نقد مراجعات
(نقدی بر کتاب المراجعات سید عبدالحسین موسوی)
تأليف:
آیت الله العظمی سید ابوالفضل ابن الرضا برقعی قمی/
مترجم:
حنیف زرنگار
حمد و سپاس خداوندی که نعمت اسلام را بر بندگان خود ارزانی داشت و از میان آنان، بهترین و پاکترین را برای ابلاغ پیام آزادی و آزادگی برگزید؛ و درود و سلام پروردگار یکتا بر اهل بیت بزرگوار، صحابه کرام و تابعین گرانقدر پیامبرِ دوستی و رحمت.
دینی که امروز مفتخر به آن هستیم، ثمره مجاهدتها و از جان گذشتگیهایِ مردان خداست؛ آنانی که در راه حفظ و نشر پیام الهی، خالصانه مِهر حق در دل و مُهر نام پاکش بر لب داشتند و در راه صیانت از سخن خداوندِ سبحان و سنت پیامبر مهربان، جان و مال و عِرض بر کف نهادند و جز خشیت و خوف آفریدگار، ترسی به دل راه نداند.
آری، اسلام عزیز این گونه رشد کرد و بالید و بر بلندای آسمان بانگ یکتاپرستی و برابری سر داد. در این میان اما، دست تطاولِ دشمنان قسم خورده و جورِ عالمان مُتهتّک و جاهلان مُتنسّک، بر قامت رعنای دینِ حق نشست و شرک و غلوّ و گزافه و دروغ، چنان طوفانی بر پا کرد که چهره زیبای آیین حق، در پسِ دروغپردازیهای غوغا سالارانِ دین فروش در مُحاق افتاد. این روندِ دوری از حقایق دین و سنت حسنة رسولالله، به ویژه پس از روی کار آمدن پادشاهان صفوی در قرن نهم هجری و زمامداران جمهوری اسلامی در عصر حاضر، سیر صعودی گرفت؛ تا جایی که امروز، مساجد محل سینه زنی و عزاداری است و صدای قرآن بر نمیخیزد مگر بر مزار مردگان؛ روایات شاذّ و خودساخته، جایگزین سنت پیامبر شده است و مداحان جاهل و عوامفریب، تبدیل به فرهنگ ناطق دین شدهاند؛ تفسیر به رأی و روایات مجعول، مستمسکی شد برای جدایی انداختن بین شیعه و سنی؛ و دریغ که ندانستند از این تفرقه و خصومت، بهره و منفعت از آنِ کیست؟
آنچه امروز به نام تقریب مذاهب اسلامی در ایران سر میدهند، چیزی نیست مگر هیاهوی تبلیغاتی و گرد و خاک سیاسی که در سایهی پوششِ رسانهای گسترده، مقصودش جلب توجه سیاسی و ترسیم چهرهای مناسب از حکومت شیعی ایران در جهان است. نگاهی به عملکرد سردمداران و روحانیون و مراجع شیعة ایران، خود گویایِ این حقیقت است که تقریب مذاهب و دوستی و برادری دینی به شیوة زمامدارانِ ایران، خواب و خیالی بیش نیست و «دو صد گفته چون نیم کردار نیست».
در این میان، موحدان مسلمانی در ایران، از دل جامعه خرافه زدهی شیعهی امامیه برخاستند و کمر به بیداری جامعهی غفلت زده خود بر بستند؛ سراپا شور و شهامت شدند و قلم فرسودند و سخن دردادند و زنگار شرک را به صیقلِ توحید و سنت زدودند و بی پروا فریاد برآوردند که:
برخیز تا یکسو نهیم این دلقِ ازرق فام را
هر ساعت از ما قبلهای با بتپرستی میرود
بر بادِ قلّاشی دهیم این شرکِ تقوا نام را
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
حیدر علی قلمداران قمی – که از زمرة این بزرگواران بود- در کتاب ارزشمند شاهراه اتحاد، علت این تفرقه را در جهل مسلمین نسبت به کتاب خدا و سیره پیامبرش میدانست و کوشید تا با ریشهیابیِ دیگر علل جداییِ فرقههای اسلامی، گامی حقیقی و موثر در جهت تقریب مذاهب بردارد. تلاش و جدیّت دیگر علما و دلسوزان اسلام، همچون آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی، سید مصطفی حسینی طباطبایی، آیت الله شریعت سنگلجی، یوسف شعار و بسیاری دیگر از این مجاهدانِ راه حق، بدون شک، الگوییست برای حقپژوهان و جویندگانِ گوهر دین، تا با تأسی از شیوهی دینپژوهی و عیار سنجیِ مدعیان دینی و در سایهی آموزههای ناب قرآن و سنت، در جهت پژوهشهای یکتاپرستانه گامهای موثری بردارند و گمگشتگان را مدد رسانند تا ره به ساحلِ سلامت برند و از گرداب شرک و توهّم رهایی یابند.
تلاشهای خستگی ناپذیرِ این رادمردانِ عرصه یکتاپرستی، رسالتی را بر دوش دیگرانی میگذارد که شاهدِ گرفتاریهای دینیِ جامعه و جدایی مسلمانان از تعالیم حیاتبخش اسلام، به ویژه در ایران هستند.
لازم به ذکر است که اصلاحگرانی که امروز کتابهایشان را منتشر میکنیم در خلال تغییر مذهب شیعه امامی که در گذشته پیرو آن بودهاند، مرحلههای متعددی را پشت سر گذاشتهاند و باطل بودن عقاید شیعهی امامی را مانند امامت از دیدگاه شیعه، عصمت، رجعت و غیبت و اختلافاتی که میان صحابه رخ داده و غیره، را به صورتی تدریجی و در چند مرحله کشف کردهاند؛ به همین دلیل عجیب نیست که در تعدادی از کتابهایی که در ابتدای امر تألیف کردهاند برخی از اثرات و بازماندههای عقاید گذشته به چشم بخورد ولی کتابهای بعدی آنها از این عقاید غلو آمیز رها شده، بلکه کاملاً از آن پاک شده است، به هدف نزدیک شده و بلکه عقیدهی پاک اسلامی، توحیدی و بیآلایش را در آغوش کشیدهاند.
***
آنچه امروز در اختیار دارید، تلاشی در جهت نشر معارف دین و ادای احترام به مجاهدتهای خستگی ناپذیرِ مردانِ خداست. هدف از انتشار این مجموعه، این است که:
۱- امکان تنظیم و نشرِ آثار موحدین، به صورت اینترنتی، الکترونیکی، لوح فشرده و چاپی مهیا شود، تا زمینه آشنایی جامعه با اندیشه و آراء توحیدی آنان فراهم و ارزشهای راستینِ دین، به نسلهای بعد منتقل گردد.
۲- با معرفی آثار و اندیشههای این دانشمندان موحد، چراغی فرا راهِ پژوهشهای توحیدی و حقیقتجویانه قرار گیرد و الگویی شایسته به جامعه اندیشمندِ ایران معرفی شود.
۳- جامعهی مقلد، روحانیگرا، مرجع محور و مداحدوستِ ایران را به تفکر در اندیشههای خود وادارد و ضمن جایگزین کردن فرهنگ تحقیق به جای تقلید، به آنان نشان دهد که چگونه از دلِ شیعهی غالیِ خرافی، مردانی برخاستند که با تکیه بر کلام خدا و سنت رسول، ره به روشناییِ توحید بردند.
۴- با نشر آثار و افکارِ این موحدینِ پاکنهاد، ثمرهی پژوهشهای بیشائبهی آنان را از تیغ سانسور و مُحاق جهل و تعصبِ زمامدارانِ دین و فرهنگ ایران به در آورَد و با ترجمه این کتابها به دیگر زبانها، زمینه آشنایی امت بزگ اسلام در دیگر کشورها را با آرا و اندیشههای یکتاپرستانِ مسلمان در ایران فراهم کند.
***
تردیدی نیست که دستیابی به جامعهای عاری از خرافه و بدعت و رسیدن به مدینهی فاضلهای که آرامش در جوار رضایت حضرت حق را به همراه دارد، مگر با پیروی از آموزههای اصیل و ناب قرآن و سنت پاکِ پیامبرِ مهر و رحمتص مقدور نخواهد بود. هدف غاییِ دست اندر کارانِ مجموعهی موحدین، آن است که با معرفی آثار این بزرگانِ جهادِ علمی، الگوی مناسبی برای دینپژوهان و جویندگانِ راه حق فراهم آورند، تا شناخت و بهرهگیری از فضایل دینی و علمیِ این عزیزان، بستر مناسبی برای رشد و تقویتِ جامعه توحیدی و قرآنی در ایران و نیل به رضایت خالق و سعادتِ مخلوق باشد.
باشد که خداوند، این مختصر را وسیله علوّ درجات آن عزیزان قرار دهد و بر گناهان ما، قلمِ عفو کشد.
سپاس خداوند بزرگی را که نعمت بندگیاش را بر ما عرضه کرد و درود و سلام خداوند بر پاکترین خلق خدا و آخرین فرستاده پروردگار - محمد مصطفی- و خاندان و اصحاب پاک نهادش.
مسلمانان در طول قرنهای گذشته، به برکت و موهبت اسلام عزیز و پیروی از کلام گهربار رسول خدا، در دانش اندوزی و علم آموزی، گوی سبقت از دیگران ربودند، چنان که در پایان خلافت عباسی، دانشمندان مسلمان، سرآمد دوران خود شدند و نیمهی دوم قرنِ دوم هجری قمری، بیتالحکمه، كه در دورة خلافت هارونالرشید عباسی در بغداد تأسیس شده بود، به بزرگترین نهاد آموزشی و پژوهشی جهان تبدیل شد و به دلیل فعالیتهای فرهنگی و علمیاش در عرصههای مختلف تألیف، ترجمه، استنساخ و پژوهش در دانشهای گوناگون پزشكی، انسانی و مهندسی، هنوز به عنوان نماد تمدن اسلامی شناخته میشود.
بدون شک، چنین توانمندی و شکوهی همچون خاری در چشم، دشمنان اسلام را میآزُرد؛ پس بر آن شدند تا با ایجاد زمینههای اختلاف و تفرقه افکنی در میان مسلمین، این شکوه و عظمت را، که ناشی از اتحاد و یکدلی و برادری میان آنان بود، از بین ببرند و تفرقه را طوفانی بلا خیز کنند، تا چشمها را بر زیبایی حق ببندد و خورشیدِ دین را در پسِ ابرهای بدعت و خرافه پنهان کنند و چنان که شیخ سعدی میگوید:
حقیقت، سرایی است آراسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد
هوا و هوس، گرد برخاسته
نبیند نظر، گرچه بیناست مرد
تلاشهای برنامهریزی شده و بلند مدتِ مغرضانِ اسلام برای بستن چشمِ مسلمانان به حقیقتِ دین، سستی و کاهلی مسلمین در فراگیری و نشر معارف دین و دوری جستن آنان از سنت ناب و هدایتگر رسول خدا، منجر به بروز چنان شکاف و اختلاف عمیقی در امت اسلام شد که تبعات شوم آن، امروز نیز دامنگیر آنان است.
به موازات تلاشهای خصمانه دشمنانِ پیامبر خدا ص برای به انحراف کشیدن آموزههای اسلام و وارد کردن بدعتهای گوناگون در دین، مؤمنینی پاکنهاد و دلسوز، این خطر را دریافتند و در جهادی مستمر برای احیای اسلام و سنت نبوی، به پا خاستند و با شجاعتی کمنظیر، قلم در دست گرفتند و در دلِ شیعیان خرافهپرست، به اشاعه فرهنگ و اعتقادات اصیل اسلام پرداختند؛ فریاد توحید سر دادند و خواب دینفروشان و بدعتگذاران را آشفته نمودند. این موحدینِ حقیقتجو، به تأسی از پیامبر شریف اسلام، حقیقت را فدای مصلحت نکردند و در این راه، جان را تحفة بارگاه حق تعالی نمودند، و به راستی: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾ [يونس: ٦٢].
آنچه در این مجموعه آمده است، جرعهایست از دریای معرفت الهی و گزیدهایست از آثار موحدین خداجویی که در آغاز از طایفه شیعیان بودند، نور خدا در دلشان تابیدن گرفت و توحید را سرلوحه حیات با برکتشان قرار دادند. این افراد، که همگی از علما و نویسندگان و محققین طراز اول جهان تشیع در ایران بوده و هستند، در سیر تحول فکری (و بالطبع، در آثارشان) حرکتی گام به گام داشتند؛ به این معنا که نگرششان به مسایل مختلف اعتقادی، به یکباره متحول نشده است؛ بلکه با گذشت زمان، مطالعات گسترده و تعامل با دیگر همفکرانشان، به مسیری نو گام نهادهاند. لذا، ممکن است برخی از اظهار نظرها یا نتیجه گیریها در آثار این افراد، که در این مجموعه آمده است، کاملا منطبق با رویکردهای دینی و اعتقادی اهل سنت و جماعت نباشد؛ با این وجود، به دلیل اهمیت این آثار در هدایت شیعیان ایران و دیگر اقوام پارسی زبان، به انتشار آن اقدام نمودیم. همچنین، دیدگاهها و مواضع فکری مطرح شده در این کتابها، الزاماً دیدگاههای ناشر و دست اندرکاران انتشار این مجموعه نیست، اما بیتردید، نفحهای است از نفحات حق و نوری است از جانب پرودگار برای هدایت آنانی که به دور از تعصبات و گمانه زنیهای تاریخی، فرقهای و مذهبی، جویای حقیقت هستند.
نکته قابل تأمل این است که برای آگاهی از دیدگاههای این افراد نمیتوان تنها به مطالعه یک جلد از آثارشان بسنده کرد؛ بلکه نیاز است که زندگی آنان به طور کامل مطالعه گردد، تا چگونگی انقلاب فکریشان و انگیزهها و عوامل آن کاملاً شناخته شود. برای مثال، آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی، کتابی دارد با عنوان درسی از ولایت که آن را در اوایل دوران تکامل فکریاش به رشته تحریر درآورده است. او در این کتاب به بحث درباره ائمه و ادعای شیعه درباره ولایت و امامتِ بلافصلِ ایشان پس از پیامبر خدا پرداخته است. او عدد ائمه را دوازده نفر دانسته و بر وجود و حیات محمد بن حسن عسگری، به عنوان دوازدهمین امام، صحّه گذاشته و آن را پذیرفته است. اما چند سال بعد، کتابی با نام تحقیق علمی در احادیث مهدی مینویسد و نتایج پژوهشهایش را در اختیار خواننده قرار میدهد، که حاکی از جعلی و دروغ بودن تمام احادیث، اخبار و گزارههای تاریخی مرتبط با ولادت و وجود امام زمان است. از این مثال و موارد مشابه دیگر، چنین برمیآید که اطلاع از حوادث و رویدادهای زندگی موحدین و مطالعه مجموعه آثار آنان، با در نظر گرفتن تقدم و تأخر نگارش آنها، بهترین راه برای آگاهی از سیر تحول اندیشه و آثار ایشان است.
امید است آثار این بزرگواران و تلاشهای متولیان نشر آنها، زمینهای برای بازگشت به مسیر امن الهی و عبادت خالصانه خالق باشد. تا اینکه خداوند بزرگ، این مختصر را موجب بخشش گناهان و لغزشهای ما قرار دهد و روح آن عزیزان را در جوار مهر و بخشش خود گیرد.
الحمد لله ربّ العالمین والصلاة والسلام علی أشرف خلقه أجمعین وعلی آله الطیبین الطاهرین وعلی صحبه الغرّ المیامین ومن تبعهم إلى یوم الدین؛
خواننـدهی گرامی، کتـابی که پیش رو دارید، نقدِ کتاب «المراجعات» سید عبدالحسین شرفالدین موسوی است که توسط آیت الله علامه سید ابوالفضل برقعی به نگارش درآمده است.
کتاب (المراجعات) از جمله کتابهایی است که در نظر شیعه بسیار مهم و مورد توجه بوده و تا به حال به چندین زبان، ترجمه و در چند صد هزار نسخه چاپ شده است، به طوری که از جمله کتابهای معتبر شیعه به شمار میآید.
به نظر من علت این توجه و اهتمام، آن است که کتب اربعه([۱]) و دیگر کتابهای روایی آکنده از روایاتیست که مذهب شیعهی دوازده امامی را مشوّه و آلوده ساخته است. بدین صورت که آن روایات حاوی مطالبی هستند که عرق شرم بر پیشانی انسان مینشاند و ممکن نیست که گزارشهای وارد شده در آن کتابها، عقاید دینی اهل بیت باشد. اما کتاب «المراجعات» و دیگر کتابهای تبلیغی، آن عقاید و خرافات و غلوّ و افسانهسراییها را پنهان میکنند. و مؤلف کتاب حاضر- برقعی/- مقدار اندکی از یکی از کتب اربعه، یعنی کافی کلینی را نقل و نقد کرده است.
خوانندهی عزیز! از جمله حقایق روشن و آشکار این است که بسیاری از راویان شیعه در زمرهی ضعفاء، کذّابان، مجهولان و ناشناختهها هستند و با این حال، علمای شیعه از آنان حدیث روایت کردهاند، که در این باره شیخ حرّ عاملی میگوید: «افراد مورد اعتماد و برجستهای مانند اصحاب اجماع و امثال ایشان، از ضعفاء، کذّابان و مجهولانی روایت میکنند که احوالشان را میدانند، اما با این وجود، از آنان حدیث نقل کرده، به حدیثشان عمل نموده و به صحّت و درستی آن نیز گواهی میدهند!!»[۲]. سید مرتضی این حقیقت را با کلامی روشن در رسائل خویش توضیح میدهد: «بهراستی که بخش بسیار بزرگ و عمدهی فقه شیعی، استناد مدارکش به اشخاصی است که مذهب واقفی دارند، خواه از راویان اصلی باشند یا فرعی، از دیگری روایت کنند یا از ایشان روایت شود؛ در هر صورت سند آنها یا به راویانی از غُلات، خطّابیه، مجسمه و حلولیها مانند فلان و فلان میرسد و یا به یک راوی قمی که اهل جبر و تشبیه است؛ چرا که تمام راویان قمی- به جز ابوجعفربن بابویه- تا دیروز جزو مشبّهه و مجبّره بودند و کتابها و تألیفاتشان شاهد و گویای این امر است. پس ای کاش میدانستم کدام روایت، از اینکه راوی اصلی یا فرعیاش واقفی یا غالی یا قمی اهل جبر و تشبیه باشد، خالص و در امان است! و لازمهی دانستن حقیقت میان ما و ایشان، تفتیش و جست و جوست؛ پس چنانچه خبر یکی از ایشان از این آلودگیها پاک بود، راوی آن کسی نیست جز یک مقلد خالص که بدون هیچ دلیل و برهانی به مذهب خویش معتقد است؛ و در نظر شیعه هرکس این گونه باشد، وی جاهل به خدای تعالی است که نمیتواند عادل باشد و ممکن نیست که اخبار او در شریعت مقبول قرار گیرد»([۳]) .
این است حقیقت راویان و روایات! بدین خاطر میبینیم که کتب شیعه پُر از خرافات است و افزون بر آن، علمای شیعه هم چندان توجهی به این کتابها نکرده و برای تهذیب و پاکسازی آنها اقدامی به عمل نمیآورند. دکتر عبدالله فیّاض شیعی در این باره میگوید: «شایان ذکر است که همانند اقدامات عاجلی که محدثان اهل سنت به اجرا گذاشتند و حاصل آن، پیدایش صحاح ستّهی معروف است، توسط شیعهی امامیه برای تهذیب و پاکسازی تمام عیارِ کتابهای حدیث به انجام نرسید، که فقدان این پاکسازی و تهذیبِ کتب حدیث، دو نتیجهی خطیر و ناگوار برای شیعه به بار آورد: اول) باقی ماندن احادیث ضعیف در کنار احادیث معتبر در برخی مجموعههای حدیثی ایشان؛ دوم) سرایت احادیث غُلات شیعه به برخی کتب حدیثی شیعیان. اما ائمهی شیعهی امامیه و علمای ایشان متوجه خطرهای مذکور شده و کوشیدند که آنها را در نطفه خفه کنند، ولی در نتیجهی عدم اقدام همه جانبه و کافی در مورد کتب حدیث، به موفقیت چندانی دست نیافتند»([۴]).
نیز عالم شیعی هاشم معروف الحسینی میگـوید: «در پی بررسی و تحقیـق در احادیثِ پخش شده در مجموعههای حدیثی چون کافی کلینی و وافی ملا محسن فیض، دریافتیم که غُلات و کینهجویان نسبت به ائمهی هُدی(ع)، هیچ بابی از ابواب فقه نیست که ایشان به قصد فاسد کردن احادیث ائمه و ضربه زدن به شهرت و نام آن حضرات، وارد آن نشده و دخالت نکرده باشند! نیز در پی آن به سراغ قرآن کریم رفتهاند تا اندیشههای مسموم و دسیسههای خود را در مفاهیم آن بدمند. زیرا قرآن تنها کلامی است که- برخلاف کلامهای دیگر- زمینه و تحمّل برداشتها و وجوه معانی گوناگون را دارد. بدین ترتیب، صدها آیه از قرآن را مطابق رأی و نظر خویش تفسیر نموده و آنها را به دروغ و بهتان و به قصد گمراه کردن مردم، به ائمهی هدی نسبت دادند و دراین مسیر، کسانی چون علی بن حسّان و عمویش عبدالرحمن بن کثیر و علی بن أبیحمزهی بطائنی کتابهایی در تفسیر تألیف نمودند که تماماً تحریف بود و موجب گمراهی و فساد عقل، که با اسلوبِ، بلاغت و اهداف قرآن، سازگاری و همبستگی نداشت»([۵]).
از این رو، چنین به نظر رسید که گریز از واقعیت این کتب و پناه بردن به کتـابهای دیگری چون «المراجعات»، «شبهای پیشاور» و«ثمّ اهتدیتُ» تنها و بهترین راه برای زیبا جلوه دادن چهرهی مذهب امامیهی اثناعشری است!
اینک به کتاب «المراجعات» باز میگردم و میگویم: گـروهی از علمـا و پژوهشگران، کتابهایی در نقد و ردّ آن نگاشتهاند که از جملهی آنهاست:
البیّنات في الرّدّ علی أباطیل المراجعات، اثر محمود الزعبی؛
الحجج الدامغات لنقض کتاب المراجعات، اثر أبو مریم الأعظمی([۶])؛
المراجعات المفتراة على شيخ الأزهر البشري، الفرية الكبرى، اثر دکتر علی احمد السالوس؛
السياط اللاذعات في كشف كذب وتدليس صاحب المراجعات، اثر عبدالله عبشان الغامدی([۷]) و... .
محققان مذکور با بیانی روشن، حقیقت این مراجعات را توضیح دادهاند که آیا این نوشتهها حقیقت دارد یا دروغ و افترا بر شیخ دانشگاه الأزهر است؟!
