1315

مشخصات کتاب

ترجمه‏ى فارسى


المرتضى




پژوهشى تاريخى و فراگير پيرامون
زندگانى اميرالمؤمنين
ابوالحسن على بن ابى‏طالب س


نويسنده:

امام سيدابوالحسن على حسنى ندوى /


ترجمه:

استاد ابوشعيب عبدالقادر دهقان

بدایه

بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم

۱۲/۷/۱۴۱۵ هـ. ق لکنو / هند

برادر عزیزم استاد ابوشعیب عبدالقادر! حفظه اللّه‏

السلام علیکم و رحمة اللّه‏ و برکاته

تندرستى و عافیت شما را از خداوند خواستارم

نامه‏ى مورخه‏ى ۱۱/۶/ شما را که مژده‏ى ترجمه و آماده‏ى چاپ و نشر بودن کتابم «المرتضى» را به همراه داشت، دریافت نمودم و از مشکلاتى که فراروى چاپ و نشر وجود دارد آگاهى یافتم ... .

اما در خصوص چاپ و نشر کتاب (حاضر) خواهشمند است نکات زیر رعایت شود:

۱. ترجمه، کامل و با انشاى قوى و زبان روز انجام شود.

۲. چاپ کتاب، جذّاب و زیبا و از هرگونه اشتباه چاپى خالى باشد.

۳. تاب‏هاى ترجمه شده، به قشر فرهیخته و در صورت امکان به دولتمردان تقدیم شود.

۴. نسخه‏اى از کتاب ترجمه شده (بعد از چاپ) براى مؤلف ارسال شود.

براى موفقیت و درست‌اندیشى شما به پیشگاه خداوند دعا مى‏کنم.

والسلام علیکم و رحمة اللّه‏ و برکاته

مخلص

ابوالحسن على الحسنى الندوى

به قلم: نذر الحفیظ الندوى

مختصرى از: شرح احوال و آثار امام ندوى/

به قلم:

عبدالقادر دهقان

امام ندوى در جهان

امام سید ابوالحسن على حسنى ندوى:

* دانشمند و دعوتگر بزرگ اسلامى

* نویسنده‏ى بیش از پنجصد کتاب، رساله و مقاله

* عضو دایم و معاون رئیس هیأت مؤسسان «رابطة العالم الإسلامى» ـ مکه‌‌ی معظمه

* عضو شوراى عالى دانشگاه اسلامى ـ مدینه منوره

* عضو کنفرانس اسلامى ـ قدس

* عضو کمیته‏ى اجرایى کنفرانس اسلامى ـ بیروت

* مدیر کل مجمع علمى اسلامى «ندوة العلماء» لکنو ـ هند

* سرپرست دارالعلوم ندوة العلماء لکنو ـ هند

* رییس مجلس تحقیقات و نشریات اسلام، لکنو ـ هند

* مسئول مرکز تحقیقات و مطالعات اسلامى دانشگاه آکسفورد ـ انگلستان

* عضو شوراى سیاستگذارى مرکز پژوهش‏هاى اسلامى- ژنو

* رییس بنیاد جهانى پژوهش‏هاى اسلامى، قاهره‏ـ مصر

* عضو شوراى عالى امور دینى وزارت اوقاف، قاهره ـ مصر

* عضو مجمع علمى و آکادمى عربى، دمشق ـ سوریه

* عضو شوراى دار العلوم دیوبند ـ هند

* عضو شوراى اجرایى «دار المصنفین» اعظم گره ـ هند

* عضو دائرة المعارف عثمانى در حیدرآباد ـ هند

* استاد (میهمان یا دعوتى سابق) دانشگاه‏هاى مدینه‏ى منوره و دمشق

* مدیر و مؤسس نهضت پیام انسانیت ـ هند

* عضو مجمع فقهى ـ حجاز

* عضو مؤسسه‏ى علمى و تحقیقى «آل‏البیت» ـ شرق اردن

* عضو شوراى عالى مساجد ـ حجاز

* عضو شوراى فقه اسلامى ـ حجاز

* عضو اصلى فدراسیون دانشگاه‏هاى اسلامى ـ حجاز

* رییس انجمن جهانى ادبیات اسلامى ـ خاورمیانه

* عضو فرهنگستان زبان عرب ـ دمشق

* عضو فرهنگستان زبان عرب ـ قاهره

* عضو فرهنگستان زبان عرب ـ اردن

* مؤسس و رییس بنیاد جهانى ادبیات اسلامى ـ ریاض

* رییس سازمان دفاع از هویت اسلامى مسلمانانِ هند

* عضو شوراى عالى دانشگاه بین‏المللى اسلام آباد ـ پاکستان

* مؤسس جمعیت تبشیر و جذب هندوها و غیر مسلمین به اسلام

* رییس سازمان آموزش دینى ولایت اتراپرادیش ـ هند

* عضو هیأت مؤسسان شوراى عالى جهانى دعوت اسلامى ـ قاهره

مختصرى از شرح احوال و آثار امام ندوى

این یک حقیقت انکارناپذیر است که نمى‏توان شایستگى‏هاى معنوى یک فرد را آن گونه که هست بر صفحه‏ى کاغذ به تصویر کشید؛ زیرا صفات باطنى و حالات روانى و ... از خصوصیاتى هستند که قلم از وصف آن‌ها عاجز است؛ شاعر به حق گفته است آنجا که مى‏گوید:

گرمصوّرصورت‌آن‌دلستان‌خواهد کشید
حیرتى‏دارمکه‌نازشراچه‏سان‏خواهدکشید

با وجود این؛ و با اعتراف به اینکه این مجموعه، قطره‏اى از دریاى خصوصیات اخلاقى و علمى و نبوغ فکرى امام ندوى است؛ باز هم به گفته‏ى شاعر که مى‏گوید:

آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگى باید چشید

این مجموعه را به خوانندگان تقدیم مى‏کنیم:

ولادت

امام سیدابوالحسن على حسنى ندوىـ نوّراللّه‏ مرقده ـ در روز ششم ماه محرم سال ۱۳۳۳ هجرى قمرى برابر با ۱۹۱۴ میلادى در دهکده‌ی «تکیه»؛ واقع در هفتاد کیلومترى لکنو دیده به جهان گشود و در یک خانواده‏ى مذهبى و دانش‌دوست و شهیدپرور پرورش یافت؛ خانواده‏اى که مجاهدان و مصلحانى چون امام سید احمد شهید؛ در دامان خویش پرورده است.

امام ندوى، منتسب به خاندان نبوّت است و سلسله‏ى نسب وى به حسن بن على ابن ابى‏طالبس مى‏رسد. پدرش سید عبدالحى بن فخر الدین از دانشمندان بلند پایه و اطباى حاذق و نویسندگان چیره دست زمان خود بوده است و به زبان عربى و فارسى تألیفات گوناگونى دارد که از آن جمله کتاب «نزهة الخواطر» در هشت جلد، «الهند في العهد الإسلامى»، «الثقافة الإسلامية في الهند»، «تاریخ گجرات»، «گل‏رعنا» و ... را مى‏توان نام برد. امام نُه ساله بود که سایه‏ى پدر مهربان را در سال ۱۳۴۱ هـ. ق. / ۱۹۲۳ م. از دست داد. مادرش خیرالنساء نیز از زنان نویسنده بود که از آثار او رساله‏ى «الدعاء والقدر» را مى‏توان نام برد.

کودکى

امام ندوى/ در خانواده‏اى پرورش یافت که تمام افراد آن، اهل علم و مطالعه و اهل قلم بودند؛ و هر کتاب جدیدى که به دست آنان مى‏رسید مطالعه‏ى آن را بر خود لازم مى‏دانستند. استاد از لطایف زمان کودکى خود این لطیفه را در شرح خاطرات خویش بیان نموده است که روزى در سنین ۵ ـ ۶ سالگى پولى به دستش رسید، تصمیم گرفت با آن پول کتاب بخرد، اما تا آن زمان نمى‏دانست که تنها جاى خرید کتاب، کتابفروشى است و هر کالایى جاى مخصوصى دارد؛ بنابراین، پول را گرفته به داروخانه‏ى مجاور رفت و کتاب خواست. صاحب داروخانه به فکر اینکه او از فرزندان اشراف و اعیان شهر است، کتابچه‏اى را که فهرست داروها به زبان اردو در آن درج بود به سید داد و پولش را مسترد نمود. وى کتابچه را برداشت و به منزل برگشت؛ و از اینکه به کتابى دسترسى یافته است بسیار خوشحال بود.

بر اثر همین ذوق مطالعه بود که سید در سنین ۱۲ ـ۱۳ سالگى، زبان عربى، انگلیسى و زبان فارسى را به خوبى مى‏دانست و هنگامى که در سال ۱۹۲۶ م. کنفرانس ندوة العلماء با شرکت علماى بزرگ برگزار گردید، به زبان عربى سخنرانى کرد.

تحصیلات حوزوى و دانشگاهى

تحصیلات ابتدایى را در زادگاه خویش «لکنو» آغاز نمود و پس از اتمام مبادى زبان اردو، به فراگیرى زبان فارسى پرداخت. پدرش براى آموزش زبان فارسى و خوش نویسى، یک معلم خصوصى و با تجربه براى وى انتخاب کرد. سید، دروس عربى را نزد استادانى چون شیخ خلیل بن محمد یمنى و علامه تقى‏الدین هلالى مراکشى فراگرفت و پس از اتمام دوره‏ى ابتدایى و متوسطه در سال ۱۹۲۷ م. در سن چهارده سالگى وارد دانشگاه دولتى لکنو شد و در رشته‏ى ادبیات عرب به تحصیل پرداخت، و زبان انگلیسى را همزمان با آموزش عربى آموخت و موفق به دریافت گواهینامه و مدال طلا از این دانشگاه شد و پس از تخصص در رشته‏ى ادبیات عرب به رشته‏هاى تخصصى زبان انگلیسى پرداخت، ولى مادرش که بعد از فوت پدر، مربى او بود، او را از ادامه‏ى تحصیل در این رشته بازداشت و به فراگیرى علوم اسلامى توصیه نمود؛ بنابراین زبان انگلیسى را از معلمان خصوصى مانند خلیل الدین هنسوى، و در راى بریلى از سید احمد سعید و در دارالعلوم ندوه از محمد سمیع صدیقى و در دانشگاه لکنو از استاد محمد فاروقى فراگرفت.

ایشان درس حدیث را نزد علامه حیدر حسن خان، استاد حدیث دارالعلوم ندوة العلماء در سال ۱۹۲۹ م. آغاز کرد و سپس در سال ۱۹۳۰ م. براى ادامه‏ى تحصیلات عالى خود عازم لاهور شد و زانوى تلمّذ و شاگردى را پیش مصلح بزرگ و دانشمند معروف، مولانا احمد على لاهورى خم کرد و از آنجا گواهینامه‏ى عالى علمى دریافت نمود. همچنین در دارالعلوم دیوبند از محضر علامه حسین احمد مدنى کسب فیض کرد [۱].

[۱] علامه ندوى ارتباطى عمیق با مولانا حسین احمد مدنى داشت و در این خصوص مقاله‏ى جداگانه‏اى تحت عنوان «صلتى بمولانا حسین احمد المدنى أو صفحة من صفحات حیاتى» نگاشته است. این مقاله در مجله‏هاى مختلف عربى مانند «البعث الإسلامي» به چاپ رسیده است.

تدریس

امام در سال ۱۹۳۴ م. در سن ۲۰ سالگى، در دانشگاه ندوة العلماء لکنو به تدریس پرداخت. اوّلین سال که در جلسه‏ى درس حضور یافت، شاگردان کلاس او از نظر سن از ایشان بزرگ‏تر یا با او همسال بودند. امام به مدت ده سال، مجلس درس را زینت بخشید و در این مدت با رهبران و مصلحان عصر خود همچون: شیخ الحدیث مولانا محمد زکریا، مولانا محمد الیاس، شیخ عبدالقادر راى پورى و مولانا انور شاه کشمیرى، آشنا شد و از محضر آنان کسب فیض نمود؛ و بر اثر ارتباط با این دانشمندان، به ویژه مولانا محمد الیاس، نقطه‏ى عطفى در زندگى او پدید آمد. سرانجام در سال ۱۹۳۹ م. از کار تدریس به طور موقت کناره‏گیرى کرد و براى احیاى امر به معروف و نهى از منکر، تمام وقت خود را وقف دعوت و تبلیغ در راه دین نمود و در این راه زحمات طاقت‏فرسایى را متحمّل شد. ایشان براى انجام این منظور، در رأس هیأت‏هاى تبلیغى به کشورهاى عربى مسافرت کرد و از ضعف و انحطاط مسلمانان به شدت رنج مى‏برد. وى پیش از این، با علامه اقبال لاهورى نیز ملاقات‏هایى داشته و قسمتى از سروده‏هاى او را به عربى ترجمه کرده بود.

سید پس از پشت سر گذاشتن این دوره‏ى مقطعى، بار دیگر به تدریس و نشر معارف اسلامى پرداخت و از سال ۱۹۴۳ م. تا سال ۱۹۵۱ م. در «سازمان تبلیغات اسلامى» لکنو به تدریس قرآن و حدیث مشغول شد. در سال ۱۹۵۵م. از سوى دانشگاه دمشق (الجامعة السورية) براى همکارى و تدریس فراخوانده شد و به سمت استاد مهمان مسؤولیت تدریس در این دانشگاه را پذیرفت. همچنین در سال ۱۹۶۲ م. از سوى شاه سعود براى تدریس در دانشگاه اسلامى مدینه‏ى منوّره دعوت شد، اما سید، تدریس همیشگى و کرسى دایمى استادى را نپذیرفت، بنابراین در سال ۱۳۸۲ هـ. ق./۱۹۶۳ م. به سمت استاد مهمان در آن دانشگاه به تدریس مشغول شد.

ایجاد تحوّل در برنامه‏ى درسى

حوزه‏هاى علمیه و ادبیات عرب

امام ندوى/ به هنگام تدریس احساس نمود که محتواى برنامه‏ى درسى حوزه‏هاى علمیه براى طلاّب علوم دینى عصر حاضر کافى نیست، لذا در صدد برآمد تا کتاب‏هایى را تألیف کند که در برنامه‏ى درسى به جاى کتاب‏هاى قدیم مورد استفاده قرار گیرند. ایشان به منظور بارور گردانیدن رشته‏ى ادبیات عرب به تألیف کتاب‏هایى چون؛ «قصص النبیین» در پنج جلد، «مختارات من أدب العرب»، «القراءة الراشدة» در سه جلد و ... مبادرت ورزید. به همین منظور در نوزدهم آوریل سال ۱۹۸۱ م. به برگزارى یک کنفرانس بین‏المللى تحت عنوان «الندوة العالمية للأدب الإسلامى» اقدام نمود و از ادیبان بزرگ عرب دعوت به عمل آورد و کتاب‏هاى فوق را به آنان عرضه نمود که از جانب آن‌ها مورد تأیید قرار گرفت و از آن پس جزو برنامه‏ى درسى حوزه‏هاى علمیه و دانشگاه‏هاى جهان اسلام قرار گرفتند. همچنین پیش از این، در سال ۱۹۳۸ م. بنا به پیشنهاد دانشگاه علیگره هند، کتاب «اسلامیات» را که مشتمل بر عقاید، احکام، سیره‏ى نبوى و تاریخ اسلام است، براى کلاس (بى ـ اى) تألیف کرد و در ردیف کتاب‏هاى درسى آن دانشگاه قرار گرفت.

ایجاد تحوّل در شیوه‏ى نگارش تاریخ

امام ندوى/ بعد از مطالعه و تحقیق در تاریخ اسلام به این نتیجه رسید که باید در سبک تاریخ نگارى تحوّلى به وجود آید؛ زیرا اکثر مورّخان به شرح حال فرمانروایان و فتوحات آنان بسنده کرده‏اند و از درج فعّالیت‏هاى اصلاحى و خدمات اجتماعى طفره رفته‏اند؛ بنابراین کتاب تاریخ دعوت و اصلاح را در پنج جلد نوشت و زندگى نامه‏ى خود را که زندگى یک دعوتگر مصلح و یک مورخ چیره دست است و براى خواننده، سرشار از تجربیات و دانستنى‏ها است، در شش جلد نگاشت و کتاب‏هاى دیگرى در مورد زندگى‏نامه‏ى بسیارى از مصلحان و مجتهدان نامدار اسلامى که در تجدید و احیاى دین اسلام سهم به سزایى داشته‏اند، به رشته‏ى تحریر درآورد.

فعالیت در عرصه‏ى مطبوعات

از آنجا که مطبوعات، نقش مؤثرى در بیدارى ملت‏ها دارند، علامه سید ندوى از فعالیت در این زمینه نیز غافل نماند. ایشان نخستین فعالیت مطبوعاتى خود را در سال ۱۹۲۷ م. در سن ۱۳ سالگى از راه نوشتن مقاله در مجله‏ى اردو زبان «زمین‏دار» آغاز کرد و نخستین اثر او به زبان عربى مقاله‏اى بود که در سال ۱۳۴۶ هـ. ق./۱۹۳۰ م. توسط علامه رشید رضا در مجله‏ى «المنار» مصر منتشر شد. این مقاله بعدها در سال ۱۳۵۰ هـ. ق. به صورت رساله‏ى جداگانه‏اى تحت عنوان «ترجمة الامام السید احمد بن عرفان الشهید» در مصر انتشار یافت. در آن هنگام سن او از شانزده سال متجاوز نبود [۲].

سپس هنگامى که در سال ۱۳۵۱ هـ. ق./۱۹۳۲ م. انتشار مجله‏ى «الضیاء» ارگان دارالعلوم ندوة العلماء، آغاز شد، علامه ندوى از مقاله نویسان بارز آن قرار گرفت. در سال ۱۹۴۸ م. از سوى انجمن تعلیمات اسلام به انتشار نشریه‏اى به نام «تعمیر» اقدام نمود و در سال ۱۹۶۳ م. نشریه‏ى «نداى ملت» به سرپرستى ایشان از لکنو منتشر شد. همچنین سرپرستى نشریه‏هاى عربى ارگان ندوه از جمله «البعث الإسلامى» و «الرائد» و نیز مجله‏ى اردو زبان «تعمیر حیات» را به عهده داشت.

امام ندوى در سال ۱۹۵۹م، مدیریت مجله‏ى «المسلمون» دمشق را پذیرفت. در سال ۱۹۹۵ م. «آکادمى تحقیقات و نشریات اسلام» را جهت چاپ و نشر کتب اسلامى بنیان نهاد. در سال ۱۹۶۲ م. با همکارى مولانا محمد منظور نعمانى/، هفته نامه‏ى «نداى ملت» را پایه‏گذارى کرد. در سال ۱۹۴۴ م. به تألیف سلسله کتاب‏هایى در مورد روش دعوت و تربیت اسلامى اقدام نمود که بیشتر آن‌ها به زبان‏هاى زنده‏ى جهان ترجمه شده است.

امام ندوى آثار و تألیفات بسیارى دارند که تعداد آن‌ها به بیش از سیصد کتاب و رساله مى‏رسد و آوردن عنوان تمامى آن‌ها از گنجایش این مختصر خارج است.

برخى از آثار امام ندوى که به فارسى ترجمه شده است به شرح زیر است:

۱. تاریخ دعوت و اصلاح، در پنج جلد؛

۲. حدود خسارت جهان و انحطاط مسلمانان؛

۳. نبرد ایدئولوژیک یا ارزیابى تمدن غرب؛

۴. آیین زندگى؛

۵. تفسیر سیاسى اسلام؛

۶. قصه‏هاى پیامبران در ۵ جلد؛

۷. یقین بندگان خدا؛

۸. شگفتى‏هایى از ادب و حکمت دعوت؛

۹. بازگشت به اسلام؛

۱۰. نسل جوان را دریابید؛

۱۱. گامى به سوى بیدارى اسلامى؛

۱۲. نگرشى نوین بر تزکیه واحسان یا تصوف و عرفان؛

۱۳. امام سید احمد شهید در آئینه‏ى تاریخ؛

۱۴. تاریخچه‏ى دعوت اسلامى در هند و ادوار آن؛

۱۵. آن‏گاه که نسیم ایمان وزید؛

۱۶. تجلّى حقیقت ایمان؛

۱۷. اصول و مبادى فهم قرآن؛

۱۸. قادیانیت؛

۱۹. سخنانى چند به برادران ایرانى؛

۲۰. مولانا محمد الیاس و نهضت دعوت و تبلیغ؛

۲۱. نبى رحمت؛

۲۲. شگفتى‏هاى اندیشه‏ى اقبال؛

۲۳. آخرین پیام سیره‏ى نبوى به مردم قرن بیستم؛

۲۴. خود را دریابید؛

۲۵. المرتضى؛

۲۶. سیره‏ى محمدى در آینه‏ى دعا و نیایش؛

۲۷. کاروان مدینه؛

۲۸. دژهاى اسلام؛

۲۹. نبى خاتم و دین کامل.

[۲] ندوى، ابوالحسن، کاروان زندگى، ج ۱.

فعالیت‏هاى سیاسى

امام ندوى قدس‏سره به کار تدریس و تألیف اکتفا نمى‏کرد و نسبت به حوادث جهان بى‏اعتنا نبود، او معتقد بود: در زمان حاضر که عرصه‏ى فعالیت حکومت‏ها بسیار گسترده شده و دولتمردان در همه‏ى امور، حتى در امور دینى و قانونگذارى اسلامى نیر دخالت مى‏کنند، لازم است که علما در سیاست سهیم باشند و آنان که دین را از سیاست جدا مى‏دانند در حقیقت مسلمانان را به خودکشى ملّى و اجتماعى فرا مى‏خوانند.

از این‌جاست که وى جهت احقاق حقوق مسلمانان هند همواره با دولتمردان آن سامان، مکاتبات و ملاقات‏هاى متعددى داشته است و به همین منظور دست به تشکیل سازمان‏ها و جنبش‏هاى ملّى، اسلامى زد. امام ندوى در سال ۱۹۴۵ م. جنبش پیام انسانیت را بنیان نهاد. در سال ۱۹۳۷ م. جهت حفظ اصالت و ویژگى‏هاى مسلمانان هند، و دفاع از احوال شخصیه‏ى آنان با همکارى وى، انجمن حمایت از نظام خانوادگى در اسلام به ریاست مولانا قارى محمد طیب، مدیر دارالعلوم دیوبند تأسیس شد و پس از درگذشت ایشان در سال ۱۹۳۸ م. استاد ندوى به ریاست انجمن مذکور برگزیده شد. ایشان همچنین به منظور به وجود آوردن اعتماد به نفس و پر کردن خلاء رهبرى اخلاقى در جامعه‏ى هند در سال ۱۹۶۴ م. به تشکیل شورایى اسلامى تحت عنوان «مجلس الاستشارى الإسلامى» اقدام نمود.

امام سید ابوالحسن ندوى، بعد از سال ۱۹۶۰ م. که جمال عبدالناصر فریاد ناسیونالیسم عربى را در مصر بلند کرد و مردم، او را به لقب رهبر قومیت عربى یاد مى‏نمودند و جمله «لا إله إلا اللّه‏ ناصر حبیب اللّه‏» ورد زبان مردم عادى شده بود؛ و حکومت مصر در جنگ سال ۱۹۶۷ م. در مقابل صهیونیست‏ها شکست خورد و موجب تشکیل رژیم اسرائیل گشت، آشکارا در برابر این فتنه‏ى عظیم به موضع‏گیرى پرداخت و از ناصر و کسانى که موجبات شرمندگى مسلمانان را فراهم آورده بودند به شدت انتقاد کرد و با درج مقالات در مجله‏ها و روزنامه‏هاى مختلف و نشر کتاب و ایراد سخنرانى در کنفرانس‏ها و انجام مصاحبه با رادیو و تلویزیون و روزنامه‏نگاران، پرده از حقیقت برداشت و ناصر را مقصر اصلى شکست اعراب در مقابل صهیونیست‏ها معرفى نمود.

جمال عبدالناصر در مقابل انتقادهاى امام ندوى واکنش نشان داد و بر اثر فشارهاى وى به دولت هند، امام از سوى سفارت این کشور احضار شد و مورد استیضاح قرار گرفت و گذرنامه‏ى وى براى مدتى ضبط گردید و ممنوع الخروج شد.

ارتباط با مولانا محمد الیاس و جنبش دعوت و تبلیغ

نخستین ملاقات امام ندوى با مولانا الیاس؛ بنیانگذار جنبش تبلیغ، در اوایل سال ۱۹۴۰ م. هنگامى که مولانا همراه با هیأتى به منظور آگاهى از مراکز دینى و فعالیت‏هاى گوناگون مذهبى و آشنایى با جنبش‏هاى اسلامى هند، به آن کشور مسافرت نمود، صورت گرفت. امام با اولین دیدار، به شدت تحت تأثیر خصوصیات بارز اخلاقى و معنوىِ شیخ محمد الیاس قرار گرفت و چنان شیفته‏ى شخصیت ممتاز وى گردید که هنگام مراجعت از نزد شیخ، با زبان حال، این مصرع از شعر شاعر را تکرار مى‏کرد:

دیرینه سال پیرى بُردش به یک نگاهى

این دیدار، نقطه‏ى عطفى در زندگى امام ندوى پدید آورد؛ به گونه‏اى که از آن پس، تلاش طاقت‏فرسایى را در راه دعوت و تبلیغ و ارشاد مردم آغاز کرد و سرانجام در سال ۱۹۴۵م. از مسؤولیت تدریس کناره‏گیرى نموده و همراه با هیأت‏هاى تبلیغى به داخل و خارج از کشور عزیمت نمود؛ چنان که در سال ۱۳۶۶ هـ. ق. /۱۹۴۷ م. به مدت شش ماه در سرزمین حجاز به قصد دعوت و ارشاد مردم اقامت گزید و با قشرهاى مختلف مردم تماس برقرار نمود.

جهانگردى و ارتباط با دنیاى اسلام

امام‏ندوى، پیوسته در کنفرانس‏ها و سمینارهاى‏ علمى‏و تحقیقى ‏کشورهاى ‏اسلامى ‏و ممالک غربى شرکت مى‏کرد و به منظور رساندن پیام اسلام به دورترین نقاط دنیا، به اکثر کشورهاى گیتى مسافرت مى‏نمود و در بسیارى از نهضت‏هاى مردمى و جنبش‏ها و ارگان‏هاى دینى نقش فعالى داشته و در شکل‏گیرى، تداوم و ادامه‏ى حرکت آنان سهیم بود.

امام ندوى آرزو داشت که جهان اسلام رهبرى دنیا را به عهده گیرد و از پیروى کورکورانه و تقلید از بیگانگان اجتناب ورزد. به ویژه به سرزمین حجاز و جزیرة العرب توجه خاصّى مبذول مى‏داشت و همواره با سران عرب در تماس بود و با نامه و ملاقات‏هاى متعدد، آنان را به اجراى نظام و احکام اسلامى در سرزمین‏هاى خود سفارش مى‏کرد.

آغاز این ملاقات‏ها با امیر سعود بن عبدالعزیز و سپس با ملک فیصل، ملک خالد و ملک فهد بوده است، و نیز در کنفرانس‏هاى «رابطة العالم الإسلامى» (مکه) و دانشگاه اسلامى مدینه و کنفرانس «الدعوة والدعاة» و گردهمایى‏هاى بین المللى «مؤتمرالتعلیم» (که سـید افتخار عضویت همه را داشت)، اندیشه‏ى رهبرى جهان اسـلام را مطرح نموده است.

امام ندوى در سال ۱۹۴۷ م. سفر شش ماهه‏ى دیگرى را به منظور دعوت و تبلیغ در سرزمین حجاز به آن دیار آغاز نمود و براى بار سوم نیز در سال ۱۹۵۰ م. به آن سرزمین سفر کرد. در این سفر سلسله گفتارهایى را تحت عنوان «بين العالم وجزيرة العرب» در رادیو سعودى ایراد نمود و از آن پس نیز بارها با هدف نشر فرهنگ اسلامى به آن دیار مسافرت کرد.

امام ندوى/ در سال ۱۹۵۱ م. به کشور مصر و سرزمین‏هاى سودان، سوریه، بیت المقدس، اردن و عمان مسافرت کرد و شش ماه در مصر اقامت گزید. وى در این سفر با طلاب حوزه‏هاى علمى، جوانان و تحصیل کردگان دانشگاهى، مستقیما در تماس بود و مقالات متعددى در مجلات کثیرالانتشار عربى زبان، منتشر کرد و در این سفر از فلسطین و بیت‏المقدس و مسجد اقصى نیز دیدن کرد.

در سال ۱۹۵۵ م. به شام (سوریه)، لبنان و ترکیه سفر کرد و در رادیو سوریه نیز سخنانى ایراد نمود. همچنین در سال ۱۹۶۱ م. به هنگام مسافرت به کویت، پیامى تحت عنوان «اسمعى يا زهرة الصحراء»، خطاب به ملت و مسؤولان آن کشور از طریق رادیو انتشار داد.

امام در سال‏هاى ۱۹۶۳ م. و ۱۹۶۴ م. به اروپا و اسپانیا مسافرت نمود و نداى روح بخش اسلام را به گوش مردم اروپا و اسپانیا رسانید.

وى در سال ۱۹۷۳ م. در رأس یک هیأت بلند پایه به منظور آگاهى از اوضاع مسلمانان، به شش کشور خاورمیانه (افغانستان، ایران، لبنان، اردن، سوریه و عراق) سفر خود را آغاز نمود و در سال ۱۹۷۴ م. از سوى «رابطة العالم» و بنا به دعوت حاکم شارجه به دبى، شارجه و ابوظبى مسافرت نمود.

در سال ۱۹۷۶ م. فدراسیون دانشگاه‏هاى اسلامى «رابطة الجامعات الإسلامية»، جلسه‏ى خود را در رباط، پایتخت مراکش برگزار نمود. امام ندوى/ که عضو این فدراسیون بود بنا به دعوت آن و همچنین بنا به دعوت قبلى ملک حسن دوم، پادشاه مراکش، به رباط سفر کرد.

سید در سال ۱۹۷۷ م. از سوى سازمان اسلامى(M.S.A) به آمریکا دعوت شد که در این سفر از تمام ایالت‏هاى آمریکا دیدن نمود و در پنج دانشگاه معروف آنجا سخنانى ایراد کرد. مجموعه‏ى این سخنرانى‏ها در کتابى به نام «أحادیث صريحة فى أمریکا» جمع‏آورى شده است.

علامه ندوى در سال ۱۴۰۰ هـ. ق. / ۱۹۷۹ م. بار دیگر به مکه‏ى مکرمه دعوت شد، تا در کنفرانس وزیرانِ کشورهاى اسلامى شرکت جوید. همچنین در همین سال از سوى حکومت قطر براى شرکت در کنفرانس جهانى سیره که استاد، عضو شوراى اجرایى و کمیته‏ى انتخابى آن بود، به کشور «قطر» دعوت شد و در آن کنفرانس شرکت کرد. سپس در سال ۱۴۰۲ هـ. ق. به منظور شرکت در کنفرانس دیگرى تحت عنوان «ملتقى الفکر الإسلامى» به کشور الجزایر مسافرت نمود. همچنین در سال ۱۴۰۴ هـ. ق. /۱۹۸۴ م. به کشور یمَن سفر کرد و با مقامات دولتى و مذهبى آنجا ملاقات نمود و طى این سفر سخنرانى‏هایى در دانشگاه صنعا و دانشکده‏‌ی خلبانى (= فاکولته‌ی هوانوردی)، ایراد کرد و از مشکلات جهان اسلام سخن به میان آورد.

امام ندوى در یمَن مورد استقبال گرم قشرهاى مختلف مردم قرار گرفت و سرود استقبالیه‏اى توسط جوانان به اجرا درآمد که مضمون آن چنین بود: «قدم ابوالحسن بر سر و دیدگان ما باد!» «يا مرحبا بأبى الحسن يمشى على الرؤوس والمقل» و در همین سال در جلسه‏ى ادیبان و محققان و دانشوران در کشور بنگلادش شرکت کرد.

با داشتن مسؤولیت‏هاى اجتماعى و دینى امام ندوى/ همواره از قبول و احراز پست‏هاى دولتى اجتناب مى‏نمود، ولى مسؤولیت‏هاى مذهبى و اجتماعىِ فراوانى را به عهده داشت که از جمله آن‌ها مى‏توان به موارد زیر اشاره نمود:

امام در سال ۱۹۵۷ م. به عضویت مجمع علمى دمشق انتخاب شد. در سال ۱۹۶۲ م. به عضویت شوراى دار العلوم دیوبند برگزیده شد و در همین سال به عضویت شوراى هیأت مؤسسان سازمان جهانى «رابطة العالم الإسلامى» مکه و نایب رئیسى آن و نیز به عضویت شوراى دانشگاه اسلامى مدینه‏ى منوره برگزیده شد. ایشان همچنین ریاست ندوة العلماء و ریاست شوراى اجرایى مرکز تحقیقات اسلامى ژنو را به عهده داشت. در سال ۱۹۸۳ م. براى نخستین بار در دانشگاه آکسفورد، بزرگ‏ترین دانشگاه بریتانیا و معروف‏ترین دانشگاه دنیا اقدام به تأسیس مرکز اسلامى نمود و تا آخر عمرش مسؤولیت این مرکز را به عهده داشت. وى همچنین عضو اداره‏ى علمى و تحقیقى موسسه‏ى «آل‏البیت» در شرق اردن بود.

امام ندوى مسؤولیت‏هاى متعددى در اکناف جهان، در جهت خدمت به اسلام و مسلمانان بر دوش گرفته بود. به گفته‏ى مولانا عبدالماجد دریابادى: این به جاى خود شاهکار محسوب مى‏شود که کسى بتواند فهرستى دقیق از مسؤولیت‏هاى وى را تهیه کند.

تقدیر از خدمات امام

قطع نظر از کنفرانس‏هاى بى‏شمارى که بعد از وفات امام ندوى در سراسر جهان به منظور تجلیل و بزرگداشت وى برگزار شده است، در زمان حیات پر برکتش نیز بارها از سوى محافل علمى، دینى، سیاسى و اجتماعى از خدمات ارزنده‏ى ایشان تقدیر به عمل آمده است؛ در سال ۱۹۵۱ ـ ۱۹۵۲ م. در ایام حج، کلید دار کعبه دوبار درِ بیت‏اللّه‏ را گشود و به ایشان اجازه‏ى ورود داد.

همچنین در سال ۱۴۱۷ هـ. ق. نیز کلید دار کعبه، کلید را بر درِ کعبه گذاشت و از امام ندوى خواست تا درب خانه‏ى خدا را بگشاید.

در سال ۱۹۸۰ م. جایزه‏ى جهانى موسوم به جایزه‏ى ملک فیصل که هر ساله از سوى حکومت سعودى به فعال‏ترین دعوتگر و خدمتگزار اسلام اهدا مى‏شود و از نظر اهمیت در جهان اسلام، مانند جایزه‏ى نوبل در اروپاست، جهتِ تجلیل از خدمات ایشان، به سید اختصاص یافت. ایشان مبلغ این جایزه‏ى مهم را که ۲۰۰۰۰۰ ریال سعودى و یک مدال طلا بود، در عرصه‏ى خدمات دینى و فرهنگى مصرف کرد.

در سال ۱۹۸۱ م. از سوى دانشگاه کشمیر به درجه‏ى دکتراى افتخارى در رشته‏ى ادبیات نایل آمد و همچنین چندین مدرک و دکتراى افتخارى دیگر نیز از دانشگاه‏هاى معروف جهان دریافت کرده است.

در سال ۱۴۱۵ هـ. ق. شیخ عبدالمقصود خوجه ـ از اعیان و اشراف جده ـ مجلس بزرگداشت با شکوهى به تقدیر از علامه ندوی در جده برگزار کرد.

در سال ۱۹۶۶ م. در استانبول (ترکیه) یک کنفرانس ادبى بزرگ به منظور تجلیل و تقدیر از وى برگزار شد.

در سال ۱۴۲۰ هـ. ق./۱۹۹۹ م. جایزه‏ى سلطان برونئى [۳] (حسن بلقیه) به منظور تجلیل از خدمات ایشان در رشته‏ى تاریخ، توسط مرکز اسلامى دانشگاه آکسفورد (لندن) به وى اعطا شد.

در بیستم رمضان سال ۱۴۱۹ هـ. ق. برابر با هفتم ژانویه سال ۱۹۹۹ م. کمیته‏اى از علماى برجسته‏ى جهان، براى تعیین بزرگ‏ترین شخصیت اسلامى معاصر، تشکیل شد. این کمیته به اتفاق آراء، امام ندوى را به عنوان بزرگ‏ترین شخصیت اسلامى قرن بیستم برگزید و جایزه‏ى بین‏المللى موسوم به «جایزه‏ى جهانى قرآن کریم» را که مبلغ یک میلیون درهم بود، به ایشان اعطا کرد. امام ندوى همه‏ى این مبلغ را جهت نشر معارف اسلامى به مدارس دینى و مراکز فرهنگى هند اختصاص داد.

[۳] کشور برونئى دارالسلام، در شمال غربى جزیره‏ى بورنئو واقع است. (مترجم)

تواضع و فروتنى

امام ندوى/ به رغم داشتن فضایل انسانى برجسته و دانش فراوان، بسیار متواضع بود. حق‏جویى و فروتنى، دو صفت بارز ایشان به شمار مى‏آمد و با آنکه به مدارجِ عالى علمى رسیده بود و در جهان اسلام منصب‏هاى مهمى را به عهده داشت، هیچ گاه دیده نشده که از دانش و منصب‏هاى خود با کسى سخن به میان آورد. وى همواره از پوشیدنِ لباس‏هاى فاخر و از مظاهر فریبنده‏ى دنیا دورى مى‏جست.

علامه ندوى از دیدگاه علماى معاصر

در طول تاریخ، دانشمندان و شخصیت‏هاى علمى ـ اجتماعى زیادى زندگى نموده‏اند که از سوى علماى غیر معاصر خویش، مورد ستایش قرار گرفته‏اند، ولى تعداد آن دسته از علماء که مورد ستایش علماى هم‌عصر خود قرار گرفته باشند، بسیار اندک است؛ زیرا حجاب معاصرت، همواره سدّ آهنینى بوده که بین افراد و معاصرانشان حایل گشته و مانع از بیان صفات پسندیده‏ى شخصیت‏ها شده است. سخن معروفى است که مى‏گوید: «معاصرت اصل و ریشه‏ى تنفر و دورى افراد از یکدیگر است»؛ (المعاصرة اصل المنافرة)

اما با این حال دانشمندانى هستند که مورد ستایشِ دانشمندانِ عصر خویش قرار گرفته‏اند؛ امام ندوى یکى از آن دانشمندان معدودى است که علماى معاصِر وى لب به ستایش او گشوده و حتى کتاب‏هاى مستقلى در وصف او نگاشته‏اند [۴]. در اینجا به ذکر چند نمونه از اظهار نظرهایى که در مورد خصوصیات علمى، اجتماعى و سیاسى امام ندوى به رشته‏ى تحریر درآمده است، اشاره مى‏شود [۵]:

۱. دانشمند بزرگ، شیخ محمد بهجة البیطار استاد تفسیر در دانشگاه دمشق و عضو برجسته‏ى «مجمع علمى»:

«هرگز به یاد ندارم که شما را در قلبم یا در جمعى یاد نمایم و از علم فراوان و ادبیات توانا و گفتار شیوا و پرمحتواى شما ذکرى به میان نیاورم. پاک است خدایى که شما را توان نویسندگى به زبان عربى سلیس، که هیچ گونه شائبه‏ى غیر عربى بودن در آن دیده نمى‏شود، عنایت فرمود و حمد و سپاس براى او که شما را به تألیف کتاب‏هاى بسیار نفیس و ارائه‏ى راه حل‏هایى که براى این امت سودمندتر و برتر است اختصاص داده است».

۲. دانشمند مبارز شیخ محمد محمود صواف رئیس جمعیت «الأخوة الإسلامية» در عراق:

«برادر بزرگوار و محترم، علامه سید ابوالحسن على حسنى ندوى! بسیار مشتاق هستم که نزد شما باشم و از چشمه‏هاى فیوض و علوم و معارفى که خدا به شما ارزانى بخشیده، بهره‏مند گردم ... .

گردانندگان مجله‏ى «الإخوة» و همچنین جوانان، بى‏صبرانه منتظر راهنمایى‏ها و شنیدن طنین صداى شما در راستاى یارى اسلام و مسلمانان هستند. خداوند به شما توفیق و برکت عطا فرماید و براى پیشبرد دعوتِ خویش حفظ تان کند ...».

۳. شیخ محمد سرورالصبان نویسنده، شاعر و دبیرکل سازمان «رابطة العالم الإسلامى»:

«حضرت استاد و دعوتگر بزرگ اسلامى! خداوند شما را در راه اداى رسالتِ بزرگِ انسانى و نشر مبادى اسلام و تحقق بخشیدن به اهداف و نمونه‏هاى عالى آن موفق بگرداند؛ و مجاهدان راه خود و پویندگان راه سعادت بشر، امثال شما را زیاد بگرداند! دیدار شما از این دیار مقدس، آثار خوبى در قلوب مسلمانان به جاى گذاشت و من امیدوارم در آینده دیدارهاى بیشترى داشته باشید».

۴. مجاهد نستوه استاد سعید رمضان مدیر مجله‏ى معروف «المسلمون»:

«استاد گران‏مایه! شما همواره در قلب من جاى دارید، از خداوند مى‏خواهم مرا از زمره‏ى کسانى قرار بدهد که به خاطر خدا با تو محبت دارند. از او مى‏خواهم در روزى که سایه‏اى جز سایه‏ى عرش خداوندى وجود ندارد. مرا در گروه محبان شما قرار بدهد».

۵. دکتر احمد شرباصى استاد دانشگاه ازهر:

«ابوالحسن ندوى دانشمندى مؤمن و دعوتگرى مخلص است که در میدان حفظ توحید و سنت و دورى از بدعت و دعوت به سوى خداوند و جهاد در راه او از دیگران ممتاز است. استاد هرگز در برابر مظاهر فریبنده‏ى دنیا سر فرود نیاورده است. ساده زیستن و قناعت را پیشه نموده و از تکلّف و مجامله دورى گزیده است. به ثروت و مقام این دنیا ارزشى قایل نیست. مقاومت و پایدارى او در عرصه‏ى پیکار در راه عقیده ضرب‏المثل قرار گرفته است و اخلاص عمیق وى رمز پیروزى او در میدان‏هایى است که دیگران شکست مى‏خورند».

۶. نویسنده‏ى بزرگِ اسلامى مصر، استاد انور جندى:

«علامه ابوالحسن ندوى یکى از بزرگ‏ترین ثمره‏هاى ندوة العلماء و از برجسته‏ترین شخصیت‏هاى آن در این عصر است. سال‏هاى متمادى است که ایشان در زمینه‏هاى مختلفِ اندیشه و جهان‏بینىِ اسلامى و حل مشکلات و رفع شبهاتِ آن تلاش مى‏کند. او همواره به زبان عربىِ فصیح حقایق را بر فراز منبرهاى مکه، مدینه، قاهره، دمشق، لبنان و بغداد طى سفرهایى که به منظور دعوت در راه خدا انجـام داده، اعلام نمـوده است».

ایشان سمت‏هاى مهمى را در جهان اسلام احراز کرده است. کتاب‏هاى او که در زمینه‏هاى مختلف نوشته است، بین جوانانِ مسلمان، به ویژه مردم عرب زبان، پخش شده و خوانندگان زیادى دارند. از روزى که جهان اسلام با نام او آشنا شد، تا واپسین روزهاى زندگى هر کجا سفر مى‏کرد و در هر کشور عربى اسلامى که گام مى‏نهاد، کلمه‏ى حق را صراحتا اعلام مى‏داشت. نمونه‏هایى از این حق‏گویى‏ها در مقالات و سخنانى تحت عناوین زیر مشاهده مى‏شود: «بشنو اى مصر»، «بشنو اى ایران»، «بشنو اى سوریه»، «بشنو اى گل صحراء (کویت)»، «اى عرب، صراحتا از من بشنوید»! [۶]

۷. ادیب بزرگ عرب، شیخ على طنطاوى: [۷]

«سید ابوالحسن ندوى از بزرگ‏ترین دعوتگران و گرامى‏ترین دوستان و معروف‏ترین نویسندگان عصر حاضر است.

او را بارها از نزدیک، در مکه، مدینه، دمشق و هند ملاقات کرده‏ام. ایشان را در هر حال پایدار و استوار بر حق یافتم. او براى خدا عمل مى‏کند، متواضع و زاهد است، زهد واقعى؛ نه زهد جاهلانى که پشت دیوار زندگى، به سر مى‏برند و نمى‏دانند که دنیا چیست و نمى‏فهمند که در جهان چه مى‏گذرد، بلکه زهدِ عالمى که به دنیا و اهل آن آگاهى دارد و شرق و غرب جهان را دیده است».

۸. استاد شهید، سید قطب نویسنده‏ى بزرگ مصرى:

«نویسنده‏ى این کتاب (قصص النبیین) «سید ابوالحسن الندوى» را مى‏شناسم، با شخصیت و قلم او آشنا هستم، گواهى مى‏دهم که قلب تپنده‏ى او قلب یک مؤمن و عقل و تفکر وى تفکر یک مسلمان کامل است. او همواره با اسلام زندگى مى‏کند و زندگى خود را وقف خدمت به آن نموده است و از بینش صحیح اسلامى و شناختِ کامل اسلام برخوردار است.

این یک گواهى است که من به خاطر خدا اداى شهادت مى‏نمایم. من کتاب‏هاى بسیارى را که براى کودکان و نوجوانان نوشته شده مطالعه کرده‏ام و خودم نیز در تهیه و تألیف مجموعه‏اى از داستان‏هاى دینىِ نشأت گرفته از قرآن، در مصر شرکت داشته‏ام؛ اما به حق، گواهى مى‏دهم که کار سید ابوالحسن بسیار کامل‏تر و برتر از همه است» [۸].

۹. دانشمند معروف، دکتر محمد یوسف موسى استاد دانشگاه ازهر:

«خدا گواه است که من در میان کتاب‏هایى که در گذشته‏ى دور و نزدیک خوانده‏ام، کتابى به یاد ندارم که در سطح این کتاب، (ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین) حقایق ارزشمندى را در بر داشته باشد و دردها و درمان‏ها را براى ما بازگو کند. نویسنده‏اى را نیز سراغ ندارم که همانند مؤلف این کتاب، با روح اسلام آشنا باشد و به آن جذب شود و در تبلیغ آن از چنین اخلاصى برخوردار باشد و همه‏ى تلاش‏هاى خود را در این راه به کار اندازد» [۹].

۱۰. دانشمند و نویسنده‏ى معروف، استاد و رئیس دانشکده‌ی شریعت اسلامى دانشگاه قطر، علامه دکتر یوسف قرضاوى:

«استاد محترم و دعوتگر بزرگ اسلامى سیدابوالحسن ندوى!

بنده و همه‏ى کسانى که شما را مى‏شناسند، به فضایلى که خداوند به شما ارزانى بخشیده، اعتراف داریم؛ این فضایل که از ویژگى‏هاى وارثان انبیا و جانشینان پیامبران و احیاگران دین هستند، به شکل اندیشه‏ى شفاف، نطق حیات‏بخش، شوق دعوت، درستى کردار و رفتار، اعتدال و توازن، در وجود شما متجلى است و در مجامع اسلامى به این صفات شاخص معروف هستید، به همین دلیل سخن شما مؤثر و خوانندگان کتاب‏هاى شما بى‏شمارند و شخصیت شما مورد قبول همگان است، تا جایى که تمام گروه‏هاى اسلامى، به رغم اختلاف مذهب و طرز تفکر، در ستایش شما متفق القول هستند؛ حتى آنان که با شما اختلاف نظر دارند، نیز چاره‏اى جز قدردانى و ستایش و اعتراف به فضل و برترى شما ندارند و این از بزرگ‏ترین موهبت‏هاى خداوندى است» [۱۰]. «شیخ طبعا در نحوه‏ى تفکر و رفتار و به طور کلى در همه‏ى مراحل زندگى‏اش مردى میانه‏رو و معتدل است. ایشان، قدیم و جدید، میراث گذشته و عصر حاضر، روش سلف و تصوف، نرمى ابریشم و صلابت فولاد را یک‏جا جمع کرده است. و آرزو دارد که نسل بیدارى اسلامى این گونه باشد».

«روش امام ندوى/ سازندگى بود، نه ویرانگرى، پیوند بین مسلمانان بود، نه پراکندگى و جداسازى. ایشان از دامن زدن به اختلاف بین مسلمانان پرهیز مى‏کرد و قضایاى بحرانى و پیچیده را با خِردورزى و منطق حکیمانه حل مى‏کرد و در این زمینه به موفقیتى دست یافته بود که براى کسان دیگر کمتر اتفاق مى‏افتد.

عوامل پیروزى ایشان عبارتند از: بخشندگى و بزرگوارى، سعه‏ى صدر و اخلاق شیرین و توانایى حل مشکلات، با روشى آسان و اسلوب حکیمانه» [۱۱].

۱۱. شیخ عبدالعزیز بن عبداللّه‏ بن باز مفتىِ بزرگ عربستان و رئیس مراکز تحقیقات علمى، افتاء، دعوت و ارشاد سرزمین حجاز:

«واقعیت این است که من معتقدم، هر چند در بیان وصف شما قلم فرسایى کنم، باز هم وظیفه‏ى خود را در حق شما ادا نکرده‏ام، لیکن آنچه مى‏گویم از باب اعتماد، برادرى و دورى از تکلف است ...».

۱۲. شیخ عبدالفتاح ابوغده محدث بزرگ و استاد دانشگاه امام محمد بن سعود ریاض:

«ستایش خدایى را که شما را از میان امت اسلامى برگزید و به نعمت‏هاى فراوان مفتخر گردانید و در وجود شما صفحات درخشانى از تاریخ علمى جاودان اسلام و نمونه‏ى بارزى از علماى ربانىِ گذشته را مجسم ساخت.

شما در هر موضوعى که قلم‏فرسایى کنید، قلم شما شفا مى‏بخشد و بذر عشق به نکویى و فضایل و عشق به دین و مذهب را در قلب‏ها مى‏کارد.

به هر حال من از وصف شما عاجز و قلمم ناتوان است».

۱۳. شیخ محمّد غزالى نویسنده‏ى معروف معاصر و استاد دانشگاه ام القراى مکه:

«خداوند در جهاد و تلاش‏هاى شما برکت نهد و بر ثمره و نتیجه‏ى آن بیفزاید و آن را وسیله‏ى نور و روشنى روز قیامت بگرداند، بیش از ربع قرن از آخرین دیدار ما مى‏گذرد و شما همواره در خاور میانه به سیاحت مى‏پردازید و از احوالِ فرزندانِ اسلام در آن مناطق مطلع مى‏شوید. خداوند شما را براى این امت حفظ کند ...».

۱۴. دکتر شیخ احمد کفتارو مفتى کل جمهورى عربى سوریه و رئیس شوراى عالى افتاء و مجمع اسلامى ابى‏النور:

«امام سید ابوالحسن حسنى، معروف به ندوى، اندیشمند، دعوتگر، محقق صاحب‏نظر، نویسنده‏ى چیره دست، عامل به کتاب و سنت و شخصیت برجسته‏ى اسلامى و جهانى است. اسلوب نویسندگى ایشان منحصر به فرد است و ادیبان بزرگ از پدید آوردن چنین آثارى عاجزند».

۱۵. استاد مصطفى سعید الخن رئیس بخش عقاید و ادیان در دانشگاه دمشق:

«در میان علماء کسانى وجود دارند که پیکره‏اى از بیم و هیبت، انس و محبت، یقین و معرفت، علم و فضل و خشیت و ربانیت هستند، حقا که امام سید ابوالحسن ندوى یکى از این نوع علماست ...

بنده نمى‏توانم با الفاظ و کلمات، صفات والاى روحى و اخلاقى ایشان را بیان کنم؛ زیرا زبان نمى‏تواند معانى روحى را به گونه‏اى ترسیم کند که شنوندگان لذت آن را احساس کنند. هر چند میدان کلمات گسترده و گوینده، مهارت داشته باشد.

به عقیده‏ى بنده این کتاب (ابوالحسن الندوى الامام المفکر الداعية الادیب) تنها گوشه‏اى از فضایل امام است؛ زیرا شخصیت و فضایل ایشان بسیار والاتر از آن است که در یک جلد کتاب بتوان بیان نمود».

۱۶. مریم جمیله نویسنده‏ى اسلامى: [۱۲]

«یک امتیاز دیگر در کتاب‏هاى شما وجود دارد و آن اینکه بنده نوشته‏هاى بعضى از نویسندگان پاکستانى را مطالعه کرده‏ام، در مجموع خوبند؛ اما با اسلوب جدلى و لهجه‏ى ضعیف و رکیک و تعابیر فلسفى نوشته شده‏اند، ولى نوشته‏هاى شما از این عیب‏ها کاملاً پاک است و بدون شک این گامى موفقیت‏آمیز در راه پیروزى واقعى است».

۱۷. استاد احمد محمد طحان دانشمند و نویسنده‏ى معاصر:

«وقتى از سید ابوالحسن ندوى صحبت مى‏کنم در حقیقت از نویسنده‏اى اسلامى از طبقه‏ى انگشت شمارى سخن مى‏گویم که ضمن طرح موضوعى و علمى دقیق مسایل، به تطبیق و بررسى همه جانبه و ارائه راه‏حل‏هاى مناسب نیز مى‏پردازند، علاوه بر آن نوشته‏هاى ایشان از اسلوب ادبى قوى برخوردار است که بلاغت پیشینیان و آسانى متاخران را جمع کرده است» [۱۳].

۱۸. دکتر مصطفى سباعى دانشمند مجاهد، سخنور، نویسنده و استاد حقوق دانشگاه دمشق:

«حضرت استاد سید ابوالحسن ندوى ...، شوراى مدیریت دانشگاه دمشق، متمایل است با شما در مورد تدریس در دانشگاه، قراردادى منعقد کند تا دانشجویان، از علم و فهم شما نسبت به اسلام و رسالت آن، بهره‏مند شوند، خواهشمند است به بزرگوارى خویش موافقت خود را اعلام فرمایید، نسبت به حقوق و مزایا و هر گونه پیش شرطى مى‏توانید ابراز نظر کنید ...» [۱۴]

۱۹. شیخ محمد مجذوب/ نویسنده و استاد دانشگاه اسلامى مدینه منوره:

«شیخ ابوالحسن ندوى که عضو دایم شوراى دانشگاه مدینه منوره بود یک ریال هم از وجوه فراوانى که به او اختصاص مى‏یافت، قبول نمى‏کرد و با وجود آنکه بارها در جلسات شورا حضور مى‏یافت (و هزینه‏هاى سفر را متحمل مى‏شد) هرگز به حساب دانشگاه در هتل‏ها اقامت نکرد.

همین خاصیت زهد و استغنا است که به ایشان امکان داد تا در عرصه‏ى اصلاح و نقد اجتماعى، در برابر باطل سکوت نکند و سخنش مؤثر واقع شود» [۱۵].

۲۰. مفتى محمد امین حسینى مبارز و مفتى بزرگ فلسطین و طلایه‏دار قضیه‌ی قدس:

«حضرت استاد بزرگ سید ابوالحسن ندوى ...

شما در مقام یک مؤمن مخلص، به تشخیص بیمارى و تجویز دارو موفق شده‏اید، از عنایت و توجهى که به مسأله‌ی فلسطین در کتاب خویش ابراز داشته‏اید، رشک مى‏برم، خداوند علماى عامل و مخلص امثال شما را در میان امت بیشتر بگرداند» [۱۶].

[۴] ر ک : «ابوالحسن الندوى کاتبا ومفکرا»، «العلامه ابوالحسن الندوى فى مرآة كتاباته ومحاضراته» و «رسائل الأعلام» کتاب اخیر مشتمل بر هفتاد نامه و پیام از پنجاه شخصیت بزرگ جهان است که خطاب به استاد ندوى نوشته شده‏اند. این کتاب در پنج بخش تنظیم شده است: ۱ـ نامه‏هاى اساتید و شیوخ بزرگ ۲ـ نامه‏هاى دانشمندان معروف جهان اسلام ۳ـ نامه‏هاى رهبران و رؤساى مؤسسات اسلامى ۴ـ نامه‏هاى نویسندگان و ادیبان نام‏آور ۵ـ نامه‏هاى پادشاهان، وزیران و سران حکومت‏ها. «یحدثونك عن ابى الحسن الندوى» و«الإمام العلامه ابوالحسن كما عرفته» (تألیف دکتر قرضاوى) [۵] اغلب استنادها از کتاب «رسائل الأعلام» اقتباس شده است. [۶] جندى، انور، العلامه ابوالحسن الندوى فى مرآة كتاباته ومحاضراته. [۷] مقدمه‏ى كتاب «فى مسیرة الحیاة» اثر امام ندوى: شرح احوال و آثار امام ندوى/= (۳۳) [۸] مقدمه‏ى کتاب «قصص النبیین» جلد سوم اثر امام ندوى. [۹] مقدمه‏ى کتاب «نبرد ایدئولوژیک». [۱۰] رسائل الأعلام، صص ۹۲-۹۳، دار ابن کثیر، چاپ اول ۱۴۲۵ هـ. [۱۱] قرضاوى، یوسف. الشیخ ابوالحسن الندوى كما عرفته، ص ۶۳. [۱۲] مریم جمیله، نویسنده و فارغ التحصیل دانشگاه نیویورک بود که پس از ده سال تحقیق و تلاش به اسلام مشرف شد. نام اصلى او مارگریت مارکوس بود که پس از مسلمان شدن نام مریم جمیله را برگزید و به پاکستان مهاجرت کرد و به نوشتن مقاله و کتاب‏هاى اسلامى پرداخت. [۱۳] مجله «المجتمع» کویت. [۱۴] نامه‌ی مورخ ۲۲/۱۰/۱۳۷۴. دکتر قرضاوى به نقل از برادران سورى مى‏گوید: «امام ندوى هیچ‏گونه حق‏الزحمه و حتى هدیه‏اى در برابر تدریس در دانشگاه قبول نکرد بلکه حق خود را به دانشجویان بى‏بضاعت اهدا نمود» و همچنین در هتلى که براى اقامت ایشان اختصاص داده بودند اقامت ننمود. [۱۵] استاد محمد مجذوب: «علماء و مفکرون عرفتهم» ۱/۱۴۳. [۱۶] نامه مورخ ۲۷ ذى قعده ۱۳۷۳ هـ.

به سوى دیار جاودان

سرانجام، سنت الهى در حق امام سید ابوالحسن ندوى/ نیز تحقق یافت و ایشان پس از عمرى تلاش و مبارزه‏ى خستگى‏ناپذیر در راه گسترش معارف اسلامى و کوشش براى بازگشت مجد و عظمت دیرینه‏ى اسلام، به دیدار یار پر گشود.

وى در ۲۲ رمضان سال ۱۴۲۰ هـ. ق. برابر با ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ م. روز جمعه ساعت ۴۵/۱۱ دقیقه در حال روزه و اعتکاف در سن ۸۷ سالگى دعوت حق را لبیک گفت.

ایشان لحظاتى قبل از وفات، غسل نمود و لباس خود را تعویض کرد و به‏تلاوت سوره‏ى یس پرداخت. وقتى که به آیه‏ى:

﴿فَبَشِّرۡهُ بِمَغۡفِرَةٖ وَأَجۡرٖ كَرِيمٍ١١ [يس: ۱۱]. «او را به بخشش و پاداش نیکو مژده بده!» رسید، پیام‏آور مژده‏ى الهى را لبیک گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

آرى، ایشان با حالتى به دیدار پروردگارش رفت که در دنیا به استقبال مهمانان گرامى یا به مسافرت مى‏رفت. به گفته‏ى ابن یمین:

مصحف‌به‏کف‌و پا به‏ره و دیده به‏دوست
با پـیک‌اجـل خـنده زنان بیـرون شـد

تاریخ وفات امام به حروف ابجد:

«آفتاب علم و معرفت = ۱۴۲۰ هـ. ق.»

«مجد بزم تحقیق و تفکر = ۱۴۲۰ هـ. ق.»

شعر از مجیب احمد گنجوى:

فکرچون کردم زوال آمد صــــــدا
شو مجیب از سال هجرى با خـــبر
بیست و دو رمضان بود و روز جمعه
شد نهان خورشید دین چون از نظر
یک الف زاید کن و بازش بـــخوان
شیخ العالم ســید والاگـــــــهـر

۱×۱۰۸۲ ۳۳۷ ۱۴۲۰ هـ. ق

روانش شاد و گل اندیشه‏اش شکوفا باد!

به قلم:

عبدالقادر دهقان

عفا اللّه‏ عنه

پيشگفتار مترجم

الحمد لله‏ وحده والصلاة والسلام على من لا نبي بعده!

کتابى که پیش روى دارید یکى از برجسته‏ترین شاهکارهاى دانشمند شهیر اسلام و شخصیت برگزیده‏ى قرن بیستم، امام سید ابوالحسن على حسنى/ است. گر چه در مورد شخصیت و زندگانى على مرتضیس کتاب‏هاى زیادى نگاشته شده است، اما محقق و مؤلّف محترم کتاب حاضر، معتقد است که شرح حال نویسان، بنا بر عواملى نتوانسته‏اند همه‏ى ابعاد زندگى و سیره‏ى ایشان را بى‏طرفانه مورد تحلیل و بررسى قرار دهند؛ و با رعایتِ انصاف، ویژگى‏ها و اوضاع جهان آن روز و مواضع ایشان در برابر خلفاء و رهبران معاصر و همچنین دلایل نظام سیاسى و ادارى حکومتِ علوى را به درستى تجزیه و تحلیل نکرده‏اند.

بنابراین در گنجینه‏ى کتاب‏هاى اسلامى، جاى چنین کتابى خالى بود. این کتاب که پژوهشى است تاریخى و فراگیر، با ویژگى‏هاى یاد شده، این خلاء را به خوبى پر کرده است.

على مرتضى کیست؟

على، بزرگمرد جهان اسلام، ستاره‏ى درخشان بشریت، پسر عمو و داماد نبى اکرم، همسرِ بزرگ بانوى اسلام، فاطمه‏ى زهراءل است. على، وزیر و مشاور صادق ابوبکر صدیق و عمر فاروقب، على، پدر زنِ فاروق اعظم. حیدر کرار، شیرصفدر، فاتح خیبر، خیرخواه و مدافع عثمان ذی‌النورینس است. آرى، على قهرمان دلاور اسلام و شخصیتى است که رسول اکرم ج درباره‏اش فرموده است:

«اى على!، تو مانند عیسى÷ مورد افراط و تفریط قرار مى‏گیرى؛ گروهى در محبت و ارادت تو غلو مى‏کنند و بدین‏سان از جاده‏ى حق منحرف مى‏شوند و گروهى دیگر به علت بغض و دشمنى با تو هلاک خواهند شد» [۱۷].

[۱۷] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۴۸، دار احیاء التراث العربى، چاپ اول، ۱۴۱۷ هـ. ق.

المرتضى چگونه کتابى است؟

کتاب «المرتضى» پرتوى درخشان و زیبا از انوار «سنت»، گل واژه‏اى ایمان افروز از جلوه‏هاى «جماعت»، اثرى علمى و ماندگار، معیار نوین و عالى تحقیق و تحلیل و سمبل آفرینش هنرى استدلال و استنباط مستحکم است. از هر سطر «المرتضى» نغمه‏ى محبت و از هر کلمه‏ى آن زمزمه‏ى تلاش و ژرف‏اندیشى به گوش مى‏رسد.

«المرتضى» اثرى است جوان، به قلم تواناى سالمندى با تجربه، که در آفرینش آن، نیروى جوانى و فهم و فراست پیرى توأم بوده است. این کتاب، کلمه به کلمه از رادیو مصر تحت عنوان: «قرأتُ لک» پخش شده است.

نویسنده‏ى محترم در این کتابِ گران‏سنگ و پرمحتوا که مشتمل بر ده بخش است، در موضوع‏هاى بسیار مهم از جمله موضوع‏هاى زیر سخن گفته است:

خانواده، ولادت، کودکى و شایستگى‏هاى علىس، غدیر خم، حکمت الهى در مورد ترتیب زمانى خلفاى راشدین، زندگانى على در زمان رسول اللّه‏ ج و خلفاى سه‏گانه، خلافت علىس و بحران‏هاى آن دوره، جنگ‏هاى جمل و صفین، فرزندان على، صلح حسن و معاویه، فاجعه‏ى کربلا، سیره و اخلاق آل رسول؛ و در نهایت، تحلیلى مستند پیرامون امامت.

بدین ترتیب کتاب حاضر، پژوهشى است تاریخى و تحلیلى است جامع که در نوع خود بى‏نظیر است و تا جایى که مى‏دانم تا کنون کتابى با این خصوصیات نگاشته نشده است.

خرسندم که ترجمه‏ى کتاب در زمان حیات مؤلف به پایان رسید و ایشان در جریان کار، قرار گرفته و دعاى خیرشان بدرقه‏ى راه ما بوده است.

خداوند ایشان را از سوى اسلام و مسلمانان بهترین پاداش عنایت فرماید و ترجمه‏ى کتاب را مانند اصل آن به شرف قبولى بنوازد و برگ زرّینى در نامه‏ى اعمال ما منظور فرماید! «گر قبول افتد زهى عزّ و شرف».

ابوشعیب عبدالقادر سراوانى

پيشگفتار مؤلّف

الحمد لله‏ رب العالمين والصّلاة والسّلام على سيّد المرسلين وخاتم النّبيّين محمّد وعلى آله وصحبه أجمعين ومن تبعهم بإحسان ودعا بدعوتهم إلى يوم الدين.

بسیارى از بزرگمردان، رهبرانِ نامدار، تاریخ‏سازانِ حماسه آفرین، مصلحان و دانشمندان بلندپایه، دیون و حقوقى بر جوامع و ملت‏هایى دارند که سنگ دوستى آن‌ها را بر سینه مى‏زنند و به نبوغ و قهرمانى‏هاى آنان افتخار مى‏کنند و چه بسا که در ارادت و تجلیل از آنان غلو و افراط مى‏نمایند. گاه اداى این حق‏ها تا قرن‏ها و نسل‏ها به تأخیر مى‏افتد و گاه؛ در مدت زمان کوتاه و محدودى ادا مى‏شود.

این داستان، ویژه‏ى یک ملت یا یک عصر نیست. بسیارى از مصلحان، دعوتگران، جهان گشایان، آزادى خواهان و مبتکران انواع علوم و دانش‏هاى نوین، وجود داشته‏اند که نام آنان در ردیف مردان برجسته‏ى تاریخ نمى‏درخشد و شخصیت آنان را هاله‏اى از افسانه‏ها و داستان‏هاى اغراق‏آمیز، فرا گرفته است، یا درباره‏ى آنان شرح حال‏هاى کوتاه و جانبى به جاى مانده که پرده از شخصیت ممتاز آنان بر نمى‏دارد و مبین جایگاه ویژه‏ى آنان در تاریخ نیست.

گاه، عواملى همچون اختلافات مذهبى و حوادث تاریخى و اغراض سیاسى و روایت‏هاى سنتى، مانع از انصاف و شناخت درست این شخصیت‏ها مى‏گردد و موجب مى‏شود تا این شخصیت‏ها مربوط به یک طایفه‏ى خاص و فرقه‏ى معینى معرفى شوند و اگر کسى پا را از این حصار پولادین فراتر بگذارد و آن شخصیت‏ها را میراث مشترک جهان بشریت (یا حداقل میراث پیروان آیین خاصى) بداند و آنان را موهبت الهى و معجزه‏ى رسول اکرم ج و دلیل حقانیت اسلام و نشانه‏ى توانایى آن براى پرورش بزرگمردان به حساب آورد، این عمل وى انحراف از دایره‏ى سنتى و نوعى مخالفتِ مذهبى به شمار مى‏آید که معمولاً افراد متدین و (به اصطلاح) مذهبى از چنین عملى اجتناب مى‏کنند.

یکى از شخصیت‏هاى مظلوم که حقّش ادا نشده، على بن ابى‏طالبس است که بنابر مجموعه‏اى از عواملِ مذهبى، گروهى و روانى، در طول تاریخ، پرده‏هاى ضخیمى بر شخصیت ایشان سایه افکنده و در حقّ وى منصفانه عمل نشده است. محققان، پژوهشگران و حتى محبّان و فداییان او نیز همه‏ى زوایاى زندگى و سیره‏ى ایشان را مورد مطالعه و بررسى قرار نداده‏اند و جامعه و عصرى را که در آن مى‏زیست و حوادث و مشکلاتى که با آن مواجه شد و همکارى‏هاى مخلصانه‏اى را که با رجال و رهبران معاصر خود انجام داد، با رعایت امانت و انصاف، تجزیه و تحلیل نکرده‏اند. اصول و ارزش‏هایى که وى همواره به آن‌ها پایبند بود، مورد توجه قرار نگرفته و برنامه‏ى سیاسى و نظام ادارى وى و علل و نتایج آن، با روش‏هاى سیاسى دیگرى که اگر به طور فرض انتخاب مى‏نمود، مقایسه نشده است.

بزرگ‏ترین عامل این بى‏انصافى، در سبک تاریخ‏نگارى و شرح حال‏نویسى نهفته است؛ زیرا اغلب مورّخان، تذکره‌نویسان و نویسندگان تاریخ فرقه‏ها و طوایف و پژوهش‏هاى تطبیقى، به کتاب‏هاى معروف پیشینیان که در این مورد نگاشته‏اند، اتکا کرده‏اند و بدون استفاده از روش تحقیقى آزاد و مطالعه‏ى گسترده و مراجعه به کتاب‏هایى که از منابع خاص و مستقیم این موضوع به شمار نمى‏آیند، نوشته‏هاى آنان را در کتاب‏هاى خود (بدون بررسى و تحلیل) نقل کرده‏اند، حال آنکه یک محقق، نباید به مطالعه‏ى کتاب‏هاى معدودى که در موضوع خاصى نوشته شده است اکتفا کند، بلکه اضافه بر مطالعه‏ى آن‌ها، باید از متون و منابع قدیمى که به ظاهر مربوط به این موضوع نیستند نیز استفاده کند؛ زیرا در آن کتاب‏ها، مواد ارزشمندى یافت مى‏شود که ممکن است در کتاب‏هایى که تحت این عنوان نگاشته شده است، وجود نداشته باشد.

به یقین براى محققِ با تجربه، این امر روشن است که تاریخ، همانند ساختمان بلند و قصرِ برافراشته‏اى است که فرو ریخته و زیر آوار آن اشیاى گوناگون وجود دارد که برخى نفیس و با ارزش و برخى دیگر فاقد ارزش هستند. در بین آن‌ها مصالح ساختمانى (خاک، گچ، سنگ، سیمان و ...)، زیورآلات، جواهر گرانبها، گنج‏هاى اندوخته شده و سنگ بناها و پایه‏هایى وجود دارد که به قیمت کل قصر مى‏ارزد. بدیهى است نویسنده‏اى که در زمینه‏ى آگاهى از این آثار و انتقال اطلاعات خود به دیگران، به تلاش‏هاى نویسندگان پیشین اکتفا مى‏کند و براساس نوشته‏هاى آنان مى‏خواهد محتویات و هیأت قبل از انهدام این ساختمان را در ذهن خوانندگان ترسیم کند، کار او ناقص خواهد بود و چنین فردى نمى‏تواند زیبایى و شگفتى‏ها، مساحت زیربنا، چگونگى نقشه و معمارى و مهندسىِ آن ساختمان را براى خوانندگان کتاب خود بازگو کند.

از سوى دیگر، هر محقق و پژوهشگر، در چارچوب اندیشه و سلیقه‏ى شخصى و عقایدِ مذهبى و گرایش‏هاى سیاسى خویش، روش خاصى را دنبال مى‏کند و با همان اندیشه‏ى مخصوص خود، سیر در سرزمین پهناور تاریخ را آغاز مى‏نماید و گنجینه‏ى عظیم فرهنگى را با همان دیدگاه ویژه مطالعه مى‏کند و از میان منابع و کتاب‏هاى بى‏شمار، مطالبى را گرد مى‏آورد که با بینش او موافق باشد و از آنجا که انسان، به طور طبیعى، راحت طلب است، بدون اینکه خود را به زحمت بیندازد به مطالبى که گذشتگان، طبق سلیقه‏ى خود پسندیده و نقل کرده‏اند اکتفا مى‏کند [۱۸]. ولى همان گونه که پیشینیان گفته‏اند: «گذشتگان، چیزهاى زیادى براى آیندگان فرو گذاشته‏اند»؛ (کم ترك الأول للآخر). بنابراین، رشته‏ى تاریخ و موضوع سیره و شرح حال نویسى، هنوز هم مثل گذشته پژوهشگرى متهور و غواصى بى‏باک و بلند همت و دور اندیش را مى‏طلبد و سروش غیب (قطع نظر از آنچه منظور شاعر حکیم بوده است) چنین مى‏سراید:

ستبدى لك الأيّام ماكنت جاهلا
و يأتيك بالأخبار من لم تزوِّد
و يأتيك بالأخبار من لم تبع له
بتاتا ولم تضرب له وقت موعد

«گذشت روزگار، تو را از آنچه نمى‏دانستى آگاه خواهد ساخت و خبرها را کسى برایت خواهد آورد که براى او تدارکى ندیده و توشه‏اى فراهم نیاورده‏اى و براى گفت و گو با او میعادى مقرر نکرده‏اى.»

یا به گفته‏ى شاعر فارسى زبان:

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار باده‏ى ناخورده در رگِ تاک است

[۱۸] همین راحت‏طلبى موجب شده است که برخى از برادران، ترجمه‏ى کتاب حاضر را مورد دستبرد قرار دهند.(مترجم).

انگیزه‏ى تألیف این کتاب

در یکى از روزهاى نیمه‏ى دوم دهه‏ى پنجاه قرن میلادى (۱۹۵۵ تا ۱۹۶۰) برادر بزرگم دکتر سید عبدالعلى حسنى [۱۹] که از نه سالگى، بعد از وفات پدرم [۲۰] تعلیم و تربیت مرا به عهده داشته است، با لحنى دردآمیز به من گفت: «على! تو باید در مورد سیره‏ى على مرتضىس کتابى بنگارى؛ زیرا شایستگى و توان این کار را دارى.» این سخن را زمانى به من گفت که چندین کتاب، در شرح حال بزرگمردان، دعوتگران، مصلحان و مجاهدانِ بزرگ نگاشته بودم که تعداد صفحات بعضى از آن‌ها بیش از هزار صفحه است.

آرى، این سخن را روزى به من گفت که در میدان تألیف و نویسندگى از توان جسمى و فکرى کامل برخوردار بودم؛ اما از این موضوع بیش از موضوع‏هاى دیگر مى‏هراسیدم؛ زیرا در آن، بحث‌هایى وجود دارد که از شمشیر تیزتر و از مو باریک‏تر هستند و هیچ نویسنده‏اى نمى‏تواند از آن گردنه‏ها به سلامت عبور کند، مگر آن که از سعه‏ى صدر، شکیبایى و توازنِ فکرى بهره‏ى کامل داشته باشد و به تعبیرِ صحیح‏تر، توفیق الهى شامل حالش باشد. لذا بنده، سلامت را بر ملامت و ایستادن کنار ساحل را بر غوّاصى در اقیانوس موّاج، ترجیح دادم، تا آنکه برادرم به رحمت ایزدى پیوست و من نتوانستم آرزویش را تحقق بخشم و مایه‏ى شادمانى او را فراهم آورم.

ولى پس از آن، به شدت احساس کردم که در گنجینه‏ى جهانى کتاب‏هاى اسلامى درباره‏ى سیره‏ى علىس خلاء شگفت و وحشتناکى وجود دارد و کتاب جامع و فراگیرى نمى‏توان یافت که به روش تحقیقى جدید نگاشته شده و مؤلّف آن، از حدود مرسومى که مؤلّفان، خود را به آن مقید ساخته‏اند پا را فراتر بگذارد و تنها به نوشته‏هاى پیشینیان و منابع تاریخى عرفى و معین که نوشته‏هاى اکثر نویسندگان بر آن استوار است اکتفا نکند، بلکه با همت بلند به پژوهش دامنه‏دار و متنوع بپردازد و چهره‏ى راستین این شخصیت سترگ را که مورد اختلاف و افراط و تفریط قرار گرفته و هر گروه از زاویه‏ى خاصى به او مى‏نگرد، معرفى کند. آرى، سیماى واقعى شخصیتى را معرفى کند که هر کس بر اساس پندارها و سلیقه‏ى شخصى خویش به معرفى آن پرداخته است؛ تا جایى که از یک شخصیت، چهره‏هاى گوناگون و متعددى ترسیم نموده‏اند؛ و بدین ترتیب بسیارى از اسرار عظمت و مظاهر نبوغ وى از نگاه‏ها مخفى مانده است [۲۱].

***

نویسنده، سفر (علمى) طاقت فرساى خود را به رغم کهولت سن و ناسلامتى و کثرت مشاغل و سفرهاى پیاپى با توکل به خدا و امید به پاداش اخروى آغاز کرد. در این میان این اندیشه چنان بر اعصاب و احساسات او چیره گشت که مجال نوشتن و تفکر در موضوعى دیگر را سلب نمود؛ بنابراین، نخست به مطالعه‏ى منابع تاریخى پرداخت و پس از اتمام این کار در تاریخ ۱۱ رجب ۱۴۰۸ هـ. ق./ مارس ۱۹۸۸ م. در شهر «اندور» واقع در ولایت متوسطه‌ی [۲۲] هند به نگارش این کتاب روى آورد. سپس به مقر خویش در لکنو و راى بریلى بازگشت و به مدت سه ماه (و از جمله ماه رمضان) [۲۳] که در میانه‏ى کار، گهگاه سفرهایى پیش مى‏آمد و باعث توقف کار مى‏شد به این مهم پرداخت. سرانجام در ۱۴ شوال سال ۱۴۰۸ هـ. ق. برابر با ۳۱ ماه مه ۱۹۸۸ م. به توفیق الهى در منزل یکى از دوستان قدیم نگارش کتاب به پایان رسید.

***

مؤلّف در این کتاب، ضمن بیان سیره‏ى على مرتضیس اوضاع عصر ایشان را نیز بررسى نموده و ارتباط دوستانه و اخلاص و همکارى ایشان را با خلفاى سابق، توضیح داده است و سپس دوره‏ى خلافت وى را تشریح کرده و چشم‏اندازى از مشکلات و بحران‏هایى ارائه نموده که علىس با آن‌ها مواجه شد؛ آنگاه روش خلافت و نظام ادارى حکومت علوى و اصولى را که به آن‌ها پایبند بود و ارزش‏هایى را که همواره مدنظر داشت و زندگى عطرآگین و زاهدانه و فضایل و ویژگى‏هایى را که به او اختصاص داشت، بررسى کرده است. پس از پایان این مرحله که محور اصلى کتاب است، در ادامه‏ى این سیر علمى به بیان سیره‏ى دو فرزند رشید علىس و جگرگوشه‏هاى رسول اکرم ج پرداخته و نقش آنان در رهبرى مسلمانان، موضع‏گیرى ایشان در برابر واقعیت‏ها، عزم آهنین و پشتکار صادقانه و شهامت آنان را در راستاى پاسخگویى به مقتضیات زمان تشریح نموده است.

سپس به جانشینان و فرزندان شان بازگشته و از سیره‏ى عطرآگین الگویى آنان که سزاوار ذریه‏ى پیامبر و آل رسول بود و همواره محرک اخلاق آرمانى اسلامى و کامل‏ترین شیوه‏ى زندگى بوده؛ سخن گفته است.

پس از آن به بیان فعالیت‏هاى اهل بیت براى تشکیل حکومت صالح و تغییر نظام‏هاى فاسد و رهبرى حرکت‏هاى جهادى در زمان‏هاى مختلف پرداخته و روشن نموده است که این فعالیت‏ها- هر چند بنابر عوامل سیاسى و طبیعى به هدف مطلوب نرسیدند- در تاریخ اعتقادى، اخلاقى و اصلاحى اسلام، ارزش بسزایى دارند. همچنین یادآور شده که نخبگان این سلاله[پس از آنکه در این زمینه به هدف مطلوب نرسیدند] به تربیت و تزکیه‏ى نفوس و دعوت به سوى خدا روى آوردند و ارتباط دل‏ها را با خدا محکم ساختند و از اغراض مادى چشم پوشیدند؛ و بدین وسیله نقش خویش را ایفا کردند. این عمل آنان ثابت کرد که درخت پربار اسلام و نهال عترت نبوى همواره برگ و بار تازه‏اى مى‏آفریند. این نکات از مواردى است که عموما نویسندگان سیره‏ى علىس کمتر به آن توجه کرده‏اند.

مؤلّف در آخر کتاب (بنابر اضطرار و امید پاداش) به ‏نقد برخى از عقاید و اندیشه‏هایى پرداخته است که به منظور دفاع از اهل بیت و اولاد علىس به کار گرفته مى‏شوند، حال آنکه این عقاید، ریشه‏اى در اسلام ندارند، بلکه از فلسفه‏هاى عجمى، ملى و محلى وارد شده‏اند و از رسوبات تمدن‏ها و نظام‏هاى مذهبى باستانى هستند.

با این وصف، کتاب حاضر تحلیلى تاریخى و فراگیر است که مؤلف با این خدمتِ ناچیز، خود را در معرفى شخصیت مردى از بزرگمردان تاریخ و یکى از تربیت یافتگان مدرسه‏ى پربارِ نبوى سهیم مى‏داند.

یاد آورى این نکته بى‏مناسبت نیست که مؤلّف، خود را در تألیف این کتاب به دو اصل، ملزم کرده است: نخست این که فقط به آن دسته از منابع قدیمى اعتماد کرده است که معتبر و مورد قبول هستند، دوم آن که به هنگام ارجاع به منابع، تا جایى که ممکن بوده اسم کتاب، نام مؤلف، شماره‏ى صفحه و مشخصات چاپى منابع را قید کرده است؛ حال آنکه بسیارى از نویسندگان معاصر، نیازى به ذکر نام کتاب نمى‏بینند، چه رسد به قید مشخصات دیگر.

در اینجا از شیخ محمد عتیق بستوى، استاد دانشگاه ندوة العلماء به خاطر همکارى در تحقیق و مطالعه‏ى منابع کهن و پیدا کردن برخى مدارک و شواهد؛ و از برادران عزیز، استاد نثار الحق ندوى به خاطر پاکنویسى و از شیخ محمد هارون ندوى بابت تایپ این کتاب سپاسگزارى مى‏کنم.

در خاتمه، خداى بزرگ را سپاس مى‏گویم که به انجام این کار توفیق بخشید و از او مسألت دارم این کتاب را در حقّ مؤلّف و خوانندگان، نافع و مفید بگرداند؛ زیرا او بر هر چیز توانا و به اجابت سزاوار است.

ابوالحسن على الحسنى الندوى

۲۱ شوال ۱۴۰۸ ه. ق. ـ (۷/۶/۱۹۸۸ م.)

بمبئى (هند)

[۱۹] سید از شخصیت‏هاى ممتاز عصر خویش بود که در فرهنگ‏هاى قدیم و جدید صاحب نظر بود و هر دو را در کنار هم قرار داده بود و افزون بر آن از رسوخ دینى و سعه‏ى صدر و دوراندیشى برخوردار بود. او که از دودمان حسنى علوى بود به شدت پایبند عقیده‏ى اهل سنت و جماعت و روش سلف صالح بود و به مدت ۳۰ سال مدیریت سازمان ندوة العلماء را بر عهده داشت و به پیشرفت‏هاى چشمگیرى نایل آمد. وى در ۲۴ ذیعقده‏ى ۱۳۸۰ هـ . ق./ ۷ مایو سال ۱۹۶۱ م. چشم از جهان فرو بست. ایشان پدر فقید دعوت اسلامى و نویسنده‏ى تواناى اسلامى، سید محمد حسنى (۱۳۹۹ هـ. ق. / ۱۹۷۹ م. و سردبیر مجله‏ى «البعث الإسلامى» ارگان ندوة العلماء بود. [۲۰] والدم علامه سید عبدالحى حسنى، مورخ بزرگ هند بود و آثار برجسته‏اى در مورد تاریخ و فرهنگ و تمدن هند و شرح حال نامداران آن سامان دارد که مى‏توان از جمله‏ى آن‌ها کتاب «نزهة الخواطر وبهجة المسامع» در هشت جلد قطور و «الثقافة الإسلامیة فى الهند» و «الهند فى العهد الإسلامى» و دیگر آثار عربى و اردو را نام برد. ایشان در ۱۶ جمادى الآخر سال ۱۳۴۱ هـ . ق. درگذشت. [۲۱] یکى از کتاب‏هایى که در مورد سیره‏ى علىس نگاشته شده است، کتاب «عبقریة الإمام» اثر استاد عباس محمود عقاد است؛ اما این کتاب، تحلیلى عقلى و روان‏شناختى و بحثى تطبیقى است؛ نه سیره‏ى مفصل امام بزرگ. مؤلّف در نگارش کتاب حاضر از این کتاب بهره جسته که با قید مشخصات نقل شده است. [۲۲] استان مرکزى. [۲۳] مؤلّف معمولاً در ماه رمضان کارهاى علمى و تألیفى خود را متوقف مى‏کرد و با تمام وجود به تقویت بُعد روحى مى‏پرداخت و بدین گونه ره توشه‏اى براى بقیه‏ى ماه‏هاى سال بر مى‏گرفت. (مترجم)

بخش اوّل: از ولادت تا هجرت

خانواده و تأثیر آن در تربیت فرزند و دیدگاه اسلام نسبت به آن ـ قبیله‏ى قریش ـ قبیله‏ى بنى‏هاشم ـ عبدالمطلب بن هاشم، جدّ رسول اللّه‏ ج و علىس ـ ابوطالب، پدر علىس ـ برادران على بن ابى‏طالبس ـ تولد علىس ـ علىس تحت کفالت رسول خدا ج ـ داستان مسلمان‏شدن علىس ـ سرگذشت‏ علىس و ابوطالب ـ علىس دستیار و رهنماى پویندگان اسلام در مکه ـ بزرگ‏ترین افتخار ـ هجرت.

از ولادت تا هجرت

خانواده و تأثیر آن در تربیت فرزند و دیدگاه اسلام نسبت به آن

از نظر علم کالبد شکافى (آناتومى ANATOMY) و روانشناسى و علم اخلاق و جامعه‏شناسى به اثبات رسیده است که خون و صفات ارثى و ژنتیکى تا حد معینى در شکل‏پذیرى اخلاق و توان و شایستگى‏هاى فطرى انسان مؤثر است. این عوامل به سه طریق موثر از فردى به فرد دیگر سرایت مى‏کنند:

نخست: از طریق ارزش‏ها و الگوهاى خانوادگى که نیاکان و پدران خانواده، همواره سخت به آن‌ها معتقد بوده و به شدت در حفظ آن‌ها کوشیده‏اند و آن‌ها را مایه‏ى عزت و افتخار قبیله‏ى خود دانسته و مى‏دانند و اگر احیانا فردى از افراد خانواده، این ارزش‏ها را نادیده بگیرد و خلاف آن‌ها رفتار کند، عمل او فرومایگى و توهین به بزرگان و بى‏توجهى نسبت به ارزش‏هاى اجتماعى قلمداد شده و از نظر قوانین عرفى و موروثى آن خاندان، گناهى نابخشودنى محسوب مى‏شود.

دوم: از طریق داستان‏هایى که طى سالیان متمادى توسط پدران و بزرگان یک خاندان، در مورد قهرمانى، جوانمردى، سلحشورى، شهامت و شجاعت، اعتماد به نفس، سخاوت و حمایت از مظلومان، سینه به سینه نقل شده و از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته و مایه‏ى افتخار و سربلندى قرار گرفته است. بى‏تردید این داستان‏ها که از زمان طفولیت تا دوره‏ى جوانى و پیرى تکرار مى‏شود، در ساختار فکرى و تعیین معیارهاى بزرگى و جوانمردى، فرمانبردارى فرزندان از پدران و توجیه شهرت خاندان، تأثیر بسزایى دارد.

سوم: تأثیر خون و صفات ارثى و ژنتیکى در اعضاى خانواده، به ویژه خانواده‏هایى که به حفظ اصالت نسب خود اهمیت قایل هستند، این مطلب مورد تأیید ژنتیک و دانشمندان علوم اجتماعى قرار گرفته است. شاعران عرب نیز در اشعار خود در این باره سخن گفته‏اند؛ شاعر حماسى عرب، ربيعة بن مقروم ضبّى که هم در عصر جاهلیت و هم در عصر اسلام زیسته است، در شعرى گفته است:

هجان الحىّ كالذهب المصفَّى
صبيحة ديمة يجنيه جان

«نجیب‏زادگان قبیله همانند طلاى ناب هستند که در صبح بارانى جمع‏آورى شوند.»

نیز شاعر معروف «حُطَیئه» (در وصف مردان قبیله‏ى بنى سعد) گفته است:

مطاعين فى الهيجا، مكاشيف للدُّجى
بنى لهم آبائهم وبنى الجدّ

«مردان این قبیله، یورش برندگان در [میدان] نبرد و روشنى‏بخش تاریکى‏ها هستند. این خصلت را آبا و اجداد آنان برایشان بنا نهاده‏اند.»

در عین حال، این عوامل، اغلب تا میزان معینى مى‏توانند در رفتار و کردار مردم مؤثر باشند و هیچ کدام از آن‌ها قاعده‏ى کلى در تربیت‏پذیرى و توارث به شمار نمى‏آید و نمى‏توان ادعا کرد که همانند سنن الهى بدون استثنا و تغییرناپذیر هستند. سنت‏هاى الهى آنهایى هستند که خداوند درباره‏ى آن‌ها فرموده است:

﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗاۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَحۡوِيلًا٤٣ [فاطر: ۴۳].

«و هیچ جایگزین و نیز هیچ دگرگونی و تغییری در سنت الله نخواهی یافت».

این حقیقت را پیامبر گرامىِ اسلام نیز با حکمت و بلاغت نبوت ـ که ویژه‏ى کلام نبوى و شیوه‏ى خاص انبیاى صادق در بازگویىِ حقایق است ـ با تعبیرى زیبا بیان داشته است، آنجا که فرموده است:

«النّاس معادن كمعادن الفضة والذهب، خيارهم في الجاهليّة خيارهم في الإسلام إذا فقهوا» [۲۴].

«انسان‏ها همانند معدن‏هاى متفاوت نقره و طلا هستند. خوبان و برگزیدگان آنان در زمان جاهلیت، بعد از اسلام نیز داراى همان منزلت هستند، به شرطى که از بینش دینى برخوردار باشند».

در جاى دیگرى فرموده است: «کسى که از نظر عمل، عقب‏مانده باشد نسبش او را به جایى نمى‏رساند» [۲۵]. آنچه گفته شد هرگز بدان معنى نیست که خون موروثى، مقدس شمرده شود و چنین پنداشت که شرافت و احترام انسان‏ها فقط بر اساس نسب خانوادگى و قبیله‏اى استوار است و افراد یک خاندان بر اثر برخوردارى از آن حق دارند رهبرىِ دینى و علمى و مرجعیت روحانى را براى همیشه حق موروثى خانواده‏ى خود بدانند.

جهان قدیم (قبل از اسلام)، بر اثر همین اختلاف طبقاتى و نژادى، گرفتار فساد اجتماعى و اخلاقى مرگبار و سلطه‏ى نظام‏هاى دیکتاتور و استثمارگرى بود که بر انسان‏ها حکومت مى‏کردند. در کتاب‏هاى تاریخ و نوشته‏هاى مورخان، درباره‏ى شیوه‏ى حکومت امپراتورى‏هاى روم و ایران و جامعه‏ى یونانى وهندى، شواهد فراوانى موجود است. در صفحات آینده‏ى همین کتاب نیز به طور مشروح در این مورد بحث خواهد شد.

بنابراین شایسته است که با رعایت امانت‏دارى تاریخى و بى‏طرفى علمى، وضع عرفى و اجتماعى، نژاد و خاندانى را که امیرالمومنین علىس در آن پرورش یافته است مورد بررسى قرار دهیم؛ و از آداب و رسوم و میراث اخلاقى و روانى ویژه‏ى آن آگاه شویم و جایگاه برتر این خاندان را در میان سایر قبایل عرب مورد مطالعه قرار دهیم. براى روشن شدن مطلب، نخست به بررسى وضع قبیله‏ى قریش و سپس به بنى‏هاشم مى‏پردازیم [۲۶].

[۲۴] مسند امام احمد بن حنبل، مسند ابى هریره، ج ۲، ص ۵۳۹. [۲۵] صحیح مسلم، كتاب الذكر والدعاء والتوبة. [۲۶] در کتاب دیگرم (السيرة النبويه) از امتیازات و خصوصیات عرب سخن گفته‏ام. به این کتاب، باب «عصر جاهلى»، تحت عنوان «چرا پیامبر در جزیره‏ى عرب مبعوث شد؟»، ص ۵۵ ـ ۴۲ رجوع کنید.

قبیله‏ى قریش

تمام عرب‏ها به برترى نسب قریش، رهبرى، فصاحت و قدرت بیان، حسن اخلاق و شجاعت و دلاورى این قبیله در میان سایر قبایل عرب اعتراف نموده‏اند، تا جایى که در این صفات پسندیده، ضرب‏المثل قرار گرفته بودند [۲۷]. تیره‏هاى مختلف قریش [قبل از اسلام] با یکدیگر هم‌پیمان و دوست بوده و تا حد زیادى پایبند شریعت ابراهیمى بودند؛ همانند عرب‏هاى بادیه‏نشین، بى‏دین و بى‏فرهنگ نبودند، با فرزندان خود محبت و مهربانى داشتند، طواف کعبه و مناسک حج را انجام مى‏دادند، مردگان خود را دفن کرده و از جنابت غسل مى‏کردند، از «هیربدان و موبدان» (پیشوایان مذهبى زرتشتیان) اظهار برائت مى‏کردند، از ازدواج با محارم به خاطر غیرت و جدایى از فرهنگ آتش پرستان دورى مى‏جستند. قرآن مجید این عمل نیکو و حسن رفتار اجتماعى آنان را تثبیت و تأیید نموده است، آنان با پرداخت مهریه و انتخاب گواه، زنان را به نکاح خود درمى‏آوردند و به هنگام جدایى از همسران خویش، آن‌ها را سه طلاق مى‏دادند [۲۸]. خصوصیتِ دیگرى که به شرف قبیله‏ى قریش مى‏افزود، این بود که از هر تیره‏اى مى‏توانستند بدون هیچ گونه شرطى همسر اختیار کنند؛ اما اگر به مردانِ سایر قبایل زن مى‏دادند شرط مى‏گذاشتند که به آیینِ آن‌ها معتقد و به شدت پایبند باشد و رعایت ننمودن این اصل را منافىِ شرفِ خانوادگى خود مى‏دانستند [۲۹].

[۲۷] سیره‏ى نبوى به همین قلم، صفحه ۷۴. براى تفصیل بیشتر رک: سیره ابن هشام، ج ۱، چاپ دوم، مصر، ۱۹۵۵ م. [۲۸] رك: آلوسى؛ سيد محمود شكرى، بلوغ الأرب فى معرفة أحوال العرب، ج ۱، ص ۲۴۳، چاپ سوم، مصر، قاهره. [۲۹] همان منبع.

طایفه‏ى بنى‏هاشم

بنى‏هاشم گل سرسبد قبیله‏ى قریش بودند. از متون تاریخى مختصر و پراکنده‏اى که در مورد سیره‏ى آن‌ها به ثبت رسیده است، به این نتیجه مى‏رسیم که این قبیله از عواطف لطیف انسانى برخوردار بودند و در صفاتى همچون رعایت اعتدال در همه‏ى امور، هوشمندى، اعتقاد راسخ به جایگاه بلند خانه‏ى کعبه نزد خدا، دورى از ظلم و حق کشى، همت بلند، شفقت بر ضعیفان و مظلومان، سخاوت و شجاعت و دیگر صفات پسندیده‏اى که مصداق کلمه‏ى «سلحشورى» نزد اعراب است، ممتاز بودند. از صفات اخلاقى ویژه‏اى برخوردار بودند که شایسته‏ى نیاکان پیامبر بود و با فضایل اخلاقى که رسول اکرم ج مردم را به آن‌ها دعوت مى‏کرد، مطابقت داشت؛ اما چون آنان در زمانى مى‏زیستند که در جامعه‏ى آن روز، رسول و دین صحیحى وجود نداشت، مانند سایر اعراب با عقاید و عبادات روزگار جاهلیت خو گرفته بودند [۳۰].

[۳۰] السيرة النبويه، اثر همین مؤلّف، ص ۷۵ چاپ هفتم، جده.

عبدالمطلب بن هاشم، جدّ رسول اللّه‏ ج و علىس

عبدالمطلب بن هاشم بعد از عمویش، مطلّب، منصب آب رسانى به حجاج با آب زمزم و پذیرایى و اطعام آنان را بر عهده گرفت و همانند نیاکان خود این خدمت را به نحو شایسته انجام مى‏داد و در این راستا شرف و منزلت و محبوبیت و ابهتى بین قوم خود کسب کرد، که اجداد قبلى او به این شرف دست نیافته بودند [۳۱]. گرچه عبدالمطلب همانند جدش، قصى، ثروتمندترین فرد قبیله‏ى قریش و یگانه سردار بدون رقیب مکه نبود و در مکه مردانى ثروتمندتر و رهبرانى با نفوذتر از او وجود داشت، اما وجاهت او در میان قومش به سبب داشتن منصب پذیرایى و اطعام حجاج و سرپرستى چاه زمزم بود. بى‏تردید این وجاهت با بیت اللّه‏ ارتباط داشت [۳۲]. ایمان و اعتقاد عبدالمطلب به جایگاه خانه‏ى کعبه نزد خدا و این که خداوند حامى و محافظ این خانه است و نیز روحیه‏ى عالى سردار قریش و شخصیت قوى او از گفت و گویى که بین او و ابرهه، پادشاه حبشه صورت گرفت، به طور کامل آشکار مى‏گردد. زمانى که ابرهه به قصد اهانت و از بین بردن جایگاه خانه‏ى کعبه به مکه لشکرکشى کرده بود و سپاهیانش ۲۰۰ شتر عبدالمطلب را به یغما برده بودند، او نزد ابرهه رفت و اجازه‏ى ملاقات خواست. ابرهه از هیبت عبدالمطلب متأثر شد و به احترام او از تخت پایین آمد و او را در کنار خود نشاند و پرسید خواسته‏ات چیست؟ عبدالمطلب گفت:

آمده‏ام تا دوصد شترم را که تصاحب کرده‏اند به من بازگردانند. وقتى پادشاه حبشه این سخنان را از عبدالمطلب شنید با چشم حقارت به او نگاه کرد و گفت: آیا درباره‏ى دویست شتر خود با من سخن مى‏گویى، ولى در مورد خانه‏اى که پایگاه دین تو و نیاکان توست و اینک من مى‏خواهم آن را منهدم کنم، سخنى بر زبان نمى‏آورى؟!

عبدالمطلب در پاسخ گفت: من صاحب این شترها هستم و کعبه نیز صاحبى دارد که از آن محافظت خواهد نمود. ابرهه گفت: هیچ قدرتى نمى‏تواند مرا از تخریب کعبه باز دارد. عبدالمطلب گفت: اینک این تو و آن کعبه [۳۳]. عبدالمطلب فرزندان خود را به ترک ظلم و ستم توصیه کرده و از کارهاى پست و اعمال ننگ‏آور منع مى‏نمود و به اخلاق پسندیده تشویق مى‏کرد [۳۴]. وى در حالى که سنش از هشتاد سال گذشته بود، تقریبا در سال ۵۷۸ میلادى از دنیا رفت. در آن هنگام پیامبر ج هشت ساله بود [۳۵]. مورخان گفته‌اند که به مناسبت وفات عبدالمطلب بازار مکه تا چند روز تعطیل شد [۳۶].

[۳۱] ابن هشام، السيرة النبويه، ج ۱، ص ۱۴۲، چاپ مصر. [۳۲] رک: جواد؛ على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الإسلام، ج ۴، ص ۷۸، بیروت، چاپ اول، ۱۹۶۸ م. [۳۳] سیره‏ى نبوى، اثر همین مؤلّف. به نقل از سیره‏ى ابن هشام، ج ۱، صص ۴۹ و ۵۰. عاقبت نیز چنان شد که عبدالمطلب گفته بود. صاحب خانه، خانه‏اش را محافظت نمود و نقشه‏ى ابرهه و لشکرش ناکام ماند و پرندگانى را بر سر آن‌ها فرستاد که با سنگ‏هاى کوچکى آن‌ها را هدف قرار مى‏دادند، در نتیجه، آنان را همچون برگ علف نیم‏خورده متلاشى گردانید. (سوره‏ى فیل) [۳۴] آلوسى؛ سید محمود، بلوغ الأرب فى معرفة أحوال العرب، ج ۱، ص ۳۲۴. [۳۵] جواد، على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الإسلام، ج ۴، ص ۷۸. [۳۶] بلاذرى، انساب الأشراف، ج ۱، ص ۸۷، مصر ۱۹۵۹ م.

ابوطالب، پدر علىس

ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، سى و پنج سال قبل از ولادت رسول اکرم ج به دنیا آمد. نام او بنا بر قول مشهور، عبد مناف بود و به کنیه‏اش معروف گشت. بعضى گفته‏اند نامش عمران یا شیبه بوده است. او از سران و بزرگان قریش بود که مردم براى حل اختلافات خود به وى مراجعه مى‏کردند [۳۷]. عبدالمطلب قبل از وفات خود به فرزندش، ابوطالب درباره‏ى سرپرستى پیامبر سفارش کرده بود، او نیز با بهترین وجه ممکن سرپرستى و نگهدارى از آن حضرت ج را به عهده گرفت [۳۸]. عبداللّه‏ (پدر رسول خدا ج) و ابوطالب، برادر تنى (از یک پدر و مادر) بودند. مادر آنان، فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عبد بن عمران بن مخزوم بوده است [۳۹]. ابوطالب از نظر مالى تنگدست بود. ولى برادرزاده‏اش را بیش از فرزندان خود دوست داشت و همیشه کنار او مى‏خوابید. هرگاه به جایى سفر مى‏کرد او را همراه خود مى‏برد و بیش از حد، شیفته و دلداده‏ى او بود، حتى در غذا نیز براى او امتیاز قایل بود [۴۰].

مى‏گویند: ابوطالب به قصد تجارت، همراه با یک کاروان عازم شام شد، چون وقت حرکت فرا رسید، پیامبر (به گمان آنان) از جدایى عمویش اندوهگین شد. ابوطالب از دیدن این وضع متأثر گشت و گفت: به خدا او را همراه خود خواهم برد و هرگز من و او از یکدیگر جدا نخواهیم شد. سپس او را همراه خود به سفر برد [۴۱]. رسول اکرم ج درباره‏ى فاطمه بنت اسد (همسر ابوطالب و مادر علىس) فرمودند: «بعد از وفات مادرم، فاطمه بنت اسد مادر من بود. بسا اوقات ابوطالب مهمان داشت و ما نیز سرِ سفره حاضر بودیم، ولى این بانو (فاطمه) مقدارى غذا نگه مى‏داشت و بعدا به من مى‏داد [۴۲]». ابوعمر بن عبدالبر مى‏گوید: فاطمه بنت اسد بن هاشم، نخستین زن هاشمى است که از بطن او فرزندى هاشمى به دنیا آمد [۴۳]. فاطمه مسلمان شد و به مدینه هجرت نمود. وقتى از دنیا رفت رسول خدا ج به خاطر حق‏شناسى و احترام وى، او را در پیراهن خود کفن کرد و [پیش] از آنکه او را در قبر بگذارد، خودش] در قبر او دراز کشید [۴۴]. آن‏گاه که رسول اللّه‏ ج بنابر فرمان خدا، به اظهار حق و آشکار ساختن دعوت اسلامى، اقدام فرمود و از خدایان مشرکان نام برد و آن‌ها را نکوهش کرد، این کار بر آنان گران آمد و به مخالفت و دشمنى با او برخاستند. ابوطالب با دیدن آن اوضاع، به پیامبر اسلام مهر ورزید و از ایشان دفاع کرد.

مدتى گذشت و رسول اللّه‏ ج همچنان به کار دعوت ادامه مى‏داد وقتى این حالت طول انجامید، عده‏اى از قریش نزد ابوطالب رفتند و به او گفتند: «اى ابوطالب! جایگاه تو در میان ما از نظر سن و شرف و منزلت بسیار والاست، از شما خواستیم که برادرزاده‏ات را از ناسزاگویى خدایان ما باز دارى، ولى به گفته‏ى ما عمل نکردى، به خدا سوگند! کاسه‏ى صبر ما لبریز شده و بیش از این نمى‏توانیم تحمل کنیم که به پدران ما ناسزا بگویند، خردمندان ما را نادان بشمارند و خدایان ما را نکوهش کنند. اکنون یا خودت، او را باز دار، یا ما با شما به جنگ مى‏پردازیم، تا آنکه یکى از دو طرف نابود شود». ابوطالب گفته‏هاى قریش را براى رسول خدا ج بازگو کرد و گفت: «به حال من و خودت رحم کن و کارى را که توان آن را ندارم بر من تحمیل مکن!»

پیامبر ج در پاسخ فرمود: «به خدا قسم! اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند، از این کار دست برنمى‏دارم، تا آنکه خداوند دین خود را غالب سازد یا من در این راه فدا شوم.» آنگاه ابوطالب گفت: اى برادرزاده! برو هر چه دوست دارى بگو! به خدا هرگز تو را به کسى نخواهم سپرد [۴۵]. اسلام میان قبایل عرب در حال گسترش بود که ناگاه، قریش به منظور جلوگیرى از پیشرفت اسلام گرد هم آمدند. در این گردهمایى تصمیم گرفتند نوشته‏اى تنظیم کنند؛ و پیمان ببندند که با بنى‏هاشم و فرزندان مُطَلِّب قطع رابطه کنند، از آنان زن نگیرند و به آنان زن ندهند و با آنان داد و ستد نکنند. پیمان‏نامه‏اى نوشتند و در خانه‏ى کعبه آویزان کردند و به اجراى مفاد آن توافق کردند. بنى‏هاشم و فرزندان مطلب پس از این ماجرا همراه ابوطالب در دره‏اى که منسوب به او بود رفتند [۴۶]. این واقعه در ماه محرم سال هفتم بعثت رخ داد. بنى‏هاشم حدود سه سال را بر این حالت سپرى کردند. در این مدت، هیچ چیز، جز به طور پنهانى و مخفیانه به آنان نمى‏رسید. سپس ماجراى خوردن عهدنامه به وسیله‏ى موریانه پیش آمد که رسول خدا ج قبل از آن به ابوطالب خبر داده بود. پس از این ماجرا، عهدنامه را پاره کردند و مفاد آن لغو گردید [۴۷]. ابوطالب در نیمه‏ى شوال سال دهم بعثت نبوى در حالى که بیش از هشتاد سال عمر داشت؛ و ایمان نیاورد از دنیا رفت [۴۸]. خدیجهل نیز در همین سال درگذشت. بعد از آن پیامبر ج با مشکلات فراوانى رو به رو شد. به همین دلیل، این سال به عام‏الحزن (سال اندوه) نامگذارى شد [۴۹].

[۳۷] آلوسى؛ سید محمود، بلوغ الأرب فى معرفة أحوال العرب، ج ۱، ص ۳۲۴، ابن سعد، الطبقات الكبرى. [۳۸] براى تفصیل بیشتر به کتاب‏هاى سیره از جمله: السيرة النبويه، اثر همين مؤلّف، ص ۱۰۳، رجوع نمایید. [۳۹] ابن هشام، السيرة النبويه، ج ۱، ص ۱۷۹. [۴۰] انصارى؛ خالد، حیات ابى‏طالب، مطبعه‌ی علوى، ۱۹۵۱ م. [۴۱] ابن هشام، السيرة النبويه، ج ۱، ص ۱۸۰. پیامبر در آن هنگام بنابر قول صحیح نه ساله بودند. رک: طبرى و شرح المواهب والروض الأنف. [۴۲] حاکم، مستدرک، ج ۳، ص ۱۰۸. [۴۳] ابن عبدالبر، الإستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج ۳، ص ۲۶، چاپ شده در حاشیه‏ى الإصابه، ابن حجر، چاپ دارصادر، بیروت. [۴۴] ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج ۲، ص ۸۷، موسسه‏ى الرسالة، بیروت. [۴۵] ابن هشام، السيرة النبويه، ج ۱، ص ۲۶۶ ـ ۲۶۵ با اختصار. [۴۶] همان، ج ۱، ص ۳۵۱ ـ ۳۵۰. این درّه تا امروز نیز به شعب ابى‏طالب معروف است. [۴۷] براى تفصیل بیشتر رک: سیره‏ى ابن هشام، ق ۱، ص ۳۷۷ ـ ۳۷۳،، سیره‏ى نبوى اثر مؤلّف، ص ۱۳۹ ـ ۱۳۸. [۴۸] آلوسى؛ سید محمود، بلوغ الأرب، ج ۱، ص ۳۲۴. آنچه از کتاب‏هاى حدیث و سیره ثابت است و بین مسلمانان در گذشته و حال نیز معروف است، همین است که ابوطالب مشرف به اسلام نشد. رسول خدا ج از این بابت بسیار تأسف خوردند و اندوهگین شدند. این امر دال بر این است که دین اسلام، دین قانون و عقیده است و از هیچ فرد، نژادى بر اساس نسب و خویشاوندى، محبت و فداکارى، حمایت نمى‏کند، بلکه معیار، فقط عقیده‏ى صحیح و ایمان به رسالت پیامبر ج است. [۴۹] ابن هشام، السيرة النبويه، ج ۱، ص ۴۱۶ ـ ۴۱۵.

برادران على بن ابى‏طالبس

ابوطالب چهار پسر داشت به نام‏هاى: طالب ـ که کنیه‏ى ابوطالب نیز از نام اوست ـ ؛ عقیل؛ جعفر و على. دو دختر نیز داشت به نام‏هاى: ام هانى و جمانه.، همه‏ى این فرزندان از فاطمه بنت اسد بودند و هر یک از آنان ده سال با هم فاصله‏ى سنى داشتند؛ طالب ده سال از عقیل بزرگ‏تر بود، همچنین جعفر از علىس ده سال بزرگ‏تر بود [۵۰]. طالب بعد از غزوه‏ى بدر، در حالت کفر از دنیا رفت. بعضى گفته‏اند: او از خانه خارج شد و دوباره برنگشت و خبر و اثرى از او یافت نشد. طالب دوستدار پیامبر ج بود و در ستایش وى اشعارى نیز سروده بود. براى شرکت در جنگ بدر از روى ناچارى همراه مشرکان خارج شده بود، ولى در این میان، بین او و قریش گفت و گویى صورت گرفت؛ قریشى‏ها گفتند: به خدا! ما مى‏دانیم که تمایل و رغبت شما بنى‏هاشم با محمّد است، گرچه از روى ناچارى همراه ما به جنگ آمده‏اید. بنابراین او از همانجا برگشت و در مدح پیامبر ج قصیده‏اى سرود و طى آن در رثاى کشته‏هاى مشرکان که در چاه بدر انداخته شده بودند، نیز شعر گفت [۵۱]. برادر دیگر علىس؛ عقیل بن ابى‏طالب که کنیه‏اش ابویزید بود، در سال فتح مکه مسلمان شد و بنابر یک روایت، بعد از صلح حدیبیه، اسلام آورد و در اول سال هشتم به مدینه هجرت کرد. عقیل در جنگ بدر به دست مسلمانان اسیر شده بود. عمویش، عباس فدیه‏ى او را پرداخت کرد. در چند مورد از حدیث‏هاى صحیح نام او آمده است. وى در غزوه‏ى مؤته شرکت کرد، ولى در فتح مکه و جنگ حُنین نامى از او برده نشده است. گویا در آن هنگام مریض بوده است. ابن سعد در تاریخ خود این مطلب را آورده است؛ لیکن زبیربن بکار، با سند خود از حسن بن على، نقل قول کرده که عقیل از جمله کسانى بود که روز نبرد حنین مقاومت و پایدارى کردند.

ابوطالب، عقیل را از سایر فرزندانش بیشتر دوست داشت. از این‌جا بود که چون پیامبر ج و عباس در سال قحطى از ابوطالب خواستند که فرزندانش را براى کفالت بین آنان تقسیم کند تا از فشار زندگى او بکاهند، در جواب آنان گفت: «اگر عقیل را برایم بگذارید در حقّ دیگران اختیار دارید». آن‏گاه پیامبر ج، علىس را؛ و عباس، جعفر را تحت کفالت خود قرار دادند [۵۲]. عقیل بن ابى‏طالبس از خصوصیات و سلسله نسب قریش آگاهى کامل داشت. مردم در مورد نسب‏ها و تیره‏هاى قریش در مسجد نبوى به وى مراجعه مى‏کردند. او بسیار حاضر جواب بود. هشام بن کلبى با سند خود از ابن عباس نقل کرده است که در میان قریش چهار نفر وجود داشت که مردم براى حل اختلاف‏هاى خود به آنان مراجعه مى‏کردند: عقیل، مخرمه، حویطب و ابوجهم.

عقیل براى پرداخت وام‏هاى خویش، از امیر معاویه، یارى طلبید و او نیز وى را مساعدت نمود [۵۳]. ابن سعد مى‏گوید:

عقیلس در زمان خلافت امیر معاویهس از دنیا رفت، ولى در کتاب «تاریخ البخارى الأصغر» با سند صحیح آمده که عقیلس قبل از واقعه‏ى حره در زمان حکومت یزید، در گذشت [۵۴]. او به هنگام وفات ۹۶ سال داشت [۵۵]. عقیلس مردى عیالمند بود و خانه‏ى بزرگى داشت. او پس از آنکه نابینا شد از جهان رفت و دوازده فرزند پسر به جاى گذاشت، نه تن از آنان همراه حسینس در میدان کربلا شهید شدند. شجاع‏ترین آنان مسلم بن عقیل بود که حسینس او را به کوفه فرستاد و ابن زیاد او را پس از اسارت به قتل رسانید [۵۶]. برادر دیگر علىس، جعفر بن ابى‏طالبس یکى از مسلمانان نخستین بود [۵۷]. گویند: پیامبر اسلام ج بین او و معاذبن جبل، پیمان برادرى بسته بود. خالد حذاء از عکرمه نقل مى‏کند که ابوهریرهس گفت: جعفر از شریف‏ترین افراد بعد از رسول اللّه‏ ج بود. این روایت در کتاب ترمذى و نسائى با سند صحیح آمده است.

بغوى از طریق مقبرى از ابوهریرهس نقل مى‏کند که گفت: جعفر با بینوایان بسیار محبت داشت و در جلسات آنان حضور مى‏یافت و به آنان خدمت مى‏کرد، آنان نیز در مقابل، خدمتگزار او بودند. رسول خدا ج او را پدر بینوایان نام نهاد. همچنین آن حضرت ج به او فرمود: «تو در صورت و سیرت با من شباهت دارى» [۵۸]. جعفرس به حبشه هجرت کرد. نجاشى پادشاه حبشه و پیروانش به دست او مسلمان شدند، هنگامى که جعفر و یارانش (بعد از غزوه‏ى خیبر) از حبشه باز مى‏گشتند، رسول خداج از آنان استقبال نمود و بر پیشانى جعفر بوسه زد و فرمود: «نمى‏دانم از فتح خیبر بیشتر شاد شوم یا از ورود جعفر».

جعفرس در زمان حیات رسول خدا ج در جمادى الاول سال هشتم هجرى در سرزمین موته منطقه‏ى شام، در جنگ با رومیان شهید شد. وى هنگامى که به کارزار روى آورد، از اسب سرخ رنگ خود پیاده شد و دست و پاى آن را پى زد و آنگاه با دشمن جنگید تا کشته شد. ابن عمر مى‏گوید: من در آن غزوه حضور داشتم، وقتى جعفر را در میان شهدا یافتیم، در قسمت جلوى بدن او بیش از نود زخم نیزه و تیر وجود داشت. طبرانى از ابن عباسب روایت کرده که رسول خدا ج فرمودند: جعفرس را در بهشت دیدم که همراه فرشتگان پرواز مى‏کند. همچنین در همین روایت آمده که پیامبر ج جعفر را در حالى دید که به شکل فرشته بود و دو بال آلوده به خون داشت؛ زیرا دو دستش در جنگ قطع شده بود.

آن‏گاه که سپاه مؤته [هنگام بازگشت] به نزدیک شهر مدینه رسیدند، رسول اللّه‏ ج همراه با سایر مسلمانان به استقبال آنان [به بیرون شهر] رفتند، کودکان نیز به سوى آن‌ها مى‏دویدند، رسول خدا در حالى که بر مرکبى سوار بود، فرمود: بچه‏ها را سوار کنید و فرزند جعفرس را به من بدهید! عبداللّه‏ فرزند جعفر را به او دادند، آن حضرت او را گرفت و جلوى خویش بر مرکب سوار کرد [۵۹]. از عایشه‌ی صدیقهل روایت شده است که گفت: وقتى خبر شهادت جعفرس به رسول خدا ج رسید، آثار اندوه را در چهره‏ى آن حضرت ج مشاهده کردیم [۶۰]. پیامبر خدا ج به اهل بیت جعفرس فرمود: «فرزندان برادرم را نزد من بیاورید!» کودکان جعفر را نزد پیامبر ج آوردند، تو گویى جوجه پرندگانى هستند (که والدین خود را از دست داده‏اند). آن حضرت ج دستور داد تا موى سر آنان اصلاح شود. سپس به مادر آنان گفت: نباید نسبت به آینده‏ى آن‌ها نگران باشى؛ زیرا من در دنیا و آخرت ولىّ آن‌ها هستم [۶۱]. در روایت دیگرى آمده که پیامبر ج به همسر جعفرس گفت: فرزندان جعفرس را نزد من بیاور! او آنان را آورد. رسول خدا ج بچه‏ها را در آغوش گرفت و نوازش داد و اشک از چشمانش سرازیر شد و سپس خبر شهادت جعفرس را به اطلاع همسرش رساند. زمانى که پیامبر ج از شهادت جعفرس مطلع شد به اهل بیت خود فرمود:

«اصنعوا لآل جعفر طعاما فقد أتاهم أمر يشغلهم».

«براى خانواده‏ى جعفر غذایى تهیه کنید [۶۲]؛ زیرا مشکلى برایشان پیش آمده که به کار دیگر نمى‏رسند» [۶۳].

عبداللّه‏ بن جعفرس نخستین مولود مسلمانى است که در سرزمین حبشه به دنیا آمد. او یکى از سخاوتمندان عرب بود و دو برادر، به نام‏هاى: محمد و عون داشت [۶۴]. آنگاه که نجاشى، پادشاه حبشه از مسلمانان مهاجر پرسید که این چگونه دینى است که شما به سبب آن از قوم خود جدا شده‏اید و به آیین ملت‏هاى دیگر نیز نپیوسته‏اید؟ جعفرس براى پاسخ‏گویى برخاست؛ ابتدا تصویر دقیقى از چهره‏ى زشت وضع زمان جاهلیت را براى پادشاه ترسیم نمود و سپس دگرگونى‏اى را که اسلام در زندگى مسلمانان به وجود آورده بر شمرد. جعفرس در این سخن نه تنها جانب نجاشى را که یک پادشاه مسیحى بود و نسبت به آیین خود وفادار و از تعصّب خاصى برخوردار بود، مراعات کرد، بلکه از عنوان کردن مسایلى که جدال و تعصب جاهلى عموم غیر مسلمانان را برمى‏انگیخت، نیز اجتناب ورزید. به راستى این سخن حکیمانه‏ى او بسیار به موقع و عین واقعیت بود [۶۵]. این سخن پیش از آن که به فصاحت عربى دلالت داشته باشد بیانگر نبوغ عقلى گوینده است؛ و همچنین مطابق با خردمندى و فطرت سالمى است که بنى‏هاشم، به ویژه جعفر بدان ممتاز بودند و قبیله‏ى قریش از سایر عرب‏ها بدان برترى داشتند [۶۶]. یکى از خواهران علىس، ام هانى دختر ابوطالب و دختر عموى پیامبر ج بود. بعضى نام او را فاخته و عده‏اى فاطمه و گروهى هند گفته‏اند، ولى قول اول مشهورتر است. او همسر هبیره بن عمرو بن عائذ مخزومى بود. رسول خدا ج درباره‏ى وى فرمودند: بهترین زنان شریف و آزاده و مهربان‏ترین آن‌ها نسبت به فرزندان، زنان قریش هستند. ابوعمر مى‏گوید: هنگامى که مکه فتح شد، هبیره به نجران گریخت و در این مورد شعرى سرود و در آن عذر فرار خود را یادآور شد و وقتى خبر شد که ام هانى مسلمان شده است، در این باره نیز شعرى گفت. هبیره از ام هانى فرزندى به نام عمرو داشت؛ به همین دلیل کنیه‏اش ابوعمرو بود.

