خیانتهای تشیّع و تأثیر آن در عقبماندگی مسلمانان
تأليف:
دکتر عماد علی عبدالسمیع حسین
دارای مدرک دکترا در رشته دعوت و فرهنگ اسلامی
مترجم:
محمد عمر ابراهیمی
الحمدلله وحده والصلاة والسلام علی من لا نبي بعده.
تشیع رافضی دینی جدای دین اسلام است که توسط شکستخوردگان یهودی و مجوسی بعد از آنکه از مقابله نظامی با امت اسلام مأیوس شدند، اختراع شد تا در لباس اسلام و با ادعای محبت با اهل بیت پیامبر اسلام ج و به بهانه طرفداری و همدردی با مظلومیت آنها و باز پسگیری حقوق غصب شدهشان، دین اسلام را تحریف کرده و امت اسلام را از درون ویران کنند. این حقیقت دین تشیع است هرچند عوام فریبخورده شیعه این را ندانند و هرچند علمای زندیقشان آن را پنهان کنند.
هرگاه که این قوم فرصتی را بهدست آوردهاند که آتش کینه و انتقامی را که سینهشان را از زمان شکست یهود و نابودی امپراطوری مجوسیان فارس توسط مسلمین میسوزاند تسکین دهند، دست به خیانت زده و همیشه خنجری بودهاند که از پشت بر کالبد امت اسلام فرود آمده است.
این کتاب، تاریخ خیانتهای شیعه را بررسی میکند تا نشان دهد که هرگاه شیعه قدرتی کسب کرده دشمنی برای خود جز اهل سنت نمیشناخته است. هرگاه که قدرت و حکومتی بدست آورده فقط با اهل سنت جنگیده و هیچگاه تاریخ به یاد ندارد که شیعه وجبی از سرزمینهای کفار را فتح کرده باشد و یا وجبی از سرزمینهای اشغال شده مسلمین را آزاد کرده باشد.
این کتاب غمنامه امت اسلام است که از دست آلوده به خیانت شیعه مینالد. این کتاب مویهنامهای است که تراژدیهای فاجعهآمیز امت اسلام را که به دست پلید شیعه رقم خوردهاند و بر برخی از آنها شاید هنوز کسی گریه سر نداده باشد، نمایش میدهد تا اهلسنت خفته امروز را از آنچه که بر پیشنیان او گذشته است باخبر نماید و فریاد هشداری سر دهد تا مبادا از سوراخ این افعی زهردار دوباره گزیده شود. نمایشنامه غمباری که در آن کودکان و پیرانی را میبینید که به دست خیانت شیعه سر بریده میشوند، دختران و زنان پاکدامنی که توسط شیعه هتک حرمت میشوند، جوانانی که به دست او کشته میشوند، علما و دانشمندانی که توسط او سلّاخی میشوند، مساجدی که توسط او ویران میشوند، شهرها و آبادانیهای سرزمین اسلام که با خیانت او و همکاری و همدستی او با دشمنان اسلام و متجاوزان و اشغالگران، به تباهی کشیده میشوند، تمدنهایی که اهل سنت ساختند و شیعه ویران کرد، کتابهایی که اهل سنت نوشتند و علومی که به رشته تحریر درآوردند اما بدست ناجوانمردانه شیعه سوزانده شدند و یا به آب افکنده شدند تا جوهر سیاهشان لکه ننگ را بر دامان این مذهب ابلیس ساخته بنشاند.
این کتاب آهی است برآمده از تاریخ تا دست خائنان را رو کرده و خندهی تلخی بر لبان کسانی بنشاند که شاهد کمدی حمایت شیعه از فلسطین و شعار دروغین وحدت هستند. این کتاب سیلی بیدارگری است بر صورت ساده لوحانی که دوست و دشمن را از هم تشخیص نمیدهند و لبخند خائن را باور میدارند و دست آلوده به خون او را به گرمی میفشارند.
خداوندا! امتم را بینشی ده که دشمنان تو را به دوستی خود نگیرد.
بارالها! شب تاریک کفر و شرک و ظلم و نفاق و خیانت و دروغ و تزویر به درازا کشیده و خواب امت طولانی گشته است، ای خداوندگار سپیده دم! صبح را بنما و گره شیاطین را از این خواب مرگ آور باز کن.
خداوندا! شمشیر "صلاح الدین" را میخواهیم و ایمان "نابلسی" را.
آمین یا رب العالمین!
محمد عمر ابرهیمی
«تحقیقات من به راهنمایی استاد گرانقدرم شیخ محمد المدنی با دعوت به سوی تقریب و وحدت میان اهل سنت و اهل تشیع براساس اینکه تشیع مذهب پنجمی بعد از مذاهب چهارگانه اهل سنت است آغاز گردید اما وقتی تحقیق را شروع کردم و به مراجع و منابع اصلیشان دست یافتم دیدم که مسئله کاملاً با آنچه شنیده بودم فرق دارد... پس تحقیقات من به راهنمایی شیخ مدنی به هدف تقریب و وحدت شروع شد اما یک تحقیق علمی سرشتی دارد که زیر بار خواستههای شخصی و هواهای نفسانی نمیرود».
استاد، دکتر علی احمد السالوس - استاد فقه و اصول
«علت ناممکنی تقریب و وحدت مسلمین با شیعه در مخالفت آنها با سائر مسلمین در اصول دین میباشد همانطور که نصیر طوسی بدان اعتراف نموده و آن را اعلان کرده است و نعمت الله موسوی خوانساری آن را تأیید کرده و هر شیعهای بدان اقرار دارد و وقتی در زمان نصیر طوسی چنین بوده است در زمان باقر مجلسی بدتر و وحشتناکتر است».
شیخ محب الدین الخطیب"الخطوط العریضة"
«برای اثبات فریب بودن شعار تقریب و وحدت هیچ دلیلی محکمتر از وضعیت بد اهلسنت در ایران نیست؛ اگر آنان در این ادعایشان صادق بودند میان سنی و شیعه در ملت ایران وحدت و نزدیکی ایجاد میکردند»
ناصر الدین الهاشمی"موقف أهل السنة فی ایران"
«من سالها با شیعههای عراق و ایران و سعودی و لبنان گفتگو و مناقشه داشتهام و به قطع و یقین برایم واضح شده است که آنها کپی برابر اصل از کتابهای سیاه منحرفشان هستند».
دکتر احمد الافغانی "سراب فی ایران"
«از چهار دهه پیش، مرکزی برای تقریب و ایجاد وحدت و نزدیکی میان سنی و شیعه در قاهره گشوده شده است اما آنها قبول نکردند که مرکزی مشابه در مراکز علمی آنها در نجف و قم و دیگر شهرهایشان ایجاد شود زیرا هدف آنها این است که فقط ما را به دینشان نزدیک کنند [نه اینکه خودشان هم به دین ما نزدیک شوند]».
دکتر مصطفی السباعی"السنة و مکانتها في التشریع الإسلامي"
إن الحمد لله، نحمده ونستعينه ونستغفره، ونعوذ بالله من شرور أنفسنا وسيئات أعمالنا، من يهده الله فلا مضل له، ومن يضلل فلا هادي له، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأشهد أن محمدًا عبده ورسوله صلى الله عليه وسلم، وعلى آله وصحبه وسلم تسليمًا كثيرًا.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٢﴾ [آل عمران: ۱۰۲]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، آن چنان که باید از خدا ترسید از خدا بترسید (و با انجام واجبات و دوری از منهیات گوهر تقوا را به دامان گیرید) و شما (سعی کنید غافل نباشید تا چون مرگتان به ناگاه در رسد) نمیرید مگر آن که مسلمان باشید».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا ١﴾ [النساء: ۱].
«ای مردمان! از (خشم) پروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سپس) همسرش را از نوع او آفرید، و از آن دو نفر مردان و زنان فراوانی (بر روی زمین) منتشر ساخت. و از (خشم) خدایی بپرهیزید که همدیگر را بدو سوگند میدهید ؛ و بپرهیزید از این که پیوند خویشاوندی را گسیخته دارید (و صله رحم را نادیده گیرید ) ، زیرا که بیگمان خداوند مراقب شما است (و کردار و رفتار شما از دیده او پنهان نمیماند)».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا ٧٠﴾ [الأحزاب: ٧۰].
«ای مؤمنان! از خدا بترسید (و خویشتن را با انجام خوبیها و دوری از بدیها از عذاب او در امان دارید) و سخن حق و درست بگویید».
اما بعد:
امانتداری از مهمترین خصلتهایی است که اسلام بر آن تأکید نموده است و خیانت از پستترین خصلتهاییست که اسلام از آن نهی نموده و در باره آن هشدار داده است.
الله تعالی در باره امانتداران میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨﴾ [المؤمنون: ۸]. «و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند». و در باره خائنان میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِينَ﴾ [الأنفال: ۵۸]. «بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد». ﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي كَيۡدَ ٱلۡخَآئِنِينَ﴾ [يوسف: ۵۲]. «خداوند بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هدف) رهنمود نمیکند».
و بدترین خیانت "خیانت عمومی" میباشد که فقهاء با تعبیر "خیانت عظمی" از آن سخن گفتهاند، یعنی خیانتی که مربوط به امور دین و امور امت باشد که گاهی با دوستی و همکاری با دشمنان و گاهی با جاسوسی و افشای اسرار عامّ امت و احیاناً با عدم نصرت و یاری امت با وجود داشتن توانایی نصرت آن و... صورت میگیرد.
احکام خیانت عظمی در کتب فقه اسلامی به تفصیل شرح و توضیح داده شده است. با اینکه امانتداری در نزد ما عین دین و دینداری به شمار میآید«لا إيمان لمن لا أمانة له: ایمان ندارد آن کس که امانت دار نیست» اما این خیانت و نیرنگ و فریبکاری است که در نزد شیعه دین محسوب میشود، مسئله تقیّه که از اعتقادات شیعه است آنها را به مناصب رهبری و نقاط حساس و تأثیرگذار قدرت در بسیاری از اماکن میرساند و به تبع آن توانایی خیانت و اجرای توطئههایشان را بدست میآورند.
ای اهل سنت! مسئله بسیار مهم و خطرناک است، شعار "یک ملیارد مسلمانی" که سر میدهیم شما را نفریبد چرا که این یک میلیارد هیچ وزنی ندارد و حتی به اندازه مگس وزنی نیست و اگر در باره علت از همپاشیدگی و عدم اتحاد امت بررسی کنی مقداری از حقیقت برایت روشن میشود و شاید از این خوابی که تو را در غفلت و فریب فرو برده بیدار شوی، این یک میلیارد را فرقهها و مذاهب باطنی که بر کتاب و سنت و بر فهم مؤمنان سلف به عنوان اساس فهم کتاب وسنت تکیه ندارند، پاره پاره کردهاند.
به عنوان مثال در عراق نسبت شیعه نزدیک نصف و یا بیشتر است و در کویت شمار زیادی از شیعه وجود دارد که اهل نفوذ و دارای مقام و منصب در این کشور هستند و کشور سلطنتی عمان خوارج اباضیه هستند و در یمن تفکر شیعی انتشار گستردهای دارد و نیز بحرین که در منطقهی "هجر" قرار دارد که در قدیم مقرّ شیعه قرامطه بود و کشور مغرب که وارث "ادارسه" و "اغالبه" و "عبیدیان" است هنوز تفکر شیعی در آن منتشر است... و نیز افغانستان و پاکستان و سپس سر افعی"ایران" و سائر کشورها، و آن کسانی که به هیچیک از این مذاهب اعتقاد ندارند یا در آغوش سکولاریسم هستند و یا کمونیسم و سخنان ملحدانه را از آنان به صراحت میشنوی همانند آنچه در حزب بعث میگویند که:
«اگر خالقی نداشتم حتماً میگفتم که "بعث"خالق من است»!
آیا اهل سنت که طائفه منصوره هستند در میان این سیل تفاله چه مقدار هستند؟
اهل سنت علی رغم همه اینها، اگر از خواب غفلتشان برخیزند و خود را از فریب اطرافیانشان رها کنند، نیروی بزرگ خواهند بود.
بسیاری از اهل سنت نمیدانند که چه کسی با آنهاست و چه کسی علیه آنهاست و چه کسی دشمنش است و چه کسی دوستش؟ و با حسن نیّت یا با ساده لوحی [۱] خویش چه بسا با کسی دوستی کند که او هر روز چاقو را برایش تیز میکند و قبرش را برایش میکَند و با این حال باز او را دوست صمیمی خود میپندارد!
همچنین دوست دارم بعد از این مرور سریع تفرقه مذهبی در صفوف یک میلیارد مسلمان بگویم: کافی است این همه توّهم و فریب در باره آنچه که تلاش برای تقریب و وحدت این مذاهب نامیده میشود! چرا که هرچند وحدت مسلمین آرزویی است که همه آرزوهایمان برای برون رفت از ذلت و عقب ماندگیمان -بعد از الله تعالی –بدان وابسته است اما تلاش برای ایجاد وحدت، شکست خود را در تمام اقدامات خویش ثابت نموده است، اهل هر مذهبی- و مخصوصاً شیعه-به تقارب آراء دعوت نمیدهند بلکه فقط خواهان تقریب و نزدیکی اهل سنت به مذهبشان هستند و این خواسته را تصریحاً و تلویحاً نشان دادهاند [۲].
از این رو باید اهل سنت را بیدار کرد، اهل سنتی که همیشه پرچمدار اسلام در هر زمان بوده و از آن حمایت کرده و از حریم آن دفاع نمودهاند.
بیداری آنها یعنی اینکه وقت و انرژی و تلاش خود را برای مسئله وحدت سنی و شیعه به هدر ندهند و بلکه تمام تلاش خود را برای وحدت میان خود اهل سنت به کار گیرند زیرا میان خود اهل سنت اختلافاتی است- هرچند فرعی میباشند-که حلّ آن نیاز به تلاش زیادی از سوی مخلصان دارد.
من ادعا نمیکنم که من اولین کسی هستم که پیام هشدار [۳] را برای مسلمین (اهل سنت) میفرستم اما همین برایم کافی است که میخواهم حقیقت روشن شود تا طالبان آن کامیاب شوند و باطل عریان شود تا همه مردم-وحتی پیروانش-زشتی صورت و خباثت اهل آن را ببینند.
در این تحقیق تلاش کردهام که پیام هشدار را برای بستن شکاف مهمی بفرستم و آن شکاف خیانت و نیرنگی است که همیشه موجب شکست و عقبماندگی امت اسلامی شده است. بدین منظور تلاش کردهام که گوشهای از خیانتهای قدیم و جدید شیعه را جمعآوری کنم، به این امید که خواننده برخی از حقایق پنهان را که در پشت پرده حوادث مخفی مانده دریابد؛ مانند آنچه که ما و تمام جهانیان در باره مقاومت محکم بغداد و ایستادگی مردم آن و عصیانشان علیه نیروهای آمریکایی و انگلیسی شنیدیم اما شبی بیش طول نکشید که بناگاه در صبح آن دیدیم که بغداد سقوط کرده و ارتش عراق چنان ناپدید گشته که انگار هرگز نبوده است و چند روز بعد راهزنان آزادی"آمریکاییان" حکومتی را تشکیل دادند و رئیس آن حکومت بر روی تانکهای آمریکایی و در میان محافظانشان وارد بغداد شد و به ناگاه دیدم که او یک شیعه است اما الله تعالی در کمین او بود.
روش من در این تحقیق این بوده که به ذکر عقاید شیعه و اختلافات ما با آنان در اصول و فروع و امثال این امور نپرداختهام چون اینها مسائلی هستند که علمای بزرگی به اندازه کافی در بارهشان سخن گفتهاند بلکه فقط برخی عقایدی را که به مسئله خیانت مرتبط است و به مثابه محرّک این قوم برای خیانتهایشان میباشد یادآوری نمودهام.
نیز خاطر نشان میکنم که شیعه فرقهای است که بیست فرقه از آن منشعب شدهاند که برخی از آن فرقهها نابود شده و برخی تا کنون باقی ماندهاند و برخی از آنها معتدل هستند که اندک بوده و برخی غالی هستند که زیاد میباشند و شیعیان خائنی که در این تحقیق منظور ماست شیعیان غالی هستند امثال شیعیان اثنی عشریه-که در این زمان بیشترین شیعیان را تشکیل میدهند- و شیعه اسماعیلیه و علویها یا نصیریهها.
در این کتاب کتب تاریخ را که شناسنامه وقایع امت است ورق زدهام تا برخی نمونهها را از خیانتهای شیعه برگزینم چه این خیانتها به خود اهل بیت باشد که ادعای محبت و دوستیشان را میکنند و با مردم به خاطر آنان دشمنی میورزند، و یا خیانتهایشان در ایام مغول یا صلیبیان و یا حتی در دوره معاصر.
امیدوارم که الله تعالی این صفحات را سودمند گرداند و به وسیله آن قلوب بسته و گوشهای ناشنوا و چشمان نابینا را باز نماید و این کار کوچک و ناقص را به عنوان عملی خالصانه برای خود قبول فرماید.
و صلی الله علی سيدنا محمد وآله وصحبه وسلم
به قلم: - نیازمند بخشش خدای رحمان-
عماد علی عبدالسمیع حسین
غفر الله له و لوالدیه و المسلمین
[۱] سنّت پیروان خود را حکمت و هوشیاری و زیرکی میآموزد. [۲] خمینی در کتاب"حکومت اسلامی" وقتی از وحدت اسلامی سخن میگوید صراحتاً میگوید که نگاه او به مسئله وحدت از دیدگاه مذهبش است یعنی اینکه معنای وحدت این است که مردم شیعه شوند و برای گفته خود به سخنی که به فاطمة الزهراء رضی الله عنها منسوب است استدلال میکند که: «طاعتنا نظاماً للملة و إمامتنا أماناً من الفرقة: اطاعت از ما وحدت و نظم امت، و امامت ما موجب نجات از تفرقه است» (ص۳۵) [۳] لازم به یادآوری است که شماری از علمای معاصر اهل سنت که پیامهای هشدار را برای اهل سنت فرستادهاند خود از کسانی بودهاند که روزگاری طولانی ندای تقریب و وحدت را سر میدادهاند تا اینکه برخوردهایی شخصی با شیعه داشته و به حقیقته شان پی برده اند، به قول معروف: "هر کس بچشد میداند" و "شنیدن کی بود مانند دیدن"، و از مشهورترین این افراد دکتر مصطفی السباعی و علامه رشید رضا و دکتر عبدالمنعم النمر و. . . میباشند.
در این فصل نمیخواهم که عقاید شیعه را در باب امامت یا دشنام صحابه یا در باره قرآن کریم و... بازگو کنم چون این عقاید در تحقیقات زیادی که بر جنبه اعتقادی شیعه تمرکز داشتهاند به تفصیل بحث شده است بلکه فقط میخواهم که برخی از عقایدی را که به جنبه "خیانت" مربوط است ذکر کنم. به روشنی آشکار است که این عقاید به منزله محرک شیعه در تمام خیاناتشان بوده است و تردیدی نیست که اعمال انسان که از او سر میزند نتیجه اعتقاداتی است که در قلب او نهفته میباشد، عقایدی که برایش به مانند دین بوده که تدین و عباداتش بر طبق آن انجام میپذیرد و از این رو شدیداً بدان تمسک جسته و بر اجرای آن حریص است.
بدین خاطر، خواهی دید- در مطالبی که جلوتر میآید-که شیعه خیانات خود به اهل سنت را جزو دین دانسته و آن را قربة الی الله و برای کسب رضایت الله تعالی انجام میدهند!
کتب شیعه و مراجعشان بیان کردهاند که امامت یکی از اصول دین است و هرکس آن را انکار کرده و یا یکی از ائمه را انکار کند کافر است.
نویسنده کتاب "حقیقة الشیعة" گوشه ای از اقوال بزرگان شیعه را در تقریر این اعتقاد نقل نموده که برخی از آنها را بازگو میکنم:
رئیس محدثانشان محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی که نزدشان ملقب به صدوق است در رساله الاعتقادات (ص۱۰۳ چاپ مرکز نشر کتاب-ایران۱۳٧۰) چنین میگوید: «اعتقاد ما در باره کسی که امامت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و ائمه بعد از ایشان -علیهم السلام-را انکار کند این است که او مانند کسی است که نبوت جمیع انبیاء را انکار کند و عقیده ما در باره کسی که به امامت امیر المؤمنین اقرار کند اما امامت یکی از ائمه بعد ایشان را انکار کند این است که او به منزله کسی است که به نبوت تمام انبیاء اقرار نماید اما نبوت پیامبرمان محمدج را انکار کند» و حدیثی منسوب به امام صادق را روایت میکند که او گفته است: «المنکر لآخرنا کالمنکر لأولنا» (منکر اولین نفر ما مانند منکر آخرین ماست).
و نیز به پیامبرج چنین نسبت میدهد که ایشان فرمودهاند: «الأئمة من بعدي اثنا عشر؛ أولهم أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام وآخرهم القائم، طاعتهم طاعتي ومعصيتهم معصيتي، من أنكر واحدًا منهم فقد أنكرني». (امامان بعد از من دوازده نفر هستند؛ اولینشان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب÷ است و آخرینشان قائم است، اطاعت آنان اطاعت از من و نافرمانی از آنان نافرمانی از من است و هرکس یکی از آنان را انکار نمود مرا انکار کرده است).
«همین اقوال صدوق و احادیثش را علامهشان محمد باقر مجلسی در بحار الأنوار۲٧/۶۱-۶۲ از او نقل کرده است» [۴].
و علامهشان ("علی الاطلاق"به گفته آنان) جمال الدین الحسن بن یوسف بن المطهر الحلی.. در کتابش به نام "الألفین فی إمامة أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب" (ص ۱۳ چاپ ۳ مؤسسه الأعلمی للمطبوعات-بیروت ۱٩۸۲) میگوید: «امامت لطف عام و نبوت لطف خاص میباشد و علت آن امکان خالیبودن زمان از پیامبر است برخلاف امام، که شرحش خواهد آمد. و انکار لطف عام بدتر از انکار لطف خاص است و منظور صادق÷ همین بوده که در باره منکر کلی امامت گفته که: او بدترینشان است».
و شیخشان و محدثشان یوسف البحرانی در دائرة المعارف خود که نزد شیعه معتبر است (الحدائق الناضرة فی أحکام العزة الطاهرة۱۸ /۱۵۳ دار الأضواء-بیروت-لبنان) میگوید: «ای کاش میدانستم که چه فرقی است میان کسی که به الله سبحانه و تعالی و پیامبرش کفر بورزد با کسی که به ائمه علیهم السلام کفر بورزد در حالی که امامت به عنوان یکی از اصول دین ثابت شده است».
ملا محمد باقر مجلسی که او را "العلم العلامة الحجة فخر الأمة" لقب میدهند در بحار الأنوار ۲۳/۳٩۰ میگوید: «بدان که اطلاق لفظ شرک و کفر بر کسی که به امامت امیر المؤمنین و ائمهای که از اولاد ایشان است-علیهم السلام- معتقد نباشد و دیگران را از آنان افضل بداند دلیل بر این است که آنها در جهنم مخلّد و ابدی خواهند بود».
شیخشان محمد حسن النجفی در جواهر الکلام (۶/۶۲ چاپ دار إحیاء التراث العربی-بیروت) میگوید: «مخالف اهل حقّ کافر است و در این مورد در میان ما اختلافی نیست... مانند آنچه که از محمد صالح در شرح اصول کافی و قاضی نور الله در احقاق الحق در باره حکم به کفر منکران ولایت حکایت میشود چرا که ولایت اصلی از اصول دین میباشد».
«و شیخشان محسن طباطبائی ملقب به "حکیم" اجماع بر کفر مخالفانشان را در کتابش به نام مستمسک العروة الوثقی (۱/۳٩۲ چاپ ۳ انتشارات الآداب- نجف۱٩٧۰) نقل میکند» [۵].
آیت الله شیخ عبدالله ماقانی که نزدشان به علامه ثانی ملقب است در تنقیح المقال (۱/۲۰۸ باب الفوائد-چاپ نجف۱٩۵۲) میگوید: «نهایت آنچه که از اخبار و روایات بر میآید عبارت است از: اجرای حکم کافر و مشرک در آخرت بر کسی که دوزاده امامی نباشد» [۶].
آیت عظمای آنها و مرجع تقلیدشان ابوالقاسم خوئی در کتاب خود به اسم مصباح الفقاهة فی المعاملات (۲/۱۱چاپ دار الهادی-بیروت) میگوید: «... بلکه هیچ شبههای در کفر آنها-یعنی مخالفین-نیست چون انکار ولایت و ائمه حتی اگر فقط انکار یکی از آنها باشد و اعتقاد به خلافت غیر آنان و اعتقاد به عقائد خرافی مانند جبر و مانند آن، موجب کفر و زندقه است و اخبار متواتر ظاهر در باره کفر منکر ولایت بر این دلالت مینماید... چرا که بین ما و مخالفان هیچ برادری و عصمتی وجود ندارد».
و شیخشان محمد حسن نجفی صراحتاً دشمنی شدید شیعه را با اهل سنت اعلان کرده و در دائرة المعارف فقهی او که میان شیعه متداول است یعنی در کتاب "جواهر الکلام فی شرائع الاسلام"۲۲/۶۲ میگوید: «پرواضح است که الله تعالی پیمان برادری را میان مؤمنین با این فرمودهاش بسته است که: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾ [الحجرات: ۱۰] «فقط مؤمنان برادران همدیگرند» و این برادری با غیر مؤمنان نیست و چگونه میان مؤمن و مخالف برادری تصور شود بعد از اینکه روایت در وجوب دشمنی و برائت از آنان به تواتر رسیده و انبوه آیات آن را تأیید کرده اند» [٧].
و علامّهشان سید عبدالله شبر که نزد آنان به السید الأعظم والعماد الأقوم علامة العلماء وتاج الفقهاء رئیس الملة والدین، جامع المعقول و المنقول، مهذب الفروع و الاصول معروف است در کتابش به اسم "حق الیقین في معرفة أصول الدین" (۲/۱۸۸-چاپ بیروت) میگوید: «و اما در باره سایر مخالفینی که دشمنی نکرده و عناد نورزیدهاند و تعصب ندارند، عموم بزرگان مذهب مانند سید مرتضی معتقدند که آنها در دنیا و آخرت کافر هستند و جمهور مشهور و اکثر علما بر آنانند که آنها در آخرت در جهنم ابدی و مخلّد خواهند بود» [۸].
از این اقوالی که ذکرشان گذشت متوجه میشوید که اعتقاد شیعه به کفر اهل سنت است که دشمنی آنها با اهل سنت و خیانت ورزیدن به آنها و حلال دانستن خون و مالشان را –همانطور که در ادامه خواهد آمد-برایشان موجّه میکند.
[۴] عبدالله الموصلی: حقیقة الشیعة (ص۳۶) چاپ دار الإیمان اسکندریه چاپ دوم۲۰۰۲ [۵] حقیقة الشیعة (ص۳٧، ۳۸) با تصرف اندک. [۶] همان ص۳۸ [٧] حقیقة الشیعة ص۴۱، ۴۲، ۴۳. [۸] همان ص۴۲.
از خطرناکترین اعتقاداتی که آتش خیانت را در قلوب شیعه شعلهور میکند این اعتقادشان است که اهل سنت دشمن اهل بیت رسول اللهج هستند و از آنها بغض داشته و از آنها متنفرند و به آنان طعنه میزنند، بنابراین اهل سنت دشمن هستند و بلکه بدترین دشمنان هستند و برای همین آنها را "نواصب" مینامند یعنی کسانی که با اهل بیت دشمنی میکنند!
و این هم برخی از اقوال شیوخ و محدثان و فقهایشان که نشان میدهد در نظر آنها دشمن حقیقیشان اهل سنت است نه کسی دیگر:
شیخ و عالم و محقق و مدقّقشان حسین بن شیخ محمد آل عصفور الدرازی البحرانی شیعی در کتابش به نام"المحاسن النفسانیة فی أجوبة المسائل الخراسانیة" (ص۱۴٧ چاپ بیروت) میگوید: «بلکه اخبار ائمه علیهم السلام فریاد میزنند که "ناصبی" همانست که در نزد آنان "سنّی" نامیده میشود و هیچ اعتراضی بر این سخن وارد نیست که منظور از نواصب همان اهل تسنن میباشند».
شیخ شیعی علی آل محسن در کتابش به اسم"کشف الحقائق" (چاپ دار الصفوة-بیروت ص۲۴٩) میگوید: «از علمای اهل سنت کسانی که ناصبی میباشند بسیارند، از جمله ابنتیمیه و ابنکثیر دمشقی و ابن جوزی و شمس الدین ذهبی و ابن حزم اندلسی و دیگران» [٩].
علامه شیعی محسن المعلم در کتابش با عنوان"النصب والنواصب" (چاپ دار الهادی-بیروت در باب پنجم، فصل سوم ص۲۵٩) تحت عنوان "نواصب در میان بندگان بیشتر از دویست ناصبی هستند"برخی از آنان را نام میبرد: «عمر بن خطاب، ابوبکر صدیق، عثمان بن عفان، ام المؤمنین عائشه، انس بن مالک، حسان بن ثابت، زبیر بن عوام، سعید بن مسیب، سعد بن ابی وقاص، طلحه بن عبید الله، امام اوزاعی، امام مالک، ابوموسی اشعری، عروَة بن زبیر، امام ذهبی، امام بخاری، زهری، مغیرۀ بن شعبۀ، ابوبکر باقلانی، شیخ حامد الفقی رئیس أنصار السنة المحمدیة در مصر، محمد رشید رضا، محب الدین خطیب و محمود شکری الآلوسی و بسیاری دیگر».
دیگر نمیدانم چه تعداد از اهلسنت باقی مانده که شیعه آنها را در شمار دشمنان اهلبیت و نواصب وارد نکرده باشد!
دکتر شیعی محمد تیجانی [۱۰] در کتابش با نام "الشیعة هم أهل السنة" (چاپ مؤسسة الفجر در لندن و بیروت ص٧٩) میگوید: «از آنجایی که اهل حدیث همان اهل سنت و جماعت هستند پس با دلیل محکم بی هیچ شک و تردیدی ثابت میشود که منظور از سنت در نظر آنان یعنی بغض و کینه با علی بن ابی طالب و لعن او، و برائت جستن از او همان "نصب" است».
و در صفحه۱۶۱ میگوید: «لازم به توضیح نیست که مذهب نواصب همان مذهب اهلسنت و جماعت است».
و در صفحه ۱۶۳ میگوید: «بعد از این توضیحات برایمان به وضوح روشن میشود که نواصبی که با علی÷ دشمنی ورزیدند و با اهل بیت علیهم السلام جنگیدند همان کسانی هستند که خود را اهل سنت و جماعت نامیدند».
و در صفحه ۲٩۵ میگوید: «و اگر بخواهیم بیشتر توضیح دهیم باید بگوییم که اهل سنت و جماعت همان کسانی هستند که با اهل بیت نبوی به رهبری امویها و عباسیها مبارزه کردند».
تیجانی در همان کتاب فصلی با عنوان "دشمنی اهل سنت با اهل بیت هویتشان را افشا میکند" میگشاید و در صفحه ۱۵٩ میگوید: «محقق بهت زده میشود وقتی که با حقیقت اهل سنت و جماعت روبرو میشود و میفهمد که آنها دشمنان عترت پاک بوده و دنباله رو کسانی هستند که با آنها مبارزه کرده و لعنشان نموده و برای قتل و محو آثارشان تلاش کرده اند».
سپس در صفحه ۱۶۴ میگوید: «در اعماق این فصل غوطهور شو تا حقیقت پنهان اهلسنت و جماعت را بشناسی که کینهتوزی آنها با عترت پیامبرج به کجا رسیده است به طوریکه هیچ چیز را بدون تحریف رها نکردند».
و در صفحه ۲٩٩ میگوید: «بعد از نگاه کوتاهی به عقاید اهل سنت و جماعت و کتب و رفتار تاریخیشان در برابر اهل بیت، بدون هیچ ابهامی درک میکنی که آنها طرف مقابل و دشمن اهل بیت علیهم السلام را گرفته و شمشیرهایشان را برای جنگ با آنان برکشیده و قلمشان را برای طعنه زدن به آنان و کاستن از ارزش آنان و بالا بردن منزلت دشمنانشان به کار بستند» [۱۱].
این کاهی از کوه اقوالی بود که اعتقاد شیعه را در باره دشمنی اهل سنت با اهل بیت بیان میکند. ما اینجا در مقام دفاع نیستیم تا توضیح دهیم که اهل سنت با اهل بیت دشمنی ندارند و فقط کسانی با آنها دشمنی میوزند که به اهل بیت رسول الله بدی کرده و به دورغ سخنانی به آنان نسبت میدهند.
در ادامه، خیانتهای شیعه را براساس این اعتقاد خواهی دید؛ هرگاه یک شیعی خیانت ورزید یا برای اهل سنت توطئهای چید این را از حسنات و اعمال صالحش میپندارد چرا که به گمان خود از اهل بیت در برابر دشمنان و کینه توزان شان دفاع کرده است!.
[٩] حقیقة الشیعة ص۴۶ [۱۰] یا به عبارت دیگر "جانی" همانطور که شیخ عثمان محمد الخمیس او را نام نهاده است. [۱۱] به این اقوال در کتاب حقیقة الشیعة مراجعه کنید (ص۴۸-۵۰).
خونریزی و قتل نفس از مهمترین مسایلی است که شریعت اسلامی با حکمت و شمولیت، آن را علاج نموده و حرمت خون را بیان نموده است خصوصاً وقتی که این خون از راه نیرنگ و پیمان شکنی و خیانت ریخته شود حتی اگر این خون، خونِ یک کافر باشد، رسول اللهج میفرماید: «من أمن كافرًا على دمه ثم غدر به فأنا من القاتل بريء ولو كان مسلما» (هرکس کافری را امان داد که خونش را نریزد و سپس به او خیانت کرد، من از قاتل بیزار هستم حتی اگر مسلمان باشد) [۱۲].
اما بر خلاف این، شیعه خون و مال اهل سنت را حلال میداند و علمایشان چنین فتوا میدهند، شیخشان محمد بن علی بن بابویه القمی که نزدشان به صدوق و رئیس المحدثین مشهور است در کتاب "علل الشرائع" (ص۶۰۱ چاپ نجف) از داود بن فرقد روایت میکند که گفت: به ابو عبدالله÷ گفتم: نظرت در باره قتل ناصبی-یعنی سنی-چیست؟ فرمود: "خونش حلال است اما من برایت میترسم، اگر توانستی دیواری را بر سرش خراب کن یا در آب غرقش کن تا شاهدی علیه تو وجود نداشته باشد چنین بکن"، پرسیدم: در باره اموالش چه میگویی؟ فرمود: تا میتوانی از آن بردار».
این روایت خبیث را شیخشان حر عاملی در وسائل الشیعة (۱۸/۴۶۳) و السید نعمة الله الجزائری در الأنوار النعمانیة (۲/۳۰٧) را ذکر کرده است آنجا که میگوید: «جواز قتل آنها-یعنی نواصب- و حلال بودن اموالشان» [۱۳].
درباره مباح بودن اموال اهل سنت، محدثان شیعه و شیوخشان از ابی عبد الله÷ روایت میکنند که گفت: «خذ مال الناصب حيث ما وجدته وادفع إلينا الخمس» (اموال ناصبی را هرجا که یافتی بردار و خمسش را به ما بده). این روایت را شیخ طایفهشان ابوجعفر طوسی در تهذیب الاحکام (۴/۱۲۲) و فیض کاشانی در الوافی (۶/۴۳ چاپ دار الکتب الاسلامیه در تهران) تخریج کرده و شیخشان الدرازی البحرانی در المحاسن النفسانیة (ص۱۶٧) این روایت را نقل کرده و آن را "مستفیض" توصیف نموده است و طبق مضمون همین روایت مرجع کبیرشان روح الله خمینی در تحریر الوسیلة (۱/۳۵۲) چنین فتوا میدهد:
«قویترین قول این است که نواصب در اباحت غنیمتی که از آنان گرفته میشود و تعلق خمس به آنچه از ایشان به غنیمت گرفته شده، به اهلحرب ملحق میشوند. بلکه ظاهر، جواز گرفتن مال ناصبی است هر جا که باشد و به هر طریق که بشود و پرداخت خمس آن واجب است» [۱۴].
و این روایت را محسن المعلم نیز در کتاب "النصب و النواصب" (چاپ دار الهادی-بیروت ص۶۱۵) نقل کرده و از آن بر جواز گرفتن اموال اهل سنت استدلال میکند چون اهل سنت در نظر او همان نواصب هستند [۱۵].
فقیهشان شیخ یوسف بحرانی در کتابش به اسم الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة (۱۲/۳۲۳، ۳۲۴) چنین میگوید: «اطلاق لفظ مسلمان بر ناصبی و ادعای اینکه گرفتن مال او از نظر اسلام جایز نیست برخلاف نظر سلف و خلف طایفه محقّ است که حکم بر کفر ناصبی و نجاست او و جواز غصب مال و بلکه قتل او کردهاند».
همچنین بحرانی در جایی دیگر (۱۰/۳۶۰) میگوید: «ابو صلاح و ابن ادریس و سلار نیز بر همین نظر هستند و همچنین بنا بر کثرت و استفاضه اخبار و روایاتی که در باره کفر و شرک مخالف و ناصبی بودن او و حلال بودن مال و خونش وجود دارند حق و ظاهر است، همانطور که در باره آن به اندازه کافی در کتاب "الشهاب الثاقب فی بیان معنی الناصب و ما یترتب علیه من المطالب" شرح و بسط دادیم به طوریکه هیچ شبههای در مورد آن نمیتواند مطرح شود» [۱۶].
در باره نجاست اهل سنت در اعتقاد شیعه، مرجعشان میرزا حسم حائری احقاقی در کتابش به اسم أحکام الشیعة (۱/۱۳٧مکتبة جعفرالصادق-کویت) میگوید: «نجاسات: که دوازده تا هستند و کفار از از جمله آنها برشمرده و نواصب را نیز از اقسام کفار دانسته است».
شیخ شان نعمة الله الجزائری در کتاب الأنوار النعمانیة (۲/۳۰۶ چاپ الأعلمی-بیروت) میگوید: «درباره ناصبی و احوال او، که با بیان دو امر صورت میگیرد: اول: در بیان معنای ناصبی که در روایات وارد شده که نجس است و بدتر از یهودی و نصرانی و مجوسی میباشد و به اجماع علمای امامیه رضوان الله علیهم نجس هستند» [۱٧].
بنابر این، روایات خبیثه که اعتقاد شیعه را در باره کفر اهل سنت و اباحت خون و مالشان و حکم بر نجاستشان را تشکیل داده است –در ادامه کتاب- حیران خواهی شد وقتی که برگههای تاریخ را ورق بزنیم و به دنبال خیانتهای شیعه جستجو کنیم، یک شیعه که در اعتقادات و احکامش میخواند که او مأمور به کشتن سنی است اما بهتر است که او را در آب غرق کند و یا دیواری را بر سرش خراب کند تا دلیلی علیه خود باقی نگذارد-همانطور که فقهایشان میگویند- هرگاه فرصتی را یافت برای کشتن نواصب (اهل سنت) حتی با شیطان نیز هم پیمان خواهد شد چرا که او آن را فرصتی طلایی خواهد یافت و در استفاده از آن سستی نخواهد کرد، برای همین در نظر او هیچ اشکالی ندارد که همراه شیاطین مغول یا شیاطین صلیبی یا شیاطین آمریکا و انگلیس همپیمان شود.
