علما صالحان و اندیشمندان
گردآوری و ترجمه:
عبدالله موحد
کتابهای سیرت و معرفینامهها به علت قدرت بالای حفظ او که به واسطهی آن در میان اهل حدیث متمایز گشته بود از وی به عنوان «سرور حافظ» نام بردهاند.
وی امام محمد «ابو زرعه رازی» است. خود وی دربارهی خود میگوید: «دویست هزار حدیث را چنان در حفظ دارم که دیگران قل هو الله احد را از بر دارند».
او سید الحفاظ امام «عبیدالله بن عبدالکریم بن یزید بن فروخ» محدث ری میباشد که به سال ۲۱۰ هجری قمری دیده به جهان گشوده است.
از کودکی طلب علم را آغاز کرد و در سن سیزده سالگی ری را ترک گفت و در کوفه اقامت گزید. سپس باز به ری بازگشت و دوباره به سفر رفت و چهارده سال از وطن دوری گزید. در سن ۳۲ سالگی حدیث گفت. وی برای آموختن از علما به حجاز و شام و مصر و عراق و جزیرة العرب و خراسان سفر کرد. از شیوخ وی میتوان به «احمد بن یونس یربوعی» و «حسن بن بشر» اشاره کرد.
از ابن عدی روایت است که گفت: شنیدم ابویعلی موصلی میگفت: دربارهی حفظ هیچکس نشنیدم مگر آنکه وقتی او را میدیدم میدانستم که تعریف او از خود او بزرگتر است، مگر ابوزرعهی رازی که خودش از نامش بزرگتر بود که حفظ ابواب و شیوخ و تفسیر را یک جا جمع کرده بود و ما به انتخاب او در واسط شش هزار حدیث نوشتیم.
ابوبکر بن خطیب میگوید: وی امامی ربانی و حافظی متقن بود که بسیار حدیث میگفت. وی با احمد بن حنبل همنشین بود و با وی مذاکرهی حدیث نموده و از وی حدیث روایت کرده است.
ابن ابی شیبه میگوید: [در حدیث] حافظ تر از ابوزرعه ندیدهام.
محمد بن اسحاق صاغانی میگوید: ابوزرعه به احمد بن حنبل شبیه است.
علی بن حسین بن جنید میگوید: کسی ندیدم که بیشتر از ابوزرعه به حدیث مسند و منقطع مالک بن انس آگاه باشد و همچنین در سایر علوم.
ابن ابی حاتم میگوید: شنیدم یونس بن عبدالاعلی میگفت: کسی متواضعتر از ابی زرعه ندیدم در حالی که او و ابوحاتم امامان خراسان بودند.
نسائی میگوید: ابوزرعه رازی ثقه است.
اسحاق بن ابراهیم بن عبدالحمید قرشی میگوید: شنیدم عبدالله بن احمد میگفت: شبی با پدرم حفظم را مرور میکردم پس گفت: ای فرزندم حفظ حدیث پیش از این از آن ما بود اما اکنون به خراسان تغییر مکان داده است و نزد این چهار جوان است: ابوزرعه، آن که اهل ری هست و محمد بن اسماعیل که اهل بخارا است و عبدالله بن عبدالرحمن که اهل سمرقند است و حسن بن شجاع که از بلخ است...
ابوعلی جزره میگوید: ابوزرعه به من گفت: بیا به نزد سلیمان الشاذکونی برویم و حفظ حدیثمان را با وی مذاکره کنیم. ابوعلی میگوید نزد وی رفتیم و ابوزرعه آنقدر با وی مذاکره کرد تا آنکه شاذکونی در حفظش ناتوان ماند. پس هنگامی که خسته و ناتوان شد بر ابوزرعه حدیثی از احادیث اهل ری خواند که ابوزرعه آن را ندانست. سلیمان گفت: سبحان الله حدیثی که از سرزمین خودت روایت شده است را نمیشناسی؟ ابوزرعه نیز در این حال ساکت بود و چیزی نمیگفت و سلیمان نیز او را به به شرم میآورد و به حاضران چنین وانمود میکرد که وی را ناتوان کرده است. پس هنگام که از نرد سلیمان خارج شدیم دیدم که ابوزرعه بسیار غمگین است و میگوید: نمیدانم از کجا این حدیث را آورد؟ به وی گفتم: همین الان این حدیث را ساخت (یعنی به دروغ) تا تو را ناتوان کند و دچار شرم شوی. گفت: واقعا؟ گفتم: آری! پس دوباره خوشحال شد.
***
ابن عدی میگوید: شنیدم محمد بن ابراهیم مقری گفت: شنیدم فضلک الصائغ میگفت: به مدینه وارد شدم و رفتم تا به در خانهی ابومصعب رسیدم. پس پیرمردی که ریشش را حنا زده بود خارج شد و من در آن حال خواب آلوده بودم پس من را تکان داد و گفت: از کجا آمدهای؟ چرا خوابت گرفته؟ گفتم من از ری هستم. گفت: ابوزرعه را ترک کردهای و نزد من آمدهای؟ امام مالک و کسان دیگری غیر از او دیدهام اما چشمان کسی به مانند ابوزرعه ندیدهاند.
گروهی از حفاظ و امامان حدیث در حال وفات وی حضور داشتند. برخی از آنها از جمله حافظ ابوحعفر محمد بن علی تستری (شوشتری) بود که داستان وفات وی را اینگونه تعریف میکند:
در هنگام وفات ابوزرعهی رازی در ماشهران به نزد وی حاضر شدیم و ابوحاتم و محمد بن مسلم و منذر شاذان و گروهی از علما نزد وی بودند. پس حدیث تلقین بر شخص در حال مرگ را به یاد آوردیم که رسول اللهص میفرماید: «به مردگان خود لا اله الا الله را تلقین کنید».
اما آن جمع از اینکه لا إله إلا الله را به ابوزرعه تلقین کنند خجالت کشیدند و هیبت او آنان را از این کار بازداشت. پس [نقشهای کشیدند و] گفتند: بیایید حدیث را [با سند آن] ذکر نماییم.
محمد بن مسلم بن واره گفت: «ضحاک بن مخلد ما را از عبدالحمید بن جعفر از صالح حدیث گفت» و جمله را نا تمام گذاشت.
ابوحاتم گفت: «بندار ما را حدیث گفت که ابوعاصم ما را حدیث گفت از عبدالحمید بن جعفر از صالح» و دیگر ادامه نداد.
در این حال ابوزرعه در حالی که در حال وفات بود حدیث را به طور کامل چنین روایت کرد:
«بندار ما را حدیث گفت که ابوعاصم ما را چنین حدیث گفت که عبدالحمید بن جعفر ما را حدیث گفت از صالح بن ابی عریب از کثیر بن مرة حضرمی از معاذ بن جبل رضی الله عنه که گفت: رسول اللهص فرمودند:
«هرکه آخرین سخنش لا اله الا الله باشد وارد بهشت میشود» و جان به جان آفرین تسلیم کرد...
ابوالحسین بن منادی و ابو سعید بن یونس/ میگویند: ابوزرعهی رازی در آخرین روز از سال ۲۶۴ هجری قمری دیده از جهان فرو بست.
منبع: سایت طریق الإیمان با کمی تغییر و تصرف
ترجمه: عبدالله موحد
عصر اسلام
www.IslamAge.Com
وی امام «ابوالحسن علی بن عمر بن أحمد بن مهدی، ابوالحسن بغدادی دارقطنی» است. دارقطنی منسوب به «دارقطن» است که محلهای است در بغداد.
وی یگانهی زمانه و امام دوران خویش در اسماء رجال و علل حدیث و جرح و تعدیل بود و دارای تصنیفات و تالیفاتی ارزشمند بود و دارای روایتی وسیع و اطلاع کامل در درایت بود.
علم اثر و شناخت علل حدیث و و رجال و شناخت احوال راویان به همراه راستی و امانت داری و فقه و عدالت و قبول شهادت و اعتقاد صحیح و سلامت مذهب همه در وی وجود داشت.
دارقطنی/ علما را دوست داشت و به همراهی آنان علاقه داشت. از این علما میتوان به «حسن بن احمد بن صالح، ابومحمد سبعی حلبی» اشاره کرد که حافظی متقن بود. دارقطنی از وی روایت شنیده و از وی روایت کرده است. وی نزد «سیف الدولة» دارای احترام و مکانت بود.
وی از «ابوالقاسم البغوی» و افراد بسیاری در بغداد و کوفه و بصره و واسط روایت شنیده است. همچنین «محمد بن حسن شیبانی» و «صعصعة بن سلام» و «معاویة الضریر» و بسیاری دیگر از وی علم آموختهاند.
آنچه بر تیزهوشی وی دلالت میکند داستانی است که یک بار برای وی اتفاق افتاد. وی باری در مجلس «اسماعیل الصفار» که برای مردم حدیث املا میکرد نشسته بود و دارقطنی حدیث وی را مینوشت. برخی از محدثان حاضر در جلسه به وی گفتند سماع (شنیدن) وی صحیح نیست زیرا او به نوشتن مشغول است. دارقطنی در پاسخ آنان گفت: فهم من در مورد املای شیخ از فهم تو بهتر است... آن مرد به او گفت: آیا میدانی شیخ چند حدیث املا کرده است؟ وی گفت: او هجده حدیث گفته است و حدیث اول آن از فلان از فلان است. سپس همهی آن احادیث را با سند و لفظ بیان کرد و هیچ اشتباهی در آن مرتکب نشد تا جایی که مردم به تعجب آمدند.
ابن جوزی دربارهی وی میگوید: در وی شناخت حدیث و علم قرائات و نحو و فقه و شعر به همراه امامت و عدالت و عقیدهی صحیح یکجا جمع گردیده بود.
عبدالغنی بن سعید الضریر میگوید: هیچکس در دوران خود به مانند علی بن مدینی و موسی بن هارون و دارقطنی در حدیث سخن نگفته است...
ابن خلکان دربارهی وی میگوید: وی به سرزمین مصر سفر کرد و مورد گرامی داشت وزیر، ابوالفضل جعفر بن خنزابه، قرار گرفت و او به همراه حافظ عبدالغنی وی را در کامل کردن مسندش یاری دادند...
۱- کتاب السنن.
۲- العلل الواردة في الأحادیث النبویة.
۳- المجتبى من السنن المأثورة.
۴- المختلف والمؤتلف في أسماء الرجال.
۵- كتاب الافراد الذي لا يفهمه فضلا عن أن ينظمه إلا من هو من الحفاظ الأفراد والأئمة النقاد والجهابدة الجياد وله غير ذلك من المصنفات التي هي كالعقود في الأجياد.
۶- سوالات الحاکم.
پس از عمری تلاش در راه علم و نشر آن وی در روز سه شنبه هفتم ذی القعدة سال ۳۸۵ هجری قمری در سن ۷۷ سالگی دار فانی را وداع گفت.
ترجمه و بازنویسی: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
وی ابوعبدالله، محمد بن احمد بن ابوبکر بن فَرْح انصاری خزرجی اندلسی قرطبی، یکی از امامان بزرگ تفسیر است [۱]. او در آغاز قرن هفتم هجری (میان سالهای ۶۰۰ تا ۶۱۰ هجری) [۲] در قرطبه [۳] دیده به جهان گشود و مدتی در آن سرزمین زندگی کرد [۴] سپس به مصر مهاجرت کرد و در منیه بنی خصیب واقع در شمال اسیوط مستقر شد و تا وفات در آنجا ماند [۵].
[۱] داوودی: طبقات الـمفسرین، ۲/۶۵، ۶۶. سیوطی: طبقات الـمفسرین ص: ۷۹. صفدی: الوافی بالوفیات ۲/۱۲۲، ۱۲۳. [۲] مشهور حسن محمود سلمان: الإمام القرطبی شیخ أئمة التفسیر، ص: ۲۰. [۳] داوودی: طبقات الـمفسرین، ۲/۶۵، ۶۶. سیوطی: طبقات الـمفسرین، ص: ۷۹. صفدی: الوافی بالوفیات، ۲/۱۲۲، ۱۲۳. [۴] مشهور حسن محمود سلمان: الإمام القرطبی شیخ أئمة التفسیر، ص: ۲۰. [۵] همان، ص: ۴۵.
قرطبی از کودکی با عشق و علاقه به تحصیل علوم دینی و عربی پرداخت. در قرطبه لغت عرب و شعر را در کنار قرآن کریم آموخت و در فقه و نحو و قرائات و دیگر علوم نزد گروهی از علمای مشهور آن دوران تلمذ نمود. او در آن هنگام در سایه توجه و اهتمام پدر خود زندگی میکرد تا آنکه پدر وی به سال ۶۲۷ هجری دار فانی را وداع گفت [۶].
امام قرطبی در جوانی در کنار تحصیل علم برای امرار معاش برای ساختن سفال و کاشی آجر حمل میکرد. صنعت سفال و کاشی از صنایع سنتی آن دوران در قرطبه به شمار میرفت. زندگی او بسیار ساده و متواضعانه بود و خانواده او -با وجود نسب والایی که داشتند- از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبودند، اما امام قرطبیشان و مقام خانواده خود را با آثار با ارزش و تلاش علمی خود بالا برد.
قرطبی محنت اندلس را به چشم دید و تا سقوط پایتخت مسلمانان در اندلس در این شهر ماند و پس از آن به سال ۶۳۳ هجری برای طلب علم رو بهسوی مشرق اسلامی آورد و به مصر مهاجرت نمود. مصر در آن دوران محل تجمع بسیاری از دانشمندان مسلمانان با تفاوت مسلکهایشان بود. وی از علمای مصر علم آموخت و در آنجا ماندگار شد [٧].
[۶] همان، ص: ۱۵. [٧] همان، ص: ۱۷-۱۹.
امام قرطبی/ در درجه والایی از زهد و ورع قرار داشت و مورخان به سبب صفات نیکوی وی، او را ستودهاند. ابن فرحون میگوید: «او از بندگان صالح خداوند و علمای آگاه و اهل وَرَع و زاهد در دنیا و مشغول به امور آخرت بود» [۸].
هنگام مطالعه در کتابهای امام قرطبی، در همه صفحات نَفَس عالمی صالح را احساس خواهیم کرد که همیشه از انتشار فساد و حرام و دوری از واجبات و انجام محرمات غمگین است [٩].
از جمله مظاهر ورع و زهد وی نوشتن دو کتاب «قمع الحرص بالزهد والقناعة» [۱۰] و «التذکرة في أحوال الموتی وأمور الآخرة» توسط وی است. وی ثروتی را که باعث خودباختگی و خودخواهی شخص گردیده و او را از توجه به مستمندان و توکل بر خداوند بازدارد، بد میداشت [۱۱].
[۸] ابن فرحون: الديباج الـمذهب في معرفة علماء أعيان الـمذهب، ص: ۳۱۷. [٩] مشهور حسن محمود سلمان: الإمام القرطبي شيخ أئمة التفسير، ص: ۴۷. [۱۰] نام کامل این کتاب «قمع الحرص بالزهد والقناعة ورد ذل السؤال بالکسب والصناعة» است به معنای: «از بین بردن آز و طمع به وسیله زهد و قناعت و برگرداندن ذلت سوالگری با کسب و صنعت». (عبدالله .م) [۱۱] همان: ص: ۴۸.
شجاعت امام قرطبی و بیباکی او در بیان آنچه حق میدانست عجیب نیست زیرا وی اسباب چنین شجاعتی را دارا بود: علم وسیع و وَرَع و کوچک دانستن دنیا و مظاهر آن، برای همین او از کسانی بود که در راه خداوند از سرزنش کسی باک نداشت و این را میتوان در مواضع بسیاری از تفسیر وی دید که حکام دوران خود را به کجروی از راه خداوند متهم نموده است زیرا از نظر وی «آنان ستم میورزند و رشوه میگیرند و اهل کتاب نزد آنان به سروری رسیدهاند، بنابراین آنان نه شایسته اطاعتند و نه شایسته بزرگداشت» [۱۲].
امام قرطبی در کتاب خود «التذکرة» میگوید: «این دورانی است که در آن باطل بر حق چیره گشته و بردگان بر آزادگان قدرت یافتهاند، احکام خداوند را فروختند و حکام نیز به آن راضی شدند، حکومت، غنیمت شد و حق برعکس، که نمیتوان به آن دست یافت، دین خداوند را تبدیل کردند و حکم خدای را تغییر دادند، بسیار شنونده دروغند و خورنده مال باطلند ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ [المائدة: ۴۴] [۱۳].
[۱۲] مشهور حسن محمود سلمان: الإمام القرطبي شيخ أئمة التفسير، ص: ۵۰. [۱۳] قرطبی: التذكرة في أحوال الـموتى وأمور الآخرة، ص: ۷۴۰.
آنگونه که امام قرطبی شناخته شده بود، وی به ظاهر خود میرسید اما به دور از تکلف و زیادهروی و تنها یک لباس میپوشید، که نشاندهنده سادگی وی بود و آنقدر به کسب ثروت نپرداخته بود که زندگیاش رنگ تجمل به خود گیرد [۱۴].
[۱۴] قصبی زلط: القرطبي ومنهجه في التفسير، ص: ۳۶.
کسی که در زندگی امام قرطبی پژوهش و دقت نماید از تلاش و پشتکار و جدیتی که او خود را بدان ملزم ساخته بود به تعجب خواهد افتاد زیرا وی/ زندگی خود را وقف علم و مطالعه و تالیف کرده بود بیآنکه خستگی یا سستی از وی دیده شود یا آنکه برای استراحت مدتی دست از فعالیت بکشد [۱۵]. برای همین کسانی که زندگینامه وی را نوشتهاند چنین گفتهاند: «اوقات وی با عبادت یا تالیف آباد بود» [۱۶].
شکی نیست که جدیت امام قرطبی به سبب احساسی بود که وی نسبت به ارزش و عظمت آنچه تدریس و تالیف مینمود، داشت. زیرا وی همیشه و در همه حال با نصوص شرعی سر و کار داشت که به صدق و راستی در گفتار و کردار، و سخن گفتن زیبا با مردم و دوری از بدزبانی و تنفر از تکبر و ریا و دورویی، فرامیخواند و مردم را از خودباختگی در برابر دنیا بر حذر میدارد. اگر خواستگاههای درونی امام قرطبی را مورد بررسی قرار دهیم از اخلاق وی شگفتزده نخواهیم شد، وی غم مسلمانان دوران خود را در دل داشت و به سنت پیامبر ج بسیار پایبند بود و از آنچه بر سرزمین وی گذشته بود در اندوه بود. امام قرطبی همچنین نسبت به گسترش علم شرعی بسیار حریص بود و از اخلاق بسیاری از مشایخ خود به خصوص محدثان تاثیر گرفته بود، کسانی که به تدریس حدیث و روایت آن همت گزارده و به شدت به آداب اسلامی پایبند بودند، تا در شنوندگان و دانشآموزان خود اثر گزارده و میان سخنان و رفتار آنها تناقضی وجود نداشته باشند و اینگونه الگوی خوبی برای دانشآموزان خود شوند [۱٧].
[۱۵] مشهور حسن محمود سلمان: الإمام القرطبي شيخ أئمة التفسير، ص: ۵۷. [۱۶] ابن فرحون: الدیباج الـمذهب، ص: ۳۱۷. مقری: نفح الطیب، ۲/۴۰۹. داوودی: طبقات الـمفسرین، ۲/۶۵. [۱٧] مشهور حسن محمود سلمان، الإمام القرطبی، شیخ أئمة التفسیر، ص: ۵۸.
امام قرطبی/ به اصول علمی پایبند بود و از روش علمای فاضلی که علم را به پدیدآورنده اصلی آن نسبت میدهند پیروی مینمود. این همان امانت علمی است که دانشمندان جهان هماکنون برای تثبیت و اصولی سازی آن تلاش میکنند. امام قرطبی در آغاز تفسیر خود چنین میگوید: «شرط من در این کتاب، نسبت دادن سخنان به گویندگان آن و احادیث به کتب آن است، زیرا همانطور که گفته میشود: برکت علم به این است که به گوینده آن نسبت داده شود» [۱۸].
[۱۸] قرطبی، جامع لأحکام القرآن الکریم، ۱/۳. مشهور حین محمود سلمان، مرجع سابق ص: ۱۵۸،۱۵۹.
چنانکه گفتیم بسیاری از مورخان، امام قرطبی را انسانی کوشا معرفی کردهاند که وقت خود را با عبادت یا تصنیف میگذراند که این روش علما و عارفان است و منشأ این ویژگی در شخصیت علمی امام قرطبی، جدیت و نیروی عزم و اراده وی بود.
وی بسیار مطالعه مینمود و در تحصیل علم جدیت و تلاش به خرج میداد و در فهم مسائل بغرنج تلاش بسیار میکرد. کتاب را بسیار دوست داشت و برای جمعآوری آن بسیار حریص بود تا جایی که مجموعهای بسیار متنوع از کتب نزد وی موجود بود. حتی اگر پژوهندهای بخواهد تنها مراجع وی در تفسیر را جمعآوری کند با مجموعهای بزرگ مواجه خواهد شد و عجیب این است که این مجموعه هم آثار علمای مشرق و هم مغرب را در بر خواهد گرفت. برای مثال نوشتهای از کتاب وی «التذکرة» را میخوانیم که مینویسد: «در حالی که در اندلس بودم بیشتر کتابهای مقرئ فاضل، «ابوعمرو عثمان بن سعید بن عثمان» متوفای سال ۴۴۴ هـ را خواندم» [۱٩].
این، نشاندهنده علاقه شدید وی نسبت به مطالعه کتاب از همان دوران کودکی است، زیرا وی تصریح نموده هنگامی که در اندلس بوده است (یعنی در دوران نوجوانی) بیشتر کتابهای این عالم را خوانده است، چنانکه نسبت به مطالعه کتابهای حافظ مغرب «ابن عبدالبر» و فقیه علامه مالکی «ابن العربی» نیز علاقه بسیار داشت تا جایی که بسیار از کتابهای آنان نقل میکرد، به ویژه «التمهید» اثر ابن عبدالبر و «أحکام القرآن» ابن العربی، که این نشان دهنده میزان تاثیری است که از آنها گرفته است به طوری که در بسیاری از ویژگیهای علمی با آنان مشترک است [۲۰].
[۱٩] قرطبی: التذکرة في أحوال الـموتی وأمور الآخرة، ص: ۷۱۷. [۲۰] مشهور حسن محمود سلمان: الإمام القرطبي شيخ أئمة التفسير، ص: ۱۵۹، ۱۶۰.
۱- امام محدث، ابومحمد عبدالوهاب بن رَوّاج معروف به «ابن رَواج» که نام وی، ظافر بن علی بن فتوح أزدی اسکندرانی مالکی، متوفای سال ۶۴۸ هجری است [۲۱].
۲- علامه بهاءالدین، ابوالحسن علی بن عبه الله بن سلامه مصری شافعی، معروف بن «ابن الجُمَیزی» متوفای سال ۶۴۹ هجری. وی از بزرگان حدیث و فقه و قرائات بود [۲۲].
۳- ابوالعباس ضیاءالدین احمد بن عمر بن ابراهیم مالکی قرطبی صاحب کتاب «المُفهِم في شرح صحیح مسلم» متوفای سال ۶۵۶ هجری [۲۳].
۴- ابوعلی صدرالدین بکری، متوفای سال ۶۵۶ هجری که نام وی حسن بن محمد بن عمرو تیمی نیشابوری دمشقی است [۲۴].
[۲۱] مراکشی: الذيل والتكملة لكتابي الـموصول والصلة، ۵/۵۸۵. داوودی: طبقات الـمفسرین، ۲/۶۶. سیوطی: طبقات الـمفسرین، ص: ۷۹. [۲۲] داوودی: طبقات الـمفسرین، ۲/۶۶. سیوطی: طبقات الـمفسرین، ص: ۷۹. [۲۳] مقری: نفح الطیب، ۲/۴۰۹. [۲۴] قرطبی: الجامع لأحكام القرآن الكريم، ۱۵/۱۴۱.
از مشهورترین کسانی که نزد قرطبی دانش آموختند میتوان فرزند وی شهاب الدین احمد، [۲۵] و ابوجعفر احمد بن ابراهیم بن زبیر بن محمد بن ابراهیم بن زبیر بن عاضم ثقفی عاصمی غرناطی، [۲۶] و اسماعیل بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالصمد خراستانی، [۲٧] و ابوبکر بن محمد فرزند امام شهید کمال الدین ابوالعباس احمد بن امین الدین ابوالحسن بن محمد بن حسن قسطلانی مصری، [۲۸] و ضیاءالدین احمد بن ابوالسعود بن ابوالمعالی بغدادی معروف به سطریجی را نام برد [۲٩].
