1692

مشخصات کتاب

نماز و حكم تارك آن




تأليف

امام ابن قيم الجوزیه

الإمام شمس الدین أبي عبدالله محمد بن أبي بكر الزرعي الدمشقي

(۶۹۱ – ۷۵۱ هـ . ق)


ضبط نص و تخریج احادیث به اهتمام:

محمد نظام الدین الفتیّح


ترجمه:

امین پورصادقی

تقدیم به:

همۀ کسانی که دین را بدون نماز فهمیده‌اند.

همۀ کسانی که روزه و حج و زکات را بدون نماز صحیح می‌دانند.

همۀ کسانی که خود را مومنینی کامل الایمان می‌دانند و در عین حال نماز نمی‌خوانند.

همۀ کسانی که حق الناس را بر حق الله مقدم و آن را ضایع می‌گردانند.

همۀ دانشجویانی که با تعمق کسب علم می‌کنند و به نماز سطحی می‌نگرند.

همۀ کارمندانی که وقت اداریشان را از وقت نماز با ارزش‌تر می‌دانند.

همۀ معلمینی که تکلیف را به موقع می‌خواهند و تکلیفشان را سر وقت انجام نمی‌دهند.

همۀ کسبه‌ای که برای باز و بسته شدن دکان حدودی قائلند و برای وقت نماز حدودی نمی‌شناسند.

همۀ تجاری که به منفعت‌های کلان می‌اندیشند و از نافع‌ترین تجارت‌ها غافل‌اند.

همۀ کسانی که با نماز حاجات خود را بر طرف نمی‌کنند.

سخنی از مترجم

بسم الله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه ومن والاه.

﴿مَّا لَكُمۡ لَا تَرۡجُونَ لِلَّهِ وَقَارٗا [نوح: ۱۳] . شما را چه می‌شود كه برای خدا عظمت و شكوهی قائل نیستید؟

براستی چگونه ممکن است مسلمان، بدون نماز تصور شود درحالی که حتی منافقین، که الله متعال آن‌ها را بدتر از کفار معرفی می‌کند و خطرشان از کفار حربی بیشتر است در عهد رسول الله نماز را همراه آنحضرت بر پا کرده و در صفوف مسلمین در نمازها شرکت می‌کردند؛ گویا حتی آن‌ها اینگونه فهمیده بودند که ادعای اسلام کردن بدون التزام بر دستوراتش و البته بزرگترین آن‌ها پس از کلمه طیبه، ادعایی پوچ و ترفندی باطل است، که غیر قابل قبول می‌باشد. چگونه است که منافقین صدر اسلام برداشت شان از دین به گونه‌ای بود که آن‌ها را در ادعایشان بر اسلام، وامی داشت تا حداقل اعمال ظاهری آن را انجام داده و به احکام آن تن دهند تا در جامعه اسلامی در زیر پرچم اسلام و در کنار مسلمین با حقوق و مزایای آن‌ها زندگی کنند، اما برخی از مسلمانان این عصر و زمان مسلمان بودنشان را مقرون به ترک بسیاری از اعمال ظاهری، از کوچک و بزرگ دیده و با وجود ترک و ضایع کردن آن‌ها خود را از مسلمان‌ترین مسلمانان می‌دانند. و این جز به فهم صحیح دین به چیز دیگری باز نمی‌گردد و در واقع همه چیز به فهم صحیح از کلمه طیبه و مستلزمات آن بازمی گردد که هرچه در این مورد بیشتر دانسته شود، التزام به دین و احکامات آن بیشتر خواهد بود و آن زمانی حاصل می‌گردد که فهم کلمه‌ی طیبه در واقعِ زندگی تطبیق پیدا کند. براستی اگر همه این دین مبارک دانسته شود، اما در زندگی و واقعی که در آن به سر می‌بریم با عمل کردن به آن‌ها، تطبیق داده نشود، آیا نافع خواهد بود؟ چنان که ادعای اسلام کرده و با این حال نه به عقیده که شالوده این دین می‌باشد، التزام داشته و نه نماز خوانده و حتی که نماز را به تمسخر گرفته و هرگاه به وی بگویی نماز بگزار، تو و نماز را به سخره گرفته و با این حال خود را مسلمانی بهتر از نمازگزاران بداند. براستی این چگونه مسلمانی است که برای دین و احکامات آن احترامی قائل نیست و بلکه گاهی آن‌ها را به باد تمسخر می‌گیرد، آیا این شخص معنای کلمه‌ی طیبه ای را که بر زبان آورده، می‌داند؟ آیا نمی‌داند که احترام به دین و شعائر آن از عمل بدانها مهم‌تر است، چنان که بی‌احترامی و تمسخر به هر جزء دین، حتی یک عمل سنت، موجب خروج وی از اسلام می‌شود درحالی که با ترک همان سنت و مانند آن از دین خارج نمی‌گردد؟ براستی چنین افرادی چگونه دین را فهمیدند؟ آیا قرآن نمی‌خوانند که الله متعال بدانها دستور داده تا نماز را بر پا دارند، آیا این پروردگارشان نیست که از آن‌ها خواسته تا با ادای نماز از فرمانش سرپیچی نکند؟ آیا ندانسته که الله متعال سبب جهنم رفتن عده‌ای را ترک نماز و از نمازگزاران نبودن، معرفی کرده؟ براستی باید در این دیدگاه خود تجدید نظر کرده و با نگاهی نو از دریچه سلف صالح این امت بر دین بنگرد و این دین و اساس آن را از دریچه‌ی اصلی آن که قرآن و سنت است، اتخاذ کرده و هوی و هوس و فهم غلط خود از دین را کنار گذاشته و فهم سلف صالح این امت را در همه‌ی امور زندگی چراغ راه خود قرار داده و از جاده‌ای که آن‌ها در آن قدم گذاشتند، سر سوزنی خارج نگردد تا همچون آن‌ها در راه حق استوار و ثابت قدم حرکت کند و این گونه نصرت‌های الله متعال را یکی پس از دیگری در جوانب مختلف زندگی‌ با چشمان سر ببیند. آری، الله متعال هدف از خلقت مان را عبادت معرفی می‌کند و ما چاره‌ای جز اینکه خود را در مسیر عبادت قرار دهیم نداریم و در این راه باید مطیع کامل الله متعال و فرستاده‌اش باشیم و عذر و بهانه‌ها را کنار گذاشته و راضی به رضای الله متعال و فرستاده‌اش باشیم، زیرا الله متعال چنین عبادتی را از بنده‌اش می‌خواهد، الله متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦ [الأحزاب: ۳۶] .

«هیچ مرد و زن مؤمنی، در كاری كه خدا و پیغمبرش داوری كرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و اراده ایشان باید تابع اراده خدا و رسول باشد). هركس هم از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی كند، گرفتار گمراهی كاملاً آشكاری می‌گردد.»

آری، اگر می‌خواهیم جزو مومنین باشیم چاره‌ای جز اینکه در برابر الله عزوجل و دستورات فرستاده‌اش تسلیم مطلق باشیم، نداریم، الله متعال می‌فرماید:

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥ [النساء: ۶۵] .

«امّا، نه! به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن بشمار نمي‌آيند تا تو را در اختلافات و درگيري‌هاي خود به داوري نطلبند و سپس ملالي در دل خود از داوري تو نداشته و كاملاً تسليم (قضاوت تو) باشند.»

بلکه باید با جان و دل در برابر اوامر الله و رسولش ندای ﴿سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ را سر داده و در این مسیر، استقامت را در جلوی چشمان خود قرار دهیم تا نصرت و مدد و یاری الله عزوجل را با چشمان خود علاوه بر آخرت در دنیا ببینیم.

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠ [فصلت: ۳۰] .

«كساني كه مي‌گويند: پروردگار ما تنها الله است و سپس (بر اين گفته خود كه اقرار به وحدانيّت است مي‌ايستند و آن را با انجام قوانين شريعت عملاً نشان مي‌دهند و بر اين راستاي خداپرستي تا زنده‌اند) پابرجا و ماندگار مي‌مانند (در هنگام آخرين لحظات زندگي) فرشتگان به پيش ايشان مي‌آيند (و بدانان مژده مي‌دهند) كه نترسيد و غمگين نباشيد و شما را بشارت باد به بهشتي كه (توسّط پيغمبران) به شما (مؤمنان) وعده داده مي‌شد.»

آری، هرگاه تصمیم گرفتیم که فهم خود را همچون فهم صحابه و عمل خود را همچون عمل آن‌ها قرار دهیم، تنها آن وقت است که عزت و اقتدار را احساس می‌کنیم.

در پایان از همه‌ی کسانی که در ترجمه این کتاب به هر نحوی یاری رساندند، تشکر کرده و از صمیم قلب برای شان این دعا را می‌خوانم:
یا واهب الإنسان أسباب الهدی
یا من بحمد العالمین تفردا
لي عند بابك دعوة فیها رجاء
واحشـر أحبابنا تحت عرشك سجدا
ثم اسقهم بید الحبیب محمدا
ماء هنیئا سلسبیلا طیبا
امین پورصادقی

تربت جام/ رمضان ۱۴۳۳

Amin.poorsadeghi۲۶@gmail.com

مقدمه‌ی تحقیق

الحمدلله رب العالمین الرحمن الرحیم، مالك یوم الدین، والصلاة والسلام على سیدنا محمد النبي الأمين، الهادي إلى صراطه المستقيم وعلى آله و صحبه وسلم أجمعين.

اما بعد:

ارزش هر کتابی به موضوع و آنچه دربردارد، وابسته است و بر ارزش این کتاب همین کافی است که در مورد نماز و آنچه مربوط به آن است، سخن می‌گوید. نمازی که ستون اسلام و رکن جدا کننده‌ی کفر و ایمان می‌باشد و از جهتی در واقع پناهگاه و مامن و پایگاه آرامش و سکون، برای کسی است که آن را به طور جدی انجام داده و با آن نگرانی و پریشانی‌ها را حل کرده و اراده‌ی آسودگی از مشکلات و نگرانی‌های دنیا را دارد. و در قدر و منزلت نماز همین کافی است که اولین امری که بنده در مورد آن مورد محاسبه قرار می‌گیرد، نماز می‌باشد - چه زمانی که در قبر قرار می‌گیرد و چه زمانی که در پیشگاه پروردگارش حاضر می‌گردد - از این رو اگر نمازش صحیح بود، به دنبال آن بقیه‌ی اعمالش نیز صحیح و درست می‌باشد و اگر نمازش فاسد بود، بقیه‌ی اعمالش نیز فاسد می‌گردد. براستی الله متعال مقام آن را بزرگ دانسته و اهلش را گرامی داشته و منزلت بخشیده است. و در میان سایر عبادات، به طور مخصوص، در بسیاری از مواضع قرآن کریم از آن به ذکر، تعبیر کرده است. علاوه بر اینکه الله عزوجل نماز را در آسمان‌ها، در مکانی که تنها برای پیامبر ما در نظر گرفته شده بود، فرض کرده است.

از امام احمد روایت است که فرمودند: «هر سبک شمارندۀ نماز و تحقیر کنندۀ آن در واقع سبک شمارنده و تحقیر کننده و توهین کنندۀ به اسلام می‌باشد. و فقط بهرۀ آنان از اسلام به قدر بهره‌ی شان از نماز می‌باشد و رغبت شان به اسلام به اندازه‌ی رغبت-شان به نماز می‌باشد. پس ای بنده الله، نفست را بشناس و از اینکه الله عزوجل را در حالی ملاقات کنی که بهره‌ای از اسلام نزدت نباشد، برحذر باش. لذا قدر و منزلت اسلام در قلبت همانند قدر و ارزش نماز در قلبت می‌باشد.

اما از آنجا که نماز در اسلام از جایگاه و مرتبه‌ای بس بزرگ و خطیر برخوردار است بر ما واجب است که حکم و حکمت و صفت و اسرارش را بشناسیم تا آن را بر وجه صحیح و کامل، همان گونه که برای ما تشریع شده، ادا کنیم تا به این فرموده‌ی الله عزوجل ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَۖ [العنكبوت: ۴۵] . لبیک گفته و این امر رسول الله ج «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي» را اجابت کرده باشیم.

هرگاه به این ضرورت ایمان آوردیم، بر ما لازم است که فردی موثق و واعظی ملتزم و عالمی ماهر بیابیم تا برای ما از این نماز سخن بگوید. در حقیقت مصنف این کتاب، گمشده ای است که ما در جستجوی آن می‌باشیم که آثارش و هرکس که در مورد او سخن گفته شاهد بر آن است. که شخصیت وی را در صفحاتی بعد معرفی خواهم کرد. ان شاء الله.

مصنف رحمه الله - همانطور که خواهی دید - کتابش را با سخن از حکم تارک الصلاة و اقوال علما در کفر و قتلش، آغاز کرده و در این مساله ادله‌ی کتاب و سنت و اقوال صحابه و دیگران را ذکر می‌کند. سپس از نماز جماعت و حکم وجوب آن و از کسی که در نماز رکوع و سجده را کامل ادا نمی‌کند و حالتی همچون نوک زدن دارد و پس از آن مقدار نماز رسول اللهج سخن به میان آورده است. به دنبال آن اسرار نماز از قیام و رکوع و سجده و سلام دادن را ذکر می‌کند. و کتابش را با ایراد سیاق نماز رسول الله ج با سخن گفتن از قیام و قرائت و رکوع و بلند شدن از آن و سجده و نشستن بین دو سجده و دعای قبل از سلام آنحضرت ج و ذکر سنت‌های موکده، ختم کرده است.

اما همه‌ی این‌ توضیحات با اسلوب و شیوه‌ای جالب و مهیج و مقرون به ادله‌ی شرعی می‌باشد. با این حال به دلیل رغبت ناشر نسبت به علم و اهلش - که الله متعال وی را پاداش نیکو دهد - ندای او را لبیک گفته و به تنظیم و ترتیب نص کتاب پرداخته و غریب آن را شرح و احادیث و آثارش را تخریج کرده و عنوان‌های اصلی و جانبی را طبق مضامین و محتویات آن در راستای خدمتی به این کتاب ارزشمند - که عظمتش را موضوعی که در بردارد بیان می‌کند، همانطور که پیشتر بیان کردیم - وضع نمودم. و از الله متعال می‌خواهم که ما را در التزام به احکام و تعالیم دینش، با تاسی از رسول الله ج در همه‌ی این‌ها، موفق بگرداند، کسی که از روی هوی و هوس سخن نمی‌گوید: ﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ [النجم: ۴] . و هر آنچه می‌گوید کلامی است که بدو وحی می‌شود. والحمدلله رب العالمين والعاقبة للمتقين.

کتبه ابوعبدالله

المدینة المنورة

فی ۲۷ رمضان ۱۴۱۰هجری

شناختی از مؤلف

ایشان محمد بن ابی بکر بن ایوب بن سعد بن حریز الزرعی الدمشقی ملقب به ابن قیم جوزیه می‌باشد زیرا پدرش قَیّم مدرسه‌ای بود که ابن جوزی آن را در دمشق در نزدیکی مسجد جامع اموی بنا کرده بود. در سال ۳۹۱ چشم به جهان گشود و در محیطی علمی، درحالی که دوستدار علم و همنشین علما بود، رشد نمود. ابن قیم رحمه الله علمش را از گروهی از علمای عصر خویش فراگرفت، پس حدیث را شنید و لغت عربی را خواند و فقه و فرائض را فرا گرفت تا اینکه یکی از ائمه‌ی کبار شد. شاگرد وی ابن رجب در مورد او می‌گوید: «در مذهب حنبلی تفقه کرد تا اینکه ماهر شده و فتوا می‌داد و با شیخ تقی الدین (ابن تیمیه) ملازم شد و از وی علومی را فراگرفت و در علوم اسلامی، کارشناس و متخصص شد. عارف به تفسیر بود، چنان که کسی قادر به همراهی با او نبود و به اصول دین و همچنین به حدیث و معانی آن و فقه و نکات ظریف استنباط از آن، احاطه داشت، به گونه‌ای که کسی در این زمینه به قدر و منزلت وی نرسید. ابن قیم به علم سلوک و کلام اهل تصوف و اشارات و پیچیدگی‌های آن عالم بود. درحقیقت وی در هریک از این فنون ید طولایی داشت.» (طبقات الحنابلة۲/۴۴۸)

اما در دین و اخلاق به حظ وافری از زهد و عبادت و تقوا و ورع رسیده بود و بسیار دوست داشتنی بود چنان که کسی بر او حسد نورزیده و او را مورد آزار و اذیت قرار نمی‌داد. وی در امور مختلف بی‌باک و دلیر بود و گاهی از علمای عصرش آزرده می‌شد و گاهی آن‌ها از وی آزرده می‌شدند. همراه شیخش ابن تیمیه رحمهما الله زندانی شده و شکنجه شد و رنج و سختی‌های بسیاری به سوی وی در جریان بود.

ابن قیم همانطور که در مصادر معرفی شخصیتش آمده و چنان که آثارش دلالت دارد، دارای اطلاعات وسیع و بهره‌ای نیکو و صاحب مکتب عظیمی بوده است، به گونه‌ای که دوستش ابن کثیر در تاریخ «البداية والنهاية» در مورد وی می‌گوید: «از کتب، آنچه برای دیگران مهیا نشده بود، بدست آورد به گونه‌ای که تحصیل یک دهم کتب سلف و خلف برای وی حاصل شد.»

از این رو جای تعجب نیست اگر مولفات بزرگ و آثار زیادی در حدود ده‌ها کتاب از وی بیابیم. به عنوان مثال از این مولفات می‌توان کتب زیر را نام برد که گوشه‌ای از آثار وی می‌باشد: «زاد المعاد، تهذیب مختصر أبي داود، مفتاح دار السعادة، بدائع الفوائد، مدارج السالکین، الطرق الحکمیة في السیاسة الشرعیة، الوابل الصيب من الكلم الطيب، تحفة المودود بأحكام المولود، الروح، حادی الأرواح، جلاء الأفهام في فضل الصلاة على محمد خير الأنام، روضة المحبين ونزهة المشتاقين، اجتماع الجيوش الإسلامية علی غزو المعطلة والجهمیة، الصواعق المرسلة في الرد على الجهمية والمعطلة، إغاثة اللهفان من مصايد الشيطان، الفروسية، الداء والدواء، و کتاب الصلاة وأحكام تاركها - کتابی که پیش روی دارید- و غیره...

اما وفات ایشان در شب پنج شنبه، ۱۳ماه رجب، سال ۷۵۱ هجری بود که بر ایشان در مسجد جامع اموی نماز خوانده شد و در مقبره‌ی باب الصغیر بعد از تشییع جنازه‌ای که قضات و علما و صالحین شاهد آن بودند با ازدحام مردم در حمل جسد ایشان، درحالی که عمرش شصت سال کامل شده بود، دفن شد. رحمت الله عزوجل بر او باد و الله متعال او و ما را در بهشت وسیعش جای دهد.

صورت استفتاء که مؤلف کتابش را برآن بنا نهاده

علمای بزرگوار و پیشوا، کسانی که الله عزوجل آن‌ها را موفق و ارشاد و هدایت و راهنمایی نصیب کرده، در مورد کسی که عمدا نماز را ترک می‌کند، چه می‌گویند؟ آیا قتلش واجب است یا نه؟ و اگر کشته شود، همچون کافر و مرتد کشته می‌شود، به گونه‌ای که غسل نشده و نماز بر او خوانده نمی‌شود و در قبرستان مسلمانان دفن نمی‌شود، یا اینکه بر اساس حد، با وجود مسلمان بودن، کشته می‌شود؟

آیا با ترک نماز اعمال باطل شده و نابود می‌شود یا نه؟

آیا خواندن نماز روز در شب و خواندن نماز شب در روز، قبول می‌شود؟

آیا نماز کسی که به تنهایی نماز می‌گزارد، صحیح است – درحالی که قادر به ادای آن با جماعت می‌باشد - یا نه؟ اگر صحیح است، آیا با ترک نماز جماعت گنه کار است یا نه؟

آیا حضور در مسجد برای برگزاری جماعت شرط است یا اینکه برپا کردن جماعت در خانه جایز است؟

حکم کسی که همچون نوک زدن کلاغ نماز می‌گزارد و رکوع و سجده‌ی آن را کامل ادا نمی‌کند، چیست؟

مقدار نماز رسول الله ج چقدر بوده است؟

حقیقت تخفیفی که رسول الله ج از آن خبر دادند و فرمودند: «صل بهم صلاة أخفهم»چیست؟ و معنای این فرمایش رسول الله ج به معاذ س چیست که فرمودند: «أَفَتَّانٌ يَا مُعَاذُ؟»

سیاق نماز رسول الله ج از تکبیر تا هنگام فارغ شدن از نماز، چگونه بوده است؟ به طور مختصر به گونه‌ای که سوال کننده شاهد آن باشد، بیان کنید؟

الله متعال کسانی را که بر راه راست هستند، ارشاد و راهنمایی نموده و بین بیان حکم و دلیل جمع کند. براستی الله متعال از اهل جهل، عهد و میثاقی مبنی بر تعلیم دیدن نگرفته، مگر پس از اینکه از اهل علم عهد و پیمان گرفته که بیاموزند و حقایق را تبیین کنند.

جواب:

الشیخ، الإمام، العلامة، بقية السلف، ناصر السنة وقامع البدعة، شیخ شمس الدین محمد بن ابی بکر الحنبلی معروف به ابن قیم جوزی رضی الله عنه و ارضاه، که الله عزوجل بهشت جاویدان را جایگاه وی قرار دهد، در مورد سوالات با این قول جواب می‌دهد:

الحمد لله نحمده ونستعينه ونستغفره ونعوذ بالله من شرور أنفسنا وسيئات أعمالنا من يهد الله فلا مضل له ومن يضلل فلا هادي له وأشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدًا عبده و رسوله، صلى الله عليه وعلى آله وأصحابه وأزواجه وسلم تسليمًا كثيرًا.

کسی که عمداً نماز را ترک می‌کند چه کیفری دارد؟

جواب مساله اول و آن اینکه: مسلمانان در این موضوع اختلافی ندارند که ترک عمدی نماز از بزرگترین گناهان و از بزرگترین کبائر بوده و گناهش نزد الله متعال بزرگتر از گناه قتل نفس و غارتگری و زنا و سرقت و شراب خوردن بوده و شخصی که عمدا نماز را ترک می‌کند، در معرض کیفر و عذاب و خشم الله عزوجل و رسوایی در دنیا و آخرت می‌باشد. اما در کفر و قتل و کیفیت کشته شدن وی اختلاف کرده و به دو دسته تقسیم شده‌اند:

[دسته‌ی اول:] سفیان بن سعید الثوری، ابوعمرو الاوزاعی([۱] )، عبدالله بن مبارک، حماد بن زید، وکیع بن جراح، مالک بن انس، محمد بن ادریس شافعی، احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه و اصحابشان، به قتل این شخص فتوا داده‌اند. اما در کیفیت قتلش اختلاف کرده‌اند. جمهور این علما می‌گویند: با ضربه‌ی شمشیر بر گردنش کشته می‌شود. بعضی از شافعیه گفته‌اند: با چوب آنقدر بر وی ضربه زده می‌شود تا توبه کند یا بمیرد. و ابن شریح می‌گوید: با شمشیر آنقدر به وی سیخ زده می‌شود تا بمیرد. زیرا این روش در مجازات کردن وی رساتر و امید بازگشت وی از این کردارش، بیشتر می‌باشد. جمهور بر این فرمایش رسول الله ج استناد کرده‌اند که می‌فرمایند([۲] ): «إِنَّ اللهَ كَتَبَ الْإِحْسَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ، فَإِذَا قَتَلْتُمْ فَأَحْسِنُوا الْقِتْلَةَ» «همانا خداوند خوبي کردن را بر هر چيز فرض کرده است، لذا هرگاه کشتيد به بهترين روش بکشيد.»

و زدن گردن با شمشیر، نیکوترین شیوه‌های کشتن و سریع‌ترین شیوه‌ی خروج روح از بدن می‌باشد و الله عزوجل در قتل کفار و مرتدین، گردن زدن آن‌ها بدون سیخ زدن با شمشیر را سنت قرار داده است([۳] ). و فقط در حق فردی که ازدواج کرده و زنا می‌کند، کشته شدن از طریق رجم و سنگسار([۴] ) مشروع شده است تا اینکه درد بر تمام بدنش برسد، زیرا با ارتکاب عمل زنا، لذت حرام به تمام بدنش رسیده است؛ و این قتل از شنیع‌ترین انواع قتل‌ها می‌باشد و انگیزه‌ی دعوت به سوی زنا در طبیعت و سرشت افراد گوناگون، انگیزه‌ای قوی می‌باشد، از این رو غلظت این کیفر در مقابل قوت انگیزه‌ی آن قرار داده شده و علاوه بر آن، یادآوری کیفر الله متعال بر قوم لوط می‌باشد که به خاطر ارتکاب فاحشه با سنگ رجم شدند.

[دسته‌ی دوم:] ابن شهاب زهری، سعید بن مسیب، عمر بن عبدالعزیز، ابوحنیفه، داود بن علی و مزنی در مورد کسی که عمدا نماز را ترک می‌کند، می‌گویند: این شخص زندانی می‌شود تا اینکه بمیرد یا توبه کند و کشته نمی‌شود. و بر این مذهب به روایت ابوهریره از رسول اللهج استناد کرده‌اند که فرمودند([۵] ): «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، فَإِذَا قَالُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ، وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللهِ» «امر شدم تا با مردم بجنگم تا اینکه بگویند: لااله الا الله، پس هرگاه لاإله إلاالله بگویند، خون‌ها و اموالشان از جانب من مورد عصمت قرار می‌گیرند مگر به حقی که شایسته‌ی آن هستند و حسابشان با الله متعال می‌باشد.»

و از ابن مسعودس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۶] ): «لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ، يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللهِ، إِلَّا بِإِحْدَى ثَلَاثٍ: الثَّيِّبُ الزَّانِي، وَالنَّفْسُ بِالنَّفْسِ، وَالتَّارِكُ لِدِينِهِ الْمُفَارِقُ لِلْجَمَاعَةِ»«ريختن خون مسلماني که شهادت می‌دهد هیچ معبود به حقی جز الله نیست، جايز نيست؛ مگر به سبب يکي از اين سه مورد: فردي که ازدواج کرده باشد و بعد از آن مرتکب زنا شود، اگر انسان ديگري را بکشد، به سبب قصاص کشته شود و شخصي که دين و آيين خويش را ترک کند و جماعت مسلمانان را رها سازد.»

و گفته‌اند: از آنجا که نماز از شرایع عملی می‌باشد، ترک کننده‌ی آن کشته نمی‌شود، همچون کسی که زکات و حج را ترک کند.

[۱] في بعض النسخ: (ابوعمر والاوزاعي). على أنهما اسمان، تصحيف. [۲] مسلم في الصيد والذبائح (۱۹۵۵) و ادامه حديث از اين قرار است: «وَإِذَا ذَبَحْتُمْ فَأَحْسِنُوا الذَّبْحَ، وَلْيُحِدَّ أَحَدُكُمْ شَفْرَتَهُ، فَلْيُرِحْ ذَبِيحَتَهُ» «و هرگاه ذبح کرديد به بهترين روش ذبح کنيد و بايد يکي از شما (قبل از ذبح) کاردش را تيز کند و حيوان (و ذبيحه)‌اش را راحت بگرداند.» [۳] اشاره به اين فرموده‌ی الله متعال دارد كه می‌فرمايند: ﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ [محمد: ۴] هنگامی كه با كافران (در ميدان جنگ) روبه رو مي‌شويد، گردن هاي شان را بزنيد. [۴] رجم در احادیث صحیح ثابت می‌باشد. همانطور که در بخاری (۶۸۳۰) و مسلم (۱۶۹۱) در بحث حدود روایت شده است. [۵] البخاري في أول الزكاة (۱۳۹۹) و مسلم (۲۱). [۶] البخاري، الديات (۶۸۷۸) ومسلم، القسامة (۱۶۷۶).

آیا قتل تارک الصلاة واجب است؟

جواب مساله دوم و آن اینکه: گروهی که قتل تارک الصلاة را واجب می‌دانند، می‌گویند:

الله متعال در سوره توبه آیه ۵ می‌فرماید: ﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖۚ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ «هنگامي كه ماه‌هاي حرام پايان گرفت، مشركان را هركجا بيابيد بكشيد و بگيريد و محاصره كنيد و در همه كمينگاه‌ها براي آنان بنشينيد. اگر توبه كردند و (از كفر برگشتند و به اسلام گرويدند و براي نشان دادن آن) نماز خواندند و زكات دادند، (ديگر از زمره شمايند و ايشان را رها سازيد و) راه را بر آنان باز گذاريد. بي گمان خداوند داراي مغفرت فراوان و رحمت گسترده است.»

لذا الله متعال به کشتن مشرکان امر کرده است تا اینکه از شرک شان توبه کرده و نماز بگزارند و زکات بدهند. و هرکس بگوید ترک کننده‌ی نماز کشته نمی‌شود در حقیقت می‌گوید: هرگاه شخصی از شرکش توبه کند، حکم قتل از وی ساقط می‌شود، گرچه نماز نخواند و زکات ندهد. و این برخلاف ظاهر قرآن می‌باشد.

در صحیحین از ابوسعید خدری س روایت است که می‌گوید: علی بن ابی طالب س درحالی که در یمن بود، پاره‌ای از طلا به سوی رسول الله ج فرستاد که رسول اللهج آن را بین چهار نفر تقسیم کرد. مردی گفت: یا رسول الله، تقوای خدا را پیشه کن. پس رسول الله ج فرمودند([۷] ): «وَيْلَكَ، أَوَلَسْتُ أَحَقَّ أَهْلِ الأَرْضِ أَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ؟» «وای برتو، آیا من شایسته‌ترین اهل زمین بر تقوای الله نیستم؟» سپس آن مرد بازگشت. خالد بن ولید س گفت: یا رسول الله، گردن وی را بزنم؟ فرمودند: «لاَ، لَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ يُصَلِّي» «نه، شاید که نماز می‌خواند.» خالد س گفت: چه تعداد از نمازگزاران هستند که به زبان چیزی می‌گویند که در قلبشان نیست! رسول اللهج فرمودند: «إِنِّي لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلاَ أَشُقَّ بُطُونَهُمْ» «من ماموریت نیافته‌ام که از باطن مردم خبر دهم و شکم مردم را بشکافم.»

رسول اللهج در این حدیث نماز را مانع قتل وی قرار دادند؛ و این عمل ایشان بر آن دلالت دارد که: کسی که نماز نمی‌خواند، کشته می‌شود. و بر این اساس است که در حدیث دیگری آمده است که رسول اللهج فرمودند([۸] ): «إِنِّي نُهِيتُ عَنْ قَتْلِ الْمُصَلِّينَ» «من از کشتن نماز گزاران نهی شده‌ام.» و این حدیث هم دلیلی بر آن است که الله متعال از قتل غیر از نمازگزاران، نهی نکرده است.

امام احمد و شافعی در مسندهای شان([۹] ) از عبیدالله بن عدی بن خیار روایت می‌کنند که مردی از انصار به وی گفت: درحالی که رسول اللهج در مجلسی حضور داشتند بر ایشان وارد شده و در مورد کشتن فردی از منافقین کسب اجازه نمود که رسول اللهج صدای شان را بلند کرده و آشکارا فرمودند: «أَلَيْسَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ؟» «آیا به کلمه طیبه «لااله الاالله» شهادت نمی‌دهد؟» آن مرد انصاری گفت: آری شهادت می‌دهد، اما شهادتی برای او نیست. [و بدو نفعی نمی‌رساند] رسول اللهج فرمودند: «أَلَيْسَ يَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللهِ؟» «آیا شهادت نمی‌دهد که محمد فرستاده‌ی الله است؟» وی گفت: آری شهادت می‌دهد، اما شهادتی برای او نیست. [و بدو نفعی نمی‌رساند] فرمودند: «أُولَئِكَ الَّذِينَ نَهَانِي اللَّهُ عَنْ قَتْلِهِمْ» «آن‌ها کسانی هستند که الله عزوجل مرا از کشتن آن‌ها نهی کرده است.» و این حدیث بر آن دلالت دارد که رسول الله از قتل کسی که نماز نمی‌گزارد، نهی نشده است.

و در صحیح مسلم از ام سلمهل روایت است که رسول اللهج فرمودند([۱۰] ): «إِنَّهُ يُسْتَعْمَلُ عَلَيْكُمْ أُمَرَاءُ، فَتَعْرِفُونَ وَتُنْكِرُونَ، فَمَنْ كَرِهَ فَقَدْ بَرِئَ، وَمَنْ أَنْكَرَ فَقَدْ سَلِمَ، وَلَكِنْ مَنْ رَضِيَ وَتَابَعَ» «پادشاهانی بر شما حاکم خواهد شد که بعضی از اقدامات آن‌ها را نیک و مطابق با شرع و برخی را مخالف با شرع می‌یابید. از این رو هرکس آن را (در دل) ناپسند دانست، (ولی توانایی قولی و عملی برای مبارزه با آن نداشت، تنها با همین ناپسند دانستن وظیفه‌اش را ادا کرده و) از گناه بری می‌گردد و هرکس با آن مخالفت و به قدر توانایی خود مبارزه کند (از گناه تایید ظلم و منکر) سالم می‌ماند، ولی کسی که به عمل آن‌ها راضی باشد و از آن‌ها پیروی کند، (عاصی و گنه کار و نافرمان است). صحابه گفتند: یا رسول الله، آیا با آن‌ها بجنگیم؟ فرمودند: «لَا، مَا صَلَّوْا» «نه، تا زمانی که نماز می‌خوانند (با آن‌ها حق جنگ ندارید).»

و در صحیحین از عبدالله بن عمرس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۱۱] ): «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ» «ماموریت یافته‌ام که با مردم بجنگم تا اینکه شهادت دهند: معبود به حقی جز الله نیست و محمد فرستاده‌ی اوست و نماز برپادارند و زکات بپردازند. هرگاه چنین کنند، خون‌ها و مال‌های-شان را از من بازداشته‌اند مگر براساس حقی در اسلام و حسابشان با خداست.»

وجه استدلال به این حدیث از دو جهت می‌باشد:

۱- رسول اللهج به قتال با مردم امر شده‌اند تا اینکه نماز بگذارند.

۲- وجه دوم این فرمایش رسول الله ج می‌باشد: «إلا بحقها» «مگر به خاطر حقی در اسلام.» و نماز از بزرگترین حقوق اسلام می‌باشد. (که در صورت پایمال شدن آن، فردی که حقوقش را زیر پا کند شایستگی کشته شدن راپیدا می‌کند).

و از ابوهریرهس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۱۲] ): «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ، حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، ثُمَّ حُرِّمَتْ عَلَيَّ دِمَاؤُهُمْ وَأَمْوَالُهُمْ وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ» «امر شدم که با مردم بجنگم تا اینکه شهادت دهند، هیچ معبود به حقی جز الله نیست و نماز بگذارند و زکات بپردازند. پس (از انجام این اعمال) خون‌ها و اموال شان بر من حرام شده و حساب شان با الله عزوجل می‌باشد.»

بنابراین رسول اللهج بر قتال با مردم امر شده تا اینکه نماز را بر پا دارند و خونها و مال‌های شان تنها پس از اقرار به شهادتین و برپا کردن نماز و پرداخت زکات حرام می‌گردد و در حقیقت خون‌ها و اموالشان قبل از انجام این اعمال حرام نبوده و بلکه مباح می‌باشد.

و از انس بن مالکس روایت است که می گوید: زمانی که رسول اللهج وفات یافتند، عرب مرتد شدند. پس عمرس گفت: ابوبکر، چگونه با عرب می‌جنگی؟ ابوبکرس گفت: براستی رسول اللهج فرمودند([۱۳] ): «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنِّي رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ» «ماموریت یافته ام که با مردم بجنگم تا اینکه شهادت دهند که معبود به حقی جز الله نیست و من فرستاده‌ی او هستم و نماز گزارده و زکات بپردازند.»

مقید بودن این احادیث خود بیانگر آن است که مقتضای حدیث مطلق می‌باشد که بدان بر عدم قتل تارک الصلاة احتجاج می‌کنند، باوجودی که حدیث، حجتی بر علیه آن‌ها می‌باشد، زیرا عصمت خون و مال را تنها با حقوق اسلام ثابت می‌کند و نماز علی الاطلاق موکدترین حقوق آن می‌باشد.

اما حدیث ابن مسعودس که در آن آمده است: «لا یحل دم امرئ مسلم إلا باحدی ثلاث» «خون مسلمان جز در سه حالت حلال نیست» حجت و دلیلی برای ماست، زیرا ترک کننده‌ی نماز با این عملش تحت عنوان «تارك لدينه» قرار می‌گیرد. درحالی که نماز بزرگ‌ترین رکن دین [در اعمال بدنی] می‌باشد، خصوصا زمانی که قائل به کافر بودن تارک الصلاة باشیم، که در این صورت دین را به طور کامل ترک کرده است و اگر تارک الصلاة را تکفیر نکرده و کافر ندانیم، براستی که ستون دین را ترک کرده است.

امام احمد می‌گوید([۱۴] ): در حدیث آمده است که: «لَا حَظَّ فِي الْإِسْلَامِ لِمَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ» «برای کسی که نماز را ترک می‌کند، هیچ بهره‌ای در اسلام نیست.»

و عمر بن خطابس نامه‌هایی به استانهای مختلف می‌نوشت که: «مهمترین امور شما نزد من نماز است، پس هرکس آن را حفظ کند، دینش را حفظ کرده و هرکس آن را ضایع کند، کمتر از آن را نیز ضایع می‌کند و برای کسی که نماز را ترک می‌کند هیچ بهره‌ای در اسلام نیست.»

امام احمد می‌گوید: «هر سبک شمارنده و تحقیر کننده‌ی نماز، در حقیقت سبک شمارنده‌ی اسلام و تحقیر و توهین کننده‌ی به اسلام می‌باشد و فقط بهره‌ی آن‌ها از اسلام به قدر نصیب شان از نماز می‌باشد و رغبت شان به اسلام به قدر رغبت شان به نماز می‌باشد. پس ای بنده الله، نفست را بشناس و از اینکه الله متعال را در حالی ملاقات کنی که بهره‌ای از اسلام نزدت نباشد، برحذر باش. لذا قدر و منزلت اسلام در قلبت همانند قدر و ارزش نماز در قلبت می‌باشد.»

و از رسول اللهج حدیثی روایت شده که فرمودند([۱۵] ): «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ» «نماز ستون دین است.» [و در جایی دیگر می‌فرمایند([۱۶] ): «رَأْسُ الأَمْرِ الإِسْلاَمُ، وَعَمُودُهُ الصَّلاَةُ، وَذِرْوَةُ سَنَامِهِ الجِهَادُ» «راس دین اسلام است و ستون آن نماز و قله‌ی رفیعش جهاد است.»

آیا نمی‌دانی هرگاه ستون چادر و سایبان سقوط کند، چادر سقوط می‌کند و طناب‌ها و میخ‌های دیگر، برای برپایی آن سودی ندارد؟ و هرگاه ستون چادر قائم باشد، طناب‌ها و میخ‌ها سودمند می‌باشند. نماز در اسلام چنین است. [نماز در اسلام همچون این ستون می‌باشد که اعمال دیگر در برابر آن به مانند طناب‌ها و میخ‌ها می‌باشند که همه با هم چادر اسلام را برپا کرده‌اند و در صورتی که ستون اسلام یعنی نماز نباشد، دیگر اعمال در برپایی چادر اسلام سودی ندارند و با وجود آن‌ها چادر اسلام سقوط می‌کند] .

در حدیث آمده است که([۱۷] ): «إِنَّ أَوَّلَ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ صَلَاتُهُ فَإِنْ تُقُبِّلَتْ مِنْهُ تُقُبِّلَ مِنْهُ سَائِرُ عَمَلِهِ، وَإِنْ رُدَّتْ عَلَيْهِ رُدَّ عَلَيْهِ سَائِرُ عَمَلِهِ» «اولین امری که بنده در روز قیامت در مورد آن مورد محاسبه قرار می گیرد، نماز می‌باشد. اگر نمازش قبول شود، به سبب آن سایر اعمالش نیز قبول می‌شود و اگر نمازش مردود شده و به سوی وی باز گردانده شود، سایر اعمالش نیز مردود می‌گردد.»

بنابراین نماز آخرِ دین ما می‌باشد و اولین عملی است که فردای قیامت در مورد آن سوال می‌شویم. حال که نماز آخرین چیزی است که در اسلام از بین می‌رود و آخرِ دین می‌باشد، پس از نابودی و ضایع شدن آن، نه اسلامی باقی می‌ماند و نه دینی. همه‌ی این‌ها کلام امام احمد می‌باشد([۱۸] ).

اولین چیزی که در اسلام فرض شد، نماز بود و آخرین چیزی که از دین نابود می‌شود، نماز می‌باشد([۱۹] )، از اینرو نماز اول و آخر اسلام می‌باشد، بنابراین اگر اول و آخر اسلام از بین برود، همه‌ی آن نابود می‌شود و هر چیزی اول و آخرش از بین برود، یقینا همه‌ی آن از بین می‌رود.

مقصود آن است که حدیث عبدالله بن مسعودس([۲۰] ) از قوی‌ترین دلایل بر قتل تارک الصلاة می‌باشد.

[۷] البخاري في المغازي (۴۳۵۱) ومسلم في الزكاة (۱۰۶۴). [۸] أبوداود في الادب (۴۹۲۸) والدارقطني (۱۷۵۸) ومحمد بن نصر في تعظيم قدر الصلاة (۹۶۳). [۹] مسند الشافعي ترتيب السندي (۸) ومسند أحمد (۲۳۶۷۰). [۱۰] مسلم (۱۸۵۴)، أبوداود (۴۷۶۰)، ترمذي (۲۲۶۵)، شعب الإيمان (۷۰۹۷)، مسند أحمد (۲۶۵۲۸). [۱۱] بخاري (۲۵)، مسلم (۲۲)، كلاهما في الإيمان. [۱۲] ابن خزيمة (۲۲۴۸)، مسند أحمد (۹۴۷۵). [۱۳] رواه النسائي في تحريم الدم (۳۹۶۹) وهو حديث صحيح. [۱۴] قاله في كتاب الصلاة من رواية مهنا بن يحيي كما في طبقات الحنابلة ۱/۳۵۲ وهو أثر عن سيدنا عمر، سوف يأتي بتمامه وأخرجه إن شاء الله. [۱۵] رواه أبونعيم شيخ البخاري في كتاب الصلاة وقال الحافظ في تلخيص الحبير ۱/۱۸۳: وهومرسل رجاله ثقات وانظر المقاصد الحسنة (۶۳۲). [۱۶] ترمذي (۲۶۱۶)، مسند أحمد (۲۲۰۱۶)، السنن الكبرى للنسائي (۱۱۳۳۰) ويقول الألباني في إرواءالغليل برقم۴۱۳، صحيح. [۱۷] أورده المنذري في الترغيب والترهيب۱/۲۴۵-۲۴۶ من حديث عبدالله بن قرط وعزاه للطبراني في الأوسط باسناد لابأس به وذكره الهيثمي في مجمع الزوائد۱/۲۹۱-۲۹۲ من حديث أنس وأخرج الجملة الأولى من حديث تميم الداري: أحمد (۷۹۰۲)، أبوداود (۸۶۴)، وابن ماجه (۱۴۲۶). [۱۸] من كتاب الصلاة كما في الطبقات الحنابلة ۱/۳۵۳-۳۵۴ وفيه بعض الزيادة. [۱۹] همانطور که در حديث آمده است: «لَتُنْقَضَنَّ عُرَى الْإِسْلَامِ عُرْوَةً عُرْوَةً، فَكُلَّمَا انْتَقَضَتْ عُرْوَةٌ تَشَبَّثَ النَّاسُ بِالَّتِي تَلِيهَا، وَأَوَّلُهُنَّ نَقْضًا الْحُكْمُ وَآخِرُهُنَّ الصَّلَاةُ» أخرجه الإمام أحمد (۲۲۱۶۰). دستگيره‌هاي اسلام يکي يکي گسسته مي‌شوند، هر زمان که دستگيره‌اي گسسته مي‌شود، مردم به دستگيرۀ پس از آن چنگ زده و تمسک مي‌جويند. اولين دستگيره‌اي که گسسته مي‌شود، حکم و آخرين شان نماز است. [۲۰] «لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ، يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللهِ، إِلَّا بِإِحْدَى ثَلَاثٍ: الثَّيِّبُ الزَّانِي، وَالنَّفْسُ بِالنَّفْسِ، وَالتَّارِكُ لِدِينِهِ الْمُفَارِقُ لِلْجَمَاعَةِ».

اختلاف قائلین به قتل ترک کننده‌ی نماز:

قائلین به قتل ترک کننده‌ی نماز در اموری با هم اختلاف کرده‌اند:

مساله اول: آیا از تارک الصلاة استتابه می‌شود یا نه؟

مشهور آن است که استتابه می‌شود و [از وی خواسته می‌شود تا توبه کند و این فرصت به وی داده می‌شود] پس اگر توبه کرد، رها می‌شود وگرنه کشته می‌شود و این قول شافعی و احمد و یکی از دو قول در مذهب مالک می‌باشد.

ابوبکر طرطوشی در «تعلیقش» می‌گوید: «مذهب مالک از این قرار است که به تارک الصلاة گفته می‌شود: نماز بگزار، بنابراین اگر تا زمانی که وقت نماز باقی است، نماز گزارد، رها می‌شود و اگر امتناع ورزید تا اینکه وقت نماز خارج شد، کشته می‌شود. اما اینکه آیا استتابه می‌شود یا نه، بعضی از اصحاب ما می‌گویند: از وی خواسته می‌شود تا توبه کند، پس اگر توبه کرد که خوب، وگرنه کشته می‌شود؛ و بعضی دیگر می‌گویند: از وی استتابه نمی‌شود، زیرا این حد هم همچون حدود دیگر که بدون استتابه بر وی اجرا می‌شود، می‌باشد که با وجود توبه باز هم حد از وی برداشته نمی‌شود، همچون سارق و زناکار که در صورت توبه باز هم حد از آن‌ها ساقط نمی‌گردد.

این قول، گوینده‌اش را بدان ملزم می‌کند که تارک الصلاة بر اساس حد کشته می‌شود، از این رو اگر حد ترک کننده‌ی نماز کشته شدن باشد، ترک کننده‌ی نماز همچون کسی است که حد وی به سبب زنا[ی محصنه] و محاربه، قتل می‌باشد. و خاصیت حدود آن است که به دلیل اسباب متقدمه‌ی آن واجب می‌شود و پس از رفع آن به سوی امام مسلمانان، توبه آن را ساقط نمی‌کند. اما کسی که می‌گوید ترک کننده‌ی نماز بر اساس کفرش کشته می‌شود، چنین برخوردی بر وی لازم نمی‌باشد، زیرا وی ترک کننده‌ی نماز را همچون مرتد قرار داده است و در صورت اسلام آوردن، حکم قتل از وی ساقط می‌شود.

طرطوشی می‌گوید: و حکم طهارت و غسل جنابت و روزه نزد ما چنین است. پس اگر شخصی بگوید: وضو نمی‌گیرم و از جنابت غسل نمی‌کنم و روزه نمی‌گیرم، بدون استتابه کشته می‌شود. و در این حالت یکسان است که وی بگوید: نماز بر من فرض است یا اینکه فرضیتش را انکار کند. [زیرا حد ترک این اعمال نزد طرطوشی، قتل می‌باشد. لذا با وجود قائل بودن به فرضیت نماز، به سبب حد، ترک کننده‌ی آن اعمال کشته می‌شود و در حالت دوم در صورت انکار فرضیت نماز به سبب ارتداد کشته می‌شود] .

می گویم (ابن قیم): این مقوله ایست که طرطوشی از بعضی از اصحابش حکایت می‌کند که تارک الصلاة بدون استتابه کشته می‌شود و این روایتی از مالک می‌باشد. و در مورد استتابه‌ی مرتد از احمد دو روایت و از شافعی دو قول می‌باشد.

کسانی که بین استتابه‌ی مرتد و ترک کننده‌ی نماز فرق می‌گذارند، معتقدند که استتابه‌ی مرتد غیر از استتابه‌ی ترک کننده‌ی نماز می‌باشد - همچون یکی از دو روایت که از امام مالک روایت شده که - می‌گوید: واضح و آشکار است که مسلمان دینش را جز به دلیل شبهه‌ای که بر وی عرضه شده و مانع بقای او در دینش شده، ترک نمی‌کند، از این رو به امید زوال آن شبهه از وی استتابه می‌شود، [زیرا با زوال شبهه امید بازگشت وی می‌باشد] اما ترک کننده‌ی نماز با وجود اقرارش به وجوب نماز، دیگر مانعی برای جلوگیری از کشته شدن وی باقی نمانده و مهلتی برای او باقی نمی‌ماند.

قائلین به استتابه‌ی ترک کننده‌ی نماز در جواب ایشان می‌گویند: این قتل به دلیل ترک واجبی است که برای آن استتابه مشروع قرار داده شده است. از این رو همچون وجوب استتابه از قتلی که براساس ارتداد می‌باشد، استتابه از وی واجب می‌باشد. گفتند: بلکه استتابه در اینجا سزاروارتر است، زیرا احتمال رجوع وی از این عملش بیشتر می‌باشد و التزامش به اسلام وی را وادار به توبه و از کیفر دنیوی و اخروی خلاص می‌گرداند. و این قول، قول صحیح می‌باشد، زیرا بدترین احوالش آن است که همچون مرتد قرار داده شود و صحابه هم بر قبول توبه‌ی مرتدین و مانعین زکات متفقند و الله متعال در سوره انفال آیه ۳۸ می‌فرماید: ﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ... «(اي پيغمبر،) به كافران بگو: (درگاه توبه هميشه باز است و) اگر (از كفر و عناد) دست بردارند، گذشته اعمالشان بخشوده مي‌شود.» و آیه مرتد و غیر مرتد را در بر می‌گیرد.

و تفاوتی که میان قتل ترک کننده‌ی نماز بر اساس حد و قتل زنا کار (محصنه) و محارب می‌باشد، این است که: قتل ترک کننده‌ی نماز به سبب اصرار وی بر ترک آن در آینده و گذشته می‌باشد بر خلاف کسی که به سبب حد زنا و محاربه کشته می‌شود. زیرا سبب قتل در این موارد، جنایتی است که در گذشته، پیش از حد انجام داده‌اند، از این رو راهی برای وی به منظور ادامه دادن آن باقی نمانده است، ولی برای ترک کننده‌ی نماز راهی برای جبران نماز با انجام دادن آن بعد از خروج وقتش نزد ائمه‌ی اربعه و غیر ایشان می‌باشد و کسانی از اصحاب امام احمد می‌گویند: برای ترک کننده‌ی عمدی نماز راهی در جبران آن پس از وقت نیست - همانطور که عده‌ای از سلف صالح بر آن معتقد بودند -. می‌گویند: در بحث ترک کننده‌ی نماز، کشته شدن به سبب ترک نماز می‌باشد که ترک آن با انجام دادن آن از بین می‌رود، اما در زنا و محاربه، کشته شدن به سبب انجام افعالی می‌باشد که در گذشته انجام شده است و فعلی که در گذشته انجام شده با ترک کردن آن زایل نمی‌گردد.

مساله دوم: ترک کننده‌ی نماز کشته نمی‌شود تا اینکه به اقامه نماز فراخوانده شده و سپس امتناع ورزد،

درحالی که فراخواندن وی به سوی نماز، مداوم نمی‌باشد. بر این اساس است که رسول اللهج در مورد خواندن نماز نافله پشت سر امرایی که نماز را به تاخیر می‌اندازند تا اینکه وقتش خارج می‌شود، اجازه دادند و به جنگیدن با آن‌ها دستور نداده و به قتال با آن‌ها نیز اجازه ندادند، زیرا آن‌ها بر ترک نماز اصرار نمی‌ورزند. پس اگر ترک کننده‌ی نماز به سوی نماز فراخوانده شد و بدون هیچ عذری امتناع ورزید تا اینکه وقت نماز خارج شد، ترک نماز و اصرارش بر آن نیز محقق می‌گردد.

مساله سوم: با ترک چند نماز کشته می‌شود؟ با ترک یک نماز یا دو نماز و یا سه نماز؟

در این مورد بین علما اختلاف می‌باشد:

سفیان ثوری و مالک و احمد در یکی از دو روایتی که از ایشان نقل شده، می‌گویند: با ترک تنها یک نماز کشته می‌شود. و ظاهر مذهب شافعی و احمد نیز همین قول می‌باشد. و دلیل این قول، احادیثی است که پیشتر گذشت و دال بر قتل ترک کننده‌ی نماز بود.

و از معاذ بن جبلس روایت شده که رسول اللهج فرمودند([۲۱] ): «مَنْ تَرَكَ صَلَاةً مَكْتُوبَةً مُتَعَمِّدًا فَقَدْ بَرِئَتْ مِنْهُ ذِمَّةُ اللَّهِ» «هرکس نماز فرض را عمدا ترک کند، براستی که عهد و امان الهی از وی برداشته می‌شود.»

و از ابو درداءس روایت است که می گوید([۲۲] ): «ابوالقاسمج مرا سفارش کرد که نماز را عمدا ترک نکنم، پس هرکس نماز را عمدا ترک کند، عهد و پیمان (مسلمانی) از وی برداشته می‌شود.»

از این رو چون به ادای نمـاز در وقـتش فراخوانده شده و بگوید: نمـاز نمی‌گـزارم، درحالی که عذری ندارد، براستی که اصرارش بر ترک آن آشکار شده و وجوب قتل و هدر بودن خونش واضح می‌گردد. اما اینکه پس از سه بار تکرار این عمل کشته شود، بر آن دلیلی از نص و اجماع و قول صحابی نیست و هیچ اولویتی در کشته شدن ترک کننده‌ی سه نماز نسبت به ترک کننده‌ی دو نماز، نیست.

ابواسحاق از اصحاب امام احمد می‌گوید: اگر نماز فرضی که ترک شده، با نماز فرض پس از خود قابل جمع باشد، مانند نماز ظهر با عصر و نماز مغرب با عشاء، ترک کننده‌ی آن نماز تا زمانی که وقت نماز دوم (عصر یا عشاء) خارج نشده، کشته نمی‌شود، زیرا در حالت جمع، خواندن آن در وقتش (در ظهر یا مغرب) اولی می باشد، که این قابل جمع بودن دو نماز، در کشته شدن وی با ترک نماز اول، شبهه ای را به ارمغان می‌آورد و بدین سبب کشته شدن وی تا خروج وقت نمازِ پس از آن به تاخیر می‌افتد. و اگر نمازی که ترک شده با نماز پس از آن قابل جمع نباشد، همچون صبح و عصر و عشاء، باترک هریک از این نمازها کشته می‌شود، زیرا در این مورد شبهه ای در به تاخیر افتادن نماز از وقتش باقی نمی‌ماند. (چون هریک از این نماز‌ها به هیچ وجه قابل جمع با نمازهای بعد از خود نمی‌باشد). و این قولی است که اسحاق از عبدالله بن مبارک یا از وکیع بن جراح حکایت می‌کند. شک از جانب اسحاق در تعیین یکی از این دو راوی می‌باشد.

ابوالبرکات ابن تیمیه می‌گوید: صحیح‌تر آن است که دو نوع نماز [چه نمازی که با بعد از خود قابل جمع است و چه نمازی که با پس از خود قابل جمع نیست] یکسان قرار داده شود. و ملحق کردن تارک الصلاة در این مساله به کسانی که دارای عذر در وقت می‌باشند، صحیح نیست، همانطور که الحاق تارک الصلاة به اهل اعذار در اصل ترک نماز، صحیح نمی‌باشد.

می گویم: قول ابواسحاق قوی‌تر و فقیهانه‌تر می‌باشد، زیرا به طور کلی این وقت برای این دو نماز ثابت می‌باشد، (وقت ظهر تا قبل از مغرب، برای ظهر و عصر و وقت مغرب تا قبل از صبح برای مغرب و عشاء) و این شبهه ای است که سقوط (حکم) قتل را به دنبال دارد. و دلیل دیگر آن است که رسول اللهج از کشتن امرا و پادشاهانی که نماز را از وقتش به تاخیر می‌اندازند، منع کرده است، درحالی که آن‌ها نماز ظهر را تا وقت عصر به تاخیر انداخته و گاهی نماز عصر را تا آخر وقتش به تاخیر می‌انداختند و زمانی که به رسول خدا گفته شد: آیا با آن‌ها بجنگیم، فرمودند: « لا، ما صلوا» «خیر، تا زمانی که نماز می‌گزارند.» لذا حدیث بر آن دلالت دارد که تا زمانی که نماز را این گونه می‌خوانند، خون های شان به سبب آن معصوم می‌باشد.

با این وجود، امام احمد تصریح دارد: زمانی که ترک کننده‌ی نماز به اقامه نماز در وقتش فراخوانده شد و باز گفت نماز نمی‌گزارم و امتناع ورزید تا اینکه نماز فوت شد، کشتن وی واجب می‌گردد، گرچه وقت نماز دوم محدود نشده باشد.

قاضی و اصحابش مانند ابن خطاب و ابن عقیل می‌گویند: تا زمانی که وقت نماز پس از آن نمازی که ترک شده محدود نگردد، کشته نمی‌شود.

شیخ ابوالبرکات می‌گوید: هرکس به سوی نمازی در وقتش خوانده شود و بگوید: نماز نمی‌گزارم و امتناع ورزد تا اینکه نمازش فوت شود، کشتن وی واجب می‌باشد، گرچه وقت نماز پس از آن تنگ و محدود نشده باشد. می‌گوید: و ما تضییق وقت نماز دوم، که ابن خطاب آن را ذکر کرده، معتبر نمی‌دانیم، زیرا وجوب کشته شدن وی به سبب ترک نماز دوم می‌باشد نه به خاطر ترک نماز اول که تا این زمان به تاخیر افتاده است، بنابراین اگر به سوی نماز اول خوانده شود، آن نمازی فوت شده می‌باشد و تارک نماز‌های فوت شده کشته نمی‌شود. و لفظ ابن خطاب که بدان اشاره شد، تقریر آن چنین است که: اگر نماز را به گونه‌ای به تاخیر انداخت که وقتش خارج شده درحالی که منکر وجوبش می‌باشد، کافر شده و قتلش واجب می‌باشد اما اگر نماز را به خاطر سستی و تنبلی و نه به سبب انکار وجوب آن به تاخیر اندازد، به ادای نماز خوانده می‌شود، پس اگر نماز نگزارد تا اینکه وقت نماز پس از آن تنگ و محدود شد، قتلش واجب می‌باشد. پس کسی که نماز را از روی سستی و تنبلی به تاخیر می‌اندازد، کسی است که نماز را به تاخیر می‌اندازد تا اینکه وقتش خارج می‌شود، از این رو پس از خروج وقتش به سوی ادای آن خوانده می‌شود، که اگر از ادای نماز امتناع ورزد تا اینکه وقت نماز پس از آن تنگ و محدود شود، کشتن وی به سبب تاخیر نمازی است که به سوی آن خوانده شده تا اینکه وقتش تنگ و محدود شده است.

وی می‌گوید: بعضی از اصحاب ما می‌گویند: با ترک نماز اول کشته می‌شود و با ترک قضای هر نماز فوت شده‌ای، درصورتی که عذری نداشته باشد، کشته می‌شود. زیرا قضای نماز در نزد ما علی الفور می‌باشد. بر این اساس است که تضییق و محدود شدن وقت نماز پس از آن اعتباری ندارد.

شیخ ابوالبرکات می‌گوید: قول اول صحیح‌تر است، زیرا قضای نماز‌های فوت شده، وقتش وسیع بوده و در نزد شافعی و بعضی از علما علی التراخی می‌باشد و حکم قتل در آنچه که در اباحت و وجوبش اختلاف است، واجب نمی‌باشد.

و از امام احمد روایت دیگری است که می‌گوید: ترک کننده‌ی نماز تنها زمانی کشتنش واجب است که سه نماز را ترک کند و وقت چهارمین نماز محدود گردد. و اصطخری از شافعیه این قول را اختیار کرده است. توجیه این قول بدین قرار است که: سبب کشته شدن وی، اصرار او بر ترک نماز می‌باشد و گاهی انسان دو نماز را به سبب تنبلی و سستی یا نگرانی و ناراحتی و تشویش یا سببی که به زودی زایل می‌گردد و دوامی ندارد، ترک می‌کند و با این کار تارک الصلاة نام نمی‌گیرد. از این رو اگر ترک نماز از سوی وی با وجود فراخواندن او به ادای آن تکرار گردد، آنجاست که اصرار وی بر ترک نماز فهمیده می‌شود. (یعنی اصرار وی بر ترک نماز با کمتر از ترک سه نماز فهمیده نمی‌شود).

و از امام احمد روایت سومی است که می‌گوید: با ترک دو نماز کشتن وی واجب می‌شود. و برای این روایت دو ماخذ می‌باشد:

ماخذ اول: ترکی که موجب قتل است، ترک مکرر نماز می‌باشد، نه مطلق ترک؛ تا اینکه لفظ تارک الصلاة بر او اطلاق گردد و کمترین مقداری که بدان ترک مکرر نماز ثابت می‌گردد، دوبار ترک کردن آن می‌باشد.

ماخذ دوم: نمازی که با نماز پس از خود قابل جمع است، ترک آن جز با خروج وقت نماز پس از آن محقق نمی‌گردد، از این رو ترک دو نماز موجب کشته شدن وی می‌گردد و ابو اسحاق با این روایت موافق می‌باشد.

[۲۱] بهذا اللفظ ذكره صاحب مجمع الزوائد۱/۲۹۵ وفيه بقية بن الوليد. وبأطول منه في المسند (۲۲۰۷۵) والمعجم الكبير۲۰/۸۲ وفي مجمع الزوائد۴/۲۱۵: إسناد أحمد منقطع والطبراني فيه كذاب. [۲۲] جزء من حديث أخرجه ابن ماجه في الفتن (۴۰۳۴) وذكره في المجمع ۴/۲۱۶-۲۱۷ بأطول منه وقال: رواه الطبراني وفيه شهر بن حوشب وحديثه حسن وبقية رجاله ثقات. وأخرجه الإمام أحمد مختصرا بلفظ: «من ترك صلاة العصرمتعمدا فقد حبط عمله» ورجاله رجال الصحيح كما في مجمع الزوائد ۱/۲۹۵. قلت: الذي في المسند (۲۲۹۵۷) خص صلاة العصر.

حکم ترک بعضی از شروط نماز یا رکنی از آن:

حکم ترک وضو، غسل جنابت، روی آوردن به قبله و پوشیدن عورت، حکم همان ترک کننده‌ی نماز می‌باشد. و اینچنین است حکم ترک قیام در نماز برای کسی که بر انجام آن قادر است و این عملش همچون ترک نماز می‌باشد. همچنین ترک عمدی رکوع و سجده از سوی کسی که قادر به انجام آن‌ها می‌باشد، حکم همان ترک کننده‌ی نماز می‌باشد. و اگر رکن یا شرطی را ترک کند که در مورد آن بین علما اختلاف است، با وجود اعتقاد به وجوبش، ابن عقیل می‌گوید: حکمش حکم ترک کننده‌ی نماز می‌باشد و اشکالی در آن نیست که بر وجوب قتل وی حکم کنیم. و شیخ الاسلام ابوالبرکات می‌گوید: بر او لازم است که نمازش را اعاده کند و به سبب ترک آن کشته نمی‌شود. و وجه قول ابن عقیل آن است که: وی در نزد خود و در اعتقاد خودش با ترک این رکن یا شرطِ مختلف فیه که به وجوب آن معتقد است، تارک الصلاة می‌باشد، از این رو مانند تارک زکات و شرطی که بر آن اجماع شده می‌باشد.

و وجه قول ابوالبرکات آن است که: خون افراد با ترک امری که در وجوبش اختلاف است، مباح نمی‌گردد. که این قول به ماخذ فقه نزدیک‌تر و قول ابن عقیل به اصول نزدیک تر می‌باشد. و در واقع ترک کننده‌ی رکن و شرط نماز با عزم و جزمی راسخ، به نمازی باطل می‌ایستد، پس این شخص به مانند ترک کننده‌ی چیزی مجمع علیه می‌باشد و در مساله عمق و ژرفای بعیدی است که به اصول ایمان متعلق بوده و از اعمال قلوب و اعتقاد آن می‌باشد.

حکم کسی که نماز جمعه را ترک کند:

مسلم در صحیحش از ابن مسعودس روایت می‌کند که رسول اللهج به قومی که از نماز جمعه تخلف ورزیده و سرپیچی کردند، فرمودند([۲۳] ): «لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ رَجُلًا يُصَلِّي بِالنَّاسِ، ثُمَّ أُحَرِّقَ عَلَى رِجَالٍ يَتَخَلَّفُونَ عَنِ الْجُمُعَةِ بُيُوتَهُمْ» «تصمیم داشتم مردی را تعیین کنم تا برای مردم امامت کند، سپس خود بروم و خانه‌ی کسانی را که از (شرکت در) نماز جمعه سر باز زده اند، بسوزانم.»

و از ابوهریره و ابن عمر م روایت است که از رسول اللهج شنیدند که بر روی منبر فرمودند([۲۴] ): «لَيَنْتَهِيَنَّ أَقْوَامٌ عَنْ وَدْعِهِمُ الْجُمُعَاتِ، أَوْ لَيَخْتِمَنَّ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ، ثُمَّ لَيَكُونُنَّ مِنَ الْغَافِلِينَ». «کساني که نماز جمعه را ترک مي‌کنند، بايد از اين عمل دست بکشند، وگرنه الله تعالي بر دل‌هاي آن‌ها مهر (غفلت) مي‌زند و آنگاه در زمرۀ غافلان قرار مي‌گيرند.»

و در کتب سنن از ابوجعد ضمریس که از یاران پیامبر بود، روایت است که رسول اللهج فرمودند([۲۵] ): «مَنْ تَرَكَ ثَلَاثَ جُمَعٍ تَهَاوُنًا بِهَا طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ» «هرکس سه نماز جمعه را از روي سهل انگاري ترک کند، خداوند بر قلب وي مهر مي‌زند.»

و هرکس این قول را به امام شافعی نسبت دهد که: «نماز جمعه فرض کفایه است، چنان که اگر عده‌ای آن را به جا آورند، تکلیف از دیگران برداشته می‌شود» به خطا رفته است. امام شافعی هرگز این مقوله را نگفته و هرکس این قول را به ایشان نسبت دهد، به اشتباه و غلط به ایشان منسوب کرده است، زیرا ایشان در مورد نماز عید می‌گویند: «نماز عید بر هرکسی که نماز جمعه بر وی واجب است، واجب می‌باشد.([۲۶] )» بلکه این تصریحی از جانب امام شافعی بر فرض عین بودن نماز عید می‌باشد و از نظر دلیل هم صحیح می‌باشد([۲۷] ).

براستی نماز عید از بزرگترین شعائر ظاهری اسلام بوده و هیچیک از اصحاب رسول اللهج از انجام آن تخلف نورزیده و یک بار هم رسول اللهج آن را ترک نکردند و اگر سنت می‌بود، حداقل یک بار آن را ترک می‌کردند، همانطور که قیام رمضان (تراویح) را ترک کردند که در واقع (این ترک) بیانی در عدم وجوب آن بود و همچنین وضو گرفتن برای نماز را ترک نمودند که بیانی در عدم وجوب وضو برای هر نماز بود و همچنین در سنت‌های دیگر.

و نیز الله متعال به نماز عید همچون نماز جمعه امر کرده است، آنجا که در سوره کوثر آیه ۲ می‌فرمایند: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ «حال كه چنين است تنها براي پروردگار خود نماز بخوان و قرباني كن.»

و زمـانی که ماه، پس از زوال ثـابت گردید و وقت نماز عید فوت شد، رسول اللهج صحـابه را امر کردند تا صبح زود همراه ایشان بـرای نمـاز عید به سـوی مصلی خارج شوند([۲۸] ).

و رسول اللهج دختران بالغ و دوشیزه های پرده نشین و زنان حایض را امر کردند تا به سوی عیدگاه خارج شوند و زنان حایض از جایگاه نماز کناره بگیرند([۲۹] ). درحالی که در مورد نماز جمعه به این موارد امر نکردند.

شیخ ما می‌گوید: این امر رسول الله بر آن دلالت دارد که تاکید نماز عید از نماز جمعه بیشتر می‌باشد.

اما این که رسول اللهج فرمودند([۳۰] ): «خَمْسُ صَلَوَاتٍ فِي الْيَوْمِ وَاللَّيْلَةِ» «پنج وعده نماز در شبانه روز می‌باشد.» وجوب نماز عید را نفی نمی‌کند، زیرا نمازهای پنجگانه، وظیفه‌ی شبانه روزی بوده، اما نماز عید وظیفه‌ای سالانه می‌باشد. و بر این اساس، این حدیث مانع وجوب دو رکعت نماز طواف نمی شود که نزد بسیاری از فقها واجب می‌باشد آنهم بدین سبب که از وظایف یومیه ای که دائما تکرار می‌شود، نیست. و همچنین مانع وجوب نماز جنازه و وجوب سجده‌ی تلاوت در نزد کسانی که آن را واجب دانسته و نمازش قرار می‌دهند و وجوب نماز کسوف در نزد کسانی از سلف که آن را واجب می‌دانند، نمی‌باشد؛ و این قول جدا قوی است.

مقصود این است که شافعی رحمه الله تصریح کرده که بر هرکسی که جمعه واجب است، نماز عید نیز واجب می‌باشد، لیکن گاهی گفته می‌شود: از این کلام، واجب عینی بودن نماز عید برداشت نمی‌شود، زیرا فرض کفایه هم بر همه واجب است ولی با انجام دادن آن توسط عده‌ای فرضیتش از دیگران ساقط می‌گردد. فایده‌ی این موضوع در دو مساله نمایان می‌گردد:

۱- اگر همه در انجام فرض کفایه شرکت کنند، به سبب وجوب آن، ثواب کسی که واجب را ادا کرده به آن‌ها می‌رسد.

۲- اگر همه‌ی آن‌ها فرض کفایه را ترک کنند و کسی در ادای آن شرکت نداشته باشد، همه‌ی آن‌ها مستحق ذم و عقاب می‌باشند. از این رو از این مقوله امام شافعی که «نماز عید بر هر کسی که نماز جمعه بر وی واجب است، واجب می‌باشد» لازم نمی‌آید که نماز عید همچون نماز جمعه نیز واجب عینی ‌باشد، که ممکن است این مساله مطرح شود. لیکن ظاهر تشبیه عید به نماز جمعه و یکسان بیان نمودن کسی که نماز جمعه بر او واجب است با کسی که نماز عید بر او واجب است، بر مساوی بودن آن‌ها در وجوب دلالت می‌کند و هیچ گروهی در وجوب عيني نماز جمعه اختلاف نکرده‌اند، پس نماز عید هم اینچنین است.

مقصود بیان حکم ترک کننده‌ی نماز جمعه می‌باشد، ابو عبدالله بن حامد می‌گوید: «هرکس وجوب نماز جمعه را انکار کند، کافر می‌گردد. از این رو اگر شخصی نماز جمعه را با اعتقاد به وجوب آن چهار رکعت بگزارد، ابو عبدالله می‌گوید: اگر بگوییم این نماز، ظهر مقصوره می‌باشد (یعنی نماز ظهر را قصر کرده و دو رکعت به همراه دو رکعت نماز جمعه گزارده است)، کافر نمی‌گردد، وگرنه (اگر بگوییم هر چهار رکعت نماز ظهر بوده است) کافر می‌گردد([۳۱] ).

[۲۳] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۵۲). [۲۴] مسلم في الجمعة (۸۶۵). [۲۵] أبوداود (۱۰۵۲)، ابن ماجه (۱۱۲۵)، السنن الكبرى للبيهقي (۵۵۷۶)، السنن الكبرى للنسائي (۱۶۶۸). مسند أحمد (۱۵۴۹۸) وفي جامع الأصول ۵/۶۶۶. [۲۶] هذا مضمون كلام الامام النووي في المجموع ۴/۴۸۳ وانظر نص كلام الإمام الشافعي في مختصر المزني الذي بهامش الأم ۱/۱۴۹. [۲۷] مذهب امام شافعی و جمهور اصحابشان این است که نماز عید سنت است (المجموع۵/۲) و ظاهر مذهب امام احمد این است که نماز عید فرض کفایه بوده و نماز عید واجب عینی نمی‌باشد، همانطور که در المغنی ۲/۳۶۷ آمده است و دلیل شان حدیث «خَمْسُ صَلَوَاتٍ كَتَبَهُنَّ اللَّهُ عَلَى الْعِبَادِ» می‌باشد. که بخاری و مسلم آن را تخریج کرده‌اند. [مذهب ابوحنیفه، یکی از دو قول شافعی و روایتی از احمد و بعضی از مالکیه و شیخ الاسلام، فرض عین بودن نماز عید می‌باشد و مذهب حنابله و بعضی از شافعیه وجوب کفایی آن می‌باشد و مذهب مالک و شافعی و اکثر اصحاب ایشان، سنت موکده بودن نماز عید می‌باشد. با توجه به ادله‌ی هریک از این سه گروه به نظر می‌آید که قول گروه اول یعنی فرض عین بودن نماز عید صحیح‌تر می‌باشد. رجوع شود به صحیح فقه السنه، ابومالک کمال بن سید سالم ص۵۹۸-۵۹۹.] [۲۸] همانطور که در حدیث ابوعمیر آمده است که گروهی سوار کار به سوی رسول اللهج آمدند و شهادت دادند که هلال ماه را دیروز دیده‌اند، پس رسول اللهج آن‌ها را امر کردند تا افطار کرده و صبح زود برای نماز به سوی مصلی بیرون روند. أخرجه أبوداود (۱۱۵۷) وقال النووي في المجموع ۵/۲۷: رواه أبوداود والنسائي (۱۵۵۷) وغیرهما بأسانید صحیحة. ابن ماجه (۱۶۵۳)، مسند أحمد (۲۰۵۷۹)، السنن الكبری للبیهقي (۶۲۸۳). [۲۹] كما في البخاري في العيدين (۹۷۴) ومسلم في صلاة العيدين (۸۹۰). [۳۰] الموطأ في صلاة الليل ۱/۱۲۳ والمسند (۱۳۹۰)، وأبوداود (۴۲۵)، والنسائي (۴۵۸) وابن ماجه (۱۴۰۱) كلهم في الصلاة من حديث عبادة وأخرجه البخاري (۴۶) ومسلم (۱۱) كلاهما في الإيمان من حديث طلحه: أن رجلا سأل النبيج فقال: «خمس صلوات في الیوم والليلة» فقال: هل عليَّ غیرها؟ قال: «لا، إلا أن تطوع». [۳۱] براستی کسی دیگر را نیافتم که معتقد بر کفر تارک نماز جمعه باشد. اما واضح و آشکار است که ترک عمدی نماز جمعه و بدون عذر از گناهان کبیره می‌باشد همانطور که ابن قیم در اعلام الموقعین ترک آن را بدون عذر از گناهان کبیره می‌شمارد. و قطعا ترک کننده‌ی عمدی آن همانطور که در احادیث ذکر شد در معرض وعید شدیدی قرار دارد و آن مهر خوردن بر قلبش می‌باشد که الله متعال کافران را با این ویژگی ذکر می‌کند که بر قلب های شان مهر خورده است، آنجا که می‌فرماید: ﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ «خداوند دلهايشان را مهر زده است.» (مترجم)

حکم ترک روزه و حج و زکات:

آیا حکم تارک روزه و حج و زکات، در وجوب قتل، به حکم ترک کننده‌ی نماز ملحق می‌گردد؟

در این مورد سه روایت از امام احمد می‌باشد که عبارتند از:

روایت اول: با ترک هریک از این‌ها همچون ترک کننده‌ی نماز کشته می‌شود. و دلیل این روایت آن است که: زکات و روزه و حج از مبانی اسلام می‌باشند، از این رو ترک کننده‌ی هریک از آن‌ها همچون تارک نماز کشته می‌شود. و بر این اساس بود که ابوبکر صدیقس با مانعین زکات جنگیده و فرمود([۳۲] ): «به خدا سوگند، با هرکس که بین نماز و زکات تفاوت قائل شود، می‌جنگم.»

براستی این دو (نماز و زکات) در کتاب الله مقرون به هم ذکر شده‌اند. همچنین از حقوق اسلام می‌باشند و رسول الله تنها به عدم قتال با کسانی امر کردند که شهادتین را جاری کرده و به حقوق آن التزام دارند و خبر دادند که عصمت خون جز با حق و حقوق اسلام ثابت نمی‌گردد. پس قِتال با گروهی است که از این اعمال امتناع ورزیده و قتل برای هریک از آن‌ها مقدر می‌باشد و قطعا این قتل به سبب ترک یکی از حقوق کلمه و شرائع اسلام از سوی وی می‌باشد. و این صحیح‌ترین اقوال است.

روایت دوم: با ترک عملی غیر از نماز کشته نمی‌شود. زیرا نماز عبادتی بدنی است که نیابت در آن راهی ندارد و دلیل دیگر قول عبدالله بن شقیق است که می‌گوید: اصحاب رسول اللهج ترک هیچ عملی جز نماز را کفر نمی‌دانستند([۳۳] ).

زیرا نماز با ویژگی‌هایی متمایز قرار داده شده که در سایر اعمال نیست، از جمله:

۱- نماز اولین عملی است که در اسلام فرض شد و بر این اساس بود که رسول اللهج نمایندگان شان را امر می‌کردند که پس از بیان شهادتین، دعوت را از نماز شروع کنند. و به معاذ فرمودند([۳۴] ): «إِنَّكَ سَتَأْتِي قَوْمًا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ، فَإِذَا جِئْتَهُمْ فَادْعُهُمْ إِلَى أَنْ يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، فَإِنْ هُمْ طَاعُوا لَكَ بِذَلِكَ، فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ فَرَضَ عَلَيْهِمْ خَمْسَ صَلَوَاتٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ ...» «تو به سوي قومي مي‌روي که اهل کتاب هستند، پس هرگاه نزد آن‌ها رفتي، آنان را به گواهي دادن به اينکه هيچ معبود بر حقي جز الله وجود ندارد و به اينکه محمد رسول و فرستادۀ خداوند است دعوت کن، اگر اين دعوت تو را پذيرفتند به آنان بگو که خداوند پنج وعده نماز را در شبانه روز بر آن‌ها واجب گردانده است.»

۲- اولین عملی که بنده در مورد آن مورد محاسبه قرار می‌گیرد، نماز می‌باشد.

۳- الله متعال نماز را در آسمان، در شب معراج فرض کرده است. [جالب است که برای فرض شدن تمامی اعمال و احکام، جبرئیل امین از آسمانها نازل می‌شد، اما برای اعلان فرضیت نماز این رسول اللهج بود که بایستی تا جایی بالا می‌رفت که جبرئیل امین طاقت آن را نداشت] .

۴- بیشترین عمل فرضی است که در قرآن ذکر شده است.

۵- زمانی که از اهل جهنم سوال می‌شود: ﴿مَا سَلَكَكُمۡ فِي سَقَرَ [المدثر: ۴۲] . «چه چيزهائي شما را به دوزخ كشانده است و بدان انداخته است؟» جواب این سوال را با ترک نماز شروع می‌کنند. [آنجا که می‌گویند: ﴿قَالُواْ لَمۡ نَكُ مِنَ ٱلۡمُصَلِّينَ [المدثر: ۴۳] . «می‌گویند: (در جهان) از زمره نمازگزاران نبوده‌ايم.»]

۶- فرض بودن نماز تا زمانی که عقل بنده همراه او باشد، از وی ساقط نمی‌گردد برخلاف فرائض دیگر که تنها برای زمانی محدود فرض می‌باشند.

۷- نماز، ستون چادر و خیمه اسلام می‌باشد. و هرگاه ستون چادر و خیمه سقوط کند، در واقع چادر از هم می‌ریزد.

۸- نماز آخرین چیزی است که از دین برداشته می‌شود.

۹- نماز بر آزاده و برده، مذکر و مونث، مقیم و مسافر، سالم و مریض و ثروتمند و فقیر فرض می‌باشد.

۱۰- رسول اللهج اجابت دعوت اسلام را از کسی جز با التزام به نماز، قبول نمی‌کردند همانطور که قتاده از انسس روایت می‌کند که([۳۵] ): «رسول اللهج اجابت دعوت اسلام را فقط با اقامه‌ی نماز و پرداخت زکات از اشخاص قبول می‌کردند.»

۱۱- قبول شدن سایر اعمال وابسته به ادای نماز می‌باشد. از این رو الله متعال از تارک نماز نه روزه‌ای قبول می‌کند و نه حج و صدقه و جهاد و هیچ عملی از اعمالش را از وی نمی‌پذیرد. عون بن عبدالله می‌گوید: «زمانی که بنده وارد قبرش می‌شود، اولین چیزی که از وی سوال می‌شود در مورد نمازش می‌باشد، پس اگر نمازش صحیح بود سایر اعمالش در نظر گرفته شده و اگر نمازش صحیح و درست نبود، پس از آن به هیچیک از اعمال وی نگاه نمی‌شود([۳۶] ).»

و روایتی که در مسند و سنن از ابوهریرهس از رسول اللهج روایت شده، شاهدی بر این اثر می‌باشد، که در آن آمده است: رسول اللهج فرمودند([۳۷] ): «إِنَّ أَوَّلَ مَا يُحَاسَبُ بِهِ العَبْدُ يَوْمَ القِيَامَةِ مِنْ عَمَلِهِ صَلَاتُهُ، فَإِنْ صَلُحَتْ فَقَدْ أَفْلَحَ وَأَنْجَحَ، وَإِنْ فَسَدَتْ فَقَدْ خَابَ وَخَسِرَ» «اولين عملی که بنده در روز قيامت راجع به آن محاسبه و محاکمه مي‌شود، نماز اوست که اگر درست باشد، رستگار و پيروز مي‌شود و اگر باطل و ناقص باشد، پشيمان و ناکام و زيانکار مي‌گردد.»

بنابراین، اگر از اعمال نیکش (پس از باطل و ناقص بودن نمازش) چیزی قبول می‌شد، از زیانکاران و خاسرین نمی‌بود.

روایت سوم: با ترک زکات و روزه کشته می‌شود اما با ترک حج کشته نمی‌شود زیرا در مورد وقت وجوب آن اختلاف می‌باشد که آیا وجوب آن پس از استطاعت، فوری می‌باشد یا اینکه با تاخیر از وقت وجوب، می‌توان آن را انجام داد؟ لذا آنان که قائل به وجوب تاخیری آن می‌باشد [یعنی از زمان وجوب حج تا پایان عمر برای ادای آن فرصت قائل اند] می‌گویند: چگونه با امری که در تاخیر آن گنجایش می‌باشد، کشته می‌شود؟ درحالی که این دلیل بسیار ضعیف می‌باشد، زیرا ترک کننده‌ی آن به مجرد تاخیر آن از وقتش کشته نمی‌شود، بلکه صورت مساله چنین است: که وی عزم را جزم کرده که حج را ترک کند و می‌گوید: حج بر من واجب است ولی هرگز حج نمی‌کنم. لذا، این مساله مورد نزاع می‌باشد.

اما دیدگاه صواب و صحیح در این مساله: قول به کشته شدن وی می‌باشد، زیرا حج از حقوق اسلام می‌باشد و عصمت از خون برای کسی که به اسلام روی می‌آورد تنها زمانی-که حقوق آن را ادا کند، ثابت می‌گردد و حج یکی از بزرگترین حقوق آن می‌باشد.

[۳۲] البخاري في الزكاة (۱۴۰۰)، ومسلم في الإيمان (۲۰). [۳۳] الترمذي في الإيمان (۲۶۲۴)، والراوي هو العقيلي ثقة من تابعي أهل البصرة. [۳۴] البخاري في المغازي (۴۳۴۷)، مسلم في الإيمان (۱۹)، أبوداود (۱۵۸۴)، ابن ماجه (۱۷۸۳)، الترمذي (۶۲۵)، النسائي (۲۴۳۵). [۳۵] تعظيم قدر الصلاة (۱۲). [۳۶] أخرجه محمد بن نصر في تعظيم قدر الصلاة (۱۹۴) وصحّف فيه اسم عون بن عبدالله إلى عون بن عبدالملك، وهو ابن عتبة بن مسعود، إمام قدوة، وثقه أحمد وغيره. وعزاه ابن رجب في أهوال القبور إلى ابن عجلان. [۳۷] بهذا اللفظ أخرجه الترمذي في الصلاة (۴۱۳)، وقال: حسن غريب. والنسائي في الصلاة (۴۶۵) وسوف يأتي بغير هذا اللفظ في المسند وأُخرِّجه هناك إن شاءالله.

آیا ترک کننده‌ی نماز بر اساس حد کشته می‌شود یا به سبب کفر و ارتداد؟

پاسخ مساله سوم و آن اینکه: در این مساله علما بر دو دیدگاه می‌باشند، که آن دو روایت از امام احمد می‌باشد:

روایت اول: ترک کننده‌ی نماز به سبب ارتداد همچون مرتد کشته می‌شود. و این قول سعید بن جبیر، عامرشعبی، ابراهیم نخعی، ابو عمرو اوزاعی، ایوب سختیانی، عبدالله بن مبارک، اسحاق بن راهویه و عبدالملک بن حبیب از مالکیه و یکی از دو قول در مذهب شافعی می‌باشد و طحاوی آن را از امام شافعی بدون واسطه حکایت می‌کند و ابومحمد بن حزم این قول را از عمربن خطاب، معاذ بن جبل، عبدالرحمن بن عوف، ابوهریره و دیگر صحابه ش نقل می‌کند.

روایت دوم: ترک کننده‌ی نماز بر اساس حد تارک الصلاة که کشته شدن است، کشته می‌شود، نه به سبب کفر و ارتداد. این قول مالک و شافعی می‌باشد و ابو عبدالله بن بطه این روایت را اختیار کرده است.

اکنون دلایل طرفین را ذکر می‌کنیم:

ادله‌ی کسانی که تارک الصلاة را کافر ندانسته و او را تکفیر نمی‌کنند:

۱- با وارد شدن شخص به اسلام، حکم اسلام بر او ثابت شده است، بنابراین از اسلام جز با یقین خارج نمی‌شود.

۲- از عبادة بن صامتس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۳۸] ): «مَنْ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَنَّ عِيسَى عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ، وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ، وَالجَنَّةُ حَقٌّ، وَالنَّارُ حَقٌّ، أَدْخَلَهُ اللَّهُ الجَنَّةَ عَلَى مَا كَانَ مِنَ العَمَلِ» «هرکس شهادت دهد که معبود بر حقی جز الله نیست، یکتاست و شریکی ندارد و محمد بنده‌ی الله و فرستاده‌ی اوست و عیسی بنده و فرستاده‌ی اوست و کلمه‌ی الله است که آن را در مریم القا کرده و روحی از جانب الله متعال می‌باشد و گواهی دهد که بهشت و جهنم حق است، الله متعال با هر مقدار عملی که باشد، او را وارد بهشت می‌گرداند.»

۳- از انسس روایت است که رسول اللهج درحالی که بر مرکبی سوار بودند که معاذس هم پشت ایشان بر آن سوار بود، به او فرمودند: ای معاذ؛ معاذ گفت: یا رسول الله در خدمت و گوش به فرمان شما هستم. سه بار رسول اللهج معاذ را مخاطب قرار دادند که هر سه بار معاذس این جمله را تکرار کرد. سپس فرمودند([۳۹] ): «مَا مِنْ عَبْدٍ يَشْهَدُ أَنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا حَرَّمَهُ اللهُ عَلَى النَّارِ» «هيچ بنده‌اي نيست که گواهي مي‌دهد: معبود بر حقي جز الله نيست و محمد بنده و فرستاده اوست مگر اينکه خداوند او را بر آتش جهنم حرام مي‌گرداند.» معاذ گفت: ای رسول خدا، آیا مردم را از آن مطلع سازم تا خوشحال و شادمان گردند؟ فرمودند: «إِذًا يَتَّكِلُوا» «آنگاه بر آن اعتماد کرده و از عمل باز می‌مانند.» معاذ از این موضوع در وقت وفاتش خبر داد، تا (به خاطر پوشیدن آنچه می‌دانست([۴۰] )) مرتکب گناهی نشده باشد.

۴- از ابوهریرهس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۴۱] ): «أَسْعَدُ النَّاسِ بِشَفَاعَتِي يَوْمَ القِيَامَةِ، مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، خَالِصًا مِنْ قَلْبِهِ» «نیک بخت‌ترین مردم نسبت به شفاعت من در روز قیامت کسی است که از روی اخلاصی که برخاسته از قلبش باشد، بگوید: هیچ معبود بر حقی جز الله نیست.»

۵- معاذ بن جبلس روایت می‌کند که رسول اللهج فرمودند([۴۲] ): «مَنْ كَانَ آخِرُ كَلَامِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ» «هرکس آخرین کلامش، کلمه‌ی طیبه «لاإله إلاالله» باشد، وارد بهشت می‌شود.» و در لفظی دیگر آمده است([۴۳] ): «مَنْ مَاتَ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، دَخَلَ الْجَنَّةَ» «هرکس در حالی بمیرد که بداند، هیچ معبود بر حقی جز الله نیست، وارد بهشت می‌شود.»

۶- عتبان بن مالکس روایت می‌کند که رسول اللهج فرمودند: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَى النَّارِ مَنْ قَالَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، يَبْتَغِي بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ» «براستی الله عزوجل آتش را بر گوینده‌ی «لاإله إلاالله» که با گفتن آن خواستار لقای وجه الله می‌باشد، حرام گردانیده است.»

۷- از ابوذرس روایت است([۴۴] ) که رسول اللهج شروع به خواندن آیه‌ای از قرآن کرده و تا صبح آن را تکرار کرده و فرمودند: «دَعَوْتُ لِأُمَّتِي، أُجِبْتُ بِالَّذِي لَوْ اطَّلَعَ عَلَيْهِ كَثِيرٌ مِنْهُمْ طَلْعَةً تَرَكُوا الصَّلَاةَ» «برای امتم دعا کردم و به چیزی اجابت شدم که اگر بیشتر آن‌ها بر آن اطلاع یابند، نماز را ترک می‌کنند.» ابوذر گفت: آیا مردم را بشارت ندهم؟ فرمودند: «بله بشارت بده.» پس ابوذر رفت (تا مردم را بشارت دهد) كه عمر گفت: براستی اگر او را با این بشارت به سوی مردم بفرستید، از عبادت امتناع می‌ورزند. پس رسول اللهج او را ندا داد تا بازگردد که برگشت. و آیه این بود: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨ [المائدة: ۱۱۸] . «اگر آنان را مجازات كني، بندگان تو هستند (و هرگونه كه بخواهي درباره ايشان مي‌تواني عمل كني) و اگر از ايشان گذشت كني (تو خود داني و تواني) زیرا تو چيره و توانا و حكيمي (لذا نه بخشش تو نشانه ضعف، و نه مجازات تو بدون حكمت است).»

قائلین به کفر تارک نماز، استدلال به این احادیث را این گونه پاسخ داده‌اند([۴۵] ):

این نصوص و نصوص دیگری که در این معنا وارد شده، بر دو قسم می‌باشند: یا احادیثی عام‌ هستند که با احادیثی که بر کفر تارک نماز دلالت می‌کند، خاص می‌شوند و یا مطلق‌اند که با چیزی مقید شده‌اند که با وجود آن ترک نماز غیر ممکن می‌باشد، همانگونه که در رهنمودهای نبوی که پیشتر گذشت، آمده است: «یبتغي بذلك وجه الله»، «صدقا من قلبه»، «خالصا من قلبه» و مانند این‌ها. و این نصوص مقید به ذکر شهادتین با قصد اخلاص و صدق قلبی می باشند که او را از ترک نماز منع می‌کند، زیرا اخلاص و صدقش حتما او را به انجام نماز وامی دارد. [و در واقع نماز نگزاردن وی نشان دهنده‌ی عدم اخلاص و صدق وی در به زبان آوردن شهادتین می‌باشد] .

۸- در مسند احمد از عایشهل روایت است که رسول اللهج فرمودند([۴۶] ): «الدَّوَاوِينُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ثَلَاثَةٌ: دِيوَانٌ لَا يَعْبَأُ اللَّهُ بِهِ شَيْئًا، وَدِيوَانٌ لَا يَتْرُكُ اللَّهُ مِنْهُ شَيْئًا، وَدِيوَانٌ لَا يَغْفِرُهُ اللَّهُ، فَأَمَّا الدِّيوَانُ الَّذِي لَا يَغْفِرُهُ اللَّهُ: فَالشِّرْكُ بِاللَّهِ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ [المائدة: ۷۲] وَأَمَّا الدِّيوَانُ الَّذِي لَا يَعْبَأُ اللَّهُ بِهِ شَيْئًا: فَظُلْمُ الْعَبْدِ نَفْسَهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَبِّهِ مِنْ صَوْمِ يَوْمٍ تَرَكَهُ، أَوْ صَلَاةٍ تَرَكَهَا، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَغْفِرُ ذَلِكَ وَيَتَجَاوَزُ إِنْ شَاءَ، وَأَمَّا الدِّيوَانُ الَّذِي لَا يَتْرُكُ اللَّهُ مِنْهُ شَيْئًا: فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضًا، الْقِصَاصُ لَا مَحَالَةَ» «دیوانها در نزد الله متعال سه گونه‌اند: دیوانی که الله متعال بدان اهمیت زیادی نمی‌دهد؛ و دیوانی که الله عزوجل چیزی از آن را رها نمی‌سازد و دیوانی که الله متعال چیزی از آن را نمی‌بخشد. اما دیوانی که الله متعال چیزی از آن را رها نمی‌سازد، شرک به الله می‌باشد. الله متعال می‌فرماید: «بي گمان هركس انبازي براي الله قرار دهد، الله متعال بهشت را بر او حرام كرده است (و هرگز به بهشت گام نمي‌نهد).» و اما دیوانی که الله متعال اهمیت زیادی به آن نمی‌دهد، ظلم بنده به خودش در آنچه بین او و پروردگارش بوده، می‌باشد، همچون روزه‌ای که ترک کرده یا نمازی که ترک نموده، براستی که الله عزوجل این را می‌بخشد و اگر بخواهد از آن درمی‌گذرد و اما دیوانی که الله متعال از آن چیزی را رها نمی‌کند، ظلم بعضی از بندگان نسبت به دیگران می‌باشد که قطعا برای آن قصاص می‌باشد.»

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز([۴۷] ):

این حدیث با زیاده «من صوم تركه أو صلاة تركها» ضعیف می‌باشد.

۹- در مسند از عبادة بن صامتس روایت است که می‌گوید: شنیدم که رسول اللهج فرمودند([۴۸] ): «خَمْسُ صَلَوَاتٍ كَتَبَهُنَّ اللَّهُ عَلَى الْعِبَادِ مَنْ أَتَى بِهِنَّ لَمْ يُضَيِّعْ مِنْهُنَّ شَيْئًا اسْتِخْفَافًا بِحَقِّهِنَّ كَانَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدٌ أَنْ يُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ، وَمَنْ لَمْ يَأْتِ بِهِنَّ فَلَيْسَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدٌ إِنْ شَاءَ عَذَّبَهُ، وَإِنْ شَاءَ غَفَرَ لَهُ» «الله متعال پنج نماز را بر بندگانش فرض کرده است، هرکس آن‌ها را بدون سبک شمردن حق آن‌ها ادا نموده و ضایع نگرداند، عهدی برای او نزد الله متعال می‌باشد که او را وارد بهشت گرداند و هرکس آن‌ها را انجام ندهد، برای وی نزد الله متعال عهدی نیست، اگر خواست او را می‌بخشد و اگر خواست عذابش می‌دهد.»

گفته‌اند: این حدیث دلیلی بر کافر نبودن ترک کننده‌ی بعضی از نمازها و اینکه وی تحت مشیئت خداوندی است، می‌باشد.

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز([۴۹] ):

حمل کردن حدیث بر ترک بعضی از نمازها، صحیح نیست، زیرا در حدیث دیگری که امام احمد در مسند روایت کرده، آمده است که رسول اللهج فرمودند([۵۰] ): «وَمَنْ لَقِيَهُ وَقَدْ انْتَقَصَ مِنْهُنَّ شَيْئًا اسْتِخْفَافًا بِحَقِّهِنَّ لَقِيَهُ، وَلَا عَهْدَ لَهُ إِنْ شَاءَ عَذَّبَهُ، وَإِنْ شَاءَ غَفَرَ لَهُ» «و هرکس خداوند را در حالی ملاقات کند که به دلیل سبک شمردن حق نمازها، چیزی از آن‌ها کاسته است، عهدی برای او نزد خداوند نیست، اگر بخواهد او را عذاب و اگر بخواهد وی را می‌بخشد.»

از این رو، حدیث بر آن حمل می‌شود که شخص نماز گزارده، اما بعضی از واجباتش را ناقص انجام داده است، چون در حدیث آمده است: «وَمَنْ لَقِيَهُ وَقَدْ انْتَقَصَ مِنْهُنَّ شَيْئًا اسْتِخْفَافًا بِحَقِّهِنَّ لَقِيَهُ، وَلَا عَهْدَ لَهُ إِنْ شَاءَ عَذَّبَهُ، وَإِنْ شَاءَ غَفَرَ لَهُ».

۱۰- همچنین در مسند از ابوهریرهس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۵۱] ): «إِنَّ أَوَّلَ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الْمُسْلِمُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، الصَّلَاةُ الْمَكْتُوبَةُ، فَإِنْ أَتَمَّهَا، وَإِلَّا قِيلَ: انْظُرُوا هَلْ لَهُ مِنْ تَطَوُّعٍ؟ فَإِنْ كَانَ لَهُ تَطَوُّعٌ أُكْمِلَتِ الْفَرِيضَةُ مِنْ تَطَوُّعِهِ، ثُمَّ يُفْعَلُ بِسَائِرِ الْأَعْمَالِ الْمَفْرُوضَةِ مِثْلُ ذَلِكَ» «اولین امری که بنده مسلمان به قیامت در مورد آن محاسبه می‌شود، نماز فرض می‌باشد. پس اگر (نمازش) کامل باشد که خوب، وگرنه گفته می‌شود: نگاه کنید برای وی نافله‌ای هست؟ پس اگر نافله بود، نماز فرضش با نافله کامل می‌گردد. سپس در مورد سایر اعمال اینچنین عمل می‌شود.»

و گفته‌اند: که نقص فرایض با نوافل کامل می‌شود و این نقص هم شامل نقص در نفس فریضه (همچون ترک بعضی از واجبات آن) و هم شامل نقص در تعدادی از نمازهای فرض (با ترک آن‌ها) می‌باشد.

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز([۵۲] ):

حدیث به صورت مرفوع صحیح نبوده و طرق ضعیفی دارد که در قوی‌ترین آن‌ها آمده است: «فَإِنْ صَلُحَتْ فَقَدْ أَفْلَحَ وَأَنْجَحَ، وَإِنْ فَسَدَتْ فَقَدْ خَابَ وَخَسِرَ» «پس اگر نمازش درست باشد، رستگار و پيروز مي‌شود و اگر باطل و ناقص باشد، پشيمان و ناکام و زيانکار مي‌گردد.»

این قول در حدیث [صلحت] بدین معناست که ارکان نماز کامل و صحیح می‌باشد، از این رو صحیح نیست که این قول «وإن كان قد انتقص منها شیئا» بر ترک ارکان و شروط نماز حمل شود، بلکه واجب است که این نقصان بر ترک اعمالی غیر از ارکان و شروط (همچون هر عملی که از ترک آن سجده‌ی سهو لازم می‌آید) حمل شود. بنابراین استدلال به آن قطعی نمی‌باشد.

۱۱- در حدیث شفاعت آمده است که الله عزوجل می‌فرماید: «وَعِزَّتِي وَجَلاَلِي، وَكِبْرِيَائِي وَعَظَمَتِي لَأُخْرِجَنَّ مِنْهَا مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» «به عزت و جلال و کبریایی و عظمتم سوگند، قطعا هرکس را که لاإله إلاالله گفته باشد، از جهنم بیرون می‌آورم.» و در حدیث آمده است که: «فیخرج من النار من لم یعمل خیرا قط» «سپس کسانی که هیچ عمل خیری انجام نداده‌اند، از آتش خارج می‌شوند([۵۳] ).»

[قبل از اینکه پاسخ این استدلال ذکر شود لازم است این حدیث را به طور کامل ذکر کنیم و آن اینکه:] ابوسعید خدریس روایت می‌کند که رسول اللهج فرمودند([۵۴] ): «إِذَا خَلَصَ الْمُؤْمِنُونَ مِنَ النَّارِ وَأَمِنُوا، فَمَا مُجَادَلَةُ أَحَدِكُمْ لِصَاحِبِهِ فِي الْحَقِّ يَكُونُ لَهُ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا بِأَشَدَّ مِنْ مُجَادَلَةِ الْمُؤْمِنِينَ لِرَبِّهِمْ فِي إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ أُدْخِلُوا النَّارَ، قَالَ: يَقُولُونَ: رَبَّنَا، إِخْوَانُنَا كَانُوا يُصَلُّونَ مَعَنَا، وَيَصُومُونَ مَعَنَا، وَيَحُجُّونَ مَعَنَا، فَأَدْخَلْتَهُمُ النَّارَ، قَالَ: فَيَقُولُ: اذْهَبُوا فَأَخْرِجُوا مَنْ عَرَفْتُمْ مِنْهُمْ، فَيَأْتُونَهُمْ فَيَعْرِفُونَهُمْ بِصُوَرِهِمْ، لَا تَأْكُلُ النَّارُ صُوَرَهُمْ، فَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ النَّارُ إِلَى أَنْصَافِ سَاقَيْهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ إِلَى كَفَّيْهِ، فَيُخْرِجُونَ فَيَقُولُونَ: رَبَّنَا قَدْ أَخْرَجْنَا مَنْ أَمَرْتَنَا، قَالَ: ثُمَّ يَقُولُ: أَخْرِجُوا مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ دِينَارٍ مِنَ الْإِيمَانِ، ثُمَّ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ وَزْنُ نِصْفِ دِينَارٍ، حَتَّى يَقُولَ: أَخْرِجُوا مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ، - قَالَ أَبُو سَعِيدٍ: فَمَنْ لَمْ يُصَدِّقْ بِهَذَا الْحَدِيثِ فَلْيَقْرَأْ هَذِهِ الْآيَةَ: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖۖ وَإِن تَكُ حَسَنَةٗ يُضَٰعِفۡهَا وَيُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٤٠ [النساء: ۴۰] - قَالَ: فَيَقُولُونَ: رَبَّنَا قَدْ أَخْرَجْنَا مَنْ أَمَرْتَنَا فَلَمْ يَبْقَ فِي النَّارِ أَحَدٌ فِيهِ خَيْرٌ، قَالَ: ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُ: شَفَعَتِ الْمَلَائِكَةُ، وَشَفَعَتِ الْأَنْبِيَاءُ، وَشَفَعَ الْمُؤْمِنُونَ، وَبَقِيَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ، قَالَ: فَيَقْبِضُ قَبْضَةً مِنَ النَّارِ - أَوْ قَالَ: قَبْضَتَيْنِ - نَاسًا لَمْ يَعْمَلُوا لِلَّهِ خَيْرًا قَطُّ، قَدِ احْتَرَقُوا حَتَّى صَارُوا حُمَمًا، قَالَ: فَيُؤْتَى بِهِمْ إِلَى مَاءٍ يُقَالُ لَهُ: الْحَيَاةُ، فَيُصَبُّ عَلَيْهِمْ، فَيَنْبُتُونَ كَمَا تَنْبُتُ الْحِبَّةُ فِي حَمِيلِ السَّيْلِ، قَالَ: فَيَخْرُجُونَ مِنْ أَجْسَادِهِمْ مِثْلَ اللُّؤْلُؤِ، وَفِي أَعْنَاقِهِمُ الْخَاتَمُ عُتَقَاءُ اللَّهِ، قَالَ: فَيُقَالُ لَهُمْ: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ، فَمَا تَمَنَّيْتُمْ وَرَأَيْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ لَكُمْ، قَالَ: فَيَقُولُونَ: رَبَّنَا أَعْطَيْتَنَا مَا لَمْ تُعْطِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ، قَالَ: فَيَقُولُ: فَإِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَفْضَلَ مِنْهُ، فَيَقُولُونَ: رَبَّنَا وَمَا أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ؟ فَيَقُولُ: رِضَائِي عَنْكُمْ، فَلَا أَسْخَطُ عَلَيْكُمْ أَبَدًا» «وقتی که مومنان از آتش دوزخ نجات یافتند و ایمن شدند، میانجیگری و اصرار هیچیک از شما برای گرفتن حق کسی در دنیا از میانجیگری و اصرار مومنان نزد پروردگارشان برای نجات برادرانشان از آتش بیشتر نمی‌باشد، می‌گویند: پروردگارا، برادران (دینی) ما، با ما نماز می‌خواندند و روزه می‌گرفتند و حج را به جای می‌آوردند، اما آن‌ها را در آتش جهنم انداخته‌ای. الله متعال می‌فرماید: بروید و هرکس را که می‌شناسید از آتش بیرون بیاورید. مومنان آن‌ها را با صورت‌های شان می‌شناسند، چون آتش بر صورت‌های شان اثر نکرده است. و در حالی از آتش بیرون آورده می‌شوند که آتش تا نصف ساق بعضی از آنان و تا کف پای برخی دیگر رسیده است. مومنان می‌گویند: پروردگارا، کسانی را که امر فرموده بودی از آتش بیرون آوردیم. رسول اللهج فرمودند: سپس الله متعال می‌فرماید: هرکسی که در قلبش به اندازه‌ی ذره‌ای از دینار (کنایه از کوچکی) ایمان وجود دارد از آتش بیرون بیاورید. سپس می‌فرماید: هرکسی که در قلبش به اندازه‌ی نصف ذره‌ای از دینار (کنایه از کوچکی) ایمان وجود دارد، از آتش بیرون آورید. بار دیگر می‌فرماید: هرکسی که در قلبش به اندازه مثقال ذره‌ای ایمان وجود دارد، از آتش بیرون آورید. ابوسعید می‌گوید: هرکس این حدیث را باور ندارد، این آیه را بخواند: {در حقیقت خداوند هم وزن ذره‌ای ستم نمی‌کند و اگر (آن ذره کار) نیکی باشد، دوچندانش می‌کند و از نزد خویش پاداشی بزرگ می‌بخشد}. سپس مومنان می‌گویند: پروردگارا، کسانی را که امر فرموده بودی از آتش بیرون آوردیم و هیچ شخصی که در او خیری یافت شود در آتش جهنم باقی نمانده است. سپس الله متعال می‌فرماید: ملائکه و پیامبران و مومنان شفاعت کردند، اما ارحم الراحمین باقی مانده است. سپس یک یا دو مشت از مردمی را که اصلا هیچ عمل خیری را به خاطر خدا انجام نداده‌اند و آنقدر در آتش سوخته‌اند که مانند خاکستر شده‌اند، از آتش بیرون می‌آورد، سپس از آبی که «آب حیات» نامیده می‌شود بروی آن‌ها ریخته می‌شود و همانند دانه ای که همراه سیلاب آمده باشد، سربرمی آورند و در حالی بیرون آورده می‌شوند که بدنشان مانند مروارید است و بر گردنشان مهر «آزاد شدگان الله» نقش بسته است. و به آنان گفته می‌شود: وارد بهشت شوید، هرچیزی که ببینید و آرزو کنید، در اختیار شماست. آنان می‌گویند: پروردگارا، به ما چیزهایی عطا کرده‌ای که به هیچ یک از عالمیان نبخشیده‌ای. الله متعال می‌فرماید: برای شما نزد من چیزی برتر و بالاتر از آن وجود دارد. می‌گویند: پروردگارا، از این بالاتر چه می‌تواند باشد؟ الله متعال می‌فرماید: رضایت من از شما، دیگر هیچ گاه بر شما قهر و غضب نمی‌گیرم.

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز([۵۵] ):

مطلب اول: هنگام سخن گفتن درباره مسائل وعد و وعید، لازم است به تمامی نصوص (آیات و احادیث) مرتبط با مساله، توجه داشته باشیم و آن‌ها را دوشادوش و در کنار هم به کار گیریم و به اندازه‌ی توان خود بکوشیم تا در هنگام بروز تعارض بین نصوص، به دنبال یافتن رابطه ای منطقی بین آن‌ها باشیم نه اینکه آن‌ها را رد کنیم.

از عدل و انصاف و تقوی بدور است که به خاطر تایید و یاری حکم، رای، مذهب، سخن و یا شخص خاصی فقط به نص واحدی توجه و از بقیه‌ی نصوص چشم پوشی نماییم. چون در بیشتر اوقات، کسانی که در افراط و تفریط گرفتار شده‌اند به خاطر توجه به نص یا نصوص خاصی بوده که به گمان خودشان گمشده‌ی خویش را در آن یافته‌اند، درحالی که از بقیه نصوص مرتبط و یا دلایلی که مورد علاقه آنان نیست و فهم جدیدی را در مورد آن مساله ارائه می‌دهد، غافل مانده‌اند.

به عنوان مثال در مورد حدیث «إن من قال لا إله إلا الله دخل الجنة» «هرکس «لاإله إلاالله» را بگوید وارد بهشت می‌شود.» می‌گویند: هرکس هرچند فقط به صورت زبانی و بدون انجام هرگونه عملی «لاإله إلاالله» بگوید، از اهل بهشت می‌باشد. بدون توجه به اینکه نصوص دیگری وجود دارد که نشان می‌دهد «لاإله إلاالله» به شروط دیگری([۵۶] ) غیر از شرط اقرار با زبان، مقید شده و نیاز دارد که برای بهره بردن از تلفظ آن، حتما این شروط نیز تحقق یابند، مانند شروط زیر:

شرط عالم بودن به معنای «لاإله إلاالله» و دلالت‌های آن، چون کسی که به چیزی عالم نباشد، نمی‌تواند به آن باور و اعتقاد داشته باشد. شرط کفر به طاغوت و بندگان آنان، صدق و اخلاص، نداشتن شک و گمان، یقین داشتن، محبت داشتن نسبت به «لاإله إلاالله» و اهل آن، راضی و تسلیم بودن و فرمانبرداری کامل از آن، عمل به «لاإله إلاالله» و لازمه‌های آن و در نهایت پابرجا ماندن و وفای به آن تا زمان مرگ. چون آنچه مهم است، پایداری بر «لاإله إلاالله» تا زمان مرگ می‌باشد و عقیده هنگام مرگ ملاک است.

این‌ها شروط بهره بردن از «لاإله إلاالله» می‌باشد. اما در جریان یادآوری و تذکر دادن این شروط و بیان لزوم توجه به تمامی نصوص مرتبط با مساله در هنگام بررسی مسائل مهمی همچون مساله تارک الصلاة، اهل جور و ستم و تفریط و قلع و قمع نصوص، سریعا تو را به ارتداد و خروج از دین و مخالفت با سنت پیامبر متهم می‌کنند.

مطلب دوم: یکی از اصول اهل سنت و جماعت این است که فرد هر اندازه گناهانش زیاد و حسناتش اندک باشد، برای اینکه بتواند به بهشت و رحمت و رضایت پروردگار نائل گردیده و شفاعت شفاعت کنندگان، شامل حال او شود، لازم است جزء مومنین موحدی باشد که بر یکتاپرستی فوت کرده‌اند.

مسلم در حدیثی روایت می‌کند که رسول اللهج به عمرس فرمودند([۵۷] ): «يَا ابْنَ الْخَطَّابِ، اذْهَبْ فَنَادِ فِي النَّاسِ، أَنَّهُ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا الْمُؤْمِنُونَ» «ای پسر خطاب، برخیز و در میان مردم اعلان کن که جز مومنان کسی وارد بهشت نمی‌شود.» مومنان یعنی موحدان و یکتاپرستان.

در حدیث دیگری رسول اللهج می‌فرمایند([۵۸] ): «يَا ابْنَ عَوْفٍ ارْكَبْ فَرَسَكَ ثُمَّ نَادِ: أَلَا إِنَّ الْجَنَّةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا لِمُؤْمِنٍ» «ای پسر عوف، بر اسبت سوار شو و اعلان کن که بهشت جز برای مومن حلال نمی‌باشد.» (فقط مخصوص مومنین است).

در صحیح بخاری آمده است که رسول اللهج فرمودند([۵۹] ): «لاَ يَدْخُلُ الجَنَّةَ إِلَّا نَفْسٌ مُسْلِمَةٌ» «بجز شخص مسلمان، کسی وارد بهشت نمی‌شود.»

در جایی دیگر می‌فرمایند([۶۰] ): «أَتَانِي‌ات مِنْ عِنْدِ رَبِّي فَخَيَّرَنِي بَيْنَ أَنْ يُدْخِلَ نِصْفَ أُمَّتِي الجَنَّةَ وَبَيْنَ الشَّفَاعَةِ، فَاخْتَرْتُ الشَّفَاعَةَ، وَهِيَ لِمَنْ مَاتَ لاَ يُشْرِكُ بِاللَّهِ شَيْئًا» «فرستاده ای از جانب پروردگارم نزد من آمده و مرا مخیر ساخت، نصف امتم را وارد بهشت کنند یا به من اجازه شفاعت داده شود. من شفاعت را پذیرفتم و آن شفاعت شامل حال کسی می‌شود که در حالی بمیرد که هیچ شریکی برای الله متعال قرار نداده باشد.» یعنی بر یکتاپرستی بمیرد که با تمام مظاهر و نشانه‌های شرک اکبر منافات دارد.

و در حدیثی مشابه آمده است([۶۱] ): «أُعْطِيتُ الشَّفَاعَةَ، وَهِيَ نَائِلَةٌ مِنْ أُمَّتِي مَنْ لَا يُشْرِكُ بِاللهِ شَيْئًا» «به من شفاعت اعطا شده است و آن شفاعت شامل حال کسی می‌شود که در حالی بمیرد که هیچ شریکی برای الله متعال قرار نداده باشد.»

و در حدیث شفاعتی که بخاری از انسس روایت می‌کند آمده است که رسول اللهج بعد از اینکه در مورد کسانی که به اندازه یک دانه جو ایمان در قلبشان وجود دارد، شفاعت می‌کند، برای بار دوم به او اجازه داده می‌شود در مورد کسانی که در قلبشان به اندازه مثقال ذره ای یا یک دانه‌ی خردل ایمان وجود دارد، شفاعت کند. و پس از آن برای بار سوم به او اجازه داده می‌شود در مورد کسانی که در قلبشان کمتر از یک دانه خردل وجود دارد، شفاعت کند و آن‌ها را از آتش جهنم خارج سازد. در بار چهارم می‌فرماید: پروردگارا به من اجازه‌ی شفاعت در مورد کسانی را عطا بفرما که «لاإله إلاالله» را بر زبان آورده‌اند. الله متعال می‌فرماید: به عزت و جلال و شکوه و عظمتم سوگند، بدون شک هرکس که «لاإله إلاالله» را بر زبان آورده باشد، از آتش جهنم خارج می‌سازم.»

ابن ابی العاصم در روایت صحیحی که در السنة وجود دارد، آورده است که رسول اللهج فرمودند([۶۲] ): «مَا زِلْتُ أَشْفَعُ إِلَى رَبِّي عَزَّ وَجَلَّ وَيُشَفِّعُنِي، وَأَشْفَعُ وَيُشَفِّعُنِي، حَتَّى أَقُولَ: أَيْ رَبِّ شَفِّعْنِي فِيمَنْ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. فَيَقُولُ: هَذِهِ لَيْسَتْ لَكَ يَا مُحَمَّدُ وَلَا لِأَحَدٍ، هَذِهِ لِي، وَعِزَّتِي وَجَلَالِي وَرَحْمَتِي، لَا أَدَعُ فِي النَّارِ أَحَدًا يَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» «من پیوسته نزد خداوند متعال شفاعت می‌کنم و او نیز شفاعت مرا می‌پذیرد. من شفاعت می‌کنم او نیز شفاعت مرا می‌پذیرد، تا اینکه می‌گویم: ای پروردگارم، مرا شفیع کسانی قرار بده که «لاإله إلاالله» را بر زبان آورده‌اند. الله متعال می‌فرماید: ای محمد، این کار مخصوص تو یا هیچ شخص دیگری نیست، بلکه این کار مخصوص من است. به عزت و جلال و رحمتم سوگند، هرکسی «لاإله إلاالله» را بر زبان آورده باشد، در آتش جهنم باقی نخواهم گذاشت.»

بنا بر حدیث فوق، کسانی که در حدیث ابوسعید خدریس توصیف شده و خداوند متعال یک یا دو مشت از مردمی را که هیچ عمل خیری انجام نداده‌اند با رحمت خود از آتش جهنم بیرون آورده، وارد بهشت می‌سازد، همان یکتاپرستانی هستند که در حدیث انس ذکر شده و به «لاإله إلاالله» گواهی داده‌اند.

بنابراین، ما نباید عبارت «هیچ عمل خیری را انجام نداده‌اند» را بر نبودن توحید حمل کرده و تصور کنیم که هیچ عمل خیری حتی توحید را انجام نداده‌اند، چون این سخن و تصور با نصوص آشکار زیادی که بیان می‌کنند اهل شرک و کفر مورد رحمت خداوند قرار نمی‌گیرند، منافات دارد و گفتن چنین سخنی جایز نیست.

یکی دیگر از دلایلی که بیان می‌کند در قیامت تنها اهل توحید و نه غیر آنان، مورد شفاعت و رحمت خداوند قرار می‌گیرند، حدیث جابرس است که می‌گوید: رسول اللهج فرمودند([۶۳] ): «يُعَذَّبُ نَاسٌ مِنْ أَهْلِ التَّوْحِيدِ فِي النَّارِ حَتَّى يَكُونُوا فِيهَا حُمَمًا ثُمَّ تُدْرِكُهُمُ الرَّحْمَةُ فَيُخْرَجُونَ وَيُطْرَحُونَ عَلَى أَبْوَابِ الجَنَّةِ» قَالَ: «فَيَرُشُّ عَلَيْهِمْ أَهْلُ الجَنَّةِ المَاءَ فَيَنْبُتُونَ كَمَا يَنْبُتُ الغُثَاءُ فِي حِمَالَةِ السَّيْلِ ثُمَّ يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ» «عده‌ای از اهل توحید در آتش جهنم عذاب داده می‌شوند تا اینکه خاکستر می‌شوند، سپس رحمت خداوند متعال شامل حال آنان شده و از آتش بیرون آورده می‌شوند و بر درگاه جهنم انداخته می‌شوند. سپس می‌فرماید: اهل بهشت روی آنان آب می‌پاشند و آنان همانند دانه و خس و خاشاکی که همراه سیلاب آمده باشد، سربرآورده و سپس وارد بهشت می‌شوند.»

لازم است به توصیف رسول اللهج توجه شود که می‌فرمایند: «آن‌ها از اهل توحیدند.» پس همان کسانی هستند که در حدیث ابو سعید ذکر شده و پس از شفاعتِ شفاعت کنندگان، مورد رحمت پروردگار قرار می‌گیرند.

و مقتضای جمع کردن و اثر دادن تمامی نصوص مرتبط با مساله این است که: شفاعتِ شفاعت کنندگان در مورد کسانی که در قلبشان به اندازه یک ذره یا نصف ذره ای از یک دینار ایمان وجود دارد، شامل حال کسانی می‌شود که علاوه بر اصل توحید، به اندازه یک ذره یا نصف ذره‌ای از یک دینار، ایمان و عمل صالح دارند. و بنا بر آیات و احادیث گفته شده، کسانی که هیچ عمل خیری انجام نداده و خداوند آن‌ها را مورد رحمت و عفو خود قرار می‌دهد، کسانی هستند که بجز اهل توحید بودن که وجود آن برای ورود به بهشت ضروری است، هیچ عمل خیر دیگری انجام نداده‌اند.

ابن حجر در فتح الباری ۱/۷۳ می‌گوید: «منظور از دانه خردل اعمال زائد بر اصل توحید می‌باشد، زیرا رسول اللهج در روایتی دیگر می‌فرمایند: «أَخْرِجُوا مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَعَمِلَ مِنَ الْخَيْرِ مَا يَزِنُ ذَرَّةً» «هرکس که لاإله إلاالله را بر زبان آورده و به اندازه ذره ای عمل خیر انجام داده (از آتش جهنم) خارج کنید.»

نکته اول:

با دانستن این مسائل، مطلبی که باقی می‌ماند این است که صفت و چگونگی توحیدی را که برای خارج شدن از آتش جهنم لازم است، بدانیم.

توحید (برخلاف عقیده‌ی مرجئه‌های دوران ما) تنها کلمه‌ای نیست که بر زبان جاری گردد و فرد پس از این اقرار، از قید و شرط‌های دین اسلام روی گردان شود. همچنین توحید، اعتقاد قلبی مجرد نیست که علائم و نشانه‌های آن در اعضای ظاهری و باطنی انسان آشکار نباشد، بلکه توحید، عبادت و اطاعت و فرمانبرداری و خضوع و دوستی کردن و دشمنی ورزیدن در راه خدا و بخاطر اوست.

الله متعال در سوره بینه آیه ۵ می‌فرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ ٥ «و فرمان نیافته بودند جز اینکه الله را بپرستند و درحالی که به توحید گراییده‌اند دین (خود) را برای او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین (ثابت و) پایدار همین است.»

پس بر اساس اعتقاد اهل سنت و جماعت، توحیدی که به انسان نفع می‌رساند، شامل اعتقاد و قول و عمل می‌باشد، به گونه‌ای که هیچکدام از دیگری تفکیک پذیر و جداشدنی نیست.

ابن تیمیه در فتاوایش ۷/۲۰۹ می‌گوید: «امام شافعی در «الام» می‌فرماید: صحابه و تابعین و تابع تابعین و کسانی که ما به خدمتشان رسیده‌ایم، اجماع دارند که ایمان، قول و عمل و نیت است و هیچکدام از این‌ها بدون دیگری کفایت نمی‌کند.»

حسن بصری می‌فرماید: «سخن گفتن [ادعای ایمان] جز همراه با عمل، و سخن گفتن و عمل کردن جز همراه با نیت، و سخن گفتن و عمل کردن و نیت، جز با پیروی از سنت رسول الله صحیح نیست.» [فایده‌ای ندارد] .

سفیان بن سعید ثوری می‌فرماید: «ایمان قول و عمل و نیت است، زیاد می‌شود و نقصان می‌پذیرد، با طاعت و عبادت زیاد می‌شود و با گناه و معصیت کاهش می‌یابد. سخن گفتن [ادعای ایمان] جز همراه با عمل و سخن گفتن و عمل کردن جز همراه با نیت فایده‌ای ندارد و سخن گفتن و عمل کردن و نیت، جز با هماهنگی و موافقت با سنت صحیح نیست.»

امام احمد بن حنبل می‌فرماید: «ایمان سخن گفتن و عمل کردن بر اساس سنت و همراه با نیت می‌باشد و افزایش و نقصان می‌پذیرد و کامل‌ترین مومنان از لحاظ ایمان، خوش اخلاق‌ترین آن‌هاست.»

ابن جریر طبری می‌فرماید: «با توجه به اخباری که از اصحاب رسول الله به ما رسیده و بزرگان دین بر آن عقیده بوده‌اند، ایمان، قول و عمل است و زیادی و نقصان می‌پذیرد([۶۴] ).»

این عقیده اهل سنت و جماعت است.

اما چه نوع عملی جزء شروط صحت و درستی توحید و ایمان می‌باشد؟

انجام دادن اعمالی که ترک کردن آن‌ها سبب شرک و کفر و باطل شدن همه اعمال می‌گردد و بالعکس، اجتناب و دوری کردن از تمامی اعمالی که انجام دادن آن‌ها منجر به کفر و شرک می‌گردد، شرط صحت و درستی ایمان و توحید می‌باشد.

براساس آیات و احادیث و سخن علما - که پیشتر ذکر شد- نماز شرط صحت و درستی توحید و ایمان و ترک آن، کفر و شرک و سبب باطل شدن تمامی اعمال است. پس نماز یکی از اعمالی است که در صورت فقدان و نبودن آن، ایمان از فرد برداشته می‌شود و در صورت خواندن نماز، ایمان شخص ثابت می‌شود.

