آن نسخ گردید. ۲) عمل اندک نماز را فاسد نمیکند، و در (المحیط) آمده است که: راه رفتن در نماز اگر یک قدم باشد، نماز را فاسد نمیکند، ولی اگر دو و یا سه قدم باشد، نماز را فاسد میکند)، به اساس این نظر نمازی را که پیامبر خدا ج به این طریق خوانده بودند، باید فاسد باشد، ولی بهتر آن است که بگوئیم: اگر راه رفتن روی ضرورت و یا روی مصلحت باشد، نباید نماز فاسد شود، و یا حتی مکروه باشد، چنانچه اگر کسی در پشت صفها تنها به نماز میایستد، باید از صف جلوتر شخصی را به طرف خود بکشد تا عقب آمده و در پهلوی این شخص به نماز به ایستد، که در این صورت به اتفاق علماء نماز آن شخص نه فاسد است و نه مکروه.
۲۵٠- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ جَدَّتَهُ مُلَيْكَةَ ل – دَعَتْ رَسُولَ اللَّهِ ج لِطَعَامٍ صَنَعَتْهُ لَهُ، فَأَكَلَ مِنْهُ، ثُمَّ قَالَ: «قُومُوا فَلِأُصَلِّ لَكُمْ» قَالَ أَنَسٌ: فَقُمْتُ إِلَى حَصِيرٍ لَنَا، قَدِ اسْوَدَّ مِنْ طُولِ مَا لُبِسَ، فَنَضَحْتُهُ بِمَاءٍ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج، وَصَفَفْتُ وَاليَتِيمَ وَرَاءَهُ، وَالعَجُوزُ مِنْ وَرَائِنَا، فَصَلَّى لَنَا رَسُولُ اللَّهِ ج رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ انْصَرَفَ [رواه البخاری: ۳۸٠].
۲۵٠- از انس بن مالکس روایت است که مادرکلانش (ملیکه)ل پیامبر خدا ج را به طعامی که آماده کرده بود، دعوت نمود، پیامبر خدا ج از آن طعام خوردن و فرمودند: «برخیزید تا برای شما نماز بخوانم».
انسس گفت: بوریایی را که از استعمال زیاد سیاه شده بود، به آب شسته و آوردم، پیامبر خدا ج ایستادند، و من و یتیمی [که آنجا بود] پشت سرشان صف بستیم، و آن پیر زن پشت سرما ایستاد، و پیامبر خدا ج برای ما دو رکعت نماز خواندند و بعد ازان رفتند [۴٠۶].
[۴٠۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخصی که دعوت میشود – اگر مانعی وجود نداشته باشد – باید دعوت را اجابت نماید. ۲) خواندن نماز نفل به جماعت جواز دارد، گرچه بعضی از علماء آن را در غیر ماه خصوصی باشد، روا است، ولی اگر به طور اشتهاری باشد، روا نیست، زیرا شاید کسانی فکر کنند که این نماز فرض است. ۳) بهتر آن است که نماز نفل در خانه اداء گردد، زیرا مسجد برای ادای نمازهای فرض ساخته شده است، و دیگر آنکه خواندن نماز نفل در خانه از ریاء دورتر است. ۴) باید مکان نماز خواندن از کثافت و چتلی پاک ساخته شود. ۵) روا است که اطفال در صف نماز در پهلوی مردها بایستند. ۶) صف زنها باید از صف مردها دنبالتر باشد، و اگر تنها یک زن در نماز وجود داشت، باید به تنهائی در صف اخیر بایستد. ٧) جمهور علماء بر این نظر اند که امامت دادن زن برای مردها جواز ندارد، زیرا در صورتی که جای ایستادن زن در صف، بعد از صف اطفال است، پس به طور اولی نباید که از همگان جلوتر ایستاده شود، ولی امام طبری و ابوثور میگویند: امامت دادن زن به طور مطلق جواز دارد، و در روایت دیگری از امام طبری و ابوثور اینطور روایت شده است که: امامت دادن زن و نماز تراویح در صورتی که غیر از وی قارئ دیگری وجود نداشته باشد، روا است. ۸) نماز نفل در روز دو رکعت است، ولی امام ابوحنیفه/ چهار رکعت را بهتر میداند. ٩) نماز خواندن بر بالای بوریا جواز دارد، و حدیثی که از عائشه رضی الله روایت شده است که گفت: پیامبر خدا ج بر روی بوریا نماز نخواندهاند، صحیح نیست، زیرا یکی از رواتش که یزید بن مقدام باشد، در نزد اهل حدیث ضعیف است. ۱٠) دو نفر صف گفته میشود، یعنی: اگر سه نفر باهم نماز میخواندند، یک نفر برایشان امامت بدهد، و دو نفر دیگر در پشت سرش به صف بایستند، ولی اگر دو نفر بودند، باید یکی امامت بدهد، و دیگری در پهلویش به طرف راست، قدری عقبتر از وی بایستد. ۱۱) اگر کسی تنها در پشت صفها نماز بخواند، در نزد ائمۀ ثلاثه که امام ابوحنیفه، شافعی و مالک رحمهم الله باشد، نمازش صحت دارد، ولی در نزد امام احمد بن حنبل و اصحاب حدیث رحمهم الله نمازش صحیح نیست، زیرا پیامبر خدا ج فرمودهاند که: «برای کسی که تنها در پشت صف نماز بخواند، نمازی نیست»، ولی جمهور علماء میگویند که: مراد از نفی نماز در این حدیث نبوی شریف نفی کمال نماز است، نه نفی مطلق نماز.
۲۵۱- عَنْ عَائِشَةَ ل – زَوْجِ النَّبِيِّ ج، أَنَّهَا قَالَتْ: «كُنْتُ أَنَامُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ ج وَرِجْلاَيَ، فِي قِبْلَتِهِ فَإِذَا سَجَدَ غَمَزَنِي، فَقَبَضْتُ رِجْلَيَّ، فَإِذَا قَامَ بَسَطْتُهُمَا»، قَالَتْ: وَالبُيُوتُ يَوْمَئِذٍ لَيْسَ فِيهَا مَصَابِيحُ [رواه البخاری: ۳۸۲].
۲۵۱- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: بسا اوقات پیش روی پیامبر خدا ج طوری میخوابیدم که پاهایم به طرف قبله ایشان قرار میگرفت.
و هنگامی که سجده میکردند، با دست خود مرا تنبیه میکردند، و من پاهای خود را پس میکشیدم، و هنگامی که میایستادند، دوباره پاهایم را دراز میکردم.
عائشهل میگوید: و در آن وقت در خانهها چراغی نبود [۴٠٧].
۲۵۲- وَعَنْهَا ل: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ يُصَلِّي وَهِيَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ القِبْلَةِ عَلَى فِرَاشِ أَهْلِهِ اعْتِرَاضَ الجَنَازَةِ» [رواه البخاری: ۳۸۳].
۲۵۲- و از عائشهل روایت است که: هنگامی که پیامبر خدا ج نماز میخواندند، وی بین پیامبر خدا ج و بین قبله بر روی بستر به شکل جنازه قرار میگرفت [۴٠۸].
[۴٠٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این سخن عائشهل که: (در آن وقت در خانهها چراغی نبود) دلالت بر این دارد، که اگر چراغی میبود، سجده کردن پیامبر خدا ج را میدیدم، و هنگام سجده کردن پاهای خود را دور میکردم، و حاجتی نبود که با دست خود مراتنبیه کند تا پای خود را پس بکشم. ۲) اگر زن بیگانه نباشد و در پیش روی نمازگذار قرار گیرد، سبب بطلان نمازش نمیشود. ۳) عمل اندک در وقت نماز خواندن اگر روی ضرورت باشد، باکی ندارد. ۴) لمس کردن زن سبب نقض وضوء نمیشود، و آنهایی که لمس کردن زن را ناقض وضوء میدانند، به ادلۀ دیگری تمسک میجویند. [۴٠۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نماز خواندن به طرف شخص خوابیده، کراهت ندارد. ۲) نماز خواندن به طرف زن، و قیاس به آن، مرور کردن زن از پیش روی نمازگذار، سبب فساد وی نمیگردد، مگر آنکه سبب فتنه و مشغولیت قلب وی گردد.
۲۵۳- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س قَالَ: «كُنَّا نُصَلِّي مَعَ النَّبِيِّ ج، فَيَضَعُ أَحَدُنَا طَرَفَ الثَّوْبِ مِنْ شِدَّةِ الحَرِّ فِي مَكَانِ السُّجُودِ» [رواه البخاری: ۳۸۵].
۲۵۳- از انس بن مالکس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج نماز میخواندیم، و هرکدام ما از شدت گرمی جامهاش را به جای سجدهاش میگذاشت [۴٠٩].
[۴٠٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در نزد جمهور علماء برای نمازگذار روا است که در وقت شدت گرمی و قیاس بر آن در وقت نماز خواندن بر روی برف و یخ، بر بالای لباسش سجده کند، و امام شافعی/ این عمل را روا نمیداند. ۲) اختلاف در اینکه سجده کردن بر بالای لباس روا است و یا نه، اختلاف در لباسی است که نمازگذار آن را پوشیده است، مانند: سجده کرده بر بالای آستین، بر بالای گوشۀ لباس، و بر بالای گوشۀ قبا، بر بالای شاخۀ دستار و امثال اینها، ورنه سجده کردن بر بالای جامۀ جداگانه که به نام جا نماز یاد میشود، به اتفاق همگان جواز دارد.
۲۵۴- وَعَنْهُ س أَنَّه سُئِلَ: أَكَانَ النَّبِيُّ ج يُصَلِّي فِي نَعْلَيْهِ؟ قَالَ: «نَعَمْ» [رواه البخاری: ۳۸۶].
۲۵۴- روایت است که کسی از انسس پرسید: آیا پیامبر خدا ج با نعلین نماز میخواندند؟
گفت: بلی [۴۱٠].
[۴۱٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نماز خواندن با کفش جواز دارد، و البته این در صورتی است که در کفش نجاستی نباشد، ورنه نماز خواندن با چنین کفشی جواز ندارد. ۲) در عصری که ما در آن زندگی میکنیم، چون اکثر مساجد با فرشهای نظیفی مفروش میباشد، اگر پوشیدن کفش سبب و ساخت و چتلی فرشهای مسجد گردد، باید از نماز خواندن با کفش در چنین مساجدی خودداری شود.
۲۵۵- عَنْ جَرِيرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ س: «أنه بَالَ، ثُمَّ تَوَضَّأَ وَمَسَحَ عَلَى خُفَّيْهِ، ثُمَّ قَامَ فَصَلَّى» فَسُئِلَ، فَقَالَ: «رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج صَنَعَ مِثْلَ هَذَا» «فَكَانَ يُعْجِبُهُمْ لِأَنَّ جَرِيرًا كَانَ مِنْ آخِرِ مَنْ أَسْلَمَ» [رواه البخاری: ۳۸٧].
۲۵۵- از جریر بن عبداللهس روایت است که وی بول نمود، بعد از آن وضوء ساخت، و بر موزههای خود مسح کرد، بعد از آن برخاست و نماز خواند.
و چون از وی پرسان شد، گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که چنین کردند.
و صحابه از این کار خوش شدند، زیرا جریر از آخرین کسانی بود که مسلمان شده بودند [۴۱۱].
[۴۱۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بول کردن در جای که مردم او را ببینند جواز دارد، گرچه بهتر آن است که در وقت بول کردن خود را از چشم مردم پنهان کند. ۲) مسح کردن بر بالای موزه جواز دارد. ۳) سبب خوشی صحابهش از سخن جریرس این بود که از جواز مسح کردن بر موزه مطمئن شدند، زیرا بعضی از آنها فکر میکردند که آیۀ وضوء در سوره (المائده) مسح بر موزه را نسخ کرده است، و چون مسلمان شدن جریرس بعد از نزول سورۀ (المائده) بود، این اشتباه از بین رفت.
۲۵۶- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَالِكٍ ابْنِ بُحَيْنَةَ س: «أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ إِذَا صَلَّى فَرَّجَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَتَّى يَبْدُوَ بَيَاضُ إِبْطَيْهِ» [رواه البخاری: ۳٩٠].
۲۵۶- از عبدالله بن مالک بن بحینهس [۴۱۲] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگام نماز خواندن آنچنان دستهای خود را از یکدیگر دور نگه میداشتند، که سفیدی زیر بغلشان معلوم میشد [۴۱۳].
[۴۱۲] وی عبدالله بن مالک بن بحینۀ ازدی است، در آخر ایام معاویهس وفات یافت است، أسد الغابه (۳/۲۵٠). [۴۱۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از (هنگام نماز خواندن): هنگام سجده کردن در نماز است، و جزء اخیر حدیث، به این چیز صراحت دارد. ۲) دور نگهداشتن دستها از پهلوها در حال سجده کردن، خاص برای مردها است، و زنها باید هنگام سجده کردن بازوهای خود را به پهلوهای خود بچسپانند، و این مذهب جمهور علماء از حنفیه و شافعیه و مالکیه و حنابله است، و دلیلشان این است که زن عورت است، پس بهتر برایش این است که پوشیدهتر باشد، زیرا اگر وی مانند مردها در وقت سجده کردن دستهای خود را از پهلوی خود دور نگهدارد، احتمال دارد که بعضی اجزاء بدنش ظاهر گردد. ۳) دور نگهداشتن دستها از پهلوها برای کسی است که امام است، و یا تنها نماز میخواند، و اما کسی که به جماعت بر سر صف نماز میخواند، بهتر بلکه لازم در حق وی آن است که دستهای خود را از پهلویهای خود دور نگهدارد، زیرا در این صورت سبب زحمت و حتی مانع سجده کردن کسی میشود که در پهلویش نماز میخواند، زیرا کسانی که پهلوی هم نماز میخوانند اگر همگی دستهای خود را از پهلویهای خود دور نگهدارند، امکان سجده کردن به صورت صحیح برای آنها میسر نمیگردد، و از اینجا است که بعضی از صحابه از مشکلاتی که در زمینه برای آنها رخ داده بود به پیامبر خدا ج شکایت نمودند، و ایشان برای آنها اجازه دادند که دستهای خود را به پهلوهای خود نگهدارند، از ابوهریرهس روایت است که گفت: صحابههای پیامبر خدا ج در نزد ایشان شکایت کرده و گفتند که: در دور نگهداشتن دستها از پهلوها برای ما مشقت است، پیامبر خدا ج فرمودند: دستهای خود را به زانوهای خود بچسپانید، و از نافع/ روایت است که ابن عمرب در وقت سجده کردن دستهای خود را به پهلویهای خود میچسپانید.
۲۵٧- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ صَلَّى صَلاَتَنَا وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَأَكَلَ ذَبِيحَتَنَا فَذَلِكَ المُسْلِمُ الَّذِي لَهُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَذِمَّةُ رَسُولِهِ، فَلاَ تُخْفِرُوا اللَّهَ فِي ذِمَّتِهِ» [رواه البخاری: ۳٩۱].
۲۵٧- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که نماز ما را بخواند، و به قبله ما رو بیاورد، و ذبح دست ما را بخورد، مسلمانی است که در عهد و امان خدا و رسول او است، پس عهد و امان خدا را دربارۀ وی پامال نکنید» [۴۱۴].
[۴۱۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امام عینی/ میگوید: از این حدیث دانسته میشود که حکم بر هرکس به اساس چیزی است که از وی به ظاهر سر میزند، بنابراین کسی که اعمال مسلمانان را انجام دهد، حکم به مسلمان بودنش میشود، ولو آنکه در باطن مسلمان نباشد، زیرا باطن را جز خداوند کس دیگری نمیداند. ۲) رو آرودن به قبله در وقت نماز خواندن شرط است، و کسی که قصدا رو آوردن به قبله را ترک کند، نمازش نماز گفته نمیشود. ۳) در مورد قبلۀ نمازگذار حالات مختلفی است. أ- کسی که در خارج مکۀ مکرمه نماز میخواند، قبلهاش طرف کعبه است نه عین کعبه. ب- کسی که در مکۀ مکرمه در داخل مسجد الحرام نماز میخواند، قبلهاش عین خانۀ مشرفه است، و اگر دانسته و یا ندانسته به طرف دیگری نماز بخواند، نمازش صحت پیدا نمیکند. ج- کسی که داخل مکۀ مکرمه ولی در بیرون از مسجد الحرام نماز میخواند قبلهاش نیز عین خانه مشرفه است، ولی اگر ندانسته به طرف دیگری نماز بخواند، در نزد بعضی از علماء نمازش فاسد است، ولی اکثر علماء نمازش را فاسد نمیدانند، و شاید همین قول راجحتر باشد، زیرا همانطوری که امکان اشتباه در قبله در خارج مکۀ مکرمه وجود دارد، در داخل مکۀ معظمه نیز وجود دارد. د- امام ابوالبقاء/ میگوید که: (جبرئیل÷ در مدینۀ منوره محراب پیامبر خدا ج را در برابر کعبه قرار داده بود)، وعدۀ از علماء میگویند که: ساختن محراب مسجد نبوی به اساس معاینه و مشاهده بود، زیرا موانع برداشته شده بود، و پیامبر خدا ج کعبۀ مشرفه را مشاهده کرده و قبلۀ مسجد خود را در برابر آن قرار دادند.
۲۵۸- عَنِ ابْنَ عُمَرَ ب: أَنَّه سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ طَافَ بِالْبَيْتِ العُمْرَةَ، وَلَمْ يَطُفْ بَيْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، أَيَأْتِي امْرَأَتَهُ؟ فَقَالَ: قَدِمَ النَّبِيُّ ج، «فَطَافَ بِالْبَيْتِ سَبْعًا، وَصَلَّى خَلْفَ المَقَامِ رَكْعَتَيْنِ، وَطَافَ بَيْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ»، وَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ [رواه البخاری: ۳٩۵].
۲۵۸- از ابن عمرب روایت است که شخصی از وی پرسید: اگر کسی غرض ادای عمره به خانه طواف میکند، آیا جواز دارد که پیش از سعی بین صفا و مروه با همسرش همبستر گردد؟
گفت: پیامبر خدا ج [به مکه آمدند] به خانه هفت شوط طواف کردند، و پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز اداء نمودند، و بین صفا و مروه سعی نمودند، و بهترین کار برای شما، پیروی نمودن از پیامبر خدا ج است [۴۱۵].
۲۵٩- عَنِ ابْنَ عَبَّاسٍ ب قَالَ: لَمَّا دَخَلَ النَّبِيُّ ج البَيْتَ، دَعَا فِي نَوَاحِيهِ كُلِّهَا، وَلَمْ يُصَلِّ حَتَّى خَرَجَ مِنْهُ، فَلَمَّا خَرَجَ رَكَعَ رَكْعَتَيْنِ فِي قُبُلِ الكَعْبَةِ، وَقَالَ: «هَذِهِ القِبْلَةُ» [رواه البخاری: ۳٩۸].
۲۵٩- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج داخل خانۀ کعبه شدند، در همۀ اطرافش دعا نمودند، و تا وقتی که از خانه بیرون نشدند، نماز نخواندند، و چون از خانه بیرون شدند، دو رکعت نماز به طرف کعبه خوانده و فرمودند: «قبله این است» [۴۱۶].
[۴۱۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طواف به خانۀ کعبه معظمه هفت شوط است. ۲) بعد از طواف به خانۀ معظمه، باید دو رکعت نماز خلف مقام ابراهیم÷ اداء نمود، و اینکه این دو رکعت واجب و یا سنت میباشد، بین علماء اختلاف نمود، و اینکه این دو رکعت واجب و یا سنت میباشد، بین علماء اختلاف است، و اگر سنت هم باشد، سنت مؤکده است، بنابراین نباید آن را ترک نمود. ۳) سعی بین صفا و مروه واجب است، بنابراین با پیروی از نبی کریم ج تا وقتی که شخص بین صفا و مروه سعی نکرده است، نباید با همسر خود همبستر شود. [۴۱۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در حدیث دیگری که در همین باب به روایت بلالس در اصل صحیح البخاری موجود است، آمده است که پیامبر خدا ج در داخل خانۀ کعبه نماز خواندند، و اینکه ابن عباسب نماز خواندن را نفی نموده است، سببش این است که وی با پیامبر خدا ج به خانه داخل نشده بود که نماز خواندن پیامبر خدا ج را دیده باشد، ولی چون بلالس در این هنگام با پیامبر خدا ج بود، نماز خواندن ایشان را دیده بود، از این جهت حدیث وی بر حدیث ابن عباسب ترجیح دارد، و در نتیجه نماز خواندن در داخل خانۀ معظمه جواز دارد، بنابراین اگر برای کسی میسر گردد، نماز خواندن در داخل خانۀ کعبه سنت است، و این کار شرف بسیار بزرگی است. ۲) شخص نباید با کفش و یا موزه و حتی جراب به خانۀ معظمه داخل گردد، زیرا داخل شدن با این چیزها به خانۀ معظمه دلالت بر نوعی تکبر و بیاعتنائی نسبت به مقام این خانۀ معظمه دارد، و مسلمان باید از این چیز اجتناب ورزد، و علاوه بر آن، باید شخص مسلمان بکوشد تا جسمش به آن زمین طاهر تماس نماید، نه آنکه با پوشیدن کفش و یا جراب و امثال اینها مانع تماس جسمش به آن مکان متبرک گردد. امام قرطبی در تفسیر این قول خداوند متعال که خطاب به موسی÷ میفرماید ﴿فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَيۡكَ إِنَّكَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوٗى ١٢﴾ [طه: ۱۲]، از علی بن أبی طالبس نقل میکند که گفت: موسی÷ از این جهت امر به بیرون کردن کفشش شد تا اینکه قدمهایش به خاک آن وادی تماس نماید، و البته به یقین و بدون شک، زمین خانۀ مشرفه از زمینی که در آن موسی÷ قرار داشت، مشرفتر، مقدستر، و معظمتر است.
۲۶٠- عَنِ البَرَاءِ س قَالَ: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج صَلَّى نَحْوَ بَيْتِ المَقْدِسِ، سِتَّةَ عَشَرَ شَهْرًا أَوْ سَبْعَةَ عَشَرَ شَهْرًا، تقدَّم وبينهما مخالَفَةٌ في اللَّفْظِ» [رواه البخاری:۳٩٩].
۲۶٠- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج شانزده یا هفده ماه، به طرف (بیت المقدس) نماز خواندند، این حدیث قبلا گذشت، ولی الفاظ این دو روایت باهم اختلاف دارد.
۲۶۱- عَنْ جَابِرِ س قَالَ: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُصَلِّي عَلَى رَاحِلَتِهِ، حَيْثُ تَوَجَّهَتْ بهِ، فَإِذَا أَرَادَ الفَرِيضَةَ نَزَلَ فَاسْتَقْبَلَ القِبْلَةَ» [رواه البخاری: ۴٠٠].
۲۶۱- از جابرس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج بر بالای مرکب نماز [نفل] میخواندند، به هرطرفی که مرکب میرفت به همان طرف نماز میخواندند، ولی هنگامی که ارادۀ ادای نماز فرض را داشتند، از مرکب پیاده میشدند، و به طرف قبله نماز میخواندند [۴۱٧].
۲۶۲- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مَسْعُودٍ س قَالَ: صَلَّى النَّبِيُّ ج - قَالَ إِبْرَاهِيمُ: الراوي عَلْقَمَةَ الراوي عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ: لاَ أَدْرِي زَادَ أَوْ نَقَصَ - فَلَمَّا سَلَّمَ قِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَحَدَثَ فِي الصَّلاَةِ شَيْءٌ؟ قَالَ: «وَمَا ذَاكَ»، قَالُوا: صَلَّيْتَ كَذَا وَكَذَا، فَثَنَى رِجْلَيْهِ، وَاسْتَقْبَلَ القِبْلَةَ، وَسَجَدَ سَجْدَتَيْنِ، ثُمَّ سَلَّمَ، فَلَمَّا أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ، قَالَ: «إِنَّهُ لَوْ حَدَثَ فِي الصَّلاَةِ شَيْءٌ لَنَبَّأْتُكُمْ بِهِ، وَلَكِنْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ، أَنْسَى كَمَا تَنْسَوْنَ، فَإِذَا نَسِيتُ فَذَكِّرُونِي، وَإِذَا شَكَّ أَحَدُكُمْ فِي صَلاَتِهِ، فَلْيَتَحَرَّ الصَّوَابَ فَلْيُتِمَّ عَلَيْهِ، ثُمَّ لِيُسَلِّمْ، ثُمَّ يَسْجُدُ سَجْدَتَيْنِ» [رواه البخاری: ۴٠۱].