[۲۵] سیوطی: طبقات الـمفسرین، ص: ۷۹. [۲۶] مراکشی: الذيل والتكملة لكتابي الـموصول والصلة، ۵/۵۸۵. [۲٧] ابن حجر: الدرر الکامنة، ۱/۳۷۹. [۲۸] ابن رشید فهری: ملء العيبة بما جمع بطول الغيبة في الوجهة الوجيهة إلى الحرمين مكة وطيبة، ۳/۴۲۵. [۲٩] قرطبی: التذكرة في أحوال الـموتى وأمور الآخرة، ص: ۲۳۴.
مورخان به جز تفسیر بزرگ امام قرطبی «الجامع لأحکام القرآن» [۳۰] تالیفات دیگر را نیز برای امام قرطبی ذکر کردهاند از جمله:
«التذکرة في أحوال الـموتی وأمور الآخرة» که به چاپ رسیده است [۳۱].
«التِذکار في أفضل الأذکار» که به چاپ رسیده است [۳۲].
«الأسنی في شرح أسماء الله الحُسنی وصفاته العلیا» [۳۳].
«الإعلام بما في دین النصاری من الـمفاسد والأوهام وإظهار محاسن دین الإسلام» [۳۴].
«قَمع الحرص بالزهد والقناعة وردّ ذل السؤال بالکسب والصناعة» [۳۵].
قرطبی در تفسیر خود به برخی از تالیفات دیگر خود نیز اشاره کرده است، از جمله: «الـمقتبس في شرح موطأ مالك بن أنس» [۳۶] و «اللؤلؤیة في شرح العشرینات النبویة» [۳٧] و دیگر تالیفات.
[۳۰] مشهور حسن محمود سلمان: الإمام القرطبي شيخ أئمة التفسير، ص: ۹۸. [۳۱] همان، ص: ۱۲۸. [۳۲] همان، ص: ۱۳۵. [۳۳] قرطبی: التذكرة في أحوال الـموتى وأمور الآخرة، ص: ۳۲۹-۵۲۲. قرطبی: الجامع لأحكام القرآن الكريم، ۱/۱۴۱. [۳۴] رحمة الله کیرانوی: إظهار الحق، ۲/۳۹۵- ۳۹۷. بغدادی: هدیة العارفین، ۲/۵۶- ۳۲۶. [۳۵] قرطبی: الجامع لأحكام القرآن الكريم، ۱۳/۱۶. [۳۶] همان: ۱/ ۱۷۳. [۳٧] همان: ۱۰/۲۶۸.
ایشان تفسیر خود را با مقدمهای در بیان فضائل قرآن و آداب حاملان آن و آنچه شایسته است صاحب قرآن خود را بدان ملزم نماید، آغاز کرده است. سپس به بیان هدف و انگیزه خود از تالیف این تفسیر پرداخته و گفته است: «آن را به هدف یادآوری خودم و برای آن آنکه ذخیرهای برای قبرم و عملی صالح برای بعد از مرگم باشد، نوشتهام» [۳۸].
قرطبی در تفسیر خود به امانتداری علمی پایبند بودی است چنانکه خود میگوید: «شرط من در این کتاب، نسبت دادن سخنان به گویندگان آن و احادیث به مصنفان آن (یعنی کتابهای حدیثی) است. زیرا همانطور که میگویند، از برکت علم آن است که سخن، به گوینده آن نسبت داده شود» [۳٩].
وی در تفسیر قرآن تنها به آنچه از رسول خداص و سلف صالح روایت شده است بسنده نمیکرد بلکه از اداوت علمی که در اختیار داشت برای فهم قرآن بهره میبرد.
هدف وی از تفسیر قرآن کریم، بیان روش قرآن و اسرار آن و منزلت این کتاب در برابر کلام عرب بود. برای همین در تفسیر خود به علم لغات و إعراب و قرائات اهمیت دادهاست. وی نخست یک آیات یا چند آیه را آورده و سپس در چند باب به تفسیر آن میپردازد، برای مثال در تفسیر سوره فاتحه میگوید: در آن چهار باب است، باب اول: در فضیلت و نامهای آن که در آن هفت مساله است، سپس به ذکر آن میپرداخت. باب دوم: در نزول و احکام آن که در آن ده مساله است... باب سوم: درباره گفتن آمین که در آن هشت مساله است. باب چهارم: در بیان معانی سوره فاتحه و قرائات و إعراب، و فضیلت حمدگزاران، که در آن سی و شش مساله است... و به این ترتیب. گاه نیز برای تفسیر یک سوره تنها مسائل موجود در آن را بیان مینماید بیآنکه آن را به چند باب تقسیم کند.
قرطبی در این مباحث و مسائل از تفسیر مفردات لغوی و آوردن شواهد شعری به بحث اشتقاق کلمات و ریشهیابی آنها و تصریف و اعلال تا تصحیح و اعراب آن و سپس آنچه ائمه سلف درباره آن گفتهاند میپردازد و گاه نیز معانی مورد انتخاب خود را بیان میکند.
وی با ارجاع دادن احادیث به کتابهای حدیثی از جمله اصحاب کتب ششگانه و دیگران، کاری بس نیک انجام داده است، گاه نیز در مورد متن و سند حدیث و قبول و یا رد آن سخن میگوید [۴۰].
قرطبی همچنین در تفسیر خود به بیان اسباب نزول و قرائات مختلف و لغات و وجوه اعرب میپردازد و سپس به تخریج احادیث و بیان الفاظ غریب و آوردن سخنان فقهاء و جمعآوری سخنان سلف و پیروان آنان از خلف میپردازد. وی بسیار از اشعار عرب و نقل سخنان مفسران پیشین به عنوان شاهد استفاده میکند و بر سخن پیشینیان مانند ابن جریر طبری، ابن عطیه، ابن العربی، کیاهراسی و ابوبکر جَصاص نظر میدهد.
قرطبی از بیان بسیاری از داستانهای مفسران و اخبار مورخان و اسرائیلیات خودداری میکند و گاه به بیان جانبی از آنها میپردازد؛ چنانکه به رد سخنان فلاسفه و معتزله و صوفیان غالی و دیگر فرقهها پرداخته، مذاهب ائمه را یاد کرده و آن را مورد مناقشه قرار میدهد و از دلیل پیروی میکند و نسبت به مذهب خود (یعنی مذهب مالکی) تعصب نمیورزد، تا آنجا که انصاف علمی، وی را بر آن داشت تا به دفاع از دیگر مذاهب و اقوالی بپردازد که ابن العربی مالکی در تفسیر خود آنها را رد کرده بود. قرطبی در پژوهش خود آزاد و در نقد خود پاکدست، و در مناقشه و بحث با مخالفان بسیار جانب ادب و اخلاق را نگاه میداشت با اینکه به اندازه کافی به همه نواحی تفسیر و علوم شریعت آگاهی داشت.
درباره او گفتهاند:
ابن فرحون درباره او میگوید: «او از بندگان صالح خداوند و از علمای عارف و اهل ورع و زاهد در دنیا بود و به آنچه به سود او بود از امور آخرت مشغول بود...» [۴۱].
ذهبی میگوید: «او امامی اهل فنون و متبحر در علم است» [۴۲].
ابن عماد حنبلی درباره قرطبی چنین میگوید: «وی امامی عَلَم، و از غواصین در معانی حدیث بود» [۴۳].
زرکلی میگوید: «از بزرگان مفسران، انسانی صالح و اهل عبادت بود» [۴۴].
[۳۸] همان: ۱/۳. [۳٩] همان، همان صفحه. [۴۰] مشهور حسن محمود سلمان: الإمام القرطبي شيخ أئمة التفسير، ص: ۱۰۴-۱۰۹. [۴۱] ابن فرحون: الديباج الـمذهب في معرفة أعيان علماء الـمذهب، ۱/۱۶۴. [۴۲] ذهبی: تاریخ الإسلام، ۵۰/۷۵. [۴۳] ابن عماد حنبلی: شذرات الذهب، تحقيق عبد القادر الأرناءوط و محمود الأرناءوط، دار ابن کثیر، دمشق- بیروت، چاپ اول، ۱۹۸۶م، ۷/۵۸۵. [۴۴] زرکلی: الأعلام، ۵/۳۲۲.
ذهبی درباره تالیفات قرطبی میگوید: «وی دارای تصنیفاتی مفید است که نشان دهنده کثرت اطلاع وی و فضل والای اوست... تفسیر ارزشمند وی در جهان آوازه افکنده است و در معنای خود کامل است. وی دارای کتابی است به نام «الأسنی في أسماء الحسنی» و «التذکرة» و دیگر کتابهایی که نشان دهنده امامت و هوش و نبوغ و اطلاع بسیار اوست» [۴۵].
ابن فرحون درباره تفسیر وی «جامع أحکام القرآن والمبین لما تضمن من السنة وآي القرآن» میگوید: «این تفسیر از باارزشترین تفاسیر و سودمندترین آنان است که در آن داستانها و وقایع تاریخی را نیاورده و به جای آن احکام قرآن و استنباط ادله آن را آورده است و به ذکر قرائات و إعراب و ناسخ و منسوخ پرداخته است» [۴۶]. همچنین ابن فرحون میگوید: «کتاب (تذکار في أفضل الأذکار) را بر اساس روش تبیان نووی نوشته است اما کتاب او کاملتر از کتاب نووی و دارای بهره علمی بیشتری است» [۴٧]. همچنین ابن فرحون درباره کتاب «قمع الحرص بالزهد والقناعة ورد ذل السؤال بالکتب والشفاعة» میگوید: «تالیفی را در این باب ندیدهام که بهتر از این کتاب باشد» [۴۸].
ابن عماد حنبلی میگوید: «وی زیبا تالیف میکند و خوب نقل میکند» [۴٩].
[۴۵] ذهبی: تاریخ الإسلام، ۵۰/۷۵. [۴۶] ابن فرحون: الديباج الـمذهب في معرفة أعيان علماء الـمذهب، ص:۳۱۷. [۴٧] همان. [۴۸] همان. [۴٩] ابن عماد حنبلی: شذرات الذهب، ۷/۵۸۵.
سرانجام امام قرطبی شب دوشنبه نهم شوال سال ۶۷۱ هجری قمری در «مُنیَة الخصیب» واقع در صعید مصر دیده از جهان فرو بست. قبر وی در منیا واقع در شرق رود نیل قرار دارد [۵۰].
ترجمه و بازنویسی: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
[۵۰] سیوطی: طبقات الـمفسرین، ص:۷۹. مشهور حسن محمود سلمان: الإمام القرطبي شيخ أئمة التفسير، ص:۴۵.
وی ابوحارث، لیث بن سعد بن عبدالرحمن، امام اهل مصر در فقه و حدیث است. وی مولای قیس بن رفاعه است.
امام لیث بن سعد به سال ۹۴ هجری برابر با ۷۱۳ میلادی در دوران خلافت ولید بن عبدالملک در «قَلقَشَنده» واقع در سه فرسنگی قاهره به دنیا آمد. قلقشند یکی از روستاهای استان «قلیوبیه» در مصر است.
اما اصل و نسب وی به اصفهان در سرزمین فارس برمیگردد. عیسی بن زغبه از لیث بن سعد نقل میکند که وی گفت: اصل ما از اصفهان است پس در مورد آنها (یعنی اهل اصفهان) یکدیگر را به نیکی وصیت کنید.
ذهبی نیز در سیر اعلام النبلاء وی را مصری و اصفهانی میداند و سپس میگوید: «اهل بیت او میگویند: ما از پارسیانیم و از اهل اصفهان میباشیم. و منافاتی بین دو قول وجود ندارد». (یعنی میان اینکه او را مصری و یا فارس بدانیم تعارضی نیست زیرا وی در مصر دیده به جهان گشوده و در آن زندگی کرده است و از سوی دیگر اصالتا اصفهانی است).
همانطور که گذشت وی در مصر دیده به جهان گشود اما در طلب علم به سرزمینهای گوناگونی سفر کرد و سپس در مصر مستقر گردید.
به طور کلی میتوان دوران لیث بن سعد را دورانی آرام دانست که در آن اهل سنت و جماعت قدرت داشتند و اهل بدعت چندان قدرت و شوکت نیافته بودند. به طوری که از لیث بن سعد روایت شده که گفت: به سن ۸۰ سالگی رسیدم و هرگز با صاحب بدعتی جدل نکردم.
امام ذهبی در توضیح این سخن لیث ین سعد میگوید: هواها و بدعتها در دوران لیث و مالک و اوزاعی، ضعیف و بی اثر بودند و سنت ظاهر و عزیز بود. اما در دوران احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و ابوعبید بدعتها سر بر آورده و اهل حدیث دچار آزمایش و سختی شدند و اهل بدعت با همکاری حکومت سر بلند کردند و اینجا بود که علما به جدال با آنها بر اساس قرآن و سنت نیاز پیدا کردند...
بسیاری از علماء و فقهاء به علم و فقه و نبوغ امام لیث بن سعد/ گواهی دادهاند. امام شافعی/ با وجود آنکه خود نزد مالک دانش آموخته بود میگوید: لیث بن سعد فقیه تر از مالک است جز اینکه یارانش [برای حفظ علم و فقه وی] اقدام نکردند.
امام شافعی در جای دیگر میگوید: لیث بیشتر از مالک پیرو اثر و حدیث است.
فضل بن زیاد میگوید: احمد بن حنبل میگفت: لیث علم بسیاری دارد و حدیثش صحیح است.
ابوداوود میگوید: احمد بن حنبل میگفت: در میان مصریان حدیث کسی صحیحتر از لیث بن سعد وجود ندارد و «عمرو بن حارث» به وی نزدیک است.
علی بن مدینی میگوید: لیث «ثبت» است.
از بارزترین صفات امام لیث بن سعد در کنار علم و فقه و وَرَع ایشان صفت سخاوت و کرم بود تا جایی که ایشان به این صفت مشهور و زبانزد همه بود.
محمد بن رمح میگوید: درآمد لیث بن سعد هشتاد هزار درهم در سال بود اما هیچگاه زکات بر آن واجب نگشت زیرا وی هیچگاه آن را [تا سر سال] باقی نمیگذاشت [تا زکات بر آن واجب شود] بلکه به خاطر کرم و سخاوت خود همهی آن را انفاق میکرد.
میگویند زنی به نزد لیث آمد و به او گفت: ای ابا حارث فرزندی معلول دارم که دلش عسل میخواهد. پس لیث دستور داد به او یک «مرط» عسل دهند و مرط ۱۲۰ «رطل» [۵۱] است.
[۵۱] رطل یک واحد اندازهگیری شرعی است که بر چند نوع میباشد: ۱) رطل عراقی که نزد جمهور علما ۳۸۲ گرم است. ۲) رطل شامی که نزد جمهور علما ۱۷۸۵ گرم میباشد. ۳) رطل مصری که ۴۴۹ گرم است. (علی جمعة، المكاييل والموازين الشرعية: برگرفته از ویکی پدیای عربی).
لیث/ فقیه مصر و محدث و محتشم و رئیس آن به حساب میآمد. منصور خلیفهی عباسی خواست که او را به ولایت مصر بگمارد اما او نپذیرفت. اما با این وجود والی مصر و قاصی آن تحت امر وی بودند و در همهی امورد به رای و مشورت وی عمل میکردند.
وی از تابعین بسیاری همچون عطاء و نافع و ابوالزبیر و زهری حدیث روایت کرده است. گفته شده او پنجاه و چند تابعی را درک کرده است.
خلق بسیاری از وی روایت کردهاند از جملهی شیخ وی ابن عجلان و ابن لهیعه و هشیم و ابن وهب و ابن مبارک، و عطاف بن خالد، و شبابه و أشهب، و سعید بن شرحبیل، و سعید بن عفیر، و قعنبی، و حجین بن المثنى، و سعید بن ابی مریم، و آدم بن ابی إیاس، و احمد بن یونس، و فررزندش شعیب بن لیث، و یحیى بن بکیر، و عبد الله بن عبد الحکم، و منصور بن سلمة، و یونس بن محمد، وابو نضر هاشم بن قاسم، ویحیى بن یحیى لیثی، و یحیى بن یحیى تمیمی، و ابوالجهم العلاء ابن موسى، و قتیبه بن سعید، و محمد بن رمح، و یزید بن موهب الرملی، و کامل بن طلحه، و عیسى بن حماد زغبه، و عبد الله بن صالح کاتب، و عمرو بن خالد، وعبد الله بن یوسف تنیسی.
از مولفات وی میتوان از «کتاب التاریخ» و «کتاب المسائل في الفقه» نام برد.
دربارهی وی گفتهاند:
ابن وهب میگوید: اگر مالک و لیث بن سعد نبودند مردم گمراه میشدند.
عثمان بن صالح میگوید: مردم مصر عثمان را کوچک میشمردند. تا آنکه لیث بن سعد درمیان آنها رشد کرد و دربارهی فضائل عثمان به آنها گفت پس از کم شمردن عثمان دست کشیدند. و اهل حمص (در شام) علی را کم میشمردند تا آنکه اسماعیل بن عساش درمیان آنها بزرگ شد و فاضئل علی را به آنها گفت پس از کارشان دست کشیدند.
ابوحاتم میگوید: او نزد من از «مفضل بن فضالة» بهتر است.
سعید الآدم میگوید: «علاء بن کثیر» میگفت: لیث بن سعد سرور و امام و عالم ماست.
صفدی دربارهی وی میگوید: وی بزرگ مصر و رئیس و محتشم آن بود... بطوری که نائب و قاضی تحت امر و مشورت وی بودند و شافعی از اینکه نتوانسته بود با وی دیدار کند تاسف میخورد...
وی به روز جمعه ۱۵ شعبان سال ۱۷۵ هجری برابر با ۱۶ دسامبر سال ۷۹۱ میلادی دار فانی را وداع گفت.
خالد بن عبدالسلام الصدفی میگوید: به همراه پدرم در تشییع جنازهی لیث بن سعد شرکت کردم و هیچ تشییع جنازهای را بزرگتر از آن ندیدم. دیدم که بر چهرهی همهی مردم غم و اندوه آشکار است و هر کدام دیگری را تسلیت میگوید و میگریند. پس به پدرم گفتم: پدرم مثل اینکه همهی مردم صاحب عزایند! پس گفت: پسرم دیگر مانند این تشییع جنازه نخواهی دید.
گردآوی و ترجمه: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
وی امام حافظ, شیخ الاسلام ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر خراسانی نسائی صاحب کتاب معروف «سنن نسائی» است.
وی در نسا (واقع در خراسان) به سال ۲۱۵ هجری دیده به جهان گشود و برای طلب علم در کودکی به سفر رفت. وی در نوجوانی و هنگامی که فقط ۱۵ سال سن داشت به سال ۲۳۰ هجری به نزد «قتیبة بن سعید بغلانی» رفت و بیش از یک سال نزد وی در «بغلان» ماند و از وی بسیار روایت کرد. وی سپس سفر خود را به سوی نیشابور ادامه داد و در آن از «محمد بن ابراهیم حنظلی» معروف به «ابن راهویه» و «حسین بن منصور» و «محمد بن رافع» و دیگران حدیث شنید. او سپس به مرو و پس از آن به عراق و سپ به حجاز و جزیرة العرب مسافرت کرد و در پایان در مصر مسکن گزید و در آنجا شهرتی جهانی یافت.
وی دریایی در علم و فهم و اتقان و نقد رجال و تالیف بود. در راه طلب علم در خراسان و حجاز و مصر و عراق و جزیرة العرب و شام و مناطق دور جهان اسلام به سفر پرداخت و سپس در مصر سکنی گزید. حافظان حدیث به وی روی آوردند تا جایی که در این فن همانندی نیافت.
«ابو بشر دولابی» و «ابوجعفر طحاوی» و «ابو علی نیشابوری» و مردم بسیاری از وی حدیث روایت نمودهاند.
«حافظ ابن طاهر» میگوید: از «سعد بن علی زنجانی» دربارهی شخصی سوال کردم پس وی او را ثقه (مورد اطمینان در روایت حدیث) دانست. من گفتم نسائی وی را ضعیف دانسته است. او گفت: فرزندم، ابوعبدالرحمن (یعنی نسائی) در مورد رجال حدیث شرایطی قائل است که از شرط بخاری و مسلم نیز سختتر است. من گفتم: راست گفتی زیرا او گروهی از رجال بخاری و مسلم را ضعیف دانسته است.
«حاکم نیشابوری» میگوید: سخن نسائی در فقه حدیث بسیار است و هر که در سنن وی نظر بیاندازد از حسن کلام وی در حیرت میماند. «مجد الدین ابن اثیر» در آغاز کتاب خود «جامع الأصول» میگوید: وی شافعی بود و بر مذهب شافعی عمل میکرد و انسانی اهل ورع بود. گفته شده که وی به نزد «حارث بن مسکین» آمد و لباسی پوشیده بود که حارث از وی ترسید و گمان برد وی جاسوس سلطان است و برای همین از حضور وی در جلسهی درسش جلوگیری کرد. نسائی پشت در مینشست و از وی حدیث را میشنید و برای همین است که در روایتهایی که از حارث کرده است نمیگوید «حارث به ما چنین روایت کرد» بلکه میگفت: «حارث چنین گفت در حالی که من میشنیدم».
باز حاکم میگوید: شنیدم دارقطنی میگفت: «ابوعبدالرحمن [نسائی] بر همهی کسانی که در این علم (یعنی علم حدیث) در عصر وی یاد میشوند مقدم است».
«محمد بن المظفر الحافظ» میگوید: شنیدم که مشایخ ما در مصر تلاش و کوشش شبانه روزی نسائی را در عبادت وصف میکردند و اینکه او به همراه امیر مصر بهسوی فدا خارج شد و سنتهای ماثور را در آنجا به پا داشته و از همنشینی سلطان و از غذای زیاد پرهیز مینمود و وی به همین حالت بود تا آنکه در دمشق به دست خوارج به شهادت رسید.
«حافظ ابوعلی نیشابوی» میگوید: ابوعبدالرحمن نسائی بدون منازع امام حدیث است.
«ابوالحسن دارقطنی» میگوید: وی بر همهی کسانی که در زمانهی وی در این علم یاد میشوند مقدم است.
دار قطنی همچین میگوید: «ابو بکر بن حداد شافعی» بسیار حدیث میگفت و جز از نسائی روایت نمیکرد و میگفت: به اینکه وی حجت میان من و خداوندم باشد راضیام.
«ابو عبدالله بن منده» میگوید: کسانی که صحیح را روایت کردند و ثابت را از معلول و اشتباه را از صحیح تشخیص دادند چهار تن هستند: بخاری و مسلم و ابوداوود و نسائی.
«ابن عدی» میگوید: از «منصور فقیه» و «احمد بن محمد بن سلمه (ابوجعفر) طحاوی» شنیدم که میگفتند: ابوعبدالرحمن نسائی امامی از ائمهی مسلمانان است.
وی انسانی شجاع و عبادتکارو دارای عزت نفس بود. محمد بن مظفر میگوید: از برخی از مشایخمان در مصر دربارهی تلاش امام نسائی در عبادت شبانهروزیاش سخن میگفتند و اینکه وی به همراه امیر مصر به جهاد خارج گردید و شهامت و شجاعت وی را در جهاد ذکر نمودهاند اما از نشستن در مجلس سلطان پرهیز میکرد.
وی یک روز در میان روزه میگرفت و نشر سنت، وی را از شرکت در جهاد و تلاش در اصلاح امور مسلمانان باز نمیداشت.
ایشان دارای کتابی است به نام «خصائص امیر المؤمنین علی بن ابیطالب» [۵۲] که آن را برای دفاع از عقیدهی اهل سنت دربارهی علی بن ابی طالب در برابر خوارج و دشمنان آن امام بزرگوار به تحریر درآورد. تالیف این کتاب و خواندن آن در دمشق که مرکز خوارج و دشمنان علی به حساب میآمد نشان دهندهی شجاعت و شهامت امام نسائی است. وی در این باره میگوید: «به دمشق وارد شدم در حالی که به انحراف رفتگان در حق علی بن ابی طالب در آن بسیار بودند پس کتاب (خصائص) را نگاشتم به این امید که خداوند آنها را به راه راست هدایت نماید. و بر اساس روایتی همین کتاب باعث شهادت وی گردید».
[۵۲] این کتاب توسط دکتر احمد سیاد (میرین)/، به عنوان رسالهی فوق لیسانس، تحقیق و منتشر گردیده است.
پس از عمری جهاد و عبادت و تلاش در راه مبارزه با منحرفان، این امام بزرگوار در روز دوشنبه سیزدهم ماه صفر سال ۳۰۳ هجری قمری در شهر رملهی فلسطین دار فانی را وداع گفت. بر اساس روایت دیگری وی پس از آنکه در دمشق مورد ضرب و شتم قرار گرفت از آنجا بیرون رانده شده و به مکه برده شد و بر اثر آن جان به جان آفرین تسلیم کرد.
