تابعین
گردآوری و ترجمه:
عبدالله موحد
وی محمد بن مسلم بن عبیدالله بن عبدالله اصغر بن شهاب بن عبدالله بن حارث بن زهره بن کلاب بن مره قریشی مدنی، ساکن در شام، معروف به «ابن شهاب زُهْری» از ائمه اَعلام، فقیه و محدّث بزرگ و حافظ دوران خود است. مادر وی عائشه بنت عبدالله أکبر بن شهاب است. کنیه وی ابوبکر است. محمد بن سعد وی را از شخصیتهای طبقه چهارم اهل مدینه دانسته است.
محمد بن یحیی بن ابی عمر از سفیان نقل میکند که: زهری را دیدم که موی سر و محاسنش سرخ رنگ مائل به سیاه بود گو اینکه در آن کمی کتم [به همراه حنا] استفاده کرده بود [۱].
زُهری به ضم «ز» و سکون «ه» نسبت به «زُهرة بن کلاب بن مرة» (بنی زُهرة) است که قبیلهای بزرگ از قریش هستند. آمنه مادر رسول اللهص و بسیاری از صحابه از آنان هستند [۲].
او را نخستین تدوینگر حدیث میدانند که به دستور خلیفه اموی، عمر بن عبدالعزیز اقدام به این کار نمود [۳].
[۱] أعلام السلف: به نقل از: تهذیب الکمال. [۲] وفیات الأعیان. [۳] این در واقع نخستین تدوین رسمی حدیث است، اما تدوین حدیث به صورت غیر رسمی پیش از وی نیز صورت گرفته است. نگا: السنة قبل التدوین.
بر اساس گفته دحیم و احمد بن صالح، وی به سال ۵۰ هجری دیده به جهان گشوده است اما خلیفه بن خیاط ولادت او را در سال ۵۱ هجری دانسته است [۴]. تولد وی در دوران خلافت معاویهس بوده است.
[۴] سیر أعلام النبلاء.
وی قرآن را در هشتاد روز حفظ کرد و سپس در اواخر دوران صحابه در حالی که بیست و چند سال داشت در طلب علم برآمد. ابن شهاب از برخی از صحابه از جمله انس بن مالک و عبدالله بن عمر و جابر بن عبدالله و سهل بن سعد و ابوالطفیل و مسور و ابن مخرمه شنیده و از آنان روایت نمود.
او همچنین از بزرگان تابعین علم آموخت از جمله: ابو ادریس خولانی، و عبدالله بن حارث بن نوفل، و حسن و عبدالله، فرزندان محمد بن حنفیه، و حرمله مولای اسامه بن زید، و عبدالله و عبیدالله و سالم، فرزندان ابن عمر، و عبدالعزیز بن مروان، و خارجه بن زید بن ثابت، و سعید بن مسیب، و سلیمان بن یسار، و عبدالله بن ابیبکر بن حزم، و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه، و عروة بن زبیر، و اعرج بن عبدالرحمن بن هرمز، و عطاء بن ابی رباح، و قاسم بن محمد بن ابیبکر، و محرر بن ابیهریره، و محمد و نافع، فرزندان جبیر بن مطعم، و عمرة دختر عبدالرحمن و دیگران.
وی از امام تابعین، سعید بن مسیب بهره فراوان برد، خود وی میگوید: «هشت سال در برابر سعید بن مسیب زانو زدم» و میگوید: «برای طلب حدیث سه روز سعید بن مسیب را دنبال کردم» وی همچنین ملازمت عبیدالله بن عبدالله را مینمود و برای طلب علم خدمتگذاری او را میکرد.
او همینطور ملازمت عروه بن زبیر را مینمود و میگفت: «عروه دریایی است که تمامی ندارد».
زهری در طلب علم بسیار شجاع بود و هرچه را میخواست میپرسید. عبدالملک بن مروان -هنگامی که بار اول نزد او رفت- وی را به طلب علم تشویق کرد و گفت: «در طلب علم کوشا باش و به غیر آن مشغول نشو زیرا من میبینم که تو از چشم حافظ و قلبی هشیار برخوردار هستی و به نزد انصار در خانههایشان برو».
روایت شده است که زهری حدیث را مینوشت و آن را مذاکره میکرد و پس از حفظ کردن آن نوشتهاش را پاک میکرد. او از بانشاطترین طلاب علم بود که بسیار به حلقات علماء رفت و آمد میکرد و هیچکس را که از علمی برخوردار بود رها نمیکرد مگر آنکه به نزدش میرفت.
ابراهیم بن سعد بن ابراهیم در این مورد میگوید: «به پدرم گفتم ابن شهاب چگونه از شما پیش افتاد؟ گفت: او همیشه در صدر مجالس مینشست و در مجالس علم هیچ میانسالی نمیدید مگر آنکه از او میپرسید و هیچ جوانی را نمیدید مگر آنکه از او میپرسید، سپس به خانههای انصار میرفت و در آنجا جوان و میانسال و پیرمرد و زنی نمیدید مگر آنکه از وی سوال میکرد...» [۵].
[۵] السنة قبل التدوین.
ذهبی به نقل از برادرزاده زهری میگوید: «به سبب قدرت حفظی که زُهری داشت قرآن را در هشتاد شبانهروز حفظ کرد» [۶].
معمر از زُهری روایت میکند که گفت: «هیچگاه به کسی نگفتم سخنت را تکرار کن» [٧].
ابن وَهْب از لیث بن سعد نقل میکند که ابن شهاب میگفت: «چیزی را به سینه نسپردم که از یادم برود» [۸].
قرة بن عبدالرحمن میگوید: «زُهری صحیفهای نداشت مگر کتابی که در آن نسب قومش را نگاشته بود» [٩].
سعد بن عبدالعزیز میگوید: «هشام بن عبدالملک از زهری خواست که برای برخی از فرزندانش حدیث املا کند. او کاتبی خواست و برای او چهارصد حدیث املا کرد. بعدها هشام [برای آزمایش وی] به او گفت: آن کتاب گم شده است. زهری کاتب را فرا خواند و دوباره [آن احادیث] را بر وی املا کرد. هشام کتاب دوم را با کتاب نخست مقابله کرد و دید که حتی یک حرف هم جا نیفتاده است» [۱۰].
[۶] من أعلام السلف: به نقل از تذکرة الحُفاظ ذهبی. [٧] تهذیب التهذیب. [۸] همان. [٩] همان. [۱۰] همان.
عبدالرحمن بن ابیزناد از پدرش نقل میکند که «من و ابن شهاب طواف میکردیم در حالی که ابن شهاب الواح و صحیفهها را با خود داشت و ما به او میخندیدیم!» و در روایت دیگری میگوید: «ما تنها حلال و حرام را مینوشتیم اما ابن شهاب هر چیزی را که میشنید مینوشت، تا آنکه وقتی به او محتاج شدند دانستیم او داناترین مردم است» [۱۲].
صالح بن کیسان میگوید: «من و زهُری با هم علم میآموختیم، او گفت سنتها را بنویسیم، پس آنچه از رسول اللهص روایت میشد را نوشتیم. سپس گفت: بیا هر آنچه از صحابه روایت شده است را بنویسیم. صالح میگوید: او نوشت و من ننوشتم و او موفق شد و من نشدم» [۱۳].
[۱۱] زهری به دو هدف حدیث مینوشت: برای کمک به حفظ و پس از آن نوشتههایش را پاک میکرد و همچنین به درخواست خلفای بنیامیه احادیث را بر کاغذ میآورد اما خود وی از حفظی قوی برخوردار بود و نیازی به نوشتن نداشت چنانکه ذهبی پس از ذکر نوشتن حدیث توسط او میگوید: «زهری حافظ بود و نیازی به نوشتن نداشت و چه بسا حدیث را مینوشت و پس از حفظ آن را پاک میکرد». نگا: تاریخ اسلام: جلد ۸، صفحه ۲۲۸. [۱۲] من أعلام السلف، به نقل از تهذیب الکمال. [۱۳] همان.
مالک از زهری روایت میکند که میگفت: «برای طلب حدیث سه روز پی در پی سعید بن مسیب را دنبال کردم» [۱۴].
معمر میگوید: شنیدم که زهری میگفت: «هشت سال در برابر سعید بن مسیب زانو زدم» [۱۵].
مالک از زهری روایت میکند که گفت: «آنقدر خدمت عبیدالله بن عبدالله بن عتبه را کردم که وقتی [در میزدم] و عبیدالله میگفت چه کسی است خدمتکارش میگفت: همان غلامت! و گمان میکرد که من غلام اویم زیرا خدمت او را میکردم و حتی آب وضویش را برایش میآوردم» [۱۶].
[۱۴] همان.، به نقل از حلیة الأولیاء. [۱۵] همان.، به نقل از حلیة الأولیاء. [۱۶] همان.، به نقل از حلیة الأولیاء.
احمد عجلی میگوید: «ابن شهاب از ابن عمرب سه حدیث شنیده است»، عبدالرزاق به نقل از معمر میگوید: «زهری از ابن عمر دو حدیث شنیده است».
او [همچنین] از سهل بن سَعد و انس بن مالک که وی را در دمشق ملاقات نمود، و سائب بن یزید، و عبدالله بن ثعلبۀ بن صُغَیر، و محمود بن ربیع، و محمود بن لبید، و سنین ابی جمیله، و ابوطفیل عامِر، و عبدالرحمن بن ازهر، و ربیعه بن عباد دیلی، و عبدالله بن عامر بن ربیعه، و مالک بن اوس بن حَدثان، و سعید بن مسیِّب، که هشت سال ملازمت وی را نمود، و علقمه بن وقاص، و کثیر بن عباس، و ابی امامه بن سهل، و علی بن حسین، و عروه بن زبیر، و ابی ادریس خَوْلانی، و قَبیصه بن ذُؤیب، و عبدالملک بن مروان، و سالم بن عبدالله، و محمد بن جبیر بن مطعم، و محمد بن نعمان بن بشیر، و ابی سلمه بن عبدالرحمن، و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه، و عثمان بن اسحاق عامری، و ابی الأحوص مولای بنی ثابت، و ابی بکر بن عبدالرحمن بن حارث، و قاسم بن محمد، و عامر بن سعد، و خارجۀ بن زید بن ثابت، و عبدالله بن کعب بن مالک، و ابوعمر از بلی که مصاحبت پیامبر را نموده بود، و ابان بن عثمان روایت کرده است.
وی همچنین به طور مُرسَل از رافع بن خدیج و عُباده بن صامت حدیث روایت کرده است، نسائی این احادیث را تخریج نموده است. ترمذی نیز حدیث وی از ابوهریره را به صورت مُرسل تخریج نموده است [۱٧].
[۱٧] سیر أعلام النبلاء.
عطاء بن ابی رباح که از وی بزرگتر است از وی روایت نموده است و همچنین عمر بن عبدالعزیز که بیست و چند سال پیش از وی وفات نمود، و عمرو بن دینار، و عمرو بن شعیب، و قتادة بن دعامه، و زید بن اسلم و گروهی از هم طرازان وی، و منصور بن معتمر، و ایوب سَختیانی، و یحیی بن سعید انصاری، و ابوالزناد، و صالح بن کیسان، و عُقیل بن خالد، و محمد بن ولید زبیدی، و محمد بن ابی حفصه، و بکر بن وائل، و عمرو بن حارث، و ابن جریج، و جعفر بن بُرقان، و زیاد بن سعد، و عبدالعزیز بن ماجشون، و ابو اویس، و معمر بن راشد، و اوزاعی، و شعیب بن ابی حمزه، و مالک بن انس، و لیث بن سعد، و ابراهیم بن سعد، و سعید بن عبدالعزیز، و فُلیح بن سلیمان، و ابن ابی ذئب، و ابن اسحاق، و سفیان بن حسین، و صالح بن ابی الاخضر، و سلیمان بن کثیر، و هشام بن سَعد، و هشام بن بشیر، و سفیان بن عیینۀ، و گروهی دیگر از وی روایت کردهاند [۱۸].
[۱۸] همان.
عمرو بن دینار میگوید: کسی را ندیدم که همچون ابن شهاب دینار و درهم برایش بیارزش باشد. دینار و درهم نزد او همچون پِشکل بود! [۱٩].
[۱٩] من أعلام السلف، به نقل از حلیة الأولیاء.
معمر از زهری نقل میکند که میگفت: «کنار در خانه عروه میآمدم و مینشستم سپس بی آنکه وارد شوم میرفتم، و اگر میخواستم میتوانستم وارد شوم اما به احترام او وارد نمیشدم» [۲۰].
سفیان میگوید: «میشنیدم که زهری میگفت: فلانی که از ظرفهای علم بود مرا چنین حدیث گفت، و نمیگفت فلان عالم» [۲۱].
[۲۰] همان. [۲۱] همان.
لیث از جعفر بن ربیعۀ نقل میکند که گفت: به عِراک بن مالک گفتم: چه کسی فقیهترین اهل مدینه است؟ وی سعید بن مُسیّب و عُروۀ و عُبیدالله بن عبدالله را نام برد و سپس گفت: اما داناترین آنان نزد من ابن شهاب است زیرا او علم آنان را به علم خود افزود [۲۲].
[۲۲] تهذیب التهذیب.
لیث بن سعد میگوید: سعید بن عبدالرحمن به من گفت: ای ابا حارث، اگر ابن شهاب نبود بخش بسیاری از سنت نابود میشد [۲۳]. و امام مسلم میگوید: «زهری حدود نود حدیث دارد که آنها را از پیامبرص با أسناد خوب روایت میکند بدون آنکه کسی دیگر آنها را روایت کرده باشد» [۲۴].
همچنین لیث میگوید: «عالمی را جامعتر و آگاهتر از ابن شهاب ندیدم. اگر بشنوی که درباره ترغیب سخن میگوید خواهی گفت: جز این در چیز دیگری ماهر نیست، و اگر در انساب سخن گوید خواهی گفت: جز این چیزی نمیداند و اگر درباره قرآن و سنت گوید سخنش جامع و فراگیر خواهد بود» [۲۵].
ایوب سختیانی میگوید: «کسی را عالمتر از زهری ندیدم» صخر بن جویریه به او گفت: «و نه حتی حسن [بصری]»؟ گفت: «کسی را عالمتر از زهری ندیدم» [۲۶].
عبدالرزاق از معمر از عمر بن عبدالعزیز نقل میکند که وی گفت: «قدر ابن شهاب را بدانید که هیچکس را نخواهید یافت که از او نسبت به سنت گذشتگان آگاهتر باشد» [۲٧].
شعیب بن ابی حمزه میگوید: به مکحول گفتند: داناترین کسی که ملاقات کردهای کیست؟ گفت: «ابن شهاب». گفتند دیگر چه کسی؟ گفت: «ابن شهاب». گفتند باز چه کسی؟ گفت: «ابن شهاب» [۲۸].
ابراهیم بن سعد از پدرش نقل میکند که گفت: «کسی دیده نشده است که پس از رسول اللهص مانند ابن شهاب علم را جمع کرده باشد» [۲٩].