۲۶۲- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج نماز خواندند، و ابراهیم از علقمۀ راوی از ابن مسعودس روایت میکند که گفت – نمیدانم که [پیامبر خدا ج] در این نماز چیزی را افزوده و یا کم کرده باشند، ولی بعد از اینکه اسلام دادند، کسی گفت: یا رسول الله! در بارۀ نماز کدام چیزی جدیدی نازل شده است؟
فرمودند: «چه شده است»؟
گفتند: چنین و چنان نماز خواندید، همان بود که به دو زانو نشستند، و روی به قبله آورده و سجده سهو بجا آوردند، و بعد از آن، سلام دادند.
و چون روی خود را به طرف ما کردند، فرمودند: «اگر دربارۀ نماز کدام چیزی حادث میشد، به شما خبر میدادم، ولی من هم مانند شما یک بشر هستم، مثلی که شما فراموش میکنید، من هم فراموش میکنم، و وقتی که فراموش کردم، بیادم بدهید، و اگر کسی از شما در نمازش به شک افتاد، کوشش کند که صواب را دریابد، و نماز خود را تمام نماید، و سلام بدهد، و بعد از آن جهت سهو، دوبار سجده کند [۴۱۸].
[۴۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) روآورن به قبله در نماز فرض لازمی است، و بدون آن به اجماع علماء نماز صحت پیدا نمیکند. ۲) در روآوردن به قبله در نماز غیر فرضی بین علماء اختلاف است، و بناء به ظاهر این حدیث اکثر علماء بر این اند که اگر نماز نفلی را سواره اداء میکرد، رویآوردن به قبله شرط نیست. ۳) ادای نماز نفل در حال سواره جواز دارد، ولی ادای نماز فرض در حالت سواره جز در حالت ضرورت روا نیست، مثلا: اگر شخص در جایی بود که باران بسیار باریده بود، و امکان سجده کردن بر روی زمین برایش میسر نبود، میتواند نماز فرض را در حالت سواره اداء نماید، و در عصر حاضر اگر کسی به طیاره (هوا پیما) سفر میکرد، و سفرش طولانی بود، به طوری که اگر تا فرود طیاره انتظار میکشید نمازش قضاء میشد، روا است که نمازش را سواره اداء نماید، و همچنین در حالات دیگری از همین قبیل. [۴۱۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سهو و نسیان برای انبیاء علیهم السلام در افعال جواز دارد، ولی در اقوال: اگر متعلق به تبلیغ وحی، و یا به اخبار باشد، به اتفاق همگان سهو و نسیان در این امور برای آنها واقع نمیگردد، ولی در غیر این مسائل: بین علماء اختلاف است، و با اینهم اگر سهو و یا نسیانی برای انبیاء الله علیهم السلام رخ دهد، وحی نازل گردیده و جانب صواب را برای آنها بیان میدارد، و قصۀ اسیران بدر، و نماز خواندن بر منافقین، و امثال اینها شاهد این مدعا است. ۲) چون وقوع سهو و نسیان برای انبیاء الله، در غیر وحی جواز دارد، پس کسانی که اشخاص دیگری را غیر از انبیاء الله از سهو و نسیان معصوم میدانند، آگاهانه و یا ناآگاهانه در مدح آن اشخاص مبالغه بیجا میکنند. ۳) طوری که از قسمت اول این حدیث دانسته میشود، سجدۀ سهو، پیش از سلام دادن است، و طوری که از قسمت اخیر آن دانسته میشود، بعد از سلام دادن، و از اینجا است که علماء گفتهاند: هردو نوع آن جواز دارد، و اختلاف در افضلیت است، و در نزد احناف، نوع دوم آن افضل است، و این حدیث مذهب احناف را به طور صریح ترجیح میدهد.
۲۶۳- عَنْ عُمَرَ س قَالَ: «وَافَقْتُ رَبِّي فِي ثَلاَثٍ: فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ج لَوِ اتَّخَذْنَا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى، فَنَزَلَتْ: ﴿وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى﴾ وَآيَةُ الحِجَابِ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَوْ أَمَرْتَ نِسَاءَكَ أَنْ يَحْتَجِبْنَ، فَإِنَّهُ يُكَلِّمُهُنَّ البَرُّ وَالفَاجِرُ، فَنَزَلَتْ آيَةُ الحِجَابِ، وَاجْتَمَعَ نِسَاءُ النَّبِيِّ ج فِي الغَيْرَةِ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُنَّ: (عَسَى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبَدِّلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِنْكُنَّ)، فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ» [رواه البخاری: ۴٠۲].
۲۶۳- از عمرس روایت است که گفت: در سه واقعه با پروردگارم موافق گردیدم، [یعنی: نظرم با وحی پروردگارم موافق گردید].
گفتم: یا رسول الله! اگر مقام ابراهیم÷ را جایی برای نماز خواندن قرار دهیم، و این آیۀ کریمه نازل گردید: ﴿و از مقام ابراهیم جایی برای نماز خواندن قرار دهید﴾.
و در مورد آیۀ حجاب، گفتم: یا رسول الله! اگر همسران خود را امر به حجاب نمائید [بهتر است]! زیرا اشخاص نیکو کار و بدکار با آنها سخن میزنند، و آیۀ حجاب نازل گردید. و همسران پیامبر خدا ج جهت مجادله و مناقشه نزد پیامبر خدا ج آمدند، برای آنها گفتم (چه بسا که اگر [پیامبر خدا ج] شما را طلاق دهد، عوض شما خداوند برایش زنان بهتری بدهد) و همین آیه نازل گردید [۴۱٩].
[۴۱٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از گفته عمرس که (با پروردگارم موافق گردیدم) این است که: همان چیزی را که برای مشروع شدن بعضی از احکام نظر داده بودم، موافق با آن، وحی نازل گردید، و آن را تایید نمود. ۲) در این مسائل سه گانه وحی موافق نظر عمرس نازل گردیده است، نه آنکه عمرس موافق به وحی نظر داده باشد، به عبارت دیگر: اول عمرس نظر داده است، بعد از آن وحی موافق نظر وی نازل گردیده است، و این امر مستدعی آن بود که میگفت: پروردگارم با من موافقت نموده است، ولی با مراعات ادب گفت که: (با پروردگارم موافق گردیدم). ۳) موافقت وحی با نظر عمرس خاص به همین قضیه نیست، بلکه در پانزده موضوع، وحی موافق نظر عمرس نازل گردیده است، و از آن جمله است قصۀ اسیران بدر، قصۀ نماز خواندن پیامبر خدا ج بر منافقین، قضیه تحریم شراب، وغیره، و اینکه وی سه قضیه را ذکر کرده است، شاید نظرش مهمترین آنها بوده باشد، و شاید چیز دیگری، ولی اینکه میگویند: در وقتی که عمر این سخن را گفت تنها در همین سه مورد، وحی موافق نظرش نازل گردیده بود، و موارد دیگر بعد از این تحقق یافته است، بدون شک قابل قبول نیست، زیرا سخنی را که عمرس در این حدیث گفته است، بعد از وفات نبی کریم ج و بعد از توقف کامل وحی بوده است، والله تعالی أعلم.
۲۶۴- عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج رَأَى نُخَامَةً فِي القِبْلَةِ، فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيْهِ حَتَّى رُئِيَ فِي وَجْهِهِ، فَقَامَ فَحَكَّهُ بِيَدِهِ، فَقَالَ: «إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا قَامَ فِي صَلاَتِهِ فَإِنَّهُ يُنَاجِي رَبَّهُ، أَوْ إِنَّ رَبَّهُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ القِبْلَةِ، فَلاَ يَبْزُقَنَّ أَحَدُكُمْ قِبَلَ قِبْلَتِهِ، وَلَكِنْ عَنْ يَسَارِهِ أَوْ تَحْتَ قَدَمَيْهِ» ثُمَّ أَخَذَ طَرَفَ رِدَائِهِ، فَبَصَقَ فِيهِ ثُمَّ رَدَّ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ، فَقَالَ: «أَوْ يَفْعَلُ هَكَذَا» [رواه البخاری: ۴٠۵].
۲۶۴- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج آب دهانی را به طرف قبلۀ [مسجد] مشاهده نمودند، و سخت برشان آمد، تا جایی که علایم ناخشنودی در چهرۀشان آشکارا گردید، همان بود که برخاستند و آن را با دست خود خراشیده و فرمودند:
«وقتی که کسی از شما به نماز میایستد، در واقع با پروردگار خود مناجات میکند، و پروردگارش بین او و بین قبله قرار میگیرد، پس نباید کسی از شما آب دهانش را به طرف قبلهاش بیندازد، بلکه به طرف چپ و یا زیر پایش [پنهان نماید]» [۴۲٠].
بعد ازان گوشۀ ردای خود را گرفتند، و آب دهان خود را در آن انداخته و آن را بهم مالیدند و فرمودند: «و یا آنکه چنین کند» [۴۲۱].
[۴۲٠] و این در جایی است که زمین خاکی باشد، و انداختن آب دهان سبب چتلی نگردد، ورنه باید از این کار خودداری نماید، و اگر مجبور میشود که حتما آب بینیاش را پاک کند، با طرف جامهاش، و یا با دستمالی پاک نماید، و اگر ضرورت کامل وجود ندارد، تا خلاص شدن نماز صبر کند. [۴۲۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در اینکه مراد از این قول نبی کریم ج که: (پروردگار شخص نمازگذار، بین او و بین قبله قرار میگیرد)، چیست، دو نظر وجود دارد: أ- عدۀ میگویند که: مراد از آن، قرار گرفتن حقیقی پروردگار در پیش روی نمازگذار نیست، بلکه بیان حالت نمازگذار است که در وقت نمازخواندن، به هیئتی ایستاده است، که گویا در مقابل پروردگارش ایستاده است، و با وی مناجات میکند، پس بر وی لازم است که عظمت این حالت را به طور کامل مراعات نموده، و از عملی که منافی با این مقام است، به طور جدی خودداری نماید. ب- وعدۀ دیگری میگویند که: مراد از آن، واقع شدن پروردگار، بین قبله و بین شخصی که نماز میخواند به طور حقیقی است، و گرچه کیفیت این قرار گرفتن را نمیدانیم، ولی به آن ایمان داریم، همانطوری که حقیقت و کنه بسیاری از صفات خداوندأ را نمیدانیم، ولی به آن صفات ایمان کامل داریم.
۲۶۵- عَنْ أَبي هُرَيْرَةَ وَأَبي سَعِيدٍ ب: حديثُ النَّخَامَةِ، وفيه زيادةُ: وَلاَ عَنْ يَمِينِهِ [رواه البخاری: ۴۱٠].
۲۶۵- از ابوهریره و ابوسعیدب – در حدیثی که در مورد آب دهان آمده است – این لفظ هم روایت شده است که: «... و نه هم [آب دهان خود را] به طرف راست خود [بیندازد]» [۴۲۲].
[۴۲۲] سبب این امر آن است که طرف راست نسبت به طرف چپ فضیلت دارد، و دیگر آنکه در طرف راستش فرشتۀ کاتب حسنات قرار دارد، و چون نماز خواندن از حسنات است، و در این وقت کاتب حسنات مشغول نوشتن حسناتش میباشد، لذا مناسب نیست که آب دهان خود را به آن طرف بیندازد.
۲۶۶- عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «البُزَاقُ فِي المَسْجِدِ خَطِيئَةٌ وَكَفَّارَتُهَا دَفْنُهَا» [رواه البخاری: ۴۱۵].
۲۶۶- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «انداختن آب دهان در مسجد، اشتباه است، و کفارۀ آن دفن کردن [۴۲۳].
[۴۲۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر کسی در مسجد تف میکند، باید آن را به وسیلۀ زیر پا کردن، و یا به هر وسیلۀ مناسب دیگری پاک کرده و از بین ببرد. ۲) طوری که قبلا هم گفتیم این در صورتی است که مسجد خاکی باشد، و پنهان کردن آب دهان سبب کثافت و چتلی مسجد نگردد، و چون در این وقت تقریبا همۀ مساجد دارای فرش است، از اینرو باید از انداختن آب بینی در مسجد، و یا پنهان کردن آن در زیر فرشها خودداری شود، بلکه باید هرکس آب دهان خود را تا جایی که برایش مقدور است با دستمال و یا با چیز دیگری پاک نموده و سبب چتلی و کثافت مسجد نگردد.
۲۶٧- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «هَلْ تَرَوْنَ قِبْلَتِي هَا هُنَا، فَوَاللَّهِ مَا يَخْفَى عَلَيَّ خُشُوعُكُمْ وَلاَ رُكُوعُكُمْ، إِنِّي لَأَرَاكُمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِي» [رواه البخاری: ۴۱۸].
۲۶٧- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«آیا شما فکر میکنید که قبلهام همین است؟ به خداوند سوگند است که خشوع و رکوع شما بر من پوشیده نیست، من شما را از پشت سر خود میبینم» [۴۲۴].
[۴۲۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه نبی کریم ج صحابه را از پشت سر خود میدیدند، این دیدنشان دور نیست که به همان چشمهای عادی ظاهری بوده باشد، و این از امور خارق العادۀ بود که خاص به نبی کریم ج بود، و حتی مهمتر از این – طوری که در روایات دیگری آمده است – ایشان در وقت یکی از نمازها جنت و دوزخ را به چشم سر مشاهدۀ نمودند، و در صورتی که مشاهدۀ جنت و دوزخ برایشان امکانپذیر باشد، دیدن از پشت سر به طریق اولی امکانپذیر است. ۲) در عمدة القاری آمده است که: بر روی دوشانۀ پیامبر خدا ج دو سوراخ کوچک مانند سوراخ سوزن وجود داشت که از این دو سوراخ همه چیز را از پشت سر خود میدیدند، و لباس مانع دیدنشان نمیگردید.
۲۶۸- عَنْ ابْنِ عُمَرَ ب: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج سَابَقَ بَيْنَ الخَيْلِ الَّتِي أُضْمِرَتْ مِنَ الحَفْيَاءِ، وَأَمَدُهَا ثَنِيَّةُ الوَدَاعِ، وَسَابَقَ بَيْنَ الخَيْلِ الَّتِي لَمْ تُضْمَرْ مِنَ الثَّنِيَّةِ إِلَى مَسْجِدِ بَنِي زُرَيْقٍ»، وَإِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ كَانَ فِيمَنْ سَابَقَ [رواه البخاری: ۴۲٠].
۲۶۸- از ابن عمرب روایت است که: پیامبر خدا ج در بین اسپهایی که برای مسابقه آماده شده بودند، از (حفیاء) جنوب شهر مدینه منوره] تا ثنیة الوداع مسابقه دادند.
و بین اسپهایی که برای دویدن آماده نشده بودند، از (ثنیة الوداع) تا مسجد (بنی زُرَیق) مسابقه دادند.
و عبدالله بن عمر از کسانی بود که در این مسابقه اشتراک نموده بود [۴۲۵].
[۴۲۵] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از اسپهای که در این مسابقه اشتراک داشتند، یکی اسپ نبی کریم ج بود، و پیامبر خدا ج او را (سکب) نام نهاده بودند، و این اسپ از همۀ اسپها مسابقه را بُرد، از این جهت پیامبر خداج و صحابهش خیلی خوشحال شدند. ۲) مسابقه دادن بین اسپها جواز دارد، و جواز مسابقه خاص بین اسپها نیست، بلکه در هر چیز دیگری که شریعت از آن منع نکرده باشد، جواز دارد، مانند مسابقه در دویدن، در تیر اندازی، در زور آزمائی، و امثال اینها، ولی اگر شریعت از آن منع کرده بود، مانند: بهم انداختن سگها و یا مرغها و امثال اینها جواز ندارد. ۳) شرطبندی در مسابقه اگر از طرف کسانی که مسابقه میکنند باشد، در حکم قمار داخل گردیده و جواز ندارد، ولی اگر از طرف شخص ثالثی باشد، روا است، چنانچه نبی کریم ج در مسابقۀ اسپها برای صاحبان آنها جائزه دادند، به این ترتیب که: برای اسپ اول: سه دست لباس برای اسپ دوم: دو دست لباس، برای اسپ سوم: یک دست لباس، برای اسپ چهارم: یک دینار، برای اسپ پنجم: یک درهم، برای اسپ ششم: یک دانۀ نقره، و برایش گفتند: «خدا به تو و به صاحب اسپی که مسابقه را برد، و به صاحب اسپی که از همه عقب ماند، برکت بدهد». ۴) باکی نیست که مسجد به نام مردمی که آن را ساختهاند، نامیده شود، مثلا: گفته شود: مسجد فلانیها، ولی باید قصد آنها از این تسمیه طلب خیر و برکت برای آنها باشد، نه سمعت و ریا.
۲۶٩- عَنْ أَنَسِ س قَالَ: أُتِيَ النَّبِيُّ ج بِمَالٍ مِنَ البَحْرَيْنِ، فَقَالَ: ج «انْثُرُوهُ فِي المَسْجِدِ» وَكَانَ أَكْثَرَ مَالٍ أُتِيَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِلَى الصَّلاَةِ وَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَيْهِ، فَلَمَّا قَضَى الصَّلاَةَ جَاءَ فَجَلَسَ إِلَيْهِ، فَمَا كَانَ يَرَى أَحَدًا إِلَّا أَعْطَاهُ، إِذْ جَاءَهُ العَبَّاسُ، فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ: أَعْطِنِي، فَإِنِّي فَادَيْتُ نَفْسِي وَفَادَيْتُ عَقِيلًا، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج: «خُذْ» فَحَثَا فِي ثَوْبِهِ، ثُمَّ ذَهَبَ يُقِلُّهُ فَلَمْ يَسْتَطِعْ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، اؤْمُرْ بَعْضَهُمْ يَرْفَعْهُ إِلَيَّ، قَالَ: «لاَ» قَالَ: فَارْفَعْهُ أَنْتَ عَلَيَّ، قَالَ: «لاَ» فَنَثَرَ مِنْهُ، ثُمَّ احْتَمَلَهُ، فَأَلْقَاهُ عَلَى كَاهِلِهِ، ثُمَّ انْطَلَقَ، فَمَا زَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُتْبِعُهُ بَصَرَهُ حَتَّى خَفِيَ عَلَيْنَا - عَجَبًا مِنْ حِرْصِهِ - فَمَا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَثَمَّ مِنْهَا دِرْهَمٌ [رواه البخاری: ۴۲۱].
۲۶٩- از انسس روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج مالی را از بحرین آوردند، پیامبر خدا ج فرمودند: «آن مال را در مسجد بریزید».
و این بیشترین مالی بود که برای پیامبر خدا ج آورده شده بود، پیامبر خدا ج برای نماز خواندن [از خانه خود] برآمدند، و به آن مالها التفاتی نکردند، و چون نماز را خواندند، آمدند و نزد آن مالها نشستند، و هیچکسی را نبود که دیده باشند و از آن مال برایش نداده باشند.
تا اینکه عباس آمد، و گفت: یا رسول الله! برای من هم بدهید، زیرا من برای خلاصی خود و عقیل پول دادهام.
پیامبر خدا ج برایش گفتند: «خودت بگیر».
و او با هردو دست [هرچه که میخواست] در جامهاش ریخت، چون خواست آنها را بردارد، برداشته نتوانست.
گفت: یا رسول الله! کسی را امر کنید که اینها را با من بردارد.
فرمودند: «نه خیر، نمیگویم».
گفت: پس خود شما آن را با من بردارید.
فرمودند: «نه خیر، برنمیدارم».
همان بود که عباسس مقداری از آنها را بر زمین ریخت، و بقیه را برداشت و رفت.
و از تعجب حرص وی، تا وقتی که از نظر ما پنهان شد، پیامبر خدا ج او را با چشم خود تعقیب میکردند.
و پیامبر خدا ج تا وقتی که یک درهم از آن مال باقی مانده بود از جای خود برنخاستند [۴۲۶].
[۴۲۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مالی را که برای پیامبر خدا ج از بحرین آورده بودند، از خراج بحرین بود، و مقدار آن یکصد هزار درهم بود. ۲) این گفتۀ ابن عباسب که: (یا رسول الله! برای من هم بدهید، زیرا من برای خلاصی خود و عقیل پول دادهام)، به این اساس بود که وی و عقیلب تا وقت وقوع غزوۀ بدر مسلمان نشده بودند، و در این غزوه در پهلوی مشرکین به جنگ مسلمانان آمده بودند، ولی بعد از شکست مشرکین، از جملۀ کسانی بودند که به اسارت مسلمانان درآمده، و برای خلاص شده خود پول داده بودند. ۳) همانطوری که در احادیث بسیار دیگری آمده است، نبی کریم ج نهایت با کرم و خساوتمند بودند، و به متاع دنیوی هیچ توجه و التفات، و دلبستگی نداشتند، و گرچه حاتم در سخاوت زبان زد مردم است، ولی پیامبر خدا ج از وی به مراتب سخاوتمندتر بودند، زیرا وی سخاوت میکرد و جزئی از مالش را برای مردم میداد، ولی نبی کریم ج همۀ آنچه را که در اختیار داشتند برای مردم میدادند، و هیچ وقت نشده است که در خانۀشان و در تحت تصرفشان مالی باقی مانده باشد. ۴) این اموالی که از طرق مختلف مانند: خراج، زکات، غنیمت، صدقۀ فطر وغیره نزد پیامبر خداج میآمد، همه را برای مردم تقسیم میکردند و برای خود و خانوادۀ خود چیزی برنمیداشتند، و در احادیث بسیاری آمده است، که یک ماه تا ماه دیگر میگذشت، و در خانۀ نبی کریم ج آتشی روشن نمیشد، و خوراک خودشان و خانوادۀشان (اسودین) یعنی: آب و خرما بود. ۵) امام بن حجر/ میگوید: امام مسلمانان باید مالی را که برای مصالح مسلمین است، به مستحقین آن توزیع نموده، و به تاخیر نیندازد. ۶) استفاده از مسجد در کارهای عام المنفعه – اگر مسجد گنجایش آن را داشته باشد، و سبب ایجاد مشاکل برای نمازگذران نشود – جواز دارد، ولی این برای اموری است که آنی باشد، از این جهت نباید مسجد را گدام جهت ذخیره اموال و یا اشیاء دیگر قرار داد.
۲٧٠- عَنْ مَحْمُودُ بْنُ الرَّبِيعِ الأَنْصَارِيُّ س: أَنَّ عِتْبَانَ بْنَ مَالِكٍ وَهُوَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ج مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا مِنَ الأَنْصَارِ أَنَّهُ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ج، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ أَنْكَرْتُ بَصَرِي، وَأَنَا أُصَلِّي لِقَوْمِي فَإِذَا كَانَتِ الأَمْطَارُ سَالَ الوَادِي الَّذِي بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ، لَمْ أَسْتَطِعْ أَنْ آتِيَ مَسْجِدَهُمْ فَأُصَلِّيَ بِهِمْ، وَوَدِدْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَّكَ تَأْتِينِي فَتُصَلِّيَ فِي بَيْتِي، فَأَتَّخِذَهُ مُصَلًّى، قَالَ: فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج: «سَأَفْعَلُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» قَالَ عِتْبَانُ: فَغَدَا عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَبُو بَكْرٍ حِينَ ارْتَفَعَ النَّهَارُ، فَاسْتَأْذَنَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَأَذِنْتُ لَهُ، فَلَمْ يَجْلِسْ حَتَّى دَخَلَ البَيْتَ، ثُمَّ قَالَ: «أَيْنَ تُحِبُّ أَنْ أُصَلِّيَ مِنْ بَيْتِكَ» قَالَ: فَأَشَرْتُ لَهُ إِلَى نَاحِيَةٍ مِنَ البَيْتِ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَكَبَّرَ، فَقُمْنَا فَصَفَفْنَا فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ سَلَّمَ، قَالَ وَحَبَسْنَاهُ عَلَى خَزِيرَةٍ صَنَعْنَاهَا لَهُ، قَالَ: فَثَآبَ فِي البَيْتِ، رِجَالٌ مِنْ أَهْلِ الدَّارِ ذَوُو عَدَدٍ، فَاجْتَمَعُوا، فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ: أَيْنَ مَالِكُ بْنُ الدُّخَيْشِنِ أَوِ ابْنُ الدُّخْشُنِ؟ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: ذَلِكَ مُنَافِقٌ لاَ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: "لاَ تَقُلْ ذَلِكَ، أَلاَ تَرَاهُ قَدْ قَالَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، يُرِيدُ بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ "قَالَ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: فَإِنَّا نَرَى وَجْهَهُ وَنَصِيحَتَهُ إِلَى المُنَافِقِينَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: "فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَى النَّارِ مَنْ قَالَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، يَبْتَغِي بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ" [رواه البخاری: ۴۲۵].