ام هانى در روز فتح مکه، دو مرد از بنى مخزوم را که علىس آنان را به قتل تهدید نموده بود در پناه خود درآورد. رسول خدا ج فرمودند: هر کس را که تو (ام هانى) امان داده‏اى ما نیز امان دادیم و از قتل آن‌ها گذشتیم. در صحیح بخارى آمده است که رسول خدا ج به خانه‏ى ام هانى وارد شد و در آنجا استحمام نمود و هشت رکعت نماز شکر به خاطر فتح مکه به جاى آورد [۶۷]. امام هانى احادیثى از رسول خدا ج روایت کرده که در کتاب‏هاى صحاح سته و غیره نقل شده‏اند. امام ترمذى و دیگران گفته‏اند: وى بعد از شهادت علىس زنده بود [۶۸]. خواهر دیگر علىس، جُمانه دختر ابوطالب بود. ابو احمد العسکرى مى‏نویسـد: او مادر عبداللّه‏ بن ابى سفیان بن الحارث ابن عبدالمطلب بود. دارقطنى در کتاب «الأخوّة» نیز گفته است: ابوسفیان بن حارث با جمانه ازدواج کرد و عبداللّه‏ از او متولد شد. زبیر بن بکار مى‏گوید: جمانه خواهر ام هانى بود. ابن اسحاق نام او را در ردیف کسـانى قرار داده که پیامبر ج از غنایم خیبر سى وسق به او بخشید [۶۹]. فاکهانى در «کتاب مکه» به روایت عبداللّه‏ بن عثمان بن جُشم آورده است که او گفت: من عطاء، مجاهد و بسیارى دیگر را دیده‏ام که در شب ۲۷ رمضان به محل «تنعیم» مى‏رفتند و از خیمه‏ى جمانه، دختر ابوطالب احرام عمره مى‏بستند. ابن سعد در کتاب طبقات، جلد هشتم در شرح حال فاطمه بنت اسد، مادر جُمانه، نام او را آورده است و سپس در فهرست «دختر عموهاى پیامبر ج» نیز جداگانه نام او را آورده و گفته است: از بطن او جعفربن ابى‏سفیان به دنیا آمد و رسول خدا ج او (جُمانه) را از خیبر سى وسق داد [۷۰].

[۵۰] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۳، ریاض، ۱۹۶۶ م. [۵۱] تلمسانى؛ محمد بن ابوبکر، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشره، چاپ دارالرفاعى، ریاض. [۵۲] تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۱۹۳ ـ ۱۹۲، چاپ اول، ۱۹۸۳ م. [۵۳] مسعودى، مروج الذهب، (ترجمه‌ی فارسى) ج ۲، ص ۴۰، چاپ چهارم، ۱۳۷۰ ه . ق. (مترجم) [۵۴] عسقلانى؛ ابن حجر، الاصابة فى تمييز الصحابة، ج ۲، ص ۴۹۴، بیروت. [۵۵] ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۱۱، ص ۲۵۰، چاپ سوم، ۱۹۸۹ م. [۵۶] تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۴۱ ـ ۴۰. [۵۷] ابن سعد در «الطبقات الكبرى» مى‏گوید: جعفر بن ابى‏طالب قبل از آنکه رسول خدا ج به دارالأرقم بیاید و به دعوت عمومى مشغول شود، مسلمان شده بود. (طبقات ج ۴، ص ۳۴، بیروت) [۵۸] صحیح بخارى و صحیح مسلم، به روایت براء بن عازب. [۵۹] به روایت امام احمد بن حنبل. [۶۰] ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج ۱، ص ۲۳۷ و ۲۳۸. [۶۱] ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۴، ص ۳۷، بیروت. [۶۲] این عمل از آن پس سنت قرار گرفت. [۶۳] ابن هشام، السيرة النبويه، ج۲، ص ۳۸۰ و ۳۸۱، با اختصار، روایت در سنن ترمذى موجود است. [۶۴] تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۴۱ و ۴۲. [۶۵] در مورد جواب جعفرس به نجاشى رک: سیره‏ى ابن هشام، ج ۱، ص ۳۳۸ ـ ۳۳۴. [۶۶] براى اطلاع بیشتر به کتاب دیگر مؤلف «السيرة النبويه» صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴ مراجعه فرمایید. [۶۷] صحیح بخارى، باب منزل النبى يوم الفتح؛ البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۳۰۰. [۶۸] ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج ۸، ص ۳۱۷ و ۳۱۸. [۶۹] در قرون نخستین اسلامى، یک وسق، بار شتر برابر با ۶۰ صاع یعنى ۳/۱۹۴ کیلوگرم بود. (مترجم، به نقل از کتاب اوزان و مقیاس‏ها در اسلام، اثر دکتر والترهینس). [۷۰] ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج ۷، ص ۵۵۴ و ۵۵۳، شماره‏ى ۱۰۹۷۴، چاپ نهضة مصر.

تولد علىس

على بن ابى‏طالبس بنابر قول صحیح، ده سال قبل از بعثت به دنیا آمد [۷۱]. ابن سعد مى‏گوید: علىس در قرن ششم میلادى، سى سال بعد از عام الفیل، پس از گذشت دوازده شب از ماه رجب به دنیا آمد [۷۲]. علىس در خطبه‏ى ۲۷ نهج‏البلاغه‌‌‌ی منسوب به او به مناسبت ورود سپاه معاویه به شهر انبار و قتل کارگزار او به نام حسان بن حسان گفته است:

«... تا جایى که قریش گفتند: پسر ابوطالب مرد شجاعى است، ولى از دانش رزم آگاهى ندارد. خدا پدرانشان را بیامرزد! آیا کسى از آنان تجربه‏ى جنگى مرا دارد؟ و از من پیش قدم‏تر بوده است؟ هنوز به سنّ بیست سالگى نرسیده بودم که آماده‏ى جنگ شدم و اکنون عمرم از شصت گذشته است» [۷۳]. این سخن علىس نشان مى‏دهد که تولد او چهار یا پنج سال قبل از بعثت بوده است.

حاکم در شرح حال حکیم بن حزام مى‏گوید: بنابر اخبار متواتر، فاطمه بنت اسد امیرالمؤمنین على را در داخل کعبه به دنیا آورد [۷۴]. حکیم بن حزام نیز در کعبه به دنیا آمد [۷۵]. ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است: درباره‏ى محل تولد علىس اختلاف نظر وجود دارد، بسیارى از شیعیان معتقدند که وى در کعبه متولد شده، ولى محدثان این را قبول ندارند و مى‏گویند: مولود کعبه حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد بن عبدالعزى بن قصى است [۷۶].

[۷۱] همان منبع، ج ۲، ص ۵۰۷. [۷۲] ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۳ والبدريين ص ۱۱ ومسعودى، مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۵۸، چاپ اول، مصر، ۱۳۰۳ هـ. ق. [۷۳] مبرّد، الکامل، ج ۱، ص ۳۰، چاپ مؤسسة الرسالة. [۷۴] قول حاکم/ ضعیف‌تر از آن است که ردی بر آن نوشته شود.. طوری‌که معلوم است که امام حاکم/ در تصحیح نمودن احادیث بسیار متساهل بود و احادیث ضعیف زیادی را و حتی موضوع و ساختگی را هم صحیح قرار داده است. و کتاب مستدرک ایشان بهترین دلیل بر این ادعاست. و دیگر اینکه امام حاکم مشهور به شیعه‌گرایی بود که نظرش دراینمورد قابل قبول نیست. سوم اینکه حاکم/ هیچ دلیلی بر این گفته‌ی خود نیاورده است. ادعای متواتر بودن تولد علیس را در کعبه نموده، اما یک روایت ضعیف هم ذکر نکرده است تا این ادعایش را ثابت کند چه رسد به روایات متواتر! پس ازاین معلوم است که هر عالمی با داشتن مقام و منزلت علمی بزرگ، حتما دارای اخطا و اشتباهاتی هم هست و امام حاکم هم خالی از اشتباهات نیست و ایشان بر این قول خویش دلیلی نیاورده است، بناء این قول ایشان اشتباه و غلط است. چنانچه امام سیوطی/ در (تدریب الراوی۲/۳۵۹) روایت تولد حضرت علی را در کعبه ضعیف شمرده و قول حاکم را اشتباه دانسته است. (مصحح) [۷۵] مسعودى، مروج الذهب، ج ۲، ص ۲ و سیره‏ى حلبیه، ج ۳، ص ۴۹۸، چاپ اول، مصر، ۱۹۶۴ م، حکیم الاسلام شاه ولى‏اللّه‏ دهلوى در کتاب «ازالة الخفا» همین قول را ترجیح داده است، (چاپ اول، ۱۹۷۶، آکادمى سهیل، لاهور). و عبارت شاه ولی‌الله در کتاب «ازالة الخفاء» این است: «و از مناقب ویس که در حین ولادت او ظاهر شد یکی آن است که در جوف کعبه معظمه تولد یافت». (مصحح) [۷۶] ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۴.

علىس تحت کفالت رسول خدا ج

طبرى در «تاریخ الامم والملوك» به نقل از مجاهد مى‏گوید: یکى از نعمت‏هاى خداوند و اراده‏ى خیرى که نسبت به على بن ابى‏طالبس داشت، کفالت و سرپرستى پیامبر ج بر وى بود. سبب ظاهرى آن این بود که قریش با بحران اقتصادى شدیدى مواجه شدند و ابوطالب مردى عیالمند بود. رسول اللّه‏ ج به عمویش، عباسس ـ که از سایر بنى‏هاشم دارایى بیشترى داشت ـ گفت: برادرت ابوطالب مردى عیالمند است، و مى‏بینى که مردم چگونه با مشکل مواجه شده‏اند، بیا نزد او برویم و بار او را سبک کنیم. من یکى از فرزندانش را نزد خود مى‏برم و تو هم یکى از آن‌ها را پیش خودت ببر! عباسس با پیشنهاد پیامبر ج موافقت کرد؛ بنابراین نزد ابوطالب رفتند و از او خواستند کفالت فرزندانش را تا رفع بحران به آنان بسپارد. ابوطالب گفت: عقیل را براى من بگذارید و هر کدام را مى‏خواهید ببرید، آنگاه، رسول خدا ج، علىس را و عباسس، جعفرس را به خانه‏هاى خود بردند.

علىس تا زمان بعثت پیامبر ج نزد ایشان بود و به رسالت وى ایمان آورد. جعفرس نیز نزد عباسس ماند تا آنکه مسلمان شد و از او بى‏نیاز گشت [۷۷].

[۷۷] طبرى، تاریخ الأمم والملوك، ج ۲، ص ۳۱۳، چاپ دارالمعارف.

داستان مسلمان شدن علىس

ابن اسحاق مى‏گوید: روزى رسول خدا ج و همسرش خدیجه مشغول نماز بودند که علىس وارد شد و از پیامبر ج پرسید این چه عملى است؟ رسول خدا ج فرمود: این همان دین برگزیده‏ى خداست که پیامبران خود را براى ابلاغ آن فرستاده است، من تو را به پرستش خداى یگانه که هیچ شریک ندارد فرا مى‏خوانم و از تو مى‏خواهم که به لات و عزى کفر ورزى. علىس گفت: این چیزى است که تا امروز نشنیده‏ام، من بدون مشورت ابوطالب نمى‏توانم تصمیم بگیرم. رسول خدا ج که نمى‏خواست قبل از دعوت عمومى، رازش آشکار گردد، به علىس گفت: «اگر تو ایمان نمى‏آورى پس این راز را پنهان نگه دار!»

علىس آن شب را پشت سر گذاشت، خداوند در قلبش حقانیت اسلام را القا نمود. صبح روز بعد، اولِ وقت نزد پیامبر ج حاضر شد و اسلام خود را عرضه داشت. از آن پس در خفا و پنهانى و دور از چشم ابوطالب به همراه رسول خدا ج مى‏رفت (و با ایشان نماز مى‏خواند) و اسلام خود را (بنابر راهنمایى پیامبر ج) آشکار نساخت [۷۸]. روایت صحیح‏تر که مورد تایید اکثر راویان است آن است که پس از خدیجه، نخستین کسى که به رسول خدا ج ایمان آورد و با او نماز گزارد، علىس بود. زید بن ارقم مى‏گوید: نخستین کسى که با پیامبر ج به اسلام گرایید، علىس بود. ابن عباس مى‏گوید: نخستین مسلمان بعد از خدیجه، علىس بود. محمد بن عبدالرحمن بن زراره مى‏گوید: علىس در سن نه سالگى اسلام آورد. مجاهد مى‏گوید: نخستین کسى که نماز خواند، على بود. وى در آن هنگام ده ساله بود. حسن بن زید مى‏گوید: علىس بت نپرستید؛ زیرا کودکى خردسال بود [۷۹]. قراین و شواهد و طبیعت اشیا همین چیز را تقاضا مى‏کند؛ زیرا علىس در آغوش پیامبر ج و در محیط اسلامى نبوى و در خانه‏ى دعوتگرى پرورش یافت که مسئولیت رساندن پیام الهى به همه‏ى جهانیان به عهده‏ى ایشان سپرده شده بود. متأثر شدن از چنین محیط (در صورتى که مانع قوى و انحراف از فطرت صحیح وجود نداشته باشد، آن گونه که براى علىس وجود نداشت) امرى طبیعى و موافق فطرت بشرى است.

برخى از محققان و پژوهشگران بین روایات مختلف درباره‏ى نخستین مسلمان، این گونه تطبیق داده‏اند که پیشگامان اسلام، از میان زنان و اهل بیت، ام المؤمنین خدیجهل و از مردان، ابوبکر صدیقس [۸۰] و از کودکان علىس بودند. واللّه‏ اعلم [۸۱].

[۷۸] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۳، ص ۲۴. [۷۹] ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج ۳، ص ۲۱ و ابن جزرى، اسدالغابه، ۷/۲۳ - ۲۱. عده‏ى زیادی از مورخان گفته‏اند: «برترین قول این است که علىس هنگام مسلمان شدن، یازده سال و هنگام هجرت ۲۴ سال داشت ـ واقدى، طبرى، ابن اثیر، مقریزى ـ (امتاع الاسماع ۱/۱۷) [۸۰] علىس در نطقى که به مناسبت وفات ابوبکر صدیقس ایراد کرده است، به این حقیقت تصریح کرده است، آنجا که مى‏گوید: «خدا تو را رحمت کند اى ابوبکر! به خدا تو نخستین مسلمان بودى و ایمانت از همه راسخ‏تر بود...» (الجوهره، ج ۲ ص ۱۲۶) «مؤلف» صحیح همین است که نخستین مسلمان از افراد خارج خانه‏ى پیامبر ابوبکرس بود. (مترجم) [۸۱] در اینجا کتاب‏هاى سیره، داستان مهمانى کردن بنى‏عبدالمطّلب توسط پیامبر را پس از نزول آیه‏ی ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤ [الشعراء: ۲۱۴]. «و به خويشاوندان نزدیکت هشدار بده.» آورده‏اند و مى‏گویند: در آن جلسه پیامبر ج آنان را به اسلام فراخواند و جز على کسى دیگر اجابت نکرد. این داستان را ابن‏کثیر در البدایة والنهایة، ج ۳، ص ۳۹ و ۴۰ با تفصیل آورده است، و برخى از راویان آن را غیر معتبر دانسته است و در این داستان مطلبى وجود دارد که صحّت آن مورد تردید است.

سرگذشت علىس و ابوطالب

ابن اسحاق مى‏گوید: بعضى از اهل علم گفته‏اند که رسول اکرم ج هنگام نماز به درّه‏هاى اطرف شهر مکه مى‏رفت و على‏بن ابى‏طالبس نیز پنهانى و دور از چشم پدرش؛ ابوطالب و دیگر عموها و خاندانش به همراه رسول خدا ج بیرون مى‏رفت و با او نماز مى‏خواند و هنگامى که شب مى‏شد، به خانه باز مى‏گشتند. مدت زمانى که خواست خدا بود به این ترتیب گذشت تا آنکه یک روز، در حالى که آنان مشغول نماز بودند، ابوطالب آنان را دید و از رسول خدا ج پرسید: اى برادرزاده! این دین که برگزیده‏اى چگونه آیینى است؟ فرمود: اى عمو! این دین خدا و فرشتگان و پیامبرانِ او و دین پدر ما، ابراهیم است. خداى تعالى مرا به پیامبرى برگزیده و به سوى مردم فرستاده است و تو اى عمو، از دیگران سزاوارترى که نسبت به تو خیرخواهى کنم و تو را به هدایت فرا خوانم و تو نیز بیش از هر کس شایستگى دارى که دعوت مرا بپذیرى و مرا یارى کنى.

ابوطالب گفت: اى برادرزاده! من نمى‏توانم از آیین و روش پدران خود برگردم، ولى تا زنده هستم، آسیب و گزندى به تو نخواهد رسید [۸۲].

برخى از مورّخان گفته‏اند که ابوطالب به علىس گفت: پسر جان! این چه دینى است که پیرو آن شده‏اى؟ علىس پاسخ داد: «پدر جان! به خدا و رسولش ایمان آورده‏ام و او را در آنچه از جانب خدا آورده است تصدیق نموده‏ام و همراه او براى خدا نماز به جاى آوردم و از او پیروى کردم.»

به گمان آنان، ابوطالب به علىس گفت: اى فرزند! بدان که او تو را جز به سوى خیر و نکویى فرا نمى‏خواند، پس خدمت او را لازم بگیر [۸۳].

[۸۲] ابن میثم، شرح نهج البلاغه، فصل پنجم از خطبه قاصعه، شماره خطبه: ۲۳۴. [۸۳] ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۲۴۶. همچنین رجوع نمایید به کتاب روح اسلام، ص ۳۱، انتشارات آستان قدس رضوى، ۱۳۶۶، اثر نویسنده‏ى معروف شیعه، دکتر سید امیر على. (مترجم)

علىس دستیار و رهنماى پویندگان اسلام در مکه

علىس کسانى را که براى جستجوى حق و تحقیق درباره‏ى اسلام به مکه مى‏آمدند کمک مى‏کرد و به محضر پیامبر ج رهنمون مى‏شد. او داراى فراست و ذکاوت ویژه‏اى بود که خاصه‏ى بنى‏هاشم بود. امام بخارى با سند خود از ابن عباسب داستان اسلام ابوذر غفارىس را این گونه آورده است:

هنگامى که خبر بعثت رسول خدا ج به ابوذرس رسید، به برادرش گفت: به مکه برو و در مورد این شخص که ادعاى پیامبرى دارد و مى‏گوید از آسمان براى او خبر مى‏آید، تحقیقاتى به عمل بیاور! سخنان او را بشنو و زود برگرد! برادر ابوذر در خدمت پیامبر ج حاضر شد و سخنان او را شنید و برگشت و در گزارش خود به ابوذر گفت: این مرد به نیکى‏ها و اخلاق پسندیده فرا مى‏خواند، گفتار او به شعر نمى‏ماند. ابوذر گفت: این گفته‏ى تو هیچ دردى را دوا نمى‏کند؛ لذا خود، رخت سفر بست و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید، وارد مسجدالحرام شد و سراغ رسول خدا ج را گرفت، اما نه ایشان را مى‏شناخت و نه جرأت مى‏کرد از کسى بپرسد و خود مى‏کوشید تا با علایم او را پیدا کند. چون شب فرا رسید گوشه‏اى استراحت کرد، علىس او را دید و دانست که او اهل مکه نیست، لذا به دنبال او رفت، ولى هیچ کدام از آنان با دیگرى چیزى نمى‏گفت. صبح روز بعد ابوذر کوله‏بار خود را برداشت و راه مسجد را در پیش گرفت.

این روز نیز پیامبر ج را نیافت. شب دوباره به خوابگاه خود بازگشت. علىس از کنار او گذشت و گفت: آیا هنوز جایى پیدا نکرده‏اى؟ سپس او را با خود به خانه برد، ولى باز هم خویشتن را به یکدیگر معرفى نکردند. روز سوم على از او پرسید: آیا مى‏توانى منظورت از آمدن به مکه را براى من بیان کنى؟ ابوذر گفت: به شرطى که قول بدهى مرا راهنمایى کنى، علىس قول داد. آنگاه مقصد خود را بیان کرد. على گفت: آرى، او رسول بر حق خداست. صبح دنبال من بیا! اگر من در راه، احساس خطر کردم، به بهانه‏ى قضاى حاجت، از تو جدا مى‏شوم و اگر به راه خود ادامه دادم به دنبال من بیا! بدین ترتیب صبح روز بعد ابوذرس به همراه علىس نزد پیامبر ج رفت و به سخنان او گوش فرا داد و همان جا مسلمان شد [۸۴].

[۸۴] بخارى، الجامع الصحیح، باب إسلام ابى‏ذر، كتاب مناقب الأنصار.

بزرگ‏ترین افتخار

علىس مى‏گوید: روزى همراه با پیامبر ج به صحن کعبه رفتم، رسول خدا ج خواست تا تمثال‏هایى را که مشرکان بر بالاى بام کعبه نصب کرده بودند، فرو ریزد، لذا به من امر کرد تا بنشینم. آنگاه پاى خود را بر شانه‏ام گذاشت تا بالا رود. من خواستم بلند شوم، ولى نتوانستم. چون ناتوانى مرا احساس کرد پایین آمد و خود بر زمین نشست و مرا بر شانه‏هایش سوار کرد و سپس بلند شد. من احساس کردم که دارم به افق آسمان مى‏رسم. آنگاه بر بالاى بام کعبه بالا رفتم و تمثالى را که با مس یا روى، نصب و محکم شده بود، از جاى کندم و به دستور پیامبر ج بر زمین انداختم. تمثال، همانند شیشه خرد شد. سپس فرود آمدم و به همراه آن حضرت ج با سرعت از آنجا دور شدیم و پشت دیوار خانه‏ها پنهان شدیم تا کسى از کفّار متوجّه کار ما نشود [۸۵]. روشن است که این واقعه - آن گونه که در مستدرک حاکم است - قبل از هجرت به وقوع پیوسته است [۸۶].

[۸۵] مسند امام احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۶۴۵ ـ ۶۴۴، تاریخ امام بخارى، ابن ماجه، حاکم، نسایى در خصائص. [۸۶] برخى از سیره نویسان متأخر، این واقعه را مربوط به فتح مکه دانسته‏اند که رسول خدا کعبه را از آلودگى وجود بت‏ها پاک نمود، ولى صحیح این است که قبل از هجرت رخ داده است. علامه على بن برهان الدین در کتاب سیره‏ى حلبیه ج ۳، ص ۳۰ نوشته است: این گفته‏ى علىس که «به سرعت از آنجا دور شدیم ...» دلالت دارد که این واقعه روز فتح مکه نبوده است.

هجرت

دعوت قریش و سایر قبایل به سوى اسلام، همچنان ادامه داشت و از سوى دیگر مخالفت و دشمنى قریش روبه افزایش بود، تا آنکه بنى‏هاشم را تحریم اقتصادى نمودند و به پناه بردن در «شعب ابى‏طالب» مجبور کردند.

جعفر بن ابى‏طالبس و عدّه‏ى زیادى از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. رسول اللّه‏ ج براى دعوت مردمِ طایف به آنجا رفت ولى مورد آزار و شکنجه قرار گرفت. سپس واقعه‏ى معراج پیامبر ج پیش آمد. حمزه بن عبدالمطّلبس و عمربن خطابس و کسانى دیگر از اهل مکه و بیرون مکه که خداوند نظر لطفى به آن‌ها داشت، به اسلام گرویدند. ابوطالب و خدیجه، دو مدافع و پشتیبان رسول خدا ج از دنیا رفتند، آزار قریش به مسلمانان و پیامبر ج شدت گرفت و هر چه در توان داشتند براى خاموش کردن شعله‏هاى فروزان دعوت حق به کار بردند.

گروهى از اوس و خزرج ـ که دو قبیله‏ى بزرگ قحطان بودند ـ به اسلام گرویدند. بیعت عقبه‏ى اول و دوم انجام شد و اسلام در مدینه انتشار یافت. پیامبر ج به اصحاب خود فرمان داد تا به یثرب (مدینه‏ى منوره) هجرت کنند. مسلمانان گروه گروه به مدینه هجرت کردند تا جایى که در مکه جز رسول خدا ج و علىس و ابوبکرس و چند تن دیگر از زندانیان و ضعیفان، کسى دیگر باقى نماند. قریش احساس خطر کردند که به زودى رسول خدا ج نیز به مسلمانان در مدینه مى‏پیوندند و در آنجا قدرت بزرگى تشکیل خواهند داد.

تفصیل این رویدادها در ضمن گفتارى که مخصوص امیر المومنین، علىس است نه آسان است و نه ضرورى؛ لذا علاقمندان مى‏توانند به کتاب‏هاى سیره که اقیانوس بیکرانى از شرح این وقایع و رویدادها هستند، مراجعه کنند [۸۷]. سرانجام، سران قریش در «دارالندوه» تشکیل جلسه دادند و پس از مذاکره، در نهایت به توافق رسیدند که از هر قبیله، یک جوان شجاع و با نسب برگزینند و همه یکباره مانند فرد واحد بر پیامبرج یورش برند و او را از پاى در آورند، بدین گونه خون او در میان همه‏ى قبایل تقسیم مى‏شود و فرزندان عبد مناف نمى‏توانند با قبایلِ همه‏ى آن‌ها بجنگند. پس از توافق بر این تصمیم، جلسه به پایان رسید و متفرق شدند.

خداوند پیامبرش را از این توطئه آگاه ساخت، آن حضرت ج به على بن ابى‏طالبس دستور داد که شب در بستر او بخوابد و روانداز مخصوص او را بر روى خود بکشد و فرمود: «مطمئن باش که هیچ گزندى به تو نخواهد رسید.» این کار، آسان و ساده نبود و کسى که از ایمان قوى و محبت رسول برخوردار نباشد و به گفته و وعده‏ى پیامبر ج اطمینان کامل نداشته باشد و خود را براى فدا ساختن آماده نکرده باشد، هرگز چنین کارى از او ساخته نیست و در بسترى که خطرها گرداگرد آن را فرا گرفته‏اند هرگز چشمانش را خواب نمى‏برد.

علىس از شدت فشار قریش و جوّ اختناق آگاه بود و مى‏دانست اگر مشرکان پیامبرج را نیابند براى تسلّى خاطر خود، او را خواهند کشت، اما علىس همه‏ى این واقعیت‏ها را نادیده گرفت و با آرامش خاطر بر بستر رسول خدا ج خوش خوابید.

مشرکان درِ خانه‏ى پیامبر ج گرد آمدند و آماده‏ى اجراى نقشه‏ى شوم خود بودند، در این هنگام آن حضرت ج مشتى خاک برداشت و از خانه خارج شد، خداوند بر چشمان آنان پرده افکند که او را ندیدند. ایشان در حالى که بر سر مشرکان خاک مى‏افشاند، سوره‏ى یس را تا آیه‏ى:یس:﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ٩ [يس: ۹]. «و پیشاپیش آنان و نیز پشت سرشان مانع و سدی قرار داده‌ و پرده‌ای بر (چشمان) آنان نهاده‌ایم؛ پس نمی‌بینند». [۸۸] تلاوت مى‏کرد.

بعد از رفتن پیامبر ج، رهگذرى از کنار آنان گذشت و گفت: در اینجا منتظر چه کسى هستید؟ گفتند: منتظر محمّد ج، رهگذر گفت: خدا نومیدتان گردانید! به خدا او از خانه خارج شد و به دنبال کار خود رفت، آنان از کناره‏ى در، به درون خانه نگاه کردند، دیدند که کسى بر رختخواب خوابیده است، مطمئن شدند که او رسول خداست، به همین دلیل، تا صبح در آنجا ماندند. چون صبح شد و علىس از بستر برخاست، شرمسار گشته و ناکام برگشتند [۸۹]. ابن سعد از علىس نقل کرده است که گفت: آنگاه که رسول اللّه‏ ج براى هجرت به مدینه خارج شد، به من فرمود تا بعد از او بمانم و امانت‏هایى که نزد او بود به صاحبان‏شان باز گردانم؛ زیرا وى به صداقت و امانت شناخته شده بود و مردم اموال خود را به او مى‏سپردند، به همین دلیل او را «امین» مى‏گفتند. من سه روز در مکه ماندم و همواره در میان مردم حضور داشتم. بعد از سه روز به دنبال پیامبر ج رهسپار گشتم تا در محله‏ى بنى عمرو بن عوف رسیدم. سپس به خانه‏ى کلثوم بن الهدم که پیامبر ج در آنجا مقیم بود وارد شدم [۹۰]. علىس شب راه مى‏پیمود و روز در جایى خود را پنهان مى‏کرد، وقتى به مدینه رسید، هر دو پایش شکافته شده بود. رسول خدا ج گفت: على را نزد من فرا خوانید! گفتند: او توان راه رفتن ندارد، پیامبر ج نزد وى آمد و او را در آغوش فشرد و از روى مهربانى بر وى گریست؛ زیرا دید که پاهایش ورم کرده است. آنگاه آب دهان در دست خود انداخت و بر پاهاى او مالید. پس از آن علىس تا هنگام شهادت از درد پا شکایت نکرد [۹۱]. ورود علىس در نیمه‏ى ماه ربیع الاول بود و تا آن هنگام پیامبر ج هنوز در قباء تشریف داشتند [۹۲].

***

[۸۷] براى نمونه به کتاب دیگر همین نویسنده «السیرة النبویه»، «نبى رحمت»، ترجمه‏ى مولانا محمّد قاسم قاسمى مراجعه شود. [۸۸] ترجمه: «از پیش رویشان و از پشت سرشان سدى قرار دادیم و چشم‏هاى‏شان را تیره ساختیم تا چیزى نبینند». [۸۹] ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۸۳ ـ ۴۸۰. [۹۰] متقى؛ على، كنزالعمال، ج ۸، ص ۳۳۵۷، حیدر آباد، چاپ اول، ۱۳۱۲ هـ. ق. [۹۱] ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۷۵، دار صادر، بیروت، ۱۳۹۹ م. [۹۲] ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۳، ص ۲۲.

بخش دوم: از هجرت تا رحلت رسول اکرم ج

پیوند اخوت و برادرى ـ ازدواج على با فاطمهب ـ زندگى على و فاطمهب ـ تحمل مشقت براى آسایش پیامبر ج ـ لقب پرافتخار و محبّت‏آمیز ـ غزوه‏ى بدر و نقش علىس در آن ـ جنگ اُحد ـ غزوه‏ى خندق و توان رزمى علىس ـ صلح حدیبیه و محبّت و احترام پیامبر ج در قلب علىس ـ جنگ خیبر و جوانمردى علىس ـ پیکار شیرخدا با مرحب؛ پهلوان نامدار یهود ـ ایمان قوى و اعتماد راسخ به گفته‏ى پیامبر ج ـ دلجویى و تسلّى پیامبر به على هنگام به جا گذاشتن او در مدینه ـ اعزام علىس به یمن و مسلمان شدن قبیله‏ى همدان ـ نیابت از رسول اللّه‏ ج و فروتنى ـ حجة الوداع و خطبه‏ى غدیر خم ـ رحلت رسول خدا ج.

از هجرت تا رحلت رسول اكرم

پیوند اخوت و برادرى [۹۳]

در کتاب «الطبقات الکبرى»، اثر ابن سعد آمده است: رسول خدا ج بین على بن ابى‏طالبس و سهل بن حنیفس، پیوند برادرى برقرار نمود [۹۴]. حافظ ابن کثیر نیز مى‏گوید «پیامبر بین على و سهل بن حنیفب پیوند برادرى بست. ابن اسحاق و دیگر سیره نویسان آورده‏اند که رسول خدا ج با علىس پیمان برادرى بست. در این مورد احادیثى نقل شده که به علت ضعف سند بعضى و ضعف متون برخى دیگر، قابل اعتبار نیستند» [۹۵].

[۹۳] از جمله کارهاى مهمى که رسول خدا ج در آغاز ورود به مدینه در سال اول هجرت انجام داد، پیوندِ برادرى میان مهاجران و انصار بود که سهم به سزایى در ایجاد الفت و دوستى میان مسلمانان داشت. این پیوند به «مؤاخات» معروف است. (مترجم) [۹۴] ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۳، ص ۲۳. [۹۵] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۳، ص ۲۲۷ ـ ۲۲۶.

ازدواج على با فاطمهب

در سال دوّم هجرت، رسول خدا ج دخترش، فاطمهل را به ازدواج على مرتضیس در آورد و به فاطمهل گفت: «عقد نکاح تو را با محبوب‏ترین افراد اهل بیت خویش بستم.» سپس براى‏شان دعاى خیر نمود و بر آنان قطراتى آب پاشید [۹۶]. ابو عمر از عبیداللّه‏ بن سماک بن جعفر هاشمى روایت کرده که رسول خدا ج بعد از جنگ احد، فاطمه را به نکاح على درآورد. در کتاب مسند على حدیث مفصلى پیرامون خواستگارى فاطمه، دختر رسول خدا ج آمده است، در آن روایت علىس مى‏گوید: «تصمیم گرفتم از دختر رسول خدا ج خواستگارى کنم، باز به خود گفتم این چگونه ممکن است در حالى که من چیزى ندارم؟! [۹۷] سپس رابطه و محبّت پیامبر ج نسبت به خودم را یادآور شدم و به خود جرأت دادم و از او خواستگارى کردم. پیامبر ج فرمود: آیا چیزى دارى؟ گفتم: خیر، فرمود: زره حطمى که فلان روز به تو دادم کجاست؟ گفتم: آن زره نزد من موجود است، فرمود: آن را (بابت مهریه) به فاطمه بده!» [۹۸]

عطاء بن السائب از پدرش نقل مى‏کند که علىس فرمود: جهیزیه‏ى فاطمهل که رسول خدا ج برایش تهیه دیده بود، عبارت بود از یک چادر، یک بالشت از پوست که با گیاه اذخر پر شده بود، یک آسیاب دستى (دستاس) و یک مشکیزه و دو کوزه‏ى سفالین [۹۹].

[۹۶] دهلوى؛ ولى اللّه‏، إزالة الخفاء، ص ۲۵۴. [۹۷] دانشمند معروف شیعه، ملا باقر مجلسى در کتاب «جلاء العیون» باب تزویج فاطمه مى‏گوید: ابوبکر و عمر و سعد بن معاذ، نزد على رفتند و او را تشویق کردند تا از فاطمهل خواستگارى کند، او تنگ‏دستى خود را عذر آورد. آنان به هر نحوى که بود او را قانع کردند. «تاریخ چهارده معصوم» (جلاء العیون) فصل پنجم ص ۱۹۹ و ۲۰۳، تحقیق و نشر، انتشارات سرور، قم، چاپ اول ۱۳۷۳ در دیگر کتاب‏هاى معتبر شیعه نیز آمده است که ابوبکر صدیقس در تهیه‏ى جهیزیه به على کمک کرد. ملاحظه شود «الأمالى» شیخ طوسى، ج ۱، ص ۲۹، چاپ نجف عراق. «كشف الغُمه» ج ۱ ص ۳۵۹. (مترجم) [۹۸] مسند امام احمد بن حنبل، مسند على بن ابى‏طالب، ج ۱، ص ۸۰ دارالفکر العربى. در برخى از کتاب‏هاى شیعه آمده است که علىس این زره را در برابر چهارصد درهم به عثمانس فروخت، هنگامى که علىس پول را تحویل گرفت، عثمان ذی‌النورین زره را دوباره به او هدیه داد. وقتى علىس ماجرا را براى رسول اکرم ج بیان نمود، آن حضرت براى عثمانس دعاى خیر کرد. سپس مقدارى از آن پول را به ابوبکرس داد که براى فاطمه وسایل مورد نیاز را خریدارى کند. (اردبیلى، کشف الغمه، ج ۱، ص ۳۵۹، باب «فى تزویجه فاطمة» دارالکتب الاسلامى، بیروت، لبنان، نیز ترجمه «مناقب خوارزمى» بخش بیستم ص ۳۴۶، سامه، چاپ دوم ۱۳۷۵). (مترجم) [۹۹] مسند امام احمد بن حنبل، مسند على بن ابى طالب، ج ۱، ص ۱۰۴.

زندگى على و فاطمهب

على و فاطمه با آنکه نزد پیامبر ج (پسندیده‏ترین خلق خدا) از محبوبیت فوق‏العاده‏اى برخوردار بودند، ولى زندگى آنان بسیار ساده و پر مشقت و سخت‏کوشانه بود، هنّاد به روایت عطاء از علىس عنه نقل مى‏کند که وى گفت: چند روزى سپرى شد، نه چیزى براى خوردن نزد ما پیدا مى‏شد و نه نزد پیامبر ج، از خانه خارج شدم، دیدم دینارى سر راه افتاده است، اندکى توقّف کردم و اندیشیدم که آن را بردارم یا خیر، سپس بنا بر شدت نیاز و تنگدستى آن را برداشتم و از بازرگانانى که از خارج، آرد وارد مى‏کردند، مقدارى آرد خریدم و به فاطمه دادم تا آن را خمیر کند. فاطمه در حالى که مشغول خمیر کردن بود از شدت ضعف و گرسنگى بارها دستش از کاسه خارج مى‏شد و به زمین مى‏خورد. سرانجام با مشقت فراوان نان را تهیه نمود. آن گاه نزد پیامبر ج رفتم و داستان را برایش تعریف نمودم، آن حضرت ج فرمودند: آن را بخورید، همانا این رزقى است که خدا به شما داده است [۱۰۰]. هنّاد دینورى از شعبى روایت کرده است که علىس گفت: من با فاطمه، دختر رسول اللّه‏ ج ازدواج نمودم، در حالى که براى ما بسترى غیر از یک پوست میشینه که شب روى آن مى‏خوابیدیم و روز گوسفند خود را در آن علف مى‏دادیم، میسّر نبود و خادمى هم نداشتیم [۱۰۱]. طبرانى با سند معتبر به‏ نقل از فاطمهل آورده است که روزى رسول خدا ج نزد او رفت و گفت: فرزندانم کجا هستند؟! ـ منظورش حسن و حسینب بود ـ فاطمهل گفت: در خانه چیزى براى خوردن نبود، لذا على آن‌ها را همراه خود پیش فلان مرد یهودى برده است تا در خانه از گرسنگى گریه نکنند، پیامبر ج از آنجا بیرون آمد و نزد همان یهودى رفت، دید که حسن و حسینب در حوضچه‏اى [۱۰۲] مشغول بازى هستند و جلوى آن‌ها خرماهاى پس مانده‏اى قرار دارد، پیامبر ج به علىس گفت: آیا قبل از آنکه هوا گرم شود فرزندانم را به خانه بر نمى‏گردانى؟ علىس در جواب گفت: لطفا اندکى صبر کنید تا از این خرماهاى پس مانده مقدارى براى فاطمه جمع کنم. رسول اللّه‏ ج توقف نمود تا علىس مقدارى خرما جمع نمود و آن‌ها را در پارچه‏اى گذاشت. سپس پیامبر ج و علىس به اتفاق هم برگشتند، در حالى که یکى از آن دو پسر را پیامبر ج بر دوش خود حمل نمود و دیگرى را حضرت علىس [۱۰۳]. امام بخارى از علىس نقل مى‏کند که فاطمهل از خستگى و مشقّت آرد نمودن گندم با آسیاب دستى به ستوه آمده بود، به او خبر رسید که نزد پیامبر ج گروهى از اسیران جنگى را آورده‏اند؛ لذا نزد ایشان رفت تا خدمتگزارى به او بدهد، اما پیامبر ج در خانه تشریف نداشتند؛ بنابراین موضوع را با ام المومنین عایشه‌ی صدیقهل در میان گذاشت. هنگامى که پیامبر ج برگشتند، عایشهل جریان را برایشان تعریف نمود (علىس مى‏گوید:) آنگاه پیامبر نزد ما آمد، در حالى که ما مشغول استراحت بودیم. خواستیم به احترام او بلند شویم، فرمود: سر جاى خود باشید! سپس گفت: آیا شما را به چیزى با ارزش‏تر از آنچه از من خواسته‏اید راهنمایى ننمایم؟ و آن این که: هنگام خواب ۳۴ مرتبه اللّه‏ اکبر، ۳۳ مرتبه الحمدللّه‏، ۳۳ مرتبه سبحان اللّه‏ بگویید! این براى شما بهتر است از آنچه از من خواسته‏اید [۱۰۴]. در روایتى دیگر درباره‏ى این واقعه آمده است که پیامبر ج به على و فاطمهب گفت: به خدا سوگند! از این غلامان به شما نخواهم داد در حالى که اهل صفّه [۱۰۵] از گرسنگى به خود مى‏پیچند و نزد من چیزى براى مخارج آنان وجود ندارد. لذا آن‌ها را مى‏فروشم و هزینه‏ى زندگى اهل صفّه را تأمین مى‏کنم [۱۰۶].

[۱۰۰] متقى؛ على، کنز العمال، ج ۷، ص ۳۲۸. ابوداود نیز این واقعه را به روایت سهل بن سعد با تفصیل آورده است: ج ۱ ص ۲۴۰. عدنى نیز از محمّد بن کعب القرظى نقل نموده است. [۱۰۱] متقى؛ على، کنزالعمال، ج ۷، ص ۱۳۳. [۱۰۲] حوضچه: گودال محصول که پاى درختان، به منظور آب،رى آن‌ها درست مى‏شود. [۱۰۳] منذرى، الترغیب والترهیب، ج ۵، ص ۱۷۱، انتشارات مصطفى البابى الحلبى، چاپ دوم، ۱۹۵۴ م، [۱۰۴] صحیح بخارى، الجامع الصحیح، كتاب الجهاد، باب الدلیل على أن الخمس لنوائب رسول الله ‏ج. [۱۰۵] اهل صفّه شاگردان مکتب پیامبر ج بودند که در جنب مسجد نبوى زیر سقفى که با چوب درخت خرما پوشیده بود، سکونت داشتند. (مترجم) [۱۰۶] به روایت امام احمد (فتح البارى ج ۷، ص ۲۴ ـ ۲۳). از علىس نیز این‏گونه روایت شده است. رجوع شود: مسند علىس در مسند امام احمد بن حنبل.

تحمل مشقت براى آسایش پیامبر ج

علىس زندگى مرفّهى نداشت ولى در راه آسایش پیامبر و فارغ ساختنِ او براى دعوت به سوى خدا و جهاد در راه او، دقیقه‏اى فروگذار نمى‏کرد.

ابن عساکر به روایت ابن عباسب آورده است که یک بار در خانه‏ى رسول خداج گرسنگى و تنگى روى داد، وقتى علىس مطلع شد از منزل خارج شد به قصد این که کارى پیدا کند و با دستمزد آن به کمک پیامبر بشتابد. بنابر این، به باغ یک یهودى رفت و هفده دلو آب، در مقابل هفده عدد خرما کشید. یهودى او را اختیار داد تا هر نوع خرمایى که مى‏خواهد بردارد، على هفده دانه خرماى «عجوه» [۱۰۷] گرفت و نزد پیامبر برد. آن حضرت فرمود: ابوالحسن! این‌ها را از کجا به دست آورده‏اى؟ على گفت: خبر یافتم که شما دچار گرسنگى هستید. لذا براى کسبى خارج شدم تا براى شما غذایى تهیه کنم. پیامبر اکرم ج فرمودند: اى على! محبت خدا و رسولش تو را به چنین کارى وادار نمود؟ على مرتضی گفت: آرى یا رسول خدا! پیامبر ج فرمود: «هیچ بنده‏اى نیست که خدا و رسولش را دوست داشته باشد مگر این که فقر، سریع‏تر از جریان سیل، به سوى او مى‏شتابد؛ و هر کس خدا و رسول او را دوست دارد، باید خود را براى مبارزه با بلاها و مصائب آماده کند» [۱۰۸].

[۱۰۷] عجوه، بهترین نوع خرماى مدینه‏ى منوره است. [۱۰۸] متقى؛ على، کنزالعمال، ج ۲، ص ۳۲۱.

لقب پر افتخار و محبّت‏آمیز

رسول اکرم ج علىس را، از سر دوستى و نازپروردگى، ابوتراب لقب داد. ابن عباسب مى‏گوید: روزى على در حجره‏ى فاطمه داخل شد و سپس (بنابر علّتى) بیرون رفت و در مسجد خوابید، در این هنگام، پیامبر ج تشریف آورد و سراغ على را گرفت. فاطمه گفت: او در مسجد است، پیامبر ج به مسجد رفت و دید که علىس دراز کشیده و چادر از رویش افتاده و بدنش خاک‏آلود شده است. آن حضرت در حالى که با دست خود خاک را از پشت على پاک مى‏نمود، دوبار فرمود: «بنشین اى ابوتراب»! [۱۰۹]

[۱۰۹] صحیح بخارى، الجامع الصحیح، كتاب المناقب، باب مناقب على بن ابى‏طالب القرشى الهاشمى. (ابوتراب به معنى خاک‏آلود)

غزوه‏ى بدر بزرگ و نقش علىس در آن

در ماه رمضان سال دوم هجرى جنگ بدر بزرگ رخ داد. این جنگ، نبرد قاطعانه‏اى بود که سرنوشت امّت اسلام و دعوت اسلامى را تعیین نمود و مسیر تاریخ را تغییر داد [۱۱۰]. هنگامى که رسول خدا ج در این غزوه مردم را براى رویارویى با دشمن تشویق مى‏کرد، از سپاه دشمن، عتبه بن ربیعه و برادرش، شیبه و پسرش، ولید به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، آنگاه سه تن از جوانان انصار براى مبارزه آماده شدند. مبارزان دشمن از نسب این سه نفر سؤال کردند، وقتى جوانان اظهار داشتند که ما گروهى از انصار هستیم، گفتند: شما همتایان گرامى هستید، اما حریفان ما را از میان خویشان و عموزادگان ما انتخاب کنید و براى مبارزه با ما بفرستید!

رسول خدا ج بیش از هر کسى دیگر از قدرت رزمى و توان مبارزه‏ى قریش آگاه بود و مى‏دانست که آنان از جنگ آزموده‏ترین قهرمانان هستند، و در میان قریش افرادى از دلاوران و سلحشوران وجود داشت که براى این کار، اعلام آمادگى مى‏نمودند؛ اما رسول خدا ج بى‏درنگ رو به سپاه خویش کرد و از میان آنان، حمزه، على و عبیده [۱۱۱] را براى مبارزه فرا خواند، ـ ایشان از نزدیک‏ترین خویشان پیامبر و محبوب‏ترین دوستان ایشان بودند؛ اما به خاطر حفظ جان آن‌ها هرگز آنان را دریغ ننمود ـ هنگامى که این افراد به میدان آمدند، کافران گفتند: آرى، این‌ها همتایان بزرگوارى هستند.

عبیده که مسن‏ترین آنان بود، با عتبه، و حمزه با شیبه، و على با ولید، فرزند عتبه به مبارزه پرداختند. حمزه و على، حریفان خود را مهلت ندادند و در همان دقایق نخستین آنان را به دیار نیستى فرستادند؛ اما عبیده و عتبه هنوز مشغول نبرد بودند و ضربه‏هاى سنگینى بر یکدیگر وارد کرده و به شدت مجروح شده بودند، حمزه و على پس از کشتن حریفان خود بر عتبه یورش بردند و او را از پاى درآوردند و عبیده را که مجروح بود از میدان بیرون بردند. سپس عبیده بر اثر شدت جراحات به شهادت نایل آمد [۱۱۲].

در «الطبقات‏الکبرى» اثر ابن سعد، به روایت قتاده آمده است که علىس در روز بدر، پرچمدارِ رسول خدا ج بود [۱۱۳].

[۱۱۰] براى تفصیل بیشتر رجوع شود، به کتاب دیگر نویسنده «السیرة النبویه» ص ۲۲۸ ـ ۲۱۵ و منابع دیگر سیره. [۱۱۱] وى عبیده بن الحارث بن المطلب بن عبدمناف بود. [۱۱۲] ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۶۲۵. [۱۱۳] ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۳، ص ۲۳.

غزوه‌ی اُحد

در ماه شوال سال سوم هجرى غزوه‏ى احد رخ داد [۱۱۴]، خداوند مسلمانان را یارى نمود و وعده‏اش را در حق آنان تحقّق بخشید تا آنکه سپاه مشرکان را از میدان نبرد بیرون راندند و زنان دشمن در حالى که لباس خود را بالا زده بودند پا به فرار گذاشتند. رسول خدا ج پنجاه تن از تیراندازان را بر تنگه‏اى در بالاى کوهى گماشته بود و عبداللّه‏ بن جبیر را فرمانده‏ى آنان تعیین نموده و به او گفته بود که: به وسیله‏ى تیراندازى، سواران دشمن را از ما دور بدار تا از پشت بر ما نتازند و در جاى خود استوار باش! چه جنگ به سود ما باشد یا به زیان ما و به آنان تأکید کرده بود که در هیچ حال جایگاه خویش را رها نکنند، حتى اگر ببینند که پرندگان لاشخور بر سپاه هجوم آورده‏اند.

اما وقتى مشرکان شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند، (عده‏اى از) تیراندازان مسلمان پس از آنکه یقین نمودند پیروزى حاصل شده است، خواستند به سپاه اسلام بپیوندند و آنان را در جمع‏آورى غنایم یارى کنند، بنابراین گفتند: «بشتابید به سوى غنیمت!» فرمانده‏شان سفارش پیامبر ج را یادآور شد، اما آنان مطمئن بودند که دشمن دوباره بر نمى‏گردد. به همین دلیل سنگر را خالى گذاشته و فرود آمدند. بدین ترتیب راه حمله‏ى سوارانِ دشمن هموار شد، مشرکان نیز فرصت را غنیمت شمرده بار دیگر برگشتند و از پشت سر غافلگیرانه یورش آوردند. در این هنگام مردى فریاد برآورد که محمّد کشته شد، مسلمانان با شنیدن این صدا عقب‏نشینى کردند، در نتیجه، کفّه‏ى جنگ به ضرر مسلمانان عوض شد.

دشمن به پیامبر ج نزدیک شد و پاره‏سنگى به آن حضرت اصابت نمود و به پهلو بر زمین افتاد و یکى از دندان‏هاى چهارگانه‏ى فک پایین، سمت راست ایشان شکست [۱۱۵] و بر لب ایشان شکاف آورد و سر مبارکش نیز زخمى شد. مسلمانان نمى‏دانستند که پیامبر ج کجاست. على بن ابى‏طالبس دست آن حضرت را گرفت و طلحة بن عبیداللّه‏س او را بلند کرد تا بر پاى خویش ایستاد. مالک بن سنانس خونى را که بر چهره‏ى رسول خدا ج جارى بود مکید و فرو برد.

امام بخارى از سهل بن سعد روایت کرده است که وى درباره‏ى کیفیت جراحت رسول خدا ج گفته است: «من کسى را که زخم پیامبر ج را شست‏وشو داد و کسى را که آب مى‏ریخت، مى‏شناسم و نیز مى‏دانم که ایشان با چه چیزى مداوا شد؛ فاطمهل دختر رسول خدا ج زخم‏هاى وى را مى‏شست و على بن ابى‏طالبس با سپر خود آب مى‏ریخت. وقتى فاطمهل دید که خون با آب کاهش نمى‏یابد، تکه‏اى از حصیر را گرفت و آتش زد و خاکستر آن را بر زخم‏ها گذاشت که خون بند آمد» [۱۱۶]. حافظ ابن کثیر گفته است: علىس در جنگ احد شرکت کرد و سرپرستى جناح راست سپاه را به عهده داشت و بعد از شهادت مصعب بن عمیرس، پرچم به او سپرده شد. وى در این جنگ دلاورانه جنگید و تعداد زیادى از مشرکان را به دیار نیستى فرستاد و خونى را که بر اثر جراحت بر چهره‏ى رسول‏اللّه‏ ج بود شست [۱۱۷].

[۱۱۴] براى اطلاع بیشتر به اثر دیگر مؤلّف «السیرة النبویة» ص ۲۴۶ ـ ۲۲۹ مراجعه شود و همچنین کتاب‏هاى دیگر سیره. [۱۱۵] علامه محمد طاهر فتنى در کتاب «مجمع بحارالانوار» نوشته است که دندان پیامبر ج از بیخ نشکسته بود، بلکه قسمتى از آن شکسته بود. [۱۱۶] صحیح بخارى، الجامع الصحیح، كتاب المغازى، باب غزوة اُحد. [۱۱۷] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۴.

غزوه‏ى خندق و توان رزمى علىس

در ماه شوال سال پنجم هجرى، جنگ خندق یا احزاب پیش آمد. این حادثه، تأثیر عمیقى در تاریخ اسلام و مسلمانان و گسترش اسلام به جاى گذاشت. جنگى بود سرنوشت‏ساز که مسلمانان با آزمایشى سخت مواجه گشتند که پیش از آن نظیر نداشت [۱۱۸]. تصویرى راست‏تر و دقیق‏تر از گفته‏ى خداوند درباره‏ى این جنگ وجود ندارد، آنجا که مى‏فرماید:

﴿إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠١٠ هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا١١ [الأحزاب: ۱۰-۱۱].

«به خاطر آورید هنگامى را که (سپاه کفّار) از فراز سرتان و پایین پایتان آمدند و هنگامى که دیدگان خیره گشت و دل‏ها به حنجره‏ها رسید و به خداوند گمان‏ها بردید، آن هنگام مؤمنان به آزمون مواجه شدند و به سختى تکان داده شدند».

در این جنگ پهلوانى و توان رزمى علىس با شگفت انگیزترین مظاهر آن براى اولین‏بار به ظهور پیوست. خندق ـ که مسلمین با مشورت سلمان فارسى در شمال غربىِ مدینه که بیم ورود دشمن مى‏رفت، کنده بودند ـ میان مسلمانان و قریش و غطفان که شمارشان به ده هزار نفر مى‏رسید حایل بود. سوارانى از قریش با سرعت پیش آمدند و هنگامى که خندق را دیدند، گفتند: سوگند به خدا! این تدبیرى است که عرب‌ها از آن آگاهى نداشتند. سپس در طول خندق جایى یافتند که تا حدى تنگ‏تر بود. اسب‏هاى خود را از آنجا پرش دادند و آن سوى خندق در برابر لشکر اسلام حاضر شدند.

از جمله‏ى این سواران، یکى قهرمان معروف عرب، «عمرو بن عبد وَدِّ» بود. وقتى عمرو در برابر صفوف مسلمانان ایستاد و مبارز طلبید، علىس به میدان آمد و گفت: اى عمرو! تو با خدا پیمان بسته‏اى که هرگاه مردى از قریش تو را به یکى از دو کار فرا خواند، یکى از آن دو را بپذیرى، گفت: آرى، چنین است. علىس فرمود: پس من تو را به خدا و رسولش و به اسلام دعوت مى‏کنم. عمرو گفت: من نیازى بدان ندارم، علىس گفت: پس تو را به جنگ تن به تن مى‏خوانم، عمرو گفت: چرا اى برادرزاده؟ به خدا سوگند من دوست ندارم تو را بکشم. علىس گفت: ولى من دوست دارم تو را بکشم. در این حال عمرو خشمگین شد و از اسبش فرود آمد و آن را پى کرد و سپس به علىس روى آورد. آن دو با یکدیگر به مبارزه پرداختند تا آنکه سرانجام علىس او را کشت [۱۱۹]. در روایتى دیگر آمده که عمرو مبارز طلبید و با لحنى تحقیرآمیز، عقاید مسلمانان را به باد تمسخر گرفت و گفت: کجاست بهشتى که مى‏پندارید هر کس از شما کشته شود به بهشت مى‏رود؟ پس چرا کسى را براى مبارزه با من نمى‏فرستید؟ علىس دوبار برخاست و عرض کرد: یا رسول اللّه‏ ج من به مقابله‏ى او مى‌روم. پیامبرج فرمود: بنشین! بار سوم عمرو غرّید و مبارز طلبید، باز هم على مرتضیس ایستاد. پیامبر ج فرمود: این عمرو است، علىس گفت: من آماده‏ام هر چند عمرو باشد. آن‏گاه پیامبر به او اجازه‏ى جنگ داد. هنگامى که این دو جنگاور با هم روبه رو شدند و علىس خود را معرفى کرد، عمرو گفت: اى برادرزاده! بهتر است کسى دیگر از عموهایت که (از نظر سن) از تو بزرگ‏تر باشد به مبارزه‏ى من بیاید؛ زیرا من دوست ندارم خون تو را بریزم. علىس گفت: ولى من دوست دارم که خون تو را بریزم. نبرد آغاز شد و علىس عمرو را کشت [۱۲۰]. سرانجام، پس از بروز اختلاف بین قریش و بنى‏قریظه که هم پیمانِ قریش بودند و پس از آنکه خداوند در آن شب‏هاى سردِ زمستانى طوفان تندى بر آنان مسلط گردانید که دیگ‏هاى آن‌ها را واژگون و خیمه‏هایشان را پراکنده ساخت [۱۲۱]، جنگ به پایان رسید و دیگر پس از آن رویداد، قریش به جنگ با مسلمانان جرأت نیافتند؛ رسول اللّه‏ ج فرمود: قریش از این تاریخ به بعد هرگز به جنگ شما نخواهد آمد، بلکه شما به جنگ آنان مى‏روید [۱۲۲].

[۱۱۸] شرح ماجراى این جنگ را در كتاب «السیرة النبویه»، ص ۲۵۷ ـ ۲۴۷ اثر مؤلّف بخوانید. [۱۱۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۱۰۰. [۱۲۰] منبع سابق، ج ۴، ص ۱۰۶. [۱۲۱] سوره‏ى احزاب و دیگر کتاب‏هاى سیره. [۱۲۲] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۴، ص ۱۱۵.

صلح حدیبیه و محبّت و احترام پیامبر در قلب على

در ماه ذى قعده‏ى سال ششم هجرى پیمان صلح حدیبیه منعقد شد [۱۲۳]، قریش پس از تعلّل و اظهار عناد و جلوگیرى از ورود مسلمانان به مکه براى اداى عمره، سرانجام سهیل بن عمرو را نزد پیامبر ج فرستادند. همین که سهیل از دور نمایان شد، پیامبر اکرم ج فرمود: «آنان با فرستادن این مرد قصد صلح دارند.» سهیل پس از مذاکره گفت: قرارداد صلح باید نوشته شود، آنگاه رسول خدا ج علىس را فرا خواند و فرمود: بنویس «بسم الله‏ الرّحمن الرّحیم»، سهیل گفت: ما نمى‏دانیم رحمان کیست؟ همان‏گونه که قبلاً مى‏نوشتید، بنویس: «باسمك اللهم». مسلمانان گفتند: به خدا سوگند! ما جز «بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم»، چیز دیگرى نخواهیم نوشت.

پیامبر ج فرمود: بنویس «باسمك اللهم» سپس فرمود: بنویس: «این پیمانى است که محمّد، رسول خدا آن را بسته است.» سهیل گفت: اگر به یقین مى‏دانستیم که شما رسول خدا هستید از زیارت خانه‏ى خدا باز نمى‏داشتیم و با شما نمى‏جنگیدیم. بنویس: محمد، فرزند عبداللّه‏. آنگاه رسول اللّه‏ ج فرمود: من رسول خدا هستم گر چه شما قبول نداشته باشید. سپس به على فرمود: کلمه‏ى «رسول اللّه‏» را پاک کن و به جاى آن بنویس: «محمد بن عبداللّه‏»، علىس گفت: به خدا سوگند! که این کار را نخواهم کرد. پیامبر فرمود: جایش را به من نشان بده تا خودم آن را پاک کنم، آنگاه پیامبر خود آن را پاک کرد [۱۲۴].

[۱۲۳] انگیزه و پیامدها و تفاصیل این رویداد در کتاب‏هاى سیرت بیان شده‏و همچنین رجوع شود به «السیرة النبویه» ص ۲۸۳ ـ ۲۷۳ اثر همین مؤلّف. [۱۲۴] صحیح مسلم، كتاب الجهاد والسیر، باب صلح الحدیبیه، دار احیاء الكتب العربیه، چاپ اول، ۱۹۵۵م.

جنگ خیبر و جوانمردى علىس

در آخر ماه محرم سال هفتم هجرى، جنگ خیبر روى داد [۱۲۵]. در این جنگ جوانمردى شیر خدا و جایگاه او نزد خدا و رسولش به گونه‏اى شگفت آشکار گشت و خداوند خیبر را که از نظر موقعیت جنگى و استراتژیکى بسیار مهم بود، به دست وى گشود.

خیبر یک آبادى یهودى‏نشین بود که یهودیان در آن دژهاى محکم و پایگاه‏هاى جنگى فراوان داشتند و آخرین پناهگاه آنان در جزیرة العرب به شمار مى‏آمد و آنان همواره در کمین بودند تا آسیبى به مسلمانان وارد کنند؛ و با یهود مدینه و خارج مدینه سازش و طرح‏هاى پنهانى داشتند تا بر مدینه حمله کنند، لذا رسول خدا ج خواست تا از ناحیه‏ى آنان آسوده خاطر و در امان باشد.

خیبر در شمال‏شرقى مدینه واقع بود و با شهر مدینه هفتاد مایل فاصله داشت. رسول اللّه‏ ج با سپاه خود که مرکب از هزار و چهارصد نفر بود به سوى خیبر حرکت نمود و طى یک حمله‏ى گسترده قلعه‏هاى آن را یکى پس از دیگرى فتح نمود، ولى فتح قلعه‏ى «قموص» براى مسلمانان دشوار مى‏نمود. علىس در آن هنگام از چشم درد رنج مى‏برد، پیامبر ج فرمود:

«فردا پرچم را کسى به دست خواهد گرفت که خدا و رسولش او را دوست دارند و قلعه به دست او گشوده خواهد شد.» هر یک از بزرگان صحابه امیدوار بود که پرچم به او سپرده شود، پیامبر ج على را ـ که در آن هنگام به چشم درد مبتلا بود ـ نزد خود خواست و بر چشمان او از لعاب دهان مبارک خویش مالید و براى وى دعا کرد. بى درنگ چشمانش چنان بهبود یافت که گویى اصلاً دردى نداشته‏اند. آنگاه پرچم را به او سپرد. حضرت علىس پرسید، آیا با آنان پیکار کنم تا همانند ما مسلمان شوند؟ رسول خدا ج فرمود: «راهت را ادامه بده تا در کنارِ قلعه‏ى آن‌ها فرود آیى. آنگاه آنان را به اسلام فراخوان و حق خدا را بر آنان عرضه کن! به خدا سوگند! اگر خداوند به دست تو یک فرد را هدایت نماید، برایت از گلّه‏ى شتران سرخ موى و گران‏بها بهتر است [۱۲۶].

[۱۲۵] سیره‏ى پیامبر، اثر مؤلّف ص ۳۱۹ ـ ۳۱۱ و کتاب‏هاى دیگر سیره. [۱۲۶] صحیح بخارى و مسلم باب غزوة خیبر.

پیکار شیر خدا با مرحب، پهلوان نامدار یهود

علىس به قلعه‏ى «قموص» رسید. مرحب، پهلوان مشهور در حالى که رجز مى‏خواند بیرون آمد، على و مرحب دو ضربه رد و بدل کردند، آنگاه علىس ضربه‏اى به او زد که شمشیرش کلاه آهنین و سر او را شکافت و تا به دندان‏هایش پیش رفت [۱۲۷] و بدین سان شهر فتح شد. در کتاب مصنف ابن ابى شبیه از لیث روایت شده که او گفت: نزد ابو جعفر [۱۲۸] رفتم، او یادى از گناهان کرد و گریه نمود و سپس گفت: جابر برایم روایت کرده که على روز خیبر درِ دژ را به سویی کشید تا مسلمانان بالا رفتند و آن را فتح نمودند. [۱۲۹]

[۱۲۷] در سیره‏ى ابن هشام آمده است که قاتل مرحب، محمد بن مسلمه بود، (ق، ص ۳۳۴ ـ ۳۳۳) ولى صحیح این است که على بن ابى طالب، مرحب را به قتل رسانید (طبرى ص ۱۵۷۹). این مطلب در صحیح مسلم به صراحت ذکر شده و اشعارى که علىس به طور رجز خوانده بود نیز نقل شده است و روایت مسلم معتبرتر و برتر است. (صحیح مسلم حدیث شماره: ۱۸۰۷ كتاب الجهاد والسیر) [۱۲۸] مراد از ابوجعفر، محمد باقر بن على بن حسین زین العابدین است. [۱۲۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۵، چاپ مکتبة المعارف.

ایمان قوى و اعتماد راسخ به گفته‏ى پیامبر ج

هنگامى که رسول خدا ج در ماه رمضان سال هشتم هجرى براى فتح مکه تدارک مى‏دید، به مسلمانان فرمان داد که خود را آماده نمایند و خواست که قریش از حرکت آنان به سوى مکه با خبر نشوند؛ و فرمود:

«خدایا! گزارشگران و گزارش‏ها را از قریش بازدار تا ناگهان به سرزمین‏شان وارد شویم» [۱۳۰]. حاطب بن ابى بلتعه از مسلمانانى بود که از مکه هجرت کرده و در جنگ بدر شرکت داشت. او از قریش نبود ولى با آنان پیوند داشت و اهل و اولادش در میان قریش بودند و در آنجا فامیل و قبیله‏اى نداشت که از فرزندانش حفاظت کنند؛ بنابراین خواست تا بر قریش منّت نهد و آنان را مدیون خود نماید تا از فرزندانش حفاظت کنند، لذا نامه‏اى به قریش نوشت تا آن‌ها را از تصمیم پیامبر آگاه سازد. نامه را به زنى داد تا آن را در برابر اجرت، به قریش برساند، (این عمل وى به هر حال کار اشتباهى بود. خداوند از او در گذرد!) و رسول اللّه‏ ج نسبت به او به نکویى سخن گفت و فرمود: «شاید خداوند بر اهل بدر (به خاطر اخلاص و فداکارى‏شان) بخشایش نموده که فرموده است: عملتان هر چه باشد من شما را آمرزیده‏ام» [۱۳۱]. به هر حال، آن زن، نامه را در موهاى بافته‏اش پنهان کرد و به سوى مکه راه افتاد. در این هنگام خداوند پیامبر ج را به آنچه حاطب انجام داده بود آگاه ساخت. آن حضرت فورا على و زبیر را فرستاد و به آن‌ها گفت: «بروید تا به «روضه‏ى خاخ» [۱۳۲] برسید. آنجا زنى را مى‏یابید که نامه‏اى براى قریش به همراه دارد.» آنان شتابان با اسب به راه افتادند تا زن را در همان جا که پیامبر فرموده بود یافتند. از او خواستند تا از مرکبش فرود آید و سپس درباره‏ى نامه پرسیدند، او انکار کرد، پالان شتر و باروبنه‏ى آن زن را تفتیش کردند، ولى چیزى نیافتند. علىس به زن گفت: به خدا سوگند! که رسول خدا راست گفته و ما نیز به ناحق مدعى نیستم. به خدا سوگند! اگر نامه را بیرون نیاورى، لباست را بیرون مى‏آوریم و تو را تفتیش مى‏کنیم. زن وقتى که او را جدّى دید، گفت: رویت را بگردان! علىس رویش را برگرداند. آنگاه گیسوهایش را باز کرد و نامه را از میان آن‌ها بیرون آورد. آنان نامه را از او گرفتند و نزد رسول خدا ج آوردند [۱۳۳].

[۱۳۰] ابن قیم، زادالمعاد، ج ۱، ص ۴۲۱، چاپ المیمنه، مصر و ابن هشام، ج ۲، ص ۳۹۷. [۱۳۱] منبع سابق، ج ۱، ص ۴۲۱، این داستان در کتاب‏هاى صحاح نیز آمده است. [۱۳۲] مکانى است بین مکه و مدینه که دوازده میل با مدینه فاصله دارد (مجمع بحار الانوار ـ فتنى) [۱۳۳] ابن قیم، زاد المعاد، ج ۱، ص ۴۲۱، این داستان در کتاب‏هاى صحاح آمده است.

دلجویى و تسلّى پیامبر به على هنگام به جا گذاشتن او در مدینه

در ماه رجب سال نهم هجرى جنگِ تبوک روى داد. این جنگ اهمیت زیادى در سیره‏ى نبوى داشت؛ با این جنگ اهدافى تحقق یافت که در قلوب مسلمانان و اعراب و مسیر حوادث و رویدادها در تاریخ اسلام اثر عمیق و ژرفى داشت [۱۳۴]. رسول خداج محمد بن مسلمه را براى اداره‏ى امور مردم مدینه تعیین نمود [و ابن مکتوم را براى امامت و نمازگزاردن با مردم، انتخاب کرد] و علىس را براى سرپرستى و حراست اهل بیت خویش مقرر کرد، زمانى که علىس از شایعه پراکنى منافقان به پیامبر ج شکایت برد، آن حضرت فرمود: «آیا از این خشنود نیستى که براى من همانند هارون نسبت به موسى باشى، جز آنکه پس از من پیامبرى نیست» [۱۳۵]. در روایتى دیگر آمده که رسول خدا ج علىس را به جاى خویش در مدینه گذاشت. علىس گفت: یا رسول اللّه‏ ج آیا مرا با زنان و کودکان در مدینه مى‏گذارى؟... تا پایان روایت [۱۳۶].

[۱۳۴] ر.ک: سیره‏ى پیامبر، ص ۳۷۲ ـ ۳۶۱، اثر نگارنده. [۱۳۵] صحیح بخارى باب غزوة تبوک (باید دانست که هارون، بنابر گواهى تاریخ، پس از رحلت موسى÷ جانشین او نبود، بلکه چهل سال قبل از موسى از جهان رفت. فقط زمانى که موسى÷ به کوه طور رفته بود هارون÷ جانشینى او را به عهده داشت. نیز نباید فراموش کرد که هارون÷، بنابر تصریح قرآن (یونس / ۷۵ و مریم / ۵۳) خودش پیامبر بوده است.(مترجم) [۱۳۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۵.

اعزام علىس به یمن و مسلمان شدن قبیله‏ى همدان

در سال نهم هجرت بعد از فتح مکه و مراجعت از جنگ تبوک، گروه‏هاى نمایندگى عربها از گوشه و کنار به مدینه روى آوردند و گروه گروه در اسلام داخل شدند [۱۳۷]، در میان آن‌ها کاروان اشعرى‏ها و یمنى‏ها نیز بود که رجز مى‏خواندند و مى‏گفتند:

غدا نلقى الأحبّة
محمّـدا وحــزبـه

«فردا با دوستان ملاقات خواهیم کرد و به محمد و یارانش خواهیم پیوست.»

رسول خدا ج به یارانش فرمود: اهل یمن نزد شما آمده‏اند، آنان بسیار نرم دل و مهربان هستند. ایمان سهم آنان است و حکمت سرمایه‏ى یمنى‏هاست [۱۳۸]. رسول اللّه‏ج خالد بن ولیدس را با جماعتى از مسلمانان به سوى مردم یمن فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خوانند، خالدس به مدّت شش ماه در آنجا مانده و مردم را به سوى اسلام دعوت مى‏کرد، ولى آنان اجابت نمى‏کردند. مرحله‏ى دوم، رسول خدا ج على بن ابى‏طالبس را به سوى آنان فرستاد، همین که علىس نامه و پیام پیامبر ج را براى آنان قرائت نمود. همه‏ى قبیله‏ى همدان اسلام را پذیرفتند. سپس علىس خبر مسلمان شدن آن‌ها را طى نامه‏اى به اطّلاع پیامبر خدا ج رسانید. وقتى آن حضرت نامه را خواند، به سجده افتاد و پس از آنکه سرش را بلند کرد گفت: «سلام بر قبیله‏ى همدان، درود بر قبیله‏ى همدان» [۱۳۹].

[۱۳۷] تفصیل داستان را در سیره‏ى پیامبر، اثر نگارنده تحت عنوان «عام الوفود» ص ۳۸۳-۳۷۷ مطالعه کنید. [۱۳۸] صحیح بخارى، باب قدوم الاشعریین وأهل الیمن، زادالمعاد، ج۲، ص ۳۲. [۱۳۹] ابن قیم، زادالمعاد، ج ۲، ص ۳۳ نیز به «انساب الاشراف» نوشته‏ى بلاذرى ص ۸۲۶، چاپ قاهره رجوع کنید؛ در آن‌جا آمده که آنان زکات اموال خویش را پرداخت نمودند.

نیابت از رسول اللّه‏ ج و فروتنى

در سال نهم هجرى حج فرض شد، رسول خدا ج ابوبکر صدیقس را امیر و سرپرست حجّاج مقرّر فرمود تا مراسم حج را با آن‌ها برگزار کند. تا آن زمان هنوز مشرکان (همراه با مسلمانان) به شیوه‏ى جاهلى خویش مراسم حج را به جاى مى‏آوردند. صدیق اکبرس با مسلمانان که سیصد تن بودند حرکت کرد.

بعد از رفتن وى، پیک وحى سوره‏ى برائت (توبه) را بر پیامبر ج فرود آورد. ایشان، علىس را خواست و فرمود: آیات نخستین سوره‏ى برائت را بگیر و در روز نحر (عید قربان) هنگامى که مردم در «منا» گرد مى‏آیند، قرائت کن و به آنان ابلاغ کن که هیچ کافرى به بهشت وارد نخواهد شد و پس از این سال هیچ مشرکى حج نگزارد و هیچ برهنه‏اى خانه‏ى خدا را طواف نکند و هر کس با پیامبر خدا عهد و پیمانى دارد آن پیمان تا پایان مهلت خود داراى اعتبار است.

علىس بر شتر پیامبر ـ که «عضباء» نام داشت ـ سوار شد و راه مکه را در پیش گرفت تا به ابوبکر صدیقس رسید، ابوبکر صدیق از او پرسید آیا براى انجام مأموریتى آمده‏اى یا این که امارت و سرپرستى حجاج به تو سپرده شده است؟ علىس گفت: براى انجام مأموریتى آمده‏ام. سپس آن دو به راه خود ادامه دادند. مردم با سرپرستى ابوبکرس مراسم حج را انجام دادند. هنگامى که روز نحر (دهم ذى‏الحجه) فرا رسید، علىس در میان مردم ایستاد و آنچه را پیامبر ج به او فرموده بود، به مردم ابلاغ کرد [۱۴۰].

[۱۴۰] ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۵۴۶ ـ ۵۴۳.

حجّة الوداع و خطبه‏ى غدیر خم

علىس در حجّة الوداع در حالى که از «نجران» (یکى از شهرهاى) یمن بر مى‏گشت خود را به پیامبر ج رساند. رسول خدا ج در این حج یکصد شتر براى قربانى به همراه داشت؛ شصت و سه شتر را به دست خویش سر برید (این تعداد برابر با سال‏هاى عمر ایشان بود) و سپس به علىس فرمود که باقى‏مانده را از جانب او گلو ببرد (نحر کند). بدین ترتیب یکصد قربانى کامل شد. بعد از آنکه رسول خدا ج روزهاى سه گانه‏ى تشریق را در منا گذرانید، رهسپار کعبه شد و طواف وداع را انجام داد و سپس به مردم فرمان داد که به خانه‏هاى خود بازگردند و خود با همراهانش به سوى مدینه حرکت کرد، وقتى به غدیر خم [۱۴۱] رسید، خطبه‏اى ایراد نمود [۱۴۲] و در آن خطبه، از فضایل على سخن گفت و فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعلىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وعادِ مَنْ عادَاهُ» [۱۴۳]. «هر کس مرا دوست دارد، على را نیز دوست داشته باشد؛ خدایا! هر که با او دوستى کند، او را دوست بدار و هر که با او دشمنى ورزد، او را دشمن بدار!»

انگیزه‏ى ایراد این سخنان این بود که بعضى از مردم بر علىس انتقاداتى داشتند و او را مورد ملامت قرار داده بودند. عده‏اى از سربازانى که در یمن با او همراه بودند، به علت اجراى عدالت [۱۴۴] در امورى که آنان به گمان خود ظلم و اجحاف و بخل مى‏پنداشتند، در مورد ایشان سخنان نادرستى به زبان آوردند، در صورتى که حق با علىس بود و اعتراض آنان موردى نداشت [۱۴۵]. حافظ ابن کثیر مى‏گوید: هنگامى که پیامبر ج از انجام مناسک حج فراغت یافت و به مدینه بازگشت در بین راه، در مکانى به نام غدیر خم، زیر درختى، در روز یکشنبه، هیجدهم ذى حجّه‏ى همان سال توقف نمود و خطبه‏ى مهمى ایراد فرمود. در آن خطبه درباره‏ى مطالب زیادى سخن گفت و همچنین درباره‏ى امانت، عدالت و صفات نیکوى علىس و قرابت وى با پیامبر سخن گفت. با این سخنان به کدورتى که در قلوب عده‏اى نسبت به علىس پیش آمده بود، پایان داد. سپس ابن کثیر به تجزیه و تحلیل احادیث وارده در این باره پرداخته و مى‏گوید: احادیث صحیح و غیر صحیح در این مورد با هم آمیخته است و شیوه‏ى اکثر محدثان بر آن بوده که هر روایتى در مورد یک موضوع یافته‏اند، بدون بررسى و جدا نمودن صحیح از ضعیف آن را نقل کرده‏اند [۱۴۶].

[۱۴۱] غدیر خم آبى بود بین مکه و مدینه در دو مایلى (یا سه مایلى) جحفه. [۱۴۲] این خطبه نه روز بعد از نزول آیه‏ى تکمیل دین (الیوم اكملت لكم دینكم...) ایراد شده است؛ زیرا این آیه به اتفاق روایات معتبر سنى و شیعى، در روز عرفه نهم ذى حجه نازل شده است (رجوع کنید به اصول کافى، باب ما نصّ اللّه‏، روایت ابوالجارودیه از جعفر صادق) ـ مترجم ـ [۱۴۳] ابن کثیر، السیرة النبویة، ج ۴، ص ۴۱۵، ۴۱۶، به نقل از امام احمد و نسایى. [۱۴۴] در کتاب‏هاى معتبر تاریخ آورده‏اند که وقتى علىس براى حجّة الوداع از یمن حرکت کرد تا خود را به پیامبر ج برساند، یکى ازیارانش را براى فرماندهى سپاه به جانشینى خود برگزید و پیش از آنان خود را به مکه نزد پیامبر ج رسانید. آن مرد لباس‏هایى را که علىس از یمنى‏ها به غنیمت گرفته بود، بین لشکریان خود تقسیم کرد. وقتى سپاهیان نزدیک مکه رسیدند، علىس به پیشواز آن‌ها شتافت. وقتى لباس‏ها را بر آنان دید دستور داد تا همگى لباس‏ها را از تن بیرون کنند. این جریان و همچنین دو جریان دیگر در مورد غنایم موجب دلگیرى آنان شد و در این باره به پیامبرج شکایت بردند. از اینجا بود که رسول خدا ج براى شکستن‏جوّى که علیه علىس به‏وجود آمده بود، در آن‏جمع که علىس و سپاهیانش حضور داشتند، ایراد سخن فرمود و آنان را از ناراحتى و بدبینى از على برحذر داشت. ابن اثیر مى‏گوید پیامبر چنین نیز فرمود: «اى مردم! از على گله نکنید که او در راه خدا و براى خدا از همه سخت‏گیرتر است». (ر.ک: ابن اثیر، تاریح کامل، حوادث سال دهم، ج سوم ـ همچنین بامداد اسلام، تالیف دکتر عبدالحسین زرین‏کوب، ص ۴۸، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۹ ـ سیره‏ى ابن هشام، (ترجمه فارسى) ج ۲، ص ۳۷۴، كتابخانه‏ى اسلامیه ۱۳۶۶ هـ . ش ـ خاتم پیامبران اثر محمد ابوزهره، ج ۳، ص ۵۶۹ ـ ۵۶۱، آستان قدس ۱۳۷۳. پیامبر اسلام کلمه‏ى مولى را براى کسانى دیگر جز علىس به کار برده است؛ از جمله درباره‏ى سلمان فرمود: (سلمان مولاى اهل مدینه است)؛ «سَلْمانُ مولا لأهل المدينة» و همچنین خطاب به زید فرمود: «أنت أخونا ومولانا»؛ اى زید! تو برادر و مولاى ما هستى. (سیره‏ى ابن‏کثیر ۳ / ۴۴۳) ـ مترجم ـ [۱۴۵] ابن کثیر، السیرة النبویه، ج ۴، ص ۴۱۴، دارالفكر العربى، بیروت. [۱۴۶] ابن کثیر: البدایة والنهایة، ج ۵، ص ۲۰۸، دارالفكر العربى، بیروت.

رحلت رسول خدا ج

سرانجام سنّت خدایى نسبت به آفریدگان و انبیا، در حقّ رسول خاتم ج نیز تحقق یافت؛ راست گفته است خداى بزرگ و برتر:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ ١٤٤ [آل عمران: ۱۴۴].

«و محمد، فقط پیامبر است؛ پیش از او نیز پیامبرانی بوده‌اند که در گذشته‌اند. آیا اگر محمد بمیرد یا کشته شود، به آیین گذشته باز می‌گردید؟.»

رسالت پیامبر ج پایان یافت و مأموریت تبلیغ دین و تصویب شریعت و قانون الهى تکمیل شد، خداوند دیدگان پیام‏آورش را با دخول دسته جمعى مردم در دین اسلام روشن گردانید و آثار و علایم گسترش دین در جهان نمایان گشت. رسول خدا ج به وفادارى مردانى که در دامان خویش پرورده و زیر نظر مستقیم خود تربیت نموده بود، اطمینان کامل پیدا کرد و یقین نمود که آنان وفادارى خود به این دین را ثابت خواهند کرد و با بهره‏گیرى از غیرت دینى خویش، اصالت دین را حفظ نموده و تعالیم آن را به اجرا خواهند گذاشت. بدون شک شواهد و آثار این امر به ظهور پیوسته بود. آنگاه خود را براى لقاى خدا آماده کرد. خداوند نیز دیدار او را دوست داشت. پس مسلمانان را سفارش‏ها کرد و بارها در جمع آنان سخن گفت، و اندک دارایى باقى مانده‏ى خویش را که بین پنج، تا نه سکه بود، انفاق نمود و فرمود: «گمان محمّد نسبت به خدایش چه خواهد بود، اگر در حالى او را ملاقات کند که این (مقدار مال) نزد او موجود است»:

«ما ظَنُّ مُحَمَّدٍ بِاللّه‏ِ عَزَّ وَجَلَّ لَوْ لَقِيَهُ وهذا الْمالُ عِنْدَهُ».

لذا به امّ المؤمنین، عایشه‌ی صدیقهل فرمان داد تا آن سکه‏ها را بین نیازمندان مصرف کند [۱۴۷]. بیمارى پیامبر ج شدت گرفته بود، در همین حال غسل نمود و خواست برگردد که ناگاه بیهوش شد. وقتى به هوش آمد، پرسید: آیا مردم نماز خواندند؟ گفتند: خیر، یا رسول اللّه‏ ج آن‌ها منتظر شما هستند. در آن هنگام مردم در مسجد منتظر آن حضرت براى اقامه‏ى نماز عشا بودند، رسول اللّه‏ ج کسى را به دنبال ابوبکر صدیقس فرستاد تا با مردم نماز بخواند. ابوبکر مردى نرم‏دل بود، لذا به عمر فاروق گفت: تو با مردم نماز بخوان! فاروق اعظمس گفت: شما به این کار از من سزاوارتر هستید. بنابراین در طى مدت بیمارى پیامبر ج، ابوبکر صدّیقس به فرمان آن حضرت نمازهاى جماعت را به جاى ایشان با مردم مى‏خواند.

یک روز که ابوبکر صدیقس با مردم نماز مى‏خواند [۱۴۸]، پیامبر ج آرامشى یافت، لذا به کمک عباس و علىب براى نماز ظهر بیرون آمد. همین که ابوبکرس پیامبر ج را دید، خواست کنار رود؛ اما آن حضرت به او اشاره کرد که در جاى خویش بماند. سپس به آنان دستور داد تا ایشان را کنار ابوبکر بنشانند. پیامبر ج نشست و در کنار ابوبکرس نشسته نماز خواند و ابوبکرس ایستاده نماز مى‏خواند. ابوبکرس با نماز پیامبرج نماز مى‏خواند و مردم به ابوبکر صدیق اقتدا کرده بودند [۱۴۹]. علىس مى‏گوید: رسول خدا ج (در آن روزها) نسبت به اداى نماز و پرداخت زکات و خوش رفتارى با زیردستان، سفارش نمود [۱۵۰]. عایشهل مى‏گوید: پیامبر ج چشمانش را به طرف آسمان بلند نمود و گفت: «فى الرفیق الأعلى ـ به سوى یار برتر» ظرفى پر از آب در کنار حضرت بود که گاه دست خود را در آن فرود مى‏برد و به صورت خویش مى‏مالید و مى‏گفت «لا إله إلا اللَّه‏، مرگ سختى‏ها دارد.» سپس انگشت چپ را بلند کرد و فرمود: «فى الرفيق الأعلى، فى الرفيق الأعلى» تا آنکه روحش پرواز نمود و دستش به طرف ظرف آب مایل شد [۱۵۱]. خبر جانگداز وفات رسول اللّه‏ ج همانند صاعقه‏اى بر اصحاب و یارانش فرود آمد؛ زیرا محبت شدیدى با پیامبر ج داشتند و با زندگى در سایه‏ى او عادت کرده بودند؛ همانند زندگى فرزندان در آغوش پدران مهربان، بلکه به مراتب بیش از آن به رسول اللّه‏ ج دلبستگى داشتند. طبعا فراق و دورى رسول خدا ج بر اهل بیت وى و خاندان هاشمى به ویژه فاطمه‌ی زهرال و على مرتضیس بیش از دیگران گران آمد؛ زیرا قانون فطرت و خویشاوندى نزدیک و اضافه بر آن احساسات لطیف، نیروى عاطفى و شدت محبت چنین اقتضا مى‏کرد؛ امّا آنان این غم جانکاه را با قدرت ایمان و رضا به قضاى خدا که ثمره‏ى تربیت نبوى بود، تحمّل کردند.

تجهیز و تکفین پیکر پاک رسول اللّه‏ ج را اهل بیت وى به عهده گرفتند؛ اما با وجود محبّت و علاقه‏ى شدیدى که با آن حضرت داشتند هیچ یک از آنان بر پیامبر نوحه‏گرى نکرد؛ زیرا ایشان از نوحه‏گرى به شدت منع فرموده بود؛ در واپسین روزهاى زندگى خویش [در مورد پرهیز از عمل یهود و نصارى] فرموده بود:

«لَعْنَةُ اللّه‏ِ عَلَى الْيَهُودِ وَالنَّصارى، إِتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيائِهِمْ مَساجِدَ» [۱۵۲] «نفرین خدا بر یهود و نصارى که قبور پیغمبرانشان را مسجد (محل سجده) قرار دادند.»

پیامبر اسلام ج هنگام وفات، شصت و سه سال داشت، آن روز تاریک‏ترین و وحشتناک‏ترین روز براى مسلمانان و سخت‏ترین روز در تاریخ جهان بشریت بود، همان گونه که روز ولادت آن حضرت، با سعادت‏ترین روزى بود که خورشید در آن طلوع کرده است [۱۵۳].

***

[۱۴۷] مسند امام احمد، ج ۶، ص ۴۹. [۱۴۸] مورّخان این روز رآیا روز دوشنبه آخرین روز حیات رسول اللّه‏ ج ضبط کرده‏اند. مراجعه شود به سیره‏ى ابن هشام، ج ۴، ص ۳۲۲، چاپ بیروت. (مترجم) [۱۴۹] صحیح بخارى، باب مرض النبى ج ووفاته، در کتاب «شیخین» اثر سید عبدالرحیم خطیب به نقل از کتاب‏هاى حدیث آمده است که پیامبر به ابوبکر اقتدا کرد، ص ۱۸، چاپ اول. (مترجم) [۱۵۰] روایت امام احمد، همچنین ابن کثیر، ج ۴، ص ۴۷۳. [۱۵۱] بخارى، باب مرض النبى ووفاته. [۱۵۲] صحیح بخارى. [۱۵۳] اختصار از «السیرة النبویه» (یا نبى رحمت) با همین قلم، ص ۴۰۷ ـ ۳۹۳.

بخش سوم: علیس در زمان خلافت ابوبکر صدیقس

لحظه‏اى حساس و سرنوشت‏ساز ـ سرانجام ادیان کهن ـ ویژگى‏ها و شرایط لازم براى جانشینى پیامبر ج ـ ابوبکر صدیقس واجد شرایط خلافت ـ شورا در اسلام و خلافت ابوبکرس ـ مراسم بیعت با ابوبکرس ـ بیعت عمومى ـ راز تأخیر خلافت علىس ـ نخستین آزمون سخت ابوبکر صدیقس و موضع قاطع وى ـ فاطمه‌ی زهرال ـ بیعت علىس با ابوبکرس ـ آزمون علىس و پایدارى او ـ تعاون و همیارى صادقانه‏ى علىس با ابوبکرس ـ روابط دوستانه‏ى ابوبکر صدیقس با اهل بیت ـ نگاهى کوتاه به زندگى حضرت ابوبکرس به عنوان یک زمامدار ـ جمع‏آورى قرآن ـ ابوبکر از زبان على.

علیس در زمان خلافت ابوبكر صدیقس

لحظه‏اى حساس و سرنوشت‏ساز

رسول خدا ج در حالى به دیدار پروردگارش شتافت که هنوز اسلام در برابر اقیانوس بیکران جاهلیت (با عقاید شرکى، اخلاق حیوانى، رفتارهاى وحشیانه و جوامع فاسد و حکومت‏هاى ظالم و بیدادگر) همچون جزیره‏اى کوچک بود. عربها تازه به اسلام گرویده و در زندگى جاهلى پیشین خود به وحدت و انسجام و کرنش در برابر یک نظام، خوى نگرفته بودند؛ بنابراین، رحلت رسول خدا ج در چنین موقعیتى از حساس‏ترین و سرنوشت سازترین لحظات تاریخ امت اسلامى به شمار مى‏آمد.

ادیان بزرگ جهان قبل از اسلام که پیروان آن‌ها روزى مناطق و آبادى‏هاى وسیعى از دنیا را در اختیار داشتند، سرانجام طعمه‏ى انحراف و تحریف و دستخوش توطئه‏هاى داخلى و جنگ‏هاى خارجى شده و نابود گشتند؛ به دلیل این که بعد از رحلت پیشوایان نخستین آن ادیان، جانشینى و توضیح و تفسیر آن‌ها به افراد ضعیفى سپرده شد که از اهداف و اصول اساسى ادیان یاد شده، فهمِ عمیق و شناخت دقیقى نداشتند، یا از اخلاص و دلسوزى نسبت به مذهب بى‏بهره بودند، یا غیرت و شهامتى که براى حفظ اصالت آن ادیان لازم بود، در وجود آن‌ها یافت نمى‏شد، یا ثروت‏اندوزى و جاه‏طلبى در قلوب آنان ریشه دوانده بود، در نتیجه این ادیان و مذاهب قدرتمند، در نظام‏ها و فلسفه‏هایى که براى نابودى آن‌ها به وجود آمده بودند، ذوب شدند یا این که با آن‌ها طبق مصلحت روز به مصالحه و سازش تن دادند و به خدمت پادشاهان و حکامى که آن مذهب را مى‏پذیرفتند و حکومت‏هایى که خود را به آن ادیان منتسب مى‏کردند و به جاى ترویج و نفع‏رسانى به مذهب، بیشتر به بهره‏بردارى از آن مى‏پرداختند، درآمدند. ادیان برهمایى، بودایى و زردشتى در مدت کوتاهى پس از فقدان نخستین مؤسّسان خود به چنین سرنوشتى دچار شدند. مذهب یهود نیز در فاصله‏ى زمانى کوتاهى دستخوش تحریف شد و مسیحیت نیز پس از حضرت مسیح÷ با همین فرجام مواجه گشت.

سرانجام آیین‏هاى کهن

نخست، تاریخ دین یهود و مسیحیت را ورق مى‏زنیم؛ زیرا آن‌ها دو آیین آسمانى بودند که قرآن و اسلام پیروان آن‌ها را اهل کتاب نامیده‏اند.

در دائرة المعارف یهودى مضمونى به شرح زیر آمده است:

«اظهار خشم و نارضایتى انبیا از بت‏پرستان، دلیل این واقعیت است که پرستش بتان و خدایان ساختگى از همان قدیم، در دل‏هاى اسراییلى‏ها راه یافته بود و بعد از مراجعت از آوارگى و تبعید در بابل نیز، ریشه‏هاى آن باقى بود؛ آنان اعتقادات خرافى و شرکى را پذیرفته بودند» [۱۵۴]. اما مسیحیت، در همان عصر نخست به تحریف افراطى‏ها و تأویل‏هاى بى‏مورد جاهلان و بت‏پرستى مسیحیان روم گرفتار شد و تعالیم ساده و آسان حضرت مسیح زیر آوارهاى این تأویل‏ها و تحریف‏ها مدفون شد و نور توحید و یکتاپرستى پشت ابرهاى تیره پنهان ماند. پولس راهب SANT PAUL (۱۰ ـ ۶۵ م.) که زمام رهبرى دین مسیحى و توجیه و تفسیر آن را در زمانى نزدیک به زمان مسیح به عهده داشت، سهم بزرگى در ایجاد تحول و انحراف در مذهب مسیح داشته است. برخى از محققان معتقدند که مسیحیت رایج کنونى، در شکل و بافت و در روش تجسیم، تمثیل و پیروى از آداب و رسوم بودیسم، بیش از جانشینان نخستین مسیح، مدیون پولس است، و همین عقاید ساختگى پولس است که دنیاى مسیحیت به مدت هیجده قرن آن‌ها را اصول عقاید مذهب مسیحى ارتودکسى قرار داده است.

مذهب برهمایى نیز خیلى زود از جاده‏ى نخستین خویش منحرف شد و سادگى خود را از دست داد و رشته‏ى ارتباط مستقیم روحى او با آفریدگار جهان، منقطع گشت و بت‏پرستى بر آن چیره شد و تعداد بتان و معبودان وى به ۳۳۰ میلیون رسید [۱۵۵].

بوداییسم نیز چنین سرگذشتى دارد؛ این آیین خود منحرف شد و دیگران را نیز به انحراف کشانید؛ بت‏پرستى و آداب و رسوم مذهبى چنان بر این آیین هجوم آورد که در مدت کوتاهى به یک مذهب بت‏پرست مبدل شد که از مذهب برهمایى جز با اسامى و تعداد بتان و مجسمه‏ها، قابل تشخیص و شناخت نبود، تا جایى که در بعضى از زبان‏هاى شرقى نام «بودا» [۱۵۶] مترادف با «بت» شناخته شد [۱۵۷]. مذهب زردشتى نیز از این فرجام جان سالم بدر نبرد، نویسندگان «ادیان جهان» (WORLD RELIGIONS OF THE) مى‏گویند:

جنبش و عکس‏العملى که بعد از مرگ زردشت به عنوان جنبش اصلاحى متعادل پدید آمد، معبودان ادیان کهن را دوباره زنده گردانید. پیروان و دوستداران این مذهب از این حرکت به گرمى استقبال کردند. کاهنان قدیم (پیشوایان مذهبى) این حرکت را رهبرى و اظهار خشنودى و مسرّت نمودند. بدین ترتیب مذهبى که بى‏محابا به یکتاپرستى دعوت مى‏کرد، در سیل خدایان بى‏شمار غرق گردید [۱۵۸].

[۱۵۴] JEWISH ENCYCLOPEDIA. VOL.×IIP. ۵۶۸-۵۶۹ [۱۵۵] L.S.O. MALLEY POPULAR HINDUISM. P.P.۶.۷ [۱۵۶] در زبان اردو بودا به نام «بُدْه»یاد مى‏شود که بر وزن بت است. (مترجم) [۱۵۷] C.VAIDYA ,(C.VAIDYA) Bk۱:HISTORY OF MEDIAEYAL HINDUINDIA.V.۱.P.۱۰۱ [۱۵۸] ص ۱۳۹ ـ چاپ نیویورک.

ویژگى‏ها و شرایط لازم براى جانشینى پیامبر ج

مسلمانان پس از رحلت رسول اللّه‏ ج با بحران بزرگى مواجه شدند؛ بحرانى که راه گریزى از آن وجود نداشت و باید روزى با آن روبه رو مى‏شدند؛ زیرا «شیوه و سنت الهى نسبت به امت‏هاى گذشته نیز این چنین بوده و سنت الهى تغییرپذیر نیست» [۱۵۹]. یگانه راه حل این مشکل و چیره گشتن بر این بحران بزرگ که امت نوپاى اسلامى با آن مواجه بود، انتخاب خلیفه و جانشینى بود که داراى ویژگى‏هایى باشد که به توفیق خدا بتواند دین را از تحریف و دستبرد، و امّت اسلامى را از انحراف باز دارد. این ویژگى‏ها عبارتند از:

۱- ر طول زندگى، بعد از گرویدن به اسلام، همواره مورد اعتماد رسول اللّه‏ ج بوده و شخص رسول ج در حق او گواهى دهد و او را در اقامه‏ى بعضى از ارکان اساسى دین و انجام کارهاى مهم، جانشین و نماینده‏ى خود قرار داده باشد و در مراحل خطرناک و حساس، که انسان جز فردى را که به او اطمینان و اعتماد کامل داشته باشد به همراهى بر نمى‏گزیند، او را به همراهى خویش انتخاب کند.

۲- داراى روحیه‏اى قوى باشد که در برابر طوفان‏هاى سهمگینى که اصل و روح دین را تهدید مى‏کنند و این خطر وجود داشته باشد که تلاش‏ها و زحمت‏هاى صاحب رسالت به باد فنا برود و همچنین در برابر گردبادهاى تندى که قلوب بسیارى از مؤمنان مخلص و با سابقه را به لرزه مى‏اندازد، این جانشین مانند کوه، استوار و ثابت قدم باشد و نقش جانشینان راستین انبیاى راسخ را در استقامت و پایدارى ایفا کند؛ و تسلّى بخش دل‏هاى پیروان پیامبر باشد و دین و عقیده‏ى ناب محمدى را از هرگونه گزند حفظ کند.

۳- در زمان حیات پیامبر با اسلام زیسته و از شناخت دقیق اسلام و درک موقعیت آن برخوردار باشد و در تمام احوال؛ چه در حالت صلح یا جنگ، خوف یا امنیت، تنهایى یا اجتماع، تنگ‏دستى یا رفاه، عمل و شیوه‏ى پیامبر ج را الگو و نمونه قرار دهد.

۴- در غیرت شدید دینى ممتاز باشد و غیرت او نسبت به حفظ اصالت دین و بقاى آن بر شیوه‏ى زمان پیامبر ج بیش از غیرت یک فرد غیور بر ناموس و آبروى خود و خانواده‏اش باشد و در این راستا چنان استوار باشد که هیچ گونه ترس یا طمع یا تأویل و توجیه یا مخالفت نزدیک‏ترین و محبوب‏ترین دوستان مانع اهداف خدا پسندانه‏ى او قرار نگیرد.

۵- در اجراى خواسته‏ها و آرزوهاى به جا مانده‏ى پیامبر ج بعد از رحلت وى، عزم آهنین و شکست‏ناپذیرى داشته باشد و حاضر نباشد در برابر هیچ قیمتى سرمویى از آرمان‏هاى به جامانده‏ى پیامبر منحرف شود و در این زمینه از ملامت و سرزنش نترسد.

۶- از دل بستن به دنیا و مظاهر فریبنده‏ى آن به قدرى گریزان باشد که نظیرش جز در امام و پیشواى او (محمد رسول اللّه ‏ج) یافت نشود و هرگز به ذهنش خطور نکند که براى خود حکومت شخصى و موروثى تأسیس کند و آن را براى ورثه و خاندان خویش توسعه دهد، آن گونه که خانواده‏هاى سلطنتى در حکومت‏هاى همجوار جزیرة العرب، مانند روم و فارس به آن عادت داشته‏اند.

[۱۵۹] الأحزاب: ۶۲.

ابوبکر صدیقس واجد شرایط خلافت

ابوبکر صدیقس واجد همه‏ى این صفات و شرایط بود و این خصوصیات در زندگى و سیره‏ى او آشکار و نمایان بود و در تمام مراحل زندگى خویش چه قبل از خلافت و در زمان حیات رسول خدا ج و چه بعد از خلافت تا پایان عمر این صفات را همراه داشت [۱۶۰] و براى همگان به طور قطع و یقین، از طریق تواتر به اثبات رسیده است که جاى هیچ گونه شک و انکار وجود ندارد.

اینک به ترتیبى که گذشت، به تشریح چگونگى این صفات و شرایط در وجود ابوبکر صدیقس مى‏پردازیم:

۱- اعتماد کامل رسول اللّه‏ ج بر ابوبکرس هنگامى آشکار گشت که در سفر تاریخى، خطیر و طاقت‏فرساى هجرت از مکه‌‌ی مکرمه به سوى مدینه‌ی منوره به شرف مصاحبت و همراهى رسول اللّه‏ ج و افتخار عنوان «یار غار» نایل آمد، [۱۶۱] سفرى که دشمن در کمین بود و ترس و وحشت، مکه را فرا گرفته بود و از همه سو دشمنان قسم خورده، آماده‏ى دستگیرى و قتل ایشان بودند، مسلّم است که هیچ انسان عاقل در چنین سفر پر خطر، هرگز فردى را که مورد اعتمادش نباشد و به صداقت و خلوص و جان‏نثارى و فداکارى او اطمینان نداشته باشد، به همراهى و راز دارى خویش انتخاب نخواهد کرد [۱۶۲].

خداوند این سفر تاریخى را با ثبت نمودن در قرآن مجید براى همیشه ماندگار قرار داده است، آنجا که مى‏فرماید:

﴿إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ٤٠ [التوبة: ۴۰].

«هنگامى‏که کفار او (پیامبر ج) را از مکه اخراج‏کردند، در حالى‏که او یک‏نفر بود از دو نفرى‏که در غار بودند، آنگاه که به‏رفیقش (ابوبکر) مى‏گفت: غم مخور! همانا خدا با ماست.»

این فضیلت و منقبت، ویژه‏ى شخص ابوبکر است که کسى با او شریک نیست.

اما جانشینى در مورد برگزارى بعضى از ارکان اساسى دین؛ مسلم است که نمى‏توان در اداى فریضه‏ى روزه و زکات جانشین تعیین کرد؛ زیرا این دو فریضه را هر فرد به صورت انفرادى انجام مى‏دهد. ولى در مورد امامت نماز و سرپرستى اقامه‏ى حج مى‏توان جانشین انتخاب نمود و این شرف و افتخار براى ابوبکر صدیقس ثابت است. رسول اللّه‏ ج او را جانشین خود در نمازگزاردن با مردم قرار داد و کسى را با او برابر ندانست [۱۶۳]. [ماجراى جانشینى ابوبکر صدیق براى نماز، در آخر بخش دوم زیر عنوان «رحلت رسول خدا ج» بیان شد]

ابوموسى روایت مى‏کند که وقتى بیمارى رسول اکرم ج شدت گرفت، فرمود: به ابوبکر بگویید با مردم به جاى من نماز بگزارد، عایشه‌ی صدیقه گفت: یا رسول اللّه‏ ج ابوبکر مردى نرم دل است، اگر در جاى شما بایستد (و جاى شما را خالى بیابد) توان نمازگزاردن با مردم را ندارد. پیامبر ج گفته‏ى خود را تکرار کرد و با تأکید فرمود تا ابوبکر نیابتِ او را به عهده گیرد [۱۶۴].

همچنین رسول خدا ج ابوبکر صدیق را براى امارت و سرپرستى برگزار کردن مراسم حج که مقامى عالى و مسؤولیتى بزرگ بود، جانشین خویش قرار داد. در سال نهم هجرى حج فرض شد و در این سال، رسول اللّه‏ ج حضرت ابوبکرس را به جانشینى خویش برگزید تا برگزارى حج و راهنمایى حجّاج را به عهده گیرد. حضرت ابوبکرس با سیصد تن از حجاج از مدینه به سوى مکه رهسپار شد [۱۶۵]. آن گونه که در صفحات گذشته بیان شد. ۲ـ نخستین مظهر پایدارى و توان روحى حضرت ابوبکرس [پس از فقدان پیامبر]در بزرگترین فاجعه‏ى جانکاه، یعنى وفات رسول اللّه‏ ج که مسلمانان با آن آزموده شدند، متجلّى گشت. زیرا خبر وفات رسول اکرم ج همانند صاعقه‏اى بر اصحاب فرود آمد، تا جایى که بعضى یاراى باور کردن آن را نداشتند؛ حتى عمر فاروقس که به قوّت قلب و هوشمندى معروف بود، در پیشاپیش این گروه قرار داشت و [خبر فوت پیامبر، چنان او را هراسان و دگرگون کرد که] به مسجد رفت و طى سخنانى خطاب به مردم گفت:

«تا زمانى که خداوند منافقان را نابود نکند، رسول خدا ج از دنیا نخواهد رفت» [۱۶۶]. در آن هنگام مردى لازم بود که چون کوه ثابت و استوار باشد و این تزلزل و تردید را از دل‌هاى مردم بیرون کند. براستى این سروش غیب، حضرت ابوبکر صدیقس بود. او پس از اطلاع از وقوع این مصیبت جانگداز، از منزلش حرکت کرد و در برابر درِ مسجد پیامبر از مرکبش فرود آمد. در آن هنگام حضرت عمرس مشغول سخنرانى بود، ولى ایشان به هیچ چیز توجه نکرد و ابتدا به اتاق عایشه که پیکرِ مبارک پیامبر ج در آن بود، وارد شد و پارچه را از چهره‏ى ایشان برداشت و بر رخساره‏ى آن حضرت بوسه زد و با حالتى گریان گفت: پدر و مادرم فدایت باد یا رسول اللّه‏ ج! مرگى را که خداوند بر شما مقرر کرده بود، چشیدى و بعد از این، هرگز مرگ سراغ شما نخواهد آمد. آنگاه پارچه را بر روى ایشان کشید و سپس از اتاق بیرون رفت. دید که مردم آشفته و پریشان به سخنان حضرت عمرس گوش مى‏دهند، نزدیک رفت و از او خواست تا به سخن او گوش فرا دهد.

ولى حضرت عمرس همچنان به سخنان خود ادامه داد، وى که چنین دید، خود به ایراد سخن پرداخت. همین که مردم صداى او را شنیدند به او روى آوردند. او بعد از حمد و ثناى پروردگار گفت: «اى مردم! هر کس محمّد را مى‏پرستید، بداند که او از دنیا رفت و هر کس خدا را مى‏پرستد، بداند که او زنده است و هرگز نخواهد مرد.» سپس این آیه را تلاوت کرد:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤[آل عمران: ۱۴۴] [۱۶۷]

«محمّد جز فرستاده‏اى نیست که پیش از او فرستادگان در گذشته‏اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود به دین جاهلیت خود باز مى‏گردید؟ و هرکس چنین کند به اللّه‏ زیانى نمى‏رساند و به زودى خداوند شکرگزاران را پاداش خواهد داد

کسانى که در آن جمع حضور داشتند، روایت کرده‏اند که به خدا سوگند! گویا مردم تا آن زمان که ابوبکرس این آیه را تلاوت مى‏کرد از نزول آن بى‏خبر بودند. حضرت عمرس مى‏گوید: سوگند به خدا! همین که ابوبکر این آیه را تلاوت کرد، بهت‏زده شدم و پاهایم سست شد و بر زمین افتادم و دانستم که رسول خدا ج از دنیا رحلت کرده است [۱۶۸]. ۳و۴ـ شناخت دقیق اسلام و درک صحیح اسلامىِ حضرت ابوبکر و غیرت دینىِ او براى حفظ اصالت دین و باقى ماندن آن بر شیوه‏اى که در زمان پیامبر بوده است، از جمله‏اى نمایان شد که با مانعان زکات به بیت‏المال یا منکران فرضیت زکات گفته بود [۱۶۹]. حقا که این جمله با خطبه‏اى طولانى و کتابى قطور، برابرى مى‏کند و آن این گفته‏ى تاریخى او است:

«قَدِ انْقَطَعَ الْوَحْىُ وَتَمَّ الدّينُ، أَيَنْقُصُ الدّينُ وَأَنَا حَىٌّ؟» [۱۷۰] «وحى منقطع و دین کامل گردیده است، آیا امکان دارد که در دین نقصى وارد شود و من زنده باشم؟»

بعضى از بزرگان صحابه نسبت به جواز جنگ با مانعان زکات تردید داشتند به دلیل این که آنان کلمه‏ى اسلام را بر زبان مى‏آوردند و به بسیارى از احکام آن اقرار مى‏نمودند، ولى حضرت ابوبکرس لحظه‏اى دچار تردید شد و قاطعانه بر رأى خود اصرار ورزید و گفت: «به خدا سوگند! اگر از آنچه قبلاً به پیغمبر ج مى‏دادند حتى بزغاله‏اى ـ و در روایت دیگرى آمده، زانوبند شترى ـ [۱۷۱] کم کنند، براى گرفتن آن با آن‌ها جنگ خواهم کرد؛ زیرا زکات، حقّى از حقوق دارایى است. به خدا قسم! هر کس بین نماز و زکات، فرق قایل باشد، با او خواهم جنگید» [۱۷۲]. در واقع، منع زکات و پرداخت نکردن آن به امام، شکاف بزرگى در اسلام و دروازه‏ى گشاده‏اى براى شورش و تمرّد محسوب مى‏شد، اگر خداى ناخواسته حضرت ابوبکرس سهل‏انگارى مى‏نمود و براى سدّ باب این فتنه، قاطعانه مقاومت نمى‏کرد، کسى دیگر بعد از وى هرگز نمى‏توانست آن را مسدود کند و این فتنه، به تدریج فرایض دیگر را تحت‏الشعاع قرار مى‏داد و در مورد نماز، گروهى مى‏گفتند که لزومى ندارد براى نماز جمعه و جماعات در مسجد حضور یافت، کافى است که در منزل یا به تنهایى نماز خواند، و در مورد روزه مى‏گفتند: نیازى به تخصیص روزه در ماه رمضان و مراعات آغاز و پایان نیست. همچنین نسبت به حج که فریضه‏اى اجتماعى و داراى مناسک معین و اوقات محدود است، نیز چنین چیزى گفته مى‏شد و بدین ترتیب، سایر فرائض و عبادات و احکام دین به چنین سرنوشتى مواجه مى‏شدند؛ در نتیجه، خلافت نبوى و نظام اسلامى که حدود و احکام و عزّت اسلام مربوط به آن است، به اسمى بى‏مسمّى و کالبدى بى‏روح تبدیل مى‏شد و بعد از وفات رسول اللّه‏ ج نظام اسلام از هم مى‏پاشید [۱۷۳].

بنابراین، موضع مستحکم و قوى حضرت ابوبکرس که هیچ گونه ضعف و نرمشی در آن راه نداشت، موضعى موفق و الهام شده از جانب خداوند بود. سالم ماندن دین از تغییر و تحریف و باقى ماندن آن بر اصالت خویش، مرهون همین موضع و رشادت‏هاى ایشان است.

همگان به این حقیقت تاریخى اعتراف دارند و تاریخ شاهد است که حضرت ابوبکرس در مورد سرکوبى فتنه‏ى ارتداد و مبارزه با توطئه‏ى فروپاشى پایه‏هاى اسلام، همان شیوه و موضعى را انتخاب کرد که انبیا و رسولان در زمان خویش برگزیده‏اند و همین بود خلافت نبوت که ابوبکرس حق آن را ادا نمود و تا قیامت تقدیر و تشکر و دعاهاى امت اسلامى را به خود اختصاص داد [۱۷۴]. ۵ـ اما دقت کامل و اشتیاق فراوان ابوبکر صدیق به اجراى خواسته‏هاى پیامبر ج بعد از رحلت آن حضرت، در ماجراى اعزام سپاه اسامه، که پیامبر ج به اعزام آن تمایل شدیدى داشت، کاملا آشکار گشت.

رسول اللّه‏ ج در ساعات آخر عمر خویش، لشکرى به فرماندهى اسامه‏بن زید فراهم فرموده بود تا به بیزانس[روم شرقى] اعزام فرماید. لشکر در یک فرسخى مدینه در مقام «جرف» اردو زده بود که پیامبر به ملکوت اعلا شتافت، بنابراین لشکر از حرکت بازماند و توقف نمود. در آن اوضاع نابسامان و بحرانى که بعد از رحلت رسول خدا ج حاکم بود و صاحب‏نظران، شورش قبایل داخلى را خطرناک‏تر از حمله‏ى سپاه بیزانس مى‏دانستند و مدینه از هر سو در معرض تجاوز و غارت مرتدان و دشمنان خارجى قرار گرفته بود و کسى به اعزام سپاه اسامه مصلحت نمى‏دید، اما حضرت ابوبکرس بدون تردید و تزلزل، اسامه را به سوى مقصدى که خواستِ رسول اللّه‏ ج بود، روانه کرد [۱۷۵].

ابوهریرهس این حقیقت را با تعبیرى بسیار زیبا بیان داشته است؛ ابوالاعرج از قول وى نقل مى‏کند که چنین گفت:

«واللّه‏ الذى لا إله إلا هو، لو لا أن أبابكر استخلف ما عُبد اللّه‏».

«سوگند به خدایى که جز او معبودى نیست، اگر ابوبکر (بعد از پیامبر) خلیفه نمى‏شد، پرستش خداى یگانه به درستى انجام نمى‏گرفت.»

این گفته را سه بار تکرار نمود و سپس داستان اعزام سپاه اسامه را بازگو کرد و گفت: ابوبکرس هنگام اعزام سپاه اسامه گفت: «هرگز سپاهى را که رسول اللّه‏ ج براى حرکت آماده کرده بر نخواهم گرداند و هرگز پرچمى را که پیامبر ج با دست خود بسته، باز نخواهم کرد». در نتیجه هنگامى که اسامه از کنار قبایلى که اراده‏ى پیوستن به اهل ردّه را داشتند مى‏گذشت، آنان حساب کار خود را مى‏کردند و با یکدیگر مى‏گفتند: اگر مسلمانان نیرویى قوى و ارتشى مجهز نمى‏داشتند، هرگز چنین سپاهى را به خارج اعزام نمى‏کردند، لذا خود را با آنان درگیر نکنید و بگذارید تا با رومیان بجنگند. بدین ترتیب، سپاه اسامه با لشکر بیزانس روم رویاروى شد و آن را شکست داد و سالم به مدینه مراجعت نمود.

[بدین سان آنان که بر سر دو راهى کفر و اسلام قرار داشتند، بر اسلام ثابت قدم ماندند] [۱۷۶]. کسانى که حضرت ابوبکرس با آن‌ها جنگید، عبارت بودند از: آنان که آیین اسلام را ترک کردند و به جاهلیت پیشین برگشتند و احکام اسلامى از قبیل نماز و غیره را انکار نمودند [۱۷۷]. این‌ها را علامه خطابى از گروه اول شمرده است. دسته‏ى دیگر کسانى بودند که بین نماز و زکات فرق گذاشتند و منکر وجوب زکات شدند. این گروه را خطابى از دسته‏ى دوم شمرده است. جنگِ حضرت ابوبکرس با هر دو گروه بر این اساس بود که آنان اهل ارتداد و منکر امرى از ضروریات دین هستند. از اینجا بود که گفت: «به خدا سوگند، هر کس بین نماز و زکات، جدایى و فرقى قایل باشد با او خواهم جنگید؛ زیرا زکات حق مال است.»

اما آنان که از پرداخت زکات به امام مسلمانان خوددارى مى‏کردند و مى‏خواستند آن را در تصرف خویش درآورند و یا بین قبایل خود مصرف کنند و آنان که شخصا تمایلى به منع زکات نداشتند، اما به خاطر پیروى از رؤسا و حکام خود، دست به چنین کارى زده بودند، جنگ ابوبکر با آن‌ها بر این اساس بود که آنان باغى هستند و جنگ با اهل بغى از قرآن ثابت و مورد اتفاق همه‏ى مسلمانان است. خداوند مى‏فرماید:

﴿فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ٩ [الحجرات: ۹].

«اگر گروهى بر طایفه‏ى مسلمانان تجاوز کند، شما موظفید با طایفه‏ى باغى پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد و گردن نهد

حضرت ابوبکرس بدین گونه فتنه‏ى ارتداد برخى از قبایل عرب را سرکوب کرد و نیز فتنه‏ى مدعیان دروغین نبوت را ریشه‏کن کرد؛ فتنه‏اى که اگر استمرار و گسترش مى‏یافت، نشانى از اسلام باقى نمى‏گذاشت. حضرت ابوبکرس مسیلمه‏ى کذّاب [۱۷۸] را به کیفر اعمالش رسانید و براى مبارزه با اهل ردّه و مانعان زکات، مجاهدان را بین یازده نفر از فرماندهان ورزیده تقسیم نمود که آنان فتنه‏ى سجاح، بنى تمیم [۱۷۹] و الفجأة را ریشه‏کن کردند و بدین ترتیب مردم بحرین، عمّان، مهره و یمن دوباره به آغوش اسلام بازگشتند.

در زمان خلافت ابوبکر صدیقس جمعا حدود پنجاه هزار تن [۱۸۰] از کفّار و مشرکان و مرتدان در عراق و جزیرة العرب کشته شد. حافظ ابن کثیر با صداقت و بلاغت تمام مى‏گوید:

ابوبکر، اقوام عصیانگر و دین گریزان را دوباره برگردانید، حق را به اصل و مسیرش بازگرداند و بار دیگر صلح و وحدت در سراسر جزیرة العرب استقرار یافت و بین مردم دورترین نقطه با مردم نزدیک فرقى وجود نداشت [۱۸۱]. محمد بن اسحاق مى‏گوید:

بعد از وفات پیامبر ج برخى از عربهاى تازه مسلمان از اسلام برگشتند، یهود و نصارى قدعلم کردند، نفاق و دوگانگى آشکار گشت و مسلمانان از شدّت غم فقدان پیامبر و رهبر خویش، همانند گوسفندان، در شب بارانى و سرد زمستان به کنجى خزیدند، تا آنکه خداوند با رهبرى ابوبکر آن‌ها را از آن سراسیمگى رهانید [۱۸۲]. حضرت ابوبکرس خالدبن ولیدس را به عراق اعزام کرد، وى بخش بزرگ آن را فتح کرد و همچنین شهر انبار و دومة الجندل را گشود و نیز جنگ‏ها و رویدادهاى دیگرى روى داد که در تمام آن‌ها فتح و پیروزى نصیب اسلام گردید [۱۸۳]. بدین ترتیب صلح و امنیت، بین اعرابى که اصل و سرمایه‏ى اسلام بودند حکمفرما شد و جزیره‏ى عربى که منبع و پناهگاه اسلام بود، بار دیگر آرامش خود را بازیافت و امواج فتوحات، عراق و شام را فرا گرفت و مسلمانان به گسترده ساختن سایه‏ى اسلام و توسعه‏ى مملکت و حاکمیت آن در دولت‏هاى مجاور، مشغول شدند و این سلسله تا زمان عمر و عثمانب ادامه یافت. حضرت ابوبکر صدیقس دنیاى فانى را در حالى وداع گفت که دمشق فتح شده و پیروزى در واقعه‏ى سرنوشت‏ساز یرموک نزدیک بود. در واقع تمام فتوحاتى که در زمان حضرت عمر و عثمانب (و حتى در زمان امویان) نصیب اسلام شد، نتیجه و دستاورد نقشى بود که حضرت ابوبکر در خلافت خود ایفا نمود، و تلاش‏هاى مستمر او اساس و شالوده‏ى گسترش اسلام و جریان دریاى رحمت اسلام در جهان بود.