ابن تیمیه [برای اینکه ثابت کند عمل جزء ایمان است] می‌فرماید: «اگر چنین تصور کنیم که گروهی از مردم به رسول اللهج می‌گفتند: ما قلبا و بدون هیچ شکی، به تمامی آنچه برای ما آورده ای ایمان داریم و با زبان نیز به شهادتین اقرار و اعتراف می‌کنیم، اما در اموری که ما را به آن امر یا از آن نهی می‌کنی از تو اطاعت نمی‌کنیم، نماز نمی‌خوانیم، روزه نمی‌گیریم، حج را به جا نمی‌آوریم و حدیث را تصدیق نمی‌کنیم، امانت‌ها را به صاحبان شان بر نمی‌گردانیم، به عهد و پیمان وفا نمی‌کنیم، صله رحم را به جا نمی‌آوریم، هیچکدام از اعمال خیری که ما را به انجام آن دستور می‌دهی، انجام نمی‌دهیم، شراب می‌نوشیم، محارم را به نکاح خود در می‌آوریم و با آن‌ها زنای آشکار انجام می‌دهیم، تا جائیکه بتوانیم اصحاب و امت تو را به قتل می‌رسانیم و اموال شان را از آن‌ها می‌گیریم، حتی خودت را هم به قتل می‌رسانیم و همراه با دشمنانت با تو می‌جنگیم. آیا هیچ عاقلی می‌تواند تصور کند که رسول اللهج به آن‌ها می‌گفت: شما مومن کامل بوده و در روز قیامت از کسانی هستید که مورد شفاعت من قرار می‌گیرید و امید آن دارم که هیچیک از شما وارد آتش جهنم نشوید؟ هر مسلمانی ضرورتا می‌داند که رسول اللهج به آن‌ها می‌فرمود: شما کافرترین مردم هستید و اگر توبه نمی‌کردند، گردن آن‌ها را می‌زد.»

نکته دوم:

سنت رسول اللهج دال بر این مطلب است که کسانی که مومنان در بار دوم و سوم برای آن‌ها شفاعت می‌کنند، موحد و یکتاپرست و اهل نمازند. همانگونه که در قسمتی از حدیثی که بخاری و غیر او از ابوهریرهس روایت کرده‌اند آمده است که([۶۵] ): «حَتَّى إِذَا فَرَغَ اللَّهُ مِنَ القَضَاءِ بَيْنَ عِبَادِهِ، وَأَرَادَ أَنْ يُخْرِجَ مِنَ النَّارِ مَنْ أَرَادَ أَنْ يُخْرِجَ، مِمَّنْ كَانَ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَمَرَ المَلائِكَةَ أَنْ يُخْرِجُوهُمْ، فَيَعْرِفُونَهُمْ بِعَلامَةِ آثَارِ السُّجُودِ، وَحَرَّمَ اللَّهُ عَلَى النَّارِ أَنْ تَأْكُلَ مِنَ ابْنِ آدَمَ أَثَرَ السُّجُودِ، فَيُخْرِجُونَهُمْ قَدْ امْتُحِشُوا، فَيُصَبُّ عَلَيْهِمْ مَاءٌ يُقَالُ لَهُ مَاءُ الحَيَاةِ، فَيَنْبُتُونَ نَبَاتَ الحِبَّةِ فِي حَمِيلِ السَّيْلِ...» «زمانی که الله متعال داوری بین بندگان را به پایان می‌رساند، می‌خواهد کسانی را که به شهادت «لاإله إلاالله» اقرار کرده‌اند و خداوند اراده فرموده که مورد رحمت او قرار گیرند، از آتش جهنم خارج سازد، به ملائکه امر می‌کند که آن‌ها را از آتش بیرون آورند. ملائکه هم از روی آثار سجده (روی پیشانیشان) آن‌ها را می‌شناسند. سپس می‌فرماید: الله متعال بر آتش حرام کرده که آثار سجده انسان را بسوزاند. آن‌ها را از آتش خارج می‌کنند درحالی که کاملا سوخته‌اند و از آبی که آب حیات نامیده می‌شود روی آن‌ها ریخته می‌شود و مانند دانه ای که همراه گل و لای سیلاب آمده باشد، رشد می‌کنند ...»

دقت کنید که ملائکه آن‌ها را از روی آثار سجده می‌شناسند که ثابت می‌کند آن‌ها اهل نماز و سجده می‌باشند و حتی بعید نیست که این‌ها، همان کسانی باشند که در حدیث ابو‌سعید خدری س ذکر شده و پس از شفاعتِ شفاعت کنندگان با رحمت خداوند از آتش جهنم بیرون آورده می‌شوند. چون اوصاف آن‌ها در هر دو حدیث شبیه هم است.

در حدیث ابوسعید خدری س این گونه توصیف شده‌اند: «و آن-قدر در آتش سوخته‌اند که مانند خاکستر شده‌اند سپس آن‌ها را می‌آورند و از آبی که آب حیات نامیده می‌شود، بروی آن‌ها ریخته می‌شود و همانند دانه ای که همراه سیلاب آمده باشد، سربرمی آورند». و این بعد از مرحله‌ی دوم و سوم شفاعت و به پایان رسیدن شفاعتِ شفاعت کنندگان است. در حدیث ابو هریره س هم این گونه توصیف شده‌اند: «ملائکه هم از روی آثار سجده [روی پیشانی شان] آن‌ها را می‌شناسند... سپس آن‌ها را از آتش خارج می‌کنند درحالی که کاملا سوخته‌اند و از آبی که آب حیات نامیده می‌شود روی آن‌ها ریخته می‌شود و مانند دانه ای که همراه گل و لای سیلاب آمده باشد، رشد می‌کنند.

می بینیم که این‌ها همان کسانی هستند که در حدیث ابوسعید خدری س ذکر شده‌اند. با این تفاوت که در حدیث ابوهریره س بخشی افزون بر حدیث ابوسعید آمده است که آشکارا توضیح می‌دهد آنان از اهل نماز و سجده بوده‌اند.

نکته سوم:

از این رو روشن شد که در حدیث ابوسعید خدری س کوچک ترین دلیلی برای کافر نبودن تارک الصلاة وجود ندارد و بیان این حدیث به عنوان دلیل کافر نبودن تارک الصلاة صحیح نمی‌باشد و حتی در صورتی که تمامی طرق حدیث و روایت های مختلف آن مورد توجه قرار گیرند، دلیلی علیه قائلین به عدم کفر تارک الصلاة می‌باشد.

نکته چهارم:

اگر به فرض، تصور کنیم که استدلال به این حدیث در عدم کفر تارک الصلاة صحیح باشد، چنین دلیلی از یک دلیل ظنی و مخفی و مرجوح تجاوز نمی‌کند و در دین مبین اسلام، ظن در برابر یقین و دلیل متشابه مرجوح در برابر دلایل محکم راجحی که بر کفر تارک الصلاة دلالت دارند، نمی‌تواند مقاومت کند.

۱۲- در سنن و مسانید، قصه‌ی صاحب کارتی می‌باشد که ۹۹ کارنامه‌ی اعمال بر علیه وی می‌گشایند که هر کارنامه به اندازه‌ی دید چشم وسیع می‌باشد، سپس کارتی برای او خارج می‌کنند که در آن شهادت، «لاإله إلاالله» می‌باشد که بر گناهانش برتری می‌یابد([۶۶] ).

در این کارت جز کلمه‌ی طیبه شهادت چیزی ذکر نشده است زیرا اگر در آن غیر از کلمه‌ی طیبه چیزی می‌بود، گفته می‌شد: سپس برای او صحیفه‌های حسناتش بیرون آورده شده که بر سیئات و گناهانش برتری یافت. و در این مساله برای ما همین قول کافی است که: [فيخرج من النار من لم يعمل خيرا قط] و اگر تارک نماز کافر می‌بود، جاویدان در آتش می‌ماند و هرگز از آن خارج نمی‌شد.

[قبل از ذکر پاسخ قائلین به کفر، حدیث را به طور کامل ذکر می‌کنیم: از عبدالله بن عمروس روایت است که فرمود: از رسول اللهج شنیدم که فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ سَيُخَلِّصُ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِي عَلَى رُءُوسِ الخَلَائِقِ يَوْمَ القِيَامَةِ فَيَنْشُرُ عَلَيْهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ سِجِلًّا كُلُّ سِجِلٍّ مِثْلُ مَدِّ البَصَرِ، ثُمَّ يَقُولُ: أَتُنْكِرُ مِنْ هَذَا شَيْئًا؟ أَظَلَمَكَ كَتَبَتِي الحَافِظُونَ؟ فَيَقُولُ: لَا يَا رَبِّ، فَيَقُولُ: أَفَلَكَ عُذْرٌ؟ فَيَقُولُ: لَا يَا رَبِّ، فَيَقُولُ: بَلَى إِنَّ لَكَ عِنْدَنَا حَسَنَةً، فَإِنَّهُ لَا ظُلْمَ عَلَيْكَ اليَوْمَ، فَتَخْرُجُ بِطَاقَةٌ فِيهَا: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، فَيَقُولُ: احْضُرْ وَزْنَكَ، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ مَا هَذِهِ البِطَاقَةُ مَعَ هَذِهِ السِّجِلَّاتِ، فَقَالَ: إِنَّكَ لَا تُظْلَمُ "، قَالَ: «فَتُوضَعُ السِّجِلَّاتُ فِي كَفَّةٍ وَالبِطَاقَةُ فِي كَفَّةٍ، فَطَاشَتِ السِّجِلَّاتُ وَثَقُلَتِ البِطَاقَةُ، فَلَا يَثْقُلُ مَعَ اسْمِ اللَّهِ شَيْءٌ» «الله متعال در روز قیامت از بین مردم مردی از امت مرا نجات می‌دهد که نود و نه کارنامه‌ی اعمال او را بر وی می‌گشایند که هر کارنامه به اندازه دید چشم وسیع است. سپس الله متعال می‌فرماید: آیا چیزی از محتوای این کارنامه‌ها را انکار می‌کنی؟ آیا فرشتگان ما به تو ظلم کرده‌اند؟ وی پاسخ می‌دهد: خیر یا رب. سپس الله متعال می‌فرماید: آیا عذری داری؟ وی پاسخ می‌دهد: خیر یارب. سپس الله متعال می‌فرماید: تو یک کار نیک نزد ما داری و امروز به تو هیچ ظلمی نخواهد شد. پس از آن الله متعال یک کارت را بیرون می‌آورد که روی آن نوشته شده: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا عبده ورسوله» سپس می‌فرماید: برای وزن کردن آن آماده باش. وی می‌گوید: این کارت در مقابل آن کارنامه‌ها چیزی نیست؟ الله متعال می‌فرماید: قطعا به تو ظلمی نمی‌شود. رسول اللهج می‌فرماید: همه کارنامه‌ها در یک کفه ترازو و آن کارت به تنهایی در کفه دیگر قرار داده می‌شود که همه کارنامه‌ها بالا آمده و آن کارت بر آن‌ها سنگینی می‌کند، براستی که هیچ چیز در مقایسه با اسم الله متعال، سنگین نمی‌شود] .»

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز([۶۷] ):

ما در دو نکته به این فهم و استدلال پاسخ می‌دهیم:

اولا: با وجود تعدد و تنوع گناهان موجود در آن نود و نه کارنامه، نمی‌توانیم و نباید تصور کنیم که در این گناهان، شرک اکبر یا یکی از نواقض اسلام و توحید - که ترک نماز یکی از آنان است - وجود داشته باشد، چون در صورت وجود شرک هیچ حسنه ای به انسان نفع نمی‌رساند و امکان ندارد در وجود شخصی، همراه با شرک، ایمانی سودمند وجود داشته باشد. همانگونه که در حدیث صحیحی رسول اللهج فرمودند([۶۸] ): «لَا يَجْتَمِعُ الْإِيمَانُ وَالْكُفْرُ فِي قَلْبِ امْرِئٍ» «ایمان و کفر با هم در قلب یک انسان جمع نمی‌شوند.» چون جمع شدن ایمان و کفر با هم، یعنی اجتماع هم زمان دو چیز مخالف و متناقض؛ و وقوع چنین امری محال است و چون ترک نماز کفر است، حدیث بطاقه نمی‌تواند دلیل کافر نبودن تارک نماز باشد.

ثانیا: شهادت توحیدی که می‌تواند به آن شخص گناهکار و امثال او نفع برساند، شهادتی است که تمامی شروط توحید در آن تحقق یافته باشد. شروطی که در صورت نبودن آن‌ها هیچ چیزی نمی‌تواند به انسان نفعی برساند، هرچند بارها و بارها آن را با زبان تکرار و تلفظ نماید.

ما قبلا به این شروط اشاره کردیم، اما برای استفاده بیشتر کمی مفصل‌تر به ذکر آن‌ها می‌پردازیم و آن‌ها را در نکات زیر خلاصه می‌کنیم:

[۳۸] البخاري في أحاديث الأنبياء (۳۴۳۵) ومسلم في الإيمان (۲۸). [۳۹] البخاري في العلم (۱۲۸) ومسلم في الإيمان (۳۲). [۴۰] براستی باید یاد بگیریم که چه چیز را باید از مردم پنهان نمود تا نفع عام‌تر و بزرگتری را برای شان بخواهیم و چه چیزی را بیان نمود تا در بلا و مصیبت نیفتند. معاذ حدیثی را تا وقت وفاتش نگفت تا مردم بیشتر عمل کرده و حداقل جایگاه خویش را تا وقت فوت معاذ و شنیدن این حدیث، بالا و بالاتر برده و بهترین جایگاه را با انجام هرچه بیشتر اعمال کسب کنند، اما امروزه می‌بینیم که اموری کتمان می‌شود که مربوط به اصل ایمان و اسلام بوده و حتی فرد بدون آن‌ها دیگر مسلمان نخواهد بود ولی ندانسته در آن‌ها واقع می‌شود و جای بیان این ضروریات را بیان فضائلی گرفته که در درجات بسیار پایین‌تر و در اولویت‌های تبلیغی بسیار دورتری نسبت به بیان ضروریات دین می‌باشند. (مترجم) [۴۱] البخاري في العلم (۹۹). مسند أحمد (۸۸۵۸)، (۱۰۷۱۳)، سنن النسائي (۵۸۱۱). [۴۲] أخرجه أبوداود (۳۱۱۶)، شعب الإيمان (۹۳)، (۸۷۹۸)، مسند أحمد (۲۲۱۲۶)، المعجم الكبير (۲۲۱). [۴۳] مسلم في الإيمان (۲۶) من حديث عثمان رضي الله عنه. [۴۴] مسند أحمد (۲۱۴۹۵). [۴۵] به نقل از رسالۀ تارك الصلاة از علامه ابن عثيمين، رحمه الله. [۴۶] المسند (۲۶۰۳۱) وقال الهيثمي في مجمع الزوائد۱۰/۳۴۸: رواه أحمد وفيه صدقة بن موسى وقد ضعفه الجمهور. وانظر ضعيف الجامع (۳۰۲۲) وقد حسن الألباني نحوه، لكن ليس فيه ذكر الصلاة، فلا فائده وانظرالصحيحة (۱۹۲۷). [۴۷] به نقل از صحيح فقه السنة ۱/۲۲۶. [۴۸] المسند (۲۲۶۹۳). [۴۹] به نقل از صحيح فقه السنة ۱/۲۲۵. [۵۰] مسندأحمد (۲۲۷۵۲)، أبوداود (۱۴۲۰)، ابن ماجه (۱۴۰۱). [۵۱] المسند (۷۹۰۲) (۹۴۹۴) وصححه أحمد شاكر (۷۸۸۹) وأبوداود في الصلاة (۸۶۴) وابن ماجه في إقامة الصلاة (۱۴۲۵) والترمذي (۴۱۳) وقال: هذا حديث حسن. [۵۲] به نقل ازصحيح فقه السنة۱/۲۲۶. [۵۳] الحديث من جملة الأولى، أخرجه البخاري في التوحيد (۷۵۱۰) ومسلم في الإيمان (۱۹۳) من حديث أنس رضي الله عنه ومن الجملة الثانية من حديث أبي بكر رضي الله عنه، أخرجه أحمد۱/۴-۵ والبزار (۳۴۶۵) وأبويعلى (۵۲) ووثق الهيثمي رجالهم في مجمع الزوائد۱۰/۳۷۵. [۵۴] الجامع (منشور كملحق بمصنف عبد الرزاق (۲۰۸۵۷)، مسند أحمد (۱۱۸۹۸)، مسلم (۱۸۴)، بخاري (۶۵۶۰). [۵۵] به نقل از کتاب «حكم تارك الصلاة» نوشته‌ی عبدالمنعم مصطفی حلیمه ص۶۱-۷۷. با اندکی تصرف. [۵۶] برای آگاهی کامل از این شروط و ادله و شرح آن‌ها به کتاب شروط لاإله إلاالله تالیف عبدالمنعم مصطفی حلیمه رجوع شود. [۵۷] مسلم (۱۱۴). [۵۸] سنن أبوداود (۳۰۵۰). [۵۹] بخاري (۳۰۶۲)، (۶۵۲۸). [۶۰] ترمذي (۲۴۴۱). [۶۱] مسندأحمد (۲۱۴۳۵)، شعب الإيمان (۱۸۸۰)، ابن ماجه (۴۳۰۷). [۶۲] السنة (۸۲۸). [۶۳] مسندأحمد (۱۵۱۹۸)، الترمذي (۲۵۹۷) وقال: حديث حسن صحيح، سلسلة الصحيحة (۲۴۵۱). [۶۴] انظر شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة:۱/۱۵۱-۱۸۶. [۶۵] أخرجه البخاري (۶۵۷۳)، وعبدالرزاق في مصنفه (۲۰۸۵۶). [۶۶] المسند۲/۲۱۳، وصحح إسناده أحمد شاكر (۶۹۹۴) والترمذي (۲۶۴۱) وقال: حسن غريب، والحاكم في المستدرك۱/۵۲۹ وصححه ووافقه الذهبي وابن حبان (۲۲۵) وابن ماجه (۴۳۰۰). [۶۷] به نقل از کتاب حکم تارک نماز نوشته‌ی عبدالمنعم مصطفی حلیمه ص۷۸-۹۲. [۶۸] مسند أحمد (۸۵۹۳) ورواه ابن وهب في الجامع، السلسلة الصحيحة (۱۰۵۱).

شرط اول: شرط نطق و اقرار با زبان:

یعنی شخص باید درصورت توانایی (شخص لال استثنا می‌باشد) شهادت توحید را بر زبان بیاورد. رسول اللهج فرمودند([۶۹] ): «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ» «به من امر شده که با مردم بجنگم تا زمانی که گواهی دهند که جز الله معبود بر حقی وجود ندارد و محمد فرستاده‌ی اوست و نماز را بر پا دارند و زکات مال خود را پرداخت نمایند. هرگاه این کار را کردند خون و مال آنان از سوی من مصون است مگر به سبب حقی از حقوق اسلام.»

امام نووی در شرح این حدیث (۱/۲۱۲) می‌فرماید: «با توجه به حدیث، شرط ایمان آوردن، اقرار و اعتقاد به شهادتین و اعتقاد به تمامی چیزهایی است که رسول الله ج آورده است.»

ابن تیمیه در فتاوایش (۷/۶۰۹) می‌فرماید: «اگر کسی با وجود توانایی گفتار (لال نبودن) از بر زبان راندن شهادتین امتناع ورزد، به اتفاق تمامی مسلمانان و سلف صالح، پیشینیان و امامان و جمهور علمای امت اسلام، ظاهرا و باطنا کافر می‌باشد.»

[۶۹] متفق علىه.

شرط دوم: کافر شدن به طاغوت:

هرچیزی که غیر از الله متعال یا همراه با او، حتی در یکی از زمینه‌های عبادت، پرستش شود درحالی که خودش به آن راضی باشد، طاغوت نامیده می‌شود. الله متعال در سوره بقره آیه ۲۵۶ می فرماید: ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٢٥٦ «هرکس به طاغوت کفر ورزد و به الله ایمان آورد به یقین به دستاویزی استوار که آن را گسستن نیست، چنگ زده است و خداوند شنوای داناست.»

«عروة الوثقی» همان «لاإله إلاالله» است که تمامی معانی و زمینه‌های توحید را در بر می‌گیرد. مفهوم مخالفی که ظاهر نصوص شریعت دال بر آن است، این است که: اگر کسی به الله متعال ایمان بیاورد اما به طاغوت کفر نورزد، به «عروة الوثقی» چنگ نزده است و به «لاإله إلاالله» آن گونه که به او نفع برساند و او را نجات دهد، گواهی و شهادت نداده است. این فرموده‌ی رسول اللهج حدیث فوق را بیشتر تفسیر می‌کند: «مَنْ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَكَفَرَ بِمَا يُعْبَدُ مَنْ دُونِ اللهِ، حَرُمَ مَالُهُ، وَدَمُهُ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللهِ» «کسی که «لاإله إلاالله» را بگوید و به آنچه غیر از الله متعال عبادت می‌شود، کفر بورزد، خون و مالش محفوظ و حساب (نیت و کارهای پنهانی او) با خداست.»

کسی که پیش از شهادت «لاإله إلاالله» به طاغوت کفر نورزد، مانند کسی است که هم زمان به دو چیز مخالف و متضاد یا هم زمان به توحید و شرک گواهی دهد و به خاطر اهمیت این اصل می‌بینیم که در آیه فوق کفر به طاغوت، قبل از ایمان به خدا ذکر شده است.

کفر به طاغوت احوال و خصوصیات خاصی دارد که بدون آن‌ها و فقط با آرزو یا تکرار الفاظی بر زبان، تحقق نمی‌یابند، درحالی که واقعیت امر خلاف گفته‌های زبان می‌باشد.

شرط سوم: شرط علم

الله متعال می‌فرماید: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ [محمد: ۱۹] «پس بدان که هیچ معبود به حقی جز الله نیست.»

رسول اللهج نیز در حدیثی که مسلم روایت کرده، می‌فرمایند: «مَنْ مَاتَ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، دَخَلَ الْجَنَّةَ» «هرکس در حالی بمیرد که بداند جز الله معبود بر حقی وجود ندارد، داخل بهشت می‌شود.»

مفهوم حدیث آن است که اگر کسی بمیرد و نداند که جز الله معبود به حقی وجود ندارد، وارد بهشت نمی‌شود. چون ندانستن چیزی منجر به اعتقاد نداشتن به آن می‌شود و اعتقاد نداشتن به توحید بدون هیچ اختلافی، کفر محسوب می‌شود.

شرط چهارم: اخلاص و صداقت

رسول اللهج فرمودند([۷۰] ): «مَا مِنْ أَحَدٍ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، صِدْقًا مِنْ قَلْبِهِ، إِلَّا حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ» «هرکس صادقانه از صمیم قلب و از روی اخلاص گواهی دهد که جز الله متعال معبود بر حقی وجود ندارد و محمد صلی الله علیه و سلم فرستاده‌ی اوست، خداوند او را بر آتش جهنم حرام می‌گرداند.»

در جای دیگری می‌فرماید([۷۱] ): «أَبْشِرُوا وَبَشِّرُوا مَنْ وَرَاءَكُمْ، أَنَّهُ مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ صَادِقًا بِهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ» «به یکدیگر و افراد پس از خودتان بشارت دهید که هرکس صادقانه گواهی دهد که معبود بر حقی جز الله متعال وجود ندارد، وارد بهشت می‌شود.»

مفهوم مخالف حدیث این است که هرکس نه از روی صداقت بلکه از روی دروغ و نفاق به شهادت «لاإله إلاالله» اقرار نماید، از اهل جهنم بوده و وارد بهشت نمی‌شود و حکم او مانند منافقینی است که در پایین‌ترین درجه جهنم (اسفل السافلین) قرار دارند.

[۷۰] بخاري (۱۲۸). [۷۱] مسند أحمد (۱۹۵۹۷).

شرط پنجم: نداشتن شک و تردید

الله متعال در سوره ابراهیم آیات ۹ و۱۰ فرماید: ﴿وَقَالُوٓاْ إِنَّا كَفَرۡنَا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ وَإِنَّا لَفِي شَكّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَنَآ إِلَيۡهِ مُرِيبٖ ۞ قَالَتۡ رُسُلُهُمۡ أَفِي ٱللَّهِ شَكّٞ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ... «گفتند ما به آنچه شما بدان ماموریت دارید، کافریم و از آنچه ما را بدان می‌خوانید، سخت در شکّیم. پیامبران شان گفتند: مگر درباره الله، پدیدآورنده آسمانها و زمین تردیدی هست؟»

رسول اللهج در حدیثی که مسلم روایت کرده می‌فرمایند([۷۲] ): «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَأَنِّي رَسُولُ اللهِ، لَا يَلْقَى اللهَ بِهِمَا عَبْدٌ غَيْرَ شَاكٍّ فِيهِمَا، إِلَّا دَخَلَ الْجَنَّةَ» «گواهی می‌دهم که معبود بر حقی جز الله متعال وجود ندارد و من فرستاده‌ی او هستم. هر بنده ای با این شهادتین الله متعال را ملاقات کند و در آن تردیدی نداشته باشد، وارد بهشت می‌شود.»

مفهوم مخالف حدیث این است که اگر کسی با شک و تردید در شهادتین یا یکی از مقتضیات آن، الله متعال را ملاقات کند، وارد بهشت نمی‌شود و از اهل بهشت نخواهد بود.

[۷۲] مسلم (۲۷).

شرط ششم: یقین داشتن

رسول اللهج در حدیثی که مسلم روایت کرده است، به ابوهریرهس فرمودند([۷۳] ): «اذْهَبْ فَمَنْ لَقِيتَ وَرَاءَ هَذَا الحَائِطِ يَشْهَدُ أَنْ لا إِلَه إلاَّ اللَّه، مُسْتَيقِناً بهَا قَلَبُهُ فَبَشِّرْهُ بِالجَنَّةِ» «برو و هرکس را در پشت اين ديوار ديدي که شهادت مي‌دهد: هيچ مبعود بر حقی جز الله متعال نيست و قلبش به آن يقين دارد، او را به داخل شدن بهشت، بشارت بده.»

مفهوم مخالف حدیث این است که اگر کسی بدون یقین قلبی به «لاإله إلاالله» و خواسته‌ها و مدلولات آن، شهادت توحید را بر زبان براند، به او مژده بهشت داده نمی‌شود و این فرد از اهل بهشت نخواهد بود.

[۷۳] مسلم (۳۱).

شرط هفتم: محبت منافی با نفرت و کراهت داشتن از آنچه الله متعال نازل فرموده است.

الله متعال در سوره بقره آیه ۱۶۵می فرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ... «و برخی از مردم در برابر الله همانندهایی [برای او] برمی گزینند و آن‌ها را چون دوستی الله، دوست می‌دارند، ولی کسانی که ایمان آورده‌اند شدید‌ترین محبت و دوستی را با الله دارند.»

و در سوره توبه آیه۲۴ می فرماید: ﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٤ «بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبيله شما و اموالي كه فراچنگش آورده ايد و بازرگاني و تجارتي كه از بي‌بازاري و بي‌رونقي آن مي‌ترسيد و منازلي كه مورد علاقه شما است، اين‌ها در نظرتان از خدا و پيغمبرش و جهاد در راه او محبوب تر باشد، در انتظار باشيد كه خداوند كار خود را مي‌كند (و عذاب خويش را فرو مي‌فرستد). خداوند كسان نافرمان بردار را (به راه سعادت) هدايت نمي‌نمايد.»

و در سوره محمد آیات ۷ و ۸ می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَتَعۡسٗا لَّهُمۡ وَأَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٨ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَرِهُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٩ «كافران، مرگ بر آنان باد، و خداوند اعمال (نيك) ايشان را باطل و بي سود گرداند. اين بدان خاطر است كه چيزي را كه خداوند فرو فرستاده است دوست نمي‌دارند؛ و لذا خدا كارهاي (نيك) ايشان را هم باطل و بي‌سود مي‌گرداند.»

الله متعال علت کافر گشتن و باطل شدن اعمال شان را نفرت و کراهت داشتن از آنچه الله متعال نازل فرموده، بیان می‌کند. چون بزرگترین و والاترین چیزی که الله متعال بر پیامبران و رسولانش نازل فرموده، شهادت توحید است. پس هرکس از آن نفرت و کراهت داشته باشد و با توحید و اهل توحید دشمنی ورزد یا با دشمنان توحید و یکتاپرستی، دوستی برقرار نماید جزء کافرینی محسوب می‌شود که از آنچه الله متعال نازل فرموده، نفرت و کراهت دارند.»

الله متعال در سوره زخرف آیه ۷۷-۷۸ می‌فرماید: ﴿وَنَادَوۡاْ يَٰمَٰلِكُ لِيَقۡضِ عَلَيۡنَا رَبُّكَۖ قَالَ إِنَّكُم مَّٰكِثُونَ ٧٧ لَقَدۡ جِئۡنَٰكُم بِٱلۡحَقِّ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَكُمۡ لِلۡحَقِّ كَٰرِهُونَ ٧٨ «آنان فرياد مي‌زنند: اي مالك، پروردگارت ما را بميراند و نابودمان گرداند (تا بيش از اين رنج نبريم و از اين عذاب دردناك آسوده شويم. او بديشان) مي‌گويد: شما (اينجا) مي‌مانيد (و مرگ و مير و نيستي و نابودي در كار نيست). (خداوند بديشان پيام مي‌دهد كه) ما حق را براي شما آورديم (و توسّط پيغمبران براي تان فرو فرستاديم) ولي اكثر شما حق را نپسنديده و آن را دشمن داشتيد.»

الله متعال سبب جاودانه ماندن آنان در جهنم را نفرت و کراهت داشتن از حقی که الله متعال نازل فرموده، بیان می‌کند.

شرط هشتم: راضی بودن به «لاإله إلاالله» و تسلیم و فرمانبرداری در مقابل آن.

الله متعال در سوره نساء آیه ۶۵ می‌فرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥ «امّا نه، به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن بشمار نمي‌آيند تا تو را در اختلافات و درگيري‌هاي خود به داوري نطلبند و سپس ملالي و احساس ناراحتی در دل خود از داوري تو نداشته و كاملاً تسليم (قضاوت تو) باشند.»

و در سوره حجرات آیه ۱و۲ می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيِ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ١ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢ «اي كساني كه ايمان آورده ايد، بر خدا و پيغمبرش پيشي مگيريد و پيشدستي مكنيد و از خدا بترسيد و پروا داشته باشيد، زیرا خدا شنواي (گفتارتان و) آگاه (از كردارتان) مي‌باشد. اي كساني كه ايمان آورده ايد، صداي خود را از صداي پيغمبر بلندتر مكنيد و همچنان كه با يكديگر سخن مي‌گوئيد، با او به آواز بلند سخن مگوئيد، تا نادانسته اعمال تان بي‌اجر وضايع نشود.»

و در سوره احزاب آیه ۳۶ می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦ «هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد که چون الله و رسولش به کاری فرمان دهند برای آنان در کارشان اختیاری باشد و هرکس الله و رسولش را نافرمانی کند قطعا دچار گمراهی آشکاری گردیده است.»

و در سوره نور آیه ۶۳ می‌فرماید: ﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٦٣ «آنان كه با فرمان او مخالفت مي‌كنند، بايد از اين بترسند كه بلائي (در برابر عصياني كه مي‌ورزند) گريبان گيرشان گردد، يا اين كه عذاب دردناكي دچارشان شود (اعم از قحطي و زلزله و ديگر مصائب دنيوي و دوزخ و ديگر شكنجه‌هاي اخروي).»

امام احمد و عده ای دیگر از اهل علم، فتنه را به شرک تفسیر کرده‌اند. الله متعال در سورۀ بقره آیه ۱۹۱می فرماید: ﴿وَٱلۡفِتۡنَةُ أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۚ «فتنه از قتل بدتر است.» فتنه یعنی شرک و کفر.

پس هرکس با زبان به «لاإله إلاالله» اقرار نماید، اما به عنوان برنامه زندگی به آن راضی و تسلیم اوامر و معانی آن نباشد و به آن اطمینان نداشته باشد، جزء کسانی محسوب نمی‌شود که در روز قیامت «لاإله إلاالله» به آنان نفع می‌رساند و آن‌ها را نجات می‌دهد.

شرط نهم: عمل به «لاإله إلاالله» و لازمه‌ها و خواسته‌های آن

یعنی به توحید عمل کرده و در ظاهر و باطن از شرک دوری جوید. منظور الله متعال در آیه ۵ سوره بینه همین است. الله متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ ٥ «درحالي كه جز اين بديشان دستور داده نشده است كه مخلصانه و حقگرايانه خداي را بپرستند و تنها شريعت او را آئين (خود) بدانند و نماز را چنان كه بايد بخوانند و زكات را (به تمام و كمال) بپردازند. آئين راستين و ارزشمند اين است و بس.»

و در سوره ذاریات آیه ۵۶ می‌فرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦ «من جن ها و انسان‌ها را جز براي پرستش خود نيافريده‌ام.»

کسی که عمل را به عنوان شرط صحت توحید قبول نداشته باشد، باید هدفی را رد کند که الله متعال به خاطر آن مخلوقات را خلق کرده و رسولان را فرستاده و کتابهای آسمانی را نازل فرموده است که با توجه به آیه فوق، آن هدف عبادت خداوند یکتاست.

و الله متعال در سوره انبیا آیه ۲۵ می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥ «ما پيش از تو هيچ پيغمبري را نفرستاده ايم، مگر اين كه به او وحي كرده ايم كه: معبودي جز من نيست، پس فقط مرا پرستش كنيد.»

و در آیه ۳۶ سوره نحل می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ «ما به ميان هر ملّتي پيغمبري را فرستاده ايم (و محتواي دعوت همه پيغمبران اين بوده است) كه خدا را بپرستيد و از طاغوت (شيطان، بتان، ستمگران و غيره) دوري كنيد.»

بنابراین کسی که عمل به توحید را به عنوان شرط صحت آن قبول نداشته باشد، هدف خلقت را که پیامبران به خاطر آن مبعوث شده‌اند، رد کرده است و هرکس تنها به اقرار زبانی به شهادتین، بدون عمل کردن به مضمون و خواسته هایش، اکتفا کند کافر و مشرک می‌باشد و شهادت توحیدی را که با زبان به آن اقرار می‌کند، در عمل نقض نموده و شهادتین او دروغ می‌باشد.

شرط دهم: استمرار داشتن بر لاإله إلاالله تا فرارسیدن زمان مرگ

بعد از تمامی مطالب ذکر شده برای اینکه رحمت خداوند و شفاعتِ شفاعت کنندگان شامل حال کسی شود، لازم است که آن شخص تا دم مرگ بر لاإله إلاالله استمرار داشته باشد و با این عقیده فوت کند. چون سرانجام و خاتمه کار و عقیده‌ای که فرد بر آن می‌میرد، ملاک است.

الله متعال در سوره بقره آیه ۲۱۷ می‌فرماید:

﴿وَمَن يَرۡتَدِدۡ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَيَمُتۡ وَهُوَ كَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٢١٧.

«كسي كه از شما از آئين خود برگردد و در حال كفر بميرد، چنين كساني اعمال شان در دنيا و آخرت بر باد مي‌رود و ايشان ياران آتش (دوزخ) مي‌باشند و در آن جاويدان مي‌مانند.»

و در حدیث صحیحی که مسلم روایت می‌کند،([۷۴] ) رسول اللهج فرمودند: «مَا مِنْ عَبْدٍ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، ثُمَّ مَاتَ عَلَى ذَلِكَ إِلَّا دَخَلَ الْجَنَّةَ» «هرکس لاإله إلاالله را بر زبان بیاورد و بر همین عقیده بمیرد، داخل بهشت می‌شود.»

مفهوم حدیث این است که اگر کسی لاإله إلاالله را بر زبان بیاورد اما نه بر این عقیده و بلکه با عقیده ای ضد آن، یعنی شرک بمیرد، داخل بهشت نمی‌شود و از اهل بهشت نخواهد بود و اعمال پیشین وی هیچ نفعی به او نمی‌رسانند.

بنابراین با در نظر گرفتن تمامی نصوص مرتبط با مساله و ربط دادن آن‌ها به یکدیگر می‌گوییم که: هرکس لاإله إلاالله را برزبان بیاورد و به آنچه غیر از الله عبادت می‌شود، کفر ورزد و به شهادت لاإله إلاالله و خواسته‌های آن عالم و آگاه باشد و صادقانه و مخلصانه و از روی یقین قلبی و بدون هیچ شک و تردیدی به آن اقرار نماید و با توحید و اهل توحید محبت داشته باشد و به توحید و مقتضیات آن عمل کند و در نهایت بر این عقیده بمیرد، بدون شک الله متعال او را وارد بهشت خواهد کرد.

اما بکارگرفتن تنها یک نص و چشم پوشی از بقیه نصوص مرتبط با این مساله، به خاطر هوی و هوس یا گرایش و تمایل خاصی، از اخلاقی است که جز دزدان کسی به آن اقدام نمی‌کند، منظورم دزدان درهم و دینار نیست، بلکه منظور دزدان علم و دین است.

از این رو شهادت توحیدی که به آن فرد دارای نود و نه کارنامه نفع رسانده و بر تمامی کارنامه‌های پر از گناه و معصیت برتری و سنگینی پیدا کرده، فقط شهادت زبان یا حرکت لبها نبوده است، بلکه شهادتی بوده که در آن شروط دهگانه‌ی ذکر شده، تحقق پیدا کرده است و ما باید به این مساله آگاه باشیم تا سخنان مشایخ مرجئه و جهمیه، نتوانند ما را فریب داده و به هلاکت برسانند.

پس از این قائلین به فسق و نه کفر تارک نماز، گفته‌اند: بنابراین، این احادیث و احادیث دیگر مانع از تکفیر و جاویدان ماندن تارک نماز در آتش می‌شود و امید نجات برای وی را به مانند امید نجات برای سایر اهل کبائر مقرر می‌کند.

سپس گفته‌اند: تارک نماز کافر نمی‌باشد، زیرا کفر انکار توحید و رسالت و معاد و انکار آنچه که رسول اللهج با آن آمده، می‌باشد. درحالی که تارک نماز به وحدانیت الله متعال اقرار کرده و گواهی می‌دهد که محمد فرستاده‌ی اوست و ایمان دارد که الله عزوجل کسانی را که در قبور هستند، مبعوث می‌گرداند؛ حال چگونه به کفرش حکم می شود؟ و ایمان عبارت از تصدیق می‌باشد و ضد آن تکذیب و نه ترک عمل می‌باشد؛ ازاین رو چگونه بر کسی که تصدیق می‌کند، حکم کسی داده می شود که تکذیب و انکار می‌کند؟([۷۵] )

قائلین به فسق و نه کفر تارک نماز دلایلی دیگری در عدم کفر تارک نماز می‌آورند که عبارتند از([۷۶] ):

۱۳- ابن ماجه با سند خودش از ابومعاویه و او هم از ابومالک اشجعی و او نیز از ربعی و ربعی از حذیفه نقل می‌کند که رسول اللهج فرمودند([۷۷] ): «يَدْرُسُ الْإِسْلَامُ كَمَا يَدْرُسُ وَشْيُ الثَّوْبِ، حَتَّى لَا يُدْرَى مَا صِيَامٌ، وَلَا صَلَاةٌ، وَلَا نُسُكٌ، وَلَا صَدَقَةٌ، وَلَيُسْرَى عَلَى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي لَيْلَةٍ، فَلَا يَبْقَى فِي الْأَرْضِ مِنْهُ آيَةٌ، وَتَبْقَى طَوَائِفُ مِنَ النَّاسِ الشَّيْخُ الْكَبِيرُ وَالْعَجُوزُ، يَقُولُونَ: أَدْرَكْنَا آبَاءَنَا عَلَى هَذِهِ الْكَلِمَةِ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَنَحْنُ نَقُولُهَا " فَقَالَ لَهُ صِلَةُ: مَا تُغْنِي عَنْهُمْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَهُمْ لَا يَدْرُونَ مَا صَلَاةٌ، وَلَا صِيَامٌ، وَلَا نُسُكٌ، وَلَا صَدَقَةٌ؟ فَأَعْرَضَ عَنْهُ حُذَيْفَةُ، ثُمَّ رَدَّهَا عَلَيْهِ ثَلَاثًا، كُلَّ ذَلِكَ يُعْرِضُ عَنْهُ حُذَيْفَةُ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِ فِي الثَّالِثَةِ، فَقَالَ: «يَا صِلَةُ، تُنْجِيهِمْ مِنَ النَّارِ» ثَلَاثًا» «اسلام همانند نقش و نگار روی پارچه کهنه [و کم رنگ] می‌شود تا اینکه مردم نمی‌دانند نماز و روزه و قربانی و صدقه چیست و شبی از شبها قرآن از میان مردم برداشته می‌شود و بروی زمین حتی یک آیه از آن باقی نمی‌ماند، تا آنجا که گروهی از پیرمردان و پیرزنان می‌گویند: ما می‌شنیدیم که پدر و مادران مان کلمه «لاإله إلاالله» را می‌گفتند، ما نیز آن را برزبان می‌آوریم.»

صله بن زفر به حذیفهس گفت: چون آنان نمی‌دانند نماز و روزه و قربانی و صدقه چیست، پس «لاإله إلاالله» به آنان نفعی نمی‌رساند. حذیفهس از او روی گرداند. صله این سوال را سه بار تکرار کرد و حذیفهس هر بار روی بر می‌گرداند تا اینکه در بار سوم، سه بار فرمود: ای صله، «لاإله إلاالله» آنان را از آتش دوزخ نجات می‌دهد.»

قائلین به فسق تارک نماز گفته‌اند: در این حدیث فایده‌ی فقهی مهمی وجود دارد و آن اینکه شهادت «لاإله إلاالله» گوینده‌اش را از جاودانه ماندن در آتش دوزخ نجات می‌دهد هرچند که هیچیک از ارکان پنجگانه اسلام مانند نماز و ... را انجام نداده باشد([۷۸] ).([۷۹] )

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز:

حدیث ذکر شده توسط ابن ماجه روایت شده است. اما در حدیثی که حاکم در المستدرک روایت کرده و آن را با شرط مسلم صحیح دانسته و ذهبی هم با آن موافقت کرده است، نه در متن حدیث و نه در سوال صله از حذیفه بن سلیمان، اسمی از نماز برده نشده است.

به فرض صحیح بودن حدیث ابن ماجه،([۸۰] ) در این حدیث هیچ دلیلی وجود ندارد که ثابت کند تارک نماز یا کسی که هیچ یک از ارکان پنجگانه اسلام را انجام ندهد، کافر نیست. بلکه این حدیث بیانگر عذر به جهلی است که امکان دفع آن جهل وجود ندارد. زیرا در آن زمان مردم این مسائل (ارکان اسلام) را نمی‌دانند و نمی‌توانند از آن اطلاع پیدا کنند. زیرا قرآن برداشته شده و آثار و تعالیم آن در زمین، مندرس و کهنه گشته است. پس بنا بر اصل حدیث، آنان از شناختن حق و در نتیجه از عمل به آن، ناتوان و عاجزند و می‌دانیم که عجز و ناتوانی که دفع آن امکان پذیر نباشد، تکلیف را- هرچه که باشد - از مکلف ساقط می‌سازد و در این مساله هیچ اختلافی وجود ندارد.

الله متعال در سوره تغابن آیه ۱۶می فرماید: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ «پس آن قدر كه در توان داريد از خدا بهراسيد و پرهيزگاري كنيد.»

و در سوره بقره آیه ۲۸۶ می‌فرماید: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ «الله متعال هیچ کس را جز به قدر توانایی‌اش تکلیف نمی‌کند.»

امام شافعی رحمه الله می‌فرماید: «الله متعال آگاه است که فلان شخص به اندازه توانایی‌اش عمل می‌کند، پس به او اجر می‌دهد و می‌داند شخص دیگری آنچه که در توانایی اش است را انجام نمی‌دهد، پس او را عذاب می‌دهد. عذاب او به این خاطر است که الله متعال آگاه است که او با وجود توانایی، عملی را انجام نمی‌دهد. اما هرکس که توانایی و استطاعت ندارد، الله متعال او را به انجام کاری که توانایی اش را ندارد امر نمی‌کند و به خاطر آن کار او را عذاب نمی‌دهد([۸۱] ).»

به همین خاطر زمانی که از حذیفه پرسیده می‌شود: آیا شهادت توحید به آنان نفع می‌رساند؟ درحالی که آنان در عجز و ناتوانی به سر می‌برند که امکان دفع آن وجود ندارد. حذیفه پاسخ می دهد: بله، «لاإله إلاالله» به آنان نفع می رساند و آنان را از آتش دوزخ نجات می دهد.

مثال این مردم مانند کسی است که با گفتن شهادتین وارد اسلام می‌شود اما قبل از آنکه بقیه ارکان اسلام را بشناسد یا به آن عمل کند، می‌میرد. یا مانند کسی است که تازه مسلمان شده و در منطقه دور افتاده‌ای است که نه علوم دینی به آن منطقه رسیده است و نه او می‌تواند به دنبال کسب علم برود. هیچ اختلافی وجود ندارد که چنین افرادی تا زمانی که در آن شرایط زندگی می‌کنند و نمی‌توانند خود را از آن نجات دهند، به علت جهل معذورند و شهادت «لاإله إلاالله» به آنان نفع می‌رساند و آنان را از آتش دوزخ نجات می‌دهد.

بنا بر مطالب گفته شده، مقایسه کردن شخص عاجز و ناتوان با شخصی که قادر به انجام کاری است و در نتیجه، حمل کردن و تعمیم دادن احکام شخص جاهل و عاجز، به شخص عالم و توانا جایز نمی‌باشد.

و اگر از حذیفهس یا بقیه علما در مورد کسانی سوال می‌شد که علوم دینی در زمان آنان منتشر شده و دستیابی به آن علوم برای کسی که اراده کند و سعی خود را بکار گیرد، سهل و آسان باشد با وجود این بجز شهادت توحید، هیچکدام از ارکان اسلام را انجام ندهند، آیا بازهم پاسخ آنان این بود که: هرچند آن‌ها هیچکدام از ارکان اسلام و اعمال ظاهری و باطنی آن را انجام نداده‌اند فقط با تلفظ شهادتین از آتش دوزخ نجات می‌یابند؟! البته معلوم است که هزار بار پاسخ می‌دادند: خیر، چنین افرادی فقط با تلفظ شهادتین از آتش دوزخ نجات نمی‌یابند.

ابن تیمیه می‌فرماید([۸۲] ): «عذر، زمانی عذرشرعی محسوب می‌شود که برطرف کردن آن امکان پذیر نباشد. اما زمانی که معرفت حق امکان پذیر باشد ولی شخص در شناخت آن کوتاهی کند، چنین شخصی دارای هیچ عذری نمی‌باشد.»

خلاصه سخن اینکه، در این حدیث کوچک ترین دلیلی برای کافر نبودن تارک نماز وجود ندارد، بلکه بر عذر به جهلی دلالت می‌کند که امکان دفع آن وجود ندارد.

و ربط دادن حدیث به معانی دیگری غیر از این، در واقع تحمیل معنایی غیر صحیح بر حدیث مذکور است.

۱۴- یکی دیگر از دلایلی که به آن استناد می‌کنند([۸۳] ) حدیثی است که ابوهریرهس از رسول اللهج روایت می‌کند که فرموده اند([۸۴] ): «إِنَّ لِلْإِسْلَامِ صُوًى وَمَنَارًا كَمَنَارِ الطَّرِيقِ» مِنْهَا: أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ، وَلَا تُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا، وَإِقَامَةُ الصَّلَاةِ، وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ، وَصَوْمُ رَمَضَانَ، وَحَجُّ الْبَيْتِ، وَالْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَأَنْ تُسَلِّمَ عَلَى أَهْلِكَ إِذَا دَخَلْتَ عَلَيْهِمْ، وَأَنْ تُسَلِّمَ عَلَى الْقَوْمِ إِذَا مَرَرْتَ بِهِمْ، فَمَنْ تَرَكَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا فَقَدْ تَرَكَ سَهْمًا مِنَ الْإِسْلَامِ، وَمَنْ تَرَكَهُنَّ فَقَدْ وَلَّى الْإِسْلَامَ ظَهْرَهُ» «همانا اسلام دارای علامت‌ها و نشانه هایی همچون علائم نشان دهنده راه است. از جمله اینکه، به الله متعال ایمان آوری و چیزی را شریک او قرار ندهی و نماز خواندن، زکات دادن، روزه رمضان، حج کعبه، امر به معروف و نهی از منکر و اینکه هرگاه به خانه وارد شدی به خانواده‌ات سلام کنی و هرگاه برقومی گذشتی، برآنان سلام کنی. هرکس یکی از این‌ها را ترک کند، قسمتی از اسلام را ترک کرده است و هرکس تمام آن‌ها را ترک کند، تمامی اسلام را پشت سر انداخته است.»

قائلین به فسق تارک نماز می‌گویند: این حدیث دال برآن است که تارک نماز کافر نیست، چون اگر کافر بود تمامی اسلام را از دست داده بود نه قسمتی از آن را.

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز:

در حدیث فوق هیچ دلیل یا حتی اشاره‌ای کوچک، به کافر نبودن تارک نماز وجود ندارد. زیرا:

اولا: عبارت «هرکس یکی از این‌ها را ترک کند» تمامی ارکان، نشانه‌ها و شرائع ذکر شده را در برنمی گیرد. به دلیل اینکه نصوص متعدد دیگری - که نمی‌توان از آن‌ها صرف نظر کرد - بیانگر این معنی هستند که اگر شخصی، ایمان به الله متعال را ترک کند یا در شرک بیفتد، مرتکب کفر صریح شده و به اسلام پشت کرده است نه اینکه قسمتی از اسلام را ترک کرده باشد.

همچنین آیات و احادیث متعددی که در ضمن این کتاب مطرح کردیم، کافربودن تارک نماز را می‌رسانند. پس نماز هم مانند ایمان به الله متعال، از عبارت «هرکس یکی از آن‌ها را ترک کند، بخشی از اسلام را ترک کرده است» استثنا شده است و در نتیجه استناد مخالفان به این بخش از حدیث، صحیح نمی‌باشد.

دوما: می‌دانیم که در دین اسلام، ترک کردن ایمان به الله و افتادن در شرک، به تنهایی کفر محسوب می‌شوند. پس در می‌یابیم که منظور از عبارت «هرکس همه آن‌ها را ترک کند، اسلام را پشت سر انداخته است.» بقیه واجبات و نشانه‌های ذکر شده در حدیث، غیر از ایمان و توحید می‌باشد و بر خلاف گفته‌های بزرگان مرجئه و جهمیه، همین حدیث می‌تواند دلیلی باشد برای کافربودن تارک نماز یا کافر بودن کسی که به هیچیک از شرائع و نشانه‌های ذکر شده در حدیث عمل نمی‌کند.

سوما: بنا بر آیات و احادیث ذکر شده، کسی که نماز را ترک کند، تمامی دینش را از دست داده و اسلام را پشت سر انداخته و چیزی از اسلام نزد او باقی نمانده است. و این همان حکمی است که در حدیث فوق، برای کسی که عمل کردن به تمامی ارکان و شرائع را ترک کند، ذکر شده است و می‌تواند دلیل دیگری باشد برای کفر تارک نماز و همچنین کفر کسی که به هیچکدام از ارکان و فرائض اسلام عمل نمی‌کند.

پس در حدیث فوق کوچک ترین دلیلی که بتوانند در مورد کافر نبودن تارک نماز به آن تمسک جویند، وجود ندارد، بلکه حدیث فوق، موید سخنان ما و علیه آنان می‌باشد.

۱۵- دلیل دیگر([۸۵] ) حدیث نصر بن عاصم لیثی می‌باشد که در آن آمده است([۸۶] ): مردی نزد رسول اللهج آمده و به این شرط اسلام آورد که تنها دو نماز بگذارد که رسول اللهج از او پذیرفتند.

قائلین به فسق تارک نماز گفته‌اند: براستی که رسول اللهج با وجود اینکه می‌دانستند، این شخص فقط دو نماز از پنج نماز را می‌خواند، اسلامش را قبول کردند.

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز:

در حدیث اشاره‌ای بر این مساله نیست که در زمان پذیرفته شدن اسلام آن شخص، تعداد نمازها پنج وعده بوده است. و ظاهر حدیث نشان می‌دهد که در آنوقت نماز‌های فرض، دو نماز بوده است و این موضوع قبل از فرض شدن نمازهای پنجگانه می‌باشد. یا اینکه این مساله از باب قبول اسلام آن شخص همراه شرط فاسد می‌باشد، - و این مذهب احمد است – از این رو این عمل مخصوص رسول اللهج بوده و برای هیچکسی در قبول اسلام دیگری، اینگونه برخوردی جایز نخواهد بود.

[امام احمد با توجه به این حدیث می‌گوید([۸۷] ): اسلام شخص، همراه شرط فاسد صحیح می‌باشد. اما پس از اسلام آوردن، شخص به همه‌ی شرائع آن ملزم می‌گردد.

شیخ ابن عثیمین در توضیح حدیث می‌گوید([۸۸] ): «رسول اللهج در حدیثی دیگر در مورد آن فرد می‌فرماید: «إنهم إذا أسلموا صلوا» «هرگاه آن‌ها اسلام آورند، نماز می‌گزارند.» بر این اساس اسلام را از وی با آن شرط قبول کردند. زیرا می‌دانستند هرگاه وی حقیقتا اسلام بیاورد، نماز می‌گزارد. اما آیا برای کسی که در این زمان بخواهد با این شرط اسلام آورد، همچون این فرموده‌ی رسول اللهج گفته می‌شود؟ به الله سوگند که در مورد آن توقف می‌کنم (و به او چنین نمی‌گویم) زیرا رسول الله زمانی که فرمودند: «إذا أسلم فسيصلی» «هرگاه اسلام آورد، پس نماز را (به طور کامل) خواهد خواند.» این فرموده‌ی ایشان از علم غیب می‌باشد که الله متعال ایشان را از آن مطلع ساختند و این مخصوص رسول اللهج می‌باشد و برای ما چنین علمی نیست.]

۱۶- الله عزوجل فرموده است که هرگناهی غیر از شرک را می‌بخشد، در سوره نساء آیه ۴۸ می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ «بي گمان خداوند (هرگز) شرك به خود را نمي‌بخشد، ولي گناهان جز آن را از هركس كه خود بخواهد، مي‌بخشد.»

از این ر و گفته‌اند: تارک نماز تحت مشیئت الله متعال می‌باشد، بنابراین کافر نیست([۸۹] ).

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز:

آیه کفر تارک نماز را نفی نمی‌کند، زیرا رسول اللهج فرمودند: «إِنَّ بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الشِّرْكِ وَالْكُفْرِ تَرْكَ الصَّلَاةِ» «براستی فاصله‌ی بین انسان و شرک و کفر، ترک نماز می‌باشد.» از این رو تارک نماز در عموم آیه داخل می‌باشد از این جهت که جزو کسانی است که الله متعال او را نمی‌بخشد، چون وی به نص حدیث مشرک می‌باشد و با این حدیث جزو ابتدای آیه ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ قرار می‌گیرد نه جزء دوم آیه.

۱۷- حمل احادیثی که بر کفر تارک نماز تصریح دارد بر اینکه این نوع از کفر، کفر اصغر می باشد نه کفر اکبری که انسان را به طور کلی از دین خارج می‌گرداند([۹۰] ):

از این رو گفته‌اند: همانطور که کفر را در بسیاری از نصوص، به کفری که انسان را از دین خارج نمی‌کند، حمل می‌کنیم، کفری که در این احادیث به کار رفته را نیز بر کفر اصغر حمل می‌کنیم. مانند احادیث «سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ كُفْرٌ»([۹۱] ) «دشنام دادن مسلمان، فسق و جنگ با او کفر می‌باشد.» یا حدیث «اثْنَتَانِ فِي النَّاسِ هُمَا بِهِمْ كُفْرٌ: الطَّعْنُ فِي النَّسَبِ وَالنِّيَاحَةُ عَلَى الْمَيِّتِ»([۹۲] ) «دو عادت در بين مردم وجود دارد كه كفر محسوب مي‌شوند: يكي طعن در نژاد و ديگري گريه و زاري و نوحه خواني بر مرده.»

و از این جمله احادیثی می‌باشد که در آن لفظ [ليس منا من فعل كذا...] «از ما نیست کسی که فلان کار را انجام دهد» می‌باشد. بنابراین کفری که در احادیث تارک نماز آمده است از این نوع کفر (کفر اصغر) می‌باشد.

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز:

این استدلال در این مورد صحیح نمی‌باشد، به چند دلیل:

۱- رسول اللهج نماز را حد فاصل میان کفر و ایمان و مومنین و کفار قرار داده‌اند. و حد، محدود را متمایز می‌سازد و از غیر خودش خارج می‌کند. و دو چیزی که محدود شده‌اند (کفر و ایمان) متغایر می‌باشند به گونه‌ای که یکی در دیگری داخل نمی‌شود.

۲- نماز رکنی از ارکان اسلام می‌باشد، از این رو تارک آن به کفری وصف شده که مقتضای آن خروج از دین است زیرا وی رکنی را نابود کرده و زیر پا گذاشته است. بر خلاف اطلاق کفر بر کسی که عملی از اعمال کفری را انجام داده است.

۳- در اینجا نصوص دیگری می‌باشد که دلالت بر آن دارد که کفری که تارک نماز بدان وصف شده، کفر اکبری می‌باشد که فرد را از دین خارج می‌کند. از این رو واجب است که لفظ کفر بر آنچه که دلالت دارد، حمل شود. زیرا نصوص در این زمینه متلائم و متفق می‌باشد.

۴- لفظ کفر در احادیثی که ذکر شد، به صورت نکره یا به لفظ فعل آمده است که بر این دلالت دارد که آن عمل جزئی از کفر یا اینکه فاعل آن در این عمل کافر می‌باشد، لذا از دین خارج نمی‌گردد بر خلاف تعبیری که در احادیث ترک نماز آمده است، چرا که در این احادیث لفظ کفر به همراه [الف و لام] تعبیر شده است که بر این دلالت دارد که مراد از [الکفر] حقیقت کفر می‌باشد([۹۳] ).

۵- هرگاه لفظ کفر در قرآن و سنت به صیغه‌ی معرفه‌ی (الکفر) بیاید، مقصود از آن کفر اکبری است که باعث خروج از دین می‌شود. زیرا الف و لام بر استغراق اسم و کمال معنا دلالت دارد و میان اهل علم و لغت در این زمینه اختلافی وجود ندارد([۹۴] ).

ابن تیمیه می‌گوید: «وجود الف و لام در اول اسم دلیل کمال معنای آن به شمار می‌رود مثلا اگر بگویید: زید العالم الصالح، کمال عالم و صالح بودن برای زید مقصود است. اما اگر بگویید: زید عالم صالح، وجود این صفات به صورت کامل برای زید مقصود و منظور نمی‌باشد([۹۵] ).»

صیغه‌ی (الکفر) در تمامی مواردی که در قرآن آمده است به معنای کفر اکبر می‌باشد از این رو در این حدیث هم صیغه‌ی (الکفر) به کفر اکبر اطلاق می‌شود: «إِنَّ بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الشِّرْكِ وَالْكُفْرِ تَرْكَ الصَّلَاةِ»و اگر لفظ کفر به صیغه‌ی نکره بیاید (کفر) بهتر این است که بر کفر اکبر حمل شود مگر زمانی که قرینه‌ی برگرداننده ای وجود داشته باشد و معنای آن را از کفر اکبر به کفر اصغر بازگرداند؛ دلیل این ادعا حدیث [کفران العشیر([۹۶] )] می‌باشد. مثلا در مورد حدیث «سباب المسلم فسوق و قتاله كفر» جنگ با مسلمانان کفر نامیده شده است آنهم با صیغه‌ی نکره و آیه‌ی قرآن ماهیت این کفر را مشخص می‌گرداند که این کفر، کفر اصغر می‌باشد نه کفر اکبری که انسان را از دایره دین خارج می‌کند. الله متعال در سوره حجرات آیه ۹ می‌فرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ «هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در ميان آنان صلح برقرار سازيد.» که در این آیه الله متعال با وجود جنگ دو گروه با هم، آن‌ها را مومن و برادران دیگر مومنان خطاب کرده است. از این رو معلوم می‌شود که منظور از لفظ کفری که در حدیث آمده است، کفر اصغر می‌باشد. اما چنین آیه و تاویلی در نصوص شرعی در راستای روشن شدن لفظ (الکفر) که در حدیث ترک نماز آمده است، وجود ندارد که آن را از کفر اکبر به کفر اصغر بازگرداند بلکه شواهد زیادی از قرآن و حدیث وجود دارد که کفر اکبر بودن تارک نماز را را تایید می‌کند. [برای اطلاع بیشتر در این مساله به کتب عقیده رجوع شود.]

۱۸- حمل کردن احادیثی که بیانگر کفر تارک نماز می‌باشد بر کسی که نماز را به سبب انکار آن ترک کند([۹۷] ):

پاسخ قائلین به کفر ترک کننده‌ی نماز:

در این حمل، دو اشکال وجود دارد که باید از آن‌ها برحذر بود:

اول اینکه با این حمل، وصفی که شارع آن را معتبر دانسته، ملغی شده و حکم آن که در مورد ترک نماز است و نه جحود و انکار آن، معلق می‌شود.

دوم اینکه این حمل، معتبر دانستن وضعی است که شارع آن را مناط بر حکم قرار نداده است، چرا که انکار و جحود وجوب نمازهای پنجگانه، موجب کفر کسی می‌شود که به خاطر جهل به وجوب آن معذور نباشد، یکسان است که نماز بگزارد یا اینکه آن را ترک کند.

از این رو آشکار است که حمل نصوص بر کسی که نماز را از روی انکار وجوب آن ترک می‌کند، صحیح نمی‌باشد.

به عبارت دیگر اگر بحث جحود و انکار نماز باشد، آمدن لفظ [ترک] در حدیث چه سودی خواهد داشت، درحالی که اگر کسی با وجود نماز خواندن، وجوب نماز را انکار کند، کافر می‌گردد.

شیخ ابن عثیمین می‌گوید([۹۸] ): «با دقت در مورد استدلال کسانی که معتقد به کافر نبودن تارک نماز هستند، معلوم می‌شود که دلایل آنان از چهار وجه خارج نیست:

۱- یا دلیل آن‌ها اصلا دلیل محسوب نمی‌شود.

۲- یا به صفتی مقید شده است که ترک نماز با وجود آن صفت ممکن نیست.

۳- یا به وضعیتی مقید شده که اگر فردی در آن وضعیت نماز را ترک کند، دارای عذر می‌باشد.

۴- یا دلیل آن‌ها حدیثی عام است که با احادیثی که کافر بودن تارک نماز را می‌رسانند، تخصیص می‌شوند.»

و می‌گوید: «در نصوص شرعی دلیلی که بیان کند تارک نماز مومن است یا وارد بهشت می‌شود یا از آتش جهنم نجات می‌یابد، وجود ندارد که ما را قانع سازد از رای خود منصرف شده و کفر تارک نماز را به کفر نعمت یا کفر اصغر تاویل کنیم.»

[۷۴] مسلم (۹۴). [۷۵] باید گفت که این عقیده‌ی مرجئه در تعریف ایمان می‌باشد و همانطورکه گذشت، اهل سنت و جماعت معتقدند که ایمان، اعتقاد و قول و عمل می‌باشد به گونه ای که هیچیک از اینها از دیگری قابل تفکیک نمی‌باشد. همچنین باید گفت: همانطور که ایمان از خود درجاتی دارد، کفر نیز دارای درجاتی هست که نسبت به یکدیگر متفاوت می‌باشد. مثلا کفر به الله متعال بسیار بزرگتر از کفرترک نماز می‌باشد و قطعا عذاب آن‌ها متفاوت می‌باشد، درصورتیکه هر دو موجب خروج از دین و کفر می‌باشند. (مترجم). [۷۶] به نقل ازترجمه‌ی کتاب حکم تارک نماز نوشته عبدالمنعم مصطفی حلیمه ص۵۳ و۹۲ و۹۶ و صحیح فقه السنه نوشته کمال بن سید سالم ص۲۲۳-۲۲۷. [۷۷] ابن ماجه (۴۰۴۹)، شعب الإيمان (۱۸۷۰) و مستدرك على الصحيحين (۸۴۶۰). [۷۸] السلسلة الصحيحة۱/۱۲۷-۱۳۰. [۷۹] به نقل از حکم تارک نماز ص ۵۳-۶۱. [۸۰] چون در سند حدیث ابومعاویه محمد بن خازم الضریرالکوفی وجود دارد که از مرجئه می‌باشد و حدیث مذکور و امثال آن از احادیثی هستند که مرجئه در این مساله به آن تمسک می‌جویند و همانگونه که احمد و جماعت دیگری گفته‌اند روایت این حدیث از غیر اعمش دارای اضطراب و اشکال می‌باشد و چون ابومعاویه به تدلیس متهم شده و حدیث را به صورت «عنعنه» روایت نموده است و بیم آن می‌رود که ساختگی باشد. (عن فتوی لرئاسة إدارة البحوث العلمیة والإفتاء. شماره فتوی ۷۶۴۹، تاریخ ۱/۱۱/۱۴۰۴هـ). [۸۱] شرح العقيدة الطحاوية، چاپ مكتب اسلامي ص ۲۷۱. [۸۲] رفع الملام، ص۱۱۴. [۸۳] به نقل از حکم تارک نماز ص ۹۶-۹۹. [۸۴] سلسلة الأحاديث الصحيحة (۳۳۳). [۸۵] به نقل از صحیح فقه السنه ص۲۲۶. [۸۶] مسند أحمد (۲۰۲۸۷). [۸۷] جامع العلوم والحكم، در توضيح حديث هشتم. [۸۸] لقاء الباب المفتوح شماره۱۳۸. (مترجم) [۸۹] به نقل از صحيح فقه السنة ص۲۲۳. [۹۰] به نقل از صحيح فقه السنة ص۲۲۷. [۹۱] بخاري (۴۸) (۶۰۴۴) (۷۰۷۶)، مسلم (۶۴). [۹۲] مسلم (۶۷). [۹۳] به نقل از رسالۀ شيخ ابن عثيمين در مورد تارك الصلاة ص۱۴. (مترجم) [۹۴] درس‌هايي از عقيده ص۱۲۷. (مترجم) [۹۵] حكم تارك نماز عبدالمنعم مصطفى حليمه ص۹۱. [۹۶] ابن عباس رضي الله عنهما بعد از نقل کامل حديث كسوف، مي‌گويد: سپس، من گفتم: اي رسول خدا، ما مشاهده كرديم كه شما در نماز، درحالي كه سرجاي خود بوديد، چيزي را گرفتيد و بعد، عقب رفتيد. رسول اللهج فرمودند: «إِنِّي رَأَيْتُ الْجَنَّةَ، فَتَنَاوَلْتُ عُنْقُودًا ،وَلَوْ أَصَبْتُهُ لأَكَلْتُمْ مِنْهُ مَا بَقِيَتِ الدُّنْيَا، وَأُرِيتُ النَّارَ، فَلَمْ أَرَ مَنْظَرًا كَالْيَوْمِ قَطُّ أَفْظَعَ، وَرَأَيْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا النِّسَاءَ» «بهشت را ديدم و خواستم خوشه انگوري بچينيم. اگر آن خوشه را بر مي‌گرفتم، شما تا پايان دنيا از آن مي‌خورديد. همچنين دوزخ به من عرضه گرديد كه تاكنون، هيچگاه صحنه ای هولناكتر از آن نديده بودم. و بيشترين دوزخيان را زنان تشكيل مي‌دادند. گفتند: چرا يا رسول الله؟ فرمودند: «بِكُفْرِهِنَّ» زيرا آنان كفر و ناسپاسي مي‌كنند. پرسيدند: آيا به خدا كفر مي‌ورزند؟ رسول اللهج فرمودند: «يَكْفُرْنَ الْعَشِيرَ، وَيَكْفُرْنَ الإِحْسَانَ، لَوْ أَحْسَنْتَ إِلَى إِحْدَاهُنَّ الدَّهْرَ كُلَّهُ، ثُمَّ رَأَتْ مِنْكَ شَيْئًا، قَالَتْ: مَا رَأَيْتُ مِنْكَ خَيْرًا قَطُّ» از شوهران شان ناسپاسي كرده، احسان آنان را فراموش مي‌كنند. اگر شما تمام عمر به او نيكي كنيد، ولي يك بار از شما قصوري ببيند، مي‌گويد: هيچگاه از تو خيري نديده‌ام. صحيح بخاری (۱۰۵۲). [۹۷] به نقل از صحيح فقه السنة ص۲۲۷. [۹۸] رساله حكم تارك نماز ابن عثيمين.

ادله‌ی کسانی که تارک نماز را کافر دانسته و او را تکفیر می‌کنند:

قائلین به کفر تارک نماز گفته‌اند: «راویان احادیثی که شما به آن‌ها بر عدم کفر تارک نماز استدلال می‌کنید، همان کسانی از صحابه هستند که از آن‌ها تکفیر به تعیین تارک نماز حفظ شده است.»

ابومحمد بن حزم می‌گوید([۹۹] ): «قطعا از عمر بن خطاب، عبدالرحمن بن عوف، معاذ بن جبل و ابوهریره و اصحاب دیگرش روایت شده که هرکس یک نماز فرض را عمدا ترک کند تا اینکه وقتش خارج شود، کافر و مرتد می‌گردد.»

همچنین گفته‌اند: «با اصحابی که از آن‌ها کفر تارک نماز روایت شده، مخالفی از دیگر صحابه نمی‌شناسیم و یقینا بر کفر تارک نماز، کتاب و سنت و اجماع صحابه دلالت دارد.»

[۹۹] المحلى لابن حزم۱/۲۴۲.

استدلال به کتاب:

۱- الله متعال در سوره قلم آیات ۳۵ تا ۴۳ می‌فرماید: ﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ ٣٥ مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ ٣٦ أَمۡ لَكُمۡ كِتَٰبٞ فِيهِ تَدۡرُسُونَ ٣٧ إِنَّ لَكُمۡ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ ٣٨ أَمۡ لَكُمۡ أَيۡمَٰنٌ عَلَيۡنَا بَٰلِغَةٌ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّ لَكُمۡ لَمَا تَحۡكُمُونَ ٣٩ سَلۡهُمۡ أَيُّهُم بِذَٰلِكَ زَعِيمٌ ٤٠ أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَآءُ فَلۡيَأۡتُواْ بِشُرَكَآئِهِمۡ إِن كَانُواْ صَٰدِقِينَ ٤١ يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ وَيُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ ٤٢ خَٰشِعَةً أَبۡصَٰرُهُمۡ تَرۡهَقُهُمۡ ذِلَّةٞۖ وَقَدۡ كَانُواْ يُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ وَهُمۡ سَٰلِمُونَ ٤٣ «آيا فرمانبرداران را همچون گناهكاران يكسان مي‌شماريم؟! شما را چه مي‌شود؟! چگونه داوري مي‌كنيد؟! آيا شما كتابي (از جانب خدا) داريد كه از روي آن (قوانين خدا را) مي‌خوانيد (و برابر آن حكم صادر مي‌كنيد؟). و شما آنچه را كه بر مي‌گزينيد (و برابر آن داوري مي‌كنيد) در آن است؟ يا با ما پيمان‌هائي بسته ايد كه تا روز قيامت به هر چه حكم كنيد حق شما باشد؟ از آنان بپرس، كدام يك از ايشان، ضامن چنين پيمان‌هائي است. يا اين كه شريك‌هائي دارند (كه همچون ايشان مي‌انديشند و سردستگان و خطّ دهندگان ايشان بوده و از آنان حمايت و جانبداري مي‌كنند؟). اگر راست مي‌گويند، شركاء (و رؤساء) خود را بياورند (تا شهادت بر ضمانت خود را بدهند و بگويند كه از مشركان در محضر خداوند دفاع و حمايت خواهند كرد). روزي كه پرده از ساق برداشته مي‌شود و ايشان بسوي سجده خوانده مي‌شوند اما نمي‌توانند. اين در حالي است كه چشمان شان (از خوف و وحشت و شرمندگي و شرمساري) به زير افتاده است و خواري و پستي وجود ايشان را فراگرفته است. پيش از اين نيز (در دنيا) بدانگاه كه سالم و تندرست بودند به سجده بردن، خوانده مي‌شدند (و ايشان با وجود توانائي، سجده نمي‌كردند). »

وجه دلالت آیه آن است که الله عزوجل خبر داده که مسلمانان را مانند مجرمین قرار نمی‌دهد و این مساوی قراردادن نه لایق حکمت و نه با حکم الله متعال، سازگاری ندارد. سپس احوال مجرمین را ذکر کرده که ضد مسلمین می‌باشند. پس فرمودند: ﴿يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ روزي كه پرده از ساق برداشته مي‌شود، آن‌ها به سوی سجده بر پروردگارشان سبحانه و تعالی فراخوانده می‌شوند، پس بین آن‌ها و حق تبارک و تعالی حائل قرار داده می‌شود، از این رو نمی‌توانند همراه مسلمانان سجده کنند و این عقوبتی برای آن‌ها، در اثر ترک سجده همراهِ نمازگزاران در زندگی دنیا می‌باشد. و این خود بر آن دلالت دارد که آن‌ها همراه کفار و منافقین می‌باشند، کسانی که در هنگام سجده‌ی مسلمانان پشت های شان همچون پشت گاو ثابت باقی می‌ماند. و اگر از جمله مسلمین بودند برای آن‌ها اجازه داده می‌شد تا سجده کنند، همانطور که برای مسلمین اجازه داده شد.

۲- الله متعال در سوره مدثر آیات ۳۸ تا ۴۷ می‌فرماید: ﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨ إِلَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلۡيَمِينِ ٣٩ فِي جَنَّٰتٖ يَتَسَآءَلُونَ ٤٠ عَنِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ ٤١ مَا سَلَكَكُمۡ فِي سَقَرَ ٤٢ قَالُواْ لَمۡ نَكُ مِنَ ٱلۡمُصَلِّينَ ٤٣ وَلَمۡ نَكُ نُطۡعِمُ ٱلۡمِسۡكِينَ ٤٤ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ ٱلۡخَآئِضِينَ ٤٥ وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤٦ حَتَّىٰٓ أَتَىٰنَا ٱلۡيَقِينُ ٤٧ «هركسي در برابر كارهائي كه كرده است (در دوزخ زنداني مي‌گردد و) گروگان مي‌شود. مگر ياران سمت راستي (كه مؤمنانند و خويشتن را با انجام نيكي‌ها در جهان از عذاب خداوند رهانيده‌اند). آنان در باغ‌هاي بهشت بسر مي‌برند، و (از دوزخيان) مي‌پرسند. از بزهكاران وگناهكاران (مي پرسند). چه چيزهائي شما را به دوزخ كشانده است و بدان انداخته است؟ مي‌گويند: (در جهان) از زمره نمازگزاران نبوده ايم. و به مستمند خوراك نمي‌داده ايم. و ما پيوسته با باطلگرايان (هم نشين و هم صدا مي‌شده ايم و به باطل و ياوه و عيبجوئي) فرو مي‌رفته ايم. و روز سزا و جزاي (قيامت) را دروغ مي‌دانسته ايم. تا مرگ به سراغمان آمد.»

وجه استدلال به آیه: آیه از این حالات خالی نیست: یا اینکه هریک از این خصلت‌ها به تنهایی موجب ورود او به جهنم بوده و وی را از جمله‌ی مجرمین قرار داده یا اینکه مجموع آن‌ها موجب ورود او به جهنم و قرار گرفتن وی در زمره‌ی مجرمین بوده است.

اگر هریک از این خصلت‌ها به طور مستقل موجب به دوزخ افتادن آن‌ها شده، که دلالت آن ظاهر و آشکار می‌باشد و اگر مجموع هر چهار عمل (از نمازگزاران نبودن، اطعام مسکین نکردن، با باطل گرایان فرورفتن، و دروغ دانستن روز جزا) موجب این عقوبت شده است، این عقوبت به سبب تغلیظ در کفرشان بوده است، وگرنه هریک از این خصلت‌ها به تنهایی مقتضی عقوبت می‌باشد، چرا که جایز نیست آنچه تاثیری در عقوبت ندارد با آنچه از آن مستقل می‌باشد، جمع شود.

واضح و آشکار است که ترک نماز و آنچه همراه آن ذکر شده، شرطی برای عقوبت کسی که روز جزا را تکذیب می‌کند نیست، [یعنی تنها زمانی مجازات می‌شود که علاوه بر تکذیب روز جزا به سه خصلت دیگر نیز مبتلا باشد] بلکه تکذیب روز جزا خود به تنهایی برای عقوبت و مجازات شخص کافی است. لذا این مساله بر آن دلالت دارد که هر وصفی که همراه تکذیب روز جزا ذکر شده، اینچنین است و هریک به تنهایی مستحق عقوبت و جزا می‌باشد. به گونه‌ای که ممکن نیست کسی بگوید: تنها کسی که این اوصاف چهارگانه در وی جمع شده باشد، عذاب می‌شود. بنابراین حال که هریک از این خصلت‌ها باعثی برای جرم و جنایت می‌باشد - درحالی که الله متعال مجرمین را ضد مسلمین معرفی می‌کند - پس تارک نماز از جمله‌ی مجرمینی است که به جهنم انداخته می‌شود. الله متعال در سوره قمر آیات۴۷ و۴۸ می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡمُجۡرِمِينَ فِي ضَلَٰلٖ وَسُعُرٖ ٤٧ يَوۡمَ يُسۡحَبُونَ فِي ٱلنَّارِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ ٤٨ «قطعاً گناهكاران، گمراه و ديوانه و گرفتار آتشند. روزي داخل آتش، بر رخساره، روي زمين كشيده مي‌شوند (و بديشان گفته مي‌شود:) بچشيد لمس و پسوده دوزخ را.»

و در سوره مطففین آیه ۲۹ می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ أَجۡرَمُواْ كَانُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يَضۡحَكُونَ ٢٩ «گناهكاران پيوسته (در دنيا) به مؤمنان مي‌خنديدند و ايشان را ريشخند مي‌كردند.»

بنابراین الله متعال مجرمین را ضد مسلمانان مومن قرار داده است.

قائلین به فسق تارک نماز این دلیل را اینگونه پاسخ داده‌اند:

در آیه تصریح شده که آن‌ها وارد آتش می‌شوند و در آن نیامده که مدت اقامتشان در آتش چقدر است یا اینکه در آن جاودانه می‌مانند، پس در آیه دلیلی مبنی بر اینکه تارک نماز کافر شده و برای همیشه در آتش می‌ماند، نیست. اما این حجت باقی می‌ماند که تارک نماز از جمله‌ی مجرمین قرار داده شده است و مجرمین در کتاب الله بر کفار اطلاق می‌شود، از این رو این جرم و جنایت را به جرمی که خارج کننده‌ی از دین نیست، حمل کرده و تاویل می‌کنیم!!

قطعا الله متعال مجرمین را در مقابل مسلمین قرار داده است، ﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ ٣٥ [القلم: ۳۵] . و این تقابل، حمل این جرم و جنایت را بر جرمی که فرد را از دین خارج نمی‌کند و با این حال مسلمان است آشفته می‌گرداند، چرا که صحیح نیست که معنی آیه اینچنین باشد ﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ ٣٥ آیا مسلمانان را مانند مسلمانان قرار می‌دهیم. و این واضح و آشکار است.

۳- الله متعال در سوره نور آیه ۵۶ می‌فرماید: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ ٥٦ «نماز را بخوانيد و زكات را (به مستحقّان آن) بپردازيد و از پيغمبر اطاعت كنيد، تا اين كه (از سوي خدا) به شما رحم شود (و مشمول رضايت و عنايت او گرديد).

وجه دلالت آیه: الله متعال حصول رحمت برای آن‌ها را معلق به انجام این امور (برپاکردن نماز، پرداختن زکات و اطاعت از رسول الله) کرده است، از این رو اگر ترک نماز تکفیر و جاودانگی شان در آتش را واجب نمی‌کرد، حتما بدون ادای نماز از جمله مرحومین و رحمت شدگان می‌بودند، درحالی که الله عزوجل رحمت بر آن‌ها را تا زمانی که این اعمال را انجام می‌دهند به تاخیر انداخته است.

۴- الله متعال در سوره ماعون آیات ۴ و ۵ می‌فرماید: ﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤ ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ «وای به حال نمازگزاران، همان كساني كه نماز خود را به دست فراموشي مي‌سپارند.»

سلف صالح در معنی سهو اختلاف کرده‌اند چنان که سعد بن ابی وقاص و مسروق بن اجدع م و غیر این‌ها می‌گویند: سهو به معنای ترک نماز تا زمانی که وقتش خارج شود، می‌باشد و در این مضمون حدیث مرفوعی روایت شده که محمد بن نصر المروزی می‌گوید([۱۰۰] ): از مصعب بن سعد از پدرش روایت است که ایشان از رسول اللهج در مورد ﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ پرسیدند. رسول اللهج فرمودند: «هُمُ الَّذِينَ يُؤَخِّرُونَ الصَّلَاةَ عَنْ وَقْتِهَا» آن‌ها کسانی هستند که نماز را از وقتش به تاخیر می‌اندازند.

و حماد بن زید می‌گوید([۱۰۱] ): عاصم از مصعب بن سعد روایت کرده که گفت: به پدرم گفتم: ای پدر، این فرموده‌ی الله متعال را دیدی که می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ کدامیک از ما سهو نمی‌کند؟ کدامیک از ما با خودش حرف نمی‌زند؟ پدرش گفت: آیه بدین معنا نیست، لیکن مقصود از آن ضایع کردن وقت نماز می‌باشد.

و حیوة بن شریح می‌گوید([۱۰۲] ): ابوصخر مرا خبر داد که وی از محمد بن کعب القرظی در مورد این فرموده‌ی الله متعال پرسید: ﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ محمد بن کعب گفت: آن تارک نماز می‌باشد. سپس از او در مورد ﴿ٱلۡمَاعُونَ سوال کرد، گفت: منع مال از حقش می‌باشد.

از طرفی در قرآن وعید به ویل پی در پی برای کفار آمده است. همچون این فرموده‌ی الله متعال در سوره فصلت که می‌فرماید: ﴿وَوَيۡلٞ لِّلۡمُشۡرِكِينَ ٦ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ ٧ [فصلت: ۶-۷] «واي به حال مشركان، مشركاني كه به پاكسازي خود نمي‌پردازند و آنان به آخرت هم ايمان ندارند.» و همچنین الله متعال در سوره جاثیه می‌فرماید: ﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ ٧ يَسۡمَعُ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسۡتَكۡبِرٗا كَأَن لَّمۡ يَسۡمَعۡهَاۖ فَبَشِّرۡهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٨ وَإِذَا عَلِمَ مِنۡ ءَايَٰتِنَا شَيۡ‍ًٔا ٱتَّخَذَهَا هُزُوًاۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِينٞ ٩ [الجاثية: ۷-۹] «واي بر هركس كه دروغپرداز و بزهكار باشد، آن كسي كه پيوسته آيات خدا را مي‌شنود كه بر او خوانده مي‌شود (و از وعد و وعيد، بيم دادن و مژده دادن، امر و نهي و پند و اندرز، صحبت مي‌دارد، امّا او) پس از آن از روي تكبّر (بر كفر و مخالفت با حق و انجام گناه) اصرار مي‌ورزد؛ انگار آيه‌هاي خدا را نشنيده است! (حال كه چنين است) پس او را به عذاب بس دردناكي مژده بده. هنگامي كه چيزي از آيات ما را فرا مي‌گيرد، آن را به تمسخر مي‌گيرد و مايه استهزاء مي‌گرداند! اين چنين كساني عذاب بزرگ و خواركننده‌اي دارند.» و در سوره ابراهیم آیه ۲ می‌فرماید: ﴿وَوَيۡلٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ مِنۡ عَذَابٖ شَدِيدٍ ٢ «واي بر كافران! كه عذاب سختي (و مجازات شديدي) دارند.»

تنها در دو مورد در قرآن وعید به ویل برای غیر کفار نیز استعمال شده است که عبارتند از: ۱- ﴿وَيۡلٞ لِّلۡمُطَفِّفِينَ ١ «واي به حال كاهندگان (از جنس و كالاي مردمان به هنگام خريد و فروش با ايشان).» ۲- ﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١ «واي به حال هر كه عيبجو و طعنه زن باشد.»

در این دو مورد، ویل به کاستن و مضایقه و عیبجویی و طعنه زدن معلق شده است و انجام دهنده‌ی آن به مجرد انجام این دو عمل کافر نمی‌شود. بنابراین وعده‌ی ویلی که در مورد تارک نماز آمده است یا به ویل کفار ملحق می‌شود و یا اینکه به ویل فساق ملحق می‌گردد که ملحق کردن آن به ویل کفار به دو دلیل اولی می‌باشد:

وجه اول: اینکه از سعد بن ابی وقاصس در مورد این آیه به طور صحیح روایت شده که گفت: اگر نماز را ترک کنند، قطعا از کفار می‌باشند، لیکن وقتش را ضایع می‌کنند.

وجه دوم: ادله ای که بزودی آن‌ها را ذکر می‌کنیم و به کفر تارک نماز دلالت دارد، این مساله را روشن می‌کند.

۵- الله متعال در سوره مریم آیه ۵۹ می‌فرماید: ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩ «بعد از آنان، فرزندان ناخلَفي (روي كار آمدند و در زمين) جايگزين شدند كه نماز را (ترك كردند و بهره مندي از آن را) هدر دادند و به دنبال (لذائذ و) شهوات راه افتادند، از این رو بزودی «غی» را ملاقات می‌کنند.»

شعبه بن حجاج می‌گوید([۱۰۳] ): ابواسحاق از ابوعبیده از عبدالله - یعنی ابن مسعودس - در مورد این آیه برای ما روایت کرده که گفت: ﴿غَيًّا نهری در جهنم است که طعمش بسیار زننده و عمقش بسیار زیاد می‌باشد.

محمد بن نصر می‌گوید([۱۰۴] ): شرقی بن قطامی روایت کرده که لقمان بن عامر خزاعی گفت: نزد اباامامه باهلی آمدم، گفتم: حدیثی برایم بازگو کن که آن را از رسول اللهج شنیدی؟ گفت: از رسول اللهج شنیدم که فرمودند: «لَوْ أَنَّ صَخْرَةً زِنَةَ عَشَرَ عَشْرَوَاتٍ قُذِفَ بِهَا مِنْ شَفِيرِ جَهَنَّمَ مَا بَلَغَتْ قَعْرَهَا سَبْعِينَ خَرِيفًا، ثُمَّ تَنْتَهِي إِلَى غِيٍّ وَأَثَامٍ» «اگر تخته سنگی از لبه‌ی جهنم به درون آن انداخته شود تا هفتاد پاییز به قعر آن نمی‌رسد و پس از آن در انتها به غی و اثام می‌رسد. گفتم: غی و اثام چیست؟ فرمودند: «بِئْرَانِ فِي أَسْفَلَ جَهَنَّمَ يَسِيلُ فِيهِمَا صَدِيدُ أَهْلِ جَهَنَّمَ، فَهَذَا الَّذِي ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ ﴿فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩ [مريم: ۵۹] و﴿أَثَامٗا ٦٨ [الفرقان: ۶۸] ». «دو چاه در پایین‌ترین جای جهنم می‌باشند که چرک و خونابه‌ی اهل جهنم در آن جاری می‌شود و این همان چیزی است که الله متعال آن را در کتابش ذکر کرده است.»

محمد بن نصر می‌گوید([۱۰۵] ): «زکریا بن ابی مریم روایت کرده که از اباامامه باهلی شنیدم که می‌گوید: براستی فاصله میان لبه جهنم تا قعر آن مسیری به اندازه‌ی پنجاه پاییز از افتادن سنگی - یا اینکه گفت: افتادن تخته سنگی - به اندازه‌ی ده شتر ماده‌ی بزرگ چاق به درون آن می‌باشد. غلام عبدالرحمن بن خالد بن ولید گفت: ای اباامامه آیا زیر آن چیزی هست؟ گفت: بله، غی و اثام.»

و ایوب بن بشر از شفی بن ماتع روایت می‌کند که گفت([۱۰۶] ): «براستی در جهنم وادی است که (غی) نامیده می‌شود که در آن خون و چرک جاری است و آن برای کسی است که برای آن خلق شده است. الله متعال می‌فرماید: ﴿فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩

از این رو وجه دلالت آیه آن است که: الله متعال این مکان از آتش را برای کسی که نماز را ضایع و از شهوات پیروی می‌کند، قرار داده است و اگر از جمله مسلمانان گنه کار بود در طبقات بالاتری از آتش بوده و در این مکانی که پایین‌ترین جای آتش است، نمی‌بودند. پس این مکان از مکان‌هایی که اهل اسلام به سبب گناهان در آن می‌باشند، نبوده و بلکه جایگاه کفار می‌باشد.

در این آیه دلیل دیگری وجود دارد و آن این فرموده‌ی الله متعال می‌باشد که فرمودند: «﴿فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا... «از این رو بزودی غی را ملاقات می‌کنند. مگر آن كساني كه توبه كنند و (چنان كه بايد) ايمان بياورند و كارهاي شايسته كنند.»

لذا اگر ضایع کننده‌ی نماز، مومن می‌بود، در توبه‌اش ایمان آوردن شرط نمی‌شد، ﴿مَن تَابَ وَءَامَنَ و توبه خود به تنهایی تحصیل حاصل می‌بود.

در مورد این استدلال اخیر به آیه، مانعین تکفیر تارک نماز اینگونه پاسخ داده‌اند:

این فرموده‌ی الله متعال ﴿وَءَامَنَ یا مقصود از آن تداوم به ایمان پس از توبه می‌باشد و یا مراد از آن دخول در ایمان کامل با شروع کردن نماز می‌باشد.

۶- الله متعال در سوره توبه آیه۱۱ می فرماید: ﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِۗ... «اگر آنان (از كفر) توبه كردند و (احكام اسلام را مراعات داشتند و از جمله) نماز را خواندند و زكات دادند (دست از آنان برداريد، چرا كه) در اين صورت برادران ديني شما هستند (و سزاوار همان چيزهائي بوده كه شما سزاواريد و همان چيزهائي كه بر شما واجب است، بر آنان هم واجب است).»

وجه دلالت آیه: الله متعال برادری آن‌ها با مومنین را به ادای نماز معلق کرده است، پس اگر نماز را ادا نکنند، برادران مومنان نمی‌باشند. از این رو به نص قرآن جزء مومنین نمی‌باشند چرا که الله متعال در سوره حجرات آیه۱۰می فرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ «فقط مؤمنان برادران همديگرند.»

قائلین به فسق تارک نماز این دلیل را این گونه پاسخ داده‌اند: مقصود از نفی برادری، نفی کمال برادری می‌باشد و بر نفی اصل برادری دلالت ندارد، همانگونه که مانعین زکات را به سبب حدیث([۱۰۷] ) «... فَيَرَى سَبِيلَهُ إِمَّا إِلَى الْجَنَّةِ، وَإِمَّا إِلَى النَّارِ» از کفر خارج می‌کنیم.

۷- الله متعال در سوره قیامت آیات ۳۱ و ۳۲ می‌فرماید: ﴿فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ ٣١ وَلَٰكِن كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ٣٢ «هرگز نه زكاتي داده است و نه نمازي خوانده است. بلكه راه تكذيب (حق و حقيقت) را در پيش گرفته است و (به فرمان خدا) پشت كرده است.»

از آنجائی که اسلام، تصدیق خبر و انقیاد و التزام بر امر الله متعال می‌باشد، الله عزوجل برای آن، دو ضد قرار داده است: عدم تصدیق و نخواندن نماز. ﴿فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ و در مقابل تصدیق، تکذیب و در برابر نماز روی برگرداندن را آورده است، از این رو فرمود: ﴿وَلَٰكِن كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ٣٢. بنابراین همانگونه که تکذیب کننده دین کافر است، روی برگرداننده‌ی از نماز نیز کافر می‌باشد. و همانگونه که اسلام با تکذیب آن زایل می‌شود با روی برگرداندن از نماز نیز زایل می‌گردد.

سعید از قتادهس روایت می‌کند که گفت([۱۰۸] ): ﴿فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ بدین معناست که کتاب الله را تصدیق نمی‌کند و برای الله متعال نماز نمی‌گزارد، لیکن آیات الله متعال را تکذیب کرده و از طاعت الله متعال روی برمی گرداند. ﴿أَوۡلَىٰ لَكَ فَأَوۡلَىٰ ٣٤ ثُمَّ أَوۡلَىٰ لَكَ فَأَوۡلَىٰٓ ٣٥ «مرگ بر تو! مرگ! باز هم، مرگ بر تو! مرگ!» وعیدی به دنبال وعید می‌باشد.

۸- الله متعال در سوره منافقون آیه ۹ می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُلۡهِكُمۡ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٩ «اي مؤمنان! اموالتان و اولادتان شما را از ياد خدا غافل نكند. كساني كه چنين كنند (و اموال و اولادشان، آنان را سرگرم و به خود مشغول دارد) ايشان زيانكارند.»

ابن جریج می‌گوید: «از عطاء بن ابی رباح شنیدم که می‌گوید: ﴿ذِكۡرِ ٱللَّهِۚ نماز فرض می‌باشد.»

وجه استدلال به آیه: الله متعال به خسران مطلق فردی حکم کرده که مال و فرزندش او را از نماز غافل گرداند و خسران مطلق تنها برای کفار حاصل می‌گردد. زیرا مسلمان، اگر چه با گناهان و نافرمانی‌اش زیانمند شود، اما آخر کارش سود و منفعت می‌باشد.

الله متعال در این آیه خسران تارک نماز را با انواع تاکید بیان می‌کند:

تاکید اول: آوردن لفظ ﴿ٱلۡخَٰسِرُونَ در قالب اسم که دال بر ثبوت خسران و لزومش می‌باشد نه فعل که دال بر تجدد و حدوث است.

تاکید دوم: آمدن اسم با الف و لام، که بیانگر حصول کمال مسمی برای آن‌ها می‌باشد، چرا که اگر بگویی: زید العالم الصالح، این جمله مفید اثبات کمال عالم و صالح بودن برای زید می‌باشد برخلاف اینکه بگویی: زید عالم صالح.

تاکید سوم: الله متعال این لفظ را به صورت مبتدا و خبر معرفه آورده است که از علامات انحصار خبر در مبتدا می‌باشد. همانطور که الله متعال در مواضع مختلفی از قرآن می‌فرماید:

بقره آیه ۵: ﴿... وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٥ «اين چنين كساني حتماً رستگارند.»

بقره آیه ۲۵۴: ﴿... وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤ «و كافران ستمگرند.»

انفال آیه ۴: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ ... «آنان واقعاً مؤمن هستند.» و دیگر آیاتی که با این اسلوب ذکر شده اند.

تاکید چهارم: ورود ضمیر فصل (هم) بین مبتدا و خبر که علاوه بر فصل بین مبتدا و خبر دو فایده‌ی دیگر نیز دارد: قوت اسناد و اختصاص مسندالیه به مسند. که نظیر آن در آیات دیگر قرآن نیز می‌باشد، از جمله:

حج آیه ۶۴: ﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ ٦٤ «و تنها خدا غني شايسته‌ی هرگونه حمد و ستايش (از جانب بندگان) مي‌باشد.»

مائده آیه۷۶: ﴿وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٧٦ «و خدا شنواي (اقوال و) آگاه (از اعمال شما) است.»

قصص آیه ۱۶: ﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ١٦ چرا كه خدا بس آمرزگار ومهربان است.

۹- الله متعال در سوره سجده آیه ۱۵ می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا يُؤۡمِنُ بِ‍َٔايَٰتِنَا ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بِهَا خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَسَبَّحُواْ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَهُمۡ لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ۩ ١٥ «نها كساني به آيات ما ايمان دارند كه هر وقت بدانها پند داده شوند، (براي خدا) به سجده مي‌افتند، و ستايشگرانه به تسبيح پروردگارشان مي‌پردازند و تكبّر نمي‌ورزند.»

وجه استدلال به آیه: الله متعال از کسانی که به هنگام پند داده شدن توسط آیات الله متعال به سجده نیفتاده و ستایشگرانه به تسبیح پروردگارشان نمی‌پردازند، نفی ایمان می‌کند. و از بزرگترین پندها و یادآوری‌ها به آیات الله عزوجل، پند و یادآوری به آیات نماز می‌باشد، از این رو هرکس که بدان پند و تذکر داده شود و او آن را بیاد نیاورده و در نظر نگیرد و نماز نگزارد و بدان ایمان نیاورد، به این فرموده‌ی الله متعال ایمان نیاورده که می‌فرماید: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ مگر کسی که به اقامه نماز ملتزم باشد. زیرا الله متعال نماز را مخصوص مومنان قرار داده و آن‌ها را اهل سجود معرفی می‌کند و این از بهترین و نیکوترین استدلال‌ها می‌باشد.

۱۰- الله متعال در سوره مرسلات آیات ۴۸ و ۴۹ می‌فرماید: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱرۡكَعُواْ لَا يَرۡكَعُونَ ٤٨ وَيۡلٞ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُكَذِّبِينَ ٤٩ «(چنان از باده غرور سرمست هستند كه) وقتي بدانان گفته مي‌شود: رکوع كنيد و كرنش ببريد، رکوع نمي‌كنند و كرنش نمي‌برند! در آن روز، واي به حال تكذيب كنندگان!»

و این آیه را پس از این فرمودند که: ﴿كُلُواْ وَتَمَتَّعُواْ قَلِيلًا إِنَّكُم مُّجۡرِمُونَ ٤٦ «(در اين چند روز كوتاه دنيا) كمي بخوريد و چندي لذّت ببريد (ولي بدانيد كه عذاب الهي در انتظار شما است، چرا كه) شما از زمره مجرمین هستید.»

پس از این الله متعال آن‌ها را به سبب ترک رکوع که در اینجا همان نماز است، آنگاه که به سوی آن خوانده می‌شوند، وعید داده است و گفته نمی‌شود که آن‌ها را فقط به خاطر تکذیب وعید داده است، بلکه الله متعال از ترک نماز توسط آن‌ها خبر داده و بدین سبب وعید بر آن‌ها واقع شده است.

بر این اساس می‌گویم: کسی که بر امر الله متعال در مورد نماز تصدیق دارد، هرگز بر ترک نماز اصراری مستمر نمی ورزد. زیرا به طور عادی و طبیعی محال است که شخصی تصدیقی جازم بر این داشته باشد که الله متعال بر وی در شبانه روز پنج وعده نماز فرض کرده و با ترک آن با شدید‌ترین مجازات، عقاب می‌شود و با وجود این تصدیق، بر ترک نماز مُصر باشد.

قطعا این محال است، از این رو کسی که فرضیت نماز را تصدیق می‌کند، هرگز بر ترک نماز اصرار نورزیده و آن را به جای می‌آورد، زیرا ایمان، صاحبش را به ادای آن وامی دارد و در صورتیکه در قلبش، آنچه که وی را به نماز امر کند، نباشد، پس در قلبش چیزی از ایمان نیست.

به سخن کسی که خبره نبوده و به احکام قلوب و اعمال آن علم نداشته و آگاه نیست، گوش نکن. و با فطرت بیندیش چگونه ممکن است در قلب شخصی ایمان به وعد و وعید، بهشت و جهنم و اینکه الله متعال بر وی نماز را فرض کرده است و وی را به سبب ترک نماز مجازات و معاقبه می‌کند، باشد و با وجود این با سلامتی کامل و عدم موانعی که وی را از ادای نماز بازدارد بر ترک نماز اصرار ورزد. و این همان قدری است که از کسانی که ایمان را مجرد تصدیق می‌دانند گرچه هیچ عمل واجب و ترک حرامی همراه آن نباشد، مخفی مانده است. براستی این از محال‌ترین محالات است که در قلب شخصی ایمانی جازم وجود داشته باشد که متقاضی انجام طاعت و یا ترک معصیت از صاحبش نباشد.

و ما می‌گوییم: ایمان همان تصدیق قلبی است، لیکن تصدیق مجرد اعتقاد به صدق خبر بدون انقیاد و التزام عملی بدان نیست. اگر مجرد معتقد بودن به صدق خبر، ایمان می‌بود، حتما ابلیس و فرعون و قومش و قوم صالح و یهودی که محمد رسول اللهج را همچون پسران شان می‌شناختند، مومنانی صادق بودند.

درحالی که الله متعال در سوره انعام آیه ۳۳ می‌فرماید: ﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ ٣٣ «(اي پيغمبر،) ما مي‌دانيم كه آنچه (كفّار مكّه) مي‌گويند تو را غمگين مي‌سازد. (ناراحت مباش) چرا كه آنان (از ته دل به صدق تو ايمان دارند و در حقيقت) تو را تكذيب نمي‌كنند. بلكه ستمكاران (چون ايشان، از روي عناد) آيات خدا را انكار مي‌نمايند.»

و جحود و انکار، تنها پس از شناخت حق می‌باشد، الله متعال در سوره نمل آیه ۱۴ می‌فرماید: ﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ... «ستمگرانه و مستكبرانه معجزات را انكار كردند، هر چند كه در دل بدانها يقين و اطمينان داشتند.»

و حضرت موسی به فرعون گفت: ﴿لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَآ أَنزَلَ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ بَصَآئِرَ [الإسراء: ۱۰۲] . «تو كه (خوب) مي‌داني كه اين معجزه‌هاي روشني بخش (و دلائل واضح) را جز صاحب آسمان‌ها و زمين نفرستاده است (و تو كاملاً آگاهانه حقائق را انكار مي‌كني).»

و الله متعال در سوره بقره آیه ۱۴۶ از یهود خبر می‌دهد که: ﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ١٤٦ [البقرة: ۱۴۶] . «آنان كه بديشان كتاب (آسماني) داده ايم، او را (كه محمّد نام و پيغمبر خاتم است، خوب) مي‌شناسند، بدان گونه كه پسران خود را مي‌شناسند و برخي از آنان بي‌گمان حق را (از جمله پيغمبري محمّد و قبلگي كعبه را) پنهان مي‌دارند، درحالي كه مي‌دانند.»

رساتر و واضح‌تر از این، قول دو یهودی می‌باشد([۱۰۹] ) که به سوی رسول اللهج رفته و از ایشان در مورد آنچه آن‌ها را به سوی نبوتش راهنمایی می‌کرد، پرسیدند و گفتند: شهادت می‌دهیم که تو پیامبر هستی. رسول اللهج فرمودند: «فَمَا يَمْنَعُكُمْ أَنْ تَتَّبِعُونِي؟» پس چه چیزی شما را از اتباع و پیروی من منع می‌کند؟ گفتند: براستی که داود دعا کرده که در فرزندانش سلسله انبیاء زایل نشود، (و ما منتظر پیامبری هستیم) و ما می‌ترسیم که اگر از تو پیروی کنیم، یهود ما را بکشد.

پس این‌ها با زبان های شان مطابق با اعتقادشان اقرار می‌کردند که محمد بن عبدالله فرستاده‌ی الله متعال می‌باشد، اما با این تصدیق و اقرار در ایمان داخل نشدند، چرا که التزام به طاعت و انقیاد و فرمانبرداری از امر الله متعال نداشتند. و کفر ابوطالب از این جمله می‌باشد چه که با یقین کامل می‌دانست پیامبر صادق است و با زبان بر این مساله اقرار کرده و در شعری که خواند بر آن تصریح کرد، اما با این همه وارد اسلام نشد.

بنابراین تصدیق با دو امر به اتمام می‌رسد:

امر اول: اعتقاد صدق پیامبر؛

و امر دوم: محبت قلب و انقیاد و فرمانبرداری از ایشان.

بر این اساس بود که الله متعال در سوره صافات آیات ۱۰۴ و ۱۰۵ به ابراهیم علیه الصلاة و السلام فرمودند: ﴿... يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡيَآۚ... «اي ابراهيم، تو خواب را راست ديدي و دانستي.»

ابراهیم علیه الصلاة و السلام از همان بدو دیدن رویا به صدق و راست بودن آن معتقد بود، چرا که خواب انبیاء وحی می‌باشد، اما تنها زمانی الله متعال او را بر خوابش تصدیق نمود که آنچه در خواب بدان امر شده بود، انجام داد.

همچنین رسول اللهج فرمودند([۱۱۰] ): «وَالفَرْجُ يُصَدِّقُ ذَلِكَ أَوْ يُكَذِّبُهُ» «و شرمگاه همه‌ی آن را تصدیق و یا تکذیب می‌کند.»

بنابراین رسول اللهج تصدیق را عمل فرج قرار داده است نه آنچه که قلب تمنا می‌کند و تکذیب را ترک آن عمل قرار داده است و این صریح است که تصدیق فقط با عمل صحیح می‌باشد.

و حسن می‌گوید([۱۱۱] ): «ایمان به تمنا و آرزو کردن و آراستن نیست، لیکن ایمان آنچیزی است که در قلب قرار دارد و عمل آن را تصدیق می‌کند.

مقصود آن است که انسان با وجود تصدیق جازم به وجوب نماز و وعده بر انجام آن و وعید بر ترک آن، امکان ندارد از ادای آن امتناع ورزد. وبالله التوفیق.

[۱۰۰] تعظيم قدر الصلاة (۴۲)، وأخرجه أبويعلى (۸۱۸)، والبزار (۳۹۲) والبيهقي في السنن الكبرى (۳۱۶۳) وضعفوه لحال عكرمة وكان في الأصل (سفيان)بن أبي شيبه. تصحيف. [۱۰۱] تعظيم قدر الصلاة (۴۳)، والطبري عند تفسيرها والبيهقي في السنن الكبرى (۳۱۶۲) وصححه موقوفا وأخرجه أبويعلى (۷۰۰) وقال الهيثمي في مجمع الزوائد۱/۳۲۵ رواه أبويعلى واسناده حسن. وقال الألباني في صحيح الترهيب والترغيبب برقم (۵۷۶): حسن موقوف. [۱۰۲] تعظيم قدر الصلاة (۴۵). [۱۰۳] الطبري۱۶/۱۰۰، والحاكم۲/۳۷۴ وصححه ووافقه الذهبي. [۱۰۴] تعظيم قدر الصلاة (۳۶)، والطبري۱۶/۱۰۰ والبيهقي في البعث والنشور (۴۷۴) والطبراني في الكبير (۷۷۳۱) وقال في المجمع ۱۰/۳۸۹: فيه ضعفاء وقد وثقهم ابن حبان وقال: يخطئون. [۱۰۵] تعظيم قدر الصلاة (۳۷)، وابن مبارك في الزيادات، الزهد (۳۰۲) وأورده ابن رجب في التخويف من النار (۵۸) وعندها سبعين خريفا. [۱۰۶] تعظيم قدر الصلاة (۳۸)، وابن مبارك في الزهد (۳۳۶) وعزاه في الدر المنثور۵/۵۲۸ إلى ابن منذرماتع. [۱۰۷] و راه هر يکي از آنان يا به سوي بهشت و يا به سوي جهنم نشان داده مي‌شود. مسلم (۹۸۷). [۱۰۸] الطبري في التفسير۲۹/۱۱۹، ومحمد بن نصر في تعظيم قدر الصلاة (۵۷). [۱۰۹] بهذا اللفظ: النسائي في تحريم الدم (۴۰۷۸)، والترمذي في الاستئذان (۲۷۳۴)والتفسير (۳۱۴۳)وقال: حسن صحيح. [۱۱۰] جزء من حديث الطويل أوله: (إن الله كتب علی ابن آدم خطه من الزنا...» أخرجه البخاري في الاستئذان (۶۲۴۳)، (۶۶۱۲) ومسلم في القدر (۲۶۵۷). براستی که الله متعال بهره‌ی ابن آدم را از زنا نوشته است که ناگزیر آن را دریابد، زنای چشم نگریستن (به نامحرم) و زنای زبان سخن گفتن است و نفس به آن اشتیاق و میل پیدا می‌کند و شرمگاه همه‌ی آن را تصدیق و یا تکذیب می‌کند. [۱۱۱] روي هذا مرفوعا. الديلمي في الفردوس (۵۲۳۲) عن انس، وابن عدي في الكامل۶/۲۲۹۰ عن أبي هريرة مرفوعا وموقوفا على الحسن، أخرجه ابن أبي شيبة۱۱/۲۲.

استدلال به سنت بر کفر تارک نماز:

اما استدلال به سنت بر کفر تارک نماز از چند وجه می‌باشد:

۱- مسلم در صحيحش از جابر بن عبداللهس روایت کرده که رسول اللهج فرمودند([۱۱۲] ): «إِنَّ بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الشِّرْكِ وَالْكُفْرِ تَرْكَ الصَّلَاةِ» «مرز بين شخص و شرک و کفر، ترک نماز است.»

۲- از بریدة بن حصیب اسلمیس روایت شده که گفت: از رسول اللهج شنیدم که فرمودند([۱۱۳] ): «الْعَهْدُ الَّذِي بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ الصَّلَاةُ فَمَنْ تَرَكَهَا فَقَدْ كَفَرَ» «عهد ميان ما و مشرکين نماز است، کسي که نماز را ترک كند قطعاً کافر می‌گردد.»

پاسخ قائلین به فسق تارک نماز:

همانطور که پیشتر ادله‌ی کفر تارک نماز بر کسی که فرضیت آن را منکر شود، حمل شد، این احادیث را بر کفری که فرد را از دین خارج نمی‌کند (کفراصغر) حمل می‌کنیم.

ضعیف بودن این استدلال واضح بوده و قبلا توضیح داده شد.

۳- از ثوبانس روایت شده که می گوید: از رسول اللهج شنیدم که فرمودند([۱۱۴] ): «بَيْنَ الْعَبْدِ، وَبَيْنَ الْكُفْرِ وَالْإِيمَانِ الصَّلَاةُ فَإِذَا تَرَكَهَا فَقَدْ أَشْرَكَ» «فاصله‌ی بین انسان و کفر و ایمان، نماز است، پس هرگاه آن را ترک کند، قطعا شرك ورزيده است.»

۴- عبدالله بن عمرو بن العاصس از رسول اللهج روایت کرده که ایشان روزی مساله نماز را مطرح کرده و فرمودند([۱۱۵] ): «مَنْ حَافَظَ عَلَيْهَا كَانَتْ لَهُ نُورًا وَبُرْهَانًا وَنَجَاةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَمَنْ لَمْ يُحَافِظْ عَلَيْهَا لَمْ يَكُنْ لَهُ بُرْهَانٌ وَلَا نُورٌ وَلَا نَجَاةٌ، وَكَانَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ قَارُونَ وَهَامَانَ وَفِرْعَوْنَ وَأُبَيِّ بْنِ خَلَفٍ» «هرکس بر نماز محافظت کند، نماز برای او نور و برهان و سبب نجات وی در روز قیامت می‌باشد و هرکس بر آن محافظت نکند برای وی نور و برهان و سبب نجاتی نمی‌باشد و در قیامت به همراه قارون و فرعون و هامان و ابی بن خلف می‌باشد.»

رسول اللهج این چهار نفر را مخصوصا ذکر نمودند، زیرا آن‌ها از روسای کفر و کفار بودند و در آن نکته‌ی تازه و شگفتی می‌باشد و آن اینکه کسی که محافظت بر نماز را ترک می‌کند یا مالش وی را از محافظت بر نماز مشغول می‌دارد و یا مُلک و ریاست و تجارتش. از این رو کسی که مالش وی را از نماز بازدارد، همراه قارون می‌باشد و هرکس مُلک و پادشاهی‌اش وی را از نماز بازدارد، همراه فرعون می‌باشد و هرکس ریاست و وزارتش او را از نماز بازدارد، همراه هامان خواهد بود و هرکس تجارتش او را از نماز بازدارد، همراه ابی بن خلف خواهد بود.

۵- از عبادة بن صامتس روایت شده که گفت: رسول اللهج ما را سفارش کرده و فرمودند([۱۱۶] ): «لَا تُشْرِكُوا بِاللَّهِ شَيْئًا وَإِنْ قُطِّعْتُمْ، أَوْ حُرِّقْتُمْ، أَوْ صُلِّبْتُمْ، وَلَا تَتْرُكُوا الصَّلَاةَ مُتَعَمِّدِينَ فَمَنْ تَرَكَهَا مُتَعَمِّدًا فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الْمِلَّةِ، وَلَا تَقْرَبُوا الْخَمْرَ فَإِنَّهَا رَأْسُ الْخَطَايَا» «به الله متعال شرک نورزید، گرچه قطعه قطعه شوید یا اینکه سوزانده شوید و یا به دارآویخته شوید و نماز را عمدا ترک نکنید، چرا که هرکس آن را عمدا ترک کند قطعا از ملت (اسلام) خارج می‌شود و به شراب نزدیک نشوید چرا که آن در راس همه‌ی خطاها می‌باشد.

۶- معاذ بن جبلس روایت کرده که رسول اللهج فرمودند([۱۱۷] ): «مَنْ تَرَكَ صَلَاةً مَكْتُوبَةً مُتَعَمِّدًا فَقَدْ بَرِئَتْ مِنْهُ ذِمَّةُ اللَّهِ»«هرکس نماز فرض را عمدا ترک کند، براستی که عهد و امان الهی از وی برداشته می‌شود.»

اگر با وجود ترک نماز، چیزی از اسلام وی باقی می‌ماند، قطعا عهد و امان اسلام بر وی پایدار بود.

۷- از ابودرداءس روایت شده که گفت([۱۱۸] ): ابوالقاسمج مرا سفارش نمود که: «نماز را عمدا ترک نکنم، زیرا هرکس نماز را عمدا ترک کند، قطعا عهد و امان الهی از وی برداشته می‌شود.»

۸- معاذ بن جبلس از رسول اللهج روایت کرده که فرمودند([۱۱۹] ): «رَأْسُ الأَمْرِ الإِسْلاَمُ، وَعَمُودُهُ الصَّلاَةُ» «رأس امور اسلام و ستون آن، نماز می‌باشد.»

وجه استدلال به حدیث: رسول اللهج خبر دادند که نماز در اسلام به منزله‌ی ستونی است که خیمه اسلام با آن بر پا می‌گردد، بنابراین همانگونه که خیمه با سقوط ستونش، سقوط می‌کند، همچنان با از میان رفتن نماز، اسلام نیز از بین می‌رود. امام احمد عینا به این مساله استناد می‌کند.

۹- در صحیحین و سنن و مسانید از عبدالله بن عمرس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۱۲۰] ): «بُنِيَ الإِسْلاَمُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامِ الصَّلاَةِ، وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ، وَالحَجِّ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ» «اسلام بر پنج چيز بنا شده است: نخست، گواهي دادن بر اينكه معبود بر حقي جز الله متعال وجود ندارد و محمد فرستاده‌ی اوست. دوم: اقامة نماز، سوم: دادن زكات، چهارم: اداي حج، پنجم: روزه گرفتن ماه مبارك رمضان.»

و در بعضی الفاظ حدیث آمده است که «الْإِسْلَامُ خَمْسٌ» اسلام پنج چیز است.

وجه استدلال به حدیث از چند جهت می‌باشد:

الف) حدیث اسلام را بر قبه ای که بر پنج پایه بنا شده، تشبیه کرده است، از این رو اگر بزرگترین پایه‌ی آن سقوط کند، قبه‌ی اسلام سقوط می‌کند.

ب) حدیث هریک از ارکان را قرین شهادتین قرار داده است، گویا هریک از این ارکان، رکن اصلی قبه‌ی اسلام می‌باشد. پس شهادتین رکن است و نماز رکنی است و زکات نیز رکنی می‌باشد. لذا پس از سقوط یکی از ارکان قبه‌ی اسلام، حالت و وضع قبه‌ی اسلام چگونه باقی می‌ماند؟

ج) حدیث این ارکان را نفس اسلام قرار داده و در مسمای اسمش و آنچه که اسمی برای مجموعه‌ی این امور است (اسلام)، داخل کرده است. از این رو اگر بعضی از آن‌ها از بین برود، [به همان نسبت از] این مسمی از بین می‌رود، خصوصا اگر از ارکان اسلام باشد نه از اجزایی که به عنوان رکن اسلام نیست، همچون دیوار برای خانه؛ پس اگر دیوار خانه سقوط کند، خانه نیز سقوط می‌کند بر خلاف زمانیکه چوب و خِشت و امثال این‌ها سقوط کند. (که تاثیر چندانی در اصل خانه ندارد).

۱۰- از انس بن مالکس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۱۲۱] ): «مَنْ صَلَّى صَلاَتَنَا وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَأَكَلَ ذَبِيحَتَنَا فَذَلِكَ المُسْلِمُ الَّذِي لَهُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَذِمَّةُ رَسُولِهِ، فَلاَ تُخْفِرُوا اللَّهَ فِي ذِمَّتِهِ» «هركس مانند ما نماز بخواند و به قبله ما رو نمايد و ذبيحه ما را بخورد، مسلمان است. و چنين شخصي را الله و رسولش امان داده‌اند، پس به كسي كه در امان الله متعال است خيانت نكنيد.»

وجه دلالت این حدیث از دو جهت می‌باشد:

الف) حدیث شخص را تنها با ادای این سه عمل مسلمان قرار داده است، پس بدون آن‌ها مسلمان نمی‌باشد.

ب) اگر شخصی به سمت شرق نماز گزارد، مسلمان نیست تا اینکه به سوی قبله‌ی مسلمانان نماز بگزارد. حال اگر نماز را به طور کلی ترک کند، وضع وی چگونه خواهد بود؟

۱۱- دارمی از جابر بن عبداللهس روایت کرده که رسول اللهج فرمودند([۱۲۲] ): «مِفْتَاحُ الْجَنَّةِ الصَّلاَةُ» «کلید بهشت نماز است.»

این حدیث بر آن دلالت دارد که هرکس اهلِ نماز نباشد، بهشت برای او گشوده نمی‌شود، درحالی که بهشت برای هر مسلمانی گشوده می‌شود. بنابراین تارک نماز مسلمان نیست (که بهشت برای او باز نمی‌گردد). و بین این حدیث و حدیث دیگری که از رسول اللهج روایت شده تناقض نمی‌باشد، آنجا که فرمودند([۱۲۳] ):«مِفْتَاحُ الْجَنَّةِ شَهَادَةُ أَنَّ لَا إِلَهِ إِلَّا اللَّهُ» «کلید بهشت شهادت لاإله إلاالله می‌باشد.» چرا که شهادت کلمه‌ی طیبه، اصل کلید و نماز و بقیه‌ی ارکان، دندانه‌های آن می‌باشند که باز شدن در بدون آن‌ها حاصل نمی‌شود، زیرا وارد شدن به بهشت وابسته به کلید و دندانه هایش می‌باشد.

امام بخاری می‌گوید([۱۲۴] ): به وهب بن منبه گفته شد: آیا کلید بهشت لاإله إلاالله نیست؟ گفت: آری، لیکن هیچ کلیدی نیست مگر اینکه دندانه‌هایی دارد؛ اگر همراه کلیدی که دارای دندانه‌ها باشد، آمدی، بهشت بر تو گشوده می‌شود وگرنه بر تو باز نمی‌گردد.

۱۲- محجن بن ادرع اسلمی روایت کرده که همراه رسول اللهج در مجلسی بود که به سوی نماز ندا داده شد، پس رسول اللهج برای نماز برخاسته و رفتند. پس از نماز درحالی که محجن در جای خود نشسته بود، رسول اللهج بازگشته و بدو فرمودند([۱۲۵] ): «مَا مَنَعَكَ أَنْ تُصَلِّيَ؟ أَلَسْتَ بِرَجُلٍ مُسْلِمٍ؟» «چه چیزی تو را از نماز بازداشت؟ آیا تو مردی مسلمان نیستی؟» محجن گفت: آری (من مسلمانم) لیکن همراه خانواده ام نماز گزاردم. پس رسول اللهج به او فرمودند: «إِذَا جِئْتَ فَصَلِّ مَعَ النَّاسِ وَإِنْ كُنْتَ قَدْ صَلَّيْتَ» «هرگاه آمدی، همراه مردم نماز بگزار گرچه قبلا نماز گزارده بودی.»

بنابراین جدا کننده‌ی بین مسلمان و کافر نماز قرار داده شده و تحت الفاظ حدیث این نکته را می‌یابی که: اگر تو مسلمان بودی، نماز می‌خواندی. این جمله مانند این است که بگویی: تو را چه شده که سخن نمی‌گویی، آیا ناطق نیستی؟ و یا تو را چه شده که تحرکی نداری، آیا زنده نیستی؟ از این رو اگر اسلام با وجود عدم نماز ثابت می‌شد، رسول اللهج زمانی که آن شخص را دید که نماز نگزارده به وی نمی‌گفت: «ألست برجل مسلم؟»«آیا تو مردی مسلمان نیستی؟.»

۱۳- دلیل سیزدهم([۱۲۶] ) حدیث ابوسعیدس([۱۲۷] ) در داستان مردی است که به رسول اللهج گفت: تقوای خدا را پیشه کن؛ که درآن آمده است: پس از این سخن، خالد بن ولیدس گفت: یا رسول الله، آیا گردن او را بزنم؟ رسول اللهج فرمودند: «لاَ، لَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ يُصَلِّي» «خیر شاید که نماز گزار باشد.»

وجه استدلال به حدیث: درحالی که صحابه تصمیم به کشتن وی داشتند و احتمال کفرش را در این سخنش دیدند، نماز مانع از کشته شدن وی شد.

پاسخ قائلین به فسق تارک نماز:

این حدیث احتمال این را می‌دهد که کشته شدن تارک نماز به سبب حد ترک نماز مباح می‌باشد نه به سبب کافر شدن وی با ترک نماز!!

قائلین به کفر تارک نماز این استدلال را اینگونه پاسخ داده‌اند:

کسانی که به سبب حد کشته می‌شوند، به تصریح رسول اللهج([۱۲۸] ) این‌ها می‌باشند: «الثَّيِّبُ الزَّانِي، وَالنَّفْسُ بِالنَّفْسِ، وَالتَّارِكُ لِدِينِهِ الْمُفَارِقُ لِلْجَمَاعَةِ» «شخص زناکاری که ازدواج کرده، کشتن نفس در برابر نفس و جدا شونده‌ی از دین که جماعت مسلمانان را ترک نماید (مرتد).»

اما تارک نماز نه زناکار است و مرتکب قتل هم نشده است، پس جزء دسته سوم یعنی جدا شونده‌ی از دین که جماعت مسلمانان را ترک کرده، می‌باشد. بر این اساس است که هرکس تارک نماز را کافر نمی‌داند، نمی‌گوید که او کشته می‌شود. (چرا که اگر کسی بگوید تارک نماز کشته می‌شود، پس باید وي را جزء يكي از اين سه دسته قرار دهد كه طبيعتا جزء دسته سوم قرار می‌گیرد).

۱۴- از ام سلمهل روایت است([۱۲۹] ) که رسول اللهج فرمودند([۱۳۰] ): «إِنَّهُ يُسْتَعْمَلُ عَلَيْكُمْ أُمَرَاءُ، فَتَعْرِفُونَ وَتُنْكِرُونَ، فَمَنْ كَرِهَ فَقَدْ بَرِئَ، وَمَنْ أَنْكَرَ فَقَدْ سَلِمَ، وَلَكِنْ مَنْ رَضِيَ وَتَابَعَ» «براستی امرایی بر شما حاکم خواهد شد که بعضی از کارهای آن‌ها را نیک و موافق شرع و برخی را مخالف شرع می‌بینید. بنابراین هرکس آن را (در دل) ناپسند دانست، (ولی توانایی قولی یا عملی برای مبارزه نداشت، تنها با همین ناپسند دانستن، وظیفه‌اش را ادا کرده و) از گناه بری می‌شود و هرکس با آن مخالف کرده و به قدر توانایی خود مبارزه کند (ازگناه تایید ظلم و منکر) سالم می‌ماند ولی کسی که به عمل آنان راضی باشد و از آن‌ها پیروی کند (عاصی و نافرمان و گنه کار است). صحابه گفتند: آیا با آن‌ها بجنگیم؟ رسول اللهج فرمودند: «لَا، مَا صَلَّوْا» خیر، تا زمانیکه نماز می‌گزارند.»