امام اوزاعی میگوید: «هیچ یک از تابعین خلافت هشام بن عبدالملک را درک نکردند که فقیهتر از او باشند» [۳۰].
[۲۳] السنة قبل التدوین. [۲۴] همان، به نقل از صحیح امام مسلم. [۲۵] تهذیب التهذیب. [۲۶] السنة قبل التدوین، به نقل از «الجرح والتعدیل». [۲٧] سیر أعلام النبلاء. [۲۸] همان. [۲٩] همان. [۳۰] السنة قبل التدوین، به نقل از تاریخ دمشق.
زهری نخستین کسی بود که در استجابت درخواست خلیفه اموی، عمر بن عبدالعزیز اقدام به تدوین سنت در دفاتر خاصی نمود. سپس عمر بن عبدالعزیز آن دفترها را به همه سرزمینهایی که حکومت میکرد فرستاد. به اجماع علما وی نخستین کسی است که به طور رسمی با دستور عمر بن عبدالعزیز سنت را تدوین نمود.
اسباب بسیاری از جمله ظهور احادیث ساختگی که دلایل سیاسی خاص خود را داشت باعث شد علما بطور جدی در فکر تدوین حدیث باشند. زهری میگوید: «اگر احادیثی نبود که از مشرق نزد ما میآمد و ما آن را نمیشناختیم نه هرگز حدیثی را مینوشتم و نه اجازه نوشتن آن را میدادم» [۳۲].
همچنین ترس آنان از نابود شدن احادیث رسول خداص کمتر از نگرانی آنان نسبت به احادیث ساختگی نبود. این دو عامل از قویترین عواملی بود که باعث شد علما برای خدمت به سنت و تدوین آن همت گمارند. هنگامی که خلیفه زاهد و عابد، عمر بن عبدالعزیز این ماموریت را به طور رسمی بر عهده گرفت به آفاق چنین نامه نوشت که: «احادیث رسول اللهص را جمعآوری نمایید» [۳۳]. یکی از نامههایی که برای اهل مدینه نگاشته بود چنین بود: «حدیث رسول اللهص را بنویسید که من از زوال علم و رفتن اهل آن میترسم» [۳۴].
او برای این هدف از علما و راویان بزرگ آن دوران از جمله محمد بن عمرو بن حزم (وفات: ۱۱٧ﻫ) و ابن شهاب زُهری کمک گرفت، و حتی خود نیز در این تلاش علمی شرکت جست. ابن شهاب میگوید: «عمر بن عبدالعزیز ما را به جمع سنتها دستور داد و ما آن را دفتر، دفتر نگاشتیم و او به هر سرزمینی که در آن قدرت داشت یک دفتر فرستاد» [۳۵]. بر این اساس است که مورخان و علما میگویند: «نخستین کسی که علم را تدوین نمود، ابن شهاب بود» [۳۶].
[۳۱] همان، به طور خلاصه. [۳۲] به نقل از تقیید العلم صفحه: ۱۰۸. [۳۳] به نقل از فتح الباری و ابونعیم در تاریخ اصفهان. [۳۴] به نقل از سنن دارمی. [۳۵] به نقل از جامع بیان العلم و فضله، و حلیة الأولیاء. [۳۶] به نقل از الرسالة الـمستطرفة.
زُهری احادیثی را به تنهایی روایت نموده که جز او کسی دیگر روایت نکرده است. لیث بن سعد میگوید: سعید بن عبدالرحمن بن من گفت: «ای اباحارث اگر ابن شهاب نبود بخش زیادی از سنت نابود میشد». حافظ ذهبی میگوید: «ابن شهاب بخش زیادی از سنت را به تنهایی روایت کرده است و از رجالی روایت نموده که جز او کسی از آنان روایت نکرده است، مسلم این رجال را نام برده که تعداد آنان هفتاد و چند نفر است» [۳٧].
[۳٧] السنة قبل التدوین.
وی نسبت به اسناد (سند آوری و ذکر سند) روایات بسیار حساس بود و علما و طلاب علم را نسبت به پایبندی به ذکر سند تشویق میکرد. یک بار شنید که اسحاق بن عبدالله در مدینه چنین حدیث میگوید که: «قال رسول الله...» پس به او گفت: «تو را چه شده است ای ابن ابی فروه! قاتلك الله! چه جراتی بر خداوند داری؟! حدیث را با سند بیاور، برای ما احادیثی میآورید که نه افسار دارد و نه زمام!» [۳۸].
ولید بن مسلم میگوید: «زهری از قصر خضراء از نزد عبدالملک بن مروان بیرون آمد و در کنار آن ستون نشست و گفت: ای مردم ما چیزهایی را از شما منع میکردیم که به اینها (یعنی خلفا) دادیم. پس بیایید تا به شما نیز حدیث بگویم». روای میگوید: «شنیدم که آنها گفتند قال رسول اللهص پس زهری خطاب به آنها گفت: ای اهل شام، چه شده که میبینم احادیثتان بی افسار و زمام است!» ولید میگوید: «از آن روز اصحاب ما نسبت به ذکر سند پایبند شدند» [۳٩].
[۳۸] همان. [۳٩] همان.
زهری طالبان علم را برای فراگیری حدیث تشویق میکرد و حتی برای برخی از آنان هزینه نیز میکرد. یکی از طلاب علم به او گفت: من برای طلب علم مال کافی ندارم. زهری به او گفت: «دنبال من بیا و من هزینهات را میدهم» [۴۰].
او اصحاب حدیث را گرامی میداشت و با ثرید و عسل از آنان پذیرایی میکرد و اگر کسی از آنها از خوردن غذایش ابا میورزید سوگند میخورد که ده روز با او سخن نگوید! [۴۱].
[۴۰] همان. [۴۱] همان.
علی بن مدینی میگوید: «او در حدود دوهزار حدیث دارد». ابوداوود میگوید: «تعداد احادیث او دوهزار و دویست حدیث است که نصف آن مسند است». اسناد زهری از بهترین و قویترین سندها است. امام احمد میگوید: «زهری بهترین مردم از نظر حدیث است و اسناد او خوبترین إسناد است» [۴۲].
نسائی میگوید: بهترین اسانیدی که از رسول اللهص روایت میشود چهار سند است: ۱- زهری از علی بن حسین از پدرش (حسین بن علی) از پدربزرگش (علی بن ابیطالب) و ۲- زهری از عبیدالله از عبدالله بن عباس و ۳- ایوب از محمد از عَبیده از علی و ۴- منصور از ابراهیم از عَلْقمه از عبدالله [۴۳].
حاکم میگوید: «صحیحترین اسنادی که به عمر بن خطاب میرسد این است: زهری از سالم (بن عبدالله بن عمر) از پدرش (عبدالله بن عمر) از پدربزرگش (عمر بن خطاب)» [۴۴].
سیوطی میگوید: «گفته شده است صحیحترین اسناد به طور مطلق روایت ابوبکر محمد بن مسلم به عبیدالله بن عبدالله بن شهاب زهری از سالم بن عبدالله بن عمر از پدرش میباشد، و این نظر احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه است و ابن صلاح نیز بدان تصریح کرده است» [۴۵].
[۴۲] همان. [۴۳] همان. [۴۴] همان. [۴۵] همان.
امام زهری به حق یکی از حفاظ اعلام است که نامش در صفحات تاریخ میدرخشد و به شایستگی امام عصر خود است. اما با این وجود او نیز از اتهامات برخی فرقهها و دشمنان شریعت در امان نمانده است. برخی از مورخان شیعه او را به حرکت در رکاب امویان و ارضای آنان با ساختن احادیث به سود آنها متهم کردهاند. بر اساس ادعای آنان بنیامیه برای به دست آوردن مشروعیت نزد مردم از برخی از علمای صحابه و تابعین سود بردهاند.
آنان اتهاماتی را بر برخی از راویان حدیث وارد ساختهاند که با واقعیت همخوانی ندارد. مستشرق یهودی مجارستانی، «ایگناز گلدزیهر» (۱۸۵۰-۱٩۲۱م) بیش از دیگران به طرح این اتهامات پرداخته است. تحقیقات وی یکی از سلسله تحقیقاتی است که به هدف زیر سوال بردن جانب تشریعی اسلام انجام گرفته است. چنانکه پیش از زهری و بیش از او، صحابی جلیل ابوهریرهس مورد تهمت حدیث سازی قرار گرفته است زیرا این دو شخصیت بیشترین کسانی هستند که درمیان صحابه و تابعین به روایت حدیث پرداختهاند و شک وارد ساختن در مصداقیت و امانت آنها باعث ایجاد شک در بخش عظیمی از منبع دوم تشریع یعنی سنت خواهد شد و در نتیجه بخش بزرگی از شریعت اسلام مورد تشکیک قرار خواهد گرفت.
مورخ شیعی، یعقوبی (وفات: ۲٩۱ ﻫ) میگوید: «عبدالملک اهل شام را از حج باز داشت زیرا ابن زبیر [که در آن هنگام قدرت را در مکه در دست داشت] از آنها بیعت میگرفت. عبدالملک که چنین دید آنان را از رفتن به سوی مکه منع نمود، پس مردم ناله کردند و گفتند: ما را از حج بیت الله الحرام باز میداری درحالی که این فرضی است از جانب خداوند؟ او به مردم گفت: این ابن شهاب زُهری است که شما را از رسول اللهص چنین حدیث میگوید که: «بار سفر بسته نمیشود مگر به سه مسجد: مسجدالحرام و مسجد من و مسجد بیت المقدس» و این مسجد برای شما جای مسجدالحرام را میگیرد و این صخره نیز روایت شده است که رسول خداص پایش را هنگامی که به آسمان عروج کرد بر آن گذاشته است و جایگزین کعبه است. پس عبدالملک بر روی صخره قبهای ساخت و برای آن پردههای ابریشمی برافراشت و برای آن خادمان و حاجبانی برگرفت و مردم را به طواف آن همانند طواف کعبه وا داشت...» [۴٧].
برای ادعایی که یعقوبی در تاریخ خود کرده است هیچ مدرک معتبری در هیچیک از منابع اسلامی نیافتم. نه طبری از این واقعه یادی کرده است و نه ابن سعد و ابن اثیر و ابن کثیر و نه ذهبی. چنانکه خود یعقوبی نیز آن را به منبع خاصی ارجاع نداده است. آنچه نزد من راجح است این است که گلدزیهر از نظریه یعقوبی اطلاع یافته و آن را در تایید نظریه خویش یافته و به آن چنگ زده است.
اینجا ادعای گلدزیهر و یعقوبی را در برابر حقایق تاریخی قرار خواهیم داد تا صحت تاریخی موارد اصلی مورد ادعای این دو شخص را مورد بررسی قرار دهیم:
۱- ادعای جلوگیری از حج اهل شام توسط عبدالملک بن مروان.
۲- بنای «قبة الصخرة» توسط عبدالملک برای آنکه به جای کعبه مورد حج و طواف قرار گیرد.
۳- استفاده از احادیث ساخته شده توسط زهری محدث بزرگ دوران برای قانع کردن مردم.
۴- دلیل اینکه زهری این احادیث را ساخته است این است که وی دوست عبدالملک بن مروان بود و با او رفت و آمد داشت و احادیث وارد شده در فضائل بیت المقدس تنها از طریق زُهری روایت شدهاند [۴۸].
[۴۶] این بخش را به اختصار از کتاب «السنة قبل التدوین» نوشته دکتر عجاج الخطیب نقل کردهام. [۴٧] به نقل از تاریخ یعقوبی. [۴۸] موضوع خطرناکی که در این تهمت وجود دارد دروغین دانستن احادیث فضائل بیت المقدس است. در واقع اهمیتی که گلدزیهر یهودی برای این تهمت قائل شده به موضوع فلسطین و فضیلت آن از نطر اسلامی نیز مربوط است. بسیاری از صهیونیستها حتی در حال حاضر نیز میخواهند اینگونه القا کنند که بیتالمقدس و مسجدالاقصی اهمیتی از نظر اسلامی ندارد و پس از تحویل قبله از مسجدالاقصی به مسجدالحرام دیگر این سرزمین از هیچ جایگاه اسلامی برخوردار نیست. پس میتوان گفت چنین تهمتی دو هدف دارد: به زیر سوال بردن شخصیت زهری و ضربه وارد کردن به موقعیت اسلامی بیت المقدس. (عبدالله .م)
۱- اینکه عبدالملک بن مروان مردم شام را از حج باز بدارد غیر معقول است زیرا حج فریضهای است واجب بر هر مسلمانی که توانایی آن را دارد؛ چگونه ممکن است کسی مانند عبدالملک [به دلایل سیاسی] مردم را از حج باز بدارد در حالی که خود او معروف به عبادت و صلاح و علم بود تا جایی که پیش از خلافت جزو فقهای مدینه به شمار میرفت. ابوالزناد میگوید: «فقهای مدینه چهار کسند: سعیدبن مسیب و عروه بن زبیر و قبیصه بن ذؤیب و عبدالملک بن مروان».
منطقی نیست که عبدالملک بن مروان مردم را از حج باز دارد و ائمه تابعین که در دوران وی کم نبودند سکوت پیشه کنند و دست از طاعت او نکشند. همچنین دلایل تاریخی بسیاری هست که ثابت میکند عبدالملک مردم شام را از حج منع نکرده است چنانکه در تاریخ طبری آمده است: «در این سال -یعنی سال ۶۸ هجری- در عرفات در یک آن چهار پرچم برافراشته شده بود. محمد بن عمر میگوید: شرحبیل بن ابیعون از پدرش چنین نقل کرده است که: به سال ۶۸ هجری چهار پرچم در عرفات وجود داشت: ابن حنفیه و یارانش لوای خود را داشتند... و ابن زبیر لوای خود را داشت... و نجده حروری (از خوارج) پشت سر آن دو بود و لوای بنیامیه در سمت چپ آنان قرار داشت» [۴٩].
۲- منابع اسلامی ذکر نکردهاند که عبدالملک «قبة الصخرة» را بنا کرده است بلکه از فرزند وی ولید بن عبدالملک به عنوان بانی آن نام بردهاند. دکتر مصطفی سباعی/ میگوید: «نیافتهایم که آنان حتی یک روایت را آورده باشند که بنای آن را به عبدالملک نسبت داده باشد، و شکی در این نیست که بنای آن به هدف حج -آنطور که گلدزیهر ادعا میکند- از بزرگترین حوادث و مهمترین آنها در تاریخ اسلام است و منطقی نیست مورخان مسلمان از کنار چنین قضیهای به سادگی گذر کنند در حالی که آنان حوادث کوچکتر و کم اهمیتتر از این را مانند وفات علما و بر عهده گرفتن قضاوت توسط افراد و دیگر حوادث، در کتابهای خود آوردهاند. بنابراین اگر عبدالملک آن را بنا کرده بود آن را ذکر میکردند اما میبینیم آنان بنای آن را در دوران ولید ذکر نمودهاند.