۲٧٠- از محمود بن ربیع انصاریس [۴۲٧] روایت است که: عتبان بن مالک که یکی از صحابههای انصار پیامبر خدا ج که در غزوۀ بدر اشتراک نموده بودند، میباشد، نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! چشمهایم کمبین شده است، و من برای قوم خود امامت میدهم، و چون هنگام باران، در شله رودی که بین من و بین این مردم میباشد، سیل روان میشود، نمیتوانم به مسجدشان رفته و برای آنها امامت بدهم، یا رسول الله! خواهشم این است که آمده و در [جائی از] خانهام نماز بخوانید، تا من آنجا را برای نماز خواندن خود اختصاص بدهم.
راوی حدیث میگوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «إنشاء الله بزودی این کار را خواهم کرد».
(عتبان) گفت که: فردای آن روز پیش از چاشت، پیامبر خدا ج با ابوبکرس به خانهام آمدند، و اجازه داخل شدن خواستند، برایشان اجازه دادم.
چون به خانه داخل شدند ننشستند، و فرمودند: «میخواهی در کدام جا از خانهات نماز بخوانم»؟
گفت: به گوشۀ از خانهام اشاره کردم، پیامبر خدا ج در آنجا ایستادند، و [برای نماز خواندن] تکبیر گفتند، ما هم برخاستیم و پشت سرشان صف بستیم، دو رکعت نماز خوانده و سلام دادند، و چون برایشان طعامی تهیه کرده بودیم، از رفتنشان مانع شدیم.
گفت: چندین نفر از مردم آن محل در خانه جمع شدند.
یکی از آنها گفت: (مالک بن دخیشن یا ابن دخشن) کجاست؟
دیگری گفت: او منافقی است که خدا و رسولش را دوست ندارد.
پیامبر خدا ج فرمودند: «چنین سخنی مگو! مگر او را ندیدی که: خاص برای خدا (لا إله إلا الله) گفته است»؟
آن شخص گفت: خدا و رسولش بهتر میداند، ما توجه و رهنمائیهایش را برای منافقین میبینیم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که خاص برای خدا، (لا إله إلا الله) گفته باشد، خداوند او را بر دوزخ حرام گردانیده است» [۴۲۸].
[۴۲٧] وی محمود بن ربیع بن سراقه انصاری است، در چهار سالگی حدیثی را که پیامبر خدا ج آبی را با دهان مبارک خود از دلوی گرفته و در چاهشان پاش دادند، به خاطر داشت، در سال نود و نه هجری وفات یافت، (اسد الغابه: ۴/۳۳۲). [۴۲۸] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مالک بن دخیشن به شهادت پیامبر خدا ج از منافقین نبود، ولی با آنها از روی ضرورت روابطی داشت، و رابطه داشتن با منافقین اگر از روی ضرورت باشد مانعی ندارد، و دلیل دیگر بر منافق نبودنش این است که وی با معن بن عدی بنا به امر پیامبر خدا ج رفت و مسجد (ضرار) را که منافقین ساخته بودند، به آتش کشید. ۲) این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: کسی که از صدق دل (لا إله إلا الله) بگوید، خداوند آتش دوزخ را بر وی حرام گردانیده است، مراد از آن این است که: برای همیشه به آتش دوزخ نمیماند، زیرا در احادیث دیگری آمده است، که شخص گنهکار به اندازه گناه خود – اگر برایش آمرزیده نشود – در آتش میسوزد. ۳) امامت دادن شخص کور جواز دارد، ولی باید شخصی باشد که بتواند لباس و بدنش را پاک نگهدارد، و یا کسی را داشته باشد که در این مورد با وی همکاری و کمک نماید. ۴) در وقت عذر، از نرفتن به جماعت گناهی نیست. ۵) کسی که روی معذرتی در خانهاش نماز میخواند، مستحب است که جایی را جهت نماز خواندن خود تعیین نماید. ۶) خواندن نماز نفل به جماعت در روز جواز دارد. ٧) اگر کسی را متهم به کاری میکنند، (ولی امر) مسلمانان نباید بدون ثبوت، قول متهم کننده را قبول نماید، بلکه بنا به استصحاب حال تا وقتی که متهم بودنش ثابت نمیشود، او را بریء الذمه بداند. ۸) کسی که از صدق دل (لا إله إلا الله) بگوید، به طور جاوید در دوزخ نمیماند.
۲٧۱- عَنْ عَائِشَةَ ل: أَنَّ أُمَّ حَبِيبَةَ، وَأُمَّ سَلَمَةَ ب ذَكَرَتَا كَنِيسَةً رَأَيْنَهَا بِالحَبَشَةِ فِيهَا تَصَاوِيرُ، فَذَكَرَتَا لِلنَّبِيِّ ج فَقَالَ: «إِنَّ أُولَئِكَ إِذَا كَانَ فِيهِمُ الرَّجُلُ الصَّالِحُ فَمَاتَ، بَنَوْا عَلَى قَبْرِهِ مَسْجِدًا، وَصَوَّرُوا فِيهِ تِلْكَ الصُّوَرَ، فَأُولَئِكَ شِرَارُ الخَلْقِ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ القِيَامَةِ» [رواه البخاری: ۴۲٧].
۲٧۱- از عائشهل روایت است که [گفت]: أم حبیبه و أم سلمهب از کلیسایی که در حبشه دیده بودند، و در آن صورتهایی بود، برای پیامبر خدا ج قصه نمودند.
فرمودند: «اینها مردمی بودند که: چون شخص نیکی از آنها میمرد، بر بالای قبرش مسجدی میساختند، و صورتهای مرده را در آن مسجد رسم میکردند، اینها در روز قیامت از بدترین مردمان در نزد خداوند متعال هستند» [۴۲٩].
۲٧۲- عَنْ أَنَسِ س قَالَ: قَدِمَ النَّبِيُّ ج المَدِينَةَ فَنَزَلَ أَعْلَى المَدِينَةِ فِي حَيٍّ يُقَالُ لَهُمْ بَنُو عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ، فَأَقَامَ النَّبِيُّ ج فِيهِمْ أَرْبَعَ عَشْرَةَ لَيْلَةً، ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى بَنِي النَّجَّارِ، فَجَاءُوا مُتَقَلِّدِي السُّيُوفِ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى النَّبِيِّ ج عَلَى رَاحِلَتِهِ، وَأَبُو بَكْرٍ رِدْفُهُ وَمَلَأُ بَنِي النَّجَّارِ حَوْلَهُ حَتَّى أَلْقَى بِفِنَاءِ أَبِي أَيُّوبَ، وَكَانَ يُحِبُّ أَنْ يُصَلِّيَ حَيْثُ أَدْرَكَتْهُ الصَّلاَةُ، وَيُصَلِّي فِي مَرَابِضِ الغَنَمِ، وَأَنَّهُ أَمَرَ بِبِنَاءِ المَسْجِدِ، فَأَرْسَلَ إِلَى مَلَإٍ مِنْ بَنِي النَّجَّارِ فَقَالَ: «يَا بَنِي النَّجَّارِ ثَامِنُونِي بِحَائِطِكُمْ هَذَا»، قَالُوا: لاَ وَاللَّهِ لاَ نَطْلُبُ ثَمَنَهُ إِلَّا إِلَى اللَّهِ، فَقَالَ أَنَسٌ: فَكَانَ فِيهِ مَا أَقُولُ لَكُمْ قُبُورُ المُشْرِكِينَ، وَفِيهِ خَرِبٌ وَفِيهِ نَخْلٌ، فَأَمَرَ النَّبِيُّ ج بِقُبُورِ المُشْرِكِينَ، فَنُبِشَتْ، ثُمَّ بِالخَرِبِ فَسُوِّيَتْ، وَبِالنَّخْلِ فَقُطِعَ، فَصَفُّوا النَّخْلَ قِبْلَةَ المَسْجِدِ وَجَعَلُوا عِضَادَتَيْهِ الحِجَارَةَ، وَجَعَلُوا يَنْقُلُونَ الصَّخْرَ وَهُمْ يَرْتَجِزُونَ وَالنَّبِيُّ ج مَعَهُمْ، وَهُوَ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ لاَ خَيْرَ إِلَّا خَيْرُ الآخِرَهْ فَاغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَالمُهَاجِرَهْ» [رواه البخاری: ۴۲۸].
۲٧۲- از انسس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به مدینه آمدند، در قسمت بالائی مدینه، در قبیله که به نام (بنو عمرو بن عوف) یاد میشد، سکنیگزین گردیدند، و پیامبر خدا ج چهارده شب آنجا ماندند.
بعد از آن به طلب قوم (بنی نجاز) فرستادند، آنها در حالی که شمشیرهای خود را به گردنهای خود انداخته بودند، آمدند، و گویا همین حالا پیامبر خدا ج را که بر شترشان سوار هستند، و ابوبکرس بر چشت سرشان سوار است، و اعیان (بنی نجار) به اطرافشان قرار دارند، مشاهده میکنم، و به همین حالت رفتند تا آنکه به فنای خانۀ ابوایوبس وسائل سفر خود را انداختند.
و چون دوست داشتند در هرجایی که وقت نماز داخل میشود، در همانجا نماز بخوانند، و ایشان در خوابگاه گوسفندان نماز میخواندند، به ساختن مسجد امر نمودند.
لذا به طلب بزرگان قوم (بنی نجار) فرستاده و گفتند: «ای مردم بنی نجار! این چاردیواریتان را برای من بفروشید» آنها گفتند: به خداوند قسم است که نخواهیم فروخت، ما قیمت آن را جز از خداوند از کس دیگری نمیخواهیم.
انسس میگوید: در بین این چهاردیواری چیزهایی بود که برای شما میگویم: قبرهای مشرکین، خرابهها، و درختهای خرما.
پیامبر خدا ج امر کردند تا قبرهای مشرکین را شگافته [و استخوانهای آنها را از آنجا بیرون کنند]، خرابهها را هموار کنند، و درختهای خرما را قطع نمایند.
درختان خرما را قطع نمودند و به قبله مسجد قرار دادند، و دو طرف مسجد را از سنگ بنا کردند، و صحابهش در حالی که پیامبر خدا ج با آنها بودند، سنگها را نقل میدادند، ورجز خوانی میکردند، و پیامبر خدا ج در حالی که با آنها بودند، چنین میگفتند:
الهی! خوبی جز خوبی آخرت نیست پس برای انصار و مهاجرین بیامرز [۴۳٠].
[۴۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ساختن مسجد بر بالای قبر و یا قبرستان جواز ندارد. ۲) تصویر کشیدن ذی روح – هر تصویری که باشد، حتی تصویر حیوانات – جواز ندارد. ۳) اگر کسی چیزی به نظرش میرسد که در موردش به شک میافتد، باید حکم آن را از علماء پرسان نماید، تا مبادا که از ارتکاب آن در گناه داخل گردد. ۴) بر عالم لازم است که حکم شریعت را در مسائلی که از وی پرسان میشود، به اسلوب مناسب آن بیان دارد. ۵) اگر کسی چیزی را میبیند که مورد توجهاش قرار میگیرد، باید آن را برای عالم بگوید، و حکم آن را از وی پرسان نماید. ۶) اعتبار در اینکه فلان چیز و یا فلان تصرف حلال و یا حرام است، شریعت میباشد، نه عقل، زیرا عقل اگر یک جانب قضیه را درک کند، جوانب بسیار دیگر آن را درک کرده نمیتواند، لذا حکمش در بیان حلال و حرام، و خوب و بد دانستن اشیاء ناقص است، چنانچه میبینیم که بسیاری از عقلای عالم شراب را بیباکانه مینوشند، حال آنکه ضرر صحی و اقتصادی و اخلاقی آن به همگان واضح است، و حتی اخیرا دیدیم و شنیدیم که مجالس قانونگذاری در بعض از دولتها حتی ازدواج مرد با مرد را که همان لواط باشد، به رسمیت شناختند، این است نتیجۀ عقلی که از هدایات و ارشادات الهی به دور و بیگانه باشد. [۴۳٠] و اگر خواسته باشیم آن را به زبان شعر ترجمه نمائیم، معنایش چنین میشود: نیست خیری غیر خیر آخرت از تو میخواهم خدایا مغفرت از برای آنکه نصرت کرده است یا که از بهر تو هجرت کرده است
۲٧۳- عَنِ ابْنَ عُمَرَ ب: «أَنَّهُ كَانَ يُصَلِّي إِلَى بَعِيرِهِ»، وَقَالَ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج يَفْعَلُهُ [رواه البخاری: ۴۳٠].
۲٧۳- از ابن عمرب روایت است که وی به طرف شتر خود نماز میخواند و میگفت: پیامبر خدا ج را دیدم که چنین میکردند [۴۳۱].
[۴۳۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نماز خواندن به طرف شتر به این طریق است که شتر را خوابانیده و آن را بین خود و بین قبله قرار دهد، که به این طریق شتر برایش سترۀ نماز قرار میگیرد. ۲) نماز خواندن به طرف شتر، و یا اگر نماز نفل باشد، بر بالای شتر جواز دارد، ولی نماز خواندن در خوابگاه شتر جواز ندارد، در سنن ابی داود از ابیهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «در خوابگاه گوسفندان نماز بخوانید، ولی در خوابگاه شتران [و یا در جای اجتماع شتران] نماز نخوانید».
۲٧۴- عَنْ أَنَسِ بْنِ مالِكِ س قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: (عُرِضَتْ عَلَيَّ النَّارُ وَأَنَّا أُصَلِّي) [رواه البخاری: ۴۳۱].
۲٧۴- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در حالی که نماز میخواندم، آتش [دوزخ] برایم نشان داده شد» [۴۳۲].
[۴۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در نزد بعضی از علماء نماز خواندن به طرف آتش روا است، ولی احناف چنین نمازی را مکروه میدانند، و از این حدیث چنین جواب میدهند که: نبی کریم ج آن آتش را قصدا پیش روی خود قرار نداده بودند، بلکه این کار بدون اختیارشان صورت گرفته بود، و علاوه بر آن، این آتش در واقع پیش روی پیامبر خدا ج قرار نداشت، بلکه مسافۀ بین آتش و بین پیامبر خدا ج به اندازه بود که جز خدا کسی آن را نمیداند، و چندین جواب دیگر. و خلاصه آنکه: چون آتشپرستها هنگام عبادت آتش را در پیش روی خود قرار میدهند، انجام دادن این کار اگر روی قصد باشد، به اتفاق علماء برای شخص مسلمان حرام است، ولی اگر قصد شخص نمازگذار، عبادت خدا باشد، و بدون اختیارش آتشی پیش رویش قرار میگیرد، باکی ندارد، ولی خودش نباید هنگام داخل شدن به نماز طوری به ایستد که آتش پیش رویش قرار بگیرد، و اینکه برای پیامبر خدا ج آتش دوزخ نمایان شده بود، چیزی بود که بدون اختیار آن حضرت ج واقع شده بود.
۲٧۵- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «اجْعَلُوا فِي بُيُوتِكُمْ مِنْ صَلاَتِكُمْ وَلاَ تَتَّخِذُوهَا قُبُورًا» [رواه البخاری: ۴۳۲].
۲٧۵- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «چیزی از نمازهای خود را در خانههای خود بخوانید، و خانههای خود را قبرستان، قرار ندهید» [۴۳۳].
[۴۳۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱- معنی این گفتۀ پیامبر خدا ج که خانۀ خود را مانند قبر نسازید این است که: چون بعد از مرگ و داخل شدن به قبر، نماز خواندنی نیست، شما خانههای خود را مانند قبرهای خود که در آنها نمازی خوانده نمیشود، قرار ندهید. ۲) مراد از نمازی که باید در خانه خوانده شود، نماز نفلی است، ولی نماز فرض، واجب و یا سنت مؤکد است که به جماعت خوانده شود. ۳) بعضی از علماء از آن جمله امام عینی/ بر این نظر است که اگر در خانه جماعت صورت میگرفت، ثوابش همان ثوابی است که از جماعت مسجد برای شخص داده میشود، و این نظر را از امام احمد بن حنبل نیز نقل میکند. ۴) در نزد احناف خواندن نماز تراویح در مسجد به جماعتف بهتر از خواندن آن در منزل است، گرچه بعضی از علماء خواندن تراویح را در منزل بهتر میدانند.
۲٧۶- عَنْ عَائِشَةَ، وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ ش قَالاَ: لَمَّا نَزَلَ بِرَسُولِ اللَّهِ ج طَفِقَ يَطْرَحُ خَمِيصَةً لَهُ عَلَى وَجْهِهِ، فَإِذَا اغْتَمَّ بِهَا كَشَفَهَا عَنْ وَجْهِهِ، فَقَالَ وَهُوَ كَذَلِكَ: «لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى اليَهُودِ وَالنَّصَارَى، اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ» يُحَذِّرُ مَا صَنَعُوا [رواه البخاری: ۴۳۵].
۲٧۶- از عائشه، و عبدالله بن عباسش روایت است که گفتند: هنگام نزع، پیامبر خدا ج روپوش خود را بر روی خود میانداختند، و چون گرمیشان میشد، آن را از روی خود دور میکردند.
و در همین حالت فرمودند: «لعنت خدا بر یهود و نصاری که: قبرهای انبیای خود را مسجد قرار دادند»، [و این سخن را از این جهت گفتند که] امت خود را از آنچه که یهود و نصاری میکردند، برحذر بدارند [۴۳۴].
[۴۳۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) یهود قبور انبیای خود را مسجد قرار میدادند، و به غرض عبادت و تقرب به طرف قبر آنها نماز میخواندند. ۲) اینکه نصاری نیز جهت مسجد قرار دادن انبیای خود مورد لعنت قرار گرفتند، سببش این است که گرچه عیسی÷ که نبی مرسل نصاری است، به آسمان عروج نموده و نمرده است، و بنابراین قبری ندارد، ولی انبیای دیگری که مرسل نبودند برای مردم نصاری فرستاده شده بودند، که از آن جمله است بعضی از حواریین عیسی÷، و نصاری قبور آنها را مسجد ساخته و در آنها عبادت میکردند، و حدیث ام سلمه که قبلا گذشت شاهد این مدعا است، و یا بر قبور صالحین مسجد ساخته و آنها را عبادت میکردند، در صحیح مسلم آمده است که: «قبور انبیاء و صالحین خود را مسجد قرار میدادند». ۳) لعنت کردن کسی که مستحق لعنت کردن باشد، به طور غیر معین روا است، مثلا: گفته شود، لعنت بر کسی که قبر انبیاء را مسجد ساخته و در آن عبادت میکنند، و لعنت بر رشوت خوار، و یا لعنت بر عالمی که حکم و شریعت خدا را در مقابل مشت پولی میفروشد، و کتمان میکند، لعنت بر کسی که قطع صله رحم میکند، و همچنین برای هر مردم دیگری که از طرف شریعت مورد لعنت قرار گرفتهاند.
۲٧٧- عَنْ عَائِشَةَ ل: أَنَّ وَلِيدَةً كَانَتْ سَوْدَاءَ لِحَيٍّ مِنَ العَرَبِ، فَأَعْتَقُوهَا، فَكَانَتْ مَعَهُمْ، قَالَتْ: فَخَرَجَتْ صَبِيَّةٌ لَهُمْ عَلَيْهَا وِشَاحٌ أَحْمَرُ مِنْ سُيُورٍ، قَالَتْ: فَوَضَعَتْهُ - أَوْ وَقَعَ مِنْهَا - فَمَرَّتْ بِهِ حُدَيَّاةٌ وَهُوَ مُلْقًى، فَحَسِبَتْهُ لَحْمًا فَخَطِفَتْهُ، قَالَتْ: فَالْتَمَسُوهُ، فَلَمْ يَجِدُوهُ، قَالَتْ: فَاتَّهَمُونِي بِهِ، قَالَتْ: فَطَفِقُوا يُفَتِّشُونَ حَتَّى فَتَّشُوا قُبُلَهَا، قَالَتْ: وَاللَّهِ إِنِّي لَقَائِمَةٌ مَعَهُمْ، إِذْ مَرَّتِ الحُدَيَّاةُ فَأَلْقَتْهُ، قَالَتْ: فَوَقَعَ بَيْنَهُمْ، قَالَتْ: فَقُلْتُ هَذَا الَّذِي اتَّهَمْتُمُونِي بِهِ، زَعَمْتُمْ وَأَنَا مِنْهُ بَرِيئَةٌ، وَهُوَ ذَا هُوَ، قَالَتْ: «فَجَاءَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَأَسْلَمَتْ»، قَالَتْ عَائِشَةُ: «فَكَانَ لَهَا خِبَاءٌ فِي المَسْجِدِ - أَوْ حِفْشٌ -» قَالَتْ: فَكَانَتْ تَأْتِينِي فَتَحَدَّثُ عِنْدِي، قَالَتْ: فَلاَ تَجْلِسُ عِنْدِي مَجْلِسًا، إِلَّا قَالَتْ: وَيَوْمَ الوِشَاحِ مِنْ أَعَاجِيبِ رَبِّنَا، أَلاَ إِنَّهُ مِنْ بَلْدَةِ الكُفْرِ أَنْجَانِي قَالَتْ عَائِشَةُ: فَقُلْتُ لَهَا مَا شَأْنُكِ، لاَ تَقْعُدِينَ مَعِي مَقْعَدًا إِلَّا قُلْتِ هَذَا؟ قَالَتْ: فَحَدَّثَتْنِي بِهَذَا الحَدِيثِ [رواه البخاری: ۴۳٩].
۲٧٧- از عائشهل روایت است که [گفت]: قبیلۀ از عرب کنیزک سیاهی داشتند، و آن را آزاد کردند، و این کنیزک با آنها زندگی میکرد.
آن کنیزک گفت: [روزی] دختر خوردسالی از همین قبیله از خانه برآمد، و برگردنش حمایل چرمی بود که روی آن زیوراتی دوخته شده بود، آن کنیزک گفت که: طفلک آن حمایل را گذاشت، و یا از نزدش افتاد، و حمایل همانطور افتاده بود که کلاغی آمد و به گمان اینکه گوشتی است، آن را گرفت و رفت.
گفت: وابستگان آن دختر آمدند، هرقدر جستجو کردند، آن زیور را نیافتند، بلآخره مرا [به دزدیدن آن] متهم نمودند، شروع کردند و مرا پالیدند، تا جایی که فرج مرا نیز جستجو کردند.
آن کنیزک گفت: به خداوند قسم که من همانطور با آنها ایستاده بودم که آن کلاغ آمد و آن زیور را انداخت، و آن زیور در بین آنها افتاد.
کنیزک میگوید: [برای آنها] گفتم: این همان زیوری است که مرا در حالی که بیگناه بودم، به دزدیدن آن متهم کرده بودید، و اینک آن را کلاغ آورد.
عائشهل میگوید: آن کنزک [بعد از این واقعه] نزد پیامبر خدا ج آمد و ایمان آورد.
و عائشهل میگوید: این کنیزک در مسجد، خیمه و یا کوخی داشت، و گاهی نزدم آمده و قصه میکرد.