قائلین به کفر تارک نماز در ادامه‌ی استدلال به این حدیث گفته‌اند: قطعا ثابت شده که جنگ با حکامی که بر مسلمان‌ها حکومت می‌کنند تنها زمانی مشروع می‌باشد که به سبب کفری آشکار و بواح، کافر شوند. همانطور که در حدیث عبادة در ذکر بیعت شان با رسول اللهج آمده است([۱۳۱] ): «وَأَنْ لاَ نُنَازِعَ الأَمْرَ أَهْلَهُ، إِلَّا أَنْ تَرَوْا كُفْرًا بَوَاحًا، عِنْدَكُمْ مِنَ اللَّهِ فِيهِ بُرْهَانٌ» «و بر این بیعت کردیم که با امیر به جنگ دست نیازیم و مطیع باشیم، مگر آنکه از وی کفری آشکار ببینیم که در آن از سوی الله متعال برهانی داشته باشیم.»

بنابراین دانسته شد، ترک نماز، که در حدیث جوازی برای جنگ با امیر و پادشاه مسلمانان قرار داده شده، از جمله کفر اکبر و بواحی است که در حدیث عباده آمده است. (وگرنه هرگز مشروع نبود که بر امیر مسلمانان خروج شود).

۱۵- از معاذ بن جبلس روایت است که فرمود: رسول اللهج مرا به ده چیز سفارش نموده و فرمودند([۱۳۲] ): «لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئًا وَإِنْ قُتِلْتَ وَحُرِّقْتَ، وَلَا تَعُقَّنَّ وَالِدَيْكَ، وَإِنْ أَمَرَاكَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْ أَهْلِكَ وَمَالِكَ، وَلَا تَتْرُكَنَّ صَلَاةً مَكْتُوبَةً مُتَعَمِّدًا؛ فَإِنَّ مَنْ تَرَكَ صَلَاةً مَكْتُوبَةً مُتَعَمِّدًا فَقَدْ بَرِئَتْ مِنْهُ ذِمَّةُ اللَّهِ...» «برای الله متعال هیچ شریکی قرار مده، هرچند کشته یا سوزانده شوی و نافرمانی پدر و مادرت را مکن، حتی اگر به تو امر کنند از خانه و دارایی خود خارج شوی و نماز فرض را عمدا ترک مکن، چون هرکس به عمد نماز را ترک کند، عهد و امان الهی از او برداشته می‌شود.»

۱۶- از بریدهس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۱۳۳] ): «مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ فَقَدْ كَفَرَ» «هرکس نماز را ترک کند، کافر گشته است.»

[۱۱۲] مسلم في الإيمان (۸۲) وأبوداود في السنة (۴۶۷۸) والترمذي في الإيمان (۲۶۲۲)وقال: حسن صحيح. [۱۱۳] مسند أحمد (۲۲۹۳۷) والترمذي في الإيمان (۲۶۲۳) وقال: حسن صحيح غريب. والنسائي في الصلاة (۴۶۳) وابن ماجه (۱۰۷۹) صحيح الترغيب (۵۶۴). [۱۱۴] رواه هبة الله الطبري وقال: إسناده صحيح على شرط مسلم. أورده المنذري في الترغيب والترهيب ۱/۳۷۹من نفس المصدر وصحح إسناده. صحيح الترغيب (۵۶۵). [۱۱۵] مسندأحمد (۶۵۷۶) وابن حبان (۱۴۶۷) والدارمي (۲۷۲۴) وقال الهيثمي في مجمع الزوائد۱/۲۹۲: رواه أحمد والطبراني ورجال أحمد ثقات. [۱۱۶] تعطيم قدر الصلاة (۹۲۰) وذكره الهيثمي في مجمع الزوائد۴/۲۱۶وقال: رواه الطبراني وفيه سلمة بن شريح، قال الذهبي: لايعرف وبقية رجاله رجال الصحيح. والمنذري في الترغيب والترهيب۱/۳۷۹ وعزاه للطبراني ومحمد بن نصر بإسنادين لا بأس بهما. انظر سلسلة الأحاديث الضعيفة (۵۹۹۱). [۱۱۷] بهذا اللفظ ذكره في مجمع الزوائد۱/۲۹۵ وفيه بقية بن الوليد. وباطول منه في المسند (۲۲۰۷۵) والمعجم الكبير۲۰/۸۲ وفي مجمع الزوائد۴/۲۱۵: إسناد أحمد منقطع والطبراني فيه كذاب. [۱۱۸] جزء من حديث أخرجه ابن ماجه في الفتن (۴۰۳۴) وذكره في المجمع ۴/۲۱۶-۲۱۷بأطول منه وقال: رواه الطبراني وفيه شهر بن حوشب وحديثه حسن وبقية رجاله ثقات. وأخرجه الامام أحمد مختصرا بلفظ:[ من ترك صلاة العصرمتعمدا فقد حبط عمله] ورجاله رجال الصحيح كما في مجمع الزوائد۱/۲۹۵.قلت: الذي في المسند (۲۲۹۵۷) خص صلاة العصر. [۱۱۹] الحديث مختصرأخرجه محمد بن نصر في تعظيم قدر الصلاة من عده طرق (۱۹۵) ومابعده. وأخرجه مطولا الإمام أحمد (۲۲۰۱۶) والترمذي في الإيمان (۲۶۱۹) وقال: حسن صحيح. [۱۲۰] بخاري (۸)، مسلم (۱۶)، ترمذي (۲۶۰۹)، نسائي (۵۰۰۱)، مسند أحمد (۴۷۹۸). [۱۲۱] بخاري (۳۹۱) (۳۹۳)، أبوداود (۲۶۴۱)، ترمذي (۲۶۰۸)، نسائي (۳۹۶۸). [۱۲۲] بهذا السند عن الدارمي أخرجه محمد بن نصر في تعظيم قدر الصلاة (۱۷۵) ومن طريق سليمان بن قرم به: المسند (۱۴۶۶۲) والترمذي في الطهارة (۴). [۱۲۳] المسند (۲۲۱۰۲) والبزار (۲) وهو ضعيف كما في مجمع الزوائد۱/۱۶، وكشف الخفاء (۲۳۲۴)ولكن له شاهد سيأتي. [۱۲۴] البخاري تعلىقا في مستهل باب الجنائز (الفتح۳/۱۳۱). [۱۲۵] المسند (۱۶۳۹۵) والنسائي (۸۵۷) والموطأ۱/۱۳۲ وصححه الحاكم۱/۱۴۴.حكم الألباني صحيح. [۱۲۶] به نقل از صحيح فقه السنة۱/۲۳۰. [۱۲۷] أخرجه البخاري (۴۳۵۱) ومسلم (۱۰۶۴). [۱۲۸] أخرجه البخاري (۶۸۷۸) ومسلم (۱۶۷۶). [۱۲۹] به نقل از صحيح فقه السنة۱/۲۳۰-۲۳۱. [۱۳۰] أخرجه مسلم (۱۸۵۴) والترمذي (۲۲۶۶) وأبوداود (۴۷۶۰). [۱۳۱] أخرجه البخاري (۷۰۵۵) ومسلم (۱۷۰۹). [۱۳۲] مسند أحمد (۲۲۰۷۵)، معجم الأوسط (۷۹۵۶)، معجم الكبير (۱۵۶)، تعظيم قدر الصلاة (۹۲۱) وحكم الألباني في صحيح الترغيب (۵۷۰): حسن لغيره. [۱۳۳] ابن حبان (۱۴۶۳) وانظرصحيح الترغيب والترهيب للألباني (۵۷۵) وقال: صحيح موقوف.

استدلال به اجماع صحابه بر کفر تارک نماز:

و اما اجماع صحابه، ابن زنجویه می‌گوید([۱۳۴] ): عمر بن ربیع روایت کرده که یحیی بن ایوب از یونس از ابن شهاب روایت کرده که گفت: عبیدالله بن عبدالله بن عتبة برایم روایت کرده که عبدالله بن عباس او را خبر داده: زمانی که عمر بن خطابس در مسجد ضربه خورد، نزد ایشان آمدند. ابن عباسس می‌گوید: من و گروهی که همراه من در مسجد بودند او را حمل کردیم تا اینکه ایشان را وارد خانه اش کردیم. می‌گوید: پس عمر بن خطابس، عبدالرحمن بن عوفس را امر کرد تا بر مردم نماز بگزارد. ابن عباسس می‌گوید: زمانیکه به خانه عمرس وارد شدیم، از هوش رفت، پیوسته بیهوش بود تا اینکه چهره‌اش درخشید و به هوش آمده و گفت: آیا مردم نماز گزاردند؟ گفتیم: آری نماز گزاردند. پس فرمود: «لَا إِسْلَامَ لِمَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ» «برای کسی که نماز را ترک می‌کند، اسلامی نیست.» و در روایتی دیگر آمده که فرمود: «لَاحَظَّ فِي الْإِسْلَامِ لِمَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ» «برای کسی که نماز را ترک کند، هیچ بهره‌ای در اسلام نیست.» پس از این خواست تا وضو بگیرد و وضوگرفته و نماز گزارد.

عمر بن خطابس این جمله را در حضور جمعی از صحابه گفت و هیچ کس این مساله را بر او انکار نکرد و نظیر چنین سخنانی از معاذ بن جبل و عبدالرحمن بن عوف و ابوهریره ش روایت شده است و صحابه‌ای که در این مساله خلاف آن‌ها چیزی گفته باشد، دانسته نشده است.

و حافظ عبدالحق الاشبیلی در کتابش در باب نماز می‌گوید: عده‌ی زیادی از صحابه و کسانی پس از ایشان به سوی تکفیر کسی که نماز را عمدا ترک کند تا اینکه وقتش خارج شود، رفته‌اند. از جمله: عمر بن خطاب، معاذ بن جبل، عبدالله بن مسعود، ابن عباس، جابر، ابودرداء ش و همچنین از علی بن ابی طالبس روایت شده است. این‌ها از صحابه بودند، اما جز این‌ها احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه، عبدالله بن مبارک، ابراهیم نخعی، حکم بن عیینه، ایوب سختیانی، ابوداود طیالسی، ابوبکر بن ابی شیبه و ابوخیثمه زهیر بن حرب، قائل به تکفیر تارک نماز می‌باشند.

کسانی که از تکفیر تارک نماز منع می‌کنند، گفتند: واجب است احادیثی که بر کفر تارک نماز دلالت می‌کند و احادیث شبیه آن به کفر نعمت و نه کفر جحود و انکار حمل شود همانگونه که در احادیث زیر لفظ کفر به کار رفته شده بر کفر اصغر حمل می‌شود:

رسول اللهج فرمودند([۱۳۵] ): «مَنْ تَعَلَّمَ الرَّمْيَ ثُمَّ تَرَكَهُ كَانَتْ نِعْمَةً يَكْفُرُهَا» «هرکس تیراندازی را یاد بگیرد، سپس آن را ترک کند، به نعمتی کفر ورزیده است.»

و فرمودند([۱۳۶] ): «لاَ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ، فَإِنَّهُ كُفْرٌ بِكُمْ» «از پدرانتان روی برنگردانید (که ادعا کنید فرزند کسی دیگر می‌باشید) چرا که این (نسبت دادن به غیر پدر) کفر شماست.»

و فرمودند([۱۳۷] ): «كُفْرٌ بِامْرِئٍ ادِّعَاءُ نَسَبٍ لَا يَعْرِفُهُ، أَوْ جَحْدُهُ، وَإِنْ دَقَّ» «ادعای نسب کردن شخص به کسی که وی را نمی‌شناسد، یا اینکه او را انکار کرده و از وی برائت می‌جوید، هرچند ادعایی بی‌اهمیت و ضعیف است، کفر می‌باشد.»

و فرمودند([۱۳۸] ): «سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ كُفْرٌ»«دشنام دادن مسلمان فسق و جنگیدن با او کفر می‌باشد.»

و فرمودند([۱۳۹] ): «مَنْ أَتَى حَائِضًا، أَوِ امْرَأَةً فِي دُبُرِهَا، أَوْ كَاهِنًا، فَقَدْ كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ». «هرکس با زنی حائضه یا با زنی از راه پشت نزدیکی کند و یا اینکه نزد کاهنی برود (و او را در آنچه می‌گوید، تصدیق کند) درحقیقت به آنچه بر محمد نازل شده کفر ورزیده است.»

و فرمودند([۱۴۰] ): «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ كَفَرَ» «هرکس به غیرالله سوگند یاد کند، در حقیقت کفر ورزیده است.»

و فرمودند([۱۴۱] ): «اثْنَتَانِ فِي النَّاسِ هُمَا بِهِمْ كُفْرٌ: الطَّعْنُ فِي النَّسَبِ وَالنِّيَاحَةُ عَلَى الْمَيِّتِ»«دو عادت در بين مردم وجود دارد كه كفر محسوب مي‌شوند: يكي طعن در نژاد و ديگري گريه و زاري و نوحه خواني بر مرده.»

و نظیر این احادیث زیاد می‌باشد. همچنین منع کنندگان از تکفیر تارک نماز می‌گویند: رسول اللهج ایمان را از زناکار و دزد و شراب خوار([۱۴۲] ) و کسی که خود را به غیر از پدر اصلی‌اش نسبت می‌دهد([۱۴۳] )، نفی کرده‌اند.

درحالی که زایل شدن اسم ایمان از ایشان، کفر جحود و انکار و خلود در آتش را واجب نمی‌کند. بنابراین، کفری که در مورد تارک نماز ذکر شده از این قبیل است و مقصود از آن کفر جحود نبوده و موجب ماندگاری و خلود در جهنم نمی‌شود.

رسول اللهج فرمودند([۱۴۴] ): «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا أَمَانَةَ لَهُ» «كسي كه امانت دار نيست، ايمان ندارد.» در این حدیث ایمان از کسی که امانت دار نیست نفی شده است درحالی که ترک ادای امانت موجب کافر شدن وی نشده و کفری نیست که او را از دین خارج کند.

و از این قبیل است قول ابن عباسس در مورد آیه ۴۴ سوره مائده: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ «و (بدانيد كه) هركس برابر آن چيزي حكم نكند كه خداوند نازل كرده است، او و امثال او بي گمان كافرند.»

ابن عباسس می‌گوید: منظور از آن کفری نیست که مردم به سوی آن می‌روند (کفر اکبر). و طاووس گفته است: از ابن عباسس در مورد این آیه پرسیده شد، پس گفت: این عمل کفر است، لیکن این کفر به مانند کفر به الله و ملائکه و کتب آسمانی و پیامبرانش نیست. همچنین گفت: کفری است که موجب خروج از دین نمی‌شود([۱۴۵] ). و سفیان بن جریج از عطا روایت می‌کند که گفت: آن کفری غیر از کفر (اکبر) می‌باشد و ظلمی غیر از ظلم (اکبر) است و فسقی غیر از فسق (اکبر) می‌باشد([۱۴۶] ).

[۱۳۴] مالك في الطهارة۱/۳۹-۴۰ وابن سعد في الطبقات۳/۳۵۰-۳۵۱ والآجري في الشريعة (۱۳۴) ومحمد بن نصر في تعظيم قدر الصلاة (۹۲۳) ومابعده. [۱۳۵] بهذا اللفظ: سعيد بن منصور (۲۴۵۰)، أبوداود (۲۵۱۳) كلاهما من كتاب الجهاد والنسائي (۳۵۷۸) وأخرجه مسلم في الإمارة (۱۹۱۹) بلفظ [...فليس منا] [۱۳۶] البخاري من حديث طويل في الحدود (۶۸۳۰) وبلفظ غريب في الفرائض (۶۷۶۸) ومسلم في الإيمان (۶۲). [۱۳۷] من حديث أبي عمرو رضي الله عنه، المسند (۷۰۱۹) وابن ماجه في الفرائض (۲۷۴۴) وفي زوائده صحيح والطبراني كما في مجمع الزوائد۱/۹۷. وأخرجه البزار (۱۰۴) والدارمي (۲۸۶۳) (۲۸۶۶) من حديث أبي بكر وفي نقل المصنف اختلاف يسير في اللفظ. [۱۳۸] البخاري (۴۸) ومسلم (۶۴) كلاهما في الإيمان. [۱۳۹] المسند (۹۲۹۰) والترمذي في الطهارة (۱۳۵) وأبوداود في الطب (۳۹۰۴) وابن ماجه في الطهارة (۶۳۹) والنسائي في عشرة النساء (۱۳۰). [۱۴۰] رواه الحاكم في صحيحه بهذا اللفظ، المستدرك (۴۵) وصححه، والترمذي (۱۵۳۵) وحسنه. وأبوداود (۳۲۵۱) وابن حبان موارد (۱۱۷۷) ثلاثتهم في الأيمان والنذور. والمسند (۴۹۰۴). [۱۴۱] مسلم في الإيمان (۶۷). [۱۴۲] همانطور که در حدیث آمده است: «لا يزني الزاني حين يزني و هو مؤمن، و لا يشرب حين يشرب و هو مؤمن...] زناكار موقع زنا، ايمان كامل ندارد، شراب خوار موقع شراب خواري و... أخرجه البخاري في المظالم (۲۴۷۵) ومسلم في الإيمان (۵۷). [۱۴۳] در حدیث آمده که: «لَيْسَ مِنْ رَجُلٍ ادَّعَى لِغَيْرِ أَبِيهِ وَهُوَ يَعْلَمُهُ إِلَّا كَفَرَ] هرکسي در حالي که پدرش را مي‌شناسد، خودش را به غير از پدرش نسبت دهد، کفر ورزيده است. أخرجه مسلم في الإيمان (۶۱). [۱۴۴] المسند (۱۲۳۸۳)، وأبويعلى (۲۸۵۶) والبزار (۱۰۰) والسنن الكبرى للبيهقي (۷۲۸۱) وانظر مجمع الزوائد۱/۹۶ فله شواهد. [۱۴۵] شیخ الاسلام ابن تیمیه در اقتضاءالصراط المستقیم لمخالفة أصحاب الجحیم (۱/۲۰۸) می‌گوید: کفری که مُعرف به الف و لام باشد، غالبا جز به کفر اکبر حمل نمی‌شود همچون این فرموده‌ی الله متعال در مورد کسانی که به غیر آنچه الله متعال نازل کرده حکم می‌کنند: ﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ و آنچه که از ابن عباس در مورد این آیه وارد شده که می‌گوید: این کفر، کفری غیر از کفر (اکبر) می‌باشد (کفردون کفر)، که حاکم در مستدرک (۲/۳۱۳) از طریق هشام بن حجیر از طاووس از ابن عباس روایت کرده، از وی ثابت نیست. چرا که احمد و یحیی بن مَعین هشام را ضعیف دانسته‌اند. علاوه براین، در این مورد خلاف این قول نیز از وی روایت شده است. عبدالرزاق در تفسیرش از معمر از ابن طاووس از پدرش روایت می‌کند که از ابن عباس در مورد این آیه سوال شد: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ابن عباس گفت: آن کفر است. که این قول از ابن عباس محفوظ می‌باشد، یعنی آیه در اطلاق خود باقی است و اطلاق آیه بر این دلالت دارد که مقصود از کفری که ابن عباس بدان تصریح کرده کفر اکبر می‌باشد. چگونه به اسلام کسی که شرع را کنار گذاشته و آن را ترک می‌کند و بلکه آن را با آراء یهود و نصاری و مشابه آن‌ها تغییر داده و شرع را تبدیل کرده و ماهیت آن را عوض می‌کند، حکم می‌شود؟ با وجودی که علاوه بر اینکه این عمل وی، تبدیل شرع نازل شده می‌باشد، اعراض و روی گردانی از شرع مطهر که خود کفری مستقل است، می‌باشد. اما آنچه ابن جریر در تفسیرش از ابن عباس روایت کرده که گفته: (ليس کمن کفر بالله واليوم الآخر و بکذا و کذا) «این کفر همچون کفر به الله متعال و روز قیامت و کفر به چنین و چنان نیست» مراد از آن این نیست که حکم به غیر ماانزل الله کفراصغر یا کفر دون کفر است. و هرکس این فهم را از قول ابن عباس داشته باشد، بر او لازم است که دلیل بیاورد و بر گمانش اقامه‌ی برهان کند. در صورتی که ظاهر کلام ابن عباس بیانگر آن است که: کفر اکبر مراتب متفاوتی دارد که بعضی از آن‌ها نسبت به بعضی دیگر شدیدتر می‌باشد. بنابراین کفر به الله متعال و ملائکه و روز قیامت شدید‌تر از کفر حاکمی است که به غیر ماانزل الله حکم می‌کند و ما هم اینچنین می‌گوییم: براستی کفر حاکمی که به غیرماانزل الله حکم می‌کند، خفیف‌تر از کفر کسی است که به الله متعال و ملائکه و... کفر ورزیده است. و این بدان معنی نیست که این حاکم مسلمان است و کفرش، کفری اصغر است، هرگز، بلکه این حاکم به دلیل ترک کردن و کنار گذاشتن شرع الله متعال از دین خارج می‌باشد. و ابن کثیر در این مورد اجماع را نقل کرده است. بنگر: البداية والنهاية (۱۳/۱۱۹). [به نقل از شرح نواقض اسلام، سلیمان بن ناصر العلوان] (مترجم). [۱۴۶] انظر في تخريج هذه الآثار: المستدرك۲/۳۱۳ والطبري عند تفسير الآية.

داوری و فصل خطاب بین دو گروه:

شناخت صواب در این مساله مبنی بر شناخت حقیقت ایمان و کفر می‌باشد، پس از این شناخت، نفی و اثبات آن صحیح می‌باشد. زیرا کفر و ایمان در مقابل هم می‌باشند، بدین گونه که با زایل شدن یکی، دیگری جای آن را می‌گیرد.

ایمان در اصل شعبه‌های متعددی دارد و هر شعبه‌ای از آن ایمان نامیده می‌شود. از این رو نماز جزء ایمان است و زکات و روزه و حج و اعمال باطنی همچون حیا، توکل، خشیت در برابر الله متعال و بازگشت و توبه‌ی به سوی او جزء ایمان می‌باشند تا اینکه شعبه‌های ایمان با دور کردن سبب آزار و اذیت از راه‌های عمومی، به پایان می‌رسد و آن شعبه‌ای از شُعَب ایمان می‌باشد([۱۴۷] ).

در میان این شُعَب، شعبه‌هایی هستند که با زوال آن‌ها، ایمان به طور کلی زایل می‌گردد، مانند شعبه‌ی شهادت کلمه‌ی طیبه. و با از بین رفتن برخی از شعبه‌ها همچون دور کردن سبب آزار و اذیت از راه عمومی، ایمان از بین نمی‌رود. و در میان این دو شعبه، شعبه‌های متفاوتی از ایمان می‌باشد که نسبت به هم تفاوت بسیاری دارند، بعضی از شعبه‌های ایمان در این میان به شعبه‌ی شهادت کلمه‌ی طیبه ملحق می‌شود و بدان نزدیک‌تر می‌باشند و برخی از شعبه‌های ایمان به شعبه‌ی دور کردن سبب آزار و اذیت از راه ملحق شده و بدان نزدیک‌تر می‌باشند.

همچنین کفر دارای اصل و ریشه‌هایی می‌باشد. و همانطور که شعبه های ایمان جزء ایمان بود، شعبه‌های کفر جزء کفر می‌باشد. (به طور مثال) حیا شعبه‌ای از شعبه‌های ایمان می‌باشد و کمبود حیا شعبه‌ای از شعبه‌های کفر می‌باشد. و صدق شعبه‌ای از شعبه‌های ایمان و کذب و دروغ شعبه‌ای از شعبه‌های کفر می‌باشد. و نماز و روزه و حج و زکات از شعبه‌های ایمان و ترک آن‌ها از شعبه‌های کفر می‌باشد. و حکم کردن بما انزل الله از شعبه‌های ایمان و حکم کردن به غیر ما انزل الله از شعبه‌های کفر می‌باشد. بطور کلی همگی گناهان، از جمله شعبه‌های کفر و از زیر شاخه‌های آن می‌باشند، همانطور که همه‌ی انواع طاعات و عبادات از شعبه‌های ایمان و زیر شاخه‌های آن می‌باشند.

شعبه‌های ایمان به دو دسته تقسیم می‌شوند: شعبه‌های قولی و شعبه‌های فعلی، همانطور که شعبه‌های کفر بر دو نوع قولی و فعلی می‌باشند.

شعبه‌هایی از شعب قولی ایمان هستند که زوال آن‌ها موجب زوال ایمان می‌شود، همچنین شعبه‌هایی از شعب فعلی ایمان می‌باشد که با زوال آن‌ها ایمان زایل می‌گردد. و شعبه‌های قولی و فعلی کفر نیز چنین می‌باشد که با بودن بعضی از شعبه‌های کفر، ایمان به طور کلی زایل می‌گردد. بنابراین همانطور که شخص با جاری کردن اختیاری کفر بر زبان، کافر می‌شود که این شعبه‌ای از شعب قولی کفر می‌باشد، همچنین با انجام شعبه‌ای از شعبه‌های کفر، کافر می‌شود مانند سجده کردن برای بت و تمسخر و سبک شمردن مصحف. و این یک اصل می‌باشد.

در اینجا اصل دیگری وجود دارد و آن اینکه حقیقت ایمان مرکب از قول و عمل می‌باشد که قول خود به دو قسمت تقسیم می‌شود: قول قلب که همان اعتقاد است و قول زبان که تکلم به کلمه‌ی اسلام است. و عمل نیز دو قسم می‌باشد: عمل قلب که نیت و اخلاص است و عمل اعضا و جوارح. و اگر این چهار قسم زایل شد، ایمان کاملا زایل می‌گردد و اگر تصدیق قلب از بین رود، بقیه اجزا نفعی ندارد. زیرا وجود تصدیق قلب در اعتقاد قلب برای نافع بودن، شرط می‌باشد. اما اگر عمل قلب با وجود اعتقاد صدق، زایل شده و از بین رود، در این موضع بین مرجئه و اهل سنت و جماعت اختلاف می‌باشد:

در این صورت اهل سنت اجماع دارند که ایمان از بین رفته و زایل می‌شود و تصدیق با وجود انتفاء عمل قلب که محبت و انقیاد و التزام به مقتضیات ایمان می‌باشد، نفعی نمی‌رساند، همانطور که ابلیس و فرعون و قومش و یهود و مشرکین را نفع نرساند، همان کسانی که به صدق رسول الله معتقد بوده و بلکه سری و جهری بدان اقرار کرده و می‌گفتند: دروغگو نیست، لیکن نه از او پیروی می‌کنیم و نه بدو ایمان می‌آوریم.

و اگر ایمان با زوال و از بین رفتن عمل قلب از بین رود، عجیب نیست که با زوال بزرگترین اعمال جوارح از بین رود، علی الخصوص زمانی که لازمه‌ی زوال این عمل، عدم محبت قلب و انقیاد و التزام آن، که آنهم لازمه‌ی عدم تصدیق جازم هست، باشد. همانطور که تقریرش گذشت. بنابراین از عدم طاعت قلب، عدم طاعت جوارح لازم می‌آید زیرا اگر قلب اطاعت کرده و ملتزم باشد، جوارح اطاعت کرده و ملتزم می‌باشند و از عدم طاعت قلب و انقیاد و التزام آن، عدم تصدیقی که مستلزم طاعت باشد، لازم می‌آید، که همان حقیقت ایمان می‌باشد. از این رو ایمان مجرد تصدیق نیست همانطور که بیان آن گذشت، بلکه ایمان تنها آن تصدیقی است که مستلزم آن طاعت و انقیاد و التزام به مقتضیات آن باشد و هدایت اینچنین است، یعنی مجرد شناخت حق و واضح شدن آن نیست، بلکه شناختی است که مستلزم آن، اتباع و عمل به موجب آن باشد و اگر مجرد شناخت، هدایت نامیده شود، هدایتی تام که مستلزم آن، هدایت شدن باشد، نیست؛ همانطور که اعتقاد تصدیق، گرچه تصدیق نامیده شود، تصدیق مستلزم ایمان نیست، از این رو بر تو لازم است که به این اصل مراجعه کرده و آن را رعایت کنی.

[۱۴۷] همانطور که در حدیث آمده است: «الْإِيمَانُ بِضْعٌ وَسَبْعُونَ - أَوْ بِضْعٌ وَسِتُّونَ - شُعْبَةً، فَأَفْضَلُهَا قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَأَدْنَاهَا إِمَاطَةُ الْأَذَى عَنِ الطَّرِيقِ، وَالْحَيَاءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْإِيمَانِ» «ايمان هفتاد و چند شعبه یا شصت و چند شعبه دارد، برترين شان، گفتۀ لا إله إلا الله و پايين‌ترين شان برداشتن سبب آزار و اذيت از سر راه مي‌باشد. و حياء يكي از شعبه‌هاي ايمان است.» مسلم (۳۵).

کفر بر دو قسم می‌باشد:

در اینجا اصل دیگری می‌باشد و آن اینکه کفر بر دو قسم می‌باشد: کفر عمل و کفر جحود و عناد.

کفر جحود: آن است که شخص از روی جحود و عناد و انکار، با اینکه می‌داند آنچه رسول الله با آن از جانب الله متعال آمده، حق است، بدان کفر می‌ورزد. همچون کفر ورزیدن به اسماء و صفات الله متعال و افعال و احکامش. این نوع کفر از هر وجه متضاد ایمان می‌باشد. (مانند یهودیان و امثال شان که امور معلوم و ضروری دین ما را انکار می‌کنند و خطاب شرعی را به نفع خود تغییر می‌دهند، الله متعال در سوره نمل آیه ۱۴ می‌فرماید: ﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ«ستمگرانه و مستكبرانه معجزات را انكار كردند، هر چند كه در دل بدانها يقين و اطمينان داشتند.» و در سوره لقمان آیه ۳۲ می‌فرمایند: ﴿وَمَا يَجۡحَدُ بِ‍َٔايَٰتِنَآ إِلَّا كُلُّ خَتَّارٖ كَفُورٖ ٣٢ «آيه‌هاي ما را هيچ كسي جز خيانت پيشگان ناسپاس، انكار نمي‌كند.» و در سوره ق آیه ۲۴ می‌فرماید: ﴿أَلۡقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٖ ٢٤ «(خدا به دو فرشته مأمور ثبت و ضبط اعمال دستور مي‌دهد:) هر كافر سركش و كينه توزي را به دوزخ بيندازيد.» و در سوره مدثر آیه ۱۶ می‌فرماید: ﴿كَلَّآۖ إِنَّهُۥ كَانَ لِأٓيَٰتِنَا عَنِيدٗا ١٦ «هرگز (چنين نخواهد شد و بدانچه آرزو مي‌كند نخواهد رسيد). چرا كه با آيات ما دشمن و ستيزه جو است([۱۴۸] ).»

و اما کفر عمل: به آنچه با ایمان در تضاد است و آنچه با آن در تضاد نیست، تقسیم می‌شود. به گونه‌ای که سجده کردن برای بت و سبک شمردن و بی‌احترامی به مصحف و قتل پیامبر و دشنام دادن به ایشان (والعیاذ بالله) متضاد با ایمان است و اما حکم به غیر ما انزل الله و ترک نماز، قطعا از انواع کفر عملی می‌باشد و ممکن نیست پس از اینکه الله متعال بر این اشخاص اسم کفر را اطلاق کرده، اسم کفر را از این دو شخص نفی کنیم. بنابراین حاکمی که به غیر ما انزل الله حکم کند، کافر است و تارک نماز به نص و تصریح رسول اللهج نیز کافر می‌باشد. لیکن آن کفر عملی است نه کفری که منشا آن اعتقاد باشد. و این از ممنوعات است که الله متعال حاکمی را که به غیر ما انزل الله حکم می‌کند، کافر بخواند و رسول اللهج تارک نماز را کافر نامیده باشد، با وجود این بر آن‌ها اسم کفر اطلاق نشود. درحالی که رسول اللهج ایمان را از زناکار و دزد و شراب خوار و از کسی که همسایه‌اش از او در امان نباشد، نفی کرده‌اند، از این رو هرگاه اسم ایمان از فرد نفی شد، از جهت عمل کافر می‌باشد و کفر جحود و اعتقاد از وی منتفی می‌شود.

و احادیث متفاوتی از رسول اللهج روایت شده که کفر به کار رفته شده در آن از این دسته می‌باشد، از جمله:

رسول اللهج فرمودند([۱۴۹] ): «لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ» «پس از فوت من با زدن گردن یکدیگر به کفر برنگردید و کافر نشوید.» در این حدیث کشتن برادر دینی از نوع کفر عملی می‌باشد.

همچنین در جایی دیگر فرمودند([۱۵۰] ): «مَنْ أَتَى حَائِضًا، أَوِ امْرَأَةً فِي دُبُرِهَا، أَوْ كَاهِنًا، فَصَدَّقَهُ بِمَا يَقُولُ، فَقَدْ كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ» «هرکس با زنی حائضه یا با زنی از راه پشت نزدیکی کند و یا اینکه نزد کاهنی برود (و او را در آنچه که می‌گوید، تصدیق کند) درحقیقت به آنچه که بر محمد نازل شده کفر ورزیده است.»

و فرمودند([۱۵۱] ): «أَيُّمَا رَجُلٍ قَالَ لِأَخِيهِ يَا كَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا» «هرکس به برادر مسلمانش بگويد: اي کافر، اين گفته بر يکي از آن دو برمي گردد.»

و الله متعال کسی را که به بخشی از کتابش عمل کرده و عمل به بخشی دیگر را ترک کرده، به سبب عمل بدان مومن و به خاطر ترک عمل بدان، کافر نامیده است. الله عزوجل در سوره بقره آیات ۸۴ و ۸۵ می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَكُمۡ لَا تَسۡفِكُونَ دِمَآءَكُمۡ وَلَا تُخۡرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ ثُمَّ أَقۡرَرۡتُمۡ وَأَنتُمۡ تَشۡهَدُونَ ٨٤ ثُمَّ أَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ تَقۡتُلُونَ أَنفُسَكُمۡ وَتُخۡرِجُونَ فَرِيقٗا مِّنكُم مِّن دِيَٰرِهِمۡ تَظَٰهَرُونَ عَلَيۡهِم بِٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَإِن يَأۡتُوكُمۡ أُسَٰرَىٰ تُفَٰدُوهُمۡ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيۡكُمۡ إِخۡرَاجُهُمۡۚ أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ فَمَا جَزَآءُ مَن يَفۡعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ إِلَّا خِزۡيٞ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ ٨٥«و (به ياد آوريد) هنگامي را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر را نريزيد و همديگر را از سرزمين و خانه و كاشانه خويش بيرون نكنيد. (بر اين پيمان، شما) اقرار كرديد (و هم اينك باور داريد كه در كتاب تان موجود است) و شما (بر صحّت آن) گواهي مي‌دهيد. پس از آن، اين شما هستيد كه يكديگر را مي‌كشيد و گروهي از خودتان را از خانه‌ها و سرزمين تان بيرون مي‌رانيد، (و ديگران را بر ضدّ آنان برمي شورانيد و ياري مي‌دهيد و ايشان را عليه آنان) از راه گناه و دشمنانگي، همپشتي و پشتيباني مي‌كنيد. ولي اگر (بعضي از آنان به صورت) اسيران نزد شما (و هم پيمانان تان) بيايند (براي نجات شان مي‌كوشيد و) فديه مي‌دهيد (و ايشان را آزاد مي‌سازيد. اگر از شما پرسيده شود، چه چيز شما را وامي دارد كه فديه آنان را بپردازيد و آزادشان سازيد؟ مي‌گوئيد: كتاب‌هاي آسماني مان به ما دستور مي‌دهد كه فديه اسيران بني اسرائيل را بپردازيم و ايشان را آزاد سازيم. مگر كتاب‌هاي آسماني به شما دستور نمي‌دهند كه خون آنان را نريزيد و ايشان را از خانه و كاشانه آواره نسازيد؟) و حال آن كه بيرون راندن ايشان (و كشتن آنان) بر شما حرام است. آيا به بخشي از (دستورات) كتاب (آسماني) ايمان مي‌آوريد و به بخش ديگر (دستورات آن) كفر مي‌ورزيد؟ براي كسي كه از شما چنين كند، جز خواري و رسوائي در اين جهان نيست، و در روز رستاخيز (چنين كساني) به سخت‌ترين شكنجه‌ها برگشت داده مي‌شوند، و خداوند از آنچه مي‌كنيد بي‌خبر نيست.»

بنابراین، الله متعال خبر داده که آن‌ها به عهد و پیمانی که بدان امر شدند، اقرار کرده‌اند و بدان ملتزم بوده‌اند و این خود دلالت بر تصدیق شان بر آن دارد که برخی، برخی دیگر را نمی‌کشند و عده‌ای عده‌ی دیگر را از سرزمین شان بیرون نمی‌کنند. سپس خبر داده که از فرمانش سرپیچی کرده و گروهی گروه دیگر را کشته و آن‌ها را از سرزمین شان بیرون کردند و این کفرشان نسبت به عهد و پیمانی است که از آن‌ها در کتاب گرفته شد. پس از این خبر داده که آن‌ها برای آزادی افرادی که از آن دسته اسیر شده‌اند فدیه داده و برای نجات شان می‌کوشند و این به سبب ایمان آن‌ها به دلیل پیمانی است که از آن‌ها در کتاب گرفته شد. از این رو به سبب عمل کردن به جزئی از عهد و پیمان مومن بوده و نسبت به آنچه که از عهد و پیمان ترک کردند، کافر بودند. بنابراین متضاد ایمان عملی، کفر عملی و متضاد ایمان اعتقادی قول اعتقادی می‌باشد.

براستی که رسول اللهج در حدیثی صحیح، بدانچه گفتیم تصریح کرده‌اند، آنجا که فرمودند: «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فِسْقٌ وَقِتَالُهُ كُفْرٌ» «دشنام دادن مسلمان فسق و جنگ با او کفر است.»

رسول اللهج در این حدیث بین دشنام دادن و جنگیدن با مسلمان تفاوت قائل شده‌اند به گونه‌ای که یکی از این اعمال را فسق معرفی نموده که فرد به وسیله آن کافر نمی‌شود و دیگری را کفر نامیدند؛ واضح و آشکار است که مقصودشان از این کفر، فقط کفر عملی بوده است نه کفر اعتقادی. و این نوع کفر (عملی) به طور کلی فرد را از دایره اسلام و دین خارج نمی‌کند، همانطور که زناکار و دزد و شراب خوار با این اعمال از دین خارج نمی‌شوند، گرچه اسم ایمان از این‌ها زایل شده است.

این تفصیل، قول اصحابی می‌باشد که عالم‌ترین امت به کتاب الله و اسلام و کفر و لوازم آن بودند، به همین سبب، این مسائل جز از آن‌ها دریافت نمی‌شود، زیرا متاخرین مراد و مقصود آن‌ها را نفهمیده و به دو قسم تقسیم شدند: گروهی فرد را با انجام کبیره از دین خارج دانسته و بر مرتکبین کبیره به خلود در آتش حکم کردند (خوارج) و گروه دیگر مرتکبین کبیره را مومنینی کامل الایمان قرار داده‌اند (مرجئه). در نتیجه آن‌ها (خوارج) غلو کرده، این‌ها (مرجئه) جفا کردند.

الله متعال اهل سنت را به راهی کامل و قولی وسط هدایت کرده است، اهل سنتی که در میان مذاهب گوناگون به مانند اسلام در میان ملل دیگر می‌باشد. پس در اینجا کفر دون کفر (کفراصغر) و نفاق دون نفاق (نفاق اصغر) و شرک دون شرک (شرک اصغر) و فسوق دون فسوق (فسق اصغر) و ظلم دون ظلم (ظلم اصغر) می‌باشد.

سفیان بن عیینه از هشام بن حجیر از طاووس از ابن عباسس در مورد این فرموده‌ی الله متعال ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ روایت می‌کند که فرمود: مقصود از آن کفری که به سوی آن می‌روند، نیست([۱۵۲] ). و عبدالرزاق می‌گوید: معمر از ابن طاووس از پدرش خبر داده که وی گفت: از ابن عباسس در مورد این آیه ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ سوال شد، فرمود: آن کفر محسوب می‌شود و این کفر مانند کفر به الله متعال و ملائکه و کتب و رسلش نیست. و در روایت دیگری که از ایشان وارد شده، آمده که فرمود: کفری است که از دین خارج نمی‌کند و طاوس گفته است: کفری نیست که از دین خارج کند. و وکیع از سفیان از ابن جریج از عطاء روایت کرده که گفت: آن کفر دون کفر و ظلم دون ظلم و فسق دون فسق می‌باشد.

و آنچه که عطاء بدان تصریح کرده، برای کسی که قرآن را فهم نموده و درک کرده، در آن بیان شده است. براستی الله متعال حاکمی را که بغیر ما انزل الله حکم می‌کند کافر نامیده است و جاحد و منکر آنچه را که بر رسولش نازل کرده، نیز کافر نامیده است، درحالی که کفار نسبت به هم در یک سطح مساوی و برابر نیستند. همچنین کافر، ظالم نامیده شده، همانطور که الله متعال در سوره بقره آیه ۲۵۴ می‌فرماید: ﴿وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤ «و كافران ستمگرند.» و الله متعال متجاوز در حدود، نکاح، طلاق، رجعة و خلع را نیز ظالم نامیده است، الله عزوجل در سوره طلاق آیه ۱ می‌فرماید: ﴿...وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥۚ... «و هركس از قوانين و مقرّرات الهي پا فراتر نهد و تجاوز كند، به خويشتن ستم مي‌كند.»

و پیامبرش یونس نیز فرمود: ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧ [الأنبياء: ۸۷] «معبود به حقی جز تو نيست و تو پاك و منزّهي (از هرگونه كم و كاستي، و فراتر از هر آن چيزي هستي كه نسبت به تو بر دلمان مي‌گذرد و تصوّر مي‌كنيم. خداوندا بر اثر مبادرت به كوچ بدون اجازه حضرت باري) من از جمله ستمكاران شده ام (مرا درياب).»

و آدم صفی الله فرمود: ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا... [الأعراف: ۲۳] «پروردگارا، ما (با نافرماني از تو) بر خويشتن ستم كرده ايم.»

و موسی کلیم الله فرمود: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي [القصص: ۱۶] «پروردگارا، من بر خويشتن (با كشتن يك تن) ستم كردم، پس (به فريادم برس و) مرا ببخش.»

درحالی که قطعا این ظلم به مانند آن ظلم نیست.

همچنین کافر، فاسق نیز نامیده شده، همانطور که الله متعال در سوره بقره آیات۲۷ و ۲۸ می‌فرماید: ﴿... وَمَا يُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٦ ٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ ... «و امّا الله متعال جز كجروان و منحرفان را با آن گمراه و حيران نمي‌گرداند. آن كساني كه پيماني را كه قبلاً با الله متعال (به واسطه فطرت و عقل و پيغمبران) محكم بسته‌اند، مي‌شكنند.»

همچنین در سوره بقره آیه ۹۹ می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖۖ وَمَا يَكۡفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقُونَ ٩٩ «بي‌گمان ما آيه‌هاي روشني (به وسيله جبرئيل بر قلب تو القاء كرديم و) براي تو فرستـاديم (كه جويندگان راه حق، در برابر آن‌ها سر تعظيم فرود مي‌آورند) و جز بيرون روندگان (از دائره قانون فطرت و دشمنان حق و حقيقت) كسي بدانها كفر نمي‌ورزد.»

و آیات بیانگر این مساله در قرآن کریم بسیار است.

و همچنین مومن نیز فاسق نامیده شده، الله متعال در سوره حجرات آیه ۶ می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ ٦ «اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر شخص فاسقي خبري را به شما رسانيد درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي بدون آگاهي (از حال و احوال شان و شناخت راستين ايشان) آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد.» این آیه در مورد وليد بن عقبة بن أبي معيط نازل شد. واضح و آشکار است که این فاسق با آن فاسق متفاوت می‌باشد. و الله متعال در سوره نور آیه۴ می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤ «كساني كه به زنان پاكدامن نسبت زنا مي‌دهند، سپس چهار گواه (بر ادّعاي خود، حاضر) نمي‌آورند، بديشان هشتاد تازيانه بزنيد و هرگز گواهي دادن آنان را (در طول عمر بر هيچ كاري) نپذيريد و چنين كساني فاسق (و متمرّد از فرمان خدا) هستند.» و در مورد ابلیس در سوره کهف آیه۵۰ می‌فرماید: ﴿... فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ «و از فرمان پروردگارش تمرّد كرد.» و در سوره بقره آیه ۱۹۷ می‌فرماید: ﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي ٱلۡحَجِّ «پس كسي كه (در اين ماه‌ها با احرام يا تلبيه يا سوق دادن حيوان قرباني و شروع مناسك ديگر حجّ)، حجّ را بر خويشتن واجب كرده باشد (و حجّ را آغاز نموده باشد، بايد آداب آن را مراعات دارد و توجّه داشته باشد كه) در حجّ آميزش جنسي با زنان و فسق و جدالي نيست (و نبايد مرتكب چنين اعمالي شود).» و واضح است که این فسوق همچون آن فسق نیست (که فرد را از دین خارج کند).

همانطور که در این آیات روشن گردید، کفر و همچنین ظلم و فسق نیز به دو دسته تقسیم می‌شوند و جهل هم اینچنین است، به گونه‌ای یک نوع جهل، کفر می‌باشد همانطور که الله متعال در سوره اعراف آیه ۱۹۹ می‌فرماید: ﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩ «گذشت داشته باش وآسانگيري كن و به كار نيك دستور بده و از نادانان چشم پوشي كن.» و نوع دیگری از جهل می‌باشد که کفر نیست، همچون این فرمایش الله متعال در سوره نساء آیه ۱۷: ﴿إِنَّمَا ٱلتَّوۡبَةُ عَلَى ٱللَّهِ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ ... «بي گمان خداوند تنها توبه كساني را مي‌پذيرد كه از روي ناداني (و سفاهت و حماقت ناشي از شدّت خشم و غلبه شهوت بر نفس) به كار زشت دست مي‌يازند، سپس هرچه زودتر (پيش از مرگ، به سوي خدا) برمي گردند (و از كرده خود پشيمان مي‌گردند).»

همچنین شرک دو نوع می‌باشد، شرکی که فرد را از دین خارج می‌کند و آن شرک اکبر است و شرکی که صاحبش را از دین خارج نمی‌کند و آن شرک اصغر و شرک عملی مانند ریا می‌باشد. الله متعال در مورد شرک اکبر می‌فرماید: ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢ «بي گمان هركس انبازي براي خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام كرده است (و هرگز به بهشت گام نمي‌نهد) و جايگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمكاران يار و ياوري ندارند (تا ايشان را از عذاب جهنّم برهاند).»

و فرموده است: ﴿حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَيۡرَ مُشۡرِكِينَ بِهِۦۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ ٣١ «حقّگرا و مخلص خدا باشيد و هيچ گونه شركي براي خدا قرار ندهيد. زيرا كسي كه براي خدا انبازي قرار دهد، انگار (به خاطر سقوط از اوج ايمان به حضيض كفر) از آسمان فرو افتاده است (و به بدترين شكل جان داده است) و پرندگان (تكّه‌هاي بدن) او را مي‌ربايند، يا اين كه تندباد او را به مكان بسيار دوري (و دره ژرفي) پرتاب مي‌كند (و وي را آن چنان بر زمين مي‌كوبد كه بدنش متلاشي و هر قطعه‌اي از آن به نقطه‌اي پرت مي‌شود).»

و در مورد شرک ریا می‌فرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠ [الكهف: ۱۱۰] «پس هركس كه خواهان ديدار خداي خويش است، بايد كه كار شايسته كند و در پرستش پروردگارش كسي را شريك نسازد.»

و اما مثال شرک اصغر این فرمایش رسول اللهج می‌باشد که فرمودند([۱۵۳] ): «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ» «هرکس به غير از خدا (به کسی یا چیزی) سوگند ياد کند، شرک ورزيده است.»

معلوم و آشکار است که سوگند یاد کردن به غیر الله فرد را از دین خارج نمی‌کند و احکام کفار را بر وی واجب نمی‌گرداند.

و این فرمایش رسول اللهج از این قبیل می‌باشد([۱۵۴] ): «اَلشَرك فِي هَذِهِ الاُمَّةِ اَخفَي مِن دَبِيبِ النَملَةِ» «شرک در این امت، مخفی‌تر از راه رفتن مورچه می‌باشد.»

پس دقت و توجه کن چگونه شرک و کفر و فسق و ظلم و جهل به دو دسته تقسیم شده است، قسمی که کفر است و فرد را از دین خارج می‌کند و قسمی که صاحبش را از دین خارج نمی‌کند.

[۱۴۸] به نقل از درس‌هايي درباره عقيده ص۱۰۸-۱۰۹. [۱۴۹] البخاري في الحج (۱۷۳۹) ومسلم في القسامة (۱۶۷۹). [۱۵۰] المسند (۹۲۹۰) والترمذي في الطهارة (۱۳۵) وأبوداود في الطب (۳۹۰۴) وابن ماجه في الطهارة (۶۳۹) والنسائي في عشرة النساء (۱۳۰). [۱۵۱] البخاري في الأدب (۶۱۰۳) ومسلم في الإيمان (۶۰). [۱۵۲] این قول ابن عباس در مورد این آیه کریمه و فهم صحیح کلام ایشان در صفحات قبل، از کتاب اقتضاء الصراط المستقیم نوشته‌ی شیخ الاسلام ابن تیمیه بیان شد. [۱۵۳] أبوداود (۳۲۵۱) والترمذي (۱۵۳۵) كلاهما في الأيمان والنذور وأحمد (۵۳۷۵) وصححه الحاكم۱/۱۸. [۱۵۴] الإمام أحمد (۱۹۶۰۶) من حديث أبي موسى رضي الله عنه وأبو يعلى (۵۴،۵۵،۵۶) والبخاري في الأدب المفرد (۷۱۶) من حديث أبي بكر رضي الله عنه وانظر مجمع الزوائد ۱۰/۲۲۳-۲۲۴ والمطالب العالية۳/۱۸۲-۱۸۳.

همچنین نفاق دو نوع می‌باشد، نفاق اعتقادی و نفاق عملی:

نفاق اعتقادی عبارت است از آنچه الله متعال آن را در قرآن بر منافقین انکار کرده است و به سبب آن پایین‌ترین قسمت آتش را بر آنها واجب گردانیده است([۱۵۵] ).

و نفاق عملی همچون این رهنمود نبوی در حدیث صحیح می‌باشد که فرمودند([۱۵۶] ): «آيةُ المنافقِ ثلاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعدَ أَخلفَ وإذا اؤتُمِنَ خَانَ» «نشانه منافق سه چيز است: هرگاه سخن بگويد، دروغ مي‌گويد؛ هرگاه وعده مي‌دهد، خلاف وعده مي‌کند و هرگاه او را امين بدارند، خيانت مي‌کند.»

همچنین در حدیث صحیح آمده است([۱۵۷] ): «أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا، وَمَنْ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنَ النِّفَاقِ حَتَّى يَدَعَهَا: إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ، وَإِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ»«هركس اين چهار خصلت در او ديده شود، منافقی خالص است. و هركس، در او يكي از آن‌ها ديده شود، يك خصلت از نفاق دارد مگر زماني كه آن را ترك كند. آن چهار خصلت عبارتند از:

۱- هرگاه امانتي به او سپرده شود، خيانت مي‌كند.

۲- هنگام صحبت كردن، دروغ مي‌گويد.

۳- اگر عهد و پيماني ببندد، پيمانش را مي‌شكند.

۴- هنگام دعوا، دشنام مي‌دهد و ناسزا مي‌گويد.»

[امام نووی در شرح صحیح مسلم در مورد این حدیث می‌فرماید: علما اجماع دارند، کسی که اهل تصدیق و اعتراف قلبی و زبانی باشد، با این وجود یکی از این خصلت‌ها در وی موجود باشد، به کفر وی حکم نمی‌شود و از جمله‌ی منافقانی که در آتش جهنم برای همیشه ماندگار می‌شوند، محسوب نمی‌گردد و معنای این جمله در حدیث که می‌فرماید: «كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا» این است که به دلیل وجود این صفات و خصال در او شباهت فراوانی با منافقان تمام عیار وجود دارد. امام ابوعیسی ترمذی در مقام تبیین معنای حدیث می‌فرماید: علما معتقدند مقصود از نفاق در این حدیث، نفاق عملی می‌باشد. خطابی قول دیگری در تفسیر این حدیث نقل می‌کند و آن اینکه معنایش بر حذر داشتن مسلمان از عادت گرفتن به این خصلت‌ها می‌باشد زیرا ترس آن می رود، اگر کسی به این خصلت‌ها عادت کند منجر به حقیقت نفاق گردد.

ابن حجر در فتح الباری در رابطه با نفاق می‌گوید: اگر نفاق مربوط به اعتقاد باشد، کفر است وگرنه نفاق عملی است که ترک افعال نیز از جمله‌ی آن به شمار می‌رود و مراتب گوناگون و متفاوتی دارد([۱۵۸] )] .

پس این نفاق عملی می‌باشد که گاهی با اصل ایمان جمع می‌شود، لیکن اگر در فرد کامل شده و استحکام یابد، براستی گاهی صاحبش را به طور کلی از اسلام خارج می‌کند، گرچه نماز بخواند و روزه بگیرد و گمان کند که مسلمان است، زیرا ایمان، مومن را از این خصلت‌ها نهی می‌کند، از این رو هرگاه این خصلت‌ها در شخصی کامل شد و نزد وی ایمانی که او را از آن‌ها نهی کند، نبود، در این صورت جز منافقی خالص نمی‌باشد. کلام امام احمد بر این مساله دلالت دارد؛ اسماعیل بن سعید شالنجی می‌گوید: از احمد بن حنبل در مورد کسی که بر کبائر اصرار می‌ورزد و تمام سعی و تلاش خود را در بدست آوردنش بکار می‌گیرد، اما نماز و زکات و روزه را ترک نمی‌کند، پرسیدم: آیا کسی که این حالش باشد، مُصر می‌باشد؟ فرمود: وی مُصر است. و حالش به مانند این سخن رسول اللهج می‌باشد که فرمودند: «لاَ يَزنِي الزَّانِي حِينَ يَزنِي وَ هُوَ مُؤمِن ...» «شخص زناکار به هنگام ارتکاب عمل زنا ایمان ندارد.» از ایمان در این حال خارج می‌گردد و پس از آن در اسلام واقع می‌شود. و از این قبیل است که رسول اللهج فرمودند: «وَلاَ يَسرِقُ السَارِقُ حِينَ يَسرِقُ وَهُوَ مُؤمِن وَلاَ يَشرِبُ الخمرَ حِينَ يَشرِبهَا وَهُوَ مُؤمِن» «و شخص دزد به هنگام دزدی و شراب خوار به هنگام باده نوشی ایمان ندارد.»

و سخن ابن عباسس در مورد این فرموده‌ی الله متعال ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ شبیه آن می‌باشد. اسماعیل می‌گوید: به ابن عباس گفتم، این چه نوع کفری است؟ گفت: کفری که فرد را از دین خارج نمی‌کند، همچون ایمان که بعضی از شعبه‌های آن با بعضی دیگر متفاوت می‌باشد، کفر نیز اینچنین است.

[۱۵۵] همانطور که الله متعال در سوره نساء آیات ۱۴۴- ۱۴۵ می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۚ أَتُرِيدُونَ أَن تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينًا ١٤٤ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا ١٤٥ «بي گمان منافقان (نشانه‌هاي ايشان را مي‌نمايانند و كفر خويش را پنهان مي‌دارند و به خيال خام خود) خدا را گول مي‌زنند! درحالي كه خداوند (خون ها و اموال ايشان را در دنيا محفوظ مي‌نمايد و در آخرت دوزخ را براي آنان مهيّا مي‌دارد و بدين وسيله) ايشان را گول مي‌زند. منافقان هنگامي كه براي نماز برمي-خيزند، سست و بي‌حال به نماز مي‌ايستند و با مردم ريا مي‌كنند (و نمازشان به خاطر مردم است؛ نه به خاطر خدا) و خداي را كمتر ياد مي‌كنند و جز اندكي به عبادت او نمي‌پردازند. بي گمان منافقان در اعماق دوزخ و در پائين‌ترين مكان آن هستند و هرگز ياوري براي آنان نخواهي يافت (تا به فريادشان رسد و آنان را برهاند). [۱۵۶] البخاري (۳۳) ومسلم (۵۹) كلاهما في الإيمان. [۱۵۷] البخري (۳۴) ومسلم (۵۸). [۱۵۸] به نقل از درس‌هایی از عقیده ص۱۴۷.

اجتماع نقیضین:

در اینجا اصل دیگری می‌باشد و آن اینکه: گاهی در یک شخص، کفر و ایمان، شرک و توحید، تقوا و فسق و فجور و نفاق و ایمان جمع می‌شود. این از بزرگترین اصول اهل سنت و جماعت می‌باشد که اهل بدعت از خوارج و معتزله و قدریه با آن مخالفت کرده‌اند. مساله خروج اهل کبائر از آتش و عدم ماندگاری ابدی آن‌ها در آتش، مبنی بر این اصل می‌باشد که در حقیقت قرآن و سنت و اجماع صحابه بر آن دلالت دارد. الله متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦ [يوسف: ۱۰۶] «وبيشترشان به خدا ايمان نمى آورند جز اينكه [با او چيزى را] شريك مى گيرند» در این آیه الله متعال ایمانی به همراه شرک برای آن‌ها ثابت کرده است. و در جایی دیگر می‌فرماید: ﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡۖ وَإِن تُطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَا يَلِتۡكُم مِّنۡ أَعۡمَٰلِكُمۡ شَيۡ‍ًٔاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ١٤«عرب‌هاي باديه نشين مي‌گويند: ايمان آورده ايم. بگو: شما ايمان نياورده ايد، بلكه بگوئيد: تسليم (ظاهري رسالت تو) شده ايم. چرا كه ايمان هنوز به دل‌هايتان راه نيافته است (و نور ايمان سراچه قلوب تان را روشن نكرده است). اگر از خدا و پيغمبرش فرمانبرداري كنيد، خدا از (پاداش) كارهايتان چيزي نمي‌كاهد. بي‌گمان خداوند آمرزگار و مهربان است.»

در این آیه الله متعال با وجود نفی ایمان از اعراب، برای آن‌ها اسلام و طاعت الله و رسولشج را اثبات کرده است و مقصود از آن ایمان مطلقی است که مطلقا مستحق اسم آن می‌باشند، الله متعال در ادامه در آیه ۱۵ می‌فرماید: ﴿... ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ ... «كساني كه به الله و پيغمبرش ايمان آورده‌اند، سپس هرگز شكّ و ترديدي به خود راه نداده‌اند و با مال و جان خويش در راه خدا به تلاش ايستاده‌اند و به جهاد برخاسته‌اند.»

بنا بر صحیح‌ترین اقوال، اعراب ذکر شده در آیه منافق نبوده و بلکه به خاطر آنچه از طاعت الله و رسولشج همراه آن‌ها بود، مسلمان بودند ولی مومن نبودند و جزءِ ایمانی که همراه شان بود، آن‌ها را از زمره‌ی کفار خارج کرد.

امام احمد می‌گوید: هرکس این چهار عمل یا به مانند آن‌ها و یا بزرگتر از آن‌ها را - یعنی زنا و دزدی و شراب خواری و غارت کردن - انجام دهد، مسلمانی است که مومن نامیده نمی‌شود. و هرکس غیر از این‌ها را انجام دهد - یعنی غیر از کبائر- وی را مومنی ناقص الایمان می‌نامیم که در حقیقت فرموده‌ی رسول الله بر این مساله دلالت دارد، آنجا که فرمودند:«وَمَنْ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنَ النِّفَاقِ»«و هر کس يکي از اين خصلت ها در او باشد، خصلتي از نفاق دارد.» این قسمت از حدیث بر آن دلالت دارد که اسلام و نفاق در شخص جمع می‌شود.

و ریا که شرک می‌باشد، نیز چنین است، به گونه‌ای که اگر شخصی در قسمتی از عملش دچار ریا گردد در چنین حالتی شرک و اسلام در وی جمع شده است و هرگاه به غیر آنچه الله متعال نازل کرده، حکم کند یا عملی را انجام دهد که رسول الله آن را کفر نامیده است و با این حال به اسلام و آیین و شریعت ملتزم باشد، درحقیقت در این حالت کفر و اسلام در وی جای گرفته است.

در گذشته بیان کردیم که همه‌ی گناهان و معاصی شعبه‌هایی از شعب مختلف کفر می‌باشند، همانطور که همگی طاعات و عبادات، شعبه‌هایی از شعب ایمان می‌باشند. از این رو در شخصی که شعبه یا شعبه‌های ایمان وجود دارد، گاهی به سبب آن شعبه مومن نامیده می‌شود و گاهی مومن نامیده نمی‌شود. همانطور که اگر شعبه‌ای از شعب کفر در فردی باشد گاهی وی به سبب آن کافر نامیده می‌شود و گاهی این اسم بر وی اطلاق نمی‌گردد. [بستگی به نوع شعبه‌ی ایمان یا کفری که در وی وجود دارد، بر او حکم ایمان و کفر می‌شود، مثلا اگر اصل ایمان در وی وجود داشته باشد اما با این حال مرتکب کفر اصغر می‌شود به سبب آن کفر اصغر کافر نامیده نمی‌شود و بالعکس اگر فردی انواع کفر اکبر در وی وجود داشته باشد و در کنار آن بعضی از شعبه‌های ایمان همچون دروغ نگفتن، عفیف بودن و.. در وی باشد به سبب این شعب ایمان، مومن نامیده نمی‌شود] .

پس در اینجا دو امر می‌باشد: امر اسمی لفظی و امر معنوی حکمی. امر معنوی آن است که آیا این خصلت کفر هست یا نه؟ که این امر شرعی محض می‌باشد. و امر لفظی آن است که آیا هرکس که فلان عمل را انجام دهد، کافر نامیده می‌شود یا نه؟ که این امری لغوی و شرعی می‌باشد.

از قرار یافتن جزء در شخص، نامیده شدن به کل لازم نمی‌آید:

در اینجا اصل دیگری می‌باشد و آن اینکه: لازمه‌ی قرار یافتن شعبه‌ای از شعب ایمان در شخص، نامیده شدن آن فرد به مومن نمی‌باشد، گرچه آنچه در وی استقرار یافته ایمان است. همچنین لازمه‌ی قرار یافتن شعبه‌ای از شعبه‌های کفر در فرد، نامیده شدن شخص به کافر نمی‌باشد، گرچه آنچه در وی استقرار یافته کفر است. همانطور که از قرار یافتن شعبه‌ای از شعب علم در فردی، نامیده شدن وی به عالم لازم نمی‌آید و در صورت شناخت در بعضی از مسائل فقه و طب لازم نمی‌آید که فرد طبیب و یا فقیه نامیده شود. و این قرار یافتن شعبه‌ای از ایمان [در فرد کافر] و یا قرار یافتن کفر و نفاق [در فرد مسلمان] مانع از آن نیست که آن شعبه از ایمان، ایمان و یا آن شعبه از کفر، کفر و یا آن شعبه از نفاق، نفاق نامیده شود. و گاهی آن فعل بر وی اطلاق می‌شود، همچون اینکه رسول اللهج فرمودند: «فَمَنْ تَرَكَهَا فَقَدْ كَفَرَ»، «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ كَفَرَ»، «مَنْ أَتَى حَائِضًا، أَوِ امْرَأَةً فِي دُبُرِهَا، أَوْ كَاهِنًا، فَصَدَّقَهُ بِمَا يَقُولُ، فَقَدْ كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ».

پس هرکس صفتی از صفات کفر از وی صادر شود، علی الاطلاق مستحق اسم کافر نمی‌باشد، همچنین شایسته نیست به کسی که مرتکب عمل حرامی شده، گفته شود: آن عمل را از روی فسق انجام داده و با این عمل حرام فاسق شده است. زیرا با انجام یکبار آن عمل بر وی اسم فاسق لازم نمی‌آید مگر زمانی که این عمل حرام بر وی غلبه پیدا کند و در او تکرار شود. و اینچنین است که زناکار و دزد و شراب خوار و غارتگر، مومن نامیده نمی‌شود، گرچه همراه وی ایمان باشد، همانطور که با انجام این اعمال کافر نامیده نمی‌شود گرچه آن عملی که انجام داده، خصلتی از خصلت‌های کفر و از شعبه‌های آن باشد. زیرا همگی معاصی و گناهان همانطور که پیشتر گذشت، از شعبه‌های کفر می‌باشند همانگونه که همگی طاعات و عبادات جزء شعبه‌های ایمان می‌باشند.

مقصود آن است که سلب ایمان از تارک نماز نسبت به سلب آن از مرتکبین کبائر در اولویت می‌باشد و سلب اسم اسلام از وی نسبت به سلب آن از کسی که مسلمانان از دست و زبانش در سلامت نیستند، در اولویت می‌باشد. از این رو تارک نماز نه مسلمان و نه مومن نامیده نمی‌شود، گرچه همراه وی شعبه‌ای از شعب ایمان و اسلام باشد.

آری، در این میان یک مساله باقی می‌ماند و آن اینکه: آیا آنچه از ایمان که همراه تارک نماز می‌باشد، در عدم خلود و ماندگاری ابدی وی در آتش، بدو نفعی می‌رساند؟ گفته شده: اگر آنچه ترک شده در صحت ایمان و معتبر بودن آن شرط نباشد، وی را نفع می‌رساند، اما اگر آنچه ترک شده در اعتبار باقی ایمان و صحتش شرط باشد، وی را نفع نمی‌رساند.

بر این اساس که ایمان داشتن به الله و وحدانیتش و اینکه هیچ معبود به حقی جز او نیست، برای کسی که رسالت رسول اللهج را انکار کند سودی نمی‌رساند و نماز کسی که از روی عمد بدون وضو نماز می‌گزارد به وی سودی نمی‌رساند. [زیرا وضو برای نماز و ایمان به رسالت رسول الله برای مسلمان شدن فرد شرط می‌باشد] . بنابراین گاهی بعضی از شعبه‌های ایمان به بعضی دیگر متعلق می‌باشد به گونه‌ای که مشروط معلق به شرطش می‌باشد و گاهی بعضی از شعبه‌های ایمان به برخی دیگر از شعبه‌های آن تعلق ندارد.

نماز شرطی برای صحت ایمان:

پس از این تنها این مساله باقی می‌ماند که آیا نماز شرطی برای صحت ایمان هست یا نه؟ که این سِرّ مساله می‌باشد.

ادله ای که ذکر کردیم و دلایل دیگری که در این مساله می‌باشد، بر آن دلالت دارد که چیزی از اعمال انسان جز با ادای نماز قبول نمی‌شود. از این رو نماز کلید دیوان قبول شدن اعمال بوده و در حقیقت راس المال است که سود می‌رساند و واضح است که سود و ربح بدون راس المال (سرمایه اصلی) محال می‌باشد، بنابراین هرگاه شخص نماز را تلف کند، همه‌ی اعمالش تلف می‌شود، گرچه صورتی از آن‌ها را بیاورد. (زیرا نماز به منزله‌ی راس المال می‌باشد که در صورت نبودن آن سود و ربحی حاصل نمی‌شود). و به این موضوع در رهنمودهای نبوی اشاره شده است، آنجا که می‌فرمایند([۱۵۹] ): «وَمَنْ ضَيَّعَهَا، فَهُوَ لِمَا سِوَاهَا أَضْيَعُ» «هرگاه شخصی نماز را ترک کرده و آن را ضایع کند، (اعمالی که نسبت به نماز در درجه‌ی) پایین‌تر از آن (هستند) را به راحتی ضایع می‌کند.» و در جایی دیگر فرمودند: «أول ما ينظر من أعماله الصلاة، فإن جازت له نظر في سائر أعماله، وإن لم تجز له لم ينظر في شيء من أعماله بعد» «اولین چیزی از اعمال بنده که بررسی می‌شود، نماز است، پس اگر درست و صحیح بود باقی اعمالش در نظر گرفته شده و به آن ها نیز توجه می‌شود و اگر درست و صحیح نبود، بعد از آن به هیچ-یک از اعمالش توجه نمی‌شود.»

شک و تردید در کفر کسی که نماز را ترک کرده، شگفت آور است. چنین شخصی در ملأ عام به نماز گزاردن دعوت می‌شود و تیزی شمشیر را برگردن خود احساس می‌کند و برای کشته شدن حاضر می‌شود و چشمانش را می‌بندند و به او گفته می‌شود: اگر نماز نخوانی، کشته خواهی شد، اما وی می‌گوید مرا بکشید، اما نماز نمی‌خوانم. با وجود این کسانی که تارک نماز را کافر نمی‌دانند، معتقدند که چنین کسی مسلمان بوده و پس از مرگ مانند مسلمانان غسل داده می‌شود و بر وی نماز میت خوانده شده و در قبرستان مسلمانان دفن می‌شود. حتی بعضی‌ها می‌گویند: ایمان او کامل و مانند ایمان جبرئیل و میکائیل است. آیا چنین شخصی از این شرم ندارد که کسی را که قرآن و سنت و اتفاق صحابه بر کفرش گواهی می‌دهند، تکفیر نمی‌کند؟

[۱۵۹] مالك في وقوت الصلاة۱/۶.

اقوال علما در کفر تارک نماز:

اقوال علما‌ی تابعین و علمای پس از ایشان و کسانی که اجماع را بر کفر تارک نماز حکایت کرده‌اند:

محمد بن نصر می‌گوید([۱۶۰] ): «محمد بن یحیی روایت کرده که ابوالنعمان روایت کرده که حماد بن زید از ایوب روایت کرده که گفت: ترک نماز کفر است و اختلافی در آن نیست.»

محمد از ابن مبارک حکایت می‌کند که گفت([۱۶۱] ): «هرکس نماز را به عمد و بدون عذر به تاخیر اندازد تا اینکه وقتش فوت شود، در حقیقت کافر شده است.»

علی بن حسن بن شقیق می‌گوید([۱۶۲] ): «از عبدالله بن مبارک شنیدم که می‌گوید: هرکس بگوید که من نماز فرض امروز را نمی‌خوانم، چنین شخصی از الاغ کافرتر است.»

یحیی بن مَعین می‌گوید([۱۶۳] ): «به عبدالله بن مبارک گفته شد: براستی آن‌ها می‌گویند: هرکس پس از اینکه به نماز و روزه اقرار کند و روزه نگیرد و نماز نخواند، مومنی کامل الایمان می‌باشد. عبدالله بن مبارک گفت: آنچه را که آن‌ها گفتند، ما نمی‌گوییم؛ هرکس نماز را به عمد و بدون علت و عذری ترک کند تا اینکه وقت نماز دیگر داخل شود، کافر می‌شود.»

ابن ابی شیبه می‌گوید([۱۶۴] ): رسول اللهج فرمودند: «مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ فَقَدْ كَفَرَ»«هرکس نماز را ترک کند در حقیقت کافر شده است.» بدو گفته می‌شود که از کفر بازگردد، اگر بازگشت که خوب، وگرنه پس از اینکه حاکم بر وی سه روز مهلت داد، کشته می‌شود.»

احمد بن یسار می‌گوید: «زمانی که از صدقه بن فضل در مورد تارک نماز سوال شد، شنیدم که گفت: کافر است. سوال کننده از وی پرسید، آیا همسرش از وی جدا می‌شود؟ صدقه گفت: چگونه کفر به طلاق تاثیری ندارد؟ به گونه‌ای که مردی کافر شود و همسرش از وی جدا نشود!!»

ابوعبدالله محمد بن نصر می‌گوید([۱۶۵] ): «شنیدم که اسحاق می‌گوید: از رسول اللهج به طور صحیح روایت شده که تارک نماز کافر می‌باشد و رای اهل علم از زمان رسول اللهج تا به امروز این بوده است که کسی که نماز را عمدا و بدون عذر ترک کند تا اینکه وقتش خارج شود، کافر می‌باشد.»

[۱۶۰] تعظيم قدر الصلاة (۹۷۸) والترغيب والترهيب (۱/۳۸۶). [۱۶۱] تعظيم قدر الصلاة (۹۷۹). [۱۶۲] تعظيم قدر الصلاة (۹۸۰). [۱۶۳] تعظيم قدر الصلاة (۹۸۱). [۱۶۴] تعظيم قدر الصلاة (۹۸۸). [۱۶۵] تعظيم قدر الصلاة (۹۹۰) والترغيب والترهيب (۱/۳۸۶).

آیا با ترک نماز اعمال نابود می‌گردد یا نه؟

جواب مساله چهارم و آن اینکه: با ترک کلی نماز عملی قبول نمی‌گردد، همانطور که همراه شرک عملی قبول نمی‌شود، زیرا نماز ستون اسلام می‌باشد - که این مساله صریحا از رسول اللهج روایت شده است - و سایر شرائع و احکام همچون طناب‌ها و میخ‌ها و ... برای اسلام می‌باشد. و هرگاه برای چادر و خیمه ستونی نباشد، در بر پایی آن اجزای دیگر نفعی ندارد. بنابراین قبولیت سایر اعمال وابسته بر قبول شدن نماز می‌باشد، پس اگر نماز رد شده و پذیرفته نشد، سایر اعمال رد شده و پذیرفته نمی‌شود که دلایل آن گذشت.

اما اگر گاه گاهی نماز ترک شود، بخاری در صحیحش از بریدةس روایت کرده که گفت: رسول اللهج فرمودند([۱۶۶] ): «بَكِّرُوا بِصَلَاةِ الْعَصْرِ يَوْمَ الْغَيْمِ، فَإِنَّهُ مَنْ تَرَكَ صَلَاةَ الْعَصْرِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»«(بریده گفت:) در روز ابری نماز عصر را زودتر به جای آورید، (زیرا رسول اللهج فرمودند:) کسی که نماز عصر را ترک کند، براستی عملش تباه شده است.»

عده‌ای در معنای حدیث سخن گفته‌اند و نظراتی داده‌اند که حاصلی برای آن‌ها نیست، مهلب می‌گوید: معنای حدیث آن است که: هرکس نماز عصر را ترک کند و آن را ضایع گرداند و با وجود توانایی بر ادای آن در وقتش، سستی و کاهلی کند (و آن را پس از وقتش بخواند) تنها عملش در مورد آن نماز باطل و تباه شده است، بدین معنا که اجر کسی که نماز را در وقتش گزارده، برای وی حاصل نمی‌شود و عملی که ملائکه آن را بالا ببرند، نصیب وی نمی‌گردد.

حاصل این سخن آن است که: هرکس نماز را ترک کند، اجرش را از دست داده است، درحالی که لفظ حدیث و معنای آن این برداشت را رد می‌کند و مفید حبوط و تباهی عملی که انجام شده نمی‌باشد و حقیقت حبوط در لغت و شرع نیز همین اقتضا را دارد و بر کسی که ثواب عملی از اعمال بر او فوت شده، گفته نمی‌شود: که عملش تباه و باطل گشته است، بلکه گفته می‌شود: اجر فلان عمل را از دست داده است.

گروهی گفته‌اند: با ترک نماز عصر عمل آن روز وی باطل و تباه می‌شود نه همه‌ی اعمالش. گویا این‌ها باطل شدن اعمال گذشته را با ترک یک نماز، سخت و دشوار قلمداد کرده و ترک نماز در نزدشان ارتداد از اسلام نیست تا اعمال را نابود سازد، درحالی که چیزی که آن را دشوار و ناممکن پنداشته‌اند، عینا در باطل شدن عمل آن روز برای آن‌ها ذکر و نقل شده است.

آنچه از حدیث مذکور استنباط می‌شود - الله متعال به منظور پیامبرش آگاه‌تر است - این است که ترک نماز دو نوع می‌باشد:

۱- ترک کلی نماز به گونه‌ای که فرد اصلا نماز نخواند، که در این صورت تمامی اعمال وی باطل می‌شود.

۲- ترک نمازی معین در روزی معین، که این نوع ترک، سبب باطل شدن اعمال آن روز وی می‌گردد.

بنابراین باطل شدن کامل اعمال در برابر ترک کردن کامل نماز‌ها و باطل شدن اعمال یک روز معین در برابر ترک نماز آن روز قرار می‌گیرد.

اما اگر گفته شود: چگونه اعمال بدون ارتداد از بین می‌رود؟ در پاسخ گفته شده: آری، قرآن و سنت و آثاری که از صحابه ش نقل شده بر این دلالت دارد که گناهان، نیکی‌ها را نابود می‌کند همانطور که نیکی‌ها و حسنات، سیئات و گناهان را از بین می‌برد. الله متعال در سوره بقره آیه ۲۶۴ می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ «اي كساني كه ايمان آورده-ايد، بذل و بخشش‌هاي خود را با منّت و آزار، پوچ و تباه نسازيد.» و در سوره حجرات آیه ۲ می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢ «اي كساني كه ايمان آورده ايد، صداي خود را از صداي پيغمبر بلندتر مكنيد و همچنان كه با يكديگر سخن مي‌گوئيد، با او به آواز بلند سخن مگوئيد، تا نادانسته اعمالتان بي‌اجر و ضايع نگردد.»

و زمانی که زید معامله‌ی عینه را انجام داده بود عایشهل به مادر زید بن ارقمس فرمود([۱۶۷] ): «زید را با خبر کن که در حقیقت جهادش همراه رسول الله باطل می‌شود، مگر اینکه توبه کند.»

امام احمد نیز بدین مساله تصریح کرده و فرمودند: در این زمان برای انسان شایسته است که متدین باشد و ازدواج کند تا آنکه به سوی آنچه حلال نیست، چشم ندوخته و با این کار عملش را نابود و تباه نسازد.

و آیات موازنه و سنجش و مقایسه در قرآن بر این مساله دلالت دارد، بنابراین همانطور که گناه با حسنه و نیکی بزرگتر از آن از بین می‌رود، همانطور اجر حَسَنه و نیکی با گناهی بزرگتر از آن باطل می‌شود.

اما اگر گفته شود: پس چه فایده‌ای در تخصیص ترک نماز عصر و نه ترک دیگر نمازها در بطلان عمل می‌باشد؟ گفته شده: حدیث باطل شدن و حبوط عمل را با ترک نماز‌های دیگر نفی نمی‌کند، مگر با مفهوم قلب([۱۶۸] ) که مفهومی بسیار ضعیف است. و تخصیص نماز عصر در حدیث بدین خاطر است که نماز عصر شرف ویژه ای در میان نماز‌های دیگر دارد و بر این اساس است که به نص صحیح و صریح رسول اللهج، نماز وُسطی نماز عصر می‌باشد و بر این مبنا است که در حدیث دیگری به طور خاص ذکر شده است، رسول اللهج فرمودند: «الَّذِي تَفُوتُهُ صَلاَةُ العَصْرِ، كَأَنَّمَا وُتِرَ أَهْلَهُ وَمَالَهُ» «کسی که نماز عصر را ترک کند، چنان است که خانواده و مال خود را از دست داده باشد.» یعنی چنان است که خانواده و مالش از وی سلب شده و بدون خانواده و مال گردد و این تمثیلی برای باطل شدن عمل شخص با ترک نماز می‌باشد. گویا اعمال صالح وی با همه‌ی نفع و بهره مندی‌اش به منزله‌ی اهل و مال وی می‌باشد و از این رو شخصی که نماز عصر را ترک می‌کند، به مانند شخصی است که دارای خانواده و مالی بوده، پس برای رفع حاجتی درحالی که اهل و مالش در خانه می‌باشند از خانه خارج می‌شود، پس از بازگشت شاهد نابودی مال و خانواده‌اش می‌باشد و بدون آن‌ها و به ناچار در فقدان شان تنها باقی می‌ماند.

بنابراین اگر با وجود ترک نماز دیگر اعمال صالح وی باقی می‌ماند، تمثیلی که در حدیث آمده با آن مطابق نبود.

[۱۶۶] البخاري في مواقيت الصلاة (۵۵۳) (۵۹۴) والنسائي في الصلاة (۴۷۴) والعبارة الأولى فيهما وفي جامع الأصول ليست من كلام النبيج وإنما من كلام بريدة رضي الله عنه. وقال الألباني في تعلىقات الحسان على صحيح ابن حبان: صحيح دون جملة التبكير، فإنها موقوفة على بريدة. التعلىق الرغيب (۱/۱۶۹). [۱۶۷] الدارقطنی (۳۰۰۲) و السنن الکبری للبیهقی (۱۰۷۹۹). ومعامله عینه عبارت است از اینکه: فردی کالایی را با ثمنی معلوم تا زمانی مشخص به دیگری بفروشد، سپس از وی با ثمنی کمتراز آنچه که به وی فروخته است، از او بخرد. [۱۶۸] مفهوم قلب در نزد اصولیین عبارت است ازاینکه: اطلاق حکم بر چیزی، نفی آن حکم از غیر آن را اقتضا می‌کند. یعنی عمل تنها با ترک نماز عصر باطل می‌شود نه با ترک نماز‌های دیگر و این استدلال مردود است و مخالف مذهب جمهور می‌باشد. وانظر الابهاج فی شرح المنهاج للسبکی۱/۳۶۸ و تخریج الفروع علی الأصول لاسنوی ص۲۶۱.

حبوط و تباهی دو نوع می‌باشد: عام و خاص

حبوط عام عبارت است از: باطل شدن همگی حسنات و نیکی‌ها که این تنها به سبب ارتداد واقع می‌شود و باطل شدن همه‌ی سیئات و گناهان که با توبه روی می‌دهد.

و حبوط خاص عبارت است از: باطل شدن بعضی از حسنات و سیئات با بعضی دیگر از آن‌ها، که این باطل شدن و حبوط مقید و جزئی می‌باشد که دلالت قرآن و سنت و آثار و اقوال ائمه بر آن گذشت.

همانگونه که کفر و ایمان هریک دیگری را باطل کرده و از بین می‌برد، همچنین شعبه‌ای از هریک، در از بین رفتن شعبه‌ای از دیگری تاثیر دارد، پس اگر شعبه‌ای بزرگ باشد، در مقابل شعبه‌های زیادی از بین می‌رود. در سخن ام المومنینل در مورد شخصی که معامله‌ی عینه را مجاز می‌دانست، تامل کن: «براستی جهادش همراه رسول‌اللهج را باطل کرده است.»

چگونه این شعبه (معامله‌ی عینه) که الله متعال انجام دهنده‌ی آن را به جنگ با الله و رسولشج فراخوانده است بر ابطال جنگ و جهاد با کفار چیره شده است به گونه‌ای که جنگ مکروه (جنگ با الله و رسولش) جنگ محبوب (جنگ با کفار همراه رسول الله) را باطل کرده است. همانطور که محاربه و جنگی که نسبت به آن بغض دارد، محاربه و جنگ با دشمنانش که آن را دوست دارد، از بین برده و باطل می‌کند. والله مستعان.

عواقب ترک نماز و احکامی که به سبب ارتداد بر آن مترتب می‌شود([۱۶۹] ):

[۱۶۹] به نقل از رساله‌ی حکم تارک نماز از شیخ ابن عثیمین.

احکام دنیوی:

۱- سقوط ولایت تارک نماز: پس جایز نیست که چیزی را به ولایت بگیرد که در ولایت بر آن، اسلام شرط باشد. بنابراین بر فرزندان خود و غیر آن‌ها ولایتی ندارد و نمی‌تواند هیچ یک از دخترانش و غیر آن‌ها را به ازدواج درآورد.

(هیچ نوع ولایتی برای کافر بر مسلمان پذیرفتنی نیست، بنابراین جایز نیست که شخص کافر بر مسند حکومت و قضاوت قرار بگیرد و بر مسلمانان حکمرانی و احکام صادر کند و حق ندارد به عنوان وصی فرد مسلمان تعیین شود و اموال او را از راه وصیت تصاحب کند و یا آن را به وکالت از میت بر توصیه شده‌ها توزیع نماید و به همین ترتیب بقیه موارد ولایت از کافر سلب می‌شود([۱۷۰] )).

براستی فقهای ما در کتبشان به طور مختصر و طولانی تصریح کرده‌اند که در ولی، زمانی که دختر مسلمانی را ازدواج می‌دهد، اسلام شرط می‌باشد و گفته‌اند: هیچگونه ولایتی برای کافر بر زن مسلمان نیست. و ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: «لا نكاح إلا بولي مرشد) «هیچ نکاحی نیست مگر با ولی مرشد.» که بزرگترین رشد و بالاترین آن دین اسلام و پایین‌ترین و کمترین آن کفر و ارتداد از اسلام می‌باشد. الله متعال در سوره بقره آیه ۱۳۰ می‌فرماید: ﴿وَمَن يَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥۚ «چه كسي از آئين ابراهيم روي گردان خواهد شد مگر آن (ناداني) كه خود را خوار و كوچك داشته و (انسانيّت و عقل خويش را به بازيچه گيرد و ناچيز دارد؟).»

۲- اسقاط ارث بردن وی از نزدیکانش: زیرا کافر از مسلمان ارث نمی‌برد و مسلمان از کافر نیز ارث نمی‌برد به دلیل حدیث اسامه بن زید م که می‌گوید رسول اللهج فرمودند([۱۷۱] ): «لاَ يَرِثُ المُسْلِمُ الكَافِرَ وَلاَ الكَافِرُ المُسْلِمَ» «مسلمان از کافر و کافر از مسلمان ارث نمی‌برد.»

۳- حرام بودن ورود وی به مکه و حرم: به این دلیل که الله متعال در سوره توبه آیه ۲۸ می‌فرمایند: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ فَلَا يَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَاۚ... «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، بي گمان مشركان (به سبب كفر و شركشان، از لحاظ عقيده) پليدند، لذا نبايد پس از امسال (كه نهم هجري است) به مسجدالحرام وارد شوند.»

۴- تحریم ذبیحه وی از چهارپایان: همچون شتر و گاو و گوسفند و دیگر حیواناتی که برای حلال بودنش ذبح شرعی شرط است، زیرا یکی از شروط ذبح، آن است که ذبح کننده مسلمان یا کتابی (یهودی یا نصرانی) باشد و ذبیحه‌ی مرتد و دوگانه پرست و مجوسی‌ها و مانند این‌ها حلال نمی‌باشد. خازن در تفسیرش می‌گوید: بر تحریم ذبایح مجوس و سایر اهل شرک از جمله مشرکین عرب و بندگان بت‌ها و کسانی که برای شان کتابی آسمانی نازل نشده، اجماع می‌باشد. و امام احمد می‌گوید: هیچکس را سراغ ندارم که بر خلاف این قول باشد، مگر اینکه اهل بدعت باشد.

۵- تحریم خواندن نماز جنازه بر وی و تحریم دعای مغفرت و رحمت برای وی پس از مردنش: الله متعال در سوره توبه آیه ۸۴ می‌فرماید: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨٤ «هرگاه يكي از آنان مُرد، اصلاً بر او نماز مخوان و بر سر گورش (براي دعا و طلب آمرزش و دفن او) نايست، چرا كه آنان به خدا و پيغمبرش باور نداشته‌اند و در حالي مرده‌اند كه از دين خدا و فرمان الله خارج بوده‌اند.»

و در سوره توبه آیات ۱۱۳ و ۱۱۴ می‌فرماید: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣ وَمَا كَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُۚ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَأَوَّٰهٌ حَلِيمٞ ١١٤ «پيغمبر و مؤمنان را نسزد كه براي مشركان طلب آمرزش كنند، هرچند كه خويشاوند باشند، هنگامي كه براي آنان روشن شود كه (با كفر و شرك از دنيا رفته‌اند، و) مشركان اهل دوزخند. طلب آمرزش ابراهيم براي پدرش، به خاطر وعده‌ای بود كه بدو داده بود، ولي هنگامي كه براي او روشن شد كه پدرش (در قيد حيات بر كفر اصرار مي‌ورزد و برابر وحي آسماني دار فاني را با كفر وداع مي‌گويد، دانست كه او) دشمن خدا است، از او بيزاري جست (و ترك طلب آمرزش براي وي گفت). واقعاً ابراهيم بسيار مهربان و دست بدعا و فروتن و شكيبا بود.»

دعای مغفرت و رحمت کردن برای کسی که بر کفر مرده - به هر سببی که کفرش بوده باشد - تجاوز در دعا می‌باشد و نوعی از استهزاء به الله متعال و خروج از راه پیامبر و مومنین می‌باشد. چگونه برای کسی که ایمان به الله متعال و روز قیامت دارد، ممکن است برای کسی که بر کفر مرده درحالی که دشمن الله متعال بوده است، طلب مغفرت و رحمت کند؟ همانطور که الله متعال در سوره بقره آیه ۹۸ می‌فرماید: ﴿مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ ٩٨ «كسي كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (خداوند دشمن او است). چه خداوند دشمن كافران است.»

الله متعال در این آیه بیان می‌کند که الله متعال دشمن همه‌ی کافران می‌باشد. از این رو بر هر مومنی واجب است که از هر کافری بیزاری جوید. زیرا الله متعال در سوره زخرف آیات ۲۶ و ۲۷ می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦٓ إِنَّنِي بَرَآءٞ مِّمَّا تَعۡبُدُونَ ٢٦ إِلَّا ٱلَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُۥ سَيَهۡدِينِ ٢٧ «(اي پيغمبر) براي تكذيب كنندگان معاصر بيان كن گوشه‌ای از داستان ابراهيم را. وقتي ابراهيم به پدر و قوم خود گفت: من از معبودهائي كه مي‌پرستيد بيزارم. بجز آن معبودي كه مرا آفريده است. (او را خواهم پرستيد) چرا كه او مرا (به راه حق) رهنمود خواهد كرد.»

و در سوره ممتحنه آیه ۴ می‌فرماید: ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ «(رفتار و كردار) ابراهيم و كساني كه بدو گرويده بودند، الگوي خوبي براي شما است، بدانگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از چيزهائي كه بغير از خدا مي‌پرستيد، بيزار و گريزانيم و شما را قبول نداريم و در حق شما بي‌اعتنائيم و دشمنانگي و كينه توزي هميشگي ميان ما و شما پديدار آمده است، تا زماني كه به خداي يگانه ايمان آورده و او را به يگانگي بپرستيد. و با محقق کردن آن متابعت و پیروی از رسول اللهج را در پیش گیرد.»

و الله متعال در سوره توبه آیه ۳ می‌فرماید: ﴿وَأَذَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ إِلَى ٱلنَّاسِ يَوۡمَ ٱلۡحَجِّ ٱلۡأَكۡبَرِ أَنَّ ٱللَّهَ بَرِيٓءٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ وَرَسُولُهُۥۚ ... «اين اعلامي است از سوي خدا و پيغمبرش به همه مردم (كه در اجتماع سالانه ايشان در مكّه) در روز بزرگترين حجّ (يعني عيد قربان، توسّط امير مؤمنان علي بن ابي طالبس و به اميرالحاجي ابوبكر صديقس، بر همگان خوانده مي‌شود) كه خدا و پيغمبرش از مشركان بيزارند.»

و از مطمئن‌ترین دستگیره‌های ایمان آن است که در راه الله متعال محبت ورزی و در راه الله عزوجل کراهت و بغض داشته باشی و در راه الله متعال دوستی و دشمنی کنی، تا اینکه محبت و کراهیت و ولایت و دشمنی ات، تابع رضایت الله متعال باشد.

۶- تحریم نکاح زن مسلمان با وی: زیرا تارک نماز کافر می‌باشد و برای کافر به نص و اجماع، زن مسلمان حلال نمی‌باشد. الله متعال در سوره ممتحنه آیه ۱۰ می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا جَآءَكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ فَٱمۡتَحِنُوهُنَّۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِيمَٰنِهِنَّۖ فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡكُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ يَحِلُّونَ لَهُنَّۖ... «اي مؤمنان، هنگامي كه زنان مؤمن به سوي شما مهاجرت كردند، ايشان را بيازمائيد - خداوند از ايمان آنان آگاه‌تر است (تا شما) - هرگاه ايشان را مؤمن يافتيد، آنان را به سوي كافران برنگردانيد. اين زنان براي آن مردان، وآن مردان براي اين زنان حلال نيستند.»

و در مُغنی ۶/۵۹۲ آمده است: و بر تحریم زنان و ذبایح سایر کفار غیر از اهل کتاب (یهود و نصاری)، در بین اهل علم اختلافی نیست. و می‌گوید: و زن مرتد نکاحش بر هر دینی که باشد، حرام است. و در باب مرتد ۸/۱۳۰ می‌گوید: اگر مرتد با زن مسلمانی ازدواج کند، ازدواجش صحیح نمی‌باشد.

پس دیدی که چگونه بر تحریم نکاح زن مرتد، و اینکه نکاح مرتد صحیح نمی‌باشد، تصریح کرده است، حال اگر ارتداد پس از عقد باشد، چگونه است؟

در مغنی ۶/۲۹۸ می‌گوید: هرگاه یکی از زوجین قبل از دخول، مرتد شد، نکاح فورا فسخ می‌شود و هیچیک از دیگری ارث نمی‌برد و اگر ارتداد یکی از آن‌ها پس از دخول باشد، در این مورد دو روایت وجود دارد: یکی اینکه سریعا جدایی ایجاد می‌شود و دیگر آنکه، جدایی تا زمان پایان یافتن عده متوقف می‌شود.

و در مغنی ۶/۶۳۹ آمده که: فسخ نکاح با ارتداد قبل از دخول، قول عامه‌ی اهل علم می‌باشد و بر آن استدلال می‌کند. و در آن آمده: هرگاه ارتداد پس از دخول باشد، مالک و ابوحنیفه معتقدند که فسخ نکاح فوری می‌باشد. و توقف فسخ تا پایان یافتن عده، قول شافعی می‌باشد. و این مقتضی آن است که ائمه اربعه بر فسخ نکاح با ارتداد یکی از زوجین متفق می‌باشند، لیکن اگر ارتداد قبل از دخول باشد، نکاح فورا فسخ می‌گردد و اگر پس از دخول باشد، مذهب مالک و ابوحنیفه فسخ فوری نکاح و مذهب شافعی فسخ نکاح پس از پایان یافتن عده می‌باشد. و از احمد هم دو روایت همچون این دو مذهب روایت شده است.

حال که تبیین شد نکاح مرتد با مسلمان، چه زن و چه مرد صحیح نبوده و مقتضای کتاب و سنت این بوده و آشکار شد که تارک نماز به مقتضای کتاب و سنت و قول عامه‌ی صحابه کافر است، واضح شد که چون شخصی که نماز نمی‌خواند و با زن مسلمانی ازدواج می‌کند، در حقیقت ازدواجش صحیح نمی‌باشد و با این عقد، آن زن بر وی حلال نمی‌شود و اگر به سوی الله متعال توبه کرد و به اسلام با گزاردن نماز، بازگشت، تجدید عقد بر وی واجب می‌باشد. و اگر فردی که نماز نمی‌گزارد، زن باشد، حکم این ازدواج نیز چنین است.

۷- حکم فرزندان تارک نماز از زن مسلمانی که وی را به عقد خود درآورده است:

در هر حال این فرزندان، نسبت به مادر، فرزندان مادر می‌باشند. اما به نسبت شوهر فعلی، بنا بر قول کسانی که تارک نماز را کافر نمی‌دانند در هر حال آن‌ها فرزندان وی بوده و بدو ملحق می‌شوند، زیرا نکاحش صحیح بوده، اما بر اساس قول کسانی که تارک نماز را کافر می‌دانند، که بر مبنای آنچه گذشت همین قول در مورد تارک نماز صواب می‌باشد، پس این مساله را بدین گونه بررسی می‌کنیم: اگر شوهر نمی‌دانست که نکاحش باطل است یا به ابطال آن معتقد نبود، پس آن‌ها فرزندان وی بوده که بدو ملحق می‌شوند زیرا در حالت ترک نماز وطی وی بنا بر اعتقادش صحیح بوده است، از این رو وطی شبهه می‌باشد و وطی شبهه نَسَب بدان ملحق می‌گردد. و اگر شوهر می‌داند که نکاحش باطل بوده و به ابطال آن اعتقاد دارد، فرزندان به وی ملحق نمی‌گردد، چرا که آن‌ها از آبِ کسی خلق شده‌اند که جماعش برای قرار دادن نطفه در زنی که بر وی حلال نبوده، انجام شده است.

[۱۷۰] درس‌هایی از عقیده ص۱۱. [۱۷۱] أخرجه البخاري (۶۷۶۴) ومسلم (۱۶۱۴).

احکام اخروی تارک نماز به سبب ارتداد:

۱- ملائکه وی را توبیخ کرده و صدایش را در می‌آورند، بلکه بر چهره‌ها و پشت های شان می‌زنند. الله متعال در سوره انفال آیات ۵۰ و۵۱ می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ يَتَوَفَّى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ ٥٠ ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَيۡسَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ ٥١ «اگر ببيني (اي پيغمبر، هول و هراس و عذاب و عقابي را كه به كافران دست مي‌دهد) بدان گاه كه فرشتگان جان كافران را مي‌گيرند و سر و صورت و پشت و روي آنان را (از هر سو) مي‌زنند و (بديشان مي‌گويند): عذاب سوزان (اعمال بد خود) را بچشيد، (از مشاهده اين همه درد و رنج و ترس و خوف دچار شگفت خواهي شد و به حال آنان تأسّف خواهي خورد). اين به خاطر كارهائي است كه از پيش مي‌كرده ايد و مي‌فرستاده ايد و خداوند به بندگان هرگز كمترين ستمي روا نمي‌دارد.»

۲- همراه اهل کفر و شرک حشر می‌شود. الله متعال در سوره صافات آیات ۲۲و۲۳ می‌فرماید: ﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ وَمَا كَانُواْ يَعۡبُدُونَ ٢٢ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَٱهۡدُوهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡجَحِيمِ ٢٣ «(اي فرشتگان من!) كساني را كه (با كفر و زندقه) به خود ستم كرده‌اند، همراه با هم صنفان (كفر پيشه) آنان، به همراه آنچه مي‌پرستيده‌اند، جمع آوري كنيد. غير از خدا (هر چه را پرستش مي‌كرده‌اند، همه را يكجا گرد آوريد و) آن گاه آنان را به راه دوزخ راهنمائي كنيد (تا بدان در آيند).»

و ازواج جمع زوج و به معنای صنف می‌باشد، یعنی کسانی را که ظلم کرده‌اند به همراه کسانی از اصناف آن‌ها که از اهل شرک و کفر بودند، حشر کنید.

۳- ماندگاری در آتش برای همیشه: زیرا الله متعال در سوره احزاب آیات ۶۴ تا ۶۶ می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِيرًا ٦٤ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ لَّا يَجِدُونَ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ٦٥ يَوۡمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمۡ فِي ٱلنَّارِ يَقُولُونَ يَٰلَيۡتَنَآ أَطَعۡنَا ٱللَّهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠ ٦٦ «خداوند قطعاً كافران را نفرين و از رحمت خود محروم ساخته است و براي ايشان آتش سوزاني فراهم كرده است. آنان جاودانه در آن خواهند ماند و سرپرست و ياوري نخواهند يافت (تا از ايشان حمايت و دفاع كنند). روزي (را خاطر نشان ساز كه در آن) چهره‌هاي ايشان در آتش زيرورو و دگرگون مي‌گردد (و فريادهاي حسرت بارشان بلند مي‌شود و) مي‌گويند: اي كاش، ما از خدا و پيغمبر فرمان مي‌برديم (تا چنين سرنوشت دردناكي نمي‌داشتيم).»

چگونگی بازگشت تارک نماز به اسلام([۱۷۲] ):

اگر تارک نماز، نماز گزارد و به شهادتین اقرار کرد، آیا با این عمل از ارتداد به سوی اسلام باز می‌گردد؟

آری، وی حتما باید دوباره به شهادتین اقرار کند و این بدان خاطر است که ارتداد وی به سبب ترک نماز همه‌ی اعمالش را باطل کرده است که شهادتین هم جزء آن‌ها بوده است. به دلیل عمومیت آیه که می‌فرماید: ﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ [الزمر: ۶۵] «اگر شرك ورزي، كردارت (باطل و بي پاداش مي‌گردد و) هيچ و نابود مي‌شود.» و در حدیث آمده که رسول اللهج فرمودند: «فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» «براستی که عملش باطل و تباه می‌شود.» از این رو بر وی لازم است که شهادتین را بر زبان جاری کند و اینچنین است اگر وجوب نماز را انکار کرده باشد؛ بنابراین اسلامش صحیح نمی‌باشد تا اینکه شهادتین را بر زبان جاری کند، چرا که وی انکار کرده است، پس حتما باید به اصل کلمه که متضمن تصدیق و قبول حکم شرعی می‌باشد، اقرار کند و این مساله در همه صورتهای ارتداد عام می‌باشد.

ماوردی رحمه الله می‌گوید: اما توبه‌ی مرتد نیز متضمن آنچه که کافری با آن مسلمان می‌گردد، می‌باشد، زیرا ارتداد حکم اسلام را از وی برداشته است. پس شهادت می‌دهد که هیچ معبود به حقی جز الله متعال نیست و محمد فرستاده‌ی اوست.

امام شافعی می‌فرماید: علاوه بر شهادتین از هر دینی غیر از اسلام دوری می‌جوید، از این رو همراه شهادتین دوری و برائت از هر دینی را که مخالف با اسلام است، ذکر می‌کند؛ اما شهادتین دو واجب می‌باشند که اسلامش جز بدانها صحیح نمی‌باشد، اما در مورد بیزاری و برائت، اصحاب ما بر سه قول اختلاف کرده‌اند:

۱- که در اسلام هر کافر و مرتدی همچون شهادتین، شرط می‌باشد.

۲- در اسلام هر کافر و مرتدی همچون اعتراف به دوباره برانگیخته شدن و جزاء و پاداش، مستحب می‌باشد.

۳- امام شافعی در «الام» به صراحت بیان کرده: اگر از بندگان اوثان و قبور و منکرین پیامبران بوده، برائت جستن از هر دین مخالف اسلام، مستحب می‌باشد، اما اگر از اهل کتاب بوده و به نبوت انبیاء و اینکه محمد پیامبری است که به سوی قومش فرستاده شده، اعتراف می‌کند، در این صورت برائت جستن وی واجب می‌باشد و اسلامش جز با دوری جستن از هر دینی غیر از اسلام، صحیح نمی‌باشد. بنابراین هرگاه آنچه را که در توبه‌ی مرتد ذکر نمودیم، محقق و ثابت شد، در نوع ارتداد شخص دقت می‌شود، پس اگر ارتدادش به دلیل انکار اسلام بوده، با شروطی که ذکر کردیم، توبه‌اش صحیح می‌باشد. و اگر ارتداد وی با وجود اعتراف به شهادتین به دلیل انکار عبادتی از عبادت‌های اسلام همچون نماز و روزه و زکات و حج بوده، ارتداد تنها با گفتن شهادتین از وی زایل نمی‌گردد، تا اینکه به آنچیزی که به سبب انکار آن مرتد شده، اعتراف کند. همچنین بر وی جایز نیست که به سبب اعتراف به آنچه انکار کرده، از تلفظ شهادتین کوتاهی ورزد، زیرا به سبب ارتداد، بر وی حکم کفر جاری گشته است، از این رو بر وی لازم است که شهادتین را اعاده کرده و دوباره بر زبان جاری کند تا اینکه حکم ارتداد از وی زایل گردد. همچنین اگر به سبب حلال دانستن زنا و مباح دانستن شراب مرتد شده، در صحت توبه‌اش اعتراف به تحریم زنا و شراب (علاوه بر شهادتین) لازم می‌باشد([۱۷۳] ).

شیرازی می‌گوید([۱۷۴] ): اگر فردی به دلیل انکار فرض یا حلال دانستن حرامی مرتد شود، اسلامش صحیح نمی‌باشد تا اینکه از این اعتقادش بازگشته و شهادتین را بر زبان جاری کند. زیرا وی با این اعتقاد، الله و رسولش را تکذیب کرده و به دروغ متهم کرده است، (و چیزی را که الله متعال بدان دستور نداده، تشریع کرده است، والعیاذ بالله) از این رو اسلام وی پس از این جز با ادای شهادتین بر زبان صحیح نمی‌باشد.

ابن ضویان رحمه الله می‌گوید:

توبه‌ی مرتد و هر کافری با جاری کردن شهادتین می‌باشد به دلیل حدیث ابن مسعودس که می‌گوید: «رسول اللهج وارد کنیسه‌ای شدند که فردی یهودی بر مردم تورات می‌خواند، تا اینکه به صفت رسول اللهج و امتش در تورات رسید، پس گفت: این صفت تو و امتت می‌باشد، شهادت می‌دهم که هیچ معبود به حقی جز الله متعال نیست و تو فرستاده‌ی الله هستی. (چون فوت کرد) رسول اللهج فرمودند([۱۷۵] ): «لُوا أَخَاكُمْ» به برادرتان پرداخته و به وی عنایت کنید (در خاکسپاری و کفن و دفن).» و از انس روایت است که یهودی به رسول اللهج گفت: شهادت می‌دهم که تو فرستاده الله هستی، سپس فوت شد. پس رسول اللهج فرمودند: «صَلُّوا عَلَى صَاحِبِكُمْ» بر دوستتان نماز بگزارید([۱۷۶] ).

نکته‌ای مهم: هرکس معتقد باشد که نماز از عرفا یا از مشایخ و یا از بعضی پیروان شان ساقط شده یا اینکه شیخ از جانب آن‌ها نماز می‌گزارد، یا اینکه معتقد باشد برای الله متعال بندگانی می‌باشد که الله متعال نماز را از آن‌ها ساقط کرده است، همانگونه که این مساله در بسیاری از منتسبین به فقر و زهد و پیروان بعضی مشایخ و عرفا یافت می‌شود، به اتفاق ائمه این اشخاص استتابه می‌شوند، پس اگر به وجوب نماز اقرار کردند که خوب، وگرنه کشته می‌شوند و اگر بر انکار وجوب آن اصرار ورزیدند تا اینکه کشته شدند، از جمله‌ی مرتدین می‌باشند. و هرکس از آن‌ها که توبه کرده و نماز گزارد، در واضح‌ترین اقوال علما، اعاده‌ی آنچه از نمازها که در گذشته ترک کرده بر وی لازم نمی‌باشد، چرا که افرادی که در زمان رسول اللهج مرتد شدند همچون حارث بن قیس و گروه همراهش، الله متعال در مورد آن‌ها فرمودند: ﴿كَيۡفَ يَهۡدِي ٱللَّهُ قَوۡمٗا كَفَرُواْ بَعۡدَ إِيمَٰنِهِمۡ وَشَهِدُوٓاْ أَنَّ ٱلرَّسُولَ حَقّٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٦ أُوْلَٰٓئِكَ جَزَآؤُهُمۡ أَنَّ عَلَيۡهِمۡ لَعۡنَةَ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ ٨٧ خَٰلِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ يُنظَرُونَ ٨٨ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٨٩ [آل عمران: ۸۶-۸۹] «چگونه خداوند گروهي را رهنموني مي‌كند كه بعد از ايمان شان و بعد از آن كه گواهي دادند به اين كه پيغمبر بر حق است و معجزات و دلائل روشني براي آنان (بر حقّانيّت محمّد) بيامد، كافر شدند؟ و الله گروه ستمكاران را هدايت نخواهد كرد. اين چنين كساني، كيفرشان اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همه، بر آنان باشد. در اين لعن و نفرين، جاودانه مي‌مانند و عذاب شان تخفيف نمي‌گردد و مهلتي بديشان داده نخواهد شد. مگر كساني كه بعد از آن، توبه كنند و به اصلاح بپردازند (يعني به سوي خدا برگردند و در مقام جبران گذشته برآيند، كه توبه آنان پذيرفتني است) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»

و افرادی همچون عبدالله بن ابی سرح و کسانی که همراه کفار در روز بدر خارج شدند، الله متعال در مورد آن‌ها این آیه را نازل نمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ جَٰهَدُواْ وَصَبَرُوٓاْ إِنَّ رَبَّكَ مِنۢ بَعۡدِهَا لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ ١١٠ [النحل: ۱۱۰] «سپس (بدان اي محمّد، كه) پروردگار تو نسبت به كساني كه مورد شكنجه و آزار (كفّار قريش در مكّه) قرار گرفتند و بعد از آن (راهي ديار غربت شدند و هجرت كردند و با مال و جان، تلاش و) جهاد نمودند و (در برابر سختي ها و گرفتاري هاي حفظ دين و تبليغ آئين شان) شكيبائي ورزيدند، داراي مغفرت و مرحمت بسياري است.»

بنابراین هیچیک از این‌ها پس از بازگشت به سوی اسلام به اعاده‌ی آنچه در مدت ارتداد و کفر ترک کرده بودند، امر نشدند، همانطور که هرگاه کفار، مسلمان می‌شدند، به اعمالی که در زمان کفر انجام نداده‌اند، امر نمی شدند. براستی در زمان حیات مبارک رسول اللهج عده‌ی زیادی از اسود عنسی که در صنعاء یمن ادعای نبوت کرده بود، تبعیت کرده و بدین واسطه مرتد شدند، که الله عزوجل او را کشت و پیروانش به اسلام بازگشتند درحالی که امر به اعاده‌ی آنچه در این مدت ترک کرده بودند، نشدند. همچنین مسیلمه کذاب نیز ادعای نبوت کرده بود که یارانش بسیار بودند که ابوبکر صدیق رضی الله عنه و ارضاه و صحابه رضوان الله تعالی علیهم اجمعین بعد از وفات رسول اللهج، با آن‌ها جنگیدند، تا اینکه کسانی از آن‌ها که باقی ماندند به اسلام بازگشتند و هیچیک از آن‌ها به قضا و اعاده اعمالی که در این مدت ترک کرده بودند، امر نشدند. همچنین سایر مرتدین از بادیه نشینان که پس از وفات رسول اللهج به اسلام بازگشتند، هیچیک از آن‌ها به قضای نمازهایی که در مدت ارتداد خویش ترک کرده بودند، امر نشدند و الله متعال می‌فرماید: ﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ [الأنفال: ۳۸] «(اي پيغمبر،) به كافران بگو: (درگاه توبه هميشه باز است و) اگر (از كفر و عناد) دست بردارند، گذشته اعمال شان بخشوده مي‌شود.» که هر کافری را در برمی گیرد([۱۷۷] ).

[۱۷۲] به نقل از کتاب حکم تارک نماز نوشته‌ی عبدالحکیم حسان ص۱۰۹. [۱۷۳] حكم المرتد للماوردي ۱۳۳-۱۳۶، راجع فتح الباري ۱۲/۲۷۹. [۱۷۴] المجموع شرح المهذب ۱۲/۲۳۱، راجع المغني ۸/۱۴۲ ط:عالم الكتب. [۱۷۵] مسند أحمد (۳۹۵۱) المعجم الكبير (۱۰۲۹۵) مسند ابن أبي شيبة (۳۸۴). [۱۷۶] احتج به أحمد في رواية منه. [۱۷۷] مجموع الفتاوى لابن تيمية ۲۲/۴۵-۴۷، المهذب۱/۵۱.

استتابۀ تارک نماز

مستحب است از تارک نماز خواسته شود تا توبه کند، پس اگر توبه کرد که خوب، وگرنه کشته می‌شود که این قول امام شافعی و مالک و احمد می‌باشد و قول دیگری از آن‌ها روایت شده که می‌گویند: استتابه نمی‌شود.

براستی صحابهش بر قبول توبه مرتدین و مانعین زکات متفق می‌باشند. و الله متعال می‌فرماید: ﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ [الأنفال: ۳۸] «(اي پيغمبر،) به كافران بگو: (درگاه توبه هميشه باز است و) اگر (از كفر و عناد) دست بردارند، گذشته اعمال-شان بخشوده مي‌شود.» که هر کافری را در برمی گیرد. این آیه هم مرتد و هم دیگر کفار را نیز در برمی گیرد. بر این اساس تارک نماز کشته نمی‌شود تا اینکه به سوی ادای نماز خوانده شود که البته این دعوت و استتابه مستحب بوده و واجب نمی‌باشد و اگر به وجوب نماز جاهل بود، البته جهلی که به سبب آن معذور باشد، در این صورت کشتن وی قبل از بیان وجوب و اقامه‌ی حجت و پس از آن امتناع ورزیدن وی از ادای نماز، جایز نیست([۱۷۸] ).

گفتیم که استتابه از تارک نماز مستحب بوده و واجب نمی‌باشد، زیرا در برخی از نصوصی که در آن رسول اللهج به کشتن مرتد امر کردند، ذکری از استتابه نشده است؛ و این درحالی است که از برخی از اصحاب و ائمه، آنچه مفید قتل مرتد بدون استتابه می‌باشد، وارد شده است. لیکن در برخی نصوص، ورود استتابه ثابت شده است و برخی از اصحاب در مورد آن سخن گفته‌اند. بنابراین واجب است، ادله‌ی مطلقی که در آن ذکری از استتابه‌ی مرتد نشده بر مقیدی که استتابه‌ی مرتد در آن ذکر شده، حمل شود، تا به همه‌ی ادله ای که در این زمینه وارد شده عمل شود. زیرا در صورت امکان، جمع بین ادله از ترجیح برخی از ادله نسبت به ادله‌ی دیگر که مقتضای آن ترک بعضی از ادله و عمل به ادله‌ی دیگر می‌باشد، بهتر است. از این رو قول راجح در این زمینه - والله تعالی اعلم - استحباب استتابه و نه وجوب آن می‌باشد، چرا که اگر واجب می‌بود، رسول اللهج از ذکر آن در مورد کسانی که به سبب ارتداد، بر کشته شدن شان امر کردند، چشم پوشی نمی‌کردند. و با برخی از یاران شان که بر عدم وجوب استتابه فتوا می‌داد، مخالفت می‌کردند. والله اعلم.

[۱۷۸] راجع شرح العمدة۴/۶۶و۶۷، المهذب۱/۵۱، الإقناع للشربيني۲/۵۵۴.

ادله ای که در آن ذکری از استتابه‌ی مرتد وارد نشده است:

۱- الله متعال در وجوب قتال کفار و مشرکین می‌فرماید: ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ [التوبة: ۵] «مشركان را هركجا بيابيد بكشيد.»

۲- و الله متعال می‌فرماید: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِ [التوبة: ۱۲۳] «با كافراني بجنگيد كه به شما نزديكترند.»

و آیات دیگری که شبیه این آیات می‌باشد. الله متعال در این آیات قتال کفار و مشرکین را مشروط بر استتابه نکرده است.

۳- رسول اللهج فرمودند([۱۷۹] ): «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ» «هركس دينش را تغيير داد، او را بكشيد.»

۴- رسول اللهج فرمودند([۱۸۰] ): «لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِإِحْدَى ثَلَاثٍ: رَجُلٌ كَفَرَ بَعْدَ إِسْلَامِهِ، أَوْ زَنَى بَعْدَ إِحْصَانِهِ، أَوْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ» «خون مسلمان جز با سه چیز حلال نمی‌شود: فردی که بعد از اسلامش کافر شده، یا بعد از ازدواج زنا کرده است یا کسی را بدون اینکه دیگری را کشته باشد، بکشد.»

۵- رسول اللهج فرمودند([۱۸۱] ): «إِذَا أَبَقَ الْعَبْدُ إِلَى الشِّرْكِ، فَقَدْ حَلَّ دَمُهُ» «هرگاه برده به سوی شرک گریخت، براستی که خونش حلال می‌شود.»

این احادیث در اصناف مختلف مرتدین، عام می‌باشند و رسول اللهج در هیچیک از آن‌ها در کشته شدن مرتد، استتابه را شرط قرار نداده و بدان امر نکردند.

[۱۷۹] رواه البخاري (۶۹۲۲) (۳۰۱۷) وأحمد (۲۵۵۲) وابن حبان (۵۶۰۶) والترمذي (۱۴۵۸) والنسائي (۴۰۵۹) وأبوداود (۴۳۵۱) وابن ماجه (۲۵۳۵) والشافعي (۲۸۵) والبيهقي في السنن الصغير (۳۱۶۵) والطبراني في المعجم الكبير (۱۰۶۳۸) وابن أبي شيبة (۲۸۹۹۲) وأبويعلى (۲۵۳۲) وابن الجارود (۸۴۳) في المنتقى عن ابن‌عباس ب وقد بوب البيهقي في سننه باب: قتل من ارتد عن الإسلام إذا ثبت علىه، رجل أو امرأة... [۱۸۰] نسائي (۴۰۱۹)، أبوداود (۴۵۰۲)، ابن ماجه (۲۵۳۳)، ترمذي (۲۱۵۸)، بخاري (۶۸۷۸)، مسلم (۱۶۷۶). [۱۸۱] رواه مسلم (۷۰) وأبوداود (۴۳۶۰) والنسائي (۴۰۵۳) والبيهقي في السنن الكبرى (۱۶۸۷۶) وأبوعوانة (۷۳) عن جرير بن عبدالله البجلي رضي الله عنه.

احادیثی که به طور معین در حق بعضی از مرتدین وارد شده و در آن ذکری از استتابه نشده است:

۱- از انس بن مالکس روایت است:([۱۸۲] ) در سال فتح مکه، رسول اللهج در حالی وارد مکه شد که کلاه خود بر سر داشت، چون کلاه را از سر برداشت، مردی آمد و گفت: ابن خطل خودش را در پرده‌های کعبه آویخته است. (بدان پناه برده است) رسول اللهج فرمودند: «اقتلوه» «او را بکشید.»

در این حدیث واضح و آشکار است که رسول اللهج بدون ذکری از استتابه به کشتن ابن خطل امر کردند درحالی که اگر استتابه واجب می‌بود حتما آن را ذکر کرده و بدون استتابه از کشته شدن وی منع می‌کردند، زیرا تاخیر بیان از وقت نیاز بدان، ممتنع می‌باشد و بدون شک این زمان (زمان کشته شدن ابن خطل) وقت نیاز به بیان استتابه بود. [که ذکری از آن به میان نیامده و این خود نشانگر آن است که واجب نبوده است] .

۲- همچنین رسول اللهج به قتل عبدالله بن سعد بن ابی سرح امر نمود([۱۸۳] ) بدون اینکه ذکری از استتابه به میان آورد. از مصعب بن سعد از پدرش سعد روایت است که گفت: رسول اللهج در روز فتح مکه همه‌ی مردم جز ۴۰ مرد و دو زن را امان دادند و فرمودند: «اقْتُلُوهُمْ وَإِنْ وَجَدْتُمُوهُمْ مُتَعَلِّقِينَ بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ، عِكْرِمَةُ بْنُ أَبِي جَهْلٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ خَطَلٍ، وَمَقِيسُ بْنُ ضَبَابَةَ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَعْدِ بْنِ أَبِي سَرْحٍ» «آن‌ها را بکشید گرچه ایشان را آویزان بر پرده‌های کعبه بیابید، عکرمه بن ابی جهل، عبدالله بن خطل، مقیس بن صبابه و عبدالله بن سعد بن ابی سرح.»

اما عبدالله بن خطل: سعید بن زید و عمار بن یاسرم درحالی که خود را بر پرده‌های کعبه آویخته بود، بدو دست یافتند و سعید که از عمار جوانتر بود از او سبقت گرفته و ابن خطل را کشت. رسول اللهج به این دلیل به کشتن وی امر نمود که وی قبلا مسلمان بوده و رسول اللهج وی را تصدیق کرده و او را همراه مردی از انصار و غلام مسلمانی که خدمتش را می‌کرد، فرستاد، پس در جایی فرود آمدند که وی به غلام امر کرد تا بز نری را ذبح کند و غذایی را برای او آماده کند و خود خوابید؛ اما در حالی بیدار شد که غلام چیزی برای وی تدارک ندیده بود، از این رو به وی حمله کرده و او را کشت. پس از این کافر و مرتد شده و دو آوازه-خوان اختیار کرد که در هجو و تحقیر رسول اللهج آواز می‌خواندند. بنابراین، رسول اللهج بر کشتن آندو آوازه خوان به همراه وی امر کردند.

اما مقیس بن صبابه: مردم در بازار به وی دست یافتند و او را کشتند. اما عکرمه از راه دریا سفر کرد که دچار طوفان شدند، پس صاحبان کشتی به اهل آن گفتند: اخلاص داشته باشید که در اینجا اله و معبودهای تان شما را از چیزی بی‌نیاز نمی‌کنند؛ عکرمه گفت: به الله سوگند، اگر در دریا جز اخلاص مرا نجات ندهد، در خشکی غیر از آن نجاتم نمی‌دهد. پرودگارا با تو عهد می‌بندم، اگر مرا از مصیبتی که در آن هستم، به سلامت داری، نزد محمد رفته و دستم را در دستش گذاشته و قطعا او را بخشنده و کریم می‌یابم. سعد می‌گوید: پس آمده و اسلام آورد.

اما عبدالله بن سعد بن ابی سرح: که نزد عثمان بن عفانس مخفی شده بود، زمانی که رسول اللهج مردم را برای بیعت فراخواند، عثمانس همراه وی آمد تا اینکه رسول اللهج را از حضور وی آگاه کرد و گفت: یا رسول الله، عبدالله بیعت کند؟ سعد می‌گوید: رسول اللهج سرشان را بلند کرده و به وی نگاه کردند و این عمل را سه بار انجام دادند و هر بار از پاسخ دادن امتناع می‌ورزیدند. پس از این با وی بیعت کردند. سپس به اصحابشان روی آورده و فرمودند: «أَمَا كَانَ فِيكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ يَقُومُ إِلَى هَذَا حَيْثُ رَآنِي كَفَفْتُ يَدِي عَنْ بَيْعَتِهِ فَيَقْتُلُهُ»«آیا در میان شما فردی رشید و راه یافته نیست، تا وقتی که دید از بیعت با وی خودداری می‌کنم، برخاسته و او را بکشد؟» صحابه گفتند: یا رسول‌الله، نمی‌دانستیم که در نفس شما چه می‌گذرد و منظورتان چیست، چرا با چشم تان به سوی ما اشاره نکردید؟ رسول اللهج فرمودند: «إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ خَائِنَةُ أَعْيُنٍ» «براستی بر هیچ پیامبری شایسته نیست که برای وی نگاه خائنانه و مخفیانه باشد.»

ابن ابی سرح کاتب وحی رسول اللهج بود که مرتد شده و به اهل شرک ملحق شده و بر رسول الله دروغ بسته بود([۱۸۴] ).

۳- رسول اللهج ابوموسی اشعریس را به یمن فرستاد و به دنبال وی، معاذ بن جبلس را نیز فرستاد. وقتی معاذ نزد ابوموسی رسید، ابوموسیس بالشتی برای وی قرار داد (تا بر آن بنشیند) و گفت: بنشین؛ در این هنگام معاذس مردی را دید که در بند است، گفت: این مرد کیست؟ ابوموسیس گفت: یهودی است که اسلام آورده و پس از آن به یهودیت بازگشته است. معاذس گفت: تا کشته نشود، نمی‌نشینم، حکم الله و رسولشج می‌باشد. ابوموسیس گفت: آری، این گونه است، بنشین. معاذس گفت: تا کشته نشود، نمی‌نشینم، حکم الله و رسولشج می‌باشد. - سه بار این جمله را تکرار کرد - پس ابوموسی امر کرد و وی را کشتند([۱۸۵] ).

معاذس در این حدیث یادآوری کرد که حکم الله و رسولشج در مورد مرتد، کشته شدن می‌باشد و به استتابه از وی امر نکرد. و اگر استتابه واجب می‌بود، معاذ از آن غفلت نمی‌کرد، گرچه بعضی از روایات بیانگر آن است که از آن فرد، قبلا طلب توبه و استتابه شده بود. لیکن حجت آن است که معاذس یادآوری کرد که حکم الله و رسولشج آن است که مرتد کشته می‌شود و در این مورد استتابه‌ از وی را ذکر نکرد، گویا وی این گونه فهمیده بود که استتابه مستحب می‌باشد و نه واجب، از این رو در اینجا بدان امر نکرد. والله تعالی اعلم.

[۱۸۲] رواه البخاري (۱۸۴۶) (۳۰۴۴) (۴۲۸۶) ومسلم (۱۳۵۷) والترمذي (۱۶۹۳) وابن حبان (۳۷۲۱) والنسائي (۲۸۶۷) وأبوداود (۲۶۸۵) وأحمد (۱۲۰۶۸) ومالك (۲۴۷) وابن خزيمة (۳۰۶۳) والبيهقي في السنن الكبرى (۹۸۴۰) والطبراني في المعجم الأوسط (۹۰۳۴) وأبي يعلى (۳۵۳۹). [۱۸۳] رواه النسائي (۴۰۶۷) وأبوداود (۲۶۸۳) عن عكرمه عن ابن عباس رضي الله عنهما. [۱۸۴] عبدالله بن ابی سرح کاتب وحی رسول اللهج بود که شیطان وی را دچار لغزش نمود، پس به کفار ملحق شد. رسول الله در روز فتح مکه به کشتن وی امر کرد. عثمانس وی را امان داد، از این رو رسول اللهج نیز او را امان دادند. ابن تیمیه قصه‌ی وی و روایات ابن اسحاق و واقدی در مورد آن را در کتاب «الصارم المسلول» ۲/۲۲۱-۲۲۴ ذکر کرده است. [۱۸۵] رواه البخاري (۶۹۲۳) ومسلم (۱۷۳۳) وأحمد (۱۹۶۶۶) وأبوداود (۴۳۵۴).