البته در کتاب «الحیوان» دمیری به نقل از ابن خلکان آمده است که عبدالملک «قبة الصخرة» را بنا کرده است و عبارت وی چنین است: «عبدالملک آن را بنا نمود و مردم در روز عرفه نزد آن وقوف میکردند» اما با وجود ضعف تاریخی نسبت بنای آن به عبدالملک و مخالفت آن با آنچه ائمه علم تاریخ ذکر کردهاند، این جمله دلیل آن نیست که وی -یعنی عبدالملک- آن را به این هدفه ساخته است بلکه ظاهر این جمله نشان دهنده این است که مردم خود این کار را انجام میدادند و اشارهای به حج نیز در آن نیست، بلکه در آن به وقوف نزد «قبة الصخرة» در روز عرفه اشاره شده است که این عادت در بسیاری از سرزمینهای اسلامی شایع بود و فقها آن را بد دانستهاند، و مردم تنها نزد «قبة الصخرة» چنین کاری نمیکردند بلکه مردم هر سرزمین عادت داشتند در این روز به نزد بنای مشهور و مهم سرزمین خود میرفتند و همچون حجاج که در عرفه وقوف میکنند نزد آن میایستادند» [۵۰].
همچنین از جمله دلایلی که نشاندهنده بطلان ادعای گلدزیهر است موضع دشمنان و مخالفان امویان است که هیچ اشارهای به این حادثه نکردهاند. اگر ادعای یعقوبی و گلدزیهر صحیح بود طبیعتا دشمنان او چنین حادثهای را که باعث تکفیر عبدالملک میشد رها نمیکردند و از آن در تبلیغات خود علیه امویان سود می بردند.
۳- اما اینکه عبدالملک با کمک زهری که به سود وی حدیث میساخته است سعی در این نموده که مردم را به حج بیت المقدس وادار کند به طور قطع صحیح نیست و ما سعی میکنیم از دو جنبه به رد این اتهام بپردازیم. نخست از طریق بیان رابطه زُهری با امویان و دوم از منظر تاریخی.
[۴٩] به نقل از تاریخ طبری. [۵۰] به نقل از «السنة ومکانتها فی التشریع الاسلامی» نوشته دکتر مصطفی سباعی.
این صحیح است که زهری میان حجاز و شام رفت و آمد داشت و بر بنیامیه وارد میشد، اما او کسی نبود که به پای آنها بیفتد یا آنکه دین خود را به دنیا بفروشد. زهری بسیار والاتر از آنی است که دشمنان اسلام تصور میکنند و والاتر از آن چیزی است که یعقوبی و گلدزیهر و دیگران ادعا میکنند.
امام زهری مرد صلاح و پایداری بر حق بود و حق را برای خلفای بیان مینمود حتی اگر به مذاقشان نمیساخت و آنان را به پیمودن راه حق وا میداشت و هرگز با آنان از در مداهنه و سازش وارد نمیشد. ابن عساکر با سند خود از امام شافعی از عمویش روایت نقل میکند که گفت: «سلیمان بن یسار بر هشام وارد شد؛ هشام به او گفت: ای سلیمان «آنکه قسمت عمده آن [گناه] را بر عهده گرفت» [۵۱] چه کسی است؟ سلیمان به او گفت: عبدالله بن ابی بن سلول. هشام به او گفت: دروغ گفتی، او علی بن ابیطالب است.
سپس ابن شهاب بر او وارد شد. هشام به او گفت: منظور از «آنکه قسمت عمده آن را بر عهده گرفت» چه کسی است؟ ابن شهاب گفت: او عبدالله بن أبی بن سلول است. هشام گفت: دروغ گفتی، او علی بن ابیطالب است. ابن شهاب گفت: من دروغ میگویم؟! پدر نداری! [۵۲] به خداوند سوگند اگر ندا دهندهای از آسمان ندا دهد که خداوند دروغ را حلال کرده است دروغ نخواهم گفت! عروه بن ولید و سعید بن مسیب و عبیدالله بن عبدالله و علقمه بن وقاص، همهشان از عائشهل چنین روایت کردهاند که: آنکه بخش عمده آن گناه [یعنی افک] را بر دوش گرفت عبدالله بن أبی است [۵۳].
این است موضع ابن شهاب در برابر امویان و رابطهای که با آنان داشت، آیا با این وجود منطقی است که برای خاطر آنها بر رسول اللهص دروغ ببندد؟
امام اوزاعی/ میگوید: «ابن شهاب هرگز با هیچ پادشاهی که به دربار وی وارد میشد مداهنه و سازش نکرد» [۵۴].
اما آنچه از یزید بن یحیی روایت شده که میگوید: «چه مردی بود او اگر با همنشینی پادشاهان خود را خراب نمیکرد» خبری است ضعیف و در سند آن دو شخص مجهول وجود دارند.
رابطه زُهری با امویان رابطهای است شریف، رابطه عالم راستگو که در راه خداوند از سرزنش کسی هراس ندارد. حتی این که او معلم فرزندان هشام بن عبدالملک بود یا منصب قضاوت را در حکومت یزید بن عبدالملک بر عهده داشت هیچ ضربهای به شخصیت او وارد نمیسازد. آموزش فرزندان خلیفه و تربیت آنان چه چیز از مقام زهری میکاهد؟ این که او آنان را بر اساس تربیت اسلامی بار آورد جز خدمتی برای اسلام و مسلمانان است؟ یا آنکه بهتر است کسان دیگر که اهداف مادی و پست دارند فرزندان خلیفه را بر اساس دوستی شهوات و لهو و هوسرانی تربیت کنند؟
زُهری که در حضور خلیفه قدتمند اموی از گفتن کلمه حق ترسی ندارد چرا باید از منصب قضاوت بترسد؟
[۵۱] بخشی از آیه ۱۱ سوره نور: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١١﴾ [النور: ۱۱]. [۵۲] لفظی که ابن شهاب به کار برده است «لا أبا لك» است که گرچه در ظاهر لغوی به معنای «پدر نداری» است اما در اصطلاح عرب فحش نیست بلکه آنطور که خلیل میگوید به معنای این است که پشتیبانی جز خود نداری. و بیشتر برای تنبیه و متوجه ساختن شخص به کار میرود مانند لفظ «ثکلتك أمك» (مادرت به عزایت بنشیند) که در حدیث نیز آمده است اما به معنای ظاهرش نیست بلکه در لفظ عرب برای متوجه ساختن شخص به کار میرود. [۵۳] به نقل از تاریخ دمشق. [۵۴] همان.
گلدزیهر میگوید: «اینجا بود که عبدالملک ابن شهاب را که در جهان اسلام مشهور بود برای ساختن احادیث به نفع خود مناسب دید و زهری نیز احادیثی وضع نمود از جمله...».
این ادعایی است غیر منطقی زیرا ابن شهاب بر اساس صحیحترین اقوال در سال ۵۰ هجری به دنیا آمده است و دشمنی و درگیری میان عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مراون بین سالهای ۶۵-٧۳ هجری وجود داشت، اگر نظریه برخی از مستشرقان را صحیح بدانیم که عبدالملک «قبة الصخرة» را در سال ٧۲ هجری ساخته است سن زُهری در آن هنگام تنها ۲۲ سال خواهد بود که وی در این سن هنوز مشهور نبود بلکه در آغاز طلب علم قرار داشت و در جهان اسلام شناخته شده نبود و بسیاری از تابعین از او مشهورتر بودند از جمله سعید بن مسیب و قبیصۀ بن ذؤیب و قاسم بن محمد و دیگران. عبدالملک هیچگاه سعی نکرد از یکی از آنان بهرهبرداری سیاسی کند با وجود آنکه قبیصه بن ذؤیب نزد وی بود.
از سوی دیگر ابن شهاب پیش از سال ۸۰ هجری به نزد عبدالملک نرفت. وی چنان که خود میگوید در سال ۸۲ هجری نزد عبدالملک رفت. آیا زُهری نُه سال پس از وفات ابن زبیر چنین احادیثی را جعل کرده است؟ حتی اگر فرض کنیم وی پیش از شهادت ابن زبیر به دمشق رفته و برای باز داشتن مردم از حج خانه خدا حدیث جعل کرده است آیا مردم به همین سادگی حرف او را باور میکردند؟ و آیا صحابه و بزرگان تابعین که در دمشق بودند در برابر حرف او ساکت مینشستند؟ آیا با عقل سازگار است که احادیث جعلی او از نگاه تیزبین علمای بزرگ و ناقدان سرسختی که آن روزگار کم نبودند در امان بماند؟ و اصلا آیا منطقی است که ابن شهاب -آنطور که گلدزیهر ادعا میکند- حدیثی جعل کند که با آن مناسک حج را که رکنی از ارکان اسلام است تغییر دهد سپس با این وجود علما و طلاب علم به او اعتماد کنند؟ این را نیز باید در نظر بگیریم که چنین کاری باعث خارج شدن از دین و کافر شدن چنین شخصی خواهد شد. آیا همه امت نسل اندر نسل جنایتی به این بزرگی را کشف نکردند تا آنکه یعقوبی به آن پی ببرد و گلدزیهر آن را تایید کند؟ یا اینکه نه، آنکه نخست چنین ادعایی کرده است دروغگویی بیش نیست و آنکه تاییدش نموده نیز کینهتوزی است که کاری با حقیقت علمی ندارد؟!.
اگر حتی بخش از چیزی که اینها دعا کردهاند درست بود، پیش از همه شیخ او سعید بن مسیب که این حدیث را از او روایت کرده است بر او میشورید و سکوت پیشه نمیکرد اما چنین چیزی هرگز رخ نداده است.
۴- گلدزیهر برای صحت ادعای خود مبنی بر جعل احادیث فضیلت بیت المقدس توسط زُهری چنین استدلال نموده که وی دوست عبدالملک بن مروان بوده و نزد وی برو و بیا داشته است. و احادیثی که در فضائل بیت المقدس وارد شده است تنها از طریق زُهری روایت شدهاند.
اما این ادعایی است مردود که حقایق تاریخی و دیگر احادیث آن را زیر سوال میبرد. هنگامی که زُهری برای بار اول بر عبدالملک وارد شد توسط قبیصه بن ذؤیب توانست بر وی داخل شود و حدیث قضاوت عمر بن خطابس در مساله مادران فرزندان، را برای وی روایت نمود. عبدالملک از نسب او پرسید و به او یادآور شد که پدر وی به همراه ابن زبیر علیه آنان جنگیده است... اگر وی دوست عبدالملک بود نیازی به این نداشت که کسی برای وارد شدن او به دربار واسطه شود، همچنانکه عبدالملک نیازی به پرسیدن نسب او نداشت. گذشته از این عبدالملک بن مروان متولد سال ۲۶ هجری است و انتقال او و پدرش به شام در سال ۶۴ هجری رخ داده است یعنی زمانی که ابن شهاب تنها ۱۴ سال داشته است، چطور ممکن است میان یک مرد ۳۸ ساله با نوجوانی ۱۴ ساله رابطه دوستی صورت گرفته باشد؟
از سوی دیگر حدیث «بار سفر بسته نمیشود مگر به سوی سه مسجد...» از طرق مختلفی غیر از طریق زُهری روایت شده است و تنها ابن شهاب آن را روایت نکرده است و تمام کتابهای سنت آن را روایت کردهاند.
امام بخاری این حدیث را از غیر طریق زهری از ابیالولید از شعبه بن حجاج از عبدالملک از قزعه مولای زیاد از ابوسعید خدری روایت کرده است.
امام مسلم نیز این حدیث را از سه طریق روایت کرده است که تنها یکی از آنها از طریق زهری است...
بنابراین آنطور که گلدزیهر ادعا میکند، تنها زهری این حدیث را روایت نکرده است و آن را برای خشنودی عبدالملک بن مروان جعل نکرده است بلکه دیگران از جمله کبار صحابه و تابعین نیز آن را روایت کردهاند، پس این حدیث صحیح است و هیچ اشکالی در آن نیست و ادعای یعقوبی و گلدزیهر باطل و بی اساس است [۵۵].
[۵۵] السنة قبل التدوین، با کمی تلخیص و تصرف.
«ما نزد عالم میآمدیم اما آنچه از ادب او میآموختیم بیش از آن چیزی بود که از علمش میآموختیم» [۵۶].
«خداوند با چیزی بهتر از علم عبادت نشده است» [۵٧].
«سه چیز است که اگر در قاضی باشد او دیگر قاضی نیست: اگر سرزنش را بد بداند و از مدح خوشش آید و عزل برایش ناخوشایند باشد» [۵۸].
«مردم از سخن عالمی خوششان نمیآید مگر با عمل، و عملی نخواهد بود مگر با علم» [۵٩].
«ایمان به قَدَر نظام توحید است، هر که توحید آورد اما به تقدیر ایمان نیاورد، این ناقض توحید اوست» [۶۰].
«اگر مجلس به درازا کشد شیطان از آن بهرهای خواهد داشت» [۶۱].
[۵۶] تاریخ اسلام ذهبی. [۵٧] همان، به روایت از معمر. [۵۸] همان، به روایت یحیی بن حمزه. [۵٩] همان، به نقل از ولید بن مسلم. [۶۰] سیر أعلام النبلاء، به نقل از یونس از ابن شهاب. [۶۱] همان.
امام ابن شهاب زهری به تاریخ ۱٧ رمضان سال ۱۲۴ هجری دار فانی را وداع گفت [۶۲].
بر اساس گفته واقدی وی در آن هنگام ٧۲ سال سن داشت. او را در کنار ملکی به نام اداما که از آن وی بود واقع در پشت شَغب و بَدّا که در پایان منطقه حجاز و آغاز فلسطین قرار دارد، دفن نمودند [۶۳]. قبر او بر سر راه قرار دارد تا هر که بر او میگذرد برایش دعا کند [۶۴].
خداوندا امام زهری را مورد رحمت خویش قرار دهد و او را برای خدماتی که در خدمت سنت نبوی نمود پاداش جزیل عطا نماید. آمین.
[۶۲] سیر أعلام النبلاء، به نقل از ابن سعد و خلیفه و زبیر. ذهبی میافزاید: یحیی القطان وفات زهری را در سال ۱۲۳ یا ۱۲۴ هجری دانسته است و ابوعبید و یحیی بن مُعین نیز همین را گفتهاند. معن بن عیسی میگوید: برادرزاده زهری میگوید عموی او به سال ۱۲۴ هجری درگذشته است. [۶۳] وفیات الأعیان. [۶۴] همان.
وی زاهد مشهور «اویس بن عامر بن جزء بن مالک مرادی قرنی» است. دوران پیامبرص را درک نمود اما دیدار رسول خدا نصیب وی نگردید. از این جهت در طبقهی مخضرمین جای میگیرد [۶۵]. اویس از بهترین تابعین است. در مورد اینکه چه کسی بهترین تابعی است خلاف است. احمد بن حنبل میگوید: وی سعید بن مسیب است، و گفته شده وی اویس قرنی است و گفته شده: حسن بصری. اما صحیحتر آن است که وی اویس قرنی میباشد زیرا در صحیح مسلم آمده است که: «بهترین تابعین مردی است که به او اویس میگویند». برخی دیگر از علما گفتهاند که عالمترین تابعین سعید بن مسیب است و زاهدترین و عابدترین آنان اویس است.
