حکمت در دعوت و تبلیغ
تأليف:
صالح بن عبدالله بن حمید
مترجم:
اسحاق دبیری
الحمد لله وصلى الله وسلم على نبينا محمد وآله وصحبه ومن والاه أما بعد:
یکی از عوامل ضعف و رکود حرکت دعوت و اصلاح، عدم آشنائی برخی از مربیان و دعوتگران و مبلغان از رهنمودها و نحوهء عمل پیامبر اسلام ص و شیوههای حکیمانه و ابرازی است که ایشان در راه دعوت و اصلاح بکار میگرفتند، از اینجاست که مربیان و دعوتگران باید شیوههای اصلاحی آن حضرت ص و نحوهء برخورد ایشان با خطاکاران و منکرات را فراگیرند و در این راستا نیز از آن حضرت ص اقتدا و تأسی نمایند، و إنشاءالله این امر موفقیتهای چشمگیری در راه دعوت و اصلاح بدنبال خواهد داشت. این کتاب بیانگر این مفهوم و حکمت در دعوت و اصلاح میباشد. امیدواریم با مطالعهء آن الگو، مفید و مؤثر بوده ما را از دعای خویش فراموش نکنند.
إسحاق دبیرى
عربستان سعودى ـ ریاض:
جمعه: ۲۶/۴/۱۴۲۶ھ.ق. برابر با ۱۳/۳/۱۳۸۴ھ.ش
الحمدلله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه وبعد:
انگیزه نگاشتن این کلمات در مورد حکمت و دعوت، توجه به آنهاست در عرصه فعالیت توسط مردان بزرگواری که بهسوی خدا فرا میخوانند و همچنانکه سنّت الهی در گذشته و امروزه چنین بوده این بزرگواران نیز به همان چیزهایی برمیخورند که پیشگامانشان در گذشته و در عصر حاضر و در همه جا برخورد میکرده و میکنند.
فراخواندن بهسوی خدا راهی است که رسولان پیموده و در آن راه با سختیها، ممانعتها، سرپیچی و استکبارهایی از ناحیه گروههای فراوان و طبقات بزرگ سرمدار و سرکش برخورد نمودهاند: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٠٨﴾ [یوسف: ۱۰۸]. «بگو: راه و طریقهء من این است که همگان را بهسوی الله (خداوند واحد یکتا) دعوت کنم از روی آگاهی و بصیرت، خود و پیروانم همهء مردم جهان را بهسوی این طریقه میخوانیم خداوند پاک و منزّه است از هرگونه عیب و نقص و شبیه و شریک، و من از مشرکان نیستم».
در ادامه کلام را منحصر در حکمت [در دعوت] کرده به بیان معنای آن و توضیح مدلول و مفهومش میپردازیم. به این دلیل که اگر حکمت به هنگام دعوت مراعات گردد، امیدواری و یقیین را تقویت کرده و مدعوین را به احساس مسئولیت و تکلیف میرساند و با ریشه دواندن این درک و شعور، تغییر سرشت داده و راهشان درست و رویکردشان اصلاح میگردد. بنابراین داعی باید بر مبنای چنین فهمی دعوتگری نماید.گ
در ادامه متعرض تعریف اصطلاحات «حکمت»، «موعظة حسنة» و «جدال بالتي هي أحسن» شده، و سپس عوامل تحقق مفهوم حکمت را بیان میکنم که عبارتند از: ضرورت شناخت خلق و خوی مردمان، و طبقات مدعوین، دقت در ظروف زمانی و مکانی و اسلوبهای قولی و عملی دعوت.
حکمت از واژه «حَکَمَه» مشتق شده و «حَکَمه» [۱] وسیلهای است برای تحت کنترل درآوردن حیوان سواری و جلوگیری از سرکشی آن. گفته شده حکمت از آن مشتق شده زیرا حکمت، دارنده حکمت را از ارتکاب اخلاق پست باز میدارد [۲].
و حکمت در حقیقت به معنی گذاشتن هر چیزی در جای خودش است، و این تعریف عام بوده اقوال، افعال و سایر تصرفات را شامل میشود و چون مراد ما از حکمت در اینجا حکمتی است که دعوتگر باید به آن متصف باشد لذا غالبا یا حکمت در گفتار است آن هم در وادی علم و موعظه و یا حکمت در برخورد با دیگران است به منظور تشویق آنها به نیکی و بازداشتن از بدی.
تعریف ابن زید نیز مؤید همین مفهوم حکمت است که: هر گفتاری که تو را بهسوی نیکی بخواند یا راهنمایی کند و یا تو را از بدی باز دارد، حکمت است.
و دقیقتر از این، قول ابوجعفر محمد بن یعقوب است: هر سخن درست و صوابی که فعل صحیحی را باعث شود حکمت است.
و جرجانی در «التعریفات» گفته: هر کلامی که موافق حق [و حقیقت] باشد حکمت است.
و در قرآن آمده که: ﴿يُؤۡتِي ٱلۡحِكۡمَةَ مَن يَشَآءُۚ وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٦٩﴾ [البقرة: ۲۶٩]. «خداوند دانش را به هر کس بخواهد (و شایسته بداند) میدهد و هر کس که به او دانش داده شده است خیر فراوانی داده شده است».
خداوند در این آیه «خیر» و «حکمت» را به هم ربط داده و وجه این ارتباط این است که حکمت معانی گفتار لغزش ناپذیر و کردار و استوار را شامل میشود.
به عبارت دیگر: حکمت علم متقن و یقینی و عمل به مقتضای این علم میباشد. و اینکه فرموده هر کس را که بخواهد حکمت میبخشد یعنی او را مستعد و دارای قابلیت این میگرداند: به این شیوه که تفکری سالم و خلق و خوی و قوای معتدل به او عطا میکند که در نتیجه قابلیت فهم حقایق را یافته و چنانچه آن را یافت مطیع و منقاد میگردد، نه هوای نفس، نه تعصب و نه تکبر و غرور نمیتوانند او را از این کار باز دارند. خداوند نیز با فراهم آوردن دعوتگران و حفاظت منطقه از دشمنان سرکش این امر را برای او ساده میگرداند و ساده گردانیدن زمانی کامل میگردد که توجه آن شخص بهسوی خدا معطوف گردد که اسباب و لوازم تسهیل امر را برای او فراهم کرده و حجابهای فهم و درک را از روی وی برداشته است.
و همچنانکه در آیه ذکر شده، در این هنگام است که خیر کثیر برای وی محقق میشود.
بنابراین، استواری در رأی و هدایت الهی به خیر کثیر منجر میشود و از فروع این خیر پرهیز و دور ماندن از اشتباه و گمراهی است به میزان فهم و به کارگیری حکمت، به این معنی که هرچه فهم درستتر و دقیقتری داشته باشیم و هر چه بیشتر آن را بکار بگیریم کمتر دچار اشتباه و گمراهی خواهیم شد. و چنانچه در مصائب و مشکلات مردم تتبع نمایی، خواهی دید که عمدۀ آن به خاطر جهالت، گمراهی و سست رأی بودن است و برعکس منافع و برکاتی که مردم به آن دست یافتهاند نتیجه آگاهی و علم به حقایق میباشد و چنانچه مردم حقیقت را آنگونه که هست دریابند از افتادن در سختی و شقاوت پرهیز میکنند [۳].
از مجموع آنچه تاکنون گفتیم معلوم میشود که حکمت یک کلمه عام بوده که هم شامل گفتاری است که منجر به بیداری نفوس و سفارش به نیکی است و هم شامل خبر دادن از تجربههای خوشبختی و بدبختی و هم شامل کلیات فراگیر اصول آداب و رفتار و ... میباشد.
بنابراین حکمت معرفتی است پاک و بری از شائبه اشتباه و بقایای جهل و نادانی به هنگام تعلیم و تهذیب مردمان و اصلاح رویکردهایشان.
حکمت اسم جامعی است برای هر گفتار و یا هر علمی که به صورت مستمر و تغییرناپذیر اصلاح حال مردم و عقیده آنها را مراعات کند [۴].
[۱] حکمه در زبان فارسی به معنی دهنة افسار اسب میباشد. مترجم. [۲] المصباح المنیر، ۵۶. [۳] التنویر و التحریر، ۳/۶۴. [۴] التنویر و التحریر، ۳/۶۰ – ۶۳، ۴۱/۳۵.
کلمۀ حکمت در نصوص دینی بر مواردی اطلاق شده که معنی سابق در آنها باشد:
یک جا مراد از آن کتب آسمانی از جمله قرآن، انجیل و غیره است.
و جای دیگر مراد از آن نبوت، هدایت، رشد، عدالت، علم، حلم و تفقه است [۵].
[۵] لسان العرب، ۱۲/۱۴۰ – ۱۴۲. المعجم الوسیط، ۱/٩۰. القاموس المحیط، ۴/٩۸.