ادله ای که در آن استتابه‌ی از مرتد وارد شده است:

۱- از معاذ بن جبلس روایت است که رسول اللهج هنگامی که وی را به سوی یمن فرستاد، بدو فرمودند([۱۸۶] ): «أَيُّمَا رَجُلٍ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ فَادْعُهُ، فَإِنْ تَابَ فَاقْبَلْ مِنْهُ، وَإِنْ لَمْ يَتُبْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ، وَأَيُّمَا امْرَأَةٍ ارْتَدَّتْ عَنِ الْإِسْلَامِ فَادْعُهَا، فَإِنْ تَابَتْ فَاقْبَلْ مِنْهَا، وَإِنْ أَبَتْ فَاسْتَتِبْهَا» «هرگاه مردی از اسلام برگشته و مرتد شد، پس وی را به اسلام دعوت کن، اگر توبه کرد، از وی قبول کن و اگر توبه نکرد گردنش را بزن. و هر زنی که از اسلام برگشته و مرتد شد، وی را به سوی اسلام دعوت کن، اگر توبه کرد، از وی قبول کن و اگر امتناع ورزید، وی را وادار به توبه کن.»

۲- از عروه بن زبیرس روایت است:([۱۸۷] ) زمانی که ابوبکر صدیقس خالد بن ولیدس را به سوی اعرابی که مرتد شده بودند، فرستاد، بدو امر کرد: تا آن‌ها را به سوی اسلام و پذیرش آن دعوت دهد و آنان را از آنچه در اسلام برای آن‌ها و بر علیه آن‌ها می‌باشد، آگاه کند و بر هدایت شان حریص باشد، پس هرکس از مردم چه سیاه و چه سفید، وی را اجابت کرد، از آن‌ها بپذیرد، زیرا او فقط با کسانی که به الله متعال کفر ورزیدند، در مقابل ایمان به الله متعال می‌جنگد، از این رو اگر دعوت شدگان به اسلام، اجابت کنند و خالصانه ایمان آورند، بر وی راهی بر آن‌ها نیست و الله متعال حسابرس و نگه دارنده آن‌ها خواهد بود و هرکس که از اسلام بازگشته و پس از دعوت به اسلام اجابت نکرده، کشته می‌شود.

۳- و از انس بن مالکس روایت است([۱۸۸] ) که در آن آمده است که گفت: بر عمر بن خطابس وارد شدیم که فرمود: ای انس، شش گروهی که از بکر بن وائل از اسلام برگشته و مرتد شده و به مشرکین ملحق شدند، چه شد؟ انس گفت: ای امیر مومنان، در جنگ کشته شدند. پس ایشان انا لله وانا الیه راجعون گفتند. گفتم: آیا راه دیگری جز کشته شدن داشتند؟ فرمود: بله، اسلام را بر آن‌ها عرضه می‌کردم، پس اگر از آن ابا می‌ورزیدند، آن‌ها را به زندان می‌انداختم.

۴- از عبدالرحمن بن محمد بن عبدالقاری از پدرش روایت است که گفت([۱۸۹] ): زمانی-که سعد و ابوموسیم تستر را فتح کردند، شخصی از سوی آنها بر عمر بن خطابس وارد شد، پس عمرس از وی در مورد مردم پرسید و او نیز اخبار را منعکس نمود. پس از این عمر بن خطابس فرمود: آیا نزد شما خبری از مغرب هست؟ گفت: آری، مردی پس از اسلامش کافر شد. عمرس گفت: با او چه کردید؟ گفت: او را گرفته و گردنش را زدیم. عمرس گفت: چرا او را سه روز حبس نکردید و هر روز تکه ای نان برای خوردن به وی ندادید و از وی استتابه نکردید، شاید توبه می‌کرد یا به امر خداوند بازمی گشت. پروردگارا، من حاضر نبودم و بدان امر نکردم و زمانی که خبر آن به من رسید بدان راضی نبودم.

۵- از حارثه بن مضرب روایت است که می‌گوید([۱۹۰] ): نماز صبح را همراه عبدالله بن مسعودس خواندم، زمانی که سلام داد، مردی بلند شده و به ایشان خبر داد که به مسجد بنی-حنیفه - مسجد عبدالله بن نواحه - رفته و شنیده که موذن آن‌ها شهادت می‌دهد که هیچ معبود به حقی جز الله متعال نیست و مسیلمه کذاب فرستاده‌ی اوست و اهل مسجد نیز بر این باور می‌باشند. پس ابن مسعودس گفت: چه کسی به آنجا می‌رود؟ شخصی برخاست و گفت: من به سوی ابن نواحه و اصحابش می روم، پس درحالی که من نشسته بودم، همراه آن‌ها آمد. پس عبدالله بن عباسس به عبدالله بن نواحه گفت: آن را در کجای قرآن خواندی؟ گفت: من از شما نسبت بدان متقی‌تر می‌باشم. ابن مسعودس گفت: توبه کن. راوی می‌گوید: وی اباورزید. راوی می‌گوید: عبدالله بن مسعود، قرظه بن کعب الانصاری را امر کرد (تا وی را بکشد) قرظه وی را به بازار برده و گردنش را زد. راوی می‌گوید: از ابن مسعودس شنیدم که گفت: هرکس از کشته شدن ابن نواحه در بازار خوشحال می‌شود، پس بر اوست که به سوی بازار خارج شده و بدو نگاه کند. حارثه می‌گوید: من از کسانی بودم که به سوی بازار خارج شدم و وی آماده کشته شدن شده بود. پس از این ابن مسعودس در مورد افرادی که همراه ابن نواحه بودند، با مردم مشورت کرد که عدی بن حاتمس به کشتن آن‌ها مشورت داد که جریر و اشعث برخاستند و گفتند: نه، بلکه از آن‌ها توبه بخواه و آن‌ها را به قومشان واگذار کن؛ پس از آن‌ها استتابه کرد که توبه کردند و به اقوام شان سپرده شدند.

۶- از سلیمان بن موسی روایت است که گفت: عثمان بن عفانس مرتد را سه بار به اسلام دعوت می‌داد و پس از این او را می‌کشت. و از محمد بن ابی بکر روایت است که نامه‌ای به علی بن ابی طالبس نوشت و از ایشان در مورد زنادقه‌ی مسلمین سوال کرد. علیس گفت: اما اسلام بر زنادقه عرضه می‌شود، اگر اسلام آوردند که خوب، وگرنه کشته می‌شوند([۱۹۱] ).

۷- از عبدالملک بن عمیر روایت است که گفت([۱۹۲] ): علیس را درحالی دیدم که با برادرم بنی عجل المستورد بن قبیصه که بعد از اسلامش مسیحی شده بود، نزد وی آمدم. پس علیس بدو گفت: سخنی در مورد تو شنیدم؟ گفت: چه چیزی در مورد من شنیدی؟ فرمود: شنیدم که مسیحی شدی. گفت: من بر دین مسیح هستم. علیس بدو گفت: من هم بر دین مسیح هستم. سپس علیس به وی گفت: در مورد مسیح چه می‌گویی؟ راوی می گوید: پس با هم به گونه‌ای سخن گفتند که بر من مخفی ماند. سپس علیس گفت: او را لگدمال کنید، پس لگدمال شد تا اینکه مرد. به شخصی که نزدیک من بود، گفتم: چه گفت؟ گفت: که وی گفته که پروردگارش مسیح است.

۸- از شعبی از علیس روایت است که گفت([۱۹۳] ): مرتد سه بار استتابه می‌شود، سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ كُفۡرٗا.

۹- و از لیث بن سعد از عبد ربه بن سعید روایت است که گفت([۱۹۴] ): شنیدم که ابن شهاب می‌گوید: اگر زندیق انکار کرده و بر وی اقامه‌ی بینه شده باشد، قطعا کشته می‌شود و اگر اعتراف کرده و توبه کند، قطعا قتلش ترک می‌شود.

۱۰- و از معمر از زهری در مورد زنی که پس از اسلامش کافر شده، روایت است که گفت([۱۹۵] ): استتابه می‌شود، پس اگر اسلام آورد که خوب، وگرنه کشته می‌شود.

و از معمر از سعید از ابی معشر از ابراهیم در مورد زنی که مرتد شده روایت است که گفت([۱۹۶] ): استتابه می‌شود، پس اگر توبه کرد که خوب، وگرنه کشته می‌شود.

۱۱- و از ابراهیم نخعی روایت است که گفت([۱۹۷] ): هرگاه شخصی از اسلام مرتد شده و از آن برگشت، استتابه می‌شود.

این آثار بیانگر آن است که برخی از صحابه و تابعین و علمای پس از ایشان به استتابه‌ی مرتد، قبل از کشته شدن معتقد بودند.

جمع بین این آثار مقتضی استحباب استتابه می‌باشد و این مذهب گروهی از سلف صالح و بعد از ایشان می‌باشد و این قول اولی و احوط بوده و ما بر این قول هستیم. والله تعالی اعلم.

امام شافعی می‌گوید: هرگاه مرد یا زنی از اسلام برگشته و مرتد شد، هر کدام که مرتد شده، فورا استتابه می‌شود. ظاهر خبر در این مورد آن است که استتابه می‌شوند، از این رو اگر توبه کند که خوب، وگرنه کشته می‌شود. و گاهی در خبر، استتابه تا مدتی رخصت داده شده است.

مالک از عبدالرحمن بن محمد بن عبدالقاری از پدرش روایت کرده که گفت: شخصی از سوی ابوموسی اشعریس بر عمر بن خطابس وارد شد که ایشان از وی در مورد مردم سوال کرد. وی ایشان را از حال مردم آگاه نمود. سپس فرمود: آیا از مغرب خبری داری؟ گفت: آری، مردی پس از اسلامش کافر شد. عمرس فرمود: با او چه کردید؟ گفت: وی را پیش آورده و گردنش را زدیم. پس عمر بن خطابس فرمود: چرا وی را سه روز حبس نکردید و هر روز مقداری نان به وی ندادید و از او استتابه نکردید، شاید توبه می‌کرد و به امر الله متعال باز می‌گشت. پروردگارا، من حاضر نبودم و بدان امر نکردم و زمانی که خبرش به من رسید، از آن راضی نبودم.

و در حبس سه روز دو قول می‌باشد:

قول اول: از رسول اللهج ثابت است که فرمودند: «لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِإِحْدَى ثَلَاثٍ: رَجُلٌ كَفَرَ بَعْدَ إِسْلَامِهِ، أَوْ زَنَى بَعْدَ إِحْصَانِهِ، أَوْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ» «خون مسلمان جز با یکی از سه چیز حلال نمی‌شود: مردی که پس از اسلامش، کافر شود یا پس از ازدواجش، زنا کند، یا کسی را بدون اینکه شخص دیگری را کشته باشد، بکشد.»

بنابراين شخصی که پس از اسلامش کافر شده، درواقع دینش را که دینی حق بوده، تغییر داده است و رسول اللهج در مورد آن به درنگی موقت دستور ندادند ... تا اینکه می‌گوید: و کسی که می‌گوید: پس از کافر شدن وی، تانی و صبر نمی‌کنیم، در واقع بر این اعتقاد است که حدیثی که از عمرس روایت شده، که اگر من بودم سه روز وی را زندانی می‌کردم، ثابت نیست.

قول دوم: سه روز زندانی می‌شود. قائلین به این قول بر آنچه که عمر بن خطابس بدان امر نمود، استناد کرده‌اند([۱۹۸] ).

می گویم: (عبدالحکیم حسان): آنچه امام شافعی ذکر نمود، مذهبی است که برخی از اهل علم که به وجوب استتابه قائل نیستند، آن را قوی دانسته‌اند درحالی که رای امام عمرس مبنی بر تاخیر استتابه تا مدتی که اصرار بر کفر و عنادش آشکار شود، اولی می‌باشد.

ماوردی می‌گوید([۱۹۹] ): مرتد قبل از کشته شدن، استتابه می‌شود، پس اگر توبه کرد، خونش محفوظ می‌ماند. و حسن بصری می‌گوید: مرتد بدون استتابه کشته می‌شود. و عطا می‌گوید: اگر در حالت اسلام به دنیا آمده است، بدون استتابه کشته می‌شود. و اگر در کفر به دنیا آمده، سپس اسلام آورده، کشته نمی‌شود مگر پس از استتابه، زیرا رسول اللهج فرمودند: «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ»«هرکس دینش را تغییر داد، او را بکشید.» که در این حدیث، رسول اللهج تنها به کشتن وی امر نموده است.

ماوردی می‌گوید: دلیل ما روایت عروة از عایشهل می‌باشد که می‌گوید([۲۰۰] ): روز احد زنی مرتد شد که رسول اللهج امر نمود تا استتابه شود، پس اگر توبه کرد که خوب، وگرنه کشته می‌شود. و این نص است. (پس از این به حدیث عمرس استناد می‌کند.) و روایت شده که ابن مسعودس در مورد قومی که مرتد شده بودند، نامه‌ای به عثمانس نوشت. پس عثمانس نامه‌ای در پاسخ به وی با این مضمون نوشت: آن‌ها را به سوی دین حق و شهادت لاإله إلاالله دعوت بده، اگر اجابت کردند، راهشان را بازگذار و اگر امتناع ورزیدند، آن‌ها را بکش. پس عده‌ای اجابت کرده و راهشان باز گذاشته شد و برخی امتناع ورزیدند که ابن مسعودس آن‌ها را کشت.

ابن حجر رحمه الله می‌گوید: ابن بطال می‌گوید: در استتابه‌ی مرتد اختلاف است، چنان-که گفته شده: از وی استتابه می‌شود، اگر توبه کرد که خوب، وگرنه کشته می‌شود و این قول جمهور می‌باشد. و گفته شده: فی الحال و فورا کشتن وی واجب است؛ این روایت از حسن و طاوس آمده و اهل ظاهر به این قول معتقدند.

می‌گویم: و ابن منذر آن را از معاذ و عبید بن عمیر نقل کرده است و رفتار امام بخاری این قول را نشان می‌دهد، چرا که ایشان به آیاتی که در آن ذکری از استتابه نیست و عمومیت رهنمود نبوی که می‌فرمایند: «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ» و پس از آن به قصه‌ی معاذس استدلال کرده‌اند.

امام طحاوی می‌گوید: آن‌ها بر این قول رفته‌اند که حکم کسی که از اسلام خارج شود، حکم حربی است که دعوت به وی رسیده است، از این رو قبل از دعوت به اسلام کشته می‌شوند. گفتند: استتابه تنها برای کسی که از اسلام خارج شده، تشریع شده است نه برای کسی که با بصیرت و آگاهی از اسلام خارج شده است. بنابراین کسی که با آگاهی از اسلام خارج شود، برای وی استتابه ای نمی‌باشد. پس از این موافقت ابویوسف با این دیدگاه را نقل می‌کند. لیکن می‌گوید: اگر مرتد برای توبه مبادرتا اقدام کند، راهش بازگذاشته شده (و توبه‌ی وی پذیرفته می‌شود) و امرش به الله متعال سپرده می‌شود. و از ابن عباس و عطا روایت است که اگر مرتد از همان ابتدا مسلمان بوده، استتابه نمی‌شود و در غیر این صورت استتابه می‌شود. و ابن القصار به قول جمهور مبنی بر اجماع سکوتی استدلال کرده است، چرا که عمرس در مورد مرتدی که بدون استتابه کشته شد، فرمود: چرا وی را سه روز حبس نکردید و در هر روز تکه ای نان برای خوردن به وی ندادید، شاید توبه کرده و الله متعال توبه‌اش را قبول می‌کرد. می‌گوید: هیچیک از صحابه با ایشان مخالفت نکردند، گویا آن‌ها از این فرموده‌ی رسول اللهج «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ» این گونه فهمیده بودند که اگر بر دینش بازنگشت، کشته می‌شود. و الله متعال در سوره توبه آیه ۵ می‌فرماید: ﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ [التوبة: ۵] «اگر توبه كردند و (از كفر برگشتند و به اسلام گرويدند و براي نشان دادن آن) نماز خواندند و زكات دادند، (ديگر از زمره شمايند و ايشان را رها سازيد و) راه را بر آنان باز گذاريد([۲۰۱] ).»

ابن قدامه رحمه الله مذهب قائلین به وجوب استتابه مرتد و تانی و صبوری برای مدتی را ترجیح داده است. وی می‌گوید: مرتد کشته نمی‌شود مگر پس از آنکه سه روز استتابه شود. این قول اکثر اهل علم می‌باشد از جمله: عمر، علی، عطاء، نخعی، مالک، ثوری، اوزاعی، اسحاق و اصحاب رای و از احمد روایتی دیگر نقل شده که استتابه را واجب نمی‌داند، لیکن قائل به استحباب آن می‌باشد. و این قول دوم امام شافعی و قول عبید بن عمیر و طاوس می‌باشد و از حسن در مورد این فرموده‌ی رسول اللهج: «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ» روایت شده که در آن ذکری از استتابه نشده است و روایت شده: زمانی که معاذس بر ابوموسی اشعریس وارد شد، ابوموسیس بالشتی برای وی انداخت تا بر آن بنشیند و بدو گفت: بنشین، که ناگاه معاذس مردی را دید که در بند است، گفت این مرد کیست؟ ابوموسیس گفت: یهودی است که اسلام آورده و پس از آن به یهودیت بازگشته است. پس معاذس گفت: نمی‌نشینم تا کشته شود. حکم الله و رسولشج می‌باشد. و این جمله را سه بار تکرار کرد که ابوموسیس امر کرد و او را کشتند.» در این حدیث ذکری از استتابه نیست و از طرفی آن شخص به سبب کفرش کشته شد، بنابراین همچون کافر اصلی استتابه وی واجب نمی‌باشد. و اگر قبل از استتابه کشته شود، کسی که وی را می‌کشد، ضامن نبوده و اگر کشتن وی قبل از استتابه حرام می‌بود، ضامن می‌بود.

و دلیل ما حدیث ام مروان است و مالک در موطا از عبدالله بن عبدالقاری از پدرش روایت کرده که شخصی از جانب ابوموسی اشعریس بر عمرس وارد شد، که عمرس بدو گفت: آیا از مغرب خبری داری؟ گفت: آری، مردی پس از مسلمان شدن، کافر شد. عمرس فرمود: با او چه کردید؟ وی گفت: او را پیش آورده و گردنش را زدیم. امام عمرس گفت: آیا او را سه روز حبس نکردید و هر روز تکه ای نان برای خوردن به وی ندادید، شاید توبه کرده و به امر الله متعال بازمی گشت. پروردگارا من حاضر نبودم و بدان امر نکردم و زمانی که این خبر به من رسید از آن راضی نبودم.

بنابراین اگر استتابه واجب نمی‌بود، عمر بن خطابس از عمل آن‌ها اظهار برائت نمی‌کرد([۲۰۲] ).

امام قرطبی رحمه الله می‌گوید: علما در مورد استتابه‌ی مرتد اختلاف کرده‌اند. گروهی گفته‌اند: استتابه می‌شود، اگر توبه کرد که خوب، وگرنه کشته می‌شود. و برخی معتقدند: مدت کوتاهی استتابه می‌شود. و بعضی قائل بر این اند که بر اساس آنچه از علی و عثمان م روایت شده، سه روز استتابه می‌شود و این قول مالک نیز می‌باشد. و حسن می‌گوید: صد بار استتابه می‌شود و از وی نیز روایت شده که مرتد بدون استتابه کشته می‌شود. و شافعی در یکی از دو قولش، قائل بدان می‌باشد و یکی از دو قول طاوس و عبید بن عمیر همین می‌باشد.

و سحنون ذکر نموده که عبدالعزیز بن ابی سلمه الماجشون می‌گفت: مرتد بدون استتابه کشته می‌شود و به حدیث معاذ و ابو موسی م استناد می‌کرد. و ابویوسف از ابوحنیفه نقل می‌کند که اسلام بر مرتد عرضه می‌شود، اگر اسلام آورد که خوب، وگرنه همانجا کشته می‌شود مگر اینکه بخواهد بدو وقت داده شود. بنابراین اگر متقاضی این وقت بود، سه روز به وی مهلت داده می‌شود و مشهور از ایشان و اصحابش آن است که مرتد کشته نمی‌شود مگر پس از استتابه([۲۰۳] ).

امام طحاوی می‌گوید: مردم در مورد شخصی که از اسلام مرتد شده، سخن گفته‌اند که آیا استتابه می‌شود یا نه؟ گروهی گفته‌اند: اگر امام از مرتد استتابه کند، بهتر است، اگر توبه کرد که خوب، وگرنه کشته می‌شود. و از کسانی که بدین قول قائلند، امام ابوحنیفه و ابویوسف و محمد رحمهم الله می‌باشند. و عده‌ای گفته‌اند: استتابه نمی‌شود و حکم مرتد را مانند حکم حربی قرار داده‌اند، چرا که دعوت به وی رسیده است و آن‌ها نسبت بدان کوتاهی ورزیده‌اند. و گفته‌اند: استتابه فقط از کسانی واجب می‌باشد که از اسلام خارج شدند، نه از کسی که از روی عمد و با آگاهی از اسلام خارج شود. از این رو کسی که عمدا و با آگاهی از اسلام به سوی غیر آن خارج شود، قطعا کشته شده و استتابه نمی‌شود. و این قولی است که ابویوسف در کتاب «الإملاء» بدان قائل است و مي‌گويد: وی را می‌کشم و از او استتابه نمی‌کنم مگر اینکه برای توبه مبادرتا اقدام کند که در این صورت راهش را باز می‌گذارم و امرش را به الله متعال می‌سپارم.

روایات در زمینه‌ی استتابه‌ی مرتد و ترک آن، از اصحاب رسول اللهج مختلف می‌باشد - که امام طحاوی برخی از آثاری که پیشتر ذکر کردیم، از جمله اثر عمرس را ذکر کرده - سپس می‌گوید: بر این اساس، سعد و ابوموسی م استتابه نکردند درحالی که عمرس دوست داشت استتابه کند؛ و احتمال دارد که این بدان خاطر بوده که ایشان امید توبه از مرتد داشتند و با وجود عملکرد آن‌ها در کشتن مرتد، بدون استتابه، چیزی را بر آن‌ها واجب نکرد زیرا آن‌ها بر چیزی که معتقد بودند، عمل کردند، با وجود این که عمل شان با رای امام شان مخالف بوده است. امام طحاوی بعد از ذکر اثر ابن مسعودس می‌گوید: و این عبدالله بن مسعودس است که ابن نواحه را کشته و توبه‌اش را قبول نکرد چرا که می‌دانست، چنین توبه کردن از اخلاق وی می‌باشد، چنا ن که هرگاه مغلوب می‌شود، توبه کرده و چون راه بر وی گشوده می‌شود، بر آنچه که در قبل بود، باز می‌گردد([۲۰۴] ).

می‌گویم (عبدالحکیم حسان): قول راجح - والله تعالی اعلم - عدم وجوب استتابه می‌باشد زیرا در ادله تصریحی نسبت به شرط بودن استتابه پیش از کشتن مرتد نیست. و نهایتِ آنچه ادله می‌رساند، عرضه‌ی توبه بر مرتد و اینکه اگر توبه کرد، راهش بازگذاشته می‌شود، می‌باشد. و ادله وجوب قتل مرتد، در مورد کسی که استتابه می‌شود و آنکه استتابه نمی‌شود، عام می‌باشد؛ لیکن واجب است که عام بودن این ادله بر خاص حمل شود که در نتیجه قول به استحباب استتابه از مرتد، مقرر می‌گردد تا اینکه ادله با یکدیگر هماهنگی داشته و منسجم شود. این در حالی است که ابن القصار از مالکیه، بر وجوب استتابه، اجماع را حکایت کرده است - یعنی اجماع سکوتی - که قاضی عیاض آن را از وی در کتاب «الشفاء ۲/۱۰۲۳-۱۰۲۵» نقل کرده است. همچنین ابن تیمیه این اجماع را در «الصارم المسلول ص۳۲۳» نقل کرده است. اما این اجماع با آنچه ابن منذر از معاذس روایت کرده و نیز با آنچه حافظ بن حجر در موضوع استتابه از ابن عباس و عطا ذکر کرده است، که آندو گفته‌اند: اگر در اصل مسلمان بوده، استتابه نمی‌شود وگرنه استتابه می‌شود، نقض می‌گردد. و همچنین اجماع ائمه با تصریح امام ابوحنیفه و ابویوسف و محمد به استحباب استتابه و عدم وجوب آن و با آنچه ماوردی و غیر او از حسن و عطا و آنچه ابن قدامه و غیر او از احمد و شافعی نقل می‌کنند، منقوض می‌باشد. آنجا که ابن قدامه رحمه الله می‌گوید: و از احمد روایت دیگری ذکر شده که استتابه را واجب نمی‌داند، لیکن به استحباب آن قائل می‌باشد. و این قول دوم شافعی می‌باشد. همچنین ابن قدامه می‌گوید: و این از عبید بن عمیر و حسن و طاوس روایت شده است. والله تعالی اعلم([۲۰۵] ).

هشدار([۲۰۶] ):

اجرا کردن حدود شرعی و استتابه از تارک الصلاة، موکول به امام یا سلطانی مسلمان، مقتدر و صاحب سلطه می‌باشد که بتواند بدون ایجاد فتنه ای عظیم، حدود شرعی را اجرا نماید. بنابراین تاکید می‌کنیم که مسلمانان نباید بصورت فردی، به این امر مهم اقدام نمایند چون اینکار عواقب و پیامدهای ناگواری به دنبال دارد که بر شمردن آن‌ها ممکن نیست.

[۱۸۶] هذا الحديث رواه الطبراني عن معاذ وقد حسنه ابن حجر العسقلاني ولكن قال الهيثمي: وفيه سامر لم يسم، قال مكحول عن ابن أبي لأبي طلحة اليعمري وبقيه رجاله ثقات، وبالرجوع إلى المعجم الكبير للطبراني وجدته قد رواه عن الحسين بن إسحاق التستري ثنا هرمز بن معلى ثنا محمد بن سلمة عن الفزاري عن مكحول عن بن أبي طلحة الىعمري عن أبي ثعلبة الخشني عن معاذ بن جبل أن رسول الله قال له حين بعثه إلى إلىمن (أيما رجل ارتد عن الإسلام... ) الحديث وليس في إسناده من لم يسم سوى ابن أبي طلحة الىعمري والراجح أنه معدان بن أبي طلحة الىعمري ويقال بن طلحة الىعمري شامي وهو تابعي ثقة من كبار التابعين كما قال في معرفة الثقات. [۱۸۷] السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۴۹). [۱۸۸] السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۸۸). [۱۸۹] سنن الصغيرللبيهقي (۳۱۷۰)، السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۸۷)، موطأ مالك (۲۷۲۸). [۱۹۰] السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۸۴). [۱۹۱] السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۵۳). [۱۹۲] السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۸۵). [۱۹۳] السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۸۹). والآيه في سوره النساء. [۱۹۴] السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۵۴). [۱۹۵] السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۶۸)، دارقطني (۳۲۱۹)، مصنف عبدالرزاق (۱۸۷۲۵). [۱۹۶] السنن الكبرى للبيهقي (۱۶۸۶۸)، دارقطني (۳۲۲۰)، مصنف ابن أبي شيبة (۲۹۰۰۰) (۳۲۷۸۱)، مصنف عبدالرزاق (۱۸۷۲۶). [۱۹۷] مصنف ابن أبي شيبة (۳۲۷۵۲). [۱۹۸] الأم للشافعي۱/۲۵۸، راجع تفسير القرطبي۳/۴۷. [۱۹۹] حكم المرتد للماوردي۵۷-۶۰، والحديث رواه البيهقي (۱۶۸۵۲) وعبدالرزاق (۱۸۷۰۷) وابن المنذر. [۲۰۰] دارقطني (۳۲۱۴). [۲۰۱] فتح الباري۱۲/۲۷۰، راجع المجموع۲۱/۷۸، بدائع الصنائع۷/۱۳۵. [۲۰۲] المغني لابن قدامة ۸/۱۲۴-۱۲۵، ط: دارالحديث. [۲۰۳] تفسير القرطبي۳/۴۷. [۲۰۴] شرح معاني الآثار للطحاوي۳/۲۱۰-۲۱۲، راجع شرح سنن ابن ماجه۱/۱۸۲. [۲۰۵] پایان کلام در مورد استتابه‌ی تارک نماز به سبب ارتداد از کتاب حکم تارک نماز از عبدالحکیم حسان. [۲۰۶] به نقل از كتاب حكم تارك نماز نوشته‌ی عبدالمنعم مصطفی حلیمه صفحه‌ی آخر.

نماز شب را در روز و نماز روز را در شب خواندن و قضای نماز فوت شده چگونه است؟

جواب مساله پنجم و آن اینکه: این مساله دو صورت دارد:

صورت اول: به نص و اجماع قبول می‌شود و آن زمانی است كه نماز روز به سبب خواب یا فراموشی فوت شده باشد، از این رو آن را در شب می‌گزارد و یا بالعکس. در صحیحین([۲۰۷] ) از انس بن مالکس از رسول اللهج روایت است که فرمودند: «مَنْ نَسِيَ صَلَاةً، أَوْ نَامَ عَنْهَا، فَكَفَّارَتُهَا أَنْ يُصَلِّيَهَا إِذَا ذَكَرَهَا» «هرکس نمازي را فراموش کرد يا در وقت آن نماز خواب بود، کفاره‌اش خواندن آن نماز در لحظه‌ای است که آن را به ياد مي‌آورد.»

همچنین مسلم([۲۰۸] ) از انس بن مالکس روایت می‌کند که گفت: رسول اللهج فرمودند: «إِذَا رَقَدَ أَحَدُكُمْ عَنِ الصَّلَاةِ، أَوْ غَفَلَ عَنْهَا، فَلْيُصَلِّهَا إِذَا ذَكَرَهَا»، فَإِنَّ اللهَ يَقُولُ: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤[طه: ۱۴] «هرگاه یکی از شما از نماز خواب ماند یا اینکه از آن غافل شد، هرگاه آن را به یاد آورد، بخواند. چرا که الله متعال می‌فرماید: نماز را هنگام ياد من، برپا دار.»

و در صحیح مسلم([۲۰۹] ) از ابوهریرهس روایت است که رسول اللهج هنگام برگشت از غزوه خیبر، شبانه سیر می‌کردند تا اینکه خواب بر ایشان غلبه کرد و در آخر شب برای استراحت فرود آمده و به بلال فرمودند: «اكْلَأْ لَنَا اللَّيْلَ» «شب را بر ما نگهبانی بده.» پس بلال به اندازه ای که برای وی مقدر بود نماز گزارد. رسول اللهج و اصحاب گرامي ايشان خوابیدند. هنگامی که فجر نزدیک شد بلالس به شترش تکیه کرده و چشمان بلال بر وی غلبه یافت. بنابراین نه رسول اللهج و نه هیچیک از اصحاب ش برای نماز بیدار نشدند تا اینکه نور خورشید بر آن‌ها تابید و اولین آن‌ها که بیدار شد، رسول اللهج بود. پس رسول اللهج نگران و بیمناک شده و فرمودند: «أَيْ بِلَالُ» یا بلال؛ بلال گفت: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله، آنچه نفس شما را به خود کشید، نفس مرا نیز به خود کشید. قتاده می‌گوید: پس شترهای شان را مقداری جا به جا کردند، سپس رسول اللهج وضو گرفته و بلالس را بر اقامه‌ی نماز امر نمود و نماز صبح را بر آن‌ها گزارد. هنگامی که نماز را قضا کردند، فرمودند: «مَنْ نَسِيَ الصَّلَاةَ فَلْيُصَلِّهَا إِذَا ذَكَرَهَ» فَإِنَّ اللهَ قَالَ:﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤» «هرکس نماز را فراموش کرد، هرگاه آن را به یاد آورد، بخواند. چرا که الله متعال می‌فرماید: نماز را هنگام ياد من، برپا دار.»

و در صحیحین([۲۱۰] ) از عمران بن حصینس مانند این قصه روایت شده است. و در صحیح مسلم([۲۱۱] ) از ابی قتاده روایت است که گفت: صحابه خواب ماندن شان از نماز را برای رسول اللهج ذکر کردند، رسول اللهج فرمودند: «إِنَّهُ لَيْسَ فِيَّ النَّوْمِ تَفْرِيطٌ، إِنَّمَا التَّفْرِيطُ عَلَى مَنْ لَمْ يُصَلِّ الصَّلَاةَ حَتَّى يَجِيءَ وَقْتُ الصَّلَاةَ الْأُخْرَى»«در خوابیدن کوتاهی و اهمال نیست، بی‌گمان کوتاهی و اهمال بر کسی است که نماز نمی‌گزارد تا اینکه وقت نماز دیگر می‌آید.» «چنین کسی دچار تقصیر و کوتاهی و تفریط شده است).

و در مسند امام احمد([۲۱۲] ) از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: رسول اللهج شبانه از حدیبیه بازگشتند که در زمینی هموار فرود آمدیم، پس فرمودند: «مَنْ يَكْلَؤُنَا؟» «چه کسی بر ما نگهبانی می‌دهد؟» بلال گفت: من نگهبانی می‌دهم. رسول اللهج فرمودند: «إِذًا تَنَامَ» «تو نیز می‌خوابی.» بلالس گفت: نه، (نمی‌خوابم). پس خوابید تا اینکه خورشید طلوع کرد و فلانی و فلانی که عمرس جزء آن‌ها بود بیدار شدند. پس عمرس گفت: با هم با صدای بلند سخن بگویید([۲۱۳] ).

پس رسول اللهج بیدار شدند و فرمودند: «افْعَلُوا مَا كُنْتُمْ تَفْعَلُونَ» «آنگونه که عمل کردید، عمل کنید.» هنگامی که برای بیدار کردن دیگران این گونه عمل کردند، رسول اللهج فرمودند: «هَكَذَا فَافْعَلُوا، لِمَنْ نَامَ مِنْكُمْ أَوْ نَسِيَ» «برای (بیدار کردن) کسی از شما که خواب مانده یا فراموش کرده، چنین عمل کنید.»

و این بین ائمه مورد اتفاق می‌باشد. اما در دو مساله اختلاف کرده‌اند: لفظی و حکمی.

اما اختلاف لفظی: آیا این نماز ادا نامیده می‌شود یا قضا؟ که در آن نزاع لفظی محض می‌باشد. و به این اعتبار که الله متعال نماز را بر آن‌ها فرض کرده است، قضا می‌باشد و به اعتبار وقتش در حق خواب مانده و کسی که آن را فراموش کرده، ادا محسوب می‌شود. چرا که وقت در حق هر دوی آن‌ها، زمانی است که آن را به یاد آورده و متوجه آن شوند. پس جز در زمانی که به ایقاع نماز در آن امر شدند (وقتی که آن را به یاد آورند)، نماز نمی‌گزارند. اما آنچه فقها در کتبشان در مورد این قول «فَلْيُصَلِّهَا إِذَا ذَكَرَهَا، فان ذلك وقتها»([۲۱۴] ) ذکر می‌کنند، زیاده‌ای است «فإن ذلك وقتها» که در هیچ یک از کتب حدیث، آن را نیافتم و برای آن اسنادی نمی‌دانم، لیکن بیهقی و دارقطنی([۲۱۵] ) از ابی الزناد از اعرج از ابوهریرهس روایت می‌کنند که رسول اللهج فرمودند: «مَنْ نَسِيَ صَلَاةً فَوَقْتُهَا إِذَا ذَكَرَهَا» «هرکس نماز را فراموش کرد، پس وقت آن زمانی است که آن را به یاد آورد.»

اما مساله حکمی: زمانی که بیدار شده و نماز را به یاد می‌آورد، آیا واجب است که فورا آن را به جا آورد یا اینکه تاخیر کردن از انجام آن بر وی جایز است؟

در این مورد دو قول می‌باشد: صحیح‌ترین آن‌ها وجوب فوری آن پس از بیداری یا یادآوری نماز می‌باشد که این قول جمهور علما می‌باشد. از جمله: ابراهیم نخعی، محمد بن شهاب زهری، ربیعه بن ابی عبدالرحمن، یحیی بن سعید الانصاری، ابوحنیفه، مالک، احمد و اصحاب ایشان و اکثر علما بر این قول می‌باشند. و ظاهر مذهب شافعی بیانگر آن است که خواندن نماز پس از بیدار شدن یا یادآوری، واجب تاخیری است. که بر این قول به نص استناد می‌کند که: رسول اللهج نمازی را که از آن خواب مانده بودند، در مکانی که در آن خواب ماند، نخواند، بلکه صحابه را امر نمود تا شترهای شان را به مکان دیگری انتقال داده و در آنجا نماز خواندند. و در حدیث ابو قتاده آمده است هنگامی که صحابه بیدار شدند، رسول اللهج فرمودند: «ارْكَبُوا» «سوار شوید.» پس سوار شدیم و حرکت کردیم تا اینکه خورشید مرتفع شد، پس رسول اللهج پیاده شده و ظرفی را که در آن آب بود، خواسته و وضو گرفت، سپس بلال برای نماز اذان داد که رسول اللهج دو رکعت نماز گزاردند و پس از آن نماز صبح را خواندند.

گفته‌اند: اگر قضای نماز واجب فوری بود، رسول اللهج تغییر مکان نمی داد تا نماز را به جا آورد.

جمهور در پاسخ به این استدلال گفتند: صحیح نیست که این مساله دستاویز قرار داده شود، چنان که گفته شود حضور شیطان در آن مکان سبب نماز نخواندن آن‌ها در آن مکان بود، چرا که حضور شیطان در مکان، عذری در تاخیر واجب نمی‌باشد.

امام شافعی می‌گوید: اگر وقت نماز فوت شده، تنگ و محدود می‌بود، رسول اللهج به خاطر شیطان آن را به تاخیر نمی‌انداخت، چرا که درحقیقت رسول اللهج درحالی که گلوی شیطان را فشار می‌دادند، نماز گزاردند([۲۱۶] ). امام شافعی می‌گوید: فشار دادن گلوی شیطان در نماز رساتر از مکانی است که در آن شیطان است. (از این رو جابجایی مکان توسط رسول اللهج بیانگر آن است که قضای نماز وجوبش تاخیری می‌باشد و این جابجایی به سبب حضور شیطان نبوده است وگرنه اولی این بود که در زمان عرضه شدن شیطان به ایشان در نماز، مکان نماز را تغییر دهند).

همچنین قائلین به وجوب تاخیری نماز فوت شده می‌گویند: نماز عبادتی است که وقتش تعین شده است، پس هرگاه فوت شد، قضایش فورا واجب نمی‌باشد همچون روزه‌ی رمضان، بلکه نسبت به روزه رمضان اولی می‌باشد زیرا در نماز بر خلاف روزه وقت اداء وسیع می‌باشد. از این رو گشادگی و فراخی وقت در قضای آن اولی می‌باشد.

و ابواسحاق مروزی می‌گوید: اگر قضای آن را به دلیل عذری به تاخیر انداخت، به دلیل حدیث قضایش علی التراخی می‌باشد و اگر قضایش را بدون عذر به تاخیر انداخت، قضایش علی الفور می‌باشد، تا اینکه با اهمال و کوتاهی و عصیان وی، رخصتی که نبوده ثابت نگردد.

جمهور به آنچه مسلم در صحیحش از ابوقتادهس روایت کرده استناد می‌کنند که: صحابه خواب ماندن شان از نماز را برای رسول اللهج ذکر کردند که فرمودند: «إِنَّهُ لَيْسَ فِيَّ النَّوْمِ تَفْرِيطٌ، إِنَّمَا التَّفْرِيطُ عَلَى مَنْ لَمْ يُصَلِّ الصَّلَاةَ حَتَّى يَجِيءَ وَقْتُ الصَّلَاةَ الْأُخْرَى» «در خوابیدن کوتاهی و اهمال نیست، بی‌گمان کوتاهی و اهمال بر کسی است که نماز نمی‌گزارد تا اینکه وقت نماز دیگر می‌آید.» (چنین کسی دچار تقصیر و کوتاهی و تفریط شده است).

همچنین در صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت است که می گوید: رسول اللهج فرمودند: «مَنْ نَسِيَ الصَّلَاةَ فَلْيُصَلِّهَا إِذَا ذَكَرَهَا، فَإِنَّ اللهَ قَالَ: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤» «هرکس نماز را فراموش کرد، هرگاه آن را به یاد آورد، بخواند. چرا که الله متعال می‌فرماید: نماز را هنگام ياد من، برپا دار.»

و در حدیثی که دارقطنی در این مورد روایت کرده آمده است: «مَنْ نَسِيَ صَلَاةً فَوَقْتُهَا إِذَا ذَكَرَهَا» «هرکس نماز را فراموش کرد، پس وقت آن زمانی است که آن را به یاد آورد.»

این الفاظ در وجوب فوری نماز صریح می‌باشد.

قائلین به وجوب فوری قضای نماز در پاسخ گفته‌اند:

آنچه بر آن بر جواز تاخیر استدلال کردید، تنها به تاخیر کوتاهی دلالت دارد که صاحبش با آن تاخیر، در قضای نماز کوتاهی و سستی و از آن اعراض نمی‌کند. بلکه این تاخیر کوتاه را به منظور تکمیل نماز با اختیار زمینی نسبت به زمین دیگر یا به منظور انتظار دوست یا گروهی به دلیل زیاد شدن اجر نماز و یا امثال این‌ها که در آن تکمیل و مصلحت نماز نهفته است، انجام می‌دهد. از این رو چگونه از این تاخیر کوتاه به سبب مصلحت نماز، جواز تاخیر آن برای سال‌ها، برداشت می‌شود؟

و امام احمد تصریح نموده: هرگاه مسافری در مکانی که در آن اسکان دارد از نمازش خواب بماند تا اینکه نمازش فوت شود، به دلیل خبر، بر وی مستحب است که از آن مکان به مکان دیگری رفته و در آنجا نماز را قضا کند؛ با وجودی که مذهب ایشان وجوب فوری قضای نماز می‌باشد. و از طرفی، زمانی که اوامر مطلق الله و رسولشج وجوب فوری را می‌رساند، در این صورت تکلیف اوامر مقید چگونه خواهد بود؟ بر این اساس بیشتر کسانی که فوریت را در مطلق نفی کرده‌اند، آن را در مقید واجب قرار داده‌اند.

اما قیاس بر قضای رمضان که بدان تمسک جستید، پاسخ آن از دو وجه می‌باشد:

۱- سنت نبوی میان قضای رمضان و قضای نماز فوت شده تفاوت قائل شده است چنان که تاخیر در قضای ماه رمضان را جایز دانسته و ادای نماز فراموش شده را در زمان یادآوری آن واجب قرار داده است. از این رو برای ما جایز نیست، دو چیزی را که سنت، بین آن‌ها فرق گذاشته، با هم جمع کنیم.

۲- این قیاس حجتی بر علیه آن‌ها می‌باشد، چرا که تاخیر رمضان، فقط تا زمانی که رمضان دیگر نیامده، جایز می‌باشد درحالی که آن‌ها تاخیر نماز فوت شده را جایز می‌دانند گرچه اوقات نمازهای زیادی بیاید. با این حال قیاس کجاست؟

اما این قول شان که می‌گویند: اگر وجوب قضای فوت شده، فوری می‌بود، تاخیر آن به خاطر شیطان جایز نمی بود؛ پاسخ آن گذشت و آن اینکه: کسانی که قائل به وجوب فوری آن می‌باشند، تاخیر کوتاه به منظور مصلحت کامل‌تر کردن نماز را جایز می‌دانند.

اما مخالفت شان در این زمینه با استناد به اینکه رسول اللهج گلوی شیطان را در نماز فشار دادند، از عجیب‌ترین مخالفت‌های شان می‌باشد چرا که تاخیر کوتاه برای عدول از مکان شیطان موجب ترک نماز نمی‌شود و به سبب آن وقتش از بین نمی‌رود و نماز نمازگزار قطع نمی‌شود بر خلاف کسی که شیطان در نماز بر وی عرضه شده است، چرا که اگر نمازگزار نمازش را به خاطر آن ترک کند، قطعا نمازش باطل شده و بعد از دخول در نماز آن را قطع کرده است و شاید در نماز دیگری که شروع کند، دوباره شیطان بر وی عرضه شود و وی نمازش را قطع کند و به این ترتیب نمازش را به کلی ترک کند. با این حساب، کدام بخش یکی از این دو مساله با دیگری مرتبط می‌باشد؟ والله اعلم بالصواب.

[۲۰۷] البخاري في مواقيت الصلاة (۵۹۷) ومسلم في المساجد (۶۸۴). [۲۰۸] مسلم من نفس حديث السابق (۶۸۴). [۲۰۹] مسلم في المساجد (۶۸۰). [۲۱۰] البخاري في التيمم (۳۴۴) ومسلم في المساجد (۶۸۲). [۲۱۱] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۸۱). [۲۱۲] الامام أحمد وصححه أحمد شاكر (۳۶۵۷). [۲۱۳] چرا که صحابه نسبت به بیدار کردن رسول اللهج از خواب مبارکشان، کراهت داشتند، چون نمی‌دانستند در خواب بر ایشان چه می‌گذرد، پس خواستند که ایشان را با صحبت کردن خود بیدار کنند. [۲۱۴] پس هرگاه آن را به یاد آورد، بخواند، که این زمان وقت آنست. [۲۱۵] السنن الكبرى للبيهقي (۳۱۸۳) وذكر البيهقي رحمه الله أن فيه منكر الحديث وأن البخاري قال: الصحيح ليس فيه [فوقتها إذا ذكرها] والحديث أخرجه الدارقطني أيضا (۱۵۶۵). [۲۱۶] همانطور که در صحیحین آمده است: «إِنَّ عِفْرِيتًا مِنْ الْجِنِّ جَعَلَ يَفْتِكُ عَلَيَّ الْبَارِحَةَ لِيَقْطَعَ عَلَيَّ الصَّلَاةَ، وَإِنَّ اللَّهَ أَمْكَنَنِي مِنْهُ فَذَعَتُّهُ...» همانا ديشب جن سركشي بر من حمله كرد تا نمازم را قطع كند؛ خداوند مرا بر او چيره ساخت و گلويش را فشردم.

آیا قضای نمازی که عمدا ترک شده، صحیح می‌باشد یا نه؟

اما صورت دوم: و آن اینکه اگر شخصی نماز را عمدا ترک کند تا اینکه وقتش خارج شود - و این مساله بزرگی است که علما در آن اختلاف کرده‌اند – آیا قضای این نماز به وی نفعی می‌رساند و از او قبول می‌شود یا اینکه هرگز برای وی سودی نداشته و راهی برای او در جبران و تلافی آن نمی‌باشد؟

امام ابوحنیفه و شافعی و احمد و مالک می‌گویند: قضای آن نماز بر وی واجب است و به جا آوردن قضای آن، گناه فوت کردن نماز را از بین نمی‌برد، بلکه وی مستحق عقوبت است تا اینکه الله متعال از او درگذرد.

و گروهی از سلف و خلف گفته‌اند([۲۱۷] ): هرکس بدون عذر و عمدا نماز را از وقـتش به تاخیر بیندازد و این تاخیر را جایز بداند، بر وی هیچ راهی برای جبران و تلافی آن نیست. و هرگز نمی‌تواند قضای آن را به جا آورد و از او قبول نمی‌شود.

ولی هیچگونه نزاعی در بین علما مبنی بر اینکه توبه‌ی نصوح برای وی سودمند می‌باشد، نیست. لیکن، آیا به جا آوردن قضای نمازهایی که عمدا ترک کرده، تکمیل کننده‌ی توبه‌ی وی می‌باشد، چنان که توبه‌اش بدون قضای آن‌ها صحیح نیست، یا اینکه توبه‌اش متوقف بر قضای آن‌ها نیست، بلکه همین کافی است که از این پس بر نمازها محافظت کرده و نمازهای نافله را زیاد کند، چرا که جبران و تلافی آنچه در گذشته انجام نداده بر وی سخت و دشوار می‌باشد؟ که این مساله محل اختلاف می‌باشد که ما ادله‌ی طرفین را ذکر می‌کنیم:

قائلین به وجوب قضای نمازهایی که عمدا فوت شده‌اند، می‌گویند:

۱- از آنجائی که رسول اللهج کسانی را که از نماز خواب مانده و یا آن را فراموش کرده - درحالی که هر دوی آن‌ها معذور بوده و در فوت نماز اهمال و کوتاهی نکردند - به قضای نماز امر نمود، وجوب قضای نماز بر کسانی که در گناه افراط کرده و عمدا نماز را فوت کردند، سزاوارتر و شایسته‌تر می‌باشد. بنابراین اگر نماز جز در وقتش صحیح نبود، قضایش بعد از وقت در حق کسی که از نماز خواب مانده و یا آن را فراموش کرده، نفعی نداشت.

۲- براستی رسول اللهج و اصحاب شان در روز خندق، نماز عصر را بعد از مغرب خواندند([۲۱۸] ). روشن است که آن‌ها نه از جمله‌ی خواب ماندگان از نماز بودند و نه از کسانی که نماز را فراموش کرده‌اند، گرچه برای عده‌ای از آن‌ها فراموشی اتفاق افتاد ولی برای همه‌ی آن‌ها فراموشی رخ نداد.

۳- چگونه حال کسی که در تاخیر نماز افراط کرده، بهتر از کسی است که معذور می‌باشد، به گونه‌ای که قضای نماز از کسی که در تاخیر نماز افراط کرده، برداشته می‌شود، درحالی که در حق معذور که دلیل مشروعی بر ترک نمازش می‌باشد، سخت گرفته می‌شود؟

۴- الله متعال، رسول اللهج و اصحابش را به خواب برد تا برای امت حکم کسی را که نمازش فوت می‌شود، بیان کند و اینکه در صورت فوت نماز، نماز از وی ساقط نمی‌شود، بلکه بایستی بعدا آن را جبران کند.

۵- رسول اللهج در رمضان بر کسی که به سبب جماع، روزه‌اش را افطار کرده بود، امر نمود تا روزی را به جای آن قضا کند([۲۱۹] ).

۶- قیاس مقتضی وجوب قضا می‌باشد، چرا که امر، با انجام عبادت در وقتش، متوجه مکلف می‌باشد، پس اگر در وقت افراط کند و آن را ترک کند، افراط وی نمی‌تواند ساقط کننده‌ی انجام عبادت از وی باشد.

اما گروه دیگر می‌گویند:

۱- اوامر الله متعال بر دو قسم می‌باشد: آنچه وقتش به اندازه‌ی انجام آن می‌باشد و آنچه وقتش وسیع‌تر از انجام آن می‌باشد، همچون نماز.

که این قسم دوم، برای اینکه همان عبادت امر شده محسوب گردد، شرط است که در زمانی که برای آن در نظر گرفته شده، انجام شود. زیرا این نوع از عبادت با این صفت امر شده است، پس با صفتی غیر از آن، عبادت نمی‌باشد. لذا آنچه را الله متعال در وقت خاصی بدان امر کرده، در صورت ترک آن از سوی کسی که بدان مامور شده، به گونه‌ای که وقتش را فوت کند، انجام آن برای وی پس از آن وقت امکان ندارد، گرچه از نظر حسی ممکن باشد، بلکه همچنین از نظر حسی نیز امکان ندارد، چرا که انجام آن پس از وقتی که برای آن مشخص شده، امری غیر مشروع می‌باشد. بر این اساس است که ممکن نیست نماز جمعه پس از خروج وقتش خوانده شود و همچنین وقوف در عرفه پس از وقتش ممکن نیست.

۲- و گفته‌اند: جز آنچه الله و رسولشج مشروع قرارداده‌اند، جنبه‌ی شرعی ندارد. الله متعال مشروعیت انجام نماز و روزه و حج را جز در اوقاتی خاص قرار نداده است، پس هرگاه این اوقات فوت شود، دیگر انجام آن‌ها مشروع نمی‌باشد و الله متعال نماز جمعه را در روز شنبه و وقوف در عرفه در روز دهم و حج در غیر از روزهایی که برای آن مشخص شده، مشروع قرار نداده است.

اما نماز‌های پنجگانه، به نص و اجماع ثابت شده که هرکس به سبب خواب و فراموشی یا زایل شدن عقل، از انجام آن معذور باشد، پس از زایل شدن عذر باید آن را انجام دهد و روزه‌ی رمضان نیز اینچنین است، الله متعال قضایش را به سبب عذرهایی همچون بیماری، سفر و حیض مشروع قرار داده است. همچنین رسول اللهج جمع بین دو نماز را در وقت یکی از آن‌ها، برای کسی که به سبب سفر یا بیماری یا شغلی که جمع بین دو نماز را برای وی مباح می‌سازد‌([۲۲۰] )، مشروع قرار داده است. که در این حالات به سبب عذر، تاخیر نمازها از وقتشان تا وقت دیگری جایز می‌باشد و برای جز این حالات به اتفاق جایز نمی‌باشد، بلکه در غیر این حالات از بزرگترین گناهان کبیره نیز می‌باشد، عمر بن خطابس می‌فرماید: جمع بین دو نماز بدون عذر از کبائر می‌باشد. لیکن در این حالت (که جمع با نماز بعدی در حالت عذر ممکن است) بر وی انجـام آن واجب است گرچه آن را تـا وقت نمـاز پس از آن به تـاخیر انداخته است، چرا که به طور کلی در این وقت آن را انجام داده است.

و رسول اللهج به خواندن نماز پشت سر امرایی که نماز را از وقتش به تاخیر می‌اندازند، امر کرده‌اند. به ایشان گفته شد: آیا به سبب این عمل شان با آن‌ها بجنگیم؟ فرمودند: خیر، تا زمانی که نماز می‌خوانند. درحالی که آن‌ها، خصوصا نماز ظهر را تا وقت عصر به تاخیر می‌انداختند، با وجود این رسول اللهج به نماز خواندن پشت سر آنها امر کرده و تصریح نمودند که آن برای نماز گزار نافله محسوب می‌شود و او را امر نمود تا نماز را در وقت خودش بخواند و از جنگیدن با آن‌ها نهی کردند.

۳- اما کسی که نماز روز را به تاخیر می‌اندازد و آن را در شب می‌خواند، یا اینکه نماز شب را در روز می‌خواند، (مثلا نماز صبح و یا نماز ظهر و عصر را تا شب به تاخیر می‌اندازد و یا بالعکس نماز مغرب و عشاء را تا روز پس از آن به تاخیر می‌اندازد) در این صورت، آنچه انجام می‌دهد در حقیقت غیر از آنچیزی است که بدان امر شده است و غیر از آن چیزی است که الله و رسولشج تشریع کرده و بدان امر کرده‌اند، بنابراین نه اینگونه عمل کردن صحیح است و نه از وی قبول می‌شود.

۴- رسول اللهج فرمودند([۲۲۱] ): «مَنْ تَرَكَ صَلَاةَ الْعَصْرِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» «هرکس نماز عصر را ترک کند، در حقیقت عملش باطل و تباه می‌شود.» و می‌فرماید([۲۲۲] ): «الَّذِي تَفُوتُهُ صَلاَةُ العَصْرِ، كَأَنَّمَا وُتِرَ أَهْلَهُ وَمَالَهُ» «کسی که نماز عصرش فوت گردد، چنان است که خانواده و مال خود را از دست داده باشد.» بنابراین اگر جبران آن در شب ممکن می‌بود، عملش نابود نمی‌شد. و درنتیجه همانطور که نمی‌تواند خونبهای خانواده و مالش را بگیرد، نمی‌تواند از اعمالش بهره‌ای ببرد.

۵- از رسول اللهج به طور صحیح روایت شده که فرمودند([۲۲۳] ): «مَنْ أَدْرَكَ رَكْعَةً مِنَ الصُّبْحِ قَبْلَ أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ فَقَدْ أَدْرَكَ الصُّبْحَ، وَمن أدرَكَ رَكْعةً من العصرِ قَبْلَ أن تَغْرُب الشمسُ فَقَدْ أدركَ الْعصْر» «هرکس رکعتی از نماز صبح را قبل از طلوع خورشید، دریابد، نماز صبح را نیز دریافته است و هرکس يک رکعت از نماز عصر را قبل از غروب خورشيد دريابد، نماز عصر را دريافته است.» از این رو اگر انجام آن پس از طلوع و یا غروب مطلقا صحیح می‌بود، قطعا باز هم درک کننده‌ی نماز بود و تفاوتی بین آن نبود که یک رکعت را در وقتش درک کرده و یا کمتر از آن و یا اینکه اصلا چیزی از آن را در وقتش درک نکرده است. و از طرفی رسول اللهج نفرمودند که اگر یک رکعت از نماز را دریابد، نمازش بدون گناه صحیح می‌باشد. و در بین امت خلافی نیست که بر هیچ احدی جایز نیست که نماز را به گونه‌ای به تاخیر اندازد که وقتش تنگ و محدود شود، بلکه مقصود از ادراک در حدیث، تنها صحیح و جایز بودن چنین نمازی می‌باشد. درحالی که نزد شما حتی نمازی که شخص فقط یک تکبیر از آن را در وقتش دریافته و یا اینکه حتی در وقت آن نماز، چیزی از آن را درک نکرده است، نیز صحیح می‌باشد. که در اینصورت نزد شما معنایی برای این حدیث نیست.

۶- الله متعال برای هر نمازی، وقتی مشخص قرار داده‌اند، به گونه‌ای که اول و آخر آن را معین کرده‌اند. و به انجام آن قبل از داخل شدن وقتش و همچنین به انجام آن پس از وقتش اجازه ندادند و درواقع کسی که آن را پس از وقتش و یا قبل از وقتش انجام دهد، امر غیر مشروعی را انجام داده است. و اگر وقت، شرطی در صحت نماز نبود، تفاوتی در صحت آن بین انجام آن قبل از وقت و یا بعد از وقت نبود، چرا که هر دو نماز در غیر از وقت خودش خوانده شده است. بنابراین چگونه است که از کسی که در تاخیر نماز افراط کرده و آن را پس از وقتش می‌خواند، نماز قبول می‌شود، اما از کسی که با افراط کردن در تعجیل آن، نماز را قبل از وقتش می‌خواند، قبول نشود؟

۷- در هرحال نماز در وقت خودش واجب می‌باشد، حتی که شخص جمیع واجبات و شروط را به خاطر وقت، ترک می‌کند. پس هرگاه شخصی توانایی وضوگرفتن و استقبال قبله یا طهارت لباس و ستر عورت یا قرائت فاتحه یا قیام در وقت را نداشت، (مثلا به سبب بیماری یا ناتوانی جسمی و..) درحالی که برای وی امکان آن بود که با این امور بعد از وقت نماز بخواند، پس نمازش در وقت بدون آن‌ها چیزی است که الله متعال آن را مشروع و واجب قرار داده است. و برای وی جایز نیست که در این حالت نماز را پس از وقتش همراه کمال این شروط و واجبات، بخواند. بنابراین دانسته شد که نزد الله متعال و رسولشج، وقت بر جمیع واجبات مقدم می‌باشد، از این رو اگر جز عمل به یکی از این دو امر ممکن نبود، (نماز خواندن بدون واجبات در وقت و نماز خواندن پس از وقت با رعایت کمال این شروط، در حالت عجز و ناتوانی)، واجب است که نماز در وقتش بدون این شروط و واجبات خوانده شود زیرا اگر برای او راهی به منظور جبران نماز پس از وقتش می‌بود، حتما نمازش پس از وقت - همراه شروط و واجبات آن - بهتر از نمازش در وقت بدون آن‌ها بود و در نزد الله متعال نیز محبوب‌تر بود. درحالی که این به نص و اجماع باطل است.

۸- همچنین الله متعال کسی را که وقت نماز را فوت کند، به وعید تارک آن تهدید کرده است، الله متعال می‌فرماید: ﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤ ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ «وای به حال نمازگزاران، همان كساني كه نماز خود را به دست فراموشي مي‌سپارند». اصحاب رسول اللهج سهو را در این آیه به تاخیر نماز از وقتش، تفسیر کرده‌اند، همانطور که این مساله از سعد بن ابی وقاصس ثابت است و در این مورد حدیثی مرفوع می‌باشد. و الله متعال می‌فرماید: ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩ «بعد از آنان، فرزندان ناخلَفي (روي كار آمدند و در زمين) جايگزين شدند كه نماز را ضایع کردند و به دنبال شهوات راه افتادند، و (مجازات) گمراهي (خود را در دنيا و آخرت) خواهند ديد.» که صحابه و تابعین ضایع کردن نماز را به فوت کردن وقتش تفسیر کرده‌اند([۲۲۴] ).

تحقیق بیانگر آن است که: ضایع کردن نماز، شامل ترک نماز و همچنین ترک وقت آن و ترک واجبات و ارکانش نیز می‌باشد. همچنین کسی که عمدا نماز را از وقتش به تاخیر می‌اندازد، در حدود الله متعال تعدی و تجاوز کرده است، همچون کسی که در انجام نماز تعجیل کرده و آن را قبل از وقتش می‌خواند. بنابراین چگونه است که نماز وی با وجود تعدی در یک حد (تاخیر نماز از وقتش) قبول شده، اما با تعدی در حد دیگر (نماز خواندن زودتر از وقتش) از وی قبول نمی‌شود؟

۹- همچنین به کسی که می‌گوید: «نمازی که عمدا ترک شده با به جا آوردن قضایی آن جبران می‌شود» می‌گوییم: در مورد نمازی که بدان امر می‌کنی، (قضای نمازی که عمدا ترک شده) ما را آگاه کن، آیا آن همان نمازی است که الله متعال بدان امر کرده یا اینکه نمازی غیر از آن است که الله متعال بدان امر کرده است؟ پس اگر بگوید: این همان نمازی است که الله متعال بدان امر کرده است، بدو گفته می‌شود: پس کسی که عمدا آن را ترک کند، گنه کار نیست، چرا که وی، آنچه را که الله متعال بدان امر کرده، عینا انجام داده است از این رو گناه و ملامتی بر وی نیست که این قطعا باطل است. و اگر بگوید: این نماز آنچه الله متعال بدان امر کرده، نیست، بدو گفته می‌شود: این از بزرگترین دلایل ما بر تو می‌باشد، زیرا اقرار کردی که بدان امر نشده است.

۱۰- همچنین می‌گوییم: در مورد کسی که نمازی را عمدا ترک کرده و آن را پس از وقتش می‌خواند، چه می‌گویید، آیا نمازش طاعت است یا معصیت؟ پس اگر بگویند: نمازش پس از وقت طاعت است و با این گونه عمل کردن مطیع می‌باشد، با اجماع و قرآن و سننِ ثابت شده، مخالفت کرده است. و اگر بگویند: این گونه نماز خواندن معصیت است، گفته شده: پس چگونه با معصیت، تقرب به الله متعال حاصل می‌شود و چگونه معصیت جایگزین و قائم مقام طاعت می‌شود؟ پس اگر بگویید: این شخص با خواندن نماز پس از وقتش مطیع و به سبب تاخیر آن عاصی و گنه کار می‌باشد و او با انجام فعلی که طاعت است به الله متعال تقرب می‌جوید نه با فوت کردن نماز که معصیت است. در اینصورت به شما گفته می‌شود: طاعت عبارت است از موافقت با اوامر و اجرا کردن آن بر وجهی که بدان امر شده است. از این رو امر الله و رسولشج در مورد کسی که نماز را عمدا ترک کرده و آن را پس از خروج وقتش انجام می‌دهد و با این گونه عمل کردن مطیع الله متعال می‌باشد، کجاست؟ که اگر امر الله و رسولشج در این مورد ثابت باشد، فیصله کننده‌ی نزاع در این مساله می‌باشد([۲۲۵] ).

۱۱- همچنین اگر عبادتی در غیر از اوقاتی که برای آن مشخص شده، انجام شود به هیچ وجه قبول نمی‌شود، همانطور که روزه در شب قبول نمی‌شود و حج در غیر از ماه‌های آن قبول نمی‌شود و در غیر از وقت جمعه، نماز جمعه قبول نمی‌گردد. از این رو چه فرقی بین کسی است که می‌گوید: من روز را افطار می‌کنم و در شب روزه می‌گیرم، یا اینکه بگوید: در گرمای شدید، رمضان را افطار کرده و به جای آن ماهی در بهار را روزه می‌گیرم، یا اینکه بگوید: حج را از ماه مخصوص آن تا محرم به تاخیر می‌اندازم، یا بگوید: نماز جمعه را پس از نماز عشاء می‌خوانم، یا اینکه بگوید: نماز عیدین را در وسط ماه می‌خوانم و بین کسی که می‌گوید: نماز روز را تا شب و نماز شب را تا روز به تاخیر می اندازم، می‌باشد؟ آیا ممکن است، کسی بین این دو تفاوت قائل شود؟

۱۲- و گفته‌اند: براستی الله متعال برای عبادات، مکان، زمان و صفاتی قرار داده است، بنابراین مکانی جایگزین مکانی که الله متعال آن را مکان مقرر برای آن عبادت قرار داده است، نمی‌شود. مثلا مکان‌هایی که الله متعال در حج قرار داده است، همچون: عرفه، مزدلفه، منی، مکان‌های جمار و بیتوته، صفا و مروه، نمی‌تواند جایگزین یکدیگر و یا مکانی دیگر جایگزین آن‌ها شود. و صفتی از صفاتی که الله متعال آن را برای عبادتی واجب قرار داده، صفتی دیگر نمی‌تواند جایگزین آن شود، با این وجود چگونه ممکن است زمانی دیگر جایگزین زمانی شود که الله متعال آن زمان را برای آن عبادت واجب قرار داده است؟

۱۳- و نص و اجماع بر این دلالت دارد که هرکس نماز را عمدا از وقتش به تاخیر اندازد، قطعا موجب فوت آن شده است. همانطور که رسول اللهج فرمودند([۲۲۶] ): «مَنْ فَاتَتْهُ صَلَاةُ الْعَصْرِ فَكَأَنَّمَا وُتِرَ أَهْلَهُ وَمَالَهُ» «هرکس نماز عصر از وی فوت شود، گویا که خانواده و مالش از او گرفته شده است.» و آنچه فوت شود، راهی به سوی ادراک آن نمی‌باشد، چرا که اگر امکان درک آن بود، فوت شده، نام نمی‌گرفت. شکی نیست که مقتضای لغت و عرف و همچنین شرع نیز همین می‌باشد. و رسول اللهج فرمودند([۲۲۷] ): «لايفوت الحج حتی يطلع الفجر من يوم عرفة» «تا طلوع فجر در روز عرفه حج فوت نمی‌شود.»

آیا نمی‌بینی که رسول اللهج با فوت وقت حج، آن را فوت شده قرار داده‌اند، چرا که امکان ادراک حج در روز پس از آن نمی‌باشد؟ و این بر خلاف کسی است که نماز را فراموش کرده و یا از آن خواب مانده است، چرا که در اینصورت فوت شده نامیده نمی‌شود و در این فرموده‌ی رسول اللهج داخل نمی‌شود: «الَّذِي تَفُوتُهُ صَلاَةُ العَصْرِ، كَأَنَّمَا وُتِرَ أَهْلَهُ وَمَالَهُ» «کسی که نماز عصرش فوت گردد، چنان است که خانواده و مال خود را از دست داده باشد.»

و گفته‌اند: امت اجماع دارند که هرکس نماز را عمدا ترک کند تا اینکه وقتش خارج شود، قطعا آن را فوت کرده است و اگر در این حالت نماز از وی قبول می‌شد و خواندن آن پس از وقتش صحیح می‌بود، نامیدن آن به عنوان فوت شده، لغو و باطل بود؛ و براستی چگونه آنچه که درک می‌شود، فوت می‌شود؟

۱۴- و همانطور که به هیچ عنوان راهی برای تلافی و جبران وقتی که فوت شده نیست، همانطور راهی برای تلافی و جبران فرضیت و وصف آن نمی‌باشد.

و گفتند: این معنـای حدیث رسـول اللهج می‌باشد که آن را امـام احمد و دیـگران روایت کرده‌اند([۲۲۸] ): «مَنْ أَفْطَرَ يَوْمًا مِنْ رَمَضَانَ فِي غَيْرِ رُخْصَةٍ رَخَّصَهَا اللَّهُ لَهُ لَمْ يَقْضِ عَنْهُ صِيَامُ الدَّهْرِ» «هرکس روزی را در رمضان بدون رخصت الهی و مجوز شرعی که الله متعال برای وی مقرر کرده، افطارکند، اگر تمام ایام روزه باشد، نمی‌تواند قضای آن را به جا آورد.» بنابراین کجای سخن شما با این حدیث سازگاری دارد که می‌گویید: روزی را در هر ماهی که می‌خواهد، به جای آن قضا کند.

۱۵- الله متعال مسلمانان را در حالت مواجهه با دشمنان شان به خواندن نماز خوف امر کردند به گونه‌ای که ارکان نماز را کوتاه کرده و در آن اعمال زیاد و متفاوتی را انجام می‌دادند، پشت به قبله کرده و قبل از امام سلام می‌دادند، بلکه پیاده و سواره نماز گزاردند، حتی اگر اینگونه نماز خواندن هم برای شان مقدور نبود نماز را در وقتش با اشاره بر پشت چهارپایان شان به سویی غیر از قبله نیز می‌خواندند.این خود بیانگر آن است که اگر نماز در غیر از وقتش صحیح بوده و مورد قبول بود، بر ایشان تاخیر نماز تا وقتی که امنیت برای انجام آن حاصل شود، جایز بود، که عمل صحابه در این موقعیت بر آن دلالت دارد که خواندن نماز پس از وقتش با وجود عذری که در راه الله متعال و جهاد با دشمنانش، دچار آن شده بودند، نه جایز بوده و نه از آن‌ها قبول می‌شده، وگرنه آن را تا زمان حصول امنیت به تاخیر می‌انداختند. با این وجود، چگونه از فردی که مقیم بوده و در صحت کامل می‌باشد و هیچ عذری ندارد، خواندن نماز پس از وقتش قبول می‌شود؟ درحالی که علنا ندای موذن را شنیده و نماز را ترک کرده تا وقتش خارج شده، سپس آن را در وقتی غیر از وقت خودش می‌خواند؟

همچنین برای مریض، تاخیر نماز از وقتش جایز نمی‌باشد، بلکه وی امر شده که در صورت نـاتوانی بر پهلوی خود بدون قیام و رکوع و سجده، نماز بخواند، درحالی که اگر خواندن نماز پس از وقتش صحیح بوده و از او قبول می‌شد، قطعا تاخیر آن تا زمان صحت جایز بود([۲۲۹] ).

بنا بر این ادله، ما را آگاه سازید که در کجای کتاب و سنت و یا اثری از صحابه تصریح شده که هرکس نماز را به تاخیر اندازد و عمدا وقتی را که الله متعال به خواندن نماز در آن امر کرده، فوت کند، با این وجود الله متعال نمازی را که پس از خروج وقتش می‌خواند از وی قبول کرده و این عمل وی صحیح بوده و از مسئولیتی که در قبال آن دارد تبرئه می‌شود و به وی ثواب کسی که فریضه را در وقتش ادا کرده، می‌رسد؟

به الله سوگند، تا قیام قیامت هیچ راهی برای شما به سوی آن نیست، درحالی که ما برای شما از اصحاب رسول الله مثل آنچه گفتیم، می‌یابیم که بر خلاف قول شما نیز می‌باشد.

[۲۱۷] نص الإمام النووي في المجموع۳/۷۱على أن المخالف هو ابن حزم وعبارته هكذا (أجمع العلماء الذين يعتد بهم على أن من ترك الصلاة عمدا، لزمه قضاؤها وخالفهم أبومحمد بن حزم). [۲۱۸] ثبت ذلك في الصحيحين وغيرهما، انظر جامع الأصول (۳۲۵۷). [۲۱۹] أبوداود (۲۳۹۳) وابن ماجه (۱۶۷۱) والدارقطني (۲۳۹۸) كلهم في الصوم وانظركلام الحافظ ابن حجر علىه في تلخيص الحبير ۲/۲۱۹حيث ذكر له عدة طرق مرسلة ومرفوعة. ورواه البيهقي بإسناد جيد كما قال النووي في المجموع۳/۷۱. [۲۲۰] جمع بین دو نماز به سبب نیازی عارضی صحیح می‌باشد و دلیل آن حدیث ابن عباسس است که می‌گوید: رسول اللهج نماز ظهر و عصر را در مدینه بدون اینکه ترس و یا باران باشد، با هم جمع کردند. ابوکریب یا ابوسعید می‌گوید: به ابن عباس گفتم: چرا اینگونه عمل کردند؟ فرمود: تا مشقتی بر امتش نباشد. (مسلم ۷۰۵) در این حدیث رخصتی برای کسانی که عذر دارند می‌باشند و نه کسانی که هیچگونه عذری ندارند تا اینکه مشقت و سختی از آن‌ها برداشته شود. و این مذهب ابن سیرین و اشهب که از اصحابش مالک است می‌باشد و این قول را خطابی از قفال الشاشی الکبیر از اصحاب شافعی از اسحاق المروزی از گروهی از اصحاب حدیث حکایت می‌کند. و ابن منذر و ابن تیمیه این مذهب را اختیار کرده‌اند. (مجموع الفتاوی۲۴/۲۵)، (وشرح مسلم للنووی۲/۳۵۰۹)، (والقوانین۷۵)، (ومعالم السنن۲/۵۵). وشیخ الاسلام ابن تیمیه در مجموع الفتاوی ۲۱/۴۵۸ می‌گوید: اگر در وقتی خاص بر صنعتگر و کارگر و کشاورز مشقت و سختی مانند اینکه آب برای وضو گرفتن دور باشد به گونه‌ای که با رفتن به سوی آن، عملی که بدان احتیاج دارند تعطیل می‌شود، برایشان جایز است که در وقت مشترک بین دو نماز، هردو نماز را با هم جمع کنند. [۲۲۱] سنن النسائي (۴۷۴). [۲۲۲] البخاري (۵۵۲). [۲۲۳] البخاري في مواقيت الصلاة (۵۵۶) ومسلم في المساجد (۶۰۸). [۲۲۴] بحث در مورد این دو آیه در ادله‌ی کسانی که تارک نماز را کافر می‌دانند، گذشت. [۲۲۵] شماره ۹و۱۰ قول ابن حزم رحمه الله در محلی ۲/۲۳۵-۲۳۶ می‌باشد. [۲۲۶] سنن النسائي (۴۷۸). [۲۲۷] أخرجه الترمذي وأبوداود والنسائي، انظر جامع الأصول (۱۵۲۹) والمجموع ۸/۹۵ وصححه الإمام النووي وقد أورده المصنف رحمه الله بالمعنى. [۲۲۸] أحمد (۹۰۱۴) وأبوداود (۲۳۹۶) والترمذي (۷۲۳) وابن ماجه (۱۶۷۲) كلهم في الصوم وإسناده غريب كما في المجموع ۶/۳۲۹ وقال الترمذي عقبه: لانعرفه إلا من هذا الوجه وسمعت محمدا (البخاري) يقول: ابوالمطوس اسمه يزيد بن المطوس ولا أعرف له غير هذا الحديث وذكر المنذري في الترغيب والترهيب۲/۱۰۸عن ابن حبان أنه لا يجوز الاحتجاج بما انفرد به. والله أعلم. [۲۲۹] احاديث صلاة المريض صحيحه منها: حديث البخاري في تقصير الصلاة (۱۱۱۷)و نصه: «صَلِّ قَائِمًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَقَاعِدًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَعَلَى جَنْبٍ» حتي الامكان، نماز را ايستاده بخوان. اگر نتوانستي، نشسته بخوان. و اگر اين هم برايت مقدور نبود، بر پهلو خوابيده، نماز بخوان.

کلام ابوبکر صدیقس:

عبدالله بن مبارک می‌گوید: اسماعیل بن ابو خالد از زید روایت می‌کند که ابوبکر صدیقس به عمر بن خطابس فرمود: «تو را به امری سفارش می‌کنم، اگر آن را حفظ کنی. بدان كه براي خداوند در شب، حقوقي است كه اگر روز انجام شود، پذيرفته نمي‌گردد و در روز نيز كارهايي است كه اگر شب انجام شود، آن را نمي‌پذيرد. خداوند متعال عمل مستحب را تا زمانیكه به فرايض و واجبات رسيدگي نشود، قبول نمي‌كند. سنگینی ترازوی کسانی که در قیامت ترازوی حسنات و نیکی های شان سنگین است، تنها به سبب پیروی شان از حق و گران شمردن آن در دنیا می‌باشد. و حقی برای ترازوی اعمال می‌باشد و آن اینکه سنگین نمی‌شود مگر اینکه حق در آن قرار گیرد؛ و سبکی ترازوی کسانی که در روز قیامت میزان و ترازوی اعمال شان سبک می‌شود، تنها به سبب اتباع و پیروی آن‌ها از باطل و سبک شمردن آن در دنیا می‌باشد. و حقی برای ترازو می‌باشد که سبک نمی‌شود مگر زمانیکه باطل در آن قرار داده شود. براستی الله متعال بهشتیان و نیکی های شان را ذکر نموده كه در ازاي بهترين اعمال شان، به آنان پاداش مي‌دهد و از بدترين اعمال شان گذشت می‌کند. هرگاه آن‌ها را به یاد می‌آورم، می‌ترسم که از آن‌ها نباشم و نیز دوزخیان و اعمال شان را ذکر نموده است، هرگاه آن‌ها را به یاد می‌آورم، می‌ترسم که از آن‌ها باشم. و الله متعال آیات رحمت و عذاب را ذکر نموده تا اینکه مومن هم از الله متعال بترسد و هم به رحمتش امیدوار باشد و از الله متعال غیر از حق چیزی نخواهد و با دستان خود نیز خود را به هلاکت نیندازد. پس اگر سخن مرا به خاطر سپردی، هیچ غائب و نهانی نزد تو محبوب‌تر از مرگ نخواهد بود که هیچ چاره‌ای جز آن برای تو نیست؛ و اگر وصیت مرا ضایع کنی، هیچ غائبی نزدت منفورتر از مرگ نخواهد بود که هرگز نمی‌توانی آن را عاجز و ناتوان کنی([۲۳۰] ).»

از هیچیک از صحابه دانسته نشده که با این سخن ابوبکر صدیقس مخالفت کرده باشد.

قائلین به عدم قبولی قضایی نمازی که عمدا ترک شده، در استناد به این سخن ابوبکر صدیقس می‌گویند: این سخن ابوبکر صدیقس است که می‌گوید: «براي خداوند در شب، حقوقي است كه اگر روز انجام شود، پذيرفته نمي‌گردد و در روز نيز كارهايي است كه اگر شب انجام شود، خداوند متعال، آن را نمي‌پذيرد.» درحالی که با ما در این مساله مخالفت کرده و صریحا بر خلاف این سخن ابوبکرصدیقس، می‌گویند: اگر نماز عشاء در گرمای نیمروز و نماز عصر در وسط روز خوانده شود، قبول می‌شود.

درحالی که علاوه بر ابوبکر، این نیز سخن عمر، پسرش عبدالله، سعد بن ابی وقاص، سلمان فارسی، عبدالله بن مسعود، قاسم بن محمد بن ابی بکر، بدیل العقیلی، محمد بن سیرین، مطرف بن عبدالله و عمر بن عبدالعزیزش و ... می‌باشد([۲۳۱] ).

شعبه از یعلی بن عطاء از عبدالله بن حراش روایت می‌کند که گفت([۲۳۲] ): «ابن عمرس مردی را دید که قرآن می‌خواند. بدو گفت چه می‌خوانی؟ براستی برای کسی که نماز را در وقتش نمی‌خواند، نمازی نیست، پس نماز بگزار، سپس آنچه را که برایت خوب و مناسب به نظر آمد، قرائت کن.»

و گفتند: تاویل شما بر این مبنی که مقصود از نفی «لا صلاة لمن لم يصل الصلاة لوقتها» که در کلام ابن عمرب آمده، نفی کمال می‌باشد، از چند وجه صحیح نمی‌باشد:

۱- نفی مقتضی نفی مسمی بوده و مسمی در اینجا ترتیب است و حقیقت مسمی منتفی می‌باشد که این حقیقت لفظ است، از این رو چه چیزی موجب خروج آن از حقیقتش شده است؟

۲- اگر مقصودتان از نفی، نفی کمال است، کمال در نماز مستحب می‌باشد، لذا این تاویل باطل است زیرا اصلِ حقیقت شرعی (نماز) با نفی مستحبی در آن، منتفی نمی‌گردد بلکه تنها با نفی رکنی از ارکان و یا جزئی از اجزایش منتفی می‌گردد. و هر نفی که بر حقیقتی شرعی وارد شده است نیز از این قبیل است. که این نوع نفی را در رهنمودهای نبوی می‌یابیم. رسول اللهج فرمودند([۲۳۳] ): «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا أَمَانَةَ لَهُ» و فرمودند([۲۳۴] ): «لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا وُضُوءَ لَهُ» و فرمودند([۲۳۵] ): «لَا عَمَلَ لِمَنْ لَا نِيَّةَ لَهُ» و فرمودند([۲۳۶] ): «لا صِيَامَ لمن لم يُبَيِّتِ الصيامَ من الليل»و فرمودند([۲۳۷] ): «لاَ صَلاَةَ لِمَنْ لَمْ يَقْرَأْ بِفَاتِحَةِ الكِتَابِ».

و اگر حقیقت شرعی با نفی بعضی از مستحباتش منتفی گردد، پس هیچ عبادتی باقی نمی‌ماند مگر اینکه عبادتی از همان جنس بالاتر و محبوب‌تر نزد الله متعال می‌باشد. براستی ما را بر اینکه وقت از واجبات نماز است، یاری کردید. بنابراین اگر نماز با نفی واجبی در آن منتفی گردد، نه صحیح است و نه مقبول.

۳- اگر مقصود از نفی در خبر، نفی حقیقت مسمی نباشد، این نفی به نفی صحت و اطمینان بدان از نفی کمال که مستحب است، نزدیک‌تر است. محمد بن مثنی می‌گوید: عبدالاعلی برای ما روایت کرده که سعید بن ابی عروبه برای ما روایت کرده که قتاده ذکر کرده که ابن مسعودس برای ما می‌گفت: همانا برای نماز وقتی است، همچون وقت حج، پس نماز را در موعد مقررش بخوانید([۲۳۸] ).

این عبدالله بن مسعودس است که تصریح می‌کند وقت نماز همچون وقت حج می‌باشد، از این رو اگر حج در غیر از وقت خودش انجام نمی‌شود، چگونه است که خواندن نماز در غیر از وقتش جایز می‌باشد؟

عبدالرزاق از معمر بن بدیل روایت می‌کند که گفت: به من اینگونه خبر رسیده که هرگاه بنده نمازش را در وقت آن بخواند، نمازش صعود می‌کند و برای وی نوری است که در آسمان می‌درخشد و می‌گوید: مرا حفظ کردی، الله تو را حفظ کند. و هرگاه نماز را در غیر از وقتش بخواند، نماز وی همچون لباسی کهنه و فرسوده پیچیده شده و به صورت وی زده می‌شود([۲۳۹] ).

[۲۳۰] أخرجه ابن المبارك في الزهد ص ۳۱۹ وليس فيه دليل ظاهر للمصنف. وزهد هناد۱/۴۹۶. [۲۳۱] هذا نص ابن حزم في المحلى۲/۲۳۸. [۲۳۲] أخرجه ابن حزم في المحلى۲/۲۳۸-۲۳۹، وعبدالله بن (حراش) لم أجده وإذا كان (ابن خراش) فهو شديد الضعف وهو ليس طبقة يعلى ولم يدرك ابن عمر. [۲۳۳] مسند أحمد (۱۲۳۸۳)، السنن الكبرى للبيهقي (۱۲۶۹۰)، المعجم الكبير (۱۰۵۵۳). [۲۳۴] أبوداود (۱۰۱)، ابن ماجه (۳۹۹)، دارقطني (۲۵۶)، مسند أحمد (۹۴۱۸). [۲۳۵] بهذا اللفظ أخرجه ابن أبي الدنيا كما في جامع العلوم لابن رجب (۹) ومعناه في الصحيح. [۲۳۶] حديث صحيح أخرجه أبوداود (۲۴۵۴) والنسائي (۲۳۳۲) والترمذي (۷۳۰) وابن ماجه (۱۷۰۰) كلهم في الصوم وأحمد (۲۶۴۵۷) وانظر تلخيص الحبير۲/۲۰۰. [۲۳۷] البخاري في الأذان (۷۵۶) ومسلم في الصلاة (۳۹۴). [۲۳۸] المحلى۲/۲۴۰ وأخرج الجملة الأولى عبدالرزاق في المصنف۲/۳۷۲. [۲۳۹] مصنف عبد الرزاق۱/۵۸۷ وذكره في المحلى عنه.

دلایل کسانی که به قضای نمازی که عمدا ترک شده قائلند:

کسانی که پا را فراتر گذاشته و خواندن نماز را پس از وقتش، جایز دانسته و با خواندن آن پس از وقت، شخص را بری الذمه می‌دانند، می‌گویند:

- ابوعمر بن عبدالبر در این زمینه بیش از دیگران سخن گفته و استدلال کرده است([۲۴۰] ) که ما کلامش را عینا می‌آوریم - که در کتاب استذکار در باب خواب ماندن از نماز می‌گوید:

مسروق از ابن عباسس روایت می‌کند که گفت: رسول اللهج در سفری بودند که در آخر شب برای استراحت فرود آمدند. پس از خوابیدن تا طلوع خورشید بیدار نشدند. چون بیدار شدند، بلالس را امر کردند تا اذان دهد که وی اذان داد، پس رسول اللهج دو رکعت خواندند. ابن عباسس می‌گوید: بیشتر از دنیا و آنچه که در آن است، «به سبب این رخصت) خوشحال شدم.

ابوعمر می‌گوید: به نظر من این مساله - والله اعلم - بدان سبب بوده تا صحابه‌ای که مبلغان دین از رسول اللهج به سائر امت بودند، بدانند که مقصود الله متعال از بندگانش در مورد نماز - گرچه وقت آن مشخص شده – آن است که هرکس آن را در وقتش نخواند، می‌تواند هرگاه آن را به یاد آورد، قضایش را بخواند و یکسان است که آن را فراموش کرده یا اینکه از نماز خواب مانده و یا اینکه عمدا آن را ترک کرده باشد.

آیا در این باب به حدیث مالک توجه نکرده ای که از ابن شهاب از سعید بن مسیب روایت کرده که رسول الله فرمودند([۲۴۱] ):«مَنْ نَسِيَ الصَّلَاةَ فَلْيُصَلِّهَا إِذَا ذَكَرَهَا»«هرکس نمازي را فراموش کرد همان لحظه که به ياد آورد آن را بخواند.»

نسیان در زبان عربی بر ترک عمدی نیز دلالت دارد یا اینکه ضد یادآوری می‌باشد. الله متعال می‌فرماید([۲۴۲] ): ﴿نَسُواْ ٱللَّهَ فَنَسِيَهُمۡۚ [التوبة: ۶۷] یعنی طاعت الله متعال و ایمان به آنچه رسول اللهج با آن از جانب الله متعال آمده ترک کردند، بدین سبب الله متعال آن‌ها را از رحمتش فروگذاشت. که در این خلافی نیست و هرکس کمترین علمی نسبت به تفسیر قرآن داشته باشد، بی‌اطلاع از آن نیست.

از این رو اگر گفته شود: پس چرا در حدیث، مساله یادآوری نماز تنها مخصوص کسی که نماز را فراموش کرده و یا اینکه از آن خواب مانده، قرار گرفته است؟ آنجا که رسول اللهج فرمودند: «مَنْ نَامَ عَنِ الصَّلَاةِ أَوْ نَسِيَهَا فَلْيُصَلِّهَا إِذَا ذَكَرَهَا» «هرکس از نماز خواب ماند و یا اینکه آن را فراموش کرد، هرگاه آن را به یاد آورد، بخواند.»

گفته شده: کسی که خواب مانده و یا کسی که نماز را فراموش کرده، مخصوصا ذکر شده تا توهم و گمان گناه ترک نماز به سبب خواب و فراموشی در مورد آن‌ها رفع شود، بدین ترتیب که گناه خواب و فراموشی از آن‌ها برداشته شده است. که رسول اللهج بیان فرمودند که ملغی شدن گناه از آندو به سبب خواب و فراموشی، لازمه‌ی ملغی شدن فرض نماز نمی‌باشد، بلکه بر آنها واجب است هرگاه نماز را پس از خروج وقتش به یاد آوردند، قضای آن را به جا آورند. و دلیلی نداشته که همراه آندو کسی را که عمدا نماز را ترک کرده، ذکر شود، چرا که علتی که موجب توهم در مورد آندو می شد - کسی که نماز را فراموش کرده و یا از نماز خواب مانده - یعنی همان ملغی شدن قضای نماز به سبب عدم گناه به خاطر خواب ماندن یا فراموشی، در مورد کسی که عمدا آن را ترک کرده، نبوده و بر وی عذری در ترک نماز فرض که بر او واجب است، پس از یادآوری آن نیست. (برخلاف کسی که نماز را فراموش کرده و یا از آن خواب مانده که ممکن است اینگونه وهمی بر او عارض شود که چون گناه ترک نماز به سبب فراموشی یا خواب برداشته شده، پس جبران آنهم از وی برداشته شده است).

و الله متعال حکم آندو (عامد و فراموش کار) را در مورد نماز که برای آن وقت تعیین شده و روزه فرضی که وقت آن رمضان است، بر زبان رسولش یکسان قرار داده است، بلکه هریک از آندو پس از خروج وقتش قضا می‌شود. چنان که در مساله به جا آوردن قضایی نماز در مورد کسی که از نماز خواب مانده و یا اینکه آن را فراموش کرده تصریح شده - همانطور که ذکر نمودیم - و در باب روزه نیز در مورد مریض و مسافر بدان تصریح شده است.

و امت اجماع کرده و همگی نقل کرده‌اند که هرکس ماه رمضان را عمدا روزه نگیرد، درحالی که بر فرضیت آن مومن باشد و تنها از روی نافرمانی و سرکشی آن را ترک کرده و پس از آن توبه کند، بر وی قضای رمضان واجب است و کسی که نماز را عمدا ترک می‌کند نیز چنین است. بنابراین، در مساله قضای نماز و روزه، عامد و فراموش کار یکسان می‌باشند، گرچه در گناه متفاوت‌اند. همچون کسی که مرتکب جنایت در اموال شده و آن را تلف می‌کند که این عملش چه از روی عمد باشد و یا از روی فراموشی، یکسان است و تنها تفاوت آن در بزرگی و کوچکی گناه می‌باشد.

و مساله قضای نماز بر خلاف رمی جمرات در حج می‌باشد که چه برای کسی که آن را فراموش کرده و یا اینکه عمدا آن را ترک کرده، قضا نمی‌شود زیرا دمِ واجب شده به سبب ترک رمی، جایگزین آن می‌باشد. همچنین بر خلاف قربانی می‌باشد، زیرا قربانی فرض نیست([۲۴۳] ) در حالی که نماز و روزه هر دو فرض بوده و دِینی ثابت می‌باشند که باید ادا شوند، گرچه وقتی که برای آن‌ها تعین شده، خارج شده باشد. رسول اللهج می‌فرماید([۲۴۴] ): «دَيْنُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يُقْضَى» «دِین الله متعال سزاوارتر است که ادا گردد.» و هرگاه کسی که نماز را فراموش کرده و یا از آن خواب مانده – درحالی که هر دوی این‌ها معذور می‌باشند - نماز را پس از خروج وقتش قضا می‌کند، کسی که عمدا نماز را ترک کرده، در قضای نماز نسبت به آن‌ها سزاوارتر است، علاوه بر اینکه با ترک عمدی نماز، گنه کار می‌باشد و اگر از آن ابا ورزد، باز هم فرضیت نماز از وی ساقط نمی‌شود و بر وی حکم می‌شود که قضایی آن را به جا آورد، زیرا توبه‌ی وی از گناهی که به سبب ترک عمدی نماز مرتکب شده، شامل ادا و اقامه‌ی نماز علاوه بر پشیمانی وی نسبت به گذشته، می‌باشد.

اما برخی از اهل ظاهر([۲۴۵] ) در این مساله دیدگاهی شاذ و نادر داشته و بر خلاف جمهور علمای مسلمین و راه مومنین، رفته اند. و گفته‌اند: خواندن نماز در غیر از وقتش برای کسی که عمدا آن را به تاخیر انداخته و وقتش را ترک کند، جایز نیست. زیرا این شخص جزء کسانی که نماز را فراموش کرده و یا از آن خواب مانده، نمی‌باشد. درحالی که رسول اللهج فقط در مورد این دو دسته امر فرمودند که نمازشان را پس از یادآوری آن بخوانند. آنجا که فرمودند: «مَنْ نَامَ عَنِ الصَّلَاةِ أَوْ نَسِيَهَا فَلْيُصَلِّهَا إِذَا ذَكَرَهَا» «هرکس از نماز خواب ماند و یا اینکه آن را فراموش کرد، هرگاه آن را به یاد آورد، بخواند.» پس از این می‌گوید: و کسی که نماز را عمدا ترک می‌کند، نه آن را فراموش کرده و نه از آن خواب مانده است.

و می گوید: نزد ما قیاس کردن ترک کننده‌ی عمدی نماز بر کسی که آن را فراموش کرده و یا از آن خواب مانده است، جایز نیست همانطور که قیاس کردن کسی که در احرام بوده و احرامش را فراموش کرده و بدون عمد شکار می‌کند بر کسی که عمدا شکار می‌کند، نزد ما جایز نیست([۲۴۶] ). (درحالی که جمهور علما در این مساله بر مساوی بودن عامد و فراموش کار در گناه و پرداخت جزا قائلند). از این رو وی در دو مساله با جمهور علما مخالفت کرده است و گمان کرده این مساله را با روایتی که از برخی تابعین روایت شده، پوشش داده است. وی در این مساله از جماعت علمای مسلمین جدا شده، درحالی که در برابر آن‌ها مورد احتجاج قرار گرفته و مامور به اتباع از آن‌ها می‌باشد. لذا این ظاهری با طریق نظر و اعتبار (قیاس) مخـالفت کرده و از جماعت علمای شهرها جدا شده و در آنچه بدان قـائل است، دلیل صحیحی که مورد قبول عقل باشد، نیاورده است.

اما از دیگر دلایلی که بیانگر آن است که نماز نیز همچون روزه پس از خروج وقتش ادا شده و قضایش به جا آورده می‌شود - گرچه اجماع امت، کسانی را که از آن‌ها جدا شده به رجوع به اجماع و ترک خروج از راه شان امر می‌کند و اجماع امت در این زمینه ما را از آوردن دلایل دیگر بی‌نیاز می‌کند – آن است که رسول اللهج فرمودند: «مَنْ أَدْرَكَ رَكْعَةً مِنَ الصُّبْحِ قَبْلَ أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ فَقَدْ أَدْرَكَ الصُّبْحَ، وَمن أدرَكَ رَكْعةً من العصرِ قَبْلَ أن تَغْرُب الشمسُ فَقَدْ أدركَ الْعصْر» «هرکس رکعتی از نماز صبح را قبل از طلوع خورشید، دریابد، نماز صبح را نیز دریافته است و هرکس يک رکعت از نماز عصر را قبل از غروب خورشيد دريابد، نماز عصر را دريافته است.» در این حدیث کسی که عمدا نماز را به تاخیر انداخته از کسی که آن را از روی فراموشی به تاخیر انداخته، استثنا نشده است. و همگی از رسول الله روایت کرده‌اند که: هرکس یک رکعت از نماز عصر را قبل از غروب دریابد، نماز عصر را دریافته و سه رکعت باقی را در وقت مغرب نیز می‌خواند که پس از خروج وقت عصر می‌باشد. و فرقی بین کسی که نماز عصر را عمدا و یا از روی فراموشی و یا کوتاهی کردن به تاخیر می‌اندازد و کاملا آن را پس از خروج وقتش می‌خواند و بین کسی که قسمتی از نماز عصر را عمدا و یا از روی فراموشی و یا کوتاهی کردن پس از خروج وقتش می‌خواند، از لحاظ رای و نظر نمی‌باشد.

دلیل دیگر آن است که: رسول اللهج و اصحاب ایشان در روز خندق به جنگی که مشرکین تدارک دیده بودند، مشغول شده و نماز ظهر و عصر را نخواندند تا اینکه خورشید غروب کرد. در این روز رسول اللهج و اصحاب شان نه خواب ماندند و نه نماز را فراموش کردند و بلکه بین مسلمین و کفار در این روز جنگ خونین و کشت و کشتاری هم نبود، با این وجود نماز ظهر و عصر را در شب خواندند.

دلیل دیگری که در این زمینه می‌باشد، آن است که: رسول الله در روز بـازگشت از خندق به اصحاب شان در مدینه فرمودند([۲۴۷] ): «لاَ يُصَلِّيَنَّ أَحَدٌ العَصْرَ إِلَّا فِي بَنِي قُرَيْظَةَ» «هیچ کس نماز عصر را جز در بنی-قریظه نخواند.» که اصحاب از مدینه خارج شدند درحالی که برخی از ایشان به خاطر ترس از خروج وقت، نماز عصر را در میان راه خواندند و برخی آن را در بنی قریظه پس از غروب آفتاب خواندند. چرا که رسول اللهج به ایشان فرمودند: «لاَ يُصَلِّيَنَّ أَحَدٌ العَصْرَ إِلَّا فِي بَنِي قُرَيْظَةَ» با این وجود رسول الله هیچ یک از دو گروه را سرزنش نکرد، درحالی که هر دو گروه نه نماز را فراموش کردند و نه از نماز خواب ماندند و برخی نماز را چنان به تاخیر انداختند که وقتش خارج شد و آن را پس از وقتش خواندند و رسول اللهج با وجودی که از این عملشان آگاهی داشت، بدانها تذکر نداد که نمازی که در وقتش خوانده نشود، پس از خروج وقتش قضا نمی‌شود.

دلیل دیگر آن است که رسول اللهج فرمودند: «سيكون بعدي أمراء يؤخرون الصلاة عن ميقاتها» «براستی پس از من امرا و پادشاهانی می‌آیند که نماز را از وقت مقررش به تاخیر می‌اندازند. صحابه گفتند: آیا همراه آن‌ها نماز بگزاریم؟ فرمودند: بله.»

از ابن المثنی العصمی روایت است که گفت: از همسر عبادة بن صامت از عبادة به من خبر رسیده که گفت: ما نزد رسول اللهج بودیم که فرمودند: «إنه سيجيء بعدي أمراء تشغلهم أشياء حتی لا يصلوا الصلاة لميقاتها»«همانا پس از من امرا و پادشاهانی می‌آیند که امور مختلفی آن‌ها را به گونه‌ای به خود مشغول می‌کند که نماز را در موعد مقرر آن نمی‌خوانند. صحابه گفتند: یارسول الله، همراه آن‌ها نماز بگزاریم؟ فرمودند: بله. ابوعمر می‌گوید: ابوالمثنی الحمصی، همان اُملوکی می‌باشد که ثقه است.

در این حدیث رسول اللهج خواندن نماز را پس از وقتش مباح قرار داده‌ و نفرمود که نماز فقط در وقت خودش خوانده می‌شود. و احادیثی که در آن وصف تاخیر نماز تا خروج وقتش توسط پادشاهان و امرا ذکر شده، جداً زیاد می‌باشد و در حقیقت امرایی از بنی امیه بودند که اکثرشان نماز جمعه را در غروب می‌خواندند. رسول اللهج فرمودند: «إِنَّمَا التَّفْرِيطُ عَلَى مَنْ لَمْ يُصَلِّ الصَّلَاةَ حَتَّى يَجِيءَ وَقْتُ الصَّلَاةَ الْأُخْرَى» «کوتاهی و اهمال تنها بر کسی است که نماز نخوانده تا اینکه وقت نماز دیگر داخل می‌شود.» درحالی که آن‌ها می‌دانستند که وقت ظهر در حضر تا زمانی است که وقت عصر داخل نشده است.

این مساله از طرق صحیحی روایت شده که برخی از آن‌ها را در ابتدای کتاب - الاستذکار - در بحث مواقیت نماز آورده‌ام.

و از ابو قتادهس روایت است که رسول اللهج فرمودند: «لَيْسَ فِيَّ النَّوْمِ تَفْرِيطٌ، إِنَّمَا التَّفْرِيطُ عَلَى مَنْ لَمْ يُصَلِّ الصَّلَاةَ حَتَّى يَجِيءَ وَقْتُ الصَّلَاةَ الْأُخْرَى» «در خوابيدن تفريط و کوتاهي نيست، بلکه تفريط بر کسي است که نماز نخوانده باشد تا اينکه وقت نماز بعدي فرا مي‌رسد» و چنين کسي تقصير و کوتاهي کردن و تفريط را مرتکب شده است. رسول اللهج کسی را که اینگونه عمل کرده، سهل انگار نامیده است و سهل انگار معذور نمی‌باشد و در نزد همه از جهت عذر همچون کسی که از نماز خواب مانده و یا آن را فراموش کرده، نیست، با این وجود رسول اللهج نمازش را به همراه تفریط و سهل انگاری وی جایز دانستند.

در حدیث ابوقتاده روایت شده که رسول اللهج فرمودند: «وإذا كان الغد فلیصلها لمیقاتها» «فردا که فرا رسید، آن را در موعد مقرر خودش بخوان.» این حدیث در قضای نمازی که به سبب کوتاهی ترک شده چه در زمان یادآوری آن و چه بعد از یادآوری آن، بسیار واضح و روشن می‌باشد. و این حدیث ابوقتاده اسنادش صحیح می‌باشد جز اینکه در این معنا با حدیث عمران بن حصین در مورد خواب ماندن رسول اللهج از نماز صبح در سفر، معارض می‌باشد. که در آن آمده: صحابه گفتند: یا رسول الله آیا فردا، قضای آن را در وقت خودش بخوانیم؟ فرمودند: «لا، إن الله لاینهاكم عن الربا ثم یقبله منكم» «خیر، الله متعال شما را از ربا نهی نکرده که پس از آن از شما قبول کند.»

و از ابوهریرهس از رسول اللهج شبیه آن روایت شده است که در این مساله همه اسانید را در مقدمه ذکر کردیم. و از عبدالرحمن بن علقمه - که از جمله‌ی صحابه ذکر شده - روایت است که گفت: «وفد ثقیف بر رسول اللهج وارد شدند و در آن روز از آنحضرتج چنان سوال پرسیدند که رسول اللهج به خاطر آن نماز ظهر را با نماز عصر خواندند.»

کمترین آنچه از حدیث بر می‌آید، آن است که رسول اللهج نماز را از وقت معمولی که در آن نماز می‌خواندند به سبب آنچه بدان مشغول شدند، به تاخیر انداختند. و عبدالرحمن بن علقمه از ثقات تابعین و بزرگان شان می‌باشد.

درحقیقت علما اجماع کرده‌اند که هرکس نماز را عمدا ترک کند تا اینکه وقتش خارج شود، از فرمان الله متعال سرپیچی کرده و گنه کار می‌باشد. و برخی ذکر کرده‌اند که این عمل از گناهان کبیره می‌باشد. و اجماع کرده‌اند که بر گنه کار و سرکش، لازم است تا از گناهش با پشیمانی نسبت به عملش و اعتقاد ترک بازگشت به آن، توبه کند. الله متعال در سوره نور آیه ۳۱ می‌فرماید: ﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١ «اي مؤمنان، همگي به سوي خدا برگرديد (و از مخالفت هائي كه در برابر فرمان خدا داشته ايد توبه كنيد) تا رستگار شويد.»

و هرکس بر او حق الله و بندگانش باشد، لازم است تا خویشتن را با ادای آن حق بریء الذمه کند. و در حقیقت رسول اللهج حق الله متعال را به حقوق انسان ها نسبت به هم، تشبیه کرده‌اند، آنجا که می‌فرمایند: «دَيْنُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يُقْضَى» «دین الله متعال سزاوارتر است که ادا گردد.»

جای تعجب است از این ظاهری که اصلی را که خود و اصحابش بدان معتقد بوده، به سبب جهل و حب وی نسبت به شذوذش، نقض کرده است و آن اینکه آنچه از فرائض که با اجماع ثابت شده، جز با اجماعی مثل آن یا سنتی که در مورد آن نزاعی نباشد، نقض نمی‌شود. و نمازهای فرض به اجماع واجب می‌باشند، که با آن با شذوذی که خارج از اقوال علمای شهرها می‌باشد، اختلاف کرده و بدون اینکه در این مورد سنتی روایت کند، از آن تبعیت می‌کند و فریضه ای را که بر آن اجماع شده، ساقط می‌کند و اصل خودش را نقض کرده و خود را فراموش کرده است.

پس از این ابوعمر بن عبدالبر/ می‌گوید: مذهب داود و اصحابش وجوب قضای نمازی می‌باشد که عمدا فوت شده است. سپس می‌گوید: و این قول داود و اهل ظاهر می‌باشد و این ظاهری را جز فردی که از جماعت علمای سلف و خلف خارج شده، نمی‌بینم. و با همه‌ی مذاهب فقها مخالفت کرده است و از آن‌ها جدا شده است و کسی که در علم از شذوذات پیروی می‌کند، امام و پیشوای در علم نمی‌باشد و در کتابش گمان کرده که عده‌ای از صحابه و تابعین با وی در این زمینه هم رای می‌باشند. از این رو از ابن مسعود و مسروق و عمر بن عبدالعزیز در مورد این فرموده‌ی الله متعال ﴿أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ روایت می‌کند که مقصود از آن ضایع کردن نماز از وقتش می‌باشد و اگر آن را ترک کنند، قطعا با ترک آن از جمله‌ی کفار می‌باشد([۲۴۸] ). درحالی که وی در مورد تکفیر کسی که عمدا نماز را ترک کرده و از اقامه‌ی آن ابا می‌ورزد و همچنین از قتل چنین شخصی زمانی که به وجوب آن اقرار دارد، صحبت نمی‌کند، که درحقیقت با آن‌ها مخالفت کرده است، پس چگونه به آن‌ها احتجاج می‌کند؟

به هر حال واضح است کسی که قضایی نماز را به جا آورد، در واقع از ضایع کردن آن توبه کرده است. الله متعال در سوره طه آیه ۸۲ می‌فرماید: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ ٨٢ «من قطعاً (با غفران عظيمي كه دارم) مي‌آمرزم كسي را كه (از كفر و گناه خود) برگردد و (به بهترين وجه) ايمان بياورد و كارهاي شايسته بكند و سپس راهياب بشود (و اين راه را تا آخر زندگي ادامه دهد).» و کسی که نماز را ضایع کرده برای وی توبه‌ای جز ادای آن نمی‌باشد، همانطور که توبه‌ی از دِین اشخاص، جز با ادای آن دین به صاحبش، صحیح نمی‌باشد. و هرکس نمازی را که نسبت بدان کوتاهی کرده، قضایش را به جا آورد، در حقیقت توبه کرده و عمل صالح انجام داده است و الله متعال اجر و پاداش کسی را که عمل نیکو انجام داده، ضایع نمی‌گرداند.

و از سلمان ذکر کرده که گفت([۲۴۹] ): نماز، میزان است، هرکس آن را کامل انجام دهد، اجر وی کامل داده می‌شود و هرکس از آن بکاهد، قطعا آنچه را که الله متعال در مورد کاهندگان و مطففین فرموده است، می‌دانید.

در این خبر هم حجتی برای وی نمی‌باشد، چرا که ظاهر معنای آن این است که، مطفف و کسی که از نمازش می‌کاهد، گاهی شخصی می‌باشد که با کامل نکردن رکوع و سجده و حدود نماز، از آن می‌کاهد گرچه نماز را در وقتش می‌خواند.

و از ابن عمرس روایت می‌کند که گفت: برای کسی که نماز را در وقتش نخوانَد، نمازی نیست.

در این مورد همچنین می‌گوییم: این قول ابن عمرس بدین معناست که: برای وی نمازی که اجزایش کامل باشد، نیست، همانطور که در حدیث آمده است([۲۵۰] ): «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي الْمَسْجِدِ» «برای همسایه‌ی مسجد، نمازی جز نمازی که در مسجد بخواند، نیست.» و مانند آن این حدیث می‌باشد([۲۵۱] ): «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا أَمَانَةَ لَهُ» «کسی که امانت دار نیست، ایمان ندارد.»

و کسی که نماز را قضا کند، در حقیقت آن را خوانده است و از عمل بدی که با ترک نماز مرتکب شده توبه کرده است. و هر آنچه وی در این زمینه ذکر کرده، صحیح نبوده و در هیچ یک از آن‌ها برای وی حجتی نمی‌باشد، چرا که ظاهر آن خلاف آنچیزی است که تاویل کرده است.

[۲۴۰] كذا ذهب الإمام النووي في المجموع۳/۷۱ وهو قول الأئمة الأربعة كما نص المصنف قبل. [۲۴۱] الموطأ۱/۱۳-۱۴. ومسلم (۶۸۰) وأبوداود (۴۳۵) وابن ماجه (۶۹۶). [۲۴۲] خدا را فراموش كرده‌اند (واز پرستش او روي گردان شده‌اند)، خدا هم ايشان را فراموش كرده است (ورحمت خود را از ايشان بريده و هدايت خويش را از آنان دريغ داشته است). [۲۴۳] اهل علم در حكم قرباني بر دو قول اختلاف كرده‌اند. ۱- ربیعه، اوزاعی، ابوحنیفه، لیث و برخی از مالکی‌ها معتقدند که قربانی بر کسی که توانایی آن را دارد واجب می‌باشد.۲- اما مذهب جمهور علما اینست که قربانی سنت بوده و واجب نمی‌باشد. مالک، شافعی، احمد، اسحاق، ابوثور، مزنی، ابن منذر، داود، ابن حزم و غیر اینها بر این قول می‌باشند. به نقل از صحیح فقه السنة ۲/۳۶۷-۳۶۸. [۲۴۴] البخاري (۱۹۵۳) ومسلم (۱۱۴۸) كلاهما في الصوم. [۲۴۵] يقصد -والله أعلم- ابن حزم، وانظر قوله في المحلى ۲/۲۳۵ ومابعدها وقد صرح بذكر اسمه الإمام النووي في المجموع۳/۷۱. [۲۴۶] انظر المحلى لابن حزم ۷/۲۱۴ وما بعدها. [۲۴۷] البخاري (۹۴۶) (۴۱۱۹) ومسلم (۱۷۷۰). [۲۴۸] انظر قول ابن حزم - وهو المقصود هنا- في المحلى۲/۲۴۱. [۲۴۹] مصنف عبدالرزاق (۳۷۵۰) والسنن الكبرى للبيهقي (۳۵۸۶). [۲۵۰] المستدرك (۸۹۸) والدارقطني (۱۵۵۳) والبيهقي في السنن (۴۹۴۲) (۵۵۹۱) وضعفه الحافظ في تلخيص الحبير۲/۳۲ وانظره في المقاصد (۱۳۰۹). [۲۵۱] شعب الإيمان (۴۰۴۵) (۴۸۷۵) وابن حبان (۱۹۴) ومسندأحمد (۱۲۳۸۳).

دلایل کسانی که از قضای نمازی که عمدا ترک شده، منع می‌کنند:

کسانی که از قضای نمازی که عمدا ترک شده، منع می‌کنند در مورد صحت و مقبولیت خواندن نماز پس از وقتش می‌گویند: درحقیقت درخشیده و خط و نشان کشیده‌اید، درحالی که در حکایت حقیقت سخن ما و آنچه از مذاهب سلف نقل کردیم و در مورد دلایل ما، انصاف را رعایت نکردید. براستی نه ما و نه احدی از اهل اسلام به هیچ وجه نگفته است که با خروج وقت، نماز از ذمه‌ی شخص ساقط می‌گردد و وجوب آن بر وی باقی نمی‌ماند تا با آنچه کسب کرده اید، بر ما بتازید و به روشی ناخوشایند ما را محکوم و مورد انتقاد قرار دهید. بلکه سخن ما و سخن کسی که از ما حکایت می‌کند، در واقع سخن صحابه و تابعین می‌باشد که در مورد آنکه نماز را به تاخیر انداخته و آن را فوت می‌کند، بسیار از سخن شما شدیدتر می‌باشد. چنان که هرکس چنین عمل کند، حتما عقوبت این عملش را می‌چشد و گناهی را به دوش می‌کشد که هیچ راهی برای جبران آن جز با توبه و عملی که آن را از سر بگیرد، نیست.

درحقیقت ادله ای در این زمینه ذکر شد که هیچ راهی برای شما در رد آن‌ها نمی‌باشد، اگر راهی در رد آن‌ها یافتید، پس درود و سلام بر علم باد هرجا و همراه هرکس که باشد. مقصود فقط طاعت الله و رسولش و شناخت آنچه با آن آمده، می‌باشد. اکنون به آنچه در کلام شما مقبول و مردود می‌باشد، می پردازیم:

۱- اما اینکه خوشحالی ابن عباس را روایت کرده و گفتید: سبب خوشحالی وی از نمازی که پس از طلوع خورشید خوانده شد، این بود که رسول الله با خواندن نماز در این وقت در واقع اصحابش را که مبلغین ایشان به سوی امت بودند - آگاه نمود که مقصود الله متعال از بندگانش در مورد نماز- با وجود معین بودن وقتش - آن است که هرکس نماز را در وقتش نخواند، حتما باید قضایش را به جا آورده و فرقی نمی‌کند که از آن نماز خواب مانده و یا اینکه عمدا آن را ترک کرده است.

چنین فهمی از کلام ابن عباسس جز گمانی محض نمی‌باشد و فقط گمان کردید که مقصود ابن عباسس آن بوده است. واضح است که کلام ابن عباسس به هیچ وجه بر این مساله دلالت ندارد و او چنین احساسی نداشته است؛ شاید این خوشحالی بزرگ ابن عباس از این نماز، تنها بدین سبب بوده که این نماز قضا شده را همراه رسول اللهج و اصحابش خوانده و عملی همچون عمل آن‌ها انجام داده است و بدین سبب برای وی همچون دیگر صحابه دو اجر حاصل شده است؛ و این ویژگی خاصی برای آن نماز بود و در واقع تنبیهی برای شنونده بود تا گمان نکند که آن نماز با وجودی که در وقت نیمروز و بعد از طلوع خورشید خوانده شد، ناقص بوده و هیچ اجری در آن نیست. بر این اساس بود که ابن عباسس گفت: این نماز مرا بیشتر از دنیا و آنچه در آن است، خوشحال ساخت.

اما آنچه شما از کلام ابن عباسس فهمیدید، نسبت به این فهم از سخن وی سزاوارتر و شایسته‌تر نمی‌باشد؛ و شاید مقصودش از این سخن آن بوده که این عمل رحمتی از جانب الله متعال بر این امت بوده، تا اینکه هرکس به خاطر خواب از خواندن نماز محروم شد، بدان عمل اقتدا کرده و با تاخیر در جبران آن کوتاهی نکند. بنابراین، کجای کلام وی بر این دلالت دارد که سرور و خوشحالی او به سبب این نماز، بر این اساس بوده که هرکس نماز نخواند و عمدا نماز شب را به روز و نماز روز را تا شب به تاخیر اندازد، نمازش صحیح بوده و قبول می‌شود و مسئولیت وی در قبال آن برطرف می‌شود؟ براستی چنین فهمی از سخن ابن عباسس بسیار عجیب است! پس ما را آگاه کنید چگونه برای شما چنین فهمی از کلام ابن عباسس حاصل شده و از چه راهی آن را فهمیدید؟

۲- اما اینکه گفتید نسیان در لغت عرب به معنای ترک می‌باشد و برای آن به این فرمودۀ الله متعال استشهاد کردید: ﴿نَسُواْ ٱللَّهَ فَنَسِيَهُمۡۚ تا آخر کلام.

آری به الله سوگند، نسیان در قرآن بر دو وجه می‌باشد: نسیان ترک و نسیان سهو. لیکن حمل کردن نسیان و فراموشی که در احادیث قضای نماز ذکر شده، بر فراموشی که از روی عمد باشد، به چهار دلیل باطل می‌باشد:

الف) رسول اللهج فرمودند: «فَلْيُصَلِّهَا إِذَا ذَكَرَهَا» «هرگاه آن را به یاد آورد، بخواند.» این جمله تصریح دارد که مقصود از نسیان و فراموشی که در حدیث ذکر شده، فراموشی است که از روی سهو رخ داده است نه عمد. وگرنه این قول رسول اللهج «إِذَا ذَكَرَهَا» کلامی بی‌فایده بود؛ علاوه بر این هرگاه نسیان پس از تذکر و یادآوری آمده باشد، حتما مقصود از آن فراموشی است که از روی سهو باشد، همچنان که الله متعال در سوره کهف آیه ۲۴ می‌فرماید: ﴿وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ [الكهف: ۲۴] «و چون دچار فراموشي شدي (وإِن شَآءَ الله را نگفتي، همين كه به يادت آمد)، پروردگارت را به خاطر آور.» و همچنین این معنا در این فرموده‌ی رسول اللهج نیز می‌باشد([۲۵۲] ): «فَإِذَا نَسِيتُ فَذَكِّرُونِي» «پس هرگاه (در نماز چیزی را) فراموش کردم، مرا يادآوري کنيد.»

ب) رسول اللهج فرمودند([۲۵۳] ): «فَكَفَّارَتُهَا أَنْ يُصَلِّيَهَا إِذَا ذَكَرَهَا»«کفاره‌ی نمازی که آن را فراموش کرده و یا از آن خواب مانده، آن است که هرگاه آن را به یاد آورد، بخواند.» واضح است که هرکس نماز را عمدا ترک کند و آن را پس از وقتش بخواند، نماز خواندن وی پس از وقت، گناه فوت کردن نماز را از او نمی‌پوشاند. و در این مساله بین امت خلافی نیست؛ و نسبت دادن این معنا از حدیث به رسول اللهج جایز نمی‌باشد که حدیث بر این حمل شود که: هرکس نماز را عمدا ترک کند، تا اینکه وقتش خارج شود، کفاره‌ی گناه فوت کردن نماز، خواندن آن پس از وقتش می‌باشد. براستی قبح این سخن در برابر آنچه ما گفتیم که چنین نمازی قبول نشده و به صاحبش نفع نمی‌رساند و آن را بر ما زشت و قبیح دانستید، بزرگتر می‌باشد.

ج) در حدیث، کسی که نماز را فراموش کرده در برابر کسی که از نماز خواب مانده، آمده است و این مقابله مقتضی آن است که فراموشی از روی سهو بوده است نه عمد. همانطور که جملگی اهل شرع می‌گویند: کسی که خواب مانده و فراموش کرده، مواخذه نمی‌شود.

د) هرگاه در کلام شارع، بر فراموش کار احکامی تعلق گیرد، حتما مقصود از آن کسی می‌باشد که از روی سهو دچار فراموشی شده است و این قاعده در تمام سخنان شارع جاری می‌باشد. همچون اینکه رسول اللهج فرمودند([۲۵۴] ): «مَنْ نَسِيَ وَهُوَ صَائِمٌ، فَأَكَلَ أَوْ شَرِبَ، فَلْيُتِمَّ صَوْمَهُ، فَإِنَّمَا أَطْعَمَهُ اللهُ وَسَقَاهُ» «هر شخص روزه داري كه از روي فراموشي چيزي بخورد يا بياشامد، روزۀ خود را تمام كند زيرا (در حقيقت) الله تعالي به او طعام و شراب داده است.»

۳- اما اینکه گفتید: و الله متعال حکم آندو (عامد و فراموش کار) را در مورد نمازی که برای آن وقت تعیین شده و روزه فرضی که وقت آن رمضان است، بر زبان رسولش یکسان قرار داده است، بلکه هریک از آندو پس از خروج وقتش قضا می‌شود. چنان که در مساله به جا آوردن قضایی نماز در مورد کسی که از نماز خواب مانده و یا اینکه آن را فراموش کرده تصریح شده، همانطور که ذکر نمودیم، و در باب روزه در مورد مریض و مسافر نیز بدان تصریح شده است و امت اجماع کرده و همگی نقل کرده‌اند که هرکس ماه رمضان را عمدا روزه نگیرد، درحالی که بر فرضیت آن مومن باشد و تنها از روی نافرمانی و سرکشی آن را ترک کرده و پس از آن توبه کند، بر وی قضای رمضان واجب است و کسی که نماز را عمدا ترک می‌کند نیز چنین است. تا پایان کلام.

پاسخ آن از چند وجه می‌باشد:

اینکه الله متعال کسی را که نماز و روزه را عمدا ترک می‌کند با آن که از روی فراموشی آن‌ها را ترک می‌کند، مساوی قرار داده است، سخن باطلی است. و هرگز الله متعال این دو را یکسان قرار نداده و کلام ما در مورد کسی که عمدا نماز را ترک کند، آن است که وی گنه کار بوده و سرکشی کرده و بسیار کوتاهی ورزیده است. لذا کجا الله متعال حکم آندو را در نماز و روزه یکسان قرار داده است؟

اما این سخن تان که در این مساله بر کسی که خواب مانده و یا فراموش کرده در حدیث تصریح شده؛ همانطور که گذشت، مقصود از نسیان و فراموشی که در حدیث ذکر شده، نسیان سهو می‌باشد همچون خواب نه فراموشی که از روی عمد بوده است؛ و حمل آن بر اینکه از روی عمد بوده به هیچ وجه صحیح نبوده و عامد در آن راهی ندارد. اما رخصتی که در مورد روزه رمضان، در باب افطار برای مریض و مسافر، بدان تصریح شده، اگر چه آندو روزه را عمدا افطار می کنند، باز هم این امکان وجود ندارد که حکم کسی که نماز را عمدا ترک می‌کند از آن‌ها گرفته شود؛ و الله متعال و رسولشج کسی که نماز را عمدا و از روی سرکشی ترک کرده تا اینکه وقتش خارج شده و کسی که روزه را به سبب بیماری یا مسافرت ترک کرده، یکسان قرار نداده‌اند تا اینکه حکم یکی از دیگری گرفته شود. از این رو کسی که روزه را به سبب بیماری یا سفر به تاخیر انداخته، همچون کسی است که نماز را به سبب خواب یا فراموشی به تاخیر انداخته است و درحقیقت این دو هستند که الله متعال و رسولشج حکم شان را مساوی قرار داده‌اند، که الله متعال در مورد حکم مریض و مسافر در باب روزه تصریح فرموده که آندو معذور می‌باشند و رسول اللهج در مورد حکم کسی که نماز را فراموش کرده و یا از آن خواب مانده، تصریح نمودند که هر دو در تاخیر نماز معذور می‌باشند. و در حقیقت این دو گروه را در باب نماز و روزه با هم یکسان قرار داده‌اند. لیکن، کجا عامدِ تفریط کننده‌یِ گنه کار با مریض و مسافر و کسی که از نماز خواب مانده و یا آن را فراموش کرده - که همه‌ی این‌ها معذور می‌باشند - یکسان قرار داده شده؟ و این موضوع را این مساله بیشتر واضح می‌کند که گاهی افطار کردن به سبب مریضی واجب بوده و روزه بر وی حرام می‌باشد و افطار در سفر نزد عده‌ای از سلف و خلف یا واجب می‌باشد یا اینکه افطار کردن را بهتر می‌دانند و یا اینکه نزد آن‌ها هر دو، چه افطار و یا روزه گرفتن، یکسان می‌باشد و یا اینکه برخی از آن‌ها معتقدند: بر کسی که مشقتی بر وی نیست، گرفتن روزه بهتر می‌باشد. به هرحال ملحق کردن کسی که عمدا و عدوانا نماز و روزه را ترک می‌کند به کسی که معذور می‌باشد، از فاسدترین ملحقات و باطل‌ترین قیاسها می‌باشد و این امری است که بر هیچ عالمی پوشیده نیست.

اما اینکه گفتید: امت اتفاق کرده و همه و همه نقل کرده‌اند که هرکس ماه رمضان را عمدا روزه نگیرد چه از روی کوتاهی و یا به سبب غرور و سرکشی و سپس توبه کرده، بر او قضای آن لازم می‌باشد.

