1290

مشخصات کتاب

بندگی خدا




تأليف:

استاد ناصر سبحانى/


ترجمه:

جهانگير ولدبيگى

مقدمه‌ی مترجم

خوشبختى و سعادت، مطلوب و مقصود هر انسانى است و تلاش و كوشش هر فردى در زندگى رسیدن به این مهم است؛ اما آیا هر تلاش و كوششى انسان را به این مقصود مى‏رساند؟

واقعیت این است كه دست یابى به خوشبختى، به تعریفى وابسته است كه هر فرد از آن دارد. جوان، سعادت خود را در ازدواج با معشوق خود مى‏داند. یک دانشجو سعادت خود را در كسب مدارج عالى علمى و یک تاجر سعادت و خوشبختى خود را در به دست آوردن بیشتر و بیشتر پول مى‏بیند. آن كه در چارچوب جاه و مقام قرار گرفته نیز، سعادت را در رسیدن به مقام بالا و بالاتر مى‏داند و ...

اما حقیقت چیست؟ آیا واقعاً سعادت و خوشبختى در رسیدن به مواردى است كه ذكر شد؟ آیا همین كه انسان به معشوق خود رسید، به سعادت و خوشبختى دست یافته است؟

جواب این سؤال اساسى و ده‏ها سؤال دیگر در این زمینه، همان چیزى است كه مرحوم مغفور استاد ناصر سبحانى‏ /، در اوایل دهه‏ى شصت، در چندین نوار كاست به آن پرداخته و پس از موشكافى‏هاى عالمانه، استادانه به آن پاسخ داده‌است.

اواخر دهه‏ى شصت را سال‏ها و روزهاى به یادماندنى در زندگى خود مى‏دانم و آن دوران را هرگز فراموش نخواهم كرد؛ دورانى كه با شنیدن نخستین نوار این مباحث، بدون این كه گوینده‏ى آن را بشناسم و حتى نامش را شنیده باشم، با چه شوق و وَلَع وصف ناپذیر، مباحث را دنبال مى‏كردم تا ببینم سرانجام به كجا ختم مى‏شود و خوشبختى واقعى چیست و راه رسیدن به آن كجاست.

سال‏هاى ۶۷-۶۸ بود. سال دوم دبیرستان بودیم. هر روز باید حدود هفت كیلومتر از روستا به شهر مى‏آمدیم و برمى‏گشتیم.

شنبه‏ى هر هفته، مادرم نیم ساعتى قبل از آمدنم به شهر، در حالى‏كه مشغول خوردن صبحانه و آماده شدن بودم، مرا صدا مى‏زد و با تهدیدهاى مهربانانه‏ى خود، صد و پنجاه تومانى - به عنوان توجیبى هفتگى - در دستم مى‏گذاشت و مى‏گفت: مواظب باش ولخرجى نكنى. بگیر، تا آخر هفته دیگر از پول خبرى نیست. من هم پول را محكمِ محكم مى‏گرفتم و آن را در جیب مى‏گذاشتم و به راه افتاده و خدا خدا كنان، می‌خواستم یكى از دوستان هواى پیاده‏روى به كله‏اش زده باشد تا با او پیاده به مدرسه بروم. البته دوستان زیادى بودند كه پولى نداشتند یا خانواده‏هایشان پول چندانى به آن‏ها نمى‏داد و هر روز مجبور بودند پیاده به مدرسه رفته و برگردند.

هر روز كه پیاده به مدرسه مى‏رفتم، در راه، مرتّب با خود زمزمه مى‏كردم و حساب و كتاب مى‏كردم كه آیا مى‏توانم با پول توجیبیم چند نوار بخرم و این مباحث را ضبط كنم؟ شب‏ها نیز به این جا و آن جا، نزد اقوام و نزدیكان، مى‏رفتم به این امید كه بتوانم نوار كاستى، هر چند كهنه، گیر بیاورم. بالآخره پس از چندین ماه تعدادى نوار صوتی به دست آوردم و مباحث را ضبط كردم كه این هم خود داستان مفصلى دارد.

نوارها ضبط شد؛ اما داشتن ضبط صوت مشكل دیگرى بود ...

یک دوچرخه داشتم. آن را فروختم و با پولش واكمن برادرم را خریدم. برادرم واكمنش را آن قدر دوست داشت كه حتّى حاضر نبود نیم نگاهى هم به آن بیندازم.

نوارها را یكى پس از دیگرى گوش دادم و هر نوارى كه تمام مى‏شد، بدون كوچک‏ترین احساس خستگى، به دنبال فرصتى بودم تا نوار بعدى را گوش دهم.

به حدى از مباحث لذت بردم كه پس از یک بار گوش دادن شروع به نوشتن آن‏ها كردم.

چند سال بعد كه به عنوان دانشجوى تربیت معلم، در مركز استان كرمانشاه، پذیرفته شدم، نوشته‏ها را صحافى كرده و مرتب از آن‏ها استفاده مى‏كردم. تنها خدا مى‏داند كه چند بار مطالب را خوانده و در كلاس‏هاى متعدد آن‏ها را باز گفته‏ام.

آرزو مى‏كردم، روزى این مباحث به صورت كتاب چاپ شوند، تا عموم مردم نیز بتوانند از آن استفاده كنند؛ اما متأسفانه چنین چیزى اتفاق نیفتاد تا این كه سال گذشته این مباحث به زبان كُردى در كردستان عراق چاپ شد. این امر باعث تشویق من شد كه به فكر ویراستارى نوشته‏هاى قدیمى و چاپ آن‏ها بیفتم؛ اما نه با زبانى كه استاد مباحث را ارائه داده‏اند، بلكه با زبان فارسى؛ زیرا بسیارى یا با زبان كُردى آشنایى ندارند یا خواندن مطالب با چنین زبانى برایشان مشكل است [۱].

نكته‏ى دیگر این كه، ویراستارى آثار استاد /، كارى است بسیار مشكل؛ زیرا قلم استاد - با توجه به آثار مكتوبى كه از ایشان به جاى مانده است - قلمى بسیار عالمانه و ادیبانه است و مكتوب كردن آثار گفتارى ایشان كارى بسیار سخت است‏ اما چاره چیست. باید روزى این آثار، مكتوب و به چاپ برسند. ما نیز با اندک بضاعت علمى خویش، شروع به این كار كرده و امیدواریم خوانندگان عزیز، ما را از پیشنهادها و انتقادات سازنده‏ى خود بى‏نصیب نكنند، تا به امید خدا در چاپ‏هاى بعدى این اثر یا آثار دیگر استاد /، آن‏ها را به كار گیریم.

در ضمن ترجمه‏ى آیاتى كه در پاورقى ذكر شده با استفاده از «تفسیر نور» استاد «خرم دل» نوشته شده و از فرمایشات استاد / نیست.

خدایا! اگر در این تلاش سود و نفعى محقّق مى‏شود، از فضل و كرم توست كه بر من ارزانى داشته‏اى، وگرنه نیتم برایم نزدت كفایت مى‏كند: ﴿إِنۡ أُرِيدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُۚ وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ [هود: ۸۸].

جهانگیر ولدبیگى

۱۳۸۶/۲/۳۰

[۱] لازم به یادآورى است كه استفاده‏اى از كتاب چاپ شده به زبان كُردى نشده و مطالب دقیقاً از نوارها گرفته و ترجمه شده است. فهرست مطالب نیز با توجه به فهمى كه از مطالب استاد داشته‏ام به متن اضافه كرده‏ام.

مقدمه، «به قلم منصور سبحانى»

حمد و سپاس بى‏پایان، خداى رحمانِ رحیم را سزاست، و درود و صلوات خدا بر پیامبر خاتم ‏ج و یاران و پیروانش، و سلام خدا بر شما خوانندگان عزیز و محترم.

آن‏چه پیشِ روى مباركتان است، نتیجه‏ى مطالعه و مدارسه‏ى كتاب خدا و سنّت پیامبر خدا ‏ج است كه محقق بزرگ و اندیشمند توانا و خداشناس كُرد، استاد ناصر سبحانى ‏ /، آن را در ۱۳ نوار صوتی یک ساعته بیان كرده‏اند.

آن‏چه بیان مى‏شود، خلاصه‏اى از واقعیت‏ها و حقایقى است كه هر انسانى پیشِ روى دارد و آگاهى و اطلاع از آن، بر او لازم و ضرورى است.

استاد سبحانى‏ /، با فهمى عمیق كه از قرآن و سیره و سنت پاک پیامبر خدا ج و اصحاب بزرگوارش - رضوان الله تعالى علیهم اجمعین - و سلف صالح امت اسلامى - رحمهم الله - داشته‏اند، این مباحث را با زبانى ساده بیان كرده تا عموم مردم از آن‏ها استفاده نموده و بهره‏ ببرند.

استاد، مطالب را با زبان كُردى گفته‏اند و این مطالب بارها و بارها توسط افراد متعدد به صورت شخصى پیاده شده است و در سال گذشته با همان زبان اصلى، در كردستان عراق، دو بار به چاپ رسید؛ اما چون بسیارى با این زبان (كُردى) آشنا نیستند یا توانایى خواندن آن را ندارند، بر آن شدیم كه این مطالب به زبان فارسى ترجمه شود و در همین راستا بسیارى نیز با ارسال پیام‏هاى كوتاه و تلفن‏هاى مكرر چنین پیشنهاد و تقاضایى را مطرح كردند.

یكى از برادرانى كه مطالب را در اواخر دهه‏ى شصت پیاده كرده و بارها و بارها آن را تدریس كرده و از همان سال‏ها آن را به صورت منسجم و صحافى شده در اختیار داشتند، برادر محبوب دیارمان جناب آقاى جهانگیر ولدبیگى كارشناس ارشد رشته‏ى علوم قرآن و حدیث است كه پس از مشورت‏هایى كه با هم داشتیم، شروع به ترجمه و ویراستارى آن كردند.

بنده از طرف خود و خانواده‏ى سبحانى، زحمات خستگى‏ناپذیر ایشان را به دیده‌ی منّت پذیرفته و از خداوند بزرگ خواهانیم كه سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت را نصیب ایشان و خانواده‏ى گرامى‏شان گرداند.

از خوانندگان محترم نیز خواهانیم، پس از مطالعه‏ى این مطالبِ پیاده شده، ما را از پیشنهادها و انتقادات خویش آگاه كنند، تا به امید خدا آن‏ها را در كارهاى بعدى استاد، به كار گرفته و آن گونه كه شایسته و بایسته است، مطالب استاد، پیاده و چاپ شوند.

مختصرى از شرح حال استاد /

استاد ناصر سبحانى‏ /، در مهرماه ۱۳۳۰ هـ.ش. در روستاى «دوریسان»، از توابع شهرستان پاوه، استان/ولایت كرمانشاه، در یک خانواده متدین و بى‏آلایش دیده به جهان گشود.

شش بهارى كه از عمر مباركش سپرى شد، توسط پدر وارد اوّلین دبستان/ مکتب ابتدائی تازه تأسیس شده‏ى زادگاهش شد و در كلاس اول دبستان ثبت نام گردید؛ اما بعد از اندكى، به علت استعداد شگرف ایشان و به پیشنهاد معلّم دلسوزش، در كلاس دوّم دبستان ثبت نام شد.

استاد، در سن ۱۰ سالگى، با از دست دادن مادرش، از لطف و مهر مادرى محروم شد.

این نوجوان تیزهوش و با استعداد، پس از ۲ سال وقفه در تحصیلاتش، در سال ۱۳۴۴ هـ.ش. در تنها دبیرستان شهرستان پاوه، ثبت نام به عمل آورد و هر سال در میان هم‏كلاسى‏هاى خود، با نمرات عالى، شاگرد اوّل شناخته مى‏شود. سرانجام در سال ۱۳۴۷ به اخذ گواهینامه سیكل اوّل و رتبه‏ى ممتاز نایل گردید [۲] و در سراسر منطقه به تیزهوشى و نبوغ شهرت یافت. ایشان با وجود استعداى كه داشت و على‏رغم اصرار پدر و دایى محترم و مربیان و اولیاء دبیرستان، مبنى بر ادامه‏ى تحصیل در سطح دوّم دبیرستان در مركز استان (كرمانشاه)، راهى مدارس علوم دینى شد و چنین انتخابى را مسیر رسیدن به آرزوهایش مى‏دید.

استاد /، پس از ختم قرآن در مدت چهل روز، در مسجد زادگاهش، بى‏صبرانه در پاییز همان سال (۱۳۴۷هـ.ش) به مدارس علوم پیوست و در حجره‏هاى ساده و بى‏آلایش شهرها و روستاهاى استان كردستان، به طلب علم و تزكیه روح پرداخت. وقتى دوستان علت چنین انتخابى را از او مى‏پرسند، ایشان در جواب مى‏گوید: دست یافتن به پاسخ این سؤال است كه چرا و با چه هدفى خداوند قرآن را براى انسان نازل كرده است؟

استاد، در سال ۱۳۵۳ هـ.ش. پس از شش سال تلمّذ در محضر اساتید مدارس علوم دینى كردستان، تحصیلات را در سطح عالى به پایان رسانید و پس از كسب اجازه از محضر استادانش، به عنوان یكى از عالمان منطقه، مشغول راهنمایى و ارشاد مردم شد.

[۲] آن‏چه بیان مى‏شود مربوط به نظام آموزشى قدیم مى‏باشد.

ویژگى‏هاى اخلاقى و شخصیتى استاد /

استاد /، با متانت و نرمى صحبت مى‏كرد. صدایى آرام داشت و در راه رفتن بسیار متواضع بود. هنگام نشستن پاهایش را جمع مى‏كرد. شبانه‏روز یا مشغول مطالعه و تحقیق بود یا تلاوت قرآن و یا تدریس. او براى لحظه لحظه‏ى زندگى‏اش ارزش قائل بود. ایشان هرگز عصبانى نمى‏شد. هرگز سوگند نمى‏خورد و به فردى كه بسیار سوگند مى‏خورد، باور نداشت. از مبالغه‌گویى در سخن، بسیار پرهیز داشت. خود را به مسایل پیش پا افتاده، سرگرم نمى‏كرد. اوقات شب و روز خود را تقسیم و براى آن برنامه‏ریزى مى‏كرد. براى همه كس حتّى مخالفانش احترام قائل بود و مؤمنانه با آن‏ها برخورد مى‏كرد. مناظره و گفتگوى یازده ساعته‏ى وى با جمعى از ماموستایان منطقه‏ى مریوان، نمونه‏اى از متانت ایشان در بیان نظراتش است. با برادران و خواهرانش و با نامادرى‏اش، بسیار مهربان و صمیمى بود و آن‏ها را بسیار دوست مى‏داشت. با همسر و فرزندانش، اخلاقى قرآنى داشت. گاه گاهى در كارهاى منزل به همسرش كمک مى‏كرد. با فرزندانش بازى مى‏كرد و هنگام مطالعه اغلب سر بر زانوى او به خواب مى‏رفتند. به آرامى و در نهایت دلسوزى و بسیار حكیمانه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كرد. ایشان حامى و غم‏خوار فقرا و یتیمان بود. نه به كسى ظلم روا مى‏داشت و نه از كسى ظلمى پذیرا بود.

فعالیت‏هاى دینى و سیاسى استاد /

استاد /، پس از كسب اجازه از بزرگان و عالمان و استادانش، به عنوان عالمى توانا به زادگاهش بازگشت و در آن‏جا به عنوان امام جمعه و جماعات، مشغول ارشاد مردم و پاسخ‏گوى مشكلات و سؤالات شرعى آن‏ها بود.

ایشان با تأسیس مدرسه‏ى علوم دینى دوریسان، طلاب مشتاقِ علوم دینى را پذیرا شد و با اسلوبى نو، تحوّلى شگرف در نظام درسى آن زمان مدارس سنّتى به وجود آورد.

استاد، در كنار فعالیت‏هاى دینى، در مسایل اجتماعى مردم نیز حضورى چشم‏گیر داشت.

در سال ۱۳۵۵هـ.ش. نظر به ایراد خطبه‏هاى جذّاب و روشنگرانه، مبنى بر ظلم و ستم نظام شاهنشاهى بر ملت مظلوم، از سوى «ساواک»، به خدمت سربازى اعزام و دو سال عمر مباركش را در آن‏جا سپرى كرد. ایشان پس از ترخیص در بهار سال ۱۳۵۷هـ.ش. مجدداً در سنگر مسجد زادگاهش به روشنگرى و ترویج اسلام پرداخت و خوشبختانه جوانان و روشنفكران زیادى، به مقام علمى و شجاعت و مجاهدت بى‏نظیر ایشان، مُعجب و علاقمند شده و پروانه‏وار گِرد او حلقه مى‏زدند.

محبوبیت ایشان با تأسیس اولین مدرسه‏ى علوم دینى شهر پاوه، با پیشنهاد و همكارى جمع كثیرى از عالمان دینى منطقه، روز به روز بیشتر و بیشتر مى‏شد.

استاد، با شروع اعتراضات مردمى علیه نظام ستم‏شاهى در مناطق مختلف ایران زمین، با ایراد سخنرانى‏هاى مختلف، دانشجویان و فرهنگیان و بازاریان و روحانیون و طلاب را به اعتصابات و تظاهرات علیه نظام دیكتاتورى پهلوى، تشویق مى‏كرد.

در سال ۱۳۵۸، چند ماهى بعد از پیروزى انقلاب، به شهر پاوه رفت و تا تابستان ۱۳۶۱ در این شهر و اطراف آن به كار دعوت اسلامى مشغول و در تشكیل «شوراى مركزى اهل سنت» با مرحوم كاک احمد مفتى زاده‏ / و سایر عالمان بزرگوار همكارى تنگاتنگى داشت.

استاد، سه بار به خارج از كشور سفر كرد. دو بار راهى كشور پاكستان شد. در سفر دوم مدت یک سال در آن‏جا ماند و به تحقیق و تألیف و كار دعوت مشغول شد و با حضور در كنفرانس اسلامى پاكستان كه با شركت عالمان برجسته‏ى جهان اسلام و به منظور بررسى مشكلات دنیاى اسلام تشكیل شد، به ایراد سخنرانى پرداخت.

استاد، در همان دوران طلبگى به زیبایى به زبان عربى سخن مى‏گفت و در ملاقات‏هاى خود با شخصیت‏هاى اسلامى عربى و نیز در سخنرانى‏اى كه در كنفرانس مذكور در پاكستان ایراد فرمود، با زبان فصیح عربى صحبت كرد كه این امر باعث تعجب دیگران و به ویژه عالمان عرب زبان بود.

استاد، در سومین سفر خود راهى تركیه شد و در گنگره‏ى خاص ملت كُرد كه از سوى چندین شخصیت اسلامى تشكیل شده بود، شركت كرد و در همین كنگره بنا به پیشنهاد استاد، «رابطه‏ى اسلامى كُرد» تأسیس گردید.

استاد، در خلال سفرهاى خارجى شخصیت‏هاى برجسته‏ى اسلامى زیادى را ملاقات كرده است.

استاد، شخصیت‏هایى چون امام ابوالاعلى مودودى ‏ / و شهید حسن البناء / را در زندگى فكرى و روحى خود بسیار مؤثر مى‏دانست و همیشه خود را مدیون آن‏ها مى‏دید.

آثار غیر مكتوب استاد /

استاد سبحانى، لحظه‏اى از عمر مباركش را بدون تعلیم و تعلّم سپرى نمى‏كرد. شب‏ها تا پاسى از شب، چون خلفى صالح، به مطالعه كتاب‏ها و میراث سلف صالحش مى‏پرداخت و چه بسا شب را چون «مستغفرین بالأسحار» به صبح مى‏رساند یا در كنار كتاب‏ها سر بر زمین مى‏نهاد، تا لحظاتى روح مباركش از قالب تن بیاساید و روز به تدریس بپردازد، تا زكات علمش را به باقیات صالحات تبدیل نماید و این‏گونه میوه و ثمر آن را در «یوم الحساب» بچیند. حاصل این جهد و تلاش، نوارهاى متعددى است كه در زمینه‏هاى مختلفِ تفسیر، علوم قرآن و حدیث، عقیده، اخلاق، تزكیه، اصول فقه، احكام و ده‏ها موضوع دیگر، از ایشان به یادگار مانده است.

آثار مكتوب استاد /

استاد، على‏رغم آن‏چه گفته شد، در زمینه‏هاى دیگرى نیز مقالاتى با زبان عربى و فارسى نوشته و آن‏ها را براى چاپ به مجلات خارجى و روزنامه‏هاى داخلى ارسال كرده‏اند. در این راستا مى‏توان به مقاله‏ى ایشان در مورد «اصلاحیه‏ى پیش نویس قانون اساسى» بعد از انقلاب، اشاره كرد كه در روزنامه‏ى كثیر الانتشار «كیهان» به چاپ رسید.

استاد، مصمّم بود كه میراث پیشینیان صالحش را، به شیوه‏اى نو، تنقیح نماید كه در این راستا مى‏توان به تلخیص كتاب‏هاى «مدارج السالكین» ابن قیم‏ / و «الاعتصام» امام شاطبى‏ / اشاره كرد.

استاد، در زمینه‏هاى مختلفِ تفسیر، علوم حدیث، آثار مكتوبى از خود به جاى گذاشته‏اند و اثر «الولایة والإمامة» ایشان به دو زبان عربى و فارسى را مى‏توان یكى از آثار جاودانه‏ى ایشان به حساب آورد. اثر مكتوب «رسالة الآلام» ایشان را مى‏توان یكى از شاهكارهاى ادبى معاصر نامبرد كه آن را پس از بمباران شیمیایى حلبچه نوشته و در آن به مظلومیت ملت كُرد اشاره كرده است.

سرانجام

با كمال تأسف، بسیارى از آثار ایشان ناتمام ماند، و تقدیر خالقِ حكیم بر این بود كه ایشان در تداوم هفت سال و نیم دورى از زادگاهش، در ۱۳۶۸/۱۲/۲۸ پس از نه ماه و نه روز بى‏اطلاعى خانواده از ایشان، دارفانى را وداع گوید و به ملكوت أعلى پرواز كند.

ما از وضعیت نه ماه و نه روز ایشان هیچ اطلاعى نداریم؛ اما مطمئن هستیم كه مكان ایشان در این مدت، از ركوع و سجده‌هاى طولانى و قرائت دل‏حزین قرآن ایشان، خاطره‏ها دارد.

قبر مبارک این استاد فرزانه در شهرستان «قروه»، از توابع استان كردستان، قرار دارد. باغبان سروهاى باغ بـود
مهربان لحظه‏هاى داغ بــود
باغبان باكوله بار درد و آه
ج رفته امّا تا سحر باقیست راه
﴿رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَلِأَخِي وَأَدۡخِلۡنَا فِي رَحۡمَتِكَۖ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ [الأعراف:۱۵۱].

منصور سبحانى - دوریسان

۱۳۸۶/۲/۵

بخش اول:
بندگى خدا و حقيقت خوشبختى

پيشگفتار

به نام خداوند بخشاینده‏ى مهربان

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالـَمينَ وَصَلَواتُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ عَلى عَبْدِهِ وَرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ وَعَلى آلِهِ وصحبه أَجْمَعينَ.

﴿رَّبِّ أَدۡخِلۡنِي مُدۡخَلَ صِدۡقٖ وَأَخۡرِجۡنِي مُخۡرَجَ صِدۡقٖ وَٱجۡعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلۡطَٰنٗا نَّصِيرٗا [الإسراء: ۸۰].

ما [مسلمانان] مى‏دانیم كه خداوند متعال، ما را براى «عبادت و بندگى» آفریده است. «عبادت و بندگى» [خداوند] نیز این‏گونه تحقق مى‏یابد كه انسان، تابع و پیرو برنامه‏اى باشد كه آن ذات مقدّس برایش مقرّر كرده است.

اگر انسان بخواهد در مسیر بندگى خدا قرار گیرد، بر اوست كه [نخست] بر مطالب كتاب خدا یعنى قرآن، آگاهى پیدا كند.

آن‏چه روشن است این كه كتاب خدا (قرآن)، به زبان عربى است و تمام مردم استعداد و توانایى یادگیرى این زبان را ندارند تا از مطالب آن استفاده كرده و آن را فهم و درک كنند؛ بنابراین بر آنانى كه توانایى چنین كارى را دارند، واجب است آن را خوب یاد گرفته و پس از آن كه توانستند مطالب ذكر شده در قرآن را - كه همان برنامه‏ى هدایت است - درک كنند، آن را به زبان مردم برگردانده تا دیگران نیز از آن بهره جویند.

بر این اساس، بر خود واجب مى‏دانیم - در حد توان - مطالبى را در این زمینه، براى آنان كه خواهان در پیش گرفتن مسیر بندگى خدا هستند، بیان كنیم و به امید خدا چراغى فرا راه آن‏ها قرار دهیم.

این مطالب، براى آنانى سودمند خواهد بود كه به سخنان ما- كه در نهایت دلسوزى بیان مى‏شوند و هدف از آن نیز تنها روشن كردن راه خوشبختى است -، ایمان و باور داشته باشند.

آن‏چه بیان مى‏شود، مجموعه مطالبى است كه دانستن آن، براى پیمودن مسیر بندگى خدا، لازم و ضرورى است و هر رهروى كه مى‏خواهد حركتش مورد پذیرش خداوند متعال قرار گیرد، به این مطالب نیاز مبرم دارد.

امید است همه‏ى ما، به لطف و رحمت خداوند متعال، خوشبخت دنیا و آخرت شویم.

هر چند مطالب به زبان ساده و براى عامه‏ى مردم بیان شده‏اند؛ اما با این وجود، براى هر فرد تحصیل‏كرده‏اى نیز كه فرصت فراگیرى این مطالب را نداشته یا ندارد و یا مستقیماً نمى‏تواند مطالب كتاب خدا را دنبال كند، بسیار سودمند خواهد بود.

بر هر مسلمانى، كه به دلسوزى ما اطمینان دارد و مى‏داند كه قصد و هدف ما از بیان این مطالب رسیدن به خوشبختى واقعى است، واجب است - در حد توان -، در رسانیدن و آگاه كردن دیگران از مطالب ارائه شده تلاش كند. اگر هر فرد مسلمانى بتواند حداقل ده نفر را از این مطالب آگاه كند، كار بسیار بزرگى انجام داده و به مردم خدمتى كرده كه ان شاء اللّه نزد خداوند متعال مأجور خواهد بود.

نخست به طور خلاصه معناى «بندگى» را بیان مى‏كنیم و سپس، به امید خدا، به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.

«بندگى خدا» به چه معناست؟

«بندگى خدا» یعنى این كه انسان در زندگى آن‏گونه باشد كه خداوند مى‏خواهد؛ آن‏چه او مى‏فرماید - اعم از بایدها و نبایدها و هست‏ها و نیست‏ها -، بپذیرد و به آن ایمان بیاورد. آن‏چه او را به انجامش دستور مى‏دهد، انجام دهد و آن‏چه او را از انجامش نهى مى‏كند، دورى كند. اگر انسان در زندگى این‏گونه باشد، در این صورت مشغول بندگى خداست [و او در این صورت بنده‏ى خدا محسوب مى‏شود]؛ اما اگر، مسیرى خلاف این را دنبال كرد یا آن‏گونه نباشد كه خداوند مى‏خواهد یا مطیع برخى از اوامر خدا بود و از برخى دیگر سرباز زد، در این صورت مشغول بندگى خدا نیست و باید بداند كه اعمالش مورد پذیرش و قبول خداوند نمى‏باشد. اگر كسى، قبل از این كه اجلش فرا رسد، به اشتباه خود پى برد، بر اوست به سوى خدا برگشته و توبه كند و با عزم راسخ تصمیم بگیرد كه در تمامى مراحل زندگى‏اش مطیع اوامر خداوند متعال باشد.

به بیانى دیگر، بندگى خدا این‏گونه تحقق مى‏یابد كه انسان قبل از هر چیز [خود را این‏گونه بشناسد] كه در تمامى مراحل زندگى به خداى خود كه صاحب و مالک اوست، نیازمند است؛ در هر قدمى كه بر مى‏دارد باید از سوى او- جلّ جلاله - امكاناتى برایش فراهم شود و موانعى از سر راهش برداشته شود؛ امكانات و موانعى كه اگر او آن‏ها را برندارد، هرگز قادر به حركت نخواهد بود. بنابراین انسان هم در جلب امكانات مورد نیاز و هم در بر داشتن موانع، به خداوند نیازمند است. پس از چنین شناختى از خود، خداوند متعال را نیز این‏گونه مى‏شناسد كه آن ذات مقدس، قادر به فراهم كردن نیازها و توانا در برداشتن موانعى است كه سد راه حركت او مى‏باشند. با چنین شناختى از خدا، تمام وجود انسان مملوّ از امید و رغبت به او - جلّ جلاله - مى‏شود به گونه‏اى كه در جلب امكانات و دفع موانع فقط به او امیدوار خواهد بود.

پس از چنین شناختى، این را نیز بداند كه خداوند متعال هیچ چیزى را بدون حكمت نیافریده و هیچ كار بیهوده‏اى انجام نداده و نخواهد داد و در هر كارى كه انجام مى‏دهد حكمتى نهفته است؛ هر فرمان و دستورى كه مى‏دهد (امر و نهى) یا به خاطر سود و فایده‏اى است كه با انجام یا عدم آن، عاید انسان مى‏شود یا به خاطر ضرر و مانعى است كه حركت انسان را تهدید مى‏كند. پس، چون خداوند هیچ كارى را بدون حكمت و هدف انجام نمى‏دهد، جلب امكانات یا دفع موانع هرگز بدون حكمت و هدف خاصى صورت نخواهد گرفت؛ بنابراین، در این راستا و در برابر خداوند متعال، وظیفه‏اى نیز متوجه انسان مى‏شود.

وقتى خداوند بر خود واجب كرده است كه تمامى امكانات لازم و ضرورى را براى انسان فراهم كند و تمامى موانعى كه در مسیر رشد او قرار مى‏گیرند را بردارد، مطمئناً از او انجام كارهایى را نیز مى‏خواهد. او از انسان مى‏خواهد كه از شرایط مساعد یعنى؛ جلب امكانات ضرورى و دفع موانع، استفاده‌ی درست كند و در مسیرى گام بردارد كه او از انسان خواسته تا به سرانجامى برسد كه خود برایش مقرر كرده است (خوشبختى واقعى). انسان این را باید بداند كه خداوند روزى او را بازخواست قرار خواهد داد و از او مى‏پرسد كه موضع‏گیرى‏اش در برابر این نعمت‏ها و شرایط فراهم شده، چگونه بوده است. آیا آنگونه بوده كه او خواسته یا خیر؟

انسان با چنین شناختى از خود و زندگى و خداى خود، به این نتیجه مى‏رسد كه خداوند «مالک و صاحب» روزى است كه در آن او را مورد بازخواست قرار خواهد داد. در آن روز، او را دادگاهى و محاكمه مى‏كند و از چگونگى زندگى‏اش خواهد پرسید؟ از او مى‏پرسد كه از نعمت‏هاى خداوند چگونه استفاده كرده است؟ و سرانجام، به تناسب كارهایى كه انجام داده به جزا و پاداش یا سزا و عقاب خواهد رسید.

انسان با علم به این كه عاقبت و سرنوشتش در دست خدا و به سوى اوست و راه فرارى هم ندارد، اگر نسبت به خود دلسوز باشد و خود را به غفلت نزند، تمام وجودش مملوّ از ترس و احساس مسئولیت مى‏شود و تمامى سعى و تلاشش را به این مسئله‏ى اساسى معطوف خواهد كرد كه خود را براى چنان روزى آماده كند. او سعى مى‏كند در دنیا به گونه‏اى زندگى كند كه در آن روز (قیامت) و در محاكمه‏اى كه انجام مى‏گیرد، موفق و سربلند بیرون آید و سعادت ابدى را نصیب خود كند.

انسان پس از چنین شناختى، راهى جز این نمى‏بیند كه با مالک و صاحب خود (خداوند) پیمان بندگى ببندد و در مناجاتش با او این‏چنین بگوید: خدایا! آن‏چه نیاز دارم برایم فراهم مى‏كنى و موانع موجود در مسیر رشدم را برمى‏دارى و این را هم مى‏دانم كه سرانجام (پس از مرگ) مورد محاكمه قرار خواهم گرفت و در مورد این امكانات و دفع موانع از من سؤال خواهد شد و هیچ راه فرارى نیز ندارم، پس، با تو عهد مى‏بندم آن‏گونه باشم كه تو مى‏خواهى و مرا به آن فرمان مى‏دهى. بدیهى است اوامر خداوند متعال نیز براى درست استفاده كردن از امكانات و نعمت‏هاست و نفع و فایده‏ى آن به خود انسان برمى گردد و هیچ سود و زیانى متوجه خداوند متعال نمى‏شود.

علاوه بر مطالب ذكر شده، انسان بر این امر هم واقف است كه عبادت خداوند متعال نیز هم‏چون هر كار دیگرى، فقط با كمک و یارى او - جلّ جلاله - انجام مى‏گیرد و بدون كمک او برداشتن یک قدم نیز ممكن نیست. پس با چنین آگاهى و شناختى و با این هدف كه بتواند در راه بندگى خدا قدم بردارد، از او درخواست كمک مى‏كند و در ادامه‏ى همان مناجات مى‏گوید: خدایا! من از این به بعد حاضرم هر چه امر كنى انجام دهم؛ اما این را مى‏دانم كه بدون كمک تو قادر به برداشتن یک قدم هم نیستم، پس از تو مى‏خواهم كه مرا در این مسیر یارى دهى. از تو مى‏خواهم آن‏چه را كه در مسیر بندگى‏ات نیاز دارم برایم فراهم كنى و موانع موجود در این مسیر را بردارى. خدایا! وظیفه‏ى من بستن پیمان بندگى و گام برداشتن در این مسیر است و ادامه‏ى كار در دست اراده‏ى توست. اگر مرا یارى دهى، مى‏توانم در این راه موفق شوم وگرنه قادر به انجام بندگى تو نخواهم بود. پس، از تو مى‏خواهم مرا كمک كنى.

این خلاصه‏ى زندگى انسان از تولد تا مرگ است؛ خلاصه‏ى زندگى انسانى كه مى‏خواهد بنده‏ى خدا باشد.

او [خود و] خداى خود را مى‏شناسد، نسبت به او امید و ترس پیدا مى‏كند، این امید و ترس او را به بستن عهد و پیمان بندگى سوق مى‏دهد، پس با او پیمان بندگى مى‏بندد و در این مسیر نیز او را تنها پناه و یارى دهنده‏ى خود مى‏شناسد و مى‏داند.

معناى واقعى «اسلام» و «مسلمان»

انسان با انتخاب مسیر بندگى خدا، آن‏گونه كه بیان شد، خود را از آفت و بلاهایى نجات مى‏دهد كه زندگى او را تهدید مى‏كنند. او با چنین انتخابى، خود را از نابودى محفوظ و سلامتى خود را تضمین مى‏كند. به برنامه‏اى كه انسان در مسیر بندگى خدا در پیش مى‏گیرد «اسلام» گفته مى‏شود. «اسلام» یعنى سلامتى و محفوظ بودن از آفت‏ها و بلاهایى كه سبب نابودى انسان مى‏شوند.

مهم‏ترین آفت‏های (سبب نابودی انسان) عبارتند از:

۱- اميد به غير خدا

اگر انسان در زندگى چنین تصور كرد غیر از خدا كسى و قدرتى وجود دارد كه قادر است نیازهایش را برآورده كند و نفعى به او برساند یا مانعى از سر راهش بردارد، به او امیدوار مى‏شود و به سبب چنین امیدى دچار آفت و بلایى شده كه نابودش خواهد كرد.

۲- ترس از غير خدا

اگر انسان در زندگى چنین تصور كرد كه غیر از خدا كسى و قدرتى قادر است بر او تسلط پیدا كند و سرانجام و سرنوشتش را تغییر دهد، پس از او مى‏ترسد و با چنین ترسى دچار آفت و بلایى مى‏شود كه او را نابود خواهد كرد.

۳- اطاعت از غير خدا

اگر كسى به غیر خدا امید داشت و از غیر خدا ترسید، در آن صورت، آفت دیگرى او را تهدید مى‏كند و آن پذیرش فرمان و دستور غیر خداست. از غیر خدا اطاعت مى‏كند؛ چون او را قادر به جلب امكانات و دفع موانع مى‏شناسد. مطیع وى مى‏شود؛ زیرا او را قادر بر تغییر سرنوشتش و مؤثر در زندگى‏اش مى‏داند. اطاعت از غیر خدا آفت دیگرى است كه انسان را نابود مى‏كند.

۴- درخواست كمك از غير خدا

وقتى كه انسان غیر خدا را در زندگى‏اش مؤثر دانست، بدون تردید او را به فریاد مى‏خواند و از او كمک مى‏خواهد و او را به عنوان فریادرس خود مى‏شناسد؛ در نتیجه دچار آفتى مى‏شود كه هم‏چون آفت‏هاى دیگر او را نابود خواهد كرد و سبب بدبختى دنیا و آخرت او مى‏شود.

آن‏چه بیان شد مجموعه آفت‏هایى بودند كه مسیر صحیح زندگى انسان را تهدید مى‏كنند. البته آفت‏هاى ظاهرى و ملموسى نیز وجود دارند كه جسم انسان را تهدید مى‏كنند؛ آفت‏هایى چون: انواع بیمارى‏هاى جسمى؛ اما هم‏چنان كه مشخص است، این آفت‏ها در مقایسه با آفت‏هایى كه ذكر شد، چندان مهم و خطرناک نیستند و از بین بردنشان بسیار ساده و آسان مى‏باشد و هم‏چون آفت‏هاى قبل، سبب بدبختى دنیا و آخرت انسان نمى‏شوند.

«اسلام» برنامه‏اى است كه انسان به وسیله‏ى آن، خود را از آفت‏هاى مذكور نجات مى‏دهد.

به كسى كه «اسلام» را به عنوان برنامه‏ى زندگى انتخاب كند و بر اساس آن، خود را تربیت نماید، «مسلمان» گفته مى‏شود.

پس، «مسلمان» به كسى گفته مى‏شود كه تنها خدا را در زندگى‏اش جالب نفع و دفع كننده‏ى ضرر و زیان مى‏داند، تنها او را قادر به تغییر در زندگى‏اش مى‏شناسد، در نتیجه تنها به او امیدوار و تنها از او مى‏ترسد، تنها با او پیمان بندگى مى‏بندد و به منظور موفقیت در پیمانى كه بسته است، تنها از او طلب كمک مى‏كند و تنها او را به فریاد مى‏خواند.

«بندگى خدا» اساسى‏ترین مسئله‏ى زندگى

بندگى خدا و بنده‏ى او بودن، مسأله‏اى نیست كه انسان بتواند به آسانى از كنار آن بگذرد و با خود بگوید چیز مهمى نیست و مى‏توانم از آن صرف‏نظر كنم و با نادیده گرفتن آن اتفاقى نخواهد افتاد و خطرى مرا تهدید نمى‏كند.

بندگى خدا امرى دنیوى چون: تجارت، صنعت، كشاورزى و ... نیست كه انسان به راحتى بتواند از سود و نفع آن چشم‏پوشى كند یا زیان و ضرر آن را تحمل نماید. بندگى خدا مسأله‏اى است كه به خوشبختى و بدبختى دنیا و آخرت انسان مرتبط است.

امور دنیوى چون سودشان همیشگى نیست و زیانشان نیز قابل جبران است، انسان مى‏تواند در برخورد با آن‏ها هرگونه كه دوست داشته باشد برخورد كند و به آن‏ها چندان اهمیت ندهد و با خود بگوید اگر دچار ضرر و زیانى هم شدم قابل جبران است؛ پس شایسته نیست تمامى ذكر و فكر را متوجه آن كنم؛ اما وقتى مسأله‏ى خوشبختى دنیا و آخرت مطرح است، هیچ عاقلى به خود اجازه نمى‏دهد نسبت به آن بى‏توجه باشد و به آسانى از كنار آن بگذرد و آن را هم‏چون امرى دنیوى تلقى كند. فرد عاقل چاره‏اى جز این نمى‏بیند كه به كتاب خدا مراجعه كند و برنامه‏ى زندگى‏اش را از آن بگیرد.

شمولیت «بندگى خدا»

واقعیت این است كه بندگى به معنا و مفهومى نیست كه در میان مردم شایع است. بسیارى چنین فكر مى‏كنند كه انسان با انجام فرایضى چون: نماز و روزه و حجّ و ... مشغول بندگى خداست و در سایر مسایل زندگى مى‏تواند هر گونه كه خواست رفتار كند و مى‏تواند فرمانبردار و تابع هر قانون و برنامه‏اى دیگر، غیر از قوانین خدا باشد. اما حقیقت بندگى چیز دیگرى است. حقیقت بندگى این است كه انسان در تمام مسایل زندگى؛ شخصى یا خانوادگى، اجتماعى یا سیاسى، اقتصادى و تجارت و ... - بدون قید و شرط - مطیع فرمان خدا باشد و به گونه‏اى عمل كند كه او مى‏خواهد و به آن دستور داده است. تنها در این صورت است كه او بنده‏ى خداست و مشغول بندگى است. در غیر این صورت، اگر فردى در برخى از مسایل فرمانبردار و مطیع اوامر خدا باشد و در برخى دیگر آن‏گونه نباشد و از غیر خدا پیروى كند - [این غیر خدا هم هر كسى مى‏تواند باشد؛ هواى نفس یا فردى هم‏چون خود او] -، چنین چیزى از وى پذیرفته نمى‏شود و او هرگز بنده‏ى خدا محسوب نمى‏شود و مشغول بندگى او نمى‏باشد.

انسان در برخورد با خود، خانواده، همنوعانش، نظام حكومتى كه با آن تعامل دارد و تمامى نعمت‏هایى كه خداوند به او بخشیده است، از سوى خداوند متعال دستور و برنامه‏اى برایش نازل شده و او باید در تمامى موارد ذكر شده، تابع و فرمانبردار خداوند باشد و تنها در این صورت است كه بنده‏ى خداست و به خوشبختى و سعادت دنیا و آخرت دست مى‏یابد، در غیر این صورت، چیزى جز شقاوت دنیا و آخرت نصیبش نخواهد شد.

ردّ یک شبهه

بندگى خدا - آن‏گونه كه برخى تصور مى‏كنند -، به معنى ترک دنیا و دورى گرفتن از مردم و اشتغال به عباداتى چون: نماز و روزه نیست. و هم چنین بندگى خدا به معناى عدم استفاده از نعمت‏هاى دنیایى نیست.

بندگى خدا - همان‏طور كه قبلاً نیز اشاره شد-، این است كه انسان از امكانات و نعمت‏هایى كه خداوند در اختیارش قرار داده و به او بخشیده است، طبق دستور و فرمان او - جلّ جلاله - استفاده كند.

براى روشن شدن آن‏چه گفته شد به ذكر مثالى بسنده مى‏كنیم؛ مثلاً: فرد تاجرى در عین حال كه تجارت مى‏كند، مى‏تواند هم بنده‏ى خدا باشد و هم بنده‏ى غیر خدا، یعنى بنده‏ى هوا و آرزوهاى نفسانى خود و مطیع شیطان.

اگر فرد تاجرى هنگام تجارت در فكر رضایت خدا و اوامر و نواهى او باشد، در عین حال كه مشغول كسب و كار دنیایى است، مشغول عبادت و بندگى خدا نیز هست. چنین فردى كار را وظیفه‏ى خود مى‏داند و چون استعداد خود را در امر تجارت مى‏بیند، پس مشغول آن است، تا از این طریق رزق و روزى خود و خانواده‏ى خود را به دست آورد. چنین فردى با هدف انجام مسؤولیت مشغول تجارت است و هدفش تنها افزایش ثروت و مال‏اندوزى نیست، پس همواره در این فكر است كه خدا چه فرمانى داده و او را از چه چیزى نهى كرده، تا مطابق آن عمل كند و با چنین دیدى مشغول بندگى خداست.

تاجر دیگرى را در نظر بگیرید كه هم‏چون تاجر قبلى مشغول كار و تجارت است. این تاجر بر خلاف فرد قبلى، به عنوان وظیفه و اداى مسؤولیت به كار تجارت نمى‏نگرد. هدف او از این كار، كسب ثروت بیشتر و بیشتر است، در نتیجه به درست یا نادرست بودن معاملاتش و این كه خدا چه چیزى را دوست دارد یا از چه چیزى بیزار است، فكر نمى‏كند. او تنها در فكر اندوختن ثروت است و به دنبال راهى مى‏گردد كه زودتر به ثروت برسد و مال بیشترى كسب كند. او از این كه در این راه دست به دزدى و رباخوارى و خیانت در مال دیگران و هزاران هزار مكر و حیله‏ى دیگر بزند، هیچ ابایى ندارد. این فرد هم‏چون فرد قبلى مشغول تجارت است؛ اما چون هدفش اداى مسؤولیت نیست؛ بنابراین نه تنها مشغول بندگى خدا نیست بلكه با هر قدمى كه بر مى‏دارد، موجبات خشم و غضب بیشتر خداوند را فراهم مى‏كند و بیش از پیش از او فاصله مى‏گیرد و سرانجام بدبخت دنیا و آخرت مى‏شود.

این دو فرد مشغول انجام یک كار هستند؛ اما با دو جهت‏گیرى كاملاً مخالف: یكى مشغول بندگى و عبادت خدا و دیگرى مشغول گناه و معصیت خدا. فرد اول در تجارت هدفش كسب مال و ثروت است؛ اما فرد دوم هدفش اداى وظیفه و انجام مسؤولیت است و تجارت را وسیله‏اى براى تحقق چنین مسؤولیتى مى‏داند. فرد نخست هنگام معاملات مشغول عبادت است اما فرد دیگر هنگام معاملات مشغول انجام معصیت خداست. شغل‏هاى دیگر نیز چنین وضعیتى دارند.

هر فردى با هر شغلى كه دارد اگر در آن به یاد خدا باشد و فكرش را متمركز این مهم كند كه انجام چه كارى درست و انجام چه كارى نادرست، چه چیزى خیر و چه چیزى شر است، تا آن‏چه را كه خدا دوست دارد، انجام دهد و از آن‏چه كه او از آن بیزار است دورى كند، چنین فردى مشغول بندگى خداست. در غیر این صورت راهى غیر از بندگى خدا را در پیش گرفته است.

پزشكى كه مشغول طبابت است، اگر هدفش كسب ثروت و پول بیشتر باشد و به اوامر و نواهى خدا توجه نكند، شغل و طبابتش، روز به روز او را بیشتر و بیشتر از خدا دور كرده و او هر روز مشغول معصیت خداست و كارش موجب خشم و غضب خدا مى‏شود و سرانجام نیز دچار بدبختى دنیا و آخرت مى‏شود. اما همین پزشک، اگر هدف از طبابتش اداى مسؤولیت و انجام وظیفه و خدمت به مردم باشد و در فكر انجام اوامر خدا و دورى گرفتن از نواهى او باشد، او در عین حال كه مشغول امر طبابت است مشغول عبادت خداست؛ عبادتى چون نماز و روزه و ... یعنى او بندگى خدا را انجام مى‏دهد.

با توجه به آن‏چه گفته شد روشن مى‏شود كه بندگى خدا، محدود به امورى خاص نمى‏شود و تنها به جنبه یا جوانبى از حیات انسان اختصاص ندارد، بلكه بندگى خدا آن است كه انسان در تمامى جوانب و مراحل زندگى‏اش و در هر كارى كه انجام مى‏دهد، فرمانبردار و مطیع خداوند باشد.

زندگى دنیا، وسیله است نه هدف

در این‏جا لازم است كه انسان به خود بیاید و از خود بپرسد: وقتى سرانجام بندگى و عدم بندگى خدا این گونه است كه بیان شد و بدبختى و خوشبختى دنیا و آخرت انسان در گرو آن است، پس چرا باید به قضیه‏ى به این مهمى اهمیت نداد و با بى‌توجهى و بى مبالاتى به آن، خود را از خوشبختى دنیا و آخرت محروم و دچار بدبختى دنیا و آخرت كرد؟!

راستى چه عواملى باعث مى‏شود كه انسان از این امر مهم غافل باشد و آن‏گونه كه شایسته است به آن اهمیت ندهد؟

به‏راستى جاى بسى تعجب است كه انسان با وجود علم و آگاهى به عاقبت و سرانجامش، باز هم مسیر بندگى خدا را در پیش نگیرد و مطیع هوا و آرزوهاى نفسانى و پیرو اوامر شیطانى باشد.

جواب این سوال به‏طور خلاصه این است كه:

دوست داشتن زندگى دنیا و انتخاب آن [به عنوان هدف نه وسیله]، باعث هر نوع گمراهى است. با دوست داشتن و انتخاب زندگى دنیا است كه انسان به سوى بدبختى دنیا و آخرت سیر مى‏كند و سرانجام گرفتار عذاب جهنم و خشم و غضب خداوند مى‏شود. اگر انسان به زندگى دنیا به عنوان هدف نگاه كرد و سعى و تلاشش تنها به دست آوردن آن بود، در این صورت، قطعاً، به سوى عذاب و بدبختى ابدى سیر مى‏كند. پس تنها راه چاره و نجات این است كه انسان به عنوان هدف به زندگى دنیا ننگرد و تلاش و همّ و غمش تنها انجام اوامر خدا و جلب رضایت او باشد.

این كه مى‏گوییم زندگى دنیا و دوست داشتن آن باعث انحراف از راه خدا مى‏شود به این معنا نیست كه اگر انسان بخواهد سعادتمند و خوشبخت دنیا و آخرت شود باید به زندگى دنیا پشت كرده و آن را رها كند و هرگز از امكانات و نعمت‏هاى دنیایى استفاده ننماید. هرگز چنین نیست و اساساً نقطه‏ى مقابل زندگى دنیا، ترک آن نیست. منظور این است كه زندگى دنیا و امكانات و نعمت‏هاى آن به خودى خود به عنوان هدف انتخاب نشوند. هدف انسان در زندگى دنیا، كسب ثروت و مال و مقام و شهرت و ... نباشد. اگر چنین شد در این صورت مى‏گوییم: چنین فردى زندگى دنیا را براى خود انتخاب كرده و آن را دوست دارد و چنین محبتى باعث بدبختى دنیا و آخرت او مى‏شود؛ اما اگر به این نعمت‏ها (زندگى دنیا) به عنوان هدف نگاه نشد و همان‏طور كه خداوند خود مقرر فرموده است، به عنوان وسیله‏اى براى انجام بندگى خدا به آن‏ها نگاه شد و در این راه مورد استفاده قرار گرفتند، نه تنها مشكلى نخواهد داشت، بلكه عین بندگى انجام گرفته است.

براى روشن شدن مطلب مثالى را ذكر مى‏كنیم:

فرض كنیم حاكم و فرمانرواى منطقه‏اى به مردم اعلام مى‏كند كه همه در یک روز معین خود را به پایتخت رسانده تا او در جمعشان حضور یابد و با آن‏ها ملاقات كند و آنان نیز از این دیدار استفاده ببرند و افتخارى نصیبشان شود. درست همانند اهل دنیا كه ملاقات با حُكام را افتخارى براى خود قلمداد كرده و چنین تصور مى‏كنند كه به نعمت بسیار بزرگى دست یافته‏اند.

مردم، با شنیدن این خبر، گروه گروه به سوى مركز حكومت به راه مى‏افتند. هر كس با خود مقدارى توشه به همراه مى‏آورد. در مسیر رسیدن به مركز مكان‏هایى براى استراحت وجود دارد. گروهى از این مسافران در یكى از این مكان‏ها توقف مى‏كنند. آن‏ها بعد از مدتى متوجه باغ زیبا و سرسبز و پر از میوه‏هاى متنوع مى‏شوند. آن‏ها وارد باغ شده و شروع به خوردن و چیدن میوه‏ها مى‏كنند. تعدادى از این گروه با لذت بردن از میوه‏ها، بیشتر و بیشتر، تمایل به خوردن پیدا مى‏كنند. میوه‏هاى باغ و تنوع آن‏ها و مشغول شدن به خوردنشان و لذت بردن از آن‏ها، این تعداد را چنان به خود سرگرم مى‏كند كه كم كم از توقفگاهشان دور شده و فراموش مى‏كنند كه با چه هدفى در این‏جا توقف كرده و عازم كجا هستند. این تعداد فراموش مى‏كنند كه از همراهانشان عقب مانده‏اند. در اثر خوردن زیاد میوه‏ها خسته شده و از خستگى زیاد به خواب عمیق فرو مى‏روند و از كاروان عقب مى‏مانند؛ اما دیگران پس از اندک استراحت و خوردن مقدارى میوه و لذت بردن از زیبایى باغ، به راه خود ادامه داده و مى‏روند كه به ملاقات پادشاه كه هدف اصلى سفرشان است، برسند.

پس مسافران دو دسته مى‏شوند؛ گروهى وارد باغ شده و مشغول خوردن مى‏شوند و به حدى میوه مى‏خورند كه خسته شده و به خواب فرو مى‏روند و فراموش مى‏كنند كه هدف از سفرشان چیست و در این‏جا چرا توقف كرده‏اند. گروه دیگر افرادى هستند كه پس از استراحتى اندک ] و خوردن مقدارى میوه] آماده‏ى حركت شده و به سوى مقصدشان به راه مى‏افتند. این گروه خوب مى‏دانند كه به چه منظور در این مكان توقف كرده و هدف از توقفشان چیزى جز استراحتى اندک و خوردن مقدارى مواد غذایى و میوه نبوده است. آن‏ها به خوبى مى‏دانند كه ماندنشان دائمى نیست، پس به راه خود ادامه مى‏دهند و به سوى هدف خود كه همان پایتخت و ملاقات با فرمانرواست حركت مى‏كنند.

این دو گروه هر دو در آن مكان استراحت كرده و از ثمرات باغ نیز استفاده نموده‏اند؛ اما سرنوشت آن‏ها، چنان كه پیدا است، یكى نیست.

گروه دوم بر خلاف گروه نخست، هرگز هدف خود را فراموش نكرده و از امكانات موجود در آن‏جا نیز استفاده كرده اما نه در حدى كه در آن غرق شوند و هدف را فراموش كنند. آن‏ها به حدى از امكانات استفاده كرده‏اند كه بتوانند بقیه‌ی راه را ادامه داده و به هدفشان برسند، اما گروه نخست كه هدف را فراموش كرده‏اند، خوردن و آشامیدن براى آن‏ها به عنوان یک هدف در آمده است و كارشان به جایى رسیده كه بر خوردن میوه‏هاى بیشتر حریص شده و چیزى غیر از آن نمى‏شناسند.

«بندگى كردن و بندگى نكردن خداوند متعال» نیز این‏گونه است

«بندگى خدا»آن است كه انسان به گونه‏اى از نعمت‏هاى دنیایى استفاده كند كه او را در اجراى اوامر خدا و اطاعت و عبادت او كمک و یارى كنند. «عدم بندگى خدا» نیز یعنى اطاعت از هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى و مطیع اوامر شیطانى. «عدم بندگى خدا» یعنى این كه انسان از نعمت‏ها در مسیر پیروى از خداوند متعال استفاده نكند بلكه خود نعمت‏ها كه باید وسیله‏اى در جهت اطاعت از خدا باشند، هدف او شوند.

با توجه به آن‏چه گفته شد باید گفت: مسلمان بودن و بنده‏ى خدا بودن هرگز به معناى محرومیت از نعمت‏ها و امكانات خداوندى نیست و تفاوت بین بنده‏ى خدا و بنده‌ی هوا و هوس و بین مسلمان و غیر مسلمان در این نیست كه مسلمان از این نعمت‏ها استفاده نمى‏كند ولى غیرمسلمان از آن‏ها بهره مى‏برد. هرگز چنین نیست. هر دو از نعمت‏ها استفاده مى‏كنند با این تفاوت كه مسلمان (كسى كه مى‏خواهد بنده‏ى خدا باشد) قبل از استفاده از هر نعمتى به برنامه‏ى خدا رجوع كرده تا نحوه‏ى صحیح استفاده از آن را طبق فرمان خداوند متعال بداند و بر اساس آن عمل كند؛ ولى غیرمسلمان (كسى كه بنده‏ى هوا و آرزوهاى نفسانى و شیطان است) در این فكر نیست كه خداوند چه دستورى در خصوص استفاده‏ى صحیح از این نعمت‏ها داده است. آن‏چه براى او مهم است، خواست و تبعیت از هواى نفس است.

فرق بین بنده‏ى خدا و مسلمان بودن از یک طرف و بنده‏ى غیر خدا از طرف دیگر همین است كه بیان شد، و نتیجه نیز این‏گونه خواهد بود كه بنده‏ى خدا به خوشبختى دنیا و آخرت دست مى‏یابد و بنده‏ى غیر خدا دچار بدبختى دنیا و آخرت مى‏شود.

در این‏جا توضیحى در مورد خوشبختى و بدبختى واقعى، لازم و ضرورى به نظرمى‏رسد.

«خوشبختى» و «بدبختى» واقعى

اگر خبرنگارى از تک تک مردم این سؤال را بپرسد كه: شما در زندگى به دنبال چه چیزى هستید، و براى به دست آوردن چه چیزى تلاش مى‏كنید، و مى‏خواهید به چه چیزى برسید؟ یا بپرسد: شما در زندگى از چه چیزى بیزارید و مى‏ترسید گرفتار آن شوید؟ جواب‏ها، هر چند ممكن است ظاهراً گوناگون باشند؛ اما همه‏ى آن‏ها در یک چیز مشتركند و آن رسیدن به خوشبختى و بیزارى و تنفر از بدبختى است.

هیچ انسانى را در زندگى نمى‏توان یافت كه هدفش رسیدن به خوشبختى و نجات از بدبختى نباشد؛ اما راستى خوشبختى و بدبختى [واقعى] چیست و انسان چگونه به خوشبختى مى‏رسد و از بدبختى نجات مى‏یابد؟

این‏جاست كه مردم گروه گروه و دسته دسته شده و بسیارى از آن‏ها راه و مسیر واقعى را گم كرده و نمى‏دانند خوشبختى [واقعى] چیست و از چه راهى باید به آن دست یافت.

بسیارى را عقیده براین است كه خوشبختى را مى‏توان در كسب ثروت و مال یافت. عده‏اى نیز خوشبختى را در به دست آوردن مقام و قدرت مى‏دانند و آن را در این راه دنبال مى‏كنند. گروهى نیز خوشبختى را در كسب شهرت یا انتخاب همسر و... مى‏دانند؛ اما همه‏ى این‏ها وقتى به آن‏چه خواستند و آرزو كردند، رسیدند، متوجه مى‏شوند كه در اشتباه محض بوده و خوشبختى واقعى چیز دیگرى است.

كسى كه خوشبختى را در كسب مال و ثروت مى‏داند، با به دست آوردنش متوجه مى‏شود كه خوشبختى [واقعى] هرگز در ثروت نیست بلكه انسان با به دست آوردن ثروت، بیش از گذشته، از خوشبختى فاصله مى‏گیرد.

كسى كه خوشبختى را در مقام مى‏بیند و از این طریق آن را دنبال مى‏كند، با رسیدن به آن، متوجه مى‏شود كه انسان با داشتن مقام، بیش از گذشته، از خوشبختى فاصله مى‏گیرد و سایر موارد نیز این‏گونه هستند.

همه‏ى مردم [با هر فكر و ایده‏اى كه دارند]، براى رسیدن به خوشبختى تلاش مى‏كنند و همه از بدبختى بیزار و گریزانند؛ اما راستى خوشبختى و بدبختى [واقعى] چیست و انسان چگونه به خوشبختى واقعى دست مى‏یابد و از بدبختى نجات مى‏یابد؟

براى روشن شدن مطلب و این كه نه ثروت و نه مقام و نه هیچ چیز دیگرى از این قبیل مسایل، انسان را به خوشبختى واقعى نمى‏رسانند، به ذكر چند مثال مى‏پردازیم:

فرض كنیم فردى در یک شهر [كوچك] زندگى مى‏كند. او در این شهر از هیچ مقام و موقعیت خاصى برخوردار نیست و یک فرد عادى است. روزى آرزو مى‏كند كه بخشدار [شهر] شود. او چنین تصور مى‏كند كه با رسیدن به این مقام و موقعیت خوشبخت خواهد شد. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مى‏رسد. [این فرد، وقتى بخشدار شد، پس از مدتى متوجه مى‏شود كه چنین مقامى، مقامى بسیار كوچک است، پس آرزوى مقامى بزرگ‏تر از آن را مى‏كند. و این آرزو بیش از آرزوى قبل، او را رنج مى‏دهد [و به خود مشغول مى‏كند]. او قبلاً آرزو داشت بخشدار شود. این مقام، مقام كوچكى است و نسبت به مقام‏هاى بالاتر، به دست آوردنش زیاد مشكل و سخت نیست و اگر انسان به آن هم دست نیابد كمتر ناراحت مى‏شود اما بعد از مدتى متوجه مى‏شود كه در شهر او مقامى بالاتر از مقام او وجود دارد و آن جناب فرماندار است، پس آرزو مى‏كند به آن مقام دست یابد [و براى رسیدن به آن نیز تلاش مى‏كند]. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مى‏رسد.] وقتى فرماندار شد، مى‏بیند كه بالاتر از او جناب استاندار است، پس آرزوى رسیدن به آن مقام را مى‏كند. مشخص است كه رسیدن به مقام استاندارى تلاش بیشترى مى‏طلبد. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مى‏رسد.] وقتى به مقام استاندارى رسید، مى‏بیند بالاتر از مقام او مقام دیگرى به نام «وزیر» وجود دارد. پس آرزو مى‏كند به این مقام هم برسد] و این‏گونه تصور مى‏كند كه رسیدن به این مقام خوشبختى واقعى را به ارمغان مى‏آورد]. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مى‏رسد؛] اما باز هم مقام‏هاى بالاترى از جمله مقام نخست وزیرى و رئیس جمهورى و... وجود دارند. پس از احراز پست ریاست جمهورى یک كشور، آرزوى ریاست جمهورى كشور بزرگ‏تر پیش مى‏آید و به همین ترتیب سلسله مراتب ادامه مى‏یابد تا جایى كه به فرمانروایى كره‏ى زمین مى‏اندیشد و پس از آن نیز به فكر دیگر كرات و آسمان‏ها مى‏افتد و....

[طبیعت بشرى به گونه‏اى است كه] هر چه به مقام بالاترى دست یابد، آرزوى بالاتر از آن را مى‏كند. پس هر چه مقام بالا و بالاتر رود، غم و اندوه و ترس نیز بیشتر و بیشتر مى‏شود و بالعكس هر چه مقام كوچک باشد، غم و اندوه و ترس نیز كمتر مى‏باشد؛ بنابراین كسى كه آرزویش كمتر است، غم و ترسش كمتر است و بالعكس... مثلاً كسى كه بخشدار نیست چیزى ندارد كه از نبودش نگران و به خاطر از دست دادنش بترسد؛ اما وقتى به مقام بخشدارى رسید [شب و روز]، از یک طرف، از این مى‏ترسد كه فردى این پست را از او بگیرد و جانشینش شود؛ زیرا ممكن است افراد دیگرى غیر از او چنین آرزویى بكنند و هم‏چون او براى به دست آوردنش تلاش كنند. از طرف دیگر، در فكر رسیدن به مقام بالاتر است و همیشه در غم و اندوه به سر مى‏برد كه مبادا به آن نرسد. چنین فردى وقتى به مقام فرماندار مى‏رسد به تناسب آن كه نسبت به مقام بخشدار، مقامى بالاتر است، ترسش بیشتر و بیشتر مى‏شود و به همین ترتیب... پس مقام با اندوه و ترس نسبت مستقیم دارد؛ یعنى هر چه مقام بالاتر رود اندوه و ترس نیز بیشتر و بیشتر مى‏شود. اندوه در به دست آوردنش و ترس نیز به خاطر از دست دادنش [۳].

[۳] البته منظور استاد / افرادى است كه مقام و ثروت و خلاصه زندگى دنیا برایشان هدف است نه آنان كه به زندگى دنیا به عنوان وسیله در جهت انجام مسئولیت بندگى خدا مى‏نگرند.

ثروت نیز دقیقاً هم‏چون مقام است

فرض كنیم فردى در یک روستایى مغازه‌ی كوچكى دارد كه روزى صد تومان سود عایدش مى‏شود. سرمایه‏ى مغازه نیز ۱۰هزار تومان است. این شخص به اندازه‏ى سرمایه‏اى كه دارد به همان اندازه نیز انتظار نفع و سود دارد. حال اگر سرمایه‏ى این شخص بیشتر شود؛ مثلاً به ۱۰۰هزار تومان برسد و او به شهر بیاید و در آن‏جا مغازه‏اى باز كند، انتظارش نیز به همان اندازه بیشتر مى‏شود. چنین فردى قبل از به دست آوردن ثروت براى به دست آوردنش غم و غصه مى‏خورد و با ازدیاد آن نیز به همان نسبت، غم و غصه‏اش زیاد مى‏شود؛ اگر ثروتش از ۱۰۰هزار تومان به ۵۰۰ هزار تومان افزایش یابد، آرزویش نیز بیشتر شده و به همان اندازه غم و غصه‏اش نیز افزایش مى‏یابد. اگر ثروتش به یک میلیون و چند میلیون و یک میلیارد و چند میلیارد افزایش یابد به همان ترتیب و به تناسب ازدیاد ثروت، از یک طرف آرزویش بیشتر و از طرف دیگر غم و غصه‏اش نیز بیشتر خواهد شد.

فردى كه ده هزار تومان سرمایه دارد به همان اندازه ترس از دست دادنش را دارد و فردى كه صد هزار تومان داشته باشد به اندازه‏ى صد هزار تومان و فردى كه یک میلیون تومان داشته باشد، به اندازه‏ى یک میلیون تومان و ...

كسى كه به عنوان هدف به ثروت بنگرد، هر چه ثروتش افزایش مى‏یابد، غم و ترسش نیز افزایش خواهد یافت.

پس مقام و ثروت هر چه بالاتر و بیشتر شوند، غم و اندوه از یك‏سو و ترس از سوى دیگر، بیشتر و بیشتر مى‏شود. و مشخص است لذت بردن از چیزى كه به همراهش غم و اندوه و ترس باشد، ممكن نیست. فرد ثروتمند وقتى در كنار ثروتش و به خاطر آن، غم و اندوه و ترس دارد، چگونه مى‏تواند از آن لذت ببرد. مقام نیز این‏گونه است.

حقیقت «خوشبختى» و راه رسیدن به آن

حقیقت این است كه سعادت و خوشبختى واقعى، كه مردم خواهان آن هستند، اما در به دست آوردنش ناتوانند، این است كه انسان در شرایطى قرار گیرد كه در آن نه غم و اندوه و نه ترس داشته باشد. اگر انسان به چنین حالتى رسید به خوشبختى دست یافته و او فردى خوشبخت است.

با توجه به مثال‏هاى ذكر شده، حقیقت این است كه نه ثروت مى‏تواند این خوشبختى را به ارمغان بیاورد و نه مقام و نه هیچ چیز دیگرى كه دنیاپرستان دنبال مى‏كنند.

واقعیت این است كه ثروت و مقام و ... هرگز نمى‏توانند انسان را به مرحله‏اى برسانند كه در آن نه احساس ترس كند و نه غم و اندوهى داشته باشد.

حال كه مشخص شد خوشبختى آن است كه انسان غم و اندوه و ترس نداشته باشد، و این خوشبختى با كسب مقام یا ثروت حاصل نمى‏شود، پس خوشبختى واقعى كجاست و راه رسیدن به آن چیست؟

به‏طور خلاصه، كسى كه مسیر بندگى خدا را در پیش مى‏گیرد، همیشه متوجه این است كه خداوند متعال چه چیزى از او مى‏خواهد تا آن را انجام دهد و او را از چه چیزى نهى مى‏كند تا از آن دورى كند. این فرد در این فكر نیست كه چه بوده و چه خواهد بود؛ زیرا مى‏داند هر چیزى كه اتفاق بیفتد بدون اراده و خواست خداوند رخ نخواهد داد و خداوند هر چه را اراده كند خیر است و بدون حكمت نیست و فقط آن درست و بجا است و غیر آن نابجا است. او این مسایل را به صاحب و مالک اصلى یعنى خداوند متعال مى‏سپارد. او تنها در این فكر است كه چه كار كند و چه كار نكند و وظیفه و مسئولیت او در زندگى چیست؟ او معتقد است هر چه رخ داده چون به اراده و خواست خدا بوده بجا و حكیمانه است و چیزى اتفاق نیفتاده كه نادرست باشد پس هرگز غم و اندوهى ندارد و هرگز نمى‏گوید: اى كاش این كار مى‏شد و آن كار نمى‏شد. در آینده نیز وضعیت این‏گونه است؛ یعنى هر چه حكیمانه باشد انجام مى‏گیرد و هر چه به دور از حكمت باشد، خداوند آن را انجام نخواهد داد. پس هرگز نمى‏ترسد. هر چه اتفاق افتاده، اگر خوب بوده، جاى نگرانى و ناراحتى نیست. اگر گناه و نافرمانى خدا را انجام داده است، دیگر گذشته و تنها كارى كه مى‏توان كرد این است كه از آن توبه كند؛ توبه‏اى صادقانه و خالصانه. با چنین توبه‏اى خط بطلان بر گناهانش كشیده شده و دیگر جاى غم و اندوهى نسبت به گذشته نمى‏ماند و دیگر نمى‏گوید: چرا این كار را انجام دادم و آن كار را انجام ندادم؟ او این‏گونه وظیفه‏ى بندگى‏اش را انجام مى‏دهد. او نسبت به آینده نیز مصمم است كه بنده‏ى خدا باشد و اگر فردى نیز در انجام مسئولیت و وظیفه‏ى خود دچار كوتاهى شد، او را به انجام كارهاى خوب امر و از كارهاى بد نهى كند و غیر از این مسؤولیتى متوجه او نیست. بنابراین چنین شخصى نه نسبت به گذشته غم و اندوه دارد و نه نسبت به آینده مى‏ترسد. او مصمم است در آینده بنده‏ى خدا باشد و وظیفه‏ى او نیز گرفتن چنین تصمیمى است. او از ته دل تصمیم مى‏گیرد و دلش نیز در دست خداوند متعال است و تا زمانى كه بر این عزم و تصمیم استوار است، خداوند آن را ضمانت مى‏كند و وى را بر انجام آن‏چه قصد كرده، یارى مى‏دهد، پس ترسى ندارد. از طرف دیگر، آن‏چه را كه مى‏خواهد به دست آورده است، پس غم و اندوهى ندارد، برخلاف طالبان مقام و ثروت كه در بسیارى از موارد به آن‏چه آرزو مى‏كنند دست نمى‏یابند؛ در نتیجه دچار غم و اندوه مى‏شوند. او بندگى خدا را خواسته و آرزو كرده است، پس آن را به دست آورده است. پس، بنده‏ى خدا، نه غمى دارد و نه ترسى و این همان خوشبختى واقعى است؛ خوشبختى و سعادتى كه مردم آن را دنبال مى‏كنند؛ اما بسیارى از آنان نمى‏دانند از چه راهى به آن دست یابند.

بنابراین با بندگى خدا و انتخاب دین خدا؛ یعنى اسلام، به عنوان برنامه‏ى زندگى، و در نتیجه با مسلمان شدن، انسان به مرحله‏اى مى‏رسد كه در آن نه غم و اندوهى دارد و نه ترسى (یعنى همان سعادت و خوشبختى واقعى) و این تنها جزا و پاداشى است كه در این دنیا نصیب انسان مسلمان مى‏شود. این پاداش به حدى بزرگ است كه اگر انسان جزا و پاداش دیگرى غیر از آن نداشته باشد او را بس است ؛ زیرا - همانطور كه قبلاً گفتیم - اگر در دنیا از هر فردى بپرسى هدف تو در زندگى چیست؟ جواب مى‏دهد: مى‏خواهم خوشبخت شوم. تمام سعى و تلاش انسان‏ها در دنیا این است كه خوشبخت شوند؛ اما نمى‏دانند چگونه به آن دست یابند؛ زیرا راه حقیقى و واقعى آن را نمى‏شناسند و این راه، جز مسیر بندگى خدا و ایمان به او و انجام اعمال صالح، راه دیگرى نمى‏تواند باشد.

وقتى چیزى تا این حد مهم است كه همه‏ى مردم براى بدست آوردنش تلاش مى‏كنند و تنها با بندگى خدا به دست مى‏آید و راهى جز این هم ندارد، پس به راستى اگر قیامتى هم نباشد و انسان در دنیا تنها به این حالت دست یابد (حالتى بدون غم و غصه و ترس)، برایش كفایت مى‏كند؛ اما واقعیت این است كه جزا و پاداش انسان مسلمان تنها در این خلاصه نمى‏شود بلكه علاوه بر این به چیزهاى دیگرى نیز دست مى‏یابد.

وقتى انسان در زندگى‏اش بنده‏ى خدا بود، در دنیا در حالتى سرشار از خوشى و خوشبختى به سر خواهد برد و این همان چیزى است كه خداوند به آن اشاره مى‏كند و مى‏فرماید: ﴿فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗ [النحل: ۹۷]. یعنى در دنیا زندگى خوبى به او مى‏دهیم؛ زندگى‏اى كه در آن نه غم و نه اندوه و نه ترسى باشد. وقتى انسان در دنیا در چنین حالت و وضعیتى قرار گرفت، یقیناً در نهایت عزّت و سربلندى و سرافرازى به سر خواهد برد و این در حالى است كه بسیارى از مردم براى دیگرانى چون خود، سر خم كرده و اسیر دست آنان هستند. فرد مسلمان در برابر تمامى صاحبان قدرت، با كمال عزّت ایستاده و حاضر نیست كه در برابرشان سر تعظیم فرود آورد و این خود - به تنهایى - بهشتى است كه انسان در آن به سر مى‏برد. پس از پایان زندگى دنیا نعمت بزرگ‏ترى فراروى اوست كه در ادامه به گوشه‏هایى از آن اشاره مى‏كنیم.

«بنده‏ى خدا» و دنیاى پس از مرگش

در همان حالت‏هاى جان دادن و كمى قبل از آن، فرشتگان خدا نزد انسان مى‏آیند تا جانش را به امر خدا بگیرند. آن‏ها در نهایت احترام و اكرام به خدمت بنده‏ى خدا مى‏رسند. بنده‏ى خدا، در آن لحظات جان دادن تا آغاز روز قیامت كه به آن عالم «برزخ» گفته مى‏شود، در یكى از این دو حالت به سر مى‏برد:

۱. اگر از «مسلمانان درجه اول» و به تعبیر قرآن «سابقین» یا «مقرّبین» باشد، از هر تهدید و آفت و بلایى در عالم «برزخ» مصون و محفوظ است و متناسب با درجه و مقامى قرار دارد كه نتیجه‏ى اعمالى است كه در دنیا انجام داده است، به خوشى و خوشبختى دست مى‏یابد و باغى از باغ‏هاى بهشت در اختیار او قرار داده مى‏شود. خداوند حالت و وضعیت او را این‏گونه توصیف مى‏كند:

﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩ [الواقعة: ۸۸- ۸۹] [۴].

۲. اگر از «مسلمانان درجه دوم» و به تعبیر قرآن «اصحاب الیمین» یا «اصحاب المیمنه» و یا «مقتصدین» باشد، اگر چه درجه‏اش به درجه و مقام گروه نخست نمى‏رسد و جزا و پاداش او كمتر از آنان است؛ اما حداقل پاداشى كه نصیبش مى‏شود این است كه در عالم برزخ هیچ آفت و بلا و رنج و مشكلى او را تهدید نمى‏كند:

﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩١
[الواقعة:۹۰-۹۱] [۵].

آن‏چه بیان شد حال و وضعیت انسان مسلمان در عالم «برزخ» بود؛ اما حال و وضعیت او در روز «قیامت» چگونه است؟

در روز قیامت و در همان لحظه‏ى زنده شدن و بیرون آمدن از قبر، تنها چیزى كه با آن مواجه مى‏شود، نعمت و احترام و اكرام است.

او هدف از زنده شدنش را مى‏داند و این را هم مى‏داند كه قرار است چه چیزهایى اتفاق بیفتد؛ پس با سرافرازى و روسفیدى پیش به سوى دادگاه خداوند مى‏رود و این در حالى است كه دیگرانى كه - از این روز غافل بوده و- خود را براى آن آماده نكرده بودند، در نهایت ترس و وحشت به سر مى‏برند. او با خیالى آسوده و با دلى مطمئن به سوى صاحب خود مى‏رود و نامه‏ى اعمالش به دست راستش داده مى‏شود و با خوشحالى وصف‏ناپذیر فریاد مى‏زند و به اطرافیانش مى‏گوید: بیایید و به نامه‏ى اعمالم بنگرید. او در نامه‏ى اعمالش چیزى ندارد كه از آن شرمنده و ناراضى باشد؛ پس فریاد مى‏زند: بیایید و به نامه‏ى اعمالم بنگرید. بیایید تا برایتان بخوانم. بیایید و به آن بنگرید كه مملوّ از ایمان و اعمال صالح است. بعد از این مرحله، از او سؤال و جواب‏هایى بسیار آسان خواهد شد و دادگاهى او به این سادگى به اتمام مى‏رسد و به طرف بهشت به راه مى‏افتد؛ بهشتى كه وصفش را تنها خدا مى‏داند و بس. ولى اگر بخواهیم آن را وصف كنیم مى‏گوییم: در بهشت، حداقل از دو عیبى كه در زندگى دنیا مطرح است، خبرى نیست. در آن‏جا نه غم و اندوهى هست و نه ترسى. در بهشت غم و اندوه نیست؛ زیرا آن‏چه انسان آرزو كند برایش آماده مى‏شود: ﴿لَهُمۡ فِيهَا مَا يَشَآءُونَ [النحل: ۳۱] [۶]. پس دیگر جاى غم و اندوه نیست و هر چه به او داده شود، همیشگى و جاودانه است و از او گرفته نمى‏شود.

علاوه بر استفاده از انواع خوردنى‏ها و نوشیدنى‏ها و علاوه بر تنوع در پوشیدنى و مسكن و چیزهاى دیگرى از این قبیل كه تنها خدا مى‏داند، نعمت معنوى «ملاقات خداوند متعال» به او بخشیده مى‏شود و بعد از همه‏ى این نعمت‏ها «رضایت و خوشنودى خداوند» نصیب حالش مى‏گردد:

﴿وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُ [التوبة: ۷۲].

«رضایت و خشنودى خداوند متعال - از تمامى آن نعمت‏ها- بزرگتر است».

كم و كیف این رضایت و خوشنودى را تنها خدا خود مى‏داند.

این جزا و پاداش انسانى است كه در زندگى دنیا مسیر بندگى خدا را در پیش گرفته است.

آرى، زندگى و حیات بنده‏ى خدا این‏گونه است؛ در دنیا، به تعبیر قرآن، در «حیات طیبه» به سر مى‏برد؛ حیاتى كه در آن نه از غم و اندوه خبرى هست و نه از ترس؛ هنگام مرگ نیز تا روز قیامت (در دنیاى برزخ) حیاتى با آن همه خوشى و سعادتى كه بیان شد، و در روز قیامت نیز بهشت با تمام نعمت‏هایش و بزرگ‏تر و مهم‏تر از آن رضایت و خشنودى خداوند متعال.

این است نتیجه‏ى بندگى خدا و مسلمان زیستن!

[۴] و اما اگر از مقرّبین باشد همین كه مُرد بهره‏ى او راحتى و آسایش و گلهاى خوشبو و بهشت پُر نعمت است. [۵] و اما اگر از اصحاب یمین (یاران سمت راستى‏ها) باشد از سوى اصحاب یمین (یاران سمت راستى‏ها) - به او گفته مى‏شود:- درودت باد. [۶] در آنجا هرچه بخواهند دارند.

«بنده‏ى غیر خدا» و دنیاى پس از مرگش

اما نقطه‏ى مقابل ...

از طرف دیگر پیروان هوا و هوس‏هاى نفسانى و مطیعان اوامر شیطانى، آنانى كه هدفى جز دنیا و زندگى آن ندارند، حال و وضعیتشان در دنیا - همان‏طور كه گفته شد - به گونه‏اى است كه هر چه بیشتر به آن بچسبند، غم و اندوه و ترسشان بیشتر مى‏شود و این چیزى است كه نمونه‏هایى از آن را مى‏توان در اطراف خود مشاهده كرد. افرادى را مى‏بینیم كه از قدرت و مال و ثروت ویژه‏اى برخوردارند؛ اما به حدى مى‏ترسند كه نمى‏توانند هم‏چون مردم عادى آزادانه هرجا خواستند بروند. افراد عادى بدون هیچ مشكلى هرجا بخواهند مى‏روند؛ اما آنان زندگى‏شان به گونه‏اى است كه اگر بخواهند چند كیلومتر راه بروند باید از انواع اتومبیل‏هاى ویژه و ضد گلوله استفاده كنند و نگهبان‏هایى نیز از آن‏ها محافظت كنند. شب نیز، در منزل خود، با ترس و اضطراب مى‏خوابند.

آن‏چه گفته شد بر كسى پوشیده نیست و چنان بدیهى است كه همه آن را مى‏دانند و بر آن آگاه هستند. هر چه مقام و قدرت دنیایى بیشتر و بالاتر رود، ترس و غم و اندوه انسان بیشتر خواهد شد. این حال و وضعیت دنیاى كسى است كه بنده‏ى خدا نیست. انسان در چنین حال و وضعیتى ذلیل و اسیر دست نفس و شیطان است. او بنده‏ى هوا و هوس خود و دیگران است. كسى كه بخشدار است و به آن مقام به عنوان هدف نگاه مى‏كند نه وسیله، مطمئناً ذلیل و اسیر مافوق خود یعنى فرماندار است. فرماندارى هم كه به عنوان هدف به مقامش مى‏نگرد، یقیناً ذلیل و اسیر مافوق خود یعنى استاندار است و به همین ترتیب هر كس ذلیل و اسیر مافوق خود است و همه ذلیل و اسیر دست شیطان هستند. شیطان هر گونه بخواهد مطیعان و پیروانش را مى‏گرداند و مى‏چرخاند.

بله، مطیع و بنده‏ى نفس و شیطان، دنیاى خود را تا زمان مرگ، این‏گونه به سر مى‏برد. بعد از اتمام زندگى دنیا و قبل از سفر به دنیاى دیگر و در همان حالت جان دادن، با استقبال پُر از اهانت فرشتگان خدا، كه براى گرفتن جانش آمده‏اند، روبرو مى‏شود:

﴿يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ [الأنفال: ۵۰].

«به صورت‏ها و پشتشان مى‏زنند».

و در نهایت ذلت و خوارى جانشان گرفته مى‏شود.

اما بعد...

بعد از جان دادن، عذاب و شكنجه به گونه‏اى دیگر آغاز مى‏شود.

در دنیاى «برزخ» تا آغاز «قیامت» و برپایى دادگاهى و محاكمه، بهره و نصیبى جز آتش نخواهند داشت:

﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ ٩٣ وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ ٩٤ [الواقعة:۹۲- ۹۴].

«ولی اگر از تکذیب‌کنندگان و گمراهان باشد. پس پذیرایی (او) با آب جوشان است. و (نیز) ورود به دوزخ».

اگر آن كس كه مى‏میرد از كسانى باشد كه به زنده شدن پس از مرگ و برپایى دادگاهى و بهشت و جهنم باور نداشته باشد و آن‏ها را دروغ دانسته باشد و مسیر بندگى خدا را گم كرده و راه و مسیر بندگى نفس و شیطان را در پیش گرفته باشد، آب بسیار داغ و جوشیده‏اى برایش آماده شده و با آن مورد استقبال قرار مى‏گیرد و مهمان چنین جایى مى‏شود و سپس به آتشى بسیار سوزان در خواهد آمد.