[۱۲. -[ ]حدیث. [۱۳. [ ] حقیقة الشیعة ص۵۳. [۱۴] جالب اینکه اين جمله، از ترجمهی فارسی کتاب تحریر الوسیله حذف شده است، اما در نسخهی عربی آن موجود است. و این هم عبارت عربی آن: «والأقوى إلحاق الناصب بأهل الحرب في إباحة ما اغتنم منهم وتعلق بخمسه، بل الظاهر جواز أخذ ما له أين وجد وبأي نحو كان، ووجوب إخراج خمسه». (مُصحح) [۱۵] حقیقة الشیعة ص۵٩. [۱۶] همان ص۶۰. [۱٧] حقیقة الشیعة (ص۶۴-۵۶) با تصرف اندک.
این اعتقاد خطرناک موضعگیری شیعه را بیشتر واضح مینماید؛ وقتی امت اسلام دچار بحران میشود آنها را میبینی که فقط تماشا میکنند و حتی با دشمنان متحد میشود تا از یکسو شیعه را ایمن کنند و از سویی دیگر به اهل سنت ضربه بزنند.
تاریخ هرگز به یاد ندارد که شیعه علیه کفار جهادی کرده باشد مگر اینکه بر ضد اهلسنت باشد که از طریق خیانتهایی که در گذشته و حال میورزیدند انجام گرفته است.
کتب شیعه مملو از روایاتی است که این اعتقادشان را پایهریزی میکند، من جمله: ثقه آنها در حدیث؛ محمد بن یعقوب کلینی در کافی (۸/۲٩۵) از ابی عبدالله÷ روایت میکند که گفته است: «كل راية ترفع قبل قيام القائم فصاحبها طاغوت يعبد من دون الله عز و جل» (هر پرچمی که قبل از قیام امام زمان برافراشته شود، صاحب آن طاغوتی است که به جای الله عزوجل پرستیده میشود). این روایت را شیخشان حر عاملی نیز در وسائل الشیعة (۱۱/۳٧) ذکر نموده است.
محدثشان طبرسی در مستدرک الوسائل (۲/۲۴۸ چاپ دار الکتب الاسلامیة –تهران) از ابی جعفر÷ روایت میکند که گفت: «مَثَلُ من خرج منا أهل البيت قبل قيام القائم عليه السلام مثل فرخ طار وقع من وكره فتلاعب به الصبيان» (کسی که از میان ما اهل بیت قبل از قیام قائم÷ خروج کند مانند آن است که جوجه ای پرواز کند و از لانهاش بیفتد و کودکان با آن بازی کنند).
در الصحیفة السجادیة الکاملة (ص۱۶ چاپ دار الحوراء-بیروت) از ابی عبدالله÷ روایت است که گفت: «ما خرج ولا يخرج منا أهل البيت إلى قيام قائمنا أحد ليدفع ظلمًا أو ينعش حقًا إلا اصطلته البلية وكان قيامه زيادة في مكروهنا وشيعتنا» (تا قبل از ظهور مهدی هیچ احدی از ما اهل بیت برای جلوگیری از ظلم و یا ستاندن حقی خروج نکرده و نمیکند مگر اینکه بلا او را در بر میگیرد و قیام او موجب ازدیاد مشکلات ما و شیعیان ما میشود) [۱۸].
حتی آنها اهل سنت را به خاطر اینکه جهاد میکنند سرزنش و مذمت میکنند؛ ملا محسن ملقب به کاشانی در الوافی (٩/۱۵) و حر عاملی در وسائل الشیعه (۱۱/۲۱) و محمد حسن نجفی در جواهر الکلام (۲۱/۴۰) از عبدالله بن سنان روایت میکند که گفت: به ابیعبدالله÷ گفتم: فدایت شوم، نظر شما در باره کسانی که در جبهات میجنگند چیست؟ فرمود: "وای بر آنها! عجله میکنند و در دنیا و آخرت کشته میشوند، سوگند به الله شهید فقط شیعیان ما هستند حتی اگر در رختخوابشان بمیرند" [۱٩].
[۱۸] حقیقة الشیعة ص ۱٧۰. [۱٩] همان ص۱٧۲.
خائن هیچ چیز برایش مهم نیست و برایش فرقی ندارد که با چه کسی خائن باشد و با چه کسی امین باشد چرا که خیانت مرضی است که وقتی با خون انسان عجین شد او را حتی در رابطه با نزدیکترین افرادش خائن میکند.
شیعه که در محبت اهل بیت و در رأسشان علی بن ابی طالب غلو کردهاند، خیانتهای خود را از همان نخستین لحظات ظهور تشیع در طی فتنههایی که میان دو صحابی جلیل القدر علی و معاویه ب رخ داد ثابت کردند.
بیشتر شیعیان [۲۰] علی بن ابی طالبس، از اهل عراق و به خصوص از اهل کوفه و بصره بودند و هنگامی که علی بعد از اتمام فتنه خوارج تصمیم گرفت همراه این شیعیانش به سوی شام حرکت کند او را تنها گذاشتند و این در حالی بود که به او وعده یاری و نصرت و خروج به همراهش داده بودند اما او را تنها گذاشتند و گفتند:
«ای امیر المؤمنین! تیرهایمان تمام شده و شمشیرهایمان کند شده است و نوک نیزههایمان شکسته است پس ما را برگردان تا به بهترین وجه خود را آماده کنیم. علی فهمید که این عزم و ارادهشان است که کند و سست شده نه شمشیرهایشان! آنها کم کم از لشکرش بیرون رفته و بدون اطلاع ایشان به خانههایشان باز گشتند تا اینکه لشکرگاه خالی شد، ایشان وقتی این وضعیت را دید به کوفه بازگشت و از تصمیمش برای ادامه مسیر منصرف شد» [۲۱].
«امام علی دانست که با کمک این قوم به هیچ هدفی هرچند مقدس باشد نمیتوان رسید و نتوانست این خشم و دلتنگی خود را کتمان کند و به آنان گفت: شما جز شیران بیشه آسایش و رفاه نیستید و روباهان مکاری آنگاه که به سوی جنگ فرا خوانده میشوید و شما مورد اعتماد من نیستید. شما کاروانی نیستید که بتوان با آن به مقصد رسید و نه پناهگاهی که بتوان بدان پناه جست، سوگند به الله چه بد جنگجویانی هستید شما، بر شما نیرنگ میشود و شما فریب میخورید و فریب نمیدهید و از هر سو مورد هجوم قرار میگیرید و دفاع نمیکنید...» [۲۲].
عجیب این است که شیعیان علی فقط از رفتن به جنگ شام همراه علی شانه خالی نکردند بلکه در مورد دفاع از سرزمین خود نیز بزدلی کرده و سستی ورزیدند، ارتش معاویه عینالتمر و مناطقی دیگر در اطراف عراق را مورد هجوم قرار داد اما آنها از فرمان علی برای دفاع از این مناطق اطاعت نکردند تا جایی که امیر المؤمنین در بارهشان گفت:
«ای اهل کوفه هرگاه خبر هجوم یکی از پیشقراولان اهل شام را شنیدید هر یک از شما به خانه خود داخل شده و همانند پنهان شدن مارمولک در سوراخش و کفتار در لانهاش، در را به روی خودش بست. گمراه و فریفته هستید و جز شکست را حاصل نمیکنید، نه در هنگام فریاد مددخواهی آزاده هستید و نه هنگام مشکلات برادرانی قابل اعتماد هستید، انا لله و انا الیه راجعون» [۲۳].
[۲۰] نمیتوانیم بگوییم که شیعیان (پیروان) علی در آن زمان همگی غالی بودند، بلکه در میان آنها برخی افراد صالح و فاضل بودهاند اما فراموش نمیکنیم که میان آنها پیروان عبدالله بن سبأ نیز حضور داشتند همان کسی که درباره علیس غلو کرد تا جایی که او را خدا نامید و دائم در تلاش برای شعله ور کردن آتش فتنه و شورش بود و حبّ اهل بیت نبوی را نقابی برای خود قرار داد تا در پشت آن سموم یهودیت خود را منتشر کند. [۲۱] تاریخ طبری: تاریخ الامم و الملوک (۵/۸٩، ٩۰) - و ابن اثیر: الکامل فی التاریخ (۳/۳۴٩) [۲۲] تاریخ طبری (۵/٩۰) ، العالم الاسلامی فی عصر الاموی (ص٩۱) [۲۳] تاریخ طبری (۵/۱۳۵) و العالم الاسلامی فی العصر الاموی ص٩۶
وقتی علی بن ابی طالبس کشته شد و با پسرش حسنس برای خلافت بیعت شد، ایشان به فایدهمند بودن جنگ با معاویه اعتقاد نداشت به خصوص اینکه شیعیان او پدرش را قبلاً تنها گذاشته بودند اما با این حال شیعیان ایشان از اهل عراق به سویشان بازگشته و از حسن خواستند که برای جنگ با معاویه و اهل شام حرکت کند، حسن سیاست و حکمت بزرگی را نشان داد که دال بر دید عمیق ایشان دارد؛ ایشان نخواست که از همان ابتدا میل خود برای مصالحه با معاویه و تسلیم امور به او به منظور جلوگیری از خونریزی مسلمین، را با اهل عراق در میان بگذارد چرا که او سبکسری اهل عراق را میشناخت از این رو تصمیم گرفت که از رفتار ایشان دلیل محکمی بر درستی نظر خود در باره ایشان و صحت اهداف خود به نمایش بگذارد، برای همین با آنها برای رفتن به سوی جنگ با معاویه موافقت نمود و لشکرش را بسیج کرد و قیس بن عباده را به فرماندهی دوازده هزار پیشقراول به جلو فرستاد و خود به دنبال او حرکت کرد، وقتی که این اخبار به معاویه رسید او نیز لشکرش را به حرکت در آورد و در محلی اطراق کرد و هنگامی که حسن در مدائن بود یک منادی از اهل عراق ندا داد که قیس کشته شد، در این هنگام لشکر دچار هرج و مرج شد و سرشت اهل عراق در عدم ثبات و استقامتشان بازگشت و به چادر حسن حمله کرده و وسایلش را غارت کردند تا جایی که برای گرفتن حصیری که بر او نشسته بود با او گلاویز شدند و او را زخمی کردند. در آن حال یکی از شیعیان عراقی یعنی مختار بن ابی عبید ثقفی به مسئله خطرناکی فکر کرد و آن اینکه دست و پای حسن بن علی را بسته و او را برای بدست آوردن ثروت و مقام تسلیم کند [۲۴]، برای این منظور نزد عمویش سعد بن مسعود ثقفی که از سوی علی استاندار مدائن بود نزد او آمده و به او گفت: آیا ثروت و مقام میخواهی؟ گفت: چطور؟ گفت: حسن را به زنجیر ببند و با تسلیم او به معاویه از او پناه بخواه. عمویش به او گفت: نفرین خدا بر تو باد، به پسر دختر رسول اللهج حملهور شوم و دست و پایش را ببندم؟! چقدر تو پستی! [۲۵].
حتی حسنس میگفت: «من معاویه را از اینان بهتر میدانم که ادعای میکنند شیعه من هستند اما به دنبال قتل من بودند و مالم را غارت کردند، سوگند به الله اگر از معاویه عهدی بگیرم که با آن خونم را در میان خانودهام حفظ کرده و خانوادهام را ایمن کنم برایم بهتر است که اینان مرا بکشند و اهل بیت و خانوادهام تلف شوند، سوگند به الله اگر با معاویه بجنگم گردن مرا خواهند گرفت و مرا به او تسلیم خواهند کرد، سوگند به الله اینکه من با او صلح کرده و با عزت بمانم بهتر است از اینکه مرا در حالی بکشد که اسیر باشم» [۲۶].
[۲۴] این بود مختار بن ابی عبید ثقفی که علیه دولت اموی قیام کرده و ادعا کرد که از شیعیان اهل بیت است و ادعای انتقام از خون حسین کرد و این چیزی نبود جز نفاق و نقابی که منافع شخصیاش را برای بدستآوردن حکومت و پادشاهی پشت آن پنهان میکرد. [۲۵] تاریخ طبری (۵/۱۵٩) ، العالم الإسلامي في العصر الأموي ص۱۰۱. [۲۶] احتجاج طبرسی ص ۱۴۸.
بعد از وفات معاویهس در سال ۶۰ هجری نامهها و فرستادگان اهل عراق به طور متوالی نزد حسین بن علیب آمده و با حماسه و خروش و عواطف و احساسات به او میگفتند که: ما خود را برای تو نگاه داشتهایم و در نماز جمعه به همراه والی شرکت نمیکنیم [۲٧] پس به سوی ما بیا [۲۸].
زیر فشار و اصرار آنها حسین تصمیم به فرستادن پسرعمویش مسلم بن عقیل گرفت تا وضعیت را بررسی کند و مسلم در شوال سال ۶۰ هجری به سمت کوفه حرکت کرد.
همینکه اهل عراق از رسیدن او باخبر شدند نزد او آمدند و او از ایشان برای حسین بیعت گرفت و گفته شده که دوزاده هزار نفر با او بیعت دادند. سپس خبر بیعت اهل کوفه را برای حسین فرستاد و به او خبر داد که وضعیت وفق مراد است [۲٩].
متأسفانه حسینس فریب آنان را خورد و به سویشان حرکت کرد علی رغم اینکه بسیاری از نزدیکان ایشان از روی شناختی که نسبت به خیانت شیعه عراق داشتند او را از رفتن منع کردند تا جایی که ابن عباسب به او گفت: «آیا به سوی قومی میروی که امیرشان را کشتهاند و سرزمینشان را به دست خود گرفتهاند و دشمنشان را تبعید کرده اند؟ اگر آنها چنین کردهاند پس به سویشان برو اما اگر در حالی تو را به سوی خود دعوت کردهاند که امیرشان بر آنها مسلط است و کارکنانش زکات بلادشان را میگیرند، پس بدان که آنها تو را فقط برای جنگ و قتال فرا خواندهاند و میترسم که مبادا تو را فریب داده و به تو دروغ بگویند و با تو مخالفت کنند و تو را تنها بگذارند و به تو خیانت بورزند و علیه تو شورش کنند و از همه مردم شدیدتر علیه تو بجنگند...» [۳۰].
و عملاً نیرنگ و خیانت شیعیان کوفه علیرغم نامه نگاریهایشان با حسین حتی قبل از اینکه حسین به ایشان برسد آشکار شد؛ والی اموی عبیدالله بن زیاد وقتی از جریان مسلم بن عقیل خبردار شد که از مردم برای حسین بیعت میگیرد او را پیدا کرده و او و میزبانش هانیء بن عروة المرادی را به قتل رساند، همه اینها در حالی اتفاق افتاد که شیعیان کوفه کمترین اقدامی برای جلوگیری از آن نکردند حتی وعدههای خود به حسینس را منکر شده و ابن زیاد وفاداریشان را با پول خرید [۳۱].
هنگامی که حسینس همراه خانواده و اندکی از یارانش که حدود هفتاد نفر بودند به سمت کوفه خروج کرد و بعد از نامه نگاریها و رایزنیها و عرضه پیشنهاداتی [۳۲] که با دخالت ابن زیاد عملی نشد جنگ درگرفت و حسینس و سائر یارانش کشته شدند و آخرین سخن او قبل از بیرون رفتن روحش این بود که: "خداوندا! میان ما و قومی که ما را فرا خواندند که یاریمان کنند اما ما را کشتند خود داوری کن" [۳۳].
و دعای ایشان مشهور است آنجا که قبل از شهادتش گفت:
«اللهم إن متعتهم ففرقهم فرقًا واجعلهم طرائق قددا ولا ترضي الولاة عنهم أبدًا، فإنهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا فقتلونا» (بارالها!اگر آنها را زنده گذاشتی آنها را فرقه فرقه کن و در دستههای مختلفی پراکنده کن و هیچگاه والیان را از آنان خرسند مساز! چرا که آنها ما را دعوت کردند که یاریمان کنند اما با ما دشمنی کرده و ما را کشتند) [۳۴].
آیا زشتی اعمال این قوم را دیدی؟ که چگونه حتی با اهل بیتی که ادعای محبتشان را میکنند نیرنگ و خیانت ورزیدند و آنها را بهانهای کردهاند برای دشمنی با هرکس که با او دشمنی میورزند.
آیا با وجود خیانت آنها به اهل بیت، خیانتشان به عموم امت بعید است؟ آنها از همان نخستین لحظات نسبت به جنگ بزدلی میورزیدند و وفاداریشان را در مقابل پول میفروختند و برای به دستآوردن ثروت و مقام به فکر خیانت بودند حتی اگر قیمت این کار تحویل دادن یکی از بزرگان اهل بیت به مخالفانش باشد همانطور که مختار ثقفی تلاش کرد که حسن بن علی را به امویها تسلیم کند.
لازم به یاد آوری است که ما از روی انصاف باید تأکید کنیم که در میان شیعیان (پیروان و طرفداران) صدر اول در ایام علی و حسن و حسیني برخی افراد فاضل و صالح بودند مانند برخی از صحابهي که آنها را از خیانت تبرئه میکنیم و معاذ الله که احدی از آنها را به خیانت متهم کنیم بلکه موضعگیریهای این بزرگان چه خطا کرده باشند و چه درست عمل کرده باشند براساس اجتهاد بوده است.
تشیّع و طرفداری بیشتر مردم در آن ایام از آنها حول محور محبت و دوستی علیس و اهل بیتش بود که براساس روایاتی بود که مردم در باره سفارش به محبت و دوستی با این عترت پاک شنیده بودند و هرگز برای تشیع اصول و عقاید خاصی همچون تقیه و رجعت و امثال آن وجود نداشت مگر نزد عدهای از غالیانی که عبدالله بن سبأ رهبری آنان را به دست داشت و ادعای الوهیت علیس را کردند اما بعد از آن روزگار اموری رخ داد که تفکر شیعه را تدریجاً شکل داده و آن را هر روز به میدان انحراف جدیدی سوق میداد و عناصر مغرضی از مجوس و یهود و امثال آنها وارد این جریان شده و لباس اسلام و سپس لباس تشیع را به تن کردند و تلاش کردند که اسلام را از درون ستون به ستون ویران کنند.
میتوان گفت که یکی از کاملترین و عمیقترین تحقیقات جدید که رابطه میان تشیع و این عناصر مغرض را توضیح میدهد تحقیقی است که با عنوان "و جاء دور المجوس" توسط استاد عبدالله محمد الغریب نوشته شده است که در آن با ادله علمی، پوچی و پوشالی بودن ادعای بسیاری از کسانی که مدعی تشیع بوده و حب اهل بیت را بازیچه خود کردهاند آشکار کرده و نشان میدهد که آنها زیر این پوشش و استتار در حقیقت برای احیای افکار مجوسیت و عقائد زردشتی و مانوی و مزدکی و دیگر فرقههای باطنی که به قدیم بودن عالم معتقد بودند تلاش میکردهاند. و وجود خالق و روز رستاخیز را انکار کرده و به بسیاری از خزعبلات دیگری معتقد بودند.
بنابراین شیعیانی که خیانت آنها را در ادامه خواهیم آورد مانند شیعه اسماعیلیه و اثنیعشریه و قرامطه و آل بویه و فاطمیان و دیگر فرقههای شیعه، در حقیقت از اهل بیت نبوده و حتی رابطه محبت میان آن دو وجود ندارد بلکه اینان خائنان و دشمنان عموم اسلام و نه فقط اهل سنت، میباشند.
[۲٧] دکتر موسی موسوی (شیعی) می گوید: «بیشتر فقهای شیعه در برابر نص صریح اجتهاد کرده و میان نماز ظهر روز جمعه و نماز جمعه قائل بر اختیار هستند و گفتهاند که شرط برپایی نماز جمعه حضور امام یعنی مهدی است، پس در عصر غیبت نماز جمعه از درجه وجوب عینی ساقط میشود و مسلمین برای ادای آن یا نماز ظهر اختیار دارند و گروه دیگری از فقهای ما نماز جمعه را دز زمان غیبت امام حرام دانستهاند و نماز ظهر را قائم مقام آن به شمار میآورند». (الشیعة و التصحیح ص۱۲٧) [۲۸] تاریخ طبری ۵/۳۴٧. [۲٩] همان ۵/۳۴۸. [۳۰] الکامل في التاریخ ۴/۳٧. [۳۱] مسعودی: مروج الذهب (۳/۶٧) و ما بعد آن. العالم الإسلامي في العصر الأموي ص۴٧۳. [۳۲] حسینس پیشنهاد خوبی را ارائه کرده و گفت: «یا مرا رها کنید که از جایی که آمدهام برگردم و یا اینکه رهایم کنید که به نزد یزید بروم و یا رهایم کنید که به مجاهدین در جبهههای جهاد ملحق شوم». و این عین حکمت از جانب حسینس بود که برای جلوگیری از خونریزی ارائه شد اما عبیدالله بن زیاد شیطان، این پیشنهاد را رد کرد و اعلان کرد که حسین باید خود را به عنوان اسیر تسلیم کند، حسینس مرگ را از این کار آسانتر دید و آنچه شد که میدانید. ولا حول ولا قوة إلا بالله. [۳۳] تاریخ طبری ۵/۳۸٩. [۳۴] الارشاد ص۲۴۱، إعلام الوری طبرسی ص٩۴٩.
این یکی از خیانتهای شیعه به دولت عباسی است، دولتی که بسیار به آنان لطف و احسان کرده بود بهطوریکه برخی از آنان در دوره عباسی به بالاترین مناصب مانند وزارت دست یافتند، و شاعر راست گفته است که:
إن أنت أکرمت الکريم ملکته
و إن أنت أکرمت اللئيم تمردا
(اگر انسان بزرگوار را اکرام کنی مالک او میشوی و اگر پست و فرومایه را اکرام کنی سرکشی خواهد کرد).
خیانت علی بن یقطین را خود تاریخ نگاران و راویان شیعه نقل کردهاند مانند عالم شیعی ملقب به صدر الحکماء و رئیس العلماء "نعمة الله الجزائری" در کتاب معروفش"الأنوار النعمانیة" (۲/۳۰۸ چاپ تبریز ایران) و محسن المعلم در کتاب"النصب و النواصب" (ص۶۲۲ چاپ دار الهادی/بیروت) که چنین روایت کرده اند: «در روایات آمده که علی بن یقطین که وزیر هارون الرشید بود، در زندان او عدهای از مخالفین گرد آوری شده بودند، او که از خواص شیعه بود نوکرانش را دستور داد که سقف زندان را بر سر زندانیان خراب کنند که در نتیجه آن همگیشان کشته شدند و تعدادشان تقریباً پانصد نفر بود، بعد از این کار، برای نجات از تبعات این کار به امام مولانا کاظم نامه نوشتند و ایشان در جواب نامهاش نوشت که اگر تو قبل از اقدام به قتل آنان نزد من میآمدی در ازای خونشان هیچ چیزی بر تو لازم نبود اما از آنجایی که نزد من نیامدهای پس در ازای هر نفری که از آنان کشتهای یک بز نر کفاره بده، و البته آن بز نر از آنها بهتر است» [۳۵].
آنها این روایت را برای استدلال بر جواز قتل نواصب (اهل سنت) ذکر کردهاند.
خب! آیا این دیه قدیمی را دیدی که: "برای هر مقتول یک بز نر و بز نر از ناصبی بهتر است؟"، و البته علت مکلف شدن او به پرداخت دیه فقط این بود که بدون گرفتن فتوا از ایشان اقدام به قتلشان کرده بود!.
[۳۵] حقیقة الشیعة ص۵۵.
خلافت کلمه کوچکی نیست بلکه به منزله دریچه اطمینان امت است و به مثابه رشتهای است که حلقههای زنجیر را منظم کرده است و هنگامی که این رشته قطع شود پیوند میان امت از هم گسیخته میشود. متأسفانه برخی از خلفای عباسی از مذهب اهل سنت به مذاهب دیگر روی آوردند مثلاً مأمون که به تحریک وزیرش احمد بن ابی داود به مذهب معتزله گروید و در قضیه آزمایش مردم در فتنه خلق قرآن جنایتها مرتکب شد.
و خلیفهای دیگر به نام ناصر لدین الله به تحریک یکی از وزرای رافضیاش شیعه میشود، ابن کثیر رحمه الله در باره او میگوید: «ناصر لدین الله ابو العباس احمد بن المستضیء بأمر الله ابی المظفر یوسف بن مقتفی لأمر الله... خلیفه عباسی... نسبت به رعیت زشت رفتار و ظالم بود، در دورهاش عراق ویران شد و اهل آن در شهرهای دیگر متفرق شدند، او گاهی کاری را انجام داده و ضد آن را نیز عملی میکرد.... و به مذهب شیعه گرویده بود.. و گفته میشود که میان او و مغول نامهنگاریهایی بود تا اینکه طمع آنها را به سرزمین مسلمین برانگیخت و این مصیبت و بلای بزرگی است که در برابر آن هر گناه بزرگی کوچک دیده میشود» [۳۶].
[۳۶] البدایة والنهایة (۱۳/۱۰۶، ۱۰٧) با تصرف
دولت فاطمی برای محو سنت و ترویج تشیع تلاش زیادی کرد و برنامهاش این بود که هرگاه دولتی شیعی وجود نداشت دعوتگرانشان را در میان مردم به طور سرّی منتشر میکرد تا به سوی مذهب شیعه اسماعیلیه [۳٧] دعوت دهند و در حالتی که دولتی برای خود داشتند مذهب شیعه را دین رسمی دولت قرار میدادند.
هنگامی که فاطمیان دعوتشان را در سرزمین المغرب شروع کردند دیدند که تشیع از قبل آنجا رواج داشته است چرا که دولت ادارسه که ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب در سال ۱٧۲ هجری در آن منطقه تأسیس کرده بود در اصل دولتی علوی و شیعی بود و بدان خاطر بلاد مغرب برای دعوت اسماعیلیه مناسب بود، از این رو تشیع منتشر شد و بسیاری از بربرها بدان گرویدند حتی بسیاری از وزیران سلسله اغالبه (در تونس) بر مذهب شیعه بودند و یکی از بارزترین دعوتگران فاطمی در این سرزمین مردی بود که ابوعبدالله شیعی نامیده میشد و از بلاد یمن بود و چنان انواع نیرنگ و حیلهای به کار میبست که به شمار نمیآمد [۳۸].
ابوعبدالله شیعی به ترویج دعوت فاطمیان در سرزمین مغرب اکتفا نکرده و شروع به گسترش نفوذ آنها در شمال آفریقا نمود تا اینکه چندین شهر به دست او افتاد و فاطمیان در سال ۲٩۶ هجری به دنبال پیروزیشان بر سلسله اغالبه در نبرد الإربس، برپایی دولتشان را اعلان کردند [۳٩].
فاطمیان بعد از اینکه نفوذشان در سرزمین مغرب گسترش یافت دریافتند که این سرزمین برای آنکه مرکز دولتشان شود جای مناسبی نیست، زیرا علاوه بر اینکه منابع اقتصادی ضعیفی داشت هرج و مرج و کشمکش گاه و بیگاه آن را فرا میگرفت برای همین توجهشان به مصر به خاطر وفور ثروت و نزدیکی آن به مشرق جلب شد امری که این کشور را برای برپایی دولتی مستقل که توانایی مقابله با عباسیان را داشته باشد مناسب کرده بود [۴۰].
فاطمیان بارها برای سیطره بر مصر بدان حملهور شدند و این جنگها از ۳۰۱ تا ۳۵۰ هجری ادامه داشت تا اینکه در سال ۳۵۸ هجری خلیفه فاطمی به جوهر الصقلی امان نامهای نوشت که در آن آمده بود: «... مصریها بر مذهبشان میمانند و مجبور به گرویدن به مذهب شیعه نخواهند شد و اذان و نماز و روزه رمضان و فطریه آن و زکات و حج و جهاد طبق کتاب الله و سنت پیامبرش ادامه خواهد داشت...» [۴۱].
نامه جوهر به مردم مصر فقط یک سازش بود و هنگامی که خلیفه فاطمی معز لدین الله در سال ۳۶۲ هجری به قاهره رسید توجه خود را بر گرواندن مصریان به مذهب شیعی متمرکز ساخت و خلافت فاطمیه برای این کار چند روش را در پیش گرفت: سپردن مناصب بالا و به خصوص امر قضاوت به شیعیان و تبدیل مساجد بزرگ به مراکزی برای تبلیغات فاطمیه مانند جامع الأزهر و جامع عمرو و مسجد احمد بن طولون، همچنین شیعیان فاطمی به آشکارسازی شعائر و مراسمات مخالف با شعائر اهل سنت اهتمام ورزیدند مانند اذان با حی علی خیر العمل و مراسم روز دهم محرم که در آن روز حسین در کربلاء شهید شده بود [۴۲].
فاطمیان به تحریک اهل سنت برای برپایی شعائر شیعی اکتفا نکرده بلکه اهل سنت را بدین کار مجبور میکردند و آنها را اذیت و آزار میدادند تا مجبور شوند در مراسمهایشان با آنان مشارکت کنند.
مقریزی میگوید: «در دهم محرم سال ۳۶۳ هجری جماعتی از مصریان شیعی و مردم مغرب در کاروان عزاداریشان مشغول نوحهخوانی و گریه بر حسین بودند که شروع کردند به حمله و ضرب و شتم هر کسی که در غم و اندوه و عزایشان شرکت نکرده بود که این کار منجر به تعطیل بازارها و شورش برخی شد» [۴۳].
هنگامی که خلافت در سال ۳۶۵ هجری به "العزیز" رسید او نیز مانند پدرش المعز به ترویج مذهب شیعه مبادرت ورزید و بر قضات لازم کرد که حکمشان را مطابق مذهب شیعه صادر کننند و نیز مناصب مهم را برای شیعیان منحصر کرد و کارمندان سنی که برخی مناصب کوچک را داشتند مجبور کرد که طبق احکام مذهب اسماعیلی عمل کنند و هرگاه ثابت میشد که یکی از آنها در مراعات آن کوتاهی کرده از کارش عزل میشد و این بسیاری از کارمندان سنی را وادار کرد که به مذهب فاطمی بگروند [۴۴].
و هنگامی که حاکم بأمرالله زمام امور را به دست گرفت اقدام به صدور بسیاری از اوامر و قوانین که قائم بر تعصب شدید نسبت به مذهب فاطمی بود کرد، او در سال ۳٩۵ هجری دستور به نوشتن دشنام و لعن صحابه بر روی دیوارهای مساجد و در بازارها و خیابانها و درها داد و فرمانهایی را برای مراعات این امر به شهرهای مختلف مصر صادر کرد [۴۵].
یکی از نامهای شیعی مشهور در دوره فاطمی وزیر خلیفه فاطمی المستنصر بود که بدر الجمالی نامیده میشد و در مذهب شیعه غلو میکرد، او دشمنی و کینه با اهل سنت را آشکار نموده و قوانین لعن صحابه و اضافه عبارت حی علی خیر العمل را به اذان و امثال این امور را تجدید کرد [۴۶].
اما علی رغم تلاشهای خلافت فاطمی برای نابودی اهل سنت و مذهبشان، مذهب اهل سنت نیروی خود را حفظ نمود علیرغم اینکه برخی از مصریان به مذهب فاطمی گرویدند.
تاریخ هیچ گزارش نکرده که خلافت فاطمی جنگ یا عملیاتی نظامی را بر ضد فرنگ به منظور تحکیم پایههای اسلام، به راه انداخته باشد بلکه تاریخ ثابت میکند که آنها با اهل اسلام سرجنگ داشته و با دشمنان اسلام در صلح و آشتی بودند، آنها بر اهل سنت فشار میآوردند و ارتشها گسیل میکردند تا آنها را وادار به پذیرش تشیع کنند در حالیکه در ازای فرنگ در صلح و آشتی بودند وحتی از آنها علیه اهل سنت کمک میگرفتند.
[۳٧] اسماعیلیه: که امامیه اسماعیلیه نامیده میشوند و کسانی هستند که معتقد به امامت اسماعیل بن جعفر صادق که از بزرگترین اولاد پدرش جعفر است، بودند. فرقه دیگر امامیه موسویه بودند یعنی کسانی که به امامت موسی کاظم بن جعفر صادق معتقدند که همان دوازده امامیها هستند و هردو امامیه خبیث هستند. [۳۸] مقریزی: اتعاظ الحنفاء (ص٧۵-٧٧). [۳٩] حسن ابراهیم/ تاریخ الدولة الفاطمیة (ص۵۰، ۵۱). [۴۰] دکتر جمال الدین سرور/الدولة الفاطمیة فی مصر ص۵٩ [۴۱] مقریزی: اتعاظ الحنفاء ص۱۴۸. [۴۲] القلقشندی/صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء ۳/۴۸۶. [۴۳] مقریزی: الخطط و الآثار (۱/۳۸٩). [۴۴] مقریزی: اتعاظ الحنفا ص۱٩۸. [۴۵] مقریزی: الخطط و الآثار ۲/۴۸۶. [۴۶] ابوالمحاسن ابن تغزی بردی: النجوم الزاهرة فی أخبار ملوک مصر والقاهرة (۵/۱۲۰) با تصرف.
از جمله خیانات فاطمیها و همدستیشان با فرنگ آنست که مقریزی در الخطط و الآثار ذکر میکند که صلاح الدین ایوبی هنگامی که وزارت العاضد فاطمی را بدست گرفت - و خلیفه چون او را به خاطر کمی سنش ضعیف میپنداشت این منصب را به او داده بود-نفوذش در مصر زیاد شد و سلطه عاضد رو به ضعف نهاد، تا اینکه سیطره صلاح الدین بر اهل قصر فاطمی سنگین شد و استبداد او در امر دولت و تضعیف خلافت فاطمی هویدا شد. در این هنگام درباریان از او به تنگ آمده و برایش نقشه کشیده و توطئهها کردند و در آخر به اتفاق تصمیم گرفتند که با فرنگ نامهنگاری کرده و آنها را به مصر دعوت کنند تا وقتی که صلاح الدین برای دیدار آنها بیرون برود بقیه یاران او را در قاهره دستگیر کنند و به فرنگیان بپیوندند تا با او جنگیده و کارش را تمام کنند [۴۸].
عملاً فرنگیها به مصر آمده و دمیاط را در سال ۵۶۵ هجری محاصره کردند و ساکنان آن را تحت فشار گذاشته و افراد بسیاری را قتل عام کردند، آنها از سوی خشکی و دریا به امید تسلط بر کشور مصر و از ترس سیطره مسلمین بر قدس به سوی مصر حرکت کردند و صلاح الدین به نورالدین محمد که در دمشق بود نامه نوشت و از او تقاضای کمک کرد و او نیز جواب مثبت داده و او را یاری کرد، صلاح الدین لشکری را به فرماندهی برادر زادهاش و داییاش شهاب الدین فرستاده و آن دو را با سلاح و مهمات پشتیبانی کرد و خود مجبور شد در قاهره بماند از ترس اینکه درباریان قصر فاطمی و لشکر کینهتوز سودانی، علیه او توطئه کنند [۴٩].
به لطف خداوند نیرنگ فرنگ و شیعیان فاطمی که با آنها نامهنگاری کرده بودند نقش بر آب شد و این حمله با شکست روبرو شد و فرنگیها از دمیاط عقب کشیدند و این هنگامی بود که به خاطر مشکلاتی که برای تأمین نیروهایشان دچارش شده بودند پریشان خاطر شده بودند و نیز میان فرماندهانشان در مورد تعیین نوع نقشه هجوم به شهر اختلاف درگرفته بود و علاوه بر اینها، به آنان خبر رسیده بود که نورالدین محمود به سرزمینشان حمله کرده و به قلعه کرک و دیگر مناطقشان هجوم برده و شماری از مردانشان را کشته و بسیاری از زنان و کودکانشان را به اسارت برده و اموالشان را به غنیمت گرفته است [۵۰].
این چنین دائماً در هر خیانتی امت اسلام را میان دو سنگ آسیاب، بین دشمن خارجی و دشمن داخلی، قرار میدهند، بارالها! از خائنان انتقام بگیر حتی اگر از اهل سنت باشند.
[۴٧] فرنگ: الفرنجة، بلاد الإفرنج: سرزمین فرنگ لفظی است که عربهای گذشته بر کشورهای اروپایی واقع در شمال سرزمین شام تا اقیانوس اطلس، اطلاق میکردند. این لفظ شکل تغییر یافته لفظ فرانک است که بر ساکنان واقع در شرق اندلس (که امروزه فرانسه نامیده میشود) اطلاق میشد و بعدها عربها این کلمه را برای تمام ساکنان اروپا بکار میبردند. هرچند امروزه فرنگ را همان فرانسه میگویند اما از آنجایی که در گذشته کاربرد وسیعتری داشته است ترجیح دادم که همان لفظ "فرنگ"را به کار برم. (مترجم) [۴۸] المقریزی: الخطط و الآثار ۲/۲. [۴٩] ابن کثیر: البدایة والنهایة (۱۲/۲۶۰). [۵۰] البدایة والنهایة (۱۲/۲۶۰) ، حسن الحبشی/ نورالدین و الصلیبیون ص۱۴٧ و ما بعد آن.
وقتی دولتشان در ایام عاضد ضعیف شد و امور کشور به دست وزیران افتاد و "شاور" و "ضرغام" با هم رقابت کردند، شاور بدین فکر افتاد که سلطه خود را محکم و نفوذش را گسترش دهد و برای این کار از نورالدین محمود کمک خواست؛ نور الدین به او کمک کرد و وقتی عرصه برایش خالی شد به آنچه وعده داده بود وفا نکرد بلکه به املریک شاه فرنگ در بیت المقدس نامه نوشت و از او تقاضای کمک کرد و او را از اینکه نور الدین محمود بر سرزمین مصر مسلط شود ترساند، این بود که املریک به سرعت به او جواب مثبت داده و لشکری را برایش به منظور حمله به نور الدین فرستاد که نور الدین را مجبور به بازگشت به سوی شام نمود اما نور الدین به سرعت آماده شده و در سال۵۶۲ هجری دوباره تلاش کرد، شاور برای بار دوم با فرنگیها نامهنگاری کرده و از آنان کمک خواست که در نتیجه آن لشکرهای فرنگیان برای کمک به او آمدند از ترس اینکه مبادا نور الدین بر مصر دست یافته و آن را به بلاد شام ضمیمه نموده و مرکزشان را در بیت المقدس تهدید کند.
وقتی نظامیان فرنگی به مصر رسیدند لشکر شاور ومصریان به آنها ملحق شده در محلی به نام البابین (نزدیک إلمنیا) با نورالدین روبرو شدند، پیروزی با لشکر نور الدین محمود بود، سپس به سوی اسکندریه حرکت کردند، لشکرهای صلیبی اسکندریه را از سوی دریا، و ارتش شاور و وفرنگیهای بیت المقدس آن را از سوی خشکی محاصره کرده بودند و صلاح الدین-که از فرماندهان نور الدین بود-به اندازه کافی سرباز نداشت تا بتواند محاصره را بشکند برای همین از اسد الدین شیرکوه کمک خواست، اسدالدین به سرعت برای نجات او حرکت کرد و طولی نکشید که فرنگ و شیعیان شاور از صلاح الدین تقاضای صلح و آتش بس کردند و صلاح الدین با شرط اینکه فرنگیها سرزمین مصر را ترک کنند آتشبس را پذیرفت.
اما فرنگیان با این صلح عملاً مصر را ترک نکردند بلکه با شاور معاهدهای را بستند که از مهمترین مفاد آن همانطور که ابن واصل میگوید این بود که: «در قاهره پایگاهی نظامی داشته باشند به طوریکه دروازههایش به دست سوارکاران آنها باشد تا نورالدین محمود از فرستادن لشکرش به سوی آنها امتناع ورزد و نیز دو طرف اتفاق کردند که سالیانه صدهزار دینار از درآمد مصر به صلیبیان داده شود» [۵۱].