به شما گفته می‌شود: ده نفر از اصحاب رسول اللهج، قطع نظر از دیگران را یافتیم که بدین مساله تصریح کرده‌اند. (عدم قضای روزه‌ای که عمدا ترک شده). که هرگز راهی به سوی آن نیافتید. و ائمه همچون امام احمد و شافعی و غیر ایشان ادعای این اجماعات را که حاصل آن عدم علم به خلاف و نه علم به عدم خلاف است، انکار کرده‌اند. بنابراین راهی به سوی ادعای چنین اجماعاتی نیست مگر در مسائلی که با علم ضروری و یقینی دانسته شود که رسول اللهج با آن آمده‌اند. اما در مورد آنچه بر آن ادله‌ی شرعی وارد شده است، بر هیچ کس جایز نیست که به سبب عدم علم به کسی که در مورد آن سخن گفته، حکمش را نفی کند. زیرا دلیل، اتباع مدلولش را واجب می‌کند و صحیح نیست که عدم علم نسبت به کسی که در مورد آن موضوع سخن گفته، به عنوان عدم معارض در آن زمینه تلقی گردد. و این طریق همه‌ی ائمه ای است که بدانها اقتدا می‌شود.

امام احمد در روایتی که فرزندش عبدالله روایت کرده، می‌گوید: هرکس ادعای اجماع کند، دروغگو است، ممکن است مردم اختلاف کرده باشند. این نیز دعوای بشر مریسی و اصم می‌باشد. لیکن بگوید: در این مساله اختلافی در بین مردم نمی‌دانم. شاید اختلافی که موجود است، به وی نرسیده باشد([۲۵۵] ). و در روایت مروزی می‌گوید: چگونه برای فردی جایز است که بگوید: اجماع شده؟ هرگاه شنیدید که می‌گویند: اجماع شده، آن‌ها را متهم کنید؛ اگر بگوید در این زمینه مخالفی را نمی‌شناسم، سالم‌تر است. و در روایت ابی طالب می‌گوید: این ادعای اجماع دروغ است، چه چیزی او را آگاه کرده که مردم اجماع کرده‌اند؟ لیکن بگوید: در این مساله اختلافی را نمی‌دانم. چرا که این از آن سخنش بهتر می‌باشد که: مردم اجماع کرده‌اند. و در روایت ابی الحارث می‌گوید: برای هیچ کس شایسته نیست که ادعای اجماع کند، ممکن است مردم اختلاف کرده باشند.

و امام شافعی در حین مناظره با محمد بن حسن فرمود: برای هیچ کس جایز نیست که بگوید: اجماع کرده‌اند، تا اینکه اجماع آن‌ها را در سرزمین‌ها بداند، دور بودن و نزدیک بودن خانه در قبول کردن اقوال اعتبار ندارد مگر اینکه گروهی از گروه دیگر نقل اقوال کنند. امام شافعی می‌گوید: محمد بن حسن به من گفت: این بسیار دشوار است؟ بدو گفتم: با وجود سختی‌اش موجود نیست. و امام شافعی در جایی دیگر می‌فرماید: ضعف ادعای اجماع آشکار و واضح می‌باشد و از کسی که با ایشان در این مورد مناظره می‌کرد چیزهایی خواست که وی عاجز ماند. مناظر به ایشان گفت: آیا اجماعی هست؟ گفتم: بله، الحمدلله بسیار است، در مورد همه‌ی فرائضی که در مورد آن‌ها گنجایش جهل نمی‌باشد، اجماع می‌باشد. و این همان اجماعی است که هرگاه بگویی مردم اجماع کرده‌اند، هیچکس را نمی‌یابی که به تو بگوید: در این مورد اجماع نیست. بنابراین در مورد ادعای اجماع، این همان راهی است که بر اساس آن هرکس ادعای اجماع کند، تصدیق می‌شود.

ایشان پس از سخنان طولانی که در مناظره‌اش ذکر می‌کند، می‌گوید: آیا در معیوب و ناقص بودن (ادعای) اجماع، برایت همین کافی نیست که از اصحاب رسول اللهج پس از ایشان ادعای اجماع ثابت نشده است مگر در آنچه هیچکس در آن اختلافی ندارد، (همچون نماز، روزه، زکات، حج و...) تا اینکه زمانه‌ی شما رسید؟ مناظر به ایشان گفت: برخی از شما ادعای اجماع می‌کنید. ایشان فرمود: آیا از آنچه ادعا شده، تعریف می‌کنی؟ گفت: نه. ایشان گفتند: پس چگونه در اجماعی که بدان استدلال کردی، داخل می‌شود، درحالی که عیب آن بر تو واضح و آشکار شد. پس هرگاه گفتی در فلان مساله اجماع است، این رای و نظر را نزد خودت نیکو مشمار، زیرا پیرامون خود کسی را می‌یابی که به تو بگوید: معاذالله، اگر در این مساله اجماع باشد؟

و امام شافعی در «الرساله»‌ می‌گوید: در مورد آنچه در مورد آن خلاف دانسته نشده، اجماعی نیست.

این کلام ائمه‌ی اهل علم در مورد ادعای اجماع بود، همانطور که مشاهده کردی.

به اصل کلام و مقصود اصلی بازگشته و می‌گوییم: چه کسی از اصحاب رسول اللهج گفته است: هرکس نماز را عمدا و بدون عذر ترک کند تا اینکه وقتش خارج شود و آن را پس از وقتش بخواند، چنین نمازی از وی قبول شده و به صاحبش نفع رسانده و با خواندن آن پس از وقتش بری الذمه می‌گردد؟

الله متعال می‌داند که هیچیک از صحابه را نیافتیم که بدان قائل باشد و بلکه از صحابه و تابعین برخلاف آن را نقل کردیم که حکایت آن گذشت.

و حسن نیز بدانچه ما گفتیم تصریح کرده است، محمد بن نصر مروزی در کتابش در باب نماز می‌گوید([۲۵۶] ): اسحاق روایت کرده که نضر از اشعث از حسن روایت کرده که گفت: هرگاه شخصی یک نماز را عمدا ترک کند، براستی آن را قضا نمی‌کند.

محمد می‌گوید: این قول حسن احتمال دو معنا را دارد:

معنای اول: وی کسی را که نماز را عمدا ترک کند، تکفیر می‌کند که بر این اساس بر وی قضایی نیست، زیرا کافر پس از اسلام آوردن به قضای آنچه در حال کفرش ترک کرده، امر نشده است.

معنای دوم: احتمال دیگر آن است که چنین شخصی را با ترک نماز کافر نمی‌داند. بلکه معتقد است که الله متعال تنها نماز را در وقتی معلوم فرض کرده است؛ پس هرگاه به گونه‌ای ترک شود که وقتش از بین برود، به سبب ترک نماز فرضی که در وقتی معین بدان امر شده، دچار معصیت گشته است. و اگر آن را پس از وقتش بخواند، درحقیقت نماز را در وقتی خوانده است که بدان امر نشده؛ لذا این عملکرد وی، که آنچه را بدان مامور نشده را به جای آنچه بدان مامور شده انجام دهد، به وی سودی نمی‌رساند. و اگر علما بر خلاف آن اجماع نکرده بودند، این قول عجیبی نبود.

محمد می‌گوید: کسی که در مورد قضای نمازی که عمدا ترک شده چنین اعتقادی داشته باشد، بر اساس قیاس، باید در مورد نماز کسی که خواب مانده و یا نماز را فراموش کرده تا اینکه وقتش خارج شده، نیز چنین می‌گفت: قضای این دو نیز واجب نمی‌باشد، البته اگر این خبر از رسول اللهج روایت نمی‌شد که فرمودند: «مَنْ نَامَ عَنْ صَلَاةٍ أَوْ نَسِيَهَا فَلْيُصَلِّهَا إِذَا اسْتَيْقَظَ أَوْ ذَكَرَ» «هرکس از نماز خواب ماند یا آن را فراموش کرد، هرگاه بیدار شد و یا آن را به یاد آورد، بخواند.» و همپنین اگر این خبر که رسول اللهج از نماز صبح خواب ماند و قضای آن را پس از وقتش به جا آورد، نمی‌بود.

پس وقتی که از رسول اللهج در این مورد روایت شده، قضای آن بر کسی که آن را ترک کرده، واجب بوده و بهره‌ی رای و نظر در این مورد باطل می‌باشد.

درحقیقت محمد خلاف را در این مساله صریحا نقل کرده و گمان کرده که امت بر خلاف آن اجماع کرده‌اند که این گمان وی احتمال دو معنا را دارد:

۱- وی معتقد است که اجماع پس از خلافی که بوده، منعقد شده است.

۲- و یا اینکه او معتقد است که مخالفت یک نفر در منعقد شدن اجماع خللی وارد نمی‌کند.

که در این دو مساله نزاع معروفی می‌باشد.

اما اینکه محمد می‌گوید: اگر خبر نمی‌بود، قیاس مقتضی آن بود که کسی که خواب مانده و فراموش کرده نیز همچون کسی که نماز را عمدا ترک کرده، قضای نماز را به جا نمی آورد.

باید گفت: چنان که گمان می‌کنید، نیست زیرا وقت نماز برای کسی که خواب مانده و یا فراموش کرده، درحقیقت همان وقتی است که آن را به یاد آورده و متوجه آن شده است و همانطور که گذشت برای وی وقتی غیر از آن نمی‌باشد، والله اعلم.

اما اینکه گفتید: همه و همه نقل کرده‌اند و امت اجماع کرده‌اند که هرکس ماه رمضان را به عمد و از روی سرکشی و نافرمانی روزه نگیرد، بر وی قضای آن لازم است.

باید گفت: اگر این مساله از اصحاب رسول اللهج روایت شده، پس نقل آن کجاست؟ درحالی که اهل سنن و امام احمد در مسند از ابوهریرهس از رسول اللهج روایت می‌کنند که فرمودند([۲۵۷] ): «مَنْ أَفْطَرَ يَوْمًا مِنْ رَمَضَانَ فِي غَيْرِ رُخْصَةٍ رَخَّصَهَا اللَّهُ لَهُ لَمْ يَقْضِ عَنْهُ صِيَامُ الدَّهْرِ» «هرکس روزی را در رمضان، بدون رخصت الهی و مجوز شرعی که الله متعال برای وی مقرر کرده، افطارکند، اگر تمام ایام روزه باشد، نمی‌تواند قضای آن را به جای آورد.» و این روایت معروف است. بنابراین کجاست روایتی که از رسول اللهج یا از اصحاب ایشان وارد شده و بیانگر آن باشد که: هرکس رمضان یا برخی از آن را روزه نگیرد بر وی جایز است که به تعداد روزهایی که روزه نگرفته، روزه بگیرد؟

اما اینکه گفتید: نماز و روزه دین ثابتی می‌باشند که حتما ادا می‌شوند، گرچه وقتی که برای آن‌ها تعین شده، خارج شود، چون رسول اللهج فرمودند: «دَيْنُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يُقْضَى» «دین الله متعال سزاوارتر است که ادا گردد.»

در پاسخ می‌گوییم: این دلیل مبنی بر دو مقدمه می‌باشد:

الف) نماز و روزه دیون ثابتی بر ذمه‌ی کسی است که آن را عمدا ترک کند.

ب) این دین قابل ادا می‌باشد، پس ادای آن واجب می‌باشد.

اما مقدمۀ اول: در آن نزاعی نیست و از اهل علم کسی را سراغ نداریم که بگوید: با تاخیر کردن در وقت، نماز از ذمه‌ی وی ساقط می‌شود. درحالی که شما گمان بردید که ما بدان معتقدیم و بدین سبب ما را به باد انتقاد گرفته و هیاهو به پا کردید، با وجودی که نه ما و نه احدی از اهل اسلام بدان سخن نگفته‌اند.

اما مقدمۀ دوم: که در آن نزاع می‌باشد و شما در این باب دلیلی اقامه نکردید و بلکه ادعای تان بر آن، خود ادعایی است که محل نزاع می‌باشد. قابل ادا بودن این نماز را مقدمه ای از مقدمات دلیل قرار داده و حکم (وجوب ادا) را با خودش ثابت کرده اید.

درحالی که منازعین شما در این مساله می‌گویند: برای مکلف راهی به سوی جبران نمازی که فوت شده، باقی نمی‌ماند و الله متعال ادای این حق را جز در وقتی که برای آن تعیین کرده و جز با صفتی که آن را مشروع قرار داده، نمی‌پذیرد. و ادله ای که شنیدید، در این مساله اقامه شد. بنابراین دلیل بر اینکه این حق در غیر از وقتی که شرعا برای آن مشخص شده، قابل ادا بوده و انجام آن پس از خروج وقتش عبادت می‌باشد، چیست؟

اما این فرموده‌ی رسول اللهج که: «فَاقْضِ اللَّهَ، فَهُوَ أَحَقُّ بِالقَضَاءِ»([۲۵۸] ) «پس (دِينِ) خدا را قضا کن ازی دِيْنِ خدا براي ادا کردن، شايسته‌تر است.» و اینکه فرمودند: «دَيْنُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يُقْضَى».

باید گفت: رسول اللهج آن را در حق معذور فرمودند نه کسی که در ادای آن کوتاهی کرده است.

و ما می‌گوییم: به مانند چنین دیونی، قضایش قبول می‌شود. زیرا رسول اللهج این حدیث را در مورد نذر مطلق فرمودند که برای آن مدت زمان خاصی که دو طرف آن معین شده باشد، وجود ندارد. در صحیحین از ابن عباسس روایت است که فرمود([۲۵۹] ): «زنی گفت: یارسول الله، مادرم در حالی فوت شد که بر ذمه‌اش روزه‌ی نذر بود، آیا می‌توانم به جای او روزه بگیرم؟ فرمودند: «أَرَأَيْتِ لَوْ كَانَ عَلَى أُمِّكِ دَيْنٌ فَقَضَيْتِيهِ، أَكَانَ يُؤَدِّي ذَلِكِ عَنْهَا؟» «اگر مادرت بدهکار می‌بود و بدهکاری‌اش را می‌پرداختی، از جانب او ادا نمی‌شد؟» گفت: بله، فرمودند: «فَصُومِي عَنْ أُمِّكِ» «پس از جانب مادرت روزه بگیر.»

و در روایتی آمده است([۲۶۰] ): «زنی در دریا سفر کرد، پس نذر کرد اگر الله متعال وی را از دریا نجات دهد، یک ماه روزه بگیرد که الله متعال وی را نجات داد. پس از آن روزه نگرفت تا اینکه مرد. پس دختر یا خواهرش نزد رسول اللهج آمده و این مساله را با رسول اللهج در میان گذاشت. رسول اللهج فرمودند: «صُومِي عَنْهَا» «از جانب وی روزه بگیر.»

همچنین به قضای حج که از این نوع دیون بوده و وقت آن جز با اتمام عمر تمام نمی‌شود، نیز امر شده است. در مسند و سنن([۲۶۱] ) از عبدالله بن زبیرس روایت شده که گفت: «مردی از قبیله‌ی خثعم نزد رسول اللهج آمده و گفت: پدرم در حالی اسلام را درک کرد که مردی پیر بوده و استطاعت سفر کردن را نداشت درحالی که حج بر او فرض بود، آیا می‌توانم از جانب او حج را به جای آورم؟ رسول اللهج فرمودند: «أَنْتَ أَكْبَرُ وَلَدِهِ؟» «تو بزرگترین فرزندش هستی؟» گفت: بله، پس فرمودند: «أَرَأَيْتَ لَوْ كَانَ عَلَى أَبِيكَ دَيْنٌ فَقَضَيْتَهُ عَنْهُ، أَكَانَ ذَلِكَ يُجْزِئُ عَنْهُ؟» «اگر پدرت بدهکار می‌بود و و بدهکاری‌اش را می‌پرداختی، از جانب او کافی نبود؟» گفت: بله، فرمودند: «فَاحْجُجْ عَنْهُ» «پس از جانب وی حج کن.»

و از ابن عباسس روایت است([۲۶۲] ) که زنی از قبیله‌ی جهینه نزد رسول اللهج آمده و گفت: «مادرم نذر کرده بود حج کند که حج نکرد تا مرد، آیا از جانب وی حج را به جا آورم؟ رسول اللهج فرمودند:«نَعَمْ حُجِّي عَنْهَا، أَرَأَيْتِ لَوْ كَانَ عَلَى أُمِّكِ دَيْنٌ أَكُنْتِ قَاضِيَةً؟ اقْضُوا اللَّهَ فَاللَّهُ أَحَقُّ بِالوَفَاءِ» «آری، از جانب وی حج کن، اگر مادرت بدهكار مي‌بود، آيا بدهكاريش را پرداخت نمي‌كردي؟ پس وام خدا را ادا كن. زيرا اداي حق خدا، سزاوار‌تر است.»

همچنین از ابن عباسس روایت است([۲۶۳] ) که گفت: «مردی نزد رسول اللهج آمد و گفت: پدرم در حالی مرد که حج اسلام بر عهده‌ی وی بود. آیا به جای او حج کنم؟ رسول اللهج فرمودند: «أَرَأَيْتَ لَوْ أَنَّ أَبَاكَ تَرَكَ دَيْنًا عَلَيْهِ أَقَضَيْتَهُ عَنْهُ؟» «اگر پدرت پس از مردن دینی را از خود برجای گزارده باشد، آن را از جانب وی نمی‌پردازی؟» گفت: بله می‌پردازم. رسول اللهج فرمودند: «فَاحْجُجْ عَنْ أَبِيكَ» «پس از جانب پدرت حج کن.»

ما نیز در مورد چنین دِینی که قابل ادا باشد، می‌گوییم: دین الله سزاوارتر است که ادا گردد.

بنا بر آنچه گفته شد، واضح گردید که قضایی که در این احادیث بدان اشاره شد، قضای عباداتی است که طرفین وقتش محدود نمی‌باشد. درحالی که کسی که نماز را – که عبادتی است که از لحاظ وقت دو طرف آن مشخص می‌باشد - عمدا ترک می‌کند، در واقع با فوت کردن آن از روی غرور و سرکشی، علنا مرتکب معصیت الله متعال شده است، از این رو این نوع دین مستحق آن است که در زمره‌ی قضای عباداتی که وقت آن محدود نمی‌باشد، به شمار نیامده و از صاحبش قبول نشود مگر اینکه قضای آن را بر صفتی که مشروع قرار داده شده (به سبب خواب یا فراموشی) به جا آورد، بر این اساس اگر قضای آن را بر غیر از آن صفت انجام دهد، بدو سودی نمی‌رساند.

۴- اما اینکه گفتید: در صورتی که خواب مانده و کسی که نماز را فراموش کرده - درحالی که هر دو معذور می‌باشند - نماز را پس از خروج وقتش قضا می‌کنند، کسی که عمدا نماز را ترک می‌کند، بر قضا کردن آن سزاوارتر می‌باشد.

پاسخ آن از چند وجه می‌باشد:

الف) معارضه و مخالفت با آنچه صحیح‌تر و یا به مانند آن می‌باشد؛ و آن اینکه گفته شده: از صحت و قبولی قضای نماز پس از وقت توسط کسی که معذور و مطیع الله و رسولشج بوده و در انجام آنچه بدان امر شده کوتاهی نکرده، قبولیت و صحت نماز کسی که از حدود الله متعال تجاوز کرده و امرش را ضایع گردانیده و حقش را عمدا و عدوانا ترک کرده لازم نمی‌آید. بنابراین قیاس کردن کسی که عمدا نماز را ترک کرده به کسی که با فوت شدن غیر عمدی نماز، معذور می‌باشد، در قبولیت و صحت عبادت و بری الذمه شدن وی، از فاسد‌ترین قیاس‌ها می‌باشد.

ب) کسی که به سبب خواب یا فراموشی معذور می باشد، در واقع نماز را در غیر از وقت خودش نمی‌خواند، بلکه نماز را در وقتی که الله متعال برای او مشخص کرده، می‌خواند و وقت نماز در حق وی زمانی می‌باشد که از خواب بیدار شده و یا آن را به یاد می‌آورد. همانطور که رسول اللهج فرمودند: «مَنْ نَسِيَ صَلَاةً فَوَقْتُهَا إِذَا ذَكَرَهَا» «هرکس نماز را فراموش کرد، وقت آن زمانی است که آن را به یاد آورد.»

بنابراین وقت دو نوع می‌باشد: وقت اختیار و وقت عذر. که وقت کسی که خواب مانده و یا دچار فراموشی شده زمانی است که از خواب بیدار شده و یا آن را به یاد آورد و در اینصورت فرد معذور نماز را جز در وقتش نخوانده است. بر این اساس چگونه کسی که عمدا و عدوانا نماز را ترک کرده و آن را در غیر وقتش می‌خواند بر وی قیاس می‌شود؟

۳- شریعت در مصادر و موارد مختلف بین عامد و فراموش کار و بین معذور و غیر آن فرق گذاشته است و این چیزی نیست که مخفی باشد، بنابراین الحاق یکی بر دیگری جایز نیست.

۴- ما قضای نماز را از کسی که عمدا در ادای آن کوتاهی کرده، ساقط نکردیم و کسی را که معذور است بدان امر نکردیم تا اینکه آنچه ذکر نمودید حجتی بر علیه ما باشد، بلکه متجاوزِ سهل انگار را بر وجهی که راهی برای وی به سوی جبران آن نباشد، ملزوم می‌کنیم تا شدت عملی در حق وی باشد و قضای آن را برای معذوری که کوتاهی نکرده، جایز می‌دانیم.

۵- اما استدلال تان به این حدیث که رسول اللهج فرمودند: «مَنْ أَدْرَكَ مِنَ الصُّبْحِ رَكْعَةً قَبْلَ أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ، فَقَدْ أَدْرَكَ الصُّبْحَ، وَمَنْ أَدْرَكَ رَكْعَةً مِنَ العَصْرِ قَبْلَ أَنْ تَغْرُبَ الشَّمْسُ، فَقَدْ أَدْرَكَ العَصْرَ»([۲۶۴] ).

باید گفت: چه چیزی از حدیث آنچه را گفتید، تایید کرده و صحیح می‌داند!! در حدیث آنچه مقتضی قول شما باشد، نمی‌بینم، چون شما می‌گویید: چنین شخصی نماز را به طور کامل درک کرده است، گرچه چیزی از وقتش را درک نکرده باشد، بدین معنا که وی حتی با خواندن نماز به طور کامل پس از وقتش آن را درک کرده و این نماز وی صحیح بوده و او را بری الذمه می‌کند. بنابراین اگر خواندن نماز پس از وقتش صحیح می‌بود و از صاحبش قبول می‌شد، در این حدیث، ادراک نماز به یک رکعت در وقتش معلق نمی‌شد. و این واضح است که رسول اللهج نفرمودند، هرکس یک رکعت از نماز عصر را درک کرد، نمازش بدون گناه صحیح می‌باشد، بلکه وی به سبب تاخیر عمدی نماز تا آخر وقت، گنه کار می‌باشد، زیرا وی امر شده که همه‌ی نماز را در وقتش بخواند.

پس دانسته شد که ادراک نماز، گناه تاخیر عمدی آن را از وی دور نمی‌کند، بلکه وی در چنین حالتی نماز را در حالی درک کرده که گنه کار می‌باشد. و اگر خواندن نماز پس از غروب صحیح می‌بود، تفاوتی میان اینکه یک رکعت از آن را در وقتش درک کند یا اینکه چیزی از نماز را در وقتش درک نکند، نبود.

اما اگر بگویید: تفاوت تنها در گناه می‌باشد، چنان که اگر نماز را تا پس از غروب به تاخیر اندازد، گناهش بیشتر است؛ در پاسخ گفته شده: رسول الله بین ادراک یک رکعت و یا عدم آن به سبب کم یا زیاد بودن گناه فرق نگذاشتند، بلکه در ادراک و عدم ادراک نماز بین کسی که یک رکعت را در وقت دریافته و کسی که حتی یک رکعت هم در وقت آن درنیافته است، فرق گذاشته‌اند. و شکی نیست که گناه کسی که تمام نماز را از وقتش فوت می‌کند بزرگتر از کسی است که اکثر نماز را از وقتش فوت می‌کند و گناه کسی که اکثر نماز را در وقتش فوت می‌کند بزرگتر از کسی است که تنها یک رکعت از نماز را در وقتش فوت می‌کند. بنابراین ما از شما می‌پرسیم و می‌گوییم: این ادراکی که با یک رکعت حاصل شده چیست؟ آیا این ادراک گناه تاخیر عمدی آن را رفع می‌کند؟ که طبعا هیچکس بدین مساله قائل نیست، یا اینکه این ادراک مقتضی صحت است؟ که در اینصورت هیچ تفاوتی در آن بین کسی که نماز را به طور کلی فوت می‌کند و کسی که تمام نماز جز یک رکعت را فوت می‌کند، نیست؟

۶- اما استدلال تان به اینکه رسول اللهج در روز خندق بدون اینکه خواب و یا فراموشی در میان باشد، نماز را به تاخیر انداخته و پس از وقتش آن را قضا کردند.

در پاسخ گفته شده: پروردگارا چقدر عجیب است، اگر ما همچون این سخن می‌آوردیم، قیامت تان را به پا می‌کردید و قیامت ما را نیز با تاختن بر ما بر پا می‌کردید. چگونه بر کسی که نماز را فوت کرده و در این عمل عصیان و سرکشی الله متعال را مرتکب شده و از حدودش تجاوز کرده و مستوجب عقاب و عذاب می‌باشد به فوت شدن نماز از سوی فرمانبردارترین خلق و مورد رضایت‌ترین مردم نزد الله و متبع‌ترین ایشان در امر الله، استدلال می‌کنید؟ درحالی که ایشان در این تاخیر مطیع الله متعال و پیرو رضایت حق تعالی بودند؟

اما این تاخیر رسول اللهج یا به خاطر فراموشی بوده و یا اینکه عمدا آن را به تاخیر انداختند و در هر دو تقدیر، به هیچ وجه در آن حجتی برای شما نمی‌باشد. زیرا اگر این تاخیر از روی فراموشی بوده، ما و سایر امت به موجب آن می‌گوییم: فراموش کننده‌ی نماز هرگاه آن را به یاد آورد، می‌خواند؛ و اگر عمدا بوده، آن تاخیر نماز از وقتی به وقت دیگر که بدان اجازه داده شده، بوده است همچون تاخیر نماز ظهر تا وقت عصر و تاخیر مغرب تا وقت عشاء برای مسافر و معذور.

علما در مورد کسی که در حال جنگیدن با دشمن، وقت نماز بر او وارد شده، بر سه قول اختلاف کرده‌اند:

الف) وی نماز را به تاخیر نیندازد و بر حسب حالی که در جنگ دارد، نماز بگزارد. و گفته‌اند: تاخیری که در روز خندق بوده، منسوخ می‌باشد و این مذهب امام شافعی و مالک و آنچه در مذهب امام احمد مشهور است، می‌باشد.

ب) در این حالت نماز به تاخیر می‌افتد، همانطور که رسول اللهج نماز را در روز خندق به تاخیر انداختند و این مذهب امام ابوحنیفه می‌باشد.

قائلین به قول اول این دیدگاه را اینگونه پاسخ داده‌اند: تاخیر نماز در روز خندق قبل از مشروع شدن نماز خوف بوده است، وقتی که نماز خوف مشروع شد، پس از آن حتی در یک غزوه نماز را به تاخیر نینداختند.

حنفیه نیز این استدلال را پاسخ داده و گفته‌اند: نماز خوف بر آن وجه، تنها برای زمانی مشروع قرار داده شده که هنوز جنگ در نگرفته و جوش نخورده است که در این زمان امکان آن وجود دارد که نماز خوف را آنگونه که الله متعال بدان امر کرده، خوانده شود بدین گونه که دو صف بر پا شود که یک صف نماز می‌خواند و صف دیگر نگهبانی می‌دهد، اما در زمان درگیری و اوج جنگ اینگونه عمل کردن ممکن نیست. بنابراین تاخیر نماز در زمان اشتغال به جنگ با دشمن واقع می‌شود درحالی که نماز خوف برای زمان روبرو شدن با دشمن قبل از شروع درگیری بین طرفین مشروع شده است. از این رو هریک از آن‌ها جایگاه خود را دارد.

ج) و گروه سوم گفته‌اند: چنین شخصی بین مقدم داشتن نماز و خواندن آن بر حسب حالش و بین تاخیر آن تا زمانی که خواندن نماز برای وی مقدور شود، مخیر می‌باشد. این مذهب گروهی از اهل شام و یکی از دو روایتی که از امام احمد روایت شده، می‌باشد. زیرا صحابه م نیز چنین عمل کرده‌اند چنان که در قصه‌ی بنی قریظه - ان شاءالله - خواهد آمد.

بنا بر این اقوال سه گانه، هیچگونه حجتی برای گنه کار سهل انگار متجاوز نمی‌باشد، گنه کاری که قطعا عقوبت و عذاب الله متعال و گناه فوت کردن نماز به وی باز می‌گردد.

و درحقیقت بر اساس این اقوال، جواب استدلال تان به تاخیر عمدی نماز عصر تا بعد از غروب خورشید توسط صحابه، روشن می شود؛ آنگاه که رسول اللهج فرمودند: «لا يُصَلِّيَنَّ أَحَدٌ الْعَصْرَ إِلاَّ فِي بَنِي قُرَيْظَةَ» «هيچ كس نماز عصر را نخواند مگر در بني-قريظه.» که عده‌ای نماز را در راه خواندند و گفتند: تاخیر نماز از ما خواسته نشده، پس نماز را در راه خواندند و گروه دیگر از خواندن نماز جز در بنی قریظه امتناع ورزیدند. که بدین سبب نماز را پس از غروب در بنی قریظه خواندند. با این همه رسول اللهج هیچ یک از دو گروه را سرزنش نکرد، زیرا گروهی که نماز را به تاخیر انداختند از رسول اللهج اطاعت کرده و بر این اعتقاد بودند که تاخیر این نماز واجب، و وقت آن زمانی است که بدان امر شده‌اند و آن رسیدن شان به بنی قریظه می‌باشد.

با این وجود چگونه گنه‌کار سرکشی که از حدود الله متعال تجاوز کرده، بر کسی که مطیع الله و رسولشج بوده و انجام دهنده‌ی امر الله و رسولشج می‌باشد، قیاس می‌شود؟ در نتیجه این از باطل‌ترین و فاسد‌ترین قیاس‌ها در عالم می‌باشد. وبالله التوفیق.

و بلکه برخی از علما کسانی که نماز را تا بنی قریظه به تاخیر انداختند بر کسانی که نماز را در راه خواندند، برتری داده‌اند. و دلیل آن را این گونه ذکر کرده‌اند: زیرا آن‌ها امر رسول اللهج را بر وجه حقیقی آن انجام داده‌اند درحالی که گروه دیگر امر ایشان را تاویل کرده و نماز را در راه خواندند.

۷- اما استدلال تان به حدیث رسول اللهج که در آن امر کردند، همراه امراء و پادشاهانی که وقت نماز را ضایع کرده و آن را در غیر از وقتش می‌خوانند، نماز نافله بخوانید.

همچنین در این حدیث حجتی برای شما نمی‌باشد زیرا آن‌ها نماز شب را تا روز و نماز روز را تا شب به تاخیر نمی‌انداختند، بلکه نماز ظهر را تا وقت عصر و چه بسا نماز عصر را تا وقت زردی خورشید به تاخیر می‌انداختند.

و ما می‌گوییم: کسی که نمازی را که گنجایش جمع شدن با نماز پس از خود را دارد، گرچه معذور نباشد، تا وقت نماز پس از خود به تاخیر اندازد، در حقیقت آن را در وقت نماز دوم خوانده است. همچنین هرگاه نماز عصر را تا وقت زردی خورشید و بلکه تا زمانی که از وقت آن به اندازه یک رکعت باقی مانده است به تاخیر اندازد، براستی که به سبب نص، نماز را خوانده است. و رسول اللهج بدون اینکه ترس و یا بارانی باشد، بین دو نماز در مدینه جمع کردند که با این عمل قصد برداشته شدن حرج و مشقت از امت را داشتند([۲۶۵] ). بنابراین چنین تاخیری مانع از صحت نماز نمی‌شود.

اما اینکه گفتید: رسول اللهج با وجود کوتاهی شخص در خروج وقت ظهر، به وی اجازه دادند که نماز ظهر را تا وقت عصر به تاخیر اندازد.

پاسخش آن است که: به طور کلی این وقت بین دو نماز مشترک می‌باشد. رسول اللهج در مدینه بدون اینکه ترس و خوفی باشد و یا اینکه مریض باشند، بین دو نماز جمع کردند که در این مساله منازعه ای نیست. لیکن آیا رسول اللهج اجازه دادند بدون اینکه عذری همچون خواب و یا فراموشی باشد نماز صبح در وقت ظهر خوانده شود؟

اما این که گفتید: از ابوقتاده روایت شده که رسول اللهج به کسی که از نماز صبح خواب مانده بود، فرمودند: «إذا كان الغد فليصلها لميقاتها» «فردا که فرا رسید، آن را در وقت خودش بخوان.» و بدان اینگونه استدلال کردید: این حدیث در ادای نماز توسط سهل انگاری که کوتاهی کرده، در زمان یادآوری و یا پس از آن واضح و آشکار بوده و این حدیث صحیح الاسناد می‌باشد.

پروردگارا چقدر عجیب است، کدام بخش از این حدیث چه از لحاظ نصی یا ظاهرش و یا اشاره‌ای بر این دلالت دارد که سرکشِ متجاوز از حدود الله متعال با فوت کردن نماز از وقتش، نمازش پس از وقت صحیح بوده و با انجام آن بری الذمه شده و این نماز از وی قبول می‌شود؟ گویا شما این فرموده‌ی رسول اللهج «إذا كان الغد فليصلها لميقاتها» را این گونه فهمیده اید: ایشان به تاخیر نماز تا روز بعد امر کرده‌اند. درحالی که چنین فهمی قطعا باطل است و رسول اللهج بدان سخن نگفته‌اند و حدیث در ابطال آن صریح می‌باشد. زیرا رسول اللهج آن شخص را امر کردند که هرگاه بیدار شد یا اینکه آن را به یاد آورد، بخواند؛ و پس از این در آخر حدیث، این زیاده «إذا كان الغد فليصلها لميقاتها» روایت شده است که مردم در این زیاده و معنایش اختلاف کرده‌اند به گونه‌ای که برخی از حفاظ حدیث گفته‌اند: این زیاده وهمی می‌باشد از سوی عبدالله بن رباح که حدیث را از ابوقتاده یا یکی از راویان روایت کرده است.

و از امام بخاری روایت شده که فرمود: این زیاده در سخن رسول اللهج پیروی نمی‌شود. و امام احمد در مسندش از عمران بن حصینس روایت کرده که گفت: همراه رسول اللهج سفر کردم، آخر شب که فرا رسید برای استراحت فرود آمدیم و خوابیدیم و بیدار نشدیم تا اینکه خورشید ما را پوشانید، پس شخصی پریشان برای طهارت برخاست که رسول اللهج آن‌ها را امر فرمود تا آرام بگیرند. پس از این به راه افتادیم تا اینکه خورشید ارتفاع گرفت. پس رسول اللهج وضو گرفته و بلال را (به اذان دادن) امر کرد. وقتی اذان داده شد، ایشان دو رکعت قبل از فجر را خواندند سپس اقامه‌ی نماز گفته شد و نماز گزاردیم. پس از آن صحابه گفتند: یا رسول الله، آیا قضای آن را فردا در وقتش اعاده کنیم؟ فرمودند([۲۶۶] ): «أَيَنْهَاكُمْ رَبُّكُمْ عَنِ الرِّبَا وَيَقْبَلُهُ مِنْكُمْ؟» «آیا پروردگارتان تبارک و تعالی شما را از ربا نهی کرده درحالی که آن را از شما قبول می‌کند؟» [چرا که با قضا شدن نماز صبح تنها یک نماز بر عهده‌ی آن‌ها می‌باشد و این نماز را با رسول الله خواندند و اگر آن را دوباره فردای آنروز در وقت صبح بخوانند، دو نماز در برابر یک نماز قضا شده می‌باشد که این ربا است] .

حافظ ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد المقدسی می‌گوید: این حدیث دلیلی است بر آنچه بخاری گفت، زیرا عمران بن حصین حاضر بوده و آنچه را که عبدالله بن رباح از ابوقتاده روایت کرده، ذکر نکرده است. و در نزد ما بین دو حدیث تعارضی نیست و رسول اللهج به اعاده‌ی نماز در فردای آنروز امر نکردند، بلکه آنچه بدان امر کردند فقط انجام نماز صبح فردا، در وقتش می‌باشد (و در واقع بر محافظت نماز صبح فردای آنروز تاکید فرمودند تا اینکه برای بار دیگر فوت نشود) و تبیین فرمودند که با خواب و فراموشی، وقت ساقط نمی‌شود بلکه به سوی آنچه بر آن بوده باز می‌گردد. والله اعلم.

اما اینکه گفتید: عبدالرحمن بن علقمه ثقفی روایت کرده که وفد ثقیف بر رسول‌اللهج وارد شدند و از ایشان سوال می‌پرسیدند که به سبب آن پیامبر اکرم نماز ظهر را با نماز عصر در آخر وقت خواندند.

پاسخ این مساله و امثال آن به طور مکرر گذشت؛ و این تاخیر به سبب طاعت الله متعال و قصد قربت بوده است و نهایت آن این است که رسول اللهج بین دو نماز را به سبب اشتغال به امری مهم از امور مسلمین، جمع کردند. با این وجود چگونه ملحق نمودن کسی که از حدود الله متعال تجاوز کرده و نماز شب را به روز و نماز روز را در شب می‌خواند، بدان صحیح است؟ براستی مساله‌ای که چنین دلیلی آن را حمایت کند، ضعیف می‌باشد.

اما این قول: که نزد جمهور ترک عمدی نماز به گونه‌ای که وقت آن خارج شود، از کبائر نیست. در پاسخ گفته می‌شود: یا الله چقدر عجیب است، آیا این مساله جای نزاع دارد؟ آیا ترک عمدی نماز از بزرگترین گناهان کبیره نیست؟ رسول اللهج فوت کردن نماز عصر را سبب باطل و تباه شدن عمل قرار داده‌اند، حال کدام کبیره غیر از فوت کردن نماز منجر به تباهی و باطل شدن عمل می‌گردد؟

درحالی که عمر بن خطابس می‌گوید: جمع بین دو نماز بدون عذر از کبائر می‌باشد. و در این مساله حتی یک صحابه هم با ایشان مخالفت نکردند بلکه از صحابه ش آثاری ثابت است که بیانگر آن است که همه‌ی آن‌ها با این قول موافق می‌باشند. و این درحالی است که جمع کننده‌ی بین دو نماز، درحقیقت هر دو نماز را به سبب عذر در وقت یکی از آندو می‌خواند، پس در مورد کسی که بدون عذر نماز صبح را عمدا و عدوانا در وقت ظهر و نماز عصر را در نیمه‌ی شب می‌خواند، چه می‌گوییم؟

درحالی که ابوبکر صدیقس تصریح نمود که الله متعال این نماز را قبول نمی‌کند و حتی یک نفر از صحابه هم با ایشان مخالفت نکرد. و الله متعال کسی را که در نماز کوتاهی کرده و آن را ضایع می‌گرداند، به ویل و غی تهدید کرده است و صحابه که داناترین امت به تفسیر آیه می‌باشند، گفتند: همانا مقصود از آیه تاخیر نماز از وقتش می‌باشد، همانطور که حکایت آن گذشت.

شگفتا پروردگارا، کدام کبیره بزرگتر از کبیره‌ای است که عمل را نابود و تباه می‌کند و صاحبش را همچون کسی قرار می‌دهد که مال و اهلش از وی گرفته شده است؟ و اگر تاخیر نماز روز تا شب و تاخیر نماز شب تا روز، بدون عذر از کبائر نباشد، نگرفتن روزه‌ی رمضان بدون عذر و روزه‌ی ماه شوال به جای آن از کبائر نمی‌باشد.

درحالی که ما می‌گوییم: بلکه این عمل بعد از شرک به الله متعال بزرگتر از هر کبیره‌ای می‌بـاشد و اگر بنده‌ای الله متعال را با هر گناهی غیر از شرک ملاقات کند بـرای وی بهتر است از اینکه عمدا و عدوانا و بدون عذر، نماز روز را به شب و نماز شب را تا روز به تاخیر اندازد.

هشام بن عروه از پدرش از سلیمان بن یسار از مسور بن خرامه روایت می‌کند([۲۶۷] ) که وی زمانی که عمر بن خطابس ضربه خورده بود، همراه ابن عباسس بر ایشان وارد شدند که ابن عباسس گفت: ای امیرالمومنین، نماز؛ عمرس فرمود: براستی هیچ بهره‌ای از اسلام برای کسی که نماز را ضایع می‌کند، نیست. سپس درحالی که از زخمش خون جاری بود نماز گزارد.

و اسماعیل بن عَلُیّه از ایوب از محمد بن سیرین روایت می‌کند([۲۶۸] ) که گفت: با خبر شدم که ابوبکر و عمر م، مردم را تعلیم اسلام می‌دادند که عبادت الله متعال را کرده و با او چیزی را شریک قرار ندهید و نمازی را که الله متعال فرض کرده در موعد مقرر آن بر پا کنید زیرا در کوتاهی آن هلاکت می‌باشد.

و محمد بن نصر المروزی می‌گوید: از اسحاق شنیدم که می‌گوید: صحیح است که از رسول اللهج روایت شده که تارک نماز کافر است. همچنین رای اهل علم از زمان رسول‌اللهج تا امروز این بوده که کسی که عمدا و بدون عذر نماز را ترک کند تا اینکه وقتش از بین برود، کافر می‌باشد. و از بین رفتن وقت این است که نماز ظهر را تا وقت غروب خورشید و نماز مغرب را تا طلوع فجر به تاخیر اندازد؛ و فقط جمع بین اوقات نماز در آنچه ذکر کردیم (ظهر و عصر با هم و مغرب و عشاء با هم) جایز است، چرا که رسول اللهج بین دو نماز در عرفه و مزدلفه و در سفر جمع کرده و یکی را در وقت دیگری خوانده‌اند([۲۶۹] ).

بنابراین زمانی که رسول اللهج وقت یکی از دو نماز را در حالتی، وقت دیگری قرار دادند و در حالتی وقت نماز دیگر را وقت نماز اولی قرار دادند، به طور کلی در حالت عذر، آن وقت برای دو نماز یک وقت محسوب می‌شود. همانطور که اگر حائض قبل از غروب خورشید پاک شود، امر شده تا نماز ظهر و عصر را با هم در این وقت بخواند و اگر در آخر شب پاک شده، به خواندن نماز مغرب و عشاء با هم امر شده است([۲۷۰] ).

و درحالی که به نص رسول اللهج نمازی که تا قرار گرفتن خورشید در بین دوشاخ شیطان به تاخیر انداخته شود، نماز منافق است([۲۷۱] )، پس رسول اللهج - که پدر و مادرم به فدایش باد - در مورد کسی که آن را پس از عشاء می‌خواند، چه می‌فرمایند؟ براستی الله متعال در سوره نساء آیه ۳۱ می‌فرماید: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَيِّ‍َٔاتِكُمۡ «اگر از گناهان كبيره‌اي بپرهيزيد كه از آن نهي شده‌ايد، گناهان صغيره شما را (با فضل و رحمت خود) از شما مي‌زدائيم.»

بنابراین اگر انسان از کبائری که از آن‌ها نهی شده، اجتناب کند و مداوم نماز صبح را در وقت ظهر و عصر را بعد از عشاء بخواند – بر اساس نظر شما - مورد مغفرت و البته گنه کار نمی‌باشد و این چیزی است که هیچ احدی بدان سخن نمی‌گوید.

اما این که می‌گوید: شگفتا از این ظاهری که چگونه اصلش را نقض کرده؟ وی می‌گوید: آنچه با اجماع واجب شده جز با اجماع ساقط نمی‌شود.

در پاسخ گفته می‌شود: نهایت این کلام آن است که منازع شما، متناقض سخن گفته است که تناقض وی دلیلی بر صحیح بودن سخن شما نیست. و اگر با این استدلال اراده‌ی استصحاب دارید و اینکه نماز به اجماع بر عهده‌ی وی می‌باشد، پس مسئولیت آن جز با اجماع از وی ساقط نمی‌شود درحالی که این اجماع مفقود است، در پاسخ به شما گفته شده: چه کسی در مورد سقوط نماز از ذمه‌ی شخص با تاخیر آن از وقتش و بری الذمه شدن وی سخن گفته است؟ که هرکس بدان سخن گفته، بطلان آن روشن تر و آشکارتر از آن است که نیازی به دلیل آوردن بر آن داشته باشیم. آنچه منازعین شما می‌گویند، آن است که: نماز بر ذمه‌ی وی مقرر می‌باشد، بر وجهی که راهی به سوی ادا و جبران آن جز با بازگشت آن وقت نمی‌باشد و این محال است. سپس این اجماع را بر اجماعی شبیه آن و یا قوی‌تر از آن عرضه می‌کنیم، پس می‌گوییم: مسلمانان اجماع دارند که چنین فردی با ضایع کردن وقت نماز، سرکشی و کوتاهی و تجاوز کرده، که این اجماع جز با اجماعی مثل آن برطرف نمی‌شود، و این درحالی است که مسلمانان اجماع نکرده‌اند که گناه و عدوان وی با انجام نماز پس از وقتش از وی برداشته می‌شود بلکه ممکن است هیچکس بدان سخن نگفته باشد.

آنچه ذکر شد ادله‌ی دو طرف در مساله بود و برای ما غرضی در ورای آن نبود؛ و در حقیقت کسی که در این مساله، در استناد به کتاب و سنت و اقوال سلف صالح موفق‌تر و به حق نزدیک‌تر بود، مشخص گردید. والله المستعان.

۸- اما اگر گفته شود: رسول اللهج در دو مورد کسی را که روزه را در ماه رمضان عمدا افطار کرده، امر به قضای آن روز کردند، یکی آنکه جماع کرده و دیگری آنکه عمدا استفراغ کرده است.

در سنن([۲۷۲] ) از ابوهریرهس روایت است که گفت: مردی که با همسرش در رمضان جماع کرده بود، نزد رسول الله آمد. و حدیث را ذکر می‌کند تا اینکه می‌گوید: پس برای رسول اللهج زنبیلی از خرما که معادل ۱۵صاع بود، آوردند و حدیث را ذکر می‌کند تا آنجا که رسول اللهج فرمودند: «كُلْهُ أَنْتَ وَأَهْلُ بَيْتِكَ، وَصُمْ يَوْمًا مَكَانَهُ، وَاسْتَغْفَرِ اللهَ» «همه‌ی آن برای تو و خانواده‌ات می‌باشد و یک روز به جای آنروز روزه بگیر و از الله متعال طلب مغفرت کن.» و نزد ابن ماجه([۲۷۳] ) این گونه روایت شده که: «وَصُمْ يَوْمًا مَكَانَهُ» «یک روز به جای قضای آنروز روزه بگیر.»

و در سنن و مسند([۲۷۴] ) از ابوهریرهس روایت است که رسول اللهج فرمودند: «مَنْ ذَرَعَهُ الْقَيْءُ وَهُوَ صَائِمٌ فَلَيْسَ عَلَيْهِ قَضَاءٌ، وَمَنِ اسْتَقَاءَ، فَلْيَقْضِ» «کسی که بدون اختیار استفراغ کند، بر وی قضای روزه نیست (و روزه‌اش باطل می‌شود) و هرکس عمدا استفراغ کند (روزه‌اش باطل و) باید روزه‌اش را قضا کند.» گفته شده این دو حدیت معلل([۲۷۵] ) بوده و ثابت نمی‌باشد.

اما قصه‌ی فردی که در رمضان جماع کرده بود؛ براستی اصحاب حدیث این روایت را آورده‌اند درحالی که هیچیک از آن‌ها این زیاده را روایت نکرده‌اند و کسی که آن را ذکر کرده حجتی بر آن اقامه نکرده است، زیرا این روایت را عبدالجبار بن عمر الایلی روایت کرده که ائمه وی را تضعیف کرده‌اند. یحیی بن مَعین می‌گوید: «لیس بشیء» و حدیثش نوشته نمی‌شود. و مرة می‌گوید: ضعیف است. و ابوزرعه و سعدی و نسائی نیز چنین می‌گویند. و بخاری می‌گوید: قوی نیست. در نزد وی مناکیر می‌باشد. ابن عدی می‌گوید: عموما آنچه از وی روایت شده در آن مخالفت شده و ضعف در روایاتش واضح و آشکار می‌باشد.

و ائمه اصحاب ابن شهاب همچون مالک و جز ایشان این حدیث را از وی روایت کرده‌اند که در آن این قول را «صم یوما مکانه» یک روز را به جای آن روزه بگیر، ذکر نکرده‌اند.

و ابومروان عثمانی از ابراهیم بن سعد از لیث از ابن شهاب از حمید از ابوهریرهس نیز روایت می‌کند که رسول اللهج به آن شخص در این قصه فرمودند: «اقض يوما مكانه» «روزی را به جای آن قضایی به جا آور.» و اینچنین از دراوردی از ابراهیم بن سعد از لیث روایت شده است. بیهقی می‌گوید: نزد ابراهیم، حدیث از زهری بدون این جمله می‌باشد و حجاج بن ارطاة از ابراهیم بن عامر از ابن مسیب و از زهری از حمید از ابوهریرهس آن را روایت می‌کند. و حجاج از عمرو بن شعیب از پدرش از جدش روایت کرده که عمرو در آن می‌گوید: وی را امر فرمودند که روزی را به جای آن قضا کند.

و هشام بن سعد از زهری از ابی سلمه از ابوهریرهس روایت می‌کند که در آن آمده است: «وصم يوما مكانه واستغفر الله». که هشام در روایتش از ابی سلمه با دیگران مخالفت کرده و حدیث را حمید از ابوهریره و ابن ابی اویس روایت کرده که گفت: پدرم به من گفت که ابن شهاب او را از حمید از ابوهریره با خبر کرده که وی گفت: رسول اللهج فردی را که در رمضان روزه خواری کرده بود، امر کردند که یک روز را به جای آن به عنوان قضایی روزه بگیرد. لیکن این روایت مخالف با روایت اصحاب ابن شهاب می‌باشد، زیرا آن‌ها این زیاده را ذکر نکردند.

و شافعی می‌گوید: مالک ما را از عطاء خراسانی از ابن مسیب خبر داده که گفت: بادیه‌نشینی نزد رسول اللهج آمد، پس از این حدیث را ذکر می‌کند تا اینکه می‌گوید، رسول اللهج به آن بادیه نشین فرمودند:«فصم يوما مكان ما أصبت» «پس روزی را به جای آنچه انجام دادی، روزه بگیر.» و این حدیث مرسل([۲۷۶] ) است. لیکن از مراسیل ابن مسیب می‌باشد و آن را داود بن ابی هند از عطا روایت کرده که این جمله را ذکر نکرده است. و ابن مسیب عطاء را تکذیب کرده و ابن حبان می‌گوید: وی حفظش خوب نبود، خطا می‌کرد و نمی‌دانست، بنابراین احتجاج به وی باطل می‌باشد([۲۷۷] ).([۲۷۸] ).

اما حدیث فردی که عمدا استفراغ می‌کند: و آن اینکه ابـوهریرهس از رسول اللهج روایت می کند که فرمودند: «مَنْ ذَرَعَهُ الْقَيْءُ وَهُوَ صَائِمٌ فَلَيْسَ عَلَيْهِ قَضَاءٌ، وَمَنِ اسْتَقَاءَ، فَلْيَقْضِ» «کسی که بدون اختیار استفراغ کند، بر وی قضای روزه نیست (و روزه‌اش باطل می‌شود) و هرکس عمدا استفراغ کند (روزه‌اش باطل و) باید روزه‌اش را قضا کند.»

امام ترمذی می‌گوید: این حدیث حسن غریب می‌باشد و می‌گوید: محمد - یعنی امام بخاری - می‌گوید: آن را محفوظ نمی‌بینم. و ابوداود می‌گوید: از احمد بن حنبل شنیدم که گفت: چیزی از آن ثابت نیست. و ترمذی در کتاب العلل می‌گوید: علی بن حجر روایت کرده که عیسی بن یونس از هشام بن حسان از ابن سیرین ار ابوهریرهس از رسول اللهج روایت کرده که فرمودند: «مَنْ ذَرَعَهُ الْقَيْءُ وَهُوَ صَائِمٌ فَلَيْسَ عَلَيْهِ قَضَاءٌ، وَمَنِ اسْتَقَاءَ، فَلْيَقْضِ». ترمذی می‌گوید: از ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری در مورد این حدیث سوال کردم که آن را جز از طریق عیسی بن یونس از هشام بن حسان از ابن سیرین از ابوهریره، نمی‌شناخت و آن را محفوظ نمی‌دانست. می‌گوید: و یحیی بن کثیر از عمر بن حکیم روایت کرده که ابوهریره، استفراغ را باطل کننده‌ی روزه نمی‌دانست.

و بر فرض صحت حدیث([۲۷۹] ) هم در آن حجتی نیست، زیرا مقصود آن فرد معذوری است که به جایز بودن استفراغ برای خود معتقد می‌باشد یا مریضی است که نیاز به استفراغ دارد که استفراغ می‌کند. چرا که بطور عادی استفراغ کردن به سبب عذر می‌باشد وگرنه هیچ عاقلی بدون نیاز تصمیم به استفراغ نمی‌گیرد. بنابراین شخصی که استفراغ می‌کند درحقیقت با این عمل مداوا می‌کند همانطور که با خوردن دارو و دوا مداوا می‌کند و این گونه روزه خوردن و افطار کردن در رمضان است که قضایش از صاحب آن قبول می‌شود و یا اینکه اتفاقا بر قضای آن امر می‌شود.

فقها در مورد فردی که در روز رمضان جماع کرده و کفاره داده، اختلاف کرده‌اند که آیا بر وی واجب است که علاوه بر پرداختن کفاره، روزی را به جای آن روز که افطار کرده، روزه بگیرد؟ که در این مورد سه قول نزد علما می‌باشد، که از امام شافعی هم هر سه قول روایت شده، که عبارتند از: بر وی واجب می‌شود. بر وی واجب نمی‌شود. و قول سوم اینکه: اگر کفاره را با آزاد کردن برده یا خوراندن داده است، بر وی روزه‌ی قضایی واجب است و اگر کفاره آن را با روزه گرفتن داده، قضای آن روز بر وی واجب نمی‌باشد.

[۲۵۲] أخرجه مسلم في المساجد (۵۷۲)جزء من حديث في السهو في الصلاة. [۲۵۳] أخرجه مسلم (۶۸۴). [۲۵۴] البخاري (۱۹۳۳) ومسلم (۱۱۵۵)كلاهما في الصوم. [۲۵۵] قاضی می‌گوید: ظاهر این کلام بیانگر آن است که امام احمد از صحت اجماع منع کرده‌اند درحالی-که این سخن ایشان بر ظاهرش حمل نمی‌شود، بلکه این کلام را تنها به سبب ورع و زهد گفته‌اند، زیرا ممکن است کسی که در مساله ای ادعای اجماع می‌کند، در واقع خلاف موجود در آن مورد بدو نرسیده باشد و یا اینکه این سخن را در حق کسی گفتند که از خلاف سلف آگاهی ندارد و با این وجود ادعای اجماع می‌کند. چرا که ایشان در روایت عبدالله و ابی الحارث به صحت اجماع تصریح کرده و در روایت حسن بن ثواب ادعای اجماع کرده‌اند بدین گونه که امام احمد به تکبیرگفتن از صبح روز عرفه تا پایان ایام تشریق معتقد بودند، بدیشان گفته شد: استنادتان در این زمینه بر چیست؟ فرمود: به اجماع عمر و علی و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس. (المستدرک علی مجموع الفتاوی۲/۱۱۴). و نصوص رسول الله در نزد امام احمد بن حنبل و سایر ائمه حدیث جلیل‌تر از آن بود که توهم اجماعی را که برخواسته از عدم علم به خلاف بود، بر آن مقدم کنند و اگر این جایز بود، قطعا نصوص تعطیل گشته و برای هرکس که قول مخالف در مساله ای را نمی‌دانست، جایز بود که در آن مورد، جهلش را بر آنچه که از نصوص با وی مخالف است، مقدم کند. درواقع ادعای این نوع اجماع همان چیزی بوده که امام احمد و شافعی آن را انکار کردند نه آنچه که برخی از مردم گمان می‌کنند که ایشان وجود اجماع را بعید و نامحتمل دانسته‌اند. (اعلام الموقعین عن رب العالمین۱/۲۴). (مترجم) [۲۵۶] تعظيم قدر الصلاة (۱۰۷۸). [۲۵۷] أحمد (۹۰۱۴) وأبوداود (۲۳۹۶) والترمذي (۷۲۳) وابن ماجه (۱۶۷۲) كلهم في الصوم وإسناده غريب كما في المجموع ۶/۳۲۹ وقال الترمذي عقبه: لا نعرفه إلا من هذا الوجه وسمعت محمدا (البخاري) يقول: ابوالمطوس اسمه يزيد بن المطوس ولا أعرف له غير هذا الحديث وذكر المنذري في الترغيب والترهيب۲/۱۰۸عن ابن حبان أنه لايجوز الاحتجاج بما انفرد به. والله أعلم. [۲۵۸] البخاري في الأيمان والنذور (۶۶۹۹) والاعتصام (۷۳۱۵). [۲۵۹] مسلم (۱۱۴۸) وبخاري (۱۹۵۲). [۲۶۰] أبوداود (۳۳۰۸). [۲۶۱] المسند (۱۶۱۲۵) والنسائي في المناسك الحج (۲۶۳۸). [۲۶۲] البخاري (۱۸۵۳) ومسلم (۱۳۳۴) والنسائي (۲۶۳۳) وجامع الأصول۳/۴۲۰. [۲۶۳] الدارقطني (۲۶۰۹). [۲۶۴] هرکس رکعتی از نماز صبح را قبل از طلوع خورشید، دریابد، نماز صبح را نیز دریافته است و هر کس يک رکعت از نماز عصر را قبل از غروب خورشيد دريابد، نماز عصر را دريافته است. [۲۶۵] أخرجه مسلم في صلاة المسافرين (۷۰۵) وبمعناه البخاري في المواقيت (۵۴۳). [۲۶۶] المسند (۱۹۹۶) وعزاه الهيثمي في مجمع الزوائد ۱/۳۲۲ للطبراني في الأوسط وفيه كثير بن يحيى وهو ضعيف. [۲۶۷] الدارقطني (۱۷۵۰) وابن سعد۳/۳۵۰ ومحمد بن نصر في تعظيم قدر الصلاة (۹۲۵) والسنن الكبرى للبيهقي (۱۶۷۳). [۲۶۸] بهذا السياق محمد بن نصر في تعظيم قدر الصلاة (۹۳۲) وعبدالرزاق في المصنف (۵۰۱۳). [۲۶۹] الجمع في عرفة، أخرجه البخاري في الحج (۱۶۶۲) والحج في المزدلفه (۱۶۷۲) ومسلم في الحج (۱۲۸۸). [۲۷۰] قول محمد بن نصر هذا في تعظيم قدر الصلاة (۹۹۰). [۲۷۱] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۲۲). [۲۷۲] السنن الكبرى للبيهقي (۸۰۶۱). [۲۷۳] ابن ماجه (۱۶۷۱) وأبوداود (۲۳۹۳) والدارقطني (۲۲۴۱). [۲۷۴] المسند (۱۰۴۶۳) والترمذي (۷۲۰) وأبوداود (۲۳۸۰) وابن ماجه (۱۶۷۶) وابن حبان (۳۵۱۸) وأعله البخاري وأحمد كما في نصب الراية۲/۴۴۸ وصحح الألباني في الإرواء (۹۲۳) وصحيح الجامع (۶۲۴۳). [۲۷۵] حييث معلل به حديثي مي‌گويند كه درآن برعلتی قادحه و زیان آور به صحتش، اطلاع و آگاهی یافته شود که از ارزش و اعتبار حدیث کاسته و صحت آن را زیر سوال می‌برد، درحالیکه بر حسب ظاهر، آن حدیث خالی از عیب و نقص می‌باشد. و در ظاهر حدیث اثری از آن علت به چشم نمی‌خورد و به تعبیری دقیق تر، معلل حدیثی است که راوی آن از لحاظ رفع و وقف و اتصال و انقطاع و داخل کردن حدیثی در حدیث دیگر دچار اشتباه شده باشد ولی در ظاهر، حدیث او از همه‌ی عیوب و نقائصی که به صحت حدیث ضرر می‌رساند، سالم باشد. اما محدثین باریک بین و اهل تخصص در علم حدیث بتوانند عیب‌های پنهانی این حدیث را ظاهر نموده و آن را به نقد کشند و براستی این قسم از مشکل‌ترین و پیچیده‌ترین انواع علم الحدیث درایتی می‌باشد. به نقل از کتاب درآمدی بر علوم حدیث ص۱۶۷. (مترجم) [۲۷۶] حدیث مرسل به حدیثی می‌گویند که سقوط راوی در بین تابعی و رسول الله صورت گیرد. صورت حدیث مرسل اینگونه است که تابعی بگوید: در حضور پیامبر فلان کار اتفاق افتاد یا اینکه بگوید رسول الله فرمودند. که در این میان راوی صحابی در بین تابعی و پیامبر حذف شده باشد. دراصل حدیث مرسل به دو دلیل، حدیثی ضعیف و مردود به شمار می‌آید: یکی به جهت فقدان شرطی از شرایط قبول وصحت حدیث به نام شرط «اتصال سند» چرا که در چنین حدیثی یک راوی از اسناد حدیث حذف شده است و دیگری به جهت بی اطلاع بودن از حالات راوی محذوف، چرا که در چنین صورتی این احتمال وجود دارد که راوی محذوف غیر صحابی باشد و در این صورت این احتمال می‌رود که آن راوی (غیر صحابی) فردی ضعیف و معیوب باشد؛ ولی علما و محدثین در حکم مرسل و استناد و احتجاج جستن بدان، با یکدیگر اختلاف نظر دارند. چرا که این نوع از انقطاع راوی در حدیث مرسل با هر نوع انقطاع دیگر در سند حدیث تفاوت دارد، چون راوی که در حدیث مرسل غالبا ساقط می‌شود، صحابی است، و چنانکه همه می‌دانند، تمامی صحابه عادل هستند که جهالت و نادانی نسبت به اسم آن‌ها زیانی به صحت حدیث وارد نمی‌کند. خلاصه‌ی اقوال علما درباره حجیت حدیث مرسل سه قول است که عبارتند از: الف) در نزد جمهور محدثین و تعداد بی شماری از صاحب نظران اصولی و فقهی، حدیث مرسل، حدیثی ضعیف و مردود به شمار می‌آید و دلیل این گروه از علما و صاحب نظران اسلامی بی اطلاع بودن از حاات راوی محذوف می‌باشد چرا که در این صورت این احتمال وجود دارد که راوی محذوف غیر صحابی باشد و در این صورت این احتمال می‌رود که آن راوی غیر صحابی فردی ضعیف و معیوب باشد. زیرا فقط صحابه عادل و وارسته و انسانهای ثقه و مورد اعتماد - به طور کلی - هستند.) در نزد ائمه‌ی سه گانه - امام ابوحنیفه، مالک و در روایت مشهور از امام احمد - و گروهی از علما و صاحب نظران اسلامی، حدیث مرسل، حدیثی صحیح تلقی می‌شود که بدان استناد و احتجاج می‌گردد، البته به شرط اینکه حدیث مرسل از جانب کسی باشد که خودش ثقه و مورد اعتماد است و عادتا و یا به تصریح خود وی، مشخص شده باشد که جز از راویان ثقه، حدیث نقل نمی‌کند. ودلیل این گروه از علما در این زمینه اینست که تابعی ثقه برای خود روا نمی‌دارد تا «قال رسول الله» بگوید، مگر زمانی که آن حدیث را از فردی ثقه و مورد اعتماد بشنود. ج) در نزد امام شافعی و برخی از علما، حدیث مرسل با مراعات شرایطی صحیح و پذیرفتنی است و این شرایط قبول حدیث مرسل چهار شرط است که سه شرط مربوط به راوی ارسال کننده و یک شرط آن مربوط به حدیث مرسل می‌باشد. که عبارتد از: ۱- حدیث مرسل از جانب کبار تابعین باشد. (مانندعبیدالله بن عدی بن خیار، سپس سعید بن مسیب و امثال اینها). ۲- هرگاه ارسال کننده نام کسی را برد که حدیث را از او ارسال نموده است، باید نام فردی ثقه و مورد اعتماد را ببرد. ۳- هرگاه حافظان معتمد و معتبر حدبث، در روایت حدیث با او شریک شدند، نباید مخالف او، حدیث را نقل کنند و با او به مخالفت بپردازند. ۴- اینکه به این سه شرط پیشین یکی از شرایط ذیل ملحق شود: الف) حدیث مرسل از طریقی دیگر به طور مسند روایت و تقویت شده باشد. ب) یا اینکه حدیث مرسل از طریقی دیگر به طور مرسل روایت شده باشد، اینگونه که حدیث را فردی دیگر از غیر رجال مرسل اول روایت و ارسال کرده باشد. ج) حدیث مرسل موافق قول صحابی باشد. د) یا اینکه بیشتر اهل علم به حکم حدیث مرسل فتوا داده باشند. رجوع شود به کتاب درآمدی بر علوم حدیث ص۱۱۵-۱۲۱. [۲۷۷] احتج به الشافعية على وجوب القضاء كما في المجموع۳/۷۱ وقال الإمام النووي: رواه البيهقي بإسناد جيد. وأورد له الحافظ ابن حجر في تلخيص الحبير۲/۲۱۹عدة طرق مرسلة ومرفوعة. [۲۷۸] باید گفت که ثبوت قضا برای کسی که در رمضان به سبب مجامعت افطار کرده، ضعیف می‌باشد و براستی بخاری و مسلم این حدیث را بدون زیاده [وصم یوما مکان ما اصبت] تخریج کرده‌اند و این زیاده ضعیف بوده و ثابت نمی‌باشد. انظر مجموع الفتاوی۲۲/۴۰، و نصب الرایة۲/۴۵۳ و التلخیص۲/۲۱۹. به نقل از صحیح فقه السنة. (مترجم) [۲۷۹] قلت: صحح الحديث ابن حبان (۹۰۷) من الموارد والحاكم۱/۴۲۷ والدارقطني۲/۱۸۴وقال: رواته ثقات كلهم.

آیا نماز کسی که با وجود توانایی شرکت در جماعت، نماز را به تنهایی می‌خواند؛ صحیح است؟

جواب مساله ششم و آن اینکه: این مساله مبنی بر دو اصل می‌باشد: یکی اینکه آیا نماز جماعت فرض است یا نه؟ و دیگری آنکه اگر فرض باشد، آیا شرطی برای صحت نماز می‌باشد یا اینکه نماز بدون آن، با وجود عصیان و سرکشی تارک آن صحیح می‌باشد؟ پس در اینجا دو مساله وجود دارد:

اما مساله اول: فقها در آن اختلاف کرده‌اند چنان که عطاء بن رباح و حسن بصری و ابوعمر اوزاعی و ابوثور و امام احمد در ظاهر مذهب ایشان، معتقد به وجوب نماز جماعت می‌باشند و امام شافعی در مختصرالمزنی([۲۸۰] ) بدان تصریح کرده و می‌گوید: «و اما در ترک نماز جماعت رخصتی نمی‌بینم و بدان اجازه نمی‌دهم مگر به سبب عذر.» و ابن منذر در کتاب الاوسط بابی با این عنوان مطرح می‌کند: ذکر حضور افراد کور در جماعت، گرچه خانه هایشان از مسجد دور باشد. و این مساله بر آن دلالت دارد که که حاضر شدن در جماعت فرض می‌باشد و نه مستحب. سپس حدیث ابن ام مکتوم را ذکر می‌کند که وی به رسول اللهج گفت: یا رسول الله بین من و مسجد نخل و درخت می‌باشد، آیا من می توانم در خانه‌ام نماز گزارم؟ رسول اللهج فرمودند: «أَتَسْمَعُ الْإِقَامَةَ؟» «آیا صدای اقامه را می‌شنوی؟» گفت: بله. فرمودند: «فَأْتِهَا» «پس در نماز جماعت شرکت کن.»

همچنین ابن منذر در کتابش بابی را با عنوان «ذکر ترس نفاق بر تارک نماز جماعت عشاء و صبح» ذکر کرده و در اثنای این باب می‌گوید: اخباری که ذکر شد بر وجوب و فرض بودن جماعت بر کسی که عذری ندارد، دلالت می کند. از جمله اینکه رسول اللهج به ابن ام مکتوم، درحالی که نابینا بود، فرمودند([۲۸۱] ): «لَا أَجِدُ لَكَ رُخْصَةً» «برای تو (در ترک جماعت) رخصتی نمی‌یابم.» بنابراین چون برای نابینا جوازی در ترک جماعت نباشد، به طریق اولی ترک جماعت برای شخص بینا جایز نمی باشد.

ابن منذر می‌گوید: و در تصمیم رسول اللهج مبنی بر سوزاندن خانه‌های کسانی که از نماز جماعت تخلف ورزیده و نماز را در خانه های شان می‌خوانند، بیان واضح و آشکاری بر وجوب فرض بودن نماز جماعت می‌باشد. چرا که ممکن نیست رسول اللهج کسی را که از عملی مستحب و یا آنچه فرض نیست، تخلف ورزیده، تهدید کنند. و این را حدیث ابوهریرهس([۲۸۲] ) تایید می‌کند که مردی بعد از اینکه موذن اذان گفت، از مسجد خارج شد، پس ابوهریرهس گفت: براستی این شخص از فرمان ابوالقاسم سرپیچی کرده است.

و اگر مسلمان در ترک و انجام نماز جماعت مخیر می‌بود، جایز نبود آنکه از حضور در آنچه بر وی واجب نیست، تخلف کرده، به عصیان و سرکشی وصف شود.

و الله متعال به نماز جماعت در حال خوف و ترس امر نمودند که این خود بر آن دلالت دارد که نماز جماعت در حال امنیت و آرامش، قطعا واجب می‌باشد. و اخباری که در مورد اجازه‌ی تخلف از جماعت برای افرادی که معذور می‌باشند، ذکر شده، بر این دلالت دارد که نماز جماعت بر کسی که عذری ندارد، فرض می‌باشد و اگر حالت عذر و غیر آن یکسان می‌بود، در رخصت ترک جماعت در حالت‌های عذر، معنایی نبود.

و بر فرض بودن نماز جماعت این رهنمود نبوی نیز دلالت دارد که می‌فرمایند([۲۸۳] ): «مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ فَلَمْ يَأْتِهِ، فَلَا صَلَاةَ لَهُ، إِلَّا مِنْ عُذْرٍ» «هرکس اذان را بشنود و براي نماز (به مسجد) نرود، برای وی نمازی نبوده و نمازش قبول نيست؛ مگر آن که عذري داشته باشد.»

سپس در این مـورد سخن گفته و می‌گوید: «امام شـافعی می‌گوید: الله متعـال اذان را برای نماز ذکر کرده است آنجا که می‌فرماید: ﴿وَإِذَا نَادَيۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ [المائدة: ۵۸] «وقتي كه براي اداي نماز اذان گفتيد.» و در سوره جمعه آیه ۹ می‌فرماید: ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ «هنگامي كه روز جمعه براي نماز جمعه اذان گفته شد، به سوي ذكر و عبادت خدا بشتابيد.» و رسول الله اذان را برای نمازهای فرض، سنت قرار دادند. از این رو بنا بر آنچه وصفش گذشت، ادله بیشتر بدین سو می‌روند که نمازهای فرض جز با جماعت حلال نیستند، حتی که این مساله افراد مقیم و مسافر را نیز در بر می‌گیرد. بر این اساس برای کسی که توانایی شرکت در نماز جماعت را دارد رخصتی در ترک آن نمی‌بینم مگر اینکه عذری داشته باشد و اگر کسی از نماز جماعت تخلف ورزیده و نماز را به تنهایی بگزارد، بر وی اعاده‌ی آن واجب نیست و فرقی نمی‌کند که نماز را قبل از امام گزارده باشد و یا اینکه پس از امام نماز را خوانده باشد، مگر در مورد نماز جمعه که در آن صورت، اگر نماز ظهر را قبل از امام خوانده باشد، بر وی واجب است که آن را اعاده کند، چرا که رفتن به نماز جمعه فرض می‌باشد. همه‌ی این مقوله سخن ابن منذر بود.

و حنفیه و مالکیه گفته‌اند: نماز جماعت سنت موکده می‌باشد، لیکن آن‌ها تارک سنن موکده را گنه‌کار و نماز را بدون جماعت صحیح می‌دانند؛ و در واقع اختلاف میان آن‌ها و کسانی که نماز جماعت را واجب می‌دانند، تنها اختلافی لفظی است.

[۲۸۰] مختصر المزني الذي بهامش الأم۱/۱۰۹. [۲۸۱] أبوداود (۵۵۲) وابن ماجه (۷۹۲) ونسائي (۸۵۱) وأحمد (۱۵۴۹۰). [۲۸۲] مسلم في المساجد (۶۵۵) وأخرجه غيره. [۲۸۳] ابن ماجه في المساجد والجماعات (۷۹۳) وأبوداود في الصلاة (۵۵۱) والدارقطني (۱۵۵۵) وصححه الحاكم۱/۲۴۵ وابن حبان (۲۰۶۴).

دلایل کسانی که به وجوب نماز جماعت معتقدند:

۱- الله متعال در سوره نساء آیه ۱۰۲ می‌فرماید: ﴿وَإِذَا كُنتَ فِيهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَكَ وَلۡيَأۡخُذُوٓاْ أَسۡلِحَتَهُمۡۖ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمۡ وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ يُصَلُّواْ فَلۡيُصَلُّواْ مَعَكَ وَلۡيَأۡخُذُواْ حِذۡرَهُمۡ وَأَسۡلِحَتَهُمۡۗ ... «زماني كه (تو، اي پيغمبر) در ميان شان بودي و نماز (خوف) را براي شان بپاداشتي، دسته‌اي از آنان با تو به نماز بايستند و بايد كه اسلحه خود را با خود داشته باشند، و وقتي كه (نصف) نماز را با تو خواندند (سلام بدهند و به كشيك و نگهباني بپردازند و) شما را (از دشمنان) بپايند و دسته ديگري كه هنوز نماز را نخوانده‌اند، بيايند و با تو به نماز ايستاده و احتياط خود را مراعات و اسلحه خود را داشته باشند.»

استدلال به آیه از چند وجه می‌باشد که یکی از آن‌ها این است که الله متعال آن‌ها را به نماز جماعت امر کرده و این امر را برای بار دیگر در حق گروه دوم نیز ذکر کرده است، آنجا که می‌فرماید: ﴿وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ يُصَلُّواْ فَلۡيُصَلُّواْ مَعَكَ و این مساله خود بیانگر فرض عین بودن نماز جماعت می‌باشد، چرا که الله متعال آن را از گروه دوم با انجام آن توسط گروه اول ساقط نکرده است و اگر نماز جماعت سنت می‌بود، شایسته‌ترین عذرها به سقوط آن، عذر خوف و ترس از دشمن بود و اگر فرض کفایه نیز می‌بود، با انجام آن توسط گروه اول از گروه دوم ساقط می‌شد. بنابراین آیه دلیلی بر وجوب عینی نماز جماعت می‌باشد که این مساله بر سه وجه در آیه ذکر شده است: امر الله متعال بدان در مرتبه‌ی اول، سپس امر نمودن دوباره‌ی آن از جانب الله متعال و اینکه الله متعال بر آن‌ها اجازه‌ی ترک نماز جماعت در حالت خوف و ترس را ندادند.

۲- الله متعال در سوره قلم آیات ۴۲ و ۴۳ می‌فرمایند: ﴿يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ وَيُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ ٤٢ خَٰشِعَةً أَبۡصَٰرُهُمۡ تَرۡهَقُهُمۡ ذِلَّةٞۖ وَقَدۡ كَانُواْ يُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ وَهُمۡ سَٰلِمُونَ ٤٣ «روزي که ساق نمایان می‌گردد. بدين هنگام از كافران و مشركان خواسته مي‌شود كه سجده كنند و كرنش برند، امّا ايشان نمي‌توانند چنين كنند. اين در حالي است كه چشمان شان (از خوف و وحشت و شرمندگي و شرمساري) به زير افتاده است و خواري و پستي وجود ايشان را فرا گرفته است. پيش از اين نيز (در دنيا) بدان گاه كه سالم و تندرست بودند به سجده بردن و كرنش كردن خوانده مي‌شدند (و ايشان با وجود توانائي، سجده و كرنش نمي‌كردند).»

وجه استدلال به آیه: الله متعال آن‌ها را در روز قیامت، مجازات می‌کند، چنان که بین آن‌ها و سجده کردن مانع و حایل قرار داده و از سجده کردن آن‌ها جلوگیری می‌کند چرا که در دنیا زمانی که به سوی سجده خوانده شدند، از اینکه داعی و ندا دهنده‌ی آن را اجابت کنند، ابا ورزیدند. حال که این ثابت شد، واضح می‌گردد که اجابت دعوت دهنده‌ی به نماز، آمدن به مسجد برای حضور در جماعت می‌باشد نه اینکه نماز را در خانه‌اش بخواند، چرا که رسول الله اجابت را چنین تفسیر کردند؛ مسلم([۲۸۴] ) در صحیحش از ابوهریرهس روایت می‌کند که گفت: شخصی نابینا نزد رسول اللهج آمده و گفت: یا رسول الله راهنمایی ندارم که مرا به سوی مسجد هدایت کند؛ و پس از آن از رسول اللهج خواست تا به وی اجازه دهد تا در نماز جماعت شرکت نکند، که رسول اللهج به وی اجازه دادند. زمانی که آن شخص روی برگردانده و بازگشت، او را صدا زده و فرمودند: «هَلْ تَسْمَعُ النِّدَاءَ؟» «آیا صدای اذان را می‌شنوی؟» گفت: بله؛ فرمودند: «فَأَجِبْ» «پس آن را اجابت کن.»

در این حدیث واضح است که رسول اللهج وی را با خواندن نماز در خانه اش، اجابت کننده‌ی آن ندانستند. که این خود دلالت بر آن دارد که اجابت آنچه بدان امر شده، آمدن به مسجد برای شرکت در جماعت می‌باشد. و حدیث ابن ام مکتوم نیز بر آن نیز دلالت دارد، که به رسول الله گفت: یا رسول الله براستی مدینه بسیار جانور خزنده و درنده دارد. پس رسول اللهج فرمودند([۲۸۵] ): «أَتَسْمَعُ حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ؟» «آیا صدای «حي على الصلاة» و «حي على الفلاح» را می‌شنوی؟» گفت: بله؛ رسول الله فرمودند: «فَحَيَّ هَلًا» «پس پذیرا باش و آن را اجابت کن.» و حیهلا، اسم فعل امر به معنای قبول و اجابت کردن می‌باشد و این حدیث در اینکه اجابت این امر با شرکت در جماعت است، صریح می‌باشد و متخلف از شرکت در جماعت، اجابت کننده‌ی آن نیست. و عده‌ی زیادی از سلف در مورد این فرموده‌ی الله متعال: ﴿وَقَدۡ كَانُواْ يُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ وَهُمۡ سَٰلِمُونَ ٤٣ گفته‌اند: آن عبارت است از قول موذن که می‌گوید: حی علی الصلاة، حی علی الفلاح([۲۸۶] ). این دلیل مبنی بر دو مقدمه می‌باشد: یکی آنکه این اجابت واجب است و دیگری اینکه این اجابت جز با شرکت و حضور یافتن در جماعت حاصل نمی‌شود. و این آنچیزی است که عالم‌ترین امت و فقیه‌ترین آن‌ها در مورد اجابت فهمیدند یعنی صحابه رضی الله عنهم اجمعین.

از این رو ابن منذر در کتاب الاوسط می‌گوید: برای ما از ابن مسعود و ابوموسی اشعریس روایت شده که گفتند: هرکس ندای اذان را بشنود و آن را اجابت نکند، براستی که نمازش از سرش تجاوز نمی‌کند، مگر اینکه عذری داشته باشد([۲۸۷] ).

ابن منذر می‌گوید: و از عایشه روایت شده که فرمود: هرکس ندای اذان را بشنود و آن را اجابت نکند، نه خودش به دنبال خیر بوده و نه الله متعال خیر را شامل حال او کرده است.

و از ابوهریره روایت است که گفت: برای فرزند آدم بهتر است که گوشهایش را از سُرب مذاب پر کنند تا اینکه ندای موذن را بشنود و آن را اجابت نکند.

لذا این سخنان صحابه و غیر آن‌ها بر آن دلالت می‌کند که اجابت در نزد صحابه عبارت است از حضور در جماعت؛ و در واقع کسی که از آن تخلف ورزد، اجابت نکرده و عاصی و گنه کار می‌باشد.

۳- الله متعال در سوره بقره آیه ۴۳ می‌فرماید: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ ٤٣ «و نماز را برپاداريد و زكات را بپردازيد و با نمازگزاران (به صورت جماعت) نماز بخوانيد.»

وجه استدلال به آیه: الله متعال آن‌ها را به رکوع که همان نماز می‌باشد، امر فرموده است و از نماز به رکوع تعبیر کرده است چون از ارکان نماز می‌باشد و از نماز با ارکان و واجباتش نیز تعبیر می‌شود، همانطور که الله متعال آن را سجود و قرآن و تسبیح نامیده است. بنابراین در این فرموده‌ی الله متعال: ﴿مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ فایده‌ای دیگر می‌باشد و فایده‌ای نیست جز انجام آن همراه جماعت نمازگزار؛ و معیتی که در آیه آمده است مفید این مطلب می‌باشد.

و هرگاه ثابت شد آنچه الله متعال بدان امر کرده، مقید به صفت یا حالتی خاص است، کسی که مامور به انجام آن می‌باشد، فقط با انجام آن امر بر آن صفت و حالت است که مطیع محسوب می‌گردد.

اما اگر گفته شود: استدلال به این آیه بر وجوب نماز جماعت با این فرموده‌ی الله متعال که می‌فرماید: ﴿يَٰمَرۡيَمُ ٱقۡنُتِي لِرَبِّكِ وَٱسۡجُدِي وَٱرۡكَعِي مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ ٤٣ [آل عمران: ۴۳] نقض می‌شود.چرا که حضور در جماعت برای زن واجب نمی‌باشد.

در پاسخ گفته شده: امر در این آیه همه‌ی زن‌ها را در بر نمی‌گیرد بلکه فقط مریم بدان امر شده است بر خلاف آنچه الله متعال در سوره بقره آیه ۴۳ فرمودند (که شامل همه‌ی مردان می‌شود). و مریم در این مساله خاص بوده و همچون سایر زن‌ها نمی‌باشد زیرا مادرش همسر عمران، مریم را خالصانه نذر الله متعال و عبادت حق و خدمت به مسجد (بیت المقدس) کرده بود. چنان که وی از مسجد جدا نمی‌شد، پس امر شد تا همراه اهل مسجد رکوع کرده و نماز بگزارد. و زمانی که الله متعال وی را از ناپاکی‌ها زدود و بر سایر زنان جهانیان برتری داد، از طاعتش چیزی را به وی اختصاص داده و او را بدان امر کرد که نسبت به سایر زنان عالم، متمایز بود. الله متعال می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَٰمَرۡيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰكِ وَطَهَّرَكِ وَٱصۡطَفَىٰكِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٢ يَٰمَرۡيَمُ ٱقۡنُتِي لِرَبِّكِ وَٱسۡجُدِي وَٱرۡكَعِي مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ ٤٣ [آل عمران: ۴۲-۴۳] «(تو حضور نداشتي) هنگامي كه فرشتگان گفتند: اي مريم، خدا تو را برگزيده و پاكيزه‌ات داشته است و تو را بر همه زنان جهان برتري داده است. اي مريم، (به شكرانه اين نعمت بزرگ) هميشه خاشعانه به اطاعت و عبادت پروردگارت مشغول شو و با نمازگزاران به سجده و ركوع بپرداز (و با آنان نماز بخوان).»

اما اگر گفته شود: اینکه آن‌ها مامور به رکوع کردن همراه رکوع کنندگان می‌باشند بر وجوب رکوع همراه آن‌ها در حال رکوع شان دلالت نمی‌کند بلکه بر عمل به مثل آنچه آن‌ها انجام می‌دهند، دلالت دارد، همچون اینکه الله متعال در سوره توبه آیه ۱۱۹ می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩ «اي مؤمنان، از خدا بترسيد و همگام با راستان باشيد.» بنابراین معیت و همراهی، اقتضای مشارکت در فعل را دارد و مستلزم مقارنه‌ی در آن نمی‌باشد.

در پاسخ گفته شده: حقیقت معیت و همراهی، مصاحبت مابعد با ماقبل می‌باشد و مصاحبتی که در آیه ذکر شده مفید آن است که این مصاحبت، زائد بر مشارکت می‌باشد، به ویژه زمانی که در مورد نماز باشد، زیرا هرگاه گفته شود: همراه جماعت نماز بگزار یا همراه جماعت نماز گزاردم، از این سخن جز اینکه صاحب آن همراه نمازگزاران در نماز شرکت نموده و بدانها پیوسته است، فهمیده نمی‌شود.

۴- در صحيحين از ابوهريرهس روايت است كه رسول اللهج فرمودند([۲۸۸] ): «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ بِحَطَبٍ، فَيُحْطَبَ، ثُمَّ آمُرَ بِالصَّلاَةِ، فَيُؤَذَّنَ لَهَا، ثُمَّ آمُرَ رَجُلًا فَيَؤُمَّ النَّاسَ، ثُمَّ أُخَالِفَ إِلَى رِجَالٍ، فَأُحَرِّقَ عَلَيْهِمْ بُيُوتَهُمْ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ يَعْلَمُ أَحَدُهُمْ، أَنَّهُ يَجِدُ عَرْقًا سَمِينًا، أَوْ مِرْمَاتَيْنِ حَسَنَتَيْنِ، لَشَهِدَ العِشَاءَ» «سوگند به ذاتي كه جانم در يد قدرت اوست، تصميم گرفتم دستور دهم تا هيزم آماده كنند و پس از اذان، كسي را براي امامت نماز بگمارم و خود، نزد كساني بروم كه در خانه‌ها نشسته و در نماز جماعت شركت نمي‌كنند و آن‌ها را با خانه هاي شان آتش بزنم. بخدا سوگند، آناني كه به جماعت نمي‌آيند، اگر مي‌دانستند كه استخواني چرب يا دو تكه گوشت خوب به آنان مي‌رسد، حتما در نماز عشاء شركت مي‌كردند.»

و از ابوهريرهس روايت است كه رسول اللهج فرمودند([۲۸۹] ): «إِنَّ أَثْقَلُ الصَّلاةِ عَلَى الْمُنَافِقِينَ صَلاةُ الْعِشَاءِ وَصَلاةُ الْفَجْرِ . وَلَوْ يَعْلَمُونَ مَا فِيهَا لأَتَوْهُمَا وَلَوْ حَبْوًا. وَلَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ بِالصَّلاةِ فَتُقَامَ، ثُمَّ آمُرَ رَجُلاً فَيُصَلِّيَ بِالنَّاسِ، ثُمَّ أَنْطَلِقَ مَعِي رِجَالٌ مَعَهُمْ حُزَمٌ مِنْ حَطَبٍ إلَى قَوْمٍ لا يَشْهَدُونَ الصَّلاةَ، فَأُحَرِّقَ عَلَيْهِمْ بُيُوتَهُمْ بِالنَّارِ» «براستي سخت‌ترين و گران‌ترين نمازها براي منافقين نماز عشاء و نماز صبح است؛ و اگر مي‌دانستند اين دو نماز چه اجري دارد، افتان و خيزان هم که بود در آن شرکت مي‌کردند؛ و خواستم دستور اقامه نماز بدهم سپس به يکي بسپارم تا براي مردم نماز جماعت بخواند سپس با جمعي از مرداني که کوله‌هايي از هيزم بر دوش دارند به سوي کساني بروم که براي نماز جماعت حاضر نمي‌شوند تا خانه هايشان را بر آن‌ها بسوزانم.»

و امام احمد در مسند از ابوهريرهس روايت مي‌كند كه رسول اللهج فرمودند: «لَوْلَا مَا فِي الْبُيُوتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالذُّرِّيَّةِ، لَأَقَمْتُ الصَّلَاةَ، صَلَاةَ الْعِشَاءِ، وَأَمَرْتُ فِتْيَانِي يُحْرِقُونَ مَا فِي الْبُيُوتِ بِالنَّارِ» «اگر در خانه‌ها زنان و فرزندان نمي‌بودند، نماز عشاء را اقامه كرده و جوانانم را امر مي‌كردم، آنچه در خانه‌هاست، با آتش بسوزانند.»

كساني كه به عدم وجوب نماز جماعت معتقدند، مي‌گويند: اين حديث به چند دليل بر وجوب نماز جماعت دلالت نمي‌كند:

الف) اين وعيد و تهديد در مورد كساني وارد شده كه از نماز جمعه تخلف مي‌ورزند، چرا كه مسلم در صحيحش([۲۹۰] ) از عبدالله بن مسعودس روايت مي‌كند كه رسول اللهج در مورد گروهي كه از نماز جمعه تخلف مي‌ورزيدند، فرمودند: «لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ رَجُلًا يُصَلِّي بِالنَّاسِ، ثُمَّ أُحَرِّقَ عَلَى رِجَالٍ يَتَخَلَّفُونَ عَنِ الْجُمُعَةِ بُيُوتَهُمْ» «تصميم داشتم مردي را تعيين کنم تا براي مردم امامت کند سپس خود بروم و خانه کساني را که از نماز جمعه تخلف کرده‌اند بسوزانم.»

ب) اين عمل زماني جايز بود كه مجازات‌هاي مالي «به سبب تخلف) جواز داشت، كه پس از نسخ مجازات‌هاي مالي، نيز آنهم نسخ شد.

ج) رسول اللهج فقط تصميم گرفتند و انجام ندادند و اگر سوزاندن خانه‌ها جايز بود، واجب بود كه اين عمل اتفاق بيفتد، زیرا عقوبت و مجازات دو طرفش مساوي نمي‌باشد يعني ترك و عملش مساوي نيست، يا واجب است و يا حرام. بنابراين وقتي كه رسول اللهج اين عمل را انجام ندادند، دلالت بر عدم جواز آن دارد.

و گفتند: حديث بر عدم فرض بودن نماز جماعت دلالت دارد، چرا كه رسول اللهج خود با اين تصميم، (رفتن به سوي خانه‌هاي كساني كه از نماز جماعت تخلف ورزيده‌اند) ارادۀ ترك نماز جماعت را كردند، درحالي كه ايشان هيچگاه بر ترك واجب تصميم نگرفتند.

همچنين گفته‌اند: رسول اللهج تصميم سوزاندن خانه هاي شان بر آن‌ها را، به سبب نفاق شان گرفتند نه به خاطر تخلف آن‌ها از حضور در جماعت.

قائلين به وجوب نماز جماعت اين دلايل را اين گونه پاسخ داده‌اند:

در آنچه ذكر كرديد، دليلي كه دلالت حديث بر فرض بودن جماعت را ساقط كند، نيست:

اما اينكه گفتيد: اين تهديد و وعيد تنها در حق تارك نماز جمعه مي‌باشد؛ آري وعيد در حق تارك نماز جمعه و جماعت مي‌باشد. زیرا حديث ابوهريرهس در اينكه وعيد در حق تارك نماز جماعت مي‌باشد، صريح است و اين مساله در ابتدا و آخر حديث واضح و آشكار مي‌باشد. و حديث ابن مسعودس بيانگر آن است كه وعيد، همچنين در حق تارك نماز جمعه نیز مي باشد. بنابراين، بين دو حديث منافاتي وجود ندارد.

اما اينكه گفتيد: حديث منسوخ است: براستي چه قدر اين ادعا ناگوار و اثبات آن تلخ است، كجاست شروط نسخ از جمله وجود معارض مخالفي كه متاخر از آن باشد؟ هرگز نه شما و نه هيچ يك از اهل زمين راهي براي اثبات اين مساله به مجرد ادعا نمي‌يابند. درحقيقت بسياري از مردم ادعاي نسخ و اجماع را به عنوان نردباني براي ابطال بسياري از سنن ثابت شده از رسول اللهج دستاویز قرار می دهند. و اين مساله‌ای بي‌ارزش و عادي نيست؛ و با این ادعای اجماع هیچ سنت صحیحی را از رسول اللهج باقی نمی‌گذارند. درحالی که ادعای نسخ تنها زمانی می‌تواند باشد که ناسخی صحیح و صریح و متاخر از نص قبلی که ائمه آن را نقل کرده و آن را حفظ کرده‌اند وجود داشته باشد، چرا که بر امت محال است ناسخی را که حفظ آن لازم است، ضایع کرده و منسوخی را که عمل بدان باطل شده و به عنوان جزئی از دین باقی نمانده، حفظ کند. و بسیاری از متعصب پروران، هرگاه حدیثی مخالف مذهب شان می‌بینند، آن را با تاویل فراگرفته و بر اساس راهی که برای تاویل آن می‌یابند آن را بر خلاف ظاهرش حمل می‌کنند و هرگاه در تاویل کردن حدیث، مغلوب شده و راهی برای تاویل آن پیدا نکردند، به ادعای اجماع بر خلاف آن، پناه می‌برند و اگر خلاف را در آن زمینه به گونه‌ای دیدند که امکان ادعای اجماع برای آن‌ها میسر نباشد، به این قول که منسوخ است، روی می‌آورند. درحالی که این روش ائمه‌ی اسلام نیست، بلکه همه‌ی ائمه اسلام بر خلاف این روش می‌باشند، چنان که آن‌ها هرگاه از رسول اللهج سنت صریح صحیحی را می‌یافتند، آن را با تاویل و ادعای اجماع و نسخ، باطل نمی‌کردند. و امام شافعی و احمد از بزرگترین مردم نسبت به انکار این مساله بودند. وبالله التوفیق.

و رسول اللهج آنچه را که بدان تصمیم گرفته بودند، تنها به سبب مانعی که از آن اطلاع داشتند، عملی نکردند و آن اینکه خانه‌های آن‌ها زنان و فرزندانی را در برداشت که بر آن‌ها نماز جماعت واجب نبود و اگر خانه‌ها را بر زنان و فرزندان آتش می‌زدند، درواقع عقوبت و مجازات شامل حال کسانی می‌شد که بر آن‌ها واجب نبود و این جایز نیست، همانطور که اگر حد بر زن حامله واجب شود، حد بر وی اقامه نمی‌شود تا اینکه وضع حمل کند تا اثر عقوبت و مجازات به حمل تسری پیدا نکند. و از طرفی قطعا رسول اللهج بر انجام آنچه که انجامش جایز نیست، تصمیم نگرفتند.

برخی از اهل علم شبهه‌ی نسخ را پاسخی دیگر داده‌اند و آن اینکه: مردم از زمانی که شنیدند رسول الله این موضوع را مطرح کرده، بسیار می‌ترسیدند از اینکه بر تخلف از جماعت اصرار ‌ورزند.

اما اینکه گفتید: حدیث بر عدم وجوب نماز جماعت دلالت می‌کند، چرا که رسول اللهج خود با این تصمیم، اراده‌ی ترک آن را نمودند.

از اموری که به آن توجهی نمی‌شود و گمان آن در مورد رسول اللهج نمی‌رود آن است که: ایشان به سبب ترک سنتی که الله و رسولشج آن را بر مسلمین واجب نکردند، تصمیم به مجازات گروهی از مسلمین با سوزاندن خانه های شان بر آن‌ها گرفتند. و از طرفی رسول الله نفرمودند که ایشان نماز را در این حالت به تنهایی خواندند، بلکه نماز را همراه یاران شان که با آن‌ها به سوی آن خانه‌ها می‌رفتند، می‌خواندند. همچنین اگر نماز را به تنهایی هم خوانده باشند، در آنجا دو واجب بوده است: واجب نماز جماعت و واجب عقوبت و مجازات کردن سرکشان و برخورد با آن‌ها، که رسول اللهج واجبی را که اهمیتش نسبت به دیگری کمتر است، ترک نمودند، همچون حالتی که در نماز خوف بود.

اما اینکه گفتید: رسول اللهج به سبب نفاق آن‌ها تصمیم به مجازات شان گرفتند و نه به خاطر تخلف شان از جماعت؛

این سخن مستلزم دو امر ممنوع می‌باشد:

الف) لغو کردن آنچه رسول الله آن را معتبر دانسته و معلق کردن حکم از تخلف جماعت بدان.

ب) معتبر دانستن آنچه رسول اللهج آن را لغو کردند، زیرا ایشان منافقین را به سبب نفاق شان مجازات نکردند، بلکه از آن‌ها ظاهرشان را پذیرفتند و باطن شان را به الله متعال واگذار نمودند([۲۹۱] ).

۵- مسلم در صحیحش([۲۹۲] ) روایت کرده که مردی نابینا به رسول اللهج گفت: یا رسول الله راهنمایی ندارم که مرا به سوی مسجد هدایت کند و از رسول اللهج خواست تا به وی اجازه دهد تا در جماعت شرکت نکند و ابتدای امر رسول اللهج به وی اجازه دادند. اما زمانی که پشت کرده و بازگشت، وی را صدا زده و فرمودند: «هَلْ تَسْمَعُ النِّدَاءَ بِالصَّلَاةِ؟» «آيا اذان نماز را مي‌شنوي؟» گفت: بله، فرمودند: «فَأَجِبْ» «پس نداي مؤذن را اجابت كن (يعني براي نماز به مسجد بيا).»

این مرد ابن ام مکتوم بود، اما در اسمش اختلاف است چنان که عده‌ای گفته‌اند: عبدالله و عده‌ای گفته‌اند: عمرو.

و در مسند امام احمد و سنن ابوداود([۲۹۳] ) از عمرو بن ام مکتوم روایت شده که گفت: گفتم: یا رسول الله، من فردی نابینا هستم که خانه ام دور است و برای من راهنمایی است که مرا (در آمدن به مسجد برای حضور در جماعت) کمک نمی‌کند، آیا رخصت و جوازی بر اینکه در خانه ام نماز بخوانم، می‌یابید؟ فرمودند: «أَتَسْمَعُ النِّدَاءَ؟» «آیا صدای اذان را می‌شنوی؟» گفت: بله، فرمودند: «مَا أَجِدُ لَكَ رُخْصَةً» «برای تو رخصت و جوازی (در ترک جماعت) نمی‌یابم.»

معتقدین به عدم وجوب جماعت گفته‌اند: این امر دلالت بر استحباب دارد و امری که دلالت بر وجوب کند نیست. و اینکه رسول اللهج فرمودند: «مَا أَجِدُ لَكَ رُخْصَةً» به این معناست که: اگر اراده‌ی کسب فضیلت جماعت را داری، برای تو جوازی در ترک آن نمی‌یابم. و گفتند: این حدیث منسوخ است.

قائلین به وجوب نماز جماعت در پاسخ گفته‌اند: امر زمانی که مطلق باشد، دلالت بر وجوب دارد و چگونه این امر دلالت بر استحباب دارد درحالی که صاحب شرع بر فردی که نابینا بوده و خانه‌اش دور از مسجد می‌باشد و راهنمایش وی را در آمدن به مسجد یاری نمی‌کند، تصریح دارد که بر وی در تخلف از جماعت رخصتی نیست. و اگر بنده در اینکه به تنهایی و یا همراه جماعت نماز بخواند، مخیر می‌بود، سزاوارترین مردم در این اختیار افرادی مانند این نابینا بودند.

ابوبکر بن منذر در باب «ذکر حضور در جماعت برای نابینایان گرچه منازل شان دور باشد» می‌گوید: و این حدیث بر فرض بودن حضور در جماعت و نه مستحب بودن آن، دلالت می‌کند. و از آنجائی که رسول اللهج به ابن ام مکتوم - درحالی که نابینا بود - فرمود: «مَا أَجِدُ لَكَ رُخْصَةً» پس فردی که بیناست به عدم رخصت و جواز بر ترک جماعت سزاوارتر می‌باشد.

۶- ابوداود و ابوحاتم و ابن حبان در صحيحش از ابن عباسس از رسول اللهج روايت كرده‌اند كه فرمودند: «مَنْ سَمِعَ الْمُنَادِيَ فَلَمْ يَمْنَعْهُ مِنَ اتِّبَاعِهِ، عُذْرٌ» «هركس صداي موذن را بشنود، چيزي جز عذر او را از تبعيت آن باز نمي‌دارد.» گفتند: عذر چيست؟ فرمودند: «خَوْفٌ أَوْ مَرَضٌ، لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ الصَّلَاةُ الَّتِي صَلَّى» «ترس يا بيماري، (و در غير اينصورت) نمازي را كه به تنهايي خوانده است از وي قبول نمي‌شود.»

قائلين به عدم وجوب گفته‌اند: در اين حديث دو علت موجود است؛ يكي اينكه در راويان اين حديث، مغراء العبدي مي‌بـاشد كه نـزد آن‌ها ضعيف است و ديگري آنـكه ايـن حديث موقوف([۲۹۴] ) به ابن عباسس مي‌باشد.

قائلين به وجوب در پاسخ گفته‌اند: قاسم بن اصبغ در كتابش اين حديث را با اين سند ذكر مي‌كند: حدثنا إسماعيل بن إسحاق القاضي حدثنا سليمان بن حرب حدثنا شعبة عن حبيب بن ثابت عن سعيد بن جبير عن ابن عباس أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ فَلَمْ يُجِبْ فَلاَ صَلاَةَ لَهُ إِلا مِنْ عُذْرٍ» سعيد بن جبير از ابن عباسس روايت مي‌كند كه رسول اللهج فرمودند: «كسي كه صداي اذان را بشنود و آن را اجابت نكند، براي وي نمازي نيست مگر به سبب عذري.» و صحت حديث با اين اسناد براي تو كافي است([۲۹۵] ).

و ابن منذر آن را با اين سند از ابن عباسس به صورت مرفوع([۲۹۶] ) روايت مي‌كند: حدثنا علي بن عبد العزيز حدثنا عمرو بن عوف حدثنا هشيم شعبة عن عدي بن ثابت عن سعيد بن جبير عن ابن عباس([۲۹۷] ). و گفتند: براستي كه ابواسحاق سبيعي از بزرگواري مغراء العبدي روايت كرده است و اگر بر فرض، رفع وي (در سند حديث) صحيح نباشد، قطعا و بدون شك حديث از ابن عباس به صورت صحيح روايت شده و در اين صورت آن قول صحابه‌ای است كه صحابه‌ای ديگر با آن مخالفت نكرده است.

۷- مسلم در صحيحش([۲۹۸] ) از عبدالله بن مسعودس روايت كرده كه گفت: هركس آرزو دارد و بدان خوشحال است كه فرداي قيامت در حال مسلماني الله متعال را ملاقات كند بر نماز‌هاي پنجگانه مواظبت كند، هرجا كه به سوي آن‌ها فراخوانده شد، زيرا الله متعال براي پيامبر شما سنت‌ها و راه‌هاي هدايتي را بنيان نهاد؛ و نمازها از سنت‌ها و راه‌هاي هدايت هستند و اگر شما در خانه‌هاي خود نماز خوانديد، همانگونه كه اين متخلف در خانۀ خود نماز مي‌خواند، سنت پيامبر خود را ترك كرده ايد و اگر سنت پيامبرتان را ترك كنيد، گمراه مي‌شويد و هيچ كسي نيست كه به خوبي طهارت گرفته و سپس به سوي مسجدي از مساجد روي مي‌آورد مگر اينكه الله متعال براي وي با هر گامي كه بر مي‌دارد، حسنه‌ای مي‌نويسد و به سبب آن درجۀ او را بالا مي‌برد و با آن گناهي را از وي مي‌زدايد و من خودمان (صحابه) را ديدم كه در آن زمان كسي از نماز جماعت تخلف نمي‌كرد، مگر منافقي كه نفاقش معلوم بود؛ چنانكه حتي فرد (بيمار يا ناتوان) آورده و زير بازوي او گرفته مي‌شد تا در صف نماز جماعت بايستد (و او هم بتواند نماز را با جماعت ادا كند).»

و در لفظ دیگری آمده است([۲۹۹] ) که عبداللهس گفت: رسول اللهج راه‌های هدایت را به ما تعلیم دادند و از جمله راه‌های هدایت، نماز جماعت در مسجدی است که در آن اذان گفته شود.

وجه دلالت حدیث: عبدالله تخلف از جماعت را از علامات منافقینی که نفاقشان معلوم می‌باشد، به شمار آورده است، درحالی که ترک عملی مستحب و یا انجام عملی مکروه از علامات منافقین نمی‌باشد و هرکس علامات نفاق را در سنت رسول اللهج بررسی کند، آن را یا ترک فریضه و یا انجام عملی حرام می‌یابد. و بر این معنا، این قول عبداللهس تاکید می‌کند که می‌گوید: هرکس آرزو دارد و بدان خوشحال می‌شود که فردای قیامت درحال مسلمانی الله متعال را ملاقات کند بر نمازهای پنجگانه، هرجا كه به سوي آن‌ها فراخوانده شد، مواظبت کند. و تارک جماعت را که نماز را در خانه‌اش می‌خواند، متخلفی نامیده است که ترک‌کننده‌ی سنتی می‌باشد که طریقه‌ی رسول اللهج بوده و رسول اللهج و شریعت شان آن را برای امتش تشریع کرده و بر آن بوده است. و مراد از این سنت، سنتی که هرکس بخواهد می‌تواند انجام دهد و هر که می‌خواهد، ترک کند، نیست؛ چرا که ترک این نوع از سنت‌ها از علامات نفاق و ضلالت و گمراهی نمی‌باشد، همچون ترک نماز ضحی و قیام شب و روزه روز دوشنبه و پنج شنبه.

۸- مسلم در صحیحش([۳۰۰] ) از ابوسعید خدریس روایت کرده که رسول اللهج فرمودند: «إِذَا كَانُوا ثَلَاثَةً فَلْيَؤُمَّهُمْ أَحَدُهُمْ، وَأَحَقُّهُمْ بِالْإِمَامَةِ أَقْرَؤُهُمْ» «هرگاه سه نفر (با هم) بودند، پس باید یکی از آن‌ها بر ایشان امامت دهد و شایسته‌ترین آن‌ها بر امامت، قاری‌ترین آن‌ها می‌باشد.»

وجه استدلال به حدیث: این است که رسول اللهج به جماعت امر کردند و امر رسول اللهج دلالت بر وجوب دارد.

۹- رسول اللهج کسی را که در پشت صفوف جماعت به تنهایی ایستاده و همراه ایشان نماز می‌گزارد، امر کردند تا نماز را اعاده کند. این حدیث را امام احمد و اهل سنن و ابوحاتم بن حبان در صحیحش روایت کرده و امام ترمذی آن را حسن دانسته است([۳۰۱] ).

و از علی بن شیبان روایت است که گفت([۳۰۲] ): به سوی رسول اللهج خارج شدیم تا اینکه بر ایشان وارد شدیم، پس با رسول اللهج بیعت کردیم و پشت سر ایشان نماز خواندیم. می‌گوید: سپس پشت سر ایشان نماز دیگری خواندیم، پس از اینکه نماز تمام شد، رسول اللهج فردی را که به تنهایی در پشت صفوف (ایستاده و همراه جماعت) نماز می‌خواند، دیدند؛ پس منتظر وی ماندند تا اینکه نماز وی تمام شد. سپس فرمودند: «اسْتَقْبِلْ صَلَاتَكَ، لَا صَلَاةَ لِلَّذِي خَلْفَ الصَّفِّ» «دوباره با نمازت روبرو شو و آن را دوباره بخوان، برای کسی که (به تنهایی) در پشت صفوف جماعت نماز می‌خواند، نمازی نیست.» و در روایتی که امام احمد نقل کرده علی بن شیبان می‌گوید: پشت سر رسول اللهج نماز گزاردم که رسول اللهج مردی را که در پشت صفوف جماعت به تنهایی ایستاده و همراه جماعت، نماز می‌خواند، دیدند؛ پس رسول اللهج منتظر وی ماندند تا نمازش تمام شد. پس به وی فرمودند: «اسْتَقْبَلْ صَلَاتَكَ، فَلَا صَلَاةَ لِفَرْدٍ خَلْفَ الصَّفِّ» «دوباره با نمازت روبرو شو و دوباره آن را بخوان، بر کسی که به تنهایی در پشت صفوف جماعت نماز (را گرچه همراه جماعت) بخواند، نمازی نیست.»

ابن منذر می‌گوید: این حدیث را احمد و اسحاق ثبت کرده‌اند.

وجه دلالت حدیث: رسول اللهج نماز کسی را که به تنهایی در بیرون از صف، درحالی که همراه جماعت نماز می‌گزارد، باطل خواندند و با وجودی که وی تنها از نظر مکانی از صفوف جماعت فاصله گرفته و به تنهایی در پشت صفوف نماز می خواند وی را به اعاده‌ی نماز امر کردند، بنابراین نماز فردی که هم در جماعت و هم در مکان برگزاری جماعت حضور ندارد، سزاوارتر به بطلان می‌باشد. و نهایت این تنها نماز خواندن آن است که فرد منفرد می‌باشد و اگر نماز منفرد صحیح می‌بود، رسول اللهج به نفی آن حکم نمی‌کردند و کسی را که چنین نماز گزارد، امر کردند تا نمازش را اعاده کند([۳۰۳] ).

معتقدین به عدم وجوب اعادۀ نماز در اين حالت گفته‌اند:

براي شما اين امكان وجود ندارد كه به اين حديث استناد كنيد مگر پس از اثبات بطلان نماز كسي كه به تنهـايي در پشت صفوف نماز جماعت، نماز مي‌خواند، درحالي كه اين قـول شـاذي است كه مخالف با جمهور اهل علم([۳۰۴] ) مي‌باشد و بر صحت چنين نمازي، اجمـاع علما بر صحت نماز زني كه به تنهايي در پشت صفوف مردان نماز مي‌خواند([۳۰۵] )، دلالت دارد.

و رسول اللهج پشت سر جبرئيل نماز خواندند. جابر بن عبداللهس روايت مي‌كند كه جبرئيل نزد رسول اللهج آمد تا اوقات نماز را به ايشان بياموزد، پس جبرئيل پيش رفته و رسول اللهج پشت سر ايشان و مردم پشت سر رسول اللهج بودند. جبرئيل نماز ظهر را در زمان كنار رفتن خورشيد (پس از زوال) خواند و وقتي كه سايه هر چيز به اندازه خودش شد، آمده و به مانند آنچه در ظهر انجام داده بود، پيش رفته و رسول اللهج پشت سر ايشان و مردم پشت سر رسول اللهج بودند([۳۰۶] ). و این گونه رسول اللهج به تنهايي پشت سر جبرئيل در حالي كه به ايشان اقتدا كرده بودند، نماز گزاردند.

و گفتند: و ابوبكره تكبير تحريمه را به تنهايي در پشت صف گفت و سپس حركت كرد تا اينكه به صف پيوست و رسول اللهج وي را به اعادۀ نماز امر نكردند([۳۰۷] ).

و گفتند: و ابن عباسس در سمت چپ رسول اللهج تكبير تحريمه را گفت كه رسول اللهج دستش را گرفته و وي را در سمت راست خود قرار دادند([۳۰۸] ). و رسول اللهج وی را به دوباره خواندن نماز امر نکردند بلکه تکبیر گفتن وی به تنهایی را صحیح دانستند، که این حدیث در مورد نماز نفل و حدیث جابرس در مورد نماز فرض می‌باشد که جابر برای نماز در سمت چپ رسول اللهج ایستاد که رسول اللهج با دست مبارک وی را گرفته و در سمت راست خود قرار دادند([۳۰۹] ).

قائلین به وجوب اعاده‌ی نماز توسط چنین شخصی در پاسخ گفته‌اند:

جای تعجب است که احادیث صحیح صریح در این موضوع با یکدیگر در تعارض قرار داده می‌شوند درحالی که به هیچ وجه با هم تعارضی ندارند.

اما اینکه گفتید: این قولی شاذ است؛ به الله سوگند که شاذ نیست و رسول اللهج و سنت صحیح و صریحش همراه آن می‌باشد، گرچه این سنت را ترک کرده باشد کسی که آن را ترک کرده. لذا ترک سنت‌ها به سبب مخفی بودن آن‌ها بر کسانی که آن را ترک کرده، یا اینکه آن را به سبب تاویل جایزی که گنجایش آن بوده به منظور عمل به سنتی غیر از آن ترک کردند، جایز نمی‌باشد. و چگونه ترکِ ترک کننده‌ی این سنت بر خود سنت مقدم می‌شود؟

و این درحالی است که گروهی از بزرگان تابعین در مورد این سنت سخن گفته‌اند، از جمله: سعید بن جبیر، طاوس، ابراهیم نخعی و کسانی غیر از ایشان همچون: حکم، حماد، ابن ابی لیلی، حسن بن صالح، وکیع، اوزاعی - که طحاوی از وی نقل می‌کند - اسحاق بن راهویه، امام احمد، ابوبکر بن منذر و محمد بن اسحاق بن خزیمه. پسشذوذ کجاست درحالی که این عده از علما معتقد به سنت بودن آن مي‌باشند؟

اما اعتراض تان مبني بر محل ايستادن زن در صفوف (پس از مردان به تنهايي) از فاسد‌ترين اعتراضات مي‌باشد. چرا كه آن جايگاه وي بوده كه براي او تشريع شده است چنان كه اگر در صف مردان بايستد، نماز هريك از مرداني كه نزديك وي بايستد، در نزد امام ابوحنيفه و يكي از دو قول در مذهب امام احمد، فاسد مي‌شود.

اما اگر گفته شود: اگر زني در پشت صف زنان به تنهايي بايستد، نمازش صحيح مي‌باشد. در پاسخ گفته شده: چنين نيست بلكه اگر زني از صفوف زنان منفرد شود، همچون مردي كه در پشت صف مردان به تنهايي بايستد، نمازش فاسد مي‌باشد. كه اين را قاضي ابويعلي در تعليقش ذكر كرده است زیرا حدیث رسول اللهج در اين زمينه عام مي‌باشد، آنجا كه فرمودند: «لَا صَلَاةَ لِفَرْدٍ خَلْفَ الصَّفِّ» «بر کسی که در پشت صفوف جماعت، نماز (را گرچه همراه جماعت) به تنهایی بخواند، نمازی نیست.»[۳۱۰] اما زني كه به تنهايي در پشت صفوف مردان به همراه جماعت نماز مي‌گزارد و زن ديگري همراه وي نيست، به سبب حديث صحيح از اين حكم خارج مي‌شود و در مورد غير اين حالت، حديث بر عموم خود باقي مي‌ماند.

اما قصۀ به تنهايي نماز خواندن رسول اللهج پشت سر جبرئيل درحالي كه صحابه پشت سر ايشان بودند:

اين استدلال نيز اينگونه پاسخ داده شده:

اين مساله در ابتداي امر بود، زماني كه جبرئيل اوقات نماز را به رسول اللهج تعليم مي‌داد درحالي كه امر رسول اللهج به اعادۀ نماز براي مردي كه به تنهايي در پشت صفوف نماز خوانده بود از آن متاخر بوده و بعد از آن مي‌باشد. و اين پاسخی صحيح مي‌باشد. و نزد من در اين مساله جواب ديگري مي‌باشد و آن اينكه: رسول اللهج امام مسلمانان بودند كه بدين سبب جلوي آن‌ها و درحالي كه به تنهايي به جبرئيل اقتدا كردند، بودند. و از آنجائي كه جبرئيل در مقام تعليم بود، جلوتر بودن ايشان از رسول اللهج در حصول تعليم بسيار رساتر و بليغ‌تر از آن بود كه در كنار رسول اللهج بايستد؛ همانطور كه رسول اللهج در منبر بر صحابه نماز خواندند تا اينكه بر ايشان اقتدا كرده و نماز را تعليم ببينند و اين در حالي بود كه رسول اللهج از اينكه امام در امامت بر مردم، در مكاني بالاتر از آن‌ها باشد، نهي كردند، بنابراين چون مقصود از آن تعليم بوده در نهي داخل نمي‌شود.

[۲۸۴] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۵۳). [۲۸۵] بهذا اللفظ أخرجه أبوداود في الصلاة (۵۵۳) والنسائي (۸۵۱) وبمعناه أحمد (۱۵۴۹۰) وابن ماجه في المساجد (۷۹۲) وصححه ابن خزيمة (۱۴۸۰). [۲۸۶] أخرجه الطبري ۲۹/۴۳عن ابراهيم التيمي وسعيد بن جبير وعزاه السيوطي في الدر المنثور۸/۲۵۶ إلى البيهقي عن ابن عباس وابن مردويه عن كعب الأحبار. [۲۸۷] رواه البيهقي في السنن الكبرى۳/۱۷۴. [۲۸۸] البخاري في الأذان (۶۴۴) ومسلم في المساجد (۶۵۱). [۲۸۹] متفق على صحته واللفظ لمسلم (۶۵۱) و بخاري (۶۵۷). [۲۹۰] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۵۲). [۲۹۱] کسانی که معتقدند که مقصود از آن منافقین می‌باشند، امام شافعی و غیر ایشان هستند همانطور که در المجموع امام نووی ۴/۱۹۲آمده است و ابن حجر در شرح این حدیث در فتح الباری این قول را تقویت کرده جز اینکه ترجیح داده مراد از آن نفاق معصیت است نه نفاقی که کفر است و مصنف آن را برگزیده است. [۲۹۲] مسلم (۶۵۳). [۲۹۳] أبوداود (۵۵۲) وابن ماجه (۷۹۲) ومسندأحمد (۱۵۴۹۰) والسنن الكبرى (۴۹۴۸) والمعجم الأوسط (۴۹۱۴) و ابن أبي شيبة (۳۴۷۴). [۲۹۴] حديث موقوف عبارت است از اقوال يا افعال و يا تاييداتي كه به صحابه نسبت داده شوند. اصل در حديث موقوف، عدم احتجاج و استناد بدان است، چرا كه موقوف، همان اقوال و افعال صحابه است. ولي با اين وجود اگر صحت موقوف به اثبات برسد اين توان را دارد تا برخي از احاديث ضعيف را قوت و نيرو بخشد و آن‌ها را تقويت كند، زيرا حالت صحابه همواره و پيوسته بر اين بود كه دنبال كننده و پيرو سنت پيامبر گرامي اسلام بودند. به نقل از كتاب درآمدي بر علوم حديث ص ۲۲۴-۲۳۰. [۲۹۵] ابن حزم في المحلى۴/۱۹۰. [۲۹۶] حديث مرفوع عبارت است از اقوال يا افعال يا تاييدات و يا صفاتي كه به پيامبر نسبت داده مي‌شود و فرقي نمي‌كند كه فرد نسبت دهنده صحابي باشد و يا از افراد پايين‌تر از آن‌ها همچون تابعين و تبع تابعين و.... درآمدي بر علوم حديث ص ۲۲۲. [۲۹۷] من طريق نسيم عن شعبه أخرجه ابن حبان (۲۰۴۶) والبيهقي۳/۱۷۴. [۲۹۸] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۵۴). [۲۹۹] مسلم (۶۵۴). [۳۰۰] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۷۲). [۳۰۱] مسندأحمد (۱۸۰۰۰) وأبوداود (۶۸۲) والترمذي (۲۳۰) (۲۳۱) وحسنه، وابن ماجه (۱۰۰۴) وابن حبان (۲۱۹۸) (۲۱۹۹) كلهم في الصلاة. [۳۰۲] أحمد۴/۲۳ وابن حبان (۲۲۰۲) وابن ماجه (۱۰۰۳) وفي الزوائد: إسناده صحيح ورجاله ثقات وصححه ابن خزيمة (۱۵۶۹). [۳۰۳] قول به بطلان نماز چنین شخصی و اینکه نمازش صحیح نیست، مذهب احمد و اسحاق و نخعی و ابن ابی شیبه و ابن منذر می‌باشد. الاوسط۴/۱۸۳، المغنی ۲/۲۱۱، والممتع۴/۳۷۶. و علاوه بر حدیث علی بن شیبان به حدیث وابصه بن معبد استناد می‌کنند که مردی در پشت صف به تنهایی نماز خواند، پس رسول اللهج وی را امر کردند تا نمازش را اعاده کند. به روایت ترمذی (۲۳۰) (۲۳۱) و أبوداود (۶۸۲) و ابن ماجه (۱۰۰۴) و احمد ۴/۲۲۸ و بنگر الإرواء (۵۴۱). و گفتند: اگر نمازش بدین طریق فاسد نمی‌بود، رسول اللهج وی را امر به اعاده‌ی نماز نمی‌کردند، چرا که اعاده در امری که انجام شده و به پایان رسیده است، الزام و تکلیف می‌باشد و اگر فاسد نمی‌بود، مکلف به اعاده نمی‌شد.(مترجم) [۳۰۴] اين قول كه چنين نمازي بدون عذر صحيح است، مذهب ابوحنيفه و اصحابش و مالك و اوزاعي و شافعي مي‌باشد. رجوع شود به البدائع۱/۲۱۸ و مغني المحتاج۱/۲۴۷ و جواهر الاكليل۱/۸۰ و الاوسط۴/۱۸۳. [۳۰۵] از انسس روايت است كه من و يتيمي پشت سر رسول اللهج نماز خوانديم درحالي كه مادرم ام سليم پشت سر ما بود. (به روایت بخاري (۷۲۷) و مسلم (۶۵۸)) و از انسس روايت است كه رسول اللهج بر ايشان امامت داده درحالي كه زني همراه آن‌ها بود. انس مي‌گويد: رسول اللهج وي را سمت راست خود قرار داده و آن زن پشت سر ما همراه ما نماز مي‌خواند. (اخرجه مسلم (۶۶۰۹ و ابن أبي شيبة ۲/۸۸). شيخ الاسلام ابن تيميه مي‌گويد: علما بر صحت وقوف زني كه به تنهايي در صف قرار مي‌گيرد، درحالي كه زن ديگري همراه وي در جماعت نباشد، اتفاق دارند، همانطور كه در مورد آن حديث وارد شده است. مجموع الفتاوي۲۳/۳۹۵. و در جايي ديگر مي‌گويد: هرگاه زني، زن ديگري را نيافت كه همراه وي در صف بايستد، به اتفاق ائمه در پشت صف مردان به تنهايي مي‌ايستد. مجموع الفتاوي۲۳/۴۰۷. نكته: اگر زن ديگري غير از وي باشد، واجب است كه هر دو باهم صف تشكيل دهند وگرنه حكم همان مردي را دارند كه در پشت صفوف به تنهايي نماز مي‌گزارد. [۳۰۶] النسائي في المواقيت (۵۱۳). [۳۰۷] البخاري في الأذان (۷۸۳). [۳۰۸] البخاري في الأذان (۶۹۹) ومسلم في صلاة المسافرين (۷۶۳). [۳۰۹] مسلم في الزهد والرقائق من حديث طويل (۳۰۱۰). [۳۱۰] مقصود آن است که در صفوف جماعت همراه دیگر نمازگزاران نایستد و خود به تنهایی در پشت صفوف به امام اقتدا کند و درواقع صفی یک نفره تشکیل دهد. (مترجم)

رکوع کردن قبل از داخل شدن در صف:

اما قصۀ ابوبكره، در آن وارد نشده كه وي قبل از داخل شدن در صف از ركوع بلند شده است و فقط زماني مي‌توان بدان تمسك جست كه ثابت شود وي قبل از داخل شدن در صف سرش را از ركوع بلند كرده است، درحالي كه راهي به سوي اثبات آن نيست.

و در مورد كسي كه در بيرون از صف ركوع كرده و بعد از اينكه امام از ركوع برخاسته، در حالت ركوع حركت كرده و به صف مي‌پيوندد، در اينكه آيا اين ركعت را دريافته يا نه، روايت‌ها از امام احمد مختلف مي‌باشد و از ايشان سه روايت در اين زمينه وارد شده است:

روايت اول: مطلقا اين عملش صحيح بوده و ركعت را دريافته است. و دليل اين روايت آن است كه رسول اللهج ابوبكره را به اعادۀ نماز امر نكردند. و از وي جزئيات عملش را نخواستند كه آيا صف را قبل از اينكه ايشان سر را از ركوع برداشتند، دريافته يا نه؟ و اگر اين دو حالت (ادراك صف بعد از بلند شدن امام از ركوع و ادراك صف قبل از بلند شدن امام از ركوع) تفاوت می داشت، رسول اللهج از وي تفصيل و جزئيات عملش را مي‌پرسيدند. سعيد بن منصور در سنن خود از زيد بن ثابتس روايت مي‌كند كه وي قبل از اينكه در صف داخل شود ركوع مي‌كرد و سپس در حالت ركوع با اطمينان و آرامش حركت مي‌كرد تا به صف بپيوندد، چه در حالت ركوعِ امام به صف مي‌پيوست و يا اينكه بعد از بلند شدن امام از ركوع بدان ملحق شود([۳۱۱] ).