در تعریف گذشته از حکمت ملاحظه میشود که موعظه به شیوه نیک و جدال به بهترین شیوه از بارزترین مصادیق داخل در مفهوم حکمت هستند ولی برای تعریف و توضیح بیشتر شایسته است که به صورت خاص ذکر شوند زیرا آیه در صدد بسط و تفصیل مفهوم حکمت است و لذا این دو مصداق را بصورت خاص ذکر کرده: ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾ [النحل: ۱۲۵]. «به وسیلهء حکمت بهسوی راه پروردگارت دعوت کن، و به وسیلهء اندرزهای نیکو، و با آنها (مخالفان) به طریقی که نیکوتر است به مناظره پرداز».
و از آنجا که دو تعبیر «الـموعظة الحسنة» +و وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾ داخل در مفهوم حکمت هستند، عطف آنها بر حکمت از باب عطف خاص بر عام میباشد.
و اصل در موعظه به نیکی این است که گفتاری باشد که روان مخاطب را نرم و آماده انجام افعال نیک و اجابت دعوت داعی گرداند.
و موعظه؛ تشویق و ترهیب و هشدار و بشارت را در بر میگیرد. و به همین دلیل ابن عطیه گفته است: «الـموعظة الحسنة»، ترساندن و امیدوار کردن و لطف کردن به انسان است، به گونهی که او را بزرگ بشماری و کاری کنی که فضائل را پذیرا باشد [۶].
زمخشری به یک معنی لطیف و ظریف در آن اشاره میکند، آنجا که میگوید: «الـموعظة الحسنة» آن است که قصد نصیحت و نفع رسانی بر مخاطب پوشیده نماند.
و خلاصه اینکه مراد از آن: یادآوری خیر و نیکی است که بوسیله آن قلب نرم میگردد [٧].
و این اشاره زیبایی است که اهل علم در وصف موعظه به شیوه نیک بیان کردهاند که در دعوت به حکمت نیست. و گفتهاند: موعظه به «شیوه نیک» مقید شده در حالی که حکمت مقید نشده و بصورت مطلق ذکر شده به این علت که حکمت تعلیم جویندگان کمال است توسط معلمی که به تعلیم دانشآموزانش اهتمام میورزد و بنابراین جز شیوه نیک و پسندیده نمیتواند داشته باشد و نیازی به تنبیه ندارد تا حَسَن [و شیوه نیک] بودن معنی پیدا کند.
ولی از آنجا که در «الـموعظة الحسنة» غالبا مراد بازداشتن مخاطب از ارتکاب اعمال ناپسند و افتادن در آن میباشد، لذا احتمال دارد که یک درشتی و گستاخی از جانب واعظ و یا یک دلشکستگی در دل مخاطب ایجاد شود [و لذا مقید شده به (شیوۀ نیک)].
و یکی از شیوههای نیک موعظه نرمی در سخن و تشویق مخاطب به نیکی است: ﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٤٣ فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ٤٤﴾ [طه: ۴۳-۴۴]. «بهسوی فرعون بروید چرا که او طغیان و سرکشی کرده است * با سخن نرم با او سخن بگویید، شاید متذکر شود یا از خدا بترسد».
[۶] التعریفات، ص ۱۳۲. [٧] البحر المحیط، ۵/۵۴٩.
جدل در اصل به معنی احتجاج و دلیل آوردن است جهت اثبات رأی خود و رد مخالف. بنابراین جدل: گفتگو و تبادل ادلّه و مناقشه بر سر آن ادله است. و دامنهاش از خصومت وسیعتر است زیرا مخاصمه نیز از آن جهت که تبادل کلامی و برهانی است نوعی جدل محسوب میشود.
به همین علت جرجانی در «التعریفات» گفته است:
جدل یعنی خصم و دشمن را از اینکه بتواند فساد و تباهی گفته ما را بوسیله یک دلیل یا شهبه و یا به منظور اثبات گفته خودش ثابت کند، باز داریم.
ذکر این نکته لازم است که مراد ما از جدال در اینجا محاجه و گفتگویی است که به خصومت نیانجامد مگر اینکه جدال با ظالمان خصومت نامیده شود، زیرا جدال در این صورت صورتی شایسته نخواهد داشت. و دعوتگر چنانچه مجبور به جدال باشد باید جدالش به بهترین شیوه باشد.
و در توضیح علت مقید بودن جدال به «بهترین شیوه» چیزی شبیه همان موردی که برای «موعظه حسنه» گفتیم، باید گفته شود. شایستگی جدال در التزام به منطقی بودن آن و دوری از خشونت و چشمپوشی از مسایل کوچک به خاطر مسایل بزرگتر به منظور حفظ وقت و عزّت نفس و مردانگی است، که باید آمیخته باشد با نرمش و ملاطفت و دور باشد از درشتی و خشونت، و همچنانکه ابن عاشور میگوید [۸]: رد تکذیب دشمنان و ابطال قولشان به وسیله کلامی غیر صریح و هدفدار نیز «جدال بالتي هي احسن» است.
مثل این گفته خدای متعال: ﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾ [سبأ: ۲۴]. «ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: قطعاً یا ما (مؤمنان) و یا شما (مشرکان) بر هدایت یا ضلالت آشکاری هستیم».
و مثل آیات: ﴿وَإِن جَٰدَلُوكَ فَقُلِ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَعۡمَلُونَ٦٨ ٱللَّهُ يَحۡكُمُ بَيۡنَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فِيمَا كُنتُمۡ فِيهِ تَخۡتَلِفُونَ٦٩﴾ [الحج: ۶۸-۶٩]. «و اگر آنها با تو به جدال برخیزند (و سخنان تو در دل آنها اثر نگذارد در پاسخ آنها) بگو خدا از اعمالی که شما انجام میدهید آگاهتر است * و خداوند روز قیامت در میان شما در آنچه اختلاف داشتید داوری میکند».
[۸] التحریر، ۱۴/۳۲۵ – ۳۳۰.
قبل از تعمق و غور در بحث در مورد حکمت و مفهوم آن و بر مبنای اشارات قبلی در مورد معنی حکمت و نیازمندیهای دعوتگر از جمله سلامتی اندیشه و فکر و اعتدال قوّا و دوری از تعصب و تکبر، دوست دارم به بعضی از صفات اشاره کنم که شایسته است دعوتگر به آنها آراسته گردد. و حکمت و تحقق غرض تبلیغ حق با آگاهی ـ به توفیق الهی ـ از آنها جوشش میگیرد.
مراد از تقوی همه معانی کلمه است: انجام اوامر الهی، ترک منهیات و آراسته شدن به صفات اهل ایمان. تقوی و پرهیزگاری در برابر خدا چنانچه نصیب انسان گردد، قلب را نورانی و ادراک و احساس را پویا کرده، صاحب آن به وسیله تقوی حقیقت را شناخته و به وسائل و اسلوبهای صحیح و سازگار با ظروف، احوال و اشخاص آگاهی مییابد و سرانجام از آنِ پرهیزگاران است: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مِنۡ أَمۡرِهِۦ يُسۡرٗا﴾ [الطلاق: ۴]. «و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند کار را بر او آسان میسازد. و همانا اولیای خدا هستند که پرهیزگارند».
و این باب بزرگی است که به لحاظ نظری معلوم ولی تحقق عملی آن ـ سوگند به خدا ـ کمیاب و نادر میباشد. و هر کس این صفت را در خود محقق سازد به نظر مردم و یا رضایتشان توجه نمیکند، در اینجا فرمودۀ امامِ مجدّد شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب / در ذهنم تداعی میشود که: بعضی از مردم [در ظاهر] بهسوی خدا میخوانند در حالی که بهسوی خود دعوت میکنند.
و گروهی که بیشتر از همه باید در طلب این خصلت باشند و بیشتر از همه به آن نیاز دارند علماء و دعوتگران هستند. و از اولین گروههایی که در روز قیامت به آتش جهنم انداخته میشوند کسانی هستند که این خصلت را تباه کردهاند و غزالی / در احیاء العلوم برای هشدار از اشتهای [٩] خفّی که منجر به شرک خفی میشود گفته است: دعوتگر به هنگام دعوت عزت نفس خود را که ناشی از علم و دین و ذلّت غیره را که ناشی از جهل و کوتاهی است میبیند و چه بسا که هدفش از دعوت اظهار این برتری خویش بر دیگران و خوار کردن مدعو باشد از طریق پی بردن مدعو ـ ولو بصورت ناقص ـ به جهل خود و فرومایگی جاهلان و کوتاهی خویش و سوء حال کوتاهی کنندگان.
و در ادامه گوید: و این لغزشی بزرگ و پستیِ عظیم و فریب شیطان را خوردن است که شیطان همه را از این راه فریب میدهد مگر آن کسی که خدا عیوبش را به وی شناسانده و چشم بصیرتش را به نور هدایت گشوده است، زیرا در برتر دیدن خود نسبت به دیگران لذت فراوانی نهفته است.