وی در یمن زندگی میکرد، سپس به کوفه نقل مکان کرد و در واقعهی صفین به همراه علیس جنگید و به شهادت رسید.
اویس از عمربن خطاب و علی بن ابی طالب، حدیث روایت کرده و از بسیاری از صحابه علم آموخت تا آنکه از ائمهی تابعین گردید و بسیاری از علما از وی علم و تواضع نسبت به مادر و تواضع در برابر پروردگار را آموختند. ابن سعد وی را در طبقهی نخست از تابعین اهل کوفه ذکر کرده و دربارهی وی میگوید: «وی ثقه است». امام مالک وجود اویس را انکار میکرد اما شهرت وی و اخبار وی به حدی است که نمیتوان به وجود وی شک کرد.
[۶۵] مخضرمین کسانی هستند که جاهلیت و اسلام را درک کردهاند اما موفق به دیدار پیامبرص نشدهاند. از این جهت از درجهی تابعین بالاتر هستند گرچه میتوان آنان را در طبقهی تابعین جای داد.
وی مکانت و احترام فراوانی در میان صحابه دارا بود زیرا آنان وصف او را از رسول خداص شنیده بودند. امام مسلم در صحیح خود بابی را در فضایل اویس قرنی آورده است.
وی با سند خود از اسیر بن حابر روایت میکند که عمر بن خطابس وقتی که مجاهدان کمکرسان یمن به نزد او میآمدند از آنان میپرسید که آیا اویس بن عامر در میان شماست؟ تا آنکه روزی اویس به همراه آنان آمد پس از او پرسید: آیا تو اویس بن عامری؟ گفت: آری. گفت: از مراد و سپس از قرن؟ و آیا دچار برص بودی و از آن شفا یافتی به جز به اندازهی یک درهم و مادر [پیری] داری؟ گفت: آری.
عمر گفت: شنیدم که رسول خداص میفرمود: «اویس بن عامر با مجاهدان اهل یمن به نزد شما خواهد آمد که از مراد و سپس از قرن است که برص داشت و از آن شفا یافت به جز به اندازهی یک درهم و او مادری دارد که نسبت به او نیکوکار است و اگر بر خداوند سوگند خورد خداوند سوگند او را راست خواهد کرد (دعای او را مستجاب خواهد کرد). پس اگر توانستی از او بخواهی برایت آمرزش بخواهد از او بخواه». پس برای من از خداوند آمرزش بخواه. اویس برای او طلب آمرزش کرد. آنگاه عمر به او گفت: کجا میروی؟ گفت: به کوفه. گفت: آیا برای حاکم آنجا ننویسم که تو را گرامی دارد؟ اویس گفت: این که در میان مردم ناشناخته باشم برایم بهتر است.
روای میگوید: سال بعد مردی از اشراف آنها به حج آمد پس عمر او را دید و از او دربارهی اویس پرسید. او گفت: او را در حالی که خانهای کهنه و متاعی بسیار اندک داشت ترک گفتم. عمر گفت: از رسول خداص شنیدم که میفرمود:
«اویس بن عامر با مجاهدان اهل یمن به نزد شما خواهد آمد که از مراد و سپس از قرن است که برص داشت و از آن شفا یافت به جز به اندازهی یک درهم که او مادری دارد که نسبت به او نیکوکار است و اگر بر خداوند سوگند خورد خداوند سوگند او را راست خواهد کرد. پس اگر توانستی از او بخواهی برایت آمرزش بخواهد از او بخواه».
آن مرد به نزد اویس آمد و از او خواست برایش از خداوند آمرزش بخواهد. اویس به او گفت: تو از من به سفری نیک نزدیکتری (یعنی به تازگی از حج آمدهای) پس تو برای من از الله طلب آمرزش کن. آن مرد گفت: برای من طلب آمرزش کن. اویس باز گفت: تو به سفری نیکی نزدیکتری. آن مرد بار دیگر گفت: برای من از الله درخواست آمرزش کن. پس اویس از او پرسید: آیا با عمر دیدار کردهای؟ گفت: آری. اویس برایش از خداوند آمرزش خواست، پس مردم او را شناختند (و در پی او شدند تا برایشان طلب آمرزش کند) پس اویس بهسویی براه افتاد...
اسیر (روای حدیث) میگوید: من او را بُردهای پوشاندم، و هر که او را میدید میگفت: اویس از کجا چنین بُردهای آورده است (زیرا اویس چنین لباس فاخری تا آن وقت نپوشیده بود). [مسلم: ۵۶۴٧].
همچنین امام مسلم در صحیح خود از عمر بن خطابس روایت میکند که ایشان فرمودند: شنیدم که رسول خداص میفرمود: «بهترین تابعین مردی است که به او اویس میگویند و او مادری دارد و قبلا دچار برص بود پس از او بخواهید تا برایتان از خداوند آمرزش بخواهد». [مسلم: ۵۶۴۶].
هر که قصد رسیدن به خداوند متعال را دارد راهی برای این رسیدن بر میگزیند. برخی با نماز شب و برخی دیگر با استغفار صبحگاهان و برخی دیگر با اندیشیدن... اویس به مانند دیگر مردم نبود که جز به خوردن و نوشیدن نیندیشد. او حقیقت این دنیا را دانسته بود و برای پس از مرگ تلاش میکرد.
روش اویس اینچنین بود که سعی میکرد با تفکر در مخلوقات خداوند به محبت خالق دست یابد. هنگامی که «هرم بن حیان» به کوفه آمد دربارهی اویس پرسید. به او گفتند که او مکانی را در کنار فرات بسیار دوست دارد که به آن «عریض» گفته میشود... پس به آن جا رفت و اویس را در حالی یافت که نشسته است و به آب نگاه میکند و در اندیشه است. عبادت اویس اندیشیدن بود...
عبادت اویس در اخلاق او دیده میشد چنانکه اثر مثبتی بر دیگران میگذاشت و تاثیرگذاری رفتار او از گفتار او بیشتر بود. او اویس بود، شخصیتی متواضع و نیکوکار در حق مادرش، و با این وجود ، بسیار دیگران را نصیحت و راهنمایی میکرد و با وجود دشمنی دیگران با وی و تهمتهای بزرگی که علیه او منتشر میکردند دست از امر به معروف و نهی از منکر بر نداشت.
روایت شده است که مردی از قبیلهی «مراد» به نزد او آمد و بر او سلام گفت. اویس سلام او را پاسخ گفت. آن مرد حالش را پرسید و اویس گفت: به خیر هستم و حمد خداوند را میگویم. آن مرد گفت: زمانه چگونه بر شما میگذرد؟ اویس گفت: چه میپرسی از کسی که اگر شب کرد گمان نمیکند که صبح را ببیند و اگر صبح کرد امید دیدن شب را ندارد... ای برادر مرادی، مرگ برای مومن شادی باقی نگذاشته... ای برادر مرادی، شناخت حقوق خداوند، برای مومن نقره و طلایی به جا نگذاشته، ای برادر مرادی... انجام امر خداوند برای مومن دوست و یاری باقی نگذاشته. به خداوند سوگند، ما آنها را به معروف امر میکنیم و از منکر باز میداریم و آنان به این سبب با ما دشمنی میکنند و برای دشمنی ما در میان فاسقان یاورانی پیدا میکنند و تا جایی که به الله سوگند، بزرگترین تهمتها به من زدهاند و به خدا سوگند که این مرا از تلاش در راه حق خداوند باز نمیدارد...
هنگامی که «هرم بن حیان» از او خواست وی را نصیحت کند برای او آیات آخر سورهی دخان را تلاوت کرد که: «همانا روز جداسازی میعادگاه همهی آنان است» تا آنکه سوره را به پایان رساند، سپس گفت: «ای هرم، از شبی هراس داشته باش که صبح آن، قیامت است و از جماعت جدا نشو که از دینت جدا میشوی...» و بیش از این چیزی نگفت.
و خطاب به اهل کوفه چنین میگفت: «ای اهل کوفه! هنگام خواب، مرگ را بالش خود کنید و هنگام بیداری آن را در برابر چشمان خود داشته باشید».
اویس در میان مردمی زندگی میکرد که او را با سنگ میزدند اما در مقابل از او جز بهترین ثمر چیزی نمیدیدند. دست اذیت آنان به سوی او دراز بود اما او همیشه تنها میبخشید و میگذشت و با وجود زخم زبانهای آنان، با آنها مینشست و سخن میگفت.
اویس قرنی علی بن ابی طالبس را در نبرد صفین همراهی کرد. او از خداوند شهادت را طلبید و گفت: خداوندا شهادتی نصیب من بگردان که زندگی و رزق را برای من واجب گرداند. اشارهی او به آیهی ۱۶٩ سورهی آل عمران است که خداوند در وصف شهدا میگوید: «و گمان مبر که کسانی که در راه الله کشته شدهاند مردهاند بلکه آنان زندهاند [و] نزد پروردگارشان روزی داده میشوند».
او در رکاب خلیفهی مسلمانان، علی بن ابی طالبس جنگید تا آنکه به شهادت رسید. بر بدن او اثر چهل و چند زخم یافتند. شهادت او در نبرد صفین به سال ۳٧ هجری رخ داد.
ترجمه و بازنویسی: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
وی فقیه قدوه، عالم یمن، ابوعبدالرحمن فارسی یمنی، «طاووس بن کیسان» است. چهل بار حج خانه خدا را انجام داد و پنجاه تن از اصحاب رسول اللهص را درک نمود. او از فرزندان اهل فارس بود که کسری آنان را برای تسخیر یمن به این سرزمین فرستاده بود. وی در دوران خلافت امیرالمومنین عثمان بن عفانس یا کمی پیش از آن دیده به جهان گشود.
ابوالفرج بن جوزی در کتاب «الألقاب» میگوید: نام وی «ذکوان» است و ملقب به طاووس میباشد زیرا او طاووس قراء بود و به همین نام مشهور گردید. اصحاب طبقات او را از طبقه اول تابعین اهل یمن ذکر کردهاند.
طاووسس از جمع بسیاری از یاران رسول اللهص علم فرا گرفت. او از ابن عمر و ابن عباس و زید بن ثابت و ام المومنین عائشه و ابوهریره و زید بن ارقم روایت کرده است. وی مدتی طولانی ملازمت ابن عباس را نموده و از وی علم فرا گرفت. او همچنین از جابر و سراقه بن مالک و صفوان بن امیۀ و عبدالله بن عمرو بن عاص و زیاد اعجم و حجر مدری شنیده و از معاذ نیز به صورت مرسل روایت کرده است. او به اتفاق علمای اسلام، حجت است.
ابن عیینه میگوید: به عبیدالله بن یزید گفتم: با چه کسی بر ابن عباس وارد میشوی؟ گفت: با عطا و یارانش. گفتم: پس طاووس؟ گفت: او با خواص وارد میشد. ابوهریرهس از او روایت نیز شنیده است و خود طاووس میگوید: با پنچاه تا هفتاد تن از یاران رسول اللهص همنشین بودهام.
کسانی که از وی علم آموخته و روایت شنیدهاند:
عطاء و مجاهد و گروهی از هم طرازان وی و فرزندش عبدالله و حسن بن مسلم و ابن شهاب زُهری و ابراهیم بن میسرۀ و ابوزبیر مکی و سلیمان تیمی و سلیمان بن موسی دمشقی و قیس بن سعد مکی و عکرمۀ بن عمار و اسامۀ بن زید لیثی و عبدالملک بن میسره و عمرو بن دینار و عبدالله بن ابی نجیح و حنظلۀ بن ابی سفیان و گروهی بسیار از وی علم آموخته و یا روایت کردهاند.
او از عابدان اهل یمن و از فقها و بزرگان تابعین به شمار میرود. از عبدالمنعم بن ادریس از پدرش روایت است که گفت: وهب بن منبه و طاووس یمانی چهل سال تمام نماز صبح را با وضوی نماز عشا به جای آوردند.
او نماز و عبادت خود را حتی در بیماری وفاتش ترک نگفت. عبدالواحد بن زیاد از لیث نقل میکند که گفت: طاووس را در بیماری وفاتش دیدم که بر روی بسترش ایستاده نماز میخواند و بر آن سجده میکرد.
روایت است که طاووس در هنگام سحر نزد کسی آمد، گفتند: خوابیده است. گفت: فکر نمیکردم کسی هنگام سحر بخوابد.
طاووس، فقیهی بزرگوار بود که با علم خود به سروری اهل یمن رسیده بود گرچه خود اصالتا فارس بود نه عرب. زهری میگوید: نزد عبدالملک بن مروان اموی آمدم، به من گفت: از کجا میآیی ای زُهری؟ گفتم: از مکه. گفت: پشت سر تو چه کسی بر آنها سروری میکند؟ گفتم: عطاء بن ابی رباح. گفت: از عرب است یا از موالی؟ گفتم: از موالی. گفت: با چه چیزی سرور آنها شده است؟ گفتم: با دیانت و روایت. گفت: شایسته است که دیانت و روایت انسان را به سروری برسانند. گفت: پس چه کسی بر اهل یمن سروری میکند؟ گفتم: طاووس بن کیسان. گفت: از عرب است یا از موالی؟ گفتم: از موالی. گفت: با چه چیز به سروری آنان رسیده است؟ گفتم: با همان چیزی که عطاء به سروری رسید.
سفیان بن عیینه از ابن ابی نجیح نقل میکند که گفت: روزی مجاهد به طاووس گفت: ای اباعبدالرحمن تو را در خواب دیدم که در کعبه نماز میگزاری و پیامبر بر در آن بود و خطاب به تو میگفت: نقابت را بردار و قرائتت را آشکار کن. طاووس به او گفت: ساکت باش. کسی این را از تو نشنود. مجاهد میگفت: سپس متوجه شدم که او از این سخن شاد است.
سلمه بن کهیل میگوید: کسی را ندیدم که با این علم رضای خداوند را بخواهد به جز عطاء و طاووس و مجاهد.
حکایت کردهاند که هشام بن عبدالملک برای حج به بیت الله الحرام آمد و هنگامی که وارد حرم شد گفت: مردی از اصحاب پیامبر را به نزد من بیاورید.
گفتند: ای امیرالمومنین، کسی از آنها نمانده است. گفت: پس از تابعین کسی را بیاورید.
طاووس یمانی را آوردند. هنگامی که طاووس وارد شد کفش خود را بر روی گوشه فرش هشام از پا در آورد و به نام امیرالمومنین با او سلام نکرد و او را با کنیهاش صدا نزد و بدون اجازه هشام کنار دست او نشست و گفت: ای هشام، چطوری؟!.
هشام به شدت از این برخورد طاووس خشمگین شد و قصد جان او کرد. به او گفتند: ای امیرالمومنین شما در حرم خدا و حرم رسول او هستید و نمیتوانید چنین کاری کنید.
پس هشام به طاووس گفت: چه باعث شد چنین کاری کنی؟
طاووس گفت: مگر من چه کردم؟
این پاسخ طاووس باعث عصبانیت بیشتر هشام بن عبدالملک شد و گفت: کفشت را بر گوشه فرش من از پا در آوردی و با من به نام امیرالمومنین سلام نگفتی و با کنیهام مرا نام نبردی و بدون اجازه من کنار دستم نشستی و گفتی: ای هشام، حالت چطور است؟!.