اما کتـاب حاضر، از آن جهت متمایز است که نویسندهاش مردی است که در مذهب شیعهی اثنیعشری به درجهی اجتهاد نایل گشته است. وی سپس در مذهب خویش کندوکاو کرد و حقیقت آن را شناخت و به دور از تعصب، آن را به صورت علمی در بوتهی نقد گذارد. هدف او از این کتاب و کتابهای دیگرش، نصیحت و خیرخواهی پیروان این مذهب بود تا بدانند که حقیقت مذهب اهل بیت (رضوان الله علیهم) از خرافه و غلوّ و افسانهسرایی به دور است!
کتاب حاضر، ابتدا با ماشینی قدیمی، اما خوانا، در ۳۱ صفحه تایپ شده بود و اشتباهات لغوی و چاپی فراوان در آن به چشم میخورد. علت آن به نظر بنده این بوده که حروفنگار آن عربی را خوب نمیدانسته است، وگرنه برقعی -رحمه الله- عالم به زبان عربی بود، چرا که یکی از آثار وی شرح اَلفیّهی ابن مالک است. پس بعید مینماید که چنین اشتباهاتی از او سر زده باشد!
شایان ذکر آنکه این کتاب ناقص است، زیرا مؤلف -رحمهالله- در پایان آن یادآوری میکند که این کتاب، مبحث دومی هم دارد؛ اما هنگامی که بنده دربارهی آن تحقیق نمودم چیزی نیافتم! پس احتمالاً یا آن گم شده یا پیش از آنکه آن را تکمیل کند، مؤلف از دنیا رفته است.
متن کتاب را تا حدودی اعرابگذاری کردم؛ اشتباهات املایی و چاپی را با دقت در حفظ متن به صورت اصلی، اصلاح نمودم؛ آنچه که در متن کتاب در میان دو قلاّب [ ] آمده، از بنده است، خواه عنوان مطلب باشد یا در وسط متن؛
آیات قرآنی را که مؤلف شاهد آورده بود، استخراج و شمارهگذاری نمودم؛
احادیث و روایات مطرح شده در کتاب را از منابع آنها استخراج و آدرس آنها را ذکر کردم؛
بر برخی موضوعات تعلیق زده و در پاورقی درج نمودم؛
تهیهی فهرست منابع و مآخذ؛
تهیهی فهرست مطالب.
عبدالله سلمان
۲۰/۱۱/۱۴۲۹ق
۱۸/۱۱/۲۰۰۸م
[۱]- کتب اربعة قدیم عبارتند از: کافی کلینی، منلایحضرهالفقیه شیخ صدوق، تهذیب و استبصار شیخ طوسی. فیض کاشانی میگوید: امروز مدارک احکام شرعی بر این اصول اربعه استوار است که از سوی نویسندگانشان گواهی به صحت شدهاند. (الوافي، ۱/۱۱). اما کتب اربعة جدید عبارتند از: الوافی ملا محسن فیضکاشانی، بحارالأنوار مجلسی، وسائل الشیعه شیخ حرّعاملی و مستدرک الوسائل میرزای نوری طبرسی. [۲]- وسائل الشیعه، ۲/۲۰۶. [۳]- رسائل سید مرتضی، ۳/۳۱۰-۳۱۱. [۴]- الإجازات العلمیة عندالمسلمین، ص۹۸. [۵]- الموضوعات في الآثار والأخبار، ص۲۵۳. [۶]- اين كتاب با نام «پاسخهای کوبنده به کتاب مراجعات» به فارسی ترجمه شده، و از سایت کتابخانه قلم (www.qalamlib.com) قابل دریافت است. [۷]- اين كتاب با نام «کشف دروغها و فریبهای نگارندهی المراجعات» به فارسی ترجمه شده، و از سایت کتابخانه قلم (www.qalamlib.com) قابل دریافت است.بسم الله الرحمن الرحیم
وبه نستعین
الحَمْدُ للهِ الَّذِيْ هَدَانَا لِدِیْنِهِ وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللهُ، وَصَلَّی اللهُ عَلَى نَبِیِّهِ وأولاَدِهِ وأَصْحَابِهِ الْمُتَدَیِّنِیْنَ بِکِتَابِ رَبِّهِ وسُنَّتِهِ. وبعد؛
مذاهب شیعه به هفتاد مذهب یا بیشتر بالغ میشود و پیروان هر مذهبی، مذهبشان را به عترت پیامبرص، یعنی ائمهی اهل بیت منتسب میکنند. این ائمه مسلمان بودند و در قرن اول و دوم هجری میزیستند و در این دو قرن، هیچ کس به نام مذهبی خاص خوانده نمیشد و عترت نیز مذهبی از نزد خویش ابداع نکردند و برای خود سنتی به جز سنّت جدّشان محمدص ادّعا ننمودند! همچنین در پی خواستههای خود نبودند و مسلکی اختراع نکردند.
از قول أبوالأئمه، امیرالمؤمنین در نهج البلاغه این گونه گزارش شده است: «نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللهِ وَما وَضَعَ لَنا وَأَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ، وَمَا اسْتَنَّ النَّبِىُّ ص فَاقْتَدَيْتُهُ = به کتاب خدا و آنچه که برای ما قرار داده و فرموده است که بدان حکم کنیم نگریستم؛ پس، از آن پیروی نمودم و به هر آنچه که پیامبر از سیره و روش خود به جای گذارده، اقتدا کردم»([۸])
نیز به گزارش مجلسی در بحارالانوار میفرماید: «السُّنَّةُ مَا سَنَّ رَسُولُ اللهِ والْبِدْعَةُ مَا أُحْدِثَتْ مِنْ بَعْدِهِ = سنّت، آن چیزی است که رسول خدا از روش خود به جای گذاشت و بدعت، آن است که پس از وی به وجود آمد»([۹]).
همو در نامهی ۲۳ نهج البلاغه میگوید: «وَصِيَّتِيْ لَكُمْ أَنْ لا تُشْرِكُوا بِاللّهِِ شَيْئًا، وَمُحَمَّدٌ ص فَلاَ تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ= سفارش من به شما این است چیزی را شریک خداوند نسازید و سنّت محمدص را ضایع نگردانید»([۱۰]).
سنت عبارت است از گفتار و کردار و تقریر پیامبرص؛ اما شیعیان، قائل و معتقد به ائمهی خود هستند و برای هر امامی، سنتی غیر از امام دیگر قرار داده و بر این باورند که گفتار و کردار هر یک از این امامان برای آنان حجّت است! از اینرو، به سنت امامان خویش متمسک شده و احکام فقهی خود را از آن حضرات میگیرند. و لذا میبینیم که علمای شیعه در مجالس درس و بحث و نشستهای علمیشان میگویند: این عمل، مکروه یا مستحب یا واجب است، زیرا امام، چنین و چنان فرموده است؛ و نیز احکامشان مستند به آن ائمه میباشد. پس علاوه بر سنت پیامبرص، دوازده سنت دیگر را اختراع کردهاند، این درحالی است که سنتهای امامانشان یکی نبوده و با یکدیگر متغایر و متفاوت است. همچنین در کتب علمای ایشان آثار مختلف و روایات متضادّی از سنن ائمهشان به چشم میخورد([۱۱])؛ با آنکـه ایشـان میگوینـد: بسیاری از اخبـار ائمهی ما از روی تقیّه صادر شده و کاشف از حقیقت گفتار آن حضرات نیست([۱۲]) و بیشتر اخبارشان، خبر واحد و ضعیف است.
حق آن است که سنّتی به جز سنت پیامبرص حجّت نیست؛ و ایـن از بدعـتهـای شیعه است، وگرنه سنت اسلام، منحصر به سنتهای پیامبرص است، چرا که خداوند متعال در کتاب خویش فرموده: ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَة﴾ [الأحزاب: ۲۱] ، و نفرموده: در سنت امیرالمؤمنین یا در سنت صادق و باقر(ع) برای شما الگو و سرمشق است! اما اگر در کتب شیعه، مانند کافی و وسائل الشیعه یا بحارالانوار و سایر کتب فقهی ایشان نگاه کنی، میبینی که تمام روایات آنها یا بیشترشان، از ائمه روایت گردیده و مستند به گفتار و کردار آنان است.
[۸]- نهج البلاغه، خطبة ۱۹۶، ۲/۱۸۴. [۹]- بحارالانوار، ۲/۲۶۶. [۱۰]- نهج البلاغه، ۳/۲۱. [۱۱]- شیخ طوسی این گونه به مسأله اشاره میکند: «آنچه که از اختلاف و دوگانگی و منافات و تضاد در احادیث ایشان وجود دارد، به گونهای است که خبری یافت نمیشود مگر آنکه در مقابلش خبری بر ضدّ آن است، و حدیثی مورد پذیرش نیست مگر آنکه در برابرش حدیثی منافی آن است...»! شیخ اعتراف میکند که این اختلاف، بالاتر از اختلاف پیروانِ دیگر مذاهب بوده و این مسأله از بزرگترین طعنهها بر مذهبشان است که باعث شده برخی شیعیان به واسطة آگاهی از این اختلاف و تناقض، این مذهب را رها کنند. [تهذیب الأحکام، ۱/۲-۳]. [۱۲]- تقیه با مفهوم شیعی خود، آثار منفی بسیاری بر مذهب شیعه داشته است که از آن جمله، عدم یقین علمی به احکام دین است؛ به طوری که شیخ یوسف بحرانی این چنین اعتراف میکند: «از احکام دین - به علت اختلاط اخبار واقعی با اخبار تقیه- به جز مقدار کمی، بقیه احکام به صورت یقینی دانسته نمیشوند. [الحدائق الناظرة، ۱/۵]. نیز جعفرالشاخوری در کتاب خود به نام "محمد حسین فضلالله و حرکیّة العقل الاجتهادي لدی فقهاء الشیعة الإمامیة" [ص۷۲-۷۳] مینویسد: «ما میبینیم که بزرگان علمای شیعه در تعیین روایاتی که از روی تقیه صادر شده و روایاتی که برای بیان واقعی حکم، صادر شدهاند، با یکدیگر اختلاف دارند! مثلاً در مورد نجاست یا پاکیِ خمر/ شراب الکلی، بسیاری از علما به نجاست آن فتوا دادهاند، مانند شیخ طوسی که روایات حاکی از طهارت خمر را حمل بر تقیه میکند. برخی فقها را نیز میبینیم که به طهارت آن فتوا دادهاند، مانند مقدّس اردبیلی. زیرا آنان روایات دالّ بر نجاست را حمل بر تقیه میکنند! این اختلاف نشان میدهد که علمای قدیم در کاربردِ تقیه دچار اشتباه شدهاند؛ ... اگر بخواهیم جز موضوع یاد شده، به مثالهای بسیار دیگری بپردازیم، باید کتاب خاصی تألیف کنیم که هرج و مرج در تعیین موارد تقیه را مورد تأکید قرار دهد که شبیه است به هرج و مرج در ادعاهای اجماع در مسائل فقه که منجر شده است به اختلاف بسیاری از فتاوای علما، به پیروی از تعیین روایات صادر شده از روی تقیه و غیره». به نقل از (الصلاة خیرٌ من النوم) اثر علاءالدین البصیر.بدان که من در عنفوان و شروع جوانی جزو شیعیان امامی و مقلّـد پدرانم به شمار میرفتم. در عین حال از جمله طلاب و محصلین علوم دینی بودم که نهایتاً به گواهی برخی علما و مراجع شیعه، مجتهد شدم! البته در مذهب خود تعصب داشته و از مبلّغان و دعوتگران آن بودم.
من و امثال من در تصحیح خرافات مذهب به توجیهاتی سطحی متوسل میشدیم که خودمان را نیز راضی نمیکرد. همچنین تلاش میکردیم برای ترویج مسائل مذهبی و تأویل اباطیل آن، به توجیهات و تعبیرات بسیار بیمورد و دور از ذهن دست بیندازیم! لذا بر طبق مذهب خودم، آثار و مکتوبات بسیار پدید آوردم و گمان میبردم که علمای مذهب شیعه، هدایت شدگانی هدایتگرند.
به چهل سالگی که رسیدم، شروع به تدبر و اندیشه در آیات کتاب خدا کردم، در نتیجه، خداوند به برکت آیاتش مرا هدایت فرمود. آری، خداوند هر کدام از بندگانش را بخواهد به کتابش هدایت میفرماید. در این ایام بود که متوجه شدم بسیاری از مسائل مذهب من با آیات قرآن موافق نیست، بلکه بیشتر روایات آن ضدّ آیات قرآن است، مانند اخبار کافی کلینی و بحارالانوار مجلسی! لذا کتاب «بت شکن»، «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» را در نقد اصول کافی تألیف کردم. نیز کتاب «احکام القرآن» و «تابشی از قرآن» را در ترجمهی آیات و بیان نکات و حقایق قرآن به رشتهی تحریر درآوردم.
بدین سبب، شیعیان متعصب، از چاپ و نشر آثار و سخنرانی و اقامهی نماز جماعت در مسجدم جلوگیری کردند، و بعد از آنکه خداوند متعال مرا از خواب غفلت بیدار نمود، شروع به تهمت زدن، ابراز دشمنی و مخالفت با من کردند، به حدی که بیش از یک بار اقدام به کشتن من نمودند!
هنگامی که به هشتاد سالگی رسیدم، در نظـر و حکم سردمداران مذهب شیعه و متصدیان جمهوری اسلامی، مهدورالدم شدم. بنابراین، به جرأت میتوان گفت که در وطن من جز اسمی از اسلام باقی نمانده است! چرا که بالاخره گروهی از مزدوران حکومتی را برای ترور من فرستادند که بعد از ورود بدون اجازه به منزل بنده، در حالی که مشغول خواندن رکعت دوم نماز عشاء بودم سرِ مرا با سلاح کمری هدف گرفتند؛ در اثر اصابت گلوله، بی حال و هوش روی زمین افتادم و خون زیادی از صورت و گلویم جاری شد. اما با وجود آنکه در نهایت سن پیری بودم، خداوند بزرگ مرا حفظ و نگهداری کرد، والحمد لله رب العالمین!
بعد از این ماجراها، یکی از دوستان عزیزم کتابی به نام «المراجعات» را برایم فرستاد و از من درخواست کرد که آن را بررسی نموده و مطالب موهوم و حقایق، و دروغ و راست آن را از یکدیگر جدا و مشخص کنم. کتاب مذکور تألیف یکی از علمای شیعه به نام سید عبدالحسین شرف الدین([۱۳]) است و در آن ادعا نموده که مذهب شیعه، مذهب عترت و اهل بیت پیامبرص است. موضوع کتاب، عبارت است از یک سری پرسشها از سوی یکی از علمای اهل سنت [به نام شیخ سلیم] و پاسخهایی که خودِ شرف الدین بدانها داده است.
وی از اینکه گروهی از مسلمانان نسبت به گروه دیگر ابراز دشمنی و لجاجت میکنند اظهار تأسف نموده و میگوید: «چشم انداز این برادرانِ متصـل به یک مبدأ و یک عقیـدهی واحد، متأسفانه چشم انداز دشمنی شدیدی است... و همین امور موجب غم و اندوه و تأسف است! پس چاره چیست؟... لذا به مصر سفر کردم و از علمای برجستهی آنجا بهرهی فراوان بردم... آنچه را دریافته بودم به نزد او شکایت کردم و او نیز مانند آن را به من شکایت کرد... روی هم رفته اوقاتی همراه با توفیق بود، چرا که ما را به تفکر دربارهی آنچه که خداوند به وسیلهی آن، وحدت کلمه و اتحاد امت را شکل داده بود، واداشت. یکی از مـوضوعاتی کـه در مـوردش با هـم اتفـاق نـظر داشتیـم ایـن بـود که هـر دو گـروه شیـعه و سنی، مسلـمان و بهراستی بـه دین اسلام متدین هستند([۱۴])... و در اصل اساسی دین، اختلافی میانشان نیست... و به جز آنچه که دربارهی برخی احکام، میان مجتهدان وجود دارد، نزاع و کشمکشی با یکدیگر ندارند»([۱۵]).
[۱۳]- عبدالحسين بن شرف الدين الموسوي العاملي، درسال ۱۲۹۰ قمري در شهر کاظمين عراق به دنيا آمد. وي در نزد علماي بزرگ سامراء و نجف تحصيل و سپس به لبنان سفر کرد و در آنجا مرجع شيعيان شد و در سال ۱۳۷۷ قمري در همانجا دار فاني را وداع گفت. (نک: مقدمة المراجعات). و او را در تقلب و مکر و دروغگويي حريفي نيست! شايد براي شما خواننده گرامي شنيدن چنين توصيفاتي در حق او ناروا به نظر آيد، از اينروست که شما را به خواندن اين کتابها دعوت مي?کنم تا حقيقت را با چشمان خود نظاره?گر شويد: (ابن مريم الأعظمي، الحجج الدامغات (=پاسخهاي کوبنده به کتاب مراجعات)؛ عبدالله الغامدي، السياط اللاذعات (= کشف دروغها و فريبهاي نگارنده المراجعات)؛ دکترعلي السالوس، المراجعات المفتراة علي شيخ الأزهر). [۱۴]- چنان که بر اهل تحقيق روشن است و دلالت کافي هم بر آن هست، شيعة اثنيعشري به دليل آنکه اصل دين را موضوع (امامت) ميداند، ديگران را تکفير ميکند و نظرش اين است که هرکس به اصل امامت ايمان نداشته باشد، کافر است! و لذا شيخ مفيد ميگويد: «علماي اماميه اتفاق نظر دارند بر اينکه هرکس امامت يکي از ائمه و آنچه را که خداوند متعال براي اطاعت ايشان واجب نموده، نفي و انکار کند، کافر، گمراه و سزاوار خلود در آتش است». (أوائل المقالات، ص۴۴؛ نيز: بحارالانوار، ۸/۳۶۶). براي اطلاع بيشتر بنگريد: «الفکرالتکفيري عندالشيعة حقيقة أم افتراء» اثر عبدالملک الشافعي. [۱۵]- المراجعات، ص۳-۴.من کتاب «المراجعات» را مطالعه کردم و دیدم واقعیت، آنگونه که مؤلفش میگوید نیست؛ زیرا اختراع مذاهب متعدد و ابداع عقاید تند باطل، کار دشمنان اسلام است، یعنی کسانی که شوکت و عظمت اسلام و رویکردِ مردم برای پذیرش اصول و احکام آن را به چشم خود دیده بودند. از این رو، عقاید فاسد و اخبار گمراه کننده را پدید آوردند و آنها را به اسلام و بزرگان دین، به ویژه ائمهی اهل بیت نسبت دادند. نیز [به منظور توجیه اقداماتشان] عترت را سپر خویش ساخته و در پسِ نامهای آن حضرات مخفی شدند و تحت لوای دوستی ایشان به نشر خرافات و کفریات پرداختند. در این میان، تفرقه انداختن میان مسلمانان و جعل اخبار و روایات گمراهکننده و ایجاد فرقههای گوناگون مذهبی به نام مؤمنین سرشناس را، بهترین سلاح برای نابودی اسلام یافتند.
راویان مذهب شیعه از جملهی این دشمنان به شمار میآیند، زیرا بیشتر راویان این مذهب از مجهولان، کذّابان و ضعفاء و یا از کسانی هستند که دین ندارند، یا از غُلاتِ گمراهاند([۱۶]) و یا از کسانی که به دروغگویی شهرت دارند و میان مسلمانان دشمنی و جدایی انداختهاند؛ یعنی مصداق متضادّ این آیات خدای متعال: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُواْ﴾ [آلعمران: ۱۰۳]. «همگی به ریسمان خداوند چنگ بزنید و از هم پراکنده نشوید». و: ﴿وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٣١ مِنَ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا﴾ [الروم:۳۱-۳۲] «و از مشرکان نباشید. از کسانی که دین خود را پاره پاره کردند، و فرقه فرقه شدند». در آیهی ۶۵ سورهی انعام هم میفرماید: ﴿أَوۡ يَلۡبِسَكُمۡ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعۡضَكُم بَأۡسَ بَعۡضٍ﴾. «یا شما را بصورت گروه گروه (و پراکنده) با هم بیامیزد و (طعم) جنگ (و دو دستگی) را به هر یک از شما بوسیلهی دیگری بچشاند».
امام علی(ع) در خطبهی ۱۲۷ نهج البلاغه میگوید: «إیَّاکُمْ وَالْفُرْقَة... أَلَا وَمَنْ دَعَا إِلَی هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِيْ هَذِهِ = از تفرقه دوری کنید... آگاه باشید! هرکس به سوی این شعار فرا خوانَد، او را بکشید اگرچه زیر این عمامهی من (= علی) باشد»([۱۷]).
[۱۶]- شيخ حرّ عاملي ميگويد: «افراد مورد اعتماد و برجستهاي مانند اصحاب اجماع و امثال ايشان، از ضعفاء، کذّابان و مجهولاني روايت ميکنند که احوالشان را ميدانند، اما با اين وجود، از آنان حديث نقل کرده، به حديثشان عمل نموده و به صحّت و درستي آن نيز گواهي ميدهند!!» (وسائل الشيعه،۳۰/۲۰۶). نيز شيخ طوسي ميگويد: «بسياري از نويسندگان اصحاب ما و اصحاب اصول، گرچه کتابهايشان مورد اعتماد است، اما منتسب به مذاهب فاسد هستند». (الفهرست، ص۳۲). [۱۷]- نهج البلاغه، ۲/۸.امام علی و سایر افراد عترت‡، مذهـب اختـراع نکرده و ادعـا ننمودند کـه مذهبشان امامی یا اسماعیلی یا جعفری یا زیدی یا شیخی یا صوفی و یا مذهب دیگری از مذاهب شیعه است! همچنین فرزندان صالح ایشان، خود را به مذهب خاصی نسبت ندادند، بلکه همگی آنان پیرو کتاب و سنت بوده و ادعای سنتی به جز سنت جدشان ننمودند. لیکن شیعهی امامیه به دوازده سنت قائل است، یعنی برای هر یک از ائمه، سنتی غیر از سنت امام دیگر. بنابراین، باید از صاحب کتاب (المراجعات) پرسید که اگر در گفتار خود در (صفحهی ۵) صادق است که: «برخودمان واجب کردیم که با دقت نظر در دلایل دو گروه (شیعه و سنی) این مشکل را حل کنیم»، پس چرا به کتابهای مذهب خویش نگاهی دقیق نینداخته و به ویژه چرا مهمترین و محکمترین آنها یعنی کتاب اصول کافی کلینی([۱۸]) را نخـوانده است تا آنکـه مذهب خویش، یعنی مذهب امامیـه را بشناسد؟! یا شاید خوانده و خود را به نادانی زده است! این کتاب پُر است از طعن و لعن و تحقیر مهاجرین و انصار! و در هر باب آن، روایات مخالف با عقل و قرآن به چشم میخورد. افزون بر اینها، سخن از تحریف قرآن به میان آمده و مؤلف، آیات تحریف شدهی بسیاری را گردآوری کرده و عقاید فاسد و افکار باطلی را ارائه نموده که گویی وی اصلاً دشمن اسلام است!!