ترجمه و نگارش: عبدالله موحد
عصر اسلام
وی امام حافظ مفسر، عمادالدین ابوالفداء «اسماعیل بن عمر بن کثیر بن ضوء بن درع» قریشی شافعی از بنی حصله است که دارای نسب شریفی است. خود ابن کثیر میگوید: «شیخ ما مِزّی بر بخشی از نسب من اطلاع یافت و آن را پسندید و بدین سبب در مورد آن به نوشتن پرداخت» [۵۳].
[۵۳] البدایة والنهایة: ۱۴/۴۱، وی همچنین در ترجمه پدرش نسبشان را آورده است.
حافظ ابن کثیر به سال ۷۰۰ هجری یا کمی پس از آن [۵۴] در قریه مِجدَل از توابع بُصریٰ واقع در جنوب شرقی دمشق دیده به جهان گشود. مادر او اهل همین قریه بود. پدر وی خطیب شهرشان بود و از محضر نواوی و فزاری علم آموخته بود.
ابن کثیر پدر خود را در سال ۷۰۳ هجری در حالی که سه سال بیشتر نداشت از دست داد و خانوادهاش پس از وفات پدر در سال ۷۰۷ هجری به دمشق نقل مکان کردند. او میگوید: «در آن هنگام کودک بودم و سه سال یا نزدیک به آن داشتم و پدر را جز به مانند خواب به یاد ندارم» [۵۵].
برادر حافظ ابن کثیر، «کمال الدین عبدالوهاب» مسئولیت او را بر عهده گرفت و در این راه تلاش فراوانی نمود. حافظ ابن کثیر در این باره میگوید: «او برای ما برادر و دوستی دلسوز بود، او تا سال ۵۰ (یعنی ۷۵۰ هجری) در قید حیات بود و از او علم آموختم...» [۵۶].
اینگونه حافظ ابن کثیر در آغاز، علم را از برادر خود آموخت و پس از مهاجرت به دمشق به طور جدی در طلب علم بر آمد، حفظ قرآن را در سال ۷۱۱ هجری نزد شیخ «شمس الدین ابی عبدالله محمد بن شرف الدین بن حسین بعلبکی» (متوفای ۷۳۰ ﻫ) به پایان رساند، قرائات را آموخت و در تفسیر چیره گشت و متن «التنبیه» در فقه شافعی را در سال ۷۱۸ هجری حفظ کرد، همچنین مختصر ابن حاجب را از بر کرد و نزد شیخ برهان الدین فزاری و کمال الدین ابن قاضی شهبه فقه آموخت.
وی سپس با زینب، دختر حافظ ابوالحجاج مِزی ازدواج نمود و در ملازمت او علوم حدیث را فرا گرفت. سپس در مصاحبت شیخ الاسلام تقی الدین ابن تیمیه در آمد و از او تاثیر گرفت و در مساله طلاق به رای او رفت که به همین سبب رنج فراوان دید.
وی اصول را نزد شمس الدین محمود بن عبدالرحمن اصفهانی فرا گرفت و از علی بن نصر بن شیرازی و ابوالقاسم بن عساکر و دیگران نیز علم آموخت. همچنین به حفظ متون علمی و شناخت اسانید و علل و رجال و تاریخ همت گماشت تا جایی که در جوانی به استادی این فنون رسید و وارد عرصه فتوا و مناظره شد و در فقه و تفسیر و نحو به درجهای بالا دست یافت.
[۵۴] در مورد تاریخ تولد حافظ ابن کثیر اختلاف است که آیا در سال ۷۰۰ هجری به دنیا آمده است یا سال ۷۰۱، که سال ۷۰۰ راجح است والله اعلم. نگا: مقدمه دکتر عبدالله بن عبدالمحسن الترکی بر البدایة والنهایة با تحقیق خود وی. [۵۵] البدایة والنهایة: ۱۴/۳۲. [۵۶] البدایة والنهایة: ۱۴/۳۲.
با نگاه به مدارس مهمی که حافظ ابن کثیر تدریس در آنها را به عهده گرفت میتوان پی به جایگاه علمی والای وی برد. علامه ابن کثیر در بسیاری از مدارس معتبر آن دوران از جمله دار الحدیث اشرفیه و مدرسه صالحیه و مدرسه نجیبیه و مدرسه تنکزیه و مدرسه نوریه کبری به تدریس پرداخت.
از جمله مساجد مهمی که وی دروس خود را در آنها برگزار میکرد میتوان مسجد جامع اموی و مسجد ابن هشام و مسجد جامع تنکز و مسجد جامع فوقانی را نام برد که در این مسجد خطابت را نیز بر عهده داشت. اضافه بر اینها مولفات وی نیز نشان دهنده مقام علمی وی است که در پایان به ذکر برخی از آنها خواهیم پرداخت.
همانطور که ذکر کردیم حافظ ابن کثیر در خانهای دوستدار علم و تقوا به دنیا آمد و رشد یافت. مادر وی «مریم بنت فرج بن علی» حافظ قرآن بود که تاثیر فراوانی بر وی گذاشت و برادرش عبدالوهاب نیز اهل علم و فضل بود که مراحل نخست علمی خویش را نزد وی گذراند. وی سپس نزد شیوخ بسیاری به کسب علم پرداخت که در اینجا برخی از آنها را یاد خواهیم کرد:
۱- شیخ الاسلام ابوالعباس، تقی الدین، احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه (متوفای ۷۲۸ ﻫ).
۲- جمال الدین، ابوالحجاج یوسف بن عبدالله مِزّی (متوفای ۷۴۲ ﻫ)
۳- کمال الدین، محمد بن علی بن عبدالواحد زملکانی (متوفای ۷۲۷ ﻫ)
۴- شرف الدین، عبدالمومن بن خلف دمیاطی (متوفای ۷۵۰ ﻫ)
۵- علم الدین، قاسم بن محمد برزالی (متوفای ۷۳۹ ﻫ)
۶- کمال الدین، عبدالوهاب بن محمد بن عبدالوهاب بن ذویب، معروف به قاضی شهبه (۷۲۶ ﻫ)
٧- شهاب الدین، احمد بن أبی طالب بن نعمه حجار، معروف به ابن شحنه (متوفای ۷۳۰ ﻫ)
۸- شمس الدین، محمد بن احمد بن عثمان ذهبی (متوفای ۷۴۸ ﻫ)
٩- زین الدین، عبدالکافی بن علی سبکی (متوفای ۷۳۵ ﻫ)
۱۰- برهان الدین، ابراهیم بن عبدالرحمن فزاری (متوفای ۷۲۹ ﻫ)
۱۱- شمس الدین، محمد بن عمر بن محمد بن عبدالوهاب بن محمد بن ذویب بن قاضی شهبه (متوفای ۷۸۲ ﻫ)
و دیگران.
حافظ ابن کثیر در دوران خود نه تنها در دمشق و شام و حجاز و مصر، بلکه در دیگر مناطق نیز شهرت یافته بود. وی در ذکر حوادث سال ۷۶۳ هجری میگوید: «جوانی پارسی از سرزمین تبریز و خراسان آمده بود و ادعا میکرد که بخاری و مسلم و جامع المسانید و کشاف زمخشری و دیگر منابع را از فنون مختلف حفظ است» ابن کثیر سپس به ذکر امتحان وی توسط مردم و اعجاب آنان نسبت به حفظ او پرداخته و سپس میگوید: «او از اینکه برای او اجازه سماع بر اساس اجازه را نوشتم بسیار شاد شد و گفت: من از سرزمینم خارج نشدم جز به این هدف که نزد تو بیایم و تو به من اجازه [روایت] بدهی و ذکر تو در سرزمین ما مشهور است» [۵٧].
این داستان نشان دهنده شهرت نوشتههای وی در دوران حیات اوست.
برخی از شاگران مشهور وی از این قرارند:
۱- شهاب الدین، احمد بن حجی بن موسی الحسبانی الدمشقی (۷۵۱ - ۸۱۶ هجری)
۲- صدرالدین، علی بن علی بن محمد اذرعی، معروف به ابن ابی العز حنفی (۷۳۱-۷۹۲ هجری).
۳- ابوجعفر، محمد بن محمد بن عَنَقَه بسکری مدنی (متوفای ۸۰۴ هجری)
۴- سعدالدین، سعد بن یوسف بن اسماعیل نواوی دمشقی (۷۲۹-۸۰۳ هجری)
۵- فرزند او بدرالدین محمد بن اسماعیل بن کثیر دمشقی، (۷۵۹-۸۰۳ هجری)
۶- ابوالمحاسن، محمد بن علی بن حسن بن حمزه حسینی (۷۱۵-۷۶۵ هجری)
٧- شرف الدین، مسعود بن عمر بن محمود انطاکی (متوفای ۸۱۵ هجری)
۸- شمس الدین محمد بن ابی محمد بن الجزری (متوفای ۸۱۴ هجری)
٩- زین الدین، عبدالرحیم بن حسین عراقی (۷۲۵-۸۹۶ هجری)
۱۰- علی بن احمد بن محمد بن سلامه بن عطوف بن یعلیٰ (۷۴۶-۸۲۸ هجری)
۱۱- محمد بن سلمان بن محمد بغدادی، ساکن در قاهره (متوفای ۸۲۰ هجری)
[۵٧] البدایة والنهایة: ۱۴/۳۶۷.
حافظ ابن کثیر بسیار زود آغاز به نوشتن و تالیف نمود. ابن العماد میگوید: «در کودکی احکام التنبیه را نوشت» [۵۸]. وی همچنان به تالیف ادامه داد تا آنکه در اواخر عمر خود در حالی که مسند ابوهریره را که جزئی از کتاب بزرگ «جامع المسانید والسنن» مینگاشت نابینا شد. شاگرد وی حافظ شمس الدین بن الجزری میگوید:
«خود را بسیار خسته کرد و برای نوشتن آن به شدت دچار زحمت شد، و کاری انجام داد که در جهان بینظیر بود و همه آن را به جز بخشی از مسند ابوهریرهس را کامل کرد که پیش از پایان آن وفات نمود و پیش از وفات نابینا شد. او / به من گفت: همچنان شبها آن را مینوشتم در حالی که چراغ سو سو میزد تا آنکه بیناییام با آن رفت، شاید خداوند کسی را برای کامل کردن آن برانگیزد گرچه این کاری آسان است» [۵٩].
نوشتههای وی ارزشمند و از جمله مراجع مهم علوم اسلامی به شمار میروند. در تفسیر، کتاب وی «تفسیر القرآن العظیم» از بهترین و سودمندترین تفاسیر است و در حدیث کتاب بزرگ «جامع المسانید والسنن» وی را میتوان نام برد و در تاریخ، کتاب «البدایة والنهایة» مرجعی بزرگ و مورد اطمینان است. وی مجموعهای بزرگ از تالیفات به جای گذاشته است که مهمترین آنها عبارتند از:
[۵۸] شذرات الذهب: ۶/۲۳۱. [۵٩] الـمصعد الأحمد: ۳۹-۴۰.
۱- تفسیر القرآن العظیم که به نام مولف به «تفسیر ابن کثیر» شهرت یافته است. این تفسیر از مشهورترین و بهترین کتابهایی است که در تفسیر به ماثور نگاشته شده است و از این نظر پس از تفسیر طبری قرار میگیرد.
۲- کتاب فضائل قرآن که در نسخههای مکی و بریتانیایی، ضمیمه تفسیر ابن کثیر است. این کتاب به صورت جدا با تحقیق استاد محمد البنا در موسسه علوم قرآن بیروت چاپ شده است.
۳- احادیث الأصول.
۴- شرح صحیح بخاری.
۵- التکمیل في الجرح والتعدیل ومعرفة الثقات والـمجاهیل. نسخهای از آن در دارالکتاب المصریه در دو جلد موجود است که ناقص است.
۶- اختصار علوم الحدیث: این کتاب به سال ۱۳۵۳ ﻫ با تحقیق شیخ محمد عبدالرزاق حمزه در مکه به چاپ رسیده و سپس شیخ احمد شاکر/ آن را شرح داده و به سال ۱۳۵۵ ﻫ در قاهره به چاپ رسانده است.
٧- جامع المسانید والسنن الهادی لأقوم سنن: توسط دکتر عبدالمعطی امین قلعهچی در دارالکتب العلمیه بیروت به چاپ رسیده است.
۸- مسند ابوبکر صدیقس.
٩- مسند عمر بن خطابس: دکتر عبدالمعطی امین قلعهچی آن را توسط دارالوفاء مصر منتشر نموده است.
۱۰- الأحکام الصغری فی الحدیث.
۱۱- تخریج أحادیث أدلة التنبیه في فقه الشافعیة.
۱۲- تخریج أحادیث مختصر ابن الحاجب: با تحقیق کبیسی در مکه منتشر شده است.
۱۳- مختصر کتاب «المدخل إلی کتاب السنن» بیهقی.
۱۴- جزء فی حدیث الصور.
۱۵- جزء في الرد علی حدیث السجل.
۱۶- جزء في الأحادیث الواردة فی أیام العشرة من ذی الحجة.
۱٧- جزء في الأحادیث الواردة في قتل الکلاب.
۱۸- جزء في الأحادیث الواردة في کفارة المجلس.
۱٩- الأحکام الکبری.
۲۰- کتاب الصیام.
۲۱- أحکام التنبیه.
۲۲- جزء في الصلاة الوسطی.
۲۳- جزء في میراث الأبوین مع الإخوة.
۲۴- جزء في الذبیحة التی لم یذکر اسم الله علیها.
۲۵- جزء في الرد علی کتاب الجزیة.
۲۶- جزء في فضل یوم عرفة.
۲٧- الـمقدمات فی أصول الفقه.
۲۸- البدایة والنهایة: چندین بار در مصر و بیروت به چاپ رسیده است که بهترین آن نسخه تحقیق شده توسط دکتر علی عبدالستار و دیگران است. چاپ جدیدی از این کتاب نیز توسط دکتر عبدالله بن عبدالمحسن الترکی با همکاری مرکز پژوهشهای دارالهجر توسط همین مرکز به چاپ رسیده است.
۲٩- جزء مفرد في فتح القسطنطینیة.
۳۰- السیرة النبویة: به نام «الفصول في سیرة الرسول» به چاپ رسیده است. برخی از محققان بخش سیرت نبوی البداية والنهاية را نیز به نام سیرت نبوی این کثیر منتشر کردهاند.
۳۱- طبقات الشافعیة: اخیرا در مصر به چاپ رسیده است.
۳۲- الواضح النفیس في مناقب محمد بن إدریس.
۳۳- مناقب ابن تیمیة.
۳۴- مقدمة في الأنساب.
ابن کثیر/ از علمای بزرگ دوران خود و بلکه همه دورانها است که معاصران وی و پسینیان وی را ثنا گفتهاند:
حافظ ذهبی در معرض ذکر وی میگوید: «همچنین از فقیه مفتی محدث، دارای فضائل، عمادالدین، اسماعیل بن کثیر بن عمر بن کثیر بصروی شافعی شنیدهام... او از ابن شحنه و ابن الزراد و گروهی از علما شنیده است و عنایت خاصی به علم رجال و متون و فقه داشت...» [۶۰].
وی باری دیگر در «المعجم المختص» درباره ابن کثیر چنین میگوید: «امام مفتی، محدث ماهر، فقیه متفنن، محدث مُتقن، مفسر نقال» [۶۱].
حافظ ابن حجر عسقلانی درباره او چنین میگوید: «حفظ او وسیع بود و خوش مشرب و شوخ بود. تصانیف او در حیاتش در سرزمینهای مختلف منتشر گردید و مردم پس از وفاتش نیز از آن بهره بردند» [۶۲].
علامه ابن ناصر الدین در وصف او چنین میگوید: «شیخ امام علامه حافظ، عماد الدین، ثقة المحدثین، عمدة المورخین، عَلَم المفسرین» [۶۳].
ابن تغری بردی میگوید: «همیشه به فعالیت مشغول بود، تلاش بسیار ورزید و به نوشتن پرداخت و در فقه و تفسیر و لغت عرب و دیگر فنون به مهارت دست یافت و تا وفات به فتوا و تدریس پرداخت» [۶۴].
علامه عینی درباره او میگوید: «او قدوه علما و حافظ و عمده اهل معانی و الفاظ بود. از علما شنید و جمعآوری نمود و تحریر کرد و ریاست علم تاریخ و حدیث و تفسیر به او منتهی گردید و دارای مصنفات متعدد و مفید است» [۶۵].
شاگر او ابن حجی میگوید: «او حافظترین کس نسبت به متون احادیث و داناترین آنان نسبت به جرح و تعدیل و رجال حدیث و صحیح و ضعیف آن بود و هم قطاران و شیوخ او به این معترف بودند. بخش بسیاری از فقه و تاریخ را از بر داشت و کم فراموش میکرد و فهم وی نسبت به فقه بالا بود» [۶۶].
[۶۰] طبقات الحفاظ ذهبی: ۴/۲۹ و عمدة التفسیر احمد شاکر: ۱/۲۵. [۶۱] معجم الـمختص ذهبی. [۶۲] الدرر الکامنة. [۶۳] الرد الوافر. [۶۴] النجوم الزاهرة: ۱۱/۱۲۳. [۶۵] النجوم الزاهرة: ۱۱/۱۲۳. [۶۶] شذرات الذهب ابن عماد: ۶/۲۳۲.
حافظ ابن کثیر زندگی پرباری را در عرصه تفسیر و حدیث و افتا و تدریس و تالیف و تصنیف پشت سر گذاشت. وی سه سال پیش از وفات نابینا گردید و در روز پنجشنبه ۲۶ ماه شعبان سال ۷۷۴ هجری در دمشق درگذشت. تشییع جنازه او بسیار باشکوه بود و بنا بر وصیت خود وی در جوار شیخ الاسلام ابن تیمیه در مقبره صوفیه به خاک سپرده شد [۶٧].
پژوهش و ترجمه: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
[۶٧] الرد الوافر: ۱۶۲.
مسلمانان از سال ۳۹۲ هجری برابر با ۱۰۰۱ میلادی که سرزمین هند به دست سلطان محمود غزنوی فتح شد بر این سرزمین حکومت میکردند، حکومتهای مسلمان یکی از پس از دیگری قدرت را در هند به دست گرفتند تا آنکه نوبت به خاندان تیموری رسید و این خاندان توانست تمدنی بسیار پرشکوه را در این سرزمین برپا کند.
سپس انگلیسیها در قالب بازرگانان به هند آمدند و حاکمان مسلمان نیز آنان را گرامی داشتند و آنان را در بازرگانیشان یاری دادند. کم کم نفوذ انگلیسیها گسترده شد و حاکمان مسلمان برخی از امور را به آنها سپردند اما تا آن وقت با وجود قدرت حکومت مرکزی هنوز وجود آنها تهدیدی به حساب نمیآمد اما با ضعف حکومت، انگلیسیها نقاب از چهرهی زشت خود برداشتند و بر سرزمین هند و حاکمان آن تسلط یافتند؛ حاکمانی که حکومت هند در دوران آنها به اوج ضعف رسید و جهل و فساد و خوشگذرانی درمیانشان فزونی یافت.
در سایهی این شرایط نا آرام، و در حالی که حاکمان مسلمان هند به خود و لذتهای زودگذر خویش مشغول بودند، نداهایی مخلصانه سعی در بیدار نمودن قلبهای غافل و چشمان خوابآلود نمودند تا باری دیگر به پا خواسته و به وظیفهی خویش عمل نمایند و باری دیگر افتخار پیشینیان را تکرار کنند؛ در این میان فریاد اصلاحطلبانهی «شاه ولی الله محدث دهلوی» بالاتر از فریاد دیگر مصلحان از ورای صفحات تاریخ به گوش میرسد...
«احمد بن عبدالحلیم» به تاریخ ۱۴ شوال ۱۱۱۴ هجری برابر با دوم مارس سال ۱۷۰۳ میلادی در اواخر دوران سلطان «اورنگزیب» یکی از سلاطین خاندان تیموری در دهلی دیده به جهان گشود و در خانوادهای که به علم و صلاح مشهور بود رشد یافت. پدر وی از علمای بزرگ هند بود که در مراجعهی «فتاوی الهندیة» که بر اساس مذهب حنفی و زیر نظر سلطان اورنگزیب تدوین شده بود شرکت داشت.
او زیر نظر پدر خود تربیت یافت و در سن هفت سالگی قرآن را حفظ نمود و زبانهای فارسی و عربی را فرا گرفت و سپس قرآن و حدیث و فقه را بر اساس مذهب حنفی از بزرگترین علمای هند آموخت، وی همچنین به فراگیری طب و حکمت و فلسفه و منطق پرداخت و در جوانی به سوی زهد و تصوف گرایش پیدا کرد. روحیهی پاکش وی را توانی بالا بخشید و او را به سوی عبادات و طاعات سوق داد و دوستی دنیا و زینتهای آن را از قلب او بیرون کرد پس قلبهای مردم به سوی او گرایش یافت تا جایی که به او لقب «شاه ولی الله» یعنی «دوست بزرگ خداوند» دادند.
پس از وفات پدر وی در سال ۱۱۳۱ هجری (۱۷۱۹ میلادی) وی به تدریس مشغول شد. نبوغ وی و چیرگی او در علوم شرعی باعث شد او بتواند در سن نوجوانی به تدریس علوم شرعی بپردازد. وی پس از ۱۲ سال تدریس برای ادای فریضهی حج به حجاز سفر کرد و پس از پایان مناسک در آنجا ماند و با شیوخ و فقها و محدثان آنجا دیدار کرد و از آنها علم آموخت و اجازهی روایت حدیث گرفت و در آغاز سال ۱۱۴۵ هجری (۱۷۲۲ میلادی) به هند بازگشت تا به تدریس و نشر علم ادامه دهد.
او خانهاش را مرکزی برای استقبال از طلاب علم و تدریس قرار داد و پس از آنکه آن خانه نتوانست جوابگوی جمع طلابی باشد که برای آموزش علم به نزد او میآمدند «سلطان محمد شاه» برای او مدرسهی بزرگی بنا نمود و خود آن را افتتاح کرد. آن مدرسه به نام «دارالعلوم» مشهور شد که تعداد زیادی از علمای هند از آن فارغ التحصیل شدند.
شاه ولی الله زمانی دیده به جهان گشود که وضعیت هند روز به روز بدتر میشد و حاکمان آن رو به ضعف مینهادند و بدعتها و خرافات، عقل و خرد مردم را به بازی گرفته بود و انگلیسیها پس از محکم کردن جای پای خود در هند، زمام امور را به دست گرفته بودند، وی تصمیم گرفت حق را به زبان آورده و حاکمان را نصیحت کند و مردم را به سوی راه اصلاح رهنمون سازد. او به تالیف و تدریس اکتفا نکرد تا مردم را حیران و سرگردان و بدون راهنما رها کند.
شاه ولی الله به سوی تصوف سنی دعوت نمود که اساس آن بر اعتقاد و عمل به کتاب و سنت استوار است و جمهور صحابه و تابعین بر آن روش بودند و اقدام به پاک کردن تصوف از شوائب و ناخالصیهایی نمود که از فلسفههای غیر اسلامی به آن وارد شده بود.
او همچنین به باز نمودن باب اجتهاد و عدم تقلید از فقهای چهارگانه فرا خواند و این سخن امام ابوحنیفه را به مردم یادآوری کرد که: «برای کسی که دلیل من را نمیداند شایسته نیست که به قول من فتوا دهد» و همچنین این سخن امام مالک که: «کسی نیست مگر آنکه سخنش مورد قبول و رد قرار میگیرد مگر رسول خداص» و همینطور سخنان امام شافعی و امام احمد بن حنبل در این مورد.
تلاشهای اصلاحطلبانهی شاه ولی الله در شاگردانش به ویژه فرزندش «شاه عبدالعزیز» تاثیر گذاشت. او نیز به مانند پدرش در حدیث و فقه نابغه بود و پس از پدرش تلاشهای او را ادامه داد و در برابر انگلیسیها ایستاد و این سخن مشهور خود را بر زبان راند که: «وجود حاکم مسلمان بی آنکه نفوذی داشته باشد قابل تصور نیست مگر آنکه وجود خورشید بدون نور قابل تصور باشد!» او همچنین صاحب فتوای مشهوری است که هند را «دار الحرب» به حساب آورده و از مسلمانان خواست پس از آنکه امام مسلمانان قدرتی ندارد و احکامش به اجرا در نمیآید و انگلیسیها همه کاره شدهاند و خود کارمندان را استخدام میکنند و خود حقوق آنها را میدهند و بر قضاوت و اجرای احکام نظارت میکنند، به جهاد برخیزند.
