139

مشخصات کتاب

غایة المرید شرح کتاب التوحید




تأليف:

الشیخ الصالح بن عبدالعزیز آل شیخ


ترجمه:

إسحاق دبیری /


چاپ اول ۱۴۲۸/۱۳۸۵ﻫ

مقدمه

علمای توحید، اتفاق نظر دارند که تاکنون کتابی در موضوع توحید، مانند کتاب «التوحید» نوشته نشده است. این کتاب، کتاب دعوت است؛ دعوت بسوی توحید. شیخ/، اقسام توحید عبادت و توحید اسما و صفات را بصورت اختصار در این کتاب و همچنین شرک اکبر و اَشکال آنرا و اسباب هر یک از آنها را نوشته است. همچنین راههای پاسداری و حمایت از توحید نیز را هم بیان کرده‌اند.

از اینرو لازم است که شما بعنوان یک مسلمان موحد، بدان توجهی شایان، در حد خواندن و حفظ کردن مطالبش داشته باشید. زیرا هر کجا که باشید از آن بی‌نیاز نخواهید بود.

توحید: یگانه قراردادن چیزی. می‌گویند: «وحَّد الـمسلمون الله» یعنی: «مسلمانان، الله را معبود یگانه قرار دادند».

توحیدی که کتاب خدا از آن سخن می‌گوید بر سه قسم است:

۱ـ توحید ربوبیت.

۲ـ توحید الوهیت.

۳ـ توحید اسما و صفات.

توحید ربوبیت: یعنی یگانه دانستن الله، در افعال. و افعال خدا بسیار زیاد می‌باشند که از جمله می‌توان به خلقت، روزی دادن و زنده کردن و می‌راندن، اشاره کرد که الله عزوجل، در همه‌ی اینها یگانه‌ی کامل است.

توحید الوهیت: الوهیه یا الهیه، هر دو مصدر فعل أَلَه, یألَهُ می‌باشند یعنی پرستیدن همراه محبت و تعظیم که مربوط به توحید الله، بوسیله‌ی فعل بنده است.

توحید اسماء و صفات: یعنی بنده معتقد باشد که الله، در اسماء و صفات خویش یگانه است و نظیر و همتایی ندارد.

همین اقسام سه‌گانۀ توحید را، شیخ در این کتاب ذکر نموده است و سخن را بقدر نیاز در مورد توحید الوهیت و عبودیت ـ که کمتر در این مورد کتاب نوشته شده است ـ به درازا کشیده است.

اقسام آن یعنی توکل و ترس و محبت و … را بیان کرده و همچنین ضد توحید الوهیت را که شرک باشد به تفصیل بیان نموده است. شرک یعنی انباز و شریک گرفتن با الله، در ربوبیت یا عبادت یا اسماء و صفات. اما در این کتاب بیشتر از شرک در عبادت و توحید الله، سخن به میان آمده است.

باید گفت که در پرتو آیات و احادیث در می‌یابیم که شرک، از یک نگاه بر دو قسم است: شرک اکبر و شرک اصغر و در تقسیمی دیگر، نوع سومی نیز بر آن افزوده شده است که آنرا شرک خفی می‌گویند.

شرک اکبر: عبارت است از پرستش غیرالله یا انجام دادن پاره‌ای از عبادات برای غیرالله و یا قرار دادن شریک در عبادت الله و این نوع شرک، انسان را از دایرۀ اسلام، خارج می‌سازد.

شرک اصغر: آنست که شارع آنرا شرک نامیده است ولی بحدی نیست که با شرک اکبر برابری بکند.

مثال شرک اکبر آشکار، مانند پرستش بتها، قبرها و مردگان.

شرک اکبر پنهان, مانند شرک منافقین, یا توکل کنندگان بر پیران یا مردگان یا چیزهای دیگر.

و شرک اصغر مانند پوشیدن انگشتر و مهره‌ی شفا و نخ و سوگند خوردن به غیر الله.

و شرک خفی مانند ریا و تظاهر وغیره.

باب (۱): توحید

الله تبارک و تعالی فرموده است: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦. [الذاریات: ۵۶].

«من جن و انس را نیافریدم (و پیامبران را برنگزیدم) جز براى اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)» [۱].

همچنین فرموده است: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ. [النحل: ۳۶]. «ما در هر امتى رسولى برانگیختیم که: خداى یکتا را بپرستید; و از طاغوت اجتناب کنید[۲].

و در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًا [الإسراء: ۲۳].

«و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکى کنید» [۳].

همچنین خداوند فرموده است: ﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا [الانعام: ۱۵۱]. «بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزى را شریک خدا قرار ندهید» [۴].

و در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا [النساء: ۳۶].

«و خدا را بپرستید! و هیچ‏چیز را همتاى او قرار ندهید» [۵].

ابن مسعود س روایت می‌کند: «من أرادَ أَن ينظر إلى وصية محمد ص الّتي عليها خاتمه فليقرأ قوله تعالى:﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡ إلى: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ [الأنعام: ۱۵۱-۱۵۳].

«بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده‌ است برایتان بخوانم .. تا این راه مستقیم من است، از آن پیروى کنید! و از راه‏هاى پراکنده (و انحرافى) پیروى نکنید» [۶].

از معاذ بن جبل س روایت است که می‌گوید: «كنت رديف النبي ص على حمارٍ فقال لي: يا معاذ، أتدري ما حقّ الله على العِباد، وحق العِباد على الله؟ قلت: الله ورسوله أعلم، قال: حقُّ الله على العباد أن يَعبُدوه ولا يُشرِكوا به شيئاً وحقّ العبادِ على الله أن لا يُعَذِّبَ من لا يُشرك به شيئاً، قلتُ: يا رسول الله أَفلا اُبَشّر النّاس؟ قال: لا تُبشِّرهُم فَيَتّكلوا».

«من پشت سر رسول الله ص، ‌سوار بر مرکب ایشان بودم که فرمود: ‌ای معاذ! می‌دانی حق خدا بر بندگان و حق بندگان بر خدا چیست؟ گفتم: الله و رسولش بهتر می‌دانند. فرمود: حق خدا بر بندگان اینست که او را بپرستند و با او چیزی را شریک نسازند و حق بندگان، بر خدا اینست که عذاب ندهد کسی را که با او چیزی را شریک نگرفته است».

گفتم: ای رسول خدا، آیا مردم را به این، بشارت ندهم؟ فرمود: خیر. زیرا بر همین اکتفا می‌کنند. این دو حدیث در «صحیحین» وارد شده است [۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ‌ فلسفه‌ی خلقت جن و انس.

۲ـ هدف از عبادت، توحید است زیرا همین مسأله مورد نزاع و درگیری می‌شود.

۳ـ اگر کسی کاملاً پایبند توحید نباشد، الله را عبادت نکرده‌است چنانکه آیه‌ی: ﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ [الکافرون: ۳و۵]. اینرا تصریح نموده است.

۴ـ ‌فلسفه و حکمت ارسال پیامبران.

۵ـ به سوی همه‌ی ملتها، پیامبری فرستاده شده است.

۶ـ دین تمامی انبیا، یکی بوده است.

۷ـ مساله‌ی مهم اینکه عبادت و توحید واقعی بدون کفر ورزیدن به طاغوت متحقق نمی‌شود. چنانکه در آیه‌ی: ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ [البقرة: ۲۵۶].

همین مطلب بیان شده است.

۸ـ طاغوت عام است یعنی هر کس و هر چیزی که غیر از الله، مورد پرستش واقع بشود.

۹ـ اهمیت ویژه‌ی سه آیه‌ی سوره انعام (۱۵۱ تا ۱۵۳) نزد گذشتگان نیک که این سه آیه در برگیرنده‌ی ده مساله‌ی خیلی مهم از جمله‌ مساله‌ی شرک که نخستین آنهاست، می‌باشند.

۱۰ـ آیات محکم سوره‌ی اسراء که در آنها هیجده مساله مطرح شده است. سرآغاز با مساله شرک شده چنانکه فرموده است: ﴿لَّا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتَقۡعُدَ مَذۡمُومٗا مَّخۡذُولٗا ٢٢. [الاسراء: ۲۲]. «هرگز معبود دیگرى را با خدا قرار مده، که نکوهیده و بى‏یار و یاور خواهى نشست».

و در پایان مجدداً فرموده است: ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتُلۡقَىٰ فِي جَهَنَّمَ مَلُومٗا مَّدۡحُورًا [الاسراء: ۳۹].

«و هرگز معبودى با خدا قرار مده، که در جهنم افکنده مى‏شوى، در حالى که سرزنش شده، و رانده (درگاه خدا) خواهى بود».

و بعد از آن، خداوند ما را به اهمیت مسائل مطرح شده متوجه می‌سازد و می‌فرماید: ﴿ذَٰلِكَ مِمَّآ أَوۡحَىٰٓ إِلَيۡكَ رَبُّكَ مِنَ ٱلۡحِكۡمَةِ [الاسراء: ۳۹].

«این (احکام)، از حکمتهایى است که پروردگارت به تو وحى فرستاده».

۱۱ـ همچنین آیه‌ی سوره نساء که معروف به آیه‌ی حقوق دهگانه است با این قول خداوند آغاز می‌شود: ﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا [النساء: ۳۶].

«و خدا را بپرستید! و هیچ‏چیز را همتاى او قرار ندهید».

۱۲ـ آگاهی از وصیت رسول الله ص، هنگام وفاتش.

۱۳ـ شناخت حق الله، بر بندگانش.

۱۴ـ شناخت حق بندگان بر الله هنگامی که حقش را ادا کردند.

۱۵ـ بیشتر اصحاب پیامبر از این مساله اطلاع نداشتند.

۱۶ـ جواز کتمان علم بخاطر مصلحتهائی.

۱۷ـ استحباب بشارت مسلمان به آنچه که خوشحالش می‌گرداند.

۱۸ـ ترس از اینکه مردم به رحمتهای واسعه‌ی الله، اعتماد نمایند و دست از عمل بردارند.

۱۹ـ هر گاه کسی جواب سوالی را ندانست، بگوید: والله اعلم.

۲۰ـ جواز اختصاص دادن برخی افراد برای یاد دادن مطلبی و علمی.

۲۱ـ تواضع رسول اللهص، که سوار بر الاغ می‌شدند و پشت سر خود نیز کسی را سوار می‌کردند.

۲۲ـ جواز سوار کردن کسی پشت سر خود بر حیوانی.

۲۳ـ منزلت معاذ بن جبل.

۲۴ـ اهمیت والای مساله‌ی توحید.

[۱] ارشاد خداوند است که ﴿ وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦ یعنی: «جن و انس را برای هیچ هدفی جز اینکه مرا پرستش نمایند، ‌نیافریده‌ام». این آیه بیانگر توحید است. زیرا گذشتگان نیک امت، آنرا چنین تفسیر کرده‌اند که «ليعبدون» یعنی «ليوحدون» «تا مرا به وحدانیت بشناسند». بنابراین در می‌یابیم که هدف بعثت پیامبران نیز توحید عبادت بوده است.

عبادت: یعنی خضوع و فروتنی و تسلیم شدن همراه با محبت و اطاعت، همان عبادت شرعی می‌شود. یعنی پیروی از دستورات و ممنوعات بر اساس محبت و ترس و امید.

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌فرماید: «عبادت اسمی است در برگیرنده‌ی مجموعه‌ی گفتار و کردار ظاهری و باطنی که الله دوست دارد و می‌پسندد».

پس آیه دلالت دارد به اینکه لزوماً باید هر گونه عبادت فقط برای الله، انجام بشود و نه برای کسی دیگر. [۲] آیه: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ. این آیه معنی توحید و عبادت را می‌رساند. و در آن تصریح شده که پیامبران با این دو جمله فرستاده شده‌اند: ۱ـ اعبدوا الله (الله را بپرستید)، ۲ـ اجتنبوا الطاغوت (از پرستش طاغوت پرهیز نمائید) که معنی توحید هم همین است. جمله‌ی اول اثبات توحید و جمله‌ی دوم نفی شرک است. کلمه‌ی طاغوت از طغیان است یعنی تجاوز کردن از حد. [۳] در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًا. یعنی پروردگارت دستور داد و توصیه نموده است که عبادت را فقط برای او اختصاص دهید. و این بعینه همان معنی «لا إله إلا الله» است. پس آیه، در واقع می‌گوید: توحید یعنی عبادت را مختص الله قرار دادن یا به عبارتی توحید یعنی تحقق بخشیدن به «لا إله إلا الله». [۴] ﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ. در معنی این آیه، کلمه‌ی «وصّاکم» نهفته است یعنی، الله به شما توصیه نموده و دستور داده‌است که چیزی را با او شریک نسازید. و این آیه نیز مانند آیات سابق، توحید را تاکید می‌کند. [۵] و آیه: ﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا هر گونه شرک را ممنوع می‌سازد؛ فرق نمی‌کند که شرک اکبر باشد یا شرک اصغر و خفی، پیامبری را شریک سازند یا فرشته، انسان صالح، جن، سنگ، درخت و چیز دیگری را. زیرا آیه عام است و همه‌ی اشیاء و موجودات را شامل می‌شود. [۶] ابن مسعود س می‌گوید: یعنی اگر رسول الله ص وصیت می‌نوشت و بر آن مهر می‌زد تا پس از وفاتش خوانده شود، این آیات سوره‌ی انعام را که شامل وصایای ده‌گانه است می‌نوشت: ﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ و این فرمایش ابن مسعود س اهمیت والا و عظیم الشأن این آیه در دل ایشان را می‌رساند که اولین مورد آن، نهی از شرک است و این بیانگر آنست که شرک مهم‌ترین و در عین حال نخستین مسئله‌ای است که باید به آن توجه داشت. [۷] و پس از آن، حدیث معاذ بیان شد که رسول الله ص فرمود: «حق خداوند، بر بندگان اینست که او را بپرستند و با او چیزی را شریک نسازند». و این حق واجب الله بر بندگانش می‌باشد که کتاب خدا و سنت پیامبر، بدان تصریح دارد و حتی سایر پیامبران بخاطر بیان آن، بسیج شدند، و هیچ فرضی بالاتر از آن قرار ندارد. و در ادامه‌ی حدیث، فرمود: «و حق بندگان بر الله اینست که عذاب ندهد کسی را که با او شریک نگرفته است». و این باتفاق علما، حقی است که خداوند بر خویشتن واجب کرده‌است. چنانکه ایشان طبق حکمت خویش هر گاه بخواهند چیزی را بر خود، واجب یا حرام می‌سازند، همانطور که در حدیث قدسی می‌فرماید: «إنّي حرمت الظّلم على نفسي» یعنی من ظلم کردن را بر خود حرام کرده‌ام.

باب (۲): فضیلت توحید و اینکه سایر گناهان را نابود می‌گرداند.

الله أ می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٨٢ [الانعام: ۸۲]. «(آرى،) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آن آنهاست; و آنها هدایت‏یافتگانند!» [۸].

از عباده بن صامت روایت است که رسول الله ص فرمود: «مَنْ يَشْهَدُ أَنْ لا إله إلاَّ الله وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَنَّ عِيسَى عَبْدُ اللَّهِ وَرسوله وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ، والْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنَّارَ حَقٌّ؛ أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ عَلَى مَا كَانَ مِنْ العَمَلٍ». (بخاري ومسلم). ترجمه: «کسی که گواهی دهد به اینکه هیچ معبودی بجز الله نیست، و خداوند شریکی ندارد و محمد ص بنده و فرستاده‌ی اوست و عیسی نیز بنده و فرستاده‌ی الله و روح اوست که به مریم القا فرموده و گواهی دهد که بهشت و دوزخ حق است و حقیقت دارد، ‌خداوند چنین بنده‌ای را با هر عملی که دارد،‌ وارد بهشت خواهد کرد» [۹].

و در حدیثی دیگر که عتبان آنرا روایت کرده‌امده است: «فإنّ الله حرَّمَ على النّار مَن قالَ: لا إله إلاَّ الله؛ يبتغي بذلك وجه الله». (بخاری ومسلم).

«خداوند، آتش دوزخ را برای کسیکه «لا إله إلاَّ الله» را فقط برای رضای خدا گفته باشد حرام کرده‌است» [۱۰].

و از ابوسعید خدری س روایت شده که رسول الله ص فرمود: «قال موسى: يا رَبِّ عَلِّمنِي شيئاً أذكرك وأدعوك به، قال: قل ـ يا موسى ـ: لا إله إلا الله». قال: يا رَبِّ، كلُّ عبادِك يَقُولونَ هذا، قال: يا موسى لو أنّ السّموات السّبع وعامِرهُنّ غيري والأرضين السّبع في كِفّةٍ، ولا إله إلا الله في كفّةٍ مَالَت بِهِنَّ لا إله إلا الله». (ابن حبان و حاکم با تصحیح).

«موسی گفت: پروردگارا!، به من چیزی بیاموز که تو را با آن یاد کنم و بخوانم. فرمود: بگو: «لا إله إلا الله». موسی گفت: پروردگارا، اینرا همه‌ی بندگانت می‌گویند. فرمود: ای موسی، اگر آسمانهای هفتگانه با تمام موجودات (بجز خودم) و زمینهای هفتگانه در یک کفه‌ی میزان، و لا إله إلا الله را در یک کفه‌ی دیگر قرار دهند، بر همه‌ی آنها غالب خواهد شد».

همچنین روایتی از انس س در ترمذی آمده است که می‌گوید: از رسول الله ص شنیدم که فرمود: «قال الله تعالى: يا ابن آدم لو أتيتني بقُراب الأرض خطايا، ثم لقيتني لا تشرك بي شيئاً لأتيتُك بقرابها مغفرة». (ترمذي وحسنه).

«خداوند فرموده است: ای فرزند آدم، اگر تو، با گناهی به فراخنای زمین، نزد من بیایی ولی با کسى را شریک من قرار نداده باشی، من به همان مقدار با مغفرت و بخشش به استقبالت می‌آیم» [۱۱].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد

۱ـ فضل و بخشش بیکران الله.

۲ـ پاداش بزرگ توحید نزد الله.

۳ـ توحید کفاره‌ی گناهان می‌شود.

۴ـ تفسیر ظلم در آیه‌ی سوره‌ی انعام.

۵ـ پنج موردی که در حدیث عباده ذکر شده بودند، قابل دقت و تأمل‌اند.

۶ـ با توجه به حدیث عباده و حدیث عتبان، معنی «لا إله إلا الله» را در می‌یابیم و همچنین به اشتباه و موقف فریب خوردگان پی می‌بریم.

۷ـ لا إله إلا الله شرطی دارد و آن خشنود ساختن پروردگار است.

۸ـ حتی پیامبران نیاز داشتند که فضیلت «لا إله إلا الله»، به آنها آموخته شود.

۹ـ لا إله إلا الله از همه‌ی موجودات سنگین‌تر است ولی با این حال میزان بعضی از کسانی که آنرا می‌خوانند سنگین نخواهد بود.

۱۰ـ زمینها نیز مانند آسمانها، هفت عدد می‌باشند.

۱۱ـ آنها نیز خالقی دارند.

۱۲ـ اثبات معنی حقیقی صفات الله، برخلاف عقیده‌ی اشعریها.

۱۳ـ با توجه به حدیث انس و این بخش حدیث عتبان که فرمود: «فان الله حرّمَ على النار من قال: لا إله إلا الله يبتغي بذلك وجه الله». در می‌یابیم که فقط اقرار با زبان کافی نیست تا عملا شرک را ترک نکرده‌است.

۱۴ـ این مساله که عیسی و محمد إ بندگان الله و پیامبران او می‌باشند، قابل دقت و تفکر است.

۱۵ـ عیسی صفت ویژه‌ای دارد که عبارت است از کلمۀ الله (کلمه‌ی کن که باعث وجود او شد).

۱۶ـ یکی از صفات عیسی، روح الله است.

۱۷ـ فضیلت ایمان به وجود بهشت و دوزخ.

۱۸ـ معرفت اینکه گوینده‌ی لا إله إلا الله با هر عملی که داشته باشد وارد بهشت خواهد شد.

۱۹ـ شناخت اینکه میزان، دو کفه دارد.

۲۰ـ ذکر «وجه» بعنوان صفت الله.

[۸] توحید، کفاره‌ی گناهان می‌شود. هر چند بنده در محقق کردن توحید پیشروی بکند به همان مقدار برایش زمینه‌ی ورود به بهشت فراهم می‌گردد. فرق نمی‌کند که چه مقدار عمل دارد چنانکه آیه‌ی سوره‌ی انعام، به این مساله صراحت دارد: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٨٢. و مراد از ظلم در اینجا، شرک است. چنانکه در بخاری و مسلم روایتی نقل شده است که اصحاب پیامبر از این آیه ترسیدند و گفتند: یا رسول الله‌، مگر می‌شود که کسی ظلم نکرده باشد؟ رسول الله ص فرمود: آن ظلمی که شما می‌گوئید نیست، بلکه مراد از ظلم در اینجا شرک است مگر نشنیده‌اید که بنده‌ی صالح خدا (لقمان) گفت: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ [لقمان: ۱۳]. «همانا شرک ظلمی بسیار بزرگ است». [۹] پس با توجه به این حدیث، گویا آیه چنین است: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٨٢. [الأنعام: ۸۲]. یعنی پاداش کسیکه توحید را پذیرفت و به آن ایمان آورد و آنرا با شرک در نیامیخت، امنیت کامل و هدایت کامل است. و هر چند توحیدش را ‌آغشته به ظلم و شرک بکند به همان مقدار از امنیت و هدایت فاصله خواهد گرفت. و آنچه در حدیث معاذ بن جبل س خواندیم که فرمود: «علی ما کان من العمل». یعنی: هر چند در عمل کوتاهی داشته و یا گناهانی مرتکب شده باشد، باز هم به بهشت راه می‌یابد، فضل و برکت توحید است که شامل حال موحدان واقعی می‌شود. [۱۰] کلمه‌ی توحید، کلمه‌ایست که اگر کسی آنرا فقط برای خشنود ساختن الله، بر زبان بیاورد و شرایط آنرا رعایت کند خداوند نیز به وعده‌اش وفا خواهد کرد و آتش دوزخ را بر آن شخص، حرام خواهد نمود. حقا که این بخشش بس بزرگی است. و اما اگر کسی توحید را پذیرفت ولی در کنار آن از گناهان و معاصی پرهیز نکرد و بدون توبه، از دنیا رفت، سرنوشت چنین شخصی بدست خدا است چه بخواهد او را عذاب دهد و مجازات نماید و سرانجام وارد بهشت سازد، چه بخواهد قلم عفو بر گناهانش بکشد و از همان ابتدا وارد بهشتش نماید. [۱۱] اما حدیث أبوسعید خدری که در آن جریان موسی ÷ آمده بود دلالت به این دارد که: اگر فرضاً گناهان کسی به سنگینی زمین و آسمان و سایر موجودات و پُری اینها بوده اما آن شخص لا إله إلا الله را با خود داشته باشد، این کلمه بر همه‌ی آن وزنهای سنگین گناهان، غالب خواهد شد. چنانکه حدیث بطاقه و همچنین حدیث فوق انس س نیز به همین دلالت می‌کند. البته نباید از یاد برد که این فضیلت شامل کسی می‌شود که این کلمه در دل او تقویت شده باشد به طوری که آنرا مخلصانه بر زبان بیاورد و قلبش آنرا تصدیق نموده و با آن روشن باشد, و به آنچه که دلالت می‌کند معتقد باشد و دوست داشته باشد. اگر واقعاً چنین باشد آنگاه چنین نور و چنین توحید و ایمانی با هر گناه و معصیتی که مواجه شود آنرا از بین خواهد برد.

باب (۳): موحد واقعی بدون حساب وارد بهشت خواهد شد.

اللهأ می‌فرماید: ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٢٠ [النحل: ۱۲۰]. «ابراهیم (به تنهایى) امتى بود مطیع فرمان خدا; خالى از هر گونه انحراف; و از مشرکان نبود» [۱۲].

همچنین فرموده است: ﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمۡ لَا يُشۡرِكُونَ ٥٩ [المؤمنون: ۵۹].

«و آنها که به پروردگارشان شرک نمى‏ورزند» [۱۳].

از حصین بن عبدالرحمن روایت است که گفت: من نزد سعید بن جبیر بودم که گفت: چه کسی از شما، پاره ستاره‌ای را که دیشب سقوط کرد دیده است؟ گفتم: من دیده‌ام. البته من در حال ادای نماز نبودم بلکه حشره‌ای زهرآگین به من نیش زده بود. گفت: آنگاه چه کردی؟ گفتم: رقیه خواندم.

گفت: چرا رقیه خواندی؟ گفتم: بخاطر حدیثی که از شعبی شنیده بودم. گفت: چه حدیثی؟ گفتم: او از بریده بن حصیب نقل می‌کرد که گفته است: رقیه خواندن جایز نیست مگر در دو مورد، در چشم زخم و در گزیدن حشرات. سعید گفت: کار خوبی است که انسان چیزی را که شنیده است، بدون کم و کاست بیان کند. ولی ما روایتی از ابن عباس داریم که رسول الله ص فرموده است: «عُرِضَتْ عَلَيَّ الأُمَمُ فَرَأَيْتُ النَّبِيَّ وَمَعَهُ الرَّهْطُ، وَالنَّبِيَّ وَمَعَهُ الرَّجُلُ وَالرَّجُلانِ، وَالنَّبِيَّ ولَيْسَ مَعَهُ أَحَدٌ، إِذْ رُفِعَ لِي سَوَادٌ عَظِيمٌ فَظَنَنْتُ أَنَّهُمْ أُمَّتِي فَقِيلَ لِي هَذَا مُوسَى وَقَوْمُهُ، فَنَظَرْتُ فَإِذَا سَوَادٌ عَظِيمٌ، فَقِيلَ لِي: هَذِهِ أُمَّتُكَ وَمَعَهُمْ سَبْعُونَ أَلْفًا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ وَلا عَذَابٍ، ثُمَّ نَهَضَ فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ فَخَاضَ النَّاسُ فِي أُولَئِكَ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: فَلَعَلَّهُمِ الَّذِينَ صَحِبُوا رَسُولَ اللَّهِ ص وَقَالَ بَعْضُهُمْ: فَلَعَلَّهُمِ الَّذِينَ وُلِدُوا فِي الإِسْلامِ فلَمْ يُشْرِكُوا بِاللَّهِ، وَذَكَرُوا أَشْيَاءَ. فَخَرَجَ عَلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَخْبَرُوهُ فَقَالَ: هُمِ الَّذِينَ لا يَسْتَرْقُونَ، ولا يكتوون، ولا يتطيرون، وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ، فَقَامَ عُكَّاشَةُ بْنُ مِحْصَنٍ فَقَالَ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ، قَالَ أَنْتَ مِنْهُمْ، ثُمَّ قَامَ رَجُلٌ آخَرُ فَقَالَ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ، فَقَالَ سَبَقَكَ بِهَا عُكَّاشَةُ». (مسلم) [۱۴].

«(در شب معراج) امتها بر من عرضه شد. می‌دیدم که با هر یک از انبیا، گروهی از پیروانشان است و با بعضی یک نفر و دو نفر بود و با بعضی هیچ کس نبود. آنگاه جمعیت انبوهی به من نشان داده شد. فکر کردم که امت من هستند. به من گفتند: این موسی است با قومش، دوباره نگاه کردم دیدم جمعیت انبوه دیگری است. به من گفتند: اینها امت تو می‌باشند. و همراه آنان هفتاد هزار چنین‌اند که بدون اینکه از آنها حسابی گرفته شود یا عذاب داده شوند، وارد بهشت، می‌شوند. پیامبر ص اینرا گفت و برخاست و به خانه تشریف برد. حاضران به اظهارنظر پیرامون این گروه پرداختند. بعضی گفتند: اینها اصحاب پیامبر ص خواهند بود. عده‌ای می‌گفت: شاید کسانی باشند که در اسلام متولد شده و اصلاً شرک نورزیده‌اند. خلاصه اینکه هر کس چیزی گفت، تا اینکه رسول الله ص دوباره تشریف آورد و از ماجرا باخبر شد. آنگاه فرمود: اینها کسانی هستند که با افسون خواندن و داغ و فال بد، سر و کار ندارند بلکه بر پروردگارشان توکل می‌کنند. عکاشه بن محصن برخاست و گفت: ‌از الله بخواه که مرا از جمله آنان قرار دهد. رسول الله ص فرمود: تو از آنانی. فرد دیگری بلند شد و گفت: از الله بخواه که مرا نیز از آنان بگرداند. رسول الله ص فرمود: عکاشه، از تو سبقت گرفت».

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ بیان تفاوت درجات مردم در توحید.

۲ـ معنی توحید حقیقی.

۳ـ خداوند یکی از امتیازات ابراهیم را چنین بیان کرد: ﴿وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ یعنی: «از مشرکان نبود».

۴ـ یکی از صفات اولیاء الله این است که: ﴿بِرَبِّهِمۡ لَا يُشۡرِكُونَ [المؤمنون: ۵۹]. یعنی: «هیچ کس را با پروردگارشان شریک نمی‌سازد».

۵ـ از علامات توحید حقیقی اینست که افسون و داغ ترک داده شود.

۶ـ جامع تمام خصلتهای نیک، توکل نام دارد.

۷ـ درک واقعی اصحاب پیامبر که دانستند بدون عمل نمی‌توان به این مقام رسید.

۸ـ اصحاب چقدر شیفته‌ی ابواب خیر بودند.

۹ـ فضیلت این امت بر دیگران هم از نظر کم و هم از نظر کیف.

۱۰ـ فضیلت پیروان موسی.

۱۱ـ سایر امتها بر رسول الله عرضه گردیدند.

۱۲ـ هر امتی جداگانه با پیامبرش حشر می‌شود.

۱۳ـ کسانی که از پیامبران حرف شنوی داشته‌اند، همیشه از دیگران کمتر بوده‌اند.

۱۴ـ برخی از انبیاء بخاطر اینکه کسی گوش به حرف آنها نبوده، تنها حشر می‌شوند.

۱۵ـ نه از کثرت تعداد، باید مغرور شد و نه از قلت مأیوس گشت.

۱۶ـ جواز رقیه خواندن برای چشم زخم و گزیدگی.

۱۷ـ عمق فهم گذشتگان نیک آنجا که سعید فرمود: «کار خوبی کرده کسیکه فقط آنچه را که شنیده بیان کرده‌است». پس معلوم می‌شود که این دو حدیث با هم تعارضی ندارند.

۱۸ـ گذشتگان نیک امت، هرگز کسی را به آنچه که نداشت تعریف و تمجید نمی‌کردند.

۱۹ـ اینکه رسول الله ص فرمود: «تو از آنانی» یکی از علامتهای نبوت ایشان است.

۲۰ـ منزلت عکاشه بن محصن.

۲۱ـ جواز استفاده از سخنان کنایه‌آمیز.

۲۲ـ اخلاق نیکوی رسول الله ص .

[۱۲] این بحث از بیان فضیلت توحید اهمیت بیشتری دارد زیرا فضیلت توحید شامل همه‌ی موحدان می‌شد ولی این بحث خصوصیت این امت را بیان می‌کند که توحید بصورت واقعی نزد آنان یافت می‌شود. خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٢٠ این آیه بیانگر این مطلب است که ابراهیم ÷ کاملاً پیرو توحید حقیقی بود. زیرا خداوند ابراهیم را با این صفات یاد کرده‌است: ۱ـ ﴿أُمَّةٗ. یعنی امام و پیشوایی که تمام صفات کمال بشری و تمام خوبیها در وجود او بود و همین است معنی تحقق بخشیدن به توحید. ۲ـ ﴿قَانِتٗا لِّلَّه یعنی کسیکه لزوماً مطیع و فرمانبردار بوده که این هم از اقسام توحید است. ۳ـ ﴿حَنِيفٗا یعنی: از راه مشرکان و از هر گونه تمایل به آنان دور و مبرا بوده است. راه مشرکان عبارت است از شرک و بدعت و معصیت بدون توبه و استغفار. ۴ـ ﴿وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ یعنی از جملۀ مشرکان نبود. و از تمام انواع شرک بدور بوده است. [۱۳] اما قول خداوند که می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمۡ لَا يُشۡرِكُونَ ٥٩ نفی هر نوع شرک است. زیرا ادات نفی بر فعل مضارع به معنی نفی عام است. یعنی هیچ گونه شرکی را مرتکب نمی‌شوند نه شرک اکبر و نه شرک اصغر و نه شرک خفی‌ای را. کسی که شرک نمی‌آورد موحد واقعی است, پس الآن نتیجه می گیریم کسی که از همۀ انواع شرک کاملاٌ بدور باشد, پس این شخص از شرک بدور نمی‌ماند, مگر بخاطر توحیدش. علما می‌گویند: در اینجا کلمه‌ی ﴿بِرَبِّهِمۡ را مقدم کرد بخاطر اینکه از لوازم ربوبیت، عبودیت است. و این از صفات کسانی است که توحید را تحقق بخشیده‌اند. و از لوازم توحید این است که موحد، هوا و هوس خویش را نیز شریک نسازد. زیرا با پیروی از هوا و هوس است که انسان مرتکب بدعت و معصیت می‌گردد. پس وقتی شرک را نفی کردیم، گویا تمام انواع آنرا که بدعت و معصیت نیز از آنهاست، نفی کردیم و همین است تحقق واقعی توحید. [۱۴] در حدیث فوق، صفات کسانی که روز قیامت بدون حساب و عذاب وارد بهشت می‌شوند چنین بیان شده: «لا يسترقون ولا يكتوون ولا يتطيرون وعلى ربهم يتوكلون» یعنی نه افسون می‌خوانند و نه داغ و نه فال بد می‌کنند. و بر الله توکل می‌نمایند. «وعلى ربهم يتوكلون» یعنی نه افسون می‌خوانند و نه داغ و نه فال بد می‌کنند. و بر الله توکل می‌نمایند. البته این بدان معنی نیست که اهل توحید از اسباب پرهیز می‌کنند و از آنها استفاده نمی‌نمایند. چنانکه برخی پنداشته‌اند که کمال توحید در این است که انسان از اسباب دوری کند. و این پنداری است نادرست. زیرا رسول الله ص رقیه می‌خواند و از دوا استفاده می‌نمود و دیگران ر ا نیز دستور می‌داد که از دوا استفاده کنند. و حتی ثابت است که به یکی از صحابه دستور داد از داغ استفاده بکند. اما از آنجا که عموماً مردم بجای اعتماد بر الله به کسیکه رقیه می‌خواند یا داغ می‌نماید اعتماد می‌کنند و یا معتقد به فال هستند که این خلاف توکل بر الله است. و اما استفاده از دوا و اسباب امری است مشروع که گاهی واجب و گاهی مستحب و گاهی مباح می‌شود. چنانکه رسول الله ص فرموده است: «تداووا عباد الله، ولا تتداووا بحرام». «بندگان خدا، از دوا استفاده کنید و هرگز از دوای حرام استفاده ننمائید».

باب (۴): هراس از شرک

الله أ می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ [النساء: ۴۸].

«خداوند (هرگز) شرک را نمى‏بخشد! و پایین‏تر از آن را براى هر کس (بخواهد و شایسته بداند) مى‏بخشد» [۱۵].

همچنین دعای ابراهیم ÷ در کلام الله چنین نقل شده است: ﴿وَٱجۡنُبۡنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعۡبُدَ ٱلۡأَصۡنَامَ [ابراهیم: ۳۵].

«و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار» [۱۶].

رسول الله ص فرمود: «أخوف ما أخاف عليكم الشرك الأصغر، فَسُئل عنه؟ فقال: الرِّيا».

«آنچه من بیش از هر چیز درباره شما می‌ترسم شرک اصغر است. پرسیدند: شرک اصغر چیست؟ فرمودند: ریا و تظاهر» [۱۷].

و عن ابن مسعود س قال: قال رسول الله ص «مَنْ مَاتَ وَهْوَ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ نِدًّا دَخَلَ النَّارَ». (بخاری).

رسول الله ص فرمود: «هر کس در حالی بمیرد که غیر از الله کسی دیگر را به فریاد می‌خوانده، وارد دوزخ خواهد شد» [۱۸].

وعن جابر س أن رسول الله ص قال: «مَنْ لَقِيَ اللَّهَ لا يُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا دَخَلَ الْجَنَّةَ وَمَنْ لَقِيَهُ يُشْرِكُ بِهِ دَخَلَ النَّارَ». (مسلم).

«هر کس الله را در حالی ملاقات بکند که با او شریک نگرفته باشد وارد بهشت می‌شود و اگر در حالی با او ملاقات بکند که با او شریک گرفته است، وارد دوزخ می‌گردد» [۱۹].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ ترس و هراس از شرک. ۲ـ ریا و تظاهر نیز نوعی شرک است.

۳ـ ریا از جملۀ شرک اصغر است.

۴ـ ریا خطرناکترین چیزی است برای انسانهای صالح.

۵ ـ نزدیک بودن بهشت و دوزخ.

۶ ـ جمع بین نزدیکی بهشت و دوزخ در یک حدیث.

۷ـ کسیکه اللهأ را در حالی ملاقات بکند که شرک نورزیده باشد، وارد بهشت و اگر شرک ورزیده باشد، وارد دوزخ می‌شود. گر چه عبادتگزارترین انسان روی زمین باشد.

۸ـ مسألۀ مهم اینکه ابراهیم ÷ از خدا، برای خود و فرزندانش خواست که آنها را از عبادت بتها، دور نگهدارد.

۹ـ ابراهیم ÷ از حال اکثر مردم عبرت گرفت که مبتلا به شرک بودند چنانکه فرمود:

﴿ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضۡلَلۡنَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ. [ابراهیم: ۳۶].

«پروردگارا! آنها ( بتها) بسیارى از مردم را گمراه ساختند».

۱۰ـ حدیث فوق، تفسیر: «لا إله إلا الله» است چنانکه امام بخاری همین را گفته است.

۱۱ـ گرامی بودن کسیکه از شرک سالم باشد.

[۱۵] توحید وقتی در دل صاحبان خود می‌نشیند که همراه با ترس و هراس از شرک باشد. و کسیکه از شرک بهراسد یقیناً انواع شک را شناسائی خواهد کرد تا، دانسته در آنها نیفتد. در آیۀ ۴۸: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ سورۀ نساء می‌خوانیم: یعنی خداوند شرک را نمی‌بخشد و این عدم بخشیدن عام است و انواع سه گانۀ شرک اکبر و اصغر و خفی را شامل می‌شود. پس هیچ یک از اینها بدون توبه بخشیده نمی‌شوند. و این بدان خاطر است که شرک گناهی است بس بزرگ. مگرنه اینست که الله خالق و روزی دهنده و بخشندۀ تمامی نعمتها و بزرگوار است پس چگونه انسان به خود اجازه می‌دهد که از او روی بر تابد و به سوی مخلوقی همچون خود متوجه شود؟!. تفسیری که بیان شد، رأی ابن قیم، ابن تیمیه، محمد بن عبد الوهاب و اکثر علمای توحید است. پس وقتی متوجه شدیم که شرک با سایر انواعش عملی است غیر قابل بخشش، طبیعی است که باید از آن بیمناک بود. همچنین ریا و سوگند خوردن به غیر الله و استفاده از آویز و مهره و نخ شفا و نسبت دادن نعمتهای الله به غیر، شرک و نهایتاً غیر قابل بخشش مى‏باشند، پس لازم است که از اینها هراس داشت و شدیداً پرهیز نمود. [۱۶] آیۀ: ﴿وَٱجۡنُبۡنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعۡبُدَ ٱلۡأَصۡنَامَ بیانگر حالت موحدان واقعی است؛ آنهائی که در توحید به درجۀ کمال رسیده‌اند. و باز هم نگران هستند از اینکه دچار شرک بشوند. أصنام جمع صنم است. یعنی تصویر و مجسمۀ کسانی که مورد پرستش واقع می‌شدند. بتها گاهی در شکل انسان و گاهی در شکل حیوان و یا در شکل خورشید و ماه و اشکال گوناگون ساخته و پرستیده می‌شدند. «وَثَن» یعنی هر چیزی که بجز إله، پرستش کرده شود. خواه در شکل بتی باشد یا قبر و چیز دیگری. [۱۷] و حدیثی که در متن کتاب بیان گردید، در مورد ریا و تظاهر است. گناهی که رسول الله ص می‌فرماید: بیش از هر گناهی دیگر، از آن هراس دارم. بخاطر اینکه سرانجام ناخوشایندی دارد و آن عبارت است از عدم بخشش. که متأسفانه مردم در این مورد، کاملاً سهل انگاری می‌کنند. از اینرو رسول الله ص نسبت به این نوع شرک، آنهمه خوف و هراس داشت. ریا و تظاهر، بر دو قسم است: ۱ـ تظاهر منافق، که عبارت است از اظهار مسلمانی، در حالی که قلباً کافر است. چنانکه خداوند در مورد آنها فرمود: ﴿يُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِيلٗا. ۲ـ تظاهر مسلمان: بدینگونه که نماز و یا عمل نیک دیگری را بوجه احسن انجام می‌دهد تا مورد ستایش مردم واقع بشود. این نوع تظاهر و ریا، شرک اصغر می‌باشد. [۱۸] و در روایت ابن مسعود س می‌خوانیم که رسول الله ص فرمود: «اگر شخصی در حالی بمیرد که کسی جز الله را می‌خوانده، وارد دوزخ می‌شود». یقیناً به کمک طلبیدن دیگران جز الله، شرک اکبر محسوب می‌شود زیرا دعا، نه تنها بخشی از عبادت، بلکه عبادت واقعی است. چنانکه در حدیثی صحیح وارد شده است که «الدُّعاء هو العِبادة». یعنی: «عبادت، همان دعا است». لذا اگر کسی در حالی بمیرد که این عبادت بزرگ یا بخشی از آنرا برای غیر الله انجام داده، پس آتش دوزخ را بر خود واجب کرده‌است و او همچون سایر کفار، برای همیشه در دوزخ بسر خواهد برد. گرچه به ظاهر مسلمان باشد. زیرا شرک، سایر اعمال نیک انسان را نابود می‌گرداندچنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥ [الزمر: ۶۵]. «به تو و همه پیامبران پیشین وحى شده که اگر مشرک شوى، تمام اعمالت تباه مى‏شود و از زیانکاران خواهى بود». و خواندن غیر الله، هم شامل کسانی می‌شود که همراه با الله، دیگران را به کمک می‌طلبیدند و هم شامل کسانی می‌شود که فقط غیر الله را می‌خوانند. [۱۹] همچنین در روایت جابر س خواندیم که رسول الله ص فرموده است: «هر کس الله را در حالی ملاقات بکند که با او کسی یا چیزی را شریک قرار نداده وارد بهشت می‌شود». یعنی هیچیک از انواع شرک را مرتکب نشده است و اصلاً در عبادت و دعا متوجه مخلوقی نشده، به فرشته‌ای و پیامبری و انسان صالحی و به جنی روی نیاورده است. چنین انسانی را خداوند، وعده داده‌است که به فضل و رحمتش او را وارد بهشت سازد. و در ادامه فرمود: «هر کس در حالی الله را ملاقات کند که شرک ورزیده باشد، وارد دوزخ خواهد شد». و این شرک شامل انواع شرک اکبر و اصغر و خفی می‌باشد. آیا داخل شدن در دوزخ ابدی است یا مؤقت؟ بر حسب شرک می‌باشد, اگر شرک اکبر باشد و بر آن بمیرد, پس چنین شخصی تا ابد در دوزخ می‌ماند و از آن خارج نمی‌شود. و اگر شرک اکبر نباشد, مانند شرک اصغر و خفی, پس انجام دهندۀ این شرک(اگر آگاهی داشته باشد) به دوزخ وعده داده شده است, ولی ماندن این شخص در دوزخ مؤقت است, در نهایت بعد از آنکه به اندازۀ شرکش عذاب دید از دوزخ خارج می‌شود, زیرا که مرتکب شرک اکبر نشده است, و از اهل توحید می‌باشد.

باب (۵): دعوت به شهادت لا إله إلا الله.

الله أ می‌فرماید: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٠٨ [یوسف: ۱۰۸].

«بگو: این راه من است من و پیروانم، و با بصیرت کامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏کنیم! منزه است خدا! و من از مشرکان نیستم!» [۲۰].

عن ابن عباس ب؛ أن رسول الله ص لمّا بَعثَ مُعَاذاً إلى اليمن قال له:«إِنَّكَ تَأْتِي قَوْمًا من أَهْلِ الكِتَابِ، فليكن أول ما تدْعُوهُمْ إِلَيه: شْهاَدةُ أَنْ لا إله إلا الله (وفي رواية:إلى أن يوحّدوا الله) فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوك لِذَلِكَ، فَأَعْلِمْهُمْ أَنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَيْهِمْ خَمْسَ صَلَوَاتٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوك لِذَلِكَ فَأَعْلِمْهُمْ أَنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَيْهِمْ صَدَقَةً تُؤْخَذُ مِنْ أَغْنِيَائِهِمْ فَتُرَدُّ على فُقَرَائِهِمْ فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوك لِذَلِك،َ فَإِيَّاكَ وَكَرَائِمَ أَمْوَالِهِمْ وَاتَّقِ دَعْوَةَ الْـمَظْلُومِ؛ فَإِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ اللَّهِ حِجَابٌ».(مسلم و بخاری).

«رسول الله ص وقتی معاذ را به یمن فرستاد فرمود: تو نزد قومی از اهل کتاب می‌روی. نخستین چیزی که آنها را بدان دعوت می‌دهی، گواهی دادن به «لا إله إلا الله» و یگانگی الله باشد، و طبق روایتی فرمود: تا اینکه به یگانگی الله اقرار کنند. اگر اینرا از تو پذیرفتند، به اطلاعشان برسان که خداوند،‌ در شبانه روز، پنچ وقت نماز را بر آنان فرض کرده‌است. و اگر اینرا هم پذیرفتند، به اطلاعشان برسان که خداوند، زکات را بر آنان فرض ساخته است که از ثروتمندانشان گرفته و به فقرا و تهی دستانشان داده شود. اگر پذیرفتند، پس از گرفتن عمده ترین مالهایشان پرهیز کن و از آه مظلوم بترس که بین فریاد او و بین الله پرده و حجابی نیست» [۲۱].

وعن سهل بن سعد س أنّ رسول الله ص قال: يَوْمَ خَيْبَرَ:«لأعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُه، يُفْتَحُ الله عَلَي يَدَيْهِ»، فَبَاتَ النَّاسُ يدوكون لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاها، فلما أصبحوا غدوا على رسول الله ص كُلُّهُمْ يَرْجُوا أن يعطاها فَقَالَ: «أَيْنَ عَلِي ابن ابي طالب؟» فَقِيلَ هو يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ، فأرسلوا إليه فأُتي به، فَبَصَقَ فِي عَيْنَيْهِ وَدَعَا لَهُ, فَبَرَأَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرّاية فَقَال:َ«انْفُذْ عَلَي رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَي الإِسْلامِ وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ. من حق الله تعالى فيه, فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلا واحداً خير لك من حُمْرُ النَّعَمِ». (بخاری و مسلم).

«رسول الله ص در جریان غزوه خیبر، ‌فرمود: «فردا پرچم جهاد را به مردی خواهم داد که الله و رسولش را دوست دارد و آنها نیز او را دوست می‌دارند و خداوند بدست او خیبر را فتح خواهد کرد». اصحاب، شب را در حالی سپری کردند که در مورد شخصی که پرچم را بدست خواهد گرفت، اظهار نظر می نمودند. صبح روز بعد همه نزد رسول الله ص حاضر شدند و هر یک امیدوار بود که پرچم، بدست او داده شود. رسول الله ص فرمود: علی کجاست؟ گفتند: بخاطر بیماری چشمانش، نتوانست حاضر بشود. دستور دادند که علی حاضر شود. او را آوردند. رسول الله ص مقداری از آب دهن خویش را به چشمان علی، مالید، فوراً شفا یافت طوری که گویا اصلاً چنین مشکلی نداشته است. آنگاه پرچم را بدست او داد و فرمود: همین حالا به آرامی حرکت کن وقتی که به محل آنان رسیدی، نخست به پذیرش اسلام، آنها را دعوت کن و حقوق خدا را که بعد از اسلام بر آنان واجب خواهد شد برایشان بگو: آنگاه فرمود: بخدا سوگند، هدایت یک فرد بوسیلۀ تو، بهتر از اسبان سرخ خواهد بود» [۲۲].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ دعوت بسوی الله راه کسانی است که از رسول الله ص پیروی می‌کنند.

۲ـ تأکید به اینکه در دعوت الی الله باید اخلاص داشت زیرا گاهی به نام دعوت بسوی الله، دعوت به نفس خویشتن منظور است.

۳ـ بصیرت (بینش) در دعوت امری است الزامی.

۴ـ خوبی توحید اینست که سعی دارد الله را از هر گونه عیب و نقص مبرّا سازد.

۵ـ زشتی شرک اینست که در ذات الله عیب و نقص وارد می‌سازد.

۶ـ مسأله‌ای که خیلی مهم است اینکه مسلمانان، باید از مشرکان فاصله بگیرند تا از آنان محسوب نشوند.

۷ـ توحید، نخستین فریضۀ الهی است.

۸ـ قبل از هر چیز و حتی قبل از نماز، باید به توحید دعوت داد.

۹ـ «يوحدوا الله» معنی «لا إله إلا الله» است.

۱۰ـ ممکن است که اهل کتاب، محتوای کتاب را نفهمند و یا بفهمند ولی بر آن عمل نکنند.

۱۱ـ بهتر است که تعلیم و آموزش تدریجی باشد.

۱۲ـ در کارها باید از مهمترینشان آغاز کرد.

۱۳ـ زکات در کجا مصرف شود.

۱۴ـ استاد باید شبهۀ شاگردش را رفع بکند.

۱۵ـ مأمور وصول زکات نباید اعلی‌ترین و بهترین قسمت مال را وصول بکند.

۱۶ـ پرهیز کردن از آه و فریاد مظلوم.

۱۷ـ بین دعای مظلوم و بین الله حجابی نیست.

۱۸ـ از دلایل اهمیت توحید می‌توان مشقتها و مصائبی را که سالار اولیاء و سردار پیامبران، متحمل آنها شد، نام برد.

۱۹ـ اینکه رسول الله ص فرمود: «فردا پرچم را بدست کسی خواهم داد ...» از علامتهای نبوت ایشان است.

۲۰ـ شفا یافتن چشمان علی س بوسیلۀ آب دهن رسول الله ص، نیز از علامتهای نبوت ایشان است.

۲۱ـ فضیلت والای علی س.

۲۲ـ فضیلت اصحاب رسول الله ص، که شب را در حال اظهار نظر پیرامون کسی که پرچم را بدست خواهد گرفت و در شادی مژدۀ فتح، سپری کردند.

۲۳ـ ایمان به قضا و قدر الهی، زیرا کسانی که برای بدست گرفتن پرچم سعی داشتند و حضور بهم رسانیدند، از آن محروم گشتند و خود را معذور می‌پنداشتند و کسی که حضور نیافت، آنرا بدست گرفت.

۲۴ـ ادب در سخنشان «على رسلك». یعنی: به آرامی حرکت کن.

۲۵ـ دعوت به اسلام قبل از جنگ است.

۲۶ـ همچنین کسانی که قبلاً دعوت داده شده‌اند و حتی با مسلمانان درگیر شده‌اند (مانند اهل خیبر) بهتر است، مجدداً دعوت داده شوند.

۲۷ـ دعوت به اسلام باید با حکمت و دانش باشد، چنانکه فرمود: به آنان اطلاع بده که چه چیزهائی بر عهدۀ ایشان واجب خواهد بود.

۲۸ـ شناخت حقوق الله در اسلام.

۲۹ـ پاداش کسیکه بدست او، فردی هدایت شود.

۳۰ـ جواز سوگند یاد کردن بر فتوائی که صادر می‌کند.

[۲۰] این عنوان را شیخ در اینجا آورد تا بفهماند که توحید و پرهیز از شرک تا وقتی که وارد مرحلۀ دعوت به توحید نشده‌ایم، تکمیل نخواهند شد. و شهادت و اقرار به «لا إله إلا الله» همین را می‌طلبد. زیرا مقتضای این کلمه عبارت است از اعتقاد به آن و اقرار و رسانیدن آن به دیگران . و دعوت به توحید عبارت است از دعوت به سوی توحید مفصل یعنی تبیین سایر اقسام آن و نهی از شرک و تبیین انواع آن. اینها از مهمات دعوت اسلامی به شمار می‌روند؛ چیزی که شیخ در این کتاب از آن به تفصیل سخن گفته است. در آیه‌ای که بیان گردید، خداوند به پیامبرش می‌فرماید: بگو: «این است راه من که مردم را به سوی الله فرا می‌خوانم» نه به سوی کسی یا چیز دیگر. در این آیه دو مورد بصورت شاخص ملموس است یکی دعوت به سوی یگانگی و توحید الله و دیگری در نظر داشتن اخلاص. زیرا چه بسا که ظاهراً به سوی الله دعوت می‌دهند ولی بخاطر عدم اخلاص، در واقع خود را مطرح می‌نمایند. ﴿عَلَىٰ بَصِيرَةٍ یعنی با علم و یقین و شناخت، به سوی الله فرا می‌خوانیم نه بر اساس عدم آگاهی و جهالت. ﴿أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ یعنی هم من با بصیرت و آگاهی به سوی الله فرا می‌خوانم و هم کسانی که از من اطاعت می‌کنند، چنین خواهند کرد. پس ویژگی پیروان رسول الله ص اینست که آنها نه تنها از شرک می‌ترسند و به توحید چنگ می‌زنند بلکه دیگران را نیز به توحید، دعوت می‌کنند و یقیناً چنین خواهند کرد. [۲۱] همانطور که در حدیث فوق، ملاحظه کردید، رسول الله ص به معاذ س داعی دین خدا که راهی یمن بود، فرمود که نخستین دعوتش، دعوت به لا إله إلا الله باشد. که در روایت بخاری، تفسیر این فرمایش رسول اللهص اینگونه بیان شده است که آنان را دعوت بده تا «يوحدوا الله». یعنی: الله را یگانه بدانند. [۲۲] و در روایت سهل بن سعد نیز ملاحظه کردیم که به علی س فرمود: «قبل از هر چیز، اهل خیبر را به اسلام دعوت کن، بی‌تردید، ‌دعوت به اسلام یعنی دعوت به توحید. زیرا توحید در ضمن شهادتین است که رکن اعظم اسلام بشمار می‌رود». سپس فرمود: «حقوق اسلام را برای آنها بیان کن». که باز هم بزرگترین حقوق اسلام، یگانه پرستی خدا است. و بعد از آن نوبت دیگر فرایض و محرمات است بنابراین کسیکه دعوت به اسلام می‌دهد، باید نخست به اصل دین که توحید است دعوت دهد سپس به دیگر فرایض و محرمات بپردازد.

باب (۶): تفسیر توحید و مفهوم شهادت لا إله إلا الله.

الله می‌فرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا ٥٧ [الإسراء: ۵۷].

«کسانى را که آنان مى‏خوانند، خودشان وسیله‏اى (براى تقرب) به پروردگارشان مى‏جویند، وسیله‏اى هر چه نزدیکتر; و به رحمت او امیدوارند; و از عذاب او مى‏ترسند; چرا که عذاب پروردگارت، همواره در خور پرهیز و وحشت است» [۲۳].

همچنین ارشاد باریتعالی است: ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦٓ إِنَّنِي بَرَآءٞ مِّمَّا تَعۡبُدُونَ ٢٦ إِلَّا ٱلَّذِي فَطَرَنِي [الزخرف: ۲۶-۲۷].