زمان زیادی از رفتن فرنگیها در این سال نگذشته بود که دوباره در سال ۵۶۴ هجری بازگشتند.
ابن کثیر در این باره میگوید: «فرنگ در سرزمین مصر طغیان کردند و این به خاطر آن بود که شاور پایگاهی نظامی را در اختیار آنان قرار داده بود که از آن طریق گروه گروه بر اموال و خانهها مسلط میشدند و جایی نماند که بر آن مسلط نشوند و ساکنان مسلمانشان را از آن بیرون نکنند تا اینکه اکثر جنگجویانشان در مصر ساکن شدند، وقتی فرنگیها این اخبار را شنیدند از هر سوراخ و سنبهای به همراه شاه عسقلان با لشکر بزرگی به سوی مصر حرکت کردند و در ابتدا شهر بلبیس را گرفته و بسیاری از مردمش را کشته و بقیه را اسیر کرده و در آن اطراق کرده و وسایلشان را در آنجا گذاشته و آنجا را قرار گاهی برای خود کردند سپس به سوی قاهره حرکت کردند. شاور وزیر به افرادش دستور داد که شهر را به آتش بکشند تا ساکنان آن بیرون بروند که در نتیجه آن اموال زیادی از مردم از بین رفت و مردمان بسیاری مردند و هرج و مرج شد و آتش پنجاه و چهار روز ادامه داشت، آنگاه عاضد فاطمی موی همسرانش را برای نورالدین فرستاد و گفت: به دادم برس و همسرانم را از دست فرنگیها نجات بده و قول داد که یک سوم خراج مصر را به او بدهد، نورالدین شروع به تجهیز لشکر کرد تا به سمت مصر برود، وقتی شاور فهمید که لشکر نورالدین نزدیک میشود به شاه فرانسه نامه نوشته و گفت: مودت و محبت مرا با خود میدانید اما عاضد موافقت نمیکند که شهر را تسلیم کنیم، به این ترتیب از آنها عذرخواهی کرده و با پرداخت یک میلیون دینار با آنها صلح کرد و به طمع بازگشت آنها هشتصد هزار از این مبلغ را به سرعت برایشان فرستاد، فرنگیها با ترس از لشکر نورالدین و با طمع به بازگشت دوباره به آن، باز گشتند و شاور برای گرفتن طلایی که به فرنگیها قول داده بود به مردم فشار آورد...» [۵۲]
دیدید که خیانتهای روافض خبیث چه بلاهایی را بر سر مسلمین آورده است؟، فرنگ را وارد کشور میکند و برایشان پایگاهی نظامی قرار میدهد و اموال بلاد و ثروات آن را غارت کرده و نوامیسشان را بر باد داده و میسوزاند و ویران میکند و تخریب مینماید و قسمتی از درآمد کشور را نیز حق خود میکند.
آیا این تا حد زیادی شبیه خیانتهای آنها در عراق نیست؟ با آمریکاییها مکاتبه کرده و در صفوف آنها جنگیدند و پایگاهشان را برپا کرده و مراکزشان را نیرومند کرده و ثروات بلاد را به یغما بردند، إنا لله وإنا إليه راجعون، بارالها! از خائنان انتقام بگیر حتی اگر از اهل سنت باشند.
[۵۱] ابن واصل/ مفرج الکروب بنی فی اخبار بنی ایوب ص۱۲۵. [۵۲] البدایة والنهایة ۱۲/۲۲۵.
اتفاقی که در سال ۵۶۲ هجری رخ داد وقتی که سپاهیان فرنگ به سمت سرزمین مصر روی آوردند و این خبر به اسد الدین شیرکوه رسید از شاه نورالدین محمود برای حرکت به سوی آنها اجازه خواست-و او به شدت از شاور وزیر فاطمی متنفر بود-و ایشان به او اجازه داد، او همراه برادر زادهاش صلاح الدین یوسف بن ایوب حرکت کرد.
هنگامی که خبر رسیدن اسدالدین و سپاه همراه او به شاور رسید، به فرنگیها خبر داده و آنها از تمام جهات حرکت کردند، خبر آنها و اینکه هزار سوارکار هستند به اسدالدین رسید، او با امیران لشکرش مشورت کرد و همگی خواستار بازگشت شدند به جز یک امیر که شرف الدین برغش نامیده میشد؛ او گفت هرکس از قتل و اسارت میترسد نزد زنش در خانهاش بنشیند و کسی که اموال مردم را خورده است کشورش را تسلیم دشمنش نمیکند و همانند این سخن را برادر زادهاش صلاح الدین نیز گفت، خداوند عزمشان را راسخ نمود و آنها به سوی فرنگیها حرکت کردند و جنگ بزرگی درگرفت، مسلمین در این جنگ شمار زیادی از فرنگیها را کشتند و آنها را شکست دادند... ولله الحمد [۵۳].
[۵۳] البداية و النهایة (۱۲/۲۵۲).
اسدالدین شیرکوه وقتی به لطف الهی در جنگ پیشین علی رغم خیانت خائنان بر فرنگیها پیروز شد تصمیم گرفت که اسکندریه را فتح نماید و در این کار موفق شد و برادر زادهاش صلاح الدین را بر آن نشاند سپس به سوی الصعید حرکت کرده و آن را به تصرف در آورد، در این هنگام فاطمیان با فرنگ اتفاق کردند که اسکندریه را به منظور بیرون کشیدن آن از دست صلاح الدین در اثنای غیاب اسدالدین شیرکوه محاصره کنند، صلاح الدین به شدت مقاومت کرده اما از جهت مهمات و آذوقه بسیار تحت فشار قرار گرفت برای همین اسدالدین شیرکوه به سوی آنان رفته و وزیر شاور با او برای بازپس گیری اسکندریه با پرداخت پنجاه هزار دینار صلح کرد، اسد الدین پذیرفت و از آنجا خارج شده و تحویل مصریان داد و سپس به شام باز گشت و شاور از درآمد مصر سالیانه صدهزار دینار برای فرنگ مقرر کرده و پذیرفت که در قاهره پایگاهی نظامی داشته باشند [۵۴].
[۵۴] البدایة والنهایة (۱۲/۲۵۲، ۲۵۳).
وقتی فرنگیان در سرزمین مصر سرکشی کردند و این زمانی بود که وزیر فاطمی شاور به آنان اجازه داد که پایگاهی نظامی در قاهره داشته باشند و آنها از طریق آن در همه چیز دخالت کرده و بر امور کشور و ملت سیطره یافتند تا اینکه خلیفه فاطمی عاضد از نورالدین محمود درخواست کرد که او و زنانش را از دست فرنگیان-که خود فاطمیان بدانان قدرت داده بودند [۵۵]- نجات دهد و شاور با فرنگ نامهنگاری کرده و با پرداخت اموال زیادی با آنها صلح کرد و سپس لشکر نورالدین به رهبری اسدالدین شیرکوه و برادر زادهاش صلاح الدین به مصر آمده و حکومت سرزمین مصر بدست آنان افتاد.
اینجا بود که طواشی که متولی خلافت فاطمی بود از دار الخلافة در مصر نامه به فرنگ نوشته تا آنها را وارد مصر کند تا سپاهیان مسلمان شامی را از آن بیرون کنند اما نامهبر، در مسیر خود با فردی روبرو شد که به او مشکوک شده و او را نزد صلاح الدین برد، صلاح الدین نامه را از لباس او بیرون آورده و توطئه کشف شد، او دستور به قتل طواشی داد که در نتیجه آن خادمان سودانی قصر علیه او شوریدند و شمار آنها حدود پنجاه هزار نفر بود، آنها میان دو قصر با سپاه صلاح الدین جنگ کردند و صلاح الدین آنها را شکست داده و از قاهره بیرون کرد و شماری از آنان را کشت [۵۶].
[۵۵] اینجاست که این ضرب المثل صدق میکند که: "چه بسیار سگانی که دست صاحبش را گاز میگیرد" و "الله تعالی بدست ظالم از ظالم انتقام میگیرد و سپس همگیشان را هلاک میکند". [۵۶] البدایة والنهایة (۱۲/۲۵٧، ۲۵۸).
شیعه علی رغم آنچه که برخی از رهبران و حکامشان تظاهر به ورع و درستکاری و دفاع از مظلوم مینمایند.
اما آنها در بسیاری اوقات که حقائق هویدا شده و نیرنگ بازان دروغگو رسوا میشوند در باره مؤمنین هیچ رحم و عطوفتی نداشته و نه رابطه ایمانی و نه رابطی خویشاوندی را در حق آنان رعایت میکنند.
و شدیدترین رفتار آنها در قبال علمای اهل سنت است.
ابن کثیر در شرح حال معز فاطمی میگوید: «... ادعای طرفداری از مظلوم میکرد و به نسب خود افتخار کرده و ادعا میکرد که الله تعالی به وسیله آنان به امت رحمت نازل کرده است، اما با این حال در ظاهر و باطن لباس رافضیگری را به تن کرده بود و همانطور که قاضی باقلانی میگوید: مذهبشان کفر محض است و اعتقادشان رافضیگری است و اهل دولت او و هرکس که از او اطاعت کرده و یاریاش کند و با او دوستی ورزد همین حکم را دارد، خدا او و آنها را زشترو کند.
"ابوبکر نابلسی" آن زاهد عابد متقی و با ورع و ناسک را نزد او آوردند، معز به او گفت که به من خبر رسیده که تو گفتهای که اگر من ده تیر داشته باشم نه تای آن را به سوی روم پرتاب کرده و آن تیر دیگر را به سوی مصریان-یعنی فاطمیان-پرتاب میکنم؟
نابلسی گفت: من چنین نگفتهام، معز گمان کرد که او از سخنش برگشته است، پس به او گفت: چگونه گفتهای؟ نابلسی گفت: من گفتهام که باید نه تیر را به سوی شما پرتاب کنیم و دهمی را به سوی آنان پرتاب کنیم، معز گفت: چرا؟ گفت: چون شما دین امت را تغییر داده و صالحان را کشته و نور الوهیت را خاموش نموده و ادعای چیزی کردهاید که از آن شما نیست.
معز فرمان داد که در روز اول او را در شهر بگردانند و در روز دوم او را شدیدا با شلاق زده و زخمی کنند و سپس روز سوم دستور داد که زنده زنده پوست او را بکنند و او را سلّاخی کنند، برای این کار یک یهودی را آوردند و او شروع به کندن پوست او کرد و ایشان در آن حال قرآن تلاوت میکردند، یهودی میگوید: «من دلم به حالش سوخت برای همین وقتی به قلبش رسیدم چاقو را به داخل فرو کردم تا بمیرد». خداوند او را رحمت کند، به او لقب شهید دادند و بنو الشهید در نابلس تا به امروز به او منسب هستند» [۵۸].
چه گرامیست استقامت بر راه حق و چه زیباست زندگی بر راه سنت و مرگ در راه آن، هر چند که پوست از گوشت جدا شود. ما از کار این رافضی خبیث قبحه الله تعجب نمیکنیم چرا که به مجرد اینکه اسم نابلسی ابوبکر باشد همین در برانگیختن احساسات این رافضی خبیث کافی است زیرا او از ابوبکر و هر آن کس که ابوبکرس را دوست دارد متنفر است.
[۵٧] یکی از ائمه بزرگ اهل سنت که از اهل نابلس بود. [۵۸] البدایة والنهایة (۱۱/۲۸۴).
سنت الهی در خلقش این است که به وسیله برخی از مردم جلوی برخی دیگر را بگیرد و اگر این نبود زمین به خرابی کشیده میشد اما الله تعالی بر جهانیان لطف دارد.
دولت فاطمی حدود ۲۸۰ سال حکومت کرد اما امروز دیگر نیستند انگار که هرگز نبودهاند. اولین پادشاهشان مهدی نام داشت که آهنگری از شهر سلمیة بود و اسمش عبید و یهودی بود، او به بلاد مغرب رفته و خود را عبدالله نامید و ادعا کرد که یک علوی فاطمی شریف است و ادعا کرد که مهدی است.
و آخرین شاهشان عاضد بن یوسف بن مستنصر بن حاکم بود، ابن کثیر در باره او میگوید: «سیرت مذمومی داشت و شیعه خبیثی بود، اگر تواناییاش را داشت تمام اهل سنت را قتل عام میکرد...».
هنگامی که عاضد مرد و حکومت فاطمیان منقرض شد مردم شادمان شده و عماد کاتب چنین سرود:
توفي العاضد الدعی فما
وعصر فرعونها انقضی وغدا
قد طفئت جمرة الغواة وقد دخل
اما غدا مشعر شار بني ال
وبات داعی التوحيد منتظرا
وارتکس الجاهلون في ظلم
وعاد بالمستضيء معتليا
أعيدت الدولة التي اضطهدت
واهتز عطف اللإسلام من جلل
واستبـشرت أوجه الهدی فرحا
يفتح ذو بدعة بمصـر فما
يوسفها في الأمور متحکما
ن الشـرك کل ما اضطرما
عباس حقا والباطل اکتتما
ومن دعاة الشرک منتقما
لما أضاءت منابرالعلما
ناء حق بعد ما کان منهدما
وانتصرالدين بعدما اهتضما
وافتر ثغر الإسلام وابتسما
فليقرع الکفر سنته ندما
ترجمه شعر: عاضد شیّاد مرد و دیگر بدعتگذاری در مصر نخواهد بود، و دوره فرعون آن تمام شد و فردا یوسفش بر امور آن حکمفرمایی خواهد کرد، آتش گمراهی خاموش شد و شرک در آن مقهور گشت، کار اصلاح به هم پیوسته و رشته راستی منظم شد، فردا که گردهمایی شد بنی عباس آشکار شده و باطل پنهان میشوند و دعوتگر توحید منتظر است و از داعیان شرک انتقام میگیرد، جاهلان در تاریکی فرو رفتند آنگاه که منابر علماء روشن شد و بنای حق بعد از آنکه ویران بود دوباره سرافراز و پرتوافشان شد، دولتی که در معرض جور و ستم بود دوباره بازگشت و دین بعد از آنکه شکست خورده بود پیروز شد، پرچم اسلام به اهتزاز درآمد و مرزهای اسلام حفظ شد، صاحبان هدایت شاد شدند و کفر باید با پشیمانی نابود شود [۵٩].
«فاطمیان از ثروتمندترین خلفا بودند و در عین حال از بدترین و سختگیرترین و ظالمترین و بدرفتارترین شاهان بودند، در حکومت آنها بدعتها و منکرات رواج پیدا کرده و اهل فساد زیاد شدند و صالحان و عالمان و عابدان کم شده و در سرزمین شام نصرانیها و درزیها و معتادان (حشیشیه) زیاد شدند و فرنگیان بر تمام سواحل شام غلبه یافتند تا جایی که قدس، نابلس، عجلون، غور، بلد غزه، عسقلان، کرک، الشوبک، طبریه، بانیاس، صور، عکا، صیدا، بیروت، صفد، طرابلس، أنطاکیه و تمام مناطق اطراف آن تا بلاد یعنی إیاس و سیس را تصرف کرده و به بلاد آمدند و الرها و رأس العین را دست یافتند. و دیگر شهرها و مناطق مسلمین، و بسیار از مسلمین و قبائلشان را قتل عام کردند و نسل کشیها کردند که فقط خدا تعدادشان را میداند و زنان و کودکان مسلمین را به یغما بردند به تعدادی که قابل شمارش نیستند و به گونهای که قابل وصف نیست، اینها شهرها و سرزمینهایی بودند که صحابه فتح کرده و سرزمین اسلام شده بود، آنها آنقدر از اموال مسلمین غارت کردند که قابل شمارش و وصف نیست. و هنگامی که سلسله آنها-فاطمیان-از بین رفت و منقرض شدند الله عزو جل تمامی این سرزمینها را به لطف و احسان و رحمت و قدرت خویش به مسلمین بازگرداند [۶۰]».
هر خائنی این چنین سرنوشتی دارد ؛ بر هلاک آن کسی تأسف نمیخورد و برای از دست دادن آن احدی غمگین نمیشود بلکه هلاکت او موجب آسایش مردم و نابودی او موجب امنیت و آرامش شهرها است.
تنی چند از علمای گذشته در باره کذب نسب فاطمیون کتاب نوشته و ثابت کردهاند که آنها مدعیان کاذب بوده و از نسل اهل بیت نبودهاند و کوچکترین رابطهای با آنها نداشتهاند و بلکه از نسل عبید که نام اصلیاش سعید است بودهاند که یک یهودی آهنگر در سلمیه مغرب بود.
ابوشامه مورخ صاحب کتاب الروضتین کتابی را با عنوان"کشف ما کان علیه بنو عبید من الکفر و الکذب و المکر و الکید" نوشت و امام باقلانی کتابی با عنوان"کشف الاسرار و هتک الأستار" نوشته و در آن آنها را رسوا کرده و افتضاحات و زشتیهایشان را بیان نمود و از جمله سخنانی که باقلانی در باره آنها گفته است این است که: «آنها قومی هستند که تظاهر به رافضیگری میکند اما در باطن کافر محض هستند» [۶۱].
یکی از شاعران در مدح بنی ایوب که حکومت فاطمی را از بین بردند چه زیبا میسراید:
أبدتم من بني دولة الکفر من
زنادقة شيعة باطنية مجوس يسرون
کفروا يظهرون تشيعا
بني عبيد بمـصر أن هذا هو الفضل
وما في الصالحين لهم أصل
ليستروا سابور عمهم الجهل
ترجمه شعر: دولت کفری را که بنی عبید در مصر بنا نهاده بودند نابود کردید، این است فضیلت، زندیقانی شیعه و باطنی و مجوس بودند و این را پنهان میکردند و آنها هیچ ریشه ای در صالحین نداشتند، کفر را پنهان کرده و به تشیع تظاهر میکردند تا جهل خود را پنهان کنند [۶۲].
خدا را شکر و سپاس که کشور مصر از یک سرزمین شیعه به سرزمین سنت تبدیل شد، الله تعالی صلاح الدین و مردان او را که اهل سنت را یاری دادند در بالاترین درجات بهشت قرار دهد. الله تعالی مصر را از رافضیگری خبیث حفظ کرده و آن را مهد سنت و حدیث قرار دهد و هر ابری را از آسمانش کنار زند و از مردانش کسانی را برای دینش مهیا کند که بالاترین درجات همت را داشته باشند.
[۵٩] البدایة والنهایة (۱۲/۲۶۵). [۶۰] منبع قبلی (۱۲/۲۶٧). [۶۱] منبع قبلی (۱۱/۳۴۶). [۶۲] منبع قبلی (۱۲/۲۶۸).
قرامطه ادعا میکنند که نسبشان به اسماعیل بن جعفر صادق میرسد و اولین بار در سال ۲٧۸ هجری در دوره خلیفه عباسی المعتضد احمد بن الموفق طلحه ظهور کردند [۶۳].
قرمطیان مناطق الإحساء و بحرین و عمان و بلاد شام را به زیر تصرف در آورده و تلاش کردند مصر را نیز تصرف کنند اما شکست خوردند و حکومت آنها تا سال ۴۶۶ هجری ادامه داشت تا اینکه عبیدالله بن علی محمد عبد القیسی به کمک ملک شاه سلجوقی این سلسله را نابود کرد [۶۴].
قرمطیان شروع به مقابله با دولت عباسی کرده و تلاش کردند که آن را از بین ببرند و جنگهای زیادی را علیه آن به راه انداختند که گاهی با خیانت همراه بود و گاه چنان خلفای عباسی-که به شدت ضعیف شده بودند- را محاصره کرده و تحت فشار قرار دادند که آنها سلطهای عملی نداشتند، قرامطه حتی به مقدس ترین مکانها یعنی حرم مکی دست درازی کرده و حجر الأسود را از کعبه به سرقت نموده و به سرزمین خود بردند و خلفا را تضعیف کردند بهطوریکه در خلافت الراضی بالله محمد ابن مقتدر عباسی، روم بر بیشتر مرزهای اسلامی مسلط شد و سپاهیان المعز لدین الله أبی تمیم فاطمی وارد مصر شده و دعوت عباسیه از مصر و شام منقطع شد [۶۵].
[۶۳] ابن أثیر: الکامل فی التاریخ (۶/۳۶۳). [۶۴] عبدالله محمد الغریب: وجاء دور المجوس (۱/٧۰، ٧۱) ، لازم به تذکر است که نابود شدن قرامطه باید از جهت اعتقادی باشد، عقائد آنها با فرقههای باطنی مانند نصریه و درزیه مخلوط گشته و هنوز برخی از این افکار تا کنون در شام و ایران و هند و قطیف و نجران موجود است». [۶۵] السلوک (۱/۱٧-۱٩).
در سال ۲٩۴ هجری به حجاجی که بعد از ادای مناسک از مکه باز میگشتند حمله کرده و وقتی به قافله اول رسیدند آنها به شدت جنگیده و مقاومت کردند، قرمطیان وقتی مقاومت قافله را دیدند گفتند: آیا نائب سلطان در میان شماست؟حجاج گفتند: چنین کسی با ما نیست، قرمطیان گفتند: پس ما را با شما کاری نیست. حجاج آرام شده و به سخن آنها اطمینان کرده و به راه خود رفتند، اما قرمطیان آنها را غافلگیر کرده و و همگیشان را تا آخرین نفر کشتند.
قافلههای حجاج را یکی به یکی تعقیب کرده و تمامیشان را تا آخرین نفر قتل عام کردند و کشته شدگان را مانند تپهای روی هم جمع کردند و به سوی حاجیانی که فرار کرده بودند کسانی را فرستاده و امان نامه به آنان دادند اما هنگامی که حاجیان طبق امان نامه برگشتند قرامطه همگیشان را قتل عام کردند، زنان قرامطه نیز میان مقتولان میگشتند و به آنها آب نشان میدادند و هرکس که از آنها سخن گفته و تقاضای آب میکرد میفهمیدند که زنده است و او را میکشتند، گفته شده که تعداد کشته شدگان در این حادثه به بیست هزار نفر رسید و قرامطه به کشتن آنها اکتفا نکرده بلکه در مسیر حجاج چاههای آب را ویران کرده و آب آنها را با مردار و خاک و سنگ فاسد میکردند و اموالی که از حجّاج به غارت بردند به دو میلیون دینار رسید [۶۶].
[۶۶] ابن اثیر: الکامل فی التاریخ (۶/۴۳۲، ۴۳۳).
در سال ۳۱۲ هجری ابوطاهر شیعی قرمطی به همراه لشکر عظیمی حرکت کرد تا با حجاج در هنگام بازگشت از مکه روبرو شود، ابتدا به قافلهای که بیشتر حجاج را با خود داشت حملهور شد و در این قافله شمار زیادی از اهل بغداد وجود داشت، آنها را غارت کرد، خبر به باقی حاجیان رسید اما فائدهای نداشت، قرمطیان به آنها نیز حملهور شده و آنها را کشتند و حیواناتشان و هر چه که از کالاها و اموال و زنان و کودکان خواستند به یغما بردند و تا آنجا که توانستند کشتند و باقی را در بیابان رها کردند که اکثرشان از گرسنگی و تشنگی زیر گرمای خورشید مردند، بغداد دگرگون شد و خانوادههای مقتولان و اسیران جمع شده و فریاد میکردند که قرمطی کوچک "ابوطاهر" مسلمین را در راه مکه قتل عام کرد و قرمطی بزرگ "ابن فرات" مسلمین را در بغداد کشت، صحنه زشت و وحشتناکی بود، مردم از شدت خشم روز جمعه منابر را شکستند و محرابها را سیاه پوش کردند، ابن فرات وزیر رافضی قرمطی نزد المقتدر خلیفه عباسی آمد تا از او مشورت بگیرد، زبان مقتدر علیه ابن فرات باز شد و بدو گفت: الآن میگویی که چه کار کنیم و مشورت چیست؟ بعد از اینکه ارکان حکومت را متزلزل کرده و آن را در معرض نابودی قرار دادی و به سوی هر دشمنی که قدرت گرفت تمایل کردی و دوستی و نامهنگاری کردی و مردان حکومتم را که شمیر دولتم بودند از من دور کردی و به زندان افکندی، حال چه کسی باید دفاع کند؟ چه کسی غیر از تو مردم را تسلیم قرمطی کرده است، شمایی که تشیع و رافضیگری میانتان اتحاد برقرار کرده است. و هنگامی که المقتدر خلیفه به سوی کوفه حرکت کرد تا قرامطه را ملاقات کند، محسن پسر ابن فرات شیعی تمام زندانیان مصادره شده خود را به قتل رساند زیرا از آنها به زور اموالی را گرفته بود و به مقتدر نرسانده بود و ترسید که او را نزد خلیفه رسوا کنند [۶٧].
به این ترتیب خیانت رافضیان خبیث را با مهمانان الله و حجاج بیت الله الحرام میبینی که چگونه کشتند و غارت کردند و به نوامیسشان تجاوز کردند و آنها را گرسنه و تشنه کشتند و شبیه همین است خیانت ایرانیان در حادثه بمب گذاری در حرم مکی در اثنای ادای مناسک که چند سال پیش رخ داد.
و علت این اعمال جز این نیست که آنها حرمتی برای مکه و وحتی کعبه قائل نیستند و در نظر آنان سرزمین کربلاء بهتر از سرزمین مکه، و بارگاه حسینی بهتر از کعبه است.
و این هم برخی از اقوالشان در این باره از کتب خودشان:
آیت عظمایشان محمد حسینی شیرازی در کتاب الفقه و العقائد ص۳٧۰ (توزیع مکتبة جنان القدیر-کویت) سؤال میشود که: «گفته میشود که سرزمین کربلاء از سرزمین مکه افضل است و سجده بر تربت حسینی از سجده بر زمین حرم بهتر است، آیا این صحیح است؟ شیرازی در جواب میگوید: بله».
و این هم آیت و علامهشان سید العباسی الحسینی الکاشانی در کتاب مصابیح الجنان (ص۳۶۰ چاپ شماره ۵٩ دار الفقه ایران) بابی را با عنوان"افضلیت کربلاء بر سائر مناطق" باز کرده و میگوید: «در باره افضلیت کربلاء بر دیگر مناطق حتی کعبه، باید گفت که سرزمین کربلاء مقدسترین مکان زمین است، در نصوص وارده بیشترین مزیت و شرف به کربلا داده شده است و صفاتی چون سرزمین مقدس الهی و سرزمین متواضع و خاضع الهی و سرزمین الله که در خاک آن شفا است بدان داده شده است، مجموعه این مزایا و امثال آن که برای کربلا وارد شده است برای هیچ نقطهای زمین حتی کعبه وجود ندارد [۶۸].
همچنین در نظر آنها کسانی که برای حج کعبه میروند حرمتی ندارند چون در نظر آنان زیارت قبر حسین بهتر از حج است و آن را معادل یک حج میداننند:
در کتاب کامل الزیارات نوشته ابو القاسم جعفر ابن محمد شیعی (چاپ دار السرور-بیروت ۱٩٩٧) ابواب کاملی را به این مسئله اختصاص داده است:
باب۶۳: زیارت حسین÷ معادل یک عمره است.
باب۶۴: زیارت حسین÷ معادل یک حج است.
باب۶۵: زیارت حسین÷ معادل یک حج و عمره است.
باب۶۰: زیارت حسین و ائمه معادل زیارت قبر رسول اللهج است.
باب۵٩: کسی که حسین÷ را زیارت کند مانند آن است که الله را در عرشش زیارت نموده است [۶٩].
[۶٧] منبع قبل (٧/۳۱۲) با تصرف. [۶۸] حقیقة الشیعة (ص۱۴۳، ۱۴۴) [۶٩] حقیقة الشیعة ص۱۴۰.
صفحات تاریخ را به سرعت از دو کتاب البدایة و النهایة و الکامل فی التاریخ ورق میزنیم و به خیانات آنها و ویرانگریشان در زمین و تعقیب اهل سنت و خروج علیه دولتشان یعنی دولت عباسی که نماینده اهل سنت بود اشاراتی میکنیم:
«در سال ۳۱۱ هجری ابوطاهر قرمطی به سوی بصره رفت و همراه هزار و هفتصد مرد جنگی شب هنگام وارد آن شد و شروع به کشتن مردم کردند، مردم به بیابان فرار کردند و ده روز با قرامطه جنگیدند اما قرامطه بر آنان غلبه کرده و شمار بسیاری از آنان را کشتند، مردم خود را به رودخانه میانداختند و بیشترشان غرق شدند و ابوطاهر هفده روز در بصره اقامت گزید و آن چه که توانست از اموال و کالا و زنان و کودکان را با خود جمع کرده و با خود برد» [٧۰].
«در سال ۳۱۲ هجری ابوطاهر قرمطی وارد کوفه شد. جعفر بن ورقاء الشیبانی به مقابله او رفت و با او جنگید و کمکهایی از سایر مناطق برایش آمد اما قرمطیان بر او غلبه کردند و آنها را تا دروازه کوفه دنبال کردند و سپاه خلیفه نیز شکست خورد. ابوطاهر شش روز در آنجا اقامت گزید، روزها وارد شهر میشد و شبها خارج شده و در میان لشکر به صبح میرسایند و تا آنجا که توانایی داشت از اموال و لباس و پارچه و... با خود برد» [٧۱].
«در سال ۳۱۵ هجری قرامطه باز به سوی کوفه حرکت کردند و تعدادشان هزار و پانصد نفر بود و گفته شده که هزار و هفتصد نفر بودهاند و خلیفه عباسی لشکر پرشماری را که غیر از نوجوانان حدود شش هزار نفر بودند برای مقابله با آنان فرستاد و میان آنها در واسط و انبار جنگهایی رخ داد و گاهی این لشکر و گاهی آن لشکر غلبه میکرد تا اینکه شمار زیادی از لشکر خلیفه کشته شده و شکست خوردند. مردم از قرامطه دچار وحشت شدند و وقتی مردم بغداد شنیدند که قرامطه به سوی آنان میروند با اموالشان از شهر بیرون رفتند» [٧۲].
«در سال ۳۱۶ هجری ابوطاهر قرمطی در زمین فساد به پا کرد، او وارد الرحبة شده و شماری از مردم آن را کشت، اهل قرقیسیا از او امان خواستند و او به آنان امان داد و گروهکهای خود را به سوی اعراب اطراف آن فرستاد و شمار زیادی از آنها را کشت تا اینکه مردم وقتی اسمش را میشنیدند فرار میکردند و بر مردم العراب خراج وضع کرد که در برابر هر نفر دو دینار هر سال به هجر-مقر قرامطه-بیاورند و در موصل و سنجار و نواحی آن فساد به پا کرده و آن سرزمینها را ویران نمود و کشت و اسیر کرد و غارت نمود. و هنگامی که علی بن عیسی دید که قرامطه در بلاد اسلام چه میکنند و به خاطر ضعف خلیفه و ارتش او کسی نیست که جلوی آنها را بگیرد استعفا داده و خود را برکنار نمود....» [٧۳].
«در سال ۳۱٧ هجری قرامطه در روز ترویه به سوی مکه حرکت کردند و به حجاج در داخل و اطراف مکه و در مسجد الحرام و در داخل خانه کعبه حملهور شده و تعداد زیادی از آنها را قتل عام کردند و امیرشان ابوطاهر لعنه الله بر در کعبه نشست در حالی که مردم در اطراف او کشته میشدند و شمشیرهای سپاهیانش حجاج بیت الله را درمسجد الحرام و در ماه حرام و در روز ترویه که از اشرف ایام است گردن میزدند، حجاج فرار کرده و از پردههای کعبه میگرفتند اما این کار نیز برایشان فایده ای نداشت بلکه در همان حالی که پرده کعبه را گرفته بودند کشته میشدند. و هنگامی که قرمطی ملعون کارش را تمام کرد و هربلایی را بر سر حجاج آورد دستور داد که چاه زمزم را با انداختن کشتگان در آن و ویران کردن قبهاش کثیف کنند و دستور داد که پرده کعبه را از آن بکنند و آن را میان یارانش پاره و تقسیم کرد. سپس به یکی از افرادش دستور داد که حجر الاسود را از جایش بکند، در آن هنگام مردی به سمت او آمد، او با وزنهای که در دستش داشت او را زد و گفت: کجایند پرندگان ابابیل؟ کجایند سنگهای نشاندار؟
سپس حجر الاسود را از جایش کنده و هنگام بازگشت به سرزمینشان آن را با خود بردند و بیست و دو سال نزد آنان ماند تا اینکه در سال۳۳٩ هجری آن را بازگرداندند، إنا لله وإنا إليه راجعون» [٧۴].
بعد از این مرور سریع در جستجوی خیانات شیعیان قرمطی در دوره زمانی که بیشتر از شش سال نمیشود:
آیا دیدی که خیانت و ویرانگری آنها در دیار مسلمین چگونه بوده است؟
دیدی که چگونه نام آنها میان مردم رعب و وحشت ایجاد میکرد؟
دیدید که با حجاج بیت الله الحرام چه کردند؟ کاری که اهل جاهلیت نخستین نیز نکرده بودند، همان کسانی که اگر فردی از آنان قاتل پدرش را در حرم میدید جرأت نمیکرد که شمشیرش را از غلافش بیرون کشد چه برسد به اینکه به پرده کعبه درآویزد و به خانه خدا پناه برد.
اعمالی که ابرهه نصرانی نیز نتوانست بکند و حیوانات زبان بسته-فیل ها-حاضر به انجام آن نشدند به طوریکه هرگاه ابرهه فیلها را به نیت بد به سوی خانه کعبه میراند رویگردان شده و فرار میکردند، إنا لله وإنا إليه راجعون.
و برای آنکه خطر خیانت شیعه را دریابی حادثه بزرگ و مهمی را برایت ذکر میکنم تا برایت روشن شود که شیعه با کفار جهاد نمیکنند بلکه دشمنی و جنگ آنها با اهل سنت است، با اهل سنت میجنگند و علیه آنها همدست میشوند که نتیجه آن جرأت یافتن دشمنان اسلام بر مسلمین و دیارشان است، آن حادثه چنین است: «در همان سالی که قرامطه ویرانگری کرده و علیه خلافت عباسی شورش کردند یعنی در سال ۳۱۵ هجری که شرح آن گذشت، رومیان به سوی دیار مسلمین آمده و وارد شهری به نام سمیساط شدند و مردمش را کشته و همه اموال آن را به یغما بردند و در تمام اوقات نماز ناقوس نواختند» [٧۵].
آیا این قوم هیچ رابطهای با اهل بیت رسول اللهج دارند؟
آنها به الله سوگند، کفاری زندیق هستند که لباس اسلام را به تن کرده و زیر پوشش آن پنهان شده و شعار حب اهل بیت را بلند کرده و جنایتها در حق اسلام و مسلمین روا داشتند.
[٧۰] البدایة والنهایة (۱۱/۱۴٧)، الکامل في التاریخ (٧/۱۵). [٧۱] الکامل في التاریخ (٧/۲۲، ۲۳). [٧۲] الکامل فی التاریخ (٧/۳۱-۳۳) به اختصار. [٧۳] البدایة والنهایة (۱۱/۱۵٧، ۱۵۸). [٧۴] البدایة والنهایة (۱۱/۱۶۰، ۱۶۱) و الکامل فی التاریخ (٧/۵۳، ۵۴). [٧۵] الکامل فی التاریخ (٧/۳۱) ، البدایة والنهایة (۱۱/۱۵۴، ۱۵۵).
آل بویه به مردی از دیلم [٧۶] که به او بویه گفته میشد منتسب میشوند، کنیه بویه ابو شجاع بوده و سه فرزند به اسامی ابوالحسن علی با لقب عماد الدولة و ابوعلی حسن با لقب رکن الدولة و ابوالحسین احمد با لقب معز الدولة داشت و این سه فرماندهانی در ارتش ابن کالی صاحب اقلیم دیلم در آن وقت بودند، ابن کالی بر خلافت عباسی خروج کرده بود و بر چندین منطقه مانند اصفهان و ارّجان و شیراز و... سیطره یافته بود، او بنی بویه را گرامی داشت تا جایی که امور دیلم و مناطق اطراف آن به دست آنان اداره میشد، خلیفه وقت یعنی الراضی بالله محمد بن المقتدر عباسی وزیری شیعی به نام ابوعلی محمد بن علی بن مقلة داشت، این وزیر مشغول طراحی و توطئه به منظور از بین بردن خلیفه عباسی و قدرت دادن به بنی بویه شیعه بود، او برای این منظور با بویگان نامهنگاری کرده و طمع آنها را برای تصرف بغداد دار الخلافة برمی انگیخت و ضعف خلیفه را برایشان توصیف میکرد تا اینکه معز الدولة بن بویه به بغداد آمده و در سال ۳۳۴ هجری بر آن مسلط شد، در آن روز وزیر ابوعلی محمد بن علی بن مقلة گفت: «من بودم که دولت بنی عباس را از بین برده و به دیلم تحویل دادم چون من بودم که با دیلم هنگام رفتنم به اصفهان مکاتبه کرده و آنها را برای بدست آوردن تخت پادشاهی در بغداد به طمع افکندم و من امروز ثمره آن را در زندگیام میچینم».
وقتی معز الدولة بغداد را بدست گرفت خلیفه را خلع کرده و دیلمیان دار الخلافة را چپاول کرده و هیچ نگذاشتند، معز الدولة فضل بن مقتدر عباسی را به خلافت منصوب کرده و هیچ امر و نهی و مشورتی را در اختیار او ننهاد و حتی به او اختیار تعیین وزیر نداد بلکه وزارت بدست خودش ماند-یعنی در دست معز الدولة بن بویه- و خود اداره امور را در دست داشت و وزیر خودش بود، او بنی عباس را سرزنش کرد که چرا خلافت را غصب کرده وآن را از دست مستحقان آن ربودهاند و منظور معز الدولة ابطال دعوت بنی عباس و برپایی دعوت معز لدین الله فاطمی بود. او نائبان خود را فرستاده و عراق را در دست خود گرفتند و هیچ چیز در دست خلیفه جز وسایل شخصی خودش نماند» [٧٧].
در سال ۳۵۲ هجری بوییان دستور به تعطیل بازارها در روز دهم محرم دادند و خرید و فروش را تعطیل کرده و در بازارها گنبدها نصب کردند و پشمینه به آنها آویزان کردند و زنان با موهای پراکنده بیرون آمده و در بازارها بر سر و صورت خود میزدند و برای حسین بن علی عزاداری به پا شد و این جریان در تمام طول حکومت دیلمیان در بغداد ادامه داشت، حکومتی که حدود صد و سه سال ادامه داشت و این کار را جعفریه امامیه اثنی عشریه به عنوان مراسمی دینی تقلید کردند، اهل سنت نتوانست با توجه به کثرت شیعه و قدرت آنها و همدستی حکومت با آنان جلوی این کار را بگیرد. همچنین معز الدولة عید و جشنی را به نام عید غدیر ابداع کرد و در روز دهم ذی الحجة دستور به تزیین بغداد داد و فرمان داد که بازارها در شب نیز به مانند اعیاد باز بماند و بر طبل کوبیده و در بوقها بدمند و بر سر در خانههای امیران و لشکریان آتش روشن کنند. روزگاری عجیب و بدعتی شنیع و منکر بود [٧۸].
