کلید بهشت
تأليف:
دکتر محمد العریفی
مترجم:
محمد امین عبداللهی
ستایش مخصوص الله است که اسلام را برای بندگانش برگزید و دلایل گوناگون را بر الوهیت و ربوبیت خود برپا نمود و به بیان آن پرداخت... و تنها پروردگار تو برای هدایت و یاری کافی است... او که فرزندی بر نگرفت و در پادشاهیاش شریکی نداشت.... و او را تکبیر گوی...
عطا میکند و باز میدارد... پایین میآورد و بلند میکند... پیوند میدهد و جدا میکند... و دربارهی حکمش و کارهایش مورد پرسش قرار نمیگیرد... در پادشاهیاش شریک ندارد و در حُکمش بیهمتا است... نه همکاری دارد و نه وزیری... و نه شبیهی و نه نظیری...
جباران در برابر عزت او ذلیلند و نفسها در برابر هیبتش شکسته و قلبها در برابر عظمتش فروتن...
پس گواهی میدهم که معبودی به حق نیست جز الله که واحد است و بیهمتا، و گواهی میدهم که محمد، بنده و پیامبر او و برگزیده و خلیل اوست...
درود و سلام خداوند بر او باد... اما بعد...
پیشم آمد... اندوهگین و ناراحت بود... گفت:
شیخ، از غربت خسته شدم...
گفتم: امیدوارم خداوند به همین زودی تو را به سرزمینت و نزد خانوادهات برگرداند...
اشکهایش سرازیر شد... سپس گفت: به خدا شیخ اگر بدانی چقدر دلم برایشان تنگ شده و چقدر دلشان برام تنگ است... شیخ باور میکنی مادرم بیش از چهارصد مایل مسافت را طی کرده تا نزد ضریح شیخ فلان دعا کند و از او بخواهد من را به نزدشان برگرداند؟!! او آدم خیلی مبارکی است... دعا پیش او قبول میشود... سختیها رااز بین میبرد و دعای مردم را میشنود... حتی بعد از مرگش!
یکی از مشایخ میگفت:
در عرفات بودم... مردم در حال دعا و گریه بودند... لباس احرام به تن داشتند و دستان خود را به سوی آن پادشاه دانا به دعا بلند کرده بودند...
در این شرایط، و در حالی که در خشوع و خضوع بودیم... و از خداوند نزول رحمت را میخواستیم...
ناگهان حواسم به پیرمردی جلب شد... پیری که استخوانهایش سست شده بود و بدنش رو به ضعف نهاده و پشتش قوز برداشته بود و دائم تکرار میکرد: «ای شیخ فلان! از تو میخواهم سختیام را برطرف کنی... برایم شفاعت کن و مرا مورد رحمت خود قرارده!» و در همین حال گریه میکرد و مینالید...
بر افروخته شدم و به او گفتم: از خدا بترس! چطور غیر خدا را به کمک میخواهی؟! این ولی خود بندهای بیش نیست... نه صدایت را میشنود و نه میتواند تو را اجابت کند... تنها از خدای بیشریک کمک بخواه...
به سوی من برگشت و گفت: ولم کن پیرمرد! تو نمیدانی که این شیخ چه مقامی نزد خداوند دارد! من یقین دارم که قطرهای از آسمان نمیریزد و دانهای از زمین نمیروید مگر به اجازهی این شیخ!.
سبحان الله! اینها کجایند؟! کجایند اینان که به غیر مولای خود پناه بردهاند... نیازهای خود را از مردگان میخواهند و حاجت خود را به استخوانهایی پوسیده و بدنهایی بیحرکت عرضه میدارند... پس خدا در دعای اینان کجاست؟! خدایی که حرکت جنین را میبیند و دعای نیازمندان را در دریای متلاطم میشنود...
***
جهان پر بود از مشرکان... این یکی بتی را به فریاد میخواند و دیگری از قبری امید یاری داشت...
در میان آنان سروری از سروران عرب بود، به نام عمرو بن جَموح...
او بتی داشت به نام مَناف... به او نزدیکی میجست و در برابرش به سجده میرفت...
بتی که خودش از چوب ساخته بود اما آن را از خانواده و اموالش بیشتر دوست داشت...
این روش او بود، از زمانی که این دنیا را شناخته بود... تا به سن ۶۰ سالگی رسید...
هنگامی که پیامبر ج در مکه مبعوث گردید و مصعب بن عُمیرس را به عنوان دعوتگر و معلم به نزد اهل مدینه فرستاد، فرزندان عمرو بن جموح ـ بیآنکه بداند ـ مسلمان شدند...
به او گفتند: ای پدر، مردم پیرو او شدهاند، نظر تو چیست که پیرو او شویم؟ گفت: چنین نمیکنم تا آنکه با مناف مشورت کنم!!
سپس عمرو برخاست و به نزد مناف رفت و در برابر او ایستاد و گفت:
ای مناف... از داستان این شخص آگاه شدی... او ما را از عبادت تو نهی میکند... به من مشورت بده ای مناف!
اما بت به او پاسخ نداد... باز سخنش را تکرار کرد، اما باز پاسخی نشنید...
آنگاه عمرو گفت: شاید خشمگین شدهای... چند روز سخنی نمیگویم تا آنگه خشمت فرو نشیند...
سپس او را رها کرد و بیرون رفت... هنگامی که تاریکی شب فرا رسید، فرزندانش به سراغ مناف رفتند و او را برداشتند و در چاهی که حاوی نجاست و مردار بود انداختند...
هنگام صبحگاه، مناف بر بت خود وارد شد اما او را نیافت...
پس با صدایی بلند فریاد زد: وای بر شما! چه کسی امشب به خدای ما تعدی نموده؟ اما خانوادهاش ساکت شدند و پاسخ ندادند...
عمرو ترسید و مضطرب شد و در جستجوی مناف بیرون رفت... اما آن را سرنگون در چاه یافت! او را برداشت و خوشبو کرد و سر جایش گذاشت... و خطاب به او گفت: ای مناف، به خدا سوگند اگر بدانم چه کسی با تو چنین کرده بیچارهاش میکنم!
شب دوم باز فرزندانش به نزد بت رفتند، آن را برداشتند و در همان حفرهی گندیده انداختند...
صبح پیرمرد به نزد بت خود رفت اما آن را سر جایش نیافت...
خشمگین شد و تهدید کرد... سپس بت را از حفره بیرون آورد و شست و خوشبو کرد...
پسران او هر شب همین کار را با آن بت میکردند و او نیز هر صبح آن را از چاله بیرون میآورد... وقتی از این کار هر روزه خسته شد قبل از خواب به نزد بتش رفت و گفت: «وای بر تو ای مناف! حتی بز هم از خودش دفاع میکند!» سپس در گردن بت شمشیری آویخت و گفت: «از خودت دفاع کن!»
تاریکی شب که سر رسید، جوانان بت را برداشتند و به سگی مرده بستند و در چاهی پر از زباله انداختند...
صبح هنگام، پیرمرد به جستجوی مناف برآمد اما هنگامی که او را در آن حال دید گفت:
چه پروردگاری است که روباهها بر سرش ادرار میکنند؟
بیچاره است آنکه روباهها بر او میشاشند!
سپس وارد دین خدا شد و در همهی عرصههای دین از صالحان پیشی میگرفت...
به داستان او نگاهی بنداز، آن هنگام که مسلمانان قصد خروج به سوی بدر را داشتند، فرزندانش به سبب کهولت سن و لنگی پایش او را از رفتن باز داشتند...
تا آنکه در غزوهی احد، عمرو قصد جهاد نمود... اما باز او را از رفتن منع کردند، پس در حالی که اشک میریخت به نزد رسول خدا ج رفت و گفت: «ای رسول خداوند! فرزندانم میخواهند مرا از همراهی با تو در جهاد باز دارند»
پیامبر ج فرمود: «خداوند تو را معذور داشته است»
گفت: «ای پیامبر خدا! به خدا سوگند امید دارم با همین پای لنگم در بهشت پای گذارم!»
پیامبر خدا ج به او اجازهی شرکت در جهاد داد... پس هنگامی که به میدان نبرد رسیدند با شمشیر خود به جان ارتش تاریکی افتاد و با بت پرستان به مبارزه برخاست تا آنکه شمشیرها او را از هر سو در برگرفت و به شهادت رسید...
پیامبر ج او را [در احد] دفن نمود...
پس از ۴۶ سال سیلی شدید بر مقبرهی شهدای احد جاری شد و قبرها به زیر آب رفتند...
مسلمان به سرعت شروع به انتقال اجساد شهدا نمودند... هنگامی که قبر عمرو بن جموح را گشودند ناگهان او را در حالی یافتند که گویی در خواب است... زمین چیزی از بدنش را نپوسانده بود...
ببین چگونه هنگامی که حق برایش آشکار شد و به آن بازگشت، خداوند نیز عاقبت او را به خیر نمود؟
یا اصلا ببین چگونه خداوند کرامت او را در دنیا ـ پیش از آخرت برای دیگران آشکار نمود؟ چرا که لا إله إلا الله را در زندگی خود محقق ساخته بود...
این جمله که آسمانها و زمین به سبب آن آفریده شدند و خداوند همهی مخلوقات را بر آن سرشته و سبب ورود به بهشت است.
بهشت و آتش برای همین جمله آفریده شدهاند و بندگان به سبب همین کلمه به مومن و کافر، و نیکوکار و بدکار تقسیم شدند...
گامهای بندگان از جای خود تکان نخواهد خورد مگر آنکه از دو چیز پرسیده شوند: «چه میپرستیدید؟ و در پاسخ پیامبران چه گفتید؟»
***
چه بسیارند انسانهایی که همراه هلاک شدگان نابود شدند و تا روز قیامت مستحق نفرین گردیدند... تنها به این سبب که توحید را محقق نساختند...
چرا که الله، پروردگار یگانه است... بندگان حقیقی جز بر او توکل نمیکنند و جز به او راغب نیستند... و جز به نام او سوگند نمیخورند و جز برای او نذر نمیکنند...
این است محقق ساختن شهادت لا إله إلا الله... و برای همین است که خداوند آتش را بر اهل کلمهی «لا إله إلا الله» حرام ساخته است...
مُعاذس پشت سر پیامبر ج راه میرفت... پیامبر خدا ناگهان به او روی کرد و گفت: «ای مُعاذ... آیا میدانی حق خداوند بر بندگان چیست؟ و حق بندگان بر خداوند چیست؟»
گفت: خدا و پیامبرش آگاهترند...
فرمود: «حق خداوند بر بندگان این است که تنها او را عبادت کنند و چیزی را با او شریک نگردانند، و حق بندگان بر خداوند این است که خداوند، کسانی را که برایش شریک نیاوردهاند عذاب ندهد».
در حدیث دیگری آمده که مُعاذس از رسول خدا ج پرسید که: ای رسول خدا... کدام گناه نزد خداوند بزرگتر است؟
پیامبر خدا ج فرمود: «اینکه برای خداوند همتایی قرار دهی در حالی که او تو را آفریده»...