۶ـ براى اثبات بى‏رغبتى حضرت ابوبکرس به متاع دنیا و دورى از راحت‏طلبى و اثبات پرهیزگارى او در استفاده از اموال بیت المال، دو مثال از سیره‏ى ابوبکرس کافى است:

أ: روایت شده که روزى همسرِ حضرت ابوبکرس تقاضاى شیرینى نمود، تا دهان بچه‏هایش را شیرین کند ابوبکرس گفت: پولى نداریم که بتوانیم با آن شیرینى تهیه کنیم. همسرش گفت: از خرج روزانه مقدارى پس‏انداز مى‏کنیم تا پول شیرینى جمع شود، ابوبکر صدیقس به او اجازه داد. پس از چندین روز مبلغ بسیار کمى گرد آمد، آن را به ایشان تقدیم نمود تا شیرینى بخرد؛ اما حضرت ابوبکرس آن پول را گرفت و به بیت المال بازگرداند و گفت: «تجربه ثابت کرد که این مقدار از مخارج ما اضافه بوده است.» لذا فرمان داد تا همان اندازه که او هر روز پس انداز مى‏کرده است از شهریه‏اش بکاهند و غرامت روزهاى گذشته را از ملک شخصى خویش (که قبل از خلافت به دست آورده بود) پرداخت کرد [۱۸۴]. ب: از حسن بن علىب روایت شده که ابوبکرس در هنگام وفات خود به عایشه‌ی صدیقه وصیت کرد تا ماده شترى را که از شیر آن استفاده مى‏کرد و کاسه‏اى که در آن غذا مى‏خورد و قطیفه‏اى را که مى‏پوشید، بعد از وفات وى به خلیفه‏اى که بعد از او به خلافت مى‏رسد، بدهد و اضافه کرد که استفاده از این اموال تا زمانى برایم جایز بود که متولّى امور مسلمانان بودم، چنان که بعد از رحلت وى آن‌ها را به عمر فاروقس سپردند. وقتى این‌ها را نزد وى بردند گریست و گفت: «خدا تو را رحمت کند اى ابوبکر! کسى را که بعد از تو آمد، به مشقت انداختى!!» [۱۸۵]

[۱۶۰] براى آگاهى از سیره‏ى ابوبکر صدیق به کتاب‏هاى «البدایة والنهایة»، ابن کثیر، ج ۶ و «الإصابه فى تمییز الصحابة» اثر حافظ ابن حجر و دیگر کتاب‏هاى تاریخ و سیره مراجعه شود. [۱۶۱] در برخى از کتاب‏هاى شیعه تصریح شده است که همراهى ابوبکرس با پیامبر به فرمان خدا بوده است؛ به عنوان نمونه نویسنده‏ى «مجالس المؤمنین» مى‏نویسد: ... بردن ابوبکر بى‏فرمان خدا نبوده است (مجالس المؤمنین، مجلس پنجم، ص ۳۱۰، ـ مترجم ـ [۱۶۲] نویسنده‏ى معروف شیعه، ابن مطهّر حلّى، نویسنده‏ى کتاب «منهاج الكرامة فى معرفة الإمامة» مى‏گوید: «مصاحبت ابوبکر با پیامبر در غار، فضیلتى براى ابوبکر به شمار نمى‏آید؛ زیرا ممکن است پیامبر او را از ترس این که رازش را فاش کند، با خود همراه ساخته است». آورده‏اند وقتى موضوع بالا براى ولى نعمت حلّى، پادشاه تاتارى «اولیجا خدابنده خان» که این کتاب را براى وى تألیف کرده نقل شد، پادشاه گفت: «هرگز یک انسان عاقل چنین کارى نخواهد کرد.» (آرى، اگر رسول خدا از همراهى ابوبکر راضى نبود، مى‏توانست مشتى خاک به رویش بپاشد تا او را نبیند، همان گونه که هنگام خارج شدن از منزل، مشتى خاک به صورت محاصره کنندگان خانه‏ى خویش پاشید و خداوند بر چشمانشان پرده افکند که او را ندیدند. (مترجم)) [۱۶۳] رسول خدا ج، حضرت ابوبکرس را در نمازهاى پنجگانه، از روز سه شنبه، چهارشنبه تا روز دوشنبه‏ى هفته‏ى بعد جانشین خود کرد و نماز جمعه (و خطبه نیز) طى این مدت به امامت او برگزار شد و حضرت علىس این نمازها را پشت سر حضرت ابوبکرس ادا نمود. چنان که خود ایشان ضمن خطبه‏اى طولانى که مشروح آن در کتاب «شرف النبى» آمده است، مى‏فرماید: «ابوبکر در حیات رسول اللّه‏ ج بنابر دستور وى هفت روز نمازها را به نیابت آن حضرت اقامه مى‏کرد» (ابوسعید واعظ، شرف النبى، باب ۲۹، ص ۳۰۱، چاپ تهران ۱۳۶۱) ـ مترجم. [۱۶۴] صحیح مسلم، کتاب الصلاة، «باب استخلاف الإمام إذا عرض له عذر». در روایتى دیگر آمده که رسول اکرم ج فرمود: «خدا و مسلمانان نمى‏پسندند که چون ابوبکر حاضر باشد، دیگرى امامت کند.» [ترجمه‏ى فارسى سیره‏ى ابن اسحاق ص ۵۴۳، چاپ اول، ۱۳۷۳، نشر مرکز]. (مترجم) [۱۶۵] ابن هشام، السیرة النبویه، ۲ / ۵۴۶ ـ ۵۴۳. [۱۶۶] ابن کثیر، السیرة النبویه، ج ۴، ص ۴۷۹، چاپ قاهره، ۱۹۶۴م. [۱۶۷] حضرت ابوبکرس با تلاوت این آیه یادآور شد که آیین اسلام، آیین فرد پرستى نیست و با فوت رهبر و پیامبر ج اسلام پایان نمى‏یابد، بلکه این شجره‌ى طیبه تا ابد جاودان خواهد ماند. (مترجم) [۱۶۸] ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۵۶ ـ ۶۵۵، صحیح بخارى، باب مرض النبى ج. [۱۶۹] تفصیل آراى مانعان و منکران زکات را در کتاب دیگر نویسنده «الأركان الأربعة» چاپ دار القلم کویت بخوانید و نیز به «معالم السنن» اثر علامه خطابى مراجعه شود. [۱۷۰] در کتاب «مشكاة المصابیح» آمده که عمرس گفت: به ابوبکر گفتم: اى خلیفه‏ى رسول اللّه‏! با مردم به خویشتندارى و نرمى رفتار کن! در پاسخ گفت: اى عمر! تو در جاهلیت بسیار قاطع و سخت بودى، چه شده که اینک بعد از اسلام نرم شده‏اى؟ وحى منقطع و دین کامل گشته است، آیا ممکن است در دین نقصى پدید آید و من زنده باشم؟ (به روایت رَزین) [۱۷۱] در نص حدیث آمده که: «وَاللّه‏ِ لَوْ مَنعُونى عِقالاً». عقال به معنى زکات سالانه‏ى شتر و گوسفند است و به معنى زانوبند شتر نیز آمده است. [۱۷۲] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۶، ص ۳۱۱. [۱۷۳] عده‏اى از نویسندگان معاصر معتقدند که اهل کتاب (یهود و نصارى) در جنگ‏هاى ردّه و شعله‏ور ساختن آن‌ها دست داشتند؛ زیرا آنان در جزیرة العرب فرصتى براى تبلیغ عقاید و گسترش نفوذ و سلطه‏ى خویش نیافته بودند، لذا در صدد برآمدند تا با حمایت و مشتعل ساختن اهل ردّه انتقام‏جویى کنند. دکتر جمیل عبداللّه‏ مصرى در کتاب «أثر أهل الكتاب فى الفتن والحروب الأهلیة فى القرن الأول الهجرى» مى‏نویسد: «این هم پیمانى‏ها در حقیقت شورش و توطئه‏اى یهودى بود که در نقاب حرکت ردّه‏ى عشایر خودنمایى کرد و بدین وسیله اهل کتاب بار دیگر امکان یافتند که احزاب خود را به رهبرى مسیلمه در سطحى گسترده‏تر و شدیدتر گردآوردند و سازماندهى کنند.» (ص ۱۸۶ ـ ۱۷۹) [۱۷۴] اقتباس از کتاب دیگر نویسنده: الأركان الأربعة، ص ۱۳۹ ـ ۱۳۸، چاپ دوم، دارالفتح. [۱۷۵] دکتر عبدالحسین زرین‏کوب نوشته است: «بدین گونه ابوبکر در آغاز خلافت از همه سوى با فتنه و عصیان مواجه شد. بسیارى از مسلمانان در آن روزها نگرانى و نومیدى خود را نشان دادند، اما خلیفه با وجود دشوارى‏هایى که در پیش داشت خود را نباخت و خونسردى و آرامش خویش را از دست نداد. با آنکه حتى مدینه در معرض تجاوز و غارت بود، ولى بدون تردید و تزلزل اسامه بن زید را به شام روانه کرد. در روزهایى که عمده‏ى لشکریان اسلام همراه اسامه و براى اجراى آخرین دستور پیامبر به سوى شام رفته بودند، مدینه مورد تهدید طوایف غطفان و اسد شد، اما خلیفه‏ى پیامبر از دشوارىِ وضع نیندیشید و قبایل غطفان و اسد را که در صدد هجوم به مدینه و نزدیک مدینه بودند، در ذوالقصه مغلوب کرد. (بامداد اسلام، ص ۷۲ ـ تهران ۱۳۶۹) (مترجم) [۱۷۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۶، ص ۳۰۴. [۱۷۷] باید دانست که این قبایل، از اعراب صحرانشین بودند که به تازگى مسلمان شده و روح اسلام هنوز در دل‏هاى‏شان جایگزین نشده بود؛ زیرا آنان از مرکز اسلام و شهر مدینه که پایگاه ایمان و هجرتگاه مسلمانان بود، فاصله داشتند و در چنین محیطى که اسلام را به خوبى بفهمند و با لذت و شیرینى آن آشنا شوند و مفاهیم دینى در رگ و ریشه‏ى آنان سرایت کند، زندگى نکرده بودند و از طرفى دیگر هنوز هم بقآیاى تعصب جاهلى در وجود آنان زنده بود، آثار درگیرى‏هاى ربیعه و مضر، عدنان و قحطان، تعصب‏نژادى و اختلافات قومى هنوز در آنان باقى بود؛ زیرا در مدت کوتاهى که از زمان مسلمانى آنان مى‏گذشت، مجالى نبود که مبلّغان اسلام کاملا آن‌ها را با احکام اسلام آشنا سازند، بنابراین با روح شریعت اسلام بیگانه بودند. اینها همان اعرابى بودند که قرآن در حق آنان مى‏گوید: «اعراب بادیه‌نشین مى‏گویند که ایمان آوردیم، اى پیامبر! به آنان بگو که در واقع ایمان نیاورده‏اید بلکه بگویید تسلیم شده‏ایم؛ زیرا هنوز ایمان در دلهاى شما جاى نگرفته است.» (حجرات: ۱۴) همچنین جایى دیگر مى‏فرماید: «هیچکس را از میان آنان به دوستى بر نگزینید تا زمانى که در راه خدا هجرت و ترک وطن نکرده‏اند» (نساء: ۸۹) [۱۷۸] براى اطلاع بیشتر ر.ک: به البدایة والنهایة، ج ۶، ص ۳۶۴. دکتر جمیل عبداللّه‏ مصرى در کتاب «أثر أهل الكتاب فى الفتن والحروب الأهلیة فى القرن الأول الهجرى» مى‏نویسد: «در نتیجه‏ى در هم شکستن قدرت مسیلمه، بزرگ‏ترین خطرى که در نقاب جنگ ارتداد، اسلام را تهدید مى‏کرد، از میان برداشته شد و آخرین عملیات اهل کتاب براى به دست گرفتن رهبرى جزیرة العرب با شکست مواجه شد. اینک وقت آن فرا رسید که آرامش و اطمینان خاطر به دین اللّه‏ استوار باشد؛ زیرا بقیه‏ى مرتدان، قدرتى به شمار نمى‏آمدند. بدین صورت آرامش به قلوب مسلمانان بازگشت.» (ص ۱۸۸). سپس مى‏افزاید: «جنگ ردّت پایان یافت و با نابودى سران فتنه، شبه جزیره‏ى عربى، یکپارچه زیر پرچم و قلمرو اسلام درآمد و نفوذ سیاسى اهل کتاب در جزیره خاتمه یافت.» (ص ۱۹۰) [۱۷۹] ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج ۶، ص ۳۱۹. [۱۸۰] همان منبع، ج ۶، ص ۲۲۹. [۱۸۱] همان منبع، ج ۶، ص ۳۳۲. [۱۸۲] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۵، ص ۳۷۹. [۱۸۳] منبع سابق، ج ۷، ص ۳-۲. [۱۸۴] ابن اثیر، التاریخ الكامل، ج ۲، ص ۴۲۳. [۱۸۵] سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص ۸۷، مطبعة المیمنیه، مصر، ۱۳۰۵، هـ . ق.

شورا در اسلام و خلافت حضرت ابوبکرس

قبل از اسلام، حکومت دنیوى و پیشوایى دینى و روحانى، موروثى بود که از یک نسل به نسل دیگر، در همان یک خاندان منتقل مى‏شد. هنگامى که اسلام آمد و به پایه‏ى تکمیل رسید، جهان، در سلطه‏ى دو دولت موروثى و نژادى قرار داشت: یکى حکومت دنیوى و اداره‏ى مملکت که مخصوص طایفه‏ى معینى بود. این حکومت مطلق از پدر به پسر یا از یک فرد خانواده به فرد دیگر بنا بر وصیت و تدبیر شاه منتقل مى‏شد، یا به فردى واگذار مى‏شد که از نظر قدرت یا سیاست بر دیگران چیره مى‏گشت، بى‏آنکه لیاقت و شایستگى این مقام را داشته باشد، یا مصلحت ملّت و کشور در نظر گرفته شود. تمام درآمد کشور ملک شخصى پادشاهان محسوب مى‏شد. آنان در پس انداز کردن ثروت‏هاى کلان و اشیاى نفیس و گرانب‌ها و افراط در داشتن زندگى مرفّه و کاخ‏هاى زیبا و مسابقه در جمع‏آورى و بهره‏بردارى از مظاهر ثروت و قدرت به حدّى رسیده بودند که براى کسى که مطالعه‏ى وسیعى در کتاب‏هاى تاریخ قدیم (باستان) ندارد، هرگز باور کردنى نیست و در نظر او جز افسانه چیز دیگرى نمى‏تواند باشد [۱۸۶]. این پادشاهان، حکومت را یکى پس از دیگرى به ارث مى‏بردند و خود را بالاتر از نوع بشر مى‏دانستند و مردم اعتقاد داشتند که در رگ‏هاى آنان خون مقدّس خدایى جریان دارد.

از طرفى دیگر، ملت از فقر و ستم و بدبختى و بینوایى رنج مى‏برد و زندگى اسفبار و ذلّت آورى داشت. مردم ستمدیده براى به دست آوردن لقمه نانى که خود را از مرگ حتمى برهانند و قطعه پارچه‏اى که بدن خود را با آن بپوشانند، سخت‏ترین زحمات را متحمل مى‏شدند و زیر بار مالیات‏ سنگین و هزینه‏هاى هنگفت زندگى، آه و ناله مى‏کردند و زندگى‏شان بسان زندگى چهارپایان بود [۱۸۷]. دومین دولت و حکومت، فرمانروایى دینى و روحانى بود که عبارت بود از ریاست دینى و پیشوایى مذهبى که مخصوص یک خاندان و تیره‏ى معینى بود که از یک فرد به فرد دیگرى منتقل مى‏شد. این پیشوایان، حقّ توجیه و تفسیر دینى را به خود اختصاص داده و از چنان احترام فوق العاده‏اى برخوردار بودند که گهگاه مقدّس شمرده مى‏شدند. آنان از این موقعیت در راه منافع اقتصادى و تحقق خواسته‏هاى نفسانى و شهوانى خود سوء استفاده مى‏کردند و خود را واسطه و رابط بین خدا و انسان مى‏دانستند، حرام را حلال و حلال را از جانب خویش حرام قرار مى‏دادند و در ساخت قوانین مذهبى آزادى مطلق داشتند. قرآن مجید احوال آنان را چه زیبا به تصویر کشیده، آنجا که مى‏فرماید:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۗ٣٤ [التوبة: ۳۴].

«مؤمنان! بسیارى از دانشمندان و زاهدان اهل کتاب، اموال مردم را به ناحق مى‏خورند و آنان را از راه خدا باز مى‏دارند

این طبقه نزد مسیحیان «اکلیروس» [۱۸۸] (CLERGY) نامیده مى‏شدند. دانشمند مسیحى لبنانى، «پطرس بستانى» در شرح این کلمه مى‏گوید:

«این کلمه، لقب خادمان دین مسیحى است. علّت نامگذارى به این اسم، اشاره به این مطلب است که آن‌ها سهم یا میراث خدا هستند، همان گونه که «سبط لاوى» در وحى حضرت موسى میراث خدا نامیده شده ... اقوام عبرانى و مصرى و ملل قدیم دیگر گروه ویژه‏اى را براى انجام عبادات مقرر ساخته بودند و کلیساى مسیحى از همان بدو تأسیس، ناظرانى را تعیین کرده بود که سیاست‏گذارى کلیسا را به عهده داشتند. هرگاه کلیسا از چنگ فقر نجات مى‏یافت و ثروتى به دست مى‏آورد، مورد دستبرد افراد «اکلیروس» قرار مى‏گرفت. آنان فقط مربّى روحى و خدمتگزار مذهبى نبودند، بلکه تقریبا یگانه مرجع علمى نیز محسوب مى‏شدند. اکلیروس (روحانى مسیحى) در زمان امپراطورى روم از پرداخت هرگونه مالیات و عوارض معاف بود و از وى خواسته نمى‏شد که به امور اجتماعى و مصالح عمومى بپردازد. بدین طریق به نوعى حکومت بر خود و بر جامعه دست یافته بودند» [۱۸۹]. در ایران باستان (فارس) نیز این‏گونه بود؛ رهبرى دینى در فارس، مخصوص یک قبیله بود. در قدیم این امتیاز به قبیله‏ى «میدیا» اختصاص داشت و در زمان پیروان زردشت این رهبرى به قبیله‏ى «مغان» انتقال یافت. افراد قبیله‏ى دینى، سایه‏ى خدا در روى زمین بودند که به گمان آن‌ها براى خدمت خدایان و حکومت خدایى آفریده شده بودند و فرمانروا باید از همین قبیله انتخاب مى‏شد. آنان معتقد بودند که ذات خداوندى در آن‌ها حلول کرده و با آن‌ها آمیخته است. افتخار سرپرستى آتشکده نیز به این خاندان اختصاص داشت [۱۹۰].

براهمه در هند نیز چنین وضعى داشتند؛ آنان مذهب و تقدس را حق اختصاصى خود مى‏دانستند، قانون مقدّس هندى براى براهمه مقام و جایگاه والایى اختصاص داده بود که کسى دیگر در آن شریک نبود. آنان معتقد بودند که شخص برهمایى از جانب خدا بخشوده شده است، گر چه با گناهان و اعمال زشتش جهان را آلوده و تباه کند. گرفتن مالیات از او جایز نبود. در هیچ حال (حتّى اگر کسى را مى‏کشت) به قتل محکوم نمى‏شد و عبادات و مراسم دینى فقط به دست او انجام مى‏شد [۱۹۱].

***

اسلام به عمرِ این دو حکومت موروثى انحصارى پایان داد؛ زیرا بر جهان بشریت ستم هایى روا داشتند که مظهر و نمونه‏اش در تاریخ روم، ایران و هند به وضوح مشهود است [۱۹۲]. اسلام، انتخاب خلیفه و حاکم بر سرنوشت ملت را به مسلمانان و اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار نموده است به همین دلیل، رسول‏اللّه‏ ج تصریح ننمود که بعد از ایشان چه کسى جانشین وى و سرپرست امور مسلمانان گردد [۱۹۳]. اگر تعیین جانشین، جزو فرایض دینى بود و تصریح کردن آن لازم بود، حتما رسول اللّه‏ ج بدان عمل مى‏نمود؛ زیرا خداوند مى‏فرماید:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ٦٧ [المائدة: ۶۷].

«اى فرستاده‏ى ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو فرود آمده، به مردم ابلاغ کن و اگر چنین نکردى رسالت او را نرسانده‏اى، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مى‏کند».

در جاى دیگرى مى‏فرماید:

﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨ ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا٣٩ [الأحزاب: ۳۸-۳۹].

«این سنتِ الهى در پیامبران امت‏هاى پیشین نیز جارى بوده است و فرمان خدا روى حساب و برنامه‏ى دقیقى است و باید به مرحله‏ى اجرا درآید. (پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالت‏هاى الهى مى‏کردند و تنها از او مى‏ترسیدند و از هیچ‏کس جز خدا واهمه‏اى نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر [اعمال آن‌ها] است».

در صحیح بخارى به روایت عبیداللّه‏ بن عبداللّه‏ بن عتبه از ابن عباس [۱۹۴] آمده که پیامبر ج پیش از وفات خود در حالى که جمعى نزد وى حضور داشتند فرمود: «بیایید براى شما نوشته‏اى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.» عده‏اى گفتند: پیامبر اکنون ناراحت است و درد شدیدى را تحمّل مى‏کند، ضمنا قرآن نزد شما موجود است و کتاب خدا براى ما کافى است. بعضى دیگر به آوردن قلم و کاغذ اصرار داشتند، چون حاضران با هم اختلاف نظر داشتند پیامبر ج فرمودند: برخیزید! [۱۹۵] رسول خدا ج بعد از این جریان، سه روز در قید حیات بود و در خلال این مدّت چنین خواسته‏اى را تکرار نکرد و در مورد خلافت، هیچ گونه تصریحى ننمود، حتّى در همان روز و روزهاى بعد، وصایا و سفارش‏هاى دیگرى داشت، ولى راجع به جانشینى خویش سخنى به میان نیاورد. از جمله دستورها و سفارش‏هاى ایشان در مورد نماز و زیردستان بود. علىس مى‏گوید: رسول خدا به اداى نماز و زکات و رعایت حقوق زیردستان سفارش و وصیت کرد [۱۹۶]. بخشى دیگر از وصایاى آن حضرت این بود:

«قاتَلَ اللّه‏ُ الْيَهُودَ وَالنَّصارى إِتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيائِهِمْ مَساجِدَ، لايَبْقَيَنَّ دينانِ عَلى أَرْضِ الْعَرَبِ» [۱۹۷].

«خداوند یهود و نصارى را نابود کند که قبور انبیاى خود را سجده گاه قرار دادند. در سرزمین عرب دو دین باقى گذاشته نشود.»

ام‌المؤمنین عایشه و ابن عباسب مى‏گویند: پیامبر ج هنگام احتضار، رواندازش را بر روى خود کشید و پس از مدّتى که احساس ناراحتى کرد، آن را از چهره برداشت و در همین حال فرمود: «لعنت خدا بر یهود و نصارى باد که مقبره‏هاى انبیاى خود را محل سجده قرار دادند.» (منظور آن حضرت برحذر داشتن از این عمل یهود و نصارى بود) [۱۹۸]. استاد عباس محمود العقاد ضمن توضیح حدیث قرطاس مى‏نویسد:

«این گفته که عمر فاروقس مانع شد تا پیامبر÷ نسبت به جانشینى علىس وصیت خود را بنویسد، گفته‏اى است بى‏ارزش و نامعقول که موجب اهانت و زیر سؤال رفتن شخصیت همه‏ى کسانى است که در این مسأله ارتباط داشتند و زشتى این گفته تنها به عمر فاروق و کسانى که با رأى او موافق بودند، منحصر و محدود نمى‏گردد.

حقیقت این است که رسول اکرم ج کاغذ را براى این نخواسته بود که به خلافت علىس یا کسى دیگر وصیت کند؛ زیرا وصیت براى جانشینى نیازى به بیش از یک جمله یا یک اشاره نداشت. کافى بود اشاره‏اى داشته باشد، همان گونه که به ابوبکر صدیقس اشاره کردند تا با مردم نماز بگزارد و مسلمانان فهمیدند که منظور پیامبر ج برترى ابوبکرس براى امامت است.

علاوه بر این، پیامبر ج بعد از این جریان، چند روز در قید حیات بود، ولى دوباره خواسته‏ى خود را تکرار ننمود و میان ملاقات على با پیامبر هیچ گونه مانعى وجود نداشت و فاطمهل، همسر علىس تا آخرین لحظه که روح شریف پیامبر پرواز کرد در کنار آن حضرت بود، اگر ایشان چنین اراده‏اى داشت علىس را مى‏خواست و ولایت امور مسلمانان را به او مى‏سپرد.

گذشته از این سکوت که هیچ گونه اجبار و اکراهى به همراه نداشت، اگر به شیوه‏ى پیامبر در تعیین امراء و والیانِ امور، نظرى بیفکنیم، مى‏بینیم که ایشان همواره خاندان خود را از پذیرفتن مسؤولیت‏ها و ولایت امور، برحذر داشته و از اجراى قانون وراثت در حقّ انبیا منع فرموده است.

پس با توجه به این شیوه و این سکوت، نمى‏توان گفت که منظور پیامبر ج صراحت نمودن به امر خلافت در حق علىس بوده [۱۹۹]، ولى از اجراى مقصود ایشان جلوگیرى به عمل آمده است» [۲۰۰]. همچنیـن در کتاب «عبقرية على» پیرامـون وراثت در جانشـینى پیامبر ج مى‏گوید:

«اگر وراثت، از فرمان‏هاى خداوندى بود پس شگفت‏آورترین چیز این خواهد بود که پیامبر ج از جهان برود و فرزند ذکور نداشته باشد و قرآن کامل گردد و نصّ صریحى نسبت به خلافت کسى از اهل بیت در آن موجود نباشد.

اگر این امر از ضروریات دین، یا قضاى خداوندى بود، همانند قضاهاى مبرم، در دنیا به اجرا در مى‏آمد [۲۰۱] و در برابر آن هر خلافت دیگرى به ناکامى مى‏انجامید، همان گونه که هر کوششى که مخالف قانون فطرت و قضاى الهى باشد به ناکامى مى‏انجامد.

پس بنابراین، نه نص صریح و نه اشاره و قرینه و نه اراده‏ى الهى، هیچ کدام از این‌ها گفته‏ى افراطیان (غلاة) را در مورد ترجیح خلافت براساس قرابت یا منحصر دانستن خلافت در خاندان هاشمى تأیید نمى‏کند» [۲۰۲].

[۱۸۶] ر.ک: سیره‏ى پیامبر، ص ۳۶ ـ ۳۵، به قلم همین نویسنده. [۱۸۷] براى تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب: «ماذا خسرالعالم بإنحطاط المسلمین» به قلم همین نویسنده، فصل دوم: نظام سیاسی و مالى عصر جاهلیت، ص ۷۵ تا ۸۴، چاپ سیزدهم، دارالقلم، ۱۹۸۲ م. [۱۸۸] اکلیروس در لغت یونانى به معناى سهم ویا میراث است. [۱۸۹] بستانى، دائرة المعارف، ج ۴، ص ۱۴۶۷، بیروت، ۱۸۷۶ م. [۱۹۰] ایران در زمان ساسانیان، اثر پروفسور آرتورکریستن سن، ترجمه‏ى رشیدیاسمى. (وى مى‏گوید: پادشاه چون زاده‏ى خدآیان آسمانى به شمار مى‏رفت، سعى مى‏نمود که ریاست عالیه‏ى جامعه‏ى مذهبى را نیز داشته باشد. ص ۳۵۸. سپس در فصل هفتم مى‏گوید: «جامعه‏ى ایران بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون.» ص ۴۲۴، چاپ ۱۳۶۸، دنیاى کتاب ـ ۱۳۶۸ مترجم) [۱۹۱] سیره‏ى پیامبر، اثر نگارنده، ص ۳۸، با استناد به قانون مدنى اجتماعى هند موسوم به «منوشاستر». [۱۹۲] ر.ک: ایران در زمان ساسانیان. [۱۹۳] علىس مى‏فرماید: «اى مردم هوشمند! هیچ کس حق اختصاصى در امر امارت و حکومت شما را ندارد، مگر کسى که خودتان امیر کنید». بحار الانوار، ج۸، ص ۳۶۷، چاپ تبریز. تاریخ کامل، ابن کثیر، ج۴، ص۱۲۷ و طبرى ج۳، ص۴۵۶، نقل از کتاب «شورا و بیعت» اثر مهندس بازرگان. همچنین علىس تصریح نمود که پیامبر ج کسى را به جانشینى خود تعیین نکرده است. مراجعه شود به «مروج الذهب» ج۱، ص۷۷۴، چاپ چهارم، ۱۳۷۰. همچنین در نامه‏ى ششم نهج البلاغه خلافت و رهبرى را بر اساس شورا و انتخاب مردم مى‏داند. دانشمند معروف شیعه، نویسنده‏ى کتاب «منهاج الكرامه» در شرح این نامه مى‏نویسد: «این گفته‏ى حضرت على، مؤید نظر اهل سنت است.» (هدایة الشیعه، ص ۵۷) پروفسور عباس شوشترى در کتاب خاتم النبیین ص ۴۲۹ چاپ چهارم انتشارات عطایى ۱۳۶۲ تحت عنوان «علت انتخاب نکردن جانشین به وسیله‏ى پیامبر» مى‏نویسد: «آن حضرت صریحا نمى‏توانست کسى را معین کند، زیرا ختم نبوت شده بود و از تعیین یکى احتمال داشت که باز مقام خصوصیتى براى او پیدا گردد». (مترجم) [۱۹۴] داستان «قرطاس» در کتاب‏هاى حدیث به طرق متعدد و متضاد ذکر شده است. دانشمندان اسلامى با تحقیق و بررسى‏هایى که به عمل آورده‏اند، ثابت کرده‏اند که این روایت بدان گونه که مشهور است، صحت ندارد. براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب «سیماى صادق فاروق اعظم» اثر ملاعبداللّه‏ احمدیان. همچنین دانشمند و نویسنده‏ى معروف اهل رومانى «کوئنستان ـ ویرژیل ـ گیورگیو» مى‏نویسد: «محمد طورى در اطرافیان نفوذ کلام داشت که هر چه مى‏گفت از طرف آن‌ها پذیرفته مى‏شد. ایشان که در هشتاد جنگ کوچک و بزرگ شرکت کرد و فرماندهى آن‌ها را بر عهده داشت، دلیرتر از آن بود که نتواند جانشین خود را تعیین نماید و دچار رودربایستى شود، لذا این روایت قابل قبول نیست.» (محمد پیغمبرى که از نو باید شناخت، ترجمه‏ى ذبیح اللّه‏ منصورى، ص ۴۳۲، چاپ دهم، تهران) حق این است که به موجب این روایت، ابتدا شخص پیامبر گرامى اسلام ج زیر سؤال مى‏رود و در مرحله‏ى دوم علىس و دیگر اهل بیت که در آن مجلس حضور داشتند مقصّر شناخته مى‏شوند؛ زیرا آنان میزبان بودند و دیگران مهمان و عیادت کننده بودند که در مرحله‏ى سوم، نوبت به آن‌ها مى‏رسد. مسلّم است که مخاطب پیامبر ج در مرحله‏ى نخست، اهل بیت او بوده‏اند، چنان که در روایتى از مسند امام احمد تصریح شده که علىس فرمود: «رسول خدا به من دستور داد که لوحى بیاورم، من به خاطر این که نمى‏خواستم از محضر پیامبر دور شوم، عرض کردم آنچه را مى‏فرمایید به خاطر مى‏سپارم و حفظ مى‏کنم. بنابراین صحت جزئیات روایت قرطاس مورد تردید است. (مترجم) [۱۹۵] صحیح بخارى، الجامع الصحیح، کتاب‏المغازى، باب «مرض النبى ووفاته». براى آگاهى از داستان قرطاس به کتاب «شرح زندگانى خلیفه‏ى دوم» اثر پروفسور نعمانى با ترجمه‏ى عبدالسلام شیخ الاسلامى مراجعه کنید. (مترجم) [۱۹۶] روایت بیهقى و امام احمد. [۱۹۷] امام مالک، الموطا و ابن کثیر، ج ۴، ص ۴۷۱. [۱۹۸] صحیح بخارى، الجامع الصحیح، «باب مرض النبى ج ووفاته». [۱۹۹] این که منظور پیامبر ج از خواستن کاغذ، وصیت در حقّ على بوده است، فقط یک احتمال است، دیگران نیز مى‏توانند با در نظر داشتن قراین، مدعى شوند که منظور آن حضرت، وصیت در حق فلان شخص بوده است، چنان که در سیره‏ى حلبیه، ج ۳، ص ۳۸۱ آمده است که پیامبر فرمود: «لوحى ب،ورید تا درباره‏ى جانشینى ابوبکر مطلبى بنویسم.» (مترجم) [۲۰۰] عباس محمود عقاد، العبقریات الإسلامیه، ص ۶۱۹، قاهره. [۲۰۱] حضرت علىس خود وصى بودنش را تکذیب مى‏کند و مى‏فرماید: «آیا بر رسول خدا دروغ بگویم؟ (یعنى مدعى باشم که وصى او هستم و حال آنکه چنین نیست) ... در امر خلافت خود اندیشیدم، دیدم اطاعت از فرمان حضرت رسول (بیعت با خلفا) بر من واجب است، آنگاه بیعت کردم و بر طبق عهد و پیمان خود با آن حضرت، عمل نمودم.» (نهج البلاغه، ترجمه‏ى فیض الاسلام، خ ۳۷ ص ۱۲۲). همچنین از حضرت على نقل شده است که فرمود: اگر رسول خدا مرا به جانشینى خویش برمى‏گزید، من از جنگ دست بر نمى‏داشتم تا حقّ خود را مى‏گرفتم (ر.ک: تاریخ الخلفاء سیوطى و «الفتوح» اثر ابن اعثم کوفى، ص ۲۷۸، انتشارات انقلاب اسلامى، چاپ اول ۱۳۷۲، تهران. همین مضمون را جایى دیگر با تعبیرى شفاف‏تر بیان داشته است. ر.ک: نهج‏البلاغه حکمت شماره: ۲۲ و مستدرک نهج البلاغه، باب الثانى ص ۳۰). همچنین مى‏فرماید: به خدا سوگند! اگر من تنها با دشمن رو به رو شوم و جمعیت آن‌ها به قدرى باشد که همه روى زمین را پر کنند، باکى نداشته و نمى‏هراسم. (نهج‏البلاغه فیض، نامه ۶۲) علاوه بر آن اگر حضرت علىس از جانب خدا و رسول ج به امامت منصوب شده بود، هرگز براى او جایز نبود که بنابر مصالح اجتماعى، شخصى، خلاف فرمان خدا عمل نماید و از این حق صرف‏نظر کند، به خصوص هنگامى که مردم به طور اتفاق بعد از شهادت حضرت عثمانس نزد او آمدند، به هیچ وجه برایش جایز نبود که بگوید: «دعونى والتمسوا غیرى ... (دست از من بردارید و دیگرى را بخواهید ...) نهج‏البلاغه، خ ۹۲. زیرا این امر خلاف فرمان صریح خداوند است که مى‏فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦ [الأحزاب: ۳۶]. «هیچ مرد و زن مسلمانى حق ندارد هنگامى که خدا و رسولش کارى را مقرر کنند، از خود اخت،رى داشته باشد و هر کس خدا و رسول او را نافرمانى کند، به گمراهى آشکار گرفتار شده است».(مترجم) [۲۰۲] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۹۳۶.

مراسم بیعت با حضرت ابوبکر صدیقس

مسلمانان، در مدینه بعد از وفات پیامبر ج به رغم این که خود اهل حلّ و عقد و داراى فهم و بصیرت بودند و در میان آنان، مهاجران و انصار نیز وجود داشتند و به هر نتیجه‏اى که آنان مى‏رسیدند و مورد توافق آنان قرار مى‏گرفت، در جزیرة العرب و در میان سایر مسلمانان جهان اجرا مى‏شد ـ بر سر دو راهى قرار گرفتند. آنان دو راه در پیش داشتند: راه نخست وحدت کلمه و یکپارچگى و دست در دست هم دادن براى گسترش قلمرو اسلام و رساندن احکام خداوندى به مردم دنیا و سپردن زمام رهبرى به کسى بود که همه‏ى مسلمانان به برترى و فضیلت وى معترف و از جایگاه والاى او نزد پیامبر ج آگاه بودند و مى‏دانستند که پیامبر ج به وفادارى و صداقت وى گواهى داده و او را در مراحل بسیار حساس و سرنوشت ساز مقدّم ساخته است، و راه دوم نزاع و اختلاف نظر و چند دستگى بود که پیشرفت و آینده‏ى اسلام را مورد تهدید قرار مى‏داد و خداى ناکرده سرنوشت اسلام نیز همانند سایر ادیانى مى‏شد که به علّت اختلاف بر سر ریاست و جدال براى خلافت و رهبرى قربانى شدند.

از سوى دیگر، آنچه به پیچیدگى و حساسیت قضیه مى‏افزود، وقوع این حادثه در شهر مدینه بود؛ شهرى که مسکن دو تیره‏ى بزرگ از قبیله‏ى قحطان، یعنى اوس و خزرج (انصار) بود. آنان کسانى بودند که رسول اللّه‏ ج و مسلمانان را در شهر خود جاى دادند و از هر گونه یارى و فداکارى و بذل محبت و ایثار دریغ نورزیدند. قرآن درباره‏ى آنان چنین مى‏گوید:

﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ٩ [الحشر: ۹].

«کسانى که در دار الاسلام (سرزمین مدینه) و در خانه‏ى ایمان، قبل از مهاجران، مسکن گزیدند، آنان کسانى را که به سویشان هجرت کنند، دوست مى‏دارند

انصار، ساکنان و بومیان اصلى شهر مدینه بودند که مهاجران را پذیرفتند، لذا هیچ بعید نبود که براى خود حقّى در خلافت پیامبر ج که از مکه همراه با یاران و عشیره‏ى خود هجرت نموده و به دیار آن‌ها آمده، قایل باشند و یا خود را از دیگران سزاوارتر بدانند. این امر، خلاف عقل و منطق و غیر طبیعى نبود [امّا در میان آنان دو قبیله‏ى بزرگ و رقیب دیرینه (= اوس و خزرج) وجود داشت که هیچ یک در برابر دیگرى کوتاه نمى‏آمد [۲۰۳].]از روایات معلوم مى‏شود که عده‏اى از انصار، در سقیفه‏ى بنى ساعده گردآمده بودند تا با یکى از رؤساى قبیله‏ى اوس و خزرج بیعت کنند و در آن صورت زمام کار از دست مهاجران خارج مى‏شد و حتّى خداى ناکرده شیرازه‏ى وحدت مسلمانان از هم مى‏پاشید.

عمر فاروقس با درایت وتیزبینى ویژه‏ى خود که در میان معاصرانش بدان ممتاز بود، به این مطلب پى برد که اسلام با خطر و بلاى بزرگى مواجه است و باید هر چه سریع‏تر به امر انتخاب خلیفه خاتمه داد؛ زیرا اگر ریسمان اتّحاد و انسجام از دست جماعت و گروهى رها شود که مسلمانان به آنان چشم دوخته‏اند و باید آموزگار و رهنماى جهانیان و محافظ کیان اسلام و آینده‏سازان آن باشند، هرگز بار دیگر باز نخواهد گشت؛ بنابراین، تأخیر در انتخاب خلیفه را روا ندانست؛ زیرا آگاه بود که انصار تمایل دارند خلیفه از میان آنان انتخاب شود، به دلیل این که آنان خود را صاحب منزل و از دیگران مستحق‏تر مى‏دانند. از طرفى دیگر به این حقیقت نیز علم داشت که قبایل عرب، در برابر هیچ قبیله‏اى جز قبیله‏ى قریش سر تسلیم فرود نمى‏آورند؛ چرا که موقعیت برتر و سوابق رهبرى دینى و اجتماعى قریش مسلّم بود، لذا ایشان حضرت ابوبکر صدیقس را به نامزدى خلافت پیشنهاد نمود تا جلوى هر گونه فتنه و آشوبى را گرفته و شیطان فرصت و راهى براى متفرق ساختن جمعیت مسلمانان و القاى وسوسه‏هاى شوم خود در دلهاى آنان نداشته باشد و رسول اللّه‏ ج در حالى دنیا را وداع گفته باشد که قبل از تدفین وى یکپارچه و متّحد داراى امیر و رهبرى باشند که ولایت امور آن‌ها را به عهده گیرد و از جمله‏ى این امور، تشییع پیکر پاک رسول‏اللّه‏ج نیز بود [۲۰۴]، بنابراین (پس از آنکه حضرت ابوبکرس به جانشینى برگزیده شد) حضرت عمرس بلند شد و خطاب به حاضران گفت: «خداوند امور شما را به فردى تفویض نمود که بهترین شما و رفیق رسول اللّه‏ ج در غار بود، پس برخیزید و با او بیعت کنید!» [۲۰۵] آنگاه همه‏ى حاضران با حضرت ابوبکرس بیعت کردند.

براى این که بیشتر به حساسیت بحران و ضرورت تعجیل در گزینش رهبر پى برید، به روایت امام مالک از زهرى به نقل از خود حضرت عمرس توجه فرمایید:

«هنگامى که در منزل پیامبر نشسته بودیم، ناگاه مردى از بیرون اتاق مرا صدا زد من جواب دادم که ما اکنون مشغول فراهم ساختن مقدمات تشییع و دفن پیکر پیامبرج هستیم. آن مرد گفت: حادثه‏اى رخ داده است؛ انصار در سقیفه‏ى بنى ساعده گرد آمده‏اند، قبل از آنکه رویداد ناگوارى رخ دهد آن‌ها را دریابید من به ابوبکر گفتم: بیا نزد آنان برویم تا از جریان آگاه شویم، سپس به اتفاق هم، حرکت کردیم» [۲۰۶]. [حضرت عمرس این سخنان را در حضور صدها نفر از اصحاب، اظهار کرد که اگر نکته‏اى بر خلاف واقعیت در آن مى‏بود، مسلما مورد اعتراض اصحاب قرار مى‏گرفت، ولى بیانات وى مورد تأیید و تصدیق حاضران در جلسه قرار گرفت. از این روایت چنین نتیجه‏گیرى مى‏شود که اوّلاً؛ ابوبکر و عمرب در عَلَم کردن مسأله‏ى خلافت و جانشینى پیامبر، دستى نداشته و کسى را به این کار تشویق و ترغیب نکرده‏اند، ثانیا؛ این دو نفر با نظرى خاص و طبق برنامه‏اى از پیش طرح شده و با طیبِ خاطر به سقیفه‏ى بنى‏ساعده نرفته‏اند [۲۰۷].]

[۲۰۳] در واقع مسأله چنان بود که ابوبکر صدیقس گفته بود: «اگر زمامدارى به اوس سپرده شود، خزرج اعتراض مى‏کنند و اگر به خزرج سپرده شود، اوس رقابت مى‏کنند و قبایلِ عرب همه تن به امارت هیچ قبیله‏اى جز همین تیره از قریش نمى‏دهند. پس بهتر است مهاجران به عنوان امیر زمامِ کار را به دست گیرند و شما انصار، وزیر و معاون آن‌ها باشید. هیچ مشورتى بدون دخالت شما صورت نخواهد پذیرفت و هیچ امرى بدون شرکت شما انجام نخواهد،فت». [۲۰۴] علىس مى‏فرماید: در حکم خدا و حکم دین اسلام بر عموم مسلمانان واجب است بعد از این که امام و پیشواى آنان مرد، کشته شد ... هیچ عملى انجام ندهند و به هیچ کارى دست نزنند و قدمى به جلو بر ندارند پیش از آنکه براى خودشان پیشوایى عفیف و دانشمند ... انتخاب نمایند. (و الواجِب فِى حكم اللّه‏ِ وحُكْمِ الإسلامِ عَلى الْمُسْلِمينَ بَعْدَ ما يَموتُ إماَمهم أو يُقْتَلُ... أن لا يَعْمَلوا عَمَلاً وَلا يُحْدِثوا حَدَثا وَلا يقَدِّموا يَدَا ورِجْلاً ولا يبدؤا بِشَيءٍ قَبْلَ أنْ يَخْتاروا لأنفُسِهِمْ إماما...) (بحار الانوار، ج ۸، ص ۵۱۳) ـ (مترجم به نقل از کتاب شورى و بیعت) [۲۰۵] اگر در اینجا شاهد هستیم که حضرت عمرس این انتخاب را به خدا نسبت مى‏دهد، بنابر اصل مسلّمى است که حضرت علىس در نامه‏ى ششم نهج البلاغه بیان داشته است. (مترجم) [۲۰۶] ابن حجر، فتح البارى، ج ۷، ص ۳۰. این روایت در «شرح نهج البلاغه/ ابن ابى الحدید ۶/۱۷۵ نیز آمده است» (مترجم). [۲۰۷] عبارت داخل کروشه از سوى مترجم با اقتباس از کتاب «شرح زندگانى خلیفه‏ى دوم» تألیف پروفسور شبلى نعمانى افزوده شده است.

بیعت عمومى

روز بعد (سیزدهم ربیع الاول سال یازدهم هجرى) بیعت‏عمومى‏در مسجد رسول اللّه ‏ج انجام گرفت [۲۰۸] و حضرت ابوبکرس به ایراد سخن پرداخت و پس از ستایش خداوند گفت:

«اى مردم! من به زمامدارى امور شما منتخب شده‏ام و از این جهت که زمامدار شما هستم خود را از شما بهتر نمى‏دانم. اگر در انجام امورتان به خوبى عمل کردم، مرا یارى کنید وگرنه مرا به راه درست رهنمون شوید. راستى، امانت است و دروغ، خیانت. همانا ضعیف و ناتوان شما در نظر من قوى و تواناست تا حق او (از ستمکار) گرفته شود، إن شاء اللّه‏، و قوى شما نزد من ضعیف است تا آنکه به خواست خدا حق ستمدیدگان را از او باز ستانم. هیچ قومى جهاد در راه خدا را ترک نمى‏گوید مگر آنکه خداوند آن‌ها را ذلیل و خوار مى‏گرداند و هرگز فحشا و گناه در قومى شیوع پیدا نمى‏کند مگر آنکه خداوند آن‌ها را به بلاى عمومى مبتلا مى‏گرداند. تا زمانى که من از خدا و رسول او اطاعت مى‏کنم از من اطاعت کنید و هرگاه از فرمان خدا سرپیچى کردم، حقّ اطاعتى بر شما ندارم [۲۰۹].] در این هنگام وقت نماز فرا رسید، بنابر این در آخر خطبه‏اش فرمود:] برخیزید براى اداى نمازتان، رحمت و درود خدا بر شما باد!» [۲۱۰] انتخاب حضرت ابوبکرس یک اتفاق تصادفى یا نتیجه‏ى دسیسه و برنامه‏ى از پیش طرح شده نبود که به موفقیت انجامید، بلکه برنامه‏ى تنظیمى الهى و تقدیر و خواست [۲۱۱] خداوند مقتدر و دانا و مظهرى از مظاهر لطف الهى به این دین بود که مى‏خواست آن را بر سایر ادیان غالب گرداند [۲۱۲] و وحدت کلمه‏ى مسلمانان را حفظ نماید. همچنین این بیعت، موافق با عادت و شیوه‏ى انتخاب عرب‏ها بود که آنان با شورا و رأى آزاد، مسایل مهم خود از قبیل انتخاب رئیس قبیله و فرمانده‌ی لشکر را با رأى دادن به کسى که از نظر سنّ، تجربه و تدبیر و شایستگى بر دیگران برترى داشت، حل مى‏کردند. این شیوه از نسل‏هاى گذشته همواره مورد توجّه و عمل اعراب بوده است [۲۱۳]. پروفسور سید امیر على [۲۱۴] نویسنده‏ى معروف شیعه که قلم شیوایى به زبان انگلیسى دارد، این حقیقت تاریخى را این گونه بیان مى‏کند:

«نزد عرب‏ها زعامت و ریاست قبایل، موروثى نیست، بلکه از طریقِ انتخاب صورت مى‏گیرد. آنان کاملا به اصلِ انتخاب ملزم و عامل هستند. تمام افراد قبیله در انتخاب رئیس قبیله، حق رأى دارند و از میان بازماندگان متوفى شخصى براساس سن و تقدّم (SENIORITY) انتخاب مى‏شود.

مسلمانان در انتخاب جانشین پیامبر ج بر همین اصل قدیمى ملتزم شدند و از آنجا که شرایط، بسیار دشوار بود و آن وضع فوق العاده‏اى که پیش آمده بود مجال هیچ گونه تأخیر در انتخاب خلیفه را نمى‏داد، انتخاب ابوبکرس به جانشینى رسول ج با در نظر گرفتن سنّ و اعتبار و احترامى که بین مردم عرب داشت، بدون تأخیر انجام گرفت. این دو صفت نزد عرب‏ها امتیاز بزرگى محسوب مى‏شدند.

ابوبکرس به صفت دانش و اعتدال معروف بود. علىس و اهل بیت پیامبر ج بنابر اخلاصى که از یکدیگر به ارث برده بودند و بنابر وفادارى و محبت به اسلام، ابوبکرس را به عنوان خلیفه‏ى رسول ج به رسمیت شناختند» [۲۱۵]. مسلمانان با این انتخاب، از حکومت قبیله‏اى موروثى که بر اساس خون و شرف نسبى استوار بود، نجات یافتند. اگر در مرحله‏ى نخست، خلیفه از بنى‏هاشم انتخاب مى‏شد، آنگاه حکومت دنیوى و رهبرى دینى و معنوى براى بنى‏هاشم محرز مى‏شد و بدین وسیله در اسلام نیز نوعى پاپیسم و روحانیت گرایى (کهنوت = PRIESTHOOD)پدید مى‏آمد، همان گونه که در بین مسیحى‌ها این مقام روحانیت به نام اکلیروس(GLERGY)وجود داشت. اگر چنین مى‏شد، همان عواقب وخیم و آثار سوء که در مقام روحانیت مسیحى و نظام طبقاتى مجوسى و برهمایى پدید آمد، در جامعه‏ى اسلامى و در بین پیروان این دین نیز به وجود مى‏آمد و رهبرى جامعه و پیشوایى مذهبى و حق رأى و منافع اقتصادى، منحصر و مخصوص یک طبقه و خانواده دانسته مى‏شد و در طول تاریخ، نسل‏هایى به وجود مى‏آمد که این طبقات را از سطح عموم انسان‏ها و حتى از مقام بشریت نیز برتر مى‏دانستند و معتقد مى‏شدند که آنان باید با نذورات و هدایا و صدقات و سهم‏هاى مشخصى از اموال مردم، زندگى کنند. این امر کاملاً منافىِ حکمتى بود که رسول خداج به خاطر آن قبول زکات را براى بنى‏هاشم حرام قرار داده است. ابوهریرهس مى‏گوید: یک بار حسن بن علىب (در سنین کودکى) یک دانه خرما از اموال زکات برگرفت و در دهان گذاشت، وقتى پیامبر ج متوجه شد، خطاب به او گفت: «کخ کخ» تا آن را از دهان بیرون اندازد و سپس فرمود: «مگر نمى‏دانى که ما صدقه (زکات) نمى‏خوریم؟» [۲۱۶] عبدالمطّلب بن ربیعه بن الحارث در روایتى طولانى مى‏گوید رسول اللّه‏ج فرمود: «همانا این صدقات (اموال زکات) چرک مال هستند، خوردن آن‌ها براى محمّد و آل محمّد حلال نیست» [۲۱۷]. خداوند، خاندان هاشمى و افراد اهل بیت را از این که مصداق آیه‏ى زیر قرار گیرند، حفظ نمود:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ٣٤ [التوبة: ۳۴].

«اى مؤمنان! بسیارى از علما و زاهدان اهل کتاب، اموال مردم را به ناحق مى‏خورند.»

اگر این دو ریاست (معنوى و مادى) از طریق ارث به بنى هاشم انتقال مى‏یافت، هرگز از دست آنان خارج نمى‏گردید؛ زیرا آن را میراث به حق خود مى‏دانستند. از اینجاست که بعضى از افراد رک گوى قریش بدون اغراق گفته بودند:

«اگر ولایت امور شما به دست بنى‏هاشم افتاد، بدانید که به تیره‏هاى دیگر قریش انتقال نخواهد یافت» [۲۱۸].

[۲۰۸] پاسخ این سؤال را که چرا بیعت افراد حاضر در سقیفه که مرکب از مهاجران و انصار بودند، قبل از بیعت عمومى انجام شد و چرا بیعت اهل مدینه براى مردم سایر شهرها حجت قرار گرفت؟ بهتر است از زبان حضرت علىس بشنویم: حضرت مى‏فرماید: «شورا حق مهاجرین و انصار است، پس اگر آن‌ها به شخصى رأى دادند و او را امام نامیدند، این عمل مورد رضایت خداست.» (نامه‏ى ۶ نهج البلاغه) در جایى دیگر در پاسخ کسانى که گفته بودند چرا بدون رضایت و مشورت آنان بر امر حکومت مسلط شده، فرمود: «مردم تنها از مهاجران و انصار تبعیت مى‏کنند و این‌ها نمایندگان مسلمانان در امر ولایت و امر دینشان هستند. (بحار الانوار، ج ۸، ص ۴۴۹). همچنین در پاسخ پیشنهاد حسنس در مورد تقدّم بیعت مردم شهرستان‏ها بر بیعت مردم مدینه، مى‏فرماید: این که تو به من پیشنهاد مى‏کنى بیعت مگیر تا اهل شهرستان‏ها بیعت کنند (چنین نیست) بلکه امر، امر اهل مدینه است. (وأما قولك لا تبايع حتى يبايع أهل الامصار فإن الأمر، أمر أهل المدينة) (کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۱۴۴). همچنین در جواب کسانى که مى‏گویند باید عموم مردم در امر مشورت شرکت داشته باشند، مى‏فرماید: «مهاجرین نخستین به جهت فضایلشان این تفوق را در،فتند، پس کسى که داراى سوابق آنان در دین نیست و فضایلشان را در اسلام ندارد، حق ندارد در امرى که خاص ایشان است (تعیین زمامدار) با ایشان به رقابت و نزاع برخیزد. (فاز المهاجرون الأولون بفضلهم فلا يجدر لمن ليست له مثل سوابقهم فى الدين ولا مثل فضائلهم فى الإسلام أن ينازعهم فى الأمر الذى هم أهله)، (مستدرک نهج البلاغه، باب الثانى، ص ۲)، همچنین در خطبه‏ى ۱۷۳ نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «به جان خودم سوگند! که اگر بدون حضور همه‏ى مردم امانت و پیشوایى منعقد نشود، پس هرگز این کار امکان‏پذیر نیست، لذا آن‌ها که اهل این کار هستند از جانب کسانى که غایبند حکم مى‏کنند، بعد از آن، کسانى که حاضر بوده‏اند حق برگشت و رجوع از بیعت خود را ندارند و کسانى که غایب بوده‏اند نیز حق ندارند دیگرى را برگزینند». (مترجم) [۲۰۹] همچنین وقتى عمار بن،سر از مردم براى حضرت علىس بیعت مى‏گرفت با این عبارت با آن‌ها پیمان مى‏بست که: «ما با شما بر اطاعت خدا و عمل به سنت رسول او بیعت مى‏کنیم، اگر بر آن وفا نکردیم حق اطاعتى بر شما نداریم و بیعتى بر گردن شما نیست. (نبايعكم على طاعة اللّه‏ وسنة رسوله، فإن لم نف لكم فلا طاعة لنا عليكم ولا بيعة فى أعناقكم)، (بحار الأنوار، ج ششم). همچنین هنگامى که قیس‏بن سعد بن عباده در مصر، به نام امیرالمؤمنین على بیعت مى‏گرفت، در خطبه‏ى خود چنین مى‏گفت: برخیزید و به شرط عمل بر کتاب خدا و سنت پیامبرش‏بیعت کنید، پس اگر ما در میان شما به کتاب خدا و سنت رسول او عمل نکردیم، بیعتى برگردن شما نداریم، (بحار الأنوار، ج ۸ ـ تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۵۵۱). خود حضرت علىس نیز در اولین خطبه بعد از خلافت خویش همین موضوع را ابراز داشت، آنجا که فرمود: اگر از جانب ما نیکى دیدید، آن‏را بپذیرید و اگر بدى دیدید، رد کنید. ر.ک: نهج‏البلاغه، فیض‏الإسلام، پایان خطبه ۱۶۶ (مترجم) [۲۱۰] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۵، ص ۲۴۸. [۲۱۱] علىس نیز این مطلب را تأیید کرده‏است آنجا که‏مى‏فرماید: «آگاه باشید! آنچه پیش از این مقدّر بود (خلافت خلفا و انتقال به‏ ایشان) واقع‏شد و آنچه حکم‏ واراده‏ى خدا به آن تعلق گرفته پى در پى پیش خواهد آمد.» (نهج‏البلاغه با ترجمه و شرح فیض‏الإسلام، خطبه‏ى۱۷۵، ص ۵۷۱ ـ ۵۷۰، انتشارات فیض الاسلام، ۱۳۷۰). همچنین در فرازى دیگر خشنودى‏خویش از این برنامه‏ى الهى را اعلام داشته مى‏فرماید: «رضينا عن اللّه‏ قضاه وسلمنا للّه‏ أمره» «ما از قضا و قدر الهى خشنود و تسلیم فرمان او هستیم.» (منبع سابق، ص ۱۲۲، خطبه ۳۷) (مترجم) [۲۱۲] خداوند در سوره‏ى صف آیه‏ى نهم مى‏فرماید: خدا ذاتى است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه‏ى اد،ن غالب سازد، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند. [۲۱۳] استاد عقاد مى‏گوید: عمرِ علىس به هنگام وفات رسول خدا ج سى سال و اندى بود و این سن براى ملتى که اهمیت فراوانى به سن و احترام خاصى به بزرگسالان قایل بودند، یکى از دشوارترین موانع بود که گذشتن از آن آسان نبود. (العبقریات الإسلامیة، ص ۳۴۱) آنچه از تاریخ ثابت و سزاوار ترجیح است این است که حضرت علىس در آن هنگام سى و سومین بهار زندگى خود را مى‏گذراند و حضرت ابوبکرس ۶۱ سال داشت. [۲۱۴] امیر على در سال ۱۸۴۹ میلادى دیده به جهان گشود. اجداد او ایرانى و شیعه بودند و جدّ اعلاى او در زمان حمله‏ى نادر شاه به هند، وى را همراهى نمود و پس از فتح هند به خواهش امپراتور مغول در خدمت آن دولت باقى ماند. وى نویسنده و حقوقدانى است که بر زبان انگلیسى چیره بود. در سال ۱۹۰۰ از طرف نایب السلطنه‏ى هند قاضى کل دیوان دادگسترى ولایت کلکته شد و در سال ۱۹۰۹ به عضویت کمیسیون قضایى شوراى خاص سلطنتى انگلیس درآمد و در سال ۱۹۰۸ اتحادیه‏ى مسلمانان لندن را تأسیس کرد. آثار قلمى زیادی از وى به جاى مانده که دو کتاب او به زبان انگلیسى شهرت زیادی دادند: «روح اسلام» و «تاریخ مختصر عرب»، که هر دو به زبان فارسى ترجمه شده‏اند. وى در سال ۱۹۲۸ رخت از جهان بر بست. (براى اطلاع بیشتر از شرح حال و افکار امیر على به پیشگفتار کتاب روح اسلام و کتاب اقالیم قبله مراجعه کنید). [۲۱۵] تاریخ مختصر عرب، ص ۲۱ همچنین ابن ابى الحدید (متوفى ۶۵۵ هـ. ق) شارح نهج البلاغه که یک شیعه‌ى معتزلى است دراین باره مى‏نویسد: «علماى گذشته و متأخرین ما و نیز علماى بصره و بغداد متفق‏اند که بیعت ابوبکر صدیق بیعتى صحیح و شرعى و قانونى بوده است. این بیعت گرچه بنابر نص صریحى نبود ولى براساس اصل انتخابى‏صورت گرفت که به‏اجماع، یکى‏از شیوه‏هاى‏تعیینِ امام و رهبر شناخته‏شده‏است.» (شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۷) (مؤلّف) همچنین پروفسور امیر على در کتاب «روح اسلام» تعجیل در انتخاب حضرت ابوبکر را توجیه مى‏کند و مى‏نویسد: «شاید ضرورت فورى‏ گزینش زعیمى‏ براى‏دولت، این‏تعجیل‏را توجیه کند، على÷ با علو طبع و فداکارى همیشگى خود نسبت به این دین و با نگرانى بسیار از این که کوچک‏ترین اختلافى میان اصحاب آموزگار بروز نکند، بى‏درنگ با ابوبکر بیعت کرد.» (روح اسلام، ص ۲۷۰، ترجمه‏ى ایرج رزاقى، محمد مهدى حیدر پورـ انتشارات آستان قدس رضوى ۱۳۶۶ هـ. ش.). همچنین به کتاب «خاتم النبیین» ص ۴۳۱ ـ ۴۲۸ اثر پروفسور عباس شوشترى، چاپ چهارم، مؤسسه‏ى عطایى مراجعه کنید. (مترجم) [۲۱۶] صحیح بخارى، الجامع الصحیح، باب «ما یذكر فى الصدقة للنبى»، کتاب الزکاة و جامع صحیح مسلم، باب «تحریم الزكاة على آل‏ رسول اللّه‏ ج، كتاب الزكاة. آل‏رسول که زکات براى آن‌ها حرام است عبارتند از: بنى‏هاشم و بنى‏المطلب؛ نه دیگران. [۲۱۷] صحیح مسلم، کتاب الزکاة، باب «ترك استعمال آل النبی على الصدقة». [۲۱۸] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۹۳۸.

راز تأخیر خلافت علىس

کسانى که از تاریخِ حرکت‏هاى انقلابى و نهضت‏هاى اصلاحى آگاهى دارند، به خوبى مى‏دانند که بسیارى از جنبش‏هاى انقلابى و اصلاح‏طلب، بر اساس دعوت به اصلاح و مبارزه با فساد و گمراهى، آغاز و پایه‏گذارى شده‏اند؛ اما سرانجام به تأسیس حکومت و دست‏یابى به قدرتِ سیاسى و نظامى و اختصاص کرسى ریاست براى خاندان رهبر آن انقلاب و بنیانگذار آن حرکت و جنبش، منتهى گشته و دراین باره تجربه‏هاى تلخى به دست آورده‏اند. به همین دلیل، افراد زیرک و آینده‏نگرانِ تیزبین، نسبت به دعوت‏ها و نهضت‏هاى دینى حساسیت داشته و همواره از فرجام آن‌ها بدبین و هراسان بوده‏اند.

این حساسیت در گفت و گویى که بین هرقل (هراکلیوس) امپراطور بیزانس روم و ابوسفیان انجام گرفت، کاملا مشهود و آشکار است. این گفتمان زمانى صورت گرفته که رسول خدا ج طى نامه‏اى هرقل را به اسلام دعوت کرده بود. از این گفت و گو و همچنین از واکنش و برداشت او در برابر این نامه، به تیزهوشى و مطالعه‏ى گسترده‏ى وى و هم چنین به صداقت ابوسفیان پى مى‏بریم. از جمله سؤالات او از ابوسفیان این بود که: «آیا کسى از اجداد او پادشاه بوده است»؟ وقتى ابوسفیان پاسخ منفى داد، هرقل گفت: «اگر کسى از نیاکان او پادشاه مى‏بود، مى‏گفتم که لابد این آیین را آورده است تا پادشاهىِ از دست رفته‏ى خود را باز ستاند و میراث پدرى خود را مطالبه کند [۲۱۹].

وقتى هرقل نسبت به فردى که مردم را به ایمان به اللّه‏ و رسالت خویش فرا مى‏خواند، براساس و پایه‏اى تاریخى این گونه استنباط و قضاوت مى‏کند، پس به نظر شما اگر در نتیجه‏ى دعوت پیامبر ج حکومت و سلطنتى موروثى پدید مى‏آمد و جانشینى بلافصل آن حضرت ابتدا به فردى از افراد خاندانش منتقل مى‏شد، آیا جهان، این گونه استنباط نمى‏کرد که دعوت نبوى و کوشش‏هاى اصلاحى ـ معاذ اللّه‏ ـ همه در خدمت خاندان پیامبر بوده و تمام تلاش‏هاى وى در جهت به قدرت رساندن خاندان خود و فراهم آوردن زندگى مرفّه و آینده‏ى درخشان و اختصاص زعامت و رهبرى به آل خود بوده است؟

تقدیر و برنامه‏ى تنظیمى خداوند دانا چنین بود که رسول خدا ج کسى را به جانشینى خود انتصاب نفرمود و بعد از وى هیچ یک از اهل بیت و خاندان هاشمى بلافاصله جانشین وى نگردید، بلکه نخستین جانشین ایشان حضرت ابوبکرس بود که از قبیله‏ى بنى تمیم بود و بعد از وى حضرت عمر بن الخطابس که از قبیله‏ى بنى عدى بود و سپس حضرت عثمان بن عفانس به خلافت رسید که از بنى امیه بود. و زمانى خلافت به حضرت على بن ابى‏طالبس رسید که در میان مسلمانان و اصحاب رسول اللّه‏ ج کسى از او افضل و تواناتر براى حمل بار خلافت وجود نداشت. بدین وسیله جاى اعتراض و شبهه‏اى براى هیچ کس باقى نماند؛ زیرا مسأله، مسأله‏ى طبقاتى و خاندانى و تعصب نژادى نبود، بلکه قضیه‏ى لیاقت و شایستگى و توانایى این کار بود. پس راز تأخیر خلافت حضرت علىس بنا بر همین حکمت بود که خداوند در نظر داشت، و کار خدا همواره روى حساب و برنامه‏ى دقیقى است و باید به مرحله‏ى اجرا در آید (و کان أمر اللّه‏ قدرا مقدورا).

[۲۱۹] صحیح بخارى، الجامع الصحیح باب «كیف كان بدء الوحى». حسن بن علىب به خوبى به این نکته پى برده بود، آنجا که مى‏گوید: «به خدا سوگند! بعید به نظر مى‏رسد که خداوند، نبوت و خلافت را در خاندان ما ـ اهل بیت ـ جمع کند.» (ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۲۷۸).

نخستین آزمون سخت حضرت ابوبکرس و موضع قاطع وى

محدثان و سیره‏نگاران، متفق‏اند که رسول اللّه‏ ج فرموده‏اند:

«اِنّا مَعْشَرَ الاَْنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ» [۲۲۰]

«ما پیامبران میراثى نمى‏گذاریم، آنچه از ما به جاى مى‏ماند صدقه است» [۲۲۱].

امام احمد با سند خود از ابوهریرهس روایت مى‏کند که رسول اللّه‏ ج فرمودند:

«لا يَقتَسِمُ وَرَثَتى دينارا وَلا دِرْهَما، ماتَرَكْتُ بَعْدَ نَفَقَةِ نِسائى وَمَعُونَةِ عامِلى فَهُوَ صَدَقَةٌ»

«ورثه‏ى من طلا و نقره‏اى بین خود تقسیم نمى‏کنند، آنچه پس از من به جاى مى‏ماند، پس از نفقه‏ى همسران و خدمتگزارانم، صدقه است.»

امام بخارى، امام مسلم و ابوداود از مالک بن انس با سندش از ابوهریرهس با همین الفاظ روایت کرده‏اند؛ همچنین امام بخارى از عروه و او از عایشه‌ی صدیقهل روایت کرده که بعد از وفات پیامبر ج همسران وى خواستند عثمانس را نزد ابوبکرس بفرستند تا نسبت به میراث آنان با وى سخن بگوید، ولى عایشهل گفت: مگر رسول اللّه‏ ج نگفته که ما میراث نمى‏گذاریم، آنچه از ما به جاى مى‏ماند صدقه است؟ این روایت در کتاب صحیح مسلم نیز آمده است.

آرى، این عمل، در شأن پیامبر ج و مطابق با شیوه‏ى همیشگى وى در طول حیات مبارک اوست؛ زیرا آن حضرت ج اهل بیت خود و بنى‏هاشم را در مواقع خطر، پیش مى‏انداخت و به هنگام منفعت و غنیمت دور نگه مى‏داشت؛ چنان که روز بدر با حمزه و على و عبیده همین شیوه را اعمال داشت و آنان را براى مبارزه با پهلوانان نامدار عرب مقدّم کرد. آن حضرت ج مصرف زکات و صدقه را که بزرگ‏ترین منبع درآمد مالى و چشمه‏ى جوشان ثروت در امت اسلام بوده و هست، براى آل خود تا روز قیامت حرام قرار داد و آن هنگام که خواست ربا را حرام کند و خون‏هاى ریخته شده در زمان جاهلیت را هدر قرار دهد، از عموى خود، عباس بن عبدالمطلب و عموزاده‏ى خود، عامر بن ربیعه بن الحارث بن عبدالمطلب آغاز نمود. رسول خدا ج در خطبه‏ى حجّة الوداع فرمود:

«رباهاى جاهلیت باطل و بى‏اعتبار است و اولین ربایى که باطل اعلام مى‏گردد، رباى ما (بنى هاشم)؛ رباى عباس بن عبدالمطّلب است و هر خونى که در زمان جاهلیت ریخته شده هدر و ملغى است و نخستین خونى که هدر مى‏کنم، از خون‏هاى ماست و آن خون فرزند ربیعه بن حارث است» [۲۲۲]. [بدین گونه رسول خدا ج تمام درهاى رفاه و خوشگذرانى را بر روى خود و بستگانش بست و هر کس با آن حضرت نزدیک‏تر بود، از لذت‏هاى زندگى محروم‏تر بود.] خود حضرت علىس در نامه‏اى خطاب به امیر معاویهس این حقیقت را اثبات کرده و مى‏گوید:

«هر وقت جنگ شدت مى‏گرفت و مردم حمله مى‏کردند، رسول خدا ج اهل بیت خود را پیش مى‏انداخت و اصحاب خود را با اهل بیت خویش از ضربه‏ى شمشیر و نیزه حفاظت مى‏کرد. به همین دلیل، عبیده بن حارث در جنگ بدر و حمزه در جنگ احد به شهادت رسیدند. جعفر نیز در جنگ موته شهید شد. کسى که نمى‏خواهم نامش را ببرم آرزوى شهادت داشت، اما مرگ آنان پیش افتاد و مرگ وى (علىس) به تأخیر افتاد [۲۲۳]. حضرت ابوبکرس با مشکلى مواجه گشت که قاطعیت و قدرت او را نسبت به اجراى آنچه درباره‏ى یک مسأله‏ى پیچیده، صحیح و حق مى‏دانست مورد آزمایش قرار داده بود؛ زیرا هر شخص، مکلّف به چیزى است که به آن علم داشته و آن را حق مى‏داند؛ مسأله‏اى که در آنِ واحد، هم جنبه‏ى اصولى و شرعى داشت و هم جنبه‏ى عاطفى و سیاسى، ایشان جنبه‏ى شرعى و اصولى قضیه را بر جنبه‏ى عاطفى و سیاسى آن ترجیح دادند و با دقت کامل، آنچه را از توصیه پیامبر ج و آموزه‏ها و سیره‏ى عملى آن حضرت فهمیده بود، به اجرا گذاشت.

تفصیل این داستان را امام بخارى به نقل از عایشهل این گونه بیان مى‏دارد:

«فاطمه و عباسب براى طلب میراث خود از رسول اللّه‏ ج نزد ابوبکرس آمدند و زمین فدک [۲۲۴] و سهم آن حضرت از خیبر را مطالبه کردند. ابوبکرس به آن‌ها گفت: از رسول خدا ج شنیدم [۲۲۵] که مى‏گفت: «ما میراث به جاى نمى‏گذاریم، آنچه از ما مى‏ماند، صدقه است. آل محمّد مى‏توانند به اندازه‏ى تأمین هزینه‏ى زندگى خود از این مال برگیرند.»

در روایتى دیگر آمده که ابوبکرس گفت: «پیامبران میراث نمى‏گذارند. من سرپرستى و مخارج کسانى را که رسول اللّه‏ ج برعهده داشت، برعهده خواهم گرفت و بقیه را به همان مواردى که رسول اللّه‏ ج مصرف مى‏کرد، مصرف خواهم کرد» [۲۲۶]. در صحیح بخارى از ام‌المؤمنین عایشه روایت شده که: فاطمه دختر پیامبر ج کسى را نزد ابوبکرس فرستاد تا میراث او را از رسول اللّه‏ ج مطالبه کند. ابوبکرس گفت: رسول خدا ج گفته است: «ما پیامبران، مالى به ارث نمى‏گذاریم و آنچه از ما باز مى‏ماند صدقه است. خاندان محمد ج حق دارند هزینه‌ی زندگى خود را از این مال تأمین کنند» و من به خدا سوگند مى‏خورم که چیزى از صدقات رسول خدا ج را تغییر نخواهم داد و آن را به همان وضعى که در زمان آن بزرگوار بود باقى خواهم گذاشت و به شیوه‏ى ایشان عمل خواهم کرد [۲۲۷]. آرى، حضرت ابوبکرس گفته بود: به خدا سوگند! در هیچ کارى یک ذره از روش رسول اللّه‏ منحرف نخواهم شد.

لذا ایشان بر آنچه معتقد بود و آن را حق مى‏دانست، استوار ماند و تصمیم گرفت وصیت رسول اللّه‏ ج را به مرحله‏ى اجرا بگذارد. از طرف دیگر فاطمهل نیز بر مطالبه‏ى خود اصرار ورزید و این بدان سبب است که یا این حدیث به فاطمهل نرسیده بود یا این که معتقد بود قانون در این مورد، دست خلیفه‏ى رسول اللّه‏ ج را بازگذاشته است و او مجوّز قانونى دارد که خواسته‏ى او را عملى کند [۲۲۸]. به هر حال هر دو در این مورد مجتهد بودند که یا معذورند یا مصیب [۲۲۹]. در مسند امام احمدبن حنبل آمده که فاطمهل خطاب به ابوبکرس گفت:

تو نسبت به آنچه از رسول اللّه‏ ج شنیده‏اى، آگاه‏ترى [۲۳۰]. فاطمهل بعد از وفات رسول خدا ج شش ماه در قید حیات بود و بنابر روایتى تا پایان عمر، از این بابت ناراضى بود.

از این قبیل وقایع که طبیعت بشرى مقتضى آن‌هاست در زندگى قبایل و جوامع بشرى بسیار پیش مى‏آید. طبیعت و سرشت انسان به گونه‏اى است که نسبت به آنچه یقین پیدا مى‏کند و آن را حق مى‏داند، حساس و عاطفى است و بر موضع خود پافشارى مى‏کند، لیکن اختلاف و نارضایتى فاطمهل از ابوبکرس از حدود شرع تجاوز نمى‏کرد و مخالف با علوّ طبع و بزرگوارى و بخشندگى طبیعى او نبود.

از عامر روایت شده که حضرت ابوبکرس هنگام مرض وفات حضرت فاطمهل نزد ایشان رفت و اجازه‏ى ورود خواست. حضرت علىس به فاطمه گفت: ابوبکر پشت در منتظر اجازه‏ى ورود است، آیا به او اجازه مى‏دهى یا خیر؟ وى گفت: آیا تو راضى هستى؟ حضرت على گفت: آرى، پس حضرت ابوبکرس داخل شد و با او سخن گفت و عذر خود را در این‏باره بیان کرد و او از ابوبکرس راضى شد [۲۳۱] [۲۳۲].

این بحث را با گفته‏ى استاد عقاد در کتاب «العبقریات الإسلامیه» به پایان مى‏بریم، وى مى‏نویسد:

این کار عاقلانه‏اى نیست که وفادارى و محبت ابوبکر صدیقس با پیامبر را مورد شبهه قرار دهیم، به علّت این که فاطمهل را از میراث محروم داشت؛ زیرا اگر او را محروم کرد دختر خودش عایشهل را نیز محروم‏نمود [۲۳۳]، به دلیل این که در شریعت اسلام، انبیا میراث نمى‏گذارند. ابوبکر نمى‏خواست با منع میراث از وارثان پیامبر ج که از جمله‏ى آنان دختر محبوب خودش نیز بود، ظلم کند و در این باره بخل ورزد؛ اما مى‏خواست دین پیامبر ج و وصایاى او را حفظ کند که مسلما حفظ آن‌ها از حفظ مال و فرزند لازم‏تر بود [۲۳۴]. سپس مى‏افزاید:

«قضاوت ابوبکرس در مورد مسأله‏ى میراث، قضاوتى بود که مجوز قانونى‏دیگر نداشت تا به‏گونه‏اى دیگر داورى کند [۲۳۵]؛ زیرا مى‏دانست که پیامبر میراثى به‏جاى نمى‏گذارد، همان‏گونه که خودش فرموده است. عایشهل نیز در این مورد مانند فاطمهل بود. حضرت ابوبکرس هنگام وفات به عایشهل وصیت کرد تا هر چه از اموال شخصى‏اش به او تعلّق مى‏گیرد یا به او بخشیده است، به نفع مسلمانان از آن‌ها صرف‏نظر کند و به او تأکید کرد که این مال نه به عنوان هبه برایت حلال است و نه به عنوان میراث» [۲۳۶]. این یک واقعیت تاریخى است که ابوبکرس در ایام خلافت خود حقّ اهل بیت را از غنایم مدینه و اموال فدک و خمس خیبر کاملاً مى‏داد [۲۳۷] جز این که بنابر آنچه از پیامبر شنیده بود، احکام میراث را بر آن جارى نمى‏ساخت [۲۳۸]. از محمد باقر/ و همچنین از زید بن على شهید روایت شده که فرمودند: «ابوبکر و عمر هیچ گونه حقّى از ما (اهل بیت) غصب نکرده و به اندازه‏ى یک سر مو بر ما ظلم نکرده‏اند.» مفهوم این روایت در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نیز آمده است [۲۳۹]. در اینجا این نکته شایان گفتن است که حضرت علىس در دوره‏ى خلافت خود نیز به شیوه‏اى‏عمل کرد که ابوبکرس عمل‏ کرده بود، وى فدک را به مواردى که حضرت ابوبکرس به مصرف مى‏رسانید، مصرف مى‏کرد و بین ورثه‏ى پیامبر تقسیم نکرد [۲۴۰]،[این عمل حضرت علىس دلیل روشنى است بر این که ترکه‏ى پیامبر ج میراث نبوده است وگرنه آن را تقسیم مى‏کرد و به فرض این که از حق خود گذشته بود، سهم حضرت حسن و حسین و خواهرانشان و سهم عباس، عموى پیامبر را مى‏داد [۲۴۱].]

[۲۲۰] مسند امام احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۴۶۳، نسائى (فتح البارى، ج ۱۲، ص ۸) [۲۲۱] این مفهوم در روایات شیعه نیز به کثرت دیده مى‏شود؛ به عنوان مثال کلینى به سند معتبر از صادق نقل مى‏کند که: علما وارثان پیامبرانند؛ زیرا پیامبران هیچ گونه پول و ثروتى به میراث نمى‏گذارند. تنها میراث آن‌ها احادیثى از سخنانشان است. روایت کامل بدین شرح است: عن ابى البخترى عن ابى‌عبداللّه÷ قال: إن العلماء ورثة الأنبياء وذلك أن الأنبياء لم يورثوا درهما ولا دينارا وإنما أورثوا أحاديث من أحاديثهم فمن أخذ بشى‏ء منها فقد أخذ بحظٍّ وافرٍ ـ (اصول کافى، ج ۱، ص ۳۲، باب صفة العلم وفضله، حدیث شماره: ۲). همچنین باب «ثواب العالم والمتعلم»، حدیث شماره: ۱، ص ۳۴، ـ انتشارات دارالکتب الإسلامیه، تهران، چاپ سوم، ۱۳۸۸. به نقل از ولایت فقیه، خمینى، ص ۱۳۰. از همه مهم‏تر آن که خود علىس این حدیث را به نظم در آورده است و مترجم فارسى دیوان علىس آن را این گونه ترجمه کرده است: اگر مردم پس از خود ثروتى بسیار بگذارند
براى ارث بردن درهم و دینار بگذارند
ولى ارث پیامبر معنویت‏هآیا هدایت‏هاست
که بهر راسخون و بهر اولوالابصار بگذارند
(فارسى دیوان امیرالمؤمنین، بیت شماره: ۷۱، ص ۲۶، سراینده عبدالحسین اشعرى قمى، انتشارات پیام اسلام قم، چاپ اول ـ مترجم)
[۲۲۲] صحیح مسلم، در کتاب الحّج، باب «حجّة النبى» و ابوداود از جابر بن عبداللّه‏ روایت کرده‏اند. [۲۲۳] نهج البلاغه، نامه‏ى نهم، صبحى صالح، مصطفى زمانى. [۲۲۴] فدک آبادى‏اى بود در حجاز که فاصله‏ى آن تا مدینه دو، سه روز راه بود و خداوند آن را به صورت صلح به پیامبرش ارزانى داشت. در آن آبادى یک چشمه و تعدادى درخت خرما وجود داشت. (مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع) اثر صفى الدین عبدالمومن بن عبدالحق بغدادى، دارالمعرفه بیروت، ۱۹۵۴ م. [۲۲۵] این حدیث را تنها حضرت ابوبکرس روایت نکرده است. همچنان که در اول بحث اشاره شد در کتاب‏هاى روایى معتبر شیعه نیز آمده و در کتاب‏هاى اهل سنت از طرق مختلف روایت شده است. یکى از راویان این حدیث، حذیفه است که درباره‏ى وى دانشمند شیعى، ملا عبداللّه‏ مشهدى در کتاب اظهار الحق حدیثى نقل کرده که پیامبر فرمودند: «ما حدثكم به حذیفة فصدقوه» (هر حدیثى که حذیفه براى شما بگوید آن را تصدیق کنید). همچنین در صحیح بخارى آمده که عمر فاروقس در جمع بزرگى که عباس و على نیز حضور داشتند گفت: شما را به خدایى سوگند مى‏دهم که زمین و آسمان به فرمان او استوار هستند، آیا شما مى‏دانید که رسول خدا ج فرمود: «ما میراث نمى‏گذاریم. هر چه از ما بماند، صدقه است؟» همه گفتند: بله، سپس به على و عباس روى آورد و گفت شما را به خدا! آیا شما نیز مى‏دانید؟ گفتند: آرى. همچنین در معتبرترین کتاب‏هاى شیعه به صراحت آمده است که اموال پیامبر بر فاطمه صدقه بوده و بعد از او به بنى‏هاشم و بنى‏مطلب صدقه است و کسى آن‌ها را به ارث نمى‏برد، حتى بعد از وفات پیامبر، عباس مطالبه‏ى ارث نمود، ولى فاطمه گفت: اموال پیامبر صدقه است. على و چند تن دیگر بر این امر گواهى دادند. فاطمه نیز قبل از وفات، به صدقه بودن اموال خود که عبارت از هفت باغ بود وصیت کرد. به دلیل رعایت اختصار، از آوردن متن حدیث خوددارى شد. خوانندگان محترم به کتاب فروع کافى، ج ۷، کتاب الوصایا، باب صدقة النبى، روایات شماره ۱و۲و۶ مراجعه کنند. همچنین حضرت علىس وصیت کرد که اموالش به عنوان میراث تقسیم نشود. مشروح وصیت نامه‏ى ایشان را در نامه‏ى شماره: ۲۴ نهج‏البلاغه مطالعه فرمایید. میثم بحرانى شارح نهج‏البلاغه، این وصیت نامه را به طور کامل‏تر آورده است. حضرت علىس در این وصیت نامه که در حضور چندین شاهد، به قلم خودش نگاشته است تصریح کرده است که: «اموال و املاک من صدقه است هیچ کس حق ندارد (چیزى از آن‌ها را بفروشد، هبه دهد، به ارث برد» (لایباع منه شى‏ء ولا یوهب ولایورث) [شرح نهج‏البلاغه بحرانى، ۴/۴۰۸ نامه شماره ۲۴].بنابر این عملکرد حضرت على و فاطمه بزرگترین دلیل و حجت قاطع است.(مترجم) [۲۲۶] مسند امام احمد، ج ۱، ص ۱۰. [۲۲۷] صحیح بخارى، الجامع الصحیح، باب غزوة خیبر. [۲۲۸] ممکن است فاطمهل بر این اعتقاد بوده که انبیا در اموال منقول (درهم و دینار) میراث نمى‏گذارند، چنان که در روایت آمده: «ورثه‏ى من درهم و دینارى بین خود تقسیم نمى‏کنند.» حال آنکه این مسأله به مال غیر منقول (زمین) تعلق داشت و مال غیر منقول میراث قرار مى‏گیرد. ابوبکر صدیق معتقد بود که حکم عام است مال منقول و غیر منقول هر دو را شامل مى‏شود لذا به خود حق نمى‏داد که آن را بین ورثه تقسیم کند. [۲۲۹] استاد عباس محمود عقاد در کتاب «فاطمة وفاطمیون» مى‏نویسد: حقیقتى که در آن اختلاف نیست این است که بدانیم فاطمه بزرگ‏تر از آن است که به ناروا چیزى ادعا کند و صدیق نیز بزرگ‏تر از آن است که حقّى را از فاطمه سلب کند ... زیرا سرانجام چنان شد که ابوبکر با رضایت فاطمه محصول فدک را به مصرف صحیح مى‏رساند و خلیفه هم چیزى از عواید فدک را براى خود برنمى‏داشت تآیا کسى علیه او ادعایى داشته باشد. تنها مسأله دشوارى امر قضاوت بود. (مترجم) [۲۳۰] مسند امام احمد، ج ۱، ص ۴. [۲۳۱] طبرى؛ «محب الریاض النضرة فى مناقب العشره»، ص ۱۷۶، دارالکتب العلمیه بیروت، چاپ اول، ۱۹۸۴ م؛ طبقات ابن سعد، ج۸، ص ۱۷، چاپ لیدن. از روایت طبقات معلوم مى‏شود که نماز جنازه‏ى فاطمهل به امامت ابوبکرس خوانده شد (ج ۸، ص ۱۹). همچنین مسند فاطمة الزهراء، اثر سیوطى، ص ۵۸، مطبعة العزیزیة. [۲۳۲] این مفهوم در منابع شیعى نیز آمده است؛ از جمله آنکه ابن میثم بحرانى شارح نهج البلاغه مى‏نویسد: وقتى ابوبکر سخنان حضرت زهرا را شنید حمد و سپاس خدا را گفت و درود بر پیامبرش فرستاد سپس گفت اى بهترین بانوان و دختر بهترین پدران! به خدا قسم که من از نظر رسول خدا تجاوز ننموده‏ام و جز به فرمان او عمل نکرده‏ام ... آنچه متعلق به پدرت بوده حق توست. پیامبر خدا از فدک به مقدار خوراک شما برداشت مى‏کرد و باقیمانده را میان مسلمانان تقسیم مى‏کرد و در راه خدا مى‏داد و این مقدار حق الهى توست، من هم با فدک همان کارى را مى‏کنم که پیامبر مى‏کرد، این بود که حضرت زهرا بدان راضى شد و عهد و پیمانى بر آن اساس گرفت و ابوبکر محصول فدک را جمع مى‏کرد و به مقدار کفایت به ایشان مى‏داد. (ترجمه‌ی فارسى مصباح السالكین ج۷ ص ۳۸۵ و ۳۸۶، آستان قدس، بنیاد پژوهش‌هاى اسلامى ۱۳۸۵، اصل عربى ج۵ ص ۱۰۷ مؤسسة النصر ۱۳۸۴) ابن ابى الحدید نیز آورده است که: فاطمه‏ل گفت: تو نیز چنان کن که پدرم رسول اللّه‏ مى‏کرد. ابوبکر گفت: تو را به خدا سوگند! چنین کارى انجام بدهم؟، گفت: آرى، به خدا! حتما باید چنان کنى و سپس فرمود: خدآیا! گواه باش، (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۶، ص ۲۱۶ شرح نامه ۴۵). [۲۳۳] آرى، اگر ابوبکرس با فاطمهل عداوت داشت با ازواج مطهرات و پدران و برادرانشان چه عداوتى داشت؟ زیرا اگر میراثى تقسیم مى‏شد همسران پیامبر ج نیز از ترکه‏ى وى ارث مى‏بردند که از جمله‏ى آن‌ها عایشه دختر خودش و حفصه دختر عمر بن خطاب نیز بودند، با آنان چه دشمنى داشت و همچنین حضرت عباس عموى پیامبر نیز ارث مى‏برد و به طور مجموع حدود نیمى از ترکه‏ى رسول اللّه‏ ج به آنان مى‏رسید. (ابن حجر، الصواعق المحرقة، مترجم) [۲۳۴] العبقریات الإسلامیه، ص ۴۴۶. [۲۳۵] زید بن على بن حسین مى‏فرماید: به خدا سوگند! اگر من نیز به جاى ابوبکر بودم همانند او قضاوت مى‏کردم (وأیم اللّه‏ لو رجع الأمر إلىّ لقضیت بقضاء ابى‏بكر) (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۲۲۰ (مترجم) [۲۳۶] العبقریات الإسلامیه، ص ۴۴۸. [۲۳۷] ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۹۶. ابن ابى الحدید طبق تحقیق محققان اهل سنت و شیعه یکى از دانشمندان برجسته‏ى شیعه بود. پروفسور امیر على مورخ و محقق معروف شیعه مى‏نویسد: در مقدمه‏ى شرح نهج البلاغه آمده است که ابن ابى الحدید یک معتزلى و یک شیعه بود. او فقیهى عالى مقام، متبحر در علم و دانش، متکلم و شاعر بود. (به نقل از پاورقى کتاب روح اسلام، اثر سید امیر على، ص ۴۰۸، انتشارات آستان قدس رضوى، ۱۳۶۶هـ. ش ـ مترجم) نیز ر. ک: یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، تألیف سید مرتضى عسکرى. [۲۳۸] فدک به اتفاق فرق اسلامى از غنایمى است که بدون جنگ و نیروى نظامى فتح شده است و در اصطلاح شرع «فى‏ء» نامیده مى‏شود. صادق/ درباره‏ى حکم فى‏ء مى‏گوید: هى للّه‏ وللرسول ولمن قام مقامه بعده (این فى‏ء، از آنِ خدا و رسولش است و بعد از وفات رسول خدا به جانشین وى تعلق مى‏گیرد. (تفسیر صافى، ص ۳۱۰) (مترجم) [۲۳۹] ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۲۲۰ نامه‏ى ۴۵ سپس راوى در ادامه‏ى روایت مى‏گوید: از محمد باقر پرسیدم آیا با ابوبکر و عمر محبت ورزم؟ گفت: آرى، حتما آیا نه تنها در دنیا که در آخرت نیز با آن‌ها محبت داشته باش! اگر از این بابت زیانى متوجه تو شود به گردن من. سپس فرمود: خداوند فلانى و فلانى را به سزاى اعمالشان برساند که بر ما اهل بیت دروغ بر بستند (والذى أنزل القرآن على عبده ليكون للعالمين نذيرا ما ظلمنا من حقنا مثقال حبة من خردل. قلت: جعلت فداك. أفأتولاّهما؟ قال: نعم ويحك تولّهما فى الدنیا والآخرة وما أصابك ففى عنقى.ثم قال: فعل اللّه‏ بالمغيرة وبُنان فانهما كذبا علينا أهل البيت).(مترجم) [۲۴۰] ر.ک: منهاج الاعتدال، امام ذهبى، این كتاب مختصر «منهاج السنة»، اثر ابن تیمیه است. مفاد این روایت در شرح نهج البلاغة ابن الحدید نامه‏ى ۴۵ آمده است. [۲۴۱] عبارت داخل کروشه از سوى مترجم افزوده شده است.

فاطمه‌ی زهرال

قلم اِبا دارد که قبل از آنکه چند سطرى درباره‏ى بزرگ بانوى زنان بهشت و پاره‏ى تن پیامبر ج بنویسد، قدمى به جلو بردارد. او فاطمه‏ى زهرا دخت رسول اللّه‏ ج است که درود خدا بر پدر و آل و اصحاب پدرش باد! فاطمه کوچک‏ترین دختران پیامبر و محبوب‏ترین آن‌ها نزد وى بود. واقدى از طریق ابوجعفر باقر روایت کرده که حضرت عباس گفت: فاطمهل زمانى متولد شد که کعبه در حال نوسازى بود و در آن مدت، سن پیامبر ۳۵ سال بود. مداینى نیز به صحت این روایت یقین نموده است و بنا بر قولى دیگر ولادت او یک سال (یا اندکى بیش‏تر) قبل از بعثت پیامبر بوده است. حضرت علىس اوایل محرم سال دوم هجرى با فاطمه ازدواج کرد [۲۴۲]. در کتاب «الامالى» ابوجعفر طوسى آمده که حضرت ابوبکرس در تهیه و خریدارى جهیزیه‏ى فاطمهل سهمى بزرگ و نقش مهمى داشته است [۲۴۳]، و همچنین عایشه و ام سلمه، همسران پیامبر در تهیه‏ى جهیزیه و مسکن على و فاطمه سهم و همکارى داشتند [۲۴۴]. نسل رسول اللّه‏ ج فقط از اولاد فاطمهل تداوم یافت. فاطمهل به هنگام ازدواج ۱۸ ساله بود [۲۴۵]. طبرانى روایت کرده که عایشهل گفت: «هرگز کسى را بهتر از فاطمه ندیدم، جز پدر بزرگوارش.»

عبدالرحمن‏بن ابى نعیم از ابوسعید خدرى به صورت مرفوع روایت مى‏کند که فاطمه بزرگ بانوى تمام زنان اهل بهشت است، جز آن [مقامى] که براى مریم بنت عمران است. در صحیحین از مسور بن مخرمهس نقل شده که رسول اللّه‏ ج فرمودند: «فاطمه پاره‏ى تن من است؛ شادى او، شادى من و ناراحتى او، ناراحتى من است.»

حضرت عایشهل مى‏گویـد: راه رفتنِ فاطمه شبیه راه رفتن پیامبر ج بود.

ابوعمر مى‏گوید: حسن، حسین، زینب و ام کلثوم از بطن فاطمه متولد شدند و تا زمانى که او زنده بود حضرت علىس با زنى دیگر ازدواج نکرد. عقبه بن مریم از ابى ثعلبه الخشنى روایت مى‏کند که هرگاه رسول اللّه‏ ج از غزوه یا سفرى بر مى‏گشت، ابتدا به مسجد مى‏رفت و دو رکعت نماز مى‏گزارد و سپس نزد فاطمهل مى‏آمد و بعد نزد اهل بیت خود مى‏رفت. عایشه بنت طلحه از عایشه، ام المؤمنینل نقل مى‏کند که گفت: «کسى را ندیده‏ام که شیوه‏ى گفتارش بیش از فاطمهل با طرز گفتار پیامبر شباهت داشته باشد» [۲۴۶]. حضرت فاطمهل اشتیاق فراوانى به‏خشنودى و جلب رضایت رسول خدا ج داشت و مى‏کوشید به عملى که پیامبر ج بنابر اقتضاى عاطفه‏ى پدرى و محبت طبیعى فرزند، خواهان آن است، جامه‏ى عمل بپوشاند. در اینجا به چند نمونه اشاره مى‏شود:

۱- از ابن عمرب نقل شده که هرگاه پیامبر ج اراده‏ى مسافرت داشت، نزد فاطمهل مى‏رفت و از آنجا حرکت مى‏کرد و هرگاه از سفر باز مى‏گشت، نخست نزد فاطمهل وارد مى‏شد. وقتى از غزوه‏ى تبوک بازگشت فاطمهل مقنعه‏اى خریده و با زعفران رنگ کرده بود و نیز پرده‏اى بالاى درِ خانه نصب کرده یا این که در خانه فرشى انداخته بود، وقتى پیامبر ج آن را دید بازگشت و در مسجد نشست، فاطمهل بلالس را به دنبال پیامبر ج فرستاد تا دریابد که علّت مراجعت پیامبر ج چه بوده است، بلالس نزد پیامبرج آمد و علّت را از او جویا شد، آن حضرت فرمود: به علت مشاهده‏ى این اشیا بازگشتم. بلالس نزد فاطمهل بازگشت و جریان را برایش بازگو کرد، آنگاه وى پرده را فرو کشید و آن مقنعه را دور کرد و چادر معمولى خود را پوشید. وقتى بلالس ماجرا را به اطلاع پیامبر ج رساند، آنگاه نزد فاطمهل بازگشت و فرمود: «دخترم! این گونه باش، پدر و مادرم فدایت!» [۲۴۷].

۲- عبداللّه‏ بن عمرب نقل مى‏کند که بارى پیامبر ج به خانه‏ى فاطمهل رفت و در منزل وارد نشد و برگشت، وقتى حضرت علىس به خانه آمد، فاطمهل جریان را به اطلاع وى رساند. علىس علّت این کار را از پیامبر ج جویا شد، آن حضرت در پاسخ فرمود: «به دلیل این که بر درِ خانه، پرده‏اى نصب شده بود، من (و اهل بیتم) به مظاهر و آرایش دنیا چه نیازى داریم؟» راوى مى‏گوید: آن پرده منقّش بود، بعد از آنکه علىس سبب را براى فاطمهل بازگو کرد، فاطمهل گفت: پس پیامبر ج هر چه دستور بفرمایند من عمل مى‏کنم، علىس گفته‏ى او را به آن حضرت ج رساند، آنگاه ایشان فرمودند: «این پرده را به فرزندان فلانى بدهید که به آن نیاز دارند» [۲۴۸].

۳- ثوبان غلام رسول اللّه‏ ج مى‏گوید: هرگاه پیامبر ج مى‏خواست به مسافرت برود، آخرین شخصى که با او خداحافظى مى‏کرد، فاطمهل بود و نیز هنگام مراجعت، نخست، به منزل او وارد مى‏شد. یک بار که از غزوه‏اى باز مى‏گشت، دید که فاطمهل گلیم یا پرده‏اى بر درِ خانه نصب کرده و حسن و حسین را دو دستواره‏ى نقره‏اى (مردانه) پوشانده بود. پیامبر ج با دیدن این حالت توقف کرد و به خانه داخل نشد. فاطمهل فهمید که این عمل او، مانع ورود پیامبرج شده است، بنابر این پرده را پایین آورد و دستواره‏ها را از دست آن دو کودک بیرون آورد، آن‌ها شروع به گریه کردند بنابر این النگوها را به آن‌ها داد، آنان گریه‏کنان پیش پیامبر ج رفتند، آن حضرت النگوها را از دست آن‌ها گرفت و به ثوبان گفت: این‌ها را به فلانى (یکى از شهروندان مدینه) بده و افزود:

«إنّ هؤلاءِ أهْلُ بَيْتي أكْرهُ أنْ يَأْكُلوا طَيّباتِهِم في حَياتِهِمُ الدُّنْيا».

«همانا این‌ها (فاطمه، حسن و حسین) اهل بیت من هستند، نمى‏خواهم در این دنیا شادکامى کنند و نعمت‏هاى پاکیزه‏ى خود را در زندگى دنیویشان بخورند.»

سپس به ثوبان گفت تا براى فاطمهل گردن‏بندى معمولى و دو دستواره از جنس عاج بخرد [۲۴۹]. محبت فاطمهل با پیامبر جهانیان و پدر مهربانش از این جمله‏ى بسیار شیوا و بلیغِ او آشکار مى‏گردد که بعد از دفن پیامبر ج گفته بود؛ جمله‏اى که هیچ قصیده‏ى رثایى طولانى و بلیغ نمى‏تواند با آن برابرى کند، و آن جمله این است:

يا أنس أطابت أنفسكم أن تحثوا على رسول اللّه‏ ج التراب؟

«اى انس! چگونه راضى شدید که بر پیکر پاک رسول اللّه‏ ج خاک بریزید؟» [۲۵۰]

عبدالرزاق به نقل از ابن جریج مى‏گوید: فاطمهل کوچک‏ترین و محبوب‏ترین دخترِ پیامبر ج بود. ابوعمر مى‏گوید: تحقیقى که بیشتر موجب اطمینان خاطر است، این است که بزرگ‏ترین دختر پیامبر ج زینب سپس رقیه، بعد ام کلثوم و کوچک‏ترین آن‌ها فاطمه رضى‏اللّه‏ عنهن بوده است [۲۵۱]. فاطمهل بنابر قول مشهور، شش ماه بعد از وفات پیامبر ج از دنیا رحلت نمود. آن حضرت ج به او گفته بود که وى نخستین فردى است که از میان خاندانش در سراى باقى به او مى‏پیوندد. همچنین به او گفته بود: «آیا دوست ندارى که بزرگ بانوى زنان اهل بهشت باشى؟» [۲۵۲] امام مالک از جعفر صادق به روایت پدر و جدش از زین العابدین نقل مى‏کند که وفات فاطمهل در فاصله‏ى بین مغرب و عشا واقع شد [۲۵۳]. ابوبکر، عمر، عثمان، زبیر و عبدالرحمن بن عوف براى نماز جنازه حاضر شدند، حضرت علىس به حضرت ابوبکرس پیشنهاد کرد که نماز جنازه را بخواند، ابوبکر گفت: با بودن شما؟ گفت: آرى، به خدا سوگند! کسى غیر از تو بر او نماز نمى‏گزارد. آنگاه ابوبکرس جلو رفت و به امامت او نماز خوانده شد و در همان شب دفن شد [۲۵۴]. در طبقات ابن سعد به روایت مطرف بن عبدالیسارى از عبدالاعلى بن ابى مساور از حماد از ابراهیم آمده که ابوبکر صدیقس بر فاطمهل، دختر پیامبر ج نماز خواند و چهار تکبیر گفت [۲۵۵]. رحلت وى در شب سه شنبه، سوم رمضان سال یازدهم هجرى به وقوع پیوست [۲۵۶]. فرزندان حضرت علىس از بطن فاطمهل عبارتند از: حسن، حسین، محسن و ام کلثوم.

[۲۴۲] الإصابة فى تمییز الصحابه، ج ۸، ص ۵۴، قول صحیح همین‏است، همان‏طور که در بخش دوم (در پى‏نوشت) به نقل از شاه ولى اللّه‏ دهلوى ذکر شد. دلیل دیگر این که حضرت حسنس در سال سوم هجرى متولد شده است. [۲۴۳] طوسى، الامالى، ج ۱، ص ۳۹، چاپ نجف. [۲۴۴] ابن ماجه، سنن، کتاب النکاح، باب الولیمه، به نقل از کتاب «رحماء بینهم» اثر شیخ محمد نافع. [۲۴۵] روایت شده که سن او هنگام ازدواج پانزده سال بوده و در بعضى روایات خیلى کمتر از این نیز گفته‏اند. [۲۴۶] ابن عبدالبر القرطبى، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج ۴، ص ۳۷۷ ـ ۳۷۴. [۲۴۷] امام حماد بن اسحاق بن اسماعیل (۲۶۷ـ۱۹۹ هـ. ق) کتاب «تركة النبى ج والسبل التى وجهها فیها»، ص ۵۶، تحقیق دکتر اکرم ضیاء العمرى، چاپ دانشگاه مدینه، چاپ اول، ۱۴۱۴ ـ ۱۹۸۴م.) امام بخارى، ابوداود و ابن شاهین از طریق قلوسى روایت کرده‏اند. [۲۴۸] همان منبع، ص ۵۷، امام احمد از طریق فضیل بن غزوان نیز روایت کرده است. [۲۴۹] حماد، تركة النبى، ص ۵۸ ـ ۵۷،.ابوداود، احمد و ابن ماجه در تفسیر آن را روایت کرده‏اند. [۲۵۰] امام بخارى، الجامع الصحیح، باب «مرض النبى ووفاته». [۲۵۱] سیوطى، مسند فاطمه‏ى زهراء. [۲۵۲] البدایة والنهایة، ج ۶، ص ۳۳۲. [۲۵۳] حضرت علىس با اسماء دختر عُمَیس همسر حضرت ابوبکر صدیق، فاطمه‏ل را غسل دادند. (جلاء العیون، مجلسى، ص ۷۳ و ترجمه‏ى الجوهرة، ص ۱۹) (مترجم) [۲۵۴] الموافقة، به روایت بصرى و ابن سمان، مسند فاطمة الزهراء، چاپ حیدر آباد، ۱۴۰۶ هـ. ق. [۲۵۵] ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۶، ص ۲۱، دارالفكر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۴ هـ. ق. [۲۵۶] ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج ۴، ص ۳۸۰.

بیعت حضرت علىس با حضرت ابوبکرس

در این مورد که بیعت حضرت علىس با ایشان چه زمانى صورت گرفت، روایات مختلفى وجود دارد؛ حافظ ابوبکر بیهقى از ابوسعید خدرى روایت کرده که حضرت ابوبکرس بر منبر بالا رفت و نگاهى به حاضران انداخت، چون علىس را نیافت، او را خواست و به او گفت: اى پسرعمو و داماد پیامبر ج آیا مى‏خواهى وحدتِ مسلمانان گسسته شود؟ حضرت علىس پاسخ داد: اى خلیفه‏ى رسول اللّه‏ ج من هیچ گونه شکایت و رنجشى ندارم [۲۵۷] و سپس بیعت کرد [۲۵۸]. حافظ ابن کثیر مى‏گوید: از این روایت ثابت مى‏شود که حضرت علىس در اولین یا دومین روز رحلت پیامبر ج بیعت کرد و صحیح هم همین است؛ زیرا حضرت علىس همواره با حضرت ابوبکرس بوده و در تمام نمازها پشت سر او حضور داشته است [۲۵۹]. حافظ ابن کثیر و بسیارى دیگر از دانشمندان بر آنند که این بیعت دوم براى تأیید و تجدید بیعت اول بوده است. در صحیحین و دیگر کتاب‏ها، در این مورد، روایاتى آمده است [۲۶۰].

[۲۵۷] این مفهوم در منابع شیعى نیز آمده است براى مثال در شرح نهج البلاغه مى‏خوانیم: «قال على وزبیر ما غضبنا الاّ فى المشورة انا نرى ابابكر أحق الناس بها انه صاحب الغار وثانى اثنین انا لنعرف له سنه لقد أمره رسول اللّه‏ بالصلاة وهو حىّ». (على و زبیرب گفتند: ناراضى موقتى ما فقط به این علت بوده که از ما مشورت نخواستند و الا ما ابوبکر را براى خلافت از دیگران حقدارتر مى‏دانیم زیرا او،ر غار پیامبر است و ما به احترام سنّى او معترفیم، رسول اللّه‏ او را در حیات خود به جانشینى خویش بر نماز برگزید). ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه ج۱ ص ۳۳۳. [۲۵۸] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۵، ص ۲۴۹ (با اختصار). [۲۵۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۵، ص ۲۴۹. در منابع شیعه نیز آمده است که حضرت علىس در همان روزهاى نخستین بیعت کرد؛ براى نمونه مراجعه شود به کتاب روح اسلام، ص ۲۷۰، آستان قدس رضوى ۱۳۶۶، اثر پروفسور سید امیر على. (مترجم) [۲۶۰] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۵، ص ۲۴۶.

آزمون حضرت علىس و پایدارى او

حضرت علىس با مشکلى مواجه شد که خیرخواهى او نسبت به اسلام و مسلمانان و اخلاص او در بیعت با ابوبکرس را مورد آزمایش قرار داد، ولى وى با استقامت و پایدارى ثابت نمود که از خود خواهى و تعصبات قبیله‏اى جاهلى مبرّا و پاک است.

ابن‏عساکر به‏نقل از سوید بن غَفَله آورده است که ابوسفیان به على و عباسب گفت: چه دلیلى دارد که امر خلافت به ضعیف‏ترین تیره‏ى قریش واگذار شده است؟ اگر شما بخواهید مدینه را از سواران و مردان جنگى پر خواهم کرد، علىس در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من خواهان چنین چیزى نیستم، اگر ابوبکر را شایسته‏ى این کار نمى‏دانستیم، هرگز خلافت را به او واگذار نمى‏کردیم. اى ابوسفیان! بدان که مؤمنان، خیرخواه و دوست یکدیگرند، گرچه قبایل و دیارشان از هم دور است و همانا نیرنگ و خدعه، کار منافقان است [۲۶۱]. در شرح نهج البلاغه به قلم ابن ابى‏الحدید آمده است که: چون ابوسفیان از علىس اجازه خواست تا با او بیعت کند، على گفت: تو خواهان چیزى هستى که کار ما نیست؛ زیرا رسول اللّه‏ ج به من وصیتى نموده که بر آن پایبندم. وقتى این جواب را از على شنید، نزد عباس رفت و گفت: اى ابوالفضل! تو به میراث برادر زاده‏ات سزاوارترى، دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم و کسى بعد از این با تو مخالفت نخواهد کرد، عباس از این سخن خندید و گفت: اى ابوسفیان! ممکن است چیزى را که على رد کرده، من خواهان آن باشم؟ ابوسفیان مأیوس شد و برگشت [۲۶۲]. همچنین ابن ابى الحدید (شیعه‏ى معتزلى) مى‏افزاید: زبیر مى‏گوید: وقتى فضل، فرزند عباس گفت: «اى بنى تمیم! شما خلافت پیامبر را تصاحب کردید در حالى که ما شایسته‏ى آن هستیم نه شما»، و نیز وقتى که یکى از فرزندان ابولهب بن عبدالمطلب ابن هاشم در این مورد شعرى سروده بود، حضرت علىس کسى را به سوى آنان فرستاد و از این کار منع کرد و دستور داد که بار دیگر چنین سخنى بر زبان نیاورند و گفت: حفظ سلامتِ دین براى ما محبوب‏تر از هر چیز دیگرى است (سلامة الدین أحب إلینا من غیره) [۲۶۳].

یعقوبى، مورخ معروف شیعه، روایت کرده است که: عتبه، فرزند ابولهب گفت: «فکر نمى‏کردم امر خلافت از بنى‏هاشم و به خصوص از دست ابوالحسن خارج شود.» حضرت علىس وقتى این جمله را شنید، عتبه را به شدت توبیخ و منع فرمود [۲۶۴].

[۲۶۱] هندى، کنزالعمال، ج ۳، ص ۱۴۱. [۲۶۲] ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۱۸. [۲۶۳] ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۲۱. [۲۶۴] تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۲۴.

تعاون و همیارى صادقانه‏ى حضرت على با حضرت ابوبکرب

حضرت علىس، همان گونه که انتظار مى‏رفت و شرف و نسب و اخلاص او اقتضا مى‏کرد، همواره در طول خلافت حضرت ابوبکرس یاور مخلص و مشاور دلسوز او بود و مصلحت اسلام و مسلمانان را بر هر چیز دیگرى ترجیح مى‏داد و از هیچ گونه فداکارى و جانبازى دریغ نمى‏ورزید.

یکى از روشن‏ترین دلایل اخلاص و صداقت علىس با ابوبکرس و خیرخواهى وى براى اسلام و مسلمانان و حمایت از کیان خلافت و وحدت مسلمانان، موضع او در برابر خروج ابوبکرس براى جهاد با مرتدان و به عهده گرفتن فرماندهى سپاه اسلام بود. این اقدام وى نه تنها جان او را به مخاطره مى‏انداخت، بلکه وجود اسلام را نیز تهدید مى‏کرد.

ابن کثیر مى‏گوید: دارقطنى از سعید بن مسیب از ابن عمر روایت کرده است که، چون ابوبکر به منظور حرکت به سوى «ذى القصه» [۲۶۵] بر مرکب خویش سوار شد، على بن ابى‏طالبس زمام مرکب را گرفت و گفت: اى خلیفه‏ى رسول خدا ج کجا مى‏روى؟ من به تو همان چیزى را مى‏گویم که رسول اللّه‏ ج در روز اُحُد گفته است: «شمشیرت را در نیام کن و ما را به غم فراقت مبتلا مگردان؛ زیرا به خدا سوگند! اگر صدمه‏اى به تو برسد، نظم اسلام از هم مى‏پاشد.»

حضرت ابوبکرس بنا به مشورت و ممانعت حضرت علىس به مدینه برگشت. این واقعه را زکریا الساجى و زهرى نیز از عایشهل روایت کرده‏اند [۲۶۶]. اگر حضرت علىس (خداى ناکرده) از حضرت ابوبکرس دل خوشى نداشت و با اکراه بیعت کرده بود (یا از در تقیه وارد شده بود) از این فرصت طلایى به نفع خود استفاده مى‏کرد و او را از رفتن به میدان نبرد باز نمى‏داشت. شاید ابوبکر در این راه جان خود را از دست مى‏داد، بدین ترتیب از ناحیه‏ى او آسوده خاطر مى‏شد و میدان براى وى خالى مى‏ماند، و اگر (خداى ناکرده) بیش از این از او نفرت داشت و مى‏خواست هر چه زودتر او را از صحنه حذف کند، شخصى را وادار مى‏کرد تا در جبهه، او را ترور کند، چنان که رجال سیاسى، براى حذف مخالفان و رقباى خود همین شیوه را اعمال مى‏کنند.

گذشته از همکارى حضرت علىس با خلیفه‏ى رسول اللّه‏ ج در راستاى مصلحت اسلام و مسلمانان و امور ادارى، این دو شاگرد پیامبر (ابوبکر و على) با هم به مانند اعضاى یک خانواده، دوست صمیمى بودند؛ دوستانى که گفته‏ى خداوندى ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ [الفتح: ۲۹]. بر آنان صدق مى‏کند، دوستانى که در فراز و نشیب زندگى شریک و همدم یکدیگر بودند. از واقعه‏اى که یکى از بزرگان خاندان هاشمى ـ علوى، «محمدبن على بن حسین» معروف به باقر، نقل کرده است مى‏توان تا حدى به عمق این دوستى پى برد:

کثیر النواء نقل مى‏کند که محمد باقر فرمود: یک بار که ابوبکرس به دردى مبتلا شده بود، دیدم که على÷‏ دستش را با آتش گرم مى‏کرد و بر موضع درد مى‏گذاشت [۲۶۷]. حقا که راست گفته است خداوند بزرگ آنجا که مى‏فرماید:

﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ٢٩ [الفتح: ۲۹].

«محمد فرستاده‏ى خداست و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند.»

[۲۶۵] فاصله‏ى آن تا مدینه یک روز راه است. [۲۶۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۶، ص ۳۱۵ ـ ۳۱۴. [۲۶۷] محبّ طبرى، الریاض النضرة، ج ۱ و سیوطى، الدر المنثور، ج ۴، ص ۱۰۱.

روابط دوستانه‏ى حضرت ابوبکرس با اهل بیت

حضرت ابوبکر صدیقس ولىّ امر مسلمانان، با تمام اعضاى اهل بیت پیامبر ج به ویژه با حسن و حسین، دو نوه‏ى گرامى آن حضرت ج رابطه‏اى بسیار دوستانه و محترمانه داشت که در شأن آن آقایان بود.

امام بخارى از عقبه بن حارث روایت کرده که یک‏بار حضرت ابوبکرس نماز عصر را خواند و از مسجد خارج شد، در بین راه، حسنس را دید که با همبازى‏هاى خود مشغول بازى است، نزدیک رفت و او را بر دوش گرفت و گفت: پدرم قربانت! چقدر با رسول اللّه‏ ج شباهت داری تا با علىس. حضرت علىس از این گفته‏ى حضرت ابوبکرس تبسم کرد [۲۶۸]. این اعتماد و دوستى بین ابوبکر و على، یک طرفه نبود، حضرت علىس نیز یکى از فرزندانش را به نام ابوبکر [۲۶۹] نامگذارى کرده بود [۲۷۰]. حضرت علىس محمّد، فرزند ابوبکرس را همانند فرزند خویش پرورش داد و کفالت او را به عهده گرفت [۲۷۱] و تا جایى مورد اعتماد او واقع شد که ولایت مصر را به او سپرد و حتى از سوى عده‏اى از این بابت مورد انتقاد قرار گرفت [۲۷۲].

[۲۶۸] امام بخارى، الجامع الصحیح، كتاب المناقب، باب صفة‏النبى ج. [۲۶۹] ابوبکر بن على از بطن لیلى بنت مسعود متولد شد و در کربلا به همراه حسینس به شهادت رسید. (مترجم) [۲۷۰] البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۳۲ (به این نکته باید توجه داشت که اگر حضرت على با حضرت ابوبکر از ته دل محبت نداشت، هرگز فرزندش را به نام وى نام‏گذارى نمى‏کرد؛ زیرا ائمه هموارهیاران خود را از موسوم کردن فرزندان خود به نام دشمن منع کرده‏اند. به این روایت توجه کنید: موسى بن جعفر در حضور پدرشان به یکى ازیاران پدر فرمود: نامى را که دیروز بر دخترت نهادى تغییر بده؛ چون نام دشمن است. (وسایل الشیعه، ج ۱۵، ص ۱۲۳ و ص ۱۲۶، نقل از کتاب تولى و تبرى، ص ۵۶ نوشته‏ى هیات تحریره‏ى موسسه‏ى در راه حق) (مترجم) [۲۷۱] حسین د،ر بکرى، تاریخ خمیس، ج ۲، ص ۲۶، چاپ اول، ۱۳۰۲ هـ. ق. [۲۷۲] نویسنده‏ى کتاب «سیماى کارگزاران على» مى‏نویسد: حضرت علىس قیس بن سعد را عزل کرد و محمّد بن ابى‏بکر را به‏عنوان جانشین‏او در مصر انتخاب نمود، همچنین‏مى‏نویسد: شیخ‏مفید روایت کرده‏است‏که جناب‏امیرالمؤمنین، حریث‏بن جابر را والى یکى از بلاد مشرق نمود و او دو دختر یزدگرد را براى حضرت فرستاد. حضرت یکى را به امام حسین داد و امام زین‏العابدین از او به هم رسید و دیگرى را به محمّد بن ابى‏بکر داد و قاسم، جدّ مادرى جعفر صادق از او به هم رسید. (سیماى کارگزاران على بن ابى‏طالب، ج ۱، ص ۷۲ و ۴۶۷، چاپ اول، دفتر تبلیغات اسلامى، قم ۱۳۷۱) (مترجم)

نگاهى کوتاه به زندگى حضرت ابوبکرس به عنوان یک زمامدار

قبل از آنکه این بخش را با وفات حضرت ابوبکر و تأثّر شدید حضرت علىس به پایان ببریم، بهتر است نگاهى داشته باشیم به خلافت و زندگى ساده و زاهدانه‏ى او و اهتمام خاص وى به پیروى از نقش قدم رسول اللّه‏ ج و پشت پا زدن به دنیا و نعیم آن.

دکتر فلیپ حتى (DR. PHILIP HITTI) در کتاب معروفش «تاریخ مختصر عرب» (A SHORT HISTORY OF THE ARABS) مى‏نویسد:

«ابوبکر، سرکوب کننده‏ى مرتدین، گردآورنده‏ى جزیرة العرب زیر پرچم اسلام، زندگى‏اى بسیار ساده و متواضعانه اما با وقار داشت، در شش ماه اول خلافت کوتاه خود هر روز ـ پیاده و گاه سواره ـ از سُنح ـ جایى در بیرون مدینه که در آنجا خانه‏اى محقر داشت ـ به شهر مدینه که پایتخت اسلام بود مى‏آمد و به کار مردم رسیدگى مى‏کرد. هیچ گونه حقوق و شهریه‏ى مقررّى نمى‏گرفت؛ زیرا در آن هنگام دولت درآمدى قابل ذکر نداشت. وى تمام امور دولت را در صحن مسجد نبوى انجام مى‏داد» [۲۷۳]. سر ویلیام میور SIR WILLIAM MUIR که در دشمنى با اسلام و پیامبرج معروف است در کتاب «رویدادهاى نخستین خلافت» مى‏نویسد:

«مجلس و دربار ابوبکرس همانند زمان پیامبر ج ساده بود، نه خدم و حشمى داشت نه محافظ و دربانى و نه نشانى از ابهّت حکومت و خلافت یافت مى‏شد. تلاش‏هاى گسترده و مستمرّى در راه به منزل مقصود رساندن بار خلافت، متحمل مى‏شد. دلایل و شواهد بسیارى در دست است که دقّت و تعمّق او را در جزئیات امور نشان مى‏دهد شب‏ها در شهر و بیرون مدینه مى‏گشت تا از احوال فقرا و مظلومان مطّلع شود. او بزرگوارتر از آن بود که در تعیین کارگزاران و مسؤولان بلند پایه از کسى جانبدارى و انتقام‏جویى کند. دانش و تدبّر عمیق وى از رفتار و شیوه‏ى زندگى‏اش آشکار بود» [۲۷۴].

[۲۷۳] حتى، فیلیپ، تاریخ مختصر عرب، بیروت، ۱۹۴۶، ص ۷۳ ـ ۷۲، لندن ۱۹۵۲م، ص ۱۷۶ـ۱۷۵. [۲۷۴] ANNALS OF THE EARLY CALIPHATE. LONDON. ۱۹۸۲. P.۱۲۸

جمع‏آورى قرآن

یکى از شاهکارهاى ماندگار حضرت ابوبکرس و کارهاى پسندیده‏اى که خداوند براى بقاى چهره‏ى راستین و اصیل اسلام به دست او اجرا نمود، (علاوه بر فداکارى در جنگ‏هاى ارتداد) جمع قرآن براى اوّلین بار و کتابت آن بود. انگیزه‏ى این کار این بود که عدّه‏ى زیاد از حافظان قرآن در جنگ‏هاى ردّه به شهادت رسیدند [۲۷۵] و این نگرانى وجود داشت که باقى مانده‏ى حافظان نیز در جنگ‏هاى فارس و روم به سرنوشتى مانند آنان دچار شوند، به همین دلیل قبل از به پایان رسیدن مدت خلافتش ـ بنابر قول مشهور ـ جمع قرآن و نوشتن آن در مصحف‏ها به گونه‏اى که امروز در دست داریم، به اهتمام ایشان، تکمیل شد.

[۲۷۵] در جنگ یمامه هفتاد تن از حافظان قرآن که همه از صحابه بودند، به شهادت رسیدند. این امر عمر فاروقس را به هراس افکند. وى نزد ابوبکرس آمد و حادثه‏ى شهادت قار،ن و لزوم جمع قرآن را با او در میان گذاشت. ابتدا این کار که رسول اللّه‏ ج آن را انجام نداده بود بر ابوبکرس گران آمد، ولى بعدا خدا قلبش را براى انجام این کار گشود و تحمّل آن را براى وى آسان ساخت.

ابوبکر از زبان على

این بخش را با سخن حضرت علىس و تأثّر و تألّم عمیق او از وفات دوست صمیمى‏اش، ابوبکرس به پایان مى‏بریم: [۲۷۶] روایت شده که وقتى ابوبکرس رحلت کرد، حضرت علىس جمله‏ى (إنا لله‏ وإنّا إليه راجعون) را بر زبان آورد و در حالى که مى‏گریست خود را با سرعت در کنار او رساند و چنین لب به سخن گشود:

«اى ابابکرس خدا تو را رحمت کند! به خدا تو اوّلین مسلمان بودى، ایمانت از همه کامل‏تر و یقینت از همه راسخ‏تر بود، بیش از دیگران از خدا مى‏ترسیدى. اخلاق، رفتار، بزرگوارى و کردارت بیش از همه با رسول اللّه‏ ج شباهت داشت و جانب احتیاط را در این باره بیش از دیگران مراعات مى‏نمودى و نزد رسول اللّه‏ ج گرامى‏ترین و مورد اعتمادترین فرد بودى. خداوند تو را از جانب اسلام، نیکوترین پاداش عنایت فرماید!

تو رسول اللّه‏ ج را زمانى تصدیق نمودى که مردم او را تکذیب کردند. به همین دلیل، خداوند تو را در کتاب آسمانى‏اش به لقب «صدیق» یاد کرده است، آنجا که مى‏فرماید:

﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣ [الزمر: ۳۳].

«کسى که سخن صدق را آورد (پیامبر) و [کسى که] آن را تصدیق کرد (ابوبکر)، آنان پرهیزگاران واقعى هستند.»

تو زمانى غمخوار پیامبر بودى که مردم عقب نشستند، زمانى با او به پا خاستى که دیگران نشستند و در سخت‏ترین لحظات، آن‏گاه که دیگران متفرق شدند، او را یارى کردى تو گرامى‏ترین همراهى بودى که مدال افتخار «ثانى اثنین» را به خود اختصاص دادى. یاورش در غار و رفیقش در هجرت و تسکین‏دهنده‏ى خاطرش تو بودى.