«و به خاطر بیاور (اى محمد) هنگامى را که ابراهیم به پدرش (آزر) و قومش گفت: من از آنچه شما مى‏پرستید بیزارم. مگر آن کسى که مرا آفریده، که او هدایتم خواهد کرد» [۲۴].

همچنین ارشاد خداوند است: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ [التوبة: ۳۱]. «(آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایى در برابر خدا قرار دادند» [۲۵].

همچنین خداوند می‌فرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِ [البقرة: ۱۶۵].

«بعضى از مردم، معبودهایى غیر از خداوند براى خود انتخاب مى‏کنند; و آنها را همچون خدا دوست مى‏دارند. اما آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشرکان نسبت به معبودهاشان،) شدیدتر است» [۲۶].

و نیز رسول الله ص می‌فرماید: «مَنْ قَالَ لا إله إلا الله وَكَفَرَ بِمَا يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَرُمَ مَالُهُ وَدَمُهُ وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ». (مسلم).

«هر کسیکه به یگانگی الله اعتراف کرد و به آنچه غیر از او پرستش می‌شود، کفر ورزیده، جان و مالش مورد احترام و محفوظ است و حساب کارش (در آخرت) با الله است» [۲۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ بیان بزرگترین و مهمترین مسائل که تفسیر توحید و تفسیر کلمۀ شهادت و بیا ن این مطلب بصورت خیلی واضح.

۲ـ از آیۀ سورۀ إسراء که در آن، عبادت انسانهای صالح توسط مشرکان، بشدت مردود اعلام شد و این مطلب روشن گردید که این عمل، شرک اکبر محسوب می‌شود.

۳ـ در آیه برائت بیان شد که اهل کتاب، رهبران دینی و دراویش خود را معبودانی جز الله قلمداد کردند و نیز بیان نمود که آنها فقط دستور داشتند که الله را پرستش نمایند. گرچه آنها این پیشوایان و دراویش را سجده نمی‌کردند و آنها را نمی‌خواندند، بلکه در معصیت از آنان پیروی می‌کردند.

۴ـ سخن ابراهیم ÷ که فرمود: «من بجز از کسیکه مرا بوجود آورده است از دیگر معبودانی که شما پرستش می‌کنید، بیزارم».

و بدینصورت یک معبود را از میان دیگر معبودان استثنا کرد. خداوند، با این برائت و موالات تفسیر «لا إله إلا الله» را بیان داشته است چنانکه فوراً بعد از آن می‌فرماید: ﴿وَجَعَلَهَا كَلِمَةَۢ بَاقِيَةٗ فِي عَقِبِهِۦ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٢ [الزخرف: ۲۸]. یعنی ابراهیم این کلمۀ با عظمت را برای نسل خود بجا گذاشت تا آنها نیز بدان معتقد باشند.

۵ـ آیۀ سورۀ بقره در مورد کفار می‌گوید: ﴿وَمَا هُم بِخَٰرِجِينَ مِنَ ٱلنَّارِ [البقرة: ۱۶۷]. یعنی آنان به هیچ وجه از دوزخ بیرون آورده نخواهند شد.

قبلاً خواندیم کسانی که هم خدا را و هم معبودان باطل خود را، دوست داشتند، مسلمان نامیده نمی‌شوند. پس اگر معبودان خود را از الله بیشتر دوست داشته یا فقط آنها را دوست بدارند و نه خدا را، چگونه مسلمانان گفته خواهند شد و از دوزخ بیرون آورده می‌شوند؟!.

۶ـ ارشاد رسول الله ص که فرمود: «لا إله إلا الله» بگوید و به آنچه غیر از الله پرستش می‌شوند، کفر ورزد مال و جانش محفوظ خواهد بود و حساب کارش با خدا است».

این حدیث یکی از آشکارترین تفاسیر کلمۀ «لا إله إلا الله» بحساب می‌رود زیرا در آن فقط به تلفظ کلمۀ «لا إله إلا الله» اکتفا نشده و آنرا باعث حفاظت جان و مال ندانسته است حتی اگر معنایش را هم بداند و بدان اقرار بکند و جز الله، کسی دیگر را عبادت نکند. بلکه زمانی جان و مالش تحت حمایت حکومت اسلامی در می‌آید که اضافه بر آن، به معبودان باطل کفر بورزد و اگر در این مورد متردد شد و یا توقف نمود، باز هم هیچ.

پس ببین که این مسألۀ خیلی بزرگ و مهم، چقدر واضح و روشن بیان شده و چگونه اتمام حجت شده است!.

[۲۳] شهادت به «لا إله إلا الله» یعنی: ۱ـ اعتقاد داشتن به آنچه می‌گوید و اقرار می‌کند. و اعتقاد، آنست ‌که بر اساس علم و یقین باشد. ۲ـ اقرار با زبان. ۳ـ اعلام نمودن این عقیده و اقرار به آن تا دیگران شاهد جریان باشند. پس «أشهد» یعنی اینجانب اعتقاد دارم و اقرار می‌کنم و شما را آگاه می‌سازم که احدی استحقاق الوهیت ندارد، بجز الله. «لا» برای نفی جنس و «إلا» برای حصر است و معنی جمله چنین است که معبود بر حق منحصراً ذات الله تعالی است و معبودی بر حق جز او وجود ندارد. «إله» یعنی معبود (‌کسیکه قابل پرستش باشد) و خبر «لا» آنطور که برخی می‌پندارند کلمۀ «موجود» نیست. زیرا قطعاً معبودان باطل که در هر زمان توسط مشرکان پرستش می‌شوند، وجود دارند، پس خبری که در اینجا مقدر محسوب می‌شود کلمۀ «حق» است، گویا ما می گوئیم «لا إله بحق» یعنی معبودی بحق جز إله وجود ندارد. و آنهائی که بدون الله، مورد پرستش واقع می‌شوند، عبادت آنها باطل و ظلم و طغیان است. و این مفهوم را هر فرد عرب باشنیدن «لا إله إلا الله» خواهد فهمید. [۲۴] ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ یعنی کسانی را که اینها عبادت می‌کنند، خود شدیداً نیازمند پروردگارشان هستند و نیازهای خود را آنجا بر طرف می‌کنند. و به سوی کسی دیگر برای رفع نیازهایشان متوجه نمی‌شوند. اینجا لفظ ربوبیت آمده است زیرا اجابت دعا و قبول توبه جزو ربوبیت است. این آیه در واقع توحید را تفسیر نموده است. که باید بنده بوقت هر نیازی که برایش پیش می‌آید، روی به الله بیاورد. ﴿َيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ بیانگر حال بندگان خاص الله می‌باشد که آنها عبادت پروردگار را با محبت و ترس و امید، بجا می‌آورند. ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ این آیات، شامل نفی و اثبات اند. همانطور که کلمۀ توحید «لا إله إلا الله» نیز چنین است. ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦٓ إِنَّنِي بَرَآءٞ مِّمَّا تَعۡبُدُونَ ٢٦ تفسیر بخش اول کلمه یعنی «لا إله» ﴿إِلَّا ٱلَّذِي فَطَرَنِي تفسیر بخش دوم کلمه یعنی «إلا الله» است. برائت یعنی تنفر شدید نسبت به آنچه غیر از الله عبادت می‌شوند و کفر ورزیدن و دشمنی با آنان. و این کمترین حدی است که برای قرار گرفتن اسلام و ایمان در قلب، لازم و ضروری می‌باشد. [۲۵] ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ ارباب جمع رب است و در اینجا رب بمعنی معبود است یعنی آنها پیشوایان دینی و دراویش خود را، معبود قرار دادند و در حلال و حرام از آنها پیروی می‌کردند. [۲۶] ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِ یعنی آنها را در محبت، با خدا شریک قرار دادند که این عمل، شرک است و سبب ورود آنها به دوزخ شده است که می‌گویند: ﴿تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨ [الشعراء: ۹۷-۹۸]. «به خدا سوگند که ما در گمراهى آشکارى بودیم. چون شما را با پروردگار عالمیان برابر مى‏شمردیم». پس محبت با الله نیز نوعی عبادت است. تا وقتی که الله را در این عبادت نیز یگانه قرار نداده‌ایم، موحد نیستیم. و همین است معنی توحید و معنی شهادت «لا إله إلا الله». [۲۷] در حدیثی که بیان گردید، رسول الله ص، اضافه بر اقرار به «لا إله إلا الله» شرط دیگری بیان فرمود که عبارت است از کفر ورزیدن به معبودان باطل. پس «لا إله إلا الله» متضمن دو امر است: یکی اقرار نمودن به توحید الله و دیگری کفر ورزیدن به عبادت غیر الله. و بعد از تثبیت این دو مسأله، انسان مسلمان می‌شود و پس از اینکه مسلمان شد، مال و جانش مصون و محفوظ می‌گردد. که البته این از روی مقررات ظاهری و دنیوی است اما حساب کارش در آخرت، بدست الله خواهد بود. آنچه تا اینجا آمد اینکه تفسیر توحید و تفسیر کلمۀ «لا إله إلا الله» نیاز به دقت و تأمل بیشتری دارد تا کاملاً معنی و مصداق آن روشن گردد. اما در مورد اینکه شیخ فرمود: در بابهای بعدی، عنوان این باب بیشتر توضیح داده خواهد شد باید عرض کنم که کتاب از اول تا آخر در تفسیر توحید و توضیح کلمۀ «لا إله إلا الله» و آنچه که مخالف با اصل توحید و کمال آنست و در مورد شرک و انواع آن و شرک لفظی و انواع توحید و خلاصه پیرامون همین مسایل نوشته شده است.

باب (۷): استفاده از دست‌بند و آویز برای حصول شفا و دفع بلا، از امور شرک آمیز است [۲۸]

ارشاد باریتعالی است: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ ٣٨ [الزمر: ۳۸].

«و اگر از آنها بپرسى: «چه کسى آسمانها و زمین را آفریده؟ حتما مى‏گویند: «خدا!» بگو: «آیا هیچ درباره معبودانى که غیر از خدا مى‏خوانید اندیشه مى‏کنید که اگر خدا زیانى براى من بخواهد، آیا آنها مى‏توانند گزند او را برطرف سازند؟! و یا اگر رحمتى براى من بخواهد، آیا آنها مى‏توانند جلو رحمت او را بگیرند؟!» بگو: «خدا مرا کافى است; و همه متوکلان تنها بر او توکل مى‏کنند» [۲۹].

عن عمران بن حصين س أنّ النَّبي ص رأى رجلاً في يده حَلْقَةٌ مِنْ صُفْرٍ فَقَالَ: «مَا هَذِهِ؟» قَالَ: مِنَ الْوَاهِنَةِ, فقَالَ: «انزعها فإنَّهَا لا تَزِيدُكَ إِلا وَهْنًا فَإِنَّكَ لَوْ مُتَّ وَهِيَ عَلَيْكَ مَا أَفْلَحْتَ أَبَدًا». رواه احمد بسند لا بأس به.

«رسول الله ص انگشتری در دست مردی دید. پرسید: این چیست؟ مرد گفت: این برای واهنه است(یعنی بیماری ناتوانی جسم) رسول الله ص فرمود: آنرا در بیار زیرا فایده‌ای جز اینکه ناتوانی تو را افزایش می‌دهد، نخواهد داشت. و افزود که اگر در حالی بمیری که آنرا پوشیده‌ای، هرگز رستگار نخواهی شد» [۳۰].

وله عن عقبة بن عامر مرفوعاً «مَنْ تَعَلَّقَ تَمِيمَةً فَلا أَتَمَّ اللَّهُ لَهُ وَمَنْ تَعَلَّقَ وَدَعَةً فَلا وَدَعَ اللَّهُ لَهُ». وفي رواية:«من تعلَّق تمَيمة فَقد أشرَك».

«رسول الله ص فرمود: کسیکه تمیمۀ شفا به گردن بیاویزد، خدا طلبش را بر آورده نسازد و کسیکه ودعه (ودعه: مهره‌های سفید یا صدف که از دریا استخراج کنند و برای دفع چشم زخم یا دفع شر دیگری بخود می‌آویزند) و یا چیز دیگری بیاویزد خدا آرامش را از او بگیرد».

(تمیمه: تعویذ و مهره که در رشته کرده و برای دفع چشم بد در گردن اندازند).

و طبق روایتی فرمود: کسیکه مهره‌ای برای شفا بیاویزد، شرک ورزیده است.

ولابن أبي حاتم عن حذيفه أنه رأى رجلاً في يده خيطٌ مِنَ الحُمّى فقَطعه، وتلا قوله: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦ [یوسف: ۱۰۶].

و در روایتی دیگر آمده که حذیفه س متوجه مردی شد که نخی به عنوان «تب بر» بدستش بسته است. حذیفه آن نخ را قطع کرد و این آیه را تلاوت نمود: «اکثر چنین‌اند که ایمان نمی‌آورند مگر اینکه شرک می‌ورزند» [۳۱].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ سرزنش کسیکه دست بند و نخ و یا چیز دیگری به نیت شفا بپوشد.

۲ـ اگر آن صحابی بر آن حالت می‌مرد، رستگار نمی‌شد. و این دلیل قول معروف اصحاب است که می‌فرمودند: گناه شرک اصغر بزرگتر از گناهان کبیره است.

۳ـ آن صحابی معذور بالجهل قرار داده نشد.

۴ـ آن حلقه حتی در دنیا برای او جز ضرر، پیامدی دیگر نداشت. زیرا که گفتند: «لا تزيدك إلا وهنا».

۵ ـ انکار شدید بر کسی که چنین کاری کند.

۶ـ کسکیه چیزی جهت شفا بیاویزد خداوند او را به همان چیز می‌سپارد.

۷ـ کسیکه مهره و یا چیز دیگری را برای حفاظت از چشم زخم ببندد، شرک ورزیده است.

۸ـ و نخی که برای تب می‌بندند نیز از همین قبیل است.

۹ـ تلاوت آیۀ: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦ [یوسف: ۱۰۶]. توسط حذیفه بیانگر این مطلب است که اصحاب از آیات شرک اکبر، برای شرک اصغر استدلال می‌کردند.

۱۰ـ همچنین آویزان کردن صدف و سنگ ریزه‌های دریایی، برای حفاظت از چشم زخم از همین قبیل می‌باشد.

۱۱ـ اگر کسی دیده شد که یکی از موارد بالا را استفاده کرد، سنت است که بگوئیم. خدا آرزویت را بر آورده نکند و آرامش را از تو بگیرد.

[۲۸] از اینجا بحث، پیرامون اضداد توحید شروع می‌شود. زیرا برای شناخت چیزی نیاز به دو مساله وجود دارد: ۱ـ شناخت حقیقت آن چیز ۲ـ شناخت اضداد آن. بنابراین شیخ / شروع به بیان اضداد توحید نمود. که اضداد گاهی در مقابل اصل توحید قرار می‌گیرند و آنرا شرک اکبر می‌نامند و مرتکب آن، مشرک و مرتد به مشار می‌رود و گاهی در مقابل کمال توحید مطلوب قرار می‌گیرند که آنرا شرک اصغر می‌نامند و با ارتکاب آن ضربه‌ای به پیکر توحید، وارد می‌شود و آنرا معیوب می‌سازد و همانطور که می‌دانیم توحید وقتی کامل می‌گردد که از هر گونه شرک پاک و منزه باشد. شیخ / نخست صورتهائی از شرک اصغر را به تفصیل بیان خواهد کرد زیرا این نوع شرکها، بیشتر اتفاق می افتد و همینها منجر به شرک اکبر می‌شوند. فرمود: «باب من الشرك ... » اینجا «مِن» برای تبعیض است یعنی اینها بعضی از اقسام شرک می‌باشند «لبس الحلقة ...» پوشیدن دست بند و نخ و غیره مانند مهره، آویز و پاره آهن که گاهی می‌پوشند و گاهی داخل خانه آویزان می‌کنند و برخی به وسایل نقلیه خود می‌بندند و یا به گردن کودکان آویزان می‌کنند, اینها همه از یک قبیل‌اند. درمیان عربها چنین چیزهائی رایج بود و آنها معتقد بودند که این دست بند یا مهره و ... چنین و چنان تأثیری دارد و مفید است. یا برای پیشگیری از بلا و مصیبت بود و یا برای رفع مصیبت وارده. گرچه این چیزها به ظاهر حقیر و غیرخطرناک، معلوم می‌شوند ولی مگر نمی بینید که این دست بند و مهرۀ بی ارزش را بجائی رسانیده‌اند که معتقدند، در مقابل قضا و قدر الله می‌ایستند و آنها را بر طرف می‌سازند؟!. چرا این چیزها شرک است؟ بخاطر اینکه قلباً به آنها وابسته‌اند و معتقداند بنفسه اینها دارای فلان تأثیر می‌باشند. لازم به نظر می‌رسد که در اینجا یک قاعده را یادآور بشوم و آن اینکه: نباید هیچ چیزی را سبب و مؤثر چیزی دانست مگر اینکه شرعاً ثابت بشود که این چیز دارای فلان تأثیر است. یا اینکه بوسیلۀ تجربه ثابت شده باشد که فلان چیز دارای فلان تأثیر است. مانند تأثیر برخی از داروها و یا تأثیر برخی از اسباب ظاهری مانند گرفتن گرما از آتش و سردی از آب و غیره. همچنین باید دانست که شرک اصغر گاهی به شرک اکبر تبدیل می‌شود و آن در صورتی است که انجام دهندۀ آن معتقد باشد که این چیزها بنفسه دارای این تأثیر هستند یعنی بسبب بودن آنها را از میان بردارد و خودشان را متصرف بداند که یقیناً این نوع تصور، شرک اکبر است. [۲۹] در آیه، خداوند به پیامبرش می‌فرماید: به اینها بگو که از طرفی اعتراف می‌کنید که الله، یگانه خالق آسمانها و زمین است. پس چرا در عبادت به سوی دیگران روی می‌آورید؟!. این روشِ معمولِ قرآن، است که مشرکان را بوسیلۀ توحید ربوبیت که قبولش دارند، در مورد توحید الوهیت که قبولش ندارند مؤاخذه می‌کند. ﴿تَدۡعُونَ (می‌خوانید) هم شامل دعای عبادت و هم شامل خواستن است. که هر دو حالت بیانگر احوال مشرکان می‌باشند. و آنچه را که آنها جز الله، می‌خوانند فراوان اند. برخی، عده‌ای از پیامبران و انسانهای صالح را می‌خوانند و برخی فرشتگان را صدا می‌کنند و عده‌ای به سوی ستاره و درختان و سنگها و بتها متوجه می‌شوند. ﴿إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ با این آیه، خداوند هر نوع ضرر و فایده را از جانب معبودان باطل، منتفی می‌سازد. پس وقتی اعتقاد کسانی را که بعضی از ضرر و فایده را به برخی از بزرگان نسبت می‌دادند و می‌گفتند: چون آنها بندگان خاص خدایند چنین و چنان می‌کنند، خداوند باطل اعلام کرد، پس حال کسانی که چنین اعتقادی نسبت به دست بند و مهره و نخ و غیره دارند معلوم است. و بخاطر همین است که سلف صالح و علمای توحید از آیات شرک اکبر در جهت بطلان شرک اصغر استفاده می‌کنند. چونکه منشأ هر دو نوع شرک، یکی می‌باشد که همان اعتقاد به نفع و ضرر غیر الله است. و آیات فوق، هر نوع ضرر و فایده را از جانب غیر الله باطل می‌دانند. زیرا احدی قادر نخواهد بود که بدون اجازۀ الله ضرری برساند یا ضرری را دفع نماید. [۳۰] در حدیث فوق آمده است که رسول الله ص انگشتری بدست کسی دید. از او پرسید «ما هذه» این چیست؟ آن شخص گفت: این برای علاج بیماری واهنه است. واهنه یعنی ناتوانی جسمی. رسول الله ص به او دستور داد که آنرا از دستش بیرون بیاورد و فرمود: این، بر ناتوانی تو خواهد افزود. یعنی اثر مثبتی نخواهد داشت که هیچ بلکه برایت اثر منفی و ضررهای روحی و روانی خواهد داشت. و ممکن است و سواس و اضطراب بیشتری نصیب تو گردد. البته اکثر کسانی که شرک می‌ورزند. بجای بهبودی، دچار بیماریهای روحی و روانی بیشتری می‌شوند. و این حال تمام کسانی است که شرک می‌ورزند, بجای نفع و سود, دچار ضرر و زیان بیشتری می‌شوند, گر چه به گمان خودشان فایده و نفع برده‌اند. سپس رسول الله ص فرمود: «اگر در همین حال بمیری، هرگز به رستگاری نمی‌رسی». هدف از رستگاری یا همان رستگاری مطلق است که ورود به بهشت و نجات از دوزخ می‌باشد. و این در صورتی است که فرد با پوشیدن آن انگشتر، مرتکب شرک اکبر شده باشد. یعنی خود انگشتر را بذاته مؤثر بداند. یا اینکه هدف از نفی،‌ نفی کمال است یعنی کاملاً رستگار نمی‌شوی، و این در صورتی است که مرتکب شرک اصغر باشد. چون از سببی استفاده کرده که شرعاً و تقدیراً سبب نبوده است. در حدیث فوق آمده که «هر کس چیزی بیاویزد ...» چیزی که قلبش وابسته به آن باشد و از آن امید شفا داشته باشد. «تمیمه» نوعی مهره بود که بخاطر حفاظت از چشم زخم ودیگر ضررها و حسد و غیره به گردن می‌بستند. رسول الله ص چنین افرادی را بد دعا کرد و فرموده: خداوند آرزوئی را که بخاطر آن چنین کرده‌اند، بر آورده نسازد. «ودعه» نوعی صدف بود که به گردن و بازو، جهت دفع چشم زخم و غیره می‌بستند. رسول الله ص فرمود: کسانی که بگمان خود برای آرامش و راحت خویش چنین می‌کنند، هرگز آرامش و راحت نبینند. برای اینکه این شخص به الله شرک آورده است. و از عمل حذیفه که آن نخ تب را قطع نمود در می‌یابیم که این کار، از نظر سلف صالح امت، منکری بزرگ تلقی می‌شده، از اینرو ایشان اقدام به قطع آن نمودند. و این کار حذیفه دلالت بر این دارد که این منکر بزرگی است که انکار و قطع آن واجب است. [۳۱] گذشتگان نیک امت، در مورد تفسیر این آیه: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦ گفته‌اند یعنی آنها ایمان دارند که الله خالق و رازق و زنده کننده و کشنده است و توحید ربوبیت را قبول دارند اما با این حال در توحید عبادت، شرک می‌ورزند. پس معلوم شد که توحید ربوبیت به تنهائی کافی و نجات دهنده نیست تا اینکه خدا را در عبادت نیز یگانه قرار نداده باشیم. گرچه این آیه در مورد شرک اکبر است ولی دیدیم که صحابی رسول الله ص آن برای شرک اصغر استدلال نمود.

باب (۸): حکم دَم خواندن و گردن بند.

از ابو بشیر انصاری روایت است که رسول الله ص در یکی از سفرهایش دستور داد که در گردن هیچ شتری قلاده‌ای از تار و یا نوعی دیگر نگذارید. و اگر هست قطع کنید [۳۲].

وعن ابن مسعود س قال سمعت رسول الله ص يقول: «إِنَّ الرُّقَى وَالتَّمَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْكٌ». (احمد و ابوداود).

«رسول الله ص فرمود: دَم (شرک آمیز) و تمیمه (برای حفاظت از چشم زخم) و تعویذ محبت آمیز شرک است» [۳۳].

وعن عبد الله بن عكيم مرفوعاً «من تعلق شيئاً وُكِّلَ إليه». رواه احمد والترمذي.

رسول الله ص فرمود: «کسی که چیزی آویزان بکند، خداوند نیز او را به همان چیز می‌سپارد».

در حدیث عبد الله بن عکیم آمده: «من تعلق شيئاً وُكِّل إليه» یعنی: «هر کس چیزی (به نیت شفا یا دفع بلا) بیاویزد، خداوند نیز او را به همان چیز می‌سپارد».

«تمائم» (تعویذ) چیزی است که بر گردن کودکان جهت دفع چشم زخم می‌بندند. در مورد حکم تعویذی که از الفاظ قرآن باشد، اختلاف نظر وجود دارد. بعضی از علمای سلف آنرا جایز دانسته‌اند. و برخی آنرا در ردیف تمائم ممنوعه دانسته و ناجایز قرار داده‌اند مانند ابن مسعود س و غیره.

«رقى» یعنی آنچه خوانده می‌شود. رقیه یعنی خواندن و دَم کردن، در حدیثی دیگر برای چشم زخم و گزیدگی بشرطیکه الفاظ شرک‌آمیز در آن نباشد، اجازه داده شده است.

«تولة» هر آنچیزی که بخاطر محبت در دل شوهر، یا بر عکس، انجام داده شود [۳۴].

احمد از رویفع س روایت کرده ‌است که رسول الله ص فرمود: «يَا رُوَيْفِعُ لَعَلَّ الْحَيَاةَ تَطُولُ بِكَ؛ فَأَخْبِرِ النَّاسَ أَنّ مَنْ عَقَدَ لِحْيَتَهُ أَوْ تَقَلَّدَ وَتَرًا أَوِ اسْتَنْجَى بِرَجِيعِ دَابَّةٍ أَوْ عَظْمٍ فَإِنَّ مُحَمَّدًا بَرِيءٌ مِنْهُ».

«ای رویفع، شاید زندگی به تو مجال داد و پس از من باقی ماندی، به مردم بگو: محمد ص از کسیکه ریش خود را گره بزند یا بپیچاند و از کسیکه قلاده بیاویزد و یا با پس افکنده حیوانات و استخوان، استنجا بکند، بیزار است» [۳۵].

سعید بن جبیر می‌گوید: قطع کردن تعویذ از گردن کسی مانند آزاد کردن غلام ثواب دارد. (روایت از وکیع) [۳۶].

ابراهیم نخعی که از شاگردان ابن مسعود س است می‌گوید: ابن مسعود و سایر شاگردانش قلاده (تعویذ) را مکروه می‌دانستند، گر چه از الفاظ قرآن می‌بود [۳۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر و توضیح «رقیه» و «تمیمه».

۲ـ تفسیر و معنی «توله».

۳ـ اینها بدون استثنا از اعمال شرک آمیز، به شمار می‌روند.

۴ـ «رقیه» (دَم زدن) بشرطیکه از الفاظ شرک آمیز نباشد برای چشم زخم و گزندگی، استثنا شده است.

۵ ـ در تعویذی که از الفاظ قرآن باشد، علما اختلاف نظر دارند.

۶ ـ آویزان کردن قلاده بر گردن حیوانات به نیت دفع چشم زخم نیز ممنوع است و شدیداً نکوهش گردیده است.

۷ ـ وعید شدید برای کسیکه قلاده بیاویزد.

۸ـ فضیلت و پاداش کسیکه تعویذی را قطع نماید.

۹ـ ابن مسعود و شاگردانش تعویذ الفاظ قرآن را نیز مکروه می‌دانستند.

[۳۲] این بحث پیرامون احکام رقیه است. رقیه: عبارت است از اوراد و دعاهائی که می‌خوانند و می‌دمند. بعضی از آنها برای بیماریهای جسمی و داخلی و بخشی برای تأثیر روحانی خوانده می‌شود. بخشی از این خواندنها جایز و مشروع است و قسمتی ناجایز و شرک است. رسول الله ص می‌فرماید: «لا بأس بالرّقى ما لم تكن شركاً» یعنی: دم خواندن تا وقتی که شرک‌آمیز نباشد، اشکالی ندارد. شرک‌آمیز آنست که در آن استمداد و کمک خواستن از غیر الله باشد. یا نام شیاطین گرفته شود. تمیمه: هر چیزی که بقصد شفا یا دفع ضرر و چشم زخم به گردن آویزان کنند چه قطعه پوستی باشد یا صدف و یا شکل سر حیوانی یا اذکار و اوراد و یا دانه تسبیح و غیره. البته همۀ اینها بدلیل اینکه مخالف با شرع و قضا و قدر می‌باشند ناجایزاند. بعضی می‌گویند ما شبیه این چیزها را در وسایل نقلیه و یا در منازل خود آویزان می‌کنیم ولی این کار را صرفاً برای تزئین انجام می‌دهیم نه بخاطر شفا و غیره. در جواب باید گفت: که برای تزئین نیز جایز نیست زیرا تشابه با کسانی می‌شود که آنرا برای شفا و دفع ضرر می‌آویزند و رسول الله ص می‌فرماید: «هر کسی با قومی مشابهت اختیار بکند، از آنان محسوب می‌شود». و اما امر به قطع قلادۀ شتر بخاطر این بود که عربها معتقد بودند، قلاده چشم زخم را از شتر و گاو جلوگیری می‌کند و قطعاً این اعتقاد، اعتقادی مشرکانه بود. [۳۳] در حدیثی که ابن مسعود س آنرا روایت کرده رسول الله ص فرموده‌اند: «إِنَّ الرُّقَى وَالتَّمَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْكٌ». این حدیث عام و بیانگر این مطلب است که هر نوع رقیه (دم زدن) و چیزی که بقصد شفاء آویزان می‌کنند و تعویذ محبت آمیز، شرک است. که البته در مورد «رقیه» نصوص دیگری آمده و تعمیم حدیث فوق را نقض نموده است چنانکه رسول الله ص می‌فرماید: «لا بأس بالرقى ما لم تكن شركاً» یعنی دم زدن تا وقتی که شرک آمیز نباشد، اشکالی ندارد. همچنین نقل است که خود رسول الله ص دَم می‌خوانده و دیگران نیز بر او دم خوانده‌اند. اما در مورد «تمیمه» هیچ نصی نیامده که ‌آنرا تخصیص بکند. از اینرو می‌توان گفت: هر نوع آویز که بقصد شفا و دفع ضرر باشد، شرک است. «التولة» شیخ توله را اینگونه تفسیر کرده ‌است که برای ایجاد محبت بین زوجین(به گمان خودشان) انجام می‌شود و این هم نوعی سحر است. ساحر در آن از افسون‌های سحر آمیز استفاده می‌کند تا زن را نزد شوهر و یا بالعکس محبوب بگرداند، و این عمل از اعمال شرک اکبر بحساب می‌آیند و کفر است. [۳۴] «شيئاً» نکره در سیاق شرط، عام است و اگر کسی در این مورد تخصیص قایل بشود باید دلیل داشته باشد. پس هر چیزی انسان بیاویزد، خداوند او را به همان چیز می‌سپارد. و چه خسارتی بالاتر از این وجود دارد که بنده به مخلوقی از مخلوقات سپرده شود و خالق از او دست بردارد. بنده وقتی به سعادت، عزت و موفقیت دست می‌یابد که به خدای خویش چنگ بزند و خود را به او بسپارد و در گفتار و کردار مطیع او باشد. با خدا انس بگیرد, با او شاد باشد و به او توکل و اعتماد کند و کارهای خود را به خدا بسپارد و ترس و امید مخلوق را از دل بیرون کند. آنگاه اگر تمام کائنات بر سر راه او قرار بگیرند، خداوند بزرگ، برای او راه حلی خواهد گشود زیرا او بر خدا توکل نموده و امور خود را بدست او سپرده است. بعضی از بزرگان سلف، تعویذی را که الفاظ قرآن در آن نوشته شده باشد ممنوع نمی‌کردند. بدلیل اینکه قرآن کلام الله می‌باشد و کلام الله، یکی از صفات الله است، پس او کسی از مخلوقات را برای دفع ضررش با خداوند شریک نکرده ‌است. [۳۵] هر نوع قلاده بر گردن شتر و حیوانات ممنوع نیست بلکه مراد از «قلاده وتر» همان قلاده‌ای است که آنها معتقد بودند، چشم زخم را دفع می‌نماید. و این جمله که فرمود: «محمد ص از چنین کسی بیزار است» بیانگر این مطلب است که اعمال فوق، از گناهان کبیره‌اند و خصوصاً شرک اصغر، داخل در گناهان کبیره می‌باشد. همانطور که شرک اکبر نیز از بزرگترین کبائر است. [۳۶] از سعید بن جبیر روایت است که گفت: کندن تعویذ از گردن کسی، برابر است با آزاد کردن غلامی. سعید بن جبیر می‌گوید: قطع کردن تعویذ از گردن کسی مانند آزاد کردن غلام ثواب دارد. زیرا کسیکه تعویذ به گردن دارد، مرتکب شرک اصغر شده است و شرک اصغر یقیناً صاحب خود را به دوزخ می‌افکند. پس کسیکه تعویذ را از گردن شخصی، قطع می‌کند در واقع گردن او را از آتش دوزخ آزاد می‌گرداند، بنابر این به او پاداش به مثل داده می‌شود که عبارت است از ثواب آزاد ساختن غلامی. [۳۷] از وکیع روایت است که ابراهیم نخعی که از شاگردان ابن مسعود است, فرموده‌اند که اصحاب ابن مسعود, هر نوع تعویذ را چه از قرآن و چه غیر آن را مکروه می‌پنداشتند.

باب (۹): تبرک جستن به درخت و سنگ و غیره [۳۸].

همچنین خداوند می‌فرماید: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠ [النجم: ۱۹-۲۰].

«(اى مشرکان) به من خبر دهید آیا بتهاى (که آنها را عبادت مى‏کنید) «لات‏» و «عزى‏» و «منات‏» که سومین آنهاست (به شما نفع و ضررى رسانیده‏اند تا شریک خدا باشد)؟!» [۳۹].

از ابو واقد لیثی روایت است: «خرجنا مع رسول الله ص إِلَى حُنَيْنٍ ونحن حدثاء عهدٍ بكفر وللمشركين سِدْرَةٌ يَعْكُفُونَ عِنْدَهَا وينوطون بِهَا أَسْلِحَتَهُمْ يُقَالُ لَهَا ذَاتُ أَنْوَاطٍ فَمَرَرْنَا بِسِدْرَةٍ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ! اجْعَلْ لَنَا ذَاتَ أَنْوَاطٍ كمالهم ذات أنواط. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص «الله اكبر! إنها السُّنن!، قلتم وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ كَمَا قَالت بنو إسرائيل لمُوسَى: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ قَالَ إِنَّكُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ [الأعراف: ۱۳۸]. لتركبن سُنَنَ من كان قبلَكم». (ترمذی با تصحیح).

«ما در حالی که تازه مسلمان شده بودیم با رسول الله ص، به سوی حنین می‌رفتیم. مشرکین آن دیار، درخت سدری داشتند که آنرا عبادت می‌کردند و سلاحهای خود را بخاطر تبرک به آن آویزان می‌نمودند. آن درخت، معروف به ذات انواط بود. ما به رسول الله ص گفتیم: برای ما نیز ذات انواط، مقرر کنید. رسول الله ص فرمود: الله اکبر! اینگونه خواسته‌ها، روش پیشینیان است و شما بخدا سوگند همان سخنی را گفتید که بنی إسرائیل به موسی گفتند. آنها به موسی گفتند: برای ما نیز، معبودی مقرر کن همانطور که آنها (مشرکین) معبود دارند. موسی گفت: شما نادان هستید. آنگاه رسول الله ص افزود: شما نیز از روشهای آنان پیروی خواهید کرد» [۴۰].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ نجم.

۲ـ آشنائی با درخواست اصحاب از رسول الله ص.

۳ـ آنچه درخواست کردند انجام نداده بودند.

۴ـ هدفشان از این درخواست، تقرب الی الله بود چون فکر می‌کردند خدا این کار را دوست می‌دارد.

۵ـ وقتی این مسأله برای اصحاب مشتبه باشد برای دیگران بطریق اولی مشتبه خواهد بود.

۶ـ در حالی که آنها از دیگر افراد امت نیکیهای بیشتری کسب نموده‌اند و به آنان وعدۀ مغفرت نیز داده شده است.

۷ـ رسول الله ص آنها را معذور نپنداشت بلکه شدیداً سخن آنان را رد کرد و فرمود: الله اکبر! این روش پیشینیان است. شما کاملاً از روش قبلیها پیروی می‌کنید.

۸ـ این درخواست بقدری خطرناک بود که رسول الله ص آنرا برابر با درخواست قوم موسی دانست که گفته بودند: برای ما نیز معبودی همچون معبودان آنها مقرر کن.

۹ـ ممنوعیت اینگونه موارد از مطالبات «لا إله إلا الله» می‌باشد ولی باز هم برای آنان غیر قابل تشخیص و مشتبه بود.

۱۰ـ سوگند خوردن رسول الله ص بر این مطلب. فقط بوقت مصلحتهای بزرگ سوگند یاد می‌کرد.

۱۱ـ این درخواست آنان شرک اصغر تلقی شد و مرتد شناخته نشدند.

۱۲ـ این سخن راوی که ما تازه مسلمان بودیم، بیانگر آنست که درخواست کنندگان از مسلمانان کهنه کار نبودند چون آنها می‌دانستند که این از اعمال شرکیه می‌باشد.

۱۳ـ تکبیر گفتن بوقت تعجب از چیزی. بر خلاف کسیکه آنرا مکروه دانسته است.

۱۴ـ بستن راه‌هائی که به شرک می‌انجامد.

۱۵ـ ممنوعیت تشابه با اهل جاهلیت.

۱۶ـ‌عصبانی شدن هنگام آموزش دادن مطلبی.

۱۷ـ بیان یک اصل قانون کلی که فرمود: «إنها السنن». یعنی: یعنی این راه و روش پیشینیان است.

۱۸ـ این از علامتهای نبوت ایشان بود. زیرا بعداً همانطور که فرموده بود، اتفاق افتاد.

۱۹ـ هر آنچیزی که در قرآن، یهود و نصارا بخاطر آن نکوهش شده‌اند برای ما نیز هست.

۲۰ـ این اصل شناخته شده‌ای نزد اصحاب بود که اساس مسایل عبادی به دستور شارع مربوط می‌شود.

و از اینجا می‌توان پرسشهای سه گانه را که در قبر می‌پرسند استنباط کرد: ۱ـ من ربک؟(پروردگارت کیست؟) که پرودگار مشخص است. ۲ـ من نبیک؟ (پیامبرت کیست؟)یقیناً کسی که از غیب خبر می‌آورد نبی است. ۳ـ من دینک (دینت چیست؟ ) جواب این سؤال در ضمن این فرمایش خداوند است که فرمود: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا یعنی معبود و عبادت معبود یعنی دین.

۲۱ـ روش پیشینیان(یهود و نصاری) مانند راه و روش مشرکین ناپسندیده است.

۲۲ـ کسیکه تازه از باطلی که بر آن خو گرفته برگشته باشد، احتمال دارد هنوز بقایائی از آن در وجودش نهفته باشد. چنانکه آنها گفتند: ما هنوز تازه مسلمان بودیم.

[۳۸] حکم افرادی که چنین می‌کنند چیست؟ جواب اینکه آنها مشرک می‌شوند. تبرك: یعنی طلب خیر فراوان و دائمی که طبق تصریح نصوص قرآن و سنت، فقط خداوند می‌تواند خیر و برکت عطا کند نه کسی دیگر چنانکه می‌فرماید: ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ [الفرقان: ۱]. یعنی «کسیکه قرآن را بر بنده‌اش نازل کرد، دارای خیر فراوان و دائم است». همچنین می‌فرماید: ﴿وَبَٰرَكۡنَا عَلَيۡهِ وَعَلَىٰٓ إِسۡحَٰقَ [الصافات: ۱۳]. «و ما به او و اسحاق برکت دادیم». ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا [مریم: ۳۱]. «و مرا - هر جا که باشم - وجودى پربرکت قرار داده». پس روشن شد که بخشیدن خیر و برکت کار ویژۀ پرودگار عالم است. از اینرو برای احدی از مخلوق، روا نخواهد بود که بگوید: من به فلانی برکت دادم، یا برکت خواهم داد یا قدوم شما با برکت بود. چون کلمۀ برکت بمعنی خیر کثیر و دایم است که فقط به ذات یکتای الله اختصاص دارد. نصوص کتاب و سنت دلالت بر این دارد, چیزهایی که در آنها برکت قرار داده شده, سه نوع می‌باشد: ۱ـ بعضی از مکانها. ۲ـ بعضی از زمانها. ۳ـ بعضی از انسانها در روشنی آیات و احادیث در می‌یابیم که خداوند، بیت الله الحرام و اطراف بیت المقدس و ... را برکت داده‌است. یعنی خداوند آنها را مبروک قرار داده و در آنجا خیر فراوان و ثابت و دایم نازل کرده‌است. این چیز، در مردم انگیزه بوجود بیاورد که به زیارت آنجا بروند و همواره آن مکانها را زنده نگه بدارند. البته این برکت، مسالۀ معنوی است و قابل انتقال نیست. به این معنی که شما بوسیله دست زدن و بوسه گرفتن و با دفن شدن در آنجا، متبرک نمی‌شوید. وقتی می‌گوئیم این مکان مبارکی است یعنی شما قلباً وابسته به آنجا باشید و آنجا اعمال با برکتی وجود دارد که شما با انجام آن می‌توانید از برکت و خیر فراوان بهره‌مند شوید. مانند طواف بیت الله و عبادت در آن و سلام کردن حجرالأسود که سنگ مبارکی است چون رسول الله ص آنرا بوسه زده است ما نیز به پیروی از ایشان آنرا بوسه می‌زنیم. و از برکت پیروی رسول الله ص بهره‌مند می‌شویم. از اینرو وقتی عمر س حجر الأسود را بوسه زد گفت: می‌دانم که سنگی بیش نیستی و ضرر و فایده‌ای نمی‌رسانی. زمانهای مبارکی مانند رمضان و بعضی دیگر از روزهای سال که اگر کسی آنها را گرامی بدارد به این معنی که در آنها عبادتی را که شرعاً منقول است، انجام دهد، از خیر فراوان آن عبادتها بهره‌مند می‌گردد که آن خیر را در ایام دیگر نمی‌تواند بدست بیاورد. و اما انسانهای مبروک مانند انبیاء و پیامبران الهی که خداوند ذات آنها را مبروک و مبارک قرار داده‌است، که می‌توان با دست زدن به جسم مبارک یا عرق و موهایشان تبرک جست. چنانکه اصحاب رسول الله ص به عرق و مو و آب وضوی ایشان تبرک می‌جستند. و این برکتی است ذاتی و قابل انتقال نیست و فقط مخصوص پیامبران و انبیاء است. و اما تبرک جستن به آثار دیگران غیر از پیامبران و انبیاء چیزی است که هیچگونه دلیلی برای اثبات آن وجود ندارد. چنانکه از اصحاب و تابعین و مخضرمین ثابت نیست که به آثار برجسته‌ترین افراد این امت که ابوبکر و عمر و عثمان و علی می‌باشند، تبرک بجویند. یقیناً اینها بذاته انسانهای مبارکی نبوده اند بلکه بوسیلۀ اعمال مبارکی، مبروک شده‌اند. بنابراین می‌گویئم: هر انسان مسلمانی مبارک است ولی نه اینکه وجودش دارای برکت است بلکه اسلام و ایمان و عظمت الله که در قلبش وجود دارد و پیروی از رسول الله ص و علم و عمل و اخلاص، اینها همه برکاتی هستند که صاحب خود را مبارک می‌کنند. و تبرک جستن به اینگونه انسانهای صالح، به پیروی وحرف شنوی واستفاده از علم، آنان است وگرنه برکتی که به سبب اعمال خود بدست آورده‌اند، قابل انتقال به شما نیست. یقیناً دست زدن آنان به نیت تبرک و یا استفاده از آب دهن و دیگر آثار وجودشان، جایز نخواهد بود زیرا بطور قطع برجسته‌ترین افراد این امت با خلفای راشدین و دیگر اصحاب رسول الله ص، چنین کاری نکرده‌اند. اما تبرک جستن مشرکین عبارت بود از طلب خیر کثیر و ثابت و دایم از معبودانشان؛ از درختان و سنگها و گنبدها و غارهای معین و قبرها و چشمه‌های مخصوص و دیگر چیزها. حال اگر کسی معتقد باشد که این چیزها بین او و بین خدا وسیله قرار می‌گیرند و مشکلش حل خواهد شد، چنین اعتقادی، شرک اکبر است. زیرا بمعنی شریک گرفتن با خدا است. و مشرکین زمان جاهلیت همین اعتقاد را نسبت به بتها و درختان و سنگهائی که به آنان تبرک می‌جستند و آنها را صدا می‌کردند، داشتند. آنها گمان می‌کردند که ایشان خواسته‌های اینان را به خدا منتقل می‌کنند. قبرهایی که جاهلان به آنها تبرک می‌جویند, اعتقاد جاهلان بر این است که اگر نزد این قبر بنشینند و آن را مسح کنند یا خاک آن را بر خود بریزند,‌ صاحب این قبر برای ایشان نزد خداوند شفاعت خواهد کرد. چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ [الزمر: ۳]. «و آنها که غیر خدا را اولیاى خود قرار دادند و دلیلشان این بود که: اینها را نمى‏پرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند». اما اگر خاک قبر را به سر و صورت پاشید یا بر آن غلط زدن به نیت اینکه این خاک مبارکی است و او را مبارک می‌گرداند، چنین اعتقادی شرک اصغر محسوب می‌شود. [۳۹] خداوند می‌فرماید: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠ [النجم: ۱۹-۲۰]. ﴿ٱللَّٰتَ تخته سنگ سفیدی بود در طائف. رسول الله ص پس از اینکه ثقیفیان مسلمان شدند، مغیره بن شعبه را فرستاد که آنرا ویران کند. در آنجا اطاقی بود و پرده دار و خدمتگذارانی. ﴿وَٱلۡعُزَّىٰ درختی بود در فاصلۀ مکه و طائف. بعداً در آنجا بنائی در جوار سه درخت ساخته شد و زنی جادوگر پرده‌دار آنجا بود. رسول الله ص بعد از فتح مکه، خالد بن ولید را فرستاد. و آن سه درخت را قطع نمود و زن جادوگر را که جنیان را احضار می‌کرد و مردم را گمراه می‌ساخت، ‌به قتل رسانید. و در حقیقت وابستگی مردم به آن درخت و زنی بود که خادم آن مکان شرکی بود. ﴿وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠ منات نیز تخته سنگی بود. آنرا منات نامیدند بخاطر خونهای زیاد حیوانات که در آنجا ذبح می‌شدند. وجه مناسبت این آیه با عنوان بحث، اینست که لات و منات دو تخته سنگ بودند و عزا درختی بود و آنچه مشرکین آنزمان نزد آنها انجام می‌دادند، عیناً همان چیزی است که مشرکین مسلمان‌نمای زمان ما نزد بسیاری از درختان و سنگها بویژه قبرها انجام می‌دهند. اینها روی به قبرها می‌کنند و آنها را می‌پرستند. [۴۰] این حدیث، حدیثی صحیح و با عظمت است. مشرکین درختی داشتند و اعتقاداتشان به آن درخت عبارت بود از: ۱ـ آنرا تعظیم می‌کردند. ۲ـ نزد آن اعتکاف می‌نشستند, بخاطر تعظیم و قرب. ۳ـ سلاحهای خود را بقصد تبرک به آن آویزان می‌کردند. آنها با این اعتقادات مرتکب شرک اکبر می‌شدند. بعضی از یاران رسول الله ص که تازه مسلمان شده بودند گمان می‌کردند این کار با توحید، تضادی ندارد، بخاطر همین از رسول الله ص، درخواست نمودند که برای آنها نیز چنین چیزی مقرر بکند. از اینرو علما می‌گویند: چه بسا بعضی از انواع شرک بر فضلا نیز مشتبه می‌شود. همانطور که بر عده‌ای از اصحاب پیامبر که تازه مسلمان شده بودند بخشهائی از توحید عبودیت، هنوز مشتبه بود در حالی که آشنائی آنها نسبت به لغت عرب از دیگران بیشتر بود. رسول الله ص با شنیدن این سخن تعجب کرد و گفت: الله اکبر! آنگاه این سخن آنان را به سخن قوم موسی تشبیه کرد که از او خواسته بودند برای آنها معبودی قرار بـدهـد همانطور که دیگر اقوام معبودانی باطل داشتند. وقتی رسول الله ص با این شدت به آنها پاسخ داد، آنها خواستۀ خویش را پس گرفتند. چون اگر این خواستۀ آنان عملی می‌شد مرتکب شرک اکبر می‌شدند ولی چون خواسته‌ای بیش نبود، شرک اصغر بحساب می‌رفت. زیرا آنها ابراز علاقه به عبادت غیر الله نشان دادند. و چون شرک اکبر نبود، رسول الله ص آنها را به تجدید اسلام، وادار نساخت. اما آنچه در کنار ذات انواط انجام می‌دادند طبیعی است که شرک اکبر بود و هر کس به درخت، سنگ و چیز دیگری به نیت اینکه آن چیز او را به خدا نزدیک می‌گرداند، تبرک جوید یا نیازهای خود را بر آن عرضه نماید، یا گمان کند که با تبرک جستن به اینجا مشکلاتشان بهتر حل خواهد شد، و یا اینکه دعاهایشان در آنجا بهتر اجابت خواهد شد, چنین شخصی مرتکب شرک اکبر شده است. و اگر به آنچه قبرپرستان در زمان حاضر انجام می‌دهند، توجه بکنید متوجه خواهید شد که آنها نسبت به صاحب قبر، عیناً همان اعتقادی را دارند که مشرکین سابق، به لات و عزی و منات و ذات انواط داشتند. حتی نسبت به حصار آهنی قبر، اعتقاداتی دارند. شما اگر به زیارتگاه‌های شهرهایی که شرک به خدا، در آنجا شایع است، سر بزنید خواهید دید که آنها دیوار و نرده‌های آهنی قبر را مقدس می‌شمارند و به نیت تبرک به آنها دست می‌زنند. و دست زدن به در و دیوار ضریح بمنزله دست زدن به خود شخصی است که در آنجا مدفون است. و معتقداند که او به خواسته‌هایشان پاسخ می‌دهد یا حداقل خواسته‌هایشان را به خدا منعکس می‌کند که چنین اعتقادی، شرک اکبر محسوب می‌شود. زیرا آنان یکی از بندگان خدا را صدا می‌کنند و معتقداند که او در نفع و ضرر متصرف است. یا اینکه وسیله و رابطی بین آنها و بین الله می‌باشند که این هم بهانۀ مشرکین سابق بود چنانکه قرآن به نقل از آنان می‌گوید: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ. «اینها را نمى‏پرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند». اما اینکه بعضی از انسانهای نادان، درب و دیوار و ستونهای مسجد الحرام و دیگر اماکن مقدس را بقصد تبرک دست می‌کشند از دو حال خارج نیست یا معتقداند که در اینجا فرشته و یا روح فلان پیامبر یا ولی نهفته است و شفاعت آنان را خواهند کرد، اگر چنین اعتقادی داشته باشند. مرتکب شرک اکبر شده‌اند. اما اگر فقط بخاطر اینکه اینها اماکن مقدس و مبارکی هستند و به نیت شفا یافتن چنین بکنند، مرتکب شرک اصغر شده‌اند.

باب (۱۰): پیرامون ذبح کردن حیوان برای غیر الله [۴۱].

خداوند می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣ [الانعام: ۱۶۲-۱۶۳].

«بگو: نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانیان است. همتایى براى او نیست; و به همین مامور شده‏ام; و من نخستین مسلمانم» [۴۲].

همچنین می‌فرماید: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢ [الکوثر:۲].

«پس برای پروردگارت نماز بخوان و قربانی کن» [۴۳].

همچنین از علی س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ذَبَحَ لِغَيْرِ اللَّهِ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ لَعَنَ وَالِديه، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ آوَا مُحْدِثًا لَعَنَ اللَّهُ مَنْ غَيَّرَ مَنَارَ الأَرْضِ». (مسلم).

«نفرین خدا بر کسی باد که برای غیر الله ذبح بکند و نفرین خدا بر کسی که پدر و مادر خود را نفرین می‏کند ونفرین خدا بر کسیکه خائنی را پناه بدهد و نفرین خدا بر کسیکه حدود زمین را تغییر بدهد» [۴۴].

از طارق بن شهاب روایت است که رسول الله ص فرمود: «دَخَل الجنَّة رجُلٌ في ذُبابٍ ودَخَل النَّار رَجُلٌ في ذباب» قالوا وكيف ذلك يا رسول الله؟ قال مرَّ رجُلان على قومٍ لهم صَنَمٌ لا يَجُوزُه أحد حتى يُقرِّبَ له شيئا، فقالوا لأحدهما: قَرِّب قال: ليس عندي شي اُقرِّبُ قالوا له: قرِّب ولو ذُباباً، فقرَّب ذُبابا، فخلُّوا سبيله، فَدَخل النّار وقالوا الآخر: قرِّب. فقال: ما كنتُ لا قرِّب لأحدٍ شيئاً دون الله فَضَربوا عُنُقه، فَدَخَل الجنّة». (احمد).

«مردی بخاطر مگسی به بهشت و مردی بخاطر مگسی به دوزخ رفت. پرسیدند چگونه؟ فرمود: دو مرد از کنار قومی گذشتند که بتی داشتند. و معمول بود که هیچکس از آنجا نمی‏گذشتند مگر نذر می‏کرد. به یکی از آنان گفتند: نذرانه‏ای پیش کن. گفت: چیزی ندارم. گفتند: مگسی نذر کن. قبول کرد و مگسی نذر کرد. رهایش کردند. و با این عمل (سرانجام) به دوزخ رفت. به نفر دوم گفتند: نذرانه‏ای پیش کن. گفت: من تاکنون برای غیر الله نذر نکرده‌ام. آنها گردن او را زدند و بدینصورت شهید شد و به بهشت رفت» [۴۵].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ: ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي

۲ـ تفسیر آیۀ: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢

۳ـ نخستین نفرین متعلق به کسی است که برای غیر الله ذبح بکند.

۴ـ نفرین بر کسیکه پدر و مادرش را نفرین بکند یعنی پدر و مادر کسی دیگر را نفرین بکند و او در جواب، پدر و مادر او را نفرین نماید.

۵ـ نفرین بر کسیکه اهل بدعت یا خائنی را پناه بدهد.

۶ـ نفرین بر کسیکه حدود مشخص زمین را به نفع خود تغییر بدهد.

۷ـ فرق میان نفرین بخاطر گناه بخصوصی و نفرین بخاطر سایر معاصی و گناهان.

۸ـ داستان مگس که پیامدهای بزرگی داشت.

۹ـ بخاطر مگسی که مجبوراً قربانی کرده بود، به دوزخ رفت.

۱۰ـ عمل شرک‏آمیز در دل مؤمنان چقدر زشت است که حاضر شد کشته شود ولی شرک نورزید.

۱۱ـ نفر اول نیز مسلمان بود زیرا در حدیث آمده است که بخاطر همان مگس به دوزخ رفت.

۱۲ـ حدیثِ داستان مگس، مؤید حدیث دیگری است که رسول الله ص فرمود: بهشت و دوزخ از بند کفش شما به شما نزدیکتر می‌باشند.

۱۳ـ در اصل آنچه در قلب وجود دارد معتبر است حتی بت‏پرستان نیز اینرا می‏دانستند.