آری... خداوند برای همین توحید، پیامبران را فرستاده است. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: ٣٦]
«و بیشک در میان هر امتی پیامبری فرستادیم که تنها الله را عبادت کنید و از طاغوت دوری نمایید».
طاغوت هر چیزی است که به جز الله پرستیده شود... بت باشد یا قبر...
توحید نخستین وظیفهی پیامبران است، چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿وَسَۡٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ أَجَعَلۡنَا مِن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ءَالِهَةٗ يُعۡبَدُونَ٤٥﴾ [الزخرف: ٤٥]
«و از پیامبران ما که پیش از تو فرستادیم بپرس: آیا به جز [پروردگار] رحمان، خدایان دیگری را قرار دادیم که پرستش شوند؟».
پذیرش همهی اعمال نیک وابسته به توحید است؛ خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَشۡرَكُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ٨٨﴾ [الأنعام: ٨٨]
«و اگر [در حق خداوند] شرک میآوردند قطعا کارهایی که انجام میدادند [از ارزش] ساقط میشد».
هر که توحید را محقق سازد نجات مییابد، چنانکه در حدیثی قدسی که ترمذی تخریج نموده آمده که خداوند متعال میفرماید: «ای فرزند آدم، اگر با گناهانی به نزدیکی زمین به نزد من آیی در حالی که چیزی را با من شریک قرار نداده باشی با مغفرتی به نزدیکی زمین به نزد تو خواهم آمد...»
و به سبب عظمت امر توحید، انبیاء از فقدان آن میترسیدند...
پدر موحدان و ویرانگر بتها و بانی بیت الحرام، ابراهیم÷ چنین به درگاه آن پادشاه دانا دعا و تضرع میکند که:
﴿وَٱجۡنُبۡنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعۡبُدَ ٱلۡأَصۡنَامَ٣٥﴾ [إبراهيم: ٣٥]
«و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور گردان».
پس از ابراهیم، دیگر چه کسی خود را از این بلا در امان میداند؟
***
شرک برای بار نخست در میان قوم نوح رخ داد...
سپس خداوند نوح را به رسالت مبعوث ساخت... او آنان را از شرک باز داشت و کسانی که از وی اطاعت نمودند و خداوند را به یگانگی عبادت کردند، نجات یافتند...
اما آنانکه بر شرک خود باقی ماندند، خداوند آنها را با طوفان نابود ساخت...
مردم پس از نوح تا مدت زمانی بر توحید باقی ماندند، سپس ابلیس بار دیگر شروع به فاسد نمودن عقاید و نشر شرک میان بندگان نمود... خداوند نیز همچنان پیامبران را ـ که بشارت دهنده و هشدارگر بودند ـ به سوی مردم فرستاد...
آنگاه خاتم پیامبران ج را مبعوث نمود و امت اسلام به توحید گراییدند...
تا آنکه شرک از راه بزرگداشت اولیاء و صالحان بار دیگر به میان امت بازگشت...
بناها بر قبرهایشان ساخته شد و به آستان آنان دعا کردند و نذر نمودند، و این شرک را «توسل به صالحان» نام نهادند و ادعا کردند که بزرگداشت این قبور، آنان را به خداوند نزدیک میسازد...
اما فراموش کردند که این حجت، دقیقا استدلالی بود که مشرکان نخست میآوردند، آنجا که دربارهی بتهایشان گفتند:
﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: ٣]
«آنان را نمیپرستیم مگر آنکه هر چه بیشتر ما را به الله نزدیکتر سازند».
آری، ابوجهل و ابولهب بر این اعتقاد بودند که «الله» خدای بزرگتر است... اما همراه با او خدایان دیگر را نیز شریک ساختند، به این گمان که این خدایان باعث رسیدن به خدای بزرگند و برایشان نزد او شفاعت میکنند...
***
بیهقی و دیگران روایت کردهاند، هنگامی که پیامبر دعوت خود را در میان مردم آشکار ساخت، کفار قریش سعی کردند مردم را از او متنفر سازند، پس گفتند: او ساحر است... او کاهن است... او دیوانه است...
اما دیدند پیروان او بیشتر میشوند و کم نمیشوند...
بنابراین همرای شدند که او را با مال دنیا فریب دهند...
پس حصین بن منذر خزاعی را که از بزرگانشان بود به نزد او فرستادند...
هنگام که حصین بر پیامبر ج وارد شد به او گفت: ای محمد! جمع ما را پراکنده ساختی و وحدت ما را از بین بردی... حال اگر مال میخواهی به تو خواهیم داد، و اگر زنی را میخواهی به ازدواجت در خواهیم آورد، و اگر پادشاهی میخواهی تو را به پادشاهی میرسانیم... و همچنان به تطمیع خود ادامه داد و رسول خدا ج در این حال ساکت بود و چیزی نمیگفت...
هنگامی که سخنش به پایان رسید، پیامبر ج به او گفت: «حرفت تمام شد ای ابا عمران؟»
گفت: آری...
گفت: «پس به این سوالات من پاسخ ده: ای اباعمران تو چند خدا را میپرستی؟»
گفت: هفت خدا؛ شش تا در زمین و یکی در آسمان!!
فرمود: «حال اگر مالت را از دست دادی کدام یک را به دعا میخوانی؟»
گفت: آن را که در آسمان است...
فرمود: «اگر باران نبارید چه کسی را میخوانی؟»
گفت: آن را که در آسمان است...
فرمود: «اگر فرزندانت گرسنه شدند، چه کسی را به دعا میخوانی؟»
گفت: آن را که در آسمان است...
فرمود: «حال آیا او به تنهایی دعای تو را مستجاب میکند یا همهی خدایان با همدیگر؟»
گفت: نه؛ تنها او دعایم را مستجاب میکند...
آنگاه پیامبر ج فرمود: «تنها او دعایت را استجابت میکند، و تنها او تو را نعمت میدهد، و همه را با هم شکر میگویی؟ یا شاید میترسی آنها به ضرر تو بر او غلبه کنند؟»
گفت: نه؛ یارای شکست او را ندارند...
رسول الله ج فرمود: «ای حصین... اسلام بیاور تا سخنانی را به تو یاد دهم که خداوند با آن به تو سود رساند»
میگویند او اسلام آورد و پیامبر ج دعایی را به او یاد داد...
همچنین در صحیحین و دیگر کتب به نقل از ابوهریرهس آمده که پیامبرج سوارانی را به سوی نجد فرستاد تا اوضاع دور و بر مدینه را تحت نظر بگیرند...
در حالی که آنان سوار بر اسبان خود در حال گشت زنی بودند مردی را دیدند که سلاح بر گردن داشت و احرام پوشیده بود و چنین لبیک میگفت: «لبیک خدایا، لبیک! لبیک که تو شریکی نداری، مگر شریکی که خود از آن توست، و صاحب آنی و صاحب هر چه دارد!» [١] و همچنان تکرار میکرد: «مگر شریکی که خود از آن توست، و صاحب آنی و صاحب هر چه دارد»...
صحابه به سوی او رفتند و پرسیدند که قصد کجا دارد... به آنان گفت که قصد مکه دارد... دربارهی او پرس و جو کردند و دانستند از سرزمین مسیلمهی کذاب که ادعای پیامبری کرده بود، میآید.
او را گرفتند و دست بسته به مدینه آوردند تا پیامبر ج او را ببیند و دربارهاش حکم کند...
پیامبر ج که او را دید گفت: «آیا میدانید چه کسی را اسیر کردهاید؟ او ثُمامۀ بن اثال، سرور بنیحنیفه است».
سپس امر کرد تا او را کنار ستونی از ستونهای مسجد ببندند و گرامیاش بدارند...
آنگاه پیامبر ج به خانهاش رفت و هر چه خوردنی در خانهاش داشت جمع کرد و برای او فرستاد...
او را به یکی از ستونهای مسجد بستند، سپس رسول الله ج به نزد او آمد و گفت: «چه داری ای ثُمامۀ؟»
گفت: چیز خوبی دارم ای محمد... اگر مرا بکشی خونداری را کشتهای (یعنی قوم من برای خونخواهیام انتقام خواهند گرفت) و اگر لطف کنی به سپاسگزاری لطف کردهای... و اگر مال میخواهی هر چه میخواهی بگو...
پیامبر ج او را تا فردای آن روز رها کرد، سپس به او گفت: «چه داری ای ثُمامه؟»
گفت: همانی را دارم که قبلا گفتم: اگر مرا بکشی خونداری را کشتهای، و اگر لطف کنی به سپاسگزاری لطف کردهای... و اگر مال میخواهی هر چه میخواهی بگو...
پیامبر ج او را تا روز بعد تنها گذاشت... سپس فردای آن روز به نزد او آمد و گفت: «چه داری ای ثمامۀ؟»
گفت: همانی دارم که به تو گفتم...
هنگامی که پیامبر دید او رغبتی در اسلام آوردن ندارد و نماز مسلمانان را دیده و سخن آنان را شنیده و کَرَم آنان را به چشم دیده است فرمود: «ثُمامۀ را آزاد کنید»... او را آزاد کردند و حیوانش را به او دادند و با او خداحافظی کردند...
ثمامه به آبی که نزدیک مسجد بود رفت و غسل نمود و سپس وارد مسجد شد و گفت: أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله...
ای محمد! به خدا سوگند بر روی زمین چهرهای از چهرهی تو برایم منفورتر نبود، اما امروز چهرهی تو برایم محبوبترین چهرهها شده است...
به خدا سوگند نزد من دینی منفورتر از دین تو نبود... اما امروز دین تو محبوبترین ادیان نزد من است...
به خدا سوگند برایم سرزمینی منفورتر از سرزمین تو نبود، اما امروز سرزمین تو محبوبترین سرزمینها برای من است...
سپس گفت: ای رسول خدا! سواران تو مرا در حالی دستگیر کردند که قصد عمره داشتم، اکنون نظرت چیست؟
پیامبر خدا ج به او بشارت خیر داد و او را امر کرد تا مسیر خود را به مکه به پایان رساند و عمرهاش را به جای آورد...
پس به مکه رفت در حالی که موحدانه، چنین لبیک میگفت: «لبیك اللهم لبیك... لبیك لا شریك لك...»
آری او اسلام آورد و گفت: خداوندا لبیک، تو شریکی نداری... نه قبری که همراه با خداوند عبادت شود و نه بتی که به سویش نماز گزارد و برایش سجده بَرَد...
سپس ثمامۀس وارد مکه شد و سران قریش از ورود او آگاه شدند و به نزد او آمدند...
ناگهان لبیک او را شنیدند که میگفت: «لبیک لا شریک لک... لبیک لا شریک لک...»
یکی از آنان گفت: بیدین شدهای؟
گفت: نه... اما همراه با محمد ج اسلام آوردهام...