[۱۸]- جايگاه اين کتاب نزد شيعة اماميه اثنيعشري، جايگاه بلند و بزرگي است، ولذا ميرزاي نوري طبرسي در مستدرک الوسائل(۳/۴۶۳) ميگويد: «کتاب کافي يکي از کتب اربعه است که سنگ آسياب مذهب فرقة ناجية اماميه حول محور آن ميگردد... و در ميان کتب اربعه مانند خورشيد در ميان ستارگان است! و هرگاه شخص منصف در آن تأمل کند، از ملاحظة حال تک تکِ رجال سند مطرح شده درآن بينياز ميشود و از صدور و ثبوت و صحت آن روايات اطمينان حاصل مينمايد». شيخ حرّ عاملي هم در وسائل الشيعه (۳۰/۲۶۴-۲۶۵) ميگويد: «صاحبان کتب اربعه و امثال ايشان به صحت و ثبوت و نقل احاديث کتابهايشان از اصول اربعمائه گواهي دادهاند. پس اگر آنان افرادي مورد اعتماد بودهاند، قبول گفتار و روايت و نقل ايشان حتمي است، زيرا گواهي آنان، گواهي به امر محسوس است». علي اکبر غفاري، محقق کتاب کافي، در مقدمة کتاب (۱/۲۶) ميگويد: «اهل امامت يا جمهور شيعه بر برتري اين کتاب و پذيرش آن و اطمينان به خبر و اکتفا به احکام آن، اتفاق نظر و همگي بر بلندي مرتبه و شأن والاي آن اقرار دارند. چرا که اين کتاب مرکزيتي دارد که مدار روايات معتبر معروف به صحت و استحکام، تا امروز حول محور آن ميگردد. به عبارتي، اين کتاب در نزد ايشان، جذابتر و برتر از ساير اصول حديث است». عبدالحسين شرف الدين در تعريف و تمجيد از کتاب کافي چنين ميگويد: (کتابهاي أصول کافي، الاستبصار، التهذيب، و من لا يحضره الفقيه - يعني کتابهاي چهارگانه مورد اعتماد شيعه- به صورت متواتر نقل شده و در صحت مطالب و موضوعات آن جاي هيچ شک و شبههاي نيست. از ميان آنها، قديميترين و بزرگترين و نيکوترين و مورد اعتمادترين کتاب، اصول کافي ميباشد». [المراجعات /مراجعة /۱۱۰]. اين تنها گوشهي ناچيزي از سخنان علماي شيعه در مورد جايگاه کتاب کافي ميباشد، اما فاجعهي بزرگ آنچيزي است که اين کتاب و مطالب آن، آن را در بر گرفته است، آيا آقاي عبدالحسين از آن غافل گشته است؟ آيا در مطالب آن نظري افکنده و تأمل کرده است؟! مولف اين کتاب، برقعي/ قسمت کوچکي از آن را نقل و نقد کرده است. تأمل نماييد.کلینی در باب موالید ائمه (حدیث۸) از قول امام باقر(ع) مینویسد: «امام، ده علامت دارد: پاک و ختنه شده متولد میشود؛... جُنب نمیشود؛ چشمش میخوابد اما قلبش بیدار است؛ خمیازه ندارد و بدن خود را از خستگی نمیکشد؛ پشت سرش را مانند پیشِ رویش میبیند؛ مدفوعش بوی مشک میدهد و زمین مأمور پوشاندن و بلعیدن آن است؛ و هرگاه زره رسول خدا را بپوشد، اندازهی تن اوست... و تا روزی که ازدنیا برود، محدّث است»([۱۹]).
آیا درج چنین روایتی باعث مسخره کردن اسلام نیست؟ امامی که صاحب پسران و دختران بسیار است، چگونه جنب نمیشود؟ آیا امام بشری مانند شما نیست، آیا این مخالف عقل و قرآن نیست؟! خداوند در آیهی ۷۸ سورهی نحل میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا﴾ «خدوند شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید». توجه خوانندهی گرامی را به برخی خرافات دیگر کافی در سطرهای آینده جلب میکنیم.
چنانچه جناب سید شرف الدین، خیرخواه و خدمتکار مسلمانان است و در دلش غرض و مرضی نیست، بهتر است هر دو گروه شیعه و سنی را به اسلام محمدی دعوت نماید و مذهب منتسب به عترت را رها کند. آیا وی نمیداند که مذاهب تشیّع، بالغ بر هفتاد مذهب است که هرکدام، دیگری را تکفیر میکند؟! ای فراخوانندهی مردم به شیعهگری، کدام یک از آن مذاهب، شایستهی پیروی است؟
آیا [شرف الدین] کتاب (المقالات والفِرَق) سعد بن عبدالله اشعری قمی، که از بزرگان علمای شیعه است، یا کتاب (فِرَق الشیعة) شیخ ابومحمد حسن بن موسی نوبختی یا (المقالات) ابوعیسی ورّاق و امثال اینها را نخوانده است که مذاهب شیعه را تا صد مذهب شمرده و یاد کردهاند؟ سعد بن عبدالله در صفحهی ۱۵۲ کتابش مینویسد: «بعد از وفات امام حسن عسکری، اصحابش به ۱۵ فرقه تقسیم شدند». ما میپرسیم: آیا همهی این فرقهها و مذاهب از اهل بیت پیامبرص سرچشمه گرفتهاند؟ بنابراین، دعـوت به تشیّع به معنی دعـوت به تفرقه است، و این سیّد هم از تفرقه غمگین و غصّه دار است!
انسان برای برخی علمای مصر، به ویژه یکی از سرشناسان ایشان، متأسف میشود؛ گویی که اصلاً کتابهای شیعه را نخوانده و خرافات این فرقه را نشنیدهاند؛ و انگاری که علم ایشان محدود به مسائل مذهب خودشان است! لازم و بایسته است که این شیخ سلیم([۲۰]) کتاب کافی و یا یکی دیگر از کتابهای شیعه را مطالعه کند تا کُفریات و خرافات آنها را ببیند و دشمنی ایشان را با اسلام [ناب] صدر اول بشناسد. نیز روایات غُلات و ملحدین را بخواند تا بداند که اختلاف فقط بر سرِ موضوع امامت یا فروع احکام نیست، بلکه اختلاف از جهات بسیار است، به ویژه از جهت ترس از وحدت مسلمانان و ازدیاد شوکت و عظمت اسلام!
موضوع این است که سید شرف الدین، خود را نسبت بـه محتـوای کتاب مذهبش به نـادانی زده و تجـاهل میکنـد؛ از ایـن رو، در (ص۵) کتـابش میگـوید: «بهراستی کـه بزرگترین اختلافی که میان امت پیش آمده، اختلاف در موضوع امامت است. زیرا در اسلام، هیچ شمشیری بر یک اصل دینی چون امامت، از نیام برکشیده نشده است». اما این جانب میگویم که چنین نیست، بلکه قویترین اختلاف از سوی دشمنان اسلام پدیدار گشته و نام (امامت) عذر و پوششی بیش نیست!
بیتردید، کافران از جهل مسلمانان بهره برده و به بهانهی امامت فلان و فلان، احساسات آنان را برانگیختهاند. وگرنه هرگاه که تلاش هر یک از آن دو، ترویج اسلام و اشاعهی قوانین آن باشد، میانِ امامت زید و عمرو چه تفاوتی است؟ حق، آن است که امامت فلان شخص در قرن اول، ارتباطی به مردم قرن دهم یا پانزدهم ندارد. خداوند متعال میفرماید: ﴿تِلۡكَ أُمَّة قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٣٤﴾ [البقرة:۱۳۴]. «آنها امتی بودند که رفتند، هرچه کردند مال آنهاست و شما هرچه کردید مال شماست و شما از آنچه ایشان انجام میدادند مورد پرسش قرار نمیگیرید».
ای امت مسلمان شیعهی امروز! آیا حکومت امامیه در زمان ما [در ایران]، سنگدلتر و بیرحمتر از حکومتهای پیشین نیست؟ اینان فرزندانتان را میکشند و صادرات و واردات کالایتان در اختیار شما نیست، بلکه در اختیار حکومت شماست. از نظر اموال و داراییها و خانهها و تجارت و حتی مسافرت حج و معاملات خودتان، در امان نیستید، بلکه همهی اینها در اختیار حکومت شماست. مطبوعات را خفه کردهاند و نشر حقایق دین ممنوع است؛ پس اگر قدرت یا عقل و یا اراده دارید، دولت و حکومت کنونی را اصلاح کنید، زیرا تغییر حکومتهای سابق غیر ممکن است. آیا میتوانید حکومت گذشتگان را عوض کنید؟ آیا میشود علی و ابوبکر را زنده ساخت، یا ابوبکر را عزل و علی را به جای او منصوب کرد؟ آیا ما مسئول کارهای ایشان هستیم؟ فرض کنیم که علی برای حکومت سزاوارتر بود، آیا این به زمان ما مربوط است؟
پس بحث دربارهی امامت و خلافت در قرن اول، نشان دهندهی حماقت کسی است که این بحث را مطرح میسازد. آری، این مباحث را در میان جاهلان القاء کردند تا وحدت و یکپارچگی ایشان را از بین ببرند و در زیر لوای این گونه مباحث، روایات و اخباری را که پُر از دروغ، خرافات و اهداف مخرّب بود، پدید آوردند و آنها را از قول ائمهی مسلمین گزارش نمودند، به ویژه از قول عترت پیامبرص([۲۱]). در نتیجه، دین را فاسد کرده، از غفلت مسلمانان بهره برده و آتش دشمنی و نفاق را به نام مذهب اهل بیت برافروختند! در صورتی که اهل بیت مذهبی اختراع نکردند، بلکه از بدعتگذاران بیزار بودند.
[۱۹]- اصول کافي، ۱/۳۸۸- ۳۸۹. [۲۰]- اين سرزنش بر شيخ الأزهر، بر فرض درستيِ اين مراجعات است، با آنکه قرائن بسياري دلالت دارند که آن گفتهها به دروغ به شيخ سليم بشري نسبت داده شده است؛ و علامة برقعي تصريح ميکند که اين مراجعات، افترا و تهمت به شيخ اَلأزهر است، چراکه در جايي در همين کتاب ميگويد: «کتاب المراجعات، مانند کتاب شبهاي پيشاور، اثر سلطان الواعظين شيرازي است که بحثي را ميان او و يک شخص سنّي خيالي پيش ميکشد، و هرچه که در اين کتاب به هم بافته، مورد تأييد و تصديق آن فرد سني است! گويي که اين سني اصلاً از کتابها و تاريخ شيعه بياطلاع است و حيلههاي شيعه را نميداند و يا اصلاً يک شخص فرضي است»! نيز بنگريد: (عبدالله الغامدي، السياط اللاذعات؛ و دکترعلي السالوس، المراجعات المفتراة علي شيخ الأزهر). [۲۱]- کشّي از ابن سنان نقل ميکند که ابوعبدالله(ع) فرمود: «ما اهل بيت، راستگوييم، اما از دروغگويي که بر ما دروغ بندد، آسوده نيستيم، و چه بسا راستگوييِ ما با دروغ وي، نزد مردم ساقط گردد. پيامبرص راستگوترين افراد بشر بود و مُسيلمه به او دروغ بست، و اميرالمؤمنين (ع) راستگوترين فرد بعد از رسول خدا بود، اما عبدالله بن سبأ- که خدا لعنتش کند- بر او دروغ بست؛ و حسين بن علي(ع) به دروغ مختار مبتلا شد. سپس از ابوعبدالله حارث شامي و بنان ياد کرد و گفت: آن دو، بر علي بن الحسين دروغ بستند؛ سپس مغيرة بن سعيد، بزيع، سري، ابوالخطّاب، معمّر، بشّار اشعري، حمزة يزيدي و صائد نهدي را نام برد و فرمود: خدا لعنتشان کند! ما از دروغگويي که بر ما دروغ بندد يا از شخص کوتاه فکر نادان در امان نيستيم؛ خداوند ما را از شرّ هر دروغگويي حفظ کند و بر آنان گرمي آهن ـ جهنم ـ را بچشاند». (رجال کشي، ۲/۵۹۳). امام رضا(ع) نيز مانند اين شکايت را مطرح ساخته و ميگويد: «بنان بر علي بن الحسين دروغ ميبست و خدا آتش سوزان را بدو چشاند؛ و مغيرة بن سعيد بر موسي بن جعفر دروغ ميبست و خداوند آتش سوزان را بدو چشاند؛ و ابوالخطاب بر ابوعبدالله دروغ ميبست و خداوند گرمي آهن – جهنم- را بدو چشاند؛ و کسي که بر من دروغ ميبندد، محمد بن فُرات است». (همان، ۱/۵۹۱)؛ و جعفر صادق گفته است: «... بهراستي که مردم بر دروغ بستن به ما حريص هستند». (بحارالانوار، ۲/۲۴۶)؛ امّا مصيبت امام جعفر صادق آن بود که- طبق گزارش کتابهاي شيعه- گروهي جاهل و نادان او را احاطه کرده و به نزد او رفت و آمد ميکنند و ميگويند: (حدَّثنا جعفر بن محمد) و احاديثي را نقل ميکنند که سراسر، منکرات و جعل و دروغ بر جعفر است! براي آنکه بدين وسيله از مردم اخّاذي کرده و روزي خود را تأمين کنند. (رجال کشي، ۲/۶۱۶؛ بحارالانوار، ۲۵/۳۰۲-۳۰۳). به همين جهت جعفر صادق فرموده: «اگر قائم ما قيام کند، ابتدا کذّابان شيعه را ميکشد». و «روزها را به شب رسانديم و هيچ کس نسبت به ما دشمنتر از کسي نبود که ادعاي دوستي و محبت ما را ميکرد». (رجال کشي، ۲/۵۸۹ و۵۹۶). آنچه گذشت، دامنة دروغي را که توسط راويان شيعه به اهل بيت بسته شده براي ما روشن ميسازد!سید شرف الدین کتاب (المراجعات) را از روی تعصب مذهبی نوشته است، با آنکه دینِ اسلام یک دین است و مذهب درآن وجود ندارد. آیا ائمهی اهل بیت که مذهب یا مذاهبی نداشتند، مسلمان بودند یا خیر؟ آیا مذهبشان جعفری بود یا امامی یا صوفی یا باطنی یا فطحی یا ناووسی یا نُصَیری یا...؟ زیرا پیروان همهی این مذاهب، خود را به ائمهی اهل بیت نسبت میدهند، به قول شاعر:
وکلٌّ یَدَّعي وَصْلاً بِلیلی
ولیلی لا تُقرُّ لهم بذاك
هرکسی مدعیِ وصل به لیلی شده است
لیک لیلی ندهد وعده به جز انکارش
شگفت اینکه شیعهی امامیه به سلطنت مغول و حکومت هلاکو راضی بودند و آنان را یاری کردند، اما به خلافت خلفای راشدین رضایت نمیدهند! مثلاً خواجه نصیرالدین طوسی، یکی از عالمترین و برجستهترین علمای امامیه، و شاگردش علامهی حلّی و پیروانشان از همکاران و خدمتگزاران سلاطین مغول بودند([۲۲])، و در عین حال، جانشینان پیامبرص را ناسزا میگفتند و به ارتداد مهاجر و انصار معتقد بوده و از امامانشان چنین گزارش میکردند که: مردم بعد از رسول خدا همگی مرتد شدند به جز سه نفر!([۲۳]) با وجود آنکه در حدود صد آیهی قرآن، خداوند متعال اصحاب پیامبر را مدح کرده و فرموده است: ﴿...أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوح مِّنۡهُ﴾ [المجادلة: ۲۲]. «آنها کسانی هستند که الله ایمان را در (صفحهي) دلهایشان نوشته است، و به روحی از جانب خود آنها را تقویت (و تأیید) نموده است». آیا عترت از آیاتی که در مدح اصحاب نازل شده بیخبر بودنـد؟ آیا ائمهی اهل بیت، مهاجر و انصارِ ممدوحِ آیات قرآن را تکفیر کردند؟
آری، علمای شیعهی امامیه بر این باورند که پادشاهان صفوی- که از یاران و دوستان مسیحیان استعمارگر بودند- از خلفای راشدین بهترند! بر اساس گزارشهای تاریخی، دربار شاه طهماسب و شاه عباس صفوی، در کنـار حضور بیگانگانی چـون برادران شرلی، که از جمله ندیمان و همراهان ایشان بودند، پُر بود از علمای امامیه [ایرانی و لبنانی!]([۲۴]). پادشاهان صفوی، همکار و کمک نصارا بودند و از این دشمنان اسلحه میخریدند([۲۵]) و آتش جنگ میان مسلمانان را بر میافروختند؛ در حالی که علمای شیعه، نه تنها بر این جنگ و کشتار ناظر بودند، بلکه اهل سنت را تکفیر و صفویه را تمجید میکردند!
مجلسی شیخ الاسلام زمان صفویه- که کتاب بحارالانوار را تألیف و روایات خرافی بسیاری در آن گردآوری نموده است- در مجلد ۲۵ ص۲۴۳ به عنوانِ دعا برای دولت صفوی میگوید: «شَیّدَها اللهُ وَوَصَلَهَا بِدَوْلَةِ الْقَائِمِ = خداوند آن را بلند و محکم گردانَد و به حکومت قائم (مهدی موعود) متصل نماید»! با آنکه شاهان صفوی صدها هزار نفر از مسلمانان را کشتند و دین خدا را دگرگون ساخته و مذهب شیعهی امامیه را به جبر و زورِ سرنیزه جایگزین نمودند([۲۶]).
باری، دشمنـان اسـلام، از قـرن دوم هجـری پرچمی به نام «شیعهی عترت» برافراشتند و خویشتن را زیر لوای مذهب اهل بیت پنهان کرده و میان اهل اسلام دشمنی انداخته و به مذاهب اختراعی و عقاید آلوده و خرافاتِ بیمارگونه متوسل شدند. باید دانست که دین اسلام از جانب خداوند، و مذاهب، ساختهی مردمان است. دین یکی است و همهی مردم را به وحدت فرا میخواند، اما مذاهب، متعددند و به تفرقه و نفاق دعوت میکنند. پس شخص عاقل باید به دین خدا پایبند شود و مذاهب را- هر اسمی که دارند- رها سازد.
[۲۲]- علامه حلي، إرشادالأذهان، ۱/۳۲-۳۴. [۲۳]- کليني، کافي، ۸/۲۴۵. [۲۴]- محمدجواد مغنيه ميگويد: «شاه طهماسب صفوي در تأييد مذهب شيعه راه پدرش را پي گرفت و در بزرگداشتِ علماي شيعه و اهل دين، پا را فراتر گذاشت، تا جايي که کار مملکت را به دست عالِم زمان، محقق ثاني شيخ علي عبدالعال سپرد و به او گفت: تو براي حکومت از من سزاوارتري، زيرا تو به راستي نايب امام هستي و من وسيلهي اجراييام! و به تمام فرمانداران و صاحب منصبان نامه نوشت که از شيخ اطاعت و به دستورات و تعاليم وي عمل کنند؛ و شيخ برطبق شرع شريف عمل ميکرد». سپس عدهاي از علماي دورة صفوي را اين گونه نام برده است: «محقق کرکي، ميرداماد، شيخ حسين عبدالصمد و پسرش شيخ بهائي، مجلسي کبير صاحب بحارالانوار، ملا صدرا، محقق/ مقدس اردبيلي، ملاعبدالله يزدي، فيض کاشاني و ...». (الشيعة في الميزان، ص۱۷۸،۱۸۲و۱۸۳). [۲۵]- شاهين مکاربوس در کتاب خود مينويسد: «شاه عباس فرماني عمومي صادر کرد که در آن آمده بود که نصارا دوستان و هم پيمانان کشور او هستند و دستور داد که هرکجا باشند، مردم بايد آنان را احترام نموده و بزرگ بشمارند. نيز در ادامه و پيوند اين سياست، شاه بنادر کشورش را براي بازرگانان خارجي گشود و سفارش کرد که از ايشان براي ورود کالا ماليات نگيرند و هيچ يک از حاکمان يا اهالي با آنان به بدي برخورد ننمايد». (تاريخ ايران، ص۱۵۴). [۲۶]- مورخ شيعي، عبـاس اقبـال آشتياني مينويسـد: «شـاه اسماعيـل بدون ترديد از جمله نخبـهترين و بزرگترين پادشاهان ايران به شمـار ميرود و با آنکـه در تحميـل مذهب تشيع بر ملت ايران از جادة انصاف و جوانمردي خارج شد- درحالي که اغلب مردم درآن زمان اهل سنت بودند- و با سنگدلي خونهاي بسياري از بيگناهان ريخت، ليکن سياست او در ايجاد وحدت مذهبي در ايران و قرار دادنِ مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمي، و برگزيدن روشي که جانشينان آن را دنبال کنند، به نتيجة بسيار مهمي انجاميد که عبارت است از حفظ جامعة ايراني از شرّ حملات پادشاهان متعصب عثماني، که از اواخر عهد سلطان سليم، خود را اميرالمؤمنين و خليفة تمامي مسلمانان ميناميدند و ادعا ميکردند که کلية مسلمانان بايد مانند مردم در زمان عباسيان، با انگيزة ايمان از آنان اطاعت کنند و اذعان دارند که اجراي دستورات سلطان براي آنان واجب ديني- بعد از حکم خدا و رسولص- است». (تاريخ ايران بعد از اسلام، ص۶۴۷). نيز بنگريد: علي الصّلابي، الدولة العثمانية، صص۲۹۸-۳۰۰).این شیخ سلیم- امام اهل سنت و جماعت- گویی که خود را به نادانی زده یا چیزی از موضوعات فرقههای مذهبی نشنیده و یا کتابهای امامیه را نخوانده تا بداند که درآنها چه ناسزاها و لعن و نفرینهایی برای اصحاب پیامبرص درج شده است! نیز خرافات و اباطیل آنها را انگار ندیده است که از سید شرف الدین مدارک امامت و فضایل اهل بیت را درخواست میکند!
باید به هر دوی آنها گفت: فضایل اهل بیت ربطی به مذهب ندارد و مذهب یا مذاهب خاصی را اثبات نمیکند؛ چراکه کتابهای اهل سنت پُر از فضایل اهل بیت است و از مهمترین فضایل ایشان آن است که هیچ نوع مذهبی را ابداع نکردند. پس چرا خود را به نادانی میزنید؟! مناسب و لازم است که به صاحب (المراجعات) گفته شود: اگر تو مصلح و نهیکننده از منـکر و فراخـوانندهی بـه حـق هستی، بـه ما بگـو کـه معنـای (شرف الدین) و (عبدالحسین) چیست؟ آیا ابوالائمه، علی(ع) به فرزندش نمیگوید: «لاَ تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِكَ وَقَدْ جَعَلَكَ اللهُ حُرّاً = بندهی انسان دیگری نباش، زیرا خداوند تو را آزاد قرار داده است»([۲۷]). آیا تو عبدالله/ بندهی خدا هستی یا عبدالحسین/ بندهی حسین؟ تو در (ص۵) از کتابت میگویی: «ما بر خودمان واجب میدانیم که با نگاه کردن در دلایل دو گروه شیعه و سنی، این مشکل را برطرف سازیم»، پس چرا به اصلاح خود و تغییر نامت توجه نمیکنی؟
کتاب (المراجعات) مانند کتاب (شبهای پیشاور) سلطان الواعظین شیرازی([۲۸])، بحثی را میان خود و یک شخص سنّیِ خیالی مطرح ساخته و تمام آنچه را که در این کتاب به هم بافته، آن فرد سنی تصدیق و تأیید کرده است. انگاری که این سنی از کتابها و تاریخ شیعهی امامیه بیخبر و یا از حیلههای شیعه بیاطلاع است، یا اصلاً شخصی فرضی است و وجود خارجی ندارد! والله أعلم.