و امام غزالی / به این توضیح بسنده نکرده و بلکه معیار و محک آن را نیز بیان میکند:
معیار و محکی برای این امر وجود دارد که شایسته است دعوتگر خود را با آن محک بزند و آن اینکه چنانچه دیگرانی غیر او به دعوت و اصلاح مردم پرداختند و مردم به ندای آنان لبیک گفتند برای این داعی خوشایندتر باشد از اینکه مردم دعوت او را اجابت کنند. اگر انجام این کار توسط دیگران که کار او را انجام میدهند را دوست داشت بر خیر و نیکی بوده و چنانچه دوست نمیداشت دیگرانی غیر او از اهل علم و دعوت مورد اجابت واقع شوند، این شخص نمیتواند جز تابع هوای نفسانی باشد: کسی که بواسطه دعوتگری در صدد اظهار منزلت خویش است پس باید از خدا پروا داشته باشد و در وهله اول خودش را دعوت دهد [۱۰].
البته این قول غزالی که «دعوت بوسیله دیگران را از دعوت خویش بیشتر دوست داشته باشد» به نظر بنده محل تأمل است مخصوصاً که پیغمبر ص فرمودهاند: «قسم به خدا، خداوند یک نفر را به وسیله تو هدایت کند برایت از شترهای سرخ رنگ ـ که نماد ثروت بوده ـ بهتر است [۱۱].
بنابراین مسابقه در اینجا مسابقه در امر خیر است.
و نیز نظر به این فرموده خدای متعال: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا...﴾ [فصلت: ۳۳]. «چه کسی خوش گفتارتر است از آن کس که دعوت بهسوی خدا میکند و عمل صالح انجام میدهد».
و البته اخلاص و اصلاح نیت در غیر مسابقه مشروع نیز مورد طلب میباشد.
[٩] یا شهوت: مراد آن چیزی است که نفس طلب میکند. مترجم. [۱۰] احیاء العلوم، ۲/۳۲٩ و بعد از آن. با حذف و تصرّف. [۱۱] این حدیث را سهل بن سعد روایت و بخاری و مسلم نقل کردهاند.
قسمت اعظم مراد خداوند از بصیره در آیه زیر علم میباشد: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾ [یوسف: ۱۰۸]. «بگو: این راه من است که من (مردم را) با آگاهی و بینش بهسوی خدا میخوانم. بلکه چنانکه گذشت یکی از معانی بارز حکمت ـ که ما الآن در صدد بیان آن هستیم ـ علم میباشد».
بصیرت، علم و حکمت را با هم جمع میکند و این خصلت معلوم بوده تفصیل بیشتر نمیطلبد و برای این مهمّ توجه به سرگذشت بخاری / در صحیحاش کافی است که این گونه کتابش را آغاز میکند: بابی در (مورد) علم قبل از گفتار و کردار. و به این فرموده خداوند استدلال میورزد که: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ﴾ [محمد: ۱٩]. «پس بدان که قطعاً هیچ معبودی بحق جز الله وجود ندارد و برای گناهان خود آمرزش بخواه...».
بخاری / بعد از ذکر آیه فرموده: خدا قبل از قول و عمل با علم آغاز کرده است.
و حسن بصری / در همین مورد میگوید: عمل کننده بدون آگاهی مثل رهروی است که راه را نمیشناسد.
و در حِکَم [۱۲] روایت شده: هر کسی به چیزی غیر از اصل تمسک بجوید خوار و ذلیل گشته، و هر کس راهی را بدون راهنما بپیماید گم میشود.
و علم همچنانکه در قرآن و سنّت و سیرۀ سلف صالح و درک اهل علم آمده فهم دقیق را در دو بُعد علمی و عملی شامل میشود.
[۱۲] مراد «حکمتهای منقول» است. مترجم.
سرشت مردم به گونهای است که تجاوز دیگران و یا تحقیر شدن خود را بر نمیتابند اگرچه در قالب حق و حقیقت بر آنان عرضه شود. بلکه استعلاء و خود بزرگ بینی علت اصلی کراهت از حق و حقیقت و نپذیرفتن آن میباشد.
به همین دلیل تواضع ثمرۀ معرفت خدا و نفس خویش است. خلیفه اول حضرت ابوبکر س میفرماید: هیچ یک از مسلمانان نباید دیگری را تحقیر نکند زیرا مسلمان کوچک ـ و پایین مقام ـ هم در نزد خداوند بزرگ و محترم میباشد. و خداوند خطاب به پیغمبرش محمد ص میفرماید: ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ﴾ [الکهف: ۲۸] «با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و شامگاهان میخوانند و تنها رضای او را میطلبند و هرگز به خاطر زیورهای دنیا، چشمان خود را از آنها بر مگیر».
ابن الحاج میگوید: هر کس رفعت و بلندمرتبگی میخواهد در برابر خدا تواضع کند چرا که عزت جز به اندازه افتادگی به انسان داده نمیشود.
و آنچه به این بحث مربوط میشود آگاهی است از اینکه سرشت انسانها به گونهای میباشد که از شخصی که زیاد در مورد خودش صحبت میکند و یا دیگری را به ثنای خویش فرا میخواند و یا برای این کار مداح میطلبد نفرت دارند.
فضل و بزرگواری شایسته خداوند میباشد، و هر کس میخواهد (در این مورد) برای مردم صحبت کند از فضل خدا بر ایشان بگوید و نه از فضل خویشتن.
حلم چیزی نیست جز کنترل نفس به هنگام خشم، و پناه بردن به عقل در هنگام برانگیخته شدن خشم و غضب. و این ـ سوگند به خدا ـ چیزی نیست جز نشانه قدرت و عنوان قهرمانی زیرا «سختگیری و محکم کاری به جهان پهلوانی نیست، بلکه کسی محکم کار است که به هنگام خشم و غضب خود را کنترل نماید» [۱۳].
و چه کسی از دعوتگری که عرصه فعالیتش سینههای مردمان و نفسهای آدمیان است بیشتر به این خُلُق و خوی نیاز دارد.
و از بارزترین اشکال حلم «کظم غیض» [۱۴] است که چنان که مدارج کمال را طی کند به مرحله عفو و گذشت از مردم میانجامد و این از صفات پرهیزگاران است که به بهشتی میروند که پهنای آن به اندازه همه آسمانها و زمین است.
و هر کس از جام حلم نوشیده باشد درجات و مراتب آن را هم میپیماید... صلۀ رحم را نسبت به کسی که از او بریده به جا میآود، و از ظلماش درمیگذرد، و به کسی که درحق او بدی کرده، نیکی میکند.
و کسی که گمان کند حلم همان عجز و عفو، و بخشش همان ضعف، و رویگردانی از جاهل همان خوف و سستی است، اشتباه میکند و این را نمیگوید مگر کسی که از گناه عزت میگیرد که آن خُلُق و خوی ناپسندی است، و همچنانکه میبینیم با حلم منافات دارد.
روزی زین العابدین بن علی بن حسین ش وعن آبائه ـ از مسجد خارج شد، شخصی او را دشنام داد، و مردم فوری عکس العمل نشان دادند. و او گفت: او را به حال خود بگذارید، سپس به او رد کرد و گفت: آنچه را که خداوند از عیوب ما بر شما پوشانده است بیشترند، آیا حاجتی داری تا یاریات کنیم؟
مرد خجالت کشیده، و او کسوه و لباسی را که داشت به مرد داد و فرمود تا هزار درهم نیز به او بدهند و مرد چون این را دید گفت: براستی که تو از اولاد پیغمبران میباشی.
[۱۳] این حدیث را سهل بن سعد روایت و مسلم و بخاری نقل کردهاند ولفظ آن: «ليس الشديد بالصرعة إنَّمـا الشديد الذي يملك نفسه عند الغضب». [۱۴] یعنی: به هنگام عصبانیت خشم خود را اظهار نکردن و بلکه فرو خوردن خشم. مترجم.
از سعید بن عبدالرحمن زیبدی نقل شده که گفت: قرّاء [۱۵] سادهگیر، گشادهرو و خنده به لب مرا خوشحال و به تعجب میاندازند ولی آن کسی که با گشادهرویی با او برخورد میکنی و او با تندخویی برخورد میکند و به خاطر علمش بر تو منت میگذارد، خدا امثال ایشان را در بین مردم زیاد نگرداند.
ای دعوتگران! مردم به دامانی مهربان و رویی خوش و با گذشت نیاز دارند، و به دوستی که آنها را در برگیرد و بردباری که عرصه را بر آنها به خاطر جهلشان تنگ نگرداند. به کسی نیاز دارند که غم آنها را به دوش بکشد، و نه اینکه با هم و غم خود بر دوششان سنگینی کند ... و در رکاب او توجه و رضایت بیابند.
و به همین دلیل رحمت خداوندی بر محمد ص که پیغمبری الگو است، ارزانی شده: ﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ﴾ [آل عمران: ۱۵٩]. «در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدی در حالی که اگر خشن و تندخو و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده میشدند. پس از تقصیر آنان درگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و برای آنها طلب آمرزش کن».
و لذا پیغمبر ص هیچ وقت به خاطر خودش بر کسی خشم نگرفت و به علت ضعف بشری یارانش نرنجید، هر چه در اختیار داشت از آنان دریغ نکرد، و با آنها بر سر آنچه دارند منازعه نکرد و بردباری و نیکی و مهربانیاش گنجایش آنان را داشت.