جانشینى ایشان را در امتش به نیکوترین وجه انجام دادى، قوى و نیرومند بودى زمانى که یارانت ضعیف بودند، دلیر بودى هنگامى که آنان سست بودند، کار دین را پیش بردى زمانى که دیگران ناکام شدند، با قدرت تمام، به پیش تاختى زمانى که دیگران ایستادند، تو از همه ساکت‏تر و به هنگام سخن بلیغ‏تر بودى، از همه دلیرتر و نیکوکارتر بودى و همان گونه که رسول اللّه‏ ج فرموده بود، از نظر جسم ضعیف، ولى در کار خدایت بسیار توانا بودى. در پیش خودت فروتن و نزد اللّه‏ بزرگ و در آسمان‏ها و زمین محبوب بودى. خدا تو را از سوى ما و از جانب اسلام بهترین پاداش عنایت فرماید!» [۲۷۷]

***

[۲۷۶] محب طبرى در کتاب خود «الریاض النضرة» خطبه‏اى طولانى نقل کرده که علىس بعد از وفات ابوبکرس ایراد نموده‏، ولى در مورد نقل یکایک الفاظ آن تردید وجود دارد، بنابر این به آنچه در کتاب «الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة» آمده، اکتفا مى‏کنیم. [۲۷۷] التلمسانى معروف به البرى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۱۲۶.

بخش چهارم: علیس در زمان خلافت حضرت عمر فاروقس

نقش انتخاب حضرت عمرس براى خلافت، در مرحله‏ى انتقالى حساسى از تاریخ اسلام ـ حضرت عمرس و حفظ زندگى ساده و سلحشورى فاتحان عرب ـ گسترش قلمرو اسلام در زمان حضرت عمرس ـ همکارى و تعاون علىس با عمرس ـ دلیلى روشن بر صمیمیت و خلوص علىس براى عمرس و مصالح اسلام و مسلمانان ـ سفر تاریخى حضرت عمرس به بیت المقدس ـ موضع حضرت عمرس در برابر اهل بیت رسول اللّه‏ ج ـ پایه‏گذارى تقویم اسلامى ـ شهادت حضرت عمر فاروقس ـ تأثر و اندوه علىس از شهادت عمرس ـ وصف صحابه‏ى کرام و چگونگى تعاون و اختلاف آن‌ها با یکدیگر.

علیس در زمان خلافت حضرت عمرس

نقش انتخاب حضرت عمرس براى خلافت، در مرحله‏ى انتقالى حساسى از تاریخ اسلام

حضرت ابوبکرس در روزهاى آخر عمر خود (با همه‏پرسى و مراجعه به آراى عمومى) حضرت عمر س [۲۷۸] را براى جانشینى خود پیشنهاد کرد [۲۷۹]؛ زیرا به خوبى مى‏دانست که فاروق اعظمس مردى قوى، قاطع و صبور است که توانایى گرداندن چرخ عظیم خلافت و تحملِ مشقت‏هاى آن را دارد و مى‏تواند در یکى از حساس‏ترین و سرنوشت سازترین برهه‏هاى تاریخ، دین جدید و ملت نوپا را در سپیده دم فتوحات بزرگ و بى‏سابقه، رهبرى کند.

در آن زمان، دو ابر قدرت بزرگ تاریخ ـ بیزانس روم و فارس ساسانى ـ در آستانه‏ى سر تسلیم فرود آوردن در برابر حکومت اسلامى بودند و ثروت و گنج‏هاى آن‌ها و اسباب رفاه این دو جامعه‏ى متکبّر و افراطى در شرف انتقال، به ملتى بود که از قرن‏ها با زندگى صحرایى و چادرنشینى عادت کرده بودند و با زندگى شهرى و تمدّن مدرن و افراط در خوشگذرانى و خوش‏پوشى آشنایى نداشتند، تا جایى که وقتى در عراق براى اولین بار کافور را دیدند، فکر کردند که نمک است و شاید بعضى‏ها آن را به جاى نمک در خمیر آرد به کار برده‏اند [۲۸۰]. از سوى دیگر، این ملّتِ فاتح، مشکلى دیگر پیش روى داشت و آن اینکه چگونه مى‏تواند هم زندگى الگویى دینى و سلحشورى عربى و حفظ ارزش‏هاى اسلامى و سنّت‏هاى پیامبر ج را داشته باشد و هم اداره‏ى شهرهاى پهناور فتح شده و رهبرى ملّت‏هاى متمدّن را که در فرهنگ و تمدّنِ مدرن، به اوج خود رسیده‏اند، انجام دهد؟

با در نظر گرفتن همه‏ى این شرایط، به این نتیجه مى‏رسیم که انتخاب عمرس انتخابى به موقع و موفّق و الهام شده از جانب اللّه‏ بوده است و بدین وسیله خداوند، این دین را مورد لطف خود قرار داده و خواسته است آن را بر تمام ادیان، غالب گرداند و بر جهان پهناور و جامعه‏هاى بیمار و در حال سقوط و قدرت‏هایى که زمام بشریت را به دست گرفته بودند و با سرنوشت آن‌ها بازى مى‏کردند و آزادى آنان را سلب کرده بودند، پیروز بگرداند.

حضرت عمرس همتاى شایسته و امینى بود که در تحقق بخشیدن به اهداف اسلامى و پاسخگویى به مقتضیات نوین خلافت راشده‏ى نبوى توانایى داشت.

حضرت عمرس از تسلّط و نفوذ کامل و ابّهتى برخوردار بود که جلوى هرگونه خودسرى را مى‏گرفت. بارزترین دلیل تسلّط او، برکنارى حضرت خالدبن ولیدس از سمت فرماندهى سپاه اسلام در اوج شهرت او بود. آرى، همان خالد که رسول اللّه ‏ج او را شمشیر خدا لقب داده بود و حضور او در جنگ‏ها، نشانه‏ى پیروزى محسوب مى‏شد و وجودش را موجى از حسّ سرفرازى فرا گرفته بود، فرمان برکنارى او روزى نافذ شد که مسلمانان بیش از هر روز دیگر به او نیاز داشتند. آرى، حکم برکنارى وى درست هنگامى به او ابلاغ شد که سپاه اسلام در برابر رومیان، در روز جنگ «یرموک» صف کشیده بودند. حضرت عمرس این فرمانده با نفوذ و متهور را برکنار کرد و به جایش ابوعبیدهس را به فرماندهى لشکر اسلام برگزید. خالدس بدون هیچ گونه واکنشى در برابر این فرمان، خاضعانه گفت:

«سَمْعا وَطاعَةً لأميرِ الْمُؤْمِنينَ»

«فرمان امیر المومنین را از دل و جان پذیرا هستم» [۲۸۱]

هنگامى که یکى از لشکریان، به وقوع فتنه و بلوا بر اثر این تغییر اشاره کرد، خالد در پاسخ گفت:

«تا زمانى که عمر زنده است، مجالى براى فتنه و آشوب، وجود نخواهد داشت» [۲۸۲]. این واقعه از یک‏سو نشان مى‏دهد که خالد (با آنکه فرماندهى محبوب و پیروزمند بود) چگونه در برابر فرمان خلیفه سر تسلیم فرود آورد و از سمت فرماندهى دست‏بردار شد؟ حقّا که این اطاعت و ایثار در تاریخ فرماندهى نظامى نظیرى ندارد و از سویى دیگر قدرت و نفوذ حضرت عمرس و تسلّط او بر اوضاع را به نمایش مى‏گذارد.

همچنین ماجراى محمد، فرزند عمرو بن عاص، فاتح و فرمانرواى مصر، قابل اهمیت است؛ عمرو بن عاص زمانى که استاندار مصر بود یک بار مسابقه‏ى اسب دوانى برگزار کرد، در این مسابقه، اسب یکى از مصرى‏ها جلو افتاد، محمد (که در جمع تماشاچیان قرار داشت و اسبش در دست یکى از سوارکاران بود)، فکر کرد که اسب او برنده شده است، بنابر این فریاد برآورد که: به پروردگار کعبه سوگند که اسب من جلو افتاد. مرد مصرى نیز گفت: به خداى کعبه سوگند که اسب من برنده شده است. محمدبن عمرو خشمگین شد و یک تازیانه به آن مرد زد و گفت: بگیر! من از فرزندان اشراف هستم. آن مرد به حضرت عمرس شکایت برد، وى عمرو بن عاص و فرزندش را به مدینه احضار کرد و پس از محاکمه، به مرد مصرى گفت: این تازیانه را بگیر و اشراف‏زاده را بزن! و سپس به عمرو گفت: اى عمرو! از کى مردم را برده قـرار داده‏اید؟ حـال آنکه از مـادر، آزاد متولّد شده‏اند؟ [۲۸۳]

[۲۷۸] حضرت عمرس در آن هنگام ۵۲ سال و شش ماه سن داشت و حضرت على بن ابى‏طالبس سى و پنجمین بهار عمر خود را مى‏گذراند. [۲۷۹] حضرت ابوبکرس گرچه به لیاقت و شایستگى عمر اطمینان داشت و او را به خوبى مى‏شناخت، باز هم او را به مقام خلافت انتصاب نکرد، بلکه به خاطر احترام به افکار عمومى، به آراى مردم مراجعه نمود و پس از آنکه از بزرگان مهاجر و انصار نظرخواهى کرد، به جانشینى حضرت عمر وصیت کرد و متن وصیت‏نامه را در ملاء عام براى مردم خواند و حتى به مسجد رفت و خطاب به مردم چنین گفت: من کسى را از میان بستگان و خویشان خود براى به دست گرفتن زمام رهبرى شما انتخاب نکرده‏ام، بلکه منتخب من عمر است. مردم یک صدا جواب دادند: سمعنا وأطعنا (شنیدیم و اطاعت کردیم). در کتاب اخبار عمر، ص ۶۱ آمده که حضرت على مرتضىس فرمود: ما جز به عمر به کسى دیگر راضى نیستیم. (رجوع شود به کتاب‏هاى شرح زندگانى خلیفه دوم، اثر شبلى و سیماى صادق فاروق اعظم، اثر ملا عبداللّه‏، و فاروق اعظم، اثر هیکل، و ابن اثیر و ابن جوزى و دیگر کتاب‏هاى تاریخ. نویسنده و حقوقدان معروف شیعه، سید امیرعلى در کتاب روح اسلام مى‏نویسد: ابوبکر قبل از فوت، عمر را به جانشینى انتخاب کرد و این مطلب را عامه‏ى مردم از جمله اهل بیت محمد ج پذیرفتند. (روح اسلام، ص ۱۲۳، آستان قدس رضوى، ۱۳۶۶). (مترجم) [۲۸۰] ابن كثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۶۷. [۲۸۱] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۹ ـ ۱۸. ابن اسحاق، فرماندهى ابوعبیده را مربوط به حادثه‏ى محاصره‏ى دمشق دانسته است. هر کدام که صحیح باشد دلالت بر حساس بودن اوضاع دارد. [۲۸۲] قاضى ابویوسف، کتاب الخراج، ص ۸۷ و تاریخ طبرى، ص ۲۵۲. شاید هم در عزل خالد بعضى از تصرفات او که حضرت عمرس راضى نبوده، نیز دخیل بوده است به هر حال جاى هرگونه اجتهاد وجود دارد. در روایات آمده است که حضرت عمرس پس از این ماجرا به همه مسئولان و کارگزاران شهرها نوشت: من خالد را بر اساس هیچ گونه رنجش، اینکه به امانت خیانت کرده باشد، برکنار نکرده‏ام، بلکه برکنارى او به این دلیل است که وجود او موجب ابتلاى مردم شده است و از این بابت نگران شدم که مردم به وجود او اتکا کنند و در عقیده‏شان سستى راه یابد؛ بنابراین خواستم مسلمانان در معرض فتنه قرار نگیرند و بدانند که عامل پیروزى‏ها خداوند است. (تاریخ طبرى، ص ۲۵۲۸. براى تحلیل مفصّل این رویداد، به کتاب «خالد بن الولید»، نوشته‏ى استاد صادق عرجون، چاپ سوم، دارسعودى، ۱۹۸۱ م مراجعه کنید). [۲۸۳] ابن جوزى، سیرة عمر بن الخطاب، ص ۸۶، چاپ مصر، ۱۳۳۱ ه . ق.

حضرت عمرس و حفظ زندگى ساده و سلحشورى فاتحان عرب

امّت اسلامى ـ عربى یکى از دشوارترین مراحل انتقالى و دوره‏هاى موقت را که ملّت‏ها در طول تاریخ سپرى مى‏کنند، پشت سر مى‏گذاشت و مسلمانان رفته رفته از صحراى خشک عربستان و زندگى چادرنشینى و چوپانى و گوشت خشک خوردن، خارج شده و در دنیاى جدید و تمدّن پیشرفته‏ى ایران و روم قدم مى‏گذاشتند. عرب‏ها بدون تجربه‏ى قبلى با چنین زندگى نوینى رو به رو شدند، و طبیعى بود که در برابر آن، تا حدّى‏ سر تسلیم فرود آورند و تحت تأثیر آن قرار گیرند و رفاه‏طلبى و بهره‏گیرى از مظاهر دنیا را، از آنان بیاموزند، اما حضرت عمرس، براى مسلمانان، در ساده زیستى و بى‏رغبتى به مظاهر دنیا، بهترین نمونه و الگو بود؛ او با تیزبینى، هرگونه تغییر در زندگى آنان را، در حالى که در معرض سیل خروشان فتوحات و غنایم قرار گرفته بودند، زیر نظر داشت و مورد محاسبه‏ى دقیق قرار مى‏داد.

در کتاب «البداية والنهاية» درباره‏ى سفر تاریخى حضرت عمرس به بیت المقدس آمده است:

«اصحاب و فرماندهانى که در بیت‏المقدس به ملاقات ایشان آمده بودند، عباهاى ابریشمى (ضخیم) پوشیده بودند. حضرت عمر با دیدن این منظره به شدت برآشفت و خواست که آنان را تنبیه کند؛ اما آنان عذر آوردند و گفتند: زیر لباس‏هاى ابریشمى پوشش‏هاى زرهى بر تن دارند و براى حفظ روح نظامى و سلحشورى به آن نیاز دارند؛ زیرا تنها لباس تجمّل نیستند، بلکه لباس رزم نیز هستند. با شنیدن این سخنان، عمرس آرام گرفت و سکوت کرد» [۲۸۴]. طارق بن شهاب مى‏گوید:

«یک‏بار حضرت عمرس در سفر شام، مى‏خواست از نهر آبى عبور کند، بدین منظور از مرکب پایین آمد و بدون تکلّف کفش‏هاى خود را بیرون آورد و به دست گرفت و مهار شتر را گرفت و از آب عبور کرد. ابوعبیدهس به او گفت: اى امیر مؤمنان! شما امروز از نظر مردم این منطقه مرتکب کار شگفت‏انگیزى شدید. حضرت عمرس دست بر سینه‏ى او زد و گفت: کاش کسى دیگر این سخن را مى‏گفت نه تو، اى ابوعبیده! شما اعراب، کمترین و حقیرترین اقوام بودید، خداوند با اسلام شما را عزّت بخشید و هرگاه جز اسلام با چیزى دیگر طلب عزّت کنید، ذلیل خواهید شد» [۲۸۵]. حضرت عمرس به بعضى از کارگزاران عرب خود که در شهرهاى عجمى‏ها بودند، نوشت: «از تن‏پرورى و تقلید از شیوه‏ى پوشاک عجم اجتناب کنید، خود را با آفتاب سوزان عادت دهید، سخت کوش و مقاوم باشید، با لباس درشت و ساده، عادّى باشید، و تیراندازى و اسب‏دوانى و سلحشورى را لازم بگیرید!» [۲۸۶] نیز این گفته (که مبین عزم آهنین و نظارت اخلاقى دقیق ایشان است) از وى نقل شده است:

«همانا غنچه‏ى اسلام شکفته شد و قریشیان مى‏خواهند مال خدا به عنوان کمک و مساعدت، به آنان اختصاص یابد. آگاه باشید تا عمر زنده است، چنین چیزى ممکن نیست، من گردن و کمر مردم قریش را مى‏گیرم و مانع افتادن آن‌ها در آتش مى‏شوم.»

نمونه‏ى دیگر از سیاست‏هاى حکیمانه و روان‏شناختى و مردم‏شناسى او این بود که بزرگان صحابه را در مدینه نگه داشت و از پراکنده شدن آنان جلوگیرى کرد و به آنان گفت: «خطرناک‏ترین ضربه بر پیکره‏ى این امت، پراکنده شدن شما در شهرهاى دیگر است.» او معتقد بود اگر در این باره تساهل شود، در کشورهاى فتح شده، فتنه و آشوب به پا مى‏شود، و مردم گرد شخصیت‏هاى برجسته و متفاوت جمع مى‏شوند و سپس درباره‏ى آنان شک و شبهاتى ایجاد مى‏شود و در نتیجه، گروه‏ها و احزاب گوناگونى پدید مى‏آید و این موجب هرج و مرج و بى‏نظمى و چند دستگى خواهد شد.

حقوقدان و نویسنده‏ى معروف شیعه، سید امیر على ـ یکى از تواناترین نویسندگان شیعه به زبان انگلیسى ـ در وصف حضرت عمرس راست گفته است:

«حکومت کوتاه ابوبکر بیش از آن درگیر آرام کردن قبایل بیابان‏نشین بود تا بتواند فرصتى براى تدوین آیین‏نامه‏ى منظمى جهت ایالات داشته باشد. امّا در زمان زمامدارى عمرس که مردى واقعا بزرگ بود، بى‏وقفه رفاه ملت‏هاى تابع، که مشخص کننده‏ى حکومت‏هاى مسلمانان صدر اسلام بود، آغاز شد» [۲۸۷]. در کتاب دیگرش مى‏نویسد:

«نشستن عمر به خلافت، منافع بى‏شمارى براى اسلام داشته است؛ او پایه‏ى اخلاقش بر اصول محکم غیر قابل تزلزلى قرار داشته، در عدل و داد شدید و سخت‏گیر، فعالیت و پشتکارش خستگى‏ناپذیر و بالآخره ساختمان روحى وى قوى و محکم بوده است» [۲۸۸]. سپس مى‏افزاید:

«او شدید و سخت ولى ناشر عدل و داد بود. دوراندیش، به روحیات مردم کاملاً آشنا و به ویژه براى ریاست و ساختن ملتى که با زندگى در سایه‏ى قانون عادت نداشت، بسیار مناسب و شایسته بوده است. این مرد زمام امور را سخت و محکم به دست گرفته، در آن موقع که یک مشت اعراب صحرانورد و مردم نیم وحشى مواجه با تجمّل و تفنّن و هوسرانى‏هاى اهالى بلاد و شهرستان‏هاى پیشرفته شده بودند، از اشاعه‏ى فساد اخلاق و نشر ملاهى و مناهى در میان آن‌ها شدیدا جلوگیرى نمود. همیشه خود را در دسترس حتى پست‏ترین رعایاى خود مى‏گذاشت. شب‏ها براى اطلاع از حال بینوایان بدون هیچ نگهبان و پاسبانى از منزل بیرون مى‏رفت و اطراف و جوانب را مى‏گشت. این بود وضع بزرگ‏ترین و مقتدرترین فرمانرواى زمانى که گفتیم» [۲۸۹]. سر ویلیام میور (SIR WILIAM MUIR) مى‏نویسد:

«عمر بعد از رسول اللّه‏ ج بزرگ‏ترین فرد در مملکت اسلامى به شمار مى‏آمد. او با ذکاوت و استقامت خود توانست در مدت این ده سال، مناطق شام، مصر و فارس را در برابر قدرت اسلام خاضع گرداند، و از آن زمان تا کنون جزو قلمرو اسلام هستند.

به رغم این که فرمانرواى مقتدر مملکت پهناورى بود، هرگز فراست، متانت و اجراى عدالت در امور کلى و جزیى را از دست نداد. او دوست نداشت خود را با لقب‏هاى بزرگ ملقّب کند، غیر از لقب ساده و عادى که «رئیس عرب» [۲۹۰] بود. مردم از ولایات دور دست براى ملاقات خلیفه و امیرمؤمنان مى‏آمدند و از او سراغ مى‏گرفتند و از اهل مسجد سؤال مى‏کردند، حال آنکه امیر مؤمنان در مسجد با لباس‏هاى ساده در میان مردم نشسته بود» [۲۹۱]. [دانشمند معاصر شیعه، پروفسور مهرین مى‏نویسد:

«عمر شهنشاهى بود که به جاى تخت مرصّع و جواهر آگین، بر روى خاک مى‏نشست و به جاى لباس فاخر که از شرق و غرب به بیت المال سرازیر بود، به جامه‏ى وصله‏دار که پوشاک مفلس‏ترین رعیت او بود، بدنش را مستور مى‏نمود. به جاى تاج زرین و پر از جواهر پر بها که از ایران و روم مى‏آوردند، عمامه‏ى خشن، رعب و جلالش را مى‏افزود. با پایین‏ترین رعیت با درجه‏ى مساوى مى‏نشست و یک بنده‏ى حبشى را برادر مسلمان خود مى‏دانست. شهنشاه بود، ولى رنج رعیت را داشت و شب‏ها در کوچه‏هاى مدینه مى‏گشت تا ضعیفى را حمایت کند و بیوه زنى را سرپرستى و یارى نماید. مى‏خواست که رعیتش به جاى این که به او سرفرود آورند، به آئین اسلام زندگى کنند. مربّى یتیمان و غمخوار بیچارگان و مروّج عدل و فاتح روم و ایران بود.»]

[۲۸۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۵۶ و طبرى، ص ۲۴۰۲. [۲۸۵] همان، ج ۷، ص ۶۰. [۲۸۶] بغوى از ابوعثمان النهدى روایت کرده است. [۲۸۷] امیر على، روح اسلام، ص ۲۵۶ ـ ۲۵۷، انتشارات آستان قدس رضوى ۱۳۶۶. [۲۸۸] امیر على، تاریخ عرب و اسلام، ص ۳۲، ترجمه‏ى فخر داعى گیلانى، انتشارات گنجینه، چاپ سوم، ۱۳۶۶. [۲۸۹] همان، ص ۴۹ ـ ۴۸، انتشارات گنجینه، چاپ سوم، ۱۳۶۶. [۲۹۰] تعبیر واژه‏ى «امیرالمؤمنین»، «خلیفه» است. (مؤلف) [۲۹۱] ANNALS OF THE EARLY CALIPHATE, ۰P. CIT.P.۲۸۳

گسترش قلمرو اسلام در زمان عمر فاروقس

براى نویسنده ـ هر چند به اختصار و اجمال ـ ممکن نیست، تحلیلى در مورد فتوحات بزرگ عصر حضرت عمرس در عمق خاک دو امپراتور بزرگ که جهان متمدّن را بین خود تقسیم کرده و اداره‏ى سیاسى و زندگى مدنى و جهت دادن افکار عمومى را در انحصار خود در آورده بودند، داشته باشد. در این مختصر، نمى‏توان به حدود پیشرفت دولت اسلامى (یا به تعبیر صحیح‏تر خلافت راشده‏ى نبوى) اشاره کرد و به بیان گشودن کشورهاى جدیدى که فاتحان قبلى موفّق به فتح آن‌ها نشده بودند و چگونگى تأسیس شهرهاى جدید پرداخت؛ زیرا محلّ تفصیل این وقایع، کتاب‏هاى تاریخ عمومى اسلام و کتاب‏هایى است که پیرامون سیره‏ى حضرت عمر فاروق و خلفاى راشدینش نوشته شده‏اند [۲۹۲].

[۲۹۲] رک: البدایة والنهایة، ج ۷؛ تاریخ کامل ابن اثیر، ج ۳؛ فتوح البلدان، بلاذرى و کتاب عمر بن خطاب اثر استاد على طنطاوى و ناجى طنطاوى. قوى‏ترین کتاب در این موضوع کتاب «الفاروق» نوشته‏ى علامه شبلى نعمانى متوفاى ۱۳۳۲ هـ. ش. است که به فارسى نیز ترجمه شده است.

همکارى و تعاون علىس با عمرس

در اینجا با رعایت اختصار به گوشه‏اى از روابط حضرت علىس و حضرت عمرس و دوستى مخلصانه و اعتماد متقابل و تبادل‏نظر آن‌ها با یکدیگر، اشاره‏اى کوتاه خواهیم داشت: و همکارى در کارهاى خیر و پیشبرد اهداف خلافت و خیرخواهى آن‌ها مى‏پردازیم:

نافع عیشى مى‏گوید: یک‏بار همراه عمر بن خطابس و على بن ابى‏طالبس به محل نگهدارى شتران زکات رفتم، عثمانس به منظور نوشتن گفته‏هاى عمر، زیر سایه نشست و علىس در کنار او ایستاد و آنچه را عمرس مى‏گفت براى عثمانس دیکته مى‏کرد، اما عمرس در حالى که دو رداى سیاه بر تن داشت و یکى از آن‌ها را بر سرش پیچیده بود زیر آفتاب سوزان، ایستاده و از شتران زکاتى آمارگیرى مى‏کرد و رنگ و دندان و مشخصات آن‌ها را پیدا مى‏کرد و به علىس مى‏گفت. علىس (در حالى که از دقت، امانت و سخت‏کوشى عمرس به شگفت آمده بود) به عثمانس گفت: در کتاب خدا از زبان دختران شعیب آمده است:

﴿قَالَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا يَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَ‍ٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَ‍ٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ٢٦[القصص: ۲۶].

«اى پدر! او را استخدام کن؛ چرا که بهترین کسى که مى‏توانى استخدام کنى، کسى است که قوى و امین باشد».

سپس علىس با دست خود به سوى عمرس اشاره کرد و گفت: این است مرد نیرومند و امین [۲۹۳]. على مرتضىس بهترین مشاور و خیرخواه صمیمى عمر فاروقس و قاضى حکیمى براى مسایل پیچیده بود. حتى از حضرت عمرس نقل شده که: «اگر على نبود عمر به هلاکت مى‏رسید» [۲۹۴]. همچنین در کتاب‏هاى تاریخ و ادبیات، این جمله ضرب‏المثل شده است که مى‏گویند: «قَضِيَّةٌ وَلا اَباالحَسَن لَها» «مشکلى است که براى حل آن فردى چون ابوالحسن (على) وجود ندارد.»

نقل شده است که پیامبر فرمودند: «شایسته‏ترین فرد براى قضاوت، على است».

زمانى که حضرت عمرس به سفر قدس رفت، على مرتضىس را به جانشینى خود مقرر فرمود و حضرت علىس دخترش، ام کلثوم بنت فاطمه را به ازدواج حضرت عمرس در آورد [۲۹۵]. این بزرگ‏ترین دلیل صمیمیت آن‌ها و احترام عمرس در نگاه حضرت علىس است.

[۲۹۳] ابن اثیر، تاریخ الكامل، ج ۳، ص ۵۶ ـ ۵۵. [۲۹۴] ابن عبدالبر، الاستیعاب، ص ۲۰۱۵. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ص ۲۰۱۵. صحت این گفتار به اثبات نرسیده است و روایت آن ضعیف است: در سند آن شخصی به نام مؤمل بن إسماعیل وجود دارد که ضعیف است. الاستیعاب (۳/۱۱۰۳). به فرض صحت این روایت، دلالت بر این می‌کند که هیچ عداوتی بین عمر و علی نبوده زیرا هیچ کسی تعریف دشمنش نمی‌کند و اگر کسی تعریف دشمن خود کند دلالت بر این می‌کند که انسان بسیار خوب و با انصافی هست که حتی حاضر نیست در حق دشمنانش جفا کند!. ثانیا: اگر فرضا هم درست باشد دلالت بر این می‌کند که عمر انسان بسیار صادقی هست و بدون واهمه حقیقت را می‌گوید و به فضل و بزرگواری دیگران اعتراف می‌کند و این خودش دلالت می‌کند که خود آن شخص این قدر قوی هست که از ذکر این مسائل واهمه ای ندارد!. [۲۹۵] قاضى نوراللّه‏ شوسترى، مجالس المؤمنین و ابوالقاسم قمى، المسالك شرح الشرایع. (هر دو از دانشمندان معروف شیعه هستند).

دلیلى روشن بر صمیمیت و خلوص علىس براى عمرس و مصالح اسلام و مسلمانان

آشکارترین دلیل بر خلوص و پاکدلى حضرت علىس نسبت به حضرت عمرس و خیرخواهى صادقانه‏ى او براى اسلام و مسلمانان، موضع قاطعانه و نظر صادقانه‏ى او به مناسبت جنگ سرنوشت‏ساز نهاوند [۲۹۶] است؛ اینک تفصیل داستان از نظر خوانندگان مى‏گذرد: در سال هیجدهم و بنابر روایتى نوزدهم هجرى واقعه‏ى نهاوند روى داد. انگیزه‏ى این واقعه آن بود که بعد از سقوط جلولا و فتح اهواز به دستِ مسلمانان، ایرانیان با پادشاه (شکست خورده‏ى) خود، یزدگرد که آن وقت در مرو بود، مکاتبه کردند و او را تحریک نمودند. یزدگرد به فرماندهان مناطقى که میان خراسان و حلوان و باب و سند بودند در این خصوص نامه نوشت. در نتیجه سپاهى مرکب از یکصد و پنجاه هزار مرد جنگى به سپهسالارى فیروزان در نهاوند گرد آمد. یزدگرد، شور دفاع از وطن ساسانى و حسّ ناسیونالیستى آن‌ها را برانگیخت. پرچم «درفش کاویانى» که از نظر ایرانیان پیام آورِ فتح و پیروزى بود و آتش مقـدس که آن را پرستش مى‏کردند، به همـراه آن‌ها بود [۲۹۷]. یزدگرد، مردان شاه، پسر هرمز را فرمانده کل این سپاه قرار داد و به نهاوند گسیل داشت [۲۹۸]. سعدبن ابى وقاصس (فرمانده لشکر اسلام) نامه‏اى به حضرت عمرس نوشت و جریان را به اطّلاع وى رساند و پس از آنکه در محضر ایشان حاضر شد به طور شفاهى هم توضیح داد و گفت: مردم کوفه اجازه مى‏خواهند که پیش از آنکه ایرانیان، حمله را آغاز کنند با آنان بجنگند، تا بدین وسیله در دل دشمن، بیم وترس بیفکنند.

حضرت عمرس اصحاب را گرد آورد و با آنان در این باره مشورت کرد و گفت: سرنوشت آینده‏ى ما در گرو این جنگ قرار دارد، تصمیم گرفته‏ام با تمام نیروهایى که در اختیار دارم از مدینه خارج شوم و در مکانى وسط این دو شهر اردو زنم و سپاه اسلام را پشتیبانى کنم، اگر خداوند آن‌ها را پیروز گردانید فرمان دهم تا به قلب شهرهاى دشمن بتازند.

طلحه بن عبیداللّه‏س گفت: یا امیرالمؤمنین، اختیار به دست شماست، هر آنچه فرمان دهى اطاعت خواهیم کرد و به فرمانت لبیک خواهیم گفت. سپس حضرت عمرس رأى حضرت عثمانس را جویا شد، وى برخاست و گفت: به عقیده‏ى من به مردم شام و یمن بنویسید تا به سوى عراق حرکت کنند و خود نیز همراه با مردم حرمین حرکت کنید.

سپس حضرت عمرس از حضرت علىس نظر خواست، وى برخاست و با رأى آن دو مخالفت کرد و گفت: صلاح نیست شما مدینه را ترک کنید؛ زیرا وجود شما سبب یکپارچگى و خروج شما از مدینه موجب آشفتگى و تفرّق خواهد بود. شما در مدینه بمانید و این کار را به اهل بصره و سایر لشکریان اسلام بسپارید. حضرت عمرس نظر صمیمانه‏ى حضرت على مرتضىس را پذیرفت و سپس درباره‏ى تعیین فرمانده این جنگ نظر خواست، همگان گفتند: شما در این باره بیش از دیگران صاحب‏نظر هستید. آنگاه نعمان بن مُقرن مزنى را به فرماندهى کل منصوب کرد [۲۹۹]. متن سخنان حضرت علىس در کتاب نهج البلاغه (مجموعه سخنان و خطبه‏هاى منسوب به حضرت علىس) به طور مفصل آمده است؛ در آنجا مى‏خوانیم: عمر در مورد خروج از مدینه براى جنگ با ایرانیان، با علىس مشورت کرد، او فرمود:

«پیروزى و شکست این دین به سبب زیادى یا کم بودن لشکر نیست. این دین خدا است که آن را (برسایر ادیان) پیروز گردانیده و سربازان خدا هستند که آن‌ها را مهیا ساخته و کمک کرده است. تا آنکه اسلام رشد پیدا کرد و در خیلى از سرزمین‏ها نفوذ نمود. خدا به ما وعده‏ى پیروزى داده و به وعده‏اش عمل مى‏کند و لشکرش را یارى مى‏نماید. مکان و موضع رهبر، همانند نخ تسبیح است که دانه‏ها را به هم ربط مى‏دهد و ضمیمه‏ى یکدیگر مى‏نماید، وقتى نخ پاره شود، دانه‏ها پراکنده مى‏شوند و هیچ گاه در کنار یکدیگر متمرکز نخواهند شد. عرب در عین این که اکنون از نظر تعداد کم هستند اما بر اثر وجود اسلام، زیاد و بر اثر اتّحاد، غالب و بزرگوارند. پس تو قطب آسیا باش و (آسیاى جنگ) را به وسیله‏ى عرب‏ها بچرخان و آنان را به آتش جنگ در آور و خودت بمان؛ زیرا اگر تو از این سرزمین (مدینه) بیرون روى این خطر وجود دارد که عرب‏هاى اطراف مملکت علیه تو قیام کنند و آنگاه کار به جایى مى‏رسد که حفظ و حراست درون مرزها از رفتن به کارزار ایرانیان مهم‏تر مى‏گردد.

دیگر آنکه اگر ایرانیان فردا تو را در میدان جنگ ببینند، مى‏گویند: این رهبر عرب‏ها است، اگر او را از بین ببرید آسوده خواهید شد، در چنین حالتى احتمال تقویت حمله‏ى آنان و هدف قرار دادن تو بیشتر مى‏گردد؛ اما آنچه گفتى که ایرانیان به قصد حمله به مسلمانان حرکت کرده‏اند و از این بابت ناراحتى، باید در پاسخ آن بگویم خداى عزیز از حرکت آن‌ها بیش از تو ناراحت است و چنین خدایى بیش از تو قدرت دارد که آنچه را دوست ندارد تغییر دهد. اما آنچه درباره‏ى تعداد ایرانیان گفتى باید درباره‏ى آن یادآور شوم که ما پیش از این نیز با کثرت سرباز جنگ نمى‏کردیم، بلکه بر اثر یارى و کمک خدا نبرد مى‏کردیم» [۳۰۰]. همچنین هنگامى که حضرت عمرس براى رفتن به جنگ رومیان (قبل از جنگ یرموک که بزرگ‏ترین معرکه‏هاى شام و تعیین کننده‏ى سرنوشت فتوحات آن سامان بود) با حضرت علىس مشورت نمود، رأیى حاکى از اخلاص و خیرخواهى ارایه داد، آنگاه که ابوعبیدهس پیکى به سوى حضرت عمرس فرستاد و او را آگاه کرد که نیروهاى رومیان، دریا و خشکى را فرا گرفته و همانند سیلى خروشان در حرکت‏اند. حضرت عمرس مهاجران و انصار را جمع کرد و نامه‏ى ابوعبیده را براى‏شان خواند. آنان نتوانستند احساسات خود را کنترل کنند و با گریه و شور و هیجان از حضرت عمرس اجازه خواستند و گفتند: شما را به خدا اجازه دهید تا به جبهه‏ى شام برویم و با نثار خون خویش به یارى برادران خود بشتابیم. آتش شوق و حماسه‏ى مهاجران و انصار در حال فزونى بود که عبدالرحمن بن عوفس پیشنهاد کرد که شخص امیرالمؤمنین به خاطر حمایت و دلگرمى مجاهدان شام، فرماندهى سپاه را به عهده گیرد.

در این هنگام حضرت علىس به مخالفت برخاست و گفت:

«خدا عزت مسلمانان و پوشاندن عیب‏ها را تعهّد کرده است؛ خدایى که مسلمانان را در حالى که کم بودند و کسى از آنان حمایت نمى‏کرد، پیروز گردانید، زنده است و هرگز نمى‏میرد. اگر تو خود به جنگ دشمن بروى و با آنان به نبرد بپردازى و شکست بخورى، پناهگاهى براى مسلمانان، در نقاط دور دست باقى نخواهد ماند. بعد از تو مرجعى نخواهد بود که به او مراجعه کنند؛ بنابراین مردى جنگ دیده و دلیر براى نبرد آنان اعزام کن و به همراهى او کسانى را روانه کن که توانایى سختى جنگ را داشته و مخلص باشند. اگر خدا پیروزش گردانید، همان خواسته‏ى توست و اگر شکست خورد، تو پناهگاه مردم و گرداننده‏ى کارهاى آن‌ها خواهى بود! [۳۰۱] پیداست که اگر حضرت علىس نسبت به حضرت عمرس سوء قصدى مى‏داشت یا قلبا از او ناراضى بود و او را غاصب حقّ خود مى‏دانست، همواره منتظر فرصتى براى اعاده‏ى حقّ خود مى‏شد و براى از بین بردن غاصب حقّ خود، از این فرصت طلایى استفاده مى‏کرد و به او نظر مى‏داد تا شخصا به میدان نبرد برود و در آنجا کشته شود، یا این که کسى را براى کشتن او مأموریت مى‏داد تا هیچ گونه مسؤولیتى متوجّه او نگردد و زمینه براى خلافت وى فراهم گردد؛ اما مى‏بینیم که چگونه با دلسوزى و صمیمیت فوق‏العاده در راستاى خیرخواهى عمر و سایر مسلمانان مى‏کوشد. به راستى مشورت او از عمق جان برخاسته بود و حقا که چنین پیشنهادى جز از قلب پاک و بى‏غرض و مرد بلند همّت و دوراندیشى همچون على، از کسى دیگر بر نمى‏آید. خداوند او را از سوى اسلام و مسلمانان شایسته‏ترین پاداش که به دوستان مخلص خود مى‏دهد، عنایت فرماید! «والشئ من معدنه لايُستغرب» «از کوزه همان برون تراود که در اوست.»

ولى بر عکس، هنگامى که مسیحیان از حضرت عمرس خواستند تا به بیت‏المقدس برود و قرارداد صلح را امضا کند و کلیدهاى مسجد اقصى را تحویل بگیرد و ابوعبیدهس به امیر مؤمنان نوشت که فتحِ قدس به آمدن او وابسته است، ایشان بزرگان اصحاب را فرا خواند و در این باره با آنان مشورت نمود؛ عثمانس گفت: بهتر است امیرالمومنین نزد آن‌ها نرود تا بیشتر تحقیر شوند؛ اما علىس مصلحت دانست تا خلیفه‏ى مسلمانان به قدس برود و چنین گفت:

«این یک شرف و افتخار تاریخى جاودان است که در هر زمان براى همه کس پیش نمى‏آید و از طرف دیگر باعث سبکدوشى مسلمانان خواهد شد.» حضرت عمرس نظر او را تأیید کرد و خود را براى سفر به بیت المقدس آماده نمود و در غیاب خود، علىس را به جانشینى خویش برگزید و همه‏ى اختیارات خلافت را به او سپرد و خود در ماه رجب سال شانزدهم هجرى به سوى سرزمین شام حرکت کرد [۳۰۲].

[۲۹۶] شهرستان نهاوند واقع در جنوب همدان. [۲۹۷] عده‏اى از مورّخان مانند بلاذرى در فتوح البلدان این موضوع را آورده‏اند، اما عده‏اى دیگر تصریح مى‏دارند که درفش کاویانى، پیش از این، در جنگ قادسیه به دست مسلمانان افتاده بود. (مترجم) [۲۹۸] دینورى، اخبار الطوال، ترجمه‏ى فارسى، ص ۱۶۸ و کتاب‏هاى دیگر. (مترجم) [۲۹۹] تلخیص از کتاب‏هاى تاریخ. [۳۰۰] نهج البلاغه شرح فیض الاسلام، خطبه‏ى۱۴۶. [۳۰۱] نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه‏ى ۱۳۴. [۳۰۲] براى تفصیل بیشتر رک: تاریخ کامل، ج ۳، ص ۴۰۲ ـ ۳۹۹، تاریخ طبرى، ص ۲۴۰۲، یعقوبى، ص ۱۶۷ و البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۵۵.

سفر تاریخى حضرت عمرس به بیت‏المقدس

شاید خوانندگان دوست دارند بدانند امیر المؤمنین عمر فاروقس که امپراتور روم و ایران از نامش مى‏لرزیدند، با چه شکوه و چه تشریفاتى به بیت‏المقدس سفر کرده است؟ موقعیت نیز چنین چیزى را ایجاب مى‏کرد تا ابهّت خلیفه‏ى مسلمانان در قلوب، تثبیت شود؛ اینک به گوشه‏اى از شرح این سفر توجه کنید:

«امیر المؤمنین در حالى که بر شتر خاکسترى رنگى سوار بود، وارد شهر جابیه [۳۰۳] شد، پیشانى و جلوى سر او زیر آفتاب مى‏درخشید، نه تاجى بر سر داشت نه کلاه و نه عمامه‏اى. زین سوارى‏اش چادرى پشمى بود که هرگاه سوار مى‏شد زین مرکب و هرگاه پیاده مى‏شد زیرانداز و بستر او بود. چمدان یا ساک دستى او پوستین یا پارچه‏اى بود که کناره‏هایش از لیف درخت خرما انباشته شده بود که هم چمدان مسافرتش بود و هم به هنگام استراحت، بالشش به حساب مى‏آمد. پیراهنى پنبه‏اى به تن داشت که [بر اثر شتاب در راه] پاره شده بود» [۳۰۴]. امیر المؤمنین ترمیم و شستن پیراهن خود را به کشیش آن محل سپرد و یک پیراهن از جنس کتان به عاریه گرفت و پس از آنکه پیراهنش آماده شد پیراهن عاریه گرفته را پس داد و پیراهن خود را پوشید. کشیش به وى گفت: تو پادشاه عرب هستى، سوارى شتر در این سرزمین پسندیده نیست، اگر بر اسب یا قاطر سوار شوى و لباسى فاخر بپوشى، در چشم رومیان ابهّت بیشترى خواهید یافت. امیر مؤمنان این پیشنهاد را رد کرد و گفت: «ما ملتى هستیم که خداوند ما را به وسیله‏ى اسلام عزت بخشیده است؛ (نه به لباس فاخر و زر و زیور،) و ما این افتخار را با هیچ چیزى معاوضه نخواهیم کرد» [۳۰۵]. همچنین دوّمین سفرش به شام در سال هیجدهم هجرى با همین سادگى بود. این بار نیز حضرت علىس را در مدینه، به طور رسمى جانشین خود کرد و زمام حکومت را به وى سپرد و خود با گروهى از صحابه، راه «ایله» را در پیش گرفت. آنگاه که به ایله [۳۰۶] نزدیک شد، شترش را به غلام خود داد و خود بر مرکب او سوار شد. وقتى مردم در مسیر حرکتش سراغ امیرالمؤمنین را گرفتند گفت: او جلوى شماست (یعنى خود اوست). اما آنان منظور او را نفهمیدند و جلو رفتند بدین‏گونه حضرت عمرس وارد شهر اَیله شد [۳۰۷].

[۳۰۳] نام شهرى است در شام، جنوب دمشق. [۳۰۴] اقتباس از کتاب سیرت عمر بن الخطاب، اثر ابن جوزى. [۳۰۵] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۶۰ ـ ۵۹. [۳۰۶] شهرى‏است در کنار در،ى احمر در آخرین مرز حجاز و نقطه مرزى شام واقع است (معجم‏البلدان، حموى). (مترجم) [۳۰۷] طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج ۴، ص ۲۰۴ ـ ۲۰۳.

موضع حضرت عمرس در برابر اهل بیت رسول اللّه‏ ج

حضرت عمرس با آنکه داراى نفوذ و قدرت بود و به رغم اجراى عدالت بین مردم و اشتغال دایم به امور خلافت، اهل بیت رسول اللّه‏ را بسیار مورد اکرام قرار ‏داده و آنان را بر فرزندان و خانواده‏ى خویش ترجیح مى‏داد؛ در این‌جا به چند نمونه اشاره مى‏شود:

حسین بن علىب مى‏گوید: روزى عمرس به من گفت: فرزندم! چه خوب بود همواره نزد ما مى‏آمدى. من نیز روزى نزد ایشان رفتم، اما او جلسه داشت و فرزند عمر نیز بیرونِ در، بود و اجازه‏ى ورود به او داده نمى‏شد، بنابراین از همانجا بازگشتم. بعد از آن، وقتى عمرس مرا دید گفت: فرزندم! چرا پیش من نیامدى؟ گفتم: من آمدم، ولى شما جلسه داشتید و فرزندت را دیدم که برگشت، من نیز برگشتم. حضرت عمرس گفت: تو از عبداللّه‏ فرزند عمر، به ورود سزاوارترى؛ زیرا وجود ما مرهون شما (اهل بیت) است [۳۰۸]. ابن سعد از جعفر صادق/ فرزند محمدباقر/ از پدرش، على بن حسینس نقل مى‏کند که وى گفت: پوشاک‏هایى از یمن نزد عمرس آوردند، آن‌ها را میان مردم تقسیم کرد. مردم این لباس‏هاى جدید را پوشیدند و به مسجد آمدند. عمرس بین منبر و قبر رسول اللّه‏ ج نشسته بود، مردم مى‏آمدند و سلام مى‏گفتند و براى او دعاى خیر مى‏کردند. در این هنگام حسن و حسین از خانه‏ى مادرشان، فاطمهل بیرون آمدند و از کنار جمعیت رد شدند، در حالى که لباس جدیدى به تن نداشتند، عمر با دیدنِ آن‌ها افسرده و غمگین شد. پرسیدند علت ناراحتى‏ات چیست؟ جواب داد: من از بابت این دو پسر ناراحت هستم که به اندازه‏ى قد آن‌ها پوشاکى وجود نداشت. سپس نامه‏اى به کارگزاران خود در یمن نوشت تا هر چه سریع‏تر، دو دست لباس براى حسن و حسین بفرستند. چون لباس‏ها را به آنان پوشاند، آنگاه آرام گرفت [۳۰۹]. ابو جعفر مى‏گوید: هنگامى که دروازه‏ى فتوحات به روى مسلمانان گشوده شد، عمرس تصمیم گرفت که براى تمام شهروندان مستمرى مقرر کند. بدین منظور عدّه‏اى از اصحاب پیامبر ج را براى مشورت فرا خواند؛ عبدالرحمن بن عوفس گفت: اول از خودت آغاز کن! فرمود: هرگز؛ به خدا سوگند، خویشان رسول اللّه‏ ج را بر همه مقدّم مى‏دارم. سپس سهم سایر بنى‏هاشم را معین مى‏کنم که قبیله‏ى رسول خدایند. نخست سهم عباس، سپس سهم على را مقرر نمود، تا این که شهریه‏ى پنج قبیله را تنظیم نمود که آخرین آن‌ها قبیله‏ى بنى عدى بن کعب (قبیله خود او) بود. روش تنظیم بدین گونه بود که نخست از بنى‏هاشم نام کسانى را ثبت مى‏کرد که در جنگ بدر شرکت داشتند. سپس بدریان بنى‏امیه سپس به ترتیب قرابت با رسول اللّه‏، و براى حضرت حسن و حسینب، سهمى جداگانه مقرر کرد [۳۱۰]. در کتاب طبقات ابن سعد آمده (و حافظ ابن عساکر نیز در تاریخ خود روایت کرده است) که وقتى عمر بن خطابس لیست مستمرى بگیران را تهیه مى‏کرد، براى حسن و حسینب (گرچه از اصحاب بدر نبودند،) به سبب قرابتشان با رسول اللّه ‏ج سهمى معادل سهم پدرشان که از اهل بدر بود، مقرر نمود و به هر یک پنج هزار درهم مى‏داد [۳۱۱]. علامه شبلى نعمانى در کتاب «الفاروق» تحت عنوان «پاسداشت خاطر خویشان رسول اللّه‏ ج» مى‏نویسد:

«فاروق‏اعظمس امور مهم را بدون مشورت با حضرت علىس انجام‏نمى‏داد. و مشورت علی مرتضیس نیز مبنى بر نهایت اخلاص و خیرخواهى بود. هنگامى‏که فاروق‏اعظمس به بیت‏المقدس سفر کرد، همه‏ى امور خلافت را به جناب امیر تفویض نمود [۳۱۲]. رابطه‏ى دوستى و اتحّاد بین آن دو، به حدى محکم بود که حضرت علىس، دخترش ام کلثوم را که از فاطمه‏ى زهرال بود، به نکاح فاروق اعظمس در آورد [۳۱۳]. حضرت على یکى از فرزندان خود را به نام عمر نامگذارى کرد، همان گونه که یکى را به نام ابوبکر و دیگرى‏را به‏نام عثمان نامید [۳۱۴]. پر واضح است که انسان فرزند خود را به نام‏هاى محبوب و پسندیده و با نام‏هاى کسانى که آن‌ها را الگو و نمونه مى‏داند، نامگذارى مى‏کند» [۳۱۵].

[۳۰۸] هندى، کنزالعمال، ج ۷، ص ۱۰۵ و الإصابه، ج ۱، ص ۱۳۳. [۳۰۹] ابن حجر، الإصابه، ج ۱، ص ۱۰۶. [۳۱۰] ابویوسف، كتاب الخراج، ص ۲۵ ـ ۲۴، مصر چاپ اول، ۱۳۰۲ هـ. ق. [۳۱۱] ابن سعد، الطبقات الكبرى، بخش خطى. [۳۱۲] امیر على مورخ معروف شیعه مى‏نویسد: آن زمامدار بزرگ یعنى عمر اعتمادى که در خلافت خود به شخص حضرت على داشت تا این حد بود که هر وقت به خارج سفر مى‏کرد او را در مدینه کفیل، قائم مقام خودش تعیین مى‏نمود. (تاریخ عرب و اسلام، ص ۵۴) (مترجم) [۳۱۳] نعمانى؛ شبلى، ترجمه‏ى فارسى الفاروق، ج ۲، ص ۳۷۴ ـ ۳۷۲، چاپ پاکستان. بحث علمى و کلامى مفصلى در مورد ازدواج حضرت عمر با ام کلثوم در کتاب «آیات بینات» اثر محسن الملک آمده است. براى تفصیل بیشتر به این کتاب، ج ۱، ص ۱۶۴ـ۱۲۷، چاپ مرزاپور ۱۹۸۷ مراجعه شود. [۳۱۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۳۲ ـ ۳۳۱، مروج الذهب فارسى، ج ۲، ص ۶۷، چاپ چهارم، ۱۳۷۰ هـ. ش. و کتاب «شیعه کیست؟ تشیع چیست؟»، تألیف محمد جواد مغنیه، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۶۱ هـ. ش. اعلام الورى، طبرسى ص ۲۰۳، ارشاد مفید، ص ۱۸۶، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۱۳، مقاتل الطالبین ابى الفرج اصفهانى، ص ۴۲، کشف الغمه، اردبیلى ج ۲، ص ۶۴ و جلاء العیون، مجلسى، ص ۵۸۲. همچنین حضرت حسن و حسین و زین العابدین و موسى کاظم فرزندان خود را به نام عمر نامگذارى کردند. به کتاب‏هاى فوق که معروف‏ترین کتاب‏هاى شیعه هستند، مراجعه کنید. (مترجم) [۳۱۵] امامان‏شیعه از گذاشتن نام دشمن بر فرزندان‏خود نهى‏کرده‏اند و دستور داده‏اند که این‏چنین نام‏هارا عوض کنند. (وسایل الشیعه، ج ۱۵، ص ۱۲۳ و تولى و تبرى، ص ۵۶ نوشته‏ى هیات تحریریه موسسه‏ى در راه حق) (مترجم)

پایه‏گذارى تقویم اسلامى

[مردم عرب، قبل از اسلام و صدر اسلام، تاریخ معینى نداشتند تا براى تدوین حوادث تاریخى قید کنند]. در زمان حضرت عمرس در مورد تعیین تاریخ، براى ثبت رویدادها نظرهاى متفاوتى وجود داشت، حضرت عمر اهل شورى را جمع کرد و از آنان نظرخواهى نمود؛ عده‏اى گفتند: شیوه‏ى ایرانیان را عملى کنید که تولد یا تاج‏گذارى شاه را مبدأ تاریخ قرار مى‏دهند. عده‏اى به تقلید از رومیان رأى دادند. برخى گفتند روز تولّد رسول‏اللّه‏ ج و عده‏اى دیگر گفتند سالروز بعثت آن حضرت مبدأ تاریخ قرار گیرد. حضرت عمرس تمام این آراء را با ذکر دلیل رد کرد. آنگاه حضرت علىس پیشنهاد کرد که سال هجرت رسول خدا ج از مکه به مدینه مبدأ تاریخِ اسلام قرار گیرد. حضرت عمرس، رأى او را مورد تأیید قرار داد و پس از اتفاق‏نظر صحابه فرمان داد که تاریخ اسلام بر مبناى هجرت رسول اللّه‏ ج تنظیم شود [۳۱۶]. بدین ترتیب تقویم اسلامى با حادثه‏اى پیوند داده شد که معنى و مفهوم خود را دارد و رسالت خاص خود را ایفا مى‏کند و مانند تقویم سایر ادیان، مربوط به هیچ شخصیتى نیست، حتّى به شخصیت پیامبر اسلام ج که برجسته‏ترین شخصیت بشرى و محبوب‏ترین آن‌ها نزد خدا و مسلمانان است، بستگى ندارد.

همچنین وابسته به فتوحات و کشورگشایى‏ها و جنگ‏ها و غزوه‏ها نیست و ارتباط آن با هجرت، بر اساس اندیشه‏اى عمیق و فلسفه‏اى بزرگ استوار است؛ زیرا بدین وسیله براى همیشه مُهر یک دعوت و یک پیغام بر پیشانى این تقویم، نقش بسته و هر فرد مسلمان و غیرمسلمان که در مورد راز این تعیین فکر کند، درمى‏یابد که نقطه‏ى شروع عظمت و شکوفایى، همانا عقیده و ایمان است و این دو عامل را باید از تمام اشیا محبوب‏تر و از اهل و وطن عزیزتر دانست. و نیز در این پایه گذارى، جنبه‏ى مژده و نیک‌فالى هم وجود دارد زیرا سرآغاز و سرفصل عصر جدیدى در تاریخ بشرى و مسیر انسانى بوده است و از سوى دیگر این پیام را مى‏رساند که چنگ زدن به عقیده و اصول اعتقادى و شهامت و از خودگذشتگى، رمز پیروزى است و جنبه‏ى عقیدتى و اصولى، همیشه بر جنبه‏ى عرفى و طبیعى مقدّم است و ترجیح دارد [۳۱۷].

[۳۱۶] ابن كثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۷۴. [۳۱۷] براى تفصیل بیشتر مراجعه کنید به رساله‏ى دیگر مؤلّف «القرن الخامس عشر الهجرى الجدید فى ضوء التاریخ والواقع» ص ۱۰ـ۷، چاپ ندوة العلماء هند.

شهادت حضرت عمر فاروقس

حضرت فاروق اعظمس به هیچ فرد ذمّى [۳۱۸] بالغ اجازه‏ى ورود به مدینه نمى‏داد، تا آنکه یک‏بار مغیره بن شعبه که استاندار کوفه بود، در مورد نوکرى صنعتگر به نام فیروز که معروف به ابولؤلؤ بود، از وى اجازه‏ى ورود خواست. فیروز برده‏اى مجوسى و ایرانى بود و بعضى گفته‏اند نصرانى بوده و اصلیت او از «نهاوند» بوده است، رومیان او را اسیر کرده و از طریق آنان‏به دست مسلمانان رسیده بود. هنگامى که در سال بیست و یکم هجرى، اسیرانِ نهاوند به مدینه وارد شدند، ابولؤلؤ با هر کودکى که برخورد مى‏کرد، دست بر سر او مى‏کشید و در حال گریه مى‏گفت: «عمر جگرم را آب کرد.»

مغیره، ابولؤلؤ را ـ که هم نجّار و نقّاش و هم آهنگر بود ـ براى کار آزاد گذاشت و هر روز از او دو درهم [۳۱۹] مى‏گرفت؛ زیرا او به صنعت آسیاسازى مشغول بود. روزى نزد حضرت عمر رفت و ضمن شکایت از مغیره گفت: مغیره مالیات سنگینى بر ذمّه‏ام گذاشته است، از او بخواهید تا نسبت به تخفیف آن اقدام کند. حضرت عمرس پرسید به چه حرفه‏اى مهارت دارى؟ جواب داد: نجّارى، نقّاشى و آهنگرى. ایشان فرمود: به نظر من در برابر این سه شغل پر درآمد مالیات تو زیاد نیست، از خدا بترس و با کارفرماى خود به نکویى رفتار کن! حضرت عمرس اراده داشت که مغیره را در حقّ او سفارش کند. ابولؤلؤ با قلبى پر از کینه و خشم از آن جا بازگشت و خنجرى دو سره ساخت و با زهر آلوده کرد. سپس آن را نزد «هرمزان»، یکى از سرداران قدیم ایرانى برد و به او گفت: به نظرت این خنجر چطور است؟ هرمزان گفت: هر کس را با آن بزنى خواهد مرد. بدین ترتیب توطئه‏اى ننگین به دست مجوسیان [و یهودیان] در حال شکل‏گیرى بود که بر اساس خشم و کین ملّى و میهنى و انتقام‏جویى شخصى، طرح‏ریزى شده بود.

عبدالرحمن بن ابوبکرس روز شهادت حضرت عمرس گفت: دیشب، هرمزان و ابولؤلؤ و جفینه را دیدم که در گوشه‏اى با هم بسیار محرمانه گفت و گو مى‏کردند، وقتى برخاستند دیدم که همین خنجر که باآن حضرت عمرس به شهادت رسیده است از دست یکى از آن‌ها به زمین افتاد.

به همین دلیل بسیارى از محقّقان مى‏گویند: قتل عمرس براساس برنامه‏اى از پیش طرح شده و دسیسه‏اى سازمان یافته صورت گرفته که مجوسیان ایرانى و یهودیان، با هم شریک بودند. این گونه حوادث از ملت‏هاى مغلوب که کشورشان فتح شده و آزادى و سلطه‏ى خود را که در راه اغراض شخصى و نژادى به کار مى‏گرفتند، از دست داده‏اند، تازگى ندارد و جاى شگفتى نیست.

داستان شهادت حضرت عمرس از این قرار بود که چندى بعد از این ماجرا وقتى حضرت عمرس مشغول اقامه‏ى نماز صبح بود، لحظه‏اى پس از آنکه نخستین تکبیر را گفت، ناگاه فریاد برآورد که سگى مرا از پا درآورد، مسلمانان به سوى او شتافتند، دیدند که فیروز شش ضربه‏ى خنجر بر او وارد کرده است و از چپ و راست، مسلمانانى را که در مسیر او هستند با خنجر دو سره [۳۲۰] خود مجروح مى‏کند. بدین وسیله وى توانست سیزده نفر را مجروح کند. عبدالرحمن بن عوفس با دیدن این حالت «برنُس» [۳۲۱] خود را بر سر آن مجوسى انداخت. وقتى کافر بدجنس یقین کرد که دستگیر شده است بلافاصله خودکشى کرد، حضرت عمرس روى کف مسجد افتاد، در حالى که این آیه‏ى قرآنى بر زبانش جارى بود: ﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨[الأحزاب: ۳۸]

«کار خدا همواره حساب شده و روى برنامه‏ى دقیقى است» [۳۲۲]. حضرت عمرس پرسید قاتلم چه کسى است؟ جواب دادند: غلام مغیره بن شعبه. فرمود: خدا را سپاس که قاتلم کسى نیست که یک بار براى خدا سجده کرده باشد و بتواند با آن یک سجده، به پیشگاه خدا اقامه‏ى دلیل کند. یقین مى‏دانستم که هیچ فرد عرب به قتل من اقدام نخواهد کرد [۳۲۳]. سپس به پسرش، عبداللّه‏ گفت: سلام مرا به امّ المومنین، عایشهل برسان و بگو عمر کسب اجازه مى‏کند تا در کنار دو یارش (پیامبر و ابوبکر) دفن گردد. هنگام اجازه خواستن کلمه‏ى امیر المؤمنین را به کار نبر؛ زیرا من از امروز به بعد امیر مؤمنان نیستم. عبداللّه‏س وقتى به حضور عایشهل رسید متوجه شد که ایشان نشسته و گریه مى‏کند، آنگاه عبداللّه‏س سلام و خواسته‏ى عمرس را ابلاغ کرد و گفت: عمر اجازه مى‏خواهد تا در کنار دو یارش به خاک سپرده شود. عایشهل گفت: من این جایگاه را براى خودم مى‏خواستم، ولى امروز عمر را بر خود ترجیح خواهم داد. وقتى عبداللّه‏س بازگشت، عمرس پرسید: چه خبر آوردى؟ عبداللّه‏ عرض کرد: خبرى که شما دوست دارید. عمرس گفت: الحمدللّه‏، هیچ چیز برایم مهم‏تر از این جایگاه نبود. بعد به عبداللّه‏ توصیه کرد که بعد از وفات، مرا در تابوتم بر دوش کشید و سپس مقابل حجره‏ى ام‏المؤمنین بایست و بار دیگر از او کسب اجازه کن و بگو عمر اجازه مى‏خواهد، اگر اجازه داد مرا در حجره ببر وگرنه به گورستان مسلمانان برگردان؛ زیرا مى‏ترسم اجازه‏ى او به خاطر رعایت مقام و خلافت من بوده باشد. وقتى جنازه‏ى وى را براى دفن به دوش کشیدند مسلمانان چنان دچار اندوه شدند که گویا هرگز قبلاً به مصیبتى گرفتار نشده‏اند. چون به حجره رسیدند و ام‏المؤمنین اجازه‏ى ورود داد، در محل مذکور به خاک سپرده شد و خداوند او را به همجوارى پیامبر ج و ابوبکرس مفتخر گردانید [۳۲۴]. نویسنده‏ى محترم شیعه، دکتر امیر على در کتاب معروفش «تاریخ عرب و اسلام» در این مورد مى‏نویسد:

«كانَتْ وَفاةُ عُمَرَ خسارَةً فادِحَةً وَحادِثا كَبيرا لِلإسْلامِ» [۳۲۵] «وفات عمر، صدمه و فاجعه‏ى بزرگى براى اسلام بود.»

[همچنین در کتاب دیگرش «روح اسلام» مى‏نویسد: عمر بعد از اسلام آوردن، یکى از سنگرهاى ایمان شد [۳۲۶] و مرگ این مرد بزرگ، به دست یک قاتل، بدون شک فقدانى براى حکومت (اسلامى) بود [۳۲۷].] دومین جانشین رسول اللّه‏ ج در بیست و ششم ذى الحجّه سال ۲۳ هجرى قمرى در سن شصت و سه سالگى ضربت خورد و سه روز بعد از سوء قصد درگذشت و در روز شنبه، اوّل محرّم پیکر پاکش به خاک سپرده شده. دوره‏ى خلافت پربارش ده سال و شش ماه و چهار روز بود.

[۳۱۸] ذمّى: فرد غیرمسلمان که در سایه‏ى دولت اسلامى زندگى مى‏کند. [۳۱۹] در اغلب روایات دو درهم آمده است. ر.ک: البدایة و النهایة، ج ۷، ص ۱۳۷، ابن‏اثیر، الکامل، ج ۳، ص ۴۹ و طبرى، ج ۵، ص ۲۰۲۶. (مترجم) [۳۲۰] در روایات آمده است که خنجر او دو سر داشت و دستگیره‏اش در وسط بود و هر دو سر آن دو لبه بودند. ر.ک: طبرى، حوادث سال ۲۳، بحث مقتل عمر. در کتاب «الفتوحات الاسلامیه» جلد دوم آمده است: «خنجرا له رأسان محدّد الطرفين نصابه فى وسطه». (مترجم) [۳۲۱] لباس کلاه دار از قبیل جبه و عبا و بارانى و غیره. (مترجم) [۳۲۲] ابن سعد، طبقات، ج ۱، ص ۲۵۳ ـ ۲۵۲ و کتاب‏هاى دیگر تاریخ. [۳۲۳] ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۴، ص ۴۷. [۳۲۴] ابن سعد، الطبقات، ج ۱، ص ۲۴۴. [۳۲۵] A SHORT HISTORY OF THE SARACENS.P.P ۴۳-۴۴ معلم پطرس بستانى، نویسنده‏ى مسیحى مى‏نویسد: علت شهادت عمر آن نیست که عموم مورخان نوشته‏اند، بلکه غیر مسلمانان این غلام را به قتل وى گماشته بودند، به گمان این که بعد از مرگ وى قدرت اسلام تضعیف مى‏شود و حکومت اسلام پایان مى‏یابد. (دائرة المعارف، ج ۲، ص ۲۳۰ در شرح زندگى ابولؤلؤ). [۳۲۶] امیر على، روح اسلام، ص ۴۶، انتشارات آستان قدس، ۱۳۶۶ هـ. ش. [۳۲۷] همان منبع، ص ۲۵۹. عبارت داخل کروشه از سوى مترجم افزوده شده است.

تأثر و اندوه علىس از شهادت عمرس

ابوجحیفه مى‏گوید: من شاهد بودم که حضرت علىس بعد از شهادت حضرت عمرس آمد و پارچه را از چهره‏اش برداشت و گفت: «رحمت خدا بر تو باد اى ابوحفص! به خدا سوگند، اینک بعد از رسول خدا ج جز تو اى عمر کسى باقى نمانده که من از خدا بخواهم نامه‏ى اعمالم مثل نامه‏ى اعمال او باشد» [۳۲۸]. حضرت علىس هنگام وفات عمرس مى‏گریست، پرسیدند: به چه جهت این همه گریه مى‏کنید؟ جواب دادند: «به خاطر رحلت عمر گریه مى‏کنم، همانا رحلت او شکاف و خلائى در اسلام ایجاد کرد که تا ابد پر نخواهد شد» [۳۲۹]. [همچنین حضرت علىس در نهج‏البلاغه در وصف حضرت عمرس مى‏فرماید: «چه شخص عجیبى بود! کجى‏ها را راست و بیمارى‏هاى اجتماعى را مداوا کرد، سنت پیامبر ج را به پا داشت و فتنه و آشوب را به عقب انداخت، پاکدامن و بدون عیب از جهان رفت، نیکویىِ خلافت را دریافت و از شرّ آن پیشى گرفت، خداى بزرگ را اطاعت نمود و آن طور که لازم بود از خدا مى‏ترسید. افسوس که او از دنیا کوچ کرد و مردم را در راه‏هاى مختلف باز گذاشت، و حالا نه بى‏خبران در آن راه‏ها مى‏توانند راه یابند و نه هدایت شدگان مى‏توانند در آن‌ها یقین داشته باشند» [۳۳۰].]

[۳۲۸] مسند امام احمد بن حنبل، مسند على ابن ابى‏طالبس. [۳۲۹] سید احمد زینى دحلان، الفتوحات الإسلامیه، ج ۲، ص ۴۲۹، چاپ دوم، ۱۳۱۱ ه . ق.، مکه‏ى مکرّمه. [۳۳۰] نهج البلاغه شرح فیض الإسلام، ص ۷۲، خطبه‏ى ۲۱۹ و شرح مصطفى زمانى، ص ۵۵۱، خطبه‏ى ۲۲۱، صبحى صالح. عبارت داخل کروشه از سوى مترجم افزوده شده است.

وصف صحابه‏ى کرام و چگونگى تعاون و اختلاف آن‌ها با یکدیگر

قبل از آنکه این فصل را به پایان ببریم مناسب است چند فراز از نوشته‏هاى دوست دانشمندم، مرحوم دکتر مصطفى السباعى/ را که در مورد توصیف صحابه و بزرگ منشى و اتحاد فکرى و عملى بى‏نظیر آنان نگاشته است، در اینجا نقل کنم. این گفتار تصویرى است دقیق که با رعایت امانت، با عبارتى شیوا که نشان دهنده‏ى بلاغت عربى است، ارائه شده است. وى مى‏نویسد:

«تعاون و همکارى آنان با یکدیگر در کارهاى خیر، در بالاترین سطحِ ممکن بود. خیرخواهى آنان نسبت به یکدیگر، از شگفت‏آورترین نمونه‏هاى خیرخواهى بود. در بیان احکام شرع، اختلاف نظر خود را در باریک‏ترین مسایل با بهترین شیوه، ابراز مى‏داشتند و در این‏باره طرفدارى از حق و حقیقت، شعار آنان بود. اگر امرى را خلاف حق تشخیص مى‏دادند، هیچگاه دوستى و محافظه‏کارى، رعایت پست و مقام و فضیلت و موقعیت اشخاص، مانع از آشکار ساختن حق نبود.

مردمى پاکدل و آراسته به تقوا بودند. رک‏گویى و بى‏ریایى که از صفات یک مرد عرب است، در آن‌ها آشکار بود. در وجودشان نه نفاق و دورویى بود، نه حیله‏گرى و کلاه‏بردارى. انسان‏هایى بافرهنگ و مؤدّب بودند که در اخلاق و رفتار آن‌ها، خشونت و سنگدلى یافت نمى‏شد. با یکدیگر به سان برادر حقیقى بودند، تکبر و خودخواهى در وجودشان راه نداشت، در اطاعت امیر، همچون سربازى مطیع و فداکار بودند و سرکشى و نافرمانى نمى‏کردند، در تشکیل حکومت جدید، قوانین و ضوابط جدید و جامعه‏ى صالح و نوپا بهترین و چیره‏دست‏ترین استاد و سازنده بودند و از دقت‏نظر و دانش وسیع و اندیشه‏ى عمیق بهره‏ى بسزایى داشتند و تلاشگر و زحمت‏کش بودند که در راه رسیدن به هدف از هیچ کوششى دریغ نمى‏کردند» [۳۳۱]. [مناسب است در اینجا وصف اصحاب را از زبان شیرین حضرت علىس نیز بشنویم؛ ایشان خطاب به سپاهیان خود مى‏فرمایند:

«من اصحاب محمد ج را دیده‏ام، در میان شما یکى را نمى‏بینم که مانند ایشان باشد. اصحاب محمد ج چون شب را با سجده و نماز به پایان مى‏رساندند، صبح، رنجور و ژولیده موى و غبار آلود بودند، یا پیشانیشان روى سجده بود و یا صورتشان براى گریه روى خاک. از ترس قیامت، مثل آتشِ شعله‏ور بودند، بر اثر سجده‏هاى طولانى پیشانى‏هایشان پینه بسته بود، وقتى نام خدا به میان مى‏آمد آن قدر گریه مى‏کردند که دامن آنان تر مى‏شد و از ترس عذاب و کیفر و امید ثواب و پاداش، مانند درختى که در بادهاى شدید مى‏لرزد، مى‏لرزیدند» [۳۳۲]].

[۳۳۱] مصطفى السباعى، السنة ومكانتها فى التشریع الإسلامى، ص ۱۴۷. [۳۳۲] نهج البلاغه شرح فیض الإسلام و صبحى صالح، خطبه‏ى ۹۶ و همچنین به خطبه‏ى شماره: ۱۲۰ مراجعه شود. (افزوده‏ى مترجم)

بخش پنجم: علیس در زمان خلافت حضرت عثمان ذی‌النورینس

بیعت با حضرت عثمانس ـ جایگاه دینى و اجتماعى حضرت عثمانس ـ فتوحات و گسترش دولت اسلامى در زمان عثمانس ـ نگاهى به خلافت راشده‏ى حضرت عثمانس ـ مفاخر بزرگ و جاودان عثمانس ـ توسعه‏ى مسجد نبوى ـ مشکلات دوران خلافت حضرت عثمانس ـ اوج فتنه ـ محاصره و شهادت حضرت عثمانس و نقش قهرمانانه‏ى حضرت علىس در حمایت از ایشان ـ رسوخ عقیده در وجود حضرت عثمانس و مقام بلند وى در اسلام.

علیس در زمان خلافت حضرت عثمان ذی‌النورینس

بیعت با حضرت عثمانس

حضرت عمر فاروقس در آخرین لحظات زندگى خود [بنابر اصرار شدید اصحاب پیامبر] امر خلافت را به شوراى شش نفره واگذار کرد که آنان از میان خود، یکى را به جانشینى او برگزینند. این شش نفر عبارت بودند از: عثمان ذی‌النورینس، على بن ابى‏طالبس، طلحه بن عبیداللّهس، زبیر بن عوامس، سعد بن ابى وقاصس و عبدالرحمن بن عوف س [۳۳۳]. و از این که به طور معین کسى از این‌ها را به جانشینى خود انتصاب کند، اجتناب کرد و گفت: نمى‏خواهم بار خلافت را هم در حال حیات و هم بعد از مرگ به دوش بکشم. اگر خدا به شما اراده‏ى خیرى داشته باشد، شما را به بهترین آن‌ها متّفق خواهد نمود، همان گونه که بعد از وفات پیامبر ج بر بهترینتان متفق گردانید [۳۳۴]. تقوا و خداترسى بى‏شائبه‏ى او، وى را وا داشت که سعید بن زید بن عمرو بن نفیل را ـ هر چند او نیز از جمله‏ى ده نفر بشارت یافته به بهشت (عشره‏ى مبشره) بود ـ از اعضاى شورا قرار ندهد؛ زیرا او پسر عمویش بود و مى‏ترسید که مبادا به خاطر مراعات نسبتش با امیرالمؤمنین او را انتخاب کنند، بنابراین نام او را به میان نیاورد، همچنین اعضاى شورا را سفارش کرد که پسرش، عبداللّه‏ ـ که از فقهاى صحابه بود ـ در شورا حضور یابد، ولى حق انتخاب نداشته باشد، و وصیت کرد که صهیب رومى تا سه روزى که شوراى انتخابى به پایان مى‏رسد، امام جماعت مسلمانان باشد و گروهى از مردم، اعضاى شورا را در تحقق این امر یارى کنند و بر عملیات اجرایى انتخابات ناظر باشند. همچنین فرمود: گمان نمى‏کنم مردم کسى را بر عثمان و على ترجیح دهند.

پس از پایان مراسم تشییع و تدفین حضرت عمرس، مقداد بن اسودس، اعضاى شورا را در خانه‏اى فراخواند. آن‌ها پس از بحث و تبادل نظر به این نتیجه رسیدند که سه نفر از آنان به نفع سه نفر دیگر کنار رود؛ زبیرس به نفع علىس، سعدس به نفع عبدالرحمن بن عوفس و طلحهس به نفع عثمانس کنار رفتند و حق خود را به آن‌ها بخشیدند. سپس عبدالرحمنس به علىس و عثمانس گفت: کدام یک از شما نیز حق خود را فروگذار مى‏کند تا حق انتخاب از میان دو نفر باقى مانده را به او بسپاریم؟ و او نیز با در نظر گرفتن خدا و مصلحت دین، برترین را انتخاب کند. على و عثمانب هردو بزرگوار سکوت کردند، آنگاه عبدالرحمنس گفت: من از حق خود مى‏گذرم و خداوند را بر عملکرد خود ناظر خواهم دانست و با رعایت مصلحت اسلام در انتخاب بهترین شما تلاش خواهم کرد. سپس با هر یک جداگانه صحبت کرد و فضایل آن‌ها را برشمرد و از آنان عهد گرفت که اگر به خلافت انتخاب شدند عدل را پیشه کنند و اگر دیگرى انتخاب شد از او اطاعت کند و بر این امر راضى باشد، هر دو پذیرفتند.

سپس عبدالرحمنس برخاست و در مورد این دو نامزد به مدت سه شبانه روز به مشورت و همه‏پرسى پرداخت و از سرشناسان و بزرگان اصحاب و اقشار مختلف مردم به طور انفرادى و گروهى، مخفیانه و آشکارا نظر خواهى کرد حتى از برخى از زنان خانه‏دار و نوجوانان و شاگردان مدرسه و مسافرانى که از اطراف به شهر مدینه مى‏آمدند، نیز نظرخواست و بیشترین اوقات این سه شبانه‏روز را در نماز و دعا و استخاره و مشورت با صاحب نظران صرف کرد و کمتر به استراحت مى‏پرداخت.

چهارمین روز شهادت حضرت عمرس، عبدالرحمنس بار دیگر عثمان و علىب را در همان خانه که اعضاى شورا روز اول گرد آمده بودند فرا خواند و خطاب به آن‌ها گفت: من در مورد شما از مردم نظرخواهى کرده‏ام آن‌ها هیچ کس را با شما برابر نمى‏دانند. سپس همانند روز قبل از آنان عهد گرفت که هر کدام از آنان را انتخاب کرد عدل پیشه کند و در صورت انتخاب نشدن باید راضى باشد و از فرد منتخب اطاعت کند.

آنگاه همراه آنان به سوى مسجد رهسپار شد، در حالى که عمامه‏اى را که رسول خدا ج به او داده بود، بر سر داشت و شمشیرش را به دوش انداخته بود. سپس سرانِ مهاجر و انصار و تمام مردم را براى اعلام نتیجه‏ى همه‏پرسى به مسجد دعوت کرد. مسجد آکنده از جمعیت شد، عبدالرحمنس بر منبر پیامبر ج بالا رفت و پس از توقّف و خواندن دعاى طولانى که مردم آن را نمى‏شنیدند، گفت:

«اى مردم! من در این مدت هم به طور خصوصى و هم به طور علنى، درباره‏ى این دو مرد، از همه‏ى شما نظرخواهى کرده‏ام، دیدم شما هیچ کس را با على و عثمان برابر نمى‏دانید، اینک وقت آن است که یکى از آن‌ها انتخاب شود.» سپس علىس را نزد خود فرا خواند، علىس پیش رفت و کنار منبر ایستاد. عبدالرحمنس دست او را گرفت و خطاب به او گفت: آیا تعهّد مى‏کنى که طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنى؟ علىس در جواب گفت: خیر، بلکه به اندازه‏ى توانایى و تلاش خودم عمل مى‏کنم. عبدالرحمنس دست او را رها کرد و عثمانس را صدا کرد. وقتى او آمد، عبدالرحمنس، دستش را گرفت و گفت: آیا با من تعهّد مى‏کنى اگر به زمامدارى انتخاب شدى، به کتاب خدا و سنت پیامبر ج و روش ابوبکر و عمر عمل کنى؟ عثمانس گفت: آرى [۳۳۵]. عبدالرحمنس در حالى که هنوز دست عثمانس را گرفته بود، سرش را به سوى آسمان بلند کرد و سه مرتبه گفت:

«خدایا! بشنو و گواه باش. خدایا! مسؤولیتى که بر عهده‏ى من بود، اکنون به عهده‏ى عثمان واگذار نمودم».

در این هنگام مردم به منظور بیعت با عثمانس به سوى منبر روى آوردند و پیرامون او را در زیر منبر فرا گرفتند. آنگاه عبدالرحمنس بالاى منبر در جاى پیامبرج نشست و عثمانس را پایین‏تر بر پلّه‏ى دوّم نشانید و مردم با طیب خاطر با او بیعت مى‏کردند. على بن ابى‏طالبس نخست با او بیعت کرد و برخى گویند در آخر همان جلسه بیعت کرد [۳۳۶].

[۳۳۳] این هر شش نفر از جمله ده نفرى هستند که رسول اللّه‏ ج مژده‏ى بهشت به آن‌ها داده بود. [۳۳۴] مورّخ و محقّق معروف شیعه، امیر على مى‏نویسد: «عمر خیلى خوب مى‏توانست که حضرت على، پسر پرهیزگارش، عبداللّه‏، معروف به ابن عمر را جانشین کند، لیکن روى اصل پیروى از وجدان که از خصایص او بود مسأله‏ى انتخاب خلیفه‏ى بعد از خود را به نظر شش نفر از سرشناسان مدینه واگذاشت.» (تاریخ عرب و اسلام، ص ۵۰) [۳۳۵] مردم شیوه‏ى خلافت ابوبکر و عمر را پسندیده و قلبا دوست داشتند و یقین نموده بودند روشى که بتوان آن را خلافت بر شیوه‏ى پیامبر ج نامید همین است و در سایه‏ى آن از ظلم و جور و از هر خطرى محفوظ مى‏مانند، به همین دلیل وقتى عثمان اطمینان داد که بر کتاب خدا و سنت پیامبر ج عمل مى‏کند و شیوه‏ى ابوبکر و عمر را ادامه مى‏دهد، عبدالرحمن و تمام حاضران جلسه با اطمینان قلب ابراز خوشحالى نمودند. از سوى دیگر حضرت علىس ـ که عالم به کتاب و سنّت بود و از حق اجتهاد برخوردار بودـ کاملاً حق داشت که چنین سخنى به زبان ب،ورد، ولى این براى اطمینان دادن مردم کافى نبود؛ زیرا آنان شیفته‏ى برنامه‏ى خداپسندانه‏ى دو خلیفه قبلى بودند، لذا عثمان را که خود را متعهد به کتاب و سنّت و شیوه‏ى آنان کرده بود، ترجیح دادند. (مؤلف) (به همین دلیل هنگامى که حضرت حسنس خلافت را به حضرت معاویهس واگذار کرد، یکى از شرایطش این بود که به کتاب خدا و سنّت رسول ج و سیره‏ى خلفاى راشدین عمل کند. (ملا باقر مجلسى، جلاء العیون، ج ۱، ص ۳۹۳، چاپ تهران، ۱۳۹۸ هـ. ق، الفصول المهمة فى معرفة أحوال الأئمة، ص ۱۶۳ ومنتهى الآمال، عباس قمى، ص ۳۱۴) (مترجم) [۳۳۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۴۷ ـ ۱۴۴. این روایت را بدان جهت ترجیح دادیم که جامع‏ترین روایات است و برگرفته از صحاح و اخبار معتبر است.

جایگاه دینى و اجتماعى حضرت عثمانس

انتخاب حضرت عثمانس متناسب با سنّ و فضایل و جایگاه عرفى و اجتماعى والاى او در جامعه‏ى اسلامى ـ عربى بود. زیرا او در سال ششم عام الفیل به دنیا آمد و از رسول خدا ج حدود پنج سال کوچک‏تر بود و قبل از این که رسول اللّه‏ ج به «دار ارقم» برود او مسلمان شده بود. رسول خدا ج قبل از هجرت، دخترش، رقیه را در مکه به نکاح او درآورد. هنگامى که آزار قریش بر مسلمانان شدّت گرفت، عثمانس از پیامبر ج اجازه خواست تا به حبشه هجرت کند، بنابراین با اجازه‏ى پیامبر ج، با همسرش، رقیه به حبشه هجرت کرد. رسول اللّه‏ ج درباره‏ى آنان فرمود: «این دو همسر، نخستین کسانى هستند که بعد از آل ابراهیم و لوط در راه خدا هجرت کردند.» عثمان، بعد از مدتى از حبشه بازگشت و دوّمین بار پس از هجرت رسول خداج و اصحابش به مدینه هجرت کرد. هنگامى که رقیه وفات کرد، رسول خدا ج دختر دیگرش، «امّ کلثوم» را به ازدواج عثمانس درآورد. این فضیلت و خصوصیتى است که نصیب کسى جز عثمان نشده است و به همین دلیل به لقب «ذوالنورین» یاد مى‏شد.

حضرت عثمانس نزد قریش نفوذ و احترام زیادى داشت، به همین دلیل وقتى رسول خدا ج خواست در صلح حدیبیه پیکى نزد قریش بفرستد، عمر بن خطابس گفت: آیا کسى را که بیش از من نزد قریش مورد احترام است معرفى نکنم؟ او عثمان است. رسول خدا ج عثمانس را خواست و به سوى ابوسفیان و اشراف قریش فرستاد. عثمانس به شهر مکه وارد شد و پیام رسول اللّه‏ ج را به اطّلاع سران قریش رسانید. قریش به او گفتند: اگر مایل باشد مى‏تواند کعبه را طواف کند، ولى عثمانس گفت: «تا رسول خدا ج طواف نکند، هرگز امکان ندارد من طواف کنم» [۳۳۷]. وقتى حضرت عثمانس نزد پیامبر ج بازگشت، مسلمانان گفتند: اى ابوعبداللّه‏! خوشا به حال تو که از لذّت طواف خانه‏ى خدا بهره‏مند شدى. عثمانس بر آشفت و گفت: «چه گمان بدى! سوگند به خدایى که جانم به دست اوست، اگر من یک سال تمام هم مى‏ماندم بدون رسول اللّه‏ ج طواف نمى‏کردم. قریش، پیشنهاد طواف دادند، اما من نپذیرفتم» [۳۳۸]. هنگامى که حضرت عثمانس در مکه بود شایع شد که ایشان به دست کفّار به شهادت رسیده است، بنابراین رسول خدا ج (به منظور انتقام خون او از یاران خود) بیعت گرفت. مسلمانان پروانه‏وار به سوى پیامبر ج که زیر سایه‏ى درختى نشسته بود، شتافتند و با او بیعت نمودند که تا پاى جان بجنگند و فرار نکنند. آن حضرت ج دست راست خود را در دست دیگرش گذاشت و به جاى عثمان نیز بیعت کرد و فرمود: «هذه عن عثمان» «این دست از طرف عثمان است» [۳۳۹]، بدین ترتیب بیعت رضوان انجام شد [۳۴۰]. عثمانس در نگاه عمر فاروقس نیز محترم بود. هرگاه مردم از عمرس چیزى مى‏خواستند از عثمان و عبدالرحمن بن عوفب کمک مى‏گرفتند. عثمان را «ردیف» مى‏نامیدند، (ردیف در زبان عرب به جانشین و معاون رییس گفته مى‏شود.) اگر از دستِ این دو نفر نیز کارى ساخته نبود آنگاه مردم به عباس مراجعه مى‏نمودند [۳۴۱]. عثمانس کسى است که لشکر اسلام را در جنگ تبوک مجهز کرد و چاه رومه را خریدارى کرد و براى مسلمانان وقف نمود [۳۴۲]. امام ترمذى نقل کرده است که عبدالرحمن بن خبّابس گفت:

من در محضر پیامبر ج حاضر بودم که مردم را براى تجهیز سپاه عسره [۳۴۳] فراخواند، عثمانس گفت: یا رسول اللّه‏ ج من حاضرم صد شتر با جهاز و مهار کمک کنم. سپس رسول خدا ج مردم را تشویق کرد، بار دیگر عثمانس گفت: یا رسول ج من ۲۰۰ شتر با جهاز و مهار در راه خدا کمک مى‏کنم. بار دیگر رسول خدا ج مردم را فرا خواند، این بار نیز عثمانس گفت: یا رسول خدا ج من سیصد شتر با جهاز و مهار در راه خدا کمک مى‏کنم. آنگاه رسول خدا ج در حالى که از منبر پایین مى‏آمد فرمود:

«اگر عثمان عملى دیگر انجام ندهد، همین براى او کافى است.»

همچنین ترمذى از انس و حاکم از عبدالرحمن بن سمره نقل مى‏کنند که: حضرت عثمانس در آن روز هزار دینار (سکه طلا) در دامان حضرت رسول ج گذاشت، آن حضرت در حالى که سکه‏ها را زیر و رو مى‏کرد، فرمود:

«ما ضرّ عثمان ما عمل بعد اليوم».

«از این پس هر کارى که عثمان انجام دهد، به او آسیبى نخواهد رساند.»

این جمله را دوبار تکرار کرد.

حاکم روایت کرده که ابوهریرهس گفت: عثمان دوبار، بهشت را از رسول اکرم ج خریدارى نمود؛ اول زمانى که چاه رومه را خرید و دوم زمانى که سپاه معروف به «عسره» را مجهز کرد [۳۴۴]. چاه «رومه» از آنِ یک یهودى بود، و مسلمانان به آب شیرین نیاز شدید داشتند، بنابر این رسول خدا ج فرمود: «هر کس چاه رومه [۳۴۵] را بخرد و وقف کند و دلوى بر آن بگذارد تا عموم مردم از آب آن به صورت رایگان استفاده کنند، خداوند از، درهاى بهشت، چشمه‏اى به او اختصاص خواهد داد.»

حضرت عثمانس آن چاه را به بیست هزار درهم خرید و براى استفاده‏ى مسلمانان وقف کرد [۳۴۶]. زمانى که حضرت عثمانس مسئولیت خلافت را بر عهده گرفت، مطابق با سال شمسى ۶۸ سال و مطابق با سال قمرى ۷۰ سال از عمر وى مى‏گذشت.

[۳۳۷] ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۳۱۵. [۳۳۸] زادالمعاد، ج ۱، ص ۳۸۲. کلینى در روضه نقل مى‏کند که مسلمانان گفتند: خوش به حال عثمان که خانه‏ى خدا را طواف مى‏کند، رسول خدا فرمود: عثمان هرگز چنین کارى نخواهد کرد. وقتى عثمان بازگشت، پیامبر از او پرسید که آیا طواف کرده است؟ عثمان گفت: بدون حضور پیامبر چگونه طواف مى‏کردم؟ (روضه کافى، ج ۸، ص ۳۲۶، دارالكتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۶۲). (مترجم) [۳۳۹] روضه کافى، ج ۸، ص ۳۲۵. (مترجم) [۳۴۰] ابن قیم، زادالمعاد، ج ۱، ص ۳۸۲. [۳۴۱] طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج ۴، ص ۸۳. [۳۴۲] جعفر صادقس مى‏فرماید: در اول روز، یک منادى اعلام مى‏دارد که على و شیعه‏ى او رستگارند و در آخر روز، یک منادى اعلام مى‏دارد که عثمان و شیعه‏ى او رستگارند. (فروع کافى، ج ۸، ص ۲۰۹) (مترجم) [۳۴۳] هنگامى که رسول خدا ج دستور داد تا مسلمانان آماده‏ى جنگ با رومیان شوند، مردم، روزگار سختى را مى‏گذراندند، هوا بسیار گرم بود و خشکسالى تمام شهرهاى آن‌ها را فراگرفته بود؛ به همین دلیل این سپاه را «جیش عسره» نامیدند. (مترجم) [۳۴۴] در جریان تجهیز این سپاه رسول خدا ج فرمود: هر کس جیش عسره را تجهیز کند، خداوند او را خواهد آمرزید و فرمود: پروردگارا! من از عثمان راضى هستم تو هم از او راضى باش. (البدایة والنهایة، ج ۵، ص ۴). (مترجم) [۳۴۵] این چاه واقع در میدان بزرگ «العقیق» در نزدیکى محل جمع شدن آب رودخانه‏ها (زغابه) در شمال غربى مدینه است. آب این چاه بسیار شیرین، سبک و گوارا بود. به همین سبب رسول اکرم ج بهیارانش فرمود تا آن را بخرند و وقف کنند. حضرت عثمانس این آرزوى پیامبر ج را تحقق بخشید. صاحب این چاه یک یهودى بسیار طمع‏کار و حریص، سودجو و فرصت‏طلب، بود و آنگاه که فرصت خوبى براى فروش چاه به دست آورده بود، بسیار ناز مى‏کرد. بالآخره حضرت عثمانس پس از چون و چراى زیاد توانست آن را به مبلغ (۲۰۰۰۰) درهم بخرد و وقف کند. (آثار المدینة المنورة، عبدالقدوس انصارى، ص ۲۴۵، چاپ مدینه) [۳۴۶] تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۱۷۳.

فتوحات و گسترش دولت اسلامى در زمان عثمانس

در زمان خلافت حضرت عثمانس، فتوحات اسلامى به اوج خود رسید؛ زیرا محبّت جهاد در راه خدا و شوق شهادت و رسیدن به بهشت، دل نبستن به دنیا و تکیه نکردن به تعداد افراد و امکانات جنگى؛ و شجاعت و دلیرى فوق‏العاده و مشاهده‏ى نصرت‏هاى آشکار خداوندى و عوامل دیگرى که اسلام در دل‌هاى مسلمانان پدید آورده بود، سبب شد تا (مسلمانان) جان بر کف نهند و براى سربلندى دین خدا، سرزمین‏هاى دور دست را زیر پا بگذارند. امواج خروشان فتوحات به سرعت، ممالک فارس، روم و شمال افریقا را فرا گرفت. شهرها و کشورها یکى پس از دیگرى به دست تواناى نیروهاى اسلام فرو مى‏پاشید و همانند دانه‏هاى تسبیح، که نخ آن‌ها کنده شود، پراکنده مى‏شدند.

شاید حکمت الهى و اراده‏ى خیرى که خداوند نسبت به مسلمانان داشت، موجب شد تا حضرت عثمانس به جانشینى حضرت عمرس برگزیده شود و فتوحات آغاز شده از زمان او را، تکامل بخشد و گسترش دهد؛ زیرا اغلب کارگزاران شهرهاى تازه فتح شده و اکثر فرماندهان لشکرهاى فاتح (برون مرزى) پیوند نزدیک و محکمى با حضرت عثمانس داشتند؛ همچون معاوية بن ابى‏سفیان، عمرو بن عاص، عبداللّه‏ بن سعد بن ابى‏سرح و ولید بن عقبة. همین عامل سبب شد تا میلیون‏ها انسان به آغوش پر مهر اسلام درآیند، [زیرا آنان با دل و جان در راه پیشبرد اهداف خلیفه‏ى محبوب خود مى‏کوشیدند]و این خود نعمت و خیر بسیار بزرگى بود [۳۴۷].

در زمان عثمان ذوالنورینس آذربایجان و طبرستان فتح شد و عبدالرحمن بن ربیعه‏ى باهلى، فاتحانه به سرزمین خزر وارد شد. خزر سرزمینى است وسیع در ساحل دریاى خزر (بحر قزوین، GASPIAN -SEA) که بلاد دیلم و الجبل در آن واقع است. سپاه اسلام از آنجا به بلنجر و قهستان تا نیشابور و از طخارستان تا مرورود و بلخ و خوارزم و ارمنستان و تالیقلا پیش رفت، و فتوحات همچنان ادامه یافت تا به تفلیس رسید. در زمان وى حضرت معاویه، جزیره‏ى قبرصciprus را فتح کرد و سواحل شمالى قاره‏ى آفریقا از طرابلس تا طنجه در قلمرو حکومت اسلامى قرار گرفت.

در زمان عثمانس دولت اسلامى داراى ناوگان دریایى شد، تعدادى کشتى از رومیان به دست آورد و تعدادى دیگر را معاویه و عبداللّه‏ بن سعد ساختند؛ زیرا دولت اسلامى جهت حفاظت مرزها که همواره مورد تهدید حملات رومیان بود، به نیروى دریایى سخت نیاز داشت [۳۴۸]. سپاه اسلام در زمان حضرت عمرس تمام سرزمین‏هاى فارس، سوریه و مصر را فتح کرده بودند. اما در بعضى مناطق، پایه‏هاى دولت اسلامى کاملاً محکم نشده بود و مردم آن سامان به هر ندایى لبّیک مى‏گفتند و علیه حکومت اسلامى مى‏شوریدند. سپاه اسلام در زمان حضرت عثمانس آنان را تحت فرمان و اطاعت خود درآورد و پایه‏هاى حکومت اسلامى را مستحکم ساخت. از این رو مطیع گردانیدن این اقوام شورشگر در حقیقت فتح مهمى به شمار مى‏آمد. همچنین مسلمانان در زمان حضرت عثمانس مناطقى را فتح کردند که سپاه اسلام پیش از آنان به آنجا گام ننهاده بود [۳۴۹]. همچنین در زمان خلافت حضرت عثمانس مسلمانان، بلخ، هرات، کابل و بدخشان را زیر پرچم اسلام درآوردند. شورش در جنوب ایران باعث شد تا بر کرمان و سیستان دست یابند. در اداره‏ى امور این شهرستان‏ها و مرزهاى تحت تصّرف، همان خط مشى و سیاست عمرس را پیروى کردند؛ یعنى بعد از تسخیر این مناطق، بلافاصله اقدامات سریع و مؤثّرى براى رفاه اجتماعى و افزایش محصولات طبیعى به عمل آمد؛ کاریزها کنده شد، جاده‏ها احداث گردید، درختان میوه‏دار کاشته شد، راه‏هاى بازگانى را با نیروهاى امنیتى کاملاً امن و آرام کردند، تاخت و تازهاى روم شرقى سبب شد تا به آسیاى صغیر و دریاى سیاه پیش بروند، طرابلس غرب، برقه در قاره آفریقا و جزیره‏ى قبرس در مدیترانه را گرفتند و نیروى دریایى نیرومندى را که از طرف رومیان براى تصرف دوباره‏ى مصر فرستاده شده بود، در سواحل اسکندریه منهدم کردند [۳۵۰].

[۳۴۷] مشهور است که حضرت عثمانس خویشان خود را در دستگاه دولت انتصاب نمود، حال آنکه چنین نیست، بلکه (همان‏گونه که مؤلف اشاره فرموده است) واقعیت این است که کارگزاران برخى از شهرهاى تازه فتح شده که خودشان به‏قلمرو حکومت اسلامى افزوده بودند و فرماندهان لشکرهاى جهادى که کارشان بسیار دشوار و پرخطر بود، از میان خویشان او بودند، ولى بخش عمده‏ى پست‏هاى مهم و پردرآمد کشور را از میان خویشان خود انتخاب نکرد. این‏طبیعى بود که فاتح یک کشور، یک شهر به عنوان تشویق بیشتر مجاهدان اسلامى، سمتى در آن شهر داشته باشد. بنابر گواهى تاریخ، پست‏هاى مهم و مسؤولان آن‌ها در زمان عثمانس عبارت بودند از: ۱ـ دادگسترى، که رییس آن زید بن ثابت انصارى بود که هیچ‏گونه قرابتى با عثمانس نداشت. ۲ـ بیت المال، که عقبه بن عامر مسئولیت آن را به عهده داشت. ۳ـ سرپرستى امور حجّاج، که بر عهده‏ى عبداللّه‏ بن عبّاس بود. ۴ـ اداره‏ى دارایى، که مسئول آن جابر مزنى و سمّاک انصارى بود. ۵ـ ارتش، که فرمانده آن قعقاع بن عمرو بود. ۶ـ ریاست اداره‏ى پلیس (یا فرماندهى نیروى انتظامى)، که بنا به گفته‏ى بعضى از مورّخین به عهده‏ى عبداللّه‏ بن قنفذ، از بنى تمیم بود. از این شش پست مهم دستگاه دولت، هیچ کدام به عهده‏ى بنى‏امیه و خویشان حضرت عثمانس نبود. ۲ـ اما از میان استانداران، به رغم آنکه حدود سى استان وجود داشت و همواره عزل و نصب‏هایى نیز صورت مى‏گرفت، فقط استاندار چهار استان از بنى‏امیه بود که یکى از آن‌ها (امیر معاویه) قبل از خلافت حضرت عثمانس منصوب شده بود. و عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح، هم از بنى‏امیه نبود، بلکه از طایفه‏ى بنى عامر بود، ولى عثمانس از مادر رضاعى عبداللّه‏ شیر خورده بود. این است واقعیت خویشاوندى عثمان با مسؤولان کشور. از نظر شرع نیز خلیفه، مسئول حکومت مجاز است که بستگان خود را بنابر کاردانى و شایستگى به کار گیرد، همان‏گونه که حضرت علىس در زمان خلافت خود به این شیوه عمل کرد و از میان پسرعموهاى خود قُثَم، فرزند عباس را به استاندارى مکه گماشت و ولایت یمن را به پسر عموى دیگرش، عبیداللّه‏ بن عبّاس سپرد و بصره را به عبداللّه‏، فرزند عبّاس و فرماندارى مدینه را به تمّام بن عبّاس سپرد و مصر را به پسر خوانده‏اش، محمّد داد و داماد خود و پسر خواهرش (ام هانى) را که جعده بن هبیره نام داشت بر خراسان گماشت و عون بن جعده را کارگزار سیستان قرار داد و فرزندش، محمّد بن حنفیه را به فرماندهى ارتش منصوب کرد، و سرپرستى حجاج نیز به عهده‏ى پسرعموهایش بود. بدین ترتیب که در سال ۳۶ هجرى عبداللّه‏، در سال ۳۷ قُثَم و در سال ۳۸ عبیداللّه‏، فرزندان عبّاس این مسئولیت را به عهده داشتند. (رجوع شود به تاریخ یعقوبى، ج ۲، تاریخ طبرى، ج ۴ و ۵، البدایة، ج ۷، مروج الذهب و تاریخ ابن اثیر، ج ۳، سیماى کارگزاران على و دیگر کتاب‏هاى تاریخ) پس همان طور که این اقدامات در حقّ حضرت علىس عیب به شمار نمى‏آیند، در حق حضرت عثمانس نیز موجب طعن نخواهند بود. از سوى دیگر نباید فراموش کرد که خود رسول اللّه‏ ج در زمان خویش اغلب مسؤولان و کارگزاران را از میان بنى‏امیه انتخاب کرده‏اند؛ به عنوان مثال کارگزار رسول اکرم ج در مکه عتّاب بن اسید بن ابى العاص بن امیه بود. فرماندار نجران، ابوسفیان بن حرب، عامل صدقات بنى مذحج و کارگزار صنعاء یمن، خالد بن سعید بن العاص، کارگزار تیماء و خیبر و مناطق عرنیه، عثمان فرزند سعید بن عاص بود و فرمانده بعضى از سپاهیان و همچنین عامل بحرین، ابان بن سعید بن عاص بود. براى تفصیل بیشتر رجوع شود به کتاب‏هاى طبرى و الإدارة الإسلامیة، تألیف كُرد على. (مترجم) [۳۴۸] تلخیص‏از کتاب تاریخ الامم الإسلامیة، شیخ‏محمد خضرى بک، ج ۲، ص ۳۰ـ۲۷، المكتبة التجاریة الكبرى، ۱۹۶۹. [۳۴۹] النجار، عبدالوهاب، الخلفاء الراشدون، ص ۲۷۰. [۳۵۰] امیر على، تاریخ عرب و اسلام، ص ۵۲.

نگاهى به خلافت راشده‏ى حضرت عثمانس

خلافت حضرت عثمانس بر همان پایه‏هاى خلافت دو خلیفه‏ى قبلى استوار بود. از نظر عدل و مساوات، اجراى احکام شریعت، امر به معروف و نهى از منکر و برقرارى نظم و امنیت همانند گذشته بود.

در تاریخ طبرى از سالم بن عبداللّه‏ نقل شده که:

«حضرت عثمانس بعد از زمامدارى، هر سال به زیارت خانه‏ى خدا مى‏رفت، جز آخرین سال عمرش ...، امنیت را در شهرها برقرار کرد. در تمام مناطق اعلام مى‏کرد که در موسم حج، عمّال و کارگزاران و همچنین دادخواهان و کسانى که از دست آن‌ها شاکى هستند، در محضر ایشان حاضر شوند. مردم به کارهاى نیک عامل باشند و از بدى‏ها دست بردارند، مؤمنان خود را ضعیف و ناتوان احساس نکنند؛ زیرا من مددکار مظلوم هستم و ان شاء اللّه‏ حق آنان را از ظالم خواهم گرفت.

مردم نیز همواره چنین مى‏کردند تا آنکه گروهى از این عمل سوء استفاده کردند و آن را وسیله‏ى تفرقه و ایجاد دودستگى میان امت اسلام قرار دادند» [۳۵۱]. ابن کثیر در «البداية والنهاية» نوشته است:

«حضرت عثمانس تمام استانداران را موظف کرده بود تا در موسم حج حضور یابند. و در میان مردم اعلام مى‏شد که هر کس از دست مسؤولان حکومتى شکایتى دارد، مراجعه کند تا حقش گرفته و به او داده شود» [۳۵۲].

[۳۵۱] طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج ۳، ص ۴۲۷، چاپ مصر، ۳۵۷. [۳۵۲] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۲۱۸.

مفاخر بزرگ و جاودان عثمانس

بزرگ‏ترین کارنامه‌ی ماندگار حضرت عثمانس این بود که جهان اسلام را بر یک مصحف و یک قرائت متحد گردانید. فرمان او به نوشتن نسخه‏هاى قرآن و توزیع آن‌ها در تمام نقاط اسلامى به عنوان نسخه‏ى رسمى و جمع گردانیدن بر یک قرائت مشهور و متواتر، بزرگ‏ترین کارنامه‌ی خلافت عثمانى است.

امام بدرالدین محمد بن عبداللّه‏ الزرکشى (متوفى ۷۹۴ ه.) مى‏گوید:

«مردم تا پیش از زمان عثمانس، مختار و آزاد بودند که آنچه را از قرآن یاد دارند به قرائت‏ها و لهجه‏هاى مختلف بخوانند، تا آنکه بیم هرج و مرج پیش آمد. آنگاه بر قرائتى که هم اکنون رایج است متحد شدند. بین مردم چنین مشهور است که عثمانس قرآن را جمع کرد، ولى چنین نیست، بلکه عثمانس مردم را پس از آنکه احساس نگرانى کرد با مشورت و اتّفاق نظر مهاجران و انصار، بر یک قرائت هماهنگ کرد؛ زیرا لهجه‏ى اهل عراق و اهل شام با هم تفاوت داشت و در تلفظ حروف و قرائت قرآن نیز با هم متفاوت بودند. عثمان جهت ریشه‏کن کردن اختلاف قرائت و رسم الخط قرآن، اقدام به چنین کارى نمود، حال آنکه پیش از این، قرآن با قرائت‏هاى هفتگانه که مطابق آن نازل شده است خوانده مى‏شد. اما نخستین کسى که قرآن را در مصاحف جمع کرد، ابوبکر صدیقس بود. از على بن ابى‏طالبس روایت شده است که فرمود: «خدا رحمت کند ابوبکر را او نخستین کسى است که قرآن را بین دو لوح جمع کرد». صحابه در زمان ابوبکر و عمرب نیازى به اتّفاق بر یک قرائت پیدا نکردند؛ زیرا در زمان آن‌ها اختلافى مانند زمان عثمانس پیش نیامد. همانا عثمانس به انجام کار بزرگى توفیق یافت که وحدت کلمه و ریشه‏کن شدن اختلاف قرائت و رسم الخط قرآن را تضمین کرد و امت اسلام را از این بابت آسوده ساخت» [۳۵۳]. حضرت علىس مى‏گوید: «اگر من هم به جاى عثمان بودم [درباره‏ى نسخه‏هاى قرآن و تهیه‏ى مصاحف رسمى،] همان کارى را مى‏کردم که عثمان کرد.» (لوولّيت ما ولّى عثمان لعملت بالمصاحف ما عمل) [۳۵۴] در «البداية والنهاية» به نقل از سوید بن غَفَله آمده که على بن ابى‏طالبس گفت: «در حق عثمان افراط و بى‏انصافى نکنید؛ مى‏گویید عثمان قرآن‏ها را سوخت، به خدا سوگند! هر چه با مصاحف انجام داد در حضور اصحاب محمدج انجام داد. اگر من هم به جاى او بودم همین کار را مى‏کردم» [۳۵۵].

[۳۵۳] الزرکشى، البرهان، ص ۲۹۳، چاپ دار احیاء الكتب العربیة. [۳۵۴] ابن کثیر، همان منبع، ص ۲۴۰. [۳۵۵] ابن کثیر البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۱۸.

توسعه‏ى مسجد نبوى

یکى دیگر از مفاخر حضرت عثمانس، توسعه‏ى مسجد نبوى [۳۵۶] است که در زمان رسول خدا با خشت خام و سقفى از شاخه‏ى درخت خرما و ستون‏هاى چوبى بنا شده بود. حضرت ابوبکرس چیزى به آن نیفزود، حضرت عمرس آن را وسیع‏تر کرد و دوباره با همان خشت خام و سقف و ستون چوبى ساخت، حضرت عثمانس مساحت بسیار زیادى را به آن افزود و دیوارهایش را با سنگ‏هاى تزئینى ساخت و گچ کرد و ستون‏هاى آن را نیز با سنگ‏هاى منقّش و حجّارى شده تجدید بنا کرد و تیرهاى سقف آن را که از چوب درخت خرما بود، از چوب‏هاى درخت کاج قرار داد.

[۳۵۶] حضرت عثمانس مسجد الحرام را نیز توسعه داد. البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۵۱. (مترجم)

مشکلات دوره‏ى خلافت حضرت عثمانس

[چنان که قبلاً اشاره شد مسلمانان در زمان خلافت عثمانس به پیروزى‏هاى چشمگیر و فتوحات بزرگ دست یافتند و ملّت‏هایى جدید با طرز تفکر و فرهنگ متفاوت به جامعه‏ى اسلامى پیوستند. در نتیجه، تمدّن شهرى و وسایل جدید رفاهى در زندگى مردم راه یافت.] بدون شک این همه ترقّى و پیشرفت باید آثار و نتایج روانى و اخلاقى داشته باشد. و در واقع این نوعى مالیات یا عوارض طبیعى است که ملّت‏ها و جوامع بشرى و حکومت‏ها در طول تاریخ، آن را پرداخته و خواهند پرداخت. در زمان خلافت حضرت عثمانس گرایش‏هاى جامعه‏ى بزرگ اسلامى و رویکرد نخستین، در حال تحول و دگرگونى بود و به تدریج از شیوه‏ى زاهدانه‏اى که پیامبر اکرم ج اصحاب و شاگردانش را بدان تربیت کرده بود، فاصله مى‏گرفت. رسول اللّه‏ ج یاران خود را به گونه‏اى تربیت کرده بود که دنیا و مظاهر آن را با ترازوى نفع اخروى وزن مى‏کردند، به همین سبب هیچ گونه دلبستگى به دنیا که موجب رقابت باشد نداشتند.

حضرت عمرس در زمان خود توانست در برابر این تحول، سدّى آهنین قرار دهد و با قدرت تمام جلوى آن را بگیرد؛ اما در زمان حضرت عثمانس به دلیل وسعت فتوحات و کثرت غنایم و فراوانى اموال، این دگرگونى از مدار، خارج شد؛ به طورى که دیگر قابل کنترل نبود. این امر در صورتى که مانعى قوى در برابر آن نباشد و کسى همانند عمر فاروق قاطعانه در برابر آن ایستادگى نکند و جوشش این سیلِ خروشان را فرو ننشاند، با اقتضاى طبیعت اشیا و منطق حقایق مطابقت دارد.

افراد جامعه‏ى اسلامى در زمان حضرت عثمانس همانند پنجره و روزنه‏ى بزرگى بودند که در ساختمان آن جامعه قرار داشت و از طریق آنان تندبادهاى اهداف گوناگون به داخل راه مى‏یافت. گرچه در عزم و اراده‏ى حضرت عثمانس هیچ گونه سستى راه نیافته بود و در سیره‏ى خود، سرمویى از جاده‏ى حق منحرف نشده بود و در سیاست خود از قوانین عدالت تخلّف نکرده بود، ولى (مردمى که عثمانس با آن‌ها سر و کار داشت، آن عرب ساده و سخت‏کوش بدوى قبلى نبودند، بلکه اکنون مردمى غرق در ناز و نعمت بودند) طبیعى است که هرگاه نفس انسانى در تنعّم، آزاد باشد و به نحو صحیح تربیت نشود و در خطر انقلاب قرار بگیرد، بصیرتش را از دست مى‏دهد و زمام عقل از کف او بیرون مى‏رود و کورکورانه راه ضلالت را در پیش مى‏گیرد [۳۵۷]. استاد عباس محمود عقّاد، این حقیقت را به خوبى بیان کرده مى‏گوید:

«بزرگ‏ترین مشکل، همان‏گونه که در صفحات آینده واضح خواهد شد، این بود که او جز در رویارویى با شرایط و مقتضیات زمان هرگز کارى نکرد که پیش از وى نظیر و سابقه نداشته باشد، بلکه محیط و شرایط تغییر کرده بود و اوضاع، مانند سابق نبود. خلفاى قبلى براى عثمانس الگو و نمونه بودند و اتباع از روش آنان هدف اصلى وى بود و در این باره آمادگى کامل داشت و تربیت سیاسى او بزرگترین آمادگى و ابزار کار به حساب مى‏آمد؛ اما زمان و محیطى که مى‏خواست روش آنان را به اجرا در آورد، آن زمان سابق نبود و مردم نیز آن مردم پیشین نبودند و این خود بزرگ‏ترین مشکل بود که چگونه در شرایط جدید، با در نظر گرفتن مقتضیات زمان، روش آنان را اجرا کند» [۳۵۸]. سپس مى‏افزاید:

«از زمانى که عثمانس مسلمان شد تا زمانى که زمام امور را به دست گرفت، جامعه‏ى عربى در سطح بسیار گسترده‏اى تغییر کرده بود و روش زندگى اسلامى یکى از روش‏هاى زندگى جهانى قرار گرفته بود که تقریبا با شیوه‏ى زندگى دیگر ملّت‏هاى متمدّن شرق و غرب، نزدیکى و شباهت داشت» [۳۵۹]. از اینجا بود که معترضان و منتقدان از عثمـان بن عفـانس، فرصت یافتند و عملکرد او را با عملکرد شیخین مقایسه کردند و مورد محاسبه‏ى دقیق قرار دادند.

عقّاد مى‏گوید:

«مردم، مطابق میل خود، همانند ملت‏هاى دیگر زندگى مى‏کردند؛ اما از ولىّ امر خویش مى‏خواستند که سیاست خلافت را در پیش گیرد (نه حکومت را).

از خلیفه‏ى سوم انتظار داشتند که در تمام امور، از روش و سیره‏ى دو خلیفه‏ى قبلى، سرمویى تجاوز نکند، حال آنکه خودشان از روش و سیره‏ى رعیتِ خلیفه‏ى اوّل و دوّم، بسیار منحرف شده بودند.

مسلّم است که حضرت عثمانس از قدرت و نیروى ابوبکر و عمرب برخوردار نبود، اما خود حضرت عمرس با قدرت و هیبتى که داشت، در روزهاى آخر خلافت خویش احساس مى‏کرد که زمان، با گذشته فرق کرده است، از این‌جا بود که در دعاهاى خود مى‏گفت: خدایا! سنّم بالا رفته و نیرویم ضعیف گشته و رعیتم در جهان پراکنده شده است، مرا در حالى به سوى خویش فراخوان که حقّ کسى از دستم ضایع نشده و در انجام وظیفه کوتاهى نکرده باشم» [۳۶۰]. حضرت عثمانس نیز این تفاوت بزرگ بین دو زمان را احساس کرده بود و مى‏ترسید که این بیمارى فراگیر شود، بنابر این مردم را از آن هشدار مى‏داد و همواره در مجالس و سخنرانى‏هاى خود مى‏گفت: «آزمونى که امروزه دامنگیر امت اسلام است، سرنوشتى است که نمى‏توان آن را بازگرداند. همانا فتنه‏ى دنیا، آن چنان بر دل‏ها چیره گشته که هیچ تدبیر و کوششى کارساز نیست» [۳۶۱]. با این حال استاد عقاد مى‏گوید:

«همانا راهکار و تدبیر عثمانس براى حل مشکل (خارجى) دولت، که ناگهان بعد از خلافت با آن مواجه شد، بهترین چاره و حکیمانه‏ترین راه حلّى بود که یک خلیفه در چنان موقعیتى مى‏اندیشید؛ این راه حل عبارت بود از راستى و درستکارى، استقامت و عزم راسخ، سرعت عمل توأم با احتیاط و سیاستِ «با دوستان مروّت با دشمنان مدارا» [۳۶۲]. نخستین انتقاد بر حضرت عثمانس این بود که چرا در میان کارگزاران دولت، کسانى را راه داده که در جامعه، داراى سوابق درخشان و جایگـاه بلند دینى نبودند [۳۶۳]. یا از آنان اعمالى سرزده که در نگاه مردمى که اولیاى امور را با دیدى مى‏نگریستند که کارگزاران رسول اللّه‏ ج و ابوبکر و عمرب را مى‏نگریستند، جاى نقد و اعتراض وجود داشت. بنابراین مردم به مذمّت و شایعه پراکنى در حقّ آنان پرداختند، حال آنکه یک خلیفه یا زمامدار مملکت، داراى اختیارات ادارى و سیاسى ویژه‏اى است که هنگام تشکیل کابینه‏ى دولت و انتخاب مسؤولان ادارى از آن‌ها استفاده مى‏کند و نمى‏تواند براى یکایک مردم در مورد انتخاب تک تک آنان توضیح دهد و همه را قانع کند، یا این که در انتخاب، فقط جنبه‏ى دینى و اخلاقى را ترجیح دهد. (گرچه شخصى از کاردانى و وجدان کارى بى‏بهره باشد).

استاد کرد على در مجموعه‏ى سخنرانى‏هاى خود موسوم به «الإدارة الإسلامية» به نقل از تاریخ طبرى مى‏گوید:

«سه چهارم عمّال و کارگزاران پیامبر ج از بنى‏امیه بودند؛ زیرا آن حضرت ج مسؤولان را براساس کاردانى و قدرت در انجام وظیفه، انتخاب مى‏کردند و کسانى را که از مدیریت قوى برخوردار نبودند و از انجام وظیفه عاجز بودند (هر چند داراى فضایل اخلاقى و دینى بودند) براى اداره‏ى امور انتخاب نمى‏کردند [۳۶۴] و این خود بزرگ‏ترین دلیل است که فرماندهى ارتش، سرپرستى نظام ادارى و سیاسى کشور، وظیفه‏ى امام یا زمامدار است و او در این مورد، ثروت، نژاد، رفاقت و سنّ را در نظر نمى‏گیرد، بلکه دانایى، شایستگى و قدرت در کار مورد نظر و درک موقعیت سیاسى نظام را در نظر مى‏گیرد و افرادى را براى احراز این مقام‏ها برمى‏گزیند» [۳۶۵]. ابن ابى الحدید سخن عبدالجبّار، قاضى القضاة (رییس دیوان عالى) را در دفاع از حضرت عثمانس نقل کرده که مى‏گوید:

«نمى‏توان ادعا کرد که حضرت عثمانس هنگام انتصاب این عمّال، به عدم صلاحیت آن‌ها آگاه بوده است. ممکن است او از اسرار آن‌ها مطّلع نبوده و براساس شاخص‏هایى که دال بر صلاحیت آنان بوده است، به چنین کارى اقدام کرده است، یا در واقع احوال آنان براى عموم پوشیده بوده است؛ زیرا آنچه از آنان سر زد، به زمان بعد از احراز این پست‏ها مربوط است» [۳۶۶]. استاد کرد على مى‏گوید:

«آیا حکمت سیاسى مقتضى نبود که عثمانس بر قوم و خویشان خود که مورد اطمینان او بودند، اعتماد کند؟ [۳۶۷] حال آنکه آنان از دیگر افراد براى او دلسوزتر و براى موفقیت دولت او فداکارتر و خیرخواه‏تر بودند؟» [۳۶۸] گذشته از وجود دلایل قوى در مورد دفاع از عثمان و معذور دانستن او در انتخاب امرا، باید دانست که ما او را معصوم و مبرّا از خطا نمى‏دانیم، بلکه او را مجتهدى مى‏دانیم که گاه راه صواب را مى‏پیماید و ممکن است گاهى از او خطایى سر زند. ما کسی را بر خدا تزکیه نمی‌کنیم (ولا نزكّى على اللّه‏ أحدا) و افرادى همچون مروان بن حکم، ولید بن عقبه و عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح را در رفتار و سلوک و سوء استفاده از خویشاوندى و موقعیت ویژه یا شایستگى‏هایى که در اداره‏ى امور داشتند، تبرئه نمى‏کنیم، اما معتقدیم که اغلب معترضان و شورشیان در کار خود مخلص نبوده و از اغراض شخصى و انگیزه‏هاى سیاسى، پاک نبودند. استاد عباس محمود عقّاد، در مورد تحلیل این نارضایتى بسیار به جا گفته است:

«در مورد استیضاح خلیفه، بسیار غلوّ و افراط شده و از حق آزادى اندیشه که اسلام به افراد امّت اسلام داده، سوء استفاده شده و بى‏مورد به کار گرفته شده است؛ زیرا برخى از کسانى که خواهان استیضاح حضرت عثمانس بودند افرادى مغرض بودند که آنچه خود مى‏گفتند بدان عامل نبودند. و عملشان با قولشان مطابقت نداشت. در میان آنان کسانى دیده مى‏شد که حضرت عثمانس بر آنان حد شرعى را اجرا کرده بود و یا بر اثر جرمى، پدر یا خویشانشان را مجازات کرده بود، و کسانى نیز بودند که به صورت غیر قانونى با زنى ازدواج کرده و ایشان حکم جدایى آن‌ها را صادر نموده بود. همچنین کسانى نیز بودند که طالب پست و مقامى بودند که با خواسته‏ى آنان موافقت نشده بود و عده‏اى دیگر نیز بودند که این موارد در حقّشان صدق نمى‏کرد، ولى به دنبال فساد و هرج و مرج بودند. هر یک از این اهداف و عوامل را مى‏توان انگیزه‏اى براى قیام علیه خلیفه به شمار آورد» [۳۶۹].

[۳۵۷] تلخیص و اقتباس از کتاب «عثمان بن عفان»، اثر استاد صادق ابراهیم عرجون، ص ۹۳، الدارالسعودیه، چاپ دوم، ۱۹۸۱ م. [۳۵۸] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۷۶۱. [۳۵۹] همان منبع، ص ۷۷۰. [۳۶۰] همان منبع، ص ۷۱۷. [۳۶۱] همان منبع، ص ۷۹۹. [۳۶۲] همان منبع، ص ۸۰۴. [۳۶۳] استاد احسان الهى ظهیر در کتاب «الشیعة والتشیع» اعتراضات منسوب به حضرت عثمانس و پاسخ آن‌ها را به طور مفصل آورده است. (مترجم) [۳۶۴] چنان که عمرو بن عاص و خالدبن ولید و عده‏اى دیگر را به سمت استاندارى و کارگزارى منصوب فرمود اما به ابوذر گفت: «به نظرم تو ضعیف هستى و براى تو همان چیزى را مى‏پسندم که براى خودم دوست دارم، هرگز امیرى و سرپرستى دو نفر را نیز قبول نکن و هیچگاه تولیت مال یتیم را بر عهده نگیر» و سپس او را به روزه گرفتن توصیه نمود. (احمد نصیب المحامید، الحب بین العبد والرب، دارالفكر، چاپ سوم ۱۴۱۱ هـ. مترجم). [۳۶۵] كرد على، الإدارة الإسلامیة، ص ۸۰۲. [۳۶۶] ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغة، ج ۳، ص ۱۲. [۳۶۷] آن گونه که حضرت علىس اعتماد نمود و فرزند و داماد و پسر عموهاى خود را به کار گماشت. (مترجم) [۳۶۸] كرد على، الادارة الإسلامیة، ص ۱۰۳. [۳۶۹] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۷۰۶.