[۲۷]- نهج البلاغه، ۳/۵۱. [۲۸]- در اطراف شخصيت سلطان الواعظين، ترديدهايي وجود دارد. من در پي يافتن شرح حال او بودم و در حاشية کتاب (مناظراتٌ في العقائد والأحکام) اثر عبدالله الحسن (۲/۹) شرح حالي از او ديدم که در مورد شخصيت سلطان الواعظين ترديدهايي را بر من آشکار کرد. براساس آنچه که اين واعظ يادآور شده، اين مناظرات در ماه رجب سال۱۳۴۵ هجري قمري- در زماني که او ۳۰ ساله بوده- آغاز شده است (شبهاي پيشاور، ص۱۴و۱۹)؛ اما در شرح حال او در کتاب (مناظراتٌ في العقائد والأحکام) چنين ذکر ميکند که سلطان الواعظين در سال ۱۳۳۰ ق به دنيا آمده است؛ پس بايد سنّ او در هنگام مناظره، ۱۵ سال باشد!! نيز از جمله مواردي که ما را دربارة اين شخصيت به ترديد مياندازد اين است که او ادعا نموده که با حجّت الاسلام علي رضوي لاهوري، صاحب تفسير لوامع التنزيل، بحث و مقابله کرده است، در حالي که لاهوري مذکور، در سال ۱۳۲۴ قمري از دنيا رفته است (آقا بزرگ تهراني، الذريعة، ۱۸/ ۳۶۵)؛ پس چگونه اين مدّعي (سلطان الواعظين) با او مقابله کرده، با آنکه تولدش در سال ۱۳۳۰ قمري بوده است؟! اين، از شخصيت سلطان الواعظين! اما در مورد کتابش بايد بگويم که آن هم مانند کتابهاي ديگري که نويسنده هنگام مناظره، سخنان خود و سخنانِ فرد مخالف را ميآورد و سپس طبعاً بر مخالفِ خود پيروز ميگردد! کتاب شبهاي پيشاور نيز حاوي دروغهاي بسيار است و بنده با اينکه ميدانم اين دروغها را فقط با ورق زدن کتاب گردآوري کردهام، چنانچه ميخواستم با دقت و جست و جوي کامل آنها را بيابم، بسيار زيادتر ميشد! اينک برخي از آنها را در اينجا ذکر ميکنم: ۱) وي به دروغ و گمان خود گفته است که حديث ثقلين را مسلم در صحيحِ خود با لفظ (عترتي) روايت کرده است. [ص۱۱۴]؛ ۲) وي دروغ گفته، هنگامي که ادعا ميکند که حديث سفينه به روايت صحيح مسلم، مورد اتفاق و اجماع است. [ص۱۱۹]؛ ۳) به دروغ ميگويد که امام بخاري فضايل علي و فرزندانش رضي الله عنهم را نقل نکرده است. [ص۱۱۷]؛ ۴) ميگويد که حديث غدير از ديد اجماع اهل سنت، صحيح است.[ص۱۱۷]؛ ۵) اينکه اهل سنت به طور اجماع، حديث تصدّق امام علي به خاتم، حديث انذار و حديث سفينه را صحيح ميدانند. [ص۱۱۷]؛ ۶) اينکه عمر رضي الله عنه در مقابلـه با آنکه پيامبـرص علي رضي الله عنه را فـاروق لقـب داد، لقـب فاروق گـرفت. [ص۳۳۵]؛ ۷) ميگويد: امام احمد حنبل در مسندش اين حديث را نوشته است: (حبُّ علي حسنةٌ لا تضـرّ معها سيئةٌ). [ص۳۵۰ ]؛ ۸) ميگويد: بخاري و مسلم اين حديث را درج کردهاند که پيامبر فرمود: (أوحِيَ إلَيَّ في عليٍّ أنه سيّدُ المسلمين وإمامُ المتقين وقائد الغُرّ المُحجَّلين) [ص۶۰۸]؛ و دروغهاي ديگري که اگر آنها را ميآورديم، سخن به درازا ميکشيد که در اينجا مناسبت ندارد. [براي کشف دروغهاي بيشتر مولف کتاب «شبهاي پيشاور»، به کتاب «روزهاي پيشاور»، نوشتهي محمد باقر سجودي - از مهتدين و موحديني که شيعهگري و خرافات را ترک کردهاند- مراجعه فرماييد. اين کتاب در کتابخانه قلم (www.qalamlib.com) موجود ميباشد].به شیخ سلیم و امثـال وی میگوییم: حقیقت هر مذهب یا مسلکی از کتابهای پیروان آن و روایات و تاریخ اعمالشان شناخته میشود. بنابراین، شایسته بود که تو به محکمترین کتابهای امامیه و صحیحترین تألیفات ایشان- یعنی در اصول و معارف جلد اول کافی- نگاه میکردی. زیرا علمای امامیه میگویند: امام زمان ما گفته و مُهر کرده است که «الکافي کافٍ لشیعتنا = کتاب کافی برای [دین] شیعیان ما کافی است»([۲۹]).
[۲۹]- کافي، ۱/۲۵.ما برخی مطالب کافی را در اینجا ارائه میکنیم و از خوانندهی عاقل میخواهیم که به دیدهی انصاف به آنها بنگرد که آیا این مطالب از اسلام و قرآن است یا از دشمنان آنها؟ و آیا این مطالب از مذهب اهل بیت و عترت سرچشمه میگیرد یا از مذهب جاهلان متعصب و اهل خرافات؟!
در کافی (کتاب التوحید) باب النوادر، از امام صادق÷ نقل شده است که فرمود: «نَحْنُ وَاللهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا = به خدا سوگند که ما اسماء حسنی هستیم و خداوند عملی را از بندگانش نمیپذیرد مگر با شناخت ما»([۳۰]). نیز فرموده: «إِنَّ اللهَ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَصَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا، وَجَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ وَلِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ وَيَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ.... وَخُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَأَرْضِهِ، بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَأَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَجَرَتِ الْأَنْهَارُ، وَبِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللهُ = خداوند ما را آفرید و چهرههای ما را نیکو گردانید و ما را چشم خویش در میان بندگان، و زبان گویای خویش در میان آفریدگان و دستگشادهی خویش... و خزانهداران خویش در آسمان و زمینش قرار داد؛ به توسط ما درختان میوه میدهند و میوهها میرسند و نهرها جاری میشوند... و با عبادت ما خدا پرستیده شده است»([۳۱]).
آیا این سخنان، بیانات یک امام خودپسند، یعنی امام المتکبرین است، یا امام المتقین که علی÷ در حق آنان میگوید: «عَظُمَ الْخَالِقُ في أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ في أَعْيُنِهِمْ» «آفریدگار در دلهایشان بزرگ جلوه کرد، در نتیجه، آنچه غیر اوست در چشمانشان کوچک و حقیر گردید»([۳۲]).
آیا این گفتهها از عترتی است که جدشان به فرمان خدا فرمود: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرمِّثۡلُكُمۡ﴾ [الکهف: ۱۱۰] «بگو: من فقط بشری مانند شما هستم». و در مناجاتش میگفت: «مَا عَبَدْتُّكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَمَا عَرَفْتُكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ = تو را آن چنان که سزاوار توست، عبادت نکردم و نشناختم»([۳۳]). نیز خداوند در آیهی ۵۰ سورهی انعام میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ﴾ «بگو: (ای محمد)، من به شما نمیگویم که گنجهای خداوند نزد من است».
سخن خداوند صحیحتر است یا سخن یکی از نوادگان پیامبرش که میگوید: «نَحْنُ خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَأَرْضِهِ»؟ آری، این، سخن امام صادق نیست، بلکه سخن امام غالیان است، یعنی کسانی که امام صادق در بارهشان میگوید: «إِنَّ الغُلاَةَ شَرُّ خَلْقِ اللهِ... إِنَّ الغُلاَةَ شَرُّ مِنَ الْيَهُودِ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسِ وَالَّذِيْنَ أَشْرَكُوْا= بهراستی که غُلات بدترین آفریدگان خدا هستند... همانا غُلات از یهود و نصاری و مجوس و مشرکان بدترند»([۳۴]).
آیا آفرینندهی بندگان، بدون وساطت بندگانش، عاجز است که رودها را جاری سازد؟ آیا آفریدگار فقط صورت و چهرهی امام را نیکو آفریده است؟ خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ﴾ [السجدة: ۷] «کسی که آفرینش هرچیز را نیکو گردانید». و: ﴿وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡ﴾ [التغابن: ۳]. «و چهرهی شما را بپرداخت و چهرهتان را نیکو گردانید».
نیز در باب خیر و شر از کتاب کافی، از امام صادق چنین روایت شده است: «إِنَّ مِمَّا أَوْحَى اللهُ إِلَى مُوسَى÷ وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ التَّورَاةَ: أَنِّي أَنَا اللهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا خَلَقْتُ الْخَيْرَ وَأَجْرَيْتُهُ عَلَى يَدَيْ مَنْ أُحِبُّ... وَخَلَقْتُ الشَّرَّ وَأَجْرَيْتُهُ عَلَى يَدَيْ مَنْ أُرِيدُهُ، فَوَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُهُ عَلَى يَدَيْهِ!... »([۳۵]). یعنی: «در آنچه که خداوند عزوجل به موسی÷ در تورات وحی فرمود، این بود که: همانا من آن خدایم که معبودی جُز من نیست، خلق را و شرّ را آفریدم و شرّ را بر دو دست کسی که میخواستم، جاری ساختم، پس وای بر کسی که به دو دست او شرّ را اجرا نمودم!!» نظیر این خبر از امام باقر÷ نیز روایت شده است([۳۶]).
آیا خداوند آفرینندهی شر است و شر را با دستان بندگانش به اجرا میگذارد و آنان را به ارتکاب گناهان وا میدارد؟ آیا این مذهب اهل بیت است؟!
کلینی همچنین در باب «أَنَّ الْأَئِمَّةَخُلَفَاءُ اللهِ» از امام رضا÷ روایت میکند: «الْأَئِمَّةُ خُلَفَاءُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي أَرْضِهِ = ائمه خلفای خداي عزوجل در زمينش هستند»([۳۷]).
میگوییم: خداوند متعال مانند آدمیان، مسافرت نرفته و نمرده است تا جانشین داشته باشد. خداوند برتر از آن است که مکان داشته باشد تا جانشینی در جای او بنشیند، و مقام یکتایی و خداوندیاش بالاتر از آن است که به مخلوقی داده شود. قرآن نیز دلالت دارد که آدم، خلیفه و جانشین آدمیان پیشین - که مفسد و خونریز بوده و هلاک گشتند- میباشد! به همین سبب وقتی به ملائکه فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَة﴾ «همانا من در زمین جانشینی قرار خواهم داد». ملائکه گفتند: ﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ﴾ «آیا کسی را در آن قرار میدهی که در آن فساد و خونریزی کند؟» [البقرة:۳۰] اما خلیفهی خداوند ممکن نیست که مفسد و خونریز باشد و ملائکه نیز جرأت نداشتند که چنین سخن بگویند، [زیرا چنین گفتهای، توهین به خداوند به شمار میرود]!
آیا خداوند در قرآن نمیفرماید: ﴿هُوَٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيۡهِ كُفۡرُهُۥ﴾ [فاطر: ۳۹] «او کسی است که شما را جانشینان در زمین قرار داد، پس هرکس کافر شود، عهدهدار کفر خویش است». آیا کافر میتواند خلیفهی خدا باشد، با آنکه خداوند نفرموده: «إني جَاعِلٌ في الأَرْضِ خَلِيْفَةَ اللهِ = من در زمین جانشینی برای خدا قرار خواهم داد» یا «خَليْفَتِي = خليفه براي خودم»! لیکن امامیه، عظمت خدا را تحقیر کرده، همگی اهل غلو هستند و گمان میکنند که امامشان رب العالمین است!!
[۳۰]- همان، ۱ / ۱۴۳-۱۴۴. [۳۱]- همان، ۱۴۴. [۳۲]- نهج البلاغه، ۲/۱۶۱. [۳۳]- بحار الأنوار، ۶۸ / ۲۳. [۳۴]- شيخ طوسي، الأمالي، ص ۶۵۰. [۳۵]- کافي، ۱ / ۱۵۴. [۳۶]- همان. [۳۷]- همان، ۱/۱۹۳.یکی از علمای بزرگ شیعهی امامیه، شیخ عبدالله مامقانی (وفات ۱۳۱۱هـ.ش) است که در مجلد اول تنقیح المقال (ص ۲۱۲) میگوید: «بیشتر آنچه که امروز از ضروریات مذهب به شمار میآید، در دوران گذشته جزء غلو شمرده میشد»([۳۸]). یعنی بیشتر عقاید امامیه در قرون اولیه، آلوده به غلو بود و امروز از ضروریات مذهب است! این سخن، اقرار عالم ایشان در قرن چهاردهم است.
همچنین مامقانی ضمن شرح احوال جابر بن یزید جعفی، در مورد روایت او دربارهی کارهای ائمه میگوید: «امروزه از ضروریات مذهب است و در گذشته، غلو شمرده میشد». نیز در احوال مفضل بن عمرو در (ص ۲۴۱) میگوید: «اینکه علمای پیشین، مفضل را به غلو متهم کردند، مورد اعتماد و قبول نیست، زیرا آنچه که امروز از ضروریات مذهب تشیع به شمار میآید، نزد علمای پیشین غلو محسوب میشد».
آری، غلو در نزد ائمه و علمای امامیه قبل از دوران صفویه، کفر و شرک به حساب میآمد، اما بعد از صفویه، مداحان و چاپلوسان زیاد شدند و در نتیجه، غلو، کسب و کار و مایهی مزد بسیار گردیده و نزد آنان فضیلت شمرده میشد.
شیخ طبرسی که شیخ امامیه و أعلم زمان خویش بود و متوفای (۵۴۸ ق)، در مجمع البیان در تفسیر آیهی ۱۰۹ سورهی مائده: ﴿يَوۡمَ يَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ﴾. «روزی که خداوند پیامبران را گرد آورد؛ آنگاه بگوید: (در برابر دعوت حق) چه پاسخی به شما داده شد؟ گویند: «ما را علمی نیست؛ بیگمان تو خود دانای رازهای نهانی». میگوید: «هرکس به مذهب امامیه چنین نسبت دهد که ائمه غیب میدانند، سخن باطلی گفته است، زیرا ما از امامیه و بلکه از اهل اسلام، هیچکس را نمیشناسیم که یکی از مردم را به دانستن غیب وصف کند، و هرکس مخلوقی را بدین صفت وصف نماید، قطعاً از دین جدا شده و شیعهی امامیه از این سخن بیزار است»([۳۹]). لیکن متأسفانه از دورهی صفویه به بعد، علم به غیب برای ائمه، از ضروریات مذهب است، چنانکه مجلسی در مجلد ۷ بحارالأنوار ابوابی درج نموده که در آنها گفته: «إِنَّ الْأَئِمَةَ يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ = ائمه غیب میدانند»! و نتیجهی این عقاید آن است که هرکس عمرش را در ایران سپری کرده باشد میداند که شیعهی امامیه همگی معتقدند که امامانشان غیب میدانند؛ با آنکه خداوند به رسولش میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾ [الأنعام: ۵۰] «بگو: من به شما نمیگویم که گنجهای خداوند نزد من است، و نیز غیب نمیدانم».
آری، خداوند عالم به غیب است و برخی اخبار غیبی را به اطلاع رسولش میرساند و خودِ رسول و متقین از امت و عترتش به این اخبار ایمان دارند، همانگونه که خدای تعالی در آیهی ۳ سورهی بقره میگوید: ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ﴾ «(قرآن) مایهی هدایت پرهیزگاران است. آن کسانی که به غیب ایمان میآورند». نیز در آیهی ۴۹ سورهی هود بعد از داستان نوح÷ میفرماید: ﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَا﴾ «اینها از خبرهای غیب است که به تو (ای محمد) الهام میکنیم که نه تو و نه قومت پیش از این، آنها را نمیدانستید».
بنابراین، رسول خداص و امتِ او بدون اظهار خدای متعال، عالِم به غیب نیستند، بلکه به غیب ایمان دارند، نیز در سورهی جن میفرماید: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ﴾ [الجن: ۲۶-۲۷]. «(خداوند) دانای غیب است، و هیچکس را بر (اسرار) غیب خود آگاه نمیسازد. مگر رسولانی که آنان را پسندیده (و برگزیده) است». پس ائمه فقط از غیبی آگاه میشوند که جدشان از راه وحی دریافت داشته و به آنان خبر داده است. اما غالیان امامیه معتقدند که هریک از ائمه، بلکه نایبان ایشان، عالِم به غیب هستند و از میزان اموال و وجوهاتی که از سوی پیروان میآید، خبر میدهند؛ و این درست برخلاف سخن خداوند در سورهی نمل است: ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النمل: ۶۵]. «بگو: کسانی که در آسمانها و زمیناند غیب نمیدانند مگر خدا». مجلسی در مجلد ۵۲ بحار الأنوار، اخباری نقل میکند که بیشترشان دربارهی این است که نایبان مهدی، عالم به غیب هستند([۴۰]). خداوند متعال در قرآن میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡء فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِي ٱلسَّمَآءِ﴾ [آل عمران: ۵] «همانا چیزی بر خدا پوشیده و پنهان نیست»؛ لیکن کلینی در کتاب کافی بابی گشوده به نام: «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ... لَا يَخْفَى عَلَيْهِمُ الشَّيْءُ= باب اينکه امامان... هيچ چيزي از آنان پنهان نميماند»([۴۱]). ﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا﴾!!
نیز در کافی در باب: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ وُلَاةُ أَمْرِ اللهِ وَخَزَنَةُ عِلْمِهِ» از قول امام صادق÷ نقل میکند که فرمود: «نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللهِ وَخَزَنَةُ عِلْمِ اللهِ وَعَيْبَةُ وَحْيِ اللهِ = ما ولیّ أمر یا والی خدا و خزانهدار علم إلهی و ظرف و کیسه (یا محلّ اسرار) وحی خداییم!!»([۴۲]). از قول امام باقر÷ نیز مینویسد: «وَاللهِ إنَّا لَخُزَّانُ اللهِ في سَمَائِهِ وَأَرْضِهِ، وَنَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْيِ اللهِ وَنَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ= به خدا سوگند که ما خزانهداران خداوند در آسمان و زمین او هستیم و ما بیانکنندگان وحی خدا و حجت کاملیم»([۴۳]). و از امام صادق÷ نقل شده است که «لَنَا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ = درخت برای ما به سخن آمد»([۴۴]).
[۳۸]- وحيد بهبهاني ميگويد: «قدما در مسائل اصولي نيز باهم اختلاف داشتند و چه بسا چيزي نزد عدهاي فاسد بود يا کفر و غلو و جبر و تفويض و غيره، و نزد ديگران، اعتقاد بدان واجب بود». (الفوائد الرجالية، ص ۳۸، و تنقيح المقال، ۳/۲۴۰). [۳۹]- مجمع البيان، ۳/۴۴۷. [۴۰]- مرحوم برقعي اين روايات را مورد بررسي قرار داده و آن را به صورت کتابي تأليف نموده به نام (بررسي علمي در اخبار مهدي) که به اذن خدا با تحقيق اين جانب چاپ خواهد شد. [۴۱]- کافي، ۱ / ۲۶۰. [۴۲]- همان، ۱ / ۱۹۲. [۴۳]- همان. [۴۴]- همان، ۱ / ۱۹۳.نظر ما چنین است که این عقاید از مذهب غُلات سرچشمه میگیرد نه از أهل بیت، زیرا خداوند به رسولش میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ﴾ [الأنعام: ۵۰] «(ای پیامبر) بگو: به شما نمیگویم که خزائن خداوند نزد من است». و میفرماید: ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ﴾[الحجر: ۲۱] «و هیچ چیز نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ما [و در اختیار ما]ست».؛ اما امام غلات میگوید: گنجهای خدا نزد من است! امیرالمؤمنین علی÷ نیز در نهج البلاغه خطبهی ۱۳۳ میگوید: «خَتَمَ بِهِ الْوَحْيَ = وحی را به محمد خاتمه داد»([۴۵]). و در خطبهی ۲۳۴ آمده است که وی در حالی که عهدهدار غُسل و کفن رسول خداص بود فرمود: «بِأَبِي أَنْتَ وأُمِّي يَا رَسُولَ اللهِ! لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ والإنْبَاءِ وأَخْبَارِ السَّمَاءِ = پدر و مادرم به فدایت، ای رسول خدا، يقینًا با وفات تو نبوّت و خبردادن و گفتن اخبار آسمانی قطع گردید، در حالی که با مرگ کسی جُز تو چنین انقطاعی رخ نداده بود»([۴۶]). اما غُلات میگویند که به امام وحی میشود و فرشته بر او فرود میآید!
خداوند در آیهی۳۰ سورهی قصص میفرماید: ﴿فَلَمَّآ أَتَيَهَا نُودِيَ مِن شَٰطِيِٕ ٱلۡوَادِٱلۡأَيۡمَنِ فِي ٱلۡبُقۡعَةِٱلۡمُبَٰرَكَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّيٓ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ «و چون به نزدیک آن آتش آمد، از کرانهی وادی أیمن در جایگاه مبارک، از درخت ندا داده شد که ای موسی، من خداوندم، پروردگار جهانیان». میبینیم که ندا دهنده و ناطق، خداوند است و درخت، محل نداست نه ناطق؛ نیز درخت نگفته من خداوند هستم! اما شیعه از قول امام روایت میکند که گفته: «درخت برای ما سخن گفت»؛ و این، کفر است! نیز در روایات آمده است که امام گفته: «ما حجت کامل خداییم». و خداوند میفرماید که بعد از پیامبران، حجتی برای مردم وجود ندارد: ﴿رُّسُلٌ مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِ﴾ [النساء: ۱۶۵] «فرستادگانی مژدهآور و هشدار دهنده، تا بعد از فرستادن پیامبران، مردم را بر خداوند حجتی نباشد». نیز در خطبهی ۹۱ میگوید: «تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍص حُجَّتُهُ = با پیامبر ما محمد، حجت خدا پایان یافت»([۴۷]). از امام صادق÷ در کتاب العقل کافی چنین گزارش شده است: «إِنَّ للهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ وَحُجَّةٌ بَاطِنَةٌ، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِيَاءِ وَالْأَئِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ = خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت ظاهری و حجت باطنی، اما حجت ظاهری، رسولان و پیامبران و امامان هستند و حجت باطنی، عقول مردم»([۴۸]). لیکن امامیه میگویند: این گونه نیست، بلکه امامان ما حجتهای خدا هستند! و بدین لحاظ در اذان مساجدشان ندا میکنند: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيًّا وَأَبْنَاءَهُ الْمَعْصُوْمِيْنَ حُجَجُ اللهِ = گواهی میدهم که سرور ما امیر مؤمنان علی و پسران معصوم او حجّت و برهانهایی خدا هستند».