روايت دوم: اين عمل صحيح نبوده و آن ركعت را درك نكرده است كه در روايت ابراهيم بن حارث و محمد بن حكم بدان تصريح كرده است. و بين چنين حالتي و كسي كه ركوع را در صف درك كرده، تفاوت قائل شده است. چرا كه وي در صف آنچه را كه به وسيلۀ آن ركعت درك مي‌شود (ركوع)، درك نكرده است. بنابراين وي شبيه كسي است كه سجده‌ای را در نماز ترك كرده است. و نزد اكثر اصحاب امام احمد اين روايت صحيح‌تر مي‌باشد.

روايت سوم: اگر عالم به نهي باشد، نمازش صحيح نيست وگرنه به دليل قصۀ ابوبكره و نهي رسول اللهج كه فرمودند: «لاتعد»«اين كار را بار ديگر نكن.» صحيح مي‌باشد. درحالي كه نهي مقتضي فساد مي‌باشد، ليكن نهي در حق جاهل بدان، ترك مي‌شود. چرا كه رسول اللهج ابوبكره را به اعادۀ نمازش امر نكردند و اين حال ابوبكره بود.

اما قصۀ ابن عباس و جابر م كه رسول اللهج آن‌ها را به دوباره خواندن نماز امر نكردند، درحالي كه هريك به تنهايي تكبير تحريمه را گفتند:

در اين احاديث نيامده كه آندو با تكبير گفتن وارد نماز شدند، بلكه فقط در آن آمده است كه در سمت چپ رسول اللهج ايستادند كه در همان لحظه ايستادن، رسول اللهج هريك از آن‌ها را به سمت راست خود آوردند. و بر فرض كه هر دوی آن‌ها با تكبير گفتن خارج از صف وارد نماز شده باشد، تكبيرش صحيح مي‌باشد و آنچه در بطلان نماز معتبر است فقط به تنهايي ركوع كردن مي‌باشد وگرنه اگر كسي قبل از ركوع به وي ملحق شده و همراه وي صف تشكيل داده و در كنار وي بايستد، درحالي كه وي به تنهايي در پشت صفوف تكبير گفته، نمازش صحيح مي‌باشد. و اگر براي نماز، تكبير تحريمه گفتنِ مامومين باهم، را معتبر بدانيم، تكبير تحريمه هيچيك از مامومين منعقد نمي‌گردد مگر زماني كه تكبير هريك از آن‌ها با كسي كه در كنارش قرار دارد در ابتدا و انتهاي آن کاملا هماهنگ و يكسان بوده و برابر و مساوي با هم باشد، كه اين حالتي است كه حرج و سختي و مشقت آن بسيار بزرگ است. بر اين اساس است كه هيچكس، به هيچ عنوان، تكبير تحريمه مامومين باهم، را در صحت نماز معتبر ندانسته است. والله اعلم.

۱۰- ابوداود در سنن خود و امام احمد در مسندش([۳۱۲] ) از ابودرداءس روايت مي‌كنند كه رسول اللهج فرمودند: «مَا مِنْ ثَلَاثَةٍ فِي قَرْيَةٍ وَلَا بَدْوٍ لَا تُقَامُ فِيهِمُ الصَّلَاةُ إِلَّا قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ، فَعَلَيْكَ بِالْجَمَاعَةِ فَإِنَّمَا يَأْكُلُ الذِّئْبُ الْقَاصِيَةَ» «هيچ سه نفري نيستند که در روستا يا صحرا يا بيابان گردهم آيند و نماز را به جماعت بر پاي ندارند مگر اينکه شيطان بر آن‌ها چيره مي‌شود، پس بر شما باد که نماز جماعت بخوانيد و بر اداي نماز جماعت مواظبت کنيد و به جماعت بپيونديد و تک روي نکنيد، چه بي‌گمان گرگ آن گوسفندي را مي‌خورد که از گله جدا شده و دور مانده باشد.»

وجه استدلال به حديث: رسول اللهج از چيره شدن شيطان بر آن‌ها در اثر ترك جماعت، كه نشانۀ آن اذان و اقامه نماز مي‌باشد، خبر دادند؛ اگر نماز جماعت مستحب بود چنان كه شخص در ترك و انجام آن مخير مي‌بود، شيطان بر تارك آن و نشانه هايش چيره نمي‌شد.

۱۱- مسلم در صحيحش([۳۱۳] ) از ابي شعثاء محاربي روايت كرده كه گفت: همراه ابوهريرهس در مسجد نشسته بوديم كه موذن اذان گفت. پس از آن مردي از حاضران در مسجد برخاسته و راه خروج از مسجد را در پيش گرفت كه در اين هنگام ابوهريرهس وي را با چشمانش دنبال مي‌كرد تا اينكه از مسجد خارج شد؛ ابوهريرهس گفت: اما اين شخص ابوالقاسمج را نافرماني نمود. و در روايتي آمده است كه مي‌گويد: از ابوهريرهس شنیدم كه چون مردي را ديد كه پس از اذان از مسجد خارج مي‌شود، گفت: اما اين شخص ابوالقاسمج را نافرماني نمود.

وجه استدلال به حديث: ابوهريرهس آن شخص را به سبب خروج از مسجد پس از اذان، به دليل ترك نماز جماعت، نافرمان و سركش و عاصي از فرمان رسول اللهج خواند. و كسي كه مي‌گويد: جماعت مستحب است در حقيقت مي‌گويد: كسي كه پس از اذان از مسجد خارج شود و نماز را به تنهايي بخواند از فرمان الله و رسولشج نافرماني و سرپيچي نكرده است. و ابن منذر در كتابش بر وجوب نماز جماعت به اين حديث استناد كرده و مي‌گويد: اگر فرد مسلمان در ترك جماعت و انجام آن مخير مي‌بود، جايز نبود كه فرد با تخلف از آنچه حضورش در آن بر وي واجب نبوده، عاصي و گنه كار شود. و كسي كه مي‌گويد: نماز جماعت مستحب است، چنان كه هر كه بخواهد انجام مي‌دهد و هركس خواست مي‌تواند آن را ترك كند، در حقيقت براي شخصي كه از مسجد خارج مي‌شود درحالي كه موذن اقامۀ نماز را مي‌گويد، جواز صادر كرده است. بلكه براي وي جايز مي‌داند كه در مسجد بنشيند و همراه امام و جماعت نماز نخوانده و پس از نماز آن‌ها برخاسته و نماز را به تنهايي بخواند. درحالي كه اگر رسول اللهج و اصحاب بزرگوار ايشان كسي را می دیدند كه چنين عمل می كند، به شدت اين عملش را بر وي انكار مي‌كردند.

بلكه بر عملي غير از اين عمل انكار كردند و آن اينكه بر شخصي كه همراه جماعت نماز نخوانده بود و به نماز خواندن در كنار باروبنه و اثاثيه‌اش اكتفا كرده بود، انكار كرده و رسول اللهج به وي فرمودند([۳۱۴] ): «مَا مَنَعَكَ أَنْ تُصَلِّيَ مَعَ النَّاسِ، أَلَسْتَ بِرَجُلٍ مُسْلِمٍ؟» «چه چيزي تو را از نماز خواندن همراه مردم بازداشت، آيا مردي مسلمان نيستي؟»

و رسول اللهج به دو نفري كه نماز خوانده و به مسجد آمده بودند امر كردند تا نماز را به جماعت بخوانند و فرمودند([۳۱۵] ): «فلا تَفْعَلا، إِذَا صَلَّيْتُمَا فِي رِحَالِكُمَا ثُمَّ أَتَيْتُمَا مَسْجِدَ جَمَاعَةٍ فَصَلِّيَا مَعَهُمْ، فَإِنَّهَا لَكُمَا نَافِلَةٌ» «اين كار را نكنيد، هرگاه در خانه هاي تان نماز خوانديد و سپس به مسجد آمديد درحالي كه جماعت بر پا بود، همراه جماعت نماز بخوانيد، اين نماز براي شما نافله محسوب مي‌شود.»

[۳۱۱] مالك في الموطأ۱/۱۶۵، والطحاوي في شرح معاني الآثار۱/۳۹۸ والبيهقي في السنن الكبرى ۲/۹۰. [۳۱۲] أبوداود في الصلاة (۵۴۷) وأحمد (۲۱۷۱۰) والنسائي في الإمامة (۸۴۷). [۳۱۳] مسلم (۶۵۵). [۳۱۴] مسند أحمد (۱۶۳۹۵) والدارقطني (۱۵۴۱) والنسائي (۸۵۷). [۳۱۵] الترمذي في الصلاة (۲۱۹) وقال حسن صحيح والنسائي (۸۵۸) وأبوداود (۵۷۵) وأحمد (۱۷۴۷۴).

اجماع صحابه بر وجوب نماز جماعت:

۱۲- صحابه رضوان الله تعالي عليهم اجمعين بر وجوب نماز جماعت نيز اجماع دارند. و ما نصوص آن‌ها را ذكر مي‌كنيم:

همانطور که گذشت، ابن مسعودس می‌فرماید([۳۱۶] ): «من خودمان (صحابه) را ديدم كه در آن زمان كسي از نماز جماعت تخلف نمي‌كرد، مگر منافقي كه نفاقش معلوم بود.»

امام احمد([۳۱۷] ) می‌گوید: «وکیع برای ما روایت کرده که سلیمان بن مغیره از ابوموسی هلالی از ابن مسعودس روایت کرده که فرمود: برای کسی که صدای منادی و موذن را بشنود و بدون عذر آن را (با رفتن به مسجد و حضور در جماعت) اجابت نکند، نمازی نیست.»

همچنین امام احمد می‌گوید([۳۱۸] ): «وکیع بر ما روایت کرده که مسعر از ابی الحصین از ابی بردة از ابوموسی اشعری روایت کرده که فرمود: هرکس صدای منادی و موذن را بشنود و بدون عذر آن را اجابت نکند، برای وی نمازی نیست.»

و احمد می‌گوید([۳۱۹] ): «وکیع از سفیان از ابی حیان تیمی از پدرش از علیس روایت کرده که فرمود: بر همسایه مسجد، نمازی جز در مسجد نیست. گفته شد: همسایه مسجد کیست؟ فرمود: کسی که صدای منادی و موذن را بشنود.»

و سعید بن منصور می‌گوید: «هشیم روایت کرده که منصور ما را از حسن بن علیس خبر داده که فرمود: کسی که صدای اذان را بشنود و برای نماز جماعت به مسجد نرود، نمازش از سرش تجاوز نمی‌کند (و بالاتر نمی‌رود) مگر اینکه به سبب عذری باشد.»

و عبدالرزاق می‌گوید: «از انس از ابی اسحاق از حارث از علیس روایت است که فرمود: هریک از همسایگان مسجد که صدای اذان را بشنود و درحالی که سالم و تندرست است و عذری ندارد، (به مسجد نیامده و نماز را به تنهایی بخواند) برای وی نمازی نیست([۳۲۰] ).»

و وکیع می‌گوید: «از عبدالرحمن بن حصین از ابی نجیح ملکی از ابوهریرهس روایت است که فرمود: براستی اگر دو گوش فرزند آدم پر از سرب مذاب شود، برای وی بهتر است از اینکه صدای منادی و موذن را بشنود و آن را اجابت نکند([۳۲۱] )‌.»

در جایی دیگر وکیع می‌گوید: «شعبه از عدی بن ثابت از سعید بن جبیر از ابن عباسس روایت کرده که فرمود: هرکس صدای اذان را بشنود و پس از آن بدون عذر، اجابت نکند، نمازی برای وی نیست([۳۲۲] ).»

عبدالرزاق می‌گوید: «از لیث از مجاهد روایت است که فرمود: مردی از ابن عباسس در مورد شخصی که روز را روزه می‌گیرد و شب را در قیام به سر می برد ولی در جمعه و جماعت شرکت نمی‌کند، سوال پرسید؟ ابن عباسس گفت: این شخص در آتش است. فردای آن روز همان شخص به نزد ابن عباسس آمد و همان سوال را پرسید که ابن عباسس به وی گفت: وی در آتش است. مجاهد می‌گوید: آن شخص حدود یک ماه، پیوسته نزد ابن عباسس رفت و آمد می‌کرد و از او این سوال را می‌پرسید و هر بار ابن عباسس می‌گفت: وی در آتش است([۳۲۳] ).»

همانطور که مشاهده کردید، این نصوص صحیح و واضح و آشکار صحابه بود. و حتی از یک صحابه هم خلاف این روایت نشده است و هریک از این آثار خود به تنهایی دلیل مستقلی در مساله می‌باشد، حال اگر همه‌ی این‌ها در کنار هم قرار گرفته و دست به دست هم داده و همدیگر را یاری کنند، چگونه خواهد بود؟ وبالله التوفیق.

[۳۱۶] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۵۴). [۳۱۷] ذكره ابن حزم في المحلى۴/۱۹۵. [۳۱۸] أخرجه الحاكم۱/۲۴۶ وصححه ووافقه الذهبي والبيهقي مرفوعا وموقوفا۳/۱۷۴وانظر مجمع الزوائد۲/۴۲. [۳۱۹] أخرجه عبدالرزاق۱۱/۴۹۷ والبيهقي۳/۵۷ و۱۷۴ وضعفه الحافظ في تلخيص الحبير ۲/۳۲. [۳۲۰] عبدالرزاق۱/۴۹۸ والدارقطني۱/۴۲۰ والبيهقي۳/۵۷. [۳۲۱] المحلى۴/۱۹۵. [۳۲۲] ابن ماجه (۷۹۳) وابن حبان (۲۰۶۴) والدارقطني۱/۴۲۰ والبيهقي ۳/۵۷. [۳۲۳] الترمذي في الصلاة (۲۱۸).

حکم نماز جماعت برای زنان([۳۲۴] ):

به اجماع علما نماز جماعت بر زنان واجب نمی‌باشد، لیکن نزد جمهور علما به طور کلی نماز جماعت در حق آن‌ها مشروع می‌باشد. نماز زنان در جماعت بر دو نوع است:

الف) یک زن با امامت زن دیگری نماز بخواند که این امر به سه دلیل مشروع می‌باشد:

۱- عموم احادیثی که در فضل نماز جماعت وارد شده است و اصل آن است که زنان با مردان یکسان اند. رسول اللهج فرمودند([۳۲۵] ): «النِّسَاءُ شَقَائِقُ الرِّجَالِ» «زنان با مردان همسانند.»

۲- عدم ورود نهی از امامت زنی بر زنان.

۳- عمل بعضی از زنان صحابه همچون ام سلمه و عایشه رضی الله عنهما.

از ریطة الحنفی روایت است([۳۲۶] ) که عایشه ل بر زنان امامت داده درحالی که در نماز فرض در بین صفوف زنان ایستاده بود.

و از عمار الدهنی از زنی از قومش که به وی حجیره گفته می‌شد از ام سلمهل روایت شده که([۳۲۷] ): ایشان بر زنان امامت داده و در وسط صفوف زنان قرار می‌گرفت.

بنابراین عمل این زنان صحابه و عدم وجود مخالف، بر مشروعیت امامت زنان بر یکدیگر دلالت دارد. و از رسول اللهج روایت شده که موذنی را برای ام ورقه تعیین نمود تا برای وی اذان دهد و او را امر کرد تا اهل خانه‌اش (از زنان را) امامت دهد([۳۲۸] ). لیکن این حدیث ضعیف می‌باشد؛ و شافعیه و حنابله به امامت زنان بر یکدیگر قائلند و به این حدیث استناد می‌کنند.

ب) زن با امامت مردی نماز بخواند و یکسان است که آن زن به تنهایی و یا اینکه با عده‌ای از زنان، پشت صفوف مردان به امام اقتدا کنند. این مساله به دلیل احادیث زیادی مشروع می‌باشد. از جمله: حدیث انسس([۳۲۹] ) که می‌گوید: من و یتیمی پشت سر رسول اللهج نماز گزاردیم درحالی که مادرم ام سلیم پشت سر ما ایستاده بود.

دلیل دیگر حدیث ام سلیم([۳۳۰] ) است که می‌گوید: پس از اينكه رسول اللهج سلام مي‌داد و نماز به پايان مي‌رسيد، زن‌ها بلند مي‌شدند و مي رفتند. آنحضرتج اندكي توقف مي‌كرد و آنگاه برمي-خاست.

تبصره‌ها:

۱- برای مردی که با همسر یا یکی از محارمش تنها مانده، جایز است همراه وی نماز را با جماعت بخواند، چراکه خلوت وی با آن زن در غیر نماز جایز است.

۲- جایز نیست که مردی، تنها یک زن بیگانه را امامت دهد به دلیل عام بودن این رهنمود نبوی که فرمودند([۳۳۱] ): «لَا يَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ إِلَّا كَانَ ثَالِثَهُمَا الشَّيْطَانُ» «هيچ مردي با زني تنها نمي‌شود مگر اينكه سومين آن‌ها شيطان است.»

۳- جایز است که مردی برای گروهی از زنان امامت دهد زیرا اجتماع زنان خلوت را نفی می‌کند و از این عمل نهی نشده است. و از برخی از سلف صالح وارد شده که فرمودند: لیکن این عمل زمانی است که از فتنه در امان باشد، اما اگر با این عمل خوف فتنه می‌باشد، جایز نیست. براستی که الله متعال فساد را دوست ندارد.

[۳۲۴] به نقل از صحیح فقه السنة ج۱/۵۰۸-۵۱۰. (مترجم) [۳۲۵] حسن بطرقه، أخرجه أبوداود (۲۳۶) والترمذي (۱۱۳) وأحمد (۲۶۱۹۵) والسنن الكبرى للبيهقي (۷۹۶). [۳۲۶] صحيح لشواهده: أخرجه عبدالرزاق (۵۰۸۶) والدارقطني (۱۵۰۷) والبيهقي ۳/۱۳۱. [۳۲۷] صحيح لشواهده: أخرجه عبدالرزاق۳/۱۴۰ والدارقطني ۱/۴۰۵ والسنن الصغير للبيهقي (۵۵۵) ومعرفة السنن والآثار (۵۹۷۴). [۳۲۸] ضعيف: أخرجه أبوداود (۵۹۲) وابن خزيمة۳/۸۹ والبيهقي۳/۱۳۰. [۳۲۹] أخرجه البخاري (۷۲۷) ومسلم (۶۵۸). [۳۳۰] أخرجه البخاري (۸۷۰) وأبوداود (۱۰۴۰) والنسائي (۱۳۳۳) وابن ماجه (۹۳۲). [۳۳۱] أخرجه الترمذي (۱۱۷۱) وأحمد (۱۷۲).

عذرهایی که در تخلف از جماعت به آنها جواز داده شده([۳۳۲] ):

عذرهایی که تخلف از حضور در نماز جماعت در مسجد را مباح می‌کند، برخی عام و بعضی خاص می‌باشند:

[۳۳۲] به نقل از صحيح فقه السنة ج۱ص۵۱۱-۵۱۶.

عذرهای عام:

۱و۲- باران و گِل و لای، چنان که خروج وی به سوی مسجد را سخت و دشوار کند. از نافع روایت است([۳۳۳] ) که ابن عمرس در شبی سرد و طوفانی برای نماز اذان داد و گفت: در خانه‌ها نماز بگزارید. سپس گفت: همانا رسول اللهج در شبی که سرد و بارانی بود به موذن فرمود تا بگوید: در خانه‌ها نماز بگزارید.

و از جابرس روایت است([۳۳۴] ) که گفت: همراه رسول اللهج برای سفری خارج شدیم که باران شروع با باریدن کرد، پس رسول اللهج فرمودند: «لِيُصَلِّ مَنْ شَاءَ مِنْكُمْ فِي رَحْلِهِ» «هریک از شما که می‌خواهد در کنار باروبنه‌اش نماز بگزارد.»

لیکن با این همه اگر کسی برای نماز جماعت خارج شد، افضل می‌باشد، به دلیل حدیث ابوسعید خدریس که گفت([۳۳۵] ): «ابری پدید آمد و چنان باریدن گرفت که از سقف (مسجد نبوی) که از شاخه‌ی درخت خرما بود، آب سرازیر شد و من رسول اللهج را دیدم که در میان آب و گل سجده می‌کند تا آنکه اثر گل را بر پیشانی آنحضرتج مشاهده کردم.»

براستی رسول اللهج علی رغم اینکه باران و گل بود، در جماعت حضور یافتند، حتی که در آب و گل سجده کردند.

۳- سرمای شدید: سرمایی شدیدی که بیش از مقداری باشد که مردم بدان مانوس شده و عادت کرده‌اند، که حدیث ابن عمرس در این مورد گذشت. و از نعیم نحام روایت است([۳۳۶] ) که: در روزی بسیار سرد، اذان صبح داده شد، درحالی که وی موی سر همسرش را کوتاه می‌کرد، در این هنگام گفت: ای کاش موذن ندا می‌داد که هرکس (در خانه اش) بنشیند، (و در نماز جماعت در مسجد شرکت نکند) بر او حرجی نیست. که موذن رسول اللهج در آخر اذانش ندا داد که هرکس (در خانه) بنشیند و (در نماز جماعت مسجد شرکت نکند) بر او حرجی نیست. و این در حیات رسول اللهج و در آخر اذان موذن گفته شد.

اهل علم به این عذرها تاریکی شدیدی را که انسـان در آن مسیر خـود به سوی مسجد را نمی‌بیند، افزوده‌اند.

فایده: امام نووی می‌گوید([۳۳۷] ): «اصحاب ما می‌گویند: با عذرها[ی مشروع] جماعت ساقط می‌شود و در این حالت یکسان است که بگوییم: نماز جماعت سنت است یا فرض کفایه و یا فرض عین. زیرا اگر مثلا بگوییم نماز جماعت سنت موکده‌ای است که ترک آن مکروه است، اگر به سبب عذری نماز جماعت ترک شود، تنها کراهت از وی زایل می‌شود و بدین معنا نیست که اگر به دلیل عذری نماز جماعت را ترک کرد، فضیلت نماز جماعت را به دست می‌آورد، بلکه بدون شک فضیلت نماز جماعت برای وی حاصل نشده و فقط معنای آن سقوط گناه و کراهت از وی می‌باشد.

[۳۳۳] صحيح: أخرجه البخاري (۶۶۶) ومسلم (۶۹۷). [۳۳۴] صحيح: أخرجه مسلم (۶۹۸) وأبوداود (۱۰۶۵) والترمذي (۴۰۹). [۳۳۵] صحيح: أخرجه البخاري (۶۶۹) ومسلم (۱۱۶۷). [۳۳۶] صحيح: أخرجه أحمد (۱۷۹۳۴) والسنن الكبرى للبيهقي (۱۸۶۸) ومسند ابن أبي شيبة (۵۵۳) وعبدالرزاق (۱۹۲۷). [۳۳۷] المجموع للنووي.

عذرهای خاص:

۴- بیماری: بیماری که با وجود آن، آمدن به مسجد برای شرکت در جماعت سخت و دشوار باشد. ابن منذر می‌گوید: «در بین اهل علم خلافی مبنی بر اینکه برای مریض به سبب بیماری‌اش جایز است تا نماز جماعت را ترک کند، نمی‌دانم. و رسول اللهج زمانی که بیمار شدند، از رفتن به مسجد خودداری کرده و فرمودند([۳۳۸] ): «مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ» «ابوبکر را بگویید که بر مردم نماز بگزارد.»

اما اگر بیماری جزئی بوده و شدید نبود چنان که با وجود بیماری، آمدن به مسجد سخت و دشوار نبود - بیماری هایی همچون درد دندان یا درد سر جزئی و تب خفیف - چنین بیماری های جزئی عذر محسوب نمی‌شود و ضابطه تشخیص چنین بیماری هایی آن است که سختی و دشواری آن همچون دشواری و سختی آمدن به مسجد در باران باشد([۳۳۹] ).

اما اگر در صورت توانايي، عزيمت را اختيار كند و با وجود بيماري براي جماعت به مسجد بيايد، افضل و بهتر مي‌باشد. از ابن مسعودس روايت است كه گفت([۳۴۰] ): «من خودمان (صحابه) را ديدم كه در آن زمان كسي از نماز جماعت تخلف نمي‌كرد، مگر منافقي كه نفاقش معلوم بود؛ چنانكه حتي فرد (بيمار يا ناتوان) آورده و زير بازوي او گرفته مي‌شد تا در صف نماز جماعت بايستد (و او هم بتواند نماز را با جماعت ادا كند).»

۵- بيماري هميشگي همچون كوري و مانند آن؛ چون زمانی که عتبان بن مالك به رسول خدا گفت: يارسول الله، چشم من ضعيف گشته و من مردم خويش را امامت مي‌دهم و هرگاه باران مي‌آيد در وادي كه ميان من و ايشان است، سيلاب سرازير مي‌گردد و نمي‌توانم به مسجد بروم و براي شان نماز بگزارم. رسول خدا به وی اجازه دادند تا در خانه‌اش نماز بخواند([۳۴۱] ).

در اين حديث نابينايي و باران به همراه هم براي عتبان عذر مي‌باشد و در لفظ حديث انسس آمده است([۳۴۲] ): شخصي از انصار كه خيلي فربه و چاق بود، به آنحضرتج گفت: نمي‌توانم با شما در نماز جماعت شركت كنم. پس غذائي تدارك ديد و آنحضرتج را به منزلش دعوت نمود. حصيري پهن نمود و روي آن آب پاشيد که رسول الله روي آن دو ركعت نماز خواند.

برخي از علما تنومندي و چاقي فرد را از عذرهاي مباح‌كنندۀ ترك جماعت شمرده‌اند. اما گواه و شاهد بر ترك جماعت در حديث عتبان آن است كه اگر فرد نابينا، راهنمايي كه وي را به سوي مسجد هدايت كند، نيافت، در اينصورت چنین شرایطی ترك نماز جماعت را براي وي مباح مي‌كند. كه جمهور علما بر اين اعتقاد مي‌باشند بر خلاف حنفيه كه فرد نابينا را مطلقا معذور مي‌دانند، گرچه براي وي راهنمايي براي آوردن او به مسجد باشد([۳۴۳] ).

۶- ترس: همچون اينكه بر نفس خود به سبب وجود پادشاه، ظالم، دشمن، دزد و مانند اين‌ها هراسان و بيمناك باشد. يا اينكه بر مال و اهلش بيمناك بوده و لازم است كه كسي از آن‌ها حمايت كند. اين مساله نزد علما با وجود اختلافي كه در برخي از تفصيلات آن دارند([۳۴۴] )، عذری در ترك جماعت مي‌باشد. دليل عمده‌اي كه در اين مساله ذکر شده، روايتي است كه از ابن عباسس به طور مرفوع وارد شده است كه از رسول اللهج روايت مي‌كند كه فرمودند([۳۴۵] ): «مَنْ سَمِعَ الْمُنَادِيَ فَلَمْ يَمْنَعْهُ مِنَ اتِّبَاعِهِ، عُذْرٌ» «هركس كه صداي موذن را بشنود، چيزي جز عذر او را از تبعيت آن باز نمي‌دارد.» گفتند: عذر چيست؟ فرمودند: «خَوْفٌ أَوْ مَرَضٌ، لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ الصَّلَاةُ الَّتِي صَلَّى» «ترس يا بيماري، (و در غير اينصورت) نمازي را كه به تنهايي خوانده است از وي قبول نمي‌شود.»

۷- حاضر شدن غذا براي كسي كه بدان نياز دارد: از نافع از ابن عمرس از رسول اللهج روايت است كه فرمودند([۳۴۶] ): «إِذَا وُضِعَ عَشَاءُ أَحَدِكُمْ وَأُقِيمَتِ الصَّلاَةُ، فَابْدَءُوا بِالعَشَاءِ وَلاَ يَعْجَلْ حَتَّى يَفْرُغَ مِنْهُ» «هرگاه غذاي يكي از شما حاضر شد و در اين حال اقامۀ نماز هم گفته شد، پس شروع به خوردن غذا كند و عجله نكند تا اينكه از آن فارغ شود.» و وقتي براي ابن عمرس غذا آماده شد و در اين حال اقامه نماز هم گفته مي‌شد، درحالي كه قرائت امام را مي‌شنيد به نماز نمي‌آمد تا اينكه از خوردن غذا فارغ شود.

جمهور علما اين فرمودۀ رسول اللهج «فَابْدَءُوا بِالعَشَاءِ» را حمل بر استحباب كرده‌اند، سپس اختلاف كرده و عده‌ای آن را مقيد به كسي كرده‌اند كه نیاز به خوردن غذا دارد كه مشهور نزد شافعيه همين مي‌باشد. و عده‌ای آن را مقيد نمي‌دانند كه ثوري و احمد و اسحاق بدان قائلند و بر آن عمل ابن عمرس دلالت دارد. و ابن حزم افراط كرده و می گوید: اگر نماز را بر غذا مقدم دارد، نمازش باطل است. و عده‌ای مقدم داشتن نماز را براي كسي كه نفسش بر غذا متكي نباشد، اختيار كرده‌اند كه اين قول از مالك و اصحابش منقول مي‌باشد و گفتند: اگر خوردن را بر نمازش مقدم كند و شروع به خوردن غذا كند، بر وي مستحب است كه نمازش را اعاده كند([۳۴۷] ).

مي گويم: (ابومالك كمال بن سيد سالم) دليلي بر استحباب اعادۀ نماز نيست و امر وارد شده در حديث مبني بر مقدم داشتن غذا بر نماز، حمل بر استحباب و نه وجوب مي‌شود و دليل آن حديث عمرو بن اميه است كه مي‌گويد([۳۴۸] ): «رسول اللهج را ديدم كه گوشت شانۀ گوسفندي را با كارد بريده و آن را مي‌خوردند. چون به نماز فراخوانده شدند، برخاسته و كارد را رها كرده و نماز گزارده و وضو نكردند.»

۸- دفع بول و غائط: به دليل حديث ام المومنين عايشهل كه فرمود: از رسول اللهج شنيدم كه فرمودند([۳۴۹] ): «لَا صَلَاةَ بِحَضْرَةِ الطَّعَامِ، وَلَا هُوَ يُدَافِعُهُ الْأَخْبَثَانِ» «نماز به هنگام حاضر شدن غذا و همچنين وقتي که انسان تحت فشار بول و غائط قرار دارد، درست نيست.»

و از عبدالله بن ارقم روايت است كه: وي براي حج يا عمره همراه مردم خارج شد، درحالي كه وي آن‌ها را امامت مي‌داد، روزي پس از اينكه نماز اقامه شد - نماز صبح - گفت: يكي از شما براي امامت پيش رود. و خودش براي قضاي حاجت رفت و گفت: از رسول اللهج شنيدم كه فرمودند([۳۵۰] ): «إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ يَذْهَبَ الْخَلَاءَ وَقَامَتِ الصَّلَاةُ، فَلْيَبْدَأْ بِالْخَلَاءِ»«هرگاه يكي از شما قصد رفتن براي قضاي حاجت داشت و نماز اقامه شد، رفتن براي قضاي حاجت را بر نماز مقدم كرده و ابتدا براي قضاي حاجت برود.»

به اتفاق علما دفع بول و غائط دو عذر مي‌باشند كه هريك از آن‌ها موجب ساقط شدن نماز جماعت از صاحبش مي‌باشند. و ايستادن براي نماز با وجود نياز به دفع يكي از آن‌دو، سبب دوري نماز از خشوع و مشغول شدن به آن‌ها مي‌شود.

۹- خوردن سير و پياز و تره فرنگي (پيازچه) و مانند اين‌ها، اگر بوی آن باقی بماند:

باقی ماندن بوی آن‌ها عذری در عدم شرکت در جماعت می‌باشد تا اینکه مردم و ملائکه اذیت نشوند. از جابرس از رسول اللهج روایت است که فرمودند([۳۵۱] ): «مَنْ أَكَلَ مِنْ هَذِهِ الْبَقْلَةِ، الثُّومِ - وقَالَ مَرَّةً: مَنْ أَكَلَ الْبَصَلَ وَالثُّومَ وَالْكُرَّاثَ فَلَا يَقْرَبَنَّ مَسْجِدَنَا، فَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَتَأَذَّى مِمَّا يَتَأَذَّى مِنْهُ بَنُو آدَمَ» «هرکس از این سبزی - سیر- بخورد و باری دیگر فرمودند: هرکس که پیاز و سیر و تره فرنگی (پیازچه) بخورد، نباید به مسجد ما نزدیک شود چرا که فرشتگان از آنچه انسانها از آن ناراحت می‌شوند، ناراحت و اذیت می‌شوند.»

و این در حالتی است که این سبزیجات به صورت خام خورده شود اما چون به صورت پخته خورده شوند حرجی نیست، چرا که علت اذیت و آزار دیگران که بوی آن‌ها می‌باشد، با پخته شدن زایل می‌گردد. از عمر بن خطابس روایت است که در منبر فرمود([۳۵۲] ): «پس شما ای مردم، از دو درختی می‌خورید که آن‌ها را (از جهت بو) خبیث می‌دانم، آن دو پیاز و سیر می‌باشند. براستی رسول اللهج را دیدم که چون در مسجد بوی آن را از کسی احساس می‌کرد، دستور می‌داد تا وی را از مسجد به سوی بقیع خارج کنند، پس هرکس از شما آن را خورد، پخته شده‌ی آن را بخورد تا بویش از بین برود.»

اهل علم کسی را که شغلی دارد که در آن بوی اذیت کننده‌ای می‌باشد، همچون قصابی و سلاخی و فروشندۀ زیتون و مـانند این‌ها و همچنین کسی را که چنان بیماری دارد که بـه سبب آن موجب اذیت دیگران می‌شود همچون جذام و پیسی، به این عذر ملحق کرده‌اند([۳۵۳] ).

می گویم (ابومالک کمال بن سید سالم): سزاوارتر از این‌ها در الحاق به این عذر، معتادین به دخانیات می‌باشند. کسانی که در این زمان زیاد هستند؛ چرا که اذیت و آزار بوی سیگار و دخانیات بسیار بیشتر از اذیت بوی دهان کسی است که سیر و پیاز خورده است و این در حالی است که پیاز و سیر در اصل حلال می‌باشند بر خلاف استعمال دود. والله اعلم.

فایده: فقها نیافتن آنچه با آن عورت را بپوشاند، از عذرهای عدم شرکت در جماعت شمرده‌اند.

تنبیه: آیا ماندن در کنار عروس در شب زفاف، در عدم خروج برای نماز جماعت، عذر محسوب می‌شود؟

فقهای شافعی و حنبلی معتقدند([۳۵۴] ) که زفاف مرد با همسرش عذری است که برای وی ماندن در نزد زن و عدم خروج وی برای جماعت را هفت روز برای زن باکره و سه روز برای زنی که طلاق گرفته، مباح می‌کند؟! و شافعیه فقط آن را مقید به ترک جماعت در نمازهای شبانه کرده‌اند!!

می گویم (ابومالک): این اشتباه است. و آنچه امام شافعی رحمه الله بدان تصریح نموده، کراهت ترک جماعت به خاطر زفاف می‌باشد و منشا این اشتباه عدم فهم صحیح از حدیث انسس می‌باشد که می‌گوید([۳۵۵] ): سنت این است که هرگاه مردی با دوشیزه ای ازدواج کرد، هفت شب پیشش بماند و سپس اوقاتش را عادلانه بین همسرانش تقسیم کند و هرگاه با زن بیوه ای ازدواج کرد، سه شب نزدش بماند و سپس به طور عادلانه اوقاتش را بین همسرانش تقسیم کند.

این حدیث معنایش واضح می‌باشد و آن اینکه: هرگاه مردی با دوشیزه ای ازدواج کرد، بر اوست که هفت شب در کنار آن زن باشد، سپس اوقاتش را بین همسرانش عادلانه و مساوی تقسیم کند و در این حدیث دلیلی مبنی بر عدم خروج برای شرکت در نمازهای جماعت در مسجد، نیست. و همچنین اگر زن بیوه‌ای را ازدواج کرد، سه روز نزد وی می‌ماند. و از جمله‌ آنچه این مساله را واضح کرده و نشان می‌دهد که مراد از این ماندگاری اقامت نزد همسر می‌باشد، آن است که: رسول اللهج هنگامی که با ام سلمه ازدواج کردند، سه روز نزد ایشان اقامت کرده و فرمودند([۳۵۶] ): «إِنَّهُ لَيْسَ بِكِ عَلَى أَهْلِكِ هَوَانٌ، إِنْ شِئْتِ سَبَّعْتُ لَكِ، وَإِنْ سَبَّعْتُ لَكِ، سَبَّعْتُ لِنِسَائِي» «تو نزد خانواده‌ات کم ارزش نیستی، اگر می‌خواهی هفت روز پیش تو می‌مانم و اگر هفت روز پیشت باشم، نزد زنان دیگر هم هفت روز خواهم ماند.»

[۳۳۸] صحيح: أخرجه البخاري (۶۶۴) ومسلم (۴۱۸). [۳۳۹] المجموع للنووي۴/۲۰۵. [۳۴۰] صحيح: اخرچه مسلم (۶۵۴) وغيره. [۳۴۱] صحيح: أخرجه البخاري (۴۲۵) ومسلم (۳۳). [۳۴۲] صحيح: أخرجه البخاري (۶۷۰) وأبوداود (۶۵۷). [۳۴۳] ابن عابدين۱/۳۷۳، الدسوقي۱/۳۹۱، وكشف القناع۱/۴۹۷. [۳۴۴] ابن عابدين۱/۳۷۴، مغني المحتاج۱/۲۳۵، المغني۱/۶۳۱. [۳۴۵] ضعيف مرفوعا والصواب موقوفا. أعل بالوقف: أخرجه أبوداود (۵۵۱) وابن ماجه (۷۹۳) والحاكم ۱/۲۴۵، والبيهقي۳/۵۷،۱۷۴ ورجح وقفه وهوالصواب. والله أعلم. [۳۴۶] صحيح: أخرجه البخاري (۶۷۳) ومسلم (۵۵۹). [۳۴۷] فتح الباري بتصرف يسير۲/۱۸۸. [۳۴۸] صحيح: أخرجه البخاري (۶۷۵) ومسلم (۳۵۵). [۳۴۹] صحيح: أخرجه مسلم (۵۶۰) وأبوداود (۸۹) وأحمد (۲۴۲۷۰). [۳۵۰] صحيح بطرقه: أخرجه أبوداود (۸۸) والنسائي (۸۵۲) والترمذي (۱۴۲) وابن ماجه (۶۱۶) وغيرهم. [۳۵۱] صحيح: أخرجه البخاري (۸۵۴) ومسلم (۵۶۴) واللفظ له. [۳۵۲] صحيح: أخرجه مسلم (۵۶۷) والنسائي (۷۰۸) وابن ماجه (۳۳۶۳) ومسند أحمد (۸۹). [۳۵۳] الدسوقي۱/۳۸۹، مغني المحتاج۱/۲۳۶، كشاف القناع۱/۴۹۷. [۳۵۴] مغني المحتاج۱/۲۳۶، وكشاف القناع۱/۴۹۷. [۳۵۵] صحيح: أخرجه البخاري (۵۲۱۴) ومسلم (۱۴۶۱). [۳۵۶] صحيح: أخرجه مسلم (۱۴۶۰) وأبوداود (۲۱۲۲) وابن ماجه (۱۹۱۷) ومالك (۱۱۲۳).

آیا جماعت در صحت نماز شرط است یا نه؟

جواب مساله هفتم و آن اینکه: کسانی که به وجوب نماز جماعت معتقدند، در این مساله بر دو قول اختلاف کرده‌اند:

قول اول: جماعت فرض بوده و تارک آن گنه کار و با خواندن نماز به تنهایی بری الذمه می‌شود و این قول اکثر متاخرین از یاران امام احمد می‌باشد و احمد در روایت حنبل بدان تصریح کرده و گفته است: اجابت دعوت دهنده‌ی به سوی نماز (موذن) فرض می‌باشد و اگر فردی بگوید: نماز جماعت نزد من سنت است و نماز را همچون وتر و نمازهای دیگر در خانه ام می‌خوانم، برخلاف حدیث عمل کرده و نمازش جایز می‌باشد.

قول دوم: از امام احمد روایت دیگری می‌باشد که ابوالحسن زعفرانی در کتاب اقناع آن را ذکر می‌کند که: جماعت در صحت نماز شرط بوده و نماز کسی که به تنهایی (بدون عذر) نماز می‌خواند، صحیح نمی‌باشد. و قاضی آن را از برخی از اصحاب حکایت می‌کند و ابوالوفاء بن عقیل و ابوالحسن تمیمی این قول را اختیار کرده‌اند و این قول داود و اصحابش می‌باشد. ابن حزم می‌گوید: این قول همه‌ی اصحاب ما می‌باشد([۳۵۷] ).

اکنون دلایل طرفین را ذکر می‌کنیم:

کسانی که به شرط بودن جماعت در صحت نماز معتقدند، می‌گویند:

۱- هر دلیلی را که در بحث وجوب نماز جماعت ذکر کردیم، نیز بر اینکه جماعت در صحت نماز شرط است، دلالت می‌کند. و زمانیکه جماعت واجب است در واقع اگر مکلف آن را ترک کند، آنچه را که بدان امر شده انجام نداده است و تعهد و مسئولیت آنچه بدان امر شده بر عهده وی باقی می‌ماند.

۲- اگر نماز بدون جماعت صحیح می‌بود، اصحاب رسول اللهج نمی‌گفتند که در اینصورت نمازی بر وی نیست و رسول اللهج نمی‌فرمودند: «هرکس صدای منادی و موذن را بشنود و آن را اجابت نکند، نمازی را که (به تنهایی) خوانده است، از وی قبول نمی‌شود.» بنابراین زمانی که قبولیت نماز متوقف بر خواندن آن با جماعت باشد، این امر دلالت بر شرط بودن جماعت در صحت و قبولیت آن دارد همانطور که رسول اللهج قبولیت نماز را متوقف بر وضو از حدث اصغر (بی‌وضویی) قرار دادند، که این، دلیل بر شرط بودن وضو برای قبولیت نماز می‌باشد.

۳- نفی قبولیت نماز «لا صلاة» و «لم تقبل منه الصلاة التي صلی» یا به دلیل فوت رکن و یا به سبب فوت شرطی می‌باشد و این مساله با نفی قبولیت نمازِ برده فراری و کسی که شراب نوشیده و تا چهل روز نمازش قبول نمی‌شود، نقض نمی‌شود، زیرا در آنجا، عدم قبولی به سبب ارتکاب امری حرام بوده که مقارن با نماز می‌باشد که اجر نماز را باطل می‌کند.

۴- اگر نماز کسی که به تنهایی نماز می‌خواند صحیح بود، ابن عباسس نمی‌گفت که وی در آتش است.

۵- همچنین اگر نمازش صحیح بود، نماز جماعت واجب نمی‌بود و عبادت شخص نسبت به آنچه بدان امر شده و آن را ادا کرده، صحیح می‌بود؛ درحالی که ادله ای را که بر وجوب نماز جماعت دلالت می کرد و در این مساله کفایت می‌کند، ذکر کردیم.

کسانی که به صحت نماز شخصی که جماعت را بدون عذر ترک کرده، معتقدند، بر سه دسته تقسیم می‌شوند:

عده‌ای معتقد به سنت بودن جماعت می‌باشند چنان که هرگاه شخص بخواهد آن را انجام می‌دهد و هرگاه بخواهد آن را ترک می‌کند. و عده‌ای معتقدند که نماز جماعت فرض کفایه می‌باشد به گونه‌ای که هرگاه گروهی بدان عمل کند، فرض بودن آن از دیگران ساقط می‌شود و عده‌ای می‌گویند: جماعت فرض عین بوده و نماز بدون آن صحیح می‌باشد.

در صحیحین از ابن عمرس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۳۵۸] ): «صَلاَةُ الجَمَاعَةِ تَفْضُلُ صَلاَةَ الفَذِّ بِسَبْعٍ وَعِشْرِينَ دَرَجَةً»«نماز جماعت بر نمازي كه تنها خوانده شود، بيست و هفت درجه، برتري دارد.»

و در صحیحین از ابوهریرهس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۳۵۹] ): «صَلاَةُ الرَّجُلِ فِي الجَمَاعَةِ تُضَعَّفُ عَلَى صَلاَتِهِ فِي بَيْتِهِ، وَفِي سُوقِهِ، خَمْسًا وَعِشْرِينَ ضِعْفًا، وَذَلِكَ أَنَّهُ: إِذَا تَوَضَّأَ، فَأَحْسَنَ الوُضُوءَ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَى المَسْجِدِ، لاَ يُخْرِجُهُ إِلَّا الصَّلاَةُ، لَمْ يَخْطُ خَطْوَةً، إِلَّا رُفِعَتْ لَهُ بِهَا دَرَجَةٌ، وَحُطَّ عَنْهُ بِهَا خَطِيئَةٌ، فَإِذَا صَلَّى، لَمْ تَزَلِ المَلاَئِكَةُ تُصَلِّي عَلَيْهِ، مَا دَامَ فِي مُصَلَّاهُ: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ، اللَّهُمَّ ارْحَمْهُ، وَلاَ يَزَالُ أَحَدُكُمْ فِي صَلاَةٍ مَا انْتَظَرَ الصَّلاَةَ» «ثواب نماز جماعت بيست و پنج برابر نمازی است که در خانه يا در بازار به تنهایی خوانده شود. و این زمانی است که نماز گزار وضويی درست بگيرد سپس فقط براي نماز جماعت به مسجد برود، به ازاي هر گامي که بر مي‌دارد منزلتش يک درجه بالاتر مي‌رود و يک گناه از او کم مي‌شود و وقتي که نماز خواند تا زماني که در مسجد بماند ملائکه براي او دعا مي‌کنند و مي‌گويند: خدايا بر او درود بفرست و او را مورد مغفرت و رحمت خود قرار ده و تا زماني که منتظر اقامۀ نماز جماعت است گويي در نماز است.»

و گفتند: اگر نماز فردی که به تنهایی نماز می‌خواند باطل بود، تفاوتی بین آن و بین نماز جماعت در برتری و اختلاف درجه نمی‌بود، چرا که بین صحیح و باطل، تفاوت فضیلت و برتری وجود ندارد.

و گفتند: در صحیح مسلم از عثمان بن عفانس از رسول اللهج روایت است که فرمودند([۳۶۰] ): «مَنْ صَلَّى الْعِشَاءَ فِي جَمَاعَةٍ فَكَأَنَّمَا قَامَ نِصْفَ اللَّيْلِ، وَمَنْ صَلَّى الصُّبْحَ فِي جَمَاعَةٍ فَكَأَنَّمَا صَلَّى اللَّيْلَ كُلَّهُ» «کسی که نماز عشاء را با جماعت بخواند، مانند اين است که نیمي از شب را به عبادت پرداخته باشد و کسی که نماز صبح را با جماعت بخواند، مانند اين است که تمام شب را نماز گزارده است.»

گفتند: در این حدیث نماز جماعت به عملی که واجب نیست، (عبادت در شب) تشبیه شده است که حکم در مشبه (نماز با جماعت) یا همچون حکم در مشبه به (عبادت در شب که واجب نیست) می‌باشد و یا اینکه در تاکید کمتر از آن می‌باشد.

و گفتند: از یزید بن اسود روایت است که گفت([۳۶۱] ): در حجی که رسول الله انجام دادند، همراه آنحضرت بودم که نماز صبح را به همراه ایشان در مسجد خیف خواندم، چون نماز تمام شد، برگشته و به صورت مایل نشستند که در این هنگام دو مردی را دیدند که در انتهای مسجد در پشت صفوف جماعت نشسته و همراه جماعت نماز نخواندند. فرمودند: «عَلَيَّ بِهِمَا» «آندو را نزد من بیاورید.» که آندو را در حالتی که لرزه بر اندامشان افتاده بود، آوردند. رسول اللهج فرمودند: «مَا مَنَعَكُمَا أَنْ تُصَلِّيَا مَعَنَا؟»«چه چیزی شما را از نماز خواندن همراه ما بازداشت؟» گفتند: یارسول الله، ما در خانه های مان نماز خواندیم. رسول اللهج فرمودند: «فَلاَ تَفْعَلاَ، إِذَا صَلَّيْتُمَا فِي رِحَالِكُمَا ثُمَّ أَتَيْتُمَا مَسْجِدَ جَمَاعَةٍ فَصَلِّيَا مَعَهُمْ، فَإِنَّهَا لَكُمَا نَافِلَةٌ» «این کار را نکنید. هرگاه در خانه‌های تان نماز خواندید و پس از آن در حالی به مسجد آمدید که جماعت بر پا بود، همراه جماعت نماز بخوانید که آن برای شما نافله محسوب می‌شود.»

و ابوداود روایت نموده كه رسول اللهج فرمودند([۳۶۲] ): «إِذَا صَلَّى أَحَدُكُمْ فِي رَحْلِهِ ثُمَّ أَدْرَكَ الْإِمَامَ وَلَمْ يُصَلِّ، فَلْيُصَلِّ مَعَهُ فَإِنَّهَا لَهُ نَافِلَةٌ» «هرگاه يكي از شما در خانه نماز خواند، سپس امام را در حالي يافت كه نماز نخوانده بود، همراه او نماز بگزارد زیرا اين نماز براي وي نافله مي‌باشد.»

در مقام استدلال به اين حديث گفته‌اند: اگر نماز اولي صحيح نمي‌بود، نماز دوم نافله محسوب نمي‌شد.

واز محجن بن ادرع روايت است كه می گوید([۳۶۳] ): نزد رسول اللهج آمدم كه نماز بر پا شد، پس آنحضرتج نماز گزاردند - يعني من نماز نخواندم - پس از نماز به من فرمودند: «أَلَا صَلَّيْتَ؟» «نماز نخواندي؟» گفتم: يا رسول الله، در خانه نماز خواندم و پس از آن نزد شما آمدم. فرمودند: «فَإِذَا فَعَلْتَ، فَصَلِّ مَعَهُمْ، وَاجْعَلْهَا نَافِلَةً» «هرگاه اين عمل را انجام دادي، همراه نمازگزاران نماز بگزار و اين را نافله قرار بده.»

و در اين باب از ابوهريره و ابوذر و عباده و عبدالله بن عمرش روايت شده است كه لفظ حديث ابن عمرس بدين مضمون مي‌باشد: از سليمان، غلام ميمونه روايت است كه گفت: زمانی که ابن عمر در بلاط بود، نزد وی آمدم که مردم در مسجد نماز مي‌خواندند. پس گفتم: چه چيزي تو را از نماز خواندن همراه مردم، بازداشت: گفت: براستي از رسول اللهج شنيدم كه فرمودند([۳۶۴] ): «لَا تُصَلُّوا صَلَاةً فِي يَوْمٍ مَرَّتَيْنِ» «در يك روز، يك نماز را دوبار نخوانيد.»

قائلين به وجوب نماز جماعت در پاسخ گفتند:

تفضيل و برتري مستلزم بريء‌الذمه شدن از هر نظر نمي‌باشد و يكسان است كه مطلق باشد يا مقيد. زیرا تفضيل و برتري به سبب مغايرت و تفاوت فاحش مفضل نسبت به مفضل به از هر نظر مي‌باشد؛ همچون اينكه الله متعال در سوره فرقان آيه ۲۴ فرمودند: ﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ يَوۡمَئِذٍ خَيۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِيلٗا ٢٤ «بهشتيان در آن روز، جايگاه و استراحتگاهشان بهتر و نيكوتر است.» (كه قطعااين آيه بيانگر آن نيست كه دوزخيان وضع شان خوب است و بهشتيان وضع شان از آنان بهتر مي‌باشد.) و يا اينكه الله متعال در سوره فرقان آيه ۱۵ فرمودند: ﴿قُلۡ أَذَٰلِكَ خَيۡرٌ أَمۡ جَنَّةُ ٱلۡخُلۡدِ«(اي پيغمبر، بديشان) بگو: آيا اين (سرنوشت بدفرجام دوزخ نام) بهتر است، يا بهشت جاويدان.» و از اين قبيل آیات زياد است.

بنابراين نماز فردي كه به تنهايي نماز مي‌خواند، جزء واحدي از ۲۷جزء از نمازي است كه با جماعت مي‌خواند كه اين تفضيل به هيچ وجه مستلزم اسقاط فرض بودن نماز جماعت و مستحب بودن آن نيست. و نهايت آن اين است كه وجوب نماز با هر دوي آن‌ها ادا مي‌شود و از نظر فضل بين آن‌ها آنچه كه تفاوت است، مي‌باشد. براستي دو نفري كه در يك صف قرار دارند، نمازشان از نظر فضل و برتري نسبت به هم، همچون فاصلۀ بين آسمانها و زمين است. در سنن از رسول اللهج روايت است كه فرمودند([۳۶۵] ): «إِنَّ الْعَبْدَ لَيُصَلِّي الصَّلَاةَ مَا يُكْتَبُ لَهُ مِنْهَا إِلَّا عُشْرُهَا، تُسْعُهَا، ثُمُنُهَا، سُبُعُهَا، سُدُسُهَا، خُمُسُهَا، رُبُعُهَا، ثُلُثُهَا نِصْفُهَا» «همانا بنده‌ای که نماز مي‌گزارد، برايش جز يک دهم يا يک نهم يا يک هشتم يا يک هفتم يا يک ششم و يا يک پنجم يا يک چهارم يا يک سوم و يا نصف اجر و پاداش آن نوشته نمي‌شود.»

حال كه دانسته شد در نمازي كه دو نفر در يك صف مي‌خوانند، نماز يكي نسبت به ديگري تا ده جزء برتري دارد درحالي كه نماز هر دوي آن‌ها فرض مي‌باشد، فهميده مي‌شود كه نمازي كه به تنهايي خوانده مي‌شود نسبت به نماز جماعت نيز اين گونه مي‌باشد.

و رساتر از اين آن است كه رسول اللهج فرمودند: «لَيْسَ لَكَ مِنْ صَلَاتِكَ إِلَّا مَا عقلت منها» «برايت جز آنچه از نمازت فهميدي، (اجر و پاداش) نيست.»

و شارع چنين نمازي را صحيح نامگذاري نكرده است، گرچه فقها در اصطلاح آن-را نماز و صلاة ناميده باشند. چرا كه صحيح مطلق چيزي است كه اثرش بر آن مترتب شده و مقصودش از آن حاصل شود. درحالي كه در اينجا بزرگترين اثر نماز (که با جماعت خواندن آن می‌باشد) فوت شده و با اداي آن مقصود نماز حاصل نشده است، بنابراين بسيار دور از صحت مي‌باشد. و نيكوترين و بهترين حالتي كه چنين نمازي دارد آن است كه: عقاب از انجام دهندۀ آن برداشته مي‌شود، گرچه مقداري از ثواب به وي رسيده است كه اين همان جزء است. و اين تنها قول كساني است كه جماعت را شرطي براي صحت نماز قرار نمي‌دهند. اما كساني كه جماعت را در صحت نماز شرط مي‌دانند، اين اعتراض را اينگونه پاسخ داده‌اند: تفضيل و برتري تنها در ميان دو نمازِ صحيح مي‌باشد، نماز كسي كه به تنهايي مي‌خواند، فقط در حالت عذر صحيح مي‌باشد، اما بدون عذر براي وي نمازي نيست، همانطور كه صحابه ش فرمودند([۳۶۶] ).

و آن‌ها اگر در راستای پاسخ منازعين خود اينگونه جواب دهند كه: اجر فرد معذور به طور كامل داده مي‌شود و از آن چيزي كم نمي‌شود. به آن‌ها اين گونه پاسخ داده شده: معذور از نظر فعل (كه به تنهايي نماز خوانده) تنها مستحق اجر يك جزء مي‌باشد، اما تكميل اجرش از جهت عمل وي نيست، بلكه از جهت نيت وي، آنهم زماني كه خواندن نماز با جماعت از عاداتش بوده، مي‌باشد مانند مريض و يا کسی که زنداني شده و يا اينكه سفر كرده و بدين سبب خواندن نماز جماعت براي وي سخت و دشوار شده است. و الله مي‌داند كه نيتش آن بوده كه اگر توان و قدرت شركت در جماعت را داشت، آن را ترك نمي‌كرد، بنابراين اجرش كامل مي‌شود با وجودي كه نماز جماعت نسبت به نماز وي به تنهايي از جهت عمل افضل مي‌باشد.

و گفتند: این واضح و آشكار است که نماز كسي كه آن را به سبب عذر، بدون جماعت مي‌خواند با كسي كه بدون عذر نماز را به تنهايي مي‌خواند، يكي نيست و نصوص بر اين مساله صراحت دارد كه برای كسي كه صداي اذان را بشنود و با اين حال به تنهايي نماز بگزارد، نمازي نيست، كه اين خود نشان دهندۀ آن است كه هركس كه يك جزء از ۲۷جزء براي وي باشد، همان معذوري است كه براي او نماز مي‌باشد.

در پاسخ گفته شده: الله متعال قادر و توانا را بر كسي كه عاجز و ناتوان است، برتري داده، گرچه ناتوان را مواخذه نمي‌كند، بنابراين اين فضل الله متعال است كه به هركس بخواهد، مي‌دهد.

در صحيح بخاري از عمران بن حصينس روايت است كه: از رسول اللهج در مورد نماز شخصي كه در حالت نشسته نماز مي‌خواند، سوال كردم، كه فرمودند([۳۶۷] ): «إِنْ صَلَّى قَائِمًا فَهُوَ أَفْضَلُ وَمَنْ صَلَّى قَاعِدًا، فَلَهُ نِصْفُ أَجْرِ القَائِمِ، وَمَنْ صَلَّى نَائِمًا، فَلَهُ نِصْفُ أَجْرِ القَاعِدِ» «اگر نماز را ايستاده بخواند، بهتر و افضل است و كسي كه نشسته نماز مي‌خواند براي وي نصف اجر كسي است كه ايستاده نماز مي‌گزارد و كسي كه دراز كشيده نماز مي‌خواند، براي وي نصف اجر و پاداش كسي است كه نشسته نماز مي‌خواند.»

این گونه نماز خواندن فقط در حق معذور می‌باشد وگرنه برای کسی که معذور نباشد، اگر نماز فرض باشد که هیچ اجری برای وی در حالتی که نماز را نشسته یا دراز کشیده بخواند، نیست و اگر نمازش نفل باشد، خواندن نماز نفل در حالت دراز کشیده بر وی جایز نمی‌باشد چرا که رسول اللهج این عمل را در هیچ روزی از روزها انجام ندادند و همچنین هیچیک از صحابه با وجود حریص بودن بر انجام انواع عبادات و هر خیری، چنین عمل نکردند. بنابراین جمهور امت این عمل را از کسی که معذور نیست، منع کرده‌اند و نماز خواندن در حالت دراز کشیده (خوابیده) جز برای کسانی که توانایی نشستن را ندارند، جایز نمی‌باشد. همانطور که رسول اللهج به عمران (که به بیماری بواسیر([۳۶۸] ) مبتلا بود) فرمودند([۳۶۹] ): «صَلِّ قَائِمًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَقَاعِدًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَعَلَى جَنْبٍ» «حتي الامكان، نماز را ايستاده بخوان. اگر نتوانستي، نشسته بخوان. و اگر اين هم برايت مقدور نبود، بر پهلو خوابيده، نماز بخوان.»

و عمران بن حصین راوی هر دو حدیث می‌باشد که هر دو سوال را از رسول اللهج پرسید.

اما استدلال تان به حدیث عثمان بن عفانس: که هرکس نماز عشاء را به جماعت بخواند، گویا که نصف شب را در عبادت بوده است.

این استدلال از فاسدترین استدلال‌ها می‌باشد و آشکارترین دلیل در رد آن بر شما این قول رسول اللهج می‌باشد که فرمودند([۳۷۰] ): «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ ثُمَّ أَتْبَعَهُ سِتًّا مِنْ شَوَّالٍ، فَكَأَنَّمَا صَامَ الدَّهْرَ» «کسي که رمضان را روزه گيرد، سپس در پي آن (بعد از عيد) شش روز از شوال، روزه بگيرد، گویا که تمام عمر را روزه گرفته است.»

درحالی که روزه همه عمر واجب نیست اما روزه‌ی رمضان که واجب است بدان تشبیه شده است. بلکه صحیح آن است که روزه‌ی همه‌ی عمر مکروه می‌باشد که روزه‌ی واجب بدان تشبیه شده است. بنابراین تشبیه واجب به مستحب به منظور افزایش اجر واجبی که مدت آن محدود است، ممتنع نمی‌باشد، تا اینکه ثواب آن واجب به ثواب مستحبی که مقدار و مدت آن وسیع است، برسد.

اما استدلال تان به حدیث یزید بن اسود و محجن بن ادرع و ابوذر و عباده:

در هیچیک از این احادیث نیامده که شخص با وجود توانایی شرکت در جماعت، نماز را به تنهایی خوانده است. و اگر رسول اللهج از این عمل اطلاع می یافتند، بدان اقرار نکرده و بلکه انکار می‌کردند. همچنین ابن عمرس نگفته که به تنهایی نماز خواندم درحالی که قادر به شرکت در جماعت بودم.

و ما می‌گوییم: هرکس نماز جماعت را درحالی که برای وی میسر و مقدور ‌باشد ترک کند و به تنهایی نماز بخواند، درحقیقت نماز نخوانده است. و همچون سخنی که اصحاب رسول اللهج فرمودند، می‌گوییم: که برای وی نمازی نیست.

و تنها در صورتی برای کسانی که قادر به شرکت در جماعت بوده‌اند و آن را ترک کرده‌اند، نماز ثابت می‌شود که یکی از این دو امر برای آن‌ها واقع شود: یا به همراه جماعتی غیر از این جماعت نماز خوانده باشد و یا اینکه در وقت نماز جماعت معذور بوده باشند. و کسی که به دلیل عذری نماز را به تنهایی خوانده است و پس از خواندن نماز، در همان وقت عذرش برطرف شده، بر او اعاده‌ی نماز واجب نمی‌باشد. همانطور که اگر شخصی با تیمم نماز بخواند و پس از آن در وقت همان نماز، آب بیابد یا اینکه به دلیل مرضی نشسته نماز بخواند و در همان وقت، پس از نماز مرضش برطرف گردد، یا اینکه به سبب نداشتن چیزی که با آن ستر عورت کند، عریان نماز بخواند و پس از نماز در همان وقت، چیزی برای پوشیدن عورتش بیابد، اعاده‌ی نماز در این حالات بر وی واجب نمی‌باشد.

و گفته‌اند: احکام شریعت بر فرض بودن نماز جماعت بر هر فرد دلالت می‌کند و این از چند وجه می‌باشد:

وجه اول: جمع بین دو نماز به سبب باران جایز بوده و جواز آن جز به دلیل محافظت بر جماعت نمی‌باشد، وگرنه برای هر فرد ممکن و مقدور بود تا به تنهایی در خانه‌اش نماز بخواند و اگر نماز جماعت مستحب می‌بود ترک واجب (خواندن هر نماز در وقت خودش) و مقدم داشتن نماز از وقتش به سبب مستحبی محض، جایز نبود.

وجه دوم: هرگاه مریض استطاعت قیام در نماز را نداشته باشد، درحالی که اگر نماز را به تنهایی بخواند، قادر به قیام می‌باشد، باید نماز را با جماعت بخواند و قیام را ترک کند، درحالی که محال است رکنی از ارکان نماز به سبب مستحبی محض (که نماز جماعت باشد) ترک شود.

وجه سوم: کسانی که در جماعت حضور دارند، در حالت خوف و ترس از امام جدا شده و در نماز عمل کثیر انجام می‌دهند و امام را در وسط نماز (برای جابجایی صفوف مجاهدین و نمازگزاران) تنها می‌گزارند، که همه‌ی این اعمال به خاطر حاصل شدن نماز جماعت می‌باشد. درحالی که برای هریک از افراد ممکن و مقدور است که به تنهایی و بدون این امور نماز بگزارد و از جمله‌ی محالات است که هریک از افراد به سبب امری مستحب که اگر بخواهد می‌تواند آن را ترک کند و چون بخواهد می‌تواند آن را انجام دهد، مرتکب این امور شود. وبالله التوفیق.

[۳۵۷] المحلى۴/۱۹۶. [۳۵۸] البخاري في الأذان (۶۴۵) ومسلم في المساجد (۶۵۰). [۳۵۹] البخاري في الأذان (۶۴۷) واللفظ له ومسلم في المساجد (۶۴۹). [۳۶۰] مسلم في المساجد مواضع الصلاة (۶۵۶). [۳۶۱] سنن الترمذي (۲۱۹) والدارقطني (۱۵۳۲) والنسائي (۸۵۸) وأحمد (۱۷۴۷۴) وابن خزيمة (۱۶۳۸). [۳۶۲] أبوداود في الصلاة (۵۷۹) والنسائي (۸۵۸) والترمذي في الصلاة (۲۱۹) وقال حسن صحيح. [۳۶۳] مسندأحمد (۱۸۹۷۸). [۳۶۴] أبوداود في الصلاة (۵۷۹) والنسائي (۸۶۰) وأحمد۲/۱۹ وصححه أحمدشاكر (۴۶۸۹) و مقصود از آن عدم اعادۀ يك نماز جماعت براي بار دوم مي‌باشد. [۳۶۵] مسندأحمد (۱۸۸۹۴) وأبوداود (۷۹۶) وشعب الإيمان (۲۸۵۲) وابن حبان (۱۸۸۹) والسنن الكبرى للبيهقي (۳۵۲۷) والسنن الكبرى للنسائي (۶۱۴) وتعظيم قدر الصلاة (۱۵۲) (۱۵۳) (۱۵۶). [۳۶۶] ابوالبركات ابن تيميه در المنتقي۱/۵۹۷ مي‌گويد: حمل كردن نص بر فردي كه به دليل عذر به تنهايي نماز مي‌خواند، صحيح نيست، چرا كه احاديث بر آن دلالت دارد كه اجر چنين شخصي نسبت به عملش در زمان نبودن عذر، كم نمي‌شود، سپس براي اين مساله دليل مي‌آورد. [۳۶۷] بخاري في الصلاة (۱۱۱۵). [۳۶۸] زخم و ورم رگ‌هاي مقعد كه حاد آن موجب خونريزي مي‌شود و با عمل جراحي معالجه مي‌شود. فرهنگ معین. [۳۶۹] البخاري في تقصير الصلاة (۱۱۱۷). [۳۷۰] مسلم (۱۱۶۴) والترمذي (۷۵۹) وابن ماجه (۱۷۱۶) وأبوداود (۲۴۳۳) كلهم في الصوم.

آیا نماز جماعت به طور معین و مشخص باید در مسجد باشد یا نه؟

جواب مساله هشتم و آن اینکه: در این مساله نزد علما دو قول می‌باشد و دو روایت از امام احمد نیز می‌باشد:

قول اول: حنفیه و مالکیه معتقدند بر وی جایز است که در خانه‌اش نماز را با جماعت بخواند و یکی از دو وجه در نزد شافعیه نیز همین قول می‌باشد.

قول دوم: بر وی برپا کردن جماعت در خانه‌اش جز به سبب عذری جایز نیست.

و در این مساله قول سومی می‌باشد و آن اینکه: برپا کردن جماعت در مسجد، فرض کفایه می‌باشد و این وجه دوم نزد اصحاب امام شافعی می‌باشد.

دلایل قول اول:

۱- حدیث دو مردی که در خانه های شان نماز خواندند و رسول اللهج آن‌ها را بر خواندن نماز با جماعت در مسجد تشویق نمودند و نماز خواندن در خانه های شان را انکار نکردند.

۲- و همچنین حدیث محجن بن ادرع و عبدالله بن عمرم که ذکر این احادیث گذشت.

۳- در صحیحین از انس بن مالکس روایت است که([۳۷۱] ): رسول اللهج بهترین مردم در اخلاق بودند. گاهی اوقات درحالی که رسول اللهج در خانه‌ی ما بود، نماز فرا می‌رسید، پس امر می‌نمود تا فرش زیر پای شان نظافت شود که جارو زده شده و نمدار می‌شد، سپس رسول اللهج امامت داده و ما پشت سر ایشان می‌ایستادیم که بر ما نماز می‌گزاردند. و فرش آن‌ها از چوب خرما بود.

۴- همچنین در صحیحین از انس بن مالکس روایت است که([۳۷۲] ): رسول اللهج از اسب افتادند که طرف راست بدن مبارک شان، خراشیده شد. پس برای عیادت بر ایشان وارد شدیم که نماز فرارسید، پس رسول اللهج نشسته نماز گزاردند.

۵- همچنین در صحیحین از ابوذرس روایت است که گفت([۳۷۳] ): از رسول اللهج پرسیدم که کدام مسجد برای بار اول در زمین ساخته شد؟ فرمودند: مسجد الحرام. گفتم: سپس کدام مسجد ساخته شد؟ فرمودند: مسجد الاقصی. گفتم: فاصله‌ی میان ساخته شدن این دو مسجد چقدر بود؟ فرمودند: «أَرْبَعُونَ سَنَةً، وَأَيْنَمَا أَدْرَكَتْكَ الصَّلَاةُ فَصَلِّ فَهُوَ مَسْجِدٌ» «چهل سال؛ و هرجا که تو را وقت نماز فرا رسد، نماز بگزار که آن مکان برای تو مسجد می‌باشد.»

۶- و به طور صحیح از رسول اللهج روایت شده که فرمودند([۳۷۴] ): «جُعِلَتْ لِي الأَرْضُ مَسْجِدًا وَطَهُورًا» «زمين براي من مسجد و پاك قرار داده شده است.»

[۳۷۱] البخاري في الصلاة (۳۸۰) ومسلم في المساجد (۶۵۹) واللفظ له. [۳۷۲] البخاري في الأذان (۶۸۹) ومسلم في الصلاة (۴۱۱). [۳۷۳] البخاري (۳۴۲۵) (۳۳۶۶) ومسلم (۵۲۰) وابن ماجه (۷۵۳) والنسائي (۶۹۰). [۳۷۴] البخاري في التيمم (۳۳۵) ومسلم في المساجد (۵۲۱).

دلایل قول دوم:

۱- احادیثی که گذشت و دلالت بر وجوب نماز جماعت داشت، در آمدن به مسجد صریح می‌باشد.

۲- در مسند امام احمد([۳۷۵] ) از ابن ام مکتوم روایت است که رسول اللهج به مسجد آمدند، در مردم لطافت و نرمی و دوستی را احساس کردند، پس فرمودند: «إِنِّي لَأَهُمُّ أَنْ أَجْعَلَ لِلنَّاسِ إِمَامًا، ثُمَّ أَخْرُجُ فَلَا أَقْدِرُ عَلَى إِنْسَانٍ، يَتَخَلَّفُ عَنِ الصَّلَاةِ فِي بَيْتِهِ إِلَّا أَحْرَقْتُهُ عَلَيْهِ» «براستی تصمیم گرفتم شخصی را برای امامت مردم قرار دهم، سپس خارج شده و به هیچ یک از کسانی که از نماز جماعت تخلف ورزیده و نماز را در خانه‌اش خوانده، برخورد نکنم، مگر اینکه خانه‌اش را بر وی بسوزانم.» و در لفظی که ابوداود روایت کرده، آمده است: «ثُمَّ آتِيَ قَوْمًا يُصَلُّونَ فِي بُيُوتِهِمْ لَيْسَتْ بِهِمْ عِلَّةٌ فَأُحَرِّقَهَا عَلَيْهِمْ» «سپس به سوی گروهی بروم که بدون هیچ بیماری و ضعف و ناخوشی در خانه های شان نماز می‌خوانند و خانه های شان را بر آن‌ها آتش بزنم.»

۳- و زمانی که ابن ام مکتومس - با اینکه فردی نابینا بود - به رسول اللهج گفت: آیا برای من رخصتی در ترک جماعت و اینکه در خانه ام نماز بخوانم، می‌یابید؟ فرمودند: «لا أجد لك رخصة» «برای تو جوازی در ترک جماعت نمی‌یابم.»

۴- و ابن مسعودس فرمود: «اگر همچون این متخلف از نماز جماعت که نماز را در خانه‌اش خوانده، نماز را در خانه‌های-تان بخوانید، قطعا سنت پیامبرتان را ترک کرده اید و اگر سنت پیامبرتان را ترک کنید، قطعا گمراه می‌شوید.»

۵- و از جابر بن عبداللهس روایت است:([۳۷۶] ) رسول اللهج گروهی از نمازگزاران را در نماز نیافتند، پس بدانها فرمودند: «مَا خَلَّفَكُمْ عَنِ الصَّلَاةِ؟» «چه چیزی موجب تخلف شما از جماعت شده است؟» گفتند: در بین ما و مسجد آب است. پس رسول اللهج فرمودند: «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي الْمَسْجِدِ» «برای همسایه مسجد نمازی جز در مسجد نیست.»

و روایاتی بدین معنا از علی بن ابی طالبس و دیگر صحابهش پیشتر گذشت. (به دلیل دوازدهم در حکم نماز جماعت رجوع شود).

اما اگر بدون عذر از جماعت در مسجد تخلف کرده و در خانه‌اش نماز را با جماعت بخواند، در صحت نمازش دو قول می‌باشد:

ابوالبرکات در شرحش بر این مساله می‌گوید: اگر از نماز جماعت تخلف کرده و بدون عذر در خانه‌اش نماز را با جماعت بخواند، نمازش صحیح نیست، بر مبنای آنچه ابن عقیل در ترک نماز جماعت آن را اختیار کرده است. زیرا مرتکب نهی شده و این قول رسول اللهج، قول ابن عقیل را تایید می‌کند که فرمودند: «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي الْمَسْجِدِ».

می گوید: و مذهب صحیح این است، به این دلیل که رسول اللهج فرمودند: «صَلاَةُ الرَّجُلِ فِي الجَمَاعَةِ تُضَعَّفُ عَلَى صَلاَتِهِ فِي بَيْتِهِ، وَفِي سُوقِهِ، خَمْسًا وَعِشْرِينَ ضِعْفًا» «نماز فرد با جماعت نسبت به نمازی که در خانه یا سر کار می‌خواند، ۲۵ درجه برتری دارد.» و این فرموده‌ی رسول اللهج: «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي الْمَسْجِدِ» بر نفی کمال نماز حمل می‌شود تا بین دو حدیث جمع شود.

می گوید: اصحاب ما روایت اول را اختیار کرده‌اند که حضور در مسجد برای شرکت در جماعت واجب نمی‌باشد. درحالی که به نظر من حمل آن بر ظاهرش بعید می‌باشد چرا که نماز در مسجد از بزرگترین شعائر دین و علامات آن می‌باشد و ترک کلی آن مفاسد زیادی را به تمام و کمال موجب می‌شود و آثار نماز را محو می‌کند، به گونه‌ای که منجر به سستی همت اکثر مردم در اصل نماز می‌گردد. بر این اساس بود که ابن مسعودس فرمود: «اگر در خانه‌های تان نماز بگزارید، همچون که این متخلف در خانه‌اش نماز می‌خواند، قطعا سنت پیامبرتان را ترک کرده اید و اگر سنت پیامبرتان را ترک کنید، قطعا گمراه می‌شوید.»

می گوید: معنای این روایت - والله اعلم – آن است که برپا کردن جماعت در خانه، وقتی که جماعت در مسجد بر پا شده، برای آحاد مردم جایز است. بنابراین برگزاری جماعت در مسجد بر اساس این تعبیر روایت (نفی کمال نماز)، فرض کفایه و بر اساس تعبیر دیگر از روایت (نفی اصل نماز)، فرض عین می‌باشد.

و بر وجوب نماز جماعت در مسجد، جواز جمع بین دو نماز هنگام بارندگی، دلالت دارد، چنان که اگر فقط برپا کردن جماعت واجب می‌بود، گرچه بیرون از مسجد باشد، جمع بین دو نماز به سبب بارندگی جایز نبود زیرا جماعت در بیرون از مسجد بر پا می‌شد و اکثر مردم قادر به برگزاری جماعت در خانه‌ها بودند و غالبا کمتر پیش می‌آید که نزد انسان، همسر یا فرزند یا غلام یا دوست و یا ... نباشد. بنابراین نماز جماعت برای وی ممکن بود.

پس ترک شرط - که همان وقت است - به خاطر سنتی جایز نمی‌باشد. و چون دانسته شد، جمع بین دو نماز در وقت بارندگی جایز می‌باشد، دانسته می‌شود که خواندن نماز با جماعت فرض می‌باشد، یا فرض عین و یا فرض کفایه. این کلام شیخ الاسلام بود.

هرکس با دقت در سنت نبوی تامل کند، بر وی آشکار می گردد برگزاری جماعت در مسجد فرض عین می‌باشد مگر به سبب عارضه ای که با آن ترک جمعه و جماعات جایز باشد، بنابراین ترک حضور و شرکت یافتن در مسجد بدون عذر، همچون ترک اصل جماعت بدون عذر می‌باشد. و این گونه همه‌ی احادیث و آثار متفق و هماهنگ می‌شود.

و چون رسول اللهج فوت شدند و این خبر به اهل مکه رسید، سهیل بن عمرو جریان رحلت رسول اللهج را برای مردم گوشزد کرد و عتاب بن اسید که نایب وی در مکه بود به دلیل ترس از اهل مکه پنهان شده بود که سهیل وی را نمایان کرد و اهل مکه بر اسلام ثابت شدند، پس از این عتاب آن‌ها را خطاب کرده و گفت: ای اهل مکه، به الله سوگند، خبر تخلف هیچیک از شما از نماز خواندن با جماعت در مسجد به من نمی‌رسد مگر اینکه گردنش را می‌زنم.

و اصحاب رسول اللهج به خاطر این لطف و احسان و عمل نیکش از وی سپاسگذاری کردند و این عمل وی موجب بالا رفتن مقامش نزد اصحاب رسول اللهج شد.

بنابراین آنچه ما آن را امر و فرمان خداوند می دانیم این است که: برای هیچ احدی جز به سبب عذری، تخلف از نماز جماعت در مسجد جایز نیست. والله اعلم بالصواب.

[۳۷۵] مسند أحمد (۱۵۴۹۱). [۳۷۶] سنن الدارقطني (۱۵۵۲) (۱۵۵۳) والسنن الكبرى للبيهقي (۴۹۴۵).

حکم کسی که نماز را با آشفتگی خوانده و رکوع و سجده‌ی آن را به طور کامل به جا نیاورده و گویا همچون کلاغ به زمین نوک می‌زند، چیست؟

جواب مساله نهم و آن اینکه: رسول اللهج و اصحاب گرامی ایشان در مورد آن به طور جامع و کامل، شافی و کافی، سخن گفته‌اند. پس هرکس که خیرخواه نفس خویش باشد، از آنچه در سنت نبوی در این مورد آمده، منحرف نمی‌شود و ما روش رسول اللهج و اصحابش را در این مورد بیان می‌کنیم:

از ابوهریرهس روایت است([۳۷۷] ) که رسول اللهج وارد مسجد شدند که مردی وارد شده و نماز خواند و پس از آن آمده و به رسول اللهج سلام کرد که رسول اللهج سلام وی را پاسخ داده و فرمودند: «ارْجِعْ فَصَلِّ فَإِنَّكَ لَمْ تُصَلِّ» «بازگرد و نماز بگزار، براستی که تو نماز نخواندی.» و سه بار این مساله تکرار شد. پس آن مرد گفت: سوگند به کسی که تو را به حق فرستاده من بهتر از این را نمی‌دانم، مرا تعلیم ده و بیاموز. رسول اللهج فرمودند: «إِذَا قُمْتَ إِلَى الصَّلاَةِ، فَكَبِّرْ،- وفي رواية: فَأَسْبِغِ الوُضُوءَ، ثُمَّ اسْتَقْبِلِ القِبْلَةَ فَكَبِّرْ- ثُمَّ اقْرَأْ مَا تَيَسَّرَ مَعَكَ مِنَ القُرْآنِ، ثُمَّ ارْكَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ رَاكِعًا، ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَعْتَدِلَ قَائِمًا، ثُمَّ اسْجُدْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ سَاجِدًا، ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ جَالِسًا، ثُمَّ اسْجُدْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ سَاجِدًا، ثُمَّ افْعَلْ ذَلِكَ فِي صَلاَتِكَ كُلِّهَا»«هرگاه خواستی نماز بخوانی، تکبیر بگو. و در روایتی آمده است که: به طور کامل وضو بگیر، سپس رو به قبله کن و تکبیر بگو، سپس آنچه از قرآن حفظ داری و برایت مقدور است، بخوان، سپس رکوع کن تا اینکه بدنت ساکن و بی‌حرکت گردیده و (در این حالت) آرام بگیر، سپس از رکوع بلند شو تا اینکه راست و بی‌حرکت بایستی، سپس سجده کن تا اینکه بدنت ساکن و بی‌حرکت گردیده و (در این حالت) آرام بگیر، سپس از حالت سجده بلند شو و با آرامش، ساکن و بی‌حرکت بنشین، سپس سجده کن تا اینکه بدنت ساکن و بی‌حرکت گردیده و (در این حالت) آرام بگیر؛ سپس در همه‌ی نمازت اینگونه عمل کن.»

این حدیث بر تخصیص تکبیر برای ورود به نماز و اینکه ذکر دیگری جای آن را نمی‌گیرد، دلالت می کند، همانطور که وضو و روی آوردن به قبله برای نماز اختصاص یافته است. و در حدیث دلیلی بر وجوب قرائت در نماز، مقید بدانچه میسر است، می‌باشد که این قید وجوب فاتحه در نماز را نفی نمی‌کند چرا که دلیل دیگری از حدیث بر آن دلالت دارد. و کسی که به چنین نماز خواندنی سخن گفته، همان کسی است که فرموده است([۳۷۸] ): «مَنْ صَلَّى صَلَاةً لَمْ يَقْرأْ فِيهَا بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ، فَهِيَ خِدَاجٌ» «کسي که نماز بگذارد و در آن فاتحه را نخواند، آن نماز ناقص است.» و همان کسی است که فرموده است([۳۷۹] ): «لاَ صَلاَةَ لِمَنْ لَمْ يَقْرَأْ بِفَاتِحَةِ الكِتَابِ» «برای کسی که سوره‌ی فاتحه را در نماز نخواند، نمازی نیست.»

و سنت‌های رسول اللهج، برخی به سبب برخی دیگر رها نمی‌گردد. و در حدیث دلیلی بر وجوب طمانینه و آرام گرفتن در انجام هر رکن می‌باشد و اینکه هرکس آن را ترک کند، آنچه را بدان امر شده انجام نداده و امری که از وی خواسته شده بر عهده‌ی وی باقی می‌ماند.

در امر رسول اللهج مبنی بر طمانینه در رکوع و اعتدال در بلند شدن از آن، تامل کن که چگونه در رکن بلند شدن از رکوع تنها طمانینه کافی نیست بلکه باید راست و بی‌حرکت مانده و اعتدال را رعایت کند.

می گوییم: بنابراین بین طمانینه و اعتدال جمع می‌شود، بر خلاف کسی که می‌گوید: هرگاه نمازگزار رکوع کرده و از همان حالت رکوع به سجده رود درحالی که سرش را از حالت رکوع برای ایستادن بلند نکرده، نمازش صحیح است.

پس برای مشروعیتِ نماز شخص، مجرد بلند شدن از رکوع اکتفا نمی‌کند، تا اینکه کاملا حالت بلند شدن از رکوع را انجام دهد چنان که پس از رکوع آرام و بی‌حرکت بایستد (معتدل). و این طمانینه و اعتدال وجوب تسبیح در رکوع و سجده و گفتن «سمع الله لمن حمده» و تحمید در حالت قیام «ربنا لك الحمد) را نفی نمی‌کند، چرا که دلایل دیگری از سنت بر آن‌ها اشاره دارد. و کسی که در مورد طمانینه و آرامش و اعتدال سخن گفته و بدان امر کرده است، همان کسی است که به تسبیح در رکوع امر کرده است، چنان که در زمان نازل شدن آیه‌ی ۹۶ سوره واقعه ﴿فَسَبِّحۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلۡعَظِيمِ ٩٦ فرمود([۳۸۰] ): «اجْعَلُوهَا فِي رُكُوعِكُمْ» آن را در رکوعتان قرار دهید. و به تحمید در حالت بلند شدن از رکوع امر کرده و فرمودند([۳۸۱] ): «إِذَا قَالَ الإِمَامُ: سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، فَقُولُوا: رَبَّنَا وَلَكَ الحَمْدُ» «هرگاه امام گفت: سمع الله لمن حمده، پس بگویید: ربنا و لک الحمد.»

بنابراین رسول اللهج ما را به رکوع و طمانینه در آن و به تسبیح و تحمید امر نمودند و در مورد بلند شدن از سجده فرمودند: «ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ جَالِسًا» «سپس از حالت سجده بلند شو و با آرامش بنشین.» و در لفظی دیگر آمده است که فرمودند: «حَتَّى تَعْتَدِلَ جَالِسًا» «تا اینکه راست و بی‌حرکت بنشینی.»

بنابراین به مجرد بلند شدن از رکوع یا سجده به مانند (خمیدگی) تیزی شمشیر، اکتفا نشده تا اینکه طمانینه و اعتدال حاصل شود. پس در حدیث به بلند شدن از رکوع و سجده و طمانینه و اعتدال در آن امر شده است.

و تمسک جستن به اینکه: «هر آنچه از اعمال نماز که در این حدیث نیامده، دلالت بر اسقاط وجوب از آن دارد» نزد هیچیک از ائمه ممکن نیست:

چرا که امام شافعی، خواندن فاتحه و تشهد آخر و درود بر رسول اللهج را در نماز واجب می‌داند درحالی که در این حدیث هیچ ذکری از آن‌ها نشده است.

و امام ابوحنیفه، نشستن به مقدار تشهد و خروج از نماز با عمل منافی آن را واجب می‌داند، درحالی که در این حدیث هیچ ذکری از آن‌ها نشده است.

و امام مالک، تشهد و سلام را واجب می‌داند، درحالی که این اعمال در این حدیث ذکر نشده‌اند.

و امام احمد، تسبیح در رکوع و سجده و تسمیع «گفتن سمع الله لمن حمده» و تحمید «ربنا لك الحمد» و ذکر «رب اغفر لي» در بین دو سجده را واجب می‌داند، درحالی که در این حدیث به آنها اشاره‌ای نشده است.

بنابراین برای احدی این امکان وجود ندارد که هر آنچه که در این حدیث ذکر نشده را ساقط کند.

اما اگر در مورد نمازی که آن فرد خوانده و رسول اللهج به وی تا سه بار فرمودند: نماز را دوباره بخوان، گفته شود: رسول اللهج دوبار بر نماز وی اقرار کردند، اگر نمازش باطل می‌بود، بر آن اقرار نمی‌کردند چرا که آنحضرتج بر باطل اقرار نمی‌کنند.

در پاسخ گفته شده: چگونه رسول اللهج بر نماز وی اقرار کردند درحالی که به وی فرمودند: «ارْجِعْ فَصَلِّ فَإِنَّكَ لَمْ تُصَلِّ» «بازگرد و نماز بگزار، براستی که تو نماز نخواندی.» رسول اللهج وی را به دوباره خواندن نماز امر کردند و اسم صلاة و نماز را که برای این عمل تشریع شده، از عمل وی نفی کردند؛ پس کدام انکار رساتر و بلیغ‌تر از این می‌باشد؟

و اگر گفته شود: رسول اللهج عمل وی را در هنگام نماز، بر وی انکار نکردند.

در پاسخ گفته شده: آری رسول اللهج با وی این گونه برخورد نکردند تا اینکه موجب بیزاری و دلسردی وی نگردد و آن گونه که شایسته است با اختیار و اعتماد به نفس به تعلیم روی آورد. همچون عدم انکار آنحضرتج بر کسی که در مسجد ادرار کرد، تا اینکه از آن عمل فارغ شد و سپس وی را تعلیم دادند و این از لطف و احسان و کمال روش تربیتی تعلیمی رسول الله صلوات الله و سلامه علیه بود.

اما اگر گفته شود: اگر نمازش باطل بود، چرا رسول اللهج در هنگام نمازش به وی نفرمودند که نمازت را قطع کن؟

در پاسخ گفته شده: رسول اللهج به کسی که در مسجد ادرار می‌کرد در حین ادرار کردنش نفرمودند که دست نگه دار و ادرارت را قطع کن، درحالی که تذکر دادن در این مورد سزاوارتر و شایسته‌تر است.

آری اگر رسول اللهج بر این نماز اقرار می‌کرد و به اعاده‌ی آن امر نکرده و اسم نماز شرعی را از آن نفی نمی‌کرد، در آن برای شما دلیلی بود تا بدان تمسک جویید.

اما اگر گفته شود: این سخن رسول اللهج «لم تصل» نماز نگزاردی؛ بدین معنا می‌باشد که نمازی کامل نخواندی.

در پاسخ گفته شده: محال است که نماز وی صحیح بوده و تنها به سبب ترک برخی از مستحباتش، رسول اللهج به وی فرموده باشند: «بازگرد و نمازبگزار، درحقیقت نماز نگزاردی.» و این مقوله در نهایت بطلان می‌باشد.

و از رفاعه بن رافع روایت است([۳۸۲] ): روزی همراه رسول اللهج درحالی که در مسجد نشسته بودیم، فردی که گویا بدوی بود، آمده و نماز را کوتاه و خفیف (در تعدیل ارکان) گزارد، سپس بازگشته به رسول اللهج سلام کرد. رسول اللهج فرمودند: «وَعَلَيْكَ، فَارْجِعْ فَصَلِّ فَإِنَّكَ لَمْ تُصَلِّ» «علیک السلام، بازگرد و نماز بگزار، براستی که تو نماز نگزاردی.» پس دو یا سه بار نماز خواند و هر بار نزد ایشان آمده و بر آنحضرتج سلام می‌کرد و در هر بار رسول اللهج می‌فرمودند: «وَعَلَيْكَ، فَارْجِعْ فَصَلِّ فَإِنَّكَ لَمْ تُصَلِّ». مردم ترسیدند و بر آن‌ها دشوار آمد و گمان کردند که هرکس نمازش را خفیف و کوتاه بخواند، درحقیقت نماز نخوانده است؛ آن مرد در بار آخر گفت: شیوه‌ی صحیح نماز را به من نشان بده و مرا تعلیم بده، زیرا من بشری هستم که گاهی بر صواب و گاهی بر خطا می‌باشم. پس رسول اللهج فرمودند: «أَجَلْ إِذَا قُمْتَ إِلَى الصَّلَاةِ فَتَوَضَّأْ كَمَا أَمَرَكَ اللَّهُ، ثُمَّ تَشَهَّدْ فَأَقِمْ أَيْضًا، فَإِنْ كَانَ مَعَكَ قُرْآنٌ فَاقْرَأْ، وَإِلَّا فَاحْمَدِ اللَّهَ وَكَبِّرْهُ وَهَلِّلْهُ، ثُمَّ ارْكَعْ فَاطْمَئِنَّ رَاكِعًا، ثُمَّ اعْتَدِلْ قَائِمًا، ثُمَّ اسْجُدْ فَاعْتَدِلْ سَاجِدًا، ثُمَّ اجْلِسْ فَاطْمَئِنَّ جَالِسًا، ثُمَّ قُمْ، فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ فَقَدْ تَمَّتْ صَلَاتُكَ، وَإِنْ انْتَقَصْتَ مِنْهُ شَيْئًا انْتَقَصْتَ مِنْ صَلَاتِكَ» «آری، هرگاه برای نماز برخاستی، همانطور که الله متعال تو را امر کرده، وضو بگیر، سپس شهادتین را بگو و بایست، سپس اگر قرآن حفظ داری، بخوان وگرنه الحمدلله و الله اکبر و لاإله إلاالله بگو. سپس رکوع کن و در رکوع آرام بگیر، سپس راست بایست، پس از آن سجده کن و اعتدال را در حالت سجده رعایت کن، سپس بنشین و در این حالت آرام بگیر، سپس برخیز؛ پس هرگاه این گونه عمل کردی، نمازت کامل و تمام می‌شود و اگر چیزی از آن‌ها را از نمازت کم کنی، از نمازت چیزی را کم کرده‌ای.»

رفاعه می‌گوید: این عمل که هرکس از این اعمال چیزی را بکاهد، در واقع از نمازش چیزی را کاسته است، برای مردم راحت‌تر و آسان‌تر از این بود که کسی که نمازش را کوتاه و خفیف بخواند، درحقیقت نماز نخوانده و همه‌ی نمازش ناقص و ناتمام است.

و در روایت ابوداود آمده است: «وتقرأ بما شئت من القرآن، ثم تقول: اَللهُ أَكْبَرُ» «و آنچه را که از قرآن می‌خواهی، بخوان، سپس الله اکبر بگو.» و در روایت دیگری آمده است: «فَإِنْ كَانَ مَعَكَ قُرْآنٌ فَاقْرَأْ بِهِ» «پس اگر قرآن از حفظ داشتی، آن را بخوان([۳۸۳] ).»

و در روایت احمد آمده است([۳۸۴] ): «إِذَا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ فَكَبِّرْ، ثُمَّ اقْرَأْ بِأُمِّ الْقُرْآنِ، ثُمَّ اقْرَأْ بِمَا شِئْتَ، فَإِذَا رَكَعْتَ، فَاجْعَلْ رَاحَتَيْكَ عَلَى رُكْبَتَيْكَ، وَامْدُدْ ظَهْرَكَ وَمَكِّنْ لِرُكُوعِكَ، فَإِذَا رَفَعْتَ رَأْسَكَ فَأَقِمْ صُلْبَكَ حَتَّى تَرْجِعَ الْعِظَامُ إِلَى مَفَاصِلِهَا، وَإِذَا سَجَدْتَ فَمَكِّنْ لِسُجُودِكَ، فَإِذَا رَفَعْتَ رَأْسَكَ، فَاجْلِسْ عَلَى فَخِذِكَ الْيُسْرَى، ثُمَّ «ص:۳۲۹» اصْنَعْ ذَلِكَ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ وَسَجْدَةٍ» «وقتی رو به قبله کردی، تکبیر بگو، سپس ام القرآن (سوره فاتحه) را بخوان و پس از آن هرچه از قرآن که می‌خواهی بخوان؛ وقتی که رکوع کردی، کف دستانت را بر زانوهایت قرار بده و پشت خود را پهن و دراز کن و رکوعت را مستحکم و استوار کن. وقتی که سرت را از رکوع بلند کردی کمرت را راست کن چنان که استخوانها به مفاصل خود بازگردند، پس هرگاه سجده کردی، سجده‌ات را محکم و استوار کن و هرگاه سرت را از سجده بلند کردی بر ران چپ خود بنشین و پس از این در هر رکوع و سجده این گونه عمل کن.»

و اگر این فرموده‌ی رسول اللهج در این حدیث «فَتَوَضَّأْ كَمَا أَمَرَكَ اللَّهُ» را بر رهنمود ایشان در صفا و مروه - «ابدؤوا بما بدأ الله به» «از آن چیزی آغاز کنید که الله متعال از آن شروع کرده است»- ضمیمه کنیم، وجوب وضو به ترتیبی که الله متعال آن را در قرآن (مائده ۶) ذکر کرده است، حاصل می‌شود.

و این فرموده‌ی رسول اللهج در حدیث: «اقْرَأْ بِأُمِّ الْقُرْآنِ، ثُمَّ اقْرَأْ بِمَا شِئْتَ» قیدی برای این سخن مطلق می‌باشد که فرمودند: «اقْرَأْ بِمَا تَيَسَّرَ مَعَكَ مِنَ القُرْآنِ». و در واقع معنای این فرموده‌ی رسول اللهج «وتقرا بما شئت من القرآن» و اینکه فرمودند: «فَإِنْ كَانَ مَعَكَ قُرْآنٌ فَاقْرَأْ، وَإِلَّا فَاحْمَدِ اللَّهَ وَكَبِّرْهُ وَهَلِّلْهُ» خواندن ام القرآن می‌باشد.

بنابراین الفاظ متفاوت احادیث یکدیگر را تبیین کرده و مقصود رسول اللهج را نیز روشن می‌کنند، از اینرو جایز نیست که لفظی گرفته شود و بقیه الفاظ ترک شوند.

و این فرموده‌ی رسول اللهج: «ثم تقول: اَللهُ أَكْبَرُ» دلیلی بر آن است که تنها این لفظ و نه غیر آن برای ورود به نماز اختصاص یافته است که در واقع همان تکبیر معهودی است که در فرموده‌ی ایشان آمده است: «تحریمها، اَللهُ أَكْبَرُ» «نماز با گفتن الله اکبر آغاز می‌شود.»

و این فرموده‌ی رسول اللهج: «فَإِذَا رَفَعْتَ رَأْسَكَ فَأَقِمْ صُلْبَكَ حَتَّى تَرْجِعَ الْعِظَامُ إِلَى مَفَاصِلِهَا» در وجوب بلند کردن سر از رکوع و اعتدال و طمانینه پس از آن صریح می‌باشد.

و از ابی مسعود البدریس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۳۸۵] ): «لَا تُجْزِئُ صَلَاةُ الرَّجُلِ حَتَّى يُقِيمَ ظَهْرَهُ فِي الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ» «نماز کسي که در رکوع و سجود، پشتش را راست نکند درست نيست.»

و این نص صریحی در رکن بودن بلند شدن از رکوع و سجده و طمانینه و اعتدال در آن‌ها می‌باشد به گونه‌ای که نماز تنها با آن‌ها صحیح می‌باشد.

و از علی بن شیبان روایت است که گفت([۳۸۶] ): با هدف بیعت با رسول اللهج خارج شدیم تا اینکه بر ایشان وارد شده و بیعت کردیم و پشت سر ایشان نماز خواندیم که آنحضرت با گوشه‌ی چشم به مردی نگریست که پشتش را براي رکوع و سجود صاف نمي‌کرد. چون نماز تمام شد، فرمودند: «يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا يُقِيمُ صُلْبَهُ فِي الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ» «ای گروه مسلمانان، برای کسی که در رکوع و سجود پشتش را صاف و راست نکند، نمازی نیست.»

و این فرموده‌ی رسول اللهج «لا صلاة» به معنای [لا تجزئ] می‌باشد. به این دلیل که رسول اللهج فرمودند: «لَا تُجْزِئُ صَلَاةُ الرَّجُلِ حَتَّى يُقِيمَ ظَهْرَهُ فِي الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ». و لفظی که احمد از این حدیث روایت کرده آن است که([۳۸۷] ): «لَا يَنْظُرُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَى رَجُلٍ لَا يُقِيمُ صُلْبَهُ بَيْنَ رُكُوعِهِ وَسُجُودِهِ» «الله عزوجل به فردی که بین رکوع و سجده اش، کمر و پشتش را صاف و راست نمی‌کند، نگاه نمی‌کند.» و از ابوهریرهس روایت است که رسول اللهج فرمودند([۳۸۸] ): «لَا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَى صَلَاةِ رَجُلٍ لَا يُقِيمُ صُلْبَهُ بَيْنَ رُكُوعِهِ وَسُجُودِهِ» «الله متعال به نماز کسی که در بین رکوع و سجده اش، کمر و پشتش را صاف و راست نمی‌کند، نگاه نمی‌کند.» و در سنن بیهقی([۳۸۹] ) از جابر بن عبداللهس روایت است که رسول اللهج فرمودند: «لَا تُجْزِي صَلَاةٌ لَا يُقِيمُ الرَّجُلُ فِيهَا صُلْبَهُ فِي الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ» «نماز کسی که کمرش را در رکوع و سجده صاف و راست نمی‌کند، درست نیست.»

رسول اللهج از نوک زدن همچون کلاغ در نماز نهی کرده و خبر داده‌اند که چنین نمازی، نماز منافقین می‌باشد. در مسند و سنن([۳۹۰] ) از عبدالرحمن بن شبل روایت است که: رسول اللهج از نوک زدن همچون کلاغ (بدون تعدیل و آرامش) و فرش کردن بازوها به زمین مانند درنده‌ها به هنگام سجده و از اختصاص دادن مکانی در مسجد همچون شتر که مکانی را برای خود معین می‌کند، نهی کرده است.

این حدیث متضمن نهی از تشبه به حیوانات در نماز می‌باشد، نهی از تشبه به کلاغ در نوک زدن و به حیوانات درنده در فرش کردن بازوها به هنگام سجده و در لازم گرفتن مکانی معین برای خود، همچون شتر که مکانی معین را برای اقامتش مشخص می‌کند.

و در حدیثی دیگر، رسول اللهج از اقعاء همچون اقعاء سگ و چون روباه نگریستن و رفع یدین کردن به هنگام سلام دادن همچون دم اسب، نهی کردند([۳۹۱] ).

بنابراین از تشبه به این شش حیوان نهی شده است. (اسب، سگ، شتر، روباه، کلاغ، درندگان). اما وصف نمازی که شبیه نوک زدن کلاغ بوده و چنین نمازی در زمره‌ی نماز منافقین به شمار آمده است، در صحیح مسلم می‌باشد. از علاء بن عبدالرحمن روایت است که وی به خانه‌ی انس بن مالکس در بصره وارد شد، درحالی که از نماز ظهر فارغ شده بود. علاء می‌گوید: زمانی که بر وی وارد شدیم، گفت: آیا نماز عصر را خواندید؟ گفتیم: اندکی است که از نماز ظهر فارغ شدیم. گفت: پیش روید و نماز عصر را بخوانید، پس برخاسته و نماز گزاردیم. چون از نماز فارغ شدیم، گفت: از رسول اللهج شنیدم که فرمودند([۳۹۲] ): «تِلْكَ صَلَاةُ الْمُنَافِقِ، يَجْلِسُ يَرْقُبُ الشَّمْسَ حَتَّى إِذَا كَانَتْ بَيْنَ قَرْنَيِ الشَّيْطَانِ، قَامَ فَنَقَرَهَا أَرْبَعًا، لَا يَذْكُرُ اللهَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا» «آن نماز منافق می‌باشد که می‌نشیند و در انتظار خورشید است تا اینکه بین دو شاخ شیطان قرار می‌گیرد، پس برخاسته و با سرعت چهار رکعت می‌خواند و در آن الله متعال را جز اندکی یاد نمی‌کند.»

همچنین قول ابن مسعودس که ذکر آن گذشت و فرمود: «ما (صحابه) می‌دیدیم که جز منافقی که نفاقش آشکار بود، کسی از نماز جماعت تخلف نمی‌کرد.»

و براستی الله متعال در سوره نساء آیه ۱۴۲ می‌فرمایند: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ يُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٤٢ «بي گمان منافقان (نشانه-هاي شان را مي‌نمايانند و كفر خويش را پنهان مي‌دارند و به خيال خام خود) خدا را گول مي‌زنند! درحالي كه خداوند (خون‌ها و اموال شان را در دنيا محفوظ مي‌نمايد و در آخرت دوزخ را براي آنان مهيّا مي‌دارد و بدين وسيله) ايشان را گول مي‌زند. منافقان هنگامي كه براي نماز برمي‌خيزند، سست و بي‌حال به نماز مي‌ايستند و با مردم ريا مي‌كنند (و نمازشان به خاطر مردم است؛ نه به خاطر خدا) و خداي را كمتر ياد مي‌كنند و جز اندكي به عبادت او نمي‌پردازند.»

[۳۷۷] البخاري (۷۹۳) (۶۶۶۷) (۷۵۶) ومسلم في الصلاة (۳۹۷) وأبوداود (۸۵۶) وابن ماجه (۱۰۶۰) والترمذي (۲۰۳) والنسائي (۸۸۴). [۳۷۸] مسلم في الصلاة (۳۹۵). [۳۷۹] البخاري في الأذان (۷۵۶) ومسلم في الصلاة (۳۹۴). [۳۸۰] أبوداود في الصلاة (۸۶۹) وابن ماجه في اقامة الصلاة (۸۸۷) وصحيح ابن خزيمة (۶۰۰) والحاكم۲/۴۷۷ ووافقه الذهبي، قلت: ومعناه عند مسلم في صلاة المسافرين (۷۷۲). [۳۸۱] الحديث بهذا اللفظ أخرجه الترمذي في الصلاة (۲۶۷) وأخرجه البخاري (۷۹۶) ومسلم (۴۰۹) بدون الواو قبل لك، ربنا لك الحمد، وهي ثابتة في غير هذاالحديث عندهما. [۳۸۲] المسند (۱۸۹۹۷) والترمذي في الصلاة (۳۰۲) وحسنه. وأبوداود في الصلاة (۸۵۸) ومابعده. والنسائي (۱۰۵۳) وصححه ابن حبان (۱۷۸۷) والحاكم (۱/۲۴۱-۲۴۲) وابن خزيمة (۵۴۵). [۳۸۳] أبوداود (۸۶۱). [۳۸۴] المسند (۱۸۹۹۵). [۳۸۵] المسند (۱۷۰۷۳) والترمذي في الصلاة (۲۶۵) وقال: حسن صحيح. وأبوداود في الصلاة (۸۵۵) وابن ماجه في اقامة الصلاة (۸۷۰) والنسائي في الافتتاح (۱۰۲۷) وصححه ابن حبان (۱۸۹۲) وابن خزيمة (۵۹۱). [۳۸۶] مسند أحمد (۱۶۲۹۷) وابن ماجه في اقامة الصلاة (۸۷۱) وفي زوائده: اسناده صحيح ورجاله ثقات. وابن أبي شيبة (۲۹۵۷) وصححه ابن حبان (۱۸۹۳) وابن خزيمة (۵۹۱) (۵۹۳). [۳۸۷] مسند أحمد (۱۶۲۸۴). [۳۸۸] مسندأحمد (۱۰۷۹۹) وقال الهيثمي في مجمع الزوائد۲/۱۲۰: رواه أحمد من رواية عبدالله بن زيد الحنفي عن أبي‌هريرة ولم أجد من ترجمه. [۳۸۹] السنن البيهقي (۲۷۲۵) وقال: تفرد به يحيي بن أبي بكر. [۳۹۰] مسندأحمد (۱۵۵۳۲) (۱۵۶۶۷) (۲۳۷۵۸) والنسائي في السنن الكبرى (۷۰۰) وأبوداود في الصلاة (۸۶۲) وابن ماجه في إقامة الصلاة (۱۴۲۹). [۳۹۱] مسنداحمد (۸۱۰۶) وصححه احمدشاکر (۸۰۹۱). و نهی از رفع یدین همچون دم اسب در صحیح مسلم (۴۳۱) وارد شده است و معنای آن اشاره کردن با دستها در هنگام سلان دادن می‌باشد، همانگونه که در نص حدیث وارد شده است. و معنای اقعاء، چسباندن دو کپل بر زمین و نصب دو ساق و ران و گذاشتن دو دست بر زمین می‌باشد، همانطور که سگ این عمل را انجام می‌دهد. [۳۹۲] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۲۲).

بنابراین، شش صفت در نماز می‌باشد که از علامات منافقین است:

۱- تنبلی و کسلی به هنگام قیام برای نماز.

۲- در ادای نماز مردم را در نظرگرفتن و ریاکردن.

۳- تاخیر کردن در ادای آن.

۴- به سرعت خواندن آن همچون نوک زدن کلاغ.

۵- ذکر اندک الله متعال در نماز.

۶- و تخلف ورزیدن از خواندن نماز با جماعت.

و از ابی عبدالله اشعریس روایت است([۳۹۳] ) که رسول اللهج بر اصحاب شان نماز گزاردند؛ سپس در میان عده‌ای از آن‌ها نشستند که فردی داخل شده و ایستاد و نماز گزارد، پس رکوع کرده و در ادای سجده عجله می‌کرد درحالی که رسول اللهج به وی نگاه می‌کردند. پس از نماز فرمودند: «أَتَرَوْنَ هَذَا لَوْ مَاتَ مَاتَ عَلَى غَيْرِ مِلَّةِ مُحَمَّدٍ؟ يَنْقُرُ صَلَاتَهُ كَمَا يَنْقُرُ الْغُرَابُ الدَّمَ، إِنَّمَا مَثَلُ الَّذِي يُصَلِّي وَلَا يَرْكَعُ، وَيَنْقُرُ فِي سُجُودِهِ كَالْجَائِعِ لَا يَأْكُلُ إِلَّا تَمْرَةً أَوْ تَمْرَتَيْنِ، فَمَاذَا تُغْنِيَانِ عَنْهُ فَأَسْبِغُوا الْوُضُوءَ، وَيْلٌ لِلْأَعْقَابِ مِنَ النَّارِ، وَأَتِمُّوا الرُّكُوعَ وَالسُّجُودَ» «آیا این مرد را می‌بینید که اگر با این حال بمیرد، بر غیر از امت محمد مرده است؟ نمازش را چنان با عجله می‌خواند که گویا در نماز همچون کلاغی است که به خون نوک می‌زند. مثال کسی که نماز می‌خواند و رکوع نمی‌کند و در سجودش نوک می‌زند، مانند گرسنه ای است که یک یا دو عدد خرما می‌خورد ولی سودی در رفع گرسنگی وی ندارد. پس به طور کامل وضو کنید، وای از آتش جهنم بر کسانی که قوزکهای پای خود را به هنگام وضو گرفتن نمی‌شویند. و رکوع و سجده را کامل کرده و به تمامی انجام دهید.»

ابوصالح می‌گوید: به ابوعبدالله اشعری گفتم: چه کسی این حدیث را برای تو روایت کرده؟ گفت: امیران سپاهیان، خالد بن ولید، عمرو بن عاص، شرحبیل بن حسنه و یزید بن ابی سفیان ش. هریک از آن‌ها این حدیث را از رسول اللهج شنیده است.

بنابراین رسول اللهج خبر دادند، کسی که نماز را با سرعت همچون کلاغی که نوک می زند، می خواند، اگر در این حالت بمیرد، بر غیر اسلام مرده است. (چرا که در واقع این گونه نماز خواندنش باطل بوده و سودی به وی نمی‌رساند، گویا که نماز نخوانده است).

و در صحیح بخاری([۳۹۴] ) از زید بن وهب روایت است که حذیفه مردی را دید که رکوع و سجده‌اش را کامل نکرده و ناقص انجام می‌دهد، پس به وی گفت: «نماز نگزاردی، اگر بمیری بر آیینی جز آیینی که الله عزوجل محمد را بر آن فرستاده، مرده‌ای.» و در سنن نسائی([۳۹۵] ) آمده است که حذیفه بدان مرد گفت: چه مدت است که این گونه نماز می‌خوانی؟ گفت: مدت چهل سال است. فرمود: چهل سال است که نماز نخواندی و اگر درحالی بمیری که چنین نماز گزاردی، به یقین که به طریقه‌ای غیر از روش رسول اللهج مرده‌ای.

و اگر نماز کسی که با عجله و همچون نوک زدن کلاغ نماز می‌خواند، صحیح می‌بود، با اینگونه نماز خواندن از فطرت اسلام خارج نمی‌شد.

و رسول اللهج دزد نماز را شرورتر از دزد اموال قرار دادند. در مسند([۳۹۶] ) از ابی قتاده روایت است که رسول اللهج فرمودند: «أَسْوَأُ النَّاسِ سَرِقَةً الَّذِي يَسْرِقُ مِنْ صَلَاتِهِ» «بدترین مردم در دزدی، کسی است که از نمازش دزدی می‌کند.» گفتند: یا رسول الله، چگونه از نماز دزدی می‌شود؟ فرمودند: «لَا يُتِمُّ رُكُوعَهَا وَلَا سُجُودَهَا» «رکوع و سجده آن کامل و به تمامی انجام نمی‌شود.» یا اینکه فرمودند: «لَا يُقِيمُ صُلْبَهُ فِي الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ» «کمرش در رکوع و سجده صاف نمی‌گردد.»

رسول اللهج در این حدیث تصریح نمودند که حال چنین شخصی بدتر از دزد و سارق اموال می‌باشد و شکی نیست که دزدِ دین بدتر و شرور‌تر از دزد دنیا نیز می‌باشد.

و در مسند([۳۹۷] ) از سالم بن ابی الجعد از سلمان فارسیس روایت است که رسول اللهج فرمودند: «الصَّلَاةُ مِكْيَالٌ، فَمَنْ وَفَى وَفَى لَهُ وَمَنْ طَفَّفَ فَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا قَالَ اللَّهُ فِي الْمُطَفِّفِينَ» «نماز ملاک و معیار و میزان است، پس هرکس بدان وفا کند، نماز نیز بدو وفا می‌کند و هرکس از آن بکاهد، براستی می‌دانید که الله متعال در مورد مطففین چه فرموده است.»

مالک می‌گوید: گفته می‌شود در هر چیزی وفاء و تطفیف می‌باشد، پس وقتی الله متعال کاهندگان از اموال را به ویل وعده داده، چه گمانی در مورد کسانی که از نماز خود می‌کاهند، می‌باشد؟

ابوجعفر عقیلی از احوص بن حکیم از خالد بن معدان از عبادة بن صامتس از رسول‌اللهج روایت می‌کند که فرمودند([۳۹۸] ): «إِذَا تَوَضَّأَ الْعَبْدُ فَأَحْسَنَ وُضُوءَهُ، ثُمَّ قَامَ إِلَى الصَّلَاةِ فَأَتَمَّ رُكُوعَهَا، وَسُجُودَهَا، وَالْقِرَاءَةَ فِيهَا، قَالَتْ لَهُ الصَّلَاةُ: حَفِظَكَ اللَّهُ كَمَا حَفِظْتَنِي، ثُمَّ أُصْعِدَ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ لَهَا ضَوْءٌ وَنُورٌ، وَفُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَتَشْفَعُ لِصَاحِبِهَا، وَإِذَا ضَيَّعَ وَضُوءَهَا، وَرُكُوعَهَا، وَسُجُودَهَا، وَالْقِرَاءَةَ فِيهَا، قَالَتْ لَهُ الصَّلَاةُ: ضَيَّعَكَ اللَّهُ كَمَا ضَيَّعْتَنِي ثُمَّ أُصْعِدَ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ وَعَلَيْهَا ظُلْمَةٌ فَغُلِّقَتْ دُونَهَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ ثُمَّ تُلَفُّ كَمَا يُلَفُّ الثَّوْبُ الْخَلِقُ، ثُمَّ يُضْرَبُ بِهَا وَجْهُ صَاحِبِهَا» «هرگاه بنده وضو کرده و وضویش را نیکو گرداند، سپس برای نماز بایستد و رکوع و سجده و قرائت را به تمامی و کمال انجام دهد، نماز به وی می‌گوید: همانطور که مرا حفاظت کردی، الله تو را حفاظت کند. سپس نمازش درحالی که برای وی نور و روشنایی می‌باشد به سوی آسمان بالا برده شده و درهای آسمان برای آن باز می‌شود تا اینکه در نهایت به سوی الله متعال منتهی می‌گردد و برای صاحبش شفاعت می‌کند. و هرگاه وضو و رکوع و سجده و قرائت در نماز را ضایع کند، نماز به وی می‌گوید: همانطور که مرا ضایع گرداندی، الله متعال تو را ضایع کند، سپس نمازش به سوی آسمان بالا برده می‌شود درحالی که تاریکی بر آن می‌باشد و درهای آسمان بر آن بسته می‌شود، سپس نمازش همچون پارچه ای کهنه پیچیده شده و برصورت صاحبش زده می‌شود.»

و امام احمد در روایت مهنا بن یحیی الشامی می‌گوید: حدیث این گونه وارد شده است: «إذا توضأ فأحسن الصلاة» «هرگاه وضو کرده و نمازش را نیکو گرداند.» سپس آن را به صورت تعلیقی ذکر می‌کند([۳۹۹] ).

[۳۹۳] ابن خزيمة (۶۶۵) وعزاه الهيثمي في مجمع الزوائد۲/۱۲۲للطبراني وأبي يعلى وحسن إسناده. السنن الكبرى للبيهقي (۲۵۷۳) والمعجم الكبير للطبراني (۳۸۴۰) ومسند أبي يعلى (۷۱۸۴) (۷۳۵۰) ومسند الشاميين (۱۶۲۴). [۳۹۴] البخاري في الأذان (۷۹۱). [۳۹۵] سنن النسائي (۱۳۱۲). [۳۹۶] مسند أحمد (۲۲۶۴۲) وصححه الحاكم۱/۲۲۹ ووافقه الذهبي وابن خزيمة (۶۶۳) وقال الهيثمي في مجمع الزوائد۲/۱۲۰: رواه أحمد والطبراني ورجاله رجال الصحيح. السنن الكبرى للبيهقي (۳۹۹۶) والمعجم الكبير (۳۲۸۳) والمعجم الأوسط (۸۱۷۹) والمستدرك على الصحيحين (۸۳۵). [۳۹۷] لم أجد من حديث سلمان رضي الله عنه من المسند وأخرجه عبدالرزاق (۳۷۵۰) والبيهقي في السنن الكبرى (۳۵۸۶) وابن أبي شيبة (۲۹۷۹) كلهم أوردوه من طريق سالم بن أبي الجعد عن سلمان موقوفًا. [۳۹۸] العقيلي في الضعفاء الكبير (۱۴۵)۱/۱۲۱وقال: فلا يتابع أحوص علىه ولا يعرف إلا به، وأورده الهيثمي في مجمع الزوائد۲/۱۲۲وقال: رواه الطبراني في الكبير والبزار بنحوه وفيه الأحوص بن حكيم وثقه ابن المديني والعجلي وضعفه جماعة وبقية رجاله موثقون. شعب الإيمان (۲۸۷۱) ومسند أبي داود الطيالسي (۵۸۶) ومسندالشاميين (۴۲۷). [۳۹۹] في كتاب الصلاة من روايه مهنا بن يحيي الشامي عند ترجمته في كتاب طبقات الحنابله لابن أبي يعلى۱/۳۶۴ وأوله: [إن العبد إذا صلى فأحسن الصلاة] .

مقدار و سیاق نماز رسول اللهج چقدر و چگونه بوده است؟

جواب مساله دهم و آن اینکه: مقدار نماز رسول اللهج از بزرگ ترین و والا‌ترین مسائل و مهمترین آن‌ها می‌باشد چنان که نیاز مردم به شناخت آن بزرگتر و بیشتر از نیازشان به آب و غذا می‌باشد و براستی که مردم از عهد انس بن مالکس آن را ضایع گردانیده‌اند.

در صحیح بخاری([۴۰۰] ) از زهری روایت است که گفت: بر انس بن مالکس در دمشق وارد شدم درحالی که گریه می‌کرد، به وی گفتم: چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟ گفت: «(از آنچه در عهد رسول اللهج) دریافته بودم، چیزی را نمی‌شناسم که بر وجه خود باقی مانده باشد جز همین نماز، براستی که آنهم ضایع شد.»

و موسی بن اسماعیل می‌گوید: مهدی از غیلان از انسس روایت کرده که گفت([۴۰۱] ): من چیزی را که در روزگار پیامبرج بوده و تا این زمان باقی مانده باشد، نمی‌شناسم، (همه چیز نسبت به اصل خود تغییر کرده است) گفته شد: نماز؛ گفت: آیا چنان نیست که در مورد آن ضایع نمودید، آنچرا که ضایع نمودید. (آن را از وقتش به تاخیر انداختید).»

براستی انس بن مالکس اجلش به تاخیر افتاد تا شاهد ضایع شدن ارکان و اوقات نماز و تسبیح در رکوع و سجده و اتمام تکبیرات انتقال در نماز باشد که آن را انکار کرده و خبر داد که هدایت و روش رسول اللهج برخلاف آن بوده است. همانطور که در این مساله به طور مفصل در آینده بحث خواهیم کرد، ان شاءالله.

در صحیحین([۴۰۲] ) از انس بن مالکس روایت است که رسول اللهج نماز را مختصر و کوتاه و در عین حال کامل ادا می‌کرد.

همچنین در صحیحین([۴۰۳] ) از وی روایت است که می‌گوید: «پشت سر هیچ امامی نماز نخواندم که نمازش از نماز رسول اللهج کوتاه‌تر و کامل‌تر باشد و چون آنحضرتج گریه طفلی را می‌شنید نماز را سبک می‌گزارد چرا که بیم آن می‌داشت که مادرش در فتنه بیفتد.»

بنابراین نماز رسول اللهج به ایجاز و اختصار و در عین حال کامل وصف شد؛ و اختصار آنچیزی است که رسول اللهج آن را انجام دادند نه آنچه شخص بی‌اطلاع و ناآگاهی که بر مقدار نماز رسول اللهج واقف نیست، گمان می‌کند. زیرا کوتاهی و اختصار امری نسبی اضافی می‌باشد که به سنت باز می‌گردد نه به شهوت امام و کسی که پشت سر وی نماز می‌گزارد، به گونه‌ای که وقتی رسول اللهج در نماز صبح بین ۶۰ تا ۱۰۰ آیه قرائت می‌کند، این تعداد آیات نسبت به ۶۰۰ تا۱۰۰۰ آیه ایجاز و اختصار محسوب می‌شود و وقتی که در نماز مغرب سوره‌ی اعراف را قرائت می‌کردند، در واقع این سوره نسبت به سوره بقره ایجاز و اختصار می‌باشد.

و بر این مساله قول انس بن مالکس در حدیثی که ابوداود و نسائی([۴۰۴] ) روایت می‌کنند، دلالت دارد: عبدالله بن ابراهیم بن کیسان می‌گوید: پدرم از وهب بن مانوس روایت می‌کند که گفت: شنیدم که سعید بن جبیر می‌گوید: شنیدم که انس بن مالکس می‌گوید: «پس از رسول اللهج پشت سر هیچ کس نماز نخواندم که نمازش از این جوان شبیه‌تر به نماز رسول اللهج باشد - یعنی عمر بن عبدالعزیز – چنان که تخمین می‌زدیم در رکوعش ده تسبیح و در سجده‌اش ده تسبیح می‌گوید.

همچنین انسس در حدیثی متفق علیه می‌گوید([۴۰۵] ): هيچ دريغ نمي‌کنم در اينکه آنگونه براي شما نماز بخوانم که رسول اللهج براي ما نماز مي‌خواندند. ثابت مي‌گوید: انسس در خواندن نمازش کارهايي را انجام مي‌داد که شما آن را انجام نمي‌دهيد، هرگاه از رکوع بلند می‌شد، مدتي طولاني راست مي‌ايستاد به حدي که احساس مي‌شد فراموش کرده به سجده برود و هرگاه سر از سجده بالا مي‌آورد نيز مدتي طولاني بين دو سجده مي‌نشست به حدي که احساس مي‌شد فراموش کرده دوباره به سجده برود.»

و انسس نیز راوی این حدیث می‌باشد درحالی که وی در حدیث دیگری می‌گوید: «پشت سر هیچ امامی نماز نگزاردم که نمازش از نماز رسول اللهج کوتاه‌تر و کامل‌تر باشد.» و در واقع برخی از سخنان وی برخی دیگر را تکذیب نمی‌کند. (بلکه برخی از سخنانش برخی دیگر را تفسیر کرده و حقیقتِ اختصار نماز رسول الله را بیان می‌کند).

همچنین آنچه را ذکر کردیم روایت ابوداود در سننش([۴۰۶] ) واضح و آشکار می‌کند، که در آن آمده: از انس بن مالکس روایت است که گفت: پشت سر هیچ کس نماز نخواندم که نمازش کوتاه‌تر و کامل‌تر از رسول اللهج باشد، آنحضرتج هرگاه «نسمع الله لمن حمده» می‌گفت، به گونه‌ای می‌ایستاد که گمان می‌کردیم، ایشان در اشتباه افتاده‌اند و بین دو سجده به گونه‌ای می‌نشستند که گمان می‌کردیم در اشتباه افتاده‌اند.»

این سیاق حدیث انسس بود. انسس در این حدیث صحیح بین اخبار متفاوت در مورد ایجاز و اختصار نماز و اتمام و کامل بودن آن جمع کرده است و بیان کرده که طولانی کردن دو اعتدال و آرامش و سکون بعد از رکوع و بین دو سجده، به گونه‌ای که دیگران گمان می‌کردند که ایشان در اشتباه افتاده و یا از شدت طولانی بودن دچار فراموشی شده‌اند، جزو اتمام نماز می‌باشد، درحالی که وی می‌گوید: نمازی کوتاه‌تر و خلاصه‌تر و در عین حال کامل‌تر از نماز رسول الله ندیدم؛ لذا در این حدیث بین این دو امر جمع کرده است.