زمانی که قلبی مهربان و سرشتی رقیق و با نرمش به همراه علم و حکمت به بنده اعطا شود، بر کسی که در درجه پایین است و یا بر شخص جاهل به خاطر مخالفت و ممانعتشان درشتی نمیکند، و این در حالی است که دنیا پر است از کسانی که ناصحان را دوست ندارند.
آری، دعوتگرِ بهسوی حق که ماهر و نیرومند باشد از جلوگیری و ممانعت و نفرت مردم متعجب نمیشود، و بلکه به خاطر مهربانی و شفقت نسبت به آنها پیوسته حریص است بر اینکه پشت سر هم بهسوی آنان بازگشت کند، همچنانکه والدین از پافشاری در دادن غذا به هنگام سلامتی و دوا به هنگام بیماری به فرزندانشان خسته نمیشوند، و بلکه در حدیثی که ابوداود، نسائی، ابن ماجه و ابن حبان به روایت ابوهریره س نقل کردهاند، پیغمبر ص فرمودند: همانا من نسبت به شما مثل والد هستم نسبت به فرزندش.
آیا شفقتی بالاتر از شفقت والد بر فرزندش وجود دارد. و چه بسیار محمدص روی گردانی قومش را با این درخواست نبوی پاسخ داد که خدایا! قوم مرا هدایت کن که آنان نمیدانند.
[۱۵] منظور از قرّاء در اینجا علماء میباشد.
بعد از این مقدمه که گمان میکنم از خلال آن بعضی از نشانههای وجود حکمت و مسالک آن را از طریق شناخت حقیقت حکمت و بارزترین صفات دعوتگر دریافتید، میخواهم بعضی از این نشانههای حکمت را مفصلتر بیان کنم، و این بسط و تفصیل در ادامه در خلال آشنایی با خُلُق و خوی نفس آدمیان و طبقات و اصناف مدعوین و انتخاب اوقات و غنیمت شمردن مناسبات مطرح میشود، سپس از طریق تأمل در راهها و مسالک دعوت که از آن جملهاند: نیکویی گفتار، پافشاری در استفاده از تلمیح و اشاره در صورتی که ما را از تصریح بینیاز کند. و نیت پوشاندن [عیوب مردم] و نصیحت، دوری ـ در حد امکان ـ از شهرت یافتنی که پیامدش افتضاح و رسوایی است، مدارای مشروع و چشمپوشی از لغزشها تا آنجا که امکان دارد.
برادر گرامی! در ادامه بعضی از این اشارات به تفصیل آورده شده است:
خُلُق و خوی مردم متفاوت بوده، احساسات، علم، ذکاوت، مزاج و ادراکشان مختلف و آرزوها و رویکردهایشان گوناگون است ... و همین امر باعث میشود که دعوتگر باید به انتخاب راه [برای برقراری ارتباط و دعوت] بپردازد، و راههای مناسب برای هر یک از این سرشتهای مختلف و عقلای متفاوت برگزیند.
آری، بعضی از مردم زود خشمگین میشوند، و بعضی با نرمشترند، بعضی تحصیلکرده و بعضی بیسواد، بعضی در جامعه با قدر و منزلتاند و برخی دیگر فاقد آن.
و بلکه علی س در بیانی در توصیف قلوب بصورت کلی میفرماید:
همه قلبها وحشی و رام نشدنیاند و هر کسی با آنها الفت یابد به او استقبال نشان میدهند.
علی س آنها را به حیواناتی غیر اهلی تشبیه کرده که به صورت سرشتی الفت نمیشناسند و این مسأله در میدان نصیحت و دعوت آشکار میگردد ـ و الله اعلم ـ.
آیا کسی راضی میشود که جهل یا ناآگاهی و یا تصرف ناشایست در کارها را به او نسبت دهیم. انسانی که جاهل خوانده شود به شدت خشمگین میگردد، و لذا میبینیم چنانچه اشتباهی به او گوشزد شود عصبانی میگردد و بعد از اینکه به حقیقت پی برد در صدد مقابله با آن برمیآید از ترس اینکه مبادا جهل [گذشتهاش] آشکار گردد.
در مجال و عرصه دعوت، شخصی که در صدد ایجاد ارتباط و نزدیکی با وی هستیم دوری میگزیند، بلکه شاید به انگیزه دفاع از خود، اذیت و آزار هم برساند، و هر کس که در تربیت دادن غیر اهلیها حکمت و بصیرت به کار برد ـ إن شاء الله ـ در هدایت کردن مردم موفق خواهد بود.
کسی تربیت موفقی دارد که بر جنبه خوب موجود در مردم تأکید کرده، بدون ارتکاب ریا، به خاطر عنایت و اهتمام به تربیت یافتگانش اشتباهات و حماقتهایشان را نادیده بگیرد، تا اینکه به سرچشمه خیر و نیکی در درونشان نفوذ میکند، در این هنگام تخم محبتش در دل تربیت یافتگان کاشته شده و اعتمادشان را جلب کرده است.
مقداری سعۀ صدر و احاطه به سرشت انسانها ضامن تحقق خیر در مردم است به گونهای که تعداد زیادی گمانش را نمیبرند. باید ملاحظه توانمندی های مدعو و مستوای احساساتش را نیز اضافه کرد، چیزی به او گفته نشود که عقلش توانایی هضم آن را ندارد که نتیجه آن یا نفرت و سرگردانی است و یا پریشانی خاطر و اندیشه و افتادن در تاریکی فتنه و آشوب.
ابن مسعود س در این مورد میفرماید: اگر چیزی را که عقل قومی به آن نرسیده به آنان بگویی حتما برای برخی فتنه خواهد بود.
و علی س میفرماید: با مردم در سطح معرفتشان سخن بگوئید، [در غیر این صورت] آیا میخواهید خدا و رسولش ص تکذیب شوند؟
انتخاب اوقات مناسب یکی از نشانههای بزرگ و تأثیرگذار حکمت و وجود آن است که بیان جامعی از ابن مسعود س آن را متبلور نموده است: قلب مردمان گاهی متمایل بوده اقبال میکنند. و گاهی هم پشت کرده و بریدهاند، به هنگام تمایل و اقبالشان آنان را دریابید، و به هنگام بریدن و پشت کردن رهایشان سازید.
ابن مسعود س هر پنجشنبه سخنرانی مینمود. مردی به ایشان گفت: دوست داشتیم هر روز بر ایمان سخنرانی کنی. ایشان فرمودند: «همانا دوست ندارم شما را خسته و کسل گردانم، لذا در موقع مناسب برایتان موعظه میخوانم همچنانکه پیغمبر ص برای پرهیز از به ستوه آمدن ما در مواقع مناسب بر ایمان موعظه میخواند» [۱۶].
و به هر دلیل که بوده، نزول کتاب پروردگارمان بصورت بخش بخش و جزء جزء، و به مقتضای مناسبات، حوادث، زمانها و مکانها بوده است.
و مسلّم است که اقبال مردم در رمضان با غیر رمضان متفاوت است و نیز در موسم حج بهتر از هر وقت دیگری آماده پذیرش هستند و در مورد سایر مناسبات مختلف و حوادث گوناگون، چه وقایع خوشایند و چه مصائب میتوان همین را گفت. رفتار با مردم با این مبنا و مراعات دگرگونیهای روزگار سرّ بزرگی در تأثیر و اجابت است، برای درک بهتر و توضیح بیشتر در این مورد میتوان در اوقات و احوالی که استحباب دعا تأکید شده، تأمّل کرد که شامل سحرگاهان و هنگام نزول باران رحمت و رویارویی دو سپاه [اسلام و کفر] میشود.
یک مثال واقعی برای این مورد حکمت حضرت یوسف ÷ است که به هنگام تعبیر خواب آن دو جوان و ظرف مکانی خاص که زندان بود، فرصت را غنیمت شمرد و آن دو را بهسوی خدای یگانه دعوت داد: ﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ٣٩ مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٤٠﴾ [یوسف: ۳٩-۴۰]. «ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده و معبودهای متفرق بهترند یا خدای یگانهء یکتای قهار و مقتدری که هیچ غلبه کنندهای بر وی غالب نمیشود و هیچ معاندی نمیتواند بر وی عناد ورزد؟ این معبودهایی که غیر از خدا میپرستید چیزی جز اسمهای (بیمسمّا) که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیدهاید، نیست. خداوند دلیل و مدرکی برای آن نازل نفرموده، حکومت جز برای خدا نیست، خداوند فرمان داده جز او را نپرستید، این است آیین و دین پابرجا و مستقیم ولی (چه میتوان کرد) بیشتر مردم آگاهی ندارند».
ملحق به همین مراعاتها در دعوت، رعایت عرف و آداب و رسوم جاری و خُلُق و خوی اهل حرفه و صنایع است، و تنوع معجزات انبیاء و مناسبت آن با علوم و معارف رایج در جامعه که اهل علم بدان اشاره نمودهاند به همین دلیل است، مثل عصای حضرت موسی ÷ در جامعه پر از سحر، و شفابخشی عیسی ÷ در جامعه پزشکی، و کتاب محمد ص در بطن بلاغت عرب.
[۱۶] متفق علیه.