در همین دورانی که شیعیان بویی به لهو و لعب مشغول بوده و قدرت اهل سنت را تضعیف میکردند، رومیان حریم دیار اسلام را لگدمال میکردند. ابن کثیر رحمه الله در باره یکی از شاهان روم در عصری که خیانات بوییان در آن منتشر شده بود به اسم نقفور سخن گفته و وضعیت اسفبار و ذلت و خواری ای که سرزمینهای اسلامی دچارش شده بود را وصف میکند و میگوید: «این ملعون-نقفور رومی-از سنگدلترین پادشاهان و کافرترین آنها و جنگاورترین و قدرتمندترین آنها بوده و در زمان خود از هرکس دیگری بیشتر با مسلمین جنگیده و بیشتر از دیگران مسلمین را به قتل رساند، او در عصر خود بر بسیاری از سواحل مسلط شده و به زور آنها را از دست مسلمین در آورد و قهر و غلبه او استمرار داشته و مملکت روم را توسعه میداد و همه اینها به خاطر کوتاهی مردم آن زمان و شیوع بدعتهای شنیع و کثرت معصیت از سوی خاص و عام و کثرت بدعتها و رافضیگری و تشیع در میان آنها و فشار به اهل سنت بود، برای همین دشمنان اسلام بدانان حملهور شده و سرزمینها را از دست آنان بیرون کشیدند به طوریکه مسلمین در ترس شدیدی از آنها به سر برده و زندگی تلخی داشته و شهر به شهر از دست آنها فرار میکردند و شبی را بدون ترس از حملات دشمنان و بلاهای ناگهانی نمیگذراندند.
این نقفور با همراه دویست هزار جنگجو در سال ۳۲۱ هجری وارد حلب شد و در آن تاخت و تاز کرده و صاحب شهر سیف الدولة فرار کرد و آن ملعون شهر را به زور فتح کرده و آنقدر از مردان و زنان کشت که فقط خدا میداند...».
او در جنگ و کشتار اسلام و مسلمین تلاش زیادی کرد، آن ملعون وارد هیچ شهری نمیشد مگر اینکه مردان جنگی و سائر مردان را میکشت و زنان و کودکان را به بردگی میبرد و مسجد جامع آن را اصطبل اسبانش میکرد و منبرش را میشکست و گلدسته آن را ویران میکرد...
این ملعون قصیدهای را برای خلیفه عباسی المطیع لله فرستاد واین قصیده را یکی از کاتبانش که الله تعالی او را ذلیل کرده و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمانش پردهای افکنده بود و او را از درک اسلام و اصل آن محروم کرد، سروده بود، این ملعون در این قصیده به خود افتخار کرده و اسلام و مسلمین را دشنام داده و مسلمین را تهدید کرده و گفته بود که تمام سرزمین اسلام را و حتی حرمین شریفین را در آیندهای نزدیک تصرف خواهد کرد. و ادعا کرده بود که او دین مسیح÷ را یاری میکند و در آن قصیده به مقام بلند پیامبر اسلام علیه الصلاة و التحیة و الإکرام، توهین کرده بود» [٧٩].
«در سال ۳۵۳ هجری روافض برای حسین عزاداری کردند که به دنبال آن جنگ شدیدی میان روافض واهل سنت در گرفت و اموال به تاراج رفت. در همان سال بود که شاه روم نقفور به طرطوس و أذنة و المصیصة حمله کرد و از مردم آن حدود پانزده هزار نفر کشت و در آن فساد به پا کرد» [۸۰].
«در سال ۳۵۴ هجری در دهم محرم آن سال شیعیان بدعت و عزارای خود را راه انداختند و بازارها بسته شد و زنان بدون حجاب و با موی باز و نوحه کنان به خیابانها ریختند و جنگی شدید با اهل سنت به راه انداختند. در ماه رجب همان سال شاه روم با لشکر بزرگی به المصیصۀ حمله کرد و به زور آن را تصرف کرد و شماری از ساکنان آن را کشت و بقیه را اسیر کرده و برد که تعداد اسیران نزدیک دویست هزار انسان بود، انا لله و انا الیه راجعون. سپس به طرسوس حمله کرد، ساکنان طرسوس از او امان خواستند، او به شرط کوچاندن آنها از آن منطقه و انتقال به جای دیگر بدانان امان داد و بزرگترین مسجد شهر را اصطبل اسبانش کرد و منبر را سوزاند و قندیلهای آن را به کلیساهای کشورش منتقل کرد و برخی از ساکنان شهر به نصرانیت گرویده و به او پیوستند...» [۸۱].
«در دهم محرم سال ۳۶۱ هجری روافض بدعتهایشان را تکرار کردند و در محرم همان سال-یعنی همان ماه-روم به الجزیرة و دیار بکر حمله کرده و شماری از ساکنان الرها را کشتند و همچنان در مناطق اطراف به تاخت و تاز پرداخته و کشتند و اسیر کردند و غنیمت گرفتند تا اینکه به نصیبین رسیدند و متولی آن مناطق کاری نتوانست بکند و دفاع نکرد و نیرویی هم برای این کار نداشت، در این هنگام اهل جزیره به بغداد رفتند تا نزد خلیفه المطیع لله رفته و دست به دامن او شده و از او کمک بخواهند، مردم بغداد با آنها همدردی کرده و همراه آنها نزد خلیفه رفتند اما نتوانستند به دربار او راه یابند. بختیار بن معز الدولة بویی-شیعه رافضی-در آن هنگام مشغول ماهیگری بود، نمایندگان مردم نزد او آمدند و او منشی خود را فرستاد تا مردم را برای جنگ فرا بخواند، بسیاری از مردم برای جنگ آماده شدند. اما میان روافض و اهل سنت فتنه شدیدی رخ داد و اهل سنت منازل روافض را در الکرخ سوزاندند و گفتند که: ریشه تمام شر از شماست. بختیار بویی نزد خلیفه فرستاده و از او کمک مالی درخواست کرد تا برای این جنگ از آن استفاده کند، خلیفه در جوابش گفت: اگر خراج نزد من میآمد آنچه را که مسلمین بدان نیاز داشتند برایشان میفرستادم-زیرا خلیفه در آن هنگام در نهایت ضعف بود- البته نه برای آنکه در اموری خرج کنی که مسلمین بدان نیازی نداشتند اما فعلاً چیزی ندارم که برایت بفرستم. فرستادگان میان این دو در آمد و شد بودند و بختیار با خلیفه تند سخن گفته و او را تهدید کرد، خلیفه مجبور شد که چیزی فراهم آورد برای همین برخی لباسهای بدنش و مقداری از اثاثیه خانهاش را فروخت و پارهای از سقف منزلش را فرو ریخت که از فروش آنها چهارصد درهم بدست آورد که بختیار آن مبلغ را برای کارهای شخصی خود مصرف کرده و آن غزوه را تعطیل کرد، مردم به خاطر خلیفه خشمگین شده و از آنچه که ابن بویه رافضی با او کرده بود یعنی اینکه اموال خلیفه را گرفته و جهاد را ترک کرد، ناراحت شدند، خدا او را پداش خیر ندهد» [۸۲].
[٧۶] منطقه ای کوهستانی در جنوب غربی دریای قزوین که از شمال به گیلان و از شرق به طبرستان و از غرب به آذربایجان و از از جنوب به قزوین منتهی میشود: مراجعه شود به الکامل فی التاریخ، ابن اثیر ۸/٩٧. [٧٧] رجوع شود به السلوک لمعرفة دول الملوک (۱/۲۵-۲٧). [٧۸] البدایة والنهایة (۱۱/۲۴۳) با تصرف. [٧٩] البدایة والنهایة (۱۴/۲۴۳، ۲۴۴). [۸۰] منبع قبلی (۱۱/۲۵۳). [۸۱] البدایة والنهایة (۱۱/۲۵۴، ۲۵۵). [۸۲] البدایة والنهایة (۱۱/۲٧۱، ۲٧۲) با تصرف اندک.
ابن کثیر رحمه الله تعالی-در شرح حوادث سال ۶۴۲ هجری-می گوید: «در آن سال خلیفه مستعصم بالله، مؤید الدین اباطالب محمد بن علی بن محمد علقمی را به وزارت خود منصوب کرد و او کسی بود که برای خود و برای مردم بغداد شوم بود و در وزارت خود هیچ کمکی به مستعصم نکرد، او وزیری صادق و درست کردار نبود و او بود که هولاکو را علیه مسلمین یاری داد قبحه الله و ایاهم» [۸۳].
ابن کثیر در باره حوادث سال ۶۵۶ هجری که در آن سال طوفان مغولان به بغداد دار الخلافة عباسی رسید میگوید: «این سال در حالی شروع شد که سربازان مغول به همراه دو امیری که فرماندهی پیش قراولان لشکر سلطان هلاکو خان را بر عهده داشتند، به بغداد رسیدند و امداداتی از سوی صاحب موصل برای آنها رسید، والی موصل آنها را علیه بغدادیان یاری کرد و هدایایی را برایشان میفرستاد و این به خاطرترس او از مغول بود و میخواست با این کار با آنان سازش نماید. مغولان دار الخلافة را محاصره کرده و از همهسو آن را تیرباران کردند.
هلاکوخان با تمامی سربازان خود که حدود دویست هزار جنگجو میشدند آمده بود و او سخت از خلیفه خشمگین بود. به سبب آنکه: وقتی هلاکوخان برای اولین بار از همدان به سوی عراق حرکت کرد، وزیر خلیفه مؤید الدین محمد بن علقمی به خلیفه پیشنهاد داد که هدایایی گرانقیمت برای هلاکو بفرستند تا قبل از حمله مغولان با آنها مدارا کرده باشد، وزیرکوچکش ایبک و دیگران خلیفه را از این کار بازداشتند و گفتند: وزیر میخواهد با این کار برای شاه مغول چاپلوسی کند و به او پیشنهاد دادند که چیزی اندکی برایش بفرستد، او نیز هدایایی اندک فرستاد که هلاکو خان آنها را کم شمرد و کسانی را نزد خلیفه فرستاد و از او خواست که آن وزیر مذکور و سلیمان شاه را تحویل او بدهد اما خلیفه آن دو را تحویل نداد تا اینکه هلاکو به همراه سربازان پرشمار و کافر و فاجر و ظالمش به بغداد رسید و این در حالی بود که لشکریان بغداد در نهایت ضعف و ذلت بودند و تعدادشان به ده هزار سوارکار نمیرسیدند، همگی آنها از املاک و دارایی و زمینهایشان محروم شده بودند به طوریکه بسیاری از آنها در بازارها و درهای مساجد گدایی میکردند و شاعران در وصف وضعیت اسفبارشان شعر میسرودند و در آن اشعار بر حال اسلام و مسلمین تأسف میخوردند و همه این اقدامات از آراء وزیر ابن علقمی رافضی بود و این به خاطر آن بود که وقتی در سال گذشته میان اهل سنت و روافض جنگ بزرگی درگرفت و طی آن کرخ و محله روافض به تاراج رفت و حتی منازل نزدیکان وزیر غارت شد، تنفر او بدین خاطر از اهل سنت زیاد شد، این یکی از عللی بود که او را تحریک کرد تا برای اسلام و مسلمین توطئهای بچیند و چنان بلایی را بر سرش بیاورد که تاریخ از زمانی که بغداد ساخته شد و تاکنون وحشتناکتر از آن را به یاد ندارد. از این رو او اولین کسی بود که به استقبال مغول رفت و همراه خانواده و یاران و خادمان و اطرافیانش به ملاقات هلاکوخان رفت و با او همنشین شد، سپس به نزد خلیفه بازگشت و به او پیشنهاد داد که نزد هلاکو برود و در بارگاهش حضور یابد تا صلحی برقرار شود بر این منوال که نصف خراج عراق برای آنها باشد و نصف دیگرش برای خلیفه. خلیفه همراه هفتصد تن از قضات و فقهاء و صوفیان و امیران و سران دولت و بزرگان پایتخت بیرون رفته و به سوی هلاکو حرکت کرد، هنگامی که نزدیک منزل سلطان هلاکو رسیدند جز هفده تن از آنها بقیه از ورود به در باره خلیفه منع شدند، هلاکو این هفده تن را به نزد خود پذیرفته و بقیه را از مرکبهایشان پیاده کرده و چپاول نموده و تا آخرین نفرشان کشتند. خلیفه را نزد هلاکوخان حاضر کردند و او سؤالات بسیاری از او کرد، گفته میشود که خلیفه در اثر اهانت و جبروتی که دیده بود در سخنش دچار اضطراب و تناقضگویی شد، سپس خلیفه به همراه خواجه نصیر الدین طوسی [۸۴] و ابنعلقمی و دیگران در حالیکه تحت نظارت و محاصره بود به بغداد برگشت و چیزهای زیادی از طلا و جواهرات و اشیاء نفیس و قیمتی را از دار الخلافة جمع آوری کرد. آن سران رافضی و دیگر منافقین به هلاکو پیشنهاد داده بودند که با خلیفه مصالحه نکند و وزیر به او گفت که اگر صلح براساس تقسیم خراج صورت گیرد بیش از یک یا دو سال طول نخواهد کشید و وضعیت دوباره مانند قبل خواهد شد و او را به قتل خلیفه تشویق کردند.
وقتی خلیفه نزد سلطان هولاکو بازگشت دستور قتل او را صادر کرد، و گفته میشود که: کسی که پیشنهاد قتل او را داد ابن علقمی و خواجه نصیر الدین طوسی بود، نصیر نزد هلاکو بود و از زمانی که هلاکو قلعههای الموت را فتح کرده و آن را از دست اسماعیلیه گرفته بود نصیر را برای خدمت خود با خود همراه کرده بود، نصیر قبلاً وزیر شمس الشموس و قبل از او وزیر پدرش علاء الدین بن جلال الدین بود و هلاکو نصیر را انتخاب کرده بود تا به عنوان وزیر مشاور در خدمت او باشد، هنگامی که هلاکو به بغداد آمد و از قتل خلیفه واهمه داشت وزیر این کار را برایش سبک جلوه داد، خلیفه را در حالی که در کیسهای انداخته بودند با لگد زدن کشتند تا خون او به زمین نریزد و گناه قتل او و علما و قضات و بزرگان و رؤسا و امراء و اهل حل و عقد بلادش را به جان خریدند. سپس به شهر حملهور شدند و هر چه توانستند از مردان وزنان و کودکان و پیران را کشتند و بسیاری از مردم از ترس به داخل چاهها و توالتها و زباله دآنها رفته و چندین روز در آن مکانها پنهان ماندند، برخی از مردم در خانهها گرد هم میآمدند و درها را به روی خود میبستند اما مغولان با شکستن در یا با آتش زدن آن را باز میکردند و سپس بدانان حملهور میشدند، مردم از ترس به بامهای خانهها فرار میکردند و مغولان آنها را روی بامها میکشتند به طوریکه در کوچهها جویهای خون جاری میشد و همین وضعیت در مساجد و مساجد جامع و کاروانسراها برقرار بود و هیچ کس از دست آنها نجات نیافت جز اهل ذمه یعنی یهود و نصاری و نیز کسانی که به یهود و نصاری و خانه ابن علقمی رافضی وزیر پناه بردند و همچنین گروهی از تجار که اموال هنگفتی را برای گرفتن اماننامه پرداخت کردند تا خود و اموالشان گزند نبینند و بغداد بعد از اینکه آبادترین شهرها بود ویران شد و جر اندکی از مردم در آن سکونت نداشتند و آنها هم در ترس و گرسنگی و ذلت و فقر بودند. ابن علقمی وزیر قبل از این حادثه برای تضعیف ارتش و مرخص کردن سربازان و پاک کردن اسامی آنها از دیوان نظامی تلاش میکرد، ارتش خلیفه در آخرین روزهای مستنصر نزدیک صدهزار جنگجو بود و برخی از فرماندهان آن مانند شاهان بزرگ و کیسرها بودند اما ابن علقمی در تقلیل و تضعیف آنان کوشید تا اینکه غیر از ده هزار نفر سرباز باقی نماند و سپس با مغولان نامهنگاری کرده و آنها را برای تصرف بغداد به طمع انداخت و کار را برایشان آسان نمود و حقیقت حال و ضعف رجال حکومت را برایشان افشا کرد و هدف او از این اقدامات این بود که اهل سنت را به طوری کلی از بین ببرد و بدعت رافضیگری را ترویج داده و خلیفهژای از فاطمیان تعیین کند و علما و مفتیان را نابود کند» [۸۵].
ابن علقمی رافضی خائن به شدت از علمای اهل سنت متنفر بود تا آنجایی که با کشتن آنها دلش را خنک میکرد و از مشهورترین کسانی که در آن زمان به قتل رساند شیخ محی الدین یوسف بن شیخ ابی الفرج بن جوزی و سه فرزندش"عبدالله و عبدالرحمن و عبدالکریم" و بزرگان دولت عباسی یکی پس از دیگری بود، کسی که قرار بود کشته شود از دار الخلافة فرا خوانده میشد و دست بسته به گورستان برده میشد و همانند گوسفند سربریده میشد و هرکس از دختران و کنیزانشان را که میخواستند به اسارت و بردگی میبردند و شیخ الشیوخ معلم خلیفه صدرالدین علی بن النیار و نیز خطباء و ائمه و حافظان قرآن کشته شدند و چندین ماه مساجد و جمعه و جماعت در بغداد تعطیل شد. ابن علقمی وزیر قبحه الله و لعنه میخواست که مساجد و مدارس در بغداد تعطیل شود و بارگاهها و محلات رافضهگری ادامه داشته باشد و مدرسه بزرگی را برای روافض بسازد که علومشان را از آن جا رواج داده و پرچم مذهبشان را بالای آن برافرازند» [۸۶].
[۸۳] البدایة والنهایة (۱۳/۱۶۴). [۸۴] یک رافضی خبیث است که درباره خیانتهای او در فصل جداگانهای سخن میگوییم. [۸۵] البدایة والنهایة (۱۳/۲۰۰، ۲۰۲). [۸۶] مراجعه شود به البدایة والنهایة (۱۳/۲۰۳).
ابن کثیر رحمه الله میگوید: «مردم در تعیین تعداد مسلمانانی که در این واقعه در بغداد کشته شدهاند اختلاف ورزیدهاند، برخی هشتصد هزار نفر و برخی یک میلیون و هشتصد هزار گفتهاند و برخی گفتهاند که تعداد کشتگان به دو ملیون نفر رسید، انا لله و انا الیه راجعون» [۸٧].
«در خیابآنها از کشته پشته درست شده بود و باران بر آنها باریده و چهرهشان تغییر کرده و از مردارشان شهر گندیده بود و آب و هوا در اثر آن تغییر یافته و به سبب آن وبای شدیدی ایجاد شد تا جایی که از طریق هوا به بلاد شام رسید و بسیاری از مردم در اثر تغییر آب و هوا و فساد هوای تنفسی مردند، گرانی، وبا، مرگ و میر، زخم و طاعون مردم را در بر گرفته بود، انا لله و انا الیه راجعون» [۸۸].
بعد از نمایش تفاصیل این خیانت روافض میخواهم دو مسئله را توضیح دهم:
اول: جز این نمیتوانیم بگوییم که وضعیت خلیفه عباسی در آن وقت در نهایت بدی و فساد در رأی و تدبیر بوده است، ابن کثیر رحمه الله میگوید: «بنی عباس بر تمامی شهرها حکمرانی نداشتند و مانند بنی امیه نبودند که تمامی شهرها و مناطق و کشورها و آبادانیها را زیر سلطه مقتدرانه خود داشتند بلکه بسیاری از شهرها و کشورها از دست بنی عباس خارج شده بود و برای خلیفه جز بغداد و برخی شهرهای عراق باقی نمانده بود و علت آن ضعف خلافت آنها و مشغولیت آنان به شهوات و جمعآوری ثروت در بیشتر اوقات بود» [۸٩].
دوم: کار این وزیر رافضی بسیار عجیب است که چگونه علی رغم تسامح خلیفه سنی عباسی در انتصاب او به مقام وزارت چنین جنایتهایی را مرتکب شد و این در حالی است که هرگاه شیعه دولتی داشتهاند به اهل سنت اجازه رسیدن به مناصب کلیدی را نمیدهند و این امر تا کنون نیز نزد آنان ادامه داد؛ در ایران معاصر همانطور که استاد ناصرالدین هاشمی در شرح وضعیت اهل سنت در ایران نقل میکند و اموری که اهل سنت از آن در ایران منع میشوند مانند ساخت مسجد در شهرهای بزرگ و منع چاپ کتبشان طبق مذهبشان برای اهل سنت، را بیان میکند میگوید:
«اهل سنت از کار در ادارات حکومتی ممنوع هستند به طوریکه کسی از آنها نه در مناصب مهم و نه غیر مهم استخدام نمیشود حتی اگر از دارندگان مدرک دکترا باشد جز تعداد کمی که از رژیم سابق در ادارات حکومتی باقی ماندهاند و این وضعیت بعد از پاکسازی گستردهای برقرار شد که بعد از انقلاب صورت گرفت» [٩۰].
[۸٧] همان (۱۳/۲۰۲). [۸۸] همان (۱۳/۲۰۳). [۸٩] همان (۱۳/۲۰۵). [٩۰] استاد ناصرالدین هاشمی: موقف أهل السنة في إیران ص۱۱.
ابن کثیر رحمه الله در شرح حوادث ۶۵۵ هجری میگوید: «در آن سال فتنه عظمی در بغداد میان روافض و اهل سنت ایجاد شد و طی آن کرخ و محلههای روافض و حتی منازل نزدیکان ابن علقمی وزیر چپاول شد و این از مهمترین اسباب همدستی او با مغول بود» [٩۱].
شاید این یکی از انگیزهها بود اما انگیزه حقیقی پشت خیانت این رافضی خبیث عقایدی است که در دل پنهان داشت، قبلاً در ابتدای کتاب بیان کردیم که آنها معقتدند که جهاد جز با حضور مهدی جایز نیست؛ کلینی صاحب کافی از ابی عبدالله÷ روایت میکند که گفت: «كل راية ترفع قبل قيام القائم فصاحبها طاغوت يعبد من دون الله عز وجل» (هر پرچمی که قبل از قیام امام زمان برافراشته شود، صاحب آن طاغوتی است که به جای الله عزوجل پرستیده میشود). این روایت را شیخ شان حر عالمی نیز در وسائل الشیعة (۱۱/۳٧) ذکر نموده است.
در الصحیفة السجادیة الکاملة از ابی عبدالله÷ روایت است که گفت: «ما خرج ولا يخرج منا أهل البيت إلى قيام قائمنا أحد ليدفع ظلمًا أو ينعش حقًا إلا اصطلته البلية وكان قيامه زيادة في مكروهنا وشيعتنا» (تا قبل از ظهور مهدی هیچ احدی از ما اهل بیت برای جلوگیری از ظلم و یا ستاندن حقی خروج نکرده و نمیکند مگر اینکه بلا او را در بر میگیرد و قیام او موجب ازدیاد مشکلات ما و شیعیان ما میشود).
محدث شان طبرسی در مستدرک الوسائل از ابی جعفر÷ روایت میکند که گفت: «مَثَلُ من خرج منا أهل البيت قبل قيام القائم عليه السلام مثل فرخ طار ووقع من وكره فتلاعب به الصبيان» (کسی که از میان ما اهل بیت قبل از قیام قائم÷ خروج کند مانند آن است که جوجهای پرواز کند و از لانهاش بیفتد و کودکان با آن بازی کنند). [٩۲]
آیا از چنین کسانی که ما را کفار میدانند و مهدیشان هنوز خروج نکرده است، میتوان انتظار داشت که علیه مغول اعلان جهاد کنند؟
[٩۱] البدایة والنهایة (۱۳/۱٩۶). [٩۲] عبدالله موصلی: حقیقة الشیعة ص۱٧۰ و ۱٧۱.
مغولان به همراه پادشاهشان هلاکوخان در سال ۶۵۸ هجری به سوی سرزمین شام حرکت کرده و از روی پلهایی که بر روی رود فرات ساختند عبور کرده و در دوم صفر همان سال به حلب رسیدند، هفت روز آن را محاصره کرده و با دادن امان به مردم شهر وارد آن شدند اما پیمان شکنی و خیانت کرده و شمار زیادی از مردم آن را که فقط خدا تعدادشان را میداند کشتند و اموال را به یغما برده و زنان و کودکان را به بردگی گرفتند و شبیه همان بلایی که بر مردم بغداد آمد بر سر مردم حلب نیز آمد.
وقتی حلب سقوط کرد والی شهر حماة کلیدهای شهر را برای هلاکوخان فرستاد، هلاکو شخصی به نام خسروشاه را بر آن شهر نشاند و دیوارهای شهر را به مانند حلب ویران کرد و سپس هلاکو فرمانده اش"کتبغا"را به سوی دمشق فرستاد و آنها سریعاً بدون وجود هیچ سازش و دفاعی آن را گرفتند و شخصی به اسم ایل سیان را که دوستدار دین نصاری بود بر آن شهر گماشت. پاپها و اسقفهای نصاری نزد او رفتند و او آنها را بسیار احترام کرد و کلیساهای شان را زیارت نمود و به سبب او نصاری قدرت و نفوذ زیادی پیدا کردند و عدهای از نصاری نزد هلاکو رفته و هدایا و تحفههایی نزد او بردند و در حالی از نزد او باز گشتند که امان نامهای از سوی او با خود داشتند، آنها از دروازه توما وارد شده و صلیب بزرگی را همراه داشتند که بر دوش مردم حمل کرده بودند و طبق اعتقاداتشان شعار میدادند و میگفتند که دین مسیح پیروز شد، دین مسیح پیروز شد و دین اسلام و اهل آن را دشنام میگفتند و همراه خود کوزههای شرابی داشتند که از کنار هر مسجدی رد میشدند مقداری از آن را نزد مسجد میپاشیدند، إنا لله وإنا إلیه راجعون» [٩۳].
از حقایقی که بر خیانت روافض در این جریانات دلالت میکند این است که وقتی هلاکو تخریب دمشق و بلاد شام را به اتمام رساند منصب قضاوت تمام شهرهای شام و جزیره و موصل و ماردین و اکراد را به قاضی کمال الدین عمر بن بدر تفلیسی شیعی تحویل داد و یکی دیگر از دلایل توطئه و همدستی شیعه این است که وقتی مسلمین در واقعه عینجالوت به فرماندهی ملک المظفر قطز بر مغول پیروز شدند مردم شام تصمیم گرفتند از خائنان نصاری که از این فرصت سوء استفاده کرده بودند و جنایتها در حق مسلمین روا داشتند و نیز از شیعیان که با مغول همدست شده و با آنها برای چپاول اموال مسلمین و قتل عامشان یکی شده بودند، انتقام بگیرند.
درباره شیخشان الفخر محمد بن یوسف بن محمد االکنجی، ابن کثیر رحمه الله میگوید: «شیخی رافضی بود که برای چپاول اموال مسلمین با مغول همدست شده بود و انسانی پستفطرت و زشتخو بود، جماعتی از منافقین امثال او کشته شدند و (بدین ترتیب) نسل ستمکاران ریشهکن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است» [٩۴].
از حقایق جالبی که لازم به ذکر است و نشان میدهد که اهل سنت در انتقام از نصاری و شیعه زیادهروی و ظلم نکردند این است که بعد از غلبه اهل سنت بر مغول به لطف الهی، عدهای از اهل سنت تصمیم به انتقام از یهود گرفتند اما به آنان گفته شد که آنها مانند صلیبپرستان نصاری خیانت و طغیان نکردهاند، برای همین از تعقیب آنان منصرف شدند [٩۵].
الله اکبر! درود بر سنت و اهل سنت که خیانت و ظلم و تجاوز ندارند و اگر از قومی انتقام بگیرند به اندازه ظلمی که از آنان دیدهاند هست و نه بیشتر.
پاک و منزه است خدایی که پاداش را از جنس عمل قرار میدهد، الله تعالی از این خائنان به دست همان کسانی که به خاطر آنان خیانت ورزیده و با آنان همدست شده بودند انتقام میگرفت حتی ابن کثیر مینویسد که هلاکو شاه مغول، الزین الحافظی که همان سلیمان بن عامر العقربانی است را نزد خود حاضر کرده و بدو گفت: خیانت تو برایم ثابت شده است. این فریب خورده هنگام ورود مغول همراه هلاکو به دمشق و دیگر شهرها با آنها علیه مسلمین همدست شده و بسیار مسلمین را آزار داده و از آنها جاسوسی میکرد، اما در پایان الله تعالی انواع مجازاتها و شکنجهها را بر او مسلط کرد و هرکس ظالمی را یاری دهد، الله تعالی آن ظالم را بر خود او مسلط میکند [٩۶].
[٩۳] البدایة والنهایة (۱۳/۲۱٩، ۲۱۸) با تصرف و اختصار. [٩۴] البدایة والنهایة (۱۳/۲۲۱) با تصرف. [٩۵] همان. [٩۶] البدایة والنهایة (۱۳/۲۴۴).
هنگامی که مغول وارد حلب شد و بسیاری از مردمش را کشتند و اموال را به تاراج بردند و زنان و کودکان را به بردگی گرفتند، شاه ناصر صاحب حلب به ملک المغیث صاحب الکرک و ملک المظفر قطز در مصر نامه نوشته و از آن دو تقاضای کمک کرد چون خودش ضعیف و سست شده و لشکریانش به شدت از هلاکو میترسیدند. در این وضعیت تشیع با عقیده تسلیم پذیرانهاش ظاهر شد و امیر شیعی زین الدین الحافظی شروع به تعریف و تمجید از قدرت هلاکو کرده و گفت که نباید با او جنگید و باید تسلیم او شد و گردن به اطاعت او نهاد! امیر رکن الدین بیبرس البندقداری بر سرش فریاد کشید و او را ضرب و شتم کرده وگفت: تو علت نابودی مسلمین هستی [٩٧].
[٩٧] احمد بن علی مقریزی/السلوك لمعرفة دولة الملوك (۱/۴۱٩) چاپ لجنة التألیف و الترجمة و النشر، چاپ دوم۱٩۵٧میلادی، تحقیق محمد مصطفی زیادۀ-با تصرف.
نصیر الدین طوسی با ابن علقمی وزیر، معاصر بود و مانند او یک شیعه رافضی خبیث بود که خیانتهای متعددی مرتکب شد از همکاری برای کشتار اهل سنت و غارت اموالشان تا تلاش برای نابودی میراث فکری آنان.
خیانت او در همکاری برای قتل اهل سنت به اثبات رسیده و روایات تاریخی در این باره بسیار است، ابن کثیر رحمه الله میگوید: «خواجه نصیر الدین طوسی ابتدا برای صاحبان اسماعیلی قلعههای الموت وزارت کرد و سپس وزیر هلاکو شد و در واقعه بغداد همراه او بود» [٩۸].
در جایی دیگر میگوید: «نصیر وزیر شمس الشموس و قبل از او وزیر پدرش علاء الدین بن جلال الدین بود که منتسب به نزار بن مستنصر عبیدی بودند، هلاکو نصیر را انتخاب کرد تا به عنوان وزیر مشاور در خدمت او باشد، وقتی هلاکو وارد بغداد شد و از قتل خلیفه هراسان بود-یعنی در واقعه ۶۵۶ هجری-طوسی وزیر این کار را برایش سبک جلوه داده و او ر اتحریک کرد تا اینکه خلیفه را در حالیکه در کیسه ای بود با لگدمالی کشتند تا قطره ای از خون او بر زمین نریزد، طوسی علاوه بر قتل خلیفه، هلاکو را برای قتل شمار زیادی از علمای بزرگ و قضات و بزرگان مملکتی و رؤساء و اهل حل و عقد تحریک کرد و به این ترتیب گناه همه شان را بر دوش خود گذاشت.» [٩٩].
شیعیان خیانتی را که طوسی مرتکب شده ستایش نموده و بر او رحمت میفرستند و خیانت او را پیروزی حقیقی برای اسلام میدانند، مثلاً:
علامه شان محمد باقی الموسی در روضات الجنات در شرح حال طوسی (۱/۳۰۰، ۳۰۱) میگوید: «محقق متکلم حکیم جلیل بزرگوار... و از اقدامات مشهور و معروف و منقول او عبارت است از حکایت وزارت او برای سلطان عالی قدر در کشور ایران، هلاکوخان فرزند چنگیز خان از سلاطین بزرگ مغول و اتراک مغول، و همراهی او با کاروان سلطان در ورود به بغداد برای ارشاد عباد و اصلاح بلاد و قطع ریشه سلسله ظلم و فساد و خاموش کردن آتش ظلم و فریب با نابود کردن سلسله پادشاهی بنی عباس، و کشتار و قتل عام پیروان این طاغیان به طوریکه از خون کثیفشان رودخانهها جاری شد که به آب دجله پیوست و از آنجا هم به آتش جهنم پیوست که منزل هلاکت و محل بدبختان و اشرار است» [۱۰۰].
سبحان الله! خیانت، ارشاد عباد و اصلاح بلاد است؟!
الله تعالی در باره امثال این خائنان مفسد راست فرموده است که:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ لَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ قَالُوٓاْ إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ ١١ أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡمُفۡسِدُونَ وَلَٰكِن لَّا يَشۡعُرُونَ ١٢﴾ [البقرة: ۱۱ – ۱۲]. «هنگامی که بدیشان گفته شود: در زمین فساد و تباهی نکنید. گویند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم. هان! ایشان بیگمان فسادکنندگان و تباهیپیشگانند و لیکن (به سبب غرور و فریبخوردگی خود به فسادشان) پی نمیبرند».
خمینی، نصیر الدین طوسی را ستایش نموده و این خیانت او را تبریک گفته و آن را پیروزی حقیقی اسلام شمرده است، او در کتاب حکومت اسلامی میگوید: «... اگر شرایط تقیه یکی از ما را وادار کند که با سلاطین همراه شویم باید از این کار امتناع ورزد حتی اگر این امتناع ورزیدن منجر به کشته شدنش شود مگر اینکه این همراهی و همدستی ظاهری، پیروزی حقیقی برای اسلام و مسلمین باشد مانند همراهی علی بن یقطین و نصیرالدین طوسی رحمه الله» [۱۰۱].
در جای دیگر در باره او میگوید: «مردم به خاطر از دست دادن خواجه نصیر الدین طوسی و امثال ایشان که خدمات بزرگی را به اسلام کردهاند احساس خسارت و ضرر میکنند» [۱۰۲].
این چنین وقتی موازین و معیارها وارونه میشود، خیانت به اسلام و مسلمین خدمات بزرگی به اسلام و مسلمین شمرده میشود!
نفرین خداوند بر کسانی که در وزن کردن و برکشیدن دادگرانه رفتار نکرده و از ترازو کاستهاند!
خیانت طوسی از کشتار مسلمین تجاوز نموده و به نوع خطرناکی از خیانت رسید، یعنی خیانت به امت اسلامی در باره تمدن و میراث فرهنگی و تفکر و اندیشه آن.
طوسی با توجه به اینکه در باره علوم وبه خصوص در باره علم کلام و فلسفه و منطق شناخت داشت به این نتیجه رسید که از این جهت میتواند ضربهای کاری به میراث فکری و تمدنی امت اسلام وارد کند، از این رو برای نابود کردن کتب و تألیفات و اتلاف و سرقت آنان و ابقای فلاسفه و منجمین تلاش کرد.
ابن کثیر رحمه الله میگوید: «در سال۶۵٧ میلادی [۱۰۳] خواجه نصیرالدین طوسی رصدخانهای در شهر مراغه به راه انداخت و بسیاری از کتب وقفی را که در بغداد بود بدانجا منتقل کرده و مرکزی برای فسلفه و حکمت ایجاد کرده و فلاسفه را در آن جای داد و برای هر یک از آنان سه درهم برای هر شبانه روز مقرر کرد» [۱۰۴].
ابن قیم رحمه الله میگوید: «زمانی که نوبت به نصیر الشرک و الکفر ملحد یعنی وزیر ملحدان و وزیر هلاکو"نصیرطوسی"رسید انتقامش را از پیروان پیامبر اکرمج و اهل دین ایشان گرفت، آنها را از دم تیغ گذراند و دل برادران ملحد و دل خویش را خنک کرد و خلیفه و قضات و فقها و محدثین را به قتل رساند و فلاسفه و منجمین و مادی گرایان و ساحران را باقی گذاشت و اوقاف مدارس و مساجد و عبادتگاهها را بدانان داده و آنها را از خواص و دوستان نزدیک خود قرار داد و در کتابهایش از عقایدی چون قدیم بودن عالم و بطلان معاد و انکار صفات پرودگار مانند علم و قدرت و حیات و سمع و بصر دفاع کرده و اینکه الله عزو جل نه در داخل عالم است و نه در خارجش و روی عرش هیچ معبودی نیست، دفاع کرد و برای ملحدان مدرسهها ساخت و تلاش کرد که کتاب اشارات ابن سینا را به جای قرآن رواج دهد اما نتوانست و ناچاراً چنین تبلیغ کرد که آن کتاب قرآن خواص است و آن یکی قرآن عوام. و تلاش کرد که نمازهای یومیه را به دو نماز تغییر دهد اما نتوانست به هدفش برسد و در پایان کار سحر آموخت، او یک ساحر بود که بتها را میپرستید. وقتی محمد شهرستانی در رد ابن سینا کتابی به نام المصارعة نوشته وبا او به جدل پرداخته و بطلان عقاید ابن سینا را در باره قدیم بودن عالم و انکار معاد و نفی علم پرودگار و قدرت او و خلقت جهان توسط او، را ثابت کرد نصیر الالحاد به جنب و جوش افتاده و در رد شهرستانی کتابی به نام مصارعة المصارعة نوشت... خلاصه اینکه این ملحد و پیروان او از ملحدان بودند که به الله، ملائکه، کتب و رسل او و روز قیامت کافر بودند» [۱۰۵].
شیخ محب الدین خطیب میگوید: «نصیر طوسی در صدر کاروان هلاکوی خونخوار آمده و همراه او بر کشتار و ذبح عامّ گردنهای مردان و زنان و کودکان و پیران مسلمان اشراف داشت و به غرق کردن کتب اسلامی در دجله رضایت داد به طوریکه آب دجله روزها و شبها از جوهر کتب خطی سیاه بود و به این ترتیب گرانبهاترین کتب میراث تمدن اسلامی از تاریخ و ادب و لغت و شعر و حکمت گرفته تا علوم شرعی و تألیفات ائمه و بزرگان صدر اول اسلام که تا آن زمان به کثرت موجود بود، نابود شد و این یک مصیبت وحشتاک ضد فرهنگی بود که در تاریخ نظیری نداشت» [۱۰۶].
این خیانت ضد تمدنی و ضد فرهنگی توجه مرا به امر مهمی جلب کرد و آن اینکه وقتی ما کتب شرح حال رجال یا کتبی که به ثبت اسامی کتب اسلامی اهتمام ورزیده [۱۰٧]را مطالعه میکنیم نام دهها و صدها تألیفات مبسوط و ضخیم را میشنویم اما شگفت زده میشویم وقتی که میبینیم از این همه کتب جز تعداد اندکی به دست ما نرسیده است، اینجا است که متوجه میشویم راز نابودی بسیاری از این تألیفات ارزشمند در چنین خیانت ضد تمدنی و ضد فرهنگی پنهان است، و امروز دوباره تاریخ تکرار شد و استعمار جدید آمد و دهها مورد از دائرة المعارفهای علمی را که میراث فکری این امت بود را به سرقت برده و به کشورهایشان منتقل کردند و کسی نمیداند شاید دستان خائن شیعه بوده که همان جنایتی را که در قدیم در حق میراث امت مرتکب شده در دوران جدید نیز تکرار کرده است.
لازم به ذکر است که در جنگ اخیر در عراق وقتی مغولان جدید به رهبری "هلاکو بوش"به بغداد وارد شدند در نتیجه خیانت و هرج و مرج کشور، شیعیان به اماکن بایگانیها و مدارک و اسناد هجوم برده و تا آخرین برگه را، چپاول کردند، إنا لله وإنا إلیه راجعون.