طاووس گفت: اما بیرون آوردن کفشم بر روی فرش تو، من هر روز پنج بار آن را در برابر خداوند بیرون میآورم، نه بر من خشم میگیرد و نه سرزنشم میکند! این که گفتی با تو به نام امیرالمومنین سلام نگفتم، همه مومنان به امارت تو راضی نیستتند! اما در این مورد که گفتی تو را با کنیهات صدا نزدم، خداوند نیز پیامبرانش را با نامشان صدا زده و گفته است: ای داوود، ای یحیی، ای عیسی، و از سوی دیگر دشمنانش را با کنیه صدا زده و گفته است: ﴿ تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١﴾ و این سخنت که چرا کنار دستت نشستم، از امیرالمومنین علی بن ابی طالبس شنیدم که میگفت: اگر خواستی مردی از اهل جهنم را ببینی به مردی نگاه کن که نشسته است و دیگران دور و بر او ایستادهاند.
هشام به او گفت: مرا نصیحت کن.
طاووس گفت: شنیدم که امیرالمومنینس میگفت: در جهنم مارهایی هستند به مانند کوهها و عقربهایی به مانند قاطران که هر امیری را که درمیان رعیت خود به عدل رفتار نمیکند نیش میزنند.
سپس طاووس برخواست و از مجلس هشام بیرون رفت.
عبدالرزاق از معمر از فرزند طاووس نقل میکند که میگفت: همیشه به پدرم میگفتم باید علیه این سلطان قیام کرد و با او چنین و چنان کرد. تا آنکه برای حج خارج شدیم و در یکی از قریهها منزل گرفتیم که کارگزار سلطان -یعنی امیر یمین- در آن، شخصی بود به نام ابن نجیح که از بدترین کارگزاران سلطان بود. نماز صبح را در مسجد به جا آوردیم که ابن نجیح آمد و در برابر پدرم نشست و به او سلام گفت. اما پدرم پاسخ وی را نداد. سپس با او سخن گفت اما پدرم از او روی گرداند. ابن نجیح دوباره مقابل او نشست اما پدرم رویش را چرخاند. وقتی دیدم پدر با او چنین رفتاری کرد به سمت او رفتم و دستش را گرفتم و به او گفتم: پدرم تو را نشناخت برای همین با تو چنین برخوردی کرد! او گفت: نه خیر، بلکه چون مرا شناخت با من اینگونه رفتار کرد! سپس رفت. پدرم ساکت بود و چیزی نمیگفت اما همین که به منزلگاه آمدیم به من گفت: ای احمق! ادعا میکنی که میخواهی علیه آنها با شمشیر قیام کنی اما نتوانستی زبانت را علیه آنها حفظ کنی؟!.
زنی بد کاره میگفت: کسی نماند مگر آنکه او را به فتنه انداختم به جز طاووس، خود را به او عرضه کردم پس به من گفت: فلان وقت نزد من بیا. وقت قرار نزد او رفتم پس مرا به مسجد الحرام برد و گفت: اینجا بخواب! گفتم: اینجا؟! گفت: آنکه اینجا ما را میبیند جای دیگر هم ما را خواهد دید!.
هر که بگوید و تقوا پیشه کند بهتر از کسی است که ساکت باشد و تقوا پیشه کند.
از خداوند بترس طوری که از هیچ چیز بیشتر از او نترسی. و بیش از ترسی که از او داری به او امید داشته باش، و برای مردم همان چیزی را بپسند که برای خود میپسندی.
فرزند طاووس از او نقل میکند که گفت: بخل یعنی آنکه شخص نسبت به آنچه دارد بخیلی ورزد و شُح: آن است که شخص آنچه را که مردم دارند آرزو کند.
لیث از طاووس روایت میکند که گفت: هر چیزی که فرزند آدم بر زبان آورد بر وی شمرده میشود حتی نالهای که هنگام بیماری میکند.
عطاء میگوید: طاووس نزد من آمد و به من گفت: ای عطاء زنهار که حاجت خود را نزد کسی ببری که درش بر روی تو بسته است. حاجت خود را از آن بخواه که درش تا روز قیامت بر رویت باز است، از تو خواسته تا او را بخوانی و وعدهات داده که اجابتت کند.
عبدالله بن طاووس میگوید: پدرم به من گفت: فرزندم، با عاقلان همنشین شو به آنان منسوب میشوی حتی اگر از آنان نباشی و با جاهلان منشین که به آنان منسوب گردی حتی اگر از آنان نباشی.
عطاء بن ابی رباح از ابن عباس نقل میکند که وی گفت: من گمان میبرم که طاووس از اهل بهشت باشد.
قیس بن سعد میگوید: او درمیان ما مانند ابن سیرین در اهل بصره است.
حنظله بن ابی سفیان میگوید: عالمی ندیدم که بیشتر از طاووس گفته باشد: «نمیدانم».
عبدالرحمن بن ابوبکر ملیکی میگوید: طاووس را دیدم که میان دو چشمش اثر سجده بود.
ابن معین و ابوزرعه میگویند: طاووس ثقه است.
ابن حبان در وصف او میگوید: او از عابدان اهل یمن و از سادات تابعین بود، مستجاب الدعوة بود و چهل حج به جای آورده بود.
سفیان میگوید: ابراهیم بن مسره در حالی که روبروی کعبه ایستاده بود گفت: قسم به پروردگار این بنیان (یعنی کعبه) کسی را ندیدم که شریف و ضعیف نزد او یکی باشد به جز طاووس.
سیف بن سلیمان میگوید: طاووس یک روز پیش از روز ترویه به سال ۱۰۶ هجری در مکه درگذشت. خلیفه هشام بن عبدالملک که همان سال حج کرده بود بر وی نماز گزارد. او در هنگام وفات نود و چند سال سن داشت.
گردآوری و ترجمه: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
وی شیخ الاسلام، عالم زمانهاش و امیر متقیان در زمان خویش، «ابوعبدالرحمن حنظلی ترکی» و سپس مروزی است. به سال ۱۱۸ هجری قمری دیده به جهان گشود.
او از علمای بزرگ حدیث و از عالمان به علل حدیث که از سختترین شاخههای این علم است میباشد. او صاحب این جملهی مشهور است که: «نزد من سند [آوردن برای حدیث] جزء دین است و اگر اسناد نبود هر که هر چه میخواست میگفت...» [به روایت مسلم در مقدمهی صحیح خود].
نعبم بن حماد میگوید: ابن مبارک بسیار در خانهاش مینشست. به او گفتند آیا احساس تنهایی نمیکنی؟ گفت: چگونه احساس تنهایی کنم در حالی که با پیامبرص و یارانش هستم؟
نقل است که یکی از همسران هارون الرشید از بالای قصر خویش دید که مردم در پی عبدالله بن مبارک ازدحام کردهاند، پس پرسید این کیست؟ گفتند عالمی از اهل خراسان است. گفت به خدا قسم که این پادشاهی است نه پادشاهی هارون که مردم دور و برش جمع نمیشوند مگر با کمک خدم و حشم!.
سفیان ثوری/ میگوید: من آرزو دارم که در تمام عمرم یک سالش را به مانند ابن مبارک باشم اما نمیتوانم حتی سه روز به مانند او شوم.
ابن عیینه/ میگوید: نگاهی به امر صحابه انداختم و نگاهی دیگر به ابن مبارک و ندیدم که صحابه هیچ فضیلتی بر او داشته باشند جز همراهی پیامبرص و جهادی که با وی کردهاند.
قاسم بن محمد بن عباد/ میگوید: شنیدم سوید بن سعید میگوید: ابن مبارک را در مکه دیدم که کنار آب زمزم آمد و از آن آب برگرفت و سپس رو به قبله کرد و گفت: «خدایا! ابن ابی المول از محمد بن المنکدر از جابرس از رسول خداص چنین حدیث روایت کرده است که ایشان فرمودند: آب زمزم برای همان چیزی است که به قصد آن نوشیده شده است (یعنی انسان هر نیتی برای نوشیدن آن داشته باشد برآورده میشود) و من آن را برای از بین رفتن تشنگی قیامت مینوشم». سپس آن را نوشید.
ابوحاتم رازی/ میگوید: عبده بن سلمان مروزی مرا چنین گفت که: ما گروهی جنگجو بودیم که به همراه ابن مبارک در سرزمین روم به سر میبردیم پس با دشمن روبرو شدیم. وقتی صفها در برابر هم قرار گرفتند مردی از لشکر دشمن بیرون آمد و مبارز طلبید، پس مردی از صف ما بیرون آمد و آن مرد او را کشت. باز مردی دیگر برای مبارزهی با او بیرون آمد و جنگید و به دست او کشته شد... باز آن جنگجوی رومی مبارز طلبید، مردی از لشکر بیرون آمد و مدتی با او جنگید و سپس او را ضربهای زد و به قتل رساند، پس مردم بر وی ازدحام کردند. به او نگاه کردم و فهمیدم که عبدالله بن مبارک است و صورت خود را با آستین خود پوشانده است. پس گوشهی آستین او را گرفتم و کشاندم و دیدم که خود اوست...
اسود بن سالم میگوید: ابن مبارک امامی بود که به وی اقتدا میشد. او از ثابتترین انسانها بر سنت بود و اگر دیدی که کسی ابن مبارک را عیب میگوید وی را در دینش متهم کن.
عبدالله بن مبارک میگوید: اگر خوبیهای فرد بر بدیهایش غالب شد بدیهایش یاد نمیشود و اگر بدیهایش بر خوبیهایش غالب گردید خوبیهایش ذکر نمیشود.
یحیی لیثی/ میگوید: نزد امام مالک بودیم پس برای ورود عبدالله بن مبارک اجازه خواستند و او اجازه داد، دیدیم که مالک برای نشستن ابن مبارک از جای خود جابجا گردید و قبلا ندیده بودیم که او برای کسی جابجا شود. یکی از شاگردان شروع به خواندن مسائل بر مالک نمود و گاهی بر مسالهای گذر مینمود و مالک از عبدالله بن مبارک میپرسید: مذهب شما در این مورد چیست؟ و نظر شما در این مورد چیست؟ و دیدم که ابن مبارک وی را پاسخ میگفت. تا آنکه ابن مبارک برخواست و خارج شد پس امام مالک از ادب او بسیار خوشش آمد سپس به ما گفت: این ابن مبارک، فقیه خراسان است.
این امام بزرگوار به سال ۱۸۱ هجری قمری دیده از جهان فروبست.
جمعآوری، ترجمه و بازنویسی: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
بسیاری از مردم علاقه دارند کارهای مهم جامعه را به کسانی بسپارند که سنی از آنان گذشته تا از تجربه پیران بهره گیرند و همینطور به سبب غلبه تهور بر رفتار و کردار جوانان. اما با این وجود جوانانی در تاریخ حضور دارند که در حکمت و تدبیر امور بر پیران سبقت جستهاند.
از جمله این جوانان که توانستند با شایستگی به مناصب والا دست یابند «عبدالملک بن عمر بن عبدالعزیز» است.
این جو «عُمَری» که عبدالملک در آن رشد یافت این حقیقت را برای ما آشکار میسازد که نیروی جوانی اگر محیطی مناسب داشته باشد شگفتی میآفریند، اما از سوی دیگر بیاهمیتی و میدان ندادن به جوانان باعث میشود نیروی مردانگیِ آنان در نطفه خفه شود. در جامعهای که با مردان چهل ساله همانند کودکان برخورد میشود چطور میتوان جوانانی پخته داشت؟
عبدالملک در سال ۸۲ هجری دیده به جهان گشود و در سال ۱۰۱ هجری در حالی که تنها ۱۹ سال سن داشت دیده از جهان فرو بست.
وی جوانی پخته بود که به همراه پدرش فرماندهی امت را بر عهده داشت و در سن شانزده سالگی یار و یاور پدر خود بود. او فرزند یکی از کنیزان فرزند دار عمر بن عبدالعزیز بود و عُمَر وی را بسیار دوست داشت.
فضیلت عبدالملک انکار ناشدنی است، اما شهرت پدرش باعث گردید پژوهشگران از توجه به وی غفلت نمایند، زیرا مورخان معمولا به ذکر پادشاهان و دستاوردهای آنان میپردازند و کمتر به نقش وزیران توجه میکنند.
ابونعیم در «حلیة الاولیاء» به نقل از برخی مشایخ اهل شام میگوید: «ما بر این رای بودیم که عمر به سبب آنچه از فرزندش عبدالملک دیده بود رو به عبادت آورد».
سیار بن الحکم، خادم عمر بن عبدالعزیز میگوید: «فرزندی از فرزندان عمر که وی را عبدالملک میگفتند و بر پدرش فضیلت داشت، خطاب به عمر میگفت: ای پدر حق را برپا بدار، حتی اگر برای ساعتی از روز باشد». (یعنی اگر برای به پا داشتن حق تنها همین اندازه مهلت داشته باشی از آن دست مکش).
خود عمر بن عبدالعزیز میگوید: «اگر اینگونه نبود که کار عبدالملک در نظرم زیبا جلوه داده میشود چنان که هر پدری کارهای فرزندش را زیبا میبیند، او را شایسته خلافت میدانستم». این سخنِ عمر بن عبدالعزیز است که برای تایید هر کسی کافی است، اما وی فرزندش را از خلافت به دور داشت هر چند شایستگی آن را داشت.
دورقی میگوید: «روزی عمر به فرزندش گفت: ای عبدالملک، چیزی به تو میگویم، به خدا سوگند جوانی عابدتر و فقیهتر و قاریتر از تو ندیدم و کسی ندیدم که در خردسالی و بزرگسالی به مانند تو از سبکسری دور باشد».
برای همین ابن رجب حنبلی در مناقب عبدالملک گفته است: «چه بسا در شنیدن اخبار وی برای همردههای او الگویی باشد و شاید بزرگواری از فرزندان دنیا [با شنیدن این داستانها] غیرتمند شود، زیرا شنیدن اخبار این سرور بزرگوار با سن [کمی] که داشت توبیخی است برای آنان که از سن وی گذشتهاند و به کارهای بیهوده مشغولند و همچنین برای آنان که از اسباب دنیا دورند اما به آن مایلند».
زاهد آن است که به دست آوَرَد و ترک گوید، نه آنکه بهرهای از دنیا نبرده و سپس در صومعهای به عبادت پردازد و معلوم نیست اگر درِ دنیا به رویش گشوده شود چه حالی خواهد داشت! چنین کسی در واقع فقیر است نه زاهد، و خداوند به نیت او آگاهتر است. همانا زاهد کسی است که دنیا را به دست آورده و سپس برای به دست آوردن آنچه نزد خداوند است از آن چشم پوشد و آن را مزرعه آخرت قرار دهد و این است تفاوت فقر و زهد. رسول اللهص نیز زاهد بود نه فقیر، اگر دنیا به او رو میآورد شاد نمیشد و هرگاه روی برمیتافت غمگین نمیشد.