[۴۱] این بحث، در مورد وعید ذبح نمودن برای غیر الله است. و اینکه این عمل شرک به خداوند است. ذبح: یعنی ریختن خون. در ذبح کردن دو چیز مهم است و اساس این بحث نیز بر آنها است. ۱ـ گرفتن نام کسی هنگام ذبح کردن. ۲ـ هدف از ذبح کردن. گرفتن نام کسی هنگام ذبح کردن بمعنی کمک گرفتن از آن شخص است مثلاً وقتی شما می‌گوئید: بسم الله. یعنی کمک می‌گیرم و تبرک حاصل می‌کنم از نام الله. و اما هدف ذبح کردن، همان جنبۀ عبادی و نیت تقرّب است. پس جمعا چهار صورت وجود دارد. ۱ـ هنگام ذبح کردن نام الله گرفته شود و هدف هم خشنودی او باشد. و این عین توحید و عبادت است. بنابر این در جائی که هدف از ذبح کردن حیوان، تقرب الی الله باشد باید هم نام خدا را بگیرد و هم نیت تقرب را داشته باشد مانند قربانی عید أضحی و عقیقه و خیرات. اگر چنانچه عمداً نام الله را نگرفت، حیوان ذبح شده حرام می‌گردد. اما اگر هدف از ذبح نمودن حیوان، تقرب إلی الله نبود بلکه برای میهمانی کسی و یا به نیت گوشت خوری، آنرا ذبح می‌کرد، این هم اشکالی ندارد، فقط نام الله را باید بگوید. ۲ـ هنگام ذبح کردن، نام الله را بگیرد ولی هدف خشنودی غیر الله باشد. مثلاً با زبان بگوید: به نام خدا و در دل، فلان ولی و پیغمبر و صاحب قبر را نیت بکند و خون را بخاطر او بریزد. این کار شرک است زیرا خون آن حیوان، بخاطر تعظیم غیر الله ریخته شده است. و آنچه امروز در مراسم بعضی از شخصیتهای مذهبی و سیاسی و در جلوی قدم آنها ذبح می‌شود از همین قبیل است. گر چه نام الله بر آنها گرفته می‌شود. ولی علما گوشت اینگونه حیوانات را حرام می‌دانند بخاطر اینکه خون آنها برای تعظیم آن شخص ریخته می‌شود و نه برای مهمانی او. و باید دانست که شایسته نیست از بندگان بدینصورت تجلیل شود زیرا ریختن خون فقط برای تجلیل و تعظیم الله جایز است که خونها را در رگها جاری ساخته است. ۳ـ اینکه هم نام غیر الله بر آن گرفته شود و هم نیت تقرب غیر الله بشود. مثلاً بگوید: بنام مسیح و در دل نیز خشنودی او را نیت بکند. یا بنام حسین س و بنام زینب ل و بنام علی س و بنام عبد القادر جیلانی رحمه الله و .... و خوردن غذاهایی که در روز عاشورا و دیگر مناسبات بنام حسین و دیگران درست می‌شود جایز نمی‌باشد و خوردن آن حرام می‌باشد, زیرا قربانی آنها بخاطر غیر الله بوده است. کسی که چنین بکند هم مرتکب شرک در عبادت شده و هم مر تکب شرک در استعانت شده است. ۴ـ ذبح بنام غیر الله باشد و هدف خشنودی الله باشد. گرچه این نوع خیلی کم اتفاق می‌افتد ولی باز هم کسانی که چنین می‌کنند، مرتکب شرک شده‌اند. خلاصه اینکه گرفتن نام غیر الله هنگام ذبح، ‌شرک در استعانت، ‌و نیت تقرب به غیر الله، شرک در عبودیت است. بنابر این، اللهأ می‌فرماید: ﴿وَلَا تَأۡكُلُواْ مِمَّا لَمۡ يُذۡكَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ وَإِنَّهُۥ لَفِسۡقٞۗ وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِهِمۡ لِيُجَٰدِلُوكُمۡۖ وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّكُمۡ لَمُشۡرِكُونَ ١٢١ [الأنعام: ۱۲۱]. «و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخورید! این کار گناه است; و شیاطین به دوستان خود مطالبى مخفیانه القا مى‏کنند، تا با شما به مجادله برخیزند; اگر از آنها اطاعت کنید، شما هم مشرک خواهید بود». [۴۲] ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي این آیه دلالت به این دارد که قربانی و نماز دو عبادت‏اند و فقط خداوند شایسته است که این عبادتها برای او انجام گیرد. ﴿لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ لام بمعنی استحقاق است ﴿لَا شَرِيكَ لَه یعنی در هیچ یک از این عبادات (نماز و قربانی)، شریکی ندارد. و نباید در نماز یا در ذبح حیوان به سوی کسی دیگر متوجه شد. فقط خدا، این شایستگی را دارد. و اوست صاحب ملکوت اعظم. [۴۳] ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢ نماز و قربانی دو عبادت‏اند: و عبادت یعنی هر عمل و گفتار و کردار ظاهری و باطنی‏ای که خداوند می‏پسندد و با آن خشنود می‌گردد. نماز یکی از اوامر خدا است. پس نزد وی محبوب و پسندیده است. همچنین قربانی از دستورات خداوند است پس او بدان راضی می‌شود و آنرا می‏پسندد. [۴۴] و در حدیث علی س آمده است که نفرین الله بر کسیکه برای غیر الله ذبح می‌کند. یعنی بنام غیر الله و برای تقرب به وی و تعظیم او، چنین می‌کند. «لعن» یعنی طرد نمودن و دور ساختن از رحمتهای الله. و هر گاه فاعل این فعل خود الله باشد. پس معنی چنین است: که از رحمت‏های خاص خود، او را دور ساخته است. زیرا رحمت‏های عامۀ خدا، مسلمان و کافر و تمامی مخلوقات را در بر می‌گیرد. ضمناً باید دانست که هر گناهی که برای آن لعن و نفرین بیان شده است، از گناهان کبیره محسوب می‌شود. البته ذبح لغیر الله که، کاملاً آشکار است که از گناهان کبیره می‌باشد، زیرا شرک به خدا است که صاحبش شایستۀ لعن و نفرین و دور شدن از رحمتهای الله می‌باشد. [۴۵] حدیث طارق بن شهاب بیانگر این مطلب است که ذبح برای غیر الله، شرک اکبر می‌باشد و صاحبش مستحق دوزخ می‌گردد. از حدیث اینطور بر می‏آید شخصی که برای غیر الله قربانی کرد, از روی اجبار نبوده است. وقتی با تقدیم مگس بی‏ارزشی برای غیر الله، انسان مستحق آتش دوزخ می‌گردد، پس با تقدیم چیزهای مهم و گرانقیمت بطریق اولی و بیشتر مستحق عذاب می‌گردد. البته یکی از خصوصیات امت محمد ص اینست که اگر مجبوراً و از روی اکراه مرتکب کفر و شرکی بشود، کافر نمی‌گردد.

باب (۱۱): نباید در مکانی که برای غیر الله نذر و قربانی شده است، برای الله قربانی کرد [۴۶].

خداوند می‏فرماید: ﴿لَا تَقُمۡ فِيهِ أَبَدٗا [التوبة: ۱۰۸].

«هرگز در آن (مسجد به عبادت) نایست» [۴۷].

وعن ثَابِتُ بْنُ الضَّحَّاك ِس قَالَ: « نَذَرَ رَجُلاٌ أَنْ يذبح إبلا ببوانة فسأل النبي فَقَال:َ هَلْ كَانَ فِيهَا وَثَنٌ مِنْ أَوْثَانِ الْجَاهِلِيَّةِ يُعْبَدُ؟ قَالُوا لا قَالَ: فهَلْ كَانَ فِيهَا عِيدٌ مِنْ أَعْيَادِهِمْ قَالُوا: لا فقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَوْفِ بِنَذْرِكَ فَإِنَّهُ لا وَفَاءَ لِنَذْرٍ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ وَلا فِيمَا لَا يَمْلِكُ ابْنُ آدَمَ ». ( ابوداود به شرط بخاري ومسلم).

«شخصی نذر کرده بود که در «بوانه» شتری ذبح بکند. از رسول الله ص در اینمورد سوال کرد. رسول الله ص فرمود: آیا در زمان جاهلیت، در این مکان بتی وجود داشته که مورد پرستش قرار گرفته باشد؟ گفتند: خیر. رسول الله ص پرسید: محل تجمع و جشن مشرکین نبوده است؟ گفتند: خیر. رسول الله ص به آن شخص گفت: نذرت را بجا بیار. و این را بدان که نذری که باعث نا فرمانی الله باشد و همچنین نذر کردن چیزی که در توان نذر کننده نباشد، انجام آن لازم نیست» [۴۸].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر قول خداوند: ﴿لَا تَقُمۡ فِيهِ أَبَدٗا.

۲ـ معصیت و نافرمانی الله، زمین را نیز ملوث می‏کند همانطور که طاعت و بندگی آنرا مبارک می‌گرداند.

۳ـ مسائل پیچیده و مشکل را باید با مسائل واضح و روشن، مشخص کرد.

۴ـ مفتی در صورت ضرورت، می‌تواند از مستفتی جزئیات را جویا بشود.

۵ـ جواز تخصیص مکان مشخص، برای نذر کردن بشرطیکه مانعی برای این کار نباشد.

۶ـ یکی از موانع اینست که در آنجا قبلاً یا فعلاً بت و زیارتی وجود داشته باشد.

۷ـ یکی دیگر از موانع اینست که در آنجا، قبلاً یا فعلاً جشن و محل عید مشرکین بوده باشد.

۸ـ ایفای نذر در جایی که یکی از موانع فوق باشد جایز نیست, برای اینکه نذر معصیت می‌باشد.

۹ـ پرهیز از مشابهت با مشرکین گر چه بدون نیت تشابه باشد.

۱۰ـ نذر بر معصیت و نافرمانی الله جایز نیست.

۱۱ـ عدم جواز نذر چیزی که در ملکیت انسان نباشد.

[۴۶] یعنی در جایی که برای غیر الله، حیوانی را سر بریده‏اند، در آنجا و یا در مجاورت آنجا، نباید برای الله حیوانی ذبح کرده شود. زیرا این مشابهت با آنها است. چنانکه برخی از مشرکین مسلمان نما و اهل خرافات را می‏بینی که نزد قبور صالحین و زیارتگاه‏ها و اماکن دیگری که بزعم آنان مقدس می‌باشند، گاو و گوسفند و شتر قربانی می‌کنند. حال اگر فرد موحدی خواست خون حیوانی را فقط بخاطر الله بریزد، باید از ذبح کردن حیوان در چنین مکانهایی پرهیز نماید. زیرا این کار مشابهت با مشرکان می‌باشد و باعث تعظیم آن مکان می‌شود که این کار حرام است و از جمله وسائلی است که منجر به شرک می‌شود. منافقین زمان پیغمبر، مسجدی به نیت اینکه پناهگاهی باشد برای توطئه علیه اسلام و مسلمانان، ساختند. و از رسول الله ص خواستند که در آن اقامۀ نماز بکند. اما از آنجا که نماز خواندن پیغمبر و مسلمانان، در آن مسجد بمعنی تأیید کردن آن و به ضرر اسلام بود با آنکه نماز پیامبر و مسلمانان مخلصانه، و بخاطر خدا بود ولی باز هم خداوند ایشان را از خواندن نماز در مسجد ضرار منع کرد. و همین است حکم مسلمان مخلصی که می‏خواهد در مکانی که مشرکین حیوانات خود را در آنجا ذبح می‌کنند، ذبح بکند. زیرا با این عملش سبب تعظیم آن مکان می‌شود. [۴۷] منافقین زمان پیغمبر، مسجدی به نیت اینکه پناهگاهی باشد برای توطئه علیه اسلام و مسلمانان، ساختند. و از رسول الله ص خواستند که در آن اقامۀ نماز بکند. اما از آنجا که نماز خواندن پیغمبر و مسلمانان، در آن مسجد بمعنی تأیید کردن آن و به ضرر اسلام بود با آنکه نماز پیامبر و مسلمانان مخلصانه، و بخاطر خدا بود ولی باز هم خداوند ایشان را از خواندن نماز در مسجد ضرار منع کرد. و همین است حکم مسلمان مخلصی که می‏خواهد در مکانی که مشرکین حیوانات خود را در آنجا ذبح می‌کنند، ذبح بکند. زیرا با این عملش سبب تعظیم آن مکان می‌شود. [۴۸] در حدیث ثابت بن ضحاک آمده که رسول الله ص از شخصی که نذر کرده بود، شترش را در مکان «بوانه» ذبح بکند پرسید: آیا در آن مکان هیچگاه بتی مورد پرستش قرار گرفته است؟ این سوال بیانگر آنست است که اگر در آنجا روزگاری بتی مورد پرستش بوده است. ذبح کردن در چنین مکانی بخاطر مشابهت با بت پرستان جایز نخواهد بود. همچنین پرسید که این مکان، محل تجمع و عید مشرکان نبوده است؟ چون جشنها و اعیاد یا مکانی‏اند و یا زمانی. و در اینجا هر دو نوع مراد می‌باشند. بنابر این روشن شد که ذبح کردن و قربانی به نام الله، نباید در جائی که محل تجمع و جشن مشرکین بوده و یا هست انجام بگیرد. پس از این پرسش و پاسخ، رسول الله ص به آن شخص فرمود: به نذرت وفا کن و آنرا انجام ده.

باب (۱۲): نذر کردن به نام غیر الله شرک است.

خداوند می‌فرماید: ﴿يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ وَيَخَافُونَ يَوۡمٗا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرٗا ٧ [الدهر: ۷].

«آنها به نذر خود وفا می‌کنند، و از روزی که شر و عذابش گسترده است بیمناکند».

همچنین فرموده است: ﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُهُۥ [البقرة: ۲۷۰]. «و هر چیز را که انفاق مى‏کنید، یا (اموالى را که) نذر کرده‏اید (در راه‏ خدا انفاق کنید)، خداوند آنها را مى‏داند» [۴۹].

از عایشه ل روایت است که رسول الله ص فرمود: «مَنْ نَذَرَ أَنْ يُطِيعَ اللَّهَ فَلْيُطِعْهُ وَمَنْ نَذَرَ أَنْ يَعْصِيَ اللَّهَ فَلا يَعْصِهِ». (بخاری).

«کسیکه نذر به طاعت خدا نمود، نذرش را بجا بیاورد و اگر نذر به معصیت کرد، بر آن عمل نکند» [۵۰].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ وجوب وفا به نذر.

۲ـ چون نذر عبادتی است و عبادت مخصوص الله می‌باشد پس انتقال آن به غیر الله شرک است.

۳ـ وفا کردن، به نذر معصیت جایز نیست.

[۴۹] خـداوند از کسانی که به نذرهایشان، وفا می‏نمایند ستایش کرده است: ﴿يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ و این عبادتی است پسندیده نزد خداوند بنابراین، انتقال آن به غیر الله، شرک اکبر محسوب می‌شود. [۵۰] حدیث عایشه بیانگر اینست که وفا به نذر، ‌واجب و ضروری است. و هر چیز واجب، عبادت پسندیده ایست نزد خداوند. و نذر عبادتی است که خود بنده آنرا بر خود واجب کرده ‌است. و کسیکه نذر به معصیت نموده، نباید به آن عمل بکند. زیرا وجب کردن معصیت بر خود بمعنی معارضه با نهی خداوند است. زیرا خداوند از معصیت و نافرمانی خود، نهی کرده‌است. البته بر کسیکه چنین نذری می‌کند، کفارۀ یمین(قَسَم) لازم می‏آید. به هر حال نذر چه برای الله باشد چه برای غیر الله، عبادت است. اگر برای الله باشد عبادت مشروع و متناسب با توحید است و اگر برای غیر الله باشد، عبادت نا مشروع و شرک اکبر می‌شود.

باب (۱۳): کمک خواستن از غیر الله شرک است [۵۱].

خداوند می‏فرماید: ﴿وَأَنَّهُۥ كَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا ٦ [الجن: ۶]. «مردانی از بشر به مردانی از جن پناه می‌بردند، و آنها سبب افزایش گمراهی و طغیانشان می‌شدند» [۵۲].

وعن خولة بنت حكيم قالت: سمعت رسول الله ص يقول: «مَنْ نَزَلَ مَنْزِلا فقَالَ أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ لَمْ يَضُرَّهُ شَيْءٌ حَتَّى يَرحَلَ مِنْ مَنْزِلِهِ ذَلِكَ». (مسلم).

ترجمه: «رسول الله ص فرمود: هر کس در منزلی یا جایی فرود آید و بگوید: «من به کلمات و سخنان کامل الله، از گزند مخلوقاتش پناه می‏برم. تا وقتی در آن مکان باشد هیچ چیز و هیچ کس به او ضرر نخواهد رساند» [۵۳].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ جن.

۲ـ پناه جستن به غیر الله، شرک است.

۳ـ کلمات الله، چون صفات الله می‌باشند. داخل در مخلوق نیستند برای همین هم پناه جستن به آن، شرک نیست و از مفهوم مخالف آن بر می‏آید که پناه جستن به مخلوق شرک است.

۴ـ فضیلت این دعای مختصر: «أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ».

۵ـ ممکن است گاهی برخی از اعمال شرک آمیز در دنیا مفید واقع بشوند. مثلا دفع شری یا جلب نفعی بکند ولی این دلیل بر جواز آنها نمی‌باشد.

[۵۱] کمک خواستن از غیر الله و پناه جستن به غیر الله، شرک اکبر است. استعاذه از عیاذه است یعنی پناه گرفتن و طلب چیزی که انسان را از خطر محفوظ بدارد. در استعاذه یکی طالب است و دیگری مطلوب منه، که مطلوب منه باید از طالب قوی‏تر باشد. طلب کردن یعنی خواستن و خواستن همان دعا است و دعا عین عبادت است. و عبادت به اتفاق علما و نصوص قرآن و سنت، مخصوص خداوند می‌باشد. چنانکه می‌فرماید: ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨ [الجن: ۱۸]. «مساجد از آنِ خداست، پس هیچ کس را با خدا نخوانید». ﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ [الإسراء: ۲۳]. «پروردگارت دستور داده که جز او را نپرستید». و حقیقت، پناه جستنی که از هیچ کس جز الله جایز نیست، همان است که ظاهرا و باطناً باشد. یعنی هم از نظر کردار و رفتار و اقوال ظاهری و هم از نظر درونی و قلبی و روانی به آنچیزی که معتقد است متمسک بشود. و اما کمک گرفتن و پناه جستن ظاهری به بعضی از انسانها و در چیزهائی که در تصرف آنهاست، در روشنی دیگر دلایل واضح، جایز است ولی باید فقط گفتاری باشد و باز هم از نظر درونی و قلبی باید به سوی الله متوجه بود و بنده را فقط سببی از اسباب تصور کرد. از اینرو ما به بطلان سخن کسانی که می‏گویند: اولیا و جن‏ها و مردگان نیز ما را بر حسب قدرت و اختیاراتی که دارند کمک می‌کنند، پی می‏بریم. [۵۲] خداوند می‌فرماید: مردانی از انسانها به مردانی از جنها پناه جستند و از آنها کمک خواستند ولی بجای اینکه فایده‏ای عایدشان بشود، ترس و اضطرابشان افزایش یافت. و این ترس و اضطراب و ناتوانی جسمی و روحی سزای عمل آنان بود که بجای کمک گرفتن از الله، به غیر الله مراجعه کردند. و عبادتی را که شایستۀ الله بود به مخلوقی از مخلوقاتش منتقل کردند. [۵۳] رسول الله ص در این حدیث، فضیلت استعاذه و کمک و پناه جستن به کمات الله را بیان فرمودند. و هدف از شر مخلوقات یعنی از گزند مخلوقاتی که دارای شرّ هستند. زیرا بعضی از مخلوقات خدا موذی‏اند و بعضی مانند فرشتگان و پیامبران و بندگان نیک، جزو اهل خیر می‌باشند.

باب (۱۴): کمک خواستن و به دعا طلبیدن غیر الله شرک است [۵۴].

خداوند می‏فرماید: ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٠٦ وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ يُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ١٠٧ [یونس: ۱۰۶-۱۰۷].

«و جز خدا، چیزى را که نه سودى به تو مى‏رساند و نه زیانى، مخوان! که اگر چنین کنى، از ستمکاران خواهى بود. و اگر خداوند، (براى امتحان یا کیفر گناه،) زیانى به تو رساند، هیچ کس جز او آن را برطرف نمى‏سازد; و اگر اراده خیرى براى تو کند، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد! آنرا به هر کس از بندگانش بخواهد مى‏رساند; و او غفور و رحیم است» [۵۵].

همچنین ارشاد باریتعالی است: ﴿فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ [العنکبوت: ۱۷]. «روزى را تنها نزد خدا بطلبید و او را پرستش کنید» [۵۶].

همچنین فرموده است: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥ [الأحقاف: ۵].

«چه کسى گمراه‏تر است از آن کس که معبودى غیر خدا را مى‏خواند که تا قیامت هم به او پاسخ نمى‏گوید (زیرا او چیزی‌ را به‌ دعا خوانده‌ است‌ که‌ خود نمی‌شنود مانند: مردگان، بتها، درختان، چه‌ رسد به‌ این‌که‌ به‌ خواننده‌ خویش‌ سودی‌ را جلب،‌ یا ضرری‌ را از وی‌ دفع‌ نماید) نه‌ فقط آنان‌ را اجابت‌ نمی‌گویند بلکه‌ حتی‌ از دعایشان‌ (کاملا) بی‌خبرند (و صداى آنها را هیچ نمى‏شنود)» [۵۷].

و در آیۀ ۶۲ سورۀ نمل می‏فرماید: ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ [النمل: ۶۲].

«یا کسى که دعاى مضطر را اجابت مى‏کند و گرفتارى را برطرف مى‏سازد» [۵۸].

طبرانی با سند خویش روایت کرده که در زمان رسول الله ص منافقی بود که مسلمانان را اذیت می‌کرد. بعضی‏ها گفتند: برویم از رسول الله ص کمک بگیریم تا ما را از شرّ این شخص نجات بدهد. رسول الله ص فرمود: «إنّه لا يُستغاث بي وإنِّما يستغاثُ بالله» «از من کمک گرفته نمی‌شود بلکه از الله کمک گرفته می‌شود» [۵۹].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ دعا خاص است و استغاثه عام است و در عنوان این بحث عام بر خاص عطف شده است.

۲ـ تفسیر آیه: ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَ.

۳ـ دعا و استمداد از غیر الله شرک اکبر است.

۴ـ اگر نیکوکارترین انسان روی زمین این کار را انجام دهد از ظالمین مشرک قرار می‌گیرد.

۵ـ تفسر آیۀ: ﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ.

۶ـ استمداد از غیر الله و به دعا خواستن آنان علاوه بر اینکه کفر است، در دنیا نیز برای صاحب خود سودی در بر ندارد.

۷ـ تفسیر آیۀ: ﴿فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ.

۸ـ روزی را نیز نباید از غیر الله خواست همانطور که بهشت را نمی‌توان از کسی دیگر طلب کرد.

۹ـ تفسیر آیه: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن

۱۰ـ گمراهتر از کسیکه غیر الله را به فریاد می‌خواند وجود ندارد.

۱۱ـ غیر الله از فریاد و دعاهای کسانی که او را می‌خوانند بی‏خبر است.

۱۲ـ آنهائی که جز الله خوانده می‌شوند با کسانی را که آنها را می‌خوانند دشمن خود می‏دادند.

۱۳ـ خواندن غیر الله بمعنی عبادت اوست.

۱۴ـ غیر الله هر که باشد روز قیامت انکار می‏کند که او را پرستیده باشند.

۱۵ـ و علت اینکه آنها گمراه‏ترین افراد، معرفی شدند نیز همین است که شرکشان نه در دنیا به آنها فایده‏ای داد و نه در آخرت.

۱۶ـ تفسیر آیه: ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ.

۱۷ـ باعث شگفتی است که خود مشرکین اعتراف داشتند که جز الله کسی دیگر به داد مضطر و نیازمند رسیدگی نمی‏کند از اینرو در وقت مصیبت فقط الله را فریاد می‌کردند.

۱۸ـ حساسیت رسول الله ص در مسایل توحید و فرهنگ و ادب ایشان در بر خورد با الله.

[۵۴] استغاثه یعنی کمک خواستن کسیکه در بلای سختی واقع شده و یا در معرض نابودی قرار گرفته است. و یکی از انواع دعاها می‌باشد, زیرا یک نوع طلب است و طلب هم دعا می‌باشد. و «إغاثه» یعنی کمکش کرد. کمک خواستن از دیگران در چیزی که فقط در توان خدا است، شرک اکبر است اما کمک خواستن از انسانهای زنده در چیزی که برای آنان مقدور باشد جایز است. چنانکه در داستان موسی ÷ می‌خوانیم: ﴿فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِي مِن شِيعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِي مِنۡ عَدُوِّهِۦ [القصص: ۱۵]. «یکى از پیروان او بود (و از بنى اسرائیل)، و دیگرى از دشمنانش، آن که از پیروان او بود در برابر دشمنش از وى تقاضاى کمک نمود». دعا و به فریاد خواستن، عبادت است. دعا بر دو نوع است: ۱ـ دعای بمعنی سؤال کردن و خواستن. بدینصورت که دستها را بلند بکند و چیزی بطلبد و اینرا دعای مسألت می‏نامند. و این چیزی است که عموماً با شنیدن کلمۀ دعا ذهن ما بسوی آن می‏رود. ۲ـ دعای عبادت: چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨ [الجن: ۱۸]. «مساجد از آنِ خداست، پس هیچ کس را با خدا نخوانید». و رسول الله ص فرمود: «دعا یعنی عبادت». و این نوع دعا سایر عبادتها مانند نماز و زکات و غیره را شامل می‌شود. بیان این مسأله لازم بود تا بدانیم که هر دو نوع دعا، عبادت‏اند و آنچه که بعضی از اهل بدعت می‏کوشند تا آیه را تأویل کنند و بگویند دعای مسألت بمعنی عبادت نیست، سخنی است دور از حقیقت. [۵۵] ﴿وَلَا تَدۡعُ نهی است و شامل انواع دعاها می‌باشد. هم دعای مسألت و خواستن و هم سایر عبادتها را در بر می‌گیرد. و هدف شیخ از آوردن این آیه نیز همین است. و همانطور که می‏دانیم مخاطب این فعل (لا تدع) رسول الله ص می‌باشد؛ کسیکه امام و پیشوای متقین و پرهیزکاران بود. ﴿مِن دُونِ ٱللَّهِ فرق نمی‌کند چه غیر الله مستقلاً مورد پرستش و استغاثه قرار بگیرد یا در کنار خدا، غیر خدا را نیز به فریاد بخوانند. ﴿مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَ کلمۀ ما «عام» است و هر کس یا چیزی را که مشرکین صدا می‌کنند و از او کمک می‏خواهند، شامل می‌شود چه فرشته‏ای یا پیغمبری یا ولی‏ای یا بتی و چوب و سنگی باشد. هیچکدام مالک نفع و ضرر نیستند. ﴿فَإِن فَعَلۡتَ خداوند به پیامبرش می‌گوید: احیاناً اگر تو یکی از اینهائی را که هیچ گونه نفع و ضرری نمی‏رسانند، به فریاد بخوانی، در صف مشرکین ظالم قرار خواهی گرفت. و مراد از ظلم در اینجا شرک است. پس وقتی پیامبری که همواره در عصمت خداوند بسر می‏برد و هیچگاه مرتکب شرک نمی‌شود، اینگونه و با این لحن تند نسبت به شرک برحذر داشته می‌شود پس باید کسانی که جایگاه کمتری دارند، بیشتر در این مورد حساسیت داشته باشند و از شریک گرفتن با خدا، گریزان باشند. بعد از آن، خداوند قاعده‏ای کلی بیان فرمود و برای همیشه شرک را قطع نمود و فرمود: ﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ. وقتی خداوند ضرری را متوجه تو ساخت چه کسی خواهد توانست آنرا بر طرف نماید؟ یقیناً فقط همان کسیکه آنرا آورده و در تقدیرت نوشته است، خواهد توانست بر طرفش بکند. بدینصورت خداوند، متوجه شدن به غیر الله را در مصائب و مشکلات منتفی گردانید. البته شارع، کمک گرفتن از انسان زنده و حاضر را در محدودۀ قدرتش جایز قرار داده زیرا او بعنوان سببی برای جلب منفعت و یا دفع ضرر، قرار داده شده است و آنهم به اجازه و خواست الله. زیرا نافع و کاشف حقیقی، خدا است. ﴿بِضُرّٖ نکره در سیاق شرط آمده تا معنی عام‏تری بدهد و هر نوع ضرر را شامل بشود؛ چه ضرر دینی چه ضرر دنیوی و ضرر مالی و جانی یا ضرر جانبی. [۵۶] ﴿فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ از نظر قوانین لغت باید کلمۀ «الرزق» قبل از کلمۀ عند الله می‏آمد ولی کلمۀ «عند الله» را مقدم کرد تا معنی انحصار را بدهد یعنی فقط از الله روزی بخواهید و در طلب روزی به غیر الله مراجعه نکنید. در اینجا کلمۀ «رزق» اسم عام است و شامل تمامی نعمتها از قبیل صحت و عافیت و مال و غیره می‌باشد. ﴿وَٱعۡبُدُوهُ. و ضمن اینکه روزی را از او می‌طلبید، همواره او را پرستش کنید و هنگام دعا به او متوجه بشوید. [۵۷] و در آیه‏ای دیگر می‌فرماید: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ چه کسی گمراه‏تر است از کسیکه جز خدا، دیگران را می‏پرستد و به فریاد می‌خواند؛ دیگرانی که تا قیامت فریاد او را نمی‏شنوند و پاسخ او را نمی‌دهند. در این آیه خداوند، گمراه‏ترین فرد، کسی را معرفی می‌کند که مخلوقات مرده را به فریاد می‌طلبد و از خدای بزرگ و فریادرس غافل است. ﴿إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ چون مردگان تا قیامت نمی‏شنوند و سخن نمی‏گویند. گر چه بعد از آن دوباره زنده می‌شوند و سخن می‏گویند و سخن را می‏شنوند. [۵۸] در آیه‏ای دیگر می‌فرماید: ﴿ َمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ در این آیه تصریح شده است که پاسخ دادن به خواست انسان نیازمند و در مانده فقط کار الله می‌باشد. ﴿وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ رفع بلا و مصیبت نیز فقط بدست الله صورت می‌گیرد. ﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِ استفهام انکاری است یعنی نباید غیر از الله کسی دیگر را معبود قرار داد و بوقت مصیبت غیر الله را خواند و چیزی را که خارج از حیطۀ قدرت اوست از او طلبید. و در آخر آیه فرمود: ﴿قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ولی شما کم پند پذیرید. [۵۹] در حدیثی که بیان شد آمده است که در زمان رسول الله ص منافقی بود که مسلمانان را آزار می‏داد ابوبکر س گفت: نزد رسول الله ص برویم و از شر این منافق به او پناه ببریم ... این درخواست ابوبکر س در خواستی بی‏جا نبود. زیرا او از رسول الله ص در مشکلی که حل آن در حیطۀ توان ایشان بود کمک خواست. رسول الله ص نیز می‌توانست به داد آنان برسد و آن منافق را زندانی کند یا از آنجا براند اما این کار را نکرد و آنها را اینگونه راهنمائی فرمود: «إنه لايستغاث بي ... » از من کمک خواسته نمی‌شود بلکه از الله کمک خواسته می‌شود. گر چه در اینجا کمک رساندن در توان رسول الله ص بود اما فرصت را غنیمت شمرد و از آنجا که حساسیت بیش از اندازه‏ای نسبت به مسائل توحید داشت، آنان را اینگونه توجیه کرد تا مبادا روزی از وی در اموری که مختص خدا می‌باشند، استمداد بکنند.

باب (۱۵): در مورد این ارشاد خداوند که می‌فرماید: ﴿ أَيُشۡرِكُونَ مَا لَا يَخۡلُقُ شَيۡ‍ٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ ١٩١ وَلَا يَسۡتَطِيعُونَ لَهُمۡ نَصۡرٗا وَلَآ أَنفُسَهُمۡ يَنصُرُونَ ١٩٢ [الاعراف: ۱۹۱-۱۹۲].

«آیا موجوداتى را همتاى او قرارمى‏دهند که چیزى را نمى‏آفرینند، و خودشان مخلوقند و نمى‏توانند آنان را یارى کنند، و نه خودشان را یارى مى‏دهند» [۶۰].

همچنین خداوند متعال فرموده است: ﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ ١٣ إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ ١٤ [فاطر: ۱۳-۱۴].

«و کسانى را که جز او مى‏خوانید (و مى‏پرستید) حتى به اندازه پوست نازک هسته خرما مالک نیستند! اگر آنها را بخوانید صداى شما را نمى‏شنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمى‏گویند; و روز قیامت، شرک (و پرستش) شما را منکر مى‏شوند، و هیچ کس مانند (خداوند آگاه و) خبیر تو را (از حقایق) با خبر نمى‏سازد» [۶۱].

و از انس س روایت است که رسول الله ص در احد زخمی‌شد و دندانهای پیشینش شهید گردید، فرمود: «كيف يفلح قوم شجوا نبيهم؟». «چگونه، ملتی که پیامبر خود را زخمی بکند، رستگار خواهد شد؟». ‌آنگاه خداوند، این آیه را نازل فرمود ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ «تو مالک هیچ یک از امور نیستی». (بخاری).

و در روایتی از ابن عمر که بخاری نقل کرده آمده است که رسول الله ص بعد از اینکه سر از رکوع دوم در نماز فجر بر می‌داشت و «سمع الله لمن حمده» می‌گفت، اسم افرادی را می‌گرفت و می‌گفت: «اللهم العن فلاناً وفلاناً» آنگاه این آیه نازل شد: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ [آل عمران: ۱۲۸].

و در روایتی دیگر آمده که نام صفوان بن امیه و سهیل بن عمر و حارث بن هشام را می‌گرفت و نفرین می‌کرد [۶۲].

از ابوهریره س روایت است که وقتی آیۀ: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤ نازل گردید رسول الله ص به پا خاست. و فرمود: «يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ! أَوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا اشْتَرُوا أَنْفُسَكُمْ لا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا يَا عَبَّاسُ بْنَ عَبْدِالْـمُطَّلِبِ! لا أُغْنِي عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَيَا صَفِيَّةُ عَمَّةَ رَسُولِ اللَّهِ! لا أُغْنِي عَنْكِ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَيَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ! سَلِينِي مِنْ مَالِي مَا شِئْتِ لا أُغْنِي عَنْكِ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا». (بخاری).

«ای جمع قریشیان، خویشتن را از عذاب خدا برهانید، زیرا من نمی‌توانم شما را از مؤاخذۀ خدا، نجات بدهم. ای عباس بن عبدالمطلب، من نمی‌توانم تو را از عذاب خدا نجات دهم. ای صفیه؛ عمۀ رسول الله ص من نمی‌توانم تو را از عذاب خدا، نجات دهم. ای فاطمه دختر محمد، هر چه از مال من بطلبی به تو خواهم داد ولی نمی‌توانم تو را از عذاب خدا، نجات دهم» [۶۳].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیه ۱۹۱، ۱۹۲ سوره اعراف.

۲ـ داستان جنگ احد.

۳ـ قنوت خواندن رسول الله ص و آمین گفتن سادات مؤمنین پشت سر ایشان در نماز.

۴ـ رسول الله ص علیه کفار دعا می‌کردند.

۵ـ آنها در جنگ احد، رسول الله ص را زخمی و تلاش نمودند ایشان را به قتل برسانند و علاوه بر آن، شهدا را در حالی که آنها خویشاوندانشان بودند، مثله کردند.

۶ـ آیه: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ در همین مورد نازل گردید.

۷ـ فرمود: ﴿أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُم یعنی: الله چه بخواهد به آنها برگردد و توفیق توبه دهد و چه عذابشان دهد. و ایمان آوردند چنانکه خداوند بعداً به آنها توفیق توبه داد.

۸ـ خواندن قنوت نازله.

۹ـ نام گرفتن دشمن در نماز.

۱۰ـ جواز نفرین افراد خاص در قنوت.

۱۱ـ عملکرد رسول الله ص پس از اینکه آیۀ: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤ نازل شد.

۱۲ـ جدیت و تلاش ایشان در این باره، تا جائی که به دیوانگی منسوب شد. و اگر امروز هم، مسلمانی بخواهد با جدیت، کار دعوت را انجام بدهد، نیز او را دیوانه می‌نامند.

۱۳ـ به خویشاوندان درجه یک و همچنین خویشاوندان دورتر فرمود: «من نمی‌توانم در مقابل عذاب خدا برای شما کاری انجام بدهم».

پس وقتی سید و سالار پیامبران به سرور زنان عالم؛ فاطمه، می‌گوید: من نمی‌توانم برای تو کاری انجام بدهم.

و ما می‌دانیم که رسول الله ص سخن حق را گفته است و سپس نظری به زمان خود و مشایخ و خواص عصر حاضر بیفکنیم، به حقیقت توحید وهمچنین به انحرافی که دامنگیر دین شده است پی می‌بریم.

[۶۰] مطرح کردن این بحث در اینجا پس از بحثهای سابق، بیانگر دانش و علم وسیع مؤلف است. زیرا بزرگترین برهان و دلیل توحید و یگانگی خداوند در استحقاق عبادت، فطری و عقلی است. فقط او خالق است نه کسی دیگر پس فقط او شایستۀ عبادت است نه کسی دیگر. فقط الله خالق است و هم او رازق است و فقط او مالک است و بس. و غیر از او احدی در خلقت و روزی دادن و امر و نهی و ملکیت (حقیقی) بهره‏ای ندارد. حتی سرور مخلوقات خدا که محمد ص باشد اینگونه مورد خطاب قرار می‌گیرد: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ [آل‌عمران: ۱۲۸]. یعنی: «تو در هیچ یک از امور، مالکیت نداری». پس چه کسی مالکیت تام دارد؟! یقیناً پاسخ این سؤال جز خود الله کسی نمی‌تواند باشد. وقتی این مسأله از رسول الله ص منتفی می‌شود پس از کسانی که مقامشان بمراتب از ایشان کمتر است بطریق اولی منتفی خواهد شد. با این حال عده‏ای را می‏بینی که به سوی مردگان و انسانهای صالح و انبیاء و اولیاء متوجه می‌شوند. و گمان می‌کنند آنان اختیاراتی دارند و می‌توانند روزی بدهند یا شفا بخشند و یا بدون اجازۀ خدا، سفارشی بکنند. در حالی که آنها خود مخلوق و پروردۀ الله می‌باشند، چیزی را نیافریده‏اند بلکه خود آفریده شده‏اند. و هرگز قادر نیستند به فریاد، فریادکنندگان رسیدگی بکنند و هیچ تصرّفی در ملک خدا ندارد. قرآن مملو از دلایل و بیاناتی است که فقط الله را شایستۀ عبادت می‌داند و نه کسی دیگر را. ا ز جملۀ، آیاتی است که در آنها اعتراف مشرکین به ربوبیت الله بیان شده است. و این آیات اشاره به این دارد که معبود واقعی همان کسی است که شما به ربوبیت وی اعتراف دارید. از جمله دلایل دیگر اینکه در قرآن آمده که خداوند پیامبران و دوستانش را بر دشمنانش پیروز گردانیده است. و دیگر اینکه مخلوق هر که باشد بی‌نهایت ضعیف و ناتوان است. او خود به دنیا نیامده بلکه خدا او را آورده است و هر گاه بخواهد باز هم بدون اختیارش او را از دنیا می‌برد. پس فقط خداوند است که مرگ و زندگی بدست اوست و این همان اعتراف فطری و درونی است که همه به آن اعتراف می‌کنند. و دیگر اینکه خداوند دارای نامها نیک و صفات برجسته است. و در صفات خود نه تنها کامل است بلکه دارای کمال مطلق است به این معنی که هیچ گاه در هیچ یک از نامها و صفتها دچار نقص نمی‌گردد. [۶۱] ﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ. کسانی را که جز خدا، می‌پرستیدید، مالک قطمیر نیستند. «قطمير» پردۀ نازکی که روی هستۀ خرما قرار دارد یا نخ باریکی که بر آن کشیده شده است. وقتی مالک چنین چیز حقیری نیستند پس چگونه مالک چیزهای بزرگتر خواهند بود؟!. ﴿وَٱلَّذِينَ. اسم موصول و عام است شامل همۀ کسانی می‌شود که جز الله خوانده و پرستیده می‌شوند. خواه فرشته باشند یا پیامبر و انسانهای صالح و جن و غیره. [۶۲] این احادیث و امثال آن (حدیث أنس و ابن عمر)، بیانگر این مطلب‌اند که رسول الله ص، هر گونه تصرف و اختیار خود را در امور، منتفی می‌داند. وقتی پیامبر بزرگ اسلام چنین چیزی را نسبت به خود منتفی اعلام می‌کند، پس این امر از باب اولی از ملائکه نیز نفی می‌شود و أنبیاء و صالحین هر قوم نیز چنین هستند. ا ز اینرو سایر توجهاتی که بشر در انواع عبادات و دعا و استغاثه و قربانی و نذر به سوی غیر الله دارد، باطل می‌باشد و باید در همۀ این موارد فقط بسوی خدا متوجه گردید نه کسی دیگر. [۶۳] در حدیث ابوهریره س آشکارا بیان گردید که رسول الله ص به خویشاوندان خود بیش از این که آنها را به پذیرش توحید و رسالتش فرا خوانده است سودی نمی‌رساند و اما اینکه عذاب خدا را از آنان بر طرف سازد این چیزی است که نه ایشان، توانائی آنرا دارند و نه کسی دیگر از بندگان خدا. بلکه در قدرت ملکوتی و جبروتی خود و همچنین در کمال و جمال و جلالش نیز یگانه است.

باب (۱۶): در مورد این ارشاد الله تعالی: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ [سبأ: ۲۳].

«تا زمانى که اضطراب از دلهاى آنان زایل گردد (و فرمان از ناحیه او صادر شود; در این هنگام مجرمان به شفیعان) مى‏گویند: «پروردگارتان چه دستورى داده؟» مى‏گویند: «حق را (بیان کرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد); و اوست بلندمقام و بزرگ‏مرتبه».

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «إِذَا قَضَى اللَّهُ الأَمْرَ فِي السَّمَاءِ ضَرَبَتِ الْـمَلائِكَةُ بِأَجْنِحَتِهَا خُضْعَانًا لِقَوْلِهِ كَأَنَّهُ سِلْسِلَةٌ عَلَى صَفْوَانٍ يُنفِذُهم ذلك, ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ فَيَسْمَعُهَا مُسْتَرِقُ السَّمْعِ وَمُسْتَرِقُ السَّمْعِ هَكَذَا بَعْضُهُ فَوْقَ بَعْضٍ وَصَفَه سُفْيَانُ بن عيينه بِكَفِّهِ فَحَرَّفَهَا وَبَدَّدَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ فَيَسْمَعُ الْكَلِمَةَ فَيُلْقِيهَا إِلَى مَنْ تَحْتَهُ ثُمَّ يُلْقِيهَا الآخَرُ إِلَى مَنْ تَحْتَهُ حَتَّى يُلْقِيَهَا عَلَى لِسَانِ السَّاحِرِ أَوِ الْكَاهِنِ فَرُبَّمَا أَدْرَكَه الشِّهَابُ قَبْلَ أَنْ يُلْقِيَهَا وَرُبَّمَا أَلْقَاهَا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكَهُ فَيَكْذِبُ مَعَهَا مِائَةَ كَذْبَةٍ فَيُقَالُ: أَلَيْسَ قَدْ قَالَ لَنَا يَوْمَ كَذَا وَكَذَا كَذَا وَكَذَا فَيُصَدَّقُ بِتِلْكَ الْكَلِمَةِ الَّتِي سَمِعَت مِنَ السَّمَاءِ». (بخاری).

«چون خدا در آسمان امری را فیصله می‌کند پرهای فرشتگان در مقابل سخن خداوند، از ترس به لرزه در می‌آیند. و وقوع سخن پروردگار، چنان محکم است که گویی زنجیری بر سنگ سختی کوبیده می‌شود. و پس از اینکه ترس و دلهره از دلهایشان بر طرف می‌گردد. به همدیگر می‌گویند: پروردگامان چه گفت: می‌گویند: (فلان سخن) حق را گفت و او بلندمرتبه و بزرگ است. شیاطین برای استراق سمع (پشت درهای آسمان) یکی بعد از دیگری در کمین نشسته‌اند. (در اینجا فاصلۀ انگشتانش را نشان داد و گفت: اینطور زنجیر وار ردیف هستند). و سخنی را که می‌شنوند به دیگری منتقل می‌کنند تا به ساحر و کاهن برسد».

البته قبل از اینکه سخن به زمین منتقل بشود، شهابی او را دنبال می‌کند که گاهی به او اصابت می‌کند و گاهی هم اصابت نمی‌کند و بهر حال وقتی سخن بدست ساحر می‌رسد, او آنرا با صد دروغ آمیخته کرده و بخورد مردم می‌دهد. بعد از اینکه آن رویداد اتفاق می‌افتد، مردم می‌گویند: مگر فلانی در فلان روز چنین نگفته بود. بخاطر همان یک سخن راست مردم او را تصدیق می‌کنند. (و توجهی به آن همه که دروغ گفته نمی‌کنند).

وعن النوّاس بن سمعان س قال: قال رسول الله ص :«إذا أراد الله تعالى أن يُوحِيَ بالأمر تكلّم بالوَحي أخَذَتِ السَّماوات منه رجفة، (أوقال: رعدةٌ شديدة) خوفاً مِن الله, فإذا سَمِعَ ذلك أهلُ السَّماوات صَعِقوا، وخَرّوا لله سُجَّداً فيكون أوَّل من يرفع رأسه جبريلُ, فيكلّمه الله مِن وَحيه بِما أراد, ثُمَّ يَمُرُّ جبريلُ على الـملائكة: كلّما مرَّ بسماءٍ سأله ملائكتها: ماذا قال رَبُّنا يا جبريلُ؟ فَيقول: قال الحقَّ وهُو العليّ الكبير، فَيقولون كلّهم مثل ما قال جبريل, فَيَنتهي جبريل بالوَحي إلى حيثُ أمره الله ». (تفسیرابن کثیر و تفسیر طبری). «وقتی خدا بخواهد امری صادر بکند و وحی بفرستد، آسمانها از ترس به لرزه در می‌آیند و ساکنان آسمانها (فرشتگان) به سجده می‌افتند، اولین کسیکه سرش را بر می‌دارد، جبرئیل است. خداوند آنچه را می‌خواهد به او دستور می‌دهد. آنگاه جبرئیل از کنار فرشتگان می‌گذرد. فرشتگان آسمانهای مختلف، از او می‌پرسند: پروردگارمان چه گفت: می‌گوید (سخن) حق را گفت و او بلندمرتبه و بزرگ است. فرشتگان نیز همین گفته را تکرار می‌کنند. تا اینکه جبرئیل فرمان خدا را اجرا می‌کند» [۶۴].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ.

۲ـ در مورد این آیه گفته شده است که ریشه‌های شرک را در درون قلب، می‌خشکاند. قطع می‌نماید. زیرا در آن، براهین روشنی برای ابطال شرک وجود دارد خصوصاً علیه عقیده کسانی که بندگان نیک را صدا می‌کنند و به آنها ترس و امید دارند.

۳ـ تفسیر قول خداوند: ﴿قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ.

۴ـ علت سؤال فرشتگان.

۵ـ پاسخ آنها توسط جبریل.

۶ـ اولین کسیکه سر از سجده بر می‌دارد جبریل است.

۷ـ تمامی ساکنان آسمان از او می‌پرسند و او پاسخ همۀ آنها را می‌دهد.

۸ـ سجده کردن و بیهوش شدن عام است و همۀ ساکنان آسمان را در بر می‌گیرد.

۹ـ لرزش آسمانها در مقابل فرمان الله.

۱۰ـ دستور الله، توسط جبریل به اجرا در می‌آید.

۱۱ـ استراق سمع توسط شیاطین.

۱۲ـ یکی بعد از دیگری قرار گرفتن آنها.

۱۳ـ تعقیب آنها توسط شهاب‌ها.

۱۴ـ گاهی شهاب به شیطان اصابت می‌کند و سخن به ساحر نمی‌رسد، گاهی هم قبل از اینکه شهاب به او اصابت بکند سخن را منتقل می‌کند.

۱۵ـ ساحر و کاهن گاهی راست نیز می‌گویند.

۱۶ـ آنها با یک راست، صد دروغ می‌آمیزند.

۱۷ـ آنها دروغهایشان را با همان خبر آسمانی، تأیید می‌نمایند.

۱۸ـ مردم چقدر برای پذیرفتن باطل آمادگی دارند که به دروغهای او توجهی ندارند فقط به همان یک سخن راست استناد می‌ورزند.

۱۹ـ یکی به دیگری آن سخن را منتقل می‌کنند و آنرا به خاطر می‌سپارند.

۲۰ـ اثبات صفات باریتعالی بر خلاف عقیدۀ اشعریهای معطله.

۲۱ـ اثبات این امر که لرزش آسمانها و فرشته‌ها و بیهوش افتادن از ترس الله است.

۲۲ـ آنها به هنگام صدور امر الله، به سجده می‌افتند.

[۶۴] از آنجا که فرشتگان واقعاً آنگونه که حق معرفت الله می‌باشد او را می‌شناسد و از صفات جلال و جبروت و ملکوتش اطلاع دارند، با به صدا در آمدن زنگ وحی، ترسی فوق العاده آنها را فرا می‌گیرد. خداوند دارای صفات جلال وهم دارای صفات جمال می‌باشد. از صفات جلالش ترس و اضطراب دلها را فرا می‌گیرد و حقا که جلال و هیبت واقعی به الله اختصاص دارد و شایستۀ کسی دیگر نیست. زیرا او کمال مطلق است و نه کسی دیگر. اما صفاتی که مخلوقاتش به آن متصف می‌باشند صفات کمال نیستند. مثلاً حیات مخلوق، حیات کاملی نیست از اینرو مرگ به سراغش می‌آید و به حیاتش خاتمه می‌دهد. بیماری، فقر و ناتوانی از صفات آنهاست. پس لازم است که مخلوق ناتوان و ناقص متوجه ذاتی بشود که کامل است و دارای صفات برجستۀ جلال و جمال می‌باشد و آنهم کسی جز الله نیست.

باب (۱۷): در مورد شفاعت.

و این قول خداوند که می‌فرماید: ﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ لَيۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ لَّعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ ٥١ [الانعام: ۵۱].

«و به وسیله آن (قرآن)، کسانى را که از روز حشر و رستاخیز مى‏ترسند، بیم ده! (روزى که در آن،) یاور و سرپرست و شفاعت‏کننده‏اى جز او ( خدا) ندارند; شاید پرهیزگارى پیشه کنند».

همچنین ارشاد باریتعالی است: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗا [الزمر: ۴۴].

«بگو: تمام شفاعت از آن خداست».

همچنین می‌فرماید: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِ [البقرة: ۲۵۵].

«کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟!».

و در جائی چنین می‌فرماید: ﴿وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيۡ‍ًٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ ٢٦ [النجم: ۲۶].

«و چه بسیار فرشتگان آسمانها (با آن مقام و منزلتشان) شفاعت آنها سودى نبخشد مگر پس از آنکه خدا براى هر کس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت) دهد!» [۶۵].

در جایی دیگر چنین ارشاد می‌فرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ ٢٢ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥ [سبا: ۲۲- ۲۳].

«بگو: کسانى را که غیر از خدا (معبود خود) مى‏پندارید بخوانید! (آنها هرگز گرهى از کار شما نمى‏گشایند، چرا که) آنها به اندازه ذره‏اى در آسمانها و زمین مالک نیستند، و نه در (خلقت و مالکیت) آنها شریکند، و نه یاور او (در آفرینش) بودند. هیچ شفاعتى نزد او، جز براى کسانى که اذن داده، سودى ندارد» [۶۶].

ابوالعباس, احمد بن تیمیه / می‌گوید: «خداوند در اینجا بجز خود سایر چیزها و کسانی را که مشرکین به آنها دل بسته بودند، نفی فرمود. مالکیت دیگران و شریک بودن آنها و یا اینکه کسی از آنان معاون او باشد همه را منتفی اعلام کرد».

باقی می‌ماند مسالۀ شفاعت که، در آخر آیه تصریح نمود که شفاعت هم شامل هر کس نمی‌شود بلکه: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ [الأنبیاء: ٢٨]. «و آنها جز براى کسى که خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى‏کنند».

پس شفاعتی که مشرکین منتظر آن هستند و فکر می‌کنند روز قیامت در حق آنها، اتفاق خواهد افتاد، توسط قرآن به این صراحت مردود اعلام شد.

رسول الله ص فرموده است که ایشان روز قیامت در محضر الله، نخست به سجده می افتند و به ستایش او می‌پردازند، آنگاه به ایشان گفته می‌شود سرتان را بردارید، بگوید: تا بشنویم و بخواهید تا بدهیم و شفاعت کنید تا بپذیریم.

چنانکه ابوهریره س از رسول الله ص، پرسید: خوشبخت‌ترین انسانی که شفاعت تو در حقش پذیرفته می‌شود، چه کسی است؟ فرمود: کسیکه «لا إله إلا الله» را مخلصانه و از ته دل گفته باشد.

پس روشن شد که شفاعت رسول الله ص فقط شامل مخلصین در دین و توحید و آنهم به اجازۀ الله، می‌شود نه شامل مشرکین. و این فضل و بخشش خداوند است که شامل اهل اخلاص می‌گردد.

طوری که گناهان آنها را توسط دعا و شفاعت کسیکه اجازۀ آنرا داشته باشد، مغفرت می‌کند و از شفاعت کننده نیز بدینصورت تجلیل بعمل می‌آورد و او را به مقام شامخ «محمود» می‌رساند. پس شفاعتی که قرآن آنرا منتفی می‌داند، شفاعتی است که شرک‌آمیز باشد. و اما شفاعت بر حق، همان است که به اجازۀ خدا صورت می‌گیرد و شفاعتی است ثابت و غیر قابل انکار و آنهم طبق فرموده رسول گرامی اسلام، شامل موحدین مخلص می‌شود». پایان سخن ابو العباس [۶۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیاتی که بیان شد.

۲ـ شفاعتی که شرعاً مردود است.

۳ـ شفاعتی که شرعاً مقبول است.

۴ـ شفاعت کبرای همان مقام محمود است.

۵ـ رسول الله ص چگونه شفاعت خواهند کرد؟ (رسول الله ص اول سجده می‌کنند و هنگامی که به او اجازه داده شد شفاعت می‌کند).

۶ـ خوشبخت‌ترین و شایسته‌ترین انسان به شفاعت کیست؟.

۷ـ شفاعت در حق مشرک انجام نمی‌پذیرد.

۸ـ بیان شفاعت واقعی.