و گفت: هیچ وقت نبود که نزدم آمده و این بیت را نخواند: روز گمشدن زیور از عجایب پروردگار ما است، ولی او مرا از دیار کفر نجات بخشید.
عائشهل میگوید: برای آن کنیزک گفتم: چه سبب است که هر وقت با من مینشینی همین بیت را میخوانی؟ و او سرگذشت خود را برایم قصه میکرد [۴۳۵].
[۴۳۵] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خواب شدن زن در مسجد – اگر خوف فتنه نباشد – و به طریق اولی خواب شدن مرد در مسجد، روا است، و حدیث آتی به صورت صریحی دلالت بر جواز خواب شدن مردها در مسجد دارد. ۲) اگر کسی در جایی به مصیبتی گرفتار میشود، بهتر آن است که آنجا را ترک بگوید. ۳) هجرت از دار کفر به دار اسلام فضیلت دارد، و در صورتی که دین و یا ناموس و یا اخلاق اسلامی شخص مسلمان و یا اهل و اولادش در دیار کفر در خطر باشد، هجرت کردن بر وی واجب است. ۴) دعوت مظلوم مستجاب است ولو آنکه کافر باشد، زیرا این واقعه برای این کنیزک در وقتی واقع شده بود که در حال کفر و شرک بود، و در این حال از خدا خواسته بود تا او را از تهمت نجات دهد، و خداوند او را نجات داده بود، و در روایت دیگری آمده است که این کنیزک گفت: (چون آنها با من چنین و چنان کردند، از خدا خواستم که براءت و پاکی مرا ثابت سازد، و همان بود که کلاغ آمد، و در حالی که آنها نگاه میکردند [گلو بند را انداخت].
۲٧۸- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ س قَالَ: جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ج بَيْتَ فَاطِمَةَ فَلَمْ يَجِدْ عَلِيًّا فِي البَيْتِ، فَقَالَ: «أَيْنَ ابْنُ عَمِّكِ؟» قَالَتْ: كَانَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ شَيْءٌ، فَغَاضَبَنِي، فَخَرَجَ، فَلَمْ يَقِلْ عِنْدِي فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج لِإِنْسَانٍ: «انْظُرْ أَيْنَ هُوَ؟» فَجَاءَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هُوَ فِي المَسْجِدِ رَاقِدٌ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَهُوَ مُضْطَجِعٌ، قَدْ سَقَطَ رِدَاؤُهُ عَنْ شِقِّهِ، وَأَصَابَهُ تُرَابٌ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَمْسَحُهُ عَنْهُ، وَيَقُولُ: «قُمْ أَبَا تُرَابٍ، قُمْ أَبَا تُرَابٍ» [رواه البخاری: ۴۴۱].
۲٧۸- از سهل بن سعدس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به خانۀ فاطمۀل آمدند و چون علیس را در خانه ندیدند، پرسیدند: «پسر عموی تو کجا است»؟
فاطمهل گفت: بین من و او چیزی گفت و شنود واقع شد، بر من غضب کرد و از خانه بیرون شد، و چاشت نزدم نخوابید.
پیامبر خدا ج برای شخصی گفتند: «برو! ببین [علی در] کجاست»؟
آن شخص آمد و گفت: یا رسول الله! در مسجد خواب است.
پیامبر خدا ج آمده [و دیدند] که او به پهلو خوابیده و روپوش از بالایش افتاده، و لباسهایش خاک آلود شده است، پیامبر خدا ج خاکها را از لباسهایش پاک میکردند، و میگفتند: «ای خاک آلود! برخیز، ای خاک آلود! برخیز» [۴۳۶].
[۴۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر بین زن و شوهر گفتگویی واقع میشود، برای آنکه موضوع حادتر نشود، باید شوهر از خانه برآمده و تا وقت فرونشستن غضبش به خانه برنگردد. ۲) پدر زن باید با زبان خوش همیشه سبب الفت و محبت بین زن و شوهر گردیده، و از شوهر دختر خود دلجویی به عمل آورد. ۳) بعد از این واقعه، علیس دوست میداشت که به این کنیت یعنی: ابوتراب یاد شود، زیرا این کنیت را پیامبر خدا ج برایش داده و او را (قم أبا تراب، قم أبا تراب) خطاب نموده بودند. ۴) مزاح کردن با مراعات ادب همراه شخصی که در غضب است جهت فرونشاندن غضبش روا است. ۵) خواب شدن مردها در مسجد جواز دارد. ۶) مجموع محتوای این حدیث نبوی شریف دلالت بر فضیلت علیس دارد.
۲٧٩- عَنْ أَبِي قَتَادَةَ السَّلَمِيِّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «إِذَا دَخَلَ أَحَدُكُمُ المَسْجِدَ فَلْيَرْكَعْ رَكْعَتَيْنِ قَبْلَ أَنْ يَجْلِسَ» [رواه البخاری: ۴۴۴].
۲٧٩- از ابو قتاده سلمیس [۴۳٧] روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسی از شما به مسجد داخل میشود، پیش از آنکه مینشیند، باید دو رکعت نماز بخواند» [۴۳۸].
[۴۳٧] نامش حارث بن ربعی بن بلدمۀ انصاری است، در غزوۀ أحد و در غزوات بعد از آن با پیامبر خدا ج اشتراک نمود، در همۀ معارک در صف علیس قرار داشت، در کوفه وفات یافت و علیس بر وی نماز خواند، (أسد الغابه: ۵/۲٧۴-۲٧۵). [۴۳۸] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این دو رکعت نماز به نام تحیۀ مسجد یاد میشود، و خواندن آن سنت است، این دو رکعت نماز در اوقات کراهت نباید خوانده شود، و اوقات کراهت اینها است: بعد از نماز فجر تا طلوع آفتاب، هنگام طلوع آفتاب، هنگام زوال آفتاب، بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب، هنگام غروب آفتاب. ۲) این دو رکعت نماز از این اشخاص ساقط میگردد: کسی که به مسجد الحرام داخل گردیده و ارادۀ طواف را داشته باشد، کسی که به مسجد داخل گردد و نماز جماعت برپا باشد و یا تا برپا شدن جماعت فرصت ادای این دو رکعت نباشد، امامی که به مسجد داخل گردیده و امر به اقامت گفتن میدهد، خطیبی که در روز جمعه و یا عید به مسجد داخل گردیده و شروع به خطبه دادن میکند. ۳) اگر کسی به مسجد داخل شد و قصدا و یا سهوا پیش از خواندن این دو رکعت بر زمین نشست، بهتر است برخاسته و این دو رکعت نماز را اداء نماید.
۲۸٠- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ ب، قَالَ: أَنَّ المَسْجِدَ كَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج مَبْنِيًّا بِاللَّبِنِ، وَسَقْفُهُ الجَرِيدُ، وَعُمُدُهُ خَشَبُ النَّخْلِ، فَلَمْ يَزِدْ فِيهِ أَبُو بَكْرٍ شَيْئًا، وَزَادَ فِيهِ عُمَرُ: وَبَنَاهُ عَلَى بُنْيَانِهِ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج بِاللَّبِنِ وَالجَرِيدِ وَأَعَادَ عُمُدَهُ خَشَبًا، ثُمَّ غَيَّرَهُ عُثْمَانُ فَزَادَ فِيهِ زِيَادَةً كَثِيرَةً: وَبَنَى جِدَارَهُ بِالحِجَارَةِ المَنْقُوشَةِ، وَالقَصَّةِ وَجَعَلَ عُمُدَهُ مِنْ حِجَارَةٍ مَنْقُوشَةٍ وَسَقَفَهُ بِالسَّاجِ [رواه البخاری: ۴۴۶].
۲۸٠- از ابن عمرب روایت است که گفت: مسجد [نبوی] در زمان پیامبر خداج از خشت ساخته شده بود، و سقف آن از شاخههای درخت خرما پوشیده شده بود، و ستونهای آن، از تنه درخت خرما بود.
ابوبکرس چیزی بر آن نیفزود، ولی عمرس در آن چیزی افزود، و به همان شکل زمان پیامبر خدا ج از خشت و شاخۀ درخت استفاده نمود، و پایههای آن را دوباره از تنۀ درخت ساخت [۴۳٩].
بعد از آن عثمانس در آن تغییراتی وارد کرد، آن را به شکل زیادی توسعه داد، دیوار آن را از سنگهای نقاشی شده و گچ، و پایههای آن را نیز از سنگهای نقاشی شده، و سقف آن را از چوب درخت شمشاد، مسطح نمود [۴۴٠].
[۴۳٩] مقصود آن است که عمرس در طول و عرض مسجد افزود، ولی در آلات بنای مسجد که خشت و چوب باشد، از همان آلات و وسائلی استفاده کرد که پیامبر خدا ج در بنای مسجد استفاده کرده بودند. [۴۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ابن بطال/ میگوید: از این حدیث نبوی شریف اینطور دانسته میشود که نباید در زینت و نقش و نگاری مسجد غلو نمود، زیرا عمرس با وجود فتوحات بسیاری که در زمان خلافتش نصیب مسلمانان گردید، و اموال بسیاری در تحت تصرفش قرار گرفت، مسجد نبوی را از حالت اصلی آن که در زمان پیامبر خدا ج بود تغییر نداد، و چون خلافت به عثمانس رسید، او هم به جز آنکه عوض خشت سنگ و گچ به کار برد، و سقف آن را از ساج بپوشد، تغییر دیگری در آن وارد نساخت، و سبب آنکه این دو خلیفۀ راشد به تزئین و نقش نگاری مسجد نپرداختند، آن است که آنها از اینکه پیامبر خدا ج این عمل را مکروه میدانستند، خبر داشتند. ولی میتوان در مورد نظر امام بطال/ گفت که: اول آنکه: عمرس بر وسعت مسجد نبوی افزود، و عثمانس از وسائل ممکنه عصر و زمان خود به مسجد نبوی تغییراتی وارد ساخت، به طوری که در دیوارهای آن به عوض خشت خام از سنگ، و به عوض گِل از گچ، و در سقف آن به عوض شاخههای خرما از چوب ساج استفاده کرد. دوم آنکه: اگر عمر و یا عثمانب در اینکه زینت کردن در مسجد مکروه است، از پیامبر خدا ج خبر و یا روایتی میشنیدند، به گمان غالب که آن را روایت میکردند، همانطوری که دیگر احادیث نبوی را برای امت روایت کردهاند. سوم آنکه: در حدیث (۲۸۲) به طور صریح آمده است که عثمانس از این عمل خود دفاع نموده، و از مشروع بودن آن به حدیث نبوی استدلال جست، این حدیث را بخوانید. ۲) اولین کسی که به زخرفه و نقش و نگاری مساجد اقدام نمود ولید بن عبدالملک بن مروان بود، بعضی از علماء و از آن جمله امام ابوحنیفه/ میگویند: اگر نقش و نگاری در مسجد به قصد تعظیم و احترام مسجد باشد، و مصارف آن از پول بیت المال نباشد، باکی ندارد، وعدۀ دیگری از علماء بر این نظر اند که نقش و نگاری در مسجد به هر طریقی که باشد مکروه است. ۳) گرچه اقوال علماء رحمهم الله را در مورد تزئین مسجد بیان نمودم، ولی میخواهم متذکر شوم که: زخرفه مسجد اگر به چیزهای ممنوعه مانند: تصویر انسان و حیوان باشد، به اتفاق همگان حرام مطلق است، و به هیچ وجه جواز ندارد، و اگر نقش و نگار مسجد به گل و درخت و امثال اینها باشد، چون شاید این چیزها سبب تشویش ذهن و ملتفت شدن نمازگذاران شود، لذا انجام ندادن آن بهتر است، ولی اگر تزئین مسجد، به ساختن آن به سنگهایی زیبا، و فرش کردن آن به فرشهای راحت و خوب، و رنگ دادن دیوارهای آن، و آماده کردن تشنابها و وضوء خانههای خوب، و آب گرم در زمستان، و آب سرد در تابستان، و آماده کردن دیگر و سائل راحتی برای نمازگذاران باشد، اینکار نه تنها آنکه جواز دارد، بلکه اجر جزیل و ثواب عظیم نیز دارد، والله تعالی أعلم بالصواب.
۲۸۱- عن أَبِي سَعِيدٍ الخدريِّ س أَنَّهُ كانَ يحدِّثُ يومًا حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ المَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ ج فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ: «وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ» قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الفِتَنِ" [رواه البخاری: ۴۴٧].
۲۸۱- روایت است که ابوسعید خدریس روزی قصه میکرد، تا اینکه به موضوع ساختن مسجد [نبوی] پرداخت، او گفت: [در ساختن مسجد] مایان یک یک خشت برمیداشتیم، و عمارس دو دو خشت.
پیامبر خدا ج او را دیدند، خاک را از وی افشانده و فرمودند: «وای بر حال عمار، او را گروه بغاوتگری خواهند کشت [۴۴۱]، عمار آنها را به سوی جنت، و آنها عمار را به سوی دوزخ دعوت مینمایند».
ابوسعیدس میگوید: عمارس میگفت: از فتنه و درگیری به خدا پناه میبرم [۴۴۲].
[۴۴۱] شیخ شرقاوی در شرح این حدیث میگوید: مراد از گروه بغاوتگر پیروان معاویه بودند که عمار را در جنگ صفین به قتل رساندند. [۴۴۲] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ثابت است که عمارس را طرفداران معاویهس به قتل رسانیدند، و در بین آنها عدۀ از صحابه وجود داشتند، و سؤالی که مطرح میشود این است که: آیا امکانپذیر است که صحابهش عمارس را به سوی دوزخ دعوت نمایند؟ در جواب این سؤال علماء جوابهای زیادی ارائه دادهاند، و آنچه که از همه راجحتر میرسد این است که: آنها به اجتهاد خود او را به سوی بهشت دعوت میکردند، گرچه در واقع دعوت آنها به سوی خلاف بهشت بود. ۲) این حدیث دلالت بر فضیلت علی و عمارب دارد، و طوری که امام عینی/ میگوید: رد بر نواصبی است که میگفتند علیس در جنگهای خود بر حق نبود. ۳) این قول عمارس که (از فتنه به خدا پناه میجویم)، دلالت بر این دارد که مسلمان ولو آنکه بر حق باشد، باید از درگیری با مسلمانان خودداری ورزد، و از خداوند مسئلت نماید تا او را از درگیر شدن در چنین کاری نجات بخشیده، و در حفظ و حمایت خود نگهدارد. ۴) از جنگ و درگیری که بین صحابهش در جنگ صفین واقع گردیده بود، بهترین موقف شخص مسلمان این است که تعلیم قرآن کریم را سر مشق خود قرار داده و بگوید: ﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾.
۲۸۲- عَنْ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ س، عِنْدَ قَوْلِ النَّاسِ فِيهِ حِينَ بَنَى مَسْجِدَ الرَّسُولِ اللهِ ج قَالَ: إِنَّكُمْ أَكْثَرْتُمْ، وَإِنِّي سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «مَنْ بَنَى مَسْجِدًا - يَبْتَغِي بِهِ وَجْهَ اللَّهِ - بَنَى اللَّهُ لَهُ مِثْلَهُ فِي الجَنَّةِ» [رواه البخاری: ۴۵٠].
۲۸۲- از عثمان بن عفانس روایت است که چون مردم نسبت به ساختن مسجد پیامبر خدا ج بر وی اعتراض کردند، در جواب آنها گفت: شما زیاده روی میکنید، و من از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:
«کسی که مسجدی را خاص برای رضای خدا بنا نماید، خداوند مانند آن را در بهشت، برایش میسازد» [۴۴۳].
[۴۴۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ساختن مسجد بر دیگر اعمال خیریه مانند: ساختن پُل، ساختن سرک (جاده)، و حوض آب و امثال اینها فضیلت بیشتری دارد. ۲) رعیت میتوانند از کار خلیفه – ولو آنکه کار نیکی انجام داده باشد – انتقاد نمایند، و خلیفه باید جواب آنها را به دلیل و منطق بدهد، نه به چوب و چماق. ۳) شرط این ثواب برای کسی که مسجدی میسازد این است که خاص برای خدا باشد، و جانب ریاء و سمعت در آن دخلی نداشته باشد، بنابراین اگر کسی مسجدی ساخت، و آن را به غرض سمعت به نام خود شهرت داد، این مسجدی نیست که خاص برای خدا ساخته شده باشد. ۴) اگر کسی مسجدی میسازد، و در مقابل برای خود مزد میگیرد، گرچه از اینکه کار خوبی کرده است، و برایش ثواب داده میشود، ولی ثواب مسجدی که برای خدا ساخته شده باشد، برایش نیست. ۵) اگر کسی زمینی را مسجد قرار داد، و فقط اطراف آن را احاطه کرد، و خانه دیگر مرافقی برایش نساخت، آیا ثواب مسجد کاملی را که خاص برای خدا ساخته شده است، برایش داده میشود، امام ابن حجر/ در جواب میگوید که: از نگاه لفظ حدیث چنین مسجدی آن مسجد مطلوب گفته نمیشود، ولی از نگاه معنی بلی. ۶) مراد از اینکه خداوند برایش خانۀ مانند مسجدی که بنا کرده است میسازد، این است که این مثلیت به اساس کمیت است نه کیفیت، یعنی: همانطور که این شخص در این دنیا برای خدا خانۀ ساخته است، خداوند هم بالمقابل برایش در جنت خانۀ میسازد، ولی خانۀ را که خدا میسازد، غیر از خانهای است که بنده میسازد، و علاوه بر أن همانطوری که در حدیث صحیح آمده است، یک وجب از بهشت از تمام دنیا و ما فیها بهتر است.
۲۸۳- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ب قَالَ: مَرَّ رَجُلٌ فِي المَسْجِدِ وَمَعَهُ سِهَامٌ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَمْسِكْ بِنِصَالِهَا» [رواه البخاری: ۴۱۵].
۲۸۳- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: شخصی به مسجد داخل شد، و تیرهای باخود داشت، پیامبر خدا ج برایش گفتند: «پیکانهای آنها را بردار» [۴۴۴].
[۴۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) چون مسجد جای رفت و آمد مسلمانها است، و مسلمان دارای حرمت است، از این جهت پیامبر خدا ج شخصی را که با خود تیرهای را حمل میکرد، امر کردند که پیکانهای آنها را بردارد، تا مبادا سبب مجروح ساختن مسلمانی گردد. ۲) همانطوری که کشتن مسلمان روا نیست، مجروح ساختن، و ریختن خون اندک وی نیز روا نیست. ۳) ولی امر مسؤول است که امنیت جان و مال رعیت را تامین نماید. ۴) پیامبر خدا ج بر مسلمانان رؤوف و رحیم بودند، و این مصداق این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨﴾ [التوبه: ۱۲۸]، یعنی: به تحقیق پیامبری برای شما آید که رنجهای شما بر او گران میآید، و به هدایتتان اصرار دارد، و بر مؤمنان رؤوف و مهربان است.
۲۸۴- عَنْ أَبي مُوسى الأَشْعَرِيِّ س عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «مَنْ مَرَّ فِي شَيْءٍ مِنْ مَسَاجِدِنَا أَوْ أَسْوَاقِنَا بِنَبْلٍ، فَلْيَأْخُذْ عَلَى نِصَالِهَا، لاَ يَعْقِرْ بِكَفِّهِ مُسْلِمًا» [رواه البخاری: ۴۵۲].
۲۸۴- از ابوموسی اشعریس [۴۴۵] از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که با خود تیرهایی را حمل میکند، و از مساجد ما، و یا از بازارهای ما میگذرد، باید سر پیکانهای آنها را بردارد و به دست بگیرد، تا مسلمانی را مجروح نسازد» [۴۴۶].
[۴۴۵] نامش عبدالله بن قیس اشعری است، از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، عمر بن خطاب او را امیر بصره مقرر نمود، ولی عثمان بن عفان او را عزل کرد، و باز بنا به طلب مردم بصره او را امیر آنجا مقرر نمود، و چون خلافت به علی بن ابیطالب رسید، امارتش را تایید کرد، و در سال چهل و دو هجری در مکه، و یا در کوفه وفات یافت، أسد الغابه (۵/۳٠۸-۳٠٩). [۴۴۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث هم مانند احادیث بسیار دیگری که در این مورد آمده است، دلالت بر این دارد که اسلام برای انسانها اهمیت خاصی قائل است، و اجازه نمیدهد که کسی سبب آزار و اذیت دیگران گردیده و جانشان را ولو آنکه به مجروح ساختن آنها باشد، به خطر انداز. ۲) حمل سلاح اگر سبب ضرر رسانی به دیگران نشود، و امنیت عمومی را اخلال نکند، روا است.
۲۸۵- عَنْ حَسَّانَ بْنَ ثَابِتٍ الأَنْصَارِيَّ س: أَنَّهُ يَسْتَشْهِدُ أَبَا هُرَيْرَةَ س: أَنْشُدُكَ اللَّهَ، هَلْ سَمِعْتَ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «يَا حَسَّانُ، أَجِبْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، اللَّهُمَّ أَيِّدْهُ بِرُوحِ القُدُسِ» قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: نَعَمْ [رواه البخاری: ۴۵۳].
۲۸۵- از حسان بن ثابت انصاریس [۴۴٧] روایت است که وی از ابوهریرهس خواست تا برایش شهادت بدهد [و گفت]: تو را به خداوند سوگند میدهم که آیا از پیامبر خداج شنیدهای که فرمودند: «ای حسان! جواب کفاری را که با شعر خود پیامبر خدا ج را [هجو میکنند] بده، و خدایا! او را به واسطۀ جبرئیل÷ مؤید بگردان»؟
ابوهریره گفت: بلی [شنیدم] [۴۴۸].
[۴۴٧] وی حسان بن ثابت ابن منذر انصاری شاعر پیامبر خدا ج است، پیامبر خدا ج برایش منبری میگذاشتند، و حسان بر بالای آن منبر مفاخر نبی کریم ج بیان میکرد، وی به سن یکصد و بیست سالگی در سال پنجاه هجری وفات یافت، أسد الغابه (۲/۵-٧). [۴۴۸] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شعر گفتن اگر در بیان و تایید حق باشد، کار خوب و مرغوبی است، و آن شعری مکروه و یا حرام است که مشتمل بر حرام، مانند وصف زن و شراب، و خط و رخسار، و زلف و کاکل باشد، و ترغیب به کارهای بد، و یا هجو بیگناهان و امثال این چیزها باشد، در سنن ترمذی از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای حسان در مسجد منبری میگذاشتند، و وی بر بالای آن منبر بالا میشد، و کفار را هجو میکرد. ۲) سرودن شعر – با شروطی که ذکرش رفت – در مسجد روا است. ۳) کسی که برای خدا و دفاع از دین به کاری اقدام مینماید، مورد تأیید خداوندی قرار میگیرد. ۴) اگر کفار مسلمانان را هجو نمیکردند، و یا بد نمیگفتند، نباید به هجو و بد گفتن آنها اقدام نمود، زیرا شاید عکس العمل نشان داده و خدا و رسولش را دشنام بدهند، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ﴾ [الأنعام: ۱٠۸]، یعنی: کسانی که غیر خدا را میخوانند، دشنام ندهید مبادا آنها را روی دشمنی و جهالت خدا را دشنام بدهند، بنابراین هجو کفار و بد گفتن آنها جز در وقت ضرورت، و در حالت معامله بالمثل در وقت دیگری جواز ندارد.
۲۸۶- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: «لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَوْمًا عَلَى بَابِ حُجْرَتِي وَالحَبَشَةُ يَلْعَبُونَ فِي المَسْجِدِ، وَرَسُولُ اللَّهِ ج يَسْتُرُنِي بِرِدَائِهِ، أَنْظُرُ إِلَى لَعِبِهِمْ» في رواية: يَلْعَبُونَ بِحِرَابِهِمْ [رواه البخاری: ۴۵۴].
۲۸۶- از عائشهل روایت است که گفت: روزی پیامبر خدا ج را دیدم که بر در حجرهام ایستاده بودند، و مردم حبشه در داخل مسجد [با اسلحههای خود] بازی میکردند، [یعنی: پایکوبی میکردند]، و در حالی که من بازی آنها را تماشا میکردم، پیامبر خدا ج مرا با ردای خود حجاب میکردند.