گویا که ایجاز و اختصار در نماز رسول اللهج به قیام، و کامل بودن آن به رکوع و سجده و اعتدال و آرامش و سکون در بین آن‌ها باز می‌گردد، چرا که قیام معمولا به طور کامل ادا می‌شود بنابراین نیازی به وصفِ اتمام و کامل بودن ندارد، بر خلاف رکوع و سجده و اعتدال بین آن‌ها (که گاهی به تمامی ادا نمی‌شوند).

سِرّ این مساله آن است که با ایجاز و اختصار قیام و طولانی کردن رکوع و سجده و اعتدال و آرامش و سکون بین آن‌ها، اعتدال و تقارب اعمال نماز نسبت به یکدیگر تام و کامل می‌گردد. بنابراین این سخن انس تصدیق می‌شود که می‌گوید: نمازی که از نماز رسول اللهج کامل‌تر و کوتاه‌تر باشد، ندیدم.

و این همان روشی است که رسول اللهج در نماز پیش گرفته و بر آن تکیه کرده‌اند. براستی که آنحضرتج نماز را همسطح و همطراز و مساوی و در یک سطح می‌گزاردند، به گونه‌ای که قیام و رکوع و سجده و اعتدال و آرامش و سکون در بین آن‌ها را متعادل و متناسب با هم انجام می‌دادند.

در صحیحین از براء بن عازبس روایت است که می گوید: «با دقت همراه پيامبرج نماز خواندم، ديدم که قيام و رکوعش و اعتدال بعد از رکوع و سجده‌اش و نشستن بين دو سجده و سجده دومش و نشستن بين سلام دادن و ترک کردن نماز، متناسب با یکديگر بودند. و در لفظی از صحیحین آمده که: «مدت زمانی که رسول اللهج در رکوع و سجده بودند با مدتی که سر از رکوع بلند می‌کردند و وقفه‌ی میان دو سجده ایشان، تقریبا با هم برابر و مساوی و متناسب بود([۴۰۷] ).»

و این مساله با آنچه بخاری([۴۰۸] ) در این حدیث روایت کرده تناقض ندارد، که در آن آمده: از براءس روایت است که رکوع و سجده رسول اللهج و نشستن ایشان در بین دو سجده و ایستادن پس از رکوع بجز قیـام (که در آن قرائت می‌کردند) و نشستن در تشهد، تقریبا (از نظر زمانی) با هم برابر بوده است.»

چرا که براء بن عازبس راوی هر دو حدیث می‌باشد: که در حدیث اول قیام قرائت و نشستن برای تشهد را ذکر کرده درحالی که مقصودش آن نیست که قیام قرائت و نشستن برای تشهد به اندازه‌ی رکوع و سجده بوده، چرا که در این صورت هم سیاق حدیث اول را نقض می‌کند و هم سیاق حدیث دوم را؛ بلکه مقصود از ذکر آن‌ها این بوده که طول قیام و تشهد متناسب با طول رکوع و سجده و اعتدال بین آن‌ها، بوده است. به گونه‌ای که تفاوتی شدید در طول قیام و تشهد و قصر و کوتاهی رکوع و سجده و اعتدال بین آن‌ها، نسبت به هم نبوده است. همانطور که بسیاری از کسانی که به سنت آگاهی ندارند به این تفاوت شدید معتقدند. و قیام را بسیار طولانی می‌کنند و رکوع و سجده را نسبت به آن بسیار کوتاه انجام می‌دهند و بسیاری این عمل را در نمازهای تراویح انجام می‌دهند و این همان چیزی است که انسس آن را انکار کرده و فرمود: «پشت سر هیچکس نماز نخواندم که نمازش کوتاه‌تر و خلاصه‌تر از نماز رسول اللهج باشد.» چرا که بسیاری از فرماندهان و زمامداران زمان وی، قیام نماز را بسیار طولانی می‌کردند به گونه‌ای که بر مامومین دشوار می‌آمد، درحالی که رکوع و سجده و اعتدال بین آن‌ها را کوتاه و مختصر انجام می‌دادند و با این عمل خود نمازشان را کامل نمی‌کردند.

بنابراین دو امری که انسس، نماز رسول اللهج را بدانها وصف کرد، دو موضوعی بودند که زمامداران با آن‌ها مخالفت می‌کردند تا اینکه این کوتاهی و اعتدال بین دو سجده و پس از رکوع، به صورت شعاری قرار گرفت، حتی که برخی از فقها آن را مستحب و طولانی کردن آن را مکروه دانستند. بر این اساس بود که ثابت گفت: انسس در خواندن نمازش کارهايي را انجام مي‌داد که شما آن را انجام نمي‌دهيد، هرگاه از رکوع بلند می شد مدتي طولاني راست مي‌ايستاد به حدي که احساس مي‌شد فراموش کرده به سجده برود. درواقع عملی را که انس انجام داد، همان عملی بود که رسول اللهج آن را انجام داده بود، گرچه آن را مکروه بدانند، کسانی که مکروه می‌دانند. و سنت رسول اللهج سزاوارتر و مستحق‌تر به اتباع و پیروی می‌باشد.

و این قول براءس در سیاق حدیثی دیگر که گفت: «غیر از قیام و تشهد» بیانگر آن است که رکن قرائت و تشهد طولانی‌تر از غیر آندو بوده است. گروهی گمان کرده‌اند که مقصود انسس از قیام و تشهد، قیام اعتدال پس از رکوع و نشستن بین دو سجده می‌باشد و استثنا در حدیث را به کوتاه انجام دادن و تقصیر در این دو اعتدال نسبت داده‌اند و بنا را بر این گذاشتند که سنت، تقصیر و کوتاه انجام دادن این دو اعتدال می‌باشد و کسانی از آن‌ها غلو کرده و نماز را با طولانی کردن آن‌ها باطل قرار داده‌اند درحالی که این غلط و اشتباه است، چرا که لفظ حدیث و سیاق آن، این گمان را باطل می‌کند، زیرا لفظ براء آن است که: «رکوع و سجده‌ی رسول اللهج و نشستن بین دو سجده و ایستادن پس از رکوع آنحضرتج - بجز قیام و تشهد - تقریبا با هم (از نظر زمانی) برابر بوده است.» از اینرو چگونه ممکن است این کلام وی این گونه فهمیده شود که: رکوع و سجده‌ی رسول اللهج و نشستن بین دو سجده و ایستادن پس از رکوع آنحضرتج، به جز ایستادن پس از رکوع ایشان تقریبا با هم برابر بوده است. که قطعا این باطل است.

اما عمل رسول اللهج: در این مورد در حدیث انس گذشت که چگونه بر مردم نمازِ رسول اللهج را گزارد. چنان که پس از رکوع طوری می‌ایستاد که گمان می‌شد، فراموش کرده به سجده برود و پس از برداشتن سر از سجده می‌فرمود: «رَبَّنَا لَكَ الْحَمْدُ مِلْءُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، وَمِلْءُ مَا شِئْتَ مِنْ شَيْءٍ بَعْدُ، أَهْلَ الثَّنَاءِ وَالْمَجْدِ، أَحَقُّ مَا قَالَ الْعَبْدُ، وَكُلُّنَا لَكَ عَبْدٌ: اللهُمَّ لَا مَانِعَ لِمَا أَعْطَيْتَ، وَلَا مُعْطِيَ لِمَا مَنَعْتَ، وَلَا يَنْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْكَ الْجَدُّ» که این حدیث را مسلم([۴۰۹] ) از ابوسعید روایت کرده است. و از ابن ابی اوفی روایت کرده که علاوه بر این قول در آن آمده است([۴۱۰] ): «وَمِلْءُ مَا شِئْتَ مِنْ شَيْءٍ بَعْدُ اللهُمَّ طَهِّرْنِي بِالثَّلْجِ وَالْبَرَدِ، وَالْمَاءِ الْبَارِدِ اللهُمَّ طَهِّرْنِي مِنَ الذُّنُوبِ وَالْخَطَايَا، كَمَا يُنَقَّى الثَّوْبُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْوَسَخِ».

همچنین روش و هدایت رسول اللهج در نماز شب نیز چنین بود که تقریبا به اندازه‌ی قیام شان رکوع می‌کردند و به اندازه‌ی رکوع شان پس از سر برداشتن از رکوع، می‌ایستادند و به این اندازه سجده می‌کردند و بین دو سجده این قدر مکث می‌کردند. و در نماز کسوف نیز چنین عمل می‌کردند که رکن اعتدال را تقریبا به اندازه قیام نماز طولانی می‌کردند([۴۱۱] ).

و این هدایت و راهنمایی و روش و طریقه‌ی رسول اللهج بود، گویا که آن را در حالی می‌بینی که آنحضرتج انجام می‌دهد و همچنین این روش خلفای راشدین ش بعد از رسول اللهج بود.

زید بن اسلم می‌گوید: «عمرس قیام و تشهد را در نماز کوتاه کرده و رکوع و سجده را کامل می‌کرد.» بنابراین همه‌ی احادیث انسس بر این دلالت دارد که رسول اللهج رکوع و سجده و دو اعتدال بین آن‌ها را طولانی می‌کردند، علاوه بر اینکه بیشتر ائمه بلکه همه‌ی آن‌ها جز آنکه نادر است، این گونه عمل می‌کردند. و انسس طولانی کردن قیام، به گونه‌ای که روش رسول اللهج بر آن نبوده است، انکار کرده و فرمود: «نماز رسول اللهج نزدیک به هم بود، به گونه‌ای که برخی از افعالش نسبت به برخی دیگر نزدیک و متناسب و برابر بود.» و این با روایت براء بن عازبس موافق می‌باشد که فرمود: «اجزای نماز رسول اللهج متناسب و هماهنگ و برابر با یکدیگر بود.» و احادیث صحابه در این باب برخی، برخی دیگر را تصدیق می‌کند.

[۴۰۰] البخاري في مواقيت الصلاة (۵۳۰). [۴۰۱] البخاري في مواقيت الصلاة (۵۲۹). [۴۰۲] البخاري في الأذان (۷۰۶) ومسلم في الصلاة (۴۶۹). [۴۰۳] البخاري في الأذان (۷۰۸) ومسلم في الصلاة (۴۶۹). [۴۰۴] أبوداود في الصلاة (۸۸۸) والنسائي في التطبيق (۲/۲۲۵). [۴۰۵] البخاري في الأذان (۸۲۱) ومسلم في الصلاة (۴۷۲). [۴۰۶] أبوداود في الصلاة (۸۵۲). [۴۰۷] البخاري في الأذان (۷۲۹) (۸۰۱) (۸۲۰) ومسلم في الصلاة (۴۷۱). [۴۰۸] البخاري في الأذان (۷۲۹). [۴۰۹] مسلم (۴۷۶). خداوندا، ای پروردگار ما، سپاس و ستایش شایسته توست، سپاسی که به اندازه‌ی پری آسمانها و زمین و پری هر چیز دیگری که تو بخواهی می‌باشد. تو سزاوار و شایسته مدح و بزرگواری هستی و تو از آنچه بنده می‌گوید، شایسته تری، درحالی که همه‌ی ما بنده تو هستیم، پروردگارا آنچه که عطا کنی مانعی برای آن نیست و از آنچه منع کنی، کسی را یارای دادن نیست و مال و دارایی سودی ندارد، هرنفعی از هستی (از فضل و لطف) توست. [۴۱۰] مسلم (۴۷۷). بارالها! مرا با برف و تگرگ و آب سرد پاک گردان، بارالها! مرا از خطاهایم پاک سازهمانند لباس سفیدی که از آلودگی پاک می‌شود. [۴۱۱] البخاري (۱۰۵۶) ومسلم (۹۰۱) كلاهما في الكسوف.

اندازه و مقدار قیام رسول اللهج برای قرائت:

اما مقدار قیام رسول اللهج برای قرائت:

ابوبرزه اسلمی می‌گوید([۴۱۲] ): «رسول اللهج نماز صبح را هنگامی می‌گزارد که نمازگزار پس از نماز می‌توانست مرد پهلوی خود را بشناسد (اندکی هوا روشن می‌شد) و در دو رکعت آن یا یکی از آن دو رکعت شصت تا صد آیه از قرآن را تلاوت می‌کردند.»

و در صحیح مسلم([۴۱۳] ) از عبدالله بن سائبس روایت است که فرمود: «رسول اللهج نماز صبح را در مکه بر ما گزاردند که شروع به خواندن سوره‌ی مومنون کردند تا اینکه ذکر موسی و هارون - یا ذکر عیسی - آمد که رسول اللهج را سُرفه گرفت، پس رکوع کردند.»

و در صحیح مسلم([۴۱۴] ) از قطبه بن مالک روایتس است که گفت: «وی از رسول اللهج شنیده که ایشان در نماز صبح ﴿وَٱلنَّخۡلَ بَاسِقَٰتٖ لَّهَا طَلۡعٞ نَّضِيدٞ ١٠ را تلاوت می‌کردند و چه بسا که گفت: سوره‌ی «ق» را تلاوت می‌کردند.»

همچنین در صحیح مسلم([۴۱۵] ) از جابر بن سمرهس روایت است که رسول اللهج در نماز صبح ﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِيدِ ١ را تلاوت می‌کردند. و در دیگر نمازها قرائت شان را نسبت به نماز صبح، کاهش می‌دادند.

و بر این سخن جابرس که رسول اللهج در نمازهای دیگر قرائت را کوتاه‌تر می‌کردند، روایت مسلم در صحیحش([۴۱۶] ) از جابر بن سمرهس دلالت دارد که گفت: «رسول اللهج در نماز ظهر ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١ را تلاوت می‌کردند و در نماز عصر به مانند این سوره و در نماز صبح قرائت را از آن طولانی‌تر می‌کردند.»

و در صحیح مسلم([۴۱۷] ) از سماک بن حرب روایت است که از جابر بن سمرهس از نماز رسول اللهج سوال کردم. که گفت: «رسول اللهج نماز را کوتاه می‌گزارد و همچون نماز آن‌ها نماز نمی‌گزارد.» سماک می‌گوید: «و مرا آگاه کرد که رسول اللهج در نماز صبح ﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِيدِ ١ و مانند آن را تلاوت می‌کرد.»

در این حدیث انسس خبر داده که کوتاهی نماز رسول اللهج این گونه بود که در آن سوره «ق» و سوره‌هایی مانند آن را تلاوت می‌کرد و بین کوتاه خواندن نماز رسول اللهج و بین قرائت ﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِيدِ ١و مانند آن از سوی آنحضرتج در نماز جمع کرده است. (گویا کوتاهی نماز رسول اللهج را چنین تبیین کرده است).

و در صحیح بخاری([۴۱۸] ) از ام سلمهل روایت است که ایشان از رسول اللهج شنیدند که در نماز صبح، سوره‌ی «الطور» را در حجة الوداع تلاوت می‌کردند.

و سوره‌ی طور در تعداد آیات نزدیک به سوره‌ی «ق» می‌باشد. (طور۴۹ آیه و ق ۴۵ آیه می‌باشد).

و در صحیح بخاری([۴۱۹] ) از ابن عباسس روایت است که گفت: «روزي سوره «والمرسلات عرفا» را مي‌خواندم كه مادرم، ام الفضل، آن را شنيد و گفت: فرزندم، با تلاوت اين سوره، مرا به ياد رسول اللهج انداختي. زيرا آخرين قرائتي كه از ايشان شنيدم، همين سوره بود كه در نماز مغرب آن را تلاوت كرد.»

براستی ام فضل خبر داده که این سوره، آخرین تلاوتی بوده که وی از رسول اللهج شنیده است. و ام فضل از مهاجرین نبود بلکه از مستضعفین بود، همانطور که ابن عباسج می گوید: «من و مادرم از جمله‌ی مستضعفین بودیم که الله متعال ما را معذور داشته است([۴۲۰] )» از این رو این سماع و شنیدن از رسول اللهج قطعا پس از فتح مکه بوده است.

و در صحیح بخاری از مروان بن حکم روایت است که می گوید: زید بن ثابتس به من گفت: چرا در نماز مغرب سوره‌های کوتاه می‌خوانی، براستی شنیدم رسول اللهج در نماز مغرب از ميان دو سوره طولاني، سوره طولاني‌تر را تلاوت مي‌كرد([۴۲۱] ). مروان می‌گوید: گفتم: آن دو سوره طولانی کدامند؟ گفت: اعراف و دیگری انعام. مروان می‌گوید: از ابن ملیکه - یکی از راویان حدیث - سوال کردم که آن دو سوره‌ی بلند کدامند؟ پس به من گفت: مائده و اعراف([۴۲۲] ).

که بر صحت تفسیر وی حدیث ام المومنین عایشهل دلالت می‌کند که فرمود([۴۲۳] ): «رسول اللهج در نماز مغرب سوره‌ی اعراف را تلاوت کردند، چنان که آن را در دو رکعت تقسیم ‌کردند.»

همچنین نسائی([۴۲۴] ) از ابن مسعودس روایت می‌کند که رسول اللهج در نماز مغرب سوره‌ی دخان را تلاوت می‌کردند. و در صحیحین([۴۲۵] ) از جبیر بن مطعمس روایت است که گفت: شنیدم که رسول اللهج در مغرب سوره‌ی طور را تلاوت می‌کردند.

اما نماز عشاء: براء بن عازبس می‌گوید([۴۲۶] ): «شنیدم که رسول اللهج در نماز عشاء ﴿وَٱلتِّينِ وَٱلزَّيۡتُونِ ١ را تلاوت می‌کرد و صوتی نشنیدم که زیباتر از صوت ایشان باشد.»

همچنین در صحیحین([۴۲۷] ) از ابی رافع روایت است که می گوید: «همراه ابوهریرهس نماز عشاء را گزاردم که ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ ١ را تلاوت کرد و سپس سجده کرد. به وی گفتم: (چرا سجده کردی؟) گفت: من پشت سر ابوالقاسمج درحالی که این سوره را می‌خواند، سجده کرده‌ام. پس همیشه با رسیدن به آن آیه سجده می‌کنم.»

و در مسند و سنن ترمذی([۴۲۸] ) از بریده روایت است که گفت: رسول اللهج در نماز عشاء سوره‌ی ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١ و سوره‌هایی همچون آن را تلاوت می‌کردند.

و رسول اللهج به معاذس فرمودند([۴۲۹] ) تا در نماز عشاء سوره‌های ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١و ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١ و ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَو ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١ را تلاوت کند.

[۴۱۲] البخاري في الأذان (۷۷۱) ومسلم في المساجد (۶۴۷). [۴۱۳] مسلم في الصلاة (۴۵۵). [۴۱۴] مسلم في الصلاة (۴۵۷). [۴۱۵] مسلم في الصلاة (۴۵۸). [۴۱۶] مسلم في الصلاة (۴۵۹). [۴۱۷] مسلم في الصلاة (۴۵۸). [۴۱۸] البخاري في الحج (۱۶۱۹) وليست فيها أن الصلاة كانت الصبح ولكن تبين ذلك رواية أخرى هذا ما قاله الحافظ في فتح الباري، وانظرها في الحج (۱۶۲۶). [۴۱۹] البخاري في الأذان (۷۶۳) ومسلم في الصلاة (۴۶۲). [۴۲۰] البخاري (۴۵۸۸). [۴۲۱] البخاري في الأذان (۷۶۴) وسوال ابن أبي مليكه ليس فيه. [۴۲۲] أبوداود في الصلاة (۸۱۲). [۴۲۳] النسائي (۹۹۱). [۴۲۴] النسائي (۹۸۸). [۴۲۵] البخاري في الأذان (۷۶۵) ومسلم في الصلاة (۴۶۳). [۴۲۶] متفق علىه، البخاري في الأذان (۷۶۹) ومسلم في الصلاة (۴۶۴). [۴۲۷] البخاري في الأذان (۷۶۶) ومسلم في المساجد (۵۷۸). [۴۲۸] مسندأحمد (۱۰۸۸۲) (۲۲۹۹۴) والترمذي في الصلاة (۳۰۹) وقال: حسن. وأخرجه النسائي (۹۹۹). [۴۲۹] متفق علىه. البخاري في الأذان (۷۰۵) ومسلم في الصلاة (۴۶۵).

اما نماز ظهر و عصر:

در صحیح مسلم([۴۳۰] ) از ابوسعید خدریس روایت است که می گوید: نماز ظهر برپا می‌شد که یکی از ما برای رفع حاجتش به سوی بقیع می‌رفت، پس از اینکه نیازش برطرف می‌شد، به سوی خانواده‌اش آمده و وضو می‌گرفت و درحالی به مسجد بازمی‌گشت که رسول اللهج در رکعت اول نماز بود.

و از ابوقتادهس روایت است که می گوید: رسول اللهج بر ما نماز می‌گزارد که در دو رکعت اولِ نماز ظهر و عصر، فاتحة الکتاب و سوره‌ای به همراه آن تلاوت می‌کرد که گاهی آیتی از آن را به گوش ما می‌رساند. رکعت اول نماز را طولانی می‌کرد و رکعت دوم را کوتاه می‌گزارد و در دو رکعت آخر تنها فاتحة الکتاب را تلاوت می‌کرد.» و در روایت بخاری آمده است که: «رکعت اول از نماز صبح را طولانی کرده و رکعت دوم را کوتاه می‌گزارد.» و در روایت ابوداود آمده که: «گمان می‌کردیم رسول اللهج قصد آن دارد که مردم رکعت اول را درک کنند([۴۳۱] ).»

و در مسند امام احمد([۴۳۲] ) از عبدالله بن ابی اوفی روایت است که: «رسول اللهج در رکعت اول از نماز ظهر طوری قیام می‌کردند که صدای پایی شنیده نمی‌شد.» (همه به نماز می رسیدند.)

و سعد بن ابی وقاصس به عمرس گفت: «من دو رکعت اول را طولانی می‌کنم و دو رکعت آخر را کوتاه می‌گزارم و هرگز از نحوه‌ی نمازی که در آن به رسول اللهج اقتدا کردم، کوتاهی نمی‌کنم.» عمرس گفت: «راست می‌گویی، گمان ما درباره تو نيز همين بود([۴۳۳] ).»

و ابوسعید خدریس می‌گوید: «ما (صحابه) طول قیام رسول اللهج را در نماز ظهر و عصر تخمین می‌زدیم چنان که قیام آنحضرتج را در دو رکعت اول نماز ظهر به اندازه ﴿الٓمٓ ١ تَنزِيلُ سوره‌ی سجده و دو رکعت آخر را به اندازه نصف این مقدار تخمین می‌زدیم و قیامشان در دو رکعت اول نماز عصر را به اندازه نصف این مقدار، تخمین می‌زدیم.» و در روایت دیگری از وی آمده است که: «رسول اللهج در دو رکعت اول نماز ظهر، در هر رکعت به اندازه‌ی ۳۰ آیه تلاوت می‌کردند و در دو رکعت دوم به اندازه‌ی ۱۵ آیه یا اینکه گفت: نصف این مقدار تلاوت می‌کردند. و در دو رکعت اول نماز عصر در هر رکعت به اندازه ۱۵ آیه و در دو رکعت آخر به اندازه نصف این مقدار، تلاوت می‌کردند([۴۳۴] ).»

کسانی که قرائت سوره را در دو رکعت دوم، پس از فاتحه مستحب می‌دانند، به این حدیث استناد می‌کنند که دلالت آن بر این استدلال ظاهر و آشکار می‌باشد، البته اگر حدیث ابوقتادهس که بر صحت آن اتفاق می‌باشد، نمی‌بود که وی فرمود: «رسول اللهج در دو رکعت اول، فاتحه الکتاب را همراه سوره‌ای می‌خواندند و در دو رکعت دوم تنها فاتحة الکتاب را می‌خواندند.» که ذکر سوره در دو رکعت اول و اکتفای به فاتحه در دو رکعت دوم، بر اختصاص مقدار قرائتی که در هر رکعت ذکر شد در آن رکعت، دلالت دارد. (بدین گونه که در دو رکعت اول باید فاتحه به همراه سوره و در دو رکعت دوم تنها فاتحه خوانده می‌شود).

بنابراین اگر ابوقتادهس این مساله را مطرح نمی‌کرد و ابوسعیدس بدان سخن نمی‌گفت، حدیث سعد محتمل می‌بود. و حدیث ابوسعیدس در قرائت سوره در دو رکعت آخر صریح نیست بلکه تنها تخمین و حدس و گمان است.

جابر بن سمرهس می‌گوید([۴۳۵] ): «رسول اللهج در نماز ظهر ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١ و در نماز عصر سوره‌ای شبیه آن را تلاوت می‌کردند. و در نماز صبح قرائت شان از این طولانی‌تر بود.»

و از وی روایت است که([۴۳۶] ): «رسول اللهج در نماز ظهر ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١ را قرائت می‌کردند و در نماز صبح قرائت شان را از این مقدار طولانی‌تر می‌کردند.»

و از وی روایت است که([۴۳۷] ): «رسول اللهج در نماز ظهر و عصر ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ ١ و ﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ ١و شبیه آن‌ها از سوره‌های دیگر را تلاوت می‌کردند.»

و در سنن نسائی([۴۳۸] ) از براء بن عازبس روایت است که می گوید: «ما پشت سر رسول اللهج نماز ظهر را می‌خواندیم و از ایشان آیه‌ای را بعد از آیاتی از سوره‌ی لقمان و الذاریات می‌شنیدیم.»

و در سنن([۴۳۹] ) از ابن عمرس روایت است که: «رسول اللهج در نماز ظهر سجده (تلاوت) کرده و سپس ایستاده و رکوع کردند. پس دانستیم که آنحضرتج سوره‌ی {تنزیل} السجده را تلاوت کردند.»

این حدیث دلیلی بر مکروه نبودن قرائتِ (آیه) سجده در نماز سری می‌باشد و هرگاه امام آیه‌ی سجده را خواند و سجده کرد، مقتدیان در اتباع و پیروی از امام و عدم اتباع وی مخیر نمی‌باشند، بلکه بر آن‌ها واجب است که از امام متابعت و پیروی کنند.

و انسس می‌گوید([۴۴۰] ): «همراه رسول اللهج نماز ظهر را گزاردم که بر ما این دو سوره را تلاوت کردند: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١ و ﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ٱلۡغَٰشِيَةِ ١

صحابه ش بر کسی که در طولانی کردن قیام مبالغه کرده و بر کسی که ارکان نماز، خصوصا دو رکن اعتدال را کوتاه کرده و بر کسی که تکبیر را به تمام و کمال انجام نمی‌دهد و بر کسی که نماز را تا آخر وقتش به تاخیر انداخته و بر کسی که از خواندن نماز با جماعت، تخلف می‌ورزد، این اعمال شان را انکار کرده و با آن مخالفت کرده‌اند. و از نماز رسول اللهج خبر دادند که پیوسته آن را می‌گزاردند تا اینکه به رفیق اعلی پیوستند. درحالی که هیچ یک از آن‌ها - به هیچ عنوان - ذکر نکردند که رسول اللهج در آخر حیات مبارک شان، از نماز خود کاسته‌اند یا اینکه آن نمازی که ایشان می‌خواندند، منسوخ می‌باشد. بلکه خلفای راشدین ش بر روش رسول اللهج در نماز استمرار داشتند، همانطور که بر روش و منهج نبوی در غیر نماز نیز پیوسته جرکت می کردند. چنان که ابوبکر صدیقس نماز صبح را در حالی گزارد که در آن سوره‌ی بقره را به طور کامل تلاوت نمود. وقتی که از نماز فارغ شد، صحابه ش گفتند: ای خلیفه رسول اللهج، نزدیک بود خورشید طلوع کند. فرمود: اگر طلوع کند، ما را غافل نمی‌یابد([۴۴۱] ).

و عمرس در نماز صبح سوره‌ی نحل و یونس و یوسف و هود و مانند این‌ها از سوره‌های دیگر تلاوت می‌کرد([۴۴۲] ).

[۴۳۰] مسلم في الصلاة (۴۵۴). [۴۳۱] البخاري في الأذان (۷۷۶،۷۷۹) ومسلم في الصلاة (۴۵۱) وأبوداود في الصلاة (۸۰۰). [۴۳۲] مسند أحمد (۱۹۱۴۶). [۴۳۳] البخاري في الأذان (۷۵۵) مطولا ومختصرا كما في لفظ المصنف (۷۷۰) ومسلم في الصلاة (۴۵۳). [۴۳۴] مسلم في الصلاة (۴۵۲). [۴۳۵] مسلم (۴۵۹). [۴۳۶] مسلم (۴۶۰). [۴۳۷] مسند أحمد (۲۰۹۸۲) (۲۱۰۱۸) وأبوداود في الصلاة (۸۰۵) والنسائي (۹۷۹) والترمذي في الصلاة (۳۰۷) وقال: حسن صحيح. [۴۳۸] النسائي (۹۷۱). [۴۳۹] أبوداود (۸۰۷) والبيهقي في السنن الصغير (۸۷۰) وفي السنن الكبرى (۳۷۵۹) وفيه مقال. [۴۴۰] النسائي (۹۷۲). [۴۴۱] قراءة الصديق رضي الله عنه للبقرة، أخرجها مالك۱/۸۲. [۴۴۲] في الموطأ قرأ في الصبح (يوسف) و (الحج)۱/۸۲.

دلایل کسانی که معتقد به کوتاه خواندن نماز هستند:

اگر چه شما در طولانی کردن نماز به سنت تمسک جستید، ما از شما در تمسک به سنت در ایجاز و اختصار و کوتاه کردن نماز به سبب احادیث صحیح زیادی که در این مورد می‌باشد و همچنین امر رسول اللهج به ایجاز و اختصار و کوتاه کردن نماز و شدت ناراحتی ایشان بر کسانی که نماز را طولانی می‌کنند و نصیحت نمودن آن‌ها و اینکه آن‌ها را بیزار کننده نامیدند، سعادتمندتر و موفق‌تر می‌باشیم.

از ابومسعودس روایت است که مردی گفت: «یا رسول الله، من به این دليل که فلاني نماز صبح را طولاني مي‌خواند، براي اداي اين نماز با جماعت حاضر نمي‌شوم. ابومسعودس می‌گوید: رسول اللهج بسیار ناراحت شدند چنان که هرگز ایشان را ناراحت‌تر از آن روز ندیده بودم. سپس فرمودند([۴۴۳] ): «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ مِنْكُمْ مُنَفِّرِينَ، فَأَيُّكُمْ أَمَّ النَّاسَ، فَلْيُوجِزْ فَإِنَّ مِنْ وَرَائِهِ الْكَبِيرَ، وَالضَّعِيفَ وَذَا الْحَاجَةِ» «اي مردم، گروهي از شما باعث نفرت ديگران از عبادت مي‌شوند، هرگاه یکی از شما امامت قومي را بر عهده گرفت، نمازش را کوتاه بخواند، زيرا پشت سرش پيرمرد و کوچک و نیازمند و معذور نماز مي‌خواند.»

و از ابوهریرهس از رسول اللهج روایت است که فرمودند([۴۴۴] ): «إِذَا أَمَّ أَحَدُكُمُ النَّاسَ، فَلْيُخَفِّفْ، فَإِنَّ فِيهِمُ الصَّغِيرَ، وَالْكَبِيرَ، وَالضَّعِيفَ، وَالْمَرِيضَ، فَإِذَا صَلَّى وَحْدَهُ فَلْيُصَلِّ كَيْفَ شَاءَ» «هرگاه يکي از شما بر مردم امامت داد، پس بايد (نماز را) کوتاه بخواند، چرا که در ميان شان بچه و افراد پير و ضعيف و نيازمند وجود دارد؛ و چون تنها نماز خواند، هر طور که خواست نماز بخواند.»

و از عثمان بن ابی العاص ثقفیس از رسول اللهج روایت است که فرمودند([۴۴۵] ): «أُمَّ قَوْمَكَ» «بر قومت امامت بده.» وی می‌گوید: گفتم: یا رسول الله، در نفسم چیزی احساس می‌کنم (از وسوسه یا عجب و غرور به سبب جلوتر بودن از مردم). فرمودند: «ادْنُهْ» «نزدیک شو.» که مرا جلوی خود نشانده و کف دست شان را وسط سینه ام قرار داده و سپس فرمودند: «تَحَوَّلْ» «برگرد.» پس کف دست شان را در بین دو کتفم گذاشتند و سپس فرمودند: «أُمَّ قَوْمَكَ. فَمَنْ أَمَّ قَوْمًا فَلْيُخَفِّفْ، فَإِنَّ فِيهِمُ الْكَبِيرَ، وَإِنَّ فِيهِمُ الْمَرِيضَ، وَإِنَّ فِيهِمُ الضَّعِيفَ، وَإِنَّ فِيهِمْ ذَا الْحَاجَةِ، وَإِذَا صَلَّى أَحَدُكُمْ وَحْدَهُ، فَلْيُصَلِّ كَيْفَ شَاءَ» و در روایتی دیگر آمده است: «إِذَا أَمَمْتَ قَوْمًا، فَأَخِفَّ بِهِمُ الصَّلَاةَ» «قومت را امامت بده؛ و کسی که قوم و گروهی را امامت می‌دهد، باید که نماز را کوتاه بگزارد، چرا که در میان نمازگزاران، پیرمرد و مریض و ضعیف و نیازمند و معذور می‌باشد. و هرگاه هریک از شما به تنهایی نماز گزارد، هرطور که خواست نماز بگزارد. و در روایت دیگر آمده است که: هرگاه قومی را امامت دادی، نماز را بر آن‌ها کوتاه بگذار.»

و انس بن مالکس می‌گوید: «رسول اللهج نماز را کوتاه و کامل می‌گزاردند. و در لفظی دیگر آمده است که: کوتاه و تمام می‌گزاردند. »

همچنین انسس می‌گوید: «پشت هیچ امامی نماز نگزاردم که نمازش خفیف‌تر و کامل‌تر از نماز رسول اللهج باشد و اگر صدای گریه کودکی را می‌شنیدند، از ترس اینکه مادرش به فتنه افتد، نماز را کوتاه می‌کردند.» متفق علیه.

و از عثمان بن ابی العاصس روایت است که می گوید([۴۴۶] ): «یا رسول الله، مرا امام قومی قرار بده. فرمودند: «أَنْتَ إِمَامُهُمْ وَاقْتَدِ بِأَضْعَفِهِمْ، وَاتَّخِذْ مُؤَذِّنًا لَا يَأْخُذُ عَلَى أَذَانِهِ أَجْرًا» «تو امام آن‌ها هستی، پس (در امامت) به ضعیف‌ترین نمازگزاران اقتداکن و موذنی را در اختیار بگیر که در مقابل اذانش اجر و مزدی دریافت نمی‌کند.»

و ابوداود در سننش([۴۴۷] ) از جریری از سعدی از پدرش یا عمویش روایت می‌کند که گفت: «به پیامبرج درحالی که نمـاز می‌خواندند، چشم دوختم که در رکـوع و سجده به اندازه-ی گفتن سه بار «سبحان الله وبحمده» می‌ماندند.»

و ابوداود در سنن([۴۴۸] ) از ابن وهب روایت می‌کند که گفت: «سعید بن عبدالرحمن بن ابی العمیاء مرا خبر داد که سهل بن ابی امامه به وی گفته است: که چون وی همراه پدرش بر انس بن مالکس در مدینه وارد شد، انس گفت: رسول اللهج فرمودند: «لَا تُشَدِّدُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ فَيُشَدَّدَ عَلَيْكُمْ، فَإِنَّ قَوْمًا شَدَّدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ فَشَدَّدَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، فَتِلْكَ بَقَايَاهُمْ فِي الصَّوَامِعِ وَالدِّيَارِ ﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ» «برخود سخت نگیرید که بر شما سخت گرفته می‌شود، زیرا قومی که بر خویشتن سخت گرفتند، الله متعال بر آنان سخت گرفت و آن بقایای آن‌ها در صومعه‌ها و دیرها می‌باشد، سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «رهبانیتی که آن‌ها خود بدعتش نهاده بودند که ما آن را بر آن‌ها واجب نکرده بودیم.»

و در روایت ابن داسه از وی روایت است([۴۴۹] ) که سهل بن ابی امامه همراه پدرش در مدینه - در زمان عمر بن عبدالعزیز که امیر مدینه بود - بر انس بن مالکس وارد شدند که انسس نمازی همچون نماز مسافر یا نزدیک بدان گزارد. چون سلام داد، پدرم گفت: الله متعال بر تو رحم کند، مرا آگاه کن، آیا این نمازت فرض بود یا اینکه نماز نفل بود؟ انسس گفت: آن نماز فرض و بر اساس نماز رسول اللهج بود. رسول اللهج فرمودند: «لَا تُشَدِّدُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ فَيُشَدَّدَ عَلَيْكُمْ، فَإِنَّ قَوْمًا شَدَّدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ فَشَدَّدَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، فَتِلْكَ بَقَايَاهُمْ فِي الصَّوَامِعِ وَالدِّيَارِ﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ» «بر خود سخت نگیرید که بر شما سخت گرفته می‌شود، زیرا قومی که بر خویشتن سخت گرفتند، الله متعال بر آنان سخت گرفت و آن بقایای آن‌ها در صومعه‌ها و دیرها می‌باشد سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «رهبانیتی که آن‌ها خود بدعتش نهاده بودند که ما آن را بر آن‌ها واجب نکرده بودیم.» سپس ابی امامه (پدر سهل) در سپیده دم خارج شد. که انسس گفت: آیا همراه ما سفر نمی‌کنی تا ببینی و عبرت بگیری؟ گفت: آری، پس همه با هم حرکت کردند تا اینکه به منطقه‌ای رسیدند که اهلش هلاک و نابود شده و خانه های شان زیر و رو شده بود. انسس گفت: آیا این سرزمین را می‌شناسید؟ ابوامامه گفت: از کجا باید این سرزمین و اهلش را بشناسیم؟ انسس گفت: این‌ها اهل سرزمینی بودند که حسد و ظلم و ستم آن‌ها را هلاک کرد. براستی که حسد، نور حسنات را خاموش می‌کند و ظلم و ستم آن را تصدیق و یا تکذیب می‌کند و چشم و دست و پا و جسد و زبان زنا می‌کند و شرمگاه آن را تصدیق و یا تکذیب می‌کند.»

اما سهل بن ابی امامه را یحیی بن مَعین ثقه دانسته و مسلم از وی روایت کرده است و ابن ابی العمیاء از اهل بیت المقدس می‌باشد و گرچه حال وی مجهول است، ابوداود از وی روایت کرده و در مورد وی سکوت اختیار کرده است. به هر حال این حدیث بر آن دلالت دارد که آنچه را انس از تغییر نماز رسول اللهج در زمان خودش انکار کرده، شدت طولانی کردن نماز توسط امام‌های نماز جماعت بوده است. چون در غیر اینصورت، احادیث انسس متناقض می‌باشد. و بر این اساس بود که انس در حدیثی بین کوتاهی و کامل بودن نماز رسول اللهج جمع کرده و فرمود: پشت سر هیچ امامی نماز نگزاردم که نمازش از نماز رسول اللهج خفیف‌تر و کامل‌تر باشد. و ظاهر این مقوله نشان می‌دهد که انسس طولانی کردن نماز را انکار کرده است. و این روایت نسائی([۴۵۰] ) مفسر این قول انس می‌باشد: نسائی از عطاف بن خالد از زید بن اسلم روایت می‌کند که گفت: بر انس بن مالکس وارد شدیم که گفت: آیا نماز گزاردید؟ گفتیم: آری. فرمود: ای جاریه آبی برای وضویم بیاور. پشت هیچ کسی نماز نگزاردم که نمازش شبیه‌تر از این امام تان به نماز رسول اللهج باشد. زید می‌گوید: و عمر بن عبدالعزیز رکوع و سجده را به تمام و کمال انجام می‌داد و قیام را کوتاه می‌کرد. و این حدیث صحیح است.

و بدین امر، حدیث عمران بن حصینس([۴۵۱] ) تصریح دارد؛ وی زمانی که در بصره پشت سر علیس نماز گزارد، گفت: این نماز مرا به یاد نماز رسول اللهج انداخت. و نماز رسول اللهج متعادل و متناسب بود، آنحضرت قیام و تشهد را کوتاه کرده و رکوع و سجده را طولانی می‌کردند. و این حدیث صحیحی است.

و در صحیحین([۴۵۲] ) از جابر بن عبداللهس روایت است که چون معاذس قیام را در نماز عشاء طولانی کرده بود، رسول اللهج به وی فرمودند: «أَفَتَّانٌ أَنْتَ؟» «مگر تو مي‌خواهي مردم را در فتنه گرفتار کني؟» یا اینکه فرمودند: «أَفَاتِنٌ» «فتنه می‌انگیزی.» - و سه بار این جمله را تکرار کردند - و پس از آن فرمودند: پس چرا سوره‌های ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١ ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١ ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١ را در نماز نخواندی، براستی پشت سر تو پیرمرد و ضعیف و نیازمند و معذور نماز می‌گزارد.»

و از معاذ بن عبدالله جهنی روایت است([۴۵۳] ) که مردی از جهینه به وی خبر داده که از رسول اللهج شنیده که ایشان در نماز صبح ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ را در هر دو رکعت تلاوت می‌کردند. نمی‌دانم که رسول الله عمدا این سوره را تکرار کردند یا اینکه از روی فراموشی بود.

و در صحیح مسلم([۴۵۴] ) از عمرو بن حریث روایت است که وی از رسول اللهج شنیده که ایشان در نماز صبح ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا عَسۡعَسَ ١٧ را تلاوت می‌کردند.

و از عتبه بن عامر روایت است که می گوید([۴۵۵] ): شتر رسول اللهج را هدایت می‌کردم که رسول اللهج به من فرمودند: «أَلَا أُعَلِّمُكَ سُورَتَيْنِ لَمْ يُقْرَأْ بِمِثْلِهِمَا؟»آیا دو سوره به تو تعلیم ندهم که به مانند آن‌ها قرائت نشده؟ گفتم: بله، پس مرا ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ تعلیم دادند. وقتی که برای نماز صبح آمدند، این دو سوره را در نماز صبح تلاوت کردند. و پس از نماز فرمودند: «كَيْفَ رَأَيْتَ يَا عُقْبَةُ؟» ای عقبه، این دو سوره را چگونه دیدی؟ و در روایتی آمده است که رسول اللهج فرمودند: «أَلَا أُعَلِّمُكَ خَيْرَ سُورَتَيْنِ قُرِئَتَا؟» آیا تو را بهترین دو سوره‌ای که قرائت شده، تعلیم ندهم؟ گفتم: بله، فرمودند: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١. و زمانی که برای نماز صبح آمدند، این دو سوره را در نماز تلاوت کردند. و پس از نماز فرمودند:«كَيْفَ رَأَيْتَ يَا عُقْبَةُ؟» «این دو سوره را چگونه می‌بینی؟»

و در مسند امام احمد و سنن نسائی([۴۵۶] ) از عمار بن یاسرس روایت است که: وی نمازی کوتاه گزارد که این عملش بر وی انکار شد. پس گفت: آیا رکوع و سجده را به تمامی و کامل نگزاردم؟ گفتند: بله، گفت: اما من در نماز دعایی را خواندم که رسول اللهج با آن دعا می‌کردند و آن اینکه: «اللَّهُمَّ بِعِلْمِكَ الْغَيْبَ، وَقُدْرَتِكَ عَلَى الْخَلْقِ، أَحْيِنِي مَا عَلِمْتَ الْحَيَاةَ خَيْرًا لِي، وَتَوَفَّنِي إِذَا كَانَتِ الْوَفَاةُ خَيْرًا لِي، أَسْأَلُكَ خَشْيَتَكَ فِي الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ، وَكَلِمَةَ الْحَقِّ فِي الْغَضَبِ وَالرِّضَا، وَالْقَصْدَ فِي الْفَقْرِ وَالْغِنَى، وَلَذَّةَ النَّظَرِ إِلَى وَجْهِكَ، وَالشَّوْقَ إِلَى لِقَائِكَ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ ضَرَّاءَ مُضِرَّةٍ، وَمِنْ فِتْنَةٍ مُضِلَّةٍ، اللَّهُمَّ زَيِّنَّا بِزِينَةِ الْإِيمَانِ، وَاجْعَلْنَا هُدَاةً مَهْدِيِّينَ» «پروردگارا، تو را بر علمت بر نهان و قدرتت بر خلق سوگند می‌دهم، مادام که زندگی را برایم خیر می‌داری، مرا زنده نگه دار و چون مرگ برایم بهتر باشد، مرا بمیران. پروردگارا، خشیت و ترس از تو را در نهان و آشکار خواستارم و سخن حق را از تو می‌خواهم. عدل را در خشم و خشنودی خواهانم، حد وسط را در فقر و غنا از تو می‌خواهم و نعمتی را خواهانم که فنا نیابد و نور چشمی را که تمام نشود. بعد از قضا رضایت و خشنودی را می‌خواهم و خنکای زندگی را بعد از مرگ و لذت نگریستن بر تو و شوق لقایت را خواستارم. (مرا زنده بدار) بدون آنکه زیانی تحمل ناپذیر و فتنه‌های گمراه کننده متوجه باشند. پروردگارا ما را با زینت ایمان بیارای و از هادیان و هدایت یافتگان قرار بده.»

پس از این دلایل، قائلین به کوتاه گزاردن قیام نماز گفته‌اند:

بنابراین، صحت و کثرت و صراحت احادیثی که دلالت بر طولانی کردن نماز دارد، کجاست؟ و در اینجا واضح می‌گردد که چنین نماز گزاردن (نماز طولانی) در اول اسلام بوده است، زمانی که نمازگزاران معدود بوده‌اند و چون زیاد شدند و اسلام گسترش یافت، تخفیف و کوتاه گزاردن نماز مشروع شده و بدان امر شد. زیرا این-گونه نماز، داعیِ به سوی قبولیت و محبت عبادت می‌باشد و موجب می‌شود تا شخص با اشتیاق و رغبت وارد نماز شود و با اشتیاق از آن خارج گردد و باعث می‌گردد تا وسوسه‌ها کاهش یافته و نمازگزار به ندرت دچار وسوسه شود، تا در اینصورت ثواب طولانی گزاردن نماز با نقصان اجرش منتفی نگردد. زیرا هرگاه نماز طولانی گردد، وسوسه‌ها بر نمازگزار مستولی می‌شود.

همچنین گفته‌اند: چگونه با وجود محبت صحابه به رسول اللهج و قیام در پشت سر آنحضرتج برای شنیدن قرآن و شدت رغبت و اشتیاق آن‌ها به دین و روی آوردن قلبهای شان به سوی الله متعال و فارغ کردن قلب از هرچیزی برای عبادت الله متعال، امامان دیگر بر رسول اللهج قیاس می‌شوند؟ بر این اساس بود که رسول اللهج فرمودند: «إِنَّ مِنْكُمْ مُنَفِّرِينَ» «گروهي از شما باعث نفرت ديگران از عبادت مي‌شوند.» درحالی که صحابه از طول نماز رسول اللهج ناراضی نبودند و آنچه برای صحابه با نماز خواندن پشت سر رسول اللهج حاصل می‌شد، موجب می‌شد تا با وجود طولانی بودن آن، نماز رسول اللهج را بر قلب و توان خویش خفیف و کوتاه ببینند. چرا که امام با قلب و صوت و خشوع و حالتش در نماز، محمل مامومین می‌باشد و هرگاه امام از همه‌ی این صفات عاری باشد، آن نماز بر مامومین خسته کننده و بر آن‌ها دشوار می‌باشد و به سبب عدم دشواری نماز بر آن‌ها، باید نماز را تا آنجا که برای وی ممکن است، کوتاه بگزارد تا اینکه موجب بغض و کینه مامومین نسبت به نماز نشود.

همچنین گفته‌اند: و رسول اللهج خوارج را به سبب سختگیری شدیدشان در دین و عبادت ملامت و سرزنش کرده و فرمودند([۴۵۷] ): «يَحْقِرُ أَحَدُكُمْ صَلاَتَهُ مَعَ صَلاَتِهِمْ، وَصِيَامَهُ مَعَ صِيَامِهِمْ» «هریک از شما نمازش را در مقايسه با نماز ایشان و روزه‌اش را در مقابل روزه ايشان حقیر و ناچیز مي‌بيند.»

درحالی که ملایمت و ملاطفت و اهل آن را مدح کرده و خبر دادند که محبت الله متعال برای چنین اشخاصی می‌باشد و الله متعال به سبب ملایمت به وی چیزی می‌دهد که آن را با سختگیری نمی‌دهد. رسول اللهج فرمودند([۴۵۸] ): «لَنْ يُشَادَّ الدِّينَ أَحَدٌ إِلَّا غَلَبَهُ» «هيچ كس در دين (با انجام طاعات و عبادات بیشتر از طاقتش بر خود) سختي نكرده است مگر آن كه مغلوب دين شده است.»

و فرمودند([۴۵۹] ): «إِنَّ هَذَا الدِّينَ مَتِينٌ، فَأَوْغِلُوا فِيهِ بِرِفْقٍ» «اين دين، استوار است، پس به آرامي و نرمي در آن نفوذ کنيد.»

بنابراین همه‌ی دین اعتدال و میانه روی در مسیر سنت می‌باشد و الله متعال اعمالی را که بنده بر آن مداومت می‌کند، دوست دارد و نماز متعادل نمازی است که امکان مداومت برآن بدور از تجاوز از حد با طولانی کردن آن، باشد.

[۴۴۳] البخاري في الأذان (۷۰۴) ومسلم في الصلاة (۴۶۶) واللفظ لمسلم. [۴۴۴] البخاري في الأذان (۷۰۳) ومسلم في الصلاة (۴۶۷) واللفظ لمسلم. [۴۴۵] مسلم في الصلاة (۴۶۸). [۴۴۶] المسند (۱۶۲۷۰) وأبوداود في الصلاة (۵۳۱) والنسائي في الأذان (۶۷۲). [۴۴۷] أبوداودفي الصلاة (۸۸۵) والمسند (۲۲۳۲۶) (۲۰۰۵۹). [۴۴۸] أبوداود في الادب (۴۹۰۴) وأبويعلى (۳۶۸۲). [۴۴۹] أبوداود في الأدب (۴۹۰۴) وأبويعلى (۳۶۸۲). [۴۵۰] النسائي (۹۸۱) وأبويعلى (۳۶۵۷). [۴۵۱] جمله‌ای که در ابتدای اثر آمده، آن را بخاری دراذان (۸۲۶) ومسلم در باب نماز (۳۹۳) تخریج کرده‌اند. و زیاده‌ای که پس از آن آمده نه در نزد بخاری ومسلم و نه در نزد نسائی و أبوداود، نمی‌باشد. [۴۵۲] البخاري في الأذان (۷۰۵) ومسلم في الصلاة (۴۶۵). [۴۵۳] أبوداود في الصلاة (۸۱۶). [۴۵۴] مسلم في الصلاة (۴۵۶). [۴۵۵] مسندأحمد (۱۷۳۵۰) وأبوداود في الصلاة (۱۴۶۲). [۴۵۶] المسند (۱۸۳۲۵) والنسائي في السهو (۱۳۰۵) (۱۳۰۶) وصححه الحاكم۱/۵۲۴-۵۲۵ وابن حبان۵/۳۰۵. [۴۵۷] البخاري في المناقب (۳۶۱۰) ومسلم في ذكرالخوارج (۱۰۶۴). [۴۵۸] البخاري في الإيمان (۳۹). [۴۵۹] المسند (۱۳۰۵۲) وقال الهيثمي في مجمع الزوائد۱/۶۲: رواه أحمد ورجاله موثقون الا ان خلف بن مهران لم يدرك انسا والله أعلم. واورده من بعده من حديث جابر وفيه كذاب وقال الألباني في سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعه:ضعيف، (۲۴۸۰) والسنن الكبرى للبيهقي (۴۷۴۳).

دلایل معتقدین به طولانی گزاردن نماز:

با هر آنچه از رسول اللهج وارد شده، خوش آمدید، چرا که بر سر و چشم جا دارد. آیا ما جز پیرامون اقتدا به رسول اللهج و متابعت و پیروی از هدایت و سنت ایشان سخن گفتیم؟ ما بعضی از سنت را با قسمتی دیگر از آن رد نمی‌کنیم و عملکرد ما چنین نیست که آنچه از سنت آسان است بگیریم و آنچه بر ما سخت و دشوار است، به سبب تنبلی و ضعف اراده، رها کنیم. درحالی که اشتغال به دنیا قلوب را پر کرده و بر اعضا و جوارح مسلط شده و به جای نماز عامل خنکی چشم‌ها قرار گرفته است. و احادیث رخصت در حق نماز، شبهه‌ای مصادف با شهوت و سستی در عزم و اراده شده است و رغبت و اشتیاق در به کارگیری تلاش و کوشش در نصیحت به انجام وظیفه، کاهش یافته است. و حق الله متعال ساده و آسان پنداشته شده و کرم و غنای الله عزوجل نسبت به عبادت بنده، از بزرگترین شبهات نماز در کوتاهی کردن در ادای حق الله متعال و ضایع کردن آن و انجام آن بر طبق هوا و هوس مان قرار گرفته است. و به این سخن دلبسته شده که: الله متعال هیچگاه حقش را به تمام و کمال و عمیق و دقیق بررسی نمی‌کند. و به این قول سر سپرده شده که: حق الله متعال مبنی بر آسانی و نرمی و تسامح و تساهل و بخشش بوده و حق بندگان مبنای آن بخیلی و تنگ نظری و جزئی بررسی کردن می‌باشد.

از این رو در خدمت مخلوق به گونه‌ای قیام می‌کند گویا که بر فرشی گرم و نرم و راحت و مَرکب‌های راحت و آسوده قرار گرفته است درحالی که در خدمت پروردگار و خالقش به گونه‌ای قیام می‌کند گویا که بر آتش دانی سوزان قرار گرفته است. و در راستای این عملکرد بیش از توان و زمان معمول، وقت صرف کرده و کمال بهره را از آن می‌برد و از سنت جز این دو حدیث را حفظ نکرده است: «يَا مُعَاذُ، أَفَتَّانٌ أَنْتَ»و «يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ مِنْكُمْ مُنَفِّرِينَ» و حدیث را در غیر مکان خودش به کار برده و به قبل و بعد آن توجهی نمی‌کند.

و هرکس که خنکی چشمانش و رفاه و آسایش و شادی و لذت و حیات قلب و گشادگی سینه‌اش در نماز نباشد، براستی جز این حدیث و امثال آن مناسب وی نمی‌باشد، بلکه مناسب وی همان حدیث دزدان نماز و کسانی است که به مانند کلاغ نوک می‌زنند و نوک زدن همچون کلاغ برای وی نسبت به در نظر گرفتن توانایی‌اش برای خدمت رب الارباب در اولویت می‌باشد و در نزد وی حدیث «يَا مُعَاذُ، أَفَتَّانٌ أَنْتَ»- که آن را نفهمیده - نسبت به این حدیث در اولویت می‌باشد که: «نماز ظهر به گونه‌ای اقامه می‌شد که یکی از ما به سوی بقیع می‌رفت و نیازش را بر طرف کرده، سپس به سوی اهلش رفته و وضو می‌گرفت و به مسجد می‌آمد و رسول اللهج را درحالی می‌یافت که در رکعت اول نماز بودند.»

و این حدیث که رسول اللهج در نماز صبح معوذتین را تلاوت کردند – درحالی که این نماز در سفر بوده - نزد وی نسبت به این حدیث در اولویت می‌باشد که: نماز صبح رسول اللهج، زمانی که مسافر نبودند، شامل صد یا دویست آیه بود.

و این حدیث که رسول اللهج در نماز مغرب ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ و ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ را تلاوت کردند - که فقط این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است - نزد وی نسبت به حدیثی که بخاری در صحیحش روایت می‌کند، در اولویت قرار دارد که رسول اللهج در نماز مغرب سوره‌ی اعراف را تلاوت می‌کردند.

بنابراین وی از سنت به چیزی تمایل دارد که مناسب وی می‌باشد و از سنت چیزی را برمی گیرد که موافق با وی باشد و با تاویل کننده آنچه مخالف با وی می‌باشد و آن را با دلیلی که نزد وی نیکوتر است، دفع می‌کند، ملاطفت و مهربانی می‌کند.

اما ما با پناه بردن به الله متعال از سیر و سلوک در این طریقه دوری می‌جوییم و از خداوند سبحان می‌خواهیم که ما را از طریقه ای که با آن سیر کنندگان در آن را امتحان و آزمایش می‌کند، به سلامت دارد. بلکه ما الله متعال را با همه‌ی آنچه از رسول اللهج به طور صحیح روایت شده، دینداری می‌کنیم و برخی از احادیث را برای خود و برخی دیگر را بر علیه خود قرار نمی‌دهیم چنان که آنچه موافق با رای ماست را بر ظاهرش حمل کرده و آنچه را که مخالف با رای ماست، بر خلاف ظاهرش تاویل کنیم. بلکه همه‌ی احادیث را در نظر می گیریم و بین چیزی از سنت مبارکش فرق نمی‌گذاریم، بلکه همه‌ی آن‌ها را با قبول کردن فرا می‌گیریم و با سمع و طاعت آن را می‌پذیریم و دنبال می‌کنیم که سنت‌ها به کدامین سو رو می‌کنند و همراه آن‌ها هرجا که سایبان سنت‌ها طنین افکند، فرود می‌آییم.

بنابراین شایسته نیست که برخی از سنت‌های رسول اللهج گرفته شود و برخی دیگر رها گردد، بلکه سزاوار آن است که همه‌ی سنت‌های ایشان اخذ شده و هریک از آن‌ها در مکان و منزلت خود قرار داده شود.

از این رو با توفیق الله عزوجل می‌گوییم:

امکان ندارد که معیار ایجاز و اختصار و تخفیفی که بدان امر شده و تطویل و طولانی گزاردنی که از آن نهی شده، به سوی عادت گروهی یا اهل شهر و یا اهل مذهبی و یا به سوی شهوت مامومین و رضایت خاطر آن‌ها و یا به سوی اجتهاد و رای امام‌هایی که بر مردم امامت می‌دهند، بازگردد، زیرا این ملاک و معیار منضبطی نیستو آراء و نظرات در این زمینه بسیار مضطرب می‌باشدچنان کههیئت نماز را فاسد می‌کند و مقدار و اندازه‌ی آن را پیرو شهوت امام قرار می‌دهد، درحالی که بر اساس این مبنا هیچ حکمی از شریعت نیامده است.

بلکه مرجع تحاکم در این مساله کسی است که نماز را برای امت تشریع کرده است و با آن از جانب الله متعال آمده و عالم‌ترین انسان‌ها به حقوق و حدود و هیئت و ارکان نماز می‌باشد و کسی است که در پشت سر او ضعیف و کهنسال و کوچک و نیازمند نماز گزارده است. درحالی که امامی غیر از آنحضرت صلوات الله و سلامه علیه در مدینه نبوده است. پس آنچه را که رسول اللهج آن را انجام دادند، ملاک و معیار می‌باشد، ﴿وَمَآ أُرِيدُ أَنۡ أُخَالِفَكُمۡ إِلَىٰ مَآ أَنۡهَىٰكُمۡ عَنۡهُۚ [هود: ۸۸] «من نمی‌خواهم شما را از چیزی باز دارم و خودم مرتکب آن شوم (و بلکه شما را به انجام کاری می‌خوانم که خود نیز بدان عمل می‌کنم).»

از ابوسعید خدریس در مورد نماز رسول اللهج سوال شد، وی گفت([۴۶۰] ): «در آن خیری برای تو نیست.» پس نماز رسول اللهج را برای وی بازگو کرد و گفت: «نماز ظهر اقامه می‌شد که یکی از ما برای رفع حاجت به بقیع رفته و نیازش را برطرف می‌کرد، سپس به سوی اهلش رفته، وضو می‌گرفت و به مسجد بازمی گشت درحالی که رسول اللهج را از شدت طولانی گزاردن نماز در رکعت اول می‌یافت.»

این حدیث بر آن دلالت دارد که آنچه ابوسعید و انس و عمران بن حصین و براء بن عازب ش انکار کردند، تنها کوتاه کردن نماز و اختصار در آن و بسنده کردن به برخی از آنچه رسول اللهج آن را انجام می‌دادند، می‌باشد. بر این اساس بود که وقتی انس بر مردم نماز گزارد، گفت: «هيچ دريغ نمي‌کنم در اينکه آنگونه براي شما نماز بخوانم که رسول اللهج براي ما نماز مي‌خواندند.» ثابت مي‌فرمايد: «انسس در خواندن نمازش کارهايي را انجام مي‌داد که شما آن را انجام نمي‌دهيد، هرگاه از رکوع برمی خاست مدتي طولاني راست مي‌ايستاد به حدي که احساس مي‌شد به اشتباه افتاده است و هرگاه بين دو سجده مي‌نشست به حدي مکث می‌کرد که احساس مي‌شد به اشتباه افتاده است.»

لذا این آن امری بود که انس بر ائمه جماعات انکار کرد، زیرا آن‌ها این دو رکن را کوتاه می‌کردند، همانطور که بر آن‌ها کوتاه کردن رکوع و سجده را انکار کرد و به آنها خبر داد که شبیه‌ترین آن‌ها در نماز به رسول اللهج، عمر بن عبدالعزیز می‌باشد به گونه‌ای که آن‌ها تعداد تسبیحات وی در رکوع و سجده را به اندازه‌ی ده تسبیح در هر رکن تخمین می‌زدند. و واضح است که تسبیحات وی به سرعت و بدون تدبر نبوده، چرا که حالت آن‌ها بزرگوارتر از این بوده که چنین با سرعت و بدون تدبر عمل کنند.

انسس به وسیله‌ی کسانی که گمان کردند وی به اشتباه افتاده است، مورد امتحان واقع شد، همانطور که با کسانی که گمان بردند در روایتی که وی از رسول اللهج نقل کرده که آنحضرت جهر به «بسم الله الرحمن الرحیم» را در نماز ترک کردند، مورد آزمایش و امتحان واقع شد و دیگران در مورد وی گفتند: «وی کودکی بوده که پشت صفوف نماز گزارده است و جهر رسول الله به «بسم الله الرحمن الرحیم» را نشنیده است.» و همانطور که به وسیله‌ی کسانی که گمان بردند وی در بیان احرام رسول اللهج برای حج و عمره با هم، به اشتباه افتاده، مورد آزمایش واقع شد. و گفتند: «وی در آن زمان از پیامبر دور بوده و از احرام وی چیزی نشنیده است.» تا اینکه انس بدانها گفت: «مرا جز کودکی به حساب نمی‌آورید، من در زیر شکم شتر رسول اللهج بودم که از ایشان شنیدم که برای حج و عمره با هم، تهلیل (لاإله إلاالله) می‌گفتند.»

زمانی که رسول اللهج وارد مدینه شد، انس ده سال سن داشت که وی را به خدمت گرفت و یکی از خادمان خصوصی رسول اللهج بود، چنان که از اهل بیت ایشان به شمار می‌آمد و غلامی زیرک و باهوش بود و زمانی که رسول اللهج فوت شدند، وی مردی کامل بود که بیست سال سن داشت، با این همه‌ باز هم در مورد قرائت و مقدار نماز رسول اللهج و کیفیت احرام آنحضرتج به غلط افتاده است؟! و غلط و اشتباه وی تا زمان خلفای راشدین ش و پس از آن‌ها ادامه داشته است!! و همیشه در نمازها در آخر مسجد بوده که قرائت هیچ یک از صحابه را نشنیده است!!

براستی صحابه بر این اتفاق دارند که نماز رسول اللهج متعادل بوده، به گونه‌ای که رکوع و برخاستن آنحضرتج از آن و سجده و بلند شدن آنحضرت از آن، متناسب با قیام ایشان در نماز بوده است. لذا هرگاه در نماز صبح صد تا دویست آیه تلاوت می‌کردند، نیز رکوع و سجده شان متناسب با همین مقدار تلاوت بوده است. بر این اساس است که براء بن عازبس گفت: «همه‌ی اجزای نماز رسول اللهج متناسب با یکدیگر بود.» و عمران بن حصینس گفت: «نماز رسول اللهج متعادل بود و قیام ایشان در شب و نماز کسوف نیز اینچنین بود.» و عبدالله بن عمرس گفت: «براستی رسول اللهج ما را به تخفیف در نماز امر کردند، درحالی که با سوره صافات بر ما امامت می‌دادند([۴۶۱] ).»

و آن امر رسول اللهج به تخفیف و این هم عمل ایشان می‌باشد، (امامت با سوره‌ی صافات) که در حقیقت مفسر آن امر می‌باشد. برخلاف اینکه اشتباه کننده‌ی مخطی گمان می‌کند که رسول اللهج صحابه را به تخفیف در نماز امر کردند درحالی که خود برخلاف آنچه امر نمودند، عمل کردند با اینکه رسول اللهج ائمه‌ی جماعات را امر کردند که بر مردم آنگونه نماز بگزارند که خودشان بر مردم نماز گزاردند.

در صحیحین([۴۶۲] ) از مالک بن حویرث روایت است که گفت: ما جوانان هم سن و سالی بودیم که نزد رسول اللهج رفتیم و در خدمت ایشان بیست شب ماندگار شدیم. رسول اللهج بسیار مهربان و نرم خو بود و به همین سبب گمان بردند که ما مشتاق دیدار اهل و کسان خود شده‌ایم و از ما در مورد خانواده مان که آن‌ها را ترک کرده بودیم، سوال کردند و ما ایشان را با خبر ساختیم. پس فرمودند: «ارْجعُوا إِلى أَهْليكم فَأَقِيمُوا فِيهِم، وَعلِّموهُم وَمُرُوهُم، وَصَلُّوا صَلاةَ كَذا في حِين كَذَا، وَصَلُّوا كَذَا في حِين كَذَا، فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلاةُ فَلْيُؤذِّنْ لَكُمْ أَحَدُكُم، وَلْيؤمَّكُم أَكبَرُكُمَ» و در روایتی که امام بخاری ذکر نموده افزوده که: «وَصَلَّوا كمَا رَأَيتُمُوني أُصَلِّي». «به سوي خانوادۀ خود بازگرديد و نزد آن‌ها اقامت کنيد و آن‌ها را تعليم دهيد و به نماز امر کنيد و نماز فلان را در فلان وقت انجام دهيد و فلان نماز ديگر را در فلان وقت بخوانید و هنگامي که وقت نماز فرا رسيد، يکي از شما اذان بگويد و بزرگترين شما براي تان امامت کند. و نماز را به گونه‌ای که من خواندم و دیدید، بخوانید.»

قطعا این خِطاب به ائمه جماعات می‌باشد، گرچه بدانها اختصاص نداشته باشد. پس حال که رسول اللهج آن‌ها را امر نمود تا نمازی شبیه نماز ایشان بخوانند و همچنین آن‌ها را به تخفیف در نماز امر کرد، ضرورتا دانسته می‌شود: آنچه رسول اللهج انجام می‌دادند، در واقع همان چیزی بوده که بدان امر کرده‌اند.

این مساله را این توضیح واضح‌تر می‌کند که: غالبا هیچ عملی نیست مگر اینکه نسبت به عملی که از آن طولانی‌تر است، عملی خفیف نامیده می‌شود و نیز نسبت به عملی که خفیف‌تر و کوتاه‌تر از آن است، عملی طولانی نامیده می‌شود. بنابراین کوتاهی و طولانی بودن، امری نسبی است که در لغت حد مشخصی برای آن نیست تا بدان رجوع گردد، همچون احیاءموات و قبض و حرز.

و مقادیر و صفات و هیئات عبادات به شارع بازمی‌گردد همانطور که اصل عبادات به شارع بازمی گردد. و اگر در این مساله رجوع به عرف مردم و عادت‌های آن‌ها در تخفیف و ایجاز و اختصار جایز باشد، قطعا اوضاع نماز و مقادیر آن دگرگون می‌گردد به گونه‌ای که اختلافی شدید و بسیار مشخص که هیچگونه ضابطه ای در آن نیست، ایجاد می‌گردد. بر این اساس است که افرادی که الله متعال قلوب شان را وارونه کرده، این گونه فهمیده‌اند که تخفیفی که در نماز بدان امر شده، درواقع همان تخفیف و کوتاه گزاردنی است که برای وی ممکن و میسر است و معتقد است که هرچه نماز کوتاه‌تر و خلاصه‌تر باشد، فضیلتش بیشتر است. از این رو بسیاری از آن‌ها نماز را همچون گذر تیر از کمان می‌گزارند و در رکوع و سجده به سبب سرعت، چیزی جز الله اکبر بر آن نمی‌افزایند و نزدیک است که سجده وی از رکوعش سبقت بگیرد و چه بسا که گمان می‌کند کوتاه گزاردن رکوع و سجده با یک تسبیح نسبت به سه تسبیح، افضل و برتر است. حتی که از برخی از آن‌ها حکایت شده که: وی غلامی را دید که با آرامش و سکون به نماز ایستاده است، پس وی را زده و بدو گفت: اگر پادشاه تو را در پی کاری فرستد، آیا آن کار را به این آهستگی و تامل انجام می‌دهی؟» (والعیاذبالله).

درواقع همه‌ی این‌ها بازی با نماز و تعطیل کردن آن و فریبی از جانب شیطان و مخالفت با امر الله و رسولشج می‌باشد. آنجا که الله متعال می‌فرماید: ﴿أَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ الله متعال ما را به اقامه نماز که عبارت است از ایستادن به نماز و به تمام و کمال انجام دادن قیام و رکوع و سجده و اذکار آن، امر کرده‌اند. و الله متعال فلاح و رستگاری را به خشوع نمازگزار در نمازش معلق ساخته است. پس هرکس که خشوع نمازش از وی فوت شود، از اهل فلاح و رستگاری نیست و قطعا حصول خشوع با عجله و سرعت محال است. بلکه خشوع تنها با طمانینه و آرامش حاصل می‌گردد و هرچه طمانینه و آرامش و سکون افزایش یابد، خشوع و فروتنی در نماز افزایش می‌یابد و هرچه خشوع وی کاهش یابد، عجله‌ی وی شدیدتر می‌گردد، حتی که حرکت دو دستش به منزله‌ی عملی بیهوده می‌گردد که هیچ مصاحبتی با خشوع و روی آوردن به عبودیت و شناخت حقیقت عبودیت ندارد.

و الله متعال می‌فرماید: ﴿أَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ [البقرة: ۴۳] «نماز را برپاداريد.» و می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ [المائدة: ۵۵] «کسانی كه نماز را به جاي مي‌آورند.» و می فرماید: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ [هود: ۱۱۴] «نماز را به جاي آوريد.» و می‌فرماید: ﴿فَإِذَا ٱطۡمَأۡنَنتُمۡ فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَۚ [النساء: ۱۰۳] «و هنگامي كه آرامش خود را باز يافتيد، نماز را برپاي داريد.» و می فرماید: ﴿وَٱلۡمُقِيمِينَ ٱلصَّلَوٰةَۚ [النساء: ۱۶۲] «و آنان كه نماز را چنان كه بايد مي‌خوانند.» و ابراهیم علیه السلام می‌فرماید: ﴿رَبِّ ٱجۡعَلۡنِي مُقِيمَ ٱلصَّلَوٰةِ [إبراهيم: ۴۰] «پروردگارا، مرا نمازگزار كن.» و به موسی علیه السلام می‌فرماید: ﴿فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤ [طه: ۱۴] «پس تنها مرا عبادت كن، (عبادتي خالص از هرگونه شركي) و نماز را بخوان تا (هميشه) به ياد من باشي.»

از این رو تقریبا در قرآن آیه ای نمی‌یابی که در آن ذکری از نماز شده باشد و مقرون به اقامه‌ی آن نباشد. این گونه است که در میان مردم، نمازگزاران کم بوده و از میان آن‌ها «مقیم الصلاة» کمتر و کمتر می باشد، همانطور که عمرس می‌گوید: «حجاج کم‌اند و سواران به سوی حج زیادند.»

بنابراین عده‌ای در برابر اعمالی که بدانها امر شده، در اثر ترویج کوتاه و سبک گزاردن آن عمل کرده و می‌گویند: همین که اسم آن عمل برای ما واقع گردد، کافی است. و ای کاش آنچه اسم نماز هم بدان تعلق می‌گیرد، انجام می‌دادیم.

اگر اینها می‌دانستند که فرشتگان با نمازهای این‌ها به سوی پروردگار صاحب جلال و عظمت صعود کرده و نمازشان را بر پروردگارشان عرضه می‌کنند و این نماز وی به منزله‌ی هدیه ای است که مردم با هدف تقرب به سوی پادشاهان و بزرگان شان می‌برند، این گونه عمل نمی‌کردند. چنان که کسی که بهترین چیزی را که بر آن توانایی داشته و به اندازه‌ی استطاعتش آن را زینت بخشیده و نیکو می‌گرداند و سپس با آن به سوی کسی که از وی ترس و امید دارد، تقرب می‌جوید، همچون کسی نیست که بر کمترین و بی‌اهمیت‌ترین آنچه نزد وی می‌باشد، اعتماد کرده و برای راحت شدن از آن، آن را به سوی کسی می‌فرستد که جایگاهی نزد وی ندارد.

و کسی که نماز بهار قلبش بوده و برای وی به منزلۀ حیات و راحتی بوده و خنکی چشمانش و جلای حزنش و از بین برنده‌ی همّ و غمش و در واقع پناهگاهی برای وی بوده که در حوادث و گرفتاری ها و مشقت‌ها به آن پناه می‌برد، همچون کسی نیست که نماز بر قلبش ممنوع بوده و به مانند بندی بر جوارح و تکلیفی مشقت بار بر دوش وی بوده و بر او سنگینی کند؛ و این گونه نماز بر چنین شخصی سخت و دشوار است و برای دیگری راحت و آسوده و خنکی چشمانش می‌باشد.

الله متعال در سوره بقره آیه ۴۵ و ۴۶ می‌فرماید: ﴿وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِينَ ٤٥ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَأَنَّهُمۡ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ٤٦ «و از شكيبائي و نماز (كه دل را پاكيزه و انسان را از گناهان و پليدي ها به دور مي‌دارد) ياري جوئيد و نماز سخت دشوار و گران است مگر براي فروتنان (دوستدار طاعت و عبادت). آن كساني كه به يقين مي‌دانند خداي خويش را (پس از دوباره زنده شدن) ملاقات خواهند كرد و اين كه ايشان به سوي او باز خواهند گشت (تا حساب و كتاب پس بدهند و پاداش و پادافره خود را دريافت دارند).»

بنابراین نماز بر غیر از خاشعین و کسانی که به یقین می‌دانند پروردگارشان را ملاقات می‌کنند و به سوی او باز می‌گردند، سخت و دشوار است. زیرا قلب های شان را از محبت الله متعال و بزرگداشت و تعظیم و خشوع در برابر حق سبحانه و تعالی خالی کرده و رغبت شان در راه الله متعال اندک می‌باشد. چرا که حضور بنده در نماز و خشوع وی و کامل انجام دادن آن و به کارگیری وسع و توانایی‌اش در اقامه‌ی نماز به قدر رغبت و اشتیاق وی در راه الله متعال می‌باشد. امام احمد در روایت مهنا بن یحیی می‌گوید([۴۶۳] ): «بهره‌ی آن‌ها از اسلام به قدر بهره شان از نماز می‌باشد و رغبت و اشتیاق آن‌ها به اسلام به اندازه‌ی اشتیاق آن‌ها به سوی نماز می‌باشد، پس خودت را بشناس ای بنده‌ی خدا و بدان که بهره‌ی تو از اسلام و قدر و منزلت اسلام در نزدت، به قدر بهره‌ی تو از نماز و قدر و منزلت آن در نزدت می‌باشد و بر حذر باش که الله عزوجل را در حالی ملاقات کنی که نزدت، قدر و منزلتی از اسلام نباشد، چرا که قدر و منزلت اسلام در قلبت همچون قدر و منزلت نماز در قلبت می‌باشد.»

و بهره‌ی قلبی که آکنده از محبت الله متعال و خشیت و رغبت و اجلال و تعظیم الله عزوجل می‌باشد از نماز، همچون بهره‌ی قلبی که خراب و خالی از این‌ها می‌باشد، نیست. چنان که هرگاه هریک از این دو شخص در نماز در پیشگاه الله متعال قرار گیرند، شخصی که صاحب قلبی آکنده از محبت الله می‌باشد، در واقع با قلبی که محبت و خوف و خشیت الله متعال سراپای وجودش را فراگرفته و خاشعانه و نزدیک به حق و سالم از معارضات سوء بوده و به سبب هیبت حق سبحانه و تعالی از امید پرگشته، درحالی که نور ایمان در وی قوی شده و بر او تابیده و از وی پرده‌های نفس و دود شهوات دور شده، در برابر الله متعال قرار می‌گیرد. و این گونه است که در باغ معانی قرآن گردش می‌کند درحالی که قلبش با اساس و ریشه‌های ایمان به اسماء و صفات الهی و علو و جمال و کمال آن‌ها مخلوط گشته است، - باوجودی که الله متعال در اسماء و صفات جمال و کمال منفرد می‌باشد - همِّ این شخص بر الله متعال جمع شده و خنکی چشمش در آن قرار گرفته و در تقرب به الله متعال احساسی دارد که نظیری برای آن نیست و قلبش برای او بیمناک بوده و با تمام وجود به سوی حق روی می‌آورد و این روی آوردن وی بین دو روی آوردن از جانب الله متعال می‌باشد، چنان که الله متعال ابتدا به وی روی می‌آورد که در اثر آن قلب وی به سوی الله متعال جذب می‌گردد و زمانی که قلب وی روی آورد، الله متعال او را از روی آوردن و اقبالی دیگر بهره مند می‌کند که از روی آوردن اول کامل‌تر می‌باشد.

[۴۶۰] رواه مسلم في الصحيح (۴۵۴). [۴۶۱] المسند وصححه أحمد شاكر (۴۷۹۶) والنسائي في الامامه (۸۲۶). [۴۶۲] البخاري (۷۲۴۶) (۶۲۸) ومسلم (۶۷۴). [۴۶۳] طبقات الحنابلة۱/۳۵۴.

اسرار نماز:

در نماز عجایبی از اسماءو صفات می‌باشد که برای کسی که قلبش در معانی قرآن تفقه کند، حاصل می‌شود و بشاشت و روشنایی ایمان به وسیله‌ی آن با قلبش مخلوط می‌گردد، چرا که برای هر اسم و صفتی، جایگاه و محلی در نمازش می‌بیند. از جمله:

هرگاه وی برای ادای نماز در پیشگاه الله متعال می‌ایستد با قلبش شاهد قیومیت الله متعال می‌باشد و هرگاه الله اکبر می‌گوید، کبریایی حق را شهادت می‌دهد و هرگاه بگوید: «سبحانك اللهم وبحمدك، تبارك اسمك وتعالی جدك ولا إله غيرك»، با قلبش شاهد پروردگاری پاک و منزه از هر عیب و سالم از هر نقص و مورد ستایش با هر حمدی می‌باشد که حمد و ستایش وی متضمن وصف حق جل جلاله به کمال مطلق می‌باشد.

«تبارک اسمه» اسمش دارای برکت زیاد و خجسته است به گونه‌ای که نام مبارکش بر هیچ چیز اندکی برده نمی‌شود مگر اینکه بر آن می‌افزاید و بر هیچ خیری نامش برده نمی‌شود مگر اینکه موجب رشد و برکت در آن می‌گردد و بر هیچ آفتی نامش آورده نمی‌شود مگر اینکه آن را نابود می‌کند و ذکر نامش نزد شیطان نمی رود مگر اینکه وی را زیانکار و رانده باز می‌گرداند.

و کمال اسم به سبب کمال مسمی می‌باشد، پس هرگاه شان و منزلت اسمش بدین گونه باشد که همراه آن چیزی در آسمان‌ها و زمین ضرر نمی‌رساند، پس شان و منزلت و قدر مسمی بسیار بزرگوارتر و بالاتر و در علو بیشتری قرار دارد.

«وتعالی جده» یعنی عظمت حق سبحانه و تعالی اوج گرفته و رفیع می‌باشد و بزرگوارتر و عظیم‌تر از هر عظمتی است و شان و منزلت آن بالاتر و برتر از هر شان و منزلتی می‌باشد و پادشاهی او بر هر پادشاهی چیره بوده و شکوهمندی و عظمت حق برتر از آن است که همراه آن شریکی در پادشاهی و ربوبیت یا الوهیت یا در افعال و صفاتش باشد، همانطور که آن جن مومن گفت: ﴿وَأَنَّهُۥ تَعَٰلَىٰ جَدُّ رَبِّنَا مَا ٱتَّخَذَ صَٰحِبَةٗ وَلَا وَلَدٗا ٣ [الجن: ۳] «جلال و عظمت پروردگار ما والا است، او همسر و فرزندي بر نگرفته است.»

و چقدر در این کلمات، حقائق اسماء و صفات بر قلب عارف بدان که حقایق آن را تعطیل نمی‌کند، عظیم و جلیل است.

و هرگاه بگوید: «أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» به سوی تکیه-گاهی نیرومند و قدرتمند پناه می‌برد و به قدرت و قوت رب ذوالجلال از شر دشمنش که اراده‌ی قطع رابطه‌ی وی با پروردگارش و دور کردن وی از قربش را دارد، چنگ می‌زند، تا اینکه دشمنش بدترین حال را داشته باشد.

اسرار سوره‌ی فاتحه:

هرگاه بگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ اندکی کوتاه توقف کند و منتظر جواب پروردگارش به وی باشد چرا که الله متعال در جواب بدو می‌فرماید: «حَمِدَنِي عَبْدِي» «بنده ام مرا حمد و ستایش کرد.» و زمانی که می‌گوید: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣ منتظر این پاسخ از سوی پروردگارش باشد: «أَثْنَى عَلَيَّ عَبْدِي» «بنده‌ام مدح و ثنای مرا به جای آورد.» و زمانی که می‌گوید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ منتظر این پاسخ از سوی پروردگارش باشد: «مَجَّدَنِي عَبْدِي» «بنده‌ام مرا تمجید کرد.»

پس چقدر قلبش لذت برده و چشمش روشن گشته و نفسش شاد می‌گردد که پروردگارش وی را چنین خطاب می‌کند: «عبدي» «بنده‌ام.» و این را سه بار تکرار می‌کند. به الله سوگند که اگر قلوب را دود شهوات و ابر نفوس فرانگرفته بود، قطعا از شدت خوشحالی و سرور با این فرموده‌ی پروردگار و خالق و معبودش «حَمِدَنِي عَبْدِي، أَثْنَى عَلَيَّ عَبْدِي، مَجَّدَنِي عَبْدِي» به پرواز در می‌آمد.

پس از این برای قلبش فرصتی است تا به این اسماء سه گانه که اصول اسماءالحسنی می‌باشد، بنگرد که عبارتند از: «الله، الرب، الرحمن.» و قلبش از ذکر اسم الله تبارک و تعالی شاهد اله معبود موجود مورد ترس که کسی غیر از او مستحق عبادت نیست و عبادت جز برای او شایسته نیست و صورتها تنها برای او به سجده می‌افتد و موجودات در برابر او خاضع بوده و اصوات در برابر او خاشع می‌باشد. الله متعال می‌فرماید: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ [الإسراء: ۴۴] «آسمان‌هاي هفتگانه و زمين و كساني كه در آن‌ها هستند همگي، تسبيح خدا مي‌گويند و (با تنزيه و تقديسش، رضاي او مي‌جويند. اصلاً نه تنها آسمان‌هاي هفتگانه و زمين) بلكه هيچ موجودي نيست مگر اين كه (به زبان حال يا قال) حمد و ثناي وي مي‌گويند.» و می‌فرماید: ﴿وَلَهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ كُلّٞ لَّهُۥ قَٰنِتُونَ ٢٦ [الروم: ۲۶] «هر كه و هر چه در آسمان‌ها و زمين است، از آن خدا است و جملگي فرمانبردار او هستند.»

و همچنین آسمان‌ها و زمین و آنچه در بین آن‌هاست را خلق کرده و جن و انسان و پرندگان و حیوانات و بهشت و جهنم را آفریده و همچنین کسی است که پیامبران را فرستاده و کتب را نازل کرده و شرائع را تشریع کرده و بر بندگان امر و نهی لازم گردانیده است.

و با ذکر این اسم الله متعال: ﴿رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ شاهد قیومی قائم به نفس خود می‌باشد که هر چیزی به واسطه‌ی او قائم گشته و اوست که قائم بر هر نفسی چه خیر و چه شرش می‌باشد. قطعا بر عرشش استوی و علو دارد و در تدبیر پادشاهی‌اش یکتاست و همه‌ی تدبیر در قبضه‌ی قدرت او بوده و بازگشت همه‌ی امور به سوی اوست و دستور و حکم و آیین نامه‌های تدابیر از جانب وی بر دستان ملائکه‌اش با عطا کردن و منع و پایین آوردن و بالا بردن و زنده کردن و میراندن و توبه و عزل و قبض و بسط و برطرف کردن غم‌ها و ناراحتی‌ها و نگرانی‌ها و یاری کردن افسردگان و مضطربین و اجابت نیازمند و محتاج و مجبور نازل می‌شود. ﴿يَسۡ‍َٔلُهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ ٢٩ [الرحمن: ۲۹] «همه چيزها و همه كساني كه در آسمان‌ها و زمينند (به زبان حال يا قال، روزي و نياز خود را) از خدا درخواست مي‌كنند. او پيوسته دست اندركار كاري است.»

هیچ منع کننده‌ای در برابر عطای او نیست و هیچ عطا کننده‌ای در برابر منع او نیست و هیچ تعقیب کننده‌ای برای حکمش نیست و هیچ رد کننده‌ای برای امرش نیست و هیچ تبدیل کننده‌ای برای کلماتش نیست، ملائکه و روح (جبرئیل) به سوی او عروج می‌کنند و اعمال در ابتدا و انتهای روز بر او عرضه می‌گردند، پس مقادیر را مقدر می‌کند و مواقیت را مشخص می‌کند، سپس مقادیر را به سوی مواقیتش سوق می‌دهد و به تنهایی قائم به تدبیر همه‌ی این‌ها و حفظ و مصالح آن‌ها می‌باشد.

پس از آن، هنگام ذکر اسم {الرحمن} جل جلاله، شاهد پروردگاری محسن نسبت به خلقش می باشد که با انواع احسان با اصناف مختلفی از نعمت‌ها بر آن‌ها، اظهار دوستی می‌کند و هر چیزی را بر اساس رحمت و علمش وسعت بخشیده و نعمت و فضل خود را بر هر مخلوقی گسترانده و رحمتش همه چیز را فراگرفته و رحمتش هر زنده ای را احاطه کرده است. چنان که رحمتش به همه چیز، همانطور که علمش همه چیز را احاطه کرده، رسیده است و با رحمت خود بر عرش استوی و علو دارد و با رحمتش مخلوقات را آفریده و با رحمتش کتبش را نازل کرده و با رحمتش پیامبرانش را فرستاده و با رحمتش شریعت هایش را تشریع کرده و با رحمتش بهشت را خلق کرده و همچنین با رحمتش آتش جهنم را آفریده است، زیرا آن در حقیقت شلاقی است که به وسیله‌ی آن بندگان مومنش را به سوی بهشتش سوق می‌دهد و با آن چرک و ناپاکی موحدین گنه کار را می‌زداید و در واقع زندان حق می‌باشد که در آن دشمنانش از کسانی که آن‌ها را خلق کرده در آن زندانی می‌کند.

بنابراین، در امر و نهی و وصایا و مواعظ حق جل جلاله تامل کن که چگونه سرشار از رحمت و نعمت وافر و بی‌نقص می‌باشد. و در آنچه از نعمت‌ها که خود از رحمت و نعمت پر شده، تامل کن؛ چرا که رحمت، سبب اتصالی از جانب حق به سوی بندگانش می‌باشد همانطور که عبودیت سبب اتصالی از جانب بندگانش به سوی حق سبحانه و تعالی می‌باشد. از این رو از جانب بندگان به سوی الله عبودیت و از جانب الله متعال به سوی بندگان رحمت می‌باشد.

و از خاص‌ترین چشم اندازهای این اسم، آن است که نمازگزار نصیبش را از رحمت مشاهده‌ می‌باشد، رحمتی که منجر به آن شد تا در پیشگاه پروردگارش قرار گیرد و جزو اهل الله برای عبودیت و مناجات الله متعال باشد چنان که الله متعال این نعمت را بر وی عطا کرده درحالی که از غیر او منع کرده است و به قلب وی روی آورده، درحالی که از قلب غیر او اعراض کرده است و این از رحمت الله متعال نسبت به وی می‌باشد.

و آنگاه که بنده می‌گوید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ شاهد عزت و شرفی است که تنها شایسته و لایق پادشاه حقِ مبین می‌باشد و شاهد پادشاهی چیره و غالب می‌باشد که مخلوقات تابع و مطیع او بوده و چهره‌ها برای او به سجده می‌افتند و با عظمتش ستمگران ذلیل شده و هر عزیز و نیرومندی در برابر عزت او خاشع بوده و با قلبش شاهد پادشاهی پناه دهنده و تامین کننده بر عرش آسمان می‌باشد که به سبب عزتش صورتها بر زمین افتاده و او را سجده می‌کنند. و اگر حقیقت صفت «الملك» را تعطیل نکند، الله متعال وی را بر مشاهده کردن حقایق اسماء و صفات الهی آگاهی می‌دهد. زیرا تعطیل این صفت، تعطیل پادشاهی الله متعال و انکار بر حق می‌باشد، چرا که پادشاه بر حقی که پادشاهی تام برای اوست، قطعا حی، قیوم، سمیع، بصیر، مدبر، قادر، متکلم، امر کننده، نهی کننده، مستوی بر عرش پادشاهی‌اش و ارسال کننده‌ی اوامرش به نقاط مختلف مملکتش می‌باشد. و از کسی که مستحق رضایت باشد، راضی می‌شود و بدو ثواب بخشیده و اکرامش کرده و او را به خود نزدیک می‌کند و بر کسی که مستحق غضب باشد، غضب می‌کند و وی را عقاب کرده و او را بی‌ارزش و کم بها و از خود دور می‌کند. بنابراین هرکس را بخواهد عذاب می‌کند و بر هرکس که بخواهد رحم می‌کند و به هرکه بخواهد می‌بخشد و هرکه را بخواهد مقرب می‌گرداند و هرکه را بخواهد از خود دور می‌کند. برای اوست سرای عذاب که آتش و جهنم است و برای اوست سرای سعادت عظیم که بهشت است. پس هرکس که از این صفات چیزی را ابطال یا تکذیب کند یا اینکه حقیقتش را انکار کند، در حقیقت در پادشاهی حق سبحانه وتعالی طعنه زده و عیب جویی کرده و کمال مطلق را از او جل جلاله نفی کرده است. همچنین کسی که عموم قضا و قدر را انکار کند، درواقع عمومیت پادشاهی و کمال حق جل جلاله را انکار کرده است، بنابراین نمازگزار در این بیانش: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ به مجد و مقام و بزرگی و بزرگواری الله متعال شهادت می‌دهد.

اما آنگاه که می‌گوید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥. در آن سر خلقت و امر و دنیا و آخرت بوده و متضمن بزرگترین اهداف و برترین مسائل می‌باشد که بزرگوارترین اهداف، عبودیت حق سبحانه و تعالی و برترین وسائل یاری خواستن از او می‌باشد. بنابراین هیچ معبود به حقی برای عبادت جز او نیست و هیچ یاری دهنده و دستیاری در عبادتش جز او نیست، از این رو عبادتش بالاترین و برترین اهداف و یاری خواستن از حق، بزرگترین وسائل می‌باشد. و الله متعال صد صحیفه و چهار کتاب([۴۶۴] ) نازل کرده که معانی همه‌ی آن‌ها را در چهار کتاب جمع کرده است و آن تورات و انجیل و زبور و فرقان می‌باشد و معانی همه‌ی این‌ها را در قرآن جمع کرده و معانی قرآن را در مفصل([۴۶۵] ) و معانی مفصل را در سوره فاتحه و معانی فاتحه را در ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥ جمع کرده است.

این کلمه مشتمل بر دو نوع توحید می‌باشد، توحید الوهیت و توحید ربوبیت؛ و متضمن تعبد به اسم «الرب» و اسم «الله» می‌باشد. از این رو الله متعال به سبب الوهیتش پرستش شده و به سبب ربوبیتش از او جل جلاله استعانت گرفته می‌شود و با رحمتش به صراط مستقیم هدایت می‌کند. بدین سبب بود که در ابتدای سوره اسماء حق سبحانه و تعالی به ترتیب بیان شد. الله، الرب، الرحمن. که مطابق با خواسته‌ی بنده از عبادت و یاری حق و هدایتش می‌باشد، درحالی که الله متعال در اعطای همه‌ی این‌ها یکتا بوده و غیر او در عبادتش به یاری گرفته نمی‌شود و هیچکس غیر او هدایت نمی‌کند.

سپس آنکه با این سخن ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦ دست به دعا برمی دارد شدت فقر و نیازش در مساله هدایت را مشاهده می‌کند که نسبت به چیزهای دیگر، شدیدترین فقر و نیاز را بدان دارد، زیرا وی در هر نفس و هر چشم به هم زدن به هدایت محتاج می‌باشد. و هدایت در هر لحظه که مقصود از این دعا می‌باشد جز با هدایت بر طریقی که به سوی حق سبحانه و تعالی منتهی می‌گردد و هدایت در آن راه که هدایت تفصیل می‌باشد و خلق قدرت انجام فعل و اراده و تکوین آن و واقع شدن وی در مسیری که مورد رضایت حق سبحانه و تعالی باشد و حفظ وی از مفسدات آن در حین عمل و یا بعد از آن، میسر نمی‌گردد.

بنده در هر حال، نیازمند این هدایت می‌باشد، چه در اموری که برای وی پیش می‌آید و یا اینکه آن را رها می‌کند. چنان که برخی از امور می‌باشند که وی آن‌ها را بر وجهی غیر از هدایت انجام داده، که در اینصورت نیازمند توبه از آن‌ها می‌باشد و اموری هستند که نسبت به کلیت آن بدون جزئیاتش، هدایت یافته و یا به هدایت در قسمتی از آن راه یافته است و نیازمند تکمیل هدایت در آن نیز می‌باشد و اموری هستند که وی نیازمند هدایت بر آن در آینده می‌باشد همچون هدایتی که در گذشته برای وی میسر گردید. و اموری است که از آن‌ها بی‌اطلاع می‌باشد که نیازمند هدایت در آن‌ها است و اموری هستند که وی انجام نداده است و نیازمند انجام آن‌ها بر وجه هدایت می‌باشد و اموری هستند که در اعتقاد نسبت بدان و انجام آن بر وجه صحیح هدایت یافته، اما نیازمند ثبات در آن‌ها می‌باشد و دیگر انواع هدایت‌ها که وی نیازمند به آنها می‌باشد. به این دلیل است که الله متعال بر بنده فرض کرده تا این هدایت را از پروردگارش در برترین حالاتش به طور مکرر در روز و شب بخواهد.

پس از این الله متعال بیان می‌کند که اهل این هدایت کسانی‌اند که نعمت الله متعال برای آن‌ها خاص قرار داده شده است. بر خلاف کسانی که الله متعال بر آن‌ها خشم گرفته، همان کسانی که حق را شناختند و از آن پیروی نکردند و برخلاف کسانی که گمراه شدند، همان کسانی که الله متعال را بدون علم عبادت کردند. که این دو گروه در سخن گفتن بدون علم در مورد خلق و امر و اسماء و صفات حق سبحانه و تعالی مشترک بودند، از این-رو راه کسانی که بر آن‌ها نعمت داده شده با راه اهل باطل، به طور کلی از نظر علمی و عملی مغایر و متفاوت می‌باشد.

هرگاه نمازگزار از این ثنا و دعا و بیان توحید فارغ گشت، بر وی تشریع شده که آن را با مهر و تایید «آمين» گفتن ختم کرده و به پایان برساند. تا برای وی همچون مهری باشد که فرشتگان آسمان در آن با وی موافق‌اند و این آمین گفتن، از زینت‌های نماز می‌باشد همچون رفع یدین که نماز را زیبا کرده و بدان زینت می‌بخشد و در آن اتباع سنت و تعظیم امر الله متعال و عبودیت دو دست و شعار انتقال از رکنی به رکن دیگر می‌باشد.

پس از این مناجات با پروردگارش، سخن گفتن با حق جل جلاله را قطع کرده و با سکوت و حضور قلب و شهود آن به امام گوش می‌دهد.

برترین اذکار نماز ذکری است که در حالت قیام گفته می‌شود و نیکوترین هیئت نمازگزار، هیئت قیام می‌باشد. از این روست که مختصِ حمد و ثنا و مجد و تلاوت کلام حق سبحانه و تعالی قرار داده شده است. و بر این اساس است که از قرائت قرآن در حالت رکوع و سجده نهی شده است زیرا این دو حالت، حالت‌های فروتنی و خشوع و خضوع و تسکین و آرامش یافتن می‌باشد، از این رو در این دو حالت اذکاری که مناسب با این هیئت باشد، مشروع شده است؛ چنان که برای رکوع کننده بیان عظمت الله متعال در حال پایین آمدن وی و خضوعش مشروع گردیده و در این حال حق سبحانه و تعالی به وصف عظمتش در برابر آنچه با کبریایی و جلال و عظمتش متضاد می‌باشد، وصف می‌گردد.

[۴۶۴] صحيح ابن حبان (۳۶۱) والإبانة الكبرى لابن بطة (۴۲۶). [۴۶۵] امام احمد (۱۶۹۸۲) و طبرانی در معجم الکبیر (۱۸۷) از واثله بن اسقع روایت می‌کنند که رسول اللهج فرمودند: «أُعْطِيتُ مَكَانَ التَّوْرَاةِ السَّبْعَ، وَأُعْطِيتُ مَكَانَ الزَّبُورِ الْمَئِينَ، وَأُعْطِيتُ مَكَانَ الْإِنْجِيلِ الْمَثَانِيَ، وَفُضِّلْتُ بِالْمُفَصَّلِ» به جای تورات، هفت سوره‌ی طولانی به من عطا شد و به جای زبور، سوره‌های مئین بر من عطا شد و به جای انجیل سوره‌های المثانی داده شدم و با سوره‌های مفصل برتری یافتم. سوره‌های طولانی: از اول سوره بقره تا آخر سوره‌ی اعراف می‌باشد که شش سوره است و علما در هفتمین سوره اختلاف کرده‌اند که آیا انفال و برائت هردو باهم می‌باشند، چرا که بینشان با بسمله جدا نشده است، به گونه ای که انفال و برائت هردو یک سوره محسوب می‌شوند یا اینکه هفتمین سوره یونس است. سوره‌های مئین: عبارتند از سوره‌هایی که بیش از صد آیه دارند یا اینکه بدان مقدار نزدیک می‌باشند. سوره‌های المثانی: عبارتند از سوره‌هایی که تعداد آیات آن به صد عدد می‌رسد یا اینکه به سوره‌هایی که تعداد آیات آن به کمتر از صد عدد می‌رسد می‌گویند. و سوره‌های مفصل: عبارتند از سوره‌هایی که کمتر از المثانی باشند که در ابتدای آن‌ها اختلاف است، عده ای گفته‌اند از اول سوره صافات آغاز می‌گردند. عده ای گفته‌اند: از اول سوره‌ی فتح می‌باشد. عده ای دیگر گفته‌اند: از اول سوره‌ی حجرات می‌باشند. و عده ای معتقدند که از اول سوره ق آغاز می‌گردند. که حافظ بن کثیر و حافظ بن حجر این قول را ترجیح داده‌اند. البته غیر این اقوال هم گفته شده، اما همگی متفقند که انتهای سوره‌های مفصل، آخر قرآن کریم می‌باشد. به نقل از کتاب «التعریف بالقرآن الکریم» اولین صفحات کتاب.

رکوع:

مطلقا برترین آنچه رکوع کننده می‌گوید: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ» می‌باشد، زیرا الله متعال بندگانش را بدان امر کرده است و پیام رسان او، سفیری که بین او و بندگانش می‌باشد، این محل را برای این ذکر تعیین کرده است. زمانی که این آیه نازل شد: ﴿فَسَبِّحۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلۡعَظِيمِ ٧٤ رسول اللهج فرمودند: «اجْعَلُوهَا فِي رُكُوعِكُمْ» «آن را در رکوعتان قرار دهید.» و بسیاری از اهل علم نماز کسی که این ذکر را در این حالت عمدا ترک کند، باطل دانسته‌اند و سجده‌ی سهو را بر کسی که آن را فراموش کرده، واجب گردانیده‌اند. که این مذهب امام احمد و کسانی از ائمه‌ی حدیث و سنت که با ایشان موافق هستند، می‌باشد([۴۶۶] ). و امر به گفتن این ذکر در حالت رکوع، موجب کوتاهی در امر به درود بر رسول الله در تشهد آخر نمی‌گردد و وجوب تشهد موجب کوتاهی نمازگزار از گذاشتن پیشانی و دست‌ها بر محل سجده نمی‌باشد.

به طور کلی تفسیر رکوع، تعظیم الله متعال با قلب و قالب و قول می‌باشد، بر این اساس بود که رسول اللهج فرمودند([۴۶۷] ): «فَأَمَّا الرُّكُوعُ فَعَظِّمُوا فِيهِ الرَّبَّ» «در رکوع، پروردگار را به بزرگی یاد کنید.»

[۴۶۶] که آن واجب نبوده و قول اکثر فقها نیز همین می‌باشد.المغنی۱/۵۰۲. - روايت دوم ار امام احمد بیانگر آنست. [۴۶۷] مسلم في الصلاة (۴۷۹).

برخاستن از رکوع:

سپس سرش را از رکوع بلند می‌کند تا اینکه کلامش را کامل کند. شعار این رکن حمد و ثنا و ستایش و تحمید پروردگار صاحب جلال می‌باشد که این شعار با این کلام نماز گزار آغاز می‌شود: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» که بدین معنا می‌باشد که الله متعال حمد و ستایش او را قبول و اجابت کرد. و به دنبال آن می‌گوید: «رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ مِلْءَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمِلْءَ مَا بَيْنَهُمَا وَمِلْءَ مَا شِئْتَ، مِنْ شَيْءٍ بَعْدُ» «ای پروردگار ما، سپاس و ستایش شایسته توست، سپاسی که به اندازه‌ی پُری آسمان‌ها و زمین و هرآنچه در بین آندو وجود دارد و پری هر چیز دیگری که تو بخواهی می‌باشد.» و در گفتن این «واو» در «ربنا ولك الحمد» سستی نکند چرا که در صحیحین([۴۶۸] ) بدان امر شده است. البته امری که دلالت بر استحباب دارد. چرا که این «واو» نشان دهنده‌ی آن است که هریک از این دو جمله از دیگری جدا بوده و معنای جدایی دارد به گونه‌ای که جمله‌ی [ربنا] در معنا متضمن آن است که: «تو پروردگار و پادشاهی قیوم هستی که زمام امور بدست اوست و مرجع امور به سوی او باز می‌گردد.» و بر این معنا مفهومی از قول «ربنا» یعنی «ولك الحمد» عطف شده که آن متضمن این معنا می‌باشد که: «برای اوست پادشاهی و حمد.» سپس از شان و منزلت این حمد و ستایش و عظمت آن از نظر اندازه و صفت خبر داده و می‌گوید: «مِلْءَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمِلْءَ مَا بَيْنَهُمَا وَمِلْءَ مَا شِئْتَ، مِنْ شَيْءٍ بَعْدُ»یعنی حمد و ستایشی به اندازه‌ی پری عالم علوی و سفلی و فضایی که بین آن‌ها را احاطه کرده است. بنابراین این حمد و ستایش، خلایق موجود را پر کرده و آنچه را که الله متعال بعد از این خلق می‌کند را دربرمی گیرد. لذا حمد و ستایش حق جل جلاله هر موجودی را در بر می‌گیرد و آنچه را که به وجود می‌آید را شامل می شود که این بهترین تقدیر از بین دو تقدیر می‌باشد. و گفته شده که «مَا شِئْتَ مِنْ شَيْءٍ بَعْدُ»ورای عالم می‌باشد که بر اساس تعبیر اول: کلمه «بعد» برای زمان بوده (یعنی هر زمانی را در برمی گیرد) و بر اساس تعبیر دوم، برای مکان می‌باشد. (یعنی هر مکانی را در برمی گیرد).

پس از این می‌گوید: «أَهْلَ الثَّنَاءِ وَالْمَجْدِ» «تو سزاوار و شایسته مدح و بزرگواری هستی.» که مشاهده می‌شود حمد و ثنایی که در ابتدای نماز بود، بعد از رکعت اول، تکرار می‌شود و پس از این حمد و ثنا می‌گوید: «أَحَقُّ مَا قَالَ الْعَبْدُ» «تو از آنچه بنده می‌گوید، شایسته تری» که حمد و ستایش و تمجید بر حق سبحانه و تعالی را تثبیت می‌کند و این شایسته‌ترین چیزی است که بنده بدان سخن می‌گشاید. به دنبال این حمد، به عبودیت در برابر حق و اینکه آن حکمی عام برای همه‌ی بندگان است، اعتراف می‌کند و می‌گوید: «لَا مَانِعَ لِمَا أَعْطَيْتَ، وَلَا مُعْطِيَ لِمَا مَنَعْتَ، وَلَا يَنْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْكَ الْجَدُّ» «پروردگارا، آنچه را عطا کنی، مانعی برای آن نیست و از آنچه منع کنی، کسی را یارای دادن آن نیست و جز اعمال صالح، مال و بهره‌های دنیا سودی ندارد.» همچنین این ذکر را بعد از اتمام نماز نیز می‌گوید. بنابراین وی در این دو موضع به توحید حق سبحانه و تعالی و اینکه همه‌ی نعمت‌ها از جانب اوست، اعتراف می‌کند، که این خود متضمن اموری می‌باشد از جمله:

۱- الله متعال در بخشیدن و منع کردن تنها و یکتا می‌باشد.

۲- هرگاه الله متعال به کسی نعمتی را ببخشد، هیچ کس را یارای آن نیست که از این بخشش منع کند و هرگاه از چیزی منع کند، هیچ کس را یارای آن نیست که آنچه را که حق جل جلاله از آن منع کرده، ببخشد.

۳- هیچ چیزی نزد الله متعال از تلاش ها‌ی بنده و بهره‌های وی از پادشاهی و ریاست و ثروت و زندگی خوب و ... سودمند نیست و بنده را از عذاب حق، خلاص نکرده و لطف و کرم الله متعال را شامل حال وی نمی‌گرداند و بلکه آنچه بنده را نزد الله متعال نفع می‌رساند، تنها تقرب به درگاه حق با طاعت و ایثار و فداکاری در راه جلب رضایت الله عزوجل می‌باشد.

سپس این دعا را با این جملات به پایان می‌رساند: «اللَّهُمَّ اغْسِلْنِي مِنْ خَطَايَايَ بِالْمَاءِ وَالثَّلْجِ وَالْبَرَدِ» «پروردگارا، مرا از خطاها و گناهانم با آب و برف و تگرگ، بشوی.»

همانطور که رکعت اول را با آن در ابتدای دعای استفتاح، آغاز کرده و همانطور که نماز را با استغفار و طلب بخشش گناهان به پایان می‌رساند، که در اینصورت، استغفار در اول و وسط و آخر نماز می‌باشد؛ از این رو این رکن شامل برترین اذکار و سودمندترین دعاها، از حمد و ستایش و تمجید و ثنای پروردگار و اعتراف بنده بر عبودیت و توحید حق و دست شستن وی از گناهان و خطاها می‌باشد که این همان ذکر مقصود در رکنی مقصود (نماز) می‌باشد که بدون رکوع و سجده امکان ندارد.

[۴۶۸] البخاري في الأذان (۷۳۴) ومسلم في الصلاة (۳۹۲).

سجده:

سپس تکبیر گفته و برای الله متعال به سجده می‌افتد، بدون اینکه رفع یدین کند، چرا که دو دست به منظور سجده، همچون فرود آمدن وجه، پایین می‌آیند، از اینرو دست‌ها به منظور عبودیت شان فرود می‌آیند که این خود آن‌ها را از بلند کردن بی‌نیاز می‌سازد و بر این اساس است که بلند کردن دست‌ها هنگام برداشتن سر از سجده تشریع نشده، چرا که دو دست همراه سر از سجده بلند می‌شوند همچون زمانی که همراه سر به سجده می‌روند. و سجده بر کامل‌ترین و بلیغ‌ترین هیئت در عبودیت، مشروع شده چنان که سایر اعضا را هم دربرمی‌گیرد و در آن هر جزء از بدن، بهره‌ی خویش را از عبودیت می‌گیرد.

سجده سِرّ نماز و رکن اعظم و پایان رکعت می‌باشد و ارکان قبل از آن در نماز به منزله‌ی مقدمه ای برای آن می‌باشد. از این لحاظ شبیه طواف زیارت در حج می‌باشد که در واقع مقصود حج می‌باشد. و محل ورود بر الله متعال و زیارت او بوده و آنچه از اعمال حج که قبل از آن است، همچون مقدماتی برای آن می‌باشد. بر این اساس است که نزدیک‌ترین حالت بنده به پروردگارش، حالتی است که وی در سجده قرار دارد([۴۶۹] ). و برترین احوال برای بنده، حالتی است که وی در آن به الله متعال نزدیک‌تر است، از این رو دعا در این حالت به اجابت نزدیکتر می‌باشد.

زمانی که الله متعال انسان را از خاک آفرید، زیبنده بود که وی از اصل خود خارج نشود، بلکه بدان بازگردد، گرچه طبیعت و نفس وی مقتضی خروج از آن بود؛ چون اگر انسان از طبیعت خود خارج گردد و بر دست نفسش رها گردد، غرور ورزیده و شرور می‌گردد و از اصلی که از آن خلق شده خارج می‌گردد و به حق پروردگارش از کبریاء و عظمت هجوم می‌آورد و با پروردگارش بر سر آندو به منازعه برمی خیزد، درحالی که به سجده‌ی خاضعانه و خاشعانه در برابر عظمت پروردگار و خالقش و تذلل در پیشگاه حق و به اظهار شکستگی و فروتنی برای حق سبحانه و تعالی امر شده است که این خضوع و خشوع و تذلل برای الله متعال به حکم عبودیت باز می‌گردد و موجب جبران و تلافی آنچه از اشتباه و لغزش و غفلت و اعراض که برای وی حاصل شده و موجب خروج وی از اصل خود گردیده، می‌شود.

این گونه است که در سجده، حقیقت خاکی که از آن خلق شده برای وی نمایان می‌گردد.

انسان شریف‌ترین جزء بدن و بالاترین آن را که همان صورت است، بر زمین می‌گزارد چنان که بالاترین قسمت بدنش در پیشگاه پروردگار بلند مرتبه اش، خاضعانه پایین‌ترین عضو وی قرار می‌گیرد که نشانگر خشوع و تذلل در برابر عظمت حق سبحانه و تعالی و فروتنی در برابر عزتش می‌باشد و این نهایت خشوع ظاهری می‌باشد.

الله متعال وی را از زمینی خلق کرد که ذلیلانه محل برخورد قدمها می‌باشد و وی را در آن به کار گرفت و او را بدان بازمی گرداند و به او وعده داده که وی را از آن خارج می‌گرداند. از این رو زمین، مادر و پدر و اصل و فصل او می‌باشد به گونه‌ای که در زمان زنده بودن بر پشت آن و در زمان مردن در دل و آغوش آن می‌باشد. و زمین برای وی پاکیزه و محل سجده قرار داده شده، از این رو به سجده امر شده که نهایت خشوع ظاهری می‌باشد و در آن عبودیت سایر اعضا نیز گرد آمده است، لذا چهره‌اش را به منظور شکستگی و فروتنی و تواضع و خضوع، با افکندن دو دست بر زمین به خاک آغشته می‌کند.

مسروق به سعید بن جبیر گفت: «چیزی باقی نمانده که در آن اشتیاق و رغبتی باشد، مگر اینکه صورتهای مان را در خاک برای حق سبحانه وتعالی آغشته کنیم.»

و رسول اللهج عمدا از اینکه بر زمین سجده کند، پرهیز نمی‌کرد، بلکه هرگاه برای ایشان اتفاق می‌افتاد، بر زمین سجده می‌کردند و بر این اساس بود که در آب و گل سجده کردند([۴۷۰] ).

بر این اساس از کمال سجده واجب است که نمازگزار بر اعضای هفتگانه سجده کند که عبارتند از: صورت، دو دست، دو زانو، انگشتان دوپا. که این فرضی است که الله متعال رسولشج را بدان امر کرده و رسول اللهج آن را بر امتش ابلاغ نمودند([۴۷۱] ). و از کمال واجب یا مستحب آن است که نمازگزار پوست صورتش را مباشرتا بر زمین قرار داده و بر آن تکیه دهد، به گونه‌ای که وزن سرش بر زمین قرار گیرد و اعضایی که در پایین بدنش قرار دارند نسبت به اعضای بالای بدنش مرتفع گردد، که این سجده‌ی کامل می‌باشد. و از جمله کامل کننده‌های سجده آن است که نماز گزار بر هیئتی باشد که در آن هر عضو از بدنش به بهره‌ی خود از خضوع برسد، طوری که شکم وی از دو رانش و دو رانش از دو ساقش جدا بوده و بازوهایش از پهلوهایش دور باشد و آن‌ها را بر زمین فرش نکند تا اینکه هر عضوی از وی در عبودیت حق سبحانه و تعالی مستقل باشد. بر این اساس است که هرگاه شیطان، فرزند آدم را در حالت سجده برای الله متعال می‌بیند، به گوشه‌ای اعتزال جسته و گریسته و می‌گوید: ای وای، فرزند آدم به سجده امر شد و سجده کرد و پاداش وی جنت شد و من به سجده امر شدم و نافرمانی کردم و جزای من آتش شد([۴۷۲] ).

و بر این اساس است که الله متعال کسانی را که کلامش را شنیده و به سبب آن به سجده می‌افتند، مورد ستایش قرار داده است و کسانی که به سجده نمی‌افتند نزد حق سبحانه و تعالی مذموم می‌باشند. از این رو قول کسانی که قائل به وجوب سجده‌ی تلاوت می‌باشند، در دلیل قوی می‌باشد. و زمانی که ساحران به صدق موسی و کذب فرعون اطلاع یافتند، برای پروردگارشان به سجده افتادند که آن سجده اولین سعادت شان و در حقیقت بخششی بود در برابر سحری که تمام عمر خود را به پای آن صرف کردند. و بر این اساس است که الله متعال از سجده‌ی همه‌ی مخلوقات برای او خبر داده است، آنجا که می‌فرماید: ﴿وَلِلَّهِۤ يَسۡجُدُۤ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن دَآبَّةٖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَهُمۡ لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ ٤٩ [النحل: ۴۹] «آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين جنبنده وجود دارد، خداي را سجده مي‌برند و كرنش مي‌كنند و فرشتگان نيز خداي را سجده مي‌برند و تكبّر نمي‌ورزند.» و از پروردگار خود كه بر آنان علو و فوقیت دارد، مي‌ترسند.

الله متعال در این آیه از ایمان آن‌ها به علو و فوقیت پروردگار صاحب جلال و عظمت و خضوع موجودات برای او با سجده در راستای تعظیم و اجلال حق، خبر داده است.

و الله متعال می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَكَثِيرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيۡهِ ٱلۡعَذَابُۗ وَمَن يُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّكۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يَشَآءُ۩ ١٨ [الحج: ۱۸] «آيا نديده‌اي و ندانسته‌اي كه تمام كساني كه در آسمان‌ها بوده و همه كساني كه در زمين هستند و خورشيد و ماه و ستاره‌ها و كوه‌ها و درختان و جانوران و بسياري از مردمان، براي خدا سجده مي‌برند (و به تسبيح و تقديس او مشغول و سرگرمند؟) و بسياري از مردمان هم (غافل بوده و براي خدا سجده نمي‌برند و) عذاب ايشان حتمي است (و مستحقّ عقابند و اين‌ها در نزد پروردگارشان بي‌ارزش مي‌باشند) و خدا هركه را بي‌ارزش كند، هيچ كسي نمي‌تواند او را گرامي دارد (و مشمول عنايت و سعادت آسماني كند. چرا كه تنها اين) خدا است كه هر چيزي را كه بخواهد انجام مي‌دهد.»

از این رو آنکه شایسته است عذاب بر وی نازل شود، همان کسی است که برای حق سبحانه و تعالی سجده نمی‌کند و همان کسی است که به سبب ترک سجده برای الله متعال بی‌ارزش شده است و الله متعال در این آیه خبر داده که هیچکس نمی‌تواند چنین شخصی را گرامی دارد و براستی سجده نکردن وی برای پروردگارش، او را کم ارزش و بی‌اهمیت کرده است، درحالی که الله متعال می‌فرماید: ﴿وَلِلَّهِۤ يَسۡجُدُۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا وَظِلَٰلُهُم بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ۩ ١٥ [الرعد: ۱۵] «آنچه در آسمان‌ها و زمين است - خواه ناخواه - خداي را سجده مي‌برد (و در برابر عظمت او سر تسليم و تكريم فرود مي‌آورد)، همچنين سايه‌هاي آن‌ها (كه همچون خود آن‌ها از نظم و نظام دقيق و فرمانبرداري شگفت برخوردارند) بامدادان و شامگاهان در مقابلش به سجده مي‌افتند (و پيوسته در برابر اراده باري كرنش مي‌برند).»

وقتی که عبودیت هدف غایی کمال انسان باشد و قرب انسان به الله متعال به حسب بهره وی از عبودیت باشد و نماز دربرگیرنده‌ی شاخه‌های پراکنده عبودیت و متضمن اقسام مختلف آن باشد، پس برترین اعمال انسان، نماز می‌باشد. و جایگاه آن در اسلام به منزله‌ی ستون چادر است و از میان اعمال فعلی آن، سجده برترین ارکان آن می‌باشد و در واقع سِرّ نماز است که نماز به خاطر آن مشروع گردیده است و تکرار آن در نماز بیشتر از تکرار سایر ارکان می‌باشد و در پایان رکعت و انتهای آن قرار گرفته است و عمل بدان بعد از رکوع تشریع شده است، و در واقع رکوع پیشگفتار و مقدمه ای در پیشگاه آن می‌باشد. و در آن ثنا و ستایش الله متعال آنگونه که متناسب با حق سبحانه و تعالی می‌باشد، تشریع شده است و آن قول بنده است که: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى»و این برترین دعائی است که در سجده گفته می‌شود و از رسول اللهج وارد نشده که ایشان به ذکری جز آن در سجده امر کرده باشند، آنجا که فرمودند: «اجْعَلُوهَا فِي سُجُودِكُمْ» «آن را در سجده‌های تان قرار دهید.» و هرکس آن را عمدا ترک کند، نمازش نزد بسیاری از علما از جمله امام احمد و غیر ایشان، باطل می‌باشد، زیرا وی آنچه را که بدان امر شده انجام نداده است. و در این حالت الله متعال به صفت علو وصف شده است که در نهایت تناسب با حال سجده کننده می‌باشد، کسی که در پایین‌ترین مکان با صورت افتاده است، علو پروردگارش را در حالت سقوطش ذکر می‌کند که مانند ذکر عظمت الله متعال در حالت خضوعش در رکوع می‌باشد و پروردگارش را از آنچه بدان شایسته نیست و با عظمت و علوش متضاد است، مبرا و منزه می‌سازد.

[۴۶۹] مسلم في الصلاة (۴۸۲). [۴۷۰] أخرجه البخاري في الأذان (۸۱۳) ومسلم في الصيام (۱۱۶۸). [۴۷۱] البخاري في الأذان (۸۱۲). [۴۷۲] أخرجه مسلم في الإيمان (۸۱).

بلند شدن از سجده:

و از آن رو که سجده با وصف تکرار مشروع شده، چاره‌ای جز جدایی بین دو سجده نمی‌باشد که در بین آن‌ها با رکنی هدفمند، فاصله افتاده است و در آن دعایی که شایسته و متناسب با آن است، مشروع گردیده است و آن مغفرت و رحمت و هدایت و عافیت و روزی خواستن بنده می‌باشد که این دعا متضمن جلب خیر دنیا و آخرت و دفع شر آن دو نیز می‌باشد. بدین گونه که حاصل رحمت، خیر بوده و مغفرت موجب دوری شر و هدایت، انسان را به رحمت و مغفرت می‌رساند. و رزق بخشش چیزی را که قوام بدن از آب و غذا و قوام روح و قلب از علم و ایمان بدان نیازمند است، به دنبال دارد و نشستن بین دو سجده محلی برای این دعا قرار گرفته است چرا که پیش‌تر رحمت الله متعال را خواسته و ستایش و ثنای حق را گفته و برای او خشوع و خضوع نموده، که این خود وسیله‌ای برای دعا کننده می‌باشد و درحقیقت مقدمه ای برای درخواست حاجتش می‌باشد.

پس مقصود از این رکن، دعای در آن می‌باشد و در واقع رکنی است که برای امید ثواب و طلب بخشش و مغفرت و رحمت، وضع شده است. زیرا زمانی که بنده در قیام، حمد و ثنا و مجد پروردگارش را به جا آورد و پس از آن خضوع و تنزیه و تعظیم پروردگارش را متذکر شد و پس از آن به حمد و ثنای حق بازگشت و آن را با غایت تذلل و خضوع و فروتنی کامل کرد، سوال از حاجت و عذر و پوزش وی و دست شستن وی از گناهان باقی می‌ماند. از این رو برای وی مشروع شده که شبیه کسی عمل کند که در حال انجام وظیفه و خدمتگزاری بوده و همچون برده ای ذلیلانه که بر دو زانوی خود در پیشگاه سید و آقای خود نشسته و از وی امید اجر و ترس از عذاب دارد و در برابر او عذرخواه می‌باشد، از حق سبحانه و تعالی در برابر نفس امارة بالسوء یاری بخواهد.

جلوس و التحیات:

پس برای وی تکرار این عبودیت، پی در پی تا اتمام چهار رکعت، مشروع گردیده است. همانطور که برای وی تکرار ذکر پی در پی مشروع گردیده؛ چرا که در حصول مقصود بلیغ‌تر و رساتر بوده و به سوی فروتنی و خضوع فرا می‌خواند. اما چون رکوع و سجده و قرائت و تسبیح و تکبیر نماز کامل شد برای وی مشروع گردیده تا در آخر نمازش خاشعانه و ذلیلانه و با فروتنی، بر زانوها نشسته و کامل‌ترین تحیات و برترین آن‌ها را در پیشگاه حق جل جلاله بیاورد. که بدلی از تحیت مخلوق می‌باشد که هرگاه مخلوقی با او مواجه شده یا بر او وارد می‌شود، بر وی درود و سلام می‌فرستد. چرا که مردم پادشاهان و بزرگان شان را با انواع درود و سلام که قلوب شان را زنده می‌گرداند، مورد تحیت قرار می‌دهند به گونه‌ای که برخی از آن‌ها می‌گویند: صبح شما به خیر باد. و عده‌ای می‌گویند: نعمت و بقاء را برای شما آرزو دارم. و برخی می‌گویند: خداوند بقای تو را طولانی کند. و بعضی می‌گویند: هزار سال زنده بمانی. و برخی دیگر برای ملوک و پادشاهان شان سجده می‌کنند، (والعیاذ بالله) و برخی هم سلام می‌کنند. و بدین گونه تحیات آن‌ها در بین خودشان متضمن اقوال و افعالی است که مورد رضایت و محبت کسی است که بدو درود فرستاده می‌شود و مشرکین نیز بت های شان را مورد تحیت قرار می‌دادند.

حسن می‌گوید: «اهل جاهلیت بت های شان را مسح می‌کردند و می‌گفتند: برایت حیاتی دائم، خواهانیم؛ زمانی-که اسلام آمد، به آنها امر کرد تا پاک‌ترین این تحیات و درود و صلوات و سلام و نیکوترین و برترین آن‌ها را برای الله متعال قرار دهند.»

و تحیت عبارت است از: درود از جانب بنده برای زنده ای که هرگز نمی‌میرد. و الله متعال، به این تحیات از هرکسی غیر از او جل جلاله سزاوارتر است که متضمن حیات و بقاء و دوام می‌باشد و هیچکس جز زنده‌ی باقی که نمی‌میرد و پادشاهی‌اش زایل نمی‌گردد، مستحق این تحیات نیست.