تلاشها و دعوت اصلاحی شیخ تاثیر عمیقی به جای گذاشت به طوری که علمای پس از وی جهاد علیه انگلیسیها را فرماندهی کردند و برای رهایی مسلمانان از چنگ انگلیسیها و همنیطور سیکهایی که مورد حمایت آنان بودند، نبرهای فراوانی را به راه انداختند که از بارزترین این شخصیتها میتوان «احمد عرفان شهید» (سید احمد شهید) را نام برد که از عبدالعزیز دهلوی و برادر وی «عبدالقادر دهلوی» که هر دو فرزند و شاگرد شاه ولی الله بودند، علم آموخته بود.
خداوند زندگی او را مبارک گرداند و او ذریهای مبارک از خود به جای گذاشت که پس از وی علم وا را به دیگران رسانده و جهاد علیه انگلیسیها را رهبری کردند. صدها تن از او علم حدیث فرا گرفتند و سنت را پس از آنکه در هند تقریبا به فراموشی سپرده شده بود زنده گرداندند. «زبیدی» (متوفای ۱۲۰۵ ﻫ) نویسندهی «تاج العروس» از مشهورترین شاگردان اوست.
او همچنین بیش از پنجاه کتاب به عربی و فارسی به جای گذاشته است که در اینجا به مشهورترین آنها اشاره میکنیم:
«حجة الله البالغة في أسرار الحديث وحكم التشريع» که به سال ۱۲۸۹ هجری (۱۸۶۹ میلادی) در هند، و سپس در سال ۱۲۹۴ هجری (۱۸۷۷ میلادی) در مصر به چاپ رسید که این نشان دهندهی ارتباط حرکت علمی در مصر با دیگر نقاط جهان اسلام است.
«الإنصاف في بيان سبب الاختلاف» که به مباحث اصول فقه و نشات مذاهب فقهی و تعدد مذاهب در فقه اسلامی میپردازد.
«عقد الجيد في أحكام الاجتهاد والتقليد» که در آن به بسیاری از مسائل و احکام متعلق به اجتهاد پرداخته است.
«الفوز الكبير في أصول التفسير» (به زبان فارسی) که در آن به مواردی پرداخته است که یک مفسر باید در آن متمکن باشد تا بتواند به بررسی و تفسیر آیات قرآن کریم بپردازد.
«المسوَّى من أحاديث الموطأ» (به زبان فارسی) که در آن به شرح احادیث موطا و بیان تعقیبات علما بر امام مالک پرداخته است. و همچنین «المصفی شرح الموطا» که باز به زبان فارسی میباشد.
«شرح تراجم أبواب البخاري» در شرح نامهایی که امام بخاری بر ابواب صحیح خویش گذاشته است.
ترجمهی معانی قرآنکریم به زبان فارسی با نام «فتح الرحمن في ترجمة القرآن».
پس از یک زندگی پربار و سرشار از دستاوردهای بزرگ، شاه ولی الله محدث دهلوی در تاریخ ۲۶ محرم سال ۱۱۷۶ هجری برابر با ۱۷ آگوست ۱۷۶۲ میلادی دیده از جهان فرو بست. او از خود چهار فرزند عالم و دانشمند به نامهای «شاه عبدالعزیز» و «شاه رفیع الدین» و «شاه عبدالقادر» و «شاه عبدالغنی» و همچنین خاطرهای نیک و معطر به جای گذاشت که رایحهی آن هنوز مشام را نوازش میدهد به طوری که علمای جهان اسلام او و تلاشهای وی را ثنا و ستایش گفتهاند.
«عبدالحی الکنانی» صاحب کتاب «فهرس الفهارس» میگوید: «خداوند به واسطهی او و فرزندانش و فرزندان دخترش و شاگردان آنان، حدیث و سنت را پس از آنکه در هند رو به نابودی نهاده بود دوباره زنده گرداند و مدار علم و دانش در آن دیار بر کتابها و اسانید اوست».
نویسنده: احمد تمام (اسلام آن لاین)
ترجمه: عبدالله موحد (با کمی تغییر و تصرف)
عصر اسلام
IslamAge.com
وی محمد امین بن محمد مختار، بن عبدالقادر بن محمد بن احمد، نوح بن محمد بن سیدی احمد بن مختار از فرزندان طالب اوبک است که وی نیز از فرزندان کریر بن موافی بن یعقوب بن جاکن ابر، جد قبیله معروف به جکنیان است که نسبشان به حِمیَر بر میگردد.
شیخ/ به سال ۱۳۲۵ هجری قمری (۱۷ فوریه ۱۹۰۵ میلادی) در آبادیای به نام «تَنبَه» از توابع «کیفا» در موریتانی دیده به جهان گشود.
شیخ محمد امین یتیم بزرگ شد، پدر ایشان در حالی که وی هنوز کودک بود و جزء سیام قرآن را میخواند دیده از جهان فرو بست و وی در خانه داییهایش که عموزادگان وی نیز بودند رشد یافت زیرا مادر وی دختر عموی پدرش بود. خانهای که شیخ شنقیطی در آن رشد یافت از خانههای علم و فضل بود، جدای از فضای آن منطقه از «شِنَقیط» که مملو از علم و اهل علم و ادب و اهل ادب بود.
پدرش میزان قابل توجهی از ثروت و دام برای وی به ارث گذاشت و جز او فرزندی نداشت.
شیخ/ درباره دوران کودکی خود میگوید: «من به بازی بیش از درس تمایل داشتم تا آنکه حروف هجا را حفظ کردم و آموزگار شروع به آموزش حروف با حرکات به من نمود (ب، فتحه با، ب، کسره بی، ب ضمه بو) و به این ترتیب... به آنها گفتم: همه حروف همینطور هستند؟ گفتند: بله. گفتم: پس کافی است من میتوانم همه حروف را به همین صورت ادا کنم. گفتند: بخوان. من هم سه یا چهار حرف را به همین صورت تا آخر خواندم. دانستند که من قاعده حرکات را فهمیدهام و به همین اندازه کفایت کردند و مرا رها کردند. از آن پس خواندن برایم دوستداشتنی شد».
ایشان پس از پایان ده سالگی حفظ قرآن کریم را نزد دایی خود عبدالله بن محمد مختار بن ابراهیم بن احمد نوح به پایان رساند.
پس از حفظ قرآن، رسم مصحف عثمانی را نزد پسر دایی خود سیدی محمد بن احمد بن محمد مختار آموخت، چنانکه تجوید را بر اساس قرائت نافع به روایت وَرش از طریق ابویعقوب ازرق، و قرائت قالون را به روایت ابونشیط فرا گرفت و سند آن را تا رسول خداص به دست آورد، در حالی که تنها شانزده سال داشت.
همچنین در این اثنا به قرائت برخی از متون مختصر در فقه مذهب امام مالک مانند «رجز ابن عاشر» پرداخت و همینطور نزد همسر دایی خود ادبیات عرب را به همراه کتب اساسی نحو مانند اجرومیه به همراه برخی تمارین فرا گرفت. هچنین نزد ایشان انساب عرب و سیره نبوی و «نظم الغزوات» احمد بدوی شنقیطی که بالغ بر پانصد بیت است به همراه شرح آن توسط خواهرزاده مولفِ آن و نظم «عمود النسب» از همان نویسنده که هزاران بیت میباشد به همراه شرح آن توسط خواهرزاده مولف که «القدر المتعلق بالعدنانیین» نام دارد را آموخت.
وی همه این علوم را در خانه داییهای خود فراگرفت! و از دیگران نیز فقه مالکی را از مختصر خلیل و نحو را از الفیه ابن مالک و دیگر کتب، و صرف و اصول و بلاغه و کمی حدیث و تفسیر آموخت.
وی همینطور علم منطق و آداب بحث و مناظره را از طریق مطالعه حاصل نمود.
شیخ/ درباره آغاز طلب علم خود میگوید: «پس از آنکه قرآن را حفظ کردم و رَسم عثمانی را آموختم و از همقطاران خود پیشی گرفتم مادر و داییهایم اهمیت فراوانی به تعلیم من روا داشتند و عزم بر این نمودند که مرا برای تحصیل دیگر علوم و فنون بفرستند. مادرم دو شتر برای من آماده کرد که بر یکی کتابها و قلمهایم بود و بر دیگری خرجی و توشه سفرم، و یک خدمتکار و چند گاو نیز به همراه من فرستاد و به سبب شادی و سروری که داشت و برای آنکه در طلب علم راغب شوم مَرکب مرا به بهترین وجه آماده ساخت و بهترین لباسها را برایم گذاشت. اینگونه بود که راه طلب علم و تحصیل دانش را در پی گرفتم».
شیخ شنقیطی/ در طلب علم از همت والایی برخوردار بود و هیچ مساله علمی را بدون درک کامل و فراگیر رها نمیکرد حتی اگر وقت و تلاش بسیاری را از وی میگرفت. با هم خاطرهای از شیخ را مرور میکنیم که نشانگر این ویژگی ایشان است. شیخ/ میگوید:
«برای قرائت درسم نزد شیخم آمدم، او نیز طبق روش خود درس را شرح داد، اما شرح او چنانکه عادت داشتم مرا قانع نکرد و تشنگیِ علمیِ مرا برطرف نساخت. از نزد او برخواستم در حالی که هنوز احساس میکردم نیاز به از بین بردن ابهام دارم. ظهر بود، کتابها و مراجع را برداشتم و تا عصر به مطالعه پرداختم، اما نیازم برطرف نشد، برای همین تا مغرب ادامه دادم، اما باز هم کارم تمام نشد. خادمم کمی هیزم برایم روشن کرد تا همانند دیگر طلاب در زیر نور آن به مطالعه بپردازم. به مطالعهام ادامه دادم و هر گاه خسته میشدم چای سبز مینوشیدم و خادمم در کنارم بود و آتش را روشن نگه میداشت تا آنکه صبح شد و من در همان جای خودم بودم و جز برای نماز فرض یا غذا از جایم برنمیخواستم تا آنکه خورشید بلند شد. آنگاه درسم به پایان رسید و آن ابهام برایم به طور کامل از بین رفت و آن درس را به مانند دیگر دروس واضح و قابل فهم یافتم..».
شیخ/ هنگامی که اشکالی در فهم درس برایش پیش میآمد چنین میکرد! به اضافه شببیداریهایی که برای پیگیری سخن شارحان کتابی که مشغول به مطالعه آن بود تحمل میکرد تا آنکه به تمام اقوالی که در مورد یک مساله یا یک باب از علم گفته شده بود احاطه یابد.
خداوند متعال هوش بسیار و حافظهای نادر و همتی بلند به شیخ شنقیطی عطا کرده بود و وی همه این موهبتها را در تحصیل علم و جمعآوری علوم و فنون مختلف از جمله عقیده و تفسیر و حدیث و اصول و لغت صرف مینمود.
سخن وی در علم، توجه هر شنوندهای را به خود جلب مینمود تا آن جا که شنونده گمان میبرد او همه عمرش را فقط صرف همین یک علم نموده و جز آن در علم دیگری مهارت ندارد!.
در این سخن هیچ مبالغهای نیست، هر کس کتاب «الرحلة» وی را مطالعه کند یا چیزی از سخنرانیها و دروس وی را چه در مدینه نبوی یا آنچه در سفرهای وی به همراه هیات دانشگاه اسلامی مدینه به کشورهای آفریقایی ضبط شده است، شنیده باشد، شاهد بر صحت این مدعا است.
وی/ بسیار راست گفته است آنجا که میگوید: «هیچ آیهای در قرآن نیست مگر آنکه آن را به طور جداگانه مورد پژوهش قرار دادهام» و در جای دیگری میگوید: «در مورد هر آیهای پیشینیان چیزی گفته باشند سخنشان نزد من هست!».
هنگامی که یکی از اشخاص به او گفت: «سلیمان الجمل -صاحب حاشیه جمل بر تفسیر جلالین- چنین چیزی نگفته است» گفت: «به خداوند سوگند که من در کتاب خداوند از سلیمان الجمل آگاهترم زیرا من مصحف را از اول تا پایان آن فراگرفتهام و هیچ آیهای نمانده است مگر آنکه سخنان علما را درباره آن دنبال کردهام و دانستهام درباره آن چه گفتهاند».
وی هزاران هزار از اشعار عرب و مثالهای شعری را از بر داشت چنانکه بیشتر احادیث صحیحین و «الفیه ابن مالك» و «مراقی السعود» و «الفیه عراقی» و دیگر منظومهها در سیره نبوی و غزوات و انساب و الفاظ متشابه قرآن و برخی از متون منظوم و منثور فقه را از حفظ داشت.
از جمله امور بارزی که توجه شنونده دروس شیخ را به خود جلب میکند شدت اهمیت و تقریر عقیده اهل سنت و جماعت در همه ابواب اعتقاد -به ویژه اسماء و صفات- توسط ایشان است. وی با عباراتی واضح بر اساس قواعدی راسخ و با آوردن ادله فراوان نقلی و عقلی به تقریر اعتقاد اهل سنت میپردازد تا آن جا که شنونده گمان میکند شیخ/ جز در این باب علم، باب دیگری را به خوبی نمیداند. با وجود آنکه شیخ بسیار به تقریر این مسائل میپرداخت و بسیار برای آن اقامه دلیل مینمود اما باز از تکرار آن در هر مناسبتی خسته نمیشد. مثلا میبینیم که ایشان درباره اصول سه گانهای که اعتقاد صحیح در مساله اسماء و صفات به آن بستگی دارد در هشت جایگاه از دروس ایشان که به ما رسیده است سخن گفته است. هینطور درباره موضوع قانونگذاری و حُکم بغَیر ما أنزَلَ الله (حکم راندن بر غیر آنچه خداوند نازل نموده است) و همینطور در هنگام بیان اختصاص علم غیب برای خداوند متعال. کما اینکه رد بر قدریه را در هفت جایگاه در کتابهای وی مییابیم. همچنین در هنگام گزارش مناظره میان اسفراینی و قاضی عبدالجبار در مورد تقدیر و در شش موضع در هنگام تقریر عقیده استواء و همینطور گفتگوی میان مرد بدوی و عمرو بن عبید درباره تقدیر و دیگر موارد مربوط به عقیده که بسیار در دروس مبارک ایشان تکرار میشود.
بیان و تقریر مسائل اعتقاد تنها به دروس علمی ایشان که در مسجد نبوی شریف برگزار میکردند محدود نیست بلکه آن را در کتابهای ایشان به ویژه «أضواء البیان» نیز مییابیم [۶۸].
چیرگی و توانایی شیخ تنها محدود به اعتقاد اهل سنت و جماعت نبود بلکه ایشان در شناخت مذاهب متکلمان و وجوه بُطلان آن نیز چیره بود و این به وضوح در آنچه در دروس و کتابهای خود تقریر نموده است، نمایان است. شیخ/ در هنگام تفسیر آیه ۵۴ سوره اعراف: ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡش...﴾ [الأعراف: ۵۴]. پس از تقریر اعتقاد صحیح در باب اسماء و صفات و بیان بطلان مذهب متکلمین در این مورد، میگوید:
«ما این را به شما میگوییم و مذهب سلف را در روشنای قرآن عظیم تقریر میکنیم، با وجود آنکه در علومی مانند کلام و منطق و آنچه هر طائفه به واسطه آن برخی از صفات خداوند را نفی میکند پژوهشی بسیار داشتهایم و بر همه ادله یا ترکیب آنها که به واسطه آن برخی از صفات نفی شده است اطلاع داریم و میدانیم چگونه این بطلان آمده و از چه وجهی وارد شده است و نام دلیلی که آن را رد میکند چیست، اما بیان چنین مواردی شایسته این مجلس علم نیست، زیرا اینگونه مباحث را جز خواص مردم نمیشناسند. بنابراین پس از نگاهی طولانی در علم کلام و آنچه طوائف متکلمان به آن استدلال میکنند و ادلهای که هر گروه در رد دیگری بیان میکنند و قیاسهای منطقی که به واسطه آن برخی از صفات را نفی کردهاند و با شناختی که به وحی و همینطور علم کلام و پژوهشها و مناظرهها داریم که چگونه این ادله را باطل میکند و اینکه اشتباه این طوائف از کجا آمده است، پس از همه اینها به این نتیجه رسیدیم که سلامت و همه خیر و نیکی در پیروی از نور این قرآن بزرگ و هدایت یافتن از این پیامبر بزرگوار است...».
در پایان این مبحث باید یادآور شد که شیخ/ چنین رسوخ علمی در این باب را در اواخر زندگی خود حاصل ننموده است بلکه میتوان آن را در برخی از نوشتههای قدیمی وی، پیش از استقرار در سرزمین حرام نیز یافت، برای مثال ایشان در کتاب خود «رحلة الحج إلی بیت الله الحرام» (سفر حج به خانه خدا) در پاسخ به سوالی که از وی درباره مذهب اهل سنت در صفات شده بود به همان روشی که در پایان زندگی خود مذهب سلف را تقریر مینمود، پاسخ میدهد.
[۶۸] در این باره رسالهای علمی جمعآوری شده است که پیشتر به آن اشاره شد.
شیخ/ تدریس و فتوا را در سرزمین خود عهدهدار بود و همینطور به قضاوت نیز شهره بود. روش وی در قضاوت چنین بود که دو طرف دعوا هر دو رغبت خود را در قضاوت شیخ و قبول هر رایی که از سوی وی صادر میشد مینوشتند و سپس مدعی دعوای خود را مینوشت و پاسخ مدعی علیه نیز در پایین دعوای مدعی نوشته میشد، سپس شیخ حکم خود را به همراه دعوای مدعی و پاسخ مدعی علیه به یکی از مشایخ یا حکام میفرستاد تا مورد تایید و اجرا قرار گیرد.
وی در همه چیز به جز مسائل مربوط به قتل و حدود حکم صادر میکرد زیرا مسائل مربوط به قتل دارای قضای خاص خود بود و حاکم فرانسوی موریتانی در مورد جرایم قتل پس از محاکمه و مرافعه و پس از تایید قضیه و پایان فرجامخواهی، حکم به قصاص مینمود و سپس این حکم برای تایید بر دو عالِم از علمای موریتانی عرضه میشد که به این دو عالم هیات متخصص در قتل گفته میشد و شیخ شنقیطی/ یکی از این دو عضو این هیات بود.
شیخ/ از سرزمین خود خارج نشد مگر هنگامی که شهرت وی فراگیر شده بود و درمیان عوام و خواص صاحب منزلت گردیده و یکی از شخصیتهای برتر سرزمین خود بود.
علامه شنقیطی/ در تاریخ هفتم جمادی الثانی سال ۱۳۶۷ هجری قمری به قصد حجِ خانه خدا از راه زمینی عازم سرزمین حرام گردید. نیت وی این بود که پس از حج به سرزمین خود باز گردد. این سفر، سفری پربار از فوائد و مباحثات علمی با ارزشی بود که نشان دهنده رسوخ علمی شیخ است و هر که سفرنامه شیخ با نام «الرحلة إلی بیت الله الحرام» را بخواند به این حقیقت اقرار میکند.
پس از پایان مناسک حج ایشان به مدینه رفتند سپس قصد ماندگاری و استقرار در مدینه را نمودند. ایشان/ در این باره میگفت: «هیچ کاری بزرگتر از تفسیر کتاب خدا در مسجد رسول خداص نیست».
اقامت ایشان در شهر پیامبر خداص تاثیر آشکاری در بالا رفتن اطلاع و گسترش دایره علمی وی داشت، زیرا در سرزمین خود ایشان (موریتانی) پژوهش و دراست وی تنها به فقه مالکی و لغت عرب و اصول و سیرت و تفسیر و منطق محدود بود و به سبب اکتفای مردم به مذهب امام مالک/ پژوهش در علم حدیث از اهمیت چندانی به مانند دیگر علوم برخوردار نبود.
هنگامی که شیخ/ تدریس در مسجد نبوی را آغاز کرد و با عموم مردم و خواص همنشین شد، کسانی را از هر چهار مذهب یافت که در آن به بحث میپرداختند و در پی دلیل بودند. همچنین دریافت که تدریس و پژوهش در مسجد نبوی تنها به یک مذهب معین محدود نیست، بنابراین برای کسی که در چنین محیطی به تدریس میپردازد لازم است در مورد دیگر مذاهب نیز اطلاع داشته و به اقوال علما در مورد یک مساله واقف باشد، و همینطور نسبت به علوم کتاب و سنت آگاهی کافی داشته باشد. بنابراین علامه شنقیطی/ در راه تحصیل این علوم تلاش نمود و چیرگی وی در علوم پایه او را در این مهم یاری داد.
تاثیر این عامل را میتوان به طور آشکار در کتاب وی «أضواء البَیان» در هنگام بررسی مسائل فقهی مشاهده کرد.
۱- تفسیر قرآن کریم در مسجد نبوی: وی -چنانکه خود در یکی از دروسش میگوید- همه تفسیر قرآن را در این دروس به پایان رساند سپس برای بار دیگر آن را آغاز کرد. اما بار دوم تفسیر ایشان به آخر نرسید و پیش از پایان سوره توبه جان به جان آفرین تسلیم کرد [۶٩]. آنچه از نوارهای ضبط شده در این مجالس به جای مانده است بر روی کاغذ پیاده شده و تحت عنوان «العذب النمير من مجالس الشنقيطي في التفسير» در پنج جلد به چاپ رسیده است.
۲- تدریس تفسیر در دارالعلوم در مدینه نبوی از سال ۱۳۶۹ تا انتقال به ریاض در سال ۱۳۷۱ هجری قمری.
۳- تدریس تفسیر و اصول از سال ۱۳۷۱هجری قمری هنگامی که اداره معاهد و دانشکدهها در ریاض اقدام به تاسیس یک پژوهشکده علمی نمود. پس از آن، این اداره اقدام به تاسیس معاهد دیگر و دو دانشکده شریعت و یک دانشکده ادبیات عرب نمود. شیخ/ از جمله کسانی بود که برای تدریس در این دانشکدهها برگزیده شده و به ریاض منتقل شد.
- تدریس برخی از تالیفات شیخ الاسلام ابن تیمیه/. شیخ شنقیطی علاوه بر دیگر دروس، درسی خاص از برخی کتابهای شیخ الاسلام ابن تیمیه برای مدرسان دانشکدهها برگزار میکرد که در مدت میان نماز مغرب و عشاء برگزار میشد.
- تدریس اصول در مسجد شیخ محمد ابراهیم/ برای طلاب بلندپایه.
- تدریس اصول برای برخی از شاگردان خاص در منزل ایشان. همچنانکه برای یک از طلاب خود شرحی از «مراقی السعود» را املا نمود.
۴- تدریس در دانشگاه اسلامی مدینه منوره از سال ۱۳۸۱هجری قمری، هنگام افتتاح این دانشگاه در مدینه. شیخ از آن هنگام برای تدریس در این دانشگاه به مدینه منتقل شد. وی همچنین عضو مجلس موسسان این دانشگاه بود و همچنان تا وفات به تدریس در دانشگاه اسلامی مدینه ادامه داد. ایشان همینطور در این دانشگاه به تدریس آداب بحث و مناظره میپرداخت.
۵- سفر برای دعوت به سوی خداوند متعال در سال ۱۳۸۵هجری قمری. ایشان در راس هیاتی از سوی دانشگاه اسلامی مدینه به ده کشور آفریقایی سفر نمودند. این سفر از سودان آغاز و به موریتانی پایان یافت. سفر علمی ایشان سرشار از دروس و سخنرانیها و دیدارهای علمی و پژوهشهای سودمند بود. این سفر بیش از دو ماه ادامه داشت. سخنرانیهای علمی شیخ در این سفر در چند نوار ضبط شده و سپس تحت عنوان «سفر به آفریقا» چاپ گردیده است.
۶- تدریس در دانشکده عالی قضاء از زمان افتتاح این دانشکده در سال ۱۳۸۶هجری قمری در ریاض. نظام تدریس در این دانشکده در آن زمان به این صورت بود که از استادان زائر استفاده میکرد و شیخ شنقیطی/ برای تدریس تفسیر و اصول به ریاض سفر میکرد.
٧- در تاریخ ۸/۷/۱۳۹۱ هجری قمری، «هیات کبار علما» (هیات علمای ارشد) از هفده عضو تشکیل شد که علامه شنقیطی یکی از اعضای این هیات بود.
۸- علامه شنقیطی/ یکی از اعضای مجلس موسسان «رابطة العالم اسلامي» بود.
[۶٩] نگا: مقدمه «العذب النمیر» (۱/ ۱۸) در حالی که شاگرد ایشان شیخ احمد بن محمد امین میگوید ایشان سه بار آن را شرح داده است.
عالِم حقیقی کسی است که علمش او را به خشیت الهی و مراقبت خداوندی و دوری از کارهای سفیهانه از جمله حرص بر دنیا و مشغول شدن به آن به حساب خداوند و آخرت، باز دارد.
انسان هنگامی که از زهد و وَرَع شیخ/ آگاهی مییابد به شگفت میافتد، تا جایی که گمان میکند ایشان یکی از سلف صالح است که الگوی علم و عمل و زهد و وَرَعند.