و در روایت دیگری آمده است که: مردم حبشه نیزهبازی میکردند [۴۴٩].
[۴۴٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جواز بازی کردن با اسلحه در مسجد. ۲) جواز نظر کردن زن بسوی مردها، و لزوم روی پوشیدن از آنها. ۳) حسن خلق معاشرت نیک پیامبر خدا ج با خانوادۀشان. ۴) فضیلت عائشهل و مقدار محبت پیامبر خدا ج نسبت به وی.
۲۸٧- عَنْ كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّهُ تَقَاضَى ابْنَ أَبِي حَدْرَدٍ دَيْنًا كَانَ لَهُ عَلَيْهِ فِي المَسْجِدِ، فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمَا حَتَّى سَمِعَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج وَهُوَ فِي بَيْتِهِ، فَخَرَجَ إِلَيْهِمَا حَتَّى كَشَفَ سِجْفَ حُجْرَتِهِ، فَنَادَى: «يَا كَعْبُ» قَالَ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «ضَعْ مِنْ دَيْنِكَ هَذَا» وَأَوْمَأَ إِلَيْهِ: أَيِ الشَّطْرَ، قَالَ: لَقَدْ فَعَلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «قُمْ فَاقْضِهِ» [رواه البخاری: ۴۵٧].
۲۸٧- از کعب بن مالکس [۴۵٠] روایت است که از (ابن أبی حَدْرَد) – که قرضدار او بود – در داخل مسجد، مطالبۀ قرض خود را نمود، و گفتگویشان به جایی رسید، که پیامبر خدا ج در خانۀ خود آواز آنها را شنیدند.
به طرف آنها آمده و گوشۀ پردۀ حجرۀ خود را بالا زده و فرمودند: «کعب»!
گفت: بلی یا رسول الله!
فرمودند: «از این قرض خود مقداری را کم کن»، و اشاره کردند که نیم قرض خود را برایش کم کن.
گفت: یا رسول الله! چنین کردم. گفتند: «برخیز و باقیماندۀ قرضش را بده» [۴۵۱].
[۴۵٠] وی کعب بن مالک بن أبی کعب انصاری سلمی است، این همان شخصی است که از غزوۀ بدر، و غزوۀ تبوک تخلق نموده و به این دو غزوۀ اشتراک نکرده است، و یکی از سه کسی است که توبۀشان قبول شده است، و تفصیل قصۀ قبول توبهاش بعد از این در متن همین کتاب خواهد آمد، در زمان خلافت علی بن ابی طالبس وفات یافت، (الإصابه: ۳/۳٠۲). [۴۵۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) برای طلبگار روا است که از قرضدار در داخل مسجد طلب قرض خود را بکند. ۲) حاکم مسلمان باید به طوری که مصلحت میبیند، بین متخاصمین صلح برقرار سازد. ۳) اگر از قرض شخص قرضدار چیزی برایش کم میشود، باید باقی ماندۀ قرض را را بدون معطلی اداء نماید، زیرا اگر هم از قرضش چیزی کم شود، و هم ادای قرضش از وقت معینش به تاخیر بیفتد، طلبگار متضرر میگردد. ۴) طلب پیامبر خدا ج از آن شخص که چیزی از قرض خود را برایش کم کند، امر ارشاد بود نه امر و جوب، بنابراین، اگر طلبگار نخواسته باشد که چیزی از قرض خود را کم کند، کسی حق ندارد که او را به این کار مجبور سازد. ۵) بلند کردن آواز در مسجد که به جهت احقاق حق باشد، و به مرحلۀ اذیت مردم نرسد، باکی ندارد. ۶) خرید و فروش درمسجد کار مناسبی نیست.
۲۸۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَجُلًا أَسْوَدَ أَوِ امْرَأَةً سَوْدَاءَ كَانَ يَقُمُّ المَسْجِدَ فَمَاتَ، فَسَأَلَ النَّبِيُّ ج عَنْهُ، فَقَالُوا: مَاتَ، قَالَ: «أَفَلاَ كُنْتُمْ آذَنْتُمُونِي بِهِ دُلُّونِي عَلَى قَبْرِهِ - أَوْ قَالَ قَبْرِهَا - فَأَتَى قَبْرَهَا فَصَلَّى عَلَيْهَا» [رواه البخاری: ۴۵۸].
۲۸۸- از ابوهریرهس روایت است که مرد یا زن سیاهپوستی مسجد را جارو میکرد [۴۵۲]، آن شخص وفات نمود.
پیامبر خدا ج راجع به او پرسان کردند، [یعنی: گفتند آن شخص کجا شد؟] گفتند: وفات کرد.
فرمودند: «چرا مرا از مرگش خبر نکردید؟ قبر آن مرد، و یا آن زن را بمن نشان بدهید».
و همان بود که بر سر قبرش آمده و بر وی نماز خواندند [۴۵۳].
[۴۵۲] این شک که آن شخصی که مسجد را جارو میکرد، مرد و یا زنی بود، از راوی است، و در روایت دیگری به طور یقین آمده است: کسی که مسجد را جارو میکرد، زنی بود. [۴۵۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جارو کردن و تنظیف مسجد کار خوب و نیکی است. ۲) اگر خوف فتنه نباشد، زن میتواند در مسجد خدمت نماید. ۳) کسی که کارش را به اخلاص انجام میدهد، باید کارش مورد تقدیر قرار گرفته و برایش مکافات داده شود. ۴) نماز خواندن بر قبر مردۀ که بر وی نماز جنازه خوانده نشده باشد، روا است، گرچه بعضی از علماء نماز خواندن بر قبر را به طور مطلق جواز دادهاند.
۲۸٩- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: لَمَّا أُنْزِلَتِ الآيَاتُ مِنْ سُورَةِ البَقَرَةِ فِي الرِّبَا، «خَرَجَ النَّبِيُّ ج إِلَى المَسْجِدِ فَقَرَأَهُنَّ عَلَى النَّاسِ، ثُمَّ حَرَّمَ تِجَارَةَ الخَمْرِ» [رواه البخاری: ۴۵٩].
۲۸٩- از عائشهل روایت است که گفت: چون آیات متعلق به سودخواری در سورۀ (بقره) نازل گردید، پیامبر خدا ج به مسجد آمدند و آن آیات را برای مردم تلاوت نمودند، و سپس تجارت شراب را حرام ساختند [۴۵۴].
[۴۵۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از آیات متعلق به سودخواری این قول خداوند متعال است، که میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْ......﴾ یعنی: کسانی که سود میخورند برنمیخیزند مگر مانند کسی که وسوسۀ شیطان او را دیوانه کرده باشد، این به کیفر آن است که گفتند خرید و فروش مانند ریا است، خداوند خرید و فروش را حلال، و سود را حرام کرده است...... ۲) سودخواری از گناهان کبیره است، و در موردش قرآن کریم و احادیث نبوی وعیدهای شدیدی آمده است، از آن جمله این قول پیامبر خدا ج که میفرمایند: «سودخواری هفتاد و چند مرتبه استف [گناه] کمترین مرتبۀ آن مانند آن است که شخص با مادرش در پیش روی مردم زنا کند. ۳) همانطوری که سودخواری از گناهان کبیره است، شرابخواری نیز از گنانهان کبیره است، و در مورد شرابخواری نیز وعیدهای شدیدی آمده است، از آن جمله این قول پیامبر خدا ج که میفرمایند: «خداوند بر خود لازم گردانیده است که چهار گروه را به بهشت نبرد، و از نعمتهای بهشت برای آنها نچشاند: [که عبارت اند از]: شرابخوار، سودخوار، کسی که مال یتیم را به غیر حق میخورد، و کسی که پدر و مادرش را آزار میدهد».
۲٩٠- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أن النَّبِيِّ ج قَالَ: «إِنَّ عِفْرِيتًا مِنَ الجِنِّ تَفَلَّتَ عَلَيَّ البَارِحَةَ - أَوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا - لِيَقْطَعَ عَلَيَّ الصَّلاَةَ، فَأَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْهُ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَرْبِطَهُ إِلَى سَارِيَةٍ مِنْ سَوَارِي المَسْجِدِ حَتَّى تُصْبِحُوا وَتَنْظُرُوا إِلَيْهِ كُلُّكُمْ، فَذَكَرْتُ قَوْلَ أَخِي سُلَيْمَانَ: رَبِّ هَبْ لِي مُلْكًا لاَ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي» [رواه البخاری: ۴۶۱].
۲٩٠- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «دیشب ناگهان جن خبیثی به طور ناگهان بر من ظاهر گردید – یا چیز دیگری به همین معنی گفتند – و میخواست نماز مرا قطع کند، [یعنی: مرا به وسوسه اندازد]، ولی خداوند مرا بر او پیروز ساخت، میخواستم او را به پایۀ از پایههای مسجد ببندم، تا آنکه صبح بیایید و همۀ شما آن را ببینید، ولی این گفتۀ برادرم سلیمان÷ را به خاطر آوردم که گفته بود: پروردگارا! مرا بیامرز، و برایم سلطنتی عطا فرما که پس از من برای کسی سزاوار نباشد» [۴۵۵].
[۴۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از جملۀ ملک و سلطنت سلیمان÷ آن بود، که عالم جن تحت تصرف او بودند، و اگر پیامبر خدا ج آن دیو را به پایۀ مسجد میبستند، آن اختصاص که تصرف بر عالم جن باشد، برای سلیمان÷ باقی نمیماند. ۲) برای بشر این امکان هست که جنیان را ببینند، ولی بعضی از علماء نظرشان این است که این امر خاص برای پیامبر خدا ج بود، و برای دیگران این قدرت وجود ندارد. ۳) بسته کردن اسیر در مسجد جواز دارد، و امام بخاری/ عنوان حدیث را همین چیز قرار داده است، و همانطوری که بستن اسیر در مسجد روا است، بستن و نگهداشتن هرکسی دیگری که بر ذمهاش حقی است، مانند قرضدار، ضامن و امثال آنها و بخواهد که از دادن حق شانه خالی کرده و بگریزد، بستن و نگهداشتنش در مسجد نیز جواز دارد.
۲٩۱- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: أُصِيبَ سَعْدٌ يَوْمَ الخَنْدَقِ فِي الأَكْحَلِ، «فَضَرَبَ النَّبِيُّ ج خَيْمَةً فِي المَسْجِدِ، لِيَعُودَهُ مِنْ قَرِيبٍ فَلَمْ يَرُعْهُمْ» وَفِي المَسْجِدِ خَيْمَةٌ مِنْ بَنِي غِفَارٍ، إِلَّا الدَّمُ يَسِيلُ إِلَيْهِمْ، فَقَالُوا: يَا أَهْلَ الخَيْمَةِ، مَا هَذَا الَّذِي يَأْتِينَا مِنْ قِبَلِكُمْ؟ فَإِذَا سَعْدٌ يَغْذُو جُرْحُهُ دَمًا، فَمَاتَ فِيهَا [رواه البخاری: ۴۶۳].
۲٩۱- از عائشهل روایت است که گفت: شاه رگ دست (سعد)س در جنگ خندق مورد اصابت قرار گرفت، پیامبر خدا ج در مسجد خیمۀ [برای او] برپا نمودند تا از نزدیک مراقب احوال او باشند، و خیمۀ هم از مردم (بنی غفار) در مسجد برپا بود، و جز خونی که [از دست سعد] براه افتاده بود، چیز دیگری سبب خوف و تشویش مردم (بنی غفار) نشده بود.
از کسانی که در خیمه بودند، پرسیدند: این خونی که از طرف شما به طرف ما میآید از چیست؟ و دیدند که این جراحت سعد است که خون از آن براه افتاده است، و همان بود که سعد از اثر آن زخم فوت نمود [۴۵۶].
[۴۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تداوی کردن و سرپرستی از مریض در مسجد جواز دارد. ۲) ولی امر باید برای اشخاص با منزلت، توجه خاصی داشته باشد. ۳) گرچه ملوث ساختن مسجد روا نیست، ولی روی ضرورت باکی ندارد، و چون در آن وقت از یک طرف داخل مسجد خاکی بود، و از طرف دیگر جای دیگری برای تداوی و سرپرستی از مریضان نداشتند، از این جهت از سعدس در داخل مسجد سرپرستی میکردند، ولی اکنون که جاهای خاصی برای تداوی مریضان و سرپرستی از آنها وجود دارد، اگر ضرورت مبرمی نباشد، نباید مریضان را در مسجد بستری کرد.
۲٩۲- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ ل قَالَتْ: شَكَوْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج أَنِّي أَشْتَكِي قَالَ: «طُوفِي مِنْ وَرَاءِ النَّاسِ وَأَنْتِ رَاكِبَةٌ» فَطُفْتُ وَرَسُولُ اللَّهِ ج يُصَلِّي إِلَى جَنْبِ البَيْتِ يَقْرَأُ بِالطُّورِ وَكِتَابٍ مَسْطُورٍ [رواه البخاری: ۴۶۴].
۲٩۲- از ام سلمهل روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج شکوه نموده و گفتم مریضم، [و نمیتوانم پیاده طواف کنم].
فرمودند: «همانطور سواره از پشت سر مردم طواف کن».
من [سواره] طواف کردم، و پیامبر خدا ج در کنار خانۀ [کعبه] سورۀ ﴿وَٱلطُّورِ ١ وَكِتَٰبٖ مَّسۡطُورٖ ٢﴾ را در نماز خود میخواندند [۴۵٧].
[۴۵٧] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخص مریض و معذور میتواند سواره به هرشکلی که برایش میسر باشد، طواف نماید. ۲) اگر بدون عذر کسی سواره طواف کرد، در نزد احناف طوافش با کراهت صحت دارد، ولی در نزد امام شافعی/ چنین طوافی صحت ندارد، دلیل امام شافعی/ این قول پیامبر خدا ج که میفرماید: «طواف بر خانه نماز است» و همانطوری که نماز خواندن سواره بدون عذر جواز ندارد، طواف کردن سواره نیز بدون عذر جواز ندارد، و دلیل احناف این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ ٢٩﴾ [الحج: ۲٩]، یعنی: و به خانۀ عتیق طواف کنند، و آیۀ مبارک طواف را به حالت معینی خاص نساخته است. ولی باید گفت: که بسیاری از آیات به طور مطلق و یا عام میآید، ولی احادیث نبوی است که آن مطلق را مقید، و آن عام را خاص میسازد، و شاید از اینجا است که احناف رحمهم الله طواف سواره را، مکروه دانسته و حتی گفتهاند: اگر کسی طواف را بدون عذر سواره انجام داد، تا وقتی که که در مکه است، آن را دوباره انجام دهد، پس گویا در این مسئله فرق بسیاری بین مذهب احناف و شوافع وجود ندارد، والله تعالی أعلم بالصواب. ۳) در صورت حاجت، آوردن حیوان حلال گوشت در مسجد روا است. ۴) شخصی که سواره طواف میکند، بکوشد که از جایی که مردم پیاده طواف میکند، دورتر باشد، تا سبب اذیت آنها نگردد.
۲٩۳- عَنْ أَنَسٍ س: «أَنَّ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ ج خَرَجَا مِنْ عِنْدِ النَّبِيِّ ج فِي لَيْلَةٍ مُظْلِمَةٍ، وَمَعَهُمَا مِثْلُ المِصْبَاحَيْنِ يُضِيئَانِ بَيْنَ أَيْدِيهِمَا، فَلَمَّا افْتَرَقَا صَارَ مَعَ كُلِّ وَاحِدٍ، مِنْهُمَا وَاحِدٌ حَتَّى أَتَى أَهْلَهُ» [رواه البخاری: ۴۶۵].
۲٩۳- از انسس روایت است که گفت: دو نفر از اصحاب پیامبر خدا ج در شب تاریکی از نزد آن حضرت ج برآمدند، و به مانند اینکه با ایشان دو چراغ باشد، پیش رویشان را روشن میکرد، و هنگامی که از یکدیگر جدا شدند، با هرکدام از آنها یک چراغ همراه گردید، تا اینکه به خانوادههای خود رسیدند [۴۵۸].
[۴۵۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آن دو نفری که از نزد پیامبر خدا ج برآمدند، یکی: عبَّاد، بن بشیر، و دیگری أُسَیْد بن حُضَیر بود. ۲) امام عینی/ میگوید: «این حدیث به طور صریح دلالت بر کرامات اولیاء دارد، ورد بر کسانی است که از کرامات اولیاء منکر هستند، و کرامت برای اولیاء در همۀ عصور واقع شده است» و برای نمونه چندین مثال را از کرامات صحابه و غیر صحابه ذکر کرده است.
۲٩۴- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س قَالَ: خَطَبَ النَّبِيُّ ج فَقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ خَيَّرَ عَبْدًا بَيْنَ الدُّنْيَا وَبَيْنَ مَا عِنْدَهُ فَاخْتَارَ مَا عِنْدَ اللَّهِ»، فَبَكَى أَبُو بَكْرٍ س، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي مَا يُبْكِي هَذَا الشَّيْخَ؟ إِنْ يَكُنِ اللَّهُ خَيَّرَ عَبْدًا بَيْنَ الدُّنْيَا وَبَيْنَ مَا عِنْدَهُ، فَاخْتَارَ مَا عِنْدَ اللَّهِ، فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج هُوَ العَبْدَ، وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ أَعْلَمَنَا، قَالَ: «يَا أَبَا بَكْرٍ لاَ تَبْكِ، إِنَّ أَمَنَّ النَّاسِ عَلَيَّ فِي صُحْبَتِهِ وَمَالِهِ أَبُو بَكْرٍ، وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلًا مِنْ أُمَّتِي لاَتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ، وَلَكِنْ أُخُوَّةُ الإِسْلاَمِ وَمَوَدَّتُهُ، لاَ يَبْقَيَنَّ فِي المَسْجِدِ بَابٌ إِلَّا سُدَّ، إِلَّا بَابُ أَبِي بَكْرٍ» [رواه البخاری:۴۶۶].
۲٩۴- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج خطبه دادند و فرمودند: «خداوند بندۀ را بین دنیا، و بین آنچه که در نزد او است مخیر ساخت، [آن بنده] آنچه را که در نزد خدا بود، اختیار نمود».
ابوبکرس [از شنیدن این سخن] بگریه افتاد، با خود گفتم: این شیخ را چه چیزی به گریه انداخت؟ سخن پیامبر خدا ج این است که: خداوند بندۀ را بین دنیا و آخرت مخیر ساخته است، و آن بنده آنچه را که نزد خداوند میباشد، اختیار نموده است، [و از این چیز نباید گریه کرد]، [ولی بعد از آنکه ابوبکرس برای ما توضیح داد، و دانستیم] که پیامبر خدا ج همان بندۀ هستند که آنچه را که در نزد خدا میباشد اختیار کردهاند، و ابوبکرس از همه ما داناتر بود.
و پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابوبکر! گریه مکن، و فداکارترین مردمان برایم در جان و مال خود، ابوبکر است، و اگر از امت خود برای خود خلیلی [یعنی: دوست خاصی] انتخاب میکردم، همانا ابوبکر را انتخاب مینمودم، ولی برادری و دوستی اسلامی او از دیگران بیشتر است، در هیچ خانۀ را در مسجد باز مگذارید، مگر در [خانۀ] ابوبکر را» [۴۵٩].
۲٩۵- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب – قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ، عَاصِبًا رَأْسَهُ بِخِرْقَةٍ، فَقَعَدَ عَلَى المِنْبَرِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنَ النَّاسِ أَحَدٌ أَمَنَّ عَلَيَّ فِي نَفْسِهِ وَمَالِهِ مِنْ أَبِي بكْرِ بْنِ أَبِي قُحَافَةَ، وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا مِنَ النَّاسِ خَلِيلًا لاَتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلًا، وَلَكِنْ خُلَّةُ الإِسْلاَمِ أَفْضَلُ، سُدُّوا عَنِّي كُلَّ خَوْخَةٍ فِي هَذَا المَسْجِدِ، غَيْرَ خَوْخَةِ أَبِي بَكْرٍ» [رواه البخاری: ۴۶٧].
۲٩۵- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در مرضی که از آن وفات نمودند، در حالی که سرخود را به دستمالی بسته بودند، از خانه برآمده و بر بالای منبر نشستند، بعد از حمد و ثنای خداوند فرمودند:
«در بین مردم هیچکس فداکارتر به جان و مال خود، برای من از ابوبکر ابن ابی قحافه نیست، و اگر کسی را از مردم برای خود خلیل [۴۶٠] انتخاب میکردم، همانا ابوبکر را انتخاب میکردم، ولی دوستی اسلامی از هر دوستی بهتر است، هر دریچۀ را که در مسجد به طرف من باز است ببندید، بجز از دریچۀ [خانۀ] ابوبکر را» [۴۶۱].
[۴۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) محبت به معنی دوستی است، و خلت مرتبۀ بالاتر از محبت است، و محبوبترین مردمان در نزد پیامبر خدا ج ابوبکر صدیقس بود، ولی رابطۀ (خلت) نبی کریم ج با خداوندأ بود، و چون قلب نبی کریم در مرتبۀ (خلت) از محبت و مراقبت خداوندی سرشار گردیده و به اوج و کمال خود رسیده بود، لذا جایی برای این نوع رابطه با دیگری باقی نمانده بود. ۲) دوستترین صحابه و خصوصیترین صحابه برای پیامبر خدا ج ابوبکر صدیقس بود. ۳) ابوبکر صدیقس داناترین صحابه بود. ۴) اگر کسی سبب انجام دادن کار خوب و مؤثری میشود، باید (ولی امر) از این کارش تقدیر به عمل آورد. ۵) مسجد را نباید راه رفت و آمد مردم قرار داد. [۴۶٠] خلیل به معنی دوست خاص است، و این نوع دوستی، خاص بین پیامبر خدا ج و بین خداوندأ بود. [۴۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این گفته پیامبر خدا ج که «و فداکارترین مردمان برایم در جان و مال خود، ابوبکر است»، و پیامبر خدا ج طوری که در احادیث دیگری آمده است این موضوع را توضیح داده و فرمودند: «از مال خود بلال را آزاد ساخت، و مصرف راه هجرتم را داد، و دخترش را برایم به نکاح داد»، و مقدار مالی را که ابوبکرس در راه خدا مصرف کرده بود، طوری که عائشهل میگوید: (شصت هزار درهم) بود، و این تمام دارائی ابوبکرس بود، زیرا بعد از این که مال را در راه خدا خرج کرد، اولادش از وی پرسیدند: برای ما چه نگهداشتی؟ گفت: خدا و رسولش را. ۲) در این گفتۀ پیامبر خدا ج که: «و اگر از امت خود برای خود خلیلی انتخاب میکردم، همانا ابوبکر را انتخاب مینمودم، ولی برادری و دوستی اسلامی او از دیگران بیشتر است»، توضیح این امور لازمی است: أ- علاقۀ قلبی که بین یک شخص و شخص دیگر میباشد، به نام صداقت، مودت، محبت، و خلت یاد میشود، و خلت بالاترین درجۀ این مفاهیم است، تا جایی که قلب را کاملا پُر میکند، و این علاقۀ بود که بین پیامبر خدا ج و پروردگارش وجود داشت. ب- در حدیث دیگری از ابی بن کعب آمده است که گفت: «آخرین باری که نزد پیامبر شما رفتم، پنج روز پیش از وفاتشان بود، در این وقت میگفتند که «هیچ پیامبری نبوده است مگر آنکه از امت خود خلیلی داشته است، و خلیل من ابوبکر است، و خداوند همانطوری که ابراهیم را خلیل خود قرار داده است، مرا خلیل خود قرار داده است». ولی در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج پیش از وفات خود به پنج روز فرمودند که: «من از اینکه از شمایان کسی را برای خود خلیل انتخاب کنم، به خدا پناه میجویم»، و بعد از صحت حدیث ابی بن کعب بین این دو حدیث اینطور جمع کردهاند که: چون پیامبر خدا ج از روی تواضع و جهت تعظیم پروردگار خود از خلیل گرفتن بیزاری جست، خداوند چون از آرزوی نبی خود در خلیل گرفتن ابوبکرس آگاه بود، برایش اجازه داد تا ابوبکر را برای خود خلیل بگیرد. ۳) این گفتۀ پیامبر خدا ج که: «دروازۀ هیچ خانۀ را در مسجد باز مگذارید، مگر دروازۀ [خانۀ] ابوبکر را»، این سخن را پیامبر خدا ج وقتی گفتند که عدۀ از صحابه که خانههایشان به جوار مسجد بود، برای خود دریچه از داخل مسجد باز کرده بودند، و از جملۀ این اشخاص ابوبکر صدیقس بود، پیامبر خدا ج امر کردند که همۀ دریچهها بسته شود، مگر دریچۀ خانۀ ابوبکر ج. در احادیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «تمام دروازهها را ببندید مگر دروازۀ خانه علی را»، و به این اساس همانطوری که پیامبر خدا ج برای ابوبکر صدیقس اجازه دادند که دریچۀ خانهاش بسته نشود، برای علیس نیز اجازۀ دادند، و در این صورت این مزیت خاص برای ابوبکر صدیق نبود، ولی علماء گفتهاند که خانۀ علیس تنها یک دروازه داشت، و همان دروازه از مسجد باز میشد، اگر این دروازه را میبستند، برای علیس راهی برای رفت و آمد به خانهاش باقی نمیماند، ولی خانۀ ابوبکرس دروازۀ مستقلی از بیرون داشت، و با آنهم برایش اجازه دادند، که دریچۀ خانهاش را از داخل مسجد باز بگذارد، بنابراین اجازه دادن برای بازگذاشتن دروازۀ خانۀ علیس روی ضرورت بود، و اجازه دادن برای بازگذاشتن دریچ خانۀ ابوبکرس جهت فضیلت، و البته این به آن معنی نیست که علیس دارای فضیلت نیست، نه خیر چنین نیست، بلکه فضائل علیس بسیار است، و مناقبش بیشمار، ولی فضیلت بازگذاشتن دریچه در داخل مسجد، خاص برای ابوبکرس است، نه برای دیگران.