قصد آزارش نمودند، اما بر سرشان فریاد زد که: به خدا سوگند از سوی یمامه حتی یک دانه گندم به سوی شما نخواهد آمد مگر آنکه پیامبر خدا ج اجازه دهد!
در این داستان تامل نمایید که وی پیش از اسلام، چگونه هم الله را بزرگ میداشت و هم خدایان دیگر را همراه با وی بزرگ میداشت و به همین سبب مشرک بود...
آری... مشرکان آن دوران خداوند را ـ بیش از دیگر خدایان ـ بزرگ میداشتند...
با این وجود، بگویید تفاوت ابوجهل و ابولهب با کسانی که امروزه در کنار قبرها ذبح میکنند و به سوی قبر سجده میکنند یا برای آن قربانی و طواف میکنند یا نزد آستان یک ولی فروتنانه و با خشوع میایستند، چیست؟
آنان که از استخوانهایی پوسیده شفای بیمار و بازگشت مسافرشان را میخواهند؟
عجیب است کارشان در حالی که خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٩٤﴾ [الأعراف: ١٩٤]
«بیشک کسانی را که به جز الله به فریاد میخوانید بندگانی هستند مانند شما، بنابراین آنان را [در گرفتاریها] فرا بخوانید؛ اگر راستگویید باید شما را اجابت کنند».
چنین شرکی که نزد قبرها رخ میدهد از جمله قربانی کردن برای آن و تقرب جستن به اهل قبور، بزرگترین گناهان است...
آری، حتی بزرگتر از نوشیدن خمر و ارتکاب زنا، چراکه خداوند متعال فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ﴾ [النساء: ٤٨ و ١١٦]
«بیشک الله این را که به او شرک بیاورند نمیبخشد و به غیر از آن را برای هر که بخواهد میبخشاید...».
خداوند شرک را مورد آمرزش قرار نمیدهد، در حالی که ممکن است زناکاران و قاتلان و جانیان را بیامرزد... اما شرک بزرگترین گناهان است و خداوند چنان که خود فرموده است، هرگز آن را نمیبخشد:
﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ١٣﴾ [لقمان: ١٣]
«همانا شرک، ستمی است بس بزرگ».
بهشت نیز بر مشرکان حرام است. خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ٧٢﴾ [المائدة: ٧٢]
«همانا هر که با الله شریک آورد، الله بهشت را بر وی حرام ساخته و جایگاهش آتش است و ستمگران یاوری ندارند».
هر که در شرک واقع شود، آن شرک همهی عبادتهایش از جمله نماز و روزه و حج و جهاد و صدقه را فاسد میسازد. الله متعال فرموده است:
﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٥﴾ [الزمر: ٦٥]
«و قطعا به تو و به کسانیکه پیش از تو بودند وحی شده است اگر شرکبیاوری حتما کردارت تباه و بیشک از زیانکاران خواهی شد».
***
[١] لبیك اللهم لبیك، لبیك لا شریك لك، إلا شریکاً هو لك، تملکهوماملك.
شرک انواع متعددی دارد:
برخی از انواع آن باعث خروج از دین میشود و صاحب خود را ـ اگر توبه نکند و در همین حال بمیرد ـ در جهنم جاودانه میسازد...
از این جمله: فرا خواندن غیر خدا و تقرب به غیر الله ـ مانند قبر یا جن ـ از طریق قربانی و نذر و دیگر عبادات، و ترس از مردگان یا جنیان و شیاطین که به وی زیانی رسانند یا باعث بیماری او شوند...
همچنین امید به غیر خدا در قضای حاجاتی که کسی جز الله توانایی آن را ندارد، مانند آنچه هماکنون نزد قبور رخ میدهد...
چرا که قبرها در واقع برای عبرت گرفتن و دعا برای مردگان زیارت میشود، چنانکه پیامبرمان ج میفرماید: «قبرها را زیارت کنید زیرا شما را به یاد آخرت میاندازد».
اما زیارت قبور برای فرا خواندن اهل قبور یا طلب حاجات از آنان، شرک اکبر است... فرقی نمیکند صاحب قبر پیامبر باشد یا ولی، چرا که همهی آنان انسانهایی بیش نیستند که توانایی سود و زیان ندارند و خداوند متعال خطاب به محبوبترین بندگانش، محمد ج میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا﴾ [الأعراف: ١٨٨]
«بگو: من برای خودم اختیار سود و زیانی ندارم...».
کاری که جاهلان نزد قبر پیامبر ج انجام میدهند، مانند به فریاد خواندن و یاری طلبیدن از او نیز شامل همین امر میشود... همینطور قبر حسین بن علی و بدوی و گیلانی یا دیگران...
اما زیارت قبور به قصد نماز در کنار آنها یا قرآن خواندن نزد آن، بدعت است...
بسیاری از این قبرها ـ که بزرگ داشته میشوند ـ دارای خادمانی هستند که در ظاهر از خود تقوا و پرهیزگاری نشان میدهند و دربارهی صاحب قبر دروغهایی از خود میسازند و مردم را به سوی شرک فرا میخوانند...
چیزی که کار را بدتر میکند این است که آنها تنها به بزرگداشت مردگان اکتفا نمیکنند بلکه اموال بسیاری را صرف تزئین قبور و ساختن بنا بر روی آن میکنند...
در حالی که پیامبر خدا ج از این کار برحذر داشته و بلکه خطاب به علیس [در روز فتح مکه] فرمود: «مجسمهای باقی مگذار مگر آنکه آن را ناقص سازی و قبری را مگذار مگر آنکه آن را با زمین همسطح گردانی».
و پیامبر ما ج از گچکاری قبر و یا نشستن بر روی آن و یا ساختن بر روی آن و نوشتن بر آن نهی نموده و فرمود: «خداوند کسانی را که بر روی آن [یعنی قبرها] مسجد و چراغها قرار میدهند، لعنت کند» و همچنین فرمود: «خداوند لعنت کند کسانی را که قبرهای پیامبرانشان را مسجد کردند» و این شامل قبر شریف ایشان و هر قبر دیگری میشود و در دوران صحابه و تابعین بر روی قبر پیامبر یا هیچ کس دیگری بنایی وجود نداشت...
***
بسیاری از قبرپرستان در حالی که گاو و گوسفند و انواع غذاها و اموال به همراه دارند به نزد ضریحها میروند تا قربانی صاحب ضریح کنند و بلکه برخی از آنان قبر را طواف میکنند و خاک آن را بر سر و صورت میکشند...
برخی دیگر را میبینی که به اولیا و صاحبان قبور سوگند یاد میکنند و حتی اگر به خدا قسم بخورند از یکدیگر نمیپذیرند و آن را راست نمیپندارند، اما اگر کسی از آنان به یکی از اولیا سوگند یاد کند از وی میپذیرند...
برخی از آنها کفشهای خود را به احترام صاحب قبر از پا بیرون میآورند!
یا با ضریح و گنبد آن تبرک میجویند و از خاک آن برمیدارند و یا دستان خود را بر روی قبر میگذارند و بر بدن خود میکشند... حتی میبینی زنانی را که کودک خود را بلند کردهاند و در حالی که صاحب قبر را صدا میزنند کودک خود را تکان میدهند و برای او از آن مرده برکت میخواهند! و حتی برخی را میبینی که به سوی قبر سجده میکنند...
بعضی نیزچندین روز در کنار قبر به اعتکاف مینشیند تا آنکه شفا یابند یا حاجتشان قضا شود...
همچنین بر چهرهی زائران این قبرها خشوع و فروتنی و آرامش و اندوه و گریه هویدا است، انگار این صاحبان قبور، خدایانی جز خدای یگانهاند در حالی که خداوند راضی نیست حتی پیامبران یا فرشتگان به همراه او پرستش شوند چه رسد به دیگران...
این مردگان نمیتوانند حتی به خود یاری رسانند یا سودی به خود رسانند تا چه رسد به دیگران...
چه شبیه است حال اینان که قبرها را بزرگ میدارند و از صاحبان قبور میترسند، به حال فرستادگان ثقیف هنگامی که ایمان آوردند اما از بتی که نزد آنان بود میترسیدند در حالی که آن بت قادر به سود و زیانی نبود...
هنگامی که اسلام در میان مردم منتشر شد، همهی قبائل فرستادگان خود را گسیل میداشتند تا اسلام خود را در برابر پیامبر خدا ج اعلام کنند...
بیش از ده نفر از مردان قبیلهی ثقیف نیز به نزد پیامبر ج آمدند؛ وی آنان را در مسجد سکنی داد تا قرآن را بشنوند... هنگامی که خواستند اسلام خود را اعلان کنند به یکدیگر نگاهی انداختند و یاد بتی افتادند که آن را میپرستیدند و «ربۀ» نام داشت...
آنگاه از پیامبر ج دربارهی ربا و زنا و خمر پرسیدند که همه را برای آنان حرام اعلام کرد...
در این موارد از وی اطاعت کردند و سپس دربارهی «ربّۀ» از وی پرسیدند، که با آن چکار خواهد کرد؟
فرمود: «آن را ویران کنید» گفتند: هیهات! اگر ربه بداند که میخواهی ویرانش کنی اهل طائف و اطراف آن را خواهد کشت!
عمرس به آنان گفت: «وای بر شما چقدر نادانید! ربۀ سنگی بیش نیست!»
گفتند: ای رسول خدا! خودت ویران کردن آن را بر عهده بگیر... ما هرگز آن را ویران نمیکنیم!.
پیامبر ج گفت: «کسی را به نزد شما خواهم فرستاد که شما را از ویران کردن آن کفایت کند»... سپس از وی برای بازگشت اجازه خواستند...
آنگاه قوم خود را به اسلام فرا خواندند و آنان اسلام آوردند و چند روز منتظر فرستادهی پیامبر ماندند در حالی که در دلهایشان ترس آن بت بود!
سپس خالد بن ولید و مغیرۀ بن شعبۀ به همراه تعدادی از صحابه به نزد آنان آمدند، و در حالی که مردان و زنان و کودکان جمع شده بودند به سوی آن بت رفتند...
مردم طائف از ترس میلرزیدند و مطمئن بودند که بت ویران نمیشود و کسانی را که قصد ویران کردنش را دارند میکشد!
مغیره به سوی بت رفت و تبر را برداشت و به یارانش گفت: امروز کاری میکنم که از کار ثقیفیان به خنده آیید! سپس با تبر ضربهای به بت زد و خود را انداخت و پاهایش را به زمین کوبید!
مردم فریاد کشیدند و گمان کردند بت او را کشته است!
سپس رو به خالد و همراهانش کردند و گفتند: هر که میخواهد نزدیک شود!
در این هنگام مغیره خندهکنان برخاست و گفت: وای بر شما ای مردم ثقیف! این شوخی بود! این بتی بیش نیست؛ سنگ است و گل! عافیت خداوند را بپذیرید و تنها او را عبادت کنید...
سپس به بت ضربه زد و آن را شکست؛ آنگاه صحابه بر روی بت آمدند و آن را با خاک یکسان کردند...