[۶۵] مناسبت این باب با دو باب سابق کاملاً آشکار است. زیرا وقتی برای کسانی که پیامبر و یا اولیاء الله را صدا می‌کنند، اقامه حجت کنی و از توحید ربوبیت استدلال بنمائی می‌گویند: ما اینرا قبول داریم ولی اینها بزرگان دین و دوستان خدا می‌باشند و نزدخدا جایگاه بخصوصی دارند، ما به دامان آنها چنگ می‌زنیم تا شفاعت ما را پیش الله بکنند. شیخ انگشت روی آخرین دست آویز مشرکین بلاد اسلامی گذاشته که عبارت است از شفاعت. وقتی با آنان از شرک سخن بگویی، فوراً عمل خود را توجیه می‌کنند و می‌گویند: این از باب شفاعت است. شفاعت در واقع نوعی دعا است. وقتی کسی می‌گوید: «استشفع برسول الله» یعنی از رسول الله ص می‌خواهم که برایم دعا و طلب بکند در نزد خدا. برای اینکه خداوند است که به پیامبر الهام می‌کند که برای چه کسانی شفاعت کند, پس ما فقط از خدا می‌خواهیم که ما را از جمله کسانی قرار دهد که پیامبر برای ایشان شفاعت می‌کند. و در بحثهای سابق و در روشنی آیات و روایات زیاد، متوجه شدیم که نباید در عبادت خداوند، کسی دیگر را با وی شریک کرد و صدا نمود، که یکی از این موارد طلب شفاعت از مردگان و از کسانی است که بیرون از دارتکلیف بسر می‌برند. بنابراین باید، دانست که طلب شفاعت از مردگان و خطاب قرار دادن آنها شرک اکبر می‌باشد. البته درخواست شفاعت از زندگان امری است مشروع و اشکالی ندارد. چنانکه برخی از اصحاب نزد رسول الله ص می‌آمدند و از او دعا می‌خواستند. البته هر شفاعت و دعا صد در صد قابل قبول نیست، بلکه پاره‌ای قبول و پاره‌ای رد می‌شود. در آیۀ: ﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ که بیان گردید خداوند شفاعت را منتفی می‌سازد مگر در حق اهل توحید و آنهم بشرط اینکه خداوند اجازه بدهد و از دو طرف شفاعت، راضی باشد. پس شفاعت حق خدا و در محدودۀ اختیارات اوست. و مؤمنان و سایر انسانها در واقع بجز خدا، کار ساز و شفیعی دیگر ندارند. از اینرو باید شفاعت، به اذن و اجازه و رضای خداوند انجام گیرد. چنانکه در این آیات تصریح شده است: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِ و: ﴿وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيۡ‍ًٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ ٢٦ در آیۀ اول خاطر نشان شده است که هیچ کس نمی‌تواند بدون اجازۀ خدا برای کسی شفاعت و سفارشی بکند نه فرشته‌ای و نه ولی و پیغمبری. بلکه این خداوند است که مالک شفاعت است و او به هر کس بخواهد توفیق این کار را می‌دهد و تا او اجازه ندهد کسی لب به شفاعت نخواهد گشود. و در آیۀ بعدی می‌فرماید: ﴿لِمَن يَشَآءُ یعنی برای کسیکه خدا بخواهد: ﴿وَيَرۡضَىٰٓ یعنی از شفاعت کننده و همچنین کسی که در حق وی شفاعت صورت می‌گیرد، راضی و خشنود باشد. این شرایط بخاطر آنستکه بشر قلباً وابسته به هیچ یک از مخلوقات نباشد، و گمان نکند که فلانی دارای مقام شفاعت مطلق است و سفارش او را خداوند، رد نخواهد کرد؛ مانند اعتقادی که مشرکین نسبت به معبودان باطل خود داشتند. از اینرو معلوم شد که شفاعت فقط بدست خدا است وفقط او به هر که بخواهد و برای هر کس که بخواهد اجازۀ شفاعت خواهد داد، پس نباید انسان متوجه بندگان بشود بلکه متوجه همان ذاتی بشود که شفاعت از آن او و در مِلک اوست. یقیناً رسول الله ص روز قیامت شفاعت خواهد کرد اما با اجازۀ الله و برای کسیکه الله بخواهد. پس ما باید از خدا اینطور مسألت بکنیم: «اللّهم شفِّع فينا نبيك». بار الها! پیامبرت را در حق ما، شفیع بگردان. [۶۶] در آیۀ: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم چند چیز بیان شده است که عبارت‌اند از: ۱ـ نفی مالکیت مطلق برای کسانی که مشرکین آنها را شریـک الله می‌دانند: ﴿لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ ۲ـ نفی شراکت آنها با الله در هیچ قسمتی از زمین و آسمان و یا در چرخاندن نظام آنها: ﴿وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ ۳ـ نفی اینکه کسی از آنها معاون یا منشی الله باشد: ﴿وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ ۴ـ نفی شفاعت کسی بدون اجازۀ الله: ﴿وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥ پس شفاعت را منتفی داشت مگر به اجازۀ الله و در مورد کسیکه او بخواهد. [۶۷] خلاصۀ این بحث چنین است که شفاعت بمعنی دل بستن به فلان بزرگ و ولی و کمک خواستن از او، باطل و مردود می‌باشد. و این سخن مشرکان که می‌گفتند: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ «اینها سفارش ما را نزد الله می‌کنند». سخنی است مردود. و شفاعت فقط به موحدان مخلص اختصاص خواهد داشت. و هر گونه شفاعت خواستن از غیر الله، شرک اکبر می‌باشد و هیچ سودی جز ضرر برای صاحب خود، نخواهد داشت.

باب (۱۸): در مورد این سخن پرودگار که می‌فرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٥٦ [القصص: ۵۶].

«تو نمى‏توانى کسى را که دوست دارى هدایت کنى; ولى خداوند هر کس را بخواهد هدایت مى‏کند; و او به هدایت یافتگان آگاهتر است» [۶۸].

از ابن مسیب و او از پدرش روایت می‌کند که وقتی ابوطالب در حال وفات بود، رسول الله نزد وی آمد. در آن لحظه، عبد الله بن امیه و ابوجهل نیز حضور داشتند. رسول الله ص به ابوطالب گفت: «يا عمّ قل: لا إله إلا الله كلمة أحاج لك بها عند الله». یعنی: لا إله إلا الله بگو. من با این کلمه برایت نزد خدا، اقامۀ حجت خواهم کرد.

آندو به ابوطالب گفتند: مگر می‌خواهی آئین عبدالمطلب را رها کنی؟ رسول الله ص دوباره دعوتش را تکرار کرد آنها نیزسخن خود تکرار کردند. تا اینکه آخرین سخن ابوطالب این بود که من کیش و دین عبدالمطلب را ترجیح می‌دهم. و از گفتن کلمۀ توحید انکار ورزید. رسول الله ص فرمود: «لأستغفرنَّ لك ما لم أنه عنك». یعنی: مادام که ممنوع نشده‌ام برایت طلب استغفار می‌کنم. آنگاه خداوند، این آیه را نازل فرمود: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ [التوبة: ۱۱۳].

«براى پیامبر و مؤمنان، شایسته نبود که براى مشرکان (از خداوند) طلب آمرزش کنند».

همچنین این آیه نیز در مورد ابوطالب نازل گردید: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٥٦ [۶۹].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ.

۲ـ تفسیر آیۀ ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ:

۳ـ اینکه رسول الله ص فرمود: بگو: «لا إله إلا الله» هدف فقط گفتن با زبان نبود بلکه هدف اقرار کردن و ایمان آوردن به یگانگی الله بود. بر خلاف تفسیری که اهل کلام از «لا إله إلا الله» دارند.

۴ـ ابوجهل و همراهش می‌دانستند که هدف از گفتن «لا إله إلا الله» چیست؟ پس خدا زشت بگرداند چهرۀ آن مسلمان نمائی را که ابوجهل از وی نسبت به معنی اسلام عالم تر است.

۵ـ سعی و تلاش رسول الله ص برای مسلمان کردن عموی خود.

۶ـ این حدیث، سخن کسانی را که عبد المطلب را مسلمان قلمداد می‌کنند، مردود می‌داند.

۷ـ استغفار رسول الله ص، در حق ابوطالب و عدم مغفرت او و ممنوع شدن رسول الله ص از این کار.

۸ـ ضرر یار و دوست بد.

۹ـ ضرر پیروی کورکورانه از گذشتگان و تعظیم آنان.

۱۰ـ شبهه‌ای که بیانگر اعتقاد اهل باطل است همین استدلالی است که ابوجهل کرد.

۱۱ـ اعمال به خاتمه بستگی دارد. اگر ابوطالب قبول می‌کرد به نفعش بود.

۱۲ـ استدلال پیروی از گذشتگان چه مغالطه‌ای بزرگ است که همین سخن، آنها را قانع می‌کرد و از پذیرفتن حق باز می‌داشت.

[۶۸] در ﴿لَا تَهۡدِي فی هدایت واقعی از رسول الله ص شده است. گرچه هدایت بمعنی نشان دادن راه کار و مشغلۀ رسول الله ص بوده است اما هدایت بمعنی پذیرفتن حق چیزی است که فقط بدست الله می‌باشد زیرا فقط او بر قلبها تسلط دارد نه کسی دیگر. حتی کسانی را که رسول الله ص دوست داشته حق را بپذیرند، نتوانسته است که حق و حقیقت را وارد قلبهای آنان بکند. بنابـر این هر جا که هدایت به رسول الله ص نسبت داده شده است مانند: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيم وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيم [الشوری: ۵۲]. همان هدایت نوع دوم یعنی نشان دادن راه که کار هر پیامبر و هر دعوت کننده بسوی الله می‌باشد. پس وقتی که دادن هدایت واقعی از دایرۀ اختیار، محمد رسول الله ص بیرون است قطعاً از دایرۀ اختیار دیگران بطریق اولی بیرون خواهد بود. [۶۹] در حدیث ابن مسیب، عرضه کردن اسلام توسط رسول الله ص به ابو طالب بیان گردید و اینکه پیامبر به ایشان قول داد که برایش از خدا طلب آمرزش بنماید و این کار را نیز انجام داد ولی آیا استغفار رسول الله ص به حال وی تأثیری گذاشت؟ خیر. زیرا استغفار و شفاعت برای انسان مشرک، سودمند واقع، نمی‌شود. از اینرو خداوند، پیامبرش را از این کار منع ساخت پس وقتی رسول الله ص در حال حیات از استغفار برای مشرکین ممنوع گردید، چگونه اجازه خواهد داشت که در برزخ برای مشرکینی که او را صدا می‌کنند و از او طلب شفاعت می‌نمایند، و به نام او نذر می‌کنند یا ذبح می‌نمایند، طلب آمرزش بکند؟!.

باب (۱۹): در مورد اینکه انگیزۀ کفر ورزیدن بنی آدم و ترک نمودن دین الله، افراط در گرامی‌داشت بزرگان است [۷۰].

ارشاد باریتعالی است: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ [النساء: ۱۷۱].

«اى اهل کتاب! در دین خود، غلو (و زیاده روى) نکنید» [۷۱].

و از ابن عباس در مورد این آیۀ سورۀ نوح: ﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣ منقول است که «ود» و«سواع» و«یغوث» و «یعوق» و «نسر» نام انسانهای صالحی از قوم نوح بودند که بعد از فوت آنها شیطان به ملتشان چنین القا کرد که از آنها مجسمه‌هائی بسازند و آنها را با نامهایشان نامگذاری کنند قومشان این کار را کردند ولی آنها را عبادت نمی‌کردند تا اینکه نسلهای نخست از بین رفت و جهل فراگیر شد, نسلهای بعدی به عبادت آن مجسمه‌ها، روی آوردند. (بخاری) [۷۲].

ابن قیم رحمه الله در این مورد می‌گوید: «بسیاری از علمای سلف گفته‌اند که وقتی بزرگان اهل کتاب وفات می‌یافتند آنها در کنار قبرهایشان می‌ایستادند و بعداً مجسمه‌هائی از آنان می‌ساختند و پس از مدت طولانی به عبادت آنان روی می‌آوردند [۷۳].

از عمر س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لا تطْرُونِي كَمَا أُطْرِيَ عيسى بن مَرْيَمَ وَإِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ, فَقُولُوا: عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ». (بخاری و مسلم).

«در حق من آنگونه که نصارا در حق عیسی بن مریم، افراط کردند شما افراط نکنید. جز این نیست که من بندۀ الله هستم. پس بگوئید: بنده و رسول الله».

همچنین رسول الله ص فرموده است: «إيّاكم والغلُوّ فإنّما أهلك مَن كان قبلكم الغُلُوّ».

«از زیاده روی و افراط پرهیز نمائید. زیرا کسانی را که قبل از شما بودند، زیاده روی آنها را نابود ساخت» [۷۴].

همچنین در صحیح مسلم از ابن مسعود: این ارشاد رسول الله ص نقل است که فرمود: «هلك الـمتنطعون قالها ثلاثاً». یعنی: «متجاوزین از حد، نابود شوند. و این جمله را سه بار تکرار کرد» [۷۵].

خلاصه آنچه که در این باب بیان شد:

۱ـ با مطالعۀ این باب و باب بعدی به غربت و بی‌کسی اسلام و به قدرت الله که چگونه قلبها را وارونه می‌کند، پی می‌بریم.

۲ـ شناخت اینکه اولین شرک بر روی زمین افراط در حق بندگان نیک شروع شد.

۳ـ شناختن اولین چیزی که در دین انبیا تغییر ایجاد کرد و اسباب آن همراه با شناخت اینکه الله آنها را ارسال کرده ‌است.

۴ـ شناخت این مطلب که چرا با وجود اینکه شرائع آسمانی و فطرتهای پاک آنرا رد می‌کند، مردم به بدعتها روی می‌آورند.

۴ـ سبب آمیخته کردن حق با باطل از اینجا آغاز شد:

الف ـ با بندگان نیک محبت داشتند.

ب ـ و برخی از دانشمندان و اهل خیر برای این منظور تصویرهای آنان را ساختند، و بعدیها که هدف این کار را نمی‌دانستند، گمان کردند که نسل گذشته چیزی دیگر(عبادت آنان) مقصودشان بوده است, (در صورتی که اینچنین نبود و آنها فقط احترام به بزرگان مقصودشان بود). پس از آن گمراه شدند و به عبادت آنان روی آوردند.

۶ـ تفسیر آیۀ سوره نوح.

۷ ـ خوی آدمی چنین است که بتدریج از حق فاصله می‌گیرد و به باطل نزدیک می‌شود.

۸ـ تحقق این مقوله از سلف صالح که گفتند: بدعت سبب کفر می‌شود. و اینکه بدعت نزد شیطان از گناه محبوبتر است, چونکه گناه, شخص می‌داند که گنهکار است و توبه می‌کند,‌ ولی مبتدع توبه نمی‌کند چون فکر می‌کند کار خوبی می‌کند.

۹ ـ سوء استفادۀ شیطان از بدعتها، زیرا شیطان می‌داند که چه چیزی سبب بدعت می‌شود, گر چه کسی که بدعت را ایجاد می‌کند, ارادۀ خیر داشته باشد.

۱۰ـ شناخت یک اصل کلی در عقیده که عبارت است از عدم افراط در تجلیل و بزرگداشت نیکان.

۱۱ـ ضرر توقف بر قبر، برای انجام عبادت و یا عمل نیکی.

۱۲ـ شناخت علت نهی از مجسمه سازی و فلسفۀ دستور به نابودی آن.

۱۳ـ با اهمیت دانستن این عملکرد قوم نوح(که باعث گمراهی آنان شد).

۱۴ـ جالب اینکه، اهل بدعت این داستان قوم نوح را در کتاب حدیث و تفاسیر، می‌خوانند ولی خداوند بر دلهایشان مهر زده است، طوری که این نوع اعمال را تأیید می‌کنند و خون و مال کسی را با اینگونه اعمال مبارزه بکند، مباح می‌دانند.

۱۵ـ تصریح شده که هدف قوم نوح، شفاعت خواستن از آنان بود.

۱۶ـ کسانی که بعد آمدند, گمان کردند که کسانی که صورتها و مجسمه‌ها را درست کرده‌اند,‌ عبادت آنها را می‌خواستند.

۱۷ـ این سخن رسول اللهص که فرمود: در حق من، آنطور که نصارا در حق عیسی راه افراط را در پیش گرفتند، افراط مکنید. سلام و درود الله بر رسول الله ص که بصورت آشکار همه چیز را تبیین فرمود.

۱۸ـ این فرمودۀ پیامبر ص که فرمود: «هلك الـمتنطعون» یعنی اهل تکلف و افراط، هلاک بشوند.

۱۹ـ تصریح این مطلب که بتها بعد از اینکه علم، از بین رفت، مورد پرستش واقع شدند، بیانگر اهمیت علم و خطر از بین رفتن آنست.

۲۰ـ علت از بین رفتن علم و دانش، مرگ علما بیان شده است.

[۷۰] شیخ در این بحث می‌خواهد بگوید که سبب اصلی شرک در این امت و امتهای پیشین، احترام و بزگداشت بیش از حد شخصیت‌های مذهبی بوده و هست. چیزی که خدا و پیامبرش ما را از آن بر حذر داشته‌اند. زیاده‌روی و از حد گذشتن را «غلو» می‌نامند. یعنی سبب اصلی کفر و شرک مردم، زیاده روی در تعریف و تمجید و بزرگداشت بعضی از انسانهای دینی و مذهبی است. مراد از صالحین، پیامبران، اولیاء و تمام کسانی می‌باشند که بندگان مقرّب و نیکی شناخته می‌شده‌اند. در مورد بندگان نیک به ما اجازه داده شده است که آنها را بخاطر الله دوست داشته و گرامی بداریم و در علم و درستکاری از آنان پیروی کنیم و از سنتها و دستورات پیامبران اطاعت کنیم و در صورت نیاز، به نصرت و یاری آنان بشتابیم و ... اما اینکه در محبت آنها تا جائی برسیم که به آنها بعضی از خصوصیات الوهیت را نسبت بدهیم و بگوئیم علم غیب می‌دانسته یا وجود او باعث بقای دنیا است و ... اینها ناجایز و حرام، می‌باشند. چنانکه بوصیری در قصیدۀ مشهورش، در مورد رسول الله ص می‌گوید: لو ناسبت قدره آياته عظما
أحيا اسمه حين يدعى دارس الرمم

یعنی هیچ یک از آیات خدا (و حتی قرآن) با پیامبر، برابری نمی‌کند. اگر اسم او را بر مرده‌ای که استخوانهایش پوسیده و از بین رفته است ببری زنده خواهد شد. این سخن، انواع کفر و شرک و زیاده روی را در بر دارد و کسانی که به مخلوق متوجه‌اند و خالق را ارج نمی‌نهند به گفتن اینگونه اباطیل عادت کرده‌اند. همچنین ترک محبت صالحین و عدم اطاعت از سلف و گذشتگان و بی‌مهری نسبت به آنان، جفا و ستم کاری است. [۷۱] خداوند در آیۀ۱۷۱ سورۀ نساء، اهل کتاب را از زیاده‌روی در امور دین منع می‌کند و این شامل هر نوع زیاده‌روی در مسایل مختلف دینی می‌باشد، زیاده روی از حدی که الله تعیین کرده‌است. وقتی به سر گذشت اهل کتاب که در قرآن بیان شده است نگاه بکنیم، می‌بینیم که آنها در تجلیل از بزرگانشان راه افراط در پیش گرفتند. مثلاً نصارا در مورد عیسی و مادرش و حواریون آنحضرت، ‌دچار افراط شدند. و یهود در مورد عزیر و موسی و علمای خود، افراط کردند و بعضی از خصائص الوهیت از قبیل تدبیر امور، و تصرف در ملکوت الله را به آنها نسبت دادند. [۷۲] «ود» ، «سواع» ، «یغوث» ، «یعوق» و «نسر» نامهای برخی از نیکان امت نوح ÷ بودند که بعد از وفاتشان شیطان بعنوان روح آنان حاضر می‌شد و آنها را وادار به تعظیم آن روح می‌کرد که بتدریج از تعظیم به تصویر و مجسمه‌سازی و بت‌تراشی روی آورردند و نهایتاً مرتکب شرک گردیدند. [۷۳] یعنی نخست تصویرها و مجسمه‌هائی از بزرگان خود ساختند، ولی می‌دانستند که اینها قابل پرستش نیستند. ولی رفته رفته همین تصویر و مجسمه‌ها مشکل ساز شد و برای نسلهای بعدی که علم و توحید از میان آنان رفت، وسیلۀ شرک به خدا گردیدند. و چه بسا شیطان داخل مجسمه‌ها قرار می‌گرفت و سخن می‌گفت و بدینصورت شیفتگی و اعتقاد آنان نسبت به مجسمه‌ها افزایش می‌یافت. کاری که چه بسا برای قبر پرستان اتفاق می‌افتد و آنها را به شرک ورزیدن به خدا وادار می‌سازد. [۷۴] اما نهی رسول الله ص از «غلو» و تجاوز بیش از حد، شامل همۀ چیزها می‌شود. زیرا افراط و زیاده روی در هر کار، مذموم و میانه روی در همۀ امور قابل تحسین است. [۷۵] «متنطعون» یعنی اهل تکلف و کسانی که در گفتار و کردار از آنچه که خداوند گفته است تجاوز می‌نمایند. خلاصه اینکه شیخ در این بحث، ‌احترام و بزرگداشت بیش از حد بزرگان دینی و مذهبی را یکی از انگیزه‌های اصلی کفر و شرک مردم معرفی کرده‌است. چنانکه قوم نوح ÷، صا لحین خود را با وقوف بر قبرهایشان و ساختن مجسمه‌هایشان و سرانجام عبادت نمودنشان، به الوهیت رسانیدند. و نصارا، عیسی و حواریون او را بجائی رسانیدند که آنها را قابل پرستش قرار دادند. و برخی از این افراد امت نیز برای رسول خدا، بعضی ویژگیهای خدائی دادند، چیزی که خود رسول اللهص از آن شدیداً نهی کرده ‌است.

باب (۲۰): سرزنش شدید کسیکه الله را نزد قبری،‌ پرستش بکند تا چه رسد به اینکه خود صاحب قبر را پرستش نماید؟! [۷۶].

از عایشه روایت است که ام سلمه, همسر رسول الله ص برای آن حضرت ص از کلیسائی که در حبشه دیده بود و درآن تصاویر وجود داشت، تعریف می‌کرد. رسول الله ص فرمود: «أُولَئِكَ إِذَا مات فيهم الرَّجُلُ الصَّالِحُ أو العبد الصالح بَنَوْا عَلَى قَبْرِهِ مَسْجِدًا, وَصَوَّرُوا فيه تِلكِ الصُّوَرَ, أُولَئِكَ شِرَارُ الْخَلْقِ عِنْدَ اللَّهِ». فهؤلاء جَمَعُوا بين الفتنتين: فتنة القبور وفتنة التّماثيل. (بخاری).

«اینان وقتی از میانشان انسانی صالح فوت می‌کرد، بر قبرش مسجدی می‌ساختند ودر آن تصویرهائی نقاشی می‌کردند. اینها بدترین خلق نزد خدایند. اینها دو نوع فتنه و گناه را با هم مرتکب می‌شدند، یکی قبرپرستی دیگری تمثال و تصاویر» [۷۷].

همچنین از عایشه روایت است که رسول الله ص در بیماری وفات، پارچه شالى بر روی چهره خود کشیده بود، ‌وقتی بیماریش شدت یافت آنرا بر داشت وفرمود: «لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْيَهُودِ وَالنَّصَارَى اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ».

«نفرین خدا بر یهود و نصارا که قبرهای انبیاء خود را مسجد قرار دادند».

بخاطر همین بود که قبر رسول الله ص را آشکار نکردند تا مبادا مردم آنرا سجده‌گاه قرار دهند. (بخاری و مسلم) [۷۸].

از جندب بن عبد الله روایت است که پنج روز قبل از وفات رسول الله ص ازایشان شنید که فرمودند: «إِنِّي أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ أَنْ يَكُونَ لِي مِنْكُمْ خَلِيلٌ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدِ اتَّخَذَنِي خَلِيلا كَمَا اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلا وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا مِنْ أُمَّتِي خَلِيلا لاتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلا أَلا وَإِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوا يَتَّخِذُونَ قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ أَلا فَلا تَتَّخِذُوا الْقُبُورَ مَسَاجِدَ إِنِّي أَنْهَاكُمْ عَنْ ذَلِكَ».(مسلم).

«من به خدا پناه می‌برم از اینکه یکی از شماها را دوست خویش قرار دهم. زیرا که خداوند، مرا دوست خویش قرار داده ‌است همانطور که ابراهیم را دوست (خلیل) قرار داده بود. و اگر من کسی را از افراد امتم خلیل (دوست) قرار می‌دادم، ابوبکر را بر می‌گزیدم. آگاه باشید! امتهای قبل از شما قبور انیباء خویش را مساجد قرار می‌دادند، مواظب باشید که شما قبور را مساجد نگیرید, من شما را از این کار باز می‌دارم».

بدینصورت رسول الله ص در آخرین روزهای زندگیش، این کار را ممنوع اعلام کرد و کسانی را که چنین کرده‌اند لعن و نفرین نمود. و اگر کسی روی به قبری فقط نماز بخواند بدون اینکه مسجدی بسازد، باز هم مشمول همین حکم و همین لعن و نفرینها می‌شود. زیرا معنی این سخن راوی: «خشي أن يُتَّخذ مسجداً» همین است.

البته ظاهر است که اصحاب ش قصد ساخت مسجد روی قبر رسول الله ص را نداشتند. و هر جائی که در آن قصد نماز بکنند، مسجد نامیده می‌شود. چنانکه رسول الله ص فرمود: «جُعلت ِلي الأرض مَسجداً و طهوراً».

«در زمین برای من مسجد و وسیلۀ پاکیزگی است».

از ابن مسعود س روایت است که رسول الله ص فرمود: «إِنَّ مِنْ شِرَارِ النَّاسِ مَنْ تُدْرِكُهُ السَّاعَةُ وَهُمْ أَحْيَاءٌ وَمَنْ يَتَّخِذُ الْقُبُورَ مَسَاجِدَ». (احمد با سند جید وابوحاتم در صحیح خود).

«از بدترین انسانها هستند کسانی که هنگام بر پائی قیامت زنده باشند و همچنین کسانی که قبرها را مسجد قرار می‌دهند».

بنابر این علما اتفاق دارند که سد راه چیزی که به شرک و به محرمات می‌انجامد فرض است. از اینرو خواندن نماز در مسجدی که روی قبر ساخته شده است جایز نیست.

چنانکه در تعلیقات بخاری روایتی از عمر س منقول است که ایشان، انس را دید که کنار قبری نماز می‌گزارد، گفت: «القبر, القبر» یعنی مواظب باش آنجا قبری وجود دارد. و این بیانگر آنست که نماز نزد قبرها، جایز نخواهد بود. زیرا این عمل از وسایل و راه‌هائی است که به شرک می‌انجامد.

در این حدیث کسانی که روی قبرها مسجد می‌سازند یا به سوی قبرها نماز می‌خوانند، از بدترین انسانهای روی زمین بشمار رفته‌اند.

با توجه به این حدیث، اندکی به حال مسلمانان کنونی بیندیش و ببین که چگونه در شهرهای اسلامی گنبدهای بزرگ و شامخ روی قبرها می‌سازند و گرد آنها طواف می‌نمایند و نیازهای خود را عرضه می‌دارند. و چه داستانهائی در مورد اینکه قبر فلان بزرگ، مستجاب الدعوات و باب الحوائج و... می‌باشد، بیان می‌کنند، آنگاه غربت و بی‌کسی اسلام برایت آشکار می‌گردد.

بویژه وقتی ببینی که آنها این کارها را به نام اسلام و به نام توحید انجام می‌دهند. واقعاً غربتی که در زمان حاضر دامنگیر اسلام شده در هیچ زمانی دامنگیر آن نشده است. و اگر کسی آنان را از این کار باز دارد، او را متهم به افراط و نادانی و عدم درک اسلام می‌کنند. او آنها را به سوی الله می‌خواند و آنها او را به سوی آتش دوزخ دعوت می‌کنند. از خدا عفو و عافیت می‌طلبیم.

خلاصه آنچه که در این باب بیان شد:

۱ـ ارشاد رسول الله ص، در مورد کسیکه مسجدی نزد قبر انسان صالحی می‌سازد و لو اینکه نیتش درست باشد.

۲ـ ممنوع قرار دادن تصویر و مجسمه سازی و نکوهش شدید این کار.

۳ـ حساسیت رسول الله ص نسبت به این امور چنانکه در این مورد سخن گفته بود، سپس تا پنج روز قبل از وفات و همچنین در لحظات پایانی عمر خود، در مورد پرهیز از آن توصیه نمود.

۴ـ حتی در مورد قبر خویش فرمود که آنرا مسجد قرار ندهید.

۵ـ این عمل از اعمال یهود و نصارا در مورد قبور انبیاءشان بوده است.

۶ـ نفرین کردن آنها بخاطر این کار.

۷ـ هدف رسول الله ص، برحذر داشتن امت خویش از این کارها.

۸ـ علت اینکه چرا رسول الله ص، در مقبره عام دفن نگردید.

۹ـ معنی مسجد قرار دادن قبر.

۱۰ـ یکی قرار دادن کسانی که قیامت بر آنها بر پا می‌شود با کسانی که قبور را مساجد قرار می‌دهند. بدینصورت عوامل ایجاد شرک و عواقب آنرا قبل از اینکه شرک بوقوع بپیوندد، بیان فرمود.

۱۱ـ رسول الله ص پنج روز قبل از وفات خویش، در واقع اعتقادات دو گروه از اهل بدعت را که عبارت اند از: جهمیه و رافضی، مردود اعلام کرد. این دو گروه را علما، از همان هفتاد و دو گروه باطله دانسته‌اند. رافضیان(که امروزه خود را شیعه می‌نامند و در حقیقت اینها رافضی هستند.مترجم) ترویج دهندگان شرک و قبرپرستی می‌باشند و اولین کسانی هستند که بر روی قبرها مسجد ساختند.

۱۲ـ شدت بیماری رسول الله ص هنگام وفات.

۱۳ـ مقام خلّت رسول الله ص (خلیل بودن).

۱۴ـ مقام خلّت از مقام محبت بالاتر است.

۱۵ـ تصریح به اینکه ابوبکر صدیق س از سایر اصحاب، افضل می‌باشد.

۱۶ـ در این سخن اشاره به خلافت ایشان نیز هست.

[۷۶] این بحث و بحثهای آینده بیانگر آنست که رسول الله ص حریصانه می‌کوشید تا امتش را از تمام راه‌ها و وسایلی که به شرک با خدا می‌انجامند، بر حذر بدارد. یکی از راه‌های بارز شرک با خدا، عبادت در کنار قبور است. بخاطر اینکه شما اگر در کنار قبر فلان انسان صالح, خدا را پرستش می‌کنید، یقیناً برای این کارتان انگیزه‌ای دارید و انگیزه‌اش اینست که چون این شخص، اهل تقوا و صلاح بوده است، بی‌تردید عبادت مجاورت قبر او برای شما حامل برکت خواهد بود. این اعتقاد بتدرج در میان سایرین شیوع پیدا می‌کند و آنها زمینهای مجاور قبور صالحین را زمینهائی مبارک و مقدس تصور می‌کنند و بدینصورت وارد مراحل شرک اکبر می‌گردند. پس وقتی عبادت خدا در مجاورت قبور جایز نیست،‌ چگونه عبادت خود قبر جایز خواد بود؟!. قبرپرستان حتی دیوارها و بقول آنان حرم قبر و بناهای اطراف آنرا مقدس و مبارک می‌پندارند و از آنها طلب حاجت می‌کنند و ... [۷۷] مسجد یعنی محل عبادت و مراد عبادتگاهائی است که آنها بالای قبر یا در کنار قبر بزرگانشان ساخته بودند. البته ناگفته پیدا است که این اماکن ابتدا برای عبادت خدا ساخته شده بود. و آن تصویرها نیز بخاطر این بود که مردم بیاد آنان بیفتند و در عبادتشان، خشوع بیشتری نصیبشان بشود. رسول الله ص در مورد آنها فرمود: «شرار الخلق عند الله». یعنی بدترین مخلوق خدا. زیرا آنها زمینۀ شرک به خدا را برای بعدی‌ها فراهم نمودند و دو نوع فتنه ایجاد کردند یکی فتنۀ ساختن مسجد بر قبر، و دیگری فتنۀ تصویر و مجسمه سازی. این حدیث درس بزرگی است برای این امت تا در کنار و روی قبرها مسجد نسازند. [۷۸] این حدیث از مهمترین احادیثی است که در آن از راه‌های منتهی به شرک، و از بنای مسجد بر قبرها و پرستش قبور انبیاء و صالحین شدیداً نکوهش شده است. زیرا رسول الله ص در آخرین روزهای زندگی و در حالی که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد و پس از عمری که نهال توحید را در دل اصحاب خود غرس نموده بود، باز هم بخاطر اهمیت والای این مسأله از آن غفلت نورزید و امتش و بویژه اصحابش را از آن بر حذر داشت و یهود و نصارا را بخاطر ساختن مسجد روی قبور انبیاء خود نفرین کرد و خاطرنشان ساخت که این کار، از گناهان کبیره است تا مبدا امتش به آن مبتلاء بشود. مسجد قرار دادن قبر سه صورت دارد: ۱ـ اینکه قبر را سجده بکند و این زشترین صورت آن است. ۲ـ اینکه به سوی قبر نماز بخواند و هدفش سجدۀ قبر نباشد بلکه قبر را وسیلۀ قبول شدن نماز بداند. ۳ـ‌ اینکه قبر را داخل مسجد قرار بدهند. در ادامۀ حدیث، عایشه ل می‌گوید: بخاطر همین، قبر رسول الله ص را در انظار و در میان سایر مردم و مردگان بقیع، قرار نداند تا مبادا نسلهای بعدی آنرا سجده‌گاه قرار بدهند. علت دیگری نیز برای این کار وجود داشت و آن حدیثی بود که ابوبکر س از رسول الله ص نقل کرد که پیامبران در هر قطعه زمینی وفات کنند، در همانجا باید دفن شوند. برخی می‌پندارند که قبر رسول الله ص داخل مسجد ایشان قرار داده شده است در حالی که چنین نیست بلکه قبر ایشان داخل حجره است که در آنزمان بیرون محوطۀ مسجد بوده است و صحابه ش نیز بخاطر همان وصیت رسول الله ص که فرمود: «قبر مرا مسجد قرار ندهید» سه دیوار؛ یکی بعد از دیگری میان قبر و مسجد رسول الله ص ساختند. و اکنون که مسجد گسترش پیدا کرده ظاهراً اینطور به نظر می‌رسد که قبر آنحضرت ص داخل مسجد قرار دارد، در حالی که چنین نیست. حتی اصحاب پیامبر، چند متری از مسجد را با دیوارهائی که بین مسجد و قبر، قرار دادند اشغال کردند و این دلالت به فقه بسیار والای اصحاب پیامبر دارد. این آخرین وصیت رسول الله ص بود. ولی متأسفانه این کار در میان امت، انجام گرفت. که ساخت مساجد در کنار قبر و ایجاد قبر در کنار مسجد از راه‌های شرک به خدا می‌باشد. و یقیناً وسیلۀ چیزی منجر به خود آن چیز می‌گردد.

باب (۲۱): در مورد اینکه احترام و بزرگداشت بیش از حد قبور صالحین، آنها را به بت‌هایی که به غیر از الله پرستش می‌شوند، تبدیل می‌سازد [۷۹].

در موطأ مالک / آمده است که رسول الله ص فرمود: «اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ قَبْرِي وَثَنَاً يُعْبَدُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى قَوْمٍ اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ».

«بار الها، پس از من قبرم را بتی که مورد پرستش واقع بشود، قرار مده. و افزود، که خداوند بر ملتی که قبور انبیاء خود را مسجد قرار می‌دهند، شدیداً خشم می‌گیرد» [۸۰].

و ابن جریر طبری بسندش از سفیان از منصور از مجاهد نقل کرده‌است که در مورد «لات» که در آیۀ: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ [النجم: ۱۹] از آن ذکری بمیان آمده و گفته است: شخصی بود که برای حجاج آرد گندم و شیر تهیه میکرد وقتی مُرد، در کنار قبرش جهت تعظیم وی ایستادند. ابوالجوزاء از ابن عباس نیز نقل کرده که «لات» برای حجاج آرد گندم و شیر فراهم می‌کرد [۸۱].

همچنین از ابن عباس روایت است که رسول الله ص فرمود: «لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ ص زَائِرَاتِ الْقُبُورِ وَالْـمُتَّخِذِينَ عَلَيْهَا الْـمَسَاجِدَ وَالسُّرُجَ» (روایت سنن أربعه).

«رسول الله ص زنانی را که قبرها را زیارت می‌کنند و همچنین کسانی را که روی قبرها مسجد می‌سازند و آنهارا چراغانی می‌کنند، نفرین کرده‌است» [۸۲].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر «اوثان».

۲ـ تفسیر عبادت.

۳ـ رسول الله ص از چیزهائی پناه می‌خواست که خطر وقوع آنرا احساس می‌کرد.

۴ـ عمل امتهای سابق را که قبر پیامبران خود را مسجد قرار می‌دادند در ضمن نهی از مسجد قرار دادن قبر خود بیان داشت.

۵ـ شدت خشم و غضب الله بر این کار.

۶ـ مسألۀ مهم اینکه در مورد «لات» که از بزرگترین بتان عرب بود اطلاعات بدست آوردیم.

۷ـ شناخت اینکه محل پرستش لات، قبر انسان صالحی بوده است.

۸ـ اسم آن شخص لات بوده و آشنائی با وجه تسمیه آن

۹ـ نفرین بر زنانی که بکثرت از قبرستانها دیدن می‌کنند.

۱۰ـ نفرین بر کسیکه روی قبر، چراغ روشن می‌کنند یا آنها را چراغانی می‌نمایند.

[۷۹] در شریعت اسلام فرقی برای ساختار قبرها وجود ندارد. یعنی دلیلی در دست نیست که نشان دهد باید قبر انسان صالح از غیر آن مشخص باشد. بلکه قبرها باید ظاهری یک گونه داشته باشند یا به شکل کوهان شتر و یا چهار گوش باشند. اما اینکه برخی قبور صالحین را بر جسته‌تر می‌کنند یا روی آنها چیزهائی می‌نویسند یا آنها را مسجد قرار می‌دهند، همۀ این امور، تجاوز از حدود شریعت قلمداد می‌شوند. [۸۰] دعای رسول الله ص که فرمود: «اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ قَبْرِي...» یعنی خدایا! این اتفاق برای قبرم نیفتد که به بتی و بتکده‌ای تبدیل بشود و مورد پرستش قرار بگیرد. این فرمودۀ رسول الله ص، بیانگر آنست که قبر نیز ممکن است به بتی تبدیل گردد. و این یکی از اهداف مشرکین است که زمینه ساز آن، همان تجاوز از حد در بزرگداشت و احترام انبیاء می‌باشد. «اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ» یعنی خداوند بر قومی که قبور پیامران خود را مسجد قرار می‌دهند، بشدت خشمگین می‌شود. [۸۱] مجاهد در مورد این آیه: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ می‌گوید: لات، اسم شخصی بود که برای آنان آرد گندم و شیر تهیه می‌کرد و چون در میان قوم، بعنوان شخص خیر جا افتاده بود، پس از وفاتش در احترام و بزرگداشت او، راه افراط را در پیش گرفتند. در کنار قبر می‌ایستادند. و معتقد بودند که قبرش باعث خیر و برکت است و در رفع ضرر و جلب منفعت تأثیر دارد و ... تا اینکه قبرش به بتی تبدیل گشت. [۸۲] اما در مورد حدیث ابن عباس در مورد نفرین کسیکه قبرها را چراغانی می‌کند، باید گفت: چراغ گذاشتن و یا چراغانی کردن قبر، برای تعظیم و جلب توجه به آن است. و این هم بخاطر افراط در احترام و بزرگداشت صاحب قبر، انجام می‌گیرد. وکسانی که چنین می‌کنند به نص حدیث، مورد لعن و نفرین رسول الله ص قرار می‌گیرند.

باب (۲۲): در مورد پاسداری رسول الله ص، از مرزهای توحید و مسدود کردن تمامی راه‏های منجر به شرک.

ارشاد باری‏تعالی است: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ١٢٩ [التوبة: ۱۲۸-۱۲۹]. «به یقین، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است; و اصرار بر هدایت شما دارد; و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است، اگر آنها (از حق) روى بگردانند، (نگران مباش) بگو: خداوند مرا کفایت مى‏کند; هیچ معبودى بحق جز او نیست; بر او توکل کردم; و او صاحب عرش بزرگ است» [۸۳].

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لا تَجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قُبُورًا وَلا تَجْعَلُوا قَبْرِي عِيدًا وَصَلُّوا عَلَيَّ فَإِنَّ صَلاتَكُمْ تَبْلُغُنِي حَيْثُ كُنْتُمْ». (ابوداود با سند حسن). «خانه‏هایتان را قبرستان مسازید. و قبر مرا محل جشن و تجمع قرار مدهید و برای من، درود بفرستید. زیرا از هر کجا درود بفرستید به من می‌رسد» [۸۴].

و از علی بن الحسین س روایت است که مردی را دید که سعی داشت خود را به جای خالی‌ای نزد قبر رسول الله ص برساند و در آنجا دعا بکند. علی بن حسین او را از این کار بازداشت و گفت: برایت حدیثی را که از پدرم شنیده‌ام و او از جدم شنیده است روایت می‌کنم: رسول الله ص فرموده است: «لا تَتَّخِذُوا قَبْرِي عِيدًا وَلا بُيُوتَكُمْ قُبُورًا وَ صلّوا فإن تسليمكم يبلغني حَيْثُمَا كُنْتُمْ». (رواه في الـمختارة).

«قبر مرا محل جشن و تجمع قرار ندهید و خانه‌هایتان را قبرستان نسازید. و برای من درود بفرستید زیرا سلام (و درودهای) شما هر کجا باشید به من می‌رسد» [۸۵].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ.

۲ـ رسول الله ص امتش را از مرزهای شرک کاملاً دور ساختند.

۳ـ شیفتگی رسول الله ص و مهربانی و دلسوزی‌اش نسبت به ما.

۴ـ با وجودی که دیدن قبر رسول الله ص از اعمال نیک بشمار می‌رود ولی ایشان از زیارت آن بصورت ویژه، منع ساختند.

۵ـ زیارت مکرر قبر را منع فرمودند.

۶ـ اینکه فرمود: «خانه‌هایتان را گورستان قرار ندهید» به خواندن نوافل در خانه‌ها تشویق فرمود.

۷ـ اصحاب اتفاق داشتند که نباید، در گورستان نماز خواند.

۸ـ علت اینکه فرمود: «درود وسلام شما، هر کجا باشید به من می‌رسد», این بود که سعی نکنید حتماً برای این منظور نزد قبر من حاضر بشوید.

۹ـ در عالم برزخ اعمال امتش، ازجمله درود و سلام آنها، بر او عرضه می‌شود.

[۸۳] ﴿ۡعَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ. یعنی این پیامبر، خیر خواه شماست و نمی‌خواهد که شما دچار رنج و مشقت بشوید. ﴿حَرِيصٌ عَلَيۡكُم شیفتۀ شما و شیفته پیروزی شماست. ویکی از مواردی که ثابت می‌کند ایشان رنج و مشقت ما را نمی‌خواهد و شیفتۀ سعادت ماست، اینکه از توحید پاسداری کرده و راه شرک را مسدود نموده است نیز بیانگر همین حرص و دلسوزی وی نسبت به ما است. [۸۴] در حدیث ابوهریره س آمده است که رسول الله ص فرمود: «لاتَجْعَلُوا بيوتكم قبوراً وَلاتَجعَلوا قَبري عيداً ...» عید بر دو نوع است: عید از نظر مکان و عید از نظر زمان. در اینجا رسول الله ص امتش را از اینکه محل دفن وی را عید بگیرند و همیشه پروانه‌وار آنجا حضور پیدا کنند، و همچنین از اینکه زمانی را برای این کار در آن محل تعیین بکنند و جشن بگیرند، منع می‌فرماید. زیرا این کار بتدریج باعث تعظیم رسول الله ص می‌گردد؛ تعظیمی که مختص پروردگار عالم است. و چنین تعظیمی و چنین جشنی نهایتاً به شرک با الله می‌انجامد. بخاطر همین فرمود: که شما اگر سلام و درودی برای من داشته باشید، از هر کجا بفرستید،. خداوند، آنرا به من خواهد رساند. [۸۵] و این حسین بن علی است، که مردی را که قصد داشت نزد قبر رسول الله ص بایستد و دعا بکند مانع شد و این عمل را نکوهش کرد. پس رسول الله ص پاسدار واقعی توحید بود و حتی راه‌هائی را که احتمال می‌رفت روزی وسیله‌ای برای شرک ورزیدن به الله باشند نیز مسدود کرد. که از جمله سفارشات ویژه ای در مورد قبر خویش نموده است. پس وقتی که قبر رسول الله ص را نباید محل تجمع و عید قرار داد، چگونه چنین رفتاری با قبر افراد دیگر، جایز خواهد بود؟!. ولی متأسفانه برخی از افراد امت، این پاسداری رسول الله ص را از توحید و این سفارشات ویژۀ او را نادیده گرفته‌اند. و قبرهای بسیاری از بزرگان دین را محل سجده و محل جشن و تجمع قرار دادند و بر آنها بناهای بلند و گنبدهای شامخ ساختند و چراغانی کردند. و از راه‌های دور بقصد زیارت آنها رخت سفر بسته و با خود حیوان جهت قربانی نمودن و نذر و ... بردند. و آنها را همچون کعبه مقدس پنداشته و طواف نمودند. و حتی از کعبه نیز مقدستر! این قبرپرستان، قبر فلان بزرگ و فلان ولی و پیامبر را آنچنان، مخلصانه و خاشعانه طواف می‌کنند که خانۀ خدا را آنگونه طواف نمی‌کنند و در مقابل الله آنگونه سر تسلیم فرود نمی‌آوردند و این جز مقابله با الله و رسولش چیزی دیگری نیست.

باب (۲۳): عده‌ای از این امت، بتها را خواهند پرستید [۸۶].

خداوند می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا ٥١ [النساء: ۵۱].

«آیا ندیدى کسانى را که بهره‏اى از کتاب (خدا) به آنان داده شده، (با این حال)، به «جبت‏ و طاغوت‏» ( بت و بت‏پرستان) ایمان مى‏آورند، و درباره کافران مى‏گویند: «آنها، از کسانى که ایمان آورده‏اند، هدایت یافته‏ترند»؟! [۸۷].

همچنین ارشاد باریتعالی است: ﴿قُلۡ هَلۡ أُنَبِّئُكُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِكَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيۡهِ وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِيرَ وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَ. [المائدة: ۶۰].

«بگو: آیا شما را از کسانى که موقعیت و پاداششان نزد خدا برتر از این است، با خبر کنم؟ کسانى که خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته، و مورد خشم قرار داده، (و مسخ کرده،) و از آنها، میمونها و خوکهایى قرار داده، و پرستش بت کرده‏اند».

همچنین فرموده است: ﴿قَالَ ٱلَّذِينَ غَلَبُواْ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِمۡ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيۡهِم مَّسۡجِدٗا [الکهف: ۲۱]. «ولى بزرگان آن قوم گفتند: ما مسجدى در کنار (مدفن) آنها مى‏سازیم (تا خاطره آنان فراموش نشود)» [۸۸].

از ابو سعید خدری س روایت است که رسول اللهص فرمود: «لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حذو القذّة, حَتَّى لَوْ دَخَلُوا فجُحْرِ ضَبٍّ؛ لَدَخَلْتُمُوهُ, قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ! الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى؟ قَالَ:«فَمَنْ». (بخاری ومسلم).

«یقیناً شما، مو به مو از آداب و سنن سنتهای امتهای پیشین پیروی خواهید کرد. حتی اگر آنان وارد سوراخ سوسماری شدند شما نیز وارد آن می شوید. اصحاب گفتند: هدف شما، یهود و نصارا است؟ فرمود: پس هدفم کیست؟» [۸۹]..

همچنین از ثوبان س روایت است که رسول الله ص فرمود: «إِنَّ اللَّهَ زَوَى لِيَ الأَرْضَ, فَرَأَيْتُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا, وَإِنَّ أُمَّتِي سَيَبْلُغُ مُلْكُهَا مَا زُوِيَ لِي مِنْهَا, وَأُعْطِيتُ الْكَنْزَيْنِ الأَحْمَرَ وَالأَبْيَضَ, وَإِنِّي سَأَلْتُ رَبِّي لأُمَّتِي أَنْ لا يُهْلِكَهَا بِسَنَةٍ عَامَّةٍ, وَأَنْ لا يُسَلِّطَ عَلَيْهِمْ عَدُوًّا مِنْ سِوَى أَنْفُسِهِمْ, فَيَسْتَبِيحَ بَيْضَتَهُمْ, وَإِنَّ رَبِّي قَالَ: يَا مُحَمَّدُ! إِنِّي إِذَا قَضَيْتُ قَضَاءً فَإِنَّهُ لا يُرَدُّ وَإِنِّي أَعْطَيْتُكَ لأُمَّتِكَ أَنْ لا أُهْلِكَهُمْ بِسَنَةٍ عَامَّةٍ, وَأَنْ لا أُسَلِّطَ عَلَيْهِمْ عَدُوًّا مِنْ سِوَى أَنْفُسِهِمْ, فيَسْتَبِيحُ بَيْضَتَهُمْ وَلَوِاجْتَمَعَ عَلَيْهِمْ مَنْ بِأَقْطَارِهَا (أَوْ قَالَ مَنْ بَيْنَ أَقْطَارِهَا) حَتَّى يَكُونَ بَعْضُهُمْ يُهْلِكُ بَعْضًا وَيَسْبِي بَعْضُهُمْ بَعْضًا». (مسلم).

ورواه البرقاني في صحيح وزاد: «وإنّما أخاف على أمّتي الائمة الـمضلّين وإذا وَقع عليهم السيف لم يرفع إلى يوم القيامة ولا تقُومُ السّاعة حتى يلحق حيٌّ من أمّتي بالـمشركين, وحتّى تُعبد فئام من أمَّتي الأوثان, وإنّه سيكون في اُمّتي كذّابون ثلاثون، ‌كلُّهم يزعم أنّه نبّي, وأنا خاتم النّبيين لا نبيَّ بعدي، ولا تزالُ طائفة من اُمّتي على الحقِّ منصورة، لا يضُرُّ هم مَن خذَلَهم ولا مَن خالَفَهم حتّى يأتي أمر الله تبارك وتعالى».

«زمین را در جلوی چشمانم، هموار ساخت و من شرق و غرب آنرا دیدم، و تا جائی که من دیدم، امتم حکومت خواهد کرد. و به من دو خزانه سرخ و سفید داده شد. و از پروردگارم خواستم که امتم را بوسیلۀ خشکسالی فراگیر، نابود نکند. و دشمن بیگانه‌ای که نسلشان را بر چیند، بر آنها مسلط نگرداند.

پروردگارم به من گفت: ای محمد، من وقتی چیزی را فیصله کردم، برگشت ندارد. در مورد امتت وعده نموده‌ام که آنها را بوسیلۀ خشکسالی فراگیر، هلاک نکنم. همچنین بر آنها دشمنی بیگانه بگونه‌ای مسلط نکنم که ریشۀ آنها را بر کند و لو اینکه نیروهای کفر همه با هم از هر سو بر آنها حمله ور باشند. مگر اینکه در جنگهای داخلی همدیگر را به قتل برسانند و اسیر بکنند».

و در روایت برقانی، اضافه بر آن چنین آمده است: من بر امتم از رهبران گمراه کنننده می‌ترسم. و بعد از اینکه شمشیر در میان آنان به کار رفت، دیگر تا قیامت برداشته نخواهد شد. و قیامت بر پا نمی‌شود تا آنکه گروهی از امتم مشرک نگردند. و تا آنکه گروه زیادی از امتیانم بتها را نپرستند. و در میان امتم سی نفر کذاب و مدعی نبوت ظهور خواهد کرد در حالی که من خاتم پیامبرانم و پس از من پیامبر و نبی‌ای نخواهد آمد. و گروهی از امتم همواره بر حق خواهند ماند و از جانب الله یاری خواهند شد که عدم همکاری بعضی و مخالفت بعضی،‌ به آنان آسیبی نمی‌رساند. تا اینکه قیامت بر پا می‌شود» [۹۰].

«أئمة الـمضلين» شامل پیشوایان دینی و هم حاکمان وقت می‌شود که مسلمانها را به بدعت و کارهای شرک آمیز و احکام غیر شرعی، وادار می‌نمایند.

همچنین فرمود: وقتی شمشیر میان امتم افتاد، دیگر از میان آنان تا قیامت برداشته نخواهد شد.

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ ۵۱ سورۀ نساء.

۲ـ تفسیر آیۀ ۶۰ سورۀ مائده.

۳ـ تفسیر آیۀ ۲۱ سورۀ کهف.

۴ـ هدف از ایمان به جبت و طاغوت در اینجا چیست؟ آیا قلباً آنها چنین بودند یا فقط برای خشنود ساختن مشرکین چنین وانمود کردند در حالی که به بطلان آن ایمان داشتند؟

۵ـ این گفتار آنان به کافران که شما از مؤمنان راه یافته‌ترید.

۶ـ آنچه مهم است اینکه در این امت نیز چنین عناوینی به پیروی از یهود و نصارا پیدا می‌شوند چنانکه در حدیث ابو سعید این مطلب بیان شده است.

۷ـ تصریح رسول الله ص مبنی بر اینکه در این امت نیز بت‌پرست، اتفاق خواهد افتاد.

۸ـ واقعاً شگفت انگیز است که افرادی از این امت، با وجود اقرار به شهادتین، و با وجود اعتراف به حقانیت محمد ص و قرآن ادعای نبوت بکنند مانند مختار که در اواخر عهد صحابه چنین ادعائی کرد و گروه زیادی از او پیروی کردند.

۹ـ مژده به اینکه حق به کلی نابود نخواهد شد آنگونه که قبلاً نابود می‌شد بلکه، هموار گروهی بر آن استوار خواهند ماند.

۱۰ـ نشانی حقانیت آنها اینست که با وجود عدم همکاری دیگران و همچنین با وجود مخالفت دیگران، همچنان ثابت قدم می‌مانند.

۱۱ـ و این تا قیامت باقی خواهد ماند.

۱۲ـ معجزاتی که در حدیث ثوبان بیان شد از جمله: دیدن مشرق و مغرب و اینکه امتش بر آنها حکومت خواهد کرد، چنانکه این اتفاق افتاد و مشرق و مغرب بجز شمال و جنوب بدست امت اسلام افتاد. و خبر دست‌یابی به دو خزانه و همچنین پذیرفته شدن دو دعا و عدم پذیرش دعای سوم، و خبر دادن از بکار گیری شمشیر در میان مسلمانان و کشتن و اسیر کردن همدیگر و خاتمه نیافتن اینگونه جنگهای داخلی تا قیامت. و احساس خطر از پیشوایان گمراه کن و خبر دادن از انبیای دروغین و بقای گروه منصوره که همۀ اینها همانطور که رسول الله ص فرموده بود، اتفاق افتاد.

۱۳ـ ذکر بیشترین ‌ترس ایشان بر امت بخاطر رهبران گمراه‌کننده.

۱۴ـ توضیح معنی بت‌پرستی.