۲٩۶- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ ب: «أَنَّ النَّبِيَّ ج قَدِمَ مَكَّةَ فَدَعَا عُثْمَانَ بْنَ طَلْحَةَ فَفَتَحَ البَابَ فَدَخَلَ النَّبِيُّ ج وَبِلاَلٌ وَأُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ وَعُثْمَانُ بْنُ طَلْحَةَ، ثُمَّ أَغْلَقَ البَابَ، فَلَبِثَ فِيهِ سَاعَةً، ثُمَّ خَرَجُوا» قَالَ ابْنُ عُمَرَ: فَبَدَرْتُ فَسَأَلْتُ بِلاَلًا فَقَالَ: صَلَّى فِيهِ، فَقُلْتُ: فِي أَيٍّ؟ قَالَ: بَيْنَ الأُسْطُوَانَتَيْنِ، قَالَ: ابْنُ عُمَرَ: فَذَهَبَ عَلَيَّ أَنْ أَسْأَلَهُ كَمْ صَلَّى [رواه البخاری:۴۶۸].
۲٩۶- از عبدالله بن عمرب روایت است که: پیامبر خدا ج به مکه آمدند و (عثمان بن طلحه) را [که مسؤول کلید کعبه بود] طلب نمودند، [عثمان آمد] و در کعبه را گشود، پیامبر خدا ج با بلال، و اسامه بن زید، و عثمان بن طلحهش داخل خانۀ کعبه شدند و در بسته شد، به اندازۀ یک ساعت آنجا ماندند، و سپس بیرون شدند.
ابن عمرب گفت: من مبادرت ورزیده و از بلالس پرسیدم: [پیامبر خدا ج در داخل خانه چه کردند؟]
گفت: در داخل خانه نماز خواندند.
گفتم: در کدام جای خانه؟
گفت: بین دو ستون.
ابن عمر میگوید: از یادم رفت که بپرسم چند رکعت نماز خواندند؟ [۴۶۲].
[۴۶۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب بسته کردن در کعبه آن بود که دیگران داخل نگردیده و سبب ازدحام نشوند. ۲) در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج بین دو ستون نماز خواندند، به طوری که یک ستون را به طرف راست خود، و یک ستون را به طرف چپ خود، و سه ستون را پشت سر خود قرار دادند، و خانۀ کعبه در آن وقت شش ستون داشت، و در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج در داخل خانۀ معظمه دو رکعت نماز خواندند. ۳) اگر کسی به داخل شدن خانۀ کعبه مشرف میشود، مستحب است که در بین دو پایۀ که پیامبر خدا ج نماز خواندهاند، دو رکعت نماز اداء نماید، در سال (۱۳٩۵) هجری قمری این شرف برایم میسر گردید که به خانۀ کعبه داخل شوم، دیدم جایی را که پیامبر خدا ج نماز خوانده بودند، به سنگهای گلابی رنگ متمایل به سرخی فرش کردهاند، و اینکه آیا بعد از اعادۀ تعمیری که به خانۀ معظمه چهار و یا پنج سال پیش صورت گرفت، همانجا به همان حال باقی مانده است و یا نه؟ نمیدانم.
۲٩٧- وعَنْه ب قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ النَّبِيَّ ج وَهُوَ عَلَى المِنْبَرِ، مَا تَرَى فِي صَلاَةِ اللَّيْلِ، قَالَ: «مَثْنَى مَثْنَى، فَإِذَا خَشِيَ الصُّبْحَ صَلَّى وَاحِدَةً، فَأَوْتَرَتْ لَهُ مَا صَلَّى» وَإِنَّهُ كَانَ يَقُولُ: اجْعَلُوا آخِرَ صَلاَتِكُمْ باللَّيْلِ وِتْرًا، فَإِنَّ النَّبِيَّ ج أَمَرَ بِهِ [رواه البخاری: ۴٧۲].
۲٩٧- و از ابن عمرب روایت است که گفت: شخصی از پیامبر خدا ج در حالی که بالای منبر بودند، پرسید: نماز شب را چگونه باید خواند؟
فرمودند: «دو رکعت، دو رکعت، و اگر کسی از طلوع صبح میترسید، یک رکعت بخواند، و آن یک رکعت، نمازهای دیگریاش را وتر میسازد».
و ابن عمر همیشه میگفت: آخرین نماز خود را به شب وتر بسازید، چون پیامبر خدا ج به این چیز امر فرمودهاند [۴۶۳].
[۴۶۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) با در نظر داشت این حدیث، و احادیث دیگری که در مورد نماز نفل آمده است، بعضی از علماء میگویند: بهتر آن است که نماز نفل (دو رکعت) (دو رکعت) خوانده شود، امام ابوحنیفه/ میگوید: (چهار رکعتی) خواندن بهتر است، و امام محمد و امام ابویوسف رحمهما الله میگویند: بهتر آن است که نماز شب (دو رکعتی) و نماز روز (چهار رکعتی) باشد، و البته هرکدام برای خود دلیلهای دارند که شرح آن به درازا میکشد. ۲) نظر به ظاهر این حدیث عدۀ از علماء میگویند که نماز وتر یک رکعت است، ولی نظر به احادیث دیگری که در این مورد آمده است، احناف وعدۀ دیگری از علماء میگویند که نماز وتر سه رکعت است، و به احادیث بسیاری تمسک میجویند، از آن جمله حدیث علیس است که میگوید: «پیامبر خدا ج وتر را سه رکعت میخواندند، و در این سه رکعت، نُه سوره از سورههای مفصل را تلاوت میکردند، در هررکعتی سه سوره، و آخر این سورهها ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾ بود». امام ترمذی بعد از ذکر این حدیث میگوید: (و در این باب از عمران بن حصین، و عائشه، و ابن عباس، و ابیایوب، و عبدالرحمن بن أبیأبزی، از پیامبر خدا ج روایت شده است)، و امام ترمذی در ادامه میگوید: نظر عدۀ از علمای صحابۀ پیامبر خدا ج همین چیز است، و رأیشان این است که شخص باید وتر را سه رکعت بخواند، سنن الترمذی (۲/۳۲۳-۳۲۴)، حدیث شماره (۴۶٠). ولی چون در این مورد از پیامبر خدا ج حالت متعددی در نفل خواندنشان روایت شده است، لذا طوری که امام سفیان ثوری/ میگوید: روا است که وتر پنج رکعت، یا سه رکعت، و یا یک رکعت خوانده شود، ولی امام سفیان ثوری در اخیر میگوید: (و خودم میخواهم که وتر را سه رکعت بخوانم)، سنن الترمذی (۲/۳۲۴). ۳) باید آخرین نمازی که در شب اداء میگردد، نماز وتر باشد.
۲٩۸- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ زَيْدِ الأَنْصَارِيّ س: أَنَّهُ «رَأَى رَسُولَ اللَّهِ ج مُسْتَلْقِيًا فِي المَسْجِدِ، وَاضِعًا إِحْدَى رِجْلَيْهِ عَلَى الأُخْرَى» [رواه البخاری: ۴٧۵].
۲٩۸- از عبدالله بن زید انصاریس [۴۶۴] روایت است که او پیامبر خدا ج را دیده است که در مسجد به پشت خوابیده بودند، و در این حال یک پای خود را بر بالای پای دیگر خود گذاشته بودند [۴۶۵].
[۴۶۴] وی عبدالله بن زید بن ثعلبۀ انصاری است، در تمام غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، و این همان شخصی است که الفاظ اذان را به خواب دید، و پیامبر خدا ج برای بلال امر کردند که به همان الفاظ اذان بدهد، تاریخ وفاتش برایم معلوم نشد، أسد الغابه (۳/۱۶۵-۱۶٧). [۴۶۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) به پشت خوابیدن در مسجد جواز دارد. ۲) گذاشتن یکپا بر بالای پای دیگر در حالی که شخص به پشت غلتیده باشد، در نزد بعضی از علماء مکروه است، زیرا احتمال دارد که سبب کشف عورتش شود، وعدۀ دیگری از علماء آن را مکروه نمیدانند، و به روایات زیادی آمده است که صحابههای بسیاری در حالی که به پشت غلتیده بودند، یکپای خود را بر بالای پای دیگر خود میگذاشتند، و چون این عمل را نبی کریمج انجام دادهاند، بنا به این قاعده که میگوید: عمل نبی کریم ج در اصل برای تشریع است، دلالت بر جواز این عمل میکند، مگر آنکه سببی وجود داشته باشد، که از نگاه شرعی مانع این کار نسبت به دیگران شود.
۲٩٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «صَلاَةُ الجَمِيعِ تَزِيدُ عَلَى صَلاَتِهِ فِي بَيْتِهِ، وَصَلاَتِهِ فِي سُوقِهِ، خَمْسًا وَعِشْرِينَ دَرَجَةً، فَإِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا تَوَضَّأَ فَأَحْسَنَ الوضُوءَ، وَأَتَى المَسْجِدَ، لاَ يُرِيدُ إِلَّا الصَّلاَةَ، لَمْ يَخْطُ خَطْوَةً إِلَّا رَفَعَهُ اللَّهُ بِهَا دَرَجَةً، وَحَطَّ عَنْهُ خَطِيئَةً، حَتَّى يَدْخُلَ المَسْجِدَ، وَإِذَا دَخَلَ المَسْجِدَ، كَانَ فِي صَلاَةٍ مَا كَانَتْ تَحْبِسُهُ، وَتُصَلِّي - يَعْنِي عَلَيْهِ المَلاَئِكَةُ - مَا دَامَ فِي مَجْلِسِهِ الَّذِي يُصَلِّي فِيهِ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَهُ، اللَّهُمَّ ارْحَمْهُ، مَا لَمْ يُحْدِثْ فِيهِ» [رواه البخاری: ۴٧٧].
۲٩٩- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«نماز جماعت، از نماز [کسی که] در خانهاش و از نماز [کسی که] در بازارش [میخواند]، بیست و پنج درجه فضیلت دارد».
«پس اگر کسی از شما وضوء بسازد، و وضویش را به طور شایستۀ انجام دهد، و به مسجد بیاید، و غرض دیگری جز نماز خواندن نداشته باشد، هیچ قدمی را برنمیدارد مگر آنکه به سبب آن قدم، خداوند یک درجه مرتبهاش را بلند میکند، و یکی از لغزشهایش را میبخشد، تا اینکه به مسجد داخل شود».
«و چون به مسجد داخل شد، تا هنگامی که در جای نماز خواندن خود قرار دارد، و نماز مانع [خارج شدن او از مسجد] میگردد، در حالت نماز خواندن محسوب میشود، و ملائکه برای او دعا میکنند و میگویند: الهی! گناهانش را بیامرز، الهی! بر او رحمت کن، و این کار تا وقتی که بیوضوء نشود، ادامه مییابد» [۴۶۶].
[۴۶۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نمازی که با جماعت خوانده میشود، نسبت به نمازی که در خانه و یا در بازار، و یا در باغ و صحرا، و یا در هرجای دیگری تنها خوانده میشود، بیست و پنج درجه فضیلت دارد. ۲) مراد از بخشش یکی از لغزشها که به سبب وضوء ساختن و نماز خواندن حاصل میشود، گناه صغیره است نه کبیره، زیرا در قرآن کریم و در احادیث نبوی آمده است که انجام دادن اعمال نیک وقتی سبب آمرزش گناه میشود، که این شخص از گناهان کبیره اجتناب ورزیده باشد، خداوند متعال میفرماید: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ﴾ یعنی: اگر از گناهان کبیره که از ارتکاب آنها منع شدهاید، خودداری نمائید، گناهان صغیرهتان را میبخشیم، و پیامبر خدا ج میفرمایند: «نمازهای پنجگانه، و از یک جمعۀ تا جمعه دیگر، و از یک رمضان تا رمضان دیگر سبب کفارۀ گناهانی است که در بین اینها واقع میشود، به شرط آنکه از گناهان کبیره اجتناب به عمل آمده باشد».
۳٠٠- عَنْ أَبِي مُوسَى س: عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «إِنَّ المُؤْمِنَ لِلْمُؤْمِنِ كَالْبُنْيَانِ يَشُدُّ بَعْضُهُ بَعْضًا» وَشَبَّكَ أَصَابِعَهُ [رواه البخاری: ۴۸۱].
۳٠٠- از ابوموسیس، از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «مسلمان با مسلمان دیگر مانند ساختمانی است که یک قسمت آن، قسمت دیگر آن را محکم نگه میدارد».
و در این وقت [برای تمثیل]، انگشتان خود را داخل یکدیگر کردند [۴۶٧].
۳٠۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س – قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ ج إِحْدَى صَلاَتَيِ العَشِيِّ فَصَلَّى بِنَا رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ سَلَّمَ، فَقَامَ إِلَى خَشَبَةٍ مَعْرُوضَةٍ فِي المَسْجِدِ، فَاتَّكَأَ عَلَيْهَا كَأَنَّهُ غَضْبَانُ، وَوَضَعَ يَدَهُ اليُمْنَى عَلَى اليُسْرَى، وَشَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ، وَوَضَعَ خَدَّهُ الأَيْمَنَ عَلَى ظَهْرِ كَفِّهِ اليُسْرَى، وَخَرَجَتِ السَّرَعَانُ مِنْ أَبْوَابِ المَسْجِدِ، فَقَالُوا: قَصُرَتِ الصَّلاَةُ؟ وَفِي القَوْمِ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، فَهَابَا أَنْ يُكَلِّمَاهُ، وَفِي القَوْمِ رَجُلٌ فِي يَدَيْهِ طُولٌ، يُقَالُ لَهُ: ذُو اليَدَيْنِ، قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَسِيتَ أَمْ قَصُرَتِ الصَّلاَةُ؟ قَالَ: «لَمْ أَنْسَ وَلَمْ تُقْصَرْ» فَقَالَ: «أَكَمَا يَقُولُ ذُو اليَدَيْنِ» فَقَالُوا: نَعَمْ، فَتَقَدَّمَ فَصَلَّى مَا تَرَكَ، ثُمَّ سَلَّمَ، ثُمَّ كَبَّرَ وَسَجَدَ مِثْلَ سُجُودِهِ أَوْ أَطْوَلَ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَكَبَّرَ، ثُمَّ كَبَّرَ وَسَجَدَ مِثْلَ سُجُودِهِ أَوْ أَطْوَلَ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَكَبَّرَ، ثُمَّ سَلَّمَ [رواه البخاری: ۴۸۲].
۳٠۱- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای ما یکی از دو نماز ظهر و عصر را، دو رکعت خوانده و سلام دادند [۴۶۸].
بعد از آن برخاسته و خود را به چوب بزرگی که در گوشۀ مسجد افتاده بود، به طوری که گویا در حال غضب هستند، تکیه دادند، و دست راست خود را بر بالای دست چپ گذاشتند، و میان انگشتان خود تشبیک نموده [۴۶٩]، و رخسار راست خود را به پشت دست چپ خود نهادند، و مردمی که شتاب داشتند از درهای مسجد برآمدند و گفتند که: نماز کوتاه شده است.
و در بین مردم ابوبکر و عمرب وجود داشتند، و از اینکه با پیامبر خدا ج سخنی بزنند، ترسیدند.
و در بین اشخاصی که آنجا بودند، کسی بود که دستهایش دراز بود و برایش (ذوالیدین) میگفتند.
[آن شخص] گفت: یا رسول الله! فراموش کردید؟ یا نماز کوتاه شده است؟
فرمودند: «نه فراموش کردم، و نه نماز کوتاه شده است»، و [برای مردم] گفتند: «آیا قضیه همچنان است که ذو الیدین میگوید»؟
گفتند: بلی!
و همان بود که پیش شدند و آنچه را که ترک کرده بودند، کامل کردند، بعد از آن سلام دادند، و بعد از سلام دادن تکبیر گفتند، و مانند سجدۀ عادی و یا درازتر از آن، سجده نمودند، بعد از آن سرخود را بلند نموده و تکبیر گفتند، و باز تکبیر گفته و مثل اول و یا درازتر از آن، سجده نمودند، بعد از آن، سرخود را بالا نموده و تکبیر گفتند، و بعد از آن سلام دادند [۴٧٠].
[۴۶٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: چون پیامبر خدا ج مردم را به همکاری و همدستی و تعاون با یکدیگر دعوت نمودند، این دعوت خویش را به عمل حسی و ظاهری برای آنها تمثیل نموده و گویا برای آنها گفتند: همانطوری که انگشتان اگر با یکدیگر یکجا میشوند، سبب آن میشود که قوت آنها بیشتر شود، به همان طریق، اگر مسلمانها باهم همدستی میکنند، این همدستی آنها سبب آن میشود که دارای قوت و حیثیت بیشتری و بهتری شوند، و بالمقابل اگر متشتت و متفرق میگردند، از قدرت و حیثیت و توان آنها میکاهد. [۴۶۸] راوی حدیث متیقن نبوده و خوب به خاطر نداشته است که این نماز چهار رکعتی را که دو رکعت خوانده بودند، نماز پیشین بوده است، و یا نماز عصر، ولی با مراعات امانت آنچه را که به خاطر داشته است، بدون کم و کاست روایت کرده است، پس آنچه که یقین است این است که این نماز، یکی از این دو نماز بوده است، و اینکه کدام یک از این دو نماز بوده است، معلوم نیست. [۴۶٩] تشبیک انگشتان عبارت از آن است که: انگشتان یک دست را داخل انگشتان دست دیگر بنماید. [۴٧٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی سهو کرد، و از جای خود برخاست، و رفت، و باز بیادش آمد، برایش روا است که برگردد، و نمازش را کامل نموده و سجدۀ سهو انجام دهد، ولی نظر به این حدیث و احادیث دیگری که در این مورد آمده است، علماء در این مسأله نظریات مختلفی ابراز داشتهاند، امام مالک/ میگوید: کسی که در چنین موقفی قرار میگیرد، تا وقتی که وضویش نقض نشده است، هر وقت که بیادش آمد، میتواند باقیماندۀ نمازش را کامل نموده و سجدۀ سهو انجام دهد، امام شافعی/ میگوید: کسی که بعد از سلام دادن از جایش حرکت کند، نمازش باطل میشود، و باید نمازش را از سربخواند، امام ابوحنیفه/ میگوید: اگر بعد از خواندن دو رکعت سلام داد، در صورتی که بعد از سلام دادن رویش از قبله منحرف نشده باشد، و سخن نزده باشد، میتواند باقیماندۀ نماز خود را کامل نماید، و سجدۀ سهو انجام دهد، ولی اگر رویش از قبله منحرف شد، در صورتی که هنوز در مسجد باشد، بازهم برایش روا است که نماز خود را کامل نماید، ولی اگر از مسجد خارج شده بود، نمازش فاسد گردیده و کامل کردن نماز برایش جواز ندارد. ۲) اگر کسی به گمان آنکه نمازش کامل شده است، سخن زد، در نزد جمهور علماء نمازش فاسد نمیشود، ولی امام ابوحنیفه و یاران وی، و ثوری رحمهم الله میگویند که: سخن زدن سبب فساد نماز میگردد، خواه به قصد باشد، و خواه به سهو. ۳) اگر کسی کاری را انجام داد و فراموش کرد که آن کار را انجام داده است، و به این اساس گفت که: من آن را انجام ندادهام، دروغگوی گفته نمیشود. ۴) ملقب ساختن شخص به لقب به دو شرط جواز دارد: شرط اول آنکه: این لقب سبب توهین برای آن شخص نشود، و شرط دوم آنکه: از این لقب بد آن شخص نیاید، و اگر یکی از این دو شرط فوت گردید، ملقب ساختن شخص به چنین لقبی جواز ندارد.
۳٠۲- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ ب: أَنَّهُ كَانَ يُصَلِّي فِي أَمَاكِنَ مِنَ الطَّرِيقِ ويقولُ: «أَنَّهُ رَأَى النَّبِيَّ ج يُصَلِّي فِي تِلْكَ الأَمْكِنَةِ» [رواه البخاری: ۴۸۳].
۳٠۲- از عبدالله بن عمرب روایت است که: او در جاهایی معینی از راه، نماز میخواند، و میگفت که: پیامبر خدا ج را دیده است که در همین جاها نماز میخواندند.
۳٠۳- وعَنْه س: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ يَنْزِلُ بِذِي الحُلَيْفَةِ حِينَ يَعْتَمِرُ، وَفِي حَجَّتِهِ حِينَ حَجَّ تَحْتَ سَمُرَةٍ فِي مَوْضِعِ المَسْجِدِ الَّذِي بِذِي الحُلَيْفَةِ، وَكَانَ إِذَا رَجَعَ مِنْ غَزْوٍ كَانَ فِي تِلْكَ الطَّرِيقِ أَوْ حَجٍّ أَوْ عُمْرَةٍ هَبَطَ مِنْ بَطْنِ وَادٍ، فَإِذَا ظَهَرَ مِنْ بَطْنِ وَادٍ أَنَاخَ بِالْبَطْحَاءِ الَّتِي عَلَى شَفِيرِ الوَادِي الشَّرْقِيَّةِ، فَعَرَّسَ ثَمَّ حَتَّى يُصْبِحَ لَيْسَ عِنْدَ المَسْجِدِ الَّذِي بِحِجَارَةٍ وَلاَ عَلَى الأَكَمَةِ الَّتِي عَلَيْهَا المَسْجِدُ»، كَانَ ثَمَّ خَلِيجٌ يُصَلِّي عَبْدُ اللَّهِ عِنْدَهُ فِي بَطْنِهِ كُثُبٌ، كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج ثَمَّ يُصَلِّي، فَدَحَا فِيهِ السَّيْلُ بِالْبَطْحَاءِ، حَتَّى دَفَنَ ذَلِكَ المَكَانَ، الَّذِي كَانَ عَبْدُ اللَّهِ يُصَلِّي فِيهِ [رواه البخاری: ۴۸۴].
۳٠۳- و از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج در هنگام [نیت] عمره و حج، در منطقۀ (ذو الحلیفه) [۴٧۱] در زیر درخت خارداری، در همان جایی که مسجد (ذو الحلیفه) قرار دارد، توقف میکردند.
و وقتی که از کدام غزوۀ برمیگشتند، و از همان راه میآمدند، یا از حج و یا عمره برمیگشتند، در دامن دشت، استراحت میکردند.