قرآن وقتى به جریان غرق شدن فرعون و پیروانش اشاره مى‏كند، مى‏فرماید: آنان از همان ابتداى غرق شدن تا زنده شدن دوباره در روز قیامت، صبح و شام در آتش انداخته مى‏شوند و با آمدن روز قیامت، خطاب به آنان گفته مى‏شود: آن همه عذاب چیزى نبوده است، امروز در سخت‏ترین عذاب‏ها انداخته خواهید شد.

اما روز قيامت...

از همان لحظه‏ى زنده شدن دوباره، با خوارى و ذلت و توهینِ همراه با عذاب و شكنجه و اذیت و آزار، به محكمه و دادگاه خداوند رانده مى‏شوند. در آن‏جا، در نهایت ذلّت محاكمه مى‏شوند و بعد از آن، فرمان زندان ابدى با اعمال شاقه برایشان صادر خواهد شد.

پس از صدور حكم، در آتشى انداخته مى‏شوند كه مملوّ از سختى و هر چیز ناخوشایندى است و خالى از هر خوشى و آسایشى است.

مسكن ...

كسى كه در جهنم مى‏افتد مسكنش اتاق كوچكى است از آتش:

﴿إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَةٞ ٨ فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِۢ ٩ [الهمزة: ۸- ۹].

«بی‌گمان این آتشِ حلقه‌ای و فراگیر بر آنان گماشته شده است. در ستون‌هایی بلند و کشیده».

پوشاک ...

پوشاک او لباسى است از «قَطِران». «قطران» ماده‏اى است سیاه و بدبو. رنگش او را اذیت مى‏كند و علاوه بر این، چرب نیز مى‏باشد تا سریع بسوزد. پس پوشاک و لباسش بیشتر مایه‏ى عذاب اوست تا آسایش و راحتى:

﴿سَرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٖ [ابراهیم: ۵۰] [۷].

[۷] پیراهن‏هاى ایشان از قطران (ماده‏اى سیاه رنگ و قابل اشتعال و بدبو) است.

خوراک و غذا ...

غذایش، براساس آن‏چه در قرآن آمده است، چیزى است كه خوردنش نه باعث سیر شدن و نه سبب چاقى فرد مى‏شود. تنها چیزى كه از خوردن آن عاید فرد مى‏شود، اذیت و آزار بیشتر است: ﴿لَّا يُسۡمِنُ وَلَا يُغۡنِي مِن جُوعٖ ٧ [الغاشیة: ۷] [۸].

او از شدت گرسنگى تا مى‏تواند از «زقوم» و «ضریع» مى‏خورد. وقتى تشنه مى‏شود و درخواست آب مى‏كند؛ آبى بسیار داغ به او داده مى‏شود. آبى كه وقتى آن را نوشید درونش را مى‏سوزاند.

وضعیتش در جهنم به گونه‏اى است كه هر بار پوستش مى‏سوزد و از بین مى‏رود، دوباره پوست دیگرى بر او پوشیده مى‏شود تا بیشتر عذاب ببیند. این وضعیت و حالت بنده‏ى غیر خدا در جهنم است. اما عذابى سخت‏تر از همه‏ى آن‏چه بیان شد، «خشم و غضب» خداوند متعال است و این در حالى می‌باشد كه خداوند بسیار مهربان است و رحمتش همه چیز را در بر گرفته است. اهل دوزخ از شدت عذابى كه گرفتارش شده‏اند فریاد مى‏زنند و خدا را مى‏خوانند و مى‏گویند: خدایا! به ما اجازه بده از این‏جا بیرون بیاییم. به تو وعده مى‏دهیم از این به بعد راه بندگى تو را در پیش بگیریم و از فرمان‏هاى تو اطاعت كنیم تا دیگر دچار چنین عذابى نشویم؛ اما خداوند در جوابشان كلمه‏اى را به كار مى‏برد كه - ما انسان‏ها- براى دور كردن سگ به كار مى‏بریم:

﴿قَالَ ٱخۡسَ‍ُٔواْ فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ ١٠٨ [المؤمنون: ۱۰۸] [۹].

خداوند با اهانت تمام جواب آن‏ها را این‏گونه مى‏دهد و آن‏ها را این‏گونه ناامید مى‏كند و به آن‏ها اطمینان مى‏دهد كه هیچ تخفیفى برایشان قائل نیست و هرگز به آن‏ها رحم نمى‏كند و مى‏فرماید:

﴿فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِيدَكُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠ النبأ: ۳۰].

«پس بچشید چیزى جز عذاب و شكنجه برایتان اضافه نمى‏كنیم».

یعنى اگر قرار باشد چیزى به شما داده شود، عذاب و شكنجه است.

سرانجامِ آنانى كه در مسیر بندگى شیطان و هواهاى نفسانى حركت مى‏كنند و از راه و مسیر بندگى خداوند متعال منحرف شده‏اند، این‏گونه است.

[۸] نه فربه خواهد كرد و نه از گرسنگى خواهد رهانید. [۹] (پروردگار) می‌گوید: در آن خوار و ساکت باشید و با من سخن نگویید.

چاره‏اى جز این نیست

پس از شناخت كم و كیف عبادت و بندگى خدا و آگاهى از سرانجام آن، و نیز شناخت عواقب و سرانجام بندگى شیطان و هواهاى نفسانى و انتخاب زندگى دنیا و هدف قرار دادن آن، انتخاب یكى از این دو راه، بسیار كار ساده و آسانى خواهد بود و چاره‏اى جز انتخاب مسیر بندگى خدا نیست. تنها چیزى كه انسان در مسیر انتخاب به آن نیاز مبرم دارد، عزم و اراده است.

انتخاب مسیر بندگى خدا مستلزم این است كه انسان از خواسته‏هاى نفسانى و اوامر شیطانى دورى كند.

اگر انسان بتواند با عزم راسخ راهى را انتخاب كند كه به خوشبختى واقعى منتهى مى‏شود، با این انتخاب سخت‏ترین مرحله‏ى بندگى را پشت سر گذاشته است. تنها مشكل در این راه (بندگى خدا) انتخاب آن است. این انتخاب، گام اول و سخت‏ترین مرحله است. گام‏هاى بعدى بسیار آسان است. هر چند راه و مسیر بندگى خدا مملوّ از سختى‏هاست؛ اما با برداشتن گام نخست، طى كردن مسیر بندگى خدا آن قدر برایش لذتبخش است كه حاضر است با جان و دل، سختى‏هاى موجود را تحمل كند.

تا این‏جا به طور خلاصه به مطالب زیر اشاره كردیم:

۱- بندگى خداوند متعال چیست؟

۲- اسلام چیست و مسلمان بودن به چه معناست؟

۳- انسان چگونه مى‏تواند بنده‏ى خدا و مسلمان باشد؟

۴- موانعى كه مسیر بندگى خدا را تهدید مى‏كنند، كدامند؟

۵- انسان چگونه مى‏تواند موانع مذكور را بردارد و بر آن‏ها غالب آید؟

۶- سرانجام بندگى خدا و غیر خدا چگونه است؟

در ادامه‏ى مطلب، به امید خدا، مى‏خواهیم به تفصیل، به سرانجام انسان در روز قیامت بپردازیم.

بخش دوم:
بندگى خدا و روز قيامت

انسان تنها زمانى مى‏تواند در مسیر بندگى خدا قرار گیرد و بنده‏ى خدا باشد كه به «روز قیامت» ایمان داشته باشد. اگر انسان به روز قیامت ایمان نداشته باشد یا ایمانش ناقص و واقعى نباشد، هرگز نمى‏تواند بنده‏ى خدا باشد یا آن‏گونه كه شایسته است براى خدا بندگى كند. به همین دلیل در قرآن از قیامت و رویدادهاى آن بسیار بحث شده و به آن اهمیت زیادى داده شده است؛ به طورى كه به جرأت مى‏توان گفت مبحث قیامت و زندگی بعد از مرگ یکی از مباحث اصلی قرآن کریم است.

قبل از پرداختن به اصل موضوع و بیان این كه ایمان به قیامت چگونه انسان را وادار به انتخاب مسیر بندگى خدا مى‏كند، بیان مطلبى ضرورى به نظر مى‏رسد.

انسان موجودى مستعد

انسان در همان آغاز آفرینش، مخلوقى است كه آمادگى و استعداد شكوفایى و رشد را دارد. او هم‏چون دانه یا هسته و یا نهالى است كه در صورت فراهم شدن شرایط و زمینه‏ى مناسب براى رشد، مى‏تواند رشد كند و كامل شود.

خداوند متعال شرایط رشد به سوى كمال را براى انسان فراهم كرده است و هر آن‏چه را كه او در این مسیر به آن نیاز دارد، در اختیارش قرار داده است. انسان اگر از این امكانات و شرایط به خوبى استفاده كند، مى‏تواند در مسیر رشد قرار گیرد و به كمال مطلوب و به جایى برسد كه خداوند مى‏خواهد. اما اگر از این امكانات درست استفاده نكند، از بین خواهد رفت و امكانات سبب نابودى او خواهند شد. پس قدم در مسیر كمال گذاشتن و رسیدن به رشد مطلوب، تنها در گرو استفاده‏ى درست و صحیح از امكانات و نعمت‏هایى است كه خداوند در اختیار انسان قرار داده است.

مسئله‏ى دیگر این كه، خداوند خود، راه استفاده‏ى درست و صحیح از نعمت هایش را براى انسان تبیین كرده است. براى او بیان كرده است كه چگونه از نعمت‏هاى موجود استفاده كند و چگونه آن‏ها را به كار گیرد تا او را به سوى كمال سوق دهند و هدایت نمایند. علاوه بر این، او را از موانعى كه حركت به سوى كمالش را به مخاطره مى‏اندازند، آگاه كرده است.

خداوند به این مطلب نیز اشاره كرده كه این امكانات و نعمت‏ها را بیهوده نیافریده و بى‏هدف در اختیار او قرار نداده است. هدف این است كه او از آن‏ها درست استفاده كند و به وسیله‏ى آن‏ها به سوى كمال حركت كند.

براى تحقق این امر مهم (رشد و حركت به سوى كمال)، خداوند متعال روزى را مقرر كرده است تا در آن، از انسان، در مورد چگونگى استفاده از این نعمت‏ها و امكاناتى كه به او بخشیده، سؤال كند و او را مورد محاكمه قرار دهد و از او بپرسد: آیا آن‏گونه كه امر كرده، از نعمت‏ها استفاده كرده است یا آن‏گونه كه هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى‏اش خواسته است.

تفصیل چنین مطلبى (روز قیامت و رویدادهاى آن) بسیار مهم است؛ زیرا انسان با آگاهى از آن، مسئولیت خود را بهتر مى‏شناسد و به این مهم پى مى‏برد كه ایمان به قیامت و دنیاى پس از مرگ، چگونه در پیمودن راه بندگى خدا لازم و ضرورى است.

اگر یک دانه گندم را در نظر بگیریم، با كمى دقت مى‏بینیم كه این دانه گندم در واقع به صورت بالقوه یک گیاه كامل است؛ گیاهى با برگ و ساقه و گل و دانه. این گیاه وقتى رشد مى‏كند، از خود دانه‏هاى گندم تولید مى‏كند. رشد یک دانه گندم به این معنى است كه این دانه گندم از همان روز اول آمادگى چنین امرى را داشته؛ اما به شرایط خاص نیاز داشته است كه اگر برایش فراهم شود رشد مى‏كند و اگر برایش فراهم نشود به همان صورت اولیه (دانه) باقى مى‏ماند و پس از مدتى از بین مى‏رود. این دانه‌ی گندم آماده است تا یک گیاه كامل گندم شود؛ اما براى رسیدن به چنین مرحله‏اى به جاى مناسب، خاک و آب و هواى مناسب و دماى لازم و نور كافى و... نیازمند است. از طرف دیگر نباید از آفت‏ها و موانعى كه رشد دانه را تهدید مى‏كنند، غافل بود. موانعى از جمله: سرماى شدید یا گرماى شدید، انواع موجودات مضرّ و... پس علاوه بر فراهم شدن شرایط مناسب، از بین بردن آفت‏ها و موانع نیز لازم و ضرورى است.

داستان انسان نیز این چنین است. او در همان آغاز خلقت و آفرینش، خوب و بد را نمى‏شناسد. قادر به تشخیص مسیر درست از نادرست و انتخاب یكى از آن‏ها نیست؛ اما با وجود این، خداوند متعال قدرت تشخیص خوب از بد و درست از نادرست و انتخاب یكى و رها كردن دیگرى را به او داده است. او نیز هم‏چون آن دانه‌ی گندم استعداد سیر به سوى كمال را دارد. او آمادگى این را دارد كه روزى به مشاهده‏ى مخلوقات خدا و آسمان و زمین، درخت، سنگ، خاک و آب و جاندار و بى‏جان و... بپردازد و از این طریق به عظمت و عجایب آن‏ها پى ببرد و خدا و صاحب حقیقى آن‏ها را بشناسد. همانند كسى كه با نگاه كردن به یک «ضبط صوت»، به ماهر بودن یا ناشى بودن سازنده‏اش پى مى‏برد. انسان وقتى به مخلوقات خداوند متعال در آسمان‏ها و زمین مى‏نگرد و در آن‏ها دقت مى‏كند، بیش از پیش خدا را مى‏شناسد و به كمال او و منزه بودن او از عیب و نقص موجود در مخلوقات بیشتر پى مى‏برد. پس انسان این آمادگى و استعداد را دارد كه روزى بتواند به مخلوقات خدا بنگرد و با مشاهده‏ى دقیق در آن‏ها بیش از پیش خدا را بشناسد.

مطلب دیگر این كه: انسان علاوه بر توانایى و استعداد نگریستن و مشاهده‏ى مخلوقات خدا و شناخت او، توانایى این را هم دارد كه برنامه و قانونى را كه از سوى او - جلّ جلاله - براى راهنمایى و هدایتش آمده است، دریافت كند. خداوند خود، این استعداد را به او بخشیده است و به منظور تحقق چنین مهمى، فردى را از میان خود آن‏ها، به نام «پیامبر»، انتخاب كرده، تا برنامه و قانون [درست زیستن و چگونگى سیر به سوى كمال] را دریافت و به مردم برساند و آن‏ها نیز آن را دریافت [و بر اساس آن زندگى كنند]؛ برنامه‏اى كه درست و نادرست، خیر و شر، خوب و بد را از هم تمییز داده و بیان كرده است كه [براى رسیدن به كمال] انسان باید از چه راه و مسیرى حركت كند و از چه راه و مسیرى بپرهیزد.

بدیهى است كه انسان در دوران كودكى توانایى مشاهده‏ى مخلوقات خدا و دریافت برنامه‏ى خدا و به تَبع آن انتخاب یک راه و رها كردن راه دیگر را ندارد؛ اما همین كودک اگر زمینه و امكاناتى برایش فراهم شود و موانعى از سر راهش برداشته شود و رشد كند، در آن صورت مى‏تواند چنین قدرت و توانایى را به دست آورد.

بخشى از امكانات كه [به منظور رشد]، در اختیار انسان قرار داده شده، همین آسمان و زمین و مخلوقات و موجودات بین آن‏هاست. این مخلوقات - همانطور كه بیان شد- به گونه‏اى هستند كه اگر انسان به خوبى آن‏ها را مشاهده كند و به خوبى در آن‏ها دقت كند، خدا را مى‏شناسد. بخشى دیگر از امكانات، همان برنامه‏اى است كه از طرف خداوند براى انسان فرستاده شده و در اختیار او قرار داده مى‏شود؛ برنامه‏اى كه انسان را راهنمایى مى‏كند كه چگونه به مخلوقات خداوند بنگرد. چگونه خدا را از این طریق بشناسد. برنامه‏اى كه انسان را متوجه این مطلب مى‏كند كه غیر از آسمان‏ها و زمین و آن‏چه در بین آنهاست [و غیر از خود او [موجودات دیگرى هم وجود دارند؛ موجوداتى از جمله: فرشتگان و جن و... و غیر از این دنیا، دنیاى دیگرى هم وجود دارد. برنامه‏اى كه در بر دارنده‏ى مطالب دیگرى است كه انسان در مسیر بندگى خدا به آن نیازمند است. وظیفه‏ى انسان در مقابل این برنامه، این است كه قلباً آن را بپذیرد و با جان و دل آن را [از فرستادگان خدا [دریافت كند. تنها در این صورت است كه همه چیز برایش روشن مى‏شود؛ خیر و شر، درست و نادرست، حق و باطل و... وظیفه‏ى او بعد از تمییز خیر از شر، حق از باطل، این است كه راه حق و خیر را انتخاب و غیر آن را رها كند كه توانایى این انتخاب نیز، نعمت دیگرى است كه خدا در اختیار انسان قرار داده است.

انسان این را نیز باید بداند كه خداوند كمک‌كننده و یارى دهنده‏ى آنانى است كه راه حق را انتخاب مى‏كنند و آن‏ها را در این مسیر توفیق خواهد داد و هرگز مانع كسانى نیز نخواهد بود كه خواهان برنامه‏ى او نیستند. خداوند چنین افرادى را به حال خود رها مى‏كند تا در مسیر بدبختى و انحراف قدم بردارند كه خود انتخاب كرده‏اند.

اساسى‏ترين موانع رشد و صعود به سوى كمال

قبلاً به این مطلب اشاره كردیم كه در مسیر رشد و حركت به سوى كمال، علاوه بر فراهم شدن امكانات، برداشتن آفت‏ها و موانع نیز لازم است؛ آفت‏هایى كه حركت را به تأخیر مى‏اندازند یا آن را دچار مشكل مى‏كنند. [در این‏جا به مهم‏ترین و اساسى‏ترین این آفت‏ها اشاره مى‏كنیم:]

۱. جهل: یكى از این آفت‏ها، «جهل» است. همان‏طور كه گرماى بسیار شدید یا سرماى شدید باعث خشک شدن و از بین رفتن گندم مى‏شود، «جهل» نیز یكى از آن آفت‏هایى است كه حركت انسان در مسیر كمال را دچار مشكل مى‏كند. جهل این است كه انسان از چگونگى مشاهده‏ى مخلوقات خدا عاجز باشد و در نگریستن به آسمان‏ها و زمین و... تنها به ظاهر آن‏ها اكتفا كند و در آفرینش آن‏ها دقت نكند. درست عكس كسى كه به یک دستگاه ضبطِ صوت مى‏نگرد و با نگاه كردن به آن، به وجود سازنده‏اى دانا و توانا پى مى‏برد.

بسیارى از مردم به آسمان‏ها و زمین [و سایر مخلوقات خدا؛ از جمله خود [مى‏نگرند؛ اما متوجه سازنده و خالق آن‏ها نمى‏شوند. اگر هم مخلوقات را بشناسند، هرگز شناختشان سبب شناخت خالق نمى‏شود.

«جهل» آن است كه انسان از برنامه‏ى هدایتى كه از جانب خداوند متعال به سویش فرستاده شده، غافل باشد و از آن اعراض كند و در غفلت باقى بماند. جهل این است كه انسان نداند خداوند متعال چه مطالبى را بیان كرده و نداند كه حق چیست و باطل كدام است، خیر و خوبى چیست و شر و بدى كدامند. این آفت (جهل) نخستین آفتى است كه ممكن است، انسان دچار آن شود. در صورت گرفتار شدن به این آفت اگر انسان آن را از سر راهش برندارد و خود را از دستش نرهاند، مطمئناً او را نابود خواهد كرد و از بین خواهد برد. اگر انسان از هزاران هزار نعمت برخوردار باشد، اما در همان حال دچار آفت جهل باشد و خداى خود را نشناسد و راه درست زندگى را نداند و از این غافل باشد كه چگونه بندگى خدا را به انجام برساند و بنده‏ى او باشد، نابود و هلاک شده است، [اگر چه در ظاهر زنده است و نفس مى‏كشد]. حتى در چنین حالتى از حیوانات نیز پست‏تر است؛ زیرا هر مخلوقى غیر از انسان، در حد توانش، اداى وظیفه مى‏كند. انسان جاهل وقتى از چگونگى مشاهده‏ى صحیح مخلوقات خدا عاجز باشد و برنامه‏ى درست زندگى كردن را نداند و از این غافل باشد كه چگونه آن را از خداوند بگیرد، چنان سقوط خواهد كرد كه از هر مخلوق دیگرى و از هر حیوانى پست‏تر مى‏شود.

۲. هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى (خواهش‏هاى نفسانى(: یكى دیگر از آفت‏هایى كه در مسیر حركت انسان به سوى كمال وجود دارد، آفت «هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى» است. این آفت به گونه‏اى است كه انسان مطیع و پیرو هواهاى نفسانى مى‏شود و برنامه و شریعت خداوند متعال را رها مى‏كند.

«هوا و هوس یا خواهش‏هاى نفسانى» آن است كه انسان برخى از چیزها را دوست داشته باشد و به طرف آن‏ها میل كند و از برخى از چیزها بیزار باشد و از آن‏ها فاصله بگیرد. این هم ناشى از جهلى است كه [نسبت به مسایل] دارد. انسان وقتى از برنامه‏ى خدا غافل شد، و از آن فاصله گرفت، و از بكارگیرى آن در زندگى خوددارى كرد، به میل خود، آن‏چه را خیر بداند به سویش مى‏رود و از آن‏چه شر بداند، دورى مى‏كند، در این صورت گفته مى‏شود انسان تابع هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود شده است.

براى روشن شدن مطلب، آن را كمى توضیح مى‏دهیم.

در برنامه‏ى خدا چنین آمده كه: هر كس خواهان خوشبختى و سعادت دنیا و آخرت است، باید مطیع و فرمانبردار برنامه‏ى خدا باشد. حال اگر این اطاعت و فرمانبردارى باعث از دست دادن مال و ثروت و مقام و... شد یا در مسیر آن انسان دچار اذیت و آزار و سختى و مشكلات شد، باید از اطاعت خدا دست نكشد [تا به خوشبختى و سعادت دنیا و آخرت دست یابد]. یعنى انسان براى رسیدن به خوشبختى دنیا و آخرت باید از هر آن‏چه مانع دست‏یابى او به آن مى‏شود دورى كند و در این راه هر نوع سختى و مشكلى را تحمل نماید.

اگر انسان به مرحله‏اى رسید كه رضایت خدا را بر همه چیز ترجیح داد، و در این مسیر از هر آن‏چه باعث دورى او از خدا مى‏شود بیزارى جست و از آن فاصله گرفت و حاضر شد در این راه مشكلاتى را تحمل كند، چنین فردى مى‏تواند بندگى خدا را بجاى آورد و پیرو برنامه و شریعت خداوند متعال باشد، در غیر این صورت اگر خوشى و استراحت و آسایش زندگى را دوست داشت، و از سعى و تلاش در جهت جلب رضایت خدا خوددارى كرد و حاضر نشد در این راه (جلب رضایت خدا) دست از مقام و موقعیت و ثروت و مالى كه دارد، بردارد، در این صورت گفته مى‏شود چنین فردى پیرو هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود است و نمى‏تواند بندگى خدا را به جاى آورد و بنده‏ى او باشد. در این صورت چنین فردى به آفتى دچار شده كه او را نابود خواهد كرد مگر این كه - به یارى و كمک خدا- به خود بیاید و قبل از نفوذ چنین آفتى در تمام وجودش و در تمامى جوانب زندگى‏اش، خود را از آن نجات دهد.

آن‏چه بیان شد دو آفت بزرگى بودند كه سایر آفت‏ها از آن‏ها سرچشمه مى‏گیرند.

هر آفتى كه در زندگى متوجه انسان مى‏شود یا ناشى از جهل و نادانى است یا ناشى از پیروى هواى نفس.

خلاصه‏ى مطلب این كه: انسان بالقوه استعداد و آمادگى تمییز حق از باطل و درست از نادرست و انتخاب یكى و رها كردن دیگرى را دارد. اگر زمینه برایش فراهم شود و برنامه‏ى خدا به او برسد و براساس آن به مشاهده‏ى جهان بپردازد و بالفعل راه خیر و شر را از هم تمییز دهد و بشناسد و راه حق و خیر را برگزیند و از شر و باطل فاصله بگیرد، و جهل و نادانى خود را بوسیله‏ى آن درمان كند، و بجاى پیروى و دنبال كردن هوس و آرزو، پیرو و مطیع شریعت خداوند باشد، [در این صورت و تنها در این صورت، رشد مى‏كند و به كمال مطلوب مى‏رسد و [زندگى‏اش درست همانند آن دانه گندمى خواهد بود كه در خاک مناسب و حاصلخیز قرار داده شده، و از هواى مناسب و آب كافى برخوردار است، و نور و دماى مناسب به آن مى‏رسد، و از آفت‏هایى چون سرما و گرماى نامناسب و حشرات و... مصون است، و در نتیجه رشد مناسب مى‏كند و به كمال مطلوب خود مى‏رسد.

بله، این همان انسانى است كه خدا مى‏خواهد.

هم‏چنان كه قبلاً گفتیم، تمامى مخلوقات و موجوداتى كه آفریده شده‏اند از آسمان‏ها و زمین گرفته تا موجودات دیگر و از نعمت‏هاى ظاهرى و ملموس گرفته تا نعمت‏هاى غیر ظاهرى و غیر ملموسى چون برنامه‏ى هدایت الهى و توفیقات خداوند متعال و موجودات غیر ظاهرى چون فرشتگان كه یار و یاور و محافظ انسان مؤمن هستند، تمامى این‏ها هم‏چون خاک، آب، نور، دما و مواد غذایى هستند كه همگى دست در دست هم داده تا آن دانه گندم بروید و رشد كند. این نعمت‏ها نیز همگى در اختیار انسان قرار داده شده تا انسان رشد كند و در مسیر كمال قرار گیرد و به كمال مطلوب برسد.

خداوند رحمان و رحيم

انسان با چنین شناختى از خداوند متعال، به این نكته پى مى‏برد كه پروردگارش بسیار مهربان و به تعبیر قرآن «رحمان و رحیم» است. او «رحمان» است، او «رحیم» است، یعنى همیشه مشغول رحمت و مهربانى كردن [نسبت به بندگان و آفریده هایش] مى‏باشد. رحمت و مهربانى [نسبت به بندگان]، از دو راه ممكن است:

۱- فراهم كردن امكانات لازم [در مسیر رشد] ؛

۲- برداشتن موانع [در مسیر رشد].

در مثال دانه گندم، تهیه و آماده كردن آب، خاک، نور، دما و... بخشى از رحمت است، و برداشتن آفت‏ها و موانع، بخش دیگرى از رحمت مى‏باشد. این كه خداوند ذاتش را با این دو صفت توصیف مى‏كند و مى‏فرماید:او «الرحمن الرحیم» است به همین معناست، یعنى همه‏ى ذاتش رحمت است و همیشه نیز مشغول مهربانى كردن نسبت به بندگان و آفریده‏هایش است.

تا این‏جا خداوند متعال را این‏گونه شناختیم و دانستیم كه او ذاتى است «رحمان و رحیم».

خداوند و سرانجام انسان

وقتى انسان از یک طرف، خدا را این‏گونه بشناسد و از طرف دیگر، چنین تصور كند كه او نیز همانند دانه گندمى است كه استعداد و توانایى رشد و سیر به سوى كمال را دارد و پروردگارش در این مسیر هر چه لازم داشته باشد برایش فراهم مى‏كند و موانع ممكن را از سر راهش بر خواهد داشت، پس دل و درونش نسبت به پروردگارش مملوّ از امید مى‏شود و امیدوار است كه در این مسیر او را یارى و توفیق دهد تا از نعمت‏ها و امكانات موجود استفاده‌ی صحیح كند و به كمال مطلوب برسد.

مسأله‏ى دیگر این كه، خداوند متعال هرگز كار و عملى نابجا و بیهوده انجام نمى‏دهد؛ زیرا او حكیم است و انجام كار بیهوده از حكیم بودنش به دور است، پس غیر ممكن است انسان را با هدف رسیدن به كمال بیافریند و در این مسیر همه‏ى امكانات لازم را به او ببخشد و در اختیارش قرار دهد، اما بعداً او را مورد بازخواست قرار ندهد و درباره‏ى این همه رحمت از او چیزى نپرسد. بنابراین باید روزى باشد كه در آن روز، خداوند، انسان را مورد بازخواست قرار دهد و از او بپرسد كه از این همه امكانات و نعمت‏ها چگونه استفاده كرده است؟ در آن روز به او بگوید: من نعمت‏ها را بیهوده در اختیارت قرار ندادم تا هر طور كه دلت خواست از آن‏ها استفاده كنى. نعمت‏ها و امكانات را در اختیارت قرار دادم تا به گونه‏اى از آن‏ها استفاده كنى كه به سوى كمال حركت كنى و به مرحله‏اى برسى كه حق و باطل و خیر و شر را از هم جدا كرده و راه حق را پیش بگیرى و در آن مسیر حركت كنى. حال آیا این كار را كردى یا خیر؟ پس پروردگار انسان بر او نیز مسلط است و سرانجام و عاقبت او را نیز در دست دارد، به طورى كه گریز و فرار از دست خدا بعید است و انسان بدون شک به پیشگاه او باز خواهد گشت تا محاكمه و بازخواست شده و به تناسب پاسخى كه مى‏دهد، جزا یا سزا داده شود.

با توجه به آن‏چه گفته شد به این نتیجه مى‏رسیم كه خداوند متعال صاحب قدرت است و سرانجام و عاقبت انسان در اختیار اوست. او كنترل كننده‏ى انسان است و تمامى حركات و سكنات انسان زیر نظر او انجام مى‏گیرد و از او پوشیده نیست. سرنوشت انسان در دست اوست. این‏جاست كه در سوره‏ى «فاتحه» پس از «الرحمن الرحیم»، مى‏فرماید: «مَالِک یومِ الدِّین» یعنى خداوند صاحب روزى است كه در آن، به تناسب زندگى دنیوى انسان به او جزا و پاداش مى‏دهد. اگر انسان به درستى از نعمت‏ها استفاده كرده باشد - براساس آن‏چه خود (خداوند) مقرر كرده است -، جزایش جزایى نیک خواهد بود و گرنه ...

وقتى انسان خداوند متعال را این‏گونه شناخت ] كه روزى او را بازخواست خواهد كرد]، تمام وجودش مملوّ از ترس [نسبت به آینده‌ی خود [مى‏شود. او سعى مى‏كند در تمامى مراحل زندگى؛ در استفاده كردن از نعمت‏ها و امكانات دقت كند و كارى نكند كه خداوند او را بر انجامش امر نكرده است.

انسان در زندگى و در استفاده از نعمت‏ها باید به فكر روزى باشد كه نسبت به آن بازخواست خواهد شد. پس باید از همین امروز جوابى براى آن روز آماده كند. او باید از همین امروز خود را این‏گونه آماده كند كه در جواب بگوید: خدایا! آن‏گونه از نعمت‏ها و امكانات استفاده كردم كه خود فرمودى. از چشم، گوش، پا، دست، زبان و قلب و ظاهر و باطنم و از هر چه كه به من دادى، آن‏گونه استفاده كردم كه خود فرموده بودى. به وسیله‏ى چشم‏هایم، به مشاهده‏ى مخلوقات تو پرداختم تا تو را بهتر بشناسم. از گوش‏هایم، براى شنیدن سخنان خیر استفاده كردم. به وسیله‏ى آن‏ها، برنامه‏ى هدایت تو را شنیدم تا راه خیر و شر را از هم تمییز دهم. به وسیله‏ى زبانم، از هر آن‏چه نمى‏دانستم پرسیدم، و هر چه از خیر و خوبى بود و دانستم، به دیگران یاد دادم. سعى كردم، ایمان به تو را در دلم جاى دهم و غیر تو را از آن بیرون كنم. از دست‏ها و پاهایم و هر عضوى از اعضاى بدنم، آن‏گونه استفاده كردم كه تو فرمودى. از نعمت‏ها و امكاناتى كه در اختیارم قرار دادى در جهت رضایت تو استفاده كردم؛ مثلاً: وقتى به جایى مى‏رفتم و سوار ماشین مى‏شدم، براى انجام وظیفه‏اى بود [كه تو نسبت به آن راضى بودى]. وقتى لباسى مى‏پوشیدم یا غذایى مى‏خوردم و یا از دارویى استفاده مى‏كردم، تنها و تنها براى سلامتى‏ام بود تا بتوانم در مسیر بندگى تو بهتر قدم بردارم و به بهترین شكل اداى مسئولیت كنم.

«ايمان به قيامت» اساسى‏ترين پايه‏ى «بندگى خدا»

[با توجه به آن‏چه گفته شد،] وقتى روزى مى‏آید كه انسان در آن دادگاهى مى‏شود و از طرف خدا مورد بازخواست قرار مى‏گیرد، پس باید از همین امروز به گونه‏اى زندگى كند كه خدا مى‏خواهد، تا در آن روز و در آن محكمه بتواند جواب مثبت و قانع كننده‏اى داشته باشد. به عبارت دیگر باید به قیامت ایمان داشته باشد. ایمان به قیامت به این معنا نیست كه بداند دنیایى پس از این دنیا وجود دارد. این گونه شناختى ایمان محسوب نمى‏شود. اگر انسان به تفصیل درباره‏ى قیامت و حوادث آن روز و بهشت و جهنم آگاه باشد و چگونگى آغاز و انجام آن را دقیقاً بداند، یقین داشته باشد كه این آگاهى كوچك‏ترین سودى به او نخواهد رساند و این آگاهى ایمان محسوب نمى‏شود مگر این كه علاوه بر آن، چیز دیگرى داشته باشد و آن «احساس مسئولیت» است. «احساس مسئولیت» یعنى این كه انسان هنگام استفاده از نعمت‏ها و امكانات، یقین داشته باشد كه روزى خواهد آمد كه خداوند او را بازخواست مى‏كند؛ پس باید آن‏گونه از نعمت‏ها استفاده كند كه او مى‏خواهد و به آن دستور داده‌است.

درجات ايمان به قيامت

براى روشن شدن آن‏چه گفته شد توضیحى لازم به ذكر است و آن این كه: ایمان به آخرت سه درجه دارد كه انسان مسلمان - حداقل - باید از پایین‏ترین درجه‏ى آن برخوردار باشد وگرنه به آخرت ایمان ندارد، اگر چه از تمامى كم و كیف آن آگاه باشد؛ زیرا هم «یهود» و هم «نصارى» و بسیارى دیگر از غیرمسلمانان آگاهى‏هایى از كم و كیف قیامت داشته [و دارند ؛] اما كوچك‏ترین سودى به حالشان نداشت [و ندارد].

درجه‏ى نخست

نخستین درجه و پایین‏ترین درجه‏ى ایمان به قیامت این است كه، انسان، لحظاتى پس از دچار شدن به گناه و معصیت و نافرمانى خدا، به یاد قیامت و دادگاهى و محكمه‏اى بیفتد كه در آنجا انجام مى‏گیرد و او در حضور خداوند متعال خواهد ایستاد و خداوند نیز از او سؤال خواهد كرد كه چرا این كار را انجام دادى و چرا دچار معصیت و نافرمانى من شدى؟ او باید این را بداند كه اگر از گناه و نافرمانى و معصیتى كه دچار شده توبه نكند، سزاى كارش را خواهد دید. حال وقتى به یاد این مراحل و آن دادگاهى بیفتد و براى این كه در آن محكمه و در برابر پروردگارش سرافكنده نشود و گرفتار سزا و عذاب خداوند نشود، بلافاصله توبه مى‏كند و پشیمان مى‏شود و تصمیم مى‏گیرد كه بار دیگر دچار آن معصیت و گناه نشود.

آن‏چه بیان شد، پایین‏ترین درجه‏ى ایمان به قیامت است كه انسان با داشتن آن، باید خود را در مقابل خداوند متعال مسئول بداند كه هرگاه دچار گناه شد قبل از این كه فرصت را از دست بدهد و بمیرد و به آن محكمه‏ى الهى برود، خود، آن دادگاهى را براى خود تشكیل دهد و در آن خود را محاكمه كند و در نتیجه از معصیت و گناهى كه انجام داده توبه كند. این حداقل درجه‏ى ایمان به آخرت است.

درجه‏ى دوم

دومین درجه‏ى ایمان به قیامت، كه از درجه‏ى نخست بالاتر است، این است كه انسان آن‏گونه قیامت را تصور كند و آن‏گونه نسبت به آن احساس مسئولیت كند كه، وقتى خواست گناهى انجام دهد و مشغول انجام آن شد در همان حال به یاد قیامت بیفتد و فوراً، قبل از اتمام گناه، از آن دست بكشد و توبه كند و به سوى خدا باز گردد.

درجه‏ى سوم

اما سومین درجه‏ى ایمان به قیامت كه بالاترین درجه می‌باشد عبارت است از این كه: انسان آن‏گونه قیامت را تصور كند و نسبت به آن احساس مسئولیت كند و خود را در برابر پروردگارش مسئول بداند كه، وقتى فكر انجام گناه به ذهنش خطور كرد، قبل از این كه تصمیم به انجام آن بگیرد و براى انجامش اقدامى كند، به فكر قیامت و دادگاه آن روز و حاضر شدنش در برابر خداوند بیفتد، و براى خود محكمه‏اى تشكیل دهد و خود را در آن محاكمه كند. نتیجه‏ى چنین امرى این مى‏شود كه از انجام گناه خوددارى خواهد كرد و اصلاً دچار آن نخواهد شد [و فوراً از آن‏چه به ذهنش رسیده توبه مى‏كند و از خداوند طلب بخشش مى‏نماید].

انسان باید یكى از این سه حالت را داشته باشد، تا گفته شود او به قیامت ایمان دارد وگرنه، تنها آگاهى بر این كه قیامت خواهد آمد و بهشت و جهنمى وجود دارد، كافى نیست.

اگر انسان داراى یكى از این درجات شد و آن‏گونه كه بیان شد، به قیامت ایمان پیدا كرد، در آن صورت، به سادگى مى‏تواند راه و مسیر بندگى خداوند متعال را در پیش گیرد. انسان وقتى به مرحله‏اى رسید كه تمام وجودش مملوّ از احساس مسئولیت شد و خود را در برابر خداوند مسئول دانست، و به این واقعیت پى برد كه روزى خواهد آمد و در آن روز در محكمه و دادگاه خداوند حضور خواهد یافت و باید در آن دادگاه جوابگوى سؤالاتى باشد كه از او مى‏شود، پس، قبل از این كه فرصت از دست برود، باتمام وجود تصمیم مى‏گیرد كه راهى را انتخاب كند كه خداوند متعال برایش مشخص كرده است و با این انتخاب خود را از مشكلات و سختى‏هاى آن روز نجات دهد. به همین خاطر است كه در سوره‏ى «فاتحه»، پس از اشاره به روز قیامت و این كه انسان باید به آن ایمان داشته باشد، مى‏فرماید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وقتى بنده‏ى خدا به این مرحله از ایمان به قیامت رسید (این‏گونه به قیامت ایمان پیدا كرد)، بعد از آن تصمیم مى‏گیرد كه بنده‏ى خدا باشد. آنان كه به این مرحله مى‏رسند، همگى با هم و یک صدا مى‏گویند:]خدایا!] براى تو بندگى مى‏كنیم و راه بندگى تو را در پیش مى‏گیریم. ایمان آورده‏ایم كه تو رحمان و رحیم هستى. تو صاحب روز جزایى، پس راه بندگى تو را در پیش مى‏گیریم. ما تصمیم گرفته‏ایم كه در زندگى هرچه تو بفرمایى و امر كنى آن را انجام دهیم.

ذكر این نكته نیز ضرورى است كه اگر خداوند انسان را توفیق ندهد و ] در مسیر بندگى خود] او را كمک نكند، انسان نمى‏تواند حتى یک قدم هم بردارد. این‏جاست و با آگاهى بر این مطلب است كه بندگان خدا، خطاب به خداوند عرض مى‏كنند: [خدایا! [بر ما روشن است كه به تنهایى نمى‏توانیم تو را بندگى كنیم. اگر ما را كمک نكنى، هرگز نمى‏توانیم، در این راه قدمى برداریم؛ پس: ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ یعنى «تنها از تو طلب كمک مى‏كنیم». از تو مى‏خواهیم آن‏چه در این مسیر لازم است برایمان فراهم كنى و موانعى كه ما را از حركت باز مى‏دارد بردارى.

تا این‏جا روشن شد كه ایمان به قیامت یكى از پایه‏هاى اساسى بندگى خداست و انسان بدون آن نمى‏تواند راه و مسیر بندگى خدا را در پیش گیرد و بنده‏ى خدا باشد. به همین دلیل است كه قرآن به آن اهمیت ویژه‏اى داده است.

واقعیت این است كه انسان، با ایمان به قیامت، راه و مسیر بندگى خدا را در پیش خواهد گرفت و بدون چنین ایمانى هرگز نمى‏تواند چنین راهى را انتخاب كند و بنده‏ى خدا باشد، گرچه در این مسیر هزاران بار هم تلاش كند و حتى در مراحلى از زندگى در مسیر بندگى خدا قرار گیرد.

دانستن این نكته هم ضرورى است كه هر فردى به اندازه گناهى كه مرتكب مى‏شود، به همان اندازه ایمان به قیامتش ضعیف است؛ زیرا ممكن نیست كسى دادگاه و محكمه‏ى خدا را در نظر داشته باشد و بداند كه روزى خواهد آمد كه در آن و در حضور خدا محاكمه خواهد شد اما با این وجود، مرتكب گناه شود. بدون شک در آن لحظه كه مرتكب گناه مى‏شود، قیامت را فراموش كرده و از آن غافل است. و كسى كه ایمانش قوى باشد، كمتر دچار گناه مى‏شود، و آن كه ایمان به قیامتش بسیار بسیار قوى است، هرگز دچار گناه نمى‏شود.

تفسير سوره‏ى «تكاثر»

خداوند متعال [به لطف و رحمت خود]، در [دعوت انسان به سوى بندگى خود]، ابتدا او را از خواب غفلت بیدار مى‏كند [و او را این‏چنین خطاب قرار مى‏دهد] كه: اى انسان! چنین تصور مكن كه وضعیت موجود و این زندگى دنیایى [كه به آن عادت كرده‏اى] تا ابد این‏گونه خواهد بود و تغییر و تحولى نخواهد یافت. اى انسان! این را بدان كه ناگهان تغییرى روى مى‏دهد كه تمام این جهان را بر هم مى‏زند.

لازم به ذكر است كه، انسان طبیعتاً وقتى با چیزى خو گرفت، چنان تصور مى‏كند كه هرگز از آن جدا نمى‏شود و آن چیز هرگز از بین نمى‏رود. انسانى كه به دنیا و مال و ثروت و نعمت و امكاناتش دل خوش مى‏كند و به آن‏ها خو گرفته است، كم كم فراموش مى‏كند كه روزى خواهد آمد و هر آن‏چه دارد تمام مى‏شود و از بین مى‏رود. این‏جاست كه باید از خواب غفلت بیدار شود و به خود بیاید كه چنین تصورى درست نیست. این وضعیت و زندگى روزى از بین مى‏رود. این جهان روزى تغییر خواهد كرد. وضعیت دیگر و جهانى دیگر به وجود خواهد آمد كه هیچ شباهتى با این دنیا ندارد. در همین راستا بسیارى از آیات قرآن به این تغییر و دگرگونى اشاره مى‏كنند و از به وجود آمدن وضعیت دیگرى خبر مى‏دهند، وضعیتى كه در آن انسان بعد از مردن دوباره زنده مى‏شود [و در دادگاه و محكمه‏ى خدا حاضر مى‏شود] تا محاكمه شود. [براى نمونه] در سوره‏ى «تكاثر» كسانى را خطاب قرار مى‏دهد كه از قیامت و انجام وظیفه و مسئولیت خود غافل هستند، و به امكانات و نعمت‏هاى دنیایى به عنوان هدف نگاه مى‏كنند و از یاد برده‏اند كه این نعمت‏ها وسیله‏اى هستند براى شناخت خدا و راه او و انتخاب آن، و این را فراموش كرده‏اند كه روزى خواهد آمد كه در آن به دادگاه خدا احضار مى‏شوند و از آن‏ها این‏گونه سؤال خواهد شد كه: «از امكانات و نعمت‏هاى خداوند چگونه استفاده كردید؟» آن‏ها را این‏چنین خطاب قرار مى‏دهد كه:

﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ ١ حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ ٢ [التكاثر: ۱- ۲].

«افزون طلبی (و فخرفروشی به اموال و فرزندان) شما را به خود مشغول کرد. تا آنکه (بر همین حال مردید و) به قبرستان‌ها رفتید».

اى انسان‏هاى غافل! اى آنان كه چنان سرگرم و مشغول به دست آوردن مقام و موقعیت دنیایى شده‏اید و در این راه با هم مسابقه مى‏دهید كه مسئولیت و وظیفه‏ى خود را فراموش كرده‏اید. آیا نمى‏دانید و فراموش كرده‏اید كه هر كس امكانات و نعمت بیشترى داشته باشد مسئولیتش نیز بیشتر خواهد بود؟! دنبال كردن مقام و موقعیت و ثروت، شما را چنان به خود سرگرم كرده است كه از مسئولیتى كه دارید و سرانجامى كه منتظرتان است، غافل شده‏اید و هم‏چنان در این حالت هستید تا این كه مرگ شما را در یابد. شما به خود نمى‏آیید و از غفلت بیدار نمى‏شوید تا زمانى كه گورهایتان را دیدار كنید (زمان مرگ‏تان فرا رسد و آنگاه كه در جایگاه ابدى قرار بگیرید).

اى انسان‏هاى غافل! اى آنان كه همّ و غمتان كسب مال و ثروت بیشتر و دست یافتن به مقام و موقعیت بالاتر است! چرا مسئولیت و وظیفه‏ى خود را فراموش كرده‏اید و زندگى را این‏گونه سپرى مى‏كنید و تا زمانى كه در جایگاه ابدى قرار بگیرید، به خود نمى‏آید؟!

اى انسان‏هاى غافل!

﴿كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٣ ثُمَّ كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٤ [التكاثر: ۳- ۴].

«هرگز (فخرفروشی و افزون‌طلبی نکنید)؛ به زودی خواهید دانست. آری؛ آن‌گونه نیست که می‌پندارید. به زودی خواهید دانست».

خداوند با این خطاب آنان را سرزنش و توبیخ مى‏كند و مى‏فرماید: نه، نه، این كار را نكنید. بس است، این كار را نكنید. غفلت بس است. خود را به كسب مال مشغول نكنید و تلاش و فعالیتتان مسابقه در كسب مال [و موقعیت] بیشتر نباشد؛ زیرا طولى نخواهد كشید كه به واقعیت پى خواهید برد و خواهید فهمید كه چه خبر است و چه روى خواهد داد.

﴿كَلَّا نه، نه،] از خواب غفلت بیدار شوید و] دست از این مسابقه بكشید:

﴿لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡيَقِينِ [التكاثر: ۵].

«اگر به طور یقین و بدون هیچ تردیدی (حقیقت کار را) می‌دانستید (این‌چنین غافل نمی‌شدید)».

اگر مى‏دانستید و اگر بدانید كه چه سرانجامى در پیش دارید، هرگز این كار را نمى‏كردید. چرا غافلید؟ چرا در این فكر نیستید كه روزى خواهد آمد و از شما در مورد اعمالتان سؤال خواهد شد؟! چرا به خود نمى‏آیید و همیشه در فكر جمع آورى مال دنیایى هستید؟! این را بدانید كه:

﴿لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِيمَ ٦[التكاثر: ۶]. قسم به خدا آن آتش سوزنده‏ى شعله‏ور را خواهید دید. ابتدا از دور آن را مى‏بیند و بعد:

﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيۡنَ ٱلۡيَقِينِ ٧ [التكاثر: ۷]. به آن نزدیک مى‏شوید و به گونه‏اى آن را مشاهده مى‏كنید كه جاى هیچ شک و تردیدى نمى‏ماند. با چشم یقین آن را مى‏بینید و به وضوح مى‏فهمید كه آن آتش، آتش جهنم است و براى افرادى هم‏چون شما آماده شده است و راه نجات و چاره‏اى نیست. این را بدانید كه در آن روز، درباره‏ى همه‏ى نعمت‏هایى كه به شما بخشیده شده، مورد سؤال قرار خواهید گرفت:

﴿ثُمَّ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ ٨ [التكاثر: ۸].

«و آن‌گاه در آن روز درباره‌ی نعمت‌هایی که داشته‌اید، بازخواست خواهید شد».

در چنین روزى از آن همه نعمت و امكانات كه در اختیارتان قرار داده شده، سؤال خواهد شد. از شما پرسیده مى‏شود: چگونه از آن نعمت‏ها استفاده كردید؟

این بازخواست و دادگاهى و محاكمه چه زمانى و در چه روزى اتفاق مى‏افتد؟

تفسير سوره‏ى «زلزله (زلزال)»

﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١ وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢ وَقَالَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا لَهَا ٣ يَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥ [الزلزلة: ۱- ۵].

«هنگامی که زمین را به (سخت‌ترین) لرزش‌ آن، به لرزه درآورند. و زمین، (مردگان و گنجینه‌ها و) بارهای درونش را بیرون بیفکند. و انسان بگوید: زمین را چه شده است؟ زمین، خبرهایش را در آن روز بازگو می‌کند. زیرا پروردگارت به آن حکم کرده است».

زمانى این دادگاهى و بازخواست انجام مى‏گیرد كه زمین به لرزه در آید، آن هم چه لرزه‏اى!! لرزه‏ى زمین در آن روز چون لرزه‏هایى نیست كه امروزه اتفاق مى‏افتند و ما با آن‏ها آشنایى داریم. آن اتفاق وقتى روى مى‏دهد كه زمین باتمام وجودش به لرزه در آید و هر چه بار سنگین در درونش دارد، بیرون بریزد. وضعیت در آن روز وضعیتى است غیر منتظره و انسان را چنان به تعجب وامى‏دارد كه در نهایت ترس و شگفتى خواهد پرسید: زمین را چه شده و چرا چنین مى‏كند؟ او حق دارد چنین حیران و سرگردان باشد؛ زیرا قبلاً اگر زلزله‏اى رخ مى‏داد، چیز ساده‏اى بود كه با وسایل علمى مى‏توانستند آن را پیش‌بینى كنند؛ مثلاً: پیش‏بینى مى‏كردند كه در ۱۰ یا۲۰ یا۳۰ سال آینده، در فلان منطقه، زمین لرزه‏اى رخ خواهد داد؛ اما این زمین لرزه بر خلاف آن زمین لرزه‏هاست. انسان با وجود پیشرفت‏هاى زیاد علمى كه در این زمینه داشته و با وجود امكانات زیادى كه در اختیار دارد نتوانسته است این زمین لرزه را پیش‏بینى كند؛ زیرا این لرزه از آن لرزه‏ها نیست؛ به همین خاطر است كه به صورت سرسام‏آور و حیران و سرگردان مى‏پرسد: چه شده و چه رخ داده و چه اتفاق ناگوارى افتاده است؟ در چنین روزى زمین با زبان حال به شرح و توصیف وضعیت خود مى‏پردازد [و مى‏گوید: پروردگارم مرا به چنین تغییرى امر كرده است و به من وحى كرده است كه اندرونم را بیرون بریزم و... [۱۰]].

﴿يَوۡمَئِذٖ يَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا لِّيُرَوۡاْ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٦ [الزلزلة: ۶].

«در چنین روزى مردم دسته دسته از گورهایشان بیرون مى‏آیند تا اعمالشان را مشاهده كنند». بیرون مى‏آیند تا هر كس فیلم زندگى‏اش را، كه ضبط شده، ببیند و مشاهده كند. ببیند كه در دنیا و در سراى آزمایش و امتحان، داراى چه فكر و عقیده‏اى بوده و رفتار و كردارش چگونه بوده است. نتیجه‏ى این دادگاهى و محاكمه این مى‏شود كه:

﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨
[الزلزلة: ۷- ۸].

«هركس به اندازه‏ى ذرّه‏اى كار خوب [در دنیا] انجام بدهد، آن را [در این روز ( قیامت)] مى‏بیند. و هر كس به اندازه‏ى ذرّه‏اى كار بد بكند، آن را خواهد دید».

به این نكته توجه كنید كه خداوند در این‏جا مى‏فرماید: «هر كس در دنیا آن كارها را انجام بدهد». نمى‏فرماید: «انجام داده باشد»؛ زیرا اگر فردى در زمان جاهلیت و در حالت نادانى و ناآگاهى گناهى را انجام داده باشد و بعداً از آن توبه كرده و به سوى خدا بازگشته باشد، بر آن خط بطلان كشیده شده و به او نشان داده نمى‏شود و به خاطر آن مؤاخذه نمى‏گردد؛ زیرا از آن توبه كرده و توبه‏اش مورد پذیرش قرار گرفته است. آیه به این معنى نیست كه هر كس هر كارى در دنیا انجام داده باشد، به او نشان داده مى‏شود. هرگز چنین نیست؛ زیرا گاهى اتفاق مى‏افتد كه یک كافر یا غیر مسلمان تصادفاً كار نیكى انجام دهد و این كارش اتفاقى است و برنامه‏ى او چنین نیست. كار او هم‏چون خواندن نوشته‏اى براى فردى بیسواد است كه با خواندن كلمات، آن‏ها را تكرار مى‏كند. برنامه و منهج انسان كافر یا غیر مسلمان در زندگى، انجام كارهاى ناشایست است. پس در قیامت نیز این نوع كارها را خواهد دید [و بر اساس آن‏ها محاكمه مى‏شود].

انسان مؤمن نیز این‏گونه است. اگر روزى مرتكب كار بدى شده است، این عمل او اتفاقى و تصادفى بوده است؛ زیرا دلش مؤمن است و مصمم است كه در مسیر بندگى خدا گام بردارد و اگر كار بدى هم انجام دهد، اتفاقى است؛ پس فوراً توبه مى‏كند و باز مى‏گردد. كار بدى كه مرتكب شده بر اساس برنامه‏ى زندگى او نیست؛ چون كار و برنامه‏ى او انجام اعمال بد و ناشایست نیست، پس بر خطا و گناهش خط بطلان كشیده شده و هرگز به او نشان داده نمى‏شود. بنابراین انسان در روز قیامت اعمالى را خواهد دید كه بر اساس برنامه و منهجى كه داشته، انجام داده باشد و هرگز كارهایى را نمى‏بیند كه به صورت اتفاقى و تصادفى انجام داده است. از طرف دیگر، بدیهى است كه هر كس هر كارى كه در نامه‏ى اعمالش مى‏بیند، بر اساس آن جزا و پاداش یا سزا و عقاب داده مى‏شود و آن را به صورت كامل دریافت مى‏كند.

در این‏جا بیان یک مطلب و روشن كردن یک موضوع بسیار ضرورى به نظر مى‏رسد و باید مورد توجه و دقت زیادى قرار گیرد و آن این كه: ایمان وقتى ایمان واقعى محسوب مى‏شود و نزد خداوند متعال داراى ارزش و اعتبار است كه در دل جاى گرفته باشد. اگر فردى زمانى به آخرت یا خداوند ایمان داشته باشد و كارهاى نیک انجام دهد، اما بعداً كافر شود و پس از مدت دیگرى دوباره مؤمن گردد و به همین ترتیب... [در مورد او باید گفت:] آن ایمان دیگر ایمان محسوب نمى‏شود و انجام هیچ كار و عمل نیكى از او پذیرفته نمى‏شود. ایمان، زمانى ایمان محسوب مى‏شود كه در دل فرد جاى گرفته و ثابت شده باشد. به مثالى در این زمینه توجه كنید. كودكى را در نظر بگیرید كه به مدرسه مى‏رود. معلم در ابتدا حروف الفبا را به این كودک یاد مى‏دهد و او با آن‏ها آشنا مى‏شود و آن‏ها را به ذهن مى‏سپارد. حال اگر این حروف چندین بار برایش تكرار نشود، یقیناً بعد از مدت كوتاهى آن‏ها را فراموش مى‏كند. اگر در منزل و روزهاى بعد آن‏ها را چندین بار تكرار نكند، آن‏ها را فراموش خواهد كرد. او باید چندین روز و چندین ماه این حروف را تكرار و تمرین كند. این دانش‏آموز اگر این كار را انجام ندهد، بعد از مدتى هر چه را یاد گرفته است فراموش مى‏كند؛ اما اگر آن‏چه گفته شد انجام دهد، پس از مدتى، آن حروف، چنان در ذهنش جاى خواهند گرفت كه هرگز آن‏ها را فراموش نخواهد كرد. خودمان را در نظر بگیریم، اگر تكه تكه هم بشویم، باز هم الفبا را فراموش نخواهیم كرد [و اگر هم بخواهیم، هرگز نمى‏توانیم آن‏ها را فراموش كنیم]. وقتى این دانش‏آموز به این مرحله رسید، به او گفته مى‏شود او الفبا را مى‏داند وگرنه در همان روزهاى اول مدرسه كه حروف الفبا هنوز به درستى در ذهنش جاى نگرفته است و هر لحظه ممكن است آن‏ها را فراموش كند، به او گفته نمى‏شود او حروف الفبا را مى‏داند.

براى روشن شدن مطلب به مثالى دیگر توجه كنید:

فردى را در نظر بگیرید كه نزد استاد خیاط شاگردى مى‏كند. پس از مدتى این شاگرد به مرحله‏اى مى‏رسد كه زیر نظر استاد، مى‏تواند بعضى چیزها را بدوزد. اگر روزى استاد نباشد یا سه چهار روز بگذرد و او كار خیاطى انجام ندهد مسلماً آن‏چه یاد گرفته است فراموش خواهد كرد. به چنین فردى در چنین مرحله‏اى خیاط گفته نمى‏شود. خیاط به كسى گفته مى‏شود كه آن چنان در كارش استاد باشد كه هرگز كار خیاطى را فراموش نكند گرچه ۱۰ سال هم خیاطى نكند. همانطور كه گفتیم به فرد بیسوادى كه به كمک شما كتابى را مى‏خواند و با تكرار كلمات توسط شما آن‏ها را تكرار مى‏كند، فرد باسواد گفته نمى‏شود، به چنین فردى نیز خیاط گفته نمى‏شود. زمانى به آن دو، خیاط و باسواد گفته مى‏شود كه خیاطى و سواد آن چنان در ذهنشان جاى گرفته باشد كه هرگز فراموش نشود. ایمان نیز چنین حالتى دارد. ایمان آن است كه در قلب انسان به گونه‏اى جاى گرفته و ثابت شده باشد كه اگر صاحبش [به خاطر آن] تكه تكه هم شود، هرگز از دلش بیرون نرود. اگر انسان به چنین مرحله‏اى از ایمان رسید و ایمان در دلش این‏گونه جاى گرفت، یا كار بد انجام نمى‏دهد یا اگر انجام داد به خاطر ایمانى كه در قلبش جاى گرفته بعد از لحظاتى پشیمان مى‏شود و از آن (گناه) دست مى‏كشد و حال و وضعیتش این گونه خواهد بود كه خداوند به آن اشاره مى‏كند و مى‏فرماید: ﴿يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ [النساء: ۱۷]. یعنى زود و بلافاصله توبه مى‏كنند و باز مى‏گردند.

[۱۰] متأسفانه تفسیر این قسمت از آیه از آخر قسمت (ب) نوار شماره‏ى (سه) قطع و ادامه‏ى آن در ابتداى قسمت (الف) نوار شماره (چهار) نیامده است و ابتداى این قسمت با آیه‏ى: ﴿يَوۡمَئِذٖ يَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا... شروع شده است؛ لذا آن‏چه در كروشه آورده‏ایم براى تكمله‏ى بحث بوده و از فرمایشات استاد نیست.

تفسير سوره‏ى «قارعه»

وضعیت همیشه به گونه‏اى نیست [كه انسان به آن عادت كرده و بدان خو گرفته است] و این‏گونه نیز ادامه پیدا نخواهد كرد. روزى خواهد آمد و تمام این جهان [و نظم حاكم بر آن]، تغییر مى‏كند:

﴿ٱلۡقَارِعَةُ ١ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٣ [القارعة: ۱- ۳].

«آن‌ حادثه‌ی هراس‌انگیز و کوبنده. حادثه‌ی هراس‌انگیز و کوبنده چیست؟ و تو چه می‌دانی که آن حادثه‌ی هراس‌انگیز چیست؟».

تاكنون از جایى چیزى در مورد آن رویداد به تو گفته نشده. تو نمى‏دانى این رویداد كوبنده چیست. پس گوش كن تا آن را برایت بیان كنیم. آن رویداد و حادثه، رویدادى است كه در ابتداى قیامت رخ خواهد داد. رویداد و حادثه‏اى كه كره‏ى زمین را بر هم مى‏زند و ویران مى‏كند. در آن روز:

﴿يَوۡمَ يَكُونُ ٱلنَّاسُ كَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ ٤ وَتَكُونُ ٱلۡجِبَالُ كَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ٥ [القارعة: ۴- ۵].

«روزی که مردم مانند پروانه‌های پراکنده (و حشرات شب‌پَرِ اطراف چراغ، سراسیمه) می‌شوند. و کوه‌ها مانند پشمِ رنگین حلاجی‌شده می‌گردد».

اگر كسى سنگى به سوى تعدادى پروانه كه روى بوته‏اى نشسته‏اند، بیندازد، پروانه‏ها هر كدام بى‏هدف به سمت و سوى [نامشخصى] به پرواز در مى‏آیند. حال و وضع مردم نیز در روز قیامت، آن‏گاه كه از طرف خداوند متعال فرمانى مبنى بر تغییر جهان هستى و بر هم خوردن عالم صادر مى‏شود، چنین است. در آن روز، زمین چنان ضربه‏اى مى‏خورد و چنان تغییر مى‏كند كه انسان‏ها همگى، چون آن پروانه‏ها، آشفته و سرگردان و حیران و بدون هدف، [تنها و تنها از ترس آن‏چه اتفاق افتاده]، به سمت و سوى نامشخصى مى‏روند. در آن روز این كوه‏هاى محكم و استوار كه زمین را نگه داشته‏اند، هم‏چون پشم رنگارنگ [حلاجى شده] در هم آمیخته مى‏شوند. از آنجا كه كوه‏ها داراى خاك‏هاى گوناگون با رنگ‏هاى متنوع هستند؛ برخى سیاه و برخى قرمز و برخى سفید و... در آن روز (قیامت) و در اثر آن ضربه، همه با هم مخلوط شده و هم‏چون پشمى مى‏گردند كه در هم و بر هم شده باشد.

این رویدادى است كه اتفاق مى‏افتد و چنین مى‏كند. حال، پس از آن چه خواهد شد؟

﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٦ فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٧ [القارعة: ۶- ۷].

«اما کسی که ترازوی اعمال نیکش سنگین باشد، پس او در زندگی خوشایند و پسندیده‌ای خواهد بود».

كسى كه اعمالش سنگین و نزد صاحبش (پروردگارش) با ارزش باشد، چنین كسى در یک زندگى خواهد بود كه به حدى پسندیده و مورد قبول است كه خودش هم از خودش راضى است. مثل خدمتكارى كه اگر اربابش از او راضى باشد، خودش هم از خودش راضى است و با خود مى‏گوید: خوب شد كه كارى كردم و به گونه‏اى برخورد كردم كه اربابم از من راضى است. یا مثل زنى كه شوهرش از او راضى است او نیز بسیار خوشحال است و [از اخلاق و رفتار خود كه مورد پسند شوهرش است] راضى است. بله، چنین فردى در یک زندگى‏اى قرار خواهد گرفت كه خودش هم از خودش راضى است؛ ‏زیرا چیزى كم ندارد. نه غم و اندوهى دارد و نه ترسى. در بهشت هر آرزویى داشته باشد برآورده مى‏شود و به هر چیزى هم كه دست یابد، هرگز آن را از دست نخواهد داد.

این‏گونه افراد كه اعمالشان در ترازوى خداوند متعال سنگین است، كیانند؟ اینان كسانى هستند كه ایمانشان در دل و درونشان جاى گرفته است. اینان كسانى هستند كه دلشان [بر ایمانى كه دارند] اطمینان یافته و به آرامش رسیده است.

همان‏طور كه قبلاً گفتیم، كسى كه ایمان در دلش جاى نگیرد، اگر یك‏بار هم عمل خوبى انجام دهد چون پشتوانه‏ى ایمانى نداشته است، آن عمل هیچ سود و فایده‏اى برایش در بر نخواهد داشت و [در قیامت؛ هنگام وزن و بررسى اعمال] از بین مى‏رود؛ همان‏طور كه خداوند به آن اشاره مى‏كند و مى‏فرماید: ﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣ [الفرقان: ۲۳] «و به (بررسى) اعمالشان مى‏پردازیم، پس آن را غبارى پراكنده مى‏گردانیم» [۱۱]. بسیارى از افراد غیر مسلمان، اعمال خوب هم دارند؛ ولى چون اعمالشان همراه با ایمان نیست و پشتوانه‏ى ایمانى ندارد؛ خداوند متعال نسبت به آن مى‏فرماید: به سوى اعمالشان مى‏رویم و اعمالشان را در هم مى‏كوبیم و چون گرد و خاک مى‏گردانیم؛ زیرا ظاهر عمل [اگر چه در دنیا سود و فایده‏اى به حال صاحبش داشته است، در قیامت] فایده‏اى نخواهد داشت.

اگر فردى هزار بار نماز بخواند ولى نمازش براى خدا و همراه با ایمان به او نباشد، هیچ سودى به حالش نخواهد داشت. هر عملى باید داراى روحى باشد تا مورد پذیرش خدا قرار گیرد. روح نماز [و هركار نیک دیگرى]، همان ایمان به خداست؛ ایمانى كه در دل جاى گرفته است و باعث مى‏شود هر عملى تنها و تنها به خاطر او و با اخلاص كامل انجام گیرد. كسى كه داراى چنین ایمانى باشد اعمالش نیز در ترازوى خداوند متعال سنگین خواهد بود و او زندگى‏اى خواهد داشت كه از آن بسیار خرسند است به طورى كه خودِ زندگى نیز از این كه در خدمت فردى چون اوست، راضى و خشنود است.

﴿وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٨ فَأُمُّهُۥ هَاوِيَةٞ ٩ [القارعة: ۸- ۹].

«كسى كه اعمالش در ترازوى خدا سبک باشد و عمل ارزشمندى نداشته باشد، مادر [و پناهگاه] او «هاویه» است».

«هاویه» همان جایى است كه او در آن مى‏افتد. «هاویه» همان مادرى است كه او را در آغوش مى‏گیرد. «هاویه» چاهى است عمیق و جایى است كه در پایین‏ترین نقطه‏ى جهنم قرار دارد. چنین فردى كسى است كه اگر عمل خوبى هم داشته باشد با ایمان آن را انجام نداده است (پشتوانه‏ى ایمانى نداشته است).

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا هِيَهۡ ١٠ [القارعة: ۱۰].

چه چیز و چه كسى تو را از ماهیت و كیفیت «هاویه» آگاه كرده است؟ [كسى این كار را نكرده و تو «هاویه» را نمى‏شناسى پس گوش كن تا تو را از آن آگاه كنیم. [ذات و ماهیت «هاویه» عبارت است از:

﴿نَارٌ حَامِيَةُۢ ١١ [القارعة: ۱۱].

آتشى است بسیار گرم و سوزان. بله، ذات و ماهیت «هاویه» آتش بسیار داغ و سوزنده است. مادر كسى كه ترازوى اعمالش سبک است همین آتش بسیار داغ و سوزان است. این مادر، فرزندش را در آغوش مى‏گیرد و هرگز نمى‏گذارد از او دور شود [۱۲].

[۱۱] ما به سراغ تمامى اعمالى كه [به ظاهر نیک بوده و در دنیا] انجام داده‏اند مى‏رویم و همه را هم‏چون ذرات غبارِ پراكنده در هوا مى‏سازیم [و ایشان را از اجر و پاداش آن محروم مى‏كنیم چرا كه نداشتن ایمان موجب محو و نابودى احسان و بى‌اعتبار شدن اعمال خوب انسان مى‏گردد. [۱۲] با توجه به آن‏چه گفته شد باید گفت: «هاویه» پرتگاهى است در پایین‏ترین نقطه‏ى جهنم كه در آنجا آتش بسیار داغ و سوزانى در حال شعله كشیدن است و منتظر مستحقین خود است. البته «هاویه» نامى از نام‏هاى دوزخ نیز هست.

تفسير سوره‏ى «انفطار»

﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ ١ وَإِذَا ٱلۡكَوَاكِبُ ٱنتَثَرَتۡ ٢ وَإِذَا ٱلۡبِحَارُ فُجِّرَتۡ ٣ وَإِذَا ٱلۡقُبُورُ بُعۡثِرَتۡ ٤ عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ وَأَخَّرَتۡ ٥ [الإنفطار: ۱- ۵].

«آن‌گاه که آسمان بشکافد. و هنگامی که ستارگان پراکنده گردند. هنگامی که دریاها روان و به‌هم‌پیوسته شوند. و هنگامی که قبرها، شکافته و زیرورو گردند. هر کسی می‌داند که چه اعمالی از پس و پیش فرستاده است».

آن‏گاه كه آسمان شكافته شود. آسمانى به آن محكمى. معلوم است كه این رویداد، حادثه‏اى بسیار سخت و سنگین است. و آن‏گاه كه ستارگان پراكنده شوند. و آن‏گاه كه آب دریاها با هم مخلوط شوند و زمین‏هاى خشک بین آن‏ها شكاف بر مى‏دارد. و آنگاه كه قبرها زیر و رو شوند طورى كه هر چه در آن‏هاست بیرون انداخته شود. در چنین زمان و در چنین وضعیتى هر كس مى‏داند كه در زندگى خود (زندگى دنیا) چه كارى انجام داده و چه چیزى بعد از خود به جاى گذاشته است. او مى‏داند تا زمانى كه زنده بود چه كارى انجام داده و بعد از خودش هم چه روش و برنامه‏اى به جا گذاشته است تا مردم براساس آن حركت كنند. وقتى گفته مى‏شود «مى‏داند كه چه كارى انجام داده است»، منظور تنها دانستن و آگاه شدن نیست؛ بلكه دانستن و آگاه شدن به خاطر دریافت جزاست. اگر در زندگى‏اش (زندگى دنیا) كار خوبى انجام داده باشد و این كار خوب نیز همراه با ایمان ثابت در دل بوده باشد (پشتوانه‏ى ایمانى داشته باشد) و بعد از خود، روش نیكى به جا گذاشته باشد، در ازاى آن جزاى نیک دریافت خواهد كرد و همین‏طور اگر در زندگى‏اش كارهاى بد انجام داده باشد، یا اعمال خوبى انجام داده؛ اما این اعمال همراه با ایمان ثابت در دل نبوده (بدون پشتوانه‏ى ایمانى بوده باشد)، یا روش بدى را بعد از خود به جا گذاشته باشد، سزاى كارهاى بدش را دریافت خواهد كرد.

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ ٱلۡكَرِيمِ ٦ ٱلَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّىٰكَ فَعَدَلَكَ ٧ فِيٓ أَيِّ صُورَةٖ مَّا شَآءَ رَكَّبَكَ ٨ [الإنفطار: ۶- ۸].

«ای انسان! چه چیزی تو را نسبت به پروردگار بزرگوارت فریفته است؟ همان ذاتی که تو را آفرید و اندامت را درست و هماهنگ ساخت. و تو را در هر نقش و صورتی که خواست، ترکیب کرد».

اى انسان!...

در این ندا و خطاب، سرزنش و توبیخ زیادى نهفته است. [خداوند مى‏خواهد بگوید:اى انسان! [تو انسان هستى و مى‏بایستى انسانیت خود را حفظ مى‏كردى، و هرگز كارى نمى‏كردى كه آن را از دست بدهى. انسان به این خاطر آفریده شده است كه در مسیر بندگى خدا قرار گیرد، و در آن مسیر گام بردارد، و هرگز خود را فریب ندهد، و [سعى كند] فریب چیزى را نخورد و از راه و مسیر خدا منحرف نشود.

چنین خطابى، هم‏چون خطاب به عالمى دینى است كه به علم خود عمل نمى‏كند و به او گفته شود:«اى عالم دین! چه مى‏كنى؟!»، كه منظور سرزنش اوست نه كسب خبر.

«اى انسان! چه چیزى تو را فریب داده كه به گونه‏اى عمل كنى و كارت به جایى برسد كه فراموش كنى در برابر پروردگارت؛ آن صاحب گرانقدرى كه تو را خلق كرده است، قرار دارى [و در برابر او مسؤول هستى؟!]. چه چیزى باعث شده كه این مطلب را فراموش كنى كه در حال معامله با پروردگارت هستى؟! آن پروردگارى كه همه‏ى صفات نیكو را داراست. آن پروردگارى كه آن‏چه تو بخواهى، اعم از نعمت و امكانات برایت آماده كرده است و هر مانعى كه در مسیرت قرار دارد را برداشته است، [تا رشد كنى و در مسیر كمال قدم بردارى]. آن پروردگارى كه روزى را قرار داده است كه اگر در دنیا كارهاى خوب انجام دهى در آن روز جزا و پاداش خوبى به تو بدهد، و اگر كارهاى بد انجام دهى، سزایش را خواهى دید. آن پروردگارى كه برنامه‏ى درست زیستن را برایت فرستاده و بایدها و نبایدها را برایت روشن كرده است. آن خداوندى كه اگر مسیر بندگى او را در پیش بگیرى، یار و یاورت خواهد بود و امور را به گونه‏اى سروسامان خواهد داد كه به آسانى در راه بندگى‏اش قدم بردارى. آن مالک و صاحبى كه تو را خلق كرد و درست آن‏گونه كه خود خواست و اراده كرده بود، آفرینشت را به انجام رساند. تو را به گونه‏اى خلق كرد كه هیچ عضوى از اعضاى بدنت مانع كار و فعالیت اعضاى دیگر نشود. خداوند در آفرینش تو توازن ایجاد كرد؛ تو را به گونه‏اى نیافریده كه روحت به جسمت یا جسمت به روحت آسیب و ضررى برساند. آن‏گاه كه چشم‏هایت مشغول نظاره‏ى مخلوقات خدا هستند هیچ ضرر و مشكلى متوجه قلب یا گوش یا اعضاى دیگر نمى‏شود و زمانى كه گوش‏هایت مشغول دریافت برنامه‏ى خداست، هرگز مشكلى متوجه چشم یا قلبت نخواهد شد. آفرینش تو به گونه‏ایست كه تمام وجودت همكار یكدیگرند و در انجام وظایفشان به یكدیگر كمک مى‏كنند. به گونه‏اى نیست كه حركت عضوى مانعى براى حركت اعضاى دیگر باشد. اعضاى وجودت، هم‏چون اجزاى یک دستگاه ضبط صوت است كه هر جزء آن همكار اجزاى دیگر است نه مانعى براى قسمت‏هاى دیگر.

خداوند متعال این‏گونه تو را آفرید و این‏چنین به وجودت تعادل بخشید. هر قسمت علاوه بر این كه مشغول انجام وظیفه‏ى خود است؛ مشغول همكارى با بخش‏هاى دیگر است. خداوند آن‏گونه كه خود خواست و اراده كرد، به تو صورت بخشید و تو را این‏چنین منظم آفرید. او- جلّ جلاله - اگر مى‏خواست تو را به صورت دیگرى بیافریند، یقیناً آن‏گونه مى‏آفرید؛ زیرا تمام وجودت در دست او و تحت اراده و مشیت و خواست اوست. پس، اى انسان! تو كه مخلوق چنین صاحب و پروردگارى هستى پس چرا باید فریب بخورى و حلقه به گوش دشمن خدا یعنى شیطان و آرزوهاى نفسانى خود باشى و مسئولیت خود را فراموش كنى و كارى كنى كه آن‏ها تو را از مسیر بندگى خدا منحرف كنند.

با توجه و دقت در این مسئله‏ى بسیار مهم، كافى است كه انسان از خواب غفلت بیدار شود و راه خدا و مسیر او را در پیش گیرد. پروردگار و مالكى كه این‏گونه قابل احترام و این‏گونه كریم است، و آن خدایى كه انسان را این‏گونه خلق كرده است، یقیناً مى‏تواند روزى این آفریده‏ى خود را [پس از مرگ]، دوباره زنده كند و او را به محكمه بكشاند و درباره‏ى تمامى امكاناتى كه به او داده و همه نعمت‏هایى كه به او بخشیده، از او سؤال كند و حتماً این كار را هم خواهد كرد. پس شایسته است كه انسان با درک چنین مطلبى تمام وجودش مملوّ از احساس مسئولیت و شناخت وظیفه خود گردد و در نتیجه در مسیر بندگى خدا گام بردارد. اما آیا مردم این‏گونه‏اند؟ آیا انسان این‏چنین است؟

﴿كَلَّا بَلۡ تُكَذِّبُونَ بِٱلدِّينِ ٩ [الإنفطار: ۹].

«هرگز (آن‌گونه که شما می‌پندارید، نیست)؛ بلکه شما روز جزا را انکار می‌کنید».

هرگز، انسان بسیار فریب‏خورده و گمراه‏تر از آن است كه بیان چنین مطلبى و یادآورى آن، او را كفایت كند [و او را از خواب غفلت بیدار نماید].

خداوند خطاب به آنان كه غفلت ورزیده و فریب شیطان و آرزوهاى نفسانى خود را خورده‏اند و در نتیجه به روز قیامت ایمان ندارند، مى‏فرماید: شما متوجه واقعیت نیستید. شما به جاى اندیشیدن و فكر كردن در آن‏چه بیان شد، دست به تكذیب آن هم مى‏زنید و مى‏گویید: چنین روزى اصلاً وجود ندارد. هرگز روزى نخواهد آمد كه در آن انسان سزاى اعمالش را ببیند؛ اما [چنین نیست كه مى‏پندارید]، مطمئن باشید كه سزاى تكذیب و ایمان نیاوردن به روز قیامت را خواهید دید و خواهید چشید.

[این را بدانید و مطمئن باشید كه [تكذیب و عدم اعتقادتان [به آن روز و آن‏چه ما بیان داشته‏ایم]، هرگز گم نمى‏شود و از دید ما مخفى نمى‏ماند؛ بلكه تماماً ثبت و ضبط مى‏شود و در آن روز (قیامت) به تناسب آن سزا داده خواهید شد:

﴿وَإِنَّ عَلَيۡكُمۡ لَحَٰفِظِينَ ١٠ كِرَامٗا كَٰتِبِينَ ١١ يَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ ١٢ [الإنفطار: ۱۰- ۱۲].

«و بی‌‌شک نگهبانانی بر شما گماشته شده‌اند. گرامی و نویسنده(ی اعمالتان). هر عملی که انجام می‌دهید، می‌دانند».

مطمئن باشید، مأمورانى از سوى ما مسئول اعمال و كردار شما هستند. آنان همیشه حاضر و آماده‏ى انجام مأموریت هستند و هیچ چیزى از دید آن‏ها مخفى نمى‏ماند و مأموریتشان را به نحو احسن انجام مى‏دهند و به خوبى شما و اعمالتان را زیر نظر دارند. هر چه شما انجام مى‏دهید، كاملاً نسبت به آن آگاهند، و هر چه را ببینند، به خوبى و به بهترین شیوه آن را مى‏نویسند و ثبت مى‏كنند، سپس در روز قیامت براساس آن، پاداش یا سزا داده خواهید شد و در نتیجه‏ى آن:

﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِي نَعِيمٖ ١٣ وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٖ ١٤ يَصۡلَوۡنَهَا يَوۡمَ ٱلدِّينِ ١٥ وَمَا هُمۡ عَنۡهَا بِغَآئِبِينَ ١٦ [الانفطار: ۱۳- ۱۶].

«به‌یقین نیکان در نعمت خواهند بود؛ و بدکاران در دوزخ. روز جزا وارد دوزخ می‌گردند. و آنان از دوزخ غایب نمی‌شوند (و همواره در دوزخند)».

به‏راستى آنان كه كارهاى خوب انجام مى‏دهند. آنان كه ایمانشان تثبیت شده و برنامه آنان، انجام كارهاى نیک است. آن‏ها در نعمت و خوشبختى ابدى هستند كه توصیف آن مقدور نیست و تنها با رسیدن به آن و دیدنش امكان‏پذیر است. اما آنان كه فاجر و بدكارند، آنان كه از دایره‏ى بندگى خدا خارج شده‏اند؛- گوئى بندگى خدا حصار [و قلعه] ایست كه فاجران دیوارش را تخریب كرده و راهى به بیرون ایجاد كرده و از آن راه بیرون رفته‏اند.- آنان كه از راه خدا منحرف شده‏اند یقیناً در آتشى خواهند افتاد كه به شدت شعله‏ور شده و اصلاً قابل توصیف نیست مگر این كه انسان خود آن را از نزدیک ببیند و لمس كند. بدكاران در روز قیامت گرفتار آن مى‏شوند و در آن خواهند افتاد و هرگز از آن جدا نخواهند شد.

سؤالى كه در این‏جا مطرح است این كه: چرا فاجران باید همیشه در آتش جهنم بمانند؟

در جواب مى‏گوییم: چنین تصور نشود كه دادگاه و محكمه خدا و زندان او - جلّ جلاله - مانند دادگاه‏هاى دنیا و حاكمان ناشایست دنیایى و زندان‏هایشان است كه در آن مسئله‏ى روابط و واسطه‏ها مطرح است [و بسیار هم اتفاق افتاده و مى‏افتد كه بى‏گناهان در آن محاكمه مى‏شوند و بسیارى هم بى‏گناه به اعدام و...محكوم مى‏شوند]. هرگز دادگاه و محاكمه‏ى خدا این‏گونه نیست [و كسى جز فاجران در آن محكوم به آتش نمى‏شوند و به كسى هم كوچك‏ترین ظلمى نمى‏شود. پس ماندنشان در آن، نتیجه‏ى اعمالشان است و شایسته‏ى چنین نتیجه‏اى هستند؛ زیرا اگر صدها سال هم عمر مى‏كردند، یقیناً بر راه و روشى مى‏رفتند كه روز مرگ بر آن بوده‏اند، پس براى همیشه در آن مى‏مانند]. آنان هرگز چنین گمان نكنند و به این دلخوش نكنند كه مى‏توانند پس از وارد شدن به جهنم از آن بیرون آیند. خداوند خطاب به فاجران مى‏فرماید:

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا يَوۡمُ ٱلدِّينِ ١٧ ثُمَّ مَآ أَدۡرَىٰكَ مَا يَوۡمُ ٱلدِّينِ ١٨ [الإنفطار: ۱۷- ۱۸].

«و تو چه می‌دانی روز جزا چیست؟ باز چه می‌دانی روز جزا چیست؟»

﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡ‍ٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ ١٩ [الإنفطار: ۱۹].

«روزی که هیچ‌کس نمی‌تواند به دیگری فایده‌ای برساند و حکم و فرمانروایی در آن روز از آنِ الله است».

[روز جزا و سزا روزى است كه هر كس در گرو اعمال خود است و كسى به فكر دیگرى نیست. هر كس در فكر دادگاهى خود است و از دست كسى كارى ساخته نیست] [۱۳]. در آن روز امر و فرمان، خاص و ویژه‏ى خداست. امر و فرمان خدا نیز بر این است كه هر كه كارهاى خوب انجام دهد [و كارهایش پشتوانه‏ى ایمانى داشته باشد]، در خوشبختى و سعادتى وارد خواهد شد كه غیر قابل توصیف است، و هر كه فاجر است و از مسیر بندگى خدا خارج شده باشد، در آتش برافروخته‏ى جهنم، كه آن هم غیر قابل توصیف است، وارد مى‏شود. آن آتش به گونه‏ایست كه هر كه گرفتارش شد رهایى نیابد و هرگز راه نجاتى نخواهد داشت. [این قانون و سنّت خدا هم‏چون قوانین زمینى انسان‏ها و حاكمان آن، تغییر نخواهد كرد و چیزى هم مانع اجرایش نیست.]