***
اگر فطرت انسانها بر توحید سرشته شده، پس شرک چگونه به وجود آمد؟
اگر به چگونگی ایجاد شرک بر روی زمین تامل کنید خواهید دید سر منشأ آن غلّو در مورد صالحان و بالاتر بردن آنان از منزلت انسانی آنها است...
در قوم نوح، مردم موحد بودند و تنها الله را بدون هیچ شریکی عبادت میکردند و به طور کلی شرک بر روی زمین وجود نداشت...
در میان آنان پنج مرد صالح بودند: وَد و سُواع و یَغوث و یَعوق و نَسر... هنگامی که این پنج تن از دنیا رفتند قوم آنان بسیار اندوهگین شدند و گفتند: کسانی که عبادت را به یاد ما میآوردند و ما را به طاعت خداوند امر میکردند، از بین ما رفتند...
اینجا بود که شیطان آنان را وسوسه نمود و گفت: چه خوب است که تصاویر آنان را به شکل مجسمه نزد مساجد خود قرار دهید؛ اینگونه هر گاه این مجسمهها را میبینید به یاد عبادت میافتید و برای آن تشویق میشوید!
آنان از شیطان اطاعت کردند و بتها را به عنوان نمادهایی قرار دادند که عبادت و نیکوکاری را به یادشان میآورد...
و همینگونه بود... این بتها را میدیدند و به یاد عبادت میافتادند...
سالها گذشت و آن نسل از میان رفتند و فرزندانشان پس از آنها بزرگ شدند و پدران خود را دیدند که آن مجسمهها را ستایش میکنند و بزرگ میدارند، چرا که آنها را به یاد نیکوکاران میاندازد...
سپس نسلی دیگر پس از آنان آمد و شیطان به آنها گفت: کسانی که پیش از شما بودند این بتها را عبادت میکردند و اگر خشکسالی پیش میآمد یا نیازی داشتند به این بتها پناه میآوردند؛ شما نیز آنها را عبادت کنید!
آنان چنین کردند، تا آنکه خداوند نوح÷ را به پیامبری مبعوث نمود و آنان را نهصد و پنجاه سال به توحید دعوت کرد اما جز تعداد کمی همراه او ایمان نیاوردند... آنگاه خداوند بر کافران خشم آورد و با طوفان هلاکشان نمود...
این چیزی بود که در قوم نوح اتفاق افتاد...
اما امروز از وابستگان قبرها میپرسیم رابطهشان با این قبرها از کجا شروع شده و چطور کارشان را به شرک رسانده است؟
کار آنها اول از تقدیس اشخاص صالح و متقی شروع شد...
سپس زیارت این اماکن را مستحب دانستند... نه برای یادآوری مرگ و آخرت... بلکه برای یادآوری فلان شیخ صالح و دعا کردن خداوند نزد قبر او به امید استجابت... سپس کار به لمس قبر و دست کشیدن به آن و واسطه قرار دادن آن و وسیله و شفیع قرار دادن آن نزد خداوند رسید...
گمان کردند که صاحب این ضریح نزد خداوند داری جاه و مقام است و خودشان گناهکارند و نمیتوانند مستقیما از خداوند چیزی بخواهند... برای همین لازم است که صاحب قبر را میان خود و خداوند واسطه کنند!!
سپس شیطان در دل زائران این قبور وسوسه میاندازد و میگوید:
حال که صاحب این قبر نزد خداوند گرامی و صاحب مقام است خداوند نیز به او قدرت تصرف عطا میکند!
و اینجاست که زائر قبر، ذاتِ صاحب قبر را بزرگ میدارد و مستقیما از او میترسد و به او امید میبندد...
سپس مستقیما از خود مرده حاجت میخواهد و بر قبر وی مسجد یا قبه و ضریح میسازد...
پس از آن شروع به ساختن کرامات و داستانهای دروغین دربارهی وی میکند...
زنی از وی حاجت خواسته و آن ولی به وی شوهر خوب عطا کرده! زنی دیگر با درخواست از وی صاحب فرزند شده! و...
حتی برخی از آنان میگویند: کسی که عتبات و اضرحه را زیارت کند نا امید نمیشود!
از تاجری پرسیدند چرا برای مشتریانت به نام قبر فلان شیخ قسم میخوری اما به نام خدا سوگند یاد نمیکنی؟
گفت: آنان به قسم خدا راضی نمیشوند و تنها با قسم به ضریح فلانی راضی میشوند...
ببین چگونه ضریح نزد آنان جایگاه والاتری از خداوند دارد!
حال و روز اینان چقدر شبیه به چیزی است که ابورجاء عطاردیس از دوران جاهلیت نقل میکند...
وی میگوید: ما در جاهلیت بتها و درختان و سنگها را میپرستیدیم...
یکی از ما سنگی را میپرستید، اما همین که سنگی بهتر مییافت سنگ خود را دور میانداخت و آن سنگ را عبادت میکرد! و اگر سنگی نمییافتیم مقداری خاک جمع میکردیم و شیر گوسفند را بر آن میدوشیدیم سپس بر آن طواف میکردیم!
یک بار به سفری رفتیم و یکی از خدایانمان را که تکه سنگی بود همراه برده بودیم... هر گاه برای پختن غذا آتشی روشن میکردیم و برای گذاشتن زیر دیگ سنگ سومی نمییافتیم خدایمان را زیر دیگ میگذاشتیم و با خود میگفتیم نزدیک آتش باشد گرمتر میشود!!
روزی در جایی منزل گرفتیم و سنگمان را از خورجین بیرون آوردیم... هنگامی که از آنجا رفتیم ناگهان صدای یکی از مردم قوم خود را شنیدیم که فریاد میکشید: پروردگارمان گم شد! در جستجویش برآیید!
سپس سوار بر شتر به جستجوی پروردگارمان پرداختیم!
در همین حال ناگهان صدای کس دیگری را شنیدیم که میگفت: پروردگارتان ـ یا پروردگاری شبیه آن ـ را یافتم!
آنگاه به محل کاروانمان برگشتم و دیدم که قوم من نزد بتی به سجده رفتهاند... نزد آن بت رفتم و شتر را در آنجا نشاندم...
عجیب بود جهلِ آنان در جاهلیت پیش از اسلام، و عجیبتر از آن، حالِ اینان در جاهلیت امروز!
به خاطر خدا بگویید: تفاوت کسی که سنگی را میپرستد با کسی که قبری را عبادت میکند چیست؟
میان کسی که حاجات خود را از بتها میخواهد و کسی که نیازهایش را از خاک و استخوان یک مرده طلب میکند؟
کسی که قبور اولیاء را عبادت میکند و کسی که گل و آب را...
درست است؛ همهی آنها میگویند: آنان را نمیپرستیم مگر آنکه باعث نزدیکتر شدن ما به خداوند شوند!
***
توجیه نخست:
ممکن است برخی از آنان بگویند: شما بر ما سخت میگیرید! چرا که ما مردگان را نمیپرستیم... صاحبان این قبور اولیایی نیکوکارند که نزد الله مکان و منزلت دارند و برای ما نزد او شفاعت میکنند...
در پاسخ به آنان میگوییم: این دقیقا همان شرک کفار قریش در پرستش بتها بود...
زیرا مشرکان عرب به توحید ربوبیت اقرار داشتند، یعنی آنکه آفریدگارِ تدبیرگرِ کار جهان همان الله است که در این مورد (یعنی خلقت و تدبیر امورِ جهان) شریکی ندارد، چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٣١﴾ [يونس: ٣١]
«بگو کیست که از آسمان و زمین به شما روزی میبخشد یا کیست که حاکم بر گوشها و دیدگان است و کیست که زنده را از مرده بیرون میآورد و مرده را از زنده خارج میسازد و کیست که کارها را تدبیر میکند؟ خواهند گفت الله؛ پس بگو آیا پروا نمیکنید؟».
اما با این وجود، پیامبر ج با آنان جنگید، زیرا آنان تمام انواع عبادات را خاص خداوند نکرده بودند...
زیرا شرک یعنی آنکه بنده چیزی را که مختص الله ـ سبحانه و تعالی ـ است برای غیر او انجام دهد، حال تفاوت ندارد که این غیر الله ـ چنانکه در جاهلیت نخست میگفتند ـ بت باشد یا نام دیگری بر آن نهاده شود مانند ولی و قبر و ضریح...
توجیه دوم:
شاید برخی از وابستگان قبور بگویند: ما برای طلب شفاعت به صاحبان قبور که از اولیاء و صالحانند تقرب میجوییم، چرا که این مردگان گروهی از صالحانند که نزد خداوند دارای جاه و منزلت هستند... برای همین از آنان میخواهیم برای ما نزد خداوند شفاعت کنند...
خطاب به آنان میگوییم: شما را چه شده؟ دعوتگر خداوند را اجابت کنید و به او ایمان آورید... خداوند قرار دادن شفیعان را شرک نامیده است:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٨﴾ [يونس: ١٨]
«و به جای الله چیزهایی را میپرستند که نه به آنان زیان میرساند ونه به آنان سود میدهد و میگویند اینها نزد الله شفاعتگران ما هستند بگو آیا الله را به چیزی که در آسمانها و در زمین نمیداند آگاه میگردانید او پاک و برتر است از آنچه [با وی] شریک میسازند».
همچنین میگوییم: ما نیز مانند شما به این اعتقاد داریم که خداوند به انبیا و اولیای خود شفاعتی عطا کرده، و آنان نزدیکترین مردم به اویند... اما خداوند ما را از درخواست کردن آنان و دعایشان نهی نموده...
درست است؛ انبیا و اولیا و شهدا نزد خداوند دارای شفاعتند، اما این شفاعت در اختیار خود آنان نیست که برای هر کس که بخواهند شفاعت کنند و از هر کس که نخواهند باز دارند... هرگز... آنان تنها پس از اجازهی خداوند و تنها برای آنان که خودِ خداوند راضی است، شفاعت میکنند...
توجیه سوم:
شبههای است که ممکن است شیطان به دل برخی از مردم بیندازد و آن این است که قبر پیامبر ج بدون انکاری از سوی مسلمانان به مسجد نبوی افزوده شده است و اگر چنین کاری حرام بود در آن دفن نمیشد...
پاسخ: پیامبر ج در همان جایی دفن شد که درگذشته بود... در واقع وی در مسجد دفن نشد بلکه در جحرهی خود دفن شد... آغاز کار چنین بود و صحابهش وی را در حجرهی ام المومنین عائشه دفن کردند تا کسی بعدها نتواند آن را مسجد قرار دهد، چنانکه در حدیث عائشهل آمده که رسول خدا ج در بیماری وفاتش فرمود: «خداوند یهود و نصارا را لعنت کند؛ قبور پیامبران خود را مسجد قرار دادند» ام المومنین میگوید: اگر چنین نبود قبرش را بیرون [از خانه] قرار میدادند، اما ترسیدند که مسجد قرار داده شود [به روایت بخاری و مسلم].