در مقابل مسائلی که در مورد اصناف و طبقات مدعوین، خُلُق و خویهای متفاوت مردم و ملاحظه وقایع و مناسبتها و ... گفتیم. دقت نظر در مورد آن چیزی که به سویش میخوانیم نیز بسی مهم است و بیشک حکمت مقتضی تأمل در مراتب امور دعوت است تا اینکه به ترتیب اهمیت عرضه شوند، و لذا قضایای عقیده و اصول دین و آئین در درجه اول قرار میگیرد، زیرا اگر این مسائل در بندهای صحیح نباشند، کار نیک و عمل شایسته برایش سودمند نخواهد بود: ﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِۦ فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا١٠٥﴾ [الکهف: ۱۰۳-۱۰۵]. «بگو: آیا به شما خبر دهم زیانکارترین مردم کیست؟* کسانی هستند که کوششهایشان در زندگی دنیا گم و نابود شده با این حال گمان میکنند کار نیک انجام میدهند. آنها کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و لقای او کافر شدند به خاطر همین کفر به مبدأ و معاد اعمالشان نابود شد، لذا روز قیامت میزانی برای آنان برپا نخواهیم کرد».
که به بهترین وجه کار نیک میکنند* آنان کسانیاند که به آیات پروردگارشان و ملاقات او بیباور و کافرند و در نتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود و در روز رستاخیز ارزشی برای ایشان قائل نمیشویم.
در دعوت، هم کلیات هست و هم جزئیات، هم واجبات و هم مستحبات، هم محرمات و هم مکروهات، هم قضایای بزرگ و هم قضایای کوچک ... . هر کدام باید جایگاهش شناخته شده و سرجای خودش قرار داده شود.
گمان میکنم مسأله واضحتر از آن باشد که نیاز به تفصیل سخن باشد و به عنوان سند و مدرک به منهاج معاذ بن جبل س بنگرید که به عنوان نماینده و فرستاده پیغمبر ص به یمن رفت و منهجش را پیغمبر با این فرموده خود برایش ترسیم کرد: «به درستی که به میان قومی از اهل کتاب میروی و لذا اولین چیزی که باید آنها را به سویش بخوانی شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد ص است. اگر در این مورد اطاعت کردند به آنها یاد بده که خداوند در هر شبانهروز پنج وعده نماز بر آنها فرض کرده است. و اگر در این مورد اطاعت کردند پس به آنها یاد بده که خداوند زکات را بر آنها فرض کرده، از ثروتمندانشان گرفته شده و به فقرایشان داده میشود» [۱٧].
[۱٧] امام بخاری / و امام مسلم / این حدیث را روایت کردهاند.
مراد از اسلوبها در اینجا شیوهها و راههایی است که دعوتگر میخواهد از آن طریق حقیقت را به مردم ابلاغ کرده و آنها را از آنچه به سودشان است آگاه و آنچه را به زیانشان است از آنان دفع کند.
و این اسلوبها در حالت کلی یا گفتاری هستند و یا تعاملی و رفتاری که باید با مهربانی و نرمش، چشمپوشی از اشتباهات، استفاده از ترغیب و ترهیب و شدت عمل و نرمشِ همزمان همراه باشند.
و در ادامه این اسلوبها را با اندکی تفصیل بیان میکنیم:
نشانه اول: «قول حسن» [۱۸]
چنانچه دعوتگر از بیانی متین و الفاظی استوار استفاده کند باب بزرگی از حکمت به سویاش گشوده شده است. خداوند میفرماید: ﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾ [البقرة: ۸۳] «به مردم نیک بگوئید».
طلحه بن عمر گوید: به عطاء گفتم: شما شخصی هستید که مردم با امیال مختلف پیرامونتان جمع میشوند و من شخصی هستم که مقداری تندی و درشتی دارم، آیا میتوانم گاهی به درشتی با آنها صحبت کنم؟ جواب داد: نه. خداوند فرموده است: ﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾ و ادامه داد: یهود و نصاری در این آیه داخلند چه برسد به یک حنیفی مسلمان.
و قرطبی در تفسیر این آیه حدیثی را از عائشه ل نقل کرده که پیغمبر ص فرمودند: «ای عائشه! فردی فحّاش مباش زیرا چنانچه فحش آدم میبود، آدم بدی بود» [۱٩].
و قرطبی / در تعلیق بر این حدیث فرموده: این حدیث به اخلاق پسندیده تشویق میکند، پس شایسته است که انسان گفتارش با مردم نرم و بدون ارتکاب چاپلوسی بوده، با خوب و بد و دور و نزدیک گشادهرو و خوش برخورد باشد، بدون اینکه سخنی بگوید که مخاطب گمان ببرد از طریق و راه او راضی است [۲۰].
و هر کلامی به اندازه و به میزان اعتنا به اصول سخنوری و دوری از زیادهگویی نیک و حکمت آمیز خواهد بود که با طپشهای قلب هوشیار و از اعمال قلب صادق نشأت میگیرد.
میانهروی در گفتار به گونهای که نه آنقدر کوتاه باشد که معنی ناقص گردد، و نه آنقدر طولانی گردد که ملامتآور باشد باعث آراستگی کلام است و همچنانکه مسلم به روایت جابر بن سمره س نقل کرده: خطبههای آن حضرت ص متوسط بوده است [نه طولانی و نه کوتاه].
در این گفتگوی ملایم و گفتار نیک در جدال شایسته تأمل کنید: قریش از حصین خزاعی پدر عمران که نزد قریش بزرگ و محترم بود خواست که با محمد ص در مورد خدایانشان صحبت کند که چرا در مورد آنان صحبت کرده و به آنها توهین میکند. پس حصین در حالی که قریش او را همراهی میکردند، آمدند و در نزدیکی در خانه پیغمبر نشستند و زمانیکه حصین داخل شد، پیغمبر او را دید و گفت: جایی برای شیخ ـ پیرمرد ـ باز کنید. حصین گفت: این چه چیزی است که از تو به ما میرسد؟ به خدایان ما ناسزا میگویی.
فرمود: ای حصین! چند خدا میپرستی؟ جواب داد: هفت تا در زمین و یکی در آسمان. پیغمبر ص فرمود: چنانچه مال و دارایی تو نابود شود، کدامیک را میخوانی؟ جواب داد: آنکه در آسمان است. پیغمبر ص فرمود: آیا در حالی که او به تنهایی دعای تو را اجابت میکند برایش شریک قائل میشوی؟
ای حصین، اسلام بیاور، سلامت مییابی. و حصین اسلام آورد و فرزندش عمران برخاست، بهسوی او رفت و سر و دو دست و دو پایش را بوسید. زمانی که حصین خواست از نزد پیغمبر ص برود. پیغمبر ص فرمودند: ایشان را تا منزلش مشایعت و همراهی کنید [۲۱].
جای تعجب است! کافر کینه خواه خونخواه وارد شد و به صورت مسلمان صادق خارج گردید. کاش میدانستم قریش در این حال و وضع نسبت به بزرگ خود چه حالی داشتند.
آری، گفتار ملایم است که اشتیاق بشری و نسبتهای خویشاوندی را بر میانگیزد که این گفتار نیک عبارات دلسوازنه و کلام شفقت آمیز را نیز شامل میشود.
ابراهیم ÷ با این کلمات دلسوازنه پدرش را مخاطب قرار میدهد: ﴿يَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ وَلَا يُغۡنِي عَنكَ شَيۡٔٗا٤٢ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي قَدۡ جَآءَنِي مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَمۡ يَأۡتِكَ فَٱتَّبِعۡنِيٓ أَهۡدِكَ صِرَٰطٗا سَوِيّٗا٤٣ يَٰٓأَبَتِ لَا تَعۡبُدِ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ كَانَ لِلرَّحۡمَٰنِ عَصِيّٗا٤٤ يَٰٓأَبَتِ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ فَتَكُونَ لِلشَّيۡطَٰنِ وَلِيّٗا٤٥ قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنۡ ءَالِهَتِي يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُۖ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ لَأَرۡجُمَنَّكَۖ وَٱهۡجُرۡنِي مَلِيّٗا٤٦ قَالَ سَلَٰمٌ عَلَيۡكَۖ سَأَسۡتَغۡفِرُ لَكَ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ بِي حَفِيّٗا٤٧﴾ [مریم: ۴۲-۴٧]. «ای پدر! چرا چیزی را پرستش میکنی که نمیشنود و نمیبیند و اصلاً شرّ و بلائی از تو بدور نمیدارد؟ * ای پدر! دانشی (از طریق وحی الهی) نصیب من شده است که بهره تو نگشته است بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راه راست رهنمود کنم. * پدرم! شیطان را پرستش مکن، چرا که شیطان همیشه نسبت به خداوند رحمان، عصانگر بوده است * ای پدر! من از این میترسم که (با این شرک و بت پرستی که داری) عذاب سختی از سوی خداوند مهربان گریبانگیر تو شود و آنگاه همدم شیطان شوی * (پدر ابراهیم برآشفت و) گفت: آیا تو ای ابراهیم از خدایان من رویگردانی؟ اگر (از این کار یکتاپرستی و ناسزاگوئی درباره بتان) دست نکشی، حتماً تو را سنگسار میکنم. برو برای مدت مدیدی از من دور شو.* گفت سلام بر تو، من به زودی برای تو از پروردگارم تقاضای آمرزش میکنم، چرا که او نسبت به من، رحیم و لطیف و مهربان است».