بنابراین، سخنشان ضد سخن خداوند و عترت است. لذا ما از ایشان میپرسیم: آیا حجتبودن یک شخص در دین خدا، به تعیین از سوی خدا بستگی دارد یا به ادعای غالیان؟ به جز راویان غالی، خداوند در کجا فرموده: فلانی حجت خداست؟ نیز میپرسیم: آیا علم خدا عین ذات اوست یا علمش در گنجینهی بندهاش میباشد؟ پس معنای سخن امامِ غالیان که گفته: «نَحْنُ خَزَنَةُ عِلْمِ اللهِ= ما خزانهدار علم إلهی هستیم» چیست؟
در کتاب کافی، «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) نُورُ اللهِ» از امام باقر÷ نقل شده است که ابوخالد کابلی در بارهی آیهی ۸ سورهی تغابن از امام سئوال کرد: ﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلنُّورِٱلَّذِيٓ أَنزَلۡنَا﴾([۴۹])، امام پاسخ داد: «ای ابوخالد، به خدا سوگند! نور همان ائمه هستند»([۵۰]). نیز از امام صادق÷ نقل شده است که در مورد آیهی ۱۵۷ سورهی اعراف: ﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَيةِ وَٱلۡإِنجِيلِ... فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ﴾([۵۱]) گفته است: «نور در اینجا عبارت از علی و ائمه است».
به این تأویلات ضعیف بنگرید! آیا اینها سخنان امام اهل بیت است یا از روایات جعلی شیعهی امامیه؟ آیا خداوند کتاب را نازل فرموده یا علی و فرزندانش را؟ خداوند در آیهی ۱۵ سورهی مائده میفرماید: ﴿قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٌ وَكِتَٰبٌ مُّبِينٌ﴾ «به راستی از جانب خدا نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد». آیا شایسته است که یکی از امامان اهل بیت نداند که خداوند قرآن را نازل فرموده، در حالی که کتاب «المراجعات» مردم را به سوی این خرافات مذهبی دعوت میکند؟!
[۴۵]- نهج البلاغه، ۲ / ۱۶. [۴۶]- همان، ۲ / ۲۲۸. [۴۷]- همان، ۱ / ۱۷۷. [۴۸]- کافي، ۱ / ۱۷. [۴۹]- يعني: «پس به خدا و پيامبرش و نوري که نازل کردهايم ايمان بياوريد». [۵۰]- کافي، ۱/۱۹۴. [۵۱]- يعني: «آنان که از (اين) رسول (خدا)، پيامبر أمي (= درس ناخوانده) پيروي ميکنند، که صفاتش را در تورات و انجيلي که نزدشان است، نوشته مييابند.... پس کساني که به او ايمان آوردند، و او را گرامي داشتند، و او را ياري دادند، و از نوري که با او نازل شده پيروي نمودند، آنانند که رستگارند».نیز در کافی در باب: «أَنَّ الْآيَاتِ الَّتِي ذَكَرَهَا اللهُ عَزَّ وَجَلَّ فِي كِتَابِهِ هُمُ الْأَئِمَّةُ= در اين كه مراد به آياتيكه خداى عزوجل در كتابش ذکر کرده، ائمه هستند» در بارهی آیهی ۴۱ و ۴۲ سورهی قمر: ﴿وَلَقَدۡ جَآءَ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ ٱلنُّذُرُ ٤١ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا كُلِّهَا فَأَخَذۡنَٰهُمۡ أَخۡذَ عَزِيزٖ مُّقۡتَدِرٍ ٤٢﴾([۵۲]) از قول امام باقر میگوید: «﴿كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا كُلِّهَا﴾ يَعْنِي: الْأَوْصِيَاءَ كُلَّهُمْ»([۵۳]). آیا این سخن امام باقر است یا از جعلیات راویان نادان امامیه؟ آیا قوم فرعون، دوازده امام شیعه را تکذیب کردند و در دریا غرق شدند و به همین علت در آخرت، معذب هستند؟ آیا این درست است؟! همچنین در باب: «أَنَّ الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلْإِمَامِ= قرآن بسوى امام هدايت مىكند» در بارهی آیهی ۹ سورهی اسراء: ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ﴾([۵۴]) از قول امام صادق÷ مینویسد: «يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ!!»([۵۵]).
به نظر من ایشان آیات خدا را به استهزاء گرفتهاند! آیا امام نمیداند که کلمهی (الَّتِي) مؤنث است و (امام) مذکر؟ آیا این جعلیات کذابان است یا سخن یک امام عالِم پرهیزگار؟! پس امامیه، اینگونه زیرِ پوشش نام ائمه، در معانی آیات قرآن دست برده و آنها را تحریف نموده و معانی واقعی را نادیده گرفته و رها کرده و در برخی مجالس خود میگویند: قرآن بدون امام هیچ ارزش و اهمیتی ندارد!!([۵۶]).
در باب: «عَرْضِ الْأَعْمَالِ عَلَى النَّبِيِّص وَالْأَئِمَّةِ(ع) » کلینی از حضرات صادق و رضا(ع) روایت میکند که گفتند: «اعمال بندگان، چه نیکوکار و چه بدکار، هر روز صبح بر رسول خدا عرضه میشود. پس بپرهیزید از گناهان، زیرا خداوند فرموده: ﴿قُلِ ٱعۡمَلُواْفَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُ﴾»([۵۷]). این آیه، آیهی ۱۰۵ سورهی توبه است که در مذمت منافقانی نازل شده که از جنگ تبوک تخلف کردند و بعد از بازگشت رسول خداص از این جنگ، برای عذرخواهی نزد او آمدند و در همان هنگام، این آیه نازل شد که: ﴿يَعۡتَذِرُونَ إِلَيۡكُمۡ إِذَا رَجَعۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡۚ قُل لَّا تَعۡتَذِرُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكُمۡ قَدۡ نَبَّأَنَا ٱللَّهُ مِنۡ أَخۡبَارِكُمۡۚ وَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ﴾ [التوبة: ۹۴]. «چون نزدشان بازگشتهاید پوزش میخواهند [ای پیامبر] بگو: پوزش مخواهید، هرگز سخن شما را باور نمیکنیم که خداوند ما را از اخبار شما آگاه فرموده و خداوند و پیامبرش عمل شما را خواهند دید». و هیچ ربطی به مؤمنین و عمل مردم بعد از وفات رسول خداص ندارد! خداوند میگوید، ای تخلفکنندگان از جنگ تبوک، عذر و بهانه نیاورید، خدا و رسولش و مؤمنان، اعمال شما را از این پس در جنگهای دیگر خواهند دید که آیا در جهاد حاضر میشوید یا خیر؟!
اما امامیه آن را تحریف نموده و به عمل مؤمنین بعد از وفات رسول خدا و ائمه تأویل کرده و آیات خدا را به بازیچه گرفته و گفتند: خداوند، کشّاف العیوب است نه ستّار العیوب! زیرا عمل بدکاران در دنیا را، در برزخ و دارالسلام و در سرایی که ﴿لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾([۵۸]) آشکار میسازد؛ در نتیجه، اولیای او عمل انسانهای گناهکار و ستمکاری بندگان را میبینند و به خاطر اعمال بد امت، دائماً در حال حُزن و اندوه به سر میبرند!
آیا این، از مقررات اسلام است یا از مذهب خرافات؟ آیا خداوند به رسولش و به مؤمنان نفرموده: ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾ [الحجرات: ۱۲] «تجسس نکنید»؟ آیا خداوند از تجسس در اعمال بندگان نهی نکرده است؟ آری، این است مذهب کسانی که ائمه را سپر و پوششی برای خرافات خویش ساختهاند! یعنی همـان مذهبِ کسانی که در مذمت ایشـان روایـات گوناگون وارد شده است.
[۵۲]- يعني: «و به راستي هشدار دهندگان به سراغ آل فرعون آمدند. (آنها) تمام آيات (و معجزات) ما را تکذيب کردند، پس ما آنها را گرفتيم، گرفتن پيروزمندي توانا!». [۵۳]- همان، ۱ / ۲۰۷. يعني: «تمام آيات ما را تكذيب كردند». مقصود از آيات، اوصياء است. يعني: تمام اوصياء را تكذيب نمودند. [۵۴]- يعني: «همانا اين قرآن به راهي که راستتر و استوارتر است رهنمايي ميکند». [۵۵]- همان، ۱/ ۲۱۶ [۵۶]- مازندراني در شرح اصول کافي (۵ / ۳۵۱) ميگويد: «اين قرآن حجت نيست مگر با ناطقي که مورد تأييد باشد و ظاهر آيات و باطنشان و باطن باطنشان را بداند و به حق امر و نهي کند... لذا از اين سخن معلوم ميشود که قرآن خود به خود مستقل نيست»! [۵۷]- کافي، ۱ / ۲۱۹. [۵۸]- يعني: «نه ترسي بر آنهاست و نه اندوهگين ميشوند».مامقانی در کتاب (مقباس الهدایة) صفحهی ۸۸ نقل میکند که امام صادق به راوی فرمود: «قُلْ لِلْغَالِيَةِ: تُوبُوا إِلَى اللهِ فَإِنَّكُمْ فُسَّاقٌ كُفَّارٌ= به اهل غلو بگو: به درگاه خدا توبه کنید، زیرا شما فاسقان و کافران هستید»([۵۹]). همچنین امام صادق فرموده: «إِنَّ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ هَذَا الْأَمْرَ – أي التَشَيُّع – لَمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنَ الْيَهُودِ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسِ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا = همانا از جمله کسانی که خود را به تشیع نسبت میدهد، کسی است که از یهود و نصاری و مجوس و مشرکین بدتر است»([۶۰]). وی نیز غُلات را یاد کرده و در بارهی آنان میگوید: «در میان غُلات، دروغگویانی هستند که حتی شیطان به دروغ ایشان نیازمند است»!([۶۱]) در صفحهی ۸۹ مقباس الهدایة از قول امام صادق÷ مینویسد: «خداوند سبحان آیهای را دربارهی منافقین نفرستاد مگر آنکه آن آیه در مورد کسی است که خود را به تشیع میبندد»([۶۲]). و بدانید که بیشتر راویان شیعه از غالیان هستند. نیز در صفحه ۸۸ از ابوبصیر نقل میکند که امام صادق فرمود: «ای أبومحمد! من از کسی که گمان میکند ما ارباب (و خدایان) هستیم، بیزارم»([۶۳]).
نگارنده میگوید: خداوند در حق شیعیان مشرک و یهود و نصاری در آیهی ۳۱ سورهی توبه میفرماید: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَاباً مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهاً وَٰحِداۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾ «دانشمندان و راهبان (زهدپیشگان) خود را و مسیح پسر مریم را به ربوبیّت گرفتهاند و حالآنکه مأمور نبودند جُز اینکه خدای یگانه را عبادت کنند، هیچ معبودی جُز او [حقّ] نیست، مبرّی و منزّه است از آنچه [با او] شریک میسازند». و در سورهی یوسف آیهی ۳۹ میفرماید: ﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ﴾. «ای رفقای زندای من! آیا ارباب (خدایان) پراکنده (متعدد) بهترند یا خداوند یکتای قهار؟». و در سورهی آل عمران آیهی ۶۴ میفرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَة سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔئاً وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَاباً مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾. «بگو: ای اهل کتاب، بیایید به سوی سخنی که میان ما و میان شما یکسان است اینکه جُز خدا را عبادت نکنیم و چیزی را با او شریک نشماریم و جُز خدا برخی از ما برخی دیگر را ربّ خویش نگیرد».
یعنی: هرکس به جز خدا، ارباب و صاحب اختیار برای خود برگزیند، مشرک و خارج از دین است. و از جمله عادات و رفتار شیعیان امامیه در مجالس و محافل دینی [در مواقع گوناگون] آن است که میگویند: یا حسین، [یا زهرا]، یا عباس، [یا علی]، یا بابَ الحوائج، یا موسی بن جعفر... شما ارباب و بزرگان ما هستید و برای برآوردن حاجاتمان شما را میخوانیم...! و از این گونه دعاها و عبادات!
[۵۹]- مقباس الهداية، ۲ / ۱۲۴، از انتشارات دليلما، چاپ اول. نيز بنگريد: وسائل الشيعة، ۲۸/۳۵۲ و معجم رجال الحديث خوئي، ۱۵ / ۲۶۴ [۶۰]- بحار الأنوار، ۶۵ / ۱۶۶. [۶۱]- کافي، ۸ / ۳۵۴. [۶۲]- مقباس الهداية، ۲ / ۱۲۶؛ بحار الأنوار، ۶۵ / ۱۶۶. [۶۳]- مقباس الهداية، ۲ / ۱۲۴؛ بحار الأنوار، ۲۵ / ۲۹۷.واقعیت آن است که اکنون امامان اهل بیت (عترت) از دنیا رفتهاند و دسترسی به ایشان ممکن نیست، و خداوند در قرآن دستور نداده که آنان را فرا بخوانیم و نفرموده: رسولتان را بخوانید یا مقربانِ درگاهِ مرا بخوانید، بلکه فرموده: پروردگارتان را بخوانید؛ ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم؛ من از دیگری نسبت به شما مهربانترم و واسطهای میان من و شما نیست و من از شما دور نیستم([۶۴]).
اما گویی سید شرف الدین، محافل و مجالس ایشان را ندیده است و مردم را به مذهبی فرا میخواند که گمان میکند حضرت عباس بن علی در همه جا حاضر است و هر ندایی را میشنود و متصف به صفات خداوند متعال بوده و شنوندهی هر صدایی است! آیا قرآن و داستان عُزیر پیامبر را در آیهی ۲۵۹ سورهی بقره را نخوانده: ﴿أَوۡ كَٱلَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرۡيَة وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحۡيِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۖ فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَام ثُمَّ بَعَثَهُۥۖ قَالَ كَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمۖ قَالَ بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَام﴾. «یا [داستان] کسی که بر شهری گذشت که سقفها و دیوارهایش فرو ریخته بود؛ [در دل] گفت: چگونه خداوند [اهل] این شهر را پس از مرگشان زنده میکند؟ آنگاه خداوند او را [به مدت] صد سال میراند. سپس زنده اش کرد (و به او) فرمود: چه قدر درنگ کردهای؟ گفت: یک روز، یا بخشی از یک روز را درنگ کردهام. فرمود: (نه) بلکه صد سال درنگ کردی».
شیعیان امامی میگویند ارواح پیامبران و اولیای خدا محیط بر دنیاست و از احوال بندگان آگاهند و صداهای مردم دنیا را میشنوند؛ لیکن داستان عُزَیر، ادعای ایشان را رد میکند، زیرا او پس از مرگش از خود و بدنش و از مدتی که در آنجا بود، خبر نداشت و نمیدانست که خرش مرده و خاک شده است، چه رسد به اینکه از احوال سایر بندگان خبر داشته باشد!؟
از این داستان معلوم میشود که پیامبران و امامان و اولیای خدا، پس از مرگشان از امور دنیا بیاطلاعاند، اما امامیه قبور بزرگانشان را زیارت میکنند و ساعتهای بسیار در زیارتگاهها میمانند و زیارتنامههای طولانی میخوانند و به صاحب قبر التماس میکنند و میگویند: «من بندهی تو و پسر بندهی تو هستم، به تو پناه آوردم، گواهی میدهم که تو سخن مرا میشنوی و جواب مرا میدهی و جایگاه مرا میبینی»! و همهی اینها از جمله عقاید فاسدی است که شیطان آنها را برای شیعیان زینت و دلچسپ کرده است!!
[۶۴]- اشاره است به مضمون آيات: اعراف/ ۵۵؛ ق/ ۱۶ و بقره/ ۱۸۶.گزارش کردهاند که امیرالمؤمنین علی(ع) شبانه بر قبر فاطمه(ع) ایستاد و چنین خواند:
مَالِي وَقَفْتُ عَلَى القُبُورِ مُسَلِّماً
قَبْرَ الحَبِيبِ فَلَم يَرُدَّ جَوَابِي
أَ حَبـِيـبُ مَا لَـكَ لَا تَـرُدُّ جَـوَابَـنَا
أَنَسِيتَ بَعدِي خُلَّةَ الأَحْبَاب
قَالَ الْحَبِيْبُ فَكيْفَ لِي بِجَوابِكُمْ
وأنَا رَهِيْنُ جَنادِلٍ وتُرابِ([۶۵])
ایستادم بر سر قبرش همیگفتم سلام
لیک از قبر حبیبم هیچ لبیکی نبود
گفتمش ایدوست ناگفتی سلامم را جواب
رسم تو در زندگانی هیچ جز نیکی نبود
دوستگفتامنچهسانگویمسلامتراجواب
من اسیر سنگ هستم زیر این خاکِ کبود
یعنی که فاطمهی زهرا جواب علی÷ را نداده است؛ پس چگونه شیعه معتقد است که آن حضرت، ندا را میشنود و پاسخ میگوید و لذا فریاد میزنند: «يا فاطمة! اشفعي لنا وأغيثينا = ای فاطمه، ما را شفاعت کن و به فریاد ما برَس»!
علی÷ در خطبهی ۲۳۰ نهج البلاغه در وصف مردگان میگوید: «در قبرها مسکن گزیدند و اموالشان به ارث برده شد؛ نمیدانند چه کسی نزد آنان میآید و چه کسی برایشان گریه میکند؛ و به کسی که آنها را صدا بزند؛ جواب نمیدهند»([۶۶]). و این جابر بن عبدالله انصاری است که روز اربعین بر قبر حسین÷ ایستاد و سلام کرد و سپس گفت: «حَبِيْبٌ لاَ يُجِيبُ حَبِيبَهُ = دوستی که جواب دوستش را نمیدهد»([۶۷]).
[۶۵]- بحار الأنوار، ۴۳ / ۲۱۷. [۶۶]- نهج البلاغه، ۲ / ۲۲۴ – ۲۲۵. [۶۷]- بحار الأنوار، ۶۵ / ۱۳۰.در کتاب کافی باب: «فَقْدِ الْعُلَمَاءِ» از امام صادق÷ روایت شده است: «عالِم میمیرد و آنچه را که میداند، میبَرد»([۶۸])؛ اما در باب: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ وَرَثَةُ الْعِلْمِ، يَرِثُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً = ائمه وارثان دانشند، يكى از ديگرى دانش را بارث ميبرند» خلاف این سخن را میبینیم، زیرا از امام صادق چنین روایت شده است: «وَمَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ، وَالْعِلْمُ يُتَوَارَثُ = عالمی نمیمیرد و علمش از بین برود، بلکه علم [دست به دست] به ارث میرسد»([۶۹]). نیز در باب: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ وَرِثُوا عِلْمَ النَّبِيِّص= ائمه علم پيغمبرص.... را به ارث برده اند» از امام صادق نقل میکند: «إِنّ الْعِلْمَ يُتَوَارَثُ» و نیز: «إِنّ مُحَمّداً وَرِثَ عِلْمَ سُلَيْمَانَ= محمدص علم سليمان را به ارث برد»([۷۰]).
اما آیات قرآن این مطلب را رد میکند زیرا خدای تعالی در آیهی ۵۲ سورهی شوری میفرماید: ﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾ «تو نمیدانستی که کتاب و ایمان چیست»؛ و در آیهی ۸۶ سورهی قصص میفرماید: ﴿وَمَا كُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبُ﴾ «تو امید نداشتی که کتاب آسمانی بر تو فرود آید». در آیهی ۱۱۳ سورهی نساء هم میگوید: ﴿وَ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُ﴾ «و خداوند کتاب و حکمت بر تو نازل کرد و چیزی را که نمیدانستی به تو آموخت». در این باره در کافی از قول امام باقر÷ آمده است: «إِنّ مُحَمّداً وَرِثَ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَالْمُرْسَلِينَ»([۷۱]). نیز امامیه در زیارتنامهای جعلی [به نام زیارت و ارث] خطاب به امام حسین÷ میگویند: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ! = سلام بر تو اى وارث نوح پيامبر خدا، سلام بر تو اى وارث ابراهيم دوست خدا». و از این قبیل. پس باید گفت: آیا نبوت و علم، ارثی است یا تفضّلی از خداوند یا تحصیلی؟!
[۶۸]- کافي، ۱ / ۳۸. [۶۹]- همان، ۱ / ۲۲۲. [۷۰]- همان، ۱ / ۲۲۳. [۷۱]- همان، ۱ / ۲۲۴ .در باب: «مَا أُعْطِيَ الْأَئِمَّةُ مِنِ اسْمِ اللهِ الْأَعْظَمِ = آنچه از اسم اعظم خدا به ائمه عطا شده است» و از خرافات کتاب کافی و بحارالأنوار و سایر کتب امامیه در این باب، از امام باقر و صادق و عسکری چنین نقل شده است: «إِنّ اسْمَ اللهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَسَبْعُونَ حَرْفاً، كَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ فِيمَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ سَبَإٍ، فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِيسَ حَتّى صَيّرَهُ إِلَى سُلَيْمَانَ.... وَعِنْدَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ حَرْفَانِ... وَنَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَسَبْعُونَ حَرْفاً...= همانا اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است که یک حرف نزد آصف بود که به واسطهی آن، زمین میان او و سبأ فرمانبردار او شد و تخت بلقیس را برداشت و آن را نزد سلیمان بُرد... و دو حـرف نزد عیسی بن مریم بود، نزد ما هفتاد و دو حرف است...»([۷۲]). [این که شد ۷۵ حرف؟!]
آری، بهراستی از نادانی ائمهی غلات این است که ایشان ادعا میکنند هفتاد مرتبه از پیامبران بالاترند، اما نمیدانند که اسم، یا سه حرفی است یا چهار حرفی یا پنج حرفی، و در زبان عرب و زبانهای دیگر، اسم هفتاد حرف ندارد! و اگر فرض کنیم که این اخبارِ جعلی، راست است و اسمِ هفتاد حرفی هم وجود دارد، پس یک حرفِ تنها از آن بیمعناست؛ زیرا حروف هجاء، بیمعناست مگر بعد از ترکیب با یکدیگر! و شگفت از امامان غُلات که دائماً میگویند: ما چنینیم، ما چنانیم، ما فلانیم؛ اما ائمه اهل بیت(ع) از این مطالب بیزار و برکنارند.