شیخ/ میگفت: «آنچه باعث خوشحالی ماست این است که اگر دنیا مردار هم بود خداوند به اندازه سد رمق آن را مباح ساخته است».
وی فرزند خود را از جمع مال و حرص بر آن به این حجت که آن را در راه صدقه دادن و بنای مدارس صرف خواهد کرد، برحذر میداشت زیرا از نظر او «دنیا مانند آب شور است، و خداوند عزوجل جمع مال را برای صدقه دادن بر بندهاش واجب نساخته است زیرا واقعیت آن است که غالباً بنده اگر مال را جمع کند آن را به مردم نخواهد داد» [٧۰].
شیخ میفرمود: «من تواناترین مردم به این هستم که ثروتمندترین آنان باشم، اما دنیا را ترک گفتهام چون میدانم اگر بندهای آلوده آن شد از آن نجات نخواهد یافت مگر آنکه خداوند او را حفظ کند».
علامه شنقیطی/ جز به اندازه نیاز یک ماهش پولی نزد خود باقی نمیگذاشت و باقیمانده آن را میان طلاب نیازمند و ناتوانان و بیوهزنان خویشاوند توزیع میکرد و میگفت: «به خدا سوگند اگر قوت روزم را داشتم هیچ حقوقی از دانشگاه دریافت نمیکردم، اما مجبورم، چون پیر و ضعیفم و نمیتوانم کار کنم».
علامه شنقیطی/ کتابهایی را که تالیف میکرد نمیفروخت و در این باره میگفت: «علمی که برایش زحمت کشیدهام فروخته شود در حالی که هنوز زندهام؟ چنین چیزی امکان ندارد، بلکه من علمش را میدهم و دیگری پولش را بدهد و [کتابهایم] در میان مردم به رایگان توزیع شود. من میدانم که این کتابها ممکن است به دست کسانی برسد که مستحقش نباشند، اما همینطور به دست کسانی نیز خواهد رسید که نمیتوانند آن را بخرند» [٧۱].
حتی شیخ/ به سبب دوری از دنیا ارزش اسکناسها و تفاوت آنها را نمیدانست و میگفت: «من از سرزمینم آمدم در حالی که گنجی به همراه خود دارم که نزد کمتر کسی موجود است، و آن (قناعت) است و اگر در پی مناصب بودم خیلی خوب راه رسیدن به آن را میدانم، اما من دنیا را بر آخرت ترجیح نمیدهم و علم را برای اهداف دنیایی خرج نمیکنم».
شیخ نسبت به رسیدگی به ظاهر خود بیاهمیت بود و گاه پیش میآمد که با دو کفش متفاوت، یکی به رنگ قرمز و دیگری به رنگ سبز از خانه بیرون میرفت!.
شیخ محمد بن صالح عثمین/ میگوید: «ما در دانشکده علمی ریاض درس میخواندیم، در کلاس درس نشسته بودیم که ناگهان شیخی وارد کلاس شد. تا او را دیدم با خود گفتم: این عربی بادیهنشین است و فکر نمیکنم علمی در چنته داشته باشد! لباسش کهنه است و آثار هیبت بر وی نیست و به ظاهر خود نمیرسد! و از چشم ما افتاد. به یاد شیخ عبدالرحمن السعدی افتادم و با خود گفتم: یعنی شیخ عبدالرحمن السعدی را بگذارم و روبروی این بدوی بنشینم؟! اما همینکه شنقیطی درسش را شروع کرد گوهرهایی از فوائد علمی از دریای بیساحلش بر ما باریدن گرفتن، اینجا بود که دانستیم در برابر یکی از علمای بزرگ نشستهایم، و از علم و برخورد و رفتار و زهد و ورع وی بهرهها بردیم» [٧۲].
یک بار که برای تدریس به دانشکده قضاء به ریاض آمده بود و لباسی کهنه بر تن داشت یکی از دانشآموزانش در این باره با او سخن گفت و شیخ در پاسخ او گفت: «ای فلانی، قضیه، قضیه لباس نیست، بلکه آن علمی است که در زیر این لباس است».
هنگامی که یکی از شاگردانش به نام احمد بن محمد امین که شیخ مراقی السعود را برای وی شرح داده بود، خواست در سالی که وفات نمود او را به سبب ضعف و بیماری از سفر حج منصرف نماید به او گفت: «تلاش نکن مرا منصرف کنی. سفری که برای درمان به لندن رفتهام را باید با یک سفر حج کفاره نمایم!».
شیخ شنقیطی/ در حالی وفات نمود که هیچ چیز از دنیا به جای نگذاشته بود. خداوند او را رحمت کند.
[٧۰] این خلاصه برخی از سخنان شیخ/ به روایت فرزند ایشان است. [٧۱] شیخ ما بکر بن زید در کتاب خود «فقه النوازل - رساله حق التألیف» (۲/ ۱۸۳) میگوید: «به او -یعنی شیخ شنقیطی- گفتم: اگر کتاب «أضواء البیان» به صورت تجاری چاپ میشد بیشتر منتشر میگردید. وی گفت: من با بیان کتاب خدا تجارت نمیکنم، فکر هم نمیکنم کسی جرات این را داشته باشد که آن را بفروشد تا علیه وی دعا کنم، مگر آنکه دعایم او را خواهد گرفت! شیخ اینها را در مسجد نبوی شریف در حالی که کنار او بودم به من گفت». [٧۲] مجله «الحکمة» شماره دوم، صفحه ۲۲.
علامه شنقیطی/ مجموعهای از نوشتهها را برای ما به یادگار گذاشته است که از نظر زمانی به سه بخش تقسیم میشوند:
بخش اول: کتابهایی که در سرزمین خود -موریتانی- تالیف کردهاند:
۱- منظومهای در انساب عرب به نام «خالص الجمان في ذكر أنساب بني عدنان» که آن را پیش از بلوغ نوشته بود، اما آن را دفن کرد و از بین برد. وی کار خود را چنین توجیه میکرد که آن را تنها به نیت جلو زدن از دیگر همدورهایهای خود نوشته بود.
۲- رجزی در فروع مذهب امام مالک/ که متعلق به عقدهای بیع و رهن بود و به هزاران بیت بالغ میشد.
۳- الفیهای در منطق.
۴- منظومهای در فرائض (میراث).
بخش دوم: نوشتههایی که در راه حج و در مسیر آمدن به سرزمین حرمین تالیف کرده بود:
۱- شرحی در منطق بر سُلَّم اخضری.
۲- «الرحلة إلى بيت الله الحرام» که ده سال پس از وفات وی به چاپ رسید.
بخش سوم: کتابها و نوشتههایی است که شیخ پس از استقرار در سرزمین حرمین تالیف نمود:
۱- «منع جواز المَجاز في المنزَّل للتعبد والإعجاز» در عدم جواز وارد شدن مجاز در قرآن کریم.
۲- «دفع إيهام الاضطراب عن آيات الکتاب» شیخ این کتاب را ظرف پانزده روز که مدت تعطیلات امتحانات بود در سال ۱۳۷۳ هجری قمری تالیف نمود.
۳- «مذکرة أصول الفقه علی روضة الناظر» وی این کتاب را بر دانشجویان دانشکده شریعت که در سال ۱۳۷۴هجری قمری افتتاح شد در سالهای آغازین تدریس در این دانشکده املا نمود. این کتاب تا سال ۱۳۹۱هجری قمری به چاپ نرسید.
۴- «آداب البحث والمناظرة» که بخش نخست آن در تاریخ ۲۸/ ۳/ ۱۳۸۸و بخش دوم در تاریخ ۲۸/ ۳/ ۱۳۸۸هجری قمری به پایان رسید.
۵- «أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن» که بزرگترین کتاب ایشان است و در آن تا سوره قد سمع (جزء ۲۸) به تفسیر قرآن با قرآن پرداخته است. این کتاب چاپ شده و متداول است.
۶- «بيان الناسخ والمنسوخ في آي الذكر الكريم» که در پایان أضواء البیان به همراه آن به چاپ رسیده است. این کتاب رسالهای است کوچک در چهار و نیم صفحه که در آن به شرح ابیات دهگانهای که سیوطی در کتاب خود «الإتقان في علوم القرآن» درباره آیات منسوخ آورده است، پرداخته است.
٧- شرحی بر «مراقي السعود» وی این کتاب را بر یکی از شاگردانش که شیخ احمد بن محمد امین شنقیطی است املا کرده است که در تاریخ ۲۲/ ۷/ ۱۳۷۵هجری قمری به پایان رسیده است. وی همه مراقی را شرح داده بود اما یک بخش از منظومه مراقی که نزدیک به ۱۶۴بیت است تدوین نشده است.
این کتاب با نام «نثر الورود علی مراقي السعود» چاپ شده است که این نام از سوی محقق این اثر است زیرا شیخ نامی بر آن نگذاشته بود.
شیخ شنقیطی/ همچنین دارای فتاوا و پاسخهایی است که بر پرسشهایی که از وی میشد داده است از جمله:
۸- فتوایی در تعلیل به حکمت در پاسخ شیخ عبدالله بن منیع.
٩- نقطه نظری درباره حکم سعی در سقف محل سعی میان صفا و مروه.
۱۰- رسالهای در حکم نماز در هواپیما که رسالهای است کوچک در شش صفحه و آن را به سال ۱۳۸۵هجری قمری نگاشته است.
۱۱- نامهای در پاسخ سوال یکی از امرای سرزمین شنقیط که پرسیده بود: آیا جهان از برکت پیامبرص آفریده شده و روزی داده میشود یا به اسباب دیگر؟ این پاسخ در شش صفحه واقع شده است.
۱۲- نامهای در پاسخ به سه سوال شیخ محمد أمین بن شیخ محمد خضر، این سوالها از این قرار است:
الف: جایگاه عقل در کجای بدن انسان است؟
ب: آیا لفظ «مشرکین» اهل کتاب را نیز شامل میشود؟
ج: آیا وارد شدن به مساجدی جز مسجدالحرام، برای شخص کافر جایز است؟ این پرسش در ۱۱صفحه پاسخ داده شده است.
همچنین از شیخ شنقیطی/ سخنرانیهای علمی بسیاری به جای مانده است که برخی از آنها به چاپ رسیده است، از جمله:
۱۳- «منهج التشريع الإسلامي وحكمته» این سخنرانی در سال ۱۳۸۴هجری قمری ایراد شده است.
۱۴- «المُثُل العلیا».
۱۵- «المصالح المرسلة» که به سال ۱۳۹۰هجری قمری ایراد شده است.
۱۶- «الإسلام دينٌ كامل» که شرحی است بر این سخن خداوند متعال: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ...﴾ [المائدة: ۳]. این سخنرانی در سال ۱۳۷۸ هجری قمری در مسجد النبی و در حضور محمد پنجم، پادشاه مراکش، ایراد شده است.
۱٧- «منهج ودراسات لآيات الأسماء والصفات» این سخنرانی در دانشگاه اسلامی مدینه منوره به تاریخ ۱۳/ ۹/ ۱۳۸۲هجری قمری ایراد شده است.
۱۸- سخنرانی درباره شبهه بردهداری، که به جای وی توسط شاگرد ایشان، شیخ عطیه سالم در موسم فرهنگی در دانشگاه اسلامی مدینه ایراد شد. این سخنرانی همچنان دستنوشته است.
در پایان زندگی، علامه شنقیطی به شدت از فتوا دوری میکرد مگر آنکه کسی وی را به پاسخ مجبور میساخت، و اگر مجبور به پاسخ میشد، میگفت: «من چیزی بار گردن خود نمیکنم، علما چنین و چنان میگویند».
هنگامی که سبب این کار را از وی پرسیدند، گفت: «انسان تا هنگامی که مبتلا نشده است، در عافیت است، و سوال نوعی ابتلا است، زیرا تو داری از طرف خداوند سخنی میگویی ولی نمیدانی که آیا واقعا حکم خداوند را به درستی خواهی گفت یا خبر؟ بنابراین در هر موردی که نصی قطعی از کتاب خدا یا سنت پیامبر خداص موجود نیست باید احتیاط کرد».
پنهان نیست که این کار -یعنی دوری گزیدن از فتوا- همان حال سلف صالح است که در این باره سخنان بسیاری از آنان منقول است که اینجا مجال پرداختن به آن نیست [٧۳].
[٧۳] نگا: الفقیه والـمتفقه: ۲/ ۱۶۵-۱۷۵، و جامع بیان العلم: ۲/ ۸۲۶-۸۴۳.
شیخ/ از کسانی نبود که از اعلان بازگشت به حق در صورت آشکار شدن آن، بدشان میآید، حتی اگر آن سخنی که از آن برگشته بود منتشر شده بود و برای سالیان طولانی به دفاع از آن پرداخته بود. این مورد را میتوان به وضوح هنگام سخن ایشان درباره آیه پنجم سوره توبه درباره نبرد در ماههای حرام یافت، آنجا که میگوید: «نظر ما بر این -یعنی نسخ تحریم نبرد در ماهها حرام- بود و زمان بسیاری از این قول دفاع میکردیم و درست بودن آن را تقریر مینمودیم. اما پس از آن بر ما چنین آشکار گردید که قول صحیحتر و نزدیکترین آنان به صواب، این است که تحریم ماههای حرام همچنان باقی است و نسخ نشده است».
و هنگام تفسیر آیه ۳۴ همین سوره میگوید: «دیروز گفتیم که آنچه برای ما آشکار است و از آن دفاع میکنیم این است که تحریم ماههای حرام نسخ شده است، اما آنچه پس از آن بر ما آشکار شد و اکنون به طور قطع بر آن هستیم، این است که تحریم آن تاکنون باقی است...».
همچنین از جمله اینها برخی از مسائلند که پیشتر در شرح «مراقي السعود» آن را تقریر مینمود، سپس در «أضواء البيان» از آن برگشته و به مخالفت با آن پرداخت».
شیخ/ در هنگام چاشت روز پنجشنبه هفدهم ذی الحجه سال ۱۳۹۳هجری قمری (۱۰ ژانویه ۱۹۷۴) در خانه خود در مکه مکرمه دیده از جهان فرو بست. شیخ عبدالعزیز بن باز پس از برگزاری نماز ظهر همان روز بر وی نماز گزارد و در مقبره مَعلاة در ریع الحَجون به خاک سپرده شد.
خداوند وی را قرین رحمت واسع خود قرار دهد. آمین.
خالد بن عثمان الثبت - ترجمه: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
مالکوم ایکس، مهمترین و تاثیرگذارترین رهبر سیاهپوستان در تاریخ آمریکا به شمار میرود. با وجود آنکه رسانههای غربی سعی در به حاشیه بردن وی و پر رنگ نمودن نقش دیگر رهبر سیاه پوستان یعنی «مارتین لوترکینگ» دارند اما تاکنون این «مالکوم ایکس» است که بیشترین محبوبیت را در میان آمریکاییهای آفریقایی تبار داراست.
«الکس هیلی» نویسندهی مشهور سیاه پوست زندگینامهی مالکوم را به رشتهی تحریر در آورده و به سال ۱٩۶۴ میلادی آن را منتشر نمود. این زندگینامه تا کنون در تیراژ وسیعی به چاپ رسیده است. همینطور فیلم «مالکوم» که به نمایش زندگی وی میپردازد از محبوبترین فیلمهای آمریکایی به حساب میآید، گرچه برخی این فیلم را حاوی اهانتهایی پنهان علیه شخصیت مالکوم ایکس میدانند.
مالکوم ایکس (پس از اسلام: حاج مالک شباز) به سال ۱٩۲۵ میلادی در خانوادهای فقیر دیده به جهان گشود. پدرش، «اورلی لیتل» کشیشی سیاه پوست از پیروان «مارکوس گاروی» بود که به خالص بودن نژاد سیاه و لزوم بازگشت سیاهان به افریفا اعتقاد داشتند.
او فرزند هفتم خانوادهاش بود. در آن دوران هنوز نژادپرستی آمریکای در اوج خود قرار داشت و یک «کاکاسیاه» موفق یا کفاش بود و یا دربان! پدر مالکوم بسیار علاقه داشت که او را با خود به کلیسا ببرد. وی در سن پنج سالگی تحصیل را آغاز کرد. مدرسه هشت مایل از خانهی آنها فاصله داشت و از آنجایی که در آن شهر به جز آنها سیاه پوستان دیگری وجود نداشتند سفیدها وی را به نام «کاکاسیاه» و یا سیاه صدا میزدند تا جایی که مالکوم فکر میکرد این لقبها جزئی از نام اوست.
پدر وی بارها توسط گروههای نژاد پرست سفید به مرگ تهدید شده بود. عاقبت خانهی آنها در میشیگان به آتش کشیده شده و کاملا به خاکستر تبدیل شد. هنگامی که مالکوم تنها شش سال داشت پدر وی توسط گروهی از نژادپرستان سفید ربوده و سپس به قتل رسید. جسد پدر با بدنی مثله شده در حومهی شهر پیدا شد. مرگ پدر تاثیری عمیق بر خانوادهی مالکوم بر جای گذاشت.
در پی مرگ پدر برخی از برادران مالکوم تحصیل را رها کردند و مادر خانواده که در سن ۳۴ سالگی بیوه شده بود برای تامین مخارج خانوادهاش به خدمتکاری در خانهی مردم مشغول شد اما سرانجام در پی فشار روحی شدید به آسایشگاه روانی منتقل گردید.
مالکوم در آغاز نوجوانی راه انحراف را در پیش گرفت و زندگی خود را از راه دزدی و بزهکاری ادامه داد که عاقبت باعث اخراج از مدرسه و زندانی شدن وی گردید.
مالکوم که نوجوانی برومند بود نگاههای دیگران را به خود برنمیتابید. گرچه درمیان سفید پوستان آدمهای خوبی هم بودند اما این برای از بین رفتن نفرتی که در درون او کاشته شده بود کافی نبود. از نظر او «تا وقتی که سفیدها همان نگاهی را که به خود دارند به آنها نداشته باشند رفتار خوب آنان، هیچ فایدهای ندارد...».
وی در زندان دورهی دبیرستان را ادامه داد و با جدیت در فعالیتهای فرهنگی و ورزشی شرکت میکرد. او توانست تصویری از یک دانشآموز کوشا و موفق از خود به نمایش گذارد اما گویا برای یک «سیاه پوست» موفق بودن کافی نبود...
در پایان دورهی دبیرستان معلم آنان از دانشآموزان خواست دربارهی آرزویی که در سر دارند حرف بزنند. آرزوی مالکوم این بود که بتواند روزی وکیلی توانمند شود، اما معلم آنان از او خواست به وکالت فکر نکند چون او یک «کاکا سیاه» است و بهتر است به آرزویی دست یافتنی بیندیشد... سخنان معلم برای مالکوم جوان بسیار تلخ و دردناک بود. او همهی دانشآموزان را تشویق کرد به جز مالکوم...
پس از پایان مرحلهی دبیرستان مالکوم جوان به بوستون رفت. شهر زیبای بوستون او را مجذوب خود کرد و او را به زندگی لهو و هوسرانی کشاند. او دانسته بود اگر سیاهان سالها صرف مغر خود کنند فایدهاش از اینکه موهای خود را صاف کنند کمتر است و برای همین موهای خود را با تحمل سختی فراوان صاف کرد تا کمی «سفیدتر» به نظر برسد!.
وی سپس به نیویورک رفت و در آنجا به کارهای مختلفی مشغول شد. نیویورک برای مالکوم همچون بهشت بود. وی دورهی پایان جنگ دوم جهانی و انحطاط اخلاقی پس از آن را به چشم دید. مالکوم جوان در این مرحله به خوشگذرانی روی آورد. مالکوم که واقعا به بیبند و باری کشانده شده بود سرانجام به جرم دزدی دستگیر شد و به ده سال زندان محکوم شد.
میلههای زندان برای مالکوم جوان دردناک و طاقتفرسا بود و سرسختی وی باعث میشد بارها به سلول انفرادی بیفتد. سلول انفرادی باعث شد او دارای ارادهی قویتری شده و بتواند دست از بسیاری از عادتهای بد خود بردارد.
در سال ۱٩۴٧ میلادی وی در زندان با یکی از زندانیان به نام «بیمبی» اشنا شد. بیمبی دربارهی دین و عدالت با وی سخن میگفت و سخنان وی توانست کفر و شک را از قلب مالکوم خارج کند. او مالکوم را به مطالعه و آموختن نصیحت کرد و مالکوم نیز به این نصیحت جامهی عمل پوشاند...
به سال ۱٩۴۸ میلادی مالکوم به زندان «کنکورد» منتقل شد. در این اثناء برادرش «ویلبرت» نامهای به وی فرستاد و در آن نوشت که وی به «دین طبیعی سیاهان» هدایت شده و از او خواست که سیگار نکشد و از خوردن گوشت خوک دست بکشد. مالکوم نصیحت برادرش را پذیرفت. وی باخبر شد همهی برادرانش در دیترویت و شیکاگو اسلام آوردهاند و آرزو دارند او نیز اسلام بیاورد. وی احساس کرد میلی فطری به این دین دارد.
با انتقال به زندان «ینور فولک» که زندانی آسانگیرتر بود وضعیت مساعدتری برای مالکوم پیش آمد. این زندان در منطقهای روستایی واقع بود و تعدادی از اساتید دانشگاه نیز گاه در آن به تدریس میپرداختند و دارای کتابخانهی بزرگ و پرباری بود.
برادر وی «ویگالند» که تحت تاثیر افکار «الیجا محمد» رهبر حرکت «امت اسلام» به این حرکت پیوسته در این زندان به دیدار مالکوم آمد و وی را با این حرکت آشنا ساخت. این حرکت گرچه خود را اسلامی میدانست اما دارای انحرافات بسیاری بود از جمله اینکه دچار نوعی نژادپرستی ضد سفید بود به طوری که طرفداران آن معتقد بودند اسلام دین سیاهان است و ابلیس سفید است و فرشتگان سیاهند و مسیحیت دین سفید پوستان است!.
مالکوم تحت تاثیر این حرکت قرار گرفت و بر این اساس اسلام آورد. او سپس به شدت به مطالعه روی آورد و سعی کرد «حقیقت» را بیابد.
وی به نامهنگاری با الیجا محمد که خود را پیامبری برای سیاهان میدانست پرداخت و تحت تاثیر اندیشههای وی قرار گرفت. مالکوم که زندان برای او به اعتکافی علمی تبدیل شده بود مطالعه و پژوهش را همچنان ادامه داد. دید او به دنیایی جدید باز شد و علاقهی شدیدش باعث شد روزانه تا ۱۵ ساعت به مطالعه بپردازد. او تاریخ تمدن ویل دورانت و تاریخ جهان و نوشتههای «مندل» در علم ژنتیک را مطالعه کرد و به ویژه تحت تاثر نوشتههای وی که اصل انسان را سیاه میدانست قرار گرفت. او دربارهی ستمی که سیاهان و سرخپوستان از دست سفیدپوستان متحمل شدند و همچنین بردهداری سفیدان مطالعه کرد و در پایان به همان نتیجهی الیجا محمد رسید که «سفیدها به مانند ابلیس با دیگران رفتار کردهاند».
او همچنین تحت تاثیر اندیشههای «اسپینوزا» قرار گرفت و مطالعه، مسیر زندگی او را به کلی تغییر داد. هدف او از خواندن این بود که از نظر فکری زنده شود چون او دانسته بود که سیاهان در آمریکا کر و لالند و جایگاهی ندارند. در پی مناظرههایی که او در زندان با دیگران انجام داد در مجادله و مناظره تجربه اندوخت و آغاز به دعوت زندانیان سیاه پوست به حرکت امت اسلام نمود.
به سال ۱٩۵۱ میلادی، مالکوم از زندان آغاز شد. او تصمیم گرفت به طور عمیقتری از تعالیم الیجا محمد آگاه شود. به نزد برادرش در دیترویت رفت و سورهی فاتحه را نزد وی آموخت و برای نخستین بار به مسجد رفت و تحت تاثیر اخلاق مسلمانان قرار گرفت.
او سپس با الیجا محمد دیدار کرد و به حرکت او پیوست و آغاز به دعوت جوانان سیاه پوست در کابارهها و کلوپهای شبانه و دیگر اماکن فساد و فحشا کرد. بسیاری از جوانان از او تاثیر گرفتند زیرا او سخنوری بسیار توانا و پرشور بود. شهرت مالکوم به سرعت بالا گرفت تا آنکه امام ثابت مسجد دیترویت شد و سخنرانیهای او در این مسجد شهرت فراوانی یافت. تاثیر مالکوم بر حرکت امت اسلام به حدی بود که تعداد اعضای این حرکت از ۵۰۰ نفر در سال ۱٩۵۲ به ۳۰۰۰۰ تن در سال ۱٩۶۳ افزایش یافت.