[۸۶] شیخ در اینجا بعد از بیان توحید و فضایل آن و تحذیر از شرک و انواع آن، پاسخ سؤالی که ممکن است در اذهان بعضی‌ها خطور بکند و آن اینست که گوینده‌ای بگوید: خداوند اسلام را از افتادن در لجنزار شرک محفوظ نگه داشته است زیرا رسول الله ص می‌فرماید: «يئس الشيطان أن يعبده الـمصلّون في جزيرة العرب» یعنی: «شیطان از اینکه در جزیرة العرب مورد پرستش نماز گزاران واقع بشود، مأیوس و ناامید شده است». و می‌داند که کسی او را نخواهد پرستید. بنابراین، از راه‌های دیگر وارد می‌شود و میان آنان جنگ و جدل ایجاد می‌کند. در پاسخ باید گفت: که این استدلال درست نیست. زیرا در حدیث نیامده که شیطان را کسی نخواهد پرستید، بلکه آمده است که نمازگزارن او را نخواهند پرستید. و هدف، نمازگزاران واقعی می‌باشند و این بدان معنی نیست که در این امت کسی از شیطان پیروی نخواهد کرد. چنانکه دیدیم بسیاری از عربها بعد از وفات رسول الله ص مرتد شدند و به عبادت شیطان روی آوردند. و عبادت شیطان یعنی حرف شنوی از او و روی گردانی از دین خدا، چنانکه می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَ.[یس: ۶۰]. پیروی از شیطان و از دستوراتش و شرک ورزیدن به خدا و ترک ایمان و ... اینها همه جزو عبادت شیطان محسوب می‌شوند. «أوثان» جمع وَثََن است یعنی هر چیزی که جز الله مورد پرستش واقع بشود و مردم ضرر و فایدۀ خود را وابسته به آن بدانند چه بتی باشد و چه قبری و چه دیوار و چه انسان صالحی. [۸۷] «الجبت» اسمی است عام و شامل هر چیزی که مخالف با دستور الله و رسولش باشد. گاهی کلمۀ جبت به ساحر و غیبگو و دیگر کسانی که به دین و ایمان ضربه می‌زنند، اطلاق می‌گردد. «طاغوت» اسمی است مشتق از طغیان یعنی تجاوز از حد و سرکش بودن. پیروی از کسیکه به آنچه الله دستور داده، دستور دهد و آنچه را الله نهی کرده، نهی بکند، حد مشروع اتباع است و تجاوز از این حد شرعی، طغیان نامیده می‌شود و متبوع، طاغوت است. چنانکه عده‌ای از یهود و نصارا که بهره‌ای از علم و کتاب آسمانی (تورات و انجیل) نصیبشان شده بود دچار این طغیان شدند. و رسول الله ص به ما اطلاع داده‌است که آنچه در امتهای سابق، ‌اتفاق افتاده، در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد چنانکه می‌بینیم افرادی از این امت، حسب فرمایش رسول الله ص به سحر و عبادت غیر الله و پرستش طاغوت که شامل قبرپرستی، توسل به غیر الله و پرستش سنگ و درخت می‌باشد، روی آوردند. [۸۸] در مورد داستان اصحاب کهف آمده است که گروهی که دارای اکثریت بودند و قصد تعظیم صالحین را داشتند، گفتند: ما در اینجا مسجد خواهیم ساخت. و این از خصلتهای شرک‏آمیز بود که متأسفانه امت محمد ص نیز بدان مبتلا گشته است. [۸۹] رسول الله ص سوگند یاد کرد و فرمود: شما صد در صد و قدم به قدم و مو به مو از سنتهای پیشینیان، پیروی خواهید کرد. و این بیانگر آنست که هرگونه کفر و شرکی که در امتهای سابق رخ داده ‌است در این امت نیز رخ خواهد داد. [۹۰] و قیامت بر پا نخواهد شد تا گروهی از امتم به مشرکین ملحق نشوند. یا اینکه شهر و دیار خود را ترک می‌کنند و به مشرکین پناه می‌گیرند و با آنان دوست می‌شوند. یا اینکه همانند مشرکین مرتکب شرک می‌شوند. «فئام» یعنی جمع کثیری. «منصورة» یعنی گروهی که خدا، آنها را یاری کرده ‌است. بدینصورت که حق با آنان است و آنها از نظر حجت و استدلال، قوی خواهند بود. و اگر نه از نظر ظاهری چه بسا که شکست خواهند خورد.

باب (۲۴): آنچه در مورد سحر و جادو آمده است.

ارشاد باریتعالی است: ﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ [البقرة: ۱۰۲]. «و مسلما مى‏دانستند هر کسى خریدار این گونه متاع باشد، در آخرت بهره‏اى نخواهد داشت».

همچنین فرموده است: ﴿يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ.

عمر س «جبت» را سحر و «طاغوت» را شیطان معنی کرده‌است.

جابر می‌گوید: «طواغيت» به غیبگویانی گفته شود که شیطان نزد آنان می‌رفت و در هر منطقه یکی وجود داشت.

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْـمُوبِقَاتِ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ! وَمَا هُنَّ؟ قَالَ:الشِّرْكُ بِاللَّهِ, وَالسِّحْرُ, وَقَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ, وَأَكْلُ الرِّبَا, وَأَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ, وَالتَّوَلِّي يَوْمَ الزَّحْفِ, وَقَذْفُ الْـمُحْصَنَاتِ الـْمُؤْمِنَاتِ الْغَافِلاتِ». (بخاری).

«از هفت چیز هلاک کننده بپرهیزید. اصحاب پرسیدند: آنها کدامند؟ فرمود: شرک ورزیدن به الله، جادوگری، قتل ناحق، خوردن مال ربا، خوردن مال یتیم، فرار از جنگ و جهاد و اتهام به زنان پاکدامن و بی‌خبر مؤمن» [۹۱].

جابر از رسول الله ص نقل می‌کند: «حدّ السّاحر ضربه بالسّيف» یعنی: «حد (تنبیه) ساحر اینست که گردنش با شمشیر زده شود». اینرا ترمذی نقل کرده و گفته است، از اینرو با سند صحیح بر جابر موقوف است.

و از بجاله بن عبده روایت است که عمر بن خطاب س نامه‌ای نوشت و در آن دستور داد که هم مردان و زنان جادوگر را به قتل برسانید، بجاله می‌گوید: ما پس از دستورای‌شان، سه جادوگر،‌ را به قتل رساندیم. صحیح بخاری

و از حفصه روایت است که دستور به قتل کنیزی داد که او را سحر کرده بود.

امام احمد می‌گوید: از سه نفر از اصحاب پیامبر روایت است که چنین فتوا داده‌اند [۹۲].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ ۱۰۲ سورۀ بقره.

۲ـ تفسیر آیۀ ۵۱ سورۀ نساء

۳ـ تفسیر «جبت و طاغوت» و بیان فرق آنها.

۴ـ طاغوت، گاهی از جنها و گاهی از انسانها می‌باشند.

۵ـ شناخت، هفت مورد هلاک کننده که رسول الله ص از آنها بر حذر داشته است.

۶ـ کسکیه جادوگری می‌کند، کافر می‌شود.

۷ـ به جادو گر بدون اینکه فرصت توبه داده شود، باید کشته شود.

۸ـ در زمان عمر س جادوگران وجود داشته‌اند، پس چه رسد به زمانهای بعدی.

[۹۱] یعنی آنها به سحر و جادوگری و به شیطان، ایمان آورده‌اند. طاغوت، در تفسیری یعنی هر چیزی که به ناحق مورد پرستش و اطاعت قرار بگیرد. «موبقات» یعنی نابود کننده. و هر چیزی که دارای این صفت باشد، از گناهان کبیره به شمار می‌رود. و عطف سحر بر شرک از قبیل عطف خاص بر عام است، زیرا خود سحر، نوعی شرک می‌باشد. اینکه فرمود: حد ساحر، زدن گردن وی با شمشیر است، بخاطر اینکه او با این عمل، ‌مرتد شده است, زیرا حقیقت سحر این است که ساحر اول باید به خداوند شرک بیاورد و شیاطین را بپرستد تا کمکش کنند, که با این کار مرتد شده است, و طبیعی است که جزای مرتد در اسلام، قتل است و سحر از انواع شرک است و خون و مال مشرک مباح می‌گردد. [۹۲] چنانکه عمر س نیز به قتل ساحران، دستور داد. و حفصه دختر عمر، نیز چنین دستوری در مورد کنیز جادوگرش، صادر کرد. و از سه تن از اصحاب پیامبر، این فتوا ثابت است که گفته‌اند ساحر باید کشته بشود. از اینرو بر مسلمانان لازم است که از سحر و جادوگری وانواع آن جداً بپرهیزند. و سعی به ریشه کنی جادو و جادوگران از جوامع خود، داشته باشند زیرا جادوگران جامعه را دچار فساد و ظلم و تجاوز و طغیان می‌نمایند.

باب (۲۵): در مورد برخی از انواع سحر و جادو.

قال أحمد:‌ حدثنا محمد بن جعفر، حدثنا عوف. عن حيان بن العلاء، حدثنا قطن بن قبيصه عن أبيه، أنه سمع النبي ص قال :«إن العيافة والطَّرق والطية من الجبت».

رسول الله ص ‌فرمود:‌ «فال از پرواز درآمدن پرندگان و فال ترسیم خطوط بر روی زمین و بدفالی، سحر و جادو به شمار می‌آیند.

عوف می‌گوید: عیافه یعنی شخصی پرنده‌ای را به پرواز در می‌آورد تا ببیند به کدام سو می‌رود. و الطرق یعنی کشیدن خطوط بر روی زمین».

و حسن بصری در مورد «جبت» می‌گوید: جبت همان شیطان است (سند این روایت، جید است و در سنن ابوداود و نسائی و ابن حبان نیز آمده) [۹۳].

از ابن عباس روایت است که رسول الله ص فرمود: «مَنِ اقْتَبَسَ شعبة مِنَ النُّجُوم، فقدِ اقْتَبَسَ شُعْبَةً مِنَ السِّحْرِ زَادَ مَا زَادَ». ( ابوداود با سند صحیح).

«هر کس بخشی از علم نجوم، را فراگیرد در واقع بخشی از سحر و جادو را فرا گرفته است. و هر چند اضافه فرا بگیرد به همان مقدار سحر و جادو را فرا گرفته است» [۹۴].

همچنین ابوهریره س‌ روایت است که هر کس در گِرهی بدمد، سحر کرده ‌است و کسیکه سحر بکند، شرک ورزیده است و هر کس چیزی (در گردن) بیاویزد، به همان چیز سپرده می‌شود. (نسائی) [۹۵].

وعن ابن مسعود س أن رسول الله ص قال: «ألا هل أنبِّئكم ماالعضه؟ هي النّميمة, القالة بين النّاس».‌ (مسلم).

رسول الله ص فرمود: «آیا به شما بگویم که «عضه» چیست؟ عضه عبارت است از سخن چینی و گفتاری که دهن به دهن بگردد» [۹۶].

همچنین از ابن عمر روایت است که رسول الله ص فرمود: «إنَّ من البيان لسحراً» (متفق عليه).

«بی‌تردید بعضی از بیانها، سحر آمیز است» [۹۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ عیافه، طرق و طیره از اقسام سحر به شمار می‌آیند.

۲ـ‌ بیان معنی عیافه و طرق و طیره.

۳ـ علم نجوم نیز نوعی جادو است.

۴ـ دمیدن در گره نیز از انواع جادو به شمار می‌رود.

۵ـ سخن چینی و بدگویی نیز اثر جادویی دارد.

۶ـ فصاحت و شیرین زبانی نیز گاهی اثر جادویی دارد.

[۹۳] سحر کلمه‌ای است که شامل سحر حقیقی می‌باشد، سحری که در آن از جنها و شیاطین کمک گرفته می‌شود و عبادت می‌شوند، و همچنین شامل انواعی دیگر از سحر می‌شود که مرتبه‌ی آنها از نوع اول پایین‌تر است. و این بحث بخاطر متوجه ساختن خواننده به این قضیه است که سحر، دارای اقسام درجه‌ی یک و درجه‌ی دو می‌باشد. و حدیثی که مطرح گردید، ‌بیانگر اقسام سحر درجه‌ی دو می‌باشد. «عيافة» یعنی به حرکت در آوردن پرنده و این بدان خاطر است تا آن شخص،‌ به گمان خود،‌ از حالات آینده اطلاع بشود. و این کار، نوعی سحر به شمار می‌رود. زیرا جبت و سحر، انسان را از حق باز می‌دارند و «عيافة»‌ نیز چنین تاثیری بجا می‌گذارد. بخاطر اینکه شخصی که پرنده را به پرواز در می‌آورد، پس از آن،‌ یا به کارش و راهش، ادامه می‌دهد و یا اینکه پشیمان می‌گردد. «الطيرة» از «عيافة» عام‌تر است، زیرا «طيرة» هر نوع فال را در بر می‌گیرد که در بحثهای آینده به تفصیل در این مورد سخن خواهیم گفت. «الطرق» بدینصورت بود که خطوطی روی زمین می‌کشیدند و سپس آنها را پاک می‌کردند تا اینکه یکی از آن خطها باقی می‌ماند،‌ آنگاه کاهن می‌گفت: این دلالت به فلان و فلان دارد و ... و کهانت نیز نوعی جادو است. [۹۴] در مورد حدیث فوق، که فرمود: «مَن اقتَبَسَ شعبةً من النُّجوم ….» بحثی مستقل، پس از چند باب مطرح می‌شود که در آن، انواع علوم نجوم و اینکه چرا خداوند ستارگان را آفریده است، مورد بررسی قرار خواهد گرفت. [۹۵] مراد از دمیدن در گره که در حدیث ابوهریره، آمده دَمی است که در آن از جن و شیاطین کمک خواسته شود و یا اینکه بر آن گره، جنی گماشته بشود. و تا گره هست، سحر، همچنان تأثیر خود را حفظ می‌کند وگرنه هر گرهی را که دم کرده باشند،‌ نمی‌توان سحر نامید. و هرگاه کسی به چیزی اعتماد بکند یا بر خود بیاویزد، خداوند او را به همان چیز می‌سپارد. اگر کسی به خدا، توکل و اعتماد بکند، خدا او را کافی خواهد بود و اگر به غیر الله توکل نماید، آنگاه خدا، او را نیز به همان چیز می‌سپارد. البته طبیعی است که همه فقیر و نیازمند درگه بی‏نیاز الله می‌باشند و فقط او ولی نعمت همگان و دارای فضل و بخشش است. چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ ١٥. «اى مردم شما (همگى) نیازمند به خدائید; تنها خداوند است که بى‏نیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است». [۹۶] «عضه»‌ در لغت معانی مختلفی دارد، از جمله بمعنی سحر، نیز بکار می‌رود. و وجه مشترک بین سحر و سخن چنین است که تاثیر آنها شبیه هم می‌باشد. بدینصورت که سحر نیز باعث جدایی میان دوستان و گاهی باعث جمع شدن دشمنان می‌گردد. و تاثیر مستقیمی بر دلها دارد و همین تاثیر مخفی را سخن چینی نیز دارد، زیرا سخن چین با نقل سخن از شخصی به شخصی دیگر باعث جدایی و اختلاف میان دوستان می‌شود. [۹۷] و حدیثی که در آن آمده بعضی بیانها سحراند، شامل سخنانی می‌باشد که با کلمات چرب و شیرین القا می‌شوند و جلب توجه می‌نمایند و در آنها حق پایمال می‌گردد و باطل در صورت حق بیان می‌شود. اکثر علما برآنند که در این حدیث، سخنان سحرآمیز مذمت شده‌اند نه اینکه از آنها تحسین شده است. و بخاطر همین است که شیخ، این حدیث را در اینجا بیان فرمود.

باب (۲۶): در مورد کهانت و استخدام جن و غیره [۹۸].

به نقل بعضی از زنان رسول الله ص روایت است که رسول الله ص فرمود: ‌«مَن أتى عرّافاً فسأله عن شيءٍ فصدَّقه؛ لم تُقبَل له صلاة أربعين يوماً». (مسلم).

«اگر کسی نزد کاهنی برود و از او در مورد چیزی سوال بکند, سپس او را تصدیق بنماید، نماز چنین شخصی تا چهل روز پذیرفته نخواهد شد» [۹۹].

همچنین عمران بن حصین از رسول الله ص نقل می‌کند که فرمود: «ليس منا من تَطير أو تُطير له، أو تَكهن أو تلحفن له أو سحر،‌ أو سحر لهُ، ومن أتى كاهناً فصدَّقه بما يقول، فقد كفر بما أُنزل على محمَّد». (بزار با سند جید).

«از من نیست کسیکه فال بگیرد و یا برای او فال گرفته شود یا کهانت بکند و یا برای او کهانت بشود یا جادو بکند و یا بخاطر او جادو بشود. و هر کس نزد کاهنی برود، و او را در گفته‌هایش تصدیق بکند، با این کار، به آنچه بر محمد نازل شده کفر ورزیده است».

البته أیـن روایت طبرانی با سند حسن از ابن عباس بدون جمله‌ی «و من أتى ....إلى آخر»‌ آمده است [۱۰۰].

بغوی می‌گوید: عراف کسی است که مدعی شناخت امور پوشیده است. مثلاً دزد را شناسایی می‌کند و گمشده را پیدا می‌کند و مانند اینها.

بعضی گفته‌اند: عراف همان کاهن است و کاهن کسی است که از اموری که هنوز اتفاق نیفتاده است، ‌خبر می‌دهد. و گفته‌اند: آنست که به گمان خود، اسرار قلب را می‌داند [۱۰۱].

ابن تیمیه می‌گوید: عراف به کاهن و منجم و سایر کسانی که از امور غیب و پوشیده سخن می‌گویند، گفته می‌شود [۱۰۲].

ابن عباس در مورد کسانی که از روی حروف ابجد و نگاه به ستارگان سخنانی می‌گویند گفته است: اینان نزد الله، هیچ بهره‌ای ندارند [۱۰۳].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ ایمان به قرآن، و تصدیق نمودن کاهن، نمی‌توانند در یک قلب جمع بشوند.

۲ـ تصریح به این که این عمل کفر است.

۳ـ حکم کسی که سخن‌ کاهن را بپذیرد و نزد او برود.

۴ـ حکم کسی که برای او فال بزنند.

۵ـ حکم کسی که برای او سحر بکنند (یعنی به نفع او سحر بکنند).

۶ ـ حکم کسیکه حروف ابجد را فرا بگیرد.

۷ـ فرق میان کاهن و عراف.

[۹۸] کاهن: یعنی غیبگو و منجم. کهانت متضاد با توحید است و کاهن, مشرک محسوب می‌شود. زیرا او با اختصاص دادن پاره‌ای از عبادات، به جن‌ها،‌ موفق می‌شود، جنی را به خدمت گمارد که آن جن بعضی از اخبار پوشیده را به اطلاع وی می‌رساند. کهان در اصل لقب مردانی بود در زمان جاهلیت که مردم آنها را انسان‌های نیک و متدین می‌دانستند و خیال می‌کردند که آنها غیب می‌دانند، بدین خاطر از آنان می‌ترسیدند و آنها را مقدس پنداشته و تعظیم می‌کردند. راه دست‌یابی جن‌ها به مسائل غیبی، عبارت است از استراق سمع، که قبل از بعثت رسول الله ص به کثرت اتفاق می‌افتاد و در زمان بعثت ایشان به هیچ وجه، استراق سمعی صورت نگرفت تا کتاب خدا،‌ که در حال نزول تدریجی بود از هر گونه دستبرد و گزند، محفوظ بماند. اما پس از درگذشت رسول الله مجدداً زمینه‌ی استراق سمع برای جن‌ها فراهم گردید. با این تفاوت که در آسمان نگهبانان زیادی گماشته شد و شهابها برای پرتاب بسوی کسانی که قصد استراق سمع دارند، ‌مهیا شدند، بنابراین اکنون آن استراق سمعی که قبل از بعثت رخ می داد، اتفاق نمی‌افتد بلکه خیلی کمتر شده است. پس کاهن و عراف دو کلمه‌ی مترادف می‌باشند همچنین منجم و کسیکه با ترسیم خطوط، روی زمین مدعی تشخیص امور است، نیز یکی هستند. [۹۹] در حدیثی که به نقل از بعضی از زنان رسول الله ص نقل گردید، آمده است که هر کس نزد کاهن و عرافی برود و او را تصدیق نماید البته این جمله «فصدقه» در روایت مسلم نیامده بلکه در مسند احمد، ذکر شده است که مؤلف بنابر اصلی که نزد محدثین مقرر است آنرا به مسلم نسبت داده و آن عبارت است از اینکه حدیثی را که توسط یکی از همنشینان صحیحین روایت شده باشد، به آنها نسبت می‌دهند. البته بشرطی که اصل حدیث در آنها وجود داشته باشد. «لم تقبل صلاته» یعنی نمازش تا چهل روز قبول نمی‌شود. البته این بدان معنی نیست که باید قضای این نمازها را بجای آورد. بلکه هدف اینست که در مقابل گناه سنگینی که مرتکب شده است، ثواب نمازهای چهل روزش باطل می‌شود. و این بیانگر خطر این گناه بزرگ است. پس نباید نزد کاهنان و غیبگویان رفت، حتی برای اطلاع نیز نباید در مجلس آنان حضور پیدا کرد. [۱۰۰] «بما أنزل على محمَّد» یعنی قرآن. زیرا در قرآن و احادیث پیغمبر، تصریح شده است که کاهن و ساحر و انسان غیبگو، موفق نمی‌شوند و همواره دروغ می‌گویند. پس کسیکه نزد اینها می‌رود و تصدیقشان می‌کند در واقع به قرآن و سنت کفر ورزیده است. جمله‌ی «ليس منا» بیانگر حرمت و کبیره بودن، موردی است که پس از آن ذکر می‌شود. «من تطير أو تطير له» در بحثهای آینده ، به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت. «أو تكهن» یعنی مدعی علم غیب بشود و از غیب سخن بگوید. «أو تكهن له» یعنی کسیکه نزد کاهن برود و از او در مورد مسائلی که جز عالم الغیب کسی نمی‌داند، بپرسد. هر کس مرتکب یکی از این موارد بشود، به محمد ص‌ و آنچه او آورده کفر ورزیده است. زیرا تصدیق نمودن کاهن، او را در شرک به الله، کمک و تشویق می‌کند و بدون تردید کاهن مرتکب شرک اکبر شود و مشرک است. [۱۰۱] باید دانست که کهانت بر چند نوع است که در واقع همه‌ی آنها به یک نوع ختم می‌شوند و آن استفاده از جن در اطلاع رسانی می‌باشد. البته کاهنان برای فریب دادن مردم، به برخی وسایل ظاهری مانند نگاه به ستارگان و به نگریستن در کف دست و غیره، روی می‌آورند. تا مردم خیال بکنند اینها اولیاء الله بوده و با علم وسیعی که در اختیار دارند، این مسایل را کشف می‌کنند. [۱۰۲] ابن تیمیه می‌گوید: عراف به کاهن و منجم و رمال گفته می‌شود. «منجم» در آینده از آن، سخن خواهیم گفت. «رمال»‌ یعنی کسیکه با ترسیم خطوط روی زمین و ریگستان و یا بوسیله شمردن سنگریزه‌ها از غیب سخن می‌گوید. و سایر کسانی که از این روشها استفاده می‌کنند و با مشاهده کف دست و فنجان از آینده سخن می‌گویند، مشمول حکمی هستند که در مورد عراف بیان گردید. [۱۰۳] ابن عباس می‌گوید: کسانی که با حروف ابجد سر و کار دارند و به ستارگان می‌نگرند و از غیب سخن می‌گویند، نزد خدا بهره‌ای ندارند. زیرا آنها با این کار معتقد به نوعی تاثیر این اشیاء در روند کارها هستند و این خود نوعی از کهانت است.

باب (۲۷): در مورد احکام ابطال(باطل کردن) سحر [۱۰۴]

از جابر س روایت است که از رسول الله ص در مورد ابطال سحر با سحر، پرسیدند: فرمود: ‌«هِي مِن عَمَل الشِّيطان». (احمد با سند جید و ابوداود).

«یعنی این کار از اعمال شیطان است».

و از امام احمد، در این مورد پرسیدند: گفت: ابن مسعود اینگونه کارها را مکروه و ناپسند می‌دانست [۱۰۵].

و در بخاری از قتاده نقل است که از ابن مسیب پرسید: مردی جادو شده و از همبستری با همسرش بازداشته شده است،‌‌ آیا جایز خواهد بود که سحرش باطل کرده شود، گفت:‌ اشکالی ندارد زیرا هدف از ممنوعیت اینست که جامعه اصلاح بشود و چیزی که برای نفع رساندن باشد،‌ ممنوع نیست [۱۰۶].

و از حسن بصری روایت است که فرمود: ابطال سحر بوسیله‌ی سحر کار ساحران است. ابن قیم / می‌گوید:‌ «نشره» یعنی ابطال سحر و آن بر دو نوع می‌باشد:

۱ـ ابطال بوسیله‌ی سحر و این نوع از عمل شیطان است و سخن حسن بصری، به همین نوع حمل می‌شود. زیرا در اینصورت، باطل کننده و بیمار، به جنها و شیاطین روی می‌آورند و آنها را خشنود می‌سازند تا سحر را باطل بکنند.

۲ـ اما ابطال سحر بوسیله‌ی خواندن و دم کردن و استفاده از داروها و دعاهای مباح، اشکالی ندارد و جایز می‌باشد [۱۰۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ نهی از ابطال سحر، بوسیله‌ی سحر.

۲ـ فرق میان ابطال مشروع سحر و ابطال نامشروع.

[۱۰۴] در مورد ابطال سحر و اینکه آیا سایر راه‌های ابطال سحر ممنوع می‌باشند یا اینکه برخی از آنها مشروع است؟ «النشره» یعنی بهبود یافتن مسحور. و آن بر دو نوع است: ۱ـ ابطال سحر بوسیله‌ی قرآن و دعاهای ثابت از رسول الله ص‌. و یا اگر عضوی دچار آسیب شده بود، معالجه با ادویه جات طبی صورت بگیرد، این موارد جایز و مشروع می‌باشند. ۲ـ ابطال سحر بوسیله‌ی سحر: و این حرام و ناجایز است. بخاطر اینکه ساحر دوم نیز مرتکب همان گناهان کبیره از قبیل شرک به خدا و استخدام جن و استمداد از آن می‌شود. بخاطر همین است که حسن بصری فرمود: ابطال سحر بوسیله‌ی سحر کار ساحر است. [۱۰۵] البته باید بخاطر داشت که کاربرد کلمه‌ی «نشره» در میان اعراب، فقط برای ابطال سحر بوسیله‌ی سحر بود. از اینرو وقتی از رسول الله ص در مورد آن پرسیدند: فرمود: «هي من عمل الشيطان» یعنی این کار از اعمال شیطان بحساب می‌آید. ابن مسعود س ابطال سحر را بوسیله‌ی تعویذی که با الفاظ قرآن بود نیز نمی‌پسندید. البته خواندن و دمیدن به این منظور را نه امام احمد مکروه می‌پنداشت و نه ابن مسعود، زیرا از رسول الله ص ثابت است که چنین می‌کرده و به آن اجازه داده‌است. [۱۰۶] اما اینکه در بخاری به نقل از قتاده آمده که از ابن مسیب در این مورد، پرسیدند، گفت: «اشکالی ندارد» این سخن نباید به جواز ابطال سحر بوسیله‌ی سحر حمل شود، زیرا ابن مسیب بالاتر از آن است که سحر را جایز بداند. بلکه هدف ایشان ابطال سحر بوسیله‌ی قرآن و دعاهای مسنونه و دواهای طبی است. [۱۰۷] خلاصه‌ی مطلب اینکه ابطال سحر بوسیله‌ی سحر نیز شرک به خدا است و نباید به بهانه‌ی اینکه ضرورت ایجاب می‌کند، مرتکب آن شد و فقط ابطال سحر با قرآن و دعاهای ثابت از رسول الله ص جایز خواهد بود.

باب (۲۸): در مورد فال بد زدن [۱۰۸].

خداوند می‌فرماید: ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ [الاعراف: ۱۳۱].

«آگاه باشید سرچشمه همه اینها، نزد خداست; ولى بیشتر آنها نمى‏دانند» [۱۰۹].

همچنین می‌فرماید: ﴿قَالُواْ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ أَئِن ذُكِّرۡتُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ مُّسۡرِفُونَ ١٩‌ [یس: ۱۹]. «(رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است اگر درست بیندیشید، بلکه شما گروهى اسرافکارید».

و از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لاعَدوى، ولا طِيره ولا هامة ولا صفر» (بخاري ومسلم) وزاد مسلم: «ولا نوء ولا غول».

«واگیر دار بودن بیماری، و فال بدن زدن بوسیله‌ی پرندگان و منحوس و شوم پنداشتن برخی حشرات و ماه صفر را هیچکدام حقیقت ندارد. و در روایت مسلم اضافه بر موارد فوق آمده است که ستاره‌ی اقبال و وجود غول نیز واقعیت ندارد» [۱۱۰].

از انس روایت شده که رسول الله ص فرمود: «لا عَدوى ولا طيرة ويعجبني الفأل‌ قالوا: وما الفأل؟ قال: «الكلمة الطّيبة». (بخاری و مسلم).

«واگیردار بودن بیماری و فال بد، حقیقت ندارد. البته فال نیک را می‌پسندم. گفتند: فال نیک چیست؟ فرمود: سخن نیک» [۱۱۱].

و ابوداود بسند صحیح از عقبه بن عامر، روایت کرده ‌است که از رسول الله ص، در مورد فال پرسیدند: فرمود: بهترین نوع آن، فال نیک است. و افزود که فال نباید مسلمان را از کاری که اراده کرده باز بدارد. اگر شما با چیزی مواجه شدید که برایتان ناپسند بود. این دعا را بخوانید: «اللَّهم لا يأتي بالحسنات إلا أنتَ ولا يَدفَعُ السِّيئات إلا أنتَ ولا حول ولا قُوَّه إلا بك». «بار الها! حسنات را فقط تو می‌آوری و از بدیها فقط تو نجات می‌دهی و هیچ حول و قوه‌ای جز از جانب تو وجود ندارد» [۱۱۲].

همچنین ابوداود،‌ این حدیث مرفوع ابن مسعود س را نقل کرده‌است. که رسول الله ص فرمود:‌ «الطِّيرة شِركٌ، الطِّيرة شركٌ وما مِنّا إلا… ولكنَّ الله يُذهبُه بالتّوكّل». (صححه الترمذي وجعل آخره من قول ابن مسعود).

یعنی: «فال بد زدن شرک است. و اینرا دوبار تکرار کرد. سپس افزود هیچ کس از ما چنین نیست که گاهی در دلش گمانی نگذرد ولی خداوند، اینطور چیزها را با توکل بر او، از بین می‌برد» [۱۱۳].

در مسند احمد این حدیث ابن عمر ذکر شده است که رسول الله ص فرمود: «‌مَن رَدَّته الطِّيرة عن حاجته فقد أشرك» قالوا: فما كفَّارة ذلك؟ قال: أن تقول: اللَّهم لا خير إلا خِيرك ولا طير إلا طيرُك ولا إله غيرُك».

«هر کسی که فال بد او را از ادامه‌ی کارش باز بدارد، او شرک ورزیده است. گفتند: کفاره‌ی این گناه چیست؟ فرمود: بگو: بارالها! خیری بجز خیر تو، و فالی بجز فال تو، و خدائی جز تو وجود ندارد».

و همچنین احمد از حدیث فضل بن عباس روایت کرده‌است: «إنما الطيرة‌ ما أمضاك, أو ردّك» [۱۱۴].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ توضیح آیات: ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ و ﴿قَالُواْ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ.

۲ـ نفی واگیردار بودن بیماری بدون اذن الله.

۳ـ نفی فال بد.

۴ـ نفی نحوست حشرات.

۵ـ‌ نفی نحوست و شومی ماه صفر.

۶ـ استحباب فال نیک از سخن نیک.

۷ـ توضیح فال نیک.

۸ـ وقوع و احساس فال بد در دل اشکالی ندارد و توکل بر خدا آنرا از بین خواهد برد.

۹ـ چه دعائی بخواند کسیکه از فال بد متاثر شده است.

۱۰ـ‌ تصریح این مطلب که فال بد شرک است.

۱۱‌ـ تفسیر فال ممنوعه.

[۱۰۸] «تطیر» یعنی فال نیک و یا بدگرفتن از حرکات پرندگان زیرا که این کار منافی با توحید بوده و شرک است. یا اصلاً پرنده‌ای در کار نباشد بلکه از بعضی حوادث و حرکات، ‌استدلال بکند که فلان کارم در آینده موفقیت آمیز و یا خلاف آن خواهد بود. [۱۰۹] و معنی این فرموده‌ی الله که می‌فرماید: ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ اینست که سبب نحوست و شری که دامنگیر آنان شده یا سبب خیری که بدست آورده‌اند همان تقدیر و قضای الله بوده، نه چیزی دیگر. تَطَیر یکی از صفات مشرکین و دشمنان رسول الله ص بوده‌. از اینرو عملی زشت و قبیح است. پیروان راستین پیامبران، هر خیر و شر را از جانب خدا و بر حسب قضا و قدر، و گاهی هم آنرا نتیجه اعمال نیک و بد خود می‌دانند. چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ و ﴿قَالُواْ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ یعنی در حقیقت علت وقوع حوادث تلخ و یا اتفاقات خوب برای شما، رفتارخودتان است. و با اعمال بد و دشمنی با پیامبران و تکذیب آنان زمینه‌ی حوادث تلخ را برای خود مهیا می‌سازید. [۱۱۰] اما اینکه رسول الله ص فرمود: «لا عدوى» یعنی بیماری بنفسه و بدون اراده‌ی الله، واگیردار نمی‌شود. زیرا اهل جاهلیت معتقد بودند که بیماری بذاته واگیردار است و به دیگران منتقل می‌شود. رسول الله ص ‌با این فرمایش خود، ابطال چنین عقیده‌ای را اعلام فرمود. [۱۱۱] «ولا طيرة» همچنین فال و بدشگونی، اعتباری ندارد. و وهم و خیالی بیش نیست. «ويعجبني الفأل» یعنی فال نیک، که برگرفته از سخن نیک باشد، مورد پسند من است. زیرا فال نیک زدن بیانگر گمان نیک بر خدا، و فال بد، بیانگر گمان بد، بر خدا می‌باشد.(بعنوان مثال، در غزوه‌ی حدیبیه، وقتی سفیر مشرکین نزد رسول الله ص می‌آمد، ‌رسول الله ص پرسید چه کسی می‌آید؟ گفتند: سهیل. فرمود: پس خداوند کار را سهل و آسان خواهد کرد. «مترجم»). [۱۱۲] «الطيرة» عام است شامل هر نوع فال می‌شود. از اینرو رسول الله ص فال نیک بوسیله‌ی کلام نیک را از آن مستثنی کرد. «لا ترد مسلماً» خبر است ولی متضمن نهی می‌باشد. یعنی نباید مسلمان با تأثر از فال،‌ از ادامه‌ی کار و یا راهش صرف نظر کند. سپس دعائی را راهنمایی فرمود تا اگر کسی در دل احساس وسوسه و تردید نمود، آنرا بخواند تا از قلبش اثر فال بد دور شود. [۱۱۳] «الطيرة شرك» یعنی شرک اصغر است. «وما منا إلا» یعنی این چیزها در قلب همه بوجود می‌آید، ولی وقتی به پروردگارش توکل نماید. اینها برطرف می‌شود. [۱۱۴] «من ردته» بیانگر یک قانون کلی است. یعنی فال بد، وقتی شرک محسوب می‌شود که انسان را از ادامه‌ی مسیرش باز بدارد. «اللهم لا خير» درس توکل است یعنی بار الها هیچ اتفاقی نمی‌افتد مگر آنچه شما فیصله نموده‌اید و در تقدیر من نوشته‌اید. و علم غیب را فقط الله می‌داند نه کسی دیگر.

باب (۲۹): پیرامون احکام ستاره‌شناسی [۱۱۵].

بخاری در کتاب صحیح خود، به نقل از قتاده می‌گوید: خداوند، ستاره‌ها را برای سه هدف خلق نموده است: ۱ـ زینت آسمان باشند. ۲ـ برای رجم شیاطین و جن‌ها ۳ـ و علایمی‌ باشند جهت راهنمایی به مردم. و اگر کسی بخواهد از آنها استفادۀ دیگری برد، دچار اشتباه بوده و تلاشش بیهوده خواهد بود. و به خود زحمت چیزی را می‌دهد که علم آنرا ندارد [۱۱۶].

همچنین قتاده فراگیری علم شناسائی بروج ماه (منازل القمر) را مکروه دانسته است. و ابن عیینه آنرا جایز می‌داند. اینرا حرب از آنها نقل کرده‌است [۱۱۷].

البته، احمد و اسحاق، نیزآنرا جایز دانسته‌اند [۱۱۸].

و از ابوموسی روایت است که رسول الله ص فرمود: «ثلاثة لا يَدخلون الجنَّة: مُدمن الخَمر، وقاطع الرّحم ومُصَدّق بالسِّحر» (احمد و ابن حبان).

«سه نفر به هیچ وجه وارد بهشت نمی‌شوند: ۱ـ کسیکه معتاد به نوشیدن شراب باشد ۲ـ کسیکه رابطه خویشاوندی را قطع نماید ۳ـ کسیکه جادوگر را تصدیق نماید» [۱۱۹].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ‌ حکمت از آفریدن ستارگان.

۲ـ سخن کسیکه غیر از این را بگوید، مردود است.

۳ـ اختلاف در حکم فراگیری علم شناخت منازل قمر.

۴ـ وعید شدید برای کسیکه سخن جادوگر را تصدیق نماید. گرچه پی برده باشد که او بر باطل است.

[۱۱۵] ستاره‌شناسی بر سه قسم است که عبارت‌اند از: ۱ـ اعتقاد به اینکه ستاره‌ها بذاته دارای چنین و چنان تاثیری می‌باشند و سایر حوادثی که بر روی زمین اتفاق می‌افتد در نتیجه‌ی ارادۀ ستارگان است. در این طرز تفکر، ستارگان معبود قرار داده می‌شوند و این کفر بزرگی است نسبت، به پروردگار عالم و شرکی است مانند شرک ورزیدن قوم ابراهیم ÷. ۲ـ نوع دوم که آنرا علم تاثیر می‌نامند عبارت است از استدلال منجم و کاهن از حرکتهای مختلف ستارگان و طلوع و غروب آنها بر حوادثی که در زمین اتفاق می‌افتد. نزد این کاهنان شیاطین و اجنه می‌آیند و با آنها در مورد برخی از حوادثی که اتفاق خواهد افتاد گفتگو می‌کنند، این نوع نیز حرام و یکی از گناهان کبیره می‌باشد و کفر به خدا می‌باشد. ۳ـ‌ نوع سوم ستاره‌شناسی آنست که بوسیلۀ شناسایی احوال و حرکات برخی ستارگان، تعیین جهت قبله و تغییر اوقات و تشخیص زمانهای مناسب‌تر برای کشاورزی میسر می‌شود. این مورد را علماء جایز دانسته‌اند. زیرا در این نوع، ستارگان را بذاته مؤثر نمی‌دانند بلکه آنها را وسیله ای جهت شناسایی وقت و زمان قرار می‌دهند و این امری است مباح. [۱۱۶] اما اینکه قتاده فرمود: ستارگان برای این سه منظور آفریده شده‌اند، سخنی است بجا. [۱۱۷] چنانکه قرآن نیز بدان اشاره دارد. آنجا که می‌فرماید: ﴿وَزَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِمَصَٰبِيحَ وَحِفۡظٗا.[فصلت: ۱۲]. مخلوقات پروردگار هستند و ما در مورد آنها بیش از آنچه که خالق آنها گفته است نمی‌دانیم. [۱۱۸] احمد و اسحاق فراگیری منازل قمر را جایز دانسته‌اند و قول راجح نیز همین است. زیرا خداوند بوسیله‌ی آنها بر بندگان منت نهاده و فرمـوده است: ﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ ٱلشَّمۡسَ ضِيَآءٗ وَٱلۡقَمَرَ نُورٗا وَقَدَّرَهُۥ مَنَازِلَ لِتَعۡلَمُواْ عَدَدَ ٱلسِّنِينَ وَٱلۡحِسَابَ [یونس: ۵]. «اوست که خورشید را روشنایى، و ماه را نور قرار داد; و براى آن منزلگاه‏هایى مقدر کرد، تا عدد سالها و حساب (کارها) را بداند». و از ظاهر آیه چنین بر می‌آید که وقتی این منت الهی تحقق پیدا می‌کند که ما آنها را بدانیم و این بیانگر جواز فراگیری آنهاست. [۱۱۹] یکی از مواردی که در حدیث فوق بیان گردید این بود که تأیید کنندۀ ساحر، وارد بهشت نخواهد شد. و قبلاً‌ خواندیم که «من اقتبس شعبة من النجوم اقتبس شعبة من السحر» و فراگیری نجوم نوعی سحر تلقی شد. که متاسفانه امروزه رواج پیدا کرده و مردم متوجه آن نیستند و در مجلات و روزنامه‌ها ستونهایی به آن اختصاص داده می‌شوند و از خواص و تاثیر ماه‌ها و برجها سخن بمیان می‌آید آنگاه خواننده با حساسیت فوق العاده مواظب است که بچه‌اش در کدام برج متولد می‌شود یا خود متولد کدام برج است و... که عیناً همان تایید کاهن و کفر بما أُنْزل علی محمد ص می‌باشد. و با مشاهده این اوضاع بخوبی میتوان میزان غربت و بیگانگی توحید را در میان اهل آن و حتی عدم درک کتاب التوحید را نزد اهل فطرت، شناسایی کرد و فهمید.

باب (۳۰): در مورد تاثیر ستاره‏ها در بارندگی [۱۲۰].

ارشاد باریتعالی است: ﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ ٨٢ [الواقعة: ۸۲].

«و به جاى شکر روزیهایى که به شما داده شده آن را تکذیب مى‏کنید» [۱۲۱].

و از ابومالک اشعری روایت است که رسول الله ص فرمود: «أَرْبَعٌ فِي أُمَّتِي مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِيَّةِ لا يَتْرُكُونَهُنّ:َ الْفَخْرُ بالأَحْسَابِ وَالطَّعْنُ فِي الأَنْسَابِ وَالاسْتِسْقَاءُ بِالنُّجُومِ وَالنِّيَاحَةُ وَقَالَ النَّائِحَةُ إِذَا لَمْ تَتُبْ قَبْلَ مَوْتِهَا تُقَامُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَعَلَيْهَا سِرْبَالٌ مِنْ قَطِرَانٍ وَدِرْعٌ مِنْ جَرَبٍ». (مسلم).

«چهار عمل از اعمال جاهلیت را امت من ترک نخواهند کرد: ۱ـ فخر به حسب و نسب خود ۲ـ طعنه زدن به نسب دیگران ۳ـ اعتقاد به تاثیر ستارگان در بارندگی ۴ـ نوحه خوانی. و افزود که اگر نوحه خوان قبل از فرا رسیدن مرگش توبه نکند، روز قیامت در حالی برخواهد خاست که بر تن او جامه‌ای از قیر و زرهی پوستین خواهد بود» [۱۲۲].

و از زید بن خالد روایت است که رسول الله ص نماز فجر را در حدیبیه با ما خواند در حالی که آثاری از بارندگی شب قبل وجود داشت. رسول الله ص پس از اتمام نماز فرمود: «آیا می‌دانید که پروردگارتان چه گفت؟ گفتند: الله و رسولش بهتر می‌دانند. گفت: پروردگارتان فرمود: بندگانم در حالی صبح کردند که عده‌ای به من مؤمن و برخی کافر شدند. کسیکه گفت: فضل و رحمت خدا شامل حال ما شد و باران بارید، به من، مؤمن گشت و به ستارگان کافر. و کسیکه گفت: باران بخاطر ظهور ستاره‌ی فلان و فلان بارید، به من کافر گشت و به ستارگان،‌ مؤمن شد». (بخاری و مسلم) [۱۲۳].

و روایتی دیگر نیز نظیر همین روایت در صحیحین از ابن عباس آمده و در آن,‌ این مطلب افزوده شده که بعضی گفته بودند: «فلان ستاره کارش را کرد»‌ آنگاه این آیات نازل گردید: ﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ ٧٥ وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ ٧٦ إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ ٧٧ فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ ٧٨ لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ ٧٩ تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٠ أَفَبِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَنتُم مُّدۡهِنُونَ ٨١ وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ ٨٢ [الواقعة: ۷۵- ۸۲].

«سوگند به جایگاه ستارگان (و محل طلوع و غروب آنها)! و این سوگندى است بسیار بزرگ، اگر بدانید! که آن، قرآن کریمى که بر محمد ص نازل شد (پر نفع، خیر، علم و برکت است). که در کتاب محفوظى (لوح المحفوظ) جاى دارد. و جز پاکان (فرشتگان) نمى‏توانند به آن دست زنند، (همچنین در زمین نیز جز پاک‏شدگان از جنابت و ناپاکى و بى‏وضویی، به آن دست نمى‏رسانند). آن از سوى پروردگار عالمیان نازل شده (که در آن هیچ شک و تردیدى نیست). (اى مشرکان) آیا این سخن را (قرآن را با اوصافى که گفته شد) سست و کوچک مى‏شمرید (و تکذیب مى‏کنید). و به جاى شکر روزیهایى که به شما داده شده آن را تکذیب مى‏کنید؟».

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیات سوره واقعه.

۲ـ چهار عمل جاهلی.

۳ـ کفر آمیز بودن بعضی از این چهار اعمال.

۴ـ بعضی از اقسام کفر، انسان را از دایره‌ی اسلام خارج نمی‌کند.

۵ ـ‌ با نزول نعمت، برخی مؤمن و برخی کافر می‌شوند.

۶ ـ مراد از ایمان در اینجا چیست؟

۷ـ مراد از کفر در اینجا چیست؟

۸ ـ معنی «لقد صدق نوء کذا» چیست؟

۹ـ استاد برای تفهیم شاگرد خود از روش سوال و استفهام استفاده بکند. چنانکه رسول الله ص فرمود: «أتدرون ماذا قال ربكم؟».

۱۰ـ وعید شدید در مورد کسیکه نوحه خوانی می‌کند.

[۱۲۰] بعضی‌ها بارندگی را به برخی از ستارگان نسبت می‌دهند و آنها را موثر در نزولات جوی می‌دانند و این اعتقاد با توحید مطلوب، سازگاری ندارد بلکه اقتضای توحید اینست که سایر نعمتها را فقط به خدایی که آنها را در اختیار بندگانش قرار داده، نسبت دهند. در اینکه ستارگان را موثر در بارندگی می‌دانند دو نوع خطا وجود دارد: ۱ـ آنها سبب بارندگی نیستند. ۲ـ چرا ما آنچه را خدا، سبب چیزی نیافریده، سبب قرار دهیم، آنگاه نعمتهایی را که خدا به ما ارزانی داشته به آنها نسبت دهیم. [۱۲۱] ﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ مفسرین گفته‌اند یعنی شما پس از اینکه خدا به شما نعمت می‌دهد بجای شکر، تکذیب می‌کنید و نعمت‌های او را به دیگران نسبت می‌دهید. [۱۲۲] و در حدیثی که بیان گردید رسول الله، افتخار به نسب و طعنه زدن نسب دیگران و طلب باران از ستارگان و نوحه‌خوانی را، از اعمال نکوهیده و از جاهلیت قبل از اسلام برشمرد. نوحه‌خوانی از گناهان کبیره به شمار می‌رود، و عبارت است از گریه با صدای بلند و چاک دادن سینه بوقت مصیبت که این منافی با صبر مطلوب و از اعمال جاهلی است. [۱۲۳] اینکه اصحاب گفتند: خدا و رسولش بهتر می‌دانند,‌ مختص زمان حیات رسول الله ص بوده و اما پس از رحلت ایشان باید در مقابل سوالی که پاسخش را نمی‌دانیم بگوییم: والله اعلم. کسانی که می‌گویند ستاره‌ی فلان ظاهر شد و باران باریدن گرفت، اگر ستاره را سبب می‌دانند،‌ مرتکب شرک اصغر شده‌اند. اما اگر معتقداند که ستاره در پاسخ کسانی که او را می‌پرستند، ‌دستور باران را صادر کرده ‌است، چنین اعتقادی کفر به خدا و شرک اکبر است.

باب (۳۱): در مورد این سخن الله که می‌فرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِ [البقرة: ۱۶۵].

«بعضى از مردم، معبودهایى غیر از خداوند براى خود انتخاب مى‏کنند; و آنها را همچون خدا دوست مى‏دارند» [۱۲۴].

همچنین می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٤ [التوبة: ۲۴].

«بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما، و اموالى که به دست آورده‏اید، و تجارتى که از کساد شدنش مى‏ترسید، و خانه‌هائى که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند; و خداوند جمعیت نافرمانبردار را هدایت نمى‏کند» [۱۲۵].

و از انس س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ وَالِدِهِ وَوَلَدِهِ والنَّاس أجمَعِين».(بخاری ومسلم).

یعنی: «مؤمن نمی‌شود هیچ یک از شما تا آنکه مرا از فرزند و پدر خود و سایر مردم، دوست‌تر نداشته باشد» [۱۲۶].

همچنین در روایتی دیگر از انس س که بخاری و مسلم آنرا نقل کرده‌اند، رسول الله می‌فرماید: «ثلاثٌ من كنّ فيه وَجَد بهنّ حلاوة الإيمان: أن يكونَ اللهُ ورسوله أحبّ إليه ممّا سواهما وأن يُحِبَّ الـمرءَ لا يحبُّه إلاّ لله وأن يكره أن يَعود في الكفر بَعدَ إذ اَنقذه الله منه كما يكرَه أن يُقذَف فِي النّار» وفي رواية: «لا يجِدُ أحدٌ حلاوة الإيمان حتّى».

«سه خصلت در هر که باشد، شیرینی ایمان را درک خواهد کرد: ۱ـ الله و رسولش نزد وی از همه کس محبوبتر باشند، ۲ـ محبت او با دیگران فقط بخاطر الله باشد، ۳ـ و بازگشت دوباره به کفر را همچون افتادن در آتش، ناپسند بداند» [۱۲۷].

و از ابن عباس س روایت است که گفت: هر که محبت و بغضش و نیز خصومت و صلحش، بخاطر الله باشد، با این کار به مقام ولایت الله دست خواهد یافت. و انسان هر چند نماز و روزه بجا آورد، تا چنین نباشد، طعم ایمان را نخواهد چشید. ولی امروز تمام برادریها و محبتها بر اساس امور دنیا پایه‌ریزی شده و نتیجه‌ی مثبتی از آنها عاید نمی‌شود. (ابن جریر) [۱۲۸].

و ابن عباس در تفسیر این سخن پروردگار: ﴿وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ [البقرة: ۱۶۶]. گفت: یعنی اسباب مودت و دوستی منقطع می‌شود [۱۲۹].

خلاصه آنچه در اين باب بيان شد:

۱ـ تفسیر آیه‌ی سورۀ بقره.

۲ـ تفسیر آیه‌ی سورۀ توبه.

۳ـ وجوب ترجیح محبت رسول الله بر محبت خود و زن و فرزند و مال.

۴ـ نفی ایمان، دلالت بر خروج از دایره‌ی اسلام نمی‌کند.

۵ـ ایمان دارای حلاوت و شیرینی است که گاهی انسان آنرا درک می‌کند و گاهی درک نمی‌کند.

۶ـ اعمال چهارگانه‌ی مربوط به قلب که ولایت الله و طعم ایمان بدون آنها حاصل نمی‌شود.

۷ـ برداشت صحابی بزرگوار از قضایا، اکثر محبتهای امروزی پایه‌ی دنیوی دارد.

۸ـ تفسیر آیه‌ی: ﴿وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ.

۹ـ بعضی از مشرکین الله را خیلی زیاد دوست داشتند.

۱۰ـ وعید شدید برای کسیکه اصناف هشتگانه‌ی مذکور در آیه، از دین خدا برایش محبوبتر باشند.

۱۱ـ کسیکه غیر الله را برابر با الله دوست داشته باشد، مرتکب شرک اکبر شده است.

[۱۲۴] از اینجا بحث عبادات قلبی شروع می‌شود که از واجبات و مکملات توحید به شمار می‌آیند. و بحث را با بیان محبت آغاز نمود. تا در این مورد نیز باید توحید خدا، رعایت بشود. و نزد انسان مسلمان کسی جز الله محبوبتر نباشد. و مراد در اینجا، محبت در عبادت است. که باید خدا را آنقدر دوست داشته باشیم که به اختیار خویش و با شوق و رغبت از او حرف‌ شنوی داشت، و او را بپرستیم و از آنچه نهی کرده باز بیائیم. و صرف کردن این محبت برای غیرالله، شرک اکبر است. پس عبادت توأم با محبت، ستون اعتقاد و صلاح قلب است. ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ یعنی بعضی از مردم برای خدا همتایانی قرار می‌دهند و آنها را در محبت با خدا مساوی می‌کنند. [۱۲۵] و در آیه‌ی بعدی به کسانی که محبت دیگران و حتی اشیاء را بر محبت خدا، ترجیح می‌دهند، ‌اخطار داد و فرمود: «فتربصوا» پس منتظر باشید. البته محبت رسول الله، در واقع محبت با خدا است زیرا خود او، دستور به محبت رسول الله داده‌است [۱۲۶] «لا يؤمن» یعنی مؤمن کامل نمی‌شود تا آنکه محبت و شأن و منزلت من در نزد او از محبت و شأن پسر و پدرش و سایرین بیشتر و بالاتر نباشد. البته این محبت با عمل به دستورات رسول الله و ارضای خدا، آشکار می‌گردد نه با ادعای خالی. [۱۲۷] «حلاوة» شیرینی. باید دانست که وقتی ایمان کامل بشود،‌ شیرینی غیرقابل وصفی در روح ایجاد می‌گردد. [۱۲۸] «ولاية الله» یعنی بنده با این کارها، ولی خدا می‌گردد. ولی خدا کسی است که محبت و نصرت خدا شامل حال او می‌گردد. [۱۲۹] ﴿وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ مشرکین معتقد بودند که معبودانشان روز قیامت برایشان کاری از پیش خواهند برد و محبت و دوستی با آنان، شفاعت آنان را در پی خواهد داشت. خداوند خاطرنشان ساخت که در آنجا اینگونه محبتها کار آمد نخواهد بود.

باب (۳۲): ترس از اللهأ [۱۳۰].

ارشاد باریتعالی است: ﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٧٥ [آل‌عمران: ۱۷۵].

«این فقط شیطان است که پیروان خود را (با سخنان و شایعات بى‏اساس،) مى‏ترساند. از آنها نترسید! و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید» [۱۳۱].

همچنین می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا يَعۡمُرُ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَلَمۡ يَخۡشَ إِلَّا ٱللَّهَ [التوبة: ۱۸].

«مساجد خدا را تنها کسى آباد مى‏کند که ایمان به خدا و روز قیامت آورده، و نماز را برپا دارد، و زکات را بپردازد، و جز از خدا نترسد; امید است چنین گروهى از هدایت‏یافتگان باشند» [۱۳۲].

همچنین ارشاد باریتعالی است: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ فَإِذَآ أُوذِيَ فِي ٱللَّهِ جَعَلَ فِتۡنَةَ ٱلنَّاسِ كَعَذَابِ ٱللَّهِ [العنکبوت: ۱۰].

«و از مردم کسانى هستند که مى‏گویند: «به خدا ایمان آورده‏ایم!» اما هنگامى که در راه خدا شکنجه و آزار مى‏بینند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى‏شمارند (و از آن سخت وحشت مى‏کنند)» [۱۳۳].

از ابو سعید خدری س روایت است که رسول الله ص فرمود: «إنَّ مِن ضعفِ اليَقين أن تُرضيِ النَّاس بسخط الله وأن تَحمَدهم على رِزقِ الله وأن تَذمّهم على مالَم يُؤتِك الله, إنَّ رِزق الله لا يَجُرُّه حِرصُ حَريصٍ ولا يَرُدّه كراهية كارهٍ».

«همانا از ضعف یقین است که مردم را در ازای ناخوشنودی الله، خشنود سازی. همچنین در مقابل روزی‌ای که الله به تو عنایت فرموده از مردم تشکر بکنی و یا در مقابل آنچه که به تونداده، مردم را نکوهش کنی. زیرا روزی الله با حرص و آزمندی بدست نمی‌آید و با کراهیت مردم بر نمی‌گردد» [۱۳۴].

و از عایشه روایت است که رسول الله ص فرمود: «من التمس رِضا الله بسخطِ النَّاس رضي الله عَنه وأرضى عنه النَّاس ومن التمس رِضا الناس بسخطِ الله، سخط الله عليه وأسخط عليه الناس». ( ابن حبان صحيحش).

«هرکس بخاطر خشنودی الله، مردم را برنجاند، خداوند از او راضی می‌شود و مردم را نیز از او خشنود می‌سازد. و هرکسی که در ازای خشنودی مردم، الله را برنجاند، الله از او ناراضی می‌شود و مردم را نیز از او ناراضی می‌گرداند» [۱۳۵].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سوره آل عمران.