نیز در باب: «مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ سِلَاحِ رَسُولِ اللهِص وَمَتَاعِهِ = اسلحه و متاعى كه از پيغمبرص نزد ائمه است» حدیث «سلسلة الحمير» است! کلینی حدیث سلسلة الحمیر را که راویان آن همگی خران هستند (خر از خر، خر از خر، خر از خر) نقل کرده است! عاقلان باید به جهل کلینی بخندند! حدیث چنین است که از علی÷ نقل میکند که فرمود: «همانا آن خر- یعنی عُفَیر- با رسول خدا تکلم نمود و گفت: پدر و مادرم به فدایت، پدرم برای من نقل کرد از پدرش از جدش از پدرش که همراه نوح در کشتی بود که حضرت نوح به سوی او رفت و دست بر کَفَل او کشید و سپس گفت: از صُلب این خر، خری [در آینده] به دنیا میآید که سید و خاتم پیامبران، سوار آن میشود؛ پس [عُفیر گفت:] سپاس خداوند را که مرا همان خر قرار داد»([۷۳]).
ای مردم عاقل! آیا خر از پدرش حدیث روایت میکند؟ آیا هر خری که دنبال مادرش حرکت میکند پدرش را میشناسد؟ آیا مذهبی که راوی حدیث آن خر از خر باشد، قابل پیروی است؟! با این حال، سید شرف الدین در مراجعهی ۴ میگوید: «ادلهی شرعی، اصل و اساسش از مذهب ائمهی اهل بیت نبوت گرفته شده است»! پاسخ وی آن است که ائمه مذهبی را که راویانش خر از خر باشند، ایجاد نکردهاند و از برترین فضایل ایشان، آن است که آنان مسلمان بودند و این، علی÷ پدر ائمه است که میگوید: «سنت آن بود که رسول خدا به جای گذارد»([۷۴]). اما شما به دوازده سنت قائلید، برای هر امامی یک سنت جداگانه! و به این ترتیب، به ائمهی عترت تهمت زدهاید!!
[۷۲]- کافي، ۱ / ۲۳۰؛ بصائر الدرجات، صفار، ص ۲۳۱؛ بحار الأنوار، ۲۷/۲۷. [۷۳]- کافي، ۱/ ۲۳۷ [۷۴]- بحار الأنوار، ۲ / ۲۶۶اخبارِ تعدادِ امامان دوازدهگانه، همگی جعلی است([۷۵]). و شرف الدین در صفحهی ۱۵ کتاب المراجعات اعتراف میکند که: «مردمانِ سه قرن اول اسلام به چیزی از این مذاهب پایبند نبودند و مذاهب در آن سه قرن که بهترین قرنها بودند، کجا بودند؟». اما در اینجا سخن خود را فراموش کرده و در مراجعهی ۴ میگوید: «عترت دارای مذهب بودند»! آیا این تناقض نیست؟! آیا در قرنهای اول تا سوم، یکی از ائمهی عترت، دارای مذهب امامی یا باطنی یا جعفری یا شیخی یا چیز دیگری بودند؟ امام صادق÷ مذهبی به نام خودش ادعا ننمود و نمیدانست که ائمه دوازده نفر و انحصاری هستند، و لذا فرمود: «پسرم اسماعیل بعد از من امام است»، اما هنگامی که اسماعیل پیش از پدرش مُرد، شیعه گفت: برای خدا بداء پیش آمد([۷۶])؛ و بداء از اختراعات امامیه است، زیرا ایشان وقتی دیدند که برخی اخبار ائمهشان مطابق واقع نبوده است، بداء را اختراع کردند!
[۷۵]- محدث شيعي محمد باقر بهبودي بر يکي از روايات نص بر امامان دوازدگانه تعليق زده و ميگويد: «همانگونه که در بحث اخبار شاذ در بارهي سيستم امامت شناختيد که احاديثِ روايت شده در مورد نصوص بر امامان، از جمله خبر لوح جابر و غيره، همگي در عهد غيبت و حيرت و کمي پيش از آن ساخته شدهاند؛ پس اگر اين نصوص فراوان در نزد شيعة اماميه موجود بود، ايشان در شناخت ائمة طاهرين دچار اين اختلاف فضيحت بار نميشدند و سالهاي طولاني، بزرگان و ارکان مذهب شيعه دچار حيرت نميگشتند و نياز نداشتند که به تأليف کتابهايي در زمينة اثبات غيبت و برطرفکردن حيرت امت بشتابند، آن هم تأليفاتي به اين زيادي!» (معرفة الحديث وتاريخ نشره وتدوينه وثقافته عند الشيعة الإمامية، ص ۱۷۲). [۷۶]- کافي، ۱ / ۳۲۷؛ بحار الأنوار، ۴۷ / ۲۶۹اصحاب ائمه نیز نمیدانستند که ائمه دوازده نفراند و اسامی این دوازده نفر را هم نمیدانستند([۷۷])؛ و لذا هرکدام، از امامان خود میپرسیدند: اگر حادثهای رخ داد، علم دین مان را از چه کسی بگیریم؟!
هر کس که میخواهد تحقیق کند باید کتابهای رجال شیعه را بخواند تا بداند که از مذهب اثنیعشری در قرنهای اولیه اثری نبوده است.
ما در اینجا نام برخی اصحاب امام صادق را که از خواص اصحابش بودند میآوریم تا شما بدانید که ایشان نمیدانستند امام بعد از امام معاصرشان کیست:
۱) زُرارة بنأعَین؛ نجاشی و مامقانی و سایر علمای رجال میگویند: او شیخ و پیشکسوت اصحاب ما در زمان خود به شمار میآمد؛ وی قاری، فقیه، متکلّم، شاعر و ادیب بود، صفات فضل و دینداری یکجا در او جمع شده بود. وی در سال ۱۵۰ هجری بعد از امام صادق÷ از دنیا رفت([۷۸]). امام صادق در حق او گفته است: «زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و بُرید از کسانی بودند که خداوند تعالی فرمود: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ ١٠ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ١١﴾ «و پيشگامان كه پيشگامند. آنها مقربانند» [الواقعة: ١٠-١١]». نیز فرموده: «اگر این عده نبودند آثار نبوت نابود میشد. ایشان حافظان دین و امانتداران پدرم به حرام و حلال خداوند بودند»([۷۹]). هنگامی که خبر وفات امام صادق÷ را به زراره دادند وی در کوفه بود؛ لذا پسرش عبدالله را به مدینه فرستاد تا بداند امام بعد از صادق کیست؛ اما چون مرگش نزدیک شد و پسرش بازنگشت، قرآن را برداشت و بر سینهاش گذاشت و گفت: «کسی که این قرآن، امامتش را اثبات کند پس او امام من است»([۸۰])؛ وی از دنیا رفت و ندانست که امام بعد از صادق÷ کیست!
۲) ابوحمزهی ثمالی، ثابت بن دینار؛ امام صادق÷ در حق او گفته است: «او در زمان خود مانند سلمان و لقمان حکیم بود»([۸۱]). در حالی که او هم ندانست که امامِ بعد از جعفر صادق کیست! وی بر قبر امیرالمؤمنین÷ ایستاده بود که یک اعرابی خبر مرگ امام صادق را از مدینه آورد، در نتیجه، وی فریاد بلندی از دل برآورد، سپس از آن اعرابی در مورد امام بعد از او پرسید که آیا برکسی وصیت کرده است؟ اعرابی گفت: آری، به پسرانش عبدالله، موسی و منصور([۸۲])!
۳) ابوجعفر أحوال (مؤمن الطاق)؛ از خواصّ اصحاب باقر و صادق(ع) بود؛ هشام بن سالم روایت کرده است که من و مؤمن الطاق، زمانی که جعفر بن محمد از دنیا رفت در مدینه بودیم و مردم در اطراف عبدالله بن جعفر گرد آمده بودند، اما متحیر و گمراه از نزد او بیرون آمدیم و نفهمیدیم که امام بعد از صادق کیست؟!([۸۳])
۴) هشام بن سالم، همان گونه که در بالا ذکر نمودیم.
۵) محمد بن عبدالله الطیار؛ بر طبق گزارش مامقانی در تنقیح المقال و علمای رجال در کتابهای خویش، وی در شناخت امام، متحیر و سرگردان بود([۸۴]).
۶) ابوبصیر؛ وی از خواص اصحاب و اطرافیان امام صادق بود. هنگامی که صادق از دنیا رفت، او متحیر گشت، لیکن طبق گزارش کتب رجال، هشام بن سالم او را به سوی موسی بن جعفر راهنمایی کرد.
۷) احمد بن محمد بن خالد برقی؛ وی نیز از جمله متحیرین بود.
۸) مفضل بن عُمَر نیز از یاران خاص ائمه بود.
ما برخی اصحاب و خواص یاران ائمه را نام بردیم که از امام زمان حاضر خودشان میپرسیدند که بعد از شما دنبال چه کسی باشیم؟ تعداد ایشان را در کتاب (بُتشکن) که در نقد و رد کتاب کافی است، در باب «الْإِشَارَةِ وَالنَّصِّ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(ع)» ۱۰۴ نفر ذکر نمودهایم؛ بدانجا مراجعه نمایید([۸۵]).
[۷۷]- آيت الله خويي مرجع شيعه ميگويد: «روايات متواتري که از طريق عامه و خاصه به ما رسيده عدد امامان را دوازده نفر تعيين کردهاند، اما آنان را با نامهايشان يکي پس از ديگري تعيين نکردهاند». (صراط النجاة في أجوبة الاستفتاءات، ۲/۴۵۳). [۷۸]- رجال نجاشي، ص ۱۷۵. [۷۹]- وسائل الشيعه، ۲۷/۱۴۴؛ فتّال نيشابوري، روضة الواعظين، ص ۲۹۰. [۸۰]- کمال الدين وتمام النعمة، صدوق، صص ۷۵ – ۷۶. [۸۱]- رجال نجاشي، ۲ / ۷۸۱. [۸۲]- مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ۳ / ۴۳۴. [۸۳]- کافي، ۱ / ۳۵۱. [۸۴]- خويي، معجم رجال الحديث، ۱۷ / ۲۷۳-۲۷۴. [۸۵]- علامه برقعي، عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول (بتشکن)، ص۶۹۶-۶۹۸.دلیل دیگر بر دروغبودن روایات تعداد ائمهی دوازدهگانه، قیام بزرگان علمای عترت (علویان) در عهد خلافت بنی امیه و بنی عبـاس و ادعای امامـت توسط ایشان بود، ماننـد زیـد بن علی بن الحسین کـه در کـوفه شهید شـد([۸۶])، و محمـد بن عبـدالله بن حـسن نفس زکیه([۸۷])، و محمد بن جعفر صادق([۸۸])، و حسین بن علی شهید فخ [از نوادگان علی÷ و متوفای ۱۶۹ق]([۸۹]) و یحیی بن عبدالله بن حسن([۹۰]) و امثال ایشان که همگی علمای اهل بیت بودند. بنابراین، اگر روایات تعیینکنندهی تعداد ائمهی دوازدهگانه و نامهای ایشان، منصوص از سوی رسول خداص و صحیح بودند، این عده علمای نام برده مطلع میشدند و ادعای امامت نداشته و قیام نمیکردند! دلیلهای دیگری نیز وجود دارد که آنها را در کتاب (بتشکن) نوشتهایم و نتیجهاش این است که در زمان ائمه هیچکس را نمیبینیم که جعفری یا اثناعشری بوده باشد.
[۸۶]- گزارش کردهاند که زيد بن علي بن الحسين کسي را نزد ابوجعفر أحول، يکي از خواص امام سجاد فرستاد، در حالي که مخفي شده بود؛ و از وي درخواست ياري کرد. ليکن أحول خودداري نمود و گفت: اگر پدرت يا برادرت بودند همراه او قيام ميکردم، اما با تو خير! زيد به او گفت: اي اباجعفر! با پدرم بر سر سفرهي غذا نشسته بودم و پدرم لقمهي بزرگي برايم گرفت و آن را از روي دلسوزي خنک کرد تا دهانم نسوزد، پس چگونه بر حرارت آتش دوزخ برايم دلسوزي نکرده باشد که دين را به تو خبر دهد و به من خبر ندهد! (يعني به تو خبر دهد که امامت بعد از او با محمد باقر است و سپس با پسرش جعفر صادق)، أحول گفت: پدرت ترسيد که تو نپذيري و در نتيجه وارد دوزخ شوي، و به من خبر داد، پس اگر بپذيرم نجات يافتهام و اگر نپذيرم، اهميت نميدهد که وارد دوزخ شوم». [کافي، ۱/۱۷۴؛ مدينة المعاجز، ۵/۲۷۳]. اين، سخني باطل است، چرا که براساس آن لازم ميآيد که تمامي اهل بيت به فرزندان و بقيهي نزديکان خود در بارهي امام آگاهي ندهند، از ترس آنکه آنان نپذيرند و در نتيجه وارد دوزخ شوند. نيز لازم ميآيد امامتي که نزد شيعة اماميه بنياد اساسي دين است، امري سرّي باشد، و اين مطلب بسيار مهمي است! پس چگونه مصالح امت، وابسته به امامت است و آن امري سرّي است؟! نيز فکر کنيد که چگونه امام سجاد آنگونه وصف ميشود که بر نجات أخص يارانش – أحول – از آتش دوزخ، حريص نبود؟ و مقايسه کنيد ميان اين صفت امام سجاد با آنچه که خداوند پيامبر رحمتشص را حريص بر هدايت مردم معرفي کرده و ميفرمايد: ?فَلَعَلَّكَ بَ?خِع نَّف?سَكَ عَلَى?? ءَاثَ?رِهِم? إِن لَّم? يُؤ?مِنُواْ بِهَ?ذَا ?ل?حَدِيثِ أَسَفًا? [الکهف: ۶] «چه بسا تو از پى [اعراض] آنها، اگر به اين گفتار ايمان نياورند، خود را از اندوه هلاك كنى». ?لَعَلَّكَ بَ?خِع? نَّف?سَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤ?مِنِينَ ۳? [الشعراء: ۳] «شايد تو ميخواهي براي اينکه آنان ايمان نميآورند، خود را از شدت اندوه هلاک کني!» و: ?لَقَد? جَآءَكُم? رَسُول مِّن? أَنفُسِكُم? عَزِيزٌ عَلَي?هِ مَا عَنِتُّم? حَرِيصٌ عَلَي?كُم بِ?ل?مُؤ?مِنِينَ رَءُوف رَّحِيم? ۱۲۸? [التوبة: ۱۲۸]. «همانا شما را پيامبرى از خودتان آمد كه رنج و زيانتان بر او سخت است، به [هدايت] شما بسيار حريص و به مؤمنان دلسوز و مهربان است». [۸۷]- مقاتل الطالبيين، ص ۲۴۴. [۸۸]- عمدة الطالب، ابن عنبة، ص ۲۴۵؛ مقاتل الطالبيين، ص ۳۵۸. [۸۹] - مقاتل الطالبيين، ص ۲۸۹. [۹۰] - همان، ص۳۰۸.هنگامی که اصحاب جعفر بن محمد صادق÷ به پنج فرقه تقسیم شدند؛ برخی فَطَحی و معتقد به امامت عبدالله أفطح و برخی ناووسی و برخی اسماعیلی و... شدند؛ و زمانی که ابومحمد حسن عسکری از دنیا رفت، طبق گزارش سعد بن عبدالله اشعری در کتاب (المقالات والفرق) یارانش پانزده فرقه شدند([۹۱]) و همگی گفتند که ابومحمد فرزندی نداشت، جز یک فرقه که گفتند فرزندی داشته است و لیکن ما او را ندیدیم؛ و این، گفتهی اختراعی محمد بن نُصیر است که مذهب (نُصیریه) را ابداع کرده است.
[۹۱]- المقالات والفرق، ص ۱۰۲؛ سيد مرتضي، الفصول المختارة، ص ۳۱۸.سپس صاحب (المراجعات) در صفحهی ۱۶ خطاب به شیخ سلیم میگوید: «آری، با آزادکردن مذهب اهل بیت توسط شما و به رسمیت شناختن آن مانند یکی از مذاهبِ خودتان، تفرقه و پراکندگی، تبدیل به وحدت شده و همبستگی اجتماعی پدید آمده و سر و سامان میگیرد».
ما میگوییم: واقعیت برعکس آن است؛ زیرا با آزاد کردن مذاهب منتسب به اهل بیت، مذاهب آلودهی فاسد بر مذاهب چهارگانهی [اهل سنت] افزوده میشود و نظم جامعه از میان میرود؛ و حق آن است که همبستگی امت، سامان و صورت نمیپذیرد مگر آنکه همهی مذاهب، نام و شعارشان را ترک گویند و خود را به نام اسلام بنامند، همان گونه که در قرنهای اولیه بود، تا آنکه تفرقه و پراکندگی تبدیل به وحدت و یکپارچگی شود و شوکت مسلمانان بازگردد! همان طور که خداوند تعالی ایشان را در کتابش نام نهاده و در آیهی ۷۸ سورهی حج میفرماید: ﴿هُوَ سَمَّىٰكُمُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾ «او شما را مسلمانان نام نهاد». نیز در سورهی بقره آیهی ۱۳۲ میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَكُمُ ٱلدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾؛ «خداوند این آیین را برای شما برگزیده است، پس نمیرید مگر اینکه مسلمان باشید».
میبینیم که در کتاب خدا هیچ اشارهای به مذهب یا مذاهب نشده است و خداوند به صلاح بندگانش از صاحب (المراجعات) داناتر است، چرا که در سورهی مائده آیهی ۳ میفرماید: ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ «و اسلام را (بعنوان) دین برای شما بر گزیدم». و به مذهب راهنمایی نکرده و نفرموده: «رضيتُ لكم مذهباً»، و اهل بیت هم مذهبی ابداع ننمودند.
خداوند در سورههای یونس و نمل از زبان پیامبرش میفرماید: ﴿وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾ «و من مأمور شدهام که از مسلمانان باشم». [یونس: ۷۲ و النمل: ۹۱]([۹۲]). با وجود آنکه منتسبین به عترت، هفتاد مذهب هستند، آیا این مذاهب را از اهل بیت گرفتهاند؟ و ﴿مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ﴾ [شما را چه شده است؟ چگونه حکم میکنید؟!]
سپس شرف الدین در (ص ۱۶) کتابش اهل سنت را مورد سرزنش قرار داده و میگوید: «گویی که دین اسلام با کتاب و سنت و بینات و دلایل روشناش، جزو املاک شخصی ایشان است و تصرف در آن را به جز رأی و نظر خودشان، برای دیگران جایز نمیدانند! آیا ایشان وارثان پیامبراناند، یا اینکه خداوند، اوصیاء و ائمه را به آنان ختم کرده و علم گذشته و آینده را به آنان آموخته و به ایشان چیزی را عطا کرده که به هیچ یک از مردم جهان نداده است»؟!
بنده میگویم: این سرزنش و طعن بر اهل سنت وارد نیست، زیرا اولاً: خداوند اجازه نداده که در دینش تصرف شود و از تصرف و تحریف در دین و کتابش نهی فرموده است؛ ثانیاً: اهل سنت چیز خاصی را برای خودشان ادعا نکردهاند؛ بلکه آن طعن و سرزنش بر امامیه و امامانشان وارد است، چرا که به گمان شیعیان، ائمه ادعا نمودهاند که وارثان پیامبر هستند و به آنان چیزی داده شده که به هیچ یک از جهانیان داده نشده است! کتاب کافی را ببینید، باب: «أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنَ الْحَقِّ فِي يَدِ النَّاسِ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْأَئِمَّةِ، وَأَنَّ كُلَّ شَيْءٍ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ عِنْدِهِمْ فَهُوَ بَاطِلٌ = چیزی از حق نیست مگر آنچه که از نزد ائمه (امامیه) بیرون آمده / بیاید، و هرآنچه که از نزد آنان بیرون نیاید، باطل است»!!([۹۳]) امام باقر÷ به دو نفر از راویان شیعه میگوید: «به مشرق بروید یا به مغرب بروید، علم صحیحی نمییابید مگر آنچه را که از ما اهل بیت بیرون آید»([۹۴]). همچنین باب: «مَا فَرَضَ اللهُ مِنَ الْكَوْنِ مَعَ الْأَئِمَّةِ = واجب دانستن خداى عزوجل همراه بودن با ائمه (امامیه) را»([۹۵])، و باب: «أَنَّ أَهْلَ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللهُ الْخَلْقَ بِسُؤَالِهِمْ هُمُ الْأَئِمَّةُ = اهل ذكريكه خدا مردم را بپرسش از ايشان امر فرموده ائمه (امامیه) هستند»([۹۶]) و باب: «أَنَّ مَنِ اصْطَفَاهُ اللهُ مِنْ عِبَادِهِ وَأَوْرَثَهُمْ كِتَابَهُ هُمُ الْأَئِمَّةُ = كسانى را كه خدا از ميان بندگانش برگزيده و قرآن را بارثشان داده ائمه (امامیه) مىباشند»([۹۷]) و باب: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ وَرِثُوا عِلْمَ النَّبِيِّص وَجَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ= ائمه علم پيغمبر ص و تمام پيغمبران... را بارث بردهاند»([۹۸]) و باب: «أَنَّ مَنْ وَصَفَهُ اللهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ بِالْعِلْمِ هُمُ الْأَئِمَّةُ = كسانى را كه خداى تعالى در قرآنش عالم ناميده ائمه مىباشند»([۹۹]) که امام باقر÷ درآن میگوید: «إِنَّمَا نَحْنُ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ.... وَشِيعَتُنَا أُولُو الْأَلْبَابِ! = بهراستی فقط ما کسانی هستیم که میدانند، و شیعیان ما همان اولوالآلباب / خردمندان هستند»([۱۰۰])؛ و باب: «أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الْأَئِمَّةُ = راسخون در علم همان ائمه مىباشند» که امام صادق در آن میگوید: «ما راسخان در علم هستیم و ما تأویل متشابهات قرآن را میدانیم»([۱۰۱]). و سایر ابواب کافی و دیگر کتابهای امامیه، همگی صراحت دارند بر اینکه ائمهی امامیه ادعا میکنند که دین اسلام از جمله املاک شخصی آنان است و خداوند به آنان چیزی داده که به هیچ یک از جهانیان نداده است.
[۹۲]- [در سورة زمر آية ۱۲ نيز ميگويد: ?وَأُمِر?تُ لِأَن? أَكُونَ أَوَّلَ ?ل?مُس?لِمِينَ?]. [۹۳]- کافي، ۱ / ۳۹۹. [۹۴]- همان. [۹۵]- همان، ۱ / ۲۰۸. [۹۶]- همان، ۱ / ۲۰۱. [۹۷]- همان، ۱ / ۲۱۴. [۹۸]- همان، ۱ / ۲۲۳. [۹۹]- همان، ۱ / ۲۱۲. [۱۰۰]- همان. [۱۰۱]- همان، ۱ / ۲۱۳.بدانید که ائمهی أربعه- یعنی مالک بن انس، شافعی، ابوحنیفه و احمد بن حنبل- ادعا نکرده و نگفتهاند ما حجت خدا بر آفریدگان آسمان و زمین هستیم! برخلاف ائمه امامیه که هریک میگویند ما چنین و چنانیم، حتی میگویند ما از انبیاء و مرسلین برتریم! به کتاب کافی و بحار الأنوار بنگرید، باب: «مَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْاِسْمِ الْأَعْظَمِ»([۱۰۲])، و زیارت جامعه([۱۰۳]) را بخوانید، قطعاً بیشتر از آنچه که ما نقل کردیم خواهید یافت.