[۱۳] متأسفانه قسمت اول آیه یعنى ﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡ‍ٔٗا و تفسیر آن از آخر قسمت (الف) نوار شماره‏ى (چهار) قطع و ادامه‏ى آن در ابتداى قسمت (ب) همان نوار، نیامده است و ابتداى این قسمت با آیه‏ى ﴿وَٱلۡأَمۡرُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ شروع شده است لذا آن‏چه در كروشه آورده‏ایم براى تكمله‏ى بحث بوده و از فرمایشات استاد نیست.

مراحل مختلف قيامت

قرآن به این مسئله‏ى مهم بسیار اشاره مى‏كند و یادآورى مى‏كند كه این جهان همیشه به این صورت نخواهد بود و به این صورت ادامه پیدا نخواهد كرد. این جهان روزى تغییر كرده و به هم مى‏خورد. باید این جهان روزى تغییر كند و به هم بخورد و جهانى دیگر با شرایط دیگر به وجود آید. خداوند این جهان را با این هدف آفریده است كه انسان در آن آزمایش و امتحان شود. پس باید جهان دیگرى نیز بیافریند تا در آن، انسان جزا یا سزاى اعمالى را ببیند كه در این جهان انجام داده است. بنابراین این دو جهان، دو جهان كاملاً متفاوت هستند؛ یكى محل انجام اعمال و دیگرى مكان جزا یا سزاى اعمال است.

قرآن در بسیارى از آیات به این مطلب مى‏پردازد و هر آیه‏اى به گوشه و مرحله‏اى از آن روز بسیار عظیم اشاره مى‏كند. مراحلى چون ویرانى آسمان و قطعه قطعه شدن آن و این كه زمین و كوه‏ها دگرگون مى‏شوند و ستارگان بى‏نور و خاموش مى‏شوند و همه بر روى هم مى‏افتند و ماه و خورشید نور و روشنایى و گرماى خود را از دست مى‏دهند و نابود مى‏شوند و بسیارى از حوادث دیگر كه مى‏توان تمامى آن‏ها را، از آغاز تا پایان، در پنج مرحله به شرح زیر خلاصه كرد:

همان‏طور كه در میان نیروهاى نظامى و انتظامى دنیا چنین مرسوم است كه براى دادن فرمان به نظامیان، به منظور اجراى سریع آن فرمان، سه بار شیپور زده مى‏شود؛ مثلاً: وقتى به آنان دستور خواب یا حضور در میدان رزم داده شود، سه بار شیپور به صدا در مى‏آید: یک بار شب، هنگام خواب، در شیپور دمیده مى‏شود و همه‏ى سربازان با شنیدن آن صدا باید بخوابند. این شیپور «شیپور بخواب» نامیده مى‏شود. یک بار هم صبح، هنگام بیدار شدن، به همان ترتیب شیپور به صدا در مى‏آید كه به آن «شیپور بیدار باش» گفته مى‏شود. نظامیان با شنیدن آن موظفند كه بیدار شوند. پس از آن نیز شیپور سوم به صدا در مى‏آید كه «شیپور به صف» نامیده مى‏شود. همه‏ى نظامیان با شنیدن این صدا موظفند در میدان و محوطه‏اى مشخص حاضر شوند. روز قیامت نیز چنین است.

مرحله‏ى نخست

خداوند متعال چنین مقرر كرده است كه [در روز قیامت از ابتدا تا انتها]، سه بار شیپور نواخته شود. شیپور نخست زمانى است كه عمر انسان بر روى كره‏ى زمین به پایان مى‏رسد. دوران آزمایش و تكلیف تمام شده و دیگر قرار نیست انسانى بر روى زمین باقى بماند. پس یک بار شیپور نواخته مى‏شود. یعنى فرمان اول صادر مى‏شود. با نواخته شدن نخستین شیپور، همه چیز عوض مى‏شود. با نواختن آن، نظم آسمان‏ها و زمین به هم مى‏خورد. كوهها وتپه‏ها بر یكدیگر كوبیده مى‏شوند. ستارگان و ماه و خورشید نیز نظم‏شان به هم مى‏خورد. انسان مى‏میرد و به طور كلى همه چیز دگرگون مى‏شود. البته در ابتداى قیامت، انسان مدتى زنده مى‏ماند و برخى از رویدادهاى آن روز را با چشم خود مى‏بیند.

وقتى شیپور نخست نواخته مى‏شود و زمین به شدت تكان مى‏خورد و مى‏لرزد و كوه‏ها از جا كنده شده و به گرد و غبار تبدیل شده و پراكنده مى‏شوند، در آن هنگام انسان مدتى زنده مى‏ماند و شاهد این حوادث است و در نهایت تعجب و سرگردانى مى‏پرسد: «ما لَها»، چه خبر است؟ زمین را چه شده است؟

این شیپور نخست بود كه همه‏ى انسان‏ها مى‏میرند و آسمان‏ها تكه تكه شده و از شدت ضربات آن روز [و حوادث هولناک آن]، آسمان هم‏چون روغن گداخته، گلگون مى‏گردد. كوه‏ها نیز چون پشمِ حلاجى شده در آمده و زمین هموار شده و پستى و بلندى آن از بین مى‏رود. ستارگان همگى از هم مى‏پاشند و نور و روشنایى خود را از دست مى‏دهند و ماه و خورشید نیز به همان صورت. و خلاصه همه چیز به هم مى‏خورد.

مرحله‏ى دوم

پس از آن (مرحله ى نخست)، تنها خدا مى‏داند كه چه مدت طول خواهد كشید تا جهان دیگر آماده شود و شرایط و وضعیت براى زنده شدن دوباره‏ى انسان‏ها و آماده شدنشان براى انجام دادگاهى و محاكمه فراهم شود. فرمان شیپور دوم صادر مى‏شود و چون شیپور نواخته شد، تمام انسان‏ها و بندگان خدا زنده مى‏شوند و همگى از قبرهایشان بیرون مى‏آیند. تا نواختن شیپور سوم مدتى طول مى‏كشد. در این مدت، آنان كه در دنیا مؤمن بوده و مؤمنانه زیسته‏اند پس از زنده شدن و برخواستن از قبرها خوب مى‏دانند كه چه خبر است و قرار است كجا بروند. اما آنان كه مسلمان نبوده و به این روز ایمان نداشته و به آن اهمیت نمى‏داذند، با دیدن این حوادث مى‏ترسند و در نهایت نگرانى و حسرت مى‏گویند:

«دیگر چه خبر است؟ [و خطاب به خود و هم‏نوعان خود مى‏گویند:] دیدى كه چگونه بعد از مرگ زنده شدیم و دوباره به زندگى باز گشتیم؟ دیدى كه چگونه با این حوادث و مراحل سخت و ناخوشایند رو به رو شده و به چه عاقبت و سرانجامى گرفتار شدیم؟»

مرحله‏ى سوم

بعد از مدتى، كه تنها خدا مقدار آن را مى‏داند، و بعد از این كه هر گروه سخنانى مى‏گویند كه بیان شد، فرمان سوم صادر و شیپور سوم نواخته مى‏شود. با نواختن آن، همه‏ى بندگان، پس از زنده شدن، باید به جایى كه دادگاهى و محاكمه در آن‏جا انجام مى‏گیرد بروند و در آن‏جا حاضر شوند.

سوره‏ى يس و مراحل مختلف قيامت

خداوند متعال در سوره‏ى «یاسین» از زبان آنان كه به روز قیامت ایمان ندارند مى‏فرماید:

﴿وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٤٨ [یس: ۴۸].

آنان كه به روز قیامت باور ندارند و احساس مسئولیت نمى‏كنند و راه بندگى خدا را در پیش نمى‏گیرند، مى‏گویند: اگر راست مى‏گویید این چیزى كه شما وعده مى‏دهید، چه وقت است؟ اگر راست مى‏گویید كه چنین روزى خواهد آمد پس بگویید كى مى‏آید؟ خداوند متعال در جوابشان مى‏فرماید:

﴿مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ تَأۡخُذُهُمۡ وَهُمۡ يَخِصِّمُونَ ٤٩ [یس: ۴۹].

«اینها تنها منتظر فریادی مرگ‌بارند که آنان را به یک‌باره و در حالی که در غفلت و جر و بحث به سر می‌برند، در برمی‌گیرد».

آنان را به حال خود واگذار. بگذار ایمان نیاورند تا وقتش برسد. آنان منتظر چه چیزى هستند و انتظار چه چیزى را مى‏كشند؟ مگر چه چیزى فرا روى خود دارند؟ جز یک صداى مهیب كه آنان را فرا خواهد گرفت و بر آنان فرود خواهد آمد و در حالى آنان را غافلگیر مى‏كند كه به خاطر مال و متاع دنیا، در حال جنگ و كشمكش و دعوى با یكدیگرند. در چنین حال و وضعیتى:

﴿فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ تَوۡصِيَةٗ وَلَآ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ يَرۡجِعُونَ ٥٠ [یس: ۵۰].

«پس آن‌گاه نه توان وصیت‌کردن دارند و نه نزد خانواده‌ی خویش بازمی‌گردند».

نه مى‏توانند سفارشى كنند و نه مى‏توانند وصیتى نمایند. در آن وضعیت، فرد به چه كسى سفارش كند؟ آن روز هم‏چون روزهاى عادى نیست كه انسانِ گرفتار بتواند به دوست یا آشنایى وصیت و سفارش زن و فرزند و خانواده‏اش را بكند. هرگز آن روز این‏گونه نیست. او هرگز نمى‏تواند نزد خانواده‏اش برگردد. هر كس در جاى خود مات و مبهوت و سرگردان و حیرانِ آن تغییر و تحولى است كه اتفاق افتاده است و بعد از كمى مى‏میرد.

تا این‏جا شیپور اول زده شده و هر آن‏چه كه باید اتفاق افتد، اتفاق افتاده است و اكنون نوبت شیپور دوم است:

﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ يَنسِلُونَ ٥١ [یس: ۵۱]. «و در «صور» دمیده می‌شود و آن‌گاه از قبرها به سوی پرودرگارشان می‌شتابند» براى بار دوم در شیپور دمیده مى‏شود كه به ناگاه مردم همگى از قبرهایشان [زنده شده و[بیرون مى‏آیند و شتابان به سوى پروردگارشان رهسپار مى‏گردند. [در این گیر و دار است كه:]

﴿قَالُواْ يَٰوَيۡلَنَا مَنۢ بَعَثَنَا مِن مَّرۡقَدِنَاۜ ۗ هَٰذَا مَا وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَصَدَقَ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٥٢ [یس: ۵۲] «می‌گویند: ای وای بر ما! چه کسی مار را از آرامگاهمان برانگیخت؟ این، همان وعده‌ای است که پروردگار رحمان داده بود وپیامبران، راست گفتند».

مى‏گویند: اى واى بر ما. چه كسى ما را از آرامگاهمان برانگیخت و ما را دوباره زنده كرد؟ هر چند انسان غیرمسلمان و كافر در فاصله‏ى بین مرگ و قیامت یعنى در عالم برزخ، معذب بوده، اما با این وجود، حوادث و مشكلات روز قیامت و زمان زنده شدن دوباره به حدى شدید است كه عذاب دنیاى برزخ را هم‏چون خواب شیرین مى‏پندارد و در نهایت تعجب مى‏گوید: چه كسى ما را از آن خواب خوش بیدار كرد؟ اما طولى نمى‏كشد كه خودشان به فكر فرو مى‏روند و واقعیت را در مى‏یابند و از خواب غفلت بیدار مى‏شوند و مى‏گویند:

﴿هَٰذَا مَا وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَصَدَقَ ٱلۡمُرۡسَلُونَ [یس: ۵۲].

«این، همان وعده‌ای است که پروردگار رحمان (گسترده‌مهر) داده بود وپیامبران، راست گفتند».

این همان چیزى است كه خداى رحمان وعده داده است؛ خدایى كه بر بندگانش بسیار مهربان است. چون همه چیز را براى انسان آماده كرده است، پس باید روزى بیاید و در آن او را محاكمه كند. فرستادگان خدا و پیامبرانى كه خداوند آنان را براى بیان و تبلیغ این مطلب فرستاد، همگى راست گفتند.

تا این‏جا شیپور دوم نواخته شد و پس از آن، هم‏چون زمان زدن شیپور نخست، به آنان فرصت داده مى‏شود تا چنین سخنانى بگویند و به دنبال آن سومین شیپور نواخته مى‏شود:

﴿إِن كَانَتۡ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ فَإِذَا هُمۡ جَمِيعٞ لَّدَيۡنَا مُحۡضَرُونَ ٥٣ [یس: ۵۳].

«(دمیدن در «صور») تنها یک فریاد است که در آن هنگام همگی نزدمان جمع و احضار می‌‌شوند».

جز یک صدا، آن هم صدایى بسیار خوفناک، باقى نمانده است كه وقتى زده مى‏شود همه نزد ما جمع مى‏شوند و براى سؤال و جواب و محاكمه احضار مى‏گردند.

محاكمه چگونه انجام مى‏گیرد؟

﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤ [یس: ۵۴].

«آن روز به هیچ‌کس هیچ ستمی نمی‌شود و تنها به‌سزای اعمالتان می‌رسید».

به آنان گفته مى‏شود: امروز به كسى كوچك‏ترین ظلم و ستمى نمى‏شود. یعنى هر كه كوچك‏ترین عمل نیكى داشته باشد؛ عمل نیكى كه با ایمان انجام داده باشد، به همان اندازه پاداش داده مى‏شود و ذرّه‏اى از پاداشش كاسته نمى‏شود. و به كسى جز آن‏چه خود انجام داده است، پاداش داده نمى‏شود (هر كس در گرو اعمالى است كه خود انجام داده است). این برنامه و روش دادگاه و محاكمه‏ى خداست. پس بر این اساس، مردم به دو دسته [اصلى [تقسیم مى‏شوند:

﴿إِنَّ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ ٱلۡيَوۡمَ فِي شُغُلٖ فَٰكِهُونَ ٥٥ [یس: ۵۵].

«بهشتیان در آن‌روز، سرگرم خوشی و شادمانی هستند».

آنان كه اهل بهشتند، در این روز، مشغول كار و بار خود هستند؛ كار و بارشان چیزى جز سرگرم شدن به خوشى و شادى نیست.

﴿هُمۡ وَأَزۡوَٰجُهُمۡ فِي ظِلَٰلٍ عَلَى ٱلۡأَرَآئِكِ مُتَّكِ‍ُٔونَ ٥٦ [یس: ۵۶].

«آنان و همسرانشان، در سایه‌ها(ی درختان بهشتی) بر تخت‌ها تکیه زده‌اند.»

آنان با همسرانشان زیر سایه‏ى باغهاى بهشت و بر تخت‏هایى نشسته و تكیه زده‏اند و مشغول استراحت هستند؛ دقیقاً آن‏گونه كه براى عروس آماده مى‏شود.

﴿لَهُمۡ فِيهَا فَٰكِهَةٞ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ ٥٧ [یس: ۵۷].

«آنان در آنجا از (انواع) میوه برخوردارند و هر چه بخواهند، برایشان فراهم است».

در آن‏جا برایشان میوه‏هایى است كه انسان با خوردن آن‏ها سرحال و شاداب مى‏گردد. توصیف چنین وضعیتى ممكن نیست مگر انسان خود در آن موقعیت قرار گیرد. در آن‏جا، هر چه بخواهند وجود دارد و تقدیمشان مى‏گردد.

﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ ٥٨ [یس: ۵۸].

«از سوی پروردگار مهرورز به آنان درود و سلام گفته می‌شود».

آنان همان‏گونه كه از نعمت‏هاى لذت‏بخش بهره مى‏برند، از سلامتى نیز برخوردارند. آنان از هر چیز ناخوشایندى محفوظ هستند. زمانى كه محاكمه و دادگاه به اتمام مى‏رسد و قرار است هر گروه به مكان و جایگاه شایسته‏ى خود برود، بهشتیان به سوى بهشت به راه مى‏افتند. در این هنگام كافران (اهل دوزخ) به دنبال آنان راه افتاده تا به زعم و گمان خود از آتش جهنم رهایى یابند؛ اما صدایى آنان را خطاب قرار مى‏دهد و متوجه جاى دیگرى مى‏كند كه دوزخ است:

﴿وَٱمۡتَٰزُواْ ٱلۡيَوۡمَ أَيُّهَا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٥٩ [یس: ۵۹].

«(و فرمان می‌رسد:) ای گنهکاران! امروز (از مؤمنان) جدا شوید».

اى مجرمان! اى آنان كه در زندگى دنیایى خود به درستى كشت نكردید و چیزى جز گناه و معصیت انجام ندادید! اى كسانى كه كارى جز نافرمانى خدا و بیرون رفتن از دایره‏ى بندگى او نداشتید! امروز كه روز درو (برداشت محصول) است و شما به آن‏چه خود كاشته بودید رسیدید و آن را درو كردید، از غیر خود جدا شوید و مؤمنان را دنبال نكنید. امروز روز جدایى است:

﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَ [یس: ۶۰].

«اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد و پیمان نبستم كه شیطان را بندگى نكنید (و از او اطاعت و فرمانبردارى نكنید و براساس فرمان او زندگى نكنید؟)».

خداوند انسان را این‏گونه خطاب قرار مى‏دهد: یا بنى آدم!، در این عبارت توبیخ و سرزنش شدیدى نهفته است. [او را این‏گونه توبیخ مى‏كند،:] مگر شما فرزند همان آدمى نیستید كه شیطان با او چه كرد و او را دچار چه بلا و مصیبتى كرد؟ پس چرا از آن پند نگرفتید؟ چرا فكر نكردید كه دشمن پدرتان براى شما هرگز مایه‏ى خیر نیست و نخواهد بود؟ چرا مطیع و پیرو او شده‏اید؟ مگر این را نمى‏دانید كه:

﴿إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٞ [یس: ۶۰]. به راستى او براى شما یک دشمن بسیار آشكار است. مگر با شما پیمان و عهد نبستم كه:

﴿وَأَنِ ٱعۡبُدُونِي [یس: ۶۱]. تنها مرا بندگى كنید و در زندگى تنها از فرمان و دستور من اطاعت كنید و در راهى قدم بگذارید كه من برایتان تعیین كرده‏ام؟ چرا؟ زیرا:

﴿هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِيمٞ [یس: ۶۱]. «این، راه راست است». راه من، راهى است كه هم انسان مى‏تواند به راحتى در آن قدم بگذارد و هم مستقیم است و انسان را به مقصود واقعى خود مى‏رساند.

اى بنى آدم! مسئله‏ى دیگرى كه باید از آن پند و تجربه مى‏گرفتید این بود كه:

﴿وَلَقَدۡ أَضَلَّ مِنكُمۡ جِبِلّٗا كَثِيرًا [یس: ۶۲]. شیطان [در طول تاریخ] افراد و گروه‏هاى زیادى از شما را گمراه و منحرف كرد. پس چرا به خود نیامدید و در این فكر نكردید كه آن شیطانى كه آن همه جماعت و گروه‏ها را گمراه كرد به راحتى مى‏تواند شما را نیز گمراه كند. چرا از این مسئله پند نگرفتید؟

﴿أَفَلَمۡ تَكُونُواْ تَعۡقِلُونَ [یس: ۶۲]. «پس آیا خرد نمی‌‌ورزید؟» چرا به خود نیامدید و فكرتان را بكار نگرفتید و در این تعقل نكردید كه شیطان، كه با پدرتان دشمنى كرد و با ملل و گروه‏هاى قبل از شما نیز آن‏گونه رفتار كرد، هرگز براى شما مایه‏ى خیر نیست و نخواهد بود و هرگز شما را به مسیر خوشبختى و سعادت راهنمایى نخواهد كرد؟ پس، به پاس عدم تعقل و پند نگرفتنتان:

﴿هَٰذِهِۦ جَهَنَّمُ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٦٣ [یس: ۶۳]. «این همان جهنمى است كه به شما وعده داده مى‏شد» و به شما گفته مى‏شد [كه در صورت ادامه‏ى چنین مسیرى (تبعیت از شیطان) [دچارش مى‏شوید. پس:

﴿ٱصۡلَوۡهَا ٱلۡيَوۡمَ بِمَا كُنتُمۡ تَكۡفُرُونَ ٦٤ [یس: ۶۴]. امروز، به خاطر نپذیرفتن حق و به خاطر قرار نگرفتن در راه خدا (بندگى خدا)، بعد از این كه برایتان بیان شد و برایتان روشن و آشكار گردید، در آن وارد شوید.

بله، ﴿ٱلۡيَوۡمَ نَخۡتِمُ عَلَىٰٓ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَتُكَلِّمُنَآ أَيۡدِيهِمۡ وَتَشۡهَدُ أَرۡجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٦٥ [یس: ۶۵]. امروز بر دهانشان (دهان اهل دوزخ)، مهر مى‏زنیم تا سخن نگویند و بى‏مورد چیزى نگویند؛ زیرا امروز و این دادگاهى جاى حرف‏هاى بى‏مورد و اضافى نیست. بر دهانشان مهر مى‏زنیم و [به جاى آن] دست‏هایشان با ما سخن مى‏گویند. آن‏ها خبر مى‏دهند كه چه كارهایى انجام داده‏اند. پاهایشان علیه آن‏ها شهادت مى‏دهند و مى‏گویند كه چه كارهایى انجام داده‏اند.

مرحله‏ى چهارم

مرحله‏ى چهارم همان مرحله‏ى محاكمه و دادگاهى افراد است كه هر كس بر اساس اعمالى كه در دنیا انجام داده است، محاكمه شده و بر اساس آن جزا و پاداش یا سزا و عقاب داده مى‏شود.

مرحله‏ى پنجم

در این مرحله، كه بعد از اتمام محاكمه و مشخص شدن وضعیت هر فرد و سرانجام و عاقبت او شروع مى‏شود، هر گروه به جایگاه شایسته‏ى خود به راه مى‏افتد؛ گروهى به بهشت و گروهى به جهنم.

قيامت و انجام آن

در این زمینه نمى‏خواهیم بیش از این بحث كنیم؛ زیرا در قرآن تمامى این مسایل به تفصیل آمده و بیان شده است و شاید بتوان گفت در قرآن صفحه‏اى نیست كه در این مورد سخنى نیامده باشد. قبل از این مراحل مسایلى را نیز در این خصوص بیان كرده‏ایم و دیگر نیازى به اطاله‏ى كلام نمى‏بینیم.

ذكر این مطلب نیز ضرورى به نظر مى‏رسد كه برخى از مردم از وجود قیامت و آمدن آن متعجبند و چنین معتقدند كه آن روز هرگز نخواهد آمد و چنان روزى اصلاً وجود ندارد؛ زیرا وجود آن غیر ممكن است و انسان بعد از مُردن هرگز زنده نخواهد شد و چنین چیزى بعید است. بسیارى از مردم حتّى آنان كه به نام مسلمان هستند این حقیقت در ذهنشان جاى نگرفته است كه انسان پس از مرگ دوباره زنده مى‏شود و براى محاكمه و محاسبه به دادگاه خدا احضار مى‏شود. چنین افرادى در گذشته (در زمان نزول قرآن) نیز وجود داشته‏اند و اكنون نیز هستند و در آینده نیز خواهند بود. به همین خاطر است كه قرآن مملوّ از دلایل و نشانه‏هایى دال بر زنده شدن دوباره‏ى انسان است و این كه انجام چنین مهمى (زنده شدن دوباره‏ى انسان و محاكمه‏ى او) براى خدا بسیار آسان است.

دلایلى قرآنى بر وجود قیامت و زنده شدن دوباره‏ى انسان

دلایل و نشانه‏هاى قرآنى در این خصوص را مى‏توان به طور خلاصه در دو بخش خلاصه كرد:

الف: دلایل امكان

بخشى از دلایل به این مطلب اشاره دارند كه زنده شدن دوباره‏ى انسان ممكن است (محال نیست) و خداوند متعال قادر و توانا بر انجام آن است.

ب: دلایل وجوب

بخشى دیگرى از دلایل و نشانه‏ها، به این مطلب اشاره دارند كه آمدن قیامت و زنده شدن دوباره‏ى انسان، نه تنها ممكن و نه تنها خداوند متعال قادر و توانا بر انجام آن است؛ بلكه باید چنین روزى بیاید و خداوند باید انسان را دوباره زنده كند.

برخى مسایل و حوادث ممكن است اتفاق بیفتند اما شرایط خاصى را مى‏طلبند و هر شرایطى براى تحقق آن‏ها كافى نیست؛ مثلاً: ممكن است هم اكنون و در این لحظه زمین دچار زلزله‏ى بسیار شدیدى شود و این، امر محالى نیست ولى زمین اكنون دچار آن نشده است. این‏گونه هم نیست كه هر چیز ممكنى چون وقوعش ممكن است و محال نیست، هر لحظه باید اتفاق بیفتد یا به وجود آید.

قرآن نخست به این مطلب اشاره مى‏كند كه آمدن قیامت و زنده شدن دوباره‏ى انسان امرى است ممكن و چنین چیزى اتفاق هم خواهد افتاد و خداوند متعال قادر و توانا بر انجام آن نیز هست. پس از ارائه‏ى دلایلى در این زمینه به ضرورت آن هم اشاره مى‏كند و مى‏فرماید: نه تنها چنین چیزى ممكن است بلكه وجودش نیز ضرورى است و انسان باید روزى زنده شود و به جزا وپاداش یا سزا و عقاب شایسته‏ى خود برسد.

- دلایل امكان

دلایل امكان در قرآن چنین بیان شده‏اند:

۱. خداوندى كه آسمان‏ها و زمین را با آن همه عظمت و بزرگى خلق كرده است قادر و تواناست كه انسان را دوباره زنده كند. مگر آفرینش انسان از آفرینش آسمان‏ها و زمین سخت‏تر است؟! خداوند چگونه توانا بر خلق آسمان‏ها و زمین بوده اما نمى‏تواند انسان را دوباره بیافریند؟!

۲. خدایى كه مى‏تواند به درختان و گیاهان حیات ببخشد، بار دیگر نیز مى‏تواند به انسان حیات ببخشد. مگر در انسان و گیاه مسئله‏ى مشترک بخشیدن حیات نیست؟! حال وقتى توانسته است از خاک، موجودِ زنده‏اى چون گیاهان و درختان و امثال آن‏ها را بیافریند، یقیناً مى‏تواند انسان را نیز دوباره زنده كند و دوباره بیافریند.

۳. مگر شما را یک بار خلق نكردیم؟ پس این را بدانید همان خدایى كه توانسته است شما را یک بار بیافریند به راحتى مى‏تواند دوباره شما را خلق كند و بیافریند. مگر چه تفاوتى بین این دو آفرینش است؟ آیا خدایى كه توانسته است یک بار انسان را خلق كند نمى‏تواند بار دیگر او را بیافریند؟ [مطمئناً آفرینش نخست از آفرینش دوباره سخت‏تر است هر چند سخت بودن براى خدا هرگز مطرح نیست].

۴. دلیل دیگر این كه: اگر به گذشته بنگرید، مى‏بینید كه خداوند متعال بارها و بارها اقوام و گروه‏هاى متعددى را كه از مسیر بندگى او منحرف و در برابر پیامبران و دعوت هدایتگر آن‏ها ایستاده‏اند، پس از اتمام حجت، نابود كرده و از آن‏ها انتقام گرفته است. قدرتى كه مى‏تواند یک قوم و گروه و ملت و نسلى را از بین ببرد، قادر و توانا بر زنده كردن دوباره انسان نیز هست؛ زیرا حیات و مرگ در دست اوست و قدرتى كه قادر به نابودى و مرگ كسى است، قادر به زنده كردن او نیز خواهد بود. از طرف دیگر، قدرتى كه بتواند در این دنیا انتقام بگیرد مى‏تواند بار دیگر انسان را زنده كند و دوباره از او انتقام بگیرد.

۵. دلیل و نشانه‏ى دیگر این كه: [در طول تاریخ] خداوند متعال آنان را كه در مسیر بندگى او قرار داشته و جزو بندگان مخلص او بوده‏اند، نجات داده است؛ مثلاً: وقتى طوفان نوح شروع به وزیدن مى‏كند، خداوند متعال ترتیبى مى‏دهد كه پیامبرش حضرت نوح و مؤمنان همراهش یک كشتى بسازند و خود را با آن نجات دهند. یا آنگاه كه خداوند قصد نابودى قوم عاد را دارد، به پیامبرش هود ÷ و پیروان مؤمنش خبر مى‏دهد كه از میان قوم بیرون رفته تا دچار آن بلا و مصیبتى نشوند كه قرار است قوم سركش عاد با آن نابود شوند و... برنامه‏ى خدا آنگاه كه قصد نابودى فاجران را داشته است چنین بوده كه نخست مؤمنان را از آن بلا و مصیبت آگاه كرده تا از آن فاصله بگیرند. حال، قدرتى كه مى‏تواند یک بار بنده‏ى خود را در برابر آن عذاب هلاک كننده، مورد لطف و عنایت خود قرار دهد یقیناً مى‏تواند بار دیگر او را زنده كند و به او پاداش و جزاى ابدى ببخشد؛ زیرا آن‏چه در دنیا به او بخشیده نسبت به آن‏چه در قیامت به او مى‏بخشد بسیار اندک است.

۶. یكى دیگر از دلایل و نشانه‏هایى كه قرآن در این بخش (قسمت امكان) به آن اشاره مى‏كند این است كه مى‏فرماید: به آسمان‏ها و زمین و آن‏چه مابین آنهاست بنگرید. هر مخلوقى كه مى‏بینید جفت آفریده شده و در مقابل یكدیگر قرار دارند؛ مثلاً: آسمان و زمین، شب و روز، خورشید و ماه. خورشید نور دارد، ماه از خود نورى ندارد. خورشید روز مى‏تابد، ماه شب. آسمان بلند است و زمین پست و هموار. شب تاریک است و روز روشن. شب همه چیز را مى‏پوشاند و روز همه چیز را نمایان مى‏كند. نیز مى‏فرماید: به نر و ماده بنگرید كه در برابر هم قرار دارند. هر آن‏چه به آن آگاهید و هر آن‏چه آگاه نیستید همه جفت آفریده شده‏اند. حال آیا مى‏شود تمام مخلوقات و موجودات و همه چیز جفت آفریده شوند و جفت باشند، اما سرانجامِ انسان این‏گونه نباشد؟! وقتى آسمان و زمین در برابر هم، ماه و خورشید در برابر هم، شب و روز نیز به همین ترتیب، نر و ماده و هر مخلوقى به صورت جفت است، پس باید سرانجام انسان نیز [از این قاعده پیروى كند و] جفت باشد. نمى‏بایستى آنگاه كه مردم مُردند دیگر زنده نشوند و سرانجامشان یكى باشد و نباید از آنان سؤال نشود و نمى‏بایستى همه خوشبخت یا همه بدبخت باشند؛ بلكه باید سرانجام نیز دو گونه باشد؛ همان‏طور كه همه چیز دو گونه است. انسان‏ها باید براساس نوع زندگى دنیایى كه داشته‏اند یا خوشبخت و یا بدبخت باشند.

خداوندى كه قادر و توانا بر آفرینش همه چیز به صورت جفت است مى‏تواند و قادر است كارى كند كه انسان نیز داراى دو نوع سرانجام و سرنوشت باشد؛ سرانجام گروهى خوشبختى و سرانجام گروه دیگر بدبختى.

دلایل و نشانه‏هاى دیگرى نیز وجود دارند كه ذكر این چند مورد كفایت ‏مى‏كند.

انسان در خلال این چند مورد مى‏تواند به این نكته پى ببرد كه زنده شدن پس از مرگ و محاكمه و سؤال و جواب، مى‏تواند وجود داشته باشد و امرى محال نیست و خداوند متعال بر این امر قادر و تواناست [۱۴].

[۱۴] البته دلایل اخیر مى‏توانند در قسمت «ب» نیز مطرح شوند.

- دلایل وجوب

اما دلایل قرآنى مبنى بر وجوب و ضرورت قیامت و زنده شدن دوباره‏ى‏انسان:

۱. خداوند متعال در سوره‏ى «فاتحه» به این مطلب اشاره مى‏كند كه براى رسیدن انسان به كمال مطلوب، خداوند امكانات و نعمت‏هاى زیادى در اختیار او قرار داده و هر آن‏چه او در این زمینه نیاز داشته به او بخشیده و موانع رشدش را نیز برداشته است. پس خدایى كه حكیم است و هرگز كار بیهوده و نابجا انجام نمى‏دهد، همان‏طور كه زمینه‏ى رشد انسان را فراهم كرده است همانگونه نیز، بعد از مدتى، او را مورد بازخواست قرار خواهد داد و از او خواهد پرسید كه آیا از امكانات بخشیده شده استفاده صحیح كرده است یا خیر. اگر انسان دوباره زنده نمى‏شد و روز قیامتى وجود نمى‏داشت - معاذ الله - معنایش این مى‏شد كه همه‏ى كارهاى خدا بیهوده و بى‏حكمت و نابجا مى‏باشند.

بعید است خدایى كه این همه نعمت و امكانات در اختیار انسان قرار داده و خود انسان را نیز با هدف رسیدن به كمال مطلوب آفریده؛ اما انسان از این امكانات در جهت كمال خود استفاده نكند و خداوند نیز او را به حال خود رها كند و او را مورد بازخواست قرار ندهد. هرگز چنین نیست و هرگز خداوند كار بیهوده انجام نمى‏دهد؛ زیرا ذات او از بیهوده‌كارى مبرّا است. هرگز كوچك‏ترین عمل بیهوده‏اى از خداوند سر نمى‏زند؛ چه رسد به چنین كار مهم و سترگى. پس باید روزى بیاید كه انسان دوباره زنده شود و مورد بازخواست و محاكمه قرار گیرد و از او پرسیده شود كه چه كار كرده و چه كار نكرده است. به همین خاطر است كه خداوند متعال در سوره‏ى «فاتحه» پس از ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣ مى‏فرماید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤

۲. در بسیارى از آیات قرآن به آمدن و وقوع روز قیامت و ضرورت آن اشاره شده و بر این مطلب تأكید مى‏شود كه، بعید است روزى نیاید كه در آن انسان مورد بازخواست قرار گیرد و در مورد كارهایى كه در دنیا انجام داده محاكمه نشود. براى اثبات چنین مطلبى مى‏فرماید: به باد بنگرید و ببینید كه خداوند چه برنامه‏اى برایش مقرر كرده است. بادها از دریاها بخار را به سمت بالا انتقال مى‏دهند. این بخار دوباره به آب و باران تبدیل مى‏شود، آب و باران به زمین فرود مى‏آیند و باعث جان گرفتن دوباره‏ى زمین مى‏گردند و درختان و گیاهان دوباره سر از زمین بیرون مى‏آورند تا رزق و روزى شما آماده شده و در اختیارتان قرار گیرد و بتوانید با استفاده از آن زندگى كنید. ذاتى كه این‏چنین شما را روزى مى‏دهد و براى روزىِ شما برنامه‏ریزى كرده است، باید بعد از مرگ، دوباره شما را زنده كند و در مورد چگونگى استفاده‏ى از نعمت‏هایش از شما سؤال كند. از چنین ذاتى بعید است كه براى باد برنامه داشته باشد اما براى شما و زندگى شما برنامه‏اى نداشته باشد.

۳. همان‏طور كه قبلاً اشاره شد، قرآن به این مطلب اشاره مى‏كند كه؛ چون هر چیزى جفت آفریده شده و در برابر هم قرار دارند، سرانجام و عاقبت انسان نیز باید دو گونه باشد. نمى‏بایستى همه خوشبخت یا همه بدبخت باشند. نمى‏بایستى كسى زنده نشود و مورد باز خواست قرار نگیرد (در برابر دنیا قیامتى نباشد)، بلكه باید همه زنده شده و مورد سؤال و بازخواست و محاكمه قرار گیرند و سرانجام و عاقبت انسان‏ها نیز باید دو گونه باشد؛ همان‏طور كه همه چیز دو گونه است.

دلایل و نشانه‏هاى بسیارى در این خصوص در قرآن وجود دارند كه اگر بخواهیم همه را بیان كنیم سخن به درازا مى‏كشد. بنابراین به این مقدار كفایت مى‏كنیم و همین مقدار نیز براى آنان كه بخواهند احساس مسؤلیت كنند و در این راه قدم بردارند كافى است.

تفسير سوره‏ى ق

به منظور بهتر روشن شدن آن‏چه بیان شد، به تفسیر یكى دیگر از سوره‏هاى قرآن مى‏پردازیم. امیدواریم خداوند متعال آن را براى هر آن كه خواهان هدایت است، مایه‏ى خیر و افزایش ایمان قرار دهد.

﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِيدِ ١ [ق: ۱].

«قاف؛ سوگند به قرآنِ مجید (که محمد، فرستاده‌ی ماست)».

قسم به آن قرآنى كه از تركیب چند كلمه و حروف به وجود آمده و با تناسب خاصى به یكدیگر متصل و مرتبط شده و كلامى مملوّ از خیر و بركت به وجود آورده‏اند؛ كلامى كه اثبات مى‏كند خداوند متعال قادر است و مى‏تواند انسان را دوباره زنده كند و او را به دادگاه خود احضار كند و محاكمه نماید و یقیناً این كار را هم خواهد كرد. این آیات انسان را متوجه این مطلب مى‏كنند كه او در دنیا مورد آزمایش و امتحان خداست و خدا هرگز او را به حال خود رها نكرده، بلكه برنامه‏ى چگونه زیستن را برایش فرستاده و او در برابر خدا، مكلّف است و بعد از مرگ و زنده شدن، به تناسب چگونه زندگى كردنش در دنیا، جزا و پاداش داده خواهد شد. آیاتى كه هر اعتراض و ایرادى را بر این مطلب (روز قیامت و دوباره زنده شدن انسان) رد مى‏كنند و آن را باطل مى‏دانند.

آیاتى كه مردم را خطاب قرار مى‏دهد و مى‏فرماید: هر كه خواهان خیر و دست یابى به حق و واقعیت است، باید به این قرآن ایمان بیاورد و این كتاب براى هدایتش كافى است. اما آیا مردم این‏گونه‏اند و این قرآن را براى خود كافى مى‏دانند؟ و آیا با شنیدن این قرآن ایمان مى‏آورند و تسلیم مى‏شوند و در مسیر بندگى خدا قرار خواهند گرفت؟:

﴿بَلۡ عَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡ [ق: ۲].

«بلکه کافران از اینکه هشدار‌دهنده‌ای از خودشان برای آنان آمد، تعجب کردند».

خیر [هرگز چنین نیست]، آنان از این كه فردى از خودشان بیاید و اعلان خطر كند و به آنان هشدار دهد و بگوید كه [بیهوده آفریده نشده‏اید بلكه [مسئولیتى هست و قیامتى وجود دارد و روزى خواهد آمد كه مورد بازخواست قرار خواهید گرفت و به دادگاه خدا احضار مى‏شوید، مات و مبهوت شده و در تعجب هستند كه چگونه چنین چیزى ممكن است؟ چگونه ممكن است فردى از خود آن‏ها با خدا تماس داشته باشد و چنین خبرى را از سوى او برایشان بیاورد. [چرا؟ [زیرا خود آن‏ها توانایى چنین ارتباطى را نداشته و چنین تصور مى‏كنند كه كسى هم نمى‏تواند و شایستگى این ارتباط را ندارد. آنان همه را چون خود مى‏بینند. حال وقتى كسى (پیامبر) مى‏آید و به آنان چنین خبرى مى‏دهد و آنان را نسبت به آن‏چه پیش رو دارند هشدار مى‏دهد، هرگز او را تصدیق نمى‏كنند و مى‏گویند: چون تو بشرى هم‏چون ما هستى و ما از چنین مسایلى بى‏خبریم؛ بنابراین هرگز به تو باور نمى‏كنیم و سخنانت را نمى‏پذیریم.

﴿فَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا شَيۡءٌ عَجِيبٌ [ق: ۲]. «پس کافران گفتند: این، چیز عجیبی است» آنان كه حقّ برایشان روشن شد ولى از پذیرش آن خوددارى كردند و نپذیرفتند و نخواستند در زندگى، حقّ جلوه‏گر شود، گفتند: آن‏چه تو از آن خبر مى‏دهى چیز بسیار عجیب و غیرممكنى است.

﴿أَءِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا [ق: ۳]. «آیا وقتى مُردیم و به خاک تبدیل شدیم» دوباره زنده مى‏شویم؟ مگر چنین چیزى ممكن است؟ مگر ممكن است زندگى بعد از مرگ دوباره شروع شود؟ وقتى كه مُردیم و به خاک تبدیل شدیم و با خاك‏هاى دیگر مخلوط شدیم، چگونه ذرات اعضاى بدن ما از خاک جدا مى‏شود و از نو آفریده مى‏شویم؟!

﴿ذَٰلِكَ رَجۡعُۢ بَعِيدٞ [ق: ۳]. چنین چیزى ممكن نیست و بعید است. ممكن نیست دوباره زنده شویم و به دادگاه احضار شویم و مورد بازخواست قرار گیریم.

خداوند پس از بیان موضعگیرى آن‏ها در برابر كلام خدا و دعوت پیامبرش، دست ردّ بر تفكرشان مى‏زند و بیان مى‏كند كه گفتار آن‏ها گمانى بیش نیست و باطل است. در مورد این كه بعد از مردن و تبدیل شدن به خاک و مخلوط شدن با سایر خاك‏ها چگونه اجزایمان از هم جدا مى‏شود، باید گفت:

﴿قَدۡ عَلِمۡنَا مَا تَنقُصُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۡهُمۡ [ق: ۴]. «یقیناً وقتى كه مى‏میرند و زیر زمین قرار مى‏گیرند، ما مى‏دانیم كه زمین چه مقدار از آن‏ها را كم مى‏كند». ما جزء جزء قسمت‏هاى بدنشان را كه به خاک تبدیل مى‏شود به خوبى مى‏شناسیم و كاملاً به آن آگاهیم و هرگز در این خصوص دچار خطا نمى‏شویم. علاوه بر این:

﴿وَعِندَنَا كِتَٰبٌ حَفِيظُۢ [ق: ۴]. «و نزد ما کتابی است که همه چیز در آن محفوظ و ثبت می‌باشد». نزد ما كتابى است كه هر آن‏چه از بین رفته و هر آن‏چه ما مى‏دانیم در آن ثبت شده و نگهدارى مى‏شود تا چنین گمان نكنید كه ممكن است چیزى فراموش شود و شاید اشتباهى روى دهد. نیز مى‏دانیم كه چه مقدار از اجزاى بدنشان به خاک تبدیل مى‏شود و هم در كتابى ثبت شده است و این كتاب تا موعد مقرر نگهدارى مى‏شود. پس با این وجود چرا اعتقاد به زنده شدن دوباره برایشان سخت است؟ در جواب مى‏فرماید:

﴿بَلۡ كَذَّبُواْ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمۡ فَهُمۡ فِيٓ أَمۡرٖ مَّرِيجٍ ٥ [ق: ۵]. «بلکه آنها، حق (قرآن) را هنگامی که به سراغشان آمد، تکذیب کردند؛ و بدین ترتیب در وضعیت آشفته‌ای به‌سر می‌برند» آن‏ها در این مطلب كه ایمان به زنده شدن دوباره سخت است، راست نمى‏گویند؛ زیرا چنین امرى كار سختى نیست و پذیرش آن از سوى انسان سنگین نیست. مشكل آن‏ها چیز دیگرى است. مشكل آن‏ها این است كه در ابتداى امر و بدون تفكر در آن‏چه بیان مى‏شود، حقّ را رد و از آن اعراض كردند و نسبت به آن راه كفر در پیش گرفتند.

مطلب كاملاً روشن است. مشكل این‏جاست كه آنان نمى‏خواهند چنین مطلب كاملاً روشنى را بپذیرند و به آن ایمان آورند. عناد و عدم ایمان آن‏ها به خاطر این نیست كه چنین مسئله‏اى درست نیست و باطل است و نباید به آن اعتقاد و ایمان داشت. مشكل آن‏ها این است كه با ردّ كوركورانه‏ى حق و حقیقت و غافل شدن از آن، در صدد انكارش برآمدند و آن را امرى دروغ و به دور از واقعیت دانستند و با چنین انكارى منحرف شدند و از این كه بتوانند در این مورد درست قضاوت كنند، ناتوانند.

آیا آن‏ها چنین تصور مى‏كنند كه زنده شدن بعد از مرگ امرى محال است؟ - چرا به خود نمى‏آیند؟ - مگر این را فراموش كرده‏اند كه زنده كردن مُرده براى خداوند متعال كار بسیار ساده و آسانى است و جاى كوچك‏ترین شک و تردیدى در این نیست. آنان چون كوركورانه حقّ را تكذیب كردند و قصد داشتند كه آن را نپذیرند، قدرت تمییز را نیز از دست داده و دیگر با نگاه حق‏بینانه و سالم به پدیده‏ها نمى‏نگرند و به آن‏چه در این خصوص بیان مى‏شود، توجه نمى‏كنند؛ در نتیجه نسبت به آن كافر مى‏شوند.

﴿أَفَلَمۡ يَنظُرُوٓاْ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَوۡقَهُمۡ كَيۡفَ بَنَيۡنَٰهَا وَزَيَّنَّٰهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٖ ٦ [ق: ۶]. «آیا به آسمان بالای سرشان نگاه نکرده‌اند که چگونه آن را بنا کرده‌ایم و چگونه آن را آراسته‌ایم و هیچ شکافی در آن نیست». این كه مى‏گویند چگونه پس از مرگ زنده مى‏شویم [و چنین كارى بعید است]، چرا به آسمان نمى‏نگرند؛ آسمانى كه بالاى سرشان است و همه قادر به دیدن آن هستند؟ چرا به آن نمى‏نگرند و در این فكر نمى‏كنند كه ما آن را چگونه بنا كردیم و زینت بخشیدیم به گونه‏اى كه در آن كوچك‏ترین بى‏نظمى مشاهده نمى‏شود؟ به آن نگاه كنید كه چگونه آن را بنا كردیم و چگونه آن را با ستارگان تزیین نمودیم و چگونه آن را محكم ساخته‏ایم. حال در این [مطلب خوب فكر كنید كه] قدرت و ذاتى كه بتواند چنین كارى بكند آیا نمى‏تواند انسان را دوباره زنده كند؟!

﴿وَٱلۡأَرۡضَ مَدَدۡنَٰهَا وَأَلۡقَيۡنَا فِيهَا رَوَٰسِيَ وَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوۡجِۢ بَهِيجٖ ٧ [ق: ۷]. «و زمین را گستردیم و کوه‌های استواری در آن نهادیم و انواع گیاهان باطراوت در آن رویاندیم».

[چرا به زمین نمى‏نگرند و به این فكر نمى‏كنند كه ما] زمین را با آن همه بزرگى و عظمتش گسترانیدیم و آن را صاف و هموار كردیم تا جاى سكونت و استراحت باشد و كوه‌هاى ثابتى روى آن قرار دادیم تا آن را محكم نگه دارند و از هر جفت گیاه و درخت كه براى انسان مفیدند در آن رویاندیم. حال در این [مطلب خوب فكر كنید كه] قدرت و ذاتى كه بتواند زمین را این‏چنین قرار دهد و كوه‏هاى بزرگ را این‏چنین در آن مستقر كند و از هر گیاه و درخت زوجى بیافریند و در آن برویاند، آیا نمى‏تواند انسان را دوباره زنده كند؟!

﴿تَبۡصِرَةٗ وَذِكۡرَىٰ لِكُلِّ عَبۡدٖ مُّنِيبٖ ٨ [ق: ۸]. «تا مایه‌ی بینایی و یادآوری هر بنده‌ی توبه‌کاری باشد که رو به سوی حق می‌نهد».

[چرا چنین كرده‏ایم؟] این كارها را انجام داده‏ایم تا این آیات، بینش‏دهنده و بیداركننده‏ى هر بنده‏اى باشند كه به سوى پروردگار و خداى خود باز مى‏گردد. تا راهنماى آنانى باشند كه حقیقت زنده شدن و قیامت را فراموش مى‏كنند؛ یا در آن دچار شک و تردید مى‏شوند. تا تداعى‏بخش قدرت خداوند مبنى بر زنده كردن دوباره‏ى انسان به ذهن هر بیننده‏اى باشند.

به دلیل دیگرى در این زمینه توجه كنید:

﴿وَنَزَّلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ مُّبَٰرَكٗا فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ جَنَّٰتٖ وَحَبَّ ٱلۡحَصِيدِ ٩ وَٱلنَّخۡلَ بَاسِقَٰتٖ لَّهَا طَلۡعٞ نَّضِيدٞ ١٠ رِّزۡقٗا لِّلۡعِبَادِ [ق: ۹- ۱۱]. «و آب پربرکتی از آسمان نازل کردیم و به‌وسیله‌ی آن، باغ‌ها و دانه‌های دروکردنی رویاندیم. و نیز درختان بلند خرما که خوشه‌های متراکمی از میوه دارند. تا روزی بندگان باشد».

﴿وَأَحۡيَيۡنَا بِهِۦ بَلۡدَةٗ مَّيۡتٗا [ق: ۱۱]. «و به وسیله‌ی همان آب، زمین مرده را زنده كردیم»، و همان‏طور كه مى‏بینید زمین با درختان و گیاهان مختلف و متنوع زیادى پوشیده شده است.

﴿كَذَٰلِكَ ٱلۡخُرُوجُ [ق: ۱۱]. [این را بدانید كه] بیرون آمدن و زنده شدن شما از قبرها نیز به همین شكل و به همین سادگى صورت مى‏گیرد. كسى كه توانست از آسمان آب و باران فروفرستد و آن همه گیاه و درخت را با آن برویاند و به آن‏ها حیات ببخشد، مى‏تواند انسان را نیز زنده كند و او را به دادگاه خود احضار نماید.

﴿كَذَّبَتۡ قَبۡلَهُمۡ قَوۡمُ نُوحٖ وَأَصۡحَٰبُ ٱلرَّسِّ وَثَمُودُ ١٢ وَعَادٞ وَفِرۡعَوۡنُ وَإِخۡوَٰنُ لُوطٖ ١٣ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡأَيۡكَةِ وَقَوۡمُ تُبَّعٖۚ كُلّٞ كَذَّبَ ٱلرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ ١٤ [ق: ۱۲- ۱۴]. «پیش از اینها، قوم نوح و اهالی «رس» و قوم ثمود، (پیامبرانشان را) تکذیب کردند. و نیز قوم عاد و فرعون و قوم لوط. و همین‌طور اهالی «ایکه» و قوم «تبّع» (ملوک یمن) همگی پیامبران را تکذیب کردند؛ پس وعده‌ی عذابم درباره‌ی آنان تحقق یافت» همه‏ى آن‏ها گفتند: زنده شدن پس از مرگ و محاكمه و حساب و كتاب، همه دروغ است و پیامبرانشان را تكذیب كردند. آن‏ها هم‏چون گروه‏هایى بودند كه امروز به این مسئله ایمان ندارند و آن را تكذیب مى‏كنند؛ اما آن‏چه وعده داده بودیم و آن‏چه آن‏ها را به آن تهدید مى‏كردیم به اجرا در آمد و صحت ادعاى ما برایشان به اثبات رسید و به سزاى تكذیبشان رسیدند.

آن‏چه از نابودى اقوام گذشته گفته شد، دلیلى دیگر بر اثبات روز قیامت و زنده شدن دوباره‏ى انسان است؛ زیرا خدایى كه قادر و توانا بر انتقام از آنانى است كه در مسیر بندگى او قرار ندارند و مى‏تواند آن‏ها را نابود كند، بار دیگر نیز مى‏تواند از آنان انتقام بگیرد و آنان را دچار عذاب كند.

﴿أَفَعَيِينَا بِٱلۡخَلۡقِ ٱلۡأَوَّلِ [ق: ۱۵]. «آیا مگر ما از آفرینش نخستین عاجز و درمانده شدیم؟» راستى چرا به قدرت ما در این خصوص ایمان ندارید؟ چرا باور نمى‏كنید كه مى‏توانیم بار دیگر شما را زنده كنیم؟ آیا از خلق و آفرینش نخست عاجز ماندیم؟ مگر بار نخست شما را نیافریدیم؟ چگونه بر آفرینش نخست توانا بودیم؛ اما نمى‏توانیم بار دوم شما را بیافرینیم؟ مطمئن باشید كه خداوند وقتى قادر بر آفرینش نخست شما بوده است، قادر بر آفرینش دوباره‏ى شما نیز هست و این مطلب، بسیار بدیهى و روشن است و شایسته نیست كه انسان نسبت به آن شک كند و به آن ایمان نیاورد.

مشكل كجاست؟

﴿بَلۡ هُمۡ فِي لَبۡسٖ مِّنۡ خَلۡقٖ جَدِيدٖ [ق: ۱۵]. «بلکه آنان باز هم نسبت به آفرینش نو (و دوباره) در شک و تردیدند». عامل اصلى و مسئله‏اى كه در این خصوص آن‏ها را دچار مشكل كرده است، پذیرش و باور به آفرینش دوباره‏ى انسان و زنده شدن دوباره‏ى اوست. آن‏ها به خوبى مى‏دانند كه آفرینش و زنده شدن دوباره‏ى انسان هم‏چون آفرینش نخست اوست، نیز مى‏دانند كه خداوند مى‏تواند آن‏ها را دوباره بیافریند؛ اما وجود چنین امرى و پذیرش وقوع آن برایشان سخت است؛ زیرا چنین چیزى را تا كنون ندیده‏اند پس نمى‏توانند آن را بپذیرند و در نتیجه آن را محال مى‏دانند.

عدم ایمان به این مسئله نه به این خاطر است كه خداوند نمى‏تواند آن را انجام دهد؛ بلكه به خاطر این است كه چیز جدید و تازه‏اى است و آنان به چیزهاى تازه عادت ندارند. این حالت و وضعیت انسانى است كه فقط به چیزهاى اطراف خود عادت كرده و به آن خو گرفته است و چنین تصور مى‏كند كه غیر از این مسایل چیز دیگرى وجود ندارد. به همین خاطر است كه موضع‏گیرى اولیه‏ى او در برخورد با هر چیز تازه‏اى، «انكار و تكذیب» آن است. این‏جاست كه چنین حقیقتى را تكذیب و انكار مى‏كنند.

كسى كه حركت چیز بزرگى در آسمان را ندیده باشد، ابتدا در مقابل شنیدن چنین خبرى، بدون درنگ در امكان یا عدم امكان آن و بررسى و وارسى مطلب، فوراً آن را انكار مى‏كند؛ زیرا چیز تازه‏اى است و جزو چیزهایى نیست كه او به آن‏ها عادت دارد. اما پس از دیدن یک هواپیما/ طیاره در آسمان، وجود چنین امرى را ممكن مى‏داند. سایر پدیده‏ها نیز این‏گونه هستند.

از مجموع آن‏چه بیان شد به وضوح روشن شد كه خداوند متعال به آسانى مى‏تواند انسان را دوباره زنده كند و به دادگاه احضار نماید، و او را مورد بازخواست قرار دهد و سرانجام به تناسب آن‏چه در دنیا انجام داده است او را به جزا یا سزاى شایسته‏ى خود برساند.

حال به این مطلب اشاره كنیم كه وضعیت انسان در این زندگى چگونه است؟ انسان چگونه آزمایش و امتحان مى‏شود و در برابر خداوند چه مسئولیتى دارد؟

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ١٦ [ق: ۱۶]. «همانا ما انسان را آفریدیم و [به خوبى] مى‏دانیم كه نفسش چه چیزى به او وسوسه مى‏كند و ما از رگ گردنش به او نزدیك‌تریم»؛ یعنى ما از تمامى احوال و اوضاع و حركات و سكنات انسان با خبریم و هیچ چیز او از ما پوشیده نیست. ما از هر نزدیكى به انسان نزدیك‏تریم. وضعیت انسان در برابر خداوند متعال این‏گونه است و این‏گونه امتحان و آزمایش مى‏شود:

﴿إِذۡ يَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّيَانِ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِيدٞ ١٧ [ق: ۱۷]. «هنگامى كه دو نفر دریافت‏كننده یكى در سمت راست و دیگرى در سمت چپ انسان، نشسته‏اند» و هر چه از انسان صادر مى‏شود و هر چه انجام مى‏دهد، ثبت و ضبط مى‏كنند و مى‏نویسند [در آن هنگام ما از همه چیز و همه كس به او نزدیک‏تریم].

خداوند متعال علاوه بر این كه خود بر تمام اعمال و گفتار انسان آگاه است، به منظور تكمیل پرونده‏ى انسان و جلوگیرى از هر گونه اعتراضى از سوى او در روز محاكمه و دادگاه، براى تک تک افراد، دو مأمور قرار داده است كه همیشه با او همنشین باشند و هر چیزى كه از او سر مى‏زند، ثبت كنند، تا در قیامت بر اساس همان نوشته‏ها محاكمه شود و این‏گونه جلو هر گونه اعتراضى گرفته شود:

﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ ١٨ [ق: ۱۸]. هیچ سخنى از دهان انسان بیرون نمى‏آید مگر این كه مأمور ویژه‏ى او كه پیوسته مواظبش است و آماده‏ى ثبت اعمال و گفتار اوست، آن را مى‏نویسد.

فهم چنین مطلبى، به تنهایى، براى بیدارى انسان از خواب غفلت كافى است. كافى است كه انسان به خود بیاید و مواظب گفتار و كردار خود باشد و این را بداند كه كوچك‏ترین حرفى، خیر یا شر، كه از دهانش بیرون مى‏آید [یا كوچك‏ترین عملى كه از او سر مى‏زند]، نگهبان و مراقب‏هاى مخصوص او، آن را ثبت مى‏كنند.

تا این‏جا هر آن‏چه بیان شد در مورد زندگى دنیایى انسان است و این كه دو فرشته مراقب اعمال و كردار او هستند و هر چه از او سر بزند ثبت و ضبط مى‏كننداما آن‏گاه كه زندگى به پایان مى‏رسد:

﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩ [ق: ۱۹]. «و سختی مرگ، به‌راستی (و با آشکار شدن حقایق اخروی) فرا می‌رسد (و گفته می‌شود: ای انسان!) این، همان چیزی است که از آن می‌گریختی». مرگ به سویش خواهد آمد و دریچه‏اى به سوى آن واقعیتى خواهد بود كه قبلاً به آن تذكر داده شد (یعنى واقعیت قیامت و زنده شدن دوباره‏ى او). سختى جان دادن، او را مدهوش مى‏كند. مرگ به او خواهد گفت كه آن‏گونه نیست كه فكر مى‏كردى. ببین این همان چیزى است كه از آن فرار مى‏كردى و نمى‏خواستى با آن روبرو شوى. این همان چیزى است كه خود را برایش آماده نكردى و در برابر آن هرگز احساس مسئولیت نكردى و هرگز گمان نمى‏كردى كه براى آغاز آن (روز قیامت و محاكمه و دادگاه) مقدمه‏هایى باشد:

﴿ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ [ق: ۱۹].

﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِۚ ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلۡوَعِيدِ ٢٠ [ق: ۲۰].

«و در «صور» دمیده می‌شود؛ آن (روز)، روز تحقق وعده‌های عذاب است».

براى بار دوم در شیپور دمیده مى‏شود تا همه زنده شوند. در این‏جا به نخستین دمیدن در شیپور و این كه در فاصله‏ى مرگ تا دومین دمیدن چه اتفاقاتى مى‏افتد، اشاره نشده است. آیه به این مطلب اشاره مى‏كند كه براى بار دوم در شیپور دمیده مى‏شود تا همه زنده شوند و از قبرها بیرون آیند. آن روز، روز تحقق بیم دادن‏ها و تهدیدهاست. روز تحقق آن‏چه وعده داده بودیم. روز تحقق جزا و سزاى كارهایى است كه انسان در دنیا انجام داده است.

حال نگاهى به اتفاقاتى داشته باشیم كه انسان بعد از زنده شدن پیش روى دارد:

﴿وَجَآءَتۡ كُلُّ نَفۡسٖ مَّعَهَا سَآئِقٞ وَشَهِيدٞ ٢١ لَّقَدۡ كُنتَ فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ ٢٢ [ق: ۲۱- ۲۲]. «و هر شخصی در حالی (به میدان حشر) می‌آید که یک سوق‌دهنده (که او را به میدان محشر می‌راند) و یک شاهد (که بر اعمالش گواهی می‌دهد) با اوست. (به او می‌گویند: ) بی‌گمان تو از این (روز وحشتناک) غافل بودی و ما، پرده از چشم تو کنار زدیم و چشم تو امروز تیزبین است».

و هر كس [به سوى دادگاه خدا [آمد دو نفر او را همراهى مى‏كنند؛ یكى [دستش را گرفته و به سوى دادگاه [رهبریش مى‏كند و دیگرى شاهد و گواهى است كه همراه او آمده تا بر آن‏چه او انجام داده یا نداده شهادت بدهد. دقیقاً همانند آن چیزى كه در دادگاههاى دنیا مرسوم است. در دنیا چنین مرسوم است كه دو نفر، مجرم را به دادگاه مى‏برند؛ یكى پرونده‏ى او را با خود حمل مى‏كند و دیگرى، در حالى كه دستبندى به دستش زده، او را به سوى دادگاه رهبرى مى‏كند. در قیامت نیز وضعیت این‏گونه است. این دو فرشته مأمور خداوند هستند. وقتى فرد مجرم به دادگاه مى‏رسد [و در جایگاه مخصوص مستقر مى‏شود [این‏چنین مورد خطاب قرار داده مى‏شود كه: هان! راستى هرگز در فكر چنین لحظه‏اى نبودى و اصلاً به آن اعتقاد نداشتى؟ هرگز گمان نمى‏كردى كه چنین روزى خواهد آمد؟ تو نسبت به این روز و آن‏چه پیش آمده كاملاً در غفلت به سر مى‏بردى و پرده‏اى از غفلت بر بینائى‏ات زده شده بود و واقعیت‏ها را نمى‏دیدى؛ اما امروز ببین كه چگونه پرده‏ى غفلت را از روى چشمانت برداشته‏ایم. ببین كه چشمانت چگونه تیز شده و چگونه واقعیت‏ها را مى‏بینند. تو امروز با چشم‏هاى خود و به‏طور یقین مى‏بینى كه چه در انتظارت است و چه چیزى اتفاق افتاده و قرار است اتفاق بیفتد.

از سیاق آیات بعدى چنین بر مى‏آید كه فرد مجرم [علاوه بر آن دو فرشته‏ى همراه]، فرد دیگرى نیز با اوست. این فرد كیست؟ در پاسخ به این پرسش باید بگوییم: خداوند متعال چنین وعده داده كه وقتى انسان از راه راست منحرف شد، یكى از لشكریان ابلیس را قرین او مى‏كند تا او را بیشتر به گمراهى و ضلالت بكشاند. عكس این مسئله در مورد بنده‏ى خدا و فرد مؤمن نیز صادق است. خداوند فرشته‏اى را مأمور همراهى با فرد مؤمن مى‏كند تا در تمامى مراحل او را پشتیبانى كرده و در راه مستقیمى كه بر آن قرار دارد و در آن گام بر مى‏دارد تقویت كند. پس فرد همراه و قرین مجرم همان شیطانى است كه خداوند در دنیا او را قرین و همدمش كرده بود.

هنگام شروع شدن دادگاه، همراه و قرین فرد مجرم (شیطان) كه بسیار بى‏شرم و بى‏حیاست، شروع به صحبت مى‏كند و مى‏گوید:

﴿وَقَالَ قَرِينُهُۥ هَٰذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ ٢٣ [ق: ۲۳]. «و همراهش می‌گوید: این، عمل اوست که و نزد من، آماده است». من این فرد را آماده كرده‏ام تا او را به جهنم بیندازید. این شیطان بدبخت و بى‏چاره از این غافل است كه خودش نیز باید به جهنم برود و همان‏طور كه در دنیا همراه و قرین او بوده است در جهنم نیز باید قرینش باشد. او در كمال پُر رویى و بى‏شرمى مى‏گوید: من این فرد را آماده كرده‏ام تا او را در جهنم بیندازید. او نمى‏داند كه لحظه‏اى دیگر فرمان رفتن به جهنم براى او نیز صادر خواهد شد.

﴿أَلۡقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٖ ٢٤ مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ مُعۡتَدٖ مُّرِيبٍ ٢٥ ٱلَّذِي جَعَلَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ [ق: ۲۴- ۲۶]. «(به آن دو فرشته فرمان می‌رسد:) هر ناسپاس سرکشی را در دوزخ بیندازید. هر کسی که به‌شدت از خیر دریغ می‌کرد و تجاوزکار و شکاک بود. همان کسی که معبود دیگری با الله قرار داد؛ پس او را در عذاب سخت بیندازید».

خداوند به آن دو فرشته دستور مى‏دهد كه: هر كس [در دنیا [حق را بسیار به دست فراموشى مى‏سپرد و به آن همه نشانه‏ها و آیاتى كه در آسمان‏ها و زمین وجود داشت و دلایلى بر وجود قیامت و زنده شدن دوباره‏ى انسان و محاسبه و محاكمه او بودند، نمى‏نگریست و در نتیجه از پذیرش حقّ و قبول واقعیت سر باز مى‏زد و تنها به چیزهایى معتقد بود كه با آن‏ها عادت كرده و خو گرفته بود، به جهنم بیندازید. به جهنم در آورید هر آن كه مازاد بر نیازش را نزد خود نگه مى‏داشت تا به دست نیازمندان نرسد. به جهنم بیندازید هر آن كه از دایره‏ى بندگى خدا و مسئولیت خود پا فراتر گذاشته و هرگز حاضر نبود در برابر خدا احساس مسئولیت كند. به جهنم بیندازید هر آن كه نسبت به خدا و روز قیامت و زنده شدن دوباره‏ى انسان متردد بود و هرگز حاضر نبود در برابر این مسایل احساس مسئولیت كند و اگر گاه‌گاهى و لحظاتى به قیامت هم فكر مى‏كرد و به زنده شدن و مسأله‏ى محاكمه و دادگاهى معتقد مى‏شد، این اعتقاد هیچ سودى به حال او نداشت؛ زیرا حالت‏هایى زودگذر بودند.

به جهنم در آورید هر آن كه خدایى جز «الله» را به فرمانروایى گرفته و غیر او را فریادرس خود قرار داده است.

پذیرش كسى غیر از خدا به فرمانروایى و فریادرسى عاملى جز عدم ایمان به قیامت و عدم ترس از آن روز و در نتیجه عدم احساس مسؤلیت نمى‏تواند باشد. چنین افراد مجرمى چون به قیامت ایمان نداشتند، افرادى را به عنوان فرمانروا و فریادرس خود گرفته و در مشكلات به آن‏ها پناه مى‏بردند.

﴿فَأَلۡقِيَاهُ فِي ٱلۡعَذَابِ ٱلشَّدِيدِ [ق: ۲۶]. «چنین مجرم [و مجرمانى چون او] را در شكنجه بسیار سخت بیندازید».

پس از صدور چنین فرمان و حكمى، آن شیطانِ همراه و قرین آن مجرم، به خود آمده و از خواب غفلت بیدار مى‏شود و متوجه مى‏شود كه حكم علیه او نیز هست و او نیز باید وارد جهنم شود، پس شروع به معذرت خواهى و اظهار بى‌گناهى و طلب مغفرت مى‏كند:

﴿قَالَ قَرِينُهُۥ رَبَّنَا مَآ أَطۡغَيۡتُهُۥ وَلَٰكِن كَانَ فِي ضَلَٰلِۢ بَعِيدٖ ٢٧ [ق: ۲۷]. «و (شیطان) همراهش می‌گوید: پروردگارا! من، او را به سرکشی وانداشتم؛ او، خود در گمراهی دور و درازی بود». او مى‏گوید: پروردگارا! اى صاحب و مالک من! من این مجرم را به انحراف از مسیر بندگى تو وادار نكردم. او خود از مسیر بندگى منحرف شد و راه گمراهى را در پیش گرفت و از مسیر هدایت فاصله گرفت. او اگر خود منحرف نمى‏شد كارى از دست من بر نمى‏آمد. او اگر خود راه انحراف را در پیش نمى‏گرفت من كه قدرت منحرف كردن او را نداشتم؟ پس چرا فرمان جهنم رفتن من را نیز صادر مى‏كنى؟ آن‏چه مشخص است این كه چنین شیطانى دروغ مى‏گوید؛ زیرا در انحراف این مجرم او نیز مقصر است. خداوند در جواب معذرت خواهى‏هاى این شیطان، مى‏فرماید:

﴿قَالَ لَا تَخۡتَصِمُواْ لَدَيَّ وَقَدۡ قَدَّمۡتُ إِلَيۡكُم بِٱلۡوَعِيدِ ٢٨ [ق: ۲۸]. «(پروردگار) می‌فرماید: نزد من ستیز و کشمکش نکنید؛ بی‌گمان پیش از این به شما هشدار داده بودم».

نزد من كشمكش و جنگ و دعوا و داد و فریاد و این كه مقصر كیست راه نیندازید. امروز و این دادگاه نه جاى این حرف‏هاست و نه زمان آن. من قبلاً شما را از چنین روزى ترساندم و از این كه چنین خطرى شما را تهدید مى‏كند بر حذر داشتم و به شما گفتم كه اگر در دنیا اعمال خود را اصلاح نكنید، در آخرت كه امروز باشد گرفتار عذاب و سزاى اعمالتان خواهید شد. امروز فرصت از دست رفته است و هیچ عذر و بهانه‏اى پذیرفته نیست. حكم صادر شده و باید به اجرا در آید؛ زیرا:

﴿مَا يُبَدَّلُ ٱلۡقَوۡلُ لَدَيَّ وَمَآ أَنَا۠ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ ٢٩ [ق: ۲۹]. «حکم من، تغییر نمی‌کند و من در حق بندگان ستمکار نیستم». سخن من و حكم و دستورى كه داده‏ام غیر قابل تغییر است. تصمیم چنین است كه هر مجرمى كه مرتكب چنان جرم‏هایى شده است، باید به جهنم در آید، پس جاى التماس و عذرى نمى‏ماند. [این را نیز بدانید كه] من هرگز به بندگان ظلم نمى‏كنم. [این را بدانید] هر كه به جهنم در آید خود به خویش ظلم كرده است. ما اگر فردى را بدون هیچ گناهى به جهنم بیندازیم و چنین مقرر مى‏كردیم، در آن صورت واقعاً ظلم زیادى انجام مى‏شد و صفت ظلّام)بسیار ستمگر) بر من اطلاق مى‏گردید؛ اما هرگز این‏گونه نیست. اگر بندگان مجرم و عاصى به جهنم مى‏روند، مقصر اصلى خود آن‏ها هستند نه من.

﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ ٣٠ [ق: ۳۰]. «روزی که به دوزخ می‌گو‌ییم: آیا پُر شدی؟ و (دوزخ می‌گوید): «آیا افزون بر این هم هست»؟ روزى كه ما به جهنم مى‏گوییم: آیا پُر شدى؟ - یعنى تصمیم ما بر این است كه آن را پُر كنیم.- او نیز در جواب مى‏گوید: آیا باز هم هست؟ اگر باز هم هست بفرستید. جهنم هم عصبانى شده و قرارش بر این است كه كم‏ترین جاى ممكن را خالى نگذارد. آن‏قدر در آن مى‏افكنیم تا پُر شود.

آن‏چه بیان شد سرنوشت و سرانجام آنانى بود كه به روز قیامت ایمان ندارند و از مسیر بندگى خدا منحرف شده‏اند. در مقابل این گروه، افرادى نیز هستند كه به روز قیامت ایمان داشته و چنین معتقدند كه خداوند متعال مى‏تواند انسان را دوباره زنده كند و این كار را نیز یقیناً انجام خواهد داد و او را به دادگاه احضار و محاكمه خواهد كرد و به تناسب اعمالى كه در دنیا انجام داده پاداش یا سزا خواهد داد.

اكنون ببینیم، در قیامت، وضعیت این گروه مؤمن چگونه است:

﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِينَ غَيۡرَ بَعِيدٍ ٣١ [ق: ۳۱]. «و بهشت به پرهیزکاران نزدیک می‌شود و (از آنان) دور نیست». و به بهشت افتخار داده شد كه به پرهیزكاران نزدیک گردانده شود؛ آنان كه برنامه و كارشان در دنیا همیشه چنین بود كه از هر آن‏چه خداوند دوست نداشت، دورى مى‏كردند. بهشت به گونه‏اى به آنان نزدیک شده كه فاصله‏ى چندانى با آنان ندارد.

این كه فرمود: به بهشت افتخار داده شد كه به پرهیزكاران نزدیک گردانده شود، مطلب بسیار مهمى است. نزدیک شدن بهشت به متقین براى بهشت، مایه‏ى افتخار است!!

﴿هَٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٖ ٣٢ [ق: ۳۲]. «(به آنان می‌گویند:) این، همان وعده‌ای است که برای هر توبه‌کار باتقوایی به شما داده می‌شد».

به آنان (متقین) گفته مى‏شود: این همان چیزى است كه به شما وعده داده مى‏شد. این بهشت مأواى هر فردى است كه در دنیا مدام به سوى پروردگارش برگشته است. فردى كه اگر لحظاتى دچار غفلت یا گناه و اشتباه و خطایى شده فوراً به سوى پروردگارش برگشته و خود را از آن غفلت و گناه نجات داده است.

«حفیظ» به كسى گفته مى‏شود كه همیشه مراقب خود بوده و از این كه دچار انحراف شود و همراه و همگام شیطان باشد، خوددارى كرده است. این بهشت مأواى كسى است كه:

﴿مَّنۡ خَشِيَ ٱلرَّحۡمَٰنَ بِٱلۡغَيۡبِ [ق: ۳۳]. قبل از دیدن عذاب خداوندِ رحمن، از آن ترسیده و نسبت به خداوند احساس مسئولیت كرده است و:

﴿وَجَآءَ بِقَلۡبٖ مُّنِيبٍ [ق: ۳۳]. با دلى منیب (توبه‌كار و همیشه رجعت كننده) به سوى خداى مهربان آمده است. پس:

﴿ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٖۖ [ق: ۳۴]. به آنان گفته مى‏شود: وارد بهشت شوید و به سلامت داخل آن گردید. خیالتان از هر گونه سختى و ناراحتى و وجود هر مشكلى راحت باشد و از هیچ بلا و آفت و مصیبتى هراس نداشته باشید.

﴿ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلۡخُلُودِ [ق: ۳۴]. آن روز، روز جاودانى و همیشگى است. روزى است كه با ورود به بهشت دیگر برگشت و بیرون آمدنى وجود ندارد.

﴿لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَلَدَيۡنَا مَزِيدٞ ٣٥ [ق: ۳۵]. «هر چیزى كه در بهشت بخواهند برایشان آماده مى‏شود (و در آن‏جا درخواست هر چیزى بكنند برایشان حاضر مى‏شود) و از طرف ما (خداوند) نیز بیشتر (از آن‏چه درخواست مى‏كنند برایشان) آماده مى‏شود». یعنى چیزهایى علاوه بر آن‏چه آنان مى‏خواهند به آنان داده مى‏شود. پاداش‏هاى بس مهمى برایشان فراهم مى‏شود؛ پاداش‏هایى كه از وجودشان بى‏خبرند؛ چرا كه اگر با خبر بودند حتماً درخواست مى‏كردند. پاداشى چون رضایت خداوند و خشنودى او كه از همه‏ى نعمت‏هاى بهشتى بزرگ‏تر و مهم‏تر است.

به این ترتیب وضعیت انسان پس از مرگ و این كه در دنیا همیشه مورد امتحان و آزمایش خداست، و سرانجامش نیز یا بهشت است یا جهنم، روشن شد.

در این‏جا به این نكته هم اشاره كنیم كه هر كس از مسیر بندگى خدا منحرف شود یا در مسیر بندگى خدا قرار گیرد، علاوه بر سزا یا پاداش و جزاى قیامت، در همین دنیا نیز به نتایج اعمالش خواهد رسید و عواقب آن را خواهد دید:

﴿وَكَمۡ أَهۡلَكۡنَا قَبۡلَهُم مِّن قَرۡنٍ هُمۡ أَشَدُّ مِنۡهُم بَطۡشٗا فَنَقَّبُواْ فِي ٱلۡبِلَٰدِ هَلۡ مِن مَّحِيصٍ٣٦ [ق: ۳۶]. «و چه بسیار نسل‌هایی که پیش از آنان، هلاک کردیم؛ نسل‌هایی که نیرومند‌تر بودند و در شهرها و مناطق مختلف به سیر و کاوش پرداختند؛ ولی آیا گریزگاهی یافتند؟» قبل از آنان اقوامى را همزمان نابود كردیم كه از نظر قدرت حمله به دیگران بسیار قوى‏تر از این‏ها (مخاطبان اولیه‏ى قرآن) بودند. این‏ها چنین تصور نكنند كه نابود شدگان پیشین، ضعیف و ناتوان بوده یا امكاناتى نداشتند تا خود را از عذاب ما حفظ كنند. خیر، آنان از اینان بسیار قدرتمندتر بودند. وقتى قصد نابودى‏شان را كردیم فوراً نابودشان كردیم. در هنگام نابودى به این طرف و آن طرف فرار مى‏كردند و با خود مى‏گفتند: اى كاش جایى مى‏بود و راه فرارى وجود مى‏داشت كه از طریق آن فرار كنیم و از این عذاب خود را نجات دهیم. آن‏ها براى نجات از عذاب تلاش كردند، اما نتوانستند و سرانجام گرفتار آن شده و نابود شدند. بنابراین با توجه به آن‏چه گفته شد، در دنیا، علاوه بر قیامت، از آنان كه از مسیر بندگى خدا منحرف مى‏شوند انتقام گرفته مى‏شود.

﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ أَوۡ أَلۡقَى ٱلسَّمۡعَ وَهُوَ شَهِيدٞ ٣٧ [ق: ۳۷]. «به‌راستی در سرگذشت پیشینیان، پند و عبرتی برای کسی است که عقل دارد یا با حضور (جان و دل، به حقایق و پندها) گوش می‌سپارد».

دلایل و نشانه‏هاى ارائه شده تا جایى كه فرمود: ﴿بَلۡ هُمۡ فِي لَبۡسٖ مِّنۡ خَلۡقٖ جَدِيدٖ [ق: ۱۵]. «بلکه آنان باز هم نسبت به آفرینش نو (و دوباره) در شک و تردیدند» به «دل» مربوط مى‏شود. در این قسمت پذیرش دلایل ارائه شده مبنى بر قدرت خداوند متعال در زنده كردن دوباره‏ى انسان و این كه چنین كارى حتماً صورت خواهد گرفت، كار دل است و ایمان به آن كار «قلب» مى‏باشد.

از آیه‏ى مذكور (آیه ى ۱۵) به بعد كه به بیان آفرینش انسان مى‏پردازد و این كه خداوند از درون و بیرون انسان آگاه است و انسان از سوى دو فرشته تحت نظر مى‏باشد و... مسایلى است مربوط به گوش (سمع). كسى كه در كمال هوشیارى و دقت كامل به آن سخنان گوش دهد و به آن‏ها توجه كند، براى آگاهى از سرانجامش و این كه مسئولیتى دارد و قیامتى هست و او نیز باید خود را براى آن روز آماده كند، كافى است.

به این ترتیب روشن شد كه زنده شدن پس از مرگ حق است و سرانجامِ افرادى كه به آن ایمان دارند، خوشبختى است و غیر آن‏ها سرنوشتى جز بدبختى ندارند.

بعد از بیان تمامى آیات و دلایل مبنى بر وجود قیامت و زنده شدن دوباره‏ى انسان و سرانجام او، برخى راه و مسیر بندگى خدا را انتخاب مى‏كنند و در آن گام بر مى‏دارند و برخى نیز مسیر گمراهى را انتخاب مى‏كنند. خداوند متعال در ادامه‏ى آیات، گروه اخیر را متوجه نكات دیگر و آیات دیگر مى‏كند و مى‏فرماید:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٖ ٣٨ [ق:۳۸]. «و آسمان‌ها و زمین و آنچه را که میان آنهاست، در شش روز آفریدیم و خستگی و رنجی به ما نرسید». حال كسى كه داراى چنین قدرتى باشد یقیناً به سادگى مى‏تواند انسان را دوباره زنده كند. پس شک و تردید و عدم ایمان به این مطلب كارى است بى‏مورد.

[اى پیامبر!]

﴿فَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ [ق: ۳۹]. در برابر آن‏چه [این بى باوران با وجود آن همه دلایل روشن مى‏گویند] صبر و تحمل كن. تو از آن‏چه مى‏گویند ناراحت مباش و صبر و تحمل كن و خود را به گفته‏هاى آن‏ها مشغول مكن. تو مشغول كار دیگرى باش. مشغول اداى وظیفه‌ی خود باش. تو با دعوت آن‏ها و بیان حقایق، وظیفه‏ى خود را نسبت به آنان انجام دادى و دیگر در برابر آن‏ها مسئول نیستى؛ حال مشغول انجام وظیفه‏ى خود باش:

﴿وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ قَبۡلَ طُلُوعِ ٱلشَّمۡسِ وَقَبۡلَ ٱلۡغُرُوبِ ٣٩ وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَسَبِّحۡهُ وَأَدۡبَٰرَ ٱلسُّجُودِ ٤٠ [ق: ۳۹- ۴۰]. «و پروردگارت را پیش از طلوع خورشید و قبل از غروب، با حمد و ستایش به‌پاکی یاد کن. و در پاسی از شب و پس از سجده‌ها(ی نماز) او را به‌پاکی یاد نما».

[اى پیامبر!]در مواقعى كه ذكر خواهد شد تسبیح و حمد كن. تسبیح كن، یعنى از هر آن‏چه نابجا و نادرست است، بپرهیز. از هر فكر و كار و گفتار ناشایست و ناپسندى دورى كن. حمد كن، یعنى مشغول انجام هر آن‏چه شایسته و پسندیده است باش. تو با چنین رفتارى دلالت بر پاكى و بى‏عیب و نقص بودن پروردگارت مى‏كنى؛ زیرا تو آفریده و مخلوق او هستى و این‏گونه خلق شده‏اى كه میل به سوى خوبى‏ها داشته و از بدى‏ها بپرهیزى. تو با چنین رفتارى در واقع از پروردگار خود قدردانى مى‏كنى. تو پروردگارت را قبل از بیرون آمدن خورشید (در نماز صبح) و قبل از غروب آن (نماز ظهر و عصر) تسبیح و حمد كن. علاوه بر زمان‏هاى ذكر شده، در قسمتى از شب نیز او را تسبیح كن (در نماز مغرب یا عشاء یا نماز شب یعنى وتر یا تهجد كه شامل یک تا یازده ركعت مى‏باشد و قبل از خوابیدن یا در نیمه‏هاى شب و یا آخر شب خوانده مى‏شود).

﴿وَأَدۡبَٰرَ ٱلسُّجُودِ [ق: ۴۰]. و پس از سجود [خدا را تسبیح كن].