و اگر راه ایشان از پشت دشت بود، در مسیل وادی که به جانب شرق، قرار داشت توقف مینمودند، و در همانجا تا صبح استراحت میکردند، نه در نزدیک مسجدی که از سنگ ساخته شده، و نه هم بر بالای بلندی که مسجد روی آن بنا یافته بود.
در آنجا وادی عمیقی بود که عبدالله بن عمرب در آنجا نماز میخواند، و در داخل آن [وادی عمیق]، تپههای ریگی، بود، که پیامبر خدا ج روی آنها نماز خوانده بودند، و سیل آن تپهها را به داخل وادی آورده بود، و آن جایی را که عبداللهس در آن نماز میخواند، مدفون ساخته بود [۴٧۲].
۳٠۴- وحدَّث عبدُ الله: «أَنَّ النَّبِيَّ ج صَلَّى حَيْثُ المَسْجِدُ الصَّغِيرُ الَّذِي دُونَ المَسْجِدِ الَّذِي بِشَرَفِ الرَّوْحَاءِ، وَقَدْ كَانَ عَبْدُ اللَّهِ يَعْلَمُ المَكَانَ الَّذِي كَانَ صَلَّى فِيهِ النَّبِيُّ ج يَقُولُ: ثَمَّ عَنْ يَمِينِكَ حِينَ تَقُومُ فِي المَسْجِدِ تُصَلِّي، وَذَلِكَ المَسْجِدُ عَلَى حَافَةِ الطَّرِيقِ اليُمْنَى، وَأَنْتَ ذَاهِبٌ إِلَى مَكَّةَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ المَسْجِدِ الأَكْبَرِ رَمْيَةٌ بِحَجَرٍ أَوْ نَحْوُ ذَلِكَ» [رواه البخاری: ۴۸۵].
۳٠۴- و عبدالله بن عمرب روایت میکند که: پیامبر خدا ج در جایی که مسجد کوچک قرار دارد، نماز خواندند، و موقعیت این مسجد کوچک در پایان آن مسجدی است که در کنار (روحاء) [۴٧۳] قرار دارد.
و عبداللهس آن جایی را که پیامبر خدا ج در آن نماز خوانده بودند، به خوبی میدانست، و اینطور نشانی میداد که: آنجا هنگامی که در مسجد نماز میخوانی، به طرف راست تو واقع میشود، و آن مسجد در کنار راه به طرف راست شخصی که به طرف مکه میرود قرار میگیرد، بین آن مسجد و مسجد کلان، به اندازه یک سنگانداز، یا چیزی کم و بیش، فاصله است [۴٧۴].
۳٠۵- وَكَانَ عبدُ اللهِ يُصَلِّي إِلَى العِرْقِ الَّذِي عِنْدَ مُنْصَرَفِ الرَّوْحَاءِ، وَذَلِكَ العِرْقُ انْتِهَاءُ طَرَفِهِ عَلَى حَافَةِ الطَّرِيقِ دُونَ المَسْجِدِ الَّذِي بَيْنَهُ وَبَيْنَ المُنْصَرَفِ، وَأَنْتَ ذَاهِبٌ إِلَى مَكَّةَ وَقَدِ ابْتُنِيَ ثَمَّ مَسْجِدٌ، فَلَمْ يَكُنْ عَبْدُ اللَّهِ يُصَلِّي فِي ذَلِكَ المَسْجِدِ، كَانَ يَتْرُكُهُ عَنْ يَسَارِهِ وَوَرَاءَهُ، وَيُصَلِّي أَمَامَهُ إِلَى العِرْقِ نَفْسِهِ، وَكَانَ عَبْدُ اللَّهِ يَرُوحُ مِنَ الرَّوْحَاءِ فَلاَ يُصَلِّي الظُّهْرَ حَتَّى يَأْتِيَ ذَلِكَ المَكَانَ، فَيُصَلِّي فِيهِ الظُّهْرَ، وَإِذَا أَقْبَلَ مِنْ مَكَّةَ، فَإِنْ مَرَّ بِهِ قَبْلَ الصُّبْحِ بِسَاعَةٍ أَوْ مِنْ آخِرِ السَّحَرِ عَرَّسَ حَتَّى يُصَلِّيَ بِهَا الصُّبْحَ [رواه البخاری: ۴۸۶].
۳٠۵- و عبداللهس در وادی که به آخرین قسمت (روحاء) قرار دارد، نماز میخواند، و این وادی آخرین قسمت آنجا به کنار راه، و در پایان مسجدی است که بین آن، و بین آخرین قسمت آن منطقه قرار دارد، و در آنجا مسجدی بنا یافته است، و عبداللهس در آن مسجد نماز نمیخواند، بلکه آن مسجد را به طرف چپ و پشت سر خود قرار میداد، و پیش روی وادی نماز میخواند.
و هروقت که عبدالله از منطقۀ (روحاء) بیرون میشد، نماز پیشین را تا به همانجا نمیرسید نمیخواند، و نماز پیشین را فقط در همانجا اداء میکرد، و هنگامی که از مکه میآمد، اگر ساعتی پیش از صبح، و یا سحرگاه در آنجا میرسید، همانجا توقف میکرد، تا اینکه نماز صبح را در همانجا اداء نماید.
۳٠۶- وحدَّث عبدُ اللهِ: «أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ يَنْزِلُ تَحْتَ سَرْحَةٍ ضَخْمَةٍ دُونَ الرُّوَيْثَةِ، عَنْ يَمِينِ الطَّرِيقِ، وَوِجَاهَ الطَّرِيقِ فِي مَكَانٍ بَطْحٍ سَهْلٍ، حَتَّى يُفْضِيَ مِنْ أَكَمَةٍ دُوَيْنَ بَرِيدِ الرُّوَيْثَةِ بِمِيلَيْنِ، وَقَدِ انْكَسَرَ أَعْلاَهَا، فَانْثَنَى فِي جَوْفِهَا وَهِيَ قَائِمَةٌ عَلَى سَاقٍ، وَفِي سَاقِهَا كُثُبٌ كَثِيرَةٌ» [رواه البخاری: ۴۸٧].
۳٠۶- و عبداللهس روایت میکند که: پیامبر خدا ج در زیر درخت بزرگی که در پایان قریۀ (رویثه) [۴٧۵] قرار داشت، نماز میخواندند، و این درخت در طرف راست و پیش روی راه، در مکان وسیع و همواری در دامن تپه که در دو میلی قریه (رویثه) بود، موقعیت داشت.
قسمت بالائی آن درخت شکسته شده بود، و به طرف داخل آن تمایل نموده و سرازیر شده بود، و با آنهم آن درخت به یک ساق ایستاده بود، و در پای آن درخت، برآمدگیهای ریگی فراوانی بود.
۳٠٧- وَحدَّث عبدُ الله: «أَنَّ النَّبِيَّ ج صَلَّى فِي طَرَفِ تَلْعَةٍ مِنْ وَرَاءِ العَرْجِ، وَأَنْتَ ذَاهِبٌ إِلَى هَضْبَةٍ عِنْدَ ذَلِكَ المَسْجِدِ قَبْرَانِ أَوْ ثَلاَثَةٌ، عَلَى القُبُورِ رَضَمٌ مِنْ حِجَارَةٍ، عَنْ يَمِينِ الطَّرِيقِ عِنْدَ سَلَمَاتِ الطَّرِيقِ بَيْنَ أُولَئِكَ السَّلَمَاتِ» كَانَ عَبْدُ اللَّهِ يَرُوحُ مِنَ العَرْجِ، بَعْدَ أَنْ تَمِيلَ الشَّمْسُ بِالهَاجِرَةِ، فَيُصَلِّي الظُّهْرَ فِي ذَلِكَ المَسْجِدِ [رواه البخاری: ۴۸۸].
۳٠٧- و عبدالله بن عمرب روایت میکند که: پیامبر خدا ج در سراشیبی قریۀ (عَرْج) [۴٧۶] در ناحیۀ که شخص به طرف پشته بالا میشود، نماز خواندند.
در نزدیک آن مسجد، دو و یا سه قبر است، بالای آن قبرها سنگهای کلانی قرار داشت، و به طرف راست راه، در قسمتی که راههای فرعی و باریک، از آن راه اصلی جدا میشود، این قبرها واقع گردیده است.
عبداللهس از قریۀ (عرج) در شدت گرمی روز بعد از استواء آفتاب بیرون میشد، و در بیرون شدن خود، راههای باریک و فرعی را انتخاب میکرد، و نماز پیشین را در همان مسجد اداء مینمود.
۳٠۸- قال عبدُ اللهِ: و نزل رسولُ الله ج عِنْدَ سَرَحَاتٍ عَنْ يَسَارِ الطَّرِيقِ فِي مَسِيلٍ دُونَ هَرْشَى، ذَلِكَ المَسِيلُ لاَصِقٌ بِكُرَاعِ هَرْشَى، بَيْنَهُ وَبَيْنَ الطَّرِيقِ قَرِيبٌ مِنْ غَلْوَةٍ» وَكَانَ عَبْدُ اللَّهِ «يُصَلِّي إِلَى سَرْحَةٍ هِيَ أَقْرَبُ السَّرَحَاتِ إِلَى الطَّرِيقِ، وَهِيَ أَطْوَلُهُنَّ» [رواه البخاری: ۴۸٩].
۳٠۸- و عبداللهس میگوید: پیامبر خدا ج در زیر درختان بزرگی که به طرف چپ راه در سراشیبی قریۀ (هرشی) [۴٧٧] میباشد، استراحت نمودند، و این سراشیبی در کنار قریه (هرشی) قرار دارد.
بین این منطقه و راه اصلی، حدود یک تیرانداز فاصله است، و عبداللهس نزد درختی که نزدیکترین درختان به راه، و بلندترین آنها بود، نماز میخواند.
۳٠٩- وَيقولُ: «إِنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ يَنْزِلُ فِي المَسِيلِ الَّذِي فِي أَدْنَى مَرِّ الظَّهْرَانِ، قِبَلَ المَدِينَةِ حِينَ يَهْبِطُ مِنَ الصَّفْرَاوَاتِ يَنْزِلُ فِي بَطْنِ ذَلِكَ المَسِيلِ عَنْ يَسَارِ الطَّرِيقِ، وَأَنْتَ ذَاهِبٌ إِلَى مَكَّةَ، لَيْسَ بَيْنَ مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ ج وَبَيْنَ الطَّرِيقِ إِلَّا رَمْيَةٌ بِحَجَرٍ» [رواه البخاری: ۴٩٠].
۳٠٩- و عبداللهس میگفت که: پیامبر خدا ج در رود خانه که در آخرین قسمت دشت (مر الظهران) در قسمتی که به طرف مدینه واقع است، منزل میگزیدند.
و هنگامی که از منطقۀ (صفراوات) پایین میشدند، در پایان این رود خانه به طرف چپ راهی که به طرف مکه میرود، منزل میگزیدند، بین جایی که پیامبر خدا ج منزل میگزیدند، و بین راه اصلی، فاصلۀ یک سنگانداز دست، بیشتر نبود.
۳۱٠- قَالَ: «وكانَ النَّبِيَّ ج كَانَ يَنْزِلُ بِذِي طُوًى، وَيَبِيتُ حَتَّى يُصْبِحَ، يُصَلِّي الصُّبْحَ حِينَ يَقْدَمُ مَكَّةَ، وَمُصَلَّى رَسُولِ اللَّهِ ج ذَلِكَ عَلَى أَكَمَةٍ غَلِيظَةٍ، لَيْسَ فِي المَسْجِدِ الَّذِي بُنِيَ ثَمَّ، وَلَكِنْ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِكَ عَلَى أَكَمَةٍ غَلِيظَةٍ» [رواه البخاری: ۴٩۱].
۳۱٠- و عبداللهس گفت که پیامبر خدا ج هنگامی که به منطقه (ذی طوی) [جایی است نزدیک مکۀ مکرمه] میرسیدند، در آنجا منزل کرده و شب را میخوابیدند، چون صبح میشد، هنگام آمدن به مکه، نماز صبح را اداء میکردند.
و جایی که پیامبر خدا ج در آنجا نماز خواندند، عبارت از تپۀ ریگی بسیار سختی است، و مسجدی که در آنجا بنا یافته است، در آن موضعی که پیامبر خدا ج نماز خواندهاند نیست، بلکه در پایان آن موضع، روی تپۀ ریگی سخت دیگری است.
۳۱۱- وَأَنَّ عَبْدَ اللَّه يحدِّثُ: «أَنَّ النَّبِيَّ ج اسْتَقْبَلَ فُرْضَتَيِ الجَبَلِ الَّذِي بَيْنَهُ وَبَيْنَ الجَبَلِ الطَّوِيلِ، نَحْوَ الكَعْبَةِ، فَجَعَلَ المَسْجِدَ الَّذِي بُنِيَ ثَمَّ يَسَارَ المَسْجِدِ، بِطَرَفِ الأَكَمَةِ، وَمُصَلَّى النَّبِيِّ ج أَسْفَلَ مِنْهُ عَلَى الأَكَمَةِ السَّوْدَاءِ، تَدَعُ مِنَ الأَكَمَةِ عَشَرَةَ أَذْرُعٍ أَوْ نَحْوَهَا، ثُمَّ تُصَلِّي مُسْتَقْبِلَ الفُرْضَتَيْنِ مِنَ الجَبَلِ الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَ الكَعْبَةِ» [رواه البخاری: ۴٩۲].
۳۱۱- و عبداللهس روایت میکند که: پیامبر خدا ج در دهانه کوهی که بین آن کوه، و کوه دراز قرار دارد، روی به قبله ایستادند، مسجدی را که در آنجا بنا یافته است، به طرف چپ مسجد، به طرف تپۀ سنگی قرار دادند.
و جایی را که پیامبر خدا ج نماز خواندند، پایانتر از آن مسجد بالای تپۀ سیاهی است، [و اگر میخواهی آنجا نماز بخوانی] از آن تپه حدود ده ذرع بگذر، و روی خود را به طرف دهانه کوهی بکن که بین تو و بین کعبه قرار میگیرد، و بعد از آن نماز بخوان.
[۴٧۱] (ذو الحلیفه) میقات مشهور مدینۀ منوره است، و به طرف جنوب غرب مدینۀ منوره قرار دارد، و فاصله آن از حرم نبوی حدود (ده) کیلو متر است. [۴٧۲] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در مورد مسجد (ذو الحلیفه) قبلا معلومات کافی ارائه نمودیم، و آنچه را که در اینجا قابل تذکر میدانیم این است که مسجد فعلی (ذو الحلیفه) عین همان مسجدی نیست که پیامبر خدا ج در آن نماز خواندهاند، و ابن عمرب از آن نام میبرد، بلکه مسجدی است از ابنیه آل سعود که در جای آن مسجد اعمار گردیده است. ۲) آثار و اماکن دیگری را که عبدالله بن عمرب در این حدیث و احادیث هشتگانۀ بعدی از آنها نام میبرد، مرور زمان و حوادث دهر از بین بیرده است، و حتی نامی هم از آنها باقی نمانده است، خودم با امکانات محدودی که در اختیار داشتم، در مورد این اماکن جستجو نمودم، ولی سراغی از آنها نیافتم، و چیزی که از آنها سراغ یافتم نام بعضی از قریهجات بود، مانند: قریه (هرشی) و منطقۀ (روحاء) و (رویثه) و امثال اینها، ولی از مساجد و تپهها و درختها و امثال این چیزها، نه تنها آنکه از آنها چیزی باقی نمانده است، بلکه – تا جایی که برای من معلوم شد هیچکس از آنها جزئیترین اطلاعی هم ندارد. ۳) ابن عمرب نظرش این بود که باید از تمام آثار نبوی جستجو گردیده و آنچه را که نبی کریم ج در اماکن مختلف انجام دادهاند، باید به همان شکل بالأخص در مسائل عبادات انجام داد، و این عملش را همگان در مناقبش ذکر نمودهاند، و حتی امام عینی/ میگوید که: ابن عمرب به این اماکن تبرک هم میجست. ولی بالمقابل پدرش عمر بن خطابس نظری مخالف این نظر داشت، معرور بن سوید روایت میکند که عمرس در یکی از سفرهایش نماز ظهر را در جای معینی اداء نمود، بعد از آن به جای دیگری رفت، کسانی که با وی بودند آمدند و گفتند که: مگر پیامبر خدا ج در اینجا نماز خواندهاند؟ عمرس گفت: اهل کتاب از این جهت گمراه شدند، که آثار پیامبران خود را جستجو نموده، و در جای آن کنیسه و معبد ساختند، کسی که وقت نمازش داخل شد، [بدون در نظر داشتن جای معینی] نماز خود را بخواند، ورنه برود. [۴٧۳] (روحاء): نام قریهای است بین مکۀ مکرمه و مدینۀ منوره، و طوری که یاقوت حموی میگوید: وقتی که (تُبَّع) پادشاه یمن از جنگ اهل مدینه فارغ شد و به طرف مکه میرفت، در همینجا توقف کرده و استراحت نمود، و از این جهت اینجا را به نام (روحاء نام نهاد، و چون از (کثیر) پرسیدند که چرا اینجا را (روحاء) نامیدند؟ گفت: به سبب آنکه جای فراخ و خوش آب و هوائی است، معجم البلدان (۲/۴۲٧). [۴٧۴] طوری که قبلا هم یادآوری نمودیم، از اماکن و آثاری که در این احادیث ذکرش میآید، تقریبا هیچ چیزی باقی نمانده است، مثلا: از آنچه که در این حدیث از آنها یاد میشود، مانند: مسجد کوچک، مسجد که کنار روحاء قرار دارد، راهی که به طرف مکه میرود، و مسجد کلان و امثال اینها، هیچ اثر و خبری نیست. [۴٧۵] (رُوَیْثَه): نام قریهای است، بین مکۀ مکرمه و مدینۀ منوره، و (رُوَیْثَه) مشتق از (ترَبُّث) است به معنی درنگ کردن، نه از (روث) که به معنی سرگین است، و اینجا را از این جهت (رُوَیْثَه) نامیدند که چون (تُبَّع) از جنگ اهل مدینه برگشت و به طرف مکۀ مکرمه میرفت، در اینجا توقف نمود، و چون توقفش در اینجا به درازا کشید، و از رفتن به تاخیر افتاد، اینجا را (رُوَیْثَه) نامید، و بین مدینۀ منوره تا (رُوَیْثَه) یک شب راه است، و جای دیگری بین بصره و کوفه هم به همین نام یعنی: (رُوَیْثَه) وجود داشته است، و اینکه اکنون هم وجود دارد یا نه معلوم نیست، معجم البلدان (۲/۴۴٩). [۴٧۶] (عَرْج) به فتح عین، و سکون راء، به معنی: شتر فراون است، این منطقه و یا این قریه را (تُبَّع) به این نام، نامگذاری کرد، و سببش آن بود که چون از جنگ مردم مدینه برمیگشت و به طرف مکۀ مکرمه میرفت، و به اینجا رسید، دید که شترهای فروانی این طرف و آن طرف میرود، آن را (عَرْج) نامیده، و فاصله بین (عَرْج) و بین مدینۀ منوره هفتاد و هشت میل است، معجم البلدان (۳/۳٠٩). [۴٧٧] (هَرْشَى): به فتح هاء، و سکون را، و فتح شین، و یاء مقصوره، عبارت از تپهای است در نزدیک (حُجْفَه)، و به بحر نزدیک است، و کسی که به (هَرْشَى) باشد، بحر را دیده میتواند، و (هَرْشَى) در راه بین مدینۀ منوره و مکۀ مکرمه قرار دارد، معجم البلدان (۴/۴٧۲).
۳۱۲- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ إِذَا خَرَجَ يَوْمَ العِيدِ أَمَرَنَا بِحَرْبَةٍ، فَتُوضَعُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَيُصَلِّي إِلَيْهَا وَالنَّاسُ وَرَاءَهُ، وَكَانَ يَفْعَلُ ذَلِكَ فِي السَّفَرِ»، فَمِنْ ثَمَّ اتَّخَذَهَا الْأُمَرَاءُ [رواه البخاری: ۴٩۴].
۳۱۲- از ابن عمرب روایت است که: پیامبر خدا ج هنگامی که روز عید بیرون میشدند، برای ما امر میکردند تا نیزۀ پیکانداری را با خود برداریم.
این نیزۀ پیکاندار پیش رویشان نهاده میشد، و ایشان به طرف آن پیکان نماز میخواندند، و مردم پشت سرشان بودند، و این کار را در سفر هم انجام میدادند، و از همینجا بود که امراء نیز به این کار اقدام نمودند [۴٧٩].
۳۱۳- عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ س: «أَنَّ النَّبِيَّ ج صَلَّى بِهِمْ بِالْبَطْحَاءِ وَبَيْنَ يَدَيْهِ عَنَزَةٌ، الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ، وَالعَصْرَ رَكْعَتَيْنِ، يَمُرُّ بَيْنَ يَدَيْهِ المَرْأَةُ وَالحِمَارُ» [رواه البخاری: ۴٩۵].
۳۱۳- از أبوجحیفهس روایت است که: پیامبر خدا ج برای آنها در (بطحاء) [که جایی در بیرون مکه است] امانت دادند، و پیش رویشان عصای نیزهداری قرار داشت [و در اینجا] نماز پیشین را دو رکعت، و نماز عصر را دو رکعت اداء نمودند.
[و در این وقت] زن و درازگوش از پیش رویشان عبور میکرد [۴۸٠].
[۴٧۸] آنچه را که از آن به (حمایه) تعبیر کردهایم، چیزی است که آن را به عربی (سُتْرَه) میگویند، و (ستره): به ضم اول و سکون ثانی و فتح ثابت، بر وزن (عُمره)، عبارت از چیزی است که نمازگذار هنگام نماز خواندن پیش روی خود – به فاصله قد خود – قرار میدهد، تا کسی از مکان سجدهگاهش عبور نکند، مثلا: چوبی، سنگی، نیزۀ، عصایی و هرچیز دیگری همانند اینها را، ولی این سنت امروز کاملا ترک شده است، و کسی به آن اعتنایی نمیکند، نه نمازگذار، و نه کسی که از پیش روی نمازگذار عبور میکند. [۴٧٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نصب کردن و یا گذاشتن (حمایه) در وقت نماز خواندن برای کسی که در صحرا و یا در جایی که شاید مردم از پیش رویش عبور کنند، سنت است، ولی در غیر صحرا، اگر نمازگذار در جایی نماز میخواند که از رفت و آمد مردم در امان بود، گذاشتن (حمایه) سنت نیست. ۲) آنچه را که نبی کریم ج (حمایه) قرار داده بودند، سرنیزۀ پیکانداری بود به طول تقریبا یک ذراع، و آن را به عربی (حربه) مینامند. ۳) حمایۀ را که امام در پیش روی خود قرار میدهد، برای مقتدیان نیز حمایه گفته میشود، و آنها ضرورت به گذاشتن حمایۀ دیگری ندارند. [۴۸٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عبور زن، و خر از پیش روی آنها، بین (حمایه) و قبله بود، نه بین پیامبر خدا ج و بین حمایه. ۲) به اتفاق، علماء اگر انسان و یا حیوانی از پیش روی نمازگذار از طرف دیگر (حمایه) عبور نماید، نمازش فاسد شود، ولی اگر کسی حمایۀ برایش نگذاشته شود، و یا (حمایۀ) گذاشته بود، ولی انسانی و یا حیوانی از پیش رویش بین وی بین (حمایه) عبور نمود، حکمش چیست؟ آیا این کار سبب اخلال به نمازش میشود یا نه؟ در نزد جمهور علماء و از آن جمله علمای احناف نماز چنین شخصی باطل نمیشود، و گناهی که هست بر شخصی است که از پیش روی نمازگذار عبور میکند، و بعضی از علماء میگویند: عبور کردن سگ و خر از پیش روی نمازگذار، سبب فساد نمازش میگردد. ۳) نماز چهار رکعتی فرض در سفر دو رکعت خوانده میشود، و اینکه این دو رکعت خواندن حتمی و یا اختیاری است، قبلا به آن اشاره نمودیم، و تفصیل بیشتر آن إنشاءالله بعد از این در باب خودش خواهد آمد.