اوج فتنه

در اینجا داستان اوج‏گیرى فتنه و شهادت حضرت عثمانس را در حالى که در خانه‏اش محاصره شده بود، با اعتماد بر کتاب «البداية والنهاية» ابن کثیر با اختصار مى‏آوریم:

«در مصر گروهى بودند که با حضرت عثمانس دشمنى داشتند و در مورد او سخنان ناشایست مى‏گفتند و از او خرده مى‏گرفتند که گروهى از بزرگان صحابه را بر کنار کرده و کسانى را روى کار آورده که در درجه‏اى پایین‏تر قرار دارند، یا صلاحیت این مقام‏ها را ندارند. اهل مصر، ولایت عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح را بعد از برکنارى عمرو بن عاص نمى‏پسندیدند، بنابر این عبداللّه‏ بن سعد، دست بردار شد و به جهاد با اهل مغرب و فتح بلاد بربر و اندلس و آفریقا پرداخت. از سوى دیگر در مصر گروهى از منتسبین صحابه، مردم را علیه عثمانس تحریک کرده و به جنگ با وى تشویق مى‏کردند که معروف‏ترین آن‌ها محمّد بن ابى‏بکر و محمّد بن ابى حذیفه بودند. این دو نفر لشکرى آماده کردند و در ماه رجب، ظاهرا براى انجام عمره، ولى در حقیقت براى ایجاد آشوب و اعتراض بر عثمانس به سوى مدینه حرکت کردند. عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح به عثمانس اطلاع داد که این گروه، به ظاهر براى انجام عمره ولى در باطن براى شورش به مدینه مى‏آیند.

هنگامى که این گروه به مدینه نزدیک شدند، عثمانس، على بن ابى‏طالبس را مأموریت داد تا نزد آنان بشتابد و پیش از آن که وارد مدینه شوند، از همانجا آنانرا برگرداند. بنابر روایتى دیگر حضرت عثمانس گروهى از مردم را براى این کار مأموریت داده بود. اما حضرت علىس داوطلبانه اعلام آمادگى کرد؛ بنابراین حضرت عثمانس او را نمایندگى داد و به سوى آن‌ها فرستاد و عدّه‏اى از معتمدین نیز او را همراهى کردند، حضرت علىس با آن‌ها در مقام جحفه ملاقات کرد، آنان حضرت علىس را بسیار محترم مى‏شمردند و در این مورد غلو و افراط مى‏کردند. حضرت علىس آنان را توبیخ و نکوهش کرد، آن‌ها در حالى که یکدیگر را سرزنش مى‏کردند به سوى حضرت علىس اشاره کردند و گفتند: آیا همین است کسى که به سبب او علیه امیر مى‏جنگید و به وسیله‏ى او علیه امیر احتجاج مى‏کنید؟ حضرت علىس علت شورش آنان را پرسید، مواردى نام بردند که حضرت علىس از سوى حضرت عثمانس به آن‌ها پاسخ گفت و دلیل آن کارها را براى‏شان توضیح داد [۳۷۰] و سپس آن‌ها را به خاطر این اقدام ناشایست سرزنش کرد و از همانجا برگردانید. بدین ترتیب از آنجا ناکام مراجعت نمودند و به هدف سوء خود نرسیدند. علىس نزد عثمانس برگشت و خبر بازگشت آن‌ها را به او داد. بعد از آن حضرت علىس چند پیشنهاد به او عرضه داشت و حضرت عثمانس پیشنهادهاى خیرخواهانه‏ى او را با جان و دل پذیرفت.

مدتى گذشت وبار دیگر سران گروه‏هاى مخالف از مصر، بصره و کوفه، براى شورش و حرکت به سوى مدینه با هم مکاتبه کردند و براى آنکه دعوتشان در میان مردم ناآگاه بیشتر مؤثّر باشد، نامه‏هایى از پیش خود جعل مى‏کردند و به نام اصحاب بزرگ رسول اللّه‏ ج که در مدینه بودند پخش مى‏کردند و جلوه مى‏دادند که آنان خواستار قیام علیه خلیفه و حرکت به سوى مدینه هستند [۳۷۱]. سرانجام مصریان در شوّال سال ۳۵ هجرى در حالى که به ظاهر وانمود مى‏کردند که براى مراسم حج مى‏روند به شهر مدینه یورش بردند و آن را محاصره کردند [۳۷۲]. اهل مدینه و صحابه آن‌ها را نکوهش کردند و مانع ورودشان به مدینه شدند و کوشیدند آن‌ها را برگردانند. [آنان چون از ورود مأیوس شدند دست به حیله زدند و به ظاهر، شروع به عقب‏نشینى کردند. مردم مدینه با اطمینان کامل به خانه‏هاى خود بازگشتند و یقین نمودند که آن‌ها به راستى برگشته و از اراده‏ى خود منصرف شده‏اند، ولى دیرى نگذشت که شورشیان دوباره برگشته آنان را غافلگیر کردند]، حتّى حضرت علىس به اهل مصر گفت: شما پس از آنکه از اینجا رفتید و از رأى خود منصرف شدید چه شد که دوباره برگشتید؟ جواب دادند در راه نامه‏اى از دست قاصدى به دست آوردیم که در آن نامه دستور قتل ما صادر شده است و وقتى از اهل بصره و کوفه سؤال شد آنان نیز همین جواب را دادند، و اهالى شهرهاى دیگر گفتند: آمده‏ایم تا به کمک یاران خود بشتابیم. صحابه به آن‌ها گفتند: شما چگونه از حال یارانتان اطلاع یافتید، حال آنکه شما از یکدیگر جدا شده بودید و در راه چندین فرسخ از آن‌ها فاصله داشتید؟ همانا این توطئه‏اى است که با یکدیگر از قبل توافق کرده‏اید.

گویند چون مصرى‏ها به شهر خود بازمى‏گشتند، در بین راه با شتر سوارى برخورد کردند که گاهی خود را به آنان نشان می‌داد و گاهی تظاهر به فرار می‌کرد. او را بازرسى کردند و از او نامه‏اى به دست آوردند که در آن نامه دستور داده شده بود که بعضى از مصریان را بکشند و گروهى را به دار آویزند و دست و پاى عدّه‏اى دیگر را قطع کنند. نامه به نام حضرت عثمانس و با مهر او بود و شتر سوار، یکى از غلامان عثمان و شتر هم از آن او بود. نامه‏ى او را به مدینه آوردند و به مردم نشان دادند، مردم جریان نامه را از امیرالمؤمنین پرسیدند، او سوگند یاد کرد که چنین نامه‏اى ننوشته و از آن آگاهى ندارد و ساختن مهر تقلبى کار مشکلى نیست. حضرت علىس و گروهى از مردم راستباز او را تصدیق کردند و گروهى دیگر از کاذبان او را تکذیب نمودند.

حافظ ابن کثیر مى‏گوید:

«این نامه به نام حضرت عثمان جعل شده بود و او چنین دستورى نداده بود و از آن آگاهى نداشت.»

ابن جریر در تاریخ خود با سند خویش مى‏گوید: «مصریان از دست شترسوارى نامه‏اى یافتند که در آن به والى مصر دستور قتل و قطعِ دست و پاى گروهى صادر شده بود. عده‌ای معتقدند این نامه را مروان بن حکم به نام عثمان جعل نموده و آیه‏ى زیر را دست‏آویز خود قرار داده بود که خداوند مى‏فرماید:

﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ٣٣ [المائدة: ۳۳].

«همانا کیفر آن‌ها که با خدا و پیامبر به جنگ برمى‏خیزند و در روى زمین دست به فساد مى‏زنند، این است که کشته شوند یا به دار آویخته گردند، یا دست و پاى آن‌ها بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند)» [۳۷۳].

بدون شک، شورشیان مصداق این آیه بودند، ولى او حق نداشت از سوى عثمانس چنین نامه‏اى تزویر کند و بدون اطّلاع او به دست غلامش بسپارد و او را بر شتر وى سوار کند و بفرستد [۳۷۴]. و بیشتر نویسندگان و محقّقان معتقدند که قضیه‏ى نامه، یک برنامه‏ى خود ساخته و طرّاحى شده، بوده است که به عثمانس نسبت داده شده است. چنان که از این عبارت کتاب «موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبّان» که در ذیل نقل مى‏شود، چنین بر مى‏آید و در تاریخ طبرى نیز روایتى با همین مضمون آمده است، راوى مى‏گوید:

«سپس مصرى‏ها بازگشتند، در بین راه مردِ سواره‏اى را دیدند که گاهى به آنان نزدیک مى‏شد و گاهى فاصله مى‏گرفت و گویى آن‌ها را شناسایى مى‏کرد. مردم به او گفتند: تو را چه شده؟ از جانب ما در امان هستى، چه هدفى دارى؟ او گفت، من قاصد امیرالمؤمنین به عاملش در مصر هستم. وقتى او را تفتیش کردند، نامه‏اى به دست آوردند که از زبان عثمان و با مهر خودش بود. در این نامه به عامل مصر دستور داده شده بود که آنان را به دار آویزد و یا دست و پاى آن‌ها را قطع کند. مصریان بعد از این ماجرا به مدینه برگشتند. نزد علىس آمدند و گفتند: آیا مى‏بینى که عثمان در حق ما چه نوشته؟ حال خداوند خون او را براى ما حلال گردانیده است، همراه ما بیا تا نزد او برویم. علىس گفت: به خدا سوگند که با شما نخواهم آمد، گفتند: پس چرا به ما نامه نوشتى؟ علىس گفت: من هرگز براى شما چیزى ننوشته‏ام. آنگاه رو به یکدیگر کردند و گفتند: آیا به امید این [مرد]مى‏جنگید؟» [۳۷۵] روایت شده که حضرت علىس خطاب به اهل بصره گفت:

«شما با آنکه چندین مرحله از آن‌ها فاصله گرفته و دور شده بودید، چگونه اطلاع یافتید که چنین نامه‏اى به دست آن‌ها افتاده تا دوباره برگردید؟ به خدا سوگند! این یک نقشه و توطئه‏اى است که همین جا در مدینه طراحى کرده‏اید» [۳۷۶].

[آرى، شورشیان وقتى در مرحله‏ى اوّل، با مقاومت مردم مدینه روبه رو شدند، دست به حیله زدند و به ظاهر به شهرهاى خود برگشتند و سپس طبق برنامه‏ى از قبل طرح شده جعل نامه را بهانه‏اى براى بازگشت دوباره‏ى خود قرار دادند. (مترجم)]

[۳۷۰] براى تفصیل بیشتر به تاریخ، البدایه، ج ۷، ص ۱۷۱ ـ ۱۷۰ مراجعه نمایید. [۳۷۱] بسیارى از محققان بر آنند که عبداللّه‏ بن سباى یهودى که اهل صنعاى یمن بود و تظاهر به اسلام مى‏کرد، محور اصلى فتنه بود و نقش فعالى در شوراندن مردم علیه امیرالمؤمنین عثمان و جعل نامه‏هاى دروغین داشت. در صفحات آینده در بخش خلافت حضرت على، در مورد او سخن خواهیم گفت. دکتر جمیل عبداللّه‏ مصرى مى‏نویسد: هنگامى که فتنه‏ها در بصره و کوفه به اوج خود رسیده بود، ابن سبأ در مصر با جدّیت تمام به شعله‏ور ساختن فتنه و ایجاد اختلاف بین زمامداران و ملّت مشغول بود. او مى‏کوشید عقاید پوچ و پندارهاى باطل را در اندیشه‏ى اسلامى وارد کند (اثر اهل الكتاب فى الفتن والحروب الأهلیة فى القرن الأول الهجرى، ص ۲۵۸). وى مى‏افزاید: «گروه سبایى شهرهاى بزرگ را براى مرکز فعالیت و تبلیغات خود انتخاب کرده بود؛ زیرا بزرگ‏ترین نیروى انسانى و مالى حکومت اسلامى در همین شهرها بود.» همان منبع، ص ۲۶۶. [۳۷۲] برخى آورده‏اند که: خود عبداللّه‏ بن سبأ نیز با این گروه همراه بود. (رک: کتاب صهرین) [۳۷۳] براى تفصیل بیشتر رک: تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۱۰۵ ـ ۱۰۴. [۳۷۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۸۶. [۳۷۵] هیثمى؛ على بن ابى‏بکر، موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبان، اثر حافظ نورالدین على بن ابى‏بكر الهیثمى، ص ۵۳۲، دارالكتب العلمیة. [۳۷۶] طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج ۵، ص ۱۰۵، دلیل دیگرى که جعلى بودن این نامه را اثبات مى‏کند این است که نامه خطاب به عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح، استاندار مصر نوشته شده است و حال آنکه امیرالمؤمنین عثمان و مروان هر دو مى‏دانستند که عبداللّه‏ در این هنگام در مصر نیست، بلکه به او دستور رسیده تا خود را به مدینه برساند. آن‌ها مطلع بودند که او از مصر خارج شده و راه مدینه را در پیش گرفته است. (طبرى، ج ۵، ص ۱۲۲). در آن هنگام حکومت فسطاط مصر را محمد بن حذیفه به دست گرفته بود. (حاشیه‏ى كتاب العواصم من القواصم، اثر قاضى ابى‏بكر بن العربى، ص ۱۱۰)

محاصره و شهادت حضرت عثمانس و نقش قهرمانانه‏ى حضرت علىس در حمایت از ایشان

سرانجام، خلیفه‏ى مسلمانان حضرت عثمانس، مورد تهاجم قرار گرفت و فتنه‏اى رخ داد که سزاوار جایگاه خلافت و لایق دوره‏اى نبود که با عهد رسول اللّه‏ ج و ابوبکر و عمرب نزدیک بود؛ اما به گفته‏ى استاد عقّاد: «آشوب و بلوایى بود که امثال این گونه شاهکارها براى افراد آشوبگر و غوغاسالار مشکل نیست.»

آشوبگران، عثمانس را در خانه‏اش محاصره کردند و نگذاشتند از خانه خارج شود و به مسجد برود. بسیارى از صحابه در خانه‏هاى خود ماندند و خارج نشدند. گروهى از فرزندان صحابه‏ى رسول اللّه‏ ج به دستور پدران‏شان به حمایت و حفاظت عثمانس شتافتند و مانع ورود آشوبگران به داخل خانه شدند. حسن، حسین، عبداللّه‏ بن زبیر و عبداللّه‏ بن عمر از جمله‏ى آنان بودند. این محاصره از اواخر ماه ذى القعده تا روز جمعه هیجدهم ذى الحجه ادامه داشت. یک روز قبل از این تاریخ، حضرت عثمانس خطاب به مهاجران و انصار و کسانى که در خانه‌ی او بودند و تعدادشان به هفتصد تن مى‏رسید و در جمع آنان عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن زبیر، حسن، حسین، مروان، ابوهریره وعده‏ى زیادى از خدمتگزاران او نیز حضور داشتند، چنین گفت: «من همه‏ى کسانى را که برگردن آن‌ها حقّى دارم، سوگند مى‏دهم که مکان را ترک گویند و به خانه‏هاى خود بازگردند» [۳۷۷]. عدّه‏ى زیادى از بزرگان صحابه و فرزندانشان در آن جمع حضور داشتند. این جمعیت هفتصد نفرى اگر اجازه‏ى مبارزه ودفاع داشت، براى منع این عده‏ى آشوبگر کافى بود. حضرت عثمانس حتى به غلامان خود گفت: هر کس شمشیرش را در غلاف کند، آزاد است.

روایت شده که بعد از آنکه عثمانس مردم را براى خروج وادار نمود، آخرین کسى که از نزد او بیرون رفت، حسن بن علىب بود [۳۷۸]. هنگامى که حضرت علىس از حضرت عثمانس اجازه خواست تا از طرف او دفاع کند و با آشوبگران بجنگد، در جواب گفت: من همه‏ى کسانى را که بر ذمّه‏ى خود حقّى از خدا مى‏بینند و معترفند که من نیز بر آن‌ها حقّى دارم، سوگند مى‏دهم که قطره‏اى از خون خود یا دیگران را به خاطر من بر زمین نریزند. حضرت علىس دوباره همان خواسته‏ى خود را تکرار کرد، امّا باز هم همان جواب سابق را شنید. هنگامى که حضرت علىس به مسجد رفت، هنگام نماز فرا رسید، مردم از او خواستند که پیش رود و با آنان نماز جماعت بخواند، اما وى در جواب گفت: چگونه با شما نماز بخوانم در حالى که امام، در محاصره است، من تنها نماز مى‏خوانم. سپس جداگانه نماز خواند و به خانه‏اش بازگشت [۳۷۹]. حلقه‏ى محاصره تنگ‏تر و حالت بر حضرت عثمانس سخت گشت، آب آشامیدنى تمام شد، ناچار از مسلمانان در این زمینه یارى خواست. آنگاه خودِ حضرت علىس بر مرکبش سوار شد و چند مشک آب با خود گرفت و به خانه‏ى عثمانس رسید. بعد از این که سخنانى رکیک و توهین‏آمیز از آن قوم جاهل شنید و سوارى‏اش را فرارى دادند، سرانجام آب را به داخل خانه رسانید [۳۸۰]. بلاذرى در «انساب الاشراف» مى‏گوید:

علىس چون از ماجرا آگاه شد، سه مشک آب فرستاد، عده‏ى زیادى از موالى بنى‏هاشم و بنى‏امیه در راه رساندن این آب‏ها مجروح گشتند، وگرنه ممکن نبود آب به آسانى به داخل خانه برسد [۳۸۱]. آورده‏اند که امیر معاویهس به حضرت عثمانس گفت: قبل از آنکه با خطرى مواجه شوى همراه من به شام بیا! حضرت عثمانس در جواب گفت: من جوار و همسایگى رسول اللّه‏ ج را به هیچ قیمتى از دست نخواهم داد، حتى اگر رگ‏هاى گردنم پاره پاره گردد. معاویه گفت: پس لشکرى از آنجا برایت مى‏فرستم تا اگر حادثه‏اى رخ داد از شما محافظت کنند. حضرت عثمانس گفت: آیا مى‏خواهى به سبب اسکان چنین سپاهى، رزق و آذوقه را بر همسایگان رسول اللّه‏ ج تنگ کنم و اهل هجرت و نصرت در مضیقه قرار گیرند؟ آنگاه امیر معاویهس گفت: به خدا اى امیر المؤمنین! مورد سوء قصد و یا تهاجم قرار مى‏گیرى. حضرت عثمانس جواب داد: حَسْبِىَ اللّه‏ُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ «خداوند که بهترین کارساز است براى من کافى است» [۳۸۲]. بلاذرى در کتاب «انساب الاشراف» نوشته است:

«شورشیان به سوى حضرت عثمانس تیراندازى نمودند که در نتیجه، حضرت حسنس که بر درِ خانه ایستاده بود و همچنین قنبر، غلام حضرت علىس مجروح شدند.»

ابومحمد انصارى مى‏گوید:

«روز حادثه، عثمانس را در خانه‏اش، در حالى دیدم که حسین بن علىب از او دفاع مى‏کرد. پس از لحظاتى حضرت حسنس مجروح شد و خودم از جمله کسانى بودم که او را در حالت جراحت از خانه بیرون آوردیم» [۳۸۳]. همچنین تعدادى از کسانى که داخل منزل بودند و عده‏اى از یاغیان فاجر کشته شدند عبداللّه‏ بن زبیرس جراحات زیادى برداشت و حضرت حسن بن علىب نیز مجروح شد.

یاغیان از حضرت عثمانس خواستند تا از مقام خلافت دست بردارد، او در پاسخ گفت: شما اختیار دارید هر کسى را که مى‏خواهید به ولایت امر خود انتخاب کنید، امّا این که من از مقام خلافت کناره‏گیرى کنم، شخصا چنین کارى نخواهم کرد و جامه‏اى را که خدا به من پوشانده از تن بیرون نخواهم آورد [۳۸۴]. این اصرار او براى ماندن در مقام خلافت، بنابر وصیت رسول اللّه‏ ج بود که فرموده بود: «اى عثمان! به زودى خداوند به تو جامه‏اى خواهد پوشاند، اگر خواستند آن را از تنت بیرون کنند، نپذیر!» [۳۸۵] نائله، همسر حضرت عثمانس مى‏گوید: روزى که عثمانس به شهادت رسید، روزه‏دار بود [۳۸۶]. حضرت نافع از ابن عمر نقل مى‏کند که عثمانس صبح روزى که شهید شد، گفت: «رسول‏اللّه‏ ج را به خواب دیدم، فرمود: اى عثمان! امروز نزد ما افطار کن! به همین سبب امروز، روزه گرفته‏ام.» چنان که در همان روز به شهادت رسید [۳۸۷]. در حالى که قرآن را پیش رویش گذاشته و مشغول تلاوت بود [۳۸۸]. این فاجعه در روز جمعه هیجدهم ذى الحجه‏ى سال ۳۵ هجرى به وقوع پیوست [۳۸۹].

[۳۷۷] همین مطلب را شاعر بزرگ، خواجوى کرمانى این گونه به نظم آورده است: بعد از عمر مقام خلافت بدو حلال
او خون حلال کرده و خون خواستن حرام
آن منبع حیا که شد از شرم حق چو آب
چشمش نظر نکرده در آب از حیا تمــام
و آن جامع کلام الهى که ذات او
در ملک شرع قلب کلام آمد از کــــــلام
او غرق خون بسان شفق و ز قفاى او
مانند صــــبح تیغ زده خونــــیان شـــام
سنگین‏دلان نگر که از آن گونه کرده‏اند
از خون لعل او لب خنجــر عقیـــق فـــام
(مترجم به نقل از منظومه‏ى عشق)
[۳۷۸] ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج ۷، ص ۱۸۲ ـ ۱۸۱ با اختصار. [۳۷۹] عرجون، صادق، عثمان بن عفان ذوالنورین، ص ۲۱۹ ـ ۲۱۸. [۳۸۰] ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج ۷، ص ۱۸۷. [۳۸۱] بلاذرى، انساب الاشراف، ج ۵، ص ۶۹ ـ ۶۸. کتاب‏هاى شیعه نیز این روایت را تأیید مى‏کنند؛ به عنوان مثال به کتاب: «ناسخ التواریخ» و «الفوائد الرضویه» چاپ ایران و کتاب‏هاى دیگر (مانند تاریخ عرب و اسلام، اثر امیر على) مراجعه کنید. [۳۸۲] طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج ۵، ص ۱۰۱. [۳۸۳] بلاذرى، انساب الاشراف، ج ۵، ص ۹۶ ـ ۹۵، چاپ جدید. [۳۸۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۸۴. [۳۸۵] ترمذى، الجامع الصحیح، كتاب المناقب، باب فى مناقب عثمان، حدیث شماره ۲۷۰۵، ابن ماجه ۱/۱۴۱. [۳۸۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۸۳. [۳۸۷] همان منبع، ج ۷، ص ۱۸۲. [۳۸۸] همان کتاب، ج ۷، ص ۱۸۵ ـ ۱۸۴. [۳۸۹] در مورد تاریخ شهادت حضرت عثمانس روایات دیگرى نیز نقل شده است، چنان که در صفحات آینده خواهد آمد. محققان معاصر معتقدند که یهود و نصارى در توطئه علیه حضرت عثمانس دست داشتند، حتى (بنابر گفته‏ى نویسندگان) خود کعب الاحبار یهودى نیز در این فتنه سهیم بود. دکتر جمیل عبداللّه‏ مصرى در کتاب «اثر اهل الكتاب» مى‏نویسد: «فتنه‏اى که امت اسلامى در زمان عثمانس با آن مواجه گشت، نقشه‏اى بود که یهود و نصارى و سایر دشمنان حکومت اسلامى در طرح آن شریک بودند. (ص ۲۴۷). همچنین مى‏افزاید: چون کعب در مدینه و شام، زمینه را آماده کرد، عبداللّه‏ بن سبأ به کمک دیگر دشمنان، سرگرم اجراى نقشه شد، او تبلیغات گسترده و سازمان‌یافته‏اى براى ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان به راه انداخت و تعدادى از افراد از خدا بى‏خبر را به مناطق مسلمانان فرستاد و این دعوت در بصره‏ و کوفه و مصر طرفدارانى پیدا کرد.» ص ۲۴۹.

رسوخ عقیده در وجود حضرت عثمانس و مقام والاى او در اسلام

این بخش سنگین را که مشتمل بر حوادث تلخ و ناگوار و خجالت آور براى مسلمانان است با توضیحات استاد عباس محمود عقّاد درباره سیره‏ى حضرت عثمانس و موضع او در برابر این فتنه به پایان مى‏بریم. او مى‏نویسد:

«رسوخ و تأثیر عقیده در وجود عثمانس با آنکه یک فرد بود، آشکارتر و نمایان‏تر بود از تأثیر آن در کسانى که از اطراف، براى مناظره و محاسبه‏ى او گرد آمده بودند. او از جمله افراد معدودى بود که عقل بشر نمى‏تواند حالات پیش از اسلام و پیشرفت‏هاى معنوى بعد از اسلام آن‌ها را مقایسه کند» [۳۹۰].

«حضرت عثمانس به بلندترین قلّه‏هاى محاسبه‏ى نفس و پرهیز از آسیب رساندن به زندگى یک انسان (اگرچه در راه دفاع از خود یا نزدیک‏ترین بستگان خود باشد)، رسیده بود؛ زیرا وقتى یقین کرد که کشته مى‏شود، اجازه نداد در خانه‏اش کسى بماند و به یاغیانى که تشنه‏ى خون او بودند، آسیبى وارد کند. و هنگامى که از او خواسته شد تا از خلافت کناره‏گیرى کند، این خواسته را نپذیرفت. این انکار او براى حفظ جاه و مقام و تملّک مال و منال نبود؛ زیرا با ارزش‏ترین چیز براى انسان، حیات و زندگى اوست و با از دست دادن آن ثروت و مقام دیگر مفهومی نداشت. هیچ انسان عاقلى نمى‏گوید که خلافت براى او مال و ثروتى همراه داشت؛ زیرا همه‏ى مورخان، اتّفاق نظر دارند که ثروت و دارایى او هنگام رحلت از دنیا، بسیار کمتر از زمان پیش از خلافت بود، بلکه انکار او فقط براى پرهیز از عواقب ناگوار این کار بود؛ زیرا مى‏دانست در صورت استعفاء، خطرى عظیم و نزاع و شکاف جبران ناپذیرى اسلام را تهدید مى‏کند [۳۹۱]، چنان که بارها در گفتار خود به این مطلب تصریح نموده و گفته بود: «مى‏ترسم کسانى که امروز از ماندن من به تنگ آمده‏اند، فردا تمنّا کنند که کاش زمان خلافت این مرد صد سال طول مى‏کشید!» بنابراین او نمى‏خواست به اختیار خود اقدام به کارى کند که عواقب سوء و فرجام بدى را به دنبال داشته باشد.

اگر چند لحظه‏اى حوادث را کنار بگذاریم و تاریخ صدر اسلام را با این دید بنگریم که تاریخ ارزش‏ها و معیارهاست، مى‏توانیم بگوییم یک پژوهشگر، هنگامى که در مورد آثار روانى عقیده و تحولّات آن تحقیق مى‏کند (وقتى فداکارى حضرت عثمانس در راه عقیده را مى‏بیند) با شوک فکرى مواجه مى‏شود، اما اگر حوادث و رویدادها را با ترازوى ارزش‏ها بسنجیم و بدانیم که تاریخ از حوادث خالى نخواهد بود و حوادث اختلاف‏آمیز، بزرگ‏ترین فاجعه نیست که وجدان انسان به آن مبتلا مى‏شود، آنگاه درخواهیم یافت که نباید از این حادثه دچار صدمه‏ى فکرى شد» [۳۹۲].

سپس در آخر کتاب «عبقرية عثمان» مى‏نویسد:

«گرچه فاجعه‏ى قتل عثمانس شرّ مطلق بود، اما مانند سایر فاجعه‏ها، خیر و درسى در برداشت که عموما بعد از گذشت روزهاى سیاه، در زندگى فرد یا جامعه به ظهور مى‏پیوندد؛ خیر و نفع این فاجعه در آن بود که براى کسانى که یقین نداشتند، این حقیقت ثابت شد که مى‏توانند خلیفه را استیضاح و محاسبه کنند، آن هم حاکمى را که حدود حکومتش از مرز چین تا اقیانوس اطلس ادامه داشت.

خیر و درس دیگر، تبلور و آشکار گشتن ایمان راسخ و صادقانه‏ى پیرمرد نود ساله‏اى بود که در حالت تشنگى و محاصره‏ى شدید و سخت‏ترین شرایط، حاضر به آسیب دیدن کسى نیست، حال آنکه اگر مى‏خواست هزاران سرباز فداکار، در جایى که قطره‏اى آب براى آشامیدن نایاب بود، دریایى از خون جارى مى‏ساختند» [۳۹۳]. حافظ تقى الدین سبکى متوفاى ۷۵۶ هجرى مى‏گوید:

«ما عقیده داریم که حضرت عثمانس امام بر حق و شهید مظلوم بود، خداوند صحابه را از ارتکاب قتل وى محفوظ نگه داشت، متولّى قتل وى شیطانى رانده شده بود. در حق هیچ یک از صحابه ثابت نیست که به قتل وى راضى باشد، بلکه آنچه به ثبوت رسیده این است که همه‏ى آنان مخالف این کار بودند» [۳۹۴].

***

[۳۹۰] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۷۰۸. [۳۹۱] زیرا اگر او کناره‏گیرى مى‏کرد بر اثر بروز اختلافات (بین حامیان و مخالفان) تا زنده بود، جانشینى براى وى تعیین نمى‏شد و اگر معین هم مى‏شد به دست طرفداران وى به قتل مى‏رسید، مجبور به کناره‏گیرى و استعفا مى‏شد و این حدس وى مقرون به صحت بود. (مترجم) [۳۹۲] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۷۰۹ ـ ۷۰۸. [۳۹۳] همان منبع، ص ۸۳۸. در روایات آمده است که ایشان خطاب به شورشیان گفتند: «به جان خودم! اگر قصد جنگ داشتم به ولایات مى‏نوشتم که سپاهیان بفرستند، به یکى از ولایات مصر، عراق مى‏رفتم.» (تاریخ طبرى، مقتل عثمان) [۳۹۴] علامه ابن امیر الحاج، التقریر والتحبیر شرح التحریر، ج ۲، ص ۲۶۰، چاپ بولاق مصر، ۱۳۱۶ هـ. ق.

بخش ششم: على مرتضیس در زمان خلافتش

بیعت با علىس ـ اولین خطبه‏ى حضرت علىس بعد از خلافت ـ دوره‏ى خلافت علىس و مشکلات آن دوره ـ انتقال مرکزِ خلافت از مدینه به کوفه ـ آغاز اختلاف و جنگ جمل ـ احترام علىس براى عایشهل ـ نگاهى کوتاه به اختلافات و مناقشات صحابه ـ اختلاف نظر بین علىس و معاویهس ـ جنگ صِفِّین ـ داستان حکمیت و داورى ـ ظهور خوارج ـ قبول حکمیت از جانب علىس و ظلم خوارج در حقّ وى ـ خوارج و سبائیه ـ علىس الگوى روزگار سختى و اضطرار.

علیس در زمان خلافتش

بیعت با علىس

مردم مدینه بعد از شهادت غم‏انگیز حضرت عثمان ذی‌النورینس ـ در حالى که غافقى بن حرب بر شهر مسلط بود ـ تا چند روز [۳۹۵] منتظر ماندند که چه کسى براى به دست گرفتن زمام امور پیش قدم مى‏شود. مصریان اصرار داشتند علىس این مسئولیت را به عهده گیرد. اما او غالبا خود را از چشم مردم پنهان مى‏کرد. مردم مات و حیران مانده بودند و نمى‏دانستند این مشکل را چگونه حل نمایند. نزد حضرت علىس آمدند و اصرار ورزیدند، وى بعد از چندین بار مراجعه بیعت آنان را پذیرفت. آنان همگى مى‏گفتند: کسى جز على شایستگى این کار را ندارد. در واقع در جامعه‏ى اسلامى آن روز، بعد از ابوبکر و عمر و عثمان کسى نبود که براى امر خلافت از علىس شایسته‏تر و با کفایت‏تر باشد.

راوى مى‏گوید:

«حضرت علىس در حالى که لباس و عمامه‏اى پشمین بر سر داشت و بر کمانش تکیه مى‏زد [۳۹۶] و کفش‏هاى خود را به دست گرفته بود، وارد مسجد شد و سپس بالاى منبر رفت. آنگاه عموم مردم با او بیعت کردند. این بیعت در تاریخ ۲۴ ذى الحجّه سال ۳۵ هـ. انجام گرفت و صحیح‏ترین قول همین است؛ زیرا اگر شهادت حضرت عثمانس در ۱۸ ذى الحجّه واقع شده بود و بیعت با حضرت علىس پس از پنج روز انجام شده (آن گونه که در برخى روایات آمده است)، پس اولین بیعت با ایشان باید در روز ۲۴ باشد [۳۹۷].

[۳۹۵] روایات در مورد تاریخ شهادت حضرت عثمانس متفاوت است؛ بعضى مى‏گویند: هیجدهم ذى الحجه این حادثه به وقوع پیوست و مشهور هم همین است. عده‏اى مانند ابن جریر معتقدند که وقوع حادثه در آیام تشریق بوده است. برخى مى‏گویند: روز جمعه سه روز گذشته از ذى الحجه بود. بعضى دهم ذى‏الحجه گفته‏اند؛ مانند ابن عساکر. (البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۹۰) [۳۹۶] تلخیص از البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۷ ـ ۲۲۶. همان گونه که در تاریخ شهادت حضرت عثمانس اختلاف نظر وجود دارد، در تاریخ بیعت با حضرت علىس نیز روایات مختلف است. (مترجم) [۳۹۷] تلخیص از کتاب البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۷ ـ ۲۲۶.

اولین خطبه‏ى حضرت علىس بعد از خلافت

چون روز جمعه فرا رسید حضرت علىس برفراز منبر نشست و کسانى که تا آن زمان بیعت نکرده بودند با او بیعت کردند، این بیعت [مجدّد] روز بیست و پنجم ذى‏الحجّه صورت گرفت. وى اولین خطبه‏ى خود را بعد از حمد و صلوات، این گونه آغاز نمود:

«همانا خداوند براى راهنمایى بشر کتابى فرود آورده و نیک و بد را در آن بیان نموده است، پس شما خیر و نکویى را بگیرید و شرّ و بدى را رها کنید! خداوند امورى را حرام قرار داده که ناشناخته نیستند و از همه‏ى آن‌ها هتک حرمت مسلمانان را حرام‏تر قرار داده است و حفظ حقوق مسلمانان را به اخلاص و توحید وابسته نموده است. مسلمان کسى است که دیگران از آسیب زبان و دستش سالم باشند، جز در مواردى که به حق باشد. براى هیچ مسلمانى جایز نیست که مسلمانى دیگر را مورد آزار و اذیت قرار دهد مگر در موردى که به حکم شرع لازم شود. به اداى حقوق اقشار مختلف مردم بشتابید و بدانید که مردانى پیش از شما از جهان رفته‏اند و قیامت، شما را نیز از پشت سر، به سراى جاودانى سوق مى‏دهد، پس سبک بار به آن‌ها ملحق شوید! در مورد بندگان و سرزمین خدا، از او بترسید؛ زیرا شما حتى از حیوانات و بقعه‏هاى زمین بازخواست خواهید شد خدا را اطاعت کنید و از فرمانش سرپیچى نکنید، اگر [از جانب ما] نکویى دیدید آن را بگیرید و اگر بدى دیدید از آن اجتناب کنید. سپس در پایان، آیه‏ى ۲۶ سوره‏ى انفال را تلاوت کرد که خداوند مى‏فرماید: «به خاطر آورید هنگامى را که شما در روى زمین گروهى کوچک و اندک و ضعیف بودید، آن چنان که مى‏ترسیدید مردم شما را بربایند، ولى خدا شما را پناه داد و یارى کرد و از روزى‏هاى پاکیزه بهره‏مندتان ساخت تا شکر نعمتش را به جا آورید» [۳۹۸]. این خطبه، به موقع و مناسب حال و روز شنوندگان بود. امیرالمؤمنین علىس درست موضع حساس را هدف گرفته و انگشت را بر محل درد گذاشته است؛ زیرا در آن برهه از زمان، مهم‏ترین چیزى که مسلمانان به آن مبتلا بودند، هتک حرمت مسلمان و جرأت نمودن به ریختن خون او و زیر پا گذاشتن کرامت او بود و خلیفه‏ى مسلمانان حضرت عثمانس، هدف همین فتنه‏ى کورکورانه قرار گرفته بود و این فاجعه‏ى جانکاه در برابر انظار مردم، در شهر پیامبر و در جوار مسجد و مرقد رسول اللّه‏ ج انجام شده بود. بنابراین خلیفه‏اى که امور مسلمانان را بعد از وى به دست مى‏گرفت وظیفه داشت که توجّه مردم را نسبت به رعایت حقوق مسلمانان و ترس از خدا در مورد آزار بندگان و حتّى حیوانات متمرکز سازد.

ایشان با حکمت و بلاغت تمام، برنامه و شعار دوره‏ى جدید خلافت را در این جمله بیان نمود که: «اگر نکویى دیدید آن را بگیرید و اگر بدى دیدید آن را رها کنید.» سپس خطبه‏ى خود را با آیه‏اى از قرآن به پایان برد که در آن برهه، نیاز به استحضار آن داشتند، تا به وسیله‏ى آن حالات قبل از اسلام و دوره‏ى آغازین اسلام را با اوضاع کنونى مقایسه کنند؛ زمانى را به یاد آورند که بسیار اندک و ضعیف و سرخورده بودند تا جایى که همانند قطعه گوشتى بودند که بر کف دست قرار دارد و پرندگان آن را مى‏ربایند و هم اکنون داراى قدرت، ثروت، مقام، سلامت و امنیت هستند، دنیا براى‏شان حساب باز کرده و در برابرشان سر تسلیم فرود آورده است و خداوند نعمت‏هاى فراوان به آنان داده است. بنابراین لازم است گذشته را به یاد آورند و با داشتن این نعمت‏ها خدا را فراموش نکنند.

[۳۹۸] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۸ ـ ۲۲۷ و نهج البلاغه‏ى فیض الاسلام، خطبه‏ى ۱۶۶.

دوره‏ى خلافت علىس و مشکلات آن دوره

گزینش حضرت على براى خلافت در یکى از حساس‏ترین و پیچیده‏ترین مراحل تاریخ، انجام گرفت، در مقطعى که انجام وظیفه براى رییس حکومت و رهبر جامعه یا خلیفه‏ى مسلمانان، بزرگ‏ترین آزمون به حساب مى‏آمد. در برهه‏اى که فاجعه‏ى شهادت خلیفه‏ى مسلمانان، عثمان بن عفانس با بدترین و وحشیانه‏ترین شکل و با قساوت و سنگدلى تمام به وقوع پیوسته بود. در این حادثه از یک سو عوامل تنفر و انزجار (از عاملان این فاجعه) و از سوى دیگر برانگیختن عواطف و احساسات یک جا جمع شده بود، شایعات و حدس و گمان‏ها قوّت گرفته و سؤال‏ها و شبهات بى‏شمارى برخاسته بود و خواسته‏ها و انتظارات زیادى پیدا شده بود، خبر شهادت عثمانس موضوع محافل و زبانزد خاص و عام بود؛ و حتى عدّه‏اى از صحرانشینان و اهل مصر و عراق فریاد خونخواهى سر داده بودند که هنگام وقوع این حادثه‏ى ناگوار دست به سیاه و سفید نزده و یک قطره عرق هم نریخته بودند، چه رسد به قطره‏اى خون!

آرى، هرگاه جوامع بشرى در زمان‏ها و مکان‏هاى مختلف بعد از حوادث غیر عادّى، آرامش و ثبات روحى ـ روانى خویش را از دست بدهند و به کارهایى اشتغال نداشته باشند که نیروى فکرى و جسمى آن‌ها را به کار گیرد و ذهن‏شان را به خود مشغول دارد و سرگرمى‏هایى همچون جنگ و فتح یا کارهاى اساسى و زیر بنایى مثل آبادانى و سازندگى یا تلاش براى رونق اقتصادى و ... وجود نداشته باشد، ناچار به چنین سرنوشتى دچار خواهند شد. مسلّم است که درآن زمان (پس از شهادت حضرت عثمان) هیچ یک از این عوامل وجود نداشت؛ زیرا خلیفه‏ى قبلى به شهادت رسیده و پایه‏هاى خلافت خلیفه‏ى جدید مستحکم نشده بود، بنابر این جامعه‏ى اسلامى در خلاء و شکاف بزرگى به سر مى‏برد و چیزى خطرناک‏تر و زیانبارتر از خلاء و فراغت در زندگى یک جامعه‏ى آشوب زده یا مملکت نوپا که دشمنان بزرگى آن را احاطه کرده‏اند وجود ندارد.

استاد بزرگوار، عباس محمود عقّاد، تصویر روشنى از این بحران و آزمون سخت ترسیم کرده است، آزمایشى که حضرت علىس در مقام خلیفه و ولىّ امر مسلمانان با آن مواجه گشت، در حالى که او از پیامدها و مسئولیت این حادثه از هر کس دیگر بى‏گناه‏تر و پاک‏تر بود؛ زیرا علىس و فرزندش، حسنس در دفاع از عثمانس بیش از سایر بزرگان صحابه و فرزندان جوانشان نقش داشتند.

عقّاد مى‏گوید:

«على وظیفه داشت که از یک سو اسب خود را از سرکشى باز دارد و از سوى دیگر موانع را نیز از سر راه آن بردارد تا به سیر خود ادامه دهد» [۳۹۹]. مشکل دوّم این بود که عاملان قتل عثمانس کاملاً مشخّص نبودند که براساس مشاهده یا شهادت شرعى بتوان از آنان قصاص گرفت؛ حتّى خود همسر حضرت عثمانس نمى‏توانست آن‌ها را به طور مشخّص شناسایى کند. در واقع بیش از یک مشکل وجود داشت.

عقّاد مى‏افزاید:

«یک بار حضرت علىس موضوع قصاص از قاتلان حضرت عثمانس را عنوان کرد و فرمود: باید قاتلان عثمان قصاص شوند، یک مرتبه تمام لشکریان او نیزه‏ها را بالا گرفتند و هم صدا گفتند: ما همه قاتلان عثمان هستیم، هر کس مى‏خواهد خون او را بگیرد همه‏ى ما را قصاص کند» [۴۰۰]. سپس مى‏نویسد:

«حضرت علىس خطاب به آنان که خواستار مجازات قاتلان عثمانس بودند مى‏گفت: برادران! آنچه را شما مى‏دانید من نیز به آن آگاهم، ولى با جماعتى که فعلاً بر ما تسلط دارند و ما بر آنان مسلط نیستیم، چه مى‏توانم بکنم؟ وانگهى، غلامان شما و افراد بادیه‌نشین نیز به همراه آنان به شورش برخاسته‏اند و حال، همان مردم هم میان شمایند و هر کارى بخواهند درباره‏ى شما مى‏کنند، به نظر شما آیا اکنون موضع قدرتى وجود دارد که خواسته‏ى شما را عملى کند؟ [۴۰۱] اگر خونخواهان عثمان نزدیک‏ترین راه را براى رسیدن به مقصد انتخاب مى‏کردند، مى‏بایست ابتدا ولىّ امر را تأیید نموده و او را یارى مى‏کردند تا بر اقامه‏ى حدود شرعى قدرت حاصل کند، آنگاه با حقّ و انصاف از او مى‏خواستند تا حکم شریعت را نافذ کند» [۴۰۲]. حافظ ابن حجر در «الإصابة» مى‏گوید:

«رأى حضرت علىس این بود که اول، آنان از ولىّ امر اطاعت کنند، سپس اولیاى خون عثمانس ادّعاى خونخواهى کنند و آنگاه او آنچه را حکم شریعت مطهر است، در حق قاتلان اعمال دارد، اما گروه مخالف مى‏گفتند باید نخست قاتلان را دستگیر کنى و به قتل برسانى. ولى حضرت علىس معتقد بود که قصاص بدون دعوى و بدون اقامه‏ى بینه ممکن نیست و هر دو گروه مجتهد بودند» [۴۰۳]. «در میان صحابه گروهى بودند که بى‏طرفى خود را حفظ کردند و از سوى هیچ یک از طرفین، وارد میدان جنگ نشدند [۴۰۴]. اهل سنت اتفاق‏نظر دارند که رأى حضرت علىس درست بوده است» [۴۰۵].

[۳۹۹] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۸۸۵. [۴۰۰] همان منبع، ص ۹۲۴ و طبرى، ج ۵، ص ۱۵۸. [۴۰۱] همان، ص ۹۲۴ (نهج البلاغه، خطبه‌ی شماره: ۱۶۷) (مترجم) [۴۰۲] همان، ص ۹۲۴. [۴۰۳] ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج ۲، ص ۵۰۸. استاد محمد صالح احمد الغرسى در کتاب «فصل الخطاب فى مواقف الأصحاب» مى‏نویسد: «خود امیر معاویهس هنگامى که به قدرت رسید به شیوه‏اى عمل نمود که علىس در آغاز معتقد بود و نتوانست کسى از قاتلان عثمان را بدون ثبوت شرعى به قتل برساند.» (ص ۱۲۳) [۴۰۴] زیرا حق بر فریقین مشتبه شده بود و هر دو گروه، خود را بر حق مى‏دانستند، چنان که امام فقه و حدیث، اسحاق بن راهویه نقل مى‏کند که روز صفّین یکى ازیاران حضرت علىس نسبت به گروه مخالف سخنان تندى بر زبان آورد، ایشان فرمود: «در حق آنان جز به نکویى زبان مگشایید؛ زیرا آنان پنداشته‏اند که ما علیه آن‌ها بغاوت و ستم کرده‏ایم و ما پنداشته‏ایم که آنان علیه ما بغاوت کرده‏اند.» (زعموا أنا بغينا عليهم وزعمنا أنّهم بغوا علينا) – شیخ الإسلام ابن تیمیه، منهاج السنه، ج ۳، ص ۶۱، مصر ۱۳۲۲ هـ. ق. (مترجم) [۴۰۵] ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج ۲، ص ۵۰۸، دارصادر، بیروت.

انتقال مرکز خلافت از مدینه به کوفه [۴۰۶]

حضرت علىس کوفه را ـ در عراق ـ پایتخت و مرکز خلافت خویش قرار داد. کوفه مرکز تمام فعالیت‏هاى نظامى و انتظامى و ادارى ایشان بود. شاید در ذهن خواننده این سؤال مطرح شود که چرا حضرت علىس کوفه را اقامتگاه و پایتخت خلافت جهانى اسلام قرار داد، حال آنکه از زمان هجرت رسول اللّه‏ ج تا شهادت حضرت عثمانس این جایگاه به مدینه‏ى منوره (شهر پیامبر) اختصاص داشته است؟

به نظر این جانب، حضرت علىس به این دلیل به این کار اقدام نمود که نمى‏خواست شهر مدینه، شهر محبوب و پسندیده‏ى او و دارالهجرت و مدفن رسول اللّه‏ج، محل جنگ‏هاى داخلى و تاخت و تازهاى نظامى گردد؛ زیرا ایشان با بروز اختلافات داخلى وقوع جنگ را پیش‏بینى مى‏کرد، بنابر این ادب مسجد نبوى و حرم دوم و آرامگاه رسول اکرم ج اقتضا مى‏کرد که مدینه‏ى منوره مرکز هیچ گونه فتنه‏اى قرار نگیرد. به راستى، فردى چون على مى‏بایست در این مورد، حسّاس و غیور مى‏بود، چنان که چند سال بعد از این اقدام، در زمان یزید، واقعه‏ى «حرّه» پیش آمد که احساسات مسلمانان را سخت جریحه‏دار کرد و حرمت شهر پیامبر ج و ساکنان آن زیر پا نهاده شد. وقوع این گونه عملیات هنگام جنگ و اختلاف بعید نیست.

اما استاد عقّاد دلیل این کار را مصلحت جغرافیایى و ادارى و فرهنگى مى‏داند، او مى‏نویسد:

«در آن زمان کوفه مناسب‏ترین پایتخت براى امامت جهانى بود؛ زیرا این شهر محل اجتماع اقوام و ملیت‏هاى گوناگون و گذرگاه بازرگانان هند، فارس، یمن، عراق و شام بود و از طرفى دیگر پایتخت فرهنگى هم بود و مرکز دانش‏ها و زبان‏هاى مختلف و علم انساب و فنون شعر و داستان‏نویسى تلقى مى‏شد، به همین سبب این شهر از نظر موقعیت زمانى آن روز مناسب‏ترین مکان براى حکومت یک پیشوا بود» [۴۰۷].

[۴۰۶] این شهر را سعد بن ابى وقاص پس از جنگ قادسیه آباد نمود. فقها، محدثان و دانشمندان زیادی از این شهر برخاسته‏اند. بصره و کوفه مرکز فرهنگ عربى بودند. عبّاسیان قبل از بغداد، همین شهر را دارالخلافه‏ى خود قرار داده بودند. [۴۰۷] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۹۵۲.

آغاز اختلاف و جنگ جمل

حافظ ابن کثیر مى‏گوید:

«پس از آنکه کار بیعت با على به پایان رسید، طلحه و زبیرب و دیگر سران صحابه نزد وى آمدند و از او خواستند تا اقامه‏ى حدود کند و قصاص خون عثمان را بگیرد، علىس عذر آورد و گفت: قاتلان یاوران و همدستان زیادى دارند و گرفتن قصاص هم اکنون براى من ممکن نیست» [۴۰۸]. ابن سعد در کتاب «الطبقات الکبرى» بعد از ذکر نام بزرگان صحابه که با علىس بیعت کردند و جمیع کسانى که در مدینه بودند، اعم از صحابه و غیر صحابه، مى‏گوید:

«طلحه و زبیرب به مکه رفتند و عایشهل نیز آنجا بود [۴۰۹]. سپس به همراهى عایشهل براى خونخواهى عثمانس عازم بصره شدند، این جریان به اطّلاع علىس رسید، او نیز از مدینه به سوى عراق حرکت کرد و ابتدا سهل بن حنیفس [۴۱۰] را به جانشینى خود برگزید، ولى سپس برایش نامه نوشت تا به او بپیوندد و به جاى او ابوالحسن مازنى را به جانشینى خویش در مدینه منصوب کرد و خود در محل «ذوقار» اردو زد و عمار بن یاسرس و حسن بن علىب را به کوفه فرستاد تا مردم را به همکارى و خروج با وى دعوت کنند، اهل کوفه نیز اجابت کردند و به او پیوستند. آنگاه با لشکر خود به بصره رفت و آنجا با طلحه و زبیر و عایشه و همراهان آنان از اهل بصره و دیگران، در روز «جمل» [۴۱۱] ماه جمادى الآخر سال ۳۶ هجرى برخورد کرد و بر آنان پیروز گشت. این جنگ (طبق روایتى) سیزده هزار کشته به جاى گذاشت [۴۱۲] حضرت علىس پانزده شب در بصره اقامت گزید و سپس به کوفه مراجعت نمود» [۴۱۳]. ناگفته نماند که جنگ [به طور رسمى] از سوى حضرت علىس آغاز نشد، بلکه [بعد از آن که عدّه‏اى از کوفیان به لشکر اصحاب جمل شبیخون زدند[اصحاب جمل به نبرد پرداختند و جنگ رسما آغاز شد [۴۱۴]. طحاوى با سند خود از زید بن وهب نقل مى‏کند که حضرت علىس به محل ذى قار فرود آمد و حضرت عبداللّه‏ بن عباس را نزد کوفیان فرستاد، آنان در اجابت، ضعف نشان دادند. سپس عمار را فرستاد، آنگاه بیرون آمدند. حضرت زید مى‏گوید: من نیز از جمله کسانى بودم که همراه او خارج شدند. راوى مى‏گوید حضرت علىس اول دست به حمله نزد، بلکه بعد از آنکه اهل جمل]به قصد انتقام] جنگ را آغاز کردند، علىس دست به حمله زد [۴۱۵]. عده‏اى از یاران علىس از وى خواستند که اموال یاران طلحه و زبیرب را بین آنان تقسیم کند، ولى علىس این پیشنهاد را رد کرد، اینجا بود که سبائیان اعتراض کرده و گفتند: چگونه ریختن خون آنان براى ما حلال است، ولى اموالشان حلال نیست؟ علىس گفت: چه کسى از شما دوست دارد که امّ‏المؤمنین سهم او باشد؟ همه سکوت کردند [۴۱۶].

[۴۰۸] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۸. [۴۰۹] حضرت عایشهل به سفر حج رفته بود و شهادت حضرت عثمانس در هیجدهم ذى الحجّه به وقوع پیوست. [۴۱۰] ابوسعد سهل بن حنیف بن وهب الانصارى الاوسى، یکى از اصحاب نخستین بود که در جنگ بدر شرکت داشت و در جنگ احد جزو کسانى بود که پایدارى نمودند. او در تمام غزوات شرکت داشته است. طبق روایتى رسول خدا بین او و علىس عقد مواخاة (برادرى) بست. حضرت على او را بعد از واقعه‏ى جمل جانشین خود کرد و به جاى معاویهس او را والى شام مقرر کرد، در جنگ صفین با علىس حضور داشت، در سال ۳۸ هـ. ق. در کوفه رحلت کرد و حضرت علىس بر او نماز خواند، چهل حدیث به روایت او در کتاب‏هاى حدیث ثبت شده است. (الاعلام، زِركلى، ج ۳، چاپ سوم، ۱۹۶۹، بیروت) [۴۱۱] روز جمل و واقعه‏ى جمل به این علّت نامگذارى شده است که روز معرکه، ام المؤمنین عایشهل در هودج بر شتر سوار بود. عده‏ى زیادی از علما و محققان نوشته‏اند که حضرت عایشهل به منظور ایجاد صلح بین فریقین خارج شده بود، اما دیگران بر او چیره شدند. علامه عبدالقاهر بغدادى (متوفاى ۴۲۹ هـ. ق) در کتاب «اصول الدین» چاپ استانبول ص ۲۸۹ مى‏نویسد: «منظور عایشه‌ی صدیقه ایجاد صلح بین فریقین بود، اما دو قبیله‌ی «بنوضبه» و «بنى ازد» بر رأى او غالب شدند و پاى او را به جنگ کشانیدند. در حقیقت مقصر آن‌ها هستند نه ایشان.» همین مطلب را ذهبى در جلد دوم صفحه‏ى ۱۹۳ کتاب خود و ابن کثیر در ج ۷، ص ۲۳۹، کتاب البدایة آورده‏اند. ابن کثیر مى‏گوید: حضرت علىس قعقاع را (جهت مذاکره) به بصره فرستاد، او ابتدا نزد حضرت عایشه ام‏المؤمنین‏ل رفت و گفت و گوى خود را چنین آغاز نمود: مادرم! هدف شما از این سفر چیست؟ ایشان در پاسخ گفتد: فرزندم! هدفى جز اصلاح بین مردم ندارم. قعقاع از او خواست تا طلحه و زبیرب را به حضور بطلبد، وقتى آنان حاضر شدند، قعقاع خطاب به آن‌ها گفت: من از ام المؤمنین پرسیدم، به چه منظورى تشریف آورده‏اند؟ ایشان پاسخ دادند: به منظور صلح و آشتى بین مردم، آن دو گفتند: «ما هم جز این هدفى دیگر نداریم.» قعقاع گفت: به نظر شما راه رسیدن به این هدف چیست؟ گفتند: رسیدگى به موضوع قاتلان عثمان... قعقاع ضمن توضیح موانع دستگیرى قاتلان گفت: مصلحت در این است که شما به على بپیوندید و قدرت او را تحکیم بخشید، وقتى فتنه خاموش شد به قصاص از قاتلان مبادرت خواهیم کرد ... در نهایت آنان بر این امر راضى شدند و گفتند: رأى بسیار خوبى است. اگر على با راى شما موافق باشد کار به اصلاح خواهد انجامید. قعقاع نزد علىس بازگشت و قضیه را به اطلاع وى رسانید و خود امّ‏المؤمنین‏ل نیز جداگانه به علىس پیام فرستاد که به قصد صلح و آشتى آمده است نه به قصد جنگ. بدین ترتیب نزدیک بود صلح بین دو گروه برقرار گردد، بنابر این بسیار خوشحال بودند.» (البدایة والنهایة، ج ۷، ص۱۶۸، چاپ بیروت، داراحیاء التراث العربى، چاپ‏اول، ۱۴۱۷ هـ. ق.) از کاوش در اخبار و شواهد تاریخى ثابت مى‏شود که اشتعال جنگ در معرکه‏ى جمل از سوى سبائیه طرح‏ریزى شده است و مسئولیت آن به عهده‏ى آن‌هاست. شیخ محمّد خضرى بک در کتاب «تاریخ الامم الإسلامیة» مى‏نویسد: (وقتى قاتلان دیدند که اوضاع به سوى صلح و آرامش پیش مى‏رود، احساس خطر کردند) و با استفاده از تاریکى شب به اردوگاه مردم بصره (طلحه و زبیر) حمله بردند، طلحه و زبیرب پرسیدند چه شده؟ گفتند: مردم کوفه (لشکریان حضرت علىس) شبانگاه به ما هجوم آوردند، گفتند: مى‏دانستیم که على بدون جنگ و حرمت شکنى دست بر نمى‏دارد، او با ما آشتى نخواهد کرد. آن سوى دیگر نیز وقتى حضرت على سر و صدا را شنید، پرسید چه خبر است؟ سبائیان شخصى را در نزدیکى حضرت علىس گماشته بودند تا آنچه را مى‏خواهند به او بگوید. وقتى على جویا احوال شد، همان شخص در پاسخ گفت: جمعى از مخالفان به ما شبیخون زدند که آنان را به عقب راندیم. علىس گفت: مى‏دانستم که طلحه و زبیر تا خونریزى و حرمت‏شکنى نکنند باز نخواهند آمد. (ج ۲، ص ۵۸ ـ ۵۷) مؤلّف «البدایة والنهایة» علامه ابن کثیر قریشى مى‏نویسد: «مردم پس از شنیدن خبر صلح، شب خوشى داشتند؛ اما قاتلان، آن شب، در پریشانى و دلهره به سر مى‏بردند و تمام شب به مشورت پرداختند. در نهایت تصمیم گرفتند که قبل از برقرارى صلح، شبانه به نحوى که هیچ کس مطلع نشود، آتش جنگ را برافروزند، لذا قبل از بامداد وارد عمل شدند ... آنگاه جنگ در گرفت و هر دو گروه به مبارزه پرداختند، در حالى که از حقیقت ماجرا بى‏خبر بودند. (ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۶۹) ترجمه‏ى فارسى تاریخ طبرى، ج ۶، ص ۲۴۱۷ و ۲۴۳۲، انتشارات اساطیر. علامه خضرى بک مى‏نویسد: «سبائیان، یاران ابن سوداء (که نفرین بر او باد) پیوسته آتش جنگ را شعله‏ور مى‏کردند. منادى علىس فریاد مى‏زد که اى مردم! دست نگه دارید! اما کسى به گفته‏ى او توجه نمى‏کرد. کعب بن سوار، قاضى بصره، نزد عایشه آمد و گفت: اى ام المؤمنین! مردم را دریاب، شاید خداوند به وسیله‏ى شما بین آن‌ها آشتى برقرار کند. ایشان در کجاوه‏ى خویش که بالاى شتر بود نشست و اطراف کجاوه را با نیزه پوشاندند، وقتى در نزدیکى معرکه رسید، آنجا توقف نمود... با این حال عده‏ى زیادی کشته شدند، حتى حضرت علىس به فرزندش، حسن گفت: کاش پدرت بیست سال قبل از این حادثه از دنیا مى‏رفت! حسن در جواب گفت: پدرم! من همواره تو را از این کار باز مى‏داشتم. على گفت: فرزندم! من گمان نمى‏کردم که کار به اینجا بکشد. (ج ۲، ص ۳۴۰ ـ ۳۳۹) براى اطلاع بیشتر به البدایة، ج ۷، ص ۱۷۰ مراجعه کنید. [۴۱۲] کمتر از این تعداد نیز گفته شده‏است، چنان که در البدایة والنهایة تعداد کشته شدگان ده‏هزار آمده است. [۴۱۳] ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج ۳، ص ۳۲ ـ ۳۱. [۴۱۴] در ابتدا، رأى هر دو گروه بر این بود که تا زمانى که طرف مقابل، جنگ را آغاز نکند، دست از جنگ بردارند تا حجّت تمام گردد؛ اما وقتى آشوبگران سبایى به لشکر بصریان یورش بردند، آتش جنگ مشتعل شد و مجالى براى کنترل آن نماند. (ر.ک: تاریخ کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۱۸۶ و ترجمه‏ى تاریخ طبرى، ج ۶، ص ۲۴۳۳ ـ مترجم) [۴۱۵] شرح معانى الآثار، ج ۱۰۲، کتاب السیر، مکتبه رحیمیه دیوبند، هند. [۴۱۶] البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۴۵.

احترام علىس براى عایشهل

علىس عایشهل را بى‏نهایت مورد احترام و اکرام قرار داد، مورخان مى‏گویند:

«علىس عایشهل را بدرقه نمود و گروهى از نگهبانان را همراه وى فرستاد و چهل نفر از زنان سرشناس بصره را براى همراهى او انتخاب نمود و دستور داد تا دوازده هزار (درهم) به او بدهند. اما عبداللّه‏بن جعفر بن ابى‏طالب این مبلغ را کم دانست و براى وى مال بزرگى در نظر گرفت وگفت: اگر امیرالمؤمنین موافقت نکرد به ذمّه‏ى خودم خواهد بود. حضرت عایشهل جز این که خراشى جزئى به سبب اصابت تیرى برداشته بود هیچ گونه جراحت دیگرى نداشت. هنگامى که روز حرکت فرا رسید، علىس و سایر مردم براى بدرقه‏ى امّ‏المؤمنین حضور یافتند، او ضمن خداحافظى گفت: اى فرزندانم! هیچ یک از ما دسته‏ى دیگر را نکوهش و سرزنش نکند، به خدا سوگند! آنچه بین من و على در گذشته صورت گرفت، چیزى نبود جز آنچه میان یک زن و خویشاوندان شوهرش پیش مى‏آید و او به رغم این ماجرا از نیکان و صالحان است. آنگاه حضرت علىس گفت: به خدا سوگند! او راست مى‏گوید، آنچه میان من و او رخ داد این چنین بود. همانا او در دنیا و آخرت، همسر پیامبر شماست. علىس براى بدرقه‏ى او چندین فرسنگ همراه او رفت و تمام آن روز او را همراهى کرد. این واقعه روز شنبه اول رجب سال ۳۶ هجرى به وقوع پیوست [۴۱۷]. در روایات به طور متواتر آمده است که عایشه‌ی صدیقه بعد از این واقعه اظهار ندامت مى‏کرد و مى‏گفت:

«کاش قبل از رسیدن روز جمل از دنیا مى‏رفتم!» و هرگاه از آن روز یاد مى‏شد تا جایى مى‏گریست که روسرى‏اش از اشک تر مى‏شد [۴۱۸]. بعد از پایان جنگ، حضرت علىس از میان مقتولان مى‏گذشت، هرگاه یکى از اهل بصره را مى‏دید و مى‏شناخت مى‏گفت: مردم پنداشته‏اند که افراد سفیه و گمنام در این جنگ با وى شرکت کرده‏اند، ولى این فلانى فرزند فلانى (از سرشناسان قوم) است. سپس خود بر مقتولان نماز مى‏خواند و دستور دفن همگى را صادر مى‏کرد [۴۱۹]. حضرت زبیرس روز جمل از معرکه برگشت و در رودخانه‏اى به نام وادى سباع فرود آمد. شخصى به نام عمرو بن جرموز او را دنبال کرد و در حالت خواب، به طور ناگهانى او را به قتل رسانید. اما حضرت طلحهس، پس از آنکه در معرکه تیرى از سوى فردى نامعلوم به او اصابت کرد. از آنجا به خانه‏اى در بصره رفت و بر اثر خونریزى در گذشت [۴۲۰]. در روایتى دیگر آمده که طلحهس در میدان جنگ جان سپرد، هنگامى که حضرت علىس میان مقتولان مى‏گذشت او را دید، خاک از چهره‏اش پاک کرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد اى ابومحمّد! برایم بسیار سخت و ناگوار است که تو را با اندام‏هاى خوش‏ریخت زیر ستاره‏هاى آسمان، افتاده بر خاک ببینم. سپس گفت:

«از کاستى‏ها به خدا شکوه مى‏نمایم، به خدا سوگند! دوست داشتم بیست سال قبل از این روز از دنیا مى‏رفتم» [۴۲۱]. عمرو بن جرموز حضرت زبیرس را به شهادت رسانید و سرش را از تن جدا کرد و پیش علىس برد، به امید آنکه پاداش و مقامى کسب کند، اما وقتى اجازه‏ى ورود خواست، علىس گفت: به او اجازه ندهید و او را به آتش مژده دهید. در روایت دیگر آمده که علىس گفت: از رسول خدا ج شنیده‏ام که مى‏فرمود:

«قاتل فرزند صفیه (زبیر) را به آتش جهنم مژده دهید» [۴۲۲].

[۴۱۷] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۴۷ ـ ۲۴۶. [۴۱۸] براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به «سیره‏ى عایشه»، اثر سید سلیمان ندوى که بهترین کتاب در این موضوع است. [۴۱۹] خضرى بک، محاضرات تاریخ الامم الإسلامیة، ج ۲، ص ۵۸. [۴۲۰] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۴۲. [۴۲۱] همان منبع، ج ۷، ص ۲۴۸. [۴۲۲] همان، ج ۷، ص ۲۵۰.

نگاهى کوتاه به اختلافات و مناقشات صحابه

لازم است در اینجا توقفى کوتاه و نگاهى گذرا و بى‏طرفانه داشته باشیم به اختلافات صحابه که گاه به جنگ و خونریزى منجر شد:

تجربه‏هاى تاریخى و پژوهش هاى علمى و تحلیل‏هاى مثبت و دقیق حوادث و تحقیق در مورد عاملان آن‌ها، ثابت کرده است که قضاوت عجولانه و فیصله‏ى قاطع و خشونت‏آمیز که مجالى براى تحقیق و بررسى عادلانه و جستن عذر براى متّهمان نگذاشته باشد، صحیح نیست. همچنین بدون آگاهى از محیط آشوب زده و شرایط حساس و بحرانى زمان وقوع حوادث، نمى‏توان در صدور حکم، تعجیل نمود و درباره‏ى کسانى که مسئول این وقایع، شناخته مى‏شوند بى‏محابا داورى کرد که آن‌ها مردمى گمراه، جاه طلب و بدخواه بوده‏اند؛ زیرا بارها اتفاق افتاده است که در فهم علل حوادث و مناقشاتى که از نظر زمانى و مکانى چندان فاصله‏اى با ما نداشته‏اند، دچار اشتباه شده‏ایم و در حق یکى از دو طرف [ناخواسته] غیر منصفانه قضاوت نموده‏ایم؛ به دلیل این که ما از شرایط زمان و محیطى که محلّ وقوع این حوادث بوده کاملاً آگاه نبوده‏ایم و انگیزه‏ى بروز این اختلافات براى ما روشن نبوده است. از طرف دیگر جایگاه رهبران دو گروه درگیر و سوابق دینى و جهادى و فضیلت و تقواى آن‌ها را مدّ نظر نداشته و از اهداف آن‌ها نیز مطّلع نبوده‏ایم. قضیه‌ی جنگ جمل نیز چنین است. در این جنگ گروهى خواستار اجراى حد شرعى بر قاتلان حضرت عثمانس بودند و گروه دیگر خود را از انجام این کار، عاجز مى‏دانستند، در نتیجه، این جنگ و اختلاف بین آنان در گرفت. بنابراین باید شرایط آن روزگار، هدف و انگیزه، تمایلات دینى و سوابق خدمات طرفین درگیر را کنار هم قرار داد و آنگاه به قضاوت پرداخت. در غیر این صورت بسیار مشکل است که بتوانیم در مورد حوادثى که چند قرن پیش رخ داده است، آن هم در محیطى که کاملاً با محیط ما متفاوت بوده است، راه عدل و انصاف را بپیماییم.

(قاضى) ابوبکر از ابوالبخترى نقل کرده که از حضرت علىس پرسیدند: آیا اصحاب جمل، مشرک‏اند؟ در پاسخ فرمود: از شرک گریزان و بیزار هستند.

ـ آیا منافق هستند؟

ـ فرمود: منافقان، خدا را بسیار کم یاد مى‏کنند.

ـ پس به نظر شما چکاره‏اند؟

فرمود: برادرانم هستند که علیه من شورش کرده‏اند و امیدوارم من و آنان از گروهى باشیم که خداوند درباره‏ى آن‌ها فرموده است:

﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧ [الحجر: ۴۷].

«هرگونه غل (حسد و کینه و عداوت) را از سینه‏ى آن‌ها مى‏شوییم، در حالى که همه برادرند و بر تخت‏هاى (بهشت) رو به روى یکدیگر قرار دارند

روایات متعددى نقل شده که شرکت‏کنندگان در جنگ جمل، بعدا از موضع خود پشیمان شده و اظهار تأسّف کرده‏اند؛ از خود امّ‏المؤمنینل آن گونه که قبلاً آوردیم و از حضرت زبیرس چنین روایتى نقل شده است. حاکم از ثور بن مجزاة روایت کرده که حضرت طلحهس را در آخرین لحظات زندگى دیدم، از من پرسید: از کدام گروه هستى؟ گفتم از یاران امیرالمؤمنین، علىس، آنگاه گفت: دستت را بگشا تا بیعت کنم، من دست خود را به سوى او دراز کردم، بیعت کرد و روحش پرواز نمود، سپس نزد حضرت علىس آمدم و ماجرا را برایش تعریف نمودم، فرمود: اللّه‏ اکبر! پیامبر ج راست فرموده‏اند، خداوند نمى‏پسندد که طلحه بدون بیعت با من وارد بهشت شود [۴۲۳]. علامه ابن خلدون، مورخ و فیلسوف اسلام، با دید وسیعى در مقدّمه‏ى معروف خود گفتارى عادلانه در این مورد دارد، او مى‏نویسد:

«مبادا خواننده، اندیشه یا زبان خود را به خرده‏گیرى نسبت به یکى از آنان عادت دهد و دل خود را در امورى که براى آنان روى داده است، با شک در آمیزد و آن را پریشان سازد، بلکه آنچه مى‏تواند باید شیوه‏ها و راه‏هاى حقّ ایشان را جستجو کند؛ زیرا آنان در این باره شایسته‏ترین مردم‏اند و به هیچ رو اختلاف نکردند، مگر با حجّت و دلیل، و نجنگیدند و کشته نشدند جز در راه جهاد یا پدیدار ساختن حقّ و حقیقت. و با این همه، باید معتقد بود که اختلاف ایشان مهربانى و تفضّلى براى آیندگان بوده است تا هر کس به یکى از آنان که او را مى‏پسندد اقتدا کند و وى را امام و رهبر و دلیل راه خود سازد. پس این نکات را بفهم و حکمت خدا را در آفرینش و موجودات او دریاب!» [۴۲۴] علامه ابن خلدون مى‏افزاید:

«دروازه‏ى فتنه بعد از شهادت عثمانس به روى مردم باز شد، پس کلّیه‏ى کسانى که در این وقایع شرکت جسته‏اند معذورند و همه‏ى آنان به امر دین اهتمام داشته‏اند و چیزى از علایق دینى را تباه نساخته‏اند، آنگاه پس از این (اصل یعنى اهتمام به امر دین) اندیشیده و اجتهاد کرده‏اند و خدا به احوال ایشان آگاه است و آن را مى‏داند و ما درباره‏ى آنان جز گمان نیک چیزى نمى‏اندیشیم؛ چرا که از یک‏سو احوال خود ایشان و از سوى دیگر گفتارهاى حضرت رسول که صادق و امین است درباره‏ى آن‌ها گواه بر مدعاى ما است» [۴۲۵] سپس مى‏افزاید:

«مبارزه‏اى که (على و معاویه) با یکدیگر آغاز کرده بودند، براى مقصود و غرض دنیوى یا برگزیدن باطل و کینه‏ورزى نبود، چنان که گاهى ممکن است کسى به غلط چنین توهّمى کند و ملحدى هم بدان بگراید، بلکه آن‌ها از روى اجتهاد در راه حق اختلاف پیدا کردند و نظر یکى مخالف نظر دیگرى بود و در نتیجه به جنگ و کشتار دست یازیدند.

هر چند علىس حق به جانب بود ولى معاویه هم در این باره قصد باطل نداشت، بلکه او آهنگ حق نمود ولى در اصابت به حق خطا کرد و همه در مقاصدى که داشتند بر حق بودند. آنگاه طبیعت و خاصیت کشوردارى، اقتضاى فرمانروایى مطلق مى‏کرد و ناچار باید فرد واحدى زمام حکومت را در دست مى‏گرفت و ممکن نبود معاویه این را از خود و طایفه‏اش رد کند؛ چه این وضع از امور طبیعى به شمار مى‏رفت» [۴۲۶]. سپس مى‏افزاید:

«از علىس درباره‌ی کشتگان دو جنگ جمل و صفین پرسیدند فرمود: سوگند به کسى که جان من در دست قدرت اوست! هر یک از آن گروه که با دل پاک جان سپرده باشند، به بهشت رفته‏اند» [۴۲۷]. شیخ‏الاسلام ابن تیمیه مى‏گوید:

«از کتاب و سنت و اجماع سلف، ثابت است که هر دو گروه مؤمن و مسلمان بودند و حضرت علىس و کسانى که با او بودند، به حق نزدیک‏تر بودند، واللّه‏ اعلم» [۴۲۸]. جنگ جمل مانند فوّاره‏اى بود که به جوش آمد و سپس فرو نشست، اما جنگ صفّین نبرد بین دو نظام متوازى [۴۲۹] و جنگ بین دو لشکر نیرومند بود که تفصیل آن به طول مى‏انجامد، بنابر این با اختصار به بیان آن مى‏پردازیم:

[۴۲۳] حکیم الاسلام امام احمد بن عبدالرحیم، معروف به شاه ولى اللّه‏ دهلوى، إزالة الخفاء، مقصد دوم، ص ۲۸۰. [۴۲۴] ترجمه‏ى فارسى مقدمه‏ى ابن خلدون، ج ۱، ص ۴۱۹.چاپ هفتم ۱۳۶۹،انتشارات علمى فرهنگى وزارت فرهنگ. [۴۲۵] همان منبع، ص ۴۱۵ (متن عربى: ص ۱۷۱). [۴۲۶] همان، ج ۱، ص ۳۹۴ ـ ۳۹۳. [۴۲۷] همان منبع، ص ۴۱۲ ـ ۴۱۱. (مترجم) [۴۲۸] شیخ الإسلام احمد بن تیمیه، مجموع فتاوى، ج ۴، ص ۴۳۳. [۴۲۹] در مورد اختلاف بین این دو نظام و اسباب و نتایج آن در بخش هفتم همین کتاب بحث خواهد شد.

اختلاف نظر بین علىس و معاویهس

سال سى و شش هجرى در حالى آغاز شد که امیر المؤمنین علىس بر مسند خلافت نشسته و نمایندگان و کارگزارانى براى هر شهر تعیین نموده بود. وى سهل‏بن حنیفس را به جاى امیر معاویهس به ولایت شام منصوب کرد، سهل تا تبوک رفته بود که با سپاه معاویهس برخورد کرد. از او خواستند که خود را معرفى کند، او گفت: من امیر و نماینده هستم، گفتند: امیر کدام ولایت؟ گفت: امیر شام، به او گفتند: اگر عثمان تو را فرستاده پس خوش آمدى و اگر کسى دیگر فرستاده از همین جا برگرد. سهل گفت مگر اطّلاع ندارید که در مدینه چه حادثه‏اى رخ داده است؟ گفتند: آرى، از همه چیز مطّلع هستیم. سهل پس از این ماجرا از همان جا نزد حضرت علىس بازگشت.

معاویهس پیکى به سوى علىس فرستاد، چون قاصد نزد علىس رسید آن حضرت پرسید چه خبر دارى؟ گفت: از نزد قومى مى‏آیم که هدفى جز قصاص ندارند و خواهان انتقام از قاتلان ستمگر هستند، هفتاد هزار شیخ را دیدم که زیر پیراهن عثمانس که بر منبر دمشق آویزان است گریه مى‏کردند. علىس گفت: خدایا! من برائت خود را از خون عثمان اعلام مى‏کنم و به تو پناه مى‏برم.

علىس تصمیم گرفت با اهل شام بجنگد، به همین منظور خطبه‏اى ایراد نمود و مردم را براى جنگ فرا خواند و به قصد جنگ از مدینه خارج گشت و پسر عموى خود، قُثَم بن عبّاس را به جانشینى خویش برگزید. او مصمّم بود که به کمک حامیان و طرفداران خود با مخالفان و کسانى که از دستور او سرباز زده و اطاعت نکرده‏اند، بجنگد. فرزندش، حسنس نزد پدر آمد و گفت: اى پدر! از این تصمیم منصرف شوید؛ زیرا خون عده‏ى زیادى از مسلمانان ریخته خواهد شد و میان آنان اختلاف و تفرقه پدید خواهد آمد. اما حضرت علىس رأى او را نپذیرفت و لشکر را مجهّز کرد [۴۳۰]. هنوز از مدینه خارج نشده بود که به علّت پیش آمدى از تصمیم خود منصرف شد و راه دیگرى در پیش گرفت [۴۳۱]. حضرت علىس پس از آنکه از واقعه‏ى جمل فراغت یافت و در بصره، امّ المؤمنین، عایشهل را به هنگام بازگشت به مکه بدرقه کرد، از آنجا رهسپار کوفه شد و در تاریخ دوازدهم رجب سال ۳۶ هـ ق. روز دوشنبه در کوفه وارد شد. به او گفتند در کاخ سفید [۴۳۲] منزل بگیرد، اما او امتناع ورزید و گفت: چون عمر بن خطاب فرود آمدن در این قصر را ناپسند داشته من نیز به همین دلیل دوست ندارم در آنجا فرود آیم. پس در یک میدان منزل گرفت و در مسجد بزرگ شهر دو رکعت نماز خواند و سپس خطبه‏اى ایراد نمود و مردم را به نکویى تشویق و از بدى بازداشت و جریربن عبداللّه‏ را با نامه‏اى به سوى معاویهس فرستاد. قسمتى از آن نامه بدین شرح است:

«همان مردمى که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با من هم با همان شرایطى که با آنان بیعت کردند بیعت نموده‏اند. بنابراین نمى‏توان گفت: هر کس حاضر بوده انتخاب کرده و هر کس خارج از مدینه بوده مى‏تواند مخالفت کند. شورا مخصوص مهاجرین و انصار است، اگر آنان روى فردى توافق کردند و او را به امامت برگزیدند، خدا هم مى‏پذیرد و رضاى او در همین کار است و اگر امام به مخالفت با مردم از طریق ایجاد اختلاف و بدعت‏گذارى در دین برخاست، او را از انحراف باز مى‏گردانند و اگر زیر بار نرفت و تسلیم نشد، با او جنگ مى‏کنند که چرا راه مؤمنان را نرفته است و دیگرى را به جاى او مى‏نشانند» [۴۳۳].

[۴۳۰] موضع حضرت علىس درباره‏ى خلافت و محافظت از کرامت و حرمت آن، همان موضع حضرت عثمانس بود که از رها نمودن عنان خلافت انکار نمود. اگر هر خلیفه به هنگام خطر و بروز اختلاف از مسئولیتى که مسلمانان به عهده‏ى او سپرده‏اند کنارگیرى مى‏کرد، آنگاه خلافت بازیچه‏ى بازیگران و شورشیان قرار مى‏گرفت. [۴۳۱] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۳۰ ـ ۲۲۹. حادثه‏اى که موجب انصراف وى گردید، همان جنگ جمل بود که داستان آن پیش‏تر گذشت. [۴۳۲] کاخ سفید قصری بود که شاهان ایرانى بنا کرده بودند. [۴۳۳] نهج‏البلاغه، نامه‏ى شماره‏ى ششم، ص ۶۴۲، ترجمه‏ى مصطفى زمانى، انتشارات نبوى، چاپ ششم ۱۳۷۱. از ظاهر و سبک نگارش نامه چنین بر مى‏آید که از نامه‏هاى واقعى امیرالمؤمنین است و در کتاب‏هاى دیگر تاریخ نیز آمده است.

جنگ صِفِّین [۴۳۴]

امیرالمؤمنین، على بن ابى‏طالبس به قصد سرزمین شام از کوفه خارج شد، از آن سو به معاویهس خبر رسید که علىس شخصا همراه سپاه خارج شده است، بنابراین طى حکمى به لشکرهاى شام فرمان داد تا حضور یابند، پرچم‏ها و بیرق‏ها براى فرماندهان بسته شد، مردم شام نیز آمادگى خود را اعلام کردند و همگى به سوى فرات از ناحیه‏ى صفّین ـ جایى که توقفگاه علىس بود ـ حرکت نمودند. حضرت علىس نیز که با یاران خود رهسپار سرزمین شام بود «مالک اشتر نخعى» را به فرماندهى آنان، تعیین نمود و پیش فرستاد و به او گفت: تا زمانى که اهل شام جنگ را آغاز نکرده‏اند، تو نیز آغاز مکن، بلکه آنان را بار بار به بیعت فراخوان، اگر امتناع ورزیدند باز هم تا زمانى که جنگ از ناحیه‏ى آنان آغاز نگشته، از حمله خوددارى کن و نه چندان به آنان نزدیک شو که گویند قصد حمله دارى و نه چنان دور شو که گویند از پیکار مى‏ترسى، در بردبارى و شکیبایى از آنان پیشى بگیر تا این که خودم برسم؛ زیرا من به خواست خداوند پشت سر تو به سرعت حرکت خواهم کرد.

اشتر بدان سو رهسپار شد تا به صف مقدم رسید و آنچه را على به او فرمان داده بود به اجرا گذاشت. هر دو لشکر در برابر هم ایستادند تا شب فرا رسید، اهل شام به اردوگاه خود بازگشتند، روز بعد نیز در برابر هم ایستادند، اندک درگیرى و مشاجره‏اى رخ داد، ولى فرا رسیدن شب دوم مانع جنگ شد. صبح روز سوم على با سپاهش از راه رسید و معاویه نیز با لشکرش به میدان آمد، دو لشکر رو در روى هم قرار گرفتند، جنگ با شدّت بیشتر در گرفت، اهل عراق همواره شامیان را از آب کنار مى‏زدند؛ زیرا شامیان بر آب مسلّط شده بودند و عراقیان را از آن جلوگیرى مى‏کردند. سرانجام با هم به توافق رسیدند که هیچ یک از دو گروه، حقّ جلوگیرى از آب را نداشته باشد، علىس دستور داد تا آب را به روى شامیان نبندند، بنابر این با هم از آب استفاده مى‏کردند.

علىس عده‏اى از یاران خود را فراخواند و به آنان گفت: «نزد این مرد بروید و او را به اطاعت و همراهى با جماعت مسلمانان فراخوانید و بشنوید که چه پاسخ مى‏دهد.» [امیر معاویهس در پاسخ گفت: «ما على را به قتل عثمان متهم نمى‏کنیم، اما او باید قاتلان را مجازات کند یا آن‌ها را به ما تحویل دهد، آنگاه من اوّلین فرد از اهل شام خواهم بود که با او بیعت مى‏کنم» [۴۳۵].] امیر معاویهس قاطعانه خواستار مجازات قاتلان بود، بنابراین جنگ بین دو گروه درگرفت، حتّى بعضى روزها دوبار، به نبرد مى‏پرداختند، چون ذوالحجّه به پایان رسید و محرّم آغاز گشت، آتش بس اعلام شد، تا شاید به صلحى دست یابند که موجب حفظ خونشان گردد.

در طول ماه، مذاکره ادامه داشت و نمایندگان دو گروه نزد یکدیگر رفت و آمد داشتند و سرانجام تا پایان محرّم آن سال از جنگ باز آمدند و به توافق نرسیدند. معاویه و عمرو بن عاصب سپاه خود را به یگان‏هاى رزمى تقسیم نمودند، علىس نیز ارتش خود را براى نبرد آماده کرد و به آن‌ها دستور داد که در آغاز کردن جنگ از شامیان پیشى نگیرند و در جنگ هیچ مجروحى را نکشند و فراریان را تعقیب نکنند و زنان را مورد بى‏حرمتى و اهانت قرار ندهند، گرچه به سران ملّت و نیکانشان بد گفته باشند.

(در روز اول ماه صفر) دو لشکر سخت با هم جنگیدند و آخر روز به قرارگاه‏هاى خود برگشتند، هر دو طرف به طور مساوى تلفاتى متحمل شده بودند، روز دوّم نیز چنین شد، روز سوّم بار دیگر جنگیدند و شب بازگشتند روز چهارم و پنجم نیز نبرد ادامه یافت. چون روز هفتم فرا رسید و هیچ یک از دو گروه به پیروزى دست نیافتند، شامیان تا سر حدّ مرگ با معاویهس پیمان بستند و امیر المؤمنین علیس نیز مردم را به صبر و استقامت و جدیت تشویق نمود، اشتر نخعى حمله‏ى سختى انجام داد و تا صفوف پنجگانه‏اى پیش رفت. که گرد معاویهس را گرفته و عهد کرده بودند که معرکه را ترک نخواهند کرد، عراقیان برگشتند و گروه خود را تقویت نمودند، آسیاى جنگ با گردشى سریع‏تر به حرکت درآمد، عمّار بن یاسرس کشته شد [۴۳۶] و بدین وسیله به گفته‏ى ابن کثیر آشکار شد که علىس حق به جانب است [۴۳۷]. این حالت تا صبح روز جمعه ادامه داشت، نماز صبح آن روز با اشاره به صورت نماز خوف خوانده شد و تا روز، روشن گردید جنگ ادامه داشت، نزدیک بود که جنگ به نفع عراقیان تمام شود که از طرف مردم شام قرآن‏ها بر سر نیزه‏ها بلند شد [۴۳۸] و گفتند: این کتاب خداست که میان ما و شما داور خواهد بود، مردم دارند نابود مى‏شوند پس چه کسى مرزها را حفاظت مى‏کند؟ و چه کسى با کفار و مشرکان جهاد و مبارزه مى‏کند؟

چون قرآن‏ها برافراشته شد [۴۳۹] عراقیان گفتند: قرآن خدا را قبول داریم و به سوى آن رجوع مى‏کنیم. مسعربن فدکى تمیمى و زید بن حصین طائى سبائى و گروهى از قاریان که بعدا جزء خوارج گشتند به علىس گفتند: اى على! چون به کتاب خدا خوانده شدى آن را بپذیر وگرنه تو و افرادت را به شامیان مى‏سپاریم، یا بلایى بر سرت مى‏آوریم که بر سر عثمان بن عفان آوردیم. علىس گفت: این گفته‏ى مرا که شما را بازداشتم و این گفتار خود را به یاد بسپارید؛ اگر از فرمان من اطاعت مى‏کنید پس بجنگید و اگر از من فرمان نمى‏برید هر چه مى‏خواهید بکنید! اشتر آمد و با آن‌ها به مباحثه و نصیحت پرداخت، امّا باز نیامدند. اکثر عراقیان و تمام شامیان متمایل به صلح و مسالمت بودند، از این رو جنگ متوقّف شد و هر دو گروه پس از مکاتبات و مذاکراتى که شرح آن‌ها به طول مى‏انجامد، سرانجام به «تحکیم» موافقت کردند؛ تحکیم، یعنى این که هر یک از دو امیر (على و معاویه) از طرف خود یکى را انتخاب کنند، آنگاه دو نفر پس از شور و مشورت، به مصلحت مسلمانان داورى نمایند، بدین منظور معاویهس از طرف خود عمرو بن عاصس را انتخاب نمود، علىس خواست که عبداللّه‏ بن عباسب را تعیین کند، اما همراهان او مخالفت کردند و گفتند: ما جز به ابوموسى اشعرى رضایت نخواهیم داد.

[۴۳۴] صفّین به کسر حرف اوّل و دوّم با تشدید، جایى است نزدیک «رقّه» بر ساحل غربى و بعضى گفته‏اند شرقى فرات، حادثه‏ى جنگ در آنجا رخ داد. (صفى الدین بغدادى، مراصد الإطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع، ج۲، ص ۸۴۶) [۴۳۵] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۸۲، چاپ داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷هـ ق. [۴۳۶] علامه ابن حجر مى‏گوید: این حدیث به تواتر ثابت است که عمّار به دست گروه باغى کشته خواهد شد و مورخان اتفاق نظر دارند که عمار در صفین در سپاه على در سال ۳۷ به قتل رسید (الإصابه فى تمییز الصحابه، ج ۲، ص ۵۱۳) علامه ظفر احمد عثمانى مى‏نویسد: «منظور از گروه باغى آشوبگرانى بودند که در سپاه شام راه یافته بودند؛ زیرا در حدیث آمده است که: «يا عمار لا يقتلك أصحابي تقتلك الفئة الباغية» (اى عمار تو را اصحاب من قتل نخواهند کرد بلکه به دست گروه باغى کشته خواهى شد) (ر.ک: برائت عثمان بن عفان ص ۴۹). [۴۳۷] شیخ الاسلام ابن تیمیه مى‏گوید: «از کتاب و سنت و اجماع سلف ثابت است که همه‏ى آنان (طرفین درگیر) مؤمن و مسلمان بودند و على بن ابى‏طالبس و کسانى که با او بودند، از طرف مقابل، به حق نزدیک‏تر بودند، واللّه‏ اعلم.» (مجموعه فتاوى شیخ الإسلام) ابن تیمیه، ج ۴، ص ۴۳۳) [۴۳۸] ابن جریر و دیگر مورخان نوشته‏اند که این پیشنهاد را عمرو بن عاص مطرح کرد. [۴۳۹] حضرت علىس نیز در جنگ جمل قرآن را به یکى از جوانان کوفه داد و گفت که در میان دو سپاه بایستد و آن‌ها را به دستور قرآن دعوت کند. نویسنده‏ى کتاب «على، اولین مظلوم تاریخ» مى‏نویسد: بالا بردن قرآن‏ها بر سر نیزه‏ها ابتکار عمرو بن عاص نبود، بلکه از على یاد گرفته بود؛ زیرا پیش از جنگ بصره على قرآن‏ها را بالا برد ... (صفحه‏ى ۳۰۶ و ۲۹۹، چاپ اول، ۱۳۷۲، انتشارات نداى اسلام) (مترجم)

داستان حکمیت و داورى

قاصدى سوى ابوموسى اشعرىس ـ که از طرفین درگیر، کناره‏گیرى کرده بود - رفت و به او مژده‏ى صلح داد. با شنیدن این خبر گفت: الحمدللّه‏، سپس وقتى او را خبر دادند که به داورى انتخاب شده‏است، گفت: «إنّا للّه‏ِِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون» بعد او را نزد علىس آوردند. او صلحنامه‏اى نوشت [۴۴۰] و دو داور، از على و معاویهب و از هر دولشکر عهد گرفتند که جان و مال و آبروى‏شان حفظ باشد و کسى به آن دو تعرض نکند و هر چه آنان فیصله کردند، مورد تأیید همگان باشد.

[۴۴۰] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۷۷.

ظهور خوارج

اشعث بن قیس از کنار گروهى از بنى تمیم گذشت و قرارداد را براى آن‌ها خواند، عروة بن اُذینه بلند شد و گفت: «أتحكمون فى دين اللّه‏ الرجال» (آیا مردم را در دین خدا به داورى انتخاب مى‏کنید؟) چون گروهى از قاریان و همراهان علىس این سخن را از زبان عروه شنیدند، همگى گفتند: داورى براى کسى دیگر جز خدا شایسته نیست؛ «لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ». این نخستین ظهور خوارج و خشت بنیاد آن‌ها بود. سپس این جمله را عقیده و شعار خود ساختند.

علىس به کوفه بازگشت، چون به نزدیکى شهر رسید حدود دوازده هزار نفر از لشکریانش از او جدا شدند و به محلّى به نام حروراء [۴۴۱] فرود آمدند، این گروه خوارج بودند. علىس، عبداللّه‏ بن عبّاسب را نزد خارجیان فرستاد. او با آنان به مباحثه پرداخت، در نتیجه، عدّه‏ى زیادى برگشتند و عدّه‏اى همچنان بر موضع خود پافشارى نمودند و بعدها با یکدیگر معاهده نمودند که از امر به معروف و نهى از منکر دست نکشند. ایشان علىس را مورد نکوهش قرار مى‏دادند که چرا در دین خدا مردم را حاکم و داور قرار داده، حال آنکه کسى جز خدا شایسته‏ى داورى نیست؟

ابن جریر آورده است که وقتى علىس بر منبر مشغول ایراد خطبه بود، یکى از خارجیان بلند شد و گفت: اى على! در دین خدا مردان را شریک ساختى، حال آنکه حکم و داورى مخصوص اللّه‏ است؟ بعد از آن همگى از هر سو شعار دادند که: «لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ»، حضرت علىس مى‏گفت: کلمه‏ى حقّى است که آن را به منظور باطلى به کار مى‏برند. سپس خارجیان همگى از کوفه خارج شدند و در نهروان اقامت گزیدند.

حضرت علىس جمله‏ى «لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ» را با حکمت و بلاغت ویژه‏اى مورد نقد و بررسى قرار داد که به درک عمیق و فراست ایمانى خاص وى دلالت دارد، وى فرمود:

«سخن حقّى است که به منظور باطلى به کار برده مى‏شود؛ آرى من هم قبول دارم که حکم (حکومت یا داورى) مخصوص خداست، ولى خوارج مى‏گویند: امارت و ریاست (در بین خلق) مخصوص خداست، حال آنکه ناچار براى مردم، امیر و زمامدارى لازم است، خواه نیکوکار باشد یا بدکار، مؤمن در زمامدارى او به طاعت مشغول است و کافر نیز (از حقّ خود) بهره‏مند مى‏گردد و خداوند در زمان او هر کس را به اجل مقدّر مى‏رساند و توسّط او مالیات جمع مى‏گردد و با دشمن مبارزه مى‏شود و راه‏ها امن مى‏گردد و حق ضعیف و ناتوان از نیرومند ستمکار گرفته مى‏شود و سرانجام نیکوکار در رفاه خواهد بوده و ستمگر هم ظلم نمى‏کند» [۴۴۲]. دو داور ـ ابوموسى و عمرو بن عاصب ـ در ماه رمضان به محل «دومة الجندل» گردآمدند و هر دو با در نظر داشتن اوضاع، در مورد مصلحت مسلمانان به‏سخن پرداختند، عمرو بن عاصس کوشید تا ابوموسىس را به خلع علىس و ابقاى معاویهس قانع کند ولى او راضى نشد، سرانجام به اتّفاق رسیدند که على و معاویهب را برکنار کنند و فیصله‏ى نهایى را به عهده‏ى شورا بگذارند تا شورا در انتخاب بهترین فرد تصمیم بگیرد.

بعد از آن، دو داور در جمع مردم آمدند و خواستند نتیجه را اعلام نمایند. عمروس به ابوموسىس گفت: برخیز و آنچه را به آن توافق کردیم براى مردم بازگو، ابوموسى به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پیامبر ج گفت: اى مردم! ما در کار این امّت نظر کردیم و راهى شایسته‏تر براى سرنوشت آن و گرد آورنده‏تر براى پراکندگى‏اش از آنچه من و عمرو به توافق رسیدیم، ندیدیم. آن این است که على و معاویه را برکنار کنیم تا مردم توسط شورا هر که را دوست دارند انتخاب کنند، اینک من على و معاویه را برکنار مى‏کنم. این را گفت و کنار رفت.

عمرو برخاست و جاى او ایستاد و پس از حمد و ثناى خدا چنین گفت: همانا آنچه را این مرد گفت شنیدید. او موکل خود را برکنار کرد من نیز او را مانند او برکنار مى‏کنم و موکل خود، معاویه را ابقا مى‏کنم؛ زیرا او ولىّ عثمان بن عفان و خواستار انتقام خون اوست و از همه سزاوارتر است که جاى او بنشیند. گویند ابوموسى با او با درشتى سخن گفت و عمرو نیز با خشونت پاسخ داد. ابوموسىس پس از این ماجرا از علىس شرمنده شد و به مکه رفت [۴۴۳].

کار خوارج فزونى گرفت و در نکوهش علىس مبالغه کردند، تا جایى که علنا او را کافر دانستند. یکى از رهبران خوارج به او گفت: «به خدا سوگند! اگر از داورى مردم در کتاب خدا باز نیامدى، با تو خواهیم جنگید و هدف ما از جنگ، کسب رضایت و رحمت خداست!!»

خارجیان در خانه‏ى عبداللّه‏ بن وهب راسبى گرد آمدند، او برایشان خطبه‏اى بلیغ ایراد نمود و از آنان خواست که دلبستگى خود را به این دنیا کم کنند و به آخرت و بهشت دل ببندند و مردم را به نیکى دعوت کنند و از بدى باز دارند. سپس گفت: بیایید از این شهر که مردمانش ظالم‏اند بیرون رویم و به روستاها یا مناطق کوهستانى پناه بریم یا به شهرى دیگر برویم. بنابر این تصمیم گرفتند به شهر مداین بروند و آن را تصرف کنند و پایگاه خود قرار دهند. به همین منظور از دوستان و خانواده‏ى خود جدا شدند و معتقد بودند که خدا از این کارشان خشنود خواهد شد [۴۴۴].

[۴۴۱] خوارج به همین شهر منسوب هستند و به همین دلیل خارجى را حرورى نیز مى‏نامند. [۴۴۲] نهج البلاغه، خطبه‏ى شماره‏ى چهل، تلبیس ابلیس، ابن جوزى، ص ۹۳ و الكامل للمبرَّد، ج ۲، ص ۱۱۷. [۴۴۳] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۸۷ با اختصار. قاضى ابوبکر بن عربى این روایت را رد نموده و مى‏گوید: طبق روایت امامان و راویان معتبر فقط این مقدار صحیح است که چون دو داور به منظور رأى‏زنى در این مورد، در حضور جمعى از بزرگان و سرشناسان مانند ابن عمر و دیگران گرد آمدند، ابوموسى، على را و عمرو، معاویه را برکنار نمود و فیصله‏ى نهایى را به چند نفرى واگذاشتند که رسول اللّه‏ ج تا آخرین لحظه‏ى زندگى از آن‌ها راضى بود تا آن‌ها دوباره در این مورد بیندیشند و کسى را انتخاب کنند. (العواصم من القواصم، ص ۱۸۰ ـ ۱۷۲ با اختصار) [۴۴۴] البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۸۷ ـ ۲۷۶.

قبول حکمیت از جانب علىس و ظلم خوارج در حقّ وى

قبل از آنکه در مورد خوارج سخن بگوییم وحالات روحى و معتقدات افراطى آن‌ها را تجزیه و تحلیل کنیم و از دیدگاه تاریخ به محک نقد و بررسى بگذاریم، گزیده‏اى از گفتار استاد عقّاد را درباره‏ى موضع حضرت علىس و مشکلى که در پیش داشت از کتاب «العبقریات الإسلامية»، نقل مى‏کنیم، عقّاد مى‏گوید:

«به نظر من، آنان که حضرت علىس را به سبب قبول حکمیت سرزنش مى‏کردند، از شتابزدگى آنان پیداست که اگر او حکمیت را نمى‏پذیرفت باز هم اینان نخستین کسانى بودند که او را به شدت مورد نکوهش قرار مى‏دادند که چرا زمانى که چاره‏اى داشت حکمیت را نپذیرفت؛ زیرا حضرت علىس زمانى حکمّیت را پذیرفت که لشکریانش از جنگیدن سرباز زدند و نزدیک بود در سپاه او بین موافقان و مخالفان حکمیت، جنگ در گیرد.

مورّخانى که نظر حضرت علىس را در مورد حکمیت درست مى‏دانند، اما رأى او را در مورد تعیین ابوموسىس با وجود اطّلاع از ضعف و تردید وى تأیید نمى‏کنند، فراموش کرده‏اند ابوموسى بر او تحمیل شده بود، همان گونه که در یک لحظه حکمیت بر وى تحمیل گردید. همچنین نکته‏یى را که از این مهم‏تر است به باد فراموشى مى‏سپارند و آن این که اگر به جاى ابوموسى، مالک اشتر یا عبداللّه‏ بن عباسب یا هر کس دیگرى از جانب علىس تعیین مى‏شد، باز هم نتیجه یکى بود؛ زیرا عمرو بن عاصس هرگز على را به خلافت برنمى‏گزید، در نتیجه هر دو داور در حالى از یکدیگر جدا مى‏شدند که هر یک پیشواى خود را تأیید مى‏نمود. بنابراین کار به جایى مى‏رسید که اکنون رسیده است.

بنابراین تاریخ نویسانى که از این کار انتقاد کرده‏اند، نمى‏توانند راه حلّى بهتر از آنچه حضرت على ناچار انتخاب کرد ارایه دهند، اعمّ از اینکه وى به خطا بودن آن آگاهى داشت یا اینکه مى‏دانست داورى غیر ابوموسى در حصول نتیجه فرقى نمى‏کند» [۴۴۵].

[۴۴۵] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۹۲۶ ـ ۹۲۵.

خوارج و سبائیه

لازم است در این باب، ضمن سخن از آزمون‏هاى سخت حضرت على، اشاره‏اى به دو فرقه‏ى خوارج و سبائیه که در زمان خلافت ایشان ظهور کردند، داشته باشیم. حضرت علىس مصایب و آزمایش‏هاى سختى از دست این دو گروه متحمل شد. خداوند راز این کار را بهتر مى‏داند و در واقع شاید این رنج‏ها زکات مناقب و فضایل و ویژگى‏هایى بود که خداوند به او عنایت کرده بود.

خوارج

در وجود خوارج سرشت «سطحى‏نگرى»، «منفى‏بافى»، «غلوّ و افراط» و «تضادّ و دوگانگى» به صورت برجسته‏اى نمایان بود؛ به گونه‏اى که در هیچ فرقه‏اى از فرق ادیان گذشته یا فرقه‏هایى که در تاریخ اسلام پدید آمدند تا این حد نمایان نبوده است.

خوارج در اصل از لشکریان حضرت علىس و بیشتر از قبیله‏ى تمیم بودند. علّت کناره‏گیرى آن‌ها این بود که مى‏گفتند: «چرا در مورد کتاب خدا انسان‏ها داور قرار داده شوند؟» آنان معتقد بودند که حکمیت، اشتباه و گناه است؛ زیرا فرمان خدا در مورد همه‏ى امور واضح و آشکار است و معنى حکمیت این است که هر یک از دو گروه متخاصم شک دارند که چه کسى بر حق است. همین مفهوم را یکى از آنان در قالب جمله‏ى «لا حُكْمَ إِلاَّ للّه‏ِِ» بیان نمود. سپس این جمله، مثل برق در میان حامیان این عقیده منتشر شد و شعار این طایفه قرار گرفت. خوارج به نام «شراة» نیز موسوم شده‏اند؛ شراة یعنى کسانى که جان خود را به خدا فروختند. این کلمه از این آیه‏ى قرآنى گرفته شده است که:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ ٢٠٧ [البقرة: ۲۰۷].

«بعضى از مردم جان خود را در برابر خشنودى اللّه‏ مى‏فروشند

حضرت علىس در واقعه‏ى مشهور نهروان با آن‌ها جنگید و آنان را شکست داد و عدّه‏ى زیادى از آن‌ها را به قتل رسانید، ولى به کلّى ریشه‏کن نشدند و از عقیده‏ى خود باز نیامدند، بلکه این شکست، موجب شد تا بیشتر او را دشمن بدانند، تا جایى که توطئه‏ى قتل او را چیدند و سرانجام، عبدالرحمن بن ملجمِ خارجى او را به شهادت رسانید.

مذهب خارجى با دخول موالى، از نظر خوبى‏ها و زشتى‏هایش رنگ بدوى گونه‏اى به خود گرفته بود. آنان با رؤساى خود بسیار مخالفت مى‏کردند و همواره متفرّق بودند و گروه‏هاى پارتیزانى تشکیل مى‏دادند، بسیار کوتاه‏بین و کم فکر بودند [۴۴۶]، در برخورد با مخالفان خود تنگ‏نظر [۴۴۷] بودند، ولى با این همه، بسیار شجاع و رک‏گو بودند. آسان‏ترین چیز براى‏شان جان دادن در راه عقیده بود. از یک سو چنان اظهار پرهیزگارى مى‏کردند که یک دانه‏ى خرما را که از درخت افتاده بدون اجازه‏ى صاحبش نمى‏خوردند و از دهان بیرون مى‏کردند و دور مى‏انداختند (و در این صورت بهاى آن را مى‏پرداختند) اما از سوى دیگر، دست‏هایشان با خون مسلمانان آغشته بود و از کشتن مسلمانان بى‏گناهى که با عقیده‏ى آنان موافق نبودند، باکى نداشتند [۴۴۸]. ابن ملجم حضرت علىس را به شهادت مى‏رساند و آنگاه قرآن هم مى‏خواند. وقتى مى‏خواهند زبانش را ببرند فریاد مى‏زند، مى‏پرسند چرا چنین مى‏کنى؟ مى‏گوید: «نمى‏خواهم که در دنیا (به علت نخواندن قرآن) به سان مردگان باشم.» یکى از یارانشان [۴۴۹] آنان را چنین توصیف کرده است: «به خدا! آنان جوانانى هستند که در جوانى همانند سالخوردگان هستند، نگاهشان در برابر گناه پست است، پایشان در رفتن به سوى باطل سست است، از کثرت عبادت لاغر اندام و به علت شب بیدارى خشک و باریک‏اند» [۴۵۰].

[۴۴۶] این مفهوم را ما به «سطحى‏نگرى» تعبیر کرده‏ایم. [۴۴۷] از این خصلت تحت عنوان «منفى بافى» یاد نموده‏ایم. [۴۴۸] این همان صفتى است که به «دوگانگى» تعبیر نمودیم. [۴۴۹] منظور، ابوحمزه خارجى است. [۴۵۰] الکامل، ج ۲، ص ۱۳۶.

سبائیه

عقّاد مى‏گوید: «سبائیه پیروان عبداللّه‏ بن سبأ، مشهور به ابن سوداء هستند [۴۵۱]. او در یمن از زنى زنگى (حبشى) متولد شد و آیین‏یهودى داشت. مذهبى که وى بدان شهرت‏یافت، مذهب رجعت بود، این مذهب مجموعه‏ى چند عقیده بود؛ هم شامل قول یهود مى‏شد که مى‏گفتند: از اولاد حضرت داود، یک نجات‏دهنده‏اى پیداخواهد شد و هم‏قول اهل هند را در برمى‏گرفت که مى‏گفتند: خدا در جسم انسان حلول و ظهور مى‏کند. همچنین قول مسیحیان را که قایل به ظهور مسیح بودند و قول ایرانیان را که به تقدیس اوصیا و نزدیکان امرا و پادشاهان عقیده داشتند، شامل مى‏شد» [۴۵۲]. وى مى‏افزاید:

«این فرقه در یمن رشد کرد ـ و در گذشته‏هاى دور حکومت آن را نیز در دست داشته‏اند ـ آنان در حق حضرت علىس بسیار غلو مى‏کردند، او را تامرتبه‏ى تقدّس بالا مى‏بردند. بذر نفاق و غلو در مصر و ایران به دست همین گروه پاشیده شد و چند نسل بعد به ثمر نشست.»

در کتاب «رجال‏ کشى» که از معتبرترین کتب اسماء الرجال شیعه است، درباره‌ی عبداللّه‏ بن سبا [۴۵۳] آمده است:

«او اوّلین کسى بود که عقیده‏ى واجب بودن امامت علىس را اختراع نمود و از دشمنان وى بیزارى جست و مخالفان او را کافر دانست. از این‌جاست که مخالفان شیعه برآنند که بنیاد این مذهب، از یهودیت آمده است» [۴۵۴]. عبداللّه‏ بن سبأ و پیروانش درباره‏ى حضرت علىس غلو کردند. نخست پنداشتند که او پیامبر است، سپس گفتند: او خداست. گروهى از اهل کوفه را نیز به این عقیده فرا خواندند، وقتى حضرت علىس مطّلع شد، عدّه‏اى از آن‌ها را در گودال‏هایى پر از آتش انداخت و سوخت [۴۵۵]. و عدّه‏اى دیگر را از ترس ملامت رها کرد و ابن سبأ را به ساباط مدائن تبعید کرد. زمانى که حضرت علىس به شهادت رسید، ابن سبأ گفت: مقتول، على نیست، بلکه على به آسمان‏ها رفته همان‏گونه که عیسى، فرزند مریم به آسمان‏ها رفت. بعضى از سبائیه معتقدند که على در ابرها زندگى مى‏کند و رعد، آواز اوست، به همین دلیل هرگاه آواز رعد را بشنوند مى‏گویند: السلام علیک یا امیر المؤمنین. وقتى خبر شهادت حضرت علىس در مدائن به عبداللّه‏ بن سبأ رسید گفت: اگر مغز او را در انبانى پیش من مى‏آوردید باز هم مرگ او را باور نمى‏کردم، او نخواهد مرد تا که از آسمان فرود آید و سراسر زمین از آن او شود [۴۵۶]. تا جایى که در زمینه‏ى تاریخ، تحقیق و بررسى نموده‏ایم هیچ جنبش توطئه گرانه‏اى مانند جنبش ابن سبأ موفق نبوده و به بار ننشسته است. در شکل‏گیرى تفکر و جنبش عبداللّه‏بن سبأ چند عامل دخیل بود؛ از جمله عامل ارثى و ژنتیکى، عامل روانى و عامل مذهبى. بعضى از عوامل، خصوصیات قوم سبا هستند که ذکر آن‌ها در قرآن آمده است؛ مثل ترجیح دادن تنگى و سختى در برابر رفاه و آسانى و پسندیدن کجى و پیچیدگى در برابر راستى و وضاحت. قرآن از قول آنان مى‏گوید:

﴿فَقَالُواْ رَبَّنَا بَٰعِدۡ بَيۡنَ أَسۡفَارِنَا١٩ [سبأ: ۱۹].

«پروردگارا! [از سفرهاى راحت و نزدیک خسته شدیم]، میان سفرهاى ما فاصله بیفکن

این عامل موروثى عبداللّه‏ بن سبأ بود؛ زیرا ژن‏ها و صفات ارثى مسرى هستند، اما عامل روانى او احساس حقارت و پستى بود؛ زیرا وى فرزند زنى حبشى بود. از اینجاست که به ابن سوداء (فرزند زن سیاه) مشهور گردید، اما عامل دینى و مذهبى وى تفکر یهودى بود، همان تفکر ضد انسانى که در هر دور از ادوار تاریخ به تخریب جوامع بشرى و نابودى آداب و فرهنگ و اخلاق و از بین بردن گرایش‏هاى انسانى معروف بوده و در پدید آوردن هرج و مرج و شورش و پرورش افکار عصیانگر ممتاز بوده است [۴۵۷]. تمام این عوامل، دست در دست هم داده و عبداللّه‏ بن سبأ را در ایجاد هرج و مرج و افکار افراطى و مقدس شمردن شخصیت‏ها تا سر حد خدایى، کمک کرد. او توانست افکار عمومى را نسبت به شخصیت‏هایى که در آن‌ها مجالى براى فریب مردم ساده‏اندیش و غلوپسند وجود داشت، منحرف کند. حضرت علىس آسان‏ترین هدف این حرکت سرّى و توطئه‏ى زیرزمینى بود؛ زیرا وى از خاندان رسول اللّه‏ ج بود و رابطه‏ى نزدیکى با آن حضرت داشت و بسیارى از مظاهر بزرگى و نبوغ در او موجود بود، به همین دلیل این حرکت توانست حامیان و طرفداران زیادى را به سوى خود جلب کند.

کسانى که تاریخ ملّت‏هایى را مطالعه کرده‏اند که مدت زمان طولانى حکومت منطقه‏ى وسیعى از دنیا را در اختیار داشته‏اند و نخوت و کبر، احساس برترى و تفاخر در وجود آنان ریشه دوانیده و پنداشته‏اند فقط آنان شایسته‏ى حکومت و فرمانروایى هستند، هرگاه حکومت موروثى و ویژه‏ى خاندان آن‌ها از آنان گرفته شده و به جاى آن حکومتى اصول‏گرا برقرار شده که براساس یک عقیده و نظریه مبتنى بوده است و آن فرمانروایان سابق توانایى نداشته‏اند که از طریق قدرت نظامى حکومت خود را باز ستانند، (همه‏ى کسانى که به این حقیقت تاریخى و عقده‏ى روانى آگاهى دارند اعتراف مى‏کنند که) این اقوام محروم از قدرت، به عملیات خرابکارانه و ایجاد هرج و مرج دست زده و قانون شکنى و ایجاد اختلاف، پیشه‏ى آن‌ها بوده است و هرگاه فرصتى یافته‏اند در برنامه‏هاى تخریبى، توطئه‏هاى زیرزمینى و مشتعل ساختن فتنه‏هاى داخلى سهیم شده‏اند.

مقریزى مى‏گوید:

«بدان‏که عجمیان در گذشته (قبل از اسلام) صاحب قدرت و حکومت بودند، زبردستى و غرور آنان به حدى بود که خود را خواجه و آزاد و دیگران را بنده و غلام خویش تصور مى‏کردند، وقتى‏به‏زوال نعمت مبتلا شدند و حکومت آن‌ها به‏دست عرب‏ها که حقیرترین ملل در نظر ایرانیان بودند، از بین رفت، این امر براى آن‌ها بسیار ناگوار آمد و آن را در حقّ خود مصیبتى بسیار بزرگ پنداشتند، بنابراین با راه‏اندازى جنگ‏ها به ویرانى بنیاد اسلام کوشیدند، اما خداوند همواره حق را پیروز گردانید، آنگاه به این نتیجه رسیدند که از راه حیله و نیرنگ بهتر پیروز مى‏شوند. به همین منظور عدّه‏اى از آنان ظاهرا در لباس اسلام درآمدند و با اظهار محبّت با اهل بیت و مظلوم نمایى على برخى از فرق غلاة را به خود نزدیک کردند و به راه‏هاى مختلف کشاندند» [۴۵۸]. به هر حال، وجود این دو فرقه‏ى متضاد [خوارج و سبائیه] نشانه‏اى بود براى صدق گفتار و پیشگویى رسول اللّه‏ ج ؛ زیرا راویان متعدّدى از حارث بن حصیره از ابوصادق از ربیعه بن ناجد روایت کرده‏اند که حضرت علىس گفت: روزى رسول خداج مرا نزد خود فرا خواند و گفت:

«اى على! در وجود تو نمونه‏اى از عیسى بن مریم وجود دارد؛ زیرا یهود تا جایى با او دشمنى ورزیدند که مادرش را به ناپاکى متهم ساختند و مسیحیان به حدى با او دوستى کردند که او را به مقامى رسانیدند که از آن او نبود.»

حضرت علىس مى‏فرماید:

«دو دسته به سبب من به هلاکت مى‏رسند، آن که در دوستى با من افراط کند به طورى که محبت بى‏اندازه، او را به راه باطل بکشاند و آن که در دشمنى زیاده‏روى کند و دشمنى، او را به غیر حق وادار کند. بدانید که من نه پیغمبرم و نه به سوى من وحى مى‏آید، بلکه در حدّ استطاعت به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل مى‏کنم، هر عملى که شما را به خاطر اطاعت خدا به آنان فرمان مى‏دهم، بر شما واجب است که اطاعت کنید، خواه بخواهید یا نخواهید» [۴۵۹].

[۴۵۱] دکتر محمد جواد مشکور مى‏نویسد: سبائیه از فرق «غلاة» شیعه و پیروان عبداللّه‏ بن سبأ هستند. (فرهنگ فرق اسلامى، ص ۲۲۴، چاپ دوم ۱۳۷۲، آستان قدس رضوى) (مترجم) [۴۵۲] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۹۷۱. [۴۵۳] نویسنده‌ی فرهنگ فرق اسلامى مى‏نویسد: ماجراى عبداللّه‏ بن سبا و غلو او درباره‌ی حضرت علىس در احادیث شیعه مکرر آمده است و مورخان اسلام مانند طبرى و مسعودى و دیگران به اختلاف راویان آن را آورده‏اند از بزرگان شیعه که قصه‌ی او را روایت کرده‏اند محمد بن قولویه و شیخ طوسى و کشى و دیگران هستند که غالب آن روایات به امام محمد باقر و امام جعفر صادق مى‏رسد، بنابراین عبداللّه‏ بن سبا برخلاف زعم کسانى گمان کرده‏اند که چنین شخصى وجود نداشته و منشأ قصه او از طریق سیف بن عمرو تمیمى بوده است، شخصى تاریخى است زیرا چنان که گفتیم شیعه اخبار مربوط به او را از روایات خود مانند کشى و شیخ طوسى و آنان نیز از ائمه نقل کرده‏اند. (فرهنگ فرق اسلامى، صفحه ۲۲۵ـ۲۲۶) (مترجم). [۴۵۴] رجال کشّى، ص ۷۷۱. [۴۵۵] در مناقب و رجال‏کشّى روایت شده که هفتاد مرد از قوم زط از سبائیه پیش حضرت على آمدند و او را به زبان خود خدا خواندند و بر وى سجده کردند، حضرت فرمود: واى بر شما! این کار را نکنید که من مثل شما آفریده‏اى بیش نیستم، چون از این عمل خوددارى نکردند بنا به دستور حضرت علىس گودال‏هایى دراز کندند و در آن آتش ریختند و قنبر را گفت که ایشان را برگیرد و به آتش اندازد و بدین ترتیب ایشان را هلاک کرد. (فرهنگ فرق اسلامى، اثر دکتر محمد جواد مشکور، ص ۲۲۴، چاپ دوم، ۱۳۷۲، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى) (مترجم) [۴۵۶] دائرة المعارف قرن بیستم، محمّد فرید وجدى، بیروت، چاپ سوم ۱۹۷۱ م. [۴۵۷] براى مثال رجوع کنید به کتاب «پروتکل‏هاى دانشوران صهیون» ترجمه‏ى فارسى حمیدرضا شیخى، نشر آستان قدس رضوى. [۴۵۸] احمد امین، فجر الإسلام،، ص ۲۷۷ به نقل از مقریزى، ج ۱، ص ۳۶۲ با اختصار. [۴۵۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۵۶. (نهج‏البلاغه فیض الاسلام، سخن شماره: ۴۶۱ و ۱۱۳ و خطبه‌ی شماره ۱۲۷)

علىس الگوى روزگار سختى و اضطرار

خداى دانا و آگاه مى‏دانست امّت اسلام که بار سرپرستى تمام جهان بر دوش او گذاشته شده و مأموریت دارد که نظارت دینى و اخلاقى و رهبرى ملل را به عهده گیرد، برایش ناگزیر، حالات و دوره‏هاى گوناگونى پیش خواهد آمد که برخى از آن‌ها مظهر اطاعت و فرمانبردارى و برخى مظهر نافرمانى و سرپیچى است، گاهى با حملات خارجى و گاهى با سازش‏هاى درونى مواجه خواهد شد؛ زیرا فطرت انسانى چنین است. بنابراین براى هر دور و حالتى احکام خاصّى تعیین نمود و براى چنین مواقعى پیشوایان و رهبرانى آماده نمود که آن‌ها با سیره‏ى عملى خود براى همه‏ى دوره‏ها الگوهایى به جاى گذاشتند که براى آیندگان سرمشق باشند و هرگاه امّت اسلام با آن احوال مواجه شود، راه حلّى داشته باشد. بنابراین همان گونه که جهاد در راه خدا، مبارزه با مشرکان و اهل کتاب، جنگ با مرتدان و باغیان لازم بود، به همان نسبت اختلافات بین گروهى از اهل قبله و قیام بر ضدّ امام بر حق، از مراحل طبیعى بود ـ هر چند براى انسان بسیار دشوار و رنج‏آور است ـ ؛ زیرا لازم بود تا در چنین مواقع اضطرارى، نمونه و الگویى از پیشوایان خیرالقرون (بهترین دوره‏ها) و از امامان بزرگ موجود باشد تا به آن اقتدا شود.

سفیان بن عُیینه/ که یکى از بزرگان تابعین است، این حقیقت را در قالب این الفاظ بیان نموده که: خداوند رسول گرامى‏اش را چهار نوع شمشیر عنایت فرموده بود؛ نخست، شمشیرى بود که خود رسول اللّه‏ ج با آن در برابر بت‏پرستان به مبارزه پرداخت، دوم، شمشیرى بود که حضرت ابوبکرس با مرتدّین جنگید، خداوند مى‏فرماید:

﴿تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ [الفتح: ۱۶].

«با آن‌ها پیکار کنید تا مسلمان شوند.»

سوّم، شمشیرى بود که حضرت عمرس به وسیله‏ى آن با مجوسیان و اهل کتاب جنگید، خداوند مى‏فرماید:

﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ...٢٩ [التوبة: ۲۹].

«با کسانى که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند پیکار کنید...»

چهارم، شمشیرى بود که حضرت علىس به وسیله‏ى آن با مارقین، ناکثین و قاسطین جنگید، خداوند مى‏فرماید:

﴿فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ٩ [الحجرات: ۹].