و هر پیغمبری به قومش میگفت: «ای قوم من!» و این به خاطر یادآوری رشته پیوند خویشاوندی و حسّ دوستی و شفقت بوده است.
و محمد ص در بیانی دلسوزانه در مورد دعوت خود خطاب به قومش میگوید: «به درستیکه راهنما به اهل ـ و قوم ـ خویش دروغ نمیگوید، سوگند به خدا اگر به تمام مردم دروغ گفته باشم به شما دروغ نگفتهام، و اگر همه مردمان را فریب داده باشم شما را فریب ندادهام.
[۱۸] گفتار نیک. مترجم. [۱٩] قرطبی، ۲/۱۶. [۲۰] قرطبی، ۲/۱۶. [۲۱] علماء در مورد اسلام آوردن حصین اختلاف دارند ولی همچنانکه ابن حجر وغیره ذکر کردهاند قول ارجح اسلام آوردن ایشان است.
یکی از انواع گفتار نیک استفاده از اشاره و تلمیح است به جای تصریح، چرا که تصریح و به صراحت گفتن حجاب هیبت را میدرد، جرأت حملۀ گفتاری را باعث میشود، و مخالفت را وسیله به رخ کشیدن میگرداند همچنانکه باعث پافشاری و سرپیچی میشود.
ولی تعریض و به کنایه چیزی را گفتن، آدمهای بزرگوار و ذهنهای با ذکاوت و بصیرتهای درخشان را متقاعد میسازد.
به ابراهیم ادهم / گفته شد: چنانچه شخصی چیزی [نقصی] از دیگری را ببیند و یا خبردار شود آیا باید به او بگوید؟ جواب داد: این توبیخ بوده و باید با کنایه به او گفته شود.
همه اینها برای رفع حرج از بندگان و برانگیختن انگیزه خیر در آنان است. وظیفه ما چه چیزی جز این است در حالی که تعریض و کنایهگویی سنّت ثابت و همیشگی پیغمبر ما ص در خطاب به اصحابش بوده است و همیشه به جای خطاب مستقیم به آنها میفرموده: «حال کسانی که چنین میکنند و چنان میگویند، چگونه است؟».
گرچه همه مباحث گذشته نصیحت را نیز در برمیگرفتند و بلکه نصیحت اگر کل دعوت نباشد عمده آن را تشکیل میدهد، ولی باز در اینجا به صورت خاص میخواهم به ذکر آن بپردازم. زیرا مراد از آن در اینجا اشاره به آداب نصیحت به عنوان یک مظهر از مظاهر حکمت در دعوت است، خصوصاً که باید به بعد از نصیحت نیز فکر کنیم و نصیحت ما باعث رسوایی و بیآبرویی نگردد.
در توضیح حافظ ابن قیم / این امر واضح است: «نصیحت عبارت است از احسان و نیکی نسبت به کسی که نصیحت میکنی آن هم به صورت رحمت، دلسوزی و خیرخواهی، بنابراین نصیحت، احسان محض است که از رحمت و مهربانی سرچشمه میگیرد و مراد نصیحت کننده از این کار کسب رضای خدا و نیکی کردن در حق مخلوقات اوست...».
بنابراین نصیحت دعوتی اصلاحی است و باید اخلاص در آن وجود داشته باشد به همراه رعایت احساسات شخص نصیحت شونده ـ به گونهای که در نشانه قبلی توضیح داده شد ـ تا باعث تبدیل نصیحت به خصومت، جدال، شرّ و نزاع نگردد.
دقت در این امر بایسته است که بیان حال برادر دینی به نحوی که او آزرده شود حرام است. و به یکی از سلف [گذشتگان] گفته شده: آیا دوست دارید که کسی عیوب شما را به شما بازگوید. در جواب گفته است: اگر طرف میخواهد با این کار مرا توبیخ کند، نه خیر.
و تنها تفاوتی که بین نصیحت و رسوا کردن وجود دارد نیّت، انگیزه و حرص شدید بر پوشاندن عیب مخاطب در نصیحت است، و پیغمبر ص مالک کنیزی را از اینکه کنیزش را به خاطر گناهش سرزنش میکرد بازداشت و فرمودند: «چنانکه کنیزت زنا کرد و مشخص شـد که زنا کرده بـه او حـد زنا بزن ولی او را ملامت نکن ...» [۲۲].
فضیل گوید /: مؤمن میپوشاند و نصیحت میکند، و فاجر هتک حرمت کرده و سرزنش مینماید و گفتهاند: هر کسی برادر [دینی]اش را در ملأ عام امر [به رفع نقصی] کند در حقیقت او را عیبناک نموده است، و علت این امر این است که نصیحت کنندۀ صادق نمیخواهد عیوب نصیحت شونده را اشاعه دهد، بلکه هدفش بر طرف کردن مفسده و نجات دادن برادر [دینی]اش از افتادن در آن است.
و چه قدر فرق است! بین کسی که نیتش نصیحت است، با کسی که هدفش فضیحت باشد، و لذا نباید این دو را با هم اشتباه گرفت.
و همچنانکه أمدرداء میگوید: «هر کس برادرش را مخفیانه پند و نصیحت دهد به حقیقت او را آراسته است، و هر کس او را در ملأ عام پند دهد به حقیقت او را رسوا کرده است.
[۲۲] متفق علیه؛ امام بخاری: و امام مسلم: روایت کردهاند.
آنچه گذشت اشاره بود به نشانههای وجود حکمت در گفتار، مخاطبات و مجادله شایسته.
در ادامه به بعضی از شایستههای ادب تعامل با مدعوین اشاره میکنم، خصوصاً زمانی که کاری از آنها سر میزند که مستحق تنبیه و یا شایستۀ ملاحظه و تغییرند.
این بحث در ادامه تحت عنوان گونههایی از نرمش در تعامل، و سپس تحت عنوان مدارا و سازش، و بعد از آن چشمپوشی از لغزشها، و در نهایت مواقع مناسب ترغیب و ترهیب مطرح میشود.
آدمی در دستان کسی که به وی نیکی میکند و با نرمش رفتار کرده و گشادهرو است خمیری است به سبب محبّت. و شدت و درشتی معمولاً باعث تکبر مخاطب، نفرت و پافشاری وی میگردد تا جائیکه طرف از گناه عزت میگیرد، همچنانکه قبلاً بیان کردیم. بنابراین تعامل مؤثّر، تعاملی است با نرمش به گونهای که قلبها را فتح و سینهها را باز [و آماده پذیرفتن حق] میکند و محمد ص و یاران او و نیز مؤمنان با یکدیگر بسیار مهربان بودهاند [رحماء بینهم] بودهاند.
معاویه بن الحکم السلمی س روایت میکند: با رسول خدا ص نماز میخواندم که شخصی عطسه کرد و من گفتم: «یرحمک الله».
جماعت همه به من خیره شدند، گفتم: خدا مرا از مادرم بگیرد، چرا مرا نگاه میکنید؟ شروع کردن به زدن دستهایشان به رانهایشان، فهمیدم که میخواهند مرا ساکت کنند و لذا من ساکت شدم. و پیغمبر ـ پدر و مادرم فدایش باد ـ هنگامیکه نمازش را خواند نه مرا زد و نه سرزنشم کرد.
و در روایتی دیگر [در ادامه] میگوید: هیچ وقتی معلّمی نرمخوتر از محمد ص ندیدهام، (پیغمبر ص) فرمودند: (ای معاویه!) در نماز هیچ کلامی از بشر جایگاهی ندارد، و نماز صرفاً تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است.
و سرگذشت آن اعرابی ـ عرب بادیه نشین ـ نیز با همین مفهوم است که آن اعرابی در یک گوشۀ مسجد بول کرد، پس صحابه برخاستند تا او را سرزنش کنند و پیغمبر آنها را نهی کرد. هنگامی که کارش تمام شد، پیغمبر ص او را صدا زد و فرمود: مساجد شایسته این کار نیست بلکه برای ذکر و یاد خدا و اقامه نماز است. اعرابی در حالی که به آنها پشت کرده بود، میگفت: خدایا به من و محمد رحم کن و به هیچ کس دیگر غیر ما رحم مکن. پیغمبر ص در حالی که تبسم میزد، فرمودند: خیلی تنگنظری نمودی.
حافظ در تعلیقی که بر امثال این حوادث و وقایع زده، میگوید: مراد از این کارها الفت ایجاد کردن در آن افراد و سختگیری نکردن بر آنان بوده و این بخاطر تازه مسلمان شدنشان است.
باز داشتن از معصیت و گناه نیز به همین شکل باید به همراه لطف و مهربانی باشد تا مورد قبول واقع گردد، تعلیم علم نیز باید تدریجی باشد زیرا چیزی که در ابتدا سهل به نظر آید به دل مینشیند و مخاطب با آغوش باز پذیرای آن خواهد بود و غالباً سرانجامش فزونی یافتن خواهد بود، والله اعلم.