آری؛ ایشان ج نخست در خانهی عائشهل دفن شدند و خانهی عائشه از سمت شرق به مسجد چسبیده بود...
سالها گذشت و مردم بیشتر شدند و صحابه مسجد را از همهی جهات گسترش میدادند مگر از جهت شرق... مسجد از سمت غرب و شمال و جنوب توسعه داده شد به جز از سمت شرق، چرا که قبر پیامبر ج آنان را از توسعهی مسجد از آن سمت باز میداشت...
سپس در سال ۸۸ هجری، یعنی ۷۷ سال پس از وفات پیامبر و بعد از آنکه همهی اصحاب پیامبر ج که در مدینه بودند درگذشتند، ولید بن عبدالملک، خلیفهی اموی دستور داد تا برای توسعهی مسجدالنبی آن را ویران کردند و امر کرد تا آن را از همهی جهات توسعه دهند و حجرههای همسران پیامبر ج را به مسجد بیفزایند... بدین ترتیب مسجد از سمت شرق نیز گسترش یافت و حجرهی ام المومنین عائشهل به مسجد افزوده شد و قبر پیامبر ج همجوار مسجد گردید...
این بود داستان قبر پیامبر خدا ج و مسجد ایشان...
بنابراین کسی نمیتواند به واقعهای که پس از صحابهش رخ داده استدلال نماید چرا که این کار مخالف احادیث ثابت و صحیح و مخالف فهم و عمل سلف امت است... در واقع ولید بن عبدالملک اموی ـ که خداوند از او درگذرد ـ در وارد ساختن حجره به داخل مسجد پیامبر ج اشتباه نمود، زیرا پیامبر ج از بنا نمودن مساجد بر قبرها نهی کرده است و درست این بود که مسجد از دیگر جهات توسعه داده میشد نه از جهت حجرهی ام المومنین...
باز به وابستگان قبور میگویم: دعوتگر خداوند را اجابت کنید و به او ایمان آورید...
به خاطر خدا بگویید: آیا شنیدهاید که کسی از سلف صالح این امت به ضریح و قبور توسل کند؟ و از آن پادشاه دانا غافل شود؟
آیا شنیدهاید که کسی از آنها نزد قبر پیامبر ج یا یکی از صحابه یا اهل بیت بایستد و حاجتی بخواهد یا خواهان حل مشکلی شود؟
بنگر که در دوران عمرس هنگامی که با آنان برای نماز طلب باران خارج شد، دستانش را به دعا بلند کرد و گفت: «خداوندا ما هنگامی که دچار خشکسالی میشدیم به دعای پیامبرمان توسل میکردیم و باران میبارید... خداوندا [هماکنون] به دعای عموی پیامبرت ج توسل میجوییم...». سپس روی به عباسس کرد و گفت: «ای عباس، برخیز و از خداوند بخواه به ما باران عطا کند» آنگاه عباس برخاست و خداوند را به دعا خواند و مردم برای دعای او آمین گفتند و گریستند... تا آنکه ابرها بر بالای سر آنان جمع شدند و بارید...
پس بنگر به صحابهی گرامی پیامبر که هم علمشان بیش از ما بود و هم محبتشان به پیامبر ج بیش از محبت ما، اما در هنگام بروز سختیها به نزد قبر پیامبر ج نرفتند و نه گفتند: ای رسول خدا! برای ما نزد خداوند شفاعت کن!
هرگز... زیرا آنان میدانستند به دعا خواندن مردگان جایز نیست، حتی اگر آن میت، پیامبر باشد...
آه و حسرت بر بیچارگانی که امروزه بر خاک و استخوان مردگان جمع میشوند و از آن خواهان مغفرت و رحمت هستند...
ای قوم ما! کجا میروید؟ به نظر شما هنگامی که پیامبر خدا ج از برپا داشتند تصاویر و مجسمهها نهی نمود، این کارش بیهوده و بیهدف بود؟ یا آنکه ترسیده بود مسلمانان باری دیگر به جاهلیت نخست باز گردند؟ به عبادت تصاویر و مجسمهها؟ و چه تفاوتی است میان کسی که تصاویر و مجسمهها را بزرگ میدارد و کسی که قبرها و ضریحها را؟
***
از دیگر وسائل شرک، قسم به غیر الله است...
سوگند یاد کردن به کعبه و امانت و شرف و زندگی فلان کس و مقام پیامبر و فلان ولی، هیچکدام جایز نیست و همه حرام است، چرا که سوگند نوعی بزرگداشت است که تنها شایستهی الله است...
امام احمد از ابن عمر روایت کرده است که رسول الله ج فرمود: «هر کس به غیر الله سوگند یاد کند، شرک ورزیده» و رسول خدا ج میفرماید: «هر که میخواهد سوگند یاد کند، به الله قسم بخورد یا ساکت شود»...
اگر شخصی به کسی یا چیزی غیر از خداوند سوگند یاد کند با این اعتقاد که عظمت وی مانند الله است، این کارِ او شرکِ اکبر است، اما اگر معتقد باشد که مقام وی پایینتر از خداوند است، مرتکب شرک اصغر شده است.
اما کسی که از روی فراموشی به غیر خدا قسم یاد کندکفارهاش این است که بگوید: «لا إله إلا الله»، چنانکه بخاری از پیامبر خدا ج روایت نموده که فرمود: «هر که سوگند یاد کرد و در سوگندش گفت: قسم به لات و عزی، بگوید: لا إله إلا الله»...
و هر که به این نوع سوگند عادت کرده باید بر ترک آن با نفس خود مجاهده کند...
همینطور برخی از انواع شرکهای لفظی بر زبان بعضی از مردم جاری میشود مانند این سخن که: هر چه تو و خدا بخواهید، یا: اگر خدا و فلانی بخواهند... یا: من جز خدا و تو کسی را ندارم... یا این از برکات خدا و برکات شماست...
اما صحیح این است که مثلا بگوید: اگر خدا بخواهد و سپس فلانی بخواهد... یا اگر یاری خدا و سپس یاری فلانی نبود...
***
آویزان کردن تعویذ و مهره و نوشتهها و دعاها به خود از ترس چشم زخم و دیگر اسباب، شرک است... حال اگر شخص اعتقاد داشته باشد این کارها تنها اسبابی برای رفع بلا یا دور کردن آن است، این کار، شرکِ اصغر خواهد بود، اما اگر اعتقاد داشته باشد این تعویذها در ذات خود بلا را دور میکند، چنین کاری شرک اکبر است، زیرا تعلق و امید به غیر خدا است و اعتقاد به این است که چیزی غیر از الله توانایی تصرف در جهان را دارد...
تمیمه (تعویذ) بر دو نوع است:
اینکه از قرآن باشد، مانند اینکه بر پارچه یا چرم یا قطعهای طلا یا هر چیزی دیگر، آیاتی از قرآن را بنویسد که این جایز نیست، زیرا چنین کاری از پیامبر ج و اصحاب وی روایت نشده و منجر به آویزان کردن چیزهای دیگر میشود...
نوع دوم تمیمههای حاوی نوشتههایی غیر از آیات قرآن است، مانند کسانی که نامهای جنیان و علائم و رمزهای جادوگران را به خود آویزان میکنند که این از اسباب و وسائل شرک است...
ابن مسعودس میگوید: «هر که تمیمهای را از [گردن] انسانی باز کند مانند این است که بردهای را آزاد کرده باشد»...
پیامبر ج مردی را دید که حلقهای آهنی را در دست کرده است. به او گفت: «این چیست؟» گفت: از «واهنه» است. (یعنی از ترس بیماری)...
فرمود: «آن را بیندازد چرا که جز بر «وهن» (سستی) تو نمیافزاید و اگر در حالی بمیری که این بر دست توست رستگار نخواهی شد»...
همینطور ادعای علم غیب از جملهی انواع شرک است، چرا که جز خداوند متعال کسی غیب را نمیداند. خداوند متعال میفرماید:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ﴾ [النمل: ٦٥]
«بگو در آسمانها و زمین، کسی جز الله غیب را نمیداند».
بنابراین هرگز امکان ندارد کسی غیب را بداند؛ نه فرشتهای مقرب و نه پیامبری مُرسَل... هیچکس جز الله غیب را نمیداند...
مگر آنکه آن کس پیامبری باشد که خداوند به وی مقداری از امور غیب را وحی کند، چنانکه خداوند نیرنگهای کفار و نشانههای قیامت و اینگونه مسائل را به پیامبرش ج وحی نمود...
پس هر کس، به هر عنوان ـ مانند کف خوانی یا فال قهوه یا نظر به ستارگان یا پیشگویی و جادو ـ ادعای علم غیب کند دروغگو و کافر است...
اما آنچه از برخی دجالان و جادوگران رخ میدهد مانند پیدا شدن گمشدهها توسط آنان یا فهمیدن سبب برخی از بیماریها به سبب استخدام جن و شیاطین است...
ممکن است برخی از اشخاص ضعیف الایمان به نزد ستارهشناسان بروند و دربارهی آینده و ازدواج خود از آنان بپرسند، که این حرام است، و هر که ادعای علم غیب کند یا سخن کسی که ادعای علم غیب دارد را تصدیق کند، کافر شده است...
همینطور مراجعه به فالهای ماهیانه در روزنامهها و مجلات یا تماس تلفنی با کسانی که ادعای شناخت غیب دارند یا پرسش از آنان، که همهی این کارها حرام است...
از دیگر وسائل شرک، سحر و کهانت و پیشگویی است، چرا که سحر از بزرگترین گناهان است. پیامبر ما ج میفرماید: «از هفت گناه هلاک کننده بپرهیزید» گفتند: [آنها] چه هستند؟ فرمود: «شرک به خداوند و جادوگری و...».
چرا که سحر مستلزم به خدمت گرفتن شیاطین و تقرب جستن به آنان با کارهایی است که دوست دارند تا به خدمت او درآیند، همینطور ادعای دانستن غیب که خود کفر و گمراهی است؛ برای همین است که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ٦٩﴾ [طه: ٦٩]
«و جادوگر هر جا که رود رستگار نمیشود».
حکم ساحر، قتل است، چنانکه گروهی از صحابه چنین میکردند، اما امروزه در حق جادوگران سهلانگاری میشود و آن را هنر میدانند و برای آنان جشنها و مسابقات برگزار میکنند و هزاران تماشاگر در نمایش آنان حاضر میشوند که این سهلانگاری در امر عقیده است، و چه زیباست کاری که ابوذر با یکی از جادوگران انجام داد...
یک بار ابوذر بر یکی از خلفا وارد شد که نزد وی جادوگری با شمشیر خود بازی میکرد و به مردم چنین وانمود میکرد که سر مردی را قطع میکند و سپس سر وی را به جایش باز میگرداند و او را زنده میکرد...