«با طائفه‏ى باغى پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد و گردن نهد» [۴۶۰]. از امام ابوحنیفه نقل شده که فرمود:

«ما قاتَلَ أحَدٌ عَلِيّا إلاّ وَعَلِىٌّ أوْلى بِالْحَقِّ مِنْهُ وَلَوْلا ما سارَ عَلِىٌّ فيهِمْ ما عَلِمَ أحَدٌ كَيْفَ السِّيرَةُ فى الْمُسْلِمينَ».

«على با هیچ گروهى نجنگید مگر این که او از آنان حق به جانب‏تر بود. اگر عملکرد حضرت علىس با آنان الگو نبود (از نظر سیره‏ى عملى) کسى نمى‏دانست که در موقع بروز اختلاف بین مسلمین چه طرز عملى اختیار نماید» [۴۶۱].

***

[۴۶۰] سرخسى، المبسوط،، ج ۱۰، ص ۲. [۴۶۱] مناقب امام اعظم، اثر صدرالدین موفق بن احمد المکى، ج ۲، ص ۳۸، چاپ هند، ۱۳۲۱ هـ. ق.

بخش هفتم: حضرت على بن ابى‏طالبس از رویارویى با خوارج و اهل شام تا شهادت

مقایسه‏اى بین اهل عراق و اهل شام ـ حرکت به سوى شام و بهانه‏جویى‏هاى عراقیان ـ شهادت حضرت علىس ـ حضرت علىس در آینه‏ى اخبار و روایات، علىس شایسته‏ترین فقیه و قاضى ـ عالم به کتاب و سنّت ـ علىس کانون محبّت و مهربانى ـ علىس آغازگر بسیارى از علوم و فنون ـ روان‏شناسى شخصیت پیامبر ج ـ زوایاى ناشناخته‏ى سیره‏ى علىس ـ سبب کثرت احادیث درباره‏ى فضیلت علىس ـ فرزندان علىس ـ حکمت و بلاغت علىس ـ شعر علىس ـ اسلوب منحصر به فرد طنز و نکوهش.

از رويارويى با خوارج و اهل شام تا شهادت

مقایسه‏اى بین اهل عراق و اهل شام

حضرت علىس با دو مشکل بزرگ مواجه شد:

از یک سو، مى‏بایست با اهل شام مى‏جنگید و از سوى دیگر انصار و یاران وى ‏فاقد آن گونه نشاط و فرمانبردارى بودند که در اهل شام یافت مى‏شد؛ زیرا طبیعت و سابقه‏ى تاریخى این دو منطقه (شام و عراق) و ویژگى‏هاى روحى دو گروه با هم متفاوت بود.

سوابق تاریخى این دو شهر به طور گسترده و عمیقى در آن‌ها تأثیر گذاشته بود. منطقه‏ى شام قبل از استقرار حکومت اسلامى، تابع و مطیع حکومت بیزانس بود و در آنجا نظم و آرامش در امور ادارى و سیاسى برقرار بود و بنى‏امیه از قدیم با شام رابطه داشتند؛ زیرا وقتى امیه بر سر ریاست با هاشم اختلاف پیدا کرد و به نفع هاشم قضاوت شد، از مکه به شام مهاجرت نمود و ده سال در آنجا ماند. مقام سر لشکرى به بنى امیه اختصاص داشت و این شغلى بود که حراست از کاروان‏هاى تجارى شام و یمن را نیز شامل مى‏شد و از این طریق روابط دوستانه‏اى بین کاروانیان و سرلشکر و اطرافیانش ایجاد مى‏شد. ابوسفیان در زمان خود به این مقام دست یافته بود، بنابراین بارها منطقه‏ى شام را دیده بود و با مردم و حکام آنجا به خوبى آشنایى داشت؛ به همین دلیل هنگامى که هرقل، پادشاه روم خواست که در مورد پیامبر اکرم ج که طى نامه‏اى او را به اسلام فراخوانده بود، از یک قریشى حجازى تحقیقاتى به عمل آورد، به ابوسفیان که در آن هنگام در شام به سر مى‏برد، روى آورد. گفت و گوى تاریخى او را کتاب‏هاى سیره از صحیح بخارى نقل کرده‏اند و گوشه‏اى از آن در این کتاب نیز گذشت.

علاوه بر آن، منطقه‏ى شام تا مدّت درازى تحت فرمانروایى یزید بن ابى‏سفیان بود و امیر معاویهس نیز بیست سال تمام فرمانرواى بدون رقیب آنجا بود و نزدیک بود که سرزمین شام به کشورى مستقل تبدیل شود و زمامدار مستقلى داشته باشد [۴۶۲]. امیر معاویهس در بین معاصرانش به حسن تدبیر و انتظام امور، زیرکى، مدارا و سخاوت معروف بود. رضایت ملّت را با سخاوتمندى و اجراى دستورات حکومتى و کاردانى و مدیریت صحیح و چاره‏اندیشى جلب مى‏نمود.

اما عراق، طى چندین قرن، تحت حکومت پادشاهان ساسانى و کیانى ایرانى بود. در آنجا هیچ گاه براى مدّتى طولانى نظم و آرامش برقرار نبوده است. در مدّت کوتاهى، چندین پادشاه، تخت و تاج ایران را یکى پس از دیگرى به دست گرفتند؛ خسرو پرویز (۶۲۸ ـ ۵۹۰ م.) (پس از پدرش، هرمز) تاج و تخت جدّش، انوشیروان (۵۷۹ ـ ۵۳۱ م.) را به ارث برد، هرقل (هراکلیوس) امپراتور روم شرقى، خسرو پرویز را شکست داد. از سال ۶۲۸ م. تا سال ۶۳۲ امور ایران آشفته و دستخوش هرج و مرج بود. تخت و تاج خسرو پرویز را پسرش، قباد، ملقّب به شیرویه وارث شد. پرویز با همکارى پسرش، شیرویه در سال ۶۲۸ م. با ذلّت و خوارى کشته شد و حکومت ایران هر روز بازیچه‏ى شخصى از خاندان شاهى قرار مى‏گرفت. شیرویه نیز بیش از شش ماه (و بنابر یک قول، بیشتر) زنده نماند و در مدت چهار سال، ده تن بر تخت سلطنت ساسانى نشستند. زمام امور از هم گسست تا آنکه تاج شاهى بر سر یزدگرد (سوم) گذاشته شد. یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانى بود (که پس از وى سلسله‏ى ساسانیان منقرض گردید). بر اثر ضعف و اضطراب، کار به جایى رسید که بعد از شهر بُراز، پوران، دختر خسرو پرویز بن هرمز (و پس از اندکى خواهرش، آزرمیدخت) به حکومت رسیدند در حالى که در آن زمان حکومت زنان در خانواده‏هاى شاهى مرسوم نبود؛ و هر یک از آنان بیش از یک سال و نیم پادشاهى نکردند.

همچنین طبیعت قبایلى که شام، عراق و ایران را فتح کردند و در آنجا اقامت گزیدند نیز در این تفاوت، سهم به سزایى داشت. فاتحان شام، اغلب از ساکنان غربى و شمالى جزیرة العرب بودند که با طبیعت خضوع در برابر نظام و احترام به قانون عادت داشتند و فاتحان عراق از مردم شرقى جزیره بودند که اضطراب و پراکندگى و اظهار نارضایتى از نظام و پریشانى فکرى، سرشت آن‌ها بود و بر اثر همین صفات بود که پدیده‏ى «ارتداد» و حرکت منع زکات در آنجا انتشار یافت و در کنار این صفات از سلحشورى و شجاعت عربى و دیگر ویژگى‏هاى قومى برخوردار بودند.

دکتر احمد امین مى‏گوید:

«عراق از قدیم، مرکز ادیان مختلف و مذاهب عجیب بوده است، مبادى مانى و مزدک و ابن دیصان و عقاید مسیحى و یهودى در آن سرزمین شیوع داشت وعده‏اى معتقد بودند که خداوند در بعضى از انسان‏ها حلول کرده است» [۴۶۳]. احمد حسن زیات مى‏گوید:

«عرب‏هایى که در عراق آمدند، عصبّیت یمنى و نزارى را به همراه آوردند و ساکنان جزیره‏ى فراتیه، یا مسیحى بودند یا خارجى؛ زیرا این سرزمین محل سکونت قبایل ربیعه بود که به قول اصمعى، منبع فساد بودند» [۴۶۴]. استاد عقّاد با بلاغت تمام به فرق اساسى دو سپاه حضرت علىس و معاویهس اشاره کرده و مى‏گوید:

«به راستى شگفت اینجاست که دو لشکر به دو بخش متضاد تقسیم شده بودند و در بخشى که سهم حضرت علىس در جزیره‏ى عربى بود، عوامل نفرت از نظام اجتماعى و کوشش براى تغییر آن یافت مى‏شد و در بخشى دیگر که سهم امیر معاویهس در شام و اطراف آن بود، عوامل رضایت و حمایت از نظام اجتماعى کاملاً حکمفرما بود» [۴۶۵].

***

علىس تصمیم گرفت به شام برود، ولى خوارج موافقت نکردند. وى با لشکرى بزرگ از کوفه خارج شد، وقتى به مقام «نخیله» رسید، خطبه‏اى ایراد فرمود و مردم را به پایدارى در برابر دشمن فراخواند، در همین حال به او خبر رسید که خوارج، آشوب راه انداخته و به قتل و غارت پرداخته‏اند و مرتکب جرائم زیادى شده‏اند، بنابراین نماینده‏اى به سوى آنان فرستاد، چون نماینده نزد آن‌ها رسید قبل از این که فرصت سخن بیابد او را کشتند. حضرت علىس وقتى از جریان مطّلع شد تصمیم گرفت که قبل از رفتن به شام با خوارج بجنگد. امیرالمومنین قبل از هر چیز آن‌ها را نصیحت کرد و از فرجام این کار ترسانید و به آنان گفت: شما چیزى را رد کردید که خودتان خواهان آن بودید (یعنى قبول حکمیت) من شما را باز داشتم ولى قبول نکردید. خوارج از سخنان حضرت علىس متأثر نشده و گفتند:

«لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ، الرواح، الرواح إِلى الْجَنَّة»

«حکم (حکومت یا داورى) فقط از آن خداست، پیش به سوى بهشت.»

سپس عدّه‏اى از آنان با نیزه و شمشیر به حمله پرداختند که از سوى سپاهیان علىس سرکوب شدند. این حادثه در سال سى و هفتم هجرى رخ داد [۴۶۶].

[۴۶۲] براى تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب «معاویه»، اثر استاد عباس محمود عقّاد، ص ۲۱ ـ ۱۸. [۴۶۳] احمد امین، فجر الإسلام، ص ۳۳۲، چاپ قاهره، چاپ سوم، ۱۹۳۵ م. [۴۶۴] زیات، تاریخ الأدب العربى، ص ۱۰۲، قاهره، چاپ یازدهم. [۴۶۵] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۸۶۹. [۴۶۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۸۹ ـ ۲۸۸. ابن جریر و اکثر سیره نویسان بر آنند که این حادثه در سال سى و هشت هجرى روى داده است.

حرکت به سوى شام و بهانه‏جویى‏هاى عراقیان

حضرت علىس بعد از سرکوبى خوارج، وقتى از نهروان بازگشت، در جمع مردم خطبه‏اى ایراد کرد که در آن خطبه بعد از ستایش و سپاس خدا و درود بر پیامبر ج گفت: خداوند شما را پیروز گردانید، اینک بدون وقفه به مبارزه با حریفان شامى بشتابید! لشکریانش بلند شدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تیرهاى ما تمام شده و شمشیرها کند شده و سرنیزه‏ها شکسته است، ما را به شهر و دیارمان بازگردان تا خود را کاملاً آماده‏ى نبرد کنیم [۴۶۷]. این عذر و بهانه، عادت همیشگى عراقیان بود. ابن جریر مى‏گوید: هنگامى که مردم عراق از رفتن به شام سرباز زدند، حضرت علىس طى خطبه‏اى آنان را توبیخ و نکوهش کرد و از عواقب کارشان ترسانید و آیه‏هاى جهاد را از سوره‏هاى مختلف قرآن براى شان قرائت کرد و براى رفتن به سوى شام ترغیب نمود، اما کسى به حرفش گوش نداد و همگى متفرّق شدند. حضرت علىس ناچار به کوفه بازگشت.

***

با فرا رسیدن سال سى و نه، معاویهس لشکرهاى زیادى آماده کرد و به اطراف شهرهایى که تحت سیطره‏ى علىس بود پراکنده کرد؛ زیرا او مى‏دانست که عراقیان در بسیارى از امور از علىس اطاعت نمى‏کنند. سپاهیان معاویهس به عین التمر، انبار، تیماء و تدمر حمله کردند و یاران على و اهل عراق از خود ضعف و بزدلى نشان دادند.

موضع ضعیف عراقیان و بهانه‏جویى و اراده‏ى سست آن‌ها و شدّت اندوه علىس از این وضع، از خطبه‏اى که حضرت علىس به مناسبت ورود سربازان معاویهس به شهر انبار و کشته شدن فرماندار شهر، ایراد نموده است کاملا آشکار مى‏گردد. این خطبه از مهم‏ترین خطبه‏هاى تاریخى است که از یک رهبر شکسته دل و رنجیده خاطر در مورد نکوهش یاران خویش ایراد شده است. حضرت علىس در این خطبه، یقین کامل خویش را نسبت به صحیح بودن موضع خود، ابراز داشته است. این خطبه نمونه‏اى است از بلاغت عربى و شاهکار ادبیات علوى که ادیب و خطیب بزرگ کمتر به آن دسترسى مى‏یابد. ایشان در این خطبه پس از ستایش و سپاس خدا و درود بر پیامبرج مى‏گوید:

«همانا جهاد درى است از درهاى بهشت، هر کس که جهاد را از روى بى‏اعتنایى ترک کند، خداوند به او لباس ذلّت مى‏پوشاند و به بلا و نکبت گرفتار مى‏شود. شما آگاهید که من شما را روز و شب، نهان و آشکار براى پیکار با این قوم دعوت کرده‏ام و به شما گفته‏ام قبل از این که با شما بجنگند، با آن‌ها بجنگید. به خدا سوگند! هر ملّتى که در خانه‏اش مورد حمله قرار گرفت، به طور حتم ذلیل خواهد شد. شما جنگ را به یکدیگر محوّل کردید و همدیگر را خوار ساختید و به گفته‏ى من گوش فرا ندادید، تا آن که از هر طرف مورد حمله و غارت قرار گرفتید.

این مرد غامدى (سفیان بن عوف از قبیله‏ى بنى غامد) است که با سواران خود به شهر انبار وارد شده و حسّان بن حسّان را به قتل رسانیده است. به من خبر رسیده که یکى از لشکریانش بر زن مسلمان یا غیر مسلمان ذمّى تاخته و طلاهاى او را بیرون آورده است و سپس آنان بدون ریختن یک قطره خون و زخم دیدن، با دست پر، باز گشته‏اند. اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه از تأسف و غصّه بمیرد، سزاوار است و سرزنش نمى‏شود.

بسیار جاى تعجب است! پراکندگى شما از حقّتان قلب را ریشه‏کن مى‏کند و غم را افزایش مى‏دهد. روى شما زشت باد! هدف دشمن شده‏اید، به شما حمله مى‏کنند، شما تکان نمى‏خورید.

به هنگام تابستان مى‏گویم به جنگ آن‌ها برویم، مى‏گویید هوا گرم است مهلت بده هوا خنک شود، وقتى در هواى خنک فرمان جنگ مى‏دهم، مى‏گویید هوا سرد است صبر کن تا سردى تمام شود. شما که جهت فرار از گرما و سرما این همه عذر و بهانه مى‏آورید به خدا سوگند از شمشیر بیشتر فرار مى‏کنید.

اى نامردهایى که آثار مردانگى در شما نیست و اى کسانى که عقل شما مانند بچه‏ها و زن‏هاى تازه به حجله رفته است! اى کاش شما را ندیده بودم و نمى‏شناختم! مرگ بر شما، قلبم را خون کردید، سینه‏ام را از خشم انباشته ساختید و رأى و نظرم را با مخالفت و کارشکنى نابود کردید، تا آنجا که قریش گفتند: فرزند ابى‏طالب مرد شجاعى است ولى فنون جنگ را نمى‏داند. خدا پدرانشان را بیامرزد! آیا کسى جنگجوتر، باتجربه‏تر و پیشقدم‏تر از من مى‏شناسید؟ هنوز به سن بیست سالگى نرسیده بودم که براى جنگ آماده شدم و اکنون بیش از شصت سال از عمرم مى‏گذرد، اما وقتى به سخنِ کسى گوش نمى‏دهند، رأى و نظرى نخواهد داشت» [۴۶۸].

[۴۶۷] همان منبع، ص ۳۰۸. [۴۶۸] رک: مبرد، الکامل،، ج ۱، ص ۳۰، چاپ مؤسّسه‏ى رسالت، نهج البلاغه، خطبه‏ى ۲۷ با اندک تفاوت.

شهادت حضرت علىس

علاّمه ابن کثیر مى‏گوید:

«شرایط دشوارى براى امیرالمؤمنین پیش آمده بود، لشکریانش پراکنده شدند، اهل عراق به مخالفت پرداخته و از قیام به همراهى وى سر باز زدند و نیروى اهل شام رو به فزونى بود و از هر طرف حمله مى‏کردند. این در حالى بود که علىس در آن زمان، برترین، عابدترین، پارساترین و داناترین فرد روى زمین بود. اما با این همه، او را تنها گذاشتند تا آنجا که از زندگى خسته شد و آرزوى مرگ کرد، مى‏گفت: «به خدا سوگند! محاسنم از خون سرم رنگین خواهد شد» [۴۶۹]. و سرانجام چنین شد. داستان شهادت وى بدین قرار بود که سه نفر از خوارج به نام‏هاى عبدالرحمن بن عمرو، معروف به ابن ملجم حِمیرىِ کندى، بُرک بن عبداللّه‏ التمیمى و عمرو بن بکر تمیمى گرد هم آمدند و از برادران و همراهان‏شان که توسط على در نهروان کشته شده بودند سخن به میان آوردند و به حال آن‌ها افسوس خوردند و گفتند: خوب است ما خود را به خدا بفروشیم و به سراغ فرمانروایان گمراه برویم و با کشتن آن‌ها مملکت را از شر آنان راحت کنیم و نیز انتقام خون برادران خود را از آن‌ها بگیریم. براساس این پیشنهاد، ابن ملجم گفت: کشتن على به عهده‏ى من. بُرَک گفت: کشتن معاویه به عهده‏ى من. عمرو بن بکر گفت: کشتن عمرو بن عاص به عهده‏ى من. بنابراین، این سه تن با هم پیمان بستند که هیچ یک از آن‌ها برنگردد، مگر آنکه مأموریت خود را انجام داده باشد، یا اینکه خود در این راه کشته شود. آن‌ها شمشیرهاى خود را زهرآلود کردند و با هم وعده گذاشتند که شب هفدهم رمضان، در محلّ مأموریت خود حضور یابند.

ابن ملجم به کوفه رفت و تصمیم خود را حتّى از یاران خارجى خود مخفى نگهداشت. چون شب جمعه هفدهم رمضان فرا رسید، مقابل درى که علىس از آنجا خارج مى‏شد نشست. علىس بیرون آمد و مردم را براى نماز صبح بیدار مى‏کرد و مى‏گفت: «الصلاة، الصلاة». در این هنگام ابن ملجم با شمشیر، ضربتى به پیشانى او زد، که خون بر محاسنش جارى گشت. او هنگامى که شمشیر را مى‏زد گفت: «حکم از آن خداست؛ نه از آن تو و یارانت.» علىس فریاد برآورد که نگذارید این مرد فرار کند. مردم او را دستگیر کردند، سپس حضرت علىس جعدة بن هبیره بن ابى وهب را برگزید تا با مردم نماز صبح را بخواند. وقتى حضرت علىس را به منزل آوردند گفت: اگر من از دنیا رفتم ابن ملجم را در عوض بکشید و اگر زنده ماندم خودم مى‏دانم با او چگونه رفتار کنم [۴۷۰]. وقتى ابن ملجم را نزد حضرت علىس آوردند، فرمود: با او به خوبى رفتار کنید، اگر زنده ماندم رأى خود را در مورد قصاص یا بخشش بیان خواهم کرد و اگر مُردم او را در عوض بکشید و اعضاى بدن او را قطع نکنید [۴۷۱]. حضرت علىس به فرزندانش، حسن و حسین طى گفتارى طولانى وصیت فرمود و در آخر گفت:

«اى فرزندان عبدالمطّلب! خون مسلمانان را نریزید به بهانه‏ى این که امیرالمؤمنین کشته شده است، متوجه باشید! در عوض من جز قاتلم کسى دیگر را نکشید، صبر کنید اگر من بر اثر این ضربت از دنیا رفتم او را با یک ضربت بکشید و مثله [۴۷۲] نکنید؛ زیرا از رسول اللّه‏ ج شنیده‏ام که فرمود:

«إيّاكُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِاالْكَلْبِ الْعَقُوِر»

«از مثله و بریدن اعضاى بدن بپرهیزید، حتى در مورد سگ هار» [۴۷۳]. جندب بن عبداللّه‏ گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر تو را از دست دادیم با حسن بیعت کنیم؟ فرمود: نه شما را امر مى‏کنم و نه باز مى‏دارم، شما بهتر مى‏دانید. علىس در آخرین لحظات زندگى جز لا إله إلا اللّه‏ چیزى نمى‏گفت. گویند آخرین کلمه‏اى که بر زبان راند، این آیه بود:

﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ٨ [الزلزلة: ۷-۸].

«هر کس ذرّه‏اى نیکى انجام دهد پاداشش را خواهد دید و هر کس ذرّه‏اى بدى انجام دهد به کیفر آن خواهد رسید

حضرت علىس فرزندان خود را به رعایت تقوا و انجام اعمال نیکو توصیه کرد و وصیت خود را نوشت [۴۷۴]. ابن ملجم بعد از مجروح کردن امیر المؤمنین گفت:

«چنان ضربتى به او زدم که اگر بر تمام مردم شهر تقسیم شود همگى هلاک خواهند شد. به خدا سوگند! این شمشیر را یک ماه تمام زهر داده‏ام، آن را به هزار درهم خریدارى کرده و با هزار درهم زهر داده‏ام.»

حضرت علىس بنابر قول صحیح، سحرگاه روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در سن شصت و سه سالگى به شهادت رسید(ضربت خورد) [۴۷۵]. مدت خلافت وى چهار سال و نه ماه بود. فرزندش، حسنس بر (جنازه‏ى) او نماز خواند و سپس در دارالإماره‏ى کوفه به خاک سپرده شد، از ترس اینکه مبادا خوارج جسدش را بیرون بیاورند [۴۷۶].

***

[۴۶۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۲۴. (با اختصار) [۴۷۰] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۲۸. [۴۷۱] تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى ج وأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۲۷۴. [۴۷۲] مثله یعنى بریدن گوش، بینى و دیگر اعضاى بدن. (مترجم) [۴۷۳] طبرى؛ محب الریاض‏النضرة فى ‏مناقب العشرة، ج ۳، ص ۳۳۸، نهج البلاغه صبحى صالح، نامه‏ى شماره: ۴۷. [۴۷۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۲۹ ـ ۳۲۸. [۴۷۵] سرگذشت معاویه و عمرو بن عاص و چگونگى جان سالم به در بردن آن‌ها را در کتاب «البدایة والنهایة»، ج ۷، ص ۳۳۰ بخوانید. [۴۷۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۳۱ ـ ۳۳۰. ابن کثیر روایاتى را که دلالت دارند بر این که حضرت على به مکانى دیگر منتقل شده و آنجا دفن گردیده، مشکوک دانسته است.

سيماى علىس در آينه‏ى اخبار و روايات

در اینجا مناسب است ـ قبل از آنکه به ذکر فرزندان علىس بپردازیم ـ نگاهى گذرا به صفات و ویژگى‏هاى وى در آینه‏ى اخبار و روایات بیندازیم.

مأموریت از سوى رسول‏اللّه‏ ج براى نابود ساختن آثار جاهلى و بت‏پرستى

حکم از ابومحمّد الهذلى نقل مى‏کند که حضرت علىس فرمود: یک روز رسول خداج در تشییع جنازه‏اى شرکت نمود، آنگاه فرمود: چه کسى از شما به مدینه مى‏رود تا بتان و مجسمه‏هایى را که در آنجا وجود دارد نابود کند و مقبره‏ها را با زمین هموار سازد و تصاویر را لکه‏دار کند؟ حضرت علىس گفت: یا رسول اللّه‏! من حاضرم. فرمود: پس حرکت کن، حضرت علىس پس از انجام مأموریت نزد رسول اللّه‏ ج بازگشت و گزارش کار را به ایشان داد و گفت: یا رسول اللّه‏ ج هر بتى که دیدم منهدم ساختم و همه‏ى قبرهاى مرتفع را با زمین هموار کردم و به عکس‏ها لطمه وارد کردم، آنگاه رسول خدا ج فرمود: «هر کس دوباره این بتان و مجسمه‏ها و قبور را مرمّت و بازسازى کند، به احکامى که از جانب خدا بر محمّد نازل شده، کفر ورزیده است» [۴۷۷]. جریر بن حبانس از پدرش نقل مى‏کند که حضرت علىس به او گفت: تو را به انجام کارى مأموریت مى‏دهم که رسول اللّه‏ ج مرا مأموریت داده بود، ایشان به من فرموده بودند که تمام قبرها را با زمین، برابر و همه‏ى بت‏ها را نابود کنم [۴۷۸]. ابوالهیاج اسدى مى‏گوید: علىس به من گفت: اى ابوالهیاج! تو را به کارى امر مى‏کنم که رسول اللّه‏ ج به من فرموده بود؛ هر جا مجسمه‏اى دیدى آن را بشکن و هرجا قبرى مرتفع دیدى، آن را با زمین برابر کن! [۴۷۹]

[۴۷۷] مسند امام احمد بن حنبل(مسند على بن ابى طالب)، ج ۱، ص ۸۷ . [۴۷۸] همان منبع، ج۱، ص ۸۹. [۴۷۹] همان منبع، ص ۹۶.

علىس شایسته‏ترین فقیه و قاضى

از روایات متعدد ثابت است که رسول اللّه‏ ج فرمودند:

«أقضاكم على» (شایسته‏ترین قاضى در میان شما، على است).

از علىس نقل شده که گفت: هنگامى که رسول خدا ج مرا به یمن فرستاد، سنّم کم بود، گفتم: یا رسول اللّه‏! من تجربه‏ى قضاوت وداورى ندارم، اگر اختلافى پیش آمد چگونه فیصله و داورى کنم؟ فرمود: «خداوند سخنِ حق را بر زبانت جارى مى‏سازد و قلبت را ثابت و مطمئن مى‏گرداند.» از آن پس هیچ گاه در مورد قضاوتى که انجام مى‏دادم، تردیدى به دلم خطور نمى‏کرد [۴۸۰]. حضرت عمرس از مشکلى که براى حلّ آن شخصى چون ابوالحسن، على، وجود نداشته باشد به خدا پناه مى‏برد، از وى نقل شده است که فرمود:

«اگر على نبود عمر به هلاکت مى‏رسید» [۴۸۱]. و هرگاه موضوعى به نظرش مشکل مى‏آمد و از مسایل پیچیده بود، مى‏گفت: «قضیه‏اى است که براى حل آن، فردى همچون ابوالحسن وجود ندارد» [۴۸۲]. ابوعمر از عبداللّه‏ بن مسعودس نقل کرده است که در میان اهل مدینه، على شایسته‏ترین فرد براى قضاوت است.

یکى از نمونه‏هاى قضاوت دقیق و حکیمانه‏ى حضرت علىس موضوعى است که امام احمد بن حنبل با سند خود در کتاب «مسند على» از حضرت علىس روایت کرده است که هنگامى که رسول خدا ج او را به نمایندگى خود به یمن فرستاد، با ماجراى شگفت‏آورى مواجه شد؛ در محلّى مردم براى شکار شیر، گودال و کمین گاهى حفر کرده بودند، روزى عدّه‏اى از مردم که کنار همان گودال بودند بر همدیگر فشار آوردند ناگاه یکى از آنان که نزدیک بود در گودال بیفتد خود را با یکى دیگر که در کنار او بود گرفت، او نیز با شخص سومى خود را گرفت و او با فرد چهارمى خود را محکم گرفت، در نتیجه هر چهار نفر در گودال سقوط کردند و شیر آن‌ها را مجروح کرد. در این هنگام یکى از آن‌ها با کارد یا نیزه‏اى که همراه داشت شیر را از پا در آورد و سپس هر چهار نفر بر اثر شدت جراحات جان باختند. در مورد این قضیه بین مردم اختلاف و چند دستگى رخ داد و اولیاى مقتولان، خود را براى نبردى خونین آماده ساختند. حضرت علىس براى حلّ این اختلاف تشریف آورد و گفت: آیا در حالى که رسول خداج در قید حیات است، این گونه به جان هم افتاده‏اید؟ من بین شما قضاوت مى‏کنم، اگر به قضاوت من راضى نشدید، جنگ و مخاصمه را ترک کنید و نزد رسول اللّه‏ ج بروید تا بین شما قضاوت کند، آنگاه هر کس سرپیچى کرد، حقّش ساقط خواهد شد. سپس گفت: خویشاوندان کسانى که این گودال را حفر کرده‏اند، باید دیه‏ى چهار نفر را بدهند؛ به این ترتیب که به نفر، اول یک چهارم دیه، به دوم، یک سوم و به سومى، نصف دیه و به چهارمى، دیه‏ى کامل داده شود. مردم به این حکم راضى نشدند، وقتى به خدمت رسول اللّه‏ ج رسیدند آن حضرت، نزدیک مقام ابراهیم تشریف داشتند، وقتى ماجرا را براى وى تعریف کردند، پیامبر فرمود: اکنون بین شما فیصله خواهم کرد، در همین اثنا شخصى گفت: على بین ما فیصله کرده است، آن حضرت پس از آنکه شرح داورى حضرت علىس را شنید، همان را تصویب فرمود [۴۸۳].

[۴۸۰] مسند امام احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۸۳. [۴۸۱] این روایت را ابوعمر از سعید بن مسیب نقل کرده است. «ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء»، اثر شیخ الاسلام شاه ولى اللّه‏ دهلوى، ج ۲، ص ۲۶۸. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ص ۲۰۱۵. صحت این گفتار به اثبات نرسیده است و روایت آن ضعیف است: در سند آن شخصی به نام مؤمل بن إسماعیل وجود دارد که ضعیف است. الاستیعاب (۳/۱۱۰۳). به فرض صحت این روایت، دلالت بر این می‌کند که هیچ عداوتی بین عمر و علی نبوده زیرا هیچ کسی تعریف دشمنش نمی‌کند و اگر کسی تعریف دشمن خود کند دلالت بر این می‌کند که انسان بسیار خوب و با انصافی هست که حتی حاضر نیست در حق دشمنانش جفا کند!. ثانیا: اگر فرضا هم درست باشد دلالت بر این می‌کند که عمر انسان بسیار صادقی هست و بدون واهمه حقیقت را می‌گوید و به فضل و بزرگواری دیگران اعتراف می‌کند و این خودش دلالت می‌کند که خود آن شخص اینقدر قوی هست که از ذکر این مسائل واهمه ای ندارد!. [۴۸۲] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۹۶۸. [۴۸۳] امام احمد، المسند، ج ۱، ص ۷۷. براى تفصیل بیشتر به کتاب «أخبار القضاة»، اثر وکیع محمّد بن خلف بن حیان (م ۳۰۶ هـ. ق) چاپ عالم الكتب، بیروت، ص ۹۷ ـ ۸۴ مراجعه کنید.

عالم به کتاب و سنّت

ابوعمر به نقل از ابوطفیل مى‏گوید: علىس را دیدم که در خطبه‏ى خود مى‏گفت: از (آیات و احکام) کتاب خدا هر چه مى‏خواهید از من بپرسید، به خدا سوگند! هیچ آیه‏اى در قرآن وجود ندارد، مگر این که مى‏دانم آیا به شب نازل شده یا روز، در دشت نازل شده یا در کوه؟ [۴۸۴] شریح بن هانى مى‏گوید: از عایشهل در مورد مسح موزه سؤال کردم، گفت: این مسأله را از على بپرس، او در این زمینه از من بیشتر علم دارد؛ زیرا در سفر همراه رسول اللّه‏ ج بوده است، وقتى خدمت علىس رسیدم، گفت: رسول اکرم ج فرموده است که مسح موزه براى مسافر سه شبانه روز و براى مقیم یک شبانه روز است [۴۸۵]. از حضرت علىس ۵۸۶ حدیث روایت شده است [۴۸۶].

[۴۸۴] دهلوى، إزالة الخفاء، ج ۲، ص ۲۶۸. [۴۸۵] احمد، المسند، ج ۱، ص ۹۶. [۴۸۶] سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص ۱۶۷. براى تفصیل بیشتر رجوع شود به کتاب «موسوعة فقه على ابن ابى‏طالب»، اثر دکتر محمّد رواس قلعه‏جى، ص ۹۷ـ۸۴، چاپ دمشق، ۱۴۰۳ هـ. ق.

علىس کانون محبّت و مهربانى

حضرت علىس به رغم شجاعت و دلیرى کم‏نظیر و آگاهى از فنون رزمى، بسیار نرم دل و مهربان نیز بود. وى نرمخو، خوش اخلاق و داراى عواطف و احساسات رقیقى بود. این ویژگى‏هاى انسانى، زمانى بیشتر تجلى مى‏کنند که انسان در برابر قاتل خود قرار گرفته باشد؛ ایشان نسبت به قاتل خود، ابن ملجم، به فرزندش، حسنس سفارش کرد که غیر از ابن ملجم دیگرى را به تهمت قتل یا شرکت در آن نکشند و فقط با یک ضربه بدون شکنجه از او قصاص بگیرند [۴۸۷]. حضرت علىس وقتى در مقابل جسد حضرت طلحهس ایستاد، سخت گریست و در حالى که خاک را از صورت او پاک مى‏کرد فرمود: اى ابا محمّد! برایم بسیار دشوار و ناگوار است که تو را زیر ستاره‏هاى آسمان، افتاده بر زمین ببینم، سپس آرزو کرد که خداوند بیست سال پیش از این روز قبض روحش مى‏کرد [۴۸۸]. ایشان گذشته از این که با بزرگسالان رفتارى دوستانه داشت، در شفقت با کودکان نیز معروف بودند. با کودکان، مهربان بود و با زبان کودکى با آنهاسخن مى‏گفت، ایشان مى‏فرمود:

پدر بر فرزندان و همچنین فرزندان بر پدر حقوقى دارند؛ حق پدر بر فرزند این است که در همه‏ى امور از او اطاعت کند جز در معصیت خداوند، و حق فرزند بر پدر این است که نام خوبى برایش انتخاب کند و به خوبى تربیت نماید و قرآن را به او بیاموزد [۴۸۹]. ابوالقاسم بغوى با سندى که به جدّه‏اش منتهى مى‏گردد نقل مى‏کند که: روزى علىس را دیدم که مقدارى خرما به یک درهم خرید و آن‌ها را در پارچه‏اى گذاشت تا به خانه ببرد، شخصى گفت: اى امیرالمؤمنین! اجازه دهید من این خرماها را حمل کنم، فرمود: پدر و سرپرست خانواده، به حمل آن‌ها سزاوارتر است [۴۹۰]. شخصى به خدمت او عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من نیازى دارم، مى‏خواهم آن را با شما در میان بگذارم، گفت: حاجت خود را بر روى زمین بنویس؛ زیرا دوست ندارم آثار ذلّت سؤال را بر چهره‏ات بخوانم. او حاجت خود را نوشت و علىس بیش از طلب او حاجتش را برآورد [۴۹۱].

[۴۸۷] به داستان شهادت حضرت علىس در همین بخش مراجعه شود. [۴۸۸] عقاد، العبقریات، ص ۹۵۹. [۴۸۹] همان، ص ۹۸۲. [۴۹۰] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۵. [۴۹۱] همان منبع، ج ۸، ص ۹.

علىس آغازگر بسیارى از علوم و فنون

علىس آغازگر بسیارى از علوم و آثار جاودانى است که تا زبان عرب و دستور زبان آن باقى است فراموش نخواهد شد. در کتاب امالى ابوالقاسم زجاجى از ابوالاسود دوئلى نقل شده که او گفت: علىس را دیدم که سر به جیب تفکر فرو برده و مى‏اندیشد، گفتم: یا امیرالمؤمنین! در مورد چه موضوعى فکر مى‏کنى؟ فرمود: مى‏بینم مردم در شهر شما زبان عربى را نادرست تلفظ مى‏کنند، بنابراین مى‏خواهم نوشته‏اى درباره‏ى اصول و قواعد زبان عرب تهیه کنم، گفتم: اگر چنین کارى بکنى ما را زنده گردانده‏اى و زبان عرب در میان ما باقى خواهد ماند. بعد از سه روز که به خدمت ایشان رسیدم، نوشته‏اى به من داد که قواعد ابتدایى علم نحو در آن نوشته بود [۴۹۲]. استاد عقّاد مى‏نویسد:

«مى‏توانیم بگوییم حضرت علىس در ترتیب علم نحو نیز بیشترین سهم را دارد؛ زیرا به اثبات رسیده است که ابوالاسود دوئلى به امام شکایت کرد که مردم [در مناطق تازه فتح شده] زبان‏عربى را صحیح تلفظ نمى‏کنند و غلط‏هایى بر سر زبان‏هاست. حضرت على در پاسخ فرمود: هر چه مى‏گویم بنویس، سپس اصول علم نحو عربى را به او املا کرد و به ابوالاسود گفت: به همین نحو عمل کن. از همان روز این علم به اصطلاح «نحو» معروف شد» [۴۹۳].

همچنین عقّاد مى‏گوید:

«اولین رهنمودها در زمینه‏ى علم توحید، قضا و فقه اسلامى و علم نحو عربى و رسم و کتابت آن از حضرت علىس بوده است» [۴۹۴]. قبلاً بیان شد که تعیین هجرت رسول اکرم ج از مکه به مدینه، براى سرآغاز تقویم اسلامى به تصویب حضرت عمر و پیشنهاد حضرت علىس بود [۴۹۵]. بنابراین تا مسلمانى روى زمین وجود دارد، همین تقویم مورد استفاده قرار خواهد گرفت. انتخاب هجرت نبوى براى سرآغاز تقویم اسلامى مبنى بر حکمت‏ها و مصلحت‏هاى اسلامى و دعوتگرانه و ارج نهادن به ارزش‏هاى انسانى بوده است و این عنوان اذهان دانشمندان و متفکران منصف را به عظمت اسلام جلب مى‏کند و در عین حال فال نیک و مژده‏ى خوشى نیز هست؛ زیرا هجرت نقطه‏ى عطف و سرآغاز عصر جدیدى در تاریخ بشریت و چراغى فرا راه انسان‏هاى آزاده بوده است.

[۴۹۲] سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص ۱۸۱. [۴۹۳] عقاد، عبقر،ت، ص ۹۶۹. [۴۹۴] همان منبع، ص ۹۶۷. [۴۹۵] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۳۲ ـ ۳۳۱.

روان شناسى شخصیت پیامبر ج

از آنجا که حضرت على ج با رسول اللّه‏ ج پیوند نسبى داشت و مدت زیادى با پیامبر ج زیسته و از نزدیک شاهد زندگى ایشان بوده است و به شناخت ویژگى‏هاى روانى، مکارم اخلاق و گرایش‏هاى آن حضرت علاقه داشته است، این امر موجب مى‏شد که از شخصیت پیامبر ج و صفات اخلاقى وى شناخت دقیقى داشته باشد. ایشان در بیان کردن این صفات نیز توان و مهارت خاصى داشت و به نکات دقیقى از سیره و اخلاق رسول اللّه‏ ج اشاره مى‏کرد [۴۹۶]. در اینجا به فرازى از گفتار وى در وصف پیامبر ج اکتفا مى‏کنیم، وى مى‏گوید:

«رسول اللّه‏ ج از همگان با حوصله‏تر و داراى سعه‏ى صدر بیشترى بود، بیش از هر کس راستگو و نرم‏خو و خوش معاشرت بود، هر کس براى نخستین بار او را مى‏دید از او هیبت مى‏داشت و هر کس با او همنشین مى‏شد او را دوست مى‏داشت. یکى از مدّاحان وى مى‏گوید: هرگز پیش از او و پس از او همانند ایشان را ندیده‏ام» [۴۹۷].

آگاهى حضرت علىس از طبیعت و اخلاق کریمانه و بردبارى و گذشت حضرت رسول اللّه‏ ج از این واقعه به خوبى آشکار مى‏شود که وقتى ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب که پسر عموى رسول اللّه‏ ج بود و مدتى آن حضرت را مورد آزار و بدگویى قرار داده بود، در راه مکه با پیامبر برخورد کرد، آن حضرت به خاطر بدزبانى و آزار و اذیتى که از او دیده بود از او روى گرداند، ابوسفیان از این عمل پیامبر ج با علىس گلایه کرد، علىس او را راهنمایى کرد و گفت:

«نزد پیامبر ج برو و خود را روبه روى او قرار بده و همان مطلبى را بگو که برادران یوسف، به یوسف گفتند:

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَكَ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَإِن كُنَّا لَخَٰطِ‍ِٔينَ٩١ [يوسف: ۹۱].

«به خدا! اللّه‏ تو را بر ما برترى داد و ما در حق تو مقصّر و خطاکاریم.» آن حضرت نمى‏پذیرد که کسى از او نرم گفتارتر باشد، (لذا تو را مى‏بخشد و گذشت مى‏کند).»

ابوسفیان طبق رهنمایى حضرت علىس عمل کرد، رسول اللّه‏ ج در جواب فرمود:

«امروز هیچ نکوهشى بر شما نیست. من عفو کردم، خدا هم شما را ببخشد که او مهربان‏ترین مهربانان است:

﴿قَالَ لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَۖ يَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ٩٢ [يوسف: ۹۲]. ابوسفیان از آن روز به بعد بر اسلام پایدار ماند و همواره در برابر پیامبر از روى شرمندگى سر فرود مى‏آورد [۴۹۸].

[۴۹۶] در این مورد به کتاب «شمائل النبى» ترمذى، «السیرة النبویة» اثر نگارنده ص ۴۲۰ رجوع نمایید. [۴۹۷] این گفته از حضرت ابوهریرهس است. (مترجم) [۴۹۸] ابن قیم، زاد المعاد، ج ۱، ص ۴۲۱.

زوایایى ناشناخته از خلافت حضرت علىس

بسیارى از مورّخان و محققانى که مطالعاتى پیرامون سیره و اخبار جنگهاى دوره‏ى خلافت حضرت علىس دارند معتقدند که توجّه ایشان نه تنها به جنگ عراقیان و شامیان معطوف بود، که فقط درگیر جنگ با اهل قبله بود و ارتباطى با مناطقى که خلفاى پیشین فتح کرده بودند نداشت و توجهى به انتظام امور و استحکام نظم و ثبات در آن مناطق و سرکوبى جدایى‏طلبان و مرتدان و فتنه‏جویان مبذول نداشت. در سیره‏ى او سراغى از گسترش قلمرو حکومت اسلامى و افزودن منطقه‏ى جدیدى در حوزه‏ى اسلام یافت نمى‏شود.

بدون شک، عموم مورّخان در این زمینه به تفصیل سخن نگفته‏اند و این بُعد زندگى وى ـ تا حد زیادى ـ در شرح داستان جنگ‏هاى داخلى عراق و شام مخفى مانده است. در اینجا اندکى از مطالبى را که در برخى از کتاب‏هاى تاریخ در ضمن سخن از او بیان شده است، مى‏آوریم؛ از جمله‏ى آن‌ها وادار نمودن اهل فارس و کرمان به اداى مالیات و پایان دادن به فتنه‏ى منع خراج و شورش در برابر امام است.

ابن جریر طبرى، ضمن بیان حوادث سال سى و نه هجرى در کتاب «تاریخ الامم والملوك» مى‏نویسد:

«وقتى ابن حضرمى کشته شد و مردم درباره‏ى حضرت علىس دچار اختلاف و چند دستگى شدند، اهل فارس و کرمان به طمع افتادند که اگر خلافت را نپذیرند از پرداخت مالیات آزاد مى‏شوند، لذا اهل هر شهر و ناحیه، بر عامل خود شوریدند و آن‌ها را از میان خود اخراج و طرد کردند.

على بن کثیر مى‏گوید: وقتى مردم فارس از دادن خراج ابا ورزیدند، على درباره‏ى کسى که سرکوبى اهل فارس و استاندارى آن را به عهده گیرد با مردم مشورت کرد، جارية ابن قدامه گفت: اى امیر مؤمنان! مى‏خواهى مردى قاطع، سیاست‏دان و با کفایت را به تو معرفى کنم؟ گفت: چه کسى است؟ پاسخ داد: زیاد، حضرت فرمود: آرى، این کار، از او ساخته است.

سپس حضرت علىس، زیاد را با سپاهى مرکب از چهار هزار نفر به فارس و کرمان فرستاد و ولایت آنجا را به او سـپرد. زیاد به منطقه رفت و مخالفان را سرکوب کرد.»

عمر به روایت ابوالحسن از على بن مجاهد به نقل از شعبى مى‏گوید:

«وقتى اهل جبال پیمان‏شکنى کردند و خراج دهندگان از پرداخت خراج سرباز زدند و سهل بن حنیف را که استاندار فارس (از سوى على) بود، اخراج کردند... حضرت علىس زیاد را با سپاه بزرگى به فارس گسیل داشت، او فارس را تحت سیطره‏ى خود درآورد و آنان به پرداخت خراج تن در دادند» [۴۹۹]. همچنین در زمان خلافت حضرت علىس، گروهى از نظامیان به سرزمین «سند» رفتند و قسمتى را که قبلاً در تصرف حکومت اسلامى در نیامده بود، فتح کردند. بلاذرى در کتاب «فتوح البلدان» مى‏نویسد:

«در اواخر سال ۳۸ و ابتداى سال ۳۹ هـ. ق. حارث بن مرّه عبدى به فرمان حضرت على با یک گُردان به سوى یکى از مرزها حرکت کرد، او در این جنگ پیروز شد و غنایمى به دست آورد، در یک روز از غنایم آنجا یک هزار غلام تقسیم شد. سپس در سال ۴۲ هـ. ق. او با اکثر سپاهیانش در منطقه‏ى قیقان به شهادت رسیدند. قیقان از مناطق سند و در نوار مرزى خراسان واقع است» [۵۰۰]. همچنین حضرت علىس با گروهى از مسیحیان که بعد از مسلمان شدن از اسلام برگشتند جنگید و آن‌ها را سرکوب کرد. عمار بن ابى معاویه دهنى به نقل از ابوطفیل مى‏گوید: یک گروه که در اصل مسیحى بودند پس از مسلمان شدن مرتد شدند، حضرت علىس معقل بن قیس تیمى را به سوى آنان فرستاد. وى با آنان جنگید و آن‌ها را دستگیر کرد [۵۰۱].

[۴۹۹] تاریخ طبرى ـ حوادث سال ۳۹ هـ. ق، ج ۶، ص ۷۹. [۵۰۰] بلاذرى، فتوح البلدان، ص ۳۸، چاپ قاهره، ۱۳۱۹ هـ. ق. قیقان آخرین ولایت خراسان آن زمان بود که در حاشیه‏ى سند قرار داشت. رجوع شود به «مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع»، اثر صفى الدین بغدادى، ج ۳، ص ۱۱۴۰، چاپ بیروت، ۱۹۵۵ م. [۵۰۱] براى تفصیل بیشتر رک: طحاوى، معانى الآثار، ج ۲، ص ۱۰۲ و کتاب السیر، باب «مایكون الرجل به مسلما».

سبب کثرت احادیث درباره‏ى فضیلت علىس

روایات زیادى در مورد فضیلت حضرت علىس وارد شده است. شاید در مورد هیچ صحابى یا شخصیت بزرگ زمان پیامبر، این مقدار حدیث وارد نشده باشد. و این امر، طبیعى بود؛ زیرا از یک سو، حضرت على بنابر تقدیر الهى ـ قبل از خلافت و بعد از آن نیز ـ مورد اختلاف و تنازع و هدف نقد و ملامت قرار گرفته بود و از سوى دیگر او داراى امتیازها و شایستگى‏هایى بود که در هر فردى که این ویژگى‏ها وجود داشته باشد، طبعا مورد اختلاف و افراط و تفریط قرار مى‏گیرد؛ گروهى با او دشمنى مى‏ورزند و گروهى دیگر در وصف او مبالغه مى‏کنند. این عوامل دست در دست هم داده و زبان پیامبر را به بیان فضایل او و دفاع از وى جارى گردانید. بخش بزرگى از این احادیث در کتاب‏هاى صحاح آمده و بعضى از محدثان و شرح حال‏نویسان، کتاب‏هاى مستقلى درباره‏ى مناقب و فضایل ایشان تألیف کرده‏اند. شاید منصفانه‏ترین و معتبرترین کتاب در این باره، کتاب «الخصائص فى مناقب على بن ابى‏طالب»، منسوب به امام ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب نسایى (متوفى ۳۰۳ هـ. ق.) باشد که مؤلّفِ (سنن نسائى) یکى از کتاب‏هاى ششگانه‏ى معتبر حدیث است. انگیزه‏ى تألیف این کتاب این بود که ایشان زمانى که در دمشق اقامت داشت مشاهده کردند که اغلب مردم از فضایل علىس ناآگاهند و عدّه‏اى در مورد وى دچار سوء تفاهم شده‏اند و زبان طعن دراز نموده‏اند. وقتى این کتاب را تألیف کرد از سوى مخالفان افراطى امیرالمؤمنین مورد تهدید و نکوهش قرار گرفت، اما این کار او را از حق‏گویى باز نداشت [۵۰۲]. علاّمه ابن حجر عسقلانى در کتاب گران‏سنگ خود «فتح البارى فى شرح صحیح البخارى» در مورد اسباب کثرت احادیث، درباره‏ى فضایل حضرت علىس، با تفصیل سخن گفته و در پایان مى‏گوید:

«مردم در حقّ على به سه دسته تقسیم شدند: اهل سنّت. بدعت‏گذارانِ خوارج؛ و کسانى که با او جنگیدند، اعم از بنى‏امیه و دیگران. در این میان اهل سنت وظیفه‏ى خود دانستند که فضایل او را در سطح گسترده‏اى نشر کنند [۵۰۳]. و از آنجا که تعداد مخالفان زیاد بود طبعا دوستداران وى با آب و تاب بیشترى به نشر این گونه روایات پرداختند وگرنه در واقع، هر یک از خلفاى چهارگانه فضایلى دارند که اگر در ترازوى عدل گذاشته شوند، صحّت گفتار اهل سنّت و جماعت ثابت خواهد شد [۵۰۴].

[۵۰۲] رک: ذهبى، تذكرة الحفّاظ، ج ۲، ص ۶۹۹. [۵۰۳] اهل سنّت احادیثى را که مشتمل بر فضایل حضرت علىس است در پاسخ و رد خوارج و نواصب که بر ایشان جسارت نموده و چیزهاى ناروایى به او نسبت مى‏دادند، استخراج و جمع‏آورى نموده‏اند و دیگران از همین کتاب‏ها نقل کرده‏اند. اما نکته‏ى قابل توجه و تأسف آور این است که امروزه برخى از نویسندگان، همین احادیث را براى اثبات خلافت بلافصل حضرت امیر مورد استناد قرار مى‏دهند و به عنوان اعتراف، مرتب به کتاب‏هاى اهل سنّت ارجاع مى‏دهند! (رک: مختصر تحفه‏ى اثنا عشریه، ص ۱۳۸). (مترجم) [۵۰۴] ابن حجر، فتح البارى، باب مناقب على ابن ابى‏طالب، ج ۷، ص ۷۱، مکتبه‏ى سلفیه، قاهره.

فرزندان علىس

فرزندان حضرت علىس از بطن فاطمه‏ى زهرال عبارتند از: حسنس، حسینس و بنا به قولى، محسن که در کودکى درگذشت، و نیز زینب کبرى و ام کلثوم که عمربن خطابس با او ازدواج کرد.

فرزندان وى از همسران دیگر که بعد از وفات فاطمهل با آن‌ها ازدواج کرد، به شرح زیرند:

از بطن ام البنین بنت حذام؛ عبّاس، جعفر، عبداللّه‏ و عثمان به دنیا آمدند که در کربلا همراه برادرشان، حسینس به شهادت رسیدند. از بطن لیلى بنت مسعود؛ عبیداللّه‏ و ابوبکر متولد شدند که هشام کلبى مى‏گوید آن‌ها نیز در کربلا شهید شدند. از صهباء بنت ربیعه (ام‏ولد)؛ یک پسر به نام عمر و یک دختر به نام رقیه داشت. از اُمامه بنت ابى‏العاص؛ یک فرزند به نام محمّد اوسط داشت. از خوله بنت جعفر؛ یک فرزند به نام محمّد اکبر و از امّ سعید بنت عروه؛ سه دختر به نام‏هاى ام‏الحسن، رملة الکبرى و ام کلثوم متولّد شدند. از اسماء بنت عمیس؛ یحیى و عون به دنیا آمدند [۵۰۵]. فرزندش، محمّداکبر که به ابن حنفیه مشهور است یکى از بزرگان مسلمانان بود؛ او مردى شجاع و نیرومند، فصیح و عالم به کتاب و سنّت بود. ابوبکر و عمرب را بر سایرین برترى مى‏داد و عثمانس را مى‏ستود. وى در سال ۸۱، در سن شصت و پنج سالگى درگذشت [۵۰۶]. ابن خلّکان مى‏گوید:

«محمّد بسیار پرهیزگار، دانشمند و قوى بود، در جنگ جمل، پرچمدار پدرش بود. دو سال قبل از خلافت عمر به دنیا آمد و در اوّل محرّم سال ۸۱ هجرى دیده از جهان فرو بست. اقوال دیگرى نیز در مورد تاریخ وفات او وجود دارد. وى در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد» [۵۰۷]. از ذرّیه‏ى او علما، مربّیان و مصلحان بزرگى پرورش یافت که کتاب‏هاى طبقات و زندگى نامه‏ها، شرح حال آن‌ها را ذکر کرده‏اند. این خاندان در بسیارى از شهرهاى هند پراکنده شدند که اغلب به نام علویان معروفند.

ابن جریر مى‏گوید:

«حضرت علىس مجموعا چهارده پسر و هفده دختر داشت.»

واقدى مى‏گوید:

«نسل وى از میان پسران، فقط از پنج فرزند ادامه یافت که عبارتند: از حسن، حسین، محمّد بن حنفیه، عبّاس و عمر».

[۵۰۵] ابن اثیر و ابوالفداء ابن کثیر. [۵۰۶] تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۲۲۹. [۵۰۷] ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج ۳، ص ۳۳۲ ـ ۳۳۱.

حکمت و بلاغت علىس

قبل از این که به ذکر مثال‏هایى از حکمت و ادبیات قوى و اقوال منقول از حضرت علىس که در ادبیات زبان‏هاى دیگر یافتن نظیر آن مشکل است بپردازیم، قطعه‏اى از کتاب «تاریخ ادبیات عرب»، اثر استاد احمد حسن زیات را مى‏آوریم، او مى‏نویسد:

«بعد از رسول اللّه‏ ج کسى را سراغ نداریم که از علىس سخنورتر و فصیح‏تر باشد. حکیمى بود که حکمت از سخنانش مى‏تراوید؛ خطیبى بود که دریاى بلاغت بر زبانش جارى بود. قدرتى فوق‏العاده بر سخنورى و مجادله داشت. همه اتّفاق نظر دارند که علىس، امام سخنوران و ادیبان است» [۵۰۸]. در اینجا گفته‏ى استاد عقّاد را نیز مى‏افزاییم که مى‏گوید:

«سبک کلمات جامعى که از علیس روایت شده ممتاز است، مثل‏ها و تعابیر زیبا به گونه‏اى است که انسان حیران مى‏ماند که کدام یک از مزایاى آن برتر و استوارتر است؟ راستى‌ای معنى، بلاغت در اداء، یا زیبایى فنون ادبى؟ [۵۰۹] بارزترین ویژگى این حکمت‏ها و سفارش‏ها و ضرب‏المثل‏ها این است که به وضوح دلالت دارند بر فکر سالم و نظر درست و بررسى کامل و شناخت دقیق از زندگى و طبیعت انسان‏ها. گویا چکیده‏ى مطالعات و تجربه‏هاى طولانى علمى و خلاصه‏ى ژرف‏اندیشى در مورد طبیعت و اعماق زندگى بشر هستند.

در اینجا مناسب است قبل از آوردن گزینه‏هایى از سخنان حضرت علىس نگاهى نقد گونه به کتاب «نهج البلاغه» داشته باشیم: همچنان که مى‏دانید، نهج البلاغه مجموعه‏ى خطبه‏ها، نامه‏ها و سخنان کوتاه منسوب به امیرالمؤمنین علیس است که شریف رضى (۴۰۴-۳۵۹ ه. ق.) آن‌ها را گرد آورده است. ابن سیرین و علامه مقبلى در کتاب «العلم الشامخ» در مورد صحت مندرجات نهج البلاغه اظهار شک کرده‏اند [۵۱۰]. استاد حسن زیات که یکى از ادیبان برجسته‏ى عرب است مى‏گوید:

«بعضى معتقدند که بیشترین قسمت نهج البلاغه کار خود شریف رضى است؛ زیرا شامل توهین و نکوهش صحابه است و نیز شامل اصطلاحات فلسفى مانند فلسفه‏ى اخلاق و جامعه‏شناسى و تکلّف و تصنّع در اوصاف اشیا و فنون جدید است که با طبیعت آن روزگار همخوانى ندارد. ظاهرا شریف رضى همه‏ى آنچه را به علیس منسوب بوده گردآورى نموده که برخى صحیح و قسمتى مشکوک است» [۵۱۱]. اما محقّق با بصیرت که با اسلوب و زبان آن عصر آشنایى کامل داشته باشد و از طرف دیگر بداند که خداوند چه استعدادهاى استثنایى به حضرت علىس بخشیده بود و نیز علم داشته باشد که علىس در مورد مردم‏شناسى و شناخت طبیعت‏هاى بشرى چه تجربه‏هایى داشت و تا چه حد سرد و گرم روزگار را چشیده بود، چنین شخصى مى‏تواند گفتار حضرت علىس را از گفتار دیگران تشخیص دهد و مى‏داند چه کلامى در خور شأن علىس است و چه سخنى را دیگران به او منسوب کرده‏اند. در این کتاب فرازهایى از گفته‏هاى ایشان را به عنوان نمونه آورده‏ایم و در کتاب‏هاى قدیمى ادبیات، مانند «الکامل» نوشته‏ى مبرّد، «العقد الفرید» نگاشته‏ى ابن عبدربه و «البیان والتبیین» اثر جاحظ قسمت زیادى از سخنان وى نقل شده است.

ترجمه و شرح «نهج البلاغه» همواره مورد توجه و اهمیت بوده است به گونه‏اى که براى این کتاب بیش از پنجاه شرح نوشته‏اند؛ امام بیهقى و امام فخرالدین رازى از جمله شارحان نهج البلاغه هستند. شرح ابن ابى الحدید مدائنى، مفصل‏ترین شرح نهج البلاغه است که دارالفکر بیروت آن را در بیست جلد به چاپ رسانده است. شیخ محمّد عبده نیز از شارحان معاصر است.

اینک فقط بیست جمله از دریاى سخنان حکیمانه‏ى حضرت علىس تقدیم خوانندگان مى‏گردد:

۱- «قِيمَةُ كُلِّ امْرِىٍ‏ء ما يُحْسِنُهُ» «ارزش هر فرد به تخصص و هنر اوست.»

۲- «كَلِّمُوا النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ أتُحِبُّونَ أنْ يُكَذَّبَ اللّه‏ُ وَرَسُولُهُ»

«با مردم مطابق سطح فکرشان سخن بگویید، آیا مى‏خواهید خدا و رسولش تکذیب شوند؟»

۳- «إحْذَرْ صَوْلَةَ الْكَريمِ إذا جاعَ وَصَوْلَةَ اللَّئيمِ إذا شَبِعَ».

«از حمله‏ى جوانمرد آنگاه که گرسنه شود و از حمله‏ى شخص فرومایه هنگامى که سیر شود، بپرهیز!»

۴- «أجِمُّوا هذِهِ الْقُلُوبَ وَالْتَمِسُوا لَها طُرَفَ الْحِكْمَة فَإنَّها تَمِلُّ كَما تَمِلُّ الأبْدانُ»

«دل‏ها را آرامش بخشید و براى آن‌ها حکمت‏ها و دانش‏هاى تازه و جالب انتخاب کنید؛ زیرا دل‏ها نیز مانند بدن‏ها خسته مى‏شوند.»

۵- «اَلنَّفْسُ مُؤْثِرَةٌ لِلْهَوى، آخِذَةٌ بالهوينى، جامِحَةٌ إلَى‏اللَّهْوِ، أمّارَةٌ بِالسُّوءِ، مُسْتَوْطِنَةٌ لِلْفُجُورِ، طالِبَةٌ للِّراحَةِ، نافِرَةٌ عَنِ الْعَمَلِ، فَإنْ أكْرَهْتَها أنْضَيْتَها وَإنْ أهْمَلْتَها أرْدَيْتَها»

«نفس، دنبال خواهشات و راه آسان است، لهو و تفریح را دوست دارد و به بدى امر مى‏کند و فجور را در خود جاى مى‏دهد، راحت طلب است و از زیر بار مسئولیت فرار مى‏کند، اگر آن را مجبور کنى لاغر و ضعیف مى‏شود و اگر آزاد بگذارى هلاک مى‏شود.»

۶- «ألا لايَرْجُوَنَّ أحَدُكُمْ إلاّ رَبَّهُ وَلا يَخافَنَّ إلاّذَنبَهُ وَلايَسْتَحْيى أحَدُكُمْ إذا لَمْ يَعْلَمْ أنْ يَتَعَلَّمَ وَإذا سُئِلَ عَمّا لايَعْلَمْ أنْ يَقُولَ لا أعْلَمُ»

«امید شما فقط به پروردگارتان باشد و فقط از گناهان خویش بترسید، هرگاه چیزى را نمى‏دانید از آموختنش شرم نکنید و اگر مطلبى را از شما پرسیدند که نمى‏دانید، از گفتن «نمى‏دانم» خجالت نکشید.»

۷- «اَلْفَقْرُ يَخْرِسُ الْفِطَنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَالْمُقِلُّ غَريبٌ فى بَلَدِهِ»

«فقر، زیرک را از بیان دلیل خود گنگ و لال مى‏کند و تنگدست در شهر خود غریب است.»

۸- «اَلْعَجُز آفَةٌ وَالصَّبْرُ شجاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ»

«واماندگى و عجز، بلاست. صبر، شجاعت است و پارسایى، ثروت است و پرهیز از گناه، سپر است.»

۹- «اَلاْآدابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَالْفِكْرُ مِرْآةٌ صافِيَةٌ»

«عادت‏هاى پسندیده زیورهایى است تازه و نو که کهنه نمى‏شوند و فکر آیینه‏اى پاک و صاف است.»

۱۰- «إذا أقْبَلَتِ الدُّنْيا عَلى أحَدٍ أعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ وَإذا أدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ»

«هرگاه دنیا به کسى روى آورد، امتیازات دیگران را هم برایش به عاریه مى‏آورد و آنگاه که از او پشت گرداند، امتیازات خودش را هم از او مى‏گیرد.»

۱۱- «ما أضْمَرَ أحَدٌ شَيْئًا إلاّ ظَهَرَ فى فَلَتات لِسانِهِ وَصَفَحاتِ وَجْهِهِ»

«هر کس موضوعى را در دلش پنهان کند، به طور حتم در لابلاى سخنان و رنگ رخسارش آشکار مى‏گردد.»

۱۲- «لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَقَدْ جَعَلَكَ اللّه‏ُ حُرّا»

«برده‏ى مردم نباش حال آنکه خدا تو را آزاد آفریده.»

۱۳- «إيّاكَ وَالإتِكالَ عَلَى الْمُنى فَإنَّها بَضائِعُ النَّوْكى»

«از اتکاى بر آرزوها بپرهیز؛ زیرا تکیه بر آرزو سرمایه‏ى احمق است.»

۱۴- «ألا أُنَبِّئُكُمْ بِالْعالِمِ، كُلُّ الْعالِمِ مَنْ لَمْ يُزَيِّنْ لِعِبادِ اللّه‏ِ مَعاصِىَ اللّه‏ِ وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مَكْرَهُ وَلَمْ يُؤيِسْ مِنْ رَوْحِهِ»

«آیا شخص عالم را به شما معرفى کنم؟ عالم به تمام معنى کسى است که معاصى خدا را در چشم مردم زیبا ننماید و آنان را از کیفر خدا ایمن و از رحمت او مأیوس نگرداند.»

۱۵- «اَلنّاسُ نِيامٌ إذا ماتُوا انْتَبَهُوا» «مردم در خوابند، هرگاه مُردند بیدار مى‏شوند.»

۱۶- «اَلنّاسُ أعْداءُ ما جَهِلُوا» «مردم دشمن چیزى هستند که نمى‏دانند.»

۱۷- «اَلنّاسُ بِزَمانِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ»

«شباهت مردم با زمانه بیش از شباهتشان به پدرانشان است.»

۱۸- اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ «شخص در زیر زبانش مخفى است.»

۱۹- «ما هَلَكَ امْرِى‏ءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» «کسى که قدر و ارزش خود را شناخت، نابود نمى‏گردد.»

۲۰- «رُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً» «چه بسا کلمه‏اى که نعمتى را از کف مى‏رباید.»

[۵۰۸] زیات، تاریخ الأدب العربى، ص ۱۷۴. [۵۰۹] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۹۷۴ ـ ۹۷۳. [۵۱۰] برخى از دانشمندان شیعه نیز بر همین باورند؛ به عنوان مثال دکتر عبدالحسین زرّین کوب مى‏نویسد: «در سخنانى که به على÷ منسوب است چیزهای هست که به احتمال قوى از او نیست.» بامداد اسلام، ص ۱۰۹، چاپ ششم، ۱۳۶۹ تهران . (مترجم) [۵۱۱] زیات، تاریخ الأدب العربى، ص ۲۳۰، قاهره.

شعر علىس

دیوان شعر حضرت علىس بسیار معروف است، برخى به اشعار آن استناد مى‏جویند اما محققان، همواره در مورد صحّت بیشترین قسمت آن ابراز شک کرده‏اند. بعضى از اشعار آن از مقام علمى و ادبى علىس بسیار فروتر است.

در کتاب «معجم الادباء» آمده است:

در کتاب «التهذیب» به خط ابومنصور محمّد بن احمد الازهرى دیدم که نوشته بود:

ابو عثمان مازنى گفت: از نظر ما به صحّت نرسیده که على بن ابى‏طالبس (با وجود قدرت بر شعر گویى) شعرى سروده باشد، جز این دو بیت:

تِلْكُمْ قُرَيْشٌ تَمَنّانى لِتَقْتُلَنى
وَلا وَجَدِّكَ ما بَرُّوا وَلا ظَفَرُوا
فَإنْ هَلَكْتُ فَرَهْنى ذِمَّتى لَهُمْ
بِذاتِ رَوْقَيْنِ لايَعْفُولَها أثَرٌ [۵۱۲]

بن هشام در «سیرة النبى ج» اشعار حضرت على را در مواضع متعدّد نقل کرده و در مورد صحت نسبت آن‌ها به علىس اظهار شک کرده است.

[۵۱۲] حموى؛ یاقوت، معجم الادباء، ۱۴/۴۳، بیروت.

اسلوب منحصر به فرد طنز و نکوهش

قبل از آنکه این بخش دشوار و درد انگیز را به پایان ببریم نمونه‏هاى منحصر به فردى از روش طنز و نکوهش و گلایه را مى‏آوریم که سزاوار است در بلندترین قلّه‏هاى جهانى این فن قرار داده شوند. وضعیت خاصّ اهل عراق و شیعیان علىس که ظاهرا سنگ محبّت و حمایت وى را بر سینه مى‏زدند، در وجود و پیدایش این اسلوب ادبى، سهم به سزایى داشته است. قدرت بیان و بلاغت عربى علىس به حدّى بود که تنها به زمان خودش محدود نمى‏گردد، بلکه در تاریخ دوره‏هاى ادبیات عرب و سرمایه‏هاى جهانى ادبیات، جایگاه خاصى دارد.

ایشان در نکوهش یاران و لشکریان خود مى‏گوید:

«تا چه وقت با شما مدارا کنم، چنان که با شترى که نمى‏تواند سوارى بدهد و یا لباس پاره‏اى که چون یک طرف آن دوخته مى‏شود طرف دیگرش پاره مى‏شود، مدارا مى‏کنند. هرگاه خبرى از پیشقراولان شام به شما مى‏رسد، تمام شما درِ خانه‏هایتان را مى‏بندید و همانند سوسمار یا کفتار در خانه‏هاى خود پنهان مى‏شوید. به خدا سوگند! ذلیل کسى است که شما او را یارى کنید و کسى که با یارى شما تیراندازد با تیر بدون پیکان تیراندازى کرده است. به خدا سوگند! در میدان‏ها تعداد شما زیاد است اما زیر پرچم جنگ، انگشت شمار مى‏شوید. من به کارى که شما را اصلاح کند و انحراف شما را برطرف گرداند، آگاهم ولى اصلاح شما را با افساد و تباه ساختن خود جایز نمى‏دانم.

خدا سر به زیرتان کند! روز خوش نبینید! آن طور که باطل را مى‏شناسید و از آن اطّلاع دارید، از حق آگاهى ندارید و آن طورى که حق را ریشه‏کن مى‏کنید، باطل را نابود نمى‏سازید» [۵۱۳].

***

«اى مردم عراق! شما همانند زن آبستنى هستید که پس از این که زحمت حمل را تحمّل مى‏کند و وضع حملش نزدیک شود، بچه را سقط کند و شوهرش بمیرد و مدت‏ها بدون شوهر بماند و بیگانه‏ترین افراد میراثش را ببرند» [۵۱۴]. «سوگند به خدایى که جانم در قبضه‏ى اوست! این‌ها بر شما پیروز مى‏شوند نه به این خاطر که به حق نزدیک‏ترند، بلکه به خاطر این که در کار خود سرعت عمل دارند و شما در طریق حقِّ خود سستى مى‏کنید. ملّت‏ها از ستم زمامداران خود ترس دارند اما من از ظلم زیردستان و شیعیانم رنج مى‏برم.

شما را براى جهاد دعوت مى‏کنم، حرکت نمى‏کنید. مطالب را به گوش شما مى‏خوانم، گوش نمى‏دهید. پنهان و آشکارا شما را در جریان حوادث مى‏گذارم، پاسخ نمى‏دهید. پندتان مى‏دهم، نمى‏پذیرید.

در جمع حاضرید، اما همانند غایبان خاصیت ندارید. اظهار بندگى مى‏کنید، اما همانند اربابان ابراز وجود مى‏نمایید. مطالب آموزنده مى‏گویم، بى‏اعتنایى مى‏کنید. شما را با مطالب عمیق موعظه مى‏کنم،گوش نمى‏دهید. شما را براى جهاد با باغیان تحریک مى‏کنم، هنوز سخنم به آخر نرسیده که مانند فرزندان سبأ پراکنده مى‏شوید. به انجمن‏هاى خود باز مى‏گردید و یکدیگر را به پندهاى خود گول مى‏زنید. صبح شما را منظم مى‏کنم و به جنگ مى‏فرستم، شب بازگشته‏اید. شما مانند کمان هستید، کمانگر خسته شده و عاجز گردیده و کمان هم در فشار قرار گرفته است.»

اى مردمى که بدن‏هایتان اینجا حاضر است و عقل‏هایتان رفته است! افکارتان مختلف و زمامدارانتان را گرفتار کرده‏اید، امیر شما از خدا اطاعت مى‏کند اما شما از او فرمان نمى‏برید. به خدا سوگند! دوست دارم معاویه با من داد و ستد کند مانند داد و ستد صراف، از من ده نفر از شماها را بگیرد و یکى از طرفداران خود را به من بدهد» [۵۱۵]. «خدا ذلیلتان کند! شما مثل شترهاى بى‏ساربان هستید؛ از یک طرف که شما را جمع مى‏کنند از طرف دیگر متفرّق مى‏شوید. بدون تردید در صورتى که قلب‏هاى شما با هم نزدیک نیست، جمعیت و فزونىِ شما فایده و نتیجه ندارد. مى‏خواهم با شما دردِ جامعه را مداوا کنم، حال آنکه شما خود درد و بیمارى من هستید. کار من مانند کسى است که مى‏خواهد با خار، خارى را که در پایش رفته، بیرون آورد و حال آنکه مى‏داند میل خار با خار است.

مى‏بینم که مانند پوست سوسمار که به هم مى‏خورد هیاهو مى‏کنید، نه حقّى را پس مى‏گیرید و نه از ظلم جلوگیرى مى‏کنید. آخ از دست شما! چه سختى‏ها که از دست شما کشیدم! نه موقع نیاز، مردان آزاده و راستگو هستید و نه موقع مشورت، افرادى مورد اعتماد. از همراهى با شما بیزارم، به خدا سوگند! دوست دارم خدا میان من و شما جدایى افکند و مرا به کسانى ملحق گرداند که رأى آنان صحیح و عقل آنان خوب و گفتارشان حق بود» [۵۱۶]. «اى مردمى که بدنتان جمع و افکار و آرزوهایتان مختلف است! سخنان شما سنگ‏هاى سخت را نرم مى‏گرداند و روش شما سبب طمع به شما گردیده است. دعوت کسى که شما را دعوت کرد پذیرفته نشد. کسى که براى شما زحمت کشید راحت نیافت. با مطالب گمراه کننده، عذر مى‏آورید. روش شما همانند بدهکارى است که براى پرداخت آن عذر مى‏آورد. اگر از خانه‏ى خود دفاع نکنید، از چه خانه‏اى دفاع خواهید کرد؟ اگر همراه من جنگ نکنید، در رکاب کدام امام پس از من مى‏جنگید؟ فریب خورده کسى است که فریب شما را بخورد، کسى که با نیروى شما پیروز شود، به خدا سوگند! با تیر بى‏اثر پیروز گشته است» [۵۱۷].

***

[۵۱۳] نهج البلاغه، خطبه‏ى ۶۸. [۵۱۴] همان منبع، خطبه‏ى ۷۰. [۵۱۵] نهج البلاغه، خطبه‏ى ۹۶. [۵۱۶] اقتباس از خطبه‏هاى نهج البلاغه با استفاده از ترجمه‏ى مصطفى زمانى. [۵۱۷] نهج البلاغه، خطبه‏ى ۲۹.

بخش هشتم: حضرت علىس پس از خلافت

روش اجمالى حضرت علىس در خلافت ـ زهد و پرهیزگارى علىس ـ علىس در برابر مسؤولان حکومتى و عموم مسلمانان ـ علىس پیشوا و مصلح بزرگ ـ اصول سیاست و حکومت علىس ـ سیاست شایسته و بى‏نظیر علىس ـ نگاهى کوتاه به زندگى امیر معاویهس ـ نگاهى به جامعه‏ى اسلامى آن روز.

علیس پس از خلافت

روش اجمالى حضرت علىس در خلافت

وصف علىس از زبان یکى از یارانش، به نام ضراره بن ضمره وصفى است که اندیشه‏ها، احساسات، تمایلات، جهت‏گیرى‏ها و صفات اخلاقى و فطرى انسان را به تصویر مى‏کشد. در تاریخ اسلام به ندرت دیده شده که در مورد یکى از شخصیت‏هاى بزرگ تاریخى ـ بعد از رسول اللّه‏ ج ـ چنین وصفى به ثبت رسیده باشد که داراى این امتیاز باشد. در این تعریف که به پیشنهاد امیر معاویهس و در مجلس وى صورت گرفته است، محبت، صداقت در اداى شهادت، احساس مسئولیت و در نظر داشتن شرایط زمان و مکان جمع شده است. از این‏روى این وصف، قطعه‏ى ادبى بلیغ و صادقانه‏اى است که ترجمه‏ى آن بدین شرح است [۵۱۸]؛ ابوصالح مى‏گوید: معاوية بن ابى‏سفیانس از ضرارة بن ضمره خواست که اوصاف شایسته‏ى علىس را برایش بیان کند، ولى او عذر آورد. وقتى معاویهس بسیار اصرار ورزید، ضراره لب به سخن گشود و گفت:

«به خدا سوگند! على دور اندیش و بسیار نیرومند بود، گفتارش قاطع و داورى‏اش عادلانه بود، وجودش منبع علم و دانش بود، از دنیا و نعیم آن بیمناک بود، با شب و تاریکى آن انس داشت. به خدا سوگند! بسیار مى‏گریست و مدّت‏ها در اندیشه فرو مى‏رفت و با خود رازها مى‏گفت، غذاى ساده و لباس زِبر دوست داشت. او همانند افراد عادى بود، وقتى مى‏پرسیدم، پاسخ مى‏داد و وقتى به خدمتش حاضر مى‏شدیم، نخست خودش لب به سخن مى‏گشود و وقتى او را دعوت مى‏کردیم مى‏پذیرفت و به خانه‏هاى ما مى‏آمد با آنکه ما را به خود نزدیک مى‏کرد از هیبتش با او سخن نمى‏گفتیم و از عظمتى که در دل‏هاى ما داشت با وى آغاز سخن نمى‏کردیم. وقتى لبخند مى‏زد دندان‏هایش چون مروارید منظم نمودار مى‏شد، مردم متدین را بزرگ مى‏داشت، با مساکین مهربان بود و مظلوم را یارى مى‏کرد.

گواهى مى‏دهم که در شب تاریک او را دیدم که در محراب عبادت محاسن خود را به دست گرفته و مانند مارگزیده به خود مى‏پیچید و همانند شخص داغدار گریه مى‏کرد و مى‏فرمود:

«اى دنیا! از من دور شو، آیا براى من نقشه دارى؟ و یا به من علاقه پیدا کرده‏اى؟ افسوس! دیگرى را فریب بده، من نیازى به تو ندارم، سه طلاقه‏ات کرده‏ام و حقّ رجوع ندارم. عمر تو کوتاه، شادکامیت، ناچیز و خطر تو بزرگ است. آه از کمبود توشه و دورى سفر و خطر راه!»

امیر معاویهس با شنیدن این تعریف گریست و در حالى که با آستین خود اشک از چشمانش پاک مى‏کرد، گفت: خدا ابوالحسن، علىس را رحمت کند! به خدا سوگند! او چنین بود. اى ضراره! اندوه تو نسبت به فقدان آن حضرت چگونه است؟ گفت: مانند اندوه زنى که فرزندش را در کنارش سر ببرند، نه از اشک ریختن باز مى‏آید و نه غمش کاهش مى‏یابد» [۵۱۹].

[۵۱۸] ممکن نیست بتوان، بلاغت الفاظ و ظرافت معنى این قطعه‏ى ادبى را به زبان دیگرى منعکس کرد. (مترجم) [۵۱۹] ابن جوزى، صفة الصفوة، ج ۱، ص ۱۲۱، نهج البلاغه، سخن ۷۷.

زهد و پرهیزگارى علىس

بارزترین صفت و امتیاز حضرت علىس زهد بیش از حد و پرهیز از دنیا بود و این در حالى بود که به اسباب راحت و ثروت دسترسى داشت و اختیارات مملکت به دستش بود و بین مردم از جایگاه و احترام خاصّى برخوردار بود و این امر، مانع از آن بود که کسى او را مورد اتهام یا انتقاد و محاسبه قرار دهد.

یحیى بن معین از على بن جعد از حسن بن صالح نقل مى‏کند که یک بار در مجلس عمر بن عبدالعزیز [۵۲۰] در مورد زاهدان بزرگ سخن به میان آمد، عمر گفت: زاهدترین افراد دنیا، على بن ابى‏طالبس بوده است [۵۲۱]. در مورد زهد ایشان مطالب زیادى نقل شده است؛ اینک به چند نمونه توجه فرمایید:

ابوعبیده به نقل از عنتره مى‏گوید:

«زمانى که حضرت علىس در «خَوَرنَق» تشریف داشت نزد او رفتم، دیدم در هواى سرد خود را با چادرى پوشانده و از سرما مى‏لرزد، گفتم: اى امیرالمؤمنین! خدا براى شما و خانواده‏ات در این مال (اموال دولت) حقّى گذاشته است و شما از سرما مى‏لرزید؟ فرمود: من از مال شما چیزى نمى‏گیرم، این همان چادرى است که از مدینه با خود آورده‏ام» [۵۲۲]. ابونعیم از مردى ثقفى که حضرت علىس او را به کارگزارى «عکبرا» [۵۲۳] منصوب کرده بود، نقل مى‏کند که گفت: «مردم آن منطقه اهل نماز نبودند، حضرت علىس (هنگامى که به آن منطقه آمده بود) از من خواست که هنگام ظهر نزد او بروم، وقتى به او رسیدم، دربانى وجود نداشت که مرا از ورود منع کند، آنگاه که به محضر او شرفیاب شدم، دیدم نشسته است و کنار او یک کاسه و کوزه‏اى پر از آب گذاشته است، سپس یک ظرف سفالى را که سرش بسته و مهر شده بود، طلبید. فکر کردم آن ظرف پر از جواهر است و مى‏خواهد گوهر گرانبهایى به من هدیه کند. وقتى مهر را شکست، دیدم «قاووت» [۵۲۴] است. مقدارى بیرون آورد و در کاسه‏اى ریخت و کمى آب اضافه کرد. خودش میل فرمود و به من نیز داد. من طاقت نیاوردم، پرسیدم: یا امیرالمؤمنین! شما در عراق زندگى مى‏کنید و غذایتان این است؟ حال آنکه غذاى عموم مردم عراق خیلى بهتر از این است؟ فرمود: به خدا سوگند! به سبب بخیلى سر آن را مهر نکرده‏ام، بلکه به اندازه‏ى نیازم خریدارى مى‏کنم، ولى مى‏ترسم این‌ها تمام شود و از اموالى «سویق» درست شود که نسبت به پاکى آن خبر نداشته باشم؛ به این دلیل از آن نگهدارى مى‏کنم؛ زیرا دوست ندارم چیزى را بخورم که به پاکى و حلال بودن آن اطمینان ندارم» [۵۲۵]. یک بار براى وى حلوا آوردند، فرمود: اى حلوا! بویت خوش است، رنگت زیبا و طعمت گواراست، اما نمى‏خواهم نفسم را به چیزى عادت دهم که تا کنون با آن عادت نداشته است [۵۲۶]. زید بن وهب مى‏گوید: «علىس نزد ما آمد، در حالى که بدنش را با یک چادر پوشانده بود و ازارش [۵۲۷] را با پارچه‏اى بسته بود، در مورد این لباس از او پرسیدند، گفت: این لباس را به این دلیل مى‏پسندم که از خودنمایى به دور باشم و براى نماز بهتر و براى مومنان سنّت باشد» [۵۲۸]. مجمّع بن سمعان تیمى مى‏گوید: «على بن ابى‏طالبس شمشیر خود را براى فروش به بازار برد وگفت: «اگر چهار درهم داشتم‏ که براى‏خودم ‏لباسى بخرم، شمشیرم ‏را نمى‏فروختم» [۵۲۹]. امام احمد به روایت عبداللّه‏ بن رزین مى‏گوید: نزد علىس رفتم، براى ما خوراکى ساده آورد، گفتم: خدا خیرت دهد! کاش آن مرغابى را براى ما ذبح مى‏کردى؛ زیرا خداوند نعمت فراوان داده است، فرمود: اى ابن رزین! از رسول اللّه‏ ج شنیدم که مى‏فرمود: «براى خلیفه فقط دو غذا از بیت‏المال حلال است: غذایى که خود و خانواده‏اش بخورند و غذایى که به مردم بخوراند» [۵۳۰]. ابوعبید در کتاب «الاموال» آورده است که: «حضرت علىس در یک سال، سه مرتبه حقوق و مستمرى مردم را پرداخت کرد، سپس اموالى از اصفهان آوردند، فرمود: بیایید براى چهارمین بار مستمرى خود را دریافت کنید؛ زیرا من خزانه‌دار شما نیستم و چیزى را پس‏انداز نمى‏کنم. عدّه‏اى گرفتند و عدّه‏اى صرف‏نظر کردند» [۵۳۱]. علىس روزى در خطبه‏اش فرمود: اى مردم! سوگند به خدایى که معبودى جز او نیست! من از مال شما چیزى بر نداشته‏ام جز این. سپس شیشه‏ى عطرى از جیبش بیرون آورد و به مردم نشان داد و گفت: این را دهقانى به من هدیه داده است. سپس به بیت‏المال رفت و آن شیشه را جزو اموال بیت‏المال قرار داد و این شعر را سرود:

أفْلَحَ مَنْ كانَتْ لَهُ قُوصَرة
يأْكُلُ مِنْها كُلَّ يَوْمٍ تَمْرَة

«خوشبخت است کسى که سبدى خرما داشته باشد و هر روز یک عدد از آن بخورد.»

هبیرة بن مریم مى‏گوید: شنیدم که حسن بن على (پس از شهادت پدرش) در خطبه‏ى خود گفت: اى مردم! دیروز مردى از میان شما رفت که بعد از خود چیزى به جاى نگذاشت، مگر هفتصد درهم که از حقوقش باقى مانده بود و مى‏خواست با آن خادمى بخرد [۵۳۲]. آنچه براى یک فرمانروا از پرهیزگارى و احتیاط در مورد خوردنى‏ها دشوارتر است، این است که بدون سخن گفتن از موضع قدرت، به یک حکم شرعى و قضاوت قاضى راضى و تسلیم شود، به ویژه در صورتى که طرف مقابل مسلمان هم نباشد. این صفت را مى‏توان از داستان زیر درک کرد:

«حاکم از شعبى روایت کرده است که در جنگ جمل زره علىس گم شد، آن را دست یک یهودى دید، لذا نزد شریح، قاضى وقت طرح دعوى کرد. فرزندش، حسن و غلامش، قنبر براى وى گواهى دادند، ولى شریح گفت: به جاى حسن شاهدى دیگر بیاور! علىس گفت: آیا گواهى حسن را نمى‏پذیرى؟ گفت: آرى، اما از شما شنیده‏ام که گواهى فرزند براى پدر صحیح نیست. قاضى طبق مقررات قضایى اسلام به نفع یهودى حکم صادر کرد. یهودى با خود گفت: امیر المؤمنین همراه من نزد قاضى آمده و به حکم او راضى شده است؟ آنگاه به یگانگى خدا و رسالت حضرت محمد گواهى داد و مسلمان شد و اعتراف کرد که زره از مرکب علىس افتاده و او آن را برداشته است. حضرت علىس آن زره را به یهودى بخشید و هفتصد درهم به او انعام داد. آن مرد همواره همراه علىس بود تا اینکه در جنگ صفین کشته شد» [۵۳۳]. حضرت علىس با آنکه تا این حد پرهیزگار و نسبت به دنیا بى‏میل بود، ولى تندخو، خشن و خشک نبود، بلکه خوش برخورد و مهربان بود. در وصف او آمده است که او زیبا چهره، خندان و فروتن بود [۵۳۴].

[۵۲۰] خود عمربن عبدالعزیز از زاهدان بزرگ بود. به سیره‏ى عمربن عبدالعزیز اثر ابن جوزى مراجعه شود. [۵۲۱] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۵. [۵۲۲] همان منبع، ج ۸، ص ۳ و حلیة الأولیاء، ج ۱، ص ۸۲. [۵۲۳] شهرى است در نزدیکى موصل. (مترجم) [۵۲۴] آرد جو، یا نخودچى که آن را با شکر مخلوط مى‏کنند (فرهنگ عمید). [۵۲۵] اصفهانى؛ ابونعیم، حلیة الأولیاء، ج ۱، ص ۸۲، چاپ سوم، ۱۹۸۰، بیروت. [۵۲۶] همان منبع، ج ۱، ص ۸۱. [۵۲۷] ازار: لنگ، چادرى که به جاى شلوار مى‏پوشند. [۵۲۸] المنتخب، ج ۵، ص ۵۸. [۵۲۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳. [۵۳۰] همان منبع و مسند امام احمد، ۱/۷۸. [۵۳۱] هندى، كنزالعمال، ج ۲، ص ۳۲۰. [۵۳۲] ابن ابى شیبه، مُصنف كتاب الفضایل، ج ۱۲، ص ۷۴، چاپ پاکستان، ۱۹۸۷ م. [۵۳۳] هندى، كنز العمال، ج ۴، ص ۶. حاکم در «الكنى» و ابونعیم در «حلیة الأولیاء»، ج ۴، ص ۱۳۹ این داستان را به طور مفصل آورده‏اند. [۵۳۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۳.

علىس در برابر مسؤولان حکومتى و عموم مسلمانان

حضرت علىس (نه تنها در زندگى شخص خویش بلکه) با مسؤولان و کارگزاران حکومتى نیز به همین شیوه عمل مى‏کرد. شاید این مرحله، براى یک خلیفه یا فرمانروا دشوارتر باشد، از این که خودش بر زهد و معیارهاى عالى تقوا (عمل بر عزیمت) پایبند باشد.

یکى از سفارش‏هاى همیشگى‏اش به کارگزاران این بود که:

«با مردم به انصاف رفتار کنید و در برابر نیازهاى‏شان بردبار باشید؛ زیرا شما خزانه‏داران ملّت، وکلاى مردم و نمایندگان رهبران هستید. هیچ کس را به سبب نیازش نرنجانید و او را از خواسته‏اش باز ندارید. براى گرفتن مالیات، مردم را به فروش لباس تابستانى و زمستانى، وسیله‏ى نقلیه و غلام مجبور نسازید و براى دریافت یک درهم کسى را تازیانه نزنید» [۵۳۵]. به یکى از مأموران جمع‏آورى مالیات و زکات این گونه سفارش کرد:

«با کمال وقار و آرامش به سوى آن‌ها برو تا میان مردم قرارگیرى، آنگاه به آن‌ها سلام کن و در سلام گفتن کوتاهى مکن، سپس بگو: بندگان خدا! خلیفه‌ی مسلمین مرا فرستاده است تا حقّ خدا را که در اموال شما وجود دارد بگیرم، آیا حقّ خدا در اموال شما هست که به ولىّ او بپردازید؟

اگر کسى گفت: حقّ خدا در مال من نیست، با او کارى نداشته باش و اگر کسى به تو لطف کرد، همراه او برو، بدون این که او را به وحشت اندازى یا تهدید کنى یا به زور بگیرى یا تحت فشار قرار دهى، آنگاه آنچه از طلا و نقره به عنوان زکات مى‏دهد، بگیر!

اگر گوسفند یا شتر داشته باشد، بدون اجازه‏اش نزد آن‌ها مرو؛ زیرا بیشتر آن‌ها مال اوست. وقتى به چهارپایان رسیدى مثل افراد صاحب قدرت و خودخواه وارد نشو و حیوانات را رم مده و آن‌ها را مترسان و صاحب آن‌ها را ناراحت نکن، آنگاه مال را به دو قسمت تقسیم کن، سپس به صاحب مال اختیار بده تا هر بخشى را که مى‏خواهد براى خویش برگزیند، وقتى انتخاب کرد با انتخابش مخالفت نکن. سپس باقى مانده را دو بخش کن و صاحب مال را آزاد بگذار تا سهم خود را انتخاب کند. پیوسته این تقسیم کردن را ادامه بده تا به اندازه‏ى حقّ خدا از مال وى باقى بماند، آنگاه آن را دریافت کن. اگر صاحب مال تقسیم را قبول نکرد، بار دیگر تقسیم را مثل اول شروع کن!» [۵۳۶]

[۵۳۵] صبحى صالح، نهج البلاغه، نامه‏ى شماره‏: ۵۱. [۵۳۶] صبحى صالح، نهج البلاغه، نامه‏ى شماره‏ى ۲۵.

علىس پیشوا و مصلح بزرگ

حضرت علىس فقط یک فرمانرواى ادارى یا یک خلیفه (به معناى متداول) همانند خلفاى اموى و عبّاسى نبود، بلکه او خلیفه‏اى در سطح ابوبکر و عمرس بود. ایشان ولىّ امر مسلمانان، معلّم، مربّى و الگوى عملى و ناظر امور دینى و اخلاقى آنان بود. رفتار و گرایش‏هاى مردم را زیر نظر داشت که تا چه حد با شیوه‏ى رسول اللّه‏ ج موافق و تا چه حد از آن منحرف شده و از فرهنگ بیگانه و مناطق فتح شده تأثیر پذیرفته است؟ نماز جماعت را به امامت خودش اقامه مى‏نمود، مردم را موعظه مى‏کرد و احکام دین را به آن‌ها مى‏آموخت، راه‏هاى خشنودى و نارضایتى خدا را براى‏شان توضیح مى‏داد، در مسجد مى‏نشست و به سؤالات دینى و دنیوى مردم پاسخ مى‏گفت، خودش شخصا به بازار مى‏رفت و بر داد و ستد مردم و کنترل قیمت‏ها نظارت داشت و ضمن موعظه به بازرگانان مى‏گفت: «از خدا بترسید، کیل و وزنتان را برابر کنید و کم‏فروشى و گران‏فروشى نکنید!»

در مورد شخص خویش بسیار احتیاط مى‏کرد و از مقام و نسب والاى خود هرگز سوء استفاده نمى‏کرد. هرگاه مى‏خواست چیزى بخرد از کسى مى‏خرید که او را نشناسد و نداند که او امیرالمؤمنین است، تا مبادا فروشنده به پاس احترام و مقام وى جنس خود را ارزان‏تر به او بفروشد. بسیار علاقه داشت که عدل و مساوات را در گفتار، کردار و تقسیم مراعات کند و همین چیز را از عاملان و کارگزاران خود نیز مى‏خواست و آنان را مورد محاسبه قرار مى‏داد. گاهى (بدون اطلاع قبلى) بازرسانى را به شهرها مى‏فرستاد تا در مورد رفتار کارگزاران تحقیق کنند و از آراى مردم نسبت به آنان آگاه شوند و سپس براى وى گزارش دهند. به همین دلیل مسؤولان از او مى‏ترسیدند. اگر نیازى به توبیخ یا تفهیم احساس مى‏نمود، از این کار دریغ نمى‏ورزید. نامه‏هایى که به عمّال خود نوشته است، بر این مطلب گواهند [۵۳۷].

امیرالمؤمنین تنها به نظارت عملکرد مدیران و مسؤولان در مورد حدود شرعى و احکام فقهى بسنده نمى‏کرد، بلکه سیره و زندگى آنان را نیز زیر نظر داشت و هرگاه مشاهده مى‏کرد که عمل آن‌ها با سیره‏ى والیان خداترس و پیروان رسول اللّه‏ ج و سیره‏ى خلفاى راشدین مغایرت دارد، آنان را مجازات مى‏کرد. از اینجا بود که وقتى اطّلاع یافت عثمان بن حنیف انصارى (کارگزار وى در بصره ) به یک مهمانى رفته که در آن مهمانى از او تجلیل شده و مساوات اسلامى رعایت نشده است به او نامه نوشت و خطاب به او گفت:

«اى فرزند حنیف! به من خبر رسیده که یکى از جوانان بصره تو را به مهمانى دعوت کرده و تو هم به آن مجلس شتافته‏اى، با غذاهاى رنگارنگ و ظرف‏هاى گوناگون پر از طعام تو را پذیرایى کرده‏اند. گمان نمى‏کردم دعوت کسانى را بپذیرى که فقیران را کنار مى‏زنند و ثروتمندان را دعوت مى‏نمایند. دقّت کن که از این سفره چه غذایى مى‏خورى، لقمه‏اى را که در حلال بودنش تردید دارى، بیرون افکن و آنچه را یقین دارى از طریق حلال به دست آمده، بخور!» [۵۳۸]

[۵۳۷] بسیارى از نامه‏هاى ایشان در نهج‏البلاغه در بخش نامه‏ها گردآورى شده است. در این مجموعه، نامه‏هایى وجود دارد که اسلوب نگارش آن‌ها با سبک حضرت علىس و آن روزگار موافق است و نسبت آن‌ها به آن حضرت صحیح است. ناقدانى که از ذوق ادبى برخوردارند و پیوسته در مورد نامه‏نویسى آن عصر مطالعه داشته‏اند، از این حقیقت آگاهند. [۵۳۸] صبحى صالح، نهج البلاغه، نامه‏ى شماره‏ى ۴۵.

اصول سیاست و حکومت علىس

محورى که سیاست حضرت علىس و نظام حکومت و مدیریت وى گرد آن مى‏چرخید، مقدّم داشتن اصول و ارزش‏هاى اسلامى بر مصالح سیاسى و ادارى و حفظ روح خلافت انبیا و روش خلفاى راشدین بود. او معتقد بود که خلیفه، قبل از آنکه فرمانروا و ولىّ امر مسلمانان باشد، یک مبلّغ و پیشواى دینى و الگوى مذهبى به حساب مى‏آید. او به هر قیمتى حاضر بود که این شیوه را عملى کند و این بُعد را بر سایر ابعاد سیاسى، اقتصادى و ... ترجیح دهد، چنان که وى با طیب خاطر، بهاى سنگینى در راستاى انتخاب این سیاست پرداخت.

استاد عقّاد، تفاوت اساسى بین على و معاویهس را به خوبى تشریح کرده و خاطرنشان ساخته است که تفاوت بین دو فرد نبود، بلکه در اصل تفاوت بین دو نظام یا به تعبیر امروزى بین دو مکتب فکرى بود. مى‏گوید:

«تضادى بود بین خلافت دینى که علىس مظهر آن بود و بین کشور دارى دنیوى که معاویهس مظهر آن بود» [۵۳۹]. نتیجه‏ى طبیعى این دو روش متفاوت که هر یک از دو گروه به میل خود اختیار کرده بود آشکارا به ظهور پیوست. سبب پیدایش این تفاوت این بود که زمان، فرق کرده بود و دامنه‏ى فتوحات گسترش یافته و ثروت، فراوان شده و مسلمانان از جوامع و فرهنگ‏هاى مردم مناطق تازه فتح شده، متأثّر شده بودند. از طرف دیگر فاصله‏ى زمانى با عصر نبوّت و فقدان نخستین شاگردان مکتب نبوى که درس ساده زیستى و سخت‏کوشى را آموخته بودند، نیز دخیل بود. عقّاد با موشکافى و بلاغت به این حقیقت اشاره کرده است:

«عصر علىس در مقایسه با دوره‏هاى پیشین و آینده، عصر عجیبى بود؛ اما از این نظر که مسیر شایسته‏ى خود را پیمود، تعجبى نداشت؛ زیرا نه کاملاً ثابت و استوار بود و نه کاملاً آشفته و بى‏ثبات، بلکه مانند ساختمان جدیدى بود که نزدیک به اتمام است، نه به طور کامل فرو ریخته و نه ساختمان تکمیل شده و ثابت و استوار است.»

تفاوت بین این دو روش بنا بر تأثیر زمان و تحوّلاتى بود که در جامعه‏ى اسلامى به حکم طبیعت بشرى و قانون نظام آفرینش پدید آمده بود. این تفاوت به نفع امیر معاویهس بود؛ زیرا او بر سپاه و منطقه‏اى حکومت مى‏کرد که نظم و آرامش برقرار بود و فرمان امیر را با دل و جان مى‏خریدند؛ اما در سپاه حضرت علىس و محدوده‏ى حکومتش (بنا بر طبیعت دو منطقه و روحیه‏ى قبایلى ساکنان آنجا، چنان که قبلاً ذکر شد) تا حدّى اضطراب و هرج و مرج حکم‏فرما بود. اطرافیانش افرادى خودخواه و خیره سر بودند که به منافع مادى چشم دوخته و به امتیازات گروه مخالف طمع داشتند.

استاد عقّاد مى‏گوید:

«خشنودى از نظام اجتماعى موجود، سهم معاوية بن ابى‏سفیانس در منطقه‏ى شام و اطرافش بود و بیزارى و تنفر از نظام اجتماعى، سهم على بن ابى‏طالبس در سراسر جزیرة‏العرب بود» [۵۴۰]. وى مى‏افزاید:

«مسأله‏ى اختلاف بین على و معاویهس بر سر یک موضوع (خلافت) نبود که اگر یکى از آن دو به پیروزى مى‏رسید، نزاع قطع مى‏شد، بلکه اختلاف بین دو نظام رقیب و جهان‏بینى متقابل بود که یکى از آن‌ها به ثبات و استقرار تن در نمى‏داد و دیگرى پذیراى نظام نوین حکومت و مایل به بقا و استقرار بود» [۵۴۱].

[۵۳۹] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۸۹۲. [۵۴۰] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۸۶۹. [۵۴۱] همان منبع، ص ۸۹۲.

سیاست شایسته و بى‏نظیر علىس

به رغم اینکه نتیجه‏ى تفاوت بین دو نظام به ظهور پیوست و در یک نظام، آرامش و اطاعت از فرمان زمامدار و در دیگرى هرج و مرج و تمرّد وجود داشت و به رغم مواجه شدن حضرت علىس با مشکلات و رنج‏هاى فراوان و برخوردارى امیر معاویهس از پیروان مطیع و امکانات ظاهرى، باز هم سیاست علىس بى‏نظیر و در خور شأن وى بود. عقّاد با رعایت انصاف و امانت تاریخى مى‏گوید:

«علىس از همان روز اوّل خلافت خود، بهترین سیاستى را که برایش شایسته بود در پیش گرفت و سیاست دیگرى سراغ نداریم که انتقاد کنندگان یا مورّخان به آن اشاره کرده باشند و دلیلى ارائه دهند که این سیاست، بهتر و فرجامى مصون‏تر داشت یا ضامن نجات از تنگناها بود» [۵۴۲]. محققّان و مورّخانى که انسان‏ها، عصرها، آثار تربیت، باورها و الگوها و اهداف زمامداران را با یک معیار مى‏سنجند، همواره نسبت به حضرت علىس زبان اعتراض گشوده و مى‏گویند: اگر ایشان در برکنارى امیر معاویهس از استاندارى شام و برکنارى قیس بن سعد از ولایت مصر شتاب نمى‏کردند و قاتلان حضرت عثمانس را تحویل مى‏دادند و حکمیت را نمى‏پذیرفتند، به جنگ‏هاى خونینى که با شجاعت و ایمان قوى پشت‏سر گذاشتند نیازى پیش نمى‏آمد و با مشکلات طاقت‏فرسا مواجه نمى‏شدند؛ اما استاد عقّاد با این نظریه مخالف است و مى‏گوید:

«پس از بررسى عواقب تمام وجوه قضیه، به نظر مى‏رسد که اگر حضرت علىس به رأى خود عمل نمى‏کرد و نظرِ دیگران را به مرحله‏ى اجرا مى‏گذاشت باز هم موفقیتش قطعى نبود و به طور حتم از خطر مصون نبود و شاید امید موفقیتش کمتر و خطرش بیشتر بود» [۵۴۳]. سپس با صراحت بیشتر مى‏نویسد:

«آیا انتقادکنندگانى که در زمان حضرت علىس یا بعد از وى زبان اعتراض گشوده‏اند، به فکرشان رسیده است که از خود بپرسند آیا حضرت علىس توان این را داشت که روش دیگرى انتخاب کند؟ و به فرض این که مى‏توانست سیاستى دیگر در پیش گیرد، نتیجه‏اش چه بود؟ آیا قطعا نتیجه‏ى بهترى به دست مى‏آمد و فرجام نیکوترى حاصل مى‏شد؟» [۵۴۴] سپس مى‏افزاید:

«اگر او از زیرکى و زرنگى کار نگرفته، زیاد ضرر نکرده است؛ زیرا در صورت حداکثر استفاده از آن، نفع زیادى هم نمى‏برد؛ براى این که یکى از دو امر لازم بود؛ یا خلافت یا کشوردارى» [۵۴۵]. «در زمان علىس سنگینى بار تفاوت‏ها و ناهمگونى‏هایى که در دوره‏هاى قبل از او پدید آمده بود و هیچ جانشینى بعد از پیامبر ج، از بروز آن‌ها در امان نبود، جمع شده بود» [۵۴۶]. طبیعت این دو روش، مقتضى بود که در مورد ولیعهدى و انتخاب جانشین نیز نظرى متفاوت داشته باشند؛ حضرت علىس مسأله را به شورا واگذار کرد و حضرت حسنس را که فرزند بزرگ‏تر وى و سبط اکبر رسول اللّه‏ ج بود به جانشینى برنگزید؛ شخصیتى که رسول اللّه‏ ج در حقّ وى فرموده بود: اِنَّ ابْنى هذا سَيِّدٌ «این فرزند من، سید و آقاست.» هنگامى که حضرت علىس ضربت خورده بود، به او گفتند: آیا کسى را براى جانشینى تعیین نمى‏کنى؟ گفت: نه، (وَلكِنْ أتْرُكُكُمْ كَما تَرَكَكُمْ رَسُولُ اللّه‏ِ) «همان طور که پیامبر خدا ج شما را به خودتان واگذاشت، من نیز به خودتان وا مى‏گذارم»، گفتند: وقتى به پیشگاه خدایت بروى به او چه پاسخ مى‏دهى؟ فرمود، مى‏گویم: خدایا! تا وقتى که خواستى مرا میان آن‌ها نگه داشتى، سپس مرا به سوى خودت برگرفتى و تو را در میان آن‌ها گذاشتم، اگر خواهى اصلاحشان کن و اگر خواهى نابودشان کن! [۵۴۷] اما معاوية بن ابى‏سفیانس فرزندش را به جانشینى خود برگزید [۵۴۸].

[۵۴۲] همان منبع، ص ۸۹۵. [۵۴۳] همان، ص ۹۱۵. [۵۴۴] همان منبع. [۵۴۵] عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص ۹۳۰. [۵۴۶] همان منبع، ص ۹۳۳. [۵۴۷] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۲۴ و ترجمه‏ى فارسى مروج الذهب، ج ۱، ص ۷۷۴، چاپ چهارم. [۵۴۸] براى تفصیل بیشتر رک: البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۴۶.

نگاهى کوتاه به زندگى امیر معاویهس

با بررسى حقایق تاریخى و با توجه به اوضاع نابسامان و دوره‏ى بحرانى‏اى که بعد از شهادت امیرالمؤمنین عثمانس پدید آمد و با در نظر گرفتنِ تحوّلات و واکنش‏هاى درونى و برونى که در جامعه‏ى اسلامى به ظهور پیوست، به نظر مى‏رسد که حضرت معاویهس بر اساس تجربه‏ى طولانى و مردم‏شناسى و آگاهى از موقعیت مناطقى که سال‏ها در آنجا حکومت کرده بود، به این نتیجه رسیده بود که مشکل است مملکت پهناور آن روز و جامعه‏ى اسلامى مرکب از طبایع و عناصر گوناگون را ملزم گرداند تا دقیقا از نظام خلافت پیروى کنند؛ نظامى که سه خلیفه‏ى قبلى با قدرت تمام به آن چنگ زدند. بنابراین یقین نمود که در این شرایط حسّاس براى مبارزه با خطراتى که امنیت و آرامش مملکت اسلامى را تهدید مى‏کند و تا حد زیادى ادامه‏ى غزوات و فتوحات را تحت الشعاع قرار مى‏دهد، اشکالى ندارد که یک حکومت فردى عادل و انعطاف‏پذیر تشکیل داد که در اصول، به عقاید و احکام اسلامى پایبند باشد و حدود و فرایض و شعارهاى اسلامى را به طور کامل حفظ کند و در اداره‏ى حکومت و برخورد با مردم به حدّ ضرورت، از توسّع، کار گیرد؛ به گونه‏اى که دولت از دایره‏ى اسلام خارج نگردد. و ضررى ندارد که مملکت پهناور اسلامى که در آستانه‌ی تبدیل شدن به یک امپراتورى قرار دارد با نظام‏هاى مروّج روز اداره شود و امور با کاردانى و نرمى حل و فصل گردد و با مشکلات، طبق اقتضاى مصلحت عمومى و حکمت عملى و مطابق با مقتضیات زمان و مکان برخورد شود؛ بنابراین ایشان حکومت خود را به عنوان یک فرمانروا و مسؤول ادارى مسلمان آغاز کرد.

رسول اکرم ج نسبت به این موضوع خبر داده و چنین فرموده است:

«خِلافَةُ النُّبُوَّةِ ثَلاثُونَ سَنَةً ثُمَّ يُعْطِى اللّه‏ُ الْمُلْكَ أوْ مُلْكَهُ مَنْ يَشآءُ» [۵۴۹].

«خلافت نبوت و جانشینى پیامبر سى سال خواهد بود، سپس خداوند مملکت را به هر که بخواهد مى‏بخشد».

خود امیر معاویه نیز مدعى نبود که حکومت او مانند خلافت خلفاى سه گانه «خلافت راشده» است. مى‏گفت: او یک فرمانرواى مسلمان است و قدر او زمانى شناخته مى‏شود که به فرمانروایان بعد از وى مبتلا شوند [۵۵۰]. مسعودى، مورّخ معروف (شیعه)، برنامه‏ى روزانه‏ى او را چنین بیان مى‏کند:

«در شبانه روز پنج وقت براى ملاقات عمومى و رسیدگى به شکایات تعیین کرده بود، بعد از اداى نماز صبح به رویدادها و گزارش‏هاى روزانه گوش فرا مى‏داد، سپس به تلاوت قرآن مى‏پرداخت. آنگاه وارد منزل مى‏شد و دستورات لازم را مى‏داده بعد، چهار رکعت نماز مى‏خواند و به مجلس مى‏آمد، آنگاه وزیران و مستشاران براى مذاکره و شور در مسایل مملکتى و کارهاى روزانه با او سخن مى‏گفتند. سپس صبحانه آورده مى‏شد که باقیمانده‏ى غذاى شب بود. آنگاه مدّتى سخن مى‏گفت و براى کارهاى لازم خود به منزل مى‏رفت. پس از آن بیرون مى‏شد و به مسجد مى‏رفت و به شکایات مردم رسیدگى مى‏کرد. در این هنگام افراد ناتوان، روستاییان، زنان و کودکان و کسانى که پشتیبانى نداشتند پیش او مى‏آمدند و شکایات و نیازهاى خود را مطرح مى‏کردند و او دستور مى‏داد تا اقدام لازم به عمل آید. همین که کسى نمى‏ماند، داخل [دفتر کار خود]مى‏شد و مى‏گفت: مردم را به ترتیب مقاماتشان اجازه‏ى ورود بدهید و هیچ کس مرا از جواب سلام باز ندارد و چون همه مى‏نشستند مى‏گفت: اى حاضران! شما که به این مجلس راه یافته‏اید، حاجاتِ کسانى را که به ما دست نمى‏یابند، به ما برسانید. آن‌ها نیاز مردم را مى‏گفتند و او اقدام مى‏کرد. سپس سفره‏ى ناهار پهن مى‏شد و منشى براى ثبت شکایات حاضر مى‏شد، هر یک از دادخواهان که به داخل راه مى‏یافت به او مى‏گفت: «بر سفره بنشین!» او نیز مى‏نشست و منشى نامه‏ى او را مى‏خواند و معاویهس درباره‏ى او دستور مى‏داد. به همین ترتیب تا به همه‏ى ارباب حاجات رسیدگى مى‏کرد. بسا مى‏شد چهل نفر از صاحبان حاجت در مدت صرف غذا به نزد او مى‏رسیدند.

آنگاه به منزل مى‏رفت. وقتى اذان ظهر گفته مى‏شد، بیرون مى‏آمد و نماز مى‏خواند و به درون مى‏رفت و آنجا نیز چهار رکعت مى‏خواند. سپس خواصى از کارگزاران را مى‏پذیرفت و تا عصر آنجا بود. آنگاه براى نماز عصر بیرون مى‏آمد و بعد از اداى نماز به منزل مى‏رفت، نزدیک غروب بیرون مى‏شد و مردم را به ترتیب مقاماتشان مى‏پذیرفت. چون اذان مغرب گفته مى‏شد، نماز مغرب را مى‏خواند و به دنبال آن چهار رکعت نماز مى‏خواند که در ضمن هر رکعت پنجاه آیه با صداى بلند یا آهسته مى‏خواند. بعد از آن به منزل مى‏رفت تا اذان عشا را مى‏گفتند، آنگاه براى اداى نماز خارج مى‏شد. سپس خواص و وزیران را مى‏پذیرفت و تا یک سوم شب به مذاکره مى‏پرداختند. پس از ان به درون مى‏رفت و یک سوم شب را مى‏خوابید، پس از آن برمى‏خاست و به مطالعه‏ى تاریخ گذشتگان مى‏پرداخت. چون وقت نماز صبح فرا مى‏رسید، بیرون مى‏شد و نماز صبح را مى‏خواند. و هر روز را به همان ترتیب که گفتیم به سر مى‏برد» [۵۵۱]. بدون تردید شیوه‏ى حکومتى امیر معاویهس نوعى اجتهاد و ابتکار بود که بنا بر مقتضیات زمان، به آن عمل کرد وگرنه روایات متعددى بر حفظ خلافت بر روش پیامبر ج دلالت دارد و مسلمانان صدر اسلام و عالمان راسخ در علم که با پیامبر ج نزدیک‏تر بودند و به پیروى از سنّت‏ها و اجراى آرمان‏هاى ایشان علاقه‏ى فراوان داشتند، همین روش را پسندیده و بر همین عقیده بوده‏اند؛ مانند حضرات ابوبکر، عمر، عثمانش و دیگر بزرگان و فقهاى صحابه. و همین شیوه براى همیشه هدف مطلوب و الگوى تمام عیار، خواهد ماند و لازم است که مسلمانان براى تحقق آن بکوشند، هر چند زمان و مکان تغییر کرده باشد. اهل سنّت و جماعت عقیده دارند که در این مورد، حق با حضرت علىس بود [۵۵۲]. بدون شک، اسلام و مسلمانان از وجود امیر معاویه بهره بردند؛ زیرا در زمان او مسلمانان پیروز و غالب بودند [۵۵۳]، قلمرو مملکت اسلامى بیش از پیش توسعه یافت، فاتحان اسلامى (در دریا و خشکى) به نقاطى قدم نهادند که قبل از آن قدم ننهاده بودند. دامنه‏ى فتوحات تا اقیانوس آتلانتیک (اطلس) رسید. کارگزار وى در مصر، کشور سودان را به قلمرو حکومت اسلامى افزود. در زمان وى به ساخت کشتى‏هاى جنگى بسیار اهتمام مى‏شد، تا جایى که ناوگان دریایى اسلام داراى ۱۷۰۰ کشتى مجهز به تمام وسایل دفاعى بود که به جهات مختلف اعزام مى‏شدند و با غنایم فراوان باز مى‏گشتند. بدین وسیله نقاط مختلفى را فتح نمودند؛ از جمله جزیره‏ى قبرس، قسمتى از جزایر یونان و داردانل و جزیره‏ى رودس. در قسمت خشکى دو نوع سپاه تشکیل داده بود؛ گروهى مخصوص زمستان که به آن‌ها «الشواتى» مى‏گفتند و گروهى مخصوص تابستان که به آن‌ها «الصوائف» مى‏گفتند. غزوات ادامه داشت و مرزها از تجاوز دشمنان محفوظ بود.

در سال ۴۸ هـ. ق. امیر معاویهس سپاه بزرگى براى فتح قسطنطنیه از راه دریا و خشکى مجهز کرد، ولى این سپاه به دلیل برترى نظامى دشمن، موفق به فتح قسطنطنیه نشد. در این سپاه، ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر و ابوایوب انصارى و یزیدبن معاوية بن ابى‏سفیان شرکت داشتند. در اثناى محاصره‏ى قسطنطنیه، ابوایوب انصارى، میزبان رسول اللّه‏ ج دارفانى را وداع گفت و خارج شهر در نزدیکى حصار قسطنطنیه به خاک سپرده شد.

همچنین در زمان حکومت وى، فرمانده اسلامى، عقبة بن نافع وارد آفریقا شد و به همراهى بربریانى که مسلمان شدند، قیروان را مرکز نظامى قرار داد و به نشر دعوت اسلام پرداختند که در نتیجه، عدّه‏ى زیادى از قبایل بربر به اسلام روى آوردند و به قلمرو اسلام افزوده شد [۵۵۴].

دکتر فیلیپ حتّى مى‏گوید:

«قدرت و مدیریت معاویه در اداره‏ى امور بسیار قوى بود، او اوضاع نابسامان آن روز را بهبود بخشید و یک جامعه‏ى اسلامى منظّم آفرید. او اوّلین سپاه مجهّز و آموزش دیده‏ى اسلامى را تشکیل داد، در دولت اسلامى، اولین دیوان ثبتى را به وجود آورد، براى ساخت اداره‏ى پست تلاش نمود که بعدا همه‏ى نقاط مملکت را فرا گرفت و آن‌ها را با هم متصّل ساخت. او بسیار بردبار و خوش‏رفتار بود...» [۵۵۵] مورّخ معروف شیعه، ابن طقطقى مى‏نویسد:

«معاویهس، شخصى دانا و فصیح و بلیغ بود. طبق مقتضاى احوال، گاهى از بردبارى و گاهى از سختى کار مى‏گرفت، اما جنبه‏ى بردبارى‏اش غالب بود. در صفت سخاوت و جوانمردى معروف بود» [۵۵۶]. الفخرى و طبرى و دیگران داستان‏هاى زیادى در مورد حلم او نقل کرده‏اند، تا زمانى که براى سختگیرى مجبور نمى‏شد، سختى نمى‏کرد. وى مى‏گفت: جایى که زبانم مرا کفایت کند، دست به تازیانه نمى‏برم [۵۵۷]. امیر معاویهس داراى صفات و ویژگى‏هاى زیادى بود که دلالت بر محبّت او به اسلام و مسلمانان و دفاع از حوزه‏ى دین دارند، و علاوه بر دوراندیشى، حکمت و مدیریت، داراى غیرت دینى نیز بود و هنگام ضرورت، مصلحت اسلام و مسلمانان را بر هر مصلحتى دیگر ترجیح مى‏داد. در اینجا لازم است به همین مناسبت، یکى از کارهاى افتخارآمیز وى را که دلالت بر بزرگ‏منشى و غیرت دینى ایشان دارد و بسیارى از مورّخان در کتاب‏هاى خود آورده‏اند، ذکر کنیم. ابن کثیر مى‏گوید:

«پادشاه روم به فکر افتاد تا امیر معاویهس را به نحوى با خود نزدیک کند؛ زیرا قدرت وى را براى خود خطرى جدّى تلقى مى‏کرد و ایشان سپاه روم را در هم کوبیده بود.

به همین دلیل وقتى دید که معاویهس سرگرم جنگ با علىس است خواست که از موقعیت استفاده کند، لذا با لشکر بزرگى در یکى از مرزهاى شام اردو زد و چشم طمع دوخت که معاویهس با او از در دوستى وارد شود، (و در غیر این صورت با او بجنگد) معاویهس به پادشاه روم نوشت:

«به خدا سوگند، اى لعین! اگر از تصمیم خود باز نیایى و به شهرهاى خویش برنگردى، من با عمو زاده‏ام (على) دست در دست هم داده و تو را از تمام سرزمینت خارج خواهیم ساخت و زمین را با وجود وسعتش براى تو تنگ خواهیم کرد.» وقتى نامه به پادشاه روم رسید، ترسید و از تصمیم خود منصرف شد» [۵۵۸]. باید دانست که معاویه بن ابى‏سفیانس یکى از اصحاب بلند رتبه‏ى رسول اللّه‏ ج بود که در مناقب وى حدیث‏هایى وارد شده است، نباید بى‏باکانه زبان طعن به او دراز کرد و آنچه را سزاوار مقام او نیست به او نسبت داد. امام ابوداود از ابوسعید روایت مى‏کند که رسول اللّه‏ ج فرمود: «یاران مرا بد نگویید، قسم به ذاتى که جانم در دست اوست! اگر کسى از شما برابر کوه اُحد، طلا در راه خدا خرج کند، ثواب آن به اندازه‏ى نیم «مُد» از صدقه‏ى آن‌ها هم نخواهد رسید.»

ابوداود به نقل از ابوبکرس از پیامبر ج روایت مى‏کند که نسبت به حسن بن علىب فرمود: «این فرزند من، آقایى است که امیدوارم خداوند به وسیله‏ى او دو گروه بزرگ از امّت مرا به صلح آورد.»

دیلمى نقل مى‏کند که حسن بن علىب گفت: از پدرم، على شنیدم که مى‏گفت: رسول اللّه‏ فرموده است: «گردش شب و روز به پایان نخواهد رسید تا زمانى که معاویه به حکومت برسد.»

آجرى در کتاب «الشريعة» از عبدالملک بن عمیر روایت مى‏کند که امیر معاویهس گفت: از زمانى که رسول اللّه‏ ج فرمود: «اى معاویه! اگر حکومت به تو رسید، عدل و انصاف پیشه کن!» همواره منتظر چنین روزى بودم.

از حدیث امّ حرّام ثابت است که رسول اللّه‏ ج فرمود: «نخستین لشکر از امّت من که از طریق دریا (با دشمنان اسلام) خواهند جنگید، براى خود بهشت را واجب کردند.»

در تاریخ اسلام نخستین کسى که از طریق دریا راه جهاد را پیش گرفت، همانا معاویهس (در زمان خلافت حضرت عثمانس ) بود و امّ حرّام نیز در لشکر او شرکت داشت و بعد از عبور از دریا درگذشت.