[٩۸] البدایة والنهایة (۱۳/۲۶٧)، مراجعه شود به شذرات الذهب (۵/۳۴۰) چاپ دار الوقاف-بیروت. [٩٩] همان (۱۳/۲۰۱) با تصرف. [۱۰۰] حقیقة الشیعة ص۵۴. [۱۰۱] خمینی: الحکومة الإسلامیة (ص۱۴۲) چاپ چهارم. [۱۰۲] همان: ص۱۲۸. [۱۰۳] یعنی بعد از ورود مغول به بغداد که در آن زمان این سگ در سرزمین مسلمین نفوذ زیادی پیدا کرد. [۱۰۴] البدایة والنهایة (۱۳/۳۱۵). [۱۰۵] ابن قیم: إغاثة اللهفان من مصاید الشیطان (۲/۲۶۳) چاپ مصطفی البابی الحلبی-قاهره. [۱۰۶] محب الدین الخطیب: الخطوط العریضة للأسس التي قام علیها دین الشیعة الاثنی عشـرية (ص۴۸، ۴٧) چاپ مرکز الاسلامی للإعلام و النشر. [۱۰٧] از مهمترین این نوع کتب یکی کشف الظنون حاجی خلیفه و دیگری الفهرست ابن ندیم است.
شیعه فراموش نکرد که این صلاح الدین ایوبی بوده که دولت فاطمی آنها را در مصر از بین برده و دوباره راه را برای سنت گشود، از این رو بارها تلاش کردند که او را از بین برده و دولت فاطمیان را از نو بنا کنند و در این توطئهها از فرنگیان کمک گرفته و با آنها مکاتبه میکردند.
مقریزی در السلوک میگوید: «در سال ۵۶٩ هجری عده ای از اهل قاهره متحد شده و تصمیم گرفتند که فردی از اولاد عاضد-آخرین خلیفه فاطمی در مصر- را به منصب خلافت نشانده و صلاح الدین را از بین برند و برای این کار با فرنگ مکاتبه کردند که برخی از این افراد عبارت بودند از قاضی المفضل ضیاء الدین نصرالله بن عبدالله بن کامل القاضی، الشریف الجلیس، نجاح الحمامی، فقیه عمارة بن علی الیمانی، عبدالصمد کاتب، قاضی الأعز سلامة العوریش متولی دیوان نظارت و سپس قضاوت، داعی الدعاة عبدالجابر بن اسماعیل بن عبدالقوی و واعظ زین الدین بن نجا. ابن نجا توطئه اینان را برای سلطان افشا کرده و در مقابل این کار از او خواست که تمام اموال و مایملک ابن کامل را به او بدهد، سلطان پذیرفت و سپس آنان محاصره شده و دستگیر و به دار آویخته شدند. صلاح الدین تمام کسانی را که خواستار دولت فاطمی بودند تعقیب کرده و بسیاری را کشته و بسیاری را اسیر کرد و فرمان داده شد که تمام لشکریان و درباریان بار سفر ببندند و سودانیان را به دورترین نقاط سرزمین الصعید راند و یکی از دعوتگران فاطمیان را که "قدید" نامیده میشد در اسکندریه در روز پانزدهم رمضان دستگیر کرد» [۱۰۸].
علی رغم قتل خائنان توطئهگر، فرنگیان بنابر مکاتبات به سوی مصر حرکت کردند.
مقریزی میگوید: «در آن سال زمانی که چهار روز از ماه ذی الحجة باقی مانده بود ناگهان ناوگان جنگی فرنگ [۱۰٩] در صقلیه در مرز اسکندریه لنگر گرفتند و کسی که این ناوگان را مجهز کرده بود غالیام بن رجار مالک صقلیه بود که در سال ۵۶۰ هجری جانشین پدرش شده بود. وقتی این ناوگان کنار ساحل پهلو گرفتند هزار و پانصد اسب را پیاده کرده و شمار شان سی هزار مرد جنگی بود که برخی سواره و برخی پیاده بودند و تعداد کشتیهایی که مهمات جنگی و ابزار محاصره را حمل میکردند شش کشتی و قایقهایی که توشه و جنگجویان را حمل میکردند چهل عدد بودند که در کل به پنجاه هزار نفر میرسیدند، آنها نزدیک فانوس دریایی در خشکی پیاده شدند و به مسلمین حملهور شدند تا اینکه آنها را تا دیوارها به عقب راندند و از مسلمین هفت نفر کشته شدند و قایقهای فرنگیان به سوی بندر حمله کرده و برخی از قایقهای مسلمین را در آنجا غرق کردند و به خشکی غلبه کرده و در آن چادر زدند به طوریکه در خشکی سیصد چادر داشتند و برای محاصره شهر حمله کردند و سه دژکوب با قوچهایشان و سه منجنیق بزرگ نصب کردند که سنگهای سیاه بزرگی را پرتاب میکردند، سلطان صلاح الدین در قافوس بود و در سومین روز حمله فرنگیان خبر به او رسید، او شروع به تجهیز لشکر کرده و سپس دروازههای شهر را گشوده و مسلمانان به فرنگیان حملهور شده و دژکوبها را به آتش کشیدند و الله تعالی آنها را یاری داد. و بسیاری از فرنگیان را کشتند و مسلمین آلات و ابزارات جنگی و کالاها و اسلحههای زیادی را که به زحمت میتوان همانند آن را بدست آورد به غنیمت گرفتند و سایر فرنگیان لنگرها را کشیده و پا به فرار گذاشتند و این در ابتدای سال ۵٧۰ بود» [۱۱۰].
دیدید که حجم خیانت و مقدار آن به چه اندازه بود و اگر الله تعالی به صلاح الدین و مردانش منت ننهاده و یاریشان نکرده بود چه عواقب وخیمی میداشت و طبعاً این پیروزی بعد از سختیها و کشتار و خونریزیهای بسیار بود که سببی جز خیانت شیعه نداشت. هنوز سال ۵۶٩ نگذشته بود و سال ۵٧۰ وارد نشده بود که شیعه خیانت دیگری را برای برپایی دولت فاطمی و نابودی صلاح الدین تدارک دیدند.
مقریزی میگوید: «... در این سال کنز الدولة والی أسوان، عربها و سودانیها را جمع کرده و به قصد بازگرداندن دولت فاطمیه آهنگ مصر کرد و اموال هنگفتی را برای طرفدارانش هزینه کرد و جماعتی از موافقانشان به آنان پیوستند، او تنی چند از امرای صلاح الدین را کشت و در روستای طود مردی که به نام عباس بن شادی معروف بود شورش کرد و بلاد قوص را تصرف نموده و اموال آن را به تاراج برد؛ سلطان صلاح الدین برادر خود الملک العادل را با ارتش بزرگی که الخطیر مهذب بن مماتی نیز با آن همراه بود تجهیز کرد، او حرکت کرده و به شادی حمله کرده و طرفدارانش را نابود کرد و او را کشت.
سپس به حرکتش ادامه داد تا اینکه در ناحیه طود با کنز الدولة روبرو شد و جنگهایی بین آنها رخ داد که طی آن کنز الدولة بعد از آنکه بسیاری از لشکریانش کشته شدند فرار کرد و سپس در هفتم صفر کشته شد و عادل به قاهره باز گشت...» [۱۱۱].
این خیانت فقط توطئهای برای از پای درآوردن صلاح الدین سنی که دولت شیعه را در مصر از بین برد نبود بلکه به موجب آن خطر فرنگیان در بلاد شام جدی شد و وقتی سلطان صلاح الدین تصمیم به روبرو شدن با آنان گرفت مهمترین مانع او خیانت شیعه در داخل سلطنت مصر بود.
ابن کثیر رحمه الله میگوید: «سال ۵٧۰ میلادی در حالی شروع شد که سلطان الملک الناصر صلاح الدین بن ایوب تصمیم گرفته بود که برای حفظ بلاد شام از فرنگ وارد آن شود اما مشکلی پیش آمد که او را مشغول کرد و مانع عملی کردن تصمیم او شد و آن این بود که فرنگیان با ناوگانی عظیمی که از نظر تعداد قایقها و آلات جنگی و ابزار محاصره و جنگ همانند آن دیده و شنیده نشده بود وارد آبهای مصر شدند.
یکی دیگر از موانع رفتن صلاح الدین به شام، مردی بود که برخی او را عباس بن شادی نامیدهاند و از مسئولان حکومتی کشور مصر و دولت فاطمی بود، او شهری به نام اسوان را پایگاه خود قرار داده و شروع به جمع آوری مردم کرد تا اینکه مردم بسیاری از دور و نزدیک به دور او گرد آمدند، او ادعا میکرد که دولت فاطمی را باز خواهد گرداند و اتابکان ترک را نابود خواهد کرد...» [۱۱۲].
هنگامی که کشور پاکسازی شد و کسی از سران دولت عبیدیه (فاطمیان) در آن باقی نماند، صلاح الدین به همراه لشکر ترکان آهنگ سرزمین شام کرد و این زمانی بود که سلطان آن نور الدین محمود بن زنکی وفات یافته است و ساکنان آن در نا امنی بودند و ارکان این سرزمین رو به زوال گذارده بود و حکامش با هم اختلاف پیدا کرده بودند. او به قصد سامان بخشیدن به اوضاع این بلاد و نیکی کردن به ساکنان آن و نصرت اسلام و سرکوب طاغیان و چیره کردن قرآن و ضعیف کردن سائر ادیان و شکستن صلیب نصرانیان به نیت رضایت خدای رحمان و ذلیل کردن شیطان، به سوی بلاد شام به راه افتاد و وارد دمشق شد، بزرگان شهر برای استقبال از او آمدند و از سوی او با نهایت نیک رفتاری و احسان مواجه شدند. سپس به خاطر نابسامانی و پریشان حالی اوضاع حلب به سرعت به سوی آن حرکت کرد و برادرش طغتکین بن ایوب ملقب به سیف الاسلام را بر دمشق گماشت، هنگامی که از حمص عبور کرد حومه آن را تصرف کرده و به قلعه آن مشغول نشد و سپس به سوی حماه حرکت کرد و آن شهر را از صاحبش عزالدین بن جبریل تحویل گرفت و از او خواست که سفیر او در حلب باشد و او نیز پذیرفت و سپس به سوی اهل حلب حرکت کرد و آنها را به اسم صلاح الدین هشدار داد ولی توجهی به هشدار او نکرده و بلکه او را دستگیر و زندانی کردند، وقتی جواب برای سلطان نیامد نامهای برای آنان نوشته و آنها را به خاطر اختلاف و عدم اتحادشان سرزنش کرد و ایام گذشته خود و پدر و عمویش که در خدمت نور الدین بودند و اقدامات پسندیدهای همراه او انجام دادند که اهل دین بدان گواهی میدهند را بدانان یادآوری کرد، سپس به سوی حلب حرکت کرده و بر سر کوه جوشن اطراق نمود» [۱۱۳].
«اینجا بود که وسوسه شیطان انسی، فرزند شاه نورالدین محمود را وادار کرد که اهل حلب را به جنگ با صلاح الدین تحریک کند و این به پیشنهاد شاهزادگان بود، مردم شهر پذیرفتند و اطاعت از او را بر تمام مردم واجب دانستند، روافض برای اطاعت از آنان شرط کردند که «حي علی خير العمل» به اذآنها برگردد و در بازارها گفته شود و قسمت شرقی مسجد جامع بدانان اختصاص داده شود و نامهای دوازده امام در تشییع جنازهها ذکر شود و بر جنازه پنج تکبیر بگزارند و عقد نکاحشان به الشریف بن ابی المکارم حمزة الحسینی باز گردد؛ همه این درخواستها پذیرفته شد و در مسجد جامع و دیگر مساجد شهر با حی علی خیر العمل اذان داده شد. مردم حلب نتوانستند جلوی صلاح الدین مقاومت کنند و برای از بین بردن او هر توطئهای که به ذهنشان خطور کرد به کار بستند؛ ابتدا به شیبان امیر الحسبه نامه نوشتند و او عده ای از یارانش را فرستاد تا صلاح الدین را ترور کنند اما موفقیتی بدست نیاوردند و فقط چند تن از فرماندهان او را کشتند و سپس صلاح الدین بر آنها غلبه کرده و تا آخرین نفرشان را کشت. در این هنگام با قومص صاحب فرنگی طرابلس مکاتبه کرده و به او اموال هنگفتی را در صورت عقب راندن صلاح الدین وعده دادند و این قومص را قبلاً نور الدین اسیر کرده بود و ده سال در زندان او بسر برده بود و در آخر فدیه داده و خود را آزاد کرده بود، او این کار نور الدین را فراموش نمیکرد..» [۱۱۴].
«در چهاردهم ذی الحجة سال ۵٧۱ هجری، عده ای از اسماعیلیان به سلطان صلاح الدین هجوم آوردند اما بعد از اینکه تنی چند از امیران و خواص را مجروح کردند صلاح الدین بر آنان فائق آمد...» [۱۱۵].
در سال ۵٧۳ میلادی وقتی سلطان صلاح الدین از قاهره به قصد جهاد با فرنگ حرکت کرد به عسقلان رفته و در آنجا خیلی از آنها را به قتل رساند و اسیر نمود و به غنیمت و بردگی گرفت و سپس به سوی رمله حرکت کرد و فرنگیان آنها را محاصره کردند و برنس ارناط صاحب کرک به همراه لشکر بزرگی به آنان حمله کرد و مسلمین شکست خوردند و سلطان به همراه عدهای مقاومت کرد و شدیدا با آنها جنگید و جماعتی شهید شدند و فرنگیان آذوقه و بار مسلمین را گرفتند، مسلمین در راه بازگشت به قاهره چنان رنجی کشیدند که قابل وصف نیست و برخی از آنان و بسیاری از حیواناتشان مردند و فرنگیان عدهای از آنان از جمله فقیه ضیاء الدین عیسی الهکاری را اسیر کردند. سلطان وارد قاهره شد و سوگند خورد که تا زمانی که فرنگیان را در هم نشکند استراحت نکند و نان عدهای از اکراد را قطع کرد چون آنها سبب این شکست بودند [۱۱۶].
«در سال ۵۸۴ هجری دوزاده نفر از شیعیان قیام کرده و شعار یال علی! یال علی! سر میدادند و به راههای مختلف رفته و آن شعار را فریاد میزدند به گمان اینکه مردم شهر دعوتشان را لبیک گفته و برای بازگرداندن دولت فاطمیان قیام میکنند و زندانیان را آزاد کرده و شهر را به دست میگیرند اما وقتی کسی با آنها همراه نشد متفرق شدند» [۱۱٧].
این برخی از نمونههای خیانتهای شیعه و اقدامات آنها برای از بین بردن یار سنت "صلاح الدین"رحمه الله یود و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین.
[۱۰۸] السلوک لمعرفة دولة الملوک (۱/۵۳، ۵۴). [۱۰٩] دکتر محمد مصطفی زیادة در توضیح مطالب کتاب السلوک میگوید: «این حمله دریایی نشان دهنده توطئهای بود که عمارة الیمنی آن را چیده بود و قبلا گفته شد که توطئهگران با فرنگ مکاتبه کرده بودند و حاکم صقلیه از آنچه بر سر توطئه گران آمده بود خبر نداشت و برای همین بود که قایقهای جنگی خود را بر اساس قراردادی که با آنها داشت برای جنگ فرستاد» (۱۰/۵۵). [۱۱۰. ] السلوک لمعرفة دول الملوک (۱/۵۵/۵۶). [۱۱۱] منبع سابق (۱/۵٧، ۵۸). [۱۱۲] البدایة والنهایة (۱۲/۲۸٧، ۲۸۸). [۱۱۳] البدایة والنهایة (۱۲/۲۸۸، ۲۸٩). [۱۱۴] البدایة والنهایة (۱۲/۲۸٩). [۱۱۵] السلوک لمعرفة دول الملوک (۱/۶۱). [۱۱۶] منبع سابق (۱/۶۴، ۶۵) با تصرف. [۱۱٧] منبع قبلی (۱/۱۰۱).
زمانی که دولت آل بویه (شیعه مذهب) از بین رفته و نابود شد بعد از آنان قومی دیگری از ترکان سلجوقی روی کار آمدند که اهل سنت را دوست داشته و با آنها موالات کرده و احترامشان مینمودند [۱۱۸]، آنها سنت را یاری کرده و آتش رافضیگری و اهل آن را خاموش کردند اما این دولت سنی نیز از خیانتها و نیرنگهای شیعیان در امان نماند.
در سال۴۵۰ هجری بساسیری رافضی خبیث با لشکری وارد بغداد مقر سلطان سلجوقی طغرلبیک-که در آن زمان آنجا حضور نداشت-شد و همراه او پرچمهای سفید مصری بودند که در رأس آنها نام المستنصر بالله فاطمی نوشته شده بود، اهل کرخ که رافضی بودند به استقبال او رفته و از او خواستند که از نزد آنها عبور کند، بساسیری وارد کرخ شد و این در زمانی بود که مردم در قحطی و گرسنگی شدیدی بودند. کرخیان رافضی منازل اهل سنت در بصره را چپاول کردند که دارای بیشترین اسناد و کتب بود و منزل قاضی القضات دامغانی را نیز چپاول شده و به عطاران فروخته شد، روافض "حی علی خیر العمل" را در مناطق بغداد به اذانها باز گرداندند و در بغداد به اسم المستنصر بالله عبیدی خطبه خوانده شد و به نام او سکه ضرب شد و دار الخلافة محاصره و سپس چپاول شد و روافض از این اوضاع و احوال در نهایت شادمانی بودند. بساسیری از بزرگان اهل سنت بغداد انتقام گرفت؛ او ابن مسلمه وزیر که ملقب به رئیس الرؤساء بود را دستگیر کرده و به او جبهای پشمین پوشیده و کلاه بلند و بی لبهای از نمد قرمز بر سرش گذاشت و در گردنش ریسمانی آویخت و او را سوار شتری سرخ مو کرد و با این شکل در شهر گردانده شد و پشت سرش عده ای او را با قطعهای پوست سیلی میزدند و هنگامی که از کرخ-محله رافضیان-گذرانده شد بر سرش آشغال ریختند و به صورتش تف کردند و او را نفرین و دشنام دادند. سپس هنگامی که از گرداندن او در شهر فارغ شدند به اردوگاه آورده شد و در آنجا پوست گاوی به همراه شاخهایش به او پوشانده شد و از گردن با قلابی آویخته و به روی تیرکی بلند کردند و تا پایان روز او را کتک زده و شکنجه کردند تا اینکه کشته شد و آخرین سخن آن مرحوم این بود که "شکرو سپاس و ستایش الله را که به من زندگی با سعادتی داد و شهیدم میراند"» [۱۱٩].
بلاد شام صحنهای برای مبارزات میان سلجوقیان (که از اهل سنت بودند) و فاطمیان (که شیعه بودند) شده بود که منجر به از هم پاشیدگی وحدت مسلمین شده و زمینه را برای صلیبیان برای حمله به بلاد شام فراهم کرد تا به آسانی و سهولت بدان دست یابند به طوریکه در سال۴٩۰ هجری به اطراف آن رسیدند.
اینجا خیانتهای فاطمیان خود را نشان میدهند؛ بدر الجمالی وزیر المستعلی فاطمی شیعی در سال ۴٩۰ هجری سفیری از جانب خود به سوی فرمانده حمله صلیبی اول فرستاده و پیشنهادی را به او ارائه میکند که خلاصهاش این است که دو طرف برای نابود کردن سلجوقیان در شام همکاری کنند و این سرزمین میان آن دو طرف تقسیم شود به طوریکه قسمت شمالی شام از آنِ صلیبیان باشد و فلسطین در دست فاطمیان باقی بماند.
از آنجایی که هدف صلیبیان سیطره بر بیت المقدس بود، جوابشان به این پیشنهاد مبهم بود و به اطمینان بخشی به فاطمیان اکتفا کرده و به این ترتیب به ضعف مسلمین و تفرقه شان پی بردند.
هنگامی که امیر"کربوق"صاحب موصل –از سوی سلاجقه- اقدام به تجهیز نیرویی کرد تا مانع سقوط انطاکیه به دست صلیبیان شود فاطمیان هیچ همکاری نکرده و فقط تماشا کردند و به این هم اکتفا نکرده و بلکه از این فرصت سوء استفاده کرده و لشکری را به سوی بیت المقدس که بدست سلجوقیان بود فرستادند و آن را محاصره کردند و بیش از چهل منجنیق را نصب کرده و دیوارهای شهر را کوبیدند تا اینکه ویران شده و بر آن مسلط شدند [۱۲۰].
رهبران شیعه اسماعیلی از اختلاف میان سلاطین سلجوقی در حوالی سال ۴۸۸ میلادی سوء استفاده کرده و به رضوان بن تاج الدولة تتش که شام در دست او بود نزدیک شده و نزد او جایگاه بزرگی بدست آوردند تا اینکه او پیرو نظریات آنان شده و به تشیع گروید و هیچ توجهی به پیروزیهای صلیبیان و سیطره آنها بر برخی بلاد اسلام در آسیای صغیر نکرد [۱۲۱] در حالیکه آنها در سال ۴٩۱ هجری بر انطاکیه مستولی شده و سپس در سال ۴٩۲ هجری بر المعرة سیطره پیدا کردند و مسیرشان را تا کوهستان لبنان ادامه دادند و مسلمین ساکن آن را کشتند و سپس به سوی حمص رفتند و حاکم حمص به شرط پرداخت مالی به آنان با آنها سازش کرد.
ابن کثیر رحمه الله میگوید: «در جمادی الاولی سال ۴٩۱ هجری فرنگیان انطاکیه را بعد از یک محاصره شدید و با همکاری برخی از نگهبانان برجهای شهر تصرف کردند و حاکم آن فرار کرد. هنگامی که خبر به امیر کربوق حاکم موصل رسید لشکر بزرگی را فراهم کرده و دقاق حاکم دمشق و جناح الدولة حاکم حمص و دیگران به او پیوستند، او به سوی فرنگیان حرکت کرد و در منطقه انطاکیه با آنها درگیرشدند و فرنگیان آنها را شکست دادند و شمار زیادی از آنان را کشتند و اموال هنگفتی از آنان غنیمت گرفتند. سپس فرنگیان به سوی معرة النعمان حرکت کردند و بعد از محاصره شهر آن را تصرف کردند و لا حول و لا قوة إلا بالله» [۱۲۲].
[۱۱۸] ابن کثیر: البدایة والنهایة (۱۲/۶۸، ۶٩). [۱۱٩] البدایة والنهایة (۱۲/٧۶-٧٩) با تصرف و اختصار. [۱۲۰] دکتر احمد کرزون: نور الدین محمود زنکی فرمانده مجاهد (٩-۱۱) با تصرف-نشر ابن حزم-بیروت۱٩٩۵ میلادی. [۱۲۱] رجوع شود به کتاب الجهاد ضد الصلیبیین ص۵۱ تألیف مسفر الغامدی به نقل از زبدة الحلب (۲/۱۴۵) . [۱۲۲] البدایة والنهایة ۱۲/۱۵۵.
«در سال ۴٩۲ هجری فرنگیان بیت المقدس را در صبح روز جمعه -هفت روزه مانده به پایان شعبان- تصرف کردند، آنها حدود یک میلیون جنگجو بودند و در وسط شهر بیش از شصت هزار مسلمان را کشتند و خانهها را تفتیش و همه جا را جستجو کردند و بر هر که دست یافتند او را کشتند و تا توانستند هر چه را درهم کوبیدند.... مردم از شام به عراق فرار کرده و از خلیفه و سلطان سلجوقی محمد بن ملکشاه درخواست یاری علیه فرنگیان کردند، فقهاء و علمای بزرگ دست به کار شده و مردم و حاکمان را به جهاد تشویق و تحریک کردند اما هیچ فایدهای نداشت، إنا لله وإنا إلیه راجعون» [۱۲۳].
برخی این وضعیت ذلت بار را چنین وصف کرده و سروده اند:
مزجنا دمانا بالدموع السواجم
وشر سلاح المرء دمع يريقه
فأيها بني الإسلام إن وراءكم
وكيف تنام العين ملء جفونه
وإخوانكم بالشام يضحى مقيلهم
تسومهم الروم الهوان وأنتــم
فلم يبق منا عرضة للمراجم
إذا الحرب شبت نارها بالصوارم
وقائع يلحقن الذي بالمناصم
على هفوات أيقظت كل نائم
ظهور المذاكي أو بطون القشاعم
تجرون ذيل الخفض فعل المسالم
ترجمه شعر: خونمان با اشکهای روان مخلوط شد و ودیگر توانایی مبارزه برایمان باقی نماده است، بدترین سلاح انسان اشکی است که میریزد آنگاه که آتش جنگ با شمشیرها شعلهور شود، ای فرزندان اسلام در ورای شما وقایعی است که درس میدهند، چگونه چشمان انسان به راحتی بخوابد با وجود خطاهایی که هر خوابی را بیدار میکند، برادران شما در شام در حالی شب را به صبح میرسانند که در دستان قربان کننده یا در شکم شیران هستند، روم بلاها بر سر آنان میآورد در حالیکه شما مانند صلح جویان نرمی و مهربانی میورزید.
و نیز میسراید که:
وبين اختلاس الطعن والضـرب وقفة
وتلك حروب من يغيب عن غمارها
سللن بأيدي المشركين قواضبا
أرى أمتي لا يـشرعون إلى العدا
ويجتنبون النار خوفًا من الردى
أيرضى صناديد الأعاريب بالأذى
فليتهموا إذ لم يذودوا حمية
وإن زهدوا في الأجر إذ حمس الوغى
تظل لها الوالدان شيب القوادم
ليسلم يقرع بعدها هاش نادم
ستغمد منهم في الكلي والجماجم
رماحهم والدين واهي الدعائم
ولا يحسبون العار ضربة لازم
ويغضي على ذل كماة الأعاجم
عن الدين ضنوا غيرة بالمحارم
فهلا أتوه رغبة في المغانم
ترجمه شعر: میان خنجز زدن و ضربه زدن لحظهای است که کودکان از هول آن پیر میشوند، اینها جنگهایی هستند که هرکس از از آنها غائب باشد تا سالم بماند بعد از آن تنبیه میشود مگر اینکه پشیمان شود، شمشیرهایی به دست مشرکین از نیام بیرون کشیده شدند که در جمجمهها به غلاف فرو خواهند رفت، امتم را چنین میبینم که تیرهایشان را به سوی دشمن پرتاب نمیکنند و ارکان دین سست شده است، از آتش، از ترس فرو افتادن دوری میکنند اما عار و نیرنگ را چیزی به حساب نمیآورند، آیا قهرمانان عرب به آزار تن میدهند و پهلوانان عجم ذلت را میپذیرند، اگر آنها از دین دفاع نمیکنند چرا به خاطر ناموس غیرت نمیورزند و اگر شوق کسب اجر و پاداش ندارند پس چرا وقتی جنگ گرم میشود حداقل برای جمع غنیمت نمیآیند [۱۲۴].
برای آنکه بدانی که از دست رفتن بیت المقدس نتیجه خیانات شیعه و هرج و مرجها و ناآرامیهایی بود که آنها ایجاد کرده و مانع سامان گرفتن امور میشدند گوش کن که ابن کثیر رحمه الله چه میگوید:
«در سال ۴٩۴ هجری مسئله باطنیان (شیعه) در نواحی اصفهان مشکل ساز و بحرانی شد از این رو سلطان بسیاری از آنها را کشته و دیارشان را برای عموم مردم مباح اعلان کرد و اعلان شد که هرکس از آنها را گرفتید او را بکشید و اموالش را بگیرید، باطنیان بر قلعههای بسیاری دست یافته بودند و اولین قلعهای که بدست آوردند در سال ۴۸۳ هجری بود و اولین کسی که آن را صاحب شده بود حسن بن صباح یکی از داعیان آنها بود. او در دعوت خود روایاتی از اهل بیت و اقاویل روافض گمراه را ذکر کرده و اینکه آنها مظلوم واقع شده و از حقی که الله و رسولش واجب کرده بود محروم شدند و میگفت: وقتی که خوارج با بنیامیه به خاطر علی جنگیدهاند پس تو محقتر هستی که برای نصرت امامت علی بن ابی طالب بجنگی. سلطان ملکشاه او را قبلا تهدید کرده بود و فتاوای علما را در باره کارهای او برایش فرستاد؛ هنگامی که او نامه سلطان را در حضور فرستاده او خواند به جوانان دور و بر خود گفت: من میخواهم که پیامی را برای سرورش بفرستم، با گفته او همه حاضران گردن افراشته و منتظر ماندند، سپس به یکی از آن جوانان گفت: خود را بکش، آن جوان چاقویی را در آورده و خود را کشت، و به یکی دیگر از آنها گفت که: خود را از این مکان پایین بینداز!، و آن جوان خود را از بالای قلعه به زیر افکند و تکه تکه شد، سپس به فرستاده سلطان گفت: این است جواب» [۱۲۵].
«منظورش این بود که او در میان افرادی جنگجو و شجاع است که به بهترین وجه از او اطاعت میکنند. در سال۵۰۰ هجری سلطان محمد بن ملکشاه قلعههای بسیاری از قلعههای باطنیان را محاصره کرده و تعداد زیادی از آنها را فتح کرد و شمار زیادی از آنها را کشت، در قلعه ای محکم در قله کوه بلندی در اصفهان جنگ شدیدی در گرفت، این قلعه را سلطان ملکشاه بنا کرده بود اما سپس فردی از باطنیان به نام احمد بن عبدالله بن عطا آن را تصرف کرد و مسلمانان به سبب آن بسیار آزار دیدند، این بود که فرزند سلطان محمد آن را به مدت یک سال محاصره کرده و بالأخره فتح کرد و این مرد وحشی را پوست کند و سرش را قطع نموده و در شهرها چرخاند» [۱۲۶].
محاصره یک قلعه از قلاع باطنیان یک سال وقت و انرژی مسلمین را میگیرد در حالی که مسجد الاقصی در دست فرنگیان اسیر است! پس آنها مانند خنجری هستند که بر پشت امت اسلام فرود میآیند.
در همان سال رضوان که پیرو آراء اسماعیلیان شده بود سعی کرد جلوی رهبر سلجوقیان روم "قلج ارسلان" را بگیرد و او را شکست داد در حالیکه او مشغول جنگ با صلیبیان در اطراف الرها بود و به همین نیز اکتفا نکرد و بر ضد امیر جاولی حاکم حلب در سال ۵۰۱ هجری به صلیبیان پیوست.
صلیبیان از این موضع رضوان قدردانی نکرده بلکه حلب را در سال ۵۰۴ هجری محاصره کرده و چنان ساکنان آن را تحت فشار قرار دادند که مردار و برگ درختان را خوردند و مبلغ زیادی را برای رضوان تعیین کردند تا برای آنها ببرد [۱۲٧].
حتی اگر گاهی سلاطین مسلمان-از اهل سنت-پیروزیای را علیه فرنگیان رقم میزدند، این پیروزی شیعیان را غمگین میکرد چون این را موجب تقویت نیروی اهل سنت میدیدند؛ از حافظه تاریخ در اینباره مثالی میزنیم:
ابوالفدا رحمه الله میگوید: «در سال ۵۰۵ هجری سلطان غیاث الدین بن محمد بن ملکشاه سلجوقی لشکر بزرگی را برای جنگ با فرنگ در شام فرستاد که همراه لشکر امیر مودود بن زنکی حاکم موصل با جمعی از امرا و شاهزادگان و جانشینان همچون حاکم تبریز و حکام مراغه و حاکم ماردین حضور داشتند و فرمانده کل این لشکر "مودود" حاکم موصل بود، آنها از فرنگیان قلعههای بسیاری را گرفتند و شمار زیادی از آنها را به شکر خدا کشتند و هنگامی که وارد دمشق شدند امیرمودود به مسجد جامع شهر رفت تا در آن نماز بخواند، در این هنگام یک باطنی در لباس گدا نزد او آمده و ار او کمک خواست، امیر مودود به او کمک کرد و وقتی این باطنی به ایشان نزدیک شد خنجری در قلبش فرو کرده و ایشان درجا جان دادند و در بام مسجد جامع بغداد مرد نابینایی را یافتند که خنجر مسمومی با خود داشت و گفته میشود که او قصد قتل خلیفه را داشته است» [۱۲۸].
[۱۲۳. ] البدایة والنهایة ۱۲/۱۵۶. [۱۲۴] تمام ابیات از البدایة والنهایة (۱۲/۱۵٧، ۱۵۶) میباشد. [۱۲۵] البدایة والنهایة (۱۲/۱۶۶، ۱۶٧) با تصرف. [۱۲۶] البدایة والنهایة (۱۲/۱۶۶، ۱۶٧) با تصرف. [۱۲٧] مسفرالغامدی: الجهاد ضد الصلیبیین ص۵۴ به نقل از زبدة الحلب (۲/۱۵۳). [۱۲۸] البدایة والنهایة (۱۲/۱٧۳).
جلال الدین بن خوارزم شاه از بزرگترین سلاطین سلجوقیان و بر مذهب اهل سنت بود.
ابن کثیر در شرح حوادث سال۶۲۴ هجری میگوید: «در آن سال بیشتر ساکنان تفلیس گرجی بودند، آنها بدان شهر آمده و عام و خاص را کشتند و چپاول کردند و ویران نمودند و به آتش کشیدند و علت شورش آنها تعصب بود، این خبر به سلطان جلال الدین رسید و سریعا حرکت کرد تا به آنها برسد اما به موقع نرسید و در آن سال اسماعیلیان یکی از شاهزادگان بزرگ که از نائبان جلال الدین بن خوارزم شاه بود را کشتند، سلطان جلال الدین به بلاد آنها رفته و شمار زیادی از آنها را به قتل رساند و شهرشان را ویران و زنان و کودکانشان را به بردگی گرفت و اموالشان را به تاراج برد، اسماعیلیان قبحهم الله در هنگام حمله مغول بزرگترین همدست و همکار آنها علیه مسلمین بودند و ضرر آنها به مردم از مغولان بیشتر بود» [۱۲٩].
[۱۲٩] البدایة والنهایة (۱۳/۱٧۳).
بدرالدین لؤلؤ یک ارمنی بود که مردِ خیاطی او را خریده بود و بعد از آن در ملکیت ملک نور الدین ارسلان شاه بن عزالدین مسعود اتابکی حاکم موصل در آمد، او زیبارو بود و از این رو نزد آنان ارزش و اعتبار یافت و در دربار او پیشرفت کرد تا اینکه تمام امور دولت در دست او قرار گرفت و فرستادگان سایر امراء نزد او میآمدند، سپس او فرزندان استاد خود را یکی بعد از دیگر کشت تا اینکه هیچیک از آنان باقی نمانده بود و تمام امور در دستان او قرار گرفت و خود حکومت را بدست گرفت، او در هر سال قندیلی طلایی که وزن آن هزار دینار میشد به مشهد میفرستاد و این دلیل بر تشیع اوست، او بسیار باهوش و زیرک و دور اندیش و دارای همت بلندی بود.
و وقتی هلاکو بعد از آن واقعه وحشتناک از بغداد بیرون رفت، بدر الدین لؤلؤ به خدمت و اطاعت او در آمد و هدایا و تحفههایی را برایش برد [۱۳۰].
و این چیزی نیست جز خیانت به امانت عظیم جهاد.
این بود برخی از نمونههای خیانات شیعه به دولت سلجوقی و تضعیف قدرت آن و علتی نداشت جز اینکه این دولت بر مذهب اهل سنت بود، از این جریانها، درسها و عبرتها میگیریم تا کسی که فریب روافض را خورده و با وجود مطالعه تاریخ چیزی از مذاهب و اعتقادات حکومتها نمیداند و فرق میان کسی که اسلام را ویران کرده با کسی که سعی در تحکیم ارکان آن داشته و آن را نصرت داده است درک نکرده است از این حقایق عبرت بگیرد.
[۱۳۰] البدایة والنهایة (۱۳/۲۱۴) با تصرف.
به لطف الهی بیشتر مغولانی که مانند وحشیان به دیار اسلام حملهور شدند رفته رفته به دین اسلام هدایت شدند اما روافض افعی سرشت تلاش میکردند که هرکس از آنان را که میتوانند به مذهب خود جذب کنند؛ شیخ جمال الدین بن مطهر حلی شاگرد نصیر طوسی موفق شد شاه مغول خربندا محمد ارغون بن ابغابن هولاکو شاه عراق و خراسان را به مذهب شیعه در آورد و او نیز شعائر رافضیگری را در کشورش رواج داد و تا دم مرگش بر رافضیگری ماند و در ایام حکومت او فتنههای بزرگ و مصیبتهای عظیمی میان روافض و اهل سنت ایجاد شد.
بعد از او فرزندش ابوسعید در سال٧۱۶ هجری حکومت را بدست گرفت، در ابتدای حکومتش برخی او را بازیچه کردند اما بعدها رو به عدالت و ترویج سنت نهاد و فرمان داد که خطبهها را ابتدا با گفتنس در باره شیخین و سپس در باره عثمان و سپس در باره علی بخوانند، مردم از این اقدام خوشحال شده و فتنه و شر و جنگ داخلی که میان ساکنان این سرزمین بود خاموش شد، پدرش خربندا در زمان حیات خود لشکر بزرگی از روافض را تجهیز کرده و اموال زیادی را جمع کرد تا با این لشکر حاکم مکه امیر حمیصه بن ابی تمی را کمک کند تا او روافض را یاری داده و رافضیگری را در بلاد حجاز برپا کند اما ابوسعید همه این اقدامات را باطل کرد. او این اموال را گرفته و از شیخ الاسلام ابن تیمیه استفتا کرد و شیخ الاسلام چنین فتوا داد که این اموال در مصالحی که نفع آن به مسلمین باز میگردد استفاده شود چرا که این اموال برای مبارزه با حق و نصرت اهل بدعت علیه اهل سنت آماده شده بود [۱۳۱].
آیا میبینی که این قوم هیچ فرصتی را برای نشر مذهبشان و نابودی اهل سنت از دست نمیدهند و از کوچکترین فرصت کمال سوء استفاده را میبرند؟
[۱۳۱] البدایة والنهایة (۱۴/٧٧، ٧۸) با تصرف.
نصیریه یکی از فرقههای غالی شیعه است که فرد گمراهی معروف به محمد بن نصیر آن را بنیان نهاد، او ابتدا بر مذهب شیعه دوازده امامی بود اما بعدها با آن مخالفت کرد و فرقه دیگری ساخت و شهر سامراء را پایگاه خود قرار داد، او تا سال۲۶۰ هجری مرجع اعلی مذهب نصیری بود، او ادعای نبوت هم کرد و گفت که ابوالحسن علی بن ابی طالب او را مبعوث کرده است [۱۳۳].
مذهب نصیریه بیشتر در بلاد شام رواج دارد، آنها اعتقادات فاسدی دارند و علی را خدا میدانند و میگویند: محمد شبها به علی متصل است و روزها از او جداست و علی محمد را خلق کرده و محمد سلمان فارسی را و سلمان پنج نفری را خلق کرده که کلیدهای آسمآنها و زمین به دست آنهاست و آن پنج نفر عبارتند از:
مقداد: پروردگار مردم و خالق آنها و موکل رعد و برق و صاعقه و زلزله.
ابوذر: موکل چرخش ستارگان و سیارات.
عبدالله بن رواحه: موکل بادها و قبض ارواح بشر.
عثمان بن مظعون: موکل معده و حرارت بدن و امراض انسان.
قنبر بن ذاذان: موکل نفخ ارواح در اجسام.
نصیریان در توجیه این عقیده میگویند که خدا هر وقت بخواهد در اجسام حلول میکند [۱۳۴]، نصیریان مانند دیگر فرق شیعه غالی دشنام به صحابه را از فروض دینی میدانند چون به ادعای آنها صحابه بودند که حق علویان را در خلافت غصب کردند [۱۳۵].