۳۱۴- عَنْ سَهْلِ س: قَالَ: «كَانَ بَيْنَ مُصَلَّى رَسُولِ اللَّهِ ج وَبَيْنَ الجِدَارِ مَمَرُّ الشَّاةِ» [رواه البخاری: ۴٩۶].
۳۱۴- از سهلس روایت است که گفت: فاصله بین جایی که پیامبر خدا ج نماز میخواندند و بین دیوار، به اندازۀ راهرو یک بُز بود [۴۸۱].
[۴۸۱] مراد از دیواری که در حدیث آمده است، دیواری است، که به طرق قبلۀ مسجد قرار داشت، و مراد از (راهرو بُز) اندازهای است که بُز بتواند به راحتی از آن عبور نماید، و علماء این رهرو را اندازهگیری نموده و گفتهاند که برابر سه ذرع است، و در حدیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: وقتی که کسی به طرف حمایه نماز میخواند، به حمایه نزدیک شود، تا شیطان نمازش را قطع نکند.
۳۱۵- عَنْ أَنَسِ بْنَ مَالِكٍ س قَالَ: «كَانَ النَّبِيُّ ج إِذَا خَرَجَ لِحَاجَتِهِ، تَبِعْتُهُ أَنَا وَغُلاَمٌ وَمَعَنَا عُكَّازَةٌ أَوْ عَصًا أَوْ عَنَزَةٌ، وَمَعَنَا إِدَاوَةٌ، فَإِذَا فَرَغَ مِنْ حَاجَتِهِ نَاوَلْنَاهُ الإِدَاوَةَ» [رواه البخاری: ۵٠٠].
۳۱۵- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج وقتی که به قضای حاجت بیرون میشدند، من و جوان دیگری با ایشان میرفتیم، و با خود عصا، یا چوب دستی، و یا عصای نیزهداری را همراه ظرف آبی [جهت وضوء ساختن] برمیداشتیم.
و چون از قضای حاجت فارغ میشدند، ظرف آب را به دستشان میدادیم [۴۸۲].
[۴۸۲] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: برداشتن عصای نیزهدار برای آن بود که اگر زمین سخت میبود آن را قدری میکندند، تا زمین نرم گردیده و سبب پاش خوردن بول نگردد، و در هنگام نماز خواندن، این عصای نیزهدار را به حیث (حمایه) پیش روی خود قرار میدادند، و آبی را که برمیداشتند، طبعا برای استنجاء زدن و وضوء ساختن بود.
۳۱۶- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ س: أَنَّهُ كَانَ يُصَلِّي عِنْدَ الأُسْطُوَانَةِ الَّتِي عِنْدَ المُصْحَفِ، فَقيل له: يَا أَبَا مُسْلِمٍ، أَرَاكَ تَتَحَرَّى الصَّلاَةَ عِنْدَ هَذِهِ الأُسْطُوَانَةِ، قَالَ: فَإِنِّي «رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج يَتَحَرَّى الصَّلاَةَ عِنْدَهَا» [رواه البخاری: ۵٠۲].
۳۱۶- از سلمه بن اکوعس روایت است که: وی در نزدیک ستونی که در نزد قرآن کریم بود، نماز میخواند [۴۸۳].
کسی گفت: ای ابا مسلم! [سبب چیست] که تو را میبینم همیشه کوشش میکنی که در نزد این ستون نماز بخوانی؟
گفت: چون پیامبر خدا ج را دیدم که کوشش میکردند در همینجا نماز بخوانند [۴۸۴].
[۴۸۳] در زمان عثمانس قرآن کریم را در صندوقی قرار داده، و نزدیک ستونی در مسجد نبوی میگذاشتند، این ستون به نام (اسطوانۀ مصحف) یا ستون قرآن نامیده میشد، و سلمه بن اکوعس عادت داشت که نماز تحیۀ مسجد و نماز نفل را در نزدیک این ستون، میخواند. [۴۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نماز خواندن پیامبر خدا ج در نزد این ستون در نمازهای نفل بود، و نمازهای فرض را در جای مخصوص آن در بین محراب اداء میکردند. ۲) سبب نماز خواندن پیامبر خدا ج در نزد این ستون آن بود تا آن را برای خود (حمایه) قرار دهند، از این جهت اگر کسی در مسجد نماز سنت و یا نفل میخواند، بهتر است در جایی بخواند که از عبور و مرور مردم از پیش رویش در امان باشد، و یا آنکه پیش روی خود (حمایۀ) قرار دهد. ۳) بعضی از صحابهش از آن جمله ابن عمر و سلمه بن اکوع وعدۀ دیگری میکوشیندند که به آثار نبوی تبرک بجویند، ولی عدۀ دیگری چنین نبودند، و به این موضوع قبلا هم اشاره نمودیم.
۳۱٧- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: حديثُ دُخُولِ النَّبيِّ ج الكَعْبَةَ قَال: فَسَأَلْتُ بِلاَلًا حِينَ خَرَجَ: مَا صَنَعَ النَّبِيُّ ج، قَالَ: جَعَلَ عَمُودًا عَنْ يَسَارِهِ، وَعَمُودًا عَنْ يَمِينِهِ، وَثَلاَثَةَ أَعْمِدَةٍ وَرَاءَهُ، وَكَانَ البَيْتُ يَوْمَئِذٍ عَلَى سِتَّةِ أَعْمِدَةٍ، في رواية: «عَمُودَيْنِ عَنْ يَمِينِهِ» [رواه البخاری: ۵٠۵].
۳۱٧- از عبدالله بن عمرب – در حدیث داخلشدن پیامبر خدا ج به خانۀ کعبه – روایت است که گفت:
چون بلال از خانۀ [کعبه] بیرون شد، از وی پرسیدم که پیامبر خدا ج در داخل خانۀ [کعبه] چه کردند؟
گفت: [طوری ایستادند که] یک ستون را به طرف چپ خود، و یک ستون را به طرف راست خود، و سه ستون را به عقب سرخود، قرار دادند، و خانۀ کعبه در این وقت بر شش ستون استوار بود.
و در روایتی آمده است که: دو ستون را به طرف راست خود قرار دادند [۴۸۵].
[۴۸۵] تقریبا پیش از این به سی سال، خداوند متعال به فضل و رحمت خود برایم توفیقی عنایت بخشید تا مشرف به داخل شدن به خانۀ معظمه گردم، ولی چون سراپایم را گم کرده بودم، از اینکه در داخل خانۀ مشرفه چند ستون بود، کاملا فراموش کرده و چیزی را از آن به خاطر ندارم، روز وصل تو گم کنم خود را نو بدولـت رسیده را مانـم و چیزی را که تا اندازۀ بخاطر دارم این است که: در وقت داخل شدن به خانۀ مشرفه تقریبا به طرف دست راست، جایی است به اندازۀ نماز خواندن یک شخص، که به سنگ گلابی رنگی فرش شده بود، و میگفتند که اینجا جایی است که نبی کریم ج در وقت داخل شدن به خانه در آنجا نماز خواندهاند، و من هم تبرکا و تمینا در همانجا نماز خواندم، و در وقت نماز خواندن در اینجا روی نمازگذار به طرف غرب قرار میگیرد، به طوری که حجر الأسود به طرف دست چپ، و حجر اسماعیل به طرف دست راستش میباشد، و گویا در گوشۀ شمال شرقی خانۀ مشرفه زینه مدوری قرار داشت، که با این زینه به پشت بام خانۀ مشرفه میرفتند.
۳۱۸- وعَنْه س، عَنِ النَّبِيِّ ج أَنَّهُ «كَانَ يُعَرِّضُ رَاحِلَتَهُ، فَيُصَلِّي إِلَيْهَا»، قُلْتُ: أَفَرَأَيْتَ إِذَا هَبَّتِ الرِّكَابُ؟ قَالَ: «كَانَ يَأْخُذُ هَذَا الرَّحْلَ فَيُعَدِّلُهُ، فَيُصَلِّي إِلَى آخِرَتِهِ - أَوْ قَالَ مُؤَخَّرِهِ -» وَكَانَ ابْنُ عُمَرَ س يَفْعَلُهُ [رواه البخاری: ۵٠٧].
۳۱۸- و از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج شتر خود را به عرض پیش روی خود خوابانده و به سوی آن نماز میخواندند.
[یکی از روات حدیث میگوید]: پرسیدم: اگر شتر بیآرامی میکرد چه میکردند؟
گفت: پالان [جهاز] آن را گرفته و آن را راست و برابر نموده و به سوی مؤخره آن نماز میخواندند، و ابن عمرب هم همین کار را میکرد [۴۸۶].
[۴۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مؤخرۀ پالان شتر، عبارت از چوبی است که شخص سوار بر شتر، به آن تکیه میکند. ۲) همانطوری که نماز خواندن به طرف شتر، و پالان شتر جواز دارد، نماز خواند به طرف هر چیزی دیگری که مانع رفت و آمد مردم از پیش روی نمازگذار شود، مانند: دیوار، درخت، پایه و ستون و امثال اینها نیز جواز دارد، در سنن نسائی از علی ابن ابیطالبس روایت است که گفت: «در غزوۀ بدر هیچکس از ما بیدار نبود، و همگی خواب بودند، به استثنای پیامبر خدا ج که به طرف درختی نماز میخواندند، و تا صبح دعا میکردند.
۳۱٩- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: أَعَدَلْتُمُونَا بِالكَلْبِ وَالحِمَارِ؟ «لَقَدْ رَأَيْتُنِي مُضْطَجِعَةً عَلَى السَّرِيرِ، فَيَجِيءُ النَّبِيُّ ج، فَيَتَوَسَّطُ السَّرِيرَ، فَيُصَلِّي، فَأَكْرَهُ أَنْ أُسَنِّحَهُ، فَأَنْسَلُّ مِنْ قِبَلِ رِجْلَيِ السَّرِيرِ حَتَّى أَنْسَلَّ مِنْ لِحَافِي» [رواه البخاری: ۵٠۸].
۳۱٩- از عائشهل روایت است که گفت: آیا شما، ما [زنها] را با سگ و خر، برابر قرار میدهید؟
من خودم به خاطر دارم که بالای تخت خواب غلطیده بودم، و پیامبر خدا ج میآمدند و تخت خواب را پیش روی خود قرار داده و نماز میخواندند، و چون مناسب نمیدیدم که در پیش رویشان قرار گیرم، از طرف دو پایۀ آن تخت، پائین میخزیدم، تا اینکه از زیر لحافم بیرون میشدم [۴۸٧].
[۴۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب گفتن عائشهل از این سخن که ما زنها را با سگ و خر برابر کردهاید این بود که شنیده بود بعضی از صحابه میگویند: اگر سگ و یا خر و یا زن از پیش روی نمازگذار بگذرد، نمازش فاسد میشود، یعنی: در فاسد شدن نماز شخص، فرقی بین آن نیست که زنی از پیش رویش بگذرد، و یا خری، و یا سگی، بنابراین عائشهل این حدیث را در رد این نظریه روایت کرد. ۲) عبور زن از پیش روی نمازگذار، سبب فساد نمیشود، و حتی نماز خواندن به طرف زن – اگر نامحرم نباشد – باکی ندارد.
۳۲٠- عَنْ أَبي سَعِيدٍ الخُدريِّ س: أَنّهُ كَانَ يُصَلِّي فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ يُصَلِّي إِلَى شَيْءٍ يَسْتُرُهُ مِنَ النَّاسِ، فَأَرَادَ شَابٌّ مِنْ بَنِي أَبِي مُعَيْطٍ أَنْ يَجْتَازَ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَدَفَعَ أَبُو سَعِيدٍ فِي صَدْرِهِ، فَنَظَرَ الشَّابُّ فَلَمْ يَجِدْ مَسَاغًا إِلَّا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَعَادَ لِيَجْتَازَ، فَدَفَعَهُ أَبُو سَعِيدٍ أَشَدَّ مِنَ الأُولَى، فَنَالَ مِنْ أَبِي سَعِيدٍ، ثُمَّ دَخَلَ عَلَى مَرْوَانَ، فَشَكَا إِلَيْهِ مَا لَقِيَ مِنْ أَبِي سَعِيدٍ، وَدَخَلَ أَبُو سَعِيدٍ خَلْفَهُ عَلَى مَرْوَانَ، فَقَالَ: مَا لَكَ وَلِابْنِ أَخِيكَ يَا أَبَا سَعِيدٍ؟ قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «إِذَا صَلَّى أَحَدُكُمْ إِلَى شَيْءٍ يَسْتُرُهُ مِنَ النَّاسِ فَأَرَادَ أَحَدٌ أَنْ يَجْتَازَ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَلْيَدْفَعْهُ فَإِنْ أَبَى فَلْيُقَاتِلْهُ فَإِنَّمَا هُوَ شَيْطَانٌ» [رواه البخاری: ۵٠٩].
۳۲٠- از ابوسعید خدریس روایت است که روز جمعه به طرف چیزی که مانع عبور مردمان از پیش رویش گردد، نماز میخواند.
جوانی از مردم (بنی ابی معیط) میخواست از پیش رویش عبور نماید، ابوسعیدس به سینه آن جوان زد، آن جوان نگاه کرد، و چون راه دیگری را جز عبور کردن از پیش روی ابوسعیدس ندید، باز میخواست تا از آنجا عبور نماید، ابوسعیدس او را از مرتبه اول به شدت بیشتری به عقب راند.
آن جوان ابوسعید را دشنام داد، و نزد (مروان) آمد [۴۸۸]، و از آنچه که از ابوسعیدس دیده بود، به او شکایت نمود، و ابوسعید هم پشت سر آن جوان نزد (مروان) آمد.
مروان گفت: ای ابا سعید! بین تو و برادرزادهات چه واقع شده است؟ [۴۸٩].
ابوسعیدس گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میگفتند: «اگر کسی از شما به طرف چیزی که او را از [عبور و مرور] مردم حمایت میکرد، نماز میخواند، و در این حالت اگر کسی میخواست که از پیش رویش عبور کند، او را به عقب براند، و اگر از عبور کردن خودداری نکرد، با او مقاتله کند، زیرا [عمل] او [عمل] شیطان است» [۴٩٠].
[۴۸۸] مروان در این وقت امارت مدینۀ منوره را بر عهده داشت، و مروان در سال شصت و پنج هجری به سن شصت و سه سالگی درگذشت. [۴۸٩] یعنی برادرزادهات در اسلام، زیرا آن جوان ولید بن عقبه بن ابی معیط بود، و با ابوسعید قرابتی نداشت، و مروان این سخن را از روی احترام به ابوسعید و استرحام به آن جوان گفت. [۴٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از مقاتله برای بار دوم آن است که در مرتبۀ دوم به طور شدیدتری مانع عبور وی از پیش روی خود شود، نه آنکه با وی دست به گریبان شده و کار را به مشت ولگد برساند. ۲) بعضی از علماء این مانع شدن را واجب دانستهاند، و میگویند به هر شکلی که باشد باید مانع عبور مردم از پیش روی خود شد، و دیگران میگویند که: این مانع شدن باید به شکل تنبیهی باشد، نه به طریق کشمکش، تا مبادا عمل کثیر گفته شده و سبب فساد نماز گردد. ۳) مراد از شیطان بودن شخصی که از پیش روی نمازگذار عبور میکند این است که وی مانند شیطان سبب مشغولیت قلب نمازگذار میشود. ۴) اگر کسی سبب فتنه در امور دین میشود، اطلاق لفظ شیطان بر وی روا است. ۵) اگر بین دو نفر مشکلی پیش میآید، اگر باهم مصالحه میکنند خوب، ورنه باید غرض حل آن به حاکم و شخص مسؤول مراجعه نمایند. ۶) روایت شخص عادل مقبول است، ولو آنکه روایتش متضمن حکمی به نفع خود راوی باشد.
۳۲۱- عَنْ أَبِي جُهَيْمٍ س قَالَ: قَالَ رَسُولِ اللَّهِ ج: «لَوْ يَعْلَمُ المَارُّ بَيْنَ يَدَيِ المُصَلِّي مَاذَا عَلَيْهِ منَ الإِثْمِ، لَكَانَ أَنْ يَقِفَ أَرْبَعِينَ خَيْرًا لَهُ مِنْ أَنْ يَمُرَّ بَيْنَ يَدَيْهِ» قَالَ الراوي: لاَ أَدْرِي، أَقَالَ أَرْبَعِينَ يَوْمًا، أَوْ شَهْرًا، أَوْ سَنَةً [رواه البخاری: ۵۱٠].
۳۲۱- از ابوجهیمس [۴٩۱] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که از پیش روی نمازگذار عبور میکند، اگر بداند که بروی چه قدر گناه میشود، ایستادن چهل [؟] را بر عبور نمودن از پیش روی نمازگذار ترجیح میدهد».
راوی میگوید: نمیدانم که پیامبر خدا ج چهل روز گفتند، یا چهل ماه، و یا پهل سال [۴٩۲].
[۴٩۱] وی عبدالله بن جهیم انصاری است، از حیاتش جز آنکه راوی چند حدیث است، چیزی دیگری بدست آورده نتوانستم، چنانچه از مقدار عمر، و سال وفاتش معلوماتی در دسترس نیست، أسد الغابه (۵/۱۶۴-۱۶۵). [۴٩۲] از احکام و متعلق به این حدیث آنکه: حد اقل انتظاری که پیامبر خدا ج ذکر کردهاند چهل روز است، یعنی: زحمت و عذاب چهل روز ایستادن و انتظار کشیدن، کمتر از عذاب اخروی کسی است که از پیش روی نمازگذار عبور میکند، و با اینهم بسیاری از مردم به این امر مهم اعتنایی نکرده و به طور عادی از پیش روی نمازگذار عبور میکنند، و مستوجب عذاب اخروی میگردند. ۲) علماء گفتهاند که ذکر چهل، خواه چهل روز باشد، و خواه چهل ماه، و خواه چهل سال، برای تعیین نیست، بلکه جهت بزرگ شمردن گناه کسی است که از پیش روی نمازگذار عبور میکند، از این جهت در صحیح ابن حبان، و سنن ابن ماجه به نقل از ابیهریرهس روایت است که گفت: «اگر صد سال بایستد، برایش بهتر از آن است که یک قدم از جایش بدارد».
۳۲۲- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: «كَانَ النَّبِيُّ ج يُصَلِّي وَأَنَا رَاقِدَةٌ مُعْتَرِضَةٌ عَلَى فِرَاشِهِ، فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يُوتِرَ أَيْقَظَنِي فَأَوْتَرْتُ» [رواه البخاری: ۵۱۲].
۳۲۲- از عائشهل روایت است که گفت:
پیامبر خدا ج نماز میخواندند و من بر روی بسترشان به عرض خوابیده بودم، و هنگامی که میخواستند وتر بخوانند، مرا بیدار میکردند، و من [با ایشان] وتر میخواندم [۴٩۳].
[۴٩۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نماز خواندن به طرف کسی که خواب است، جواز دارد، ولی بعضی از علماء میگویند که: نماز خواندن در چنین مکروه است، زیرا شاید از شخص خواب حرکتی و یا عملی سربزند که سبب تشویش شخص نمازگذار گردد، ولی ظاهر میدهد، مگر آنکه بگوئیم که این امر خاص برای شخص خواب را جواز میدهد، مگر آنکه بگوئیم که این امر خاص برای پیامبر خدا ج است، زیرا آن حضرت ج وقتی که به نماز میایستادند، حالت خاصی داشتند که به هیچ چیز دیگری ملتفت نمیشدند، ولی دلیل نقلی خاصی در این مسئله وجود ندارد، بناءبراین جانب عمومیت آن ترجیح دارد، والله تعالی أعلم.
۳۲۳- عَنْ أَبِي قَتَادَةَ الأَنْصَارِيِّ س: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ يُصَلِّي وَهُوَ حَامِلٌ أُمَامَةَ بِنْتَ زَيْنَبَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَهي لِأَبِي العَاصِ بْنِ الرَّبِيع بْنِ عَبْدِ شَمْسٍ فَإِذَا سَجَدَ وَضَعَهَا، وَإِذَا قَامَ حَمَلَهَا» [رواه البخاری: ۵۱۶].
۳۲۳- از ابوقتاده انصاریس روایت است که: پیامبر خدا ج نماز میخواندند، و (أمامه) دختر زینب را، که دختر پیامبر خدا ج باشد، باخود حمل میکردند، و پدر (أمامه) ابوالعاص بن ربیع ابن عبد شمس بود.
و هنگامی که پیامبر خدا ج سجده میکردند، آن طفل را برزمین میگذاشتند، و چون برمیخواستند، دوباره او را باخود برمیداشتند [۴٩۴].
[۴٩۴] ابوالعاص شوهر زینب و داماد پیامبر خدا ج بود، و از اشخاصی بود که در مکه به راستی و امانتداری معروف بود، پیش از نزول وحی، خدیجهل برای پیامبر خدا ج پیشنهاد کرد که زینب دختر خود را برای ابوالعاص به نکاح بدهند، و پیامبر خدا ج پیشنهاد او را پذیرفته و زینب را برایش به نکاح دادند، هنگام عروسی، خدیجهل حمایل خود را برای زینب جهیزیه داد، و هنگامی که ابوالعاص در جنگ در صف مشرکین بود و به اسارت مسلمانان در آمد، زینبل آن حمایل را جهت خلاص کردن وی فرستاد، چون چشم پیامبر خدا ج به آن حمایل افتاد، تحت تاثیر قرار گرفته و برای صحابه گفتند: آیا میپذیرید که اسیر زینب را بدون مقابل آزاد سازید، و حمایلش را برایش پس بفرستید، آنها قبول کردند، و ابوالعاص آزاد شد، و هنگام هجرت مسلمانان به مدینۀ منوره، پیامبر خدا ج از ابوالعاص خواستند تا برای اجازه بدهد که به مدینه هجرت نماید، و او برایش اجازه داد، و بعد از اینکه ابوالعاص در سال فتح مکه مسلمان شد، پیامبر خدا ج زینب را به دون نکاح جدیدی برایش پس دادند، و پیامبر خدا ج همیشه از صفات حمیدۀ ابوالعاص توصیف و تمجید میکردند، و وی در خلافت ابوبکر صدیقس وفات یافت.
۳۲۴- حديث ابن مَسْعُودٍ في دعاءِ النَّبيِّ ج علي قُريشٍ يومَ وضعوا عليه السَّلَى، تقدَّم. وقال هنا فی آخرهِ: سُحِبُوا إِلَى القَلِيبِ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «وَأُتْبِعَ أَصْحَابُ القَلِيبِ لَعْنَةً» [رواه البخاری: ۵۲٠).
۳۲۴- حدیث ابن مسعودس در مورد نفرین پیامبر خدا ج بر قریش – هنگامی که کثافتها را بر روی شانههای آن حضرت ج نهاده بودند – قبلا گذشت.
و در اینجا میگوید: [... به خداوند قسم است که قریش را دیدم که روز بدر سرنگون گردیده] و کشان کشان بگودالی از گودالهای بدر انداخته شدند.
و بعد از آن پیامبر خدا ج فرمودند: «کسانی که به این گودال انداخته شدهاند، در آخرت نیز به لعنت خدا گرفتار هستند» [۴٩۵].
[۴٩۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این خبری است که از پیامبر خدا ج در مورد سرنوشت این کسانی از مشرکین که در غزوۀ بدر کشته شدند، که خداوند متعال عادی حبیب خود را در مورد آنها قبول نمود، و آنها را در این دنیا به بدترین حالتی به هلاکت رسانید، و در آخرت هم آنها را از رحمت خود دور نموده و به لعنت خود گرفتار میسازد، و این جزای کسانی مانند ابوجهل است که با وجود علم داشتن به صدق پیامبر خدا ج و حقانیت دین اسلامی، با این دین و پیروان آن با شدیدترین وجهی برخورد نموده، و از هیچ ظلم و ستمی نسبت به آنها خودداری نمیکردند و یا نمیکنند. ۲) احکام و مسائل متعلق به این حدیث در حدیث (۱٧۸) یکصد و هفتاد و هشت قبلا گذشت، به آنجا مراجعه نمائید.