باز میگردیم به مطلب اصلی و میگوییم: آیا انسان خودپسند، امام است؟ آیا کسی که خود را تزکیه میکند و بالا میبرد و همواره میگوید: من فلانم، من چنانم، امام است؟ به خدا سوگند، نه! بلکه ائمهی اهل بیت، انسانهایی فروتن بودند.
[۱۰۲]- همان، ۱ / ۲۳۰؛ بحار الأنوار، ۲۷ / ۲۵. [۱۰۳]- بنگريد: عيون أخبار الرضا، صدوق، ۱ / ۳۰۵-۳۱۰؛ الأنوار اللاّمعة في شرح الزيارة الجامعة، عبدالله شبّر.این زین العابدین است که در دعای ابوحمزهی ثمالی میگوید: «عَظُمَ يَا سَيِّدِيْ أَمَلِيْ، وَسَاءَ عَمَلِي... وَلاَ تُؤَاخِذْنِي بِأَسْوَءِ عَمَلِي.... وَمَا أَنَا يَا رَبِّ وَمَا خَطَرِيْ، هَبْنِي بِفَضْلِكَ، وَتَصَدَّقْ عَلَيَّ بِعَفْوِكَ. = ای آقای من، آرزویم بزرگ شده، و کردارم زشت گشته... و به زشتترین کردارم مرا سرزنش مکن... چه هستم من ای پروردگارم، و اهمیت من چیست؟ به فضلت مرا ببخش، و به گذشتت بر من صدقه بخش»([۱۰۴])؛ امیرالمؤمنین نیز در مناجاتش میگوید: «مَوْلاَيَ يا مَوْلاَيَ، أَنْتَ الْهَادِيْ وَأَنَا الضَّالُّ...= اى آقاى من اى آقاى من، تويى رهنماى (خلق) و من بنده گمراه...»([۱۰۵]).
بنابراین، ائمهی اهل بیت غیر از ائمهی امامیه و غُلات هستند! به عبارت دیگر، ائمهی کافی و بحار الأنوار و دیگر کتب شیعه، انسانهایی خودپسندند که ادعای صفات پروردگار سبحان را برای خویش دارند؛ اما ائمهی عترت از اقوال غُلات بیزارند و از جمله عالیترین ویژگی شخصیتی آنان آن است که مذهبی نیاوردند و بدعتی نگذاردند.
بدانید که مذاهب رسمی و غیر رسمی در سدهی چهارم هجری پدید آمدند و در سدههای اولیه، مذهب رسمی و غیر رسمی وجود نداشت و روایات ساختگی در کتابهای شیعه، بیشترشان از قول ائمهی خیالی نقل شده است.
[۱۰۴]- صحيفه سجاديه، ص ۲۱۷. [۱۰۵]- مشهدي، فضل الکوفة ومساجدها، ص ۸۱.سید شرف الدین در (ص ۱۷) میگوید: «اختلاف میان مذاهب اهل سنت، کمتر از اختلاف میان ایشان و مذهب شیعه نمیباشد».
میگوییم: این گونه نیست، زیرا اختلاف مذاهب اهل سنت در فروعِ جزئیِ استفاده شده از کتاب و سنت است؛ اما اختلاف میان آنها و مذاهب شیعه، در عقاید و اصول و فروع است! به لحاظ آنکه اهل سنت، یک سنت دارند و آن هم سنت پیامبرص است، و لیکن شیعه، سنتهای متعددِ متعارض و مخالف با کلام خدا و سنت رسول خداص دارد؛ نیز ائمهی شیعه هزاران ادعا دارند، مثلاً اینکه ایشان پایههای زمین و حجت برای اهل آسماناند([۱۰۶]) و حق، منحصراً در وجود آنان است و ایشان جانشینان خدایند([۱۰۷])و بقای عالم، بسته به وجود ایشان است؛ و اگر آنان نبودند، خدا پرستیده و شناخته نمیشد([۱۰۸])؛ ملائکه خدمتکاران ایشانند و به حضور آنان میآیند و خبرها را برایشان میآورند([۱۰۹])؛ و جنها نزد ایشان میآیند و در بارهی علوم دینشان میپرسند([۱۱۰])؛ و هرگاه امرشان آشکار شد به حکم آل داود حکم میکنند نه به حکم قرآن([۱۱۱])؛ و همانا زمین مال امام است([۱۱۲])؛ ایشان از نور و علیین آفریده شدهاند و سایر مردم از سجّین([۱۱۳]) ؛ و از این قبیل صفات و خرافات دیگرکه برای هر یک از آنها بابی جداگانه در کافی و بحار الأنوار و سایر کتب شیعه وجود دارد.
ای اهل انصاف! به کتابهای شیعه بنگرید و سپس قضاوت کنید، چه به نفع ایشان و چه به ضرر ایشان! و ممکن نیست که صاحب (المراجعات) نسبت به کتابهای مذهبی و نیز تشتت مذاهب شیعه، جاهل و بیخبر باشد!
سپس شرف الدین در (ص ۱۷) میگوید: «پس آیا به نظر شما پیروی از اهل بیت باعث قطع ریسمان وحدت و از بینرفتن یکپارچگی جامعه میشود...»؟
تعجب من از شیخ الإسلام- یعنی شیخ سلیم- و تمجید او از سخنان سید شرف الدین است، و اینکه دربارهی دلایل شرعی و بیان آنها در علت رویگردانی شیعه از مذاهب اهل سنت سئوال میکند!([۱۱۴]) شرف الدین هم در (ص ۱۸-۱۹) این گونه پاسخ داده است: «خداوند امامان عترت را با آیات محکم کتاب، همردیف کرده و آنان را رهبری برای خردمندان، و کشتیهای نجاتِ [مردمان] قرار داده است، برای زمانی که موجهای نفاق غیان کنند؛ همچنین امت را از اختلاف در امان میدارند... و ایشان دربِ حِطَّـة / توبه و بخشش هستند و هرکس از آن وارد شود، او را میآمرزند و میبخشند، نیز طناب محکمی هستند که گسسته و پاره نمیشوند». سپس در دو صفحه به گفتار امام علی÷ در نهج البلاغه استشهاد نموده است.
[۱۰۶]- صفار، بصائر الدرجات، صص ۲۱۹-۲۲۰؛ کافي، ۱/۱۹۶. [۱۰۷]- کافي، ۱ / ۱۹۳؛ بحار الأنوار، ۲۴ / ۱۶۳. [۱۰۸]- کافي، ۱ / ۱۴۴ و ۱۹۳؛ توحيد صدوق، ص ۱۵۱-۱۵۲؛ بصائر الدرجات، ص ۸۱. [۱۰۹]- کافي، ۱ / ۳۹۳؛ بحار الأنوار، ۲۶ / ۳۵۱. [۱۱۰]- کافي، ۱ / ۳۹۴؛ بصائر الدرجات، ص ۱۱۵. [۱۱۱]- بصائر الدرجات، ص ۲۷۹؛ مستدرک الوسائل، ۱۷ / ۳۶۴؛ الخرائج والجرائح، ۲ / ۸۶۰. [۱۱۲]- کافي، ۱ / ۴۰۷؛ حسن حلّي، مختصر بصائر الدرجات، ص ۲۰۷. [۱۱۳]- کافي، ۱ / ۳۸۹؛ برقي، المحاسن، ص ۱۳۲؛ بصائر الدرجات، ص ۳۶ و ۳۷. [۱۱۴]- علامه برقعي با فرض راستبودن اين مراجعات، از شيخ سليم تعجب ميکند، در حالي که بيشتر قرائن دلالت دارد که آنها به دروغ بر شيخ سليم بسته شده است. برقعي نيز به صراحت گفته است که اين مراجعات، افترايي بر شيخ الأزهر بيش نيست، آنجا که در کتاب حاضر گفته: «کتاب المراجعات مانند کتاب شبهاي پيشاور سلطان الواعظين شيرازي است که مباحثهاي ميان خود و يک عالِم سني خيالي مطرح کرده است و هرچه در اين کتاب به هم بافته، عالِم سني باور و تصديق کرده است! گويي که اين عالم سني از کتب اماميه و تاريخ آن بيخبر يا از حيلههاي شيعه ناآگاه بوده و يا اصلاً شخصي فرضي بوده است»! نيز بنگريد: (المراجعات المفتراة علي شيخ الأزهر) اثر دکتر علي بن احمد السالوس و: (السياط اللاَّذعات في کشف کذب وتدليس صاحب المراجعات= کشف دروغها و فريبهاي نگارندهي المراجعات) اثر عبدالله الغامدي.در جواب وی باید گفت: ما فضایل عترت و مناقب گزارش شده از علی÷ و غیره را انکار نمیکنیم، لیکن فضایل عترت، مذهبی از مذاهب غُلات امامیه را اثبات نمیکند! آیا فضایل ایشان دلیل بر حقانیت مذاهب صوفیه، شیخیه، نُصیریه، باطنیه و اصولیان امامیه و سایر مذاهب شیعه است؟! زیرا تمامی آنها خودشان را به اهل بیت عترت منتسب میکنند. بنابراین، آیا اهل بیت، رهبران ایشان، کشتی نجات ایشان و در امان دارندهی آنان از اختلاف هستند؟ پس، از چه رو با یکدیگر اختلاف دارند و هر فرقهای به سوی مذهبی گرایش دارد؟ آیا عترت، دربِ توبه و بخششاند و به واسطهی ایشان، گناهان مردم آمرزیده میشود؟ و آیا عترت، ریسمان محکم برای توسل پیروان مذاهب هستند؟ پس برای چه از یکدیگر جدا شده [و فرقه فرقه گشته]اند؟ آیا این مذاهب از عترتاند و عترت موجب تفرقه شدهاند؟!
سپس شرف الدین در (ص ۲۱) به سخنان زین العابدین÷ احتجاج نموده است، آنجا که میگوید: «دیگران در امر ما کوتاهی کرده و به متشابه قرآن احتجاج نموده و آن را با دیدگاههای خویش تأویل کردهاند». در پاسخ وی میگوییم: باعث مزید شگفتی ماست که سید شرف الدین، تدبر کافی در سخن زین العابدین نکرده است، زیرا بیان وی گویای بطلان مذهب اوست که پر از تأویل و تفسیر به رأی است!
این کلینی، شیخ امامیه است که هزار آیه از محکمات قرآن را به رأی خود یا رأی اساتید خود، تأویل نموده است، آن هم تأویلاتی سطحی و سبک که زنِ فرزند مرده هم بدانها میخندد([۱۱۵]) ! مثلاً در ابواب کافی نگاه کنید به: «بَابٌ فِيهِ نُكَتٌ وَنُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَةِ = بابی که در آن نکتهها و گوشههایی از آیات نازل شده در مورد ولایت است»([۱۱۶]) که امام باقر در مورد آیه ۱۹۲ سورهی شعراء: ﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ ١٩٥﴾([۱۱۷]) [الشعراء: ۱۹۲-۱۹۵] میگوید: «هِيَ الْوِلاَيَةُ = منظور از آن، ولایت [ما] است».
از جعفر صادق÷ نقل شده است که در مورد آیهی ۲ سورهی تغابن: ﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ فَمِنكُمۡ كَافِرٞ وَمِنكُم مُّؤۡمِنٞۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ ٢﴾([۱۱۸]) فرمود: «يَعْنِي مُؤْمِنٌ بِوِلاَيَتِنَا وَكَافِرٌ بِهَا»([۱۱۹]). با آنکه میدانیم این سوره در مکه نازل شده و در مکه بحثی دربارهی ولایت مطرح نبوده است! نیز امام باقر در بارهی آیهی ۶۶ سورهی مائده: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَيةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ﴾([۱۲۰]) میگوید: «هِيَ الْوِلاَيَةُ»([۱۲۱]). امام صادق÷ هم در مورد آیهی ۷ سورهی آل عمران:﴿... مِنۡهُ ءَايَٰت مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ میگوید: «هِيَ أَمْيرُالمؤمنين»، ﴿وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰت﴾ «قال: فُلاَنٌ وَفُلاَنٌ»، یعنی ابوبکر و عمر! یعنی که خداوند بر رسولش، ابوبکر و عمر و علی نازل فرموده است! و از این قبیل تأویلات رکیک در هر بابی از کتاب کافی پُر است؛ یعنی امامیه با سخن امامشان سجاد، مخالفت کردهاند!
در مراجعهی ۷، شیخ سلیم از شرف الدین میخواهد تا دلیل روشنی از کتاب خدا و کلام رسول ارائه دهد، و شرف الدین هم در مراجعهی ۸ با کلام رسول خـدا به وی پاسخ داده و از کتاب خدا آیهای نیاورده، گویا وی چیزی نیافته است.
نظر ما این است که بر فرض که هزار آیه از قرآن و دو هزار حدیث از رسول خدا هم در فضایل اهل بیت وارد شده باشد، باز چیزی ما را ملزم نمیکند، زیرا ما منکر فضایل عترت نیستیم و میگوییم: از برجستهترین فضایل آن بزرگواران، آن بوده که مذهبی [در کنار دین اسلام] نیاوردند و بدعتی نگذاردند، و لذا مذهب امامیه و روایات و مطالب آن، از عترت نیست، بلکه این مذهب بر ضد عقاید عترت است و سنتهای این مذهب، مخالف سنت رسول خداست! [ای علمای امامیه!] یک دلیل روشن از کتاب خدا یا کلام رسول بیاورید که اهل بیت، مذهب شما را ساختهاند، تا ما هم به وجوب پیروی از شما اعتراف کنیم و گواهی بدهیم.
[۱۱۵]- اين تأويلات باطني، قرآن را از کتاب مبينبودن خارج ميکند، همانگونه که خداوند را به داشتن کتابي بسيار مشکل و پيچيده وصف کرده است. براي اطلاع از اين حقيقت بنگريد: (کليني وتأويلاته الباطنية للآيات القرآنية في کتابه أصول الکافي) اثر دکتر صلاح الدين عبدالفتاح الخالدي. [۱۱۶]- کافي، ۱ / ۴۱۲. [۱۱۷]- يعني: «و همانا اين (قرآن) نازل شده (از جانب) پروردگار جهانيان است. روح الامين (= جبرئيل) آن را فرود آورده است. بر قلب تو، تا از هشدار دهندگان باشي. (آن را) به زبان عربي روشن (نازل کرد)». [۱۱۸]- يعني: «او کسي است که شما را آفريد، پس (گروهي) از شما کافرند و (گروهي) از شما مؤمن هستند، و خدا به آنچه ميکنيد بيناست». [۱۱۹]- همان، ۱ / ۴۱۳. [۱۲۰]- يعني: «و اگر آنان تورات و انجيل، و آنچه را که از سوي پروردگارشان بر آنها نازل شده (از کتابهاي آسماني و قرآن) بر پا دارند (و به آن عمل نمايند)...». [۱۲۱]- همان.سپس در مراجعه ۱۱، شیخ سلیم به کوتاهی و قصور اهل سنت اقرار نموده و گفته است: «ایشان با اهل بیت اختلاف دارند...». ما هم میگوییم: این یک دروغ آشکار است، زیرا بیشترین فضایل اهل بیت در کتب اهل سنت گِرد آمده است؛ و نیز در صحاح ایشان روایاتی از اهل بیت در خصوص احکام دین نقل شده است که علما آنها را حجت و سندی برای فتواهایشان قرار دادهاند!
در مراجعهی ۱۲ سید شرف الدین آیاتی را آورده است که اختصاص به عترت یا ارتباط به ائمهی ایشان- یعنی ائمه غُلات- ندارند، بلکه یا آیات عام هستند یا غیر مرتبط با مبحث ما، که ما برخی را ذکر نموده و آنها را پشتیبان سخن حق قرار میدهیم.
آیهی تطهیر دربارهی اهل بیت و همسران پیامبرص نازل شده است([۱۲۲])، چرا که در ابتـدای آیه فرموده: ﴿يَٰنِسَآءَٱلنَّبِيِّ...﴾ «ای زنان پیامبر...» [الأحزاب: ۳۰]. و ضمایر مذکور در آیه تماماً مؤنث است؛ نیز خطابهای: «أَقِمۡنَ»، «ءَاتِينَ» وَ «أَطِعۡنَ» همگی مؤنث است مگر دو ضمیر «كُمۡ» در ﴿عَنكُمُ﴾ و ﴿يُطَهِّرَكُمۡ﴾ که مذکرند و علت آن هم قاعدهی تغلیب مذکر بر مؤنث در زبان عربی است؛ زیرا پیامبر اسلام در خطاب و حضور، داخل در میان اهل بیت است. مانند آیهی ۷۳ سورهی هود در خطاب به ساره همسر ابراهیم÷ ﴿قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ٧٣﴾ که ضمیر در ﴿عَلَيۡكُمۡ﴾ به علت حضور ابراهیم÷ و دخولش در خطاب و طبق قاعدهی تغلیب، مذکر آمده است. حال با آنکه خداوند متعال، قانوناً و تشریعاً برای پیامبر و همسران و داماد و دخترش، طهارت و پاکی را خواسته است، به سبب آنکه اینان آبروی آن حضرت و مکلّف به پاکی از آلودگی و گناه هستند، آیا مجاز است که گفته شود: خداوند برای همسران پیامبر، پاکی نخواسته است زیرا آنان مکلف به پاک بودن نیستند؟!
باید توجه نمود که لفظ ﴿يُرِيدُ﴾ در آیهی تطهیر، ارادهی تشریعی است نه تکوینی؛ همان گونه که در آیهی ۶ سورهی مائده (آیهی وضو) برای علی و سایر افراد مؤمن [از زن و مرد] پاکی خواسته است. در آنجا به عنوان خطاب به هر مؤمنی و نیز به خود پیامبر که داخل در خطاب است میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُۚ مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾([۱۲۳])؛ آیا این ارادهی خداوند، تکلیفی است یا تکوینی؟ تمام این آیات از کتاب تشریع [قرآن] است و پیامبر و افراد امتش مکلف به برطرف کردن آلودگی و ناپاکی و اقدام به پاکیزگی به اختیار خود هستند، نه با اجبار و اکراه! چرا که ارادهی تکوینی موجب جبر است و پاکی جبری و تکوینی فضیلتی برای کسی ندارد؛ زیرا هر سنگ و درختی با خواست و ارادهی پروردگاش، معصوم و مطهر است. لذا از آنجا که همسران پیامبرص آبروی او به شمار میآیند، خداوند به ویژه از ایشان پاکیزگی خواسته است. از این رو، ما مأمور به عرضهی اخبار و روایات، بر قرآن هستیم، نه عرضهی قرآن بر اخبار! قرآن، بهترین سخنان و روشنترین بیان است، پس اخبارِ وارد شده را - چه مجعول و چه صحیح - همینجا رها کنید.
سپس شرف الدین میگوید: «آیا محکمات کتاب به از بینرفتنِ رجس/ پلیدی از دیگران حکم کرده است؟»([۱۲۴]). در پاسخ میگوییم: آری، خداوند پاکی و پاکشدن [از گناه و آلودگی] را واجب نموده و خواسته است از هرکسی رفع پلیدی نماید؛ آیا در آیهی وضوء ندیدی که خداوند میفرماید: ﴿وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾ «بلکه میخواهد شما را پاک سازد»؟
[۱۲۲]- براي اطلاع بيشتر بنگريد به: (آية التطهير وعلاقتها بعصمة الأئمة) اثر دکتر عبدالهادي الحسيني. همچنين نگا: آيهي تطهير و ارتباط آن با عصمت ائمه، اثر دکتر طه دليمي؛ و تأملي در آيهي تطهير، اثر مصلح توحيدي. (هر دو کتاب مذکور، در سايت کتابخانه قلم (www.qalamlib.com) موجود ميباشد). [۱۲۳]- يعني: «اي کساني که ايمان آوردهايد! چون به نماز برخاستيد؛ پس صورت خود و دستهايتان را تا آرنج بشوييد و سرتان را مسح کنيد، و پاهايتان را تا دو قوزک (بشوييد) و اگر جنب بوديد؛ پس خود را پاک سازيد (و غسل کنيد)، و اگر بيمار يا مسافر هستيد، يا يکي از شما از محل قضاي حاجت آمده (= قضاي حاجت کرده) يا با زنان (تماس گرفته و) آميزش کرده باشيد، آنگاه آب نيابيد؛ پس با خاک پاکي تيمم کنيد. و از آن بر صورتتان و دستهايتان بکشيد. خداوند نميخواهد بر شما دشواري قرار دهد، بلکه ميخواهد شما را پاک سازد». [ترجمه از تفسير احسن الکلام، اثر دکتر حسين تاجي گلهداري] [۱۲۴]- المراجعات، مراجعة ۱۲، ص ۳۶.آیه مودّت در سورهی شوری است که در مکه نازل گشته و خداوند تعالی توسط پیامبرش خطاب به مشرکان فرموده: ﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [الشوری: ۲۳]: «بگو: در رساندن پیام حقّ، از شما پاداشی نمیخواهم امّا در خویشاوندی و قرابتی که میان من و شماست، دوستی و رفتار دوستانه و غیر دشمنانه از شما میخواهم». و نفرموده: «في ذي القربى»، لذا ﴿فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ ارتباطی به اهل بیت و عترت او ندارد! در اینجا باید گفت که لفظ ﴿فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ بر شرف الدین و دیگرانی چون او با کلمهی ﴿ذي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ مشتبه شده است، زیرا پیامبر اکرمص از مشرکین مکه، دوستی عترتش را به عنوان اجر رسالت درخواست نکرده است؛ به دلیل آنکه آنان، منکر رسالت وی بودند؛ پس چگونه از ایشان اجر رسالت را بخواهد؟! بلکه پیامبر اسلام مأمور شد که به مشرکان بگوید: میان من و شما نزدیکی و همسایگی و خویشاوندی است، پس باید میان ما دوستی باشد نه دشمنی! و این معنی در تفاسیر- حتی مجمع البیان طبرسی- در کنار معانی دیگر با این مضمون آمده است: «أَنْ تَوَدُّوني تَقَرُّباً إلى اللهِ وقُرْبَةً للهِ = که مرا به خاطر خدا و نزدیکشدن به او دوست داشته باشید»([۱۲۵]). آری، آیه مباهله هم بر فضیلت اهل کساء دلالت دارد و اهل کساء، مذهبی اختراع نکردند.