۲ـ تفسیر آیۀ سورۀ برائت.

۳ـ تفسیر آیۀ سورۀ عنکبوت.

۴ـ یقین گاهی ضعیف و گاهی قوی می‌گردد.

۵ـ سه مورد دیگر از عوامل ضعف ایمان.

۶ـ فرض بودن اختصاص ترس به الله.

۷ـ پاداش کسیکه فقط از الله بترسد.

۸ـ مجازات کسیکه از الله، نترسد.

[۱۳۰] یکی دیگر از عبادات قلبی ترس از خدا است. که کمال و نقصان آن در کمال و نقصان توحید مؤثر است. باید دانست که ترس از غیر الله گاهی شرک و گاهی حرام و گاهی مباح می‌باشد. ۱ـ ترسی که موجب شرک می‌شود اینست که شخص از فلان پیر و پیغمبر یا جن، بترسد و بیم داشته باشد که از او برنجد و باعث نابودی‌اش بگردد. یا در مورد امور اخروی از او بترسد که مبادا فردای قیامت برای وی شفاعت نکند و از عذاب خدا نجاتش ندهد و ... این نوع ترس از مخلوق، در امور غیر طبیعی شرک است. ۲ـ از ترس مخلوق، مرتکب کارهای حرام بشود و نتواند به واجبات دینی‌اش عمل بکند، اینگونه ترس، حرام و ناجایز است. ۳ـ ترس مباح: مانند ترس از دشمن و حیوانات درنده و آتش و ... این نوع ترس، طبیعی و غیر قابل اجتناب می‌باشد. [۱۳۱] ﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ یعنی شیطان، اهل توحید را از دشمنانشان که دوستان شیطان می‌باشند، می‌ترساند. در حالی خداوند می‌فرماید: ﴿فَلَا تَخَافُوهُمۡ از آنان نترسید و فقط از من بترسید اگر واقعاً مؤمن هستید. در اینجا ابتدا، از ترس غیر الله نهی شده‌ایم و این نهی دلالت بر حرمت ترس غیر الله دارد و سپس امر شده‌ایم که فقط از خدا بترسیم و این ترس، واجب و لازم است. [۱۳۲] ﴿إِنَّمَا يَعۡمُرُ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَلَمۡ يَخۡشَ إِلَّا ٱللَّهَ آیه دلالت بر این دارد که خشیت فقط باید از خداوند باشد, و خدواند آنها را مورد ستایش قرار داد بخاطر اینکه خشیت ایشان فقط برای خداوند بود و خشیت خاص است و خوف عام. زیرا خشیت به معنی ترس همراه با حب و تعظیم می‌باشد. [۱۳۳] ﴿جَعَلَ فِتۡنَةَ ٱلنَّاسِ یعنی: از ترس مردم، واجبات دینی را ترک نماید و رو به محرمات و نافرمانی خدا، بیاورد. [۱۳۴] عوامل ضعف ایمان که در حدیث فوق، ذکر شد، جزو محرمات هستند، زیرا گناه و معصیت، ایمان را ضعیف می‌کنند همانطور که طاعت و بندگی، آنرا تقویت می‌نماید. و این یک اصل کلی است که خشنود ساختن کسی بگونه‌ای که خدا ناراضى بشود، حرام و ناجایز و معصیت است. [۱۳۵] همچنین در حدیث عایشه، بیان گردید که پاداش کسیکه از مردم بترسد و کاری بکند که موجب خشنودی مردم و ناراضی خدا بشود، اینست که هم خدا از او ناراضى می‌گردد و هم مردم را از او ناراض می‌گرداند.

باب (۳۳): پیرامون توکل بر اللهص

ارشاد باریتعالی است: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ [المائدة: ۲۳].

«و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید» [۱۳۶].

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ [الأنفال:۲].

«مؤمنان، تنها کسانى هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان می‌گردد» [۱۳۷].

همچنین اللهأ می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ [الانفال: ۶۴].

«اى پیامبر! خداوند و مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند، براى حمایت تو کافى است» [۱۳۸].

و در جای دیگر می‌فرماید: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُ [الطلاق: ۳].

«و هرکس بر خداوند توکل کند (و کار خود را به او واگذارد خدا) کفایت امرش را می‌کند» [۱۳۹].

و از ابن عباس س روایت است که فرمود: ابراهیم ÷ وقتی در آتش انداخته شد، گفت: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ «خدا ما را کافى است; و او بهترین حامى ماست».

وقتی که به محمد ص گفتند: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا [آل‌عمران: ۱۷۳].

یعنی مردم علیه شما جمع شده‌اند از آنها بترسید، این سخن، ایمان پیامبر ص و اصحاب ش را افزایش داد. آنگاه رسول الله ص نیز فرمود: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ (بخاری ونسائی) [۱۴۰].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ توکل بر الله، از فرایض است.

۲ـ توکل از شرایط ایمان است.

۳ـ تفسیر دو آیۀ سورۀ انفال.

۴ـ تفسیر آیۀ سورۀ طلاق.

۵ـ عظمت و اهمیت این سخن پروردگار ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ که وِرد زبان ابراهیم و محمد ص بوقت مصیبت بود.

[۱۳۶] توکل بر خدا، یکی از شرایط صحت اسلام و ایمان مسلمان است. توکل اساس سایر عبادتهای قلبی می‌باشد که عبارت است از بکارگیری اسباب و واگذاری امور به خدا. و متوکل کسی است که اسباب را بکار می‌اندازد و نتیجۀ کار را به خدا می‌سپارد. توفیق را از او می‌خواهد و به کمک او بر می‌خیزد و یقین دارد بدون حول و قوّه‌ی الهی کاری پیش نخواهد برد. پس توکل یک عبادت قلبی محض است. توکل بر غیر الله شرک اکبر است. بدینصورت که بر یکی از مخلوقات در اموری که از دایرۀ قدرت او بیرون است توکل نماید. مثلاً امیدوار باشد که فلان شخص گناهانش را می‌آمرزد یا فرزندی به او خواهد بخشید و... آنچه که قبر پرستان از قبور اولیا و مشایخ خود انتظار دارند واین شرک اکبر و منافی با توحید است. و نوعی دیگر از توکل بر مخلوق، شرک خفی محسوب می‌شود و آن عبارت است از اینکه امید چیزی را از مخلوق داشته باشد که در دایرۀ قدرت او باشد و بگوید من به امید خدا و تو چنین می‌کنم و... این سخنی است ناجایز و همچنین گفتن من به امید خدا سپس تو چنین می‌کنم. زیرا هیچ یک از مخلوقات شایستگی اینرا ندارد که بر او توکل شود. بلکه فقط به خدا اختصاص دارد. چنانکه در آیۀ فوق به ما دستور داده شده که: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ و این دستور وجوب توکل بر خدا را می‌رساند. پس واجب است توکل را که نوعی عبادت است فقط به الله اختصاص بدهیم و کسی را با او در توکل شریک نسازیم چنانکه در آخر آیه فرموده است: ﴿إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ یعنی اگر واقعاً مؤمن هستید پس فقط بر خدا توکل نمائید. [۱۳۷] ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ [الأنفال:۲]. ظاهر آیه دلالت بر این می‌کند(بخاطر تقدیم جار و مجرور) که آنها فقط بر خداوند توکل می‌کنند,‌ بخاطر همین مؤمنین را اینگونه وصف کرده ‌است, که بزرگترین مقامات اهل ایمان می‌باشد. در این آیه صفات مؤمنان واقعی بیان شده است که توکل نیز یکی از شاخص‌ترین آنهاست. این صفات برجسته‌ترین مقامات اهل ایمان بشمار می‌روند. [۱۳۸] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ یعنی: «ای پیامبر، خدا برای تو و مؤمنانی که از تو پیروی کرده‌اند، کفایت خواهد نمود». یقیناً کسانی که بر خدا توکل کنند، خدا نیز برای آنان کافی خواهد بود. [۱۳۹] چنانکه می‌فرماید: ﴿ َمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُ باید گفت که توکل بستگی به ایمان و درک انسان از توحید ربوبیت دارد. باید دید که توحید و عظمت الله تا چه میزان در قلب، جای گرفته است. هر چه بیشتر به ملکوت خدا در آسمانها، بیندیشیم، دانش ما در مورد اینکه الله، چرخانندۀ نظام بزرگ و پیچیدۀ هستی می‌باشد، افزایش خواهدیافت. آنگاه پی می‌بریم که برای چنین خالق توانائی، یاری رساندن به این بندۀ ناچیز، کار دشواری نیست و بدینصورت در مقابل عظمت الله، زانو زده، و بر او توکل می‌نمائیم. [۱۴۰] ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ سخنی عظیم و پر بار و شعار هر مسلمان و مؤمن است. حقا اگر بنده با امید واثق، بر خدا توکل نماید، خداوند نیز برای او از خلال مصایب و مشکلات عدیده، راه خروجی پیدا خواهد کرد.

باب (۳۴): انذار برای ترسیدن از اللهأ و ناامیدی از رحمتش

ارشاد باریتعالی است: ﴿أَفَأَمِنُواْ مَكۡرَ ٱللَّهِۚ فَلَا يَأۡمَنُ مَكۡرَ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٩٩ [لأاعراف: ۹۹]. «آیا آنها خود را از مکر الهى در امان مى‏دانند؟! در حالى که جز زیانکاران، خود را از مکر (و مجازات) خدا ایمن نمى‏دانند» [۱۴۱].

و در جایی دیگر فرموده است: ﴿قَالَ وَمَن يَقۡنَطُ مِن رَّحۡمَةِ رَبِّهِۦٓ إِلَّا ٱلضَّآلُّونَ ٥٦ [الحجر: ۵۶]. «گفت: جز گمراهان، چه کسى از رحمت پروردگارش مایوس مى‏شود؟» [۱۴۲].

و از ابن عباس س روایت است که از رسول الله ص در مورد گناهان کبیره، پرسیدند؛ فرمود: «الشِّرك بِا لِله واليَأسُ مِن رَوحِ الله والأمن مِن مَكرِ الله».

«شرک ورزیدن به الله و نا امیدی از رحمتش و ایمن بودن از مکر و مؤاخذۀ الله» [۱۴۳].

و نیز از ابن مسعود س روایت است که فرمود: بزرگترین گناهان کبیره عبارتند از: شرک ورزیدن به الله، ایمن بودن از مکر و مؤاخذۀ الله و ناامید شدن از رحمتهای الله.(عبد الرزاق) [۱۴۴].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ اعراف.

۲ـ تفسیر آیۀ سورۀ حجر.

۳ـ وعید شدید برای کسیکه از مکر الله ایمن باشد.

۴ـ وعید شدید برای کسیکه از رحمت الله ناامید باشد.

[۱۴۱] در آیۀ اول، یکی از صفات مشرکین بیان گردید که آنها کاملاً احساس امنیت می‌کنند و از مؤاخذۀ الله نمی‌هراسند. و چون ترس از خدا، عبادتی است مربوط به قلب و مشرکین عاری از این عبادت هستند از اینرو از مکر و مؤاخذۀ الله خود را مأمون می‌دانند. مکر خدا یعنی فرصت دادن و فراهم نمودن امور برای بندگان نافرمان و در پایان، مؤاخذه و عذاب ناگهانی. چنانکه رسول الله ص فرمود: هر گاه دیدید که روزگار بر وفق مراد انسان معصیت کار پیش می‌رود، بدانید که این استدراجی است؛ زیرا خدا به او فرصت معصیت می‌دهد و هر وقت صلاح بداند، مجازاتش می‌نماید. و مکر خدا، دامنگیر کسی می‌شود که با اولیاء و انبیاء و داعیان خدا، مکر بکند، و مکری که به خدا منسوب است یعنی اظهار عزت و قهر و قدرت الله و این صفات کمال پروردگار است. [۱۴۲] ﴿قَالَ وَمَن يَقۡنَطُ مِن رَّحۡمَةِ رَبِّهِۦٓ إِلَّا ٱلضَّآلُّونَ ٥ یکی از صفات گمراهان اینست که از رحمت خدا ناامید هستند. در حالی که انسان هدایت یافته، هرگز از رحمت الله ناامید نمی‌شود. شرعاً نیز، عبادت وقتی در پیشگاه خدا، صحیح و قابل قبول است که ترس و امید توأم باشند. کسی که گناهکار است باید ترسش بیشتر از امیدواریش باشد و کسی که مریض است و از مرگ و هلاکت می‌ترسد باید امیدواریش بیشتر از ترسش باشد. خداوند بندگان میانه‌رو را چنین می‌ستاید: ﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَكَانُواْ لَنَا خَٰشِعِينَ [الأنبیاء: ۹۰]. «چرا که آنان (خاندانى بودند که) همواره در کارهاى خیر بسرعت اقدام مى‏کردند; و در حال بیم و امید ما را مى‏خواندند; و پیوسته براى ما (خاضع و) خاشع بودند». [۱۴۳] باید دانست که امیدوار بودن به خدا، نوعی عبادت است همانطور که ترس از خدا نیز عبادت است. و ناامید بودن و احساس امنیت از مکر خدا، نتیجۀ ترک عبادت ترس می‌باشد. و واجب است که ریشۀ این، دو عبادت(امیدواری و ترس) در قلب زنده گردانیده بشوند. و نقصان در آنها، نقصان در کمال توحید به شمار می‌رود. [۱۴۴] «رحمة الله» یعنی جلب منفعت و دفع مضرت. «روح الله» غالبا بر نجات یافتن از مصیبت‌ها، اطلاق می‌گردد.

باب (۳۵): صبر بر آنچه، خدا تقدیر نموده است نیز از ایمان است [۱۴۵].

خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَن يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ يَهۡدِ قَلۡبَهُۥۚ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ [التغابن: ۱۱].

«و هرکس به خدا ایمان آورد، خدا قلبش را هدایت می‌کند، و خداوند به هر چیز داناست».

علقمه در تفسیر این آیه گفته است: یعنی وقتی مصیبتی به او می‌رسد، او فوراً متوجه می‌شود که از جانب الله است و راضی و تسلیم می‌شود [۱۴۶].

و از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «اثْنَتَانِ فِي النَّاسِ هُمَا بِهِمْ كُفْر:ٌ الطَّعْنُ فِي النَّسَبِ وَالنِّيَاحَةُ عَلَى الْـمَيِّتِ». (مسلم).

یعنی: «دو خصلت در میان مردم از خصلتهای کفر، باقی مانده است: ۱ـ طعن زدن به نسبها ۲ـ نوحه‌خوانی بر اموات» [۱۴۷].

همچنین از ابن مسعود س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ ضَرَبَ الْخُدُودَ وَشَقَّ الْجُيُوبَ وَدَعَا بِدَعْوَى الْجَاهِلِيَّةِ».(متفق علیه).

«کسیکه به سر و صورت خود بزند و گریبان پاره کند و سخنان جاهلی بر زبان بیاورد، از ما نیست» [۱۴۸].

و از انس س روایت است که رسول الله ص فرمود: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِهِ الْخَيْرَ عَجَّلَ لَهُ الْعُقُوبَةَ فِي الدُّنْيَا وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِهِ الشَّرَّ أَمْسَكَ عَنْهُ بِذَنْبِهِ حَتَّى يُوَافِيَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

«وقتی خدا به بنده ای ارادۀ خیر بنماید، در دنیا سزایش می‌دهد و اگر به بنده‌ای ارادۀ بد بکند، او را در مقابل گناهانش مؤاخذه نمی‌کند تا در قیامت به حساب او رسیدگی بکند» [۱۴۹].

همچنین رسول خدا ص فرموده است: «إِنَّ عِظَمَ الْجَزَاءِ مَعَ عِظَمِ الْبَلاءِ وَإِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ قَوْمًا ابْتَلاهُمْ فَمَنْ رَضِيَ فَلَهُ الرِّضَا وَمَنْ سَخِطَ فَلَهُ السَّخَطُ». (ترمذی با تحسین).

«پاداش بزرگ با مصیبت بزرگ همراه است. و خداوند، قومی را که دوست داشته باشد، به مصیبت مبتلا می‌کند. آنگاه هر که راضی شود، الله نیز از او راضی خواهد شد».

و هر که ناراضی بشود، الله، نیز از او ناراضی خواهد شد [۱۵۰].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ تغابن.

۲ـ صبر از ایمان است.

۳ـ طعنه زدن به نسب از عوامل کفر است.

۴ـ وعید شدید در مورد کسیکه بوقت مصیبت، به سر و صورت بزند و گریبان پاره کند و سخن جاهلی بر زبان بیاورد.

۵ـ علامت اینکه خدا، نسبت به کسی ارادۀ خیر بنماید.

۶ـ علامت اینکه خدا، نسبت به کسی ارادۀ شر بنماید.

۷ـ علامت محبت الله با بنده.

۸ـ حرمت بی‌صبری.

۹- پاداش رضا به قضا.

[۱۴۵] صبر بر آنچه خدا مقدَّر نموده است، از شعبه‌های مهم ایمان و از مقامات رفیع و عبادات بزرگ است. صبر در ادای واجبات و خودداری از محرمات و منهیات و صبر در مقابل مصیبتهای تقدیری، لازم و ضروی می‌باشد. صبر یعنی زبان را از شکوه و گلایه و قلب را از بغض و نارضایت و اعضا و جوارح را از عکس العملی که موجب نارضایتی پروردگار باشد، مانند چاک دادن سینه و زدن به سر و صورت، بازداشت. [۱۴۶] ﴿وَمَن يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ یعنی ایمان همراه با تعظیم و امتثال اوامر و اجتناب از منهیات می‌باشد. ﴿يَهۡدِ قَلۡبَهُ دل او را برای هدایت و صبر و عدم ناراضگی بر مقدرات، رهنمود می‌گردد. و این تفسیر علقمه س است که حق مطلب را بیان داشته است. زیرا مصیبت‌ها به تقدیر خدا می‌آیند و تقدیر خدا از حکمت والای ایشان که عبارت است از ترتیب امور بر وفق مصلحت‌ها و اهداف خاص، سرچشمه می‌گیرد. بنده پس از اینکه مصیبت بر او وارد شد، اختیار دارد که صبر کند و از پاداش آن بهره‌مند گردد و یا بی‌صبری بکند و مجازات بشود. [۱۴۷] «اثْنَتَانِ فِي النَّاس» یعنی دو خصلت کفرآمیز در میان مردم دیده می‌شود. البته هدف از کفرآمیز بودن این نیست که مرتکب آنها مطلقاً کافر و از دایرۀ اسلام خارج می‌گردد بلکه هدف اینست که هر کسی مرتکب این دو خصلت بشود، مرتکب دو خصلت از خصلت‌های کفار شده و باید مواظب باشد پیش روی نکند. [۱۴۸] «لَيْسَ مِنَّا» بیانگر کبیره بودن گناه است. پس معلوم شد که بی‌صبری و اظهار نارضایتی یکی از گناهان کبیره محسوب می‌شود. بی‌تردید، گناه و معصیت باعث ایجاد نقص در ایمان شخص، می‌گردد و نقص در ایمان باعث ایجاد نقص در توحید می‌شود. پس بی‌صبری نه تنها گناه می‌باشد بلکه گناه کبیره است و نهایتاً به توحید انسان ضربه وارد می‌کند. [۱۴۹] «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِهِ الْخَيْرَ عَجَّلَ لَهُ الْعُقُوبَةَ فِي الدُّنْيَا وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِهِ الشَّرَّ أَمْسَكَ عَنْهُ بِذَنْبِهِ حَتَّي يُوَافِيَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». این حدیث بیانگر حکمت الهی در مصیبت‌هائی است که بندگان خوب با آن مواجه می‌شوند. وقتی انسان بوقت مصیبت، این فضایل را استحضار نماید، یقیناً صبر را سرمایه‌ای هنگفت شمرده، از آن استفاده می‌کند و نهایتاً به قضا و قدر الهی راضی می‌شود. از برخی گذشتگان نیک منقول است که وقتی به مصیبتی گرفتار نمی‌شدند، خود را سرزنش می‌کردند. [۱۵۰] و همانطور که در حدیث بعدی بیان گردید: هر چند مصیبت بزرگتر باشد، اجر و پاداش صبر آن، بیشتر و بزرگتر خواهد بود.

باب (۳۶): بحث ریا و تظاهر [۱۵۱].

ارشاد باریتعالی است: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠ [الکهف:۱۱۰].

«بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما; (امتیازم این است که) به من وحى مى‏شود که تنها معبودتان معبود یگانه است; پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند» [۱۵۲].

و از ابوهریره س در حدیث قدسی روایت است که رسول الله ص فرمود: خداوند می‌فرماید: «من نیازی به شریک داشتن ندارم، هر کس که عملی انجام بدهد و در آن، کس دیگری را با من شریک سازد، من آنرا با شرکش رها می‌کنم». (مسلم) [۱۵۳].

و از ابو سعید س روایت است که رسول الله ص فرمود: «أَلا أُخْبِرُكُمْ بِمَا هُوَ أَخْوَفُ عَلَيْكُمْ عِنْدِي مِنَ الْـمَسِيحِ الدَّجَّال؟ِ قَالَوا: قُلْنَا بَلَى, َقَال:َ الشِّرْكُ الْخَفِيُّ, يَقُوم الرَّجُلُ فيُصَلِّي فَيُزَيِّنُ صَلاتَهُ لِمَا يَرَى مِنْ نَظَرِ رَجُلٍ». (احمد).

«آیا به شما اطلاع بدهم از چیزی که من برای شما از آن بقدری هراس دارم که از دجال برایتان آنقدر هراس ندارم. و آن شرک خفی است. مردی برای نماز می‌ایستد، وقتی متوجه می‌شود که کسی او را می‌بیند، نمازش را می‌آراید و بهتر می‌گزارد» [۱۵۴].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ کهف.

۲ـ مردود بودن عمل نیک وقتی که در آن خشنودی غیر الله نیز اراده بشود.

۳ـ بی‌نیازی مطلق الله از اینگونه شراکتها.

۴ ـ خداوند بهترین شریک و بلندمرتبه است.

۵ ـ ترس و هراس رسول الله ص برای امتش از ریا.

۶ ـ تفسیر ریا به اینکه: شخص، نمازش در بخاطر الله می‌خواند, ولی نماز خود را بخاطر کسانی که او را می بینند طولانی و یا منظم می‌خواند.

[۱۵۱] ریا از رؤیت گرفته شده یعنی، نشان دادن. و بدینصورت ریا اینست که عبادتی را بگونه‌ای بجا آوردن که مردم او را ببینند و تحسین بکنند. ریا و تظاهر بر دو قسم است: ۱ـ ریائی که منافقان مرتکب آن می‌شدند و عبارت بود از تظاهر به اسلام در حالی که هنوز قلباً کافر بودند. این نوع ریا کفر اکبر و منافی با ایمان و توحید است. ۲ـ نوع دوم ریا آنست که انسان مسلمان در برخی از اعمال و عباداتش از آن کار می‌گیرد. و این نوع ریا، شرک خفی و منافی با کمال توحید می‌باشد. [۱۵۲] در آیۀ ۱۱۰ سورۀ کهف آمده است که ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠یعنی: «کسیکه انتظار ملاقات با پروردگار را دارد، عمل نیک انجام دهد و در اعمال نیک و عبادات خود، کسی را با پرودگارش شریک نسازد». این نهی از شرک، شامل تمامی انواع شرک از جمله شامل ریا نیز می‌باشد چنانکه بسیاری از علمای سلف، از این آیه در رد ریا، استدلال کرده‌اند. و شیخ نیز بخاطر همین آنرا در اینجا ذکر نمود. [۱۵۳] حدیث ابوهریره س بیانگر آنست که هر عملی که توأم با ریا و تظاهر باشد، مردود است. با این تفصیل که اگر عمل از ریشه و اساس برای ریا بوده، پس عملش باطل و بی‌فایده و عمل کننده، گناهکار و مرتکب شرک خفی شده است. و اما اگر عمل را بخاطر خدا شروع نموده ولی در اثنای آن، مرتکب ریا و تظاهر شده بدینصورت که مثلاً رکوع نماز یا قرائت را طولانی‌تر کرده‌است، پس عبادتش باطل نیست و فقط پاداش همان مقدار اضافی، کم می‌شود و به همان اندازه گنهکار می‌گردد. یقینا خدا بی‌نیازترین فرد از شراکت است و عملی را می‌پذیرد که خالصاً برای او انجام گرفته باشد و هر عملی را که در آن شائبه‌ای از شرک و ریا و تظاهر باشد، مردود می‌داند و نمی‌پذیرد. [۱۵۴] در حدیث ابو سعید آمده که رسول الله ص فرمود: من برای شما آنقدر از دجال، هراس ندارم که از شرک خفی هراس دارم. حقا که چنین است زیرا که مسالۀ دجال مسأله‌ای است واضح و روشن. اما ریا همانطور که رسول الله ص آنرا شرک خفی نامیده، بگونه‌ای در اعمال و قلوب نفوذ می‌کند که انسان متوجه نمی‌شود و به تدریج، جای مراقبت الله را مراقبت مخلوق می‌گیرد.

باب (۳۷): انجام اعمال اخروی برای دست‏یابی به اهداف دنیوی نیز نوعی شرک است.

ارشاد باریتعالی است: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦ [هود: ۱۵-۱۶].

«کسانى که زندگى دنیا و زینت آن را بخواهند، (نتیجه) اعمالشان را در همین دنیا بطور کامل به آنها مى‏دهیم; و چیزى کم و کاست از آنها نخواهد شد (ولى) آنها در آخرت، جز آتش، (سهمى) نخواهند داشت; و آنچه را در دنیا (براى غیر خدا) انجام دادند، بر باد مى‏رود; و آنچه را عمل مى‏کردند، باطل و بى‏اثر مى‏شود» [۱۵۵].

و از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «تَعِسَ عَبْدُ الدِّينَارِ تَعِسَ عَبْدُ الدِّرْهَمِ تعس عَبْدُ الْخَمِيصَةِ، تَعِسَ عبد الخميلة، إِنْ أُعْطِيَ رَضِيَ وَإِنْ لَمْ يُعْطَ سَخِط.َ تَعِسَ وَانْتَكَسَ وَإِذَا شِيكَ فَلا انْتَقَشَ طُوبَي لِعَبْدٍ آخِذٍ بِعِنَانِ فَرَسِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَشْعَثَ رَأْسُه،ُ مُغْبَرَّةٍ قَدَمَاهُ إِنْ كَانَ فِي الْحِرَاسَةِ كَانَ فِي الْحِرَاسَةِ وَإِنْ كَانَ فِي السَّاقَةِ كَانَ فِي السَّاقَةِ إِنِ اسْتَأْذَنَ لَمْ يُؤْذَنْ لَهُ وَإِنْ شَفَعَ لَمْ يُشَفَّعْ». (بخاری).

«بندۀ طلا و نقره و پول و بندۀ لباس و پوشاک، نابود شود. اگر به وی چیزی داده شود، خرسند می‌شود و اگر داده نشود، رنجیده خاطر و خشمگین. سرنگون و نابود می‌گردد. بگونه‌ای که قادر نباشد خاری را که به پایش رفته، بیرون بیاورد».

و خوشا به حال آن بندۀ (مؤمن) که با سری ژولیده و پاهایی غبار آلود، عنان اسبش را گرفته و در راه خدا قدم برمی‌دارد، چه به نگهبانی در خط مقدم گماشته شود، چه در پشت جبهه منسوب بشود، ایفای وظیفه می‌نماید. (در نظام مردم بگونه‌ای است که) اگر اجازه بخواهد به او اجازه نمی‌دهند و اگر سفارش بکند، سفارشش پذیرفته نمی‌شود [۱۵۶].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ انجام عمل نیک که هدف از آن، رسیدن به متاع دنیا باشد.

۲ـ تفسیر آیۀ سورۀ هود.

۳ـ نام گذاری چنین مسلمانی به عبدالدرهم و عبدالدینار و ... یعنی بندۀ درهم و دینار...

۴ـ معنی این جملۀ حدیث: إن أعطي رضي وإن لم يعط سخط.

۵ـ معنی:تعس و انتکس.

۶ـ معنی: «وإذا شيك فلا انتقش».

۷ـ تجلیل از مجاهدی که دارای صفات بیان شده در حدیث باشد.

[۱۵۵] انجام دادن اعمال اخروی برای کسب دنیا، نوعی شرک اصغر است. و آیۀ سورۀ هود که بیان گردید گرچه در مورد کافرانی نازل شده است که تمام هم و غمّشان فقط دنیا است. اما حکم کلی آن، شامل افرادی نیز می‌شود که بخواهند بوسیلۀ اعمال نیک به متاع دنیا برسند. اعمال نیک، دو نوع‌اند: یکی اعمالی که صرفاً مربوط به آخرت می‌باشند و برای آنان پاداش دنیوی مقرر نشده است، مانند: نماز, روزه و دیگر عبادات. اگر کسی بخواهد با انجام اینگونه اعمال، به مال و منال دنیوی دست یابد، مشرک محسوب می‌شود. دیگری، اعمالی، که برای آنها پاداشهائی در این جهان، نیز مقرر شده است مانند: رعایت حق خویشاوندی، نیکی با پدر و مادر و... اگر در این نوع مسایل فقط پاداش دنیوی آن در نظر باشد و نه پاداش اخروی باز هم، مشمول همان وعیدی که در آیه، ذکر گردید می‌شود. اما اگر هم پاداش دنیوی و هم پاداش اخروی مد نظر باشد، اشکالی ندارد. [۱۵۶] مثلاً اگر کسی قرآن و علوم دینی را فقط بخاطر دریافت حقوق و امرار معاش تدریس می‌کند و هدفش ادای وظیفۀ شرعی و کسب رضایت پروردگار و نجات از دوزخ نباشد، مصداق و عیدهای بیان شده در آیه، قرار می‌گیرد. همچنین کسانی بخاطر ریا، عمل می‌کنند و یا توأم با اعمال صالحه، مرتکب شرک و دیگر نواقص اسلام می‌شوند، مشمول همین حکم می‌باشند. و در حدیث، از کسانی که اعمال نیک را بخاطر حصول درهم و دینار و رسیدن به متاع دنیوی انجام می‌دهند، به بندۀ درهم و دینار، تعبیر شده است که بی‌تردید بندگی برای غیر خدا، شرک محسوب می‌گردد.

باب (۳۸): پیروی از پیشوایان و رهبران دینی و سیاسی در حلال دانستن حرامها و حرام دانستن حلالهای الهی، بمعنی ربوبیت آنان است [۱۵۷].

ابن عباس س گفت: می‌ترسم از آسمان بر شما، سنگ ببارد. می‌گویم: رسول الله ص چنین گفته است. آنگاه شما می‌گویید: ابوبکر و عمر، چنین گفته‌اند [۱۵۸].

احمد بن حنبل / می‌گوید: من از ملتی که حدیث صحیح را می‌دانند و به سخن سفیان، استناد می‌ورزند. تعجب می‌کنم. مگر نشنیده‌اند که الله، می‌فرماید: ﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ [النور: ۶۳].

«پس آنان که فرمان او ص را مخالفت مى‏کنند، باید بترسند از اینکه فتنه‏اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد» [۱۵۹].

امام احمد / می‌گوید: آیا می دانید که فتنه چیست؟ مراد از فتنه، شرک می‌باشد. زیرا کسی که سخن رسول الله ص را رد بکند، ممکن است در دلش انحراف بوجود بیاید و هلاک بشود.

و از عدی بن حاتم،‌ روایت است که رسول الله ص، آیۀ: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ [التوبة: ۳۱] را خواند، (اهل کتاب) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایى در برابر خدا قرار دادند. عدی گفت: ما آنها را پرستش نمی‌کردیم. رسول الله ص فرمود: مگر آنها حلالهای الله را حرام، و حرامهای الله را، حلال نمی‌کردند و شما از آنها می‌پذیرفتید؟

گفتم: چنین می‌کردند. فرمود: همین است پرستش آنان. (احمد و ترمذی با تحسین) [۱۶۰].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ نور.

۲ـ تفسیر آیۀ سورۀ برائت.

۳ـ تذکر در مورد معنی عبادت، چیزی که عدی آنرا انکار می‌کرد.

۴ـ ابن عباس س, ابوبکر س و عمر س را, و احمد/ سفیان/ را به عنوان مثال ذکر کردند.

۵ـ مطلب قابل توجه اینست که متأسفانه امروز، اوضاع بقدری دگرگون شده که بهترین عمل عبارت است از پرستش پیشوایان دینی به نام ولایت و پرستش علما، به نام فقه و دانش. حتی وضعیت، بجائی رسیده که بسیاری از جاهلان و انسانهای غیر صالح، ‌مورد پرستش واقع می‌شوند.

[۱۵۷] در این بحث و بحثهای آینده، از مقتضیات توحید و لوازم «لا إله إلا الله» سخن به میان آمده است. چون بوسیلۀ علما باید نصوص قرآن و سنت را شناخت، پیروی از آنان، بمعنی پیروی از خدا و پیامبرش می‌باشد. البته پیروی مطلق و مستقل فقط از آن خداوند است. اما پیروی رسول الله ص لازم و ضروری است بخاطر اینکه خداوند ما را به آن امر کرده‌است چنانکه می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ [النساء: ۶۴]. «ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى این که به فرمان خدا، از وى اطاعت شود». و در مسایل اجتهادی که پیرامون آنها حکمی در قرآن و سنت به چشم نمی‌خورد، از علما پیروی می‌شود بخاطر این حکم خدا که فرمود: ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ [الأنبیاء: ٧]. «اگر نمى‏دانید، از آگاهان بپرسید». [۱۵۸] و اما سخن ابن عباس س، بیانگر دید وسیع و فقه بودن ایشان است که مقابله با سخن رسول الله ص را به هیچ وجه، جایز نیز نمی‌داند گرچه، گوینده ابوبکر یا عمر باشد تا چه رسد به بعدی‌ها؟!.. [۱۵۹] هچنین امام احمد، پذیرفتن سخن کسی از مجتهدین در مقابل سخن صحیح و ثابت رسول الله ص را نوعی شرک می‌داند که به شرک اکبر می‌انجامد.. [۱۶۰] و از عدی بن حاتم روایت است که رسول الله ص آیه: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ را تلاوت کرد و ... باید دانست که این نوع اطاعت بر دو قسم است: ۱ـ پیروی از پیشوایان دینی در تحلیل حرام و یا تحریم حلال، با این اعتقاد که هر چه را آنان حلال بدانند، حلال است و هر چه را حرام بدانند، حرام است و معتقد بودن به تعظیم آنان، شرک اکبر و کفر می‌باشد. ۲ـ اما اگر چنین اعتقادی نسبت به آنان نداشته باشد، بلکه ضمن اعتراف به گناه و بخاطر شوق گناه و یا دوستی با آنان، مرتکب چنین چیزی بشود، حکمش مانند حکم سایر گناهان است. شیخ، با بیان این مطلب، می‌خواهد به اهل تصوف و کسانی که در مورد مشایخ و پیران خود با افراط و زیاده روی در اطاعت از آنان مواجه هستند، تذکر داده باشد. که این اطاعت محض هم نوعی از شرک است.

باب (۳۹): پیرامون ارشاد باریتعالی که می‌فرماید: ﴿ أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠ [النساء: ۶۰].

«آیا ندیدى کسانى را که گمان مى‏کنند به آنچه (از کتابهاى آسمانى که) بر تو و بر پیشینیان نازل شده، ایمان آورده‏اند، ولى مى‏خواهند براى داورى نزد طاغوت و حکام باطل بروند؟! با اینکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند. اما شیطان مى‏خواهد آنان را گمراه کند، و به بیراهه‏هاى دور دستى بیفکند» [۱۶۱].

در سورۀ بقره می‌فرماید: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ لَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ قَالُوٓاْ إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ ١١ [البقرة: ۱۱].

«و هنگامى که به آنان گفته شود: «در زمین فساد نکنید» مى‏گویند: «ما فقط اصلاح‏کننده‏ایم» [۱۶۲].

و در جائی می‌فرماید: ﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا [الاعراف: ۵۶].

«و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید».

و در جای دیگر می‌فرماید: ﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠ [المائدة:۵۰].

«آیا آنها حکم جاهلیت را (از تو) مى‏خواهند؟! و چه کسى بهتر از خدا، براى قومى که اهل یقین هستند، حکم مى‏کند؟!» [۱۶۳].

و از عبد الله بن عمر روایت است که رسول الله ص فرمود: «لا يؤمِن أحَدُكُم حَتَّى يَكون هَواه تَبعاً لِما جِئت به». (نووی می‌گوید: این حدیث صحیح می‌باشد و آنرا در کتاب الحجه با اسناد صحیح روایت کرده‌ایم).

هیچ یک از شما، مؤمن نمی‌شود اگر خواسته‌هایتان تابع شریعت من نباشد.

شعبی می‌گوید: در میان دو نفر که یکی منافق و دیگری یهودی بود، مسأله‌ای رخ داد. یهودی برای اینکه می‌دانست رسول الله ص رشوه نمی‌گیرد, گفت: نزد محمد ص برویم تا بین من و تو داوری بکند، اما منافق قبول نکرد و چون می‌دانست که علمای یهود، رشوه می‌گیرند، گفت: نزد یکی از علمای یهود برویم و هر دو اتفاق کردند نزد کاهنی که در منطقۀ جوینه زندگی می‌کرد، بروند آنگاه خداوند، آیه فوق را نازل فرمود: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠ [النساء:۶۰].

و بر اساس روایت دیگری، گفته‌اند: این آیه در مورد دو نفری که با هم درگیر بودند، نازل گردید. یکی از آنان گفت: نزد رسول الله ص برویم. دیگری گفت: نزد کعب اشرف یهودی برویم. سپس نزد عمر س رفتند و یکی از آنان گفت که ما چنین کردیم یا قصد داشتیم که چنین بکنیم. عمرس از کسیکه به فیصلۀ رسول الله ص، راضی نشده بود، پرسید: رفیقت، راست می‌گوید. گفت: بلی. عمر س شمشیر را در آورد و سرش را قطع نمود.

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ نساء و تفسیر کلمۀ طاغوت در آیه.

۲ـ تفسیر آیۀ۱۱ سورۀ بقره.

۳ـ تفسیر آیۀ۵۶ سورۀ اعراف.

۴ـ تفسیر این ارشاد باریتعالی که فرمود: ﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَ [المائدة:۵۰].

۵ـ سخن شعبی در مورد سبب نزول آیۀ اولی.

۶ـ تفسیر ایمان صادقانه و کاذبانه.

۷ـ داستان عمر س با آن منافق.

۸ـ ایمان بدست نمی‌آید مگر بعد از اینکه خواهشات انسان، پیرو آن دستوارتی باشد که رسول الله ص آورده است.

[۱۶۱] اینکه ما ایمان داریم که ربوبیت و الوهیت، مختص الله می‌باشند، مستلزم اینست که الله را درحکم و قانونگذاری نیز یگانه بداینم. از اینرو توحید و تحقق «لا إله إلا الله» وقتی صدق پیدا می‌کند که بندگان، در تحکیم نیز، به آنچه خدا نازل کرده و رسول خدا ص گفته است، روی بیاورند وتسلیم بشوند. زیرا ترک کردن حکم خدا و روی آوردن به قانون بشری و عرف بدوی، کفر به خدا و معارض با توحید، محسوب می‌شود. شیخ محمد بن ابراهیم در کتاب «تحکیم القوانین» می‌نویسد: کفر بزرگ و آشکار، این است که قانون بشری جای وحی الهی را که بر قلب سید المرسلین نازل شده تا بعنوان قانون الهی برای بندگان بماند، بگیرد. و این مقابله با وحی و منافی با اسلام است. و در آیۀ ۶۰ سورۀ نساء، می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ یعنی بزعم خودشان، مؤمن‌اند، در حالی که دروغ می‌گویند زیرا: ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ می‌خواهند (و هیچ اجباری بر آنان نیست) که برای فیصله و حکمیت، نزد طاغوت بروند. ﴿وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ در حالی که به آنان امر شده و بر آنان واجب است که به طاغوت کفر بورزند و این از مقتضیات ایمان و توحید است. [۱۶۲] ﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بزرگترین فساد زمین عبارت است از شرک و نفاذ قانون غیر خدا بر روی آن. و اصلاح آن نیز عبارت است از توحید و نفاذ شریعت الله بر آن. و این آیه بیانگر خصلتهای منافقین است که خود را مصلح می‌دانستند. [۱۶۳] ﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ قانون جاهلی، عبارت است از آنچه اهل جاهلیت بر یکدیگر حکم می‌کردند. قانون جاهلی، ساختۀ دست بشر. و نفاذ آن بمعنی اطاعت از بشر و شرک محسوب می‌شود. و در عبادت اطاعت و حرف و شنوی دچار شرک شده است.

باب (۴۰): انکار یکی از اسماء و صفات الهی [۱۶۴].

ارشاد باریتعالی است: ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِۚ قُلۡ هُوَ رَبِّي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِ [الرعد:۳۰].

«در حالى که به رحمان (خداوندى که رحمتش همگان را فراگرفته) کفر مى‏ورزند; بگو: او پروردگار من است! معبودى بحق جز او نیست! بر او توکل کردم; و بازگشتم بسوى اوست!» [۱۶۵].

و از علیس روایت است که فرمود: با مردم به گونه‌ای سخن بگوئید که بدانند شما چه می‌گویید. آیا دوست دارید که مردم، الله و پیامبرش را تکذیب بکنند؟! (بخاری).

و سخن علی س بیانگر آنست که گفتن هر علمی نزد کسانی که متوجه آن نمی‌شوند، مناسب نیست. چنانکه برخی از اسماء و صفات الهی نیز بگونه‌ای هستند که نباید آنها را برای عوام باز کرد و پیرامون آنها بحث نمود. کافی است که بصورت اجمالی مطرح شوند تا مردم به آنها ایمان داشته باشند [۱۶۶].

عبدالرزاق از معمر و او از ابن طاووس، و ابن طاووس هم از پدرش، و او هم از ابن عباس روایت کرده که متوجه مردی شده که با شنیدن حدیث رسول الله ص، دربارۀ صفات الله، بگونه‌ای که آنرا قبول نداشته باشد از جایش تکان خورد. ابن عباس گفت: اینها را چه شده که با شنیدن نصوص محکم (عام فهم) رقّت و ملاطفت در آنها بوجود می‌آید و با شنیدن نصوص متشابه، (غیر عام فهم) به هلاکت افتند [۱۶۷].

وقتی قریشیان دیدند که رسول الله ص، اسم رحمان را بر زبان می‌آورد، آنرا نپذیرفتند. چنانکه خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِ [الرعد: ۳۰] [۱۶۸].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ انکار یکی از اسما و صفات الله، ایمان را منتفی می‌سازد.

۲ـ تفسیر آیۀ سورۀ رعد.

۳ـ نباید در مورد چیزی که عقلاً برای شنونده مفهوم نیست، سخن گفت.

۴ـ بیان علتی که به تکذیب الله و رسولش می‌انجامد. گرچه انکار کننده، عمداً انکار نکند.

۵ سخن ابن عباس در مورد کسیکه صفتی از صفات الله را انکار بکند و همچنین اشاره به این مطلب که آن شخص با این کار، هلاک خواهد شد.

[۱۶۴] مناسبت این بحث با کتاب التوحید از دو ناحیه است: ۱ـ علامت توحید در عبادت، رعایت توحید در اسماء و صفات می‌باشد. ۲ـ انکار یکی از اسماء و صفات الله، کفر و شرک محسوب شده، و انسان را از دایرۀ اسلام خارج می‌سازد. زیرا وقتی ثابت گردید که فلان اسم یا صفت را، خدا و یا پیامبرش، برای الله اثبات کرده‌اند، انکار آن، تکذیب کتاب الله و سنت رسول الله ص بوده و کفر است. [۱۶۵] ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِ. وقتی رسول الله ص از خدا، بعنوان «رحمان» سخن می‌گفت، مشرکین می‌گفتند: ما جز رحمان یمامه، رحمان دیگری را نمی‌شناسیم. و بدینصورت این اسم الله را که مشتمل بر صفت رحمت است، انکار کردند و کافر شدند. باید دانست هر یک از نامهای الله، علاوه از این که نام وی هستند، به صفتی از صفات الله، دلالت می‌کنند. حتی همین کلمۀ «الله» هم نام خداست و هم بنابر قول راجح علما، مشتق از کلمۀ «إلهة» و بمعنی معبود است. [۱۶۶] زیرا گاهی بیان این نوع مطالب برای کسانی که آمادگی درک آنرا ندارند، منجر به انکار اسماء وصفات الهی می‌شود. بنابراین نباید کسانی که این چیزها را می‌دانند و خصوصاً طلاب علوم دینی، با گفتن چیزهایی که عوام مردم توانایی درک و فهم آن را ندارند زمینۀ تکذیب خدا و رسول را فراهم بکنند. [۱۶۷] و همچنین در داستان ابن عباس با آن مرد، متوجه شدیم که او با شنیدن صفتی از صفات الله، بر آشفته شد و گویا آنرا انکار نمود. در حالی که بر انسان مؤمن و مسلمان لازم است که هر گاه صفتی مانند صفات الله را در قرآن و یا احادیث رسول الله ص دید، آنرا مانند سایر صفات خدا، بدون بیان کیفیت و تشبیه، بپذیرد. بنابراین، ابن عباس، گفت: چه شده که اینها وقتی صفاتی را که با عقلهایشان سازگاری دارد می‌شنوند، راحت هستند ولی وقتی صفت متشابه خدا را که با عقلهایشان سازگاری ندارد می‌شنوند، بر آشفته می‌شنوند و اعراض و انکار می‌نمایند و خود را به هلاکت می‌اندازند. [۱۶۸] البته بخاطر باید داشت که انکار اسم و صفات ثابت الله، کفر است و با تأویل و تحریف آن، فرق دارد، که بعداً در این مورد، سخن به میان خواهد آمد.

باب (۴۱): در مورد این سخن پروردگار که می‌فرماید: ﴿يَعۡرِفُونَ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكۡثَرُهُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨٣ [النحل: ۸۳].

«آنها نعمت خدا را مى‏شناسند; سپس آن را انکار مى‏کنند; و اکثرشان کافرند» [۱۶۹].

مجاهد در تفسیر این آیه می‌نویسد: مانند کسی که بگوید: این مال از آن من است، آنرا از پدرانم به ارث برده‏ام [۱۷۰].

عون بن عبد الله می‌گوید: مثلاً می‌گویند: اگر فلانی نبود، اینطور نمی‌شد [۱۷۱].

ابن قتیبه می‌گوید: می‌گویند: که این نعمت به سفارش معبودانمان، به ما رسید [۱۷۲].

ابو العباس ابن تیمیه، پیرامون حدیث: «أصبح من عبادي مؤمن بي وكافر...». که قبلاً بیان گردید، می‌گوید: در قرآن و سنت، نصوص زیادی وجود دارد که در آنها خداوند، کسانی را که نعمت‌هایش را به دیگران نسبت می‌دهند و بدینصورت شرک می‌ورزند، نکوهش می‌کند.

بعضی از گذشتگان در تفسیر آیۀ فوق گفته‌اند: مانند اینکه بگویند: هوا خوب بود و ناخدا، مهارت داشت و سخنانی از این قبیل که بر سر زبانهای مردم شایع است [۱۷۳].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر و توضیح شناخت نعمت و کفران آن.

۲ـ انکار نعمتهای خدا، چیزی است که امروز بر سر زبانها متداول، می‌باشد.

۳ـ نامگذاری این جور سخنها به کفران و انکار نعمت.

۴ـ جمع شدن دو چیز متضاد، در قلب.

[۱۶۹] انسان باید بداند که تمام نعمتهائی که از آن برخوردار است، از جانب الله می‌باشند. و توحید نیز محقق نمی‌شود مگر با اینکه نعمتها را به خدا، نسبت دهیم. و نسبت نعمتها به غیر الله، نقص در توحید تلقی شده و شرک اصغر است. خداوند می‌فرماید است: ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِ [النحل: ۵۳]. «آنچه از نعمتها دارید، همه از سوى خداست». [۱۷۰] «هذا مالي ...» این سخن، منافی با توحید و نوعی شرک اصغر محسوب می‌شود. زیرا در آن، مال را به خود و پدران خود، نسبت داده در حالی که مال متعلق به خدا است که در اختیار او گذاشته شده یا بوسیلۀ قانون میراث به او داده شده است. از اینرو نه پدر می‌تواند مال را آنطور که می‌خواهد، تقسیم کند و نه فرزند حق دارد که هر طور بخواهد در آن تصرف داشته باشد بلکه چون مال، متعلق به خدا است، پس باید طبق دستور وی تقسیم بشود. [۱۷۱] عون بن عبد الله می‌گوید: اینکه مردم می‌گویند: اگر چنین نبود،‌ چنان نمی‌شد و... این نوع سخن گفتن نیز با توحید در تضاد است. [۱۷۲] ابن قتیبه می‌گوید: مردم می‌گویند: «هذا بشفَاعَة آلهَتنا» یعنی وقتی نعمتی به آنها می‌رسد، متوجه اولیاء و انبیاء خود می‌شوند و از آنها تشکر می‌کنند و می‌گویند: فلان پیر یا بزرگ، باعث شد که این، نصیب من بشود. غافل از اینکه خداوند، این نعمت را در اختیارش گذاشته و به او ارزانی داشته و باید از خدا تشکر بعمل آورد و به او متوجه شد. [۱۷۳] و اینکه پس از دفع مصیبت می‌گویند: جاده خوب بود و راننده آدم زرنگی بود و اگر نه ... اینها سخنان ناجایزی هستند و نجات از مهلکه نعمتی است که خداوند به شما ارزانی داشته پس باید بگویید که نعمت خدا شامل حال ما شد و ما نجات پیدا کردیم. خلاصه اینکه، خداوند نعمت‌های بی‌شماری در اختیار بندگانش قرار داده و بندگان، باید تشکر نعمتها را بجا بیاورند که جزئی از این شکر، نسبت دادن نعمتها، به پروردگار است. چنانکه می‌فرماید: ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ ١١ [الضحى: ١١], و در غیر اینصورت، نسبت دادن نعمت‌های الهی به مخلوق، نوعی شرک، و منافی با توحید می‌باشد.

باب (۴۲): پیرامون این فرمایش اللهسبحان وتعالی که می‌فرماید: ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ [البقرة: ۲۲].

«براى خدا همتایانى قرار ندهید، در حالى که مى‏دانید (هیچ یک از آنها، نه شما را آفریده‏اند، و نه شما را روزى مى‏دهند)».

ابن عباس در تفسیر این آیه، می‌گوید: انداد یعنی شریک. و انداد گرفتن از راه رفتن مورچه در دل شب تاریک بر روی سنگی صاف و سیاه مخفی‏تر و غیر قابل درک است. مثل اینکه بگویی: به خدا و به مرگ تو. یا بخدا و مرگ فلانی و یا مرگ خودم. یا بگویی اگر این سگ، نبود، یا اینکه اگر مرغابی داخل خانه نبود و به صدا در نمی‏آمد، دزدها می‏آمدند. یا مثل اینکه بگوید: هر چه تو و خدا بخواهید. و اینکه اگر فلانی و خدا نبودند، چنین و چنان می‌شد و .. اینها همه شرک به الله، می‌باشند. و اسم فلانی را با اسم خدا نگیر. (روایت از ابن ابی حاتم) [۱۷۴].

و از عمر بن خطاب س روایت است که رسول الله ص فرمود: «مَن حَلَف بِغِيرِ الله فَقَد كفر أو أشرك». (ترمذي با تحسين وحاكم با تصحيح).

یعنی هر که به غیر الله سوگند یاد کند، شرک ورزیده است [۱۷۵].

و ابن مسعود س می‌گوید: من اگر به نام خدا، سوگند دروغین یاد کنم، بهتر است از اینکه به نام غیر الله، سوگند راستین یاد بکنم [۱۷۶].

و حذیفه س از رسول الله ص روایت می‌کند که فرمود: «لا تَقُولوا ما شاء الله وشاء فلان، ولكِن قُولوا ما شاء الله ثُمَّ شاء فلان». (ابوداود با سند صحيح). یعنی: «نگویید هر چه خدا و فلانی بخواهد بلکه بگویید هر چه خدا بخواهد و سپس فلانی بخواهد» [۱۷۷].

و از ابراهیم نخعی نقل است، که گفتن: «أعوذ بالله وبك» یعنی: «به تو و الله پناه می‏برم». را نمی‏پسندید و گفتن: «بالله ثم بك» یعنی: «به الله سپس به تو پناه می‏برم». را جایز می‌دانست. همچنین گفتن: «لولا الله وفلان». یعنی: «اگر فلانی و الله نمی‏بود مثلا اینطور نمی‌شد». این را نمی‏پسندید اما گفتن: «لولا الله ثم فلان». یعنی «اگر الله سپس فلانی نمی‏بود...». را جایز می‌دانست [۱۷۸].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ بقره در مورد انداد و شریک‌ها.

۲ـ اصحاب پیامبر از آیات وارده در مورد شرک اکبر، برای شرک اصغر استدلال می‌کردند.

۳ـ سوگند یاد کردن به غیر الله، شرک است.

۴ـ اگر در سوگند به غیر الله، راست بگوید گناهش از سوگند دروغین به نام الله، بیشتر است.

۵ـ فرق میان کلمۀ «واو» و «ثُمَّ» یعنی: سپس.

[۱۷۴] حقیقت توحید اینست که در قلب آدمی جز خدا کسی دیگر نباشد. از اینرو سوگند خوردن به غیر الله و گفتن اینکه هر چه خدا و فلانی بخواهند، جایز نیست. باید گفت: که توحید دارای دو درجه می‌باشد: ۱ـ کمال توحید: و آن عبارت است از اینکه در همۀ مناسبت‏ها فقط نام خدا بر زبان آورده شود. ۲ـ پایین‏تر از درجۀ کمال: مثل اینکه نام خدا را مستقلاً بگیرد و پس از آن اگر فلانی چنین نمی‌کرد، چنان می‌شد. و اما اینکه اسم فلانی را متصل با اسم خدا، بگیرد و یک فصلی(مثل واو) برای هر دو بیاورد جایز نیست. و در عربی وقتی اسم فلانی را بر اسم اللهأ بوسیلۀ «واو»، عطف کنند جایز نیست. اما با کلمۀ«ثُمَّ» جایز است. [۱۷۵] یمین، عبارت است از تأکید سخن بوسیلۀ چیزی که در قلب گوینده و مخاطب، بسیار عظیم باشد، با یکی از حروف سه گانه قسم که عبارت‏اند از «واو»، «باء»، و «تاء». انسان، فقط باید به نام الله سوگند یاد کند، زیرا حقیقتاً تنها او با عظمت و بزرگ است. و کسیکه جز خدا را عظیم و بزرگ بداند و به آن سوگند یاد بکند، شرک ورزیده است. که این شرک، گاهی اصغر و گاهی اکبر می‌باشد. گاهی سخنانی که لفظاً سوگند می‌باشند ولی هدف سوگند نیست، بر زبان می‌آید مانند: سوگند یاد کردن به پیغمبر و کعبه و به پیر و ولی و پدر و مادر... اینها نیز شرک، محسوب می‌شوند زیرا بیانگر عظمت این اشیاء و افراد در قلب می‌باشند. [۱۷۶] ابن مسعود س می‌گوید: «من اگر به نام الله سوگند دروغین بخورم از سوگند راستین به نام غیر الله، بهتر است». دروغ گفتن گناه کبیره است ولی از سوگند خوردن به غیر الله که شرک اصغر است خیلی از کبائر، بزرگتر است، جرم کمتری دارد. بنابراین ابن مسعود س توحید با دروغ گفتن را از شرک با راست گفتن، ترجیح می‌دهد. زیرا توحید از حسناتی است که سیئات همچون دروغ را،‌ از بین خواهد برد. و گناهی همچون شرک از گناهی چون دروغ بمراتب بالاتر است. [۱۷۷] حذیفه س ارشاد رسول الله ص را نقل کرده که فرمود: نگویید: «ما شاء الله وشاء فلان» یعنی بوسیلۀ عطف با «واو». بلکه بگویید: «ما شاء الله ثم شاء فلان» بوسیلۀ عطف با ثمّ. زیرا کلمۀ «ثُمَّ» بیانگر تأخیر است. یعنی ارادۀ بنده پس از ارادۀ خدا و به تبعیت از آن است چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩ [التکویر: ٢٩ ]. «و شما اراده نمی‌کنید مگر این که خداوند ـ پروردگار جهانیان ـ اراده کند و بخواهد». [۱۷۸] و ابراهیم نخعی گفتن «أعوذ بالله وبك» را نمی‌پسندید. یعنی اینکه کسی بگوید به خدا و به تو پناه می‏برم. زیرا کلمۀ «واو» بیانگر مشارکت در استعاذه می‌باشد. و استعاذه که عبارت است از پناه گرفتن و ترسیدن و امیدوار بودن و توجه قلبی به سوی کسی، فقط شایستۀ خداوند می‌باشد نه کسی دیگر. و کلمۀ «کراهت» بیانگر تحریم است. اگر چه در مواردی برای غیر تحریم نیز استعمال می‌شود و آنهم در جائی که نص برای تحریم وجود نداشته باشد.