همچنین این کلام «الصلوات» این گونه می‌باشد، چنان که هیچ احدی جز الله متعال مستحق آن نیست که برای او نماز گزارده شود و نماز گزاردن برای غیرالله از بزرگترین انواع کفر و شرک ورزیدن به الله متعال می‌باشد.

همچنین این کلام بنده «والطيبات» این گونه است. که صفتِ موصوفی محذوف می‌باشد، بدین معنا که: تنها الله متعال است که در کلمات و افعال و صفات و اسماء، پاک و بی‌نقص می‌باشد. پس الله متعال پاک است و افعالش نیز پاک است و نیکوترین و پاک‌ترین صفات از آن اوست و اسماء الله عزوجل پاک‌ترین اسماء می‌باشند. و اسمش «الطيب» می‌باشد. و از او جز پاک و طیب صادر نمی‌گردد و جز پاک و پاکیزه به سویش صعود نمی‌کند و جز پاک و پاکیزه به او سبحانه و تعالی نزدیک نمی‌گردد، از این رو همه اسماء و صفات و افعال او جل جلاله پاک است. و به سوی او عمل و کلام پاک صعود و عروج می‌کند. و چیزهای پاکیزه همه برای اوست و مضاف به سوی او می‌باشد و از او صادر گشته و به سوی او منتهی می‌گردد. رسول اللهج فرمودند([۴۷۳] ): «إِنَّ اللهَ طَيِّبٌ لَا يَقْبَلُ إِلَّا طَيِّبًا» «براستی الله متعال پاک است و جز پاک و پاکیزه را نمی‌پذیرد.» و در حدیث رقیه (دم کردن) مریض که ابوداود و غیر او روایت کرده‌اند، آمده است([۴۷۴] ): «أَنْتَ رَبُّ الطَّيِّبِينَ» «تو پروردگار پاکان هستی.» و از بندگانش جز پاکان در مجاورت حق نمی‌باشند همانطور که به اهل بهشت گفته می‌شود: ﴿سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡ طِبۡتُمۡ فَٱدۡخُلُوهَا خَٰلِدِينَ ٧٣ [الزمر: ۷۳] «درودتان باد، خوب بوده ايد و به نيكي زيسته ايد، پس خوش باشيد و داخل بهشت شويد و جاودانه در آن بمانيد.»

و براستی شرع و قَدَر الله متعال حکم می‌کند که پاکان برای پاکان باشند، پس حال که الله متعال مطلقا پاک می‌باشد، همه‌ی کلمات و افعال و صفات و اسماء پاک برای او می‌باشد که هیچ احدی غیر از ذات پاکش مستحق آن نیست و هرگز چیزی پاک نمی‌باشد مگر اینکه پاکی آن به سبب پاکی الله عزوجل می‌باشد به گونه‌ای که پاکی هر چیزی غیر از حق از آثار پاکی حق جل جلاله می‌باشد. بنابراین این تحیت و درود و سلام پاک، جز برای او صحیح نیست.

«السلام» از انواع تحیت بوده و مسلمان به سوی کسی که او را سلام می‌کند، دعوت شده است و الله متعال از وی سلام کردن بر بندگانی را می‌خواهد که آن‌ها را برای بندگی خود انتخاب نموده و برگزیده است. و بر این اساس بر وی مشروع کرده که از سلام کردن بر گرامی‌ترین بندگانش «السلام عليك أيها النبي» و محبوب‌ترین و مقرب‌ترین آن‌ها آغاز کند؛ که این سلام مقرون به شهادتین قرار گرفته که مفتاح اسلام بوده و به عنوان خاتمه‌ی نماز مشروع گردیده است. بنابراین بنده با تکبیر و حمد و ستایش و تمجید و بیان توحید الوهیت و ربوبیت وارد نماز شده و آن را با شهادت اینکه هیچ معبود به حقی جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده‌ی اوست، به پایان می‌رساند.

و هرگاه نماز از دو رکعت بیشتر باشد، این تحیت در وسط نماز مشروع گردیده است که مشابه جلسه و نشستن بین دو سجده که جداکننده‌ی بین دو سجده است، می‌باشد و این تحیت در وسط نماز علاوه بر جدا کردن دو رکعت از هم، در واقع استراحتی برای نمازگزار می‌باشد تا اینکه به دو رکعت دیگر با نشاط و قوتی تازه روی آورد، برخلاف زمانی که رکعات پشت سر هم باشند. بر این اساس است که در نماز‌های نفل افضل و بهتر آن است که دو رکعت دو رکعت گزارده شود و اگر نماز نافله را چهار رکعتی گزارد، در وسط نماز برای تشهد بنشیند.

[۴۷۳] مسلم من حديث طويل في الزكاة (۱۰۱۵). [۴۷۴] أبوداود في الطب (۳۸۹۲) والنسائي في عمل الىوم والليلة (۱۰۳۷) وأحمد (۲۳۹۵۷) والحاكم (۱۲۷۲) وأعله الذهبي.

درود فرستادن بر پیامبر و خاندانش:

کلمات «التحيات» در آخر نماز قرار داده شده که به منزله‌ی نطق تقاضایی می‌باشد که در جلوی وی قرار دارد. هرگاه نمازگزار از نمازش فارغ می‌گردد با امیدی توام با ترس، در برابر حق سبحانه و تعالی می‌نشیند و از پروردگارش آنچه را که بدان نیاز دارد، می‌طلبد، که برای وی قبل از طلب بخشش کردن، کلمات التحیات به عنوان مقدمه ای در پیشگاه سوال و نیازش مشروع گشته است.

به دنبال التحیات، بر کسی که این نعمت به دست او بر امت ابلاغ گشته، درود می‌فرستد. گویا نمازگزار به سوی الله متعال با عبودیت و ستایش و ثنای بر حق سبحانه و تعالی و شهادت دادن به وحدانیت الله متعال و رسالت رسولش و سپس درود فرستادن بر پیامبرش توسل می‌جوید. و پس از آن به وی گفته شده: که در دعا کردن هر دعایی که دوست داری، مختاری؛ و در واقع آن درود و التحیات، حقی بر تو و این دعا کردن حقی برای تو می‌باشد.

و درود بر خاندان رسول اللهج به همراه درود بر آنحضرتج تشریع گردیده است، تا اینکه تکمیل کننده‌ی خنکی چشمان رسول اللهج با اکرام خاندان آنحضرت و درود بر آن‌ها باشد. و مشروع گردیده که نمازگزار بر رسول اللهج و خاندانش درود و صلوات بفرستد همانطور که بر پدرش ابراهیم و خاندانش درود می‌فرستد و همه‌ی انبیاء پس از ابراهیم، از خاندان ایشان محسوب می‌گردند. از این رو لازم است که بر رسول اللهج درودی همچون درود بر ابراهیم و همه انبیاء پس از ایشان و خاندان مومنش، باشد. بر این اساس این درود، کامل‌ترین و برترین درودی است که با آن بر رسول اللهج درود فرستاده می‌شود.

پس از اینکه نمازگزار با این درود بر رسول اللهج درود فرستاد، امر شده که از همه‌ی شرارت‌ها به سوی الله متعال پناه جوید که شر یا عذاب آخرت و یا سبب آن می‌باشد و شر جز عذاب و اسباب آن نمی‌باشد.

و عذاب دو گونه است، عذاب در برزخ و عذاب در آخرت و اسباب آن فتنه می‌باشد که خود بر دو نوع می‌باشد: فتنه‌ی کبری و فتنه‌ی صغری. که فتنه‌ی کبری، فتنه‌ی دجال و فتنه‌ی مردن بوده و فتنه‌ی صغری، فتنه‌ی حیات بوده که امکان جبران آن با توبه می‌باشد، بر خلاف فتنه‌ی مردن و فتنه‌ی دجال. چرا که کسی که در این دو فتنه گرفتار شود، نمی‌تواند آن را جبران کند.

دعا قبل از سلام دادن:

پس از درود، برای نمازگزار هر دعایی که مصالح دنیا و آخرتش را در برمی گیرد، مشروع گردیده است. و فضیلت دعا در این زمان، یعنی قبل از سلام، نسبت به دعا بعد از سلامبیشتر و برای دعا کننده نافع‌تر می‌باشد. اینچنین است که عموم دعاهای رسول اللهج در نماز بوده و از اول تا انتهای نماز ایشان را در برمی‌گرفت، به گونه‌ای که در استفتاح و رکوع و بلند شدن از آن و سجده و بین دو سجده و در تشهد، قبل از سلام، انواع دعا را می‌خواندند. و ابوبکر صدیق را دعایی تعلیم دادند تا آن را در نمازش بخواند و حسن بن علیس را دعایی آموختند که آن را در قنوت نماز وتر بخواند و هرگاه برای قوم یا بر علیه قومی دعا می‌کردند، آن دعا را در نماز پس از رکوع قرار می‌دادند. بر این اساس نمازگزار قبل از سلام دادن، درحقیقت در محل مناجات و قرب در پیشگاه الله متعال می‌باشد، از این رو درخواست وی در این حالت نسبت به زمانی که از نماز با سلام دادن خارج می‌شود، به اجابت نزدیک‌تر است. از رسول اللهج سوال شد که کدام دعا به اجابت نزدیک‌تر است، فرمودند([۴۷۵] ): «جَوْفَ اللَّيْلِ الآخِرِ، وَدُبُرَ الصَّلَوَاتِ المَكْتُوبَاتِ» «دعای نیمه‌ی آخر شب و به دنبال نمازهای فرض.»

و دبر الصلاة، جزء آخر نماز می‌باشد همچون عقب حیوان و عقب دیوار که جزئی از خود آن می‌باشد و گاهی مراد از آن، پس از اتمام نماز می‌باشد. که بر این معنا این فرموده‌ی رسول اللهج دلالت دارد([۴۷۶] ): «تُسَبِّحُونَ، وَتُكَبِّرُونَ، وَتَحْمَدُونَ، دُبُرَ كُلِّ صَلَاةٍ ثَلَاثًا وَثَلَاثِينَ مَرَّةً» «پس از هر نماز ۳۳ بار سبحان الله، الله اکبر و الحمدلله بگویید.» که در اینجا مراد از دبر و عقب نماز، پس از نماز می‌باشد. و این نظیر انقضاء اجل تعین شده می‌باشد. بنابراین گاهی مراد از لفظ «دبر» زمانی است که نمازگزار از نماز فارغ می‌گردد و گاهی مراد از آن انتهای نماز می‌باشد.

[۴۷۵] الترمذي في الدعوات (۳۴۹۹) وحسنه. [۴۷۶] البخاري في الأذان (۸۴۳) ومسلم في المساجد (۵۹۵).

خاتمه نماز، سلام دادن:

پس از این نماز با سلام، که به عنوان تحلیل برای نماز قرار گرفته، خاتمه می‌یابد و نمازگزار با آن از نماز خارج می‌شود، همانطور که با تحلیل حج (تراشیدن سر) از حج خارج می‌شودو مناسک آن را به پایان می‌رساند. و در واقع این تحلیل دعای سلامتی - که اصل خیر و اساس آن می‌باشد - از سوی امام بر کسانی که پشت سر وی هستند، می‌باشد. از این رو برای کسانی که در پشت سر امام قرار دارند، مشروع شده که از نماز با تحلیلی همچون تحلیل امام خارج شوند که در آن دعایی برای امام و سایر نمازگزاران همراه وی می‌باشد. و این سلام برای هر نمازگزاری، گرچه به تنهایی نماز گزارد، مشروع گردیده است. و از این تحلیل، تحلیل نیکوتری برای نماز نیست همانطور که برای تحریم نماز، تحریمی نیکوتر و زیباتر از تکبیر نیست. لذا تحریم نماز، اظهار بزرگواری الله متعال می‌باشد که اثبات کننده‌ی جمیع کمال برای الله متعال و تنزیه حق از هر عیب و نقص و یکتا بودن حق سبحانه و تعالی در آن و تعظیم و تجلیل الله متعال می‌باشد. پس تکبیر متضمن تفاصیل افعال و اقوال و احوال و هیئات نماز می‌باشد. و این گونه از اول تا آخر نماز تفصیل مضمون «الله اکبر» می‌باشد. و چه تحریمی نیکوتر از این تحریم که متضمن اخلاص و توحید است، می‌باشد؟

و این تحلیل از جانب نمازگزار متضمن احسان به برادران مومنش می‌باشد. بنابراین نماز با اخلاص شروع شده و با احسان نیز خاتمه یافت.

رد بر ادله‌ی قائلین به مخفف گزاردن نماز:

قائلین به تکمیل نماز می‌گویند: نماز بر این طریق و ترتیب وضع شده است چنان که ممکن نیست، آنچه از مقاصد نماز ذکر کردیم - با وجودی که تنها جزئی از قدر و منزلت و حقیقت نماز بود - حاصل شود مگر با اتمام و اکمال و به آرامی و بدون شتاب گزاردن آن، همانطور که رسول اللهج انجام دادند. و محال است آنچه ذکر نمودیم با نمازی عجولانه و با شتاب و مخفف که از شهوت امام و مامومین برخاسته، حاصل گردد. و هرکس بخواهد این نماز را بگزارد، چاره‌ای جز طولانی کردن آن ندارد. و نمازی که در آن حرج و مشقت باشد، همچون نماز مسافر و معذور، از آن استثنا می‌باشد.

اما استدلال تان به احادیثی که امر به ایجاز و اختصار می‌کند: براستی بیان نمودیم که درحقیقت، اختصار آنچیزی است که رسول اللهج آن را انجام دادند و تا هنگام فوت بر آن مداومت کردند و این عمل رسول اللهج می‌باشد که بیانگر اختصار است و تعریف اختصار به غیر آن، جایز نیست.

اما اینکه رسول اللهج در نماز صبح، معوذتین را تلاوت کردند، تنها در سفر بوده، همانطور که در حدیث بدان تصریح شده است. و براستی برای مسافر مباح و یا واجب گشته که نماز را به سبب مشقت سفر، قصر کند و برای وی تخفیف در ارکان نماز مباح گشته است. پس چرا به قرائت و تلاوت رسول اللهج در حَضَر که در نماز صبح صد آیه می‌خواندند، عمل نمی‌کنید؟

اما اینکه رسول اللهج در نماز صبح سوره‌ی تکویر را تلاوت کردند، اگر در سفر بوده که برای شما دلیلی در آن نیست و اگر در حضر بوده، کسی که این مساله را از رسول اللهج روایت کرده، همان کسی است که روایت نموده آنحضرتج در نماز صبح شصت تا صد آیه را تلاوت می‌کردند. و روایت کرده که در نماز صبح سوره‌ی «ق» و مانند آن را قرائت می‌کردند. و گاهی که رسول اللهج به نماز می‌ایستادند و اراده‌ی طولانی کردن آن را داشتند، اگر عارضه ای همچون گریه‌ی کودک و مانند آن پیش می‌آمد، در نماز تخفیف قائل می‌شدند. (و چه بسا که تلاوت سوره‌ی تکویر بدین سبب بوده است).

اما حدیثی که بدین اشاره دارد که رسول اللهج در رکوع و سجده سه بار تسبیح می‌گفتند، ثابت نبوده و بلکه احادیث صحیح بر خلاف آن می‌باشد و السعدی که راوی حدیث می‌باشد، مجهول بوده و حال وی شناخته نشده است. و براستی که انسس فرمود: «عمر بن عبدالعزیز در نماز شبیه‌ترین مردم به رسول اللهج بود درحالی که مقدار رکوع و سجده اش، حدود ده تسبیح بود.» و اگر روایت سعدی از پدر یا عمویش ثابت شود، انسس در این موضوع از وی داناتر می‌باشد. و براستی که علم کسی که ده سال همراه رسول اللهج بوده کجا و علم کسی که جز یک یا چند نماز همراه رسول اللهج بوده، کجا؟

و از طرفی عموی این سعدی یا پدرش از جمله‌ی مشاهیر صحابه نبوده که مداومت و ملازمت وی با رسول اللهج همچون ملازمت انس و براء بن عازب و ابوسعید خدری و عبدالله بن عمر و زید بن ثابت ش و غیر این‌ها از صحابه باشد که صفت نماز رسول اللهج و اندازه‌ی آن را ذکر کرده‌اند. و چگونه رسول اللهج بعد از رکوع به گونه‌ای می‌ایستادند که گمان می‌شد، فراموش کردند که به سجده بروند، درحالی که در رکوع سه تسبیح می‌گفتند؟! که در این حالت (و با این ادعا) قیام پس از رکوع را چندین برابر رکوع و همچنین نشستن بین دو سجده را چندین برابر سجده قرار می‌دادند به گونه‌ای که گمان می‌شد به اشتباه افتاده‌اند. درحالی که تردیدی نیست که رکوع و سجده‌ی رسول اللهج متناسب با قیام آنحضرتج بعد از رکوع و نشستن بین دو سجده شان متناسب با سجده بوده است، تا اینکه شما اطاله‌ی این دو رکن را مکروه دانسته و عده‌ای از شما غلو کرده و نماز را با طولانی کردن رکوع و سجده باطل می‌دانند درحالی که براء بن عازبس شاهد تناسب رکوع و سجده‌ی رسول اللهج با قیام شان بوده است و در اینصورت محال است که مقدار آن به اندازه سه تسبیح بوده باشد و شاید که یک بار آن را به سبب عارضه‌ای خفیف گزاردند و همان را عموی سعدی یا پدرش دیده و از آن خبر داده است.

و رسول اللهج این گونه حکم نمودند که طول نماز انسان از فهم و فقه او می‌باشد و این حکم سزاوارتر از آن است که به قِلت فهم و فقه تخفیف دهنده‌ی نماز حکم شود. و حکم رسول اللهج همان حکم حق است و آنچه مخالف با آن باشد، حکمی باطل و جائر می‌باشد. مسلم در صحیحش([۴۷۷] ) از عمار بن یاسرس روایت می‌کند که رسول اللهج فرمودند: «إِنَّ طُولَ صَلَاةِ الرَّجُلِ، وَقِصَرَ خُطْبَتِهِ، مَئِنَّةٌ مِنْ فِقْهِهِ، فَأَطِيلُوا الصَّلَاةَ، وَاقْصُرُوا الْخُطْبَةَ» «براستی طول نماز انسان و کوتاه کردن خطبه، نشانه و علامت فقه وی می‌باشد، پس نماز را طولانی بگزارید و خطبه را کوتاه کنید.»

اما نزد دزدان نماز، عجله کردن در نماز از علامات فقه می‌باشد و نزد آن‌ها هرگاه شخصی از ارکان و سجده و رکوع نماز دزدی کند، این دزدی وی علامت برتری و فقه وی می‌باشد. و در صحیح ابن حبان و سنن نسائی([۴۷۸] ) از عبدالله بن ابی اوفی روایت است که می گوید: «رسول اللهج بسیار ذکر می‌کردند و به ندرت پیش می‌آمد که سخنی بگویند که در آن فایده‌ای نباشد و نماز را طولانی می‌گزاردند و خطبه را کوتاه می‌کردند و از اینکه در کنار زنی ضعیف یا مسکینی راه رفته و نیازش را برطرف کند، تکبر نمی‌ورزیدند.»

آری، این عمل رسول اللهج و آنهم کلام ایشان در مورد نمازی همچون جمعه که مردم برای آن گردهم می‌آیند، می‌باشد و رسول اللهج در نماز جمعه، سوره‌ی منافقون را به طور کامل تلاوت می‌کردند([۴۷۹] ). و هرگز حتی در یک جمعه هم به سه آیه آخر این دو سوره اکتفا نکردند. درحالی که بسیاری از مردم سنن ایشان را تعطیل کرده و به آیات آخر این دو سوره اکتفا کرده و هرگز آن‌ها را به طور کامل تلاوت نمی‌کنند.

همچنین رسول اللهج در نماز صبح روز جمعه، سوره‌ی ﴿الٓمٓ ١ تَنزِيلُ یا سجده و ﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ را به طور کامل در دو رکعت تلاوت می‌کردند. با این که قرائت آنحضرت همراه با آرامش و تانی بود([۴۸۰] ). که بسیاری از ائمه جماعات این کیفیت را تعطیل کرده و بر این و آن اکتفا کرده و بر یکی از دو سوره در هر دو رکعت کفایت می‌کنند. و بسیاری هم که هر دو سوره را در دو رکعت تلاوت می‌کنند، با سرعت می‌خوانند درحالی که این گونه با شتاب خواندن بر امام مکروه است. و درحقیقت همه‌ی این‌ها فرار از روش رسول اللهج می‌باشد. چنان که اگر حدیث صحیحی مخالف با آنچه نسبت بدان الفت گرفته و عادت کرده‌اند، برای شان آورده شود، می‌گویند: این حدیث منسوخ و یا خلاف اجماع است. و ملاک و معیار و میزان در نسخ و یا مخالف بودن با اجماع نزد آن‌ها مخالفت با اقوال شان می‌باشد. درحالی که اگر احادیثی که بر تطویل و طولانی گزاردن نماز دلالت دارد، منسوخ باشند، قطعا اصحاب رسول اللهج بدان آگاه‌تر و داناتر بودند و بر کسی که به این احادیث عمل نمی‌کرد، بدان احادیث احتجاج نمی‌کردند و داناترین امت که خلفای راشدین می‌باشند، بدان عمل نمی‌کردند.

و این صدیق امت و شیخ اسلامس است که نماز صبح را در حالی می‌گزارد که در آن سوره‌ی بقره را از اول تا آخر تلاوت می‌کند، با اینکه پشت سر وی، کهنسال و کوچک و نیازمند می‌باشد که به ایشان پس از نماز گفتند: نزدیک بود خورشید طلوع کند. پس فرمود: اگر خورشید طلوع می‌کرد، ما را غافل نمی‌یافت([۴۸۱] ). و منهج و روش خلیفه‌ی راشد، عمر بن خطابس در این مورد نیز گذشت که در نماز صبح سوره‌ی نحل یا یوسف یا هود یا یونس یا بنی اسرائیل و مانند آن‌ها از سوره‌های دیگر را تلاوت می‌کرد([۴۸۲] ). و حدیث عبدالله بن عمرس گذشت که رسول اللهج به تخفیف و کوتاه گزاردن نماز امر می‌کردند، درحالی که بر ما با سوره‌ی صافات امامت می‌دانند.

بنابراین آنچه را که رسول اللهج انجام می‌دانند درحقیقت همان چیزی بود که بدان امر کردند. و حکایت ذکر و دعایی که رسول اللهج در رکن اعتدال پس از رکوع می‌گفتند، گذشت؛ به گونه‌ای که چنان آن را طولانی می‌کردند که مامومین گمان می‌کردند، آنحضرتج به اشتباه افتاده است. همچنین حدیث ابوسعیدس در باب نماز ظهر رسول اللهج گذشت که کیفیت آن به گونه‌ای بود که اگر کسی برای رفع حاجت به بقیع می‌رفت و پس از آن نزد اهلش رفته و وضو می‌گرفت و به مسجد می‌آمد، رسول اللهج را در رکعت اول نماز می‌یافت.

پروردگارا، چقدر عجیب است کسی که اقتدا به رسول اللهج را در این مساله حرام و یا مکروه می‌داند.

و ما می‌گوییم: هرگز این گونه نیست، سوگند به کسی که محمد را به حق فرستاده است، اقتدا به رسول اللهج در این مساله مورد رضایت الله متعال می‌باشد گرچه آن را ترک کند، کسی که آن را ترک می‌کند.

اما حدیث سعید بن عبدالرحمن بن ابی العمیاء و وارد شدن سهیل بن ابی امامه بر انس بن مالک که وی نمازی کوتاه، همچون نماز مسافر گزارده و پس از آن فرمود: براستی که این نماز همچون نماز رسول اللهج بود. در این حدیث ابن ابی العمیاء متفرد می‌باشد و این در حالی است که وی شبه مجهول است و همه‌ی احادیث صحیحی که از انسج روایت شده بر خلاف آن می‌باشد. لذا چگونه ممکن است که انس این کلام را گفته باشد درحالی که وی می‌گوید: شبیه‌ترین کسی را که در نماز به رسول اللهج دیده است، عمر بن عبدالعزیز بوده که حدود ده تسبیح در رکوع و سجده می‌گفت؟! و خود نیز از کسانی است که قیامش پس از رکوع به گونه‌ای بود که دیگران گمان می‌کردند که وی دچار فراموشی شده و در بین دو سجده نیز چنین عمل می‌کرد؛ و می‌گفت: از اینکه نماز رسول اللهج را بر شما بگزارم، دریغ نمی‌ورزم و بر ضایع کردن نماز توسط مردم، گریه می‌کرد.

و آنچه از احادیث صریح و صحیح که گذشت در رد حدیث ابی العمیاء کفایت می‌کند که نه در سند آن‌ها و نه در دلالت شان شبهه‌ای نیست. و در صورتی هم که حدیث ابی العمیاء صحیح باشد – درحالی که از صحت به دور است - واجب است که بر این حمل شود که آن نماز رسول اللهج، سنت راتبه بوده است، همچون سنت صبح و مغرب و عشاء و تحیت المسجد و امثال این‌ها، نه اینکه این همان نمازی بوده که رسول اللهج دائما آن را بر اصحاب می‌گزاردند. و این همان تاویلی است که بطلان آن را از بین برده و سایر احادیث صحیح صریح، آن را بدین معنا بر می‌گرداند. زیرا هیچ شکی نیست که رسول اللهج سنت صبح را کوتاه می‌گزاردند، حتی که ام المومنین عایشهل با خود می‌گفتند([۴۸۳] ): «آیا رسول الله در نماز ام القرآن را تلاوت کردند؟.» و رسول اللهج نماز را در سفر نیز کوتاه می‌کردند، حتی که گاهی در نماز صبح، معوذتین را تلاوت می‌کردند و هرگاه صدای گریه بچه ای را می‌شنیدند نیز نماز را کوتاه می‌کردند.

از این رو سنت آن است که هرجا رسول اللهج نماز را کوتاه گزاردند، آنجا تخفیف و خلاصه گزاردن نماز سنت است و هرجا که نماز را طولانی گزاردند، آنجا تطویل و طولانی گزاردن نماز سنت می‌باشد و در اغلب اوقات، متوسط گزاردن نماز سنت است. بنابراین آنچه انس آن را انکار کرد، شدت عملی است که شخص با وجود نیاز به خفیف گزاردن نماز، بر خودش سخت گرفته و نماز را کوتاه نمی‌گرداند، که تردیدی نیست چنین عملی خلاف سنت و روش رسول اللهج می‌باشد.

اما حدیث معاذس و اینکه رسول اللهج به وی فرمودند: «يَا مُعَاذُ، أَفَتَّانٌ أَنْتَ؟» که دزدان جز به این قسمت از حدیث چنگ نزده و در اول و آخر حدیث تامل نکرده‌اند.

پس قصه‌ی معاذس را گوش کن: از جابر بن عبداللهس روایت است که گفت([۴۸۴] ): مردی با دو شتر آبکش درحالی که شب فرارسیده بود، آمده و معاذس را درحالی یافت که نماز عشاء را می‌گزارد. وی شترش را خوابانده و به سوی معاذس رفت. معاذس سوره‌ی بقره یا نساء را تلاوت می‌کرد که آن مرد نمازش را کوتاه گزارد و رفت و چون آگاه شد که معاذس از وی بدگویی کرده، نزد رسول اللهج آمده و از وی شکایت کرد. که رسول اللهج فرمودند: «يَا مُعَاذُ، أَفَتَّانٌ أَنْتَ؟» او «أَفَاتِنٌ» «ای معاذ مردم را به فتنه می‌افکنی یا اینکه فرمودند: فتنه می‌انگیزی.» و سه بار این سخن را تکرار کردند و سپس فرمودند: «فَلَوْلاَ صَلَّيْتَ بِسَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ، وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا، وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى، فَإِنَّهُ يُصَلِّي وَرَاءَكَ الكَبِيرُ وَالضَّعِيفُ وَذُو الحَاجَةِ» پس چرا سوره‌های ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ، ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١، ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١، را در نماز نخواندی. براستی پشت سر تو پیرمرد و ضعیف و نیازمند نماز می‌گزارد.»

و در مسند امام احمد([۴۸۵] ) از انس بن مالکس روایت است که گفت: معاذ بن جبلس قومش را امامت می‌داد. حرام درحالی که قصد آب دادن نخلش را داشت، وارد مسجد شد تا همراه دیگران نماز بخواند. چون دید معاذ، نماز را طولانی کرد، نمازش را کوتاه گزارد و به نخلش ملحق شد تا آن را آبیاری کند. وقتی که معاذس نماز را به پایان رساند، این مساله برای وی ذکر شد که فرمود: براستی وی منافق است، آیا نماز را به سبب آبیاری نخلش رها می‌کند؟ انس می‌گوید: پس حرام نزد رسول اللهج آمد درحالی که معاذس نزد ایشان بود و گفت: ای پیامبر خدا، من اراده‌ی آبیاری نخلم را داشتم که وارد مسجد شدم تا همراه مردم نماز بگزارم. وقتی که معاذ نماز را طولانی کرد، نمازم را کوتاه گزاردم و به نخلم پیوستم که وی گمان کرده من منافق هستم. سپس رسول اللهج به معاذس روی آورده و فرمودند: «أَفَتَّانٌ أَنْتَ، أَفَتَّانٌ أَنْتَ، لَا تُطَوِّلْ بِهِمْ، اقْرَأْ: بِسَبِّحْ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا، وَنَحْوِهِمَا» «مردم را در فتنه می‌افکنی، مردم را در فتنه می‌افکنی، نماز را بر آن‌ها طولانی مکن، در نماز سوره‌های ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١، ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١ و امثال آن‌ها را بخوان.»

و از معاذ بن رفاعه انصاری از سلیم - مردی از بنی سلمه - روایت است([۴۸۶] ) که وی نزد رسول اللهج آمده و گفت: یا رسول الله، معاذ بن جبلس بعد از اینکه ما می‌خوابیم نزد ما آمده و درحالی که ما در روز مشغول کارهای مان هستیم، برای نماز ندا می‌دهد که به سویش خارج می‌شویم و نماز را بر ما طولانی می‌گزارد. پس رسول اللهج فرمودند: «يَا مُعَاذُ بْنَ جَبَلٍ، لَا تَكُنْ فَتَّانًا، إِمَّا أَنْ تُصَلِّيَ مَعِي، وَإِمَّا أَنْ تُخَفِّفَ عَلَى قَوْمِكَ» «ای معاذ از جمله بیزارکنندگان مباش. یا همراه من نماز بگزار و یا نماز را بر قومت کوتاه بگزار.» سپس فرمودند: «يَا سُلَيْمُ، مَاذَا مَعَكَ مِنَ الْقُرْآنِ؟» «ای سلیم، چه مقدار از قرآن همراه توست؟ (در حافظه داری)» گفت: براستی از الله متعال بهشت را می‌طلبم و از آتش جهنم به او پناه می‌برم. به خدا سوگند، از زمزمه‌ی شما و معاذ و آنچه با آن الله متعال را در نماز می خوانید، چیزی نمی‌دانم و توانایی مناجاتی همچون مناجات شما و معاذ را ندارم. پس رسول اللهج فرمودند: «وَهَلْ تَصِيرُ دَنْدَنَتِي، وَدَنْدَنَةُ مُعَاذٍ إِلَّا أَنْ نَسْأَلَ اللهَ الْجَنَّةَ، وَنَعُوذَ بِهِ مِنَ النَّارِ» «آیا زمزمه من و معاذ را جز این می‌دانی که ما هم از الله متعال بهشت را می‌خواهیم و از آتش جهنم به او پناه می‌جوییم.»

اما اگر در جواب گفته شود: امام احمد از بریده روایت کرده که گفت([۴۸۷] ): معاذ بن جبلج نماز عشاء را بر یارانش درحالی می‌خواند که در آن ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ را تلاوت می‌کرد. شخصی قبل از اینکه معاذس از نماز فارغ شود، برخاسته و نماز گزارد و رفت و این مساله موجب شد تا معاذس سخن تندی در مورد وی بگوید. آن شخص برای عذر خواهی نزد رسول اللهج آمده و گفت: من در نخلستانم کار می‌کنم و بر آب آن می‌ترسم. پس رسول اللهج به معاذس فرمودند: «صَلِّ بِـ ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١ وَنَحْوِهَا مِنَ السُّوَرِ» با تلاوت سوره‌ی ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١ و مانند آن از دیگر سوره‌ها نماز بگزار.»

این اعتراض این گونه پاسخ داده شده: که قصه‌ی معاذس تکرار شده و در واقع یک قصه می‌باشد و این جواب در نهایت دوری از صواب می‌باشد. چرا که معاذس بسیار فقیه‌تر از آن بود که رسول اللهج وی را از چیزی نهی کند و باز وی بدان عمل، بازگردد. بهتر از این جواب آن بود که بگویند: وی در رکعت اول سوره‌ی «البقرة» و در رکعت دوم سوره‌ی ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ را خوانده است و کسانی که همراه وی در رکعت اول بودند، گفتند که در نماز سوره‌ی بقره را خوانده است و برخی که قرائت وی را در رکعت دوم شنیدند، گفتند: که وی سوره‌ی ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ را تلاوت کرده است. آنچه در صحیحین آمده، آن است که وی در نماز سوره‌ی بقره را تلاوت کرده است و برخی از راویان شک کرده و گفته‌اند که سوره‌ی بقره و نساء را تلاوت کرده است و قصه‌ی قرائت ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ توسط معاذس در صحیحین ذکر نشده و آنچه در صحیح آمده است، نسبت بدان سزاوارتر می‌باشد و براستی که جابرس حدیث را حفظ کرده و گفته است: معاذس همراه رسول اللهج نماز عشاء را می‌گزارد و سپس به سوی قومش آمده و بر آن‌ها امامت می‌داد و سوره‌ی بقره را آغاز می‌کرد و قصه را ذکر می‌کند. و این جابرس است که خبر داده که معاذس یک بار این عمل را انجام داده است و سوره‌ی بقره را خوانده است و شکی در آن ندارد. و بر صحت این حدیث که صحیحن نیز آن را تخریج کرده‌اند، اتفاق می‌باشد. والله اعلم.

[۴۷۷] مسلم في الخطبه (۸۶۹). [۴۷۸] ابن حبان (۶۴۲۳) (۶۴۲۴) والنسائي في الجمعه (۱۴۱۴). [۴۷۹] كما في صحيح مسلم في الجمعه (۸۷۷). [۴۸۰] البخاري (۸۹۱) ومسلم (۸۸۰) كلاهما في الجمعه. [۴۸۱] قراءة الصديق رضي الله عنه للبقرة أخرجها مالك۱/۸۲. [۴۸۲] الموطأ۱/۸۲. [۴۸۳] البخاري في التهجد (۱۱۶۵) ومسلم في صلاة المسافرين (۷۲۴). [۴۸۴] البخاري (۷۰۵) ومسلم (۴۶۵). [۴۸۵] المسند (۱۲۲۴۷) والبزار (۴۸۱) من كشف الاستاروقال الهيثمي في مجمع الزوائد۲/۷۱: ورجال أحمد رجال الصحيح وعراه الحافظ بن حجر في الإصابة عمد ترجمه حرام - حيث ضبطت الاسم منه ومن مصادره السابقة- إلى النسائي وأبويعلى وابن السكن وصححه. [۴۸۶] المسند (۲۰۶۹۹) وقال الهيثمي في مجمع الزوائد۲/۷۱-۷۲: رواه أحمد، ومعاذ بن رفاعة لم يدرك الرجل الذي من بني‌سلمة لأنه استشهد بأحد ومعاذ تابعي. والله أعلم. وأبوداود (۷۹۲) (۷۹۳) وابن ماجه (۹۱۰) (۳۸۴۷). [۴۸۷] المسند (۲۳۰۰۸) وقال الهيثمي في مجمع الزوائد۲/۱۱۹: رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح.

تعمق و شدت عملی که از آن نهی شده است:

بنابراین واضح گردید که تعمق و زیاده روی و شدت عملی که رسول اللهج از آن نهی کردند، همان بوده که با روش آنحضرتج و اصحاب گرامی ایشان و آنچه آن‌ها بر آنبودند، مخالف بوده است.و نشان می‌دهد که موافقت با رسول اللهج و خلفای راشدین ش پس از ایشان، در عملکردی که داشتند، محض متابعت و پیروی می‌باشد، گرچه نسبت بدان اباورزیده و جهل داشته باشد، هرآنکه جهل داشته باشد.

از این رو تعمق و زیاده روی و افراط عبارت است از مخالفت با آنچه رسول اللهج با آن آمده و تجاوز و غلو کردن در آن؛ که در مقابلش ضایع کردن و تفریط در آن و کوتاه سازی و کاستن از آن می‌باشد؛ که در واقع هر دو خطا و گمراهی و ضلالت و انحراف از راه مستقیم و منهج و راه و روش استوار و پایدار می‌باشد. و دین الله متعال بین غلو کننده‌ی در آن و ترک کننده و گریزان از آن می‌باشد.

علی بن ابی طالبس می‌گوید([۴۸۸] ): «بهترین مردم کسانی‌ هستند که بر اسلوب و روش میانه باشند، زیرا غلو کننده به سوی آن‌ها باز می‌گردد و آنکه از پس می‌رود و دنباله رو می‌باشد بدانها ملحق می‌گردد.»

ابن عایشه می‌گوید: «هیچ امری نیست که الله متعال بدان امر کند مگر اینکه شیطان در آن به دو صورت وسوسه می‌کند، یا به غلو کردن در آن و یا به سوی تقصیر و کوتاهی و کاستن از آن فرامی‌خواند.» و برخی از سلف می‌گویند: «دین الله متعال بین غلو کننده‌ی در آن و ترک کننده و گریزان از آن می‌باشد.»

براستی الله متعال در مواضع بسیاری از کتابش، اهل وسط و میانه را که در بین این دو گروه منحرف می‌باشند، مورد مدح قرار داده است. الله متعال می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ يُسۡرِفُواْ وَلَمۡ يَقۡتُرُواْ وَكَانَ بَيۡنَ ذَٰلِكَ قَوَامٗا ٦٧ [الفرقان: ۶۷] «و كسانيند كه به هنگام خرج كردن (مال براي خود و خانواده) نه زياده روي مي‌كنند و نه سختگيري و بلكه در ميان اين دو (يعني اسراف و بخل، حد) ميانه روي و اعتدال را رعايت مي‌كنند.» و می‌فرماید: ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا ٢٩ [الإسراء: ۲۹] «دست خود را بر گردن خويش بسته مدار (و از كمك به ديگران خودداري مكن و بخيل مباش،) و آن را فوق العاده گشاده مساز (و بذل و بخشش بي‌حساب مكن و اسراف مورز، بدان گونه) كه سبب شود از كار بماني و مورد ملامت (اين و آن) قرار گيري و لخت و غمناك گردي.» و می‌فرماید: ﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ وَٱلۡمِسۡكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرۡ تَبۡذِيرًا ٢٦ [الإسراء: ۲۶] «حق خويشاوند را (از قبيل: صله رحم و نيكوئي و مودّت و محبّت) و حق مستمند و وامانده در راه را (از قبيل: زكات و صدقه و احسان) بپرداز، و به هيچ وجه زیاده روی مكن.»

بنابراین منع خویشاوند و مستمند و در راه مانده از حق شان انحرافی است به سوی بخل ورزیدن، و تبذیر و اسراف در حق آن‌ها انحراف در بذل و بخشش بدانها می باشد؛ درحالی که رضایت الله متعال در میان این دو قرار دارد. بر این اساس است که این امت، میانه رو‌ترین امت‌ها قرار گرفته است و قبله‌ی آن وسط‌ترین قبله‌ها در میان دو قبله‌ی منحرف می‌باشد. و آنچه وسط است از طرفین مورد حمایت قرار می‌گیرد، اما آنچه در اطراف است، بیشتر در معرض نفوذ می‌باشد، همانطور که شاعر می‌گوید:

«کانت هی الوسط المحمی فاکتنفت بها الحوادث حتی اصبحت طرفا»

«او در وسط حمایت شده بود تا اینکه حوادث وی را در بر گرفت و او که در وسط بود همچون اطراف گردید.»

اما در مورد این استدلال که: محبت صحابه نسبت به رسول اللهج و صوت و قرائت ایشان، آنان را وا می‌داشت تا در برابر اطاله‌ی نماز توسط رسول اللهج شکیبایی و بردباری کنند، چنان که هیچ مشقتی را احساس نمی‌کردند.

باید گفت: سوگند به الله متعال که حالت صحابه نسبت به رسول اللهج اینگونه بوده است و بلکه حب ایشان نسبت به رسول اللهج، آن‌ها را وا می‌داشت که جان و مال خود را در پیشگاه او تقدیم کنند. و با جان خود از جان مبارک ایشان حفاظت کنند و بر این اساس بود که در جلوی ایشان به سوی مرگ پیش می‌رفتند و جان شان را در راه رضای محبوب تقدیم می‌کردند. و به الله سوگند این شان و منزلت کسانی است که پس از رسول اللهج تا روز قیامت از آنحضرتج پیروی می‌کنند چنان که در راه متابعت از سنت‌های گهر بارش به ملامت هیچ ملامت کننده‌ای توجه نمی‌کنند و سرزنش سرزنش کنندگان، آن‌ها را از عمل به سنت هایش باز نمی‌دارد. بنابراین در متابعت و پیروی و سِیر کردن در مسیر حق با روش و هدایت رسول اللهج، ملامت هر ملامت کننده‌ای و طعن هر طعنه زننده ای و دشمنی هر جاهلی را به دوش می‌کشند. و کسانی که در برابر سنت مبارک و اطهرش به آراء افراد راضی شده و بدان تمسک جسته و از آن روی نمی‌گردانند و نصوص کتاب و سنت را بدان عرضه می‌کنند - پادشاه را به سپاه عرضه می‌کنند - درواقع آنچه از قرآن و سنت موافق با آراء افراد بود، قبول کرده و آنچه را که مخالف با آن‌ها باشد، با انواع تاویل و با ملاطفت و آرامی رد می‌کنند، چنان که یک بار می‌گویند: عمل به ظاهر این نص متروک بوده و باری می‌گویند: کسی را که بدان قائل باشد، نمی‌شناسند و بار دیگر می‌گویند: آن منسوخ است و گاهی می‌گویند: کسانی که از آن‌ها پیروی می‌کنیم، نسبت به ما در این موضوع، داناتر و آگاه‌تر می‌باشند. و بدین وسیله (به گمانش) نزد وی دلیل صحیحی در آنچه با آن مخالفت کرده که اقتضای مخالفت را دارد، می‌باشد.

از این رو پیروان رسول اللهج در مجاهده‌ی با این فِرَق، همیشه در میدان حاضر بوده و پیرامون پیروی کردن از سنت‌های گهربار آنحضرتج حرکت کرده و گرچه شخصیت بزرگوار نبوی در دیدگان ایشان غایب بوده، درحقیقت با چشمان شان هدایت مستقیمی را که رسول اللهج بر آن بودند، مشاهده کردند.

[۴۸۸] مصنف ابن أبي شيبة (۳۴۴۹۸).

سیاق نماز رسول اللهج:

پس از این، سیاق نماز رسول اللهج را به گونه‌ای که گویا به چشم مشاهده می‌کنی، از بدو روی آوردن به قبله و گفتن تکبیر تا سلام دادن آنحضرتج از نماز، را بیان می‌کنیم. پس هر آنچه از آن را که می‌خواهی برای خود اختیار کن:

قیام و قرائت رسول اللهج در نماز:

هرگاه رسول اللهج برای نماز برمی خاست، رو به قبله کرده و در جایگاه نمازشان ایستاده و سپس دستان مبارک را تا برابر نرمه گوشهای شان بلند می‌کردند([۴۸۹] ). درحالی که انگشتان رو به قبله و باز بودند و در این حالت «الله أكبر» می‌گفتند. و قبل از گفتن تکبیر، هرگز این جملات را تکرار نمی‌کردند که: «نیت کردم چهار رکعت نماز فرض بخوانم، و خالصانه برای الله متعال به قبله روی آوردم و امام هستم.» و حتی یک جمله از مجموع این جملات از اول تا آخر نماز رسول اللهج نبوده است. و اصحاب بزرگوار آنحضرتج، حرکات و سکنات و هیئت نماز رسول اللهج را از ایشان نقل کرده‌اند، حتی که پراکندگی ریش مبارکشان در نماز را ذکر کرده‌اند و حتی اینکه یک بار رسول اللهج در نماز نوه دخترش (زینب) را حمل کردند، نقل کرده و آن را رها نکردند، با این وجود چگونه ممکن است که همه‌ی آن‌ها اتفاق کرده و این (نیت زبانی) را ترک کرده باشند که در واقع شعار ورود به نماز می‌باشد؟

به خدا سوگند، اگر چیزی از این اقوال از رسول اللهج ثابت می‌بود، قطعا اولین کسانی که به حضرتشج اقتدا می‌کردند و به عمل بدان مبادرت می‌ورزید، ما بودیم.

پس از گفتن تکبیر، دست چپ را با دست راست گرفته و آن را در بالای مفصل دست چپ قرار داده و دست‌ها را بر روی سینه([۴۹۰] ) قرار می‌دادند و سپس این دعا را می‌خواندند([۴۹۱] ): «اللَّهُمَّ بَاعِدْ بَيْنِي وَبَيْنَ خَطَايَايَ، كَمَا بَاعَدْتَ بَيْنَ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ، اللَّهُمَّ نَقِّنِي مِنَ الخَطَايَا كَمَا يُنَقَّى الثَّوْبُ الأَبْيَضُ مِنَ الدَّنَسِ، اللَّهُمَّ اغْسِلْ خَطَايَايَ بِالْمَاءِ وَالثَّلْجِ وَالبَرَدِ» «پروردگارا، ميان من و گناهانم فاصله بيانداز همانطور كه ميان مشرق و مغرب فاصله انداختي. پروردگارا، همچنانكه پارچه سفيد، از پليدي و چرك، پاك و صاف مي‌گردد، گناهانم را پاك و صاف بگردان. پروردگارا، گناهانم را به وسيله آب، يخ و تگرگ بشوي و پاك گردان.»

و گاهی این دعا را می‌خواندند([۴۹۲] ): «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا، وَمَا أَنَا مِنَ «ص:۵۳۵» الْمُشْرِكِينَ، إِنَّ صَلَاتِي، وَنُسُكِي، وَمَحْيَايَ، وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، لَا شَرِيكَ لَهُ، وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ، اللهُمَّ أَنْتَ الْمَلِكُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ أَنْتَ رَبِّي، وَأَنَا عَبْدُكَ، ظَلَمْتُ نَفْسِي، وَاعْتَرَفْتُ بِذَنْبِي، فَاغْفِرْ لِي ذُنُوبِي جَمِيعًا، إِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ، وَاهْدِنِي لِأَحْسَنِ الْأَخْلَاقِ لَا يَهْدِي لِأَحْسَنِهَا إِلَّا أَنْتَ، وَاصْرِفْ عَنِّي سَيِّئَهَا لَا يَصْرِفُ عَنِّي سَيِّئَهَا إِلَّا أَنْتَ، لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْكَ وَالْخَيْرُ كُلُّهُ فِي يَدَيْكَ، وَالشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ، أَنَا بِكَ وَإِلَيْكَ، تَبَارَكْتَ وَتَعَالَيْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ» «رو به سوي کسي کردم که آفريننده آسمانها و زمين است، درحالي که حقگرا و (مسلمانم) و از مشرکان نيستم. همانا نماز، عبادت، زندگي و مرگم براي خداوند جهانيان است که شريکي ندارد. بدين چيز امر شده ام و من اولين مسلمانانم. پروردگارا، پادشاه تويي. معبود به حقی جز تو نيست (پاک و منزهي و به ستايشت مشغولم) تو پروردگار مني و من بنده توأم. بر خود ستم کردم و به گناهم اعتراف دارم. پس تمامي گناهانم را بيامرز که آمرزنده‌ای جز تو نيست. مرا به بهترين اخلاق هدايت کن که جز تو کسي ديگر بدان هدايتگر نمی‌باشد. و اخلاق بد را از من دور گردان که کسي جز تو دور کننده‌ی آن نیست. لبيک مي‌گويم و مطيع فرمانت هستم. همه نيکي‌ها در دستان توست و بدي به تو نمي رسد. (هدايت شونده آن کس است که تو هدايت کرده‌اي). از توام و به سوي تو باز مي‌گردم. مبارک و بلند مرتبه‌اي، از تو طلب آمرزش ميکنم و به سوي تو بازگشته و توبه می‌کنم.»

لیکن این دعا تنها در نماز شب از رسول اللهج حفظ گشته است. و گاهی می‌گفتند([۴۹۳] ): «اَللهُ أَكْبَرُ كَبِيرًا، اَللهُ أَكْبَرُ كَبِيرًا، اَللهُ أَكْبَرُ كَبِيرًا، الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيرًا، الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيرًا، الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيرًا، سُبْحَانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا، سُبْحَانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا، سُبْحَانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا».

و گاهی می‌گفتند([۴۹۴] ): «اللَّهُمَّ رَبَّ جِبْرَائِيْلَ، وَمِيْكَائِيْلَ، وَإِسْرَافِيْلَ فَاطِرَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ، أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادَكَ فَيْمَا كَانُوْا فِيْهِ يَخْتَلِفُوْنَ، اهْدِنِيْ لِمَا اخْتُلِفَ فِيْهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِكَ، إِنَّكَ تَهْدِيْ مَنْ تَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيْمٍ» «خداوندا، اي پروردگار جبرئيل و ميکائل و اسرافيل، اي آفريننده آسمانها و زمين، اي آگاه به نهان و آشکار، تو ميان بندگانت در آنچه اختلاف مي‌ورزيدند قضاوت مي‌کني، در آنچه مورد اختلاف هست مرا با اذن خود به حق و راستي هدايت کن. همانا هر که را بخواهي به راه راست هدايت مي‌کني([۴۹۵] ).»

سپس «أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» می‌گفتند و گـاهی به جـای آن می‌گفتند: «أَعُوذُ بِاللَّهِمِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ مِنْ نَفْخِهِ وَهَمْزِهِ وَنَفْثِهِ» «از شیطان رانده شده به الله متعال پناه می‌برم، از کبر و غرور و شعر و سحر و جنون و دیوانگی اش.» و گاهی می‌گفتند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، مِنْ هَمْزِهِ، وَنَفْخِهِ، وَنَفْثِهِ» «پروردگارا به تو پناه می‌برم از شر شیطان رانده شده، از جنون و کبر و شعرش([۴۹۶] ).»

پس از این، فاتحة الکتاب (سوره‌ی فاتحه) را تلاوت می‌کردند که اگر نماز جهری بود، (همچون مغرب و عشاء و صبح) صحابه قرائت آنحضرتج را می‌شنیدند درحالی که قرائت جهری «بسم الله الرحمن الرحیم» را نمی‌شنیدند. از این رو پروردگارش داناتر است که آیا آن را قرائت می‌کردند یا نه؟ و قرائت را آیه به آیه قطع می‌کردند، بدین گونه که پس از تلاوت ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ وقف کرده و سپس ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣ را آغاز می‌کردند و دوباره وقف می‌کردند و سپس ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ را آغاز می‌کردند و به آرامی و ترتیل تلاوت می‌کردند، الرحمن را می‌کشیدند و الرحیم را نیز همچنین. و ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ را با «الف» می‌خواندند و هرگاه سوره را تمام می‌کردند به جهر، «آمین» گفته و مد آن را می‌کشیدند. و کسانی که پشت سر آنحضرتج نماز می‌گزاردند، نیز به جهر آمین می‌گفتند، طوری که مسجد می‌لرزید([۴۹۷] ).

و راوی از آنحضرتج مختلف روایت کرده است: که آیا رسول اللهج بین فاتحه و قرائت سوره‌ی بعد از آن سکوت می‌کردند و یا اینکه سکوت اندکی پس از کل قرائت در قیام داشتند؟ پس یونس از حسن از سمره روایت کرده که گفت: دو سکوت از رسول اللهج را حفظ کرده ام، سکوتی در هنگام تکبیر گفتن در ابتدای نماز تا شروع قرائت و سکوتی دیگر در هنگام فراغت از قرائت فاتحه و سوره، قبل از رکوع. که ابی بن کعب، سمره را در این مساله تصدیق کرده و اشعث حمرانی از حسن روایت می‌کند که با یونس موافق می‌باشد و می‌گوید: سکوتی در هنگام استفتاح و سکوتی در هنگام فراغت از کل قرائت در قیام بود([۴۹۸] ).

قتاده با هر دو مخالفت کرده و از حسن روایت می‌کند که گفت: سمره بن جندب و عمران بن حصین م با هم مذاکره می‌کردند که سمره گفت که وی از رسول اللهج دو سکوت را حفظ کرده است، سکوتی پس از تکبیر گفتن و سکوتی به هنگام فراغت از ﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧. درحالی که سمرهس این را از پیامبرج حفظ کرده بود، عمران آن را بر وی انکار کرد؛ پس نامه‌ای در این مورد به ابی بن کعبس نوشتند که در پاسخ، ابی بن کعبس گفت: سمره به درستی حفظ کرده است([۴۹۹] ).

همچنین قتاده از حسن از سمره روایت می‌کند که گفت: دو سکوت از رسول اللهج حفظ کرده ام، سکوتی به هنگام ورود به نماز و سکوتی به هنگام فراغت از قرائت. سپس گفت که این سکوت پس از قرائت ﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧ بود([۵۰۰] ).

درحقیقت احادیث متفقند که رسول اللهج در نماز تنها دو سکوت داشتند، یکی سکوتی که برای استفتاح بوده و دیگری که در آن اختلاف می‌باشد که قتاده معتقد است که آن سکوت پس از قرائت فاتحه بوده و سمرهس با وی مخالفت کرده و با وجودیکه در قولی با وی هم رای است، می‌گوید: سکوتی پس از فراغت از قرائت فاتحه و سوره بوده است که در این مورد یونس و اشعث با وی همراه می‌باشند و همین روایت در بین دو روایت ارجح می‌باشد. والله اعلم.

به طور کلی از رسول اللهج، چه با اسناد صحیح و چه ضعیف، نقل نشده که آنحضرتج پس از قرائت فاتحه سکوت کرده‌اند تا کسانی که پشت سر ایشان هستند، فاتحه را بخوانند و در مورد سکوت رسول اللهج در این محل جز این حدیث مختلف فیه روایتی نیست، همانطور که مشاهده کردی. و اگر در این محل رسول اللهج سکوتی طولانی می‌کردند، چنان که قرائت فاتحه در آن میسر بود، قطعا این مساله بر صحابه پوشیده نمی‌ماند و قطعا معرفت و دانش صحابه نسبت به رسول اللهج و نقل از ایشان مهمتر از سکوت افتتاح می‌باشد([۵۰۱] ).

پس از این رسول اللهج سوره‌ای طولانی و گاهی کوتاه و گاهی سوره‌ای متوسط تلاوت می‌کردند، همانطور که احادیث در این مورد گذشت. و این گونه نبوده که قرائت سوره‌ای را از وسط و یا آخر آن آغاز کنند، بلکه از ابتدای سوره شروع به تلاوت می‌کردند که گاهی سوره را تکمیل می‌کردند - که اغلب مواقع این گونه بوده است - و گاهی مقداری از آن را در رکعت اول و باقی سوره را در رکعت دوم می‌خواندند و هیچ کس از ایشان روایت نکرده که فقط آیه‌ای از یک سوره را تلاوت کرده باشند یا اینکه آخر سوره‌ای را خوانده باشند، مگر در نماز سنت صبح؛ چرا که رسول اللهج سنت صبح را با این دو آیه می‌خواندند: ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٦([۵۰۲] ) [البقرة: ۱۳۶] و ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤([۵۰۳] ) [آل عمران: ۶۴] . وگاهی سوره‌ای را به طور کامل در نماز می‌خواندند، همچون اینکه ام المومنین عایشهل می‌فرمایند: رسول اللهج در نماز مغرب سوره‌ی اعراف را تلاوت کردند که آن را در دو رکعت تقسیم کردند. و گاهی سوره‌ای را که در رکعت اول خوانده بودند، آن را در رکعت دوم تکرار می‌کردند، همچون آنکه رسول اللهج ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ را در هر دو رکعت نماز صبح تلاوت کردند([۵۰۴] ). و گاهی دو سوره را در یک رکعت تلاوت می‌کردند، ابن مسعودس مي‌گويد: «شخصي نزد من آمد و گفت: ديشب، در يك ركعت، همه سوره‌هاي مفصل (از سوره ق تا آخر قرآن) را تلاوت كردم. ابن مسعودس گفت: آيا قرآن را مانند شعر، تند و با عجله خواندي؟ من سوره‌هايي را كه شبيه هم هستند و رسول اللهج هر دوتاي آن‌ها را در يك ركعت تلاوت مي‌كرد، خوب مي‌دانم. سپس، ابن مسعودس بيست سوره از سوره‌هاي مفصل را نام برد و فرمود: هر دو سوره را در يك ركعت بخوان([۵۰۵] ).»

رسول اللهج قرائت در نماز صبح را نسبت به سایر نمازها بلند و طولانی می‌کردند به گونه‌ای که کوتاه‌ترین سوره‌ای که از آنحضرتج در نماز صبح روایت شده، آن است که در حَضَر سوره‌ی «ق» و امثال آن را می‌خواندند. و در نماز صبح و دو رکعت اول نماز مغرب و عشاء قرائت را بلند و به جهر می‌خواندند و در سایر نماز‌ها قرائت شان سری و نهانی بود. که گاهی در قرائت سری، آیه‌ای را به گوش صحابه می‌رساندند و در نماز صبح روز جمعه سوره‌ی ﴿الٓمٓ ١ تَنزِيلُ و ﴿هَلۡ أَتَىٰ را به طور کامل تلاوت می‌کردند و به یکی از این دو سوره و یا مقداری از آن و مقداری از این اکتفا نمی‌کردند و در نماز جمعه سوره‌ی «الجمعة» و «المنافقون» را به طور کامل تلاوت می‌کردند و بر اواخر این دو سوره اکتفا نمی‌کردند و گاهی سوره‌ی «الأعلی» و «الغاشية» را تلاوت می‌کردند. و در نماز‌های عید، سوره‌های «ق» و ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ را به طور کامل تلاوت می‌کردند و فقط به اواخر این دو سوره اکتفا نمی‌کردند. و گاهی در نمازهای سری و خفیه، سوره‌ای را می‌خواندند که در آن سجده‌ی تلاوت بود و به سبب آن سجده می‌کردند که مامومین هم همراه ایشان سجده می‌کردند. و در نماز ظهر به اندازه‌ی ﴿الٓمٓ ١ تَنزِيلُ و حدود سی آیه تلاوت می‌کردند و گاهی در آن ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١، ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١، ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ ١، ﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ ١ و مانند این سوره‌ها را تلاوت می‌کردند. و گاهی سوره‌ی «لقمان» و «الذاریات» را تلاوت می‌کردند. و در رکعت اول به گونه‌ای قیام می‌کردند که دیگر صدای پای هیچ کس شنیده نمی‌شد. (به قدری طولانی بود که همه به نماز می‌رسیدند). و همچنین در هر نمازی رکعت اول را نسبت به رکعت دوم طولانی‌تر می‌گزاردند.

و قرائت رسول اللهج در نماز عصر، در دو رکعت اول، در هر رکعت به اندازه‌ی ۲۵ آیه بود. و گاهی در نماز مغرب سوره‌ی اعراف و گاهی سوره‌ی طور و گاهی مرسلات و گاهی دخان را تلاوت می‌کردند و از آنحضرتج روایت شده که در نماز مغرب ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ و ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ را نیز تلاوت کرده‌اند که تنها ابن ماجه([۵۰۶] ) این حدیث را روایت کرده است. و شاید که یکی از راویان آن، نسبت به قرائت این دو سوره در سنت مغرب، به اشتباه افتاده است، به گونه‌ای که رسول اللهج این دو سوره را در دو رکعت سنت مغرب تلاوت کـردند و وی به اشتبـاه گفته است: این دو سوره را در نمـاز مغرب تلاوت می‌کردند یـا اینکه لفظ [سنة] از نسخه‌ی اصلی، جا افتاده است([۵۰۷] ). والله اعلم.

و در نماز عشاء سوره‌ی ﴿وَٱلتِّينِ وَٱلزَّيۡتُونِ ١ و ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ ١ را تلاوت می‌کردند و همه‌ی کسانی که به ایشان اقتدا کرده بودند، به خاطر سجده‌ی تلاوت با آنحضرت سجده می‌کردند. و در نماز مغرب سوره‌ی ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١ و امثال آن از سوره‌های دیگر نیز تلاوت می‌کردند و هرگاه از قرائت فارغ می‌شدند، به منظور بازگشت نفسشان، لحظه‌ای سکوت می‌کردند.

[۴۸۹] هذا لفظ مسلم في الصلاة (۳۹۱). [۴۹۰] در مساله طریقه‌ی دست بستن در نماز پیشنهاد این حقیر آن است که به تحقیق سید زکریا حسینی در این باب با عنوان «بررسی شیوه دست گرفتن پیامبر در قیام نماز» رجوع شود که به طور مفصل دلایل روایی مذاهب و اقوال ائمه حدیث در مورد احادیثی که در این باب آمده، به طور جامع بررسی شده است. این منبع در اینترنت قابل دسترسی می‌باشد. (مترجم). [۴۹۱] البخاري في الأذان (۷۴۴) ومسلم في المساجد (۵۹۸). [۴۹۲] مسلم في صلاة المسافرين (۷۷۱). [۴۹۳] أبوداود (۳۶۴) وابن ماجه (۸۰۷) وشعب الإيمان (۲۸۶۵). [۴۹۴] مسلم (۷۷۰) وأبوداود (۷۶۷) وابن ماجه (۱۳۵۷) والترمذي (۳۴۲۰) والنسائي (۱۶۲۵). [۴۹۵] البته دعاهای دیگری در این باب از رسول اللهج روایت شده که برای اطلاع بیشتر به «صفة صلاة النبي» ص ۹۱تا ۹۵ رجوع شود. [۴۹۶] اسناد اين روايات: المسند (۱۱۴۷۳) (۱۶۷۴۰) (۱۶۷۸۴) (۲۲۱۷۹) (۲۵۲۲۷) وأبوداود في الصلاة (۷۶۴) وابن ماجه في إقامة الصلاة (۸۰۷) وصححه الحاكم۱/۲۳۵ وابن خزيمة (۴۶۸) وابن حبان (۷۴۹) والترمذي (۲۴۲) وشعب الإيمان (۱۹۰۴). [۴۹۷] أبوداود في الصلاة (۹۳۲) والترمذي في الصلاة (۲۴۸)وحسنه، وابن ماجه في إقامة الصلاة (۸۵۵). [۴۹۸] أبوداود في الصلاة (۷۷۷) وابن ماجه في الإقامة (۸۴۵). [۴۹۹] أبوداود في الصلاة (۷۷۹) وابن ماجه في الإقامة (۸۴۴). [۵۰۰] أبوداود (۷۸۰) والترمذي (۲۵۱) وحسنه، كلاهما في الصلاة. [۵۰۱] مي‌گويم (ابن قيم): با اين وجود، مذهب أحمد وشافعي واوزاعي واسحاق رحمهم الله، سكوت بعد از فاتحه به منظور قرائت آن توسط مامومين مي‌باشد. [۵۰۲] بگوئيد: ايمان داريم به خدا وآنچه (به نام قرآن) بر ما نازل گشته، وآنچه بر ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، واسباط (يعني نوادگان يعقوب) نازل شده است، وبه آنچه براي موسى وعيسي آمده است، وبه آنچه براي (همه) پيغمبران از طرف پروردگارشان آمده است. ميان هيچيك از آنان جدائي نمي‌اندازيم (نه اين كه مثل يهوديان يا عيسويان، بعضيها را بپذيريم وبعضيها را نپذيريم. بلكه همه پيغمبران را راهنماي بشريّت در عصر خود مي‌دانيم وكتابهايشان را به طور اجمال مي‌پذيريم) وما تسليم (فرمان ) خدا هستيم. [۵۰۳] بگو: اي اهل كتاب، بيائيد به سوي سخن دادگرانه اي كه ميان ما وشما مشترك است (و همه آن را بر زبان مي‌رانيم، بيائيد بدان عمل كنيم، وآن اين) كه جز خداوند يگانه را نپرستيم، وچيزي را شريك او نكنيم، وبرخي از ما برخي ديگر را، به جاي خداوند يگانه، به خدائي نپذيرد. پس هرگاه (از اين دعوت) سر بر تابند، بگوئيد: گواه باشيد كه ما منقاد (اوامر ونواهي خدا) هستيم. [۵۰۴] أبوداود في الصلاة (۸۱۶). [۵۰۵] البخاری في الأذان (۷۷۵) ومسلم في صلاة المسافرین (۷۷۲). و سوره‌های مفصل بر اساس قول صحیح عبارت است از: سوره‌ی حجرات تا آخر قرآن. بر اساس روایت أبوداود (۱۳۹۶) و سنن کبری بیهقی (۴۶۹۱)، سوره‌هایی را که رسول الله در یک رکعت با هم می‌خواندند عبارتند از: الرحمن و النجم در یک رکعت، اقتربت و الحاقه در یک رکعت، الطور و الذاریات در یک رکعت، اذاوقعت و ن در یک رکعت، معارج و النازعات در یک رکعت، ویل للمطففین و عبس در یک رکعت، المدثر و المزمل در یک رکعت، هل أتی و لا أقسم بیوم القیامه در یک رکعت، عم یتساءلون و المرسلات در یک رکعت، و الدخان و اذا الشمس کورت در یک رکعت بوده است. [۵۰۶] ابن ماجه (۸۳۳). [۵۰۷] شیخ آلبانی می‌گوید: حدیث شاذ می‌باشد و محفوظ آنست که رسول اللهج آن دو سوره را در نماز سنت مغرب می‌خواندند. مشكاة (۸۵۰).

رکوع رسول اللهج:

پس از رکن قیام، رسول اللهج دست‌ها را تا نرمه‌ی گوش‌ها به مانند بالابردن آن‌ها در هنگام استفتاح، بالا می‌بردند([۵۰۸] )، که این عمل از آنحضرتج صحیح می‌باشد. همانطور که تکبیر گفتن برای رکوع از ایشان به طور صحیح وارد شده است، بلکه کسانی که رفع یدین را در این محل، از آنحضرت روایت کرده‌اند، بیشتر از کسانی می‌باشند که از رسول الله تکبیر به هنگام رکوع را روایت کرده‌اند. پس از آن الله اکبر گفته و به رکوع رفته و دست‌ها را بر زانوها گذاشته و آن‌ها را بر زانوها استوار و محکم ساخته و بین انگشتان فاصله می‌انداختند و دو آرنج را از پهلوهای شان دور می‌کردند. پس از آن راست و استوار قرار می‌گرفتند به گونه‌ای که سر مبارک ایشان با کمرشان برابر بود و نه سرشان را بلند می‌کردند و نه پایین می‌گرفتند. و کمرشان را می‌کشیدند و جمع نمی‌کردند، سپس «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ»می‌گفتند. و از آنحضرتج روایت شده که«سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَبِحَمْدِهِ» نیز می‌گفتند، ابوداود می‌گوید: می‌ترسم که این زیاده «وَبِحَمْدِهِ» محفوظ نباشد([۵۰۹] ). و گاهی به اندازه ده تسبیح، مکث می‌کردند و گاهی بیشتر و کمتر از این مکث می‌کردند و گاهی می‌گفتند([۵۱۰] ): «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا وَبِحَمْدِكَ اللَّهُمَّ اغْفِرْلِيْ» «پروردگارا، تو پاك و منزّهى، خدايا تو را ستايش مى نمايم، الهى، مرا ببخشاى.» وگاهی می‌گفتند([۵۱۱] ): «سُبُّوحٌ، قُدُّوْسٌ، رَبُّ الْمَلاَئِكَةِ وَالرَّوْحِ» «بسيار پاك و منزّه است پروردگار فرشتگان و جبرئيل.» و گاهی می‌گفتند([۵۱۲] ): «اللَّهُمَّ لَكَ رَكَعْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ، وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، أَنْتَ رَبِّي، خَشَعَ سَمْعِي وَبَصَرِي، وَدَمِي وَلَحْمِي، وَعَظْمِي وَعَصَبِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالِمِينَ» «پروردگارا برای تو رکوع کردم و بر تو توکل نمودم، تو پروردگار من هستی، گوش و چشم و خون و گوشت و استخوان و پی و رگم برای پروردگار جهانیان خشوع و فروتنی نمودند.» و گاهی می‌گفتند([۵۱۳] ): «سُبْحَانَ ذِي الْجَبَرُوتِ وَالْمَلَكُوتِ وَالْكِبْرِيَاءِ وَالْعَظَمَةِ» «پاك است پروردگارى كه مالك قدرت، فرمانروايى، بزرگى و عظمت است. و رکوع رسول اللهج متناسب با طولانی و مخفف بودن قیام ایشان بود که این مساله در احادیث دیگر بیان گردید.

[۵۰۸] البخاري في الأذان (۷۳۸) ومسلم في الصلاة (۳۹۰). [۵۰۹] أبوداود في الصلاة (۷۸۰) وللزيادة شواهد كما في تلخيص الحبير۱/۲۵۸. [۵۱۰] البخاري (۷۹۴). [۵۱۱] مسلم (۴۸۷). [۵۱۲] النسائي (۱۰۵۱). [۵۱۳] أبوداود (۸۷۳).

بلند شدن رسول اللهج از رکوع:

سپس درحالی که «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» می‌گفتند از رکوع بلند شده و دستان مبارک را همچون زمانی که به رکوع رفتند، بالا می‌بردند و وقتی که در حالت قیام راست و استوار می‌ایستادند، «رَبَّنَا لَكَ الحَمْدُ» و گاهی «رَبَّنَا لَكَ الْحَمْدُ مِلْءُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، وَمِلْءُ مَا شِئْتَ مِنْ شَيْءٍ بَعْدُ، أَهْلَ الثَّنَاءِ وَالْمَجْدِ، أَحَقُّ مَا قَالَ الْعَبْدُ، وَكُلُّنَا لَكَ عَبْدٌ: اللهُمَّ لَا مَانِعَ لِمَا أَعْطَيْتَ، وَلَا مُعْطِيَ لِمَا مَنَعْتَ، وَلَا يَنْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْكَ الْجَدُّ» می‌گفتند([۵۱۴] ). و گاهی بر آن این دعا را می‌افزودند([۵۱۵] ): «اللهُمَّ طَهِّرْنِي بِالثَّلْجِ وَالْبَرَدِ، وَالْمَاءِ الْبَارِدِ اللهُمَّ طَهِّرْنِي مِنَ الذُّنُوبِ وَالْخَطَايَا، كَمَا يُنَقَّى الثَّوْبُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْوَسَخِ».

و به گونه‌ای این رکن را طولانی می‌گزاردند که دیگران گمان می‌کردند آنحضرتج به فراموشی و یا به اشتباه افتاده‌اند. و در نماز شب در این حالت این ذکر را می‌گفتند([۵۱۶] ): «لِرَبِّيَ الْحَمْدُ، لِرَبِّيَ الْحَمْدُ» «حمد و ستایش برای پروردگار من است.»

[۵۱۴] مسلم في الصلاة (۴۷۷) (۴۷۸). [۵۱۵] مسلم في الصلاة (۴۷۶). [۵۱۶] النسائي (۱۰۶۹) (۱۱۴۵) وأبوداود في الصلاة (۸۷۴).

به سجده افتادن رسول اللهج در پیشگاه الله متعال:

پس از این تکبیر گفته و به سجده می‌رفتند و رفع یدین نمی‌کردند و زانوها را قبل از دست‌ها روی زمین قرار می‌دادند که وائل بن حجرس([۵۱۷] ) و انس بن مالکس([۵۱۸] ) آن را از ایشان روایت می‌کنند. و ابن عمرس از ایشان روایت کرده که رسول اللهج دست‌ها را قبل از زانوها بر زمین می‌گذاردند([۵۱۹] ) و با ابوهریرهس مخالفت کرده که در سنن از رسول اللهج روایت می‌کند که فرمودند([۵۲۰] ): «إِذَا سَجَدَ أَحَدُكُمْ فَلَا يَبْرُكْ كَمَا يَبْرُكُ الْبَعِيرُ، وَلْيَضَعْ يَدَيْهِ قَبْلَ رُكْبَتَيْهِ» «هرگاه یکی از شما به سجده رفت همچون شتر ننشیند، بلکه باید دست‌ها را قبل از دو زانو بر زمین بگذارد.» و مقبری از ابوهریرهس از رسول اللهج روایت می‌کند که فرمودند([۵۲۱] ): «إِذَا سَجَدَ أَحَدُكُمْ فليبْتدئْ بِرُكْبَتَيْهِ قَبْلَ يَدَيْهِ» «هرگاه یکی از شما به سجده رفت، زانوهایش را قبل از دستهایش بر زمین بگذارد.»

روایت از ابوهریرهس متعـارض می‌باشد و نیز حدیث وائـل بـن حجر و ابـن عمرم با یکدیگر در تعارض می‌باشند. از این رو گروهی، حدیث ابن عمرس را ترجیح داده و گروهی حدیث وائل بن حجرس را ترجیح داده‌اند و گروهی مسلک نسخ را در پیش گرفته و گفته‌اند: در ابتدای امر قرار دادن دست‌ها قبل از زانوها بوده، سپس با قرار دادن زانوها قبل از دست‌ها نسخ شده است. که این مسلک ابن خزیمه در ذکر دلایل منسوخ بودن قرار دادن دست‌ها قبل از زانوها و ناسخ بودن قرار دادن زانوها قبل از دست‌ها می‌باشد. سپس از طریق اسماعیل بن ابراهیم بن یحیی بن سلمه بن کهیل از پدرش از سلمه از مصعب بن سعد روایت می‌کند که گفت([۵۲۲] ): «ما در رفتن به سجده، دست‌ها را قبل از زانوها قرار می‌دادیم، سپس امر شدیم که زانوها را قبل از دست‌ها بر زمین قرار دهیم.»

اگر این حدیث ثابت باشد، قطعا می‌تواند در این مساله فیصله کننده باشد، لیکن یحیی بن سلمه بن کهیل، امام بخاری در مورد وی می‌گوید: «عنده مناکیر» و یحیی بن معین می‌گوید: «لیس بشیء لایکتب حدیثه» وامام نسائی می‌گوید: «متروک الحدیث» و در این حدیث یحیی و غیر او دچار وهم شده است، زیرا آنچه از مصعب بن سعد از پدرش معروف است، نسخ تطبیق (گذاشتن دست‌ها در وسط زانوها هنگام رکوع) با گذاشتن دست‌ها بر زانوها در هنگام رکوع می‌باشد. و راوی این مساله را حفظ نکرده و گفته: آنچه منسوخ است گذاشتن دست‌ها قبل از زانوها می‌باشد.

و قائلین به گذاشتن دست‌ها قبل از زانوها می‌گویند: قطعا حدیث ابن عمرس صحیح می‌باشد زیرا آن از روایت عبیدالله از نافع از ابن عمر می‌باشد و ابن ابی داود می‌گوید: این قول اهل حدیث می‌باشد. و گفتند: آن‌ها در این مورد نسبت به دیگران داناتر می‌باشند، چرا که آن نقل محض است. و گفتند: و این سنتی است که اهل مدینه آن را روایت کرده‌اند و آن‌ها در این مساله نسبت به دیگران داناتر و عالم‌تر می‌باشند. ابن ابی داود می‌گوید: برای آن‌ها در این مورد دو سند می‌باشد: سند اول: محمد بن عبدالله بن حسن عن ابی الزناد عن الاعرج عن ابی هریره. و سند دوم: الدراوردی عن عبیدالله عن نافع عن ابن عمر. و گفتند: حدیث وائل بن حجر دو طریق دارد که هر دو معلول می‌باشند. که در یکی از آن‌ها شریک می‌باشد که در روایت آن متفرد است. و دارقطنی در مورد وی می‌گوید: در آنچه متفرد است، قوی نیست. و طریق دوم از روایت عبدالجبار بن وائل از پدرش می‌باشد که از پدرش نشنیده است.

[۵۱۷] أبوداود في الصلاة (۸۳۸) والنسائي (۱۰۸۹) (۱۱۵۴) وابن ماجه في الإقامة (۸۸۲) والترمذي في الصلاة (۲۶۸) وقال: حسن غريب، وابن حبان (۱۹۱۲) ودارمي (۱۳۲۰). [۵۱۸] الدارقطني۱/۳۴۵، والحاكم۱/۲۲۶ وصححه. [۵۱۹] ابن خزيمة (۶۲۷) والحاكم۲/۲۲۶ وصححه. [۵۲۰] أبوداود في الصلاة (۸۴۰) والمسند (۸۹۵۵) والنسائي (۱۰۹۱) والترمذي في الصلاة (۲۶۹) وقال:غريب. [۵۲۱] مصنف ابن أبي شيبة (۲۷۰۲) والبيهقي في الكبرى (۲۶۳۵) وضعفه. [۵۲۲] ابن خزيمة (۶۲۸).

قائلین به قرار دادن زانوها قبل از دست‌ها در سجده، می‌گویند:

حدیث وائل بن حجر نسبت به حدیث ابوهریره و ابن عمر قوی‌تر و ثابت‌تر می‌باشد. امام بخاری می‌گوید: با حدیث ابی الزناد از اعرج از ابوهریره، موافقت نمی‌شود. و در آن محمد بن عبدالله بن حسن است که می‌گوید: نمی‌دانم که از ابی الزناد شنیده است یا نه. و خطابی می‌گوید: حدیث وائل بن حجر از آن ثابت‌تر می‌باشد. می‌گوید: برخی از علما گمان کرده‌اند که آن منسوخ است و بر این اساس است که امام ترمذی آن را حسن نمی‌داند و به غرابت حدیث حکم داده است و حدیث وائل را حسن دانسته است.

و در مورد حدیث ابوهریرهس «فَلَا يَبْرُكْ كَمَا يَبْرُكُ الْبَعِيرُ» می‌گویند: زمانی که شتر زانو می‌زند، دستانش را قبل از زانوها بر زمین قرار می‌دهد و این نهی با این قول «وَلْيَضَعْ يَدَيْهِ قَبْلَ رُكْبَتَيْهِ» تعارض ندارد، بلکه آن را نفی کرده بر این دلالت دارد که این زیاده، محفوظ نیست و شاید که لفظ آن بر برخی از راویان منقلب گشته است. و گفتند: بر ترجیح این مسلک دو امر دیگر نیز دلالت دارد:

۱- آنچه ابوداود از ابن عمرس روایت می‌کند که: رسول اللهج از اینکه نمازگزار در نماز بر دستانش تکیه کند نهی کرده‌اند و در لفظی دیگر آمده که: رسول اللهج از اینکه نمازگزار با تکیه بر دو دستش بر زمین، برخیزد، نهی کردند([۵۲۳] ). و شکی نیست که اگر نمازگزار، دستش را قبل از زانوها بر زمین بگذارد، بر آن تکیه کرده است و در اینصورت جزئی از نمازش با تکیه دستانش بر زمین می‌باشد و این تکیه دست‌ها بر زمین در هنگام رفتن به سجده، همچون تکیه دست‌ها در هنگام بلند شدن از سجده می‌باشد و از آنجائی که از تکیه دست‌ها بر زمین در هنگام بلند شدن از سجده نهی شده است، نظیر آن، تکیه‌ی دست‌ها بر زمین در هنگام سجده رفتن، نیز متوجه نهی می‌باشد.

۲- زمانی که نمازگزار برای سجده به سمت زمین پایین می‌آید، ابتدا قسمتی از بدنش که به زمین نزدیک‌تر است با زمین برخورد می‌کند و سپس قسمتی که بالاتر و بالاتر است تا اینکه با برخورد بالاترین قسمت بدنش بر زمین که صورت می‌باشد، به پایان می‌رسد و هرگاه سرش را از سجده بلند می‌کند، ابتدا بالاترین عضو بدنش و سپس قسمتهایی از بدنش که از آن پایین‌تر است، بلند می‌شود، تا اینکه آخرین عضو وی که زانوهایش می‌باشد، از زمین بلند می‌شود. والله اعلم.

[۵۲۳] أبوداود في الصلاة (۹۹۲).

سجده‌ی رسول اللهج:

سپس بر پیشانی و بینی و دو دست و دو زانو و دو پا([۵۲۴] ) سجده کرده و دست‌ها و پاها را رو به قبله می‌کردند. و با کف دو دست بر زمین تکیه می‌کردند و دو آرنج را بالا برده و بازوهای شان را از پهلوی شان دور می‌کردند به گونه‌ای که سفیدی زیر بغل شان آشکار می‌شد. و شکم را از دو ران و رانها را از دو ساق دور می‌کردند و در سجده آرام و استوار می‌ماندند و صورت را مباشرتا بر محل سجده در نماز قرار می‌دادند و بر پیچش عمامه سجده نمی‌کردند.

ابوحمید ساعدی که ده نفر از صحابه کلام وی را شنیدند، می‌گوید: «هرگاه رسول اللهج برای نماز بر می‌خاست، راست و استوار ایستاده و دو دست را تا برابر شانه‌ها بلند می‌کرد و هرگاه ارادۀ رفتن به رکوع داشت، دست‌ها را تا برابر شانه‌ها بالا می‌برد و پس از آن «الله اكبر» گفته (و به رکوع می‌رفت) سپس از رکوع بلند شده و راست می‌ایستاد، به گونه‌ای که نه سرشان را پایین گرفته و نه سرشان را بالا می‌گرفتند و در رکوع دست‌ها را بر زانوها قرار می‌دادند. «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» گفته، بلند شده و راست و استوار می‌ایستادند به گونه‌ای که هر عضو در جای خودش قرار می‌گرفت، سپس به سجده رفته و «الله اكبر» می‌گفتند و در سجده بازوها را از شکم دور کرده و باز می‌کردند و انگشتان پا را نیز باز می‌کردند، سپس پای چپ را فرش کرده و بر آن راست و استوار می‌نشستند به گونه‌ای که هر عضو در جای خود قرار می‌گرفت، سپس به سجده رفته و «الله اكبر» می‌گفتند، سپس پایشان را فرش کرده و بر آن می‌نشستند به گونه‌ای که هر عضو در جای خود قرار می‌گرفت و پس از آن برخاسته و در رکعت دوم مثل این اعمال را انجام می‌دادند. و هرگاه از دو رکعت اول بر می‌خاستند، تکبیر گفته و دست‌ها را تا برابر شانه‌ها بلند می‌کردند، همانگونه که در ابتدای نماز انجام داده بودند. و اینچنین رکعات دیگر را می‌خواندند تا اینکه در رکعتی که در آن نماز تمام می‌شود، (در تشهد) پای چپ را عقب انداخته و بر ران خود تکیه می‌کردند و سپس سلام می‌دادند([۵۲۵] ).»

و در سجده «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى» می‌گفتند و روایت شده که بر آن «وَبِحَمْدِهِ» را نیز اضافه می‌کردند و گاهی این دعا را می‌خواندند([۵۲۶] ): «اللهُمَّ لَكَ سَجَدْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ، سَجَدَ وَجْهِي لِلَّذِي خَلَقَهُ، وَصَوَّرَهُ، وَشَقَّ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ، تَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» «پروردگارا برای تو سجده کردند و به تو ایمان آوردم و در مقابل فرمان تو تسلیم شدم، چهره ام برای پروردگاری که آن را خلق نمود و صورت بخشید و آن را زیبا آفرید و عضو شنوایی و بینایی در آن قرار داد، سجده کرد، با برکت است پروردگاری که بهترین سازندگان است.»

همچنین این دعا را در سجده می‌خواندند([۵۲۷] ): «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا وَبِحَمْدِكَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي». «پروردگارا، پاک و منزهی و تمام ستایش‌ها شایسته‌ی توست، پروردگارا مرا بیامرز.»

همچنین اذکار دیگری نیز در سجده می‌خواندند که عبارتند از:

«سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ لَا إلهَ إِلَّا أَنْتَ»([۵۲۸] ) «پروردگارا، پاک و منزهی و همه‌ی ستایش‌ها شایسته توست، هیچ معبود به حقی جز تو نیست.»

«سُبُّوْحٌ، قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلاَئِكَةِ وَالرُّوْحِ»([۵۲۹] ) «پاک و منزه است پروردگار فرشتگان و جبرئیل.»

«اللَّهُمَّ اغْفِرْلِيْ ذَنْبِيْ كُلَّهُ، دِقَّهُ وَجِلَّهُ، وَأَوَّلَهُ وَآخِرَهُ وَعَلاَنِيَتَهُ وَسِرَّهُ»([۵۳۰] ) «پروردگارا، تمامي گناهانم را از کوچک و بزرگ، اول و آخر و آشکار و پنهان آن بيامرز.»

«اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَعُوْذُ بِرِضَاكَ مِنْ سَخَطِكَ، وَبِمُعَافَاتِكَ مِنْ عُقُوْبَتِكَ وَأَعُوْذُ بِكَ مِنْكَ، لاَ أُحْصِيْ ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ»([۵۳۱] ) «پروردگارا، من از خشمت به رضاي تو پناه مي‌برم و از عقوبتت به عفوت و از تو به تو پناه مي‌برم، ستايشت در شمار نيايد، تو آن چناني که خودت را ستوده‌اي.» و رسول اللهج سجده را متناسب با قیام شان قرار می‌داد، سپس سر از سجده بلند کرده و «الله اکبر» می‌گفتند و رفع یدین نمی‌کردند، سپس پای چپ را فرش کرده و بر آن می‌نشستند و پای راست را قائم کرده و دست‌ها را بر رانها قرار داده و این ذکر را می‌گفتند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي، وَارْحَمْنِي، وَاجْبُرْنِي، وَاهْدِنِي، وَارْزُقْنِي» «پروردگارا، مرا بیامرز و بر من رحم کن، کوتاهی‌های مرا جبران کن، مرا هدایت کن، مرا رزق عطا کن.» و در لفظی دیگر به جای «وَاجْبُرْنِي»،«وَعَافِنِي»«به من عافیت و تندرستی عطا کن» آمده است. این حدیث ابن عباسب می‌باشد و حذیفهس می‌گـوید: «رسـول اللهج بین دو سجده «رَبِّ اغْفِرْ لِي» می‌گفتند و هر دو حدیث در سنن می‌باشد([۵۳۲] ).» و رسول اللهج این رکن را چنان طولانی می‌کردند، که گمان می‌شد به اشتباه افتاده‌اند یا اینکه فراموش کرده‌اند.

[۵۲۴] البخاري في الأذان (۸۱۲) ومسلم في الصلاة (۴۹۰). [۵۲۵] البخاري في الأذان (۸۲۸) وأبوداود (۷۳۳) والترمذي (۳۰۴) كلاهما في الصلاة. [۵۲۶] مسلم في صلاة المسافرين (۷۷۱) من حديث طويل والنسائي۲/۲۲۲. [۵۲۷] البخاري في الأذان (۸۱۷) ومسلم في الصلاة (۴۸۴). [۵۲۸] مسلم (۴۸۵). [۵۲۹] مسلم (۴۸۷). [۵۳۰] مسلم (۴۸۳). [۵۳۱] مسلم (۴۸۶). [۵۳۲] حديث ابن عباس ب، أخرجه أبوداود (۸۵۰) والترمذي (۲۸۴) وقال: غريب. وابن ماجه (۸۹۸) كلهم في الصلاة وحديث حذيفة رضي الله عنه، عند ابن ماجه (۸۹۷) والحاكم (۱۰۰۳).

برخاستن رسول اللهج از سجده:

سپس تکبیر گفته و بدون رفع یدین به سجده می‌رفتند و در سجده دوم به مانند آنچه در سجده اول بود، انجام می‌دادند، سپس با تکبیر گفتن سر را از سجده بلند کرده و بر انگشتان پا با تکیه بر زانوها و رانها می‌ایستادند.

مالک بن حویرث می‌گوید: «هرگاه رسول اللهج در رکعت فرد نماز بود، برای رکعت پس از آن بلند نمی‌شد، تا اینکه راست می‌نشست([۵۳۳] ).» که این عمل، جلسه‌ی استراحت نامیده شده است. و شکی نیست که رسول اللهج آن را انجام داده‌اند، لیکن آیا این عمل را بر اساس سنتی از سنت‌ها و هیئات نماز همچون دور کردن بازوها از پهلوها و غیره، انجام دادند یا اینکه زمانی که پا به سن گذاشتند، به سبب نیاز بدان، این عمل را انجام می‌دادند؟ که این قول به دو دلیل آشکار‌تر و واضح‌تر می‌باشد:

۱- با این قول، بین این حدیث و حدیث وائل بن حجر و ابوهریره م که روایت کردند که رسول الله بر سینه پاها از سجده بر می‌خاستند([۵۳۴] )، جمع می‌شود.

۲- صحابه که حریص‌ترین مردم در مشاهده‌ی افعال و هیئت نماز رسول اللهج بودند، بر سینه‌ی پاهای شان بلند می‌شدند، از این رو بود که عبدالله بن مسعودس در نماز بر سینه‌ی پاهایش بلند شده و قبل از آن نمی‌نشست که این را بیهقی از وی روایت کرده است. همچنین این مساله را عطیه عوفی از ابن عمر، ابن عباس، ابن زبیر و ابوسعید خدری ش روایت می‌کند و از ابن مسعودس به طور صحیح روایت شده است([۵۳۵] ). و در این قیام، رفع یدین نبوده و هرگاه که کاملا می‌ایستادند، قرائت را بدون سکوت کردن، با خواندن ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ آغاز می‌کردند و در تشهد اول به حالت افتراش، همانگونه که در میان دو سجده می‌نشستند، قرار می‌گرفتند و دست راست را بر زانوی راست و دست چپ را بر زانوی چپ قرار داده و با انگشت شهادت (سبابه) اشاره می‌کردند، درحالی که انگشت ابهام را بر انگشت وسط، همچون حلقه‌ای قرار می دادند و نگاهشان را بر محل اشاره متمرکز می‌کردند و انگشت سبابه را با کمی انحنا بالا برده و با آن توحید الله متعال را می‌گفتند([۵۳۶] ). و ابوداود از ابن عباسس از رسول اللهج روایت می‌کند که فرمودند: «هَكَذَا الْإِخْلَاصُ» اخلاص اینچنین است. - با انگشت سبابه اشاره می‌کرد- «وَهَذَا الدُّعَاءُ» و دعا اینچنین است - که دست‌ها را تا برابر شانه‌ها بلند می‌کردند – «وَهَذَا الِابْتِهَالُ» و ابتهال نیز اینچنین است. - پس دست‌ها را به صورت کشیده و بالا بردند -. این حدیث به صورت موقوف نیز روایت شده است([۵۳۷] ).

پس از آن می‌گفتند([۵۳۸] ): «التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ وَالصَّلَوَاتُ وَالطَّيِّبَاتُ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ، السَّلاَمُ عَلَيْنَا وَعَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ، أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ» و آن را همچون قرآن به اصحاب شان می‌آموختند. و گاهی اینچنین می‌گفتند([۵۳۹] ): «لتَّحِيَّاتُ الْمُبَارَكَاتُ، الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ لِلَّهِ»که تشهد اول را ابن مسعودس روایت کرده که کامل‌تر است و تشهد دوم را ابن عباسس روایت کرده است، چرا که تشهد ابن مسعودس متضمن جملاتی متغیر و تشهد ابن عباسس یک جمله می‌باشد. همچنین تشهد ابن مسعودس در صحیحین با زیاده‌ی (واو) آمده است و در آن ذکر شده که رسول اللهج آن را همچون قرآن به صحابه می‌آموختند. و ابن عمرس از رسول اللهج روایت می‌کند که فرمودند([۵۴۰] ):«التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ».

در این مورد روایات دیگری با تفاوت لفظی اندک می‌باشد که همه‌ی آن‌ها جایز است. و رسول اللهج این تشهد را به گونه‌ای کوتاه می‌گزاردند که گویا بر سنگی داغ نشسته‌اند. پس از تشهد تکبیر گفته و بلند می‌شدند و رکعت دوم و سوم را نسبت به دو رکعت اول کوتاه‌تر می‌گزاردند و در هر دو رکعت، فاتحة الکتاب را تلاوت کرده و چه بسا که گاهی بر آن می‌افزودند.

[۵۳۳] البخاري في الأذان (۸۲۳). [۵۳۴] حديث وائل تقدم، وحديث أبي هريرة أخرجه الترمذي في الصلاة (۲۸۸) وذكر أن علىه أهل العلم وفيه راو ضعيف. [۵۳۵] السنن الكبرى للبيهقي (۲۷۶۳). [۵۳۶] هذه مجموعة ألفاظ من عدة أحاديث، انظر مسلم في المساجد (۵۸۰) وأحمد (۵۰۴۳) (۵۳۳۱) (۵۴۲۱) (۶۰۰۰) (۶۱۵۳) (۶۳۴۸) (۴۵۷۵) وأبوداود (۹۸۷) والترمذي (۲۹۴) وابن ماجه (۹۱۳) والنسائي (۱۱۶۰) (۱۲۶۶) (۱۲۶۷) (۱۲۶۹). [۵۳۷] مرفوعا أخرجه البيهقي (۲۷۹۶) والحاكم (۷۹۰۳) وقال عنه الذهبي في التلخيص: ذا منكره بمرة. [۵۳۸] البخاري في الأذان (۸۳۱) ومسلم في الصلاة (۴۰۲). [۵۳۹] مسلم (۴۰۳). [۵۴۰] أبوداود (۹۷۱).

قنوت رسول اللهج در نماز:

و هرگاه برای قومی یا بر علیه قومی قنوت می‌خواندند، آن را در رکعت آخر نماز پس از بلند شدن از رکوع قرار می‌دادند و در اکثر مواقع قنوت را در نماز صبح به جای می‌آوردند.

حمید از انسس روایت می‌کند که گفت: «رسول اللهج یک ماه در نماز بعد از رکوع، بر علیه قوم رعل و ذکوان دعا می‌کردند.» و ابن سیرین می‌گوید: به انس گفتم: آیا رسول اللهج در نماز صبح قنوت خواندند؟ گفت: بله، بعد از رکوع اندک زمانی قنوت می‌خواندند. (حدود یک ماه). و ابن سیرین از انسس روایت می‌کند که گفت: رسول اللهج یک ماه پس از رکوعِ نماز صبح، بر علیه عُصَیُّه دعا می‌کردند. در مورد این احادیث اتفاق نظر می‌باشد([۵۴۱] ). و آن‌ها داناترین مردم به انسس بودند که از وی روایت کردند که قنوت رسول اللهج بعد از رکوع بوده است. و حمید همان کسی است که از انسس روایت می‌کند که در مورد قنوت از وی سوال شد، که گفت: ما قبل از رکوع و بعد از آن قنوت می‌خواندیم([۵۴۲] ) که مراد از این قنوت، طولانی بودن قیام می‌باشد([۵۴۳] ) و ابوهریرهس مانند آنچه انس از آن خبر داده، روایت کرده که رسول اللهج بعد از رکوع، وقتی که «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» می‌گفت، قنوت می‌خواند، بدین ترتیب که قبل از اینکه سجده کنند، این دعا را می‌خواندند([۵۴۴] ): «اللهُمَّ أَنْجِ الْوَلِيدَ بْنَ الْوَلِيدِ، وَسَلَمَةَ بْنَ هِشَامٍ، وَعَيَّاشَ بْنَ أَبِي رَبِيعَةَ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» «پروردگارا، ولید بن ولید و سلمه بن هشام و عیاش بن ابی ربیعه و مومنین مستضعف را نجات بده.» و ابن عمرس می‌گوید که از رسول اللهج شنیده که هرگاه آنحضرتج در رکعت آخر نماز صبح، سر از رکوع بر می داشتند، پس از «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ» این دعا را بر زبان جاری می‌کردند([۵۴۵] ): «اللَّهُمَّ العَنْ فُلاَنًا وَفُلاَنًا وَفُلاَنًا» «پروردگارا، فلانی و فلانی و فلانی را از رحمت خود دور کرده و لعنت کن.»

اما احادیث بر اینکه رسول اللهج پس از رکوع، قنوت خوانده‌اند و نیز به سبب عارضه ای قنوت خوانده و سپس آن را ترک می‌کردند، متفق می‌باشند.

پس از این انسس می‌گوید([۵۴۶] ): قنوت در مغرب و صبح نیز می‌باشد. و براءس می‌گوید([۵۴۷] ): رسول اللهج در نماز صبح و مغرب، قنوت می‌خواندند. و ابوهریرهس در رکعت آخر نماز ظهر و عشاء و صبح، پس از اینکه «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» می‌گفت، قنوت خوانده و برای مومنین دعا و کفار را لعن می‌کرد و می‌گفت: براستی که شما را (با نشان دادن نماز خود) به نماز پیامبرج، نزدیک می‌گردانم([۵۴۸] ).

امام احمد می‌گوید([۵۴۹] ): به جای نماز عشاء، نماز عصر می‌باشد. و ابن عباسس می‌گوید([۵۵۰] ): رسول اللهج یک ماه، پی در پی در نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح، در رکعت آخر در عقب هر نماز، هنگامی که «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» می‌گفتند، قنوت خوانده و بر علیه قبیله‌هایی از بنی سلیم دعا کرده و کسانی که پشت سر ایشان بودند، آمین می‌گفتند.

همانطور که مشاهده کردید، احادیث متفقند که قنوت پس از رکوع و در رکعت آخر و البته به سبب عارضه-ای بوده و جزء مرتبات و آنچه پی در پی در نماز انجام می‌شود، نمی‌باشد.

و در صحیح مسلم([۵۵۱] ) از انسس روایت است که گفت: رسول اللهج یک ماه بر علیه قبائلی از عرب دعا می‌کردند و پس از آن (قنوت را) ترک کردند.

و نزد امام احمد([۵۵۲] ) این-گونه روایت شده است: یک ماه قنوت خوانده و سپس ترک کردند.

ابومالک اشجعی می‌گوید: به پدرم گفتم: ای پدر، تو پشت سر رسول اللهج و ابوبکر و عمر و عثمانش و حدود پنج سال در کوفه پشت سر علیس نماز گزاردی، آیا آن‌ها قنوت می‌خواندند؟ گفت: فرزندم این عمل بدعت و نوپیداست. امام ترمذی می‌گوید: این حدیث صحیح است. و نسائی آن را این گونه روایت کرده است: پشت سر رسول اللهج نماز گزاردم که قنوت نمی‌خواند و پشت ابوبکر و عمر و عثمان و علی ش، نماز گزاردم که قنوت نمی‌گزاردند. سپس می‌گوید: فرزندم این بدعت است([۵۵۳] ).

بنابراین کسانی که قنوت را در نماز صبح مکروه می‌دانند، به این حدیث و کلام انسس که می‌گوید: سپس آن را ترک کردند، استناد می‌کنند. و گفته‌اند که این قنوت منسوخ می‌باشد. و کسانی که قنوت قبل از رکوع را مستحب می‌دانند، حجتشان آثاری از صحابه و تابعین در این مورد می‌باشد.

ابوداود طیالسی می‌گوید: سعید بن ابی عروبه از ابی رجاء از ابی مغفل روایت می‌کند که رسول اللهج در نماز صبح، قبل از رکوع قنوت می‌خواندند. و مالک از هشام بن عروه از پدرش روایت می‌کند که گفت: آنحضرتج در نماز صبح قبل از رکوع، قنوت می‌خواندند.

اصبغ بن فرج و حارث بن سکین و ابن ابی العمر می گویند: از عبدالله بن قاسم روایت است که گفت: در مورد قنوت در نماز صبح از مالک سوال شد: کدام یک از این دو، قنوت بعد از رکوع و قبل از رکوع، نزد شما محبوب‌تر است؟ گفت: آنچه مردم را از قدیم بر آن یافتم. و آن قنوت قبل از رکوع می‌باشد. گفتم: کدامیک را برای خود اختیار می‌کنی؟ گفت: قنوت قبل از رکوع. گفتم: آیا در وتر قنوت می‌باشد؟ گفت: در نماز وتر قنوت نمی‌باشد.

[۵۴۱] البخاري في الوتر (۱۰۰۱) وما بعده ومسلم في المساجد (۶۷۷). [۵۴۲] روايه حميد عن انس أخرجها ابن ماجه في اقامة الصلاة (۱۱۸۳). [۵۴۳] قنوت در لغت به چند معنی می‌باشد، از جمله: سکوت، دوام عبادت، دعا، تسبیح، خشوع و فیام. [۵۴۴] البخاري في التفسير (۴۵۶۰) ومسلم في المساجد (۶۷۵). [۵۴۵] البخاري في التفسير (۴۵۵۹). [۵۴۶] البخاري في الوتر (۱۰۰۴). [۵۴۷] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۷۸). [۵۴۸] البخاري في الأذان (۷۹۷) ومسلم في المساجد (۶۷۶). [۵۴۹] كذا في المنتقي (۱۱۲۶). [۵۵۰] مسندأحمد (۲۷۴۶) وصح اسناده أحمدشاكر وأبوداود في الصلاة (۱۴۴۳). [۵۵۱] مسلم في المساجد ومواضع الصلاة (۶۷۷). [۵۵۲] المسند (۱۲۹۹۰). [۵۵۳] الترمذي في الصلاة (۴۰۲) والنسائي (۱۰۸۰).

قنوت بعد از رکوع:

کسانی که به استحباب قنوت بعد از رکوع معتقدند، به احادیثی که به بعد از رکوع بودن قنوت دلالت می‌کند که همگی صحیح می‌باشند، استناد کرده‌اند.

اثرم می‌گوید: به ابو عبدالله گفتم: شخصی در مورد حدیث انسس می‌گوید: آیا کسی غیر از عاصم الاحول بر این اعتقاد می‌باشد که رسول اللهج قبل از رکوع قنوت خوانده‌اند. گفت: شخص دیگری که غیر از او این سخن را گفته باشد، نمی‌شناسم. با عاصم در این مساله مخالفت کن. گفتم: هشام از قتاده از انسس روایت کرده که رسول اللهج بعد از رکوع قنوت می‌خواندند و تمیمی از ابی مجلز از انسس نیز این گونه روایت کرده است. و ایوب از محمد روایت می‌کند که می‌گوید: آن را از انسس پرسیدم. و حنظله السدوسی از انسس بر چهار وجه نیز روایت می‌کند. به ابوعبدالله گفته شد: آیا سایر احادیث، تنها بر قنوت بعد از رکوع دلالت می‌کند؟ گفت: بله، همه‌ی آن‌ها از طریق خفاف بن إيماء بن رحضة و ابوهریره می‌باشد. به ابوعبدالله گفتم: درحالی که احادیث بعد از رکوع صحیح است، آیا در خواندن قنوت قبل از رکوع اجازه می‌دهی؟ گفت: قنوت در نماز صبح بعد از رکوع می‌باشد و در وتر، ما بعد از رکوع را اختیار می‌کنیم و هرکس قبل از رکوع، قنوت بخواند به دلیل عمل اصحاب رسول اللهج و اختلاف شان در آن، اشکالی ندارد. اما قنوت در نماز صبح، پس از رکوع می‌باشد. و آنچه را که رسول اللهج انجام دادند، همان قنوت نوازل بوده که سپس آن را ترک کردند. از این رو عمل بدان سنت و ترک آن نیز سنت می‌باشد. که همه‌ی احادیث بر آن دلالت می‌کند و با این قول، سنت منطبق می‌باشد.

و عبدالله بن احمد می‌گوید: در این مورد که قنوت در کدام نماز بود، از پدرم سوال کردم؟ گفت: در وتر بعد از رکوع می‌باشد. بنابراین اگر شخصی در نماز صبح، بر مبنای پیروی از آنچه از رسول اللهج در این مورد روایت شده، که ایشان در نماز صبح قنوت خوانده و برای مستضعفین دعا کرده‌اند، قنوت بخواند، اشکالی ندارد. پس اگر شخصی بر مردم قنوت خواند و در آن برای آن‌ها دعا کرد و طلب نصرت از الله عزوجل کند، اشکالی ندارد.

و اسحاق الحربی می‌گوید: شنیدم که ابوثور به ابوعبدالله احمد بن حنبل می‌گوید: نظرت در مورد قنوت در نماز صبح چیست؟ ابوعبدالله گفت: قنوت تنها در نوازل و بلاهای ناگوار می‌باشد. ابوثور به وی گفت: آیا بلای ناگواری بزرگتر از آنچه در آن هستیم، وجود دارد؟ گفت: اگر اینچنین است، پس قنوت خواندن جایز است.

و اثرم می‌گوید: از ابوعبدالله در مورد قنوت در نماز صبح، سوال کردم. گفت: بله، این امر رخ داده است، همانطور که رسول اللهج بر علیه قومی دعا کردند. به وی گفتم: آیا رسول اللهج صدا را بالا می‌بردند؟ گفت: آری، و کسانی که پشت سر ایشان بودند، آمین می‌گفتند؛ عمل رسول اللهج این گونه بوده است. اثرم می‌گوید: و از ابوعبدالله شنیدم که گفت: قنوت در نماز صبح، پس از رکوع می‌باشد. و زمانی که از وی در مورد قنوت در نماز صبح، سوال شد، شنیدم که گفت: اگر بلایی ناگوار بر مسلمانان نازل شد، امام قنوت خوانده و مامومین، آمین می‌گویند. سپس گفت: مثل آنچه از جانب این کافر، یعنی بابک([۵۵۴] ) بر مردم رخ داد.

و عبد القدوس بن مالک العطار می‌گوید: از ابوعبدالله احمد بن حنبل سوالی پرسیدم و گفتم: من مردی غریب از اهل بصره هستم که مردم نزد ما در مسائلی اختلاف کرده‌اند و من دوست دارم که رای و نظر شما را در این موارد، بدانم. ابوعبدالله گفت: هرچه دوست داری، بپرس. گفتم: براستی در بصره، عده‌ای قنوت می‌خوانند، نظرت در مورد نماز خواندن پشت کسی که قنوت می‌خواند، چیست؟ گفت: همانا مسلمانان پشت کسی که قنوت می‌خواند و کسی که قنوت نمی‌خواند، نماز می‌گزاردند. پس اگر در قنوت چیزی را اضافه کردند یا به مثل این دعا خواندند: انا نستعینک، یا عذابک الجد یا نحفد، اگر در نماز بودی، نمازت را قطع کن.

[۵۵۴] بابک خرمی یکی از خوارج در فارس بود که ادعای الوهیت کرده و بر عباس خروج کرد و بر آذربایجان و ایران تسلط یافت و خون بسیاری را ریخت، تا اینکه معتصم بر وی چیره شد و او را کشته و به دار آویخت.

درود بر رسول اللهج در تشهد آخر و دعا قبل از سلام:

و بر امتش مشروع ساخته که در تشهد آخر بر ایشان درود فرستاده و بگویند([۵۵۵] ): «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» «پروردگارا، بر محمد و خاندانش درود فرست، همانطور که بر ابراهیم و خاندان او درود فرستادی، براستی تو بسیار ستوده و بزرگواری. پروردگارا بر محمد و خاندانش برکت عطا کن، همچنان که بر ابراهیم و خاندان او برکت عطا کردی، قطعا تو بسیار ستوده و بسیار بزرگواری».

و رسول اللهج امت شان را امر نمودند تا از عذاب آتش و عذاب قبر و فتنه‌ی زندگی و مرگ و فتنه‌ی مسیح دجال به الله عزوجل پناه ببرند([۵۵۶] ). و به صدیقس تعلیم دادند که این دعا را در نمازش بخواند([۵۵۷] ): «اللَّهُمَّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي ظُلْمًا كَثِيرًا، وَلاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ، فَاغْفِرْ لِي مَغْفِرَةً مِنْ عِنْدِكَ، وَارْحَمْنِي إِنَّكَ أَنْتَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ» «پروردگارا، بر خود بسيار ستم كرده ام و جز تو كسي ديگر نيست كه گناهان مرا بيامرزد. پروردگارا، با عنايت خود، مرا بيامرز و بر من رحم كن. همانا تو بخشنده و مهرباني.»

و آخرین دعایی که بین تشهد و سلام دادن می‌خواندند از این قرار بود([۵۵۸] ): «اللهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا قَدَّمْتُ وَمَا أَخَّرْتُ، وَمَا أَسْرَرْتُ وَمَا أَعْلَنْتُ، وَمَا أَسْرَفْتُ، وَمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، أَنْتَ الْمُقَدِّمُ وَأَنْتَ الْمُؤَخِّرُ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» «پروردگارا، گناهان گذشته و آيندۀ من و گناهاني که پنهان و آشکارا انجام داده ام و زياده روي هاي من و هر آنچه را که تو از من بهتر مي‌داني و از من سر زده است، بيامرز، پروردگارا تقديم و تاخير بدست توست و معبود به حقی جز تو نيست.»

[۵۵۵] البخاري في الاحاديث الانبياء (۳۳۷۰) ومسلم في الصلاة (۴۰۶). واين لفظ بخاري بوده ولفظ مسلم بدون (وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ) مي‌باشد. [۵۵۶] مسلم فی المساجد (۵۸۸). که در آن آمده که رسول اللهج فرمودند که پس از تشهد این دعا خوانده شود: (اللهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ، وَمِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ، وَمِنْ شَرِّ فِتْنَةِ الْمَسِيحِ الدَّجَّالِ). [۵۵۷] البخاري في الأذان (۸۳۴) ومسلم في الذكر والدعاء (۲۷۰۵). [۵۵۸] مسلم في صلاة المسافرين وقصرها (۷۷۱).

سلام دادن رسول اللهج از نماز:

سپس با این الفاظ به سمت راست سلام می‌دادند: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ» و به سمت چپ نیز این گونه سلام می‌دادند: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ»و این را پانزده صحابی، روایت کرده‌اند([۵۵۹] ). و پس از سلام این دعا را می‌خواندند([۵۶۰] ): «أَسْتَغْفِرُ اللهَ - ثَلَاثًا - اللهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ وَمِنْكَ السَّلَامُ، تَبَارَكْتَ ذَا الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» سه بار استغفرالله گفته و طلب مغفرت می‌کردند و سپس این دعا را می‌خواندند: «پروردگارا تو سلامی، (نام تو سلام است) سلامتی از توست، با برکت هستی، ای ذات بزرگوار و با عظمت.»

و پس از آن این دعا را می‌خواندند: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، لَهُ المُلْكُ، وَلَهُ الحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، اللَّهُمَّ لاَ مَانِعَ لِمَا أَعْطَيْتَ، وَلاَ مُعْطِيَ لِمَا مَنَعْتَ، وَلاَ يَنْفَعُ ذَا الجَدِّ مِنْكَ الجَدُّ([۵۶۱] )، لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَلَا نَعْبُدُ إِلَّا إِيَّاهُ، لَهُ النِّعْمَةُ وَلَهُ الْفَضْلُ، وَلَهُ الثَّنَاءُ الْحَسَنُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»([۵۶۲] ) «هيچ معبود بر حقي جز الله وجود ندارد. يكتايي است كه شريكي ندارد. پادشاهي از آن اوست. و همة ستايش ها شايسته اوست. هيچ كس نمي‌تواند مانع بخشش تو شود و كسي را كه تو محروم سازي، هيچ كس نمي‌تواند به او چيزي عطا كند. سعي و تلاش فرد، در برابر مشيت تو سودي ندارد. جز الله معبود بر حقی نيست، جز او را پرستش نمي‌کنيم، نعمت‌ها و بخشش‌ها و لطف‌ها از جانب او و سپاس و ستايش نيکو از آن اوست، هيچ معبودي به حقی جز الله نيست و خالصانه براي او عبادت و دينداري مي‌کنيم، اگرچه کافران بدشان بيايد.»

[۵۵۹] أبوداود في الصلاة (۹۹۶) والنسائي في السهو (۱۱۴۲) (۱۳۱۹) والترمذي في الصلاة (۲۹۵) وقال: حسن صحيح. وقال في الباب عن سعد بن أبي وقاص وابن عمر وجابر بن سمرة والبراء وأبي سعيد وعمار ووائل بن حجر وعدي بن عميرة وجابر بن عبدالله. [۵۶۰] مسلم في المساجد (۵۹۱). [۵۶۱] البخاري في الأذان (۸۴۴) ومسلم في المساجد (۵۹۳). [۵۶۲] مسلم في المساجد (۵۹۴) (۵۹۶).

اذکار بعد از نماز:

و رسول اللهج برای امت شان تسبیح و تحمید و ستایش پس از نماز را تشریع کردند. بدین ترتیب که عقبة بن عامر را امر نمودند که پس از هر نماز، معوذتین (سوره‌های ناس و فلق) را بخواند([۵۶۳] ).

و نسائی([۵۶۴] ) از ابی امامه از رسول اللهج روایت می‌کند که فرمودند: «مَنْ قَرَأَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ فِي دُبُرِ كُلِّ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ لَمْ يَمْنَعْهُ مِنْ دُخُولِ الْجَنَّةِ إِلَّا أَنْ يَمُوتَ» «هرکس آية الکرسی را پس از هر نماز فرض بخواند، چیزی جز مرگ، مانع ورود وی به بهشت نخواهد بود.»»

[۵۶۳] أبوداود في الصلاة (۱۵۲۳) والنسائي في السهو (۱۳۳۶) والترمذي في ثواب القرآن (۲۹۰۵) وقال: حسن غريب. [۵۶۴] السنن الكبرى للنسائي (۹۸۴۸)، المعجم الأوسط (۸۰۶۸) وعمل الىوم والليلة (۱۲۳).

نمازهای سنت:

رسول اللهج قبل از ظهر ۴ رکعت و بعد از آن دائما دو رکعت می‌گزاردند([۵۶۵] ). و روزی که به سبب خاصی به کار دیگری مشغول می‌شدند، آن را پس از نماز عصر می‌خواندند([۵۶۶] ). و به خواندن ۴ رکعت بعد از ظهر نیز تشویق کرده و فرمودند([۵۶۷] ): «مَنْ حَافَظَ عَلَى أَرْبَعِ رَكَعَاتٍ قَبْلَ الظُّهْرِ وَأَرْبَعٍ بَعْدَهَا حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ» «هرکس بر چهار رکعت نماز قبل از ظهر و ۴ رکعت بعد از آن محافظت کند، الله متعال او را بر آتش حرام می‌کند.» و حدیث صحیحی از رسول اللهج روایت نشده که آنحضرتج قبل از عصر نماز خوانده‌اند، (اما حدیثی با درجه‌ی حسن می‌باشد) که در سنن([۵۶۸] ) از ابن عمرس از رسول اللهج روایت است که فرمودند: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً صَلَّى قَبْلَ الْعَصْرِ أَرْبَعًا» «رحمت خداوند بر کسی باد که قبل از عصر ۴ رکعت نماز می‌خواند.» و بعد از مغرب دو رکعت و بعد از نماز عشاء دو رکعت و قبل از صبح نیز دو رکعت می‌خواندند([۵۶۹] )؛ که در اینصورت سنت‌های موکده، ۱۲رکعت و فرائض نیز ۱۷ رکعت می‌باشند.

و رسول اللهج نماز شب را ۱۰ رکعت و گاهی ۱۲ رکعت به علاوه یک رکعت وتر([۵۷۰] )، یعنی ۱۳ رکعت می‌گزاردند. که در اینصورت، ۴۰ رکعت می‌باشد که رسول اللهج دائما می‌خواندند که عبارتند از: نمازهای فرض و سنت و نماز شب و وتر. و دعا کردن بعد از نماز صبح و عصر از سنت‌های رسول اللهج نبوده، بلکه هدایت و روش رسول الله، دعای در نماز و قبل از سلام دادن از آن بوده است، همانطور که گذشت. والله اعلم.

[۵۶۵] اینکه گفت، دائما، تنها به دو رکعت بعد از ظهر حمل می‌گردد. اما در مورد ۴ رکعت قبل از ظهر، در زاد المعاد۱/۳۰۸می گوید: گاهی ۴ رکعت می‌گزاردند که اینچنین نیز بوده است، همانگونه که در فتح الباری آمده است و ۲رکعت و ۴ رکعت - قبل از ظهر- نیز در صحیح بخاری، کتاب تهجد (۱۱۸۰) (۱۱۸۲) مذکور می‌باشد. [۵۶۶] الترمذي في الصلاة (۱۸۴) وحسنه. [۵۶۷] الترمذي في الصلاة (۴۲۸) وقال: حسن صحيح غريب. وأبوداود في الصلاة (۱۲۶۹) والنسائي (۱۸۱۴) وابن ماجه في اقامة الصلاة (۱۱۶۰). [۵۶۸] أبوداود في الصلاة (۱۲۷۱) وقال الألباني في صحيح وضعيف سنن أبي داود:حسن. والمسند (۵۹۸۰) وصحح إسناده أحمدشاكر والترمذي في الصلاة (۴۳۰) وقال: غريب حسن. [۵۶۹] البخاري في التهجد (۱۱۸۰) ومسلم في صلاة المسافرين (۷۲۹). [۵۷۰] البخاري في التهجد (۱۱۳۸) (۱۱۳۹) ومسلم في صلاة المسافرين (۷۳۶) (۷۳۷).

تعداد رکعات وتر و صفت آن([۵۷۱] ):

نماز وتر با یک رکعت یا ۳ رکعت یا ۵ رکعت یا ۷ رکعت یا ۹ رکعت جایز می‌باشد.

الف) خواندن وتر با یک رکعت: که در نزد جمهور علما جایز می‌باشد، چرا که با یک رکعت وتر حاصل می‌شود. و رسول اللهج فرمودند([۵۷۲] ): «صَلاَةُ اللَّيْلِ مَثْنَى مَثْنَى، فَإِذَا خَشِيَ أَحَدُكُمُ الصُّبْحَ صَلَّى رَكْعَةً وَاحِدَةً تُوتِرُ لَهُ مَا قَدْ صَلَّى» «نماز شب، دو ركعت، دو ركعت خوانده شود. اگر كسي احتمال داد كه طلوع فجر نزديك است، يك ركعت بخواند تا نمازهايي را كه خوانده است، وتر (فرد) شوند.»

و ابن عمرس می‌گوید که رسول اللهج فرمودند([۵۷۳] ): «الْوِتْرُ رَكْعَةٌ مِنْ آخِرِ اللَّيْلِ» «نماز وتر ركعتي است در آخر شب.» و از ام المومنین عایشهل روایت است([۵۷۴] ) که رسول اللهج در شب، یازده رکعت می‌گزاردند که با یک رکعت آن را طاق می‌کردند.

ب) خواندن وتر با سه رکعت: که بر دو صفت جایز بوده و هر دو مشروع می‌باشند که عبارتند از:

روش اول: نمازگزار دو رکعت خوانده و سلام می‌دهد، سپس رکعت سوم را جداگانه می‌خواند، اما دلایل آن: از نافع روایت است([۵۷۵] ) که ابن عمرس در نماز وتر بین رکعت (سوم) و دو رکعت (اول و دوم) سلام می‌داد و در همین فاصله به برخی از حاجات خویش امر می‌کرد. و از ابن عمرس به صورت مرفوع روایت است([۵۷۶] ) که رسول اللهج بین دو رکعت و وتر با سلامی که آن را به گوش ما می‌رساند، فاصله می‌انداخت. و حدیث ام المومنین عایشهل شاهدی بر آن می‌باشد که روایت می‌کند([۵۷۷] ): رسول اللهج در دو رکعتی که بعد از آن‌ها با یک رکعت وتر می‌گزاردند، ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١ و ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ را تلاوت می‌کردند و در وتر، ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ را تلاوت می‌کردند. و در این مورد بابی در صحیح ابن حبان با این عنوان می‌باشد: «ذکر اخباری دال بر اینکه رسول اللهج با سلام دادن، بین دو رکعت و یک رکعت فاصله می‌انداختند.»

روش دوم: ۳رکعت با یک تشهد:

از ام المومنین عایشهل روایت است که گفت([۵۷۸] ): رسول اللهج چه در رمضان و چه در غیر آن بر ۱۱ رکعت نمی‌افزودند، چنان که ۴ رکعت نماز می‌گزاردند که از حُسن و طول آن مپرس، سپس ۴ رکعت می‌گزاردند که از حسن و طول آن مپرس، سپس ۳ رکعت می‌گزاردند.

و از ایشان روایت است([۵۷۹] ) که رسول اللهج نماز وتر را سه رکعت می‌گزاردند به گونه‌ای که جز در آخر آن نمی‌نشستند.

ج) خواندن وتر با ۵ رکعت: این روش نیز جایز می‌باشد و مستحب است که ۵ رکعت را با یک تشهد بگزارد. از ام المومنین عایشهل روایت است([۵۸۰] ) که رسول اللهج در نماز شب ۱۳ رکعت می‌خواند که از این مقدار، ۵ رکعت آن وتر بود که فقط در رکعت آخر آن برای تشهد می‌نشستند.

د) خواندن وتر با ۷ یا ۹ رکعت: و این روش نیز جایز می‌باشد. و مستحب است که اگر نماز وتر را بر این طریق گزارد، رکعات را پی در پی، بدون اینکه برای تشهد بنشیند، بخواند و فقط تشهد را در رکعت ۶ یا ۸ خوانده – و سلام ندهد - و برای رکعت آخر بایستد و تشهد خوانده و سلام دهد. از ام المومنین عایشهل در مورد صفت نماز وتر رسول اللهج روایت است که فرمودند([۵۸۱] ): ما برای رسول اللهج سِواکش را آماده می‌کردیم و الله متعال آنحضرتج را به اندازه آنچه از شب می‌خواست، از خواب بیدار می‌کرد، پس مسواک زده و وضو می‌گرفتند و ۹ رکعت می‌خواندند که در رکعت هشتم (برای تشهد) می‌نشستند که در آن ذکر و حمد و ستایش الله متعال را گفته و حق جل جلاله را می‌خواند. سپس بدون اینکه سلام دهد، برخاسته و رکعت نهم را می‌خواندند و پس از آن نشسته و تشهد خوانده و ذکر و حمد و ستایش الله متعال را گفته و الله متعال را در دعا می‌خواندند، سپس سلام می‌دادند که ما سلام ایشان را می‌شنیدیم. پس از سلام دادن در حالی که نشسته بود، ۲رکعت می‌خواندند که آن ۱۱ رکعت بود فرزندم. و زمانی که رسول الله پا به سن گذاشتند، وتر را ۷ رکعت می‌خواندند و در دو رکعت آخر به مثل آنچه در دو رکعت آخر نماز ۹ رکعتی انجام می‌دادند، عمل می‌کردند که آن ۷ رکعت بود فرزندم.

وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.

[۵۷۱] به نقل از صحيح فقه السنة۱/۳۸۷-۳۸۹. (مترجم) [۵۷۲] أخرجه البخاري (۹۹۰) ومسلم (۷۴۹). [۵۷۳] أخرجه مسلم (۷۵۲) وغيره. [۵۷۴] أخرجه مسلم (۷۳۶) وأبوداود (۱۳۳۵) والترمذي (۴۴۰) والنسائي (۱۶۹۶) وأحمد (۲۴۰۷۰). [۵۷۵] أخرجه البخاري (۹۹۱). [۵۷۶] صحيح بطرقه: أخرجه أحمد (۵۴۶۱) والطحاوي (۱/۲۷۸) وابن حبان (۲۴۳۳) (۲۴۳۵) وقواه الحافظ في الفتح۲/۴۸۲. [۵۷۷] ضعيف بهذا التمام: أخرجه الطحاوي۱/۲۸۵ والحاكم۱/۳۰۵ والدارقطني۲/۳۵ وابن حبان (۳۴۳۲) وقد صح بدون ذكر المعوذتين من حديث ابن عباس وابي بن كعب كما سيأتي. انظر (التلخيص (۵۳۳)). [۵۷۸] صحيح: أخرجه البخاري (۱۱۴۷) ومسلم (۷۳۸) وغيرها. [۵۷۹] أخرجه مالك (۴۶۶) والنسائي (۳/۲۳۴) والطحاوي (۱/۲۸۰) والحاكم (۱/۳۰۴) والبيهقي في الكبري (۴۸۰۳). [۵۸۰] صحيح: أخرجه مسلم (۷۳۷) وأبوداود (۱۳۲۴) والترمذي (۴۵۷). [۵۸۱] صحيح: أخرجه مسلم (۷۴۶) وأبوداود (۱۳۲۸) والنسائي (۹۶۰۱) (۱۷۱۸) (۱۷۲۱).