وی به سال ۱٩۵۸ ازدواج کرد. در پایان سال ۱٩۵٩ میلادی مالکوم ایکس به نام سخنگوی حرکت امت اسلام در رسانهها حضور یافت. شهرت او به سرعت افزایش یافت و در بسیاری از برنامه و مناظرههای تلویزیونی و ردادیویی شرکت کرد و این باعث شد نیروهای امنیتی او را زیر نظر داشته باشند. در این مدت آموزش زبان عربی درمیان اعضای امت اسلام رشد یافت زیرا از نظر آنان این زبان، زبان واقعی سیاهان به حساب میآمد.
مالکوم که دانسته بود اسلام این بال پرواز را به او داده است تصمیم گرفت برای ادای فریضهی حج به سال ۱٩۶۴ میلادی به سرزمین مقدس برود. وی در این سفر از سرزمینهای اسلامی دیگری نیز دیدار کرد. او مشاهده کرد در هواپیمایی که از قاهره به سوی عربستان پرواز میکرد مسلمانان زیادی از ملیتها و نژادهای متفاوت حضور دارند و اسلام تنها دین سیاهپوستان نیست بلکه دین همهی انسانهاست. او در این مدت نماز را به شکل کامل آموخت و از خود تعجب کرد که چطور ممکن است یکی از رهبران و امامان حرکت امت اسلام هنوز نماز خواندن را به طور صحیح بلد نیست!.
مالکوم در این سفر با شخصیتهای بارزی از جلمه «دکتر عبدالرحمن عزام» داماد و مشاور «ملک فیصل» پادشاه عربستان سعودی دیدار کرد و از بزرگواری و اخلاق وی بسیار شگفت زده شد.
در سفر حج وی توانست با «ملک فیصل بن عبدالعزیز» پادشاه مبارز عربستان سعودی دیدار کند. اخلاق و احترامی که پادشاه در برابر مالکوم روا داشت تاثیر زیادی بر وی گذاشت. ملک فیصل وی را به پی گرفتن اسلام صحیح دعوت کرد و به وی گفت: «حرکت امت اسلام اشتباهات بسیاری دارد که با اسلام در تعارض است». او با علمای بسیاری در حجاز و سودان و مصر دیدار کرد که میتوان از میان آنها شیخ ازهر و «شیخ حسنین مخلوف» مفتی مصر را نام برد.
مالکوم ایکس که از آن به بعد به نام «حاج مالک شبّاز» شناخته میشد، با اندیشه و عقیدهای متفاوت قدم به خاک آمریکا گذاشت. وی از حرکت امت اسلام جدا شد و حرکتی دیگر به نام «حرکت اهل سنت و جماعت» پایه گذاری نمود.
او این بار به اسلام صحیح، یعنی اسلام ضد نژادپرستی و همزیستی میان سیاهان و سفیدپوستان دعوت کرد و همچنین دست به تاسیس موسسهای به نام «اتحادیهی آفریقایی، آمریکایی» زد.
روزنامهها و رسانههای آمریکایی این بار چندان از افکار و اندیشههای مسالمتجویانهی مالکوم استقبال نکردند. آنها پیش از این افکار ضد سفید وی را به طرز وسیعی منعکس میکردند اما این بار او را به تحریک سیاهان بر نافرمانی و عصیان متهم کردند، اما پاسخ «مالک شباز» واضح و صریح بود. وی اینگونه از خود دفاع کرد:
«هنگامی که عوامل انفجار در جامعه موجود است مردم برای انفجار نیاز به کسی که آنان را تحریک کند ندارند و عبادت خدای یگانه مردم را به آن صلحی که همه دربارهی آن حرف میزنند و برای تحقق آن کاری نمیکنند، نزدیک خواهد کرد».
اختلاف میان مالکوم و گروه امت اسلام به شدت بالا گرفته بود. مالکوم توانسته بود بسیاری از سیاهپوستان را بهسوی اسلام واقعی جذب کند از جمله یکی از فرزندان خود الیجا محمد. وی از سوی این گروه به ترور تهدید شد و حتی خانهاش به آتش کشیده شد که توانست با خانوادهاش از آن جان سالم به در ببرد.
سرانجام او در یکی از سخنرانیهایش در تاریخ ۲۱ فوریهی ۱٩۶۵ میلادی برابر با ۱۸ شوال ۱۳۸۴ هجری قمری در حالی که در نیویورک در حال سخنرانی بود با شلیک ۱۶ گلوله توسط سه تن که در صف اول قرار داشتند به شهادت رسید. قاتلان توسط پلیس نیویورک دستگیر شده و اعتراف کردند که از گروه الیجا محمد میباشند.
درست یک ماه پس از شهادت مالکوم ایکس، «لیندون جانسون» رئیس جمهور آمریکا قانونی را تایید کرد که بر اساس آن سیاه پوستان به حق رای دست یافتند.
جمعآوری، ترجمه و نگارش: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.Com
وی عالم مجتهد، محدث و فقیه و مقری و مورخ بزرگ، علامهی دوران، «محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب طبری آملی» است. او اهل آمل از شهرهای طبرستان در جنوب دریای قزوین (دریای خزر) میباشد.
وی به سال ۲۲۴ هجری یا ۲۲۵ هجری دیده به جهان گشود. خود وی دربارهی این شک میگوید: «اهل سرزمینش تولد افراد را بر اساس حوادثی که در آن سال رخ داده بود ثبت میکردند. پس تاریخ ولادت من را بر اساس حادثهای که در سرزمینمان رخ داده بود نگاشتند. وقتی بزرگ شدم و دربارهی سالی که آن حادثه در آن رخ داده بود پرسیدم آنان دربارهی آن شک داشتند که آیا آن حادثه در پایان سال ۲۲۴ رخ داده بود یا آغاز سال ۲۲۵ هجری».
پدرش اهمیت فراوانی برای تحصیل وی قائل بود. طبری میگوید: «قرآن را در هفت سالگی حفظ کردم و در هشت سالگی برای مردم نماز را امامت کردم و در نه سالگی حدیث نوشتم».
وی نخست در آمل به نوشتن حدیث پرداخت و سپس به «ری» و شهرهای مجاور آن رفت و از شیوخ بسیاری علم فرا گرفت تا آنکه علم بسیاری کسب نمود.
وی در آغاز بیست سالگی آغاز به سفر به سرزمینهای دور دست نمود. در آغاز به دارالسلام یعنی «بغداد» که پایتخت سرزمینهای اسلامی در آن دوران بود وارد شد. او قصد داشت از حضور امام بزرگ اهل سنت «احمد بن حنبل» بهره ببرد اما پیش از وارد شدن به بغداد، این امام بزرگوار چشم از دنیا فرو بسته بود.
وی مدتی در بغداد ماند و از شیوخ آن شهر بهره برد. سپس به بصره رفت و از شیوخ بزرگی که تا آن روزگار در قید حیات بودند بهره برد و بعد از آن به کوفه سفر کرد.
او سپس باری دیگر به بغداد بازگشت و در آن شهر به نوشتن پرداخت و فقه آموخت و به علوم قرآن مشغول گردید. او پس از مدتی اقامت در بغداد به سوی مصر به راه افتاد. در راه مصر از علمای سرزمینهایی که در راه وی قرار داشت بهره برد تا آنکه در سال ۲۵۳هجری به «فسطاط» در مصر رسید.
هنوز در فسطاط باقی ماندهای از علمای بزرگی بودند که طبری توانست از آنان علم بزرگانی چون امام مالک و امام شافعی و امام ابن وهب و دیگران را به دست آورد. او سپس به شام رفت و باری دیگر به مصر بازگشت.
پس از این سفر طولانی به بغداد بازگشت و باز به نوشتن پرداخت و سپس به طبرستان بازگشت. این بازگشت اول او به طبرستان است. او بار دیگر به بغداد بازگشت و در محلهی «قنطرة البردان» در بغداد ساکن گردید.
محمد بن جریر طبری که دیگر نامی شناخته شده و مشهور در جهان اسلام بود در بغداد به تدریس و تالیف مشغول شد. نام وی بسیاری از طالبان علم را به بغداد میکشاند. سفرهای طبری و کسب علم وی از علمای بزرگ دوران باعث شد وی دارای وسعت علمی شود که در دوران او کم نظیر بود.
وی علم شافعی را از «ربیع بن سلیمان» در مصر و «حسن بن محمد زعفرانی» در بغداد فرا گرفت، و علم مالک را از «یونس بن عبدالأعلی» و محمد و عبدالرحمن و سعد، فرزندان عبدالحکم و پسر برادر وهب فرا گرفت. او فقه اهل عراق را از «ابو مقاتل» در ری فرا گرفت.
او همچنین سندهای عالی را در مصر و شام و عراق و کوفه و بصره و ری به دست آورد و بدین ترتیب در همهی علوم از جمله علم قرآن و حدیث و فقه و نحو و شعر و لغت متبحر و ماهر گردید.
دربارهی او گفتهاند:
ابن جریر طبری از علمای ربانی بزرگی بود که علاوه بر وسعت علمی و تواضع و حفظ قوی و نبوغ همچنین دارای صفات بزرگی چون زهد و عفت و ورع بود.
خطیب بغدادی دربارهی او میگوید: «وی از ائمهی علما بود که برای معرفت و فضلی که داشت به سخن او حکم میشد و به رای او رجوع میشد و چنان از علوم مختلف در وی جمع شده بود که در هیچ یک از هم عصرانش جمع نشده بود و حافظ قرآن و آگاه نسبت به قرائات و دارای شناخت نسبت به معانی، و فقیه در احکام قرآن، و نسبت به سنت و طرق آن و صحیح و ضعیف و ناسخ و منسوخ آن آگاه بود...».
ابوحامد اسفرایینی میگوید: «اگر شخصی برای به دست آوردن کتاب تفسیر محمد بن جریر به چین سفر کند کار زیادی نکرده است».
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «... اما تفاسیری که در دست مردم است صحیحترین آنها (تفسیر محمد بن جریر طبری) است. زیرا او سخنان سلف را با اسناد ثابت ذکر میکند و در آن بدعتی وجود ندارد و از متهمان مانند (مقاتل بن بکیر) و (کلبی) نقل نمیکند».
حافظ جلال الدین سیوطی دربارهی تفسیر طبری میگوید: «... و کتاب او از جلیلترن کتابها و بزرگترین آنهاست... زیرا او به شرح سخنان و ترجیح آنها بر یکدیگر و اعراب و استنباط میپردازد و این کتاب به این سبب بر دیگر کتابها برتری دارد».
ابواسحاق شیرازی در کتاب «طبقات الفقهاء» او را جزو مجتهدان ذکر کرده است.
ذهبی دربارهی او میگوید: «... وی از تک افراد دوران در علم و نبوغ و فراوانی تصنیف بود که کم به مانند او دیده میشود. وی ثقه و صادق و حافظ و از سران تفسیر و امامان فقه و اجماع و اختلاف فقها و علامهای در تاریخ و آگاه به قرائات و لغت و دیگر علوم بود».
فرغانی میگوید: «محمد بن جریر از جملهی کسانی بود که با وجود آزار فراوانی که از جاهلان و حسودان و ملحدان میدید، در راه خدا از سرزنش کسی هراس نداشت.... اما علم و زهد وی در دنیا و قناعتش به مال اندکی که از پدرش برای او به ارث رسیده بود را کسی از اهل علم و دین انکار نمیکند. هنگامی که خاقانی به به وزارت رسید مال بسیاری برای او فرستاد اما او نپذیرفت، و به او پیشنهاد منصب قضاوت را داد اما باز از قبول آن ابا ورزید. پس یارانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: با قبول آن اجر به دست خواهی آورد و سنتهایی را که فراموش شدهاند زنده خواهی کرد، و همچنین امیدوار بودند که او ولایت مظالم (قضاوت) را بر عهده بگیرد، اما طبری آنان را از خود راند و با تندی سخنشان را پاسخ داد و گفت: من گمان میکردم که اگر به قبول آن رغبت نشان دهم شما من را از آن باز میدارید».
عبدالعزیز بن محمد میگوید: «او از دنیا رویگردان بود و آن و اهل آن را ترک گفته بود... او در قرائت قرآن به مانند قاریای بود که جز قرائت چیزی نمیداند و به مانند محدثی بود که جز حدیث چیزی نمیداند و به مانند فقیهی بود که تنها فقه میداند و به مانند نحویای بود که تنها نحو میداند و به مانند حسابدانی بود که جز حساب چیزی نمیداند. وی همچنین نسبت به عبادات عالم بود و جامع علوم بود...».
علما تواضع و اخلاق والای او را مدح گفتهاند. ابوبکر بن مجاهد میگوید: «به ما خبر رسید که او با مزنی دیدار کرد. پس نپرس که چگونه او بر مزنی [در بحث و علم] پیروز گردید و شافعیها نیز در آنجا حاضر بودند و میشنیدند، اما طبری هرگز هیچ چیز از آنچه بین آنها گذشت را تعریف نمیکرد».
ابوبکر بن کامل میگوید: «از ابوجعفر طبری دربارهی مسالهای که در آن با مزنی مناظره کرده بود پرسیدم اما او آن را نگفت زیرا او بالاتر از این بود که نفس خود را بالا بدارد و پیروز شدن خود بر رقیبش را در مسالهای به یاد بیاورد؛ طبری مزنی را برتر از خود میدانست و بسیار ثنای او را میگفت و دینداریاش را ذکر میکرد».
وسعت علم ابن جریر طبری را میتوان از وسعت نوشتههای او دریافت زیرا وی در همهی علومی که در آنها مهارت داشت که بسیار بودند تصانیف بسیاری به جای گذاشته است که برخی از این نوشتهها در جایگاهی قرار دارند که تاکنون به مانند آن نوشته نشده است به مانند تفسیر و تاریخ وی. نام بردن از آثار امام طبری به طول میانجامد که تنها نوشتههایی که از آنها اطلاع داریم نزدیک به ۵۰ کتاب است.
امام بزرگوار، ابن جریر طبری دو روز باقی مانده به پایان شوال سال ۳۱۰ هجری در حالی که هشتاد و پنج یا هشتاد و شش سال سن داشت دار فانی را وداع گفت و در «رحبه یعقوب» در بغداد به خاک سپرده شد.
ترجمه و نگارش: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
امام شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، محدث دوران، و مورخ اسلام است. وی در دمشق و مصر و بعلبک و اسکندریه حدیث شنید و علم آموخت و جمعی بسیار از وی علم فرا گرفتند. با وجود آنکه امام ذهبی بر مذهب امام شافعی بود، در عقاید به مذهب امام احمد گرایش داشت و عقیده سلف را گرامی میداشت و در این زمینه صاحب آثار گرانقدری از جمله «العلو للعلي الغفار» و «الأربعین في الصفات» و «العرش» میباشد.
ایشان دارای تالیفات گرانبهایی در زمینه حدیث و رجال است. تنها تالیفات وی در زمینه تاریخ بالغ بر دویست کتاب میباشد.
امام ذهبی دو ویژگی را یکجا جمع کرده است که کمتر کسی در تاریخ اسلام دارا بوده است؛ وی علاوه بر احاطه فراگیر نسبت به تاریخ اسلام و حوادث و رجال آن، در زمینه قواعد جرح و تعدیل نیز از شناختی فراگیر برخوردار است. او از جمله علمایی است که از درِ حدیث نبوی و علومِ آن وارد میدان تاریخ شده است و این را میتوان از اهمیت بالایی که به تراجم و معرفینامه رجال قائل است دانست. چیزی که اساس بسیاری از کتابها و محور اندیشه تاریخی اوست [٧۴].
[٧۴] ویکیپدیای عربی، مدخل: الذهبی.
وی محمد بن احمد بن عثمان بن قایماز بن شیخ عبدالله ترکمانی فارقی سپس دمشقی، بن ذهبی است. کنیه ایشان ابوعبدالله، ملقب به شمس الدین و شافعی مذهب بود.
امام ذهبی در ماه ربیع الثانی سال ۶۷۳ هجری قمری در قریه کَفَر بَطنا که از آبادیهای غوطه دمشق [٧۵] است دیده به جهان گشود.
وی اصالتا از خانوادهای ترک نژاد است که از وابستگان بنی تمیم بودند و در شهر مَیّافارقین از مشهورترین شهرهای دیاربکر زندگی میکردند.
پدر بزرگ ایشان فخرالدین، ابواحمد، عثمان، بیسواد بود و حرفه نجاری را برگزیده بود اما آنطور که خود ذهبی میگوید: «یقین خوبی نسبت به خداوند داشت» و ظاهرا وی بود که به دمشق مهاجرت کرد و در آن اقامت گزید.
اما پدر ایشان شهاب الدین، احمد ذهبی، تقریبا به سال ۶۴۱ ﻫ دیده به جهان گشود و صنعت پدر را رها کرد و رو به حرفه طلاسازی آورد و در آن مهارت یافت و لقبِ «ذهبی» (طلاساز) گرفت. او همچنین در طلب علم بر آمد و به سال ۶۶۶ هجری قمری صحیح بخاری را از مقداد بن هبة الله قَیسی شنید و در اواخر عمر به حج رفت. وی دیندار بود و بخشی از شب را به نماز میایستاد. پدر امام ذهبی از کسب و کار خود صاحب ثروت شد و با آن پنجاه برده آزاد کرد و با دختر مردی موصلی الاصل به نام علم الدین ابوبکر، سنجر بن عبدالله ازدواج کرد.
امام ذهبی نیز همانند پدر، لقبِ «ذهبی» گرفت و گاه در برخی نوشتههایش خود را «ابن الذهبی» معرفی میکرد. ظاهرا او نیز در آغاز به صنعت پدر اشتغال داشت [٧۶].
[٧۵] غوطه دمشق منطقه بسیار سر سبز و زیبای وسیعی است که دمشق را به مانند کمربند سبزی در بر گرفته است. این منطقه یکی از زیباترین مناطق در جهان است و جهانگردان و تاریخنگاران بسیاری از آن یاد کردهاند. [رک: ویکی بدیا الـموسوعة الحرة: غوطة دمشق] (عبدالله .م) [٧۶] مقدمه تاریخ اسلام ذهبی، تحقیق و تعلیق: دکتر بشار عواد معروف، صفحه ۲۳-۲۴.
یک چهارم پایانی قرن هفتم تا نیمه قرن هشتم هجری، دورانی بود که امام ذهبی در آن زندگی کرد. در این دوران سرزمین شام -و همچنین مصر- تحت حاکمیت مملوکیان قرار داشت [٧٧].
[٧٧] سلسلة أعلام الـمسلمین: الحافظ الذهبی، عبدالستار الشیخ، صفحه ۱۷.
دورانی که امام ذهبی در آن پا به عرصه وجود نهاد شاهد حرکت علمی بسیار عظیمی بود. پس از فاجعهای که به دست مغولان در بغداد و به دست صلیبیها در اندلس رخ داد، نگاه علما به سوی مصر و شام معطوف گردید. دمشق یکی از مراکز بزرگ فکری و علمیِ آن دوران بود، چنانکه مصر -آنطور که امام سیوطی میگوید- «محل سکنای علما و منزلگاه فاضلان» گردید.
دانشمندان حجم بزرگ مسئولیتی را که پس از نابودی بخش بزرگی از کتابخانه علمی مسلمانان در سقوط بغداد بر دوش آنها بود احساس میکردند؛ اینگونه بود که برای تصنیف و تالیف در شاخههای مختلف علمی از یکدیگر سبقت گرفتند.
از سوی دیگر اهتمام سلاطین مملوکی به تاسیس موسسات علمی از جمله کتابخانهها و مدارس و خانقاهها و دگر موسسات علمی معطوف گردید، که در آنها به تخصصات مختلف علمی مانند تفسیر و حدیث و قرائات و فقه و اصول و لغت و تاریخ و جغرافی و طب و فلک و دیگر علوم پراخته میشد.
از بارزترین مدارس آن دوران در مصر، مدرسه ظاهریه و منصوریه و ناصریه و صاحبیه بهائیه و منکوتمریه و جمالیه و محمودیه و جامع ازهر و جامع عمروبن عاص بودند که در آن به سال ۷۴۹ هجری قمری چهل و چند حلقه درس برپا بود...
در شام نیز مدارس علمی بسیاری برپا بود از جمله: مدرسه ناصریه و عادلیه و اشرفیه و عمریه و همچنین در مسجد جامع اموی در دمشق هفتاد و چند مجلس اِقراء قرآن و حلقات دیگری در علوم فقه و حدیث و دیگر علوم وجود داشت [٧۸].
[٧۸] همان، صفحه ۱۹-۲۰.
در دوران ممالیک هنوز باقیمانده عقاید شیعهگری که ادامه ریشه حکومت «عبیدیان» (معروف به فاطمیان) به شمار میرفت بر جای مانده بود. تاثیر عبیدیان در اواخر دوران ممالیک به پایان رسید.
اما بارزترین ویژگی آن دوران انتشار تصوف در گوشه و کنار سرزمین اسلامی بود، در میان این صوفیان گروهی از شعبدهبازان و دجالان نیز بودند که تاثیر بسیاری بر مردم عادی داشتند و حتی حکام مملوکی نیز اهمیت بسیاری به آنان گذاشته و برای آنان خانقاههایی ساخته و اوقافی را به آن اختصاص دادند. جهل و اعتقاد به خرافات و غیبیاتِ بیاساس و تقدیس مشایخِ تصوف و اعتقاد به آنان و طلب نذور نزد قبرها به شدت در سرزمین شام گسترش یافته بود [٧٩].
ایوبیان، که پیش از مملوکیان قدرت را در مصر و شام به دست داشتند اهمیت بسیاری به نشر مذهب امام شافعی مبذول داشته و برای آن مدارس ویژهای تاسیس کرده و اوقافی برای آن در نظر گرفته بودند. آنان در همین حال عنایتی ویژه به عقیده اشعری داشته و پیروی از آن را واجب میدانستند. برای همین اشاعره در دوران ایوبیان عرصه و قدرت را در مصر و شام در اختیار داشتند و دیگر مذاهب و مدارس اسلامی دچار ضعف و زوال شدند، به جز حنبلیان که همچنان قدرتِ خود را حفظ کرده بودند و مجموعهای از دارالحدیثها و مدارس را در دمشق در اختیار داشتند.
دمشق در دوران ممالیک شاهد نزاع مذهبی و عقیدتیِ حادی میان پیروان مذاهب گوناگون بود و حکام مملوکی نیز گاه در این نزاع دخالت کرده و گروهی را علیه گروهی دیگر یاری میدادند. نزاع میان حنبلیان و اشعریان به شدت در این دوره جریان داشت و گرچه درگیری میان این دو گروه سبب پارگی و چند دستگی در جامعه اسلامی شده بود اما از سوی دیگر سبب بروز جنبشِ علمیِ آشکاری در زمینه عقیده و کلام شد که در نگارش کتابهایِ بسیار در این زمینه نمود یافته بود [۸۰].
[٧٩] همان، صفحه ۱۹. [۸۰] مقدمه تاریخ اسلام ذهبی، تحقیق و تعلیق: دکتر بشار عواد معروف، صفحه ۲۲.
امام شمس الدین ذهبی کودکی خود را در آغوش خانوادهای متدین و اهل علم گذراند؛ عمه وی که دایه او نیز بود، ستُّ الأهل بنت عثمان، از ابن ابی الیَسَر و جمال الدین بن مالک، و زهیر بن عمر زُرعی و گروهی دیگر از علما اجازه روایت داشت و از عمر ابن القَوّاس و دیگران حدیث شنیده بود. ذهبی نیز از وی حدیث شنید.
دایی وی علی نیز از طالبان علم بود و ذهبی از وی روایت کرده و در مُعجم شیوخ خود از وی نام برده است. همینطور شوهرِ خالهاش فاطمه، احمد بن عبدالغنی بن عبدالکافی انصاری ذهبی، معروف به «ابن الحَرَستانی» حدیث را شنیده و آن را روایت میکرد و حافظ قرآن کریم بود و بسیار به تلاوت آن میپرداخت...
برای چنین خانوادهای طبیعی بود که به طلب علم فرزندان خود اهمیت دهد. پس از مدتی، ذهبیِ کودک را به نزد یکی از مؤدبان [۸۱] به نام علاء الدین علی بن محمد حَلَبی معروف به «بصیص» بردند. وی از آگاهترین مردم به تربیت و آموزش کودکان بود.
پس از آن امام ذهبی به نزد شیخ خود مسعود بن عبدالله صالحی رفت که همه قرآن را بر او خواند و تقریبا چهل بار همه قرآن را نزد او ختم نمود. سپس امام ذهبی که هنوز کودک بود آغاز به حضور در مجالس شیوخ نمود تا به سخنان آنان گوش دهد [۸۲].