در پیری احتمال زاهد شدن بیشتر است اما در جوانی نادر است، و این راه و روش عبدالملک بن عمر بن عبدالعزیز بود.
میمون بن مهران میگوید: نزد عبدالملک بودم، خورشتی آورد که تنها استخوان داشت سپس ثرید آورد که پر از نان و چربی بود. سپس کره و خرما آورد. گفتم: «اگر بخواهی با امیرالمومنین صحبت میکنم که برایت مستمری خاصی در نظر گیرد». گفت: «امیداروم نزد خداوندی نصیب و جایگاه بهتری از این داشته باشد [که برایم مستمری خاص در نظر گیرد]». با خود گفتم: بیشک تو پدرت هستی! باری دیگر نزد او وارد شدم و دیدم در برابرش سه تکه نان و ظرفی حاوی سرکه و روغن بود.
ابن رجب حنبلی در کتابش «سیرت عبدالملک بن عمر» میگوید: «وی -خدایش رحمت کند- با وجود سن کمی که داشت در عبادت کوشا بود و با آنکه در دنیا متمکن بود به آن میلی نداشت و زهد را ترجیح میداد».
جوانی معمولا عرصه بیخیالی و غفلت است؛ برای همین طاعت در جوانی نزد خداوند محبوبتر از طاعت و عبادت پیری است، و از جمله هفت نفری که خداوند در روز قیامت آنان را زیر سایه خود میدارد «جوانی است که در طاعت پروردگارش رشد یافته است» که عبدالملک بن عمر یکی از این جوانان است. عاصم بن ابیبکر بن عبدالعزیز میگوید: «به همراه هیئتی به نزد سلیمان بن عبدالملک رفتیم و عمر بن عبدالعزیز نیز همراه ما بود؛ من نزد فرزندش عبدالملک که مجرد بود منزل گرفتم و با او در یک منزل بودم. نماز عشاء را خواندیم و هر کدام به بستر خود رفتیم؛ سپس عبدالملک چراغ را خاموش کرد و به نماز ایستاد و [آنقدر نماز گزارد که] من به خواب رفتم. سپس در حالی بیدار شدم که این آیه را میخواند:
﴿أَفَرَءَيۡتَ إِن مَّتَّعۡنَٰهُمۡ سِنِينَ ٢٠٥ ثُمَّ جَآءَهُم مَّا كَانُواْ يُوعَدُونَ ٢٠٦﴾ [الشعراء: ۲۰۵-۲۰۶].
«بگو ببینم، اگر ما سالهای دیگری ایشان را (از این زندگی دنیا) بهرهمند سازیم (۲۰۵) سپس عذابی که به آنان وعده داده میشود، دامنگیرشان گردد».
و میگریست و باز این آیه را تکرار میکرد و آنقدر این کار را تکرار کرد که با خود گفتم گریه او را خواهد کشت! آنگاه از روی دلسوزی برای آنکه نمازش را تمام کند همانند کسی که از خواب بیدار میشود گفتم: «لا إله إلا الله والحمدلله»، او با شنیدن صدای من ساکت شد و دیگر صدایی از او نشنیدم...».
وی در قضایای مشکل و چالشهای سنگین همیشه سخن فصل را بر زبان میراند و دارای شجاعتی بود که خاصان نداشتند. وزارت پدر باعث میشد همیشه به صلاح او در آخرت نظر بیندازد و این وظیفه اصلی یک وزیر است نه توجیه همه کارهای امیر مانند برخی از وزیران که گویا منشی شخصی هستند!.
عمر بن عبدالعزیز مردم را جمع کرد و از آنان درباره ستمهای حَجّاج و باز گرداندن حقوقی که از مردم سلب کرده بود مشورت خواست. از هر که نظر میخواست میگفت: ای امیر مومنان، اینها مسائلی است که در حکومت غیر تو رخ دادهاست. هر که این رای را میگفت او را از جایش بلند میکرد، تا آنکه نوبت به فرزندش عبدالملک رسید. عبدالملک گفت: «پدرم، کسی نیست که توانایی برگرداندن حقوق به ستم گرفته شده مردم را داشته باشد اما این کار را نکند، مگر آنکه با وی [در جنایاتش] شریک است». عمر در پاسخ او گفت: «اگر فرزندم نبودی میگفتم تو فقیهترین مردمی، حمد و سپاس خداوند که برایم وزیری از اهلم قرار داد؛ عبدالملک پسرم را».
کم هستند کسانی که منصب باعث تغییرشان نمیشود و بلکه منصب خود را با اخلاقشان تغییر میدهند. به این داستان توجه کنید:
اسماعیل بن ابیالحکم میگوید: روزی عمر بن عبدالعزیز خشمگین شد و فرزندش عبدالملک نیز حاضر بود. هنگامی که خشمش فرو نشست خطاب به پدر گفت: «ای امیر مومنان، تو در نعمتی هستی که خداوند به تو بخشیده و در جایگاهی که او تو را در آن قرار دادهاست و خداوند امر بندگانش را به تو سپرده است، حال با این وجود خشمگین میشوی؟» عمر گفت: «چه گفتی؟» فرزند سخنش را تکرار کرد. عمر گفت: «مگر تو خشمگین نمیشوی ای عبدالملک؟» گفت: «وسعت درونم چه فایدهای دارد اگر نتوانم خشمی را فرو نشانم که آن را خوش نمیدارم؟» و در روایتی دیگر آمده که گفت: «خیر، قسم به آنکه تو را گرامی داشت هرگز خشم درونم را پر نکرد».
روزی عمر غلامش را به کاری امر نمود و بر وی خشمگین شد. عبدالملک گفت: «پدرم این خشم چیست؟» عمر گفت: «داری تلاش میکنی شکیبایی کنی؟» گفت: «نه به خدا سوگند، تلاشِ برای شکیبایی نیست، خودِ شکیبایی است».
ابن رجب میگوید: «منظور عبدالملک این است که حلم (یعنی شکیبایی) صفتی است همراه انسان که با آن خو گرفته است و نیازی به تلاش و تکلف ندارد...».
ابوبکر آجری میگوید: هنگامی که سلیمان بن عبدالملک به خاک سپرده شد، عمر بن عبدالعزیز برای مردم سخنانی گفت، سپس از منبر پایین آمد و برای خواب پیش از ظهر به منزل رفت. فرزندش عبدالملک به نزد او آمد و گفت: «ای امیر مومنان، چه کسی تضمین میکند که تا ظهر زنده بمانی؟» عمر گفت: «نزدیک شو فرزندم». سپس او را در بغل گرفت و میان دو چشمانش را بوسید و گفت: «سپاس خداوند را که در نسل من کسی قرار داد که در دینم مرا یاری میدهد». آنگاه عمر بدون آنکه بخوابد بیرون آمد و به منادی دستور داد تا ندا زند که هر کس حقی دارد آن را مطرح نماید.
همچنین از ابراهیم بن ابی علبه روایت است که گفت: «روزی عمر برای انجام کار مردم نشسته بود. هنگام ظهر خسته شد و گفت: «همینجا باشید تا به نزد شما بیایم». سپس وارد منزلش شاد تا ساعتی استراحت کند که عبدالملک آمد و به جستجوی او پرداخت. گفتند: برای استراحت وارد [منزل] شده است. عبدالملک اجازه ورود خواست و عمر به او اجازه داد. هنگامی که وارد شد به پدرش گفت: «ای امیر مومنان، چه باعث شده است به خانه بیایی؟» گفت: «برای آنکه ساعتی استراحت کنم». پسرش گفت: «آیا خود را ایمن میدانی که مرگت در رسد در حالی که رعیتات منتظر تو هستند و تو از آنان پنهانی؟» پس عمر همان لحظه برخاست و به نزد مردم رفت.
عبدالملک درباره اموالی که بر اثر سوء استفاده از قدرت یا هدایا نزد مسئولان انباشته شده بود نظر خاصی داشت. روزی عمر بن عبدالعزیز به «مزاحم» که وابستهاش بود گفت: «این قوم -یعنی عموزادههایش که پیش از او قدرت را در دست داشتند- عطایایی به ما بخشیدهاند که نمیتوانستیم آن را رد کنیم و اکنون در اختیار من است و من نیز در مورد آنها محاسبهکنندهای جز خداوند ندارم». مزاحم گفت: «ای امیر مومنان آیا میدانی چقدر اهل و عیال داری؟ آنان اینقدر و اینقدرند...» ناگهان اشک در چشمان عمر حلقه زد و گفت: «آنان را به خداوند میسپارم». مزاحم به سرعت خود را به عبدالملک رساند. عبدالملک گفت: «چه باعث شده اینجا بیایی ای مزاحم؟ آیا حادثهای پیش آمده است؟» گفت: «حادثهای سخت برای تو و برادرانت پیش آمده است». عبدالملک گفت: «چه شده است؟» مزاحم داستان را برای عمر بازگو کرد.
عبدالملک گفت: «تو به او چه گفتی؟» گفت: «به او گفتم آیا میدانی چقدر اهل و عیال داری؟» عبدالملک گفت: «او چه پاسخ داد؟» گفت: «در حالی که میگریست میگفت: آنان را به خداوند میسپارم». عبدالملک گفت: «چه بد وزیری هستی تو در امر دین!» سپس به سرعت خود را به عمر رساند و از او اجازه ورود خواست. گفتند: «امیرالمومنین در خواب پیش از ظهرند». گفت: «بیمادر برایم اجازه ورود بخواه!» عمر صدای او را شنید و گفت: «بگذارید وارد شود» و گفت: «چه باعث شده در این ساعت به اینجا بیایی؟» گفت: «به سبب سخنی که مزاحم به من رساند». عمر گفت: «رای تو چیست؟» عبدالملک گفت: «تصمیمت باید همین الان اجرا شود». عمر سپاس پروردگار را به جای آورد و گفت: «آری فرزندم، نماز ظهر را میگذارم و سپس به منبر بالا میروم و آن [حقهای پایمال شده] را در حضور مردم به صاحبان آن پس میدهم». عبدالملک گفت: «چه کسی تضمین میکند که به ظهر خواهی رسید و اگر تا ظهر بمانی چه کسی تضمین میکند که نیت تو تا ظهر سست نشود؟» عمر گفت: «اما مردم پراکنده شدهاند و برای خواب پیش از ظهر به خانههای خود رفتهاند!» عبدالملک گفت: «منادی را امر کن تا مردم جمع شوند». و عمر چنین کرد...
در این داستان عبدالملک پدرش را به انجام کار و مبادرت برای انجام آن تشویق نمود پیش از آنکه عزمش سرد شود یا آنکه نیتش پیش از انجام کار سست گردد یا پیش از آن از دنیا برود. چه بسا انسان اراده خیری میکند اما تنبلی و این روز به آن روز انداختن باعث از بین رفتن اثر آن نیت میشود.
میمون بن مهران میگوید: روزی عبدالملک به پدرش گفت: «ای پدر چه مانع شد که برای انجام عدالت بروی؟ به خدا سوگند برایم مهم نبود که برای برپا داشتن حق من و تو در دیگها بجوشیم».
یعنی: اگر در راه برپا داشتن حق شکنجه شویم، و حتی در دیگهای مملو از روغن داغ بجوشیم.
عمر بن عبدالعزیز روزی گفت: «به خدا سوگند که دوست دارم حتی یک روز عدالت ورزم و سپس خداند جانم را بگیرد». عبدالملک گفت: «به خدا سوگند دوست داشتم که به اندازه فاصله فشار دادن پستان شتر و رها کردن آن عدالت ورزم و سپس خداوند جانم را بگیرد» عمر گفت: «به خدا سوگند؟» عبدالملک گفت: «آری به خدا سوگند. حتی اگر به خاطر آن من و تو در دیگ جوشانده شویم». آنگاه عمر گفت: «خداوند تو را جزای نیک دهد».
روزی عبدالملک به پدرش گفت: «فردا جواب خداوند را چه خواهی داد اگر حقی را رها کردی، بیآنکه آن را احیا نمایی، یا باطلی را بیآنکه آن را بمیرانی؟».
روزی عمر خطاب به عبدالملک گفت: «هر آنچه را دوست داشتم در تو ببینم، دیدم، جز یک چیز». عبدالملک گفت: «چه چیزی؟» گفت: «مرگ تو» (یعنی با از دست دادن وی آزمایش شود و صبر پیشه کند و آن در نامه حسناتش ثبت شود). عبدالملک گفت: «خداوند آن را نیز به تو نشان دهد» پس به طاعون مبتلا شد و در خلافت پدر در نوزده سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد. عمر بر قبر وی ایستاد و گفت: «خداوند تو را رحمت کند ای پسرم که نسبت به پدرت نیکوکار بودی و از روزی که خداوند تو را به من داد از تو خشنود بودم. به خدا سوگند هیچگاه خشنودتر و امیدوارتر به خداوند نبودم از این روز که تو را در اینجا قرار دادم. خداوند تو را رحمت کند و گناهت را بیامرزد و در برابر نیکترین اعمالت تو را پاداش دهد و از بدیهایت بگذرد و خداوند هر حاضر و غایبی را که برایت دعا کند مورد رحمت قرار دهد. به قضای الهی راضی هستیم و تسلیم امر اوییم و سپاس و ستایش مخصوص الله پروردگار جهانیان است».
خداوند عبدالملک بن عمر را رحمت کند و او را در بهشت خود جای دهد... آمین.
منبع: مجله تبیان -شماره ۳۲- به نقل از سایت هَدی الإسلام
ترجمه: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
وی شیخ قراء و مفسران، امام دوران خویش، «مجاهد بن جبر»، ابوالحجاج مکی، مولای سائب بن أبی سائب مخزومی است. ابن سعد وی را در طبقهی دوم از تابعین دانسته است.
مجاهد به مصر سفر کرد و مدتی در آنجا ماند سپس به کوفه رفت و برههای از زمان در آنجا زندگی کرد و مدتی نیر برای سیاحت و تامل به یمن مسافرت کرد.
وی از ابن عباس بسیار روایت کرده و از او قرآن و تفسیر و فقه آموخت و همیشه ملازمت و همراهی وی را میکرد. او که از شاگردان خاص ابن عباس بود میگوید: قرآن را سه بار بر ابن عباس خواندم و عرضه کردم و در هر سه بار در کنار هر آیه توقف میکردم و دربارهی اینکه دربارهی چه کسی نازل شده و چگونگی نزول آن را میپرسیدم.
وی همچنین از ابوهریره و عائشه و سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمرو و ابن عمر و رافع ابن خدیج و أم کرز و جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و ام هانئ و اسید بن ظهیر و گروهی دیگر از اصحاب روایت کرده است.
از جمله کسانی که از وی علم آموختند میتوان از عکرمه و طاووس و عطاء نام برد که اینان از هم طرازان وی میباشند. همچنین مرو بن دینار و ابو الزبیر و حکم بن عتیبه و ابن ابی نجیح و منصور بن المعتمر و سلیمان الاعمش وایوب سختیانی و ابن عون و عمر بن ذر و معروف ابن مشکان، و قتاده بن دعامه و فضل بن میمون و ابراهیم بن مهاجر و حمید الاعرج و بکیر بن اخنس و حسن فقیمی و خصیف و سلیمان احول و سیف بن سلیمان و عبد الکریم جزری و ابو حصین و عوام ابن حوشب و فطر بن خلیفه و نضر بن عربی و بسیاری دیگر، از وی علم آموختند.