زمان «سجود» از ظهر هر روز یعنى با آغاز نماز ظهر، شروع مى‏شود تا پایان نمازهاى عصر، مغرب، عشاء، وتر و نماز صبح. پس از طلوع خورشید دیگر زمان سجود تمام مى‏شود و وقت كار و تلاش روزانه (امرار معاش) است. در زمان كسب و كار نیز (ادبار سجود) با گفتار و كردارت خدا را تسبیح كن و از هر آن‏چه نادرست است دورى و هر آن‏چه درست است را انجام بده و اینچنین وضعیت و حال و احوال خود را تغییر بده. مثلاً با كلمات و اذكارى چون «سُبحانَ اللَّه» یا... خدا را یاد كن و... و منتظر روز قیامت باش و تا آمدن آن روز مشغول انجام وظیفه‏ى بندگى خود باش:

﴿وَٱسۡتَمِعۡ يَوۡمَ يُنَادِ ٱلۡمُنَادِ مِن مَّكَانٖ قَرِيبٖ ٤١ يَوۡمَ يَسۡمَعُونَ ٱلصَّيۡحَةَ بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلۡخُرُوجِ ٤٢ إِنَّا نَحۡنُ نُحۡيِۦ وَنُمِيتُ وَإِلَيۡنَا ٱلۡمَصِيرُ ٤٣ يَوۡمَ تَشَقَّقُ ٱلۡأَرۡضُ عَنۡهُمۡ سِرَاعٗاۚ ذَٰلِكَ حَشۡرٌ عَلَيۡنَا يَسِيرٞ ٤٤ نَّحۡنُ أَعۡلَمُ بِمَا يَقُولُونَۖ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِجَبَّارٖۖ فَذَكِّرۡ بِٱلۡقُرۡءَانِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ ٤٥ [ق: ۴۱- ۴۵] [۱۵]. «و گوش به ندای روزی باش که ندادهنده از مکان نزدیکی ندا می‌دهد. روزی که (همه) بانگ رستاخیز را به‌حق می‌شنوند؛ آن روز، روز بیرون آمدن (از قبرها) است. بی‌شک ماییم که زنده می‌کنیم و می‌میرانیم و بازگشت به سوی ماست. روزی که زمین از روی آنها شکافته می‌شود و شتابان (از قبرها) بیرون می‌آیند. این، گردآوری و برانگیختنی است که بر ما آسان می‌باشد. ما به آنچه می‌گویند، کاملاً آگاهیم و تو بر آنان نگهبان و چیره نیستی؛ پس به‌وسیله‌ی قرآن هر کسی را که از تهدید من می‌ترسد، بیم بده».

[۱۵] استاد / آیات را تا این قسمت از سوره تفسیر كرده‏اند، یعنى پنج آیه‏ى آخر سوره را تفسیر نكرده‏اند.

تفسير آياتى از سوره‏ى حاقّه

در مورد قیامت و حوادث آن، علاوه بر آن‏چه در سوره‏ى «ق» بیان شد، مطالب دیگرى نیز وجود دارد كه در سوره‏هاى دیگر به آن اشاره شده است.

برخى از حوادث روز قیامت، وقتى روى مى‏دهند كه مردم به دادگاه خدا احضار مى‏شوند. برخى دیگر در بهشت و جهنم اتفاق مى‏افتند.

در سوره‏ى «حاقّه» [آیات ۱-۱۷]، پس از اشاره به نواختن شیپور و زیر و رو شدن و نابودى كوه‌ها و به لرزه در آمدن زمین و صاف و هموار شدن آن، و نیز اشاره به شكاف برداشتن آسمان و قطعه قطعه شدن و نابودى آن به گونه‏اى كه فرشتگان دیگر جایى براى ماندن در آن‏جا ندارند و مجبورند در گوشه و كنار آسمان مستقر شوند؛ به مسأله‏ى دادگاه خدا اشاره مى‏كند و این كه در آن روز یک رژه انجام مى‏گیرد و خداوند متعال به انسان‏ها مى‏نگرد و خوب و بد در آن‏جا براى خداوند متعال واضح و آشكار است. در آن روز هیچ چیز از خداوند پوشیده و پنهان نیست.

در پادگان‏ها/ فرقه‌هاى نظامىِ دنیا چنین مرسوم است كه فرمانده‌ی پادگان/ قوماندان فرقه در «جایگاه» خود مستقر مى‏شود و سربازان دسته‏دسته از جلو او عبور مى‏كنند و او به آن‏ها مى‏نگرد و پس از بازدید، آنانى كه به خوبى در برابرش عبور كرده‏اند تشویق و بقیه را توبیخ مى‏كند. در روز قیامت نیز مسئله [تقریباً] چنین است.

در آن روز جایگاه بلندى براى خداوند متعال وجود دارد كه عرش فرمانروایى اوست. در آن روز جلال و عظمت و بزرگى خداوند متعال به حدّى جلوه مى‏كند كه آن تخت و عرش، دیگر تحمل آن همه عظمت را ندارد؛ بنابراین به جاى چهار حامل، هشت حمل‏كننده، تخت و عرش پروردگار را بر سر خود نگه مى‏دارند. براى روشن شدن مطلب و تنها به این منظور، به تخت‏ها و صندلى‏هاى دنیایى اشاره می‌كنیم. در دنیا یک تخت عادى داراى چهار پایه است و این چهار پایه براى حاكم دنیایى كه روى آن نشسته است كافى است؛ اما اگر حاكم بسیار سنگین باشد، در این صورت چهار پایه كافى نیست و باید تخت داراى پایه‏هاى بیشترى باشد تا او را تحمل كند. در مورد حاملان عرش خدا و كیفیت آن باید گفت: تنها خداوند حقیقت مطلب را مى‏داند. ما تنها این را مى‏دانیم كه در آن روز خداوند متعال به گونه‏اى دیگر ظاهر مى‏شود و عظمت و قدرت او- جلّ جلاله - به گونه‏اى دیگر است.

بدیهى است كه مقصود ما از مثال زدن تخت‏هاى دنیایى، این نیست كه خداوند متعال مانند حاكمان و فرمانروایان بشرى یا مثل هر مخلوق دیگرى داراى جسم و بدنى است و سنگینى او همانند سنگینى چیزهاى مادى است. منظور ما از آن‏چه بیان شد این بود كه عظمت و جلال خداوند در آن روز چنان بر ما ظاهر مى‏شود و جلوه مى‏كند كه گویى چیز بزرگى بر روى تختى قرار داده شده و به حدى سنگین است كه دیگر تخت‏هاى معمولى تحمل آن را ندارند و باید از تخت‏هاى دیگر با پایه‏هاى بیشترى استفاده شود [۱۶]:﴿وَيَحۡمِلُ عَرۡشَ رَبِّكَ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ ثَمَٰنِيَةٞ [الحاقة: ۱۷]. «و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فرازشان حمل می‌کنند».

﴿يَوۡمَئِذٖ تُعۡرَضُونَ لَا تَخۡفَىٰ مِنكُمۡ خَافِيَةٞ ١٨ [الحاقة: ۱۸]. «در آن ‌روز شما را (برای حساب‌رسی) پیش می‌آورند و هیچ چیزی از اعمال و گفتار شما، پنهان نمی‌ماند». در روز قیامت همه به پیشگاه خداوند متعال عرضه مى‏شوید و در برابر قدرت و عظمت او رژه مى‏روید. در آن روز هیچ چیز از خداوند متعال پنهان نمى‏ماند. این عرضه شدن و رژه رفتن بر خلاف رژه‏هاى دنیایى است كه در برابر فرماندهان بشرى انجام مى‏گیرد و در آن فقط ظواهر امور به چشم مى‏خورد و فرمانده فقط از روى ظاهر قضاوت مى‏كند. در روز قیامت صاحب و مالک همه چیز و صاحب تخت فرمانروایى، تمام نهانى‏ها را مى‏بیند و هیچ چیز از او مخفى و نهان نمى‏ماند.

پس از پایان آن رژه، براساس نگاه و نظرى كه خداوند متعال به بندگان داشته است، مردم را به دو دسته تقسیم مى‏كند:

﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ ١٩ إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَٰقٍ حِسَابِيَهۡ ٢٠ [الحاقة: ۱۹- ۲۰]. «پس هر کس نامه‌ی اعمالش را به دست راست خویش دریافت کند، می‌گوید: نامه‌ی اعمالم را بگیرید و بخوانید. من یقین داشتم که حساب اعمالم را می‌بینم» كسى كه نامه‏ى اعمال یا پرونده‏اش به دست راستش داده شود، با شادى تمام و با صداى بلند فریاد مى‏زند و به همراهان و اطرافیانش مى‏نگرد و مى‏گوید: نامه‏ى عملم را بگیرید و بخوانید! در آن چیزى نیست كه نخواهد دیگران آن را ببینند. چنین فردى یا از مسلمانان دسته اول (سابقین) است كه مرتكب گناه كبیره یا انجام فاحشه‏اى نشده است یا از مسلمانان دسته دوم (اصحاب یمین) است كه اگر گاه گاهى مرتكب گناه هم شده است، بلافاصله توبه كرده و به سوى پروردگارش برگشته است؛ زیرا او داراى چنان ایمان محكم و استوارى بوده كه او را از گناه محفوظ داشته است.

بنابراین چنین فردى در آن روز، پس از دریافت نامه‏ى اعمالش با خوشحالى تمام و در كمال افتخار و بدون كوچك‏ترین ترس از این كه چیز ناخوشایندى در پرونده‏ى اعمالش باشد كه با دیدنش باعث آبروریزى او شود، صدایش را بلند مى‏كند و به همراهان و دوستانش مى‏گوید: بیایید پرونده‏ى اعمالم را بگیرید و بخوانید. من در دنیا به چنین احوال و اوضاعى معتقد بودم و مى‏دانستم كه روزى خواهد آمد و به حساب و كتابم رسیدگى خواهد شد و براساس اعمال و كردارم جزا و پاداش داده خواهم شد. پس خود را براى چنین روزى آماده كردم و امروز هیچ غم و غصه‏اى ندارم.

﴿فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٢١ فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٖ ٢٢ قُطُوفُهَا دَانِيَةٞ ٢٣ [الحاقة: ۲۱- ۲۳]. «پس آن شخص در زندگی پسندیده‌ای خواهد بود. در بهشتی برین. که میوه‌هایش، در دسترس است» چنین فردى در زندگى و حیاتى به سر مى‏برد كه به حدى از آن راضى است كه حتى آن زندگى نیز از خودش راضى است؛ چرا كه صاحبش از او راضى است. او در یک باغ پر شاخ و برگ و در مكانى مرتفع به سر مى‏برد؛ به‏طورى كه میوه‏هایش رسیده و قابل دسترسى مى‏باشند؛ به گونه‏اى كه براى چیدن آن‏ها هیچ گونه مشكلى نخواهد داشت و به راحتى آن‏ها را مى‏چیند.

﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ هَنِيٓ‍َٔۢا بِمَآ أَسۡلَفۡتُمۡ فِي ٱلۡأَيَّامِ ٱلۡخَالِيَةِ ٢٤ [الحاقة: ۲۴]. «به پاداش اعمالی که در ایام گذشته (در دنیا) پیش فرستاده‌اید، گوارا بخورید و بیاشامید» به آنان گفته مى‏شود: بخورید و بنوشید! گواراى وجودتان باد. این نعمت‏ها در برابر اعمال و كردار خوبى است كه قبلاً و در دنیا انجام داده‏اید.

﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ ٢٥ وَلَمۡ أَدۡرِ مَا حِسَابِيَهۡ ٢٦ يَٰلَيۡتَهَا كَانَتِ ٱلۡقَاضِيَةَ ٢٧ مَآ أَغۡنَىٰ عَنِّي مَالِيَهۡۜ ٢٨ هَلَكَ عَنِّي سُلۡطَٰنِيَهۡ ٢٩ [الحاقة: ۲۵- ۲۹]. «و اما کسی که نامه‌ی اعمالش را به دست چپ خویش دریافت کند، می‌گوید: ای کاش نامه‌ی اعمالم به من داده نمی‌شد. و نمی‌دانستم حسابم چیست؟ ای کاش مرگم در دنیا، پایانِ کارم بود. مال و ثروتم، به من سودی نبخشید. جاه و قدرتم از دستم رفت». و اما آن كه پرونده‏اش به دست چپش داده مى‏شود مى‏گوید: واى بر من. اى كاش پرونده و نامه‏ى اعمالم به من داده نمى‏شد. با صداى پُر از اندوه و پشیمانى و صدایى كه نشان از خستگى او دارد آه مى‏كشد و مى‏گوید: آه، اى كاش اصلاً نمى‏دانستم كه حسابم چگونه است و چگونه محاكمه مى‏شوم و كردارم چگونه بررسى مى‏شود و اصلاً مرا از اعمالى كه انجام داده‏ام آگاه نمى‏كردند. اى كاش همان مرگى كه مرا از دنیا جدا كرد پایان‌بخش عمرم مى‏بود و همان روز نابود مى‏شدم و دیگر زنده نمى‏شدم و این روز و این لحظه را نمى‏دیدم. [راستى] ثروت و مالم هیچ سودى به حال من نداشت و مرا از كمترین عذاب و دردسر این روز نجات نداد. [راستى [قدرتم چه شد؟ از دستم برفت و نابود شد و هیچ كدام به فریادم نرسیدند.

پس از این داد و فریاد و آه و ناله كردن، از سوى خداوند متعال ندا و فرمانى پُر از هیبت و خشم و غضب و عصبانیت مى‏رسد كه:

﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٣٠ ثُمَّ ٱلۡجَحِيمَ صَلُّوهُ ٣١ ثُمَّ فِي سِلۡسِلَةٖ ذَرۡعُهَا سَبۡعُونَ ذِرَاعٗا فَٱسۡلُكُوهُ ٣٢ [الحاقة: ۳۰- ۳۲]. «(فرمان می‌رسد:) او را بگیرید و در بند و زنجیرش کنید. سپس او را به دوزخ بیفکنید. آن‌گاه او را در زنجیری که طولش هفتاد گز است، به بند بکشید» او را بگیرید و در گردنش بند و زنجیر بیندازید و دست‏هایش را به گردنش ببندید و سپس او را در آتش سوزان بیندازید و بسوزانید. او را در زنجیرى كه هفتاد ذراع است قرار دهید تا هنگام شكنجه و عذاب تكان نخورد.

راستى این عذاب براى چیست؟ مگر چنین فردى چه‏كار كرده است؟:

﴿إِنَّهُۥ كَانَ لَا يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ ٱلۡعَظِيمِ ٣٣ [الحاقة: ۳۳]. «او به خداى بزرگ و با عظمت ایمان نداشت». او به چنین مطلبى كه خداوند متعال تنها فرمانروا و تنها فریادرس اوست و باید در زندگى تنها مطیع فرمان او بود، و تنها به او امیدوار بود، و تنها او را پشت و پناه خود قرار داد، معتقد نبود. چنین فردى در دنیا این را فراموش كرده بود كه فقط خداوند است كه امكانات و نعمت‏ها را در اختیار انسان قرار مى‏دهد، و فقط اوست كه موانع را از سر راه انسان برمى دارد تا با استفاده از نعمت‏ها در مسیر كمال گام بردارد. او در دنیا این را نیز فراموش كرده بود كه روزى خواهد آمد و او به خاطر این همه نعمت محاكمه و دادگاهى خواهد شد. او به جاى اطاعت از خدا و این كه در مسیر بندگى او قرار گیرد، مطیع اوامر دیگران بود و به جاى این كه تنها خداوند را پشتیبان و فریادرس خود بداند غیر او را به عنوان فریادرس خود برگزیده بود، این یک گناه [كه به ارتباط او با خدا برمى‏گردد؛ یعنى در برقرارى ارتباط صحیح با خداوند متعال و صاحب و مالک خود در دنیا دچار مشكل اساسى بود و امروز نتیجه‏ى آن را مى‏بیند]. اما گناه و مشكل دیگرى كه او در دنیا داشت [و به ارتباط ناصحیح او با مردم بر مى‏گردد و امروز نتیجه‏ى آن را مى‏بیند]، عبارت است از:

﴿وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ٣٤ [الحاقة: ۳۴]. «و (مردم را) به اطعام بینوایان تشویق نمی‌کرد». او نه تنها خود به فقرا و نیازمندان توجه نمى‏كرد و به آن‏ها غذایى نمى‏داد؛ بلكه دیگران را نیز بر این كار تشویق نمى‏كرد و حتّى دوست نداشت كه مردم چنین عملى را انجام دهند.

برنامه‏ى زندگى او این‏گونه بود؛ عدم ارتباط صحیح با خدا و مخلوقات خدا. بنابراین امروز كه روز جزا و سزاى اعمال است چنین فردى باید سزاى رفتار و كردار خود را بچشد.

عذاب او در برابر عدم ایمان به خداوند متعال [یعنى عدم ارتباط صحیح با مالک و صاحب و پروردگار خود] این است كه:

﴿فَلَيۡسَ لَهُ ٱلۡيَوۡمَ هَٰهُنَا حَمِيمٞ ٣٥ [الحاقة: ۳۵]. «پس امروز اینجا یار و خویشاوندی ندارد» امروز در این‏جا دوست و مدافعى كه دلسوز او باشد و بخواهد از او دفاع كند وجود ندارد ]؛ زیرا آنانى را كه در دنیا پناهگاه و جاى امید خود مى‏دانست در این‏جا نمى‏توانند كارى كنند و قدرتى ندارند].

اما عذابش در برابر [عدم ارتباط صحیح با مخلوقات خدا و] بى‏توجهى به فقرا و نیازمندان و عدم تشویق دیگران به چنین كارى، این است كه:

﴿وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنۡ غِسۡلِينٖ ٣٦ لَّا يَأۡكُلُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡخَٰطِ‍ُٔونَ ٣ [الحاقة: ۳۶- ۳۷]. «و از هیچ غذایی برخوردار نیست مگر از چرک و زردابه(ی دوزخیان). که تنها گنهکاران از آن می‌خورند».

[۱۶] ذكر چنین تشبیه و مثالى تنها به خاطر فهم مطلب است نه چیز دیگر.

«غسلین» چیست؟

«غسلین» خوراكى است از درختى به نام «ضریع» یا «زقّوم»؛ زیرا در جاى دیگر مى‏فرماید: خوراک فرد مجرم، غیر از «ضریع» و «زقوم» نیست [۱۷]. و در این‏جا مى‏فرماید: هیچ خوراكى جز «غسلین» ندارد. پس «غسلین» و «ضریع» و «زقوم» هر سه یک چیز هستند. نام درخت، «زقوم» و «ضریع» است؛ زیرا این درخت داراى تیغ‏هاى آن‏چنان تیزى است كه هرگاه به پستان شتر و حیوانات دیگر برخورد كند آن را زخمى مى‏كند. خوراک و ثمر این درخت، «غسلین» است. شاید وجه تسمیه‏ى ثمر این درخت به «غسلین» این باشد كه هنگام خوردنش آنقدر ناگوار است كه از دهان تا معده را مى‏سوزاند [۱۸].

تنها افرادى از این خوراک مى‏خورند كه عمداً و با هدف مشخص از مسیر بندگى خداوند متعال منحرف شده‏اند و به خداوند عظیم و بزرگ ایمان نداشته و در فكر فقیر و نیازمندان نبوده‏اند.

همان‏طور كه قبلاً گفته شد، اهل بهشت به طور كلى از دو عیبى كه در زندگى دنیا وجود دارد، به دور هستند:

۱- غم و اندوه؛

۲- ترس.

آن‏ها هیچ غم و غصه‏اى ندارند؛ زیرا هر چه آرزو كنند به آنان داده مى‏شود: ﴿لَهُمۡ فِيهَا مَا يَشَآءُونَ[النحل: ۳۱]. و هیچ ترسى ندارند؛ زیرا هر چه به آنان داده شود براى همیشه در اختیارشان خواهد بود و هرگز از آن‏ها گرفته نمى‏شود و آن را از دست نمى‏دهند: «خالِدینَ». پس در بهشت نه ترسى وجود دارد و نه غم و اندوهى.

[۱۷] غاشیه؛۶ و واقعه؛۵۲ و ... [۱۸] در تفسیر نور در ترجمه‌ى كلمه‏ى «غسلین» چنین آمده است: چرک و خون. خونابه. زردابه. ریم.

اما جهنم

جهنم مأوى و مسكنى است مملوّ از آتش. در آن‏جا براى هر فردى كه مستحق آن است، اطاقى كوچک از آتش هم‏چون كابین تلفن‏هاى امروزى ساخته شده است:

﴿إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَةٞ ٨ [الهمزة: ۸] [۱۹] «بی‌گمان این آتشِ حلقه‌ای و فراگیر بر آنان گماشته شده است» اطاقى كه نه دَر دارد و نه راه فرار. چهار گوشه‏ى این اطاق با ستون‏هاى بسیار قوى محكم شده است.

[۱۹] آن آتشى ایشان را در بر مى‏گیرد كه سرپوشیده و دربسته است.

پوشاک اهل دوزخ

پوشاک اهل دوزخ از «قطران» است:

﴿سَرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٖ[ابراهیم: ۵۰]. «پیراهنى كه مى‏پوشند از «قطران» است». «قطران» ماده‏اى است سیاه كه باعث از بین بردن پوست بدن انسان ‏شده و پوشیدن چنین لباسى از چنین جنسى باعث اذیت و آزار انسان مى‏شود؛ زیرا رنگ سیاه آن، اعصاب انسان را بسیار خسته مى‏كند و بوى بسیار بدى نیز دارد و چرب هم هست و همین امر باعث جذب آتش مى‏شود و در نتیجه هم‏چون «قیر» به سرعت ذوب مى‏شود و به بدن انسان مى‏چسبد.

غذا و نوشیدنى اهل دوزخ

غذاى جهنمیان «غسلین» و «ضریع» و «زقوم» است و به‏جاى آب و هر نوشیدنى دیگر دستور داده می‌شود به آنان آبى بسیار داغ و جوشان داده مى‏شود. چنان داغ و سوزان كه وقتى از آن مى‏نوشند تمام درونشان را مى‏سوزاند و از بین مى‏برد:

﴿وَسُقُواْ مَآءً حَمِيمٗا فَقَطَّعَ أَمۡعَآءَهُمۡ [محمد: ۱۵] [۲۰].

افزون بر این نوع زندگى و این همه عذاب، مى‏فرماید: دوزخیان هرگز چنین گمان نكنند كه روزى این عذاب برداشته یا تخفیف داده مى‏شود. دوزخیان این را بدانند كه اگر قرار باشد چیزى برایشان زیاد شود عذاب است و عذاب: ﴿فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِيدَكُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠ [النبأ: ۳۰]. «پس (نتیجه‌ی اعمالتان را) بچشید که چیزی جز عذاب بر شما نمی‌افزاییم».

[۲۰] آب داغ و جوشان نوشانده مى‏شوند. آبى كه [به محض نوشیدن [اندرونه و روده‏هاى ایشان را پاره پاره مى‏كند و از هم مى‏گسلد.

تفسير آياتى از سوره‏ى واقعه

در این سوره كسانى كه دعوت حق را دریافت كرده و حقیقت و واقعیت برایشان روشن شده است، به سه دسته تقسیم مى‏شوند و به جزا و پاداش و سزاى هر سه گروه اشاره مى‏شود.

در ابتداى سوره به مسئله‏ى قیامت و حوادث آن روز اشاره مى‏كند؛ حوادثى كه به حدى سنگین هستند كه همه كوه‏ها و زمین را تكه‏تكه كرده و از بین مى‏برد. در سوره‏اى دیگر، به شدت این سنگینى اشاره مى‏كند و مى‏فرماید:

﴿ثَقُلَتۡ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ [الأعراف: ۱۸۷] «بر آسمان¬ها و زمین سنگین و دشوار است» [۲۱]. حوادث روز قیامت به حدى سنگین است كه تمامى آسمان‏ها و زمین را به هم مى‏زند و نابود مى‏كند.

﴿إِذَا وَقَعَتِ ٱلۡوَاقِعَةُ ١ لَيۡسَ لِوَقۡعَتِهَا كَاذِبَةٌ ٢ خَافِضَةٞ رَّافِعَةٌ ٣ إِذَا رُجَّتِ ٱلۡأَرۡضُ رَجّٗا ٤ وَبُسَّتِ ٱلۡجِبَالُ بَسّٗا ٥ فَكَانَتۡ هَبَآءٗ مُّنۢبَثّٗا ٦ [الواقعة: ۱- ۶]. «آن‌گاه که واقعه‌(ی رستاخیز) روی دهد. در وقوع آن، دروغی نیست. فرودآورنده‌(ی گروهی) و رفعت‌بخش (گروهی دیگر) است. آن‌گاه که زمین، سخت بلرزد. و کوه‌ها به شدت متلاشی شود. و مانند غباری پراکنده گردد».

وقتى كه آن رویداد و حادثه روى داد، حادثه‏اى كه هیچ رویدادى با آن همتا نیست و هیچ چیز نمى‏تواند در برابرش قد علم كند. آن رویداد به گونه‏اى سنگین و سخت است كه وقتى اسم آن آورده شد انسان تنها به یاد آن مى‏افتد. چه رویدادى از آن بزرگ‏تر كه تمام جهان فرو مى‏پاشد و نابود مى‏گردد. وقتى آن رویداد اتفاق افتاد و قیامت آمد دیگر در وقوعش دروغى نیست و كسى نمى‏تواند بگوید آن اتفاق بزرگ (قیامت) روى نداده است و روى نمى‏دهد؛ زیرا آن روز، دیگر هم‏چون امروز نیست كه مردم در مورد آن هر چه دوست داشته باشند، بگویند و به راحتى آن را تكذیب كنند و جرأت چنین كارى را داشته باشند.

این رویداد به گونه‏اى اتفاق مى‏افتد كه جاى هیچ شک و تردید و انكارى براى انسان باقى نمى‏گذارد. این رویداد، رویدادى است كه پایین آورنده و بالا برنده است. بالابرنده‏ى آن‏هایى است كه در مقابل پروردگارشان خاشع و خاضع بوده‏اند و سر بندگى را براى او خم كرده‏اند. (این رویداد آن‏ها را بلند مرتبه مى‏كند و گرامى و بزرگ مى‏دارد). و پایین آورنده‏ى كسانى است كه نسبت به پروردگارشان سركشى و نافرمانى مى‏كردند و در برابر آن قدرت عظیم متكبرانه برخورد مى‏كردند و مطیع اوامر او نبودند. این رویداد چنین افرادى را پایین مى‏آورد (ذلیل و پست مى‏كند).

زمانى كه این رویداد آغاز شد و آنگاه كه زمین به شدت تكان داده شد و زمانى كه كوه‏ها درهم كوبیده شدند و هم‏چون آرد شدند و بصورت گَرد و خاک در آمدند؛ چنان كه گویى اصلاً كوهى وجود نداشته است؛ در این هنگام، شما اى آنانى كه حقّ و مسیر صحیح بندگى خدا برایتان روشن شده است! به سه دسته تقسیم مى‏شوید: ﴿وَكُنتُمۡ أَزۡوَٰجٗا ثَلَٰثَةٗ ٧ [الواقعة: ۷] «و شما سه گروه خواهید بود».

گروهى:

﴿فَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ ٨ [الواقعة: ۸]. «اهل سعادت و نیک‌بختی؛ و نیک‌بختان چه وضعیتی دارند؟». كسانى هستند كه اهل یمن و خوشبختى و سعادت هستند. [راستى] وضعیتشان چگونه است؟ وضعیت آن‏ها وصف‏ناپذیر است. تنها خدا مى‏تواند وضعیت آن‏ها را توصیف كند.

گروه دیگر:

﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشۡ‍َٔمَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشۡ‍َٔمَةِ ٩ [الواقعة: ۹]. «و افراد نگون‌بخت؛ ونگون‌بخت‌ها چه وضعی دارند؟» كسانى هستند كه اهل بدبختى و به دور از یمن و سعادت هستند. آنان كه [به خاطر اعمالى كه در دنیا انجام داده بودند در روز قیامت [دچار شومى و بدبختى و شقاوت شده‏اند. [راستى] وضعیت و حال و احوال این گروه [در قیامت] چگونه است؟ [آنان در چنان بدبختى و عذابى هستند كه [مگر حال و احوال و وضعیت آن‏ها را تنها در آن روز درک كرد و دید.

و گروه سوم:

﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ ١٠ [الواقعة: ۱۰]. «و پیشاهنگان پیشتاز» و كسانى كه در آن‏جا پیشگام‏ترند و از نظر جزا و پاداش از دیگران پیشى گرفته‏اند.

هر كه در دنیا در اطاعت از پروردگار و گام نهادن و حركت در مسیر بندگى او از همه جلوتر و پیشقدم‏تر بوده است در این‏جا (قیامت) نیز این گونه است و به درجات بالاتر و اجر و پاداش بزرگ‏ترى دست مى‏یابد.

﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ١١ [الواقعة: ۱۱]. این گروه نزدیک شدگان و مقرّبان بارگاه پروردگارشان هستند. آنان:

﴿فِي جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ ١٢ [الواقعة: ۱۲]. در باغى پُر از نعمت و خوشى و خوشبختى به سر مى‏برند.

﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٣ وَقَلِيلٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ١٤ [الواقعة: ۱۳- ۱۴]. «گروهی از پیشینیان. و اندکشماری از پسینیان هستند». بسیارى از این گروه متعلق به امت‏هاى قبل از نزول قرآن هستند و كمى از آن‏ها متعلق به ملت‏هایى هستند كه بعد از نزول قرآن خواهند آمد.

«سابق» به كسى گفته مى‏شود كه ایمان در دلش به گونه‏اى جاى گرفته باشد كه حتى گاه گاهى هم دچار سستى و ضعف نشود و میل به انجام گناهان بزرگ و كردار زشت و ناپسند نكند. «سابقون» كسانى هستند كه در مسیر بندگى خدا به مقامى والا رسیده‏اند و ایمان در دلشان به گونه‏اى جاى گرفته است كه مغلوب هوا و آرزوهاى نفسانى نشده و شیطان نمى‏تواند بر آن‏ها مسلط شود و آنان را وادار به انجام گناهان بزرگ كند. وقتى دعوت به دین خدا آغاز مى‏شود اینان نخستین كسانى هستند كه به آن جواب مثبت مى‏دهند و به آن مى‏پیوندند و شروع به تبلیغ و دعوت مردم به سوى خدا مى‏كنند.

اما «اصحاب الیمین» یا به تعبیر دیگر قرآن در آیات دیگر «مُقْتَصِدین» یعنى «میانه‏روان»، دسته‏اى دیگر از مؤمنین هستند. اینان كسانى هستند كه درجه‏ى ایمانشان نسبت به «سابقین» پایین‏تر است. آن‏ها گاه‏گاهى مغلوب هوا و آرزوهاى نفسانى مى‏شوند و در نتیجه دچار یكى از گناهان بزرگ یا كردار زشت مى‏شوند؛ اما زود توبه مى‏كنند و به سوى خدا برمى‏گردند.

«سابقین» كسانى هستند كه نفس و روانشان «مطمئن» شده و آرام گرفته و در میدان بندگى خدا محكم ایستاده‏اند. «اصحاب الیمین» یعنى دسته‏ى دوم مؤمنین، كسانى هستند كه داراى نفس «لوامه» اند. نفس «لوامه» نفسى است كه صاحبش خود را بسیار سرزنش مى‏كند. صاحب چنین نفسى گاه‏گاهى دچار گناه شده؛ اما زود از گناه برگشته و خود را سرزنش مى‏كند و در نتیجه توبه كرده و به اداى وظیفه و مسئولیت بندگى خود مى‏پردازد.

اما در مورد این كه فرمود: بیشتر سابقین متعلق به امت‏هاى گذشته هستند و تعداد اندكى از آن‏ها جزو ملت‏هاى بعد مى‏باشند، باید گفت: این مسئله به جمعیت امت‏ها و ملت‏ها برمى‏گردد. امت‏هاى گذشته (پیش از اسلام) داراى جمعیت كمى بوده‏اند؛ مثلا: قوم نوح ÷ اگر دو هزار نفر بوده باشند، در میان این تعداد ده نفر ایمان آورده و جزو سابقین مى‏باشند؛ اما در دنیاى امروز ما كه چهار میلیارد نفر [۲۲] جمعیت دارد از این تعداد اگر ده هزار نفر هم جزو سابقین باشند به نسبت جمعیت، تعداد بسیار كمى است. پس اگر مقایسه‏اى داشته باشیم خواهیم فهمید كه سابقینِ مثلاً قوم نوح ÷ نسبت به سابقینِ دنیاى امروز بسیار زیاد بوده‏اند.

بعد از توضیحاتى كه داده شد، به ادامه‏ى آیات برمى‏گردیم تا ببینیم كه جزا و پاداش سابقین (گروه نخست مؤمنین) چگونه است و قرآن وضعیت آن‏ها را چگونه توصیف مى‏كند:

﴿عَلَىٰ سُرُرٖ مَّوۡضُونَةٖ ١٥ [الواقعة: ۱۵]. «بر تخت‌های زربافت و گوهرنشان».

همان‏طور كه مؤمنان (ایمان داران) در بهشت، هر كدام منزل و باغ مخصوصى دارد، داراى پارك‏هاى عمومى نیز مى‏باشند تا در آن‏جا دور هم جمع شوند. در این‏جا آن مكان عمومى و وضعیت آن‏ها را توصیف مى‏كند. روى تخت‏هایى نشسته‏اند. این تخت‏ها با فواصلى در كنار هم چیده شده و آن مكان و مجلس با دُرّ و مروارید مزین شده است. مؤمنین روى آن تخت‏ها نشسته و بر آن‏ها تكیه زده‏اند:

﴿مُّتَّكِ‍ِٔينَ عَلَيۡهَا مُتَقَٰبِلِينَ ١٦ [الواقعة: ۱۶]. «آن‏ها در حالى‏كه بر تخت‏ها تكیه زده‏اند رو به روى هم نیز قرار دارند». مجلس آن‏ها چون مجلس اهل دنیا نیست. اهل دنیا گرچه در مجالس‏شان ظاهراً با هم هستند؛ اما دل‏هایشان با هم نیست و در بسیارى از موارد نسبت به هم كینه [و حسد و بخل] دارند. اهل دنیا وقتى در مجلسى مى‏نشینند دوست ندارند رو به روى هم باشند و اصلاً از یكدیگر خوششان نمى‏آید. در بهشت نه كینه‏اى هست و نه عداوت و نه دشمنى. اهل بهشت همه دوستدار هم هستند و به خاطر همین محبت است كه وقتى در آن مجلس عمومى مى‏نشینند؛ روبروى هم قرار مى‏گیرند.

اهل چنین مجلسى هرگز زحمت آماده كردن غذا و نوشیدنى و... را نمى‏كشند؛ زیرا خدمتكارانى دارند و در خدمتشان هستند، آن هم چه خدمتكارانى!:

﴿يَطُوفُ عَلَيۡهِمۡ وِلۡدَٰنٞ مُّخَلَّدُونَ ١٧ بِأَكۡوَابٖ وَأَبَارِيقَ وَكَأۡسٖ مِّن مَّعِينٖ ١٨ [الواقعة: ۱۷- ۱۸]. «خدمت‌گزاران همیشه نوجوان، پیرامونشان می‌گردند. با جام‌ها و پارچ‌ها و پیاله‌های (سرشار) از شراب ناب و گوارا» كودكانى كه همیشه در حالت كودكى خود باقى مى‏مانند و تغییر نمى‏كنند. اراده‏ى خداوند متعال بر این است كه اینان همیشه كودک باقى بمانند. به خاطر این كه اهل مجلس از دیدن و بودنشان لذت ببرند، مرتب اطرافشان مى‏گردند و با پارچ و ظروف و كاسه‏هاى پُر از شراب كه همیشه جارى و روان است و هرگز هم تمام نمى‏شود، به آن‏ها نوشیدنى تعارف مى‏كنند.

﴿لَّا يُصَدَّعُونَ عَنۡهَا وَلَا يُنزِفُونَ ١٩ [الواقعة: ۱۹]. «که از نوشیدنش سردرد نمی‌گیرند و از خود بی‌خود نمی‌شوند» آنان (این خدمتكاران) نه مى‏توانند مؤمنان را پراكنده كنند و به آن‏ها بگویند برخیزید و بروید و زمان نشستن تمام شده است، و نه این كار را مى‏كنند. و شراب و نوشیدنى و... نیز هرگز تمام نمى‏شود (به گونه‏اى نیست كه نوشیدنى و خوراک و... تمام شود و آن‏ها مجبور به ترک آن مجلس شوند). تا هر زمان كه خود دوست داشته باشند در آن مجلس و پارك‏هاى عمومى مى‏مانند و تا آن‏جا كه بخواهند از آن نوشیدنى‏ها و... برایشان آورده مى‏شود.

﴿وَفَٰكِهَةٖ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ ٢٠ [الواقعة: ۲۰]. «و (نیز با انواع) میوه که هر چه بخواهند، برمی‌گزینند» و میوه و آن‏چه هنگام خوشى و خوشگذرانى خورده مى‏شود و هر چه را كه خود انتخاب كنند و دوست داشته باشند، برایشان فراهم مى‏شود و تقدیمشان مى‏گردد.

﴿وَلَحۡمِ طَيۡرٖ مِّمَّا يَشۡتَهُونَ ٢١ [الواقعة: ۲۱]. «و گوشت پرندگان از هر نوعی که بخواهند». و گوشت هر پرنده‏اى كه خود دوست داشته باشند و اشتهایش را بكنند و بخواهند، برایشان حاضر و آماده مى‏شود.

﴿وَحُورٌ عِينٞ ٢٢ كَأَمۡثَٰلِ ٱللُّؤۡلُوِٕ ٱلۡمَكۡنُونِ ٢٣ [الواقعة: ۲۲- ۲۳]. «و زنان زیباچشمی (دارند). همانند مروارید نهفته در صدف». و زنانى با چشم‏هاى گرد و زیبا هم‏چون دُرّى كه در جایى نگهدارى شده و از این كه گرد و خاک بر روى آن بنشیند محفوظ مانده، تقدیمشان مى‏شود. زنانى بسیار با صفا و صمیمى و زیبا.

﴿جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢٤ [الواقعة: ۲۴]. «این پاداش‏ها، پاداش و جزاى اعمالى است كه در دنیا انجام داده‏اند».

چون در دنیا در مجالسى این‏چنین، شراب و انواع خوردنى‏هاى مست‏كننده [و مواد مخدر] استفاده مى‏شود و افراد در اثر مست [و خمار] شدن شروع به ناسزاگویى به یكدیگر و مشغول صحبت‏هاى بیهوده و اعمال ناشایست هستند، چنین گمان مى‏رود كه اهل بهشت در چنین مجالسى با خوردن شراب مست شده و مجالس آن‏ها نیز چون مجالس اهل دنیا گردد. قرآن براى دفع چنین شبهه‏اى مى‏فرماید:

﴿يَسۡمَعُونَ فِيهَا لَغۡوٗا وَلَا تَأۡثِيمًا ٢٥ إِلَّا قِيلٗا سَلَٰمٗا سَلَٰمٗا ٢٦ [الواقعة: ۲۵- ۲۶]. «آنجا نه سخن بیهوده می‌شنوند و نه سخن گناه‌آلود. و تنها سخنی می‌شنوند که سراسر سلام و درود (و پاک از هر عیب و نقص) است». در مجلس اهل بهشت (سابقین) نه سخن بیهوده و بى‏ثمر شنیده مى‏شود و نه به یكدیگر ناسزایى گفته مى‏شود. هیچ كس سخن بد و ناروایى از كسى نمى‏شنود. اگر از چنین مجلس و چنین توصیفى تعجب مى‏كنى و هرگز باور ندارى كه در چنین مجلسى سخنى هم‏چون سخن مجالس اهل دنیا به میان نیاید و اصرار دارى كه بگوییم در آن‏جا چیزى رخ خواهد داد و سخنى گفته مى‏شود، باید بگوییم: تنها یک چیز گفته مى‏شود. نامش را هر چه مى‏خواهى بگذار و آن چیزى نیست جز «به یكدیگر سلام كردن و دعاى سلامتى براى یكدیگر كردن». تنها چیزى كه اهل این مجلس از یكدیگر مى‏شنوند و آراسته و تقدیم یكدیگر مى‏كنند این است و بس.

تا این‏جا صفات و حال و اوضاع سابقین یعنى مؤمنین دسته‏ى نخست در دنیا و قیامت بیان شد.

﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ ٢٧ [الواقعة: ۲۷]. [و دست راستى‏ها]، آنان كه اهل یمن و سعادت و خوشبختى هستند. [راستى، اصحاب یمین وضعیتشان چگونه است؟] تو چه مى‏دانى كه آنان براى خود چه جزا و پاداشى دارند؟!.

اكنون كه سرانجام و وضعیت این گروه را بیان مى‏كند چنین به نظر مى‏رسد كه زندگى این گروه نسبت به زندگى گروه نخست (سابقین) كه یک نوع زندگى شهرى بود، یک نوع زندگى بادیه و صحرانشینى است.

حال و وضع این گروه در قیامت چنین است:

﴿فِي سِدۡرٖ مَّخۡضُودٖ ٢٨ وَطَلۡحٖ مَّنضُودٖ ٢٩ وَظِلّٖ مَّمۡدُودٖ ٣٠ وَمَآءٖ مَّسۡكُوبٖ ٣١ وَفَٰكِهَةٖ كَثِيرَةٖ ٣٢ لَّا مَقۡطُوعَةٖ وَلَا مَمۡنُوعَةٖ ٣٣ وَفُرُشٖ مَّرۡفُوعَةٍ ٣٤ [الواقعة: ۲۸- ۳۴]. «در (سایه‌ی) درختانِ سدرِ بی‌خارند. و (در کنار) درختان انبوه و پُربار موز. و (زیر) سایه‌ی گسترده. و (در کنار) آبی جوشان و روان. و (برخوردار از) میوه‌های فراوان. که نه تمام می‌شود و نه ممنوع. و فرش‌های بر‌افراشته» «سدر» درختى است خاردار كه زمین و باغ را به وسیله‏ى آن حصاركشى مى‏كنند. اگر جلو رشد این درخت گرفته نشود و بزرگ شود میوه‏اى مى‏دهد مانند سنجد. در حالت عادى، انسان نمى‏تواند بالاى این درخت برود و میوه‏ى آن را بچیند؛ زیرا پُر از خار است. براى چیدن میوه‏اش باید از چوب یا هر چیز دیگرى استفاده كرد؛ اما سدرى كه در بهشت وجود دارد غیر از این سدر دنیایى است كه تعریف كردیم. سدر بهشت سدرى است بى‌خار تا اهل بهشت به راحتى میوه‏هاى آن را بچینند.

اصحاب یمین علاوه بر درخت سدر، زیر درخت دیگرى به نام «طلح» در حال استراحت و خوشى به سر مى‏برند. درخت «طلح» درختى است با میوه‏هاى خوشه‏اى. اهل بهشت از سایه‏ى این درخت و میوه‏ى آن نیز استفاده مى‏كنند. این درخت در مناطق عربستان مى‏روید. اصحاب یمین زیر سایه‏اى بسیار گسترده و وسیع مستقرند. سایه‏ى آن درختان هم‏چون سایه‏ى درختى نیست كه در بیابانى بى‌آب و علف سبز شده و سایه‏ى بسیار كمى داشته باشد. آن‏ها در بهشت هر جا بخواهند بروند زیر سایه خواهند بود. آن‏ها در جایى به سر مى‏برند كه آب از مكان مرتفعى به صورت آبشار به سمت پایین مى‏ریزد. البته در مورد كمیت و كیفیت آن آبشارها و این كه آیا هم‏چون آبشارهاى دنیایى هستند یا خیر، چیزى نمى‏دانیم و تنها خداوند بر كم و كیف آن آگاه است.

اصحاب یمین در میان میوه‏هاى بسیار زیاد و متنوع به سر مى‏برند؛ میوه‏هایى كه نه تمام مى‏شوند و نه از آن‏ها منع مى‏شوند. میوه‏ها همیشگى هستند و بهشتیان نیز همیشه اجازه‏ى استفاده‏ى از آن‏ها را دارند.

اصحاب یمین در بهشت روى تشك‏هایى كه در جاهاى بلند قرار دارند به استراحت مشغولند. وقتى سخن از تُشک به میان مى‏آید، همسر نیز با آن تداعى مى‏شود. پس با همسران ارجمند و گران‏قدر خوش مى‏گذرانند.

البته این همسران آن‏گونه نیستند كه در دنیا بوده‏اند؛ بلكه تغییر و تحولى [از هر لحاظ] در آن‏ها به وجود آمده است:

﴿إِنَّآ أَنشَأۡنَٰهُنَّ إِنشَآءٗ ٣٥ فَجَعَلۡنَٰهُنَّ أَبۡكَارًا ٣٦ عُرُبًا أَتۡرَابٗا ٣٧ [الواقعة: ۳۵- ۳۷]. «و زنان بهشتی را چنان‌که باید، پدید آورده‌ایم. و آنان را دوشیزه قرار داده‌ایم. شیفته‌ی همسرانشان و هم‌سن و سالند».

به‏راستى آنان را از نو آفریدیم. یعنى در آفرینش دوباره‏ى آن‏ها تغییر و تحولى [از هر لحاظ] ایجاد كرده‏ایم. آن‏ها در روز قیامت دیگر آن‏گونه كه در دنیا بودند نیستند. آن‏ها [هم از لحاظ سیرت و هم از لحاظ صورت] تغییراتى كرده‏اند. امروز ما آن‏ها را به دختر تبدیل كرده‏ایم و [از لحاظ روحى] حالت‏هایى به آن‏ها داده‏ایم كه زن‏هاى دنیایى كمتر آن حالت‏ها را داشته‏اند؛ یعنى آن‏ها و امثال آن‏ها در دنیا این حالت‏ها را نداشته‏اند؛ مگر تعداد كمى از آن‏ها. [به عنوان نمونه:] یک زن دنیایى اگر شوهرش را زیاد دوست داشته باشد، سعى مى‏كند آن محبت را آشكار نكند؛ زیرا چنین فكر مى‏كند كه اگر چنین كارى كند نزد او ارزشش كم مى‏شود؛ اما زنان بهشتى «عُرب» هستند. «عُرب» به زنانى گفته مى‏شود كه شوهرانشان را بسیار دوست دارند و این محبت و عشق را نیز اظهار مى‏كنند.

هر كدام از آن زنان، عشق و محبت و علاقه‏ى خود را نسبت به شوهر خود ابراز مى‏كند. آنان هم‏سن و سال مى‏باشند تا كسى ناراحت نشود كه چرا همسر من از دیگرى مسن‏تراست.

﴿لِّأَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٣٨ [الواقعة: ۳۸]. آن‏چه از نعمت و خوشى بیان شد متعلق به اصحاب یمین (سمت راستى‏ها) یعنى مسلمانان درجه دوم بود.

﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ٣٩ وَثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ٤٠ [الواقعة: ۳۹- ۴۰]. «گروه فراوانی از پیشینیان. و گروه فراوانی از آیندگان». [این گروه] تعداد زیادى از امت‏هاى پیشین و تعداد زیادى از ملت‏هاى بعدى را تشكیل مى‏دهند. واقعیت این است كه جزو اصحاب یمین بودن (مسلمان درجه دوم) نسبت به سابقین (مسلمان درجه اول)، آسان‏تر است. به همین خاطر است كه تعدادشان نیز هم در میان گذشتگان و هم در میان آیندگان بیشتر است.

﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلشِّمَالِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلشِّمَالِ ٤١ [الواقعة: ۴۱]. «و افراد نگون‌بخت؛ و نگون‌بخت‌ها چه وضعی دارند؟».

در میان مردم چنین مرسوم است كه دست راست نشانه‏ى بركت و خیر و خوشبختى است و دست چپ نشانه‏ى نحس بودن و به دور بودن از هر خیر و بركتى است. در قیامت نیز آنان كه دست چپى مى‏باشند؛ یعنى اهل بدبختى و به دور از هر خیر و سعادتى هستند و آنان كه دست راستى (اصحاب یمین) هستند اهل سعادت و خوشبختى مى‏باشند.

راستى دست چپى‏ها (اصحاب الشمال) چگونه انسان هایى هستند و حال و وضعیت و سرانجامشان در قیامت چگونه است؟

﴿فِي سَمُومٖ وَحَمِيمٖ ٤٢ وَظِلّٖ مِّن يَحۡمُومٖ ٤٣ لَّا بَارِدٖ وَلَا كَرِيمٍ ٤٤ [الواقعة: ۴۲- ۴۴]. «در بادی سوزان و آبی جوشان هستند. و در سایه‌ی دودی بسیار غلیظ و سیاه. که نه سرد است و نه خوشایند» [دست چپى‏ها در قیامت] در معرض بادى قرار دارند كه وقتى مى‏وزد و به آنان برخورد مى‏كند، به حدى داغ و سوزان است كه از منفذهاى روى پوستشان وارد بدنشان شده و آن‏ها را مى‏سوزاند. آنان در میان آب بسیار داغ و سوزانى قرار دارند و زیر سایه‏اى مستقرند كه در واقع سایه نیست؛ بلكه دود بسیار داغ و سیاهى است؛ سایه و دودى كه نه خنک است؛ و نه بودن زیر آن باعث خنكى انسان مى‏شود و نه زیباست كه بتوان زیر آن استراحت كرد و آرامش داشت.

چرا چنین سزا و عذابى؟

﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَبۡلَ ذَٰلِكَ مُتۡرَفِينَ ٤٥ [الواقعة: ۴۵]. «چنین افرادى در دنیا مُترف بودند».

«مُترَف» یعنى چه؟

«مُترف» یعنى این كه انسان در دنیا از نعمت‏ها و امكاناتى كه خداوند متعال به او داده است، در جهت اصلاح و در مسیر حركت به سوى كمال استفاده نكند و در جهت انجام مسئولیت و بندگى خدا آن‏ها را بكار نگیرد؛ بلكه به گونه‏اى عمل كند كه آن نعمت‏ها و امكانات، خود به صورت هدف در بیایند.

بله، دست چپى‏ها در دنیا مترف و خوشگذران بودند. كسى كه «مترف» شد دچار هر گونه گمراهى و انحرافى خواهد شد.

﴿وَكَانُواْ يُصِرُّونَ عَلَى ٱلۡحِنثِ ٱلۡعَظِيمِ ٤٦ [الواقعة: ۴۶]. «و بر گناه بزرگ (شرک) پافشاری می‌کردند» آنان همیشه مشغول انجام آن گناه بزرگ بودند. كدام گناه بزرگ؟ گناهى كه بزرگ‏تر از آن وجود ندارد. آنان براى خداوند متعال شریک قرار مى‏دادند.

این كه انسان در زندگى‏اش فرمانروایى غیر از خدا براى خود برگزیند و فریادرسى غیر از خدا براى خود قرار دهد و چنین معتقد باشد كه غیر از خدا كسى دیگر مى‏تواند به او سودى برساند یا مانعى از سر راهش بردارد و در سرنوشتش دخالت داشته و در آن مؤثر باشد و در نتیجه فرمان او را اطاعت كند و او را به فریاد بخواند، این همان گناه بزرگ است. «مترفین» به این گناه بزرگ دچار شده بودند و بر آن نیز مصرّ بودند و از آن دست بر نمى‏داشتند و توبه نمى‏كردند.

﴿وَكَانُواْ يَقُولُونَ أَئِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ ٤٧ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ ٤٨ [الواقعة: ۴۷- ۴۸]. «و می‌گفتند: آیا هنگامی که بمیریم و خاک و استخوان شویم، به‌راستی برانگیخته خواهیم شد؟ آیا پدران گذشته‌ی ما (نیز برانگیخته می‌شوند)» [«مترفین» علاوه بر گناه شرک] به قیامت نیز باور نداشتند و مى‏گفتند: آیا وقتى مُردیم و به خاک و استخوان تبدیل شدیم پس از آن زنده مى‏شویم و از قبرهایمان بیرون آورده مى‏شویم؟ چه‏طور چنین چیزى ممكن است؟! چه‏طور ممكن است كه انسان بمیرد و به خاک و استخوان تبدیل شود و بعد از آن زنده شود. از این بعیدتر و عجیب‏تر این كه آیا پدران و اجداد پیشین ما نیز [كه آثار و نشانه‏اى از آنان باقى نمانده است] زنده مى‏شوند؟ [به‏راستى این چیز بعید و غیر ممكن مى‏باشد.]

﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَوَّلِينَ وَٱلۡأٓخِرِينَ ٤٩ لَمَجۡمُوعُونَ إِلَىٰ مِيقَٰتِ يَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ ٥٠ ثُمَّ إِنَّكُمۡ أَيُّهَا ٱلضَّآلُّونَ ٱلۡمُكَذِّبُونَ ٥١ لَأٓكِلُونَ مِن شَجَرٖ مِّن زَقُّومٖ ٥٢ فَمَالِ‍ُٔونَ مِنۡهَا ٱلۡبُطُونَ ٥٣ فَشَٰرِبُونَ عَلَيۡهِ مِنَ ٱلۡحَمِيمِ ٥٤ فَشَٰرِبُونَ شُرۡبَ ٱلۡهِيمِ ٥٥ [الواقعة: ۴۹- ۵۶]. «بگو: بی‌گمان پیشینیان و آیندگان. همگی در وعده‌گاه روزی مشخص، جمع می‌شوند. و سپس شما ای گمراهان منکِر! بی‌گمان از درخت «زقوم» خواهید خورد. و شکم‌ها را از آن پُر خواهید کرد. و روی آن از آب جوشان خواهید نوشید. مانند شتران تشنه، خواهید نوشید. این، پذیرایی آنان در روز جزاست».

[اى محمد! به این بى باوران] بگو: بله، بى‏گمان پیشینیان و آنان كه در آینده خواهند آمد همگى [زنده شده و] در روز معین و مشخصى جمع خواهند شد. پس از آن [شما] اى كسانى كه گمراه و از راه و مسیر بندگى خدا منحرف و دچار شرک شده‏اید! اى كسانى كه [روز قیامت را] تكذیب مى‏كنید و مى‏گویید زنده شدن پس از مرگ و محاكمه و محاسبه دروغ است و هرگز چنین چیزى اتفاق نمى‏افتد. در آن روز، شما [از شدت گرسنگى] از درختى به نام «زقوم» به حدى خواهید خورد كه شكمتان پُر شده و پس از آن به خاطر حرارت و گرماى بیش از حد، تشنه شده و شروع به نوشیدن آب مى‏كنید. پس، آبى بسیار داغ و جوشان و سوزان به شما داده خواهد شد و [چون تشنگى شما برطرف نمى‏شود [مرتب از آن مى‏نوشید. حالت شما در نوشیدن آب و سیر نشدن همانند شترى است كه دچار مرض «استسقاء» شده است. این سرانجام گمراهى و عدم ایمانتان به زنده شدن پس از مرگ است. این چیزى است كه براى «دست چپى‏ها» آماده شده است و در این روز این‏چنین از آنان پذیرایى مى‏شود.

پس از بیان حال و اوضاع سه گروه مذكور، به دلایل و نشانه‏هایى اشاره مى‏شود تا حتمى بودن وقوع آن‏چه بیان شد (روز قیامت) و این كه هر كس به جزا و سزاى شایسته‏ى خود خواهد رسید، بهتر روشن شود. چون قبلاً به دلایل متعددى در این زمینه اشاره كرده‏ایم نیازى به توضیح این قسمت از آیات در این سوره نمى‏بینیم.

در پایان سوره به مطلب دیگرى نیز، [در همین راستا]، اشاره مى‏كند كه [به اختصار] به آن مى‏پردازیم.

در آخر سوره، پس از ارائه‏ى دلایل و نشانه‏هایى مبنى بر حتمى بودن روز قیامت و زنده شدن انسان و...، مى‏فرماید:

﴿أَفَبِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَنتُم مُّدۡهِنُونَ ٨١ وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ ٨٢ [الواقعة:۸۱-۸۲]. «آیا شما به این سخن، بی‌اعتنایی می‌کنید؟ و (سپاسِ) روزی خویش را تکذیب و انکار (نعمت و حقیقت) قرار می‌دهید؟».

آیا آن مطالبى كه برایتان بیان شد [و گفته شد و ثابت گردید كه] چنین روزى خواهد آمد و چنان رویدادى آن‏گونه [كه بیان شد] روى خواهد داد و هر كس به جزا و سزاى شایسته‏ى خود خواهد رسید، دست كم مى‏گیرید و نسبت به آن با بى‏مبالاتى روبرو مى‏شوید؟ آیا موضعگیرى شما [در برابر این حقیقت و واقعیت و در برابر دین خدا و تبلیغ و دعوت پیامبران خدا]، تنها تكذیب آن است و این كه بگویید: چنین روزى نخواهد آمد و همه دروغ است و واقعیت ندارد؟

حال كه موضعگیرى شما این است و در آن تغییرى ایجاد نمى‏كنید و بر آن اصرار دارید و معتقدید كه روز قیامت وجود ندارد و هیچ‏گونه مسئولیتى متوجه انسان نیست [و قدرتى مافوق، انسان را كنترل نمى‏كند، به مطلب دیگرى توجه كنید تا پوچى اعتقادتان برایتان روشن شود].

شما بیایید و مانع مرگى شوید كه براساس برنامه‏ى ما قرار داده شده است. اگر قیامتى نمى‏بود، خداوند متعال هرگز براى مُردن شما برنامه‏اى قرار نمى‏داد و در این زمینه نظمى در كار نبود و مردم مى‏توانستند و قادر بودند مانع آن شوند و جلو آن را بگیرند. اما چون بر اساس برنامه‏ى ما، انسان مسئول خود و اعمال خود است و باید روزى به دادگاه خدا احضار شود و در مورد آن‏چه انجام داده و نداده پاسخگو باشد، زندگى دنیا فرصتى براى آزمایش و امتحان او خواهد بود و آن‏چه مشخص است این كه آزمایش و امتحان ابتدا و انتهایى دارد. پس عمرى به انسان داده مى‏شود و فرصتى به او بخشیده مى‏شود تا در این مدت مورد امتحان و آزمایش قرار گیرد و مشخص شود كه كدام یک از دو راه موجود را برمى‏گزیند و در آن گام برمى‏دارد؛ آیا راه و مسیر بندگى خدا را انتخاب مى‏كند یا در راهى غیر از آن گام برمى‏دارد؟ پس از اتمام فرصت و پایان زمان امتحان و آزمایش، انسان در زمانى مشخص و معین باید از این دنیا به دنیایى دیگر برود تا در آن‏جا به جزا و سزاى اعمالش برسد.

حال كه به قیامت ایمان ندارید، آیا قادر به كنترل این برنامه‏ى خدا هستید؟ مسلماً خیر. پس بنا به آن‏چه گفته شد مرگ نیز هم‏چون سایر امور طبق برنامه‏اى مشخص انجام مى‏گیرد و به همین خاطر است كه على‏رغم میل و تلاش و كوشش شما، مرگ از موعد مقرر خود و برنامه‏اى كه برایش مشخص شده تخلف نمى‏كند و هرگز به تأخیر هم نمى‏افتد:

﴿فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ ٨٣ وَأَنتُمۡ حِينَئِذٖ تَنظُرُونَ ٨٤ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُبۡصِرُونَ ٨٥ فَلَوۡلَآ إِن كُنتُمۡ غَيۡرَ مَدِينِينَ ٨٦ تَرۡجِعُونَهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٨٧ [الواقعة: ۸۳- ۸۷]. «پس آن‌گاه که جانِ (شخصی) به حلقوم (گلوگاه) می‌رسد. و شما در آن‌هنگام نظاره‌گر هستید. و ما، از شما به او نزدیک‌تریم؛ ولی شما نمی‌بینید. پس اگر شما جزا نمی‌یابید، اگر راست می‌گویید، چرا جانش را باز نمی‌گردانید؟»

اگر [به عقیده‏ى شما [مسئولیت و قیامت و سؤال و جوابى وجود ندارد و مُردن طبق نقشه و برنامه‏ى خداوند متعال انجام نمى‏گیرد تا هر فردى در زمان معینى بمیرد و زمان امتحان و آزمایشش تمام شود و به سزا و جزاى كردارش برسد، پس هنگامى كه جان به حلقوم مى‏رسد و شما فردِ در حال احتضار را مى‏بینید ولى ما به او نزدیك‏تریم در حالى كه شما نمى‏بینید [و این را درک نمى‏كنید]، در این هنگام چرا نمى‏توانید مانع مرگ یكى از عزیزانتان شوید [و با قدرت خود بى‏اساس بودن آن‏چه را ما بیان داشته‏ایم اثبات كنید]؟ آیا مى‏دانید چرا نمى‏توانید مانع مُردن كسى شوید؟ زیرا بر اساس برنامه‏ى ما، مرگ زمان مشخص و معینى دارد و باید طبق آن انجام بگیرد و هر كس در زمان معینى كه برایش مشخص شده از این دنیا به دنیاى دیگر انتقال یابد و در آن‏جا به جزا و سزاى شایسته‏ى خود برسد.

[این را بدانید كه برنامه‏ى ما این است كه:]

﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩ [الواقعة: ۸۸- ۸۹]. «ولی اگر از مقربان باشد پس آسایش و گیاهان خوش‌بو و باغ‌های پرنعمت (درانتظار اوست)». اگر كسى كه مى‏میرد از گروه مقرّبین باشد؛ یعنى آنان كه مقرّب بارگاه خدا هستند و از سابقین و مسلمانان درجه‏ى اول مى‏باشند، جزایش این است كه در همان ابتداى جان دادن بهره‏اش «رَوح» است، یعنى در [آرامش و] استراحتى به سر مى‏برد كه هیچ‏گونه خستگى و ناراحتى متوجه او نیست. بهره‏اش «ریحان» است، یعنى در یک حالت روح‏بخش و وضعیتى مطلوب و خوشایند، به خوشایندى بوى خوش ریحان، به سر مى‏برد. بهره‏اش «جنات نعیم» است، یعنى در باغى پُر از نعمت‏هاى لذت‏بخش قرار مى‏گیرد. این همه نعمت، جزا و پاداش مؤمن مقرب از زمان مرگ تا روز قیامت است. وقتى روز قیامت بیاید او در باغ و نعمت‏هاى دیگرى غیر از این باغ و نعمت‏هاى برزخى قرار خواهد گرفت. علاوه بر این خوشى و سعادتى كه گفته شد، قبل از مُردن، با احترام پذیرایى ویژه از او آغاز مى‏شود؛ همان‏طور كه اذیت و آزار كافر هم با مُردنش آغاز مى‏گردد.

﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩١ [الواقعة: ۹۰- ۹۱]. «و اگر از سعادتمندان باشد. (به او گفته می‌شود:) از سوی نیک‌بختان بر تو درود و سلام». اما اگر آن كه مى‏میرد جزو اصحاب یمین (مسلمانان درجه دوم) باشد، مأمورانى كه جان او را مى‏گیرند، در همان آغاز از طرف برادرانش (آنان كه درجه‏اى هم‏چون او داشته و قبل از او رفته و این مسیر را طى كرده‏اند و اكنون مى‏دانند كه پس از مرگ چه خبر است)، به او خبر مى‏دهند كه: به آن برادرمان كه قرار است پیش ما بیاید دعاى خیر و سلام ما را برسان. آن‏چه مشخص است، این كه چنین سلام و دعایى نشانه‏ى نبودن هیچ مشكلى بر سر راه اوست و این كه او در خوشبختى كامل به سر خواهد برد و رستگار خواهد شد.

﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ ٩٣ وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ ٩٤ [الواقعة: ۹۲- ۹۴]. «ولی اگر از تکذیب‌کنندگان و گمراهان باشد پس پذیرایی (او) با آب جوشان است. و (نیز) ورود به دوزخ» اما اگر فردى كه مى‏میرد از كسانى باشد كه به زندگى پس از مرگ و محاسبه و محاكمه اعتقاد نداشته و در نتیجه در زندگى دنیا گمراه شده و از مسیر بندگى خدا منحرف گشته است و دچار شرک به خدا شده، در همان آغاز با آب جوشان بسیار داغ و آتش بسیار سوزان از او پذیرایى مى‏شود. این عذاب مربوط به قیامت نیست؛ بلكه از همان لحظه‏اى كه مى‏میرد تا روز قیامت عذاب و شكنجه داده مى‏شود و در روز قیامت خداوند مى‏فرماید: هنوز عذاب اصلى شروع نشده است. امروز او را در سخت‏ترین عذاب و شكنجه بیندازید.

قبلاً بیان شد كه اگر انسان به قیامت ایمان و باور نداشته باشد، هرگز نمى‏تواند بنده‏ى خدا و مطیع اوامر او باشد، و بالعكس اگر انسان به قیامت ایمان داشته باشد و چنین ایمانى در دلش جاى گرفته باشد، در آن صورت مطمئناً راه بندگى خدا را در پیش خواهد گرفت و یقیناً مى‏تواند بنده‏ى خدا باشد. هم‏چنین گفته شد كه ایمان [واقعى] آن است كه به گونه‏اى در دل انسان جاى گیرد كه هرگز از آن جدا نشود. ایمان به قیامت نیز این‏گونه است كه انسان چنان احساس مسئولیت كند كه اگر یک وقت دچار گناه و معصیت شد، در كمترین زمان ممكن دادگاهى و محكمه‏اى براى خود تشكیل دهد و هم‏چون دادگاه قیامت خود را محاسبه و محاكمه كند و فوراً توبه كند و قبل از محاكمه روز قیامت پشیمان شود و به سوى خدا برگردد؛ زیرا پشیمانى در روز قیامت هیچ سودى به حالش نخواهد داشت.

البته، همان‏طور كه گفتیم، ایمان به آخرت درجه‏ى بالاتر از این هم دارد و آن این كه انسان در هنگام ارتكاب گناه به یاد قیامت مى‏افتد و قبل از این كه آن را به صورت كامل انجام دهد، از آن دست مى‏كشد. مرحله‏ى بالاتر از این هم وجود دارد و آن این كه ایمان هرگز به صاحبش اجازه نمى‏دهد كه دچار گناه شود.

آن‏چه بیان شد مسئله‏ى بسیار مهمى است و باید به آن توجه كافى شود.

اگر كسى به انجام اعمال زشت و ناپسند و گناه و معصیت عادت كرده باشد و انجام چنین امورى برایش ملكه شده باشند، اگر چه نماز هم بخواند، خداوند متعال [در مورد او چنین] مى‏فرماید: چنین فردى به آخرت ایمان ندارد و كافر است.

[۲۱] [قیامت] براى آسمان‏ها و زمین سنگین و دشوار است. [۲۲] این آمار نسبت به زمان نویسنده‌ی مرحوم بوده است؛ اما فعلا دنیا بیش از هفت ملیارد جمعیت دارد. [مصحح]

تفسير سوره‏ى ماعون

﴿أَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي يُكَذِّبُ بِٱلدِّينِ ١ [الماعون: ۱]. «آیا آن فرد را ندیدى كه به روز جزا باور ندارد و آن را تكذیب مى‏كند؟».

اگر او را دیده‏اى بگو نظرت درباره‏ى او چیست و او را چگونه توصیف مى‏كنى؟ اگر هم او را ندیده‏اى و نمى‏شناسى پس خوب گوش كن كه شخصیت او را برایت توصیف كنیم.

[قبل از هر چیز این را بدان كه] چنین افرادى تنها شامل آنانى نیست كه بگویند قیامت و زنده شدن پس از مرگ وجود ندارد. اگر ایمان نداشتن به قیامت تنها در این خلاصه مى‏شد، منكرین قیامت بسیار اندک مى‏بودند. كافر شدن به قیامت و باور نداشتن به آن روز، تنها مشروط به این نیست كه كسى لفظاً مدعى انكار قیامت و منكر زنده شدن دوباره‏ى انسان باشد. هرگز چنین نیست. افراد بسیارى هستند كه مى‏گویند: قیامت وجود دارد و انسان بعد از مرگ دوباره زنده مى‏شود و محاكمه و محاسبه و بهشت و جهنم حق هستند و واقعیت دارند و نماز هم مى‏خوانند؛ اما در واقع به قیامت ایمان ندارند و خداوند آن‏ها را جزو كافرین محسوب مى‏كند.

﴿فَذَٰلِكَ ٱلَّذِي يَدُعُّ ٱلۡيَتِيمَ ٢ وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ٣ [الماعون:۲-۳]. «اوست که یتیم را با تحقیر و خشونت می‌راند. و به طعام دادن به بینوایان تشویق نمی‌کند».

اگر مى‏خواهى كسى را كه به روز قیامت ایمان ندارد بشناسى، این را بدان كه چنین فردى با تندى و عصبانیت با یتیم برخورد مى‏كند؛ یتیمى كه ضعیف است و باید از حق و حقوقش دفاع شود و در این زمینه نیاز به كمک دارد. چنین فردى با قشر ضعیف جامعه كه یتیم ضعیف‏ترین آن هاست بسیار بدرفتار است. او به جاى دفاع از حق و حقوق یتیم او را از حق خود نیز محروم مى‏كند. او نه تنها خود به فقیر و یتیم كمک نمى‏كند و به نیازمند غذایى نمى‏دهد، دیگران را نیز به این كار تشویق نمى‏كند. هر فردى كه این دو ویژگى را داشته باشد، یعنى نه فرد مهربانى باشد كه به یتیم و مسكین و فقیر توجه كند و دلسوز آن‏ها باشد و نه چنان احساس مسئولیتى داشته باشد كه از حق و حقوق یتیم دفاع كند و دیگران را به غذا دادن فقیر و مسكین تشویق كند، چنین شخصى اگر خود را مسلمان معرفى مى‏كند دروغ مى‏گوید گر چه نماز هم بخواند.

﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤ [الماعون: ۴]. «واى بر نماز گذاران». آنان كه داراى چنان صفات و ویژگى‏هایى هستند كه بیان شد.

﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ [الماعون: ۵]. «که از نمازشان غافلند!» كسانى كه نماز مى‏خوانند؛ اما از نماز و حقیقت و روح آن غافلند و به این مطلب توجه ندارند كه وقتى نماز مى‏خوانند از خدا مى‏خواهند آنان را كمک كند و توفیق دهد تا به خوبى بندگى‏اش را به‏جاى آورند. آن‏ها نمى‏دانند كه بخشى از بندگى خدا این است كه انسان از حق و حقوق یتیم و ضعیفان جامعه دفاع كند و به فقیر و مسكین توجه داشته باشد. آن‏ها فراموش كرده‏اند كه بخشى از بندگى خدا این است كه انسان آن‏طور باشد و آن‏گونه رفتار كند كه خدا مى‏خواهد و مورد رضایت اوست و بخش دیگرش آن است كه انسان با مخلوقات خدا - جز آنان كه كافر هستند،- مهربان باشد و به‏طور شایسته و بایسته با آنان برخورد كند.

كسى كه نماز مى‏خواند ولى با یتیم و فقیر به گونه‏ى شایسته برخورد نمى‏كند چنین كسى از حقیقت و روح نمازى كه مى‏خواند غافل است و آن نماز هیچ سودى به حالش نخواهد داشت. نمازش فاقد حقیقت و روح است و تنها اعمال ظاهرى آن باقى مى‏ماند [كه بدون روح هیچ ارزشى نخواهند داشت].

﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ يُرَآءُونَ ٦ [الماعون: ۶]. «كسانى كه ریا و خودنمایى مى‏كنند» و هدفشان از خواندن نماز این است كه خود را به دیگران نمازخوان معرفى كنند. این‏ها در نماز خواندنشان تنها در طلب چنین امرى هستند. هدفشان این نیست كه از خدا طلب یارى و كمک كنند تا آن‏ها را در انجام امر بندگى خود یارى و توفیق دهد؛ زیرا اگر هدفشان این مى‏بود یقیناً با یتیم و فقیر و مسكین آن‏گونه برخورد نمى‏كردند. آن‏ها تنها هدفشان از خواندن نماز ریاكارى است به همین خاطر است كه:

﴿وَيَمۡنَعُونَ ٱلۡمَاعُونَ ٧ [الماعون: ۷]. «و از دادن ابزار ضروری و عادی (و از کوچک‌ترین احسانی) به دیگران دریغ می‌ورزند» نمازگزاران ریاكار آن نعمت‏ها و امكاناتى را كه خداوند در دنیا و در خدمت بندگانش قرار داده تا همه از آن‏ها استفاده كنند، در جایى حبس كرده و مانع استفاده‏ى دیگران از آن‏ها مى‏شوند. انسان كافر از رسیدن این نعمت‏ها به دست مردم ممانعت مى‏كند. او آن‏ها را حبس و انبار مى‏كند و اجازه نمى‏دهد تا كسى از آن‏ها استفاده كند. چنین كسى به روز جزا ایمان ندارد و اگر به روز آخرت ایمان مى‏داشت احساس مسئولیت به او اجازه نمى‏داد كه این‏گونه رفتارى داشته باشد.

از خداوند متعال خواهانیم كه ما را جزو نمازگزاران واقعى قرار بدهد.

سرچشمه‏ى تمام انحرافات

همان‏طور كه قبلاً به‏طور خلاصه بیان شد، هر گونه گمراهى و انحرافى كه در مسیر بندگى خدا به وجود مى‏آید، به عدم ایمان انسان به روز آخرت برمى‏گردد. اگر انسان به روز آخرت ایمان داشته باشد و همیشه در این فكر باشد كه [بعد از این دنیا]، دادگاه و محاكمه و محاسبه و بهشت و جهنمى وجود دارد و دلش بر این عقیده مطمئن و تسلیم شود، دیگر مرتكب گناه نمى‏شود و غافل و به دور از احساس مسئولیت و انجام وظیفه‏ى بندگى به سر نمى‏برد. هر فردى را مشاهده كردید كه دچار انحراف شده و از مسیر بندگى خدا منحرف و مرتكب گناه و نافرمانى خدا شده و به این هم عادت كرده و برایش ملكه شده است، مطمئن باشید كه چنین فردى به آخرت ایمان ندارد. اگر فردى را دیدید كه مدتى دچار گناه و نافرمانى خدا شد و پس از مدتى از آن دست كشید، در آن هنگام كه مشغول گناه و نافرمانى است از قیامت غافل است و ایمانش آن ایمانى نیست كه برایش چندان سودى داشته باشد. او باید این را بداند كه تنها زمانى ایمانش واقعى است و سودى به حالش خواهد داشت كه به یاد قیامت بیفتد و از انجام گناه دست بكشد [و قبل از آن كه به آن عادت كند] پشیمان شود و توبه كند.

بسیار روشن است، وقتى چنین سرانجامى در انتظار انسان باشد؛ یعنى آن دادگاه و محاكمه و محاسبه و بهشت و جهنم با آن همه ویژگى‏ها و خصوصیاتى كه بیان شد فرا روى انسان باشند و انسان به این مطالب و واقعیت‏ها ایمان داشته باشد، بعید است نسبت به سرنوشت و سرانجام خویش احساس مسئولیت نكند و بى‏مبالات و بدون ترس از آن دادگاه و محاكمه و محاسبه مشغول زندگى روزمره خود باشد. از طرف دیگر آنانى كه آثارى از بى‏مبالاتى و سستى در آن‏ها دیده مى‏شود و در نتیجه وظیفه‏ى بندگى خود را به خوبى انجام نمى‏دهند، باید [به خود بیایند] و بكوشند كه ایمان به آخرت را در خود تقویت كنند و نیک بدانند كه در این خصوص (ایمان به آخرت) دچار ضعف هستند؛ یعنى ضعف و سستى و عدم احساس مسئولیتشان به ضعف ایمان به آخرت بر مى‏گردد.

اگر انسان به چنان حالتى از ایمان به قیامت رسید و آن ایمان در دل و درونش چنان جاى گرفت كه احساس مسئولیت تمام وجودش را در برگرفت، در آن صورت بسیار سهل و ساده مى‏تواند با خداى خود پیمان بندگى ببندد و به او عهد دهد كه در تمام زندگى‏اش فرمانبردار و مطیع او باشد. به همین خاطر است كه در سوره‏ى «فاتحه» پس از ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ مى‏فرماید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ یعنى خدایا! ما را چنان راهنمایى و توفیق ده كه به آن مرحله از ایمان به قیامت برسیم كه بنده‏ى راستین تو باشیم و بر اساس آن با تو پیمان و عهد بندگى ببندیم.

بخش سوم:
مختصرى در توحيد و برخى مسايل مربوط به آن

معنى واقعى عبادت و تفسير ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥

«عبادت» یعنى این كه انسان در زندگى و در مسیر اصلاح خود و سیر به سوى كمال، از نعمت‏ها و امكاناتى كه خداوند در اختیارش قرار داده چنان استفاده كند كه خداوند متعال خود بدان دستور داده است.

قبلاً بیان شد كه: انسان مانند دانه گندمى است كه با فراهم شدن شرایط و امكانات و برداشتن موانع، استعداد و آمادگى رشد و حركت به سوى كمال را دارد. بدیهى است كه هر نوع استفاده كردنى از نعمت‏ها و امكانات موجود، انسان را به مقصود مطلوب نمى‏رساند، بلكه باید استفاده كردن براساس فرمان خدا انجام بگیرد. این نوع استفاده كردن از نعمت‏ها و امكانات موجود یعنى «عبادت».

پس با توجه به آن‏چه گفته شد، معناى این فرموده‏ى خداوند متعال كه فرمود: «جن و انس را جز براى عبادت خود نیافریدم» [۲۳] روشن مى‏شود. روشن است كه عبادت چیزى نیست كه نفع و سودى به خداوند متعال برساند. چیزى نیست كه اگر انجام نشود ضرر و زیانى متوجه خداوند شود. خداوند مى‏فرماید: انسان براى رشد و رسیدن به كمال باید طبق برنامه‏اى منظم حركت كند و بر اساس آن از نعمت‏هاى كه ما در اختیارش قرار داده‏ایم، استفاده كند. چنین برنامه‏ى منظمى تنها نزد ماست. كسى غیر از ما نمى‏تواند چنین برنامه‏اى را براى انسان قرار دهد. هدف از آفرینش انسان این است كه طبق فرمان و برنامه‏ى ما از آن امكانات و نعمت‏ها استفاده نماید تا به كمال مطلوب برسد؛ بنابراین «عبادت» امرى است كه انجام دادن و انجام ندادنش تنها به سود یا ضرر انسان خواهد بود. اگر انجام دهد، رشد مى‏كند و اگر انجام ندهد، رشد نمى‏كند و به كمال مطلوب نمى‏رسد.

وقتى انسان، در زندگى، به این واقعیت رسید كه براى رسیدن به كمال مطلوب تنها باید فرمانبردار و مطیع خدا باشد و چنین هم تصمیم گرفت كه از غیر او - جلّ جلاله - اطاعت نكند و در استفاده از نعمت‏ها و امكانات، قانون و برنامه‏اى جز برنامه‏ى او - جلّ جلاله - را نپذیرد و بكار نگیرد، متوجه صاحب و مالک و پروردگار خود مى‏شود و از او طلب كمک مى‏كند؛ زیرا بر این امر واقف است كه به تنهایى و بدون یارى و كمک او قادر نیست حتى یک قدم هم بردارد.

در این‏جا و به منظور روشن شدن مطلب، بهتر است توضیحاتى در مورد ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ «و» ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ بدهیم.

﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ از فرمانبردارى و اطاعت انسان از خداوند متعال در تمام زندگى بحث مى‏كند و ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ از توكّل به خدا و پشتیبان قرار دادن او در زندگى و درخواست كمک از او بحث مى‏كند.

براى روشن شدن مطلب باید چند نكته مورد توجه و دقت قرار گیرد:

۱- خداوند متعال خالق و آفریننده‏ى هر آن‏چه در آسمان‏ها و زمین است، مى‏باشد.

این نخستین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.

اگر انسان چنین معتقد باشد كه در جهان غیر از خدا قدرتى هست كه خالق و آفریننده‏ى چیزى است، در این صورت عقیده‏ى او دچار تزلزل شده و نزد خدا چیزى از او پذیرفته نمى‏شود.

درباره‏ى خداوند متعال و شناخت او، نخست باید این مطلب روشن شود كه خالق و آفریننده‏ى تمامى مخلوقات تنها اوست. شناخت همه‏ى مردم در مورد خدا در این مرحله یكى است و همه چنین معتقد بوده و هستند كه كسى غیر از خدا آفریننده‏ى هیچ چیز نیست. حتّى آنان كه پس از روشن شدن حقّ دچار انحراف و شرک شده‏اند و نسبت به خدا شریک قرار داده‏اند چنین اعتقادى داشته و دارند.

در قرآن کریم آیات متعددى به این مطلب اشاره دارند كه گذشتگان یعنى آنان كه قبل از نزول قرآن و در زمان پیامبران گذشته علیهم السلام مى‏زیسته‏اند و پس از تبلیغ و دعوت آن‏ها به سوى خدا، در برابر آن‏ها ایستاده و با آن‏ها مبارزه كرده‏اند و در نتیجه خداوند متعال آن‏ها را از بین برده است، چنین معتقد بوده‏اند كه تنها خداوند خالق و آفریننده است و غیر از او كسى آفریننده و خالق نیست؛ حتّى فرعون كه ادعاى خدایى كرده [۲۴] با توجه به آیات قرآن، او هم چنین عقیده‏اى داشته و چنین معتقد بوده كه تنها خداوند آفریننده است:

﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ [الزخرف: ۸۷]. «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آنها را آفریده است، به طور‌قطع می‌گویند: الله»

﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ [العنكبوت: ۶۱]. «و اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمان‏ها و زمین را خلق كرده و خورشید و ماه را تحت تسلط دارد و آن‏ها را مى‏چرخاند مى‏گویند: الله».

و بسیارى از آیات دیگر.

اگر در گذشته فردى یا افرادى بوده باشند كه چنین اعتقادى نداشته‏اند، تعدادشان آن‏قدر اندک بوده كه قرآن از آنان سخنى نمى‏گوید و نامى از آنان به میان نمى‏آورد.

۲- خداوند متعال انجام دهنده‏ى همه‏ى كارها است و جز به اذن او كسى نمى‏تواند كوچك‏ترین كارى انجام دهد.

این دوّمین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.

توضیح این كه: همه‏ى آفریده‏ها هر كدام سبب و وسیله‏اى هستند كه خداوند متعال آن‏ها را به وجود آورده تا كار و وظیفه‏اى كه به آن‏ها محول مى‏شود، انجام دهند؛ مثلاً: اگر آتش قدرت سوزاندن دارد حقیقت مطلب این است كه خداوند متعال به آن قدرت سوزاندن داده است و آن را براى چنین امرى به وجود آورده است وگرنه آتش ذاتاً قدرت سوزاندن ندارد. پس در امر سوزاندن، در حقیقت آتش نقش یک سبب را بازى مى‏كند؛ یعنى اگر در جایى آتش باشد و اراده‌ی خداوند نیز بر سوزاندن چیزى یا كسى تعلق گیرد، در این صورت آتش مى‏سوزاند؛ اما اگر اراده‏ى خداوند بر نسوزاندن كسى یا چیزى تعلق گیرد، یقیناً آتش نمى‏تواند چیزى را بسوزاند. مثال چنین امرى همان داستان ابراهیم ÷ در قرآن است. وقتى كه كافران خواستند او را در آتش بیندازند و با وجود فراهم شدن شرایط سوختن، چون اراده‏ى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشت، ابراهیم ÷ نه تنها نسوخت و نه تنها احساس گرمى نكرد، بلكه در آن احساس خنكى نیز كرد و آتش بر او سرد شد و كوچك‏ترین تأثیرى در او نكرد. واقعیت این است كه آتش سبب است و اگر اراده‏ى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشته باشد، در چنین موردى، آتش هیچ تفاوتى با آب نخواهد داشت.

خداوند متعال برنامه‏ى جهان را به گونه‏اى تنظیم كرده است كه براى انجام هر كار و روى دادن هر حادثه‏اى وجود سبب و اراده‏ى او - جلّ جلاله - لازم و ضرورى است. اگر سبب وجود داشت و خداوند اراده كرد كه كارى انجام بپذیرد و امرى روى دهد، آن كار اتفاق مى‏افتد در غیر این صورت هیچ‏كار و حادثه‏اى تحقق نمى‏پذیرد.