نصیریان به قیامت و حساب و کتاب اعتقاد ندارند و به تناسخ ارواح معتقد بوده و شراب و زنا و دیگر محرمات را جائز میدانند [۱۳۶].
نصیریان خود را علوی مینامند و از اسم نصیری بدشان میآید، آنها دشمنی طولانی با اسلام و مسلمین دارند که گاهی در شورشها و خروج علیه خلفای مسلمان مجسم میشود و گاهی در همکاری با دشمنان خارجی اسلام در گذشته و حال.
لازم به تذکر است که آنها در زمان ما در کشور سوریه سلطه و نفوذ گستردهای در عرصههای گوناگونی چون رسانهای و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دارند.
حال میرویم که برخی از خیانات نصیریان را بشناسیم.
[۱۳۲] نصیریه: با ضم نون و فتح صاد و سکون یاء. [۱۳۳] ابوالحسن اشعری: مقالات الاسلامیین ص۱۵، بغدادی: الفرق بین الفرق. [۱۳۴] دکتر مصطفی الشکعة: اسلام بلا مذهب ص۳۰٧، ۳۰۸. [۱۳۵] دکتر سلیمان الحلبی: طائفة النصیریة (ص٩۵) چاپ المطبعة السلطیة-قاهره. [۱۳۶] فاروق الدملوجی: الألوهیة في المعتقدات الإسلامیة (ص۱۱۵) -چاپ بغداد کتاب "الهتف الشریف"ص۶۴ حقیقت دکتر مصطفی غالب النصیری/و این از مهمترین کتب نصریان است.
در سال ۶٩۶ هجری اخبار متواتری مبنی بر نیت مغول برای حمله به شام منتشر شد و مردم شدیداً وحشت زده شدند اما لشکری از دمشق برای جنگ با مغول خارج شد و این دو لشکر در منطقه سلیمة به هم رسیدند، مغولان مسلمین را کشتند و سلطان قازان فرار کرد و عدهای از امرا و شاهزادگان و شماری زیادی از عوام کشته شدند. مغول به شهر نزدیک شد و در بیرون شهر ویرانی زیادی کردند، سپس مالیات زیادی را بر مردم شهر اجبار کردند به طوریکه تمام بازاریان و هر یک به اندازه درآمد خود باید مالیات میپرداخت، سپس مغولان منجنیقها را به کار انداختند تا قلعه را تخریب کنند. مردم وحشت زده شده و در خانههایشان پناه گرفتند به طوریکه کمتر کسی در خیابانها دیده میشد و جز اندکی در مسجد نماز نمیخواندند و روز جمعه جز صف اول تکمیل نشد و در صفهای بعدی عده بسیار کمی بودند و هر کسی از روی ضرورت از خانه خود خارج میشد مانند مغولان لباس میپوشید و فوری بر میگشت و البته هنگام خروج احتمال میداد که زنده باز نگردد. این جنایتها با همدستی نصیریان با مغول انجام میگرفت که در رأس این نصیریه در آن زمان الشریف القمی محمد بن احمد بن قاسم المرتضی العلوی و الأصیل بن نصیر طوسی بود که برای این خیانت صدهزار درهم مزد گرفت...» [۱۳٧].
ببین که چگونه یک خائن، شریف علوی نامیده میشود در حالی که او پست و رذلی بیش نیست.
در همان زمانی که این علوی (نصیری) خیانت میکرد، مردان اهل سنت و در رأسشان شیخ الاسلام ابن تیمیه روح ایمان را در امت میدمیدند و خود برای جهاد خروج میکردند حتی در همین واقعه مذکور وقتی که مغول قلعه دمشق را محاصره کردند و سلطان از نائب قلعه خواست که قلعه را تحویل مغول دهد او امتناع کرد چون شیخ الاسلام ابن تیمیه به او گفته بود که قلعه را تسلیم نکن حتی اگر یک سنگ هم در آن نمانده باشد و این به مصلحت مسلمین بود چرا که الله تعالی این قلعه و سنگر را برایشان حفظ نمود، قلعهای که الله تعالی آن را پناهگاهی برای اهل شام قرار داده بود، شامی که همیشه و هنوز دار ایمان وسنت است تا اینک عیسی ین مریم÷ در آن فرود آید [۱۳۸].
به خواست الله تعالی لشکریان از دیار مصر برای نصرت اهل شام حرکت کردند، هنگامی که مغول خبر را شنیدند از آنجا عقب نشینی کردند. عدهای از کسانی که با مغول همکاری کرده و مسلمین را آزار میدادند شناخته شده و عدهای از آنها به دار آویخته شده و عدهای دیگر به میخ کوبیده شده و عدهای نیز میله داغ به چشمانشان فرو کرده شد و برخی زبانشان بریده شد و امور بسیاری رخ داد، سپس نائب السلطنة با لشکری از دمشق به کوهستان الجرد وکسروان رفت و "این کوهستانی بود که علویان در آنجا سکونت کرده و بعدها به اسم آنها نامیده شد".
شیخ الاسلام تقی الدین ابن تیمیه و به همراه او شمار زیادی از داوطلبان، برای جنگ با اهل این منطقه خروج کردند و این اقدامشان به سبب فساد نیات و عقائد و کفر و ضلال آن مردمان و نیز جنایتی بود که در حق نظامیان مسلمان مرتکب شده بودند واین جنایت زمانی بود که مسلمین از مغول شکست خورده بودند و فرار کرده و موقع بازگشت از سرزمین آنها گذشته بودند و آنها از این فرصت سوء استفاده کرده و به آنها حملهور شده بودند و اموالشان را به تاراج برده و اسلحه و اسبانشان را گرفته و بسیاری از آنها را کشته بودند، هنگامی که مجاهدان به سرزمین آنها رسیدند رؤسای آنها نزد شیخ الاسلام ابن تیمیه آمدند و ایشان سبب توبه آنها شد و حقایق دین توسط ایشان برای بسیاری از آنها روشن شد و این موجب خیر بسیاری گردید و پیروزی بزرگی بر آن مفسدان بود، آنها به بازگرداندن اموالی که از لشکر مسلمین گرفته بودند ملزم شدند و مقرر شد که اموال زیادی را به بیت المال تحویل دهند» [۱۳٩].
دیدید که خیانت این علویان چگونه بود؟ آنها همراه ارتش شام برای جنگ با مغول و دفاع از شهر و حفاظت از حریم امت اقدامی نکردند و حتی در کوههایشان بدون اینکه علیه مسلمین با دشمنشان همکاری کنند نماندند و حتی نظامیان مسلمانی که فرار کرده بودند را پناه ندادند بلکه آنها را غارت و چپاول کرده و اکثرشان را کشتند. انا لله و انا الیه راجعون.
[۱۳٧] البدایة والنهایة (۱۴/٩۰۶) با تصرف و اختصار. [۱۳۸] البدایة والنهایة (۱۴/۸) [۱۳٩] منبع سابق.
در سال ٧۰۵ هجری لشکر مغول برای لشکر حلب به کمین نشستند و شمار زیادی از بزرگان و دگر افرادشان را کشتند و در بلاد حلب به سبب این مصیبت عزا و نوحه بسیار شد. و از آنجایی که خیانت علویانی که ساکن بلاد الجرد بودند ثابت شد نائب السلطنه همراه نظامیانی که از لشکر شام باقی مانده بودند به سوی آنها حرکت کردند وجلوتر از آنها عدهای از ارتش همراه ابن تیمیه پیش رفته بودند، آنها به سوی بلاد الجرد و رفض و تیامنه به قصد جنگ با آنان رفتند و الله تعالی آنها را نصرت داده و پیروز کرد و بسیاری از آن رافضیان و فرقههای ضالهشان را نابود کرده و بسیاری از سرزمینهای آنها را تصرف نمودند.. به سبب حضور شیخ ابن تیمیه در این جنگ فوائد بسیاری حاصل شد و شیخ الاسلام علم و شجاعت زیادی در این جنگ از خود نشان داد [۱۴۰].
[۱۴۰] البدایة والنهایة (۱۴/۳۵) با تصرف.
ابن کثیر رحمه الله میگوید: «در سال٧۱٧هجری نصیریان دست از اطاعت بیرون کردند و در میان آنها فردی بود که او را گاهی محمد بن الحسن المهدی القائم بأمرالله مینامیدند و گاهی علی بن ابی طالب فاطر السموات و الارض نامیده میشد-تعالی الله عما یقولون علو کبیرا-و گاهی او را محمد بن عبدالله حاکم بلاد مینامیدند، او شورش کرده و مسلمین را تکفیر کرد و ادعا کرد که نصیریه برحق هستند. این شخص بر عقول بسیاری از نصیریان گمراه سیطره یافته و برای هر یک از آنان صدهزار و سرزمینهای بسیاری تعیین کرد، آنها به شهر جبلة حمله کرده و وارد آن شدند و شماری از مردم آن را کشتند و در حالی از آن خارج میشدند که میگفتند: لا إله إلا علی، لا حجاب إلا محمد، لا باب إلا سلمان، و شیخین (ابوبکر و عمر) را دشنام دادند و مردم شهر فریاد میزدند: "وا اسلاماه، وا سلطاناه، وا امیراه". اما در آن روز هیچ یار و یاور و پناهی نداشتند برای همین شروع به گریه و تضرع به درگاه الله عزو جل کردند. این فرد گمراه و ضال اموال غارت شده را میان یاران و پیروان خود- قبحهم الله اجمعین-تقسیم کرد و بدانان گفت که برای مسلمین هیچ نام و نشان و دولتی نمانده است و اگر با من فقط ده نفر باقی بمانند تمام کشورها را با آنها تصرف خواهیم کرد و در آن سرزمین اعلان کرد که تقسیم اموال ده درصدی خواهد بود تا مردم را بدان تشویق کند و به یارانش فرمان داد که مساجد را ویران کرده و در جایشان شراب خانه درست کنند و به هر مسلمانی که اسیر میکردند میگفتند: بگو لا إله إلا علی و برای خدایت مهدی که زندگی و مرگ در دست اوست سجده کن تا در امان بمانی و برایت امان نامه بنویسد. آنها جنایتهای بزرگی مرتکب شدند تا اینکه لشکریان مسلمان بدانان حمله کرده و آنها را شکست دادند و شمار زیادی از آنان را کشتند و مهدی که فرد اصلی آنان بود کشته شد و روز قیامت پیشگام آنها به سوی جهنم خواهد بود» [۱۴۱].
[۱۴۱] البدایة والنهایة (۱۴/۸۴، ۸۳).
این بار برخی از اشکال خیانت را از مهمترین کتاب نصیریان یعنی کتاب"تاریخ العلویین" تألیف "محمد امین غالب الطویل" که نصیری است گلچین میکنیم.
جای تعجب است که این مؤلف نصیری خیانت را وسیله مینامد و در کتاب مذکورش آن را توجیه کرده و میگوید: «از آنجایی که انسان ضعیف و مظلوم برای حفظ یا بازپسگیری حق خود چارهای جز توسل به خیانت ندارد-و این امری طبیعی است که هر انسانی بدان کشیده میشود- هرگاه سنیان اموال علویان و حقشان را غصب میکردند، علویان هنگامی که فرصتی بدستشان میآمد به خیانت ورزیدن به سنیان متوسل میشدند» [۱۴۲].
و وقتی مغولان به بلاد اسلام حملهور شدند این فرصت پیش آمد [۱۴۳]، مؤلف کتاب تاریخ علویان میگوید: «تیمور لنگ با لشکری که تعدادش معلوم نشده است آمد و بر بغداد و حلب و شام در سال ۸۲۲-۸۲۳ هجری مسلط شد، او ادعا میکند که تیمور لنگ از نظر عقیدتی یک نصیری محض بوده است چون در شعائر و مراسمات دینی او مواردی مطابق با آداب طریقت جنبلانیه (نصیریه) دیده میشود و علت گرویدن او به این طریقت، رفتن سید برکت نصیری به خراسان نزد امیر تیمور در هنگام حضور او در شهر بلخ بود».
سپس میگوید: «تیمور لنگ به تصرف کشورها ادامه میداد و شیخش سید برکت او را به دوام فتوحاتش بشارت میداد تا اینکه به بغداد آمده و آن را از دست سلطان احمد گرفت. و بر موصل در سال۸٩۶ هجری مستولی شد و مرقد جرجیس پیامبر و یونس پیامبر علیهما السلام را در آنجا بنا نهاد. وبه الرها آمده و در محل ابراهیم پیامبر غسل نمود و سپس به ماردین آمد و به آنان امان داد. سپس بر دیار بکر و عنتاب که امیرش به حلب پناه برد مستولی شد» [۱۴۴].
سپس میگوید: «نائب حلب که یک امیر علوی (نصیری) به نام تمورطاش بود مخفیانه با تیمور تماس گرفت و قرار شد که او تیمور لنگ را در فتح حلب یاری کند. تیمور لنگ به حلب حمله کرد و به زور وارد آن شد و مدتی طولانی به کشتار و چپاول و شکنجه مشغول شد تا اینکه از کلههای مردم تپه بزرگی ساخت و تمام فرماندهان مدافع شهر را کشت. و تمام این مصیبتها منحصر سنیها بود!».
سپس میگوید: «سپس تیمور لنگ به شام سفر کرد و قبل از سفرش یک زن علوی (نصیری) به نام درة الصدف دختر سعد الانصار به همراه چهل دختر بکر علوی نزد او آمد و در حالی که نوحه میخواندند و گریه میکردند از او خواستند که به خاطر اهل بیت و دخترانشان که شامیان آنها را به بردگی بردهاند انتقام بگیرد. این سعد الانصار از مردان الملک الظاهر است که در حلب مدفون است و قبری باگنبد دارد، تیمور به او وعده داد که انتقام بگیرد و دختران علوی همراه تیمور رفتند و نوحه میخواندند و گریه میکردند و ترانههایی که متضمن تشویق به انتقام بود میخواندند. این ماجرا سبب وارد آمدن وحشتناکترین مصائب به اهل شام شد که همانند آن شنیده نشده است».
سپس میگوید: «در شام از خشم تیمور لنگ هیچ کس نجات نیافت جز خانواده ای از مسیحیان، تیمور لنگ دستور به قتل عام اهل سنت داد و علویان (نصیریان) را استثنا کرد و بعد از شام تیمور لنگ به بغداد رفته و نود هزار نفر از آنان را کشت» [۱۴۵].
این برخی از خیانتهای آنها در دوره حملات مغولان و تاتار بود و اما در دوره حملات صلیبی به جهان اسلام نیز صلیبیان جز از طریق اینان و از مناطق سکونتشان-غالباً-همانند طرسوس و انطاکیه و دیگر مناطق نفوذشان وارد سرزمینهای اسلامی نشدند بلکه حتی شهر انطاکیه طی توافقی به دست صلیبیان افتاد که میان رهبر نصیری"فیروز" و فرمانده صلیبیان "بوهمند" صورت گرفت [۱۴۶].
[۱۴۲] تاریخ العلویین (ص۴۰٧) چاپ بیروت-چاپ اول. [۱۴۳] این حمله مغول غیر آن حملهای است که به دست هلاکوخان در سال۶۵۶ هجری رخ داد. [۱۴۴] تاریخ العلویین (ص۳۳۴) و ما بعد آن. [۱۴۵] تاریخ العلویین (ص۳۴-۳۳٩). [۱۴۶] تاریخ العلویین (ص۲٩۳).
خیانتهای نصیریان در دوران معاصر بیشتر از آنست که به شمار آید، آنها همیشه خود را به استعمار نزدیک میکنند و در ازای برخی منافع با آنها همکاری میکنند، به عنوان مثال:
نصیریان با اشغالگران فرانسوی در اثنای تسلط آنها بر سوریه همکاری کردند و بهترین یار آنها علیه دولت عثمانی (دولت خلافت در آن دوران) بودند و در ازای این کار نصیریان، فرانسویان مجموعهای از اراضی را به آنها بخشیدند که از وضعیتی شبه مستقلانه برخوردار بود و این اراضی همانی است که به کوهستان علویان معروف شده است.
بوی گند این خیانت از سخنان خود نصیریان وقتی که به الطاف فرانسه اقرار میکنند پخش میشود و البته این لطف نبوده بلکه مزد خیانت بوده است.
محمد ایمن غالب نصیری میگوید: «این ترکان بودند که این گروه را از این اسم (علویان) محروم کرده و بر آنها نام نصیریان را گذاشتند و این اسم از کوهستانی گرفته شده که در آنجا سکونت میکردند و قصدشان از این نام ضربه زدن به آنها و تحقیرشان بود اما فرانسویان در هنگام قیمومیتشان بر سوریه این اسم را که ۴۱۲ سال از آن محروم مانده بودند به آنها باز گرداندند و از سوی کمیسریای عالی در بیروت در تاریخ ۱/٩/۱٩۲۰ میلادی فرمانی مبنی بر نامگذری کوهستان نصیریان به عنوان"اراضی مستقل علویان"صادر شد» [۱۴٧].
یکی از مشهورتین سران خائن نصیری در دوران معاصر فردی است که به او "سلمان المرشد" گفته میشود و از روستای جوبه در شرق شهر لاذقیه سوریه است. این شخص ادعای خدایی کرده بود و بسیاری از نصیریان به او ایمان آورده و از او پیروی کردند.
او نقش خود را خوب بازی کرد؛ لباسی میپوشید که دارای دکمههای برقی بود و در جیبش یک باطری پنهان کرده بود که به این دکمهها وصل بود، هنگامی که برق جریان مییافت نوری از این دکمهها ساطع میشد که با دیدن آن یارانش برایش به سجده میافتادند.
جالب اینجاست که مشاور فرانسوی نیز که در پشت پرده این الوهیت پوشالی بود همراه سجده کنندگان سجده میکرد و سلمان المرشد را چنین خطاب میکرد که: ای معبود من! [۱۴۸].
فرانسویان او را به خود نزدیک کرده و استخدامش کردند و برای علویان نظام خاصی قرار دادند. او قدرت گرفت و لقب "رئیس ملت علوی جبدری غسانی" به او داده شد، او قضاتی را تعیین کرده و قوانینی را به وجود آورد و بر روستاهای تابع خود مالیات وضع کرد. و گروه دفاعی مخصوصی به نام فداییان را تشکیل داد و به خاطر همکاری محکم میان او و اشغالگران فرانسوی، هنگامی که فرانسویان سوریه را ترک کردند اسلحه زیادی را برای این نصیری و پیروانش جا گذاشتند که موجب شد آنها سر به شورش بردارند، حکومت سوریه در آن زمان نیرویی را فرستاد که برخی از پیروان او را کشته و او را به همراه برخی دیگر دستگیر کردند و سپس در دمشق در سال۱٩۴۶ به دار اعدام آویخته شد [۱۴٩].
یکی دیگر از سرانشان، نصیری خبیث "سویف یاسین" بود که مدتها سعی در پیکار با دولت عثمانی به وسیله سخنرانیها و اشعار و حتی سلاحش کرد.
دکتر سلیمان الحلبی میگوید: «هنگامی که انگلیس فلسطین را در سال ۱٩۱۸میلادی اشغال کرد یوسف یاسین به همراه گروهی که انگلیس شکل داد داوطلب شد که همراه لورنس و ملک عبدالله در حجاز به اسم ارتش عربی با ترکان عثمانی بجنگد، یوسف یاسین در باشگاهها و در میان جوانان در شهر قدس سخنرانی کرده و آنها را به جهاد علیه ترکان فرا میخواند».
روزنامه الکواکب صادره از قاهره در تارایخ۳/٩/۱٩۱۸ گزارشی را از گزارشگر خود در قدس منتشر کرد که گردهمایی را که در باشگاه عربی به منظور تشویق جوانان به شرکت در این ارتش تشکیل شده بود را توصیف میکرد، گزارشگر میگیود: یوسف یاسین جوان به عنوان یک سرباز ارتش عربی به ایراد سخنرانی پرداخته و سپس چنین سرود:
سنأخذ هذا الحق بالسيف والقنا
شيب وشبان على ضُمر بلق
این حق را با شمشیر و زحمت همراه پیر و جوان علی رغم ضعف و لاغری خواهیم گرفت.
و البته انگلیس هم عملاً فلسطین را گرفت اما با فریب و نیرنگ نه، بلکه با شمشیر و زحمت و لاغری، و سپس آن را به یهود داد و آنها نیز دولتی برای خود در آن برپا کردند...» [۱۵۰].
اینها علاوه بر خیانتهایی است که آنها با همکاری با مارونیهای نصرانی در بسیاری از حوادث چه در سوریه و چه در لبنان، به امت اسلام روا داشتهاند [۱۵۱].
در بایگانی وزارت خارجه فرانسه (شماره۳۵۴٧ به تاریخ۱۵/۶/۱٩۳۶) سند مهمی وجود دارد که متضمن عریضهای است که رهبران طائفه نصیریه در سوریه به نخست وزیر فرانسه نوشته، و طی آن از او خواهش میکنند که فرانسه از سوریه نرود و یهودیانی را که به فلسطین آمدهاند ستایش کرده و فرانسه را بر ضد مسلمین تحریک میکنند و این سند را این افراد امضا کرده اند: سلیمان الأسد، محمد سلیمان الأحمد، محمود أغا حدید، عزیز أغا هواش، سلیمان المرشد، محمدبک جنید. در ادامه متن این سند را به خاطر اهمیت آن میآوریم:
«دولت لیون بلوم، رئیس حکومت فرانسه:
ملت علوی که سال به سال با غیرت و قربانیهای بسیار استقلال خود را حفظ نموده و در معتقدات دینی و عادات و تاریخ خود با ملت مسلمان "سنی" فرق دارد و هیچ روزی نبود که حاضر به پذیرش سلطه و دخالت در امورش شود، ما امروز میبینیم که چگونه مردم دمشق یهودیانی را که میان خودشان زندگی میکنند از ارسال مواد غذائی برای برادران یهودی مظلومشان در فلسطین اجباراً منع میکنند و این یهودیان پاک طینت برای اعراب مسلمان تمدن و صلح را آورده و طلا و رفاه را در سرزمین فلسطین پخش کرده و هیچ وقت کسی را اذیت نکرده و چیزی را با زور نگرفتهاند اما با این حال مسلمانان (سنی ها) علیه آنها اعلان جهاد کردهاند علی رغم اینکه انگلیس در فلسطین و فرانسه در سوریه است. ما احساس اصیلی را که شما را وادار به دفاع از ملت سوریه و خواسته او برای رسیدن به استقلال میکند ارج مینهیم اما سوریه هنوز از این هدف شریف دور است و تحت تأثیر روح فئودالیسم مذهبی مسلمین (سنیان) و تخریب ملت علوی که امضا کنندگان این یادداشت نمایندهشان هستند میباشد، ملت علوی به این وسیله حکومت فرانسه را برای حفظ آزادی و استقلالش به فریاد میخواند و سرنوشت و آینده خود را جلوی او میگذارد و مطمئن است که حتماً تکیه گاه محکمی نزد آنها برای ملت علوی که دوست آنها بوده و خدمات بزرگی را به فرانسه کرده است خواهد یافت» [۱۵۲].
شیعیان نصیری از توطئه بر ضد دولت عثمانی در تلاش برای از بین بردن آن دست برنمیداشتند؛ رهبر نصیری"شیخ صالح العلوی"در سرنگون کردن دولت عثمانی مشارکت داشت به این وسیله که راهی را که طرطوس را به حماه وصل میکرد قطع کرد و در نتیجه آن ترکان خسارت زیادی را دیدند، او در سال ۱٩۲۰ میلادی با کمال آتاتورک قراردادی را بست و بعد از انقلاب مشکوکی بر ضد فرانسویان صالح العلوی تسلیم شد و فرانسویان از او گذشت کردند بر عکس کاری که با مجاهدان مسلمان میکردند [۱۵۳].
این بود تاریخ آنان که در ظاهر و باطن گواه خیانت آنها و همدستی همیشگیشان با دشمنان اسلام میباشد.
[۱۴٧] تاریخ العلویین (ص۳٩۱) [۱۴۸] اسلام بلا مذهب (ص۳۰٩) [۱۴٩] خیرالدین الزرکلی: الإعلام (۳/۱٧۰). [۱۵۰] الطائفة النصیریة (ص۱۱۴، ۱۱۵). [۱۵۱] منبع سابق ص۱۰٩. [۱۵۲] دکتر محمد احمد خطیب: الحرکات الباطنیة في العالم الإسلامي (ص۳۳۵) چاپ عالم الکتب للنشر والتوزیع، ریاض۰چاپ دوم (۱۴۰۶هجری-۱٩۸۶میلادی). [۱۵۳] استاد محمد عبدالغنی النواوی: مؤامرات الدویلات الطائفیه ص۲۶۳ چاپ اول ۱۴۰۳ هجری-۱٩۸۳.
شیعیان لبنان اثنی عشریه و رافضی و خبیث هستند و در خیانت و کینهتوزی با اهل سنت مانند گذشتگانشان هستند و آنچه که در تاریخ معاصر در باره جنگ داخلی لبنان منتشر شد جز زنجیرهای خونین نبود که عوامل متعددی در آن مشارکت داشتند: رژیم سوریه نصیری و شیعیان دوازده امامی در گروهکهای شبه نظامی "امل" و ارتش لبنان، و همه اینها را دشمنیشان با اهل سنت دور هم گرد آورده بود.
«جنگ داخلی در لبنان با حادثه اتوبوس در منطقه عین الرمانة در تاریخ۱۳/۴/۱٩٧۵ شروع شد و فلسطینیانی که در اردوگاهها سکونت میکردند خود را در این جنگ درگیر دیدند. نیروهای نصیری سوریه با ارتشی که شمار آن ۳۰ هزار سرباز بود دخالت کرده و وارد درگیریهای شدیدی شد که طی آن با شیعیان که حزب امل و برخی گردانهای ارتش لبنان نماینده آنها بودند و مارونیهای لبنان متحد شدند.
آنها با محاصره تل الزعتر شروع کردند و از رسیدن مواد غذایی و نان و دارو به آنها جلوگیری کرده و اردوگاههای فلسطینی را شدیداً بمباران میکردند. آنها مانند حیوانات درنده به اردوگاه حملهور شده و کودکان و پیران را میکشتند و شکمها را پاره میکردند و به زنان پاکدامن تجاوز میکردند. در این میان سوریه این قتل عام فجیع را با پوشش "پایان دادن به جنگ داخلی" پنهان میکرد.
به طوری که کمکهای رژیمهای عربی برای پوشش دادن هزینه نیروهای سوری عامل در لبنان به سویشان سرازیر شد. و اردوگاه تل الزعتر به طور کامل ویران شد [۱۵۴]».
هدف بعدی اردوگاه پناهندگان فلسطینی عین الحلوة در خارج صیدا بود که بزرگترین اردوگاه لبنان به شمار میرفت و حدود ۵۰ هزار نفر که نیمی از آنها لبنانیهای فقیر بودند در آن سکونت داشتند، این اردوگاه پناهگاههای زیر زمینی زیادی را در خود داشت که ساکنان، آنها را هنگام حملات هوایی اسرائیل به کار میبردند. بمباران شروع شد و حتی بیمارستان هم بمباران شد و دو شعبه آن که بیماران هنگام بمباران به آن پناه بردند نیز تخریب شد» [۱۵۵].
آیا این پایان دادن به جنگ اهلی بود؟ یا اینکه یک نقشه رافضیانه خبیث بود که مو به مو به زرنگی و خباثت اجرا شد و همانطور که انتظار میرفت نیروهای نصیری مسئولیت آنچه رخ داده بود را نپذیرفت و آن را به یک درگیری که میان فداییان صورت گرفت نسبت داد.
«چرخ زمان را به تندی میچرخانیم چرا که تکان دادن این زخم جز بر درد و اندوهمان نمیافزاید تا به سال ۱٩۸۲ برسیم که اسرائیل با ۲۰هزار سرباز به لبنان حملهور شده و با سرعت زیادی جنوب لبنان را در نوردید و سپس به حرکت خود به سوی بیروت (پایتخت) ادامه داد و آنجا مارونیان با آغوش باز به استقبالشان رفته و آنها را با امداد و مشورت یاری کردند. نیروهای اسرائیلی بیروت غربی-بیروت سنی- را از زمین و دریا و هوا بمباران کردند و آب و غذا و دارو را از مسلمین سنی در بیروت غربی منع کردند. در مورد این بمباران وحشتناک که بیروت غربی با آن مواجه شد حوادث روز یک شنبه ۱/۸/۱٩۸۲ را میتوان مثال شد که موشک باران اسرائیل از زمین و هوا و دریا به مدت چهارده ساعت ادامه یافت و در خلال آن ۱۸۰هزار موشک یعنی با میانگین ۲۱۴موشک در هر دقیقه شلیک شد و همانند همین موشک باران در روز سوم و چهارم و دهم و دوزادهم همان ماه تکرار شد، منازل ویران شده و کودکان تراسنده شده و پیران کشته شدند و خون مسلمین لبنانی با خون مسلمین فلسطینی مخلوط گشت و بعد از آن شیعیان رافضی و دروز و سکولارها خواستار خروج سازمان آزادی بخش فلسطین از بیروت و بلکه از تمام لبنان شدند... و چنین هم شد» [۱۵۶].
«رژیم نصیری سوریه در برابر این حمله فقط تماشا کرد و بلکه به صراحت اعلان کرد: نیروهای سوری برای انجام وظیفه معینی که پایان دادن به جنگ داخلی بود وارد لبنان شده بود و برای این نرفته بود که با اسرائیل در آنجا بجنگد» [۱۵٧].
«موضع گیری شیعیان رافضی در لبنان نیز همینطور بود، آنها این پیروزی را تبریک گفتند چرا که اسرائیل آرزوی آنها را در باره طرد فلسطینیان از جنوب لبنان برآورده کرده بود و رادیوهای صهیونیستها سخنان بزرگان آنها را در باره تأیید اسرائیل نقل میکردند» [۱۵۸].
خلاصه سخن: اسرائیل جنگهای سختی را با مسلمانان به راه انداخته که در تمامی آنها اهل سنت تنها بوده و به تنهایی با آنها جنگیدهاند و این چیزی است که روزنامه الأنباء کویتی صادره به تاریخ ۳۰/۴/۱٩۸۵ تحت عنوان"اسرائیلیها فقط سازمانهای سنی را خلع سلاح کردند"بدان تأکید میورزد: اسرائیلیها عملیات خلع سلاح را ابتدا به فلسطینیان و سپس به اهل سنت لبنان منحصر کردند و با دیگران چنین نکردند، در مورد گروهکهای حرکت امل و مارونیان هیچ گونه خلع سلاحی صورت نگرفت، اینجا بود که رهبران اسلامی سنی دریافتند که آنها در مقابلهای استراتژیک هستند، گستردهتر از آنچه که قبلاً با چشمان غیر مسلح دیده میشد، این استراتژی بر محور این نظریه اسرائیلیان استوار بود که سنی لبنانی و فلسطینی مقیم لبنان را یکسان میانگاشت و طبق این نظریه مناطق سنینشین زمین حاصلخیزی برای رشد مقاومت فلسطینی بوده و خواهد بود» [۱۵٩].
[۱۵۴] عبدالله محمد الغریب: وجاء دور المجوس (۲/۴۲-۴۴) با تصرف. [۱۵۵] منبع سابق ص۴۶. [۱۵۶] و جاء دور المجوس: ۲/۴٩. [۱۵٧] منبع قبلی ۲/۵۰. [۱۵۸] منبع سابق ۲/۵۲. [۱۵٩. ] منبع قبلی (۲/۵۲، ۵۳).
حرکت أمل جنبشی مسلحانه بود که در لبنان شکل گرفت و ضربات سختی به دشمنان خود وارد میکرد البته دشمن او صهیونیسم نبود بلکه ساکنان اردوگاههای فلسطینی و بیروت غربی بودند چرا که آنها سنی بودند. حرکت امل از سوی رژیم نصیری سوریه و رژیم اثنیعشری ایران حمایت مالی میشد.
حرکت امل دست به چنان جنایتها و قتل عامهایی در میان اهل سنت زد که ای بسا صهیونیستها مانند آن مرتکب نشده باشند:
«در شب دوشنبه۲۰/۵/۱٩۸۲ شبه نظامیان حزب امل به دو اردوگاه صبرا و شاتیلا حملهور شده و تمام کارکنان بیمارستان غزه را بازداشت کردند. سپس بمباران هدفمند با خمپاره و اسلحه مستقیم شروع شده و گسترش یافته و اردوگاه برج الراجنة را نیز در بر گرفت. جنگی که امل شعلهور کرده بود به راه افتاده و مردان وزنان و کودکان را قتل عام میکرد. نیروهای امل در وضعیت خوبی بودند چون قادر به حمله و عقبنشینی و تغییر موضع بودند اما جنگجویان فلسطینی فقط میتوانستند از خودشان دفاع کنند و توانایی عقبنشینی از سنگرهای خود را نداشتند. علی رغم این، حرکت امل نتوانست در برابر جنگجویان فلسطینی زمان زیادی مقاومت کند، اینجا بود که جنایتکار حرفهای شیعه "نبیه بری" به فرماندهان تیپ ششم ارتش لبنان دستور داد که وارد معرکه شوند و با نیروهای امل در ذبح مسلمانان اهل سنت لبنان مشارکت کنند، چند ساعت بیشتر از صدور فرمان نگذشته بود که تیپ ششم با تمام امکانات و نیروهای خود در معرکه حضور یافت. لازم به ذکر است که افراد تیپ ششم همگی از شیعیان هستند، این تیپ قبلاً نیز در جنگهای شدیدی علیه مسلمانان سنی در بیروت غربی شرکت کرده بود» [۱۶۰].
تلاشهای زیادی برای ایجاد آتش بس صورت گرفت اما فایدهای نداشت چون رهبران شیعه حرکت امل حقه بازی میکردند، آنها وعده آتش بس میدادند اما به شبه نظامیان حزب دستور آتش بس نمیدادند.
جنگ ادامه داشت و گاهی شدید و گاهی خفیف میشد و علیرغم همکاری تیپ ششم با حرکت امل و ایستادن در کنار نیروهای حرکت باز نتوانست جنگ را به نفع خود پایان دهد. برای همین تیپ هشتم ارتش لبنان نیز وارد عمل شد و در کنار حرکت امل علیه فلسطینیان ایستاد. ارتش رژیم نصیری اردوگاه فلسطینی الخلیل را در منطقه البقاع محاصره کرده و تعدادی از جوانان اردوگاه را دستگیر کرد. طرف دیگر نیز که تمامی این معرکهها به خاطر منفعت او به جریان افتاده بود، وارد شد و اسکادرانی از هواپیماهای یهودی دیوار صوتی را در فضای اردوگاهها شکسته و صدای مهیبی را تولید کرد و به پرواز خود در ارتفاع کم بر روی بیروت و کوهستان ادامه داد تا عملیات پاکسازی را به خوبی مشاهده کرده و از شاهکارهای مزدورانش عکس بگیرد و وحشت بیشتری را در قلوب کودکان و پیران و زنان در اردوگاههای لگدمال شده وارد کند» [۱۶۱].
[۱۶۰] و جاء دور المجوس (۲/٧۴). [۱۶۱] و جاء دور المجوس (۲/٧۴-۸۱) با ختصار.
روزنامههای جهان در باره هولناک بودن جنایتهایی که حرکت امل و همدستانشان در حق سکان بیروت غربی و آوارگان اردوگاههای فلسطینیان مرتکب شدند مینویسند از جمله:
خبرنگار روزنامه "صندای تایمز" میگوید: «گزارش دقیق اخبار قتل عامها ممکن نیست چون حرکت امل مانع ورود عکاسان به اردوگاهها میشوند و برخی از آنها تهدید به مرگ شدهاند. بسیاری از خبرنگاران از ترس ربوده شدن و قتل از لبنان خارج شدهاند و کسانی که باقی ماندهاند به سختی کار خود را انجام میدهند...» [۱۶۲].
روزنامه الوطن کویتی مینویسد: «حرکت امل و تیپ ششم حتی بعد از سقوط اردوگاه مانع ورود خبرنگاران میشوند و دوربینها و برخی از فیلمهایی که برخی خبرنگاران موفق به تهیه آن شدهاند را شکسته و خرد کردهاند و این فیلمها هم فقط از آثار خونریزی بوده است چه برسد به جنایتهایی که در این جریانات رخ داده است».
خبرگزاری فرانسه خاطر نشان میکند که: «بعد از سقوط اردوگاه مجموعههایی از نیروهای ارتش و حرکت امل با حالتی عصبی و خشن در هر ده متر و بیست متر پخش شدند تا خبرنگاران و عکاسان را از گرفتن هر گونه عکسی مانع شوند. روزنامه صندای تایمز نیز میگوید که تعدادی از فلسطینیان در بیمارستانهای بیروت کشته شده و مجموعهای از جسدهای فلسطینیان دیده شدهاند که صاحبانشان سر بریده شده و سرشان از تنشان جدا شده بود».
خبرگزاری آسوشیتدپرس میگوید: «از دو تن از شاهدان عینی نقل میکند که شبهنظامیان امل دهها تن از مجروحان و شهروندان را در هشت روز جنگ در این سه اردوگاه گرد آورده و همه آنها را به قتل رساندند. که از میان آنها ۴۵ زخمی از بیمارستان غزه جمع آوری شده بودند. روزنامه"ریبو بلیکا" ایتالیایی میگوید که یکی فلسطینی که فلج بوده و سالها بوده که توانایی راه رفتن را نداشته است دستانش را در شتیلا جلوی عناصر حرکت امل بالا گرفته و تقاضای رحم کرد اما جواب او گلوله و کشته شدن بود، این روزنامه در باره این حادثه میگوید: این واقعاً یک جنایت بود» [۱۶۳].
خبرنگار "کونا" میبیند که: «برخی از زنان از اردوگاه صبرا و شاتیلا بیرون آمده و جلوی بیمارستان عکا در جاده عمومی ورودی جنوبی صبرا بودند، یکی از آنها گفت: وا اسفا بر جوانان. این جنگ به نفع چه کسی به راه افتاده است؟ دومی گفت: ما دشمن نیستیم، دشمن مشترک ما یکی است و آن اسرائیل است، هدف ما آزاد سازی سرزمینمان فلسطین است تا به سرزمینمان باز گردیم» [۱۶۴].
این زن بیچاره در خوشبینی به شیعه مبالغه کرده و گفته که ما دشمن نیستیم، شاید او معذور باشد چرا که او مانند بسیاری از سنیهای بیچاره است که دوست و دشمن را تشخیص نمیدهند.
در گزارشی طولانی که "جون کیفنر" در روزنامه نیویرک تایمز منتشر کرده بود چنین آمده بود: «گروهی از روزنامه نگاران وارد ارودگاه برج الراجنة شدند... اردوگاه به طور بسیار فجیعی ویران شده بود... حتی برخی فلسطینیها عنوان کردند که کاری که حرکت امل با آنان کرده اسرائیل با آنها نکرده بود... در اردوگاهها نفرتی ایجاد شده بود نه فقط از شبهنظامیان امل، بلکه شاید بیشتر از سوریه که عامل اصلی شمرده میشود که طرح محاصره اردوگاه را برنامه ریزی کرده و حرکت امل را یاری کرد تا نفوذ یاسر عرفات رئیس سازمان آزادی بخش فلسطین را از بین ببرد و با واسطه، سیطره خود را بر لبنان تقویت کند» [۱۶۵].