ابوذر روز بعد دوباره به همان مجلس رفت در حالی که ردایی پوشیده بود و شمشیر خود را زیر آن پنهان کرده بود... سپس بر خلیفه وارد شد و دید همان ساحر در حال نمایش با شمشیر است... و در برابر مردم جادوگری میکند و مردم از کار وی در شگفتند! پس ناگهان شمشیر خود را بیرون آورد و بر گردن ساحر فرود آورد و سرش را از تن جدا کرد...
ساحر به زمین افتاد... سپس ابوذر گفت: شنیدم رسول خدا ج میفرمود: «حد جادوگر، یک ضربهی شمشیر است» آنگاه رو به جنازهی ساحر کرد و گفت: حالا خودت را زنده کن! خودت را زنده کن!
همچنین پیامبر خدا ج میفرماید: «هر که نزد پیشگویی آمد و سخن او را تصدیق نمود به آنچه بر محمد نازل شده کفر ورزیده است».
چیزی که باید دربارهاش هشدار داد این است که جادوگران و کاهنان و پیشگویان گاه خود را در ظاهر انسانی صالح و اهل دین جا میزنند و بیماران خود را دستور میدهند که برای غیر خدا ذبح کنند، که مثلا گوسفندی را با فلان اوصاف ذبح کنند یا مرغی را سر ببرند...
و گاه به نام دعایی که در گردن بیاویزند یا در خانههای خود آویزان کنند، برای آنان طلسمهای شرک آمیز یا تعویذهای شیطانی مینویسند...
برخی از این جادوگران خود را در نقش اولیاء الله که دارای کرامات و خوارق عادات هستند نشان میدهند، مثلا خود را با شمشیر میزنند یا زیر چرخ اتوموبیل میخوابند و آسیبی نمیبینند... و از این نوع کارها که در حقیقت جادو و از عمل شیطان است کهبه دست این جادوگران انجام میدهد و این شیاطین با یاد خداوند میگریزند...
مانند داستانی که یکی از دوستان برایم تعریف کرد... وی میگفت: در یکی از سفرهایم به یک سیرک رفتم...
در حالی که نمایش آنان را تماشا میکردم زنی وارد صحنه شد و با توانایی عجیبی بر روی طناب راه رفت سپس به روی دیواری پرید و طوری بر آن بالا رفت که انگار مگس است! مردم از دیدن کار او بسیار تعجب کردند...
با خود گفتم ممکن نیست کارهایی که او میکند صرفا حرکات آکروباتیک باشد... درست است من گناهکارم اما موحد هستم و چنین چیزی را نمیپسندم... در حیرت بودم که چه کنم؟
تا اینکه یادم آمد در یکی از خطبههای جمعه که دربارهی جادو و جادوگران بود، خطیب میگفت جادوگران از شیاطین کمک میگیرند و شیاطین با ذکر خداوند نیرنگشان باطل میشود و قدرت خود را از دست میدهند...
از صندلی خودم بلند شدم و به سمت سکو رفتم... مردم که شگفتزده بودند دست میزدند و فکر میکردند من از شدت هیجان دارم به او نزدیک میشوم...
وقتی به سکو رسیدم و به او نزدیک شدم نگاهم را به او دوختم و شروع به خواندن آیة الکرسی کردم: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ ...﴾ [البقرة: ٢٥٥]
ناگهان آن زن شروع به لرزیدن کرد... به خدا قسم هنوز آیه را به پایان نرسانده بودم که به زمین افتاد و حالت تشنج به او دست داد... مردم ترسیدند و از جاهای خود بلند شدند و او را به بیمارستان بردند...
راست میگوید خداوندﻷ که:
﴿إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا٧٦﴾ [النساء: ٧٦]
«همانا نیرنگ شیطان ضعیف است».
و میفرماید:
﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ٥٤﴾ [آل عمران: ٥٤]
«و مکر آوردند و الله نیز تدبیر نمود و الله بهترین تدبیر کنندگان است».
از دیگر عوامل شرک، بزرگ داشتن تمثالها و بناهای یادبود است...
تمثال به مجسمههایی میگویند که به شکل انسان یا حیوان ساخته میشوند و بناهای یادبود نیز مجسمههایی هستند که به شکل رهبران و بزرگان در میدانها یا پارکها و اماکن عمومی نصب میشوند، و در زمین شرکی صورت نگرفته مگر به سبب همین مجسمهها...
آیا نمیبینید که قوم نوح وقتی مجسمههایی را به شکل مردان [صالح] ساختند، مدت زمانی نگذشت تا آنکه آن مجسمهها را همراه با خداوند عبادت کردند؟
برای همین است که رسول خدا ج از ساختن مجسمهها و کشیدن تصاویر [موجودات روحدار] نهی کرده است، چرا که این اینها عواملی هستند که به شرک منجر میشوند...
حتی رسول خدا ج تصویرگران را نفرین نموده و خبر داده که آنان شدیدترین عذاب را در روز قیامت خواهند داشت، و امر به از بین بردن تصاویر داده و فرموده است که فرشتگان وارد خانهای که در آن تصویر وجود داشته باشد، نمیشوند...
از دیگر عوامل منجر به شرک، توسل نامشروع است: مانند توسل به مقام پیامبر ج یا به ذات آفریدگان یا حق آنان... بنابراین جایز نیست انسان در دعای خود بگوید: خداوندا من با توسل به جاه پیامبر از تو چنین میخواهم... یا به حق فلان کس، یا به روح فلان میت... هیچکدام از این توسلها جایز نیست، بلکه توسل جایز، توسل انسان به نامها و صفات خداوند است، مثل اینکه بگوید: ای رحیم، مرا مورد رحمت خود قرار ده، یا بگوید: ای غفور، مرا بیامرز...
همینطور توسل به خداوند با ایمان و اعمال صالح، جایز است؛ مثل اینکه بگوید: خداوندا به سبب ایمانی که دارم و پیامبرانت را تصدیق کردهام مرا بهشتی بگردان...
همچنین توسل به دعای صالحان؛ مثلا از بندهی صالحی که در قید حیات است بخواهد تا برای او از خداوند چیزی بخواهد، چرا که دعای مسلمان برای برادرش در غیاب او مستجاب است، اما در خواست از میت نزد قبر وی جایز نیست، زیرا همهی مواردی که ذکر شد از حقوق خاص خداوند است و صرف آن برای غیر وی شایسته نیست...
از جلمهی ایمان به خداوند، اعتقاد به این حقیقت است که وی پروردگارِ همه چیز است و تنها او مستحق عبادت است... و او دارای نامهای نیک و صفات والا است:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١﴾ [الشورى: ١١]
«چیزی مانند او نیست و او شنوا و بینا است».
و او هر گاه بخواهد هر سخنی را هر گونه که بخواهد میگوید... و او با ذات و صفات خود بر بندگان عالی و بلند است... بر عرش خود مستوی است و از حال بندگانش آگاه است، سخنانشان را میشنود و کارهایشان را میبیند...
و ایمان داریم که مومنان پروردگار خود را در روز قیامت میبینند... خداوند متعال میفرماید:
﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣﴾ [القيامة: ٢٢-٢٣]
«در آن روز چهرههایی شاداب و مسرور است (۲۲) و به پروردگارش مینگرد».
همینطور ایمان به ملائکه و کتابهای آسمانی؛ یعنی باور به اینکه خداوند قرآن را بر محمد و تورات را بر موسی و انجیل را بر عیسی و زبور را بر داوود ـ †ـ نازل نمود که همه کلام خداوند هستند...
و ایمان به پیامبران، † که بسیارند و خداوند برخی را برای ما نام برده و برخی دیگر را نام نبرده است. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلٗا مِّن قَبۡلِكَ مِنۡهُم مَّن قَصَصۡنَا عَلَيۡكَ وَمِنۡهُم مَّن لَّمۡ نَقۡصُصۡ عَلَيۡكَۗ﴾ [غافر: ٧٨]
«و بیشک پیش از تو پیامبرانی را فرستادیم؛ برخی از آنان [ماجرایشان] را بر تو حکایت کردهایم و برخی از آنان را بر تو حکایت نکردهایم...»
و ایمان به آخرت...
یعنی آنکه در گام نخست به عذاب و نعیم قبر ایمان داشته باشی چرا که این ایمان با کتاب و سنت ثابت است...
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَحَاقَ بَِٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ٤٥ ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ٤٦﴾ [غافر: ٤٥-٤٦]
«و فرعونیان را عذاب سخت فرو گرفت (۴۵) صبح و شام بر آتش عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا شود [ندا میآید که] آل فرعون را در سختترین عذاب درآورید».
همچنین خداوند متعال دربارهی منافقان میفرماید:
﴿سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ١٠١﴾ [التوبة: ١٠١]
«به زودی آنان را دو بار عذاب میکنیم، سپس به عذابی بزرگ باز گردانده میشوند».
ابن مسعود و دیگران در تفسیر این آیه میگویند: عذاب اول در دنیا و عذاب دوم در قبر است، سپس به عذاب بزرگ در آتش جهنم باز گردانده میشوند...
اما احادیثی که دربارهی اثبات عذاب و نعیم قبر وارد شده بسیار است و حتی ابن قیم و دیگران به متواتر بودن آن تصریح کردهاند... در سنت بیش از پنجاه حدیث در این باره وارد شده است، از جمله در صحیحین بخاری و مسلم روایت است که پیامبر ج از کنار دو قبر گذشت، پس فرمود: «بیشک آن دو عذاب میشوند و برای کار بزرگی عذاب نمیشوند؛ یکی از آن دو خود را از ادرارش پاک نمیداشت و دیگری سخنچینی میکرد...».
همینطور در صحیحین روایت است که رسول خدا ج در دعای خود میفرمود: «خداوندا از عذاب قبر به تو پناه میبرم...»
از جملهی ایمان به آخرت، ایمان به رستاخیز و زنده شدن مردگان هنگام دمیده شدن در شیپور است... آنگاه لخت و پابرهنه و ختنه نشده از قبرهای خود برمیخیزند، چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعۡدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ١٥ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تُبۡعَثُونَ١٦﴾ [المؤمنون: ١٥-١٦]
«سپس شما [پس از آن] خواهید مرد (۱۵) آنگاه شما در روز قیامت برانگیخته خواهید شد».
و ایمان به حساب و جزا و بهشت و جهنم...
همینطور اعتقاد به نشانههای کوچک و بزرگ قیامت مانند خروج دجال و نزول عیسی÷ از آسمان و طلوع خورشید از مغرب و خروج دابة الارض از جایگاهش و دیگر نشانهها...
همچنین به شفاعت و حوض و ترازو و دیدن خداوند متعال و دیگر امور آخرت ایمان داریم...
باور به تقدیر ـ خیر و شر آن ـ جزو ایمان است، که [هر چه رخ میدهد] مقدر و نوشته شده از سوی خداوند است...
***
مسخره کردن دین خداوند، که باعث ارتداد از اسلام است. خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ٦٥ لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ كَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡۚ﴾ [التوبة: ٦٥-٦٦]
«بگو آیا با الله و آیاتش و پیامبرش تمسخر میکردید؟ (۶۵) عذر نیاورید، پس از ایمانتان کافر شدید».