[۸۱] «مُؤدِب» نوعی معلم خصوصی بود که نقشی فراتر از آموزشِ صرف، و بلکه تربیت و ادب آموزی به فرزندان را بر عهده داشت. این افراد معمولا کسانی بودند که از بهره علمی و دینی و اخلاقی کافی برخوردار بودند و توسط خانوادهها برای آموزش و تربیت فرزندان استخدام میشدند. مودبان در طول تاریخ نقش مهمی را در تربیت کودکان و نوجوانان بازی کردهاند. (عبدالله .م) [۸۲] مقدمه تاریخ اسلام ذهبی، تحقیق و تعلیق: دکتر بشار عواد معروف، صفحه ۲۲-۲۴.
ذهبی با رسیدن به هجده سالگی به طور جدی آغاز به طلب علم نمود و به دو محور قرائات و حدیث پرداخت. وی در آغاز به نزد شیخ القراء جمال الدین ابیالاسحاق ابراهیم بن داوود عسقلانی دمشقی معروف به «الفاضلی» که از شاگردان عالم مشهور قرائات، «علی بن محمد سخاوی» (متوفای ۶۴۳ ﻫ) بود رفت و قرائات را نزد او به روش جمع کبیر آموخت اما بیماری فلج باعث شد شیخ وی تنها تا سوره قصص به وی آموزش قرائت دهد.
سپس در همان سال، قرائت را به همان روش نزد جمال الدین ابراهیم بن غالی بن شاور بدوی حمیری آموخت. ذهبی مسیر علمی خود در علم قرائات را نزد بسیاری از بزرگان قرائت در آن دوران طی کرد و پس از مسافرت به اسکندریه نیز از قراء آنجا همانند یحیی بن احمد صواف و عبدالرحمن بن عبدالحلیم بن عمر اسکندرانی مالکی معروف به «سَحنون» و دیگران بهره علمی برد.
با مهارت ذهبی در علم قرائات، شیخ وی شمس الدین ابوعبدالله، محمد بن عبدالعزیز دمیاطی دمشقی که بیمار بود حلقه درس قرائت خود در جامع اموی را به وی سپرد. این نخستین منصب علمی امام ذهبی در زندگی علمی وی به شمار میرود [۸۳].
علی رغم اهتمام ذهبی به علم قرائات و صرف وقت فراوان برای آن، بیشترین عنایت وی متوجهِ علم حدیث و تاریخ بود، به همین سبب ابن الجزری یادآور شده است که افراد کمی قرائت را از وی فرا گرفتهاند. امام ذهبی از سن هجده سالگی به علم حدیث با فنون مختلف آن پرداخت.
وی به سال ۶۹۲ ﻫ ق حدیث را در دمشق از شیخ خود در علم قرائات، ابوحفص عمر بن عبدالمنعم بن عبدالله بن قواس دمشقی و ابوالفضل، احمد بن هبة الله ابن عساکر، و یوسف بن احمد بن ابوبکر بن علی غسولی، و در مصر از ابوالعباس احمد بن محمد بن عبدالله حلبی معروف به ابن الظاهری، و ابوالمعالی، احمد بن اسحاق بن محمد بن مؤید مصری معروف به ابرقوهی، و ابن دقیق العید، ابوالفتح، محمد بن علی، و شرف الدین عبدالمؤمن بن خلف دمیاطی، و در اسکندریه از تاج الدین ابوالحسن، علی بن احمد بن عبدالمحسن هاشمی، و در بعلبک از تاج الدین، ابوالحسن، عبدالخالق بن عبدالسلام بعلبکی، فراگرفت. خود ذهبی درباره او میگوید: «بسیار از او آموختم و بهترین شیخ بود». وی در حلب از ابوسعید سنقر بن عبدالله زینی حدیث شنید، خود دربارهاش میگوید: «به سوی او سفر کردم و بسیار از او برگرفتم و از نظر دین و مُروئت و عقل و عفت بهترین شیوخ بود و هر کس او را میشناخت ثنایش میگفت».
چنانکه در حلب از زینب بنت عمر کندی، و در نابلس از عمادالدین عبدالحافظ بن بدران نابلسی، و در مکه از فخرالدین، ابوعمرو، عثمان بن محمد توزری علم بر گرفت [۸۴].
شنیدن حدیث همه فکر و ذکر ذهبی را مشغول خود ساخت و حتی میتوان گفت در شنیدن حدیث دچار افراط شد و همه زندگی او را به خود اختصاص داد. او از خلق بسیاری حدیث شنید حتی از کسانی که ممکن بود خودش نیز سیرت و رفتارشان را نپسندد. وی در ترجمه شیخ خود شهاب الدین، غازی بن عبدالرحمن دمشقی متوفای ۷۰۹ ﻫ ق میگوید: «سیره نیکی نداشت، خداوند از او درگذرد...» و درباره یکی دیگر از مشایخ خود میگوید: «شایسته نیست از وی روایت شود، درباره او فجایعی برای من روایت کردهاند».
گاه از شدت علاقه به شنیدن حدیث نزد شیوخی میرفت که شنوایی خود را از دست داده بودند! وی درباره شیخ خود محمود بن محمد خرائطی صالحی (متوفای ۷۱۶ ﻫ ق) میگوید: «بر وی با بالاترین صدای خود در گوشش حدیث خواندم»! [۸۵].
[۸۳] مقدمه «تذهیب التهذیب» ذهبی، تحقیق غنیم عباس و مجدی السید امین، صفحه: ۲۱-۲۳. [۸۴] همان، صفحه: ۲۴-۲۵. [۸۵] مقدمه تاریخ اسلام ذهبی، تحقیق و تعلیق: دکتر بشار عواد معروف، صفحه ۲۹-۳۰.
ذهبی علاقه بسیاری به سفر برای شنیدن حدیث داشت زیرا چنین سفری به سبب به دست آمدن سند عالی [۸۶] و تحصیل علوم و استفاده از حفاظ و دیدار با آنان و قِدَم سماع [۸٧] دارای اهمیت فراوانی است. اما پدر امام ذهبی او را برای سفر تشویق نمیکرد و بلکه گاه از سفر باز میداشت. وی در ترجمه عبدالرحمن بن عبداللطیف بن محمد بن وریده بغدادی حنبلی، شیخ مستنصریه (۵۹۹-۰۶۹۷ ﻫ ق) میگوید: «قصد سفر به سوی او نمودم اما پس از آن به سبب جایگاه پدر، به آن سفر نرفتم». این عجیب نیست زیرا امام ذهبی فرزندی نیک و مطیع پدر و مادر خود بود به ویژه آنکه یکی از آداب سفر برای طلب علم اجازه خواستن از پدر و مادر است.
ظاهراً پدر وی در سال ۶۹۳ ﻫ ق پس از آنکه فرزندش به بیست سالگی رسید به او اجازه سفر داد اما به آن شرط که مسیر سفرش کوتاه باشد و بیش از چهار ماه به درازا نکشد و در آن سفر همراهان مورد اعتمادی وی را همراهی کنند.
سفرهای امام ذهبی را میتوان در مجموع به سه بخش تقسیم کرد:
[۸۶] هرچه سند یک روایت کوتاهتر باشد آن سند را عالیتر میگویند. برای مثال اگر کسی از عمرو که شاگرد زید است حدیثی را بشنود سندش طولانیتر خواهد بود، اما اگر برای شنیدن همان حدیث به سفر برود و آن حدیث را از خود زید بشنود سندش کوتاهتر خواهد شد که در این حال به واسطه سفر به یک إسناد عالیتر دست یافته است و طبیعی است که هر چه افراد سند کمتر باشند امکان تغییر و اشتباه در متن حدیث نیز کمتر خواهد بود. (عبدالله .م) [۸٧] هر چه شنیدن یک حدیث از یک شیخ زودتر رخ دهد بهتر است زیرا امکان پیری و فراموشی و تغییر بر اثر کهولت سن، کمتر خواهد بود. (عبدالله .م)
شاید نخستین سفر امام ذهبی، سفر وی به بَعَلبَک در سال ۶۹۳ ﻫ ق باشد که در آن قرآن را به صورت جمع روایات بر موفق نصیبی (متوفای ۶۹۵ ﻫ) خواند. وی باری دیگر در سال ۷۰۷ ﻫ به بعلبک سفر نمود و در این دو سفر از بیشتر شیوخ این شهر حدیث شنید.
وی پس از آن به حلب سفر کرد که در آن از علاء الدین، ابوسعید، سنقر بن عبدالله ارمنی حلبی، حدیث شنید و از بسیاری از شیوخ حلب استفاده کرد. منابع تاریخی به این اشاره دارد که وی از علمای شهرهای گوناگونی از جمله حمص و حماة و طرابلس و کرک و معرة و بُصریٰ و نابلس و رملة و قدس و تبوک حدیث استماع کرده است.
سفر ذهبی به مصر یکی از بارزترین سفرهای زودهنگام او بود. بر اساس تتبع و پیگیری دکتر بشار عواد معروف، محقق برجسته کتابهای ذهبی، آغاز این سفر در دوره زمانی میان رجب و ذی قعده سال ۶۹۵ هجری بوده است. وی سفر خود را از فلسطین آغاز کرد. ذهبی در ترجمه شیخه خود ام محمد، سیده بنت موسی بن عثمان مارانی مصری (متوفای ۶۹۵ ﻫ ق) میگوید: «برای دیدار ایشان [به سوی مصر] سفر کردم اما ایشان در حالی که هنوز در فلسطین بودم در ماه رجب سال ۶۹۵ دیده از جهان فرو بستند. در حالی به مصر وارد شدم که گمان میکردم ایشان هنوز در قید حیاتند اما هنگام ورود به مصر دانستم که ده روز پیش وفات کردهاند... وی در روز جمعه ششم رجب که من در وادی فحمة بودم درگذشته بودند».
وی در آغاز از شیخ خود جمال الدین ابوالعباس، احمد بن محمد بن عبدالله حلبی معروف به ابن الظاهری (۶۲۶-۶۹۶ﻫ) حدیث شنید.
طبیعی بود که امام ذهبی در ذی القعده همان سال به دمشق باز گردد زیرا به پدرش قول داده بود و برای وی سوگند یاد کرده بود که بیش از چهار ماه در سفر نماند و ترسید که اگر تاخیر کند مرتکب نافرمانی پدر شود.
ایشان در مصر از شیوخ بسیاری از جمله مُسنِد آن زمان، ابوالمعالی، احمد بن اسحاق بن محمد ابرقوهی (متوفای ۷۰۱ ﻫ) و شیخ الاسلام، مجتهدِ قاضی، تقی الدین ابوالفتح، محمد بن علی معروف به ابن دقیق العید قشیری (متوفای ۷۰۲ ﻫ) و علامه شرف الدین، عبدالمؤمن بن خلف دمیاطی (متوفای ۷۰۵ ﻫ) و دیگران حدیث شنید.
در اثنای سفر به مصر، به اسکندریه نیز سفر کرد و از حضور مُسنِدترین شیوخ قرائت در اسکندریه، امام شرف الدین، ابوالحسین، یحیی بن احمد بن عبدالعزیز بن صواف جذامی اسکندرانی (۶۰۹-۷۰۵ﻫ) بهره برد اما به سبب پیری و ضعف شنواییِ او نتوانست مدت زیادی نزد وی بماند و به نزد امام مقری، صدرالدین، ابوالقاسم، عبدالرحمن بن عبدالحلیم بن عمران دکالی، معروف به سحنون (۶۱۰-۶۹۵ﻫ) رفت که پیر بود و بینایی خود را از دست داده بود. ذهبی نزد وی قرائت وَرْش و حفص را در مدت یازده روز به پایان رساند.
وی در اسکندریه از گروهی از علمای بارز آن حدیث شنید از جمله: تاج الدین، ابوالحسن، علی بن احمد بن عبدالمحسن هاشمی حسینی واسطی غَرّافی اسکندرانی (۶۲۸-۷۰۴ﻫ) شیخ دارالحدیث نبیهیه در اسکندریه. این سفر کوتاه بود و ذهبی برای آنکه بتواند مدت بیشتری را بر شیوخ آن سرزمین بخواند خود را خسته میکرد، برای مثال تنها در شش روز همه سیره ابن هشام را بر شیخ خود ابوالمعالی ابرقوهی خواند [۸۸].
[۸۸] ب مقدمه تاریخ اسلام ذهبی، تحقیق و تعلیق: دکتر بشار عواد معروف، صفحه ۳۲-۳۶.
در سال ۶۹۸ ﻫ ق یعنی پس از وفات پدر، ذهبی به قصد حج به سرزمین حجاز سفر کرد. در این سفر گروهی از یاران و شیوخِ وی او را همراهی میکردند، از جمله: شیخ دارالحدیث مدرسه مستنصریه، ابوعبدالله، محمد بن عبدالمحسن، معروف به ابن خرّاط حنبلی (۶۳۸-۷۲۸ﻫ). ذهبی در این سفر از ابن خراط حنبلی کتاب «الفَرَج بعد الشِدة» را شنید. همچنین در مکه و عرفه و مِنیٰ و مدینه از گروهی از شیوخ حدیث شنید [۸٩].
[۸٩] همان، صفحه ۳۶.
ذهبی ارتباطی بسیار نزدیک با سه تن از شیوخ آن دوران یعنی: جمال الدین، یوسف بن عبدالرحمن مِزّی (۶۵۴-۷۴۲ﻫ) و تقی الدین احمد بن عبدالحلیم، معروف به ابن تیمیه (۶۶۱-۷۲۸ ﻫ) و عَلَم الدین، قاسم بن محمد بِرزالی (۶۶۵-۷۳۹ﻫ) برقرار کرد و تقریبا در همه زندگی خود با آنان در رابطه بود. در میان این سه دوست، ذهبی از همه کمسن و سالتر بود و مِزّی از همه بزرگتر. آنان در یک حال هم شیخ همدیگر بودند و هم دوست!.
آنچه این رابطه را مستحکمتر میساخت، میل آنان به طلب علم حدیث از دوران نوجوانی و تمایلشان به آرای حنابله بود، هر چند مِزّی و بِرزالی و ذهبی هر سه شافعیمذهب بودند. ذهبی در معجم شیوخ خود میگوید برزالی بود که وی را به علم حدیث علاقمند ساخت.
اما ابن تیمیه در حالی به درجات بالای علمی دست یافته بود و دارای آرای اجتهادی ویژه خود بود که ذهبی هنوز در آغاز طلب علم بود. ابن تیمیه از سال ۶۹۸ ﻫ وارد درگیریهای تندی با مخالفان خود شده و به مبارزه با مدعیان تصوف و دجالان میپرداخت و حتی در نهی از منکر عملا وارد میدان میشد و به همراه یاران خود به مشروبفروشیها حمله میبرد و اقدام به از بین بردن خمر میکرد. شجاعت ابن تیمیه به حدی بود که یک بار خود به زندان رفت و دوست خود مِزی را که توسط حاکم زندانی شده بود آزاد کرد.
شخصیت سیاسی ابن تیمیه در نبرد غازانیه به سال ۶۹۹ ﻫ و نبردهای پس از آن به ویژه سال ۷۰۲ ﻫ بُروز بیشتری یافت به طوری که وی نقش بزرگی در پیروزی مملوکیان بر مغولها در نبرد شقحب بازی کرد.
ذهبی، شیخ و دوست خود، ابن تیمیه را بسیار دوست داشت. وی درباره ابن تیمیه میگوید: «او بزرگتر از آن است که کسی مثل من ثنای او را گوید و اگر میان رکن و مقام ابراهیم سوگند یاد میکردم بر این قسم میخوردم که با چشمانم چون او ندیدهام و هرگز به خدا سوگند که خود او هم در جهان به مانند خود ندیده است».
اما با این وجود ذهبی آنطور که ابن حجر میگوید در «برخی مسائل اصلی و فرعی» با وی مخالفت کرده است.
این رابطه دوستی، و نزدیکیِ ذهبی و مزی و ابن تیمیه و برزالی به آرای حنابله، بسیاری اوقات منجر به ایجاد مشکلاتی برای آنها شد. مزی به همین سبب آزار دید [٩۰] و ذهبی نیز به سبب آرای خود از ریاست دارالحدیث اشرفیه که بزرگترین دارالحدیث دمشق بود محروم شد. پس از وفات مزی به سال ۷۴۲ ﻫ که ریاست این دارالحدیث را بر عهده داشت، قاضی علی بن عبدالکافی سبکی پیشنهاد کرد ذهبی این منصب را بر عهده گیرد، اما شافعیها به این حجت که ذهبی اشعری نیست و مزی تنها پس از آنکه به خط خود نوشت که اشعری است به ریاست این دارالحدیث رسیده است، با این پیشنهاد مخالفت کردند و در نهایت خود سُبکی این منصب را بر عهده گرفت.
رفاقت میان ابن تیمیه و ذهبی باعث شد برخی از مردم در نوشتههای ذهبی ایراد وارد کرده و آن را یکجانبه بدانند. این ایرادها در دوران امام ذهبی و پس از او باعث برانگیخته شدن بحث و جدلهای فراوانی میان موافقان و مخالفانِ وی شد [٩۱].
[٩۰] برای مثال در سال ۷۰۵ هجری قمری هنگامی که میان ابن تیمیه و شافعیها مناظرهای در گرفت، جمال الدین مزی فصلی در رد بر جهمیه از کتاب «خلق أفعال العباد» بخاری قرائت کرد. برخی از فقهای شافعیه خشمگین شدند و شکایت او را به قاضی شافعی ابن صصری بردند که از دشمنان ابن تیمیه بود و او نیز دستور به زندانی کردن مزی داد. هنگامی که این خبر به ابن تیمیه رسید بسیار اندوهگین شد و به زندان دمشق رفت و خود مزی را آزاد کرد! نائب دمشق که از این رفتار او خشمگین شده بود دوباره مزی را به زندان انداخت و سپس او را آزاد کرد. [البدایة والنهایة: ج ۱۴، ص ۳۷ و الدرر الکامنة: ج۵، ص ۲۳۴] به نقل از: مقدمه تاریخ اسلام ذهبی، تحقیق و تعلیق: دکتر بشار عواد معروف، صفحه ۴۰. [٩۱] از این جمله میتوان تاج الدین سبکی را نام برد که خود از شاگردان ذهبی است و به فضل و علم او اعتراف دارد اما انتقادات تندی نسبت به برخی از اعتقادات امام ذهبی دارد و به ویژه دوستی وی با ابن تیمیه را عامل این اعتقادات امام ذهبی میداند.
با پیگیری تلاشهای علمی امام ذهبی درمییابیم که اهتمام وی بیشتر متوجه سه علم قرائت و حدیث و تاریخ بوده است هر چند در دیگر علوم مورد نیاز مانند فقه و نحو و لغت و ادب و شعر نیز دستی داشته اشت. گرچه امام ذهبی بیشتر به سه علم نخست مشهور است اما با مجموعه همه این علوم میتوان بنای کاملی از شخصیت علمیِ وی را مشاهده کرد.
امام ذهبی در علم قرائت مقام والایی یافت به طوری که شاگر وی حافظ حسینی میگوید: «وی قدوه حافظان و قاریان است» و شیخ قراء، ابن جزری میگوید: «او استادی ثقه و بزرگ است» و ابن ناصرالدین دمشقی میگوید: «وی امامی در قرائات است».
اما با وجود مهارت امام ذهبی در قرائات و پیشتازی وی در این عرصه، ملاحظه میکنیم تالیفات ایشان در این زمینه علمی اندک است، که احتمالا سبب آن به این برمیگردد که امام ذهبی در آغاز زندگی علمی خود به قرائات پرداخته است و سپس غالب وقت خود را به علم حدیث و فنون مختلف آن و تاریخ و تراجم، و آموزش و تالیف در این زمینه صرف نمود.
البته با این وجود امام ذهبی در زمینه علم قرائات دو کتاب تالیف نموده است که در مقایسه با نوشتههای وی در دیگر زمینهها بسیار ناچیز به شمار میآید. این دو کتاب «التلویحات في علم القراءات» و «معرفة القراء الکبار علی الطبقات والأعصار» نام دارند که کتاب دوم در زمینه تراجم قاریان است [٩۲].
[٩۲] سلسلة أعلام الـمسلمین: الحافظ الذهبی، عبدالستار الشیخ، صفحه ۹۴، ۱۰۴.
توجه و تلاش امام ذهبی از هجده سالگی به علم حدیث معطوف گردید. وی بیشتر وقت خود را به این فن اختصاص داد و برای آن سفرهای بسیاری نمود و راویان بسیار را زیارت کرد، از آنان شنید و بر آنان خواند و از آنان استفاده علمی برد.
ذهبی حرص شدیدی بر عُلُوّ إسناد (سند عالی) و کثرت طرق روایت داشت. بیشترین سندهای عالی وی احادیثی «نُهگانه» هستند یعنی میان وی و رسول خداص نُه راوی قرار میگیرند.
اما با وجود اهمیتی که امام ذهبی به علو سند و بسیار بودن راههای راویت آن داشت -که این در ذات خود مهم است- مهمترین مساله در این علم برای وی، شناخت حدیثِ صحیح از ضعیف، و دانستن علل حدیث و اختلاف یک حدیث در طُرُق مختلف آن، و شناختِ رجال سند حدیث از نظر جرح و تعدیل بود. این ویژگی مهم ذهبی در علم حدیث است، وی در شناخت رجال و وضعیت روایان و جَرح و تعدیل و نقد اسناد و شناخت «متفق» و «مُفتَرِق» و «مُؤتلِف» و «مختلِف» مهارت یافت چنانکه تاج الدین سُبکی میگوید: «در همه ابواب علم حدیث وارد شد».
از دیگر صفات بارز ذهبی این بود که نه جمود محدثان را داشت و نه تقلید ناقلان، بلکه از نگاه فقیهانه و اندیشه عمیق برخوردار بود؛ شخصیتی ویژه داشت و منهجی مستقل، و بر صحت آنچه نقل مینمود و نقد آنچه صحیح نبود بسیار حریص بود [٩۳].
[٩۳] همان، صفحه ۱۱۵، ۱۲۰.
علما و نامآوران بسیاری از علامه ذهبی علم آموختند که در اینجا برخی از شاگردان مشهور او را نام میبریم:
۱- حافظ، احمد بن محمد بن ابراهیم مقدسی (۷۱۴-۷۶۵ﻫ ق) معروف به شهاب الدین مقدسی.
۲- امام فقیه حنبلی، احمد بن محمد علائی حَرّانی (۷۰۲-۷۴۵ﻫ ق) از بزرگان مذهب حنبلی در زمانه خود.
۳- ابراهیم بن عبدالرحیم بن قاضی القضاة، بدرالدین محمد ابن جماعه (۷۲۵ -۷۹۰ ﻫ) قاضی قضاة مصر و شام. ریاست علما در زمانهاش به او رسید. ذهبی درباره وی میگوید: «امام فقیه و محدث مفید».
۴- اسماعیل بن عمر بن کثیر بصروی دمشقی (۷۰۱-۷۷۴ﻫ ق) امام عالم، حافظ مفید، مورخ و مفسر شهیر عمادالدین ابوالفداء بن کثیر. وی از ابن تیمیه و ذهبی علم آموخت و ملازمت مزی را نمود و با دختر وی ادواج کرد. از ایشان آثار متعددی در تفسیر و تاریخ و حدیث و دیگر علوم به جای مانده است.
۵- عبدالوهاب بن تقی الدین، علی بن عبدالکافی سبکی (۷۲۸-۷۷۱ﻫ ق) قاضی قضاة. وی از پدر خود و مِزّی علم آموخت و ملازمت ذهبی را نمود. در فقه و اصول و حدیث و ادب مهارت داشت. بلیغ و فصیح و شجاع و بسیار باهوش بود و در مناظره زبردست. ریاست قضاء در شام به وی منتهی گردید.
۶- محمد بن رافع بن هِجْرس سَلّامی حورانی (۷۰۴-۷۷۴ﻫ ق) امام عالم و حافظ متقِن.
٧- محمد بن علی بن حسن حسینی (۷۱۵-۷۶۵ ﻫ ق) عالم فقیه و حافظ ناقد و مورخ. وی بر دو کتاب شیخ خود ذهبی «تذکرة الحافظ» و «العبر» ذیل نوشته است.
۸- خلیل بن ایبک بن عبدالله صَفَدی (متوفای ۷۶۴ ﻫ ق) معروف به صلاح الدین صَفَدی. شیخ وی ذهبی او را چنین وصف کرده است: «امام عالم و ادیب بلیغ اکمل».
همچنین گروهی از مشایخ ذهبی و همطرازان وی مانند حافظ بِرزالی و علائی و ابن عبدالهادی و دیگران از وی علم برگرفتهاند. شاگردان امام ذهبی بیشمارند که کتابهای تراجم مانند «الدرر الکامنة» و «شذرات الذهب» و دیگر کتابها از آنان نام بردهاند. خود ذهبی در «المعجم المختص» تعداد زیادی از آنها را نام برده است [٩۴].
[٩۴] سلسلة أعلام الـمسلمین: الحافظ الذهبی، عبدالستار الشیخ، صفحه ۳۲۸-۳۳۲.