امام احمد در همین مورد میگوید: یاران ابن مسعود، هنگامیکه از کنار گروهی میگذشتند که در حال انجام کاری بودند که مورد پسند آن یاران نبود، میگفتند راحت باشید و به کارتان ادامه دهید، رحمت خدا بر شما باد.
و حسن بصری / به یک مجلس عروسی دعوت شـد، و در یـک پیاله یا ظرفی از نقـره بـرای او خبیص [۲۳] ـ حلوائی از خرما و روغن ـ و یا طعامی آوردند و او آنرا با نان گرده خورد و بالا آورد، شخصی گفت این نهی بود به زبان خاموشی.
و نقل شده که واعظی مأمون را وعظ و ارشاد مینمود و در گفتارش درشتی نمود. مأمون گفت: ملایم باش ای مرد! خدا کسی را که از تو بهتر است بهسوی کسی فرستاد که از من بدتر است و به او دستور داد به نرمی سخن بگوید: ﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٤٣ فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ٤٤﴾ [طه: ۴۳-۴۴]. «بهسوی فرعون بروید که سرکشی کرده است * سپس به نرمی با او سخن بگوئید شاید متذکر شود و بهراسد».
[۲۳] خبیص را در فارسی افروشته گویند. مترجم. به نقل از المنجد (خبص).
مدارا گونهای از انواع تعاملی است که دلالت بر وجود حکمت در دعوت کرده و با حفظ کرامت و مردانگی ـ مروّت ـ دعوتگر و مدعو مقصود دعوت را حاصل میکنند.
امام بخاری / یک باب از کتابش را تحت این عنوان آورده که: «الـمداراة مع الناس». سپس حدیثی از حضرت عائشه ل نقل کرده که گفت: شخصی اجازه ورود بر پیغمبر ص را خواست، پیغمبر ص فرمود: «به او اجاز دهید، که از عشیره بدی است. هنگامی که داخل شد، پیغمبر ص به نرمی با او سخن گفت. عائشه گوید: گفتم: ای رسول الله! در ابتدا آن چیز را گفتی، سپس با او به نرمی سخن گفتی؟ فرمود: ای عایشه! همانا بدترین مردم از نظر جایگاهشان در نزد خدا کسانی هستند که مردم از ترس ناسزاگوییشان آنها را ترک میکنند.
ابن بطال میگوید: مدارا از اخلاق مؤمنان است که عبارت است از گسترانیدن بال رحمت برای مردم و نرمی گفتار و ترک درشتی و از تأثیرگذارترین اسباب ایجاد انس و الفت میباشد. و میگوید: بعضی گمان کردهاند که مدارا همان سازشکاری است که اشتباه میکنند، زیرا مدارا توصیه شده در حالی که سازش کاری حرام است.
و تفاوتشان در این است که سازش کاری و مداهنه از [دِهان] مشتق شده و (الدهان رنگکاری) چیزی است که بر سطح اشیاء میمالند تا درون را استتار نماید و علماء از آن به معاشرت فاسقان تعبیر کردهاند که بدون اعتراض از وضعیتی موجود اظهار رضایت میکنند.
در حالی که مدارا به معنی نرمی از خود نشان دادن است به هنگام تعلیم جاهل و بازداشتن فاسق از ارتکاب افعالش، و درشتی نکردن به گونهای که به بیان وضعیت وی نپردازیم و با گفتار و کردار مهربانانه از آن کار ناپسند، اکراه نشان دهیم و خصوصاً زمانی که مخاطب به الفت و امثال آن نیاز داشته باشد.
بعد از تقریر این معنا باید گفت که منظور حسن بصری نیز همین معنی است آنجا که میفرماید: گفته میشد: مدارا نصف عقل است، و من میگویم تمام عقل میباشد.
و فرموده ابو یوسف / شگفت آور است در مورد کسانی که باید با آنها مدارا نمود، در برشماری این افراد گوید: از آن جملهاند: قاضی تأویل کننده، مریض، زن و عالم برای اقتباس علم وی.
و بیشترین مورد استفاده از مدارا برای مصون ماندن از زیانها و آسیبهاست.
و در حکمتهای لقمان آمده: ای فرزندم! دروغ است هر که بگوید: شر به وسیله شر خاموش میگردد، و اگر راست باشد باید دو تا آتش را روشن کرده و بنگریم تا ببینیم که آیا یکی از آنها دیگری را خاموش میکند، و بلکه خیر، شر را خاموش میسازد همچنانکه آب آتش را.
اجازۀ مدارا کردن داده شده چرا که انسان موجودی اجتماعی است و برای عزلت و گوشه نشینی خلق نشده است، بلکه برای آشنایی و کمک و تعاون به همدیگر خلق شده، و نه برای بیاعتنایی و فردگرایی.
و طبیعت انسان به گونهای است که عوارض درونی و ذاتی حب و بغض، رضایت و غضب، نیکی و هیجان بر آن عارض میشود، پس اگر در هر حال به مقتضای آن عارضه با مردم معاشرت کند جامعه مختلف شده، جایی برای آشنایی نمیماند، و دستهای همکاری بسته خواهند شد. پس حکمت خدا این گونه بوده که به وسیله مدارا به عنوان یک ادب معاشرت، به انسان این امکان را بدهد که از آنچه باعث گستگی انسانها و دوری آنها از هم میشود پرهیز کند.
بنابراین، مدارا به برخورد شایسته و گفتار نرم برمیگردد و به معنی پرهیز از هر آن چیزی است که بوی بغض، خشم و کینه و ... بدهد مگر در صورتی که این کار بهتر و شایستهتر و مناسبتر باشد.
و از لطایف منقول در سیره سلفی که باید به آنها اقتدا شود، سفارش سحنون به فرزندش محمد است: «... بر دشمنت سلام کن و با او مدارا نما، زیرا در رأس ایمان به خدا مدارا با مردم قرار دارد».
و محمد بن ابوفضل هاشمی / میگوید: به پدرم گفتم: چرا با فلانی مجالست مینمایی در حالی که به دشمنی او پی بردهای؟ جواب داد: تا آتشی را خاموش کنم و بذر محبت بکارم.
بنابراین، افراد با مدارا آنهایی هستند که درک کردهاند که مردم خلق شدهاند تا در همگرایی مثل یک لاشۀ واحد باشند. و اعضاء سالم این لاشه باید به اندازهای که در آنها حیات هست با سایر اعضاء سازگار و موافق باشند. و اعضای این لاشه قطع و دور انداخته نمیشوند مگر اینکه به یک بیماری دچار شوند که پزشک از علاج آن جز با قطع کردن عاجز باشد.
پس مدارا گرد هم آوردن مردم با رضایت و بر الفت است در محدودهای که شایسته است. و البته نباید جلوی قضاوت عادلانه و نصیحت مهربانانه را بگیرد، و شایسته است دانسته شود که گسترۀ وسیعی در فهم مدارا و به کارگیری نیک آن و طریق مفید بودنش هست که به ذکاوت شخص و حکمت وی مربوط میشود.
وجود طبقات و اصنافی از مردم باعث تنوع مدارا میشود: مدارا با کسی که به خاطر سوء فهم و یا گمان نادرست از حقیقت منحرف شده بزرگتر است از مدارا با کسی که با حقیقت و فضیلت میجنگد ـ البته در صورتی که وضعیت مقتضی مدارا باشد ـ .
و مدارا با کسی که رشد و صلاح [دینیاش] جای امیدواری است بزرگتر است از مدارا با کسی که به سن جوانی رسیده در حالی که همیشه در انحراف و فرومایگی به سر برده به گونهای که نزدیک است از رشد و صلاحش قطع امید کنی.
از همه آنچه گذشت میتوان پی برد مدارا، مسلکی پسندیده است که حکما و خردمندان پایبند به آن بوده و فضلا از حدود آن تجاوز نمیکنند.
و برای تمییز و تشخیص مدارا از سازشکاری و مداهنه باید گفت که مداهنه اظهار رضایت است به یک کار نادرست چه ظلم باشد و چه فسق... چه گفتار نادرست باشد و چه کردار ناشایست.
و سازشکاری طریقهای ناپسند است که دروغ و خلاف وعده در زیر آن خود را مخفی کردهاند. از آن جهت گفتیم دروغ مولود مداهنه است که شخص سازشکار، مخاطب خود را به غیر آن چیزی که از او میشناسد توصیف میکند و هر کس از دری به وادی دروغ در آید برایش ساده و آسان است که از درهای مختلف به آن وارد شود. و خلاف وعده را از آن جهت ذکر کردیم که سازشکار در موقعیتی که در صدد کسب رضایت مخاطب است بیمی ندارد از اینکه به او وعدهای بدهد گرچه از همان اول تصمیم خلف آن وعده را داشته باشد.
و سازشکاران زبان خود را وسیله برآورده کردن حاجت رئیس و بزرگشان کردهاند و آنچه را که او دوست دارد، میگویند.