به ثبوت رسیده که رسول خدا ج معاویه را کاتب خود قرار داد. ایشان کسى را به این سمت تعیین مى‏کرد که متصّف به صفت عدالت و امانت بود [۵۵۹]. حضرت معاویهس چند تار مو از موهاى رسول اللّه‏ ج را نزد خود نگهدارى مى‏کرد و وصیت کرده بود که آن‌ها را در کفن او بگذارند. او به برخى از اصول و اهداف خلافت آشنایى داشت که نتوانست آن‌ها را به اجرا گذارد؛ زیرا در امّت اسلام تغییرات کلّى پدید آمده بود و شرایط زمان و محیط، وسعت کشور، وجود ملّیت‏هاى مختلف و حساسیت مسئولیت و مشکلات روزمره به او اجازه‏ى این کار را نمى‏داد. کسانى که واقعیات را از نظر دور نمى‏دارند و براى آن اهمیت قایلند و از تغییرات گسترده و تفاوت عظیم آن زمان آگاهى دارند، تا حدودى او را معذور مى‏دانند و نمى‏توانند این تغییرات را نادیده بگیرند [۵۶۰].

[۵۴۹] سنن ابى‏داود، کتاب‏السنة، باب الخلفاء. سعید بن جمهان از سفینه روایت مى‏کند که پیامبر ج فرمود: خلافت در امّت من سى سال خواهد بود و بعد از آن دوره‏ى پادشاهى مى‏رسد. سپس سفینه از آغاز خلافت ابوبکر تا پایان خلافت على شمرد، دیدیم که سى سال شدند. (زیرا خلافت حضرت ابوبکر از سال ۱۱ هجرى آغاز شد و مصالحه‏ى حضرت حسن در سال ۴۱ هجرى واقع شد که بدین ترتیب سى سال کامل مى‏شوند ـ مترجم ـ) این حدیث در جامع ترمذى، کتاب الفتن، باب «ماجاء فى الخلافة» نیز آمده است. [۵۵۰] البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۴۶ و ۱۵۳، دارالفكر العربى، مصر. [۵۵۱] مسعودى، ترجمه‏ى مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۵ ـ ۳۳، چاپ چهارم، ۱۳۷۰. [۵۵۲] براى تفصیل بیشتر رک: إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، ج ۲، ص ۲۸۰ ـ ۲۷۸، اثر حكیم الاسلام، شیخ احمد بن عبدالرحیم معروف به شاه ولى اللّه‏ دهلوى، متوفى ۱۱۷۶ هـ. ق. [۵۵۳] امیر على، مورّخ نامدار شیعه، در کتاب تاریخ عرب و اسلام، ص ۸۹ مى‏نویسد: معاویه در تمام مدت سلطنت خود به طور کلى پیروز و کامیاب بود. اوضاع داخلى آرام و در خارج نیز همیشه پیروزى با او بوده است. (مترجم) [۵۵۴] براى تفصیل بیشتر رک: محمد خضرى، تاریخ الامم الإسلامیة، الدولة الامویه، ج ۱، ص ۱۱۵ ـ ۱۱۴، «الانتقاد على تاریخ التمدن الإسلامى، لجرجى زیدان» اثر علامه شبلى نعمانى، لکنو ۱۹۱۲ م، و کتاب «الدولة الامویة»، اثر دکتر یوسف العش، چاپ دارالفکر، دمشق تحت عنوان: (نظرة عامة فى الحكم الاموى) ص ۳۵۵ ـ ۳۳۸. [۵۵۵] مختصر تاریخ عرب، ص ۸۰، دارالعلم ملایین، بیروت، ۱۹۴۶ م. [۵۵۶] الفخرى، ص ۱۲۹، چاپ لاهور. [۵۵۷] تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۸۳ و تاریخ اسلام، معین الدین ندوى، ج ۲، ص ۳۵، چاپ دهم، (همچنین طبرى نقل مى‏کند که امیر معاویه مى‏گفت: خودم را بالاتر از آن مى‏دانم که خطایى بزرگ‏تر از بخشش من باشد،، بدى‏اى بیشتر از نیکى من باشد،، جهالتى فراتر از بردبارى من باشد. همچنین مى‏گفت: براى من چیزى لذّت بخش‏تر از این نیست که خشمى را فرو خورم)، ترجمه‏ى تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۲۹۰۲ ـ ۲۹۰۱. (مترجم) [۵۵۸] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۱۹. [۵۵۹] آجرى به طرق متعدد روایت کرده است که این انتخاب بنا بر اشاره‏ى جبرئیل بوده است. (إزالة الخفاء، مقصد اول، ص ۱۴۷ ـ مترجم ـ) [۵۶۰] جهت اطلاع از تغییر زمان و اوضاع به کتاب إزالة الخفاء، ص ۱۵۲ ـ ۱۴۸ مراجعه کنید.

نگاهى به جامعه‏ى اسلامى آن روز

بعد از بیان اختلافاتى که منجر به خونریزى بین مسلمانان شد و ما با افسردگى و تألّم قلبى داستان آن‌ها را ذکر کردیم، در این‌جا بیان این حقیقت لازم است که این اختلافات و جنگ‏ها در حوزه‏ى حکومت و فرمانروایى و حکام و لشکریان آن‌ها منحصر و محدود بود؛ اما جامعه‏ى اسلامى که از سرزمین وحى آغاز شده و تا آخرین نقطه‏ى شهرهاى فتح شده پراکنده بود، جامعه‏اى بود که به دین چنگ مى‏زد و پایبند واجبات و فرایض بود و انگیزه‏ى عمل به سنّت پیامبر ج و آنچه از قرآن و حدیث ثابت است در وجود آن‌ها زنده بود. به اهل دین، علما، محدّثان، فقها و پیشوایان دینى احترام مى‏گذاشتند و شعایر اسلام همواره برپا بود؛ جمعه و جماعات برگزار مى‏شد، در مراسم و مناسک و ارکان و اوقات حج هیچ گونه تغییرى پدید نیامده بود و هر ساله تحت سرپرستى امیرى که از سوى خلیفه و ولىّ امر تعیین مى‏شد، برگزار مى‏گردید، جهاد با تمام قدرت جارى بود، حفظ قرآن با علاقه‏ى فراوان مرسوم بود، صداى تلاوت قرآن گوش‏ها را نوازش مى‏داد و قلب‏ها را نرم و چشم‏ها را اشکبار مى‏کرد و هیچ گونه تحریفى در دین و احکام شرعى پدید نیامده بود.

جامعه‏ى اسلامى آن روز ـ به رغم کاستى‏ها ـ مطلقا از تمام جوامع مذهبى معاصر خود، در خشوع و کرنش در برابر خدا، آمادگى براى حساب آخرت، خوددارى از فساد و منکرات، دورى از پرستش مادیات، برتر و ممتاز بود. به دنیا و مظاهر آن بیش از نیاز اهمیت نمى‏دادند، چنین نبود که هر چیز را فقط با معیار و ترازوى منافع شخصى و دنیوى وزن کنند. همه‏ى این صفات به برکت وجود کتابى بود که نه تحریف را قبول مى‏کند و نه ضایع مى‏شود و به برکت گفتار و سیره‏ى رسول اللّه‏ ج و داستان‏هاى زندگى صحابه و خلفاى راشدین و شهدا و مجاهدان اسلامى بود که همواره تکرار مى‏شد، و به برکت وجود دعوتگران به خدا و امرکنندگان به معروف و نهى کنندگان از منکر و وجود زاهدان و پرهیزگاران و رجالى بود که تسلّط روحى و جایگاه خاصّى در قلوب مردم داشتند. همه‏ى این برکات در سایه‏ى ضمانتى بود که خداوند نسبت به حفظ دین و بقاى امّت دعوتگر داده است و متکفّل شده که تا قیام قیامت این دین و امّت باقى بماند:

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩ [الحجر: ۹].

«ما قرآن را نازل کردیم و به طور قطع آن را پاسدارى مى‏کنیم»:

﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ١٤٣ [البقرة: ۱۴۳].

«و بدین‏سان شما را امّت میانه‏اى قرار دادیم تا گواه بر مردم باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد.»

خداوند ضامن بقاى این دین و امّت است؛ زیرا آخرین دین و آخرین امّتى هستند که جایگزینى ندارند. از آنجا که مسلمانان همواره خلاء و شکاف در دعوت به خدا و جهاد در راه او را پر کرده‏اند [۵۶۱] و در عقیده و عمل از سایر ملل برتر هستند، خداوند به دشمنان قسم خورده‏ى آنان مجال غالب شدن نداد. سلطه‏ى مسیحى که مرکز آن قسطنطنیه و قارّه‏ى اروپاى مسیحى بود کوشید تا فرصت را غنیمت شمارد و در حالى که مسلمانان سرگرم اختلافات سیاسى و درگیرى‏هاى داخلى هستند، سرزمین‏هایى را که مدّت‏ها تحت سیطره‏ى آنان بود و مسلمانان فتح کرده بودند (مانند شام، مصر و بعضى از کشورهاى آفریقایى) دوباره از چنگ آنان بیرون بیاورد و اعتبار سیاسى و نظامى خود را باز یابد، ولى موفّق نشد.

مورّخ معروف، حافظ ابن کثیر به نقل از ابن جریر طبرى، حوادث سال سى و پنج هجرى را ذکر کرده و مى‏گوید:

«در همین سال، قسطنطین، پسر هرقل با هزار کشتى جنگى عازم سرزمین مسلمانان شد، خداوند طوفان سختى بر او مسلّط گردانید که سپاهش را با تمام ساز و برگ غرق ساخت. جز پادشاه و عدّه‏ى کمى از سپاهیانش جان سالم به در نبردند. وقتى به صقلیه (سیسیل) رسید به حمّام رفت، مردم او را همان جا به قتل رسانیدند و گفتند: تو موجب هلاکت مردم ما شده‏اى» [۵۶۲].

***

[۵۶۱] رک: رجال الفكر والدعوة ج ۱، ص ۳۲ ـ ۳۱ تحت عنوان: «اعلام الدین وشخصیاتها...». براى اطلاع از احوال دعوتگران دینى آن عصر به کتاب صفة الصفوة ابن جوزى وحلیة الأولیاء ابونعیم اصفهانى، ج ۱، ۲ و ۳ مراجعه شود. [۵۶۲] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۲۹، مطبعه‏ى سعادت، مصر.

بخش نهم: حسن و حسینب سروران جوانان بهشت

حسن بن على بن ابى‏طالبس ـ اهمیت و تأثیر روانى پیشگویى پیامبر ج در حقّ حسنس ـ خلافت حسنس و صلح با امیر معاویهس ـ شهادت حضرت حسنس ـ موضع صحیح حضرت حسنس ـ حسین بن علىس ـ حکومت یزید ـ سیره و اخلاق یزید ـ فاجعه‏ى کربلا ـ دعوت اهل عراق از حسینس و فرستادن مسلم به کوفه ـ رفتار کوفیان با مسلم ـ پیام مسلم به حسینس ـ حسین بن علىس در راه کوفه ـ در میدان کربلا ـ در حضور یزید - واقعه‏ى حرّه و مرگ یزید ـ فاجعه‏ى کربلا از دیدگاه علماى اهل سنّت ـ فعالیت براى تغییر نظام فاسد و ارزش آن.

حسن و حسينب سروران جوانان بهشت

حسن بن على بن ابى‏طالبس

حسن بن على، فرزند فاطمه‏ى زهرا دختر و ریحانه‏ى رسول اللّه‏ ج و مشابه‏ترین فرد از نظر شکل و صورت با آن حضرت ج بود. حسن طبق روایات صحیح در نیمه‏ى شعبان سال سوّم هجرى متولّد شد و بعضى گفته‏اند در رمضان به دنیا آمد.

رسول اللّه‏ ج بسیار او را دوست داشت و آن گاه که کودک بود پیامبر اسلام ج گاهى لب و صورت او را مى‏بوسید و گاهى زبان او را در دهان گرفته مى‏مکید و گاهى در آغوش مى‏گرفت و بر سینه‏ى خود مى‏گذاشت و با او بازى مى‏کرد. گاهى پیامبر ج در سجده مى‏بود او مى‏آمد و بر پشت آن حضرت سوار مى‏شد، ایشان سجده را طولانى مى‏فرمود و گاهى او را با خود بالاى منبر مى‏برد [۵۶۳]. زهرى به نقل از انس مى‏گوید که حسنس از همه بیشتر در شکل و صورت با رسول اللّه‏ ج مشابه بود [۵۶۴]. هانى از حضرت على نقل مى‏کند که فرمود: حسن از سر تا سینه با رسول اللّه‏ ج مشابهت دارد و حسین از سینه تا قدم [۵۶۵]. حضرت علىس فرزندش، حسن را فوق العاده مورد احترام و اکرام قرار مى‏داد، یک روز به او گفت: آیا براى مردم سخنرانى نمى‏کنى تا من بشنوم؟ گفت: نمى‏توانم جلوى شما سخن بگویم. روزى على در گوشه‏اى از مسجد طورى نشست که حسن او را نبیند، آنگاه حسن براى مردم سخنرانى مفصّل و بلیغى ایراد کرد، وقتى خطبه را به پایان رسانید، علىس فرمود: نسلى است که از یکدیگر پیدا شده‏اند؛ [۵۶۶]

﴿ذُرِّيَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ٣٤ [آل عمران: ۳۴].

حسن بیشتر اوقات ساکت و خاموش بود و هرگاه لب به سخن مى‏گشود، بر همه‏ى سخنوران چیره مى‏گشت، در مهمانى‏ها شرکت نمى‏کرد، در امور دیگران دخالت نمى‏کرد ولى اگر کسى به او مراجعه مى‏کرد، مسایل را برایش کاملا توضیح مى‏داد [۵۶۷]. سه بار همه‏ى دارایى خود را در راه خدا توزیع کرد، همواره صدقه مى‏داد و بیست و پنج بار پیاده به حج بیت اللّه‏ رفت در حالى که حیوان قربانى را هم همراه خود مى‏برد [۵۶۸]. هرگاه حسن و حسینب بر اسب سوار مى‏شدند ابن عبّاسب رکاب را نگه مى‏داشت و این را براى خود مایه‏ى شرف مى‏دانست. هرگاه به طواف بیت اللّه‏ مى‏رفتند، مردم براى سلام و مصافحه، پروانه‏وار روى مى‏آوردند تا جایى که بیم آن بود که زیر دست و پاى مردم آسیب ببینند [۵۶۹]. از حذیفه به طور مرفوع روایت شده که حسن و حسینب، سرور جوانان بهشت خواهند بود، این روایت به طرق متعدد نقل شده است. همچنین از على، جابر، بُریده و ابوسعید در این باب مطالبى روایت شده است.

در صحیح بخارى به نقل از ابى‏بکره آمده است که: رسول خدا ج را بالاى منبر دیدم، در حالى که حسن بن علىب با ایشان بود، ایشان گاهى به طرف حاضران متوجّه مى‏شد و گاهى به سوى حسن نگاه مى‏کرد و مى‏فرمود: این فرزند من سرورى است که امیدوارم خداوند به وسیله‏ى او بین دو گروه از مسلمانان صلح برقرار کند [۵۷۰]. امام احمدبن حنبل از هاشم بن قاسم از مبارک بن فضاله از حسن بن ابى الحسن از ابوبکره نقل مى‏کند که روزى رسول اللّه‏ ج مشغول نماز بود، حسن بن علىب چند بار مى‏آمد و بر پشت آن حضرت سوار مى‏شد، مردم به ایشان گفتند: با این بچّه رفتارى دارید که ندیده‏ایم با دیگران چنین رفتار کنید؟ آن حضرت در جواب فرمود: «این فرزندم آقایى است که خداوند به وسیله‏ى او بین دو گروه از مسلمانان صلح و آشتى برقرار خواهد کرد» [۵۷۱]. در روایتى دیگر آمده که آن حضرت فرمودند: «امیدوارم خداوند او را طول عمر عنایت کند تا بین دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح ایجاد کند»، گروهى از صحابه این حدیث را روایت کرده‏اند [۵۷۲]. ابن عبّاس مى‏گوید:

«روزى حضرت رسول ج حسن بن علىب را بر دوش خود گرفته بود، مردى گفت: چه سوارى خوبى دارى اى پسر! پیامبر فرمود: آرى سوار هم چه سوار خوبى است»! [۵۷۳] این نکته نیز قابل ذکر است که حسن و حسینب از سلحشوران بزرگ اسلام بودند.

نُعیم مى‏گوید:

ابوهریرهس به من گفت: هرگاه حسن را مى‏بینم اشک از چشمانم جارى مى‏گردد؛ زیرا روزى حسن با سرعت مى‏دوید تا در دامان پیامبر نشست و محاسن پیامبر را گرفت و در دهان آن حضرت داخل کرد و رسول اللّه‏ ج دهانش را باز کرد و سپس بر دهان حسن بوسه زد و فرمود: «خدایا! من این پسر را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار! سه بار این دعا را تکرار کرد» [۵۷۴]. ابن عساکر مى‏گوید:

«روزى حضرت حسنس از باغ‏هاى مدینه مى‏گذشت، یک غلام حبشى را دید که نانى در دست دارد و لقمه‏اى خودش مى‏خورد و یک لقمه به سگش مى‏دهد. به همین ترتیب نان را بین خود و سگ به دو قسمت تقسیم کرد، حضرت حسنس از او پرسید: چه چیزى موجب شد تا سهم خودت را با سهم سگ مساوى کردى و خودت بیشتر نخوردى؟ گفت: وقتى به چشمان او نگاه مى‏کردم خجالت کشیدم که سهم او را کم‏تر کنم، حسن گفت: تو غلام چه کسى هستى؟ گفت: غلام اَبّان بن عثمان، پرسید: این باغ مال کیست؟ گفت: مال ابّان، آنگاه حضرت حسن فرمود: تو را به خدا سوگند مى‏دهم تا من برمى‏گردم همین جا بمانى، این را گفت و پیش ابّان رفت و آن غلام را به همراه باغ خرید و سپس نزد غلام برگشت و به او گفت: من تو را خریدم. غلام بلند شد و گفت: سرورم! تعهد مى‏کنم که از فرمان خدا و رسول و دستور شما اطاعت کنم، حضرت حسن فرمود: باغ را هم خریدم، اینک تو به خاطر رضاى خدا آزادى و این باغ را هم به تو بخشیدم [۵۷۵].

[۵۶۳] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۳. [۵۶۴] مصنف عبدالرزاق، چاپ اول، ۱۹۷۰، مجلس علمى دابیل هند. [۵۶۵] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۳ به روایت امام احمد. [۵۶۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۷. [۵۶۷] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۹. [۵۶۸] همان منبع. [۵۶۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۹ـ۳۷. [۵۷۰] بخارى، الجامع الصحیح، كتاب الفتن. [۵۷۱] ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج ۱، ص ۲۳۰. [۵۷۲] تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى ج وأصحابه العشرة، ج ۲، ص ۲۰۱. [۵۷۳] همان منبع، ص ۲۰۳. [۵۷۴] اصفهانى، ابونعیم، حلیة الأولیاء،، ج ۱، ص ۳۵. [۵۷۵] ابن‏عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الكبیر، ج ۴، ص ۲۱۸ ـ ۲۱۷، چاپ دوم، ۱۳۹۹ هـ. ق / ۱۹۷۹ م. دارالمسیره.

اهمیت و تأثیر روانى پیشگویى پیامبر ج در حقّ حسنس

خبر دادن پیامبر ج از این که حضرت حسنس روزى بین دو فرقه‏ى بزرگ از مسلمانان صلح ایجاد مى‏کند، تنها یک خبر و پیشگویى محض نبود که حسنس و مسلمانان آن را بشنوند و مانند سایر پیشگویى‏ها آن را باور کنند بلکه براى حضرت حسنس یک راهنمایى و برنامه‏ى زندگى و خط سیرى بود که در مسیر زندگى، آن را سرلوحه‏ى جهت‏گیرى‏ها و گرایش‏ها و تصرّفات خود قرار دهد. حتما این جمله در اعماق قلبش فرود آمده و بر تمام وجودش مستولى گشته و با خون و گوشتش در آمیخته بوده و آن را یک سفارش و وصیت از جانب پیامبر ج تلقى کرده است. به یقین چون این جمله را از رسول اکرم ج ـ که هم پیامبر و هم پدر بزرگ او بود ـ شنیده و دانسته است که همین عامل، موجب شده تا پیامبر ج این همه با او محبّت و احترام داشته باشد و چون آثار خوشحالى را در چهره‏ى پیامبر ج و نور امید را در چشمان ایشان مشاهده کرده است، لابُدّ به این پیشگویى به عنوان نمونه‏ى کامل و آرمان بزرگ زندگى‏اش، محکم چنگ زده است.

آرى، تأثیر این پیشگویى در تمام مراحل زندگى وى ظاهر و نمایان بوده است، حتى در گفت و گو با پدر بزرگوارش که از موهبت‏ها و امتیازهاى منحصر به فرد برخوردار بود و به عنوان یک فرزند نیک که از آداب فرزندى و شایستگى‏هاى پدر بزرگوارش آگاهى داشت، وى را از دل و جان دوست مى‏داشت و مورد احترام قرار مى‏داد، آرى! به این پدر بزرگوار و محبوب (پس از شهادت حضرت عثمانس) پیشنهاد مى‏کند که از مدینه خارج شود و از مردم کناره‏گیرى کند تا عرب سر عقل آیند و خود به سراغ او بروند. روایت شده است که به او گفت: «اگر در هر نقطه‏اى خود را مخفى کنى آخر تو را پیدا کرده و با تو بیعت خواهند کرد، بدون این که خودت را براى بیعت عرضه کنى.» همچنین هنگامى که حضرت علىس عازم جنگ با شامیان بود و از مدینه به قصد جنگ خارج شد، حسنس نزد او رفت و چنین گفت: «پدرم! از این تصمیم خود منصرف شو؛ زیرا این عمل موجب ریختن خون مسلمانان و ایجاد اختلاف بین آن‌ها خواهد شد» [۵۷۶]. ظاهر است فرزندى که با پدر خود این گونه سخن مى‏گوید، پیشگویى و دعاى پیامبر ج در وجود او تأثیر کرده است.

اما حضرت علىس پیشنهاد حسنس را نپذیرفت؛ زیرا او نمى‏توانست بى‏تفاوت باشد و به تکلیف شرعى خود عمل نکند؛ چون او موظّف بود که امر به معروف و نهى از منکر کند و بکوشد تا آب را به جوى بازگرداند و حق را به حقدار بدهد. هر کس نظرگاهى دارد که بدان سو رو مى آورد؛﴿وَلِكُلّٖ وِجۡهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَاۖ [البقرة: ۱۴۸].

[۵۷۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۳۰ ـ ۲۲۹.

خلافت حضرت حسنس و صلح با معاویهس

هنگامى که حضرت علىس به دست ابن ملجم ضربت خورد، مردم به او گفتند: اى امیر مؤمنان! آیا کسى را براى خلافت تعیین نمى‏کنى؟ گفت: نه، همانطور که پیامبر خدا ج شما را به خودتان واگذاشت (و جانشینى تعیین نکرد) من نیز شما را به خود وامى‏گذارم، اگر خدا به شما اراده‏ى خیرى داشته باشد، شما را به انتخاب بهترین شما متّفق مى‏گرداند، همان طور که بعد از رسول اللّه‏ بر بهترینتان متّفق گردانید [۵۷۷]. اما مردم کوفه در همان روز که علىس مورد ضربت قرار گرفت با حسنس بیعت کردند؛ یعنى در روز جمعه هفدهم رمضان سال چهلم هجرى [۵۷۸]. حافظ ابن کثیر مى‏گوید:

«چون علىس در گذشت (و با حسنس بیعت شد)، قیس بن سعد بن عباده به حضرت حسنس پیشنهاد و اصرار کرد که با اهل شام بجنگند، حضرت حسنس اراده نداشت که با کسى بجنگد، اما با اصرار، او را وادار کردند. جمعیت بسیار بزرگ و بى‏سابقه‏اى گرد آمدند، آنگاه حضرت حسنس قیس بن عباده را به فرماندهى دوازده هزار سرباز منصوب کرد و پیش فرستاد. سپس خود نیز با باقى‏مانده‏ى لشکر به دنبال او به قصد جنگ با معاویهس و اهل شام حرکت کرد، وقتى از مدائن گذشت، توقف کرد و مقدمة الجیش را جلوى خود قرار داد.

در همین هنگام که او خارج از مدائن اردو زده بود، ناگاه کسى ندا در داد که قیس بن عباده کشته شد، با شنیدن این خبر لشکریان به جان هم افتادند و وسایل یکدیگر را به غارت بردند، حتّى خیمه‏ى حضرت حسنس و اثاث او را نیز به یغما بردند و فرشى را که روى آن نشسته بود از زیر پایش بیرون آوردند و با خنجر به او زخم زدند، ولى سطحى بود. لذا به شدّت از آنان متنفر شد و با حالت مجروحى بر اسب خود سوار شد و در کاخ سفید مدائن فرود آمد. هنگامى که لشکریان به قصر استقرار یافتند، مختار بن ابى عبید (قَبَّحَهُ اللّه‏ُ) به عمویش، سعد بن مسعود که استاندار مدائن بود گفت: آیا مى‏خواهى به ثروت و عزّت دست‏یابى؟ گفت: چگونه؟ مختار گفت: حسن بن على را دستگیر کن و نزد امیر معاویه بفرست، سعد گفت: خدا تو را رسوا کند! این چه سخن زشتى است که مى‏گویى، آیا به فرزند دختر رسول اللّه‏ ج خیانت کنم؟» [۵۷۹] ابن کثیر مى‏گوید:

«اهل عراق حسن بن علىب را برگزیدند تا به وسیله‏ى او با اهل شام بجنگند، اما به هدف خود نرسیدند، و در این باره خودشان مقصر بودند؛ زیرا نظرات متفاوتى داشتند و از رهبران خود اطاعت نمى‏کردند. اگر مى‏فهمیدند که خداوند چه نعمت بزرگى به آنان داده و به شرف افتخار بیعت با سبطِ رسول اللّه‏ ج و سرور مؤمنان و یکى از دانشمندان صحابه نایل آمده‏اند، قدر آن را مى‏دانستند» [۵۸۰]. حضرت حسنس وقتى دید که لشکرش پراکنده شده است، از آنان بیزار و مأیوس شد و نامه‏اى به معاویه بن ابى‏سفیانس ـ که با سپاهى از شام خارج شده و به «مَسکن» [۵۸۱] رسیده بود ـ نوشت. در این نامه پیشنهاد صلح داده و شرایطى ذکر کرده بود که اگر او قبول کند، از امارت دست‏بردار شود و آن را به معاویه بسپارد، تا بدین وسیله از ریختن خون مسلمانان جلوگیرى شود. سرانجام با هم به توافق رسیدند و به امارت معاویهس اتفاق شد [۵۸۲]. ابن کثیر مى‏گوید:

«رسول اللّه‏ ج فرموده است: «خلافت بعد از من سى سال خواهد بود، بعد از آن نوبت پادشاهى مى‏رسد»، با خلافت حسن بن على سى سال تکمیل مى‏شود؛ زیرا وى در ربیع الاول سال چهل و یک هجرى از خلافت کناره‏گیرى و با معاویه صلح کرد و از وفات رسول اللّه‏ ج تا آن روز سى سال کامل گذشته بود» [۵۸۳]. حضرت حسنس بعد از صلح، به تقاضاى حضرت معاویهس خطبه‏اى ایراد فرمود و بعد از ثناى پروردگار و درود بر پیامبر ج گفت:

«اى مردم! خدا شما را به وسیله‏ى نخستین ما (حضرت محمّد) هدایت کرد و خون شما را به وسیله‏ى آخرین ما (یعنى خودش) حفظ کرد. این کار (خلافت) مدّتى دارد و دنیا دست به دست مى‏گردد. من نمى‏دانم شاید این براى شما آزمایش است و تا مدّتى برخوردار شوید. «وَإنْ أدْرى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ ومَتاعٌ إلى حينٍ» [۵۸۴]. آنگاه ضمن سخن خود گفت: من با امیر معاویه بیعت کرده‏ام، شما نیز مطیع او باشید [۵۸۵]. مردى به نام ابوعامر خطاب به حضرت حسنس گفت: «اَلسّلامُ عَلَيْكَ يا مُذِلَّ المُؤْمِنينَ»؛ (سلام بر تو اى خوارکننده مؤمنان!)؛ آن حضرت فرمود: اى ابوعامر! چنین مگو، من مؤمنان را خوار نکـردم، اما نخواسـتم آن‌ها را براى کسـب قدرت به کشـتن بدهم [۵۸۶]. ابن کثیر مى‏گوید:

«چون بر بیعت معاویهس توافق و اجتماع شد، حسن بن علىب به اتّفاق برادرش، حسینس و بقیه‏ى برادران و پسر عمویش، عبداللّه‏ بن جعفر سرزمین عراق را ترک گفتند و به شهر مدینه رفتند. در بین راه ساکنان آبادى‏هایى که طرفدار او بودند او را به خاطر صلح ملامت مى‏کردند، اما ایشان با سعه‏ى صدر و بردبارى خویش گفته‏ى آنان را به دل راه نمى‏داد و از این بابت نمى‏رنجید و از کار خود اظهار پشیمانى نمى‏کرد، بلکه بسیار خرسند بود، گرچه براى عدّه‏اى از یاران و خویشان وى ناگوار بود، و تا امروز نیز عدّه‏اى او را ملامت مى‏کنند، اما حق این است که باید از این عمل ارزشمند و سنّت او پیروى کرد و او را به خاطر حفظ جان مسلمانان ستود، همان گونه که رسول اللّه‏ ج او را مورد ستایش قرار داده بود» [۵۸۷]. یاران حضرت حسنس به او مى‏گفتند: «يا عار المؤمنين» (اى کسى که باعث ننگ و عار مؤمنان شدى!)، او در جواب مى‏گفت: «العارُ خَيْرٌ مِنَ النّارِ» (عار از آتش بهتر است)؛ یعنى این ملامت و نکوهش از سوختن در آتش دوزخ به خاطر ریختن خون مسلمانان بهتر است.

ابوداود طیالسى از زهیربن نفیر حضرمى و او از پدرش نقل مى‏کند که گفت:

«به حسن بن علىب گفتم: مردم مى‏گویند خواهان خلافت هستى؟ حسن فرمود: سرها و جمجمه‏هاى عرب در دست من بود، با هر که من صلح مى‏کردم آن‌ها هم صلح مى‏کردند و با هر که مى‏جنگیدم آنان نیز مى‏جنگیدند، ولى من خلافت را به خاطر رضاى خدا ترک گفتم. آیا اکنون بار دیگر در اطراف حجاز این مسأله را دامن مى‏زنم؟ [۵۸۸] یک بار گفت: ترسیدم از این که روز قیامت هفتاد یا هشتاد هزار نفر یا کمتر و بیشتر در حالى نزد خداوند حاضر شوند که از رگ‏هاى گردن‏شان خون مى‏چکـد و همه به پیشگاه خـدا شکایت کنند که چـرا خون‏شـان ریخته شـده است؟» [۵۸۹]

[۵۷۷] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۴ و مروج الذهب، مسعودى. [۵۷۸] همان منبع. [۵۷۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۴. [۵۸۰] همان منبع، ج ۸، ص ۱۶. [۵۸۱] مَسکن: محلى است نزدیک اوانا بر ساحل رودخانه‏ى دُجیل. (مترجم به نقل از معجم البلدان) [۵۸۲] همان منبع. [۵۸۳] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۶. [۵۸۴] همان منبع، ج ۸، ص ۱۸. [۵۸۵] مسعودى، ترجمه‏ى مروج الذهب، ج ۲، ص ۵، چاپ‏چهارم ۱۳۷۰، شرکت انتشارات ‏علمى ‏و فرهنگى. (مترجم) [۵۸۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۹. [۵۸۷] همان منبع. [۵۸۸] همان منبع، ج ۸، ص ۴۲. [۵۸۹] همان منبع.

وفات حضرت حسنس

حضرت حسنس مسموم گردید و همین چیز سبب وفاتش شد. عمیر بن اسحاق مى‏گوید: من به اتّفاق مردى از قریش، نزد حسن بن علىب رفتم، او آخرین ساعات عمر خود را مى‏گذرانید، برادرش، حسینس بر بالینش نشست و گفت: اى برادر! چه کسى تو را مسموم کرده است؟ گفت: مى‏خواهى او را بکشى؟ حسین گفت: آرى، گفت: اگر مسموم‏کننده‏ى من کسى است که من گمان مى‏کنم، پس خدا سخت‏تر و شدیدتر عذاب مى‏کند و اگر او نیست، نمى‏خواهم به خاطر من فرد بى‏گناهى کشته شود [۵۹۰]. حضور مردم در تشییع جنازه‏ى او به قدرى بود که در قبرستان بقیع جاى خالى وجود نداشت. واقدى به نقل از ثعلبه بن ابى مالک مى‏گوید: در تشییع جنازه‏ى حسن بن علىب حاضر بودم، جمعیت تشییع‏کنندگان به قدرى زیاد بود که اگر سوزنى انداخته مى‏شد بالاى سر کسى مى‏افتاد [۵۹۱]. حضرت حسنس طبق صحیح‏ترین روایات، در سن چهل و هفت سالگى [۵۹۲] در پنجم ماه ربیع الاوّل سال پنجاه هجرى دار فانى را وداع گفت. ابوجعفر مى‏گوید: به مناسبت رحلت حضرت حسنس تا یک هفته بازارها تعطیل بود [۵۹۳]. حسنس پس از شهادت علىس در ماه رمضان سال چهلم هجرى خلیفه‏ى مسلمانان شد و با امیر معاویهس در ماه ربیع الاوّل سال چهل و یک صلح نمود. سال صلح او با معاویه «عام الجماعة» نامیده مى‏شود. خلافت او شش ماه بود و با همین شش ماه دوره‏ى سى ساله‏ى خلافت (نبوى) به پایان رسید [۵۹۴].

[۵۹۰] همان منبع. [۵۹۱] ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج ۱، ص ۳۳۱. [۵۹۲] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۴۴. [۵۹۳] ابن سعد، الطبقات الكبرى. حاکم در «مستدرک» نیز این مطلب را آورده است. [۵۹۴] تلمسانى، الجوهرة، ص ۲۰۴.

موضعِ صحیح حضرت حسنس

صلح حضرت حسنس با معاویهس و واگذارى خلافت به او بسیار به موقع و به جا بود، همان گونه که موضعگیرى حسینس در برابر یزید، صحیح و به جا بود؛ زیرا محیط، اوضاع و شرایط و زمان و مکانى که حوادث پیش مى‏آید، داراى درجه‏ى حرارت و دماى خاصّى هستند که طبقِ همان درجه باید موضعى انتخاب کرد و عکس‏العملى نشان داد، در هر جا ودر هر حال نمى‏توان یک روش را اعمال کرد. همه مى‏دانند که بینِ حضرت معاویهس و فرزندش یزید، از نظر سیره و اخلاق و از نظر رابطه و مصاحبت با پیامبر و از نظر نقش آن‌ها در اسلام، از زمین تا آسمان تفاوت بود.

ادامه‏ى جنگ با معاویهس و مقاومت در برابر او نتیجه‏اى جز خونریزى و ایجاد هرج و مرج در جامعه‏ى نوپاى اسلامى که از یک طرف با اختلافات داخلى و از سوى دیگر با خطرات خارجى مواجه بود، نداشت؛ آن هم با لشکرى بى‏ثبات که با اندک بهانه‏اى مى‏شورید و خیانت مى‏ورزید. حضرت حسنس بیش از هر کسى به طبیعت و نهاد این لشکر عراقى که مدّعى یارى او و پیش از او مدّعى یارى پدرش بودند، آشنایى داشت و به خوبى مى‏دانست که چگونه پدرش را تنها گذاشتند و به جاى استقامت و پایمردى فرار را برقرار ترجیح دادند و به وسیله‏ى آراى گوناگون و سرپیچى از فرمان او دل حضرت علىس را خون کردند و ناچار حضرت علىس در خطبه‏ها و سخنان خود به نکوهش و سرزنش آن‌ها پرداخت [۵۹۵].

[۵۹۵] نمونه‏اى از خطبه‏هاى شگفت حضرت علىس در این مورد، در بخش‏هاى پیشین گذشت.

حسین بن علىب

حسین بن علىب در پنجم شعبان سال چهارم هجرى متولّد شد، رسول اللّه‏ ج او را تحنیک کرد [۵۹۶] و برایش دعا فرمود و نامش را حسین گذاشت. همان طور که گفتیم چهره‏ى حضرت حسنس با چهره‏ى رسول اللّه‏ ج مشابه بود و بدن حضرت حسینس با بدن رسول اللّه‏ ج شباهت داشت [۵۹۷]. حسینس هنگام وفات رسول اکرمج حدود شش سال و نیم عمر داشت؛ زیرا او در ماه شعبان سال چهارم هجرى به دنیا آمد و رحلت رسول اکرم ج در ماه ربیع الاوّل سال یازدهم هجرى واقع شد.

ابوایوب انصارىس مى‏گوید: روزى نزد رسول اللّه‏ ج رفتم، دیدم که حسن و حسینب بر سینه‏ى رسول اللّه‏ ج بازى مى‏کنند، گفتم: یا رسول اللّه‏! این‌ها را دوست دارى؟ فرمود: چرا دوست نداشته باشم، این‌ها دو ریحانه (موجب راحت و شادمانى) من در دنیا هستند [۵۹۸]. حارث از على (به طور مرفوع) روایت کرده است که پیامبر اسلام ج فرمود: «حسن و حسین سرور جوانان بهشت هستند» [۵۹۹]. یزید بن ابى زیاد مى‏گوید: یک بار رسول خدا ج صداى گریه‏ى حسین را شنید، به مادرش (فاطمه) گفت: آیا نمى‏دانى که گریه‏ى او مرا ناراحت مى‏کند؟ [۶۰۰] حضرت حسینس در سپاهى که در سال پنجاه و یک به فرماندهى یزیدبن معاويه به سوى قسطنطنیه اعزام شد، شرکت داشت [۶۰۱]. حضرت حسینس بسیار نمازگزار و روزه‏دار بود، ایشان بیست بار پیاده به زیارت خانه‏ى خدا رفتند [۶۰۲]. حسینس بسیار متواضع بود، روزى بر جماعتى از فقرا که پاره نان‏هایى بر زمین گذاشته بودند و مى‏خوردند گذشت و در حالى که بر مرکبى سوار بود به آن‌ها سلام گفت، آنان به او گفتند: اى پسر رسول خدا! بفرمایید! حسین از مرکب خویش فرود آمد و گفت: «إنَّ اللّه‏َ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ» «خدا مستکبران را دوست ندارد»، آنگاه نشست و با آن‌ها مشغول خوردن شد و سپس گفت: شما مرا دعوت کردید، من هم اجابت نمودم، اکنون من شما را براى صرف غذا به خانه‏ى خود دعوت مى‏کنم، آن‌ها دعوت او را پذیرفتند و به منزل وى رفتند [۶۰۳]. ابن عُیینَه از عبداللّه‏ بن ابى زید نقل مى‏کند که گفت: حسین بن على را زمانى دیدم که موى سر و محاسنش سیاه بود، جز چند تار از محاسنش که سفید بود. عمرو بن عطاء مى‏گوید: حسین را دیدم که مویش را با رنگ مو (وسمه) سیاه کرده بود و موى سر و محاسنش بسیار سیاه بود [۶۰۴].

[۵۹۶] تحنیک عبارت است از نرم کردن خرمآیا شیرینى و مالیدن آن به کام نوزاد، به عبارت دیگر گرفتن کام طفل. (مترجم) [۵۹۷] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۵۰ ـ ۱۴۹. [۵۹۸] روایت طبرانى در معجم. [۵۹۹] همان منبع. [۶۰۰] همان منبع. [۶۰۱] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۵۱. خلیفه بن خیاط (متوفى ۲۴۰ هـ. ق.) که استاد امام بخارى است، نام حضرت حسینس را جزو کسانى که در جنگ قسطنطنیه به فرماندهى یزید شرکت داشتند، ذکر نکرده است و این جنگ را در اخبار سال پنجاه آورده است. [۶۰۲] تلمسانى، الجوهرة، ص ۲۱۳. [۶۰۳] همان منبع، ج ۲، ص ۲۱۴ ـ ۲۱۳. [۶۰۴] ذهبى، سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۲۸۱.

حکومت یزید

امیر معاویهس، حسن بن علىب را ولیعهد و جانشین بعد از خود قرار داده بود، بعضى از کارگزارانش جانشینى یزید را مطرح کردند، اما وى در این باره متردّد بود، تا این که حسن بن علىب از دنیا رفت، آنگاه تصمیمش قطعى گردید و بنا به محبّتى که با او داشت او را اهل ولایت مى‏دانست. یک بار به عبداللّه‏ بن عمرب گفت: از آن ترسیدم که امّت را بدون فرمانروا رها کنم، مانند گله‏اى که زیر باران بدون چوپان سرگردان است [۶۰۵]. روزى که به دست یزید بیعت شد، او سى و چهار ساله بود [۶۰۶]. معاویهس در سال ۴۹ هـ. ق. مردم را براى بیعت با یزید فرا خواند، عموم مسلمانان با شناختى که از یزید داشتند، این کار را نمى‏پسندیدند، عده‏اى به یزید گفتند که این کار به صلاح تو نیست، ترک کردن آن بهتر از خواستن آن است. لذا یزید از اراده‏ى خود باز آمد و با پدرش مشورت کرد و هر دو به ترک این امر موافقت کردند [۶۰۷]. چون سال ۵۶ هـ. ق. فرا رسید، امیر معاویه بار دیگر سامان دادنِ بیعت یزید را آغاز کرد و به تمام شهرستان‏ها پیام داد؛ در نتیجه، همه بیعت کردند، جز عبدالرحمن بن ابى‏بکر، عبداللّه‏ بن عمر، حسین بن على، عبداللّه‏ بن زبیر و ابن عبّاس. امیر معاویهس براى اداى عمره عازم مکه شد، بعد از اداى عمره در راه بازگشت وقتى از مدینه مى‏گذشت، خطبه‏اى ایراد کرد و همه‏ى این افراد در آنجا حضور داشتند. مردم در حضور آنان با یزید بیعت کردند، اما آن‌ها نه مخالفت کردند و نه موافقت خود را اعلام داشتند؛ زیرا مى‏ترسیدند. بدین ترتیب بیعت با یزید در سایر شهرها کامل گردید و از هر جا مردم و گروه‏ها به نزد یزید مى‏آمدند [۶۰۸].

[۶۰۵] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۸۰. [۶۰۶] همان منبع، ج ۸، ص ۱۴۶. [۶۰۷] همان منبع، ص ۸۰. [۶۰۸] همان منبع.

سیره و اخلاق یزید

طبرانى مى‏گوید: «یزید در جوانى اهل شراب بود و به شیوه‏ى جوانان عمـل مى‏کرد» [۶۰۹]. ابن کثیر مى‏گوید:

«یزید خصلت‏هاى خوبى هم داشت؛ مثل سخاوت، بردبارى، فصاحت، شعرگویى، شجاعت و حسن تدبیر در کشوردارى. از جمال و زیبایى نیز برخوردار بود و خوش برخورد بود، از عیوبش این که دنبال خواسته‏هاى نفسانى مى‏رفت، گاهى بعضى از نمازها را ترک مى‏کرد و نمى‏خواند [۶۱۰]. بیشترین عیبى که متوجه او شده، شراب‏خوارى و شهوت‏پرستى و ارتکاب بعضى از اعمال ناپسند بود [۶۱۱]. یزید را به «زندیق» و ملحد بودن متّهم نکرده‏اند، بلکه فاسق بوده است [۶۱۲]. گویند: یزید به موسیقى، باده‏نوشى و شکار، شهرت داشت و به داشتن سگ و غلام علاقه‏مند بود، قوچ و خرس و میمون را به جان هم مى‏انداخت و تماشا مى‏کرد [۶۱۳]. یزید در سال ۲۵ یا ۲۶ یا ۲۷ هجرى ـ به اختلاف روایات ـ به دنیا آمد و در زمان حیات پدرش براى او بیعت گرفته شد و بعد از وفات پدرش، این بیعت را در رجب سال ۶۰ هجرى تجدید و مؤکد کرد [۶۱۴]. عمر بن خطابس فرمود:

«به پروردگار کعبه سوگند! که مى‏دانم عرب چه وقت هلاک مى‏شود؛ وقتى که زمامدار آن‌ها کسى باشد که زمان جاهلیت را در نیافته و در اسلام نیز رسوخ و امتیازى نداشته باشد» [۶۱۵]. ولایت یزید ـ که سیره‏اش ذکر شد ـ حادثه‏اى بود که در عصر اول اسلام و عصرى که متصل با دوره‏ى خلافت راشده بود، قابل تحمل نبود، در آن وقت هنوز بزرگانى از صحابه و تابعین در قید حیات بودند و در میان آنان کسانى بودند که به خلافت و رهبرى مسلمانان سزاوارتر بودند و بهتر مى‏توانستند اهداف و آرمان‏هاى اسلامى را که قرآن بیان فرموده و مقصود تشکیل خلافت هستند تحقق بخشند. بنابراین طبیعى بود که نسبت به این امر، بیش از زمان‏هاى بعدى حساسیت نشان داده شود. اگر این امر در دوره‏هاى بعدى به وقوع مى‏پیوست تا این حد حساسیت و واکنش نشان داده نمى‏شد، چنان که در زمان‏هاى بعدى (عصر اموى و عباسى) در عمل ثابت شد.

[۶۰۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۲۲۸. [۶۱۰] همان منبع، ص ۲۳۰. [۶۱۱] همان منبع، ص ۲۳۲. [۶۱۲] همان منبع، ص ۲۳۲. محققان برآنند که این سیره و اخلاق یزید مربوط به زمان حکومت اوست، ولى در زمان حیات پدرش به فسق و فجور معروف نبود. (ر.ک: «معاویه و حقایق تاریخى»، اثر علامه محمّد تقى عثمانى) (مترجم) [۶۱۳] همان منبع، ص ۲۳۵. [۶۱۴] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۲۲۶. وفات معاویه به اتفاق مورّخان در رجب سال ۶۰ هجرى در دمشق پیش آمد و عمرش ۷۸ سال و بنا به قولى متجاوز از هشتاد سال بود. البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۴۳. [۶۱۵] البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۲۳۲.

فاجعه‏ى کربلا

اگر راهى براى صرف نظر کردن از این حادثه‏ى دلخراش وجود داشت؛ حادثه‏اى که سر هر مسلمان را از شرم پایین مى‏آورد و پیشانى‏اش را عرق‏آلود مى‏کند، ما اصلاً آن را بازگو نمى‏کردیم؛ اما تاریخ همگام با حوادث تلخ و شیرین به سیر خود ادامه مى‏دهد و مورّخ به منظور ثبت وقایع و اتمام سخن ‏خود مجبور است برخلاف خواست قلبى خود به شرح این گونه فاجعه‏ها بپردازد. اینک با پوزش از دل و وجدان خودم و با عرض معذرت به خوانندگان غیورى که فضیلت اهل بیت و خاندان نبوت را مى‏شناسند، به بیان این حادثه مى‏پردازیم:

حضرت حسینس، از بیعت با یزید خوددارى کرد و بر این امر اصرار ورزید و در شهر جدّ بزرگوارش ماند. یزید و کارگزارانش، امتناع وى را بیش از انکار عبداللّه‏ بن عمر، عبدالرحمن بن ابى‏بکر و عبداللّه‏ بن زبیر و دیگران اهمیت دادند؛ زیرا از قرابت او با رسول اللّه‏ ج و تأثیر این قرابت آگاهى داشتند و موضعِ پدرش را در برابر حکومت امیر معاویه پیش نظر داشتند؛ اما باز هم حضرت حسینس نرمش اختیار نکرد و تسلیم نشد و از موضعى که با بصیرت و اطمینان انتخاب کرده بود منحرف نگشت.

دعوت اهل عراق از حسینس و فرستادن مسلم به کوفه

هنگامى که مطالبه‏ى بیعت با یزید شدت گرفت، حضرت حسینس به مکه پناه برد. عراقیان نامه‏هاى زیادى به او نوشتند و او را به عراق دعوت کردند و عده‏اى را با حدود ۱۵۰ نامه نزد او فرستادند، آنان مى‏گفتند: صدهزار نفر تو را یارى خواهند کرد، هر چه زودتر به سوى ما بشتاب تا به جاى یزید به دست تو بیعت کنیم. در آن هنگام حضرت حسینس پسرعموى خود، مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا واقعیت کار را برایش گزارش کند و کار بیعت را براى او سامان دهد و نامه‏اى نیز به عراقیان نوشت و به او سپرد.

مسلم وقتى به کوفه رسید، از او استقبال نموده و به دست او براى خلافت حسینس بیعت کردند و سوگند خوردند که او را با جان و مال خود یارى خواهند کرد. ابتدا دوازده هزار نفر بیعت کردند که سپس تعدادشان به هیجده هزار نفر رسید. مسلم به حضرت حسینس نامه نوشت که کار بیعت سامان یافته و زمینه براى آمدن شما فراهم است، لذا خود را به کوفه برسان! حسینس از مکه به قصد کوفه حرکت کرد. در این اثنا، یزید، استاندار کوفه، نعمان بن بشیر را بر کنار کرد، به دلیل این که در برابر حسینس موضعِ ضعیفى اتّخاذ کرده بود و استاندارى کوفه و بصره را به عبیداللّه‏ بن زیاد بن سمیه واگذار کرد [۶۱۶].

[۶۱۶] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۵۲.

رفتار کوفیان با مسلم

مسلم بن عقیل بر مرکب خود سوار شد و با رمز مخصوص خود که «یا منصور امّت» بود، مردم را به سوى خود فرا خواند. چهار هزار نفر از کوفه گرد او جمع شدند، عبیداللّه‏ بن زیاد سران قبایل را جمع کرد و قصر را به روى مردم بست، وقتى مسلم با سپاهش به درِ قصر رسیدند، هر یک از سران قبایل که قبلاً با عبیداللّه‏ در قصر بودند به اقوام خود اشاره کردند که مسلم را رها کنید و برگردید و آنان را تهدید کردند. از سوى دیگر ابن زیاد گروهى از سربازان خود را بسیج کرد تا در شهر گشت کنند و مردم را از یارى مسلم بازدارند، مردم او را تنها گذاشتند، زنان مى‏آمدند و فرزندان و برادران خود را از یارى مسلم منصرف مى‏کردند و به خانه باز مى‏گرداندند. مردان به برادران و پسران خود مى‏گفتند: اگر از او جدا نشوید، فردا که لشکر شام از راه مى‏رسد، چه کار مى‏کنید؟

بدین ترتیب مردم، مسلم را تنها گذاشته و از اطراف او پراکنده شدند و جز پانصد نفر کسى باقى نماند، سپس به سیصد نفر رسیدند، سپس کمتر شدند تا آنکه بیش از سى نفر نماند. مسلم نماز مغرب را با آن‌ها خواند و عازم دروازه‏هاى «کنده» شد، در حالى که ده نفر بیشتر با او نبود. سپس این ده نفر هم از دور او پراکنده شدند و خودش تنها ماند، حتى کسى نبود او را راهنمایى کند یا به خانه‏ى خود پناه دهد. تاریکى او را فرا گرفت و او در بین راه سرگردان بود و نمى‏دانست به کجا برود [۶۱۷]. داستان بى‏یار و مددکار ماندن مسلم توسط کوفیان، طولانى و دردآور است و این خود دلیل آشکارى است بر این امر که خضوع و کرنش در برابر قدرت و مادیات و کسب جاه و منصب جزء طبیعت بشرى و از نقاط ضعف وى به شمار مى‏رود، هر چند این عمل با اصول و ارزش‏ها و الگوها تضاد داشته باشد [۶۱۸]. سرانجام مسلم به خانه‏اى پناه برد، خانه را محاصره کردند و او را مورد حمله قرار دادند، او نیز شمشیر به کف گرفت و به مبارزه پرداخت، تا سه بار آنان را از خانه بیرون راند، آنگاه از بیرون سنگ پرتاب کردند و خانه را به آتش کشیدند. ناچار از خانه بیرون آمد و به نبرد پرداخت. عبدالرحمن [بن محمد بن اشعث] صاحب منزل، او را امان داد، مسلم خود را تسلیم کرد، آنان او را بر قاطرى سوار کردند و خلع سلاح نمودند، او دیگر قدرتى نداشت، بنابراین به گریه افتاد و دانست که کشته مى‏شود [۶۱۹].

[۶۱۷] همان منبع، ج ۸، ص ۱۵۵ ـ ۱۵۴. [۶۱۸] باید دانست که این منطقه از عراق که مسلم و حضرت حسینس در آنجا سر و کار داشتند، تعداد زیادی از جمعیتش را افراد تازه مسلمان، غلامان آزاد شده و عرب‏هاى قبایل شرق تشکیل مى‏داد که هنوز به طور کامل به رنگ اسلامى درن،مده بودند. همچنین بر اثر زندگى در سایه‏ى حکومت آزاد و مرفّه ساسانى، مردم عراق با صفاتى چون قدرت و ثروت پرستى، فرصت‏طلبى و قوم پرستى عادت کرده بودند. این صفات زمانى بیشتر آشکار شد که یک طرف عقیده و اصول و اخلاق قرار داشت و در طرف دیگر، ثروت، جاه و منصب و منافع زودگذر. [۶۱۹] گریه‏ى او به خاطر حسین ویارانش بود. رک: البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۵۸، دارالكتب العلمیه بیروت. (مترجم)

پیام مسلم به حسینس

حضرت حسینس همان روز [که مسلم کشته شد] یا یک روز قبل، از مکه خارج شده بود. مسلم از محمّد بن اشعث خواست که کسى را نزد حسین بفرستند تا به وى بگوید که بازگردد و فریب کوفیان را نخورد؛ زیرا آن‌ها همان یاران پدرش بودند که آرزو مى‏کرد با مرگ یا کشته شدن از دستشان رهایى یابد و به او بگوید که اهل کوفه به او دروغ گفته‏اند و به من نیز خیانت کرده‏اند. فرستاده‏ى اشعث، حسین را در محل «زباله» (که مسافت چهار روز راه با کوفه فاصله داشت) ملاقات کرد و پیام مسلم را به او رسانید، اما حسین باور نکرد و گفت: «هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد، هر بلایى که بر سر ما بیاید آن را در حقّ خود موجب اجر و پاداش و در حقّ فرمانروایان موجب تباهى مى‏شماریم» [۶۲۰]. مسلم را پس از دستگیرى نزد ابن زیاد بردند، سخنان تند و تیزى بین آن‌ها در گرفت. سپس ابن زیاد فرمان داد تا او را بالاى کاخ ببرند، در حالى که او را مى‏بردند تکبیر مى‏گفت و ستایش و سپاس خدا را به جاى مى‏آورد و آمرزش مى‏خواست. مردى به نام بکیر بن عمران گردنش را زد و سرش را از بالاى کاخ به زمین پرتاب کرد و آنگاه پیکرش را به دنبال سرش فرو افکند [۶۲۱].

***

هنگامى‏که مردم از قصد حسین براى‏ رفتن به کوفه مطّلع شدند، نسبت‏به آینده‏ى‏او نگران شدند و او را از این کار بازداشتند. دوستان و اهل رأى نظر دادند که نباید به عراق برود؛ عبداللّه‏ بن عباسب گفت: عراقیان مردمى مکارند، فریب آن‌ها را مخور! تو همین جا بمان و به مردم عراق بنویس که حاکم خود را بیرون کنند، اگر چنین کردند نزد آن‌ها برو! حسینس گفت: اى پسر عمو! به خدا سوگند! مى‏دانم که تو خیرخواه من هستى اما من تصمیم دارم به سوى آن‌ها حرکت کنم. ابن عباس گفت: اگر حتماً مى‏روى پس زن و فرزندت را همراه مبر، به خدا! مى‏ترسم که تو را نیز مانند عثمان که زن و فرزندش ناظر قتل او بودند، بکشند [۶۲۲]. عبداللّه‏ بن عمرب نیز به نزد وى رفت و خواست که او را از رفتن به کوفه منصرف کند، چون حسین خوددارى ورزید او را در آغوش گرفت و با چشم گریان گفت: «اى کسى که کشته خواهى شد! تو را به خدا مى‏سپارم.» عبداللّه‏ بن زبیر نیز او را از رفتن باز داشت، حسین گفت: «خبر پیمان بیعت چهل هزار نفر به من رسیده که همگى سوگند یاد کرده‏اند که مرا یارى خواهند کرد» [۶۲۳]. ابوسعید خدرى، جابر بن عبداللّه‏ و سعید بن مسیب نیز از او خواستند که به کوفه نرود، اما او نپذیرفت و به راه خود ادامه داد [۶۲۴]. حضرت حسین در بین راه، با «فرزدق» (شاعر معروف) ملاقات کرد و احوال مردم عراق را از او پرسید، فرزدق گفت: اى فرزند رسول خدا! دل‏هاى مردم با توست، ولى شمشیرها علیه توست و پیروزى هم با خداست [۶۲۵].

[۶۲۰] البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۵۹. [۶۲۱] همان منبع، ج ۸، ص ۱۵۷ ـ ۱۵۶. [۶۲۲] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۶۰. [۶۲۳] همان منبع، ج ۸، ص ۱۶۱. [۶۲۴] همان منبع، ج ۸، صص ۱۶۳ - ۱۶۰. [۶۲۵] همان، ج ۸ ص ۱۶۷.

حسین بن علىس در راه کوفه

حضرت حسینس همراه با اهل بیت خود و شصت نفر از اهل کوفه که او را همراهى مى‏کردند از مکه خارج شد و به سوى کوفه رهسپار شد، در حالى که از سرنوشت مسلم و رویدادهاى کوفه آگاهى نداشت. در بین راه (در محلى به نام زدود) از قتل مسلم و هانى بن عروه اطّلاع یافت، آنگاه بارها «إنا للّه‏ وإنا إلیه راجعون» را مى‏خواند. مردم گفتند: حال که چنین است خود را به کشتن مده، فرمود: «زندگى بعد از آن‌ها فایده‏اى ندارد.» وقتى به محل حاجز رسید، گفت: «شیعیان ما دست از یارى ما کشیده‏اند، هر کس دوست دارد از همین جا برگردد و هیچ گونه ملامت و سرزنش نمى‏شود.» با شنیدن این سخن، عده‏اى از همراهانش پراکنده شدند (این‌ها بادیه نشینانى بودند که در بین راه به او پیوسته بودند) و کسى جز یاران او که از مکه با او همراه بودند باقى نماند [۶۲۶]. ابن زیاد سپاهى به فرماندهى حرّبن یزید تمیمى به سوى حسین فرستاد (حرّ در محلى به نام ذوحم به حضرت حسینس رسید ـ م). حضرت حسینس نماز ظهر را با آنان خواند و هر گروه به جاى خود بازگشتند. بعد از اداى نماز عصر، حسینس دو کیسه‏ى انباشته از نامه بیرون آورد و در برابر ایشان بر زمین ریخت و تعدادى از آن‌ها را خواند و سبب آمدن خود را توضیح داد، حرّ گفت: ما از این کسانى نیستیم که براى تو نامه نوشته‏اند،[(ما براى جنگ با شما نیامده‏ایم، فقط مأموریت داریم تا رسیدن به نزد ابن زیاد شما را همراهى کنیم. حضرت حسینس فرمود: مرگ از این کار آسان‏تر است [۶۲۷].] سپس از حسینس دورى گزید، او نیز با یاران خود به گوشه‏اى رفت. در این هنگام جمعى از مردم کوفه به نزد حسینس آمدند، از آنان احوال مردم آنجا را جویا شد. مجمّع بن عبیداللّه‏ عامرى گفت: «سران و بزرگان مردم رشوه‏هاى بزرگ دریافت کرده‏اند و کیسه‏هاى شان پر شده است و همگى علیه تو همداستانند، اما بقیه‏ى مردم، دل‏هاى شان به هواى تو پر مى‏زند، ولى فردا شمشیرشان به کشتن تو از نیام بر مى‏آید» [۶۲۸]. هنگامى که حضرت حسینس به محل «نینوا» (نزدیک کربلا) رسید، پیک ابن زیاد نامه‏اى براى حرّ آورد که به او فرمان داده بود که حضرت حسینس را از راه بیابانى، آرام آرام به سوى عراق هدایت کند، تا سپاه او در رسد. روز بعد (دوم محرم سال ۶۱ هـ. ق.) عمر بن سعد با لشکرش از راه رسید، حسینس به او گفت: من از تو یکى از این سه چیز را مى‏خواهم؛ یا مرا بگذار تا از همان راهى که آمده‏ام برگردم، یا اینکه نزد یزید بروم و دست در دست او قرار دهم تا او چه کند، یا اینکه راهم را به سوى تُرک‏ها باز گذار تا با آن‌ها بجنگم و کشته شوم. عمر بن سعد خواسته‏هاى وى را به اطلاع ابن زیاد رسانید، ابن زیاد خواسته‏ى او را پذیرفت و تصمیم گرفت که او را نزد یزید حاضر کند، اما شَمِربن ذى الجوشن مخالفت کرد و گفت: باید او به فرمان تو تن در دهد، زیاد به عمر بن سعد همین چیز را ابلاغ کرد، حسینس گفت: «سوگند به خدا که این کار را نخواهم کرد.»

عمربن سعد جنگ با حسینس را به تأخیر انداخت و وقت گذرانى کرد. زیاد، شَمِربن ذى الجوشن را به سوى او فرستاد و به او گفت: نزد عمر برو، اگر او پیشروى کرد همراه او بجنگ وگرنه گردنش را بزن و خود به جاى او فرمانده باش! حدود سى نفر از همراهان ابن سعد که از اعیان کوفه بودند، وقتى دیدند که هیچ یک از خواسته‏هاى حسین پذیرفته نشد، گفتند: فرزند رسول اللّه‏ ج سه پیشنهاد عرضه کرد و شما یکى از آن‌ها را هم نپذیرفتید، همراهى با شما جایز نیست. سپس به حسین پیوستند و همراه او جنگیدند [۶۲۹].

[۶۲۶] همان، ج ۸، ص ۱۶۹ ـ ۱۶۸. [۶۲۷] البدایة والنهایه، ج ۸، ص ۱۲۰۹، چاپ داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، ۱۹۹۷ م. (مترجم) [۶۲۸] همان، ج ۸، ص ۱۷۳. [۶۲۹] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۷۰ با اختصار.

در میدان کربلا

هنگامى که حضرت حسینس به کربلا رسید، پرسید: اسم این سرزمین چیست؟ گفتند: کربلا، فرمود: «آرى، کرب (غم) و بلا». ابن زیاد به ابن سعد فرمان داد تا آب را به روى حضرت حسینس ببندند، حضرت حسینس به یارانش در حالى که شمشیرهاى خود را حمایل کرده بودند گفت: آب بردارید و اسب‏هاى خود و اسب‏هاى دشمن را سیراب کنید. و نماز ظهر را با آنان خواند [۶۳۰]. ابن سعد، شَمِر بن ذى الجوشن را به فرماندهى پیاده نظام منصوب کرد، شب پنجشنبه نهم محرم، به حسین و یارانش تاختند. حسین در آن شب به اهل بیتش سفارش‏هایى کرد و براى یارانش خطبه‏اى ایراد نمود و گفت: «شما اختیار دارید بروید و مرا تنها بگذارید؛ زیرا دشمن مرا مى‏خواهد.» برادران، پسران و برادرزادگان وى گفتند: «خدا هرگز روزى را نیاورد که پس از تو زنده بمانیم.» فرزندان عقیل گفتند: «خود و اموال و خویشان خود را فدایت خواهیم کرد تا به سرنوشت تو دچار شویم خدا زندگى را پس از تو براى ما تلخ و ناگوار بگرداند!» [۶۳۱] حضرت حسینس روز جمعه و بنا به روایتى روز شنبه دهم محرم، نماز صبح را با یاران خود که سى و دو سوار و چهل پیاده بودند، خواند و سپس بر اسب خود سوار شد و قرآن را پیش روى خود قرار داد. پسرش، على بن حسین (زین العابدین) نیز که ضعیف و بیمار بود، در جنگ شرکت کرد. حسین نزدیک سپاه دشمن رفت و آن‌ها را از نسب، مقام و مرتبت و فضایل خویش آگاه ساخت و گفت: «من فرزند دختر پیامبر شما هستم. به خود آیید و از خویشتن بپرسید که آیا براى شما رواست که فردى چون مرا بکشید؟...» [۶۳۲] در این هنگام حرّبن یزید ریاحى به اسب خود نهیب زد و به حضرت حسین پیوست و در رکاب او جنگید تا کشته شد.

شمربن ذى‏الجوشن به یاران حسینس حمله برد، آنان مردانه در برابر او ایستادگى کردند. حسینس براى آنان دعاى خیر مى‏کرد و مى‏گفت: «خداوند بهترین پاداش پرهیزگاران را به شما عنایت کند!» یاران او تا پاى جان جنگیدند، بسیارى از برادران حسین بن على به شهادت رسیدند. شمر [۶۳۳] فریاد برآورد که منتظر چه هستید؟ او را بکشید! زرعه بن شریک تمیمى پیش رفت و با شمشیر به شانه‏اش زد، سپس سنان بن انس نخعى او را نخست با نیزه مورد ضربه قرار داد و سپس از اسب فرود آمد و سرش را از تن جدا کرد و به خولى داد.

ابومخنف به نقل از جعفربن محمد مى‏گوید:

«پس از شهادت حسین بر بدن او سى و سه زخمِ نیزه و سى و چهار ضربت دیگر یافتیم» [۶۳۴]. همه‏ى کسانى که با حسینس در کربلا شهید شدند هفتاد و دو نفر بودند. از محمّدبن حنفیه نقل شده که گفت: «هفده نفر از نسل فاطمهل با حسین شهید شدند» [۶۳۵]. حضرت حسینس روز جمعه دهم محرم سال شصت و یکم هجرى به شهادت رسید. در آن هنگام عمر او پنجاه و چهار سال و شش ماه و پانزده روز بود.

[۶۳۰] همان منبع، ج ۸، ص ۱۷۶. [۶۳۱] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۷۶. [۶۳۲] همان منبع، ج ۸، ص ۱۷۹ ـ ۱۷۸. [۶۳۳] دکتر جمیل عبداللّه‏ المصرى مى‏گوید: شمر شخصیتى میکاویلى بود و مانند پدرش ذى‏الجوشن طبیعتى آتشین داشت. او براى رسیدن به هدف از هیچ وسیله‏اى دریغ نمى‏کرد و معلوم مى‏شود که به کینه‏توزى و سنگدلى معروف بوده است. (أثر أهل الكتاب فى الفتن والحروب، ص ۴۹۰) [۶۳۴] البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۸۸ ـ این امر جاى عبرت است که همه‏ى کسانى که در قتل حضرت حسینس، در جنگ علیه او شرکت داشتند، به‏کیفر اعمال خود رسیدند و کشته شدند. مختار کذاب ـ با وجود گمراهى و انحراف ـ قاتلان حسین را دنبال کرد و به قتل رسانید. خداوند غالب و انتقام گیرنده است. [۶۳۵] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۸۹.

در حضور یزید

هشام مى‏گوید: «هنگامى که سر حضرت حسینس به نزد یزید آورده شد، چشمانش پر اشک شد. و گفت: من بدون قتل حسین از شما راضى بودم، خدا پسر سمیه را لعنت کند! به خدا اگر من همراه او بودم او را مى‏بخشیدم» [۶۳۶]. یکى از غلامان آزاد شده‏ى معاویه مى‏گوید: چون سر حسین در مقابل یزید گذاشته شد، دیدم که گریه مى‏کند و مى‏گوید: اگر میان او و ابن زیاد نسب و پیوندى بود، چنین نمى‏کرد [۶۳۷]. زنان و همراهان بازمانده‏ى حضرت حسین را نزد یزید بردند، یزید با مهربانى پیش آمد و آن‌ها را نزد اهل بیت خود برد و آنان را گرامى داشت و سپس به مدینه فرستاد. روایتى در دست نداریم که یزید، ابن زیاد را توبیخ کند یا از پستش برکنار کند.

[۶۳۶] همان منبع، ص ۱۹۱. [۶۳۷] همان منبع، ص ۱۷۱.

واقعه‏ى حرّه و مرگ یزید

واقعه‏ى حرّه در سال شصت و سه رخ داد، این حادثه لکه‏ى ننگى است بر پیشانى تاریخ صدر اسلام. زیرا یزید به مسلم بن عقبه اجازه داد که به مدت سه روز شهر مدینه را مورد هرگونه غارت و تاراج قرار دهد.

ابن کثیر مى‏گوید:

«در این سه روز به قدرى فساد و خرابکارى در شهر نبوى ایجاد شد که از حد و مرز خارج است. یزید مى‏خواست سلطه و قدرت خود را مستحکم کند و بدون منازع و مخالف حکومت کند، اما پوزه‏اش به خاک مالیده شد و خداوند او را ناکام گردانید» [۶۳۸]. یزید بعد از آن زیاد زنده نماند و از حکومت بیش از چهار سال بهره نبرد و در چهاردهم ربیع‏الاول سال شصت و چهار قمرى در گذشت [۶۳۹]. با مرگ یزید، حکومت آل ابوسفیان پایان یافت و به بنى مروان بن حکم منتقل شد [۶۴۰] و در میان آن‌ها دست به دست گشت تا آنکه به بنى‏عبّاس رسید. خداوند مالک حکومت‏هاست، اوست که به هر کس بخواهد حکومت مى‏بخشد و از هر کس بخواهد حکومت را مى‏گیرد. هر کس را بخواهد عزّت مى‏دهد و هر کس را بخواهد ذلیل مى‏کند.

[۶۳۸] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۲۲۲. [۶۳۹] همان منبع، ج ۸، ص ۲۲۶. [۶۴۰] بعد از یزید، پسرش، معاویه بن یزید به تخت خلافت نشست. در تاریخ ۱۴ ربیع الاول سال ۶۴ بعد از مرگ پدرش با او بیعت شد. او مردى نیکوکار و عابد بود، اما مدّت خلافتش طول نکشید و در مدّت خلافتش مریض بود و خارج نمى‏شد، در سن بیست و یک سالگى (و به قولى کمتر و بیشتر) از دنیا رفت، بنى‏امیه بعد از او در سوم ذیعقده سال ۶۴ با مروان بن حکم بیعت کردند. مروان در سوم رمضان سال ۶۵ درگذشت و پسرش، عبدالملک بن مروان به جاى او نشست. حکومت در میان آل مروان سال‏ها استمرار،فت تا آنکه بنى‏عبّاس از دست آن‌ها ربود و قرن‏ها به حکومت پرداختند؛ «إنّ الأرض للّه‏ يورثها من يشاء».

فاجعه‏ى کربلا از منظر علماى اهل سنّت

امامان و بزرگان اهل سنّت همواره این کار یزید و فرماندهان او مانند عبیداللّه‏ بن زیاد، عمر بن سعد و شَمِربن ذى الجوشن را زشت دانسته‏اند و از آن‌ها اعلام برائت و بیزارى نموده‏اند و به شهادت رساندن ظالمانه‏ى حضرت حسینس و یاران او را کارى بسیار نفرت‏انگیز دانسته و ناراحتى قلبى خویش را اظهار داشته‏اند. در اینجا با رعایت اختصار، نمونه‏هایى آورده مى‏شود:

صالح، فرزند امام احمد بن حنبل مى‏گوید: به پدرم گفتم: عده‏اى مى‏گویند که یزید را دوست دارند. گفت: فرزندم! آیا کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، مى‏تواند یزید را دوست داشته باشد؟ گفتم: پس چرا او را لعنت نمى‏کنى؟ گفت: تو کجا دیده‏اى که پدرت کسى را لعنت کند [۶۴۱]. شیخ الاسلام ابن تیمیه در گفتگویى با یکى از فرماندهان سپاه مغول به نام «بولایى» هنگامى که در فتنه‏ى بزرگ در دمشق آمده بود، چنین گفت:

«هر کس حسین را کشته یا در قتل وى همکارى داشته یا به قتل او راضى بوده است، لعنت خدا و فرشتگان و انسان‏ها بر او باد! خداوند نه عذاب را از آن‌ها دور مى‏کند و نه عوض قبول مى‏کند» [۶۴۲]. «خداوند حضرت حسینس را به وسیله‏ى شهادت عزّت بخشید و سرافراز نمود و کسانى را که او را کشتند یا در کشتن او کمک کردند یا بدان راضى بودند، رسوا ساخت. حضرت حسینس با پیروى از شهداى پیشین اسلام، جان خود را بر کف نهاد. همانا او و برادرش سرور جوانان اهل بهشت هستند. آن‌ها زمانى پرورش یافتند که اسلام داراى عزّت و سیادت بود، لذا آن زحمات و رنج‏هایى که خانواده‏ى آن‌ها در راه هجرت و جهاد و تحمّل آزار و اذیت کفار متحمّل شدند به آن‌ها نرسید، بنابراین خداوندبه وسیله‏ى شهادت، کرامت آن‌ها را تکمیل گردانید و به درجات آن‌ها افزود. قتل او معصیت بسیار بزرگى است و خداوند دستور فرموده است که به هنگام مصیبت صبر پیشه کنید و «إنا للّه‏ وإنا إلیه راجعون» بخوانید؛ آنجا که مى‏فرماید:

﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ١٥٥ ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ١٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ١٥٧ [البقرة: ۱۵۵-۱۵۷].

«بشارت ده به صابران و استقامت کنندگان، کسانى که هرگاه مصیبتى به آن‌ها رسد، مى‏گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏گردیم» [۶۴۳]. امام شیخ احمد سرهندى، معروف به مجدّد هزاره‏ى دوّم، متوفى ۱۰۳۴ هـ. ق. در یکى از نامه‏هایش مى‏نویسد:

«یزیدِ محروم از سعادت، از زمره‏ى فاسقان به شمار مى‏آید، توقّف در لعنت او فقط بنابر اصل مقرّر اهل سنّت است که مى‏گویند: نباید به لعن شخص معین مبادرت ورزید، مگر آنکه به یقین معلوم شود که خاتمه‏ى او بر کفر بوده و در حالت کفر از جهان رفته است؛ مانند ابولهب و زنش. این بدان معنى نیست که یزید سزاوار لعنت نمى‏باشد؛ زیرا خداوند مى‏فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمۡ عَذَابٗا مُّهِينٗا٥٧ [الأحزاب: ۵۷].

«کسانى که خدا و پیامبرش را مورد آزار و اذیت قرار مى‏دهند، خداوند آن‌ها را در دنیا و آخرت از رحمت خود دور و لعن مى‏کند» [۶۴۴]. محدّث بزرگ، علامه شیخ عبدالحق بخارى دهلوى (متوفى ۱۰۵۲ هـ. ق.) در کتاب «تکمیل الإیمان» مى‏نویسد:

«خلاصه این که یزید از نظر ما مبغوض‏ترین و منفورترین فرد است، جرایمى را که این بدبختِ بى‌سعادت در امت اسلام مرتکب شد کسى مرتکب نشده است» [۶۴۵]. امام احمدبن عبدالرحیم، معروف به شاه ولى اللّه‏ دهلوى (متوفى ۱۱۷۶) در کتاب معروفش «حجة اللّه‏ البالغه» در بحث «فِتَن» پیرامون تشریح «دعاة الضلال» (دعوتگران به سوى گمراهى) که در حدیث آمده است، چنین مى‏نویسد:

«دعوتگران به سوى گمراهى یکى یزید در شام و دیگرى مختار در عراق بودند» [۶۴۶]. این بحث را با گفتارى منصفانه از دانشمند و مصلح بزرگ، علامه رشید احمد گنگوهى (متوفى ۱۳۲۳ هـ. ق.) به پایان مى‏بریم، ایشان در فتاواى خویش مى‏نویسد:

«هر چند اعمال ناشایست یزید موجب لعن هستند، ولى از اخبار و روایات تاریخى و قراین معتبر ثابت نشده که آیا او این اعمال را حلال مى‏دانست یا خیر؟ و تا زمانى که چنین امرى محقّقا به ثبوت نرسیده باشد نمى‏توان قطعا حکم کرد، پس مدار جواز و عدم جواز لعن [در این موضوع]بر مبناى تاریخ استوار است. بنابراین احتیاط و بهترین راه براى ما سکوت است؛ زیرا اگر لعن جایز باشد در لعنت نکردن هیچ اشکالى وجود ندارد؛ براى این که لعن کردن نه فرض است نه واجب و نه سنت و نه مستحب، بلکه فقط مباح است. اگر کسى که او را لعنت مى‏کنیم، مستحق لعنت نباشد، درست نیست که خود را با معصیت آلوده کنیم» [۶۴۷].

[۶۴۱] فتاوى ابن تیمیه، ج ۴، ص ۴۸۳، چاپ اول ۱۳۸۱ هـ. ق، ریاض. [۶۴۲] همان منبع، ج ۴، ص ۴۸۷. [۶۴۳] فتاوى ابن تیمیه، ج ۴، ص ۵۱۱. [۶۴۴] مکتوبات فارسى امام ربانى، ج ۱، مکتوب شماره‏ى ۲۵۱. نیز منتخبات از مکتوبات امام ربانى ص ۱۲۸، چاپ مکتبه ایشیق استانبول ۱۹۷۸ م. بزرگان اسلام بدزبانى و دشنام گویى را براى مسلمان نپسندیده‏اند؛ حضرت علىس در جنگ صفین وقتى شنید که عده‏اى از اصحاب وى به مردم شام فحش مى‏دهند، فرمود: من نمى‏پسندم که شما دشنام دهید؛ (إنى أكره لكم أن تكونوا سبّابين) نهج البلاغه، خطبه‏ى ۱۹۷. (مترجم) [۶۴۵] دهلوى؛ عبدالحق، تکمیل الإیمان، ص ۷۱، چاپ لکنو ۱۹۰۵ م. [۶۴۶] دهلوى؛ ولى اللّه‏، حجة اللّه‏ البالغة، ج ۲، ص ۲۱۳، چاپ لاهور پاکستان. [۶۴۷] گنگوهى؛ رشید احمد، فتاوى رشیدیه، ص ۱۹۲، چاپ کراچى، ناشر محمّدعلى دیوان.

فعالیت براى تغییر نظام فاسد و ارزش آن

خلافت، بعد از خلفاى راشدین ـ متأسّفانه ـ به تدریج به نظام موروثى و خاندانى مبدّل گشت. عرب و مسلمانان، در برابر این نظام، سرتسلیم فرود آوردند، هیچ کس نمى‏توانست در قیام علیه خلیفه‏ى اموى و عباسى امید پیروزى داشته باشد، مگر کسانى که از شرافت نسبى و برترى خانوادگى برخوردار بودند و همچنین از حمایت و پشتیبانى قومى و مردمى بهره‏مند بودند و توان مبارزه با قدرت مستحکم آن‌ها را داشتند. از اینجاست که کلّیه‏ى کسانى که در برابر حکومت اموى و عبّاسى قیام کردند، از اهل بیت پیامبر و از علوى‏ها بودند؛ زیرا امکان پیروزى آن‌ها بیشتر بود و مسلمانان بیشتر به آن‌ها اعتماد و تمایل داشتند و اصلاح طلبان، بهتر با آن‌ها همکارى مى‏کردند، لذا کسانى که از اوضاع فاسد روزگار خود به تنگ آمده و از ضایع شدن اموال مسلمانان در خوش‏گذرانى‏هاى حکام رنج مى‏بردند، مبارزان و اصلاح طلبان را یارى نموده و به حمایت آن‌ها کمر بستند.

بعد از قیام حسین بن علىب نواده‏ى او، زیدبن على بن حسین در برابر هشام بن عبدالملک اموى قیام کرد. وى در سال ۱۲۲ هـ. ق. کشته و به دار آویخته شد. امام ابوحنیفه/ او را در این قیام حمایت و یارى کرد و ده‏هزار درهم مساعدت نمود [۶۴۸]. سپس از اولاد حسن بن على، محمد بن عبداللّه‏ بن حسن بن على معروف به نفس زکیه، در مدینه و برادرش، ابراهیم در کوفه در برابر منصور عبّاسى قیام کردند. امام ابوحنیفه و مالک از طرفداران نفس زکیه بودند، امام ابوحنیفه آشکارا او را یارى مى‏کرد و با کمک‏هاى مالى فراوان نیز از او حمایت مى‏کرد و به حسن بن قحطبه [۶۴۹]، یکى از فرماندهان نظامى ارتش منصور توصیه نمود که با ذوالنفس الزکیه نجنگد، لذا ابن قحطبه از جنگ با او بازآمد و از منصور عذرخواهى کرد. به همین دلیل منصور با امام ابوحنیفه دشمن شد و او را مورد شکنجه و آزار قرار داد تا در زندان جان سپرد.

در تاریخ کامل ابن اثیر آمده است که مردم مدینه از امام مالک بن انس/ پرسیدند: ما که با ابوجعفر (منصور) بیعت کرده و با او پیمان بسته‏ایم، آیا مى‏توانیم پیمان را بشکنیم و محمد ذوالنفس الزکیه را در قیام علیه منصور یارى کنیم؟ امام مالک در پاسخ گفت: «بیعت شما از روى اجبار و اکراه بوده است، بنابر این شما مکلّف به رعایت این پیمان نیستید». آنگاه مردم به یارى محمد شتافتند [۶۵۰]. محمّد در ماه رمضان سال ۱۴۵ هـ. ق. در مدینه به شهادت رسید و برادرش، ابراهیم نیز در ذیقعده‏ى همان سال کشته شد.

این فعالیت‏ها به ظاهر ناکام ماند و نتیجه‏ى مطلوب حاصل شد؛ زیرا حکومت‏ها بسیار مقتدر و داراى توان رزمى و ریشه‏ى مستحکم بودند. در تاریخ گذشته و معاصر بسیارى از نهضت‏ها و فعالیت‏ها دیده شده که بر پایه‏ى اخلاص، ایمان، شجاعت و پایمردى استوار بوده و رهبران آن‌ها و نیز پیروان آن‌ها در فداکارى جانى و مالى هیچ گونه کوتاهى نکرده‏اند، اما با این همه باز هم در برابر حکومت‏هاى منظّم و تا دندان مسلح با شکست مواجه شده‏اند. این امر چیز جدیدى نیست و در نظام آفرینش و قانون طبیعى جهان، شگفتى ندارد. گرچه این فعالیت‏ها از نظر سیاسى و نتیجه‏ى ظاهرى به موفقیت نرسید، اما خدمت بزرگى براى اسلام انجام داد؛ زیرا تاریخ اسلام و شرافت و کرامت آن را حفظ کرد. اگر این فعالیت‏ها در ادوار مختلف وجود نمى‏داشت، تاریخ اسلام مجموعه‏اى بود از داستان‏هاى خودخواهى، زورگویى، تطمیع و تهدید پادشاهان جبّار و سودجو و کرنش آدم‏هاى دربارى و فرصت طلب. این مجاهدانِ قهرمان و مؤمنان از خودگذشته، جان بر کف نهاده و در برابر رژیم‏هاى فاسد و تطمیع مادى آنان سر تسلیم فرود نیاوردند و براى نسل‏هاى آینده الگوهایى درخشان از ایمان و یقین به جاى گذاشتند که همواره بر تارک تاریخ نور افشانى مى‏کنند و الهام بخش دلاورى اسلامى و قیام علیه فساد و دفاع از اسلام مظلوم و کرامت از دست رفته‏ى آن است.

حقّا که این خود میراث افتخارآمیز و سرمایه‏ى گران‏بهایى است که موجب عزّت اسلام و سربلندى مسلمانان است.

﴿مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢ [الأحزاب: ۳۲].

«در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستادند؛ بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیل در عهد و پیمان خود راه ندادند» [۶۵۱].

***

[۶۴۸] مکى؛ احمد، مناقب ابى حنیفة، ج ۱، ص ۵۵. [۶۴۹] در بعضى از کتاب‏هاى تاریخ، حمید بن قحطبه آمده است. [۶۵۰] ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص ۲۵۱. مسلّم است که تأیید و پشتیبانى امام ابوحنیفه و امام مالک که دو رهبر بزرگ بودند، اهمیت و ارزش به سزایى داشت و در تاریخ فعالیت‏هاى انقلابى جایگاه ویژه‏اى دارد. [۶۵۱] اقتباس از کتاب «تاریخ دعوت و اصلاح»، اثر نگارنده، ج ۱، ص ۶۸ ـ ۶۷.

بخش دهم: آل نبى ج و اولاد على ÷

زندگى و سیره‏ى فرزندان علىس بعد از حادثه‏ى کربلا ـ غیرت در نسب نبوى ـ بیزارى از مداحى و افراط در محبّت ـ اعتراف به فضایل خلفاى سه گانه و دفاع از آن‌ها ـ قهرمانان و مبارزان میدان جهاد ـ نقش آل رسول ج در گسترش اسلام و تربیت و اصلاح جامعه ـ مصلحان و مجاهدان شبه قارّه‏ى هند ـ رهبران و مجاهدان کشورهاى عربى.

آل نبی و اولاد علیس

زندگى و سیره‏ى فرزندان علىس بعد از حادثه‏ى کربلا

فاجعه‏ى کربلا، با رسوایى‏هایى که براى حکومت وقت و هواداران آن به بار آورد، به پایان رسید و جریان زندگى به حالت عادى خود بازگشت. آل و اولاد حضرت علىس و فرزندان حسن و حسین، به زندگى الگویى سابق خود ادامه دادند؛ زندگى‏اى که سراسر عفّت و پاکى، اشتغال به عبادت، دل نبستن به دنیا، توجّه به آخرت، خودسازى، بزرگ‏منشى و خیر خواهى براى اسلام و مسلمانان بود، زندگى‏اى که شایسته و سزاواراولاد رسول ج و جانشینان او بود. این سیره و زندگى، مدرسه‌ی اخلاقى الگویى است که فرزندان هر نسل مى‏توانند در آن، اخلاقِ پسندیده، مروّت و سخاوت و نیکى با بدان را بیاموزند.

در این‌جا چند نمونه از دریاى بیکران تاریخ مى‏آوریم:

حضرت سعید بن مسیب مى‏گوید:

«کسى را پرهیزگارتر از على بن حسین [زین العابدین] ندیدم» [۶۵۲]. امام زهرى مى‏گوید:

«هیچ یک از قریشیان را ندیدم که از على بن حسینس بهتر باشد. هرگاه نام او برده مى‏شد (امام زهرى) گریه مى‏کرد و مى‏گفت: زین‏العابدین! (زینت عبادت‏گزاران)» [۶۵۳] زین العابدین، هنگام شب کیسه‏هاى نان را بر پشت خود مى‏گذاشت و به مستمندان صدقه مى‏داد [۶۵۴]. جریر مى‏گوید:

«هنگامى که او رحلت کرد، دیدند که آثار کیسه‏هایى که بر دوش مى‏گذاشت و به خانه‏هاى مستمندان مى‏رسانید، بر پشت او نمایان است» [۶۵۵]. شیبه مى‏گوید: «پس از وفات على بن حسین معلوم شد که او در زندگى خود مراقبت و سرپرستى مخارج یکصد خانوار از مردم مدینه را به عهده داشته است.»

محمد بن اسحاق مى‏گوید: «بسیارى از مردم مدینه طورى زندگى مى‏کردند که نمى‏دانستند مخارج زندگیشان از کجا فراهم مى‏شود، وقتى که على بن حسین درگذشت، آنچه شبانه به در خانه‏هایشان مى‏رسید قطع شد» [۶۵۶]. او در شبانه روز هزار رکعت نماز مى‏خواند (و طورى خسته مى‏شد که) هرگاه باد تندى مى‏وزید بى‏هوش مى‏شد و بر زمین مى‏افتاد [۶۵۷]. عبدالغفّار بن قاسم مى‏گوید: روزى زین‏العابدینس از مسجد خارج شد، شخصى او را دشنام داد، خدمتکاران و همراهان او خواستند آن شخص را مورد حمله قرار دهند، اما زین‏العابدین آن‌ها را بازداشت و به آن مرد گفت: «عیوب ما بیش از آن است که تو مى‏دانى.» سپس به او گفت: آیا به کمک و مساعدت ما نیاز دارى؟ مرد شرمنده شد، آنگاه زین‏العابدین عباى خود را بر دوش او انداخت و یک هزار درهم به او بخشید. از آن پس آن مرد مى‏گفت: گواهى مى‏دهم که از اولاد رسول هستى [۶۵۸]. یک بار زین‏العابدین مهمان داشت، به خدمتگزار گفت که زود از مهمانان پذیرایى کند، غلام با عجله سیخ کبابى را که در تنور گذاشته بود برداشت و از پلّه‏ها بالا رفت، در این هنگام سیخ از دستش رها شد و بالاى سر یکى از کودکان زین‏العابدین افتاد و بر اثر ضربه‏اى که بر سرش وارد آمده بود جان داد، زین‏العابدین نخست آن غلام را آزاد کرد و به او گفت: تو قصدى نداشتى، بعد از آن به مراسم کفن و تشییع جنازه‏ى فرزندش مشغول شد [۶۵۹]. زین‏العابدین در سال سى و هشت هجرى به دنیا آمد. مادرش، سلافه معروف به شهربانو (دختر یزدگرد، آخرین پادشاه ایران) بود. ایشان در سال ۹۴ هـ. ق. در شهر مدینه دار فانى را وداع گفت و در کنار قبر عمویش، حسن بن علىب مدفون گردید [۶۶۰]. نسل حضرت حسینس، فقط از زین‏العابدین تداوم یافت. فرزندش، محمد باقر و فرزند او، جعفر صادق و فرزند او، موسى بن جعفر (موسى کاظم) و فرزندش، على الرضا همگى در بردبارى، سخاوت، پاک‏دامنى، بزرگ منشى و کرامت نفس مانند پدران و اجداد خود اسوه و نمونه بودند.

عمرو بن مقدام مى‏گفت: هرگاه ابوجعفر محمّدباقر را مى‏بینم، یقین مى‏کنم که او از نسل و خاندان نبوّت است [۶۶۱]. اما فرزندش، جعفر (صادق) بن محمّد؛ وى به عبادت خدا و یاد او اشتغال داشت و گوشه‏نشینى و بى‏رغبتى به دنیا و منصب دنیوى را بر ریاست و حکومت ترجیح مى‏داد [۶۶۲]. امام مالک در شرح احوال او مى‏گوید: من همواره نزد جعفر بن محمّد رفت و آمد داشتم، مردى خوش‏برخورد و خنده‏رو بود، هرگاه نام پیامبر ج برده مى‏شد چهره‏اش برافروخته مى‏شد، هربار که پیش او مى‏رفتم وى را در یکى از سه حال مى‏دیدم؛ یا نماز مى‏خواند، یا روزه دار بود و یا قرآن تلاوت مى‏کرد. هیچ گاه ندیدم که بدون طهارت روایتى از پیامبر ج نقل کند. سخن بیهوده نمى‏گفت و از عابدان و زاهدان خدا ترس و متّقى بود [۶۶۳]. موسى بن جعفر بن محمد بن على (موسى کاظم) مردى سخى و بردبار بود. اگر اطّلاع مى‏یافت که کسى در حق او بدى مى‏کند، برایش مبلغى پول مى‏فرستاد، چه بسا که این مبلغ هزار دینار بود [۶۶۴]، بسته‏هاى ۴۰۰ یا ۳۰۰ یا ۲۰۰ دینارى درست مى‏کرد و بین فقراى مدینه تقسیم مى‏نمود. مأمون، ابوالحسن على الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر صادق را به ولیعهدى خود منصوب کرد. او در سال ۱۵۳ متولد و در آخرین روز صفر سال ۲۰۲ هـ. ق. دار فانى را وداع گفت. نماز جنازه‏اش به امامت مأمون خوانده شد و مأمون او را کنار قبر پدرش، هارون الرشید در شهر طوس، (مشهد کنونى) دفن کرد.

اولاد حضرت حسن بن على نیز چنین بودند. ابن عساکر شرح زندگانى حسن بن حسن بن على معروف به حسن مثنّى را بیان کرده و صفاتى را از وى یادآور شده که دلالت بر بزرگى و کرامت او دارند [۶۶۵]. اما عبداللّه‏ بن حسن بن على بن ابى‏طالب (معروف به عبداللّه‏ محض) [۶۶۶]؛ وى یکى از تابعین و محدّثین مدینه بود. واقدى مى‏گوید: عبداللّه‏ یکى از عابدان بلندپایه بود، او شرف و جایگاه خاصّى نزد مردم داشت و داراى هیبت و عظمت و قدرت سخنورى بود. مصعب بن عبداللّه‏ مى‏گفت: هیچ یک از علما را ندیدم که کسى را بیشتر از عبداللّه‏ بن حسن مورد احترام قرار دهند.

ربیعه پس از این که گفتار عبداللّه‏ را شنیده بود گفت: گواهى مى‏دهم که این گفتار، گفتار فرزندان انبیاست. یک بار در مکه، محدّث معروف، ایوب، در جلسه‏اى نشسته بود، شخصى از پشت سر به او سلام گفت: وى کاملاً روى خود را به طرف او گردانید و با صدایى آهسته جواب سلام را گفت، چون دوباره روى خود را به سوى مردم برگردانید، چشم‏هایش پر از اشک بود، پرسیدند: مگر این شخص کیست؟ گفت: فرزند پیامبر، عبداللّه‏ بن حسن [۶۶۷]. ابن‏کثیر مى‏گوید: علماء براى عبداللّه‏ محض بن حسن مثنّى احترام زیادى قایل بودند و او عابدى گرانمایه بود. یحیى بن معین مى‏گوید: عبداللّه‏ مردى راستگو و مورد اعتماد مردم بود. عدّه‏ى زیادى از جمله سفیان ثورى، دراوردى و مالک از او حدیث نقل کرده‏اند. او تقریبا در سال ۱۴۵ هـ. ق. رحلت کرد [۶۶۸]. فرزند دیگرش، محمّد که علیه حکومت وقت (عباسى) قیام کرد، مردى بلند همّت و قهرمانى شجاع بود [۶۶۹]، بسیار نماز مى‏خواند و روزه مى‏گرفت و به لقب مهدى و النفس الزّکیه خوانده مى‏شد [۶۷۰]. خصوصیات اخلاقى و صفات ویژه‏ى اهل بیت و بنى‏هاشم در او نیز نمایان بود؛ از قبیل جوانمردى و مهربانى، گذشت و انتقام نگرفتن. هنگامى که با لشکر منصور به نبرد پرداخت و به مرگ خود یقین نمود، دفترى را که اسامى هواداران و کسانى که با او بیعت کرده بودند در آن نوشته بود، در آتش سوخت، تا بعد از مرگ او آن‌ها به جرم یارى با او مورد شکنجه و آزار کارگزارانِ حکومت قرار نگیرند [۶۷۱].

[۶۵۲] اصفهانى؛ ابونعیم، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ج ۳، ص ۱۴۱. [۶۵۳] همان، ج ۳، ص ۱۳۵. [۶۵۴] همان منبع، ج ۳، ص ۱۳۶. [۶۵۵] همان منبع. [۶۵۶] همان منبع. [۶۵۷] ابن جوزى، صفة الصفوة، ج ۲، ص ۵۶. [۶۵۸] همان منبع. [۶۵۹] صفة الصفوة، ابن جوزى، ج ۲، ص ۵۶. [۶۶۰] براى اطّلاع بیشتر از زندگى و مناقب زین‏العابدین به البدایة والنهایة، ج ۹، ص ۱۱۵ ـ ۱۰۳ مراجعه شود. [۶۶۱] اصفهانى؛ ابونعیم، حلیة الأولیاء، ج ۲، ص ۱۹۳. [۶۶۲] همان منبع. [۶۶۳] ابوزهره، الإمام الصادق، ص ۷۷، بیروت. [۶۶۴] ابن جوزى، صفة الصفوة، ج ۲، ص ۱۰۳. [۶۶۵] ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر، ج ۴، ص ۱۶۹ ـ ۱۶۵، بیروت، ۱۹۷۹ م. [۶۶۶] محض به این خاطر گفته مى‏شود که نسبش از جانب پدر و مادر هاشمى علوى خالص بود؛ زیرا پدرش، حسن (مثنى) بن حسن بن على و مادرش، فاطمه‏ى صغرى، دختر حسین بن على بود. [۶۶۷] تاریخ ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر، ج ۴، ص ۳۶۶ ـ ۳۵۷. [۶۶۸] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۹، ص ۴۲. [۶۶۹] همان، ج ۱۰، ص ۹۵. [۶۷۰] ابن اثیر، الكامل، ج ۵، ص ۵۵۳. [۶۷۱] همان منبع، ج ۵، ص ۵۴۸ ـ ۵۴۷.

غیرت در نسب نبوى

خاندان رسول اللّه‏ ج نسبت به نسبى که آن‌ها را با رسول اللّه‏ ج پیوند مى‏داد، بسیار غیور و محتاط بودند و این نسب را هرگز در منافع دنیوى به کار نمى‏بردند، آن گونه که فرزندان رهبران مذهبى ادیان و ملل دیگر از این نسب بهره‏بردارى مى‏کنند و خود را از سایر بشر برتر مى‏دانند و پیروان آن‌ها، آنان را مردانى مقدّس مى‏شمارند. آنچه در کتاب‏هاى تاریخ و سیره در مورد استغنا و کرامت نفس اولاد رسول ج آمده است، کاملاً با شیوه‏ى عمل و زندگى رهبران دینى مذاهب و ملل دیگر (از قبیل برهمایى، مسیحى و ...) متفاوت است؛ زیرا آن‌ها قایل به نوعى قداست و برترى نسبى از طریق آفرینش براى خود هستند و این گروه نیازى به کسب معاش و کوشش براى فراهم آوردن لوازم زندگى احساس نمى‏کنند، بلکه سربار جامعه هستند.

روزى حضرت حسن بن علىب براى خرید به بازار رفت، کالایى را قیمت کرد، صاحب مغازه ابتدا نرخ عمومى را گفت، ولى وقتى فهمید که او حسن بن على، نوه‏ى رسول اللّه‏ ج است به خاطر احترام او قیمت کالا را کم کرد، اما حسنس قبول نکرد و از خریدن آن کالا صرف‏نظر کرد و گفت: «دوست ندارم در برابر چیز بى‏ارزشى از موقعیت خود و خویشاوندى با رسول اللّه‏ ج سوء استفاده کنم.»

جویریه بن اسماء که خدمتگزار خاص زین العابدین : بود مى‏گوید: «حضرت زین العابدین از راه قرابت و خویشاوندى با رسول اللّه‏ ج حتى یک درهم سود نبرد» [۶۷۲]. وقتى به مسافرت مى‏رفت، به صورت ناشناس سفر مى‏کرد. علّت این کار را از او پرسیدند، گفت: ناپسند مى‏دانم که به خاطر خویشاوندى پیامبر ج بهره‏اى حاصل کنم که (به علت مسافرت) نتوانم آن را جبران کنم [۶۷۳]. همچنین نسبت به على‏الرضا بن موسى کاظم نیز روایتى به همین مضمون نقل شده است [۶۷۴].

[۶۷۲] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۹، ص ۱۰۶. [۶۷۳] ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج ۲، ص ۴۳۴، قاهره، ۱۹۴۸م. [۶۷۴] همان منبع.

بیزارى از مداحى و افراط در محبّت

این سروران به خاطر انتساب با پیامبر ج فخرفروشى نمى‏کردند و دوست نداشتند مانند پیروان ادیان یهودى، مسیحى و برهمایى در محبّت آن‌ها غلو و افراط شود.

یحیى بن سعید مى‏گوید: روزى در مجلسى حضرت زین‏العابدین را مورد مدح و ثنا قرار دادند، ایشان خطاب به آنان گفتند: «ما را به خاطر اسلام و خشنودى خدا دوست داشته باشید، اظهار محبت شما به گونه‏اى است که موجب شرمندگى ما شده است» [۶۷۵]. همچنین خلف بن حوشب از على بن حسین (زین العابدین) نقل مى‏کند که ایشان فرمودند: «اى مردم عراق! با ما به خاطر اسلام محبت داشته باشید و ما را بیشتر از آنچه حقّ ماست بالا نبرید» [۶۷۶]. همچنین از وى نقل شده است که گفت: «هرگاه براى ما اهل بیت، امر خوشحال‏کننده‏اى پیش آید خدا را اطاعت مى‏کنیم و هرگاه امر ناگوارى رخ دهد باز هم خدا را سپاس مى‏گوییم» [۶۷۷]. همچنین حسن مثنى بن حسن بن على به مردى که در مدح او غلو مى‏کرد، گفت: «واى بر تو! ما را به خاطر خدا دوست داشته باشید، اگر از خدا اطاعت کردیم ما را دوست بدارید وگرنه، با ما دوستى نکنید. اگر خداوند کسى را به خاطر خویشاوندى با پیامبر ج بدون اطاعت بهره‏اى مى‏داد پس پدر و مادرش سزاوارتر بودند. در مورد ما جز حق چیزى نگویید؛ زیرا از این راه زودتر به مقصد خواهید رسید و ما به همین مقدار از شما راضى خواهیم شد» [۶۷۸]. اهل بیت بسیار مشتاق وحدت و همبستگى مسلمانان بودند؛ عبداللّه‏ بن مسلم بن بابک معروف به بابکى که یکى از اصحاب زید بن علىِ شهید بود مى‏گوید:

«به اتّفاق زید بن على به سوى مکه حرکت کردیم، چون نصف شب فرا رسید و ستاره‏ى ثریا ظاهر گشت، گفت: اى بابکى! آیا کسى به آن ستاره دسترسى دارد؟ گفتم: خیر، گفت: به خدا سوگند! دوست دارم که دستم به آنجا مى‏رسید و از آنجا به زمین پرت مى‏شدم و تکه تکه مى‏شدم، ولى در عوض، خدا میان امّت محمّد، صلح و آرامش ایجاد مى‏نمود» [۶۷۹].

[۶۷۵] اصفهانى؛ ابونعیم، حلیة الأولیاء، ج ۳، ص ۱۳۶. [۶۷۶] همان منبع. [۶۷۷] همان منبع. [۶۷۸] ابن عساکر، ج ۴، ص ۱۶۹ ـ ۱۶۵. [۶۷۹] ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبین، ص ۱۲۹، دارالمعرفة، بیروت.

اعتراف به فضایل خلفاى سه گانه و دفاع از آن‌ها

اهل بیت همواره فضیلت و خدمات اسلامى سه خلیفه‏ى راشد را یادآور مى‏شدند و معترف به حقّ آن‌ها بر مسلمانان بودند و این مطلب را علنا در مجامع عمومى بیان مى‏نمودند. یحیى بن سعید مى‏گوید: عدّه‏اى از مردم عراق نزد على بن حسین (زین العابدین) آمدند و نسبت به ابوبکر و عمر و عثمان کلمات ناشایسته‏اى گفتند، حضرت زین العابدینس به آن‌ها گفت: من گواهى مى‏دهم که شما از کسانى نیستید که خداوند در حقّ آن‌ها مى‏فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠ [الحشر: ۱۰].

«کسانى که بعد از مهاجران و انصار آمدند مى‏گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند، بیامرز و در دل‏هایمان حسد و کینه‏اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحیمى

آنگاه حضرت زین العابدینس آن‌ها را از نزد خود راند و گفت: خارج شوید، خدا به سزایتان برسد! [۶۸۰] عروة بن عبداللّه‏ مى‏گوید: از محمّدباقر درباره‏ى تزیین شمشیر پرسیدم، در پاسخ گفت: آراستن شمشیر اشکالى ندارد؛ زیرا ابوبکر صدّیق شمشیرش را با زیور آلات آراسته بود، گفتم: شما نیز او را «صدّیق» مى‏گویید؟ با شنیدن این سخن بر آشفت و روبه قبله نشست و گفت: آرى، او صدّیق است، هر کس او را «صدّیق» نگوید، خداوند در دنیا و آخرت گفته‏اش را راست نگرداند؛ (فَمَنْ لَمْ يَقُلْ لَهُ الصّديقَ فَلا صَدَقَ اللّه‏ُ لَهُ قَوْلاً فِى الدُّنْيا وَالاْآخِرَةِ) [۶۸۱] مولاى جابر جعفى مى‏گوید: محمّدباقر هنگامى که با او خداحافظى کردم گفت: «پیغام مرا به اهل کوفه برسان و به آن‌ها بگو هر کس از ابوبکر و عمرب اظهار برائت کند، من از او بیزارم؛ (أبْلِغْ أهْلَ الْكُوفَةِ أنّى بَرىءٌ مِمَّنْ تَبَرَّأ [۶۸۲] مِنْ أبى بَكْرٍ وَعُمَرَب وَأرْضاهُما)» [۶۸۳] محمّد بن اسحاق روایت مى‏کند که محمّد باقر گفت: «هر کس فضیلت ابوبکر و عمرب را نداند، از سنّت چیزى نمى‏داند» [۶۸۴]. ابوخالد احمر نقل مى‏کند که در مورد ابوبکر و عمرب از عبداللّه‏ محض فرزند حسن مثنّى پرسیدم، در پاسخ گفت: درود و رحمت خدا بر آن‌ها باد و هر کس در حقّ آن‌ها این گونه دعا نکند، از رحمتِ خدا محروم باد! من نسبت به کسى که ابوبکر و عمرب را بد بگوید، امید ندارم که توفیق توبه یافته باشد. سپس روزِ شهادتِ عثمانس را یادآور شد و تا جایى گریست که محاسن و لباسش تر شد [۶۸۵].

[۶۸۰] ابن جوزى، صفة الصفوة، ج ۲، ص ۵۵. [۶۸۱] همان منبع، ج ۲، ص ۱۸۵. [۶۸۲] در یک نسخه کلمه‏ى (هزأ) آمده است؛ یعنى کسى که به آن‌ها تمسخر کند. [۶۸۳] ابن جوزى، صفة الصفوة، ج ۲، ص ۱۸۵. [۶۸۴] همان منبع، ج ۳. [۶۸۵] تاریخ ابن عساکر، ص ۳۶۶ - ۳۵۷.

قهرمانان و مبارزان میدان جهاد

بزرگان اهل بیت و اولاد شیر خدا، حضرت علىس به زیور شهامت و شجاعت که شعار عترت نبوى و میراث حضرت علىس و شهید کربلا بوده، آراسته بودند، آنان عامل به «عزیمت» بودند و هر گونه آزار و اذیت در راه حقّ و هرگونه مشقّت در راه اصلاح مسلمانان را تحمل مى‏کردند.

پیش از این قیام زیدبن على بن حسین در برابر هشام بن عبدالملک؛ خلیفه‌ی اموى و قیام محمّد بن عبداللّه‏ محض، ذوالنّفس الزکیه و برادرش، ابراهیم را در برابر منصور، یادآور شدیم، شیوه‏ى همیشگى این سلاله در طول تاریخ، همین بوده است. در قاره‏ى آسیا و آفریقا همواره یکى از افراد این خاندان، در موضع رهبرى مجاهدان و مبارزان ضد حکومت‏ها و قدرت‏هاى استعمارى قرار داشته است. تاریخ، سرشار از قهرمانى‏ها و کارنامه‏ى درخشان آن‌هاست و مورّخى چیره دست، امین و با معلومات را مى‏طلبد تا آن‌ها را در یک کتاب یا در سلسله کتاب‌هایى جمع‏آورى کند [۶۸۶]. این طرز زندگى، کاملاً خلاف تصویرى است که مدّعیان محبّت و به اصطلاح محبّان اهل بیت ارائه مى‏دهند؛ زیرا تصویرى که آنان از زندگى ائمّه و اهل بیت ارائه مى‏دهند این است که آنان از جرأت و شهامت بهره‏اى نداشتند و همواره در ذلّت و ترس به سر مى‏بردند و معتقدات خود را مخفى نگه مى‏داشتند، از سیاست محافظه کارى پیروى مى‏کردند و متکى به سلاح «تقیه» بودند؛ آن هم نه به عنوان یک وسیله‏ى موقّت و اسلحه‏ى شخصى، بلکه به عنوان یک عبادت و وسیله‏ى حصول قرب و نزدیکى خدا [۶۸۷] و با مناسبت و بدون مناسبت در هر جا این اسلحه را به کار مى‏بردند و امّت محمدى را از تعالیم حقیقى نبوّت محروم مى‏داشتند و دین را از عزّت و غلبه و یارى نمودن محروم مى‏کردند و حاضر نبودند در این راستا با خطرى مواجه شوند.

در کتاب‏هایى که در مورد فضایل‏و مناقب این امامان‏بزرگ تألیف شده است، تصویرى از آنان ارائه شده‏است که با چهره‏ى جنبش‏هاى فراماسونرى FEERAMASONS و جمعیت اخوان‏الصفا [۶۸۸] و سازمان‏هاى سرّى و پنهانى UNDERGROUND ORGANIZATIONS که در ادوار مختلف به وجود آمده و هم اینک در جهان وجود دارد، هیچ گونه تفاوتى ندارد. از مطالعه‏ى این نوشته‏ها در وجود انسان، روح شهامت و انگیزه‏ى شهادت در راه خدا و به مخاطره انداختن خویش براى نشر دعوت اسلام پدید نمى‏آید، انگیزه‏اى که در طول چهارده قرن از تاریخ اسلام، در عصرهاى تاریک و شرایط بحرانى بارها مسیر تاریخ را عوض کرد و امّت اسلام را از منجلاب گمراهى‏ها و ظلم ظالمان نجات بخشید.

[۶۸۶] به‏طور نمونه مراجعه شود به‏کتاب «سیره‏ى سید احمد شهید (ش ۱۲۴۶ هـ. ق.) به زبان اردو در ۱۱۷۶ صفحه به قلم مؤلّف، و کتاب «إذا هبّت ریح الإیمان» به‏زبان عربى به‏قلم مؤلّف، کتاب SYYED AHMAD SHAHEED به زبان انگلیسى به قلم سید غلام محیى الدین، همچنین حواشى «حاضر العالم الإسلامى» به زبان عربى، نوشته‏ى امیر شکیب ارسلان که نسبت به حرکت سنوسى در طرابلس و برقه و همچنین درباره‏ى جهاد امیر عبدالقادر در الجزائر مطالب ارزنده‏اى نوشته است (ج ۲، ص ۱۶۵ ـ ۱۴۰ و ص ۱۷۲ ـ ۱۶۸) قاهره، ۱۳۵۲ هـ. ق. [۶۸۷] روایت کرده‏اند که امام جعفر صادق به نقل از پدرش مى‏گوید: در روى زمین، چیزى وجود ندارد که نزد خدا از تقّیه محبوب‏تر باشد. رجوع شود اصول کافى، ج ۲، ص ۱۷، باب تقیه، حدیث شماره‏ى ۴، چاپ سوم، ۱۳۸۸ هـ. ق، دارالکتب الاسلامیه. (مترجم) [۶۸۸] گروهى آزاداندیش بودند که از فلسفه‏ى یونان متأثّر شده و زیر پرده کار مى‏کردند. براى تفصیل بیشتر رک: «تاریخ فلاسفة الإسلام فی المشرق والمغرب»، باب اخوان الصفاء، اثر نویسنده‏ى مصرى، محمّد لطفى جمعه ص ۲۷۳ - ۲۵۳، چاپ مصر، ۱۹۲۷ م.

نقش آل رسول در گسترش اسلام و تربیت و اصلاح جامعه

ما ادّعا نداریم که تمام کسانى که به سادات و اهل بیت منسوب بودند همگى معصوم و انسان‏هاى ایده‏آل بوده و همه بدون استثنا در راه دعوت و حمایت از اسلام و پایدارى بر معتقدات صحیح اسلامى پیشتاز بوده‏اند؛ زیرا در میان آن‌ها افرادى وجود داشته است که داراى این صفات نبوده‏اند و از شیوه‏ى پدران و نیاکان خویش منحرف شده‏اند و در مقابل، بین دیگر اقوام مسلمان، مجاهدان بزرگ، مصلحان و دعوتگرانى بوده‏اند که افراد خاندان نبوّت از وجود آن‌ها استفاده برده و به فضل و کمال آن‌ها اعتراف کرده‏اند. منظور ما در اینجا فقط اثبات این امر است که خصوصیات و کمالات سادات و اولاد رسول‏اللّه‏ ج، منحصر به سده‏ى اوّل یا دوّم نبوده بلکه سلسله‏ى این ویژگى‏ها تا قرن‏هاى بعدى نیز ادامه داشته و همواره امّت اسلام از وجود آن‌ها فیض برده است.

در کنار این امر، ثابت مى‏شود که اهل بیت نسبت به مسایل و احوال مسلمانان بى‏تفاوت نبوده و از مقتضیات زمان غافل نبوده‏اند (آن گونه که طرفداران افراطى و مدّعیان محبّت آن‌ها مى‏گویند)، ایشان همانند رهبران مذهبى انحصار طلب اقوام و مذاهب دیگر به زندگى مرفّه و تن پرورى روى نیاوردند، بلکه سعادت خود را در سعادت ملّت مى‏دانستند و در غم و شادى آن‌ها شریک بودند و در میدان جهاد و فداکارى پیشتاز بودند.

منتسبین به تبار علوى (چه از نسل حسن یا حسین) در میدان دعوت به اسلام پیوسته نقش برجسته‏اى داشته‏اند و به وسیله‏ى آن‌ها در نقاط دور دست جهان براى اولین‏بار نداى اسلام سر داده شد. این نداى ملکوتى در آن مناطق به اذن خدا به بار نشست و مردم زیادى به اسلام روى آوردند، از میان آن‌ها علماى بزرگ و مربّیان برجسته‏اى پیدا شد. بربریان مغرب دور به دست همین سادات به اسلام روى آوردند [۶۸۹]. مسلمان شدن اکثریت قاطع مردم منطقه‏ى کشمیر در شبه قارّه‏ى هند (که هنوز هم این اکثریت به حمداللّه‏ باقى است) مرهون زحمات امیر سید على بن شهاب همدانى (م ۷۸۶ هـ. ق.) بود [۶۹۰]. همچنین بیشترین سهم در گسترش اسلام در جزایر جنوب شرق آسیا و جزایر هند «اندونزى» از آنِ سادات کرام است.

نویسنده ل، و، س فندن بیرخ در کتاب خود مى‏نویسد:

«تأثیر و جذّابیت اسلام به سببِ وجود سادات بود و به وسیله‏ى آن‌ها اسلام در میان سلاطین هندو مذهب در مناطق جاوا و غیره گسترش یافت، گرچه دعوتگران دیگر از اعراب «حضرموت» نیز بودند، اما در وجود آن‌ها این تأثیر وجود نداشت؛ زیرا سادات، اولاد پیغمبرى بودند که این دین را آورده است.»

در تاریخ سراواک [۶۹۱] آمده است که سلطان برکات از نسل حسین بن على بن ابى‏طالبس بوده است. سادات حسینى که تجارت دریایى داشتند از این طریق اسلام را در آن سرزمین گسترش دادند.

در قطعنامه‏ى سمینارى که ۸ ذى الحجّه ۱۳۸۲ ق. برابر با ۳۰ آوریل ۱۹۶۲ م. در اندونزى برگزار شد، آمده است که اسلام در اندونزى به وسیله سادات علوى شافعى مذهب گسترش یافت.

همچنین اسلام در فیلیپین به دستِ گروهى از سادات علوى که در نیمه‏ى دوم قرن چهاردهم میلادى به آنجا رفتند وارد شد. اینان پرچم دعوت اسلامى را در آنجا برافراشته و در رشد اقتصاد و رونق مؤسسات اجتماعى، فرهنگى و سیاسى مساعدت و همکارى کردند. همچنین در جزایر قمر تا جزیره‏ى ماداگاسکار و موزامبیک و سرزمین «ملایو و سولو» این چنین بود [۶۹۲]. گروهى از سادات، مربّیان بزرگى بودند که به تزکیه‏ى نفس و ایجاد ارتباط با خالق مشغول بودند و مردم را به پیروى از سنّت و روى آوردن به امور اُخروى و دورى از شهوات و خودپرستى فرا مى‏خواندند و پیشوایى علمى و معنوى را به عهده داشتند. مردم از مسافت‏هاى دور به قصد بهره‏گیرى از فیوضات آنان گرد مى‏آمدند. خداوند وجاهت و مقبولیتى به آنان داده بود که هیبت سلاطین در برابر هیبت آن‌ها هیچ بود. این بدان معنى نیست که همه‏ى منسوبین به عترت پیامبر داراى این ویژگى‏ها بودند، ولى معیار قضاوت اکثریت و مشهورترین‏هاست، بنابر این در این‌جا شمه‏اى از آن‏چه کتاب‏هاى معتبر تاریخ ثبت کرده است، مى‏آوریم:

از میان کاروان مصلحان پاک طینت (که ذکر نام یکایک آنان نه ممکن است و نه در این مختصر مى‏گنجد) نخست از امام عبدالقادر گیلانى [۶۹۳] (۵۶۱ ـ ۴۷۰) یاد مى‏کنیم؛ نامبرده در تاریخ دعوت به سوى خدا و تزکیه‏ى نفس و افروختن مشعل ایمان در قلب‏ها ممتاز بود، بر اثر مواعظ و برنامه‏هاى تربیتى ایشان نسیمى از ایمان و یقین که در سایه‏ى آن قلب‏هاى مرده و جان‏هاى پژمرده، زندگى و طراوت خود را باز یافتند، وزیدن گرفت و موجى از معنویت، اخلاق فاضله، توکل به خدا و توحید خالص، جهان اسلام را فرا گرفت.

شیخ عمر کیسانى مى‏گوید:

«هیچ مجلسى از مجالس شیخ عبدالقادر نبود که در آن گروهى از یهود و نصارى مشرف به اسلام نشوند یا عدّه‏اى از راهزنان، منحرفان و فاسقان توبه نکنند و یا گروهى از معتقدات باطل خود رجوع نکنند. بیش از پنج‏هزار یهودى و مسیحى به دست او مسلمان شده و بیش از یکصد هزار نفر، از فسادهاى اخلاقى، اجتماعى و ... توبه کردند» [۶۹۴]. شاگردان تربیت یافته‏ى شیخ به مناطق دور دست آفریقا پراکنده شده و به طور گسترده به دعوت اسلامى پرداختند [۶۹۵]، این علاوه بر خدمات علمى و حمایت از سنّت نبوى و عقاید صحیح و مبارزه با بدعت‏گذارى بود [۶۹۶].

[۶۸۹] اهل‏مطالعه مى‏دانند که مؤسّس دولت‏اسلامى در آفریقآیا ادریس بن عبداللّه‏ بن حسن (معروف به‏ادریس اکبر) بود هنگامى که قدرت را به دست گرفت به بربریان مغرب که مجوسى، یهودى و مسیحى بودند، تاخت و مردم آن سامان به اسلام روى آوردند. (مراجعه شود به کتاب‏هاى تاریخ مغرب دور) [۶۹۰] مؤلّف کتاب «نزهة الخواطر» مى‏نویسد: امیر سید على از نسل اسماعیل بن على بن محمّد بن على بن حسین السبط بود که در سال ۷۷۳ ق.، ۷۸۰ به کشمیر آمد و اغلب مردم آنجا به دست او مسلمان شدند (نزهه، ج ۲، ص ۸۵). از نظر تاریخى به اثبات رسیده که رواج تمدن اسلامى در کشمیر و شکوفایى آداب و فنون و پرورش علماى بزرگ در این سرزمین مرهون خدمات امیرکبیر سید على همدانى است. [۶۹۱] بخش شمالى جزیره‏ى «بورینو» اندونزى. [۶۹۲] براى تفصیل و اطلاع از جزئیات رجوع شود به کتاب «المدخل إلى تاریخ الإسلام فى الشرق الأقصى»، تألیف علاّمه سید علوى بن طاهر حداد، تحت عنوان «ناشروا الإسلام فى الشرق الأقصى» (انتشار دهندگان اسلام در باختر دور) صفحه‏ى ۳۰۴ ـ ۱۹۹، چاپ عالم المعرفة، جدّه، ۱۴۰۵ هـ. ق. [۶۹۳] نسب وى با ده واسطه به حسن بن علىب مى‏رسد. [۶۹۴] کیسانى، عمر، قلائد الجوهر، چاپ مصر، ۱۳۰۳ هـ. ق. [۶۹۵] رجوع کنید به کتاب «دعوت اسلام»، اثر پروفسور آرنولد (T.W.ARNOLD PREACHING OF ISLAM) باب یازدهم، انتشار اسلام در آفریقآیا همچنین حواشى شکیب ارسلان بر کتاب «حاضر العالم الإسلامى» تحت عنوان «الإسلام فى أفریقیة» ج ۲، ص ۳۶۷. [۶۹۶] علامه ابن رجب مى‏گوید: شیخ عبدالقادر در عقیده و فروع، تابع امام احمد و محدّثین و سلف بود، در مسائل کلامى مانند صفات خدا و مسأله‏ى قدر و غیره به سنّت متمسک بود و مخالفان را به شدت رد مى‏نمود.

مصلحان و مجاهدان شبه قارّه‏ى هند

در شبه قاره‏ى هند، مربیان بزرگ و مصلحان بیشمارى از اولاد رسول ج بوده‏اند که به تزکیه‏ى نفس و پاکسازى آن از انواع بیمارى‏هاى باطنى و رذایل اخلاقى پرداخته‏اند و ارتباط انسان‏ها را با خداوند و شریعت و سنّت نبوى مستحکم کرده‏اند. ذکر نام یکایک آن‌ها مقدور نیست تا چه رسد به بیان کارنامه و احوال آن‌ها. در اینجا به ذکر مربى کبیر شیخ نظام‏الدّین محمّد بن احمد بدایونى دهلوى و خلیفه‏هاى وى، محمود بن یحیى معروف به نصیرالدین اودى دهلوى و سید محمّد بن یوسف حسینى گلبرگى [۶۹۷] اکتفا مى‏کنیم؛ همه‏ى این بزرگان از سادات آل رسول ج بودند که نسبشان ثابت و محرز است.