باب (۴۳): در مورد عدم قناعت به سوگند به نام اللهأ

از ابن عمر روایت است که رسول الله ص فرمود: «لا تَحْلِفُوا بِآبَائِكُمْ مَنْ حَلَفَ بِاللَّهِ فَلْيَصْدُقْ وَمَنْ حُلِفَ لَهُ بِاللَّهِ فَلْيَرْضَ وَمَنْ لَمْ يَرْضَ بِاللَّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ». (ابن ماجه با سند حسن).

«به پدرانتان سوگند نخورید. و هر که به نام الله سوگند یاد می‌کند، باید راست بگوید. و برای هر که به نام الله سوگند یاد شد باید بپذیرد و اگرنه او را با خدا کاری نیست» [۱۷۹].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ نهی از سوگند خوردن به نام پدران و نیاکان.

۲ـ دستور به کسیکه برای او سوگند یاد می‌شود به اینکه بپذیرد.

۳ـ وعید شدید برای کسیکه سوگند را نپذیرد.

[۱۷۹] این حدیث عام است چه سوگند، نزد قاضی یاد کرده بشود چه در جائی دیگر. عظمت الله در دل کسیکه سوگند یاد می‌کند و کسیکه برای او سوگند، یاد می‌شود، اساس و محور است. بنابراین کسیکه سوگند یاد می‌کند باید، بخاطر احترام و عظمت اللهأ، راست بگوید. و کسیکه سوگند را می‏شنود نیز بخاطر احترام و عظمت نام الله، او را تصدیق بکند و بپذیرد و لو اینکه دروغ گفته باشد. زیرا گناه سوگند دروغین دامنگیر کسی می‌شود که سوگند یاد می‌کند، و نپذیرفتن سوگند، گناه کبیره است چنانکه رسول الله ص فرمود: «فليس من الله».

باب (۴۴): اگر کسی بگوید آنچه الله و تو بخواهی.

از قتیله روایت است که مردی یهودی نزد رسول الله ص آمد و گفت: شما (مسلمانان) شرک می‌ورزید، چون می‌گویید: «ما شاء الله وشئت». (هر چه خدا و تو بخواهی) و می‌گویید: سوگند به کعبه. از آن پس رسول الله ص، مسلمانان را دستور داد که اگر خواستند، سوگند بخورند، بگویند: و ربِّ الکعبه (یعنی سوگند به پروردگار کعبه) و بگویند: «ما شاء الله ثمَّ شئت». یعنی: «آنچه الله سپس تو بخواهی». (نسائی با تصحیح).

همچنین در نسائی از ابن عباس روایت شد که مردی به رسول الله ص، گفت: «آنچه الله و تو بخواهی». رسول الله ص فرمود: «أجعلتني لله ندَّا؟». آیا مرا با الله شریک ساختی. اینطور بگو: «ما شاء الله وحده». یعنی هر چه فقط الله بخواهد [۱۸۰].

و از طفیل که برادر مادری عایشه می‌باشد، روایت است که می‌گوید: در خواب دیدم که بر گروهی از یهود گذرم افتاد. گفتم: شما اگر نمی‌گفتید: عزیر فرزند الله است، مردمان خوبی بودید. آنها گفتند: شما نیز اگر نمی‌گفتید: هر چه خدا و محمد ص بخواهند، مردمان خوبی بودید. سپس از کنار گروهی از نصارا، گذشتم و گفتم: شما اگر نمی‌گفتید: مسیح، فرزند الله است، آدم‌های خوبی بودید. آنها گفتند: شما نیز اگر نمی‌گفتید: ما شاء الله وشاء محمد، مردمان خوبی بودید. صبح که از خواب بیدار شدم، خوابم را برای مردم تعریف کردم. سپس نزد رسول الله ص رفتم و ایشان را در جریان گذاشتم. فرمود: کسی را خبر کرده‌ای؟ گفتم: بلی. آنگاه خدا را سپاس گفت و فرمود: طفیل خوابی دیده و برای بعضی از شما آنرا تعریف کرده ‌است، ‌شما سخنی می‌گفتید و من شما را از آن، منع نمی‌کردم. از این پس مگوئید که: «ما شاء الله وشاء محمد». بلکه بگوئید: ما شاء الله وحده. یعنی هر چه فقط الله بخواهد. (احمد) [۱۸۱].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ شناخت یهود و نصارا از شرک اصغر.

۲ـ درک واقعیت در حالی که پیرو خواهشات نفسانی باشد.

۳ـ وقتی رسول الله ص به کسیکه گفته بود هر چه خدا و محمد ص بخواهد فرمود: «أجعلتني لله ندّا»؟

(آیا مرا با خدا شریک ساختی؟). پس حال کسیکه چنین بسراید چیست؟

في دنيا وآخرتي أنت معتمدي
يا رسول الله خذ بيدي

ای رسول الله، تو تکیه‌گاه منی در دنیا و آخرت, ای رسول الله دست مرا بگیر.

در سختیها جز تو کسی دیگر مرا کمک نخواهد کرد و ... اشعار شرک آمیز.

۴ـ گفتن ما شاء الله وشاء محمد، شرک اکبر نیست, زیرا رسول اللهص فرمود: من تاکنون شما را از آن نهی نکردم و از این به بعد این را نگویید, بلکه بگویید: ماشاءالله وحده.

۵ ـ خواب نیک، شعبه‌ای از وحی است.

۶ ـ خواب نیک، گاهی سبب حکم شرعی می‌شود.

[۱۸۰] از اینکه آن صحابی خوابی دید و رسول اللهص نیز بر آن ترتیب اثر داد، نتیجه می‌گیریم که سخن حق را باید پذیرفت اگر چه گویندۀ آن، شخص فاسقی باشد و حتی اگر یهودی و مسیحی‌ای باشد. [۱۸۱] و اینکه رسول الله ص فرمود: «كان يمنعني كذا وكذا ...» «یعنی من شما را از آن منع نمی‌کردم چون ...» بیانگر آنست که این سخن، شرک اصغر است و اگرنه در بیان آن اندکی تأخیر روا نمی‌داشت. و این بر فقیه بودن ایشان در امر دعوت، دلالت دارد. که بتدریج از آنچه اهم است به مهم می‌پرداخت. و مصلحت‌ها را در نظر می‌گرفت. البته در رد شرک اکبر هیچ‌گونه مصلحتی را در نظر می‌گرفت و فوراً آنرا ریشه کن می‌فرمود.

باب (۴۵): ناسزا گفتن به زمانه [۱۸۲] یعنی ناسزا گفتن به اللهأ

ارشاد باریتعالی است: ﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُۚ وَمَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ ٢٤ [الجاثية: ۲۴].

«آنها (مشرکان منکر رستاخیز) گفتند: «چیزى جز همین زندگى دنیاى ما در کار نیست; گروهى از ما مى‏میرند و گروهى جاى آنها را مى‏گیرند; و جز طبیعت و روزگار ما را هلاک نمى‏کند!» آنان به این سخن که مى‏گویند علمى ندارند، بلکه تنها حدس مى‏زنند (و گمانى بى‏پایه دارند)» [۱۸۳].

و از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «يُؤْذِينِي ابْنُ آدَمَ يَسُبُّ الدَّهْرَ وَأَنَا الدَّهْرُ بِيَدِي الْأَمْرُ أُقَلِّبُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ».(بخاری).

خداوند، می‌گوید: «بنی آدم مرا آزار می‌دهد. زمانه را ناسزا می‌گوید در حالی که منم زمانه؛ چون شب و روز را من می‌چرخانم» [۱۸۴].

و در روایتی فرمود: «لا تسبُّوا الدَّهر فإن الله هو الدّهر».

«زمانه را فحش ندهید زیرا زمانه همان خداوند است».

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ نهی از ناسزا گفتن زمانه.

۲ـ ناسزا گفتن زمانه، مرادف آزار دادن الله، است.

۳ـ دقت در این مطلب که فرمود: «أنا الدّهر». «من زمانه هستم».

۴ـ گاهی انسان به خدا ناسزا می‌گوید در حالی که خودش متوجه نیست و قصد آنرا ندارد.

[۱۸۲] ناسزا گفتن به زمانه از الفاظ ممنوعه و ناجایز می‌باشد و باید از آن پرهیز نمود. زیرا استعمال چنین کلماتی، منافی با کمال توحید می‌باشد. ولی متأسفانه از زبان برخی انسانهای نادان می‌شنویم که وقتی با مصیبت مواجه می‌شوند، شروع به ناسزا گفتن زمانه می‌کنند و لب به ناله و شکوه، می‌گشایند. و برخی روزهای و ماه‌ها و سالها را نفرین می‌کنند. که بی‌تردید این نفرین‌ها و ناسزا گفتن‌ها به زمانه بر نمی‌گردند، زیرا زمانه از خود هیچ اختیاری ندارد و هیچ کاری انجام نمی‌هد بلکه به اختیار کسی دیگر که الله باشد، می‌چرخد. و ناسزا گفتن به کسی بر می‌گردد که زمانه بدست اوست. البته سخن گفتن در مورد سالهای تنگدستی و اینکه بگوید: این روز یا این ماه برای من، شوم بوده یا بد بوده اشکالی ندارد. زیرا در این گفته، مطلقاً زمانه را شوم نمی‌داند بلکه بخاطر مسایلی که برایش ناگوار بوده، آنرا نسبت به خود، شوم می‌داند. گویا در واقع گوینده، حالت خود را بیان می‌کند. [۱۸۳] ﴿وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ بیانگر طرز تفکر مشرکین و دشمنان توحید است، که هر اتفاقی را به طبیعت و روزگار نسبت می‌دهند. از اینرو اهل توحید نباید چنین کنند بلکه هر اتفاق را به الله نسبت بدهند. [۱۸۴] «وأنا الدّهر» هدف این نیست که «دهر» یکی از نامهای اللهأ می‌باشد. بلکه به عنوان اعتراض به گفتۀ آنان، چنین فرمود: که شما زمانه را فحش می‌دهد، زمانه من هستم، چون چرخش آن بدست من است. پس ناسزا گفتن به آن، ناسزا گفتن به من است که آنرا می‌چرخانم.

باب (۴۶): نامگذاری

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «إنَّ أخنَعَ إسم عند الله رجُل تُسمّي مَلِك الأملاك، لا مالك إلا الله».

«زشت‌ترین و حقیرترین نام، نزد الله آنست که مردی، ملک الاملاک، نامیده شود. در حالی که مالکی جز الله وجود ندارد».

سفیان می‌گوید: مثل اینکه بگویند: شاهنشاه. و در روایتی آمده که فرموده: مبغوض‌ترین شخص نزد خدا و خبیث‌ترین آنها نزد خدا در روز قیامت ملک الأملاک است [۱۸۵].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ نهی از نامگذاری افراد به نام: ملک الأملاک.

۲ـ همانطور که سفیان گفت: شاهنشاه تقریباً معنی ملک الأملاک را می‌دهد. و هر کلمه‌ای که چنین معنائی داشته باشد، ممنوع است.

۳ـ ضرورت، ایجاب می‌کند که از چنین کلماتی منع باید کرد حتی اگر معانی واقعی آنها مدنظر نباشد.

۴ـ درک این مطلب که این نهی بخاطر تجلیل و احترام ذات الله می‌باشد.

[۱۸۵] در اینجا شیخ متذکر می‌شود که نامگذاری به نامهائی که از نظر معنی فقط شایستۀ خدا می‌باشد، جایز نیست. و توحید اقتضا می‌کند که فقط الله را با‌ آنها توصیف بکنیم. «ملك الأملاك» یعنی پادشاه همۀ املاک. و چنین صفتی جز برای الله که واقعاً مالک و متصرف سایر جهان می‌باشد، در حق کسی دیگر صدق پیدا نمی‌کند. در دنیا اگر جایز است کسی را مالک بگوئیم، نسبت به همان مقدار اندکی از زمین است که موقت بدست اوست و همچنین است نسبت دادن ملک و پادشاهی به کسیکه در قسمتی از زمین حکمرانی می‌کند. و اما مطلقاً عنوان «ملك الأملاك» برای کسی جز خدا، جایز نیست و صدق پیدا نمی‌کند. و توحید اینرا اقتضا نمی‌کند و موحد، چنین چیزی را نمی‌پسندد. حتی اگر در کتابی با چنین چیزی مواجه شدی، آنرا نقل مکن. «أغيظ وأخبث» یعنی کسیکه خود را ملک الأملاک بنامد، نزد خدا، مبغوضترین و خبیث‌ترین انسان به شمار می‌رود، زیرا او خود را به صفاتی که شایستۀ خدا می‌باشند، نامگذاری کرده‌است.

باب (۴۷): رعایت احترام نامهای اللهأ و تغییر نام، بخاطر آن [۱۸۶].

از ابو شریح روایت است که کنیۀ ایشان «ابو الحکم» بود.

رسول الله ص فرمود: «إن الله هو الحَكم وإليه الحُكم» یعنی: «فقط الله حَکم است و حَکمیت از آن اوست». ابو شریح گفت: قوم من، وقتی در چیزی اختلاف می‌کردند، نزد من‌ می‌آمدند. و من اختلاف آنان را فیصله می‌دادم و هر دو طرف راضی می‌شدند. رسول الله ص فرمود: این کار بسیار خوبی است! و پرسید: فرزند داری؟ گفت؟ بلی. به نامهای: شریح و مسلم و عبدالله.

رسول الله ص فرمود: بزرگترین‌شان کدام است؟ گفت: شریح است. فرمود: پس تو ابو شریح هستی. (ابو داود و دیگران) [۱۸۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ رعایت احترام نامها و صفتهای الله، حتی اگر معنی آنها منظور نباشد.

۲ـ تغییر نام بخاطر احترام اسمها و صفات الله.

۳ـ برای پسوند کنیه بهتر است نام بزرگترین فرزند انتخاب بشود.

[۱۸۶] در این بحث، آدابی بیان شده که لازم است، انسان موحد، آنها را در مورد اسماء و صفات الله، قلباً و زباناً رعایت بکند. تا به نامهای خدا، کمترین اهانتی نشود و دیگران به اسماء و صفات او، توصیف نگردند. [۱۸۷] «الحَكم» یکی از نامهای الله می‌باشد، و او نه فرزندی دارد و نه پدری. پس کنیه دادن به کسی با این نام، شایسته نیست. و از نظر معنی «حَکم» یعنی کسیکه در بالاترین درجۀ قضاوت و حکمیت قرار داشته باشد که جز خدا کسی دیگر چنین نیست. از اینرو رسول الله ص، به شخصی که کنیه‌اش، ابو الحکم بود، فرمود: «حَکم» صفتی است مختص به الله. و چون آن شخص علت نامگذاری خود را اینگونه بیان کرد که اختلافات قومش را فیصله می‌کرده، رسول الله ص فرمود: کار خوبی انجام داده‌ای؟ و از او پرسید: که فرزند دارد .. و سر انجام به نامهای یکی از فرزندانش برای او کنیه‌ای گذاشت. آیا به احکام شرعی بین آنها حکم می‌کرد یا به رأی خودش؟ جواب اینکه به رأی خودش حکم می‌کرد. پس می‌طلبد که شخص مسلمان جهت رعایت ادب با نامها و صفت‌های الله، از هم نامی با او بپرهیزند و بویژه از نامهائی همچون حکم و حاکم و غیره. البته لازم به ذکر است که اگر کسی کاملاً، شرع خدا را نافذ می‌کند می‌توان او را حاکم نامید، زیرا خداوند، کسی را که شریعتش را نافذ بگرداند، حاکم نامیده است.

باب (۴۸): به شوخی گرفتن قرآن یا پیغمبر یا چیزی که متعلق به اللهأ باشد.

ارشاد باریتعالی است: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُۚ قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ ٦٥ [التوبة: ۶۵]. «و اگر از آنها بپرسى(: «چرا این اعمال خلاف را انجام دادید؟!»)، مى‏گویند: «ما بازى و شوخى مى‏کردیم!» بگو: «آیا خدا و آیات او و پیامبرش را مسخره مى‏کردید؟!»! [۱۸۸].

از ابن عمر و محمد بن کعب و زید بن اسلم و قتاده روایت است که مردی در غزوۀ تبوک چنین گفت: ما از این قاریان قرآن، شکم پرست‏تر و دروغگوتر و بزدل‏تر در جنگ، سراغ نداریم. عوف به او گفت: دروغ گفتی و تو منافق هستی. و از آنچه که گفتی، رسول الله ص را با خبر می‌سازم. عوف رفت که رسول الله ص را با خبر سازد. متوجه شد که رسول الله ص، توسط وحی، با خبر شده است. آن مرد نزد رسول الله ص آمد ایشان تازه سوار بر مرکب خویش، شده بود و قصد داشت حرکت بکند گفت: یا رسول الله ص، ما با هم شوخی می‌کردیم تا از مشقت راه بکاهیم و هدف دیگری نداشتیم.

ابن عمر می‌گوید: گویی هم اکنون آن مرد را مى‏بینم که به ریسمان کجاوه شتر رسول الله ص، چسبیده و کشان کشان می‌رود و سنگها به قدمهایش اصابت می‌کند و معذرت خواهی می‌کرد و می‌گفت: ما، مزاح می‌کردیم و از هر دری سخنی می‌گفتیم و ... رسول الله ص، می‌فرمود: ﴿أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ آیا الله و آیات الله و پیامبرش را استهزا می‌کردید؟! و چیزی دیگر نمی‌گفت, فقط همین را تکرار می‌کرد [۱۸۹].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ مسألۀ خیلی مهم اینکه شوخی گرفتن مسائل مربوط به الله و شریعت کفر محسوب می‌شود.

۲ـ فرق نمی‌کند که گوینده چه کسی باشد.

۳ـ فرق میان سخن چینی و نصیحتی که برای الله باشد.

۴ـ فرق عفو و گذشت مورد پسند الله و سرزنش و سخت‏گیری، دشمنان الله.

۵ـ غیر موجه بودن برخی عذرها.

[۱۸۸] مقتضای توحید، تسلیم شدن، پذیرفتن، تعظیم و پیروی است. اما مسخره و به شوخی گرفتن قرآن و پیغمبر و هر چیزی که متعلق به اللهأ باشد، منافی با توحید و ناقض آن است. باید دانست که استهزا به خدا و پیغمبر و قرآن و اسلام، کفر اکبر است و انسان را از دایرۀ اسلام خارج می‌سازد. البته اگر کسی پاره‌ای از مسایل دینی را که بعضی آنها را وارونه مطرح می‌کنند، به شوخی بگیرد و مثلا بگوید: اینهم شد اسلام! کافر نمی‌شود. اگر او مطلقاً از اسلام انتقاد نکرده بلکه همان اشخاص و همان مسایلی را که به اشتباه در جملۀ مسایل دینی محسوب شده‏اند، انتقاد کرده ‌است. ولی اگر دین اسلام و احکام اسلام را مسخره کرده باشد در این صورت کفر است. [۱۸۹] ﴿أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ این آیه بیانگرآن است که هر که آیات خدا و پیامبر و شریعتش را به باد مسخره و شوخی بگیرد، کافر می‌شود. و عذر و بهانه‏ای هم پذیرفته نمی‌شود که مثلا بگوید: ما داشتیم شوخی می‌کردیم. و این آیه در مورد منافقین نازل گردید زیرا اهل توحید، به هیچ وجه چنین عملی مرتکب نخواهند شد.

باب (۴۹): در مورد ارشاد باریتعالی که می‌فرماید: ﴿وَلَئِنۡ أَذَقۡنَٰهُ رَحۡمَةٗ مِّنَّا مِنۢ بَعۡدِ ضَرَّآءَ مَسَّتۡهُ لَيَقُولَنَّ هَٰذَا لِي وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّجِعۡتُ إِلَىٰ رَبِّيٓ إِنَّ لِي عِندَهُۥ لَلۡحُسۡنَىٰۚ فَلَنُنَبِّئَنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِمَا عَمِلُواْ وَلَنُذِيقَنَّهُم مِّنۡ عَذَابٍ غَلِيظٖ ٥٠ [فصلت:۵۰].

«و هرگاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى که به او رسیده بچشانیم مى‏گوید: این بخاطر شایستگى و استحقاق من بوده، و گمان نمى‏کنم قیامت برپا شود; و (بفرض که قیامتى باشد،) هرگاه بسوى پروردگارم بازگردانده شوم، براى من نزد او پاداشهاى نیک است. ما کافران را از اعمالى که انجام داده‏اند (بزودى) آگاه خواهیم کرد و از عذاب شدید به آنها مى‏چشانیم».

مجاهد، در تفسیر: ﴿هَٰذَا لِي می‌گوید: یعنی این، در مقابل عمل و شایستگی من می‌باشد [۱۹۰].

ابن عباس می‌گوید: یعنی از جانب خودم می‌باشد.

و قتاده در تفسیر: ﴿قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓ [القصص:۷۸].

«(قارون) گفت: این ثروت را بوسیله دانشى که نزد من است به دست آورده‏ام!». و بعضی گفته‏اند: یعنی چون الله، علم داشته که من شایستۀ اینها هستم، به من بخشیده است. و این همان سخن مجاهد می‌باشد که در تفسیر این جمله گفته‏اند: یعنی بخاطر شرف و بزرگواری به آن دست یافته‏ام [۱۹۱].

و از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «إِنَّ ثَلاثَةً فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَبْرَصَ وَأَقْرَعَ وَأَعْمَى بَدَا لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ يَبْتَلِيَهُمْ فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلَكًا فَأَتَى الأَبْرَصَ فَقَال:َ أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَال:َ لَوْنٌ حَسَنٌ وَجِلْدٌ حَسَنٌ قَدْ قَذِرَنِي النَّاسُ قَالَ:فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ عَنْهُ فَأُعْطِيَ لَوْنًا حَسَنًا وَجِلْدًا حَسَنًا فَقَالَ: أَيُّ الـْمَـالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ, قَالَ: الإِبِلُ أَوْ قَالَ الْبَقَرُ هُوَ شَكَّ فِي ذَلِكَ إِنَّ الأَبْرَصَ وَالأَقْرَعَ, قَال:أَحَدُهُمَا الإِبِلُ وَقَالَ الآخَرُ الْبَقَرُ فَأُعْطِيَ نَاقَةً عُشَرَاءَ فَقَالَ: يُبَارَكُ لَكَ فِيهَا وَأَتَى الأَقْرَعَ فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ شَعَرٌ حَسَنٌ وَيَذْهَبُ عَنِّي هَذَا قَدْ قَذِرَنِي النَّاسُ قَال:َ فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ وَأُعْطِيَ شَعَرًا حَسَنًا قَال:َ فَأَيُّ الـْمـَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ: الْبَقَرُ قَال:َفَأَعْطَاهُ بَقَرَةً حَامِلا وَقَالَ: يُبَارَكُ لَكَ فِيهَا وَأَتَى الأَعْمَى, فَقَالَ:أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ, قَالَ:يَرُدُّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصَرِي فَأُبْصِرُ بِهِ النَّاسَ قَال:َ فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيْهِ بَصَرَهُ قَالَ: فَأَيُّ الْـمَـالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ الْغَنَمُ فَأَعْطَاهُ شَاةً وَالِدًا فَأُنْتِجَ هَذَانِ وَوَلَّدَ هَذَا فَكَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنْ إِبِلٍ وَلِهَذَا وَادٍ مِنْ بَقَرٍ وَلِهَذَا وَادٍ مِنْ غَنَمٍ ثُمَّ إِنَّهُ أَتَى الأَبْرَصَ فِي صُورَتِهِ وَهَيْئَتِهِ فَقَال:َ رَجُلٌ مِسْكِينٌ تَقَطَّعَتْ بِيَ الْحِبَالُ فِي سَفَرِي فَلا بَلاغَ الْيَوْمَ إِلا بِاللَّهِ ثُمَّ بِكَ أَسْأَلُكَ بِالَّذِي أَعْطَاكَ اللَّوْنَ الْحَسَنَ وَالْجِلْدَ الْحَسَنَ وَالْـمَـالَ بَعِيرًا أَتَبَلَّغُ عَلَيْهِ فِي سَفَرِي فَقَال:َ لَهُ إِنَّ الْحُقُوقَ كَثِيرَةٌ فَقَال:َ لَهُ كَأَنِّي أَعْرِفُكَ أَلَمْ تَكُنْ أَبْرَصَ يَقْذَرُكَ النَّاسُ فَقِيرًا فَأَعْطَاكَ اللَّهُ فَقَال:َ لَقَدْ وَرِثْتُ لِكَابِرٍ عَنْ كَابِرٍ فَقَال:َ إِنْ كُنْتَ كَاذِبًا فَصَيَّرَكَ اللَّهُ إِلَى مَا كُنْتَ وَأَتَى الأَقْرَعَ فِي صُورَتِهِ وَهَيْئَتِهِ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَال:َ لِهَذَا فَرَدَّ عَلَيْهِ مِثْلَ مَا رَدَّ عَلَيْهِ هَذَا فَقَالَ:إِنْ كُنْتَ كَاذِبًا فَصَيَّرَكَ اللَّهُ إِلَى مَا كُنْتَ وَأَتَى الأَعْمَى فِي صُورَتِهِ فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْكِينٌ وَابْنُ سَبِيلٍ وَتَقَطَّعَتْ بِيَ الْحِبَالُ فِي سَفَرِي فَلا بَلاغَ الْيَوْمَ إِلا بِاللَّهِ ثُمَّ بِكَ أَسْأَلُكَ بِالَّذِي رَدَّ عَلَيْكَ بَصَرَكَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا فِي سَفَرِي فَقَال:َ قَدْ كُنْتُ أَعْمَي فَرَدَّ اللَّهُ بَصَرِي وَفَقِيرًا فَقَدْ أَغْنَانِي فَخُذْ مَا شِئْتَ فَوَاللَّهِ لا أَجْهَدُكَ الْيَوْمَ بِشَيْءٍ أَخَذْتَهُ لِلَّهِ فَقَال:أَمْسِكْ مَالَكَ فَإِنَّمَا ابْتُلِيتُمْ فَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْكَ وَسَخِطَ عَلَى صَاحِبَيْكَ». (متفق عليه).

«خداوند خواست که سه نفر از بنی اسرائیل راکه یکی مبتلا به بیماری پیس و دیگری کچل و سومی نابینا بود، آزمایش بکند. برای این منظور فرشته‌ای را نزد آنان فرستاد. فرشته، نخست نزد کسیکه مبتلا به بیماری پیس بود، آمد و گفت: چه دوست داری؟ گفت: دوست دارم دارای رنگ و پوست زیبائی باشم و از بیماری که مردم مرا بخاطر آن، زشت می‌دانند، بهبود یابم. فرشته دستی بر سر و صورت او کشید. بیماریش از بین رفت و دارای رنگ و پوست زیبا شد.

آنگاه از او پرسید: چه مالی را دوست داری؟ گفت: شتر و یا گاو (راوی شک دارد).

به او شتر ماده و آبستنی داد و گفت: خدا آنرا برایت برکت دهد.

سپس نزد کچل، رفت و از او پرسید: محبوبترین آرزویت چیست؟ گفت: دوست دارم که موهای زیبائی داشته باشم و از آنچه که مرا در انظار مردم، زشت کرده ‌است نجات یابم. فرشته دستی بر سرش کشید، بیماریش بر طرف شد و دارای موهای زیبائی گردید. فرشته پرسید: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گاو و یا شتر (راوی شک دارد). فرشته به او گاو ماده و آبستنی داد و برایش دعای برکت نمود و نزد نابینا رفت. پرسید: که بهترین آرزویت چیست؟ گفت: اینکه خدا، روشنائی چشمانم را به من برگرداند تا مردم را ببینم. فرشته دستی بر چهره‌اش کشید، خداوند روشنائی چشمانش را برگردانید.

آنگاه از او پرسید: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گوسفند. فرشته به او گوسفندی آبستن داد و برایش دعای برکت نمود.

خلاصه اینکه پس از مدتی، در اثر زاد و ولد شتر و گاو و گوسفند،‌ وضع بجائی رسید که اولی دارای درّه‏ای پر از شتر و دومی دارای درّه‏ای پر از گاو و سومی دارای درّه‏ای پر از گوسفند شدند.

سپس فرشته، با همان قیافه نزد اولی رفت و گفت: مردی مسکین و مسافر هستم و از ادامۀ سفر باز مانده‏ام. و راه رسیدن به مقصد برایم بوسیلۀ الله و سپس بوسیلۀ شما مقدور است. بخاطر کسیکه به تو رنگ و پوست زیبا و مال عنایت کرده، به من شتری بده تا بوسیلۀ آن به راه ادامه بدهم. مرد گفت: مخارج من سنگین است (نمی‌توانم این کار را بکنم) فرشته گفت: من شما را می‏شناسم، مگر تو همان کسی نیستی که مبتلا به بیماری پیس بودی و مردم تو را زشت می‌دانستند و چیزی در بساط نداشتی؟ آنگاه خداوند، اینهمه مال را در اختیارت گذاشت؟!گفت خیر. من اینها را از پدرانم به ارث برده‏ام. فرشته گفت: اگر دروغ می‏گوئی، خداوند تو را به همان حالت اول بر گرداند. سپس نزد کچل رفت و به او نیز همان چیزی را که نزد اولی گفته بود گفت. او نیز برخورد مشابهی کرد. فرشته گفت: اگر دروغ می‏گوئی، خداوند، تو را به حالت اول برگرداند.

آنگاه نزد نابینا رفت و همان سخنان قبلی را نزد او گفت. نابینا گفت: من مردی نابینا بودم، خداوند، بر من منت نهاد و چشمانم را به من باز گرداند. هر چه از مالم می‌خواهی بردار و هر چه می‌خواهی برای من بگذار. سوگند به خدا که امروز هر چه از مالم به نام الله برداری، آنرا از تو نگیرم. فرشته گفت: مالت را برای خود نگهدار. شما مورد آزمایش الهی قرار گرفتید، خدا از تو راضی و از همراهانت ناراضی شد» [۱۹۲].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ فصلت.

۲ـ تفسیر جملۀ: ﴿لَيَقُولَنَّ هَٰذَا لِي [فصلت:۵۰].

۳ـ تفسیر جملۀ: ﴿قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ [القصص:۷۸]

۴ـ عبرتهای پند آموز در این داستان شگفت‌آمیز.

[۱۹۰] ﴿هَٰذَا لِي طبق تفسیر مجاهد یعنی اینکه این مالها از آن خودم می‌باشد و از طرف اللهأ نیستند. یا اینکه از طرف الله می‌باشند ولی بخاطر شایستگی‏ای که در من بوده، مستحق آنها شده‏ام پس هر دو صورت، مردود می‌باشند زیرا بیانگر غرور کسی است که چنین می‌پندارد. هم آنکه نعمتها را از آن خود می‌داند و آنها را به خدا نسبت نمی‌دهد و هم آنکه نعمتها را به خدا اختصاص می‌دهد ولی خود را بخاطر شایستگی‏هائی، ‌مستحق آنها می‌داند. گر چه فعل بنده در کسب و کار تأثیر دارد، ولی نهایتاً همه چیز به فضل و بزرگواری الله، بر می‌گردد. و فضل خدا شامل کسی می‌شود که خدا بخواهد. [۱۹۱] ﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ طبق تفسیر قتاده، یعنی: چون من به راه کسب و کار و امور اقتصادی واقف بودم، اینها را بدست آورده‏ام. چنانکه بسیاری از تجار و صاحبان صنعت و پست و منصب، چنین ادعا می‌کنند, در حالی که شایسته است، در اینگونه نعمتها، خود را ممنون فضل و بخشش پروردگار بدانند. [۱۹۲] شیخ، پس از ارائه آیه و تفسیر آن،‌ حدیث طویل و معروف آن سه نفر را ذکر کرد که خداوند، آنها را شفا بخشید و مال و نعمت فراوان به آنها عطا نمود ولی دیری نگذشت، که دو تن از آنان، دچار غرور و فراموشی شدند و بجای نسبت دادن نعمتها به الله، آنها را به خود و پدران خود، نسبت دادند. و اما نفر سوم، نعمتها را به خدا نسبت داد و خداوند، نیز به او پاداش خوبی داد و نعمتهایش را بر او مستدام داشت و آن دو نفر دیگر را مجازات نمود و نعمت‏هایش را از آنان پس گرفت. و خدا دارای فضل و بخشش است. نعمت‏هایش را برای هر که بخواهد، مستدام می‌دارد واز هر که بخواهد، پس می‌گیرد. و از اسباب مستدام داشتن نعمتها اینست که انسان، پروردگارش را تعظیم بکند و بداند که نعمتها، از فضل و بخشش اویند. و علامت کمال توحید اینست که انسان خود را محتاج به الله بداند نه اینکه خود را شایسته و طلبکار بداند. بلکه الله مستحق تشکر و تجلیل از طرف بندگانش می‌باشد. و باید بندگان، همواره او را بخاطر داشته باشند و نعمت‏ها را از جانب او بدانند.

باب (۵۰): در مورد سخن پرودگار که می‌فرماید: ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٩٠ [الاعراف: ۱۹۰].

«اما هنگامى که خداوند فرزند صالحى به آنها داد، (موجودات دیگر را در این موهبت مؤثر دانستند; و) براى خدا، در این نعمت که به آنها بخشیده بود، همتایانى قائل شدند; خداوند برتر است از آنچه همتاى او قرار مى‏دهند».

ابن حزم گفته است: علماء اتفاق نظر دارند که نامگذاری با کلمۀ «عبد» وقتی نسبت آن به غیر الله باشد حرام است. جز نام عبدالمطلب [۱۹۳].

و از ابن عباس در تفسیر این آیه، آمده است که وقتی «حوا» حامله گردید، ابلیس نزد آنان آمد و گفت: من همان کسی هستم که شما را از بهشت اخراج کردم. اکنون نیز سخن مرا بپذیرید و اسم فرزندتان را «عبد الحارث» بگذارید و گرنه برای او شاخهائی همچون شاخهای بز کوهی، درست می‌کنم که شکمت را پاره بکند و چنین و چنان می‌کنم و تهدید کرد. آنها نپذیرفتند. فرزندشان مرده بدنیا آمد. بار دیگر حامله شد. شیطان دوباره نزد آنان آمد و پیشنهاد خود را تکرار کرد. باز هم نپذیرفتند. فرزندشان مرده بدنیا آمد. بار سوم حامله گردید. شیطان باز هم آمد و تهدید خود را تکرار کرد. محبت فرزند بر آنها غالب گردید و پذیرفتند و نام او را عبدالحارث گذاشتند. بخاطر همین است که خداوند، فرمود: ﴿جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ آنها برای الله در چیزی که به آنها داده بود، شرکائی، ساختند. (ابن ابی حاتم با سند صحیح).

همچنین ابن ابی حاتم با سند صحیح، تفسیر قتاده را در مورد این آیه چنین نوشته است: اینجا شریک ساختن در حرف شنوی بود نه در عبادت.

همچنین نظر مجاهد را در مورد ﴿لَئِنۡ ءَاتَيۡتَنَا صَٰلِحٗا [الأعراف: ۱۸۹] آورده که گفته است: آنها بیم داشتند که نوزادشان بجای انسان، در شکل چیزی دیگر متولد شود. نظیر همین مطلب از حسن بصری و سعید و دیگران بیان شده است [۱۹۴].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ حرمت اضافه کردن کلمۀ عبد، در نامها به غیر الله.

۲ـ تفسیر آیۀ سورۀ اعراف.

۳ـ همین نام گذاری بدون، قصد، شرک نامیده است.

۴ـ داشتن فرزند سالم، چه پسر و چه دختر، از جانب خداوند نعمتی است.

۵ـ گذشتگان نیک، فرق میان شرک در طاعت و فرمانبرداری و شرک در عبادت را بیان داشته‏اند.

[۱۹۳] ابن حزم می‌گوید: علما اتفاق نظر دارند که استفاده از کلمۀ عبد، در نامها، بصورت اضافه کردن آن به غیر الله، حرام است. زیرا در آن ضمن اینکه خلاف واقع گفته شده است، نوعی بی‏ادبی نسبت به الله می‌باشد. زیرا فقط او رب و معبود است. اما اینکه ابن حزم گفت: «حاشا عبدالـمطلب» و این سخن بعضی از علما است، سخنی غیر صحیح و استدلالی بی موجه است. زیرا فرمایش رسول الله ص که فرمود: «أنا ابن عبدالـمطلب» تأیید این نام نیست بلکه جنبۀ اخباری دارد که رسول الله ص، به مخاطب گفت: که من فرزند کسی هستم که نامش عبد المطلب است. و در خبر رسانی، مجال این چیزها وجود دارد. و اما اینکه برخی از اصحاب نیز، عبد المطلب نام داشتند، باید گفت نام آنها المطلب بود، اما از آنجا که «عبد المطلب» نامی معروف بود، آنها را نیز به خطا، عبد المطلب، گفته‏اند. اما در مورد داستان آدم و حوا باید بگوییم: که اکثر علمای سلف، همین عقیده را دارند که این داستان مربوط به آدم وحوا می‌باشد. «صالحا» یعنی از نظر خلقت سالم باشد و هم اینکه در آینده، باعث نفع رسانی به آنها بشود. [۱۹۴] مراد از «شرکا» اینست که آنها سخن شیطان را پذیرفتند و اسم فرزند شان را،‌ عبد الحارث گذاشتند. و مراد از حارث، ‌شیطان است. و اینبار نیز آنها را فریب داد. چنانکه رسول الله ص فرموده است: «خَدَعَهُمَا مَرَّتَين» یعنی: شیطان آنها را دو بار فریب داد. و بدینصورت آدم و حوا که قرار بود فقط از خدا اطاعت بکنند، حرف شیطان را قبول کردند. و این در اصطلاح قرآن، شراکت نامیده شد. البته این نه شرک اکبر است و نه اصغر بلکه گناه صغیره ایست، که از آنها انجام گرفت. و از پیامبران چنین گناهان صغیره، سر می‏زد ولی آنها، متوجه شده و به خدا پناه بردند. جایگاهشان، بعد از رجوع به خدا، از آنچه که بود بالاتر می‏رفت.

باب (۵۱): در مورد این فرمایش اللهأ: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِه [الاعراف: ۱۸۰].

«و براى خدا، نامهاى نیک است; خدا را به آن (نامها) بخوانید! و کسانى را که در اسماء خدا تحریف مى‏کنند (و بر غیر او مى‏نهند، و شریک برایش قائل مى‏شوند)، رها سازید».

ابن ابی‏حاتم نظر ابن عباس را در این مورد اینگونه نوشته است: ﴿يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِه یعنی شرک می‌ورزند. همچنین از ایشان منقول است که در تفسیر آن گفته است: اسم بت «لات» را از إله و «عزّا» را از عزیز گرفته‏اند.

و از اعمش در تفسیر آن آمده که: «يُدخِلونَ فِيها ما ليِسَ مِنها». یعنی: «در نامهای الله، اضافه می‌کنند» [۱۹۵].

آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ اثبات اسماء الله.

۲ـ نامهای الله، موصوف به حسنی( نیکو) هستند.

۳ـ دستور به اینکه خدا را با آن نامها بخوانیم.

۴ـ ترک انسانهای جاهلی که در نامهای الله، دچار انحراف شده‌اند.

۵ـ تفسیر الحاد در اسماء خدا.

۶ـ وعید کسیکه مرتکب چنین الحادی بشود.

[۱۹۵] ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ لام، معنی استحقاق را می‌دهد یعنی الله دارای نامهای ویژه و بی‏نهایت زیبا می‌باشد که فقط او شایستۀ آنهاست نه کسی دیگر. ﴿فَٱدۡعُوهُ بِهَا کلمۀ امر است. و هدف از دعا در اینجا ستایش و عبادت و هم سؤال و خواستن می‌باشد. ما متوسل به نامهای زیبای الله می‏شویم و او را ستایش می‏نمائیم و نیازهای خود را از او می‌خواهیم. ﴿ بِهَا یعنی بوسیلۀ و با توسل به آنها ﴿وَذَرُواْ یعنی بگذارید. و این، بیانگر آنست که باید انسان مؤمن و موحد، از کسانی که درنامهای الله، دچار انحراف شده‌اند، دوری بکند. ﴿يُلۡحِدُونَ الحاد یعنی انحراف از حق و حقیقت. از جمله انحراف در اسماء الله، اینست که معبودان باطل به نامهای او، نامگذاری بشوند چنانکه مشرکین، بتان خود را «لات وعزّا» نامیدند که مشتق از نامهای الله؛ «إله وعزيز» بودند. همچنین از جمله انحرافات آنست که برای او فرزندی قرار داده شود، چنانکه نصارا این کار را کردند. همچنین انکار اسماء و صفات الله یا انکار برخی از آنها نیز الحاد و انحراف به شمار می‌رود چنانکه افراطیون جهمیه، این کار را کردند و منکر سایر نامها و صفات الله شدند جز صفت وجود و موجود. و نوعی دیگر از الحاد و انحراف، تأویل و تغییر نامها و صفات الله به معانی غیر حقیقی آنها، می‌باشد چنانکه معتزله و اشاعره و ماتریدیان و گروهای دیگر، مرتکب چنین چیزی شدند. این در حالی است که سلف صالح امت به اتفاق، معتقد بودند که باید نامها و صفات الله را بدون تأویل و تحریف پذیرفت. پس در کل، برخی از الحاد و انحراف، کفر و برخی دیگر مانند تحریف بدعت است.

باب (۵۲): ممنوعیت گفتن السلام علی الله [۱۹۶].

از ابن مسعود س روایت است که می‌گوید: ما وقتی با رسول الله ص، نماز می‌خواندیم: می‌گفتیم: «السلام على الله من عباده, السلام على فلان وفلان ...». یعنی:سلام بر الله و سلام بر فلانی و فلانی آنگاه رسول الله ص، ما را از گفتن: السلام علی الله، منع کرد و فرمود: «فإن الله هو السلام» یعنی خود او سلام است. (بخاری) [۱۹۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر معنی سلام.

۲ـ سلام، نوعی دعا و عرض ادب است.

۳ـ نباید آنرا در مورد الله بکار برد.

۴ـ بیان علت این ممنوعیت.

۵ـ آگاه ساختن به تحیت و سلامی که شایستۀ الله نیست.

[۱۹۶] سلامتی و عافیت چیزی است که بندگان نیازمند آن می‌باشند و باید آنرا از الله بخواهند. و چون خدا غنی و بی‌نیاز است، لازم نکرده کسی برای او سلامتی بطلبد. و اگر کسی چنین کند، در توحیدش نقص وارد می‌گردد. خداوند می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ ١٥ [فاطر: ۱۵]. «اى مردم شما (همگى) نیازمند به خدائید; تنها خداوند است که بى‏نیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است». [۱۹۷] ابن مسعود می‌گوید: ما، در ابتدا می‌گفتیم: «السلام على الله» و بدینصورت بگمان خود، عرض ادب می‌کردند. زیرا سلام و احوالپرسی نوعی عرض ادب نسبت به یکدیگر بود و آنان همین اصطلاح را در مورد الله بکار می‌گرفتند. پس هدف آنان درست بود ولی این کلمه از نظر معنی شایستۀ الله نبود. و با توجه به سایر اسماء و صفات و همچنین، نظر به اینکه ایشان پروردگار همه است، استعمال چنین کلمه‌ای نسبت به الله نوعی بی‌ادبی تلقی می‌شود. از اینرو،‌ رسول الله ص، آنها را متوجه ساخت و از گفتن آن، منع فرمود.

باب (۵۳): در مورد گفتن «اللَّهم اغفِر لي إن شئت» بار الها! اگر خواستی، مرا ببخش.

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لا يَقُول أَحَدُكُم: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي إِنْ شِئْتَ، اللَّهُمَّ ارْحَمْنِي إِنْ شِئْتَ. لِيَعْزِمْ الـمسألۀ فَإِنَّ اللَّهَ لا مُكْرِهَ لَهُ». (بخاری).

ولـمسلم: «وَلْيُعَظِّمِ الرَّغْبَةَ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَتَعَاظَمُهُ شَيْءٌ أَعْطَاه».

«(وقت دعا) نگوئید: بار الها اگر خواستی، مرا ببخش و اگر خواستی بر من رحم کن. بلکه باید دعا را جدّی گرفت. زیرا کسی نمی‌تواند خدا را مجبور به چیزی سازد و در روایت مسلم چنین آمده که باید در هنگام طلب و امید از خدا چیزهای بزرگ و زیاد را درخواست کنید. زیرا خدا هر چه ببخشد، احساس نمی‌کند که چیز بزرگ و زیادی داده‌است» [۱۹۸].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ نهی از استثنا در دعا.

۲ـ بیان علت نهی.

۳ـ فرمایش رسول الله ص که فرمود: «ليعزم الـمسألة» یعنی در دعا باید، جدیت و اصرار ورزید.

۴ـ همچنین فرمود: در دعا، توقع و طلب را باید بالا، گرفت.

۵ـ بیان علت توقع و طلب زیاد از الله.

[۱۹۸] خواستن به شیوۀ فوق، بیانگر این مطلب است که طلب کننده، نیاز چندانی ندارد و از اینرو با بی‌نیازی و تکبر و بدون اینکه خود را کوچک بکند، می‌گوید: بار الها! اگر خودت می‌خواهی مرا ببخش و بر من رحم بکن، و چنین درخواستی با سرشت توحیدی و آنچه که واجب است بنده نسبت به مقام شامخ ربوبیت و عبودیت الله، ‌بجا آورد، در تضاد می‌باشد. انسان، باید ابراز نیاز کرده، و بداند که چاره‌ای جز اینکه عفو و بخشش و فضل و کرم الله شامل حالش باشد، ندارد. از اینرو رسول الله ص، حتی شیوۀ خواستن را به ما آموزش داده‌اند. و گفته‌اند: در خواستن از الله، اصرار ورزید، دست توقع را بالا بگیرید. و ضمناً اینرا نیز گفته است که کسی نمی‌تواند با قلدری و احساس بی‌نیازی و با زر و زور، چیزی از خدا بگیرد. بلکه با فروتنی و تواضع باید از خداوند در خواست و طلب کرد. اما اینکه رسول الله ص، در عیادت بیماران می‌گفت: «طهور إن شاء الله» دعائی نبود که کسی خیال کند رسول الله ص، دعا را به مشیئت الله، وابسته کرده‌اند. بلکه این جمله، خبری است یعنی: اگر خدا بخواهد، باعث پاکسازی خواهد بود.

باب (۵۴): نباید، غلام و کنیز خود را با عبارت «عبدي وأمتي» (بنده من, کنيز من) صدا کرد [۱۹۹].

از ابو هریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لا يَقُلْ أَحَدُكُمُ: أَطْعِمْ رَبَّكَ، وَضِّئْ رَبَّكَ وَليَقُل: سَيِّدِي ومَوْلايَ وَلا يَقُلْ أَحَدُكُمْ عَبْدِي, أَمَتِي وَلْيَقُلْ فَتَايَ, فَتَاتِي, غُلامِي». (مسلم).

«هیچ کس از شما به غلامش نگوید: برای پروردگارت غذا بیار یا آب وضو فراهم کن. بلکه بگویند: آقا و سرور. همچنین، غلامان و کنیزان خود را باکلمۀ «عبد» و «أمه» صدا نکنید بلکه با کلمات «فتا و فتات» (یعنی پسر جوان، دختر جوان و هم بمعنی غلام و کنیز می‌باشد) و با کلمۀ غلام، صدایشان بکنید» [۲۰۰].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ نهی از گفتن: «عبدي وأمتي» (یعنی بندۀ من).

۲ـ غلام به صاحبش نگوید: ربّی (پروردگار یا ارباب من). و برای غلام گفته نشود: به اربابت غذا بده.

۳ـ صاحبان به غلامان خود بگوید: فتای و فتاتی و غلامی (غلام من ـ کنیز من).

۴ـ غلامان به صاحبان خود بگوید: سیدی و مولای (آقای من).

۵ـ رعایت شئون توحید حتی در کلمات و الفاظ.

[۱۹۹] علت نهی، مشخص است. بی‌تردید بشر، عبید و بندگان الله، می‌باشند. واین عبدیت حقیقی چه قهراً و چه بالاختیار، حاصل است. زیرا فقط او پروردگار و متصرف است نه کسی دیگر. بنابراین اگر کسی بگوید: عبدی و امتی، در واقع چیزی را که به خدا اختصاص دارد، به سوی خود نسبت داده‌است. که چنین چیزی، ‌بی‌ادبی نسبت به الله محسوب می‌شود و نزد اکثر علما، نا جایز و نزد بعضی مکروه است. [۲۰۰] «لا يَقُلْ أَحَدُكُمُ: أَطْعِمْ رَبَّكَ» یعنی به خود لقب «ربوبیت» ندهید. و این نهی، نزد برخی برای تحریم است و نزد بعضی برای کراهیت است. و قول صحیح این است که جایز نمی‌باشد, بحر حال کسیکه می‌خواهد رعایت ادب بکند، باید از اینگونه القاب بپرهیزد. گرچه اضافه نمودن «رب» به سوی چیزی دیگر مانند: رب الدار و غیره اشکالی ندارد. همچنین است حال کلمات: عبد و أمه، زیرا عبودیت مطلق از آن الله می‌باشد. و در پایان،‌کلمات سید و مولا را که تقریباً بمعنی آقا و سرور می‌باشند، عنوانی برای صاحبان و کلمات «فتی و فتات» و غلام را عنوانی برای خدمه‌ها پیشنهاد فرمود.

باب (۵۵): کسیکه بواسطۀ نام الله چیزی می‌خواهد باید به او داد.

از ابن عمر روایت است که رسول الله ص فرمود: «وَمَنِ اسْتَعَاذَ بِاللَّهِ فَأَعِيذُوهُ، مَنْ سَأَلَ بِاللَّهِ فَأَعْطُوهُ، وَمَنْ دَعَاكُمْ فَأَجِيبُوهُ، وَمَنْ صَنَعَ إِلَيْكُمْ مَعْرُوفًا؛ فَكَافِئُوهُ, فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا مَا تُكَافِئُونَهُ؛ فَادْعُوا لَهُ حَتَّى تَرَوْا أَنَّكُمْ قَدْ كَافَأْتُمُوهُ». (أبوداود ونسائی با سند صحیح).

«هر کس بخاطر الله، خواستار پناهندگی شد، او را پناه دهید. هر کس بخاطر الله، چیزی خواست به او بدهید. هر کس، شما را دعوت کرد بپذیرید. هر کس به شما نیکی کرد، جواب نیکی‌اش را بدهید. اگر نتوانستید، برایش آنقدر دعا بکنید که به گمان خود، حقش را ادا کرده باشید» [۲۰۱].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ پناه دادن به کسیکه به نام الله پناه می‌خواهد.

۲ـ پذیرفتن خواستۀ کسیکه به نام الله چیزی بخواهد.

۳ـ پذیرفتن دعوت.

۴ـ پاداش دادن در جواب نیکی.

۵ـ دعا نیز نوعی پاداش است برای کسیکه چیزی دیگر در بساط ندارد.

۶ـ دعا بقدری باشد که دعا کننده به این نتیجه برسد که پاداش آن شخص را داده ‌است.

[۲۰۱] اگر کسی چیزی خواست و نام اللهأ را واسطه قرار داد، بخاطر تعظیم نام الله نباید، خواستۀ او را رد کرد. شیخ الاسلام ابن تیمیه و بسیاری از علما، می‌گویند: رد کردن سائلی که به نام الله، چیزی و یا کمکی بخواهد و در توان شما باشد، حرام است. و اگر از چند نفر، به نام الله، سؤال کرد، مستحب است که یکی بپذیرد. و حتی گفته‌اند: اگر در اثر گمان غالب چنین بنظر می‌رسید سائل دروغ می‌گوید، باز هم پذیرفتن سخنش بخاطر نام اللهأ، مباح است. و اگر کسی به نام الله، پناهندگی خواست، به او پناه داده شود. زیرا بزرگتر از نام اللهأ چیزی وجود ندارد که کسی به آن پناهنده بشود. و فرمود: «دعوت را بپذیرید». مراد از این دعوت، دعوت ولیمه می‌باشد اما پذیرفتن سایر دعوتها، مستحب است. و افزود که اگر کسی به شما نیکی کرد، شما نیز در جواب، به او نیکی بکنید. تا ضمن بر قراری اخوت و محبت، احساس حقارت و کوچکی کنید. و اگر چیزی در بساط نداشتید که جواب نیکی او را بدهید، برایش آنقدر دعا بکنید که قلباً مطمئن باشید که حق وی را ادا کرده‌اید. و اینها از جمله مسائلی است که جز اهل اخلاص و توحید، کسی دیگر، متوجه آنها نمی‌شود. خداوند ما و شما را جزو آنها بگرداند.

باب (۵۶): به نام الله فقط، بهشت را باید خواست.

از جابرس روایت است که رسول الله ص فرمود: «لايُسْأَلُ بِوَجْهِ اللَّهِ إِلا الْجَنَّةُ». (ابوداود).

«با واسطه قرار دادن وجه الله (خاطر الله) نباید چیزی جز بهشت، طلبید» [۲۰۲].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ نهی از اینکه به نام الله، جز همان مطلوب با ارزش و نهائی، چیز دیگری خواسته شود.

۲ـ اثبات صفت وجه (چهره) برای الله.

[۲۰۲] یعنی نام و صفات الله بقدری گرانبها می‌باشند که نباید بوسیلۀ آنها هر چیزی را بخواهیم بلکه شایسته است که در طلب با ارزشترین نعمتها که بهشت باشد از آنها استفاده کنیم. «وجه» در اصل یعنی چهره. و این یکی از صفات خدا است. پس او دارای چهره‌ای است لایق به خود. و معنی کامل و کیفیت آنرا فقط خودش می‌داند و بس. و ما این صفت را با این دو شرط ثابت می‌کنیم: یکی اینکه باعث تعطیل و تخلیه کلمه از معنی واقعی نباشیم و دوم اینکه او را در هیچ یک از صفات با مخلوق تشابه نکنیم. چنانکه خود، فرموده است: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ [الشوری: ۱۱]. «هیچ چیز همانند او نیست و او شنوا و بیناست». این بحث بیانگر تعظیم صفات الله می‌باشد که از لوازم توحید به شمار می‌آید. از آنجا که اسماء و صفات الله بسیار بلند و با عظمت‌اند، پس باید بوسیلۀ آنها بهشت را طلبید. نه چیزی دیگر را.