[۱۲۵]- مجمع البيان، ۹ / ۴۸۱) آیهی ۱۰۳ سورهی آل عمران: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا﴾، «همگی به ریسمان إلهی چنگ زنید». مراد از حبل الله، قرآن است. و لذا علی÷ در نامهی ۶۱ نهج البلاغه خطاب به حارث همدانی میگوید: «وَتَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ، وَأَحِلَّ حَلالَهُ، وَحَرِّمْ حَرامَهُ = و به ریسمان قرآن چنگ بزن، و از آن طلب پند كن و حلالش را حلال بشمار و حرامش را حرام بدار»([۱۲۶]). در خطبهی ۱۵۴ نیز میگوید: «وَعَلَيْكُمْ بِكِتابِ اللهِ فَاِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتينُ= بر شما باد [تمسّک] به کتاب خدا که همانا آن ریسمان مستحکم است»([۱۲۷])؛ و «إِنَّ حَبْلَ اللهِ هُوَ الْقُرْآنُ = همانا ریسمان خدا قرآن است»([۱۲۸]). گویی که سید شرف الدین، سخن جدش را ندیده، یا دیده و لیکن تعصب، مانع از پذیرفتن آن شده است.
۲) آیهی ۱۱۹ سورهی توبه: ﴿وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾ یعنی با مؤمنان راستگویی باشید که خداوند در شأن آنان میگوید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ١٥﴾ [الحجرات: ۱۵] «همانا مؤمنان آناناند که به خدا و فرستادهاش ایمان آوردند و دیگر شک نیاورده و با مال و جان خویش در راه خدا جهاد کردند، اینان راستگویاناند»؛ میبینیم که خداوند در این آیه و آیهی ۸ سورهی حشر صادقین را معرفی نموده است، و لذا هیچ یک از این آیات، مخصوص عترت نیستند.
۳) آیهی ۱۵۳ سورهی أنعام: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيماً فَٱتَّبِعُوهُ﴾ «و همانا این است راه راست من، پس آن را پیروی کنید»؛ این آیه هم ربطی به عترت ندارد، زیرا اسم اشارهی (هذا) به موضوع امر و نهی احکام در آیات پیشین بازمیگردد و عترت در آنها ذکر نشدهاند. با وجود آنکه عترت نماز میخواندند و در نماز میگفتند: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ﴾ «(پروردگارا) ما را به راه راست و درست رهبری فرما»، اگر خودشان (صراط) بودند، نمازشان و طلب هدایتشان به راه راست، معنی نداشت! خدای تعالی به پیامبرش میفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢ صِرَٰطِ ٱللَّهِ﴾ [الشوری: ۵۲-۵۳] «(ای پیامبر)، همانا تو به راهی راست هدایت میکنی، راه خداوند». در سورهی یس آیهی ۶۱ نیز میفرماید: ﴿وَأَنِٱعۡبُدُونِيۚ هَٰذَا صِرَٰط مُّسۡتَقِيم﴾ «و اینکه مرا بپرستید، این راه مستقیم است»؛ اما غُلات شیعه، این آیات را بر طبق هوی و هوس و مشـرب خود تأویل میکنند.
۴) آیهی ۵۹ سورهی نساء: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾ «خدا را اطاعت کنید و این پیامبر را اطاعت کنید و نیز اولیای امر را»؛ در اینجا ضمیر ﴿مِنكُمۡ﴾ به حاضران در هنگام خطاب بازمیگردد و ایشان عبارتند از مؤمنان و امیران و فرماندهان ایشان در زمان رسول خداص؛ به دلیل آیهی ۸۳ همین سوره([۱۲۹]). در این آیه عبارت ﴿أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ﴾ ذکر شده که مراد از آن زید بن حارثه است. این آیه در غزوهی موته نازل شده که فرماندهیاش به عهدهی زید بود([۱۳۰]). گزارش کردهاند [و در نهج البلاغه هم آمده است] که قرآن، برخی آیاتش، آیات دیگر را تفسیر میکند؛ اما غُلات با این آیات بازی کردند و عترت از آنان بیزارند.
به همین ترتیب، هر آیهای که شرف الدین در این مورد آورده، ربطی به عترت ندارد. برای دانستن بهتر و بیشتر، به کتاب (بتشکن) مراجعه کنید که تمام این تأویلات را در آنجا پاسخ گفتهایم.
مثلاً ایشان میگویند: آیهی ۶۷ مائده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ﴾ «ای پیامبر، آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده برسان» در حق علی÷ نازل شده است؛ حال آنکه آیهای در مورد خلافت علی÷ نازل نشده تا رسول آن را ابلاغ نماید، و این آیه به شهادت مابعدش، در مورد اهل کتاب نازل گشته است؛ خداوند در آیهی ۶۸ میفرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَيۡءٍ﴾ «بگو: ای اهل کتاب، شما بر چیزی نیستید [و چیزی به دست ندارید]».
تعجب من از شیخ الإسلام [سلیم البشری] است که به شرف الدین در مراجعهی ۱۳ میگوید: «جئتَ بالآيات المحكمة والبيناتِ القيَّمةِ... ربما أعترض بأن الذين رَوَوا تلك الآيات فيما قُلتم إنما هم من رجال الشيعة = آیات محکم و دلایل روشنِ ارزشمندی آوردی... [فقط] چه بسا من اعتراض کنم که آن کسانی آن ادله را دربارهی آنچه شما گفتید روایت کردهاند، همگی از رجال و علمای شیعه هستند...».
بنده میگویم: آیات محکم را هر ناظرِ دانا به زبان عرب درک میکند و میفهمد و ما برای تفسیر آنها، به روایات مجعول یا غیره، چه از طرف شیعه و چه از طرف اهل سنت، نیاز نداریم. پس مراجعهی ۱۴ و بازی با آیات به وسیلهی روایات، حرام است، اگرچه در صِحاح هریک از دو گروه [سنی و شیعه] هم باشد!
[۱۲۶]- نهج البلاغه، ۳ / ۱۲۹. [۱۲۷]- همان، ۲ / ۴۹. [۱۲۸]- همان، ۲ / ۹۵. [۱۲۹]- ?وَإِذَا جَآءَهُم? أَم?ر? مِّنَ ?ل?أَم?نِ أَوِ ?ل?خَو?فِ أَذَاعُواْ بِهِ?? وَلَو? رَدُّوهُ إِلَى ?لرَّسُولِ وَإِلَى?? أُوْلِي ?ل?أَم?رِ مِن?هُم? لَعَلِمَهُ ?لَّذِينَ يَس?تَن?بِطُونَهُ? مِن?هُم?? وَلَو?لَا فَض?لُ ?للَّهِ عَلَي?كُم? وَرَح?مَتُهُ? لَ?تَّبَع?تُمُ ?لشَّي?طَ?نَ إِلَّا قَلِيل?ا ۸۳?. «و چون ايشان را خبري از ايمني و يا ترس [و ناامني] برسد، آن را نشر و پخش ميکنند و حال آنکه اگر آن را به پيامبر و اولياي امر خويش بازگردانند [و آنان را آگاه سازند] کساني از آنان که توان درک حقيقت [ماجرا] را دارند، آن را خواهند دانست. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز اندکي، (همگي) از شيطان پيروي ميکرديد». [۱۳۰]- صحيحتر آن است که اين آيه در بارة عبدالله بن حذافة السهمي نازل شده است. بخاري و مسلم در صحيح خود از قول ابن عباسب گفتهاند: آيه در شأن عبدالله بن حذافة بن قيس نازل شده است، هنگامي که رسول خداص او را به يک سريّه فرستاد». [بخاري، کتاب التفسير، سورة النساء، رقم ۴۳۰۸؛ مسلم، کتاب الإمارة، باب وجوب طاعة الأُمراء في غير معصية وتحريمها في المعصية، رقم ۱۸۳۴].شرف الدین در مراجعهی ۱۴ گفته است: «علمای شیعه فقط بر روش عترت حرکت کردهاند»، و در تطهیر رجال شیعه مبالغه کرده است! پس ما از او در بارهی رجال کتاب کافی میپرسیم: آیا ایشان شیعه بودهاند یا خیر؟ آری، بیشتر آنان- به تصدیق کتب رجال شیعه- از جملهی غُلات یا مفوّضه یا جعالان و دروغگویان بودهاند، مانند یونس بن ظبیان که امام رضا÷ او را هزار بار لعنت کرده است([۱۳۱])؛ و یزید بن شغر واقفی، از جمله سگهای باران خورده و خیس شده؛ و أبیالجارود که امام صادق÷ در حق او گفت: «او در دنیا و آخرت کور است»([۱۳۲])؛ و علی بن أبی حمزهی بطائنی که از نایبان امام کاظم و از نمایندگان وی بود، اما اموال امام را خورد و کنیزانش را تصرف نموده و مذهب واقفیه را ابداع کرد([۱۳۳])؛ و احمد بن محمد برقی که در دینش تردید داشت و علمای قم او را از شهر قم بیرون راندند([۱۳۴])؛ و سهل بن زیاد کذاب([۱۳۵])؛ و موسی بن أشیم که در جعل حجتهای بعد از رسول به خلاف قرآن سخن گفت([۱۳۶])؛ و علی بن ابراهیم قمی که قائل به تحریف قرآن بود و بیشتر آیات آن را [هنگام تفسیر،] تحریف نموده است([۱۳۷])؛ و احمد بن هلال عبرتائی([۱۳۸])؛ و هزاران راوی شیعه مانند ایشان.
وقتی کتاب کافی- که محکمترین و صحیحترین کتابهای شیعهی امامیه است- این گونه باشد، پس وای به سایر کتابهای ایشان! و سید شرف الدین وقتی که دید فردِ مقابل و سئوالکنندهاش، از کتابهای شیعه و رجال آن بیخبر است، هرچه که خواسته در اینجا وارد کرده و گفته است!
وی در مراجعهی ۱۶، صد نفر از رجال شیعه را در سند روایات اهل سنت نام برده است. ما میگوییم: اگر صد نفر مرد راستگو در میان هزاران نفر رجال دروغگو باشند، آیا روایات همگی آنها مورد قبول است؟ و چنانچه یک راوی ثقه و مورد اعتماد، از یک راوی ضعیف یا مجهول یا غالی، روایت کرد، آیا روایتش مقبول است؟! در رجال کتاب کافی بنگرید؛ مجلسی که از رجال شیعه آگاه است میگوید: «۹ هزار حدیث از احادیث کافی، ضعیف یا مجهول یا مُرسَل یا مقطوع است»، در حالی که کافی محکمترین کتب شیعه است!([۱۳۹]
میگوییم: فرض کنیم که همهی آیات و روایاتی که شرف الدین آورده است، روشن و مخصوص فضایل اهل بیت و مناقب عترت باشند؛ آیا بازهم مذهبی را برای ایشان ثابت میکند؟ به خدا سوگند، نه! از طرفی، غُلات، باطنیه، فاطمیه، نُصیریه، شیخیه و... همگی ادعا میکنند که مذهبشان از عترت سرچشمه گرفته است! پس آیا عترت رؤسای مذاهب ایشانند و غالی و باطنی و... بودهاند؟!
[۱۳۱]- رجال کشي، ۲ / ۶۵۷-۶۵۸. [۱۳۲]- همان، ۲ / ۴۹۵. [۱۳۳]- رجال نجاشي، ص ۴۶؛ رجال کشي، ۲ / ۸۲۷. [۱۳۴]- أعيان الشيعة، محسن الأمين، ۳ / ۱۰۶-۱۰۷. [۱۳۵]- رجال نجاشي، ص ۱۸۵. [۱۳۶]- معجم رجال الحديث، ۲۰ / ۲۱-۲۳. [۱۳۷]- تفسير علي بن إبراهيم، معروف به تفسير قمي. [۱۳۸]- الفهرست، طوسي، ص ۸۳؛ رجال ابن داود حلّي، ص ۲۳۰. [۱۳۹]- مرتضي عسکري در کتاب (معالم المدرستين، ۳ / ۲۸۲) ميگويد: «کهنترين کتابهاي اربعة شيعه و خوشنامترين و مشهورترين آنها، کتاب کافي کليني است که محدثان مدرسة اهل بيت گفتهاند که ۹۴۸۵ حديث از مجموع ۱۶۱۲۱ حديث آن، ضعيف است! و چنانچه به کتاب شرح کافي به نام (مرآة العقول) مراجعه کني، ميبيني که مؤلف آن [مجلسي]- که يکي از بزرگان علماي حديث است- در تقويم احاديث کافي، علت ضعف احاديث ضعيف را براي تو ذکر ميکند؛ همچنين صحت آنچه را که صحيح است و وثاقت آنچه را که موثق يا به اصطلاح اهل بيت، قوي است! و يکي از پژوهشگران معاصر [محمد باقر بهبودي] کتاب (صحيح الکافي) را تأليف نموده و از کل مجموعه احاديث کافي ۴۴۲۸ حديث را صحيح شمرده و ۱۱۶۹۳ حديث را رها کرده، چرا که بر اساس اجتهاد خويش، آنها را صحيح نديده است».متأسفانه امثال شیخ سلیم از علمای اهل سنت، از کتب اخبار شیعه بیاطلاعاند و لازم است که ایشان حداقل یکی از کتب شیعه و مهمترینشان –یعنی کافی کلینی– را بخوانند و در ابواب اصول آن بنگرند و بیندیشند تا بدانند که راویان هریک از آن بابها از ضعیفترین رجال و بدترین غالیان و دروغگوترین راویاناند! و متن بیشتر بابهای آن با عقل و کتاب خدا، مخالف و متضاد است؛ گویی که آنان دشمنی سختی با اسلام داشتهاند!
شرف الدین در مراجعهی ۱۸ میگوید: «شیعهی آل محمدص از چیزی برنگشتهاند و کوتاه هم نمیآیند و هرگز در هیچ موردی از ائمهی اهل بیت، دست نمیکشند... و نظرشان این است که تعبد و تعصب به مذاهبشان از جمله واجبات عینی است»!! میگوییم: این سخن برخلاف واقع است، زیرا اهل بیت هیچ ارتباطی به مذاهب اختراعی و ابداعی ایشان ندارند که هر گروهی با تعصب و تعبد بدان چسبیدهاند و فقط شعار پیروی از اهل بیت را سر میدهند.
شرف الدین میگوید: تعبد به مذاهبشان از واجبات عینی است! بنده هم میگویم: ای سید! در حق عترت چه میگویی، ایشان چه مذهبی داشتند؟ مذهب اهل بیت را برای ما معرفی کن تا ما هم آن را بشناسیم! آیا از خدا نمیترسی؟ اگر هم شرم نمیکنی، هرچه میخواهی بگو! تو در صفحهی ۱۵ کتابت گفتهای: «در قرن اول و دوم، مذهبی در کار نبود»؛ بسیار خوب، در این دو قرن که ائمه بودند، مذهبشان چه بود؟! کدام محکمهی عادل است که به تناقضگوییهای سید شرف الدین و بافندگان امثال او حکم کند؟!
تعجب دیگر از شیخ اهل سنت این است که تضاد و تناقضِ گفتههای شرف الدین را درنیافته که ابتدایش با انتهایش، تضاد و مخالفت دارد([۱۴۰])، بلکه برعکس، با وجود همهی بافتههایش، او را تمجید و تطهیر و تصدیق کرده است!
[۱۴۰]- همان طور که قبلاً گفته شد، اين تعجب بر فرض صحت مطالب کتاب المراجعات است.شیخ سلیم در مراجعهی ۱۹ گفته است: «و عملکردن به مذاهب ایشان (شیعه) مکلفین را پاداش میدهد... بلکه باید گفت: ائمهی دوازدهگانهی شما برای پیروی سزاوارترند».
ما به شیخ میگوییم: کدامیک از مذاهب شیعه، مذهب عترت است؟ و کدامیک از آنها از بقیه برای پیروی بهتر و شایستهتر است؟ جعفری، باطنی، فاطمی، زیدی، فطحی، ناووسی، یا غیرآنها؛ آیا همهی آنها شایستهی پیروی هستند یا برخی از آنها، و آیا هیچ کدام از ائمه عترت به یکی از این مذاهب پایبند و معتقد بود؟ اگر میگویید: آری، به چه سند و مدرکی؟ لذا ما گمان میکنیم که سید و شیخ [شاید] مخفیانه برای گمراهکردن امت، باهم پیمان بستهاند!([۱۴۱]
نیز شیخ در صفحهی ۱۱۸ میگوید: «ائمه اثنیعشر همگی بر یک مذهب بودند که آن را خالص نموده و به اجماعِ خود آن را برای پیروان تقریر کردهاند».
ما به شیخ میگوییم: نام این مذهب را برای ما بگو؛ حقیقت آن است که ائمهی اهل بیت هیچ مذهبی ایجاد نکردند و از کسی که برای آنان مذاهب یا مذاهبی قرار دهد، بیزارند!
ما در مبحث دوم، مطالب را با شرح و تفصیل بیان میکنیم و با دلایل بسیار و روایات متواتر ثابت میکنیم که مذهب امامیه هیچ مدرکی ندارد و نصوص مذکور در کتابهای ایشان همگی در قرن سوم به بعد جعل شده است و ایشان با سخنان خود تصریح کردهاند که امامت، منصوص از جانب خدا یا رسول خدا ص نیست!
مثلاً امام موسی بن جعفر÷ در جواب یحیی بن عبدالله المحض میگوید: «ما ادعای امامت نداریم و از پدرم هم نشنیدم که ادعای امامت کند». به کتاب کافی باب «مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَالْمُبْطِلِ» صفحهی ۳۶۷ مراجعه کنید تا ببینید که یحیی بن عبدالله نامهای به موسی بن جعفر نوشته و موسی بن جعفر با این عبارت پاسخ او را داده است: «نامهی تو نزد من رسید، در آن گفتهایی که من مدعی هستم و پدرم نیز پیش از من مدعی [امامت] بود، در حالی که چنین مطلبی را از من نشنیدهای»([۱۴۲]).
نیز در حدیث ۱۶ این باب، زید بن علی بن الحسین÷ به برادرش باقر میگوید: «امامِ از ما، کسی نیست که در خانهاش بنشیند و پردهاش را بیاویزد و از جهاد خودداری کند؛ لیکن امامِ از میان ما کسی است که از مملکت خود حفاظت و در راه خدا جهاد کند و از مردمش دفع خطر و ضرر کند، و از حریم خویش حمایت نماید»([۱۴۳]).
شیخ سلیم میگوید: ایشان مذهبی دارند که آن را تصفیه کردهاند، با آنکه اختلاف در روایات و احکامشان شایع است؛ بنگرید به وسائل الشیعه شیخ حرّ عاملی!
به یاری خدای متعال مبحث اول نقد مراجعات در اینجا به پایان رسید و بقیهی نقد در مبحث دوم([۱۴۴]) میآید، إنشاءالله.
[۱۴۱]- بلکه چنان که پيش از اين اشاره شد، شيخ سليم هيچ ارتباطي با کتاب مزبور ندارد و اين مراجعات به دروغ به وي نسبت داده شده است! [۱۴۲]- کافي، ۱ / ۳۶۷. [۱۴۳]- همان، ۱ / ۳۵۶-۳۵۸ [۱۴۴]- دستنويس اين مبحث يا گم شده و يا قبل از نوشتن آن، مؤلف آن از دنيا رفته است!قرآن کريم
اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، تصحیح و تحقیق میرداماد استرآبادی و مهدی رجایی، قم، ایران، مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث.
أعیان الشیعة، محسن الأمین العاملی، تحقیق حسن الأمین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
الأمالی، شیخ طوسی، تحقیق قسم الدراسات الإسلامیة، انتشارات دارالثقافة للطباعة والنشر والتوزیع، مؤسسه بعثت، قم، ایران،۱۴۱۴ق.
بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، لبنان، ۱۴۱۵ق.
بصائرالدرجات، محمدبن حسن الصفّار، تحقیق و تعلیق حاج میرزا حسن کوچه باغی، انتشارات أعلمی، تهران، ۱۴۰۴ق.
تفسیر مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی، تحقیق و تعلیق لجنة العلماء والمحققین، چاپ اول، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، ۱۴۱۵ق.
تفسیر القُمی، علی بن إبراهیم القمی، تصحیح و تعلیق طیّب موسوی جزائری، چاپ سوم، مؤسسه دارالکتاب للطباعة والنشر، قم، ایران، ۱۴۰۴ق.
رجال نجاشی، نجاشی، چاپ پنجم، انتشارات جامعه مدرسین، قم، ایران، ۱۴۱۶ق.
روضة الواعظین، فتّال نیشابوری، با تحقیق و مقدمه محمد مهدی و حسن خرسان، انتشارات شریف رضی، قم، ایران.
شرح اصول کافی، محمد مازندرانی، تحقیق و تعلیق میـرزا ابوالحسن شعرانی، چاپ اول، دار إحیاء التراث العربي للطباعة والنشر و التوزیع، بیروت، لبنان، ۱۴۲۱ق.
الشیعة في المیزان، محمد جواد مغنیة، چاپ چهارم، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، لبنان.
صحیفه سجّادیه، امام زین العابدین(ع)، تحقیق محمد باقر ابطحی اصفهانی، مؤسسه امام مهدی و مؤسسه چاپ و نشر انصاریان، قم، ایران، ۱۴۱۱ق.
عیون أخبار الرضا، شیخ صدوق، تصحیح و تحقیق شیخ حسین اعلمی، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بیروت، لبنان، ۱۴۰۴ق.
فِرق الشیعة، حسن بن موسی نوبختی، مؤسسة دار الأضواء، بیروت، لبنان.
الفهرست، شیخ طوسی، تحقیق جواد قیّومی، از انتشارات مؤسسة نشرالفقاهة.
الکافي، محمد بن یعقوب الکلینی، تصحیح و تحقیق علی اکبر غفاری، چاپ پنجم، دار الکتب الإسلامیة، تهران.
کامل الزیارات، جعفر بن محمد بن قولویه، تحقیق محمد جواد قیّومی و لجنة التحقیق، چاپ اول، از انتشارات مؤسسة نشرالفقاهة، ۱۴۱۷ق.
کسر الصنم، آیة الله العظمی سید ابوالفضل برقعی قمی، ترجمه به عربی عبدالرحیم بلوشی، دار البیارق.
کمال الدین وتمام النعمة، شیخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسین، قم، ایران، ۱۴۱۵ق.
مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، از انتشارات مؤسسة المعارف الإسلامیة، چاپ اول، قم، ایران، ۱۴۱۶ق.
مستدرک الوسائل، میرزای نوری طبرسی، تحقیق مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، نشر مؤسسه آل البیت، چاپ اول، بیروت، لبنان، ۱۴۰۸ق.
المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعری قمی، مرکز انتشارات علمی، ایران.
مناقب آل أبي طالب، ابن شهرآشوب، تصحیح و مقابلة لجنة مِن أساتذة النجف، چاپ مطبعة حیدریة، نجف، ۱۳۷۶ق.
نهج البلاغة، شریف رضی، تحقیق و شرح محمد عبده، نشر دارالذخائر، قم، ایران.
وسائل الشیعة، شیخ حرّ عاملی، تحقیق محمد رضا جلالی، از انتشارات مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، قم، ایران.