علامه على بن سلطان قارى در کتاب «الأثمار الجنيّة فى أسماء الحنفية» درباره‏ى شیخ نظام الدّین بدایونى (۷۱۵ ـ ۶۳۶) مى‏نویسد:

«کار دعوت به سوى بندگى خدا و آزادى از بندگى نفس و هوا و دورى از مظاهر فریبنده‏ى دنیا به وى منتهى مى‏شد، ایشان در علوم ظاهرى نیز تبحّر خاصّى داشت و به فضایل اخلاقى آراسته بود.»

علاّمه مجد الدّین فیروزآبادى، نویسنده‏ى کتاب قاموس در کتاب «الألطاف الخفية فى أشراف الحنفية» در مورد ایشان سخن گفته است [۶۹۸]، همچنین مورّخ معروف آن عصر، ضیاء الدین برنى در کتاب «تاریخ فیروزشاهى» تأثیر شیخ نظام‏الدین بر جامعه و زندگى عمومى مردم را بر شمرده و مى‏گوید: «شیخ الاسلام نظام الدین، شیخ الاسلام علاءالدین و شیخ الاسلام رکن الدین از مربّیان روحى و مصلحان بزرگ زمان سلطان علاء الدین بودند. دنیایى بر اثر نفوس پاک آنان روشن شد و به سبب ارشاد آنان هزاران گناهکار و بدکار و بى‏نماز توبه کرده و از اعمال ناشایست دست کشیدند و براى همیشه پایبند نماز شدند و از صمیم قلب به مشاغل دینى اظهار علاقه نمودند. انجام عبادات عمومیت پیدا کرد، حرص و محبّت دنیا به سبب اخلاق ستوده و رفتار آن مشایخ کاهش یافت و به برکت عبادات و رفتار آن بزرگواران، صداقت و درستکارى در جامعه جاى پایى، باز کرد، در اثر مکارم اخلاقى و ریاضت و مجاهدت آنان در قلوب ملّت انگیزه‏ى تغییر و اصلاح اخلاق پدید آمد.

سلطان علاءالدین و اهل بیت او ارادت خاصّى به شیخ نظام‏الدین پیدا کرده بودند، در سال‏هاى آخر دوران سلطان علاء الدین، بازار شراب، قمار، فسق و فجور و فحّاشى و دیگر منکرات با کساد مواجه شد، اکثر مردم با نام این منکرات آشنایى نداشتند، گناهان کبیره در نظر مردم مانند کفر ورزیدن به خدا بود، مسلمانان نمى‏توانستند علنا مرتکب احتکار و رباخوارى شوند. دروغ‏گویى، کم فروشى و تقلّب و کلاهبردارى از میان بازاریان رخت بربسته بود» [۶۹۹]. اما شیخ محمود بن یحیى اودى معروف به نصیرالدین محمود حسینى یزدى، (معروف به نصیرالدین چراغ دهلى) که در دهلى مدفون است، یکى از بزرگان اولیاى خدا بود که شدیدا پایبند سنّت نبوى بود. در زهد و توکل، ایثار و همدردى و دعوت به سوى خدا بى‏نظیر بود. وى در سال ۷۵۷ هـ. ق. در دهلى درگذشت [۷۰۰]. امّا شیخ محمّد بن یوسف؛ امام و عالم بزرگ، فقیه، زاهد و صاحب مقامات بلند و کرامات بود. وى محمّد بن یوسف بن على بن محمد بن یوسف، ابوالفتح صدرالدین محمّد دهلوى بود که سلسله‏ى نسبش به یحیى بن حسین بن زید شهید منتهى مى‏گردد. در سال ۷۲۱ هـ. ق. متولّد شد و در ۸۲۵ هـ. ق. درگذشت. در علم روایت و درایت و در تربیت نفوس و نشان دادنِ راه حق، مرجع بود و جامع شریعت و طریقت، غوّاص دریاى حقایق و معارف بود [۷۰۱]. یکى از این سروران، علامه سید اشرف بن ابراهیم حسنى، حسینى معروف به جهانگیر بود، وى در شهر سمنان به دنیا آمد و در سایه‏ى پدر، تربیتى عالى یافت و از علماى معاصر خود علوم را فرا گرفت و به جاى پدر بر تخت حکومت نشست، وى در کنار انجام وظایف دولت از محضر پر فیض شیخ رکن الدین علاء الدوله سمنانى و علما و مشایخ دیگر مستفیض مى‏گشت. سرانجام اداره‏ى حکومت را به برادرش، محمّد سپرد و خود به هندوستان مهاجرت نمود و در شهر کچهوچهه [۷۰۲] به تربیت و ارشاد مردم پرداخت، خداوند جمع زیادى را به وسیله‏ى او نفع رسانید، وى عالم و عارفى برجسته بود. تألیفات زیادى در فقه، اصول فقه، تزکیه، کلام، علم انساب، سیره و تفسیر دارد و دیوان شعرى نیز از او به جاى مانده است. وى در ۲۸ محرّم سال ۸۰۸ هـ. ق. از دنیا رفت [۷۰۳]. این مربّیان و امامان تزکیه و دعوت، فقط مشغول تزکیه‏ى خود و شاگردان خویش نبودند و از خطرهایى که آینده‏ى مسلمانان را تهدید مى‏کرد غافل و از جامعه‏ى اسلامى منزوى نبوده و نسبت به تحوّلات و دگرگونى‏هایى که در نظام حکومت پدید مى‏آمد و نقش مهمّى در تاریخ اصلاحى اسلام در آینده‏ى نزدیک داشت، بى‏تفاوت نبودند. در این‌جا به دو نمونه اکتفا مى‏کنیم:

۱- تواریخ اسلامى داستان بر مسند حکومت نشستن پادشاه صالح و عادل، سلطان فیروزشاه تغلق را که به شجاعت و نشر اسلام در سرزمین هند معروف است، ذکر کرده‏اند، سلطان محمد تغلق، دور از پایتخت حکومتش (دهلى) در حالى از دنیا رفت که با سپاهیان خود در برابر لشکر مغول که بر ساحل رود سند بودند به مبارزه مى‏پرداخت. با مرگ او سپاه اسلام، بدون فرمانده و حکومت اسلامى و بدون فرمانروا ماند. این در حالى بود که پسر عموى سلطان فقید، فیروز تغلق از پذیرش مسئولیت‏هاى ادارى و حکومتى کناره‏گیرى کرده بود.

در این هنگام شیخ محمود بن یحیى اودى معروف به چراغ دهلى، مصرّانه از وى خواست تا مسئولیت اداره‏ى حکومت را بپذیرد و حکومتى عادل تشکیل دهد و جهاد با دشمنان اسلام را ادامه دهد و خود به او وعده داد که براى پیروزى او دعا کند، بنابراین فیروز خواسته‏ى شیخ را اجابت کرد و اداره‏ى حکومت را به عهده گرفت. فیروز چهل سال حکومت کرد که از نظر امنیت و رفاه و نزول برکات از آسمان و کاهش فساد، در تاریخ پادشاهى مسلمانان از بهترین حکومت‏ها محسوب مى‏شود [۷۰۴].

۲- هنگامى که فرمانرواى هندو مذهب، «راجه کش» بر حکومت بنگال چیره شد و حکومت اسلامى در معرض زوال و انقراض قرار گرفت و خطر متأثّر شدن مسلمانان از هندوها افزایش یافت، یکى از مشایخ به نام شیخ نور و دیگرى به نام سید اشرف جهانگیر سمنانى، توجه سلطان ابراهیم الشرقى، زمامدار حکومت شرق را که پایتختش «جونفور» بود، به رفع این خطر معطوف داشتند. چنان که سلطان با سپاهش در میدان قدم نهادند، بدین طریق خطر رفع شد و «راجه‏کش» با لشکرش عقب‏نشینى کرد و مسلمانان از انحراف اعتقادى و دینى مصون ماندند [۷۰۵]. یکى دیگر از مربیان و دعوتگران سادات، شیخ آدم بن اسماعیل حسینى کاظمى بنّورى بود که عده‏ى زیادى از او کسب فیض نمودند، حتّى گفته شده که چهارصد هزار نفر به دست او، براتباع از آیینِ محمّدى و سنّت نبوى، بیعت و پیمان بستند و هزار نفر به وسیله‏ى او به علم و معرفت نایل آمدند. در تربیتگاه او روزانه از هزار نفر کمتر نبود، همگى غذا را بر سفره‏ى او صرف مى‏کردند. در سال ۱۰۵۲ هـ. ق. با ده هزار نفر از سادات و مشایخ هر طبقه به لاهور رفت، پادشاه هند (شاه جهان) از این منظر احساس خطر نمود، لذا دست به حیله زد و شیخ را به سفر حج فرستاد، وى بعد از پایان مراسم حج در مدینه‏ى منوّره اقامت گزید و در سال ۱۰۵۳ هـ. ق. در همان‏جا دار فانى را وداع گفت [۷۰۶]. با پشت سر گذاشتن قرن‏هاى زیاد و پیمودن مسافت‏هاى مکانى پهناور به دعوتگر و مربى بزرگ، امام سید احمد بن عرفان شهید (۱۲۴۶ ـ ۱۲۰۱ هـ. ق.) [۷۰۷] مى‏رسیم که بسیارى از اهل معرفت و صاحب‏نظران او را مجدّد قرن سیزده هجرى دانسته‏اند. به برکت وجود ایشان و به یمن دعوت او نسیم ایمان و توحید خالص و اتباع از سنّت نبوى و شوق جهاد و شهادت، عمل بر فضایل و دورى از خودخواهى و امیالِ نفسانى و استحکام شریعت مطهّر در زندگى فردى و اجتماعى وزیدن گرفت. ایشان نهایت تلاش خود را براى تأسیس حکومت دینى به روش خلافت راشده به کار برد و جان و مال خود را در راه مبارزه با قدرت‏هاى بیگانه و بیرون راندن انگلیس از هند فدا کرد و کوشید تا شبه قارّه‏ى هند را از تسلط و وجود غاصبان انگلیسى که خطر بزرگى براى جهان اسلام بودند، پاک کند؛ حتّى مورّخان انگلیسى، او را بزرگ‏ترین خطر که آینده‏ى انگلیس را تهدید مى‏کرد، به حساب آورده‏اند [۷۰۸]. این نسیم مبارک ایمانى، با قدرت و سرعتى وزید که تاریخ دعوت و مبارزه‏ى اسلامى در قرون اخیر، مثل آن را سراغ ندارد [۷۰۹]. سید صدیق‏حسن قنّوجى امیر«بوفال» و مورّخ ونویسنده‏ى معروف هند (م ۱۳۰۷ هـ. ق.) که شخصا شاگردان و آثار تعلیم و تربیت حضرت سید را دیده بود، در کتاب «تقصار جیود الأحرار» مى‏نویسد:

«ایشان در زمینه‏ى هدایت مردم و بازگرداندن آن‌ها به سوى خدا از نشانه‏هاى بزرگ قدرت الهى بود، جهانى بزرگ و خلقى بى‏شمار در نتیجه‏ى تربیت روحى و جسمى ایشان به مقام تقوا و ولایت رسیدند. مواعظ و سخنرانى‏هاى خلفاى ایشان، سرزمین هند را از آلودگى بدعت‏گذارى‏ها و شرک پاک گردانید و به شاهراه کتاب و سنّت سوق داد و هنوز هم تأثیر وعظ و نصایح ایشان ادامه دارد.»

سپس مى‏افزاید:

«کوتاه سخن این‏که ما هیچ فردى‏را در هیچ نقطه‏ى جهان‏معاصر، هم‏پایه‏ى این شخصیت بزرگ سراغ نداریم، و به راستى خلق خدا آن‏قدر از این گروه حق، استفاده‏ى ایمانى و روحى بردند که یک صدم آن توسط علما و مشایخ دیگر آن دوره دیده نشده است» [۷۱۰]. یکى از علماى آگاه و موثق معاصر هند به نام شیخ عبدالاحد مى‏نویسد:

بیش از چهل هزار نفر هندومذهب و غیره به دست حضرت سید مشرف به اسلام شدند [۷۱۱].

سید یک حرکت اصلاحى و جهادى را بنیان گذاشت که کشور هند حرکتى گسترده‏تر و مؤثّرتر از آن ندیده است. یکى از مهاجمان و دشمنان سرسخت این حرکت به نام دکتر سر ویلیام هنتر (W.W.HUNTER) در کتاب «مسلمانان هند» مى‏نویسد:

«فرمانده‏ى پلیس «بنگال» در آن وقت تصریح و اعتراف کرد که تعداد پیروان هر یک از مبلّغان این گروه، هشت هزار نفر مى‏باشد و در بین آن‌ها مساوات و برابرى به طور کامل برقرار است. هر کس کار و مصلحت رفیقش را مانند کار شخصى خود مى‏داند و هنگام مصیبت هیچ عذرى او را از همکارى و کمک باز نمى‏دارد» [۷۱۲].

[۶۹۷] شرح زندگى این بزرگان را در جزء دوم و سوم کتاب «نزهة الخواطر وبهجة المسامع والنواظر»، تألیف علاّمه سید عبدالحى حسنى (م ۱۳۴۱ هـ. ق.) بخوانید. [۶۹۸] حسنى؛ عبدالحى، نزهة الخواطر، ج ۳، ص ۱۶۴ ـ ۱۶۰. [۶۹۹] «نگرشى نوین بر عرفان و تصوف»، اثر همین مؤلّف و مترجم. [۷۰۰] حسنى؛ عبدالحى، نزهة الخواطر، ج ۲، ص ۱۵۶ ـ ۱۵۵. [۷۰۱] همان منبع، ج ۳، ص ۱۶۴ ـ ۱۶۰. [۷۰۲] قریه‏اى است در ولایت شمال غربى هند. [۷۰۳] حسنى؛ عبدالحى، نزهة الخواطر، ج ۳ با اختصار. [۷۰۴] برنى؛ ضیاء الدین، تاریخ فیروزشاهى، ص ۲۸. [۷۰۵] دهلوى، عبدالحق، اخبار الأخ،ر، ص ۱۶۳ ـ ۱۶۱ و گلزار ابرار ص ۱۰۵ ـ ۱۰۴. براى تفصیل بیشتر به «تاریخ مشایخ چشت»، ج ۱، ص ۲۵۷ ـ ۲۵۳، تألیف استاد خلیق احمد نظامى، چاپ دهلى، ۱۹۸۰ م. مراجعه کنید. [۷۰۶] حسنى؛ عبدالحى، نزهة الخواطر، ج ۵، ص ۲ ـ ۱. [۷۰۷] سلسله نسب وى به محمد ذى النفس الزکیه بن عبداللّه‏ محض بن حسن مثنى بن حسن بن على بن ابى‏طالبس مى‏رسد. جدش امیرکبیر شیخ الاسلام قطب الدین محمّد بن سید رشید الدین احمد در قرن هفتم هجرى به هند مهاجرت نمود، در راه خدا به جهاد پرداخت و شهرهاى زیادی به دست وى فتح شد. سرانجام در شهر (کره مانک پور) اقامت گزید و در سال ۶۷۷ از جهان رخت بر بست. خداوند در نسل وى برکت نهاد و مصلحان و مجاهدان زیادی از فرزندان وى پیدا شد که مشهورترین آن‌ها امام سید احمد است. [۷۰۸] مراجعه شود به کتاب: OUR INDIAN MUSALMANS W.W.HUNTER و پرونده (قضیه‏ى بزرگ وهابیت) موسوم به WAHABI CASE THE GREAT [۷۰۹] مراجعه شود به کتاب‏هاى دیگر نویسنده: «إذا هبت ریح الإیمان»، چاپ بیروت و لکنو، و امام سید احمد شهید در آینه‏ى تاریخ، چاپ ایران، ۱۳۷۰. [۷۱۰] سید احمد شهید در آینه‏ى تاریخ، ص ۴۶ و تقصار جیود الأحرار، ص ۱۱۰ ـ ۱۰۹، چاپ بوفال، ۱۲۹۸ هـ. ق. [۷۱۱] سید احمد شهید، ص ۴۸ به نقل از «سوانح احمدى»، اثر شیخ محمّد جعفر تانیسرى، ص ۹۵، چاپ‏سال ۱۳۰۹ هـ. ق. [۷۱۲] «مسلمانان هند»، نامه‏ى شماره‏ى: ۱۰۰، سیزدهم مى، سال ۱۸۴۳ م.

رهبران و مجاهدان کشورهاى عربى

در کشورهاى عربى نیز دعوتگران، مصلحان و مجاهدانى به پا خاسته‏اند که با شجاعت کم‏نظیر و کاردانى فوق‏العاده در برابر قدرت‏هاى بزرگ غربى به مبارزه پرداخته‏اند، بر اثر فداکارى‏هاى آن‌ها کشورشان از یوغ استعمار و تسلّط بیگانگان آزاد شده و توانسته‏اند حکومت آزاد اسلامى تشکیل دهند. در اینجا به ذکر دو شخصیت (سید امیر عبدالقادر الجزایرى و سیدى احمد شریف سنوسى) اکتفا مى‏کنیم و تأثرات امیر بیان، شکیب ارسلان را از حواشى کتاب «حاضر العالم الإسلامى»، تألیف نویسنده‏ى امریکایى لوتروب ستودارد (LOTHROP STODDARD) ترجمه‏ى عربى استاد عجّاج نویهض، نقل مى‏کنیم. وى درباره‏ى امیر عبدالقادر الجزایرى مى‏نویسد:

«امیر عبدالقادر بن محى الدین حسنى از سادات بود، اصل اجداد او از مغرب اقصى (دور) هستند، وى در سال ۱۲۲۳ هـ. ق. برابر با ۱۸۰۸ م. به دنیا آمد و در مهد علم و تقوا بزرگ شد، توجّه خاصّى به فراگیرى علوم مبذول داشت تا این که در علم فقه، ادب، توحید و فلسفه و علوم عقلى مهارت خاصى پیدا کرد و در آموزش فنون جنگى نیز مهارت‏هایى کسب کرد؛ بنابراین او از یک نظر عالمى برجسته و از جنبه‏ى دیگر قهرمانى سلحشور بود که شمشیر و قلم را یک‏جا جمع داشت، در میان مردم از مقام و وجهه‌ی بلندى برخوردار بود. بعد از وفات پدرش به عنوان حاکم و امیر رسمى تمام مناطق غربى مغرب وسطى پذیرفته شد، سپس دامنه‏ى سلطه‏اش گسترده‏تر گردید و مناطق دیگرى به آن افزوده شد. در واقعه‏ى «یوم المقطع» (۲۶ ژوئن ۱۸۳۵م.) بر سپاه فرانسه پیروز شد، سپس در جنگ با ژنرال فرانسوى «بوجو» شکست خورد؛ اما در عزم و قوّت او سستى راه نیافت. فرانسه در معاهده‏ى «تفنه» به دلاورى او اعتراف کرد و براساس این معاهده، همه‏ى ولایت وهران و بخش بزرگى از ولایت الجزائر تحت سلطه‏ى او قرار گرفت.

او در تمام احوال از هیچ کوششى براى تأسیس حکومت اسلامى دریغ نورزید، در تاریخ ۲۰ نوامبر سال ۱۸۳۹ م. علیه فرانسوى‏ها اعلان جهاد کرد، از آن تاریخ تا سال ۱۸۴۳ م. جنگ به طور مستمر ادامه داشت. امیر عبدالقادر مردانه در برابر دشمن مقاومت کرد، ولى سرانجام دشمن به سبب برترى نظامى‏اش بر اغلب شهرها چیره گشت و از سوى دیگر، سربازانش دست از مقاومت کشیدند و او را تنها گذاشتند، وى ناچار به مغرب (مراکش) پناهنده شد. براى بار دوم نیز به فرانسویان حمله کرد تا اینکه آن‌ها را از الجزایر بیرون راند و تا شهرهاى بربر پیشروى کرد، اما دیگر دیر شده بود و پایه‏هاى قدرت فرانسوى‏ها محکم گشته بود، بنابراین به شام رفت و بقیه‏ى عمر خود را در دمشق به همنشینى با علما و شرکت در امور خیر گذرانید. تا زنده بود در نیکوکارى، تقوا و اخلاق پسندیده، نمونه و الگو بود. در سال ۱۸۸۳ م. دار فانى را وداع گفت و در محله‏ى «صالحیه» به خاک سپرده شد» [۷۱۳]. امیر شکیب ارسلان درباره سیدى احمد شریف سنوسى که از سادات حسنى است و به همین سبب به لقب شریف یاد مى‏شد، چنین مى‏نویسد:

«در وجود سیدى احمد الشریف نمونه‏ى یک دانشمند برجسته و سید نامور و استاد مهربان را مشاهده کردم، در طول عمرم کسى را ندیدم که در عظمت، تیزهوشى، حسن خلق، سخاوت، استغناء، درست‏اندیشى، سرعت فهم و قوّت حافظه از او برتر باشد. با وجود نرم‏خویى، و فروتنى و پرهیزگارى شدید و دورى از ریا و شهرت طلبى، داراى هیبت و وقار بود.

در او صبر و شکیبایى و عزم راسخى مشاهده کردم که در دیگران خیلى کم یافتم، نور صفات نیکو در سیمایش مى‏درخشید، او در عین حال که از نظر تقوا در صف پرهیزگاران بود، از نظر شجاعت در ردیف قهرمانان به شمار مى‏آمد. از منابع موثق خبر یافتم که وى شخصا در جبهه‏ى جنگ طرابلس شرکت مى‏کرد و ساعت‏ها پشت اسب سوار بود، بدون این که اظهار خستگى کند. بى‏باکانه خود را در وسط سپاه دشمن مى‏انداخت و همواره در خط مقدم جبهه قرار داشت و همانند رهبران و فرماندهان نظامى نبود که از میدان جنگ به حد کافى فاصله مى‏گیرند تا در صورت شکست، دشمن به آن‌ها دسترسى نداشته باشد» [۷۱۴].

***

پایان ترجمه ۲۵ شعبان ۱۴۱۵ هجرى قمرى

[۷۱۳] حاضرالعالم الإسلامى، ج ۲، حاشیه‏ى شکیب ارسلان، ص ۱۷۲ ـ ۱۶۸. [۷۱۴] حاضر العالم الإسلامى، ج ۲، ص ۱۶۰ ـ ۱۵۹. همچنین به کتاب‏ها و مقالات تحقیقى پیرامون جنبش سنوسى و شخصیت شیخ سنوسى مراجعه کنید.

فهرست‏هاى عمومى

(INDEX)

۱- فهرست اسامى اشخاص، قبایل و ...

۲- فهرست اسامى اماکن

۳- فهرست منابع

(۱) فهرست اسامى اشخاص، قبایل

(آ)

آجرى، ۲۸۱، ۲۸۲

آدم بن اسماعیل حسینى کاظمى، ۳۳۲

آرنولد، ۳۲۸

آل ابوسفیان، ۳۰۸

(ا)

ابان بن سعید بن عاص، ۱۸۱

اَبّان بن عثمان، ۲۸۹

ابراهیم الشرقى، ۳۳۱

ابرهه، ۵۷

ابن ابى الحدید، ۶۲، ۶۷، ۱۲۵، ۱۳۳، ۱۳۵، ۱۴۱، ۱۸۹

ابن ابى شیبه، ۲۶۹

ابن اثیر، ۷۴، ۹۳، ۱۱۲، ۱۵۱، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۶۸، ۱۸۱، ۲۱۲، ۲۵۵، ۳۱۲، ۳۲۰

ابن اسحاق، ۶۶، ۶۸، ۶۹، ۷۷، ۱۰۴، ۱۵۳

ابن اعثم کوفى، ۱۱۹

ابن امیر الحاج، ۲۰۰

(شیخ الإسلام) ابن تیمیه، ۱۳۵، ۲۱۷، ۲۲۱، ۳۰۹، ۳۱۰

ابن جریج، ۱۳۹

ابن جریر، ۱۹۳، ۲۰۳، ۲۲۱، ۲۲۳، ۲۴۰، ۲۵۲، ۲۵۵، ۲۸۴

ابن جوزى، ۱۵۱، ۱۵۴، ۱۶۳، ۲۲۴، ۲۶۶، ۲۸۳

ابن حبّان، ۱۹۴

ابن حجر، ۵۹، ۱۰۳، ۱۳۹، ۲۰۷، ۲۰۸، ۲۲۱، ۲۵۴

ابن حضرمى، ۲۵۲

ابن خلدون، ۲۱۶

ابن خلّکان، ۲۵۵

ابن دیصان، ۲۳۹

ابن رجب، ۳۲۸

ابن زبیر، ۲۷۹

ابن زیاد، ۳۰۱، ۳۰۳، ۳۰۴، ۳۰۵، ۳۰۷

ابن سعد، ۵۸، ۶۱، ۶۲، ۶۶، ۶۸، ۷۳، ۷۷، ۸۳، ۱۳۹، ۱۶۴، ۱۶۵، ۱۶۹، ۱۷۰، ۲۰۹، ۲۱۱، ۲۹۵، ۳۰۵، ۳۰۶

ابن سمان، ۱۳۹

ابن سوداء، ۲۱۰، ۲۲۸، ۲۳۰

ابن شاهین، ۱۳۷

ابن طقطقى، ۲۸۰

ابن عباس، ۶۲، ۶۳، ۶۸، ۷۰، ۸۱، ۱۱۶، ۱۱۷، ۲۷۹، ۲۸۸، ۲۸۹، ۲۹۸، ۳۰۳

ابن عبدالبر القرطبى، ۱۳۷

ابن عبدربه، ۲۵۷

ابن عساکر، ۷۸، ۸۱، ۸۳، ۱۴۱، ۱۶۵، ۲۸۹، ۳۱۹، ۳۲۰، ۳۲۲، ۳۲۴

ابن عمر، ۶۳، ۱۳۷، ۱۴۲، ۱۷۵، ۱۹۸، ۲۲۴، ۲۷۹

ابن عیینه، ۲۹۷

ابن قحطبه، ۳۱۲

ابن قدامه، ۲۵۲

ابن کثیر، ۶۱، ۶۶، ۶۸، ۷۷، ۸۴، ۸۸، ۹۳، ۹۴، ۹۵، ۱۰۳، ۱۰۵، ۱۱۱، ۱۱۷، ۱۴۰، ۱۴۲، ۱۶۷، ۱۷۸، ۱۸۴، ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۶، ۱۹۷، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۲۱، ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۸۰، ۲۸۴، ۲۹۱، ۲۹۲، ۲۹۳، ۲۹۹، ۳۰۸

ابن ماجه، ۷۱، ۱۳۶، ۱۳۸، ۱۹۸

ابن مطهّر حلّى، ۱۰۳

ابن ملجم، ۲۲۷، ۲۴۳، ۲۴۴، ۲۴۸، ۲۹۱

ابن هشام، ۵۵، ۵۷، ۵۸، ۵۹، ۶۰، ۶۱، ۶۴، ۶۵، ۷۰، ۷۳، ۸۲، ۸۸، ۸۹، ۹۲، ۹۳، ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۷۹، ۲۶۰

ابو احمد العسکرى، ۶۵

ابوالاسود، ۲۴۹

ابوالاسود دوئلى، ۲۴۹

ابوالاعرج، ۱۰۹

ابوالبخترى، ۲۱۵

ابوالحسن الندوى، ۱۷، ۲۶، ۳۱، ۳۲، ۳۳، ۳۶، ۳۸، ۴۱

ابوالحسن مازنى، ۲۱۰

ابوحفص، ۱۷۱

ابوالفتح صدرالدین محمّد دهلوى، ۳۳۰

ابوالفرج اصفهانى، ۳۲۳

ابوالقاسم بغوى، ۲۴۸

ابوالقاسم زجاجى، ۲۴۹

ابوالقاسم قمى، ۱۵۹

ابوالهیاج اسدى، ۲۴۵

ابوایوب انصارى، ۲۷۹، ۲۹۶

ابوبکر (صدیق)، ۶۹، ۷۲، ۷۸، ۹۵، ۹۷، ۱۰۳، ۱۰۵، ۱۲۰، ۱۰۶، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۱۱، ۱۱۲، ۱۱۸، ۱۲۵، ۱۳۳، ۱۳۴، ۱۳۵، ۱۴۱، ۱۷۰، ۱۸۵، ۲۸۱

ابوبکر بن عربى، ۲۲۴

ابوبکره، ۲۸۸

ابوجحیفه، ۱۷۱

ابوجعفر، ۲۹۵، ۳۱۲

ابوجعفر باقر، ۸۸، ۱۳۶، ۳۱۹

ابوجعفر طوسى، ۱۳۶، ۲۲۸

ابوجهم، ۶۲

ابوحمزه خارجى، ۲۲۷

ابوحنیفه (امام)، ۲۳۳، ۳۱۲

ابوخالد احمر، ۳۲۴

ابوداود، ۷۹، ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۳۷، ۱۳۸، ۲۸۱

ابوداود طیالسى، ۲۹۴

ابوذر غفارى، ۷۰

ابورافع، ۸۹

ابوزهره، ۹۳

ابوسعد سهل بن حنیف بن وهب الانصارى، ۲۱۰

ابوسعید خدرى، ۱۳۶، ۲۸۱، ۲۸۸، ۳۰۳

ابوسعید واعظ، ۱۰۴

ابوسفیان، ۱۲۷، ۱۴۱، ۱۷۸، ۲۳۷

ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، ۶۶، ۲۵۱

ابوسفیان بن حرب، ۱۸۱

ابوصادق، ۲۳۱

ابوصالح، ۲۶۵

ابوطالب، ۵۸، ۵۹، ۶۰، ۶۱، ۶۲، ۶۵، ۶۶، ۶۷، ۶۸، ۶۹، ۷۲، ۷۳

ابوطفیل، ۲۴۷، ۲۵۳

ابوعامر، ۲۹۳

ابوعبیده، ۱۵۲، ۱۵۳، ۱۵۵، ۱۶۱، ۱۶۲، ۲۶۷، ۲۶۸

ابوعثمان النهدى، ۱۵۵

ابوعمر، ۵۹، ۶۵، ۱۳۶، ۱۳۹، ۲۴۶، ۲۴۷

ابولهب، ۱۴۱، ۱۴۲، ۳۱۰

ابولؤلؤ، ۱۶۷، ۱۶۸، ۱۷۰

ابومحمد الهذلى، ۲۴۵

ابومحمد انصارى، ۱۹۷

ابومخنف، ۳۰۷

ابومنصور محمّدبن احمد الازهرى، ۲۵۹

ابوموسى اشعرى، ۲۲۲، ۲۲۴، ۲۲۵

ابونعیم، ۲۶۷، ۲۶۹

ابونعیم اصفهانى، ۲۸۳

ابوهریره، ۶۳، ۱۰۹، ۱۲۶، ۱۲۹، ۱۸۰، ۱۹۵، ۲۵۰، ۲۸۹

ابویوسف، ۱۵۳، ۱۶۵

ابى ثعلبه الخشنى، ۱۳۷

ابى عبید، ۲۹۲

احمد امین، ۲۳۱، ۲۳۹

احمد بن تیمیه، ۲۱۷

احمد بن حنبل (امام)، ۵۴، ۶۴، ۷۱، ۷۸، ۷۹، ۸۰، ۱۲۸، ۱۳۲،۱۷۱، ۲۴۵، ۲۴۶، ۳۰۹

احمد بن عبدالرحیم معروف به شاه ولى اللّه‏ دهلوى، ۷۷، ۲۶۱، ۲۷۹

احمد بن عرفان شهید، ۲۳، ۳۳۲

احمد حسن زیات، ۲۳۹، ۲۵۶

احمد زینى دحلان، ۱۷۱

احمد سرهندى، ۳۱۰

احمد سعید، ۲۱

احمد شریف سنوسى، ۳۳۴، ۳۳۵

احمد شهید، ۱۹

احمد على لاهورى، ۲۱

احمد کفتارو، ۳۶

احمد مدنى، ۲۱

ادریس بن عبداللّه‏ بن حسن (معروف به ادریس اکبر)، ۳۲۶

اسامه، ۱۰۸، ۱۰۹

اسد بن عبدالعزى، ۶۷

اسد بن هاشم، ۵۹

اسماعیل بن على بن محمد، ۳۲۷

اشتر نخعى، ۲۲۰، ۲۲۱

اشرف بن ابراهیم حسنى، ۳۳۰

اشرف جهانگیر سمنانى، ۳۳۱

اشعث بن قیس، ۲۲۳

اصمعى، ۲۳۹

اعراب، ۵۶، ۹۰، ۱۰۹، ۱۲۴

اکرم ضیاء العمرى، ۱۳۷

اکلیروس، ۱۱۴، ۱۲۶

الامام الصادق للعلاّمه ابوزهره، ۳۱۹

الجامعة السوریة، ۲۲

الفجأة، ۱۱۰

امپراتور روم، ۱۶۳

امپراتور مغول، ۱۲۴

امپراطور بیزانس روم، ۱۲۷، ۱۱۴، ۲۳۸

امّ حرّام، ۲۸۱

ام سلمه، ۱۳۶

ام کلثوم، ۱۳۶، ۱۳۹، ۱۴۰، ۱۵۹، ۱۷۸، ۲۵۴

امویان، ۱۱۱

ام هانى، ۶۱، ۶۵

امیر على، ۷۰، ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۳۵، ۱۵۵، ۱۶۶، ۱۷۰، ۱۷۵، ۱۸۳، ۱۹۶، ۲۷۹

انبیا، ۹۴، ۱۰۰، ۱۰۲، ۱۰۸، ۱۱۷، ۱۱۸، ۱۳۲، ۱۳۴، ۲۷۲، ۳۲۰

اندلس، ۱۹۱

انس، ۱۸۰، ۲۸۷

انصار، ۷۷، ۸۲، ۱۱۹، ۱۲۰، ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۵۱، ۱۶۱، ۱۷۷، ۱۸۵، ۱۹۵، ۲۱۹، ۲۳۷، ۳۲۳

انوشیروان، ۲۳۸

اوس، ۷۲، ۱۲۰، ۱۲۱

اولیجا خدابنده خان، ۱۰۳

اهل بیت، ۴۲، ۴۸، ۶۴، ۶۹، ۷۸، ۹۰، ۹۶، ۱۱۶، ۱۱۸، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۸، ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۳۴، ۱۳۵، ۱۳۷، ۱۳۸، ۱۴۳، ۲۳۱، ۳۰۰، ۳۰۴، ۳۰۷، ۳۲۰، ۳۲۲، ۳۲۳، ۳۲۴، ۳۲۵، ۳۲۶، ۳۳۰

اهل جمل، ۲۱۲

اهل ردّه، ۱۰۷، ۱۰۹، ۱۱۰

ایوب (محدث)، ۳۲۰

(ب)

باب، ۱۵۹

باقر، ۱۳۵، ۱۴۳

بخارى (امام)، ۶۳، ۶۵، ۷۰، ۷۱، ۸۰، ۸۱، ۸۴، ۸۸، ۹۰، ۹۱، ۹۵، ۹۶، ۱۰۶، ۱۱۶، ۱۱۷، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۹، ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۳۷، ۱۳۹، ۱۴۳، ۱۴۴، ۲۳۷، ۲۸۸، ۲۹۷

بدرالدین محمد بن عبداللّه‏ الزرکشى، ۱۸۴

براء بن عازب، ۶۳

بربر، ۱۹۱، ۲۷۹، ۳۲۶، ۳۳۵

بُرک بن عبداللّه‏ التمیمى، ۲۴۳

برهمایى، ۹۹، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۱۵، ۱۲۶، ۳۲۱، ۳۲۲

بُریده، ۲۸۸

بستانى، ۱۱۴

بصرى، ۱۳۹

بغوى، ۶۳، ۱۵۵، ۲۴۸

بکیر بن عمران، ۳۰۳

بلاذرى، ۵۸، ۹۱، ۱۵۷، ۱۵۹، ۱۹۶، ۱۹۷، ۲۵۲، ۲۵۳

بلال، ۱۳۷

بنوالحسن، ۳۱۷

بنوضبه، ۲۱۰

بنو عبد مناف، ۷۲

بنو عقیل، ۳۰۶

بنى ازد، ۲۱۰

بنى‏المطلب، ۱۲۶

بنى‏امیه، ۱۶۵، ۱۸۱، ۱۸۹، ۱۹۶، ۲۳۷، ۲۵۴

بنى تمیم، ۱۱۰، ۱۲۸، ۱۴۱، ۲۲۳

بنى ساعده، ۱۲۰، ۱۲۲

بنى سعد، ۵۴

بنى عامر، ۱۸۱

بنى‏عبّاس، ۳۰۸

بنى‏عبدالمطّلب، ۶۹

بنى عدى، ۱۲۸، ۱۶۵

بنى قریظه، ۸۶

بنى مخزوم، ۶۵

بنى مروان بن حکم، ۳۰۸

بنى‏مطلب، ۱۳۱

بنى‏هاشم، ۵۵، ۵۶، ۶۰، ۶۱، ۶۵، ۶۷، ۷۰، ۷۲، ۱۲۵، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۹، ۱۳۱، ۱۴۲، ۱۶۵، ۱۹۶

بوجو (ژنرال فرانسوى)، ۳۳۵

بودا، ۹۹

بولایى، ۳۰۹

بیهقى، ۱۱۷، ۲۵۷

(پ)

پادشاه تاتارى «اولیجا خدابنده خان»، ۱۰۳

پطرس بستانى، ۱۱۴، ۱۷۰

پوران دختر خسرو پرویز بن هرمز، ۲۳۸

پولس راهب SANT PAUL، ۱۰۰

(ت)

ترمذى (محدّث)، ۶۳، ۶۴، ۶۵، ۷۷، ۱۷۹، ۱۸۰، ۱۹۸، ۲۵۰، ۲۷۷

تقى الدین سبکى (حافظ)، ۲۰۰

تقى‏الدین هلالى مراکشى، ۲۰

(ث)

ثعلبه بن ابى مالک، ۲۹۵

ثوبان، ۱۳۸

(ج)

جابر، ۸۸، ۸۹، ۱۴۴

جابر بن عبداللّه‏، ۱۳۰، ۳۰۳

جابر جعفى، ۳۲۳

جابر مزنى، ۱۸۱

جاحظ، ۲۵۷

جرجى زیدان، ۲۷۹

جریر، ۱۹۳، ۲۰۳، ۲۲۱، ۲۲۳، ۲۴۰، ۳۱۷

جریر بن حبان، ۲۴۵

جریربن عبداللّه‏، ۲۱۹

جریر طبرى، ۱۹۴

جعدة بن هبیره، ۱۸۱، ۲۴۳

جعفربن ابى‏سفیان، ۶۶

جعفر بن ابى‏طالب، ۶۲، ۷۲، ۲۱۲

جعفر بن محمّد، ۳۰۷، ۳۱۹

جفینه، ۱۶۸

جلولا، ۱۵۹

جُمانه دختر ابوطالب، ۶۱، ۶۵

جمیل عبداللّه‏ مصرى، ۱۰۷، ۱۱۰، ۱۹۲، ۱۹۸، ۳۰۶

جندب بن عبداللّه‏، ۲۴۴

جواد على، ۵۷

جیش عسره، ۱۸۰

(ح)

حارث، ۲۹۷

حارث بن حصیره، ۲۳۱

حارث بن مرّه عبدى، ۲۵۲

حاطب ابن ابى بلتعه، ۸۹

حافظ ابوبکر بیهقى، ۱۴۰

حافظ ابى نعیم اصفهانى، ۲۸۹

حافظ خلیفه بن خیاط، ۲۹۷

حاکم، ۵۹، ۶۷، ۷۱، ۱۸۰، ۲۱۵، ۲۶۹، ۲۹۵

حذیفه، ۱۳۱، ۲۸۸

حرّبن یزید تمیمى، ۳۰۴

حرّبن یزید ریاحى، ۳۰۶

حسّان بن حسّان،۶۶، ۲۴۱

حسن بن زید، ۶۸

حسن بن صالح، ۲۶۶

حسن بن على، ۱۹، ۶۱، ۱۱۲، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۹۶، ۱۹۷، ۲۱۰، ۲۶۹، ۲۸۱، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۸۹، ۲۹۲، ۲۹۳، ۲۹۴، ۲۹۵، ۲۹۸، ۳۱۲، ۳۱۹، ۳۲۱، ۳۲۸

حسن بن قحطبه، ۳۱۲

حسن زیات، ۲۵۶

حسن مثنى بن حسن بن على، ۳۲۲

حسین احمد مدنى، ۲۱

حسین بن على، ۱۶۴، ۱۹۷، ۲۹۶، ۲۹۷، ۲۹۸، ۳۰۴، ۳۰۶، ۳۱۲، ۳۲۰

حسین بن على بن ابى‏طالب، ۳۲۷

حسین دیار بکرى، ۱۴۴

حضرت ابوبکر، ۶۹، ۷۸، ۹۱، ۹۲، ۹۵، ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۱۲، ۱۱۹، ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۲۴، ۱۳۲، ۱۳۳، ۱۳۴، ۱۳۶، ۱۳۹، ۱۴۲، ۱۴۳، ۱۴۴، ۱۴۵، ۱۵۱، ۱۸۵، ۲۳۲، ۲۷۸

حضرت حسین، ۶۲، ۲۹۶، ۲۹۷، ۳۰۰، ۳۰۲، ۳۰۳، ۳۰۴، ۳۰۵، ۳۰۶، ۳۰۷، ۳۰۹

حضرموت، ۳۲۷

حُطَیئه، ۵۴

حکیم بن حزام، ۶۷

حماد بن ابراهیم، ۱۳۹

حماد بن اسحاق بن اسماعیل، ۱۳۷

حمزه، ۷۲، ۸۲، ۱۲۹، ۱۳۰

حنین، ۶۱

حویطب، ۶۲

حیدر آباد،۱۷، ۷۴، ۱۳۹

(خ)

خالد، ۱۵۳

خالد الانصارى، ۵۸

خالد بن سعید بن العاص، ۱۸۱

خالدبن ولید، ۹۱، ۱۱۱، ۱۳۰، ۱۵۲

خالد حذاء، ۶۲

خدیجه، ۶۰، ۶۸، ۶۹، ۷۲

خزرج، ۷۲، ۱۲۰، ۱۲۱

خضرى بک، ۲۱۰، ۲۱۳

خطابى، ۱۰۶، ۱۰۹

خلف بن حوشب، ۳۲۲

خلیفه بن خیاط، ۲۹۷

خلیق احمد نظامى، ۳۳۲

خمینى، ۱۲۹

خوارج، ۲۲۲، ۲۲۳، ۲۲۵، ۲۲۶، ۲۳۱، ۲۳۷، ۲۳۹، ۲۴۰، ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۵۴

خوارزم، ۱۸۲

خولى، ۳۰۷

خویلد بن اسد، ۶۷

(د)

دارقطنى، ۶۶، ۱۴۲

داود، ۲۲۸

دراوردى، ۳۲۰

دیلمى، ۲۸۱

(ذ)

ذوقار، ۲۱۰

ذهبى، ۵۹، ۱۲۷، ۱۳۵، ۲۱۰، ۲۵۴، ۲۹۷

(ر)

راجه کش، ۳۳۱

رازى، ۲۵۷

ربیعه، ۸۲، ۱۰۹، ۲۳۹، ۲۵۵، ۳۲۰

ربیعه باهلى، ۱۸۲

ربیعه بن الحارث، ۱۲۶، ۱۳۰

ربیعه بن ناجد، ۲۳۱

رَزین، ۱۰۶

رشید احمد گنگوهى، ۳۱۱

رقیه (بنت على)، ۱۳۹، ۱۷۸، ۲۵۵

رکن الدین علاء الدوله سمنانى، ۳۲۹، ۳۳۰

رومیان، ۱۰۹، ۱۵۲، ۱۶۱، ۱۶۳، ۱۶۶، ۱۶۸، ۱۸۰، ۱۸۲

(ز)

زبیر، ۹۰، ۱۳۹، ۱۷۶، ۱۹۵، ۱۹۷، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۱۴، ۲۱۵

زبیر بن بکار، ۶۱، ۶۶

زبیر بن عوام، ۱۷۵

زرعه بن شریک تمیمى، ۳۰۶

زِرکلى، ۲۱۰

زکریا، ۲۱

زکریا الساجى، ۱۴۲

زهرى، ۱۲۲، ۱۴۲، ۲۸۷، ۳۱۷

زهیربن نفیر حضرمى، ۲۹۴

زیاد، ۲۵۲

زید، ۹۳، ۱۰۸، ۲۱۲

زید بن ارقم، ۶۸

زید بن ثابت انصارى، ۱۸۱

زید بن حصین طائى سبائى، ۲۲۲

زید بن على بن حسین، ۱۳۴، ۳۱۲، ۳۲۴

زید بن على شهید، ۱۳۵، ۳۲۲

زید بن وهب، ۲۱۲، ۲۶۸

زین‏العابدین، ۱۴۴، ۳۱۷، ۳۱۸، ۳۱۹، ۳۲۲

زینب (بنت رسول‏اللّه‏)، ۱۳۹

زینب (بنت على)، ۱۳۶، ۲۵۴

(س)

ساسانى، ۱۵۱، ۱۵۹، ۲۳۸، ۳۰۲

سالم بن عبداللّه‏، ۱۸۴

سبائیه، ۲۱۰، ۲۲۶، ۲۲۸، ۲۲۹، ۲۳۱

سباع، ۲۱۳

سبأ، ۱۹۲

سراواک، ۳۲۷

سرخسى، ۲۳۳

سعد، ۱۷۶، ۲۹۲

سعد بن ابى‏سرح، ۱۸۱

سعدبن ابى وقاص، ۱۵۹، ۱۷۵، ۲۰۸

سعد بن عباده، ۱۲۳

سعد بن مسعود، ۲۹۲

سعید بن جمهان، ۲۷۷

سعید بن زید بن عمرو بن نفیل، ۱۷۵

سعید بن مسیب، ۱۴۲، ۲۴۶، ۳۰۳، ۳۱۷

سفیان بن عوف، ۲۴۱

سفیان بن عُیینه، ۲۳۲

سفیان ثورى، ۳۲۰

سفینه، ۲۷۷

سقیفه بنى ساعده، ۱۲۰

سلافه، ۳۱۸

سلطان برکات، ۳۲۷

سلمان فارسى، ۸۵

سلیمان ندوى، ۲۱۳

سمّاک انصارى، ۱۸۱

سنان بن انس نخعى، ۳۰۶

سنوسى، ۳۲۵

سوید بن غَفَله، ۱۴۱، ۱۸۵

سهل بن حنیف، ۷۷، ۲۵۲، ۲۱۰، ۲۱۸

سهل بن سعد، ۷۹، ۸۴

سهیل بن عمرو، ۸۶

سیدنا ابوبکر، ۱۱۱، ۱۲۸، ۱۳۵، ۱۴۲، ۱۴۳

سیدنا عمر، ۱۵۵، ۱۶۸

سیوطى، ۱۱۲، ۱۱۹، ۱۳۹، ۱۴۳، ۲۴۸

(ش)

شاه جهان (پادشاه هند)، ۳۳۲

شبلى نعمانى، ۱۲۲، ۱۵۷، ۱۶۵، ۲۷۹

شبه قارّه‏ى هند، ۳۲۶

شریح بن هانى، ۲۴۷

شریح (قاضى)، ۲۶۹

شریف رضى، ۲۵۶، ۲۵۷

شعبى، ۷۹، ۲۵۲، ۲۶۹

شکیب ارسلان، ۳۲۸، ۳۳۴، ۳۲۵، ۳۳۵

شمر، ۳۰۶

شَمِربن ذى الجوشن، ۳۰۵، ۳۰۶، ۳۰۸

شیبه، ۵۸، ۸۲، ۳۱۸

شیرویه، ۲۳۸

شیعه، ۶۷، ۷۰، ۷۸، ۱۰۳، ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۲۹، ۱۳۱، ۱۳۵، ۱۴۰، ۱۴۲، ۱۵۱، ۱۵۵، ۱۵۷، ۱۵۹، ۱۶۶، ۱۷۰، ۱۷۵، ۱۷۹، ۱۹۶، ۲۲۸، ۲۲۹، ۲۵۶، ۲۷۷، ۲۷۹، ۲۸۰

شیعه معتزلى، ۱۴۱

(ص)

صالح فرزند امام احمد بن حنبل، ۳۰۹

صالحیه، ۳۳۵

صدیق‏حسن قنّوجى «امیر بوفال»، ۳۳۳

صر، ۱۹۸

صفى الدین بغدادى، ۲۱۹، ۲۵۳

صفى الدین عبدالمومن بن عبدالحق بغدادى، ۱۳۱

صفین، ۴۲، ۲۰۸، ۲۱۰، ۲۱۷، ۲۱۹، ۲۲۱، ۲۶۹، ۳۱۰

صقلیه، ۲۸۴

صهباء بنت ربیعه (ام‏ولد)، ۲۵۵

صهیب رومى، ۱۷۶

(ض)

ضراره، ۲۶۵، ۲۶۶

ضراره بن ضمره، ۲۶۵

ضیاء الدین برنى، ۳۲۹

(ط)

طارق بن شهاب، ۱۵۴

طبرانى، ۶۳، ۷۹، ۱۳۶، ۲۹۷، ۲۹۸

طبرى، ۵۹، ۶۷، ۶۸، ۸۸، ۱۲۳، ۱۵۳، ۱۵۴، ۱۶۳، ۱۶۴، ۱۶۸، ۱۶۹، ۱۸۱، ۱۸۴، ۱۸۹، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۷، ۲۰۰، ۲۰۷، ۲۱۰، ۲۱۲، ۲۲۸، ۲۵۲، ۲۸۰، ۲۸۴

طبرى (محب طبرى)، ۱۴۳، ۱۴۶

طحاوى، ۲۱۲، ۲۵۳

طلحه، ۱۷۶، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۱۴، ۲۱۵، ۲۱۶، ۲۴۸

طلحة بن عبیداللّه‏، ۸۴، ۱۶۰، ۱۷۵

(ع)

عائذ بن عبد، ۵۸

عائذ مخزومى، ۶۵

عامر، ۱۳۳

عامر بن ربیعه بن الحارث، ۱۳۰

عایشه (ام‌المؤمنین)، ۶۴، ۸۰، ۹۴، ۹۵، ۱۰۴، ۱۰۵، ۱۱۲، ۱۱۷، ۱۲۹، ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۳۴، ۱۳۶، ۱۳۷، ۱۴۲، ۱۶۹، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۱۹، ۲۴۷

عباس بن عبدالمطلب، ۶۲، ۶۷، ۹۵، ۱۳۰، ۱۳۱، ۱۳۴، ۱۳۵، ۱۳۶، ۱۴۱، ۱۶۵، ۱۸۱

عبّاس بن على، ۲۵۴، ۲۵۵

عباس محمود العقاد، ۴۷، ۱۱۷، ۱۱۸، ۱۳۲، ۱۸۷، ۱۹۰، ۱۹۸، ۲۰۶، ۲۳۸

عبّاسى، ۲۷۱، ۳۰۰، ۳۱۱، ۳۱۲، ۳۲۰

عبدالاحد، ۳۳۳

عبدالاعلى بن ابى مساور، ۱۳۹

عبدالحق بخارى دهلوى، ۳۱۰

عبدالحى حسنى، ۴۶، ۳۲۹

عبدالرحمان‏بن ابى نعیم، ۱۳۶

عبدالرحمن، ۱۷۶، ۱۷۷، ۱۷۸

عبدالرحمن احمد بن شعیب نسایى، ۲۵۳

عبدالرحمن بن ابوبکر، ۱۶۸، ۲۹۸، ۳۰۰

عبدالرحمن بن خبّاب، ۱۷۹

عبدالرحمن بن ربیعه باهلى، ۱۸۲

عبدالرحمن بن سمره، ۱۸۰

عبدالرحمن بن عمرو، ۲۴۳

عبدالرحمن بن عوف، ۱۳۹، ۱۶۱، ۱۶۵، ۱۶۹، ۱۷۵، ۱۷۶، ۱۷۹

عبدالرحمن بن ملجم خارجى، ۲۲۷

عبدالرحمن [بن محمد بن اشعث]، ۳۰۲

عبدالرزاق، ۱۳۹، ۲۸۷

عبدالعزى بن قصى، ۶۷

عبدالعلى حسنى، ۴۶

عبدالغفّاربن قاسم، ۳۱۸

عبدالقادر الجزایرى، ۳۳۴

عبدالقادر بن محى الدین حسنى، ۳۳۴

عبدالقادر گیلانى، ۳۲۸

عبدالقاهر بغدادى، ۲۱۰

عبدالقدوس انصارى، ۱۸۰

عبداللّه‏، ۱۶۹

عبداللّه‏ ابن زبیر، ۳۰۰

عبداللّه‏ ابن عمر، ۳۰۳

عبداللّه‏ بن ابى زید، ۲۹۷

عبداللّه‏ بن ابى سفیان بن الحارث، ۶۶

عبداللّه‏ بن جبیر، ۸۳

عبداللّه‏ بن جعفر، ۶۳، ۶۴، ۲۱۲، ۲۹۳

عبداللّه‏ بن حسن، ۸۹، ۳۲۰

عبداللّه‏ بن حسن بن على ذوالنفس الزکیه، ۳۱۲

عبداللّه‏ بن رزین، ۲۶۸

عبداللّه‏ بن زبیر، ۱۹۵، ۱۹۷، ۲۹۸، ۳۰۳

عبداللّه‏ بن سبأ، ۱۹۲، ۱۹۸، ۲۲۸، ۲۲۹، ۲۳۰

عبداللّه‏ بن سعد، ۱۹۱

عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح، ۱۸۱، ۱۹۰، ۱۹۱، ۱۹۴

عبداللّه‏ بن عباس، ۲۱۲، ۲۲۲، ۲۲۶، ۳۰۳

عبداللّه‏ بن عتبه، ۱۱۶

عبداللّه‏ بن على، ۲۵۴

عبداللّه‏ بن عمر، ۱۳۷، ۱۹۵، ۲۹۸، ۳۰۰

عبداللّه‏ بن عمر (ابن عمر)، ۱۷۵

عبداللّه‏ بن قنفذ، ۱۸۱

عبداللّه‏ بن مسعود، ۲۴۶

عبداللّه‏ بن مسلم بن بابک معروف به بابکى، ۳۲۲

عبداللّه‏ بن موسى الانصارى التلمسانى، ۱۴۷

عبداللّه‏ بن وهب راسبى، ۲۲۵

عبداللّه‏ (پدر رسول خدا)، ۵۸

عبداللّه‏ فرزند جعفر، ۶۳

عبدالمطّلب بن ربیعه بن الحارث، ۵۷، ۵۸، ۱۲۶

عبدالملک بن عمیر، ۲۸۱

عبدالوهاب النجار، ۱۸۳

عبد مناف، ۵۸

عبیداللّه‏ بن زیاد، ۳۰۱، ۳۰۸

عبیداللّه‏ بن سماک بن جعفر هاشمى، ۷۸

عبیداللّه‏ بن عبداللّه‏ بن عتبه، ۱۱۶

عبیداللّه‏ بن على، ۲۵۴

عبیده، ۸۲، ۱۲۹

عبیده بن الحارث بن المطلب بن عبدمناف، ۸۲، ۱۳۰

عتبه بن ربیعه، ۸۲

عتبه فرزند ابولهب، ۱۴۲

عثمان بن حنیف انصارى، ۲۷۲

عثمان بن سعید بن عاص، ۱۸۱

عثمان بن عفان (ذوالنورین)، ۱۱۱، ۱۱۹، ۱۲۸، ۱۲۹، ۱۳۹، ۱۵۸، ۱۶۰، ۱۶۲، ۱۷۵، ۱۷۶، ۱۷۷، ۱۷۸، ۱۷۹، ۱۸۰، ۱۸۱، ۱۸۲، ۱۸۳، ۱۸۴، ۱۸۵، ۱۸۶، ۱۸۷، ۱۸۸، ۱۸۹، ۱۹۰، ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۵، ۱۹۶، ۱۹۷، ۱۹۸، ۱۹۹، ۲۰۰، ۲۰۳، ۲۰۴، ۲۰۵، ۲۰۶، ۲۰۷، ۲۰۸، ۲۰۹، ۲۱۵، ۲۱۶، ۲۱۸، ۲۲۲، ۲۲۴، ۲۵۵، ۲۷۴، ۲۷۶، ۲۸۲، ۲۹۰، ۳۲۳، ۳۲۴، ۱۸۲، ۳۲۱

عثمان بن على، ۱۶۶

عجّاج نویهض، ۳۳۴

عدنان، ۱۰۹

عدنى، ۷۹

عرب (جزیرة العرب)، ۸۷، ۱۰۲، ۱۰۷، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۱۹، ۱۴۵، ۲۳۸

عروه، ۱۲۹، ۲۲۳

عروه بن اُذینه، ۲۲۳

عروه بن عبداللّه‏، ۳۲۳

عزالدین ابى الحدید، ۲۵۷

عطاء بن السائب، ۷۹

عقبه بن حارث، ۱۴۳

عقبه بن مریم، ۱۳۶

عقبة بن عامر، ۱۸۱

عقبة بن نافع، ۲۷۹

عقیل بن ابى‏طالب، ۶۱، ۶۲

عکرمه، ۶۳

علامه شیخ عبدالحق بخارى دهلوى، ۳۱۰

علاءالدین، ۳۲۹

على‏الرضا بن موسى کاظم، ۳۱۹، ۳۲۱

على بن ابى‏طالب، ۳، ۴۱، ۴۲، ۴۴، ۴۶، ۴۷، ۴۸، ۵۵، ۵۷، ۵۸، ۵۹، ۶۱، ۶۲، ۶۳، ۶۵، ۶۶، ۶۷، ۶۸، ۶۹، ۷۰، ۷۷، ۷۸، ۸۰، ۸۱، ۸۴، ۸۵، ۸۶، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۱، ۹۲، ۹۳، ۹۵، ۱۰۴، ۱۱۶، ۱۱۷، ۱۱۸، ۱۱۹، ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۲۳، ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۲۷، ۱۲۸، ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۳۱، ۱۳۳، ۱۳۵، ۱۳۶، ۱۳۷، ۱۳۸، ۱۳۹، ۱۴۰، ۱۴۱، ۱۴۲، ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۵۱، ۱۵۸، ۱۵۹، ۱۶۰، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۴، ۱۶۵، ۱۶۶، ۱۶۷، ۱۷۱، ۱۷۲، ۱۷۳، ۱۷۵، ۱۷۶، ۱۷۷، ۱۷۸، ۱۸۱، ۱۸۵، ۱۹۰، ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۵، ۱۹۶، ۱۹۷، ۲۰۳، ۲۰۴، ۲۰۶، ۲۰۷، ۲۰۸، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۱، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۱۴، ۲۱۵، ۲۱۶، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۱۹، ۲۲۰، ۲۲۱، ۲۲۲، ۲۲۳، ۲۲۴، ۲۲۵، ۲۲۶، ۲۲۷، ۲۲۸، ۲۲۹، ۲۳۰، ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۳، ۲۳۹، ۲۴۰، ۲۴۱، ۲۴۲، ۲۴۳، ۲۴۴، ۲۴۵، ۲۴۶، ۲۴۷، ۲۴۸، ۲۴۹، ۲۵۰، ۲۵۱، ۲۵۲، ۲۵۳، ۲۵۴، ۲۵۵، ۲۵۶، ۲۵۷، ۲۶۰، ۲۶۵، ۲۶۶، ۲۶۷، ۲۶۸، ۲۶۹، ۲۷۱، ۲۷۲، ۲۷۳، ۲۷۴، ۲۷۵، ۲۷۹، ۲۸۱، ۲۸۷، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۶، ۳۱۰، ۳۱۷، ۳۲۴

على بن برهان‏الدین حلبى، ۷۱

على بن جعد، ۲۶۶

على بن حسین (زین العابدین)، ۱۶۴، ۳۰۶، ۳۱۷، ۳۱۸، ۳۲۲، ۳۲۳

على بن سلطان قارى، ۳۲۹

على بن شهاب همدانى، ۳۲۷

على بن کثیر، ۲۵۲

على بن مجاهد، ۲۵۲

على‏رضا بن موسى کاظم، ۳۱۹

على طنطاوى، ۳۳، ۱۵۷

عمار بن ابى معاویه دهنى، ۲۵۳

عمّار بن یاسر، ۲۱۰،۲۲۱

عمان، ۲۷، ۱۱۰

عمران بن مخزوم، ۵۸

عمربن خطاب (ابو حفض)، ۷۲، ۹۵، ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۱۱، ۱۱۲، ۱۱۷، ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۲۸، ۱۳۱، ۱۳۴، ۱۳۵، ۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۹، ۱۵۱، ۱۵۲، ۱۵۳، ۱۵۴، ۱۵۵، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۵۹، ۱۶۰، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۳، ۱۶۴، ۱۶۵، ۱۶۶، ۱۶۷، ۱۶۸، ۱۶۹، ۱۷۱، ۱۷۵، ۱۷۶، ۱۷۷، ۱۷۸، ۱۷۹، ۱۸۱، ۱۸۳، ۱۸۵، ۱۸۶، ۱۸۸، ۱۸۹، ۱۹۵، ۲۰۳، ۲۱۹، ۲۳۲، ۲۴۶، ۲۵۰، ۲۵۴، ۲۷۱، ۲۷۸، ۲۹۹، ۳۲۳، ۳۲۴

عمر بن سعد، ۳۰۵، ۳۰۸

عمر بن عبدالعزیز، ۲۶۶

عمر بن على، ۲۵۵

عمر کیسانى، ۳۲۸

عمرو بن بکر تمیمى، ۲۴۳

عمرو بن جرموز، ۲۱۳

عمرو بن عاص، ۱۵۳، ۱۸۱، ۲۲۱، ۲۲۲، ۲۲۴، ۲۲۶، ۲۴۳، ۲۴۴

عمرو بن عبد ود، ۸۵

عمرو بن عطاء، ۲۹۷

عمرو بن عوف، ۷۴

عمرو بن مقدام، ۳۱۹

عمرو بن هبیره، ۶۵

عمیر بن اسحاق، ۲۹۴

عنتره، ۲۶۷

عون بن جعده، ۱۸۱

عون بن جعفر، ۶۴

عیسى، ۴۱، ۲۲۹، ۲۳۱

عیسى (مسیح)، ۱۰۰

(غ)

غافقى بن حرب، ۲۰۳

غامد، ۲۴۱

غطفان، ۸۵، ۱۰۸

(ف)

فاروق اعظم، ۱۶۶

فاطمه بنت اسد، ۵۹، ۶۱، ۶۶، ۶۷

فاطمه دختر عمر بن عائذ (والده‌ی ابوطالب)، ۵۸

فاطمه‏ى صغرى دختر حسین بن على، ۳۲۰

فاطمة الزهراء، ۷۷، ۷۸، ۷۹، ۸۰، ۸۱، ۸۴، ۹۶، ۱۱۸، ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۳۳، ۱۳۴، ۱۳۶، ۱۳۷، ۱۳۸، ۱۳۹، ۱۴۰، ۱۶۴، ۱۶۶، ۲۵۴، ۲۸۷، ۲۹۷، ۳۰۷

فتنى، ۸۴

فخرالدین رازى، ۲۵۷

فرزدق، ۳۰۳

فضل فرزند عباس، ۱۴۱

فضیل بن غزوان، ۱۳۸

فندن بیرخ (ل، و، س)، ۳۲۷

فیروزشاه تغلق (سلطان)، ۳۳۱

فیلیپ حتى، ۱۴۵، ۲۸۰

(ق)

قباد (شیرویه)، ۷۴، ۲۳۸

قتاده، ۸۳

قُثَم فرزند عباس، ۱۸۱

قحطان، ۷۲، ۱۰۹، ۱۲۰

قریش، ۵۵، ۵۶، ۵۷، ۵۸، ۵۹، ۶۰، ۶۱، ۶۲، ۶۵، ۶۶، ۶۷، ۷۱، ۷۲، ۷۳، ۸۲، ۸۵، ۸۶، ۸۹، ۱۲۰، ۱۲۷، ۱۴۱، ۱۷۸، ۱۷۹، ۲۴۲، ۲۹۴

قسطنطین پسر هرقل، ۲۸۴

قصى، ۵۷

قطب الدین محمّد بن سید رشید الدین احمد، ۳۳۲

قعقاع بن عمرو، ۱۸۱، ۲۱۰

قلوسى، ۱۳۷

قموص، ۸۷

قنبر (غلام حضرت على)، ۱۹۷، ۲۲۹، ۲۶۹

قیس بن سعد، ۱۲۳، ۱۴۴، ۲۷۴

قیس بن سعد بن عباده، ۲۹۱

(ک)

کثیر النواء، ۱۴۳

کراونر (J.H.Kraaner)، ۳۶۷

کرد على، ۱۸۹، ۱۹۰

کعب الاحبار، ۱۹۸

کلثوم بن الهدم، ۷۴

کلینى، ۱۲۹، ۱۷۹

کهنوت، ۱۲۶

(ل)

لاوى، ۱۱۴

لوط، ۱۷۸

لیث، ۸۸، ۸۹

(م)

مازنى (ابوالحسن المازنى)، ۲۱۰

مالک، ۱۲۲، ۳۲۰

مالک بن انس (امام)، ۱۲۹، ۳۱۲

مالک بن سنان، ۸۴

مالى، ۷۸، ۱۱۳

مأمون، ۳۱۹

مبارک بن فضاله، ۲۸۸

مبرّد، ۶۶، ۲۲۴، ۲۴۲، ۲۵۷

مجاهد، ۶۶، ۶۷، ۶۸، ۲۵۲

مجد الدّین فیروزآبادى، ۳۲۹

مجمّع بن سمعان تیمى، ۲۶۸

مجمّع بن عبیداللّه‏ عامرى، ۳۰۴

مجوسى، ۱۲۶، ۱۶۷، ۱۶۹، ۳۲۶

مجوسیان، ۱۶۸، ۲۳۲

مجیب احمد گنجوى، ۳۹

محبّ طبرى، ۱۴۳، ۱۴۶

محسن الملک، ۱۶۶

محسن بن على، ۱۳۹، ۲۵۴

محمد الخضرى بک، ۲۷۹

محمد باقر، ۱۳۵،، ۱۴۳، ۱۶۴،۲۲۸، ۳۱۹، ۳۲۳،۳۲۴

محمد بن ابى‏بکر، ۱۴۴، ۱۹۱

محمّد بن ابى حذیفه، ۱۹۱

محمد بن اسحاق، ۸۹، ۱۱۱، ۳۱۸، ۳۲۴

محمّد بن اشعث، ۳۰۲

محمد بن جریر طبرى، ۱۹۴

محمد بن حذیفه، ۱۹۴

محمّد بن حنفیه، ۱۸۱، ۲۵۵، ۳۰۷

محمد بن خلف بن حیان، ۲۴۷

محمد بن عبدالرحمان بن زراره، ۶۸

محمد بن عبداللّه‏ بن حسن (ذوالنفس الزکیه، محمد مهدى)، ۳۱۲

محمد بن عبداللّه‏ بن حسن بن على ذوالنفس الزکیه، ۳۱۲

محمّد بن عبداللّه‏ محض، ۳۲۴

محمدبن عمرو، ۱۵۳

محمد بن کعب القرظى، ۷۹

محمد بن مسلمه، ۹۰

محمد بن مسیلمه، ۸۸

محمد بن یوسف، ۳۳۰

محمد تغلق (سلطان)، ۳۳۱

محمد جعفر تانیسرى، ۳۳۳

محمد خضرى بک، ۱۸۳، ۲۱۰

محمّد رسول اللّه‏۶، ۷۹

محمد رواس قلعه‏جى، ۲۴۸

محمد صالح احمد الغرسى، ۲۰۸

محمّد عبده، ۲۵۷

محمد عتیق بستوى، ۴۹

محمّدعلى دیوان، ۳۱۱

محمد فرید وجدى، ۲۲۹

محمد منظور نعمانى، ۲۴

محمد نافع، ۱۳۶

محمد هارون ندوى، ۴۹

محمود بن یحیى اودى (چراغ دهلى)، ۳۲۹، ۳۳۰، ۳۳۱

محمود شکرى آلوسى، ۵۶

محى الدین، ۳۳۴

مختار بن ابى عبید، ۲۹۲، ۳۰۷

مخرمه، ۶۲

مرتدان، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۴۲، ۲۳۲

مرحب (یهودى)، ۸۸

مردان شاه پسر هرمز، ۱۵۹

مروان، ۱۹۴، ۱۹۵

مروان بن حکم، ۱۹۰، ۱۹۳، ۲۱۳

مریم بنت عمران، ۱۳۶

مزدک، ۲۳۹

مسعربن فدکى تمیمى، ۲۲۲، ۲۲۸

مسعودى، ۲۱۳، ۲۲۸، ۲۷۷، ۲۹۳

مسلم، ۵۵، ۶۳، ۸۷، ۸۸، ۱۰۴، ۱۲۶، ۱۲۹، ۱۳۰

مسلم بن عقبه، ۳۰۸

مسلم بن عقیل، ۶۲، ۳۰۱، ۳۰۲، ۳۰۴

مسور بن مخرمه، ۱۳۶

مسیحى، ۹۶، ۶۵، ۱۰۷، ۱۰۰، ۱۱۱، ۱۱۴، ۱۱۷، ۱۲۶، ۱۶۲، ۱۷۰، ۱۹۸، ۲۲۸، ۲۳۹، ۲۵۳، ۲۸۴، ۳۲۱، ۳۲۲، ۳۲۶، ۳۲۸ ۲۳۱، ۳۲۸

مسیلمه‏ى کذّاب، ۱۱۰

مصرى، ۳۴، ۱۱۴، ۱۵۳، ۱۵۴، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴، ۲۰۳، ۳۲۵

مصطفى السباعى، ۱۷۱

مصعب بن عبداللّه‏، ۳۲۰

مصعب بن عمیر، ۸۴

مضر، ۱۰۹

مطرب شعبى، ۷۹، ۲۵۲

مطرف بن عبدالیسارى، ۱۳۹

معاذبن جبل، ۶۲

معاويه بن ابى‏سفیان، ۴۲، ۶۲، ۶۶، ۱۳۰، ۱۷۷، ۱۸۱، ۱۸۲، ۱۹۶، ۱۹۷، ۲۰۸، ۲۱۰، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۱۹، ۲۲۰، ۲۲۱، ۲۲۲، ۲۲۴، ۲۳۸، ۲۳۹، ۲۴۱، ۲۴۴، ۲۶۵، ۲۶۶، ۲۷۲، ۲۷۳، ۲۷۴، ۲۷۶، ۲۷۸، ۲۷۹، ۲۸۰، ۲۸۱، ۲۸۲، ۲۹۲، ۲۹۳، ۲۹۵، ۲۹۶، ۲۹۸

معقل بن قیس تیمى، ۲۵۳

معین الدین ندوى، ۲۸۰

مغان، ۱۱۴

مغول، ۱۲۴، ۳۰۹، ۳۳۱

مغیره بن شعبه، ۱۶۸، ۱۶۹

مقبرى (امام)، ۶۳

مقداد بن اسود، ۱۷۶

مقریزى، ۶۸، ۲۳۱

ملایو، ۳۲۷

منذرى، ۸۰

منصور، ۳۱۲، ۳۲۰، ۳۲۴

منصور حسن بن قحطبه، ۳۱۲

موسى۷، ۹۰، ۱۱۴

موسى بن جعفر (موسى کاظم)، ۱۶۶، ۳۱۹

موصل، ۲۶۷

موفق بن احمد المکى (صدر الائمه)، ۲۳۳

مهاجر، ۷۷، ۱۵۱، ۱۷۷

مهاجران، ۱۱۹، ۱۲۰، ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۶۱، ۱۸۵، ۱۹۵، ۲۱۹، ۳۲۳

میدیا، ۱۱۴

(ن)

نائله همسر امیرالمؤمنین عثمان۲، ۱۹۸

نادر شاه خراسانى، ۱۲۴

نافع عیثى، ۱۵۸

نافع (مولى ابن عمر)، ۱۹۸

نثار الحق ندوى، ۴۹

نجاشى، ۶۳، ۶۴، ۶۵

نسائى، ۶۳، ۷۱، ۹۳، ۱۲۸، ۲۵۳

نظام‏الدّین محمّد بن احمد بدایونى دهلوى، ۳۲۹، ۳۳۰

نعمان بن بشیر، ۳۰۱

نعمان بن مُقرّن مزنى، ۱۶۰

نُعیم، ۲۸۹

نورالدین على بن ابى‏بکر الهیثمى، ۱۹۴

نوراللّه‏ شوسترى، ۱۵۹

(و)

واقدى، ۶۸، ۱۳۶، ۲۵۵، ۲۹۵، ۳۲۰

وکیع محمد بن خلف بن حیان، ۲۴۷

ولى‏اللّه‏ دهلوى، ۶۷، ۷۷، ۷۸، ۱۳۶، ۲۱۶، ۲۴۶، ۲۷۹، ۳۱۰

ولیام میور WILLIAM MUIR، ۱۴۵

ولید بن عتبه، ۸۲، ۱۹۰، ۱۸۱

ویدیا، ۱۰۱، ۳۶۷

Draper، ۳۶۷

(هـ)

هارون۷، ۹۰

هارون الرشید، ۳۱۹

هاشم بن قاسم، ۲۸۸

هاشم (جد رسول‏اللّه‏)، ۵۷، ۵۸، ۱۴۱، ۲۳۷

هانى بن عروه، ۳۰۴

هبیره بن عمر ابن عائذ مخزومى، ۱۸۳

هرقل (امپراتور روم)، ۱۲۷، ۱۲۸، ۲۳۷، ۲۳۸، ۲۸۴

هرمزان (از سرداران فارسى)، ۱۶۸

هرمز (فارسى)، ۱۵۹، ۲۳۸

هشام بن عبدالملک اموى، ۳۱۲، ۳۲۴

هشام بن کلبى، ۶۲، ۲۵۵، ۳۰۷

همدان، ۹۱، ۱۵۹

هنّاد دینورى (امام)، ۷۹

هنتر (W.W.HUNTER)، ۳۳۳

هندو، ۳۲۷

هندو مذهب، ۳۳۱، ۳۳۳

(ى)

یاقوت حموى، ۲۶۰

یحیى بن حسین بن زید شهید، ۳۳۰

یحیى بن سعید، ۳۲۲، ۳۲۳

یحیى بن على، ۲۵۵

یحیى بن معین، ۲۶۶، ۳۲۰

یزدگرد سوم، ۱۴۴، ۱۵۹، ۲۳۸، ۳۱۸

یزید بن ابى زیاد، ۲۹۷

یزید بن ابى‏سفیان، ۲۳۷

یزید بن معاویه، ۶۲، ۲۰۹، ۲۷۹، ۲۹۵، ۲۹۷، ۲۹۸، ۲۹۹، ۳۰۰، ۳۰۵، ۳۰۷، ۳۰۸، ۳۰۹، ۳۱۰، ۳۱۱

یعقوبى، ۱۴۲، ۱۶۳، ۱۶۶، ۱۸۱، ۲۸۰

یوسف۷، ۲۵۱

یوسف العش، ۲۷۹

یهود، ۸۷، ۸۸، ۹۶، ۱۰۰، ۱۰۷، ۱۱۱، ۱۱۷، ۱۹۸، ۲۳۱، ۳۲۸

یهودى، ۸۰، ۸۱، ۸۹، ۱۰۰، ۱۸۰، ۲۲۸، ۲۳۰، ۲۳۹، ۲۶۹، ۳۲۲، ۳۲۶، ۳۲۸

(۲) فهرست اسامى اماکن،

(آ)

آذربایجان، ۱۸۲

آستانه، ۱۵۱، ۲۷۶

آسیا، ۱۸۳، ۳۲۴، ۳۲۷

آفریقا، ۱۸۲، ۱۸۳، ۱۹۱، ۲۷۹، ۲۸۴، ۳۲۴، ۳۲۶، ۳۲۸

(ا)

احد، ۷۸، ۸۳، ۸۴، ۱۳۰، ۱۴۲، ۲۱۰

اردن، ۱۸، ۲۷، ۲۸، ۲۹، ۹۰، ۱۰۴

ارمنستان، ۱۸۲

اروپا، ۲۸، ۳۰، ۲۸۴

اسپانیا، ۲۸

استانبول، ۳۰، ۲۱۰، ۳۱۰

اسکندریه، ۱۸۳

اصفهان، ۲۶۸

افریقا، ۱۸۱

افغانستان، ۲۸

امریکا، ۲۸، ۳۳۴

انبار، ۶۶، ۱۱۱، ۲۴۱

اندلس، ۱۹۱

اندونزى (جزایر هند)، ۳۲۷

انگلستان، ۱۷

انگلیس، ۱۲۴، ۳۳۲، ۳۳۳

اهواز، ۱۵۹

ایران، ۲۸، ۵۵، ۱۱۴، ۱۵۴، ۱۵۷، ۱۶۳، ۱۸۳، ۱۹۶، ۲۲۸، ۲۳۸، ۳۱۸، ۳۳۳

ایله، ۱۶۴

(ب)

باب، ۱۵۹

بابل، ۱۰۰

بادیه، ۱۰۹، ۲۰۷، ۳۰۴

بحرین، ۱۱۰

بدخشان، ۱۸۳

بدر، ۴۲، ۶۱، ۷۵، ۸۲، ۸۳، ۸۹، ۱۰۱، ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۶۵، ۱۸۴، ۲۱۰، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۱۹، ۳۶۱

بربر، ۳۲۶، ۳۳۵

برقه، ۱۸۳، ۳۲۵

بریلى، ۴۷

بصره، ۱۲۵، ۱۶۰، ۱۸۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۸، ۲۰۸، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۱، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۱۴، ۲۱۸، ۲۲۲، ۲۷۲، ۳۰۱

بغداد، ۳۳، ۱۲۵، ۱۳۱، ۲۰۸، ۲۱۰، ۲۱۹، ۲۵۳، ۳۶۵

بقیع، ۲۵۵، ۲۹۵

بلاد بربر، ۱۹۱

بلخ، ۱۸۲، ۱۸۳

بمبئى، ۴۹

بنگال، ۳۳۱، ۳۳۴

بیت‏المقدس، ۲۷، ۲۸، ۱۵۴، ۱۶۲، ۱۶۳، ۱۶۵

بیروت، ۱۷، ۵۷، ۵۹، ۶۴، ۷۴، ۷۸، ۹۳، ۹۴، ۹۵، ۱۱۴، ۱۳۱، ۱۳۹، ۱۴۵، ۲۰۸، ۲۱۰، ۲۲۰، ۲۲۹، ۲۴۷، ۲۵۳، ۲۵۷، ۲۶۰، ۲۶۷، ۲۸۰، ۳۰۲، ۳۰۴، ۳۱۹، ۳۲۰، ۳۲۳، ۳۳۳، ۳۶۰، ۳۶۲، ۳۶۳، ۳۶۴، ۳۶۵، ۳۶۶

(پ)

پاکستان، ۱۸، ۳۷، ۱۶۶، ۲۶۹، ۳۱۱

(ت)

تالیقلا، ۱۸۲

تبوک، ۹۰، ۹۱، ۱۳۷، ۱۷۹، ۲۱۸

تدمر، ۲۴۱

تفلیس، ۱۸۲

تفنه، ۳۳۵

تنعیم، ۶۶

تهران، ۱۰۴، ۱۰۸، ۱۱۶، ۱۱۹، ۱۲۹، ۱۶۶،

۱۷۷، ۱۷۹، ۲۵۶

تیماء، ۲۴۱

(ج)

جابیه، ۱۶۳

جاوا، ۳۲۷

جحفه، ۱۹۱

جده، ۳۰، ۵۶، ۳۲۷

جرف، ۱۰۸

جزایر (الجزایر)، ۲۸، ۳۳۵

جزایر جنوب شرق آسیا، ۳۲۷

جزایر قمر، ۳۲۷

جزایر هند، ۳۲۷

جزیره رودس، ۲۷۹

جزیره عرب، ۵۵

جزیره عربى، ۲۳۹

جزیره قبرس، ۱۸۳، ۲۷۹

جزیره‌ی ماداگاسکار، ۳۲۷

جزیره‌ی موزامبیک، ۳۲۷

جزیره‏ى اندونزى «بورینو»، ۳۲۷

جزیره‏ى فراتیه، ۲۳۹

جزیره‏ى قبرص، ۱۸۲

جزیرة العرب، ۲۷، ۸۷، ۱۰۲، ۱۰۷، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۱۹، ۱۴۵، ۲۳۸، ۲۷۳

جمل، ۴۲، ۲۰۱، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۱، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۱۵، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۲۲، ۲۵۵، ۲۶۹

جوف کعبه، ۶۷

جونفور، ۳۳۱

(چ)

چاه بدر، ۶۱

چاه رومه، ۱۷۹، ۱۸۰

چاه زمزم، ۵۷

(ح)

حاجز، ۳۰۴

حبشه، ۵۷، ۶۳، ۶۴، ۷۲، ۱۷۸

حجاز، ۱۸، ۲۷، ۳۵، ۱۳۱، ۱۶۴، ۲۳۷، ۲۹۴

حدیبیه، ۶۱، ۸۶، ۸۷، ۱۷۸

حروراء، ۲۲۳

حره، ۶۲، ۲۰۹، ۳۰۸

حضرموت، ۳۲۷

حلوان، ۱۵۹

حنین، ۶۱

حیدر آباد، ۷۴، ۱۳۹

(خ)

خاورمیانه، ۱۸، ۲۸

خراسان، ۱۵۹، ۱۸۱، ۲۵۳

خندق، ۸۴، ۸۵

خوارزم، ۱۸۲

خَوَرنَق، ۲۶۷

خیبر، ۴۱، ۶۳، ۶۶، ۸۷، ۸۸، ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۳۵، ۱۸۱

(د)

دابیل، ۲۸۷

دارالاماره‏ى کوفه، ۲۴۴

دارالعلوم ندوه، ۲۱

دارالندوه، ۷۲

داردانل، ۲۷۹

دانشگاه مدینه، ۳۸

درفش کاویانى، ۱۵۹

دریاى احمر، ۱۶۴

دریاى سیاه، ۱۸۳

دمشق، ۱۷، ۱۸، ۲۲، ۲۴، ۲۹، ۳۲، ۳۳، ۳۶، ۳۷، ۷۸، ۱۱۱، ۱۵۳، ۱۶۳، ۲۱۸، ۲۴۸، ۲۵۳، ۲۷۹، ۲۹۰، ۲۹۹، ۳۰۹، ۳۲۰، ۳۳۵، ۳۶۱، ۳۶۵

دومة الجندل، ۱۱۱، ۲۲۴

دهلى، ۳۳۰، ۳۳۱، ۳۳۲

دیوبند، ۲۱، ۲۵، ۲۱۲

(ذ)

ذوالقصه، ۱۰۸

ذوقار، ۲۱۰

(ر)

راى بریلى، ۲۱، ۴۷

رقّه، ۲۱۹

رودس (جزیره)، ۲۷۹

روضه خاخ، ۹۰

روم، ۵۵، ۸۵، ۱۰۰، ۱۰۳، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۱۴، ۱۲۷، ۱۴۶، ۱۵۱، ۱۵۴، ۱۵۷، ۱۶۳، ۱۸۱، ۱۸۳، ۲۳۷، ۲۳۸، ۲۸۰، ۲۸۱

رومانى، ۱۱۶

ریاض، ۱۸، ۳۶، ۶۱، ۳۰۹

(ز)

زغابه، ۱۸۰

(ژ)

ژنو، ۱۷، ۲۹

(س)

ساباط مدائن، ۲۲۹

ساحل رودخانه دُجیل، ۲۹۲

ساحل رود سند، ۳۳۱

ساحل غربى، ۲۱۹

سبائیه، ۲۱۰

سراواک، ۳۲۷

سقیفه‌ی بنى ساعده، ۱۲۰

سمنان، ۳۳۰

سُنح، ۱۴۵

سند، ۲۵۳

سودان، ۲۷، ۲۷۹

سوریه، ۱۷، ۲۷، ۲۸، ۳۶، ۱۸۳

سولو، ۳۲۷

سیستان، ۱۸۳

(ش)

شام، ۲۸، ۵۹، ۶۳، ۱۰۸، ۱۱۱، ۱۵۴، ۱۵۶، ۱۶۰، ۱۶۱، ۱۶۳، ۱۶۴، ۱۸۵، ۱۹۵، ۱۹۷، ۱۹۸، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۸، ۲۱۹، ۲۲۰، ۲۲۱، ۲۳۵، ۲۳۷، ۲۳۸، ۲۳۹، ۲۴۰، ۲۴۲، ۲۵۱، ۲۶۰، ۲۷۳، ۲۷۴، ۲۸۱، ۲۸۴، ۲۹۱، ۲۹۲، ۳۰۱، ۳۱۰، ۳۳۵

شبه قارّه‏ى هند، ۳۲۶

شجره، ۱۰۶

(ص)

صالحیه، ۳۳۵

صِفِّین، ۴۲، ۲۰۱، ۲۰۸، ۲۱۰، ۲۱۷، ۲۱۹، ۲۲۱، ۲۶۹، ۳۱۰

صقلیه، ۲۸۴

(ط)

طائف، ۷۲، ۲۵۵

طخارستان، ۱۸۲

طرابلس، ۱۸۲، ۱۸۳، ۳۲۵، ۳۳۵

طرابلس غرب، ۱۸۳

طنجه، ۱۸۲

(ع)

عراق، ۲۸، ۳۲، ۷۸، ۱۱۱، ۱۵۲، ۱۶۰، ۱۸۵، ۲۰۰، ۲۰۶، ۲۰۸، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۲۰، ۲۳۵، ۲۳۷، ۲۳۸، ۲۳۹، ۲۴۰، ۲۴۱، ۲۴۲، ۲۵۱، ۲۶۰، ۲۶۱، ۲۶۷، ۲۸۵، ۲۹۲، ۲۹۳، ۳۰۰، ۳۰۲، ۳۰۳، ۳۰۵، ۳۱۰، ۳۲۲، ۳۲۳

عربستان، ۳۵، ۱۵۴

عقبه، ۷۲، ۱۳۶، ۱۴۳، ۱۹۰، ۳۰۸

عقبه‏ى اول، ۷۲

عقبه‏ى دوم، ۷۲

عقیق، ۱۸۰

عکبرا، ۲۶۷

عمان، ۲۷،۱۱۰

عین التمر، ۲۴۱

(غ)

غدیر خم، ۴۲، ۹۲، ۹۳

(ف)

فارس، ۱۰۳، ۱۱۴، ۱۴۶، ۱۵۱، ۱۵۶، ۱۵۹، ۱۶۰، ۱۸۱، ۱۸۳، ۲۰۹، ۲۲۸، ۲۳۱، ۲۵۲

فدک، ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۳۵

فرات، ۲۱۹

فسطاط، ۱۹۴

(ق)

قادسیه، ۱۵۹، ۲۰۸

قاهره، ۱۷، ۱۸، ۳۳، ۵۶، ۹۱، ۱۰۵، ۱۱۸، ۲۳۹، ۲۵۳، ۲۵۴، ۲۵۷، ۳۲۱، ۳۲۵

قباء، ۷۴

قبرس، ۲۷۹،۱۸۲

قدس، ۱۷، ۱۵۹، ۱۶۲

قسطنطنیه، ۲۷۹، ۲۸۴، ۲۹۷

قطر، ۱۹، ۲۸، ۱۹۶، ۲۰۰، ۲۰۶، ۲۴۱

قموص، ۸۷

قیروان، ۲۷۹

قیقان، ۲۵۳

(ک)

کابل، ۱۸۳

کربلا، ۴۲، ۶۲، ۲۵۴، ۲۵۵، ۲۸۵، ۳۰۰، ۳۰۵، ۳۰۷، ۳۰۸، ۳۱۵، ۳۱۷، ۳۲۴

کرمان، ۱۸۳، ۲۵۲

کره، ۱۷، ۴۴، ۷۲، ۸۶، ۱۳۸، ۲۱۰، ۲۲۱، ۲۷۷، ۲۷۸، ۳۱۰، ۳۳۲

کشمیر، ۳۰، ۳۲۶، ۳۲۷

کعبه، ۳۰، ۵۶، ۵۷، ۶۰، ۶۷، ۷۱، ۹۲، ۱۳۶، ۱۷۸

کنده، ۵۶، ۸۵، ۸۶، ۱۵۵، ۱۶۰، ۱۷۷، ۱۸۱، ۱۸۳، ۲۴۱، ۲۴۲، ۲۵۵، ۲۶۱، ۲۸۲، ۲۹۲، ۳۰۱، ۳۰۴، ۳۲۸

کوفه، ۶۲، ۱۵۹، ۱۶۷، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۸، ۲۰۱، ۲۰۸، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۱، ۲۱۹، ۲۲۲، ۲۲۳، ۲۲۹، ۲۳۹، ۲۴۰، ۲۴۳، ۲۴۴، ۲۸۵، ۳۰۰، ۳۰۱، ۳۰۲، ۳۰۳، ۳۰۴، ۳۰۵، ۳۱۲، ۳۲۴

کوه طور، ۹۰

کویت، ۲۸، ۳۳، ۱۰۶

(ل)

لاهور، ۲۱، ۶۷، ۲۸۰، ۳۱۱، ۳۳۲

لبنان، ۲۸، ۳۳، ۷۸

لکنو، ۶، ۱۷، ۲۰، ۲۱، ۲۲، ۲۳، ۴۷، ۲۷۹، ۳۱۰، ۳۳۳

لندن، ۳۰، ۱۲۴، ۱۴۵

(م)

مدائن، ۲۲۵، ۲۲۹، ۲۹۲

مدیترانه، ۱۸۳

مدینه، ۱۷، ۲۲، ۲۵، ۲۹، ۳۳، ۵۹، ۶۱، ۶۳، ۷۲، ۷۳، ۷۴، ۷۵، ۷۷، ۸۱، ۸۵، ۸۷، ۹۰، ۹۱، ۹۲، ۹۳، ۱۰۳، ۱۰۵، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۱۹، ۱۲۰، ۱۲۲، ۱۳۱، ۱۳۵، ۱۳۷، ۱۳۸، ۱۴۱، ۱۴۲، ۱۴۵، ۱۵۳، ۱۵۵، ۱۵۷، ۱۶۰، ۱۶۱، ۱۶۳، ۱۶۴، ۱۶۶، ۱۶۷، ۱۶۸، ۱۷۵، ۱۷۶، ۱۷۸، ۱۸۰، ۱۸۱، ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۵، ۱۹۸، ۲۰۱، ۲۰۳، ۲۰۸، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۸، ۲۱۹، ۲۴۵، ۲۴۶، ۲۶۷، ۲۸۹، ۲۹۱، ۲۹۴، ۲۹۸، ۳۰۷، ۳۰۸، ۳۱۲، ۳۱۸، ۳۲۰، ۳۳۲

مراکش، ۲۸، ۳۳۵

مرزى، ۱۶۴

مرو، ۶۲، ۶۶، ۶۷، ۶۸، ۱۴۶، ۱۵۵، ۱۵۷، ۱۵۹، ۱۶۶، ۱۶۹، ۱۸۱، ۱۸۲، ۱۸۸، ۱۹۰، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۵، ۱۹۸، ۱۹۹، ۲۱۳، ۲۵۱، ۲۵۴، ۲۶۶، ۲۷۰، ۲۷۲، ۲۷۶، ۲۷۸، ۲۹۱، ۲۹۳، ۲۹۴، ۳۰۸، ۳۱۷، ۳۶۵

مغرب، ۱۹۱، ۳۲۶، ۳۳۴، ۳۳۵

مغرب اقصى، ۳۳۴

مغرب وسطى، ۳۳۴

مصر، ۱۷، ۲۳، ۲۶، ۲۷، ۳۰، ۳۳، ۳۴، ۴۲، ۵۵، ۵۶، ۵۷، ۵۸، ۶۶، ۶۷، ۸۹، ۹۵، ۱۰۷، ۱۱۰، ۱۱۲، ۱۱۴، ۱۲۳، ۱۲۹، ۱۳۲، ۱۳۵، ۱۴۴، ۱۵۳، ۱۵۴، ۱۵۶، ۱۶۵، ۱۸۱، ۱۸۳، ۱۸۴، ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۸، ۲۰۰، ۲۰۳، ۲۰۶، ۲۰۸، ۲۲۸، ۲۷۴، ۲۷۷، ۲۷۹، ۲۸۴، ۳۲۵، ۳۲۸، ۳۳۱، ۳۶۰، ۳۶۱، ۳۶۲، ۳۶۳، ۳۶۴، ۳۶۵، ۱۸۲

مکه، ۱۷، ۲۷، ۲۸، ۲۹، ۳۳، ۳۶، ۵۱، ۵۷، ۵۸، ۶۱، ۶۵، ۶۶، ۶۹، ۷۰، ۷۱، ۷۲، ۷۳، ۸۶، ۸۹، ۹۰، ۹۱، ۹۲، ۹۳، ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۰۵، ۱۲۰، ۱۲۵، ۱۶۷، ۱۷۱، ۱۷۸، ۱۷۹، ۱۸۱، ۲۰۹، ۲۱۹، ۲۲۴، ۲۳۷، ۲۵۰، ۲۵۱، ۲۹۸، ۳۰۰، ۳۰۱، ۳۰۲، ۳۰۴، ۳۲۰، ۳۲۲

ملایو، ۳۲۷

منا، ۹۲

منى، ۹۲

موته، ۶۱، ۶۳، ۱۳۰

موصل، ۲۶۷

مهره، ۱۱۰

مؤته، ۶۱، ۶۳

(ن)

نجران، ۶۵، ۱۸۱

نجف، ۷۸، ۱۳۶

نخیله، ۲۳۹

نهاوند، ۱۵۹، ۱۶۸

نهروان، ۲۲۳، ۲۲۷، ۲۴۰، ۲۴۳

نینوا، ۳۰۵

نیویورک، ۳۷، ۱۰۱

(و)

وادى سباع، ۲۱۳

وهران، ۳۳۵

(هـ)

هرات، ۱۸۳

همدان، ۹۱، ۱۵۹

هند، ۶، ۱۷، ۱۸، ۲۲، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۳۰، ۳۱، ۳۳، ۴۲، ۴۶، ۴۷، ۴۹، ۵۵، ۶۰، ۶۵، ۷۳، ۸۸، ۹۴، ۱۰۵، ۱۱۲، ۱۱۵، ۱۲۱، ۱۲۴، ۱۴۱، ۱۴۷، ۱۵۵، ۱۵۹، ۱۶۱، ۱۶۴، ۱۶۶، ۱۶۷، ۱۷۱، ۱۷۶، ۱۸۱، ۱۸۶، ۲۰۶، ۲۰۷، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۲، ۲۲۱، ۲۲۶، ۲۲۷، ۲۲۸، ۲۳۳، ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۴۷، ۲۵۴، ۲۵۵، ۲۶۸، ۲۶۹، ۲۷۱، ۲۷۴، ۲۸۱، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۳۰۰، ۳۰۱، ۳۰۳، ۳۱۰، ۳۱۵، ۳۱۸، ۳۲۰، ۳۲۵، ۳۲۶، ۳۲۷، ۳۲۹، ۳۳۰، ۳۳۱، ۳۳۲، ۳۳۳، ۳۳۴، ۳۳۵

(ی)

یرموک، ۱۱۱، ۱۵۲، ۱۶۱

یمامه، ۱۴۶

یمن، ۲۸، ۲۹، ۷۵، ۹۱، ۹۲، ۹۳، ۱۱۰، ۱۶۰، ۱۶۴، ۱۶۵، ۱۸۱، ۱۹۲، ۲۰۹، ۲۲۸، ۲۳۷، ۲۴۶، ۲۵۹، ۳۳۲

یونان، ۲۷۹، ۳۲۵

(۳) فهرست منابع عربى

(أ)

۱- آثار المدينة المنورة: للأستاذ عبدالقدوس الأنصاري، المكتبة السلفية، المدينة المنورة.

۲- الأثمار الجنية فى أسماء الحنفية: للعلَّامة على بن السلطان القاري المكي.

۳- أخبار الأخيار: للشيخ عبدالحق البخاري الدهلوي.

۴- أخبار القضاء: لوكيع محمد بن خلف بن حيان، طبع عالم الكتب، بيروت.

۵- الإدارة الإسلامية: للأستاذ كردعلى.

۶- إذا هبت ريح الإيمان: للمؤلف، طبع بيروت و لكهنؤ (الهند).

۷- الأركان الأربعة: للمؤلف، طبع دار القلم - الكويت، والطبعة الثانية، دارالفتح.

۸- إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء: لحكيم الإسلام أحمد بن عبدالرحيم الشهير. بولي اللّه‏ الدهلوي، طبع مجمع سهيل، لاهور، الطبعة الأولى سنة ۱۹۷۶ م.

۹- الاستيعاب في معرفة الأصحاب: للعلَّامة الحافظ أبي عمر يوسف بن عبداللّه‏ المالكي الأندلسي المعروف بابن عبد البرالقرطبي، دار صادر - بيروت.

۱۰- أسد الغابة: للعلَّامة عزالدين أبي الحسن علي بن محمد الجزري المعروف بابن الأثير الجزري.

۱۱- الأسلام الممتحن: للسيد محمد الحسنى سنة ۱۳۹۹ه.

۱۲- الإصابة في تمييز الصحابة: للعلامة الحافظ شهاب الدين أبي الفضل أحمد بن علي حجر العسقلاني، طبع دار صادر - بيروت.

۱۳- أصول الكافي: لأبي جعفر محمد بن يعقوب الكليني الرازي، طبع فارس، سنة ۱۲۸۱ه.

۱۴- الأعلام: لخير الدين الزركلي، طبع بيروت ۱۹۶۹م، الطبة الثالثة.

۱۵- الألطاف الخفية فى أشراف الحنفية: لمحد الدين الفيروز آبادي.

۱۶- الأمام الذي لم يوفَّ حقه من الأنصاف والاعتراف: للمؤلف، طبع المجمع الأسلامي العلمي، ندوة العلماء، لكهنؤ - الهند.

۱۷- الإمام الصادق: للعلامة محمد أبو زهرة، دار الندوة الجديدة - بيروت.

۱۸- الأمالي: لأبى القاسم الزجاجى.

۱۹- الأموال: لأبي عبيد قاسم بن سلام.

۲۰- الانتقاد على تاريخ التمدن الإسلامي لجرجي زيدان: للعلامة شبلي النعماني، طبع مطبة آسي، لكهنؤ سنة ۱۹۱۳ م.

۲۱- أنساب الأشراف: للعلامة أحمد بن يحيى بن جابر الشهير بالبلاذري، دارالمعارف -مصر ۱۹۵۹م.

۲۲- إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون، الشهير بالسيرة الحلبية: للشيخ علي بن برهان الدين الحلبي الشافعي، طبع مطبعة مصطفى البابي الحلبي - مصر، الطبعة الأولى ۱۹۶۴ م.

۲۳- آيات بينات: للأمير محسن الملك، طبع مرزابور ۱۸۷۰ م.

(ب)

۲۴- البداية والنهاية: للعلامة الحافظ عمادالدين ابن كثير، مكتبة المعارف - بيروت، و مكتبة النصر - الرياض، الطبعة الأولى ۱۹۶۶ م.

۲۵- البرهان في علوم القرآن: للإمام بدر الدين محمد بن عبداللّه‏ الزركشي (م ۷۹۴ ه) طبع دار إحياء الكتب العربية.

۲۶- بروتوكولات حكماء صهيون.

۲۷- بلوغ الأرب في معرفة أحوال العرب: للعلامة السيد محمود شكري الآلوسي البغدادي، الطبعة الثانية، طبع مطبع دار الكتاب العربي بمصر.

۲۸- البيان والتبيين: لأبي عثمان عمرو بن بحر الجاحظ.

(ت - ث)

۲۹- تاج العروس: لمحب الدين أبي الفيض السيد محمد مرتضى الحسيني الزبيدي الحنفي.

۳۰- تارخ الأدب العربي: للأستاذ أحمد حسن الزيات، مطبعة الرسالة القاهرة، الطبعة الحادية عشرة.

۳۱- تاريخ الأمم الإسلامية: للشيخ محمد خضري بك، المكتبة التجارية الكبرى، طبع سنة ۱۹۶۹ م.

۳۲- تاريخ الاًمم والملوك (تاريخ الطبري): للعلامة ابي جعفر محمد بن جرير الطبري، طبع المعارف.

۳۳- تاريخ إيران في عهد الساسانيين: تاليف، آرتهر كرستين سين، ترجمة الدكتور محمد إقبال - الكلية الشرقية، لاهور.

۳۴- تاريخ البخاري الصغير: للإمام أبی عبداللّه‏ محمدبن إسماعيل البخاري.

۳۵- تاريخ الخلفاء: للعلامة جلال‏الدين محمد احمد السيوطي، طبع المطبعة الميمنية، مصر، ۱۳۰۵ هـ.

۳۶- تاريخ الخميس: للقاضي حسين بن محمد ابن الحسن الديار بكري المالكي، طبع مطبعة عثمان عبدالرزاق، الطبعة الاًولى ۱۳۰۲ هـ.

۳۷- تاريخ ابن عساكر (تاريخ دمشق): للحافظ أبي القاسم علي بن الحسن الشهير بابن عساكر.

۳۸- تاريخ فيروز شاهي: للمؤرخ ضياء الدين البرنى.

۳۹- تاريخ البخاري الاًصغر: للإمام ابي عبداللّه‏ محمدبن إسماعيل البخارى.

۴۰- تاريخ مشايخ جشت: للاًستاذ خليق احمد نظامي، طبع دار أبيات دهلي، ۱۹۸۰ م.

۴۱- تاريخ المغرب الأقصى.

۴۲- تاريخ اليعقوبي: لاًحمد بن ابي يعقوب بن جعفر، المعروف باليعقوبي.

۴۳- تذكرة الحفَّاظ: للعلامة الحافظ شمس الدين ابي عبداللّه‏ الذهبي.

۴۴- الترغيب والترهيب: للحافظ زكي الدين عبدالعظيم بن عبدالقوي المنذري، طبع مصطفى البابي الحلبي - مصر، الطبعة الثانية ۱۹۵۴ م.

۴۵- تركة النبى ص والسبل التي وجهها فيها: للإمام حماد بن إسحاق، طبع مطبعة الجامعة الإسلامية، بالمدينة المنورة، الطبعة الاًولى ۱۴۰۴هـ / ۱۹۸۴ م.

۴۶- التقرير والتحبير: للعلامة ابن امير الحاج، طبع بولاق - مصر.

۴۷- تقصار جيود الاًحرار من تذكار جنود الأبرار: للعلامة السيد صديق حسن القنوجي أمير بوفال، طبع المطبع الشاهجهاني - بوفال ۱۲۹۸ هـ.

۴۸- تكميل الإيمان: للشيخ عبدالحق البخاري الدهلوي (م ۱۰۵۲هـ)، طبع مطبعة فخر المطابع - لكهنؤ ۱۹۰۵ م.

۴۹- قرة العينين: للعلامة احمد بن عبدالرحيم المعروف بالشاه ولي اللّه‏ الدهلوي.

۵۰- تهذيب تاريخ دمشق الكبير (تاريخ ابن عساكر): لابن بدران، طبع دار المسيرة، الطبعة الثانية ۱۹۷۹ م.

۵۱- الثقافة الإسلامية في الهند: للعلامة السيد عبدالحي الحسنى.

(ج)

۵۲- الجامع الصحيح للبخاري: للإمام ابى عبداللّه‏ محمد بن إسماعيل البخاري، طبع مطبعة مصطفى البابي الحلبي - مصر ۱۹۵۳ م.

۵۳- الجامع الصحيح لمسلم: للإمام ابى الحسن مسلم بن الحجاج القشيري النيسابوري، طبع دار إحياء الكتب العربية، الطبعة الاًولى ۱۹۵۵ م.

۵۴- الجامع الصحيح للترمذى: للإمام ابى عيسى محمد بن عيسى الترمذى.

۵۵- الجوهرة فى نسب النبي واصحابه العشرة، للعلامة محمد بن ابي بكربن عبداللّه‏ بن موسى الاًنصاري التلمساني: الشهير بالبري (م ۶۸۰هـ)، طبع دار الرفاعي - الرياض، الطبعة الاًولى ۱۹۸۳ م.

(ح)

۵۵- حاضر العالم الإسلامي: تاليف: لوثروب ستوارد الأمريكى، تعريب الأستاذ عجاج نويهض مع تعليقات امير البيان العلامة شكيب أرسلان.

۵۶- حجة اللّه‏ البالغة: لحكيم الإسلام أحمد بن عبدالرحيم المعروف بولي اللّه‏ الدهلوي، طبع المكتبة السلفية - لاهور، باكستان.

۵۷- الحكومة الإسلامية: للخميني، طبع مكتبة بزرك الإسلامية - طهران.

۵۸- حلية الأولياء و طبقات الاًصفياء: للعلامة ابى نعيم الاصبهانى، دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة الاًولى ۱۹۸۰ م.

۵۹- حياة ابي طالب: للشيخ خالد الأنصارى، مطبعة علوى ۱۹۵۱ م.

۶۰- حواشى حاضر العالم الإسلامي: لأمير البيان العلامة شكيب أرسلان، طبع مكتبة عيسى البابي الحلبي - القاهرة ۱۳۵۲ هـ.

(خ)

۶۱- خالد بن الوليد: للأستاذ صادق عرجون، الدار السعودية، الطبعة الثالثة ۱۹۸۱ م.

۶۲- الخلفاء الراشدون، للشيخ عبدالوهاب النجار.

(د)

۶۳- دائرة المعارف للبستاني: للمعلم بطرس البستانى، طبعة بيروت ۱۹۷۶ هـ.

۶۴- دائرة المعارف البريطانية: الطبعة الخامسة عشرة، ۱۹۸۵ م.

۶۵- دائرة معارف القرن العشرين: للأستاذ محمد فريد وجدى، دار المعرفة - بيروت، الطبعة الثانية ۱۹۷۱ م.

۶۶- دائرة المعارف اليهودية.

۶۷- الدر المنثور: للعلامة جلال الدين محمد بن احمد السيوطي.

۶۸- الدعوة إلى الإسلام، لأرنولد.

(ر)

۶۹- رجال الفكر والدعوة فى الإسلام: للمؤلف، طع دار القلم - الكويت، الطبعة السادسة.

۷۰- رجال كشي: محمد بن عمر بن عبدالعزيز الكشي (از کتاب‌های موثوق شیعه در اسماء الرجال).

۷۱- رحماء بينهم: للشيخ محمد نافع، دار التصنيف، جامعة محمد شريف - باكستان.

۷۲- رسائل الإمام الربَّانى: (الجزء الرابع من مكتوبات الإمام الرباني)، طبع المطبع المجددي - امرتسر ۱۳۲۹ هـ.

۷۳- الرياض النضرة فى مناقب العشرة: للمحب الطبرى، دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الأولى ۱۹۸۴ م.

۷۴- الروض الأنُف: للحافظ عبدالرحمن بن عبداللّه‏ السهيلي المغربي.

(ز)

۷۵- الزوائد: للبزار.

۷۶- زاد المعاد في هدي خير العباد: للعلامة شمس الدين بن قيم الجوزية (ابن القيم الحنبلي)، المطبعة الميمنية – مصر.

(س)

۷۷- سنن ابن ماجه: للعلامة أبي عبداللّه‏ محمد بن يزيدبن ماجه القزويني.

۷۸- سنن أبي داود: للإمام أبي داود سليمان بن الأشعث السجستاني.

۷۹- سنن النسائي: للقاضي أحمد بن شعيب بن علي النسائي.

۸۰- سوانح أحمدي: للشيخ محمد التهانيسري، مطبع فاروقى، ۱۳۰۹ هـ.

۸۱- سير أعلام النبلاء: للعلامة الحافظ شمس الدين أبي عبداللّه‏ الذهبى، طبع مؤسسة الرسالة - بيروت.

۸۲- سيرة الإمام احمد بن عرفان الشهيد: للمؤلف، طبع المجمع الإسلامي العلمي - لكهنؤ.

۸۳- سيرة عائشة: للعلامة السيد سليمان الندوي، تعريب الأستاذ محمد ناظم الندوي.

۸۴- سيرة عمر بن الخطاب: للحافظ عبدالرحمن بن علي بن محمد الجوزي المعروف بابن الجوزي، طبع المطبعة المصرية بالأزهر (۱۲۳۱ هـ).

۸۵- سيرة عمر بن عبدالعزيز: للحافظ ابن الجوزي (للحافظ عبدالرحمن ابن علي بن محمد الجوزي).

۸۶- سيرة ابن كثير: للعلامة الحافظ عماد الدين بن كثير، طبع دار الفكر العربي - القاهرة و طبع مطبعة عيسى البابي الحلبي - القاهرة سنة ۱۹۶۴ م.

۸۷- سيرة ابن هشام: للعلامة ابى محمد عبدالملك بن هشام، طبع مصطفى البابي - مصر، الطبعة الثانية ۱۹۵۵ م.

۸۸- السيرة النبوية: للمؤلف، الطبعة السابعة، طبع دار الشروق - جدة.

(ش)

۸۹- شرح أصول الكافي: للكلينى.

۹۰- شرح معاني الآثار: للإمام أبي جعفر أحمد بن محمد بن سلامة الطحاوي، طبع المكتبة الرحيمية - ديوبند (الهند).

۹۱- شرح المواهب اللدنية: للعلامة محمد بن عبدالباقى الزرقاني.

۹۲- شرح نهج البلاغة: لابن أبي الحديد المعروف بابن أبي الحديد، طبع دار الفكر - بيروت، الطبعة الثالثة ۱۹۷۹ م.

۹۳- شمائل الترمذى: للإمام أبي عيسى محمد بن عيسى الترمذى.

(ص)

۹۴- الصراع بين العلم والدين: لدرابر الأمريكى.

۹۵- صفة الصفوة: للعلامة الحافظ عبدالرحمن بن على بن محمد الجوزى، طبع دائرة المعارف العثمانية - حيدرآباد، الطبعة الاًولى ۱۲۵۵ هـ.

(ط)

۹۶- الطبقات الكبرى (طبقات ابن سعد): للعلامة محمد بن سعد كاتب الواقدي.

(ع)

۹۷- العبقريات الإسلامية (مجموعة رسائل ومقالات): للأستاذ عباس محمود العقاد، طبع دار الفتوح - القاهرة.

۹۸- عثمان بن عفان: للأستاذ محمد الصادق إبراهيم عرجون، طبع الدار السعودية، الطبعة الثانية ۱۹۸۱ م.

۹۹- العرب تاريخ موجز: للدكتور فيليب حتّي، طبع دار العلم للملايين - بيروت سنة ۱۹۴۶ م.

۱۰۰- العقد الفريد: للعلامة شهاب الدين أحمدالمعروف بابن عبد ربه الاًندلسي.

۱۰۱- عمربن الخطاب: ترتيب الأستاذين: على الطنطاوي وناجي الطنطاوي.

۱۰۲- العواصم من القواصم: للقاضي أبي بكر ابن العربي.

(ف)

۱۰۳- الفاروق (باللغة الأردية): للعلامة شبلي النعمانى (۱۳۳۲هـ).

۱۰۴- الفتاوى الرشيدية: للعالم المصلح الكبير الشيخ رشيد أحمد الكنكوهي (۱۳۲۳ هـ)، طبع المكتبة الرحيمية - ديوبند (الهند).

۱۰۵- فتح الباري في شرح صحيح البخاري: للعلامة الحافظ أحمد بن محمد المعروف بابن حجر العسقلاني طبع المكتبة السلفية - القاهرة.

۱۰۶- الفتوحات الإسلامية: الشيخ السيد احمد زيني دحلان، طبع المطبعة الميرية - مكة المكرمة، الطبعة الثانية ۱۳۱۱ هـ.

۱۰۷- فتوح البلدان: للعلامة احمد بن يحيى بن جابر الشهير بالبلاذرى.

۱۰۸- فجر الإسلام: للدكتور أحمد أمين، طبع مطبعة لجنة التأليف والترجمة والنشر - القاهرة ۱۹۳۵ م.

۱۰۹- فصل الخطاب في مواقف الاًصحاب: للأستاذ محمد صالح الغرسي.

۱۱۰- فواتح الرحموت شرح مُسلَّم الثبوت: العلامة عبدالعلي بن العلامة نظام الدين الأنصاري.

۱۱۱- الفوائد الرضوية: طبع إيران.

(ق)

۱۱۲- القاموس: للعلامة الشيخ مجدالدين محمدبن يعقوب الفيروز آبادى.

۱۱۳- القرن الخامس عشر الهجرى الجديد في ضوء التاريخ والواقع: للمؤلف، طبع المجمع الإسلامي العلمي، ندوة العلماء - لكهنؤ.

۱۱۴- قلائد الجواهر: للأستاذ عمر الكيسانى، طبع المطبعة العثمانية - مصر، ۱۳۰۳ م.

(ك - ل)

۱۱۵- الكامل: للعلامة عزالدين أبي الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد المعروف بابن الاًثير، طبع دار صادر - بيروت سنة ۱۳۹۹ ه.

۱۱۶- الكامل للمبرد: للعلامة أبي العباس المبرد، طبع مؤسسة الرسالة - بيروت.

۱۱۷- كتاب الأخوة: للإمام ابى الحسن الدار قطنى.

۱۱۸- كتاب الأمالي: للشيخ ابي جعفر الطوسي، طبع نجف.

۱۱۹- كتاب الخراج: للقاضي ابى يوسف، طبع المطبعة المنيرية - مصر، الطبعة الاًولى ۱۳۰۲ هـ.

۱۲۰- كتاب الخصائص في مناقب علي بن أبي طالب رضي اللّه‏ عنه: للإمام أبي عبدالرحمن أحمد بن شعيب النسائي.

۱۲۱- كتاب الشريعة: للآجرى (أبوبكر محمد بن الحسين).

۱۲۲- كتاب مكة: للفاكهي.

۱۲۳- كلزار ابرار: للشيخ محمد غوثى بن حسن بن موسى الشطاوى.

۱۲۴- كنز العمال: للعلامة علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين البرهانبوري، طبع مطبعة دائرة المعارف العثمانية - حيدرآباد، الطبعة الاًولى ۱۳۱۲ هـ.

۱۲۵- الكنى: للحافظ أبى عبداللّه‏ بن محمد بن عبداللّه‏ المعروف بالحاكم النيسابورى.

۱۲۶- الكيهان: (الصحيفة الإيرانية).

۱۲۷- لسان العرب: للعلامة أبى الفضل جمال الدين محمد المعروف بابن منظور المصري.

(م)

۱۲۸- ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين: للمؤلف، طبع دار القلم - الكويت، الطبعة الثالثة عشرة ۱۹۸۲ م.

۱۲۹- المبسوط: لشمس الاًئمة أبى بكر محمدالسرخسي.

۱۳۰- مجالس المؤمنين: للقاضى نور اللّه‏ الشوسترى.

۱۳۱- مجمع بحار الأنوار: للعلامة طاهر الفتني.

۱۳۲- مجموع فتاوى ابن تيمية: لشيخ الإسلام تقى الدين أحمد بن تيمية.

۱۳۳- محاضرات تاريخ الأمم الإسلامية: للشيخ الخضرى بك.

۱۳۴- المدخل إلى تاريخ الإسلام في الشرق الأقصى: للعلامة السيد علوي ابن طاهر الحداد، طبع عالم المعرفة - جدة ۱۴۰۵ ه.

۱۳۵- مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع: للعلامة صفي الدين عبدالمؤمن بن عبدالحق البغدادي، دار المعرفة - بيروت ۱۹۵۴ م.

۱۳۶- مروج الذهب ومعادن الجوهر: للعلامة أبي الحسن المسعودى، طبع المطبعة الأزهرية المصرية، الطبعة الأولى ۱۳۰۳ هـ.

۱۳۷- المسالك شرح الشرائع: لأبى القاسم القمي.

۱۳۸- المستدرك: للحاكم، الحافظ أبي عبداللّه‏بن محمد بن عبداللّه‏ المعروف بالحاكم النيسابورى.

۱۳۹- مسند الإمام أحمد: للإمام أبي عبداللّه‏ أحمد بن خليل الشيباني، تحقيق: للأستاذ أحمد محمد شاكر، طبع دار المعارف - مصر، وطبع دار الفكر العربي - القاهرة.

۱۴۰- مسند فاطمة الزهراء: للعلامة جلال الدين محمد بن أحمد السيوطى، طبع المطبعة العزيزية - حيدرآباد ۱۴۰۶ هـ.

۱۴۱- مشكاة المصابيح: للعلامة أبى محمد الحسين بن مسعود البغوي، والشيخ ولى الدين محمد الخطيب التبريزى.

۱۴۲- مصنف ابن أبي شيبة: للحافظ أبى بكر عبداللّه‏ بن محمد بن أبي شيبة، طبع إدارة القرآن والعلوم الإسلامية - كراتشي (باكستان) ۱۹۸۷ م.

۱۴۳- مصنف عبدالرزاق: للحافظ أبي بكر عبدالرزاق بن همان الصنعانى، طبع المجلس العلمي - دابيل (كجرات الهند) الطبعة الأولى ۱۹۷۰ م.

۱۴۴- معالم السنن: للخطابي (محمد بن محمد البستى).

۱۴۵- معاني الآثار: للإمام أبي جعفر أحمد بن محمد بن سلامة الطحاوى.

۱۴۶- معاوية: للأستاذ عباس محمود العقاد.

۱۴۷- المعجم (المعجم الكبير): للعلامة سليمان بن أحمد بن أيوب الشامى الطبرانى.

۱۴۸- معجم الأدباء: للإمام شهاب الدين أبي عبداللّه‏ ياقوت الحموي البغدادي، طبع دار إحياء التراث العربي - بيروت.

۱۴۹- المفصل فى تاريخ العرب قبل الإسلام: للدكتور جواد على، طبع دار العلم للملايين - بيروت، الطبعة الاًولى ۱۹۶۸ م.

۱۵۰- مَقَاتل الطالبيين: لأبي الفرج الأصبهاني، نشر دار المعرفة للطباعة والنشر - بيروت.

۱۵۱- مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة: لصدر الأئمة موفق بن أحمد المكى، طبع دائرة المعارف العثمانية - حيدرآباد ۱۳۲۱ هـ.

۱۵۲- مناهج أهل الكرامة فى معرفة الإمامة: للعلامة حسن بن يوسف الحلى.

۱۵۳- المنهج الإسلامي السليم: للسيد محمد الحسني ۱۳۹۹ هـ.

۱۵۵- منوشاستر: (القانون المدني الاجتماعي الهندي)

۱۵۶- مقدمة ابن خلدون: للعلامة عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، طبع المطبع المجددى، أمرتسر - الهند، ۱۲۲۹ هـ.

۱۵۷- موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبان: للحافظ نورالدين علي بن أبي بكرالهيثمى، طبع دار الكتب العلمية - بيروت.

۱۵۸- موسوعة فقه على بن أبي طالب: للدكتور محمد رواس قلعه جى، طبع دار الفكر - دمشق، ۱۵۰۴ هـ - ۱۹۸۳ م.

۱۵۹- موطأ الإمام مالك: للإمام مالك بن أنس بن مالك الأصبحي.

(ن – هـ)

۱۶۰- ناسخ التواريخ: طبع إيران.

۱۶۱- نزهة الخواطر و بهجة المسامع والنواظر: للعلامة السيد عبد الحي الحسني، طبع دائرة المعارف العثمانية - حيدرآباد.

۱۶۲- نهج البلاغة (مجموع خطب أمير المؤمنين على بن أبى طالب وكتبه): طبع دار الكتاب اللبنانى - بيروت، سنة ۱۳۸۷ هـ.

۱۶۳- الهند فى العهد الإسلامى: للعلامة السيد عبدالحي الحسني.

(و)

۱۶۴- وفاء الوفا فى أخبار دار المصطفى: للعلامة على بن عبداللّه‏ بن أحمد السمهودى الشافعى (م ۹۱۱هـ) طبع دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة الثالثة ۱۹۸۱ م.

۱۶۵- وفيات الأعيان: للعلامة أحمد البرمكي الإربلى، المعروف بابن خلكان، طبع مطبعة النهضة - القاهرة ۱۹۴۸ م.

***

منابع لاتين

BIBLIOGRAPHY

(ENGLISH)

۱- Amir Ali, Syed, (I) Spirit of Islam, London, ۱۹۲۲;

(II) Ashort History of the Saracens, London, ۱۹۵۵.

۲- Arnold, T.W. the Preaching of Islam, London, ۱۹۳۵.

۳- Cambridge History of Iran, Cammbridge University Press, ۱۹۸۳.

۴- Christensen, Arthur, L, Iran Sous Les Sassanides, Paris, ۱۹۳۶.

۵- Draper ,Draper۱, John William, Conflict Between Religion Science, London, ۱۹۱۰.

۶- Encyclopaedia, Britannica ×v ED., ۱۹۸۵.

۷- Gibb, H.A.R. ,(H.A.R. Gibb) K۱ J.H.Kraaner ,(J.H.Kraaner) oAo۱, Shorter Encyclopaedia of Islam, London, ۱۹۵۳.

۸- Hitti, Dr.Phillip, K.,History of the Arabs, London, ۱۹۵۳.

۹- Huges, Thomas Patrick, Dictionary of Islam, London, ۱۸۸۵.

۱۰- Hunter, W.W., The Indian Musulmans, London, ۱۸۷۶.

۱۱- Jewish Encyclopedia, ۱۹۱۶.

۱۲- Mohiuddin, Ahmad, Syed Saiyid Ahmad Shahid, Lucknow, ۱۹۷۵.

۱۳- Muir, Sir William, Annals of the Early Caliphate, London, ۱۸۸۲.

۱۴- O, Mally, L.S.S., Popular Hinduism, the Religion of the Masses, Cambridge, ۱۹۳۵.

۱۵- Vernin Mc Casland and others, Religions of the World, Newyork, ۱۹۶۹.

۱۶- Vaidya, C. V. ,(C. V. Vaidya) Bk۱, History of Mediaeval Hindu India, Poona, ۱۹۲۴.