در آینده، در بحث درخواست و طلب كمک از خداوند، دوباره به این مطلب اشاره خواهیم كرد.

۳- صاحب و مالک آسمان‏ها و زمین و انسان و غیر انسان تنها خداوند متعال است.

این سومین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد. انسان مسلمان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال است كه امكانات و شرایط را براى بنده‏اى كه مى‏خواهد به سوى كمال حركت كند، فراهم مى‏كند و تنها اوست كه مى‏تواند و قادر است موانع را از سر راهش بردارد. مثال چنین مطلبى مثال كشاورزى است كه تمام امكانات لازم؛ از قبیل: زمین مناسب، آب كافى، و... براى كشتش فراهم مى‏كند و موانعى از جمله انواع آفت‏ها را از بین مى‏برد.

او باید چنین معتقد باشد كه «مالك» یا «صاحب» تنها خداست یعنى تنها خدا بر انسان سیطره و قدرت دارد و سرانجام انسان در دست اوست. همان‏طور كه حال و امروزِ انسان در دست اوست، آینده و سرانجام او نیز در دستش مى‏باشد. تنها اوست كه مى‏تواند برایش مشخص مى‏كند كه چگونه باشد و چگونه نباشد. سرانجام انسان و خوشبخت یا بدبخت بودن او تنها در قدرت او - جلّ جلاله - است و پس از مرگ و در روز قیامت تنها خداوند قادر به جزا یا سزا دادن انسان مى‏باشد.

وقتى انسان خدا را این‏گونه شناخت و نسبت به او - جلّ جلاله - چنین معتقد بود، در این صورت به این مطلب ایمان آورده است كه خداوند پروردگار اوست و در اصطلاح زبان عربى خداوند متعال «رَبّ» اوست. در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده كه همه‏ى آن‏چه بیان شد در دست خداوند متعال است و تنها او «رَبّ» است و انسان، غیر از او «رَبّ» و «آفریننده»اى ندارد؛ مثلاً: در سوره‏ى «فاتحه» مى‏فرماید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ یعنى خداوند متعال صاحب و مالک مردم است. در بسیارى از آیات دیگر مى‏فرماید: خداوند هم «رب» و «صاحب و مالك» انسان است و هم «رب» و «صاحب و مالك» آسمان‏ها و زمین و آن‏چه در آن‏هاست.

پس از این كه انسان به چنین اعتقاد و ایمانى رسید، زمان آن است كه تصمیم بگیرد در زندگى تنها خدا را فرمانرواى خود بداند، و تنها از او اطاعت و فرمانبردارى كند و از او طلب كمک نماید؛ یعنى تنها او فرمانروا و فریادرسش باشد كه در این صورت معناى «لا إِلهَ إِلّا اللَّه» را در وجود خود تحقق بخشیده است.

«لا إِلهَ إِلّا اللَّه» یعنى این كه «جز خدا معبود، فرمانروا و فریادرسى نیست و وجود ندارد».

مشركین یعنى كسانى كه قرآن مشرک معرفى مى‏كند، در دو مورد قبل (موارد ۱ و ۲) با مسلمانان هم‌فكر و هم‌عقیده بوده‏اند، چنین افرادى معتقد بودند كه تنها خداوند است كه مى‏تواند هر كارى را انجام بدهد و تنها او پروردگار انسان است. یعنى تنها اوست كه امكانات و نعمت‏ها را براى بندگانش آماده كرده و تنها اوست كه هر مانع و مشكلى را از سر راه مخلوقاتش بر مى‏دارد، و تنها اوست كه بر مخلوقاتش سیطره و قدرت دارد و سرانجامشان را در دست دارد. هیچ كدام از آن كافرانى كه قرآن سرگذشتشان را بیان مى‏كند، حتّى فرعون و نمرود و امثال آن‏ها، چنین معتقد نبوده‏اند كه غیر از خدا كسى مى‏تواند این كارها را انجام دهد. و این كه فرعون ادعاى خدایى كرده است، منظور او این بوده كه فرمانروا و حاكم سرزمین مصر تنها اوست و در این سرزمین تنها باید قوانین و برنامه‏ى او اجرا شود. منظور او این نبوده كه او خالق مردم است یا مى‏تواند نعمت‏ها و امكانات لازم را براى مردم فراهم كند و در اختیار آن‏ها قرار دهد و یا موانع را از سر راهشان بردارد و یا سرانجام آن‏ها در دست اوست.

در این‏جا طرح یک سؤال و پاسخ به آن لازم و ضرورى است:

اگر كافران چنین معتقد بودند كه تنها خداوند خالق است و تنها اوست كه انجام دهنده‏ى هر كارى است و فقط او مالک و صاحب همه چیز است و هر چیزى در دست قدرت اوست و حتّى در قرآن آمده است كه، در زمان نزول قرآن، «نماز» هم مى‏خواندند و «حجّ» را نیز بجاى مى‏آورند، و در حدیث صحیح نیز وارد شده كه «روزه» نیز مى‏گرفتند و امت‏هاى قبل از آن‏ها نیز چنین اعمالى انجام داده و خداوند را عبادت مى‏كرده‏اند، حال چرا خداوند در مورد آن‏ها مى‏فرماید: آن‏ها گمراه بوده و ما پیامبران را به سوى آن‏ها فرستادیم تا آنان را به سوى بندگى و عبادت خداوند دعوت كنند. راستى گمراهى آنان در چه زمینه‏اى بوده است و اصلاً چرا گمراه شده‏اند؟ چرا خداوند متعال برایشان پیامبر فرستاده است تا آنان را به دین خود دعوت كند؟ مگر راه و دین خدا [و محتواى آن] چیست؟

راستى كسى كه خدا را آفریننده و قادر و صاحب و مالک بداند و علاوه بر این، نماز بخواند و روزه بگیرد و حج انجام دهد و نذر كند و... دیگر چرا گمراه است؟ چرا از راه منحرف شده است و مسلمان محسوب نمى‏شود؟ چرا باید پیامبرى براى هدایتش بیاید و او را به سوى خدا دعوت كند؟ مگر پیامبران خدا چه چیزهایى گفته‏اند و مردم را به سوى چه چیزى دعوت كرده‏اند كه بیشتر مردم به دشمنى با آن‏ها برخواسته و با آنان وارد جنگ شده‏اند و حاضر به پیروى از آن‏ها نبوده و نخواسته‏اند آن‏گونه كه آنان مى‏گویند بنده‏ى خدا باشند. مگر عبادت غیر از انجام كارهایى این‏چنین است؟

سؤال مطرح شده سؤالى است مهم و اساسى كه هر كس جواب آن را نداند و حقیقت مطلب به خوبى برایش روشن نشود و بر اساس آن عمل نكند، یقیناً نمى‏تواند بنده‏ى خدا باشد و آن‏گونه باشد كه خداوند متعال از او مى‏خواهد.

در جواب سؤال مى‏گوییم:

همان‏طور كه گفته شد، قرآن در بسیارى از آیات و سوره‏ها به این مطلب اشاره كرده كه مردمان گذشته آن‏گونه بوده‏اند كه بیان شد. آنان به خدا اعتقاد داشته و او را عبادت مى‏كردند و... و در این مطلب كوچك‏ترین تردیدى نیست و هر فردى كه [حداقل] یک بار قرآن را بخواند و در آن تدبّر و تأمل كند به این واقعیت پى خواهد برد. اما گمراهى و انحراف مشركین و كافرین در دو زمینه‏ى اساسى بود. این دو زمینه عبارتند از:

۱- پذیرش فرمانروا یا فرمانرواهاى دیگر غیر از خدا

مردمان گذشته در زندگى خود و با وجود چنان اعتقادى و انجام برخى از عباداتى كه بیان شد، به فرمانروا بودن فرد یا افراد دیگرى غیر از خدا معتقد بودند. در زندگى خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و در بسیارى از امور دیگر از قوانین افراد دیگرى غیر از خدا اطاعت و فرمانبردارى مى‏كردند و حاكم و فرمانرواى دیگرى غیر از خدا داشته‏اند؛ فرمانروایى كه بر اساس فرمان خدا و برنامه‏ى او بر مردم حكومت نمى‏كرد. خداوند متعال درباره‏ى حاكمانى كه بر اساس قوانین خدا بر مردم حكومت نكرده‏اند و مردمانى كه از آن‏ها پیروى كرده‏اند، مى‏فرماید: چنین حاكمانى ادعاى خدایى كرده و آنان كه پیرو و مطیعشان بوده‏اند، مشرک و نسبت به خدا شریک قرار داده‏اند و هدف از آمدن پیامبران نیز هدایت آن‏ها و نجات‏شان از شرک [كه همان اطاعت و فرمانبردارى از آن حاكمان است [بوده است. این یكى از زمینه‏هاى گمراهى آنان می‌باشد.

۲- پذیرش فریادرس یا فریادرس‏هاى دیگر غیر از خدا

زمینه‏ى دیگر انحراف این بود كه آنان در زندگى خود از كسى غیر از خدا درخواست كمک مى‏كردند. یعنى علاوه بر این كه از خدا درخواست كمک مى‏كردند، افراد دیگرى را نیز فریادرس خود قرار داده بودند. اگر چه آن‏ها تنها خدا را صاحب و مالک خود دانسته‏اند؛ اما [در توجیه كارشان چنین [مى‏گفتند: ما نمى‏توانیم به‏طور مستقیم با خداوند متعال ارتباط برقرار كنیم؛ زیرا انسان‏هاى گناهكار و بدبخت هستیم، پس بهتر است شفیعانى به عنوان واسطه بین خود و خدا قرار دهیم تا از آن‏ها بخواهیم نزد خدا برایمان طلب كمک كنند و نیازمان را برآورده نمایند.

مردم در این دو زمینه‏ى اساسى دچار انحراف شده بودند و پیامبران نیز با هدف نجات آن‏ها مبعوث شده و به سویشان آمده بودند.

اگر بخواهیم داستان همه‏ى پیامبران خدا و همه‏ى مؤمنین و مسلمانان از یک طرف و كفار و غیر مسلمانان از طرف دیگر را به‏طور خلاصه بررسى كنیم، به این نتیجه خواهیم رسید كه: مردم با وجود چنان اعتقادى نسبت به خدا، در زمینه‏هاى ذكر شده، آن‏گونه كه بیان شد، دچار انحراف و گمراهى شدند. خداوند متعال به این امر راضى نبود پس پیامبران را یكى پس از دیگرى فرستاد تا براى مردم روشن كنند كه در زندگى باید تنها از خدا فرمانبردارى و اطاعت كرد و آنان باید تنها از او طلب كمک كنند و تنها او را فریادرس خود بدانند. اما پذیرش چنین امرى هم براى عوام مردم سخت و سنگین بود [چون به آن عادت نكرده بودند]، و هم براى حاكمان و آنان كه خود را واسطه و فریادرس مردم قرار داده بودند و چنان وانمود مى‏كردند كه گویا مى‏توانند نزد خداوند متعال براى مردم كارى كنند. این دو گروه اخیر (حاكمان و واسطه‏ها) هرگز به از دست دادن آن همه ثروت و مال و مقامى كه از این طریق به دست آورده بودند حاضر نبودند، پس با پیامبران خدا و دعوت آن‏ها مخالفت كردند و بر كفر خود و عدم اطاعت و بندگى خدا باقى ماندند [و در مبارزه‏ى خود با پیامبران عوام مردم را نیز تحریک كردند] و كارشان تا جایى ادامه داشت كه خداوند متعال آن‏ها را از بین برد و نابود كرد.

آیات بسیارى به این مطلب اشاره مى‏كنند كه خداوند متعال هرگز اعمال كسى كه فرمان غیر او را مى‏پذیرد و این‏چنین دچار شرک مى‏شود، نمى‏پذیرد. در این‏جا به برخى از این آیات اشاره مى‏كنیم:

۱) ﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُ [الشوری: ۲۱]. «آیا (مشرکان) معبودانی دارند که برای آنان دین و آیینی ساخته‌اند که الله به آن فرمان نداده است؟» راستى كسانى كه كافر شدند و از راه خدا منحرف گردیدند و افرادى را شریک خدا قرار دادند، آیا چنین معتقد بودند كه این شریك‏ها خالق هستند و صاحب و رازق مى‏باشند و سرانجام آن‏ها در اختیارشان است؟ هرگز چنین نیست. حقیقت امر این است كه افرادى آمدند و برنامه و قوانینى را براى مردم تدوین كردند كه خداوند به آن فرمان نداده بود و آنان هرگز مجوز چنین كارى را نداشتند و مردم نیز تابع و پیرو آن قوانین شدند و این‏گونه آن افراد را شریک خدا قرار دادند. یعنى پذیرش فرمان و قوانین و برنامه‏ى غیر خدا و عمل كردن بر اساس آن، «شریک قرار دادن براى خدا» محسوب مى‏شود و كسانى كه دچار چنین امرى شوند «مشرك» هستند و خداوند درباره‏ى آن‏ها مى‏فرماید: چنین افرادى مستحق نابودى هستند. اما در مورد این كه چرا قبل از آمدن پیامبرى از سوى خدا به سویشان، آن‏ها را از بین نبرده است، باید گفت: دلیل چنین امرى این است كه خداوند متعال خواسته است كوچك‏ترین بهانه‏اى براى آن‏ها باقى نگذارد و بر آن‏ها اتمام حجت كند و حقیقت را برایشان روشن كند. پس فردى را براى هدایت آن‏ها به سویشان فرستاد تا بعد از روشن شدن حقیقت، اگر از انحراف برنگشتند و در مسیر بندگى خدا قرار نگرفتند، آن‏ها را نابود كند.

۲) ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ [یوسف: ۴۰]. «فرمانروایی تنها از آن الله است. دستور داده که جز او را عبادت و پرستش نکنید» فرمانروایى و قانونگذارى تنها شایسته‏ى خداوند متعال است و حاكم و فرمانروا تنها اوست. او فرمان و دستور داده است كه تنها از او فرمانبردارى شود و تنها او بندگى شود و از قانون و فرمان غیر او اطاعت نشود؛ زیرا: ﴿ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ [یوسف: ۴۰]. «این، دین استوار است؛ ولی بیشتر مردم نمی‌دانند».

این (برنامه‌ى خدا) [تنها] راه و روش دقیق و منظم [زندگى است]. این تنها راه و روش دقیق اطاعت و فرمانبردارى است. این برنامه تنها برنامه‏ایست كه در آن كوچك‏ترین اشكال و خللى نیست؛ اما [واقعیت این است كه] بیشتر مردم این را نمى‏دانند [و درک نمى‏كنند]. بیشتر مردم چنین گمان مى‏كنند همین كه خدا را به عنوان خالق و صاحب و مالک خود پذیرفتند و نماز و روزه و ... را انجام دادند كار بندگى خدا را انجام داده و بعد از آن مشكلى نخواهد بود كه از غیر خدا اطاعت و فرمانبردارى كنند و قوانینى غیر از قوانین او را بپذیرند.

خداوند متعال تنها در صورتى اطاعت و بندگى را از انسان مى‏پذیرد كه در زندگى غیر از او - جلّ جلاله - فرمانروا و حاكم دیگرى را قبول نكند و این نیز تنها وقتى ممكن است كه انسان پیرو و مطیع قرآن و سنّت پیامبر خدا ‏ج باشد. یعنى آن‏گونه زندگى كند كه پیامبر خدا ‏ج زندگى كرده و قرآن را آن‏گونه در زندگى به‏كار گیرد كه آن بزرگوار ‏ج و پس از او یاران تربیت یافته‏ى مدرسه‌ى ایشان - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - در زندگى به‏كار گرفته‏اند. او باید در زندگى خود و نسبت به چیزهاى جدیدى كه در حیات او اتفاق مى‏افتد از رأى و نظر عالمان و مجتهدین و متخصصان دین كه با اتفاق نظر و مشورت به آن رسیده‏اند، اطاعت كند. اگر فردى از این سه منبع (قرآن، سنّت و آن‏چه عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند) [۲۵] اطاعت و پیروى كند، در حقیقت از خداوند متعال اطاعت و فرمانبردارى كرده است؛ در غیر این صورت چنین شخصى از مسیر بندگى خدا منحرف شده است. اما اگر اوضاع و شرایط به گونه‏اى بود - هم‏چون امروز- كه عالمان نتوانستند گرد هم جمع شوند و در مورد مسایل روز با هم مشورت كنند و به یک رأى و نظر واحدى برسند و آن را براى مردم بیان كنند تا مردم در زندگى بر اساس آن حركت كنند، در این صورت و از روى ناچارى، مشكلى نیست كه هر فردى از یكى از آن امامان و مجتهدان (امامان و مجتهدان مشهور) پیروى كند تا زمانى كه شرایط فراهم شود و عالمان دین بتوانند گرد هم جمع شوند و اداره‏ى امور جامعه را به دست بگیرند و حكومت اسلامى را به وجود آورند و قانون و برنامه‏ى خداوند متعال را به زندگى مردم باز گردانند و شروع به اجراى آن كنند و در میان خود خلیفه‏اى انتخاب كنند. خلیفه همانند رئیس جمهورى است كه پس از آن كه عالمان و متخصصین قانون خدا را از قرآن و سنّت پیامبر ‏ج استخراج كردند به او داده تا آن را به مرحله‏ى اجرا در آورد. در واقع خلیفه همان مسئول اجرایى در حكومت اسلامى است.

این همان چیزى است كه در زمان پیامبر خدا ‏ج و خلفاى راشدین - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - انجام گرفته است.

در زمان پیامبر خدا ‏ج و خلفاى راشدین، قانون و برنامه‏ى جامعه همان قرآن و راه و روش پیامبر خدا ‏ج و روشى بود كه یاران آن بزرگوار بر اساس آن عمل مى‏كردند. بعد از آن‏ها (بعد از خلفاى راشدین) هر اتفاق جدیدى كه در جامعه روى مى‏داد، افراد متخصص و عالم جمع مى‏شدند و بر امرى اتفاق مى‏كردند و به مردم اعلام مى‏كردند. بعد از اعلام فتوا بر مردم نیز واجب بود كه از آن اطاعت كنند و بر اساس آن عمل نمایند.

در این‏جا اشاره به این نكته نیز لازم و ضرورى است كه خداوند متعال در قرآن بیان فرموده است كه انسان همان‏طور كه موظف به پیروى از قرآن است، به همان صورت موظف به پیروى از راه و روش پیامبر خدا و یاران تربیت یافته‏ى او نیز مى‏باشد و تنها در این صورت خداوند از او راضى خواهد شد، همان‏طور كه از آنان راضى شد.

البته وقتى از یاران تربیت‏یافته‏ى مدرسه‏ى پیامبر ‏ج یاد مى‏شود منظور كسانى است كه قرآن آنان را «سابقین اولین» و «پیروان واقعى آنان»، مى‏نامد. «سابقین» كسانى هستند كه در گام نهادن در مسیر بندگى خدا از همه پیشى گرفته و در این مسیر دچار انحراف و انجام دادن اعمال زشت و گناهان بزرگ نشده‏اند و در مسیر كمال، همیشه در حال پیشرفت بوده‏اند. منظور از «اولین» این است كه چنین افراد پیشتازى، قبل از دیگران مسلمان شده‏اند. آنانى كه قبل از هجرت به مدینه ایمان آورده (مهاجرین) و آنانى كه در مدینه و قبل از هجرت پیامبر و یارانش به آن‏جا، مسلمان شده‏اند و به مهاجرین كمک كردند (انصار). چنین افرادى «سابقین اولین» مى‏باشند و آنان كه بعداً مسلمان شده [یا مى‏شوند] و پیرو و تابع راه و روش آن‏ها شده [یا مى‏شوند]، قرآن آنان را ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ [التوبة: ۱۰۰] [۲۶]. مى‏نامد.

بر اساس آیه‏ى مذكور (توبه/۱۰۰) خداوند متعال از این سه گروه راضى است و بهشت و نعمت‏هاى بهشتى را براى آن‏ها آماده و مهیا كرده است.

براساس این آیه، اگر كسى تابع و پیرو این دو گروه (مهاجر و انصار) باشد و در زندگى راه و روش آنان را برنامه‏ى خود قرار دهد، خداوند از او راضى است و گرنه او فردى گمراه و منحرف است و خداوند متعال چیزى را از او نمى‏پذیرد.

آن‏چه گفته شد مسأله‏اى بسیار مهم است و مسلمانان باید به آن توجه كنند. مسلمانان باید بدانند كه صحابه و یاران رسول خدا - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - مانند مردم عادى نیستند و رضایت خداوند تنها در پیروى و در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران میسّر و ممكن مى‏شود. اگر كسى تابع و پیرو آنان نشود یقیناً فردى جاهل و گمراه است و اگر این واقعیت برایش روشن نشده باشد و این را نداند كه حقّ چیست، در این صورت باید دین خدا برایش روشن شود و به او گفته شود كه مسلمان بودن تنها با در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- تحقق مى‏یابد.

اگر فردى بر آن‏چه در این زمینه در قرآن آمده است واقف باشد و این را بداند كه قرآن مسئله‌ی پیروى از راه و روش سابقین یعنى مهاجرین و انصار را، سبب جلب رضایت خدا و دور شدن از عذاب جهنم بیان كرده است؛ اما با این وجود به آن بزرگواران اهانت كند و به جاى پیروى از راه و روش آن‏ها، از دَر دشمنى با آن‏ها در آید، به‏طور قطع و یقین باید در ایمان چنین فردى شک كرد.

خلاصه‏ى مطلب این كه، تا زمانى كه پیامبر خدا ‏ج در قید حیات بود، قرآن قانون جامعه بود كه پیامبر خدا ‏ج آن را براى مردم بیان مى‏كرد و مطالب مبهمش را توضیح مى‏داد و در مورد امور جدیدى مانند: جنگ و صلح، اقتصاد و سیاست و... كه با گذشت زمان روى مى‏داد، پیامبر از میان یاران خود، مجتهدین و متخصصین و صاحب‏نظران را فرا مى‏خواند و همه در حضور پیامبر خدا ‏ج با هم مشورت مى‏كردند و به نتیجه‏اى واحد مى‏رسیدند و به این ترتیب قانون و حكمى استخراج مى‏شد كه مسلمانان مى‏بایستى از آن پیروى و اطاعت مى‏كردند. وضعیت جامعه در زمان حضرت ‏ج این‏گونه بود. پس از رحلت پیامبر ‏ج برنامه‏ى جامعه‏ى اسلامى به همان شكل ادامه یافت؛ با این تفاوت كه دیگر پیامبر خدا ‏ج در میان مسلمانان نبود. پس از ایشان براى این كه فردى مسئولیت اجراى قوانین و برنامه‏ها را بر عهده بگیرد، همان مجتهدان و متخصصان و عالمان و صاحب‏نظران مسلمان كه جزو صحابه‏ى پیامبر ‏ج بودند و به خوبى قادر و توانا بودند كه قانون و برنامه‏ى خدا را از قرآن استخراج كنند و براى مردم بیان نمایند، از میان خود فردى كه بهترین آن‏ها نیز بود، به عنوان خلیفه انتخاب كردند. این فرد كسى جز «ابوبكر صدیق»  نبود. این بزرگوار  مسئول اجراى قوانین و احكام خدا در جامعه‏ى مسلمانان و نماینده‏ى آن بزرگواران یعنى مجتهدین و متخصصین و صاحبان رأى و نظر - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- بود. پس از حضرت «ابوبكر صدیق»  حضرت «عمر فاروق»  و بعد از ایشان حضرت «عثمان ذى النورین»  و پس از ایشان حضرت «على بن ابى طالب»  مسئول اجراى قوانین و احكام خداوند بودند. این چهار نفر كه «خلفاى راشدین» نامیده مى‏شوند، هر كدام پس از دیگرى از طرف جمع عالمان و متخصصین انتخاب شدند و پس از انتخاب اطاعت از هر یک از آن بزرگواران بر مردم واجب بود.

پس از خلافت این بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- نظم جامعه‏ى اسلامى به هم خورد و نظام دیگرى بر سر كار آمد و به تدریج قانون و برنامه‏ى خداوند متعال در میان مردم بیگانه و غریب شد و كار به جایى رسید كه امروز بیبیم. امروزه مسلمانان به حدى از برنامه و قانون خداوند متعال فاصله گرفته‏اند كه به جاى قانون و برنامه‏ى خداوند، قانون و برنامه‏ى غیر او یعنى قانون و برنامه‏ى اروپا و امریكا و... را در جامعه‏ى خود اجرا مى‏كنند. در چنین وضع و شرایطى بر هر مسلمانى واجب است، در حد توان، براى برگرداندن وضعیت گذشته یعنى دوران خلافت اسلامى، تلاش كند تا در جامعه‏ى مسلمانان تنها برنامه و قانون خدا اجرا شود و قرآن و سنّت پیامبر خدا ‏ج بر جامعه حاكم شود. وظیفه‏ى عالمان دینى نیز در این برهه از زمان، اتحاد و اتفاق نظر بر مسائل مختلف و بعد از آن اعلام یک رأى به مردم است تا مردم از آن حكم اطاعت و پیروى كنند و در زندگى به كار گیرند و این‏گونه بتوانند در بهترین وجه ممكن عبادت و اطاعت و بندگى خداوند متعال را به جاى آورند.

آن‏چه بیان شد خلاصه‏ى معناى ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ یعنى چگونگى اطاعت و فرمانبردارى از خداوند متعال بود.

اكنون به بخش دوّم یعنى بخش ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ مى‏پردازیم؛ بخش درخواست كمک از خدا و قبول او به عنوان تنها فریادرس و پشتیبان.

توضیح مطلب این كه:

گفتیم، هر چیزى كه در این دنیا اتفاق مى‏افتد، انجام دهنده‏ى آن تنها خداوند متعال است. خداوند متعال نیز براى انجام هر كارى اسبابى را تعیین كرده‏است. وقتى سبب آماده باشد و خداوند نیز اراده كند، آن امر و آن كار روى مى‏دهد؛ اما اگر سبب آماده نباشد یا خداوند متعال اراده نكند، آن كار هرگز اتفاق نخواهد افتاد؛ مثلاً: اگر آتش باشد و خداوند بخواهد كه چیزى بسوزد، عمل سوختن انجام مى‏گیرد در غیر این صورت با وجود بودن آتش هیچ چیزى نمى‏سوزد و عمل سوختن هرگز انجام نمى‏گیرد. بنابراین، اگر انسان با علم و آگاهى در مسیر بندگى خدا قرار گیرد هرگز حاضر نیست در زندگى كسى یا چیزى را به عنوان فریادرس و پشتیبان خود انتخاب كند؛ زیرا در زندگى هر چیزى را كه بخواهد و طالب دست‏یابى به آن باشد، سعى مى‏كند سبب و وسیله‌ی آن را به‏كار گیرد سپس از خداوند متعال مى‏خواهد آن امر انجام گیرد یا انجام نگیرد و بس.

بنابراین بر انسان مسلمان واجب است براى انجام یا عدم انجام هر كارى، نخست سبب آن را به كار بگیرد و پس از آن، چون مى‏داند تنها سبب براى انجام یک امر كافى نیست، به خدا توكل كند و از او طلب كمک و یارى نماید؛ مثلاً: فردى كه بیمار است باید به دكتر مراجعه كند و دارو بگیرد و در زمان مصرف داروها متوجه خداوند باشد و بگوید: خدایا! براى بهبودى‏ام آن‏چه بر من واجب بود مراجعه‏ى به پزشک بود و سپس تهیه‏ى دارو. خدایا! من این كار را انجام دادم و این را هم مى‏دانم كه براى شفایم این به تنهایى كافى نیست و اگر ذات تو اراده نكند این داروها مؤثر نخواهند بود و هرگز شفا نخواهم یافت؛ پس از تو مى‏خواهم كه در داروها تأثیر گذاشته و مرا شفا بدهى. یا مثلاً: فرد گرسنه مى‏رود و غذا مى‏خورد. او با خوردن غذا وظیفه‏ى خود را انجام داده است؛ اما هنگام خوردن باید چنین معتقد باشد كه براى سیر شدن؛ خوردن غذا كافى نیست بلكه اراده و خواست خداوند نیز لازم وضرورى است؛ پس متوجه خداوند مى‏شود و مى‏گوید: خدایا! من براى سیر شدن وظیفه‏ى خود را انجام دادم و در این زمینه غذا تهیه كرده و آن را خوردم، حال از تو مى‏خواهم مرا سیر كنى و این غذا را سبب سیر شدن من قرار دهى. بر این اساس است كه فرد مسلمان در آغاز خوردن غذا مى‏گوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ».

انسان مسلمان به خوبى مى‏داند كه خوردن غذا براى این است كه نفع و خیرى به دست آورَد و بیمارى و مشكلاتش را برطرف كند. او مى‏داند كه جلب چنین سود و دفع چنان مشكلى تنها با اراده‏ى خداوند میسر است و خداوند براى هر كدام اسباب و وسایلى تعیین كرده است؛ مثلاً: غذا سبب سیر شدن و دفع گرسنگى است و انسان با خوردن آن، تنها سبب سیر شدن را فراهم كرده و بعد بر خدا توكل مى‏كند و از او مى‏خواهد كه او را سیر كند. انسان با گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، به یاد خداوند مى‏افتد و این كه تنها جلب كننده‏ى امكانات و دفع كننده‏ى مشكلات ذات اوست؛ پس در این زمینه از او كمک مى‏طلبد. معناى واقعى «توكل» همین چیزى است كه بیان شد. بر هر فرد مسلمان واجب است كه این‏گونه معناى «توكل» را درک كند. «توكل» آن نیست كه انسان ترک وظیفه كند و از اداى وظیفه‏ى بندگى و مسئولیت دست بردارد و بگوید: خدا بزرگ است. خدا خودش هر كارى را بخواهد انجام مى‏دهد. هرگز چنین نیست و خداوند هرگز چنین كارى را انجام نمى‏دهد و بدون فراهم شدن اسباب، كارى نمى‏كند. فرد باید سبب یا اسباب هر كارى را كه مى‏خواهد انجام دهد فراهم كند بعد از آن از خدا بخواهد كه آن كار را برایش انجام دهد و از او بخواهد در اسباب تأثیر بگذارد. وقتى غذا خورد و چنین معتقد بود و یقین داشت كه اگر خدا نخواهد هرگز سیر نمى‏شود و بعد متوجه خدا شد و از ته دل از او خواست كه تأثیرى در غذا بگذارد و او را سیر كند، خداوند متعال او را سیر خواهد كرد. معناى واقعى «توكل» این‏چنین است كه بیان شد.

مثال دیگر:

اگر انسان بخواهد خداوند در آخرت به او رحم كند و از گناهانش در گذرد و او را از جهنم دور و به بهشت وارد كند و از او راضى باشد، باید نخست سبب چنین مغفرت و رضایتى را فراهم كند و آن برگشت از انحراف و گمراهى و در مسیر بندگى خدا قرار گرفتن و انجام اعمال صالح و حركت كردن به سوى كمال است و چون این به تنهایى كافى نیست بعد از آن باید متوجه خدا شود و دست به دعا بردارد و بگوید: خدایا! من سبب مغفرت و رضایت تو را فراهم كردم. از گمراهى و انحراف برگشتم و در مسیر ایمان به تو قرار گرفتم و شروع به انجام اعمال صالح كردم؛ بنابراین از تو مى‏خواهم كه مرا ببخشى و به من رحم كنى و مرا از عذاب جهنم نجات دهى و از نعمت و خوشبختى آخرت و رضایت خود بى‏نصیب نكنى.

گفتیم كه انسان مسلمان باید تنها از خداوند متعال طلب كمک كند؛ زیرا هر مخلوقى از مخلوقات سببى از اسباب هستند و به تنهایى نمى‏توانند كارى انجام دهند و تنها با اراده و خواست خداست كه كارى انجام مى‏گیرد. فرد سبب را به كار مى‏گیرد و بعد از آن، از خداوند طلب یارى و كمک مى‏كند، كسى كه در چاهى مى‏افتد و از فرد دیگرى كه از كنار چاه عبور مى‏كند درخواست كمک مى‏كند او در حقیقت سبب را به كار گرفته است. خداوند چنین قرار داده كه آن شخص سبب بیرون آوردن كسى از چاهى باشد و دست او را بگیرد و او را از چاه بیرون بیاورد. فردى كه در چاه افتاده است باید هنگام درخواست كمک به یاد خدا باشد و یقین داشته باشد كه اگر خدا نخواهد او و هزاران فرد دیگرى چون او نمى‏توانند او را از چاه بیرون بیاورند. او در هنگام درخواست كمک از كسى، بر خدا نیز توكل مى‏كند و از او مى‏خواهد كه او را كمک كند و با زبان حال مى‏گوید: خدایا! من سبب را به كار گرفتم و از این فرد خواستم كه مرا از چاه بیرون بیاورد پس تو نیز مرا كمک كن و در كمک این شخص تأثیر بگذار تا او بتواند مرا از چاه بیرون بیاورد.

بنابه آن‏چه گفته شد، چون هر مخلوقى فقط سبب است و خود به تنهایى نیز نمى‏تواند كارى انجام دهد و این تنها خداست كه مى‏تواند هر كارى را كه اراده كند انجام دهد پس هرگز شایسته و عاقلانه نیست كه انسان از غیر خدا طلب كمک كند. در قرآن آیات بسیارى وجود دارند كه به این مطلب اشاره دارند و انسان را متوجه این نكته مى‏كنند كه باید تنها از خداوند متعال طلب كمک كرد و این كه هیچ‏كس و هیچ چیز دیگرى غیر از خدا وجود ندارد كه انسان از او تقاضاى كمک نماید و او بتواند به انسان كمک كند:

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٠ [الجن: ۲۰]. «بگو: تنها پروردگارم را می‌خوانم (و عبادتش می‌کنم) و هیچ‌کس را شریکش قرار نمی‌دهم» خداوند خطاب به پیامبر خود و هر بنده‏ى دیگرى كه بخواهد پیرو و مطیع پیامبر باشد، مى‏فرماید: بگو من فقط از پروردگارم [چیزى را] درخواست مى‏كنم. - دعا یعنى درخواست جلب نفع و دفع ضرر.- [بگو: من] تنها از پروردگارم طلب كمک مى‏كنم و كس دیگرى را در این زمینه شریک او قرار نمى‏دهم.

آیه به این مطلب اشاره دارد كه: اگر انسان از غیر خدا طلب كمک كند، آن را شریک او- جلّ جلاله - قرار داده است [۲۷].

در این‏جا ممكن است این سؤال پیش بیاید كه چه تفاوتى بین این دو درخواست وجود دارد؛ فردى از كسى بخواهد - مثلاً:- او را از چاه بیرون بیاورد و فردى روح یكى از بندگان صالح خدا را به فریاد بخواند و از او بخواهد كه برایش كارى انجام دهد؟ ممكن است كسى چنین تصور كند كه وقتى فردى روح یكى از بندگان صالح خدا را به فریاد مى‏خواند و مى‏گوید: یا روح فلان بنده‏ى صالح خدا! درست همانند این است كه به شخص زنده‏اى بگوید كه او را از چاه بیرون بیاورد. پس [به گمان او] چرا در مورد بیرون آوردن از چاه گناه نیست ولى در مورد طلب كمک از روح فلان بنده‏ى صالح خدا گناه و شرک محسوب مى‏شود؟

جواب:

جواب این است كه خداوند متعال خود روشن كرده است كه بیرون آوردن فردى توسط فرد دیگر از چاه سبب است. آن فرد سبب است و خداوند اصل كار كه همان بیرون آوردن است را انجام مى‏دهد و در سبب تأثیر مى‏گذارد. اما هرگز روح فلان بنده‏ى صالح خود را سبب دفع ضرر و زیان از كسى یا جلب سود و خیر قرار نداده است. نه در قرآن و نه در هیچ كتاب دیگر آسمانى و نه در هیچ حدیث صحیح پیامبر خدا ‏ج چنین مطلبى بیان نشده است. علاوه بر این آیات و احادیث بسیارى چنین كارى را اصلاً جایز و درست نمى‏دانند و به این هم اشاره مى‏كنند كه درخواست كمک از غیر خدا و قرار دادن غیر خدا به عنوان فریادرس یا به عنوان واسطه بین خود و خداى خود، شرک است. البته آن‏چه گفته شد به این معنى نیست كه انجام دادن چنین كارى از سوى مسلمانان، در گذشته یا در حال حاضر، سبب مشرک شدن آن‏ها شده است. هرگز چنین نیست؛ زیرا مردم از این جهت كه حقّ و واقعیت مطلب درست و دقیق برایشان روشن نشده است، معذورند و كلمه‏ى «مشرک و غیر مسلمان» هرگز به مسلمان اطلاق نمى‏شود؛ اما با این وجود از هر فرد مسلمانى كه چنین كارى را انجام مى‏دهد و دلش به حال و وضعیت خود [به ویژه در قیامت [مى‏سوزد و مى‏خواهد بنده‏ى واقعى خدا باشد، مى‏خواهیم در اسرع وقت و در كوتاه‏ترین فرصت ممكن برگردد و از طلب كمک از غیر خدا دست بردارد؛ زیرا پس از روشن شدن مطلب هرگز جایز نیست چنین كارى را انجام دهد و اگر پس از این باز هم این كار را انجام دهد، خداوند متعال از او نمى‏پذیرد. او باید این را بداند كه اگر قبل از روشن شدن مطلب و واقعیت دچار خشم و عذاب خدا نشده است و خدا از تقصیرات و گناه او گذشت كرده است، بعد از روشن شدن مطلب دیگر این‏گونه نیست و خداوند هرگز او را معذور نمى‏دارد [۲۸].

نكته‏ى بسیار مهمى كه بیانش در این‏جا لازم و ضرورى است این كه: منظور از آن‏چه گفته شد (واسطه قرار دادن و به فریاد خواندن روح بندگان صالح خدا گناه است)، این نیست كه بندگان صالح خدا اعم از پیامبران، فرشتگان و اولیاى صالح كه از طرف مردم به فریاد خوانده مى‏شوند و بین مردم و خدا واسطه قرار داده مى‏شوند، انسان‏ها و مخلوقات كم ارزشى هستند و آن‏ها را به عنوان واسطه قرار ندادن به معناى اهانت به آنان است. معاذ الله. كسى كه به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد نه تنها نمى‏تواند به یكى از بندگان صالح خدا كمترین اهانتى بكند یا خداى نخواسته به دیده‌ی تحقیر به آنان بنگرد، بلكه تنها زمانى مؤمن محسوب مى‏شود كه پیامبران خدا را از خود بیشتر دوست داشته باشد و در تمام زندگى‏اش از آنان پیروى كند و جان و مالش را در راه تعالى برنامه‏اى كه آنان آورده‏اند فدا كند. احترام و ارزش نهادن واقعى به آن بزرگواران تنها در صورتى است كه انسان به آنان آن‏گونه نگاه كند كه خدا بیان كرده است. خداوند آن‏ها را بنده‏ى خود معرفى كرده است نه فریادرس مردم. خداوند آن‏ها را براى واسطه بودن بین خود و بندگانش نفرستاده است. آن‏ها براى این آمده‏اند تا به مردم بگویند و برایشان تبیین كنند كه تنها خداوند متعال فریادرس واقعى است. احترام و ارزش نهادن به آنان به این صورت است كه انسان تابع و پیرو برنامه‏ى آنان باشد و از آنان پیروى كند و این را بداند كه اگر انسان از آنان پیروى نكند خداوند متعال هرگز به او رحم نمى‏كند. انسان نمى‏بایستى این بزرگواران را به ناحق فریادرس خود قرار دهد و كارى را انجام دهد كه پیامبران براى از بین بردن آن آمده‏اند.

بسیارى را عقیده بر این است كه وقتى ما از یكى از اولیاى صالح خدا طلب كمک مى‏كنیم و او را به فریاد مى‏خوانیم، منظورمان این نیست كه او خود به تنهایى مى‏تواند كارى را انجام دهد. چنین افرادى مى‏گویند: ما معتقدیم كه تنها خداوند متعال قادر بر انجام هر كارى است كه اراده كند؛ اما چون ما انسان‏هاى خوبى نیستیم و گناهكار مى‏باشیم پس نمى‏توانیم مستقیماً با خداى خود ارتباط برقرار كنیم و با او راز و نیاز كنیم؛ بنابراین مجبوریم یكى از آن بزرگان را به عنوان واسطه بین خود و خدا انتخاب كنیم و به وسیله‏ى او خود را به خدا نزدیک كنیم و از او چیزى بخواهیم. هم‏چون واسطه قرار دادن فردى نزد یكى از حاكمان دنیایى [۲۹].

به چنین افرادى [كه تعدادشان هم اندک نیست] باید گفت: آن‏چه بیان داشتید و توجیهاتى كه گفتید سخنان و توجیهات كسى است كه خدا را نشناخته و نمى‏شناسد. خدا آن ذاتى است كه خود مى‏فرماید: هیچ چیزِ انسان بر من پوشیده نیست. خدا آن ذاتى است كه مى‏فرماید: من از هر خیالى كه به ذهن انسان و به دل او خطور مى‏كند آگاه هستم و خبر دارم. خدایى كه [چون انسان] اهل هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى نیست و هرگز كار ناحق و كار نابجا انجام نمى‏دهد تا نیاز به واسطه و پارتى داشته باشد، چه نیازى به این مى‏رود كه انسان كسى را بین خود و او - جلّ جلاله - واسطه قرار دهد. او از همه كس به انسان نزدیك‏تر است و از احوال هر فردى هم با خبر و آگاه است و هر كسى كه صادقانه و با اخلاص به او پناه ببرد و از او طلب كمک كند حتماً به فریادش مى‏رسد و به او كمک خواهد كرد. اگر به خیر و مصلحت او باشد حتماً آن‏گونه كه او خواسته است نیازش را بر آورده مى‏كند. اگر به خیر و مصلحت او نباشد به گونه‏اى بهتر از آن‏چه او مى‏خواهد با او برخورد خواهد كرد.

[در مورد مثال حاكم و رعیت و نیاز به واسطه و پارتى نیز باید گفت:] دلیل این كه مردم براى رفتن نزد حاكم به واسطه نیاز دارند و دست به دامن آن مى‏شوند این است كه حاكم بر خلاف خدا، انسان است و نمى‏داند و آگاهى ندارد كه مردم در چه وضعیتى به سر مى‏برند، و چه مشكلاتى دامنگیرشان شده است و گرفتار چه مصیبت‌هایى شده‏اند و نیازشان چیست. و چون اجازه نمى‏دهد هر كس به ملاقاتش برود، وجود واسطه ضرورت پیدا مى‏كند. یا واقعاً به طریقى از وضعیت و حال و احوال مردم با خبر است اما چون او بنده‏ى هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود است، دوست ندارد به مشكلات مردم رسیدگى كند و آن‏ها را برطرف نماید و تنها زمانى این كار را خواهد كرد كه واسطه‏اى كه یكى از دوستان و آشنایان یا نزدیكان اوست، نزدش برود و از او درخواست كمک نماید و از او بخواهد كارى انجام دهد و مشكل موجود را حل كند.

مسلمانى كه از حقیقت و روح نماز آگاه است، هرگز نمى‏تواند این‏گونه فكر كند و هرگز نمى‏تواند بگوید: من خود نمى‏توانم مستقیماً با خدا تماس بگیرم و در این زمینه نیاز به واسطه دارم؛ زیرا نماز یعنى ارتباط مستقیم بنده با خداى خود و چیزى غیر از این نیست. نماز یعنى راز و نیاز و مناجات بنده با خداى خود. انسان مسلمان در نماز از خداوند متعال طلب و درخواست آن‏چه كه مى‏خواهد، مى‏كند. خداوند متعال خود نیز به انسان دستور داده است تا در شبانه‏روز بیاید و مستقیماً چند بار با او ارتباط برقرار كند و با او صحبت كند و هر چه در دل دارد به او عرض كند و هر نیازى كه دارد با او در میان بگذارد.

خود قرآن به وضوح و در جاهاى متعدد بیان كرده است كه وسیله‏ى نزدیک شدن به خدا تنها «ایمان» و «عمل صالح» است، همان‏طور كه در آخرین آیه از سوره‏ى علق مى‏فرماید: ﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩ [العلق: ۱۹]. «و سجده کن (نماز بگزار و به سوی الله) نزدیکی بجوی» یعنى براى خدا سجده كن و بنده‏ى واقعى او باش تا بتوانى به این وسیله به او نزدیک شوى و به حضورش برسى.

در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده كه اگر كسى بین خود و خداى خود واسطه قرار دهد تا از این طریق به خداوند نزدیک شود و با او راز و نیاز كند، دچار شرک شده و آن فرد، آن واسطه را شریک خدا قرار داده است. به این مطلب نیز اشاره شده كه اگر از آنان كه غیر خدا را دوست خود قرار داده و آنان را پشتیبان و فریادرس خود مى‏دانند، اشكال بگیرى و از آنان بپرسى كه چرا این كار را مى‏كنید؟ چنین جواب مى‏دهند و مى‏گویند: ما این افراد را تنها به این دلیل به عنوان فریادرس خود قرار داده‏ایم كه ما را به خدا نزدیک كنند. اما قرآن با قاطعیت در جواب آنان مى‏فرماید: این افراد دروغگو هستند و در اشتباه محض به سر مى‏برند.

پس از روشن شدن حقیقت و واقعیت، با دلایل محكم و استوار و اثبات این كه غیر از خدا كسى فریادرس نمى‏باشد و شایستگى چنین امرى را ندارد، اگر چنین افرادى دست از كارشان نكشند، آنان كافرند و خداوند متعال در قیامت بین آن‏ها و بندگان مخلص خود قضاوت خواهد كرد و روشن مى‏كند كه چه كسى بر حقّ و چه كسى گمراه بوده است. و سپس هر كسى را به جزا و سرانجام خود خواهد رساند:

﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ فِي مَا هُمۡ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ ٣ [الزمر: ۳]. «هان! دین و عبادت خالص (و تهی از شرک) از آنِ الله است. و آنان که دوستانی جز او برگزیده‌اند، (می‌گویند:) ما آنان را عبادت و پرستش نمی‌کنیم مگر برای آنکه (واسطه‌‌ی ما باشند و) ما را به الله نزدیک کنند. بی‌گمان الله در میان آنان پیرامون مواردی که با هم اختلاف دارند، داوری خواهد کرد. بی‌شک الله، کسی را که دروغگو و ناسپاس باشد، هدایت نمی‌بخشد».

و در جاى دیگر مى‏فرماید: آنان كه مطیع غیر خدا هستند و به غیر او- جلّ جلاله - پناه مى‏برند و بندگان و مخلوقات خدا را به فریاد مى‏خوانند و فریادرس خود مى‏دانند و آن‏ها را به عنوان پشتیبان و پناهگاه خود قرار مى‏دهند و زمانى كه از این كار منع مى‏شوند، در جواب مى‏گویند: ما كه چنین معتقد نیستیم و نمى‏گوییم این واسطه‏ها خود به تنهایى مى‏توانند براى ما كارى انجام دهند و مستقل هستند. ما این‏ها را به عنوان شفیع و واسطه بین خود و خداى خود قرار مى‏دهیم و از آن‏ها درخواست كمک مى‏كنیم تا از این طریق ما را به خدا نزدیک كنند. كار چنین افرادى شریک قرار دادن براى خداست و خداوند از چنین كارى منزّه و مبرّا است. خداوند متعال نه در آسمان‏ها و نه در زمین، كسى را به عنوان واسطه بین خود و بندگان خود قرار نداده است تا از این طریق یكى از بندگانش به او نزدیک گردد:

﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبِّ‍ُٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٨ [یونس: ۱۸] [۳۰].

و در جاى دیگر به این مطلب اشاره مى‏كند كه: افراد و مخلوقاتى كه به فریاد خوانده مى‏شوند از چیزهاى پشت پرده‏ى غیب آگاه و با خبر نیستند تا بتوانند براى كسى كارى انجام دهند:

﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٦٥ [النمل: ۶۵] [۳۱]. بگو تمام آن‏چه در آسمان‏ها و زمین است جز خدا از غیب خبر ندارند. حتى نمى‏دانند كه چه موقع زنده خواهند شد و از قبرهایشان بیرون آورده مى‏شوند.

تنها غیبى كه انسان مى‏داند و به آن خبر داده شده است همان برنامه‏ى هدایت خداوند است كه نخست پیامبران از آن آگاه شده و سپس مردم از طریق آن بزرگواران بر آن آگاهى یافته‏اند، پس: ﴿لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ [النمل: ۶۵]. غیر از خدا كسى غیب نمى‏داند.

خداوند متعال در قرآن به پیامبرش دستور مى‏دهد و مى‏فرماید: تو براى مردم بیان كن كه غیب نمى‏دانى و اگر از غیب آگاهى مى‏داشتى چیزهاى مفید و خوب بسیارى را براى خود كسب مى‏كردى و خود را از چیزهاى نامطلوب و ناخوشایند و مشكلات بسیارى نجات مى‏دادى. تو همانند هر انسان دیگر غیب نمى‏دانى و در نتیجه بسیارى از چیزهاى به ظاهر خوب را از دست مى‏دهى و به مشكلات بسیارى نیز گرفتار مى‏شوى. تنها چیزى كه تو از غیب مى‏دانى همان برنامه‏ى هدایت است كه خداوند متعال به تو داده است:

﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ [الأعراف: ۱۸۸]. «و اگر غیب می¬دانستم، سود بسیاری برای خودم فراهم می¬ساختم و هیچ زیانی به من نمی¬رسید. من برای مؤمنان تنها هشداردهنده و مژده رسانم» به مردم بگو كه وظیفه‏ى من تنها اعلام خطر و هشدار و نیز مژده دادن و بشارت است. ترساندن و اعلام خطر به آنانى كه در مسیر بندگى شیطان قرار گرفته‏اند و به مسیر بندگى خدا بر نمى‏گردند و بشارت و مژده به آنانى است كه در مسیر بندگى خدا قرار دارند و با اخلاص كامل مشغول بندگى و عبادت خداوند متعال هستند. وظیفه‏ى تو همین است و بس و هیچ آگاهى و اطلاعى از غیب ندارى و غیب را تنها خداوند متعال مى‏داند و بس.

حال كه هیچ‏كدام از بندگان صالح خداوند حتى بزرگ‏ترین آن‏ها یعنى پیامبر خدا حضرت محمد ‏ج چیزى از غیب نمى‏داند و از حال و اوضاع كسى آگاه نیست، چگونه از آنان طلب كمک شود و به عنوان فریادرس و پناهگاه و پشتیبان قرار داده شوند؟

پس از بیان این كه هیچ كس غیر خدا - مگر توسط قرآن -، بر غیب آگاهى ندارد، هر كس چنین ادعایى نسبت به خود یا نسبت به دیگرى داشته باشد، یقیناً اشتباه مى‏كند و اگر آگاهانه چنین ادعایى بكند مطمئناً دروغ مى‏گوید و آن‏چه كه او غیب مى‏نامد گمان و خیالى بیش نیست؛ مثلاً: رخ دادن حادثه‏اى به دل كسى خطور مى‏كند و بعداً آن حادثه هم روى مى‏دهد. اگر آن فرد یا دیگران چنین ادعا كنند كه واقعاً غیب مى‏داند چیز درستى نیست و آن‏چه تصادفاً اتفاق افتاده خیال و گمانى بوده كه به دلش خطور كرده است و بیش از این چیز دیگرى نبوده است. یا مثلاً: فردى خوابى مى‏بیند و بعد از مدتى خوابش تحقق مى‏یابد و این در حالى است كه هرگز مطمئن نبوده كه آن‏چه دیده روى خواهد داد و به واقعیت خواهد پیوست. یا اگر فردى روزى پیش‏بینى امرى را بكند و بعداً پیش‏بینى او به تحقق بپیوندد، این دانستن غیب نیست؛ چرا كه او تنها پیش‏بینى كرده است و هرگز مطمئن نبوده كه آن‏چه گفته تحقق مى‏یابد. به همین خاطر است كه خداوند متعال مى‏فرماید: آنان كه غیر خدا را فریادرس خود مى‏دانند، هیچ دلیل و برهانى ندارند؛ زیرا فریادرس باید خالق، مالک و صاحب قدرت باشد و نفع و ضرر در دست او باشد و بر انسان تسلط داشته و سرانجام او در دستش باشد و كسى غیر از خدا چنین قدرتى ندارد. نه در آسمان و نه در زمین كسى غیر از خدا خالق و آفریننده‏ى كوچك‏ترین چیز نیست.

دلیلى مبنى بر این كه كسى غیر از خدا شایستگى و لیاقت این را داشته باشد كه از او طلب كمک شود، در دست نیست. به همین دلیل است كه خداوند مى‏فرماید: چه كسى گمراه‏تر از فردى است كه غیر از خدا كسانى را به فریاد بخواند كه از هر لحاظ پایین‏تر از خدا هستند و هرگز نمى‏توانند تا روز قیامت جواب او را بدهند، و اصلاً به فریادش نمى‏رسند. علاوه بر این، از فریاد و درخواست او نیز بى خبرند:

﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ ٦ [الأحقاف: ۵- ۶]. «و هیچ‌کس گمراه‌تر از کسی نیست که کسانی جز الله را به‌فریاد می‌خواند که تا روز قیامت نیز درخواستش را پاسخ نمی‌گویند و آنان (معبودان باطل) از دعا و درخواست ایشان بی‌خبرند. و هنگامی که مردم برانگیخته می‌شوند، معبودان باطل، دشمن ایشان خواهند بود و منکِر عبادت اینها خواهند گشت» و در روز قیامت چنین به فریاد خواسته شدگانى و آنان كه به ناحق فریادرس شناخته شده بودند، دشمنِ به فریاد خواهندگان خود مى‏شوند و بى‏زارى خود را از كارى كه آنان كرده‏اند، اعلام نموده و مى‏گویند: ما اصلاً به چنین كارى راضى نبوده‏ایم، [و خطاب به آن‏ها مى‏گویند:] شما كار بیخود و بى‏جایى كرده‏اید كه از ما طلب كمک نمودید. ما اصلاً این كار را دوست نداشتیم و شما را به آن دعوت نكرده بودیم. ما هرگز شما را از خود نمى‏دانیم؛ زیرا بر خلاف آن‏چه شما را به سوى آن دعوت كرده بودیم عمل كرده‏اید. ما آمدیم به مردم اعلام كنیم كه طلب كمک از غیر خدا جایز نیست و شرک محسوب مى‏شود؛ اما شما بر اساس دعوت و گفته‏ى ما عمل نكردید پس هیچ علاقه و رابطه‏اى بین ما و شما وجود ندارد.

شاید برخى از مردم چنین تصور كنند كه منظور خداوند از به فریاد خواسته شدگان همان بت‏هایى بوده كه در آن زمان (قبل از اسلام) غیر مسلمانان آن‏ها را به فریاد مى‏خواندند و دست به دامن آن‏ها مى‏شدند و از آن‏ها كمک مى‏طلبیدند و كسانى را كه خداوند مشرک خوانده است افرادى هستند كه این بت‏ها را به فریاد مى‏خواندند. اما اگر با اندک اطلاع و آگاهى و با انصاف به قرآن و آیات متعدد آن در این زمینه بنگریم هرگز در این شک نخواهیم كرد كه منظور از این آیه‏ها تنها بت‏ها نبوده و نیست و خداوند با كلمات و عباراتى بسیار روشن و واضح این مطلب را بیان فرموده كه آن‏چه مردم از آن‏ها طلب كمک مى‏كردند و به فریاد مى‏خواندند تنها بت‏هاى سنگى و ... نبوده‏اند. اصلاً آن بت‏ها یاد بود و مجسمه‏هایى از بندگان صالحى بودند كه نزد مردم داراى مقام و موقعیت خاص و ویژه‏اى بوده‏اند؛ مثلاً: منظور از بت‏هایى كه مشركین قریش به نام‏هاى «لات» و «منات» و «عزى» و... ساخته و آن‏ها را به كمک مى‏طلبیدند چیزى جز این نبوده كه چنین معتقد بودند كه: فرشتگان فرزندان خداوند متعال هستند و طبیعى است كه فرزند [به ویژه دختر] [۳۲] به راحتى مى‏تواند از پدرش درخواست‏هایى بكند. آن‏ها با زبان حال مى‏گفتند: ما از دسترسى به فرشتگان ناتوانیم پس مى‏آییم و مجسمه‏ها و یادبودهایى از آن‏ها مى‏سازیم و آن‏ها را مورد احترام قرار مى‏دهیم و در اطرافشان طواف مى‏كنیم و نزدشان نذر و قربانى مى‏كنیم تا فرشتگان با این كار متوجه ما شده و از ما راضى شوند و محبت ما در دلشان جاى گیرد و در نتیجه آن‏چه ما مى‏خواهیم و از آن‏ها درخواست مى‏كنیم، آن‏ها از خداوند بخواهند] ؛چرا كه ما افراد گناهكار و بدبختى هستیم كه توانایى برقرارى ارتباط مستقیم با خدا را نداریم].

آن‏چه گفته شد خلاصه‏ى شركى بود كه آن مردم دچارش شده بودند. آن‏ها هرگز چنین معتقد نبودند كه بت‏ها خود به تنهایى مى‏توانند كارى انجام دهند. آن‏ها وقتى یكى از بت‏ها را «عُزّى» نامیدند با این اعتقاد بود كه خداوند متعال چون یكى از نامهایش- به عقیده آن‏ها- «أَعَزّ» است، كه از لحاظ معنى درست مى‏باشد، پس - معاذ الله - یكى از فرشتگان كه دختر اوست «عُزّى» نام دارد؛ چون نام‏ها باید با هم تناسب داشته باشد. همان‏طور كه به جنس مذكر گفته مى‏شود «اكبر» و به جنس مؤنث گفته مى‏شود «كبرى» یا «اصغر» و «صغرى».

شرک مسیحیان نیز این چنین بود. آن‏ها مى‏گفتند: عیسى پسر خداست نه به این معنى كه - معاذ الله - خداوند متعال زنى داشته باشد و با او همبستر شده و در اثر این همبسترى فردى به نام عیسى به دنیا آمده باشد. هرگز چنین نمى‏گفتند و چنین معتقد نبودند. آنان چنین معتقد بودند كه حضرت عیسى نزد خدا داراى چنان مقام و موقعیتى است كه آن‏ها مى‏توانند از او درخواست كمک كنند و او را واسطه‏ى بین خود و خداى خود قرار دهند.

خداوند مى‏فرماید: در روز قیامت آنانى را كه برخى از بندگان صالح خدا را به فریاد خوانده‏اند به همراه بندگان صالح خدا گرد آورده و از بندگان صالح مى‏پرسیم: آیا شما بودید كه این بندگان را گمراه كردید و به آن‏ها گفتید: از ما طلب كمک كنید و ما را فریادرس و واسطه بین خود و خدایتان قرار دهید؟ یا خودشان گمراه شدند؟ آنان نیز در جواب مى‏گویند: خدایا! تو منزه و پاكى از این كه ما چنین كارى بكنیم و اصلاً براى ما شایسته نیست كه این كار را بكنیم. ما از این افراد بیزاریم و هرگز به آنان نگفته‏ایم كه این كار را بكنند. اصلاً ما آن‏ها را دعوت كردیم كه از كسى جز خدا طلب كمک نكنند و كسى را بین خود و خدا واسطه قرار ندهند. بندگان صالح خدا، كه به فریاد خوانده شده بودند، این‏گونه بیزارى خود را از آنان اعلام كرده و خود را از گناه بزرگى كه آنان دچارش شده‏اند، تبرئه مى‏كنند:

﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِيلَ ١٧ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ [الفرقان: ۱۷- ۱۸]. «و روزی که آنان و معبودانی را که جز الله عبادت مى‏کردند، جمع مى‏كند و مى‏گوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه كردید یا خودشان راه را گم كردند؟ مى‏گویند: (پروردگارا!) تو، پاک و منزّهى؛ براى ما شایسته و روا نبود كه دوستانی جز تو برگزینیم» در این آیه مشخص است كه بحث بت مطرح نیست و حتّى بحث آنانى نیست كه به گمان مردم صالح بوده و در نتیجه به فریاد خوانده شده‏اند بلكه بحث، بحث فرشتگان و پیامبران و اولیاء خداست. در این‏جا جا دارد به فرمایشى از «عبدالقادر گیلانى»كه بسیار نسبت به او ظلم شده و شخصیت او به درستى شناخته نشده است، اشاره كنیم و ببینیم كه این بزرگوار چگونه در مورد پرستش و عبادت خدا بحث كرده است. ایشان در یک سخنرانى در بغداد كه در جمع كثیرى از مردم ایراد كردند، فرمود: «اى مردم! شما به دینار و درهم پناه برده‏اید. شما به صاحبان قدرت متكى هستید. شما مال و ثروت و مقام و شهرت را پشتیبان خود قرار داده‏اید. پس از آن فرمود: «كُلُّ مَنْ إِعْتَمَدْتَ عَلَيْهِ فَهُوَ إِلهُكَ». به هر كس غیر از خدا تكیه كنى و بر او توكل كنى و او را پشتیبان خود بدانى، او را خداى خود قرار داده‏اى. او را فرمانروا و فریادرس و صاحب و مالک خود قرار داده‏اى و در نتیجه مرتكب شرک نسبت به خدا شده‏اى». سپس ادامه داد و خطاب به چنین افرادى فرمود: «يا مُشْرِكينَ بِالْأَسْباب»، اى كسانى كه اسباب را شریک خدا قرار داده‏اید. - یعنى بندگان خدا سبب هستند و خداوند متعال بندگان را سبب انجام امور قرار داده است [۳۳] و شما آن سبب‏ها را شریک و همتاى خدا قرار داده‏اید -».

این بزرگوار / در سخنرانى‏هاى مختلفش بسیار به این نكته اشاره مى‏كرد و مردم را به آن تذكر مى‏داد كه تنها خدا فرمانروا و فریادرس است.

علاوه بر امام عبدالقادر گیلانى ‏ / بسیار دیگرى از مردان صالح خدا هم‏چون امام ربّانى كه یكى از داعیان راه خدا بود، نزد مردم به گونه‏اى دیگر و غیر صحیح شناخته شده‏اند.

باز هم این مطلب مهم را تكرار مى‏كنیم و مى‏گوییم: آن‏چه گفته شد به این معنى نیست كه افرادى كه اكنون از غیر خدا طلب كمک مى‏كنند و دیگران را به فریاد مى‏خوانند «مشرك» هستند. هرگز چنین نیست و ما هرگز مسلمانان را «مشرك» نمى‏دانیم؛ اما با این وجود مى‏گوییم: كارى كه آن‏ها انجام مى‏دهند (به فریاد خواندن دیگران) «شرك» است. از آنان نیز مى‏خواهیم كه اگر خواهان خوشبختى دنیا و سعادت آخرت هستند قبل از این كه فرصت را از دست بدهند و بمیرند، دست از این كار بكشند و به سوى برنامه‏ى صحیح خدا و قرآن و سنّت پیامبر خدا ‏ج برگردند.

[۲۳] ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦ [الذاریات: ۵۶]. [۲۴] اشاره به آیه‏ى: ﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤ دارد. [النازعات: ۲۴]. [۲۵] به چنین امرى كه تمام عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند، اجماع گفته مى‏شود. [۲۶] و كسانى كه به نیكى روش آن‏ها را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبى پیمودند. [۲۷] منظور استاد / استفاده و به‏كارگیرى اسباب براى انجام امورى است كه در حقیقت اسباب آن كار نیستند؛ مثلاً: درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا به منظور جلب نفع یا دفع ضرر و... البته مسئله‏ى درخواست از روح یكى از بندگان صالح خدا و به فریاد خواندن آن با مسئله‏ى درخواست دعاى خیر از یكى از بندگان صالح خدا - با وجود اشتراک این دو امر در جلب نفع و دفع ضرر- دو مسئله‏ى كاملاً متفاوت هستند. مسئله‏ى درخواست دعا كه در آیات متعدد به آن اشاره شده است؛ هم‏چون درخواست فرزندان حضرت یعقوب از پدرشان یا دستور به پیامبر ج براى طلب استغفار براى مؤمنین و... مسئله‏اى جایز است و انجام چنین كارى بر هر فرد مسلمان واجب است. به این نكته نیز باید توجه كرد كه در قرآن دعا به عنوان یكى از اسباب مغفرت معرفى شده است؛ اما درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا نه تنها به عنوان سبب معرفى نشده بلكه آیات بسیارى نیز آن را منع كرده‏اند. براى آگاهى بیشتر به نوارهاى «مناظره»، «عقیده» و جزوه‏ى «توحید» استاد / مراجعه شود. [۲۸] نكته‏اى كه در این‏جا لازم به تذكر و بیان است و استاد بزرگوار / در جاهاى دیگر به آن اشاره كرده است مسئله‏ى شناخت سبب و اسباب امور است. ایشان مى‏فرمایند: اسباب امور از راه‏هاى زیر قابل شناسایى است: ۱. بیان آن در كتاب خدا یا سنّت پیامبر خدا ج؛ مثلاً: خداوند متعال در كتابش توبه را سبب بخشش گناهان معرفى كرده است. پس انسان گناهكار با توبه كردن كه همان سبب است از خداوند طلب بخشش مى‏كند. و ... ۲. تجربه و علم؛ مثلاً: از طریق تجربه و علم ثابت شده است كه فلان دارو براى فلان بیمارى مفید است پس فرد بیمار آن دارو را فراهم مى‏كند و سپس بر خدا توكل مى‏كند. یعنى از او مى‏خواهد كه در آن دارو تأثیر قرار دهد و او را شفا دهد. براى اطلاع و آگاهى بیشتر در این زمینه به نوارهاى «عقیده» استاد مراجعه شود. درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا و سبب قرار دادن آن به منظور نزدیک كردن انسان به خدا، باید از یكى از راه‏هاى ذكر شده شده باشد. چنین چیزى نه در كتاب و سنّت آمده و نه از روى علم و تجربه‏ى بشرى ثابت شده است. این كه فردى یک بار یا دوبار با درخواست از روح یكى از صالحان به طور تصادفی شفا یافته است؛ امرى تجربه شده نیست. [۲۹] هر چند مردم چنین تشبیهى را با زبان قال نمى‏گویند اما حال و وضعیتشان بیانگر چنین مطلبى است. [۳۰] اینان غیر از خدا چیزهایى را مى‏پرستند كه نه بدیشان زیان مى‏رسانند و نه سودى عایدشان مى‏سازند و مى‏گویند: این‏ها میانجى‏هاى ما در نزد خدایند. بگو: آیا خدا را از وجود چیزهایى با خبر مى‏سازید كه خداوند در آسمان‏ها و زمین سراغى از آن‏ها ندارد. خداوند منزه و فراتر از آن چیزهایى است كه مشركان انبازشان مى‏دانند. [۳۱] بگو: كسانى كه در آسمان‏ها و زمین هستند جز خدا غیب نمى‏دانند، و نمى‏دانند كه چه وقت برانگیخته مى‏شوند. [۳۲] مشركین چنین معتقد بودند كه فرشتگان دختران خداوند هستند. [۳۳] نكته‏اى كه باید در این‏جا به آن توجه كرد این است كه هر انسانى سبب است و خداوند انسان‏ها را سبب انجام امور مختلف قرار داده است؛ اما این درست نیست كه گفته شود چون هر انسانى سبب است پس جایز است برخى از آن‏ها به عنوان واسطه بین سایر بندگان و خدا قرار گیرند؛ زیرا خداوند چنین مطلبى را نفى كرده است.

مسئله‏ى توسّل

مطلب دیگرى كه در این‏جا توضیحش ضرورت دارد این است كه: گاه گاهى برخى از مسلمانان در دعاهاى خود چنین مى‏گویند: «خدایا به خاطر فلان شخص یا فلان پیغمبر یا فلان اولیاء و ... فلان كار را براى من انجام بده».

در این مورد می‌گویند: این كار و درستى یا نادرستى آن مورد اختلاف علماء است. همه‏ى علما رأى بر گناه بودن آن نداده‏اند. برخى معتقدند كه این مسئله با مسئله‏ى به فریاد خواندن فرق مى‏كند و بدون اشكال است.

اما [ما مى‏گوییم:] درست است كه چنین درخواستى مانند مورد قبل، به صراحت شریک قرار دادن براى خدا نیست؛ اما چیزى است كه از ادب دینى به دور است. اگر مسلمانى بخواهد مؤدبانه دعا و درخواستى از خدا بكند حقّ ندارد این‏گونه درخواستش را مطرح كند؛ زیرا نه در قرآن و نه در احادیث صحیح و نه در برنامه‏ى زندگى بندگان صالح خدا چنین چیزى نیامده است. از طرف دیگر، در قرآن چنین آمده كه انسان در مناجات و دعاهایش بگوید: «یا رَبِّ» یا كلمات و عباراتى نظیر آن‏از جمله: «یا رحمان»، «یا رازق»، «یا غفور»، «یا ودود» و... را بكار ببرد. انسان حق ندارد عبارت‏هایى غیر از این عبارت‏ها به‏كار ببرد و باید این را نیز بداند كه بنده‏ى صالح خدا، براى خود صالح است و فرد دیگر تنها زمانى مى‏تواند از خوبى‏ها و اعمال صالح او بهره ببرد كه پیرو او شود.

این كه فردى پیامبر خدا ‏ج را به عنوان بهترین بنده‏ى خدا مى‏شناسد و این طور هم هست، این را باید بداند كه بهترین بنده بودنِ پیامبر خدا ‏ج و نزدیكى و مقام و موقعیت ایشان به خداوند نسبت به همه‌ى مردم، تنها به نفع و سود خود ایشان‏ ‏ج است و هر انسانى تنها وقتى مى‏تواند از نزدیكى آن بزرگوار ‏ج به خداوند متعال، بهره‏اى ببرد كه به ایشان ایمان بیاورد و پیرو و مطیع ایشان باشد؛ در غیر این صورت اگر هزار سال هم عمر كند و هزاران هزار بار دست به دعا شود و بگوید: خدایا! به خاطر پیامبرت حضرت محمد ‏ج به من رحم كن، خداوند هرگز به او رحم نخواهد كرد؛ زیرا خداوند متعال چنین برنامه‏اى را قرار نداده است. برنامه‏ى خدا چنین است كه هرگاه فردى در مسیر ایمان به خدا قرار گیرد و در زندگى‏اش عمل صالح انجام دهد خداوند متعال در این صورت به او رحم مى‏كند و علاوه بر این به پیامبران و بندگان صالحش اجازه مى‏دهد كه برایش دعاى خیر كنند. انسان تنها در این صورت است كه خیر و سعادت و خوشبختى را به دست خواهد آورد و همان‏طور كه در این دنیا مسلمانان و بندگان صالح خدا برایش دعاى خیر مى‏كنند، در قیامت نیز خداوند متعال به بندگان صالحش اجازه خواهد داد كه براى یكدیگر، كه ایشان نیز جزو آنان است، دعاى خیر كنند و تقاضاى بخشش نمایند و به این صورت در قیامت آن‏چه كه به آن «شفاعت» گفته مى‏شود، روى خواهد داد.

مسئله‏ى شفاعت

در این‏جا نكاتى چند در مورد «شفاعت» لازم به نظر مى‏رسد.

در مقدمه‏ى این بحث مى‏گوییم: «شفاعت» به این معناست كه كسى یا چیزى مؤید كسى یا چیز دیگر شود؛ مثلاً: فردى به تنهایى قادر به انجام كارى نیست و قدرت آن را ندارد؛ لذا فرد دیگرى در كنارش قرار مى‏گیرد و او را یارى و كمک مى‏كند و این‏گونه پشتیبان او شده و او را تقویت مى‏كند. در این‏جا مى‏گویند: آن فرد نیرومند «شفیعِ» آن فرد ضعیف شده است. به چنین كار و كمكى «شفاعت» گفته مى‏شود. اگر فردى با فرد دیگرى خصومت و دشمنى داشت و خود به تنهایى قادر بر شكست دادن او نشد و نتوانست خود را از دست اذیت و آزار او نجات دهد و در این صورت فرد دیگرى او را كمک كند و با كمک او دشمنش را شكست دهد و از اذیت و آزار او نجات یابد، در این صورت گفته مى‏شود: فرد ثالث (فرد سوم) شفیع شده و فرد ضعیف را شفاعت و تقویت كرده است.

این «شفاعت» به ترتیبى كه اكنون بیان مى‏شود، هم در دنیا و هم در قیامت وجود دارد.

اگر شخصى از خوردن غذا خوددارى كند، طبق برنامه و قانون خداوند متعال كم‏كم گرسنه مى‏شود و پس از مدتى از بین مى‏رود. این برنامه و قانونى است كه خداوند متعال [از روز ازل] مقرّر كرده است. فردى كه در اثر گرسنگى در معرض نابودى و مرگ قرار مى‏گیرد براى نجات خود به چیزى نیاز دارد كه به آن پناه برده و با این كار از مرگ و نابودى نجات یابد. نجات از مرگ در اثر گرسنگى برنامه و قانون دیگرى دارد كه خداوند متعال آن را قرار داده است و آن خوردن غذا و سپس توكّل كردن بر خداست تا در آن تأثیر بگذارد و او را سیر كند [۳۴].

چنین فرد گرسنه‏اى با پناه بردن به قانون «سیر شدن» كه همان خوردن غذا و بعد توكل كردن بر خداست، در حقیقت این قانون را «شفیع» خود قرار داده و این قانون او را «شفاعت» كرده است و از مرگ نجات یافته است.

اگر فردى دچار گناه شد و در مسیرى غیر از مسیر خدا قرار گرفت و خود را به انجام اعمال زشت و ناپسند مشغول كرد، در این صورت چنین فردى مستحق خشم و غضب خداوند متعال قرار گرفته؛ یعنى در چارچوب قانون «خشم و عذاب» خداوند قرار گرفته است. حال براى نجات از این مشكل (بیرون آمدن از این قانون و دورى از خشم و غضب خدا) راه چاره این است كه به قانون دیگرى كه خداوند خود مقرر كرده است پناه ببرد و آن قانون «توبه و بازگشت» به سوى خداوند و تصحیح عقیده و انجام اعمال صالح است؛ یعنى به كار بردن سبب كه همان توبه و ...است [۳۵]. وقتى فرد گناهكار به سوى خدا بر مى‏گردد و توبه مى‏كند و مشغول انجام اعمال صالح مى‏شود و اسباب را به‏ كار مى‏برد، قانون دیگر خداوند متعال كه همان قانون «بخشش گناهان» است او را از خشم و عذاب خداوند نجات مى‏دهد و در این زمینه او را پشتیبانى و حمایت مى‏كند؛ یعنى این قانون، «شفیع» آن فرد شده و نزد خدا براى او «شفاعت» مى‏كند تا او را از عذاب خدا كه قانون دیگر خداست نجات دهد.

واضح‏تر این كه: فردى با «انجام گناه» كه یكى از «اسباب» است در دایره‏ى «عذاب خدا» كه یكى از قوانین است قرار گرفته و با «توبه و بازگشت و انجام اعمال صالح» كه جزو «اسباب» هستند خود را در دایره‏ى «بخشش و عفو» خداوند كه یكى دیگر از قوانین خداست قرار مى‏دهد. پس قانون «بخشش و عفو»، «شفیع» او شده و او را از قانون «عذاب» نجات داده و در حقیقت او را «شفاعت» كرده است.

به همین ترتیب در هر كار و حادثه‏اى و در هر وضعیت و شرایطى دو قانون كه قوانین خداوند متعال مى‏باشند مطرح و موجود است كه یكى به انسان هجوم مى‏برد مانند قانون بیمارى؛ وقتى كه مسایل بهداشتى رعایت نشود و دیگرى پشتیبان و پناه و نجات دهنده‏ى انسان است مانند قانون مراجعه به پزشک و به كار بردن دارو و خوردن آن و توكل بر خدا.

انسان موظف است براى محفوظ ماندن از نابودى و هلاكت، هم در دنیا و هم در قیامت، به آن قوانینى كه خداوند متعال براى نجات او قرار داده است پناه برده و آن‏ها را شفیع و پشتیبان خود قرار دهد. پس بنا به آن‏چه گفته شد روشن مى‏شود كه شفاعت مربوط به آن قوانینى است كه خداوند متعال قرار داده است؛ همان‏طور كه خداوند - جلّ جلاله - مى‏فرماید: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗا [الزمر: ۴۴]. یعنى تمامى شفاعت‏ها مربوط به خداست. او - جلّ جلاله - خود تصمیم گرفته است كه فلان چیز پناه و پشتیبان فلان چیز دیگر باشد.

زمانى كه فردى دچار معصیت و گناه مى‏شود و بعد توبه مى‏كند و به سوى خدا بر مى‌گردد، در این صورت خداوند متعال با قانون بخشش و رحمت و دلسوزى خود به او رحم مى‏كند و او را مى‏بخشد. در چنین وضعیتى بر مؤمنان و مسلمانان دیگر است كه براى چنین فردى دعاى خیر كنند و دست به دعا شده و بگویند: خدایا! این شخص از مسیر انحراف و گمراهى برگشته و دست از معصیت و گناه كشیده و مشغول انجام اعمال صالح است و [بنا به قوانین خودت [مستحق بخشش و غفران توست پس ما هم از تو مى‏خواهیم كه او را ببخشى.

چنین درخواست و دعایى، هم در دنیا مطرح و صحیح مى‏باشد و هم در آخرت و قیامت. خداوند متعال به بندگان صالح خود اجازه داده كه براى یكدیگر چنین دعاها و درخواست‏هایى داشته باشند.

آن‏چه در مورد شفاعت گفته شد، همان چیزى است كه هم در قرآن بیان شده و هم در بسیارى از احادیث صحیح ذكرش آمده است.

در قرآن و احادیث صحیح چنین آمده است كه هرگاه فردى شایستگى و لیاقت بخشش و رضایت خدا را داشت [كه چنین امرى نیز با توبه و بازگشت او به سوى خدا و انجام اعمال صالح میسر است]، خداوند متعال هم در دنیا و هم در قیامت به بندگان صالح خود اجازه مى‏دهد تا براى او دعاى خیر بكنند. خداوند در میان بندگان صالح خود به خصوص به پیامبران - علیهم السلام- و به ویژه به حضرت محمد بن عبدالله خاتم پیامبران ‏ج اجازه مى‏دهد كه براى بندگان صالح دیگر دعاى خیر كنند و براى آن‏ها «شفاعت» نمایند. یعنى پس از این كه خداوند معین كرد كه چه كسى شایسته چه مقام و موقعیتى است، به آن بزرگواران به ویژه خاتم پیامبران‏ ‏ج اجازه مى‏دهد كه براى - مثلاً:- فلان شخص دعاى خیر كنند و این‏گونه دوستى و محبت خود را نسبت به او ابراز نمایند.

[۳۴] قبلاً به طور مفصّل به این مطلب اشاره شده است. [۳۵] خداوند متعال براى انجام هر عملى و روى دادن هر حادثه‏اى قانون ویژه‏اى قرار داده است یعنى هر عملى و هر حادثه‏اى اسباب و مسببات خاص خود را دارد.

شفاعت غیر ممكن و شفاعت ممكن

براى این كه مسئله‏ى «شفاعت» بهتر و بیشتر روشن شود، در این‏جا به بیان نوع دیگرى از «شفاعت» مى‏پردازیم كه انجام آن از دیدگاه قرآن غیر ممكن و بعید است و اگر فرد یا افرادى به آن معتقد باشند، براى خدا شریک قرار داده و در نتیجه از رحمت او - جلّ جلاله - محروم مى‏شوند.

در دنیا چنین مرسوم است كه متخلفین از قوانین موجود در جامعه بازداشت و سپس دادگاهى شوند. مجرمى كه دچار جرم شده، براى نجات خود وكیل مدافعى را گرفته تا او را كمک كند و نجات دهد. وكیل مدافع نزد قاضى رفته و سعى مى‏كند فرد مجرم و جرم او را به گونه‏اى جلوه دهد كه از محكومیت و مجازات نجات یابد. اگر در این كار موفق شد چه بهتر، در غیر این صورت از راه دیگرى وارد مى‏شود و آن این كه دست به دامن یک واسطه مى‏شود تا آن واسطه از هر طریق ممكن قاضى را راضى كند و مجرم را نجات دهد.

البته گاه گاهى نیز پیش مى‏آید كه كسى واقعاً مجرم نیست و بى‏گناه است؛ اما قاضى چون «علم محیط بر اوضاع و احوال ندارد»، یعنى چون «جاهل» است، او را مجرم معرفى مى‏كند و حكم زندان یا... را برایش صادر مى‏كند. چنین فرد بى‏گناهى مجبور است براى نجات خود دست به دامن حامى و پشتیبان و وكیل مدافعى شود تا از این طریق واقعیت امر و بى‏گناهى او براى قاضى روشن شود و نجات یابد.

گاهى هم قاضى واقعاً مى‏داند كه فردى بى‏گناه است؛ اما چون «تابع هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى» خود است به هر دلیلى - مثلاً: تطمیع یا...- او را مجرم مى‏شناسد. در چنین حالتى فرد بى‏گناه دست به دامن واسطه‏اى مى‏شود تا از آن طریق از صدور یا اجراى حكم جلوگیرى كند. در دادگاه‏ها و محاكم دنیایى و حكومت‏هاى جاهلى چنین چیزهایى زیاد به چشم مى‏خورد.

حال به خاطر این كه مردم چنین فكر نكنند كه دادگاه خدا نیز این‏گونه است و در آن‏جا نیز چنین چیزهایى مطرح است، قرآن در بسیارى از آیات به این مطلب اشاره مى‏كند كه در دادگاه خداوند نه پشتیبان و نه وكیل مدافعى وجود دارد و نه نیازى به واسطه و پارتى هست؛ زیرا حاكم آن روز تنها خداست و هیچ چیز بر ذات خداوند متعال پوشیده نیست؛ یعنى خداوند علم محیط بر همه چیز و همه كس دارد. در آن‏جا این‏گونه نیست كه فرد مجرم، غیر مجرم و غیر مجرم، مجرم و گناهكار شناخته شود و علیه یكى و به نفع دیگرى حكم صادر شود. از طرف دیگر خداوند متعال تابع هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى نیست و اصلاً چنین مسائلى براى او - جلّ جلاله - مطرح نیست تا فرد بى‏گناهى را مجرم و مجرمى را بى گناه بشناسد.

علاوه بر این، هر آن‏چه فرشتگان و بندگان صالح خدا مى‏دانند، خداوند متعال خود، آن‏ها را از آن مطالب آگاه كرده است؛ پس دیگر نیازى نیست كه كسى نزد خدا برود و او را از واقعیت امر یا مسایل دیگر آگاه كند تا مبادا حكمى به ناحق صادر شود. واقعیت امر این است كه نه چیزى بر خداوند متعال پوشیده است كه نیاز به روشن كردن داشته باشد و نه خداوند متعال - معاذ الله - تابع هوا و آرزوهاى نفسانى است كه كار نابجا و حكمى به ناحق صادر كند. به همین دلیل است كه مى‏فرماید: در دادگاه خداوند جاى واسطه‏گرى نیست و نیازى به وكیل مدافع نمى‏رود و در آن‏جا از آن‏چه در دادگاه‏هاى دنیایى مطرح است، خبرى نیست. در آن‏جا هر فردى در گرو اعمالى است كه خود در دنیا انجام داده است و بر اساس آن‏ها محاكمه مى‏شود و حكم صادر مى‏گردد. در آن‏جا هر فردى به تنهایى در دادگاه حاضر مى‏شود و جوابگوى اعمال و كردار خود است:

﴿وَكُلُّهُمۡ ءَاتِيهِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَرۡدًا ٩٥ [مریم: ۹۵]. «هر كدام از آنان (هر انسانى) در روز قیامت به تنهایى در حضور خدا قرار مى‏گیرد».