ذهبی به زُهد و وَرَع و دیانت شناخته شده بود و به نشست و برخواست با فقرا و صوفیانی که اهل دینداری و تمسک به سنت بودند انس میگرفت. شاگرد او تقی الدین بن رافع سلامی (متوفای ۷۷۴ ﻫ ق) میگوید: «اهل خیر و صلاح و متواضع و دارای اخلاق نیک بود... بیشتر وقت وی به جمع آوری و اختصار، و اشتغال به عبادت بود و شبانه وقت ثابتی برای قرائت و نماز داشت...» و زرکشی (متوفای ۷۹۴ ﻫ ق) دربارهاش میگوید: «با وجود زهد تام و ایثار عام و سبقت به سوی نیکیها و رغبت به آخرت که در وی بود...» [٩۵].
امام ذهبی درباره اعتقاد به صفات الله -سبحانه و تعالی- میگوید: «به آن ایمان میآوریم و وجود آن را عاقلانه میدانیم و آن را به طور کلی میدانیم بی آنکه سعی در درک معنای داشته باشیم یا آن را تشبیه کنیم یا چگونگی آن را بدانیم یا آن را با صفات مخلوقاتش تمثیل کنیم...» [٩۶].
ذهبی بر عقیده حنبلی بود و محیط دمشق و همصحبتی با شیخ الاسلام ابن تیمیه در وی اثر گذاشته بود. وی اعتزال را بدعت میدانست و بر فلاسفه یونان به شدت هجوم میبرد و در جاهای بسیاری از کتابهای خود به ذکر اخبار سلف و شجاعتشان در قضیه بدعت خلق قرآن پرداخته است.
امام ذهبی کتابهای مهمی را در عقیده از جمله کتاب «البعث والنشور» و کتاب «القدر» بیهقی (متوفای ۴۵۸ ﻫ) و کتاب «الفاروق في الصفات» اثر شیخ الاسلام انصاری (خواجه عبدالله انصاری) (متوفای ۴۸۱ ﻫ) و کتاب «منهاج الاعتدال في نقض کلام أهل الرفض والاعتزال» نوشته شیخ و دوستش تقی الدین ابن تیمیه (متوفای ۷۲۸ ﻫ) را به اختصار در آورده است.
همچنین از امام ذهبی تالیفاتی در این علم به جای مانده است از جمله کتاب «الکبائر وبیان المحارم» و کتاب «الأربعین في صفات رب العالمین» و کتاب «العرش» و کتاب «مسألة الوعید» و شاید مشهورترین کتاب وی در مجال عقیده کتاب «العلو للعلي الغفار» باشد [٩٧].
[٩۵] مقدمه تاریخ اسلام ذهبی، تحقیق و تعلیق: دکتر بشار عواد معروف، صفحه ۶۴. [٩۶] سلسلة أعلام الـمسلمین: الحافظ الذهبی، عبدالستار الشیخ، صفحه ۲۹۱. [٩٧] مقدمه تاریخ اسلام ذهبی، تحقیق و تعلیق: دکتر بشار عواد معروف، صفحه ۶۱-۶۲.
زندگی علمی امام ذهبی آنطور که نمایان است با تصنیف و تالیف در آغاز قرن هشتم هجری آغاز گردید. وی در آغاز به اختصار برخی از کتابهای مهم به ویژه در زمینه تاریخ و حدیث پرداخت و سپس آغاز به تالیف کتاب بزرگ خود «تاریخ اسلام» نمود که در سال ۷۱۴ هجری کار آن را به پایان رساند. ذهبی در سال ۷۰۳ ﻫ ق خطابت را در مسجد کفر بطنا بر عهده گرفت که قریهای در غوطه دمشق است و تا سال ۷۱۸ ﻫ ق در آنجا ماند. در این روستای آرام بود که ذهبی بهترین کتابهای خود را نوشت.
در شوال سال ۷۱۸ ﻫ ق شیخ کمال الدین احمد بن محمد ابن شریشی وائلی، وکیل بیت المال و شیخ دارالحدیث در تربة ام صالح دار فانی را وداع گفت. این دارالحدیث از بزرگترین دارالحدیثهای آن دوران دمشق بود که کمال الدین ابن شریشی به مدت سی و سه سال ریاست آن را عهدهدار بود و پیش از وی، پدرش شیخ آنجا بود.
ابن کثیر در ذکر حوادث سال ۷۱۸ ﻫ ق میگوید: «در روز دوشنبه بیستم ذی الحجه، شیخ شمس الدین محمد بن عثمان ذهبی، محدثِ حافظ، به جای کمال الدن ابن شریشی ریاست را در [دارالحدیث] تربة ام الصالح بر عهده گرفت...» ذهبی در آنجا سکونت گزید و همانجا دار فانی را وداع گفت.
در تاریخ چهارشنبه هفدهم جمادی الثانی سال ۷۲۹ ﻫ ق شمس الدین ذهبی ریاست دارالحدیث ظاهریه را پس از شیخ شهاب الدین احمد بن جهبل بر عهده گرفت و خطابت کفر بطنا را رها کرد.
پس از وفاتِ شیخ علم الدین بِرزالی، شیخ و دوست امام ذهبی به سال ۷۳۹ ﻫ ق، امام ذهبی به جای او تدریس حدیث و امامت را در مدرسه نفیسیه بر عهده گرفت.
در همین سال -یعنی سال ۷۳۹ ﻫ ق- کار بازسازی دارالحدیث و قرآن تنکزیه به پایان رسید و امام ذهبی به عنوان شیخ حدیث در آن منصوب گردید.
از دیگر دارالحدیثهایی که امام ذهبی مسئولیت آن را بر عهده گرفت دارالحدیث فاضلیه است که قاضی فاضل وزیر صلاح الدین (متوفای ۵۹۶ ﻫ ق) آن را تاسیس کرده بود.
اینگونه امام ذهبی ریاست بزرگترین دارالحدیثهای دمشق را در دوران خود بر عهده داست و هنگام وفات در سال ۷۴۸ ﻫ ق مسئولیت پنج دارالحدیث بر دوش وی بود:
۱- مشهد عروه یا دارالحدیث عرویه که پس از ذهبی، شرف الدین ابن وانی حنفی مسئولیت آن را بر دوش گرفت.
۲- دارالحدیث نفیسیه که ذهبی در بیماری وفات مسئولیت آن را نیز به شیخ شرف الدین ابن وانی حنفی سپرد.
۳- دارالحدیث تنکزیه که پس از ذهبی امام صدرالدین سلیمان بن عبدالحکیم مالکی جانشین وی شد.
۴- دارالحدیث فاضلیه در کَلّاسه. پس از ذهبی شاگر وی تقیالدین، ابوالمعالی، محمد بن رافع بن هجرس سَلّامی (متوفای ۷۷۴ ﻫ ق) جانشین وی گردید.
۵- تربة أم الصالح، پس از ذهبی، شاگر وی ابوالفداء، عمادالدین بن کثیر دمشقی (متوفای ۷۷۴ ﻫ ق) تدریس در آن را بر عهده گرفت [٩۸].
[٩۸] همان، صفحه ۴۲-۴۵.
فعالیت امام ذهبی در تالیف و تصنیف در اواخر قرن هفتم هنگامی که تنها بیست و پنج سال داشت آغاز شد. در آغاز تالیف به اختصار کتابهایی در علوم مختلف پرداخت، برای مثال پیش از آنکه تاریخ اسلام را تالیف کند به اختصار کتابهایی مانند «تاریخ نیشابور» اثر حاکم نیشابوری و «تاریخ مصر» اثر ابن یونس، و «تاریخ بغداد» اثر خطیب بغدادی، و «تاریخ دمشق» اثر ابن عساکر، و «وفيات الأعيان» ابن خلّکان پرداخت.
پس از سفرهای گسترده و دیدار با شیوخی پرشمار در قریه «کَفْر بَطْنا» رحل اقامت افکند و در آن محیط آرام تقریبا به صورت کامل همه وقت خود را صرف تالیف و تصنیف نمود و در همین حال مسئولیت چند مدرسه را نیز بر عهده گرفت.
امام ذهبی تقریبا به مدت نیم قرن به تالیف پرداخت تا آنکه در پایان عمر خود نابینا شد [٩٩].
ذهبی میراث علمیِ عظیمی از خود به جای گذاشت که بیشتر آن در زمینه حدیث و علوم وابسته به آن میباشد. اما با این وجود میراث علمی امام ذهبی اکثر علوم اسلامی را در بر میگیرد، از جمله قرائات و حدیث و مصطلح الحدیث و عقائد و فقه و اصول فقه و رقائق و تاریخ و تراجم و دیگر علوم. متاسفانه هنوز بخش بزرگی از این میراث علمی مفقود است و یا به صورت مخطوطه (دستنوشته) در کتابخانههای بزرگ نگهداری میشود.
یک سوم تالیفات امام ذهبی -چنانکه پیشتر بیان شد- مختصرات کتابهای مهم تاریخی است که پیش از وی تالیف شدهاند [۱۰۰].
علاوه بر آن، امام ذهبی کتابهایی مهم در زمینه تاریخ و تراجم به رشته تالیف در آورده است، از جمله: «تذکرة الحُفّاظ، میزان الاعتدال، معرفة القُراء الکبار علی الطبقات والأعصار، المُعین في طبقات المحدثین، دیوان الضعفاء والمتروكين، العِبَر في خبر من غَبَر، المشتَبَه في أسماء الرجال، دول الإسلام والمُغني في الضعفاء» و کتابهایی دیگر، اما مشهورترین کتابهای وی دو کتابند:
[٩٩] سلسلة أعلام الـمسلمین: الحافظ الذهبی، عبدالستار الشیخ، صفحه ۳۴۳-۳۴۴. [۱۰۰] درمیان کتابهای منسوب به امام ذهبی از کتابی به نام «الرسالة الذهبية لابن تیمية» نام برده شده است. محقق برجسته آثار ذهبی، دکتر بشار عواد این رساله را منسوب به ذهبی میداند و تقلبی بودن آن را نفی میکند اما برخی از محققان از جمله عبدالستار الشیخ نویسنده کتاب «الحافظ الذهبي» به سبب متن رکیک این کتاب ذهبی را نویسنده آن نمیداند و آن را ساخته دشمنان ابن تیمیه برمیشمارد. [رک: سلسلة اعلام الـمسلمین: الحافظ الذهبی. صفحه: ۳۵۱] (عبدالله .م)
این کتاب، بزرگترین و مشهورترین کتاب علامه ذهبی است که تاریخ اسلام را از هجرت نبوی تا سال ۷۰۰ ﻫ ق (۱۳۰۰ م) در بر گرفته است که مدت زمانی است طولانی، و گرچه برخی از تاریخنگاران مانند حافظ ابن کثیر در «البداية والنهاية» همه تاریخ بشر را به نگارش درآوردهاند اما پهناوری عرصه مکانی که در تاریخ اسلام ذهبی به آن پرداخته شده است به اضافه اسبقیت ذهبی بر شاگردش ابن کثیر، این کتاب را متمایز میسازد.
این کتاب بینظیر، همه حوادث مهم تارخ اسلام و حکومتها و پادشاهیهای پی در پی به علاوه تراجم و معرفینامه شخصیتهای مشهور در هر زمینه را، در خود جای داده است. تعداد کسانی که در این کتاب معرفی شدهاند به چهل هزار تن میرسد که چنین عددی در هیچ کتاب دیگری محقق نشده است.
امام ذهبی در مقدمه این کتاب چنین مینویسد: «اما بعد، این کتابی است انشاءالله سودمند -و از علمی که سودی ندارد و دعایی که شنیده نمیشود به خداوند پناه میبریم- که آن را جمعآوری نموده و برای آن زحمت کشیدهام و آن را از کتابهای پرشماری استخراج نمودهام که انسان به واسطه آن، حوادث مهم گذشته تاریخ را از اول تاریخ اسلام تا عصر کنونی، و تاریخ وفات خلفا و قراء و زهاد و فقها و محدثان و علما و سلاطین و وزراء و نحویان و شعرای بزرگ را خواهد دانست. و همینطور طبقات و زمانه و شیوخ و برخی از احوال و اخبار آنان را با مختصرترین عبارت و خلاصهترین بیان، و همچنین فتوحات مشهور و حماسههای یاد شده و عجایب نگاشته شده، بدون زیاده گویی...» [۱۰۱].
ذهبی بخش وسیعی از تاریخ سیاسی و اداری و اوضاع اقتصادی حکومت اسلامی را در این کتاب آورده است و همه این اطلاعات را از منابع بسیاری جمعآوری کرده که بسیاری از آنها هماکنون موجود نیست، و از این جهت تاریخ اسلام ذهبی منبعی بسیار با ارزش به شمار میرود.
[۱۰۱] ویکیپدیای عربی، مدخل: الذهبی.
«سِیَرُ أعلامِ النُبَلاء» پس از تاریخ الإسلام، بزرگترین کتاب امام ذهبی است. «سِیَرُ أعلامِ النُبَلاء» یک کتاب تراجم عمومی است، یعنی به معرفی شخصیتها و تاریخ آنها میپردازد. تراجِم این کتاب بر اساس طبقات است. منظور ذهبی از طبقات در این کتاب یک مدت زمان مشخص است که آن را تقریبا بیست سال قرار داده است، اما در کتاب تاریخ اسلام این مدت ده سال است [۱۰۲]. باید توجه داشت که از اصطلاح «طبقه» در دیگر منابع به این معنا استفاده نشده است.
ذهبی در این کتاب معرفینامهها و حوادث نزدیک به هفتصد سال را ذکر نموده که از نظر مکانی منطقه وسیعی را از اندلس در غرب جهان اسلام تا شرق اسلامی در بر گرفته است.
ویژگی این کتاب در شمول تراجم و محدود نبودن آن به یک گروه از صاحبنامان است و بدین ترتیب میتوان آن را تصویری از حرکتِ فکری در جهان اسلام، و تغییرات آن ظرف هفتصد سال دانست. بنابراین «سیر أعلام النبلاء» مجموعهای است فراگیر از معرفینامه خلفا و سلاطین و پادشاهان و امیران و همچنین وزیران و ادبا و نحویان و شعرا و فلاسفه و متکلمان و قراء و محدثان و علما و صالحان و زهاد و عابدان و دیگر شخصیتهای برجسته، جز آنکه ذهبی بیشترین توجه را در تراجمِ خود معطوف به محدثان نموده است [۱۰۳].
[۱۰۲] همان. [۱۰۳] مقدمه تهذیب سیر أعلام النبلاء، احمد فایز الحمصی، صفحه ۷.
ابن حجر میگوید: «آب زمزم را برای این نوشیدم که در حفظ به مرتبه ذهبی برسم» [۱۰۴].
همچنین ابن حجر عسقلانی میگوید: «وی در فن حدیث چیره گشت و در این علم مجامیع مفید بسیاری جمعآوری نمود تا آنکه صاحب بیشترین تصانیف در دوران خود گردید... مردم در نوشتههای او رغبت یافتند و به سبب آن راه سفر گرفتند...».
شاگرد او ابوالمحاسن حسینی میگوید: «وی شیخِ امامِ علامه، شیخ محدثین، قدوه حفاظ و قراء، محدث شام و مورخ آن است...».
جلال الدین سیوطی میگوید: «هماکنون محدثان در علم رجال و دیگر فنون حدیث، مدیون سه کس هستند: مزی و ذهبی و عراقی و ابن حجر» [۱۰۵].
شاگرد وی تاج الدین سبکی که البته یکی از منتقدان سرسخت امام ذهبی هم هست درباره وی میگوید: «امام حفظ در همه وجود و طلای زمانه هم از نظر لفظ و هم معنا! و شیخ جرح و تعدیل...» [۱۰۶].
[۱۰۴] عقیدة الإمام الذهبی، سلیمان بن صالح الخراشی، صفحه ۱۴. [۱۰۵] مقدمه تذهیب التهذیب ذهبی، تحقیق غنیم عباس و مجدی السید امین، صفحه: ۳۰-۳۱. [۱۰۶] ویکیپدیای عربی، مدخل: الذهبی.
از ذهبی سه فرزند به جای ماند که هر سه به علم معروفند:
۱- دختر وی أمه العزیز که ظاهرا در زندگی پدرش ازدواج کرد و از وی فرزندی به نام عبدالقادر به دنیا آمد که از پدربزرگش روایت شنیده است و ذهبی به وی اجازه روایت کتاب «تاریخ اسلام» را داده است.
۲- پسر وی ابوالدرداء، عبدالله که به سال ۷۰۸ ﻫ به دنیا آمد و از خلق بسیاری حدیث شنید و حدیث گفت و در ذی الحجه سال ۷۵۴ ﻫ بدرود حیات گفت.
۳- پسر وی شهاب الدین، ابوهریره، عبدالرحمن که به سال ۷۱۵ ﻫ دیده به جهان گشود و از پدرش اجزاء حدیثیِ بسیاری شنید و از سال ۷۴۰ ﻫ حدیث گفت و تا سال ۷۹۹ ﻫ در قید حیات بود. از وی پسری به نام محمد به جای ماند که از پدربزرگش حدیث شنیده است و امام ذهبی به وی اجازه روایت کتاب تاریخ اسلام را دادهاست.
امام شمس الدین ذهبی کمی پیش از وفات، نابینا شد و در شب دوشنبه سوم ذی القعده سال ۷۴۸ ﻫ ق دیده از جهان فرو بست.
تاج الدین سبکی لحاظات پایانی زندگی امام ذهبی را چنین بیان نموده است: «وی شب دوشنبه سوم ذی القعده سال ۷۴۸ در مدرسه ام صالح در منزل خود درگذشت. پدرم/ او را پیش از مغرب در حال وفات ملاقات نمود و به او گفت: چطوری؟ گفت: در حال مرگم.
سپس پرسید: آیا وقت مغرب شده است؟
پدرم گفت: مگر هنوز عصر را نخواندهای؟
گفت: آری، اما هنوز مغرب را نخواندهام.
سپس از پدرم درباره جمعِ تقدیم میان مغرب و عشاء پرسید و او جواز آن را به وی فتوا داد و امام ذهبی بین مغرب و عشاء را جمع بست و بعد از نماز عشاء، کمی پیش از نیمه شب درگذشت و در باب الصغیر دفن گردید. من در نماز و دفن وی حاضر بودم» [۱۰٧].
نوشته: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
[۱۰٧] مقدمه تذهیب التهذیب ذهبی، تحقیق غنیم عباس و مجدی السید امین، صفحه: ۳۱-۳۲.
۱- الوافى فى الوفيات: ج۱، ص ۱۶۱۳.
۲- شذرات الذهب: ابن العماد ، ج۳، ص ۱۱۶.
۳- تذكرة الحفاظ: الذهبی، ج۳، ص ۱۸۶.
۴- البداية والنهاية: ج۱۱، ص ۳۴۵.
۵- أعلام الفقهاء: یحیی مراد، ص ۱۰٩.
۶- زندگی لیث بن سعد - سایت قصة الإسلام.
٧- سیر أعلام النبلاء.
۸- الوافی بالوفیات.
٩- وفیات الأعیان.
۱۰- ترجمهی امام نسائی در سایت طریق الإیمان.
۱۱- ترجمهی امام نسائی در مقدمهی کتاب «خصائص امیرالـمؤمنین علی بن ابی طالب» با تحقیق و تخریج دکتر احمد سیاد/ مکتبة وادی الحور، شارجه، چاپ دوم ۲۰۰۰ میلادی
۱۲- ترجمه حافظ ابن کثیر در مقدمه تفسیر ابن کثیر، چاپ دارالفتح شارجه توسط مجلس تحقیق علمی دارالفتح، چاپ اول سال ۱۴۱۹هجری - ۱۹۹۹میلادی.
۱۳- ترجمه حافظ ابن کثیر در مقدمه تفسیر ابن کثیر، تحقیق: سامی بن محمد السلامة، دارالطیبة للنشر والتوزیع، چاپ دوم: ۱۴۲۰ هجری ـ ۱۹۹۹میلادی.
۱۴- ترجمه حافظ ابن کثیر از مقدمه البداية والنهاية با تحقیق دکتر عبدالله بن عبدالمحسن الترکی، دار الهجر للطباعة والنشر والتوزیع والإعلان، چاپ اول: ۱۴۱۷ هجری ۱۹۹۷ میلادی.
۱۵- ابن کثیر و منهجه فی التفسیر، سایت إسلام وب.
۱۶- سایت الإسلام سوال وجواب.
۱٧- عبد الحی الکنانی: فهرس الفهارس والأثبات -تحقیق إحسان عباس- دار الغرب الإسلامی -بیروت- (۱۴۰۲ﻫ= ۱۹۸۲م).
۱۸- عبد الله مصطفی المراغی: الفتح المبين في طبقات الأصوليين –القاهرة- ۱۹۴۷م.
۱٩- عبد المنعم النمر: تاريخ الإسلام في الهند لمؤسسة الجامعية للدراسات والنشر بیروت (۱۴۰۱ﻫ = ۱۹۸۱م).
۲۰- مصطفی حلمی: الأخلاق بين الفلسفة وعلماء الإسلام -دار الدعوة- القاهرة ۱۹۸۶م.
۲۱- فاطمة محجوب: الموسوعة الذهبية للعلوم الإسلامية، دار الغد العربي، القاهرة ۱۹۹۵م.
۲۲- زندگینامه علامه شنقیطی در مقدمه «أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن» تحت إشراف بکر بن عبدالله أبوزید، انتشارات دار عالم الفوائد، چاپ اول، ۱۴۲۶هجری قمری.
۲۳- زندگینامه شیخ توسط شاگرد ایشان عطیة سالم، منتشر شده در پایان: أضواء البیان.
۲۴- «علماء ومفکرون عرفتهم» اثر محمد المجذوب (۱/ ۱۷۱).
۲۵- زندگینامه شیخ محمد امین شنقیطی توسط سدیس.
۲۶- «جهود الشيخ محمد أمین الشنقيطي في تقرير عقيدة السلف» اثر طویان. (این اثر، رساله فوق لیسانس ایشان است که در سال ۱۴۱۲هجری قمری تقدیم گردید و سپس در دو جلد توسط انتشارات عبیکان به چاپ رسید.
۲٧- اسلام آن لاین: مالكوم إكس.. التغير بسحر العبارات والمواقف.
۲۸- المعرفة: مالکوم ایکس.
۲٩- صید الفوائد: الرجل.. الذي مات واقفاً! .... مالکوم إکس.
۳۰- ملجة العصر: مالكولم إكس ضمير الأميركيين السود.
۳۱- مالكوم إكس: ويكيبيديا، الموسوعة الحرة. (Malcolm X Wikipedia, the free encyclopedia)
۳۲- زندگینامهی امام طبری، برگرفته از مقدمهی تفسیر طبری «جامع البیان عن تأويل أي القرآن» تحقیق: دکتر عبدالمحسن الترکی، دار هجر للطباعة والنشر والتوزیع، چاپ اول: ۱۴۲۲ ﻫ ۲۰۰۱ م.
۳۳- «سلسلة أعلام المسلمین: الحافظ الذهبي، مؤرخ الإسلام، ناقد المحدثین، إمام المُعَدّلین والمُجَرّحین» عبدالستار الشیخ، ناشر: دارالقلم دمشق، چاپ اول: ۱۴۱۴ ﻫ ق - ۱۹۹۴ م.
۳۴- «تذهيبُ تَهذيب الکمال في أسماء الرجال» امام حافظ، شمس الدین أبو عبدالله محمد بن احمد بن عثمان بن قیماز ذهبی، به تحقیق: غُنیم عباس غُنیم و مَجدی السید امین، ناشر: الفاروق الحدیثة للطباعة والنشر، چاپ اول: ۱۴۲۵ ﻫ ق -۲۰۰۴ م.
۳۵- «تَهذیب سیر أعلام النبلاء» امام شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، خلاصه شده توسط: احمد فایز الحمصی، تحت نظر: شعیب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة، چاپ اول: ۱۴۱۲ ﻫ ق - ۱۹۹۱ م.
۳۶- «عقیدة الإمام الذهبي» سلیمان بن صالح الخراشی، چاپ اول: ۱۴۲۰ ﻫ ق - ۱۹۹۹ م.
۳٧- «تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام» مورخ اسلام شمس الدین ابی عبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، تحقیق و تعلیق: دکتر بشار عواد معروف، ناشر: دار الغرب الإسلامی، چاپ اول: ۱۴۲۴ ﻫ ق - ۲۰۰۳ م.
۳۸- «الأعلام، قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربین والمستشرقین» خیرالدین زرکلی، ناشر: دارالعلم للملایین، چاپ پانزدهم: ۲۰۰۲م.
۳٩- الذهبي: ويكي بدیا الـموسوعة الحرة:
http://ar.wikipedia.org/ wiki/.