مانند برخی سخنان که عدهای بر زبان میآورند که: اسلام دینی قدیمی است و به درد دوران ما نمیخورد! یا: اسلام ارتجاع و عقبماندگی است! یا اینکه: قوانین وضعی بهتر از اسلام است...
از بزرگترین عوامل وارد شدن اشکال در عقیده، حکم بر اساس چیزی است که خداوند نازل نکرده است، زیرا یکی از مقتضیات ایمان، حکم کردن بر اساس شریعت او در گفتار و کردار و اختلافات و مسائل مالی و دیگر حقوق است...
خداوند متعال میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥﴾ [النساء: ٦٥]
«ولی چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمیآورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایهی اختلاف است داور گردانند سپس از حکمی که کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملا سرت سلیم فرود آورند».
بنابراین، باید بر اساس آنچه خداوند نازل کرده حکم نمود، در همه چیز: در خرید و فروش... دربارهی دزدی و زنا و دیگر امور، نه تنها در احکام طلاق و ازدواج و قوانین احوال شخصی...
هر که برای مردم قانون گزاری نمود و ادعا نمود این قوانین مناسبتر و بهتر از حکم خداوند است، دچار کفر شده است، زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ﴾ [الشورى: ٢١]
«یا برای آنان شریکانی است که در آنچه الله بدان اجازه نداده برایشان آیینی نهادهاند؟».
و فرموده است:
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ٥٠﴾ [المائدة: ٥٠]
«آیا خواستار حکم جاهلیتاند؟ و برای مردمی که یقین دارند، داوری چه کسی از الله بهتر است؟».
همچنین در حدیث صحیح آمده هنگامی که خداوند متعال آیهی ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [٢] را [دربارهی اهل کتاب] نازل نمود، عدی بن حاتمس [که هنوز نصرانی بود] گفت: ای رسول خدا، ما آنان را عبادت نمیکنیم... پیامبر ج فرمود: «آیا برای شما حرام خدا را حلال نمیکنند و در نتیجه شما آن را حلال میکنید؟ و حلال خدا را حرام نمیکنند و شما آن را حرام میدانید؟» گفت: آری. فرمود: «همین عبادت کردن آنهاست».
از دیگر نواقض ایمان، دوستی با کافران و یا دشمنیِ با مومنان است...
شکی در این نیست که بر مسلمانان واجب است از مودت با کافران دوری کنند چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ﴾ [الممتحنة: ١]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی بر مگیرید [به طوری] که با آنها اظهار دوستی کنید و حال آنکه قطعا به آن حقی که برای شما آمده کافرند».
و خداوند متعال میفرماید:
﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ﴾ [المجادلة: ٢٢]
«قومی را نیابی که به الله و آخرت ایمان داشته باشند [و] کسانی را که با الله و پیامبرش مخالفت کردهاند دوست بدارند، هرچند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیرهی آنان باشند...».
و نشانهها همه دال بر کفر آنان به خداوند و نیرنگشان علیه اسلام و مسلمانان است...
چنانکه الله ـ سبحانه و تعالی ـ میفرماید:
﴿قَدۡ بَدَتِ ٱلۡبَغۡضَآءُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَمَا تُخۡفِي صُدُورُهُمۡ أَكۡبَرُۚ قَدۡ بَيَّنَّا لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِۖ إِن كُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ١١٨ هَٰٓأَنتُمۡ أُوْلَآءِ تُحِبُّونَهُمۡ وَلَا يُحِبُّونَكُمۡ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱلۡكِتَٰبِ كُلِّهِۦ وَإِذَا لَقُوكُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ عَضُّواْ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَنَامِلَ مِنَ ٱلۡغَيۡظِۚ قُلۡ مُوتُواْ بِغَيۡظِكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ١١٩ إِن تَمۡسَسۡكُمۡ حَسَنَةٞ تَسُؤۡهُمۡ وَإِن تُصِبۡكُمۡ سَيِّئَةٞ يَفۡرَحُواْ بِهَاۖ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيًۡٔاۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ١٢٠﴾ [آل عمران: ١١٨-١٢٠]
«دشمنی از لحن و سخنشان آشکار است و آنچه سینههایشان نهان میدارد بزرگتر است؛ در حقیقت ما نشانهها[ی دشمنی آنان] را برای شما بیان کردیم اگر تعقل کنید (۱۱۸) هان شما کسانی هستید که آنان را دوست دارید و [حال آنکه] آنان شما را دوست ندارند و شما به همه کتابها[ی خدا] ایمان دارید و چون با شما برخورد کنند میگویند ایمان آوردیم و چون [باهم] خلوت کنند از شدت خشم بر شما سرانگشتان خود را میگزند بگو به خشم خود بمیرید که الله به راز درون سینهها داناست (۱۱۹) اگر به شما خوشی رسد آنان را بدحال میکند و اگر به شما گزندی رسد بدان شاد میشوند و اگر صبر کنید و پرهیزگاری نمایید نیرنگشان هیچ زیانی به شما نمیرساند یقینا الله به آنچه میکنند احاطه دارد».
از نمونههای دوستی برخی از مسلمانان با کافران در دورانِ ما، همنشینی و مودت با آنان بدون قصد دعوت، و یا اقامت و سفر غیر ضروری به کشورهای آنان و شبیه ساختن خود به کافران در لباس و ظاهر و روش زندگی، و سخن گفتن غیر ضروری به زبان آنها است...
همچنین از بزرگترین نواقض ایمان پایین دانستن شأن و منزلت اصحاب رسول خدا ج یا دشنام دادن به آنان و اهانت به اهل بیت بزرگوار ایشان است...
ما اصحاب رسول خدا ج را دوست میداریم و در محبت هیچیک از آنان زیادهروی نمیکنیم، نه در مورد علیس و نه دیگر اصحاب وی...
و از هیچیک از آنان برائت نمیجوییم، بلکه از دشمنان آنان اظهار بیزاری میکنیم و آن بزرگواران را جز به نیکی یاد نمیکنیم... خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: ١٠٠]
«و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنان پیروی نمودند، الله از آنان خشنود است و آنان [نیز] از او خشنودند...».
مذهب اهل سنت و جماعت دربارهی اختلافات و جنگهایی که میان آنان رخ داده، دست نگه داشتن از سخن در این باره است زیرا آنان انسانهایی بودند که گاه به راه درست میروند و گاه به خطا، و همانطور که خداوند شمشیرهای ما را از وارد شدن به آن فتنهها دور نگه داشته ما نیز زبانهایمان را از ورود به آن باز میداریم و در این باره میگوییم: آنها انسانهایی بودند که پروردگاری دارند که در قیامت یکجایشان میکند و میانشان داوری میکند...
همچنین خلافت را پس از پیامبر خدا ج برای ابوبکر ثابت میدانیم و وی را بهترین امت پس از پیامبر و مقدم بر همه میدانیم... سپس عمر، سپس عثمان سپس علی، خداوند از همهی آنان خشنود باد...
از دیگر مسائلی که به ایمان ضربه میزند بدعتهایی است که برخی از مسلمانان ساختهاند و گمان میکنند باعث نزدیکتر شدن آنان به خداوند میشود، مانند جشن گرفتن روز تولد پیامبر ج و بلند شدن در اثنای آن [به زعم حضور ایشان] وگفتن سلام به وی در این حالت است. همینطور جشن گرفتن روز تولد اولیا و صالحان دیگر، که همهی اینها بدعت در دین است و پیامبر ج و صحابه چنین کاری نکردهاند و بلکه از رسول خدا ج ثابت است که فرمودند: «هر که در این امر ما چیزی نو بسازد که از آن نیست، پس آن چیز مردود است» و فرمود: «هر نوآوری [در دین] بدعت است و هر بدعتی گمراهی است».
و خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: ٣]
«امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما به اتمام رساندم و اسلام را به عنوان دین برای شما پسندیدم».
آری؛ دین را برای ما کامل نمود، و اگر جشن گرفتن مولود جزو دینی بود که خداوند برای ما پسندیده است بیشک پیامبر ما ج آن را برای امتش بیان میکرد...
علما صریحا جشن مولودی را انکار کردهاند، به ویژه اگر در آن دربارهی رسول خدا ج غلو و زیادهروی و اختلاط زنان و مردان صورت گیرد یا از آلات لهو و طرب استفاده شود...
همینطور احتمال دارد اینگونه مراسمها با فرا خواندن رسول خدا ج و استغاثه و طلب مدد از او و اعتقاد به اینکه وی غیب میداند و دیگر امور کفری، به شرک اکبر منجر شود...
اوصافی مانند دانستن غیب و مغفرت در روز قیامت و در دست داشتن امور دنیا و آخرت، جز در حق خداوند که ملکوت آسمانها و زمین به دست اوست، صحیح نیست، اما چنین مسائلی در جشنهای تولد پیامبر ج یا مولد دیگر اولیاء به کثرت رخ میدهد...
ممکن است کسی بگوید: در این جشنها رسول خدا ج یاد میشود، و سیرتش خوانده میشود.
در پاسخ میگوییم: این سخن خوبی است، اما میتوان رسول خدا ج را بر روی منابر یا در سخنرانیها و مجالس عمومی یاد کرد و سیرت او را به مردم گفت، بدون آنکه نیاز به تعیین زمان و مکان مشخص در یک سال باشد، و خداوند متعال فرموده است:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [النساء: ٥٩]
«پس هرگاه در چیزی اختلاف نظر یافتید، آن را به الله و پیامبرش عرضه بدارید...».
ما در قرآن جستجو کردیم، ندیدیم جایی خداوند ما را به انجام جشنهای تولد امر کرده باشد، بلکه قرآن به ما میگوید دین کامل شده؛ در سنت هم گشتیم و در آن ندیدیم که رسول خدا ج چنین کاری انجام داده یا اصحابش را به آن امر کرده باشد...
بنابراین برای انسان عاقل شایسته نیست که فریب تعداد زیاد کسانی را بخورد که این کار را انجام میدهند، چرا که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِن تُطِعۡ أَكۡثَرَ مَن فِي ٱلۡأَرۡضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ﴾ [الأنعام: ١١٦]
«و اگر از بیشتر اهل زمین پیروی کنی تو را از راه الله گمراه میکنند...».
یکی از شگفتیها این است که برخی از مردم برای شرکت در جشنهای بدعتی کوشش میکنند اما از حضور در نمازهای جمعه و جماعت تخلف میکنند! و بعضی از آنان گمان میکنند که خود پیامبر ج در مراسم مولود حاضر میشود، برای همین برای وی از جا بر میخیزند و خوش آمد میگویند!
همه این را میدانیم که ایمان بنده کامل نمیشود تا آنکه رسول خدا ج را دوست داشته و او را گرامی بدارد، و قرار دادن وی به عنوان امام و رهبر، بخشی از این بزرگداشت است، برای همین از عباداتی که وی مشروع ساخته تجاوز نمیکنیم...