مجاهد از بزرگان علم در نسل تابعین به شمار میرود. گفته شده که ابن عمرب روزی به وی گفت: آرزو داشتم که فرزندم «سالم» و غلامم «نافع» به مانند تو از حفظ داشتند. وی از عالم دوران خویش عبدالله بن عباس آنقدر علم آموخت که داناترین اهل زمان خود در تفسیر گردید.
سفیان ثوری میگوید: تفسیر را از چهار تن بیاموزید: مجاهد، سعید بن جبیر، عکرمه و ضحاک.
وی برای علم خود هیچگاه درهم و دینار درخواست نکرد تا جایی که گفتهااند: هیچکس علم را برای رضایت خداوند نخواسته است غیر از مجاهد و طاووس. در کنزالعمال آمده که عمروبن عاص به نزد عمر بن خطاب آمد پس عمر از او پرسید که چه کسی را به جای خود به عنوان والی مصر گذاشته است. عمرو گفت: مجاهد بن جبیر را. عمر پرسید: آن مولای دختر غزوان؟ گفت: آری. او نویسنده و اهل دانش است. پس عمر گفت: همانا علم صاحب خود را والا مقام میکند.
وی همچنین از عالمان به قرآن کریم بود. از قتاده روایت است که گفت: داناترین کس به حلال و حرام که در میان ما باقی مانده است زهری است و داناترین کس نسبت به قرآن که در میان ما موجود است، مجاهد است. بسیاری از علما آروز داشتند که از مجاهد علم میآموختند حتی اگر آن علم اندک و ناچیز بود. ابن جریج میگوید: اینکه از مجاهد علم شنیده باشم و بگویم که از مجاهد شنیدهام برایم بهتر از خانواده و مالم است.
مجاهد بن جبیر کسی بود که قرآن را خوانده و از معانی آن اندوخته بود و این آیه را در کتاب خدا تلاوت کرده بود که: ﴿قُلۡ سِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ كَيۡفَ بَدَأَ ٱلۡخَلۡقَۚ ثُمَّ ٱللَّهُ يُنشِئُ ٱلنَّشۡأَةَ ٱلۡأٓخِرَةَ﴾ [العنکبوت: ۲۰]. «بگو در زمین سیر کنید و ببینید که چگونه آفرینش آغاز گردیده است سپس الله است که بعدا نیز جهان آخرت را پدیدار میکند...».
وی نیز برای سیر در زمین و برای اندیشه و تدبر در خلقت الهی به مسافرت میپرداخت و برای همین به یمن مسافرت نمود.
گفته شده وی بسیار سفر مینمود و در آخر عمر خود در کوفه مستقر گردید.
هر که خود را بزرگ و والا بداند دینش را ذلیل کرده است و هر که دینش را بزرگ بداند خود را کوچک خواهد شمرد.
خداوند متعال به خاطر نیکی بنده، فرزندانش و فرزندان فرزندانش را نیک میگرداند.
به برادرت نگاه تند مکن و از او مپرس که از کجا آمده و به کجا میرود.
اگر انسان از برادر مسلمانش همین را به دست آورد که از حیای او دست به گناه نزد همین نیز برایش خیر است.
فقیه آن است که از الله پروا داشته باشد حتی اگر علمش کم باشد و جاهل آن است که معصیت خداوند بکند گر چه علمش زیاد باشد و اگر بنده با قلبش به خداوند روی آورد خداوند نیز قلب مومنان را به سوی او مایل خواهد کرد.
در مورد سال دقیق وفات وی اختلاف است. فضل بن دکین میگوید: وی به سال ۱۰۲ هجری در حالی که در حال سجده بود، وفات یافت. یحی بن سعید میگوید: مجاهد در سال ۱۰۴ وفات یافته است. ابن جریح میگوید: مجاهد در هنگام وفات ۸۳ سال سن داشت.
ترجمه و بازنویسی: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
وی ابوبکر، محمد بن سیرین بصری، تابعی و امام بزرگ در تفسیر و حدیث و فقه و تعبیر خواب است. ابن سیرین در دوران خلافت عثمانس دیده به جهان گشود. پدرش سیرین (شیرون) برده انس بن مالکس بود که توسط انس آزاد شد. مادرش صفیه نام داشت که توسط ابوبکر صدیقس آزاد شده بود. پدر و مادر وی به صلاح و نیکوکاری و حسن سیرت مشهور بودند.
وی به تقوا و ورع و دوری از گناه و شبهات معروف است. از وی نمونههای بسیاری در این مورد در کتب تراجم و طبقات نقل شده است.
طلق بن وهب طاحی میگوید: بر محمد بن سیرین وارد شدم در حالی که از بیماری رنج میبردم پس به من گفت: پیش فلانی برو که او نسبت به پزشکی آگاهی خوبی دارد، سپس گفت: اما نه، پیش فلانی برو که از وی در پزشکی داناتر است. اما پس از آن چنین گفت: استغفرالله، شک ندارم که غیبتش را کردم!.
ورع وی به حدی بود که وقتی شنید کسی «حجاج بن یوسف ثقفی» را پس از مرگش بد میگوید به وی گفت: دست بردار ای پسر برادرم، زیرا که حجاج به سوی پروردگارش رفته است و تو هنگامی که به سوی پروردگار بروی خواهی دید که کوچکترین گناهی که در دنیا مرتکب شدهای برایت از بزرگترین گناهی که حجاج مرتکب شده سختتر خواهد بود... و بدان ای پسر برادرم که خداوند متعال همانطور که از حجاج برای کسانی که به آنها ستم کرده است قصاص خواهد نمود همانطور نیز برای وی از کسانی که به او ستم کردهاند قصاص خواهد گرفت، پس از این به بعد خود را مشغول ناسزا گفتن به کسی مکن.
هشام بن حسان از یکی از افراد خانوادهاش نقل میکند که گفت: چیزی باعث شک محمد بن سیرین نمیشد مگر آنکه آن را ترک میکرد.
سری بن یحیی میگوید: ابن سیرین سود چهل هزار را به خاطر شکی کوچک که داشت ترک کرد. سری میگوید: شنیدم که سلیمان تیمی میگفت: آن سود را برای مسالهای ترک کرد که کسی از علما در حلال بودن آن اختلاف ندارند.
اشعث میگوید: هنگامی که از محمد بن سیرین دربارهی چیزی از فقه و حلال و حرام میپرسیدند رنگش تغییر میکرد، انگار آنی که بود نیست.
حفصه بنت سیرین میگوید: ... ندیدم که محمد هرگز صدایش را بر صدای مادرش بلند کند و هنگامی که با مادرش سخن میگفت طوری سخن میگفت که گویی کاملا در اختیار اوست...
ابن عون میگوید: هنگامی که محمد نزد مادرش بود اگر کسی بر او وارد میشد از شدت پایین بودن صدای او نزد مادرش گمان میکرد که او بیمار است!.
ابن سیرین به دانش تعبیر خواب مشهور است که به نمونههایی از تعبیر خواب توسط وی اشاره میکنیم:
مردی به ابن سیرین گفت: در رویا دیدم که گویی از جامی گوهرین عسل میلیسم. ابن سیرین به او گفت: از خدا بترس و به خواندن قرآن برگرد که تو قرآن را میخواندی و سپس آن را به فراموشی سپردی.
مردی به نزد وی آمد و به او گفت: در رویا دیدم که گویی بر سرم تاجی از طلا قرار دارد. ابن سیرین به او گفت: تقوای خداوند را پیشه کن. پدرت در بلاد غربت است و بیناییاش را از دست داده است و میخواهد که تو به نزدش بروی.
مرد چیزی نگفت بلکه برای تایید سخن ابن سیرین نامهای از پدرش را به وی نشان داد که برایش نوشته بود که در سرزمین غربت چشمانش کور شده و به او دستور داده بود که نزد وی برود.
ابن عون میگوید: سه تن هستند که دیگر به مانند آنان ندیدم: ابن سیرین در عراق و قاسم بن محمد «در حجاز و» رجاء بن حیوه در شام. گو اینکه این سه تن همدیگر را دیدهاند و با هم توافق کردهاند!.
ابوعوانه میگوید: محمد بن سیرین را در بازار دیدم و هیچکس او را نمیدید مگر آنکه به یاد خدا میافتاد.
محمد بن جریر طبری میگوید: ابن سیرین فقیه و عالم و اهل ورع و ادیب و بسیار حدیثگو و صدوق بود که اهل علم و فضل بر آن گواهی دادهاند و او حجت است.
مهدی بن میمون میگوید: محمد بن سیرین را دیدم که به مانند سخن مردم سخن میگفت و شعر میسرود و بسیار میخندید... اما همین که حدیثی از مسند خوانده میشد چهرهاش را در هم کشیده میشد و جدی میشد.
جعفر بن مرزوق میگوید: یکی از حکام به نام ابن هبیره ابن سیرین و حسن بصری و شعبی را فرا خواند. پس آنان بر وی وارد شدند. ابن هبیره به ابن سیرین گفت: ای ابابکر مدتهاست که به نزد ما نیامدهای.
ابن سیرین گفت: نزد شما ستمی آشکار دیدهام!.
پسر برادر ابن سیرین با شانهای به ابن سیرین اشارهای کرد که این سخن را نگوید. ابن سیرین به او گفت: از تو سوال نمیشود بلکه از من سوال میشود!.
ابن هبیره برای حسن بصری ۴۰۰۰ و برای ابن سیرین ۳۰۰۰ و برای شعبی ۲۰۰۰ سکه فرستاد. اما ابن سیرین آن را برگرداند.
انس بن مالک وصیّت کرده بود که محمد بن سیرین او را پس از مرگش غسل دهد. اما محمد بن سیرین در هنگام وفات انس به دلیل قرضی که داشت در زندان بود. به او گفتند که امیر به تو اجازه میدهد تا بروی.
وی گفت: امیر مرا زندان نکرده است. همانا آنکه حقی بر گردن من دارد مرا حبس نموده.
پس صاحب حق به او اجازه داد تا برای غسل دادن انس برود.
محمد بن سعد میگوید: از محمد بن عبدالله انصاری دربارهی علت زندانی شدن ابن سیرین پرسیدم پس گفت: وی کنیزی را به «ام محمد بنت عبدالله بن عثمان بن ابی العاص» فروخته بود. پس آن کنیز به نزد ابن سیرین بازگشت و شکایت کرد که او را اذیت میکنند. ابن سیرین نیز او را پس گرفت و چون پولش را خرج کرده بود بدهکار شد و به زندان افتاد.
در واقع تقوای ابن سیرین به او اجازه نداد آن دختر را بار دیگر برگرداند تا دوباره مورد آزار قرار بگیرد.
عبیدالله بن سری میگوید: ابن سیرین گفت: من میدانم قرضی که باعث شد به زندان بیفتم به خاطر کدام گناهم بود. چهل سال پیش به مردی گفتم: ای مفلس.
عبیدالله بن سری میگوید: این سخن ابن سیرین را به «ابوسلیمان دارانی» بازگو کردم پس گفت: گناهانشان آنقدر کم بود که به یاد میآوردند به خاطر کدام گناهشان مجازات شدهاند و گناهان من و تو آنقدر زیاد است که یادمان نمیآید به سبب کدامشان مجازات میشویم!.
در حق برادرت ستم ورزیدهای اگر بدترین چیزی که از او میدانی بگویی و خوبیهایش را کتمان کنی.
ابن عون از محمد بن سیرین نقل میکند که گفت: اگر آنکه سخن میگوید میدانست سخنش علیه او نوشته خواهد شد کم سخن میگفت.
جعفر بن ابی الصلت میگوید: به محمد بن سیرین گفتم چه باعث شد که از قبول کردن هدیهی ابن هبیره خودداری کنی؟ او گفت: ای ابا عبدالله؛ او این عطیه را برای گمان خیری که در مورد من داشت به من داد. حال اگر من همانی هستم که او گمان میکند که شایستهام نیست آن را قبول کنم و اگر آنی که او گمان میکند نباشم برایم جایز نیست که آن را بردارم.
کتاب تعبیر خواب یا تفسیر خواب ابن سیرین بسیار میان مردم مشهور است و به زبان فارسی نیز ترجمه شده است. اما صحیح آن است که این کتاب نوشتهی ابن سیرین نیست زیرا با وجود شهرت ابن سیرین و ثنای علما بر وی هیچیک از آنان چنین کتابی را جزو نوشتههای ابن سیرین ذکر نکردهاند به اضافهی آنکه خود ابن سیرین کتابی ننگاشته است بلکه شاگردان وی از وی چیزهایی نقل کردهاند.
شیخ مشهور بن حسن آل سلمان در کتاب «کتب حذر منها العلماء» و کتاب دیگری به نام «منتخب الکلام فی تفسیر الأحلام» در این مورد به بحث پرداخته و نسبت این کتاب به ابن سیرین را صحیح ندانسته است.
صحیح آن است که کتاب تعبیر خواب ابن سیرین موجود در واقع نوشتهی فقیه شافعی «عبدالملک بن محمد خرکوشی نیشابوری» معروف به «ابوسعد واعظ» متوفای ۴۰٧ هجری قمری است.
محمد بن سیرین/ به سال ۱۱۰ هجری قمری ۱۰۰ روز پس از وفات حسن بصری درگذشت. وی در هنگام وفات هشتاد و چند سال سن داشت.
ابن عون میگوید: وصیت ابن سیرین برای خانواده و فرزندانش چنین بود که: تقوای الله را پیشه سازند و میان خود را اصلاح نمایند و اینکه اگر مومنند الله و رسولش را اطاعت نمایند و آنان را به آنچه «ابراهیم و یعقوب فرزندانشان را وصیت نمودند» وصیت نمود که «ای فرزندانم همانا الله دین را برای شما انتخاب نموده است پس نمیرید مگر در حالی که مسلمانید...».
تحقیق و نگارش: عبدالله موحد
عصر اسلام
www.IslamAge.com
وی ابوعبدالله بصری، «مطـَرِّف بن عبدالله بن شخیر عامری حرشی» است. او در دوران رسول خداص دیده به جهان گشوده است. یزید بن عبدالله بن شخیر میگوید: مطرف ده سال از من بزرگتر است و من نیز ده سال از حسن بصری بیشتر سن دارم. بر این اساس باید تولد مطرف در سال بدر یا سال احد رخ داده باشد و این احتمال هم هست که وی از عمر بن خطابس شنیده باشد.
اصحاب طبقات و تراجم وی را در طبقهی دوم تابعین و از بزرگان تابعین ذکر کردهاند. بخاری و مسلم و ابوداوود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه از وی روایت کردهاند.
وی از پدرش که از صحابه است و از علی و عمار و ابوذر و عثمان و عائشه و عثمان بن ابی العاص و عمران بن حصین و عبدالله بن مغفل مزنی و ابو مسلم جذمی و حکیم بن قیس بن عاصم منقری حدیث روایت کرده و از ابی بن کعب بطور مرسل روایت کرده است.