باب (۵۷): بحث کلمۀ «لو» (اگر)

ارشاد باریتعالی است: ﴿يَقُولُونَ لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَا [آل عمران: ۱۵۴]. «مى‏گویند: اگر ما ذره‌ای اختیار در این مسأله می‌داشتیم، در این جا کشته نمى‏شدیم!».

و در جائی دیگر می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْ [آل عمران: ۱۶۸].

«(منافقان) آنها هستند که به برادران خود -در حالى که از حمایت آنها دست کشیده بودند- گفتند: «اگر آنها از ما پیروى مى‏کردند، کشته نمى‏شدند» [۲۰۳].

و از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «احْرِصْ عَلَى مَا يَنْفَعُكَ وَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ وَلا تَعْجَزْ وَإِنْ أَصَابَكَ شَيْءٌ فَلا تَقُل:ْ لَوْ أَنِّي فَعَلْتُ كذا, كَانَ كَذَا وَكَذَا، وَلَكِنْ, قُلْ: قَدّرَ اللَّهِ وَمَا شَاءَ فَعَلَ فَإِنَّ (لَوْ) تَفْتَحُ عَمَلَ الشَّيْطَانِ». (مسلم).

«به آنچه که برایت منفعت دارد، حریص باش. و از خدا کمک بگیر و ناتوان مباش. و اگر دچار مصیبتی شدی، مگو: اگر چنین می‌کردم، چنان می‌شد و ... بلکه بگو: تقدیر الهی چنین بود و او هر چه بخواهد، انجام می‌دهد. زیرا کلمۀ «لو» (اگر) دروازۀ امور شیطان را باز می‌کند» [۲۰۴].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر دو آیۀ آل عمران.

۲ـ نهی از گفتن کلمۀ «لو» (اگر) پس از مصیبت.

۳ـ بیان علت نهی، اینکه، دروازۀ امور شیطانی(مثل عداوت و دشمنی) را باز می‌کند.

۴ـ راهنمائی به گفتن سخنان نیک.

۵ـ امر به اینکه به اعمال منفعت‌آمیز باید حریص بود و از خدا کمک باید گرفت.

۶ـ نهی از تنبلی و ناتوانی.

[۲۰۳] این بحث را مصنف بخاطر آن مطرح کرد که بسیاری از مردم در تقدیر الهی دچار تردید می‌شوند. و خیال می‌کنند که اگر فلان کار را نمی‌کردیم چنین نمی‌شد. در حالی که همۀ کارها و نتایج آنها، در اثر تقدیر الهی و طبق صلاحدید وی، صورت می‌گیرند. بنابراین استفاده از کلمۀ «لو» (اگر) برای اموری که گذشته است، جایز نمی‌باشد. و از خصلتهای نفاق به شمار می‌رود. اما برای اموری که قرار است در آینده انجام بشود می‌توان از آن استفاده کرد. بشرطیکه برای امر خیر و به امید کمک الله، بکار گرفته شود نه در امور شر و بدون چشم امید به کمک الله. [۲۰۴] در حدیث ابوهریره س نیز به انجام کارهای منفعت‌آمیز و طلب کمک از الله، امر شده و از عاجزی و تنبلی منع شده است. و در پایان از کار برد کلمۀ «لو» بوقت مصیبت، نهی شده. زیرا این کلمه، قلب را ضعیف و انسان را عاجز می‌نماید.

باب (۵۸): نهی از فحش دادن و ناسزا گفتن.

از ابی بن کعب س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لا تَسُبُّوا الرِّيحَ فَإِذَا رَأَيْتُمْ مَا تَكْرَهُون،َ فَقُولُوا اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ هَذِهِ الرِّيحِ وَخَيْرِ مَا فِيهَا وَخَيْرِ مَا أُمِرَتْ بِهِ, وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ هَذِهِ الرِّيحِ وَشَرِّ مَا فِيهَا وَشَرِّ مَا أُمِرَتْ بِهِ».(صححه الترمذي).

«باد را فحش ندهید، اگر چیز ناگواری از آن دیدید. این دعا را بخوانید: «اللهم ...» بار الها ! ما خیر این باد و خیر آنچه در آن هست و خیر مأموریتی را که دارد می‌خواهیم و از شرّ این باد و از شر آنچه در آن هست و از شر مأموریتی که دارد، به تو پناه می‌بریم» [۲۰۵].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ نهی از فحش دادن باد.

۲ـ روی آوردن به دعا و سخنان نیک، هنگام مشاهدۀ چیز ناگوار.

۳ـ اینکه باد مأموریت دارد.

۴ـ باد گاهی مأموریت به کار خیر و گاهی به کار شر دارد.

[۲۰۵] ناسزاگویی به باد، همچون ناسزاگوئی به زمانه است و در واقع برمی‌گردد به کسیکه باد در اختیار و تصرف او است که آنهم کسی جز اللهأ نمی‌باشد. پس نهی، در اینجا تحریمی است و هر گونه فحش و ناسزاگوئی به باد، حرام می‌باشد. البته اگر گفته شود: باد خیلی تند یا ویرانگر بود، فحش به حساب نمی‌آید بلکه اینها اوصاف و حقایقی است که باد به آنها موصوف بوده است. و از دعائی که رسول الله ص، به ما، آموخت نتیجه می‌گیریم که باد کاملاً در تصرف خدا و به اختیار اوست و به هر سو که بخواهد آنرا می‌فرستد.

باب (۵۹): در مورد این سخن اللهسبحان وتعالی که می‌فرماید: ﴿يَظُنُّونَ بِٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ ظَنَّ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِۖ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ مِن شَيۡءٖۗ قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَمۡرَ كُلَّهُۥ لِلَّهِۗ يُخۡفُونَ فِيٓ أَنفُسِهِم مَّا لَا يُبۡدُونَ لَكَۖ يَقُولُونَ لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَاۗ قُل لَّوۡ كُنتُمۡ فِي بُيُوتِكُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡۖ وَلِيَبۡتَلِيَ ٱللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمۡ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ [آل‌عمران: ۱۵۴].

«آنها گمانهاى نادرستى -همچون گمانهاى دوران جاهلیت- درباره خدا داشتند; و مى‏گفتند: «آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مى‏شود؟!» بگو: همه کارها (و پیروزیها) به دست خداست!» آنها در دل خود، چیزى را پنهان مى‏دارند که براى تو آشکار نمى‏سازند; مى‏گویند: «اگر ما اختیاری داشتیم، در این جا کشته نمى‏شدیم!» بگو: «اگر هم در خانه‏هاى خود بودید، آنهایى که کشته‏شدن بر آنها مقرر شده بود، قطعا به سوى آرامگاه‏هاى خود، بیرون مى‏آمدند (و آنها را به قتل مى‏رساندند). و اینها براى این است که خداوند، آنچه در سینه‏هایتان پنهان دارید، بیازماید; و آنچه را در دلهاى شما (از ایمان) است، خالص گرداند; و خداوند از آنچه در درون سینه‏هاست، با خبر است» [۲۰۶].

و در جائی دیگر ارشاد می‌فرماید: ﴿ٱلظَّآنِّينَ بِٱللَّهِ ظَنَّ ٱلسَّوۡءِۚ عَلَيۡهِمۡ دَآئِرَةُ ٱلسَّوۡءِ [الفتح: ۶]. «مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مى‏برند مجازات کند; (آرى) حوادث ناگوارى (که براى مؤمنان انتظار مى‏کشند) تنها بر خودشان نازل مى‏شود».

ابن قیم در تفسیر آیۀ اول می‌گوید: سوء ظنی که در اینجا به آن اشاره گردید، متعلق به منافقین است. آنها گمان می‌کردند، که خدا، پیامبرش را یاری نمی‌رساند. و بزودی دعوت رسول الله ص، از هم خواهد پاشید. هم حکمت الله را انکار می‌کردند و هم تقدیر را و هم اینرا که خدا، به پیامبرش یاری خواهد داد و دینش را بر سایر ادیان پیروز خواهد نمود. و این پندار در مورد الله و با حکمت و وعده‌های او، سازگاری ندارد. زیرا گمان به اینکه خدا، باطل را بگونه‌ای غالب می‌گرداند که ریشه‌های حق را بکلی بخشکاند یا اینکه منکر حکمت و قضا و قدر الهی بشود معتقد باشند که در تغییر و تحول و جریانات عالم، ‌فقط اراده و مشیئت خدا بدون حکمت و مدنظر داشتن مصالح، وجود دارد، همان گمانی است که کافران نسبت به الله، داشتند.

﴿ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ [ص: ٢٧]. «این گمان کافران است; واى بر کافران از آتش (دوزخ)». امروز بیشتر مردم، در مسایل و حوادثی که اتفاق می‌افتد، در مورد الله سوء ظن پیدا می‌کنند و از این بیماری در امان نخواهد بود مگر کسیکه و اقعاً الله را با اسما و صفاتش بشناسد و بداند که کارهایش از حکمت و مصلحت قوی سرچشمه می‌گیرند.

و اگر شما، اوضاع اعتقادی مردم را بررسی کنید در خواهید یافت که از تقدیر، شِکوه و گلایه دارند و خود را سرزنش می‌کنند که باید چنین و چنان می‌کردیم. و از بود و نبود، می‌گویند. و ...

و اکنون بدرون خود، نظری بینداز و ببین اوضاع خودت چطور است؟ آیا از این نوع بیماریها سالم هستی؟ شاعر چه خوش سروده است:

اگر از آن (بدگمانی نسبت به الله) نجات یابی، از بلای بزرگی نجات یافته‌ای

و اگرنه، من تو را نجات یافته، نمی‌بینم [۲۰۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر آیۀ سورۀ آل عمران.

۲ـ تفسیر آیۀ سورۀ فتح.

۳ ـ خبر دادن به اینکه سوء ظن انواع مختلفی دارد که قابل شمارش نیست.

۴ـ از سوء ظن به خدا، نجات پیدا نمی‌کند مگر کسیکه واقعاً خدا را با اسما و صفاتش بشناسد.

[۲۰۶] از لوازم کمال پروردگار در ربوبیت و اسماء و صفات، اینست که هیچ کاری بدون حکمت، انجام نمی‌دهد. و حکمت عبارت است از تنظیم اشیاء و احوال بر حسب نتایج بسیار عالی. از اینرو بر بندگان واجب است که گمانهای خود را نسبت به پروردگارشان نیک بدارند. و بدانند که هر کار، مطابق حکمت و عدل و رحمت کاملی صورت می‌گیرد. و به هیچ وجه نسبت به خدا، گمان بد نداشته باشند. زیرا چنین گمانی نسبت به خدا، نقص در کمال آن ذات کبریائی محسوب می‌شود. که یقیناً خداوند از چنین نواقصی مبرّا می‌باشد. و چنین گمانی نسبت به الله، منافی با توحید و با کمال توحید است. [۲۰۷] در اذهان مشرکین، چنین وسوسه می‌شد که کارهای خدا، از روی حساب و حقانیت انجام نمی‌گیرد بخاطر همین می‌گفتند ﴿هَل لَّنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ مِن شَيۡءٖ: و این سخنشان نوعی اعتراض بر خدا و انکار حکمت و تقدیر وی بود. بسیاری از مردم، خود را مسلمان قلمداد می‌کنند، اما چون در مورد خدا و اسما و صفاتش، علم و آگاهی کافی ندارند و در مورد صبر و پاداش بزرگ آن، چیزی نمی‌دانند، به همان بد گمانیهای جاهلی نسبت به خدا، دچار می‌شوند. پس می‌طلبد که انسان مسلمان، اسما و صفات الله را آموزش ببیند و قلبش را نسبت به خدا پاک بگرداند و بر او اعتماد داشته باشد که خداوند حق است و کارهایش از روی حساب و حقیقت است. این حسن ظن واعتقاد را بوقت مصیبت‌های بزرگ نیز، محفوظ داشته باشد.

باب (۶۰): حکم انکار تقدیر الهی

ابن عمر ب می‌گوید: سوگند به کسیکه جان من در دست اوست که اگر یکی به اندازه کوه احد، طلا داشته باشد و همه را در راه خدا، انفاق بکند، تا به مسألۀ قدر، ایمان نیاورده باشد، از او پذیرفته نخواهد شد. زیرا رسول الله ص، فرمود: «الايمان أن تؤمِن بِالله ومَلائكتِه وكُتُبِه ورُسلِه واليُوم الآخِر وتُؤمن بِالقَدر خيره وشرِّه» (مسلم).

«ایمان، عبارت است از اینکه به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبرانش و به روز واپسین و به خیر و شر تقدیر، ایمان داشته باشی» [۲۰۸].

و از عباده بن صامت س روایت است که به فرزندش گفت: ای پسر: طعم ایمان را نخواهی چشید تا اینکه یقین داشته باشی به اینکه مصیبتی که دچار آن می‌شوی، غیر ممکن بود که از تو بگذرد و آنچه که از آن نجات یافتی، مقدّر نبود که به تو برسد. و من از رسول الله ص،‌ شنیدم که فرمود: «إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْقَلَم،َ فَقَالَ لَه:ُ اكْتُبْ, فقَال:َ رَبِّ وَمَاذَا أَكْتُب؟ُ قَال:َ اكْتُبْ مَقَادِيرَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ».

«اولین چیزی که خدا، آفرید، قلم بود. آنگاه فرمود: تقدیر همه چیز را تا قیامت، بنویس».

فرزندم! همچنین از رسول الله ص شنیدم که فرمود: «مَن ماتَ على غِير هذا فَلِيسَ منيّ». یعنی هر کس بر غیر این عقیده بمیرد، از من نیست [۲۰۹].

و در روایت احمد، آمده که رسول الله ص، فرمود: وقتی خدا، قلم را آفرید،‌ فرمود: بنویس. آنگاه هر آنچه باید تا قیامت انجام می‌گرفت، نوشته شد. و در روایت ابن وهب آمده که رسول الله ص، فرمود: «فَمَن لَم يُومن بِالقَدرِ خِيره وشَرِّه اَحرَقهُ الله بِالنَّار». یعنی «هر کس به خیر و شر تقدیر، ایمان نداشته باشد، خدا او را در آتش دوزخ می‌سوزاند» [۲۱۰].

و در روایت عباده بن صامت آمده که به فرزندش گفت: «یقین کن که آنچه به تو اصابت کرد، باید اصابت می‌کرد و آنچه از تو گذشت و از آن نجات یافتی، نباید به تو اصابت می‌کرد».

و در مسند و سنن از ابن دیلمی روایت شده که ایشان نزد، ابی بن کعب، رفت و گفت: در دل من، اندکی شبهه در مورد، تقدیر پدید آمده است، در این مورد چیزی بگو تا قلبم شفا حاصل بکند. ابی بن کعب گفت: اگر به اندازۀ کوه احد، طلا انفاق نمایی، خدا از تو نمی‌پذیرد تا اینکه به تقدیر، ایمان داشته باشی. و آنچه به تو اصابت کرده، نباید از تو می‌گذشت و آنچه از تو می‌گذرد نباید به تو اصابت می‌کرد. و اگر بر غیر از این عقیده بمیری، از دوزخیان خواهی بود. ابن دیلمی می‌گوید: سپس نزد عبد الله بن مسعود و حذیفه بن یمان و زید بن ثابت رفتم، آنها نیز از رسول الله ص، همان چیزی را برایم گفتند که ابی بن کعب گفته بود. حدیث صحیح است. (حاکم در صحیح خود) [۲۱۱].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ بیان فرضیت ایمان به تقدیر الهی.

۲ـ بیان کیفیت ایمان به آن.

۳ـ نابودی اعمال کسیکه به آن ایمان، داشته باشد.

۴ـ طعم ایمان را نمی‌چشد کسیکه به تقدیر، ایمان ندارد.

۵ـ اولین مخلوق خدا.

۶ـ قلم تمامی جریاناتی را که تا قیامت قرار بود اتفاق بیفتد نوشت.

۷ـ اعلام بیزاری رسول الله ص از کسیکه به تقدیر ایمان ندارد.

۸ـ گذشتگان نیک برای ازالۀ شبهه نزد علما مراجعه می‌کردند.

۹ـ علما نیز شبهۀ آنها را در روشنی فرمایشات رسول الله ص، بگونۀ کافی و شافی، پاسخ می‌دادند.

[۲۰۸] قدر، عبارت است از علم و آگاهی فراگیر خدا، نسبت به مخلوقات و نوشته شدن آنها در لوح محفوظ و خواست و ارادۀ عمومی الله در پیدایش اشیاء و ساخت شکل و هیئت متناسب با هر یک از آنها. افعال بندگان نیز از مخلوقات خدا می‌باشند چنانکه می‌فرماید: ﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ [الزمر: ۶۲]. «خداوند آفریدگار همه چیز است». و در جائی دیگر به صراحت فرموده است: ﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦ [الصافات: ٩٦]. «با اینکه خداوند هم شما را آفریده و هم بتهایى که مى‏سازید». [۲۰۹] انکار نمودن تقدیر الهی، گاهی کفر، محسوب می‌شود و این وقتی است که شخص، علم فراگیر الله و یا نوشتن مقادیر را در لوح محفوظ انکار کند. و گاهی بدعت است و منافی با توحید، و این وقتی است که اراده و مشیئت عمومی الله را انکار نماید. مفهوم سخن ابن عمر این است که پذیرش اعمال صالح، منوط است به اینکه شخص به تقدیر الهی ایمان داشته باشد. بخاطر اینکه عمل نیک فقط از مسلمان پذیرفته می‌شود وکسیکه تقدیر را انکار بکند، مسلمان نیست. پس عمل او پذیرفته نمی‌شود حتی اگر به اندازه کوه احد، طلا انفاق نماید. [۲۱۰] «خیر و شر» نسبت به بندگان تبدیل به خیر و شر می‌شوند. اما نسبت به اینکه آفریدۀ الله می‌باشند، در آنها شری وجود ندارد. زیرا افعال خدا از حکمت و مصلحت والای وی سرچشمه می‌گیرد و همه‌اش، خیر است. [۲۱۱] زیرا که تقدیر اشیاء بر اساس علم خدا، نوشته شده و تعیین گشته است. البته نباید فراموش کرد که از مقتضای ایمان به تقدیر این است که ایمان داشته باشی به اینکه خدا، تو را مختار آفریده و مجبور نکرده‌ است و تکالیف شرعی نیز وظیفۀ انسان آزاد و مختار است. «أَوَّلُ مَاخَلَقَ اللَّهُ الْقَلَم». معنی این جمله، طبق قول راجح علما، یعنی وقتی که خدا قلم را آفرید. پس کلمۀ «اول» در اینجا بمعنی «حین» یعنی زمانه و وقت است. نه اینکه اولین مخلوق خدا، قلم است زیرا اولین مخلوق، عرش الهی می‌باشد.

باب (۶۱): آنچه در مورد مجسمه سازان آمده است [۲۱۲].

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذَهَبَ يَخْلُقُ كَخَلْقِي, فَلْيَخْلُقُوا ذَرَّةً أَوْ لِيَخْلُقُوا حَبَّةً أَوْ شَعِيرَةً». [متفق علیه]. «الله سبحان وتعالی، می‌فرماید: چه کسی ظالمتر است از کسی که می‌خواهد، مانند من مخلوق، بیافریند. (اگر کسی می‌تواند) پس ذره‌ای یا دانه‌ای و یا یک دانه جو بیافریند».

«و از عایشه روایت است که رسول الله ص فرمود: «أشدّ النّاس عذاباً يومَ القيامة الذَّين يُضاهِئون بِخلقِ الله».

بدترین و شدیدترین عذاب روز قیامت از آن کسانی است که در آفرینش با خدا، مماثلت می‌کنند» [۲۱۳].

در حدیث ابوهریره س آمده است که ظالمترین فرد، کسی است که در آفرینش،‌ با خدا مماثلت می‌کند. و این، ظن و گمانی بیش نیست زیرا در واقع کسی توانایی برابری با الله را ندارد بخاطر همین است که خداوند می‌فرماید: اگر راست می‌گویید: پس ذره‌ای و دانه و جوی بیافرینید.

و از ابن عباس روایت است که رسول الله ص فرمود: «كُلُّ مُصَوِّرٍ فِي النَّارِ, يُجْعَلُ لَهُ بِكُلِّ صُورَةٍ صَوَّرَهَا نَفْس يُعَذِّبُ بها فِي جَهَنَّمَ». ( بخاری و مسلم). «جای هر مصوِّر در آتش است، هر تصویری که ساخته است، بصورت موجود زنده‌ای در می‌آید و او را در دوزخ بوسیلۀ آن، عذاب می‌دهند».

همچنین از ابن عباس، مرفوعاً روایت است: «مَنْ صَوَّرَ صُورَةً في الدنيا؛ كُلِّفَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنْ يَنْفُخَ فِيهَا الرُّوحَ وَلَيْسَ بِنَافِخٍ». (بخاری و مسلم).

«هر کس در دنیا تصویری ساخته است، در آنجا او را موظف می‌کنند که در آن، روح بدمد و او قادر به چنین کاری نخواهد بود» [۲۱۴].

از ابو الهیاج روایت است که می‌گوید: علی س به من گفت: آیا تو را برای انجام کاری که رسول الله ص مرا برای انجام آن فرستاده بود، نفرستم؟ رسول الله ص، فرمود: «لا تَدع صورةً إلا طَمستها ولا قَبراً مُشرفاً إلا سويته». (مسلم).

«هیچ تصویری را نگذار مگر آنرا نابود کن و هیچ قبر مرتفعی نگذار مگر آنرا با خاک مساوی کن» [۲۱۵].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ مجازات سنگین برای تصویر برداران و مجسمه سازان.

۲ـ بیان علت آن که, عبارت است از جسارت و بی‌ادبی نسبت به خدا، چنانکه فرمود:

«چه کسی ظالم‌تر از آن کسی است که می‌خواهد، مانند من دست به آفرینش بزند».

۳ـ تذکر به این مطلب که او، توانا و بندگان ناتوان‌اند. حتی ذره و دانه‌ای نمی‌توانند بیافرینند.

۴ـ تصریح این مطلب که سخترین عذاب، قیامت متعلق به آنان است.

۵ـ‌ در مقابل هر تصویری که ساخته است، موجودی در دوزخ آفریده می‌شود که بوسیلۀ آن موجود، شکنجه داده می‌شود.

۶ـ موظف می‌شود که در آن، روح بدمد.

۷ـ به ما امر شده که هر جا تصویر و مجسمه‌ای دیدیم، آنرا نابود کنیم.

[۲۱۲] «مصور» به کسی می‌گویند که با دست شکل و صورتهائی می‌سازد. و این کار، دو نوع اشکال دارد: تندیسگر، که با دست به نوعی تشابه با خالق می‌زند و مانند او به آفرینش می‌پردازد. دوم اینکه، تصویرها و مجسمه‌ها وسیله‌ای برای شرک ورزیدن به خدا می‌باشند. چنانکه بسیاری از مشرکین عهد سابق بوسیلۀ تصویرها و مجسمه‌ها شرک می‌ورزیدند و بخاطر حساسیتی که در دین مبین اسلام نسبت به شرک وجود دارد، طبعاً با تصویر و مجسمه، بعنوان ابزارهای شرک، سازگاری نخواهد داشت. [۲۱۳] اما مفهوم حدیث، عایشه چنین بود که سخت‌ترین عذاب قیامت به کسی اختصاص دارد که خود را همچون خدا، آفریننده می‌داند. و چنین گمانی کفر اکبر است. البته در صورتی که دارای یکی از این دو حالت باشد: ۱ـ بتی بسازد با علم به اینکه مورد پرستش قرار خواهد گرفت. ۲ـ و اینکه تصویر و مجسمه یا نقاشی‌ای بسازد و خیال بکند: از آنچه خدا آفریده، بهتر است. حدیث فوق را علما بر همین حمل کرده‌اند. البته تصویرسازی و مجسمه‌تراشی از گناهان کبیره می‌باشند و کسانی که با این چیزها سر و کار دارند، نفرین شده و به عذاب دردناک وعده داده شده‌اند. [۲۱۴] از حدیث ابن عباس، بر می‌آید که تصویرهای حیوانات و انسانها ممنوع می‌باشند. [۲۱۵] از مفهوم حدیث علی، بر می‌آید که علت اصلی حرمت تصویر و مجسمه‌سازی همان وسیلۀ شرک بودن آنست، چنانکه حکم آن با حکم قبرهای مشرف که وسیلۀ بارز شرک و گاهی محل شرک می‌باشند، یکسان است.

باب (۶۲): زیاد سوگند خوردن

ارشاد باریتعالی است: ﴿وَٱحۡفَظُوٓاْ أَيۡمَٰنَكُمۡ [المائدة: ۸۹].

«و سوگندهاى خود را حفظ کنید (و نشکنید!)».

و از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «الْحَلِفُ مُنَفِّقَةٌ لِلسِّلْعَةِ مُمْحِقَةٌ لِلْبَرَكَةِ». (بخاری ومسلم).

«سوگند، جنس را به فروش می‌رساند و برکت کاسبی را از بین می‌برد».

و از سلمان روایت است که رسول الله ص فرمود: «ثلاثةٌ لا يُكلِّمهُم الله، ولا يُزكيِّهم و لهُم عذابٌ أليم: اُشيمطٌ زانٍ وعائلٌ مُستكبرٌ ورَجُلُ جَعَلَ الله بضاعته لا يَشتري إلا بيمينه ولا يبيع إلا بيمينه». (طبرانی با سند صحیح).

«خداوند، با سه نفر، سخن نخواهد گفت، و آنها را پاکیزه نخواهد کرد و برای آنان، عذاب دردناک است:

۱ـ پیرمرد زناکار ۲ـ نادار متکبر ۳ـ و مردی که نام الله را وسیلۀ امرار معاش خود، ساخته است طوری که چیزی نمی‌خرد مگر با سوگند و چیزی نمی‌فروشد مگر با سوگند» [۲۱۶].

و از عمران بن حصین روایت است که رسول الله ص فرمود: «خَيْرُ أُمَّتِي قَرْنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُم،ْ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ...».

قَالَ عِمْرَان:ُ فَلا أَدْرِي أَذَكَرَ بَعْدَ قَرْنِهِ قَرْنَيْنِ أَوْ ثَلاثًا؟ ثُمَّ إِنَّ بَعْدَكُمْ قَوْمًا يَشْهَدُونَ وَلا يُسْتَشْهَدُونَ وَيَخُونُونَ وَلا يُؤْتَمَنُونَ وَيَنْذِرُونَ وَلايُوفُونَ وَيَظْهَرُ فِيهِمُ السِّمَنُ». (بخاری و مسلم).

وفيه عن ابن مسعود س أنّ النبي قال:«أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: خَيْرُ النَّاسِ قَرْنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ يَجِيءُ قَوْمٌ تَسْبِقُ شَهَادَةُ أحدهم يمينه ويمينه شهادته». (بخاری و مسلم).

«بهترین مردم، مردمان قرن من و کسانی هستند که بعد از آنها می‌آیند و همچنین کسانی هستند که بعد از آنها می‌آیند، راوی می‌گوید: نمی دانم که اینرا دوبار تکرار کرد یا سه بار، و افزود که بعد از شما ملتی می‌آید که گواهی می‌دهند در حالی که کسی آنان را گواه نمی‌گیرد. (یا در حالی که گواه ماجرا نبوده‌اند) و خیانت می‌کنند و اهل امانت نیستند و نذر می‌نمایند و به آن وفا نمی‌کنند. و در آنان چاقی غالب می‌شود (یعنی همّ و غمی جز شکم پرستی و بدنسازی ندارند که در نتیجه چاق و فربه می‌شوند)» [۲۱۷].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ توصیه جهت حفاظت از سوگندها.

۲ـ بیان اینکه سوگند، باعث فروش جنس می‌شود ولی برکت آنرا، می‌برد.

۳ـ مجازات شدید در مورد کسیکه در خرید و فروش از سوگند، استفاده می‌کند.

۴ـ تذکر این مطلب که جرم گناه کسانی که در آنها داعیۀ(اسباب)گناه ضعیفتر می‌باشد بیشتر است.

۵ـ مذمت کسانی که سوگند می‌خورند در حالی که از آنها خواسته نشده که سوگند بخورند.

۶ـ ستایش رسول الله ص از مردمان سه قرن اول. و بیان حوادث بعد از آنها.

۷ـ مذمت کسانی که گواهی می‌دهند در حالی که گواه نبوده‌اند.

۸ـ گذشتگان نیک، فرزندانشان را بخاطر گواهی و وفا به عهد تنبیه می‌کردند.

[۲۱۶] سوگند زیاد با روح توحید سازگاری ندارد. زیرا کسیکه توحید در قلبش ریشه دوانیده باشد، اسم الله را بخاطر هر چیز کوچک و بزرگ بر زبان نمی‌آورد و سوگند نمی‌خورد. هرگز سوگند به دروغ نمی‌خورد گرچه یمین لغو یعنی سوگند که بدون قصد و اختیار بر زبان می‌آید، قابل مؤاخذه نیست، اما انسان مؤمن و موحد حتی از همین نوع سوگندها نیز پرهیز می‌نماید. در حدیثی دیگر، رسول الله ص فرمود: سوگند خوردن ممکن است، کالای شما را بفروش برساند ولی سرانجام باعث نابودی آن می‌گردد. [۲۱۷] و از ابن مسعود س روایت است که رسول اللهص فرمود: «بهترین مردم، مردمان قرنی هستند که من در آن بسر می‌برم و مردمان بعد از آن و مردمان بعد از آنها هستند. سپس ملتی می‌آید که گواهی‌اش بر سوگندش و سوگندش بر گواهی‌اش، سبقت می‌گیرد. ابراهیم می‌گوید: وقتی کوچک بودیم ما را بخاطر گواهی دروغ و وفا نکردن به عهد، تنبیه می‌کردند».

باب (۶۳): عهد و پیمان الله و پیغمبرش.

ارشاد باریتعالی است: ﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ وَلَا تَنقُضُواْ ٱلۡأَيۡمَٰنَ بَعۡدَ تَوۡكِيدِهَا وَقَدۡ جَعَلۡتُمُ ٱللَّهَ عَلَيۡكُمۡ كَفِيلًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا تَفۡعَلُونَ ٩١ [النحل: ۹۱].

«و هنگامى که با خدا عهد بستید، به عهد او وفا کنید! و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید، در حالى که خدا را کفیل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده‏اید، به یقین خداوند از آنچه انجام مى‏دهید، آگاه است» [۲۱۸].

و از بریده س روایت است که هر گاه رسول الله ص کسی را امیر لشکر، تعیین می‌کرد، او را به رعایت تقوای الهی در مورد خود و مسلمانانی که با او همراه بودند، توصیه می‌نمود. و می‌فرمود: «اغزوا بسم الله في سبيل الله ...». (مسلم).

«به نام خدا، در راه خدا، جهاد کنید. و با کسانی که کفر ورزیده‌اند، بجنگید. جهاد کنید و خیانت مکنید. عهد شکنی مکنید، مثله نکنید. کودکان را مکشید. هر گاه با مشرکین و دشمنانت روبرو شدی آنها را به پذیرش یکی از این موارد فرا خوان و هر کدام را قبول کردند، از آنان بپذیر، آنها را نخست به اسلام دعوت کن، اگر پذیرفتند تو نیز قبول کن. آنگاه از آنان بخواه که به شهر مسلمانان، هجرت بکنند. و بگو اگر چنین کردید، از تمامی حقوقی که مهاجرین از آن برخوردارند و یا بر عهدۀ آنهاست، شما نیز از آنها برخوردار خواهید بود. و اگر هجرت را نپذیرفتند، مانند مسلمانان بدوی با آنها برخورد می‌شود. یعنی پایبند احکام اسلام، بشوند، اما از غنایم، سهمی به آنها داده نمی‌شود. مگر اینکه در جهاد شرکت بکنند».

اگر اسلام را نپذیرفتند، از آنان جزیه (مالیات) بخواه. اگر قبول کردند، تو نیز قبول کن و دست از جنگ باز دار. اما اگر قبول نکردند، پس به کمک خدا، با آنان نبرد کن.

و اگر قلعه‌ای رامحاصره کردی، سپس آنان خواستند که به عهد و پیمان خدا و پیامبرش با تو صلح بکنند، چنین مکن. بلکه بر اساس عهد و پیمان خودت با آنان، وارد گفتگو شو. زیرا اگر شما عهد و پیمان خود را بشکنید، مجازاتش کمتر است از اینکه عهد و پیمان خدا و رسولش را بشکنید. همچنین اگر، ساکنان قلعه‌ای را در محاصرۀ خویش در آوردی، آنگاه از تو خواستند که حکم خدا را در مورد آنان اجرا کنی، چنین مکن بلکه حکم خودت را پیشنهاد کن. زیرا از کجا معلوم که شما واقعاً مطابق با دستور خدا با آنان رفتار کنی [۲۱۹].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ فرق میان عهد و پیمان خدا و پیامبرش با عهد و پیمان مسلمانان.

۲ـ راهنمائی به مسأله‌ای که ضررش از مسألۀ دیگر، کمتر است.

۳ـ این دستور رسول الله ص که فرمود: به نام خدا و در راه خدا جهاد کنید.

۴ـ این فرمایش، رسول الله ص که فرمود: با کسانی که به خدا کفر ورزیده‌اند، بجنگید.

۵ـ این ارشاد رسول الله ص که فرمود: به کمک الله با آنان بجنگ.

۶ـ فرق میان حکم خدا و حکم علما.

۷ـ اینکه صحابی پیامبر، بوقت ضرورت حکمی صادر می‌کند که نمی‌داند با حکم خدا، موافق است یا خیر.

[۲۱۸] ﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ در تفسیر «عهد» گفته‌اند: در اینجا مراد سوگند می‌باشد. و مراد از معاهده، عقد معاملاتی است که بین مردم رد و بدل می‌شود. یعنی وفا کردن به چیزی که در اثر عقود و سوگندها، مشخص شده واجب است. تا عظمت نام الله محفوظ بماند. زیرا معنی سوگند خوردن به الله، یعنی آن شخص، وفا بموجب آنرا، با نام خدا تأکید نموده است. و عمل نکردن بمقتضای آن، یعنی عدم تعظیم نام الله و هتک حرمت آن. [۲۱۹] در حدیث بریده س آمده که رسول الله ص به امیران لشکر، سفارش می‌کرد تا بر اساس عهد خدا و رسولش با دشمن مصالحه نکنند بلکه بر اساس عهد و ذمۀ خود با آنان مصالحه کنند. و این درس بزرگ و مهمی است برای پیروان توحید و خصوصاً کسانی که معروف به اهل توحید می‌باشند و به این علم با ارزش، اهمیت می‌دهند، تا مبادا از زبانشان سخنی بر آید که بیانگر عدم فراگیری توحید و بی‌اهمیتی نسبت به آن باشد. و باید در عهد و پیمان و عقود طوری رفتار کرد که نسبت به الله، فوق العاده تعظیم بشود. مبادا حرمت سوگند و همچنین حرمت عهد و پیمانی که بر اساس نام الله بسته می‌شود از بین برود. که این کار ضربه‌ای به پیکر توحید، محسوب می‌شود.

باب (۶۴): سوگند خوردن به جای الله

از جندب بن عبد الله س روایت است که رسول الله ص فرمود: «قال رَجُلٌ: والله لا يغفر الله لفلانٍ. فَقال الله : مَن ذَا الّذي يتألى علىَّ أَن لا أغفِرَ لِفلانٍ؟ إنّي قَد غَفَرتُ لَه وأحبطت عملك».(مسلم)

«مردی سوگند خورد و گفت: بخدا سوگند که خداوند، فلانی را نخواهد بخشید. خداوند، فرمود: این چه کسی است که مرا سوگند می‌دهد که فلانی را نبخشم؟ من او را بخشیدم و عمل تو را نابود گردانیدم».

و در حدیث ابوهریره س آمده که گویندۀ این سخن، شخصی عابد بود. ابوهریره س می‌گوید: آن شخص با گفتن یک سخن، دنیا و آخرتش را بر باد کرد [۲۲۰].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ هشدار از سوگند دادن خدا یا سوگند خوردن بجای خدا.

۲ـ عذاب خدا حتی از بند کفشمان به ما نزدیکتر است.

۳ـ بهشت همچنان.

۴ـ این حدیث، مؤید حدیثی است که در آن آمده: انسان، عمل نیک انجام می‌دهد تا اینکه به بهشت نزدیک می‌شود، آنگاه گناهی مرتکب می‌شود و به دوزخ می‌افتد.

۵ـ گاهی انسان به خاطر عملی که قلباً برای انجام آن اصلا تمایلی ندارد، بخشیده می‌شود.

[۲۲۰] سوگند خوردن بجای خدا، گاهی در اثر تکبر و غرور پیش می‌آید و شخص گمان می‌کند بر خدا حقی دارد، و خداوند مجبور است مطابق سوگند او فیصله بکند و... چنین تفکری کاملاً خطا و مخالف با توحید می‌باشد. نوعی دیگر از این گونه سوگندها آنست که حدیث پیامبر به آن اشاره دارد، چنانکه فرموده است: «برخی از بندگان خدا چنان‌اند که اگر بر خدا سوگند یاد کنند، خداوند قسم آنان را اجابت می‌کند و واقع می‌شود (مانند اینکه بگوید: خدایا من به تو قسم می‌خورم که فلان امر واقع شود، خداوند قسم او را اجابت کرده و آن امر مواقع شود)». و این در صورتی است که انسان، عاجزانه و نیازمندانه و با حسن ظن بر خدا، سوگند بخورد. در حدیثی که در متن، بیان گردید، آمده است: مردی عابد که گمان می‌کرد پس از چندین سال عبادت بجائی رسیده که باید در مورد بندگان خدا قضاوت بکند و گمان می‌کرد هر چه بگوید، خدا می پذیرد، در مورد مرد فاسقی، گفت: بخدا، که خدا او را نمی‌بخشد. خداوند، از این سخن که مخالف با منش بندگی و توحید بود، ناراضی شد و آن مرد فاسق را بخشید و اعمال نیک مرد عابد را نابود گردانید. که این بیانگر خطر بسیار بزرگ مخالفت با توحید و با شعائر الله می‌باشد.

باب (۶۵): نباید الله را شفیع مخلوق قرار داد.

از جبیر بن مطعم س روایت است که مردی بدوی، نزد رسول الله ص آمد و گفت: ای رسول خدا ص، جسمها ضعیف و لاغر شده اند، فرزندان گرسنه و چهارپایان هلاک شدند. از پروردگارت، برای ما طلب باران کن. ما خدا را شفیع تو و تو را شفیع خدا قرار می‌دهیم. رسول الله ص فرمود: «سبحان الله، سبحان الله». چندین مرتبه تسبیح گفت، و حتی رنگ اصحابش نیز پرید. آنگاه فرمود: «ويحك! أتدري ما الله؟! إنَّ شأن الله أعظم مِن ذلك إِنَّهُ لا يُسْتَشْفَعُ بِاللَّهِ عَلَى أَحَدٍ من خلقه». (ابوداود).

«وای بر تو! آیا می دانی الله کسیت؟! شأن و منزلت الله، فراتر از اینست».

و افزود که، خدا را شفیع هیچ یک از بندگان، قرار نمی‌دهند [۲۲۱].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ ممنوعیت اینکه کسی بگوید: ما خدا را نزد تو شفیع قرار می‌دهیم.

۲ـ تغییر سیمای رسول الله ص و آثار آن در سیمای اصحابش نیز، در اثر شنیدن این سخن.

۳ـ این سخن را که گفت: «تو را شفیع خدا قرار می‌دهیم» رد نفرمود.

۴ـ توضیح و تفسیر «سبحان الله».

۵ـ مسلمانان، بوقت خشکسالی نزد رسول الله ص می‌آمدند و از او درخواست دعای طلب باران می‌نمودند.

[۲۲۱] نباید خدا را واسطه بین خود و دیگران قرار داد به این معنی که خدا سفارش او را نزد فلان مخلوق، بکند. این کار با توحید سازگاری ندارد. «نستشفع بالله عليك» یعنی به خدا متوسل می‌شویم، که شفاعت ما را نزد تو بکند تا برای ما دعا بکنی. رسول الله ص فرمود: «سبحان الله» و چندین بار اینرا تکرار کرد. تا بزرگی و تقدس پروردگار را خاطر نشان سازد و هر نوع سوء ظن و نظری را که بیانگر، نقص شأن خدا باشد، از اذهان بزداید. شأن و منزلت الله، بالاتر از این حرفهاست! الله کجا و مخلوق حقیر و ناتوان کجا؟!.

باب (۶۶): پاسداری رسول الله ص از مرزهای توحید و بستن راه‌های شک و تردید.

از عبد الله بن شخیر روایت است که، می‌گوید: من با هیأت بنی عامر بودم که نزد رسول الله ص رفتیم و به ایشان گفتیم: شما سید ما هستید. رسول الله ص فرمود: «السيد الله تبارك وتعالى». یعنی سید خدا است. گفتیم: شما از همۀ ما بزرگتر و از همه سخاوتمندتری. فرمود: همین سخن یا بعضی از آن را بگویید. مواظب باشید که شیطان بر شما غلبه نکند. (ابوداود با سند جید) [۲۲۲].

و از انس س روایت است که گروهی از مردم، به رسول الله ص گفتند: یا رسول الله ص، بهترین ما و فرزند بهترین ما. و سید ما و فرزند سید ما. رسول الله ص: «ای مردم، سخنتان را بگوئید. ومواظب باشید که شیطان شما را فریب ندهد. من محمد، بندۀ الله و رسولش هستم. دوست ندارم که مرا فراتر از آنچه هستم، ببرید».( نسائی با سند جید) [۲۲۳].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ نهی از افراط و تجاوز از حد.

۲ـ اگر کسی را گفتند «سيدنا» چه بگوید.

۳ـ امر به مواظب بودن از فریب شیطان با آنکه جز سخن حق، نگفته بودند.

۴ـ فرمایش رسول الله ص که فرمود: «دوست ندارم که مرا بیش از آنچه هستم، بالاتر ببرید».

[۲۲۲] رسول الله ص با آنکه سید فرزندان آدم است، چون پاسدار راستین توحید بود، سعی داشت که راه‌های شرک را مسدود بکند. و یکی از راه‌هائی که به شرک می‌انجامد، همین افراط و زیاده‌روی در تجلیل از انسانهاست، بنابراین فرمود: سید، الله است. علما، گفته‌اند که، مخاطب قرار دادن کسی به عنوان «السید» با الف و لام، مکروه است. زیرا معنی استغراق را می‌دهد یعنی کسیکه دارای تمامی امتیازات سید باشد. چنانکه آن دسته از مسلمانانی که در مورد اولیاء الله، دچار شرک می‌شوند، کلمۀ سید را در مورد بسیاری از بزرگان به کار می‌برند. [۲۲۳] اینکه به رسول الله ص، گفتند: تو از ما افضل و اعظم هستی، گر چه واقعیت داشت، ولی چون رو در رو می‌گفتند، رسول الله ص فرمود: «مواظب باشید که شیطان شما را فریب ندهد». بخاطر اینکه تجلیل و تمجید رو در رو، کسانی را که به حول و قوه‌ی الهی، اعتقاد ندارند، دچار کبر و غرور و خود پسندی می‌گرداند.

باب (۶۷): تفسیر این ارشاد باریتعالی که می‌فرماید: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٦٧ [الزمر: ۶۷].

«آنها خدا را آن گونه که شایسته است نشناختند، در حالى که تمام زمین در روز قیامت در قبضه اوست و آسمانها پیچیده در دست راست او; خداوند منزه و بلندمقام است از شریکیهایى که براى او مى‏پندارند». در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ و مسلم‌ از ابوهریره‌ آمده‌ است‌: خداوند در روز قیامت‌ زمین‌ را قبضه‌ می‌کند و آسمانها را با دست‌ راست ‌خود در هم‌ می‌پیچد، سپس‌ می‌گوید: انا الملک‌ این‌ ملوک‌ الارض‌؟ منم‌ فرمانروا پس‌ کجایند فرمانروایان‌ زمین‌؟ البته بیان‌ و اعتقاد این به‌ همان‌ صورتی‌ است‌ که‌ آمده‌ است، بدون‌ قائل‌شدن‌ به‌ کیفیت، یا دست‌ بردن‌ به‌ تحریف‌ آنها. (مترجم).

از ابن مسعود س روایت است که یکی از علمای یهود، نزد رسول الله ص آمد و گفت: ما در تورات این مطلب را می‌بینیم که خدا، آسمانها را بر روی یک انگشت و زمینها را روی انگشت دیگر و درختان را روی یک انگشت و آب را روی یک انگشت و خاک را روی انگشت دیگر و سایر مخلوقات را روی یک انگشت خود قرار می‌دهد، آنگاه می‌گوید: منم پادشاه. رسول الله در حالی که سخنان آن یهودی را تأیید می‌کرد، طوری تبسم کرد که دندانهایش، آشکار گردید و این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ (بخاری ومسلم).

و در روایت مسلم، چنین آمده است که کوه‌ها و درختان را روی یک انگشت قرار می‌دهد و آنها را محکم می‌جنباند و می‌گوید: منم پادشاه, منم الله.

و در مسلم و بخاری چنین آمده که آسمانها را روی یک انگشت و آب و خاک را روی انگشت دیگر و بقیۀ مخلوقات را روی انگشت دیگر، قرار می‌دهد. و از ابن عمرس در صحیح مسلم روایت است که رسول الله ص فرمود: «يَطْوِي اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ السَّمَاوَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ يَأْخُذُهُنَّ بِيَدِهِ الْيُمْنَي ثُمَّ يَقُولُ أَنَا الْـمَلِكُ, أَيْنَ الْجَبَّارُونَ؟ أَيْنَ الْمُتَكَبِّرُونَ؟ ثُمَّ يَطْوِي الأَرَضِينَ السبع, ثم يأخذهن بِشِمَالِهِ ثُمَّ يَقُولُ أَنَا الْـمَلِكُ, أَيْنَ الْجَبَّارُونَ؟ أَيْنَ الْـمُتَكَبِّرُونَ؟» (مسلم).

«خداوند، روز قیامت، آسمانها را می‌پیچاند و آنها را در دست راست خود می‌گیرد. و می‌گوید: منم پادشاه. کجایند پادشاهان ستمگر؟ کجایند متکبران؟ سپس زمینهای هفتگانه را در دست دیگرش می‌گیرد و می‌گوید: منم پادشاه. کجایند پادشاهان ستمگر؟ کجایند متکبران؟».

(توضیح: برخی از راویان، معتقدند که کلمۀ «شمال» شاذ است زیرا در روایات صحیح آمده که هر دو دست الله موصوف به یمین می‌باشند).

و از ابن عباس روایت است که گفت: آسمانها و زمینهای هفتگانه در دست الله، مانند دانۀ خردل در دست یکی از شما می‌باشد. (ابن جریر و غیره).

در حدیثی دیگر، ابن جریر می‌گوید: حدثنی یونس, ابن وهب به ما خبر داد, گفت: ابن زید گفته است که پدرم به من خبر داد که رسول اللهص می‌فرماید: «مَا السَّمَاواتُ السَّبْعُ فِي الْكُرْسيّ إِلا كَدَراهِم سبعة اُلقِيت فِي تُرْسٍ».

«آسمانهای هفتگانه در مقابل کرسی خدا، مانند چند درهم است که در داخل سپری قرار داده شوند».

ابن جریر می‌گوید: ابوذر س گفت: از رسول اللهص شنیدم که گوید: «ما الكرسِيُّ في العَرْشِ إِلا كحلقةٍ من حديدٍ اُلقيت بين ظَهْرَيْ فلاةٍ من الأرض». یعنی: «کرسی در مقابل عرش مانند حلقۀ آهنینی است که در میان دشت بزرگی افتاده باشد». و از ابن مسعود س نقل شده است: فاصلۀ آسمان اول تا آسمان بعدی، به اندازۀ مسافت(۵۰۰) سال می‌باشد. و فاصلۀ هر آسمان تا دیگری، همین قدر است. و از آسمان هفتم تا کرسی نیز همین مقدار فاصله است و از کرسی تا آب نیز پانصد سال فاصله است و عرش خدا بر روی آب، و خدا بر روی عرش است. و هیچ یک از اعمالتان بر او پوشیده نیست. (أخرجه ابن مهدي عن حماد بن سلمه عن عاصم عن زرٍّ عن عبدالله. و رواه بنحوه الـمسعودي عن عاصم عن أبي وائل عن عبدالله. قاله الحافظ الذهبي رحمه الله تعالى, قال: «وله طرق»).

و از عباس بن عبدالمطلب روایت است که رسول الله ص فرمود: «هَلْ تَدْرُونَ كَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ؟ قُلْنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ:بَيْنَهُمَا مَسِيرَةُ خَمْسِ مِائَةِ سَنَةٍ وَمِنْ كُلِّ سَمَاءٍ إِلَي سَمَاءٍ مَسِيرَةُ خَمْسِ مِائَةِ سَنَةٍ وَكِثَفُ كُلِّ سَمَاءٍ مَسِيرَةُ خَمْسِ مِائَةِ سَنَةٍ وبين السَّمَاءِ السَّابِعَةِ والعرش بَحْرٌ بَيْنَ أَسْفَلِهِ وَأَعْلاهُ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْض, والله تَبَارَكَ وَتَعَالَى فَوْقَ ذَلِكَ وَلَيْسَ يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْ أَعْمَالِ بَنِي آدَمَ». (ابوداود وغيره).

«آیا می‌دانید فاصلۀ بین زمین و آسمان چقدر است؟ گفتیم: خدا و رسولش بهتر می‌دانند، فرمود: بین زمین و آسمان مسافتی به اندازۀ (۵۰۰) سال می‌باشد.

و از هر آسمان تا آسمان دیگر نیز همین فاصله وجود دارد. و ضخامت هر آسمان نیز (۵۰۰) سال راه می‌باشد. و حد فاصل آسمان هفتم و عرش خدا، دریائی وجود دارد که عمق آن به اندازۀ فاصلۀ آسمان و زمین می‌باشد. و خداوند متعال فوق آنست و هیچ یک از اعمال بنی‌آدم بر او پوشیده نیست» [۲۲۴].

خلاصه آنچه در این باب بیان شد:

۱ـ تفسیر این سخن پروردگار که فرمود: ﴿وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ [الزمر: ۶۷].

۲ـ این مسایل نزد یهود زمان پیغمبر، باقی مانده بودند و آنان نه آنها را انکار و نه تأویل می‌کردند.

۳ـ رسول الله، سخن آن عالم یهودی را تأیید کرد و آیه‌ای نیز به تأیید او، نازل گردید.

۴ـ خندیدن رسول الله به خاطر آشکار ساختن این علم، توسط آن یهودی بود.

۵ـ تصریح به اینکه خدا، دارای دو دست می‌باشد که آسمانها روی یک دست و زمینها روی دست دیگرش قرار خواهند گرفت.

۶ـ تصریح به اینکه دست دیگرش«چپ» است. (البته این روایت را، شاذ قرار داده‌اند زیرا در روایات صحیح آمده که هر دو دست خدا، راست می‌باشد).

۷ـ در آنجا «جباران و متکبران» را خطاب می‌کند.

۸ ـ زمین و آسمان در دست خدا، مانند دانۀ خردلی در دست انسان خواهند بود.

۹ـ میزان بزرگی کرسی، در مقابل آسمانها.

۱۰ـ میزان بزرگی عرش، در مقابل کرسی.

۱۱ـ عرش و کرسی و آب، چیزهای جداگانه‌ای می‌باشد.

۱۲ـ فاصلۀ بین آسمانها.

۱۳ـ حدفاصل آسمان هفتم و کرسی.

۱۴ـ حدفاصل کرسی و آب.

۱۵ـ عرش بالای آب است.

۱۶ـ خدا، بالای عرش است.

۱۷ـ حد فاصل زمین و آسمان.

۱۸ـ ضخامت هر آسمان به اندازۀ مسافت۵۰۰ سال می‌باشد.

۱۹ـ عمق دریائی که برفراز آسمانهاست، پانصد سال راه می‌باشد. والله أعلم.

سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و درود بر سید ما؛ محمد و سایر آل و اصحابش.

[۲۲۴] ختم این کتاب توسط شیخ، با این باب، کاری بسیار عظیم است. زیرا اگر واقعاً خواننده متوجه اوصاف باریتعالی بشود که در این باب بیان شده‌اند، چاره‌ای جز اینکه در مقابل عظمت پروردگار، سر تسلیم، فرود آورد نخواهد داشت. ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ یعنی: خدا را آنگونه که شایستۀ عظمت ایشان است، عظیم نپنداشته‌اند. و گر نه کسی جز او را نمی‌پرستیدند. پس شایسته است که در مورد الله بیندیشیم؛ پروردگار غالب و با حکمتی که دارای تمامی صفات جلال است. بالای عرش است. در املاک وسیع خویش که زمین ذره‌ای از آنهاست، امر و نهی می‌کند. رحمتها و نعمتهایش را به هر که بخواهد، می‌بخشد و از هر که بخواهد، بلا و مصیبت را برطرف می‌سازد. او ولی نعمت همگان، و اهل فضل و بخشش است. ببین چه خالق عظیمی! آسمانها تحت فرمان و در تصرف او می‌باشند، و فرشتگان بفرمان او و در عبادت او مشغول‌اند. این خالق عظیم و پادشاه بزرگ، به بندۀ حقیر و ناچیزی مثل تو، رو می‌کند و تو را به عبادت خود فرا می‌خواند! و تو را به رعایت تقوا و به پیروی خود می‌خواند! که اینها در واقع به خیر و عزت و سربلندی خودت تمام می‌شوند ـ اگر بدانی و بر سر عقل بیایی ـ اگر واقعاً خدا را بشناسی و حقوق و صفاتش را بدانی که چگونه در ذات و صفات، دارای علوِّ مطلق است، خواهی دید که بی‌اختیار، در مقابلش سر تسلیم فرود آورده، و از فرمایشاتش اطاعت می‌کنی. آنگاه بوسیلۀ آنچه دوست می‌دارد، به او تقرب خواهی جست. و چون کلامش را تلاوت کنی بگونه‌ای تلاوت خواهی کرد که او مستقیماً با تو سخن می‌گوید و امر و نهیت می‌کند. آنگاه تجلیل و تعظیم تو از خدا، غیر از تجلیل و تعظیم کنونی خواهد بود. از اینرو یکی از اسباب رسوخ ایمان در قلب و ایجاد عظمت باریتعالی، این است که بنده در ملکوت آسمانها و زمین به تفکر و تدبر بنشیند. چنانکه خدا نیز همین دستور را داده‌‌است.

مطلب پشت جلد

شما که می‌خواهید اللهY را به یگانگی بشناسید و بندگی کنید، چاره‌ای جز این ندارید که کتاب التوحید را همراه داشته باشید و آنرا به طور انفرادی و یا دست جمعی در منازل و یا مساجد، بخوانید.

چه خوب بود اگر علماء و داعیان راه خدا، حداقل هفته‌ای یکبار در مجلسی علمی و عمومی در مسجد جامع شهر خود، بابی از این کتاب را تدریس می‌کردند و بدینصورت جوامع اسلامی را از لوث شرک و بدعت و عقاید خرافی نجات می‌دادند.

کتاب التوحید، کتابی است بی‌نظیر که اقشار مختلف مسلمان چه عالمان به علوم اسلامی و چه دیگران، به آن نیازمند می‌باشند.

وصلى الله على نبينا محمد وآله وصحبه وسلم.