در دادگاه خداوند متعال، هر فردى بر اساس ایمان و عمل صالح یا بر اساس كفر و اعمال زشتى كه در دنیا داشته است، محاكمه مى‏شود. در آن‏جا هر فردى به تنهایى در دادگاه حاضر مى‏شود و كسى به خاطر اعمال دیگران مؤاخذه نمى‏شود و هر كس در گرو اعمال خود است و در این زمینه به كسى كوچك‏ترین ظلمى نخواهد شد:

﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤ [یس: ۵۴]. «آن روز به هیچ‌کس هیچ ستمی نمی‌شود و تنها به‌سزای اعمالتان می‌رسید».

پس از اتمام دادگاهى و پس از این كه هر كس بر اساس اعمالش محاكمه شد و سرانجامش مشخص شد، و پس از آن كه درجات و جایگاه هر فرد در بهشت یا جهنم بر همگان مشخص شد و بندگان صالح خداوند فهمیدند كه هر فردى مستحق چه مقام و موقعیتى است - كه این هم بر اساس درجات اعمال او صورت مى‏گیرد-، خداوند متعال اجازه مى‏دهد كه هر فرد صالحى بر اساس مقام و موقعیتى كه دارد براى دیگران دعاى خیر كند. از طرف دیگر خداوند مى‏فرماید كه بدون اذن و اجازه‌ی او كسى نمى‏تواند لب به سخن بگشاید. حتّى فرشتگان كه مأمور خداوند متعال هستند و مردم را به دادگاه احضار مى‏كنند، نمى‏توانند كوچك‏ترین سخنى بگویند. اگر قرار باشد اجازه‏ى سخنى به كسى داده شود تنها این است كه اجازه داده مى‏شود براى كافران درخواست لعنت و عذاب خداوند و دورى از رحمت و براى مؤمنان درخواست پاداش و جزاى متناسب با وضعیت و احوال آن‏ها، شود.

فرد كافر به اندازه‏ى كفر و اعمال زشتى كه در دنیا انجام داده است مورد لعنت قرار مى‏گیرد و فرد مؤمن نیز به اندازه‏ى ایمان و اعمال صالحى كه در دنیا انجام داده است، از دعاى خیر بهره‏مند مى‏شود. نه بیشتر و نه كمتر.

این همان شفاعتى است كه در قیامت وجود دارد و خداوند متعال به آن اجازه مى‏دهد. اما شفاعتى غیر از این، كه در آن نیازى به وكیل مدافع و واسطه باشد، نه تنها وجود ندارد و قرآن به وجود آن اشاره نكرده است؛ بلكه بر اساس قرآن هر كس به آن اعتقاد داشته باشد «مشرك» و «گمراه» است. بر اساس آیات قرآن [و احادیث صحیح] تنها كسى یا كسانى مشمول «شفاعت» پیامبر خدا ‏ج و سایر بندگان صالح خدا مى‏شوند كه خود را از چنین اعتقاد و تفكرى نجات داده و هرگز چنین فكر نكنند كه كسى به فریاد آن‏ها خواهد رسید. هر فردى موظف است به خدا و برنامه‏ى او - جلّ جلاله - ایمان داشته و مشغول انجام اعمال صالح و اداى مسئولیت و وظیفه‌ی بندگى خود باشد. وقتى هر فردى وظیفه‏ى خود را به نحو احسن انجام داد و به خداوند متعال توكّل كرد و به او امیدوار بود، در این صورت بدون این‏كه خود بداند، بندگان صالح خدا برایش دعاى خیر مى‏كنند. اما اگر در مسیر صحیح بندگى خدا قرار نگیرد و چنین تصور كند كه بدون ایمان و عمل صالح مورد شفاعت بندگان خدا قرار مى‏گیرد و آن‏ها در قیامت به فریاد او خواهند رسید و او را از عذاب خداوند نجات خواهند داد، او در اشتباه محض و گمراهى به سر مى‏برد و هرگز به آن‏چه تصورش مى‏كند نخواهد رسید.

چنین مشهور است كه پیامبر خدا ‏ج به دخترش فاطمه‏ ل فرمود: در فكر روز آخرت خود باش و چنین فكر نكن كه چون دختر پیامبر خدا هستى، اگر هم عمل صالحى نداشته باشى، او به فریادت خواهد رسید. این را بدان و یقین داشته باش كه اگر براى خود كار و عمل صالحى انجام ندهى از دست من چیزى برنمى‏آید. [و این مطابق همان چیزى است كه خداوند مى‏فرماید:]

﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ ١٠١ [المؤمنون: ۱۰۱]. «آن‌روز که در صور دمیده می‌شود، آن‌روز پیوند خویشاوندی در میانشان نخواهد بود و از (حالِ) یکدیگر نمی‌پرسند» زمانى كه در شیپور دمیده شد و فرمان زنده شدن و حضور مردم در دادگاه خدا صادر شد دیگر نَسَبى در كار نیست. در آن‏جا خبرى از آن نَسَب و انسابى كه در دنیا وجود داشت، نیست و در این زمینه از كسى هم سؤال نمى‏شود. یعنى در آن روز هر فردى تنها است و گفته نمى‏شود: فاطمه دختر محمد ‏ج. یا فلان شخص پسر فلان بنده‏ى صالح خدا. هر فردى به تنهایى و با ایمان و عمل صالح خود حاضر شده و براساس آن محاكمه و محاسبه شده و به آن‏چه كه شایسته‏ى اوست دست مى‏یابد. بعد از این كه جزا و پاداش فرد مشخص و معلوم شد به بندگان صالح خدا اجازه داده مى‏شود كه برایش دعاى خیر كنند.

این را هم باید بدانیم كه انسان مسلمان نباید بیشتر از آن‏چه كه خداوند متعال براى بنده‏اش مقرر كرده است براى او دعاى خیر كند؛ مثلاً: اگر فردى بنا به درجه‏ى ایمان و اعمال صالحى كه در دنیا داشته است، در یكى از درجات پایین بهشت قرار گیرد، تنها لیاقت و شایستگى این جایگاه و مقام را دارد؛ پس سایر بندگان صالح خدا [كه به آن‏ها اجازه‏ى دعاى خیر و شفاعت داده مى‏شود] حق ندارند در دعاى خود از خداوند متعال بخواهند كه درجه‏اى بالاتر از آن را به آن بنده ببخشد. همان‏طور كه در دنیا اگر كسى چیزى نخورد بر او جایز نیست كه از خدا بخواهد كه او را سیر كند؛ زیرا در این صورت درخواست او به این معنى است كه خداوند به خاطر آن فرد، برنامه و قانون خود را تغییر دهد؛ چرا كه خداوند چنین مقرر كرده است كه براى سیر شدن، انسان باید غذا بخورد. حال اگر فردى بدون خوردن غذا از خدا بخواهد كه او را سیر كند، در حقیقت از خدا خواسته است كه نظم و برنامه‏ى جهان را تغییر دهد. انسانى هم كه ایمان و عمل صالح ندارد اگر از خدا بخواهد به او رحم كند یا از فرد دیگرى بخواهد برایش از خداوند درخواست بخشش و غفران نماید، در حقیقت از خداوند خواسته است تا برنامه‏ى خود را به خاطر او تغییر دهد. یا اگر فردى از خدا بخواهد كه بیشتر از آن‏چه او مستحق آن است به او بدهد، چنین كارى غیر شرعى و غیر صحیح است. آن‏چه درست و صحیح مى‏باشد این است كه براى هر فردى بنا به آن‏چه مستحق اوست دعاى خیر شود. این را نیز باید بدانیم كه دعا هرگز چیزى بیشتر از آن‏چه خدا براى هر فرد مقرر كرده است، به انسان نمى‏رساند [۳۶].

این تنها خداوند متعال است كه براى انسان معین مى‏كند كه مستحق چه مقام و موقعیتى است. تنها پس از این مطلب و بر اساس مقام و موقعیت افراد است كه بندگان صالح خدا مجاز هستند، براى یكدیگر دعاى خیر و درخواست شفاعت نمایند. در صدر همه‏ى این بندگان صالح خدا كه مجاز به شفاعت هستند پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفى ‏ج قرار دارد. این پیامبر بزرگ خدا ‏ج به همه‏ى مؤمنین علاقه دارد و همراه با سایر پیامبران - علیهم السلام - براى مؤمنین دعاى خیر مى‏كند و همگى از خدا مى‏خواهند كه آنان را به آن‏چه كه برایش تلاش كرده‏اند و مستحق آن هستند، برساند.

[شاید سؤال شود كه: وقتى انسان به آن‏چه مستحق اوست مى‏رسد پس چه نیازى به دعاى پیامبران و ... دارد؟ در جواب مى‏گوییم:] انسان باید این را بداند كه این‏گونه نیست كه هر فردى كه ایمان و عمل صالح داشته باشد باید نسبت به جایگاه خود در بهشت مطمئن باشد و دیگر به اراده و مشیت خدا توجه نكند و آن را فراموش كند و چنین معتقد باشد كه این ایمان و اعمال صالح او را به خوشبختى مى‏رسانند. هرگز چنین نیست. - همان‏طور كه قبلاً گفتیم: - براى سیر شدن دو چیز لازم است‏: یكى تهیه‏ى غذا و خوردن آن و دیگرى توكل بر خدا. به همین ترتیب ایمان و عمل صالح نیز اسبابى براى رسیدن به سعادت و خوشبختى هستند و علاوه بر این، توكل بر خدا نیز لازم و ضرورى است. بر هر فردى لازم است كه بعد از فراهم كردن آن اسباب) ایمان و عمل صالح (به درگاه خدا روى آورد و بر او توكل كند و بگوید: خدایا! من براى رسیدن به خوشبختى و سعادت، ایمان و عمل صالح انجام مى‏دهم پس تو نیز در این اسباب تأثیر بگذار تا به خوشبختى و سعادت واقعى برسم و از بدبختى و شقاوت نجات یابم. بندگان صالح خدا نیز براى او چنین دعا مى‏كنند و او را این‏گونه شفاعت مى‏كنند كه: خدایا! این شخص در دنیا به تو ایمان داشته و اعمال صالح انجام داده است، از تو مى‏خواهیم كه به او رحم كنى. دعاى خیر این‏گونه انجام مى‏شود.

در قرآن دعاهاى زیادى از زبان بندگان صالح خدا نقل شده و خداوند متعال آن‏ها را بیان كرده است تا مؤمنان آن‏گونه براى یكدیگر دعا كنند. روح و محتواى همه‏ى این دعاها این است كه انسان باید نخست و قبل از هر كارى اسباب را آماده كند و آن‏ها را به كار گیرد و پس از آن حق دارد كه دست به دعا بردارد و بگوید: خدایا! من سبب فلان كار را فراهم كردم پس تو نیز در آن تأثیر بگذار و آن كار را برایم انجام بده.

همان‏طور كه گفتیم: ایمان و عمل صالح تنها اسباب رسیدن به سعادت و خوشبختى دنیا و قیامت هستند و انسان موظف است بعد از فراهم كردن آن اسباب بر خدا توكل كند و به او امیدوار باشد و از او بخواهد كه در آن اسباب تأثیر بگذارد و او را به خوشبختى و سعادت دنیا و قیامت برساند.

در بسیارى از آیات قرآن چنین آمده است:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ [البقرة: ۲۱۸]. «همانا کسانی که ایمان آورده¬اند و کسانی که هجرت نموده و در راه الله جنگیده¬اند، چنین کسانی به رحمت الله امیدوارند».

[در این آیه خوب دقت كنید.] خداوند مى‏فرماید: چنین افراد مؤمنى پس از آن همه تلاش و كوشش و هجرت، به رحمت خداوند امیدوارند؛ زیرا آن ایمان و هجرت و آن كوشش و تلاش، همگى اسباب جلب رحمت خداوند هستند و هم‏چون مثال غذا بدون اراده و مشیت خدا نمى‏توانند انسان را به خوشبختى و سعادت برسانند. انسان اگر میلیاردها عمل صالح نیز انجام دهد باز هم باید تنها به خداوند امیدوار باشد و هرگز چنین تصور نكند كه اعمال صالح به تنهایى او را به بهشت خواهند برد. در روایتى از پیامبر خدا ‏ج آمده است كه فرمود: «هیچ كس با اعمال صالح خود به بهشت نمى‏رود». یارانش عرض كردند: اى پیامبر خدا! حتى شخص شما؟ پیامبر ‏ج فرمود: «بله، حتى شخص من. مگر این كه خداوند به من رحم كند [چرا كه اعمال صالح سبب هستند و اگر خداوند نخواهد اعمال صالح هرگز انسان را خوشبخت نخواهند كرد]».

[۳۶] در حدیث صحیح وارد شده است که "لایرد القدر إلا الدعاء" أخرجه أحمد (۵/۲۷۷)، والترمذی فی القدر (۲۱۳۹)، وابن ماجه في المقدمة (۹۰)، وحسنه الألبانی في صحیح الجامع (۷۶۸۷). یعنی جز دعا چیز دیگری نمی تواند "قدر" را تغییر دهد. یعنی دعا در تقدیر انسان نقش دارد، بنابراین انسان نباید دست از دعا بردارد و باید همیشه دعا به درگاه خدا کند، ثانیا: انسان تا اتفاقی نیفتاده از کجا می داند که چگونه برایش مقدر شده است پس ما باید همیشه دعا کنیم و از خداوند عز و جل بخواهیم که ما را توفیق دهد و ما را به راه و کردارنیک هدایت نماید. ج

خلاصه و نتيجه‏گيرى

- انسان باید به این كه تنها خداوند متعال خالق و آفریننده است، معتقد و به آن ایمان داشته باشد.

- انسان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال قادر و توانا بر انجام هر كارى است و همه‏ى مخلوقات سبب انجام آن‏چه اتفاق مى‏افتد مى‏باشند. یعنى خداوند فاعل انجام امور، و مخلوقات اسباب انجام امور هستند.

- انسان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال مالک و صاحب است. تنها اوست كه تمام امكانات و نعمت‏ها را فراهم مى‏كند و تمام مشكلات و موانع را بر مى‏دارد و سرانجام همه چیز تنها در دست اوست.

- انسان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال «اله» است، یعنى تنها او «فرمانروا و فریادرس» است. غیر از او «فرمانروا و فریادرسى» وجود ندارد.

با چنین اعتقاد و ایمانى است كه معناى ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥ تحقق مى‏یابد و بنده‏ى خدا با خداى خود پیمان بندگى و عبودیت مى‏بندد كه تنها بنده‏ى او باشد و تنها از او درخواست كمک كند.

بخش چهارم:
عبادات

نماز بزرگ‏ترين عمل صالح

در مورد معنا و مفهوم ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ بحث شد، و گفتیم: این جمله به معنى این است كه انسان تنها باید مطیع و فرمانبردار خداوند باشد و در زندگى‏اش تنها بنده‏ى او باشد و براى او بندگى كند. اكنون مى‏خواهیم در مورد مطلب دیگرى كه با آن‏چه بیان شد مرتبط است، بحث كنیم و بگوییم: بزرگترین عملى كه انسان مسلمان باید انجام دهد «نماز» است.

قبلاً گفتیم: عبادت و بندگى خدا به این معنى است كه انسان در زندگى و در مسیر اصلاح و تربیت خود و در مسیر كمال و رسیدن به آن، باید بر اساس فرمان خداوند و طبق دستورات او از نعمت‏ها و امكانات موجود استفاده كند. علاوه بر این گفتیم: وقتى انسان خود را شناخت و فهمید كه او مخلوقى است كه آمادگى سیر به سوى كمال و رشد را دارد و این را هم دانست كه آسمان‏ها و زمین و آن‏چه در آن‏هاست همه امكانات و نعمت‏هایى هستند كه در اختیار او و به منظور رشد او قرار داده شده‏اند. در این صورت خدا را به عنوان ذات «رحمان و رحیم» خواهد شناخت. او خدا را این‏گونه خواهد شناخت كه همیشه نسبت به بندگان خود مهربان است و همیشه به آن‏ها رحم مى‏كند و هر آن‏چه آن‏ها در مسیر رشد نیاز دارند برایشان فراهم مى‏كند و هر مانعى كه رشد آن‏ها را تهدید مى‏كند، بر مى‏دارد. آن‏چه بر هر انسان عاقلى معلوم و مشخص است این كه خداوند متعال هرگز كار بیهوده انجام نمى‏دهد. او - جلّ جلاله - حتماً روزى را خواهد آورد كه در آن انسان را مورد محاكمه قرار دهد و درباره‏ى این همه نعمت‏ها و امكانات از او سؤال كند و بپرسد كه چگونه از آن‏ها استفاده كرده است. پس با چنین شناختى، خداوند را صاحب روز آخرت مى‏داند؛ روزى كه انسان در آن جزا و سزاى اعمال خود را دریافت خواهد كرد.

وقتى انسان خدا را این گونه شناخت كه» رحمان و رحیم «و» ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ است، درونش از یک طرف مملوّ از امید نسبت به این ذات مقدس و از طرف دیگر مملوّ از ترس نسبت به او - جلّ جلاله - مى‏شود و این امید و ترس او را وادار مى‏كنند كه با این ذات پیمان بندگى ببندد، پس مى‏گوید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ.

از طرف دیگر، چون مى‏داند بدون كمک او نمى‏تواند حتّى یک قدم در راه و مسیر رشد و سیر به سوى كمال بردارد، پس به او پناه مى‏برد و از او طلب كمک مى‏كند و مى‏گوید: ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ از او مى‏خواهد در مسیر بندگى، او را یارى دهد. و چون ممكن است در نحوه‏ى درخواست كمک دچار مشكل شود و نباید به هر شكل و قالبى كه خواست از خداوند درخواست كمک كند، خداوند متعال با رحمت و مهربانى خود، چگونگى و قالب این درخواست را براى انسان مشخص كرده است. براى ما انسان‏ها مشخص كرده است كه چگونه از او درخواست كمک كنیم و با چه الفاظى او را به كمک بخوانیم. خداوند در این زمینه بهترین قالب و بهترین الفاظ را براى انسان قرار داده است و او را موظف كرده كه با این الفاظ و در این قالب او را بخواند. این قالب «نماز» است.

«نماز» یا «صلاة» به معناى دعا و طلب كمک است. یعنى درخواست امكانات و برداشتن موانع از طرف خداوند متعال در مسیر رشد و سیر به سوى كمال.

وقتى انسان تصمیم مى‏گیرد در مسیر بندگى خداوند قرار گیرد و راه ایمان و عمل صالح را انتخاب كند، چاره‏اى جز این ندارد كه از خداوند متعال درخواست كمک و یارى كند. خداوند فرموده است: اى انسان! حال كه به این نتیجه رسیدى، پس این‏گونه مرا بخوان و نماز بخوان.

چون بندگى و عبادت خداوند بدون دعا و درخواست كمک و یارى از او ممكن نیست، و نماز نیز بهترین و كامل‏ترین قالب این درخواست است؛ بنابراین اولین كارى كه انسان مؤمن باید انجام دهد «نماز» است. به همین دلیل در تمام كتاب‏هاى آسمانى و در زمان تمام پیامبران خدا، نماز بر همه‏ى مؤمنین واجب بوده است؛ هر چند قالب آن تغییر كرده است. بر این اساس است كه در همان ابتداى نزول قرآن در مكه، خداوند مؤمنان را به خواندن «نماز» [بر خلاف سایر عبادت‏هاى واجب [دستور داده است. البته نه به آن كیفیتى كه بعدها به آن دستور داده شدند و ما مسلمانان امروز آن را انجام مى‏دهیم.

در ابتداى دعوت، پیامبر خدا ‏ج مشغول نماز و دعا بوده و بدیهى است كه چنین باشد و نماز قبل از هر عمل دیگرى مورد توجه قرار گیرد؛ زیرا بدون نماز انسان نمى‏تواند بندگى خدا را انجام دهد. پس لازم و ضرورى است كه انسان مسلمان پس از این كه ایمان واعتقادش [آن گونه كه بیان شد]، در دلش جاى گرفت و قبل از انجام هر عمل صالحى باید معنا و مفهوم نماز را بداند و بعد از آن شروع به خواندنش بكند.

در این‏جا بهتر است گفته شود: نماز واقعى آن است كه انسان با خواندن آن به خوبى درک كند كه چه مى‏گوید و در آن چه اعمالى را انجام مى‏دهد؛ یعنى هم روح الفاظ و هم روح اعمال را درک كند؛ زیرا بدون چنین دركى انسان هرگز نمى‏تواند از نماز استفاده‏ى مطلوب ببرد. متأسفانه بیشتر مسلمانان این عمل مهم و بسیار بزرگ را بدون این كه معنى و روح آن را درک كنند، انجام مى‏دهند و در نتیجه نمى‏توانند استفاده‏ى مطلوبى از آن ببرند.

در میان مسلمانان چه بسیارند كسانى كه سال‏هاى سال است نماز مى‏خوانند اما هم‏چنان اعمال زشت و ناشایستى انجام مى‏دهند و به آن عادت كرده‏اند و متأسفانه بسیارى از آن‏ها با همین اعمال از دنیا مى‏روند. اگر این افراد روح نماز را درک مى‏كردند و الفاظ و اعمال آن را با آگاهى كامل انجام مى‏دادند و به خوبى مى‏دانستند كه مشغول انجام چه كار مهمى هستند، مطمئناً چنین حالتى نمى‏داشتند و با چنین حالت و وضعیتى از دنیا نمى‏رفتند.

خداوند متعال مى‏فرماید:

﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ [العنكبوت: ۴۵]. «به راستى نماز، انسان را از آن‏چه كه زشت و ناپسند است (و خدا آن را ناپسند مى‏شمارد)، باز مى‏دارد».

كسانى كه نماز مى‏خوانند؛ اما هم‏چنان اعمال زشت و ناپسند انجام مى‏دهند این را بدانند كه نماز آن‏ها نماز واقعى نیست.

بر هر مسلمان توانایى واجب است كه روح و حقیقت الفاظ و اعمال نماز و معناى آن را براى مردم روشن كند و به آنان بگوید كه قیام و ركوع و سجود و نشستن در تشهد به چه معنا و براى چیست و چرا سوره‏ى فاتحه خوانده مى‏شود و معناى آن چیست. تشهد و تحیات به چه معناست و ... .

بر هر مسلمانى به طور عام واجب است قبل از هر چیز بكوشد كه معناى نماز را یاد بگیرد و نمازش را با آگاهى به جا آورد. و بر آنان كه فرزندانى دارند و مى‏خواهند فرزندانشان نماز بخوانند نیز واجب است قبل از وادار كردن فرزندانشان به خواندن نماز، نماز را برایشان تشریح كنند و معنا و مفهوم آن را براى آن‏ها بیان كنند و بعداً آن‏ها را تشویق به خواندن آن كنند. والدین باید این را بدانند كه اگر فهم صحیح نماز از سوى فرزندانشان دو سال هم طول بكشد مشكلى نیست و در این كار عجله نكنند؛ زیرا خداوند متعال مى‏فرماید: زمانى كه فکرتان جمع نیست اگر نماز بخوانید، نمى‏دانید چه مى‏گویید و چه كار مى‏كنید پس در چنین حالتى حق ندارید به نماز نزدیک شوید:

﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ [النساء: ۴۳]. «در حالِ مستی به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه می‌گویید».

علما با استناد به این آیه‏ى شریفه مى‏گویند: كسى كه حواسش جمع نیست و هنگام انجام نماز نمى‏داند چه كار مى‏كند و چه مى‏گوید، اجازه ندارد به نماز نزدیک شود. حال چنین فردى فرق نمى‏كند بر اثر خوردن شراب مست شده باشد یا به هر دلیل دیگرى. انسان تنها زمانى جایز است كه به نماز نزدیک شود و آن را ادا كند كه بداند مشغول انجام چه اعمال و اداى چه الفاظى است. بدتر و مذموم‏تر از چنین حالتى آن است كه انسان اصلاً معناى نماز را نداند.

در این‏جا بهتر است از حقیقت و روح اعمال و الفاظى كه در نماز انجام مى‏گیرند و بر زبان آورده مى‏شوند بحث كنیم و بگوییم كه هر كس به نماز مى‏ایستد باید چه حال و روحیه‏اى داشته باشد.

روح نماز [۳۷]

فجر طلوع كرده است. زمان، زمان اداى یكى از نمازهاى واجب است. وقت نماز صبح است.

انسان از خواب بیدار مى‏شود. وقتى از خواب بیدار شد باید به این مهم توجه كند كه یكى دیگر از روزهاى زندگى او شروع شده و او كه بنده‏ى خداست باید امروز را نیز همانند روزهاى دیگر مشغول بندگى خدا باشد. شاید هم نخستین روز بندگى او باشد؛ پس بر اوست كه بندگى و اطاعت از خدا را شروع كند.

اولین چیزى كه انسان هنگام بیدار شدن، باید به ذهنش خطور كند این است كه بیان شد.

واضح و روشن است كه بندگى، اطاعت و فرمانبردارى، بدون دعا و درخواست كمک نیز امكان‌پذیر نیست؛ پس بنده‏ى خدا باید به این فكر باشد كه از خدا طلب كمک و یارى نماید. او بلند مى‏شود و به سوى اداى نماز و انجام دعا و درخواست كمک مى‏رود. اما... اما با این وضعیت و حالت نامرتب و نامنظم كه نمى‏شود در برابر خداوند ایستاد و او را به كمک طلبید. او باید خود را از هر لحاظ پاک و مرتب كند، هم خود و هم جایگاهى كه قرار است در آن‏جا این راز و نیاز به انجام برسد. او وقتى مى‏خواهد به مجلس و به میان جمعى برود، چگونه به وضع ظاهر خود مى‏رسد و خود را منظم و مرتب مى‏كند تا دیگران به گونه‏اى دیگر و با دیده‌ی حقارت به او ننگرند، در این حالت و وضعیت كه بالاترین و مبارك‏ترین حالات مى‏باشد، صورت و دست‏هایش را تا آرنج مى‏شوید و دستى بر سرش مى‏كشد تا اگر چیزى روى آن قرار داشت برداشته شده و پاک گردد. سپس پاهایش را تا قوزک مى‏شوید و پس از آن رو به محلى مى‏ایستد كه خداوند متعال خود مقرر كرده است.

او به سمت كعبه مى‏ایستد. اگر انسان نمى‏تواند با خداى خود چهره به چهره روبرو شود و او را با چشم سر ببیند؛ زیرا او - جلّ جلاله - هم‏چون حاكمان بشرى نیست [و از طرف دیگر چون انسان تحت تأثیر محسوسات قرار دارد]، براى رفع چنین مشكلى، به سوى آن خانه كه به منزله‏ى پایتخت خداوند در روى زمین است، مى‏ایستد. همان‏طور كه بندگانِ حاكمانِ زمینى همیشه متوجه پایتخت حاكمان خود هستند و آن‏جا را قبله‏ى دل خود قرار داده‏اند، بنده‏ى خدا نیز به سوى پایتخت خدا كه همان كعبه است و در مكه قرار دارد، مى‏ایستد [۳۸].

آنگاه كه وقت نماز رسید و بنده‏ى خدا وضو گرفت و لباس تمییز و پاک پوشید و مكان و محل نماز را تمییز كرد و رو به كعبه ایستاد، در این صورت او از هر لحاظ چه ظاهرى و چه باطنى آماده‏ى ارتباط با خداست.

همان‏طور كه قبلاً گفتیم، گمراهى و انحراف مردم در این است كه غیر خدا را فرمانروا و فریادرس خود قرار داده‏اند و آن‏چه مانع انجام بندگى مخلصانه‏ى خدا مى‏شود، همان حاكمان ظالم و فرمانروایان ستمگر و نیز آنانى هستند كه باعث سرگردانى مردم شده و خود را واسطه و وسیله‏هایى بین خدا و بندگان خدا قرار داده‏اند. براى رهایى از این موانع، انسان باید به یاد خدا بوده و با یاد او به نماز و راز و نیاز با خدا بایستد. او باید بداند كه مردمان گمراه این فرمانروایان و فریادرسان دروغگو را خداى خود قرار داده و بنده و برده‏ى آن‏ها شده و در نتیجه آنان را از هر چیز و هر كسى بزرگ‏تر مى‏دانند؛ اما او مى‏آید و متوجه خداى خود مى‏شود و چنین معتقد است كه او - جلّ جلاله - از همه چیز و همه كس بزرگ‏تر و قدرتمندتر است.

فرض كنیم فردى غیر از خدا داراى قدرت و بزرگى است؛ اما خداوند متعال از او نیز قدرتمندتر و بزرگ‏تر است. انسان وقتى چنین اعتقادى پیدا كرد، آنگاه هر قدرت و صاحب مقامى نسبت به خداوند متعال، در نظرش كوچک و بى‏ارزش جلوه مى‏كند. از این رو، از همه‏ى آن‏ها غافل شده و تنها متوجه خداوند متعال مى‏شود. او همه چیز و همه كس را كنار گذاشته و رو به سوى خدا مى كند و آمادگى اداى نماز و انجام راز و نیاز با او - جلّ جلاله - را پیدا مى‏كند.

﴿وَذَكَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥ [الأعلى: ۱۵]. «و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گزارد».

خداوند متعال در این آیه به وضعیت و احوال فردى اشاره مى‏كند كه در مسیر بندگى خدا قرار گرفته و به سوى كمال سیر مى‏كند و این‏چنین به خوشبختى دست یافته است. چنین كسى پس از یافتن راه خوشبختى، خدا را یاد مى‏كند و شروع به دعا و درخواست كمک از او - جلّ جلاله - مى‏كند و مى‏گوید: «اللَّهُ أَكْبَرُ»، خدا بزرگ‏تر است. یعنى اگر حاكم و صاحب قدرتى باشد، خداوند از او بزرگ‏تر است. بنابراین هر حاكم و صاحب قدرتى غیر از خدا باید از دل و درون انسان بیرون انداخته شود؛ زیرا خدا بزرگ‏تر است و انسان باید توجه خود را معطوف به او كند. بنده‏ى خدا با گفتن «اللَّهُ أَكْبَرُ»، متوجه خدا مى‏شود و از هر قدرت و صاحب قدرتى روى بر مى‏گرداند.

بدیهى است كه خداوند متعال خود بهترین كلمات و الفاظ را براى درخواست از او قرار داده است. این الفاظ و عبارات عبارتند از سوره‏ى «فاتحه» كه مشهور عام و خاص است. این سوره با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، شروع و با ﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ پایان مى‏یابد. دعاهاى موجود در این سوره، بزرگ‏ترین دعاهایى هستند كه خداوند متعال در قرآن نازل فرموده تا بندگانش با استفاده از آن‏ها او را بخوانند.

حال چون این دعاها دعاهاى قرآنى هستند، پس قبل از خواندن آن‏ها انسان باید از دست هر شیطان و شیطان‏صفتى به خداوند متعال پناه ببرد تا به خوبى بتواند درخواستش را مطرح كند: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ»

فردى كه متوجه خدا شده و به نماز ایستاده و با او ارتباط برقرار كرده است، قبل از بیان هر درخواستى از هر مزاحم و شیطان صفتى به خداوند متعال پناه مى‏برد. او مى‏گوید: به «الله» از شر هر شیطانى كه از رحمت خدا رانده شده است، پناه مى‏برم. در این‏جا منظور تنها شیطان بزرگ و مشهور یعنى «ابلیس» نیست. هر مخلوقى كه مزاحم انسان شود و نگذارد كه انسان بندگى خدا را بجاى آورد و مانع او در این مسیر شود و نگذارد انسان به خوبى نزد خدا دعا كند و درخواستش را مطرح نماید، شیطان است و از رحمت خدا به دور مى‏باشد و انسان از دست آن به خدا پناه مى‏برد.

كسى كه به نماز مى‏ایستد باید معناى تک تک كلماتى كه بر زبان مى‏آورد بداند و در آن‏ها خوب تأمل كند. او بعد از گفتن هر عبارتى باید كمى صبر كند و در معنا و مفهوم آن فكر كند و بعد شروع به گفتن عبارت دیگر نماید. به این صورت معناى كلمات و عبارات در دل و درونش جاى مى‏گیرند و بعد از مدتى بدون هیچ تعللى معنا و مفهوم كلمات و عبارات به ذهنش خطور مى‏كنند.

پس از آن، شروع به خواندن سوره‏ى «فاتحه» مى‏كند. بدیهى است كه انسان هر كارى را باید به كمک خدا انجام دهد. خواندن سوره «فاتحه» نیز از این امر مستثنى نیست. انسان باید به كمک خدا شروع به خواندن این سوره بكند و این را بداند كه اگر خدا به او كمک نكند، نه سودى عاید او خواهد شد و نه ضررى از او دفع مى‏شود؛ بنابراین بعد از پناه بردن به خدا و در ابتداى سوره مى‏گوید:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، یعنى به نام اللهِ مهربان و مهرورز شروع به خواندن این سوره مى‏كنم.

«رحمان» یعنى این كه ذات الله، مهربان است.

«رحیم» یعنى این كه ذات الله همیشه مشغول رحمت كردن و نفع رساندن به مردم از یک طرف و برداشتن ضرر و زیان از طرف دیگر است.

انسان با گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، ذاتى را یاد مى‏كند كه هر رحمتى نزد اوست و تنها اوست كه نافع است و تنها اوست كه ضرر و زیان را بر مى‌دارد. او پس از گفتن این عبارت امیدوار مى‏شود كه با خواندن سوره و دعاهاى آن سودى نصیبش شود و از ضرر و زیان‏هایى رهایى یابد. سودى كه نصیبش مى‏شود، رسیدن به خوشبختى است و ضرر و زیانى كه از او دور مى‏شود، سیر كردن در مسیر گمراهى و نهایتاً دچار خشم و غضب خداوند مى‏شود.

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ ستایش و قدردانى شایسته‏ى خدایى است كه صاحب مردم است. ستایش و قدردانى هم به این معنى است كه انسان فقط خدا را جلب كننده‌ی منافع و دفع‌كننده‌ی ضرر و زیان و صاحب قدرت بداند. او را تنها ذاتى بداند كه سرنوشتش در دست اوست. پس تنها به او امیدوار شود و تنها از او بترسد و فقط نسبت به او فرمانبردار و مطیع باشد و تنها او را فریادرس خود بداند.

«حمد» و سپاس و ستایش و قدردانى گاهى با دل و گاهى با زبان و گاهى نیز با اعضاى بدن و عمل انجام مى‏گیرد و این‏گونه تمام زندگى انسان را در بر مى‏گیرد.

چرا «حمد» تنها شایسته‏ى «الله» است؟ زیرا الله صاحب و مالک همه چیز و مردم است. همه‏ى كارها در دست قدرت اوست پس باید از او قدردانى شود؛ زیرا او:

﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣ یعنى مهربان و مهرورز است. همه چیز در دست اوست. او جلب كننده‏ى هر سود و خیرى است و دفع كننده‏ى هر ضرر و زیانى مى‏باشد. او:

﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ صاحب روز جزاست. یعنى پس از آن كه امكانات را فراهم مى‏كند و موانع را برمى دارد [تا انسان در مسیر رشد قرار گیرد و به سوى كمال صعود كند]، روزى را نیز قرار داده و خواهد آورد كه در آن، انسان را دوباره زنده مى‏كند و او را بازخواست و محاكمه و محاسبه مى‏نماید و به تناسب اعمالش او را جزا یا سزا مى‏دهد. اگر ایمان و عمل صالح داشت جزاى خیر و اگر كفر و عمل زشت و ناپسند داشت، سزا خواهد داد.

زمانى كه فرد به این‏جا مى‏رسد و خدا را این‏گونه مى‏شناسد، دل و درونش پُر از امید و ترس نسبت به او مى‏شود.

انسان وقتى این سوره را مى‏خواند باید چنین احساسى داشته باشد كه او تنها نیست؛ بلكه سایر بندگان مخلص خدا نیز با او هستند، به همین خاطر است كه الفاظ به صورت جمع ذكر شده‏اند و انسان را متوجه این نكته مى‏كنند كه او تنها نیست و با جماعت مؤمنین مشغول راز و نیاز و درخواست از خداست.

﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥ یعنى بندگى و فرمانبردارى و اطاعت بى غل و غش را تنها براى تو انجام مى‏دهیم و تنها از تو كمک مى‏خواهیم.

انسان بعد از این كه فهمید راه راست و مستقیم همان راه ایمان و عمل صالح است و تنها خدا «رحمن و رحیم «و» ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ است و به این مطلب هم واقف شد كه باید همیشه به او امید داشت و تنها از او ترسید، تنها راهى كه مى‏ماند و پیش روى خود مى‏بیند این است كه با این ذات مقدس پیمان بندگى ببندد و در این راه نیز تنها از او كمک بخواهد.

او پس از این كه با این ذات مقدس پیمان بندگى بست، همراه و هم صدا با سایر بندگان مخلص خدا، رو به درگاه او - جلّ جلاله - آورده و از او مى‏خواهند كه آن‏ها را به راه راست و مستقیم هدایت كند و اگر بر راه راست قرار دارند از او مى‏خواهند به آنان استقامت و استمرار ببخشد:

﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦. خدایا! ما را به راه راست هدایت كن. راهى كه انسان به راحتى در آن قدم بر مى‏دارد و به سوى كمال صعود مى‏كند و به رشد مطلوب مى‏رسد.

خداوند متعال انسان را آفریده است تا در این راه قرار گیرد چرا كه این راه، و تنها این راه، با سرشت انسان موافق و سازگار است. این راه مستقیم است و انسان را به مقصد و هدف مى‏رساند. البته بعداً بیان مى‏شود كه هدف چیست.

﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ راه آنان كه نعمت خود را بر آنان بخشیدى و آنان را به سعادت و خوشبختى واقعى رساندى.

﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ نه راه آنان كه دچار خشم و غضب خود كردى. اینان كسانى هستند كه راه راست برایشان روشن شد؛ اما آن را در پیش نگرفتند و نخواستند كه بنده‏ى خدا باشند؛ پس مورد خشم و غضب او - جلّ جلاله - قرار گرفتند. خشم و غضب خدا در دنیا این است كه انسان اگر چه داراى امكانات و نعمت‏هاى زیادى است؛ اما آرامش و آسایش واقعى ندارد و دل و درونش همیشه پر از ترس و اندوه است و پس از مرگ نیز بهره‏اى جز عذاب و آتش و آب داغ ندارد و در قیامت نیز با جهنم، با آن همه عذاب كه بدتر از آن خشم و غضب خداوند است، مواجه مى‏شود.

﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ و نه راه آنان كه گمراه شدند. كسانى كه بعد از روشن شدن راه حق و برنامه‏ى خدا، به خاطر بى‏مبالاتى، مسیر صحیح زندگى را در پیش نگرفتند و این‏گونه منحرف شدند و مسیر هدایت را فراموش كردند و سرانجامِ اینان نیز هم‏چون گروه قبل بدبختى و شقاوت است.

پس از خواندن این دعاها و درخواست‏ها مى‏گوید: «آمین».

البته این كلمه در قرآن نیست ولى مشابه آن وجود دارد. «آمین» یعنى: خدایا! این دعاها و درخواست‏ها را از ما بپذیر.

سوره‌ی فاتحه، بزرگ‏ترین دعا و درخواستى است كه انسان از خداوند مى‏كند و همان‏طور كه مى‏دانیم در شبانه روز حداقل هفده بار در حالت عادى یعنى اگر در سفر نباشد، آن را تكرار مى‏كند.

بعد از خواندن سوره‏ى «فاتحه»، فرد نمازگزار سوره‏ى دیگرى از قرآن مى‏خواند. او پس از این كه با خدا پیمان بندگى بست و از او - جلّ جلاله - خواست كه او را در مسیر بندگى یارى دهد، به كتاب خدا مراجعه مى‏كند تا بداند كه مسیر بندگى در آن چگونه ترسیم و بیان شده است. در آن حالت (حالت نماز) آیاتى از آن را مطالعه مى‏كند تا مسیر بندگى را بشناسد و بداند كه چگونه در آن قدم بگذارد و آن را طى كند.

با توجه به این كه مسلمانان سوره‏ى «توحید» را در نماز به کثرت مى‏خوانند، در این‏جا بهتر است درباره‏ى معنا و مفهوم آن توضیحاتى داده شود.

﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ [الإخلاص: ۱]. بگو این یک حقیقت است كه «الله» یكتا و تنها است و غیر از او كسى در مالكیت و فرمانروایى مطرح نیست و اصلاً وجود ندارد. تنها اوست كه فرمانروا و فریادرس است.

﴿ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ [الإخلاص: ۲]. تنها اوست كه داراى صفات كمال مى‏باشد و بى عیب و نقص است.

﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ [الإخلاص: ۳]. او ذاتى است كه نه فرزندى به دنیا آورده و نه خود فرزند كسى است. او نه همسان فرمانروایان نارواست و نه چون آنانى است كه به گمان مردم فریادرسند. آن‏ها هم فرزند به دنیا مى‏آورند و هم خود از كسانى به دنیا آمده‏اند و نیازمند مى‏باشند. آنان قبل از تولد وجود نداشته و بعد از مدتى نیز از بین مى‏روند.

﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤ [الإخلاص: ۴]. و هیچ كس همتاى او نبوده و هیچ فریادرسى وجود ندارد كه هم شأن و همتاى او باشد.

پس از این كه فرد سوره‏اى یا چند آیه از قرآن را خواند و به این ترتیب در حضور خداوند متعال این بخش از بندگى را به انجام رساند، به این مطلب فكر مى‏كند كه این به تنهایى كافى نیست؛ زیرا خداوند بزرگ‏تر از آن است كه در اظهار بندگى او به این مقدار كفایت شود. باید بیش از این در برابر او اظهار بندگى كرد. پس ادامه مى‏دهد و مى‏گوید:

«اللَّهُ أَكْبَرُ»،یعنى خداوند متعال بزرگ‏تر از این است كه در بندگى او به این حد اكتفا شود. شایستگى او بیشتر از این است و باید بیشتر از این در برابر عظمت او سرِ تعظیم فرود آورد. پس، به ركوع مى‏رود. دستش را روى زانو مى‏گذارد و سرش را با حالت احترام در برابر خداوند پایین مى‏آورد. انسان باید در این فكر باشد كه در نماز در خدمت خداوند است و در حالت ركوع نیز باید در این فكر باشد كه براى تعظیم و احترام به خداست كه خم شده و سرش را پایین انداخته است. او در ركوع مى‏گوید:

«سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيم»، مالک بزرگ من از هر گونه عیب و نقصى پاک و مُبرّاست.

براى آنانى كه مى‏توانند و باسواد هستند، عبارت‏هاى دیگرى نیز وجود دارند كه مى‏توانند در ركوع آن‏ها را بخوانند.

پس از این كه این تعظیم را به‏جاى آورد، وقت آن است كه كمى استراحت كند و بیش از پیش تعظیم كند و بیشتر در برابر خداوند اداى احترام كند. پس، بلند شده و مى‏گوید:

«سَمِعَ اللَّهُ لِـمَنْ حَمِدَهُ»، خداوند قبول كند دعاى كسى كه حمد او را به‏جا مى‏آورد، دعاى كسانى كه او را قدردانى كرده و ستایش مى‏كنند.

«رَبَّنا وَ لَكَ الْحَمْدُ»، اى مالک ما! حمد و قدردانى فقط از آن توست و همان‏طور كه گفتیم و اعلام كردیم تو از هر عیب و نقصى به دور هستى.

در این‏جا نیز عبارت‏هاى دیگرى نیز وجود دارند كه مى‏توان آن‏ها را خواند.

بنده‌ی خدا بعد از این كه به این مرحله از بندگى و عبودیت رسید، به فكر فرو مى‏رود و به این نتیجه مى‏رسد كه براى اظهار بندگى در برابر خداوند متعال این حد هم كافى نیست. هم خداوند بزرگ‏تر از این است، و هم او توانایى اظهار بندگى بیشتر از این را دارد؛ بنابراین مى‏گوید:

«اللَّهُ أَكْبَرُ»، یعنى خداوند از این هم بزرگ‏تر است كه در برابرش به این حد از اظهار بندگى اكتفا شود. پس، به سجده مى‏رود تا صورت و چهره‏اش را در برابر خداوند متعال بر زمین بگذارد.

همان‏طور كه بندگان و بردگان غیر خدا در برابر آقایان خود سر خم كرده و به سجده مى‏روند، فرد مسلمان نیز در مقابل خداى خود و صاحب و مالک خود و همه چیز، بر سجده مى‏افتد و صورت و چهره‏اش را كه باارزش‏ترین اعضاى بدنش مى‏باشد، بر خاک مى‏اندازد و در آن‏جا مى‏گوید:

«سُبْحانَ رَبِّىَ الْأَعْلى»، پروردگار بزرگوارم كه از همه چیز و همه كس بزرگ‏تر است، به دور از هر عیب و نقصى است.

در این‏جا نیز فرد مى‏تواند عبارت‏ها و الفاظ دیگرى را بگوید. پس از آن و در همان حالت‏هایى كه مشغول اظهار بندگى خداست، به این فكر مى‏كند كه پروردگارش بسیار بزرگ‏تر از این است كه در برابر او به این حد از بندگى اكتفا شود و به راستى این حد از اظهار بندگى نیز براى مقام او بسى كم است. پس مى‏گوید:

«اللَّهُ أَكْبَرُ»، خداوند از این هم بزرگ‏تر است كه در برابرش به این حد از اظهار بندگى اكتفا شود؛ پس سرش را از سجده بر مى‏دارد.

در این‏جا (بین دو سجده) نیز الفاظ و عبارت‏هایى وجود دارند كه مى‏توان آن‏ها را خواند.

چون بنده‏ى خدا بیش از این نمى‏تواند در برابر پروردگارش اظهار بندگى و تعظیم كند، براى ثبات در راه بندگى مى‏گوید:

«اللَّهُ أَكْبَرُ»، و دوباره به سجده مى‏رود. او مى‏گوید: خداوند و پروردگار من بزرگ‏تر از این است كه انسان فقط یكبار در برابرش سر بر سجده بنهد؛ پس بار دیگر سرش را روى خاک مى‏گذارد.

خداوند حتّى از این كه انسان بر بندگى خود ثابت قدم باشد و آن‏چه را در توان دارد در برابرش ادا كند، بزرگ‏تر است و این‏گونه نیست كه انسان با انجام و اظهار بندگى، در حد توانائى‏اش، حقّ بندگى خدا را به جا آورده باشد.

پس از سجده‏ى دوم، باز هم بلند مى‏شود تا دوباره اظهار بندگى كند و ركعت دوم را نیز همانند ركعت نخست ادا مى‏كند.

پس از اداى ركعت دیگر، در خدمت خداوند مى‏نشیند تا از او - جلّ جلاله - تشكر كند و از آنان كه عامل توجه او به خدا بوده‏اند و سبب هدایت او شده‏اند، در حضور خدا، سپاس و تشكرى بنماید و در پایان، آخرین دعاها و نیازهایش را مطرح كند و به میان مردم برگردد. او در این اظهار تشكر و قدردانى مى‏گوید:

«التَّحِياتُ لِلَّهِ»، تمام احترامات و گرامى داشتن‏ها براى خداست،

«وَالصَّلَواتُ»، و نمازها نیز براى خداوند است. تنها او شایسته‏ى هر گونه درخواستى است و تنها او شایستگى این را دارد كه با او راز و نیاز و مناجات شود،

«وَالطَّيِّباتُ»،و اعمال پاک و خالص تنها براى خداست.

یا به جاى عبارت مذكور مى‏گوید: «التَّحِياتُ الْمُبارَكاتُ الصَّلَواتُ الطَّيِّباتُ لِلَّهِ». هر كدام از این عبارت‏ها گفته شود مشكلى نیست و هر دو صحیح مى‏باشند.

منظور از اعمال پاک و خالص آن اعمال و الفاظى هستند كه در نماز تا این مرحله انجام داده است. اعمالى چون: قیام و ركوع و سجود و نشستن بین دو سجود و نشستن اخیر و سایر الفاظى كه در تمامى این مراحل گفته است. تمامى این تعظیمات شایسته‏ى خداوند متعال است.

فرد این‏گونه از خداوند متعال قدردانى مى‏كند و از او به خاطر توفیق دادنش تا این مرحله از بندگى تشكر و قدردانى مى‏نماید.

او به این هم فكر مى‏كند كه اگر پیامبر خدا حضرت محمد بن عبدالله ‏ج نمى‏بود و او برنامه‏ى هدایت را از طرف خدا دریافت نمى‏كرد و براى ما نمى‏آورد، ما از این نعمت بسیار بزرگ محروم بودیم؛ پس در این‏جا شایسته است از او نیز قدردانى به عمل آورد و برایش دعاى خیر كند.

او [در ذهن و] دلش، پیامبرِخدا ‏ج را در برابر خود تصور مى‏كند تا دعایش را با احساسات بیشتر انجام دهد. این حاضر كردن فرد در ذهن همانند این است كه فردى درباره‏ى یكى از بندگان صالح خدا سخن مى‏گوید و بعد از این كه نامش را بر زبان مى‏آورد مى‏گوید: خدا مقامت را بالا ببرد و به تو رحم كند. در این‏جا نیز فرد نمازگزار برای پیامبر خدا ‏ج دعاى خیر مى‏كند و مى‌گوید:

«السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِىُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ»،خداوند تو را حفظ كند و به سلامت دارد.

پس از این كه بنده‏ى خدا به پاس قدردانى از زحمات پیامبر ‏ج برایش دعاى خیر كرد، به فكر بندگان صالح خدا نیز مى‏افتد؛ همان بندگان صالحى كه راه را برایش روشن كرده و همان‏هایى كه اكنون با او هستند و او را در ادامه‏ى راه كمک و تشویق مى‏كنند و با بندگى كردنشان باعث تشویق او مى‏شوند. او به این فكر مى‏كند كه این بندگان صالح خدا نیز بر او حقى دارند. پس همراه و هم‏صدا با سایر بندگان خدا كه مشغول انجام نماز هستند مى‏گوید:

«السَّلامُ عَلَيْنا وَعَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ»، خداوند، ما و سایر بندگان صالح خود را به سلامت دارد و از هر چیزى كه مضر است و باعث ضرر و زیان مى‏باشد، محفوظ كند.

وقتى مى‏گوید: «السَّلامُ عَلَيْنا»، خود و آنان كه روى زمین هستند و حتى فرشتگان و غیر آن‏ها را در ذهن دارد. و وقتى مى‏گوید: «وَعَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ»، آنان كه قبلاً بوده‏اند (گذشتگان صالح) را در نظر دارد.

پس از گفتن این دعاها و انجام تشكرات، به حقیقتى كه به وسیله‏ى این بزرگواران به آن رسیده است [و خداوند او را توفیق داده است كه در این مسیر قرار گیرد]، اشاره مى‏كند و مى‏گوید:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»، یعنى بعد از این كه برایم روشن شد و جاى هیچ شک و گمانى برایم نماند كه جز الله فرمانروا و فریادرسى نیست، اكنون این را به مردم اعلام مى‏كنم تا آنان نیز بدانند كه هیچ فرمانروا و هیچ فریادرسى جز الله نیست و وجود ندارد.

«وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَداً رَسُولُ اللَّهِ»، و این حقیقت نیز برایم روشن شده و آن را نیز اعلام مى‏كنم كه محمد فرستاده‌ی خدا است.

البته بهتر است این صیغه را به كار ببرد و بگوید: «وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ»، یعنى شهادت مى‏دهم كه محمد بنده و فرستاده‌ی خداست.

بله، او بنده‏ى خدا و در بالاترین درجه‏ى بندگى قرار دارد و رسول و فرستاده‌ی خداست. یعنى خدا او را فرستاده است تا راه را براى مردم روشن كند.

وقتى فرد شهادت بر «اله» بودن خدا داد، این مطلب را اظهار مى‏كند كه غیر از خدا فرمانروا و فریادرسى وجود ندارد، و وقتى شهادت بر بنده و پیامبر بودن حضرت محمد ‏ج مى‏دهد، این مطلب را اظهار مى‏كند كه در مسیر بندگى خدا تنها باید مطیع محمد رسول الله ‏ج باشد و در این مسیر ایشان تنها الگوى واقعى اوست.

فرد تا این‏جا از آنان كه بر او حقى دارند، تشكر و قدردانى كرده و پس از آن به درجه و مقامى كه به آن دست یافته اشاره كرده است؛ درجه و مقام شهادت بر «اله» بودن خدا و این كه محمد بنده و فرستاده‏ى اوست. اكنون زمان آن است كه آخرین سخنانش را با خداوند متعال در میان بگذارد و آخرین دعا و خواسته‌هایش را مطرح كند. او آخرین سخنانش را این‏گونه شروع مى‏كند:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَعَلى آلِ مُحَمَدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى آلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ»، یا در قسمت آخر مى‏گوید: «كَما صَلَّيْتَ عَلى إِبْراهيمَ وَعَلى آلِ إِبْراهيمَ...»، یعنى خدایا! رحمت همراه با بهترین احترام و اكرام را بر محمد و پیروان محمد نازل كن. پیروانى كه هم‏چون او راه و مسیر بندگى تو را روشن و آن را به مردم رساندند. همان‏طور كه رحمت همراه با احترام را بر ابراهیم و طرفدارانش نازل فرمودى. همانا تو «حمید» هستى؛ یعنى شایسته‏ى آن هستى كه از تو قدردانى شود. و «مجید» هستى؛ یعنى خیر و بركت تو بسیار است و تو بسیار بزرگى.

«وَبارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَعَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إِبْراهيمَ وَعَلى آلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ»، و بر محمد و طرفداران او بركت [۳۹] نازل فرما همان‏طور كه بر ابراهیم و طرفداران ابراهیم بركت نازل فرمودى. همانا تو شایسته‏ى سپاس و تشكر و قدردانى هستى و خیر و بركت و بزرگى تو بسیار زیاد است.

پس از گفتن این درودها و دعاها براى پیغمبرخدا ‏ج و آنان كه همراه او بوده و تا روز قیامت مسیر بندگى را براى دیگران روشن كرده‏اند، اگر دعا و خواسته‏ى دیگرى داشت - كه بهتر است براى صالحین و مسلمانان دیگر نیز دعاى خیر كند-، آن را انجام مى‏دهد و اگر نتوانست دعاهایى را كه در قرآن و احادیث آمده‏اند حفظ كند، حداقل كلماتى از جمله «اللَّهُمَّ اغْفِرْلَنا وَارْحَمْنا» یعنى خدایا! از گناهانمان چشم پوشى كن و به ما رحم كن، را حفظ كند و آن‏ها را در پایان نمازش تكرار كند.

پس از پایان آخرین دعاها و مطرح كردن آخرین خواسته‏ها، وظیفه‏ى او تمام شده و زمان برگشتن به میان مردم است. پس صورتش را به دو طرف راست و چپ مى‏گرداند؛ درست همانند مسافرى كه هنگام برگشتن و آنگاه كه مردم اطرافش را گرفته‏اند به آن‏ها مى‏نگرد و سلام مى‏كند و احوالشان را مى‏پرسد و برایشان دعاى خیر مى‏كند، او نیز به دو سمت راست و چپ خود مى‏نگرد و مى‏گوید:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ...السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ»، یعنى خداوند شما را به سلامت دارد و حفظ نماید و به شما رحم كند و شما را از هر نوع آفت و مشكلى نگهدارد و آن‏چه را كه خیر است برایتان انجام بدهد.

معمولاً چنین رسم است كه وقتى كسى براى دیدن مقام و شخصیت مشهورى به سفر مى‏رود، هنگام برگشت، مردم منتظر هدایا و خبرهاى مهمى از سوى او هستند، به همین خاطر است كه فرد نمازگزار كه از سفر بسیار مهم و از نزد مقام بالا و والاى خداوند متعال برگشته است، هدیه‏اى با خود دارد و آن «دعاى خیر و سلامتى» براى همنوعان خود است.

بنده‏ى خدا با آغاز روز یعنى نماز صبح تا اواسط روز این‏چنین و در بهترین قالب و با بهترین الفاظ، درخواست و نیازش را با خداى خود در میان مى‏گذارد و وظیفه‏ى بندگى خود را به انجام مى‏رساند.

انسان چون با روشن شدن هوا و آغاز كار و تلاش و فعالیت روزانه دچار مشكلاتى مى‏شود و ضعف‏هایى متوجه او مى‏گردد، باید در نیمه‏هاى روز نیز متوجه خداوند متعال شود. این‏جاست كه هنگام ظهر نماز دیگرى بجا مى‏آورد و در آن با خداى خود بیشتر از نماز صبح راز و نیاز مى‏كند و از او دعا و درخواست مى‏نماید. این بار به جاى دو ركعت نماز، چهار ركعت نماز مى‏خواند. پس از خواندن «تحیات» نخست كه بعد از دو ركعت اول انجام مى‏گیرد، و قبل از این كه سلام بدهد، برمى‏خیزد و مى‏گوید: «اللَّهُ أَكْبَرُ» یعنى خداوند بزرگ‏تر از آن است كه در اظهار بندگى نسبت به او به این حد از عبادت اكتفا شود، لذا بلند مى‏شود و دو ركعت دیگر به جاى مى‏آورد. پس از فاصله‏ى نه چندان طولانى باز هم نیاز مى‏رود كه نماز دیگرى ادا كند. پس، چهار ركعت نماز عصر را نیز به جاى مى‏آورد.

در ابتداى شب نیز نماز مغرب كه سه ركعت است به همان صورت و هنگام خوابیدن نیز نماز عشاء را - كه آن هم همانند نمازهاى ظهر و عصر چهار ركعت مى‏باشد،- مى‏خواند.

بنده‏ى خدا همان‏طور كه آغاز روزش را با نماز و دعا و درخواست از خدا آغاز مى‏كند، پایان آن را نیز با آن به آخر مى‏رساند.

علاوه بر این پنچ نماز كه بر هر فرد مسلمانى واجب است و بدون انجام آن‏ها بندگى خدا غیر ممكن است، نمازهاى دیگرى نیز وجود دارند كه در اوقات مختلف خوانده مى‏شوند. این نوع نمازها نمازهاى «سنت» نام دارند. یعنى اگر فرد آن‏ها را بخواند بهتر است اما اگر نخواند دچار گناه نمى‏شود.

در میان نمازهاى سنت نمازى به نام نماز «وتر» یعنى نماز «فرد» وجود دارد كه بسیار مهم است و زمان آن نیز بعد از خواندن نماز عشاء و قبل از خواب یا در نیمه‏هاى شب یا قبل از آغاز نماز صبح مى‏باشد و حداقل ركعات آن، یک ركعت و حداكثر آن، یازده ركعت به صورت فرد مى‏باشد. یعنى انسان مى‏تواند آن را به صورت یک ركعت یا سه ركعت، پنج ركعت، هفت ركعت، نه ركعت و یازده ركعت بخواند و ادا كند. خواندن این نماز بسیار مهم و مفید است و تسمیه‏ى آن به «وتر» یا «فرد» به همان ركعات آن بر مى‏گردد كه باید آن‏گونه ادا شود.

به این ترتیب روشن شد كه بهترین و كامل‏ترین قالب براى دعا و درخواست از خداوند متعال «نماز» است.

اگر انسان بتواند نمازهاى پنج‏گانه‏ى واجب را با آگاهى و درک و فهم كامل [البته در حد توانائیش] بخواند، خداوند متعال به او وعده داده است كه او را در مسیر بندگى خود هدایت و توفیق دهد. وقتى انسان این نمازهاى واجب را آن‏گونه كه گفتیم ادا كرد، دیگر دل و درونش با خدا مرتبط خواهد شد و فكر و ذكرش متوجه او مى‏شود و هرگز از او غافل نمى‏شود. اگر هم گاه‏گاهى دچار غفلت شود، فوراً به یاد خدا مى‏افتد و خود را از غفلت نجات مى‏دهد و به سوى خدا بر مى‏گردد.

البته گاهى هم پیش مى‏آید كه انسان در غیر نماز، دست به دعا شده و از خداوند چیزهایى مى‏خواهد و با او راز و نیاز مى‏كند كه این هم خوب و شایسته است.

درست است كه بهترین قالب براى دعا و راز و نیاز با خداوند متعال «نماز» است؛ اما گاه گاهى انسان دچار بلا و مصیبتى مى‏شود و وقت نماز هم نیست در این صورت بهتر است هم‏چون پیامبر خدا ‏ج عمل كند و دو ركعت نماز سنت بخواند و در آن با خداى خود راز و نیاز كند و مشكلش را مطرح و از او درخواست كمک نماید. اما اگر خواندن نماز برایش مقدور نبود باز هم مى‏تواند بدون خواندن نماز دست به دعا شده و با خدا راز و نیاز بكند؛ اما باید این را بداند كه بهترین قالب دعا و درخواست كمک از خدا «نماز» است و بهترین درخواست‏ها همان درخواست هایى هستند كه فرد در نماز از خداوند مى‏كند (سوره‏ى فاتحه).

[۳۷] استاد بزرگوار / در چهار نوار به صورت مفصل به مسئله‏ى نماز پرداخته‏اند كه خوانندگان محترم را به استماع این مطالب توصیه مى‏كنم. البته این مطالب نوشته شده و به چاپ رسیده است. [۳۸] تشبیه كعبه به پایتخت ‏خداوند تنها و تنها جهت فهم مطلب است و بس. [۳۹] بركت یعنى استمرار درود و تحیت و سلام و هر آن‏چه خیر و نیكى است.

برخى ديگر از عبادات

بحث «نماز» و مسایل مربوط به آن، به صورت اختصار، به پایان رسید و اكنون زمان آن است كه به طور خلاصه به دومین عملى كه انسان مسلمان باید انجام دهد اشاره كنیم و آن «زكات» است.

زكات

در بسیارى از آیات قرآن این مطلب بیان شده است كه انسان پس از ایمان به خدا، دو عمل بسیار مهم و بزرگ را باید انجام دهد. این دو عمل بسیار بزرگ و مهم «نماز» و «زكات» است.

«زكات» به این معنى است كه انسان اضافه بر نیاز، از ثروت و مالى كه دارد، به افراد نیازمند ببخشد. انجام چنین عمل مهمى باعث رشد او و صعودش به سوى كمال مى‏شود. همان‏طور كه دادن مواد غذایى (آب و كود و ...) به درخت یا هر گیاه دیگرى باعث رشد او مى‏شود، زكات نیز در اصل این‏گونه است. چون بخشیدن مال اضافى به نیازمندان باعث رشد انسان و صعود او به سوى كمال مى‏شود، به آن «زكات» گفته مى‏شود. حال بستگى به درجه‏ى ایمان فرد و مقدار ترس او از خدا دارد كه چه مقدار از مالش اضافه بر نیازش است و چه مقدار اضافه بر نیازش نیست.

البته منظور از اضافه بر نیاز این نیست كه فرد مشغول خوشگذرانى باشد و بگوید من اضافه بر نیاز ندارم تا آن را به كسى ببخشم. هرگز چنین نیست. واقعیت این است كه انسان باید داراى یک زندگى به دور از هر گونه [تجملگرایى و [خوشگذرانى باشد. اگر این‏گونه زندگى كرد در این صورت بسیارى از اموال و دارائى‏اش اضافه بر نیازش خواهد بود و باید قسمتی از آن را به نیازمندان بدهد.

روزه

پس از بیان «زكات» به طور خلاصه به عبادت «روزه» نیز اشاره مى‏كنیم تا انسان مسلمان حقیقت آن را درک كند.

حقیقت این است كه انسان در مسیر بندگى خدا باید آن‏گونه عمل كند كه خداوند او را به آن دستور داده است و از هر آن‏چه خدا دوست ندارد و او را از آن نهى كرده است، بپرهیزد. انجام چنین امرى بسیار مشكل است. این همان «تقوا» است.

خداوند متعال به لطف و رحمت خود، براى دست‏یابى انسان به این مهم یعنى «تقوا»، دوره‏اى قرار داده است. این دوره این‏گونه است كه انسان در هر سال یک ماه موظف است از طلوع فجر تا غروب آفتاب، از هر آن‏چه كه نفسش آرزو مى‏كند و به سوى آن تمایل نشان مى‏دهد؛ یعنى خوردن و نوشیدن و انجام مسایل جنسى با همسر خود، خوددارى نماید تا با انجام چنین دوره‏اى به تقواى خدا دست یابد.

وقتى غذا هست و نوشیدنى آماده مى‏باشد و بدون هیچ مانعى انسان مى‏تواند با همسر خود همبستر شود؛ اما به خاطر خدا و تنها به خاطر انجام دستور او - جلّ جلاله - در طول روز و به مدت یک ماه در سال از این لذّت‏ها دورى مى‏كند، یقیناً به این هم عادت خواهد كرد و این توانایى نیز در او ایجاد خواهد شد كه نسبت به دستورات و اوامر خدا مطیع و فرمانبردار باشد و از هر آن‏چه خدا او را از انجامش نهى مى‏كند دورى كند و از اطاعت و دنبال كردن آرزوهاى نفسانى‏اش خوددارى نماید.

زمانى كه انسان در هر سال در یک دوره‏ى یک ماهه با توضیحات مختصرى كه داده شد شركت كند، یازده ماه دیگر سال توانایى كنترل خود را خواهد داشت و به راحتى مى‏تواند در آن مدت مطیع اوامر خداوند متعال باشد.

بخش پنجم
اركان ديگرِ ايمان

ايمان به فرشتگان

در مباحث گذشته گاه‏گاهى به چیزهاى اشاره مى‏شد كه در این‏جا مى‏خواهیم به اختصار در مورد آن‏ها بحث كنیم. دانستن این مطالب هم‏چون مطالب گذشته براى رشد و كامل شدن ایمان انسان مسلمان لازم و ضرورى است. یكى از این موارد مسئله‏ى ایمان به «ملائكه» یعنى «فرشتگان» است.

قبلاً گفتیم كه خداوند متعال، خالق و سازنده‌ی این جهان است و تنها او فرمانرواى این جهان مى‏باشد. یعنى هم سازنده و هم فرمانرواى این جهان، ذات خداوند متعال است. چنین مطلبى در بسیارى از آیات قرآن به آن اشاره شده است: «خداوند آسمان‏ها و زمین و آن‏چه را كه در میان آن‏هاست در شش روز به وجود آورد؛ سپس بر تخت فرمانروایى قرار گرفت و شروع به اداره‏ى امور این جهان و فرمانروایى بر آن كرد».

همان‏طور كه هر فرمانروا و حاكمى براى اداره‏ى منطقه‏ى تحت فرمان خود، در مركز فرماندهى مقیم و از آن‏جا فرمان صادر مى‏كند تا این‏گونه بزرگى و عظمت و فرمانروایى خود را حفظ كند و براى تحقق دستوراتش و رساندن آن به دیگران، افرادى در خدمت او هستند كه دستورات را از او گرفته و به تمام مناطق مى‏رسانند؛ خداوند متعال نیز نوعى از مخلوقات به نام «ملائكه» یعنى «فرشتگان» را در اختیار دارد كه فرمان‏هاى خود را به آن‏ها داده و آن‏ها نیز دستورات او را به همه جا مى‏رسانند و بدین ترتیب فرمانروائى‏اش تحقق مى‏یابد و دستورات و فرمان‏هایش به تمام نقاط جهان مى‏رسد و اجرا مى‏شود.

كلمه‏ى «ملائكه» به معنى «پیامبران» است، یعنى آنان كه پیام را از جایى گرفته و به جاى دیگر مى‏برند. «ملائكه» به چنین افرادى گفته مى‏شود و هر یک از آن‏ها «مَلَك» نام دارد. «مَلَك»، یعنى كسى كه پیامى را از جایى به جاى دیگر مى‏برد.

در جاى دیگرى از قرآن، كلمه‏ى «ملائكه» به معنى «رُسُل» یعنى «فرستادگان» آمده است و چنین معنایى به این مطلب اشاره دارد كه هر زمان خداوند بخواهد فرمانى را صادر كند و امرى را به گوشه‏اى از این جهان برساند آن را به یک یا چند فرشته مى‏دهد و آن‏ها نیز پیام را به جایى كه باید ببرند، انتقال مى‏دهند و به این ترتیب فرمانروایى خداوند ادامه مى‏یابد و جهان این‏گونه اداره مى‏شود.

وقتى گفته مى‏شود انسان مسلمان باید به ملائكه ایمان داشته باشد؛ یعنى انسان مسلمان باید یقین داشته باشد كه [ملائكه وجود دارند و] این مخلوقات داراى برخى صفات هستند كه او باید آن‏ها را بشناسد و به آن‏ها ایمان داشته باشد. این صفات در قرآن كریم ذكر شده‏اند؛ مثلاً: فرشتگان هرگز از فرمان خداوند متعال سرپیچى نمى‏كنند و هر چه او - جلّ جلاله - دستور مى‏دهد آن را به صورت كامل انجام مى‏دهند و مرتكب كوچك‏ترین خلافى نمى‏شوند. آن‏ها بندگان محترم خداوند متعال هستند. كار آن‏ها بندگى و عبادت و اطاعت و فرمانبردارى از خداوند متعال است. زمانى كه خداوند انسان را آفرید، به آن‏ها دستور داد تا در خدمت او باشند و چیزهایى را كه انسان براى عبادت لازم دارد برایش آماده و تهیه كنند تا بهانه‏اى نداشته باشد و نگوید امكانات در اختیارم نبود و نتوانستم خداوند را بندگى كنم.

یكى از كارهایى كه فرشتگان براى انسان انجام مى‏دهند این است كه دو نفر از آن‏ها مأمور ثبت و ضبط اعمال و كردار و گفتار انسان هستند. یعنى در سمت راست و چپ هر انسانى دو نفر از فرشتگان ملازم و همراه او هستند و مشغول ثبت اعمالى هستند كه از او سر مى‏زند تا در روز قیامت و در دادگاه خداوند متعال بر اساس آن محاكمه و محاسبه شود.

یكى دیگر از كارهایى كه فرشتگان انجام مى‏دهند، كمک و یارى و تأیید آنانى است كه بر اساس ایمان به خدا، عمل صالح انجام مى‏دهند. هر چه ایمان فرد قوى‏تر باشد آن‏ها بیشتر او را تأیید و كمک مى‏كنند تا جایى كه در جنگ با كافران به پشتیبانى او مى‏آیند و به دشمنانش؛ یعنى كافران ضربه وارد كرده و آنان را از بین مى‏برند آن‏گونه كه در غزوه‏ى بدر اتفاق افتاد. در این غزوه چون مسلمانان در بالاترین درجه‏ى ایمان قرار داشتند، تعداد كثیرى از فرشتگان به فرمان خداوند متعال به كمک آن‏ها آمدند و دشمن را از بین بردند. این كمک براى منحرفین و كافران نیز مطرح است؛ اما با این تفاوت كه خداوند متعال شیاطین را ملازم و همراه آنان قرار مى‏دهد تا آن‏ها را همراهى و كمک كرده و بیش از پیش در مسیر انحراف به پیش ببرند.

در قیامت نیز فرشتگان، این بندگان محترم خداوند متعال، مأموریت و وظیفه دارند مردم را جمع و احضار كنند و در دادگاه خداوند گرد آورند. آن‏ها در آن‏جا نیز منتظر و آماده‏ى انجام دستورات خداوند متعال هستند؛ مثلاً: وقتى فرمان صادر مى‏شود كه مؤمنین به بهشت بروند و كافران به جهنم برده شوند، فرشتگان بهشتیان را به بهشت راهنمایى مى‏كنند و جهنمیان را در جهنم مى‏اندازند.

تعدادى از فرشتگان، مأمور شكنجه‏ى كافران در جهنم هستند و عده دیگرى نیز مأمور مهماندارى و پذیرایى از مؤمنان در بهشت مى‏باشند.

ايمان به كتاب‏هاى آسمانى

علاوه بر ایمان به فرشتگان، انسان مسلمان باید به كتاب‏هاى خداوند متعال كه براى هدایت انسان‏ها فرستاده شده نیز ایمان داشته باشد. همان‏طور كه قبلاً گفتیم انسان باید ایمان داشته باشد كه خداوند متعال براى هر امتى برنامه‏ى هدایت و راهنمایى به سوى خود فرستاده است تا مردم به راه راست بیایند و عقیده و باورى خداپسندانه داشته باشند.

تمام این كتاب‏ها و برنامه‏ها یک هدف داشته و آن این كه انسان بنده‏ى خدا باشد كه قبلاً به تفصیل به این مطلب اشاره كردیم. تنها تفاوتى كه این كتاب‏ها با هم داشته‏اند عبارت است از این كه یكى به زبان عربى، یكى به زبان عبرى و ... بیان شده‏اند. یعنى براى هر امتى به زبان خودش كتاب هدایت فرستاده شده تا به راه راست هدایت شوند. هیچ امتى وجود نداشته كه خداوند متعال براى آن‏ها كتاب هدایت نفرستاده باشد.

ايمان به «پيامبران»

فرد مسلمان هم‏چنین باید به پیامبران و انبیاء یعنى همان كسانى كه از طرف خداوند برنامه‏ى هدایت به آنان وحى شد و آن را دریافت كردند، ایمان داشته باشد.

مُرسلین (رُسُل) كسانى هستند كه خداوند متعال آن‏ها را فرستاده است تا برنامه‏ى هدایت را به مردم برسانند و راه بندگى را برایشان روشن كنند.

ایمان آوردن به پیامبران این گونه است كه فرد معتقد باشد كه آنان پیامبر و فرستاده‏ى خدا هستند و آن‏چه از طرف خدا دریافت كرده‏اند حق بوده و برنامه‏ى هدایت است و چیزى نیست كه از طرف شیطان یا زاییده‌ی وهم و خیال خود آن‏ها باشد. انسان باید ایمان داشته باشد كه پیامبران در دریافت آن برنامه دچار كوچك‏ترین خطا و اشتباهى نشده‏اند و نیز باید مطمئن باشد كه هر چه به آنان داده شده بى‏كم و كاست به مردم رسانیده‏اند و آن‏چه به مردم رسانیده‏اند برنامه‏ى خدا بوده است و كمترین خیانت و دستكارى در برنامه‏ى خدا نكرده‏اند. یعنى نه كمترین چیزى به آن اضافه كرده‏اند و نه چیزى از آن كم كرده‏اند.

هم‏چنین انسان مسلمان باید یقین داشته باشد كه پیامبران خدا، هم براى مردم زمان خود و هم براى هر بنده و عبدى كه بخواهد تا روز قیامت راه بندگى خدا را در پیش بگیرد، امام و پیشوا و سرمشق و الگو بوده‏اند.

پیامبران قبل از مردم موظف و مكلّف به اجراى هر آن‏چه از طرف خدا دریافت كرده‏اند، بوده‏اند. بر آنان واجب بوده تا پیشوا و رهبر مردم باشند و براى آنان روشن كنند كه چگونه باید به كتابهاى خدا ایمان بیاورند و چه كارهایى را باید انجام بدهند و از چه كارهایى دورى كنند. آنان باید در این زمینه الگوى مردم باشند. الگو بودن آن‏ها به بهترین شكل انجام گرفته و وظیفه‏ى بندگى خدا را به بهترین شیوه انجام داده‏اند؛ اما چون آن‏ها نیز انسان بوده‏اند گاه گاهى دچار اشتباه شده‏اند اما اشتباه آن‏ها عمدى نبوده است. وقتى دچار اشتباه شده‏اند خداوند متعال آن‏ها را از طریق وحى آگاه كرده و به آنان فرموده است كه این كار اشتباه است و باید این‏گونه عمل كنند و از این طریق حق را برایشان روشن كرده است. آنان نیز فوراً از اشتباه خود دست برداشته و به آن‏چه خداوند متعال دستور داده عمل كرده‏اند.

البته اشتباهات پیامبران بسیار كم بوده است و این مطلب مغایرتى با مقام و موقعیت آن‏ها نزد خدا ندارد. یعنى چنین تصور نشود كه چون كسى به مقام پیامبرى رسید دیگر نباید در هیچ چیز اشتباه كند. خیر. این‏گونه نیست؛ زیرا پیامبران نیز بَشرند و حكمت نیز چنین اقتضا كرده كه خداوند متعال بدین وسیله به مردم نشان دهد كه آنان نیز بشر هستند و خدا نمى‏باشند؛ تا مردم آنان را فریادرس خود قرار ندهند و نسبت به خدا دچار شرک نشوند. از طرف دیگر در اشتباهات پیامبران خطرى مردم را تهدید نكرده است؛ زیرا به محض این كه پیامبرى دچار اشتباه مى‏شد، خداوند متعال از طریق وحى او را آگاه مى‏كرد؛ مثلاً: در غزوه‌ی بدر پیامبر خدا ‏ج با مشورت برخى از یارانش به این نتیجه رسیدند كه اسیران جنگ را نكشند و در مقابل آزادى‏شان از آنان فدیه بگیرند. وقتى آن‏ها را آزاد كردند با لحن بسیار تندى آیه نازل شد و بیان شد كه حق نبود كه این كار را بكنند و كارى كه انجام داده‏اند درست نبوده است و اكنون خداوند آنان را مى‏بخشد و عذابشان نمى‏دهد؛ زیرا آنان اجتهاد كرده‏اند و به‏طور عمد نافرمانى خدا را انجام نداده و از روى اشتباه به آن كار دست زده‏اند. خداوند متعال آن‏ها را مخاطب قرار مى‏دهد و مى‏فرماید: از اشتباه شما مى‏گذرم و شما را مى‏بخشم؛ اما مواظب باشید بار دیگر چنین كارى را تكرار نكنید.

در این‏جا یک مطلب ضرورى است كه مورد توجه و دقت قرار گیرد و آن این كه: ایمان به پیامبران و فرشتگان و كتاب‏هاى آسمانى این گونه نیست كه انسان بداند كه فرشتگان آن‏گونه كه توصیف شدند وجود دارند، یا كتاب‏هاى آسمانى به آن صورت كه بیان شد نازل شده‏ و به پیامبران وحى شده است. این صرفاً یک آگاهى است و ایمان با این آگاهى كامل نمى‏شود. ایمان به ملائكه و فرشتگان این گونه است كه انسان چنین معتقد باشد كه خداوند متعال فرمانرواى این جهان است و اوامرش را به وسیله‏ى فرشتگان به تمام نقاط جهان مى‏فرستد و تعدادى از آن‏ها مشغول ثبت اعمال انسان هستند و تعدادى نیز در قیامت مأمور احضار مردم به دادگاه خداوند مى‏باشند و در بهشت و در جهنم نیز مأموریت‏هایى دارند. فرد باید فرشتگان را این گونه بشناسد و تسلیم چنین مطلبى شود و با چنین آگاهى در برابر خداوند بیشتر احساس مسئولیت كند.

ایمان به كتاب‏هاى آسمانى نیز یعنى تسلیم دستورات ذكر شده در آن‏ها و عملى كردن آن دستورات در زندگى؛ در غیر این صورت اگر فرد بر مطالب این كتاب‏ها بسیار هم آگاه باشد و از محتویات آن‏ها كاملاً مطلع باشد و بداند كه تمام مطالب از طرف خدا نازل شده‏اند؛ اما به آن‏چه بیان شده عمل نكند؛ چنین فردى مؤمن نیست و آگاهى او هیچ سودى به حال وى نخواهد داشت.

ایمان به پیامبران خدا نیز تنها منحصر به این نمى‏شود كه انسان بداند كه آنان پیامبر خدا بوده‏اند یا نبوده‏اند و حتى در این نیز خلاصه نمى‏شود كه فرد بگوید همه‏ى آن‏ها را دوست دارم و برایشان احترام قائل هستم و قدمشان را روى چشم مى‏گذارم و ... حقیقت ایمان به پیامبران این است كه انسان چنین معتقد باشد كه این بزرگواران از سوى خداوند متعال برنامه‏ى هدایت را دریافت كرده‏اند و آن‏ها خود قبل از همه به آن برنامه عمل كرده‏اند و سرمشق و الگوى دیگران بوده‏اند؛ سپس آن را براى مردم بیان كرده‏اند. او باید تسلیم این بزرگواران شود و در زندگى پیرو و مطیع آن‏ها باشد و تنها آن‏ها را پیشوا و رهبر خود بداند و غیر از آن‏ها فرد دیگرى را رهبر و مقتداى خود نداند و اگر فردِ عالم و مؤمن و متقى را به عنوان رهبر و پیشواى خود انتخاب مى‏كند، به‏خاطر این باشد كه او مطیع و پیرو پیامبران خداست.

بر این اساس، فردى كه به پیامبران ایمان دارد و تسلیم برنامه‏ى آن‏هاست؛ هرگز نباید مطیع و پیرو قانون و برنامه‏ى دیگرى باشد و یا از حاكمانى اطاعت و پیروى كند كه بر اساس آن‏چه هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى به آنان دستور مى‏دهد عمل مى‏كنند. اگر فردى مطیع چنین حاكمانى شد، هرگز نمى‏تواند ادعا كند كه به پیامبران خدا ایمان دارد و اگر هم پیامبران را دوست داشته باشد و بداند كه آن‏ها پیامبر خدا هستند و چنین هم معتقد باشد كه كتاب آن‏ها كتاب خداست، این آگاهى هیچ سودى به حال او ندارد و وضعیت او هرگز مورد قبول خداوند متعال نیست.

ایمان به پیامبران تنها در اطاعت از آن‏ها و دستورات آن‏ها در تمامى مراحل زندگى خلاصه مى‏شود.

ايمان به قضا و قدر

مطلب بسیار مهم دیگرى كه مطرح است و بدون آن انسان نمى‏تواند بنده‏ى خدا باشد و عبادت و بندگى خدا را به صورت كامل انجام دهد، مسئله‌ى «قضا و قدر» است. توضیح این كه:

انسان مسلمان باید چنین معتقد باشد كه خداوند متعال از همه چیز خبر دارد، و همه چیز را مى‏داند، و قدرت و توانایى این را دارد كه هر چه بخواهد انجام دهد و هر كارى را كه انجام مى‏دهد به‏جا و صحیح است، او - جلّ جلاله - كارِ نابه‏جا و بیهوده انجام نمى‏دهد؛ بنابراین قبل از این كه این جهان را خلق كند؛ براى ساختن آن نقشه‏اى كشیده است. همان‏طور كه اگر افرادى بخواهند در جایى بیمارستانى بسازند قبلاً مهندسى مى‏آید و نقشه‏ى آن بیمارستان را مى‏كشد و پس از آن معمار و بنّا و كارگرانى مى‏آیند و طبق نقشه شروع به ساختن آن مى‏كنند [۴۰]. خداوند متعال نیز قبل از این‏كه این جهان را خلق كند، براى آن نقشه كشیده است كه چه مخلوقاتى بیافریند، از هر نوع به چه تعداد خلق كند، چه رویدادهایى باید روى بدهد، چه چیزى انجام گیرد و چه چیزى انجام نگیرد و تمام آن‏چه كه باید انجام گیرد را روشن كرده است. پس از این برنامه‏ریزى، شروع به پیاده كردن آن كرده است. قبل از هر چیز آب را پدید آورد و پس از آن، آب را به دود تبدیل كرد و پس از آن آسمان‏ها و زمین و آن‏چه را در میان آن‏هاست از آن ایجاد كرد و آسمان و زمین در دو مرحله (دو دوره‌ی زمانى) آفریده شدند و آن‏چه در زمین است اعم از گیاه و درخت و همه‏ى نعمت‏ها و كوه‌ها و ... همه در چهار روز دیگر ساخته شد و بطور كلى تمام جهان را در شش روز آفرید. هر روزِ خدا زمانى بسیار طولانى است. در همان نقشه این را نیز مشخص كرده است كه مخلوقى را به‏وجود آورد كه هم علم و دانش داشته باشد و خیر و شر و درست و نادرست را از هم تشخیص دهد و هم بتواند از دو راه حق و باطل یكى را برگزیند و انتخاب كند و از دیگرى فاصله بگیرد. این مخلوق انسان است كه خداوند متعال او را با این ویژگى‏ها آفریده است [۴۱].