مطرف بن عبدالله میگوید: سخنانی از ابوذر به من میرسید پس آرزوی دیدار وی را کردم. هنگامی که به دیدار وی نائل شدم به او گفتم: ای ابوذر از تو به من سخنانی میرسید که آرزوی دیدارت را کردم. ابوذر گفت: اکنون به دیدارم رسیدهای.
گفتم: شنیدهام که رسول خداص به تو حدیثی گفته است که: «همانا خداوند سه تن را دوست داشته و سه تن را بد میدارد».
گفت: ممکن نیست که من بر یار صمیمی خود دروغ ببندم.
گفتم: آن کسانی که خداوند آنان را دوست میدارد چه کسانی هستند؟
گفت: مردی که در راه خداوند صابرانه و از روی خواستن اجر به جهاد بر میخیزد و با دشمن دیدار کرده و میجنگد تا آنکه کشته میشود و شما وصف این کس را در کتاب خداوند مییابید. سپس این آیه را قرائت کرد که: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ ٤﴾ [الصف: ۴].
گفتم: و سپس چه کسی؟
گفت: شخصی که همسایهی بدی دارد که او را اذیت میکند اما او در برابر آزار او صبر پیشه میکند تا آنکه خداوند یا با مرگ او و یا با زندگیاش (و مرگ آن همسایه) شرش را از سر او کم کند.
گفتم: و سپس چه کسی؟
گفت: مردی که به همراه گروهی به مسافرت میرود و شب به راه میافتند تا آنکه وقتی به پایان شب رسیدند دچار خواب و خستگی میشوند و به خواب میروند اما آن مرد بر خواسته و از روی رهبت و رغبت به خداوند وضو میگیرد.
گفتم: پس آن سه تن که خداوند آنان را بد میدارد چه کسانی هستند؟
گفت: متکبر فخر فروش و شما آن را در کتاب خداوند مییابید که میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ﴾.
گفتم و سپس چه کسی؟
گفت: بخیل منت گذار.
گفتم و دیگر چه کسی؟
گفت: تاجر بسیار قسم خور یا فروشندهای که بسیار قسم میخورد.
گوشههایی از زندگی وی:
گروهی از خوارج که در تندروی مشهور بودند و علیس با آنان به نبرد پرداخته بود به نزد وی آمدند تا وی را به رای خود فرا بخوانند. وی در پاسخ آنان گفت: اگر دو جان داشتم یکی را به دنبال شما میفرستادم و دیگری را نزد خود میگذاشتم. پس اگر آنچه شما به آن دعوت میدهید حق باشد آن جان دیگرم را نیز به همراه شما میفرستادم و اگر شما بر گمراهی بودید تنها یکی از دو جانم هلاک میشد و یکی برایم باقی میماند. اما من تنها یک جان دارم و دوست ندارم در مورد آن فریب بخورم.
***
هنگامی که فرزند وی «عبدالله بن مطرف» وفات یافت وی در حالی که لباسی زیبا پوشیده بود بر قوم خویش خارج شد. آنان که وی را در این حال دیدند خشمگین شدند و به وی گفتند ای ابا عبدالله! فرزندت عبدالله وفات یافته و تو اینگونه در حالی که عطر و روغن استفاده کردهای و چنین لباسی پوشیدهای بیرون میآیی؟
او گفت: آیا برای این مصیبت خود را به بیچارگی بزنم؟ در حالی که خداوند مرا برای این مصیبتی که به من رسیده مژدهی سه ویژگی داده است که هر کدام آنها برای من از همهی دنیا با ارزشتر است. خداوند متعال میفرماید: «آنان که هنگامی که مصیبتی به آنها میرسد میگویند: ما از آن الله هستیم و ما به سوی او باز خواهیم گشت. بر آنان [که چنین میگویند] درودها و رحمتی است از سوی پروردگارشان و آنان هدایت یافتگانند» آیا پس از این دچار غم و اندوه و بیچارگی شوم؟
ترس وی: مهدی بن میمون میگوید: مطرف میگفت: نزدیک بود که ترس از آتش باعث شود از خداوند بهشت را نخواهم.
و میگفت: اینکه همهی شب را بخوابم و صبح در حال پشیمانی [که نماز شب را از دست دادهام] از خواب بیدار شوم برایم بهتر از آن است که شب را نماز بگذارم و صبح از خودم راضی باشم. به خدا قسم که آنکه خود را پاک بداند و به خود راضی باشد هرگز رستگار نخواهد شد.
و میگفت: اگر خداوند در روز قیامت از من بپرسد که: ای مطرف کاش این کار را میکردی برایم بهتر از این است که از من بپرسد: چرا این کار را کردی؟
دوری از فتنهها: عجلی میگوید: در بصره کسی از فتنهی ابن اشعث در امان نماند مگر او [یعنی مطرف] و ابن سیرین.
ذهبی دربارهی وی میگوید: وی ثقه و اهل فضل و ورع و صاحب روایت و دارای خرد و ادب بود.
غیلان ین جریر میگوید: میان او و مردی اختلاف بود پس آن مرد بر وی تهمت بست. پس مطرف گفت: خداوندا اگر او دروغ میگوید وی را هلاک ساز. پس آن مرد در یک آن مرد. این داستان را به زیاد بازگو کردند. او به مطرف گفت: آن مرد را کشتی! مطرف گفت: خیر من او را نکشتم بلکه این دعایی بود که با اجل وی در یک آن اتفاق افتاد.
«اینکه سالم باشم و شکر کنم برایم دوستداشتنیتر از آن است که مبتلا شوم و صبر کنم».
«عقل مردم به اندازهی زمانهای است که در آن زندگی میکنند».
«صلاح قلب به صلاح رفتار است و صلاح رفتار به صلاح نیت».
داوود بن ابی هند میگوید: مطرف بن عبدالله میگفت: »کسی حق ندارد که خود را از بلندی پرت کند و بعد بگوید این را خداوند برایم مقدر کرده بود بلکه باید از خطر پرهیز کند و تلاش کرده و خود را دور بدارد و اگر پس از این دچار مصیبت شد آن وقت باید بداند که جز آنچه خداوند برای او نوشته است چیز دیگری به سر او نخواهد آمد».
محمد بن واسع میگوید: مطرح میگفت: «خدایا از ما خشنود باش، و اگر از ما خشنود نیستی از ما در گذر و ما را ببخش. زیرا که مولای عزوجل ممکن است از بنده در گذرد و او را ببخشد در حالی که از او خشنود نیست».
خلیفه بن خیاط میگوید: مطرف در سال ۸۶ هجری درگذشت. عمرو بن علی و ترمذی وفات او را به سال ۸۵ هجری ذکر کردهاند.
دربارهی سال وفات وی اقوال دیگری نیز گفته شده است و برخی آن را در ولایت حجاج بن یوسف پس از طاعون جارف که به سال ۸٧ رخ داد ذکر کردهاند.
ترجمه و بازنویسی: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
نام کامل وی «وهب بن منبه بن کامل بن سیج، ابو عبدالله الصنعانی» است. وی اصالتا از سرزمین خراسان و شهر هرات میباشد. پدر وی در دوران کسری از هرات خارج شده و به نزد رسول خداص آمده و اسلام آورد و سپس در یمن سکنی گزید.
سیرت نویسان او را از طبقهی سوم تابعین دانستهاند و ابن حجر وی را ثقه (مورد اطمینان در حدیث) دانسته است. ذهبی وی را «صدوق» دانسته است. وی در مورد قدر (تقدیر) سخن میگفت اما بعدها پشیمان شد. بخاری و مسلم و ابوداوود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه در تفسیر خود از وی روایت کردهاند.
وهب ابن منبه در برابر عبدالله بن عباسس زانوی شاگری زد و از ابوهریرهس و ابوسعید خدری و نعمان بن بشیر و جابر بن عبدالله و ابن عمر و عبدالله بن عمرو بن عاص روایت کرده است. (در مورد روایت وی از عبدالله بن عمرو بن عاص و ابوهریره اختلاف است).
وهب از کسانی بود که در طلب علم و عبادت تلاش بسیاری میکرد. وی وقت خود را در راه طلب علم و زهد و عبادت گذاشته بود. از عبدالمنعم بن ادریس از پدرش روایت است که گفت: وهب بن منبه و «طاووس الیمانی» ۴۰ سال تمام نماز صبح را با وضوی نماز عشاء به جای آوردند.
وی در نصیحت به «عطای خراسانی» میگوید: علمای پیش از ما با علم خود از دنیای دیگران بینیاز شده بودند و به دنیای دیگران اهمیتی نمیداند و اهل دنیا، دنیای خود را به خاطر رغبتی که به علم آنان داشتند به پایشان میریختند اما علمای امروز علم خود را برای دنیای دیگران به پای اهل دنیا میریزند و اهل دنیا نیز به این علت به علم اینان بی اعتنا شدهاند پس از باب سلاطین بر حذر باش که در کنار در آنان فتنههایی است به مانند زانوبند شتران، چیزی از آنان به دست نخواهی آورد مگر آنکه به همان اندازه از دینت کم خواهند کرد. سپس گفت: ای عطا،! اگر آنچه برایت کافی است تو را بینیاز میکند همهی زندگیات برایت کافی خواهد بود و اگر بینیازت نکند دیگر هیچ چیز برایت کافی نخواهد بود بلکه شکمت به مانند دریایی خواهد شد چون دیگر دریاها و درهای به مانند درههای دیگر و جز خاک چیزی آن را پر نخواهد کرد.
روزی مردی به نزد او آمد و گفت: تصمیم دارم که هم نشینی با مردم را ترک کنم. وهب گفت: این کار را نکن که تو به مردم محتاجی و آنان به تو محتاجند... اما در میان آنان گنگ باش و شنوا، کور باش و بینا و ساکت باش و گویا.
مولای فضل بن ابی عیاش میگوید: من و وهب بن منبه نشسته بودیم که مردی آمد و گفت: من از کنار فلانی عبور کردم در حالی که داشت تو را ناسزا میگفت. پس وهب بن منبه خشمگین شد و گفت: «شیطان پیامرسانی جز تو نیافت؟» هنوز پیش وی بودم که همان فرد ناسزاگو آمد و سلام گفت و وهب نیز سلام او را پاسخ گفت و دستش را دراز کرد و با او دست داد سپس او را در کنار خویش نشاند.
اگر کسی تو را به آنچه در تو نیست مدح گفت از این ایمن مباش که تو را به آنچه در تو نیست سرزنش کند.
علم، دوست صمیمی مومن است، و شکیبایی وزیر وی و عقل راهنمایش و عمل ارزشش و صبر امیر سربازانش و رفق و آسانگیری پدرش و نرمی برادرش میباشد.
مومن میبیند تا بیاموزد و میگوید تا بفهمد و ساکت میشود تا ایمن بماند و خلوت میکند تا سود برد.
عجیب است کار مردم! برای آنکه بدنش مرده است میگریند اما برای آنکه قلبش مرده گریه نمیکنند!.
او به سال ۱۱۰ هجری و گفته شده سال ۱۱۴ هجری دار فانی را وداع گفت.
ترجمه و بازنویسی: عبدالله موحد
عصر اسلام
IslamAge.com
۱-تاریخ الإسلام ووفیات الـمشاهیر والأعلام، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، تحقیق: دکتر عمر عبدالسلام تدمری، دارالکتاب العربی، ۱۴۰۸ ﻫ ۱٩۸۸ م.
۲- تهذیب التهذیب، حافظ شهاب الدین أبوالفضل أحمد بن علی بن حجر عسقلانی شافعی (٧٧۳-۸۵۲ ﻫ)، به اهتمام: ابراهیم الزیبق و عادل مرشد، موسسة الرسالة، ۱۴۱۶ ﻫ ۱٩٩۵ م.
۳- السنة قبل التدوین، محمد عجاج الخطیب، مکتبة وهبة، چاپ دوم: ۱۴۰۸ ﻫ ۱٩۸۸م.
۴- سیر أعلام النبلاء، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی (وفات: ٧۴۸ﻫ- ۱۳٧۴م) تحقیق: شعیب ارناؤوط، موسسة الرسالة، چاپ دوم: ۱۴۰۲ﻫ- ۱٩۸۲م.
۵- شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ابن عماد شهاب الدین ابیالفلاح عبدالحی بن محمد عکری حنبلی دمشقی (۱۰۳۲-۱۰۸٩ ﻫ)، تحقیق: عبدالقادر أرناؤوط و محمود أرناؤوط، دار ابن کثیر ۱۴۰۶ ﻫ ۱٩۸۶م.
۶- طبقات کبیر (طبقات ابن سعد)، محمد بن سعد بن منیع زهری (وفات: ۲۳۰ ﻫ)، تحقیق: دکتر علی محمد عمر، مکتبة الخافقجی بالقاهرة، ۱۴۲۱ ﻫ ۲۰۰۱ م.
٧- من أعلام السلف، احمد فرید، دار الإیمان اسکندریة، ۱۴۱۸ ﻫ ۱٩٩۸م.
۸- الوافي بالوفیات، صلاح الدین خلیل بن أیبك الصفدی (وفات: ٧۶۴ ﻫ) تحقیق: احمد أرناؤوط و ترکی مصطفی، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ ﻫ ۲۰۰۰ م.
٩- وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان، ابوالعباس، شمس الدین بن أحمد بن محمد بن ابي بکر بن خلکان (۶۰۸-۶۸۱ ﻫ) تحقیق: دکتر احسان عباس، دار صادر بیروت، ۱۴۱۴ ﻫ ۱٩٩۴ م.
۱۰- أسد الغابة - الثقات للعجلي - الإصابة في تمييز الصحابة - الطبقات الكبرى - تاريخ دمشق - مسند الإمام أحمد - صحيح مسلم - مشاهير علماء الأمصار - لسان الـميزان.
۱۱- طاوس بن کیسان، سایت قصة الإسلام.
۱۲- تراجم أعلام، طاوس بن کیسان، سایت إسلام ویب.
۱۳- نام بردن شخص به کنیهاش (مثلا: ابوعبدالله) یکی از روشهای صمیمت و بزرگداشت درمیان عرب است.
۱۴- البدایة والنهایة، صفة الصفوة، سیر أعلام النبلاء، کنز العمال.
۱۵- سیر اعلام النبلاء للذهبی.
۱۶- طبقات الکبری لابن سعد.
۱٧- سایت الایمان www.al-eman.com.
۱۸- ویکیپدیای عربی ar.wikipedia.org.
۱٩- رواة التهذيبيين - الإصابة في تمييز الصحابة - سير أعلام النبلاء - الطبقات الكبرى - الأدب الـمفرد – الـمستدرك - تفسير القرطبي - تفسير الطبري - تفسير الصنعاني - الإخلاص والنية - لسان العرب.
۲۰- التاريخ الكبير - رواة التهذبيين - سير أعلام النبلاء - صفة الصفوة - مشاهير علماء الأمصار - حلية الأولياء - الثقات لابن حبان.
۲۱- نزهة الفضلاء.