ماوردی / میگوید: اگر چه انسان مأمور است به الفت با دشمنان و نزدیکی به آنها ولی شایسته نیست که محل آرمیدن آنان گردد، و یا به آنان اعتماد کند، بلکه باید از آنها برحذر باشد، و از نیرنگهایشان بپرهیزد، زیرا چنانکه دشمنی تبدیل به خُلُق و خوی شد، به سرشتی تغییرناپذیر تبدیل میگردد. و خصلتی خواهد شد که از بین نمیرود و بلکه باید به وسیله الفت دادن از بروز آن جلوگیری کرد، و از زیانهای آن در امان بود، همچنانکه آتش به وسیلۀ آب خاموش میشود، گرچه در ذات آتش سوزندگی تغییرناپذیر وجود دارد، همچنانکه شاعر گوید:
هنگامی که در برابر دشمن ناتوان بودی با او مدارا کن.
و با او از در مزاح وارد شو که مزاح موافقت میآورد
زیرا آتش به وسیله آن پختها بدست میآید.
گرچه در ذات خود همیشه سوزندگی دارد.
از تمام آنچه گذشت وظیفه مصلحان دعوتگر و عالم و مربی در این زمینه مشخص میشود. و باید با وظیفۀ عنایت و توجه، به جنگ مداهنه و سازشکاری رفت تا اینکه آن را برای همیشه از روی کره زمین محو گردانیم و نقش تربیت در رستنگاه نسلی جای بگیرد که تفاوت بین مدارا و مداهنه را درک کرده باشند، و لذا مردم را در کمال نرمش، ادب و شجاعت مخاطب قرار دهند و کسانی را که گوشهایشان به چاپلوسی دروغین آلوده نشده است محترم بشمارند و تا آنجا که موقعیت اجازه دهد حقایق را آشکار کنند.
نتیجه طریق مدارا که در فقره قبلی توضیح دادیم چشمپوشی از اشتباهات کوتاهی کنندگان است مادام که راهی برای اصلاحشان باقی باشد، و نیز نتیجه مدارا گذشت از لغزش لغزشکنندگان است تا زمانی که محترم و با وقار باشند و یا اینکه مدارا باعث از بین رفتن و یا کم شدن لغزشهایشان گردد.
و اگر مدرکی مستند برای این قضیه میخواهید به سرگذشت حاطب بن أبی بلتعه س مراجعه کنید سرگذشتی واقعی که بیانگر یکی از حالات ضعف بشری در یک لحظه است با اینکه آن شخص صحابی پیغمبر ص بوده و از شرکت کنندگان در جنگ بدر است. به خاطر بزرگی لغزش عمر بن خطاب س گفت: اجازه بده گردن این منافق را بزنم ولی پیغمبر ص هنگامیکه [در آن مورد] از حاطب سؤال کرد و ایشان جواب داد، فرمودند: راست گفت و در مورد او جز به نیکی سخن نگوئید. ای عمر! آیا فراموش کردهای که خداوند بر حال اهل بدر مطلع گشته و فرمود: هر کار میخواهید انجام دهید که من شما را مورد مغفرت قرار دادم.
چشمپوشی از لغزشها البته نباید اقرار به باطل تلقی شود بلکه رهانیدن و نجات دادن شخصی است که مرتکب آن لغزش شده است.
نقل شده که در بین سلف ـ گذشتگان ـ دو برادر بودهاند که یکی از راه استقامت روی برگرداند، به برادرش گفته شد: آیا با او قطع رابطه نمیکنی و از او دوری نمیگزینی؟ جواب داد: به خاطر افتادنش در این اشتباه، الآن بیشترین نیازی که به من دارد این است که دستش را بگیرم و با ملاطفت و مهربانی او را سرزنش کنم و از او بخواهم که به راه خویش بازگردد.
کسی که اشتباه و یا خطائی مرتکب میشود، حق خودش است که کلامی دلسوزانه بشنود و با شعله امید راهش روشن گردد، تا شاید به مسیر خود بازگشته، و با یاران خوب همسفر گردد.
ابودرداء س از کنار مردی میگذشت که مرتکب گناهی شده بود و مردم او را ملامت میکردند، او آنان را از این کار منع کرد و به آنان گفت: آیا اگر او در چاهی افتاده بود، او را نجات نمیدادید؟ گفتند: آری، نجاتش میدادیم. گفت: برادرتان را سرزنش نکنید و خدا را به خاطر نعمت عافیت شکرگزاری کنید، گفتند: آیا تو از او خشمگین نیستی؟ جواب داد: از کارش خشمگینم و اگر آن کار را ترک کند برادر من است.
هر آنچه توضیحش گذشت: از تأکید بر نرمش و ملایمت و مدارا و چشمپوشی از اشتباهات، تا گذشت از لغزشها هیچ یک معارض این قاعده مشهور و مقرر نیست که دعوتگران و مربیان باید دو حالت ترغیب و ترهیب و نرمی و شدت را با هم دارا باشند. ولی آنچه در تعامل مقدم است ترغیب و نرمش است، چنانکه امام احمد میفرماید: مردم به مدارا و نرمی بدون شدت و سختگیری نیاز دارند مگر کسی که از مردم جدا شود و علناً مرتکب فسق و پستی گردد که بازداشتن وی از این کار واجب است. زیرا گفته میشود: فاسق حرمتی ندارد، لذا کسی که علناً مرتکب فسق میشود و بر آن مصرّ است حرمتی ندارد.
و شیوۀ انبیاء مذکور در قرآن استفاده از هر دو اهرم ترغیب و ترهیب بوده است: ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ﴾ [نوح: ۱] تا آنجا که میفرماید: ﴿وَيُؤَخِّرۡكُمۡ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّى﴾ [نوح: ۴] [۲۴].
و در مورد محمّد ص در قرآن آمده که: ﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلنُّورِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلۡنَاۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ٨ يَوۡمَ يَجۡمَعُكُمۡ لِيَوۡمِ ٱلۡجَمۡعِۖ ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلتَّغَابُنِۗ وَمَن يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ وَيَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا يُكَفِّرۡ عَنۡهُ سَئَِّاتِهِۦ وَيُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ٩ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ خَٰلِدِينَ فِيهَاۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ١٠﴾ [التغابن: ۸-۱۰]. «ایمان بیاورید به خدا و پیغمبرش و نوری که (قرآن نام دارد و آن را) نازل کردهایم. خداوند کاملا آگاه از هر آن چیزی است که انجام میدهید. * زمانی، خداوند شما را در روز گردهمائی جمع میکند. آن روز، روز زیانمندی است. کسانی که به خدا ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند، خداوند بدیهای ایشان را میزداید و آنها را به باغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیر آن رودبارها جاری است و در آنجا برای همیشه جاودانه میمانند، این پیروزی بزرگی است * و کسانی که کافر بشوند و آیات ما را تکذیب بکنند، آنان دوزخیانند جاودانه در آنجا میمانند و چه سرانجام و جایگاه بدی (که دارند!)».
و در آیاتی به جزای نیک در دنیا و حسن عافیت در آخرت تشویق شده است: ﴿وَأُخۡرَىٰ تُحِبُّونَهَاۖ نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِيبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٣﴾ [الصف: ۱۳]. «و (گذشته از این نعمتها) نعمت دیگری دارید که پیروزی خدادادی و فتح نزدیکی است و به مؤمنان مژده بده».
و وعیدههای خدا و هشدار از هتک حرمات و نیز هشدار از عذاب دردناک دنیوی و اخروی به منظور ترهیب است: ﴿وَكَذَٰلِكَ أَخۡذُ رَبِّكَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِيَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِيمٞ شَدِيدٌ١٠٢﴾ [هود: ۱۰۲]. «و عتاب پروردگار تو این چنین است، هرگاه که (بر اثر کفر و فساد، اهالی) شهرها و آبادیهائی را عقاب کند که ستمکار باشند. براستی عقاب خدا دردناک و سخت است».
[۲۴] سوره نوح: آیات ۱-۴: که در این چهار آیه هم ترهیب است از عذاب الیم و هم ترغیب است به بخشودگی گناهان.
خواننده گرامی! شاید با ملاحظه این نشانهها و امثال آن نیکی تحقق یابد و راههای [دعوتگری] پخته شوند و حکمت ثمره دهد: ﴿وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [البقرة: ۲۶٩]. «و به هر کسی که فرزانگی داده شود بیگمان خیر فراوانی بدو داده شده است و جز خردمندان متذکر نمیگردند».
انسانها نصیب وافری از اهلیت یافتن برای قبول پیام دعوتگران را دارند، و شنیدن کلام خدا و کلام رسول خدا ص را دوست دارند و از پند و اندرزها استفاده میکنند، از خیر و نیکی نزدیک و مستعدّ انجام آن هستند پس دعوتگران باید این حقیقت را دریابند و مردم را به ارشادات شارع راهنمایی کنند، و نه تحمیل سرشت شارع بر آنان، و نه بهسوی غوغای فراگیر، و از لغزشگاهها و پیچ و خمهایی که دشمنان دین از کفار و منافقان ایجاد کردهاند، پرهیز کنند.
خداوند همه را به راه هدایت توفیق داده و اعمال و مقاصد را اصلاح کند.
وصلی الله علی محمد وآله وصحبه وسلّم