همان‏طور كه قبلاً گفتیم، خداوند متعال این مطلب را نیز بیان كرده است كه تنها او - جلّ جلاله - قادر به انجام هر چیزى است و در این میان انسان نیز هم‏چون مخلوقات دیگر از جمله سنگ و آتش و چوب و ... سببى است كه خداوند متعال به وسیله‏ى او برخى از امور را انجام مى‏دهد؛ اما این به معناى این نیست كه انسان هیچ اراده و اختیارى از خود ندارد و هم‏چون آتش و سنگ و چوب بى‏اراده است بلكه این مخلوق خدا بر خلاف سایر مخلوقات در عین حال كه یكى از اسباب خداوند متعال مى‏باشد، داراى اراده نیز هست و مى‏داند و مى‏تواند یكى از راه‏ها را انتخاب كرده و از دیگرى دست بردارد و خود اوست كه مسیر خوشبختى و بدبختى را انتخاب مى‏كند و در یكى از این راه‏ها گام بر مى‏دارد. هرگز چنین نیست كه خداوند متعال او را مجبور به انتخاب یكى از راه‏ها و رها كردن راه دیگر بكند. براى روشن شدن مطلب و این‏كه چگونه ممكن است انسان، هم سبب انجام كارهاى خدا باشد و هم اختیار و اراده داشته باشد و به اراده‌ی خود راهى را انتخاب و راه دیگر را رها كند، مثالى ذكر مى‏كنیم:

فرض مى‏كنیم روز قیامت است و خداوند متعال مردم را به دادگاه احضار كرده است. در میان مردم فردى وجود دارد كه در دنیا روزى فردى را با اسلحه به قتل رسانده است. فرد قاتل به دادگاه خدا احضار شده و خداوند متعال او را محاكمه مى‏كند و از او مى‏پرسد: چرا فلان شخص را كشتى؟ قاتل جواب مى‏دهد: خدایا! من این كار را نكردم. مگر خودت نفرمودى من سبب انجام و تحقق افعال و كارهاى تو هستم؟ من نیز هم‏چون اسباب دیگر سبب چنین قتلى بودم. تو خود فلان شخص را كشتى و من در این میان تنها سبب بودم؛ پس مقصر نیستم.

خداوند متعال خطاب به فرد قاتل مى‏فرماید: در این كه تو در دنیا سبب افعال و كارهاى من بودى شک و تردیدى نیست؛ اما من به خاطر این مسئله تو را محاكمه نمى‏كنم بلكه تو را به خاطر چیز دیگرى محاكمه مى‏كنم. آیا لحظه‏ى قبل از شلیک گلوله و كشتن فرد مقتول، وقتى انگشتت را روى ماشه تفنگ گذاشتى، مى‏دانستى كه ما تصمیم بر قاتل بودن تو گرفته‏ایم؟ آیا مى‏دانستى در تقدیرات ما چه چیزى نوشته شده و قرار است چه چیزى اتفاق بیفتد؟

فرد قاتل جواب مى‏دهد: خیر. در آن لحظه از نظر من قاتل بودن یا نبودنم در تقدیرات ۵۰% به ۵۰% بوده است. در آن لحظه من نمى‏دانستم كه چه چیزى مقدر است و قرار است چه چیزى اتفاق بیفتد.

خداوند مى‏فرماید: چه زمان برایت مشخص شد كه در تقدیرات، تو قاتل فلان شخص هستى؟

قاتل جواب مى‏دهد: من تفنگ را شلیک كردم و گلوله به فلان شخص برخورد كرد و بر زمین افتاد، وقتى نزدیک شدم دیدم گلوله به او اصابت كرده و آن شخص مرده است. آنوقت فهمیدم كه تقدیر چنین بوده كه من سبب كشتن آن شخص باشم.

خداوند مى‏فرماید: پس، قبل از كشته شدن آن فرد نمى‏دانستى تقدیر چیست ‏اما بعد از این كه آن شخص كشته شد فهمیدى تقدیر چه بوده است؛ یعنى وقتى دانستى تقدیر چه بوده كه كار از كار گذشته و راه برگشتى نبود. آن‏چه تو را به خاطر آن محاكمه مى‏كنم این است كه چرا قبل از این كه تقدیرات مشخص شود و نسبت ۵۰% به ۵۰% بود تو آمدى و قسمت كشتن را انتخاب كردى در حالى‏كه مى‏توانستى قسمت خلاف آن را اختیار كنى. چرا از آن دو احتمال خیر و شرّ تو آمدى و قسمت شرّ را انتخاب كردى؟ مگر شریعت و برنامه و كتاب من به تو نمى‏گفت و تو را به انتخاب راه خیر تشویق و به دورى گرفتن از راه شرّ منع نمى‏كرد. مگر به تو نمى‏گفت قتل جایز نیست و از انجام آن دورى كن. پس با این وجود چرا قتل را انتخاب كردى؟ من به خاطر این انتخاب تو را محاكمه و مجازات مى‏كنم. این را هم بدان، اگر پس از انتخاب قتل و شلیک گلوله، فرد مورد نظر تو كشته نمى‏شد، باز هم تو را به خاطر تصمیمى كه گرفته بودى محاكمه مى‏كردم؛ زیرا آن‏چه متعلق به تو بود همان اختیار و تصمیم بود كه به‏ كار گرفتى.

با توجه به آن‏چه گفته شد مشخص مى‏شود كه در مسیر زندگى آن‏چه متعلق به انسان است و انسان به آن مكلّف است تصمیم و انتخاب راه صحیح و انتخاب نكردن راه ناصواب است. این را نیز باید بدانیم كه انسان قبل از انتخاب یكى از دو راه خیر و شر، نمى‏داند كه در تقدیرات خدا براى او چه چیزى مقدر و چه چیزى مقدر نیست؛ بنابراین انسان در انتخاب یكى از این دو راه مختار است. بعد از انتخاب است كه تقدیرات مشخص مى‏شود. تكلیف و وظیفه‏ى انسان هنگام انتخاب انجام مى‏گیرد و بر اساس همین انتخاب است كه در روز قیامت محاكمه و محاسبه مى‏شود و جزا و پاداش یا سزا و عقاب داده مى‏شود.

از طرف دیگر این را هم باید بدانیم كه انسان براى بندگى خدا آفریده شده است. او همیشه باید در این فكر باشد كه تكلیف و وظیفه‏ى او چیست و چه كارى را باید انجام دهد و چه كارى را نباید انجام دهد. آن‏چه خدا به انجامش امر كرده باید انجام و از آن‏چه نهى كرده دورى كند. یعنى تصمیم او باید بر انتخاب راه صحیح و دورى گرفتن از راه ناصواب باشد. آن‏چه در توانایى انسان است و بر آن نیز مكلّف است همین است؛ اما بعد از تصمیم چه چیزى انجام مى‏گیرد و چه چیزى انجام نمى‏گیرد، دیگر كار او نیست؛ [زیرا او سبب انجام امور است و خدا فاعل اعمال مى‏باشد]. پس از این انتخاب باید بر خدا توكل كند و از او بخواهد كه در حركت در مسیر صحیح كه همان بندگى اوست او را یارى و كمک كند. او را كمک كند تا كارهاى خیر انجام دهد و از كارهاى شرّ بپرهیزد.

بنابراین انسان مسلمان نباید در این فكر باشد كه چه روى مى‏دهد و چه روى نمى‏دهد او باید این مسایل را به خداوند متعال بسپارد. او تنها و تنها باید به این فكر كند كه وظیفه‏ى او چیست و او چه باید بكند و چه نكند. كسى كه راه و مسیر بندگى خدا را در پیش مى‏گیرد بسیارى از نعمت‏ها و امكانات دنیا را از دست مى‏دهد و دچار مشكلات متعدد مى‏شود. بنده‏ى خدا، باید وظیفه‏ى بندگى خود را بداند و تصمیم و انتخاب او همیشه در جهت ایمان به خدا و انجام اعمال صالح باشد و از كفر و اعمال زشت و ناپسند دورى كند. او مشغول وظیفه و انجام تكلیف خود است؛ اما دیگر چه روى مى‏دهد و چه اتفاقى مى‏افتد یا نمى‏افتد مربوط به او نیست؛ بلكه مربوط به خداوند است. اگر خداوند تقدیر كرده باشد كه خیر و نعمت و امكانات به او برسد، یقیناً به آن دست مى‏یابد گرچه هزاران هزار دشمن داشته باشد و مانع این كار شوند، و اگر خداوند مقرر كرده باشد كه او دچار مشكلات شود، مطمئناً دچار آن مشكلات خواهد شد گرچه هزاران هزار حامى و پشتیبان داشته باشد. اگر خداوند مقرر كرده باشد كه او به دست ظالمى كشته شود، حتماً كشته خواهد شد اگر چه خدمتكار و نوكر آن ظالم هم باشد، و اگر قرار باشد به دست كسى كشته نشود، كشته نمى‏شود گرچه دشمنان زیادى هم اقدام به كشتن او بكنند. عمر انسان، رزق و روزى او، خوشى و ناخوشى، راحتى و مشكلات، ثروتمندى و فقر او و ... همه در دست خداست. انسان باید همیشه در فكر وظیفه و انجام تكلیف خود و این كه چه كار بكند و چه كار نكند باشد؛ اما چه مى‏شود و چه نمى‏شود، دچار مشكل مى‏شود یا خیر، مى‏میرد یا نمى‏میرد، مال و ثروتش را از دست مى‏دهد یا نمى‏دهد و ... در دایره‏ى كار او نیست و او حق ندارد كه به این مسایل فكر كند. همه‏ى این مسایل در قدرت و اختیار خداست و خداوند متعال نیز، از همان ابتداى خلقت، اگر مقرر كرده باشد كه فلان كار روى دهد، آن كار حتماً روى خواهد داد و اگر مقرر كرده باشد كه روى ندهد، یقیناً روى نخواهد داد.

انسان باید با خیالى آرام و دلى مطمئن مشغول انجام وظیفه‏ى خود كه همان بندگى خداست، باشد. او این را باید بداند كه اگر به چیزى دست مى‏یابد و چیزى را كسب مى‏كند، آن چیز متعلق به او بوده است و خداوند متعال از همان ابتداى خلقت براى او مقرر كرده است. اگر به چیزى دست نمى‏یابد یا آن را از دست مى‏دهد، یقین داشته باشد كه در همان ابتداى خلقت قرار بر این نبوده كه آن چیز متعلق به او باشد. این‏جاست كه انسان مؤمن در نهایت آرامش و اطمینانِ قلبى به سر مى‏برد. او تنها مشغول انجام بندگى خداست و در این راه بر او توكل مى‏كند. او با ایمانى كه كسب كرده است، مشغول انجام اعمال صالح است؛ زیرا مى‏داند اسباب سعادت و خوشبختى همین ایمان و اعمال صالح هستند و پس از آن به خدا توكل مى‏كند و خداوند متعال نیز خیر دنیا و آخرت را نصیب او مى‏كند.

آن‏چه بیان شد، همان چیزى است كه «قضا و قدر» نامیده مى‏شود و بر مسلمان واجب است كه به آن ایمان داشته باشد و این را بداند كه بدون ایمان به این مسئله هرگز نمى‏تواند بندگى خدا را به انجام برساند و بنده‏ى واقعى خدا باشد.

بدون ایمان به این مسئله، انسان همیشه در این فكر است كه چه اتفاق مى‏افتد و چه روى نمى‏دهد و با مشغول شدن به این مسایل، عبادت و بندگى را - كه سبب خوشبختى است - از دست مى‏دهد و چیزى را نمى‏تواند عوض كند؛ زیرا خداوند متعال همه چیز را معین كرده است و هر چه او تعیین كرده، انجام مى‏گیرد و خلاف آن صورت نخواهد گرفت. انسان مؤمن با چنین ایمان و اعتقادى از هیچ صاحب قدرت دنیوى ترس و وحشت ندارد و مشغول اداى وظیفه‏ى بندگى است و مى‏داند كه غیر از خدا كسى نمى‏تواند كمترین زیان و ضررى به او برساند؛ همان‏طور كه هیچ خیر و نیكى در دست كسى جز او نیست و به كسى جز او امیدوار نیست و فقط از او مى‏ترسد. انسان با چنین اعتقادى، هرگز دچار غم و اندوه نمى‏شود و با دلى آرام و مطمئن مشغول اداى وظیفه‏ى بندگى است و براى رسیدن به خوشبختى مسیر بندگى را در پیش مى‏گیرد.

[۴۰] همان‏طور كه قبلاً نیز گفتیم بیشتر مثال‏ها به خاطر فهم مطالب است. [۴۱] البته «جن» نیز در این ویژگى‏ها، هم‏چون انسان است.

بخش ششم:
اخلاقيات فردى و اجتماعى

پس از این كه انسان مسیر بندگى خدا را انتخاب كرد و به خدا و روز قیامت و پیامبران و كتاب‏هاى آسمانى و فرشتگان و مسئله‏ى قضا و قدر ایمان آورد و تصمیم گرفت مشغول انجام اعمال صالح باشد و در این مسیر تنها از خداوند متعال درخواست كمک و یارى كند، در این صورت وظایف و تكالیفى متوجه او مى‏شوند كه این وظایف و تكالیف در كتاب خدا و سنت پیامبر خدا ‏ج ذكر شده‏اند. این وظایف همه‏ى زندگى او را در بر مى‏گیرند و تمام جوانب زندگى را شامل مى‏شوند و هیچ جنبه‏اى از جوانب حیات نیست كه خداوند متعال براى آن برنامه‏اى قرار نداده باشد تا انسان به اجبار و از روى ناچارى به غیر خدا پناه برده و در آن زمینه از غیر خدا كمک و یارى بطلبد و از او اطاعت كند.

بر این اساس، قصد داریم در قسمت اخیر، به برخى از تكالیف و دستوراتى كه در قرآن ذكر شده و انسان مسلمان به آن‏ها نیاز مبرم دارد و باید آن‏ها را انجام دهد و تنها با انجام آن‏هاست كه مى‏تواند بنده‏ى واقعى خدا باشد، اشاره كنیم. این را نیز باید بدانیم كه دین خدا كه مجموعه‏اى از دستورات و فرمان‏هاى متعدد است، در كل یک دین شمرده مى‏شود و ممكن نسیت فردى برخى از دستورات آن را بپذیرد و برخى دیگر را نپذیرد، از برخى اطاعت كند و از برخى سر باز زند. چنین برخوردى با دین خدا، هرگز مورد رضایت خدا نیست و انسان را به خوشبختى نخواهد رساند.

در سوره‏ى «قلم» خداوند متعال پس از آن كه پیامبرش را راهنمایى مى‏كند تا در مسیر بندگى خدا و تبلیغ دینش استقامت داشته باشد و در این راه هیچ توجه‏اى به تبلیغات غلط دشمنان خدا نكند، به او مى‏فرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤ [القلم: ۴]. یعنى: تو بر روش و اخلاق بسیار بزرگى هستى. بعد از این به بیان اخلاق و رفتار ناپسند دشمنان خدا مى‏پردازد؛ اخلاق و رفتارى كه انسان مسلمان باید از آن‏ها دورى كند و اگر یكى از آن‏ها را داشته باشد، باید در اسرع وقت سعى كند آن را از خود دور نماید.

برخى از صفات مذموم و ناپسند ذكر شده در سوره‏ى قلم

۱. بسیار سوگند خوردن

یكى از صفات و اخلاق ناپسند، «بسیار سوگند خوردن» است كه در قرآن و در این سوره از آن با كلمه‏ى ﴿حَلَّافٖ [القلم: ۱۰]. تعبیر شده است.

بسیار سوگند خوردن نشانه‏ى این است كه انسان از شخصیت و اعتبار واقعى برخوردار نیست؛ زیرا وقتى فردى به خود اعتماد و اطمینان نداشته باشد، چنان فكر مى‏كند كه دیگران نیز به او اعتماد و اطمینان ندارند؛ پس هر حرفى كه مى‏زند براى صحت آن سوگند مى‏خورد. وقتى مردم شخصیت واقعى چنین فردى را شناختند دیگر به عنوان فردى محترم و عضو معتبر جامعه به او نمى‏نگرند.

شخصیت و ارزش و اعتبار انسان از كلام و گفتارش پیداست و خود، قبل از هر كس دیگر به خود اعتماد دارد و به آن‏چه مى‏گوید مطمئن است و همین اعتماد و اطمینانى كه خود نسبت به شخصیت خود دارد، باعث ارزش و اعتبار او در جامعه مى‏شود و مردم نیز با آن دید به او مى‏نگرند. پس دیگر نیازى نمى‏بیند بر آن‏چه مى‏گوید سوگند بخورد. البته در برخى از موارد پیش مى‏آید كه انسان به منظور روشن شدن مطلبى سوگند بخورد؛ اما چنین مواردى بسیار اندک است.

۲. ذلّت

یكى دیگر از صفات و اخلاقیات ناپسند و بسیار مذموم، ﴿مَّهِينٍ [القلم: ۱۰]. یعنى ذلّت و خوارى و كوچک كردن خود و خودكم‏بینى است. البته «ذلّت» به معناى «تواضع» نیست؛ زیرا «تواضع» صفت پسندیده‏اى است.

«ذلّت» از بى‏ارتباطى انسان با خدا سرچشمه مى‏گیرد. وقتى قلب و درون انسان از ایمان به خدا تهى و بى‏بهره باشد، همیشه حاضر است براى دیگران سر تعظیم فرود بیاورد و در برابرشان سر ذلّت خم كند. همیشه حاضر است براى دیگران نوكرى كند و چنان برخورد كند كه ارزش و اعتبار خود را از دست بدهد. مدام حاضر است ذلیلِ دست ظالمان و صاحبان قدرت باشد. بسیارى از افراد را مى‏بینیم كه در نهایت ذلّت خود را در اختیار هر صاحب قدرتى قرار داده و مجرى خواسته‏هاى نامشروع آن‏ها هستند و كوچك‏ترین اعتبار و ارزشى براى خود باقى نگذاشته‏اند.

چنین رفتار و صفتى از انسان مسلمان به دور است و هرگز شایسته‏ى او نیست. انسان مسلمان در عین حال كه متواضع است و احساس تكبر نمى‏كند و خود را سرآمد دیگران نمى‏بیند و همیشه احساس عزّت و سربلندى مى‏كند و این هم از ایمانى سرچشمه مى‏گیرد كه در دل او جاى گرفته است، این را هم مى‏داند كه داشتن ارتباط با خدا باعث سربلندى و سرافرازى است. پس هرگز حاضر نیست در برابر غیر خدا سر تعظیم فرود آورد و احساس ذلّت كند. او نسبت به مؤمنین متواضع است؛ اما نسبت به اهل كفر و به ویژه حاكمان كافر، در نهایت عزّت به سر مى‏برد و هرگز در برابر آن‏ها سر تسلیم فرود نمى‏آورد. هرگز به خود اجازه نمى‏دهد حتّى یک لحظه هم خود را از آنان كوچک‏تر و پائین‏تر احساس كند.

۳. عیب‏جویى

یكى دیگر از صفات ناپسند، این است كه انسان همیشه مشغول عیب گرفتن از دیگران باشد و از این طریق بخواهد شخصیت دیگران را بى‏اعتبار كند. قرآن چنین فردى را با چنین صفت ناپسندى ﴿هَمَّازٖ [القلم: ۱۱]. مى‏نامد.

علت دست زدن به چنین كارى این است كه فرد عیب‏جو خود بى‏شخصیت و بى‏اعتبار و بى‏ارزش است و مى‏خواهد دیگران نیز هم‏چون او باشند و چشم دیدن افراد با شخصیت و با اعتبار را ندارد. از این رو سعى مى‏كند از هر راه و روش ممكن و با هر مكر و حیله‏اى كه شده، شخصیت دیگران را خُرد كند و از بین ببرد.

۴. سخن‏چینى

یكى دیگر از صفات مذموم، صفت «سخن‏چینى» است و آن این‏گونه است كه فردى براى بر هم زدن ارتباط دو نفر با هم و ایجاد فتنه و دشمنى در بین آن‏ها و در نهایت در میان افراد جامعه، مشغول رد و بدل كردن سخنانى بین آن‏ها باشد.

﴿مَّشَّآءِۢ بِنَمِيمٖ [القلم: ۱۱]. یعنى فرد سخن‏چین همیشه كار و برنامه‏اش این است كه حرف فردى را پیش دیگرى ببرد و بالعكس؛ تا از این طریق روابط آن‏ها را بر هم زند و این‏گونه بین مردم فساد ایجاد كند و نظم جامعه را بر هم زند و در نتیجه جامعه به سمت و جهتى حركت كند كه هیچ‏كس به دیگرى اعتماد نكند. یعنى نوعى بى‏اعتمادى در جامعه ایجاد شود.

۵. منع كردن خیر از دیگران

یكى دیگر از صفات مذموم و ناپسند همان صفتى است كه خداوند به آن اشاره مى‏كند و صاحبش را این‏گونه توصیف مى‏كند: ﴿مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ [القلم: ۱۲]. این صفت به گونه‏اى است كه صاحبش همیشه مانع رسیدن خیر به دیگران است. چنین فردى با چنین صفتى، از این‏كه نعمت و امكانات به دست نیازمندان برسد جلوگیرى مى‏كند. اگر خود، داراى ثروت است، از بخشش آن به دیگران خوددارى مى‏كند و علاوه بر این از ثروتمندان و آنان كه مى‏خواهند به دیگران كمک كنند و زكات مالشان را بپردازند، ممانعت به عمل مى‏آورد. یعنى نه تنها دوست ندارد خود به دیگران چیزى ببخشد، دوست ندارد دیگران نیز انفاق و بخشش كنند.

۶- تجاوز

﴿مُعۡتَدٍ [القلم: ۱۲]. یكى دیگر از صفات ناپسند صفت «تجاوز» است. صاحب چنین صفتى بسیار تجاوزگراست و از حدود و مرزهاى بندگى و مسئولیت بسیار تجاوز مى‏كند و حاضر نیست كه در محدوده‏ى بندگى خداوند متعال باقى بماند. چنین شخصیتى همیشه در این فكر است كه زیر بار مسئولیت شانه خالى كند.

۷. بزهكارى

﴿أَثِيمٍ [القلم: ۱۲]. صفت ناپسند دیگر، صفت «بزهكارى» است. صاحب چنین صفتى همیشه مشغول انجام كارهاى ناپسند است؛ كارها و اعمالى كه از رسیدن انسان به سوى كمال و سعادت و خوشبختى جلوگیرى كرده و او را روز به روز به عقب بر مى گرداند.

۸. بداخلاقى و زشتخویى

﴿عُتُلِّۢ [القلم: ۱۳]. یكى دیگر از صفات زشت و ناپسند است. انسان بداخلاق و تندخو و زشت خو همیشه به فكر خود است. چنین شخصى هر چیز خوب و سودمندى را به خود اختصاص مى‏دهد و به غیر خود فكر نمى‏كند.

۹. زنیم

صفت مذموم دیگرى كه خداوند متعال در سوره به آن اشاره مى‏كند، صفت زشت و ناپسند ﴿زَنِيمٍ [القلم: ۱۳]. است. «زنیم» یعنى فردى كه جزو مردم نیست‏، اما به ناحق خود را از مردم مى‏داند. مثال چنین افرادى همان حاكمان ظالمى هستند كه بر اساس قوانین خداوند متعال حكومت نمى‏كنند. چنین حاكمانى و امثالشان «زنیم» هستند؛ یعنى از هیچ لحاظى جزو مردم نیستند؛ نه در خوشى شریک مردم هستند و نه در ناراحتى و مشكلات هم‏چون مردم مى‏باشند. چنین افرادى هرگز تلاش نمى‏كنند كه مردم به خوشبختى برسند و در این مسیر گام‏هایى برنمى‏دارند.

كسانى كه داراى چنین صفت زشت و ناپسندى نیستند، همیشه در كنار یكدیگر و در خوشى و ناخوشى هم سهیم مى‏باشند و نسبت به هم مهربان و دلسوز هستند و هر یک در حد توانایى خود مى‏كوشد تا در انجام كارهاى خیر همكار دیگران باشد. اما آنان كه داراى چنین صفت زشتى هستند، همیشه در فكر خود هستند و به ناحق خود را به مردم نزدیک مى‏كنند. مثال مردم و چنین افرادى هم‏چون مثال همان گوشت اضافى و زاید معلّقى است كه در گوش گوسفند یا بُز، خود به خود به وجود آمده و جزو اعضاى آن حیوان نیست. حاكمان ظالم نیز جزو مردم نیستند و از مردم بیگانه‏اند و به ناحق خود را بر مردم تحمیل مى‏كنند.

چنین صفت بسیار زشت و ناپسند، اخلاق و ویژگى انسان مسلمان نیست و مسلمان مبرى از چنین صفتى است.

مسلمان همیشه در این فكر است كه عامل خیر براى دیگران باشد.

۱۰. طغیان

پس از ذكر صفات ناپسند مذكور مى‏فرماید: ﴿أَن كَانَ ذَا مَالٖ وَبَنِينَ ١٤ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ءَايَٰتُنَا قَالَ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٥ «از آن روی که دارای مال و پسران است. هرگاه آیات ما بر او خوانده می‌شود، می‌گوید: افسانه‌های پیشینیان است» [القلم: ۱۴- ۱۵]. [چنین فردى كه ویژگى‏هاى ناپسند و اخلاق زشتش بیان شد]، چون صاحب دارایى و مال و فرزند است و قدرت مالى و انسانى دارد، سركش و نافرمان شده و طغیان كرده است. او به جاى این كه شكر این همه نعمت‏ها را به جا آورد و آن‏ها را در مسیر خدا به كار گیرد، كارش به جایى رسیده كه وقتى آیات ما یكى پس از دیگرى برایش تلاوت مى‏شود تا این‏گونه حقّ برایش روشن شود، به جاى ایمان به آن‏ها و تسلیم شدن در برابر آن‏ها، مى‏گوید: این آیات و آن‏چه به آن اشاره مى‏كنند همه افسانه‏هاى پیشینیان است كه پیش از این نیز بیان شده‏اند. این مطالب حقیقت ندارند. چنین فرد پست و فرومایه‏اى این‏گونه از در مخالفت با برنامه‏ى خدا كه همان برنامه‏ى هدایت است بر مى‏آید.

برخى از صفات ناپسند و پسنديده‌ی ذكر شده در سوره‏ى معارج

در سوره‏ى «معارج» به برخى از صفات ناپسند و پسندیده اشاره شده كه آن‏ها را بیان مى‏كنیم و مختصراً توضیح مى‏دهیم:

۱. بى تابى و حریص بودن

﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩ إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا ٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَيۡرُ مَنُوعًا ٢١ [المعارج: ۱۹- ۲۱]. «همانا انسان، حریص و بی‌تاب آفریده شده است. هرگاه بدی و آسیبی به او برسد، بی‌تاب و پریشان است. و چون خوبی و نعمتی به او برسد، بخیل و خودخواه می‌باشد». یعنى به‏راستى انسان این‏گونه خلق شده است كه همیشه بر یک حالت نیست و شخصیت ثابتى ندارد. هرگاه دچار مشكل و مصیبتى شود صبر و طاقتش را از دست مى‏دهد و شروع به داد و فریاد و بى‏تابى و ناسپاسى مى‏كند، و هرگاه خیر و نعمت و امكاناتى به او برسد، از ترس این كه به دیگران هم برسد مانع آن مى‏شود، و آن را تنها محدود به خود مى‏كند و اجازه نمى‏دهد كسى از آن بهره‏اى ببرد و در آن سهیم شود. صاحب چنین اخلاقى هرگز نمى‏تواند مؤمن و مسلمان باشد؛ زیرا مسلمان باید داراى شخصیتى ثابت باشد؛ چرا كه مؤمن شدن مشكلات زیادى دارد و انسان مؤمن از سوى دشمنان دین خدا بسیار مورد اذیت و آزار قرار مى‏گیرد. پس اگر داراى شخصیت ثابتى نباشد نمى‏تواند به خوبى مسیر ایمان را طى كند.

۲. خواندن نماز

خداوند متعال پس از ذكر صفت ناپسند «بى‏تابى» به ذكر صفات پسندیده اشاره مى‏كند و مى‏فرماید: ﴿إِلَّا ٱلۡمُصَلِّينَ ٢٢ [المعارج: ۲۲]. جز نمازگزاران. آنان كه به‏راستى نماز مى‏خوانند. نمازگزاران از حریص بودن و عدم آرامش و طمأنینه به دور هستند. آن‏ها چون این صفت و اخلاق زشت و ناپسند را ندارند، مى‏توانند مؤمن باشند و به خوشبختى دست یابند.

نماز گزاران داراى صفات حسنه و زیبایى هستند. این صفات پسندیده با نماز شروع و با آن به پایان مى‏رسند. گویى كه اول و آخر كار مؤمن نماز است. نماز داراى چنان اهمیتى است كه اگر صحیح ادا شود، تمام كارهاى انسان در مسیر صحیح قرار خواهند گرفت و اگر صحیح ادا نشود و نماز واقعى نباشد، زندگى انسان نیز مسیر صحیحى را دنبال نخواهد كرد.

۳. مصرّ بودن بر اداى نماز

﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ دَآئِمُونَ ٢ [المعارج: ۲۳]. «آنان که بر نماز خویش پایبندند». نمازگزاران همیشه مشغول نماز خواندن هستند و بر اداى آن مداومت دارند و هرگز به خود اجازه نمى‏دهند كه نمازشان را از دست بدهند. آنان معتقدند كه بدون نماز و دعا و درخواست از خداوند، زندگى ممكن نیست.

۴. پرداخت زكات و انفاق مال

﴿وَٱلَّذِينَ فِيٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ مَّعۡلُومٞ ٢٤ لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ ٢٥ [المعارج: ۲۴- ۲۵]. «و آنان که در مال‌هایشان، سهم و حق میعنی برای (نیازمندان) وجود دارد. برای درخواست‌کننده و محروم». و آنان كه از دارایى و مالى كه دارند قسمتى را براى افراد گدا و فقیر و آنان كه با وجود عدم بنیه‏ى مالى از كسى درخواستى نمى‏كنند، مشخص كرده‏اند.

این افراد برجسته مى‏كوشند محرومین را نیز پیدا كرده و زكات مال و آن‏چه را كه به آن نیاز ندارند به آنان بدهند.

۵. تصدیق كردن روز قیامت

﴿وَٱلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ٢٦ [المعارج: ۲۶]. «و آنان که روز جزا را تصدیق می‌کنند» آنان كه مى‏دانند روز جزا وجود دارد و به آن ایمان دارند و آن را تصدیق مى‏كنند و تسلیم آن مى‏شوند و نسبت به آن احساس مسئولیت مى‏كنند. بر این اساس است كه مشغول انجام اعمال صالحى هم‏چون اداى نماز و دادن صدقه و زكات و ... مى‏باشند.

۶. ترسیدن از عذاب پروردگار

﴿وَٱلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ٢٦ وَٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ ٢٧ إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَيۡرُ مَأۡمُونٖ ٢٨ [المعارج: ۲۶- ۲۸]. «و آنان که روز جزا را تصدیق می‌کنند. و آنان که از عذاب پروردگارشان بیمناکند. بی‌گمان عذاب پروردگارشان، ناامن است. (و هیچ‌کس از آن در امان نیست)» و آنان كه از شكنجه و عذابى كه از طرف پروردگارشان آن‏ها را تهدید مى‏كند، اهمیت مى‏دهند و از آن مى‏ترسند؛ زیرا عذاب پروردگارشان چیز ساده‏اى نیست كه انسان بتواند نسبت به آن بى‏توجه و حتى كم‏توجه باشد و نسبت به آن احساس امنیت بكند و با بى‏مبالاتى با آن برخورد نماید و وظیفه‏ى بندگى را انجام ندهد.

حقیقت این است كه انسان پس از روشن شدن حقّ اگر در مسیر بندگى خدا قرار نگیرد، مطمئناً گرفتار عذاب خدا خواهد شد و این نمازگزاران به خاطر این كه دچار آن عذاب نشوند این گونه اهل اداى مسئولیت و انجام اعمال صالح هستند.

۷. حفظ فرج و عورت

﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٢٩ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٣٠ [المعارج:۲۹- ۳۰]. و آنان كه فرج و عورت خویش را حفظ و نگهدارى مى‏كنند و به هیچ زن یا مردى نزدیک نمى‏شوند مگر با همسران خویش یا مردان با كنیزان خود [۴۲]. آنان هرگز رابطه‏اى غیر مشروع با كسى ندارند.

چنین نمازگزارانى تنها نسبت به زنان یا كنیزان خود عشق و علاقه دارند و تنها با آن‏ها ارتباط جنسى برقرار مى‏كنند [۴۳].

﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٣٠ [المعارج: ۳۰]. «جز بر همسرانشان و کنیزانشان که در این صورت مورد سرزنش نیستند» چنین نمازگزارانى به هیچ عنوان مورد سرزنش و ملامت قرار نمى‏گیرند؛ زیرا به شكلى مشروع و مقبول با همسران و كنیزان خود ارتباط جنسى برقرار كرده‏اند و این حق مشروع آنان است. اما آنان كه مى‏خواهند خارج از این چارچوب با دیگران چنین ارتباطى برقرار كنند، با این كار، از دایره‏ى بندگى خدا خارج شده‏اند:

﴿فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٣١ [المعارج: ۳۱]. «پس کسانی که در پیِ راه دیگری باشند، تجاوزکارند»

[۴۲] در زمان قدیم مسأله‏ى كنیز وجود داشته و این كنیزان با شروطى مى‏توانستند براى مردان حكم همسر داشته باشند، اما فعلا به علت ضعف مسلمانها و ترک فریضه‌ی جهاد کنیز و غلام نیز از بین رفته است. [۴۳] زوج هم‏چنان كه مشخص است به مرد و زنى گفته مى‏شود كه بر اساس شریعت خدا به عقد هم در آمده باشند. عقد كردن نیز خود برنامه و چارچوبى دارد كه باید كاملاً رعایت شود. مردى كه به خدا ایمان دارد و مى‏خواهد در مسیر بندگى خدا گام بردارد و حركت كند نمى‏تواند با هیچ زن دیگرى خارج از این چارچوب ارتباط و علاقه برقرار كند و زن هم این‏گونه است؛ مثلاً مرد مسلمان هرگز نمى‏تواند به طور موقت و براى مدت كمى با زنى ازدواج كند و با او ارتباط جنسى برقرار كند. یا آن‏چه در میان اهل سنّت وجود دارد و به آن «جَحش» گفته مى‏شود در دین خدا اصل و اساس ندارد و امرى ناپسند و غیر مشروع است. «جحش» عملى است كه درآن زنى سه طلاق داده مى‏شود و برگشت او نزد همسرش محال است مگر این‏كه با فرد دیگرى ازدواج كند و از او طلاق بگیرد یا آن مرد فوت كند. حال این زن به صورت مخفیانه با مرد دیگرى براى مدت بسیار كمى مثلاً یک شب عقد مى‏شود و پس از آن، مرد او را طلاق مى‏دهد و آن زن نزد همسر قبلى خود كه او را سه طلاق داده بر مى‌گردد؛ چنین كارى غیرشرعى است و هر كه از خدا بترسد حق ندارد چنین كارى را انجام دهد.

۸. امین در امانات و متعهد بر عهد و پیمان

صفات محمود و پسندیده‏ى دیگرى كه نمازگزاران بدان متصف هستند، صفات بسیار مهم امانتدارى و پاى‏بندى به عهد و پیمان و وعده‏هایى است كه مى‏دهند:

﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٣٢ [المعارج: ۳۲]. آنان كه نسبت به امانت‏هایى كه نزدشان گذاشته شده و نسبت به عهد و پیمانى كه با دیگران مى‏بندند، احساس مسئولیت مى‏كنند و آن‏ها را رعایت مى‏كنند.

بزرگترین امانت همان امانت بندگى و مسئولیتى است كه خداوند بر عهده‏ى انسان قرار داده و او را به اطاعت از فرمان او - جلّ جلاله - و درخواست كمک از او سفارش كرده است. افراد مؤمن نسبت به این امانت بسیار بزرگ، احساس مسؤلیت مى‏كنند و در اداى آن نهایت تلاش و سعى خود را مى‏كنند و در حفظ آن مى‏كوشند. علاوه بر این امانت بزرگ، نسبت به حفظ امانت‏هاى دیگرى كه دیگران نزد آن‏ها به امانت مى‏گذارند احساس مسؤلیت مى‏كنند و در نگهدارى آن‏ها تلاش مى‏كنند.

نمازگزاران واقعى نسبت به عهد و پیمانى كه مى‏بندند و بزرگ‏ترین آن‏ها همان عهد و پیمان بندگى با خداست [۴۴]. بعد از آن عهد و پیمان‏هایى است كه با هم‏نوعان خود مى‏بندند، محافظ و نگهدارنده هستند.

بندگان [واقعى] خدا، باید نسبت به عهد و پیمان بزرگى كه با خدا بسته‏اند و خدا با آنان بسته است (عهد و پیمان بندگى و این كه تنها بنده‏ى او باشند) و نیز نسبت به عهد و پیمانى كه با یكى از هم‏نوعان خود مى‏بندند وفادار باشند و در آن خیانت نكنند.

[۴۴] ﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَ اى آدمیزادگان مگر من به شما امر نكردم كه اهریمن را پرستش نكنید؟ [یس: ۶۰].

۱۰. عدم كتمان شهادت

﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِشَهَٰدَٰتِهِمۡ قَآئِمُونَ ٣٣ [المعارج: ۳۳]. آنان كه با تمام توان شهادت‏هایى را كه بر عهده‏ى آن‏هاست ادا مى‏كنند و آن را آن‏گونه كه خداوند متعال از آنان مى‏خواهد، انجام مى‏دهند و هرگز آن را كتمان نمى‏كنند.

بزرگ‌ترین شهادتى كه مؤمن ادا مى‏كند، شهادت بر وحدانیت خدا و فرمانروا و فریادرس بودن او و شهادت بر پیامبرى محمدمصطفی ‏ج است: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ».

اداى این شهادت بزرگ و آن‏گونه كه مقبول خداست، این‏گونه تحقق مى‏یابد: پس از اعلام آن، انسان در تمامى جوانب زندگى باید تنها مطیع فرمان خدا باشد، و تنها او را فریادرس خود بداند و از او كمک بخواهد و بر او توكل كند، و اگر لحظاتى مطیع فرمان غیر خدا بود و غیر او - جلّ جلاله - را به فریاد خواند و بر غیر او توكل كرد، فوراً به سوى خدا بر گردد و توبه كند. و شهادت بر پیامبرى حضرت محمد ‏ج این‏گونه تحقق مى‏یابد كه الگوى انسان در تمام جوانب زندگى و به ویژه در مسیر بندگى خدا - جلّ جلاله -، باید ایشان ‏ج باشد.

شهادت دیگرى كه بر عهده‏ى انسان است این است كه در آن‏چه مى‏داند و بر آن آگاه است آن را گواهى دهد و هرگز مانعى او را از اداى آن منع نكند و هرگز آن را كتمان نكند.

۱۱. مواظبت و مراقبت بر ظاهر و باطن نماز

﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ يُحَافِظُونَ ٣٤ [المعارج: ۳۴]. «آنان كه بر [اوقات و اركان و روح [نمازهایشان مراقب و مواظب هستند». آنان به گونه‏اى مراقب و مواظب نمازهایشان هستند كه خود نماز وسیله‏اى براى محافظت از آن‏ها شده است. آن‏ها چنان بر نمازهایشان مراقبت دارند كه هرگز اجازه نمى‏دهند نمازهایشان دچار كوچك‏ترین مشكلى شود و بر رعایت ظاهر و باطن آن مواظبت دارند. آن‏چه در نماز و دعا لازم و ضرورى است، كاملاً رعایت مى‏كنند و به گونه‏اى آن را ادا مى‏كنند كه نماز خود وسیله‏اى بازدارنده از دچار شدن آن‏ها به هر گونه اعمال زشت و ناپسند مى‏شود و این معناى همان چیزى است كه مى‏فرماید: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ [العنكبوت: ۴۵] [۴۵].

و سرانجام در بیان جزا و پاداش نمازگزاران واقعى مى‏فرماید:

﴿أُوْلَٰٓئِكَ فِي جَنَّٰتٖ مُّكۡرَمُونَ ٣٥ [المعارج: ۳۵]. «آنان در باغ‏هاى بهشت مورد احترام هستند».

در جاى دیگر وقتى در مورد صفات مذكور بحث مى‏كند این جمله را نیز به آن اضافه مى‏كند و مى‏فرماید:

﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢ [المؤمنون: ۲]. «و آنان كه در نمازها و دعاهایشان خاشع و فروتن هستند» و خود را در برابر خداوند متعال ضعیف نشان مى‏دهند؛ زیرا مى‏دانند كه ذاتاً به خداوند متعال نیازمندند و اگر آن ذات مقدس به آنان توجه نكند و امكانات را برایشان فراهم نكند و موانع را از سر راهشان بر ندارد، هیچ قدرتى قادر به چنین كارى نیست. به همین خاطر است كه وقتى در حضور خداوندِ خود قرار مى‏گیرند و از او درخواست كمک مى‏كنند، تمام وجودشان خاشع و خاضع مى‏گردد. حقیقت مطلب و واقعیت امر این است كه انسان در نماز باید این‏گونه باشد.

[۴۵] مسلماً نماز [انسان را] از گناهان بزرگ و كارهاى ناپسند باز مى‏دارد.

برخى از صفات پسنديده و ناپسند ذكر شده در سوره‏ى اسراء

۱. یكتاپرستى

در سوره‏ى «اسراء» به تعداد دیگرى از صفات محمود و پسندیده‏اى كه اتصاف به آن‏ها بر هر انسان مسلمانى واجب است، اشاره مى‏كند.

این مجموعه از صفات با یكتاپرستى و وحدانیت خدا آغاز مى‏شود. در این قسمت خداوند متعال به این مسئله اشاره مى‏كند كه بر هر انسانى واجب است در زندگى‏اش تنها او - جلّ جلاله - را عبادت و بندگى كند و تنها مطیع و فرمانبردار او باشد: ﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ [الإسراء: ۲۳]. «و پروردگارت فرمان داد که جز او را عبادت نکنید»

۲. احترام به والدین

در ادامه‏ى آن‏چه در آیه‏ى قبل ذكر شد، به صفت پسندیده‏ى دیگرى اشاره مى‏كند كه داراى چنان اهمیتى است كه پس از بیان حق و حقوق خداوند بر بندگانش، بیان مى‏شود و مورد توجه قرار مى‏گیرد. این صفت چیزى جز احترام و احسان نسبت به پدر و مادر نیست:

﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًا [الإسراء: ۲۳]. «و (خداوند فرمان داده‌است) به پدر و مادر نیکی نمایید»؛ به ویژه زمانى كه به او نیازمندند:

﴿ إِمَّا يَبۡلُغَنَّ عِندَكَ ٱلۡكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا كَرِيمٗا ٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرٗا ٢٤ [الإسراء: ۲۳- ۲۴]. «و چون یکی از آنها یا هر دوی آنها نزدت به سن پیری رسیدند، پس اُف (کوچک‌ترین سخن ناخوشایندی) به آنان مگو و بر سرشان داد مزن و به آنان سخن نیکی بگو. و از روی مهربانی بالِ فروتنی و تواضعت را برایشان فرود آور و بگو: «ای پروردگارم! همانگونه که در کودکی مرا پرورش دادند، آنان را مشمول رحمت خویش بگردان» اگر یكى از آن دو (پدر یا مادر) یا هر دوى آن‏ها پیر شدند و نزد تو زندگى كردند و به مراقبت و محافظت و كمک و توجه تو نیاز داشتند، هر چند مراقبت و توجه به آن‏ها سخت است و مشكلات خاصى دارد؛ اما همیشه مواظب باش كه هرگز نگویى «آه» و هرگز با آنان با لحن تند و كلمات ركیک، كه موجب آزرده شدن آن‏ها شود، سخن نگویى. مواظب باش كه با احترام و اكرام خاصى با آنان سخن بگویى و در مقابل آن‏ها با تواضع كامل برخورد كنى و نسبت به آن‏ها هم‏چون پرنده‏اى باشى كه بال‏هاى رحمت خود را باز كرده و آن‏ها را سایبان فرزندانش قرار مى‏دهد. تو نیز بال تواضع را بر آن‏ها فرود آور؛ یعنى در نهایت تواضع و فروتنى با آن‏ها برخورد كن. علاوه بر این، از خداوند متعال برایشان طلب مغفرت كن و دعا كن كه خدا به آن‏ها رحم كند و بگو: خدایا! به آن‏ها رحم كن همان‏طور كه آنان زمانى كه من بچه بودم مرا پرورش دادند [و به من رحم كردند. خدایا!] به آن‏ها جزا و پاداش نیكو عطا بفرما.

﴿رَّبُّكُمۡ أَعۡلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمۡۚ إِن تَكُونُواْ صَٰلِحِينَ فَإِنَّهُۥ كَانَ لِلۡأَوَّٰبِينَ غَفُورٗا ٢٥ [الإسراء: ۲۵]. «پروردگارتان به آنچه در درونتان می‌گذرد، آگاهی کامل دارد. اگر نیکوکار باشید، به‌راستی که او برای توبه‌کاران آمرزنده است» [این را بدانید كه] پروردگار شما از آن‏چه در دل و درون شما مى‏گذرد، از هر كس دیگرى نسبت به آن آگاه‏تر است. او به خوبى مى‏داند كه در دل شما چه مى‏گذرد و شما قصد و نیت انجام چه كارهایى مى‏كنید. او جزا و پاداش [یا سزا و عقاب] را بر اساس آن‏چه در دلتان مى‏گذرد و بر آن تصمیم گرفته‏اید، مى‏دهد؛ اگر صالح باشید و اهل عمل صالح، مطمئن باشید كه جزا و پاداشتان از بین نخواهد رفت؛ زیرا آنان كه همیشه در مسیر بندگى خدا حركت مى‏كنند هرگاه دچار انحرافى شوند در اسرع وقت بر مى‏گردند و توبه مى‏كنند و او غفور است و هرگاه فردى دچار انحراف و نافرمانى شود، به شرطى كه برگردد از گناهش چشم پوشى مى‏كند و او را مى‏بخشد.

۳. كمک به نزدیكان و نیازمندان

﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ وَٱلۡمِسۡكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرۡ تَبۡذِيرًا ٢٦ [الإسراء: ۲۶]. «و حق خویشاوند و بینوا و در راه‌مانده را بده و هرگز تبذیر (اسراف) مکن». پس از این كه دستور مى‏دهد با والدین به نیكى رفتار شود، بر انسان واجب مى‏كند كه با نیازمندان دیگر به نیكى برخورد شود و در رفع نیاز آن‏ها گام‏هایى بردارد. یكى از این نیازمندان، نزدیكان انسان مى‏باشند؛ نزدیكانى كه به كمک و توجه او نیاز دارند. این توجه خواه توجه مادى باشد یا معنوى. نیازمندان دیگر، فقرا و مساكین هستند كه آنان نیز بر تو حقى دارند و باید به آن‏ها نیز توجه كنى. و آنان كه از مسكن و خانواده‏ى خود دور شده‏اند و در دیار غربت به سر مى‏برند و نیازمند توجه و كمک هستند، بر تو حقى دارند و باید به آن‏ها نیز كمک كنى.

۴. عدم اسراف و زیاده‏روى (اعتدال و میانه‏روى)

این را بدان كه بخشش و توجه به دیگران، حد و حدودى دارد. همان‏طور كه انسان موظف است در این خصوص از بخل خوددارى كند، هم‏چنین باید از ضایع كردن نعمت و مال خوددارى نماید و در این میان حد وسط و اعتدال را رعایت كند؛ زیرا خداوند متعال میانه‏روى و اعتدال را دوست دارد و آنان كه این حدود را رعایت نمى‏كنند برادران شیاطین هستند و بر همگان نمایان است كه شیطان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است. یعنى اگر مسیر اعتدال را رها كنى تو نیز هم‏چون شیطان خواهى شد: ﴿إِنَّ ٱلۡمُبَذِّرِينَ كَانُوٓاْ إِخۡوَٰنَ ٱلشَّيَٰطِينِۖ وَكَانَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لِرَبِّهِۦ كَفُورٗا ٢٧ [الإسراء: ۲۷]. «بی‌گمان اسراف‌کنندگان، برادران شیاطین هستند و شیطان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است».

﴿وَإِمَّا تُعۡرِضَنَّ عَنۡهُمُ ٱبۡتِغَآءَ رَحۡمَةٖ مِّن رَّبِّكَ تَرۡجُوهَا فَقُل لَّهُمۡ قَوۡلٗا مَّيۡسُورٗا ٢٨ [الإسراء: ۲۸]. «و اگر (به سبب تهیدستی و) به امید رحمت پروردگارت ناگزیر به رویگردانی از آنان شدی، پس به آنان سخن آسان (نرم و آمیخته با لطف) بگو» و اگر آنان كه بر تو حقى دارند (آنان كه ذكر كردیم) از تو درخواست كمک كردند و در آن هنگام چیزى نداشتى كه به آنان ببخشى و منتظر رحمت پروردگارت بودى تا چیزى به تو ببخشد و تو به آنان كمک كنى، در چنین مواقعى با آنان محترمانه و مهربانانه برخورد كن و سخن بگو و با چنین برخوردى آن‏ها را قانع و امیدوار كن تا چیزى به دست مى‏آورى و حقشان را ادا مى‏كنى.

﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا ٢٩ [الإسراء: ۲۹]. «و دستت را به گردن خویش مبند و آن‌چنان دست و دلباز مباش که نکوهیده و درمانده شوی».

خداوند متعال در این آیه انسان مسلمان را از بخل و از این كه به یكباره هر آن‏چه دارد ببخشد منع مى‏كند، و مى‏فرماید: هم‏چون انسانى مباش كه دستش را به گونه‏اى با زنجیر و طناب به گردنش بسته است كه قدرت انجام هیچ كارى را ندارد. این‏گونه مباش كه در راه خدا هرگز انفاق و بخشش نكنى و از نعمت‏هایى كه خدا به تو بخشیده است در راه او نبخشى. و همانند كسى هم مباش كه دستش را كاملاً باز كرده است. یعنى آن‏گونه مباش كه تمام ثروت و مالت را به یكباره ببخشى و از دست بدهى و بعد از آن بى‏چیز و درمانده شوى و چیزى برایت باقى نماند.

﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن يَشَآءُ وَيَقۡدِرُۚ إِنَّهُۥ كَانَ بِعِبَادِهِۦ خَبِيرَۢا بَصِيرٗا ٣٠ [الإسراء:۳۰]. «همانا پروردگارت، روزیِ هر که را بخواهد، فراخ و یا تنگ می‌گرداند. بی‌گمان او به بندگانش آگاه بیناست» در بخشش و انفاق مالت در راه خدا بخیل مباش و چنین تصور مكن كه اگر چیزى از مالت را در راه خدا بخشیدى آن را از دست مى‏دهى و دیگر به دست نمى‏آورى. این را بدان كه پروردگارت رازق است و اگر بخواهد به كسى چیزى ببخشد، این كار را انجام مى‏دهد و اگر بخواهد چیزى را از كسى بگیرد و به او نبخشد، حتماً بر انجام آن تواناست. علاوه بر این، تمام ثروت و مالت را یكباره نبخش؛ با این تصور كه اگر این كار را نكنى مردم از بین مى‏روند؛ زیرا صاحب و مالک مردم خداست و خدا بر اوضاع و احوال آن‏ها آگاه است و مى‏داند چه كسى به چه چیزى نیازمند است و خود به نیازمندان رسیدگى خواهد كرد. وظیفه‏ى تو این است كه اعتدال و میانه‏رو باشى.

۵. ایمان به این كه روزى‌دهنده تنها خداست

پس از توصیه و سفارش به اعتدال و میانه‏روى در بخشش مال، مى‏فرماید:

﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِيَّاكُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ كَانَ خِطۡ‍ٔٗا كَبِيرٗا ٣١ «و فرزندانتان را از بیم تنگدستی نکشید. ما، به آنان و شما روزی می‌دهیم. بی‌گمان کشتن آنها گناه بزرگی است» [الإسراء: ۳۱].

مواظب باشید كه كودكانتان را از ترس این كه نتوانید در آینده هزینه‏ى زندگى آن‏ها را بپردازید، نكشید؛ زیرا ما روزى دهنده‏ى آن‏ها و شما هستیم. ما هرگز اجازه نمى‏دهیم آن‏ها را بكشید؛ زیرا ما رزق و روزى آن‏ها را آماده كرده‏ایم و به‏راستى كشتن آن‏ها انحراف بزرگى است از مسیر بندگى و عبودیت خداوند متعال.

در عصر حاضر كشتن فرزندان به شیوه و روش گذشتگان ظاهراً انجام نمى‏گیرد ولى كارى مشابه آن صورت مى‏گیرد؛ مثلاً: مردم به خاطر این كه - به گمان خود - آینده‏اى روشن داشته باشند و از امكانات بیشترى برخوردار باشند، نسبت به تربیت صحیح و اسلامى و پرورش درست آن‏ها كوتاهى مى‏كنند و به جاى هدایت آن‏ها در مسیر بندگى خدا، آن‏ها را به حركت در مسیرهایى وادار مى‏كنند كه از آن طریق پول بیشترى به دست آورند و امرار معاش كنند و در همین مسیر آن‏ها را دچار چنان بلا و مصیبت‏هایى مى‏كنند كه گویى آن‏ها را مى‏كشند [و بسى بدتر از كشتن]. در واقع آنان را هم‏چون حیوان بزرگ مى‏كنند و پرورش مى‏دهند و از اخلاق و صفات انسانى به دور مى‏گردانند كه این هم خود نوعى كشتن است [و چه بسا بدتر از كشتن]. اگر انسان بخواهد خدا از او راضى باشد، بر اوست كه فرزندانش را به گونه‏اى تربیت كند كه در مسیر بندگى خدا قرار گیرند و مطمئن باشد كه در این مسیر (عبادت و بندگى خدا) هرگز از گرسنگى نمى‏میرند و هر كس به رزق و روزیى كه برایش مشخص شده خواهد رسید. البته آن‏چه گفته شد به معنى عدم فعالیت و كار و كوشش در جهت امرار معاش نیست. هرگز چنین نیست. آن‏چه گفته شد به این معنى است كه انسان در عین حال كه مشغول اداى مسئولیت و عبادت و بندگى خداست در همان حال نیز باید مشغول امرار معاش باشد.

۶. عدم نزدیكى به عمل بسیار زشت زنا

﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِيلٗا ٣٢ [الإسراء: ۳۲]. «و به زنا نزدیک نشوید؛ زیرا زنا عمل بسیار زشتى است و قرار گرفتن در آن مسیر، بسیار كثیف و بد است».

۷. عدم انجام گناه قتل و عدم اسراف در قصاص

﴿وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ [الإسراء: ۳۳]. «و كسى را كه خدا كشتنش را حرام كرده است، نكشید مگر به حق». كسى اجازه‏ى كشتن كسى را دارد كه به ناحق یكى از نزدیكان او را كشته باشد و او صاحب دم باشد. یا آن فرد در زمین فساد را ترویج داده باشد. البته در آیات دیگرى از قرآن بیان كرده است كه منظور از فساد چیست. تنها در این دو صورت جایز است كسى به قتل محكوم شود و مجوز كشتن وى صادر شود؛ در غیر این دو صورت جایز نیست فردى كشته شود حتى اگر كافر هم باشد.

﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا [الإسراء: ۳۳]. «و برای ولی کسی که مظلومانه کشته شود، تسلطی بر قاتل (جهت خون‌خواهی و یا خون‌بها) قرار داده‌ایم؛ بنابراین نباید در خون‌خواهی زیاده‌روی کند. بی‌گمان ولی دم، مورد حمایت قرار گرفته است» [برنامه‏ى ما در مسئله‏ى قصاص این گونه است كه] وقتى یكى از نزدیكان فردى، مظلومانه و به ناحق كشته مى‏شود، براى انتقام گرفتن، صاحب دم باید از حد و حدود ما تجاوز نكند. ما به او حق داده‏ایم كه قاتل را بكشد اما او نباید در كشتن اسراف كند و فرد دیگرى را غیر از قاتل بكشد. صاحب خون این را بداند كه اگر در گرفتن حقش زیاده‏روى نكند و مطیع فرمان خدا باشد، خدا هم او را كمک مى‏كند تا او هم به حقّ خود برسد.

۸. عدم تعرض به مال یتیم و خیانت در آن

﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡيَتِيمِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥ [الإسراء: ۳۴]. «و به مال یتیم جز به بهترین روش نزدیک نشوید تا آنکه به سن بلوغ و تشخیص برسد» به روشى كه بهتر از آن وجود نداشته باشد. روشى كه در آن بیشترین مصلحت را براى یتیم در بر داشته باشد تا زمانى كه یتیم به حدى مى‏رسد و كاملاً بزرگ مى‏شود. به حدى مى‏رسد كه خود مى‏تواند از حق و حقوق خود دفاع كند و از حالت یتیم و ناتوان بودن در مى‏آید.

۹. وفاى به عهد و پیمان

﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسۡ‍ُٔولٗا [الإسراء: ۳۴]. «و به پیمان‌ها وفا نمایید که درباره‌ی عهد و پیمان سؤال خواهد شد» اگر پیمان و عهدى با شما بسته مى‏شود آن را به انجام برسانید؛ زیرا پیمانى كه با انسان بسته مى‏شود حتماً در مورد آن از او سؤال مى‏شود و مورد بازجویى قرار مى‏گیرد. از او پرسیده مى‏شود كه آیا آن را به انجام رسانده یا خیر. اگر آن را انجام نداده باشد حتماً دچار مجازات مى‏شود؛ مگر این كه توبه كرده باشد.

۱۰. وفاى به پیمانه

﴿وَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ إِذَا كِلۡتُمۡ وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِيمِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلٗا ٣٥ [الإسراء: ۳۵]. «و هنگام پیمانه کردن، پیمانه را کامل بدهید و با ترازوی درست وزن کنید. این بهتر است و سرانجام بهتری دارد» و هنگامى كه پیمانه مى‏كنید و چیزى را با پیمانه و ... اندازه مى‏گیرید آن را كاملاً رعایت كنید، و اگر چیزى را براى خودتان دریافت مى‏كنید بیش از اندازه نگیرید، و اگر حق فردى نزد شماست و آن را پس مى‏دهید كمتر از حقش نباشد، و هنگامى كه چیزى را وزن مى‏كنید سعى كنید آن را با ترازوى دقیقى وزن كنید تا نه بیشتر از حق خودتان دریافت كنید و نه حق مردم نزدتان بماند؛ زیرا در پیش گرفتن چنین راه و روشى و انجام چنین امرى بهتر است و سرانجامش براى تو نیكوتر است.

۱۱. عدم تبعیت كوركورانه

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٦ [الإسراء: ۳۶]. «و از چیزی پیروی مکن که دانشی به آن نداری. بی‌گمان گوش و چشم و دل، همه، بازخواست خواهند شد» دنبال چیزى كه از آن اطلاع و آگاهى ندارى نرو؛ زیرا خداوند متعال نیروى سمع و بصر و فؤاد (گوش و چشم و دل) را به تو داده است تا آن‏ها را براى كسب علم و آگاهى از اوضاع و احوال و مسایل بكار گیرى. پس از آن كه نسبت به چیزى آگاهى پیدا كردى، آن را انجام بده؛ زیرا در مورد چگونگى استفاده از هر كدام از آن نیروها در روز قیامت مورد سؤال قرار خواهى گرفت. اگر مطابق فرمان و دستور خدا از آن‏ها استفاده كنى و آن‏ها را در راه كسب علم به كار بگیرى سپس مطابق آن علم، عمل كنى به جزا و پاداش دست خواهى یافت؛ در غیر این صورت محكوم هستى و خداوند متعال تو را سزا و عقاب خواهد داد. هدف این است كه با استفاده از آن نیروهاى خدادادى، مسیر صحیح زندگى را بیابى و در آن گام بر دارى و به سوى سعادت و خوشبختى حركت كنى.

بنابراین بر هر انسانى واجب است نیروهاى سمع و بصر و فؤاد خود را به كار بگیرد تا به آن‏چه خداوند فرموده است آگاه و بر اساس آن عمل كند.

۱۲. اعتدال در راه رفتن

﴿وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّكَ لَن تَخۡرِقَ ٱلۡأَرۡضَ وَلَن تَبۡلُغَ ٱلۡجِبَالَ طُولٗا ٣ [الإسراء: ۳۷]. «و در زمین خرامان و با تکبر راه مرو. به‌راستی تو نمی‌توانی زمین را بشکافی و نمی‌توانی در بلندی به کوه برسی» به خودت نگاه كن و ببین كه چه هستى؟ سعى كن خودت را خوب بشناسى تا هرگز دچار تكبر نشوى و خود را بیشتر از آن‏چه هستى احساس نكنى.

﴿كُلُّ ذَٰلِكَ كَانَ سَيِّئُهُۥ عِندَ رَبِّكَ مَكۡرُوهٗا ٣٨ [الإسراء: ۳۸]. «همه‌ی این کارهای زشت، نزد پروردگارت ناپسند است» تمام صفات ناپسند و مذمومى كه گفته شد نزد پروردگارت ناپسند و مذموم هستند و خداوند هرگز آن‏ها را نمى‏پسندد. كسى هم كه بنده‏ى خداست و با او پیمان بندگى بسته است باید از آن‏ها دورى كند و خود را مزین به صفات محمود و پسندیده كند.

﴿ذَٰلِكَ مِمَّآ أَوۡحَىٰٓ إِلَيۡكَ رَبُّكَ مِنَ ٱلۡحِكۡمَةِۗ وَلَا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتُلۡقَىٰ فِي جَهَنَّمَ مَلُومٗا مَّدۡحُورًا ٣٩ [الإسراء: ۳۹]. «این احکام از حکمت‌هایی است که پروردگارت به‌سوی تو وحی نموده است. و هیچ معبودی شریک الله قرار مده که نکوهیده و به دور از رحمت الهی در دوزخ خواهی افتاد» آن‏چه بیان شد، حكمت و دانایى‏اى است كه صاحب و مالک تو به تو وحى كرده است؛ برنامه‏ى زندگى و روشى است كه اگر آن را رعایت كنى مى‏توانى بنده‏ى خدا باشى و به گونه‏ى صحیح بندگى خدا را انجام دهى و در زندگى هرگز نه دچار انحراف خواهى شد و نه دچار افراط و تفریط.

براى آخرین بار نیز تذكر مى‏دهیم و مى‏گوییم: هرگز كسى را با خدا به عنوان فرمانروا و فریادرس خود قرار مده و در زندگى به قدرت كسى دیگر غیر از خدا توكل مكن و تنها از او طلب كمک كن. تو كه خدا دارى؛ تو كه فرمانروا و فریادرست الله است، پس كس دیگرى را به عنوان فرمانروا و فریادرس قرار مده كه اگر چنین كنى در جهنم انداخته مى‏شوى و مستحق سرزنش و دورى از رحمت خدا خواهى شد. مانند آنانى مباش كه خدا را هم‏چون حاكمان دنیایى تصور مى‏كنند و چنین معتقدند كه چون براى نزدیک شدن و تقرّب به حاكمان دنیایى نیاز به واسطه است، پس براى نزدیک شدن و تقرب به خدا نیز نیاز به واسطه‏هایى است. این را بدان كه خداوند متعال نماز را بر مسلمانان واجب كرده است تا در آن بدون واسطه هر چه مى‏خواهند و نیاز دارند از او درخواست كنند.

برخى از صفات محمود و مذموم ذكر شده در سوره‏ى لقمان

در سوره‏ى «لقمان» نیز در سفارشاتى كه لقمان؛ یعنى همان بنده‏ى صالح خدا به فرزندش مى‏كند، به برخى از صفات پسندیده و ناپسند اشاره مى‏شود.

۱. عقیده‏ى پاک

لقمان حكیم نصایحش را با عدم شریک قرار دادن نسبت به خدا آغاز مى‏كند. او فرزندش را از این كه كسى را جز خدا فرمانروا یا فریادرس خود قرار دهد برحذر مى‏دارد؛ زیرا شرک گناه بسیار بزرگ و عظیمى است. [لقمان: ۱۳].

۲. رعایت حقوق والدین

پس از این نصیحت، خداوند متعال به حق و حقوق والدین اشاره مى‏كند و این كه والدین هم‏چون خداوند متعال بر ما حقى دارند و هر انسانى موظف است در اداى آن حق و حقوق كوتاهى نكند. به ویژه مادر كه به مدت ۳۰ ماه رنج و مشقت و زحمت زیادى را در حمل و شیر دادن فرزند و بزرگ كردن او متحمل مى‏شود. خداوند متعال در بیان حقوق والدین مى‏فرماید: اگر پدر و مادرت تو را به شرک نسبت به خدا دستور دادند، در آن صورت نیز با روشى پسندیده و نیكو با آن‏ها برخورد كن؛ اما در این مورد از آنان فرمانبردارى مكن. یعنى زمانى كه امر به معصیت و نافرمانى خدا مى‏كنند، فرمانشان را اطاعت مكن؛ اما در همان حال با اخلاقى شایسته و نیكو و با شیوه‏اى پسندیده با آنان رفتار كن و دعوت آن‏ها به شرک هرگز بهانه‏اى براى بدرفتارى تو با آن‏ها نباشد. [لقمان: ۱۴-۱۵].

۳. توجه به روز قیامت

سیاق آیات پس از بیان حقوق والدین، به سفارشات لقمان حکیم بر مى‏گردد. لقمان فرزندش را به روز قیامت و محاسبه‌ی آن روز تذكّر مى‏دهد تا نسبت به آن روز احساس مسئولیت كند. [لقمان: ۱۶].

۴. اقامه‏ى نماز

لقمان پس از یادآورى روز قیامت، فرزندش را به انجام بزرگترین عمل نیک یعنى «نماز» سفارش مى‏كند و مى‏فرماید:

﴿يَٰبُنَيَّ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ [لقمان: ۱۷]. «فرزندم! نماز را ادا كن» نمازى كه از هر لحاظ كامل و بى‏عیب و نقص باشد؛ هم از نظر ظاهر و هم از لحاظ باطن. نمازى كه در آن خشوع و خضوع وجود داشته باشد. نمازى كه فرد بر اركان و الفاظ آن كاملاً آگاه باشد. نمازى كه شرایط و واجبات آن كاملاً رعایت شوند. نمازى كه در آن دعا و درخواست از خداوند متعال به صورت كامل انجام گیرد.

۵. امر به معروف و نهى از منكر

لقمان پس از آن كه جنبه‏ى فكرى و عقیدتى فرزندش تصحیح شد، و پس از آن كه فرزندش مقیم نماز شد، به او دستور مى‏دهد كه امر به معروف و نهى از منكر كند:

﴿وَأۡمُرۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱنۡهَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَكَۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ [لقمان: ۱۷]. «و امر به معروف و نهی از منکر کن و در برابر سختی‌هایی که به تو می‌رسد، شکیبا باش؛ بی‌شک این، از کارهای سترگ (و مورد تأکید از سوی الله) است» اگر دیدى كسى عمل پسندیده‏اى را ترک كرده و آن را انجام نمى‏دهد، او را به انجام آن دستور بده. و اگر مشاهده كردى كه كسى كار ناپسندى را انجام مى‏دهد، او را از انجام آن نهى كن و بر حذر بدار. این را نیز بدان كه در میدان دعوت دچار مشكلات و اذیت و آزار مى‏شوى پس:

۶. صبر

﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَكَ [لقمان: ۱۷]. «و در برابر سختی‌هایی که به تو می‌رسد، شکیبا باش» و در میدان امر به معروف و نهى از منكر و بیان مسیر هدایت نسبت به مشكلاتى كه دچارش مى‏شوى، صبر كن و احساس شكست و عجز مكن و ثابت‏قدم باش.

﴿إِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ [لقمان: ۱۷]. به‏راستى صبر بر مشكلات در مسیر دعوت و قبل از آن، اداى نماز آن‏گونه كه گفته شد، اراده‏اى قوى مى‏طلبد و امورى بسیار مهم هستند.

۷. عدم تكبر

﴿وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًا [لقمان: ۱۸]. «و متکبرانه از مردم روی برنگردان و در زمین خرامان و باغرور راه مرو» با تكبر و با بى‌اعتنایى، از مردم روى مگردان و هرگز آن‏ها را كوچک و حقیر مشمار و خود را بزرگ‏تر از آن‏ها تصور مكن؛ به گونه‏اى كه هرگز حاضر نباشى در هنگام برخورد و صحبت با آنان، به آنان توجه كنى. نیز هنگام راه رفتن در زمین مواظب باش با تكبر و خودبزرگ‏بینى راه نروى. این را بدان كه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ [لقمان:۱۸]. «به‌راستی الله، هیچ متکبر فخر‌فروشی را دوست ندارد.»

۸. اعتدال در راه رفتن

﴿وَٱقۡصِدۡ فِي مَشۡيِكَ [لقمان: ۱۹]. و در راه رفتن اعتدال و میانه‏روى را رعایت كن؛ نه با عجله و دوان‏دوان راه برو و نه بسیار آرام؛ بلكه در این میان حد وسط را بگیر؛ زیرا خداوند این را دوست دارد.

۹. عدم صحبت كردن با صداى بلند

﴿وَٱغۡضُضۡ مِن صَوۡتِكَ [لقمان: ۱۹]. اگر نیازى نیست كه صدایت را بلند كنى، آن را هرگز بلند مكن و با صداى بلند حرف نزن؛ زیرا: ﴿إِنَّ أَنكَرَ ٱلۡأَصۡوَٰتِ لَصَوۡتُ ٱلۡحَمِيرِ [لقمان: ۱۹]. زشت‏ترینِ صداها، صداى الاغ است كه بسیار بلند است و به همین خاطر بسیار ناپسند است. پس صدایت را [بى مورد و در غیر موارد ضرورى [بلند مكن تا صدایت ناپسند نباشد.

صفات و اخلاق بندگان خداى رحمان در سوره‏ى فرقان

در سوره فرقان نیز به صفاتى اشاره مى‏كند كه صفات بندگان واقعى خداوند مهربان هستند. این صفات عبارتند از:

۱. تواضع در راه رفتن

﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا٦٣ [الفرقان: ۶۳]. «و بندگان پروردگار رحمان، كسانى‏ هستند كه روى زمین با آرامش و فروتنى راه مى‏روند، و هنگامى كه افراد نادان، آنان را مورد خطاب قرار مى‏دهند، سلام ـ سخن مسالمت‏آمیزی ـ مى‏گویند» و بندگان راستین خداى رحمان كسانى هستند كه هنگام راه رفتن با تواضع راه مى‏روند. خود را بزرگ نشان نمى‏دهند. البته این به معناى ذلّت و خوارى در مقابل ظالمان و غیر مسلمانان نیست. مسلمان عزّت دارد و سربلند است و هرگز خود را در برابر دیگران خوار و ذلیل نمى‏كند و در برابر كسى و قدرتى جز خدا سر تعظیم فرود نمى‏آورد. مسلمان هنگام راه رفتن و در برخورد با دیگران هرگز آنان را مسخره و تحقیر نمى‏كند و خود را از آنان بزرگ‏تر نمى‏داند. وقتى جاهلان با آنان جاهلانه برخورد مى‏كنند و مى‏خواهند آنان را وادار به جنگ و دعوا كنند، به آنان سلام مى‏كنند. یعنى در جواب بدى‏هاى آن‏ها دعاى سلامتى و خیر [و هدایت [برایشان مى‏كنند و از درگیر شدن با آن‏ها خوددارى مى‏كنند.

۲. قیام شب

﴿وَٱلَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمۡ سُجَّدٗا وَقِيَٰمٗا ٦٤ [الفرقان: ۶۴]. «و آنان كه شب را براى پروردگارشان با سجده و قیام مى‏گذرانند» و بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه شب در برابر پروردگارشان سجود مى‏كنند و سر بندگى فرود مى‏آورند و مشغول قیام هستند و با او راز و نیاز مناجات مى‏كنند. آن‏ها شب‏ها نماز مى‏خوانند و در نمازهایشان در حضور خداى خود بر مى‏خیزند و سر بندگى را بر روى خاک مى‏گذارند.

خواندن نمازهاى مغرب و عشاء، قیام شبانه است و اضافه بر آن خواندن نماز «وتر» است كه حداكثر آن ۱۱ ركعت و حداقلش یک ركعت مى‏باشد و بهتر است به‏جاى یک ركعت سه ركعت خوانده شود.

۳. پناه بردن به خدا از عذاب جهنم

﴿وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱصۡرِفۡ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَۖ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا ٦٥ إِنَّهَا سَآءَتۡ مُسۡتَقَرّٗا وَمُقَامٗا ٦٦ [الفرقان: ۶۵- ۶۶]. «و آنان كه مى‏گویند: ای پروردگارمان! عذاب دوزخ را از ما (دور) بگردان؛ به‏راستی عذابش پایدار (و دشوار) است. بی‏گمان دوزخ، چه جای بدی و چه بد منزلگاهى است!» بندگان واقعىِ خداى رحمان كسانى هستند كه على رغم انجام وظیفه‏ى بندگى و ارتباط صحیح با مردم و این كه شب‏ها با خداى خود به راز و نیاز و مناجات مى‏پردازند، نسبت به اعمال خود مطمئن نیستند كه آن‏ها را از عذاب خدا نجات مى‏دهد یا خیر. آن‏ها به خوبى مى‏دانند كه این اعمال صالح سبب هستند و براى مؤثر واقع شدن آن‏ها اراده‏ى خدا لازم و ضرورى است؛ پس پروردگارشان را مخاطب قرار مى‏دهند و از او مى‏خواهند كه آن‏ها را از عذاب جهنم نجات دهد. آن‏ها در مناجات با خداى خود مى‏گویند: خدایا! عذاب جهنم را از ما دور كن. آنان به گونه‏اى درخواستشان را مطرح مى‏كنند كه گویى عذاب جهنم در نزدیكى آنان قرار گرفته و نزدیک است در آن بیفتند و تنها قدرتى كه توانایى نجات آن‏ها را دارد قدرت خداوند است پس، به او پناه مى‏برند و عرض مى‏كنند: خدایا! عذاب جهنم به گونه‏اى است كه اگر فردى گرفتارش شود رهایى از آن ممكن نیست. جهنم بدترین قرارگاه و جایگاه است. جایى نیست كه انسان بتواند براى یک لحظه هم آن را تحمّل كند. جایى است كه به‏راستى انسان در آن آرام و قرار ندارد و عذابش غیر قابل تحمّل است.

۴. اعتدال در مصرف و انفاق مال

مطلب دیگر این كه انسان باید در مصرف مال و خرج كردن آن، حد وسط را رعایت كند و اعتدال داشته باشد و این یكى دیگر از ویژگى‏ها و صفات بندگان خداى رحمان است كه قبلاً به آن اشاره كردیم. [فرقان: ۶۷].

بعد از ذكر این صفات به ذكر صفاتى دیگر مى‏پردازد كه قبلاً به آن‏ها اشاره كرده‏ایم از جمله: شریک قرار دادن براى خدا، كشتن فردى به ناحق و نزدیک شدن به عمل بسیار زشت زنا و در پایان این صفات مى‏فرماید: اگر كسى مرتكب چنین اعمال زشت و ناپسندى شود، یقیناً براى همیشه در آتش جهنم مى‏افتد؛ مگر این كه قبل از مرگ توبه كند و به سوى خدا برگردد و مؤمنانه مشغول اعمال صالح باشد.

بعد از آن، به صفات دیگر اشاره مى‏كند و مى‏فرماید:

۵. شهادت ندادن بر باطل و مشغول نبودن به سخنان پوچ

﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَشۡهَدُونَ ٱلزُّورَ وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ كِرَامٗا ٧٢ [الفرقان: ۷۲]. «و كسانى كه گواهى دروغ نمى‏دهند و آن‏گاه كه بر گفتار و كردار لغو و بیهوده مى‏گذرند، با بزرگوارى و متانت مى‏گذرند» و [بندگان خداى رحمان] كسانى [هستند] كه هرگز شهادت دروغ نمى‏دهند؛ این شهادت خواه بر امر كوچک باشد یا بر امر بزرگ. آنان هرگز شهادت نمى‏دهند كه كسى غیر از خدا فرمانروا و فریادرس است. و هنگامى كه از كنار چیزهاى بیهوده‏اى مى‏گذرند محترمانه و بزرگوارانه از آن‏ها فاصله مى‏گیرند.

۶. تفكّر و تدبّر در آیات خدا

﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بِ‍َٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ لَمۡ يَخِرُّواْ عَلَيۡهَا صُمّٗا وَعُمۡيَانٗا ٧٣ [الفرقان: ۷۳]. «و آنان كه چون با آیات پروردگارشان پند داده مى‏شوند، در برابرش كر و كور نمى‏مانند» و آنان كه وقتى با آیات و نشانه‏ها و دلایل وجود [و قدرت] پروردگارشان یاد آور مى‏شوند؛ نشانه‏ها و آیات موجود در آسمان‏ها و زمین و میان آن‏ها و در وجود موجوداتى هم‏چون خود، همسان كَرّان و نابینایان با آن‏ها برخورد نمى‏كنند؛ بلكه در آن آیات تدبّر و تفكّر مى‏كنند تا عظمت خدا را بیشتر و بیشتر بشناسند و در برابر او - جلّ جلاله - بیشتر احساس مسئولیت كنند و وظیفه‏ى بندگى خود را بهتر بشناسند.

۷. اصلاح و تربیت خانواده و دیگران

﴿وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٖ [الفرقان: ۷۴]. «و آنان كه مى‏گویند: ای پروردگارمان! همسران و فرزندانمان را روشنی چشمانمان بگردان»بندگان واقعى خداى رحمان كسانى هستند كه پس از اصلاح خود و متخلّق شدن به صفات پسندیده و دورى گرفتن از صفات ناپسندى كه ذكر شد، در پى تربیت و اصلاح همسر و فرزندانشان بر مى‏آیند و در این زمینه هر چه در توان دارند به‏كار مى‏گیرند و هدایت را از خدا مى‏طلبند؛ زیرا هدایت تنها در دست و به اراده‏ى اوست. وظیفه‏ى انسان مؤمن راهنمایى است. او پس از راهنمایى خانواده‏ى خود از پروردگارش درخواست مى‏كند كه آن‏ها را هدایت دهد و در مناجات با او مى‏گوید: خدایا! اى پروردگار ما! همسران و فرزندانى به ما ببخش كه باعث روشنى چشمانمان گردند. به همسر و فرزندانمان توفیق عطا كن تا اصلاح و هدایت شوند و مسیر بندگى تو را در پیش گیرند تا با چنین هدایتى دل و درون ما شاد شود.

بندگان خداى رحمان پس از تلاش در مسیر اصلاح و هدایت خانواده‏ى خود به فكر راهنمایى آنانى مى‏افتند كه آمادگى هدایت را دارند و از خدا مى‏ترسند و به فكر خود و آینده‏ى خود هستند. بندگان خداى رحمان در این زمینه نیز دست به دعا شده و در مناجات با خداى خود مى‏گویند:

﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا [الفرقان: ۷۴]. «[خدایا!] ما را پیشوا و امام كسانى قرار بده كه تقوا و ترس از خدا دارند» تا راهنماى آن‏ها باشیم و مسیر هدایت را برایشان روشن كنیم و در این مسیر الگویى براى آنان باشیم.

﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُجۡزَوۡنَ ٱلۡغُرۡفَةَ بِمَا صَبَرُواْ وَيُلَقَّوۡنَ فِيهَا تَحِيَّةٗ وَسَلَٰمًا ٧٥ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ حَسُنَتۡ مُسۡتَقَرّٗا وَمُقَامٗا ٧٦ [الفرقان: ۷۵- ۷۶]. «چنین کسانی به پاس شکیبایی و صبرشان منازل و جایگاه رفیعی (در بهشت) پاداش مى‏گیرند و در آن با درود و سلامى (از سوى پروردگار و فرشتگان‏) روبرو مى‏شوند. جاودانه در آن مى‏مانند. چه قرارگاه نیکی و چه منزلگاه خوبى است!» به آنان كه این‏گونه باشند در بهشت جزا و پاداش داده مى‏شود. به آنان عالى‏ترین منزلگاه‏هاى بهشت داده مى‏شود. این جزا و پاداش به خاطر صبر و تحمل ناراحتى و مشكلاتى است كه در دنیا داشته‏اند. این جزا و پاداش به خاطر صفات محمودى است كه خود را متخلّق به آن‏ها كرده‏اند. این پاداش به خاطر پرهیز و دورى از صفات مذمومى است كه ذكر شدند.

بندگان خداى رحمان وقتى به بهشت داخل مى‏شوند با احترام و تعظیم با آنان برخورد مى‏شود و برایشان دعاى خیر مى‏شود و به آنان مژده‏ى سلامتى داده مى‏شود تا همیشه در آن بمانند و به‏راستى آن‏جا محل ماندن و جاى بسیار خوبى است.

برخى از صفات محمود و مذموم ذكر شده در سوره‏ى حجرات

در سوره‏ى «حجرات» نیز، هم‏چون سوره‏هاى دیگر، به چند صفت دیگر اشاره مى‏كند كه عبارتند از:

۱. اطاعت كامل از خدا و پیامبر خدا صلى‌الله علیه و سلم

ابتدا خطاب به آنان كه ایمان آورده‏اند مى‏فرماید: مواظب و مراقب خود باشید تا از خدا و پیامبر خدا ‏ج پیشى نگیرید. یعنى تا زمانى كه دستور و فرمان خدا در مورد امرى را نمى‏دانید، نسبت به انجام آن اقدام نكنید؛ زیرا كسى كه مى‏خواهد بنده‏ى واقعى خدا باشد و بندگى او را به جا آورد، همیشه و قبل از اقدام به انجام هر كارى، منتظر فرمان و دستور خدا و پیامبرخدا ‏ج است. همیشه منتظر این است كه آن‏ها مسیر را برایش روشن كنند و او در آن جهت گام بردارد. [حجرات: ۱].

۲. رعایت احترام نسبت به پیامبر خدا ج

پس از سفارش به اطاعت كامل از خدا و پیامبر خدا ‏ج، مسلمانان را دستور مى‏دهد تا احترام پیامبر خدا ‏ج را همیشه حفظ كنند. پیامبرى كه راه هدایت و دین خدا را برایشان آورده است. كسى كه مسیر بندگى را براى آن‏ها روشن كرده است. آن‏ها باید با احترام و تكریم با او برخورد كنند و هرگز صدایشان را از صداى ایشان ‏ج بلندتر نكنند كه این كار سبب ضایع شدن اعمال صالحشان مى‏شود.

خداوند كسانى را توصیف و تمجید مى‏كند كه وقتى در حضور پیامبر خدا ‏ج صحبت مى‏كنند صدایشان را پایین مى‏آورند. در مورد آن‏ها مى‏فرماید: چنین افرادى اهل تقوى هستند و خوف و خشیت خدا در دل دارند و به آنان وعده مى‏دهد كه از گناهانشان مى‏گذرد و اجر و پاداش بزرگى را به آنان عطا مى‏كند. در ضمن، آنانى را هم كه این ادب و احترام را رعایت نمى‏كنند، سرزنش مى‏كند. آنان كه وقتى پیامبر خدا ‏ج در یكى از اتاقهایش حضور دارد ایشان را صدا مى‏زنند و با این كار ایشان را اذیت مى‏كنند و نمى‏گذارند كه طبق برنامه‏اى كه براى كار و فعالیتش تنظیم كرده است عمل كند؛ چرا كه پیامبر خدا ‏ج هرگز بدون كار و برنامه در آن اتاق‏ها نمى‏ماند و هر زمان كارش تمام شود خود بیرون مى‏آید؛ پس نیازى به صدا زدن او نیست. بعد مى‏فرماید: اگر این گروه صبر مى‏كردند تا پیامبر ‏ج بیرون مى‏آمد، بهتر بود. این امر فقط مخصوص پیامبرخدا ‏ج نیست؛ بلكه باید نسبت به هر رهبر و راهنماى واقعى مردم در مسیر بندگى خدا رعایت شود و از سوى مسلمانان این‏گونه مورد احترام قرار گیرد. [حجرات: ۲-۵].