***
از دیگر بدعتهای آشکار، جشن گرفتن شب ۲۷ رمضان است؛ رسول خدا ج چنانکه در صحیحین روایت است، فرموده: «هر که رمضان را از روی ایمان و اخلاص به نماز بایستد، گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود» و «هر که شب قدر را از روی ایمان و اخلاص به نماز ایستد گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود».
این رهنمود پیامبر ج دربارهی رمضان و شب قدر است... اما جشن گرفتن شب بیست و هفتم به این عنوان که این شب، شب قدر است، مخالف روش و رهنمود پیامبر خدا ج است، چرا که چنین جشنی نوآوری در دین است، به ویژه آنکه شب قدر ممکن است شب بیست و هفتم باشد، و ممکن است شبی دیگر باشد...
یکی دیگر از بدعتها، جشن گرفتن شب اسراء و معراج است، در حالی که دربارهی شب اسراء و معراج و تاریخ آن در احادیث صحیح چیزی نیامده که در ماه رجب یا ماه دیگری بوده است، و حتی اگر تاریخ آن مشخص بود باز هم مخصوص گرداندن آن به عبادت یا جشن جایز نبود، چرا که پیامبر خدا ج و اصحابش این شب را جشن نگرفتهاند و هیچ عبادت مخصوصی را در آن انجام ندادهاند و پیامبر ج رسالت را انجام داده و امانت را ادا کرده است و اگر بزرگداشت این شب از دین خدا بود حتما آن را برای ما بیان مینمود...
از دیگر بدعتها جشن گرفتن شب نیمهی شعبان و روزه گرفتن روز آن است... برای چنین چیزی هیچ دلیل شرعی وجود ندارد و دربارهی فضیلت آن احادیث ضعیفی وارد شده که نمیتوان به آن استناد نمود، چنانکه حافظ ابن رجب و دیگر علما بیان کردهاند...
زید بن اسلم میگوید: هیچ یک از مشایخ و فقهایمان را ندیدیم که برای شب نیمهی شعبان اهمیت خاصی قائل باشند...
***
و در پایان، بدانید که جنایت بزرگ و مصیبت عظیم، ترک نماز است...
رسول الله ج در حدیثی که مسلم روایت کرده میفرماید: «فاصلهی میان شخص و کفر یا شرک، ترک نماز است»...
و نزد ترمذی با سند صحیح از عبدالله بن شقیق از ابوهریرهس روایت است که گفت: «اصحاب رسول خدا ج ترک هیچ عملی را کفر نمیدانستند مگر نماز...».
ابن قیم میگوید: یکی از کسانی که اهل گناه و تقصیر در حق خداوند بود، در بستر مرگ بود... ناگهان حالت مرگ به وی دست داد... اطرافیان هراسان به سمت او آمدند و روبروی او نشستند و خداوند را به یاد او آوردند و شروع کردند به تلقین لا إله إلا الله برای وی... او در این حال اشکهای خود را پاک میکرد... هنگامی که روحش از بدن خارج میشد با صدای بلند فریاد زد و گفت: بگویم لا إله إلا الله؟! لا إله إلا الله به چه درد من میخورد در حالی که یادم نمیآید برای خدا یک نماز خوانده باشم؟! سپس گریست تا جان داد...
عامر بن عبدالله بن زبیر در بستر مرگ نفسهایش به شماره افتاده بود و خانوادهاش در کنار او گریه میکردند...
در همین حال که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد شنید که موذن اذان مغرب میگوید، در حالی که نفس در گلویش به سختی بالا میآمد و به سختی در حال جان دادن بود...
همین که صدای اذان را شنید به کسانی که دور و برش بودند گفت: دستم را بگیرید!!
گفتند: به کجا؟ گفت: به مسجد...
گفتند: با اینکه در این حال هستی؟!
گفت: سبحان الله! منادی نماز را بشنوم و او را لبیک نگویم؟ دستم را بگیرید...
دو مرد از دو سو او را گرفتند و به مسجد بردند... یک رکعت را با امام گزارد سپس در سجده درگذشت... آری در حالی جان داد که در سجده بود!!
هر که نماز را به جای آورد و بر طاعت خداوند صبر کند کارش با خشنودی خداوند پایان مییابد...
سعد بن معاذس انسانی صالح و متقی و اهل عبادت بود... شب، او را با گریهی سحر میشناخت، و روز با نماز و استغفار...
در غزوهی بنیقریظه زخمی شد... چند روز بیمار بود سپس به حال مرگ افتاد...
هنگامی که پیامبر ج از وضع وی آگاه شد خطاب به اصحابش فرمود: «به نزد او برویم...»
جابر میگوید: بیرون رفت و ما به همراه او بیرون رفتیم... و آنقدر با شتاب میرفت که بندهای نعلین ما برید و ردایمان افتاد... اصحاب از شتاب او تعجب کردند، آنگاه فرمود:
«میترسم ملائکه بر ما پیشی گیرند و او را غسل کنند چنانکه حنظله را غسل کردند».
هنگامی که به خانه رسید دید که او درگذشته و یارانش در حال غسل اویند و مادرش میگرید... پس رسول خدا ج فرمود: «هر گریه کنندهای دروغ میگوید جز مادر سعد...»
سپس او را به سوی قبرش بردند و پیامبر ج برای تشییع او بیرون آمد... مردم گفتند: ای رسول خدا، تاکنون میتی سبکتر از او حمل نکرده بودیم...
رسول الله ج فرمود: «چرا سبک نباشد که اینقدر و اینقدر ملائکه به زمین فرود آمدهاند ـ که تاکنون به زمین نیامدهاند ـ و همراه با شما او را برداشتهاند... به خدا سوگند فرشتگان با [ملاقات] روح سعد شاد شدهاند... و عرش برای او به لرزه افتاده است...
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَانَتۡ لَهُمۡ جَنَّٰتُ ٱلۡفِرۡدَوۡسِ نُزُلًا١٠٧ خَٰلِدِينَ فِيهَا لَا يَبۡغُونَ عَنۡهَا حِوَلٗا١٠٨﴾ [الكهف: ١٠٧-١٠٨]
«بیشک کسانی که ایمان آوردند و کارهای صالح انجام دادند باغهای فردوس محل پذیرایی آنهاست (۱۰۷) جاودانه در آن خواهند ماند و خواهان انتقال از آنجا نخواهند بود».
***
یکی از بزرگترین گناهان، ندادن زکات است، چرا که زکات سومین رکن از ارکان اسلام است و در صحیح مسلم روایت است که رسول خدا ج فرمود: «کسی نیست که صاحب طلا و نقرهای باشد و حق آن را ندهد مگر آنکه در روز قیامت برایش شمشیرهایی پهن از آتش مهیا میکنند و آن را در آتش جهنم داغ میکنند و پهلو و پیشانی و پشت او را با آن داغ میکنند و هر گاه سرد شد دوباره این کار را تکرار میکنند؛ در روزی که اندازهی آن پنجاه هزار سال است، تا آنکه میان بندگان داوری شود و سرنوشت خو را بداند: یا به سوی بهشت و یا به سوی جهنم».
همچنین امام بخاری روایت کرده که پیامبر ج فرمودند: «کسی که خداوند به او ثروت داده است اگر زکات مالش را پرداخت نکند، روز قیامت، مالش به شکل اژدهایی سمی که داراید و نیش زهرآگین است، درمیآید و به گردن او میپیچد و دو طرف چهرهاش (گونههایش) را گرفته، میگوید: من مال و خزانهی تو هستم». سپس، رسول الله ج این آیه را تلاوت کرد:
﴿وَلَا يَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ هُوَ خَيۡرٗا لَّهُمۖ بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾ [آل عمران: ١٨٠]
«و کسانی که به آنچه الله از فضل خود به آنان عطا کرده بخل میورزند هرگز تصور نکنند که آن [بخل] برای آنان خوب است بلکه برایشان بد است؛ به زودی آنچه که به آن بخل ورزیدهاند روز قیامت طوق گردنشان میشود».
***
و در پایان...
ای قوم ما، دعوتگر خدا را اجابت کنید و به او ایمان آورید تا گناهانتان را برایتان بیامرزد و شما را از عذابی دردناک نجات دهد... به خدا قسم من دلسوز شمایم... حق آشکار است و دین یکی است و چند تا نمیشود... چرا که خداوند یکی است و بینیاز، و راضی نمیشود کسی با وی شرک قرار داده شود...
از جملهی کسانی مباش که میگویند:
﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾ [الزخرف: ٢٣]
«ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافتهایم و ما از پیایشان راهسپریم».
بلکه بگو: ما موحدیم و مطیع و پیرو خدا و پیامبر اوییم... و جمعِ بسیارِ کسانی که نزد قبرها قربانی میکنند یا به خداوند شرک میورزند تو را فریب ندهد و داستانهایی که دربارهی مردگانشان میسازند و نقل میکنند تو را تحت تاثیر قرار ندهد...
به ابوطالب عموی پیامبر ج بنگر که چگونه پیامبر را یاری میداد و از او دفاع میکرد، اما با این وجود در حال کفر از دنیا رفت... پیامبر ج فرمود: «تا وقتی از این کار نهی نشوم برایت استغفار میکنم...» آنگاه خداوند متعال چنین نازل کرد که:
﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١١٣﴾ [التوبة: ١١٣]
«بر پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند سزاوار نیست که برای مشرکان پس از آنکه برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخند، طلب آمرزش کنند هرچند خویشاوند [آنان] باشند».
بلکه آن بتشکن و بانی بیت الله الحرام، ابراهیم÷ را ببین... کسی که در راه مولایش آزمایش شد و در راه خدا شکنجه دید... اما با این وجود نمیتواند در روز قیامت سودی به پدرش برساند چرا که پدرش در حال شرک از دنیا رفت...
به همهی اینها توجه کن و به یاد داشته باش:
﴿يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِيهِ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ٣٦ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ٣٧﴾ [عبس: ٣٤-٣٧]
«روزی که انسان از برادرش میگریزد (۳۴) و [همچنین] از مادرش و پدرش (۳۵) و همسرش و فرزندانش (۳۶) در آن روز هر کسی از آنان را کاری است که او را به خود مشغول میکند».
﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ٨٩﴾ [الشعراء: ٨٨-٨٩]
«روزی که مال و فرزندان سودی ندارد (۸۹) مگر کسی که دلی پاک به نزد الله آوَرَد».
از کسانی باش که به سوی حق باز میگردند... برای دیگران نصیحتگر و دلسوز، و به سوی توحید دعوتگر باش...
از خداوند برای همه هدایت میخواهم و خداوند متعال آگاهتر است و درود و سلام و برکات خداوند بر پیامبر خدا...
دکتر محمد العریفی
[٢] «دانشمندان و راهبان خود را به جای الله به خدایی گرفتهاند..» توبه: ۳۱