این کاهی از کوه بود و اندکی از بسیار گزارشات جهانی که این حوادث را دنبال کردند در زمانی که بسیاری از مسلمانان سنی از آن غافل بوده و یا خود را به غفلت زدند و هنوز هم ندای وحدت و تقریب سر داده و فریب تقیه این قوم را میخورند، انا لله و انا الیه راجعون.
[۱۶۲] صندای تایمز: به تاریخ ۳/۶/۱٩۸۵ به نقل از "و جاء دور المجوس" (۲/۸٩). [۱۶۳] و جاء دور المجوس (۲/٩۰-٩۲) با اختصار. [۱۶۴] و جاء دور المجوس (۲/٩۵). [۱۶۵] منبع قبلی (۲/۱۰۵، ۱۰۶).
استاد عبدالله محمد الغریب میگوید: «همکاری شیعه با صهیونیستها در جنوب لبنان حقیقتی اثبات شده است، نه افسانهای که دشمنان روافض آن را ساخته باشند، روزنامهها و خبرگزاریهای منطقهای و جهانی در باره این همکاری و تعاون سخن گفته و مسلمانان و نصارای جنوب لبنان این را به وضوح و از نزدیک لمس کردهاند و دو طرف شیعی و یهودی بدان اعتراف نمودهاند».
خبرگزاری رویترز در گزارشی از النبطیة در تاریخ۱/٧/۱٩۸۲ میگوید: «نیروهای صهیونیستی که کشور را اشغال کردهاند به سازمان امل اجازه دادهاند که گروهکهای شبه نظامی مخصوص تابع خود را حفظ کرده و نیز اجازه حمل تمام سلاحهایشان را به آنها دادهاند. یکی از فرماندهان شبه نظامیان سازمان امل به نام حسن مصطفی صراحتاً عنوان کرده که این سلاحها برای دفاع از خودمان بر ضد فلسطینیان استفاده خواهد شد و بعد از اینکه اسرائیل تصمیم خود برای خروج از لبنان را اعلان کرد سازمان امل تعقیب نیروهای فلسطینی را در بیروت غربی و جنوبی و در جنوب لبنان افزایش داده است و ادعایهای اسرائیل بر ضد سازمان آزادی بخش فلسطین شبیه ادعاهای امل بود، آیا این امور میان دو طرف به طور تصادفی شکل گرفته است؟».
این سؤال را روزنامه"جروزالیم پوست"در شماره تاریخ۲۳/۵/۱٩۸۵ پاسخ میدهد: «نباید هم سویی منافع امل و اسرائیل را نادیده گرفت، این هم سویی منافع براساس خواسته مشترک این دو، مبنی بر حفاظت از منطقه جنوب لبنان و قرار دادن آن به صورت منطقهای امن و تهی از هر گونه عملیات بر ضد اسرائیل، قرار گرفته است. اسرائیل تا کنون در تحویل وظیفه حفاظت از امنیت و قانون در مرزهای فلسطین و لبنان به سازمان امل تردّد کرده است و اکنون وقت آن رسیده که اسرائیل این وظیفه را به امل بسپارد».
همچنین این سؤال را رئیس اطلاعات نظامی یهود "ایهود باراک" جواب میدهد و میگوید: «من کاملاً اطمینان دارم که سازمان امل تنها نیروی مسلط و مقتدر در منطقه جنوب لبنان خواهد بود و مانع حضور سازمانها و نیروهای ملی لبنانی در جنوب و انجام عملیات بر ضد اسرائیل، خواهد شد».
این سؤال را همچنین وزیر خارجه سوئد "بیبر اوبیرت" را آنجا جواب میدهد که تأکید میکند که او در جنیف در تاریخ ۲۴/۶/۱٩۸۵ نامهای را از سوی رئیس حرکت امل "نبیه بری" به رهبران اسرائیل تحویل میدهد. اما او حاضر به افشای تفاصیل این نامه نشد [۱۶۶].
در گزارشی که مجله الاسبوع العربی در تاریخ ۲۴/۱۰/۱٩۸۳ از مصاحبهاش با حیدر الدایخ یکی از رهبران امل در جنوب منتشر کرده بود چنین امده است: «به قرار گاه نظامی حیدر الدایخ رسیدیم، در آنجا افرادی حضور داشتند که لباس نظامی به تن کرده و اسلحه به دست داشتند، برخی از آنها سنشان از بیست سال بیشتر نبود و برخی از آنان ریش نگه داشته بودند، در آن هنگام فهمیدیم که این عناصر از افراد ارتش شیعی هستند و و این اسرائیل است که آنها را آموزش میدهد، به خصوص وقتی که چند متر آن سوی قرار گاه ویلایی دیدیم که اسرائیلیها در آن جمع شده بودند و یکی از اسرائیلیها گاه گاه دوربینش را روی چشمش میگرفت و به چهرهها خیره میشد.
در وسط قرار گاه به حیدر الدایخ رسیدیم، دیدیم که پرچم لبنان برافراشته شده و روی برخی از ماشینها نوشته شده بود: "نیروهای کربلاء"، از حیدر علت این نامگذاری را پرسیدیم، او گفت: واقعه کربلاء در نظرم مدلولات بسیاری دارد، واقعه کربلا مصیبت امام حسین بود که با ظلم میجنگید و ما نیز با ظلم میجنگیم و در نظر من لبنان هم اکنون مانند کربلاء است چون وضعیت لبنان همانند وضعیت حسین در کربلاء است، آن هنگام دشمنان امام بسیار بودند و دوستان نیز او را تنها گذاشته بودند و لبنان نیز همینطور است، برای همین ما از امام حسین الهام گرفته و به راه او میرویم.
از یکی از نظامیان دایخ علت حمل سلاح را پرسیدیم، او در جواب گفت: علت اینکه من سلاح حمل میکنم خطراتی است که شیعه در معرض آن قرار دارد و نیز پراکندگی و هرج و مرجی که ممکن است در آینده دچار آن شود.
از حیدر الدایخ پرسیدیم: آیا قبول داری که نام گذاری ارتش شیعی به این بر میگردد که افراد شما از شیعیان هستند؟ جواب داد: ما در منطقهای شیعی هستیم و تمام افراد من (ساکنان جنوب لبنان) از فرقه تشیع هستند اما این به این معنی نیست که ما فرقهای و متعصب هستیم، ما هیچ بعد یا تفکر فرقهای نداریم، برادرم ما که شیعه هستیم چه باید بکنیم؟ آیا هویت خود را تغییر دهیم؟ آیا فرقه خود را تغییر دهیم تا برخی از مردم راضی شوند؟ امکان ندارد که ما از این هویت دست بکشیم و امکان ندارد که منکر اسلام خود شویم.
دایخ به سخنش ادامه میدهد: «همه مردم میدانند و حکومت نیز میداند که ما از شروع حوادث سلاح برداشتهایم و علیه تروریسم فلسطینی و علیه سرکشیهایی که در جنوب رخ میداد وارد جنگهایی شدهایم».
سپس اسرائیل را ستایش کرده و میگوید: «ما پیش از ورود اسرائیل به جنوب، سلاح حمل میکردیم و با این وجود اسرائیل دستمان را باز گذاشت و خواست که ما را یاری کند و بدین جهت تروریسم فلسطینی را از جنوب و دیگر مناطق ریشهکن کرد، ما هرگز نمیتوانیم این لطف اسرائیل را جبران کنیم و هیچ چیزی از او نخواهیم خواست تا باری بر دوش او نباشیم» [۱۶٧].
امیدوارم که بعد از ارائه این دلایل برای اثبات خیانت این قوم و همکاریشان با صهیونیستها هر مسلمانی بیدارشده و وقتی میبیند که برخی از گروهکهای شیعی در لبنان مانند حزب الله با اسرائیل میجنگید فریب آن را نخورد، مسئله غیر از مجرد دفاعی قومی یا وطنی نیست که بر حسب دگرگونیهای سیاسی آتش آن گاهی شعلهور شده و گاهی خاموش میشود، هرگاه اسرائیل از آنها خشمگین شد مقابله و تصادم صورت میگیرد و هرگاه از آنها رضایت داشت آتش جنگ خاموش میشود و در این مسئله اسراری وجود دارد که ان شاء الله درآینده برای ما و یا برای نسلهای بعدی ما روشن خواهد شد.
[۱۶۶] و جاء دور المجوس (۲/۱۶۰-۱۶۲) با اختصار. [۱۶٧. ] و جاء دور المجوس (۲/۱۶۳-۱۶۵).
دروز یکی از فرقههایی است که از مذهب اسماعیلی فاطمی جدا شده است و از غلات شیعیان اسماعیلی شمرده میشود و به ابو محمد درزی که با الحاکم بأمر الله فاطمی دوستی داشته منسوب است.
آنها اعتقاداتی کفری دارند که قبیح ترین آنها اعتقاد به الوهیت" الحاکم بامرالله" است.
مبنای این عقیده این است که درزی کتابی را برای الحاکم نوشته بود و در آن ذکر نموده بود که روح آدم به علی بن ابی طالب منتقل شده و روح علی به پدر الحاکم و از او به خود الحاکم منتقل گشته است و درزی او را برای ادعای ربوبیت یاری کرد. آنها به نسخ شریعت اسلام اعتقاد داشته و معتقدند که شریعت اسلام با شریعتی که خود بوجود آوردهاند منسوخ گشته است. به تناسخ ارواح و انتقال آن به زندگان در صورت انسان و حیوان اعتقاد دارند. و بهشت و جهنم و جزا و پاداش اخروی را انکار میکنند.
از تمام ادیان و بخصوص از مسلمانان سنی تنفر دارند و خون و مالشان را حلال میدادند و دیگر عقاید کفری باطل [۱۶۸].
بیشتر دروز الآن در لبنان متمرکز هستند و به شدت در چگونگی عقیده خود متحیر هستند که آیا هنوز به الوهیت الحاکم اعتقاد دارند یا نه؟
نظر برخی از محققین این است که آنها هنوز به الوهیت الحاکم اعتقاد دارند و نظر برخی دیگر این است که آنها از این معتقدات دست برداشتهاند اما پنهانکاری شدید آنهاست که قضاوت در باره آنها را مشکل کرده است [۱۶٩] و اما تاریخ این قوم: حتی اگر فقط دوران معاصر را در نظر بگیریم پر است از خیاناتی که تأثیر زیادی در شکستها و عقب ماندگیهای امت داشته است.
آنها شورشهای متعددی را به راه انداختند که موجب بی ثباتی امنیت و پریشانی دولت عثمانی شدند و بخش بزرگی از نیروهای انسانی و امکانات مادی در راه نابود کردن این شورشها به هدر رفت.
هنگامی که محمد علی پاشا از دولت عثمانی در سال ۱۲۴٧ هجری جدا شد و برای اشغال شام به رهبری دختر ابراهیم حرکت کرد، دروزیان از همدستان او و مخالف دولت عثمانی بودند.
امیر بشیر الشهابی (متوفای۱۲۶۶هجری) که امیر دروزیان بود به همراه سربازانش در کنار لشکر محمد علی میجنگیدند و به کمک آن وظیفه ابراهیم پاشا بن محمد علی فرمانده حملات مصر آسان شده بود، او توانست بر دمشق مسلط شود و ارتش ترک (عثمانی) را در حمص و دیگر کوههای طورس و اوغل در قلب سرزمین ترکان شکست خورد در حالیکه نزدیک بود که ضربهای کاری به اروپای مریض وارد شود اما بریطانیا و آلمان و روسیه او را مجبور به عقب نشینی کردند.
دروزیان تلاش کردهاند که از هر فرصت مناسبی برای برپایی دولت درزی استفاده کنند و به خاطر همین به کوهستان حوران هجرت کردند، کوهستانی که بعد از آن کوهستان دروز نامیده شد و این بعد از آن بود که ساکنان مسلمان آنجا را طرد کرده و همه جا آن را برای خود تصرف کردند [۱٧۰].
دروزیان در این مرحله به زد و خورد با روستایان و صحرا نشینان مسلمان و نصرانی و جنگ با آنان اکتفا نکردند بلکه در این میان دست به قتل عامهای وحشتناکی زدند مانند آنچه که در سال ۱۲٩۸ هجری اتفاق افتاد وقتی که به دو روستای الکرک و امولد هجوم بردند و ساکنان آن دو روستا را تا آخرین نفر سربریدند و حتی کودکان شیرخوار را زنده نگذاشتند، دولت عثمانی بارها تلاش کرد که آنها را تنبیه کند اما موفق نشد و در برابر فشارهای انگلیس عقب نشست.
وقتی که فرانسویان در سال۱۲۱۳ هجری به رهبری ناپلئون مصر را اشغال کردند و بعد از به زیر فرمان در آوردن آن، رو به شام کرد و هنگامی که عکا را محاصره کرده بود این نامه را به بشیر نوشت:
«خطاب به بشیر: اردوگاه عکا ۲۰مارس ۱٧٩۸
بعد از سیطره بر مصر وارد صحرای سینا شدم. به عریش و سپس به غزه و سپس به یافا آمدم بعد از اینکه با لشکر الجزایر روبرو شده و آن را نابود کردم، دو روز است که به عکا رسیدهام و من الآن آن را محاصره کردهام.
من این خبرها را فوری به شما رساندم چون تردیدی نیست که تو از شکستهای این طاغوت (منظورش الجزایر است) خوشحال میشوی، کسی که موحب وحشت و ترسهای بسیاری برای انسانیت به طور عام و برای دروزیان محترم به شکل خاص شده است، خواسته خالصانه من این است که به دروزیان استقلال بدهم و شهر بندری بیروت را به آنان عطا کنم تا به عنوان مرکزی تجاری برایشان باشد.
بدین خاطر من دوست دارم که خود نزد ما بیایی و یا فوری کسی را بفرستی که توانایی کشیدن نقشه برای غلبه بر دشمن مشترکمان را داشته باشد و میتوانی در تمام روستاهای دروزیان اعلان کنی که هرکس برای ما کمک بیاورد و بخصوص شراب بیاورد با بخشش و بزرگواری جبران خواهد شد» [۱٧۱].
کاپیتان بورون میگوید: «امیر بشیر به نامه نابلئون جواب نداد اما نیرویی از دروزیان و مارونیان به ارتش نابلئون که در تلاش برای سیطره بر عکا در مارس ۱٧٩٩ بود پیوستند، نیرویی نظامی از دروزیان و مارونیها برای کمک به نابلئون که به دنبال تصرف عکا بود رسید، سپس میگوید: دروزیان و مارونیها ناپلئون را کمک کردند و امیر بشیر با فرستادن فرماندهان و مشاوران جنگی او را یاری کرد. او میگوید که فارس بک الأطرش به او گفته که: جدم اسماعیل چندین نامه به امضای نابلئون داشته که خطاب به پدرش اسماعیل نوشته شده بود اما این اوراق در آتش سوزی خانه از بین رفت».
ازتاریخ ۲۵/٧/۱٩۲۰ تا ۱٧/۴/۱٩۴۶ مسلمانان در مقابل استعمار فرانسه با تمام تواناییهای مادی یا معنویشان مقاومت میکردند.
اما دروزیان در کوهستان خود موضع دیگری داشتند، آنها به اشغالگران خوشآمد گفته و هر کمک و خدمتی که از دستشان بر میآمد بدانان کردند و فرانسویان از آنها مطمئن شده و ترسی از آنان نداشتند و به همین خاطر بود که وقتی فرانسویان بعد از جنگ میسلون در سال ۱۳۳۸ هجری-۱٩۲۰میلادی وارد دمشق شدند، فرمانده فرانسوی "گورو" محافظان مخصوص خود را از دروزیانی که اطرش معرفی کرده بود انتخاب کرد و این نشاندهنده اطمینانی کاملی است که فرانسویان به وفاداری اینان داشتند، دروزیان ارتباطاتشان را بر قرار کرده و عریضهای را به مسئول فرانسوی تقدیم نموده و طی آن خواستار استقلال شدند و این مقدمه عریضه آنهاست:
«جناب رئیس محترم نمایندگان فرانسه در دمشق:
بنا بر گفتارهای مکرر شما به رهبران روحی، این افتخار را داریم که به نیابت از ملت دروز در کوهستان حوران برنامه استقلال که در بالا آمده و خواسته این ملت است را تقدیم حضور شما کنیم تا لطف کرده و آن را به حضور محترم نماینده عالی رتبه کشور تقدیم کنید به این امید که تأیید آن را از حکومت محترم جمهوری فرانسه بگیرد، با تقدیم احترامات».
و در ۲۴ اکتبر سال ۱٩۲۲ میلادی ژنرال گورو فرمان خود را به شماره ۱۶۴۱ مبنی بر بخشیدن استقلال به حوران به اسم دولت مستقل کوهستان دروز صادر کرد [۱٧۲].
﴿قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ﴾: «خدایشان آنها را بکشد! چگونه (از حق) برگردانده میشوند (و منحرف میگردند؟!)».
[۱۶۸] القلقشندی: صبح الأعشی (۱۳/۲۴۸) چاپ "الهیئة المصریة العامة للتألیف و الترجمة و النشر"، النجوم الزاهرة (۴/۱٧۶) و دکتر محمد کامل حسین در کتاب طائفة الدروز تاریخها وعقائدها (ص۸۶-۱۲٧) چاپ دار المعارف مصر ۱٩۶۲میلادی. [۱۶٩] دکتر فتحی الزغبی: غلاة الشیعة (ص۲۱۶) و ما بعد آن-چاپ اول۱٩٩۸ میلادی. [۱٧۰] الانحراف العقدیة والعلمیة (۱/۵٧۵، ۵٧۶) و فیلیپ حتی: تاریخ سوریه و لبنان و فلسطین (۲/۳۴۱) چاپ دار الثقافة بیروت۱٩۵٩، ترجمه دکتر کمال الیازجی. [۱٧۱] محمد عبدالغنی النواوی: رؤیة إسلامیة فی الصراع العربی الإسرائیلی ص۳۱، الانحرافات العقدیة و العلمیة (۱/۵٧۶، ۵٧٧). [۱٧۲] برای بررسی این نامه نگاریها رجوع شود به "رؤیة إسلامیة فی الصراع العربی الإسرائیلی (ص۳۶-۴٩)".
دکتر علی بن بخیت الزهرانی میگوید: «در هندوستان، این شیعیان پشتیبان دشمنان اسلام و مسلمین یعنی هندوهای بت پرست و سیک و استعمارگران انگلیسی بودند تا به اهل سنت ضربه بزنند.
به دنبال این روش خیانتبار در همکاری با کافران اتفاقهای دیگری افتاد، از جمله اینکه در شهر اجودهیا مسجد بزرگی از بناهای سلطان بابر بود و هندوها آن را سرزمین مقدس به شمار میآوردند، هنگامی که دولت تیموری منقرض شد هندوها مسجد را غصب کرده و آن را جزئی از معبدشان قرار دادند، این واقعه در سال۱۲٧۳هجری رخ داد، در پی این ماجرا شیخ غلام حسین اودی و مسلمین همراه او برای نجات مسجد از دست آنان اقدام کردند اما هندوها او را کشتند و قرآنها را به آتش کشیدند.
هنگامی که شیخ امیرعلی امیتهوری این خبر را شنید وارد لکهنو شده و حاکمان آنجا را که شیعه بودند برای پس گرفتن مسجد تشویق و تحریک کرد اما وزیر شیعی"تقی علی" رشوه خوار بوده و دفتردار او بت پرست بود، آنها خواستند از کفار دفاع کنند اما امیر علی به اجودهیا رفت تا انتقام مسلمین را بگیرد و مسجد را از دستشان باز پس گیرد، وزیر مذکور جلوی او را گرفت و در این باره از علما استفتا کرد و لباس علم را بر تن آنان کرد و آنها هم فتوا دادند که این کار جائز نیست. امیر این منطقه "واجد علی شاه" بی عقل و بی دین بود و مشغول لهو و لعب و منکرات بود، از این رو وزیر، لشکر را حرکت داده و فرمان حمله به امیر علی و مسلمین همراه او داد، هنگامی که نزدیک بود شیخ امیر علی به اجودهیا برسد لشکر شاه به او حملهور شده و شیخ و مسلمین همراهش شهید شدند» [۱٧۳].
لازم به ذکر است که در اوائل قرن سیزدهم هجری هندوستان شاهد فعالیت قابل توجه تشیع بود چون یکی از علمای شیعه به نام دلدار علی نصیر آبادی در سال ۱۲۳۵ هجری در آنجا شروع به فعالیت کرد و ادعای اجتهاد کرده و نمازهای جماعت و جمعه و اعیاد را به راه انداخت. شیعیان امامی در عصر او در هندوستان متفق بوده و دعوتی به سوی مذهبشان نداشتند و مسجد جامعی نداشتند که در آن گرد آیند، او تمام تلاش خود را در اثبات مذهب خود و ابطال دیگر مذاهب به کار بست به طوریکه نزدیک بود مذهب او تمام سرزمین اوده را در بر گیرد و تمام فرقهها به تشیع بگروند [۱٧۴].
این چنین روافض نه فقط برای انتشار مذهب خبیثشان تلاش میکنند بلکه با هندوها-گاو پرستان-برای تخریب مساجد مسلمین اهل سنت همکاری میکنند تا آن مساجد به معابدی تبدیل شود که در آن بر گاوها نماز بخوانند!
[۱٧۳] دکتر علی بن بخیت الزهرانی: الانحرافات العقدیة و العلمیة فی القرنین الثالث عشر و الرابع عشر الهجریین (۱/۵۸۱، ۵۸۲) دار طیبة مک مکرمه-چاپ دوم۱۴۱۸هجری-۱٩٩۸میلادی به نقل از نزهة الخواطر و بهجة السامع و الناظر (٧/۸۲). [۱٧۴] منبع سایق (۱/۵۸۳) با تصرف.
ایران به منزله مادر و سرپرست تمامی شیعیان و به خصوص دوزاده امامیها در تمام مناطق میباشد و شعیان هرکجا پراکنده باشند مطیع و وفادار و سرسپرده ایران هستند، بلکه بیشتر از وفاداریشان به سرزمینی که در آن زندگی میکنند.
حکومت ایران کشورهای حوزه خلیج را امتداد امپراطوری فارس قدیم میبینند و اهدافی را در آن کشورها دنبال میکنند که بعد از پیدایش نفت در آنها این اهداف افزایش یافته است، رژیم ایران شیعیان این کشورها را عامل ناآرامی در این کشورها قرار داده و برای اجرای برنامههای خود در آن کشورها بر آنها تکیه دارد و هنگامی که انقلاب خمینی ایجاد شد با استقبال گستردهای از سوی شیعه در تمامی نواحی جهان مواجه شد و شیعیان این انقلاب را اولین جرقهای به شمار آوردند که به اعتقاد آنها تمام منطقه را منفجر خواهد کرد.
«مدتی زیادی نگذشت که ایران نیتهای خود را آشکار کرد و مسئولی رسمی صراحتاً خواستار ملحق شدن بحرین و برخی از جزیرههای کویت و امثال آن به ایران شد و ادعا کرد که حدود۸۵% مردم بحرین شیعه هستند و در مظلومیت و فشار هستند. در رأس این شیعیان روحانیون شیعه قرار دارند به خصوص کسی که او را حجة الاسلام سید هادی مدرسی نامیدهاند و نماینده مخصوص آیت الله خمینی در بحرین است. رادیو تهران در تاریخ۳۰/۸/۱٩٧٩ خطاب به حکومت بحرین خواستار آزادی سید هادی مدرسی شد» [۱٧۵].
به دنبال آن حدود دوازده رهبر شیعی در بحرین انقلابی را در گوشه و کنار بحرین به راه انداخته و شورشهای گستردهای ایجاد کردند.
این مدرسی اصالتاً ایرانی است اما در بحرین وطن گزیده تا اهداف شیعه رافضی را تنفیذ کند.
او با سخنرانیها و تصریحات تندروانه خود شکاف میان سنی وشیعه را عمیقتر کرد، سخنانی که دائماً برخوردار از روح تعصب و تمایل و وفاداری به ایران و کینه از اهل سنت و به خصوص حاکمان بحرین میباشد [۱٧۶].
[۱٧۵] و جاء دور المجوس (۱/۳۵۰). [۱٧۶] ریچارد هریر دکمجیان: الأصولیة فی العالم العربی (ص۲۱۳، ۲۱۴) چاپ دار الوافاء، المنصورة.
«آنجا نیز چنین شورشهایی صورت گرفت؛ احمد عباس المهری (از خانواده مهری که شیعیان ایران هستند) همایشها و سمینارهایی را در مساجد شیعه به راه انداخته و قضایای سیاسی مانند قضایای اسکان و حقوق شیعه را مطرح کرد.
به دنبال آن شیعیان کویت با او همصدا شدند و خمینی فرمانی صادر کرد که به موجب آن "مهری" نماینده خاص خمینی در کویت و مسئول نماز جمعه در آن، نامیده شد.
تصریحات مسئولین حکومتی در تهران به طور متوالی عنوان شد که گاهی در باره فشارهایی که نماینده خمینی با آن مواجه بود ابراز نگرانی میکرد و گاهی تهدید به مداخله میکرد.
چیزی که موجب شد لهجه ایرانیان در حوادث کویت شدت بگیرد این بود که احمد عباس مهری داماد خمینی بود [۱٧٧].
[۱٧٧] و جاء دور المجوس (۱/۳۵۱، ۳۵۲).
در منطقه شرقی عربستان سعودی تجمعاتی از شیعیان اثنی عشری یافت میشود که از نظر سکونتی امتداد اغلبیت شیعه ایران و عراق محسوب میشود، منطقه شرقی از زمانی که ملک عبدالعزیز آل سعود در سال ۱٩۱۳ میلادی بر آن مستولی شد گاهگاه شاهد مخالفات و اعتراضاتی از سوی ساکنان شیعه نسبت به حکومت سعودی بوده است.
در سال ۱٩۲۵ مجمعی ملی به رهبری محمد الحبشی تشکیل شد تا تریبونی برای خواستههای محلی باشد اما حکومت فوراً آن را غیر قانونی اعلان کرد و هنگامی که نفت کشف شد منطقه شرقی اهمیت جدیدی پیدا کرد و بسیاری از ساکنان شیعه در تولید نفت مشارکت کردند و در اثنای جنگ جهانی دوم و بعد از آن این کارکنان شیعه گروهی کارگری تشکیل دادند و مخالفت رو به رشدی را در ازای حکومت و جمعیت بزرگ مهاجران آمریکایی نشان دادند و در سال ۱٩۴۸ ناآرامیهای شیعه طی تظاهراتی گسترده و هرج و مرج در منطقه به رهبری محمد بن حسنین الرهاج به حد انفجار رسید، سرکوب شورشیانی که خواستار جدایی و استقلال بودند به آسانی انجام گرفت و در سال ۱٩۴٩ حکومت پی به وجود جماعتی انقلابی در القطیف تحت عنوان مجمع آموزشی برد، این مجمع منحل شد و یکی از رهبران آن در زندان مرد. این حرکت تا جبیل امتداد یافت تا اینکه در سال ۱٩۵۰ سرکوب شد و در همان وقت تظاهرات کارگری گستردهای در خلال سالهای ۱٩۴۴ و ۱٩۴٩ و ۱٩۵۳ در اعتراض به شرایط نامناسب کار به راه افتاد و در سال ۱٩٧۰ شیعیان دست به ایجاد ناآرامیهای بزرگی در القطیف زدند، حکومت برای کنترل ناآرامیها سپاه پاسداران ملی عربستان را بدانجا فرستاد و در سال ۱٩٧۸ انفجاری دیگر رخ داده و تظاهراتی به راه افتاد که منجر به بازداشتها و خسارتهای گستردهای شد. ناآرامیهای گسترده در قطیف در اواخر ۱٩٧٩ میلادی با ایام عزاداری دینی شیعیان (عاشوراء) همزمان شد. این اتفاق بعد از انقلاب ایرانی رخ داد و در واقع به فراخوانی آیت الله خمینی بود که از شیعیان منطقه شرقی این اقدامات را خواستار شده بود و این فراخوانی متضمن دست زدن به انقلاب بود [۱٧۸].
این چنین کردند و قبلاً سخن از خیانتهای شیعه در سوریه و لبنان رفت و علاوه بر آن وقتی خمینی در ایران اعلان انقلاب کرد شیعیان لبنان با او به عنوان امام تمام مسلمین جهان اعلان بیعت کردند [۱٧٩].
آنها هر جا که باشند، وفاداریشان به سرزمینی که در خاک آن زندگی میکنند و خیرات آن را میخورند و نه حتی به دینی که بدان منتسباند نیست بلکه وفاداریشان فقط به ایران و سیاستهای اثنی عشری آن است، سیاستهایی که در اکثر موضعگیریها نکوهش و طرد شده است.
[۱٧۸] الأصولیة فی العالم العربی (ص۲۰۳، ۲۰۴). [۱٧٩. - و جاء دور المجوس (۲/۱٩۸۲) به نقل از روزنامه ایکونو میست بریطانیا.
قاضی حسین بن احمد العرشی در باره باطنیان (شیعه) و تأثیر آن در نا امنی و ایجاد شورشها در سرزمین یمن میگوید: «بدان که باطنیان از بت پرستان برای اسلام مضرتر هستند، آنها باطنی نامیده شدهاند چون که در باطن خود کفر را پنهان کرده و تظاهر به اسلام میکنند و آنقدر پنهانکاری میکنند تا اینکه توانایی یورش و اظهار کفر را بیابند، آنها به اجماع علما ملحد هستند و اسماعیلی نامیده میشوند چون ائمه خود را به اسماعیل بن جعفر صادق منسوب میکنند و همچنین به خاطر فراخوانیشان به سوی عبیدالله بن میمون القداح، عبیدی نامیده میشوند و الآن شیعه نامیده میشوند چون چنین تظاهر میکنند که ائمه آنها از اولاد پیامبر هستند و این تغییر موضع برای آن بود که دانستند که نمیتوانند حق را منحرف کرده و وارد تونل فرار شوند جز با اظهار محبت و پیروی از اهل بیت، اینان از مسائلی زشت و شنیع و قضایای وحشتناکی مانند اباحیگری و امثال آن برخوردارند و قرآن و نبوت و بهشت و جهنم را منکر هستند. اگر قدرتی پیدا کنند کارشان را آشکار کرده و کفرشان را علنی میکنند و اگر مغلوب شوند و روزگار وفق مرادشان نباشد پنهان میشوند همانند مار که در سوراخش پنهان میشود و با این حال آرزوی هجوم و یورش دارند تا بندگان الله را بگزند. برای کسی که دارای شناخت و قدرت است و کسی از آنها را شناخت و بر او چیره شد شایسته نیست که او را به حال خود رها کند، اینان را الله تعالی هلاک کرده است، اینان شیاطین زمین هستند» [۱۸۰].
حتی شیعیان زیدی در یمن اهل سنت را اذیت و آزار میکردند و این زمانی بود که زیدیها زیر سایه دولت عثمانی قدرت را در دست داشتند و هنگامی که ترکها خواستند یمن را در سال ۱۳۳٧ هجری ترک کنند، اهلسنت از سیطره زیدیان بر سرزمینشان ترسیدند. و برخی از اهل سنت تلاش کردند که مقاومت کنند اما نتوانستند با هم متحد شوند و امام زیدیه یمن در آن زمان با لشکری از قبائل زیدی بدانان حملهور شد و جنگهای سنگینی میانشان درگرفت که شش ماه طول کشید و سپس تودههای اهل سنت شکست خوردند و تمامی آنها حکومت امام و سیطره زیدیه را پذیرفتند.
در منطقه الضالع جنگ میان زیدیه و اهل سنت دو سال کامل طول کشید که برد و باخت میان آن دو، دست به دست میشد [۱۸۱].
چه بسیار علمای اهل سنت یمن را که شکنجه و آزار داده و کشتند، مانند شیخ محمد صالح الأخرم که او را با وجود پیری و از کار افتادگیاش دستگیر کردند و شیخ مقبل بن عبدالله را دزدیدند و علامه محمد بن علی العمرانی الصنعانی یکی از شاگردان امام شوکانی-که هردوی ایشان مشهور هستند-را کشتند [۱۸۲].
امید است که بعد از آنچه ذکر نمودیم کسی از اهل سنت دیگر فریب نخورد و نگوید که زیدیه از دیگر فرق شیعه به اهل سنت و جماعت نزدیکتر هستند و معتدل و میانهرو بوده و از تندروی و غلو بدورند.
کسی که میخواهد در این باره بیشتر بداند به کتاب: "هدیة الزمان فی أخبار ملوک الحج و عدن" ، تألیف "العبدلی مورخ حضر موت" مراجعه کند.
شاید همین مسئله، شیخ محمد ابو زهره را واداشته که بگوید: «مذهب زیدی ضعیف شده و مذاهب دیگر شیعه بر آن غلبه کرده و یا آن را در خود فرو برده و یا در برخی عقایدش با آن هماهنگ شدهاند و به همین خاطر کسانی که بعدها اسم این مذهب را به دوش کشیدند امامت مفضول را جائز نمیدانند و در نتیجه دیگر از روافض به شمار میروند و روافض [با معنای لغوی "رد کنندگان") کسانی هستند که امامت شیخین "ابوبکر و عمر" ب را رد میکنند و نمیپذیرند، بنابراین بارزترین خصائص زیدیان گذشته از بین رفته است» [۱۸۳].
از ماجراهای جالبی که در تاریخ جنگهای شیعیان زیدی و اهل سنت در یمن یاد میشود آنست که شیخ الدفتردار میگوید: «دوستی این ماجرا را برایم تعریف کرد، او مدتی طولانی را در یمن گذرانده بود و شاهد شورشهای زیدیه و شافعیه بود و تصمیم گرفته بود که علل و اسباب آن را بررسی کند تا اینکه به حقیقت پی برد و فهمید که آتش فتنه از جهل شیوخ عشائر از دین و قرآن است، او گفتگویی که میان این دو شیخ صورت گرفته بود را گوش داده و در نظرش-چنانکه خود میگوید-این دو شیخ بهترین کسانی بودند که آنجا میشناخت چون آن دو با وجود اختلاف در فروع با هم محبت داشتند و بسیار آرزو میکرد که این مودت و دوستی به پیروان بیچاره آنها که با هم دشمن بودند نیز منتقل شود، او شنیده بود که آنها چنین با هم گفتگو میکنند:
شیخ شافعی مذهب گفت: آیا شایسته ما نیست که به آنها بفهمانیم که آنها برادر یکدیگر بوده و در یک وطن و زیر یک آسمان زندگی میکنند و یک وحی آنها را گرد هم میآورد - وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا - چه بسیار زنانی که بیوه شده و چه بسیار خانوادههایی که از هم پاشیدهاند و گناه همه اینها به ما بر میگردد.
شیخ زیدی شیعه گفت: ولشان کن ولشان کن! آنها اهل تفرقه و اختلاف هستند چون آنها ما را دوست ندارند و مزدی که ما مستحق آن هستیم را به ما نمیدهند، اگر آنها بفهمند که وحی الهی آنها را متحد میکند به یکی از ما اکتفا میکنند.
شیخ شافعی گفت: ولی چطور باید خدا را در قیامت دیدار کنیم در حالیکه وضعیت ما اینطور سراسر فتنه و تفرقه و اختلاف است.
شیخ زیدی گفت: نه!نه! تفرقه و اختلافی نیست، آنها خودشان مسئول تفرقه خودشان هستند و ما هیچ تأثیری برآن نداشتهایم جز اینکه آنها را به حال خودشان رها کردهایم و مطابق خواستههای آنها عمل میکنیم.
شیخ شافعی گفت: نه، بلکه ما در مقابل خدا و انسانیت و حکومت-اگر خبردار شود-مسئول هستیم، مگر نمیدانی که رسول الله مسجدی را که منافقان به منظور ایجاد تفرقه و فتنه ساخته بودند تخریب کرد، بلکه آن را ویران کرد در حالیکه مسجد بود! پس وضعیت ما چه باید باشد که میان آنها دشمنی و کینه افکندهایم.
شیخ زیدی گفت: آیا فکر میکنی اگر ما آنها را به حال خود رها کنیم، متحد میشوند؟
شیخ شافعی گفت: حتماً حتماً متحد میشوند، حیوانات هم به دور هم جمع میشوند آیا انسان از حیوانات کمعقلتر و بیوجدانتر و پستتر است؟
شیخ زیدی گفت: اگر آنها متحد شوند تو چطور زندگی میکنی و از کجا نان میخوری؟ محال است که حقیقت را به آنها بگوییم!
در این هنگام این فرستاده به طور ناگهانی میانشان ظاهر شده و میگوید: زندگی شما در صورت اتحاد آنها بهتر و مرفهتر از زندگی شما در حالت اختلاف آنها خواهد بود چون گوشت انسان شکم را تغذیه نمیکند ای خبیثان! [۱۸۴].
این گفتگو نشان دهنده این است که بزرگان شیعه وجود هالهای از تقدس و سریّت را به دور خود، راه کسب و کار و زندگی مرفه و سلطنت و جاه و مقام میبینند، لا اله الا الله.
[۱۸۰] بلوغ المرام شرح مسک الختام فیمن تولی ملک الیمن من ملک و امام (ص۲۱) چاپخانه التبریز-قاهره ۱٩۳٩ میلادی. [۱۸۱] الانحرافات العقدیة و العلمیة (۱/۵۸۴، ۵۸۵). [۱۸۲] منبع سابق (۱/۵۸۶). [۱۸۳. ] شیخ محمد ابوزهره: تاریخ المذاهب الإسلامية ۱/۵۱. [۱۸۴] الإسلام بین السنة و الشیعة: هاشم الدفتر دار المدنی و محمد علی الزغبی (ص۱۲٩، ۱۳۰) چاپ مطبعة الإنصاف-بیروت۱٩۵۰میلادی.
زخمی عمیق در اعماق کالبد امت اسلام که هنوز التیام نیافته است، آنجا شیعیانی هستند که وفاداری و سرسپردگیشان به ایران است و خمینی آنها را بیشتر وقتها به عنوان ابزاری ویرانگر در عراق مورد استفاده قرار میداد.
خیانت شیعیان عراق به رژیمهای متولی به احساس مظلومیت آنها و کینه آنها از حاکمان اهل سنت و وفاداری رو به رشدشان به شیعیان ایران باز میگردد.
«شعیان عراق معتقدند که بیشتر از ٧۰% جمعیت کشور را تشکیل میدهند اما با این حال در محرومیت و مظلومیت و تحت فشار هستند و به عقیده آنها شیعیان عراق باید خود را از بند رهبری سیاسی سنیها که قرنهای طولانیست بر آنها حکمفرمایی میکند رها کنند [۱۸۵]، همچنین وجود شهرهای سهگانه مقدس شیعه یعنی "نجف و کربلاء و کاظمیه" شیعیان عراق را امیدوار میکند که در صورت اعلان انقلاب از سوی تمامی شیعیان جهان تأیید و یاری شوند» [۱۸۶].
عملاً شیعیان از سالگرد اربعین حسینی در سال۵/۲/۱٩٧٧ استفاده کرده و جرقه انقلاب را روشن کردند و دست به تظاهرات و شورشها و خرابکاریهایی زدند که بیشتر شهرهای جنوب عراق را در بر گرفت و به نظر میرسد که مسئله فراتر از یک تظاهرات و ناآرامی بود، شیعیان در عراق و کشورهای حوزه خلیج مجلاتی را تحت عنوان"عراق آزاد" و "صدای ملت مظلوم" منتشر میکردند و در این مجلات ندای انقلاب علیه حکام بغداد را سر میدادند و کسی که این مجلات را میخواند در وهله اول میفهمید که گردانندگان مجله شیعه هستند چرا که مثلاً وقتی میخواستند ظلم و بی عدالتی حکام بغداد را توصیف کنند آنها را به هارون الرشید یا حکام دوره اموی تشبیه میکردند، بعد از حوادث نجف و کربلاء شیعیان حزبی را با عنوان"الجبهة الوطنیة الاسلامیة"در عراق تأسیس کردند و کتابچهای تحت عنوان برنامه جبهه ملی اسلامی در تاریخ ۲۲/۲/۱٩٧٧ یعنی دو هفته بعد از آن حوادث منتشر کردند [۱۸٧].
حکومت عراق به این حزب در پرتو تحریک واضح مبارزات شیعی توسط خمینی نگریسته و آن را ستونی پنجمی انگاشت که به دنبال متحد کردن عراق و ایران است. حکومت عراق دست به قلع و قعم گسترده ای زد و برخی رهبران شیعه را به برنامهریزی برای برپایی حکومت شیعه در عراق متهم کرده و آنها را اعدام کرد که در رأسشان باقر الصدر و خواهرش بنت الهدی بودند که در آوریل ۱٩۸۰ میلادی اعدام شدند [۱۸۸].
و علی رغم اینکه رژیم عراق بعد از آن، سیاست جلب رضایت را در پیش گرفت و مبالغ هنگفتی را برای تعمیر مساجد و مراکز دینی شیعی در عراق هزینه کرد و به رهبران و افراد شیعه مشوقهایی اعطا کرد و حتی صدام حسین اعلان کرد که از نسل حسین بن علی است و روز تولد علی بن ابی طالب را عید ملی اعلان نمود، اما به رغم تمامی اینها بزرگان شیعه حاضر به همکاری با حزب بعث نشدند [۱۸٩].
و روح نارضایتی همچنان وجود خود را حفظ کرد و به دنبال فرصت بود که این حکام را از پای در آورد.
[۱۸۵] و جاء دور المجوس (۱/۳۶۴) با تصرف. [۱۸۶] الأصولیة في العالم العربی (ص۱۸۳) با تصرف. [۱۸٧. ] و جاء دور المجوس (۱/۳۶۶، ۳۶٧) با تصرف. [۱۸۸. ] الأصولیة فی العالم العربی (ص ۱۸۵) با تصرف. [۱۸٩. ] منبع سایق (ص۱۸٩).
روح نارضایتی و خشم نزد شیعیان عراق موجود بود و از سینههایشان جدا نشدنی بود و با هر طلوع آفتاب به دنبال اعلان حکومت شیعه در عراق یا اتحاد با مادر شیعه یعنی ایران بودند که این کار ممکن نبود جز با نابود کردن رژیم حاکم و رهایی از بند آن.
به مجرد اینکه فرصت دست داد و امریکا و بریطانیا به بهانه مبارزه با تروریسم و ایجاد دموکراسی، علیه عراق اعلان جنگ کردند، شیعیان راه نجات خود را از رژیم صدام حسین یافتند.
خیانت آنها آنجا آشکار شد که در مقاومتهایی که چه از سوی ارتش و چه از سوی مردم عراق در برابر دشمن اشغالگر صورت گرفت مشارکت نکردند و به تماشا نشستند و چه کسی میداند شاید آنها صلیبیان را یاری داده و با دادن اطلاعات به آنها کمک کرده باشند همانطور که ابن علقمی و طوسی در قدیم در دوران مغولان چنین کردند.
و هنگامی که بغداد سقوط کرد شیعیان همچون سگهای هار به خیابآنها ریختند و ربودند و چپاول کردند و همه چیز را حتی بیمارستانها را ویران کردند وهمه اینها زیر سایه حمایت آمریکاییان بود.
آمریکای دشمن، از این صحنههایی که شیعیان در عراق بوجود آورده بودند برای نشان دادن خود به عنوان یکی منجی مخلص این ملت مظلوم استفاده کرد.
حقیقت این است که ما فعلاً دچار مشکل کمبود اطلاعاتی هستیم که به کمک آن حقیقت امر به تفصیل شناخته شود و این به خاطر ابهاماتی است که این جنگ را پوشانده است اما یک روزی ان شاء الله این ابهامات برای ما و یا برای نسلهای بعدی برطرف میشود تا حقیقتی که از این قوم بعید نیست آشکار شود، یعنی همدستی و خیانت آنها [۱٩۰].
از برخی از گزارشات خبری میتوانیم ببینیم که چگونه شیعیان آرزوی از بین رفتن رژیم عراقی و ایجاد رژیمی شیعی به جای آن و یا ایجاد حکومتی که اکثریت آن شیعه باشند را داشتند.
جالب اینجاست که بسیاری از رهبران شیعه که رژیم صدام آنها را به خاطر ایجاد آشوب و شورش در کشور تبعید کرده بود به عراق بازگشته و بعد از بازگشت خواستار آن شدند که حکومت جدید انتقالی که آمریکا تشکیل آن را رهبری کرد بیشترین تعداد ممکن از روحانیون حوزه دینی شیعه را به خود ملحق کند.
روزنامه الأهرام مصری در تاریخ ۱۲/٧/۲۰۰۳ این خبر را منتشر کرد که محمد باقر الحکیم رئیس مجل اعلای انقلاب اسلامی (شیعی) به عراق بازگشته و هنگامی که آمریکا طرح تشکیل مجلس موقتی را برای اداره عراق ارائه داد او شرط کرده که این مجلس بیشترین تعداد ممکن از شیعیان را در خود جای دهد به طوریکه غالبیت اعضاء را تشکیل دهند و فرمی نوشته شود که صلاحیت مجلس مجریه را به عنوان ضمانتی برای عدم بازگشت تأیید کند. و ریاست مجلس جدید را مسعود بارزانی (شیعی) به عهده گیرد.
در همان روزنامه و در همان شماره آمده است که: «امام مهدی مدرسی یکی از مشهورتین علمای شیعه عراق در روز۱۱/٧/۲۰۰۳ بعد از ۳۰سال زندگی در تبعید به عراق بازگشته است. مدرسی در مسجد کاظمیه جلوی طرفدارانش سخنرانی کرده و خواستار نصب حکومت منتخبی در عراق در کوتاهترین زمان ممکن شد و تأکید کرد که حقوق اقلیتها در عراق در صورت ایجاد حکومتی که نماینده اکثریت مردم باشد مورد حمایت خواهد بود».
می بینید که چگونه شیعه به اهل سنت به عنوان یک اقلیت مینگرد و ادعا میکند که در صورت تشکیل حکومتی که اکثریت آن در دست شیعه باشد، حقوقشان را تضمین میکند!
در همان شماره میخوانیم: «تومی فرانکس فرمانده سابق ستاد رهبری مرکزی آمریکا خاطر نشان میکند که در عراق عناصری ایرانی مشغول فعالیت هستند و به دنبال تأثیر در روند حوادث میباشند و توضیح داد که روحانیونی در عراق هستند که از جانب ایران حمایت شده و در گفتمان سیاسی در چارچوب فرقه تشیع مشارکت دارند و نیز دستگاه اطلاعات ایران در جنوب عراق فعالیت میکند البته بدون هیچ گونه حمایت نظامی بر ضد سربازان آمریکا».
آنها برای چیدن میوه فعالیت میکنند و مزاحم آمریکای خونخوار نمیشوند!
در روزنامه الأهرام به تاریخ ۲۲/۶/۲۰۰۳ نوشته شد که جمع بزرگی از شیعیان عراق تظاهرات مسالمتآمیزی را شکل داده و به سوی مقر فرماندهی نیروهای آمریکایی-بریطانیایی حرکت کردند و نمایندگان آنها عریضههایی را تقدیم کردند که طی آن خواستار سرعت بخشیدن به تشکیل حکومت عراقی و تأسیس مجالس محلی و دولتی تحت اشراف حوزه دینی شیعه شده بودند. این تظاهرات را طرفداران مقتدی الصدر فرزند امام آیت الله محمد صادق الصدر که در سال ۱٩٩۵ در نجف ترور شده بود، تشکیل داده بودند.
هچنین در همین روزنامه الأهرام در تاریخ ۱۶/۵/۲۰۰۳ تحت عنوان"رهبران اپوزسیون عراق مزدوران مستقیم اسرائیل هستند" ذکر شد که وقتی آمریکا آنچه را که "بازسازی عراق"می نامید شروع کرد گروههای صهیونیستی عدیدهای چه در آمریکا و چه در اسرائیل نام "احمد الجلبی" را ترویج دادند و او یکی از رهبران اپوزسیون عراق بود که به رژیم صهیونیستی معترف بوده و همکاری با این رژیم را درآینده در مرحله ما بعد باز سازی عراق ممکن میدانست. جلبی در اشارهای واضح موضع خود را در برابر رژیم صهیونیستی بیان کرده بود، او در مصاحبهای که روزنامه "هاآرتس عبری"منتشر کرد گفته بود که: بهتر است که رهبران اسرائیلی به ما نزدیک نشوند و به دنبال برقراری رابطه نباشند. و افزود: آنها نباید وقتی که ما در حکومت هستیم در برقراری ارتباط با ما عجله کنند- و این فریب و دور کردن اذهان از رابطه او با رژیم صهیونیستی بود-. احمد جلبی که یکی از رهبران شیعه مخالف حکومت است از دیدگاه صهیونیستها یکی از مهمترین مخالفان معروف در عرصه بینالمللی از سال ۱٩٩۱ به شمار میرود، به خصوص بعد از شکست شورش شیعه در آن سال که به دنبال آن تبعید شد.. لازم به ذکر است که او بارها به اسرائیل سفر کرده و مسئولین صهیونیسم را ملاقات کرد که از مهمترین آنها "افرایم هالیفی" رئیس مؤسسه امنیتی اسرائیل با نام مجلس امنیت ملی و رئیس سابق دستگاه اطلاعات اسرائیل"موساد" بودند و فقط احمد جلبی نیست که در این عرصه تلاش میکند بلکه غیر او بسیاری بر این شکل و منوال کار میکنند و اغلب آنها خود را محقترین همدستان میشمارد که باید بیشترین مقدار غنیمت از جمله صندلی حکومت را بدست آورد.
یکی دیگر از این مخالفان که ساکن واشنگتن است "نجیب صالحی" است که یکی از افسران بلندپایه ارتش عراق بود قبل از اینکه به ایالات متحده فرار کند تا با تمام توان به دشمنان عراق خدمت کند.
یکی دیگر: همانطور که در یکی از مجلات تحقیقی که مرکز تحقیقات اسرائیل در باره حکومت طالبان در بغداد منتشر میکند آمده است، الشریف علی بن الحسین است که از نسل خاندانی است که قبل از سرنگونی حکومت پادشاهی در عراق حکومت میکرد. او معتقد است که عراق باید به نظام پادشاهی برگردد.
یکی دیگر: سعید صلاح جعفر که اسرائیلیان در باره او میگویند که او دوست مخلص اسرائیل است: «پدر سعید در دورانی که وزیر کشور عراق بود خدمات بزرگی به یهود کرد و اگر کمک او نبود برنامه مهاجرت یهود موفق نمیشد و نیز میگویند که سعید عشق به اسرائیل و یهود را از پدرش به ارث برده است. او به لندن فرار کرد تا برای برقراری اتحاد میان نیروهای اپوزسیون عراقی تلاش کند و به عنوان رئیس پارلمان در تبعید انتخاب شد به خصوص بعد از پشتیبانی آمریکا از او.
سعید صالح روابط بسیار محکمی با رهبران یهود به خصوص در آمریکا و بریطانیا دارد و اسرائیل این مخالفان را حمایت مالی میکند تا بیشترین تعداد ممکن از مخالفان رژیم عراق را به نفع اسرائیل جذب کند».
در روزنامه الأخبار مصری در تاریخ ۱۳/٧/۲۰۰۳ تحت عنوان "شیعیان از آمریکا خواستار پرداخت غرامت در ازای دههها مظلومیتشان در حکومت صدام هستند" می گوید: «در اولین جلسه ای که مجلس حکومت انتقالی منعقد کرد، مجلسی که شیعه دارای ۱۳ کرسی و اهلسنت ۵ و کردها ۵ و ترکمنها ۱ و مسیحیان ۱ کرسی داشتند، رئیس مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق "محمد باقر الحکیم" از نیروهای اشغالگر آمریکا خواستار پرداخت غرامت در ازای دههها ظلم و ستم و محرومیت شیعه شد، او همچنین صراحتاً به خبرگزاری رویتر گفته بود که شیعیان عراق ممکن است تغییر موضع داده و بر ضد نیروهای اشغالگر قیام کنند و این در صورتی خواهد بود که غرامت مناسبی بابت دههها آزار و اذیتی که زیر سایه حکومت سابق دیدهاند، بدست نیاورند».
این قوم جز منافع شخصی چیز دیگری برایشان اهمیتی ندارد، آنها صراحتاً اعلان میکنند که آنها هیچ وقت مزاحم اشغالگران نمیشوند مگر اینکه خواستههای آنها را برآورده نکرده و بابت چیزی که آن را ظلم سیاسی نامیدهاند به آنها غرامت پرداخت نکند، من معتقدم که دشمن حتما خواستهشان را برآورده میکند چون در خرید وفاداری خائنان ماهر است.
در حالی که شیعیان-به خیال خود- خواستار پرداخت غرامت به خاطر ظلم سیاسی در ازای دهههای گذشته هستند [۱٩۱]، اهل سنت در برابر اشغالگران آمریکایی و بریطانیایی مقاومت میکنند و خونشان را در راه الله عزو جل فدا میکنند.
در گزارشی خبری روزنامه الأخبار در تاریخ ۱۳/٧/۲۰۰۳ تصویری از جمع بزرگی از مردم منتشر کرد که در مسجد جمع شده و برای مجروحان مقاومت خون هدیه میکردند و در شرح تصویر نوشته شده بود: «مسلمانان اهل سنت در عراق بعد از نماز جمعه در مسجد جامع عبدالقادر گیلانی در بغداد خون اهدا میکنند/تصویر توسط أ. ف. ب تهیه شده است».
به همین ترتیب اگر در انبوه اخبار و گزارشاتی که در باره اوضاع عراق منتشر میشود جستجو کنی، یافتن خیانتهای شیعه در عراق و همکاریشان با یهود و صلیبیان سخت نخواهد بود، به این دلیل که آنها حکومت را به حوزه شیعه بر میگردانند و در تأسیس حکومت شیعه با آنها همکاری میکنند.
اما به خواست الله مقاومت-مقاومت اهل سنت-خواهد ماند تا اینکه اشغالگران را بیرون کنند و یا اینکه در این راه فدا شوند و آنگاه خواهد بود که خیانتهای خائنان بیشتر و بیشتر کشف خواهد شد، هر اندازه هم که تحقق این هدف طولانی و یا کوتاه شود اما سرانجام محقق خواهد شد و فقط امیدمان به الله است و از او یاری طلبیده میشود.
[۱٩۰] در سالهای بعد از تألیف این کتاب بسیاری از خیانتهای شیعه در جریان حمله صلیبی آمریکا و هم پیمانانش به عراق و نیز افغانستان فاش شد و مسئولین بلندپایه حکومت رافضی ایران به همکاری و همدستی خود با آمریکا در اشغال عراق و افغانستان اعتراف کرده و حتی بدان افتخار کردند و آمریکا را مدیون خود دانسته و در عوض خواهان آن شدند که آمریکا در جبران این همکاری و همدستی ایران رافضی، در قضایای انرژی هسته ای و سایر مسائل مربوط به ایران با آن همکاری کند. امروز مدارک و اسناد و شواهد بسیاری در دست است که ثابت میکند دهها و بلکه صدها مسجد اهل سنت در عراق بعداز حمله آمریکا به آن و قدرت دادن به شیعه، توسط شیعه ویران شد و امامان مساجد و امام جمعهها و علما و دانشمندان اهل سنت توسط شیعه ربوده و شکنجه و ترور شدند و حتی بسیاری از عوام به جرم اینکه نامشان عمرو ابوبکر بوده به وحشیانه ترین شکل شکنجه شدند و بسیاری از نوامیس اهل سنت و دختران و زنان پاکدامن سنی توسط گروهکهای رسمی و غیر رسمی شیعیان ربوده شده و مورد تجاوز و آزار جنسی قرار گرفتند و شمار زیادی از کشته شدگان عراقی بعد از سال۲۰۰۳ توسط گروهکهای ترور شیعه به قتل رسیده اند. این خیانتها و جنایتها آنقدر زیاد است که بررسی آن کتابی دیگر میخواهد. (مترجم) [۱٩۱] این ظلم نبود بلکه جواب خیانتها و آشوب طلبیهای مکرر و پایان ناپذیر آنان بود.
خیانت شیعه به اوج خود رسیده است تا جایی که برای مقابله با اهل سنت یکی از حکام ایران به این فکر میافتد که از مبلغین مسیحی کمک بگیرد و پیمانی را با آنها به هدف مسیحی کردن مسلمانان سنی کرد منعقد کند.
خانم دکتر أمال السبکی درکتاب خود در باره تاریخ سیاسی ایران مینویسد: «از جمله مسائل بسیار مشکوک در سیاست تبشیری آمریکا این است که توافق نامهای با حکومتهای ایران و عراق و ترکیه در ادینبورگ در تاریخ ۱٩۱۰میلادی بسته میشود که صراحتاً بر حق کلیسای لوتری انجیلی در تبشیر و دعوت به سوی دین مسیحی در میان کردهای مسلمان در این سه منطقه اسلامی تأکید میکند. حکومت ایران در دوره محمد رضا شاه پهلوی در سال ۱٩۲۸ این توافق نامه را تجدید میکند و شاه ایران از این کار چند هدف را دنبال میکد:
اولا: رها شدن از تراکم جمعیت کردها که صدها سال است که در آذربایجان ایران زندگی میکنند و بارها ترکیه سنی را بر ضد ایران یاری دادهاند تا از ظلم و ستم که بدانان میشود نجات یابند.
ثاینا: تضعیف آنها از طریق گرویدن بسیاری از آنان به مسیحیت بعد از آنکه موضع حکومت ترکیه تغییر یافته و بعد از انقلاب کمال آتاتورک در ربع اول قرن بیستم دیگر از آنها حمایت نمیکرد.
ثالثا: ذوب کردن هویت کردی (سنی) در قومیت ایرانی به منظور سیطره یافتن بر آنها و جلوگیری از سامان یافتن وضعیت قومیت کردی و متحد شدن با سائر اکراد در عراق و ترکیه و سوریه» [۱٩۲].
[۱٩۲] دکتر أمال السبکی: تاریخ ایران السیاسی (ص۱۱۶، ۱۱۵) سلسله عالم المرعفة شماره۲۵۰.
آیا علی بن ابی طالب یا یک نفر از اهل بیت راضی میشود که یک نفر از اسلام به نصرانیت یا دینی دیگر در آید؟
آنها معتقد هستند که اگر کردها (که سنی هستند) مسیحی بشوند نرم شده و دیگر از شرشان در امان خواهند بود.
این یک سیاست نیست بلکه عقیده این قوم این است که ناصبی (سنی) از نصرانی و یهودی کافرتر است و برای همین بزرگان شیعه صدقه را به کافر ذمی جایز میدانند اما به سنی جایز نمیدانند.
آیت اللهشان خمینی میگوید: «در فردی که به او صدقه داده میشود فقر شرط است نه ایمان. پس صدقه دادن به ثروتمند ذمی و مخالف اگر بیگانه باشد جایز است اما به ناصبی و نیز حربی حتی اگر نزدیک و خویشاوند باشد جایز نیست» [۱٩۳].
معنی این سخن این است که این کار یعنی توافق با مبلغان مسیحیت برای تبلیغ میان کردها نظر فردی رضا شاه پهلوی که خمینی ضد او بوده است نبوده بلکه نظر خمینی و نظر عموم روافض غالی همین است.
[۱٩۳] خمینی: تحریر الوسیلة (۱/٩۱).
[۱٩۴] استاد محمد علی بدوی: مجله البیان شماره ۱۸٩ جمادی الأولی ۱۴۲۴هجری، جولای۲۰۰۳ (ص۲٧، ۲۸).
زمان: ۶۵۶هجری
مکان: دار الخلافة در بغداد
محل نمایش: قصر خلیفه "مستعصم"؛ تخت خلیفه دیده میشود و پشت آن دو نگهبان نیرومند ایستادهاند، پشتیهای مرتب شده و پردههای طلایی ورودیهای ایوان را پوشیده است.
صحنه: ابن علقمی (وزیر) در ردای سیاه و عمامه سیاهش در ایوان قصر قدم میزند انگار که به چیزی فکر میکند، ناگهان یک نفر با سرعت وارد میشود و آثار وحشت از او دیده میشود.
مرد: ابن علقمی... ای ابن علقمی.... نجاتمان بده.... به دادمان برس!
علقمی: چه خبر با خود آوردهای ای مرد؟
مرد: فتنهای میان اهل سنت و شیعه افتاده است... ای سرورم.
علقمی: (چانهاش را میخاراند) : چی! آیا اتفاقی افتاده؟
مرد: بله، با هم درگیر شدند حتی با شمشیر زد و خورد کردند.
علقمی: به ضرر چه کسی تمام شد؟
مرد: به ضرر ما ای سرورم!
علقمی (در حالیکه مرد را با دستانش گرفته است): وای بر تو! چه میگویی؟
مرد: این حقیقت است... بسیاری از شیعیان کشته شدند... و چپاول شدند.
علقمی: کشته شدند! و چپاول شدند!
مرد (با حالت تزلزل) : و.... و....
علقمی: باز چه؟ زود باش حرف بزن... وای بر تو.
مرد: و بعضی از آنها از نزدیکان و دوستان تو بودند... ای سرورم!
علقمی (با خشم) : وای بر آنها... وای بر آنها.
مرد: مشورت چیست ای سرورم... الآن چه باید کنیم؟
علقمی: خب.... شما فقط صبر کنید و من خودم انتقام شما را از اهل سنت میگیرم... بیا برویم (خارج میشوند).
(خلیفه داخل میشود و روی تختش مینشیند).
مستعصم (با خودش سخن میگوید) : این وزیر کجا رفته... کجاست؟!
(ابن علقمی وارد میشود)
علقمی: السلام علی مولانا الخلیفة و رحمة الله وبرکاته.
مستعصم: و علیکم السلام. کجا بودی ای مرد؟
علقمی: مشغول بررسی احوال رعیت شما بودم ای مولای من.
مستعصم: هه.... احوالات رعیت ما چگونه بود؟
علقمی: همانطور که ما میخواهیم... میخورند و مینوشند... البته شکرگذار هستند ای مولای من!
مستعصم: پس بگذار ما هم بخوریم و بنوشیم و شاد باشیم... نوازندگان و آوازخوانان و کنیزان زیبا رو را حاضر کنید.
علقمی: خواسته شما "عرفه" است... او دارد میآید ای مولای من.
مستعصم: آه ای عرفه.. چه صدای زیبایی دارد..
علقمی: ها.... ها... (می خندد).. و... و... اما مسئلهای است که میان تو و آنها فاصله میاندازد ای مولای من!
مستعصم: میان من و آنها! منظورت چیست؟!
علقمی: منظورم کمبود مال است... کمبود مال مانع ما میشود که کنیزان بیشتری بیاوریم ای مولای من!
مستعصم: وای بر تو.. بیت المال کجا رفته؟!
علقمی: مال تمام شده.. یا کم مانده که تمام شود... و علت ارتش شماست ای مولای من.
مستعصم: ارتش ما!
علقمی: منظورم تعداد زیاد ارتشیان است... خیلی زیاد هستند.
مستعصم: زیاد هستند!
علقمی: اگر این تعداد را کمتر کنیم... میتوانیم اموال را پس انداز کنیم... و کنیزان زیبارو را برای مولایمان بیاوریم.
مستعصم: اوه... تو مرا با این سخن نگران میکنی... (برای خروج آماده میشود).. هر چه صلاح میدانی بکن... و کنیزان را به خوابگاهم بفرست. (خارج میشود)
علقمی: امر امر مولایم است..ها ها ها... امر مولایم (کف میزند و به دنبال آن یکی از یارانش از پشت ظاهر میشود).
مرد: فرمان بده ای سرورم!
علقمی: این نامه را نزد هولاکو ببر... و به او خبر بده که راه صاف است (نامه را به او میدهد).
مرد: فرمان فرمان توست ای سرورم! (خارج میشود)
علقمی (با خباثت) :ها ها ها... وقت شما نزدیک شده است... و پایانتان رسیده است.. ای بنی عباس! (خارج میشود)
(سر و صدا، صداهای مختلف، فریاد، فغان و شیون، صدای اسبانی که میآیند، خلیفه وحشت زده وارد میشود).
مستعصم: ابن علقمی... کجایی ای ابن علقمی؟
(رو به نگهبان) فوراً او را نزدم بیاور.
(ابن علقمی با سرعت وارد میشود)
علقمی: بله.. بله ای سرورم... چه شده است؟
مستعصم: مغول... مغولان دارند میآیند... آنها مانند سیاه زخم به شهر حملهور شدهاند.
علقمی: آیا رسیدهاند؟!
مستعصم: آنها به ما تیراندازی میکنند... کنیزم "عرفه" را جلویم کشتند... او را کشتند.
علقمی: (رو به نگهبان) محافظت از قصر را تشدید کنید و بیشتر احتیاط کنید.
مستعصم: مگر نزد آنان نرفتی.. مگر با آنان گفتگو نکردی؟!
علقمی: بله چنین کردم.. ای مولای من!
مستعصم: چه جوابی به تو دادند؟ جواب بده... حرف بزن.
علقمی: آنها به صلح راضی شدند.
با آنها صلح کنیم!... آنها مانند افعی زهردار هستند... چگونه دستمان را وارد سوراخ افعی کنیم... چگونه؟!
علقمی: مولای من... ما چاره دیگری نداریم... الآن با آنها صلح میکنیم سپس خود را تقویت میکنیم و بر آنها غلبه میکنیم... جنگ برد و باخت دارد... یک روز به نفع توست و روزی به ضرر توست.
مستعصم: شروط آنها برای صلح چیست؟!
علقمی: نصف خراج بغداد... و...
مستعصم: باز دیگر چه...؟
علقمی: و اینکه شما با اطرافیان و رجال حکومتت نزد آنان بروی.
مستعصم: اطرافیان و رجال حکومتم!
علقمی: و همچنین علماء و قضات... بله...
مستعصم: چرا باید همه اینها باشند؟
علقمی: تا در عقد صلح حضور داشته باشند ای مولای من... این مرد ضمانت میخواهد...
مستعصم: قضات... فقهاء! نیرنگی در کار است... نه... من نزد آنان نمیروم.
علقمی: مولای من اگر نزد آنان نروی... آنان نزد تو میآیند... (به گردنش اشاره میکند).
مستعصم (وحشت زده) : ح.. ح... باشد میروم... الآن میروم و تمام بزرگان و رجال حکومت را جمع میکنم و فوراً میآیم.
علقمی: فوراً... ای مولایم!
(مستعصم انگار که وحشت زده شده و با خود حرف میزند)
مستعصم: آه... نزد آنان میروم... احساس میکنم که اتفاقی خواهد افتاد... خدایا... خدایا...
صدایی بلند میشود:
بغداد ماذا أرى في حالك الظلم
بغداد أين زمان العز في بلد
بغداد أين السحاب المزن إذا حكمت
أين الجحافل يا بغداد عن زمن
نجمًا يلوح لنا أم لفحة الحمم؟
كان السلام به أسمى من العلم؟
يد الرشيد بعدل الله في الأمم؟
تخاذل العرب عن أفعال معتصم؟
ترجمه شعر: ای بغداد! من در حال تاریکت چه میبینیم؟ ستارهای که برایمان میدرخشد یا آتش گدازههاست؟ ای بغداد! کجاست روزگار عزت در شهری که صلح و امن از پرچم در آن بلندتر بود؟ ای بغداد! کجایند ابرهای بارانی در روزگاری که دست هارون الرشید عدالت الهی را در میان امتها اجرا میکرد؟ ای بغداد! کجایند لشگران عظیم در روزگاری که عرب افعال معتصم را رها کرده است؟
مستعصم (در جستجوی منبع صدا) : چه کسی است؟.... چه کسی آنجاست؟... تو کجایی؟... تو کجایی؟
(شبح سفیدی ظاهر میشود که لباس سفیدی پوشیده و مو و لباسش تماماً سفید است و یک لکه سیاه در لباسش دیده میشود)
تاریخ: من تاریخ هستم... من تاریخ پرافتخار شما هستم... من هستم که این تراژدی را در حافظهام ثبت میکنم و برای نسلهای بعدی نقل میکنم...
مستعصم: تراژدی! کدام تراژدی؟
تاریخ: به این لکه سیاه نگاه کن، این تراژدیهای اسلام و مسلمین است... و اینجا... تراژدی شما خواهد بود... (به لباس خود اشاره میکند).
مستعصم: تراژدیهای ما؟
تاریخ: تراژدی بغداد که به زودی رخ خواهد داد... طوفانی که آن را خواهد بلعید... طوفانی که در شرف آمدن است ای خلیفه...
مستعصم (با فریاد) : نه.. بغداد... دار السلام.... تمدنگاه رشید.. سرزمین زیبایی... دیار جلال... نواده افتخار.. نور چشمان... آهنگ گوشنواز زمان... و سخن سواران.. طوفان آن را خواهد بلعید.. نمیتوانم باور کنم... نه.. (به زانو میافتاد).
تاریخ: مانند زنان گریه کن بر ملکی که از بین میرود.... و تو مانند مردان از آن محافظت نکردی.
مستعصم: چه کنم ای تاریخ، من هیچ راه چارهای ندارم؟ عرب و مسلمین مرا تنها گذاشتهاند... به دشمن اجازه دادند که از سرزمینشان برای حمله به من استفاده کند... حتی حاکم موصل از ترس جانش چنین کرد.
(ابن علقمی با سرعت وارد میشود)
علقمی: مولای من... کاروان در انتظار توست... ای مولای من...
مستعصم: باشد برویم.... (خارج میشوند).
(صدای فریادها و نالهها بلند میشود، چکاچک شمشیرها و قهقهههای شیطانی)
تاریخ (رو به مخاطبان) : تراژدی آغاز شد.. بنویس ای تاریخ... و ای زمان شاهد باش.. غم نامه برادرانمان را در بغداد بنویس و ای زمان تو گواه باش. (خارج میشود).
صدایی پخش میشود:
حان الوداع يا بغداد قد نحرت
حان الوداع وعذر القوم أنهم
هذا الوداع فموتي خير عاصمة
رجولة القوم في ميدان منتقم
لا يقدرون على الأرماح والحمم
مذبوحة.. ربما ماتت بلا ألم
«ای بغداد! وقت خداحافظی رسید، مردانگی این قوم در میدان انتقام سر بریده شد. وقت خداحافظی رسید و عذر این قوم این است که توانایی مقاومت در برابر تیر و آتش را ندارند، این خداحافظی مرگ من است و بهترین پایتخت ذبح شده است... و ای بسا بدون درد مرده است».
از الله تعالی در همه امور پایان خیر میخواهیم
سپاس و ستایش الله را، آسان کننده سختیها، خالق دریای طوفانها، که یادآوری و تذکر را برای خردمندان سودمند گردانیده است و سلام و درود بر بهترین بشر که نور دینش زمین را فرا گرفت و آن را نه مانند شهاب بلکه مانند ماه روشن کرد و از رحمت او حتی امت سگان [۱٩۵] برخوردار شدند و سلام و دورد بر تمام آل و اصحاب، سلام و دوردی که ثواب آن تا روز قیامت ادامه داشته باشد.
و اما بعد:
به این ترتیب گردشی در تاریخ کردیم و حوادث آن را مطالعه کرده و گواهیهایش را ثبت کردیم و مسئله خیانت شیعیان غالی را دنبال کردیم؛ و آن قدر خیانت یافتیم که نمیتوانیم به شمار آوریم، مثالها آوردیم و نمونههایی از بایگانی تاریخ برگزیدیم. چگونه میتوانیم خیاناتشان را بشماریم در حالیکه خیانت با خون و رگشان عجین شده و برای آنها همانند آب و اکسیژن است، آنها برای هر روز تاریخ خیاناتی دارند و نمونههایی که آوردیم فقط برخی از مواردی است که مشهور شدهاند و از دالان اسرار بیرون آمده و هویدا گشتهاند اما آنچه که همدیگر را به کتمان آن توصیه میکنند فقط الله تعالی از کثرت آن خبر دارد. این تحقیق فقط به مثابه ندایی بود تا دیگر کسی از اهل سنت فریب نخورد-و یا بر فریبی که خورده باقی نماند- و تا اهل سنت بداند که این قوم در بیشتر موارد مسبب عقب ماندگیها و شکستهای امت در گذشته و حال بوده است و تا کسی که ندای تقریب و وحدت سر میدهد بیدار شود. شاید شنیدن این ماجرا جالب باشد که در کنفرانش تقریب مذاهب که در قاهره در تاریخ ۸ لغایت۱۱ ربیع الاول ۱۴۳۲ هجری برگزار شد یکی از علمای شیعه که در باره تقریب سخنرانی میکرد پیشنهاد داد که مصر محدودیت مذاهب اسلامی را که اصول و معتقداتی یکسان دارند [۱٩۶] را بر دارد، یعنی در واقع پیشنهاد نشر مذهب شیعه داد با این ادعا که تشیع با مذاهب چهارگانه اهل سنت در اصول فرق ندارد-واین دورغ است-. منظورم این است که مسئله بسیار مهم است و الان بسیار واضح شده است، اهداف آنها از ادعای تقریب و وحدت در دو هدف خلاصه میشود: اول: تخدیر و خواباندن اهل سنت [۱٩٧]، دوم: شیعه کردن اهل سنت.
گمان میکنم که بعد از این برای کسی که با امور احساساتی برخورد میکنند و نه با عقل و حکمت و دور اندیشی جایز نباشد که از امکان وحدت و تقریب با کسانی سخن بگوید که به الله و رسولش خیانت ورزیده و حرمت نسل اول اسلام را میشکنند، یعنی همان صحابهای که الله تعالی اسلام را با آنان نصرت داد و خدمات بزرگ غیر دین و امت کردند که جز برای معاند غیر قابل انکار است، چگونه با کسانی وحدت کنیم که با شیاطین انس و جن در گذشته و حال به هدف ذلیل کردن اهل سنت همدست شدند، چقدر امت اسلام به سبب پیمان شکنیها و خیانتهای این قوم زیان دیده و عقب مانده است، دیگر برای آنچه که برخی از ساده لوحان اهل سنت "حسن ظن" می نامند وقتی باقی نمانده است چرا که ما در مقابل قومی هستیم که برای از بین بردن ما منتظر فرصت هستند و گمان میکنم آن کسانی هم که به حسن نیت و حسن ظن به شیعه فرا میخوانند از ضلالتها و خیاناتشان بی خبر نیستند. آنها باید بروند و در باره اهداف و برنامههای شیعه در کشورهای حوزه خلیج و بلکه در بلاد حجاز مطالعه کنند و به خصوص اهدافشان در مصر که آن را مهد دولت فاطمی میدانند که بزرگترین سهم را در تحقق افتخارات شیعه داشته است و دولت متحدی از مغرب تا مصر برایشان تأسیس کرد.
شاید کسی بگوید: این یعنی توجه دادن به خطر شیعیان غالی و غفلت از خطر صلیبیان و صهیونیسم... و دیگر دشمنان؟
جواب این است: نه.
چرا که مسلمان باید زرنگ و هوشیار باشد و متوجه هر نقشهای که علیه او است باشد و برای تمامی جبهات آماده باشد و ای بسا در آن واحد با چندین دشمن درگیر شود، دولتهای اسلامی در گذشه وارد جنگهای متعددی شدهاند که در آن واحد با چندین جبهه متصل درگیر بودهاند و هیچ جبهه ای آنان را از جبهه دیگر مشغول نکرده و هیچ دشمنی آنان را از دشمن دیگر غافل نکرده است.
در پایان خاطر نشان میکنم که این تحقیق ساده که در این کتاب ارائه شد از باب آنست که امام احمد بن حنبل رحمه الله در بارهاش میگوید: «سخن گفتن در باره اهل بدعت نزد من پسندیدهتر از برخی نوافل است». بنابراین افشای افتضاحات و جنایات آنها به هدف اینکه مسلمین فریب آنان را نخورند به خواست خدا از قربات و عبادات است.
و از قبیل آنست که امام بزرگوار از شیخش شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله حکایت میکند که: آن مرحوم در باره اصول و اعتقادات زیاد مینوشت، علت را جویا شدم و از او خواستم که کتابی در فقه تألیف کند که اختیارات و ترجیحات فقهی او در آن گرد آمده باشد تا تکیه گاهی برای فتوا باشد، او به من گفت (مفهوم سخنش را نقل میکنم):
"مسئله فروع آسان است و اگر مسلمان در فروع از یکی از علمای مرجع و معتبر، تقلید کند عمل به فتاوای او برایش جایز است مادامی که خطای آن را به یقین در نیابد.
اما در باره اصول: من دیدم که اهل بدعت و ضلالت و اهواء در باره اصول و اعتقادات گمراهیها به وجود آوردهاند و برایم روشن شد که بسیاری از آنها هدفشان ابطال و نابودی شریعت محمدی است، شریعتی که بر هر دین برتر و چیره است. وقتی این وضعیت را دیدم برایم روشن شد که بر من هر کسی که توانایی رد شبهات و اباطیل و قطع استدلالات باطلشان را داشته باشد واجب است که تمام تلاشش را به کار بندد تا رذائلشان را افشا کرده و پوچی استدلالاتشان را نمایان کند تا از دین حنیف و سنت صحیح دفاع کرده باشد» [۱٩۸].
از الله تعالی میخواهم که این عملم را برایش خودش خالص گرداند و تمام مسلمین را بدان سود رساند و صلی الله علی سیدنا محمد وعلی آله وصحبه وسلم.
به قلم: (نیازمند گذشت خداوند مهربان)
عماد علی عبدالسمیع حسین
غفرالله له و لوالدیه و المسلمین
۲۱/جمادی الآخر/۱۴۲۴هجری
این کتاب، تاریخ خیانت های شیعه را بررسی می کند تا نشان دهد که هرگاه شیعه قدرتی کسب کرده دشمنی برای خود نمی شناخته است جز اهل سنت. هرگاه که قدرت و حکومتی بدست آورده فقط با اهل سنت جنگیده وهیچ گاه تاریخ به یاد ندارد که شیعه وجبی از سرزمینهای کفار را فتح کرده باشد و یا وجبی از سرزمینهای اشغال شده مسلمین را آزاد کرده باشد.این کتاب غم نامه امت اسلام است که از دست آلوده به خیانت شیعه می نالد.
این کتاب مویه نامه ای است که تراژدیهای فاجعه آمیز امت اسلام را که به دست پلید شیعه رقم خوردهاند و بر برخی از آنها شاید هنوز کسی گریه سر نداده باشد، نمایش می دهد تا اهل سنت خفته امروز را از آنچه که بر پیشینیان او گذشته است با خبر نماید و فریاد هشداری سر دهد تا مبادا از سوراخ این افعی زهر دار دوباره گزیده شود.
[۱٩۵] در حدیث بخاری امده است: «. . . اگر موجب نابودی امتی نمیشد دستور میدادم که سگان کشته شوند». [۱٩۶] مجله منبرالاسلام (ص۱۱٩، ۱۲۰) شماره جمادی الاولی۱۴۲۲هجری-اگوست۲۰۰۱ میلادی. [۱٩٧] و این وفق عقیده تقیه است که از اعتقادات آنان میباشد. [۱٩۸] حافظ عمر بن علی البزار: الأعلام العلیا فی مناقب ابن تیمیه (ص۳۵، ۳۶) چاپ المکتب الاسلامی-بیروت۱۳٩۶هجری.