۳. تحقیق در اخبار و گزارش‏ها

خداوند متعال در ادامه، مسلمانان را متوجه امر بسیار مهمى مى‏كند و آن‏ها را خطاب قرار مى‏دهد و مى‏فرماید: رابطه‏ى شما با غیر مسلمانان باید این‏گونه باشد كه هرگاه به شما خبر مهمى دادند درباره‏ى آن تحقیق كنید و بعد از تحقیق به محتواى آن عمل نمایید؛ زیرا ممكن است دروغ گفته باشند و شما بر اساس آن دست به كار ناروایى بزنید كه بعداً پشیمان شوید. [حجرات: ۶].

۴. تمسخر، عیب‏جویى و زدن القاب زشت و ناپسند به یكدیگر

پس از آن‏چه گفته شد، نصایح دیگرى بیان مى‏شوند و در آن به چگونگى روابط مؤمنین و برخورد آن‏ها با یكدیگر مى‏پردازد و مى‏فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّ [الحجرات: ۱۱]. «ای مؤمنان! هیچ گروهی نیاید گروه دیگری را مسخره کند؛ چه بسا (آنها که مسخره می‌شوند) از اینها (که مسخره می‌کنند،) بهتر باشند. و نیز زنان نباید سایر زنان را مسخره نمایند. چه‌بسا زنانی که مسخره می‌شوند از زنانی که مسخره‌ می‌کنند، بهتر باشند» خطاب به آنان كه ایمان آورده‏اند مى‏فرماید: هیچ طایفه‏اى از شما طایفه‏ى دیگر را مسخره نكند. هیچ گروهى از شما خود را از دیگرى بیشتر و بزرگ‏تر نداند و طرف مقابل را به بازى نگیرد و مسخره نكند؛ زیرا ممكن است طرف مقابل نزد خدا بهتر از آنان باشند. و هیچ زنى زن دیگرى را مسخره نكند؛ چه بسا زنى كه مسخره مى‏شود نزد خدا از مسخره كننده بهتر باشد.

﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ [الحجرات: ۱۱]. «و به عیب‌جویی از یکدیگر نپردازید» و با سخنان خود، دل یكدیگر را نیازارید. به یكدیگر سخنان زشت نگویید.

﴿وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِ [الحجرات: ۱۱]. «و همدیگر را با لقب‌های زشت صدا نزنید» به گونه‏اى كه در میان جمع با آن القاب خوانده شوید و آبرو و شخصیتتان لكّه‏دار شود.

﴿بِئۡسَ ٱلِٱسۡمُ ٱلۡفُسُوقُ بَعۡدَ ٱلۡإِيمَٰنِ [الحجرات: ۱۱]. «پس از ایمان آوردن، فسق و بدکاری، نام و رسم بدی است» فاسق یعنى كسى كه از حدود بندگى خدا خارج شده باشد. بسیار ناراحت كننده است كه انسان ابتدا فردى مؤمن شناخته شود؛ اما بعداً مردم او را فاسق بخوانند.

﴿وَمَن لَّمۡ يَتُبۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ [الحجرات: ۱۱]. «و كسانى كه توبه نكنند (و از این مسائل دست نكشند)، ستمكارند». و اگر دچار عذاب و شكنجه شوند خودشان به خود ظلم و ستم كرده‏اند و خداوند به آنان ظلم نكرده است.

صفات ناپسندِ مسخره كردن، آزردن دل مردم با سخنان زشت و دادن القاب ناپسند، هر سه جزو گناهان بسیار زشت مى‏باشند و اگر انسان در انجام آن‏ها استمرار داشته باشد و از آن‏ها دست بر ندارد، یقیناً از حدود بندگى خدا خارج شده و حتماً به عذاب خدا دچار خواهد شد و پس از روشن كردن حقیقت و بیان واقعیت از سوى خدا، كسى كه مرتكب آن گناهان شود، جز این نیست كه به خود ظلم كرده است.

۵. ظنّ و گمان و تجسّس و غیبت

خداوند متعال پس از سفارش‏ها و دستوراتى كه ذكر شد، مسلمانان را امر مى‏كند كه همدیگر را غیبت نكنید و موظف هستند كه نسبت به هم مسایلى را رعایت كنند:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا يَغۡتَب بَّعۡضُكُم بَعۡضًاۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمۡ أَن يَأۡكُلَ لَحۡمَ أَخِيهِ مَيۡتٗا فَكَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِيمٞ ١٢ [الحجرات: ۱۲]. «ای مؤمنان! از بسیاری از گمان‌های بد بپرهیزید که بی‌شک برخی از گمان‌ها، گناه است. و به کنجکاوی و تجسس (در کارهای دیگران) نپردازید و از یکدیگر غیبت نکنید. آیا هیچ‌یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟ بی‌گمان از این کار نفرت دارید. و تقوای الله پیشه کنید. به یقین الله، توبه‌پذیر مهرورز است»اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! از بسیارى از گمان‏ها دورى كنید. بدون این‏كه كم و كیف مسئله‏اى را بدانید از این كه بگویید: فكر مى‏كنم ... بر حذر باشید؛ زیرا برخى از گمان‏ها گناه است؛ چون انسان را از مسیر سیر به سوى كمال و خوشبختى باز مى‏دارند. بنابراین بسیار از آن دورى كنید چرا كه ممكن است آن گمانى كه مى‏برید جزو گمان‏هایى باشد كه شما را از خوشبختى و سعادت دور كند. و از تجسّس برحذر باشید. یعنى اگر نسبت به برادر مسلمانى گمانى در دلتان ایجاد شد آن را دنبال نكنید و در مورد آن تحقیق نكنید؛ بلكه به همان حال بسنده كنید تا آن گمان را كم كم فراموش كنید. اگر هم از طریقى به عیب یكى از برادران دینى خود آگاه شدید، كارى كنید كه فقط خودتان از آن آگاه باشید و در غیاب او نزد دیگران در مورد آن صحبت نكنید تا فرد دیگرى به آن عیب پى نبرد؛ زیرا این مسائل (بدگمانى نسبت به برادر دینى، جاسوسى و دنبال عیب او بودن و لكّه‏دار كردن شخصیت او نزد دیگران) مانند این است كه فردى از شما گوشت برادر مُرده‌ی خود را بخورد. آیا كسى از شما دوست دارد چنین كارى كند؟ مسلماً خیر. بنابراین همان‏طور كه از انجام چنین عمل زشتى اكراه دارید، از این افعال زشت نیز دورى كنید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ [الحجرات: ۱۲]. و از خدا بترسید و كارى نكنید كه گرفتار عذاب خدا شوید. و این را بدانید كه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِيمٞ [الحجرات: ۱۲]. به‏راستى خداوند بسیار توبه پذیر و بسیار مهربان است به شرط این كه به سوى او باز گردید و از این كارها دست بردارید. اگر به سوى خدا برگردید و نسبت به آن‏چه تا كنون انجام داده‏اید [یا از این به بعد گاه گاهى دچار آن مى‏شوید] توبه كنید، مطمئن باشید كه خداوند متعال توبه‏ى شما را مى‏پذیرد و به شما رحم مى‏كند و كارهاى پسندیده و اعمال صالحى را كه پس از توبه انجام مى‏دهید از شما مى‏پذیرد و به شما جزاى نیک خواهد داد.

پس از این سفارش‏ها، به این مطلب اشاره مى‏كند كه ارزش و احترام هر انسانى نزد خدا چه زن و چه مرد، از هر طایفه و قبیله‏اى كه باشد، تنها به درجه‏ى تقوا و ترسى است كه از خدا دارد. هر كس تقوا و ترس از خدا داشت، نزد خدا محترم و عزیز است و هر كس تقوا نداشته باشد محترم نیست. در میان متقین نیز هر كدام متقى‏تر باشد نزد خدا محترم‏تر و با ارزش‏تر است. [حجرات؛۱۳].

دستورات و سفارش‏هاى خداوند به همسران پيامبر ج و همسر يا همسران رهبران و داعيان دين در هر زمانى

در سوره‏ى «احزاب»، پیامبر ‏ج خطاب قرار داده مى‏شود و همسران ایشان ‏ج به برخى از مسایل دستور داده مى‏شوند كه دانستن این دستورات براى داعیان دین بسیار ضرورى است؛ زیرا در مرحله‏اى از دعوت با آن مسایل برخورد مى‏كنند. همسران داعیان راه خدا نیز باید این مطالب را بدانند؛ زیرا روزى از روزها با آن مسایل برخورد خواهند كرد. علاوه بر داعیان و همسرانشان، بر هر مسلمان دیگرى نیز دانستن این مطالب لازم و ضرورى است.

انتخاب زندگى آخرت

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩ [الأحزاب: ۲۸- ۲۹] «ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر زندگانی دنیا و تجمل و زیورش را می‌خواهید، بیایید تا شما را (از متاع دنیا) بهره‌مند سازم و به طرز نیکویی رهایتان کنم. و اگر الله و پیامبرش و سرای آخرت را می‌خواهید، پس بی‌گمان الله برای نیکوکارانتان پاداش بزرگی فراهم کرده است».

همه‏ى ما مى‏دانیم وقتى كه پیامبرِخدا ‏ج شروع به دعوت مردم به سوى خدا كرد، صاحبان قدرت و حاكمان ظالم و طاغوت‏ها و نوكران آن‏ها، علیه ایشان ‏ج و در برابر دعوتش ایستادند و شروع به دشمنى با ایشان كردند و هر چه از دستشان بر مى‏آمد در انجامش كوتاهى نكردند. آن‏ها تلاش كردند تا نگذارند آن دعوت به انجام برسد و موفق شود. سرانجام كار به جایى رسید كه پیامبر خدا ‏ج و یارانش - رضوان الله تعالى علیهم اجمعین - چاره‏اى جز هجرت به مدینه ندیدند تا در آن‏جا بتوانند مسئولیت و وظیفه‏ى بندگى خود را به خوبى انجام دهند. وقتى مسلمانان به مدینه هجرت كردند كافران باز هم از اذیت و آزار آن‏ها دست برنداشتند و چندین بار به مسلمانان حمله كردند و علیه آن‏ها لشكركشى نمودند تا بتوانند آن دعوت را از بین ببرند و خود را از دست آن نجات دهند. هربار دسته‏اى از كفّار به جنگ با مسلمانان مى‏رفت. بعد از چندین بار كه لشكر كفر شكست خورد و به اهداف خود دست نیافت، به این نتیجه رسید كه باید تمام احزاب و گروه‏ها با هم متحد شوند و همه با هم و در یک صف واحد به جنگ با مسلمانان بروند تا آنان را از بین ببرند. همین امر باعث شد كه جنگ «احزاب» به وجود آید.

خداوند متعال هرگز به كافرین اجازه نمى‏دهد تا مانعى اساسى در مسیر بندگى خدا بر روى زمین باشند. خداوند به وسیله‏ى لشكرى كه حتى مسلمانان از وجود آن بى خبر بودند، آن‏ها را یارى داد و كفّار را شكست داد. این شكست باعث شد كه كفّار به این نتیجه برسند كه براى شكست دادن مسلمانان باید از راه دیگرى غیر از مبارزه‏ى مسلحانه وارد شوند. به همین دلیل، میدان اخلاق را انتخاب كردند و از این میدان وارد شده و به مسلمانان حمله كردند. آن‏ها آمدند و نقشه كشیدند كه به درون خانواده‏ى مسلمانان نفوذ كنند و كارى كنند كه مسلمانان از اخلاق اسلامى و صفات نیكى كه دارند منحرف و گمراه شوند و از این طریق ضربه‏اى به دین وارد كنند و اسلام را از بین ببرند. به خاطر چنین مسئله‏اى بود كه خداوند متعال پس از غزوه‏ى احزاب، این سوره (سوره‏ى احزاب) را نازل فرمود تا به وسیله‏ى آن مسلمانان را از خطر بزرگى كه آن‏ها را تهدید مى‏كند، آگاه كند و به آن‏ها هشدار دهد كه اگر سنگر خود را محكم نكنند و خود را از صفات و رفتار ناپسند كاملاً دور نسازند و خود را به اخلاق پسندیده آراسته نكنند و داراى اخلاق اسلامى و صفات و خصوصیاتى كه خدا آن را پسندیده است نشوند، حتماً در این جنگ شكست مى‏خورند و كافران به آرزوى خود خواهند رسید. خداوند در این سوره نخست خانواده‏ى رهبر را مخاطب قرار مى‏دهد؛ زیرا خانواده‏ى رهبر بیشتر در معرض خطر است. اگر خانواده‏ى رهبر دچار لطمه شود بعد از آن، حمله بردن به خانواده‏هاى دیگر و در كل جماعت مسلمانان، كار آسانى خواهد بود.

خداوند هشدار و راهنمایى‏هاى خود را این‏گونه شروع مى‏كند و مى‏فرماید:

«اى پیامبر! اى كسى كه خبر هدایت و چگونگى گام نهادن در مسیر بندگى را از خداوند متعال دریافت كرده‏اى! به همسرانت بگو: اگر زندگى زودگذر دنیایى و زرق و برق آن را مى‏خواهید، بیایید تا از دارایى و متاعى كه دارم، سهمتان را بدهم و از شما جدا شوم؛ زیرا خداوند متعال مرا به این منظور نیافریده است كه مشغول و سرگرم فراهم كردن زینت و مال و متاع دنیایى براى چندین زن باشم. مسئولیت و وظیفه‏ى من بسیار بزرگ‏تر و مهم‏تر از این است كه عمرم را صرف تأمین خواسته‏هاى شما بكنم. اگر طالب و خواهان چنین متاعى هستید، این را بدانید كه چنین متاعى نزد من یافت نمى‏شود؛ اما اگر خواهان و دوستدار خدا و پیامبر خدا و زندگى آخرت هستید، مسئولیت و وظیفه‏ى شما چیز دیگرى است. خداوند از شما مى‏خواهد به تناسب توانایى خود اعمال صالح انجام دهید. این را بدانید كه در مقابل انتخاب چنین مسیرى و انجام چنین اعمالى، خداوند متعال اجر و پاداش بسیار بزرگى برایتان آماده كرده است».

وقتى این دو آیه نازل شد، پیامبر خدا ‏ج تک تک همسرانش را صدا زد و آن مسایل را با آن‏ها مطرح كرد و آنان نیز در جواب گفتند: «ما خدا و پیامبر خدا و زندگى آخرت را مى‏خواهیم و زندگى دنیا و زینت و زرق و برقش را نمى‏خواهیم». آن‏ها با چنین جوابى شایستگى و لیاقت بودن با پیامبر خدا ‏ج را ثابت كردند. پس از موفقیت در چنین امتحان و آزمایشى، از طرف خداوند متعال چندین دستور خطاب به آنان نازل شد. در این دستورات چنین آمده است كه: حال كه لیاقت بودن با پیامبر خدا را نشان دادید، باید چندین مسئله را رعایت كنید. شما باید از برخى از صفات ناپسند دورى كنید و خود را با برخى از صفات پسندیده بیارایید. قبل از بیان این صفات دانستن نكته‏اى ضرورى است كه عبارتست از:

عذاب و پاداش دو چندان

﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا ٣٠ [الأحزاب: ۳۰]. «ای زنان پیامبر! هر کدامتان که مرتکب کار ناشایست آشکاری شود، کیفرش دو برابر خواهد بود؛ و این، برای الله آسان است».

اى زنان پیامبر! هر كدام از شما مرتكب گناه آشكارى شود كه نشان دهد انجام دهنده‏ى آن انسانى است كه نمى‏تواند بنده‏ى واقعى خدا باشد، شكنجه‏اى كه برایش در نظر گرفته شده دو برابر شكنجه‏اى است كه براى زنان دیگر معین شده است -؛ زیرا كردار زشت او علاوه بر این كه گناهى است نسبت به خود او، از آن‏جایى كه او الگوى زنان دیگر است، باعث تشویق زنان دیگر به انجام آن نیز مى‏شود و این بهانه‏اى به دست آنان مى‏دهد كه بگویند: وقتى خانواده‏ى پیامبر خدا و رهبر جامعه این گونه است، ما چرا خود را به زحمت بیندازیم؟! همین امر باعث مى‏شود كه زنان دیگر نه تنها مرتكب یک گناه بلكه چندین گناه شوند.- این را بدانید كه عذاب دادن شما براى خدا كارى است بسیار آسان. - و همسر پیامبر خدا بودن، مانع عذاب شما نمى‏شود-.

خداوند در این آیه نمى‏فرماید: اى همسران پیامبر! از شما چشم‏پوشى مى‏كنم. هرگز چنین نمى‏فرماید، بلكه مى‏فرماید: چون همسر پیامبر و رهبر جامعه هستید، باید از هر زن دیگرى پاک و پاك‏تر باشید و روش زندگى شما نسبت به دیگران به آن‏چه خدا مى‏خواهد، نزدیك‏تر باشد. در این‏جا ذكر مطلبى لازم و ضرورى است و آن این كه بر هر فرد مسلمانى كه مشغول دعوت مردم به سوى خداست واجب است، در موقعیت‏هایى هم‏چون جنگ احزاب، با همسر یا همسرانش بنشیند و مطالب مذكور را هم‏چون پیامبر خدا ‏ج با آنان در میان بگذارد و با جدیت از آنان بخواهد موضع خود را روشن كنند و بودن یا نبودن با او را یكسره كنند. بر ایشان لازم است كه اگر همسر یا همسرانش طالب دنیا بودند، از آنان جدا شود و اگر طالب خدا و پیامبر خدا و روز آخرت بودند، باید آماده‏ى دریافت و عملى كردن دستوراتى باشند كه خداوند به انجام آن‏ها فرمان داده است.

[اى زنان پیامبر!] این را نیز بدانید كه پاداش شما نیز دو چندان خواهد بود به شرط این كه:

﴿وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا ٣١ [الأحزاب: ۳۱]. «و هر کس از شما، از الله و پیامبرش فرمان ببرد و کار شایسته انجام دهد، پاداشش را دو بار به او می‌دهیم و برایش روزی نیکی آماده کرده‌ایم»هر كدام از شما با اختیار خود نه از روى اجبار، مطیع خدا و پیامبر خدا باشد و مشغول انجام اعمال صالح باشد، اجر و پاداشش را دو برابر مى‏دهیم. - اجرى به خاطر كار خوبى كه انجام داده و اجر دیگر به این خاطر كه او الگوى دیگران است و دیگران با نگاه كردن به او بر انجام اعمال صالح تشویق مى‏شوند و آن را انجام مى‏دهند.- هر كس این گونه باشد رزق و روزى بسیار خوب و با ارزشى برایش آماده مى‏كنیم و در قیامت به او خواهیم بخشید.

﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّ [الأحزاب: ۳۲]. «ای زنان پیامبر! شما مانند هیچ‌یک از زنان دیگر نیستید. اگر تقوا دارید» اى زنان پیامبر! شما هم‏چون زنان دیگر نیستید - چون شما الگوى دیگران هستید - . اگر مى‏خواهید از خدا بترسید و تقواى خدا داشته باشید پس خود را متخلّق به صفات پسندیده‌ی زیر كنید:

۱. متانت در كلام

﴿فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا [الأحزاب:۳۲]. «پس نرم و نازک سخن نگویید تا مبادا کسی که بیماردل است، طمع ورزد و سخن شایسته بگویید» هنگام سخن گفتن با نرمى و ناز صحبت نكنید؛ زیرا بیماردلان و كسى كه از نظر اخلاقى فرد سالمى نیست، چشم طمع به شما مى‏دوزد. یعنى سعى كنید با متانت خاصى سخن بگویید و به وضوح مقصودتان را بیان كنید.

۲. عدم خروج از منزل بدون ضرورت

﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ [الأحزاب: ۳۳]. و در خانه‏هایتان بمانید و سنگین و باوقار باشید؛ زیرا جاى اصلى فعالیت و كوشش و تلاشتان خانواده و منزل باشد و بیرون رفتن از خانه تنها به هنگام ضرورت است؛ بنابراین باوقار و سنگین در خانه‏هایتان بمانید.

۳. عدم خودآرایى هنگام بیرون رفتن از منزل

﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ [الأحزاب: ۳۳] «و به شیوه‌ی دوران جاهلیت پیشین، اظهار زینت نکنید». و آن‏گاه كه - بنا به ضرورت - بیرون رفتید، خودتان را هم‏چون قصر آرایش و زینت نكنید. - قصر با توجه به زیبایى و زینتى كه دارد توجه همگان را به خود جلب مى‏كند.- به گونه‏اى خود را آرایش نكنید كه مردم به شما بنگرند. هم‏چون جاهلیت گذشته در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمایى نكنید. زنان دوره‌ی جاهلیت پیشین یعنى آنان كه از مسیر بندگى خدا دور و غافل و منحرف بودند، به هنگام بیرون رفتن خود را آرایش مى‏كردند؛ شما همانند آن‏ها برخورد نكنید.

بعد از بیان این مطلب، به چگونگى رفتار و كردار زن مؤمن و مسلمان در خانه و بیرون از خانه اشاره مى‏كند و مى‏فرماید:

۴. اقامه‏ى نماز

﴿وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ [الأحزاب: ۳۳]. «و نمازهایتان را (به درستى) اقامه كنید» و دعا و درخواست‏هایتان را به درستى و مرتب با خدا در میان بگذارید تا خداوند متعال شما را در برداشتن گام‏هاى محكم‏تر در مسیر بندگى او - جلّ جلاله - یارى دهد.

۵. اداى زكات

﴿وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ [الأحزاب: ۳۳]. «و زکات بدهید» و از ثروت و دارایى كه دارید آن‏چه را كه اضافه بر نیاز است، در راه خدا ببخشید تا مایه‏ى رشد شما به سوى كمال شود.

۶. اطاعت از خدا و پیامبر خداج

﴿وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ [الأحزاب: ۳۳]. و از راه و روش خدا و پیامبرش اطاعت و فرمانبردارى كنید.

هدف از دستور و سفارش به زنان پیامبر ج:

اى زنان پیامبر! چنین تصور نكنید كه در انجام دستوراتى كه به شما مى‏دهیم سود و نفعى به ما مى‏رسد. هدف این است كه:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا [الأحزاب:۳۳]. «ای خانواده‌ی پیامبر! به‌راستی الله می‌خواهد پلیدی را از شما دور کند و چنان‌که باید شما را پاکیزه سازد» اى زنان پیامبر خدا! خداوند مى‏خواهد شما را از هر روش و رفتار جاهلى پاک گرداند. روش و رفتارهاى جاهلانه‏اى چون: با نامحرم با ناز و نرمى صحبت كردن، نداشتن وقار و سنگینى، در خانه نماندن و همیشه این سو و آن سو رفتن و به هنگام بیرون رفتن خود را آرایش كردن و ...

۷. متذكر شدن به آیاتى كه تلاوت مى‏شود

﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِ [الأحزاب: ۳۴]. «و یاد کنید آنچه را که از آیات الله و حکمت، در خانه‌هایتان خوانده می‌شود» و همیشه از آیات و نشانه‏ها و دلایلى كه در خانه‏هایتان تلاوت مى‏شود به یاد آورید و متذكر شوید؛ آیاتى كه مسیر بندگى را روشن مى‏كنند و به این مطالب اشاره مى‏كنند كه تنها فرمانروا و فریادرس خداست و آخرت وجود دارد و انسان در آن محاسبه و محاكمه مى‏شود. آیاتى كه انسان را متوجه این مهم مى‏كنند كه مسئولیتى دارد و بنده‏ى خداست و راه و روشى را كه خدا براى بندگى‏اش فرستاده است باید بدون هیچگونه افراط و تفریطى رعایت كند. [اى زنان پیامبر! این را بدانید كه]:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا [الأحزاب: ۳۴]. «بی‌گمان الله، آگاه و دارای لطف بی‌کران است» در آن‏چه بیان شد، هیچ شک و گمانى نیست. یقیناً خداوند متعال «لطیف» است، یعنى نازك‏بین است و آن‏چه را كه بسیار پوشیده است مى‏داند و بر آن آگاه است. و «خبیر» است، یعنى همیشه گزارشات به او واصل مى‏گردد؛ بنابراین از هر چه روى مى‏دهد و هر عملى كه انجام مى‏شود آگاهى دارد.

صفات و ویژگى بندگان واقعى خدا در سوره‏ى احزاب

﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِينَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِينَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِينَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِينَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِينَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱلذَّٰكِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمٗا ٣٥ [الأحزاب: ۳۵]. «به‌راستی مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان مؤمن، و مردان و زنان فرمانبردار، و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان بردبار، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه‌دهنده و مردان و زنان روزه‌دار، و مردان و زنان پاک‌دامن و مردان و زنانی که الله را بسیار یاد می‌کنند، الله برایشان آمرزش و پاداش بزرگی آماده کرده است» مردان و زنانى كه خود را با این صفات و ویژگى‏ها آراسته كنند، بخشش و مزد و پاداش بزرگى برایشان آماده كرده‏ایم. از گناهان و تقصیراتشان چشم‏پوشى مى‏كنیم و در برابر اعمال صالحشان، اجر و پاداش بزرگى به آنان مى‏بخشیم. این صفات و ویژگى‏ها عبارتند از:

۱- وجود خود را از علاقه و توجه به غیر خدا نجات دهند، و از این كه غیر خدا را صاحب و فرمانروا و فریادرس خود بدانند، و از فرمان او سرپیچى كنند، خوددارى كنند.

۲- به طور كامل برنامه‏ى خدا را تصدیق كنند و تسلیم آن شوند و بر آن استمرار و ثبات داشته باشند.

۳- همیشه و از ته دل فرمانبردار و مطیع فرمان خدا باشند.

۴- در این كه ادعاى بندگى خدا را مى‏كنند، راستگو باشند و عملاً ثابت كنند كه ادعایشان واقعى است.

۵- اهل صبر باشند؛ زیرا بندگى خدا و حركت در این مسیر، مشكلات خاصى دارد و خطرات زیادى انسان را تهدید مى‏كند. انسان در این راه باید صبور و اهل تحمل باشد و در برابر مشكلات شكست نخورد.

۶- در برابر خداوند متعال خاشع و خاضع و فروتن باشند، و نسبت به اوامر او - جلّ جلاله - دچار كوچک‏ترین سرپیچى و نافرمانى نشوند.

۷- از مال و ثروت و دارایى كه دارند مقدارى كه صداقت ایمان آن‏ها را نشان مى‏دهد، در راه خدا ببخشند.

«صدقه» یعنى چیزى كه راستگویى و صداقت انسان در ادعاى مسلمان بودن و مؤمن بودنش را به اثبات مى‏رساند. اگر انسان صدقه ندهد و مقدارى از مال و ثروتش كه بیش از نیازش مى‏باشد، در راه خدا خرج نكند، قطعاً در ادعاى خود دروغ مى‏گوید.

۸- اهل روزه باشند. یعنى شركت كننده در آن دوره‏اى باشند كه خداوند متعال به هدف پرورش و تربیت بنده‏ى خود قرار داده است. دوره‏اى كه با شركت در آن به درجه‏اى مى‏رسند كه دوستدار هر آن‏چه خدا دوست دارد و متنفّر از هر آن‏چه خدا متنفر است، مى‏شوند.

۹- پاكدامن باشند و با غیر همسران مشروع خود، ارتباط نداشته باشند و خود را از انجام كارهاى حرام در این زمینه دور مى‏كنند.

۱۰- همیشه به یاد خدا باشند و خدا را بسیار یاد كنند. همیشه مشغول اداى وظیفه‏ى بندگى باشند و با دل و زبان و فكر و عمل، خدا را یاد كنند.

مسئله‏ى حجاب

مسئله‏ى حجاب در سوره‏ى احزاب

یكى دیگر از دستوراتى كه در این سوره بیان شده، مسئله‏ى «حجاب» است. خداوند خطاب به پیامبر ‏ج مى‏فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٩ [الأحزاب: ۵۹]. «ای پیامبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: چادرهای خود را بر خویشتن فروپوشند. این پوشش به اینکه (به پاک‌دامنی) شناخته شوند، نزدیک‌تر است و بدین ترتیب مورد آزار قرار نمی‌گیرند. و الله، آمرزنده‌ی مهرورز است».

چون كافران تصمیم گرفته بودند از میدان اخلاقیات وارد شده و دست به آشوب و ایجاد هرج و مرج بزنند و از این طریق جامعه‏ى اسلامى را دچار مشكل كنند و منافقان نیز چنین خبرى را در مدینه پخش كرده بودند و براى اجراى آن سرِ هر كوچه و محله‏اى مى‏ایستادند تا زنان را اذیت و آزار دهند و آن‏ها را دچار مشكل كنند و چنین خطرى خانواده‏هاى مسلمان و زنان مسلمان را تهدید مى‏كرد، خداوند متعال براى دفع چنین مشكلى و عدم ایجاد هرج و مرج در جامعه‌ى اسلامى، زنان مسلمان را به رعایت پوشش خود دستور مى‏دهد تا منافقان آنان را بشناسند و بدانند كه این زنان، اهل ایمان هستند و اهل فساد نمى‏باشند و جرأت نزدیک شدن به آن‏ها را نداشته باشند.

دستور چنین است: اى پیغمبر ‏ج [قبل از هر كس] به همسران و دخترانت - زیرا اصلاح باید نخست از همسر یا همسران رهبر و سپس دختران او كه به سن بلوغ و تكلیف مى‏رسند، شروع شود - سپس به زنان مؤمنین بگو: وقتى از خانه بیرون مى‏روند لباس‏هاى بلند خود را بپوشند تا تمام بدنشان را بپوشاند كه این امر باعث مى‏شود شناخته شوند و مردم بدانند كه آن‏ها مؤمن هستند و اهل برنامه‏هاى جاهلى نیستند و دیگر از سوى منافقان مورد اذیت و آزار قرار نگیرند. پس از آن مى‏فرماید: خداوند غفور و رحیم است. [یعنى] اگر قبلاً این كار را انجام داده‏اند خداوند «غفور» است و از گناهانشان چشم‏پوشى مى‏كند. و «رحیم» است به شرطى كه از این به بعد این دستور را اجرا كنند و به آن عمل نمایند. او - جلّ جلاله - با مهربانى خود، پاداش و جزاى اعمال خوب و پسندیده‏ى آن‏ها را خواهد داد.

با توجه به آن‏چه بیان شد، بر هر زن مسلمان واجب است هنگام بیرون رفتن از منزل یا اگر در خانه بود و فرد نامحرمى در آن‏جا وجود داشت، پوشش بلندى بپوشد به‏طورى كه بدنش را از گردن تا انگشتان پاهایش بپوشاند و جز دستهایش جاى دیگرى بیرون نباشد. دقیقاً آن‏گونه باشد كه در نماز مى‏ایستد. قسمت سر و گردن در آیه‏اى دیگر توضیح داده خواهد شد.

لباس و پوشش اسلامى باید به اندازه‏اى باشد كه تمام بدن را بپوشاند و در همان حال نباید نازک باشد و رنگ پوست بدن نمایان باشد و علاوه بر این پوشش نباید به گونه‏اى باشد كه توجه دیگران را به خود جلب كند. لباسى معقولانه است كه بدن را بپوشاند و به دیگران نشان دهد كه صاحب چنین پوششى زنى است محترم، و اهل فساد و ... نیست.

همین لباس كُردى كه زنان كُرد مى‏پوشند، لباسى مناسب است. البته در برخى از شهرهاى كردستان لباس‏هایى پوشیده مى‏شود كه حجم بدن را نشان مى‏دهد كه لباس و پوششى مناسب نیست.

پوشش باید به گونه‏اى باشد كه بدن را بپوشاند؛ اما اگر قسمت‏هاى گردن را نپوشاند، راه و چاره این است كه روسرى یا مقنعه به اندازه‏اى بزرگ باشد كه این قسمت را نیز بپوشاند.

مسئله‏ى حجاب در سوره‏ى نور

براى تكمیل بحث حجاب به دو آیه در سوره‏ى «نور» نیز مراجعه مى‏كنیم و آن‏ها را توضیح مى‏دهیم؛ سپس به امید خدا به چند مسئله‏ى دیگر در این زمینه اشاره خواهیم كرد.

﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَيَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِكَ أَزۡكَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا يَصۡنَعُونَ ٣٠ [النور: ۳۰]. «به مردان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاه‌هایشان را حفظ کنند. این، برایشان پاکیزه‌تر است. بی‌گمان الله به کردارشان آگاه است» خطاب به پیامبر خدا - و هر مسلمانى كه مشغول دعوت مردم به سوى خداست - مى‏فرماید: به مردان ایمان‏دار بگو از نگاه‏هاى خود كم كنند و چشمان خود را فروگیرند و مشغول نظر به نامحرم نباشند و از آن نوع نگاه كردنى كه از روى هوا و هوس است، دورى كنند و تنها زمانى اجازه‏ى نگاه كردن به نامحرم را دارند كه نیاز و ضرورت اقتضاى آن را داشته باشد؛ مثلاً: مشغول تدریس و آموزش است و باید گاه گاهى به مخاطب بنگرد تا توجه او را به مطلب جلب كند، یا نگاه كردن و معاینه‏ى پزشک به بیمار و مسایلى از این قبیل كه در این موارد نیز باید نگاهش نگاهى پاک باشد و به دور از هر خیال و قصدى باشد كه شایسته‏ى فرد مسلمان نیست.

- اى پیامبر! - به آنان بگو شرمگاه و عورت خود را نگهدارند و خود را دچار اعمال حرام نكنند؛ زیرا چنین محافظتى سبب تكامل و رشد آن‏ها مى‏شود و قطعاً خداوند به آن‏چه كه انجام مى‏دهند آگاه است و كاملاً خبر دارد. پس مواظب و مراقب اعمال خود باشند و این را بدانند كه خداوند متعال به خاطر هر كارى كه انجام مى‏دهند آنان را محاكمه و محاسبه مى‏كند.

﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ يَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَيَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ [النور: ۳۱]. «و به زنان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاه‌هایشان را حفظ نمایند» - اى پیامبر! - و به زنان مؤمن بگو از نگاه‏هایشان كم كنند (همانند مردان) و نیز شرمگاه و عورت خود را حفظ كنند، و از این كه در این جهت دچار كارهاى حرام شوند، بپرهیزند. بدیهى است تنها وقتى مى‏توانند در این زمینه دچار گناه نشوند كه مراقب و مواظب نگاه‏هاى خود باشند و بى‏دلیل و بدون ضرورت به نامحرم نگاه نكنند؛ زیرا نگاهى كه از روى هوا و هوس باشد، آغاز دچار شدن انسان به ایجاد ارتباط غیر مشروع با نامحرم است. به زنان مؤمن بگو:

﴿وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَا [النور: ۳۱]. «زینت و آرایش خود را آشكار نكنند مگر آن مقدار و چیزهایى (زیور آلات) كه پیداست». یعنى آن‏چه غیر عمد بیرون و نمایان است.

در آیه‏ى قبل (احزاب؛۵۹) فرمود: زنان وقتى از منزل بیرون مى‏روند خود را آرایش نكنند. در این‏جا مى‏فرماید: زنان زینت و آرایش خود را آشكار نكنند مگر آن زینت‏هایى كه خود به خود و بدون اراده و دخالت آنان آشكار است. در توضیح این دو آیه باید گفت: زینت و آرایش زن، دو گونه است؛ قسمتى زینت و آرایشى كه بدون دخالت و خواست زن و خود به خود ظاهر است؛ مانند: انگشترى یا سرمه‏ى چشم و هر زینتى كه بر دست و صورت زن است و ظاهر و آشكار است. نوع دیگر زینت و آرایشى است كه در دست و صورت نیست و اگر زن خود نخواهد به راحتى پوشیده مى‏شود. بر زن مسلمان واجب است در برابر افراد نامحرم به گونه‏اى ظاهر شود كه جز آن زینت‏هایى كه خود به خود آشكار است و بدون دخالت او نمایان است و مخفى كردن و پوشاندن آن ممكن نیست یا او را دچار تكلف مى‏كند، بقیه‏ى زینت‏ها را مخفى كند.

البته زدن برخى از رنگ‏ها بر دست و صورت به طورى كه افراد نامحرم آن‏ها را ببینند و جلب توجه كند، جایز نیست؛ مثلاً: زنى مى‏خواهد به بازار برود و رفتنش هم ضرورى است. در چنین مواردى نباید قبل از بیرون رفتن دست و صورتش را رنگ بزند؛ در حالى كه مى‏داند رنگِ استعمال شده هنگام بیرون رفتن به راحتى پاک نمى‏شود و توجه مردم را به خود جلب مى‏كند. آرایش كردن خود و در برابر نامحرم قرار گرفتن با ایمان به خدا منافات دارد و زن مؤمن هرگز دست به كارى نمى‏زند كه با ایمانش منافات داشته باشد.

﴿وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ [النور: ۳۱]. «و روسری‌هایشان را بر گریبان‌هایشان بیندازند» یعنی: روسرى‏هایشان را به گونه‏اى بر سرشان آویزان كنند كه سر و گردن و یقه‏هایشان را بپوشاند.

در آیه‏ى قبل (احزاب؛۵۹) بیان شد كه زن مسلمان وقتى از خانه بیرون مى‏رود، یا با فردى نامحرم روبرو مى‏شود، باید لباس و پوشش بلندى با شرایطى كه ذكر شد، بپوشد. در این آیه نیز بر زنان مؤمن واجب مى‏كند كه روسرى را به گونه‏اى بپوشند كه سر و گردنشان را بپوشاند. بنابراین تنها جایى كه پوشیده نمى‏شود صورت و دست‏ها تا مچ است. دقیقاً همانند حالتى كه زن مسلمان باید در نماز داشته باشد. یكى از حكمت‏هاى پوشش و ظاهر زن مسلمان در نماز این است كه با رعایت پوشش در برابر خدا، عادت كند كه در برابر دیگران (افراد نامحرم) آن‏گونه باشد. نكته‏ى دیگر این كه، زن مسلمان باید در پوشیدن جورابش نیز دقت كند. چون پوشیدن پا نیز واجب است؛ پس نباید از جوراب‏هاى نازک استفاده كند.

خلاصه مطلب این كه: زن مسلمان موظف است در برابر افراد نامحرم، تمام بدنش را بپوشاند. و بر او واجب است كه در پوشیدن لباسهایش نیز دقت كند و نباید چیزى بپوشد كه توجه دیگران را به خود جلب كند.

افرادى كه محرم زن هستند

﴿وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآئِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِيٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِيٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِينَ غَيۡرِ أُوْلِي ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِ [النور: ۳۱]. «و به زنان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاه‌هایشان را حفظ نمایند و زیور خویش را ـ جز آنچه ظاهر است ـ آشکار نکنند و روسری‌هایشان را بر گریبان‌هایشان بیندازند و زیورشان را ظاهر نسازند جز برای شوهر یا پدر یا پسر یا پدرشوهر یا برادر یا برادرزاده‌ها یا خواهرزاده‌ها و یا زنان هم‌کیش خویش یا غلامانشان یا مردان پیر که به زنان بی‌رغبتند یا کودکانی که به مسایل جنسی زنان آگاهی ندارند».

در توضیح آیه بیان چند نكته ضرورى است:

۱. در مورد معنى كلمه‏ى ﴿نِسَآئِهِنَّ باید گفت: آیه به این مطلب اشاره دارد كه زنان مسلمان باید با برخى از زنان دیگر روابط مخصوص زنانه نداشته باشند. آن‏ها نباید مسایل زنانه‏ى خود را با هر زنى به صرف این كه زن است در میان بگذارند و آرایش و زینت خود را در برابر هر زنى آشكار و نمایان كنند. تنها زنانى محرم آن‏ها هستند كه با آن‏ها آشنایى كامل دارند و به آن‏ها اعتماد و اطمینان دارند، و از این كه مسایل خصوصى از جمله زینتشان را با افراد نامحرم در میان بگذارند، مطمئن هستند و اگر قسمتى از بدنشان را دیدند از توصیف آن براى دیگران هراسى ندارند و ...

بر زن مسلمان مشكلى نیست كه زینتش در برابر چنین زنانى آشكار شود. یعنى چنین زنانى محرم او هستند؛ اما جایز نیست كه زینتش را در برابر زنان غیر مسلمان و زنانى كه نمى‏داند از لحاظ اخلاق و رفتار چگونه هستند، آشكار كند. یعنى باید با این گونه زنان هم‏چون مردان نامحرم برخورد كند و جز صورت و دستانش تا مچ‏ها در برابر آن‏ها نمایان نباشد. این مطلبى است كه متأسفانه در میان مسلمانان بسیار غریب و ناشناخته است.

۲. در مورد كنیز نیز باید بگوییم: در زمان گذشته وجود كنیز در بسیارى از خانه‏ها رسم بوده است و چون كنیز با افراد خانواده بسیار روابط نزدیكى داشته، ‏بنابراین آنان را نیز جزو محرم زن قرار داده است.

۳. این كه مى‏گوییم زنان مشكلى نخواهند داشت كه زینتشان را در برابر محرم هایشان نمایان كنند به این معنى است كه زن مسلمان اگر در برابر پدرش یا ... روسریش را كاملاً بر سر نیندازد، یا كمى از موهایش دیده شود، یا دستش را به طور كامل نپوشاند و كمى از بازویش دیده شود، یا جوراب نپوشد، یا مقدارى از گردنش بیرون باشد - تا این حد و حدود - مشكلى نیست. منظور این نیست كه زن مسلمان مى‏تواند نزد یكى از افراد محرم كه بیان شدند، به طور كامل روسرى بر سرش نگذارد یا مى‏تواند گردنش كاملاً نمایان باشد. این‏گونه ظاهر شدن زن در برابر افراد محرم اگر چه توجه آن‏ها را به خود جلب نمى‏كند؛ اما چه بسا آنان را به فكر زنان دیگر بیندازد، بخصوص برادر یا برادرزاده یا خواهرزاده زن كه افرادى جوان هستند. این افراد با دیدن چنین پوشش‏هایى به فكر دیگران مى‏افتند و این گونه دچار انحراف مى‏شوند.

۴. در مورد اهل خانه یعنى افرادى هم‏چون خدمتكار، باید گفت: این افراد چون تابع اهل خانه هستند و همیشه با آنان زندگى مى‏كنند، به جایى رسیده‏اند كه با چشم بد به زنان آن خانه نمى‏نگرند و به خود اجازه نمى‏دهند كه به آنان خیانت كنند. البته این افراد باید به حدى رسیده باشند كه نیاز جنسى در وجودشان نمانده باشد و به قول معروف دلشان مُرده باشد. یعنى به حدى پیر شده باشند كه دلشان مُرده و دیگر به زنان و آن‏چه مربوط به آنان مى‏شود توجّهى نكنند.

۵. زنان براى همسران خود هر گونه كه بخواهند مى‏توانند ظاهر شوند و در این مورد هیچ محدودیتى نیست.

پوشیدن كفش‏هاى مناسب

به ادامه‏ى تفسیر آیه برمى گردیم.

﴿وَلَا يَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِيُعۡلَمَ مَا يُخۡفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ [النور: ۳۱]. «و (زنان) پاهایشان را به زمین نکوبند که زیورآلات پنهانشان جلب توجه کند» یعنی: پاهایشان را به گونه‏اى بر زمین نكوبند یا به چیزى نزنند كه اگر آلات زینتى در پا داشتند، صداى آن توجه مردم را به خود جلب كند [۴۶]. زنان باید لباسشان به حدى بلند باشد كه تمام قسمت پایین بدنشان را نیز بپوشاند و مقدار كمى از پاها كه باقى مى‏ماند نیز باید به وسیله‏ى جوراب پوشانیده شود.

چیزى كه امروزه مى‏توان در این زمینه به آن اشاره كرد، كفش‏هاى پاشنه بلند است كه هنگام راه رفتن ایجاد صدا مى‏كند و توجه دیگران را جلب مى‏كند. پوشیدن چنین كفش‏هایى همان حكم پوشیدن زیورآلاتى را دارد كه در آیه به آن اشاره شده است. زن مؤمن و مسلمان حق ندارد از این نوع كفش‏ها استفاده كند.

﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ [النور: ۳۱]. «و ای مؤمنان! همه به‌سوی الله توبه نمایید تا رستگار شوید» آن‏چه بر همگان مشخص است این كه هیچ مؤمنى به طور كامل دستورات گفته شده را انجام نداده‏است؛ این‏جاست كه خداوند متعال مى‏فرماید: اى كسانى كه ایمان آورده‏اید!

همگى به سوى خدا باز گردید و توبه كنید تا به رستگارى و خوشبختى دست یابید.

[۴۶] چنین به نظر مى‏رسد كه در زمان‏هاى گذشته زنان زینت‏آلات را علاوه بر دست و گردن و گوش در نزدیكى قوزک پا نیز مى‏پوشیدند. البته امروزه نیز در برخى از كشور‏ها چنین چیزى مشاهده مى‏شود.

خلوت كردن با افراد نامحرم

یكى دیگر از كارهاى غیر شرعى كه در این‏جا باید مطرح شود و از نظر به نامحرم خطرناك‏تر است، مسئله‏ى خلوت كردن با نامحرم است. خلوت كردن با نامحرم؛ یعنى این كه زنى با مرد نامحرمى در جا و مكانى باشد كه در آن‏جا یكى از محرم‏هاى او وجود نداشته باشد. از خلوت كردن با خویشاوندان غیرمحرم بسیار نهى شده است؛ به ویژه خلوت كردن با نزدیكان همسر هم‏چون برادر شوهر. از پیامبر خدا ‏ج در مورد خلوت كردن زن با برادر شوهرش پرسیده شد. ایشان‏ ‏ج در جواب فرمودند: آن مرگ است و خطر آن بسیار بیشتر از خلوت كردن با افراد دیگر است.

اخلاقيات فردى و اجتماعى ذكر شده در سوره‌ی نور

علاوه بر آن‏چه گفته شد دستورات و سفارش‏ها دیگرى در قرآن ذكر شده‏اند كه اجراى آن‏ها بر هر انسان مسلمانى لازم و ضرورى است كه در این قسمت به امید خداوند متعال به بیان آن‏ها مى‏پردازیم.

۱. آداب مهمانى و ورود به اماكن خصوصى

الف) اجازه‏ى ورود

در سوره‏ى «نور» خداوند متعال انسان مسلمان را به این امر فرمان مى‏دهد كه بدون اجازه به منزل كسى وارد نشود.

ب) توجه به وضعیت میزبان

علاوه بر اجازه، مهمان باید به این نكته هم توجه كند كه آیا ورود او مزاحمتى براى اهل خانه ایجاد نمى‏كند. آیا اهل خانه آمادگى پذیرایى از مهمان را دارند؟

ج) سلام كردن

اگر ورود او مشكلى نداشت، باید هنگام وارد شدن بر اهل خانه «سلام» كند. «سلام» دعاى خیر است. وقتى كسى بر جمعى یا فردى «سلام» مى‏كند و مى‏گوید: «سلام علیكم» یعنى «خدا شما را از هر آن‏چه خوشایند شماست بهره‏مند و از هر آفت و بلایى دور كند». سلام كردن یک نوع اطمینان خاطر بخشیدن به مخاطب است كه مطمئن باشید از طرف او هیچ مشكلى نخواهد داشت و هیچ خطرى او را تهدید نمى‏كند. یعنى من قصد ندارم كه هیچ ضرر و زیانى به شما برسانم؛ زیرا اگر چنین قصدى مى‏داشتم هرگز برایتان دعاى خیر نمى‏كردم و نمى‏گفتم «سلام علیكم»:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٢٧ [النور: ۲۷]. «ای مؤمنان! واردِ خانه‌هایی غیر از خانه‌های خودتان نشوید تا آنکه اجازه بگیرید و بر اهل خانه سلام کنید. این، برای شما بهتر است؛ باشد که پند بگیرید».

نكته‏اى كه در این‏جا باید مورد توجه قرار گیرد این است كه: اگر فردى خانه‏اى اجاره داده باشد، آن خانه دیگر متعلق به او نیست و او باید براى ورود به آن، از مستأجر اجازه بگیرد.

نكته‏ى دیگر این كه: فرد مهمان از برخورد اولیه‏ى میزبان مى‏تواند تا حدودى وضعیت آن‏ها را درک كند؛ مثلاً: اگر سه بار دَر زد (زنگ زد) ولى جوابى نشنید، دیگر جایز نیست بماند و باید برگردد. و یا اگر میزبان دَر را باز كرد؛ اما او دید كه وضعیت مناسبى ندارد، باید برگردد و ورودش دیگر صحیح نمى‏باشد. البته امروزه كار بسیار آسان شده است. فردى كه قصد رفتن به منزل كسى را دارد باید قبل از رفتنش با تلفن به میزبان خبر دهد و آمادگى آن‏ها را جویا شود. اگر میزبان اجازه داد، مهمان این نكته را نیز باید رعایت كند كه بیش از اندازه در آن‏جا نماند.

اگر فرد مهمان دَر زد ولى كسى نبود یا كسى دَر را باز نكرد، باید برگردد و بدون اجازه وارد آن خانه نشود:

﴿فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فِيهَآ أَحَدٗا فَلَا تَدۡخُلُوهَا حَتَّىٰ يُؤۡذَنَ لَكُمۡ [النور: ۲۸]. یعنى اگر دَر خانه‏ى میزبان را زدید اما كسى دَر را باز نكرد یا كسى در خانه نبود و یا میزبان در خانه بود ولى جواب نداد و دَر را باز نكرد، نباید داخل خانه شوید. شما حقّ ندارید وارد خانه شوید؛ مگر این كه به شما اجازه داده شود.

اگر میزبان بیرون از خانه باشد و فردى را بفرستد تا به مهمان بگوید به خانه‏ى او وارد شود و منتظر برگشت او باشد، این كار جایز است و حكم همان اجازه‏ى ورود را دارد.

﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ٱرۡجِعُواْ فَٱرۡجِعُواْ [النور: ۲۸]. و اگر به شما (مهمان) گفته شد كه برگردید اكنون وقت نداریم و آمادگى پذیرایى از مهمان را نداریم، یا با هر لفظ و الفاظ دیگرى چنین مطلبى بیان شد، بهتر است كه برگردید (باید برگردید و وارد نشوید(؛ زیرا ﴿هُوَ أَزۡكَىٰ لَكُمۡ [النور: ۲۸]. این كار، عملى است كه خیر و بركت بیشترى براى شما در بر دارد. ﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِيمٞ [النور: ۲۸]. و خداوند متعال به آن‏چه كه شما انجام مى‏دهید آگاه است و شما را زیر نظر دارد تا به آنان كه بر خلاف دستورات او عمل مى‏كنند، سزاى شایسته‏ى خود و به آنان كه مطابق دستورات او عمل مى‏كنند، جزاى نیک عطا كند.

۲. آداب ورود به اماكن عمومى

آن‏چه بیان شد، مربوط به منازل مسكونى و اماكن خصوصى بود؛ اما در مورد اماكن عمومى؛ هم‏چون: مهمانسراها، هتل‏ها، مدارس و بیمارستان‏ها و ... فرمان خدا چیز دیگرى است و نیاز به اجازه‌ی ورود ندارد. البته در مورد اماكن عمومى چون بیمارستان اگر دربان و نگهبان اجازه‏ى ورود ندهد، وارد شدن جایز نیست.

در مورد ورود به اماكن عمومى دستور چنین است: در این اماكن اگر نیاز به ورود داشتید، بر شما مشكلى نیست كه بدون اجازه وارد شوید؛ اما این را نباید فراموش كرد كه در این مكان‏ها نیز باید خدا را به یاد داشته باشد؛ زیرا ممكن است در این اماكن انسان دچار گناه شود:

﴿لَّيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ مَسۡكُونَةٖ فِيهَا مَتَٰعٞ لَّكُمۡۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَكۡتُمُونَ ٢٩ [النور: ۲۹]. «و گناهی بر شما نیست که وارد خانه‌های غیرمسکونی شوید که کالایی در آن دارید. و الله از آنچه آشکار و یا پنهان می‌کنید، آگاه است» اگر وارد اماكنى شدید كه كسى در آن زندگى نمى‏كند یا اماكن شخصى نیست، برایتان گناه و انحراف از راه [صحیح] محسوب نمى شود به شرطى كه بدون هدف به آن‏جا وارد نشوید؛ بلكه كارى داشته باشید، و خداوند مى‏داند كه چه چیزى را آشكار مى‏كنید و چه چیزى را [در دل خود] پنهان مى‏كنید. یعنى خدا به خوبى مى‏داند كه هدف شما از ورود به آن اماكن عمومى چیست و بر اساس همان نیت و هدف است كه به شما جزا و پاداش مى‏دهد، یا شما را سزا و عقاب مى‏كند.

نكته‏اى كه لازم به تذكر است این كه: اگر فردى در یكى از این اماكن عمومى چون هتل یا مسافرخانه اتاقى را اجاره كرد، آن اتاق مسكن او محسوب مى‏شود و ورود به آن اتاق دیگر حكم اماكن خصوصى را دارد.

نكته‏ى دیگر این كه وقتى مى‏گوییم فردى بدون اجازه مى‏تواند وارد اماكن عمومى شود به این معنى است كه ورود او به آن مكان جنبه‏ى كلى دارد نه جزئى یعنى او نمى‏تواند وارد تک تک اتاق‏ها شود.

۳. ورود فرزندان به اتاق والدین

مسئله‏ى دیگرى كه متأسفانه در میان ما مسلمانان بسیار غریب است و خداوند متعال براى آن برنامه‏اى خاص قرار داده و به اجراى آن دستور داده است، مسئله‏ى ورود فرزندان به اتاق پدر و مادرشان است.

دستور و فرمان خدا در این زمینه این است:

بچه‏اى كه هنوز به حدى نرسیده كه به تنهایى و بدون یارى والدین بتواند غذا بخورد و دستشویى برود و ... یعنى سن او در حدود ۵-۶ سال و كمتر از آن است، این كودک چون به والدینش نیازمند است پس همیشه باید در كنار آن‏ها باشد. اما كودكى كه بزرگ شده و توانایى انجام كارهاى خود از قبیل خوردن غذا و رفتن به دستشویى و ... را دارد و در این زمینه‏ها نیازى به والدین ندارد، یعنى كودكان ۷-۱۳ سال، طبق برنامه و دستور خداوند متعال در سه وقت مشخص حق ندارد بدون اجازه وارد اتاق پدر و مادرش شود و حق ندارد در آن‏جا بخوابد. در این سه وقت نیز اگر ورودش ضرورى بود باید اجازه بگیرد و پس از این كه كارش تمام شد، بیرون بیاید. كودكان ۷-۱۳ سال به حدى نرسیده‏اند كه به جنس مخالفشان با ذهنیتى خاص بنگرند [۴۷]. اما از این سن به بالا و زمانى كه دختران و پسران مسایل جنسى برایشان مطرح مى‏شود، در هیچ زمانى از شبانه روز نمى‏توانند بدون اجازه وارد اتاق والدینشان شوند. این دختران و پسران دیگر حكم مرد و زن دارند و براى ورود به اتاق والدین باید همیشه اجازه بگیرند.

اوقاتى كه فرزندان ۷-۱۳ سال براى ورود به اتاق والدینشان نیاز به اجازه دارند عبارتند از:

۱. هنگام ظهر كه طبق قاعده زمان استراحت است و پدر و مادر نیز استراحت مى‏كنند و لباس كار و فعالیت از تن بیرون مى‏آورند و لباس خواب و لباس مخصوص استراحت مى‏پوشند. در این وقت از روز نباید كسى مزاحم استراحت كس دیگرى شود و هر مسلمانى موظف است در این وقت از روز حقّ دیگران را رعایت كند و مزاحم كسى نشود.

۲. بعد از نماز عشاء بچه‏ها باید به اتاق مخصوص خود بروند و حق ندارند بدون اجازه وارد اتاق والدینشان شوند. چنین بچه هایى (بچه‏هاى ۷-۱۳ سال) اجازه‏ى خوابیدن در اتاق پدر و مادرشان را ندارند مگر وقتى كه ضرورت ایجاب كند؛ مثلاً: در سفر یا در جایى كه اتاق به اندازه‏ى كافى نیست یا ... .

اصل این است كه این بچه‏ها در چنین سنى در اتاق جداگانه‏اى بخوابند.

۳. پیش از نماز صبح یعنى بعد از نماز عشاء تا خواندن نماز صبح، بچه‏هاى ۷-۱۳ سال حق ندارند بدون اجازه وارد اتاق والدینشان شوند.

این دستورات در مورد وارد شدن فرزندان یک خانواده به اتاق پدر و مادرشان است؛ اما در مورد بچه‏هاى دیگر باید بیشتر دقت شود.

در بسیارى از موارد نه تنها این دستورات رعایت نمى‏شود، بلكه بسیارى هنگام ظهر كه زمان استراحت است مزاحم دیگران مى‏شوند و برنامه‏ى استراحت آن‏ها را بر هم مى‏زنند كه چنین كارى با آداب اسلامى مغایرت دارد و بر هر مسلمانى است كه در این زمینه دقت كند و آن آداب را رعایت كند تا الگویى براى دیگران شود.

با توجه به آن‏چه گفته شد یک خانواده‏ى مسلمان، در صورت امكان، باید داراى چندین اتاق باشد و چون مسئله‏ى مهمان نیز مطرح است باید اتاقى نیز مخصوص مهمان داشته باشد. یعنى یک خانواده‏ى مسلمان، در صورت امكان، نباید كمتر از سه اتاق داشته باشد؛ اما اگر فرزند بالاتر از هفت سال نداشت وجود دو اتاق كفایت مى‏كند. البته اگر بچه‏هاى بالاتر از هفت سال بیش از یک نفر و پسر و دختر باشند، باید اتاق آن‏ها نیز جدا باشد و رعایت این مسئله بسیار مهم است و وجود دختر و پسر بالاتر از هفت سال و بخصوص بالاتر از ۱۲ سال در یک اتاق كارى معقولانه و منطقى نیست. شاید بودن و خوابیدن برادر و خواهر در یک اتاق باعث به وجود آمدن هیچ مشكلى نشود؛ اما ممكن است آن‏ها را به فكر بودن با افراد نامحرم بیندازد كه این خود بسیار خطرناک است و آن‏ها را كم كم دچار انحراف مى‏كند.

با توجه به آن‏چه گفته شد، بر هر فرد مسلمان متأهل داراى فرزند، واجب است در صورت امكان، چهار اتاق و حداقل سه اتاق، داشته باشد.اتاقى براى خود و همسر، اتاقى براى مهمان، اتاقى براى پسر یا پسران و اتاقى براى دختر یا دختران بیش از هفت سال. البته گاهى هم پیش مى‏آید كه مهمان بیش از یک نفر است و مرد و زن مى‏باشند كه در چنین مواقعى و بنا به ضرورت باید بچه‏ها را در اتاق خود جایى دهند؛ اما اصل همان چیزى است كه بیان شد.

متأسفانه - همان‏طور كه گفتیم - چنین دستور و برنامه‏اى ناشناخته و در میان مسلمانان بسیار غریب است و همین امر باعث شده كه بسیارى از مسلمانان نسبت به انجام آن كوتاهى كنند و حتى زمانى كه ساختن چندین اتاق كار آسانى بوده این را انجام نداده‏اند و امروزه نیز در بسیارى از روستاها چنین رسم است كه همه‏ى اعضاى خانواده و حتى مهمان نیز در یک اتاق و در كنار هم بخوابند كه اصلاً كارى درست و شرعى نیست و حرام مى‏باشد.

خانواده‏هاى مسلمان و مؤمن باید به این مهم اهمیت دهند و آن را رعایت كنند و آن را به صورت یک رسم و عادت اسلامى در بیاورند.

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِيَسۡتَ‍ٔۡذِنكُمُ ٱلَّذِينَ مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ وَٱلَّذِينَ لَمۡ يَبۡلُغُواْ ٱلۡحُلُمَ مِنكُمۡ ثَلَٰثَ مَرَّٰتٖۚ مِّن قَبۡلِ صَلَوٰةِ ٱلۡفَجۡرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ ٱلظَّهِيرَةِ وَمِنۢ بَعۡدِ صَلَوٰةِ ٱلۡعِشَآءِۚ [النور: ۵۸]. «ای مؤمنان! بردگان و کودکانتان که به حد بلوغ نرسیده‌اند، (هنگام ورود به اتاقتان) باید در سه وقت از شما اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح؛ و هنگام (استراحت) نیم‌روز که لباس‌هایتان را در می‌آورید و پس از نماز عشا».

در این آیه از كنیز و عبد كه در زمان قدیم رسم بوده، بحث شده و به آنان نیز هم‏چون فرزندان بیش از هفت سال نگاه مى‏شود.

﴿ثَلَٰثُ عَوۡرَٰتٖ لَّكُمۡ [النور: ۵۸]. این سه مرحله از شبانه روز كه بیان شد، ویژه‏ى خلوت شماست. اما غیر از این اوقات مذكور بر كنیز و عبد و كودكان غیر بالغ شما، مشكلى نیست كه بدون اجازه وارد اتاقتان شوند؛ زیرا بر آنان مشكل است كه همیشه اجازه بگیرند در حالى كه آنان باید در خانه بگردند و به اتاق‏ها سر بزنند:

﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ وَلَا عَلَيۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّۚ طَوَّٰفُونَ عَلَيۡكُم بَعۡضُكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ [النور: ۵۸]. «و پس از این (سه وقت) هیچ گناهی بر شما و آنان نیست؛ (چرا که) پیرامون شما در رفت و آمدند و نزد یکدیگر رفت و آمد دارید»

﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ [النور: ۵۸]. «بدین‌سان الله آیه‌ها(ی خویش) را برایتان بیان می‌کند. و الله دانای حکیم است» دستوراتى كه روشنگر راه مستقیم و هدایت هستند و خداوند عالم است و هر كارى را كه انجام مى‏دهد و هر دستورى كه صادر مى‏كند، بجاست و هر چه او انجام دهد، همان صحیح است و غیر آن درست و صحیح نمى‏باشد.

﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡيَسۡتَ‍ٔۡذِنُواْ كَمَا ٱسۡتَ‍ٔۡذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ [النور:۵۹]. «و آن‌گاه که کودکانتان به بلوغ رسیدند، باید مانند کسانی که پیش از آنان اجازه می‌گرفتند، اجازه بگیرند» و زمانى كه كودكانتان به مرحله‏اى رسیدند كه به جنس مخالف تمایل پیدا كردند (تقریباً ۱۳ یا ۱۴ سال)، باید با دید مرد و زن به آنان نگریست و براى ورود به اتاق والدین خود باید همیشه اجازه بگیرند.

﴿َذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ [النور: ۵۹]. «بدین‌سان الله آیه‌هایش را برایتان بیان می‌کند. و الله دانای حکیم است» دستوراتى كه روشنگر راه مستقیم و هدایت هستند و خداوند عالم است و هر كارى را كه انجام مى‏دهد و هر دستورى كه صادر مى‏كند به‏جاست و هر چه او انجام دهد همان صحیح است و غیر آن درست و صحیح نمى‏باشد.

[۴۷] البته در این زمینه موارد استثنایى نیز وجود دارد.

۴. پوشش و ظاهر زنان مُسن

قبلاً به چگونگى پوشش زنان اشاره كردیم. در این‏جا مى‏خواهیم به نكته‏ى دیگرى در این زمینه بپردازیم. خداوند مى‏فرماید: زنانى كه به سن پیرى مى‏رسند و خانه‏نشین مى‏شوند و میل به ازدواج ندارند و مسایل زناشویى براى آنان دیگر مطرح نیست و توانایى رفت و آمد را از دست مى‏دهند، مى‏توانند از لحاظ پوشش و ظاهر هم‏چون زنان دیگرى كه به این حد نرسیده‏اند، نباشند به شرطى كه خود را زینت ندهند و باعث جلب توجه دیگران نشوند. آنان مى‏توانند پوشش گفته شده برای زنان دیگر را رعایت نكنند. آن‏ها مى‏توانند آن‏گونه كه گفته شد روسرى خود را بر سر و گردنشان نگذارند و پیراهنى آنچنان بلند نپوشند. البته آن‏چه گفته شد به این معنا نیست كه كاملاً مى‏توانند پوشش خود را كنار بگذارند. خداوند در ادامه مى‏فرماید: چنین زنانى اگر در این سن، همان پوشش گذشته را رعایت كنند برایشان بهتر است، و همگى این را بدانید كه خداوند شنوا و داناست و مردم را بر اساس آن‏چه مى‏گویند و عمل مى‏كنند، محاكمه و محاسبه مى‏كند:

﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِي لَا يَرۡجُونَ نِكَاحٗا فَلَيۡسَ عَلَيۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعۡنَ ثِيَابَهُنَّ غَيۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِينَةٖۖ وَأَن يَسۡتَعۡفِفۡنَ خَيۡرٞ لَّهُنَّۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٦٠ [النور: ۶۰]. «و بر زنان پیر و سالمندی که امید ازدواج ندارند، گناهی نیست که بدور از آشکار کردن زینت و آرایش، روپوش‌های خود را کنار بگذارند. و اگر لباس‌هایشان را کنار نگذارند، بهتر است. و الله شنوای داناست».

۵. یک استثناء

در ادامه‏ى مسئله‌ى حجاب و بیان دستورات و سفارش‏ها در این زمینه، خداوند متعال به یک استثناء در زمینه‏ى ورود افرادى خاص به منازل دیگران اشاره مى‏كند كه مختصراً آن را بیان مى‏كنیم.

واقعیت این است كه در هر جامعه‏اى برخى افراد وجود دارند كه توانایى كسب و كار ندارند. چنین افرادى براى زنده ماندن بر تك‏تک افراد جامعه‏ى خود حق دارند. این‏ها مى‏توانند با كسب اجازه وارد خانه‏ى همه‏ى افراد جامعه‏ى خود جز افراد یتیم و آنان كه به صراحت ورودشان را منع مى‏كنند، بشوند و از خورد و خوراک آن‏ها استفاده كنند. در مواقع بسیار ضرورى كه چنین افرادى ممكن است از گرسنگى تلف شوند، باز هم مى‏توانند وارد منازلى شوند كه آن‏ها را منع مى‏كنند.

این افراد نیازمند، عبارتند از: افراد نابینا، لنگ و بیمار:

﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِيضِ حَرَجٞ [النور: ۶۱]. «بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست»

البته چنین افرادى باید مؤدبانه وارد خانه‏ى دیگران شوند و بر اهل خانه سلام كنند و زمانى وارد شوند كه مطمئن باشند هیچ مزاحمتى براى اهل خانه ایجاد نمى‏كنند. وقتى وارد شدند هر چه بود باید بخورند.

۶. ایجاد ارتباط محكم افراد با هم

براى این كه علاقه و رابطه‏ى خویشاوندان و دوستان با هم محكم و محكم‏تر شود و افراد، بیشتر و بیشتر با هم باشند و بیشتر به هم نزدیک شوند، خداوند متعال دستور و برنامه‏اى قرار داده است و افرادى را نام مى‏برد كه دیگران اجازه دارند به خانه‏ى آن‏ها رفته و بدون كسب اجازه از آنان، در آن‏جا غذا بخورند و هم‏چون بیگانگان با آن‏ها برخورد نكنند، مگر این كه به صراحت از ورود و خوردن غذا منع شوند.

این افراد عبارتند از: پدر، مادر، برادر، خواهر، عمو، عمه، دائى/ماما، خاله، فردی که کلید منزلی در دست اوست؛ مثلاً: فردى كه همسایه‏اش به سفر رفته و كلید منزلش را به او داده و از او خواسته است كه مواظب و مراقب خانه باشد و در آن‏جا بخوابد یا هر مدت یک بار به آن‏جا سرى بزند. این فرد مى‏تواند از غذا و خوراكى‏هاى آن خانه استفاده كند مگر این كه از این كار منع شده باشد. و دوست واقعى نیز همین حكم را دارد.

افرادى كه به خانه‏هاى مذكور مى‏روند، نباید در آن‏جا احساس بیگانگى بكنند و منتظر بمانند تا صاحب‏خانه به آن‏ها اجازه‏ى خوردن بدهد بلكه باید هم‏چون منزل خود برخورد كنند. آن‏ها مى‏توانند به راحتى دَرِ یخچال را باز كنند و هر چه دوست داشتند بخورند و هنگامى كه سفره را انداختند نباید تعارف كنند و منتظر اجازه باشند؛ مگر این كه احساس كنند صاحب‏خانه دوست ندارد آن‏ها بدون اجازه كارى كنند:

﴿وَلَا عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ أَن تَأۡكُلُواْ مِنۢ بُيُوتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ ءَابَآئِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أُمَّهَٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ إِخۡوَٰنِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَخَوَٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَعۡمَٰمِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ عَمَّٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَخۡوَٰلِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ خَٰلَٰتِكُمۡ أَوۡ مَا مَلَكۡتُم مَّفَاتِحَهُۥٓ أَوۡ صَدِيقِكُمۡ [النور: ۶۱]. «و نیز بر خودِ شما گناهی نیست که از خانه‌های خویش یا خانه‌های پدران یا مادران یا برادران یا عموها یا عمه‌ها یا دایی‌ها یا خاله‌ها یا از خانه‌هایی که کلیدش در اختیار شماست، و یا از خانه‌ی دوستتان، چیزی بخورید».

نكته‏ى دیگر این كه مى‏توانید در این خانه‏ها به صورت فردى یا به صورت جمعى غذا بخورید:

﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَأۡكُلُواْ جَمِيعًا أَوۡ أَشۡتَاتٗا [النور: ۶۱]. «گناهی بر شما نیست که دسته‌جمعی یا پراکنده بخورید».

این را فراموش نكنید كه:

﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗ [النور: ۶۱]. وقتى به منزلى وارد شدید، بر همدیگر سلام كنید و براى یكدیگر دعاى خیر كنید، - و اگر به منزلى رفتید و كسى در آن‏جا نبود، بر خودتان سلام كنید .- این سلام و دعاى خیر كردن براى یكدیگر، احترامى است كه از طرف خداوند متعال قرار داده شده است.

﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ [النور: ۶۱]. خداوند این‏گونه آیات و دستورات روشنگرش را برایتان بیان مى‏كند تا آن‏ها را بشنوید و درک كنید و به‏كار گیرید و براساس آن‏ها عمل كنید.

۷. پرهیز از تهمت زنا به زنان پاكدامن

در همین سوره (سوره‌ی نور) خداوند متعال مسلمانان را متوجه امر دیگرى مى‏كند كه متأسفانه امروزه به آن كمتر توجه مى‏شود و مردم انجام آن را گناه بزرگى نمى‏شمارند. این امر مهم «عدم تهمت زنا به زنان پاكدامن» است. كسى كه دست به چنین كارى بزند، دچار گناه بسیار بزرگى شده است و اگر توبه نكند و بر اتهامى كه زده اصرار ورزد، خداوند متعال، در آیه‏ى دیگرى در همین سوره، در مورد او مى‏فرماید: در دنیا و آخرت مورد لعنت قرار مى‏گیرد و عذاب بزرگى در انتظارش است و حتماً به سزاى خود خواهد رسید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ لُعِنُواْ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٢٣ [النور: ۲۳]. «بی‌گمان کسانی که به زنان پاک‌دامن، مومن و بی‌خبر (از بدکاری)، تهمت می‌زنند، در دنیا و آخرت نفرین شدند و عذاب بزرگی (در پیش) دارند» كسانى كه به زنان پاكدامن تهمت زنا مى‏زنند در حالى كه آن‏ها [روحشان هم] از آن كارها بى‏خبر است و اصلاً به آن فكر نمى‏كنند و مؤمن هستند و راه حق را شناخته‏اند و تسلیم آن شده‏اند، چنین كسانى در دنیا و در آخرت مورد لعنت و خشم و غضب خدا قرار مى‏گیرند و عذاب بزرگى برایشان آماده است.

﴿يَوۡمَ تَشۡهَدُ عَلَيۡهِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ وَأَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢٤ [النور: ۲۴]. «روزی که زبان‌ها و دستان و پاهایشان بر ضد آنان به اعمالی که مرتکب می‌شدند، گواهی می‌دهند».

﴿يَوۡمَئِذٖ يُوَفِّيهِمُ ٱللَّهُ دِينَهُمُ ٱلۡحَقَّ وَيَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ ٱلۡمُبِينُ ٢٥ [النور: ۲۵]. «در آن روز الله، سزای قطعی و ثابتشان را به آنها می‌دهد و خواهند دانست که الله، همان پروردگار راستین و ظاهر است». در آن روز آنان مى‏دانند كه خدا حقّ است و روشنگر هر چیزى است و به هر عملى جزاى مناسب آن را مى‏دهد و هیچ چیز را بدون جزا و پاداش و سزا و عقاب باقى نمى‏گذارد. سزاى چنین تهمت‏زنندگانى در دنیا نیز این است كه چهار شاهد مسلمان براى اثبات اتهام خود بیاورند. این چهار شاهد مسلمان باید شهادت بدهند كه با چشمان خود آن عمل زشت را دیده‏اند و كاملاً مشاهده كرده‏اند كه زنا انجام گرفته است. افراد تهمت‏زننده اگر نتوانند چهار شاهد مسلمان بیاورند، هشتاد ضربه شلاق زده مى‏شوند و پس از آن، هرگز شهادت دیگرى از آن‏ها پذیرفته نمى‏شود و دیگر از ارزش و اعتبارى كه هر مسلمان باید در جامعه‌ی اسلامى داشته باشد، محروم هستند و دادگاه اسلامى اعلام مى‏كند كه از این به بعد از این اشخاص به هیچ وجه هیچ شهادتى پذیرفته نشود و اینان افرادى نادرست هستند و لیاقت این را ندارند كه شاهد چیزى باشند. خداوند در ادامه علت چنین مجازاتى را بیان مى‏كند و مى‏فرماید: علت این سزا این است كه چنین تهمت‏زنندگانى از حد و حدود بندگى خداوند متعال خارج شده‏اند، مگر این كه توبه كنند و فسادى را كه ایجاد كرده‏اند و سبب لكه‏دار شدن شرف و ناموس و اعتبار یک زن پاكدامن شده‏اند و باعث به وجود آمدن اختلاف و جنگ و دعوا در یک خانواده [یا چندین خانواده] گردیده‏اند، از بین ببرند و به دروغ گفتن خود اعتراف كنند و بگویند كه چیزى را مشاهده نكرده‏اند، و كارى كنند كه اثر آن عمل زشتشان از بین برود و به‏جاى فسادى كه ایجاد كرده‏اند، اصلاح كنند. در این صورت خداوند متعال غفور و رحیم است و از گناهانشان چشم‏پوشى مى‏كند و توبه و اصلاحى را كه بعداً انجام مى‏دهند از آنان مى‏پذیرد:

﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥ [النور: ۴- ۵]. «و به آنان که به زنان پاکدامن نسبت زنا می‌دهند و آن‌گاه چهار گواه نمی‌آورند، هشتاد تازیانه بزنید و هرگز گواهی آنان را نپذیرید. و چنین کسانی فاسقند. مگر کسانی که پس از آن توبه کردند و نیکوکاری در پیش گرفتند؛ پس همانا الله، آمرزنده‌ی مهرورز است».

نكته‏اى كه باید مورد توجه قرار گیرد این كه شلاق زدن و عدم پذیرش شهادت چنین تهمت زنندگانى، هنگامى میسر است كه حكومت اسلامى واقعى وجود داشته باشد و بر جامعه حكم كند. در غیر این صورت چنین سزایى نسبت به تهمت زنندگان اجرا نمى‏شود. ولى بدیهى است كه چنین افرادى دچار گناه كبیره شده‏اند و اگر به خدا ایمان دارند و از روز قیامت مى‏ترسند، حتماً توبه مى‏كنند و پشیمان مى‏شوند و به ناحق و دروغ بودن تهمتشان اعتراف مى‏كنند و به جاى آن، دست به انجام كارهاى خوب مى‏زنند و شروع به اصلاح اشتباه خود مى‏كنند تا آبروى آن زن محفوظ بماند.

آن‏چه بیان شد، تنها برخى از دستورات و اخلاقیات فردى و اجتماعى‏اى بود كه خداوند متعال بندگان خود را به رعایت آن‏ها دستور مى‏دهد؛ دستوراتى كه بدون رعایت آن‏ها و رعایت آن‏چه در سنّت پیامبر خدا ‏ج آمده است، بندگى كردن غیر ممكن است. براى آگاهى از مسایل و اخلاقیات دیگر، مى‏توانید به عالمان واقعى دین و آنان كه به‏راستى از قرآن و سنّت پاک پیامبر ‏ج آگاه هستند، مراجعه كنید تا راه بندگى خدا را بهتر بشناسید و آن‏چه را كه خداوند متعال مقرر كرده است كاملاً رعایت كنید و با رعایت آن‏ها خوشبخت دنیا و آخرت گردید.

ايمان پشتوانه‏ى اعمال

نكته‏ى بسیار مهمى كه لازم به یادآورى است این كه انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح، تنها زمانى سودمند خواهد بود كه فرد مؤمن باشد و ایمان در دل و درونش ثابت شده باشد؛ یعنى ایمان پشتوانه‏ى انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح باشد. به عبارت دیگر ایمان محرک فرد بر انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح باشد.

براى درک بهتر مطلب مثالى مى‏زنیم. فرض كنید معلمى به كودكى حروف الفبا را یاد مى‏دهد و یكى دو بار آن‏ها را برایش تكرار مى‏كند. این كودک با تكرار یک بار یا دوبار حروف نمى‏تواند حروف را یاد بگیرد و پس از مدتى آن‏ها را نیز فراموش مى‏كند. كودک زمانى مى‏تواند حروف را یاد بگیرد و كلمات را بخواند كه آن حروف در ذهنش جاى گرفته باشند. همان‏طور كه قبلاً گفتیم اگر فرد بى‏سوادى به كمک فرد باسوادى كتاب بزرگى را نیز تكرار كند، به او باسواد گفته نمى‏شود. او تنها در آن لحظه مى‏تواند كلمات را تكرار كند و پس از آن هرگز نمى‏تواند چیزى بخواند. خواندن و تكرار كلمات توسط فرد بى‏سواد دلیل بر باسواد بودن او نیست؛ زیرا شكل و صداى حروف در ذهنش جاى نگرفته است. انجام اعمال صالح نیز دقیقاً چنین است. یعنى ایمان قبل از هر چیز باید در دل و درون فرد جاى گرفته باشد (همانند شكل و صداى حروف) و سپس همین ایمان، محرک فرد در انجام اعمال صالح یا دورى گرفتن از انجام اعمال غیر صالح باشد (همانند خواندن كلمات).

انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح، تنها وقتى به حال فرد سودمند است كه از روى احساسات انجام نگیرد؛ بلكه از نیرویى درونى كه همان ایمان است سرچشمه گیرد؛ یعنى ایمان فرد كه در دل و درون او جایى گرفته است صاحبش را مرتب وادار به انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح كند.

اگر فردى قصد انجام عمل غیر صالحى چون خوردن شراب كرد؛ اما به هر دلیلى به آن دست نیافت، چنین فردى نزد خدا فردى شرابخوار شمرده مى‏شود؛ زیرا نیرویى درونى او را وادار به خوردن شراب كرده است و همین‏طور اگر فردى قصد دادن چیزى در راه خدا كرد؛ اما آن را نداشت كه ببخشد، چنین فردى نزد خدا به عنوان صدقه دهنده محسوب مى‏شود؛ چون محرک او براى انجام چنین عمل صالحى نیرویى درونى كه همان ایمان مى‏باشد، بوده است.

مهم این است كه ایمان سرچشمه‏ى كارهاى خوب و دورى گرفتن از كارهاى بد شود، در غیر این صورت اگر فردى كار خوبى هم انجام دهد هیچ سودى به حال او نخواهد داشت چون بدون پشتوانه كه همان ایمان است، آن را انجام داده‌است [۴۸].

بر اساس آن‏چه گفته شد بر هر فرد مسلمانى لازم است كه مباحث گفته شده را چندین بار تكرار كند و بخواند و به آن‏چه در مورد قیامت و بهشت و جهنم و دادگاه خدا گفته شد، توجه كند تا در دل و درونش چنان جاى گیرند كه خداوند متعال او را توفیق دهد اهل انجام اعمال صالح شود و انجام آن‏ها برایش ملكه شوند؛ هم‏چون ملكه شدن حروف الفبا در ذهن یک دانش‏آموز. دورى گرفتن از اعمال غیر صالح نیز در درونش ملكه شود و اگر روزى دچار عمل غیر صالحى شد، فوراً توبه كند و به سوى خدا برگردد و از او طلب بخشش نماید.

[۴۸] استاد / در جاى دیگر مى‏فرماید: انجام اعمال صالح یا دورى گرفتن از اعمال غیر صالحى كه از روى احساسات صورت مى‏گیرند تنها در صورتى مفید فایده خواهند بود كه محرک فرد براى ملكه كردن آن اعمال باشد.

آخرين كلام، تفسير سوره‏ى عصر

در پایان مى‏گوییم:

اگر انسان معناى سوره‏ى «عصر» را به خوبى درک كند و آن را در زندگى به‏كار گیرد و رعایت كند، به خوشبختى واقعى خواهد رسید و سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت نصیبش خواهد شد.

از هر مسلمانى كه توانایى حفظ این سوره را دارد مى‏خواهم آن را با معنا و مفهومش حفظ كند و همان‏طور كه در یكى از ركعات نمازهایش سوره‏ى «توحید» را مى‏خواند در ركعت دیگرش این سوره را بخواند.

﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣ [النصر: ۱- ۳]. «سوگند به روزگار. که بی‌گمان انسان‌ها در زیان هستند. مگر کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند و یکدیگر را به حق (توحید) و شکیبایی سفارش کنند». قسم به زمانه. آن زمانه‏اى كه اگر انسان به خوبى در آن بنگرد به این مطلب پى خواهد برد كه عاقبت و سرانجام هر كس چگونه است. به خوبى درک مى‏كند كه عاقبت و سرانجام ایمان و اعمال صالح چیست و عاقبت كفر و اعمال غیر صالح چگونه خواهد بود. زمانه و روزگار نشان مى‏دهند كه نتیجه‏ى عمل هر كس چیست و هر كس به چه چیزى دست مى‏یابد و چه سرانجامى خواهد داشت.

قسم به زمانه. همانا و بدون تردید هر انسانى در خسران و زیانكارى است. هر انسانى در زندگى دنیایى خود و تجارت آن، نه تنها سودى عایدش نمى‏شود بلكه سرمایه‏اش را نیز از دست مى‏دهد و وجودش را نیز تباه مى‏كند؛ مگر آنان كه ایمان مى‏آورند و راه و مسیر بندگى خدا را مى‏شناسند و تسلیم آن مى‏شوند و بر آن ثبات و استقامت مى‏ورزند، و آنان كه عمل صالح انجام مى‏دهند [اعمال صالحى كه پشتوانه‏ى ایمانى داشته باشد]. و آنان كه به یكدیگر وصیت و سفارش مى‏كنند كه طرفدار حق باشند و همراه و همگام با برنامه‏ى خدا باشند و بر اساس آن زندگى كنند. و آنان كه به یكدیگر سفارش و وصیت مى‏كنند و یكدیگر را به صبر و تحمل سختى و مشكلات [موجود در مسیر بندگى خدا] نصیحت مى‏كنند.«وَآخِرُ دَعْوَانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ».