بندگی خدا
تأليف:
استاد ناصر سبحانى/
ترجمه:
جهانگير ولدبيگى
خوشبختى و سعادت، مطلوب و مقصود هر انسانى است و تلاش و كوشش هر فردى در زندگى رسیدن به این مهم است؛ اما آیا هر تلاش و كوششى انسان را به این مقصود مىرساند؟
واقعیت این است كه دست یابى به خوشبختى، به تعریفى وابسته است كه هر فرد از آن دارد. جوان، سعادت خود را در ازدواج با معشوق خود مىداند. یک دانشجو سعادت خود را در كسب مدارج عالى علمى و یک تاجر سعادت و خوشبختى خود را در به دست آوردن بیشتر و بیشتر پول مىبیند. آن كه در چارچوب جاه و مقام قرار گرفته نیز، سعادت را در رسیدن به مقام بالا و بالاتر مىداند و ...
اما حقیقت چیست؟ آیا واقعاً سعادت و خوشبختى در رسیدن به مواردى است كه ذكر شد؟ آیا همین كه انسان به معشوق خود رسید، به سعادت و خوشبختى دست یافته است؟
جواب این سؤال اساسى و دهها سؤال دیگر در این زمینه، همان چیزى است كه مرحوم مغفور استاد ناصر سبحانى /، در اوایل دههى شصت، در چندین نوار كاست به آن پرداخته و پس از موشكافىهاى عالمانه، استادانه به آن پاسخ دادهاست.
اواخر دههى شصت را سالها و روزهاى به یادماندنى در زندگى خود مىدانم و آن دوران را هرگز فراموش نخواهم كرد؛ دورانى كه با شنیدن نخستین نوار این مباحث، بدون این كه گویندهى آن را بشناسم و حتى نامش را شنیده باشم، با چه شوق و وَلَع وصف ناپذیر، مباحث را دنبال مىكردم تا ببینم سرانجام به كجا ختم مىشود و خوشبختى واقعى چیست و راه رسیدن به آن كجاست.
سالهاى ۶۷-۶۸ بود. سال دوم دبیرستان بودیم. هر روز باید حدود هفت كیلومتر از روستا به شهر مىآمدیم و برمىگشتیم.
شنبهى هر هفته، مادرم نیم ساعتى قبل از آمدنم به شهر، در حالىكه مشغول خوردن صبحانه و آماده شدن بودم، مرا صدا مىزد و با تهدیدهاى مهربانانهى خود، صد و پنجاه تومانى - به عنوان توجیبى هفتگى - در دستم مىگذاشت و مىگفت: مواظب باش ولخرجى نكنى. بگیر، تا آخر هفته دیگر از پول خبرى نیست. من هم پول را محكمِ محكم مىگرفتم و آن را در جیب مىگذاشتم و به راه افتاده و خدا خدا كنان، میخواستم یكى از دوستان هواى پیادهروى به كلهاش زده باشد تا با او پیاده به مدرسه بروم. البته دوستان زیادى بودند كه پولى نداشتند یا خانوادههایشان پول چندانى به آنها نمىداد و هر روز مجبور بودند پیاده به مدرسه رفته و برگردند.
هر روز كه پیاده به مدرسه مىرفتم، در راه، مرتّب با خود زمزمه مىكردم و حساب و كتاب مىكردم كه آیا مىتوانم با پول توجیبیم چند نوار بخرم و این مباحث را ضبط كنم؟ شبها نیز به این جا و آن جا، نزد اقوام و نزدیكان، مىرفتم به این امید كه بتوانم نوار كاستى، هر چند كهنه، گیر بیاورم. بالآخره پس از چندین ماه تعدادى نوار صوتی به دست آوردم و مباحث را ضبط كردم كه این هم خود داستان مفصلى دارد.
نوارها ضبط شد؛ اما داشتن ضبط صوت مشكل دیگرى بود ...
یک دوچرخه داشتم. آن را فروختم و با پولش واكمن برادرم را خریدم. برادرم واكمنش را آن قدر دوست داشت كه حتّى حاضر نبود نیم نگاهى هم به آن بیندازم.
نوارها را یكى پس از دیگرى گوش دادم و هر نوارى كه تمام مىشد، بدون كوچکترین احساس خستگى، به دنبال فرصتى بودم تا نوار بعدى را گوش دهم.
به حدى از مباحث لذت بردم كه پس از یک بار گوش دادن شروع به نوشتن آنها كردم.
چند سال بعد كه به عنوان دانشجوى تربیت معلم، در مركز استان كرمانشاه، پذیرفته شدم، نوشتهها را صحافى كرده و مرتب از آنها استفاده مىكردم. تنها خدا مىداند كه چند بار مطالب را خوانده و در كلاسهاى متعدد آنها را باز گفتهام.
آرزو مىكردم، روزى این مباحث به صورت كتاب چاپ شوند، تا عموم مردم نیز بتوانند از آن استفاده كنند؛ اما متأسفانه چنین چیزى اتفاق نیفتاد تا این كه سال گذشته این مباحث به زبان كُردى در كردستان عراق چاپ شد. این امر باعث تشویق من شد كه به فكر ویراستارى نوشتههاى قدیمى و چاپ آنها بیفتم؛ اما نه با زبانى كه استاد مباحث را ارائه دادهاند، بلكه با زبان فارسى؛ زیرا بسیارى یا با زبان كُردى آشنایى ندارند یا خواندن مطالب با چنین زبانى برایشان مشكل است [۱].
نكتهى دیگر این كه، ویراستارى آثار استاد /، كارى است بسیار مشكل؛ زیرا قلم استاد - با توجه به آثار مكتوبى كه از ایشان به جاى مانده است - قلمى بسیار عالمانه و ادیبانه است و مكتوب كردن آثار گفتارى ایشان كارى بسیار سخت است اما چاره چیست. باید روزى این آثار، مكتوب و به چاپ برسند. ما نیز با اندک بضاعت علمى خویش، شروع به این كار كرده و امیدواریم خوانندگان عزیز، ما را از پیشنهادها و انتقادات سازندهى خود بىنصیب نكنند، تا به امید خدا در چاپهاى بعدى این اثر یا آثار دیگر استاد /، آنها را به كار گیریم.
در ضمن ترجمهى آیاتى كه در پاورقى ذكر شده با استفاده از «تفسیر نور» استاد «خرم دل» نوشته شده و از فرمایشات استاد / نیست.
خدایا! اگر در این تلاش سود و نفعى محقّق مىشود، از فضل و كرم توست كه بر من ارزانى داشتهاى، وگرنه نیتم برایم نزدت كفایت مىكند: ﴿إِنۡ أُرِيدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُۚ وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾ [هود: ۸۸].
جهانگیر ولدبیگى
۱۳۸۶/۲/۳۰
[۱] لازم به یادآورى است كه استفادهاى از كتاب چاپ شده به زبان كُردى نشده و مطالب دقیقاً از نوارها گرفته و ترجمه شده است. فهرست مطالب نیز با توجه به فهمى كه از مطالب استاد داشتهام به متن اضافه كردهام.
حمد و سپاس بىپایان، خداى رحمانِ رحیم را سزاست، و درود و صلوات خدا بر پیامبر خاتم ج و یاران و پیروانش، و سلام خدا بر شما خوانندگان عزیز و محترم.
آنچه پیشِ روى مباركتان است، نتیجهى مطالعه و مدارسهى كتاب خدا و سنّت پیامبر خدا ج است كه محقق بزرگ و اندیشمند توانا و خداشناس كُرد، استاد ناصر سبحانى /، آن را در ۱۳ نوار صوتی یک ساعته بیان كردهاند.
آنچه بیان مىشود، خلاصهاى از واقعیتها و حقایقى است كه هر انسانى پیشِ روى دارد و آگاهى و اطلاع از آن، بر او لازم و ضرورى است.
استاد سبحانى /، با فهمى عمیق كه از قرآن و سیره و سنت پاک پیامبر خدا ج و اصحاب بزرگوارش - رضوان الله تعالى علیهم اجمعین - و سلف صالح امت اسلامى - رحمهم الله - داشتهاند، این مباحث را با زبانى ساده بیان كرده تا عموم مردم از آنها استفاده نموده و بهره ببرند.
استاد، مطالب را با زبان كُردى گفتهاند و این مطالب بارها و بارها توسط افراد متعدد به صورت شخصى پیاده شده است و در سال گذشته با همان زبان اصلى، در كردستان عراق، دو بار به چاپ رسید؛ اما چون بسیارى با این زبان (كُردى) آشنا نیستند یا توانایى خواندن آن را ندارند، بر آن شدیم كه این مطالب به زبان فارسى ترجمه شود و در همین راستا بسیارى نیز با ارسال پیامهاى كوتاه و تلفنهاى مكرر چنین پیشنهاد و تقاضایى را مطرح كردند.
یكى از برادرانى كه مطالب را در اواخر دههى شصت پیاده كرده و بارها و بارها آن را تدریس كرده و از همان سالها آن را به صورت منسجم و صحافى شده در اختیار داشتند، برادر محبوب دیارمان جناب آقاى جهانگیر ولدبیگى كارشناس ارشد رشتهى علوم قرآن و حدیث است كه پس از مشورتهایى كه با هم داشتیم، شروع به ترجمه و ویراستارى آن كردند.
بنده از طرف خود و خانوادهى سبحانى، زحمات خستگىناپذیر ایشان را به دیدهی منّت پذیرفته و از خداوند بزرگ خواهانیم كه سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت را نصیب ایشان و خانوادهى گرامىشان گرداند.
از خوانندگان محترم نیز خواهانیم، پس از مطالعهى این مطالبِ پیاده شده، ما را از پیشنهادها و انتقادات خویش آگاه كنند، تا به امید خدا آنها را در كارهاى بعدى استاد، به كار گرفته و آن گونه كه شایسته و بایسته است، مطالب استاد، پیاده و چاپ شوند.
استاد ناصر سبحانى /، در مهرماه ۱۳۳۰ هـ.ش. در روستاى «دوریسان»، از توابع شهرستان پاوه، استان/ولایت كرمانشاه، در یک خانواده متدین و بىآلایش دیده به جهان گشود.
شش بهارى كه از عمر مباركش سپرى شد، توسط پدر وارد اوّلین دبستان/ مکتب ابتدائی تازه تأسیس شدهى زادگاهش شد و در كلاس اول دبستان ثبت نام گردید؛ اما بعد از اندكى، به علت استعداد شگرف ایشان و به پیشنهاد معلّم دلسوزش، در كلاس دوّم دبستان ثبت نام شد.
استاد، در سن ۱۰ سالگى، با از دست دادن مادرش، از لطف و مهر مادرى محروم شد.
این نوجوان تیزهوش و با استعداد، پس از ۲ سال وقفه در تحصیلاتش، در سال ۱۳۴۴ هـ.ش. در تنها دبیرستان شهرستان پاوه، ثبت نام به عمل آورد و هر سال در میان همكلاسىهاى خود، با نمرات عالى، شاگرد اوّل شناخته مىشود. سرانجام در سال ۱۳۴۷ به اخذ گواهینامه سیكل اوّل و رتبهى ممتاز نایل گردید [۲] و در سراسر منطقه به تیزهوشى و نبوغ شهرت یافت. ایشان با وجود استعداى كه داشت و علىرغم اصرار پدر و دایى محترم و مربیان و اولیاء دبیرستان، مبنى بر ادامهى تحصیل در سطح دوّم دبیرستان در مركز استان (كرمانشاه)، راهى مدارس علوم دینى شد و چنین انتخابى را مسیر رسیدن به آرزوهایش مىدید.
استاد /، پس از ختم قرآن در مدت چهل روز، در مسجد زادگاهش، بىصبرانه در پاییز همان سال (۱۳۴۷هـ.ش) به مدارس علوم پیوست و در حجرههاى ساده و بىآلایش شهرها و روستاهاى استان كردستان، به طلب علم و تزكیه روح پرداخت. وقتى دوستان علت چنین انتخابى را از او مىپرسند، ایشان در جواب مىگوید: دست یافتن به پاسخ این سؤال است كه چرا و با چه هدفى خداوند قرآن را براى انسان نازل كرده است؟
استاد، در سال ۱۳۵۳ هـ.ش. پس از شش سال تلمّذ در محضر اساتید مدارس علوم دینى كردستان، تحصیلات را در سطح عالى به پایان رسانید و پس از كسب اجازه از محضر استادانش، به عنوان یكى از عالمان منطقه، مشغول راهنمایى و ارشاد مردم شد.
[۲] آنچه بیان مىشود مربوط به نظام آموزشى قدیم مىباشد.
استاد /، با متانت و نرمى صحبت مىكرد. صدایى آرام داشت و در راه رفتن بسیار متواضع بود. هنگام نشستن پاهایش را جمع مىكرد. شبانهروز یا مشغول مطالعه و تحقیق بود یا تلاوت قرآن و یا تدریس. او براى لحظه لحظهى زندگىاش ارزش قائل بود. ایشان هرگز عصبانى نمىشد. هرگز سوگند نمىخورد و به فردى كه بسیار سوگند مىخورد، باور نداشت. از مبالغهگویى در سخن، بسیار پرهیز داشت. خود را به مسایل پیش پا افتاده، سرگرم نمىكرد. اوقات شب و روز خود را تقسیم و براى آن برنامهریزى مىكرد. براى همه كس حتّى مخالفانش احترام قائل بود و مؤمنانه با آنها برخورد مىكرد. مناظره و گفتگوى یازده ساعتهى وى با جمعى از ماموستایان منطقهى مریوان، نمونهاى از متانت ایشان در بیان نظراتش است. با برادران و خواهرانش و با نامادرىاش، بسیار مهربان و صمیمى بود و آنها را بسیار دوست مىداشت. با همسر و فرزندانش، اخلاقى قرآنى داشت. گاه گاهى در كارهاى منزل به همسرش كمک مىكرد. با فرزندانش بازى مىكرد و هنگام مطالعه اغلب سر بر زانوى او به خواب مىرفتند. به آرامى و در نهایت دلسوزى و بسیار حكیمانه امر به معروف و نهى از منكر مىكرد. ایشان حامى و غمخوار فقرا و یتیمان بود. نه به كسى ظلم روا مىداشت و نه از كسى ظلمى پذیرا بود.
استاد /، پس از كسب اجازه از بزرگان و عالمان و استادانش، به عنوان عالمى توانا به زادگاهش بازگشت و در آنجا به عنوان امام جمعه و جماعات، مشغول ارشاد مردم و پاسخگوى مشكلات و سؤالات شرعى آنها بود.
ایشان با تأسیس مدرسهى علوم دینى دوریسان، طلاب مشتاقِ علوم دینى را پذیرا شد و با اسلوبى نو، تحوّلى شگرف در نظام درسى آن زمان مدارس سنّتى به وجود آورد.
استاد، در كنار فعالیتهاى دینى، در مسایل اجتماعى مردم نیز حضورى چشمگیر داشت.
در سال ۱۳۵۵هـ.ش. نظر به ایراد خطبههاى جذّاب و روشنگرانه، مبنى بر ظلم و ستم نظام شاهنشاهى بر ملت مظلوم، از سوى «ساواک»، به خدمت سربازى اعزام و دو سال عمر مباركش را در آنجا سپرى كرد. ایشان پس از ترخیص در بهار سال ۱۳۵۷هـ.ش. مجدداً در سنگر مسجد زادگاهش به روشنگرى و ترویج اسلام پرداخت و خوشبختانه جوانان و روشنفكران زیادى، به مقام علمى و شجاعت و مجاهدت بىنظیر ایشان، مُعجب و علاقمند شده و پروانهوار گِرد او حلقه مىزدند.
محبوبیت ایشان با تأسیس اولین مدرسهى علوم دینى شهر پاوه، با پیشنهاد و همكارى جمع كثیرى از عالمان دینى منطقه، روز به روز بیشتر و بیشتر مىشد.
استاد، با شروع اعتراضات مردمى علیه نظام ستمشاهى در مناطق مختلف ایران زمین، با ایراد سخنرانىهاى مختلف، دانشجویان و فرهنگیان و بازاریان و روحانیون و طلاب را به اعتصابات و تظاهرات علیه نظام دیكتاتورى پهلوى، تشویق مىكرد.
در سال ۱۳۵۸، چند ماهى بعد از پیروزى انقلاب، به شهر پاوه رفت و تا تابستان ۱۳۶۱ در این شهر و اطراف آن به كار دعوت اسلامى مشغول و در تشكیل «شوراى مركزى اهل سنت» با مرحوم كاک احمد مفتى زاده / و سایر عالمان بزرگوار همكارى تنگاتنگى داشت.
استاد، سه بار به خارج از كشور سفر كرد. دو بار راهى كشور پاكستان شد. در سفر دوم مدت یک سال در آنجا ماند و به تحقیق و تألیف و كار دعوت مشغول شد و با حضور در كنفرانس اسلامى پاكستان كه با شركت عالمان برجستهى جهان اسلام و به منظور بررسى مشكلات دنیاى اسلام تشكیل شد، به ایراد سخنرانى پرداخت.
استاد، در همان دوران طلبگى به زیبایى به زبان عربى سخن مىگفت و در ملاقاتهاى خود با شخصیتهاى اسلامى عربى و نیز در سخنرانىاى كه در كنفرانس مذكور در پاكستان ایراد فرمود، با زبان فصیح عربى صحبت كرد كه این امر باعث تعجب دیگران و به ویژه عالمان عرب زبان بود.
استاد، در سومین سفر خود راهى تركیه شد و در گنگرهى خاص ملت كُرد كه از سوى چندین شخصیت اسلامى تشكیل شده بود، شركت كرد و در همین كنگره بنا به پیشنهاد استاد، «رابطهى اسلامى كُرد» تأسیس گردید.
استاد، در خلال سفرهاى خارجى شخصیتهاى برجستهى اسلامى زیادى را ملاقات كرده است.
استاد، شخصیتهایى چون امام ابوالاعلى مودودى / و شهید حسن البناء / را در زندگى فكرى و روحى خود بسیار مؤثر مىدانست و همیشه خود را مدیون آنها مىدید.
استاد سبحانى، لحظهاى از عمر مباركش را بدون تعلیم و تعلّم سپرى نمىكرد. شبها تا پاسى از شب، چون خلفى صالح، به مطالعه كتابها و میراث سلف صالحش مىپرداخت و چه بسا شب را چون «مستغفرین بالأسحار» به صبح مىرساند یا در كنار كتابها سر بر زمین مىنهاد، تا لحظاتى روح مباركش از قالب تن بیاساید و روز به تدریس بپردازد، تا زكات علمش را به باقیات صالحات تبدیل نماید و اینگونه میوه و ثمر آن را در «یوم الحساب» بچیند. حاصل این جهد و تلاش، نوارهاى متعددى است كه در زمینههاى مختلفِ تفسیر، علوم قرآن و حدیث، عقیده، اخلاق، تزكیه، اصول فقه، احكام و دهها موضوع دیگر، از ایشان به یادگار مانده است.
استاد، علىرغم آنچه گفته شد، در زمینههاى دیگرى نیز مقالاتى با زبان عربى و فارسى نوشته و آنها را براى چاپ به مجلات خارجى و روزنامههاى داخلى ارسال كردهاند. در این راستا مىتوان به مقالهى ایشان در مورد «اصلاحیهى پیش نویس قانون اساسى» بعد از انقلاب، اشاره كرد كه در روزنامهى كثیر الانتشار «كیهان» به چاپ رسید.
استاد، مصمّم بود كه میراث پیشینیان صالحش را، به شیوهاى نو، تنقیح نماید كه در این راستا مىتوان به تلخیص كتابهاى «مدارج السالكین» ابن قیم / و «الاعتصام» امام شاطبى / اشاره كرد.
استاد، در زمینههاى مختلفِ تفسیر، علوم حدیث، آثار مكتوبى از خود به جاى گذاشتهاند و اثر «الولایة والإمامة» ایشان به دو زبان عربى و فارسى را مىتوان یكى از آثار جاودانهى ایشان به حساب آورد. اثر مكتوب «رسالة الآلام» ایشان را مىتوان یكى از شاهكارهاى ادبى معاصر نامبرد كه آن را پس از بمباران شیمیایى حلبچه نوشته و در آن به مظلومیت ملت كُرد اشاره كرده است.
با كمال تأسف، بسیارى از آثار ایشان ناتمام ماند، و تقدیر خالقِ حكیم بر این بود كه ایشان در تداوم هفت سال و نیم دورى از زادگاهش، در ۱۳۶۸/۱۲/۲۸ پس از نه ماه و نه روز بىاطلاعى خانواده از ایشان، دارفانى را وداع گوید و به ملكوت أعلى پرواز كند.
ما از وضعیت نه ماه و نه روز ایشان هیچ اطلاعى نداریم؛ اما مطمئن هستیم كه مكان ایشان در این مدت، از ركوع و سجدههاى طولانى و قرائت دلحزین قرآن ایشان، خاطرهها دارد.
قبر مبارک این استاد فرزانه در شهرستان «قروه»، از توابع استان كردستان، قرار دارد.
باغبان سروهاى باغ بـود
مهربان لحظههاى داغ بــود
باغبان باكوله بار درد و آه
ج رفته امّا تا سحر باقیست راه
﴿رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَلِأَخِي وَأَدۡخِلۡنَا فِي رَحۡمَتِكَۖ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾ [الأعراف:۱۵۱].
منصور سبحانى - دوریسان
۱۳۸۶/۲/۵
به نام خداوند بخشایندهى مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالـَمينَ وَصَلَواتُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ عَلى عَبْدِهِ وَرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ وَعَلى آلِهِ وصحبه أَجْمَعينَ.
﴿رَّبِّ أَدۡخِلۡنِي مُدۡخَلَ صِدۡقٖ وَأَخۡرِجۡنِي مُخۡرَجَ صِدۡقٖ وَٱجۡعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلۡطَٰنٗا نَّصِيرٗا﴾ [الإسراء: ۸۰].
ما [مسلمانان] مىدانیم كه خداوند متعال، ما را براى «عبادت و بندگى» آفریده است. «عبادت و بندگى» [خداوند] نیز اینگونه تحقق مىیابد كه انسان، تابع و پیرو برنامهاى باشد كه آن ذات مقدّس برایش مقرّر كرده است.
اگر انسان بخواهد در مسیر بندگى خدا قرار گیرد، بر اوست كه [نخست] بر مطالب كتاب خدا یعنى قرآن، آگاهى پیدا كند.
آنچه روشن است این كه كتاب خدا (قرآن)، به زبان عربى است و تمام مردم استعداد و توانایى یادگیرى این زبان را ندارند تا از مطالب آن استفاده كرده و آن را فهم و درک كنند؛ بنابراین بر آنانى كه توانایى چنین كارى را دارند، واجب است آن را خوب یاد گرفته و پس از آن كه توانستند مطالب ذكر شده در قرآن را - كه همان برنامهى هدایت است - درک كنند، آن را به زبان مردم برگردانده تا دیگران نیز از آن بهره جویند.
بر این اساس، بر خود واجب مىدانیم - در حد توان - مطالبى را در این زمینه، براى آنان كه خواهان در پیش گرفتن مسیر بندگى خدا هستند، بیان كنیم و به امید خدا چراغى فرا راه آنها قرار دهیم.
این مطالب، براى آنانى سودمند خواهد بود كه به سخنان ما- كه در نهایت دلسوزى بیان مىشوند و هدف از آن نیز تنها روشن كردن راه خوشبختى است -، ایمان و باور داشته باشند.
آنچه بیان مىشود، مجموعه مطالبى است كه دانستن آن، براى پیمودن مسیر بندگى خدا، لازم و ضرورى است و هر رهروى كه مىخواهد حركتش مورد پذیرش خداوند متعال قرار گیرد، به این مطالب نیاز مبرم دارد.
امید است همهى ما، به لطف و رحمت خداوند متعال، خوشبخت دنیا و آخرت شویم.
هر چند مطالب به زبان ساده و براى عامهى مردم بیان شدهاند؛ اما با این وجود، براى هر فرد تحصیلكردهاى نیز كه فرصت فراگیرى این مطالب را نداشته یا ندارد و یا مستقیماً نمىتواند مطالب كتاب خدا را دنبال كند، بسیار سودمند خواهد بود.
بر هر مسلمانى، كه به دلسوزى ما اطمینان دارد و مىداند كه قصد و هدف ما از بیان این مطالب رسیدن به خوشبختى واقعى است، واجب است - در حد توان -، در رسانیدن و آگاه كردن دیگران از مطالب ارائه شده تلاش كند. اگر هر فرد مسلمانى بتواند حداقل ده نفر را از این مطالب آگاه كند، كار بسیار بزرگى انجام داده و به مردم خدمتى كرده كه ان شاء اللّه نزد خداوند متعال مأجور خواهد بود.
نخست به طور خلاصه معناى «بندگى» را بیان مىكنیم و سپس، به امید خدا، به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.
«بندگى خدا» یعنى این كه انسان در زندگى آنگونه باشد كه خداوند مىخواهد؛ آنچه او مىفرماید - اعم از بایدها و نبایدها و هستها و نیستها -، بپذیرد و به آن ایمان بیاورد. آنچه او را به انجامش دستور مىدهد، انجام دهد و آنچه او را از انجامش نهى مىكند، دورى كند. اگر انسان در زندگى اینگونه باشد، در این صورت مشغول بندگى خداست [و او در این صورت بندهى خدا محسوب مىشود]؛ اما اگر، مسیرى خلاف این را دنبال كرد یا آنگونه نباشد كه خداوند مىخواهد یا مطیع برخى از اوامر خدا بود و از برخى دیگر سرباز زد، در این صورت مشغول بندگى خدا نیست و باید بداند كه اعمالش مورد پذیرش و قبول خداوند نمىباشد. اگر كسى، قبل از این كه اجلش فرا رسد، به اشتباه خود پى برد، بر اوست به سوى خدا برگشته و توبه كند و با عزم راسخ تصمیم بگیرد كه در تمامى مراحل زندگىاش مطیع اوامر خداوند متعال باشد.
به بیانى دیگر، بندگى خدا اینگونه تحقق مىیابد كه انسان قبل از هر چیز [خود را اینگونه بشناسد] كه در تمامى مراحل زندگى به خداى خود كه صاحب و مالک اوست، نیازمند است؛ در هر قدمى كه بر مىدارد باید از سوى او- جلّ جلاله - امكاناتى برایش فراهم شود و موانعى از سر راهش برداشته شود؛ امكانات و موانعى كه اگر او آنها را برندارد، هرگز قادر به حركت نخواهد بود. بنابراین انسان هم در جلب امكانات مورد نیاز و هم در بر داشتن موانع، به خداوند نیازمند است. پس از چنین شناختى از خود، خداوند متعال را نیز اینگونه مىشناسد كه آن ذات مقدس، قادر به فراهم كردن نیازها و توانا در برداشتن موانعى است كه سد راه حركت او مىباشند. با چنین شناختى از خدا، تمام وجود انسان مملوّ از امید و رغبت به او - جلّ جلاله - مىشود به گونهاى كه در جلب امكانات و دفع موانع فقط به او امیدوار خواهد بود.
پس از چنین شناختى، این را نیز بداند كه خداوند متعال هیچ چیزى را بدون حكمت نیافریده و هیچ كار بیهودهاى انجام نداده و نخواهد داد و در هر كارى كه انجام مىدهد حكمتى نهفته است؛ هر فرمان و دستورى كه مىدهد (امر و نهى) یا به خاطر سود و فایدهاى است كه با انجام یا عدم آن، عاید انسان مىشود یا به خاطر ضرر و مانعى است كه حركت انسان را تهدید مىكند. پس، چون خداوند هیچ كارى را بدون حكمت و هدف انجام نمىدهد، جلب امكانات یا دفع موانع هرگز بدون حكمت و هدف خاصى صورت نخواهد گرفت؛ بنابراین، در این راستا و در برابر خداوند متعال، وظیفهاى نیز متوجه انسان مىشود.
وقتى خداوند بر خود واجب كرده است كه تمامى امكانات لازم و ضرورى را براى انسان فراهم كند و تمامى موانعى كه در مسیر رشد او قرار مىگیرند را بردارد، مطمئناً از او انجام كارهایى را نیز مىخواهد. او از انسان مىخواهد كه از شرایط مساعد یعنى؛ جلب امكانات ضرورى و دفع موانع، استفادهی درست كند و در مسیرى گام بردارد كه او از انسان خواسته تا به سرانجامى برسد كه خود برایش مقرر كرده است (خوشبختى واقعى). انسان این را باید بداند كه خداوند روزى او را بازخواست قرار خواهد داد و از او مىپرسد كه موضعگیرىاش در برابر این نعمتها و شرایط فراهم شده، چگونه بوده است. آیا آنگونه بوده كه او خواسته یا خیر؟
انسان با چنین شناختى از خود و زندگى و خداى خود، به این نتیجه مىرسد كه خداوند «مالک و صاحب» روزى است كه در آن او را مورد بازخواست قرار خواهد داد. در آن روز، او را دادگاهى و محاكمه مىكند و از چگونگى زندگىاش خواهد پرسید؟ از او مىپرسد كه از نعمتهاى خداوند چگونه استفاده كرده است؟ و سرانجام، به تناسب كارهایى كه انجام داده به جزا و پاداش یا سزا و عقاب خواهد رسید.
انسان با علم به این كه عاقبت و سرنوشتش در دست خدا و به سوى اوست و راه فرارى هم ندارد، اگر نسبت به خود دلسوز باشد و خود را به غفلت نزند، تمام وجودش مملوّ از ترس و احساس مسئولیت مىشود و تمامى سعى و تلاشش را به این مسئلهى اساسى معطوف خواهد كرد كه خود را براى چنان روزى آماده كند. او سعى مىكند در دنیا به گونهاى زندگى كند كه در آن روز (قیامت) و در محاكمهاى كه انجام مىگیرد، موفق و سربلند بیرون آید و سعادت ابدى را نصیب خود كند.
انسان پس از چنین شناختى، راهى جز این نمىبیند كه با مالک و صاحب خود (خداوند) پیمان بندگى ببندد و در مناجاتش با او اینچنین بگوید: خدایا! آنچه نیاز دارم برایم فراهم مىكنى و موانع موجود در مسیر رشدم را برمىدارى و این را هم مىدانم كه سرانجام (پس از مرگ) مورد محاكمه قرار خواهم گرفت و در مورد این امكانات و دفع موانع از من سؤال خواهد شد و هیچ راه فرارى نیز ندارم، پس، با تو عهد مىبندم آنگونه باشم كه تو مىخواهى و مرا به آن فرمان مىدهى. بدیهى است اوامر خداوند متعال نیز براى درست استفاده كردن از امكانات و نعمتهاست و نفع و فایدهى آن به خود انسان برمى گردد و هیچ سود و زیانى متوجه خداوند متعال نمىشود.
علاوه بر مطالب ذكر شده، انسان بر این امر هم واقف است كه عبادت خداوند متعال نیز همچون هر كار دیگرى، فقط با كمک و یارى او - جلّ جلاله - انجام مىگیرد و بدون كمک او برداشتن یک قدم نیز ممكن نیست. پس با چنین آگاهى و شناختى و با این هدف كه بتواند در راه بندگى خدا قدم بردارد، از او درخواست كمک مىكند و در ادامهى همان مناجات مىگوید: خدایا! من از این به بعد حاضرم هر چه امر كنى انجام دهم؛ اما این را مىدانم كه بدون كمک تو قادر به برداشتن یک قدم هم نیستم، پس از تو مىخواهم كه مرا در این مسیر یارى دهى. از تو مىخواهم آنچه را كه در مسیر بندگىات نیاز دارم برایم فراهم كنى و موانع موجود در این مسیر را بردارى. خدایا! وظیفهى من بستن پیمان بندگى و گام برداشتن در این مسیر است و ادامهى كار در دست ارادهى توست. اگر مرا یارى دهى، مىتوانم در این راه موفق شوم وگرنه قادر به انجام بندگى تو نخواهم بود. پس، از تو مىخواهم مرا كمک كنى.
این خلاصهى زندگى انسان از تولد تا مرگ است؛ خلاصهى زندگى انسانى كه مىخواهد بندهى خدا باشد.
او [خود و] خداى خود را مىشناسد، نسبت به او امید و ترس پیدا مىكند، این امید و ترس او را به بستن عهد و پیمان بندگى سوق مىدهد، پس با او پیمان بندگى مىبندد و در این مسیر نیز او را تنها پناه و یارى دهندهى خود مىشناسد و مىداند.
انسان با انتخاب مسیر بندگى خدا، آنگونه كه بیان شد، خود را از آفت و بلاهایى نجات مىدهد كه زندگى او را تهدید مىكنند. او با چنین انتخابى، خود را از نابودى محفوظ و سلامتى خود را تضمین مىكند. به برنامهاى كه انسان در مسیر بندگى خدا در پیش مىگیرد «اسلام» گفته مىشود. «اسلام» یعنى سلامتى و محفوظ بودن از آفتها و بلاهایى كه سبب نابودى انسان مىشوند.
اگر انسان در زندگى چنین تصور كرد غیر از خدا كسى و قدرتى وجود دارد كه قادر است نیازهایش را برآورده كند و نفعى به او برساند یا مانعى از سر راهش بردارد، به او امیدوار مىشود و به سبب چنین امیدى دچار آفت و بلایى شده كه نابودش خواهد كرد.
اگر انسان در زندگى چنین تصور كرد كه غیر از خدا كسى و قدرتى قادر است بر او تسلط پیدا كند و سرانجام و سرنوشتش را تغییر دهد، پس از او مىترسد و با چنین ترسى دچار آفت و بلایى مىشود كه او را نابود خواهد كرد.
اگر كسى به غیر خدا امید داشت و از غیر خدا ترسید، در آن صورت، آفت دیگرى او را تهدید مىكند و آن پذیرش فرمان و دستور غیر خداست. از غیر خدا اطاعت مىكند؛ چون او را قادر به جلب امكانات و دفع موانع مىشناسد. مطیع وى مىشود؛ زیرا او را قادر بر تغییر سرنوشتش و مؤثر در زندگىاش مىداند. اطاعت از غیر خدا آفت دیگرى است كه انسان را نابود مىكند.
وقتى كه انسان غیر خدا را در زندگىاش مؤثر دانست، بدون تردید او را به فریاد مىخواند و از او كمک مىخواهد و او را به عنوان فریادرس خود مىشناسد؛ در نتیجه دچار آفتى مىشود كه همچون آفتهاى دیگر او را نابود خواهد كرد و سبب بدبختى دنیا و آخرت او مىشود.
آنچه بیان شد مجموعه آفتهایى بودند كه مسیر صحیح زندگى انسان را تهدید مىكنند. البته آفتهاى ظاهرى و ملموسى نیز وجود دارند كه جسم انسان را تهدید مىكنند؛ آفتهایى چون: انواع بیمارىهاى جسمى؛ اما همچنان كه مشخص است، این آفتها در مقایسه با آفتهایى كه ذكر شد، چندان مهم و خطرناک نیستند و از بین بردنشان بسیار ساده و آسان مىباشد و همچون آفتهاى قبل، سبب بدبختى دنیا و آخرت انسان نمىشوند.
«اسلام» برنامهاى است كه انسان به وسیلهى آن، خود را از آفتهاى مذكور نجات مىدهد.
به كسى كه «اسلام» را به عنوان برنامهى زندگى انتخاب كند و بر اساس آن، خود را تربیت نماید، «مسلمان» گفته مىشود.
پس، «مسلمان» به كسى گفته مىشود كه تنها خدا را در زندگىاش جالب نفع و دفع كنندهى ضرر و زیان مىداند، تنها او را قادر به تغییر در زندگىاش مىشناسد، در نتیجه تنها به او امیدوار و تنها از او مىترسد، تنها با او پیمان بندگى مىبندد و به منظور موفقیت در پیمانى كه بسته است، تنها از او طلب كمک مىكند و تنها او را به فریاد مىخواند.
بندگى خدا و بندهى او بودن، مسألهاى نیست كه انسان بتواند به آسانى از كنار آن بگذرد و با خود بگوید چیز مهمى نیست و مىتوانم از آن صرفنظر كنم و با نادیده گرفتن آن اتفاقى نخواهد افتاد و خطرى مرا تهدید نمىكند.
بندگى خدا امرى دنیوى چون: تجارت، صنعت، كشاورزى و ... نیست كه انسان به راحتى بتواند از سود و نفع آن چشمپوشى كند یا زیان و ضرر آن را تحمل نماید. بندگى خدا مسألهاى است كه به خوشبختى و بدبختى دنیا و آخرت انسان مرتبط است.
امور دنیوى چون سودشان همیشگى نیست و زیانشان نیز قابل جبران است، انسان مىتواند در برخورد با آنها هرگونه كه دوست داشته باشد برخورد كند و به آنها چندان اهمیت ندهد و با خود بگوید اگر دچار ضرر و زیانى هم شدم قابل جبران است؛ پس شایسته نیست تمامى ذكر و فكر را متوجه آن كنم؛ اما وقتى مسألهى خوشبختى دنیا و آخرت مطرح است، هیچ عاقلى به خود اجازه نمىدهد نسبت به آن بىتوجه باشد و به آسانى از كنار آن بگذرد و آن را همچون امرى دنیوى تلقى كند. فرد عاقل چارهاى جز این نمىبیند كه به كتاب خدا مراجعه كند و برنامهى زندگىاش را از آن بگیرد.
واقعیت این است كه بندگى به معنا و مفهومى نیست كه در میان مردم شایع است. بسیارى چنین فكر مىكنند كه انسان با انجام فرایضى چون: نماز و روزه و حجّ و ... مشغول بندگى خداست و در سایر مسایل زندگى مىتواند هر گونه كه خواست رفتار كند و مىتواند فرمانبردار و تابع هر قانون و برنامهاى دیگر، غیر از قوانین خدا باشد. اما حقیقت بندگى چیز دیگرى است. حقیقت بندگى این است كه انسان در تمام مسایل زندگى؛ شخصى یا خانوادگى، اجتماعى یا سیاسى، اقتصادى و تجارت و ... - بدون قید و شرط - مطیع فرمان خدا باشد و به گونهاى عمل كند كه او مىخواهد و به آن دستور داده است. تنها در این صورت است كه او بندهى خداست و مشغول بندگى است. در غیر این صورت، اگر فردى در برخى از مسایل فرمانبردار و مطیع اوامر خدا باشد و در برخى دیگر آنگونه نباشد و از غیر خدا پیروى كند - [این غیر خدا هم هر كسى مىتواند باشد؛ هواى نفس یا فردى همچون خود او] -، چنین چیزى از وى پذیرفته نمىشود و او هرگز بندهى خدا محسوب نمىشود و مشغول بندگى او نمىباشد.
انسان در برخورد با خود، خانواده، همنوعانش، نظام حكومتى كه با آن تعامل دارد و تمامى نعمتهایى كه خداوند به او بخشیده است، از سوى خداوند متعال دستور و برنامهاى برایش نازل شده و او باید در تمامى موارد ذكر شده، تابع و فرمانبردار خداوند باشد و تنها در این صورت است كه بندهى خداست و به خوشبختى و سعادت دنیا و آخرت دست مىیابد، در غیر این صورت، چیزى جز شقاوت دنیا و آخرت نصیبش نخواهد شد.
بندگى خدا - آنگونه كه برخى تصور مىكنند -، به معنى ترک دنیا و دورى گرفتن از مردم و اشتغال به عباداتى چون: نماز و روزه نیست. و هم چنین بندگى خدا به معناى عدم استفاده از نعمتهاى دنیایى نیست.
بندگى خدا - همانطور كه قبلاً نیز اشاره شد-، این است كه انسان از امكانات و نعمتهایى كه خداوند در اختیارش قرار داده و به او بخشیده است، طبق دستور و فرمان او - جلّ جلاله - استفاده كند.
براى روشن شدن آنچه گفته شد به ذكر مثالى بسنده مىكنیم؛ مثلاً: فرد تاجرى در عین حال كه تجارت مىكند، مىتواند هم بندهى خدا باشد و هم بندهى غیر خدا، یعنى بندهى هوا و آرزوهاى نفسانى خود و مطیع شیطان.
اگر فرد تاجرى هنگام تجارت در فكر رضایت خدا و اوامر و نواهى او باشد، در عین حال كه مشغول كسب و كار دنیایى است، مشغول عبادت و بندگى خدا نیز هست. چنین فردى كار را وظیفهى خود مىداند و چون استعداد خود را در امر تجارت مىبیند، پس مشغول آن است، تا از این طریق رزق و روزى خود و خانوادهى خود را به دست آورد. چنین فردى با هدف انجام مسؤولیت مشغول تجارت است و هدفش تنها افزایش ثروت و مالاندوزى نیست، پس همواره در این فكر است كه خدا چه فرمانى داده و او را از چه چیزى نهى كرده، تا مطابق آن عمل كند و با چنین دیدى مشغول بندگى خداست.
تاجر دیگرى را در نظر بگیرید كه همچون تاجر قبلى مشغول كار و تجارت است. این تاجر بر خلاف فرد قبلى، به عنوان وظیفه و اداى مسؤولیت به كار تجارت نمىنگرد. هدف او از این كار، كسب ثروت بیشتر و بیشتر است، در نتیجه به درست یا نادرست بودن معاملاتش و این كه خدا چه چیزى را دوست دارد یا از چه چیزى بیزار است، فكر نمىكند. او تنها در فكر اندوختن ثروت است و به دنبال راهى مىگردد كه زودتر به ثروت برسد و مال بیشترى كسب كند. او از این كه در این راه دست به دزدى و رباخوارى و خیانت در مال دیگران و هزاران هزار مكر و حیلهى دیگر بزند، هیچ ابایى ندارد. این فرد همچون فرد قبلى مشغول تجارت است؛ اما چون هدفش اداى مسؤولیت نیست؛ بنابراین نه تنها مشغول بندگى خدا نیست بلكه با هر قدمى كه بر مىدارد، موجبات خشم و غضب بیشتر خداوند را فراهم مىكند و بیش از پیش از او فاصله مىگیرد و سرانجام بدبخت دنیا و آخرت مىشود.
این دو فرد مشغول انجام یک كار هستند؛ اما با دو جهتگیرى كاملاً مخالف: یكى مشغول بندگى و عبادت خدا و دیگرى مشغول گناه و معصیت خدا. فرد اول در تجارت هدفش كسب مال و ثروت است؛ اما فرد دوم هدفش اداى وظیفه و انجام مسؤولیت است و تجارت را وسیلهاى براى تحقق چنین مسؤولیتى مىداند. فرد نخست هنگام معاملات مشغول عبادت است اما فرد دیگر هنگام معاملات مشغول انجام معصیت خداست. شغلهاى دیگر نیز چنین وضعیتى دارند.
هر فردى با هر شغلى كه دارد اگر در آن به یاد خدا باشد و فكرش را متمركز این مهم كند كه انجام چه كارى درست و انجام چه كارى نادرست، چه چیزى خیر و چه چیزى شر است، تا آنچه را كه خدا دوست دارد، انجام دهد و از آنچه كه او از آن بیزار است دورى كند، چنین فردى مشغول بندگى خداست. در غیر این صورت راهى غیر از بندگى خدا را در پیش گرفته است.
پزشكى كه مشغول طبابت است، اگر هدفش كسب ثروت و پول بیشتر باشد و به اوامر و نواهى خدا توجه نكند، شغل و طبابتش، روز به روز او را بیشتر و بیشتر از خدا دور كرده و او هر روز مشغول معصیت خداست و كارش موجب خشم و غضب خدا مىشود و سرانجام نیز دچار بدبختى دنیا و آخرت مىشود. اما همین پزشک، اگر هدف از طبابتش اداى مسؤولیت و انجام وظیفه و خدمت به مردم باشد و در فكر انجام اوامر خدا و دورى گرفتن از نواهى او باشد، او در عین حال كه مشغول امر طبابت است مشغول عبادت خداست؛ عبادتى چون نماز و روزه و ... یعنى او بندگى خدا را انجام مىدهد.
با توجه به آنچه گفته شد روشن مىشود كه بندگى خدا، محدود به امورى خاص نمىشود و تنها به جنبه یا جوانبى از حیات انسان اختصاص ندارد، بلكه بندگى خدا آن است كه انسان در تمامى جوانب و مراحل زندگىاش و در هر كارى كه انجام مىدهد، فرمانبردار و مطیع خداوند باشد.
در اینجا لازم است كه انسان به خود بیاید و از خود بپرسد: وقتى سرانجام بندگى و عدم بندگى خدا این گونه است كه بیان شد و بدبختى و خوشبختى دنیا و آخرت انسان در گرو آن است، پس چرا باید به قضیهى به این مهمى اهمیت نداد و با بىتوجهى و بى مبالاتى به آن، خود را از خوشبختى دنیا و آخرت محروم و دچار بدبختى دنیا و آخرت كرد؟!
راستى چه عواملى باعث مىشود كه انسان از این امر مهم غافل باشد و آنگونه كه شایسته است به آن اهمیت ندهد؟
بهراستى جاى بسى تعجب است كه انسان با وجود علم و آگاهى به عاقبت و سرانجامش، باز هم مسیر بندگى خدا را در پیش نگیرد و مطیع هوا و آرزوهاى نفسانى و پیرو اوامر شیطانى باشد.
جواب این سوال بهطور خلاصه این است كه:
دوست داشتن زندگى دنیا و انتخاب آن [به عنوان هدف نه وسیله]، باعث هر نوع گمراهى است. با دوست داشتن و انتخاب زندگى دنیا است كه انسان به سوى بدبختى دنیا و آخرت سیر مىكند و سرانجام گرفتار عذاب جهنم و خشم و غضب خداوند مىشود. اگر انسان به زندگى دنیا به عنوان هدف نگاه كرد و سعى و تلاشش تنها به دست آوردن آن بود، در این صورت، قطعاً، به سوى عذاب و بدبختى ابدى سیر مىكند. پس تنها راه چاره و نجات این است كه انسان به عنوان هدف به زندگى دنیا ننگرد و تلاش و همّ و غمش تنها انجام اوامر خدا و جلب رضایت او باشد.
این كه مىگوییم زندگى دنیا و دوست داشتن آن باعث انحراف از راه خدا مىشود به این معنا نیست كه اگر انسان بخواهد سعادتمند و خوشبخت دنیا و آخرت شود باید به زندگى دنیا پشت كرده و آن را رها كند و هرگز از امكانات و نعمتهاى دنیایى استفاده ننماید. هرگز چنین نیست و اساساً نقطهى مقابل زندگى دنیا، ترک آن نیست. منظور این است كه زندگى دنیا و امكانات و نعمتهاى آن به خودى خود به عنوان هدف انتخاب نشوند. هدف انسان در زندگى دنیا، كسب ثروت و مال و مقام و شهرت و ... نباشد. اگر چنین شد در این صورت مىگوییم: چنین فردى زندگى دنیا را براى خود انتخاب كرده و آن را دوست دارد و چنین محبتى باعث بدبختى دنیا و آخرت او مىشود؛ اما اگر به این نعمتها (زندگى دنیا) به عنوان هدف نگاه نشد و همانطور كه خداوند خود مقرر فرموده است، به عنوان وسیلهاى براى انجام بندگى خدا به آنها نگاه شد و در این راه مورد استفاده قرار گرفتند، نه تنها مشكلى نخواهد داشت، بلكه عین بندگى انجام گرفته است.
براى روشن شدن مطلب مثالى را ذكر مىكنیم:
فرض كنیم حاكم و فرمانرواى منطقهاى به مردم اعلام مىكند كه همه در یک روز معین خود را به پایتخت رسانده تا او در جمعشان حضور یابد و با آنها ملاقات كند و آنان نیز از این دیدار استفاده ببرند و افتخارى نصیبشان شود. درست همانند اهل دنیا كه ملاقات با حُكام را افتخارى براى خود قلمداد كرده و چنین تصور مىكنند كه به نعمت بسیار بزرگى دست یافتهاند.
مردم، با شنیدن این خبر، گروه گروه به سوى مركز حكومت به راه مىافتند. هر كس با خود مقدارى توشه به همراه مىآورد. در مسیر رسیدن به مركز مكانهایى براى استراحت وجود دارد. گروهى از این مسافران در یكى از این مكانها توقف مىكنند. آنها بعد از مدتى متوجه باغ زیبا و سرسبز و پر از میوههاى متنوع مىشوند. آنها وارد باغ شده و شروع به خوردن و چیدن میوهها مىكنند. تعدادى از این گروه با لذت بردن از میوهها، بیشتر و بیشتر، تمایل به خوردن پیدا مىكنند. میوههاى باغ و تنوع آنها و مشغول شدن به خوردنشان و لذت بردن از آنها، این تعداد را چنان به خود سرگرم مىكند كه كم كم از توقفگاهشان دور شده و فراموش مىكنند كه با چه هدفى در اینجا توقف كرده و عازم كجا هستند. این تعداد فراموش مىكنند كه از همراهانشان عقب ماندهاند. در اثر خوردن زیاد میوهها خسته شده و از خستگى زیاد به خواب عمیق فرو مىروند و از كاروان عقب مىمانند؛ اما دیگران پس از اندک استراحت و خوردن مقدارى میوه و لذت بردن از زیبایى باغ، به راه خود ادامه داده و مىروند كه به ملاقات پادشاه كه هدف اصلى سفرشان است، برسند.
پس مسافران دو دسته مىشوند؛ گروهى وارد باغ شده و مشغول خوردن مىشوند و به حدى میوه مىخورند كه خسته شده و به خواب فرو مىروند و فراموش مىكنند كه هدف از سفرشان چیست و در اینجا چرا توقف كردهاند. گروه دیگر افرادى هستند كه پس از استراحتى اندک ] و خوردن مقدارى میوه] آمادهى حركت شده و به سوى مقصدشان به راه مىافتند. این گروه خوب مىدانند كه به چه منظور در این مكان توقف كرده و هدف از توقفشان چیزى جز استراحتى اندک و خوردن مقدارى مواد غذایى و میوه نبوده است. آنها به خوبى مىدانند كه ماندنشان دائمى نیست، پس به راه خود ادامه مىدهند و به سوى هدف خود كه همان پایتخت و ملاقات با فرمانرواست حركت مىكنند.
این دو گروه هر دو در آن مكان استراحت كرده و از ثمرات باغ نیز استفاده نمودهاند؛ اما سرنوشت آنها، چنان كه پیدا است، یكى نیست.
گروه دوم بر خلاف گروه نخست، هرگز هدف خود را فراموش نكرده و از امكانات موجود در آنجا نیز استفاده كرده اما نه در حدى كه در آن غرق شوند و هدف را فراموش كنند. آنها به حدى از امكانات استفاده كردهاند كه بتوانند بقیهی راه را ادامه داده و به هدفشان برسند، اما گروه نخست كه هدف را فراموش كردهاند، خوردن و آشامیدن براى آنها به عنوان یک هدف در آمده است و كارشان به جایى رسیده كه بر خوردن میوههاى بیشتر حریص شده و چیزى غیر از آن نمىشناسند.
«بندگى خدا»آن است كه انسان به گونهاى از نعمتهاى دنیایى استفاده كند كه او را در اجراى اوامر خدا و اطاعت و عبادت او كمک و یارى كنند. «عدم بندگى خدا» نیز یعنى اطاعت از هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى و مطیع اوامر شیطانى. «عدم بندگى خدا» یعنى این كه انسان از نعمتها در مسیر پیروى از خداوند متعال استفاده نكند بلكه خود نعمتها كه باید وسیلهاى در جهت اطاعت از خدا باشند، هدف او شوند.
با توجه به آنچه گفته شد باید گفت: مسلمان بودن و بندهى خدا بودن هرگز به معناى محرومیت از نعمتها و امكانات خداوندى نیست و تفاوت بین بندهى خدا و بندهی هوا و هوس و بین مسلمان و غیر مسلمان در این نیست كه مسلمان از این نعمتها استفاده نمىكند ولى غیرمسلمان از آنها بهره مىبرد. هرگز چنین نیست. هر دو از نعمتها استفاده مىكنند با این تفاوت كه مسلمان (كسى كه مىخواهد بندهى خدا باشد) قبل از استفاده از هر نعمتى به برنامهى خدا رجوع كرده تا نحوهى صحیح استفاده از آن را طبق فرمان خداوند متعال بداند و بر اساس آن عمل كند؛ ولى غیرمسلمان (كسى كه بندهى هوا و آرزوهاى نفسانى و شیطان است) در این فكر نیست كه خداوند چه دستورى در خصوص استفادهى صحیح از این نعمتها داده است. آنچه براى او مهم است، خواست و تبعیت از هواى نفس است.
فرق بین بندهى خدا و مسلمان بودن از یک طرف و بندهى غیر خدا از طرف دیگر همین است كه بیان شد، و نتیجه نیز اینگونه خواهد بود كه بندهى خدا به خوشبختى دنیا و آخرت دست مىیابد و بندهى غیر خدا دچار بدبختى دنیا و آخرت مىشود.
در اینجا توضیحى در مورد خوشبختى و بدبختى واقعى، لازم و ضرورى به نظرمىرسد.
اگر خبرنگارى از تک تک مردم این سؤال را بپرسد كه: شما در زندگى به دنبال چه چیزى هستید، و براى به دست آوردن چه چیزى تلاش مىكنید، و مىخواهید به چه چیزى برسید؟ یا بپرسد: شما در زندگى از چه چیزى بیزارید و مىترسید گرفتار آن شوید؟ جوابها، هر چند ممكن است ظاهراً گوناگون باشند؛ اما همهى آنها در یک چیز مشتركند و آن رسیدن به خوشبختى و بیزارى و تنفر از بدبختى است.
هیچ انسانى را در زندگى نمىتوان یافت كه هدفش رسیدن به خوشبختى و نجات از بدبختى نباشد؛ اما راستى خوشبختى و بدبختى [واقعى] چیست و انسان چگونه به خوشبختى مىرسد و از بدبختى نجات مىیابد؟
اینجاست كه مردم گروه گروه و دسته دسته شده و بسیارى از آنها راه و مسیر واقعى را گم كرده و نمىدانند خوشبختى [واقعى] چیست و از چه راهى باید به آن دست یافت.
بسیارى را عقیده براین است كه خوشبختى را مىتوان در كسب ثروت و مال یافت. عدهاى نیز خوشبختى را در به دست آوردن مقام و قدرت مىدانند و آن را در این راه دنبال مىكنند. گروهى نیز خوشبختى را در كسب شهرت یا انتخاب همسر و... مىدانند؛ اما همهى اینها وقتى به آنچه خواستند و آرزو كردند، رسیدند، متوجه مىشوند كه در اشتباه محض بوده و خوشبختى واقعى چیز دیگرى است.
كسى كه خوشبختى را در كسب مال و ثروت مىداند، با به دست آوردنش متوجه مىشود كه خوشبختى [واقعى] هرگز در ثروت نیست بلكه انسان با به دست آوردن ثروت، بیش از گذشته، از خوشبختى فاصله مىگیرد.
كسى كه خوشبختى را در مقام مىبیند و از این طریق آن را دنبال مىكند، با رسیدن به آن، متوجه مىشود كه انسان با داشتن مقام، بیش از گذشته، از خوشبختى فاصله مىگیرد و سایر موارد نیز اینگونه هستند.
همهى مردم [با هر فكر و ایدهاى كه دارند]، براى رسیدن به خوشبختى تلاش مىكنند و همه از بدبختى بیزار و گریزانند؛ اما راستى خوشبختى و بدبختى [واقعى] چیست و انسان چگونه به خوشبختى واقعى دست مىیابد و از بدبختى نجات مىیابد؟
براى روشن شدن مطلب و این كه نه ثروت و نه مقام و نه هیچ چیز دیگرى از این قبیل مسایل، انسان را به خوشبختى واقعى نمىرسانند، به ذكر چند مثال مىپردازیم:
فرض كنیم فردى در یک شهر [كوچك] زندگى مىكند. او در این شهر از هیچ مقام و موقعیت خاصى برخوردار نیست و یک فرد عادى است. روزى آرزو مىكند كه بخشدار [شهر] شود. او چنین تصور مىكند كه با رسیدن به این مقام و موقعیت خوشبخت خواهد شد. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مىرسد. [این فرد، وقتى بخشدار شد، پس از مدتى متوجه مىشود كه چنین مقامى، مقامى بسیار كوچک است، پس آرزوى مقامى بزرگتر از آن را مىكند. و این آرزو بیش از آرزوى قبل، او را رنج مىدهد [و به خود مشغول مىكند]. او قبلاً آرزو داشت بخشدار شود. این مقام، مقام كوچكى است و نسبت به مقامهاى بالاتر، به دست آوردنش زیاد مشكل و سخت نیست و اگر انسان به آن هم دست نیابد كمتر ناراحت مىشود اما بعد از مدتى متوجه مىشود كه در شهر او مقامى بالاتر از مقام او وجود دارد و آن جناب فرماندار است، پس آرزو مىكند به آن مقام دست یابد [و براى رسیدن به آن نیز تلاش مىكند]. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مىرسد.] وقتى فرماندار شد، مىبیند كه بالاتر از او جناب استاندار است، پس آرزوى رسیدن به آن مقام را مىكند. مشخص است كه رسیدن به مقام استاندارى تلاش بیشترى مىطلبد. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مىرسد.] وقتى به مقام استاندارى رسید، مىبیند بالاتر از مقام او مقام دیگرى به نام «وزیر» وجود دارد. پس آرزو مىكند به این مقام هم برسد] و اینگونه تصور مىكند كه رسیدن به این مقام خوشبختى واقعى را به ارمغان مىآورد]. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مىرسد؛] اما باز هم مقامهاى بالاترى از جمله مقام نخست وزیرى و رئیس جمهورى و... وجود دارند. پس از احراز پست ریاست جمهورى یک كشور، آرزوى ریاست جمهورى كشور بزرگتر پیش مىآید و به همین ترتیب سلسله مراتب ادامه مىیابد تا جایى كه به فرمانروایى كرهى زمین مىاندیشد و پس از آن نیز به فكر دیگر كرات و آسمانها مىافتد و....
[طبیعت بشرى به گونهاى است كه] هر چه به مقام بالاترى دست یابد، آرزوى بالاتر از آن را مىكند. پس هر چه مقام بالا و بالاتر رود، غم و اندوه و ترس نیز بیشتر و بیشتر مىشود و بالعكس هر چه مقام كوچک باشد، غم و اندوه و ترس نیز كمتر مىباشد؛ بنابراین كسى كه آرزویش كمتر است، غم و ترسش كمتر است و بالعكس... مثلاً كسى كه بخشدار نیست چیزى ندارد كه از نبودش نگران و به خاطر از دست دادنش بترسد؛ اما وقتى به مقام بخشدارى رسید [شب و روز]، از یک طرف، از این مىترسد كه فردى این پست را از او بگیرد و جانشینش شود؛ زیرا ممكن است افراد دیگرى غیر از او چنین آرزویى بكنند و همچون او براى به دست آوردنش تلاش كنند. از طرف دیگر، در فكر رسیدن به مقام بالاتر است و همیشه در غم و اندوه به سر مىبرد كه مبادا به آن نرسد. چنین فردى وقتى به مقام فرماندار مىرسد به تناسب آن كه نسبت به مقام بخشدار، مقامى بالاتر است، ترسش بیشتر و بیشتر مىشود و به همین ترتیب... پس مقام با اندوه و ترس نسبت مستقیم دارد؛ یعنى هر چه مقام بالاتر رود اندوه و ترس نیز بیشتر و بیشتر مىشود. اندوه در به دست آوردنش و ترس نیز به خاطر از دست دادنش [۳].
[۳] البته منظور استاد / افرادى است كه مقام و ثروت و خلاصه زندگى دنیا برایشان هدف است نه آنان كه به زندگى دنیا به عنوان وسیله در جهت انجام مسئولیت بندگى خدا مىنگرند.
فرض كنیم فردى در یک روستایى مغازهی كوچكى دارد كه روزى صد تومان سود عایدش مىشود. سرمایهى مغازه نیز ۱۰هزار تومان است. این شخص به اندازهى سرمایهاى كه دارد به همان اندازه نیز انتظار نفع و سود دارد. حال اگر سرمایهى این شخص بیشتر شود؛ مثلاً به ۱۰۰هزار تومان برسد و او به شهر بیاید و در آنجا مغازهاى باز كند، انتظارش نیز به همان اندازه بیشتر مىشود. چنین فردى قبل از به دست آوردن ثروت براى به دست آوردنش غم و غصه مىخورد و با ازدیاد آن نیز به همان نسبت، غم و غصهاش زیاد مىشود؛ اگر ثروتش از ۱۰۰هزار تومان به ۵۰۰ هزار تومان افزایش یابد، آرزویش نیز بیشتر شده و به همان اندازه غم و غصهاش نیز افزایش مىیابد. اگر ثروتش به یک میلیون و چند میلیون و یک میلیارد و چند میلیارد افزایش یابد به همان ترتیب و به تناسب ازدیاد ثروت، از یک طرف آرزویش بیشتر و از طرف دیگر غم و غصهاش نیز بیشتر خواهد شد.
فردى كه ده هزار تومان سرمایه دارد به همان اندازه ترس از دست دادنش را دارد و فردى كه صد هزار تومان داشته باشد به اندازهى صد هزار تومان و فردى كه یک میلیون تومان داشته باشد، به اندازهى یک میلیون تومان و ...
كسى كه به عنوان هدف به ثروت بنگرد، هر چه ثروتش افزایش مىیابد، غم و ترسش نیز افزایش خواهد یافت.
پس مقام و ثروت هر چه بالاتر و بیشتر شوند، غم و اندوه از یكسو و ترس از سوى دیگر، بیشتر و بیشتر مىشود. و مشخص است لذت بردن از چیزى كه به همراهش غم و اندوه و ترس باشد، ممكن نیست. فرد ثروتمند وقتى در كنار ثروتش و به خاطر آن، غم و اندوه و ترس دارد، چگونه مىتواند از آن لذت ببرد. مقام نیز اینگونه است.
حقیقت این است كه سعادت و خوشبختى واقعى، كه مردم خواهان آن هستند، اما در به دست آوردنش ناتوانند، این است كه انسان در شرایطى قرار گیرد كه در آن نه غم و اندوه و نه ترس داشته باشد. اگر انسان به چنین حالتى رسید به خوشبختى دست یافته و او فردى خوشبخت است.
با توجه به مثالهاى ذكر شده، حقیقت این است كه نه ثروت مىتواند این خوشبختى را به ارمغان بیاورد و نه مقام و نه هیچ چیز دیگرى كه دنیاپرستان دنبال مىكنند.
واقعیت این است كه ثروت و مقام و ... هرگز نمىتوانند انسان را به مرحلهاى برسانند كه در آن نه احساس ترس كند و نه غم و اندوهى داشته باشد.
حال كه مشخص شد خوشبختى آن است كه انسان غم و اندوه و ترس نداشته باشد، و این خوشبختى با كسب مقام یا ثروت حاصل نمىشود، پس خوشبختى واقعى كجاست و راه رسیدن به آن چیست؟
بهطور خلاصه، كسى كه مسیر بندگى خدا را در پیش مىگیرد، همیشه متوجه این است كه خداوند متعال چه چیزى از او مىخواهد تا آن را انجام دهد و او را از چه چیزى نهى مىكند تا از آن دورى كند. این فرد در این فكر نیست كه چه بوده و چه خواهد بود؛ زیرا مىداند هر چیزى كه اتفاق بیفتد بدون اراده و خواست خداوند رخ نخواهد داد و خداوند هر چه را اراده كند خیر است و بدون حكمت نیست و فقط آن درست و بجا است و غیر آن نابجا است. او این مسایل را به صاحب و مالک اصلى یعنى خداوند متعال مىسپارد. او تنها در این فكر است كه چه كار كند و چه كار نكند و وظیفه و مسئولیت او در زندگى چیست؟ او معتقد است هر چه رخ داده چون به اراده و خواست خدا بوده بجا و حكیمانه است و چیزى اتفاق نیفتاده كه نادرست باشد پس هرگز غم و اندوهى ندارد و هرگز نمىگوید: اى كاش این كار مىشد و آن كار نمىشد. در آینده نیز وضعیت اینگونه است؛ یعنى هر چه حكیمانه باشد انجام مىگیرد و هر چه به دور از حكمت باشد، خداوند آن را انجام نخواهد داد. پس هرگز نمىترسد. هر چه اتفاق افتاده، اگر خوب بوده، جاى نگرانى و ناراحتى نیست. اگر گناه و نافرمانى خدا را انجام داده است، دیگر گذشته و تنها كارى كه مىتوان كرد این است كه از آن توبه كند؛ توبهاى صادقانه و خالصانه. با چنین توبهاى خط بطلان بر گناهانش كشیده شده و دیگر جاى غم و اندوهى نسبت به گذشته نمىماند و دیگر نمىگوید: چرا این كار را انجام دادم و آن كار را انجام ندادم؟ او اینگونه وظیفهى بندگىاش را انجام مىدهد. او نسبت به آینده نیز مصمم است كه بندهى خدا باشد و اگر فردى نیز در انجام مسئولیت و وظیفهى خود دچار كوتاهى شد، او را به انجام كارهاى خوب امر و از كارهاى بد نهى كند و غیر از این مسؤولیتى متوجه او نیست. بنابراین چنین شخصى نه نسبت به گذشته غم و اندوه دارد و نه نسبت به آینده مىترسد. او مصمم است در آینده بندهى خدا باشد و وظیفهى او نیز گرفتن چنین تصمیمى است. او از ته دل تصمیم مىگیرد و دلش نیز در دست خداوند متعال است و تا زمانى كه بر این عزم و تصمیم استوار است، خداوند آن را ضمانت مىكند و وى را بر انجام آنچه قصد كرده، یارى مىدهد، پس ترسى ندارد. از طرف دیگر، آنچه را كه مىخواهد به دست آورده است، پس غم و اندوهى ندارد، برخلاف طالبان مقام و ثروت كه در بسیارى از موارد به آنچه آرزو مىكنند دست نمىیابند؛ در نتیجه دچار غم و اندوه مىشوند. او بندگى خدا را خواسته و آرزو كرده است، پس آن را به دست آورده است. پس، بندهى خدا، نه غمى دارد و نه ترسى و این همان خوشبختى واقعى است؛ خوشبختى و سعادتى كه مردم آن را دنبال مىكنند؛ اما بسیارى از آنان نمىدانند از چه راهى به آن دست یابند.
بنابراین با بندگى خدا و انتخاب دین خدا؛ یعنى اسلام، به عنوان برنامهى زندگى، و در نتیجه با مسلمان شدن، انسان به مرحلهاى مىرسد كه در آن نه غم و اندوهى دارد و نه ترسى (یعنى همان سعادت و خوشبختى واقعى) و این تنها جزا و پاداشى است كه در این دنیا نصیب انسان مسلمان مىشود. این پاداش به حدى بزرگ است كه اگر انسان جزا و پاداش دیگرى غیر از آن نداشته باشد او را بس است ؛ زیرا - همانطور كه قبلاً گفتیم - اگر در دنیا از هر فردى بپرسى هدف تو در زندگى چیست؟ جواب مىدهد: مىخواهم خوشبخت شوم. تمام سعى و تلاش انسانها در دنیا این است كه خوشبخت شوند؛ اما نمىدانند چگونه به آن دست یابند؛ زیرا راه حقیقى و واقعى آن را نمىشناسند و این راه، جز مسیر بندگى خدا و ایمان به او و انجام اعمال صالح، راه دیگرى نمىتواند باشد.
وقتى چیزى تا این حد مهم است كه همهى مردم براى بدست آوردنش تلاش مىكنند و تنها با بندگى خدا به دست مىآید و راهى جز این هم ندارد، پس به راستى اگر قیامتى هم نباشد و انسان در دنیا تنها به این حالت دست یابد (حالتى بدون غم و غصه و ترس)، برایش كفایت مىكند؛ اما واقعیت این است كه جزا و پاداش انسان مسلمان تنها در این خلاصه نمىشود بلكه علاوه بر این به چیزهاى دیگرى نیز دست مىیابد.
وقتى انسان در زندگىاش بندهى خدا بود، در دنیا در حالتى سرشار از خوشى و خوشبختى به سر خواهد برد و این همان چیزى است كه خداوند به آن اشاره مىكند و مىفرماید: ﴿فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗ﴾ [النحل: ۹۷]. یعنى در دنیا زندگى خوبى به او مىدهیم؛ زندگىاى كه در آن نه غم و نه اندوه و نه ترسى باشد. وقتى انسان در دنیا در چنین حالت و وضعیتى قرار گرفت، یقیناً در نهایت عزّت و سربلندى و سرافرازى به سر خواهد برد و این در حالى است كه بسیارى از مردم براى دیگرانى چون خود، سر خم كرده و اسیر دست آنان هستند. فرد مسلمان در برابر تمامى صاحبان قدرت، با كمال عزّت ایستاده و حاضر نیست كه در برابرشان سر تعظیم فرود آورد و این خود - به تنهایى - بهشتى است كه انسان در آن به سر مىبرد. پس از پایان زندگى دنیا نعمت بزرگترى فراروى اوست كه در ادامه به گوشههایى از آن اشاره مىكنیم.
در همان حالتهاى جان دادن و كمى قبل از آن، فرشتگان خدا نزد انسان مىآیند تا جانش را به امر خدا بگیرند. آنها در نهایت احترام و اكرام به خدمت بندهى خدا مىرسند. بندهى خدا، در آن لحظات جان دادن تا آغاز روز قیامت كه به آن عالم «برزخ» گفته مىشود، در یكى از این دو حالت به سر مىبرد:
۱. اگر از «مسلمانان درجه اول» و به تعبیر قرآن «سابقین» یا «مقرّبین» باشد، از هر تهدید و آفت و بلایى در عالم «برزخ» مصون و محفوظ است و متناسب با درجه و مقامى قرار دارد كه نتیجهى اعمالى است كه در دنیا انجام داده است، به خوشى و خوشبختى دست مىیابد و باغى از باغهاى بهشت در اختیار او قرار داده مىشود. خداوند حالت و وضعیت او را اینگونه توصیف مىكند:
﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩﴾ [الواقعة: ۸۸- ۸۹] [۴].
۲. اگر از «مسلمانان درجه دوم» و به تعبیر قرآن «اصحاب الیمین» یا «اصحاب المیمنه» و یا «مقتصدین» باشد، اگر چه درجهاش به درجه و مقام گروه نخست نمىرسد و جزا و پاداش او كمتر از آنان است؛ اما حداقل پاداشى كه نصیبش مىشود این است كه در عالم برزخ هیچ آفت و بلا و رنج و مشكلى او را تهدید نمىكند:
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩١﴾
[الواقعة:۹۰-۹۱]
[۵].
آنچه بیان شد حال و وضعیت انسان مسلمان در عالم «برزخ» بود؛ اما حال و وضعیت او در روز «قیامت» چگونه است؟
در روز قیامت و در همان لحظهى زنده شدن و بیرون آمدن از قبر، تنها چیزى كه با آن مواجه مىشود، نعمت و احترام و اكرام است.
او هدف از زنده شدنش را مىداند و این را هم مىداند كه قرار است چه چیزهایى اتفاق بیفتد؛ پس با سرافرازى و روسفیدى پیش به سوى دادگاه خداوند مىرود و این در حالى است كه دیگرانى كه - از این روز غافل بوده و- خود را براى آن آماده نكرده بودند، در نهایت ترس و وحشت به سر مىبرند. او با خیالى آسوده و با دلى مطمئن به سوى صاحب خود مىرود و نامهى اعمالش به دست راستش داده مىشود و با خوشحالى وصفناپذیر فریاد مىزند و به اطرافیانش مىگوید: بیایید و به نامهى اعمالم بنگرید. او در نامهى اعمالش چیزى ندارد كه از آن شرمنده و ناراضى باشد؛ پس فریاد مىزند: بیایید و به نامهى اعمالم بنگرید. بیایید تا برایتان بخوانم. بیایید و به آن بنگرید كه مملوّ از ایمان و اعمال صالح است. بعد از این مرحله، از او سؤال و جوابهایى بسیار آسان خواهد شد و دادگاهى او به این سادگى به اتمام مىرسد و به طرف بهشت به راه مىافتد؛ بهشتى كه وصفش را تنها خدا مىداند و بس. ولى اگر بخواهیم آن را وصف كنیم مىگوییم: در بهشت، حداقل از دو عیبى كه در زندگى دنیا مطرح است، خبرى نیست. در آنجا نه غم و اندوهى هست و نه ترسى. در بهشت غم و اندوه نیست؛ زیرا آنچه انسان آرزو كند برایش آماده مىشود: ﴿لَهُمۡ فِيهَا مَا يَشَآءُونَ﴾ [النحل: ۳۱] [۶]. پس دیگر جاى غم و اندوه نیست و هر چه به او داده شود، همیشگى و جاودانه است و از او گرفته نمىشود.
علاوه بر استفاده از انواع خوردنىها و نوشیدنىها و علاوه بر تنوع در پوشیدنى و مسكن و چیزهاى دیگرى از این قبیل كه تنها خدا مىداند، نعمت معنوى «ملاقات خداوند متعال» به او بخشیده مىشود و بعد از همهى این نعمتها «رضایت و خوشنودى خداوند» نصیب حالش مىگردد:
﴿وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُ﴾ [التوبة: ۷۲].
«رضایت و خشنودى خداوند متعال - از تمامى آن نعمتها- بزرگتر است».
كم و كیف این رضایت و خوشنودى را تنها خدا خود مىداند.
این جزا و پاداش انسانى است كه در زندگى دنیا مسیر بندگى خدا را در پیش گرفته است.
آرى، زندگى و حیات بندهى خدا اینگونه است؛ در دنیا، به تعبیر قرآن، در «حیات طیبه» به سر مىبرد؛ حیاتى كه در آن نه از غم و اندوه خبرى هست و نه از ترس؛ هنگام مرگ نیز تا روز قیامت (در دنیاى برزخ) حیاتى با آن همه خوشى و سعادتى كه بیان شد، و در روز قیامت نیز بهشت با تمام نعمتهایش و بزرگتر و مهمتر از آن رضایت و خشنودى خداوند متعال.
این است نتیجهى بندگى خدا و مسلمان زیستن!
[۴] و اما اگر از مقرّبین باشد همین كه مُرد بهرهى او راحتى و آسایش و گلهاى خوشبو و بهشت پُر نعمت است. [۵] و اما اگر از اصحاب یمین (یاران سمت راستىها) باشد از سوى اصحاب یمین (یاران سمت راستىها) - به او گفته مىشود:- درودت باد. [۶] در آنجا هرچه بخواهند دارند.
اما نقطهى مقابل ...
از طرف دیگر پیروان هوا و هوسهاى نفسانى و مطیعان اوامر شیطانى، آنانى كه هدفى جز دنیا و زندگى آن ندارند، حال و وضعیتشان در دنیا - همانطور كه گفته شد - به گونهاى است كه هر چه بیشتر به آن بچسبند، غم و اندوه و ترسشان بیشتر مىشود و این چیزى است كه نمونههایى از آن را مىتوان در اطراف خود مشاهده كرد. افرادى را مىبینیم كه از قدرت و مال و ثروت ویژهاى برخوردارند؛ اما به حدى مىترسند كه نمىتوانند همچون مردم عادى آزادانه هرجا خواستند بروند. افراد عادى بدون هیچ مشكلى هرجا بخواهند مىروند؛ اما آنان زندگىشان به گونهاى است كه اگر بخواهند چند كیلومتر راه بروند باید از انواع اتومبیلهاى ویژه و ضد گلوله استفاده كنند و نگهبانهایى نیز از آنها محافظت كنند. شب نیز، در منزل خود، با ترس و اضطراب مىخوابند.
آنچه گفته شد بر كسى پوشیده نیست و چنان بدیهى است كه همه آن را مىدانند و بر آن آگاه هستند. هر چه مقام و قدرت دنیایى بیشتر و بالاتر رود، ترس و غم و اندوه انسان بیشتر خواهد شد. این حال و وضعیت دنیاى كسى است كه بندهى خدا نیست. انسان در چنین حال و وضعیتى ذلیل و اسیر دست نفس و شیطان است. او بندهى هوا و هوس خود و دیگران است. كسى كه بخشدار است و به آن مقام به عنوان هدف نگاه مىكند نه وسیله، مطمئناً ذلیل و اسیر مافوق خود یعنى فرماندار است. فرماندارى هم كه به عنوان هدف به مقامش مىنگرد، یقیناً ذلیل و اسیر مافوق خود یعنى استاندار است و به همین ترتیب هر كس ذلیل و اسیر مافوق خود است و همه ذلیل و اسیر دست شیطان هستند. شیطان هر گونه بخواهد مطیعان و پیروانش را مىگرداند و مىچرخاند.
بله، مطیع و بندهى نفس و شیطان، دنیاى خود را تا زمان مرگ، اینگونه به سر مىبرد. بعد از اتمام زندگى دنیا و قبل از سفر به دنیاى دیگر و در همان حالت جان دادن، با استقبال پُر از اهانت فرشتگان خدا، كه براى گرفتن جانش آمدهاند، روبرو مىشود:
﴿يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ﴾ [الأنفال: ۵۰].
«به صورتها و پشتشان مىزنند».
و در نهایت ذلت و خوارى جانشان گرفته مىشود.
اما بعد...
بعد از جان دادن، عذاب و شكنجه به گونهاى دیگر آغاز مىشود.
در دنیاى «برزخ» تا آغاز «قیامت» و برپایى دادگاهى و محاكمه، بهره و نصیبى جز آتش نخواهند داشت:
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ ٩٣ وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ ٩٤﴾ [الواقعة:۹۲- ۹۴].
«ولی اگر از تکذیبکنندگان و گمراهان باشد. پس پذیرایی (او) با آب جوشان است. و (نیز) ورود به دوزخ».
اگر آن كس كه مىمیرد از كسانى باشد كه به زنده شدن پس از مرگ و برپایى دادگاهى و بهشت و جهنم باور نداشته باشد و آنها را دروغ دانسته باشد و مسیر بندگى خدا را گم كرده و راه و مسیر بندگى نفس و شیطان را در پیش گرفته باشد، آب بسیار داغ و جوشیدهاى برایش آماده شده و با آن مورد استقبال قرار مىگیرد و مهمان چنین جایى مىشود و سپس به آتشى بسیار سوزان در خواهد آمد.
قرآن وقتى به جریان غرق شدن فرعون و پیروانش اشاره مىكند، مىفرماید: آنان از همان ابتداى غرق شدن تا زنده شدن دوباره در روز قیامت، صبح و شام در آتش انداخته مىشوند و با آمدن روز قیامت، خطاب به آنان گفته مىشود: آن همه عذاب چیزى نبوده است، امروز در سختترین عذابها انداخته خواهید شد.
از همان لحظهى زنده شدن دوباره، با خوارى و ذلت و توهینِ همراه با عذاب و شكنجه و اذیت و آزار، به محكمه و دادگاه خداوند رانده مىشوند. در آنجا، در نهایت ذلّت محاكمه مىشوند و بعد از آن، فرمان زندان ابدى با اعمال شاقه برایشان صادر خواهد شد.
پس از صدور حكم، در آتشى انداخته مىشوند كه مملوّ از سختى و هر چیز ناخوشایندى است و خالى از هر خوشى و آسایشى است.
كسى كه در جهنم مىافتد مسكنش اتاق كوچكى است از آتش:
﴿إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَةٞ ٨ فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِۢ ٩﴾ [الهمزة: ۸- ۹].
«بیگمان این آتشِ حلقهای و فراگیر بر آنان گماشته شده است. در ستونهایی بلند و کشیده».
پوشاک او لباسى است از «قَطِران». «قطران» مادهاى است سیاه و بدبو. رنگش او را اذیت مىكند و علاوه بر این، چرب نیز مىباشد تا سریع بسوزد. پس پوشاک و لباسش بیشتر مایهى عذاب اوست تا آسایش و راحتى:
﴿سَرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٖ﴾ [ابراهیم: ۵۰] [۷].
[۷] پیراهنهاى ایشان از قطران (مادهاى سیاه رنگ و قابل اشتعال و بدبو) است.
غذایش، براساس آنچه در قرآن آمده است، چیزى است كه خوردنش نه باعث سیر شدن و نه سبب چاقى فرد مىشود. تنها چیزى كه از خوردن آن عاید فرد مىشود، اذیت و آزار بیشتر است: ﴿لَّا يُسۡمِنُ وَلَا يُغۡنِي مِن جُوعٖ ٧﴾ [الغاشیة: ۷] [۸].
او از شدت گرسنگى تا مىتواند از «زقوم» و «ضریع» مىخورد. وقتى تشنه مىشود و درخواست آب مىكند؛ آبى بسیار داغ به او داده مىشود. آبى كه وقتى آن را نوشید درونش را مىسوزاند.
وضعیتش در جهنم به گونهاى است كه هر بار پوستش مىسوزد و از بین مىرود، دوباره پوست دیگرى بر او پوشیده مىشود تا بیشتر عذاب ببیند. این وضعیت و حالت بندهى غیر خدا در جهنم است. اما عذابى سختتر از همهى آنچه بیان شد، «خشم و غضب» خداوند متعال است و این در حالى میباشد كه خداوند بسیار مهربان است و رحمتش همه چیز را در بر گرفته است. اهل دوزخ از شدت عذابى كه گرفتارش شدهاند فریاد مىزنند و خدا را مىخوانند و مىگویند: خدایا! به ما اجازه بده از اینجا بیرون بیاییم. به تو وعده مىدهیم از این به بعد راه بندگى تو را در پیش بگیریم و از فرمانهاى تو اطاعت كنیم تا دیگر دچار چنین عذابى نشویم؛ اما خداوند در جوابشان كلمهاى را به كار مىبرد كه - ما انسانها- براى دور كردن سگ به كار مىبریم:
﴿قَالَ ٱخۡسَُٔواْ فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ ١٠٨﴾ [المؤمنون: ۱۰۸] [۹].
خداوند با اهانت تمام جواب آنها را اینگونه مىدهد و آنها را اینگونه ناامید مىكند و به آنها اطمینان مىدهد كه هیچ تخفیفى برایشان قائل نیست و هرگز به آنها رحم نمىكند و مىفرماید:
﴿فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِيدَكُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠﴾ النبأ: ۳۰].
«پس بچشید چیزى جز عذاب و شكنجه برایتان اضافه نمىكنیم».
یعنى اگر قرار باشد چیزى به شما داده شود، عذاب و شكنجه است.
سرانجامِ آنانى كه در مسیر بندگى شیطان و هواهاى نفسانى حركت مىكنند و از راه و مسیر بندگى خداوند متعال منحرف شدهاند، اینگونه است.
[۸] نه فربه خواهد كرد و نه از گرسنگى خواهد رهانید. [۹] (پروردگار) میگوید: در آن خوار و ساکت باشید و با من سخن نگویید.
پس از شناخت كم و كیف عبادت و بندگى خدا و آگاهى از سرانجام آن، و نیز شناخت عواقب و سرانجام بندگى شیطان و هواهاى نفسانى و انتخاب زندگى دنیا و هدف قرار دادن آن، انتخاب یكى از این دو راه، بسیار كار ساده و آسانى خواهد بود و چارهاى جز انتخاب مسیر بندگى خدا نیست. تنها چیزى كه انسان در مسیر انتخاب به آن نیاز مبرم دارد، عزم و اراده است.
انتخاب مسیر بندگى خدا مستلزم این است كه انسان از خواستههاى نفسانى و اوامر شیطانى دورى كند.
اگر انسان بتواند با عزم راسخ راهى را انتخاب كند كه به خوشبختى واقعى منتهى مىشود، با این انتخاب سختترین مرحلهى بندگى را پشت سر گذاشته است. تنها مشكل در این راه (بندگى خدا) انتخاب آن است. این انتخاب، گام اول و سختترین مرحله است. گامهاى بعدى بسیار آسان است. هر چند راه و مسیر بندگى خدا مملوّ از سختىهاست؛ اما با برداشتن گام نخست، طى كردن مسیر بندگى خدا آن قدر برایش لذتبخش است كه حاضر است با جان و دل، سختىهاى موجود را تحمل كند.
تا اینجا به طور خلاصه به مطالب زیر اشاره كردیم:
۱- بندگى خداوند متعال چیست؟
۲- اسلام چیست و مسلمان بودن به چه معناست؟
۳- انسان چگونه مىتواند بندهى خدا و مسلمان باشد؟
۴- موانعى كه مسیر بندگى خدا را تهدید مىكنند، كدامند؟
۵- انسان چگونه مىتواند موانع مذكور را بردارد و بر آنها غالب آید؟
۶- سرانجام بندگى خدا و غیر خدا چگونه است؟
در ادامهى مطلب، به امید خدا، مىخواهیم به تفصیل، به سرانجام انسان در روز قیامت بپردازیم.
انسان تنها زمانى مىتواند در مسیر بندگى خدا قرار گیرد و بندهى خدا باشد كه به «روز قیامت» ایمان داشته باشد. اگر انسان به روز قیامت ایمان نداشته باشد یا ایمانش ناقص و واقعى نباشد، هرگز نمىتواند بندهى خدا باشد یا آنگونه كه شایسته است براى خدا بندگى كند. به همین دلیل در قرآن از قیامت و رویدادهاى آن بسیار بحث شده و به آن اهمیت زیادى داده شده است؛ به طورى كه به جرأت مىتوان گفت مبحث قیامت و زندگی بعد از مرگ یکی از مباحث اصلی قرآن کریم است.
قبل از پرداختن به اصل موضوع و بیان این كه ایمان به قیامت چگونه انسان را وادار به انتخاب مسیر بندگى خدا مىكند، بیان مطلبى ضرورى به نظر مىرسد.
انسان در همان آغاز آفرینش، مخلوقى است كه آمادگى و استعداد شكوفایى و رشد را دارد. او همچون دانه یا هسته و یا نهالى است كه در صورت فراهم شدن شرایط و زمینهى مناسب براى رشد، مىتواند رشد كند و كامل شود.
خداوند متعال شرایط رشد به سوى كمال را براى انسان فراهم كرده است و هر آنچه را كه او در این مسیر به آن نیاز دارد، در اختیارش قرار داده است. انسان اگر از این امكانات و شرایط به خوبى استفاده كند، مىتواند در مسیر رشد قرار گیرد و به كمال مطلوب و به جایى برسد كه خداوند مىخواهد. اما اگر از این امكانات درست استفاده نكند، از بین خواهد رفت و امكانات سبب نابودى او خواهند شد. پس قدم در مسیر كمال گذاشتن و رسیدن به رشد مطلوب، تنها در گرو استفادهى درست و صحیح از امكانات و نعمتهایى است كه خداوند در اختیار انسان قرار داده است.
مسئلهى دیگر این كه، خداوند خود، راه استفادهى درست و صحیح از نعمت هایش را براى انسان تبیین كرده است. براى او بیان كرده است كه چگونه از نعمتهاى موجود استفاده كند و چگونه آنها را به كار گیرد تا او را به سوى كمال سوق دهند و هدایت نمایند. علاوه بر این، او را از موانعى كه حركت به سوى كمالش را به مخاطره مىاندازند، آگاه كرده است.
خداوند به این مطلب نیز اشاره كرده كه این امكانات و نعمتها را بیهوده نیافریده و بىهدف در اختیار او قرار نداده است. هدف این است كه او از آنها درست استفاده كند و به وسیلهى آنها به سوى كمال حركت كند.
براى تحقق این امر مهم (رشد و حركت به سوى كمال)، خداوند متعال روزى را مقرر كرده است تا در آن، از انسان، در مورد چگونگى استفاده از این نعمتها و امكاناتى كه به او بخشیده، سؤال كند و او را مورد محاكمه قرار دهد و از او بپرسد: آیا آنگونه كه امر كرده، از نعمتها استفاده كرده است یا آنگونه كه هوا و هوس و آرزوهاى نفسانىاش خواسته است.
تفصیل چنین مطلبى (روز قیامت و رویدادهاى آن) بسیار مهم است؛ زیرا انسان با آگاهى از آن، مسئولیت خود را بهتر مىشناسد و به این مهم پى مىبرد كه ایمان به قیامت و دنیاى پس از مرگ، چگونه در پیمودن راه بندگى خدا لازم و ضرورى است.
اگر یک دانه گندم را در نظر بگیریم، با كمى دقت مىبینیم كه این دانه گندم در واقع به صورت بالقوه یک گیاه كامل است؛ گیاهى با برگ و ساقه و گل و دانه. این گیاه وقتى رشد مىكند، از خود دانههاى گندم تولید مىكند. رشد یک دانه گندم به این معنى است كه این دانه گندم از همان روز اول آمادگى چنین امرى را داشته؛ اما به شرایط خاص نیاز داشته است كه اگر برایش فراهم شود رشد مىكند و اگر برایش فراهم نشود به همان صورت اولیه (دانه) باقى مىماند و پس از مدتى از بین مىرود. این دانهی گندم آماده است تا یک گیاه كامل گندم شود؛ اما براى رسیدن به چنین مرحلهاى به جاى مناسب، خاک و آب و هواى مناسب و دماى لازم و نور كافى و... نیازمند است. از طرف دیگر نباید از آفتها و موانعى كه رشد دانه را تهدید مىكنند، غافل بود. موانعى از جمله: سرماى شدید یا گرماى شدید، انواع موجودات مضرّ و... پس علاوه بر فراهم شدن شرایط مناسب، از بین بردن آفتها و موانع نیز لازم و ضرورى است.
داستان انسان نیز این چنین است. او در همان آغاز خلقت و آفرینش، خوب و بد را نمىشناسد. قادر به تشخیص مسیر درست از نادرست و انتخاب یكى از آنها نیست؛ اما با وجود این، خداوند متعال قدرت تشخیص خوب از بد و درست از نادرست و انتخاب یكى و رها كردن دیگرى را به او داده است. او نیز همچون آن دانهی گندم استعداد سیر به سوى كمال را دارد. او آمادگى این را دارد كه روزى به مشاهدهى مخلوقات خدا و آسمان و زمین، درخت، سنگ، خاک و آب و جاندار و بىجان و... بپردازد و از این طریق به عظمت و عجایب آنها پى ببرد و خدا و صاحب حقیقى آنها را بشناسد. همانند كسى كه با نگاه كردن به یک «ضبط صوت»، به ماهر بودن یا ناشى بودن سازندهاش پى مىبرد. انسان وقتى به مخلوقات خداوند متعال در آسمانها و زمین مىنگرد و در آنها دقت مىكند، بیش از پیش خدا را مىشناسد و به كمال او و منزه بودن او از عیب و نقص موجود در مخلوقات بیشتر پى مىبرد. پس انسان این آمادگى و استعداد را دارد كه روزى بتواند به مخلوقات خدا بنگرد و با مشاهدهى دقیق در آنها بیش از پیش خدا را بشناسد.
مطلب دیگر این كه: انسان علاوه بر توانایى و استعداد نگریستن و مشاهدهى مخلوقات خدا و شناخت او، توانایى این را هم دارد كه برنامه و قانونى را كه از سوى او - جلّ جلاله - براى راهنمایى و هدایتش آمده است، دریافت كند. خداوند خود، این استعداد را به او بخشیده است و به منظور تحقق چنین مهمى، فردى را از میان خود آنها، به نام «پیامبر»، انتخاب كرده، تا برنامه و قانون [درست زیستن و چگونگى سیر به سوى كمال] را دریافت و به مردم برساند و آنها نیز آن را دریافت [و بر اساس آن زندگى كنند]؛ برنامهاى كه درست و نادرست، خیر و شر، خوب و بد را از هم تمییز داده و بیان كرده است كه [براى رسیدن به كمال] انسان باید از چه راه و مسیرى حركت كند و از چه راه و مسیرى بپرهیزد.
بدیهى است كه انسان در دوران كودكى توانایى مشاهدهى مخلوقات خدا و دریافت برنامهى خدا و به تَبع آن انتخاب یک راه و رها كردن راه دیگر را ندارد؛ اما همین كودک اگر زمینه و امكاناتى برایش فراهم شود و موانعى از سر راهش برداشته شود و رشد كند، در آن صورت مىتواند چنین قدرت و توانایى را به دست آورد.
بخشى از امكانات كه [به منظور رشد]، در اختیار انسان قرار داده شده، همین آسمان و زمین و مخلوقات و موجودات بین آنهاست. این مخلوقات - همانطور كه بیان شد- به گونهاى هستند كه اگر انسان به خوبى آنها را مشاهده كند و به خوبى در آنها دقت كند، خدا را مىشناسد. بخشى دیگر از امكانات، همان برنامهاى است كه از طرف خداوند براى انسان فرستاده شده و در اختیار او قرار داده مىشود؛ برنامهاى كه انسان را راهنمایى مىكند كه چگونه به مخلوقات خداوند بنگرد. چگونه خدا را از این طریق بشناسد. برنامهاى كه انسان را متوجه این مطلب مىكند كه غیر از آسمانها و زمین و آنچه در بین آنهاست [و غیر از خود او [موجودات دیگرى هم وجود دارند؛ موجوداتى از جمله: فرشتگان و جن و... و غیر از این دنیا، دنیاى دیگرى هم وجود دارد. برنامهاى كه در بر دارندهى مطالب دیگرى است كه انسان در مسیر بندگى خدا به آن نیازمند است. وظیفهى انسان در مقابل این برنامه، این است كه قلباً آن را بپذیرد و با جان و دل آن را [از فرستادگان خدا [دریافت كند. تنها در این صورت است كه همه چیز برایش روشن مىشود؛ خیر و شر، درست و نادرست، حق و باطل و... وظیفهى او بعد از تمییز خیر از شر، حق از باطل، این است كه راه حق و خیر را انتخاب و غیر آن را رها كند كه توانایى این انتخاب نیز، نعمت دیگرى است كه خدا در اختیار انسان قرار داده است.
انسان این را نیز باید بداند كه خداوند كمکكننده و یارى دهندهى آنانى است كه راه حق را انتخاب مىكنند و آنها را در این مسیر توفیق خواهد داد و هرگز مانع كسانى نیز نخواهد بود كه خواهان برنامهى او نیستند. خداوند چنین افرادى را به حال خود رها مىكند تا در مسیر بدبختى و انحراف قدم بردارند كه خود انتخاب كردهاند.
قبلاً به این مطلب اشاره كردیم كه در مسیر رشد و حركت به سوى كمال، علاوه بر فراهم شدن امكانات، برداشتن آفتها و موانع نیز لازم است؛ آفتهایى كه حركت را به تأخیر مىاندازند یا آن را دچار مشكل مىكنند. [در اینجا به مهمترین و اساسىترین این آفتها اشاره مىكنیم:]
۱. جهل: یكى از این آفتها، «جهل» است. همانطور كه گرماى بسیار شدید یا سرماى شدید باعث خشک شدن و از بین رفتن گندم مىشود، «جهل» نیز یكى از آن آفتهایى است كه حركت انسان در مسیر كمال را دچار مشكل مىكند. جهل این است كه انسان از چگونگى مشاهدهى مخلوقات خدا عاجز باشد و در نگریستن به آسمانها و زمین و... تنها به ظاهر آنها اكتفا كند و در آفرینش آنها دقت نكند. درست عكس كسى كه به یک دستگاه ضبطِ صوت مىنگرد و با نگاه كردن به آن، به وجود سازندهاى دانا و توانا پى مىبرد.
بسیارى از مردم به آسمانها و زمین [و سایر مخلوقات خدا؛ از جمله خود [مىنگرند؛ اما متوجه سازنده و خالق آنها نمىشوند. اگر هم مخلوقات را بشناسند، هرگز شناختشان سبب شناخت خالق نمىشود.
«جهل» آن است كه انسان از برنامهى هدایتى كه از جانب خداوند متعال به سویش فرستاده شده، غافل باشد و از آن اعراض كند و در غفلت باقى بماند. جهل این است كه انسان نداند خداوند متعال چه مطالبى را بیان كرده و نداند كه حق چیست و باطل كدام است، خیر و خوبى چیست و شر و بدى كدامند. این آفت (جهل) نخستین آفتى است كه ممكن است، انسان دچار آن شود. در صورت گرفتار شدن به این آفت اگر انسان آن را از سر راهش برندارد و خود را از دستش نرهاند، مطمئناً او را نابود خواهد كرد و از بین خواهد برد. اگر انسان از هزاران هزار نعمت برخوردار باشد، اما در همان حال دچار آفت جهل باشد و خداى خود را نشناسد و راه درست زندگى را نداند و از این غافل باشد كه چگونه بندگى خدا را به انجام برساند و بندهى او باشد، نابود و هلاک شده است، [اگر چه در ظاهر زنده است و نفس مىكشد]. حتى در چنین حالتى از حیوانات نیز پستتر است؛ زیرا هر مخلوقى غیر از انسان، در حد توانش، اداى وظیفه مىكند. انسان جاهل وقتى از چگونگى مشاهدهى صحیح مخلوقات خدا عاجز باشد و برنامهى درست زندگى كردن را نداند و از این غافل باشد كه چگونه آن را از خداوند بگیرد، چنان سقوط خواهد كرد كه از هر مخلوق دیگرى و از هر حیوانى پستتر مىشود.
۲. هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى (خواهشهاى نفسانى(: یكى دیگر از آفتهایى كه در مسیر حركت انسان به سوى كمال وجود دارد، آفت «هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى» است. این آفت به گونهاى است كه انسان مطیع و پیرو هواهاى نفسانى مىشود و برنامه و شریعت خداوند متعال را رها مىكند.
«هوا و هوس یا خواهشهاى نفسانى» آن است كه انسان برخى از چیزها را دوست داشته باشد و به طرف آنها میل كند و از برخى از چیزها بیزار باشد و از آنها فاصله بگیرد. این هم ناشى از جهلى است كه [نسبت به مسایل] دارد. انسان وقتى از برنامهى خدا غافل شد، و از آن فاصله گرفت، و از بكارگیرى آن در زندگى خوددارى كرد، به میل خود، آنچه را خیر بداند به سویش مىرود و از آنچه شر بداند، دورى مىكند، در این صورت گفته مىشود انسان تابع هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود شده است.
براى روشن شدن مطلب، آن را كمى توضیح مىدهیم.
در برنامهى خدا چنین آمده كه: هر كس خواهان خوشبختى و سعادت دنیا و آخرت است، باید مطیع و فرمانبردار برنامهى خدا باشد. حال اگر این اطاعت و فرمانبردارى باعث از دست دادن مال و ثروت و مقام و... شد یا در مسیر آن انسان دچار اذیت و آزار و سختى و مشكلات شد، باید از اطاعت خدا دست نكشد [تا به خوشبختى و سعادت دنیا و آخرت دست یابد]. یعنى انسان براى رسیدن به خوشبختى دنیا و آخرت باید از هر آنچه مانع دستیابى او به آن مىشود دورى كند و در این راه هر نوع سختى و مشكلى را تحمل نماید.
اگر انسان به مرحلهاى رسید كه رضایت خدا را بر همه چیز ترجیح داد، و در این مسیر از هر آنچه باعث دورى او از خدا مىشود بیزارى جست و از آن فاصله گرفت و حاضر شد در این راه مشكلاتى را تحمل كند، چنین فردى مىتواند بندگى خدا را بجاى آورد و پیرو برنامه و شریعت خداوند متعال باشد، در غیر این صورت اگر خوشى و استراحت و آسایش زندگى را دوست داشت، و از سعى و تلاش در جهت جلب رضایت خدا خوددارى كرد و حاضر نشد در این راه (جلب رضایت خدا) دست از مقام و موقعیت و ثروت و مالى كه دارد، بردارد، در این صورت گفته مىشود چنین فردى پیرو هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود است و نمىتواند بندگى خدا را به جاى آورد و بندهى او باشد. در این صورت چنین فردى به آفتى دچار شده كه او را نابود خواهد كرد مگر این كه - به یارى و كمک خدا- به خود بیاید و قبل از نفوذ چنین آفتى در تمام وجودش و در تمامى جوانب زندگىاش، خود را از آن نجات دهد.
آنچه بیان شد دو آفت بزرگى بودند كه سایر آفتها از آنها سرچشمه مىگیرند.
هر آفتى كه در زندگى متوجه انسان مىشود یا ناشى از جهل و نادانى است یا ناشى از پیروى هواى نفس.
خلاصهى مطلب این كه: انسان بالقوه استعداد و آمادگى تمییز حق از باطل و درست از نادرست و انتخاب یكى و رها كردن دیگرى را دارد. اگر زمینه برایش فراهم شود و برنامهى خدا به او برسد و براساس آن به مشاهدهى جهان بپردازد و بالفعل راه خیر و شر را از هم تمییز دهد و بشناسد و راه حق و خیر را برگزیند و از شر و باطل فاصله بگیرد، و جهل و نادانى خود را بوسیلهى آن درمان كند، و بجاى پیروى و دنبال كردن هوس و آرزو، پیرو و مطیع شریعت خداوند باشد، [در این صورت و تنها در این صورت، رشد مىكند و به كمال مطلوب مىرسد و [زندگىاش درست همانند آن دانه گندمى خواهد بود كه در خاک مناسب و حاصلخیز قرار داده شده، و از هواى مناسب و آب كافى برخوردار است، و نور و دماى مناسب به آن مىرسد، و از آفتهایى چون سرما و گرماى نامناسب و حشرات و... مصون است، و در نتیجه رشد مناسب مىكند و به كمال مطلوب خود مىرسد.
بله، این همان انسانى است كه خدا مىخواهد.
همچنان كه قبلاً گفتیم، تمامى مخلوقات و موجوداتى كه آفریده شدهاند از آسمانها و زمین گرفته تا موجودات دیگر و از نعمتهاى ظاهرى و ملموس گرفته تا نعمتهاى غیر ظاهرى و غیر ملموسى چون برنامهى هدایت الهى و توفیقات خداوند متعال و موجودات غیر ظاهرى چون فرشتگان كه یار و یاور و محافظ انسان مؤمن هستند، تمامى اینها همچون خاک، آب، نور، دما و مواد غذایى هستند كه همگى دست در دست هم داده تا آن دانه گندم بروید و رشد كند. این نعمتها نیز همگى در اختیار انسان قرار داده شده تا انسان رشد كند و در مسیر كمال قرار گیرد و به كمال مطلوب برسد.
انسان با چنین شناختى از خداوند متعال، به این نكته پى مىبرد كه پروردگارش بسیار مهربان و به تعبیر قرآن «رحمان و رحیم» است. او «رحمان» است، او «رحیم» است، یعنى همیشه مشغول رحمت و مهربانى كردن [نسبت به بندگان و آفریده هایش] مىباشد. رحمت و مهربانى [نسبت به بندگان]، از دو راه ممكن است:
۱- فراهم كردن امكانات لازم [در مسیر رشد] ؛
۲- برداشتن موانع [در مسیر رشد].
در مثال دانه گندم، تهیه و آماده كردن آب، خاک، نور، دما و... بخشى از رحمت است، و برداشتن آفتها و موانع، بخش دیگرى از رحمت مىباشد. این كه خداوند ذاتش را با این دو صفت توصیف مىكند و مىفرماید:او «الرحمن الرحیم» است به همین معناست، یعنى همهى ذاتش رحمت است و همیشه نیز مشغول مهربانى كردن نسبت به بندگان و آفریدههایش است.
تا اینجا خداوند متعال را اینگونه شناختیم و دانستیم كه او ذاتى است «رحمان و رحیم».
وقتى انسان از یک طرف، خدا را اینگونه بشناسد و از طرف دیگر، چنین تصور كند كه او نیز همانند دانه گندمى است كه استعداد و توانایى رشد و سیر به سوى كمال را دارد و پروردگارش در این مسیر هر چه لازم داشته باشد برایش فراهم مىكند و موانع ممكن را از سر راهش بر خواهد داشت، پس دل و درونش نسبت به پروردگارش مملوّ از امید مىشود و امیدوار است كه در این مسیر او را یارى و توفیق دهد تا از نعمتها و امكانات موجود استفادهی صحیح كند و به كمال مطلوب برسد.
مسألهى دیگر این كه، خداوند متعال هرگز كار و عملى نابجا و بیهوده انجام نمىدهد؛ زیرا او حكیم است و انجام كار بیهوده از حكیم بودنش به دور است، پس غیر ممكن است انسان را با هدف رسیدن به كمال بیافریند و در این مسیر همهى امكانات لازم را به او ببخشد و در اختیارش قرار دهد، اما بعداً او را مورد بازخواست قرار ندهد و دربارهى این همه رحمت از او چیزى نپرسد. بنابراین باید روزى باشد كه در آن روز، خداوند، انسان را مورد بازخواست قرار دهد و از او بپرسد كه از این همه امكانات و نعمتها چگونه استفاده كرده است؟ در آن روز به او بگوید: من نعمتها را بیهوده در اختیارت قرار ندادم تا هر طور كه دلت خواست از آنها استفاده كنى. نعمتها و امكانات را در اختیارت قرار دادم تا به گونهاى از آنها استفاده كنى كه به سوى كمال حركت كنى و به مرحلهاى برسى كه حق و باطل و خیر و شر را از هم جدا كرده و راه حق را پیش بگیرى و در آن مسیر حركت كنى. حال آیا این كار را كردى یا خیر؟ پس پروردگار انسان بر او نیز مسلط است و سرانجام و عاقبت او را نیز در دست دارد، به طورى كه گریز و فرار از دست خدا بعید است و انسان بدون شک به پیشگاه او باز خواهد گشت تا محاكمه و بازخواست شده و به تناسب پاسخى كه مىدهد، جزا یا سزا داده شود.
با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مىرسیم كه خداوند متعال صاحب قدرت است و سرانجام و عاقبت انسان در اختیار اوست. او كنترل كنندهى انسان است و تمامى حركات و سكنات انسان زیر نظر او انجام مىگیرد و از او پوشیده نیست. سرنوشت انسان در دست اوست. اینجاست كه در سورهى «فاتحه» پس از «الرحمن الرحیم»، مىفرماید: «مَالِک یومِ الدِّین» یعنى خداوند صاحب روزى است كه در آن، به تناسب زندگى دنیوى انسان به او جزا و پاداش مىدهد. اگر انسان به درستى از نعمتها استفاده كرده باشد - براساس آنچه خود (خداوند) مقرر كرده است -، جزایش جزایى نیک خواهد بود و گرنه ...
وقتى انسان خداوند متعال را اینگونه شناخت ] كه روزى او را بازخواست خواهد كرد]، تمام وجودش مملوّ از ترس [نسبت به آیندهی خود [مىشود. او سعى مىكند در تمامى مراحل زندگى؛ در استفاده كردن از نعمتها و امكانات دقت كند و كارى نكند كه خداوند او را بر انجامش امر نكرده است.
انسان در زندگى و در استفاده از نعمتها باید به فكر روزى باشد كه نسبت به آن بازخواست خواهد شد. پس باید از همین امروز جوابى براى آن روز آماده كند. او باید از همین امروز خود را اینگونه آماده كند كه در جواب بگوید: خدایا! آنگونه از نعمتها و امكانات استفاده كردم كه خود فرمودى. از چشم، گوش، پا، دست، زبان و قلب و ظاهر و باطنم و از هر چه كه به من دادى، آنگونه استفاده كردم كه خود فرموده بودى. به وسیلهى چشمهایم، به مشاهدهى مخلوقات تو پرداختم تا تو را بهتر بشناسم. از گوشهایم، براى شنیدن سخنان خیر استفاده كردم. به وسیلهى آنها، برنامهى هدایت تو را شنیدم تا راه خیر و شر را از هم تمییز دهم. به وسیلهى زبانم، از هر آنچه نمىدانستم پرسیدم، و هر چه از خیر و خوبى بود و دانستم، به دیگران یاد دادم. سعى كردم، ایمان به تو را در دلم جاى دهم و غیر تو را از آن بیرون كنم. از دستها و پاهایم و هر عضوى از اعضاى بدنم، آنگونه استفاده كردم كه تو فرمودى. از نعمتها و امكاناتى كه در اختیارم قرار دادى در جهت رضایت تو استفاده كردم؛ مثلاً: وقتى به جایى مىرفتم و سوار ماشین مىشدم، براى انجام وظیفهاى بود [كه تو نسبت به آن راضى بودى]. وقتى لباسى مىپوشیدم یا غذایى مىخوردم و یا از دارویى استفاده مىكردم، تنها و تنها براى سلامتىام بود تا بتوانم در مسیر بندگى تو بهتر قدم بردارم و به بهترین شكل اداى مسئولیت كنم.
[با توجه به آنچه گفته شد،] وقتى روزى مىآید كه انسان در آن دادگاهى مىشود و از طرف خدا مورد بازخواست قرار مىگیرد، پس باید از همین امروز به گونهاى زندگى كند كه خدا مىخواهد، تا در آن روز و در آن محكمه بتواند جواب مثبت و قانع كنندهاى داشته باشد. به عبارت دیگر باید به قیامت ایمان داشته باشد. ایمان به قیامت به این معنا نیست كه بداند دنیایى پس از این دنیا وجود دارد. این گونه شناختى ایمان محسوب نمىشود. اگر انسان به تفصیل دربارهى قیامت و حوادث آن روز و بهشت و جهنم آگاه باشد و چگونگى آغاز و انجام آن را دقیقاً بداند، یقین داشته باشد كه این آگاهى كوچكترین سودى به او نخواهد رساند و این آگاهى ایمان محسوب نمىشود مگر این كه علاوه بر آن، چیز دیگرى داشته باشد و آن «احساس مسئولیت» است. «احساس مسئولیت» یعنى این كه انسان هنگام استفاده از نعمتها و امكانات، یقین داشته باشد كه روزى خواهد آمد كه خداوند او را بازخواست مىكند؛ پس باید آنگونه از نعمتها استفاده كند كه او مىخواهد و به آن دستور دادهاست.
براى روشن شدن آنچه گفته شد توضیحى لازم به ذكر است و آن این كه: ایمان به آخرت سه درجه دارد كه انسان مسلمان - حداقل - باید از پایینترین درجهى آن برخوردار باشد وگرنه به آخرت ایمان ندارد، اگر چه از تمامى كم و كیف آن آگاه باشد؛ زیرا هم «یهود» و هم «نصارى» و بسیارى دیگر از غیرمسلمانان آگاهىهایى از كم و كیف قیامت داشته [و دارند ؛] اما كوچكترین سودى به حالشان نداشت [و ندارد].
نخستین درجه و پایینترین درجهى ایمان به قیامت این است كه، انسان، لحظاتى پس از دچار شدن به گناه و معصیت و نافرمانى خدا، به یاد قیامت و دادگاهى و محكمهاى بیفتد كه در آنجا انجام مىگیرد و او در حضور خداوند متعال خواهد ایستاد و خداوند نیز از او سؤال خواهد كرد كه چرا این كار را انجام دادى و چرا دچار معصیت و نافرمانى من شدى؟ او باید این را بداند كه اگر از گناه و نافرمانى و معصیتى كه دچار شده توبه نكند، سزاى كارش را خواهد دید. حال وقتى به یاد این مراحل و آن دادگاهى بیفتد و براى این كه در آن محكمه و در برابر پروردگارش سرافكنده نشود و گرفتار سزا و عذاب خداوند نشود، بلافاصله توبه مىكند و پشیمان مىشود و تصمیم مىگیرد كه بار دیگر دچار آن معصیت و گناه نشود.
آنچه بیان شد، پایینترین درجهى ایمان به قیامت است كه انسان با داشتن آن، باید خود را در مقابل خداوند متعال مسئول بداند كه هرگاه دچار گناه شد قبل از این كه فرصت را از دست بدهد و بمیرد و به آن محكمهى الهى برود، خود، آن دادگاهى را براى خود تشكیل دهد و در آن خود را محاكمه كند و در نتیجه از معصیت و گناهى كه انجام داده توبه كند. این حداقل درجهى ایمان به آخرت است.
دومین درجهى ایمان به قیامت، كه از درجهى نخست بالاتر است، این است كه انسان آنگونه قیامت را تصور كند و آنگونه نسبت به آن احساس مسئولیت كند كه، وقتى خواست گناهى انجام دهد و مشغول انجام آن شد در همان حال به یاد قیامت بیفتد و فوراً، قبل از اتمام گناه، از آن دست بكشد و توبه كند و به سوى خدا باز گردد.
اما سومین درجهى ایمان به قیامت كه بالاترین درجه میباشد عبارت است از این كه: انسان آنگونه قیامت را تصور كند و نسبت به آن احساس مسئولیت كند و خود را در برابر پروردگارش مسئول بداند كه، وقتى فكر انجام گناه به ذهنش خطور كرد، قبل از این كه تصمیم به انجام آن بگیرد و براى انجامش اقدامى كند، به فكر قیامت و دادگاه آن روز و حاضر شدنش در برابر خداوند بیفتد، و براى خود محكمهاى تشكیل دهد و خود را در آن محاكمه كند. نتیجهى چنین امرى این مىشود كه از انجام گناه خوددارى خواهد كرد و اصلاً دچار آن نخواهد شد [و فوراً از آنچه به ذهنش رسیده توبه مىكند و از خداوند طلب بخشش مىنماید].
انسان باید یكى از این سه حالت را داشته باشد، تا گفته شود او به قیامت ایمان دارد وگرنه، تنها آگاهى بر این كه قیامت خواهد آمد و بهشت و جهنمى وجود دارد، كافى نیست.
اگر انسان داراى یكى از این درجات شد و آنگونه كه بیان شد، به قیامت ایمان پیدا كرد، در آن صورت، به سادگى مىتواند راه و مسیر بندگى خداوند متعال را در پیش گیرد. انسان وقتى به مرحلهاى رسید كه تمام وجودش مملوّ از احساس مسئولیت شد و خود را در برابر خداوند مسئول دانست، و به این واقعیت پى برد كه روزى خواهد آمد و در آن روز در محكمه و دادگاه خداوند حضور خواهد یافت و باید در آن دادگاه جوابگوى سؤالاتى باشد كه از او مىشود، پس، قبل از این كه فرصت از دست برود، باتمام وجود تصمیم مىگیرد كه راهى را انتخاب كند كه خداوند متعال برایش مشخص كرده است و با این انتخاب خود را از مشكلات و سختىهاى آن روز نجات دهد. به همین خاطر است كه در سورهى «فاتحه»، پس از اشاره به روز قیامت و این كه انسان باید به آن ایمان داشته باشد، مىفرماید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ وقتى بندهى خدا به این مرحله از ایمان به قیامت رسید (اینگونه به قیامت ایمان پیدا كرد)، بعد از آن تصمیم مىگیرد كه بندهى خدا باشد. آنان كه به این مرحله مىرسند، همگى با هم و یک صدا مىگویند:]خدایا!] براى تو بندگى مىكنیم و راه بندگى تو را در پیش مىگیریم. ایمان آوردهایم كه تو رحمان و رحیم هستى. تو صاحب روز جزایى، پس راه بندگى تو را در پیش مىگیریم. ما تصمیم گرفتهایم كه در زندگى هرچه تو بفرمایى و امر كنى آن را انجام دهیم.
ذكر این نكته نیز ضرورى است كه اگر خداوند انسان را توفیق ندهد و ] در مسیر بندگى خود] او را كمک نكند، انسان نمىتواند حتى یک قدم هم بردارد. اینجاست و با آگاهى بر این مطلب است كه بندگان خدا، خطاب به خداوند عرض مىكنند: [خدایا! [بر ما روشن است كه به تنهایى نمىتوانیم تو را بندگى كنیم. اگر ما را كمک نكنى، هرگز نمىتوانیم، در این راه قدمى برداریم؛ پس: ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ یعنى «تنها از تو طلب كمک مىكنیم». از تو مىخواهیم آنچه در این مسیر لازم است برایمان فراهم كنى و موانعى كه ما را از حركت باز مىدارد بردارى.
تا اینجا روشن شد كه ایمان به قیامت یكى از پایههاى اساسى بندگى خداست و انسان بدون آن نمىتواند راه و مسیر بندگى خدا را در پیش گیرد و بندهى خدا باشد. به همین دلیل است كه قرآن به آن اهمیت ویژهاى داده است.
واقعیت این است كه انسان، با ایمان به قیامت، راه و مسیر بندگى خدا را در پیش خواهد گرفت و بدون چنین ایمانى هرگز نمىتواند چنین راهى را انتخاب كند و بندهى خدا باشد، گرچه در این مسیر هزاران بار هم تلاش كند و حتى در مراحلى از زندگى در مسیر بندگى خدا قرار گیرد.
دانستن این نكته هم ضرورى است كه هر فردى به اندازه گناهى كه مرتكب مىشود، به همان اندازه ایمان به قیامتش ضعیف است؛ زیرا ممكن نیست كسى دادگاه و محكمهى خدا را در نظر داشته باشد و بداند كه روزى خواهد آمد كه در آن و در حضور خدا محاكمه خواهد شد اما با این وجود، مرتكب گناه شود. بدون شک در آن لحظه كه مرتكب گناه مىشود، قیامت را فراموش كرده و از آن غافل است. و كسى كه ایمانش قوى باشد، كمتر دچار گناه مىشود، و آن كه ایمان به قیامتش بسیار بسیار قوى است، هرگز دچار گناه نمىشود.
خداوند متعال [به لطف و رحمت خود]، در [دعوت انسان به سوى بندگى خود]، ابتدا او را از خواب غفلت بیدار مىكند [و او را اینچنین خطاب قرار مىدهد] كه: اى انسان! چنین تصور مكن كه وضعیت موجود و این زندگى دنیایى [كه به آن عادت كردهاى] تا ابد اینگونه خواهد بود و تغییر و تحولى نخواهد یافت. اى انسان! این را بدان كه ناگهان تغییرى روى مىدهد كه تمام این جهان را بر هم مىزند.
لازم به ذكر است كه، انسان طبیعتاً وقتى با چیزى خو گرفت، چنان تصور مىكند كه هرگز از آن جدا نمىشود و آن چیز هرگز از بین نمىرود. انسانى كه به دنیا و مال و ثروت و نعمت و امكاناتش دل خوش مىكند و به آنها خو گرفته است، كم كم فراموش مىكند كه روزى خواهد آمد و هر آنچه دارد تمام مىشود و از بین مىرود. اینجاست كه باید از خواب غفلت بیدار شود و به خود بیاید كه چنین تصورى درست نیست. این وضعیت و زندگى روزى از بین مىرود. این جهان روزى تغییر خواهد كرد. وضعیت دیگر و جهانى دیگر به وجود خواهد آمد كه هیچ شباهتى با این دنیا ندارد. در همین راستا بسیارى از آیات قرآن به این تغییر و دگرگونى اشاره مىكنند و از به وجود آمدن وضعیت دیگرى خبر مىدهند، وضعیتى كه در آن انسان بعد از مردن دوباره زنده مىشود [و در دادگاه و محكمهى خدا حاضر مىشود] تا محاكمه شود. [براى نمونه] در سورهى «تكاثر» كسانى را خطاب قرار مىدهد كه از قیامت و انجام وظیفه و مسئولیت خود غافل هستند، و به امكانات و نعمتهاى دنیایى به عنوان هدف نگاه مىكنند و از یاد بردهاند كه این نعمتها وسیلهاى هستند براى شناخت خدا و راه او و انتخاب آن، و این را فراموش كردهاند كه روزى خواهد آمد كه در آن به دادگاه خدا احضار مىشوند و از آنها اینگونه سؤال خواهد شد كه: «از امكانات و نعمتهاى خداوند چگونه استفاده كردید؟» آنها را اینچنین خطاب قرار مىدهد كه:
﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ ١ حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ ٢﴾ [التكاثر: ۱- ۲].
«افزون طلبی (و فخرفروشی به اموال و فرزندان) شما را به خود مشغول کرد. تا آنکه (بر همین حال مردید و) به قبرستانها رفتید».
اى انسانهاى غافل! اى آنان كه چنان سرگرم و مشغول به دست آوردن مقام و موقعیت دنیایى شدهاید و در این راه با هم مسابقه مىدهید كه مسئولیت و وظیفهى خود را فراموش كردهاید. آیا نمىدانید و فراموش كردهاید كه هر كس امكانات و نعمت بیشترى داشته باشد مسئولیتش نیز بیشتر خواهد بود؟! دنبال كردن مقام و موقعیت و ثروت، شما را چنان به خود سرگرم كرده است كه از مسئولیتى كه دارید و سرانجامى كه منتظرتان است، غافل شدهاید و همچنان در این حالت هستید تا این كه مرگ شما را در یابد. شما به خود نمىآیید و از غفلت بیدار نمىشوید تا زمانى كه گورهایتان را دیدار كنید (زمان مرگتان فرا رسد و آنگاه كه در جایگاه ابدى قرار بگیرید).
اى انسانهاى غافل! اى آنان كه همّ و غمتان كسب مال و ثروت بیشتر و دست یافتن به مقام و موقعیت بالاتر است! چرا مسئولیت و وظیفهى خود را فراموش كردهاید و زندگى را اینگونه سپرى مىكنید و تا زمانى كه در جایگاه ابدى قرار بگیرید، به خود نمىآید؟!
اى انسانهاى غافل!
﴿كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٣ ثُمَّ كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٤﴾ [التكاثر: ۳- ۴].
«هرگز (فخرفروشی و افزونطلبی نکنید)؛ به زودی خواهید دانست. آری؛ آنگونه نیست که میپندارید. به زودی خواهید دانست».
خداوند با این خطاب آنان را سرزنش و توبیخ مىكند و مىفرماید: نه، نه، این كار را نكنید. بس است، این كار را نكنید. غفلت بس است. خود را به كسب مال مشغول نكنید و تلاش و فعالیتتان مسابقه در كسب مال [و موقعیت] بیشتر نباشد؛ زیرا طولى نخواهد كشید كه به واقعیت پى خواهید برد و خواهید فهمید كه چه خبر است و چه روى خواهد داد.
﴿كَلَّا﴾ نه، نه،] از خواب غفلت بیدار شوید و] دست از این مسابقه بكشید:
﴿لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡيَقِينِ﴾ [التكاثر: ۵].
«اگر به طور یقین و بدون هیچ تردیدی (حقیقت کار را) میدانستید (اینچنین غافل نمیشدید)».
اگر مىدانستید و اگر بدانید كه چه سرانجامى در پیش دارید، هرگز این كار را نمىكردید. چرا غافلید؟ چرا در این فكر نیستید كه روزى خواهد آمد و از شما در مورد اعمالتان سؤال خواهد شد؟! چرا به خود نمىآیید و همیشه در فكر جمع آورى مال دنیایى هستید؟! این را بدانید كه:
﴿لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِيمَ ٦﴾[التكاثر: ۶]. قسم به خدا آن آتش سوزندهى شعلهور را خواهید دید. ابتدا از دور آن را مىبیند و بعد:
﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيۡنَ ٱلۡيَقِينِ ٧﴾ [التكاثر: ۷]. به آن نزدیک مىشوید و به گونهاى آن را مشاهده مىكنید كه جاى هیچ شک و تردیدى نمىماند. با چشم یقین آن را مىبینید و به وضوح مىفهمید كه آن آتش، آتش جهنم است و براى افرادى همچون شما آماده شده است و راه نجات و چارهاى نیست. این را بدانید كه در آن روز، دربارهى همهى نعمتهایى كه به شما بخشیده شده، مورد سؤال قرار خواهید گرفت:
﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ ٨﴾ [التكاثر: ۸].
«و آنگاه در آن روز دربارهی نعمتهایی که داشتهاید، بازخواست خواهید شد».
در چنین روزى از آن همه نعمت و امكانات كه در اختیارتان قرار داده شده، سؤال خواهد شد. از شما پرسیده مىشود: چگونه از آن نعمتها استفاده كردید؟
این بازخواست و دادگاهى و محاكمه چه زمانى و در چه روزى اتفاق مىافتد؟
﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١ وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢ وَقَالَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا لَهَا ٣ يَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥﴾ [الزلزلة: ۱- ۵].
«هنگامی که زمین را به (سختترین) لرزش آن، به لرزه درآورند. و زمین، (مردگان و گنجینهها و) بارهای درونش را بیرون بیفکند. و انسان بگوید: زمین را چه شده است؟ زمین، خبرهایش را در آن روز بازگو میکند. زیرا پروردگارت به آن حکم کرده است».
زمانى این دادگاهى و بازخواست انجام مىگیرد كه زمین به لرزه در آید، آن هم چه لرزهاى!! لرزهى زمین در آن روز چون لرزههایى نیست كه امروزه اتفاق مىافتند و ما با آنها آشنایى داریم. آن اتفاق وقتى روى مىدهد كه زمین باتمام وجودش به لرزه در آید و هر چه بار سنگین در درونش دارد، بیرون بریزد. وضعیت در آن روز وضعیتى است غیر منتظره و انسان را چنان به تعجب وامىدارد كه در نهایت ترس و شگفتى خواهد پرسید: زمین را چه شده و چرا چنین مىكند؟ او حق دارد چنین حیران و سرگردان باشد؛ زیرا قبلاً اگر زلزلهاى رخ مىداد، چیز سادهاى بود كه با وسایل علمى مىتوانستند آن را پیشبینى كنند؛ مثلاً: پیشبینى مىكردند كه در ۱۰ یا۲۰ یا۳۰ سال آینده، در فلان منطقه، زمین لرزهاى رخ خواهد داد؛ اما این زمین لرزه بر خلاف آن زمین لرزههاست. انسان با وجود پیشرفتهاى زیاد علمى كه در این زمینه داشته و با وجود امكانات زیادى كه در اختیار دارد نتوانسته است این زمین لرزه را پیشبینى كند؛ زیرا این لرزه از آن لرزهها نیست؛ به همین خاطر است كه به صورت سرسامآور و حیران و سرگردان مىپرسد: چه شده و چه رخ داده و چه اتفاق ناگوارى افتاده است؟ در چنین روزى زمین با زبان حال به شرح و توصیف وضعیت خود مىپردازد [و مىگوید: پروردگارم مرا به چنین تغییرى امر كرده است و به من وحى كرده است كه اندرونم را بیرون بریزم و... [۱۰]].
﴿يَوۡمَئِذٖ يَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا لِّيُرَوۡاْ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٦﴾ [الزلزلة: ۶].
«در چنین روزى مردم دسته دسته از گورهایشان بیرون مىآیند تا اعمالشان را مشاهده كنند». بیرون مىآیند تا هر كس فیلم زندگىاش را، كه ضبط شده، ببیند و مشاهده كند. ببیند كه در دنیا و در سراى آزمایش و امتحان، داراى چه فكر و عقیدهاى بوده و رفتار و كردارش چگونه بوده است. نتیجهى این دادگاهى و محاكمه این مىشود كه:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾
[الزلزلة: ۷- ۸].
«هركس به اندازهى ذرّهاى كار خوب [در دنیا] انجام بدهد، آن را [در این روز ( قیامت)] مىبیند. و هر كس به اندازهى ذرّهاى كار بد بكند، آن را خواهد دید».
به این نكته توجه كنید كه خداوند در اینجا مىفرماید: «هر كس در دنیا آن كارها را انجام بدهد». نمىفرماید: «انجام داده باشد»؛ زیرا اگر فردى در زمان جاهلیت و در حالت نادانى و ناآگاهى گناهى را انجام داده باشد و بعداً از آن توبه كرده و به سوى خدا بازگشته باشد، بر آن خط بطلان كشیده شده و به او نشان داده نمىشود و به خاطر آن مؤاخذه نمىگردد؛ زیرا از آن توبه كرده و توبهاش مورد پذیرش قرار گرفته است. آیه به این معنى نیست كه هر كس هر كارى در دنیا انجام داده باشد، به او نشان داده مىشود. هرگز چنین نیست؛ زیرا گاهى اتفاق مىافتد كه یک كافر یا غیر مسلمان تصادفاً كار نیكى انجام دهد و این كارش اتفاقى است و برنامهى او چنین نیست. كار او همچون خواندن نوشتهاى براى فردى بیسواد است كه با خواندن كلمات، آنها را تكرار مىكند. برنامه و منهج انسان كافر یا غیر مسلمان در زندگى، انجام كارهاى ناشایست است. پس در قیامت نیز این نوع كارها را خواهد دید [و بر اساس آنها محاكمه مىشود].
انسان مؤمن نیز اینگونه است. اگر روزى مرتكب كار بدى شده است، این عمل او اتفاقى و تصادفى بوده است؛ زیرا دلش مؤمن است و مصمم است كه در مسیر بندگى خدا گام بردارد و اگر كار بدى هم انجام دهد، اتفاقى است؛ پس فوراً توبه مىكند و باز مىگردد. كار بدى كه مرتكب شده بر اساس برنامهى زندگى او نیست؛ چون كار و برنامهى او انجام اعمال بد و ناشایست نیست، پس بر خطا و گناهش خط بطلان كشیده شده و هرگز به او نشان داده نمىشود. بنابراین انسان در روز قیامت اعمالى را خواهد دید كه بر اساس برنامه و منهجى كه داشته، انجام داده باشد و هرگز كارهایى را نمىبیند كه به صورت اتفاقى و تصادفى انجام داده است. از طرف دیگر، بدیهى است كه هر كس هر كارى كه در نامهى اعمالش مىبیند، بر اساس آن جزا و پاداش یا سزا و عقاب داده مىشود و آن را به صورت كامل دریافت مىكند.
در اینجا بیان یک مطلب و روشن كردن یک موضوع بسیار ضرورى به نظر مىرسد و باید مورد توجه و دقت زیادى قرار گیرد و آن این كه: ایمان وقتى ایمان واقعى محسوب مىشود و نزد خداوند متعال داراى ارزش و اعتبار است كه در دل جاى گرفته باشد. اگر فردى زمانى به آخرت یا خداوند ایمان داشته باشد و كارهاى نیک انجام دهد، اما بعداً كافر شود و پس از مدت دیگرى دوباره مؤمن گردد و به همین ترتیب... [در مورد او باید گفت:] آن ایمان دیگر ایمان محسوب نمىشود و انجام هیچ كار و عمل نیكى از او پذیرفته نمىشود. ایمان، زمانى ایمان محسوب مىشود كه در دل فرد جاى گرفته و ثابت شده باشد. به مثالى در این زمینه توجه كنید. كودكى را در نظر بگیرید كه به مدرسه مىرود. معلم در ابتدا حروف الفبا را به این كودک یاد مىدهد و او با آنها آشنا مىشود و آنها را به ذهن مىسپارد. حال اگر این حروف چندین بار برایش تكرار نشود، یقیناً بعد از مدت كوتاهى آنها را فراموش مىكند. اگر در منزل و روزهاى بعد آنها را چندین بار تكرار نكند، آنها را فراموش خواهد كرد. او باید چندین روز و چندین ماه این حروف را تكرار و تمرین كند. این دانشآموز اگر این كار را انجام ندهد، بعد از مدتى هر چه را یاد گرفته است فراموش مىكند؛ اما اگر آنچه گفته شد انجام دهد، پس از مدتى، آن حروف، چنان در ذهنش جاى خواهند گرفت كه هرگز آنها را فراموش نخواهد كرد. خودمان را در نظر بگیریم، اگر تكه تكه هم بشویم، باز هم الفبا را فراموش نخواهیم كرد [و اگر هم بخواهیم، هرگز نمىتوانیم آنها را فراموش كنیم]. وقتى این دانشآموز به این مرحله رسید، به او گفته مىشود او الفبا را مىداند وگرنه در همان روزهاى اول مدرسه كه حروف الفبا هنوز به درستى در ذهنش جاى نگرفته است و هر لحظه ممكن است آنها را فراموش كند، به او گفته نمىشود او حروف الفبا را مىداند.
براى روشن شدن مطلب به مثالى دیگر توجه كنید:
فردى را در نظر بگیرید كه نزد استاد خیاط شاگردى مىكند. پس از مدتى این شاگرد به مرحلهاى مىرسد كه زیر نظر استاد، مىتواند بعضى چیزها را بدوزد. اگر روزى استاد نباشد یا سه چهار روز بگذرد و او كار خیاطى انجام ندهد مسلماً آنچه یاد گرفته است فراموش خواهد كرد. به چنین فردى در چنین مرحلهاى خیاط گفته نمىشود. خیاط به كسى گفته مىشود كه آن چنان در كارش استاد باشد كه هرگز كار خیاطى را فراموش نكند گرچه ۱۰ سال هم خیاطى نكند. همانطور كه گفتیم به فرد بیسوادى كه به كمک شما كتابى را مىخواند و با تكرار كلمات توسط شما آنها را تكرار مىكند، فرد باسواد گفته نمىشود، به چنین فردى نیز خیاط گفته نمىشود. زمانى به آن دو، خیاط و باسواد گفته مىشود كه خیاطى و سواد آن چنان در ذهنشان جاى گرفته باشد كه هرگز فراموش نشود. ایمان نیز چنین حالتى دارد. ایمان آن است كه در قلب انسان به گونهاى جاى گرفته و ثابت شده باشد كه اگر صاحبش [به خاطر آن] تكه تكه هم شود، هرگز از دلش بیرون نرود. اگر انسان به چنین مرحلهاى از ایمان رسید و ایمان در دلش اینگونه جاى گرفت، یا كار بد انجام نمىدهد یا اگر انجام داد به خاطر ایمانى كه در قلبش جاى گرفته بعد از لحظاتى پشیمان مىشود و از آن (گناه) دست مىكشد و حال و وضعیتش این گونه خواهد بود كه خداوند به آن اشاره مىكند و مىفرماید: ﴿يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ﴾ [النساء: ۱۷]. یعنى زود و بلافاصله توبه مىكنند و باز مىگردند.
[۱۰] متأسفانه تفسیر این قسمت از آیه از آخر قسمت (ب) نوار شمارهى (سه) قطع و ادامهى آن در ابتداى قسمت (الف) نوار شماره (چهار) نیامده است و ابتداى این قسمت با آیهى: ﴿يَوۡمَئِذٖ يَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا...﴾ شروع شده است؛ لذا آنچه در كروشه آوردهایم براى تكملهى بحث بوده و از فرمایشات استاد نیست.
وضعیت همیشه به گونهاى نیست [كه انسان به آن عادت كرده و بدان خو گرفته است] و اینگونه نیز ادامه پیدا نخواهد كرد. روزى خواهد آمد و تمام این جهان [و نظم حاكم بر آن]، تغییر مىكند:
﴿ٱلۡقَارِعَةُ ١ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٣﴾ [القارعة: ۱- ۳].
«آن حادثهی هراسانگیز و کوبنده. حادثهی هراسانگیز و کوبنده چیست؟ و تو چه میدانی که آن حادثهی هراسانگیز چیست؟».
تاكنون از جایى چیزى در مورد آن رویداد به تو گفته نشده. تو نمىدانى این رویداد كوبنده چیست. پس گوش كن تا آن را برایت بیان كنیم. آن رویداد و حادثه، رویدادى است كه در ابتداى قیامت رخ خواهد داد. رویداد و حادثهاى كه كرهى زمین را بر هم مىزند و ویران مىكند. در آن روز:
﴿يَوۡمَ يَكُونُ ٱلنَّاسُ كَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ ٤ وَتَكُونُ ٱلۡجِبَالُ كَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ٥﴾ [القارعة: ۴- ۵].
«روزی که مردم مانند پروانههای پراکنده (و حشرات شبپَرِ اطراف چراغ، سراسیمه) میشوند. و کوهها مانند پشمِ رنگین حلاجیشده میگردد».
اگر كسى سنگى به سوى تعدادى پروانه كه روى بوتهاى نشستهاند، بیندازد، پروانهها هر كدام بىهدف به سمت و سوى [نامشخصى] به پرواز در مىآیند. حال و وضع مردم نیز در روز قیامت، آنگاه كه از طرف خداوند متعال فرمانى مبنى بر تغییر جهان هستى و بر هم خوردن عالم صادر مىشود، چنین است. در آن روز، زمین چنان ضربهاى مىخورد و چنان تغییر مىكند كه انسانها همگى، چون آن پروانهها، آشفته و سرگردان و حیران و بدون هدف، [تنها و تنها از ترس آنچه اتفاق افتاده]، به سمت و سوى نامشخصى مىروند. در آن روز این كوههاى محكم و استوار كه زمین را نگه داشتهاند، همچون پشم رنگارنگ [حلاجى شده] در هم آمیخته مىشوند. از آنجا كه كوهها داراى خاكهاى گوناگون با رنگهاى متنوع هستند؛ برخى سیاه و برخى قرمز و برخى سفید و... در آن روز (قیامت) و در اثر آن ضربه، همه با هم مخلوط شده و همچون پشمى مىگردند كه در هم و بر هم شده باشد.
این رویدادى است كه اتفاق مىافتد و چنین مىكند. حال، پس از آن چه خواهد شد؟
﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٦ فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٧﴾ [القارعة: ۶- ۷].
«اما کسی که ترازوی اعمال نیکش سنگین باشد، پس او در زندگی خوشایند و پسندیدهای خواهد بود».
كسى كه اعمالش سنگین و نزد صاحبش (پروردگارش) با ارزش باشد، چنین كسى در یک زندگى خواهد بود كه به حدى پسندیده و مورد قبول است كه خودش هم از خودش راضى است. مثل خدمتكارى كه اگر اربابش از او راضى باشد، خودش هم از خودش راضى است و با خود مىگوید: خوب شد كه كارى كردم و به گونهاى برخورد كردم كه اربابم از من راضى است. یا مثل زنى كه شوهرش از او راضى است او نیز بسیار خوشحال است و [از اخلاق و رفتار خود كه مورد پسند شوهرش است] راضى است. بله، چنین فردى در یک زندگىاى قرار خواهد گرفت كه خودش هم از خودش راضى است؛ زیرا چیزى كم ندارد. نه غم و اندوهى دارد و نه ترسى. در بهشت هر آرزویى داشته باشد برآورده مىشود و به هر چیزى هم كه دست یابد، هرگز آن را از دست نخواهد داد.
اینگونه افراد كه اعمالشان در ترازوى خداوند متعال سنگین است، كیانند؟ اینان كسانى هستند كه ایمانشان در دل و درونشان جاى گرفته است. اینان كسانى هستند كه دلشان [بر ایمانى كه دارند] اطمینان یافته و به آرامش رسیده است.
همانطور كه قبلاً گفتیم، كسى كه ایمان در دلش جاى نگیرد، اگر یكبار هم عمل خوبى انجام دهد چون پشتوانهى ایمانى نداشته است، آن عمل هیچ سود و فایدهاى برایش در بر نخواهد داشت و [در قیامت؛ هنگام وزن و بررسى اعمال] از بین مىرود؛ همانطور كه خداوند به آن اشاره مىكند و مىفرماید: ﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣﴾ [الفرقان: ۲۳] «و به (بررسى) اعمالشان مىپردازیم، پس آن را غبارى پراكنده مىگردانیم» [۱۱]. بسیارى از افراد غیر مسلمان، اعمال خوب هم دارند؛ ولى چون اعمالشان همراه با ایمان نیست و پشتوانهى ایمانى ندارد؛ خداوند متعال نسبت به آن مىفرماید: به سوى اعمالشان مىرویم و اعمالشان را در هم مىكوبیم و چون گرد و خاک مىگردانیم؛ زیرا ظاهر عمل [اگر چه در دنیا سود و فایدهاى به حال صاحبش داشته است، در قیامت] فایدهاى نخواهد داشت.
اگر فردى هزار بار نماز بخواند ولى نمازش براى خدا و همراه با ایمان به او نباشد، هیچ سودى به حالش نخواهد داشت. هر عملى باید داراى روحى باشد تا مورد پذیرش خدا قرار گیرد. روح نماز [و هركار نیک دیگرى]، همان ایمان به خداست؛ ایمانى كه در دل جاى گرفته است و باعث مىشود هر عملى تنها و تنها به خاطر او و با اخلاص كامل انجام گیرد. كسى كه داراى چنین ایمانى باشد اعمالش نیز در ترازوى خداوند متعال سنگین خواهد بود و او زندگىاى خواهد داشت كه از آن بسیار خرسند است به طورى كه خودِ زندگى نیز از این كه در خدمت فردى چون اوست، راضى و خشنود است.
﴿وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٨ فَأُمُّهُۥ هَاوِيَةٞ ٩﴾ [القارعة: ۸- ۹].
«كسى كه اعمالش در ترازوى خدا سبک باشد و عمل ارزشمندى نداشته باشد، مادر [و پناهگاه] او «هاویه» است».
«هاویه» همان جایى است كه او در آن مىافتد. «هاویه» همان مادرى است كه او را در آغوش مىگیرد. «هاویه» چاهى است عمیق و جایى است كه در پایینترین نقطهى جهنم قرار دارد. چنین فردى كسى است كه اگر عمل خوبى هم داشته باشد با ایمان آن را انجام نداده است (پشتوانهى ایمانى نداشته است).
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا هِيَهۡ ١٠﴾ [القارعة: ۱۰].
چه چیز و چه كسى تو را از ماهیت و كیفیت «هاویه» آگاه كرده است؟ [كسى این كار را نكرده و تو «هاویه» را نمىشناسى پس گوش كن تا تو را از آن آگاه كنیم. [ذات و ماهیت «هاویه» عبارت است از:
﴿نَارٌ حَامِيَةُۢ ١١﴾ [القارعة: ۱۱].
آتشى است بسیار گرم و سوزان. بله، ذات و ماهیت «هاویه» آتش بسیار داغ و سوزنده است. مادر كسى كه ترازوى اعمالش سبک است همین آتش بسیار داغ و سوزان است. این مادر، فرزندش را در آغوش مىگیرد و هرگز نمىگذارد از او دور شود [۱۲].
[۱۱] ما به سراغ تمامى اعمالى كه [به ظاهر نیک بوده و در دنیا] انجام دادهاند مىرویم و همه را همچون ذرات غبارِ پراكنده در هوا مىسازیم [و ایشان را از اجر و پاداش آن محروم مىكنیم چرا كه نداشتن ایمان موجب محو و نابودى احسان و بىاعتبار شدن اعمال خوب انسان مىگردد. [۱۲] با توجه به آنچه گفته شد باید گفت: «هاویه» پرتگاهى است در پایینترین نقطهى جهنم كه در آنجا آتش بسیار داغ و سوزانى در حال شعله كشیدن است و منتظر مستحقین خود است. البته «هاویه» نامى از نامهاى دوزخ نیز هست.
﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ ١ وَإِذَا ٱلۡكَوَاكِبُ ٱنتَثَرَتۡ ٢ وَإِذَا ٱلۡبِحَارُ فُجِّرَتۡ ٣ وَإِذَا ٱلۡقُبُورُ بُعۡثِرَتۡ ٤ عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ وَأَخَّرَتۡ ٥﴾ [الإنفطار: ۱- ۵].
«آنگاه که آسمان بشکافد. و هنگامی که ستارگان پراکنده گردند. هنگامی که دریاها روان و بههمپیوسته شوند. و هنگامی که قبرها، شکافته و زیرورو گردند. هر کسی میداند که چه اعمالی از پس و پیش فرستاده است».
آنگاه كه آسمان شكافته شود. آسمانى به آن محكمى. معلوم است كه این رویداد، حادثهاى بسیار سخت و سنگین است. و آنگاه كه ستارگان پراكنده شوند. و آنگاه كه آب دریاها با هم مخلوط شوند و زمینهاى خشک بین آنها شكاف بر مىدارد. و آنگاه كه قبرها زیر و رو شوند طورى كه هر چه در آنهاست بیرون انداخته شود. در چنین زمان و در چنین وضعیتى هر كس مىداند كه در زندگى خود (زندگى دنیا) چه كارى انجام داده و چه چیزى بعد از خود به جاى گذاشته است. او مىداند تا زمانى كه زنده بود چه كارى انجام داده و بعد از خودش هم چه روش و برنامهاى به جا گذاشته است تا مردم براساس آن حركت كنند. وقتى گفته مىشود «مىداند كه چه كارى انجام داده است»، منظور تنها دانستن و آگاه شدن نیست؛ بلكه دانستن و آگاه شدن به خاطر دریافت جزاست. اگر در زندگىاش (زندگى دنیا) كار خوبى انجام داده باشد و این كار خوب نیز همراه با ایمان ثابت در دل بوده باشد (پشتوانهى ایمانى داشته باشد) و بعد از خود، روش نیكى به جا گذاشته باشد، در ازاى آن جزاى نیک دریافت خواهد كرد و همینطور اگر در زندگىاش كارهاى بد انجام داده باشد، یا اعمال خوبى انجام داده؛ اما این اعمال همراه با ایمان ثابت در دل نبوده (بدون پشتوانهى ایمانى بوده باشد)، یا روش بدى را بعد از خود به جا گذاشته باشد، سزاى كارهاى بدش را دریافت خواهد كرد.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ ٱلۡكَرِيمِ ٦ ٱلَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّىٰكَ فَعَدَلَكَ ٧ فِيٓ أَيِّ صُورَةٖ مَّا شَآءَ رَكَّبَكَ ٨﴾ [الإنفطار: ۶- ۸].
«ای انسان! چه چیزی تو را نسبت به پروردگار بزرگوارت فریفته است؟ همان ذاتی که تو را آفرید و اندامت را درست و هماهنگ ساخت. و تو را در هر نقش و صورتی که خواست، ترکیب کرد».
اى انسان!...
در این ندا و خطاب، سرزنش و توبیخ زیادى نهفته است. [خداوند مىخواهد بگوید:اى انسان! [تو انسان هستى و مىبایستى انسانیت خود را حفظ مىكردى، و هرگز كارى نمىكردى كه آن را از دست بدهى. انسان به این خاطر آفریده شده است كه در مسیر بندگى خدا قرار گیرد، و در آن مسیر گام بردارد، و هرگز خود را فریب ندهد، و [سعى كند] فریب چیزى را نخورد و از راه و مسیر خدا منحرف نشود.
چنین خطابى، همچون خطاب به عالمى دینى است كه به علم خود عمل نمىكند و به او گفته شود:«اى عالم دین! چه مىكنى؟!»، كه منظور سرزنش اوست نه كسب خبر.
«اى انسان! چه چیزى تو را فریب داده كه به گونهاى عمل كنى و كارت به جایى برسد كه فراموش كنى در برابر پروردگارت؛ آن صاحب گرانقدرى كه تو را خلق كرده است، قرار دارى [و در برابر او مسؤول هستى؟!]. چه چیزى باعث شده كه این مطلب را فراموش كنى كه در حال معامله با پروردگارت هستى؟! آن پروردگارى كه همهى صفات نیكو را داراست. آن پروردگارى كه آنچه تو بخواهى، اعم از نعمت و امكانات برایت آماده كرده است و هر مانعى كه در مسیرت قرار دارد را برداشته است، [تا رشد كنى و در مسیر كمال قدم بردارى]. آن پروردگارى كه روزى را قرار داده است كه اگر در دنیا كارهاى خوب انجام دهى در آن روز جزا و پاداش خوبى به تو بدهد، و اگر كارهاى بد انجام دهى، سزایش را خواهى دید. آن پروردگارى كه برنامهى درست زیستن را برایت فرستاده و بایدها و نبایدها را برایت روشن كرده است. آن خداوندى كه اگر مسیر بندگى او را در پیش بگیرى، یار و یاورت خواهد بود و امور را به گونهاى سروسامان خواهد داد كه به آسانى در راه بندگىاش قدم بردارى. آن مالک و صاحبى كه تو را خلق كرد و درست آنگونه كه خود خواست و اراده كرده بود، آفرینشت را به انجام رساند. تو را به گونهاى خلق كرد كه هیچ عضوى از اعضاى بدنت مانع كار و فعالیت اعضاى دیگر نشود. خداوند در آفرینش تو توازن ایجاد كرد؛ تو را به گونهاى نیافریده كه روحت به جسمت یا جسمت به روحت آسیب و ضررى برساند. آنگاه كه چشمهایت مشغول نظارهى مخلوقات خدا هستند هیچ ضرر و مشكلى متوجه قلب یا گوش یا اعضاى دیگر نمىشود و زمانى كه گوشهایت مشغول دریافت برنامهى خداست، هرگز مشكلى متوجه چشم یا قلبت نخواهد شد. آفرینش تو به گونهایست كه تمام وجودت همكار یكدیگرند و در انجام وظایفشان به یكدیگر كمک مىكنند. به گونهاى نیست كه حركت عضوى مانعى براى حركت اعضاى دیگر باشد. اعضاى وجودت، همچون اجزاى یک دستگاه ضبط صوت است كه هر جزء آن همكار اجزاى دیگر است نه مانعى براى قسمتهاى دیگر.
خداوند متعال اینگونه تو را آفرید و اینچنین به وجودت تعادل بخشید. هر قسمت علاوه بر این كه مشغول انجام وظیفهى خود است؛ مشغول همكارى با بخشهاى دیگر است. خداوند آنگونه كه خود خواست و اراده كرد، به تو صورت بخشید و تو را اینچنین منظم آفرید. او- جلّ جلاله - اگر مىخواست تو را به صورت دیگرى بیافریند، یقیناً آنگونه مىآفرید؛ زیرا تمام وجودت در دست او و تحت اراده و مشیت و خواست اوست. پس، اى انسان! تو كه مخلوق چنین صاحب و پروردگارى هستى پس چرا باید فریب بخورى و حلقه به گوش دشمن خدا یعنى شیطان و آرزوهاى نفسانى خود باشى و مسئولیت خود را فراموش كنى و كارى كنى كه آنها تو را از مسیر بندگى خدا منحرف كنند.
با توجه و دقت در این مسئلهى بسیار مهم، كافى است كه انسان از خواب غفلت بیدار شود و راه خدا و مسیر او را در پیش گیرد. پروردگار و مالكى كه اینگونه قابل احترام و اینگونه كریم است، و آن خدایى كه انسان را اینگونه خلق كرده است، یقیناً مىتواند روزى این آفریدهى خود را [پس از مرگ]، دوباره زنده كند و او را به محكمه بكشاند و دربارهى تمامى امكاناتى كه به او داده و همه نعمتهایى كه به او بخشیده، از او سؤال كند و حتماً این كار را هم خواهد كرد. پس شایسته است كه انسان با درک چنین مطلبى تمام وجودش مملوّ از احساس مسئولیت و شناخت وظیفه خود گردد و در نتیجه در مسیر بندگى خدا گام بردارد. اما آیا مردم اینگونهاند؟ آیا انسان اینچنین است؟
﴿كَلَّا بَلۡ تُكَذِّبُونَ بِٱلدِّينِ ٩﴾ [الإنفطار: ۹].
«هرگز (آنگونه که شما میپندارید، نیست)؛ بلکه شما روز جزا را انکار میکنید».
هرگز، انسان بسیار فریبخورده و گمراهتر از آن است كه بیان چنین مطلبى و یادآورى آن، او را كفایت كند [و او را از خواب غفلت بیدار نماید].
خداوند خطاب به آنان كه غفلت ورزیده و فریب شیطان و آرزوهاى نفسانى خود را خوردهاند و در نتیجه به روز قیامت ایمان ندارند، مىفرماید: شما متوجه واقعیت نیستید. شما به جاى اندیشیدن و فكر كردن در آنچه بیان شد، دست به تكذیب آن هم مىزنید و مىگویید: چنین روزى اصلاً وجود ندارد. هرگز روزى نخواهد آمد كه در آن انسان سزاى اعمالش را ببیند؛ اما [چنین نیست كه مىپندارید]، مطمئن باشید كه سزاى تكذیب و ایمان نیاوردن به روز قیامت را خواهید دید و خواهید چشید.
[این را بدانید و مطمئن باشید كه [تكذیب و عدم اعتقادتان [به آن روز و آنچه ما بیان داشتهایم]، هرگز گم نمىشود و از دید ما مخفى نمىماند؛ بلكه تماماً ثبت و ضبط مىشود و در آن روز (قیامت) به تناسب آن سزا داده خواهید شد:
﴿وَإِنَّ عَلَيۡكُمۡ لَحَٰفِظِينَ ١٠ كِرَامٗا كَٰتِبِينَ ١١ يَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ ١٢﴾ [الإنفطار: ۱۰- ۱۲].
«و بیشک نگهبانانی بر شما گماشته شدهاند. گرامی و نویسنده(ی اعمالتان). هر عملی که انجام میدهید، میدانند».
مطمئن باشید، مأمورانى از سوى ما مسئول اعمال و كردار شما هستند. آنان همیشه حاضر و آمادهى انجام مأموریت هستند و هیچ چیزى از دید آنها مخفى نمىماند و مأموریتشان را به نحو احسن انجام مىدهند و به خوبى شما و اعمالتان را زیر نظر دارند. هر چه شما انجام مىدهید، كاملاً نسبت به آن آگاهند، و هر چه را ببینند، به خوبى و به بهترین شیوه آن را مىنویسند و ثبت مىكنند، سپس در روز قیامت براساس آن، پاداش یا سزا داده خواهید شد و در نتیجهى آن:
﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِي نَعِيمٖ ١٣ وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٖ ١٤ يَصۡلَوۡنَهَا يَوۡمَ ٱلدِّينِ ١٥ وَمَا هُمۡ عَنۡهَا بِغَآئِبِينَ ١٦﴾ [الانفطار: ۱۳- ۱۶].
«بهیقین نیکان در نعمت خواهند بود؛ و بدکاران در دوزخ. روز جزا وارد دوزخ میگردند. و آنان از دوزخ غایب نمیشوند (و همواره در دوزخند)».
بهراستى آنان كه كارهاى خوب انجام مىدهند. آنان كه ایمانشان تثبیت شده و برنامه آنان، انجام كارهاى نیک است. آنها در نعمت و خوشبختى ابدى هستند كه توصیف آن مقدور نیست و تنها با رسیدن به آن و دیدنش امكانپذیر است. اما آنان كه فاجر و بدكارند، آنان كه از دایرهى بندگى خدا خارج شدهاند؛- گوئى بندگى خدا حصار [و قلعه] ایست كه فاجران دیوارش را تخریب كرده و راهى به بیرون ایجاد كرده و از آن راه بیرون رفتهاند.- آنان كه از راه خدا منحرف شدهاند یقیناً در آتشى خواهند افتاد كه به شدت شعلهور شده و اصلاً قابل توصیف نیست مگر این كه انسان خود آن را از نزدیک ببیند و لمس كند. بدكاران در روز قیامت گرفتار آن مىشوند و در آن خواهند افتاد و هرگز از آن جدا نخواهند شد.
سؤالى كه در اینجا مطرح است این كه: چرا فاجران باید همیشه در آتش جهنم بمانند؟
در جواب مىگوییم: چنین تصور نشود كه دادگاه و محكمه خدا و زندان او - جلّ جلاله - مانند دادگاههاى دنیا و حاكمان ناشایست دنیایى و زندانهایشان است كه در آن مسئلهى روابط و واسطهها مطرح است [و بسیار هم اتفاق افتاده و مىافتد كه بىگناهان در آن محاكمه مىشوند و بسیارى هم بىگناه به اعدام و...محكوم مىشوند]. هرگز دادگاه و محاكمهى خدا اینگونه نیست [و كسى جز فاجران در آن محكوم به آتش نمىشوند و به كسى هم كوچكترین ظلمى نمىشود. پس ماندنشان در آن، نتیجهى اعمالشان است و شایستهى چنین نتیجهاى هستند؛ زیرا اگر صدها سال هم عمر مىكردند، یقیناً بر راه و روشى مىرفتند كه روز مرگ بر آن بودهاند، پس براى همیشه در آن مىمانند]. آنان هرگز چنین گمان نكنند و به این دلخوش نكنند كه مىتوانند پس از وارد شدن به جهنم از آن بیرون آیند. خداوند خطاب به فاجران مىفرماید:
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا يَوۡمُ ٱلدِّينِ ١٧ ثُمَّ مَآ أَدۡرَىٰكَ مَا يَوۡمُ ٱلدِّينِ ١٨﴾ [الإنفطار: ۱۷- ۱۸].
«و تو چه میدانی روز جزا چیست؟ باز چه میدانی روز جزا چیست؟»
﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ ١٩﴾ [الإنفطار: ۱۹].
«روزی که هیچکس نمیتواند به دیگری فایدهای برساند و حکم و فرمانروایی در آن روز از آنِ الله است».
[روز جزا و سزا روزى است كه هر كس در گرو اعمال خود است و كسى به فكر دیگرى نیست. هر كس در فكر دادگاهى خود است و از دست كسى كارى ساخته نیست] [۱۳]. در آن روز امر و فرمان، خاص و ویژهى خداست. امر و فرمان خدا نیز بر این است كه هر كه كارهاى خوب انجام دهد [و كارهایش پشتوانهى ایمانى داشته باشد]، در خوشبختى و سعادتى وارد خواهد شد كه غیر قابل توصیف است، و هر كه فاجر است و از مسیر بندگى خدا خارج شده باشد، در آتش برافروختهى جهنم، كه آن هم غیر قابل توصیف است، وارد مىشود. آن آتش به گونهایست كه هر كه گرفتارش شد رهایى نیابد و هرگز راه نجاتى نخواهد داشت. [این قانون و سنّت خدا همچون قوانین زمینى انسانها و حاكمان آن، تغییر نخواهد كرد و چیزى هم مانع اجرایش نیست.]
[۱۳] متأسفانه قسمت اول آیه یعنى ﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡٔٗا﴾ و تفسیر آن از آخر قسمت (الف) نوار شمارهى (چهار) قطع و ادامهى آن در ابتداى قسمت (ب) همان نوار، نیامده است و ابتداى این قسمت با آیهى ﴿وَٱلۡأَمۡرُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ﴾ شروع شده است لذا آنچه در كروشه آوردهایم براى تكملهى بحث بوده و از فرمایشات استاد نیست.
قرآن به این مسئلهى مهم بسیار اشاره مىكند و یادآورى مىكند كه این جهان همیشه به این صورت نخواهد بود و به این صورت ادامه پیدا نخواهد كرد. این جهان روزى تغییر كرده و به هم مىخورد. باید این جهان روزى تغییر كند و به هم بخورد و جهانى دیگر با شرایط دیگر به وجود آید. خداوند این جهان را با این هدف آفریده است كه انسان در آن آزمایش و امتحان شود. پس باید جهان دیگرى نیز بیافریند تا در آن، انسان جزا یا سزاى اعمالى را ببیند كه در این جهان انجام داده است. بنابراین این دو جهان، دو جهان كاملاً متفاوت هستند؛ یكى محل انجام اعمال و دیگرى مكان جزا یا سزاى اعمال است.
قرآن در بسیارى از آیات به این مطلب مىپردازد و هر آیهاى به گوشه و مرحلهاى از آن روز بسیار عظیم اشاره مىكند. مراحلى چون ویرانى آسمان و قطعه قطعه شدن آن و این كه زمین و كوهها دگرگون مىشوند و ستارگان بىنور و خاموش مىشوند و همه بر روى هم مىافتند و ماه و خورشید نور و روشنایى و گرماى خود را از دست مىدهند و نابود مىشوند و بسیارى از حوادث دیگر كه مىتوان تمامى آنها را، از آغاز تا پایان، در پنج مرحله به شرح زیر خلاصه كرد:
همانطور كه در میان نیروهاى نظامى و انتظامى دنیا چنین مرسوم است كه براى دادن فرمان به نظامیان، به منظور اجراى سریع آن فرمان، سه بار شیپور زده مىشود؛ مثلاً: وقتى به آنان دستور خواب یا حضور در میدان رزم داده شود، سه بار شیپور به صدا در مىآید: یک بار شب، هنگام خواب، در شیپور دمیده مىشود و همهى سربازان با شنیدن آن صدا باید بخوابند. این شیپور «شیپور بخواب» نامیده مىشود. یک بار هم صبح، هنگام بیدار شدن، به همان ترتیب شیپور به صدا در مىآید كه به آن «شیپور بیدار باش» گفته مىشود. نظامیان با شنیدن آن موظفند كه بیدار شوند. پس از آن نیز شیپور سوم به صدا در مىآید كه «شیپور به صف» نامیده مىشود. همهى نظامیان با شنیدن این صدا موظفند در میدان و محوطهاى مشخص حاضر شوند. روز قیامت نیز چنین است.
خداوند متعال چنین مقرر كرده است كه [در روز قیامت از ابتدا تا انتها]، سه بار شیپور نواخته شود. شیپور نخست زمانى است كه عمر انسان بر روى كرهى زمین به پایان مىرسد. دوران آزمایش و تكلیف تمام شده و دیگر قرار نیست انسانى بر روى زمین باقى بماند. پس یک بار شیپور نواخته مىشود. یعنى فرمان اول صادر مىشود. با نواخته شدن نخستین شیپور، همه چیز عوض مىشود. با نواختن آن، نظم آسمانها و زمین به هم مىخورد. كوهها وتپهها بر یكدیگر كوبیده مىشوند. ستارگان و ماه و خورشید نیز نظمشان به هم مىخورد. انسان مىمیرد و به طور كلى همه چیز دگرگون مىشود. البته در ابتداى قیامت، انسان مدتى زنده مىماند و برخى از رویدادهاى آن روز را با چشم خود مىبیند.
وقتى شیپور نخست نواخته مىشود و زمین به شدت تكان مىخورد و مىلرزد و كوهها از جا كنده شده و به گرد و غبار تبدیل شده و پراكنده مىشوند، در آن هنگام انسان مدتى زنده مىماند و شاهد این حوادث است و در نهایت تعجب و سرگردانى مىپرسد: «ما لَها»، چه خبر است؟ زمین را چه شده است؟
این شیپور نخست بود كه همهى انسانها مىمیرند و آسمانها تكه تكه شده و از شدت ضربات آن روز [و حوادث هولناک آن]، آسمان همچون روغن گداخته، گلگون مىگردد. كوهها نیز چون پشمِ حلاجى شده در آمده و زمین هموار شده و پستى و بلندى آن از بین مىرود. ستارگان همگى از هم مىپاشند و نور و روشنایى خود را از دست مىدهند و ماه و خورشید نیز به همان صورت. و خلاصه همه چیز به هم مىخورد.
پس از آن (مرحله ى نخست)، تنها خدا مىداند كه چه مدت طول خواهد كشید تا جهان دیگر آماده شود و شرایط و وضعیت براى زنده شدن دوبارهى انسانها و آماده شدنشان براى انجام دادگاهى و محاكمه فراهم شود. فرمان شیپور دوم صادر مىشود و چون شیپور نواخته شد، تمام انسانها و بندگان خدا زنده مىشوند و همگى از قبرهایشان بیرون مىآیند. تا نواختن شیپور سوم مدتى طول مىكشد. در این مدت، آنان كه در دنیا مؤمن بوده و مؤمنانه زیستهاند پس از زنده شدن و برخواستن از قبرها خوب مىدانند كه چه خبر است و قرار است كجا بروند. اما آنان كه مسلمان نبوده و به این روز ایمان نداشته و به آن اهمیت نمىداذند، با دیدن این حوادث مىترسند و در نهایت نگرانى و حسرت مىگویند:
«دیگر چه خبر است؟ [و خطاب به خود و همنوعان خود مىگویند:] دیدى كه چگونه بعد از مرگ زنده شدیم و دوباره به زندگى باز گشتیم؟ دیدى كه چگونه با این حوادث و مراحل سخت و ناخوشایند رو به رو شده و به چه عاقبت و سرانجامى گرفتار شدیم؟»
بعد از مدتى، كه تنها خدا مقدار آن را مىداند، و بعد از این كه هر گروه سخنانى مىگویند كه بیان شد، فرمان سوم صادر و شیپور سوم نواخته مىشود. با نواختن آن، همهى بندگان، پس از زنده شدن، باید به جایى كه دادگاهى و محاكمه در آنجا انجام مىگیرد بروند و در آنجا حاضر شوند.
خداوند متعال در سورهى «یاسین» از زبان آنان كه به روز قیامت ایمان ندارند مىفرماید:
﴿وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٤٨﴾ [یس: ۴۸].
آنان كه به روز قیامت باور ندارند و احساس مسئولیت نمىكنند و راه بندگى خدا را در پیش نمىگیرند، مىگویند: اگر راست مىگویید این چیزى كه شما وعده مىدهید، چه وقت است؟ اگر راست مىگویید كه چنین روزى خواهد آمد پس بگویید كى مىآید؟ خداوند متعال در جوابشان مىفرماید:
﴿مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ تَأۡخُذُهُمۡ وَهُمۡ يَخِصِّمُونَ ٤٩﴾ [یس: ۴۹].
«اینها تنها منتظر فریادی مرگبارند که آنان را به یکباره و در حالی که در غفلت و جر و بحث به سر میبرند، در برمیگیرد».
آنان را به حال خود واگذار. بگذار ایمان نیاورند تا وقتش برسد. آنان منتظر چه چیزى هستند و انتظار چه چیزى را مىكشند؟ مگر چه چیزى فرا روى خود دارند؟ جز یک صداى مهیب كه آنان را فرا خواهد گرفت و بر آنان فرود خواهد آمد و در حالى آنان را غافلگیر مىكند كه به خاطر مال و متاع دنیا، در حال جنگ و كشمكش و دعوى با یكدیگرند. در چنین حال و وضعیتى:
﴿فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ تَوۡصِيَةٗ وَلَآ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ يَرۡجِعُونَ ٥٠﴾ [یس: ۵۰].
«پس آنگاه نه توان وصیتکردن دارند و نه نزد خانوادهی خویش بازمیگردند».
نه مىتوانند سفارشى كنند و نه مىتوانند وصیتى نمایند. در آن وضعیت، فرد به چه كسى سفارش كند؟ آن روز همچون روزهاى عادى نیست كه انسانِ گرفتار بتواند به دوست یا آشنایى وصیت و سفارش زن و فرزند و خانوادهاش را بكند. هرگز آن روز اینگونه نیست. او هرگز نمىتواند نزد خانوادهاش برگردد. هر كس در جاى خود مات و مبهوت و سرگردان و حیرانِ آن تغییر و تحولى است كه اتفاق افتاده است و بعد از كمى مىمیرد.
تا اینجا شیپور اول زده شده و هر آنچه كه باید اتفاق افتد، اتفاق افتاده است و اكنون نوبت شیپور دوم است:
﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ يَنسِلُونَ ٥١﴾ [یس: ۵۱]. «و در «صور» دمیده میشود و آنگاه از قبرها به سوی پرودرگارشان میشتابند» براى بار دوم در شیپور دمیده مىشود كه به ناگاه مردم همگى از قبرهایشان [زنده شده و[بیرون مىآیند و شتابان به سوى پروردگارشان رهسپار مىگردند. [در این گیر و دار است كه:]
﴿قَالُواْ يَٰوَيۡلَنَا مَنۢ بَعَثَنَا مِن مَّرۡقَدِنَاۜ ۗ هَٰذَا مَا وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَصَدَقَ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٥٢﴾ [یس: ۵۲] «میگویند: ای وای بر ما! چه کسی مار را از آرامگاهمان برانگیخت؟ این، همان وعدهای است که پروردگار رحمان داده بود وپیامبران، راست گفتند».
مىگویند: اى واى بر ما. چه كسى ما را از آرامگاهمان برانگیخت و ما را دوباره زنده كرد؟ هر چند انسان غیرمسلمان و كافر در فاصلهى بین مرگ و قیامت یعنى در عالم برزخ، معذب بوده، اما با این وجود، حوادث و مشكلات روز قیامت و زمان زنده شدن دوباره به حدى شدید است كه عذاب دنیاى برزخ را همچون خواب شیرین مىپندارد و در نهایت تعجب مىگوید: چه كسى ما را از آن خواب خوش بیدار كرد؟ اما طولى نمىكشد كه خودشان به فكر فرو مىروند و واقعیت را در مىیابند و از خواب غفلت بیدار مىشوند و مىگویند:
﴿هَٰذَا مَا وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَصَدَقَ ٱلۡمُرۡسَلُونَ﴾ [یس: ۵۲].
«این، همان وعدهای است که پروردگار رحمان (گستردهمهر) داده بود وپیامبران، راست گفتند».
این همان چیزى است كه خداى رحمان وعده داده است؛ خدایى كه بر بندگانش بسیار مهربان است. چون همه چیز را براى انسان آماده كرده است، پس باید روزى بیاید و در آن او را محاكمه كند. فرستادگان خدا و پیامبرانى كه خداوند آنان را براى بیان و تبلیغ این مطلب فرستاد، همگى راست گفتند.
تا اینجا شیپور دوم نواخته شد و پس از آن، همچون زمان زدن شیپور نخست، به آنان فرصت داده مىشود تا چنین سخنانى بگویند و به دنبال آن سومین شیپور نواخته مىشود:
﴿إِن كَانَتۡ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ فَإِذَا هُمۡ جَمِيعٞ لَّدَيۡنَا مُحۡضَرُونَ ٥٣﴾ [یس: ۵۳].
«(دمیدن در «صور») تنها یک فریاد است که در آن هنگام همگی نزدمان جمع و احضار میشوند».
جز یک صدا، آن هم صدایى بسیار خوفناک، باقى نمانده است كه وقتى زده مىشود همه نزد ما جمع مىشوند و براى سؤال و جواب و محاكمه احضار مىگردند.
محاكمه چگونه انجام مىگیرد؟
﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤﴾ [یس: ۵۴].
«آن روز به هیچکس هیچ ستمی نمیشود و تنها بهسزای اعمالتان میرسید».
به آنان گفته مىشود: امروز به كسى كوچكترین ظلم و ستمى نمىشود. یعنى هر كه كوچكترین عمل نیكى داشته باشد؛ عمل نیكى كه با ایمان انجام داده باشد، به همان اندازه پاداش داده مىشود و ذرّهاى از پاداشش كاسته نمىشود. و به كسى جز آنچه خود انجام داده است، پاداش داده نمىشود (هر كس در گرو اعمالى است كه خود انجام داده است). این برنامه و روش دادگاه و محاكمهى خداست. پس بر این اساس، مردم به دو دسته [اصلى [تقسیم مىشوند:
﴿إِنَّ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ ٱلۡيَوۡمَ فِي شُغُلٖ فَٰكِهُونَ ٥٥﴾ [یس: ۵۵].
«بهشتیان در آنروز، سرگرم خوشی و شادمانی هستند».
آنان كه اهل بهشتند، در این روز، مشغول كار و بار خود هستند؛ كار و بارشان چیزى جز سرگرم شدن به خوشى و شادى نیست.
﴿هُمۡ وَأَزۡوَٰجُهُمۡ فِي ظِلَٰلٍ عَلَى ٱلۡأَرَآئِكِ مُتَّكُِٔونَ ٥٦﴾ [یس: ۵۶].
«آنان و همسرانشان، در سایهها(ی درختان بهشتی) بر تختها تکیه زدهاند.»
آنان با همسرانشان زیر سایهى باغهاى بهشت و بر تختهایى نشسته و تكیه زدهاند و مشغول استراحت هستند؛ دقیقاً آنگونه كه براى عروس آماده مىشود.
﴿لَهُمۡ فِيهَا فَٰكِهَةٞ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ ٥٧﴾ [یس: ۵۷].
«آنان در آنجا از (انواع) میوه برخوردارند و هر چه بخواهند، برایشان فراهم است».
در آنجا برایشان میوههایى است كه انسان با خوردن آنها سرحال و شاداب مىگردد. توصیف چنین وضعیتى ممكن نیست مگر انسان خود در آن موقعیت قرار گیرد. در آنجا، هر چه بخواهند وجود دارد و تقدیمشان مىگردد.
﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ ٥٨﴾ [یس: ۵۸].
«از سوی پروردگار مهرورز به آنان درود و سلام گفته میشود».
آنان همانگونه كه از نعمتهاى لذتبخش بهره مىبرند، از سلامتى نیز برخوردارند. آنان از هر چیز ناخوشایندى محفوظ هستند. زمانى كه محاكمه و دادگاه به اتمام مىرسد و قرار است هر گروه به مكان و جایگاه شایستهى خود برود، بهشتیان به سوى بهشت به راه مىافتند. در این هنگام كافران (اهل دوزخ) به دنبال آنان راه افتاده تا به زعم و گمان خود از آتش جهنم رهایى یابند؛ اما صدایى آنان را خطاب قرار مىدهد و متوجه جاى دیگرى مىكند كه دوزخ است:
﴿وَٱمۡتَٰزُواْ ٱلۡيَوۡمَ أَيُّهَا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٥٩﴾ [یس: ۵۹].
«(و فرمان میرسد:) ای گنهکاران! امروز (از مؤمنان) جدا شوید».
اى مجرمان! اى آنان كه در زندگى دنیایى خود به درستى كشت نكردید و چیزى جز گناه و معصیت انجام ندادید! اى كسانى كه كارى جز نافرمانى خدا و بیرون رفتن از دایرهى بندگى او نداشتید! امروز كه روز درو (برداشت محصول) است و شما به آنچه خود كاشته بودید رسیدید و آن را درو كردید، از غیر خود جدا شوید و مؤمنان را دنبال نكنید. امروز روز جدایى است:
﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَ﴾ [یس: ۶۰].
«اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد و پیمان نبستم كه شیطان را بندگى نكنید (و از او اطاعت و فرمانبردارى نكنید و براساس فرمان او زندگى نكنید؟)».
خداوند انسان را اینگونه خطاب قرار مىدهد: یا بنى آدم!، در این عبارت توبیخ و سرزنش شدیدى نهفته است. [او را اینگونه توبیخ مىكند،:] مگر شما فرزند همان آدمى نیستید كه شیطان با او چه كرد و او را دچار چه بلا و مصیبتى كرد؟ پس چرا از آن پند نگرفتید؟ چرا فكر نكردید كه دشمن پدرتان براى شما هرگز مایهى خیر نیست و نخواهد بود؟ چرا مطیع و پیرو او شدهاید؟ مگر این را نمىدانید كه:
﴿إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٞ﴾ [یس: ۶۰]. به راستى او براى شما یک دشمن بسیار آشكار است. مگر با شما پیمان و عهد نبستم كه:
﴿وَأَنِ ٱعۡبُدُونِي﴾ [یس: ۶۱]. تنها مرا بندگى كنید و در زندگى تنها از فرمان و دستور من اطاعت كنید و در راهى قدم بگذارید كه من برایتان تعیین كردهام؟ چرا؟ زیرا:
﴿هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِيمٞ﴾ [یس: ۶۱]. «این، راه راست است». راه من، راهى است كه هم انسان مىتواند به راحتى در آن قدم بگذارد و هم مستقیم است و انسان را به مقصود واقعى خود مىرساند.
اى بنى آدم! مسئلهى دیگرى كه باید از آن پند و تجربه مىگرفتید این بود كه:
﴿وَلَقَدۡ أَضَلَّ مِنكُمۡ جِبِلّٗا كَثِيرًا﴾ [یس: ۶۲]. شیطان [در طول تاریخ] افراد و گروههاى زیادى از شما را گمراه و منحرف كرد. پس چرا به خود نیامدید و در این فكر نكردید كه آن شیطانى كه آن همه جماعت و گروهها را گمراه كرد به راحتى مىتواند شما را نیز گمراه كند. چرا از این مسئله پند نگرفتید؟
﴿أَفَلَمۡ تَكُونُواْ تَعۡقِلُونَ﴾ [یس: ۶۲]. «پس آیا خرد نمیورزید؟» چرا به خود نیامدید و فكرتان را بكار نگرفتید و در این تعقل نكردید كه شیطان، كه با پدرتان دشمنى كرد و با ملل و گروههاى قبل از شما نیز آنگونه رفتار كرد، هرگز براى شما مایهى خیر نیست و نخواهد بود و هرگز شما را به مسیر خوشبختى و سعادت راهنمایى نخواهد كرد؟ پس، به پاس عدم تعقل و پند نگرفتنتان:
﴿هَٰذِهِۦ جَهَنَّمُ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٦٣﴾ [یس: ۶۳]. «این همان جهنمى است كه به شما وعده داده مىشد» و به شما گفته مىشد [كه در صورت ادامهى چنین مسیرى (تبعیت از شیطان) [دچارش مىشوید. پس:
﴿ٱصۡلَوۡهَا ٱلۡيَوۡمَ بِمَا كُنتُمۡ تَكۡفُرُونَ ٦٤﴾ [یس: ۶۴]. امروز، به خاطر نپذیرفتن حق و به خاطر قرار نگرفتن در راه خدا (بندگى خدا)، بعد از این كه برایتان بیان شد و برایتان روشن و آشكار گردید، در آن وارد شوید.
بله، ﴿ٱلۡيَوۡمَ نَخۡتِمُ عَلَىٰٓ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَتُكَلِّمُنَآ أَيۡدِيهِمۡ وَتَشۡهَدُ أَرۡجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٦٥﴾ [یس: ۶۵]. امروز بر دهانشان (دهان اهل دوزخ)، مهر مىزنیم تا سخن نگویند و بىمورد چیزى نگویند؛ زیرا امروز و این دادگاهى جاى حرفهاى بىمورد و اضافى نیست. بر دهانشان مهر مىزنیم و [به جاى آن] دستهایشان با ما سخن مىگویند. آنها خبر مىدهند كه چه كارهایى انجام دادهاند. پاهایشان علیه آنها شهادت مىدهند و مىگویند كه چه كارهایى انجام دادهاند.
مرحلهى چهارم
مرحلهى چهارم همان مرحلهى محاكمه و دادگاهى افراد است كه هر كس بر اساس اعمالى كه در دنیا انجام داده است، محاكمه شده و بر اساس آن جزا و پاداش یا سزا و عقاب داده مىشود.
در این مرحله، كه بعد از اتمام محاكمه و مشخص شدن وضعیت هر فرد و سرانجام و عاقبت او شروع مىشود، هر گروه به جایگاه شایستهى خود به راه مىافتد؛ گروهى به بهشت و گروهى به جهنم.
در این زمینه نمىخواهیم بیش از این بحث كنیم؛ زیرا در قرآن تمامى این مسایل به تفصیل آمده و بیان شده است و شاید بتوان گفت در قرآن صفحهاى نیست كه در این مورد سخنى نیامده باشد. قبل از این مراحل مسایلى را نیز در این خصوص بیان كردهایم و دیگر نیازى به اطالهى كلام نمىبینیم.
ذكر این مطلب نیز ضرورى به نظر مىرسد كه برخى از مردم از وجود قیامت و آمدن آن متعجبند و چنین معتقدند كه آن روز هرگز نخواهد آمد و چنان روزى اصلاً وجود ندارد؛ زیرا وجود آن غیر ممكن است و انسان بعد از مُردن هرگز زنده نخواهد شد و چنین چیزى بعید است. بسیارى از مردم حتّى آنان كه به نام مسلمان هستند این حقیقت در ذهنشان جاى نگرفته است كه انسان پس از مرگ دوباره زنده مىشود و براى محاكمه و محاسبه به دادگاه خدا احضار مىشود. چنین افرادى در گذشته (در زمان نزول قرآن) نیز وجود داشتهاند و اكنون نیز هستند و در آینده نیز خواهند بود. به همین خاطر است كه قرآن مملوّ از دلایل و نشانههایى دال بر زنده شدن دوبارهى انسان است و این كه انجام چنین مهمى (زنده شدن دوبارهى انسان و محاكمهى او) براى خدا بسیار آسان است.
دلایل و نشانههاى قرآنى در این خصوص را مىتوان به طور خلاصه در دو بخش خلاصه كرد:
الف: دلایل امكان
بخشى از دلایل به این مطلب اشاره دارند كه زنده شدن دوبارهى انسان ممكن است (محال نیست) و خداوند متعال قادر و توانا بر انجام آن است.
ب: دلایل وجوب
بخشى دیگرى از دلایل و نشانهها، به این مطلب اشاره دارند كه آمدن قیامت و زنده شدن دوبارهى انسان، نه تنها ممكن و نه تنها خداوند متعال قادر و توانا بر انجام آن است؛ بلكه باید چنین روزى بیاید و خداوند باید انسان را دوباره زنده كند.
برخى مسایل و حوادث ممكن است اتفاق بیفتند اما شرایط خاصى را مىطلبند و هر شرایطى براى تحقق آنها كافى نیست؛ مثلاً: ممكن است هم اكنون و در این لحظه زمین دچار زلزلهى بسیار شدیدى شود و این، امر محالى نیست ولى زمین اكنون دچار آن نشده است. اینگونه هم نیست كه هر چیز ممكنى چون وقوعش ممكن است و محال نیست، هر لحظه باید اتفاق بیفتد یا به وجود آید.
قرآن نخست به این مطلب اشاره مىكند كه آمدن قیامت و زنده شدن دوبارهى انسان امرى است ممكن و چنین چیزى اتفاق هم خواهد افتاد و خداوند متعال قادر و توانا بر انجام آن نیز هست. پس از ارائهى دلایلى در این زمینه به ضرورت آن هم اشاره مىكند و مىفرماید: نه تنها چنین چیزى ممكن است بلكه وجودش نیز ضرورى است و انسان باید روزى زنده شود و به جزا وپاداش یا سزا و عقاب شایستهى خود برسد.
- دلایل امكان
دلایل امكان در قرآن چنین بیان شدهاند:
۱. خداوندى كه آسمانها و زمین را با آن همه عظمت و بزرگى خلق كرده است قادر و تواناست كه انسان را دوباره زنده كند. مگر آفرینش انسان از آفرینش آسمانها و زمین سختتر است؟! خداوند چگونه توانا بر خلق آسمانها و زمین بوده اما نمىتواند انسان را دوباره بیافریند؟!
۲. خدایى كه مىتواند به درختان و گیاهان حیات ببخشد، بار دیگر نیز مىتواند به انسان حیات ببخشد. مگر در انسان و گیاه مسئلهى مشترک بخشیدن حیات نیست؟! حال وقتى توانسته است از خاک، موجودِ زندهاى چون گیاهان و درختان و امثال آنها را بیافریند، یقیناً مىتواند انسان را نیز دوباره زنده كند و دوباره بیافریند.
۳. مگر شما را یک بار خلق نكردیم؟ پس این را بدانید همان خدایى كه توانسته است شما را یک بار بیافریند به راحتى مىتواند دوباره شما را خلق كند و بیافریند. مگر چه تفاوتى بین این دو آفرینش است؟ آیا خدایى كه توانسته است یک بار انسان را خلق كند نمىتواند بار دیگر او را بیافریند؟ [مطمئناً آفرینش نخست از آفرینش دوباره سختتر است هر چند سخت بودن براى خدا هرگز مطرح نیست].
۴. دلیل دیگر این كه: اگر به گذشته بنگرید، مىبینید كه خداوند متعال بارها و بارها اقوام و گروههاى متعددى را كه از مسیر بندگى او منحرف و در برابر پیامبران و دعوت هدایتگر آنها ایستادهاند، پس از اتمام حجت، نابود كرده و از آنها انتقام گرفته است. قدرتى كه مىتواند یک قوم و گروه و ملت و نسلى را از بین ببرد، قادر و توانا بر زنده كردن دوباره انسان نیز هست؛ زیرا حیات و مرگ در دست اوست و قدرتى كه قادر به نابودى و مرگ كسى است، قادر به زنده كردن او نیز خواهد بود. از طرف دیگر، قدرتى كه بتواند در این دنیا انتقام بگیرد مىتواند بار دیگر انسان را زنده كند و دوباره از او انتقام بگیرد.
۵. دلیل و نشانهى دیگر این كه: [در طول تاریخ] خداوند متعال آنان را كه در مسیر بندگى او قرار داشته و جزو بندگان مخلص او بودهاند، نجات داده است؛ مثلاً: وقتى طوفان نوح شروع به وزیدن مىكند، خداوند متعال ترتیبى مىدهد كه پیامبرش حضرت نوح و مؤمنان همراهش یک كشتى بسازند و خود را با آن نجات دهند. یا آنگاه كه خداوند قصد نابودى قوم عاد را دارد، به پیامبرش هود ÷ و پیروان مؤمنش خبر مىدهد كه از میان قوم بیرون رفته تا دچار آن بلا و مصیبتى نشوند كه قرار است قوم سركش عاد با آن نابود شوند و... برنامهى خدا آنگاه كه قصد نابودى فاجران را داشته است چنین بوده كه نخست مؤمنان را از آن بلا و مصیبت آگاه كرده تا از آن فاصله بگیرند. حال، قدرتى كه مىتواند یک بار بندهى خود را در برابر آن عذاب هلاک كننده، مورد لطف و عنایت خود قرار دهد یقیناً مىتواند بار دیگر او را زنده كند و به او پاداش و جزاى ابدى ببخشد؛ زیرا آنچه در دنیا به او بخشیده نسبت به آنچه در قیامت به او مىبخشد بسیار اندک است.
۶. یكى دیگر از دلایل و نشانههایى كه قرآن در این بخش (قسمت امكان) به آن اشاره مىكند این است كه مىفرماید: به آسمانها و زمین و آنچه مابین آنهاست بنگرید. هر مخلوقى كه مىبینید جفت آفریده شده و در مقابل یكدیگر قرار دارند؛ مثلاً: آسمان و زمین، شب و روز، خورشید و ماه. خورشید نور دارد، ماه از خود نورى ندارد. خورشید روز مىتابد، ماه شب. آسمان بلند است و زمین پست و هموار. شب تاریک است و روز روشن. شب همه چیز را مىپوشاند و روز همه چیز را نمایان مىكند. نیز مىفرماید: به نر و ماده بنگرید كه در برابر هم قرار دارند. هر آنچه به آن آگاهید و هر آنچه آگاه نیستید همه جفت آفریده شدهاند. حال آیا مىشود تمام مخلوقات و موجودات و همه چیز جفت آفریده شوند و جفت باشند، اما سرانجامِ انسان اینگونه نباشد؟! وقتى آسمان و زمین در برابر هم، ماه و خورشید در برابر هم، شب و روز نیز به همین ترتیب، نر و ماده و هر مخلوقى به صورت جفت است، پس باید سرانجام انسان نیز [از این قاعده پیروى كند و] جفت باشد. نمىبایستى آنگاه كه مردم مُردند دیگر زنده نشوند و سرانجامشان یكى باشد و نباید از آنان سؤال نشود و نمىبایستى همه خوشبخت یا همه بدبخت باشند؛ بلكه باید سرانجام نیز دو گونه باشد؛ همانطور كه همه چیز دو گونه است. انسانها باید براساس نوع زندگى دنیایى كه داشتهاند یا خوشبخت و یا بدبخت باشند.
خداوندى كه قادر و توانا بر آفرینش همه چیز به صورت جفت است مىتواند و قادر است كارى كند كه انسان نیز داراى دو نوع سرانجام و سرنوشت باشد؛ سرانجام گروهى خوشبختى و سرانجام گروه دیگر بدبختى.
دلایل و نشانههاى دیگرى نیز وجود دارند كه ذكر این چند مورد كفایت مىكند.
انسان در خلال این چند مورد مىتواند به این نكته پى ببرد كه زنده شدن پس از مرگ و محاكمه و سؤال و جواب، مىتواند وجود داشته باشد و امرى محال نیست و خداوند متعال بر این امر قادر و تواناست [۱۴].
[۱۴] البته دلایل اخیر مىتوانند در قسمت «ب» نیز مطرح شوند.
اما دلایل قرآنى مبنى بر وجوب و ضرورت قیامت و زنده شدن دوبارهىانسان:
۱. خداوند متعال در سورهى «فاتحه» به این مطلب اشاره مىكند كه براى رسیدن انسان به كمال مطلوب، خداوند امكانات و نعمتهاى زیادى در اختیار او قرار داده و هر آنچه او در این زمینه نیاز داشته به او بخشیده و موانع رشدش را نیز برداشته است. پس خدایى كه حكیم است و هرگز كار بیهوده و نابجا انجام نمىدهد، همانطور كه زمینهى رشد انسان را فراهم كرده است همانگونه نیز، بعد از مدتى، او را مورد بازخواست قرار خواهد داد و از او خواهد پرسید كه آیا از امكانات بخشیده شده استفاده صحیح كرده است یا خیر. اگر انسان دوباره زنده نمىشد و روز قیامتى وجود نمىداشت - معاذ الله - معنایش این مىشد كه همهى كارهاى خدا بیهوده و بىحكمت و نابجا مىباشند.
بعید است خدایى كه این همه نعمت و امكانات در اختیار انسان قرار داده و خود انسان را نیز با هدف رسیدن به كمال مطلوب آفریده؛ اما انسان از این امكانات در جهت كمال خود استفاده نكند و خداوند نیز او را به حال خود رها كند و او را مورد بازخواست قرار ندهد. هرگز چنین نیست و هرگز خداوند كار بیهوده انجام نمىدهد؛ زیرا ذات او از بیهودهكارى مبرّا است. هرگز كوچكترین عمل بیهودهاى از خداوند سر نمىزند؛ چه رسد به چنین كار مهم و سترگى. پس باید روزى بیاید كه انسان دوباره زنده شود و مورد بازخواست و محاكمه قرار گیرد و از او پرسیده شود كه چه كار كرده و چه كار نكرده است. به همین خاطر است كه خداوند متعال در سورهى «فاتحه» پس از ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣﴾ مىفرماید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾
۲. در بسیارى از آیات قرآن به آمدن و وقوع روز قیامت و ضرورت آن اشاره شده و بر این مطلب تأكید مىشود كه، بعید است روزى نیاید كه در آن انسان مورد بازخواست قرار گیرد و در مورد كارهایى كه در دنیا انجام داده محاكمه نشود. براى اثبات چنین مطلبى مىفرماید: به باد بنگرید و ببینید كه خداوند چه برنامهاى برایش مقرر كرده است. بادها از دریاها بخار را به سمت بالا انتقال مىدهند. این بخار دوباره به آب و باران تبدیل مىشود، آب و باران به زمین فرود مىآیند و باعث جان گرفتن دوبارهى زمین مىگردند و درختان و گیاهان دوباره سر از زمین بیرون مىآورند تا رزق و روزى شما آماده شده و در اختیارتان قرار گیرد و بتوانید با استفاده از آن زندگى كنید. ذاتى كه اینچنین شما را روزى مىدهد و براى روزىِ شما برنامهریزى كرده است، باید بعد از مرگ، دوباره شما را زنده كند و در مورد چگونگى استفادهى از نعمتهایش از شما سؤال كند. از چنین ذاتى بعید است كه براى باد برنامه داشته باشد اما براى شما و زندگى شما برنامهاى نداشته باشد.
۳. همانطور كه قبلاً اشاره شد، قرآن به این مطلب اشاره مىكند كه؛ چون هر چیزى جفت آفریده شده و در برابر هم قرار دارند، سرانجام و عاقبت انسان نیز باید دو گونه باشد. نمىبایستى همه خوشبخت یا همه بدبخت باشند. نمىبایستى كسى زنده نشود و مورد باز خواست قرار نگیرد (در برابر دنیا قیامتى نباشد)، بلكه باید همه زنده شده و مورد سؤال و بازخواست و محاكمه قرار گیرند و سرانجام و عاقبت انسانها نیز باید دو گونه باشد؛ همانطور كه همه چیز دو گونه است.
دلایل و نشانههاى بسیارى در این خصوص در قرآن وجود دارند كه اگر بخواهیم همه را بیان كنیم سخن به درازا مىكشد. بنابراین به این مقدار كفایت مىكنیم و همین مقدار نیز براى آنان كه بخواهند احساس مسؤلیت كنند و در این راه قدم بردارند كافى است.
به منظور بهتر روشن شدن آنچه بیان شد، به تفسیر یكى دیگر از سورههاى قرآن مىپردازیم. امیدواریم خداوند متعال آن را براى هر آن كه خواهان هدایت است، مایهى خیر و افزایش ایمان قرار دهد.
﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِيدِ ١﴾ [ق: ۱].
«قاف؛ سوگند به قرآنِ مجید (که محمد، فرستادهی ماست)».
قسم به آن قرآنى كه از تركیب چند كلمه و حروف به وجود آمده و با تناسب خاصى به یكدیگر متصل و مرتبط شده و كلامى مملوّ از خیر و بركت به وجود آوردهاند؛ كلامى كه اثبات مىكند خداوند متعال قادر است و مىتواند انسان را دوباره زنده كند و او را به دادگاه خود احضار كند و محاكمه نماید و یقیناً این كار را هم خواهد كرد. این آیات انسان را متوجه این مطلب مىكنند كه او در دنیا مورد آزمایش و امتحان خداست و خدا هرگز او را به حال خود رها نكرده، بلكه برنامهى چگونه زیستن را برایش فرستاده و او در برابر خدا، مكلّف است و بعد از مرگ و زنده شدن، به تناسب چگونه زندگى كردنش در دنیا، جزا و پاداش داده خواهد شد. آیاتى كه هر اعتراض و ایرادى را بر این مطلب (روز قیامت و دوباره زنده شدن انسان) رد مىكنند و آن را باطل مىدانند.
آیاتى كه مردم را خطاب قرار مىدهد و مىفرماید: هر كه خواهان خیر و دست یابى به حق و واقعیت است، باید به این قرآن ایمان بیاورد و این كتاب براى هدایتش كافى است. اما آیا مردم اینگونهاند و این قرآن را براى خود كافى مىدانند؟ و آیا با شنیدن این قرآن ایمان مىآورند و تسلیم مىشوند و در مسیر بندگى خدا قرار خواهند گرفت؟:
﴿بَلۡ عَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡ﴾ [ق: ۲].
«بلکه کافران از اینکه هشداردهندهای از خودشان برای آنان آمد، تعجب کردند».
خیر [هرگز چنین نیست]، آنان از این كه فردى از خودشان بیاید و اعلان خطر كند و به آنان هشدار دهد و بگوید كه [بیهوده آفریده نشدهاید بلكه [مسئولیتى هست و قیامتى وجود دارد و روزى خواهد آمد كه مورد بازخواست قرار خواهید گرفت و به دادگاه خدا احضار مىشوید، مات و مبهوت شده و در تعجب هستند كه چگونه چنین چیزى ممكن است؟ چگونه ممكن است فردى از خود آنها با خدا تماس داشته باشد و چنین خبرى را از سوى او برایشان بیاورد. [چرا؟ [زیرا خود آنها توانایى چنین ارتباطى را نداشته و چنین تصور مىكنند كه كسى هم نمىتواند و شایستگى این ارتباط را ندارد. آنان همه را چون خود مىبینند. حال وقتى كسى (پیامبر) مىآید و به آنان چنین خبرى مىدهد و آنان را نسبت به آنچه پیش رو دارند هشدار مىدهد، هرگز او را تصدیق نمىكنند و مىگویند: چون تو بشرى همچون ما هستى و ما از چنین مسایلى بىخبریم؛ بنابراین هرگز به تو باور نمىكنیم و سخنانت را نمىپذیریم.
﴿فَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا شَيۡءٌ عَجِيبٌ﴾ [ق: ۲]. «پس کافران گفتند: این، چیز عجیبی است» آنان كه حقّ برایشان روشن شد ولى از پذیرش آن خوددارى كردند و نپذیرفتند و نخواستند در زندگى، حقّ جلوهگر شود، گفتند: آنچه تو از آن خبر مىدهى چیز بسیار عجیب و غیرممكنى است.
﴿أَءِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا﴾ [ق: ۳]. «آیا وقتى مُردیم و به خاک تبدیل شدیم» دوباره زنده مىشویم؟ مگر چنین چیزى ممكن است؟ مگر ممكن است زندگى بعد از مرگ دوباره شروع شود؟ وقتى كه مُردیم و به خاک تبدیل شدیم و با خاكهاى دیگر مخلوط شدیم، چگونه ذرات اعضاى بدن ما از خاک جدا مىشود و از نو آفریده مىشویم؟!
﴿ذَٰلِكَ رَجۡعُۢ بَعِيدٞ﴾ [ق: ۳]. چنین چیزى ممكن نیست و بعید است. ممكن نیست دوباره زنده شویم و به دادگاه احضار شویم و مورد بازخواست قرار گیریم.
خداوند پس از بیان موضعگیرى آنها در برابر كلام خدا و دعوت پیامبرش، دست ردّ بر تفكرشان مىزند و بیان مىكند كه گفتار آنها گمانى بیش نیست و باطل است. در مورد این كه بعد از مردن و تبدیل شدن به خاک و مخلوط شدن با سایر خاكها چگونه اجزایمان از هم جدا مىشود، باید گفت:
﴿قَدۡ عَلِمۡنَا مَا تَنقُصُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۡهُمۡ﴾ [ق: ۴]. «یقیناً وقتى كه مىمیرند و زیر زمین قرار مىگیرند، ما مىدانیم كه زمین چه مقدار از آنها را كم مىكند». ما جزء جزء قسمتهاى بدنشان را كه به خاک تبدیل مىشود به خوبى مىشناسیم و كاملاً به آن آگاهیم و هرگز در این خصوص دچار خطا نمىشویم. علاوه بر این:
﴿وَعِندَنَا كِتَٰبٌ حَفِيظُۢ﴾ [ق: ۴]. «و نزد ما کتابی است که همه چیز در آن محفوظ و ثبت میباشد». نزد ما كتابى است كه هر آنچه از بین رفته و هر آنچه ما مىدانیم در آن ثبت شده و نگهدارى مىشود تا چنین گمان نكنید كه ممكن است چیزى فراموش شود و شاید اشتباهى روى دهد. نیز مىدانیم كه چه مقدار از اجزاى بدنشان به خاک تبدیل مىشود و هم در كتابى ثبت شده است و این كتاب تا موعد مقرر نگهدارى مىشود. پس با این وجود چرا اعتقاد به زنده شدن دوباره برایشان سخت است؟ در جواب مىفرماید:
﴿بَلۡ كَذَّبُواْ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمۡ فَهُمۡ فِيٓ أَمۡرٖ مَّرِيجٍ ٥﴾ [ق: ۵]. «بلکه آنها، حق (قرآن) را هنگامی که به سراغشان آمد، تکذیب کردند؛ و بدین ترتیب در وضعیت آشفتهای بهسر میبرند» آنها در این مطلب كه ایمان به زنده شدن دوباره سخت است، راست نمىگویند؛ زیرا چنین امرى كار سختى نیست و پذیرش آن از سوى انسان سنگین نیست. مشكل آنها چیز دیگرى است. مشكل آنها این است كه در ابتداى امر و بدون تفكر در آنچه بیان مىشود، حقّ را رد و از آن اعراض كردند و نسبت به آن راه كفر در پیش گرفتند.
مطلب كاملاً روشن است. مشكل اینجاست كه آنان نمىخواهند چنین مطلب كاملاً روشنى را بپذیرند و به آن ایمان آورند. عناد و عدم ایمان آنها به خاطر این نیست كه چنین مسئلهاى درست نیست و باطل است و نباید به آن اعتقاد و ایمان داشت. مشكل آنها این است كه با ردّ كوركورانهى حق و حقیقت و غافل شدن از آن، در صدد انكارش برآمدند و آن را امرى دروغ و به دور از واقعیت دانستند و با چنین انكارى منحرف شدند و از این كه بتوانند در این مورد درست قضاوت كنند، ناتوانند.
آیا آنها چنین تصور مىكنند كه زنده شدن بعد از مرگ امرى محال است؟ - چرا به خود نمىآیند؟ - مگر این را فراموش كردهاند كه زنده كردن مُرده براى خداوند متعال كار بسیار ساده و آسانى است و جاى كوچكترین شک و تردیدى در این نیست. آنان چون كوركورانه حقّ را تكذیب كردند و قصد داشتند كه آن را نپذیرند، قدرت تمییز را نیز از دست داده و دیگر با نگاه حقبینانه و سالم به پدیدهها نمىنگرند و به آنچه در این خصوص بیان مىشود، توجه نمىكنند؛ در نتیجه نسبت به آن كافر مىشوند.
﴿أَفَلَمۡ يَنظُرُوٓاْ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَوۡقَهُمۡ كَيۡفَ بَنَيۡنَٰهَا وَزَيَّنَّٰهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٖ ٦﴾ [ق: ۶]. «آیا به آسمان بالای سرشان نگاه نکردهاند که چگونه آن را بنا کردهایم و چگونه آن را آراستهایم و هیچ شکافی در آن نیست». این كه مىگویند چگونه پس از مرگ زنده مىشویم [و چنین كارى بعید است]، چرا به آسمان نمىنگرند؛ آسمانى كه بالاى سرشان است و همه قادر به دیدن آن هستند؟ چرا به آن نمىنگرند و در این فكر نمىكنند كه ما آن را چگونه بنا كردیم و زینت بخشیدیم به گونهاى كه در آن كوچكترین بىنظمى مشاهده نمىشود؟ به آن نگاه كنید كه چگونه آن را بنا كردیم و چگونه آن را با ستارگان تزیین نمودیم و چگونه آن را محكم ساختهایم. حال در این [مطلب خوب فكر كنید كه] قدرت و ذاتى كه بتواند چنین كارى بكند آیا نمىتواند انسان را دوباره زنده كند؟!
﴿وَٱلۡأَرۡضَ مَدَدۡنَٰهَا وَأَلۡقَيۡنَا فِيهَا رَوَٰسِيَ وَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوۡجِۢ بَهِيجٖ ٧﴾ [ق: ۷]. «و زمین را گستردیم و کوههای استواری در آن نهادیم و انواع گیاهان باطراوت در آن رویاندیم».
[چرا به زمین نمىنگرند و به این فكر نمىكنند كه ما] زمین را با آن همه بزرگى و عظمتش گسترانیدیم و آن را صاف و هموار كردیم تا جاى سكونت و استراحت باشد و كوههاى ثابتى روى آن قرار دادیم تا آن را محكم نگه دارند و از هر جفت گیاه و درخت كه براى انسان مفیدند در آن رویاندیم. حال در این [مطلب خوب فكر كنید كه] قدرت و ذاتى كه بتواند زمین را اینچنین قرار دهد و كوههاى بزرگ را اینچنین در آن مستقر كند و از هر گیاه و درخت زوجى بیافریند و در آن برویاند، آیا نمىتواند انسان را دوباره زنده كند؟!
﴿تَبۡصِرَةٗ وَذِكۡرَىٰ لِكُلِّ عَبۡدٖ مُّنِيبٖ ٨﴾ [ق: ۸]. «تا مایهی بینایی و یادآوری هر بندهی توبهکاری باشد که رو به سوی حق مینهد».
[چرا چنین كردهایم؟] این كارها را انجام دادهایم تا این آیات، بینشدهنده و بیداركنندهى هر بندهاى باشند كه به سوى پروردگار و خداى خود باز مىگردد. تا راهنماى آنانى باشند كه حقیقت زنده شدن و قیامت را فراموش مىكنند؛ یا در آن دچار شک و تردید مىشوند. تا تداعىبخش قدرت خداوند مبنى بر زنده كردن دوبارهى انسان به ذهن هر بینندهاى باشند.
به دلیل دیگرى در این زمینه توجه كنید:
﴿وَنَزَّلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ مُّبَٰرَكٗا فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ جَنَّٰتٖ وَحَبَّ ٱلۡحَصِيدِ ٩ وَٱلنَّخۡلَ بَاسِقَٰتٖ لَّهَا طَلۡعٞ نَّضِيدٞ ١٠ رِّزۡقٗا لِّلۡعِبَادِ﴾ [ق: ۹- ۱۱]. «و آب پربرکتی از آسمان نازل کردیم و بهوسیلهی آن، باغها و دانههای دروکردنی رویاندیم. و نیز درختان بلند خرما که خوشههای متراکمی از میوه دارند. تا روزی بندگان باشد».
﴿وَأَحۡيَيۡنَا بِهِۦ بَلۡدَةٗ مَّيۡتٗا﴾ [ق: ۱۱]. «و به وسیلهی همان آب، زمین مرده را زنده كردیم»، و همانطور كه مىبینید زمین با درختان و گیاهان مختلف و متنوع زیادى پوشیده شده است.
﴿كَذَٰلِكَ ٱلۡخُرُوجُ﴾ [ق: ۱۱]. [این را بدانید كه] بیرون آمدن و زنده شدن شما از قبرها نیز به همین شكل و به همین سادگى صورت مىگیرد. كسى كه توانست از آسمان آب و باران فروفرستد و آن همه گیاه و درخت را با آن برویاند و به آنها حیات ببخشد، مىتواند انسان را نیز زنده كند و او را به دادگاه خود احضار نماید.
﴿كَذَّبَتۡ قَبۡلَهُمۡ قَوۡمُ نُوحٖ وَأَصۡحَٰبُ ٱلرَّسِّ وَثَمُودُ ١٢ وَعَادٞ وَفِرۡعَوۡنُ وَإِخۡوَٰنُ لُوطٖ ١٣ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡأَيۡكَةِ وَقَوۡمُ تُبَّعٖۚ كُلّٞ كَذَّبَ ٱلرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ ١٤﴾ [ق: ۱۲- ۱۴]. «پیش از اینها، قوم نوح و اهالی «رس» و قوم ثمود، (پیامبرانشان را) تکذیب کردند. و نیز قوم عاد و فرعون و قوم لوط. و همینطور اهالی «ایکه» و قوم «تبّع» (ملوک یمن) همگی پیامبران را تکذیب کردند؛ پس وعدهی عذابم دربارهی آنان تحقق یافت» همهى آنها گفتند: زنده شدن پس از مرگ و محاكمه و حساب و كتاب، همه دروغ است و پیامبرانشان را تكذیب كردند. آنها همچون گروههایى بودند كه امروز به این مسئله ایمان ندارند و آن را تكذیب مىكنند؛ اما آنچه وعده داده بودیم و آنچه آنها را به آن تهدید مىكردیم به اجرا در آمد و صحت ادعاى ما برایشان به اثبات رسید و به سزاى تكذیبشان رسیدند.
آنچه از نابودى اقوام گذشته گفته شد، دلیلى دیگر بر اثبات روز قیامت و زنده شدن دوبارهى انسان است؛ زیرا خدایى كه قادر و توانا بر انتقام از آنانى است كه در مسیر بندگى او قرار ندارند و مىتواند آنها را نابود كند، بار دیگر نیز مىتواند از آنان انتقام بگیرد و آنان را دچار عذاب كند.
﴿أَفَعَيِينَا بِٱلۡخَلۡقِ ٱلۡأَوَّلِ﴾ [ق: ۱۵]. «آیا مگر ما از آفرینش نخستین عاجز و درمانده شدیم؟» راستى چرا به قدرت ما در این خصوص ایمان ندارید؟ چرا باور نمىكنید كه مىتوانیم بار دیگر شما را زنده كنیم؟ آیا از خلق و آفرینش نخست عاجز ماندیم؟ مگر بار نخست شما را نیافریدیم؟ چگونه بر آفرینش نخست توانا بودیم؛ اما نمىتوانیم بار دوم شما را بیافرینیم؟ مطمئن باشید كه خداوند وقتى قادر بر آفرینش نخست شما بوده است، قادر بر آفرینش دوبارهى شما نیز هست و این مطلب، بسیار بدیهى و روشن است و شایسته نیست كه انسان نسبت به آن شک كند و به آن ایمان نیاورد.
﴿بَلۡ هُمۡ فِي لَبۡسٖ مِّنۡ خَلۡقٖ جَدِيدٖ﴾ [ق: ۱۵]. «بلکه آنان باز هم نسبت به آفرینش نو (و دوباره) در شک و تردیدند». عامل اصلى و مسئلهاى كه در این خصوص آنها را دچار مشكل كرده است، پذیرش و باور به آفرینش دوبارهى انسان و زنده شدن دوبارهى اوست. آنها به خوبى مىدانند كه آفرینش و زنده شدن دوبارهى انسان همچون آفرینش نخست اوست، نیز مىدانند كه خداوند مىتواند آنها را دوباره بیافریند؛ اما وجود چنین امرى و پذیرش وقوع آن برایشان سخت است؛ زیرا چنین چیزى را تا كنون ندیدهاند پس نمىتوانند آن را بپذیرند و در نتیجه آن را محال مىدانند.
عدم ایمان به این مسئله نه به این خاطر است كه خداوند نمىتواند آن را انجام دهد؛ بلكه به خاطر این است كه چیز جدید و تازهاى است و آنان به چیزهاى تازه عادت ندارند. این حالت و وضعیت انسانى است كه فقط به چیزهاى اطراف خود عادت كرده و به آن خو گرفته است و چنین تصور مىكند كه غیر از این مسایل چیز دیگرى وجود ندارد. به همین خاطر است كه موضعگیرى اولیهى او در برخورد با هر چیز تازهاى، «انكار و تكذیب» آن است. اینجاست كه چنین حقیقتى را تكذیب و انكار مىكنند.
كسى كه حركت چیز بزرگى در آسمان را ندیده باشد، ابتدا در مقابل شنیدن چنین خبرى، بدون درنگ در امكان یا عدم امكان آن و بررسى و وارسى مطلب، فوراً آن را انكار مىكند؛ زیرا چیز تازهاى است و جزو چیزهایى نیست كه او به آنها عادت دارد. اما پس از دیدن یک هواپیما/ طیاره در آسمان، وجود چنین امرى را ممكن مىداند. سایر پدیدهها نیز اینگونه هستند.
از مجموع آنچه بیان شد به وضوح روشن شد كه خداوند متعال به آسانى مىتواند انسان را دوباره زنده كند و به دادگاه احضار نماید، و او را مورد بازخواست قرار دهد و سرانجام به تناسب آنچه در دنیا انجام داده است او را به جزا یا سزاى شایستهى خود برساند.
حال به این مطلب اشاره كنیم كه وضعیت انسان در این زندگى چگونه است؟ انسان چگونه آزمایش و امتحان مىشود و در برابر خداوند چه مسئولیتى دارد؟
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ١٦﴾ [ق: ۱۶]. «همانا ما انسان را آفریدیم و [به خوبى] مىدانیم كه نفسش چه چیزى به او وسوسه مىكند و ما از رگ گردنش به او نزدیكتریم»؛ یعنى ما از تمامى احوال و اوضاع و حركات و سكنات انسان با خبریم و هیچ چیز او از ما پوشیده نیست. ما از هر نزدیكى به انسان نزدیكتریم. وضعیت انسان در برابر خداوند متعال اینگونه است و اینگونه امتحان و آزمایش مىشود:
﴿إِذۡ يَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّيَانِ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِيدٞ ١٧﴾ [ق: ۱۷]. «هنگامى كه دو نفر دریافتكننده یكى در سمت راست و دیگرى در سمت چپ انسان، نشستهاند» و هر چه از انسان صادر مىشود و هر چه انجام مىدهد، ثبت و ضبط مىكنند و مىنویسند [در آن هنگام ما از همه چیز و همه كس به او نزدیکتریم].
خداوند متعال علاوه بر این كه خود بر تمام اعمال و گفتار انسان آگاه است، به منظور تكمیل پروندهى انسان و جلوگیرى از هر گونه اعتراضى از سوى او در روز محاكمه و دادگاه، براى تک تک افراد، دو مأمور قرار داده است كه همیشه با او همنشین باشند و هر چیزى كه از او سر مىزند، ثبت كنند، تا در قیامت بر اساس همان نوشتهها محاكمه شود و اینگونه جلو هر گونه اعتراضى گرفته شود:
﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ ١٨﴾ [ق: ۱۸]. هیچ سخنى از دهان انسان بیرون نمىآید مگر این كه مأمور ویژهى او كه پیوسته مواظبش است و آمادهى ثبت اعمال و گفتار اوست، آن را مىنویسد.
فهم چنین مطلبى، به تنهایى، براى بیدارى انسان از خواب غفلت كافى است. كافى است كه انسان به خود بیاید و مواظب گفتار و كردار خود باشد و این را بداند كه كوچكترین حرفى، خیر یا شر، كه از دهانش بیرون مىآید [یا كوچكترین عملى كه از او سر مىزند]، نگهبان و مراقبهاى مخصوص او، آن را ثبت مىكنند.
تا اینجا هر آنچه بیان شد در مورد زندگى دنیایى انسان است و این كه دو فرشته مراقب اعمال و كردار او هستند و هر چه از او سر بزند ثبت و ضبط مىكننداما آنگاه كه زندگى به پایان مىرسد:
﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩﴾ [ق: ۱۹]. «و سختی مرگ، بهراستی (و با آشکار شدن حقایق اخروی) فرا میرسد (و گفته میشود: ای انسان!) این، همان چیزی است که از آن میگریختی». مرگ به سویش خواهد آمد و دریچهاى به سوى آن واقعیتى خواهد بود كه قبلاً به آن تذكر داده شد (یعنى واقعیت قیامت و زنده شدن دوبارهى او). سختى جان دادن، او را مدهوش مىكند. مرگ به او خواهد گفت كه آنگونه نیست كه فكر مىكردى. ببین این همان چیزى است كه از آن فرار مىكردى و نمىخواستى با آن روبرو شوى. این همان چیزى است كه خود را برایش آماده نكردى و در برابر آن هرگز احساس مسئولیت نكردى و هرگز گمان نمىكردى كه براى آغاز آن (روز قیامت و محاكمه و دادگاه) مقدمههایى باشد:
﴿ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ﴾ [ق: ۱۹].
﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِۚ ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلۡوَعِيدِ ٢٠﴾ [ق: ۲۰].
«و در «صور» دمیده میشود؛ آن (روز)، روز تحقق وعدههای عذاب است».
براى بار دوم در شیپور دمیده مىشود تا همه زنده شوند. در اینجا به نخستین دمیدن در شیپور و این كه در فاصلهى مرگ تا دومین دمیدن چه اتفاقاتى مىافتد، اشاره نشده است. آیه به این مطلب اشاره مىكند كه براى بار دوم در شیپور دمیده مىشود تا همه زنده شوند و از قبرها بیرون آیند. آن روز، روز تحقق بیم دادنها و تهدیدهاست. روز تحقق آنچه وعده داده بودیم. روز تحقق جزا و سزاى كارهایى است كه انسان در دنیا انجام داده است.
حال نگاهى به اتفاقاتى داشته باشیم كه انسان بعد از زنده شدن پیش روى دارد:
﴿وَجَآءَتۡ كُلُّ نَفۡسٖ مَّعَهَا سَآئِقٞ وَشَهِيدٞ ٢١ لَّقَدۡ كُنتَ فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ ٢٢﴾ [ق: ۲۱- ۲۲]. «و هر شخصی در حالی (به میدان حشر) میآید که یک سوقدهنده (که او را به میدان محشر میراند) و یک شاهد (که بر اعمالش گواهی میدهد) با اوست. (به او میگویند: ) بیگمان تو از این (روز وحشتناک) غافل بودی و ما، پرده از چشم تو کنار زدیم و چشم تو امروز تیزبین است».
و هر كس [به سوى دادگاه خدا [آمد دو نفر او را همراهى مىكنند؛ یكى [دستش را گرفته و به سوى دادگاه [رهبریش مىكند و دیگرى شاهد و گواهى است كه همراه او آمده تا بر آنچه او انجام داده یا نداده شهادت بدهد. دقیقاً همانند آن چیزى كه در دادگاههاى دنیا مرسوم است. در دنیا چنین مرسوم است كه دو نفر، مجرم را به دادگاه مىبرند؛ یكى پروندهى او را با خود حمل مىكند و دیگرى، در حالى كه دستبندى به دستش زده، او را به سوى دادگاه رهبرى مىكند. در قیامت نیز وضعیت اینگونه است. این دو فرشته مأمور خداوند هستند. وقتى فرد مجرم به دادگاه مىرسد [و در جایگاه مخصوص مستقر مىشود [اینچنین مورد خطاب قرار داده مىشود كه: هان! راستى هرگز در فكر چنین لحظهاى نبودى و اصلاً به آن اعتقاد نداشتى؟ هرگز گمان نمىكردى كه چنین روزى خواهد آمد؟ تو نسبت به این روز و آنچه پیش آمده كاملاً در غفلت به سر مىبردى و پردهاى از غفلت بر بینائىات زده شده بود و واقعیتها را نمىدیدى؛ اما امروز ببین كه چگونه پردهى غفلت را از روى چشمانت برداشتهایم. ببین كه چشمانت چگونه تیز شده و چگونه واقعیتها را مىبینند. تو امروز با چشمهاى خود و بهطور یقین مىبینى كه چه در انتظارت است و چه چیزى اتفاق افتاده و قرار است اتفاق بیفتد.
از سیاق آیات بعدى چنین بر مىآید كه فرد مجرم [علاوه بر آن دو فرشتهى همراه]، فرد دیگرى نیز با اوست. این فرد كیست؟ در پاسخ به این پرسش باید بگوییم: خداوند متعال چنین وعده داده كه وقتى انسان از راه راست منحرف شد، یكى از لشكریان ابلیس را قرین او مىكند تا او را بیشتر به گمراهى و ضلالت بكشاند. عكس این مسئله در مورد بندهى خدا و فرد مؤمن نیز صادق است. خداوند فرشتهاى را مأمور همراهى با فرد مؤمن مىكند تا در تمامى مراحل او را پشتیبانى كرده و در راه مستقیمى كه بر آن قرار دارد و در آن گام بر مىدارد تقویت كند. پس فرد همراه و قرین مجرم همان شیطانى است كه خداوند در دنیا او را قرین و همدمش كرده بود.
هنگام شروع شدن دادگاه، همراه و قرین فرد مجرم (شیطان) كه بسیار بىشرم و بىحیاست، شروع به صحبت مىكند و مىگوید:
﴿وَقَالَ قَرِينُهُۥ هَٰذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ ٢٣﴾ [ق: ۲۳]. «و همراهش میگوید: این، عمل اوست که و نزد من، آماده است». من این فرد را آماده كردهام تا او را به جهنم بیندازید. این شیطان بدبخت و بىچاره از این غافل است كه خودش نیز باید به جهنم برود و همانطور كه در دنیا همراه و قرین او بوده است در جهنم نیز باید قرینش باشد. او در كمال پُر رویى و بىشرمى مىگوید: من این فرد را آماده كردهام تا او را در جهنم بیندازید. او نمىداند كه لحظهاى دیگر فرمان رفتن به جهنم براى او نیز صادر خواهد شد.
﴿أَلۡقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٖ ٢٤ مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ مُعۡتَدٖ مُّرِيبٍ ٢٥ ٱلَّذِي جَعَلَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ﴾ [ق: ۲۴- ۲۶]. «(به آن دو فرشته فرمان میرسد:) هر ناسپاس سرکشی را در دوزخ بیندازید. هر کسی که بهشدت از خیر دریغ میکرد و تجاوزکار و شکاک بود. همان کسی که معبود دیگری با الله قرار داد؛ پس او را در عذاب سخت بیندازید».
خداوند به آن دو فرشته دستور مىدهد كه: هر كس [در دنیا [حق را بسیار به دست فراموشى مىسپرد و به آن همه نشانهها و آیاتى كه در آسمانها و زمین وجود داشت و دلایلى بر وجود قیامت و زنده شدن دوبارهى انسان و محاسبه و محاكمه او بودند، نمىنگریست و در نتیجه از پذیرش حقّ و قبول واقعیت سر باز مىزد و تنها به چیزهایى معتقد بود كه با آنها عادت كرده و خو گرفته بود، به جهنم بیندازید. به جهنم در آورید هر آن كه مازاد بر نیازش را نزد خود نگه مىداشت تا به دست نیازمندان نرسد. به جهنم بیندازید هر آن كه از دایرهى بندگى خدا و مسئولیت خود پا فراتر گذاشته و هرگز حاضر نبود در برابر خدا احساس مسئولیت كند. به جهنم بیندازید هر آن كه نسبت به خدا و روز قیامت و زنده شدن دوبارهى انسان متردد بود و هرگز حاضر نبود در برابر این مسایل احساس مسئولیت كند و اگر گاهگاهى و لحظاتى به قیامت هم فكر مىكرد و به زنده شدن و مسألهى محاكمه و دادگاهى معتقد مىشد، این اعتقاد هیچ سودى به حال او نداشت؛ زیرا حالتهایى زودگذر بودند.
به جهنم در آورید هر آن كه خدایى جز «الله» را به فرمانروایى گرفته و غیر او را فریادرس خود قرار داده است.
پذیرش كسى غیر از خدا به فرمانروایى و فریادرسى عاملى جز عدم ایمان به قیامت و عدم ترس از آن روز و در نتیجه عدم احساس مسؤلیت نمىتواند باشد. چنین افراد مجرمى چون به قیامت ایمان نداشتند، افرادى را به عنوان فرمانروا و فریادرس خود گرفته و در مشكلات به آنها پناه مىبردند.
﴿فَأَلۡقِيَاهُ فِي ٱلۡعَذَابِ ٱلشَّدِيدِ﴾ [ق: ۲۶]. «چنین مجرم [و مجرمانى چون او] را در شكنجه بسیار سخت بیندازید».
پس از صدور چنین فرمان و حكمى، آن شیطانِ همراه و قرین آن مجرم، به خود آمده و از خواب غفلت بیدار مىشود و متوجه مىشود كه حكم علیه او نیز هست و او نیز باید وارد جهنم شود، پس شروع به معذرت خواهى و اظهار بىگناهى و طلب مغفرت مىكند:
﴿قَالَ قَرِينُهُۥ رَبَّنَا مَآ أَطۡغَيۡتُهُۥ وَلَٰكِن كَانَ فِي ضَلَٰلِۢ بَعِيدٖ ٢٧﴾ [ق: ۲۷]. «و (شیطان) همراهش میگوید: پروردگارا! من، او را به سرکشی وانداشتم؛ او، خود در گمراهی دور و درازی بود». او مىگوید: پروردگارا! اى صاحب و مالک من! من این مجرم را به انحراف از مسیر بندگى تو وادار نكردم. او خود از مسیر بندگى منحرف شد و راه گمراهى را در پیش گرفت و از مسیر هدایت فاصله گرفت. او اگر خود منحرف نمىشد كارى از دست من بر نمىآمد. او اگر خود راه انحراف را در پیش نمىگرفت من كه قدرت منحرف كردن او را نداشتم؟ پس چرا فرمان جهنم رفتن من را نیز صادر مىكنى؟ آنچه مشخص است این كه چنین شیطانى دروغ مىگوید؛ زیرا در انحراف این مجرم او نیز مقصر است. خداوند در جواب معذرت خواهىهاى این شیطان، مىفرماید:
﴿قَالَ لَا تَخۡتَصِمُواْ لَدَيَّ وَقَدۡ قَدَّمۡتُ إِلَيۡكُم بِٱلۡوَعِيدِ ٢٨﴾ [ق: ۲۸]. «(پروردگار) میفرماید: نزد من ستیز و کشمکش نکنید؛ بیگمان پیش از این به شما هشدار داده بودم».
نزد من كشمكش و جنگ و دعوا و داد و فریاد و این كه مقصر كیست راه نیندازید. امروز و این دادگاه نه جاى این حرفهاست و نه زمان آن. من قبلاً شما را از چنین روزى ترساندم و از این كه چنین خطرى شما را تهدید مىكند بر حذر داشتم و به شما گفتم كه اگر در دنیا اعمال خود را اصلاح نكنید، در آخرت كه امروز باشد گرفتار عذاب و سزاى اعمالتان خواهید شد. امروز فرصت از دست رفته است و هیچ عذر و بهانهاى پذیرفته نیست. حكم صادر شده و باید به اجرا در آید؛ زیرا:
﴿مَا يُبَدَّلُ ٱلۡقَوۡلُ لَدَيَّ وَمَآ أَنَا۠ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ ٢٩﴾ [ق: ۲۹]. «حکم من، تغییر نمیکند و من در حق بندگان ستمکار نیستم». سخن من و حكم و دستورى كه دادهام غیر قابل تغییر است. تصمیم چنین است كه هر مجرمى كه مرتكب چنان جرمهایى شده است، باید به جهنم در آید، پس جاى التماس و عذرى نمىماند. [این را نیز بدانید كه] من هرگز به بندگان ظلم نمىكنم. [این را بدانید] هر كه به جهنم در آید خود به خویش ظلم كرده است. ما اگر فردى را بدون هیچ گناهى به جهنم بیندازیم و چنین مقرر مىكردیم، در آن صورت واقعاً ظلم زیادى انجام مىشد و صفت ظلّام)بسیار ستمگر) بر من اطلاق مىگردید؛ اما هرگز اینگونه نیست. اگر بندگان مجرم و عاصى به جهنم مىروند، مقصر اصلى خود آنها هستند نه من.
﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ ٣٠﴾ [ق: ۳۰]. «روزی که به دوزخ میگوییم: آیا پُر شدی؟ و (دوزخ میگوید): «آیا افزون بر این هم هست»؟ روزى كه ما به جهنم مىگوییم: آیا پُر شدى؟ - یعنى تصمیم ما بر این است كه آن را پُر كنیم.- او نیز در جواب مىگوید: آیا باز هم هست؟ اگر باز هم هست بفرستید. جهنم هم عصبانى شده و قرارش بر این است كه كمترین جاى ممكن را خالى نگذارد. آنقدر در آن مىافكنیم تا پُر شود.
آنچه بیان شد سرنوشت و سرانجام آنانى بود كه به روز قیامت ایمان ندارند و از مسیر بندگى خدا منحرف شدهاند. در مقابل این گروه، افرادى نیز هستند كه به روز قیامت ایمان داشته و چنین معتقدند كه خداوند متعال مىتواند انسان را دوباره زنده كند و این كار را نیز یقیناً انجام خواهد داد و او را به دادگاه احضار و محاكمه خواهد كرد و به تناسب اعمالى كه در دنیا انجام داده پاداش یا سزا خواهد داد.
اكنون ببینیم، در قیامت، وضعیت این گروه مؤمن چگونه است:
﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِينَ غَيۡرَ بَعِيدٍ ٣١﴾ [ق: ۳۱]. «و بهشت به پرهیزکاران نزدیک میشود و (از آنان) دور نیست». و به بهشت افتخار داده شد كه به پرهیزكاران نزدیک گردانده شود؛ آنان كه برنامه و كارشان در دنیا همیشه چنین بود كه از هر آنچه خداوند دوست نداشت، دورى مىكردند. بهشت به گونهاى به آنان نزدیک شده كه فاصلهى چندانى با آنان ندارد.
این كه فرمود: به بهشت افتخار داده شد كه به پرهیزكاران نزدیک گردانده شود، مطلب بسیار مهمى است. نزدیک شدن بهشت به متقین براى بهشت، مایهى افتخار است!!
﴿هَٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٖ ٣٢﴾ [ق: ۳۲]. «(به آنان میگویند:) این، همان وعدهای است که برای هر توبهکار باتقوایی به شما داده میشد».
به آنان (متقین) گفته مىشود: این همان چیزى است كه به شما وعده داده مىشد. این بهشت مأواى هر فردى است كه در دنیا مدام به سوى پروردگارش برگشته است. فردى كه اگر لحظاتى دچار غفلت یا گناه و اشتباه و خطایى شده فوراً به سوى پروردگارش برگشته و خود را از آن غفلت و گناه نجات داده است.
«حفیظ» به كسى گفته مىشود كه همیشه مراقب خود بوده و از این كه دچار انحراف شود و همراه و همگام شیطان باشد، خوددارى كرده است. این بهشت مأواى كسى است كه:
﴿مَّنۡ خَشِيَ ٱلرَّحۡمَٰنَ بِٱلۡغَيۡبِ﴾ [ق: ۳۳]. قبل از دیدن عذاب خداوندِ رحمن، از آن ترسیده و نسبت به خداوند احساس مسئولیت كرده است و:
﴿وَجَآءَ بِقَلۡبٖ مُّنِيبٍ﴾ [ق: ۳۳]. با دلى منیب (توبهكار و همیشه رجعت كننده) به سوى خداى مهربان آمده است. پس:
﴿ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٖۖ﴾ [ق: ۳۴]. به آنان گفته مىشود: وارد بهشت شوید و به سلامت داخل آن گردید. خیالتان از هر گونه سختى و ناراحتى و وجود هر مشكلى راحت باشد و از هیچ بلا و آفت و مصیبتى هراس نداشته باشید.
﴿ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلۡخُلُودِ﴾ [ق: ۳۴]. آن روز، روز جاودانى و همیشگى است. روزى است كه با ورود به بهشت دیگر برگشت و بیرون آمدنى وجود ندارد.
﴿لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَلَدَيۡنَا مَزِيدٞ ٣٥﴾ [ق: ۳۵]. «هر چیزى كه در بهشت بخواهند برایشان آماده مىشود (و در آنجا درخواست هر چیزى بكنند برایشان حاضر مىشود) و از طرف ما (خداوند) نیز بیشتر (از آنچه درخواست مىكنند برایشان) آماده مىشود». یعنى چیزهایى علاوه بر آنچه آنان مىخواهند به آنان داده مىشود. پاداشهاى بس مهمى برایشان فراهم مىشود؛ پاداشهایى كه از وجودشان بىخبرند؛ چرا كه اگر با خبر بودند حتماً درخواست مىكردند. پاداشى چون رضایت خداوند و خشنودى او كه از همهى نعمتهاى بهشتى بزرگتر و مهمتر است.
به این ترتیب وضعیت انسان پس از مرگ و این كه در دنیا همیشه مورد امتحان و آزمایش خداست، و سرانجامش نیز یا بهشت است یا جهنم، روشن شد.
در اینجا به این نكته هم اشاره كنیم كه هر كس از مسیر بندگى خدا منحرف شود یا در مسیر بندگى خدا قرار گیرد، علاوه بر سزا یا پاداش و جزاى قیامت، در همین دنیا نیز به نتایج اعمالش خواهد رسید و عواقب آن را خواهد دید:
﴿وَكَمۡ أَهۡلَكۡنَا قَبۡلَهُم مِّن قَرۡنٍ هُمۡ أَشَدُّ مِنۡهُم بَطۡشٗا فَنَقَّبُواْ فِي ٱلۡبِلَٰدِ هَلۡ مِن مَّحِيصٍ٣٦﴾ [ق: ۳۶]. «و چه بسیار نسلهایی که پیش از آنان، هلاک کردیم؛ نسلهایی که نیرومندتر بودند و در شهرها و مناطق مختلف به سیر و کاوش پرداختند؛ ولی آیا گریزگاهی یافتند؟» قبل از آنان اقوامى را همزمان نابود كردیم كه از نظر قدرت حمله به دیگران بسیار قوىتر از اینها (مخاطبان اولیهى قرآن) بودند. اینها چنین تصور نكنند كه نابود شدگان پیشین، ضعیف و ناتوان بوده یا امكاناتى نداشتند تا خود را از عذاب ما حفظ كنند. خیر، آنان از اینان بسیار قدرتمندتر بودند. وقتى قصد نابودىشان را كردیم فوراً نابودشان كردیم. در هنگام نابودى به این طرف و آن طرف فرار مىكردند و با خود مىگفتند: اى كاش جایى مىبود و راه فرارى وجود مىداشت كه از طریق آن فرار كنیم و از این عذاب خود را نجات دهیم. آنها براى نجات از عذاب تلاش كردند، اما نتوانستند و سرانجام گرفتار آن شده و نابود شدند. بنابراین با توجه به آنچه گفته شد، در دنیا، علاوه بر قیامت، از آنان كه از مسیر بندگى خدا منحرف مىشوند انتقام گرفته مىشود.
﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ أَوۡ أَلۡقَى ٱلسَّمۡعَ وَهُوَ شَهِيدٞ ٣٧﴾ [ق: ۳۷]. «بهراستی در سرگذشت پیشینیان، پند و عبرتی برای کسی است که عقل دارد یا با حضور (جان و دل، به حقایق و پندها) گوش میسپارد».
دلایل و نشانههاى ارائه شده تا جایى كه فرمود: ﴿بَلۡ هُمۡ فِي لَبۡسٖ مِّنۡ خَلۡقٖ جَدِيدٖ﴾ [ق: ۱۵]. «بلکه آنان باز هم نسبت به آفرینش نو (و دوباره) در شک و تردیدند» به «دل» مربوط مىشود. در این قسمت پذیرش دلایل ارائه شده مبنى بر قدرت خداوند متعال در زنده كردن دوبارهى انسان و این كه چنین كارى حتماً صورت خواهد گرفت، كار دل است و ایمان به آن كار «قلب» مىباشد.
از آیهى مذكور (آیه ى ۱۵) به بعد كه به بیان آفرینش انسان مىپردازد و این كه خداوند از درون و بیرون انسان آگاه است و انسان از سوى دو فرشته تحت نظر مىباشد و... مسایلى است مربوط به گوش (سمع). كسى كه در كمال هوشیارى و دقت كامل به آن سخنان گوش دهد و به آنها توجه كند، براى آگاهى از سرانجامش و این كه مسئولیتى دارد و قیامتى هست و او نیز باید خود را براى آن روز آماده كند، كافى است.
به این ترتیب روشن شد كه زنده شدن پس از مرگ حق است و سرانجامِ افرادى كه به آن ایمان دارند، خوشبختى است و غیر آنها سرنوشتى جز بدبختى ندارند.
بعد از بیان تمامى آیات و دلایل مبنى بر وجود قیامت و زنده شدن دوبارهى انسان و سرانجام او، برخى راه و مسیر بندگى خدا را انتخاب مىكنند و در آن گام بر مىدارند و برخى نیز مسیر گمراهى را انتخاب مىكنند. خداوند متعال در ادامهى آیات، گروه اخیر را متوجه نكات دیگر و آیات دیگر مىكند و مىفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٖ ٣٨﴾ [ق:۳۸]. «و آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنهاست، در شش روز آفریدیم و خستگی و رنجی به ما نرسید». حال كسى كه داراى چنین قدرتى باشد یقیناً به سادگى مىتواند انسان را دوباره زنده كند. پس شک و تردید و عدم ایمان به این مطلب كارى است بىمورد.
[اى پیامبر!]
﴿فَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ﴾ [ق: ۳۹]. در برابر آنچه [این بى باوران با وجود آن همه دلایل روشن مىگویند] صبر و تحمل كن. تو از آنچه مىگویند ناراحت مباش و صبر و تحمل كن و خود را به گفتههاى آنها مشغول مكن. تو مشغول كار دیگرى باش. مشغول اداى وظیفهی خود باش. تو با دعوت آنها و بیان حقایق، وظیفهى خود را نسبت به آنان انجام دادى و دیگر در برابر آنها مسئول نیستى؛ حال مشغول انجام وظیفهى خود باش:
﴿وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ قَبۡلَ طُلُوعِ ٱلشَّمۡسِ وَقَبۡلَ ٱلۡغُرُوبِ ٣٩ وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَسَبِّحۡهُ وَأَدۡبَٰرَ ٱلسُّجُودِ ٤٠﴾ [ق: ۳۹- ۴۰]. «و پروردگارت را پیش از طلوع خورشید و قبل از غروب، با حمد و ستایش بهپاکی یاد کن. و در پاسی از شب و پس از سجدهها(ی نماز) او را بهپاکی یاد نما».
[اى پیامبر!]در مواقعى كه ذكر خواهد شد تسبیح و حمد كن. تسبیح كن، یعنى از هر آنچه نابجا و نادرست است، بپرهیز. از هر فكر و كار و گفتار ناشایست و ناپسندى دورى كن. حمد كن، یعنى مشغول انجام هر آنچه شایسته و پسندیده است باش. تو با چنین رفتارى دلالت بر پاكى و بىعیب و نقص بودن پروردگارت مىكنى؛ زیرا تو آفریده و مخلوق او هستى و اینگونه خلق شدهاى كه میل به سوى خوبىها داشته و از بدىها بپرهیزى. تو با چنین رفتارى در واقع از پروردگار خود قدردانى مىكنى. تو پروردگارت را قبل از بیرون آمدن خورشید (در نماز صبح) و قبل از غروب آن (نماز ظهر و عصر) تسبیح و حمد كن. علاوه بر زمانهاى ذكر شده، در قسمتى از شب نیز او را تسبیح كن (در نماز مغرب یا عشاء یا نماز شب یعنى وتر یا تهجد كه شامل یک تا یازده ركعت مىباشد و قبل از خوابیدن یا در نیمههاى شب و یا آخر شب خوانده مىشود).
﴿وَأَدۡبَٰرَ ٱلسُّجُودِ﴾ [ق: ۴۰]. و پس از سجود [خدا را تسبیح كن].
زمان «سجود» از ظهر هر روز یعنى با آغاز نماز ظهر، شروع مىشود تا پایان نمازهاى عصر، مغرب، عشاء، وتر و نماز صبح. پس از طلوع خورشید دیگر زمان سجود تمام مىشود و وقت كار و تلاش روزانه (امرار معاش) است. در زمان كسب و كار نیز (ادبار سجود) با گفتار و كردارت خدا را تسبیح كن و از هر آنچه نادرست است دورى و هر آنچه درست است را انجام بده و اینچنین وضعیت و حال و احوال خود را تغییر بده. مثلاً با كلمات و اذكارى چون «سُبحانَ اللَّه» یا... خدا را یاد كن و... و منتظر روز قیامت باش و تا آمدن آن روز مشغول انجام وظیفهى بندگى خود باش:
﴿وَٱسۡتَمِعۡ يَوۡمَ يُنَادِ ٱلۡمُنَادِ مِن مَّكَانٖ قَرِيبٖ ٤١ يَوۡمَ يَسۡمَعُونَ ٱلصَّيۡحَةَ بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلۡخُرُوجِ ٤٢ إِنَّا نَحۡنُ نُحۡيِۦ وَنُمِيتُ وَإِلَيۡنَا ٱلۡمَصِيرُ ٤٣ يَوۡمَ تَشَقَّقُ ٱلۡأَرۡضُ عَنۡهُمۡ سِرَاعٗاۚ ذَٰلِكَ حَشۡرٌ عَلَيۡنَا يَسِيرٞ ٤٤ نَّحۡنُ أَعۡلَمُ بِمَا يَقُولُونَۖ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِجَبَّارٖۖ فَذَكِّرۡ بِٱلۡقُرۡءَانِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ ٤٥﴾ [ق: ۴۱- ۴۵] [۱۵]. «و گوش به ندای روزی باش که ندادهنده از مکان نزدیکی ندا میدهد. روزی که (همه) بانگ رستاخیز را بهحق میشنوند؛ آن روز، روز بیرون آمدن (از قبرها) است. بیشک ماییم که زنده میکنیم و میمیرانیم و بازگشت به سوی ماست. روزی که زمین از روی آنها شکافته میشود و شتابان (از قبرها) بیرون میآیند. این، گردآوری و برانگیختنی است که بر ما آسان میباشد. ما به آنچه میگویند، کاملاً آگاهیم و تو بر آنان نگهبان و چیره نیستی؛ پس بهوسیلهی قرآن هر کسی را که از تهدید من میترسد، بیم بده».
[۱۵] استاد / آیات را تا این قسمت از سوره تفسیر كردهاند، یعنى پنج آیهى آخر سوره را تفسیر نكردهاند.
در مورد قیامت و حوادث آن، علاوه بر آنچه در سورهى «ق» بیان شد، مطالب دیگرى نیز وجود دارد كه در سورههاى دیگر به آن اشاره شده است.
برخى از حوادث روز قیامت، وقتى روى مىدهند كه مردم به دادگاه خدا احضار مىشوند. برخى دیگر در بهشت و جهنم اتفاق مىافتند.
در سورهى «حاقّه» [آیات ۱-۱۷]، پس از اشاره به نواختن شیپور و زیر و رو شدن و نابودى كوهها و به لرزه در آمدن زمین و صاف و هموار شدن آن، و نیز اشاره به شكاف برداشتن آسمان و قطعه قطعه شدن و نابودى آن به گونهاى كه فرشتگان دیگر جایى براى ماندن در آنجا ندارند و مجبورند در گوشه و كنار آسمان مستقر شوند؛ به مسألهى دادگاه خدا اشاره مىكند و این كه در آن روز یک رژه انجام مىگیرد و خداوند متعال به انسانها مىنگرد و خوب و بد در آنجا براى خداوند متعال واضح و آشكار است. در آن روز هیچ چیز از خداوند پوشیده و پنهان نیست.
در پادگانها/ فرقههاى نظامىِ دنیا چنین مرسوم است كه فرماندهی پادگان/ قوماندان فرقه در «جایگاه» خود مستقر مىشود و سربازان دستهدسته از جلو او عبور مىكنند و او به آنها مىنگرد و پس از بازدید، آنانى كه به خوبى در برابرش عبور كردهاند تشویق و بقیه را توبیخ مىكند. در روز قیامت نیز مسئله [تقریباً] چنین است.
در آن روز جایگاه بلندى براى خداوند متعال وجود دارد كه عرش فرمانروایى اوست. در آن روز جلال و عظمت و بزرگى خداوند متعال به حدّى جلوه مىكند كه آن تخت و عرش، دیگر تحمل آن همه عظمت را ندارد؛ بنابراین به جاى چهار حامل، هشت حملكننده، تخت و عرش پروردگار را بر سر خود نگه مىدارند. براى روشن شدن مطلب و تنها به این منظور، به تختها و صندلىهاى دنیایى اشاره میكنیم. در دنیا یک تخت عادى داراى چهار پایه است و این چهار پایه براى حاكم دنیایى كه روى آن نشسته است كافى است؛ اما اگر حاكم بسیار سنگین باشد، در این صورت چهار پایه كافى نیست و باید تخت داراى پایههاى بیشترى باشد تا او را تحمل كند. در مورد حاملان عرش خدا و كیفیت آن باید گفت: تنها خداوند حقیقت مطلب را مىداند. ما تنها این را مىدانیم كه در آن روز خداوند متعال به گونهاى دیگر ظاهر مىشود و عظمت و قدرت او- جلّ جلاله - به گونهاى دیگر است.
بدیهى است كه مقصود ما از مثال زدن تختهاى دنیایى، این نیست كه خداوند متعال مانند حاكمان و فرمانروایان بشرى یا مثل هر مخلوق دیگرى داراى جسم و بدنى است و سنگینى او همانند سنگینى چیزهاى مادى است. منظور ما از آنچه بیان شد این بود كه عظمت و جلال خداوند در آن روز چنان بر ما ظاهر مىشود و جلوه مىكند كه گویى چیز بزرگى بر روى تختى قرار داده شده و به حدى سنگین است كه دیگر تختهاى معمولى تحمل آن را ندارند و باید از تختهاى دیگر با پایههاى بیشترى استفاده شود [۱۶]:﴿وَيَحۡمِلُ عَرۡشَ رَبِّكَ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ ثَمَٰنِيَةٞ﴾ [الحاقة: ۱۷]. «و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فرازشان حمل میکنند».
﴿يَوۡمَئِذٖ تُعۡرَضُونَ لَا تَخۡفَىٰ مِنكُمۡ خَافِيَةٞ ١٨﴾ [الحاقة: ۱۸]. «در آن روز شما را (برای حسابرسی) پیش میآورند و هیچ چیزی از اعمال و گفتار شما، پنهان نمیماند». در روز قیامت همه به پیشگاه خداوند متعال عرضه مىشوید و در برابر قدرت و عظمت او رژه مىروید. در آن روز هیچ چیز از خداوند متعال پنهان نمىماند. این عرضه شدن و رژه رفتن بر خلاف رژههاى دنیایى است كه در برابر فرماندهان بشرى انجام مىگیرد و در آن فقط ظواهر امور به چشم مىخورد و فرمانده فقط از روى ظاهر قضاوت مىكند. در روز قیامت صاحب و مالک همه چیز و صاحب تخت فرمانروایى، تمام نهانىها را مىبیند و هیچ چیز از او مخفى و نهان نمىماند.
پس از پایان آن رژه، براساس نگاه و نظرى كه خداوند متعال به بندگان داشته است، مردم را به دو دسته تقسیم مىكند:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ ١٩ إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَٰقٍ حِسَابِيَهۡ ٢٠﴾ [الحاقة: ۱۹- ۲۰]. «پس هر کس نامهی اعمالش را به دست راست خویش دریافت کند، میگوید: نامهی اعمالم را بگیرید و بخوانید. من یقین داشتم که حساب اعمالم را میبینم» كسى كه نامهى اعمال یا پروندهاش به دست راستش داده شود، با شادى تمام و با صداى بلند فریاد مىزند و به همراهان و اطرافیانش مىنگرد و مىگوید: نامهى عملم را بگیرید و بخوانید! در آن چیزى نیست كه نخواهد دیگران آن را ببینند. چنین فردى یا از مسلمانان دسته اول (سابقین) است كه مرتكب گناه كبیره یا انجام فاحشهاى نشده است یا از مسلمانان دسته دوم (اصحاب یمین) است كه اگر گاه گاهى مرتكب گناه هم شده است، بلافاصله توبه كرده و به سوى پروردگارش برگشته است؛ زیرا او داراى چنان ایمان محكم و استوارى بوده كه او را از گناه محفوظ داشته است.
بنابراین چنین فردى در آن روز، پس از دریافت نامهى اعمالش با خوشحالى تمام و در كمال افتخار و بدون كوچكترین ترس از این كه چیز ناخوشایندى در پروندهى اعمالش باشد كه با دیدنش باعث آبروریزى او شود، صدایش را بلند مىكند و به همراهان و دوستانش مىگوید: بیایید پروندهى اعمالم را بگیرید و بخوانید. من در دنیا به چنین احوال و اوضاعى معتقد بودم و مىدانستم كه روزى خواهد آمد و به حساب و كتابم رسیدگى خواهد شد و براساس اعمال و كردارم جزا و پاداش داده خواهم شد. پس خود را براى چنین روزى آماده كردم و امروز هیچ غم و غصهاى ندارم.
﴿فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٢١ فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٖ ٢٢ قُطُوفُهَا دَانِيَةٞ ٢٣﴾ [الحاقة: ۲۱- ۲۳]. «پس آن شخص در زندگی پسندیدهای خواهد بود. در بهشتی برین. که میوههایش، در دسترس است» چنین فردى در زندگى و حیاتى به سر مىبرد كه به حدى از آن راضى است كه حتى آن زندگى نیز از خودش راضى است؛ چرا كه صاحبش از او راضى است. او در یک باغ پر شاخ و برگ و در مكانى مرتفع به سر مىبرد؛ بهطورى كه میوههایش رسیده و قابل دسترسى مىباشند؛ به گونهاى كه براى چیدن آنها هیچ گونه مشكلى نخواهد داشت و به راحتى آنها را مىچیند.
﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ هَنِيَٓٔۢا بِمَآ أَسۡلَفۡتُمۡ فِي ٱلۡأَيَّامِ ٱلۡخَالِيَةِ ٢٤﴾ [الحاقة: ۲۴]. «به پاداش اعمالی که در ایام گذشته (در دنیا) پیش فرستادهاید، گوارا بخورید و بیاشامید» به آنان گفته مىشود: بخورید و بنوشید! گواراى وجودتان باد. این نعمتها در برابر اعمال و كردار خوبى است كه قبلاً و در دنیا انجام دادهاید.
﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ ٢٥ وَلَمۡ أَدۡرِ مَا حِسَابِيَهۡ ٢٦ يَٰلَيۡتَهَا كَانَتِ ٱلۡقَاضِيَةَ ٢٧ مَآ أَغۡنَىٰ عَنِّي مَالِيَهۡۜ ٢٨ هَلَكَ عَنِّي سُلۡطَٰنِيَهۡ ٢٩﴾ [الحاقة: ۲۵- ۲۹]. «و اما کسی که نامهی اعمالش را به دست چپ خویش دریافت کند، میگوید: ای کاش نامهی اعمالم به من داده نمیشد. و نمیدانستم حسابم چیست؟ ای کاش مرگم در دنیا، پایانِ کارم بود. مال و ثروتم، به من سودی نبخشید. جاه و قدرتم از دستم رفت». و اما آن كه پروندهاش به دست چپش داده مىشود مىگوید: واى بر من. اى كاش پرونده و نامهى اعمالم به من داده نمىشد. با صداى پُر از اندوه و پشیمانى و صدایى كه نشان از خستگى او دارد آه مىكشد و مىگوید: آه، اى كاش اصلاً نمىدانستم كه حسابم چگونه است و چگونه محاكمه مىشوم و كردارم چگونه بررسى مىشود و اصلاً مرا از اعمالى كه انجام دادهام آگاه نمىكردند. اى كاش همان مرگى كه مرا از دنیا جدا كرد پایانبخش عمرم مىبود و همان روز نابود مىشدم و دیگر زنده نمىشدم و این روز و این لحظه را نمىدیدم. [راستى] ثروت و مالم هیچ سودى به حال من نداشت و مرا از كمترین عذاب و دردسر این روز نجات نداد. [راستى [قدرتم چه شد؟ از دستم برفت و نابود شد و هیچ كدام به فریادم نرسیدند.
پس از این داد و فریاد و آه و ناله كردن، از سوى خداوند متعال ندا و فرمانى پُر از هیبت و خشم و غضب و عصبانیت مىرسد كه:
﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٣٠ ثُمَّ ٱلۡجَحِيمَ صَلُّوهُ ٣١ ثُمَّ فِي سِلۡسِلَةٖ ذَرۡعُهَا سَبۡعُونَ ذِرَاعٗا فَٱسۡلُكُوهُ ٣٢﴾ [الحاقة: ۳۰- ۳۲]. «(فرمان میرسد:) او را بگیرید و در بند و زنجیرش کنید. سپس او را به دوزخ بیفکنید. آنگاه او را در زنجیری که طولش هفتاد گز است، به بند بکشید» او را بگیرید و در گردنش بند و زنجیر بیندازید و دستهایش را به گردنش ببندید و سپس او را در آتش سوزان بیندازید و بسوزانید. او را در زنجیرى كه هفتاد ذراع است قرار دهید تا هنگام شكنجه و عذاب تكان نخورد.
راستى این عذاب براى چیست؟ مگر چنین فردى چهكار كرده است؟:
﴿إِنَّهُۥ كَانَ لَا يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ ٱلۡعَظِيمِ ٣٣﴾ [الحاقة: ۳۳]. «او به خداى بزرگ و با عظمت ایمان نداشت». او به چنین مطلبى كه خداوند متعال تنها فرمانروا و تنها فریادرس اوست و باید در زندگى تنها مطیع فرمان او بود، و تنها به او امیدوار بود، و تنها او را پشت و پناه خود قرار داد، معتقد نبود. چنین فردى در دنیا این را فراموش كرده بود كه فقط خداوند است كه امكانات و نعمتها را در اختیار انسان قرار مىدهد، و فقط اوست كه موانع را از سر راه انسان برمى دارد تا با استفاده از نعمتها در مسیر كمال گام بردارد. او در دنیا این را نیز فراموش كرده بود كه روزى خواهد آمد و او به خاطر این همه نعمت محاكمه و دادگاهى خواهد شد. او به جاى اطاعت از خدا و این كه در مسیر بندگى او قرار گیرد، مطیع اوامر دیگران بود و به جاى این كه تنها خداوند را پشتیبان و فریادرس خود بداند غیر او را به عنوان فریادرس خود برگزیده بود، این یک گناه [كه به ارتباط او با خدا برمىگردد؛ یعنى در برقرارى ارتباط صحیح با خداوند متعال و صاحب و مالک خود در دنیا دچار مشكل اساسى بود و امروز نتیجهى آن را مىبیند]. اما گناه و مشكل دیگرى كه او در دنیا داشت [و به ارتباط ناصحیح او با مردم بر مىگردد و امروز نتیجهى آن را مىبیند]، عبارت است از:
﴿وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ٣٤﴾ [الحاقة: ۳۴]. «و (مردم را) به اطعام بینوایان تشویق نمیکرد». او نه تنها خود به فقرا و نیازمندان توجه نمىكرد و به آنها غذایى نمىداد؛ بلكه دیگران را نیز بر این كار تشویق نمىكرد و حتّى دوست نداشت كه مردم چنین عملى را انجام دهند.
برنامهى زندگى او اینگونه بود؛ عدم ارتباط صحیح با خدا و مخلوقات خدا. بنابراین امروز كه روز جزا و سزاى اعمال است چنین فردى باید سزاى رفتار و كردار خود را بچشد.
عذاب او در برابر عدم ایمان به خداوند متعال [یعنى عدم ارتباط صحیح با مالک و صاحب و پروردگار خود] این است كه:
﴿فَلَيۡسَ لَهُ ٱلۡيَوۡمَ هَٰهُنَا حَمِيمٞ ٣٥﴾ [الحاقة: ۳۵]. «پس امروز اینجا یار و خویشاوندی ندارد» امروز در اینجا دوست و مدافعى كه دلسوز او باشد و بخواهد از او دفاع كند وجود ندارد ]؛ زیرا آنانى را كه در دنیا پناهگاه و جاى امید خود مىدانست در اینجا نمىتوانند كارى كنند و قدرتى ندارند].
اما عذابش در برابر [عدم ارتباط صحیح با مخلوقات خدا و] بىتوجهى به فقرا و نیازمندان و عدم تشویق دیگران به چنین كارى، این است كه:
﴿وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنۡ غِسۡلِينٖ ٣٦ لَّا يَأۡكُلُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡخَٰطُِٔونَ ٣﴾ [الحاقة: ۳۶- ۳۷]. «و از هیچ غذایی برخوردار نیست مگر از چرک و زردابه(ی دوزخیان). که تنها گنهکاران از آن میخورند».
[۱۶] ذكر چنین تشبیه و مثالى تنها به خاطر فهم مطلب است نه چیز دیگر.
«غسلین» خوراكى است از درختى به نام «ضریع» یا «زقّوم»؛ زیرا در جاى دیگر مىفرماید: خوراک فرد مجرم، غیر از «ضریع» و «زقوم» نیست [۱۷]. و در اینجا مىفرماید: هیچ خوراكى جز «غسلین» ندارد. پس «غسلین» و «ضریع» و «زقوم» هر سه یک چیز هستند. نام درخت، «زقوم» و «ضریع» است؛ زیرا این درخت داراى تیغهاى آنچنان تیزى است كه هرگاه به پستان شتر و حیوانات دیگر برخورد كند آن را زخمى مىكند. خوراک و ثمر این درخت، «غسلین» است. شاید وجه تسمیهى ثمر این درخت به «غسلین» این باشد كه هنگام خوردنش آنقدر ناگوار است كه از دهان تا معده را مىسوزاند [۱۸].
تنها افرادى از این خوراک مىخورند كه عمداً و با هدف مشخص از مسیر بندگى خداوند متعال منحرف شدهاند و به خداوند عظیم و بزرگ ایمان نداشته و در فكر فقیر و نیازمندان نبودهاند.
همانطور كه قبلاً گفته شد، اهل بهشت به طور كلى از دو عیبى كه در زندگى دنیا وجود دارد، به دور هستند:
۱- غم و اندوه؛
۲- ترس.
آنها هیچ غم و غصهاى ندارند؛ زیرا هر چه آرزو كنند به آنان داده مىشود: ﴿لَهُمۡ فِيهَا مَا يَشَآءُونَ﴾[النحل: ۳۱]. و هیچ ترسى ندارند؛ زیرا هر چه به آنان داده شود براى همیشه در اختیارشان خواهد بود و هرگز از آنها گرفته نمىشود و آن را از دست نمىدهند: «خالِدینَ». پس در بهشت نه ترسى وجود دارد و نه غم و اندوهى.
[۱۷] غاشیه؛۶ و واقعه؛۵۲ و ... [۱۸] در تفسیر نور در ترجمهى كلمهى «غسلین» چنین آمده است: چرک و خون. خونابه. زردابه. ریم.
جهنم مأوى و مسكنى است مملوّ از آتش. در آنجا براى هر فردى كه مستحق آن است، اطاقى كوچک از آتش همچون كابین تلفنهاى امروزى ساخته شده است:
﴿إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَةٞ ٨﴾ [الهمزة: ۸] [۱۹] «بیگمان این آتشِ حلقهای و فراگیر بر آنان گماشته شده است» اطاقى كه نه دَر دارد و نه راه فرار. چهار گوشهى این اطاق با ستونهاى بسیار قوى محكم شده است.
[۱۹] آن آتشى ایشان را در بر مىگیرد كه سرپوشیده و دربسته است.
پوشاک اهل دوزخ از «قطران» است:
﴿سَرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٖ﴾[ابراهیم: ۵۰]. «پیراهنى كه مىپوشند از «قطران» است». «قطران» مادهاى است سیاه كه باعث از بین بردن پوست بدن انسان شده و پوشیدن چنین لباسى از چنین جنسى باعث اذیت و آزار انسان مىشود؛ زیرا رنگ سیاه آن، اعصاب انسان را بسیار خسته مىكند و بوى بسیار بدى نیز دارد و چرب هم هست و همین امر باعث جذب آتش مىشود و در نتیجه همچون «قیر» به سرعت ذوب مىشود و به بدن انسان مىچسبد.
غذاى جهنمیان «غسلین» و «ضریع» و «زقوم» است و بهجاى آب و هر نوشیدنى دیگر دستور داده میشود به آنان آبى بسیار داغ و جوشان داده مىشود. چنان داغ و سوزان كه وقتى از آن مىنوشند تمام درونشان را مىسوزاند و از بین مىبرد:
﴿وَسُقُواْ مَآءً حَمِيمٗا فَقَطَّعَ أَمۡعَآءَهُمۡ﴾ [محمد: ۱۵] [۲۰].
افزون بر این نوع زندگى و این همه عذاب، مىفرماید: دوزخیان هرگز چنین گمان نكنند كه روزى این عذاب برداشته یا تخفیف داده مىشود. دوزخیان این را بدانند كه اگر قرار باشد چیزى برایشان زیاد شود عذاب است و عذاب: ﴿فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِيدَكُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠﴾ [النبأ: ۳۰]. «پس (نتیجهی اعمالتان را) بچشید که چیزی جز عذاب بر شما نمیافزاییم».
[۲۰] آب داغ و جوشان نوشانده مىشوند. آبى كه [به محض نوشیدن [اندرونه و رودههاى ایشان را پاره پاره مىكند و از هم مىگسلد.
در این سوره كسانى كه دعوت حق را دریافت كرده و حقیقت و واقعیت برایشان روشن شده است، به سه دسته تقسیم مىشوند و به جزا و پاداش و سزاى هر سه گروه اشاره مىشود.
در ابتداى سوره به مسئلهى قیامت و حوادث آن روز اشاره مىكند؛ حوادثى كه به حدى سنگین هستند كه همه كوهها و زمین را تكهتكه كرده و از بین مىبرد. در سورهاى دیگر، به شدت این سنگینى اشاره مىكند و مىفرماید:
﴿ثَقُلَتۡ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [الأعراف: ۱۸۷] «بر آسمان¬ها و زمین سنگین و دشوار است» [۲۱]. حوادث روز قیامت به حدى سنگین است كه تمامى آسمانها و زمین را به هم مىزند و نابود مىكند.
﴿إِذَا وَقَعَتِ ٱلۡوَاقِعَةُ ١ لَيۡسَ لِوَقۡعَتِهَا كَاذِبَةٌ ٢ خَافِضَةٞ رَّافِعَةٌ ٣ إِذَا رُجَّتِ ٱلۡأَرۡضُ رَجّٗا ٤ وَبُسَّتِ ٱلۡجِبَالُ بَسّٗا ٥ فَكَانَتۡ هَبَآءٗ مُّنۢبَثّٗا ٦﴾ [الواقعة: ۱- ۶]. «آنگاه که واقعه(ی رستاخیز) روی دهد. در وقوع آن، دروغی نیست. فرودآورنده(ی گروهی) و رفعتبخش (گروهی دیگر) است. آنگاه که زمین، سخت بلرزد. و کوهها به شدت متلاشی شود. و مانند غباری پراکنده گردد».
وقتى كه آن رویداد و حادثه روى داد، حادثهاى كه هیچ رویدادى با آن همتا نیست و هیچ چیز نمىتواند در برابرش قد علم كند. آن رویداد به گونهاى سنگین و سخت است كه وقتى اسم آن آورده شد انسان تنها به یاد آن مىافتد. چه رویدادى از آن بزرگتر كه تمام جهان فرو مىپاشد و نابود مىگردد. وقتى آن رویداد اتفاق افتاد و قیامت آمد دیگر در وقوعش دروغى نیست و كسى نمىتواند بگوید آن اتفاق بزرگ (قیامت) روى نداده است و روى نمىدهد؛ زیرا آن روز، دیگر همچون امروز نیست كه مردم در مورد آن هر چه دوست داشته باشند، بگویند و به راحتى آن را تكذیب كنند و جرأت چنین كارى را داشته باشند.
این رویداد به گونهاى اتفاق مىافتد كه جاى هیچ شک و تردید و انكارى براى انسان باقى نمىگذارد. این رویداد، رویدادى است كه پایین آورنده و بالا برنده است. بالابرندهى آنهایى است كه در مقابل پروردگارشان خاشع و خاضع بودهاند و سر بندگى را براى او خم كردهاند. (این رویداد آنها را بلند مرتبه مىكند و گرامى و بزرگ مىدارد). و پایین آورندهى كسانى است كه نسبت به پروردگارشان سركشى و نافرمانى مىكردند و در برابر آن قدرت عظیم متكبرانه برخورد مىكردند و مطیع اوامر او نبودند. این رویداد چنین افرادى را پایین مىآورد (ذلیل و پست مىكند).
زمانى كه این رویداد آغاز شد و آنگاه كه زمین به شدت تكان داده شد و زمانى كه كوهها درهم كوبیده شدند و همچون آرد شدند و بصورت گَرد و خاک در آمدند؛ چنان كه گویى اصلاً كوهى وجود نداشته است؛ در این هنگام، شما اى آنانى كه حقّ و مسیر صحیح بندگى خدا برایتان روشن شده است! به سه دسته تقسیم مىشوید: ﴿وَكُنتُمۡ أَزۡوَٰجٗا ثَلَٰثَةٗ ٧﴾ [الواقعة: ۷] «و شما سه گروه خواهید بود».
گروهى:
﴿فَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ ٨﴾ [الواقعة: ۸]. «اهل سعادت و نیکبختی؛ و نیکبختان چه وضعیتی دارند؟». كسانى هستند كه اهل یمن و خوشبختى و سعادت هستند. [راستى] وضعیتشان چگونه است؟ وضعیت آنها وصفناپذیر است. تنها خدا مىتواند وضعیت آنها را توصیف كند.
گروه دیگر:
﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ ٩﴾ [الواقعة: ۹]. «و افراد نگونبخت؛ ونگونبختها چه وضعی دارند؟» كسانى هستند كه اهل بدبختى و به دور از یمن و سعادت هستند. آنان كه [به خاطر اعمالى كه در دنیا انجام داده بودند در روز قیامت [دچار شومى و بدبختى و شقاوت شدهاند. [راستى] وضعیت و حال و احوال این گروه [در قیامت] چگونه است؟ [آنان در چنان بدبختى و عذابى هستند كه [مگر حال و احوال و وضعیت آنها را تنها در آن روز درک كرد و دید.
و گروه سوم:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ ١٠﴾ [الواقعة: ۱۰]. «و پیشاهنگان پیشتاز» و كسانى كه در آنجا پیشگامترند و از نظر جزا و پاداش از دیگران پیشى گرفتهاند.
هر كه در دنیا در اطاعت از پروردگار و گام نهادن و حركت در مسیر بندگى او از همه جلوتر و پیشقدمتر بوده است در اینجا (قیامت) نیز این گونه است و به درجات بالاتر و اجر و پاداش بزرگترى دست مىیابد.
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ١١﴾ [الواقعة: ۱۱]. این گروه نزدیک شدگان و مقرّبان بارگاه پروردگارشان هستند. آنان:
﴿فِي جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ ١٢﴾ [الواقعة: ۱۲]. در باغى پُر از نعمت و خوشى و خوشبختى به سر مىبرند.
﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٣ وَقَلِيلٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ١٤﴾ [الواقعة: ۱۳- ۱۴]. «گروهی از پیشینیان. و اندکشماری از پسینیان هستند». بسیارى از این گروه متعلق به امتهاى قبل از نزول قرآن هستند و كمى از آنها متعلق به ملتهایى هستند كه بعد از نزول قرآن خواهند آمد.
«سابق» به كسى گفته مىشود كه ایمان در دلش به گونهاى جاى گرفته باشد كه حتى گاه گاهى هم دچار سستى و ضعف نشود و میل به انجام گناهان بزرگ و كردار زشت و ناپسند نكند. «سابقون» كسانى هستند كه در مسیر بندگى خدا به مقامى والا رسیدهاند و ایمان در دلشان به گونهاى جاى گرفته است كه مغلوب هوا و آرزوهاى نفسانى نشده و شیطان نمىتواند بر آنها مسلط شود و آنان را وادار به انجام گناهان بزرگ كند. وقتى دعوت به دین خدا آغاز مىشود اینان نخستین كسانى هستند كه به آن جواب مثبت مىدهند و به آن مىپیوندند و شروع به تبلیغ و دعوت مردم به سوى خدا مىكنند.
اما «اصحاب الیمین» یا به تعبیر دیگر قرآن در آیات دیگر «مُقْتَصِدین» یعنى «میانهروان»، دستهاى دیگر از مؤمنین هستند. اینان كسانى هستند كه درجهى ایمانشان نسبت به «سابقین» پایینتر است. آنها گاهگاهى مغلوب هوا و آرزوهاى نفسانى مىشوند و در نتیجه دچار یكى از گناهان بزرگ یا كردار زشت مىشوند؛ اما زود توبه مىكنند و به سوى خدا برمىگردند.
«سابقین» كسانى هستند كه نفس و روانشان «مطمئن» شده و آرام گرفته و در میدان بندگى خدا محكم ایستادهاند. «اصحاب الیمین» یعنى دستهى دوم مؤمنین، كسانى هستند كه داراى نفس «لوامه» اند. نفس «لوامه» نفسى است كه صاحبش خود را بسیار سرزنش مىكند. صاحب چنین نفسى گاهگاهى دچار گناه شده؛ اما زود از گناه برگشته و خود را سرزنش مىكند و در نتیجه توبه كرده و به اداى وظیفه و مسئولیت بندگى خود مىپردازد.
اما در مورد این كه فرمود: بیشتر سابقین متعلق به امتهاى گذشته هستند و تعداد اندكى از آنها جزو ملتهاى بعد مىباشند، باید گفت: این مسئله به جمعیت امتها و ملتها برمىگردد. امتهاى گذشته (پیش از اسلام) داراى جمعیت كمى بودهاند؛ مثلا: قوم نوح ÷ اگر دو هزار نفر بوده باشند، در میان این تعداد ده نفر ایمان آورده و جزو سابقین مىباشند؛ اما در دنیاى امروز ما كه چهار میلیارد نفر [۲۲] جمعیت دارد از این تعداد اگر ده هزار نفر هم جزو سابقین باشند به نسبت جمعیت، تعداد بسیار كمى است. پس اگر مقایسهاى داشته باشیم خواهیم فهمید كه سابقینِ مثلاً قوم نوح ÷ نسبت به سابقینِ دنیاى امروز بسیار زیاد بودهاند.
بعد از توضیحاتى كه داده شد، به ادامهى آیات برمىگردیم تا ببینیم كه جزا و پاداش سابقین (گروه نخست مؤمنین) چگونه است و قرآن وضعیت آنها را چگونه توصیف مىكند:
﴿عَلَىٰ سُرُرٖ مَّوۡضُونَةٖ ١٥﴾ [الواقعة: ۱۵]. «بر تختهای زربافت و گوهرنشان».
همانطور كه مؤمنان (ایمان داران) در بهشت، هر كدام منزل و باغ مخصوصى دارد، داراى پاركهاى عمومى نیز مىباشند تا در آنجا دور هم جمع شوند. در اینجا آن مكان عمومى و وضعیت آنها را توصیف مىكند. روى تختهایى نشستهاند. این تختها با فواصلى در كنار هم چیده شده و آن مكان و مجلس با دُرّ و مروارید مزین شده است. مؤمنین روى آن تختها نشسته و بر آنها تكیه زدهاند:
﴿مُّتَّكِِٔينَ عَلَيۡهَا مُتَقَٰبِلِينَ ١٦﴾ [الواقعة: ۱۶]. «آنها در حالىكه بر تختها تكیه زدهاند رو به روى هم نیز قرار دارند». مجلس آنها چون مجلس اهل دنیا نیست. اهل دنیا گرچه در مجالسشان ظاهراً با هم هستند؛ اما دلهایشان با هم نیست و در بسیارى از موارد نسبت به هم كینه [و حسد و بخل] دارند. اهل دنیا وقتى در مجلسى مىنشینند دوست ندارند رو به روى هم باشند و اصلاً از یكدیگر خوششان نمىآید. در بهشت نه كینهاى هست و نه عداوت و نه دشمنى. اهل بهشت همه دوستدار هم هستند و به خاطر همین محبت است كه وقتى در آن مجلس عمومى مىنشینند؛ روبروى هم قرار مىگیرند.
اهل چنین مجلسى هرگز زحمت آماده كردن غذا و نوشیدنى و... را نمىكشند؛ زیرا خدمتكارانى دارند و در خدمتشان هستند، آن هم چه خدمتكارانى!:
﴿يَطُوفُ عَلَيۡهِمۡ وِلۡدَٰنٞ مُّخَلَّدُونَ ١٧ بِأَكۡوَابٖ وَأَبَارِيقَ وَكَأۡسٖ مِّن مَّعِينٖ ١٨﴾ [الواقعة: ۱۷- ۱۸]. «خدمتگزاران همیشه نوجوان، پیرامونشان میگردند. با جامها و پارچها و پیالههای (سرشار) از شراب ناب و گوارا» كودكانى كه همیشه در حالت كودكى خود باقى مىمانند و تغییر نمىكنند. ارادهى خداوند متعال بر این است كه اینان همیشه كودک باقى بمانند. به خاطر این كه اهل مجلس از دیدن و بودنشان لذت ببرند، مرتب اطرافشان مىگردند و با پارچ و ظروف و كاسههاى پُر از شراب كه همیشه جارى و روان است و هرگز هم تمام نمىشود، به آنها نوشیدنى تعارف مىكنند.
﴿لَّا يُصَدَّعُونَ عَنۡهَا وَلَا يُنزِفُونَ ١٩﴾ [الواقعة: ۱۹]. «که از نوشیدنش سردرد نمیگیرند و از خود بیخود نمیشوند» آنان (این خدمتكاران) نه مىتوانند مؤمنان را پراكنده كنند و به آنها بگویند برخیزید و بروید و زمان نشستن تمام شده است، و نه این كار را مىكنند. و شراب و نوشیدنى و... نیز هرگز تمام نمىشود (به گونهاى نیست كه نوشیدنى و خوراک و... تمام شود و آنها مجبور به ترک آن مجلس شوند). تا هر زمان كه خود دوست داشته باشند در آن مجلس و پاركهاى عمومى مىمانند و تا آنجا كه بخواهند از آن نوشیدنىها و... برایشان آورده مىشود.
﴿وَفَٰكِهَةٖ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ ٢٠﴾ [الواقعة: ۲۰]. «و (نیز با انواع) میوه که هر چه بخواهند، برمیگزینند» و میوه و آنچه هنگام خوشى و خوشگذرانى خورده مىشود و هر چه را كه خود انتخاب كنند و دوست داشته باشند، برایشان فراهم مىشود و تقدیمشان مىگردد.
﴿وَلَحۡمِ طَيۡرٖ مِّمَّا يَشۡتَهُونَ ٢١﴾ [الواقعة: ۲۱]. «و گوشت پرندگان از هر نوعی که بخواهند». و گوشت هر پرندهاى كه خود دوست داشته باشند و اشتهایش را بكنند و بخواهند، برایشان حاضر و آماده مىشود.
﴿وَحُورٌ عِينٞ ٢٢ كَأَمۡثَٰلِ ٱللُّؤۡلُوِٕ ٱلۡمَكۡنُونِ ٢٣﴾ [الواقعة: ۲۲- ۲۳]. «و زنان زیباچشمی (دارند). همانند مروارید نهفته در صدف». و زنانى با چشمهاى گرد و زیبا همچون دُرّى كه در جایى نگهدارى شده و از این كه گرد و خاک بر روى آن بنشیند محفوظ مانده، تقدیمشان مىشود. زنانى بسیار با صفا و صمیمى و زیبا.
﴿جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢٤﴾ [الواقعة: ۲۴]. «این پاداشها، پاداش و جزاى اعمالى است كه در دنیا انجام دادهاند».
چون در دنیا در مجالسى اینچنین، شراب و انواع خوردنىهاى مستكننده [و مواد مخدر] استفاده مىشود و افراد در اثر مست [و خمار] شدن شروع به ناسزاگویى به یكدیگر و مشغول صحبتهاى بیهوده و اعمال ناشایست هستند، چنین گمان مىرود كه اهل بهشت در چنین مجالسى با خوردن شراب مست شده و مجالس آنها نیز چون مجالس اهل دنیا گردد. قرآن براى دفع چنین شبههاى مىفرماید:
﴿يَسۡمَعُونَ فِيهَا لَغۡوٗا وَلَا تَأۡثِيمًا ٢٥ إِلَّا قِيلٗا سَلَٰمٗا سَلَٰمٗا ٢٦﴾ [الواقعة: ۲۵- ۲۶]. «آنجا نه سخن بیهوده میشنوند و نه سخن گناهآلود. و تنها سخنی میشنوند که سراسر سلام و درود (و پاک از هر عیب و نقص) است». در مجلس اهل بهشت (سابقین) نه سخن بیهوده و بىثمر شنیده مىشود و نه به یكدیگر ناسزایى گفته مىشود. هیچ كس سخن بد و ناروایى از كسى نمىشنود. اگر از چنین مجلس و چنین توصیفى تعجب مىكنى و هرگز باور ندارى كه در چنین مجلسى سخنى همچون سخن مجالس اهل دنیا به میان نیاید و اصرار دارى كه بگوییم در آنجا چیزى رخ خواهد داد و سخنى گفته مىشود، باید بگوییم: تنها یک چیز گفته مىشود. نامش را هر چه مىخواهى بگذار و آن چیزى نیست جز «به یكدیگر سلام كردن و دعاى سلامتى براى یكدیگر كردن». تنها چیزى كه اهل این مجلس از یكدیگر مىشنوند و آراسته و تقدیم یكدیگر مىكنند این است و بس.
تا اینجا صفات و حال و اوضاع سابقین یعنى مؤمنین دستهى نخست در دنیا و قیامت بیان شد.
﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ ٢٧﴾ [الواقعة: ۲۷]. [و دست راستىها]، آنان كه اهل یمن و سعادت و خوشبختى هستند. [راستى، اصحاب یمین وضعیتشان چگونه است؟] تو چه مىدانى كه آنان براى خود چه جزا و پاداشى دارند؟!.
اكنون كه سرانجام و وضعیت این گروه را بیان مىكند چنین به نظر مىرسد كه زندگى این گروه نسبت به زندگى گروه نخست (سابقین) كه یک نوع زندگى شهرى بود، یک نوع زندگى بادیه و صحرانشینى است.
حال و وضع این گروه در قیامت چنین است:
﴿فِي سِدۡرٖ مَّخۡضُودٖ ٢٨ وَطَلۡحٖ مَّنضُودٖ ٢٩ وَظِلّٖ مَّمۡدُودٖ ٣٠ وَمَآءٖ مَّسۡكُوبٖ ٣١ وَفَٰكِهَةٖ كَثِيرَةٖ ٣٢ لَّا مَقۡطُوعَةٖ وَلَا مَمۡنُوعَةٖ ٣٣ وَفُرُشٖ مَّرۡفُوعَةٍ ٣٤﴾ [الواقعة: ۲۸- ۳۴]. «در (سایهی) درختانِ سدرِ بیخارند. و (در کنار) درختان انبوه و پُربار موز. و (زیر) سایهی گسترده. و (در کنار) آبی جوشان و روان. و (برخوردار از) میوههای فراوان. که نه تمام میشود و نه ممنوع. و فرشهای برافراشته» «سدر» درختى است خاردار كه زمین و باغ را به وسیلهى آن حصاركشى مىكنند. اگر جلو رشد این درخت گرفته نشود و بزرگ شود میوهاى مىدهد مانند سنجد. در حالت عادى، انسان نمىتواند بالاى این درخت برود و میوهى آن را بچیند؛ زیرا پُر از خار است. براى چیدن میوهاش باید از چوب یا هر چیز دیگرى استفاده كرد؛ اما سدرى كه در بهشت وجود دارد غیر از این سدر دنیایى است كه تعریف كردیم. سدر بهشت سدرى است بىخار تا اهل بهشت به راحتى میوههاى آن را بچینند.
اصحاب یمین علاوه بر درخت سدر، زیر درخت دیگرى به نام «طلح» در حال استراحت و خوشى به سر مىبرند. درخت «طلح» درختى است با میوههاى خوشهاى. اهل بهشت از سایهى این درخت و میوهى آن نیز استفاده مىكنند. این درخت در مناطق عربستان مىروید. اصحاب یمین زیر سایهاى بسیار گسترده و وسیع مستقرند. سایهى آن درختان همچون سایهى درختى نیست كه در بیابانى بىآب و علف سبز شده و سایهى بسیار كمى داشته باشد. آنها در بهشت هر جا بخواهند بروند زیر سایه خواهند بود. آنها در جایى به سر مىبرند كه آب از مكان مرتفعى به صورت آبشار به سمت پایین مىریزد. البته در مورد كمیت و كیفیت آن آبشارها و این كه آیا همچون آبشارهاى دنیایى هستند یا خیر، چیزى نمىدانیم و تنها خداوند بر كم و كیف آن آگاه است.
اصحاب یمین در میان میوههاى بسیار زیاد و متنوع به سر مىبرند؛ میوههایى كه نه تمام مىشوند و نه از آنها منع مىشوند. میوهها همیشگى هستند و بهشتیان نیز همیشه اجازهى استفادهى از آنها را دارند.
اصحاب یمین در بهشت روى تشكهایى كه در جاهاى بلند قرار دارند به استراحت مشغولند. وقتى سخن از تُشک به میان مىآید، همسر نیز با آن تداعى مىشود. پس با همسران ارجمند و گرانقدر خوش مىگذرانند.
البته این همسران آنگونه نیستند كه در دنیا بودهاند؛ بلكه تغییر و تحولى [از هر لحاظ] در آنها به وجود آمده است:
﴿إِنَّآ أَنشَأۡنَٰهُنَّ إِنشَآءٗ ٣٥ فَجَعَلۡنَٰهُنَّ أَبۡكَارًا ٣٦ عُرُبًا أَتۡرَابٗا ٣٧﴾ [الواقعة: ۳۵- ۳۷]. «و زنان بهشتی را چنانکه باید، پدید آوردهایم. و آنان را دوشیزه قرار دادهایم. شیفتهی همسرانشان و همسن و سالند».
بهراستى آنان را از نو آفریدیم. یعنى در آفرینش دوبارهى آنها تغییر و تحولى [از هر لحاظ] ایجاد كردهایم. آنها در روز قیامت دیگر آنگونه كه در دنیا بودند نیستند. آنها [هم از لحاظ سیرت و هم از لحاظ صورت] تغییراتى كردهاند. امروز ما آنها را به دختر تبدیل كردهایم و [از لحاظ روحى] حالتهایى به آنها دادهایم كه زنهاى دنیایى كمتر آن حالتها را داشتهاند؛ یعنى آنها و امثال آنها در دنیا این حالتها را نداشتهاند؛ مگر تعداد كمى از آنها. [به عنوان نمونه:] یک زن دنیایى اگر شوهرش را زیاد دوست داشته باشد، سعى مىكند آن محبت را آشكار نكند؛ زیرا چنین فكر مىكند كه اگر چنین كارى كند نزد او ارزشش كم مىشود؛ اما زنان بهشتى «عُرب» هستند. «عُرب» به زنانى گفته مىشود كه شوهرانشان را بسیار دوست دارند و این محبت و عشق را نیز اظهار مىكنند.
هر كدام از آن زنان، عشق و محبت و علاقهى خود را نسبت به شوهر خود ابراز مىكند. آنان همسن و سال مىباشند تا كسى ناراحت نشود كه چرا همسر من از دیگرى مسنتراست.
﴿لِّأَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٣٨﴾ [الواقعة: ۳۸]. آنچه از نعمت و خوشى بیان شد متعلق به اصحاب یمین (سمت راستىها) یعنى مسلمانان درجه دوم بود.
﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ٣٩ وَثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ٤٠﴾ [الواقعة: ۳۹- ۴۰]. «گروه فراوانی از پیشینیان. و گروه فراوانی از آیندگان». [این گروه] تعداد زیادى از امتهاى پیشین و تعداد زیادى از ملتهاى بعدى را تشكیل مىدهند. واقعیت این است كه جزو اصحاب یمین بودن (مسلمان درجه دوم) نسبت به سابقین (مسلمان درجه اول)، آسانتر است. به همین خاطر است كه تعدادشان نیز هم در میان گذشتگان و هم در میان آیندگان بیشتر است.
﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلشِّمَالِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلشِّمَالِ ٤١﴾ [الواقعة: ۴۱]. «و افراد نگونبخت؛ و نگونبختها چه وضعی دارند؟».
در میان مردم چنین مرسوم است كه دست راست نشانهى بركت و خیر و خوشبختى است و دست چپ نشانهى نحس بودن و به دور بودن از هر خیر و بركتى است. در قیامت نیز آنان كه دست چپى مىباشند؛ یعنى اهل بدبختى و به دور از هر خیر و سعادتى هستند و آنان كه دست راستى (اصحاب یمین) هستند اهل سعادت و خوشبختى مىباشند.
راستى دست چپىها (اصحاب الشمال) چگونه انسان هایى هستند و حال و وضعیت و سرانجامشان در قیامت چگونه است؟
﴿فِي سَمُومٖ وَحَمِيمٖ ٤٢ وَظِلّٖ مِّن يَحۡمُومٖ ٤٣ لَّا بَارِدٖ وَلَا كَرِيمٍ ٤٤﴾ [الواقعة: ۴۲- ۴۴]. «در بادی سوزان و آبی جوشان هستند. و در سایهی دودی بسیار غلیظ و سیاه. که نه سرد است و نه خوشایند» [دست چپىها در قیامت] در معرض بادى قرار دارند كه وقتى مىوزد و به آنان برخورد مىكند، به حدى داغ و سوزان است كه از منفذهاى روى پوستشان وارد بدنشان شده و آنها را مىسوزاند. آنان در میان آب بسیار داغ و سوزانى قرار دارند و زیر سایهاى مستقرند كه در واقع سایه نیست؛ بلكه دود بسیار داغ و سیاهى است؛ سایه و دودى كه نه خنک است؛ و نه بودن زیر آن باعث خنكى انسان مىشود و نه زیباست كه بتوان زیر آن استراحت كرد و آرامش داشت.
چرا چنین سزا و عذابى؟
﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَبۡلَ ذَٰلِكَ مُتۡرَفِينَ ٤٥﴾ [الواقعة: ۴۵]. «چنین افرادى در دنیا مُترف بودند».
«مُترَف» یعنى چه؟
«مُترف» یعنى این كه انسان در دنیا از نعمتها و امكاناتى كه خداوند متعال به او داده است، در جهت اصلاح و در مسیر حركت به سوى كمال استفاده نكند و در جهت انجام مسئولیت و بندگى خدا آنها را بكار نگیرد؛ بلكه به گونهاى عمل كند كه آن نعمتها و امكانات، خود به صورت هدف در بیایند.
بله، دست چپىها در دنیا مترف و خوشگذران بودند. كسى كه «مترف» شد دچار هر گونه گمراهى و انحرافى خواهد شد.
﴿وَكَانُواْ يُصِرُّونَ عَلَى ٱلۡحِنثِ ٱلۡعَظِيمِ ٤٦﴾ [الواقعة: ۴۶]. «و بر گناه بزرگ (شرک) پافشاری میکردند» آنان همیشه مشغول انجام آن گناه بزرگ بودند. كدام گناه بزرگ؟ گناهى كه بزرگتر از آن وجود ندارد. آنان براى خداوند متعال شریک قرار مىدادند.
این كه انسان در زندگىاش فرمانروایى غیر از خدا براى خود برگزیند و فریادرسى غیر از خدا براى خود قرار دهد و چنین معتقد باشد كه غیر از خدا كسى دیگر مىتواند به او سودى برساند یا مانعى از سر راهش بردارد و در سرنوشتش دخالت داشته و در آن مؤثر باشد و در نتیجه فرمان او را اطاعت كند و او را به فریاد بخواند، این همان گناه بزرگ است. «مترفین» به این گناه بزرگ دچار شده بودند و بر آن نیز مصرّ بودند و از آن دست بر نمىداشتند و توبه نمىكردند.
﴿وَكَانُواْ يَقُولُونَ أَئِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ ٤٧ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ ٤٨﴾ [الواقعة: ۴۷- ۴۸]. «و میگفتند: آیا هنگامی که بمیریم و خاک و استخوان شویم، بهراستی برانگیخته خواهیم شد؟ آیا پدران گذشتهی ما (نیز برانگیخته میشوند)» [«مترفین» علاوه بر گناه شرک] به قیامت نیز باور نداشتند و مىگفتند: آیا وقتى مُردیم و به خاک و استخوان تبدیل شدیم پس از آن زنده مىشویم و از قبرهایمان بیرون آورده مىشویم؟ چهطور چنین چیزى ممكن است؟! چهطور ممكن است كه انسان بمیرد و به خاک و استخوان تبدیل شود و بعد از آن زنده شود. از این بعیدتر و عجیبتر این كه آیا پدران و اجداد پیشین ما نیز [كه آثار و نشانهاى از آنان باقى نمانده است] زنده مىشوند؟ [بهراستى این چیز بعید و غیر ممكن مىباشد.]
﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَوَّلِينَ وَٱلۡأٓخِرِينَ ٤٩ لَمَجۡمُوعُونَ إِلَىٰ مِيقَٰتِ يَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ ٥٠ ثُمَّ إِنَّكُمۡ أَيُّهَا ٱلضَّآلُّونَ ٱلۡمُكَذِّبُونَ ٥١ لَأٓكِلُونَ مِن شَجَرٖ مِّن زَقُّومٖ ٥٢ فَمَالُِٔونَ مِنۡهَا ٱلۡبُطُونَ ٥٣ فَشَٰرِبُونَ عَلَيۡهِ مِنَ ٱلۡحَمِيمِ ٥٤ فَشَٰرِبُونَ شُرۡبَ ٱلۡهِيمِ ٥٥﴾ [الواقعة: ۴۹- ۵۶]. «بگو: بیگمان پیشینیان و آیندگان. همگی در وعدهگاه روزی مشخص، جمع میشوند. و سپس شما ای گمراهان منکِر! بیگمان از درخت «زقوم» خواهید خورد. و شکمها را از آن پُر خواهید کرد. و روی آن از آب جوشان خواهید نوشید. مانند شتران تشنه، خواهید نوشید. این، پذیرایی آنان در روز جزاست».
[اى محمد! به این بى باوران] بگو: بله، بىگمان پیشینیان و آنان كه در آینده خواهند آمد همگى [زنده شده و] در روز معین و مشخصى جمع خواهند شد. پس از آن [شما] اى كسانى كه گمراه و از راه و مسیر بندگى خدا منحرف و دچار شرک شدهاید! اى كسانى كه [روز قیامت را] تكذیب مىكنید و مىگویید زنده شدن پس از مرگ و محاكمه و محاسبه دروغ است و هرگز چنین چیزى اتفاق نمىافتد. در آن روز، شما [از شدت گرسنگى] از درختى به نام «زقوم» به حدى خواهید خورد كه شكمتان پُر شده و پس از آن به خاطر حرارت و گرماى بیش از حد، تشنه شده و شروع به نوشیدن آب مىكنید. پس، آبى بسیار داغ و جوشان و سوزان به شما داده خواهد شد و [چون تشنگى شما برطرف نمىشود [مرتب از آن مىنوشید. حالت شما در نوشیدن آب و سیر نشدن همانند شترى است كه دچار مرض «استسقاء» شده است. این سرانجام گمراهى و عدم ایمانتان به زنده شدن پس از مرگ است. این چیزى است كه براى «دست چپىها» آماده شده است و در این روز اینچنین از آنان پذیرایى مىشود.
پس از بیان حال و اوضاع سه گروه مذكور، به دلایل و نشانههایى اشاره مىشود تا حتمى بودن وقوع آنچه بیان شد (روز قیامت) و این كه هر كس به جزا و سزاى شایستهى خود خواهد رسید، بهتر روشن شود. چون قبلاً به دلایل متعددى در این زمینه اشاره كردهایم نیازى به توضیح این قسمت از آیات در این سوره نمىبینیم.
در پایان سوره به مطلب دیگرى نیز، [در همین راستا]، اشاره مىكند كه [به اختصار] به آن مىپردازیم.
در آخر سوره، پس از ارائهى دلایل و نشانههایى مبنى بر حتمى بودن روز قیامت و زنده شدن انسان و...، مىفرماید:
﴿أَفَبِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَنتُم مُّدۡهِنُونَ ٨١ وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ ٨٢﴾ [الواقعة:۸۱-۸۲]. «آیا شما به این سخن، بیاعتنایی میکنید؟ و (سپاسِ) روزی خویش را تکذیب و انکار (نعمت و حقیقت) قرار میدهید؟».
آیا آن مطالبى كه برایتان بیان شد [و گفته شد و ثابت گردید كه] چنین روزى خواهد آمد و چنان رویدادى آنگونه [كه بیان شد] روى خواهد داد و هر كس به جزا و سزاى شایستهى خود خواهد رسید، دست كم مىگیرید و نسبت به آن با بىمبالاتى روبرو مىشوید؟ آیا موضعگیرى شما [در برابر این حقیقت و واقعیت و در برابر دین خدا و تبلیغ و دعوت پیامبران خدا]، تنها تكذیب آن است و این كه بگویید: چنین روزى نخواهد آمد و همه دروغ است و واقعیت ندارد؟
حال كه موضعگیرى شما این است و در آن تغییرى ایجاد نمىكنید و بر آن اصرار دارید و معتقدید كه روز قیامت وجود ندارد و هیچگونه مسئولیتى متوجه انسان نیست [و قدرتى مافوق، انسان را كنترل نمىكند، به مطلب دیگرى توجه كنید تا پوچى اعتقادتان برایتان روشن شود].
شما بیایید و مانع مرگى شوید كه براساس برنامهى ما قرار داده شده است. اگر قیامتى نمىبود، خداوند متعال هرگز براى مُردن شما برنامهاى قرار نمىداد و در این زمینه نظمى در كار نبود و مردم مىتوانستند و قادر بودند مانع آن شوند و جلو آن را بگیرند. اما چون بر اساس برنامهى ما، انسان مسئول خود و اعمال خود است و باید روزى به دادگاه خدا احضار شود و در مورد آنچه انجام داده و نداده پاسخگو باشد، زندگى دنیا فرصتى براى آزمایش و امتحان او خواهد بود و آنچه مشخص است این كه آزمایش و امتحان ابتدا و انتهایى دارد. پس عمرى به انسان داده مىشود و فرصتى به او بخشیده مىشود تا در این مدت مورد امتحان و آزمایش قرار گیرد و مشخص شود كه كدام یک از دو راه موجود را برمىگزیند و در آن گام برمىدارد؛ آیا راه و مسیر بندگى خدا را انتخاب مىكند یا در راهى غیر از آن گام برمىدارد؟ پس از اتمام فرصت و پایان زمان امتحان و آزمایش، انسان در زمانى مشخص و معین باید از این دنیا به دنیایى دیگر برود تا در آنجا به جزا و سزاى اعمالش برسد.
حال كه به قیامت ایمان ندارید، آیا قادر به كنترل این برنامهى خدا هستید؟ مسلماً خیر. پس بنا به آنچه گفته شد مرگ نیز همچون سایر امور طبق برنامهاى مشخص انجام مىگیرد و به همین خاطر است كه علىرغم میل و تلاش و كوشش شما، مرگ از موعد مقرر خود و برنامهاى كه برایش مشخص شده تخلف نمىكند و هرگز به تأخیر هم نمىافتد:
﴿فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ ٨٣ وَأَنتُمۡ حِينَئِذٖ تَنظُرُونَ ٨٤ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُبۡصِرُونَ ٨٥ فَلَوۡلَآ إِن كُنتُمۡ غَيۡرَ مَدِينِينَ ٨٦ تَرۡجِعُونَهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٨٧﴾ [الواقعة: ۸۳- ۸۷]. «پس آنگاه که جانِ (شخصی) به حلقوم (گلوگاه) میرسد. و شما در آنهنگام نظارهگر هستید. و ما، از شما به او نزدیکتریم؛ ولی شما نمیبینید. پس اگر شما جزا نمییابید، اگر راست میگویید، چرا جانش را باز نمیگردانید؟»
اگر [به عقیدهى شما [مسئولیت و قیامت و سؤال و جوابى وجود ندارد و مُردن طبق نقشه و برنامهى خداوند متعال انجام نمىگیرد تا هر فردى در زمان معینى بمیرد و زمان امتحان و آزمایشش تمام شود و به سزا و جزاى كردارش برسد، پس هنگامى كه جان به حلقوم مىرسد و شما فردِ در حال احتضار را مىبینید ولى ما به او نزدیكتریم در حالى كه شما نمىبینید [و این را درک نمىكنید]، در این هنگام چرا نمىتوانید مانع مرگ یكى از عزیزانتان شوید [و با قدرت خود بىاساس بودن آنچه را ما بیان داشتهایم اثبات كنید]؟ آیا مىدانید چرا نمىتوانید مانع مُردن كسى شوید؟ زیرا بر اساس برنامهى ما، مرگ زمان مشخص و معینى دارد و باید طبق آن انجام بگیرد و هر كس در زمان معینى كه برایش مشخص شده از این دنیا به دنیاى دیگر انتقال یابد و در آنجا به جزا و سزاى شایستهى خود برسد.
[این را بدانید كه برنامهى ما این است كه:]
﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩﴾ [الواقعة: ۸۸- ۸۹]. «ولی اگر از مقربان باشد پس آسایش و گیاهان خوشبو و باغهای پرنعمت (درانتظار اوست)». اگر كسى كه مىمیرد از گروه مقرّبین باشد؛ یعنى آنان كه مقرّب بارگاه خدا هستند و از سابقین و مسلمانان درجهى اول مىباشند، جزایش این است كه در همان ابتداى جان دادن بهرهاش «رَوح» است، یعنى در [آرامش و] استراحتى به سر مىبرد كه هیچگونه خستگى و ناراحتى متوجه او نیست. بهرهاش «ریحان» است، یعنى در یک حالت روحبخش و وضعیتى مطلوب و خوشایند، به خوشایندى بوى خوش ریحان، به سر مىبرد. بهرهاش «جنات نعیم» است، یعنى در باغى پُر از نعمتهاى لذتبخش قرار مىگیرد. این همه نعمت، جزا و پاداش مؤمن مقرب از زمان مرگ تا روز قیامت است. وقتى روز قیامت بیاید او در باغ و نعمتهاى دیگرى غیر از این باغ و نعمتهاى برزخى قرار خواهد گرفت. علاوه بر این خوشى و سعادتى كه گفته شد، قبل از مُردن، با احترام پذیرایى ویژه از او آغاز مىشود؛ همانطور كه اذیت و آزار كافر هم با مُردنش آغاز مىگردد.
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩١﴾ [الواقعة: ۹۰- ۹۱]. «و اگر از سعادتمندان باشد. (به او گفته میشود:) از سوی نیکبختان بر تو درود و سلام». اما اگر آن كه مىمیرد جزو اصحاب یمین (مسلمانان درجه دوم) باشد، مأمورانى كه جان او را مىگیرند، در همان آغاز از طرف برادرانش (آنان كه درجهاى همچون او داشته و قبل از او رفته و این مسیر را طى كردهاند و اكنون مىدانند كه پس از مرگ چه خبر است)، به او خبر مىدهند كه: به آن برادرمان كه قرار است پیش ما بیاید دعاى خیر و سلام ما را برسان. آنچه مشخص است، این كه چنین سلام و دعایى نشانهى نبودن هیچ مشكلى بر سر راه اوست و این كه او در خوشبختى كامل به سر خواهد برد و رستگار خواهد شد.
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ ٩٣ وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ ٩٤﴾ [الواقعة: ۹۲- ۹۴]. «ولی اگر از تکذیبکنندگان و گمراهان باشد پس پذیرایی (او) با آب جوشان است. و (نیز) ورود به دوزخ» اما اگر فردى كه مىمیرد از كسانى باشد كه به زندگى پس از مرگ و محاسبه و محاكمه اعتقاد نداشته و در نتیجه در زندگى دنیا گمراه شده و از مسیر بندگى خدا منحرف گشته است و دچار شرک به خدا شده، در همان آغاز با آب جوشان بسیار داغ و آتش بسیار سوزان از او پذیرایى مىشود. این عذاب مربوط به قیامت نیست؛ بلكه از همان لحظهاى كه مىمیرد تا روز قیامت عذاب و شكنجه داده مىشود و در روز قیامت خداوند مىفرماید: هنوز عذاب اصلى شروع نشده است. امروز او را در سختترین عذاب و شكنجه بیندازید.
قبلاً بیان شد كه اگر انسان به قیامت ایمان و باور نداشته باشد، هرگز نمىتواند بندهى خدا و مطیع اوامر او باشد، و بالعكس اگر انسان به قیامت ایمان داشته باشد و چنین ایمانى در دلش جاى گرفته باشد، در آن صورت مطمئناً راه بندگى خدا را در پیش خواهد گرفت و یقیناً مىتواند بندهى خدا باشد. همچنین گفته شد كه ایمان [واقعى] آن است كه به گونهاى در دل انسان جاى گیرد كه هرگز از آن جدا نشود. ایمان به قیامت نیز اینگونه است كه انسان چنان احساس مسئولیت كند كه اگر یک وقت دچار گناه و معصیت شد، در كمترین زمان ممكن دادگاهى و محكمهاى براى خود تشكیل دهد و همچون دادگاه قیامت خود را محاسبه و محاكمه كند و فوراً توبه كند و قبل از محاكمه روز قیامت پشیمان شود و به سوى خدا برگردد؛ زیرا پشیمانى در روز قیامت هیچ سودى به حالش نخواهد داشت.
البته، همانطور كه گفتیم، ایمان به آخرت درجهى بالاتر از این هم دارد و آن این كه انسان در هنگام ارتكاب گناه به یاد قیامت مىافتد و قبل از این كه آن را به صورت كامل انجام دهد، از آن دست مىكشد. مرحلهى بالاتر از این هم وجود دارد و آن این كه ایمان هرگز به صاحبش اجازه نمىدهد كه دچار گناه شود.
آنچه بیان شد مسئلهى بسیار مهمى است و باید به آن توجه كافى شود.
اگر كسى به انجام اعمال زشت و ناپسند و گناه و معصیت عادت كرده باشد و انجام چنین امورى برایش ملكه شده باشند، اگر چه نماز هم بخواند، خداوند متعال [در مورد او چنین] مىفرماید: چنین فردى به آخرت ایمان ندارد و كافر است.
[۲۱] [قیامت] براى آسمانها و زمین سنگین و دشوار است. [۲۲] این آمار نسبت به زمان نویسندهی مرحوم بوده است؛ اما فعلا دنیا بیش از هفت ملیارد جمعیت دارد. [مصحح]
﴿أَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي يُكَذِّبُ بِٱلدِّينِ ١﴾ [الماعون: ۱]. «آیا آن فرد را ندیدى كه به روز جزا باور ندارد و آن را تكذیب مىكند؟».
اگر او را دیدهاى بگو نظرت دربارهى او چیست و او را چگونه توصیف مىكنى؟ اگر هم او را ندیدهاى و نمىشناسى پس خوب گوش كن كه شخصیت او را برایت توصیف كنیم.
[قبل از هر چیز این را بدان كه] چنین افرادى تنها شامل آنانى نیست كه بگویند قیامت و زنده شدن پس از مرگ وجود ندارد. اگر ایمان نداشتن به قیامت تنها در این خلاصه مىشد، منكرین قیامت بسیار اندک مىبودند. كافر شدن به قیامت و باور نداشتن به آن روز، تنها مشروط به این نیست كه كسى لفظاً مدعى انكار قیامت و منكر زنده شدن دوبارهى انسان باشد. هرگز چنین نیست. افراد بسیارى هستند كه مىگویند: قیامت وجود دارد و انسان بعد از مرگ دوباره زنده مىشود و محاكمه و محاسبه و بهشت و جهنم حق هستند و واقعیت دارند و نماز هم مىخوانند؛ اما در واقع به قیامت ایمان ندارند و خداوند آنها را جزو كافرین محسوب مىكند.
﴿فَذَٰلِكَ ٱلَّذِي يَدُعُّ ٱلۡيَتِيمَ ٢ وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ٣﴾ [الماعون:۲-۳]. «اوست که یتیم را با تحقیر و خشونت میراند. و به طعام دادن به بینوایان تشویق نمیکند».
اگر مىخواهى كسى را كه به روز قیامت ایمان ندارد بشناسى، این را بدان كه چنین فردى با تندى و عصبانیت با یتیم برخورد مىكند؛ یتیمى كه ضعیف است و باید از حق و حقوقش دفاع شود و در این زمینه نیاز به كمک دارد. چنین فردى با قشر ضعیف جامعه كه یتیم ضعیفترین آن هاست بسیار بدرفتار است. او به جاى دفاع از حق و حقوق یتیم او را از حق خود نیز محروم مىكند. او نه تنها خود به فقیر و یتیم كمک نمىكند و به نیازمند غذایى نمىدهد، دیگران را نیز به این كار تشویق نمىكند. هر فردى كه این دو ویژگى را داشته باشد، یعنى نه فرد مهربانى باشد كه به یتیم و مسكین و فقیر توجه كند و دلسوز آنها باشد و نه چنان احساس مسئولیتى داشته باشد كه از حق و حقوق یتیم دفاع كند و دیگران را به غذا دادن فقیر و مسكین تشویق كند، چنین شخصى اگر خود را مسلمان معرفى مىكند دروغ مىگوید گر چه نماز هم بخواند.
﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤﴾ [الماعون: ۴]. «واى بر نماز گذاران». آنان كه داراى چنان صفات و ویژگىهایى هستند كه بیان شد.
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥﴾ [الماعون: ۵]. «که از نمازشان غافلند!» كسانى كه نماز مىخوانند؛ اما از نماز و حقیقت و روح آن غافلند و به این مطلب توجه ندارند كه وقتى نماز مىخوانند از خدا مىخواهند آنان را كمک كند و توفیق دهد تا به خوبى بندگىاش را بهجاى آورند. آنها نمىدانند كه بخشى از بندگى خدا این است كه انسان از حق و حقوق یتیم و ضعیفان جامعه دفاع كند و به فقیر و مسكین توجه داشته باشد. آنها فراموش كردهاند كه بخشى از بندگى خدا این است كه انسان آنطور باشد و آنگونه رفتار كند كه خدا مىخواهد و مورد رضایت اوست و بخش دیگرش آن است كه انسان با مخلوقات خدا - جز آنان كه كافر هستند،- مهربان باشد و بهطور شایسته و بایسته با آنان برخورد كند.
كسى كه نماز مىخواند ولى با یتیم و فقیر به گونهى شایسته برخورد نمىكند چنین كسى از حقیقت و روح نمازى كه مىخواند غافل است و آن نماز هیچ سودى به حالش نخواهد داشت. نمازش فاقد حقیقت و روح است و تنها اعمال ظاهرى آن باقى مىماند [كه بدون روح هیچ ارزشى نخواهند داشت].
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ يُرَآءُونَ ٦﴾ [الماعون: ۶]. «كسانى كه ریا و خودنمایى مىكنند» و هدفشان از خواندن نماز این است كه خود را به دیگران نمازخوان معرفى كنند. اینها در نماز خواندنشان تنها در طلب چنین امرى هستند. هدفشان این نیست كه از خدا طلب یارى و كمک كنند تا آنها را در انجام امر بندگى خود یارى و توفیق دهد؛ زیرا اگر هدفشان این مىبود یقیناً با یتیم و فقیر و مسكین آنگونه برخورد نمىكردند. آنها تنها هدفشان از خواندن نماز ریاكارى است به همین خاطر است كه:
﴿وَيَمۡنَعُونَ ٱلۡمَاعُونَ ٧﴾ [الماعون: ۷]. «و از دادن ابزار ضروری و عادی (و از کوچکترین احسانی) به دیگران دریغ میورزند» نمازگزاران ریاكار آن نعمتها و امكاناتى را كه خداوند در دنیا و در خدمت بندگانش قرار داده تا همه از آنها استفاده كنند، در جایى حبس كرده و مانع استفادهى دیگران از آنها مىشوند. انسان كافر از رسیدن این نعمتها به دست مردم ممانعت مىكند. او آنها را حبس و انبار مىكند و اجازه نمىدهد تا كسى از آنها استفاده كند. چنین كسى به روز جزا ایمان ندارد و اگر به روز آخرت ایمان مىداشت احساس مسئولیت به او اجازه نمىداد كه اینگونه رفتارى داشته باشد.
از خداوند متعال خواهانیم كه ما را جزو نمازگزاران واقعى قرار بدهد.
همانطور كه قبلاً بهطور خلاصه بیان شد، هر گونه گمراهى و انحرافى كه در مسیر بندگى خدا به وجود مىآید، به عدم ایمان انسان به روز آخرت برمىگردد. اگر انسان به روز آخرت ایمان داشته باشد و همیشه در این فكر باشد كه [بعد از این دنیا]، دادگاه و محاكمه و محاسبه و بهشت و جهنمى وجود دارد و دلش بر این عقیده مطمئن و تسلیم شود، دیگر مرتكب گناه نمىشود و غافل و به دور از احساس مسئولیت و انجام وظیفهى بندگى به سر نمىبرد. هر فردى را مشاهده كردید كه دچار انحراف شده و از مسیر بندگى خدا منحرف و مرتكب گناه و نافرمانى خدا شده و به این هم عادت كرده و برایش ملكه شده است، مطمئن باشید كه چنین فردى به آخرت ایمان ندارد. اگر فردى را دیدید كه مدتى دچار گناه و نافرمانى خدا شد و پس از مدتى از آن دست كشید، در آن هنگام كه مشغول گناه و نافرمانى است از قیامت غافل است و ایمانش آن ایمانى نیست كه برایش چندان سودى داشته باشد. او باید این را بداند كه تنها زمانى ایمانش واقعى است و سودى به حالش خواهد داشت كه به یاد قیامت بیفتد و از انجام گناه دست بكشد [و قبل از آن كه به آن عادت كند] پشیمان شود و توبه كند.
بسیار روشن است، وقتى چنین سرانجامى در انتظار انسان باشد؛ یعنى آن دادگاه و محاكمه و محاسبه و بهشت و جهنم با آن همه ویژگىها و خصوصیاتى كه بیان شد فرا روى انسان باشند و انسان به این مطالب و واقعیتها ایمان داشته باشد، بعید است نسبت به سرنوشت و سرانجام خویش احساس مسئولیت نكند و بىمبالات و بدون ترس از آن دادگاه و محاكمه و محاسبه مشغول زندگى روزمره خود باشد. از طرف دیگر آنانى كه آثارى از بىمبالاتى و سستى در آنها دیده مىشود و در نتیجه وظیفهى بندگى خود را به خوبى انجام نمىدهند، باید [به خود بیایند] و بكوشند كه ایمان به آخرت را در خود تقویت كنند و نیک بدانند كه در این خصوص (ایمان به آخرت) دچار ضعف هستند؛ یعنى ضعف و سستى و عدم احساس مسئولیتشان به ضعف ایمان به آخرت بر مىگردد.
اگر انسان به چنان حالتى از ایمان به قیامت رسید و آن ایمان در دل و درونش چنان جاى گرفت كه احساس مسئولیت تمام وجودش را در برگرفت، در آن صورت بسیار سهل و ساده مىتواند با خداى خود پیمان بندگى ببندد و به او عهد دهد كه در تمام زندگىاش فرمانبردار و مطیع او باشد. به همین خاطر است كه در سورهى «فاتحه» پس از ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ مىفرماید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ یعنى خدایا! ما را چنان راهنمایى و توفیق ده كه به آن مرحله از ایمان به قیامت برسیم كه بندهى راستین تو باشیم و بر اساس آن با تو پیمان و عهد بندگى ببندیم.
«عبادت» یعنى این كه انسان در زندگى و در مسیر اصلاح خود و سیر به سوى كمال، از نعمتها و امكاناتى كه خداوند در اختیارش قرار داده چنان استفاده كند كه خداوند متعال خود بدان دستور داده است.
قبلاً بیان شد كه: انسان مانند دانه گندمى است كه با فراهم شدن شرایط و امكانات و برداشتن موانع، استعداد و آمادگى رشد و حركت به سوى كمال را دارد. بدیهى است كه هر نوع استفاده كردنى از نعمتها و امكانات موجود، انسان را به مقصود مطلوب نمىرساند، بلكه باید استفاده كردن براساس فرمان خدا انجام بگیرد. این نوع استفاده كردن از نعمتها و امكانات موجود یعنى «عبادت».
پس با توجه به آنچه گفته شد، معناى این فرمودهى خداوند متعال كه فرمود: «جن و انس را جز براى عبادت خود نیافریدم» [۲۳] روشن مىشود. روشن است كه عبادت چیزى نیست كه نفع و سودى به خداوند متعال برساند. چیزى نیست كه اگر انجام نشود ضرر و زیانى متوجه خداوند شود. خداوند مىفرماید: انسان براى رشد و رسیدن به كمال باید طبق برنامهاى منظم حركت كند و بر اساس آن از نعمتهاى كه ما در اختیارش قرار دادهایم، استفاده كند. چنین برنامهى منظمى تنها نزد ماست. كسى غیر از ما نمىتواند چنین برنامهاى را براى انسان قرار دهد. هدف از آفرینش انسان این است كه طبق فرمان و برنامهى ما از آن امكانات و نعمتها استفاده نماید تا به كمال مطلوب برسد؛ بنابراین «عبادت» امرى است كه انجام دادن و انجام ندادنش تنها به سود یا ضرر انسان خواهد بود. اگر انجام دهد، رشد مىكند و اگر انجام ندهد، رشد نمىكند و به كمال مطلوب نمىرسد.
وقتى انسان، در زندگى، به این واقعیت رسید كه براى رسیدن به كمال مطلوب تنها باید فرمانبردار و مطیع خدا باشد و چنین هم تصمیم گرفت كه از غیر او - جلّ جلاله - اطاعت نكند و در استفاده از نعمتها و امكانات، قانون و برنامهاى جز برنامهى او - جلّ جلاله - را نپذیرد و بكار نگیرد، متوجه صاحب و مالک و پروردگار خود مىشود و از او طلب كمک مىكند؛ زیرا بر این امر واقف است كه به تنهایى و بدون یارى و كمک او قادر نیست حتى یک قدم هم بردارد.
در اینجا و به منظور روشن شدن مطلب، بهتر است توضیحاتى در مورد ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ «و» ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ بدهیم.
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ از فرمانبردارى و اطاعت انسان از خداوند متعال در تمام زندگى بحث مىكند و ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ از توكّل به خدا و پشتیبان قرار دادن او در زندگى و درخواست كمک از او بحث مىكند.
براى روشن شدن مطلب باید چند نكته مورد توجه و دقت قرار گیرد:
۱- خداوند متعال خالق و آفرینندهى هر آنچه در آسمانها و زمین است، مىباشد.
این نخستین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.
اگر انسان چنین معتقد باشد كه در جهان غیر از خدا قدرتى هست كه خالق و آفرینندهى چیزى است، در این صورت عقیدهى او دچار تزلزل شده و نزد خدا چیزى از او پذیرفته نمىشود.
دربارهى خداوند متعال و شناخت او، نخست باید این مطلب روشن شود كه خالق و آفرینندهى تمامى مخلوقات تنها اوست. شناخت همهى مردم در مورد خدا در این مرحله یكى است و همه چنین معتقد بوده و هستند كه كسى غیر از خدا آفرینندهى هیچ چیز نیست. حتّى آنان كه پس از روشن شدن حقّ دچار انحراف و شرک شدهاند و نسبت به خدا شریک قرار دادهاند چنین اعتقادى داشته و دارند.
در قرآن کریم آیات متعددى به این مطلب اشاره دارند كه گذشتگان یعنى آنان كه قبل از نزول قرآن و در زمان پیامبران گذشته علیهم السلام مىزیستهاند و پس از تبلیغ و دعوت آنها به سوى خدا، در برابر آنها ایستاده و با آنها مبارزه كردهاند و در نتیجه خداوند متعال آنها را از بین برده است، چنین معتقد بودهاند كه تنها خداوند خالق و آفریننده است و غیر از او كسى آفریننده و خالق نیست؛ حتّى فرعون كه ادعاى خدایى كرده [۲۴] با توجه به آیات قرآن، او هم چنین عقیدهاى داشته و چنین معتقد بوده كه تنها خداوند آفریننده است:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾ [الزخرف: ۸۷]. «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آنها را آفریده است، به طورقطع میگویند: الله»
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾ [العنكبوت: ۶۱]. «و اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمین را خلق كرده و خورشید و ماه را تحت تسلط دارد و آنها را مىچرخاند مىگویند: الله».
و بسیارى از آیات دیگر.
اگر در گذشته فردى یا افرادى بوده باشند كه چنین اعتقادى نداشتهاند، تعدادشان آنقدر اندک بوده كه قرآن از آنان سخنى نمىگوید و نامى از آنان به میان نمىآورد.
۲- خداوند متعال انجام دهندهى همهى كارها است و جز به اذن او كسى نمىتواند كوچكترین كارى انجام دهد.
این دوّمین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.
توضیح این كه: همهى آفریدهها هر كدام سبب و وسیلهاى هستند كه خداوند متعال آنها را به وجود آورده تا كار و وظیفهاى كه به آنها محول مىشود، انجام دهند؛ مثلاً: اگر آتش قدرت سوزاندن دارد حقیقت مطلب این است كه خداوند متعال به آن قدرت سوزاندن داده است و آن را براى چنین امرى به وجود آورده است وگرنه آتش ذاتاً قدرت سوزاندن ندارد. پس در امر سوزاندن، در حقیقت آتش نقش یک سبب را بازى مىكند؛ یعنى اگر در جایى آتش باشد و ارادهی خداوند نیز بر سوزاندن چیزى یا كسى تعلق گیرد، در این صورت آتش مىسوزاند؛ اما اگر ارادهى خداوند بر نسوزاندن كسى یا چیزى تعلق گیرد، یقیناً آتش نمىتواند چیزى را بسوزاند. مثال چنین امرى همان داستان ابراهیم ÷ در قرآن است. وقتى كه كافران خواستند او را در آتش بیندازند و با وجود فراهم شدن شرایط سوختن، چون ارادهى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشت، ابراهیم ÷ نه تنها نسوخت و نه تنها احساس گرمى نكرد، بلكه در آن احساس خنكى نیز كرد و آتش بر او سرد شد و كوچكترین تأثیرى در او نكرد. واقعیت این است كه آتش سبب است و اگر ارادهى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشته باشد، در چنین موردى، آتش هیچ تفاوتى با آب نخواهد داشت.
خداوند متعال برنامهى جهان را به گونهاى تنظیم كرده است كه براى انجام هر كار و روى دادن هر حادثهاى وجود سبب و ارادهى او - جلّ جلاله - لازم و ضرورى است. اگر سبب وجود داشت و خداوند اراده كرد كه كارى انجام بپذیرد و امرى روى دهد، آن كار اتفاق مىافتد در غیر این صورت هیچكار و حادثهاى تحقق نمىپذیرد.
در آینده، در بحث درخواست و طلب كمک از خداوند، دوباره به این مطلب اشاره خواهیم كرد.
۳- صاحب و مالک آسمانها و زمین و انسان و غیر انسان تنها خداوند متعال است.
این سومین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد. انسان مسلمان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال است كه امكانات و شرایط را براى بندهاى كه مىخواهد به سوى كمال حركت كند، فراهم مىكند و تنها اوست كه مىتواند و قادر است موانع را از سر راهش بردارد. مثال چنین مطلبى مثال كشاورزى است كه تمام امكانات لازم؛ از قبیل: زمین مناسب، آب كافى، و... براى كشتش فراهم مىكند و موانعى از جمله انواع آفتها را از بین مىبرد.
او باید چنین معتقد باشد كه «مالك» یا «صاحب» تنها خداست یعنى تنها خدا بر انسان سیطره و قدرت دارد و سرانجام انسان در دست اوست. همانطور كه حال و امروزِ انسان در دست اوست، آینده و سرانجام او نیز در دستش مىباشد. تنها اوست كه مىتواند برایش مشخص مىكند كه چگونه باشد و چگونه نباشد. سرانجام انسان و خوشبخت یا بدبخت بودن او تنها در قدرت او - جلّ جلاله - است و پس از مرگ و در روز قیامت تنها خداوند قادر به جزا یا سزا دادن انسان مىباشد.
وقتى انسان خدا را اینگونه شناخت و نسبت به او - جلّ جلاله - چنین معتقد بود، در این صورت به این مطلب ایمان آورده است كه خداوند پروردگار اوست و در اصطلاح زبان عربى خداوند متعال «رَبّ» اوست. در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده كه همهى آنچه بیان شد در دست خداوند متعال است و تنها او «رَبّ» است و انسان، غیر از او «رَبّ» و «آفریننده»اى ندارد؛ مثلاً: در سورهى «فاتحه» مىفرماید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ یعنى خداوند متعال صاحب و مالک مردم است. در بسیارى از آیات دیگر مىفرماید: خداوند هم «رب» و «صاحب و مالك» انسان است و هم «رب» و «صاحب و مالك» آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست.
پس از این كه انسان به چنین اعتقاد و ایمانى رسید، زمان آن است كه تصمیم بگیرد در زندگى تنها خدا را فرمانرواى خود بداند، و تنها از او اطاعت و فرمانبردارى كند و از او طلب كمک نماید؛ یعنى تنها او فرمانروا و فریادرسش باشد كه در این صورت معناى «لا إِلهَ إِلّا اللَّه» را در وجود خود تحقق بخشیده است.
«لا إِلهَ إِلّا اللَّه» یعنى این كه «جز خدا معبود، فرمانروا و فریادرسى نیست و وجود ندارد».
مشركین یعنى كسانى كه قرآن مشرک معرفى مىكند، در دو مورد قبل (موارد ۱ و ۲) با مسلمانان همفكر و همعقیده بودهاند، چنین افرادى معتقد بودند كه تنها خداوند است كه مىتواند هر كارى را انجام بدهد و تنها او پروردگار انسان است. یعنى تنها اوست كه امكانات و نعمتها را براى بندگانش آماده كرده و تنها اوست كه هر مانع و مشكلى را از سر راه مخلوقاتش بر مىدارد، و تنها اوست كه بر مخلوقاتش سیطره و قدرت دارد و سرانجامشان را در دست دارد. هیچ كدام از آن كافرانى كه قرآن سرگذشتشان را بیان مىكند، حتّى فرعون و نمرود و امثال آنها، چنین معتقد نبودهاند كه غیر از خدا كسى مىتواند این كارها را انجام دهد. و این كه فرعون ادعاى خدایى كرده است، منظور او این بوده كه فرمانروا و حاكم سرزمین مصر تنها اوست و در این سرزمین تنها باید قوانین و برنامهى او اجرا شود. منظور او این نبوده كه او خالق مردم است یا مىتواند نعمتها و امكانات لازم را براى مردم فراهم كند و در اختیار آنها قرار دهد و یا موانع را از سر راهشان بردارد و یا سرانجام آنها در دست اوست.
در اینجا طرح یک سؤال و پاسخ به آن لازم و ضرورى است:
اگر كافران چنین معتقد بودند كه تنها خداوند خالق است و تنها اوست كه انجام دهندهى هر كارى است و فقط او مالک و صاحب همه چیز است و هر چیزى در دست قدرت اوست و حتّى در قرآن آمده است كه، در زمان نزول قرآن، «نماز» هم مىخواندند و «حجّ» را نیز بجاى مىآورند، و در حدیث صحیح نیز وارد شده كه «روزه» نیز مىگرفتند و امتهاى قبل از آنها نیز چنین اعمالى انجام داده و خداوند را عبادت مىكردهاند، حال چرا خداوند در مورد آنها مىفرماید: آنها گمراه بوده و ما پیامبران را به سوى آنها فرستادیم تا آنان را به سوى بندگى و عبادت خداوند دعوت كنند. راستى گمراهى آنان در چه زمینهاى بوده است و اصلاً چرا گمراه شدهاند؟ چرا خداوند متعال برایشان پیامبر فرستاده است تا آنان را به دین خود دعوت كند؟ مگر راه و دین خدا [و محتواى آن] چیست؟
راستى كسى كه خدا را آفریننده و قادر و صاحب و مالک بداند و علاوه بر این، نماز بخواند و روزه بگیرد و حج انجام دهد و نذر كند و... دیگر چرا گمراه است؟ چرا از راه منحرف شده است و مسلمان محسوب نمىشود؟ چرا باید پیامبرى براى هدایتش بیاید و او را به سوى خدا دعوت كند؟ مگر پیامبران خدا چه چیزهایى گفتهاند و مردم را به سوى چه چیزى دعوت كردهاند كه بیشتر مردم به دشمنى با آنها برخواسته و با آنان وارد جنگ شدهاند و حاضر به پیروى از آنها نبوده و نخواستهاند آنگونه كه آنان مىگویند بندهى خدا باشند. مگر عبادت غیر از انجام كارهایى اینچنین است؟
سؤال مطرح شده سؤالى است مهم و اساسى كه هر كس جواب آن را نداند و حقیقت مطلب به خوبى برایش روشن نشود و بر اساس آن عمل نكند، یقیناً نمىتواند بندهى خدا باشد و آنگونه باشد كه خداوند متعال از او مىخواهد.
در جواب سؤال مىگوییم:
همانطور كه گفته شد، قرآن در بسیارى از آیات و سورهها به این مطلب اشاره كرده كه مردمان گذشته آنگونه بودهاند كه بیان شد. آنان به خدا اعتقاد داشته و او را عبادت مىكردند و... و در این مطلب كوچكترین تردیدى نیست و هر فردى كه [حداقل] یک بار قرآن را بخواند و در آن تدبّر و تأمل كند به این واقعیت پى خواهد برد. اما گمراهى و انحراف مشركین و كافرین در دو زمینهى اساسى بود. این دو زمینه عبارتند از:
۱- پذیرش فرمانروا یا فرمانرواهاى دیگر غیر از خدا
مردمان گذشته در زندگى خود و با وجود چنان اعتقادى و انجام برخى از عباداتى كه بیان شد، به فرمانروا بودن فرد یا افراد دیگرى غیر از خدا معتقد بودند. در زندگى خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و در بسیارى از امور دیگر از قوانین افراد دیگرى غیر از خدا اطاعت و فرمانبردارى مىكردند و حاكم و فرمانرواى دیگرى غیر از خدا داشتهاند؛ فرمانروایى كه بر اساس فرمان خدا و برنامهى او بر مردم حكومت نمىكرد. خداوند متعال دربارهى حاكمانى كه بر اساس قوانین خدا بر مردم حكومت نكردهاند و مردمانى كه از آنها پیروى كردهاند، مىفرماید: چنین حاكمانى ادعاى خدایى كرده و آنان كه پیرو و مطیعشان بودهاند، مشرک و نسبت به خدا شریک قرار دادهاند و هدف از آمدن پیامبران نیز هدایت آنها و نجاتشان از شرک [كه همان اطاعت و فرمانبردارى از آن حاكمان است [بوده است. این یكى از زمینههاى گمراهى آنان میباشد.
۲- پذیرش فریادرس یا فریادرسهاى دیگر غیر از خدا
زمینهى دیگر انحراف این بود كه آنان در زندگى خود از كسى غیر از خدا درخواست كمک مىكردند. یعنى علاوه بر این كه از خدا درخواست كمک مىكردند، افراد دیگرى را نیز فریادرس خود قرار داده بودند. اگر چه آنها تنها خدا را صاحب و مالک خود دانستهاند؛ اما [در توجیه كارشان چنین [مىگفتند: ما نمىتوانیم بهطور مستقیم با خداوند متعال ارتباط برقرار كنیم؛ زیرا انسانهاى گناهكار و بدبخت هستیم، پس بهتر است شفیعانى به عنوان واسطه بین خود و خدا قرار دهیم تا از آنها بخواهیم نزد خدا برایمان طلب كمک كنند و نیازمان را برآورده نمایند.
مردم در این دو زمینهى اساسى دچار انحراف شده بودند و پیامبران نیز با هدف نجات آنها مبعوث شده و به سویشان آمده بودند.
اگر بخواهیم داستان همهى پیامبران خدا و همهى مؤمنین و مسلمانان از یک طرف و كفار و غیر مسلمانان از طرف دیگر را بهطور خلاصه بررسى كنیم، به این نتیجه خواهیم رسید كه: مردم با وجود چنان اعتقادى نسبت به خدا، در زمینههاى ذكر شده، آنگونه كه بیان شد، دچار انحراف و گمراهى شدند. خداوند متعال به این امر راضى نبود پس پیامبران را یكى پس از دیگرى فرستاد تا براى مردم روشن كنند كه در زندگى باید تنها از خدا فرمانبردارى و اطاعت كرد و آنان باید تنها از او طلب كمک كنند و تنها او را فریادرس خود بدانند. اما پذیرش چنین امرى هم براى عوام مردم سخت و سنگین بود [چون به آن عادت نكرده بودند]، و هم براى حاكمان و آنان كه خود را واسطه و فریادرس مردم قرار داده بودند و چنان وانمود مىكردند كه گویا مىتوانند نزد خداوند متعال براى مردم كارى كنند. این دو گروه اخیر (حاكمان و واسطهها) هرگز به از دست دادن آن همه ثروت و مال و مقامى كه از این طریق به دست آورده بودند حاضر نبودند، پس با پیامبران خدا و دعوت آنها مخالفت كردند و بر كفر خود و عدم اطاعت و بندگى خدا باقى ماندند [و در مبارزهى خود با پیامبران عوام مردم را نیز تحریک كردند] و كارشان تا جایى ادامه داشت كه خداوند متعال آنها را از بین برد و نابود كرد.
آیات بسیارى به این مطلب اشاره مىكنند كه خداوند متعال هرگز اعمال كسى كه فرمان غیر او را مىپذیرد و اینچنین دچار شرک مىشود، نمىپذیرد. در اینجا به برخى از این آیات اشاره مىكنیم:
۱) ﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُ﴾ [الشوری: ۲۱]. «آیا (مشرکان) معبودانی دارند که برای آنان دین و آیینی ساختهاند که الله به آن فرمان نداده است؟» راستى كسانى كه كافر شدند و از راه خدا منحرف گردیدند و افرادى را شریک خدا قرار دادند، آیا چنین معتقد بودند كه این شریكها خالق هستند و صاحب و رازق مىباشند و سرانجام آنها در اختیارشان است؟ هرگز چنین نیست. حقیقت امر این است كه افرادى آمدند و برنامه و قوانینى را براى مردم تدوین كردند كه خداوند به آن فرمان نداده بود و آنان هرگز مجوز چنین كارى را نداشتند و مردم نیز تابع و پیرو آن قوانین شدند و اینگونه آن افراد را شریک خدا قرار دادند. یعنى پذیرش فرمان و قوانین و برنامهى غیر خدا و عمل كردن بر اساس آن، «شریک قرار دادن براى خدا» محسوب مىشود و كسانى كه دچار چنین امرى شوند «مشرك» هستند و خداوند دربارهى آنها مىفرماید: چنین افرادى مستحق نابودى هستند. اما در مورد این كه چرا قبل از آمدن پیامبرى از سوى خدا به سویشان، آنها را از بین نبرده است، باید گفت: دلیل چنین امرى این است كه خداوند متعال خواسته است كوچكترین بهانهاى براى آنها باقى نگذارد و بر آنها اتمام حجت كند و حقیقت را برایشان روشن كند. پس فردى را براى هدایت آنها به سویشان فرستاد تا بعد از روشن شدن حقیقت، اگر از انحراف برنگشتند و در مسیر بندگى خدا قرار نگرفتند، آنها را نابود كند.
۲) ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ﴾ [یوسف: ۴۰]. «فرمانروایی تنها از آن الله است. دستور داده که جز او را عبادت و پرستش نکنید» فرمانروایى و قانونگذارى تنها شایستهى خداوند متعال است و حاكم و فرمانروا تنها اوست. او فرمان و دستور داده است كه تنها از او فرمانبردارى شود و تنها او بندگى شود و از قانون و فرمان غیر او اطاعت نشود؛ زیرا: ﴿ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾ [یوسف: ۴۰]. «این، دین استوار است؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند».
این (برنامهى خدا) [تنها] راه و روش دقیق و منظم [زندگى است]. این تنها راه و روش دقیق اطاعت و فرمانبردارى است. این برنامه تنها برنامهایست كه در آن كوچكترین اشكال و خللى نیست؛ اما [واقعیت این است كه] بیشتر مردم این را نمىدانند [و درک نمىكنند]. بیشتر مردم چنین گمان مىكنند همین كه خدا را به عنوان خالق و صاحب و مالک خود پذیرفتند و نماز و روزه و ... را انجام دادند كار بندگى خدا را انجام داده و بعد از آن مشكلى نخواهد بود كه از غیر خدا اطاعت و فرمانبردارى كنند و قوانینى غیر از قوانین او را بپذیرند.
خداوند متعال تنها در صورتى اطاعت و بندگى را از انسان مىپذیرد كه در زندگى غیر از او - جلّ جلاله - فرمانروا و حاكم دیگرى را قبول نكند و این نیز تنها وقتى ممكن است كه انسان پیرو و مطیع قرآن و سنّت پیامبر خدا ج باشد. یعنى آنگونه زندگى كند كه پیامبر خدا ج زندگى كرده و قرآن را آنگونه در زندگى بهكار گیرد كه آن بزرگوار ج و پس از او یاران تربیت یافتهى مدرسهى ایشان - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - در زندگى بهكار گرفتهاند. او باید در زندگى خود و نسبت به چیزهاى جدیدى كه در حیات او اتفاق مىافتد از رأى و نظر عالمان و مجتهدین و متخصصان دین كه با اتفاق نظر و مشورت به آن رسیدهاند، اطاعت كند. اگر فردى از این سه منبع (قرآن، سنّت و آنچه عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند) [۲۵] اطاعت و پیروى كند، در حقیقت از خداوند متعال اطاعت و فرمانبردارى كرده است؛ در غیر این صورت چنین شخصى از مسیر بندگى خدا منحرف شده است. اما اگر اوضاع و شرایط به گونهاى بود - همچون امروز- كه عالمان نتوانستند گرد هم جمع شوند و در مورد مسایل روز با هم مشورت كنند و به یک رأى و نظر واحدى برسند و آن را براى مردم بیان كنند تا مردم در زندگى بر اساس آن حركت كنند، در این صورت و از روى ناچارى، مشكلى نیست كه هر فردى از یكى از آن امامان و مجتهدان (امامان و مجتهدان مشهور) پیروى كند تا زمانى كه شرایط فراهم شود و عالمان دین بتوانند گرد هم جمع شوند و ادارهى امور جامعه را به دست بگیرند و حكومت اسلامى را به وجود آورند و قانون و برنامهى خداوند متعال را به زندگى مردم باز گردانند و شروع به اجراى آن كنند و در میان خود خلیفهاى انتخاب كنند. خلیفه همانند رئیس جمهورى است كه پس از آن كه عالمان و متخصصین قانون خدا را از قرآن و سنّت پیامبر ج استخراج كردند به او داده تا آن را به مرحلهى اجرا در آورد. در واقع خلیفه همان مسئول اجرایى در حكومت اسلامى است.
این همان چیزى است كه در زمان پیامبر خدا ج و خلفاى راشدین - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - انجام گرفته است.
در زمان پیامبر خدا ج و خلفاى راشدین، قانون و برنامهى جامعه همان قرآن و راه و روش پیامبر خدا ج و روشى بود كه یاران آن بزرگوار بر اساس آن عمل مىكردند. بعد از آنها (بعد از خلفاى راشدین) هر اتفاق جدیدى كه در جامعه روى مىداد، افراد متخصص و عالم جمع مىشدند و بر امرى اتفاق مىكردند و به مردم اعلام مىكردند. بعد از اعلام فتوا بر مردم نیز واجب بود كه از آن اطاعت كنند و بر اساس آن عمل نمایند.
در اینجا اشاره به این نكته نیز لازم و ضرورى است كه خداوند متعال در قرآن بیان فرموده است كه انسان همانطور كه موظف به پیروى از قرآن است، به همان صورت موظف به پیروى از راه و روش پیامبر خدا و یاران تربیت یافتهى او نیز مىباشد و تنها در این صورت خداوند از او راضى خواهد شد، همانطور كه از آنان راضى شد.
البته وقتى از یاران تربیتیافتهى مدرسهى پیامبر ج یاد مىشود منظور كسانى است كه قرآن آنان را «سابقین اولین» و «پیروان واقعى آنان»، مىنامد. «سابقین» كسانى هستند كه در گام نهادن در مسیر بندگى خدا از همه پیشى گرفته و در این مسیر دچار انحراف و انجام دادن اعمال زشت و گناهان بزرگ نشدهاند و در مسیر كمال، همیشه در حال پیشرفت بودهاند. منظور از «اولین» این است كه چنین افراد پیشتازى، قبل از دیگران مسلمان شدهاند. آنانى كه قبل از هجرت به مدینه ایمان آورده (مهاجرین) و آنانى كه در مدینه و قبل از هجرت پیامبر و یارانش به آنجا، مسلمان شدهاند و به مهاجرین كمک كردند (انصار). چنین افرادى «سابقین اولین» مىباشند و آنان كه بعداً مسلمان شده [یا مىشوند] و پیرو و تابع راه و روش آنها شده [یا مىشوند]، قرآن آنان را ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ﴾ [التوبة: ۱۰۰] [۲۶]. مىنامد.
بر اساس آیهى مذكور (توبه/۱۰۰) خداوند متعال از این سه گروه راضى است و بهشت و نعمتهاى بهشتى را براى آنها آماده و مهیا كرده است.
براساس این آیه، اگر كسى تابع و پیرو این دو گروه (مهاجر و انصار) باشد و در زندگى راه و روش آنان را برنامهى خود قرار دهد، خداوند از او راضى است و گرنه او فردى گمراه و منحرف است و خداوند متعال چیزى را از او نمىپذیرد.
آنچه گفته شد مسألهاى بسیار مهم است و مسلمانان باید به آن توجه كنند. مسلمانان باید بدانند كه صحابه و یاران رسول خدا - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - مانند مردم عادى نیستند و رضایت خداوند تنها در پیروى و در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران میسّر و ممكن مىشود. اگر كسى تابع و پیرو آنان نشود یقیناً فردى جاهل و گمراه است و اگر این واقعیت برایش روشن نشده باشد و این را نداند كه حقّ چیست، در این صورت باید دین خدا برایش روشن شود و به او گفته شود كه مسلمان بودن تنها با در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- تحقق مىیابد.
اگر فردى بر آنچه در این زمینه در قرآن آمده است واقف باشد و این را بداند كه قرآن مسئلهی پیروى از راه و روش سابقین یعنى مهاجرین و انصار را، سبب جلب رضایت خدا و دور شدن از عذاب جهنم بیان كرده است؛ اما با این وجود به آن بزرگواران اهانت كند و به جاى پیروى از راه و روش آنها، از دَر دشمنى با آنها در آید، بهطور قطع و یقین باید در ایمان چنین فردى شک كرد.
خلاصهى مطلب این كه، تا زمانى كه پیامبر خدا ج در قید حیات بود، قرآن قانون جامعه بود كه پیامبر خدا ج آن را براى مردم بیان مىكرد و مطالب مبهمش را توضیح مىداد و در مورد امور جدیدى مانند: جنگ و صلح، اقتصاد و سیاست و... كه با گذشت زمان روى مىداد، پیامبر از میان یاران خود، مجتهدین و متخصصین و صاحبنظران را فرا مىخواند و همه در حضور پیامبر خدا ج با هم مشورت مىكردند و به نتیجهاى واحد مىرسیدند و به این ترتیب قانون و حكمى استخراج مىشد كه مسلمانان مىبایستى از آن پیروى و اطاعت مىكردند. وضعیت جامعه در زمان حضرت ج اینگونه بود. پس از رحلت پیامبر ج برنامهى جامعهى اسلامى به همان شكل ادامه یافت؛ با این تفاوت كه دیگر پیامبر خدا ج در میان مسلمانان نبود. پس از ایشان براى این كه فردى مسئولیت اجراى قوانین و برنامهها را بر عهده بگیرد، همان مجتهدان و متخصصان و عالمان و صاحبنظران مسلمان كه جزو صحابهى پیامبر ج بودند و به خوبى قادر و توانا بودند كه قانون و برنامهى خدا را از قرآن استخراج كنند و براى مردم بیان نمایند، از میان خود فردى كه بهترین آنها نیز بود، به عنوان خلیفه انتخاب كردند. این فرد كسى جز «ابوبكر صدیق» نبود. این بزرگوار مسئول اجراى قوانین و احكام خدا در جامعهى مسلمانان و نمایندهى آن بزرگواران یعنى مجتهدین و متخصصین و صاحبان رأى و نظر - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- بود. پس از حضرت «ابوبكر صدیق» حضرت «عمر فاروق» و بعد از ایشان حضرت «عثمان ذى النورین» و پس از ایشان حضرت «على بن ابى طالب» مسئول اجراى قوانین و احكام خداوند بودند. این چهار نفر كه «خلفاى راشدین» نامیده مىشوند، هر كدام پس از دیگرى از طرف جمع عالمان و متخصصین انتخاب شدند و پس از انتخاب اطاعت از هر یک از آن بزرگواران بر مردم واجب بود.
پس از خلافت این بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- نظم جامعهى اسلامى به هم خورد و نظام دیگرى بر سر كار آمد و به تدریج قانون و برنامهى خداوند متعال در میان مردم بیگانه و غریب شد و كار به جایى رسید كه امروز بیبیم. امروزه مسلمانان به حدى از برنامه و قانون خداوند متعال فاصله گرفتهاند كه به جاى قانون و برنامهى خداوند، قانون و برنامهى غیر او یعنى قانون و برنامهى اروپا و امریكا و... را در جامعهى خود اجرا مىكنند. در چنین وضع و شرایطى بر هر مسلمانى واجب است، در حد توان، براى برگرداندن وضعیت گذشته یعنى دوران خلافت اسلامى، تلاش كند تا در جامعهى مسلمانان تنها برنامه و قانون خدا اجرا شود و قرآن و سنّت پیامبر خدا ج بر جامعه حاكم شود. وظیفهى عالمان دینى نیز در این برهه از زمان، اتحاد و اتفاق نظر بر مسائل مختلف و بعد از آن اعلام یک رأى به مردم است تا مردم از آن حكم اطاعت و پیروى كنند و در زندگى به كار گیرند و اینگونه بتوانند در بهترین وجه ممكن عبادت و اطاعت و بندگى خداوند متعال را به جاى آورند.
آنچه بیان شد خلاصهى معناى ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ یعنى چگونگى اطاعت و فرمانبردارى از خداوند متعال بود.
اكنون به بخش دوّم یعنى بخش ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ مىپردازیم؛ بخش درخواست كمک از خدا و قبول او به عنوان تنها فریادرس و پشتیبان.
توضیح مطلب این كه:
گفتیم، هر چیزى كه در این دنیا اتفاق مىافتد، انجام دهندهى آن تنها خداوند متعال است. خداوند متعال نیز براى انجام هر كارى اسبابى را تعیین كردهاست. وقتى سبب آماده باشد و خداوند نیز اراده كند، آن امر و آن كار روى مىدهد؛ اما اگر سبب آماده نباشد یا خداوند متعال اراده نكند، آن كار هرگز اتفاق نخواهد افتاد؛ مثلاً: اگر آتش باشد و خداوند بخواهد كه چیزى بسوزد، عمل سوختن انجام مىگیرد در غیر این صورت با وجود بودن آتش هیچ چیزى نمىسوزد و عمل سوختن هرگز انجام نمىگیرد. بنابراین، اگر انسان با علم و آگاهى در مسیر بندگى خدا قرار گیرد هرگز حاضر نیست در زندگى كسى یا چیزى را به عنوان فریادرس و پشتیبان خود انتخاب كند؛ زیرا در زندگى هر چیزى را كه بخواهد و طالب دستیابى به آن باشد، سعى مىكند سبب و وسیلهی آن را بهكار گیرد سپس از خداوند متعال مىخواهد آن امر انجام گیرد یا انجام نگیرد و بس.
بنابراین بر انسان مسلمان واجب است براى انجام یا عدم انجام هر كارى، نخست سبب آن را به كار بگیرد و پس از آن، چون مىداند تنها سبب براى انجام یک امر كافى نیست، به خدا توكل كند و از او طلب كمک و یارى نماید؛ مثلاً: فردى كه بیمار است باید به دكتر مراجعه كند و دارو بگیرد و در زمان مصرف داروها متوجه خداوند باشد و بگوید: خدایا! براى بهبودىام آنچه بر من واجب بود مراجعهى به پزشک بود و سپس تهیهى دارو. خدایا! من این كار را انجام دادم و این را هم مىدانم كه براى شفایم این به تنهایى كافى نیست و اگر ذات تو اراده نكند این داروها مؤثر نخواهند بود و هرگز شفا نخواهم یافت؛ پس از تو مىخواهم كه در داروها تأثیر گذاشته و مرا شفا بدهى. یا مثلاً: فرد گرسنه مىرود و غذا مىخورد. او با خوردن غذا وظیفهى خود را انجام داده است؛ اما هنگام خوردن باید چنین معتقد باشد كه براى سیر شدن؛ خوردن غذا كافى نیست بلكه اراده و خواست خداوند نیز لازم وضرورى است؛ پس متوجه خداوند مىشود و مىگوید: خدایا! من براى سیر شدن وظیفهى خود را انجام دادم و در این زمینه غذا تهیه كرده و آن را خوردم، حال از تو مىخواهم مرا سیر كنى و این غذا را سبب سیر شدن من قرار دهى. بر این اساس است كه فرد مسلمان در آغاز خوردن غذا مىگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ».
انسان مسلمان به خوبى مىداند كه خوردن غذا براى این است كه نفع و خیرى به دست آورَد و بیمارى و مشكلاتش را برطرف كند. او مىداند كه جلب چنین سود و دفع چنان مشكلى تنها با ارادهى خداوند میسر است و خداوند براى هر كدام اسباب و وسایلى تعیین كرده است؛ مثلاً: غذا سبب سیر شدن و دفع گرسنگى است و انسان با خوردن آن، تنها سبب سیر شدن را فراهم كرده و بعد بر خدا توكل مىكند و از او مىخواهد كه او را سیر كند. انسان با گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، به یاد خداوند مىافتد و این كه تنها جلب كنندهى امكانات و دفع كنندهى مشكلات ذات اوست؛ پس در این زمینه از او كمک مىطلبد. معناى واقعى «توكل» همین چیزى است كه بیان شد. بر هر فرد مسلمان واجب است كه اینگونه معناى «توكل» را درک كند. «توكل» آن نیست كه انسان ترک وظیفه كند و از اداى وظیفهى بندگى و مسئولیت دست بردارد و بگوید: خدا بزرگ است. خدا خودش هر كارى را بخواهد انجام مىدهد. هرگز چنین نیست و خداوند هرگز چنین كارى را انجام نمىدهد و بدون فراهم شدن اسباب، كارى نمىكند. فرد باید سبب یا اسباب هر كارى را كه مىخواهد انجام دهد فراهم كند بعد از آن از خدا بخواهد كه آن كار را برایش انجام دهد و از او بخواهد در اسباب تأثیر بگذارد. وقتى غذا خورد و چنین معتقد بود و یقین داشت كه اگر خدا نخواهد هرگز سیر نمىشود و بعد متوجه خدا شد و از ته دل از او خواست كه تأثیرى در غذا بگذارد و او را سیر كند، خداوند متعال او را سیر خواهد كرد. معناى واقعى «توكل» اینچنین است كه بیان شد.
مثال دیگر:
اگر انسان بخواهد خداوند در آخرت به او رحم كند و از گناهانش در گذرد و او را از جهنم دور و به بهشت وارد كند و از او راضى باشد، باید نخست سبب چنین مغفرت و رضایتى را فراهم كند و آن برگشت از انحراف و گمراهى و در مسیر بندگى خدا قرار گرفتن و انجام اعمال صالح و حركت كردن به سوى كمال است و چون این به تنهایى كافى نیست بعد از آن باید متوجه خدا شود و دست به دعا بردارد و بگوید: خدایا! من سبب مغفرت و رضایت تو را فراهم كردم. از گمراهى و انحراف برگشتم و در مسیر ایمان به تو قرار گرفتم و شروع به انجام اعمال صالح كردم؛ بنابراین از تو مىخواهم كه مرا ببخشى و به من رحم كنى و مرا از عذاب جهنم نجات دهى و از نعمت و خوشبختى آخرت و رضایت خود بىنصیب نكنى.
گفتیم كه انسان مسلمان باید تنها از خداوند متعال طلب كمک كند؛ زیرا هر مخلوقى از مخلوقات سببى از اسباب هستند و به تنهایى نمىتوانند كارى انجام دهند و تنها با اراده و خواست خداست كه كارى انجام مىگیرد. فرد سبب را به كار مىگیرد و بعد از آن، از خداوند طلب یارى و كمک مىكند، كسى كه در چاهى مىافتد و از فرد دیگرى كه از كنار چاه عبور مىكند درخواست كمک مىكند او در حقیقت سبب را به كار گرفته است. خداوند چنین قرار داده كه آن شخص سبب بیرون آوردن كسى از چاهى باشد و دست او را بگیرد و او را از چاه بیرون بیاورد. فردى كه در چاه افتاده است باید هنگام درخواست كمک به یاد خدا باشد و یقین داشته باشد كه اگر خدا نخواهد او و هزاران فرد دیگرى چون او نمىتوانند او را از چاه بیرون بیاورند. او در هنگام درخواست كمک از كسى، بر خدا نیز توكل مىكند و از او مىخواهد كه او را كمک كند و با زبان حال مىگوید: خدایا! من سبب را به كار گرفتم و از این فرد خواستم كه مرا از چاه بیرون بیاورد پس تو نیز مرا كمک كن و در كمک این شخص تأثیر بگذار تا او بتواند مرا از چاه بیرون بیاورد.
بنابه آنچه گفته شد، چون هر مخلوقى فقط سبب است و خود به تنهایى نیز نمىتواند كارى انجام دهد و این تنها خداست كه مىتواند هر كارى را كه اراده كند انجام دهد پس هرگز شایسته و عاقلانه نیست كه انسان از غیر خدا طلب كمک كند. در قرآن آیات بسیارى وجود دارند كه به این مطلب اشاره دارند و انسان را متوجه این نكته مىكنند كه باید تنها از خداوند متعال طلب كمک كرد و این كه هیچكس و هیچ چیز دیگرى غیر از خدا وجود ندارد كه انسان از او تقاضاى كمک نماید و او بتواند به انسان كمک كند:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٠﴾ [الجن: ۲۰]. «بگو: تنها پروردگارم را میخوانم (و عبادتش میکنم) و هیچکس را شریکش قرار نمیدهم» خداوند خطاب به پیامبر خود و هر بندهى دیگرى كه بخواهد پیرو و مطیع پیامبر باشد، مىفرماید: بگو من فقط از پروردگارم [چیزى را] درخواست مىكنم. - دعا یعنى درخواست جلب نفع و دفع ضرر.- [بگو: من] تنها از پروردگارم طلب كمک مىكنم و كس دیگرى را در این زمینه شریک او قرار نمىدهم.
آیه به این مطلب اشاره دارد كه: اگر انسان از غیر خدا طلب كمک كند، آن را شریک او- جلّ جلاله - قرار داده است [۲۷].
در اینجا ممكن است این سؤال پیش بیاید كه چه تفاوتى بین این دو درخواست وجود دارد؛ فردى از كسى بخواهد - مثلاً:- او را از چاه بیرون بیاورد و فردى روح یكى از بندگان صالح خدا را به فریاد بخواند و از او بخواهد كه برایش كارى انجام دهد؟ ممكن است كسى چنین تصور كند كه وقتى فردى روح یكى از بندگان صالح خدا را به فریاد مىخواند و مىگوید: یا روح فلان بندهى صالح خدا! درست همانند این است كه به شخص زندهاى بگوید كه او را از چاه بیرون بیاورد. پس [به گمان او] چرا در مورد بیرون آوردن از چاه گناه نیست ولى در مورد طلب كمک از روح فلان بندهى صالح خدا گناه و شرک محسوب مىشود؟
جواب:
جواب این است كه خداوند متعال خود روشن كرده است كه بیرون آوردن فردى توسط فرد دیگر از چاه سبب است. آن فرد سبب است و خداوند اصل كار كه همان بیرون آوردن است را انجام مىدهد و در سبب تأثیر مىگذارد. اما هرگز روح فلان بندهى صالح خود را سبب دفع ضرر و زیان از كسى یا جلب سود و خیر قرار نداده است. نه در قرآن و نه در هیچ كتاب دیگر آسمانى و نه در هیچ حدیث صحیح پیامبر خدا ج چنین مطلبى بیان نشده است. علاوه بر این آیات و احادیث بسیارى چنین كارى را اصلاً جایز و درست نمىدانند و به این هم اشاره مىكنند كه درخواست كمک از غیر خدا و قرار دادن غیر خدا به عنوان فریادرس یا به عنوان واسطه بین خود و خداى خود، شرک است. البته آنچه گفته شد به این معنى نیست كه انجام دادن چنین كارى از سوى مسلمانان، در گذشته یا در حال حاضر، سبب مشرک شدن آنها شده است. هرگز چنین نیست؛ زیرا مردم از این جهت كه حقّ و واقعیت مطلب درست و دقیق برایشان روشن نشده است، معذورند و كلمهى «مشرک و غیر مسلمان» هرگز به مسلمان اطلاق نمىشود؛ اما با این وجود از هر فرد مسلمانى كه چنین كارى را انجام مىدهد و دلش به حال و وضعیت خود [به ویژه در قیامت [مىسوزد و مىخواهد بندهى واقعى خدا باشد، مىخواهیم در اسرع وقت و در كوتاهترین فرصت ممكن برگردد و از طلب كمک از غیر خدا دست بردارد؛ زیرا پس از روشن شدن مطلب هرگز جایز نیست چنین كارى را انجام دهد و اگر پس از این باز هم این كار را انجام دهد، خداوند متعال از او نمىپذیرد. او باید این را بداند كه اگر قبل از روشن شدن مطلب و واقعیت دچار خشم و عذاب خدا نشده است و خدا از تقصیرات و گناه او گذشت كرده است، بعد از روشن شدن مطلب دیگر اینگونه نیست و خداوند هرگز او را معذور نمىدارد [۲۸].
نكتهى بسیار مهمى كه بیانش در اینجا لازم و ضرورى است این كه: منظور از آنچه گفته شد (واسطه قرار دادن و به فریاد خواندن روح بندگان صالح خدا گناه است)، این نیست كه بندگان صالح خدا اعم از پیامبران، فرشتگان و اولیاى صالح كه از طرف مردم به فریاد خوانده مىشوند و بین مردم و خدا واسطه قرار داده مىشوند، انسانها و مخلوقات كم ارزشى هستند و آنها را به عنوان واسطه قرار ندادن به معناى اهانت به آنان است. معاذ الله. كسى كه به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد نه تنها نمىتواند به یكى از بندگان صالح خدا كمترین اهانتى بكند یا خداى نخواسته به دیدهی تحقیر به آنان بنگرد، بلكه تنها زمانى مؤمن محسوب مىشود كه پیامبران خدا را از خود بیشتر دوست داشته باشد و در تمام زندگىاش از آنان پیروى كند و جان و مالش را در راه تعالى برنامهاى كه آنان آوردهاند فدا كند. احترام و ارزش نهادن واقعى به آن بزرگواران تنها در صورتى است كه انسان به آنان آنگونه نگاه كند كه خدا بیان كرده است. خداوند آنها را بندهى خود معرفى كرده است نه فریادرس مردم. خداوند آنها را براى واسطه بودن بین خود و بندگانش نفرستاده است. آنها براى این آمدهاند تا به مردم بگویند و برایشان تبیین كنند كه تنها خداوند متعال فریادرس واقعى است. احترام و ارزش نهادن به آنان به این صورت است كه انسان تابع و پیرو برنامهى آنان باشد و از آنان پیروى كند و این را بداند كه اگر انسان از آنان پیروى نكند خداوند متعال هرگز به او رحم نمىكند. انسان نمىبایستى این بزرگواران را به ناحق فریادرس خود قرار دهد و كارى را انجام دهد كه پیامبران براى از بین بردن آن آمدهاند.
بسیارى را عقیده بر این است كه وقتى ما از یكى از اولیاى صالح خدا طلب كمک مىكنیم و او را به فریاد مىخوانیم، منظورمان این نیست كه او خود به تنهایى مىتواند كارى را انجام دهد. چنین افرادى مىگویند: ما معتقدیم كه تنها خداوند متعال قادر بر انجام هر كارى است كه اراده كند؛ اما چون ما انسانهاى خوبى نیستیم و گناهكار مىباشیم پس نمىتوانیم مستقیماً با خداى خود ارتباط برقرار كنیم و با او راز و نیاز كنیم؛ بنابراین مجبوریم یكى از آن بزرگان را به عنوان واسطه بین خود و خدا انتخاب كنیم و به وسیلهى او خود را به خدا نزدیک كنیم و از او چیزى بخواهیم. همچون واسطه قرار دادن فردى نزد یكى از حاكمان دنیایى [۲۹].
به چنین افرادى [كه تعدادشان هم اندک نیست] باید گفت: آنچه بیان داشتید و توجیهاتى كه گفتید سخنان و توجیهات كسى است كه خدا را نشناخته و نمىشناسد. خدا آن ذاتى است كه خود مىفرماید: هیچ چیزِ انسان بر من پوشیده نیست. خدا آن ذاتى است كه مىفرماید: من از هر خیالى كه به ذهن انسان و به دل او خطور مىكند آگاه هستم و خبر دارم. خدایى كه [چون انسان] اهل هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى نیست و هرگز كار ناحق و كار نابجا انجام نمىدهد تا نیاز به واسطه و پارتى داشته باشد، چه نیازى به این مىرود كه انسان كسى را بین خود و او - جلّ جلاله - واسطه قرار دهد. او از همه كس به انسان نزدیكتر است و از احوال هر فردى هم با خبر و آگاه است و هر كسى كه صادقانه و با اخلاص به او پناه ببرد و از او طلب كمک كند حتماً به فریادش مىرسد و به او كمک خواهد كرد. اگر به خیر و مصلحت او باشد حتماً آنگونه كه او خواسته است نیازش را بر آورده مىكند. اگر به خیر و مصلحت او نباشد به گونهاى بهتر از آنچه او مىخواهد با او برخورد خواهد كرد.
[در مورد مثال حاكم و رعیت و نیاز به واسطه و پارتى نیز باید گفت:] دلیل این كه مردم براى رفتن نزد حاكم به واسطه نیاز دارند و دست به دامن آن مىشوند این است كه حاكم بر خلاف خدا، انسان است و نمىداند و آگاهى ندارد كه مردم در چه وضعیتى به سر مىبرند، و چه مشكلاتى دامنگیرشان شده است و گرفتار چه مصیبتهایى شدهاند و نیازشان چیست. و چون اجازه نمىدهد هر كس به ملاقاتش برود، وجود واسطه ضرورت پیدا مىكند. یا واقعاً به طریقى از وضعیت و حال و احوال مردم با خبر است اما چون او بندهى هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود است، دوست ندارد به مشكلات مردم رسیدگى كند و آنها را برطرف نماید و تنها زمانى این كار را خواهد كرد كه واسطهاى كه یكى از دوستان و آشنایان یا نزدیكان اوست، نزدش برود و از او درخواست كمک نماید و از او بخواهد كارى انجام دهد و مشكل موجود را حل كند.
مسلمانى كه از حقیقت و روح نماز آگاه است، هرگز نمىتواند اینگونه فكر كند و هرگز نمىتواند بگوید: من خود نمىتوانم مستقیماً با خدا تماس بگیرم و در این زمینه نیاز به واسطه دارم؛ زیرا نماز یعنى ارتباط مستقیم بنده با خداى خود و چیزى غیر از این نیست. نماز یعنى راز و نیاز و مناجات بنده با خداى خود. انسان مسلمان در نماز از خداوند متعال طلب و درخواست آنچه كه مىخواهد، مىكند. خداوند متعال خود نیز به انسان دستور داده است تا در شبانهروز بیاید و مستقیماً چند بار با او ارتباط برقرار كند و با او صحبت كند و هر چه در دل دارد به او عرض كند و هر نیازى كه دارد با او در میان بگذارد.
خود قرآن به وضوح و در جاهاى متعدد بیان كرده است كه وسیلهى نزدیک شدن به خدا تنها «ایمان» و «عمل صالح» است، همانطور كه در آخرین آیه از سورهى علق مىفرماید: ﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩﴾ [العلق: ۱۹]. «و سجده کن (نماز بگزار و به سوی الله) نزدیکی بجوی» یعنى براى خدا سجده كن و بندهى واقعى او باش تا بتوانى به این وسیله به او نزدیک شوى و به حضورش برسى.
در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده كه اگر كسى بین خود و خداى خود واسطه قرار دهد تا از این طریق به خداوند نزدیک شود و با او راز و نیاز كند، دچار شرک شده و آن فرد، آن واسطه را شریک خدا قرار داده است. به این مطلب نیز اشاره شده كه اگر از آنان كه غیر خدا را دوست خود قرار داده و آنان را پشتیبان و فریادرس خود مىدانند، اشكال بگیرى و از آنان بپرسى كه چرا این كار را مىكنید؟ چنین جواب مىدهند و مىگویند: ما این افراد را تنها به این دلیل به عنوان فریادرس خود قرار دادهایم كه ما را به خدا نزدیک كنند. اما قرآن با قاطعیت در جواب آنان مىفرماید: این افراد دروغگو هستند و در اشتباه محض به سر مىبرند.
پس از روشن شدن حقیقت و واقعیت، با دلایل محكم و استوار و اثبات این كه غیر از خدا كسى فریادرس نمىباشد و شایستگى چنین امرى را ندارد، اگر چنین افرادى دست از كارشان نكشند، آنان كافرند و خداوند متعال در قیامت بین آنها و بندگان مخلص خود قضاوت خواهد كرد و روشن مىكند كه چه كسى بر حقّ و چه كسى گمراه بوده است. و سپس هر كسى را به جزا و سرانجام خود خواهد رساند:
﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ فِي مَا هُمۡ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ ٣﴾ [الزمر: ۳]. «هان! دین و عبادت خالص (و تهی از شرک) از آنِ الله است. و آنان که دوستانی جز او برگزیدهاند، (میگویند:) ما آنان را عبادت و پرستش نمیکنیم مگر برای آنکه (واسطهی ما باشند و) ما را به الله نزدیک کنند. بیگمان الله در میان آنان پیرامون مواردی که با هم اختلاف دارند، داوری خواهد کرد. بیشک الله، کسی را که دروغگو و ناسپاس باشد، هدایت نمیبخشد».
و در جاى دیگر مىفرماید: آنان كه مطیع غیر خدا هستند و به غیر او- جلّ جلاله - پناه مىبرند و بندگان و مخلوقات خدا را به فریاد مىخوانند و فریادرس خود مىدانند و آنها را به عنوان پشتیبان و پناهگاه خود قرار مىدهند و زمانى كه از این كار منع مىشوند، در جواب مىگویند: ما كه چنین معتقد نیستیم و نمىگوییم این واسطهها خود به تنهایى مىتوانند براى ما كارى انجام دهند و مستقل هستند. ما اینها را به عنوان شفیع و واسطه بین خود و خداى خود قرار مىدهیم و از آنها درخواست كمک مىكنیم تا از این طریق ما را به خدا نزدیک كنند. كار چنین افرادى شریک قرار دادن براى خداست و خداوند از چنین كارى منزّه و مبرّا است. خداوند متعال نه در آسمانها و نه در زمین، كسى را به عنوان واسطه بین خود و بندگان خود قرار نداده است تا از این طریق یكى از بندگانش به او نزدیک گردد:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٨﴾ [یونس: ۱۸] [۳۰].
و در جاى دیگر به این مطلب اشاره مىكند كه: افراد و مخلوقاتى كه به فریاد خوانده مىشوند از چیزهاى پشت پردهى غیب آگاه و با خبر نیستند تا بتوانند براى كسى كارى انجام دهند:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٦٥﴾ [النمل: ۶۵] [۳۱]. بگو تمام آنچه در آسمانها و زمین است جز خدا از غیب خبر ندارند. حتى نمىدانند كه چه موقع زنده خواهند شد و از قبرهایشان بیرون آورده مىشوند.
تنها غیبى كه انسان مىداند و به آن خبر داده شده است همان برنامهى هدایت خداوند است كه نخست پیامبران از آن آگاه شده و سپس مردم از طریق آن بزرگواران بر آن آگاهى یافتهاند، پس: ﴿لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النمل: ۶۵]. غیر از خدا كسى غیب نمىداند.
خداوند متعال در قرآن به پیامبرش دستور مىدهد و مىفرماید: تو براى مردم بیان كن كه غیب نمىدانى و اگر از غیب آگاهى مىداشتى چیزهاى مفید و خوب بسیارى را براى خود كسب مىكردى و خود را از چیزهاى نامطلوب و ناخوشایند و مشكلات بسیارى نجات مىدادى. تو همانند هر انسان دیگر غیب نمىدانى و در نتیجه بسیارى از چیزهاى به ظاهر خوب را از دست مىدهى و به مشكلات بسیارى نیز گرفتار مىشوى. تنها چیزى كه تو از غیب مىدانى همان برنامهى هدایت است كه خداوند متعال به تو داده است:
﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ﴾ [الأعراف: ۱۸۸]. «و اگر غیب می¬دانستم، سود بسیاری برای خودم فراهم می¬ساختم و هیچ زیانی به من نمی¬رسید. من برای مؤمنان تنها هشداردهنده و مژده رسانم» به مردم بگو كه وظیفهى من تنها اعلام خطر و هشدار و نیز مژده دادن و بشارت است. ترساندن و اعلام خطر به آنانى كه در مسیر بندگى شیطان قرار گرفتهاند و به مسیر بندگى خدا بر نمىگردند و بشارت و مژده به آنانى است كه در مسیر بندگى خدا قرار دارند و با اخلاص كامل مشغول بندگى و عبادت خداوند متعال هستند. وظیفهى تو همین است و بس و هیچ آگاهى و اطلاعى از غیب ندارى و غیب را تنها خداوند متعال مىداند و بس.
حال كه هیچكدام از بندگان صالح خداوند حتى بزرگترین آنها یعنى پیامبر خدا حضرت محمد ج چیزى از غیب نمىداند و از حال و اوضاع كسى آگاه نیست، چگونه از آنان طلب كمک شود و به عنوان فریادرس و پناهگاه و پشتیبان قرار داده شوند؟
پس از بیان این كه هیچ كس غیر خدا - مگر توسط قرآن -، بر غیب آگاهى ندارد، هر كس چنین ادعایى نسبت به خود یا نسبت به دیگرى داشته باشد، یقیناً اشتباه مىكند و اگر آگاهانه چنین ادعایى بكند مطمئناً دروغ مىگوید و آنچه كه او غیب مىنامد گمان و خیالى بیش نیست؛ مثلاً: رخ دادن حادثهاى به دل كسى خطور مىكند و بعداً آن حادثه هم روى مىدهد. اگر آن فرد یا دیگران چنین ادعا كنند كه واقعاً غیب مىداند چیز درستى نیست و آنچه تصادفاً اتفاق افتاده خیال و گمانى بوده كه به دلش خطور كرده است و بیش از این چیز دیگرى نبوده است. یا مثلاً: فردى خوابى مىبیند و بعد از مدتى خوابش تحقق مىیابد و این در حالى است كه هرگز مطمئن نبوده كه آنچه دیده روى خواهد داد و به واقعیت خواهد پیوست. یا اگر فردى روزى پیشبینى امرى را بكند و بعداً پیشبینى او به تحقق بپیوندد، این دانستن غیب نیست؛ چرا كه او تنها پیشبینى كرده است و هرگز مطمئن نبوده كه آنچه گفته تحقق مىیابد. به همین خاطر است كه خداوند متعال مىفرماید: آنان كه غیر خدا را فریادرس خود مىدانند، هیچ دلیل و برهانى ندارند؛ زیرا فریادرس باید خالق، مالک و صاحب قدرت باشد و نفع و ضرر در دست او باشد و بر انسان تسلط داشته و سرانجام او در دستش باشد و كسى غیر از خدا چنین قدرتى ندارد. نه در آسمان و نه در زمین كسى غیر از خدا خالق و آفرینندهى كوچكترین چیز نیست.
دلیلى مبنى بر این كه كسى غیر از خدا شایستگى و لیاقت این را داشته باشد كه از او طلب كمک شود، در دست نیست. به همین دلیل است كه خداوند مىفرماید: چه كسى گمراهتر از فردى است كه غیر از خدا كسانى را به فریاد بخواند كه از هر لحاظ پایینتر از خدا هستند و هرگز نمىتوانند تا روز قیامت جواب او را بدهند، و اصلاً به فریادش نمىرسند. علاوه بر این، از فریاد و درخواست او نیز بى خبرند:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ ٦﴾ [الأحقاف: ۵- ۶]. «و هیچکس گمراهتر از کسی نیست که کسانی جز الله را بهفریاد میخواند که تا روز قیامت نیز درخواستش را پاسخ نمیگویند و آنان (معبودان باطل) از دعا و درخواست ایشان بیخبرند. و هنگامی که مردم برانگیخته میشوند، معبودان باطل، دشمن ایشان خواهند بود و منکِر عبادت اینها خواهند گشت» و در روز قیامت چنین به فریاد خواسته شدگانى و آنان كه به ناحق فریادرس شناخته شده بودند، دشمنِ به فریاد خواهندگان خود مىشوند و بىزارى خود را از كارى كه آنان كردهاند، اعلام نموده و مىگویند: ما اصلاً به چنین كارى راضى نبودهایم، [و خطاب به آنها مىگویند:] شما كار بیخود و بىجایى كردهاید كه از ما طلب كمک نمودید. ما اصلاً این كار را دوست نداشتیم و شما را به آن دعوت نكرده بودیم. ما هرگز شما را از خود نمىدانیم؛ زیرا بر خلاف آنچه شما را به سوى آن دعوت كرده بودیم عمل كردهاید. ما آمدیم به مردم اعلام كنیم كه طلب كمک از غیر خدا جایز نیست و شرک محسوب مىشود؛ اما شما بر اساس دعوت و گفتهى ما عمل نكردید پس هیچ علاقه و رابطهاى بین ما و شما وجود ندارد.
شاید برخى از مردم چنین تصور كنند كه منظور خداوند از به فریاد خواسته شدگان همان بتهایى بوده كه در آن زمان (قبل از اسلام) غیر مسلمانان آنها را به فریاد مىخواندند و دست به دامن آنها مىشدند و از آنها كمک مىطلبیدند و كسانى را كه خداوند مشرک خوانده است افرادى هستند كه این بتها را به فریاد مىخواندند. اما اگر با اندک اطلاع و آگاهى و با انصاف به قرآن و آیات متعدد آن در این زمینه بنگریم هرگز در این شک نخواهیم كرد كه منظور از این آیهها تنها بتها نبوده و نیست و خداوند با كلمات و عباراتى بسیار روشن و واضح این مطلب را بیان فرموده كه آنچه مردم از آنها طلب كمک مىكردند و به فریاد مىخواندند تنها بتهاى سنگى و ... نبودهاند. اصلاً آن بتها یاد بود و مجسمههایى از بندگان صالحى بودند كه نزد مردم داراى مقام و موقعیت خاص و ویژهاى بودهاند؛ مثلاً: منظور از بتهایى كه مشركین قریش به نامهاى «لات» و «منات» و «عزى» و... ساخته و آنها را به كمک مىطلبیدند چیزى جز این نبوده كه چنین معتقد بودند كه: فرشتگان فرزندان خداوند متعال هستند و طبیعى است كه فرزند [به ویژه دختر] [۳۲] به راحتى مىتواند از پدرش درخواستهایى بكند. آنها با زبان حال مىگفتند: ما از دسترسى به فرشتگان ناتوانیم پس مىآییم و مجسمهها و یادبودهایى از آنها مىسازیم و آنها را مورد احترام قرار مىدهیم و در اطرافشان طواف مىكنیم و نزدشان نذر و قربانى مىكنیم تا فرشتگان با این كار متوجه ما شده و از ما راضى شوند و محبت ما در دلشان جاى گیرد و در نتیجه آنچه ما مىخواهیم و از آنها درخواست مىكنیم، آنها از خداوند بخواهند] ؛چرا كه ما افراد گناهكار و بدبختى هستیم كه توانایى برقرارى ارتباط مستقیم با خدا را نداریم].
آنچه گفته شد خلاصهى شركى بود كه آن مردم دچارش شده بودند. آنها هرگز چنین معتقد نبودند كه بتها خود به تنهایى مىتوانند كارى انجام دهند. آنها وقتى یكى از بتها را «عُزّى» نامیدند با این اعتقاد بود كه خداوند متعال چون یكى از نامهایش- به عقیده آنها- «أَعَزّ» است، كه از لحاظ معنى درست مىباشد، پس - معاذ الله - یكى از فرشتگان كه دختر اوست «عُزّى» نام دارد؛ چون نامها باید با هم تناسب داشته باشد. همانطور كه به جنس مذكر گفته مىشود «اكبر» و به جنس مؤنث گفته مىشود «كبرى» یا «اصغر» و «صغرى».
شرک مسیحیان نیز این چنین بود. آنها مىگفتند: عیسى پسر خداست نه به این معنى كه - معاذ الله - خداوند متعال زنى داشته باشد و با او همبستر شده و در اثر این همبسترى فردى به نام عیسى به دنیا آمده باشد. هرگز چنین نمىگفتند و چنین معتقد نبودند. آنان چنین معتقد بودند كه حضرت عیسى نزد خدا داراى چنان مقام و موقعیتى است كه آنها مىتوانند از او درخواست كمک كنند و او را واسطهى بین خود و خداى خود قرار دهند.
خداوند مىفرماید: در روز قیامت آنانى را كه برخى از بندگان صالح خدا را به فریاد خواندهاند به همراه بندگان صالح خدا گرد آورده و از بندگان صالح مىپرسیم: آیا شما بودید كه این بندگان را گمراه كردید و به آنها گفتید: از ما طلب كمک كنید و ما را فریادرس و واسطه بین خود و خدایتان قرار دهید؟ یا خودشان گمراه شدند؟ آنان نیز در جواب مىگویند: خدایا! تو منزه و پاكى از این كه ما چنین كارى بكنیم و اصلاً براى ما شایسته نیست كه این كار را بكنیم. ما از این افراد بیزاریم و هرگز به آنان نگفتهایم كه این كار را بكنند. اصلاً ما آنها را دعوت كردیم كه از كسى جز خدا طلب كمک نكنند و كسى را بین خود و خدا واسطه قرار ندهند. بندگان صالح خدا، كه به فریاد خوانده شده بودند، اینگونه بیزارى خود را از آنان اعلام كرده و خود را از گناه بزرگى كه آنان دچارش شدهاند، تبرئه مىكنند:
﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِيلَ ١٧ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ﴾ [الفرقان: ۱۷- ۱۸]. «و روزی که آنان و معبودانی را که جز الله عبادت مىکردند، جمع مىكند و مىگوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه كردید یا خودشان راه را گم كردند؟ مىگویند: (پروردگارا!) تو، پاک و منزّهى؛ براى ما شایسته و روا نبود كه دوستانی جز تو برگزینیم» در این آیه مشخص است كه بحث بت مطرح نیست و حتّى بحث آنانى نیست كه به گمان مردم صالح بوده و در نتیجه به فریاد خوانده شدهاند بلكه بحث، بحث فرشتگان و پیامبران و اولیاء خداست. در اینجا جا دارد به فرمایشى از «عبدالقادر گیلانى»كه بسیار نسبت به او ظلم شده و شخصیت او به درستى شناخته نشده است، اشاره كنیم و ببینیم كه این بزرگوار چگونه در مورد پرستش و عبادت خدا بحث كرده است. ایشان در یک سخنرانى در بغداد كه در جمع كثیرى از مردم ایراد كردند، فرمود: «اى مردم! شما به دینار و درهم پناه بردهاید. شما به صاحبان قدرت متكى هستید. شما مال و ثروت و مقام و شهرت را پشتیبان خود قرار دادهاید. پس از آن فرمود: «كُلُّ مَنْ إِعْتَمَدْتَ عَلَيْهِ فَهُوَ إِلهُكَ». به هر كس غیر از خدا تكیه كنى و بر او توكل كنى و او را پشتیبان خود بدانى، او را خداى خود قرار دادهاى. او را فرمانروا و فریادرس و صاحب و مالک خود قرار دادهاى و در نتیجه مرتكب شرک نسبت به خدا شدهاى». سپس ادامه داد و خطاب به چنین افرادى فرمود: «يا مُشْرِكينَ بِالْأَسْباب»، اى كسانى كه اسباب را شریک خدا قرار دادهاید. - یعنى بندگان خدا سبب هستند و خداوند متعال بندگان را سبب انجام امور قرار داده است [۳۳] و شما آن سببها را شریک و همتاى خدا قرار دادهاید -».
این بزرگوار / در سخنرانىهاى مختلفش بسیار به این نكته اشاره مىكرد و مردم را به آن تذكر مىداد كه تنها خدا فرمانروا و فریادرس است.
علاوه بر امام عبدالقادر گیلانى / بسیار دیگرى از مردان صالح خدا همچون امام ربّانى كه یكى از داعیان راه خدا بود، نزد مردم به گونهاى دیگر و غیر صحیح شناخته شدهاند.
باز هم این مطلب مهم را تكرار مىكنیم و مىگوییم: آنچه گفته شد به این معنى نیست كه افرادى كه اكنون از غیر خدا طلب كمک مىكنند و دیگران را به فریاد مىخوانند «مشرك» هستند. هرگز چنین نیست و ما هرگز مسلمانان را «مشرك» نمىدانیم؛ اما با این وجود مىگوییم: كارى كه آنها انجام مىدهند (به فریاد خواندن دیگران) «شرك» است. از آنان نیز مىخواهیم كه اگر خواهان خوشبختى دنیا و سعادت آخرت هستند قبل از این كه فرصت را از دست بدهند و بمیرند، دست از این كار بكشند و به سوى برنامهى صحیح خدا و قرآن و سنّت پیامبر خدا ج برگردند.
[۲۳] ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: ۵۶]. [۲۴] اشاره به آیهى: ﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤﴾ دارد. [النازعات: ۲۴]. [۲۵] به چنین امرى كه تمام عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند، اجماع گفته مىشود. [۲۶] و كسانى كه به نیكى روش آنها را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبى پیمودند. [۲۷] منظور استاد / استفاده و بهكارگیرى اسباب براى انجام امورى است كه در حقیقت اسباب آن كار نیستند؛ مثلاً: درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا به منظور جلب نفع یا دفع ضرر و... البته مسئلهى درخواست از روح یكى از بندگان صالح خدا و به فریاد خواندن آن با مسئلهى درخواست دعاى خیر از یكى از بندگان صالح خدا - با وجود اشتراک این دو امر در جلب نفع و دفع ضرر- دو مسئلهى كاملاً متفاوت هستند. مسئلهى درخواست دعا كه در آیات متعدد به آن اشاره شده است؛ همچون درخواست فرزندان حضرت یعقوب از پدرشان یا دستور به پیامبر ج براى طلب استغفار براى مؤمنین و... مسئلهاى جایز است و انجام چنین كارى بر هر فرد مسلمان واجب است. به این نكته نیز باید توجه كرد كه در قرآن دعا به عنوان یكى از اسباب مغفرت معرفى شده است؛ اما درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا نه تنها به عنوان سبب معرفى نشده بلكه آیات بسیارى نیز آن را منع كردهاند. براى آگاهى بیشتر به نوارهاى «مناظره»، «عقیده» و جزوهى «توحید» استاد / مراجعه شود. [۲۸] نكتهاى كه در اینجا لازم به تذكر و بیان است و استاد بزرگوار / در جاهاى دیگر به آن اشاره كرده است مسئلهى شناخت سبب و اسباب امور است. ایشان مىفرمایند: اسباب امور از راههاى زیر قابل شناسایى است: ۱. بیان آن در كتاب خدا یا سنّت پیامبر خدا ج؛ مثلاً: خداوند متعال در كتابش توبه را سبب بخشش گناهان معرفى كرده است. پس انسان گناهكار با توبه كردن كه همان سبب است از خداوند طلب بخشش مىكند. و ... ۲. تجربه و علم؛ مثلاً: از طریق تجربه و علم ثابت شده است كه فلان دارو براى فلان بیمارى مفید است پس فرد بیمار آن دارو را فراهم مىكند و سپس بر خدا توكل مىكند. یعنى از او مىخواهد كه در آن دارو تأثیر قرار دهد و او را شفا دهد. براى اطلاع و آگاهى بیشتر در این زمینه به نوارهاى «عقیده» استاد مراجعه شود. درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا و سبب قرار دادن آن به منظور نزدیک كردن انسان به خدا، باید از یكى از راههاى ذكر شده شده باشد. چنین چیزى نه در كتاب و سنّت آمده و نه از روى علم و تجربهى بشرى ثابت شده است. این كه فردى یک بار یا دوبار با درخواست از روح یكى از صالحان به طور تصادفی شفا یافته است؛ امرى تجربه شده نیست. [۲۹] هر چند مردم چنین تشبیهى را با زبان قال نمىگویند اما حال و وضعیتشان بیانگر چنین مطلبى است. [۳۰] اینان غیر از خدا چیزهایى را مىپرستند كه نه بدیشان زیان مىرسانند و نه سودى عایدشان مىسازند و مىگویند: اینها میانجىهاى ما در نزد خدایند. بگو: آیا خدا را از وجود چیزهایى با خبر مىسازید كه خداوند در آسمانها و زمین سراغى از آنها ندارد. خداوند منزه و فراتر از آن چیزهایى است كه مشركان انبازشان مىدانند. [۳۱] بگو: كسانى كه در آسمانها و زمین هستند جز خدا غیب نمىدانند، و نمىدانند كه چه وقت برانگیخته مىشوند. [۳۲] مشركین چنین معتقد بودند كه فرشتگان دختران خداوند هستند. [۳۳] نكتهاى كه باید در اینجا به آن توجه كرد این است كه هر انسانى سبب است و خداوند انسانها را سبب انجام امور مختلف قرار داده است؛ اما این درست نیست كه گفته شود چون هر انسانى سبب است پس جایز است برخى از آنها به عنوان واسطه بین سایر بندگان و خدا قرار گیرند؛ زیرا خداوند چنین مطلبى را نفى كرده است.
مطلب دیگرى كه در اینجا توضیحش ضرورت دارد این است كه: گاه گاهى برخى از مسلمانان در دعاهاى خود چنین مىگویند: «خدایا به خاطر فلان شخص یا فلان پیغمبر یا فلان اولیاء و ... فلان كار را براى من انجام بده».
در این مورد میگویند: این كار و درستى یا نادرستى آن مورد اختلاف علماء است. همهى علما رأى بر گناه بودن آن ندادهاند. برخى معتقدند كه این مسئله با مسئلهى به فریاد خواندن فرق مىكند و بدون اشكال است.
اما [ما مىگوییم:] درست است كه چنین درخواستى مانند مورد قبل، به صراحت شریک قرار دادن براى خدا نیست؛ اما چیزى است كه از ادب دینى به دور است. اگر مسلمانى بخواهد مؤدبانه دعا و درخواستى از خدا بكند حقّ ندارد اینگونه درخواستش را مطرح كند؛ زیرا نه در قرآن و نه در احادیث صحیح و نه در برنامهى زندگى بندگان صالح خدا چنین چیزى نیامده است. از طرف دیگر، در قرآن چنین آمده كه انسان در مناجات و دعاهایش بگوید: «یا رَبِّ» یا كلمات و عباراتى نظیر آناز جمله: «یا رحمان»، «یا رازق»، «یا غفور»، «یا ودود» و... را بكار ببرد. انسان حق ندارد عبارتهایى غیر از این عبارتها بهكار ببرد و باید این را نیز بداند كه بندهى صالح خدا، براى خود صالح است و فرد دیگر تنها زمانى مىتواند از خوبىها و اعمال صالح او بهره ببرد كه پیرو او شود.
این كه فردى پیامبر خدا ج را به عنوان بهترین بندهى خدا مىشناسد و این طور هم هست، این را باید بداند كه بهترین بنده بودنِ پیامبر خدا ج و نزدیكى و مقام و موقعیت ایشان به خداوند نسبت به همهى مردم، تنها به نفع و سود خود ایشان ج است و هر انسانى تنها وقتى مىتواند از نزدیكى آن بزرگوار ج به خداوند متعال، بهرهاى ببرد كه به ایشان ایمان بیاورد و پیرو و مطیع ایشان باشد؛ در غیر این صورت اگر هزار سال هم عمر كند و هزاران هزار بار دست به دعا شود و بگوید: خدایا! به خاطر پیامبرت حضرت محمد ج به من رحم كن، خداوند هرگز به او رحم نخواهد كرد؛ زیرا خداوند متعال چنین برنامهاى را قرار نداده است. برنامهى خدا چنین است كه هرگاه فردى در مسیر ایمان به خدا قرار گیرد و در زندگىاش عمل صالح انجام دهد خداوند متعال در این صورت به او رحم مىكند و علاوه بر این به پیامبران و بندگان صالحش اجازه مىدهد كه برایش دعاى خیر كنند. انسان تنها در این صورت است كه خیر و سعادت و خوشبختى را به دست خواهد آورد و همانطور كه در این دنیا مسلمانان و بندگان صالح خدا برایش دعاى خیر مىكنند، در قیامت نیز خداوند متعال به بندگان صالحش اجازه خواهد داد كه براى یكدیگر، كه ایشان نیز جزو آنان است، دعاى خیر كنند و تقاضاى بخشش نمایند و به این صورت در قیامت آنچه كه به آن «شفاعت» گفته مىشود، روى خواهد داد.
در اینجا نكاتى چند در مورد «شفاعت» لازم به نظر مىرسد.
در مقدمهى این بحث مىگوییم: «شفاعت» به این معناست كه كسى یا چیزى مؤید كسى یا چیز دیگر شود؛ مثلاً: فردى به تنهایى قادر به انجام كارى نیست و قدرت آن را ندارد؛ لذا فرد دیگرى در كنارش قرار مىگیرد و او را یارى و كمک مىكند و اینگونه پشتیبان او شده و او را تقویت مىكند. در اینجا مىگویند: آن فرد نیرومند «شفیعِ» آن فرد ضعیف شده است. به چنین كار و كمكى «شفاعت» گفته مىشود. اگر فردى با فرد دیگرى خصومت و دشمنى داشت و خود به تنهایى قادر بر شكست دادن او نشد و نتوانست خود را از دست اذیت و آزار او نجات دهد و در این صورت فرد دیگرى او را كمک كند و با كمک او دشمنش را شكست دهد و از اذیت و آزار او نجات یابد، در این صورت گفته مىشود: فرد ثالث (فرد سوم) شفیع شده و فرد ضعیف را شفاعت و تقویت كرده است.
این «شفاعت» به ترتیبى كه اكنون بیان مىشود، هم در دنیا و هم در قیامت وجود دارد.
اگر شخصى از خوردن غذا خوددارى كند، طبق برنامه و قانون خداوند متعال كمكم گرسنه مىشود و پس از مدتى از بین مىرود. این برنامه و قانونى است كه خداوند متعال [از روز ازل] مقرّر كرده است. فردى كه در اثر گرسنگى در معرض نابودى و مرگ قرار مىگیرد براى نجات خود به چیزى نیاز دارد كه به آن پناه برده و با این كار از مرگ و نابودى نجات یابد. نجات از مرگ در اثر گرسنگى برنامه و قانون دیگرى دارد كه خداوند متعال آن را قرار داده است و آن خوردن غذا و سپس توكّل كردن بر خداست تا در آن تأثیر بگذارد و او را سیر كند [۳۴].
چنین فرد گرسنهاى با پناه بردن به قانون «سیر شدن» كه همان خوردن غذا و بعد توكل كردن بر خداست، در حقیقت این قانون را «شفیع» خود قرار داده و این قانون او را «شفاعت» كرده است و از مرگ نجات یافته است.
اگر فردى دچار گناه شد و در مسیرى غیر از مسیر خدا قرار گرفت و خود را به انجام اعمال زشت و ناپسند مشغول كرد، در این صورت چنین فردى مستحق خشم و غضب خداوند متعال قرار گرفته؛ یعنى در چارچوب قانون «خشم و عذاب» خداوند قرار گرفته است. حال براى نجات از این مشكل (بیرون آمدن از این قانون و دورى از خشم و غضب خدا) راه چاره این است كه به قانون دیگرى كه خداوند خود مقرر كرده است پناه ببرد و آن قانون «توبه و بازگشت» به سوى خداوند و تصحیح عقیده و انجام اعمال صالح است؛ یعنى به كار بردن سبب كه همان توبه و ...است [۳۵]. وقتى فرد گناهكار به سوى خدا بر مىگردد و توبه مىكند و مشغول انجام اعمال صالح مىشود و اسباب را به كار مىبرد، قانون دیگر خداوند متعال كه همان قانون «بخشش گناهان» است او را از خشم و عذاب خداوند نجات مىدهد و در این زمینه او را پشتیبانى و حمایت مىكند؛ یعنى این قانون، «شفیع» آن فرد شده و نزد خدا براى او «شفاعت» مىكند تا او را از عذاب خدا كه قانون دیگر خداست نجات دهد.
واضحتر این كه: فردى با «انجام گناه» كه یكى از «اسباب» است در دایرهى «عذاب خدا» كه یكى از قوانین است قرار گرفته و با «توبه و بازگشت و انجام اعمال صالح» كه جزو «اسباب» هستند خود را در دایرهى «بخشش و عفو» خداوند كه یكى دیگر از قوانین خداست قرار مىدهد. پس قانون «بخشش و عفو»، «شفیع» او شده و او را از قانون «عذاب» نجات داده و در حقیقت او را «شفاعت» كرده است.
به همین ترتیب در هر كار و حادثهاى و در هر وضعیت و شرایطى دو قانون كه قوانین خداوند متعال مىباشند مطرح و موجود است كه یكى به انسان هجوم مىبرد مانند قانون بیمارى؛ وقتى كه مسایل بهداشتى رعایت نشود و دیگرى پشتیبان و پناه و نجات دهندهى انسان است مانند قانون مراجعه به پزشک و به كار بردن دارو و خوردن آن و توكل بر خدا.
انسان موظف است براى محفوظ ماندن از نابودى و هلاكت، هم در دنیا و هم در قیامت، به آن قوانینى كه خداوند متعال براى نجات او قرار داده است پناه برده و آنها را شفیع و پشتیبان خود قرار دهد. پس بنا به آنچه گفته شد روشن مىشود كه شفاعت مربوط به آن قوانینى است كه خداوند متعال قرار داده است؛ همانطور كه خداوند - جلّ جلاله - مىفرماید: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗا﴾ [الزمر: ۴۴]. یعنى تمامى شفاعتها مربوط به خداست. او - جلّ جلاله - خود تصمیم گرفته است كه فلان چیز پناه و پشتیبان فلان چیز دیگر باشد.
زمانى كه فردى دچار معصیت و گناه مىشود و بعد توبه مىكند و به سوى خدا بر مىگردد، در این صورت خداوند متعال با قانون بخشش و رحمت و دلسوزى خود به او رحم مىكند و او را مىبخشد. در چنین وضعیتى بر مؤمنان و مسلمانان دیگر است كه براى چنین فردى دعاى خیر كنند و دست به دعا شده و بگویند: خدایا! این شخص از مسیر انحراف و گمراهى برگشته و دست از معصیت و گناه كشیده و مشغول انجام اعمال صالح است و [بنا به قوانین خودت [مستحق بخشش و غفران توست پس ما هم از تو مىخواهیم كه او را ببخشى.
چنین درخواست و دعایى، هم در دنیا مطرح و صحیح مىباشد و هم در آخرت و قیامت. خداوند متعال به بندگان صالح خود اجازه داده كه براى یكدیگر چنین دعاها و درخواستهایى داشته باشند.
آنچه در مورد شفاعت گفته شد، همان چیزى است كه هم در قرآن بیان شده و هم در بسیارى از احادیث صحیح ذكرش آمده است.
در قرآن و احادیث صحیح چنین آمده است كه هرگاه فردى شایستگى و لیاقت بخشش و رضایت خدا را داشت [كه چنین امرى نیز با توبه و بازگشت او به سوى خدا و انجام اعمال صالح میسر است]، خداوند متعال هم در دنیا و هم در قیامت به بندگان صالح خود اجازه مىدهد تا براى او دعاى خیر بكنند. خداوند در میان بندگان صالح خود به خصوص به پیامبران - علیهم السلام- و به ویژه به حضرت محمد بن عبدالله خاتم پیامبران ج اجازه مىدهد كه براى بندگان صالح دیگر دعاى خیر كنند و براى آنها «شفاعت» نمایند. یعنى پس از این كه خداوند معین كرد كه چه كسى شایسته چه مقام و موقعیتى است، به آن بزرگواران به ویژه خاتم پیامبران ج اجازه مىدهد كه براى - مثلاً:- فلان شخص دعاى خیر كنند و اینگونه دوستى و محبت خود را نسبت به او ابراز نمایند.
[۳۴] قبلاً به طور مفصّل به این مطلب اشاره شده است. [۳۵] خداوند متعال براى انجام هر عملى و روى دادن هر حادثهاى قانون ویژهاى قرار داده است یعنى هر عملى و هر حادثهاى اسباب و مسببات خاص خود را دارد.
براى این كه مسئلهى «شفاعت» بهتر و بیشتر روشن شود، در اینجا به بیان نوع دیگرى از «شفاعت» مىپردازیم كه انجام آن از دیدگاه قرآن غیر ممكن و بعید است و اگر فرد یا افرادى به آن معتقد باشند، براى خدا شریک قرار داده و در نتیجه از رحمت او - جلّ جلاله - محروم مىشوند.
در دنیا چنین مرسوم است كه متخلفین از قوانین موجود در جامعه بازداشت و سپس دادگاهى شوند. مجرمى كه دچار جرم شده، براى نجات خود وكیل مدافعى را گرفته تا او را كمک كند و نجات دهد. وكیل مدافع نزد قاضى رفته و سعى مىكند فرد مجرم و جرم او را به گونهاى جلوه دهد كه از محكومیت و مجازات نجات یابد. اگر در این كار موفق شد چه بهتر، در غیر این صورت از راه دیگرى وارد مىشود و آن این كه دست به دامن یک واسطه مىشود تا آن واسطه از هر طریق ممكن قاضى را راضى كند و مجرم را نجات دهد.
البته گاه گاهى نیز پیش مىآید كه كسى واقعاً مجرم نیست و بىگناه است؛ اما قاضى چون «علم محیط بر اوضاع و احوال ندارد»، یعنى چون «جاهل» است، او را مجرم معرفى مىكند و حكم زندان یا... را برایش صادر مىكند. چنین فرد بىگناهى مجبور است براى نجات خود دست به دامن حامى و پشتیبان و وكیل مدافعى شود تا از این طریق واقعیت امر و بىگناهى او براى قاضى روشن شود و نجات یابد.
گاهى هم قاضى واقعاً مىداند كه فردى بىگناه است؛ اما چون «تابع هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى» خود است به هر دلیلى - مثلاً: تطمیع یا...- او را مجرم مىشناسد. در چنین حالتى فرد بىگناه دست به دامن واسطهاى مىشود تا از آن طریق از صدور یا اجراى حكم جلوگیرى كند. در دادگاهها و محاكم دنیایى و حكومتهاى جاهلى چنین چیزهایى زیاد به چشم مىخورد.
حال به خاطر این كه مردم چنین فكر نكنند كه دادگاه خدا نیز اینگونه است و در آنجا نیز چنین چیزهایى مطرح است، قرآن در بسیارى از آیات به این مطلب اشاره مىكند كه در دادگاه خداوند نه پشتیبان و نه وكیل مدافعى وجود دارد و نه نیازى به واسطه و پارتى هست؛ زیرا حاكم آن روز تنها خداست و هیچ چیز بر ذات خداوند متعال پوشیده نیست؛ یعنى خداوند علم محیط بر همه چیز و همه كس دارد. در آنجا اینگونه نیست كه فرد مجرم، غیر مجرم و غیر مجرم، مجرم و گناهكار شناخته شود و علیه یكى و به نفع دیگرى حكم صادر شود. از طرف دیگر خداوند متعال تابع هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى نیست و اصلاً چنین مسائلى براى او - جلّ جلاله - مطرح نیست تا فرد بىگناهى را مجرم و مجرمى را بى گناه بشناسد.
علاوه بر این، هر آنچه فرشتگان و بندگان صالح خدا مىدانند، خداوند متعال خود، آنها را از آن مطالب آگاه كرده است؛ پس دیگر نیازى نیست كه كسى نزد خدا برود و او را از واقعیت امر یا مسایل دیگر آگاه كند تا مبادا حكمى به ناحق صادر شود. واقعیت امر این است كه نه چیزى بر خداوند متعال پوشیده است كه نیاز به روشن كردن داشته باشد و نه خداوند متعال - معاذ الله - تابع هوا و آرزوهاى نفسانى است كه كار نابجا و حكمى به ناحق صادر كند. به همین دلیل است كه مىفرماید: در دادگاه خداوند جاى واسطهگرى نیست و نیازى به وكیل مدافع نمىرود و در آنجا از آنچه در دادگاههاى دنیایى مطرح است، خبرى نیست. در آنجا هر فردى در گرو اعمالى است كه خود در دنیا انجام داده است و بر اساس آنها محاكمه مىشود و حكم صادر مىگردد. در آنجا هر فردى به تنهایى در دادگاه حاضر مىشود و جوابگوى اعمال و كردار خود است:
﴿وَكُلُّهُمۡ ءَاتِيهِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَرۡدًا ٩٥﴾ [مریم: ۹۵]. «هر كدام از آنان (هر انسانى) در روز قیامت به تنهایى در حضور خدا قرار مىگیرد».
در دادگاه خداوند متعال، هر فردى بر اساس ایمان و عمل صالح یا بر اساس كفر و اعمال زشتى كه در دنیا داشته است، محاكمه مىشود. در آنجا هر فردى به تنهایى در دادگاه حاضر مىشود و كسى به خاطر اعمال دیگران مؤاخذه نمىشود و هر كس در گرو اعمال خود است و در این زمینه به كسى كوچكترین ظلمى نخواهد شد:
﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤﴾ [یس: ۵۴]. «آن روز به هیچکس هیچ ستمی نمیشود و تنها بهسزای اعمالتان میرسید».
پس از اتمام دادگاهى و پس از این كه هر كس بر اساس اعمالش محاكمه شد و سرانجامش مشخص شد، و پس از آن كه درجات و جایگاه هر فرد در بهشت یا جهنم بر همگان مشخص شد و بندگان صالح خداوند فهمیدند كه هر فردى مستحق چه مقام و موقعیتى است - كه این هم بر اساس درجات اعمال او صورت مىگیرد-، خداوند متعال اجازه مىدهد كه هر فرد صالحى بر اساس مقام و موقعیتى كه دارد براى دیگران دعاى خیر كند. از طرف دیگر خداوند مىفرماید كه بدون اذن و اجازهی او كسى نمىتواند لب به سخن بگشاید. حتّى فرشتگان كه مأمور خداوند متعال هستند و مردم را به دادگاه احضار مىكنند، نمىتوانند كوچكترین سخنى بگویند. اگر قرار باشد اجازهى سخنى به كسى داده شود تنها این است كه اجازه داده مىشود براى كافران درخواست لعنت و عذاب خداوند و دورى از رحمت و براى مؤمنان درخواست پاداش و جزاى متناسب با وضعیت و احوال آنها، شود.
فرد كافر به اندازهى كفر و اعمال زشتى كه در دنیا انجام داده است مورد لعنت قرار مىگیرد و فرد مؤمن نیز به اندازهى ایمان و اعمال صالحى كه در دنیا انجام داده است، از دعاى خیر بهرهمند مىشود. نه بیشتر و نه كمتر.
این همان شفاعتى است كه در قیامت وجود دارد و خداوند متعال به آن اجازه مىدهد. اما شفاعتى غیر از این، كه در آن نیازى به وكیل مدافع و واسطه باشد، نه تنها وجود ندارد و قرآن به وجود آن اشاره نكرده است؛ بلكه بر اساس قرآن هر كس به آن اعتقاد داشته باشد «مشرك» و «گمراه» است. بر اساس آیات قرآن [و احادیث صحیح] تنها كسى یا كسانى مشمول «شفاعت» پیامبر خدا ج و سایر بندگان صالح خدا مىشوند كه خود را از چنین اعتقاد و تفكرى نجات داده و هرگز چنین فكر نكنند كه كسى به فریاد آنها خواهد رسید. هر فردى موظف است به خدا و برنامهى او - جلّ جلاله - ایمان داشته و مشغول انجام اعمال صالح و اداى مسئولیت و وظیفهی بندگى خود باشد. وقتى هر فردى وظیفهى خود را به نحو احسن انجام داد و به خداوند متعال توكّل كرد و به او امیدوار بود، در این صورت بدون اینكه خود بداند، بندگان صالح خدا برایش دعاى خیر مىكنند. اما اگر در مسیر صحیح بندگى خدا قرار نگیرد و چنین تصور كند كه بدون ایمان و عمل صالح مورد شفاعت بندگان خدا قرار مىگیرد و آنها در قیامت به فریاد او خواهند رسید و او را از عذاب خداوند نجات خواهند داد، او در اشتباه محض و گمراهى به سر مىبرد و هرگز به آنچه تصورش مىكند نخواهد رسید.
چنین مشهور است كه پیامبر خدا ج به دخترش فاطمه ل فرمود: در فكر روز آخرت خود باش و چنین فكر نكن كه چون دختر پیامبر خدا هستى، اگر هم عمل صالحى نداشته باشى، او به فریادت خواهد رسید. این را بدان و یقین داشته باش كه اگر براى خود كار و عمل صالحى انجام ندهى از دست من چیزى برنمىآید. [و این مطابق همان چیزى است كه خداوند مىفرماید:]
﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ ١٠١﴾ [المؤمنون: ۱۰۱]. «آنروز که در صور دمیده میشود، آنروز پیوند خویشاوندی در میانشان نخواهد بود و از (حالِ) یکدیگر نمیپرسند» زمانى كه در شیپور دمیده شد و فرمان زنده شدن و حضور مردم در دادگاه خدا صادر شد دیگر نَسَبى در كار نیست. در آنجا خبرى از آن نَسَب و انسابى كه در دنیا وجود داشت، نیست و در این زمینه از كسى هم سؤال نمىشود. یعنى در آن روز هر فردى تنها است و گفته نمىشود: فاطمه دختر محمد ج. یا فلان شخص پسر فلان بندهى صالح خدا. هر فردى به تنهایى و با ایمان و عمل صالح خود حاضر شده و براساس آن محاكمه و محاسبه شده و به آنچه كه شایستهى اوست دست مىیابد. بعد از این كه جزا و پاداش فرد مشخص و معلوم شد به بندگان صالح خدا اجازه داده مىشود كه برایش دعاى خیر كنند.
این را هم باید بدانیم كه انسان مسلمان نباید بیشتر از آنچه كه خداوند متعال براى بندهاش مقرر كرده است براى او دعاى خیر كند؛ مثلاً: اگر فردى بنا به درجهى ایمان و اعمال صالحى كه در دنیا داشته است، در یكى از درجات پایین بهشت قرار گیرد، تنها لیاقت و شایستگى این جایگاه و مقام را دارد؛ پس سایر بندگان صالح خدا [كه به آنها اجازهى دعاى خیر و شفاعت داده مىشود] حق ندارند در دعاى خود از خداوند متعال بخواهند كه درجهاى بالاتر از آن را به آن بنده ببخشد. همانطور كه در دنیا اگر كسى چیزى نخورد بر او جایز نیست كه از خدا بخواهد كه او را سیر كند؛ زیرا در این صورت درخواست او به این معنى است كه خداوند به خاطر آن فرد، برنامه و قانون خود را تغییر دهد؛ چرا كه خداوند چنین مقرر كرده است كه براى سیر شدن، انسان باید غذا بخورد. حال اگر فردى بدون خوردن غذا از خدا بخواهد كه او را سیر كند، در حقیقت از خدا خواسته است كه نظم و برنامهى جهان را تغییر دهد. انسانى هم كه ایمان و عمل صالح ندارد اگر از خدا بخواهد به او رحم كند یا از فرد دیگرى بخواهد برایش از خداوند درخواست بخشش و غفران نماید، در حقیقت از خداوند خواسته است تا برنامهى خود را به خاطر او تغییر دهد. یا اگر فردى از خدا بخواهد كه بیشتر از آنچه او مستحق آن است به او بدهد، چنین كارى غیر شرعى و غیر صحیح است. آنچه درست و صحیح مىباشد این است كه براى هر فردى بنا به آنچه مستحق اوست دعاى خیر شود. این را نیز باید بدانیم كه دعا هرگز چیزى بیشتر از آنچه خدا براى هر فرد مقرر كرده است، به انسان نمىرساند [۳۶].
این تنها خداوند متعال است كه براى انسان معین مىكند كه مستحق چه مقام و موقعیتى است. تنها پس از این مطلب و بر اساس مقام و موقعیت افراد است كه بندگان صالح خدا مجاز هستند، براى یكدیگر دعاى خیر و درخواست شفاعت نمایند. در صدر همهى این بندگان صالح خدا كه مجاز به شفاعت هستند پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفى ج قرار دارد. این پیامبر بزرگ خدا ج به همهى مؤمنین علاقه دارد و همراه با سایر پیامبران - علیهم السلام - براى مؤمنین دعاى خیر مىكند و همگى از خدا مىخواهند كه آنان را به آنچه كه برایش تلاش كردهاند و مستحق آن هستند، برساند.
[شاید سؤال شود كه: وقتى انسان به آنچه مستحق اوست مىرسد پس چه نیازى به دعاى پیامبران و ... دارد؟ در جواب مىگوییم:] انسان باید این را بداند كه اینگونه نیست كه هر فردى كه ایمان و عمل صالح داشته باشد باید نسبت به جایگاه خود در بهشت مطمئن باشد و دیگر به اراده و مشیت خدا توجه نكند و آن را فراموش كند و چنین معتقد باشد كه این ایمان و اعمال صالح او را به خوشبختى مىرسانند. هرگز چنین نیست. - همانطور كه قبلاً گفتیم: - براى سیر شدن دو چیز لازم است: یكى تهیهى غذا و خوردن آن و دیگرى توكل بر خدا. به همین ترتیب ایمان و عمل صالح نیز اسبابى براى رسیدن به سعادت و خوشبختى هستند و علاوه بر این، توكل بر خدا نیز لازم و ضرورى است. بر هر فردى لازم است كه بعد از فراهم كردن آن اسباب) ایمان و عمل صالح (به درگاه خدا روى آورد و بر او توكل كند و بگوید: خدایا! من براى رسیدن به خوشبختى و سعادت، ایمان و عمل صالح انجام مىدهم پس تو نیز در این اسباب تأثیر بگذار تا به خوشبختى و سعادت واقعى برسم و از بدبختى و شقاوت نجات یابم. بندگان صالح خدا نیز براى او چنین دعا مىكنند و او را اینگونه شفاعت مىكنند كه: خدایا! این شخص در دنیا به تو ایمان داشته و اعمال صالح انجام داده است، از تو مىخواهیم كه به او رحم كنى. دعاى خیر اینگونه انجام مىشود.
در قرآن دعاهاى زیادى از زبان بندگان صالح خدا نقل شده و خداوند متعال آنها را بیان كرده است تا مؤمنان آنگونه براى یكدیگر دعا كنند. روح و محتواى همهى این دعاها این است كه انسان باید نخست و قبل از هر كارى اسباب را آماده كند و آنها را به كار گیرد و پس از آن حق دارد كه دست به دعا بردارد و بگوید: خدایا! من سبب فلان كار را فراهم كردم پس تو نیز در آن تأثیر بگذار و آن كار را برایم انجام بده.
همانطور كه گفتیم: ایمان و عمل صالح تنها اسباب رسیدن به سعادت و خوشبختى دنیا و قیامت هستند و انسان موظف است بعد از فراهم كردن آن اسباب بر خدا توكل كند و به او امیدوار باشد و از او بخواهد كه در آن اسباب تأثیر بگذارد و او را به خوشبختى و سعادت دنیا و قیامت برساند.
در بسیارى از آیات قرآن چنین آمده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: ۲۱۸]. «همانا کسانی که ایمان آورده¬اند و کسانی که هجرت نموده و در راه الله جنگیده¬اند، چنین کسانی به رحمت الله امیدوارند».
[در این آیه خوب دقت كنید.] خداوند مىفرماید: چنین افراد مؤمنى پس از آن همه تلاش و كوشش و هجرت، به رحمت خداوند امیدوارند؛ زیرا آن ایمان و هجرت و آن كوشش و تلاش، همگى اسباب جلب رحمت خداوند هستند و همچون مثال غذا بدون اراده و مشیت خدا نمىتوانند انسان را به خوشبختى و سعادت برسانند. انسان اگر میلیاردها عمل صالح نیز انجام دهد باز هم باید تنها به خداوند امیدوار باشد و هرگز چنین تصور نكند كه اعمال صالح به تنهایى او را به بهشت خواهند برد. در روایتى از پیامبر خدا ج آمده است كه فرمود: «هیچ كس با اعمال صالح خود به بهشت نمىرود». یارانش عرض كردند: اى پیامبر خدا! حتى شخص شما؟ پیامبر ج فرمود: «بله، حتى شخص من. مگر این كه خداوند به من رحم كند [چرا كه اعمال صالح سبب هستند و اگر خداوند نخواهد اعمال صالح هرگز انسان را خوشبخت نخواهند كرد]».
[۳۶] در حدیث صحیح وارد شده است که "لایرد القدر إلا الدعاء" أخرجه أحمد (۵/۲۷۷)، والترمذی فی القدر (۲۱۳۹)، وابن ماجه في المقدمة (۹۰)، وحسنه الألبانی في صحیح الجامع (۷۶۸۷). یعنی جز دعا چیز دیگری نمی تواند "قدر" را تغییر دهد. یعنی دعا در تقدیر انسان نقش دارد، بنابراین انسان نباید دست از دعا بردارد و باید همیشه دعا به درگاه خدا کند، ثانیا: انسان تا اتفاقی نیفتاده از کجا می داند که چگونه برایش مقدر شده است پس ما باید همیشه دعا کنیم و از خداوند عز و جل بخواهیم که ما را توفیق دهد و ما را به راه و کردارنیک هدایت نماید. ج
- انسان باید به این كه تنها خداوند متعال خالق و آفریننده است، معتقد و به آن ایمان داشته باشد.
- انسان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال قادر و توانا بر انجام هر كارى است و همهى مخلوقات سبب انجام آنچه اتفاق مىافتد مىباشند. یعنى خداوند فاعل انجام امور، و مخلوقات اسباب انجام امور هستند.
- انسان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال مالک و صاحب است. تنها اوست كه تمام امكانات و نعمتها را فراهم مىكند و تمام مشكلات و موانع را بر مىدارد و سرانجام همه چیز تنها در دست اوست.
- انسان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال «اله» است، یعنى تنها او «فرمانروا و فریادرس» است. غیر از او «فرمانروا و فریادرسى» وجود ندارد.
با چنین اعتقاد و ایمانى است كه معناى ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ تحقق مىیابد و بندهى خدا با خداى خود پیمان بندگى و عبودیت مىبندد كه تنها بندهى او باشد و تنها از او درخواست كمک كند.
در مورد معنا و مفهوم ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ بحث شد، و گفتیم: این جمله به معنى این است كه انسان تنها باید مطیع و فرمانبردار خداوند باشد و در زندگىاش تنها بندهى او باشد و براى او بندگى كند. اكنون مىخواهیم در مورد مطلب دیگرى كه با آنچه بیان شد مرتبط است، بحث كنیم و بگوییم: بزرگترین عملى كه انسان مسلمان باید انجام دهد «نماز» است.
قبلاً گفتیم: عبادت و بندگى خدا به این معنى است كه انسان در زندگى و در مسیر اصلاح و تربیت خود و در مسیر كمال و رسیدن به آن، باید بر اساس فرمان خداوند و طبق دستورات او از نعمتها و امكانات موجود استفاده كند. علاوه بر این گفتیم: وقتى انسان خود را شناخت و فهمید كه او مخلوقى است كه آمادگى سیر به سوى كمال و رشد را دارد و این را هم دانست كه آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست همه امكانات و نعمتهایى هستند كه در اختیار او و به منظور رشد او قرار داده شدهاند. در این صورت خدا را به عنوان ذات «رحمان و رحیم» خواهد شناخت. او خدا را اینگونه خواهد شناخت كه همیشه نسبت به بندگان خود مهربان است و همیشه به آنها رحم مىكند و هر آنچه آنها در مسیر رشد نیاز دارند برایشان فراهم مىكند و هر مانعى كه رشد آنها را تهدید مىكند، بر مىدارد. آنچه بر هر انسان عاقلى معلوم و مشخص است این كه خداوند متعال هرگز كار بیهوده انجام نمىدهد. او - جلّ جلاله - حتماً روزى را خواهد آورد كه در آن انسان را مورد محاكمه قرار دهد و دربارهى این همه نعمتها و امكانات از او سؤال كند و بپرسد كه چگونه از آنها استفاده كرده است. پس با چنین شناختى، خداوند را صاحب روز آخرت مىداند؛ روزى كه انسان در آن جزا و سزاى اعمال خود را دریافت خواهد كرد.
وقتى انسان خدا را این گونه شناخت كه» رحمان و رحیم «و» ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ است، درونش از یک طرف مملوّ از امید نسبت به این ذات مقدس و از طرف دیگر مملوّ از ترس نسبت به او - جلّ جلاله - مىشود و این امید و ترس او را وادار مىكنند كه با این ذات پیمان بندگى ببندد، پس مىگوید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾.
از طرف دیگر، چون مىداند بدون كمک او نمىتواند حتّى یک قدم در راه و مسیر رشد و سیر به سوى كمال بردارد، پس به او پناه مىبرد و از او طلب كمک مىكند و مىگوید: ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ از او مىخواهد در مسیر بندگى، او را یارى دهد. و چون ممكن است در نحوهى درخواست كمک دچار مشكل شود و نباید به هر شكل و قالبى كه خواست از خداوند درخواست كمک كند، خداوند متعال با رحمت و مهربانى خود، چگونگى و قالب این درخواست را براى انسان مشخص كرده است. براى ما انسانها مشخص كرده است كه چگونه از او درخواست كمک كنیم و با چه الفاظى او را به كمک بخوانیم. خداوند در این زمینه بهترین قالب و بهترین الفاظ را براى انسان قرار داده است و او را موظف كرده كه با این الفاظ و در این قالب او را بخواند. این قالب «نماز» است.
«نماز» یا «صلاة» به معناى دعا و طلب كمک است. یعنى درخواست امكانات و برداشتن موانع از طرف خداوند متعال در مسیر رشد و سیر به سوى كمال.
وقتى انسان تصمیم مىگیرد در مسیر بندگى خداوند قرار گیرد و راه ایمان و عمل صالح را انتخاب كند، چارهاى جز این ندارد كه از خداوند متعال درخواست كمک و یارى كند. خداوند فرموده است: اى انسان! حال كه به این نتیجه رسیدى، پس اینگونه مرا بخوان و نماز بخوان.
چون بندگى و عبادت خداوند بدون دعا و درخواست كمک و یارى از او ممكن نیست، و نماز نیز بهترین و كاملترین قالب این درخواست است؛ بنابراین اولین كارى كه انسان مؤمن باید انجام دهد «نماز» است. به همین دلیل در تمام كتابهاى آسمانى و در زمان تمام پیامبران خدا، نماز بر همهى مؤمنین واجب بوده است؛ هر چند قالب آن تغییر كرده است. بر این اساس است كه در همان ابتداى نزول قرآن در مكه، خداوند مؤمنان را به خواندن «نماز» [بر خلاف سایر عبادتهاى واجب [دستور داده است. البته نه به آن كیفیتى كه بعدها به آن دستور داده شدند و ما مسلمانان امروز آن را انجام مىدهیم.
در ابتداى دعوت، پیامبر خدا ج مشغول نماز و دعا بوده و بدیهى است كه چنین باشد و نماز قبل از هر عمل دیگرى مورد توجه قرار گیرد؛ زیرا بدون نماز انسان نمىتواند بندگى خدا را انجام دهد. پس لازم و ضرورى است كه انسان مسلمان پس از این كه ایمان واعتقادش [آن گونه كه بیان شد]، در دلش جاى گرفت و قبل از انجام هر عمل صالحى باید معنا و مفهوم نماز را بداند و بعد از آن شروع به خواندنش بكند.
در اینجا بهتر است گفته شود: نماز واقعى آن است كه انسان با خواندن آن به خوبى درک كند كه چه مىگوید و در آن چه اعمالى را انجام مىدهد؛ یعنى هم روح الفاظ و هم روح اعمال را درک كند؛ زیرا بدون چنین دركى انسان هرگز نمىتواند از نماز استفادهى مطلوب ببرد. متأسفانه بیشتر مسلمانان این عمل مهم و بسیار بزرگ را بدون این كه معنى و روح آن را درک كنند، انجام مىدهند و در نتیجه نمىتوانند استفادهى مطلوبى از آن ببرند.
در میان مسلمانان چه بسیارند كسانى كه سالهاى سال است نماز مىخوانند اما همچنان اعمال زشت و ناشایستى انجام مىدهند و به آن عادت كردهاند و متأسفانه بسیارى از آنها با همین اعمال از دنیا مىروند. اگر این افراد روح نماز را درک مىكردند و الفاظ و اعمال آن را با آگاهى كامل انجام مىدادند و به خوبى مىدانستند كه مشغول انجام چه كار مهمى هستند، مطمئناً چنین حالتى نمىداشتند و با چنین حالت و وضعیتى از دنیا نمىرفتند.
خداوند متعال مىفرماید:
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ﴾ [العنكبوت: ۴۵]. «به راستى نماز، انسان را از آنچه كه زشت و ناپسند است (و خدا آن را ناپسند مىشمارد)، باز مىدارد».
كسانى كه نماز مىخوانند؛ اما همچنان اعمال زشت و ناپسند انجام مىدهند این را بدانند كه نماز آنها نماز واقعى نیست.
بر هر مسلمان توانایى واجب است كه روح و حقیقت الفاظ و اعمال نماز و معناى آن را براى مردم روشن كند و به آنان بگوید كه قیام و ركوع و سجود و نشستن در تشهد به چه معنا و براى چیست و چرا سورهى فاتحه خوانده مىشود و معناى آن چیست. تشهد و تحیات به چه معناست و ... .
بر هر مسلمانى به طور عام واجب است قبل از هر چیز بكوشد كه معناى نماز را یاد بگیرد و نمازش را با آگاهى به جا آورد. و بر آنان كه فرزندانى دارند و مىخواهند فرزندانشان نماز بخوانند نیز واجب است قبل از وادار كردن فرزندانشان به خواندن نماز، نماز را برایشان تشریح كنند و معنا و مفهوم آن را براى آنها بیان كنند و بعداً آنها را تشویق به خواندن آن كنند. والدین باید این را بدانند كه اگر فهم صحیح نماز از سوى فرزندانشان دو سال هم طول بكشد مشكلى نیست و در این كار عجله نكنند؛ زیرا خداوند متعال مىفرماید: زمانى كه فکرتان جمع نیست اگر نماز بخوانید، نمىدانید چه مىگویید و چه كار مىكنید پس در چنین حالتى حق ندارید به نماز نزدیک شوید:
﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ﴾ [النساء: ۴۳]. «در حالِ مستی به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه میگویید».
علما با استناد به این آیهى شریفه مىگویند: كسى كه حواسش جمع نیست و هنگام انجام نماز نمىداند چه كار مىكند و چه مىگوید، اجازه ندارد به نماز نزدیک شود. حال چنین فردى فرق نمىكند بر اثر خوردن شراب مست شده باشد یا به هر دلیل دیگرى. انسان تنها زمانى جایز است كه به نماز نزدیک شود و آن را ادا كند كه بداند مشغول انجام چه اعمال و اداى چه الفاظى است. بدتر و مذمومتر از چنین حالتى آن است كه انسان اصلاً معناى نماز را نداند.
در اینجا بهتر است از حقیقت و روح اعمال و الفاظى كه در نماز انجام مىگیرند و بر زبان آورده مىشوند بحث كنیم و بگوییم كه هر كس به نماز مىایستد باید چه حال و روحیهاى داشته باشد.
فجر طلوع كرده است. زمان، زمان اداى یكى از نمازهاى واجب است. وقت نماز صبح است.
انسان از خواب بیدار مىشود. وقتى از خواب بیدار شد باید به این مهم توجه كند كه یكى دیگر از روزهاى زندگى او شروع شده و او كه بندهى خداست باید امروز را نیز همانند روزهاى دیگر مشغول بندگى خدا باشد. شاید هم نخستین روز بندگى او باشد؛ پس بر اوست كه بندگى و اطاعت از خدا را شروع كند.
اولین چیزى كه انسان هنگام بیدار شدن، باید به ذهنش خطور كند این است كه بیان شد.
واضح و روشن است كه بندگى، اطاعت و فرمانبردارى، بدون دعا و درخواست كمک نیز امكانپذیر نیست؛ پس بندهى خدا باید به این فكر باشد كه از خدا طلب كمک و یارى نماید. او بلند مىشود و به سوى اداى نماز و انجام دعا و درخواست كمک مىرود. اما... اما با این وضعیت و حالت نامرتب و نامنظم كه نمىشود در برابر خداوند ایستاد و او را به كمک طلبید. او باید خود را از هر لحاظ پاک و مرتب كند، هم خود و هم جایگاهى كه قرار است در آنجا این راز و نیاز به انجام برسد. او وقتى مىخواهد به مجلس و به میان جمعى برود، چگونه به وضع ظاهر خود مىرسد و خود را منظم و مرتب مىكند تا دیگران به گونهاى دیگر و با دیدهی حقارت به او ننگرند، در این حالت و وضعیت كه بالاترین و مباركترین حالات مىباشد، صورت و دستهایش را تا آرنج مىشوید و دستى بر سرش مىكشد تا اگر چیزى روى آن قرار داشت برداشته شده و پاک گردد. سپس پاهایش را تا قوزک مىشوید و پس از آن رو به محلى مىایستد كه خداوند متعال خود مقرر كرده است.
او به سمت كعبه مىایستد. اگر انسان نمىتواند با خداى خود چهره به چهره روبرو شود و او را با چشم سر ببیند؛ زیرا او - جلّ جلاله - همچون حاكمان بشرى نیست [و از طرف دیگر چون انسان تحت تأثیر محسوسات قرار دارد]، براى رفع چنین مشكلى، به سوى آن خانه كه به منزلهى پایتخت خداوند در روى زمین است، مىایستد. همانطور كه بندگانِ حاكمانِ زمینى همیشه متوجه پایتخت حاكمان خود هستند و آنجا را قبلهى دل خود قرار دادهاند، بندهى خدا نیز به سوى پایتخت خدا كه همان كعبه است و در مكه قرار دارد، مىایستد [۳۸].
آنگاه كه وقت نماز رسید و بندهى خدا وضو گرفت و لباس تمییز و پاک پوشید و مكان و محل نماز را تمییز كرد و رو به كعبه ایستاد، در این صورت او از هر لحاظ چه ظاهرى و چه باطنى آمادهى ارتباط با خداست.
همانطور كه قبلاً گفتیم، گمراهى و انحراف مردم در این است كه غیر خدا را فرمانروا و فریادرس خود قرار دادهاند و آنچه مانع انجام بندگى مخلصانهى خدا مىشود، همان حاكمان ظالم و فرمانروایان ستمگر و نیز آنانى هستند كه باعث سرگردانى مردم شده و خود را واسطه و وسیلههایى بین خدا و بندگان خدا قرار دادهاند. براى رهایى از این موانع، انسان باید به یاد خدا بوده و با یاد او به نماز و راز و نیاز با خدا بایستد. او باید بداند كه مردمان گمراه این فرمانروایان و فریادرسان دروغگو را خداى خود قرار داده و بنده و بردهى آنها شده و در نتیجه آنان را از هر چیز و هر كسى بزرگتر مىدانند؛ اما او مىآید و متوجه خداى خود مىشود و چنین معتقد است كه او - جلّ جلاله - از همه چیز و همه كس بزرگتر و قدرتمندتر است.
فرض كنیم فردى غیر از خدا داراى قدرت و بزرگى است؛ اما خداوند متعال از او نیز قدرتمندتر و بزرگتر است. انسان وقتى چنین اعتقادى پیدا كرد، آنگاه هر قدرت و صاحب مقامى نسبت به خداوند متعال، در نظرش كوچک و بىارزش جلوه مىكند. از این رو، از همهى آنها غافل شده و تنها متوجه خداوند متعال مىشود. او همه چیز و همه كس را كنار گذاشته و رو به سوى خدا مى كند و آمادگى اداى نماز و انجام راز و نیاز با او - جلّ جلاله - را پیدا مىكند.
﴿وَذَكَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥﴾ [الأعلى: ۱۵]. «و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گزارد».
خداوند متعال در این آیه به وضعیت و احوال فردى اشاره مىكند كه در مسیر بندگى خدا قرار گرفته و به سوى كمال سیر مىكند و اینچنین به خوشبختى دست یافته است. چنین كسى پس از یافتن راه خوشبختى، خدا را یاد مىكند و شروع به دعا و درخواست كمک از او - جلّ جلاله - مىكند و مىگوید: «اللَّهُ أَكْبَرُ»، خدا بزرگتر است. یعنى اگر حاكم و صاحب قدرتى باشد، خداوند از او بزرگتر است. بنابراین هر حاكم و صاحب قدرتى غیر از خدا باید از دل و درون انسان بیرون انداخته شود؛ زیرا خدا بزرگتر است و انسان باید توجه خود را معطوف به او كند. بندهى خدا با گفتن «اللَّهُ أَكْبَرُ»، متوجه خدا مىشود و از هر قدرت و صاحب قدرتى روى بر مىگرداند.
بدیهى است كه خداوند متعال خود بهترین كلمات و الفاظ را براى درخواست از او قرار داده است. این الفاظ و عبارات عبارتند از سورهى «فاتحه» كه مشهور عام و خاص است. این سوره با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، شروع و با ﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ پایان مىیابد. دعاهاى موجود در این سوره، بزرگترین دعاهایى هستند كه خداوند متعال در قرآن نازل فرموده تا بندگانش با استفاده از آنها او را بخوانند.
حال چون این دعاها دعاهاى قرآنى هستند، پس قبل از خواندن آنها انسان باید از دست هر شیطان و شیطانصفتى به خداوند متعال پناه ببرد تا به خوبى بتواند درخواستش را مطرح كند: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ»
فردى كه متوجه خدا شده و به نماز ایستاده و با او ارتباط برقرار كرده است، قبل از بیان هر درخواستى از هر مزاحم و شیطان صفتى به خداوند متعال پناه مىبرد. او مىگوید: به «الله» از شر هر شیطانى كه از رحمت خدا رانده شده است، پناه مىبرم. در اینجا منظور تنها شیطان بزرگ و مشهور یعنى «ابلیس» نیست. هر مخلوقى كه مزاحم انسان شود و نگذارد كه انسان بندگى خدا را بجاى آورد و مانع او در این مسیر شود و نگذارد انسان به خوبى نزد خدا دعا كند و درخواستش را مطرح نماید، شیطان است و از رحمت خدا به دور مىباشد و انسان از دست آن به خدا پناه مىبرد.
كسى كه به نماز مىایستد باید معناى تک تک كلماتى كه بر زبان مىآورد بداند و در آنها خوب تأمل كند. او بعد از گفتن هر عبارتى باید كمى صبر كند و در معنا و مفهوم آن فكر كند و بعد شروع به گفتن عبارت دیگر نماید. به این صورت معناى كلمات و عبارات در دل و درونش جاى مىگیرند و بعد از مدتى بدون هیچ تعللى معنا و مفهوم كلمات و عبارات به ذهنش خطور مىكنند.
پس از آن، شروع به خواندن سورهى «فاتحه» مىكند. بدیهى است كه انسان هر كارى را باید به كمک خدا انجام دهد. خواندن سوره «فاتحه» نیز از این امر مستثنى نیست. انسان باید به كمک خدا شروع به خواندن این سوره بكند و این را بداند كه اگر خدا به او كمک نكند، نه سودى عاید او خواهد شد و نه ضررى از او دفع مىشود؛ بنابراین بعد از پناه بردن به خدا و در ابتداى سوره مىگوید:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، یعنى به نام اللهِ مهربان و مهرورز شروع به خواندن این سوره مىكنم.
«رحمان» یعنى این كه ذات الله، مهربان است.
«رحیم» یعنى این كه ذات الله همیشه مشغول رحمت كردن و نفع رساندن به مردم از یک طرف و برداشتن ضرر و زیان از طرف دیگر است.
انسان با گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، ذاتى را یاد مىكند كه هر رحمتى نزد اوست و تنها اوست كه نافع است و تنها اوست كه ضرر و زیان را بر مىدارد. او پس از گفتن این عبارت امیدوار مىشود كه با خواندن سوره و دعاهاى آن سودى نصیبش شود و از ضرر و زیانهایى رهایى یابد. سودى كه نصیبش مىشود، رسیدن به خوشبختى است و ضرر و زیانى كه از او دور مىشود، سیر كردن در مسیر گمراهى و نهایتاً دچار خشم و غضب خداوند مىشود.
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ ستایش و قدردانى شایستهى خدایى است كه صاحب مردم است. ستایش و قدردانى هم به این معنى است كه انسان فقط خدا را جلب كنندهی منافع و دفعكنندهی ضرر و زیان و صاحب قدرت بداند. او را تنها ذاتى بداند كه سرنوشتش در دست اوست. پس تنها به او امیدوار شود و تنها از او بترسد و فقط نسبت به او فرمانبردار و مطیع باشد و تنها او را فریادرس خود بداند.
«حمد» و سپاس و ستایش و قدردانى گاهى با دل و گاهى با زبان و گاهى نیز با اعضاى بدن و عمل انجام مىگیرد و اینگونه تمام زندگى انسان را در بر مىگیرد.
چرا «حمد» تنها شایستهى «الله» است؟ زیرا الله صاحب و مالک همه چیز و مردم است. همهى كارها در دست قدرت اوست پس باید از او قدردانى شود؛ زیرا او:
﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣﴾ یعنى مهربان و مهرورز است. همه چیز در دست اوست. او جلب كنندهى هر سود و خیرى است و دفع كنندهى هر ضرر و زیانى مىباشد. او:
﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ صاحب روز جزاست. یعنى پس از آن كه امكانات را فراهم مىكند و موانع را برمى دارد [تا انسان در مسیر رشد قرار گیرد و به سوى كمال صعود كند]، روزى را نیز قرار داده و خواهد آورد كه در آن، انسان را دوباره زنده مىكند و او را بازخواست و محاكمه و محاسبه مىنماید و به تناسب اعمالش او را جزا یا سزا مىدهد. اگر ایمان و عمل صالح داشت جزاى خیر و اگر كفر و عمل زشت و ناپسند داشت، سزا خواهد داد.
زمانى كه فرد به اینجا مىرسد و خدا را اینگونه مىشناسد، دل و درونش پُر از امید و ترس نسبت به او مىشود.
انسان وقتى این سوره را مىخواند باید چنین احساسى داشته باشد كه او تنها نیست؛ بلكه سایر بندگان مخلص خدا نیز با او هستند، به همین خاطر است كه الفاظ به صورت جمع ذكر شدهاند و انسان را متوجه این نكته مىكنند كه او تنها نیست و با جماعت مؤمنین مشغول راز و نیاز و درخواست از خداست.
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ یعنى بندگى و فرمانبردارى و اطاعت بى غل و غش را تنها براى تو انجام مىدهیم و تنها از تو كمک مىخواهیم.
انسان بعد از این كه فهمید راه راست و مستقیم همان راه ایمان و عمل صالح است و تنها خدا «رحمن و رحیم «و» ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ است و به این مطلب هم واقف شد كه باید همیشه به او امید داشت و تنها از او ترسید، تنها راهى كه مىماند و پیش روى خود مىبیند این است كه با این ذات مقدس پیمان بندگى ببندد و در این راه نیز تنها از او كمک بخواهد.
او پس از این كه با این ذات مقدس پیمان بندگى بست، همراه و هم صدا با سایر بندگان مخلص خدا، رو به درگاه او - جلّ جلاله - آورده و از او مىخواهند كه آنها را به راه راست و مستقیم هدایت كند و اگر بر راه راست قرار دارند از او مىخواهند به آنان استقامت و استمرار ببخشد:
﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾. خدایا! ما را به راه راست هدایت كن. راهى كه انسان به راحتى در آن قدم بر مىدارد و به سوى كمال صعود مىكند و به رشد مطلوب مىرسد.
خداوند متعال انسان را آفریده است تا در این راه قرار گیرد چرا كه این راه، و تنها این راه، با سرشت انسان موافق و سازگار است. این راه مستقیم است و انسان را به مقصد و هدف مىرساند. البته بعداً بیان مىشود كه هدف چیست.
﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ﴾ راه آنان كه نعمت خود را بر آنان بخشیدى و آنان را به سعادت و خوشبختى واقعى رساندى.
﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ﴾ نه راه آنان كه دچار خشم و غضب خود كردى. اینان كسانى هستند كه راه راست برایشان روشن شد؛ اما آن را در پیش نگرفتند و نخواستند كه بندهى خدا باشند؛ پس مورد خشم و غضب او - جلّ جلاله - قرار گرفتند. خشم و غضب خدا در دنیا این است كه انسان اگر چه داراى امكانات و نعمتهاى زیادى است؛ اما آرامش و آسایش واقعى ندارد و دل و درونش همیشه پر از ترس و اندوه است و پس از مرگ نیز بهرهاى جز عذاب و آتش و آب داغ ندارد و در قیامت نیز با جهنم، با آن همه عذاب كه بدتر از آن خشم و غضب خداوند است، مواجه مىشود.
﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ و نه راه آنان كه گمراه شدند. كسانى كه بعد از روشن شدن راه حق و برنامهى خدا، به خاطر بىمبالاتى، مسیر صحیح زندگى را در پیش نگرفتند و اینگونه منحرف شدند و مسیر هدایت را فراموش كردند و سرانجامِ اینان نیز همچون گروه قبل بدبختى و شقاوت است.
پس از خواندن این دعاها و درخواستها مىگوید: «آمین».
البته این كلمه در قرآن نیست ولى مشابه آن وجود دارد. «آمین» یعنى: خدایا! این دعاها و درخواستها را از ما بپذیر.
سورهی فاتحه، بزرگترین دعا و درخواستى است كه انسان از خداوند مىكند و همانطور كه مىدانیم در شبانه روز حداقل هفده بار در حالت عادى یعنى اگر در سفر نباشد، آن را تكرار مىكند.
بعد از خواندن سورهى «فاتحه»، فرد نمازگزار سورهى دیگرى از قرآن مىخواند. او پس از این كه با خدا پیمان بندگى بست و از او - جلّ جلاله - خواست كه او را در مسیر بندگى یارى دهد، به كتاب خدا مراجعه مىكند تا بداند كه مسیر بندگى در آن چگونه ترسیم و بیان شده است. در آن حالت (حالت نماز) آیاتى از آن را مطالعه مىكند تا مسیر بندگى را بشناسد و بداند كه چگونه در آن قدم بگذارد و آن را طى كند.
با توجه به این كه مسلمانان سورهى «توحید» را در نماز به کثرت مىخوانند، در اینجا بهتر است دربارهى معنا و مفهوم آن توضیحاتى داده شود.
﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾ [الإخلاص: ۱]. بگو این یک حقیقت است كه «الله» یكتا و تنها است و غیر از او كسى در مالكیت و فرمانروایى مطرح نیست و اصلاً وجود ندارد. تنها اوست كه فرمانروا و فریادرس است.
﴿ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢﴾ [الإخلاص: ۲]. تنها اوست كه داراى صفات كمال مىباشد و بى عیب و نقص است.
﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣﴾ [الإخلاص: ۳]. او ذاتى است كه نه فرزندى به دنیا آورده و نه خود فرزند كسى است. او نه همسان فرمانروایان نارواست و نه چون آنانى است كه به گمان مردم فریادرسند. آنها هم فرزند به دنیا مىآورند و هم خود از كسانى به دنیا آمدهاند و نیازمند مىباشند. آنان قبل از تولد وجود نداشته و بعد از مدتى نیز از بین مىروند.
﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾ [الإخلاص: ۴]. و هیچ كس همتاى او نبوده و هیچ فریادرسى وجود ندارد كه هم شأن و همتاى او باشد.
پس از این كه فرد سورهاى یا چند آیه از قرآن را خواند و به این ترتیب در حضور خداوند متعال این بخش از بندگى را به انجام رساند، به این مطلب فكر مىكند كه این به تنهایى كافى نیست؛ زیرا خداوند بزرگتر از آن است كه در اظهار بندگى او به این مقدار كفایت شود. باید بیش از این در برابر او اظهار بندگى كرد. پس ادامه مىدهد و مىگوید:
«اللَّهُ أَكْبَرُ»،یعنى خداوند متعال بزرگتر از این است كه در بندگى او به این حد اكتفا شود. شایستگى او بیشتر از این است و باید بیشتر از این در برابر عظمت او سرِ تعظیم فرود آورد. پس، به ركوع مىرود. دستش را روى زانو مىگذارد و سرش را با حالت احترام در برابر خداوند پایین مىآورد. انسان باید در این فكر باشد كه در نماز در خدمت خداوند است و در حالت ركوع نیز باید در این فكر باشد كه براى تعظیم و احترام به خداست كه خم شده و سرش را پایین انداخته است. او در ركوع مىگوید:
«سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيم»، مالک بزرگ من از هر گونه عیب و نقصى پاک و مُبرّاست.
براى آنانى كه مىتوانند و باسواد هستند، عبارتهاى دیگرى نیز وجود دارند كه مىتوانند در ركوع آنها را بخوانند.
پس از این كه این تعظیم را بهجاى آورد، وقت آن است كه كمى استراحت كند و بیش از پیش تعظیم كند و بیشتر در برابر خداوند اداى احترام كند. پس، بلند شده و مىگوید:
«سَمِعَ اللَّهُ لِـمَنْ حَمِدَهُ»، خداوند قبول كند دعاى كسى كه حمد او را بهجا مىآورد، دعاى كسانى كه او را قدردانى كرده و ستایش مىكنند.
«رَبَّنا وَ لَكَ الْحَمْدُ»، اى مالک ما! حمد و قدردانى فقط از آن توست و همانطور كه گفتیم و اعلام كردیم تو از هر عیب و نقصى به دور هستى.
در اینجا نیز عبارتهاى دیگرى نیز وجود دارند كه مىتوان آنها را خواند.
بندهی خدا بعد از این كه به این مرحله از بندگى و عبودیت رسید، به فكر فرو مىرود و به این نتیجه مىرسد كه براى اظهار بندگى در برابر خداوند متعال این حد هم كافى نیست. هم خداوند بزرگتر از این است، و هم او توانایى اظهار بندگى بیشتر از این را دارد؛ بنابراین مىگوید:
«اللَّهُ أَكْبَرُ»، یعنى خداوند از این هم بزرگتر است كه در برابرش به این حد از اظهار بندگى اكتفا شود. پس، به سجده مىرود تا صورت و چهرهاش را در برابر خداوند متعال بر زمین بگذارد.
همانطور كه بندگان و بردگان غیر خدا در برابر آقایان خود سر خم كرده و به سجده مىروند، فرد مسلمان نیز در مقابل خداى خود و صاحب و مالک خود و همه چیز، بر سجده مىافتد و صورت و چهرهاش را كه باارزشترین اعضاى بدنش مىباشد، بر خاک مىاندازد و در آنجا مىگوید:
«سُبْحانَ رَبِّىَ الْأَعْلى»، پروردگار بزرگوارم كه از همه چیز و همه كس بزرگتر است، به دور از هر عیب و نقصى است.
در اینجا نیز فرد مىتواند عبارتها و الفاظ دیگرى را بگوید. پس از آن و در همان حالتهایى كه مشغول اظهار بندگى خداست، به این فكر مىكند كه پروردگارش بسیار بزرگتر از این است كه در برابر او به این حد از بندگى اكتفا شود و به راستى این حد از اظهار بندگى نیز براى مقام او بسى كم است. پس مىگوید:
«اللَّهُ أَكْبَرُ»، خداوند از این هم بزرگتر است كه در برابرش به این حد از اظهار بندگى اكتفا شود؛ پس سرش را از سجده بر مىدارد.
در اینجا (بین دو سجده) نیز الفاظ و عبارتهایى وجود دارند كه مىتوان آنها را خواند.
چون بندهى خدا بیش از این نمىتواند در برابر پروردگارش اظهار بندگى و تعظیم كند، براى ثبات در راه بندگى مىگوید:
«اللَّهُ أَكْبَرُ»، و دوباره به سجده مىرود. او مىگوید: خداوند و پروردگار من بزرگتر از این است كه انسان فقط یكبار در برابرش سر بر سجده بنهد؛ پس بار دیگر سرش را روى خاک مىگذارد.
خداوند حتّى از این كه انسان بر بندگى خود ثابت قدم باشد و آنچه را در توان دارد در برابرش ادا كند، بزرگتر است و اینگونه نیست كه انسان با انجام و اظهار بندگى، در حد توانائىاش، حقّ بندگى خدا را به جا آورده باشد.
پس از سجدهى دوم، باز هم بلند مىشود تا دوباره اظهار بندگى كند و ركعت دوم را نیز همانند ركعت نخست ادا مىكند.
پس از اداى ركعت دیگر، در خدمت خداوند مىنشیند تا از او - جلّ جلاله - تشكر كند و از آنان كه عامل توجه او به خدا بودهاند و سبب هدایت او شدهاند، در حضور خدا، سپاس و تشكرى بنماید و در پایان، آخرین دعاها و نیازهایش را مطرح كند و به میان مردم برگردد. او در این اظهار تشكر و قدردانى مىگوید:
«التَّحِياتُ لِلَّهِ»، تمام احترامات و گرامى داشتنها براى خداست،
«وَالصَّلَواتُ»، و نمازها نیز براى خداوند است. تنها او شایستهى هر گونه درخواستى است و تنها او شایستگى این را دارد كه با او راز و نیاز و مناجات شود،
«وَالطَّيِّباتُ»،و اعمال پاک و خالص تنها براى خداست.
یا به جاى عبارت مذكور مىگوید: «التَّحِياتُ الْمُبارَكاتُ الصَّلَواتُ الطَّيِّباتُ لِلَّهِ». هر كدام از این عبارتها گفته شود مشكلى نیست و هر دو صحیح مىباشند.
منظور از اعمال پاک و خالص آن اعمال و الفاظى هستند كه در نماز تا این مرحله انجام داده است. اعمالى چون: قیام و ركوع و سجود و نشستن بین دو سجود و نشستن اخیر و سایر الفاظى كه در تمامى این مراحل گفته است. تمامى این تعظیمات شایستهى خداوند متعال است.
فرد اینگونه از خداوند متعال قدردانى مىكند و از او به خاطر توفیق دادنش تا این مرحله از بندگى تشكر و قدردانى مىنماید.
او به این هم فكر مىكند كه اگر پیامبر خدا حضرت محمد بن عبدالله ج نمىبود و او برنامهى هدایت را از طرف خدا دریافت نمىكرد و براى ما نمىآورد، ما از این نعمت بسیار بزرگ محروم بودیم؛ پس در اینجا شایسته است از او نیز قدردانى به عمل آورد و برایش دعاى خیر كند.
او [در ذهن و] دلش، پیامبرِخدا ج را در برابر خود تصور مىكند تا دعایش را با احساسات بیشتر انجام دهد. این حاضر كردن فرد در ذهن همانند این است كه فردى دربارهى یكى از بندگان صالح خدا سخن مىگوید و بعد از این كه نامش را بر زبان مىآورد مىگوید: خدا مقامت را بالا ببرد و به تو رحم كند. در اینجا نیز فرد نمازگزار برای پیامبر خدا ج دعاى خیر مىكند و مىگوید:
«السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِىُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ»،خداوند تو را حفظ كند و به سلامت دارد.
پس از این كه بندهى خدا به پاس قدردانى از زحمات پیامبر ج برایش دعاى خیر كرد، به فكر بندگان صالح خدا نیز مىافتد؛ همان بندگان صالحى كه راه را برایش روشن كرده و همانهایى كه اكنون با او هستند و او را در ادامهى راه كمک و تشویق مىكنند و با بندگى كردنشان باعث تشویق او مىشوند. او به این فكر مىكند كه این بندگان صالح خدا نیز بر او حقى دارند. پس همراه و همصدا با سایر بندگان خدا كه مشغول انجام نماز هستند مىگوید:
«السَّلامُ عَلَيْنا وَعَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ»، خداوند، ما و سایر بندگان صالح خود را به سلامت دارد و از هر چیزى كه مضر است و باعث ضرر و زیان مىباشد، محفوظ كند.
وقتى مىگوید: «السَّلامُ عَلَيْنا»، خود و آنان كه روى زمین هستند و حتى فرشتگان و غیر آنها را در ذهن دارد. و وقتى مىگوید: «وَعَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ»، آنان كه قبلاً بودهاند (گذشتگان صالح) را در نظر دارد.
پس از گفتن این دعاها و انجام تشكرات، به حقیقتى كه به وسیلهى این بزرگواران به آن رسیده است [و خداوند او را توفیق داده است كه در این مسیر قرار گیرد]، اشاره مىكند و مىگوید:
«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»، یعنى بعد از این كه برایم روشن شد و جاى هیچ شک و گمانى برایم نماند كه جز الله فرمانروا و فریادرسى نیست، اكنون این را به مردم اعلام مىكنم تا آنان نیز بدانند كه هیچ فرمانروا و هیچ فریادرسى جز الله نیست و وجود ندارد.
«وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَداً رَسُولُ اللَّهِ»، و این حقیقت نیز برایم روشن شده و آن را نیز اعلام مىكنم كه محمد فرستادهی خدا است.
البته بهتر است این صیغه را به كار ببرد و بگوید: «وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ»، یعنى شهادت مىدهم كه محمد بنده و فرستادهی خداست.
بله، او بندهى خدا و در بالاترین درجهى بندگى قرار دارد و رسول و فرستادهی خداست. یعنى خدا او را فرستاده است تا راه را براى مردم روشن كند.
وقتى فرد شهادت بر «اله» بودن خدا داد، این مطلب را اظهار مىكند كه غیر از خدا فرمانروا و فریادرسى وجود ندارد، و وقتى شهادت بر بنده و پیامبر بودن حضرت محمد ج مىدهد، این مطلب را اظهار مىكند كه در مسیر بندگى خدا تنها باید مطیع محمد رسول الله ج باشد و در این مسیر ایشان تنها الگوى واقعى اوست.
فرد تا اینجا از آنان كه بر او حقى دارند، تشكر و قدردانى كرده و پس از آن به درجه و مقامى كه به آن دست یافته اشاره كرده است؛ درجه و مقام شهادت بر «اله» بودن خدا و این كه محمد بنده و فرستادهى اوست. اكنون زمان آن است كه آخرین سخنانش را با خداوند متعال در میان بگذارد و آخرین دعا و خواستههایش را مطرح كند. او آخرین سخنانش را اینگونه شروع مىكند:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَعَلى آلِ مُحَمَدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى آلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ»، یا در قسمت آخر مىگوید: «كَما صَلَّيْتَ عَلى إِبْراهيمَ وَعَلى آلِ إِبْراهيمَ...»، یعنى خدایا! رحمت همراه با بهترین احترام و اكرام را بر محمد و پیروان محمد نازل كن. پیروانى كه همچون او راه و مسیر بندگى تو را روشن و آن را به مردم رساندند. همانطور كه رحمت همراه با احترام را بر ابراهیم و طرفدارانش نازل فرمودى. همانا تو «حمید» هستى؛ یعنى شایستهى آن هستى كه از تو قدردانى شود. و «مجید» هستى؛ یعنى خیر و بركت تو بسیار است و تو بسیار بزرگى.
«وَبارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَعَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إِبْراهيمَ وَعَلى آلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ»، و بر محمد و طرفداران او بركت [۳۹] نازل فرما همانطور كه بر ابراهیم و طرفداران ابراهیم بركت نازل فرمودى. همانا تو شایستهى سپاس و تشكر و قدردانى هستى و خیر و بركت و بزرگى تو بسیار زیاد است.
پس از گفتن این درودها و دعاها براى پیغمبرخدا ج و آنان كه همراه او بوده و تا روز قیامت مسیر بندگى را براى دیگران روشن كردهاند، اگر دعا و خواستهى دیگرى داشت - كه بهتر است براى صالحین و مسلمانان دیگر نیز دعاى خیر كند-، آن را انجام مىدهد و اگر نتوانست دعاهایى را كه در قرآن و احادیث آمدهاند حفظ كند، حداقل كلماتى از جمله «اللَّهُمَّ اغْفِرْلَنا وَارْحَمْنا» یعنى خدایا! از گناهانمان چشم پوشى كن و به ما رحم كن، را حفظ كند و آنها را در پایان نمازش تكرار كند.
پس از پایان آخرین دعاها و مطرح كردن آخرین خواستهها، وظیفهى او تمام شده و زمان برگشتن به میان مردم است. پس صورتش را به دو طرف راست و چپ مىگرداند؛ درست همانند مسافرى كه هنگام برگشتن و آنگاه كه مردم اطرافش را گرفتهاند به آنها مىنگرد و سلام مىكند و احوالشان را مىپرسد و برایشان دعاى خیر مىكند، او نیز به دو سمت راست و چپ خود مىنگرد و مىگوید:
«السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ...السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ»، یعنى خداوند شما را به سلامت دارد و حفظ نماید و به شما رحم كند و شما را از هر نوع آفت و مشكلى نگهدارد و آنچه را كه خیر است برایتان انجام بدهد.
معمولاً چنین رسم است كه وقتى كسى براى دیدن مقام و شخصیت مشهورى به سفر مىرود، هنگام برگشت، مردم منتظر هدایا و خبرهاى مهمى از سوى او هستند، به همین خاطر است كه فرد نمازگزار كه از سفر بسیار مهم و از نزد مقام بالا و والاى خداوند متعال برگشته است، هدیهاى با خود دارد و آن «دعاى خیر و سلامتى» براى همنوعان خود است.
بندهى خدا با آغاز روز یعنى نماز صبح تا اواسط روز اینچنین و در بهترین قالب و با بهترین الفاظ، درخواست و نیازش را با خداى خود در میان مىگذارد و وظیفهى بندگى خود را به انجام مىرساند.
انسان چون با روشن شدن هوا و آغاز كار و تلاش و فعالیت روزانه دچار مشكلاتى مىشود و ضعفهایى متوجه او مىگردد، باید در نیمههاى روز نیز متوجه خداوند متعال شود. اینجاست كه هنگام ظهر نماز دیگرى بجا مىآورد و در آن با خداى خود بیشتر از نماز صبح راز و نیاز مىكند و از او دعا و درخواست مىنماید. این بار به جاى دو ركعت نماز، چهار ركعت نماز مىخواند. پس از خواندن «تحیات» نخست كه بعد از دو ركعت اول انجام مىگیرد، و قبل از این كه سلام بدهد، برمىخیزد و مىگوید: «اللَّهُ أَكْبَرُ» یعنى خداوند بزرگتر از آن است كه در اظهار بندگى نسبت به او به این حد از عبادت اكتفا شود، لذا بلند مىشود و دو ركعت دیگر به جاى مىآورد. پس از فاصلهى نه چندان طولانى باز هم نیاز مىرود كه نماز دیگرى ادا كند. پس، چهار ركعت نماز عصر را نیز به جاى مىآورد.
در ابتداى شب نیز نماز مغرب كه سه ركعت است به همان صورت و هنگام خوابیدن نیز نماز عشاء را - كه آن هم همانند نمازهاى ظهر و عصر چهار ركعت مىباشد،- مىخواند.
بندهى خدا همانطور كه آغاز روزش را با نماز و دعا و درخواست از خدا آغاز مىكند، پایان آن را نیز با آن به آخر مىرساند.
علاوه بر این پنچ نماز كه بر هر فرد مسلمانى واجب است و بدون انجام آنها بندگى خدا غیر ممكن است، نمازهاى دیگرى نیز وجود دارند كه در اوقات مختلف خوانده مىشوند. این نوع نمازها نمازهاى «سنت» نام دارند. یعنى اگر فرد آنها را بخواند بهتر است اما اگر نخواند دچار گناه نمىشود.
در میان نمازهاى سنت نمازى به نام نماز «وتر» یعنى نماز «فرد» وجود دارد كه بسیار مهم است و زمان آن نیز بعد از خواندن نماز عشاء و قبل از خواب یا در نیمههاى شب یا قبل از آغاز نماز صبح مىباشد و حداقل ركعات آن، یک ركعت و حداكثر آن، یازده ركعت به صورت فرد مىباشد. یعنى انسان مىتواند آن را به صورت یک ركعت یا سه ركعت، پنج ركعت، هفت ركعت، نه ركعت و یازده ركعت بخواند و ادا كند. خواندن این نماز بسیار مهم و مفید است و تسمیهى آن به «وتر» یا «فرد» به همان ركعات آن بر مىگردد كه باید آنگونه ادا شود.
به این ترتیب روشن شد كه بهترین و كاملترین قالب براى دعا و درخواست از خداوند متعال «نماز» است.
اگر انسان بتواند نمازهاى پنجگانهى واجب را با آگاهى و درک و فهم كامل [البته در حد توانائیش] بخواند، خداوند متعال به او وعده داده است كه او را در مسیر بندگى خود هدایت و توفیق دهد. وقتى انسان این نمازهاى واجب را آنگونه كه گفتیم ادا كرد، دیگر دل و درونش با خدا مرتبط خواهد شد و فكر و ذكرش متوجه او مىشود و هرگز از او غافل نمىشود. اگر هم گاهگاهى دچار غفلت شود، فوراً به یاد خدا مىافتد و خود را از غفلت نجات مىدهد و به سوى خدا بر مىگردد.
البته گاهى هم پیش مىآید كه انسان در غیر نماز، دست به دعا شده و از خداوند چیزهایى مىخواهد و با او راز و نیاز مىكند كه این هم خوب و شایسته است.
درست است كه بهترین قالب براى دعا و راز و نیاز با خداوند متعال «نماز» است؛ اما گاه گاهى انسان دچار بلا و مصیبتى مىشود و وقت نماز هم نیست در این صورت بهتر است همچون پیامبر خدا ج عمل كند و دو ركعت نماز سنت بخواند و در آن با خداى خود راز و نیاز كند و مشكلش را مطرح و از او درخواست كمک نماید. اما اگر خواندن نماز برایش مقدور نبود باز هم مىتواند بدون خواندن نماز دست به دعا شده و با خدا راز و نیاز بكند؛ اما باید این را بداند كه بهترین قالب دعا و درخواست كمک از خدا «نماز» است و بهترین درخواستها همان درخواست هایى هستند كه فرد در نماز از خداوند مىكند (سورهى فاتحه).
[۳۷] استاد بزرگوار / در چهار نوار به صورت مفصل به مسئلهى نماز پرداختهاند كه خوانندگان محترم را به استماع این مطالب توصیه مىكنم. البته این مطالب نوشته شده و به چاپ رسیده است. [۳۸] تشبیه كعبه به پایتخت خداوند تنها و تنها جهت فهم مطلب است و بس. [۳۹] بركت یعنى استمرار درود و تحیت و سلام و هر آنچه خیر و نیكى است.
بحث «نماز» و مسایل مربوط به آن، به صورت اختصار، به پایان رسید و اكنون زمان آن است كه به طور خلاصه به دومین عملى كه انسان مسلمان باید انجام دهد اشاره كنیم و آن «زكات» است.
در بسیارى از آیات قرآن این مطلب بیان شده است كه انسان پس از ایمان به خدا، دو عمل بسیار مهم و بزرگ را باید انجام دهد. این دو عمل بسیار بزرگ و مهم «نماز» و «زكات» است.
«زكات» به این معنى است كه انسان اضافه بر نیاز، از ثروت و مالى كه دارد، به افراد نیازمند ببخشد. انجام چنین عمل مهمى باعث رشد او و صعودش به سوى كمال مىشود. همانطور كه دادن مواد غذایى (آب و كود و ...) به درخت یا هر گیاه دیگرى باعث رشد او مىشود، زكات نیز در اصل اینگونه است. چون بخشیدن مال اضافى به نیازمندان باعث رشد انسان و صعود او به سوى كمال مىشود، به آن «زكات» گفته مىشود. حال بستگى به درجهى ایمان فرد و مقدار ترس او از خدا دارد كه چه مقدار از مالش اضافه بر نیازش است و چه مقدار اضافه بر نیازش نیست.
البته منظور از اضافه بر نیاز این نیست كه فرد مشغول خوشگذرانى باشد و بگوید من اضافه بر نیاز ندارم تا آن را به كسى ببخشم. هرگز چنین نیست. واقعیت این است كه انسان باید داراى یک زندگى به دور از هر گونه [تجملگرایى و [خوشگذرانى باشد. اگر اینگونه زندگى كرد در این صورت بسیارى از اموال و دارائىاش اضافه بر نیازش خواهد بود و باید قسمتی از آن را به نیازمندان بدهد.
پس از بیان «زكات» به طور خلاصه به عبادت «روزه» نیز اشاره مىكنیم تا انسان مسلمان حقیقت آن را درک كند.
حقیقت این است كه انسان در مسیر بندگى خدا باید آنگونه عمل كند كه خداوند او را به آن دستور داده است و از هر آنچه خدا دوست ندارد و او را از آن نهى كرده است، بپرهیزد. انجام چنین امرى بسیار مشكل است. این همان «تقوا» است.
خداوند متعال به لطف و رحمت خود، براى دستیابى انسان به این مهم یعنى «تقوا»، دورهاى قرار داده است. این دوره اینگونه است كه انسان در هر سال یک ماه موظف است از طلوع فجر تا غروب آفتاب، از هر آنچه كه نفسش آرزو مىكند و به سوى آن تمایل نشان مىدهد؛ یعنى خوردن و نوشیدن و انجام مسایل جنسى با همسر خود، خوددارى نماید تا با انجام چنین دورهاى به تقواى خدا دست یابد.
وقتى غذا هست و نوشیدنى آماده مىباشد و بدون هیچ مانعى انسان مىتواند با همسر خود همبستر شود؛ اما به خاطر خدا و تنها به خاطر انجام دستور او - جلّ جلاله - در طول روز و به مدت یک ماه در سال از این لذّتها دورى مىكند، یقیناً به این هم عادت خواهد كرد و این توانایى نیز در او ایجاد خواهد شد كه نسبت به دستورات و اوامر خدا مطیع و فرمانبردار باشد و از هر آنچه خدا او را از انجامش نهى مىكند دورى كند و از اطاعت و دنبال كردن آرزوهاى نفسانىاش خوددارى نماید.
زمانى كه انسان در هر سال در یک دورهى یک ماهه با توضیحات مختصرى كه داده شد شركت كند، یازده ماه دیگر سال توانایى كنترل خود را خواهد داشت و به راحتى مىتواند در آن مدت مطیع اوامر خداوند متعال باشد.
در مباحث گذشته گاهگاهى به چیزهاى اشاره مىشد كه در اینجا مىخواهیم به اختصار در مورد آنها بحث كنیم. دانستن این مطالب همچون مطالب گذشته براى رشد و كامل شدن ایمان انسان مسلمان لازم و ضرورى است. یكى از این موارد مسئلهى ایمان به «ملائكه» یعنى «فرشتگان» است.
قبلاً گفتیم كه خداوند متعال، خالق و سازندهی این جهان است و تنها او فرمانرواى این جهان مىباشد. یعنى هم سازنده و هم فرمانرواى این جهان، ذات خداوند متعال است. چنین مطلبى در بسیارى از آیات قرآن به آن اشاره شده است: «خداوند آسمانها و زمین و آنچه را كه در میان آنهاست در شش روز به وجود آورد؛ سپس بر تخت فرمانروایى قرار گرفت و شروع به ادارهى امور این جهان و فرمانروایى بر آن كرد».
همانطور كه هر فرمانروا و حاكمى براى ادارهى منطقهى تحت فرمان خود، در مركز فرماندهى مقیم و از آنجا فرمان صادر مىكند تا اینگونه بزرگى و عظمت و فرمانروایى خود را حفظ كند و براى تحقق دستوراتش و رساندن آن به دیگران، افرادى در خدمت او هستند كه دستورات را از او گرفته و به تمام مناطق مىرسانند؛ خداوند متعال نیز نوعى از مخلوقات به نام «ملائكه» یعنى «فرشتگان» را در اختیار دارد كه فرمانهاى خود را به آنها داده و آنها نیز دستورات او را به همه جا مىرسانند و بدین ترتیب فرمانروائىاش تحقق مىیابد و دستورات و فرمانهایش به تمام نقاط جهان مىرسد و اجرا مىشود.
كلمهى «ملائكه» به معنى «پیامبران» است، یعنى آنان كه پیام را از جایى گرفته و به جاى دیگر مىبرند. «ملائكه» به چنین افرادى گفته مىشود و هر یک از آنها «مَلَك» نام دارد. «مَلَك»، یعنى كسى كه پیامى را از جایى به جاى دیگر مىبرد.
در جاى دیگرى از قرآن، كلمهى «ملائكه» به معنى «رُسُل» یعنى «فرستادگان» آمده است و چنین معنایى به این مطلب اشاره دارد كه هر زمان خداوند بخواهد فرمانى را صادر كند و امرى را به گوشهاى از این جهان برساند آن را به یک یا چند فرشته مىدهد و آنها نیز پیام را به جایى كه باید ببرند، انتقال مىدهند و به این ترتیب فرمانروایى خداوند ادامه مىیابد و جهان اینگونه اداره مىشود.
وقتى گفته مىشود انسان مسلمان باید به ملائكه ایمان داشته باشد؛ یعنى انسان مسلمان باید یقین داشته باشد كه [ملائكه وجود دارند و] این مخلوقات داراى برخى صفات هستند كه او باید آنها را بشناسد و به آنها ایمان داشته باشد. این صفات در قرآن كریم ذكر شدهاند؛ مثلاً: فرشتگان هرگز از فرمان خداوند متعال سرپیچى نمىكنند و هر چه او - جلّ جلاله - دستور مىدهد آن را به صورت كامل انجام مىدهند و مرتكب كوچكترین خلافى نمىشوند. آنها بندگان محترم خداوند متعال هستند. كار آنها بندگى و عبادت و اطاعت و فرمانبردارى از خداوند متعال است. زمانى كه خداوند انسان را آفرید، به آنها دستور داد تا در خدمت او باشند و چیزهایى را كه انسان براى عبادت لازم دارد برایش آماده و تهیه كنند تا بهانهاى نداشته باشد و نگوید امكانات در اختیارم نبود و نتوانستم خداوند را بندگى كنم.
یكى از كارهایى كه فرشتگان براى انسان انجام مىدهند این است كه دو نفر از آنها مأمور ثبت و ضبط اعمال و كردار و گفتار انسان هستند. یعنى در سمت راست و چپ هر انسانى دو نفر از فرشتگان ملازم و همراه او هستند و مشغول ثبت اعمالى هستند كه از او سر مىزند تا در روز قیامت و در دادگاه خداوند متعال بر اساس آن محاكمه و محاسبه شود.
یكى دیگر از كارهایى كه فرشتگان انجام مىدهند، كمک و یارى و تأیید آنانى است كه بر اساس ایمان به خدا، عمل صالح انجام مىدهند. هر چه ایمان فرد قوىتر باشد آنها بیشتر او را تأیید و كمک مىكنند تا جایى كه در جنگ با كافران به پشتیبانى او مىآیند و به دشمنانش؛ یعنى كافران ضربه وارد كرده و آنان را از بین مىبرند آنگونه كه در غزوهى بدر اتفاق افتاد. در این غزوه چون مسلمانان در بالاترین درجهى ایمان قرار داشتند، تعداد كثیرى از فرشتگان به فرمان خداوند متعال به كمک آنها آمدند و دشمن را از بین بردند. این كمک براى منحرفین و كافران نیز مطرح است؛ اما با این تفاوت كه خداوند متعال شیاطین را ملازم و همراه آنان قرار مىدهد تا آنها را همراهى و كمک كرده و بیش از پیش در مسیر انحراف به پیش ببرند.
در قیامت نیز فرشتگان، این بندگان محترم خداوند متعال، مأموریت و وظیفه دارند مردم را جمع و احضار كنند و در دادگاه خداوند گرد آورند. آنها در آنجا نیز منتظر و آمادهى انجام دستورات خداوند متعال هستند؛ مثلاً: وقتى فرمان صادر مىشود كه مؤمنین به بهشت بروند و كافران به جهنم برده شوند، فرشتگان بهشتیان را به بهشت راهنمایى مىكنند و جهنمیان را در جهنم مىاندازند.
تعدادى از فرشتگان، مأمور شكنجهى كافران در جهنم هستند و عده دیگرى نیز مأمور مهماندارى و پذیرایى از مؤمنان در بهشت مىباشند.
علاوه بر ایمان به فرشتگان، انسان مسلمان باید به كتابهاى خداوند متعال كه براى هدایت انسانها فرستاده شده نیز ایمان داشته باشد. همانطور كه قبلاً گفتیم انسان باید ایمان داشته باشد كه خداوند متعال براى هر امتى برنامهى هدایت و راهنمایى به سوى خود فرستاده است تا مردم به راه راست بیایند و عقیده و باورى خداپسندانه داشته باشند.
تمام این كتابها و برنامهها یک هدف داشته و آن این كه انسان بندهى خدا باشد كه قبلاً به تفصیل به این مطلب اشاره كردیم. تنها تفاوتى كه این كتابها با هم داشتهاند عبارت است از این كه یكى به زبان عربى، یكى به زبان عبرى و ... بیان شدهاند. یعنى براى هر امتى به زبان خودش كتاب هدایت فرستاده شده تا به راه راست هدایت شوند. هیچ امتى وجود نداشته كه خداوند متعال براى آنها كتاب هدایت نفرستاده باشد.
فرد مسلمان همچنین باید به پیامبران و انبیاء یعنى همان كسانى كه از طرف خداوند برنامهى هدایت به آنان وحى شد و آن را دریافت كردند، ایمان داشته باشد.
مُرسلین (رُسُل) كسانى هستند كه خداوند متعال آنها را فرستاده است تا برنامهى هدایت را به مردم برسانند و راه بندگى را برایشان روشن كنند.
ایمان آوردن به پیامبران این گونه است كه فرد معتقد باشد كه آنان پیامبر و فرستادهى خدا هستند و آنچه از طرف خدا دریافت كردهاند حق بوده و برنامهى هدایت است و چیزى نیست كه از طرف شیطان یا زاییدهی وهم و خیال خود آنها باشد. انسان باید ایمان داشته باشد كه پیامبران در دریافت آن برنامه دچار كوچكترین خطا و اشتباهى نشدهاند و نیز باید مطمئن باشد كه هر چه به آنان داده شده بىكم و كاست به مردم رسانیدهاند و آنچه به مردم رسانیدهاند برنامهى خدا بوده است و كمترین خیانت و دستكارى در برنامهى خدا نكردهاند. یعنى نه كمترین چیزى به آن اضافه كردهاند و نه چیزى از آن كم كردهاند.
همچنین انسان مسلمان باید یقین داشته باشد كه پیامبران خدا، هم براى مردم زمان خود و هم براى هر بنده و عبدى كه بخواهد تا روز قیامت راه بندگى خدا را در پیش بگیرد، امام و پیشوا و سرمشق و الگو بودهاند.
پیامبران قبل از مردم موظف و مكلّف به اجراى هر آنچه از طرف خدا دریافت كردهاند، بودهاند. بر آنان واجب بوده تا پیشوا و رهبر مردم باشند و براى آنان روشن كنند كه چگونه باید به كتابهاى خدا ایمان بیاورند و چه كارهایى را باید انجام بدهند و از چه كارهایى دورى كنند. آنان باید در این زمینه الگوى مردم باشند. الگو بودن آنها به بهترین شكل انجام گرفته و وظیفهى بندگى خدا را به بهترین شیوه انجام دادهاند؛ اما چون آنها نیز انسان بودهاند گاه گاهى دچار اشتباه شدهاند اما اشتباه آنها عمدى نبوده است. وقتى دچار اشتباه شدهاند خداوند متعال آنها را از طریق وحى آگاه كرده و به آنان فرموده است كه این كار اشتباه است و باید اینگونه عمل كنند و از این طریق حق را برایشان روشن كرده است. آنان نیز فوراً از اشتباه خود دست برداشته و به آنچه خداوند متعال دستور داده عمل كردهاند.
البته اشتباهات پیامبران بسیار كم بوده است و این مطلب مغایرتى با مقام و موقعیت آنها نزد خدا ندارد. یعنى چنین تصور نشود كه چون كسى به مقام پیامبرى رسید دیگر نباید در هیچ چیز اشتباه كند. خیر. اینگونه نیست؛ زیرا پیامبران نیز بَشرند و حكمت نیز چنین اقتضا كرده كه خداوند متعال بدین وسیله به مردم نشان دهد كه آنان نیز بشر هستند و خدا نمىباشند؛ تا مردم آنان را فریادرس خود قرار ندهند و نسبت به خدا دچار شرک نشوند. از طرف دیگر در اشتباهات پیامبران خطرى مردم را تهدید نكرده است؛ زیرا به محض این كه پیامبرى دچار اشتباه مىشد، خداوند متعال از طریق وحى او را آگاه مىكرد؛ مثلاً: در غزوهی بدر پیامبر خدا ج با مشورت برخى از یارانش به این نتیجه رسیدند كه اسیران جنگ را نكشند و در مقابل آزادىشان از آنان فدیه بگیرند. وقتى آنها را آزاد كردند با لحن بسیار تندى آیه نازل شد و بیان شد كه حق نبود كه این كار را بكنند و كارى كه انجام دادهاند درست نبوده است و اكنون خداوند آنان را مىبخشد و عذابشان نمىدهد؛ زیرا آنان اجتهاد كردهاند و بهطور عمد نافرمانى خدا را انجام نداده و از روى اشتباه به آن كار دست زدهاند. خداوند متعال آنها را مخاطب قرار مىدهد و مىفرماید: از اشتباه شما مىگذرم و شما را مىبخشم؛ اما مواظب باشید بار دیگر چنین كارى را تكرار نكنید.
در اینجا یک مطلب ضرورى است كه مورد توجه و دقت قرار گیرد و آن این كه: ایمان به پیامبران و فرشتگان و كتابهاى آسمانى این گونه نیست كه انسان بداند كه فرشتگان آنگونه كه توصیف شدند وجود دارند، یا كتابهاى آسمانى به آن صورت كه بیان شد نازل شده و به پیامبران وحى شده است. این صرفاً یک آگاهى است و ایمان با این آگاهى كامل نمىشود. ایمان به ملائكه و فرشتگان این گونه است كه انسان چنین معتقد باشد كه خداوند متعال فرمانرواى این جهان است و اوامرش را به وسیلهى فرشتگان به تمام نقاط جهان مىفرستد و تعدادى از آنها مشغول ثبت اعمال انسان هستند و تعدادى نیز در قیامت مأمور احضار مردم به دادگاه خداوند مىباشند و در بهشت و در جهنم نیز مأموریتهایى دارند. فرد باید فرشتگان را این گونه بشناسد و تسلیم چنین مطلبى شود و با چنین آگاهى در برابر خداوند بیشتر احساس مسئولیت كند.
ایمان به كتابهاى آسمانى نیز یعنى تسلیم دستورات ذكر شده در آنها و عملى كردن آن دستورات در زندگى؛ در غیر این صورت اگر فرد بر مطالب این كتابها بسیار هم آگاه باشد و از محتویات آنها كاملاً مطلع باشد و بداند كه تمام مطالب از طرف خدا نازل شدهاند؛ اما به آنچه بیان شده عمل نكند؛ چنین فردى مؤمن نیست و آگاهى او هیچ سودى به حال وى نخواهد داشت.
ایمان به پیامبران خدا نیز تنها منحصر به این نمىشود كه انسان بداند كه آنان پیامبر خدا بودهاند یا نبودهاند و حتى در این نیز خلاصه نمىشود كه فرد بگوید همهى آنها را دوست دارم و برایشان احترام قائل هستم و قدمشان را روى چشم مىگذارم و ... حقیقت ایمان به پیامبران این است كه انسان چنین معتقد باشد كه این بزرگواران از سوى خداوند متعال برنامهى هدایت را دریافت كردهاند و آنها خود قبل از همه به آن برنامه عمل كردهاند و سرمشق و الگوى دیگران بودهاند؛ سپس آن را براى مردم بیان كردهاند. او باید تسلیم این بزرگواران شود و در زندگى پیرو و مطیع آنها باشد و تنها آنها را پیشوا و رهبر خود بداند و غیر از آنها فرد دیگرى را رهبر و مقتداى خود نداند و اگر فردِ عالم و مؤمن و متقى را به عنوان رهبر و پیشواى خود انتخاب مىكند، بهخاطر این باشد كه او مطیع و پیرو پیامبران خداست.
بر این اساس، فردى كه به پیامبران ایمان دارد و تسلیم برنامهى آنهاست؛ هرگز نباید مطیع و پیرو قانون و برنامهى دیگرى باشد و یا از حاكمانى اطاعت و پیروى كند كه بر اساس آنچه هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى به آنان دستور مىدهد عمل مىكنند. اگر فردى مطیع چنین حاكمانى شد، هرگز نمىتواند ادعا كند كه به پیامبران خدا ایمان دارد و اگر هم پیامبران را دوست داشته باشد و بداند كه آنها پیامبر خدا هستند و چنین هم معتقد باشد كه كتاب آنها كتاب خداست، این آگاهى هیچ سودى به حال او ندارد و وضعیت او هرگز مورد قبول خداوند متعال نیست.
ایمان به پیامبران تنها در اطاعت از آنها و دستورات آنها در تمامى مراحل زندگى خلاصه مىشود.
مطلب بسیار مهم دیگرى كه مطرح است و بدون آن انسان نمىتواند بندهى خدا باشد و عبادت و بندگى خدا را به صورت كامل انجام دهد، مسئلهى «قضا و قدر» است. توضیح این كه:
انسان مسلمان باید چنین معتقد باشد كه خداوند متعال از همه چیز خبر دارد، و همه چیز را مىداند، و قدرت و توانایى این را دارد كه هر چه بخواهد انجام دهد و هر كارى را كه انجام مىدهد بهجا و صحیح است، او - جلّ جلاله - كارِ نابهجا و بیهوده انجام نمىدهد؛ بنابراین قبل از این كه این جهان را خلق كند؛ براى ساختن آن نقشهاى كشیده است. همانطور كه اگر افرادى بخواهند در جایى بیمارستانى بسازند قبلاً مهندسى مىآید و نقشهى آن بیمارستان را مىكشد و پس از آن معمار و بنّا و كارگرانى مىآیند و طبق نقشه شروع به ساختن آن مىكنند [۴۰]. خداوند متعال نیز قبل از اینكه این جهان را خلق كند، براى آن نقشه كشیده است كه چه مخلوقاتى بیافریند، از هر نوع به چه تعداد خلق كند، چه رویدادهایى باید روى بدهد، چه چیزى انجام گیرد و چه چیزى انجام نگیرد و تمام آنچه كه باید انجام گیرد را روشن كرده است. پس از این برنامهریزى، شروع به پیاده كردن آن كرده است. قبل از هر چیز آب را پدید آورد و پس از آن، آب را به دود تبدیل كرد و پس از آن آسمانها و زمین و آنچه را در میان آنهاست از آن ایجاد كرد و آسمان و زمین در دو مرحله (دو دورهی زمانى) آفریده شدند و آنچه در زمین است اعم از گیاه و درخت و همهى نعمتها و كوهها و ... همه در چهار روز دیگر ساخته شد و بطور كلى تمام جهان را در شش روز آفرید. هر روزِ خدا زمانى بسیار طولانى است. در همان نقشه این را نیز مشخص كرده است كه مخلوقى را بهوجود آورد كه هم علم و دانش داشته باشد و خیر و شر و درست و نادرست را از هم تشخیص دهد و هم بتواند از دو راه حق و باطل یكى را برگزیند و انتخاب كند و از دیگرى فاصله بگیرد. این مخلوق انسان است كه خداوند متعال او را با این ویژگىها آفریده است [۴۱].
همانطور كه قبلاً گفتیم، خداوند متعال این مطلب را نیز بیان كرده است كه تنها او - جلّ جلاله - قادر به انجام هر چیزى است و در این میان انسان نیز همچون مخلوقات دیگر از جمله سنگ و آتش و چوب و ... سببى است كه خداوند متعال به وسیلهى او برخى از امور را انجام مىدهد؛ اما این به معناى این نیست كه انسان هیچ اراده و اختیارى از خود ندارد و همچون آتش و سنگ و چوب بىاراده است بلكه این مخلوق خدا بر خلاف سایر مخلوقات در عین حال كه یكى از اسباب خداوند متعال مىباشد، داراى اراده نیز هست و مىداند و مىتواند یكى از راهها را انتخاب كرده و از دیگرى دست بردارد و خود اوست كه مسیر خوشبختى و بدبختى را انتخاب مىكند و در یكى از این راهها گام بر مىدارد. هرگز چنین نیست كه خداوند متعال او را مجبور به انتخاب یكى از راهها و رها كردن راه دیگر بكند. براى روشن شدن مطلب و اینكه چگونه ممكن است انسان، هم سبب انجام كارهاى خدا باشد و هم اختیار و اراده داشته باشد و به ارادهی خود راهى را انتخاب و راه دیگر را رها كند، مثالى ذكر مىكنیم:
فرض مىكنیم روز قیامت است و خداوند متعال مردم را به دادگاه احضار كرده است. در میان مردم فردى وجود دارد كه در دنیا روزى فردى را با اسلحه به قتل رسانده است. فرد قاتل به دادگاه خدا احضار شده و خداوند متعال او را محاكمه مىكند و از او مىپرسد: چرا فلان شخص را كشتى؟ قاتل جواب مىدهد: خدایا! من این كار را نكردم. مگر خودت نفرمودى من سبب انجام و تحقق افعال و كارهاى تو هستم؟ من نیز همچون اسباب دیگر سبب چنین قتلى بودم. تو خود فلان شخص را كشتى و من در این میان تنها سبب بودم؛ پس مقصر نیستم.
خداوند متعال خطاب به فرد قاتل مىفرماید: در این كه تو در دنیا سبب افعال و كارهاى من بودى شک و تردیدى نیست؛ اما من به خاطر این مسئله تو را محاكمه نمىكنم بلكه تو را به خاطر چیز دیگرى محاكمه مىكنم. آیا لحظهى قبل از شلیک گلوله و كشتن فرد مقتول، وقتى انگشتت را روى ماشه تفنگ گذاشتى، مىدانستى كه ما تصمیم بر قاتل بودن تو گرفتهایم؟ آیا مىدانستى در تقدیرات ما چه چیزى نوشته شده و قرار است چه چیزى اتفاق بیفتد؟
فرد قاتل جواب مىدهد: خیر. در آن لحظه از نظر من قاتل بودن یا نبودنم در تقدیرات ۵۰% به ۵۰% بوده است. در آن لحظه من نمىدانستم كه چه چیزى مقدر است و قرار است چه چیزى اتفاق بیفتد.
خداوند مىفرماید: چه زمان برایت مشخص شد كه در تقدیرات، تو قاتل فلان شخص هستى؟
قاتل جواب مىدهد: من تفنگ را شلیک كردم و گلوله به فلان شخص برخورد كرد و بر زمین افتاد، وقتى نزدیک شدم دیدم گلوله به او اصابت كرده و آن شخص مرده است. آنوقت فهمیدم كه تقدیر چنین بوده كه من سبب كشتن آن شخص باشم.
خداوند مىفرماید: پس، قبل از كشته شدن آن فرد نمىدانستى تقدیر چیست اما بعد از این كه آن شخص كشته شد فهمیدى تقدیر چه بوده است؛ یعنى وقتى دانستى تقدیر چه بوده كه كار از كار گذشته و راه برگشتى نبود. آنچه تو را به خاطر آن محاكمه مىكنم این است كه چرا قبل از این كه تقدیرات مشخص شود و نسبت ۵۰% به ۵۰% بود تو آمدى و قسمت كشتن را انتخاب كردى در حالىكه مىتوانستى قسمت خلاف آن را اختیار كنى. چرا از آن دو احتمال خیر و شرّ تو آمدى و قسمت شرّ را انتخاب كردى؟ مگر شریعت و برنامه و كتاب من به تو نمىگفت و تو را به انتخاب راه خیر تشویق و به دورى گرفتن از راه شرّ منع نمىكرد. مگر به تو نمىگفت قتل جایز نیست و از انجام آن دورى كن. پس با این وجود چرا قتل را انتخاب كردى؟ من به خاطر این انتخاب تو را محاكمه و مجازات مىكنم. این را هم بدان، اگر پس از انتخاب قتل و شلیک گلوله، فرد مورد نظر تو كشته نمىشد، باز هم تو را به خاطر تصمیمى كه گرفته بودى محاكمه مىكردم؛ زیرا آنچه متعلق به تو بود همان اختیار و تصمیم بود كه به كار گرفتى.
با توجه به آنچه گفته شد مشخص مىشود كه در مسیر زندگى آنچه متعلق به انسان است و انسان به آن مكلّف است تصمیم و انتخاب راه صحیح و انتخاب نكردن راه ناصواب است. این را نیز باید بدانیم كه انسان قبل از انتخاب یكى از دو راه خیر و شر، نمىداند كه در تقدیرات خدا براى او چه چیزى مقدر و چه چیزى مقدر نیست؛ بنابراین انسان در انتخاب یكى از این دو راه مختار است. بعد از انتخاب است كه تقدیرات مشخص مىشود. تكلیف و وظیفهى انسان هنگام انتخاب انجام مىگیرد و بر اساس همین انتخاب است كه در روز قیامت محاكمه و محاسبه مىشود و جزا و پاداش یا سزا و عقاب داده مىشود.
از طرف دیگر این را هم باید بدانیم كه انسان براى بندگى خدا آفریده شده است. او همیشه باید در این فكر باشد كه تكلیف و وظیفهى او چیست و چه كارى را باید انجام دهد و چه كارى را نباید انجام دهد. آنچه خدا به انجامش امر كرده باید انجام و از آنچه نهى كرده دورى كند. یعنى تصمیم او باید بر انتخاب راه صحیح و دورى گرفتن از راه ناصواب باشد. آنچه در توانایى انسان است و بر آن نیز مكلّف است همین است؛ اما بعد از تصمیم چه چیزى انجام مىگیرد و چه چیزى انجام نمىگیرد، دیگر كار او نیست؛ [زیرا او سبب انجام امور است و خدا فاعل اعمال مىباشد]. پس از این انتخاب باید بر خدا توكل كند و از او بخواهد كه در حركت در مسیر صحیح كه همان بندگى اوست او را یارى و كمک كند. او را كمک كند تا كارهاى خیر انجام دهد و از كارهاى شرّ بپرهیزد.
بنابراین انسان مسلمان نباید در این فكر باشد كه چه روى مىدهد و چه روى نمىدهد او باید این مسایل را به خداوند متعال بسپارد. او تنها و تنها باید به این فكر كند كه وظیفهى او چیست و او چه باید بكند و چه نكند. كسى كه راه و مسیر بندگى خدا را در پیش مىگیرد بسیارى از نعمتها و امكانات دنیا را از دست مىدهد و دچار مشكلات متعدد مىشود. بندهى خدا، باید وظیفهى بندگى خود را بداند و تصمیم و انتخاب او همیشه در جهت ایمان به خدا و انجام اعمال صالح باشد و از كفر و اعمال زشت و ناپسند دورى كند. او مشغول وظیفه و انجام تكلیف خود است؛ اما دیگر چه روى مىدهد و چه اتفاقى مىافتد یا نمىافتد مربوط به او نیست؛ بلكه مربوط به خداوند است. اگر خداوند تقدیر كرده باشد كه خیر و نعمت و امكانات به او برسد، یقیناً به آن دست مىیابد گرچه هزاران هزار دشمن داشته باشد و مانع این كار شوند، و اگر خداوند مقرر كرده باشد كه او دچار مشكلات شود، مطمئناً دچار آن مشكلات خواهد شد گرچه هزاران هزار حامى و پشتیبان داشته باشد. اگر خداوند مقرر كرده باشد كه او به دست ظالمى كشته شود، حتماً كشته خواهد شد اگر چه خدمتكار و نوكر آن ظالم هم باشد، و اگر قرار باشد به دست كسى كشته نشود، كشته نمىشود گرچه دشمنان زیادى هم اقدام به كشتن او بكنند. عمر انسان، رزق و روزى او، خوشى و ناخوشى، راحتى و مشكلات، ثروتمندى و فقر او و ... همه در دست خداست. انسان باید همیشه در فكر وظیفه و انجام تكلیف خود و این كه چه كار بكند و چه كار نكند باشد؛ اما چه مىشود و چه نمىشود، دچار مشكل مىشود یا خیر، مىمیرد یا نمىمیرد، مال و ثروتش را از دست مىدهد یا نمىدهد و ... در دایرهى كار او نیست و او حق ندارد كه به این مسایل فكر كند. همهى این مسایل در قدرت و اختیار خداست و خداوند متعال نیز، از همان ابتداى خلقت، اگر مقرر كرده باشد كه فلان كار روى دهد، آن كار حتماً روى خواهد داد و اگر مقرر كرده باشد كه روى ندهد، یقیناً روى نخواهد داد.
انسان باید با خیالى آرام و دلى مطمئن مشغول انجام وظیفهى خود كه همان بندگى خداست، باشد. او این را باید بداند كه اگر به چیزى دست مىیابد و چیزى را كسب مىكند، آن چیز متعلق به او بوده است و خداوند متعال از همان ابتداى خلقت براى او مقرر كرده است. اگر به چیزى دست نمىیابد یا آن را از دست مىدهد، یقین داشته باشد كه در همان ابتداى خلقت قرار بر این نبوده كه آن چیز متعلق به او باشد. اینجاست كه انسان مؤمن در نهایت آرامش و اطمینانِ قلبى به سر مىبرد. او تنها مشغول انجام بندگى خداست و در این راه بر او توكل مىكند. او با ایمانى كه كسب كرده است، مشغول انجام اعمال صالح است؛ زیرا مىداند اسباب سعادت و خوشبختى همین ایمان و اعمال صالح هستند و پس از آن به خدا توكل مىكند و خداوند متعال نیز خیر دنیا و آخرت را نصیب او مىكند.
آنچه بیان شد، همان چیزى است كه «قضا و قدر» نامیده مىشود و بر مسلمان واجب است كه به آن ایمان داشته باشد و این را بداند كه بدون ایمان به این مسئله هرگز نمىتواند بندگى خدا را به انجام برساند و بندهى واقعى خدا باشد.
بدون ایمان به این مسئله، انسان همیشه در این فكر است كه چه اتفاق مىافتد و چه روى نمىدهد و با مشغول شدن به این مسایل، عبادت و بندگى را - كه سبب خوشبختى است - از دست مىدهد و چیزى را نمىتواند عوض كند؛ زیرا خداوند متعال همه چیز را معین كرده است و هر چه او تعیین كرده، انجام مىگیرد و خلاف آن صورت نخواهد گرفت. انسان مؤمن با چنین ایمان و اعتقادى از هیچ صاحب قدرت دنیوى ترس و وحشت ندارد و مشغول اداى وظیفهى بندگى است و مىداند كه غیر از خدا كسى نمىتواند كمترین زیان و ضررى به او برساند؛ همانطور كه هیچ خیر و نیكى در دست كسى جز او نیست و به كسى جز او امیدوار نیست و فقط از او مىترسد. انسان با چنین اعتقادى، هرگز دچار غم و اندوه نمىشود و با دلى آرام و مطمئن مشغول اداى وظیفهى بندگى است و براى رسیدن به خوشبختى مسیر بندگى را در پیش مىگیرد.
[۴۰] همانطور كه قبلاً نیز گفتیم بیشتر مثالها به خاطر فهم مطالب است. [۴۱] البته «جن» نیز در این ویژگىها، همچون انسان است.
پس از این كه انسان مسیر بندگى خدا را انتخاب كرد و به خدا و روز قیامت و پیامبران و كتابهاى آسمانى و فرشتگان و مسئلهى قضا و قدر ایمان آورد و تصمیم گرفت مشغول انجام اعمال صالح باشد و در این مسیر تنها از خداوند متعال درخواست كمک و یارى كند، در این صورت وظایف و تكالیفى متوجه او مىشوند كه این وظایف و تكالیف در كتاب خدا و سنت پیامبر خدا ج ذكر شدهاند. این وظایف همهى زندگى او را در بر مىگیرند و تمام جوانب زندگى را شامل مىشوند و هیچ جنبهاى از جوانب حیات نیست كه خداوند متعال براى آن برنامهاى قرار نداده باشد تا انسان به اجبار و از روى ناچارى به غیر خدا پناه برده و در آن زمینه از غیر خدا كمک و یارى بطلبد و از او اطاعت كند.
بر این اساس، قصد داریم در قسمت اخیر، به برخى از تكالیف و دستوراتى كه در قرآن ذكر شده و انسان مسلمان به آنها نیاز مبرم دارد و باید آنها را انجام دهد و تنها با انجام آنهاست كه مىتواند بندهى واقعى خدا باشد، اشاره كنیم. این را نیز باید بدانیم كه دین خدا كه مجموعهاى از دستورات و فرمانهاى متعدد است، در كل یک دین شمرده مىشود و ممكن نسیت فردى برخى از دستورات آن را بپذیرد و برخى دیگر را نپذیرد، از برخى اطاعت كند و از برخى سر باز زند. چنین برخوردى با دین خدا، هرگز مورد رضایت خدا نیست و انسان را به خوشبختى نخواهد رساند.
در سورهى «قلم» خداوند متعال پس از آن كه پیامبرش را راهنمایى مىكند تا در مسیر بندگى خدا و تبلیغ دینش استقامت داشته باشد و در این راه هیچ توجهاى به تبلیغات غلط دشمنان خدا نكند، به او مىفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾ [القلم: ۴]. یعنى: تو بر روش و اخلاق بسیار بزرگى هستى. بعد از این به بیان اخلاق و رفتار ناپسند دشمنان خدا مىپردازد؛ اخلاق و رفتارى كه انسان مسلمان باید از آنها دورى كند و اگر یكى از آنها را داشته باشد، باید در اسرع وقت سعى كند آن را از خود دور نماید.
یكى از صفات و اخلاق ناپسند، «بسیار سوگند خوردن» است كه در قرآن و در این سوره از آن با كلمهى ﴿حَلَّافٖ﴾ [القلم: ۱۰]. تعبیر شده است.
بسیار سوگند خوردن نشانهى این است كه انسان از شخصیت و اعتبار واقعى برخوردار نیست؛ زیرا وقتى فردى به خود اعتماد و اطمینان نداشته باشد، چنان فكر مىكند كه دیگران نیز به او اعتماد و اطمینان ندارند؛ پس هر حرفى كه مىزند براى صحت آن سوگند مىخورد. وقتى مردم شخصیت واقعى چنین فردى را شناختند دیگر به عنوان فردى محترم و عضو معتبر جامعه به او نمىنگرند.
شخصیت و ارزش و اعتبار انسان از كلام و گفتارش پیداست و خود، قبل از هر كس دیگر به خود اعتماد دارد و به آنچه مىگوید مطمئن است و همین اعتماد و اطمینانى كه خود نسبت به شخصیت خود دارد، باعث ارزش و اعتبار او در جامعه مىشود و مردم نیز با آن دید به او مىنگرند. پس دیگر نیازى نمىبیند بر آنچه مىگوید سوگند بخورد. البته در برخى از موارد پیش مىآید كه انسان به منظور روشن شدن مطلبى سوگند بخورد؛ اما چنین مواردى بسیار اندک است.
یكى دیگر از صفات و اخلاقیات ناپسند و بسیار مذموم، ﴿مَّهِينٍ﴾ [القلم: ۱۰]. یعنى ذلّت و خوارى و كوچک كردن خود و خودكمبینى است. البته «ذلّت» به معناى «تواضع» نیست؛ زیرا «تواضع» صفت پسندیدهاى است.
«ذلّت» از بىارتباطى انسان با خدا سرچشمه مىگیرد. وقتى قلب و درون انسان از ایمان به خدا تهى و بىبهره باشد، همیشه حاضر است براى دیگران سر تعظیم فرود بیاورد و در برابرشان سر ذلّت خم كند. همیشه حاضر است براى دیگران نوكرى كند و چنان برخورد كند كه ارزش و اعتبار خود را از دست بدهد. مدام حاضر است ذلیلِ دست ظالمان و صاحبان قدرت باشد. بسیارى از افراد را مىبینیم كه در نهایت ذلّت خود را در اختیار هر صاحب قدرتى قرار داده و مجرى خواستههاى نامشروع آنها هستند و كوچكترین اعتبار و ارزشى براى خود باقى نگذاشتهاند.
چنین رفتار و صفتى از انسان مسلمان به دور است و هرگز شایستهى او نیست. انسان مسلمان در عین حال كه متواضع است و احساس تكبر نمىكند و خود را سرآمد دیگران نمىبیند و همیشه احساس عزّت و سربلندى مىكند و این هم از ایمانى سرچشمه مىگیرد كه در دل او جاى گرفته است، این را هم مىداند كه داشتن ارتباط با خدا باعث سربلندى و سرافرازى است. پس هرگز حاضر نیست در برابر غیر خدا سر تعظیم فرود آورد و احساس ذلّت كند. او نسبت به مؤمنین متواضع است؛ اما نسبت به اهل كفر و به ویژه حاكمان كافر، در نهایت عزّت به سر مىبرد و هرگز در برابر آنها سر تسلیم فرود نمىآورد. هرگز به خود اجازه نمىدهد حتّى یک لحظه هم خود را از آنان كوچکتر و پائینتر احساس كند.
یكى دیگر از صفات ناپسند، این است كه انسان همیشه مشغول عیب گرفتن از دیگران باشد و از این طریق بخواهد شخصیت دیگران را بىاعتبار كند. قرآن چنین فردى را با چنین صفت ناپسندى ﴿هَمَّازٖ﴾ [القلم: ۱۱]. مىنامد.
علت دست زدن به چنین كارى این است كه فرد عیبجو خود بىشخصیت و بىاعتبار و بىارزش است و مىخواهد دیگران نیز همچون او باشند و چشم دیدن افراد با شخصیت و با اعتبار را ندارد. از این رو سعى مىكند از هر راه و روش ممكن و با هر مكر و حیلهاى كه شده، شخصیت دیگران را خُرد كند و از بین ببرد.
یكى دیگر از صفات مذموم، صفت «سخنچینى» است و آن اینگونه است كه فردى براى بر هم زدن ارتباط دو نفر با هم و ایجاد فتنه و دشمنى در بین آنها و در نهایت در میان افراد جامعه، مشغول رد و بدل كردن سخنانى بین آنها باشد.
﴿مَّشَّآءِۢ بِنَمِيمٖ﴾ [القلم: ۱۱]. یعنى فرد سخنچین همیشه كار و برنامهاش این است كه حرف فردى را پیش دیگرى ببرد و بالعكس؛ تا از این طریق روابط آنها را بر هم زند و اینگونه بین مردم فساد ایجاد كند و نظم جامعه را بر هم زند و در نتیجه جامعه به سمت و جهتى حركت كند كه هیچكس به دیگرى اعتماد نكند. یعنى نوعى بىاعتمادى در جامعه ایجاد شود.
یكى دیگر از صفات مذموم و ناپسند همان صفتى است كه خداوند به آن اشاره مىكند و صاحبش را اینگونه توصیف مىكند: ﴿مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ﴾ [القلم: ۱۲]. این صفت به گونهاى است كه صاحبش همیشه مانع رسیدن خیر به دیگران است. چنین فردى با چنین صفتى، از اینكه نعمت و امكانات به دست نیازمندان برسد جلوگیرى مىكند. اگر خود، داراى ثروت است، از بخشش آن به دیگران خوددارى مىكند و علاوه بر این از ثروتمندان و آنان كه مىخواهند به دیگران كمک كنند و زكات مالشان را بپردازند، ممانعت به عمل مىآورد. یعنى نه تنها دوست ندارد خود به دیگران چیزى ببخشد، دوست ندارد دیگران نیز انفاق و بخشش كنند.
﴿مُعۡتَدٍ﴾ [القلم: ۱۲]. یكى دیگر از صفات ناپسند صفت «تجاوز» است. صاحب چنین صفتى بسیار تجاوزگراست و از حدود و مرزهاى بندگى و مسئولیت بسیار تجاوز مىكند و حاضر نیست كه در محدودهى بندگى خداوند متعال باقى بماند. چنین شخصیتى همیشه در این فكر است كه زیر بار مسئولیت شانه خالى كند.
﴿أَثِيمٍ﴾ [القلم: ۱۲]. صفت ناپسند دیگر، صفت «بزهكارى» است. صاحب چنین صفتى همیشه مشغول انجام كارهاى ناپسند است؛ كارها و اعمالى كه از رسیدن انسان به سوى كمال و سعادت و خوشبختى جلوگیرى كرده و او را روز به روز به عقب بر مى گرداند.
﴿عُتُلِّۢ﴾ [القلم: ۱۳]. یكى دیگر از صفات زشت و ناپسند است. انسان بداخلاق و تندخو و زشت خو همیشه به فكر خود است. چنین شخصى هر چیز خوب و سودمندى را به خود اختصاص مىدهد و به غیر خود فكر نمىكند.
صفت مذموم دیگرى كه خداوند متعال در سوره به آن اشاره مىكند، صفت زشت و ناپسند ﴿زَنِيمٍ﴾ [القلم: ۱۳]. است. «زنیم» یعنى فردى كه جزو مردم نیست، اما به ناحق خود را از مردم مىداند. مثال چنین افرادى همان حاكمان ظالمى هستند كه بر اساس قوانین خداوند متعال حكومت نمىكنند. چنین حاكمانى و امثالشان «زنیم» هستند؛ یعنى از هیچ لحاظى جزو مردم نیستند؛ نه در خوشى شریک مردم هستند و نه در ناراحتى و مشكلات همچون مردم مىباشند. چنین افرادى هرگز تلاش نمىكنند كه مردم به خوشبختى برسند و در این مسیر گامهایى برنمىدارند.
كسانى كه داراى چنین صفت زشت و ناپسندى نیستند، همیشه در كنار یكدیگر و در خوشى و ناخوشى هم سهیم مىباشند و نسبت به هم مهربان و دلسوز هستند و هر یک در حد توانایى خود مىكوشد تا در انجام كارهاى خیر همكار دیگران باشد. اما آنان كه داراى چنین صفت زشتى هستند، همیشه در فكر خود هستند و به ناحق خود را به مردم نزدیک مىكنند. مثال مردم و چنین افرادى همچون مثال همان گوشت اضافى و زاید معلّقى است كه در گوش گوسفند یا بُز، خود به خود به وجود آمده و جزو اعضاى آن حیوان نیست. حاكمان ظالم نیز جزو مردم نیستند و از مردم بیگانهاند و به ناحق خود را بر مردم تحمیل مىكنند.
چنین صفت بسیار زشت و ناپسند، اخلاق و ویژگى انسان مسلمان نیست و مسلمان مبرى از چنین صفتى است.
مسلمان همیشه در این فكر است كه عامل خیر براى دیگران باشد.
پس از ذكر صفات ناپسند مذكور مىفرماید: ﴿أَن كَانَ ذَا مَالٖ وَبَنِينَ ١٤ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ءَايَٰتُنَا قَالَ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٥﴾ «از آن روی که دارای مال و پسران است. هرگاه آیات ما بر او خوانده میشود، میگوید: افسانههای پیشینیان است» [القلم: ۱۴- ۱۵]. [چنین فردى كه ویژگىهاى ناپسند و اخلاق زشتش بیان شد]، چون صاحب دارایى و مال و فرزند است و قدرت مالى و انسانى دارد، سركش و نافرمان شده و طغیان كرده است. او به جاى این كه شكر این همه نعمتها را به جا آورد و آنها را در مسیر خدا به كار گیرد، كارش به جایى رسیده كه وقتى آیات ما یكى پس از دیگرى برایش تلاوت مىشود تا اینگونه حقّ برایش روشن شود، به جاى ایمان به آنها و تسلیم شدن در برابر آنها، مىگوید: این آیات و آنچه به آن اشاره مىكنند همه افسانههاى پیشینیان است كه پیش از این نیز بیان شدهاند. این مطالب حقیقت ندارند. چنین فرد پست و فرومایهاى اینگونه از در مخالفت با برنامهى خدا كه همان برنامهى هدایت است بر مىآید.
در سورهى «معارج» به برخى از صفات ناپسند و پسندیده اشاره شده كه آنها را بیان مىكنیم و مختصراً توضیح مىدهیم:
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩ إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا ٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَيۡرُ مَنُوعًا ٢١﴾ [المعارج: ۱۹- ۲۱]. «همانا انسان، حریص و بیتاب آفریده شده است. هرگاه بدی و آسیبی به او برسد، بیتاب و پریشان است. و چون خوبی و نعمتی به او برسد، بخیل و خودخواه میباشد». یعنى بهراستى انسان اینگونه خلق شده است كه همیشه بر یک حالت نیست و شخصیت ثابتى ندارد. هرگاه دچار مشكل و مصیبتى شود صبر و طاقتش را از دست مىدهد و شروع به داد و فریاد و بىتابى و ناسپاسى مىكند، و هرگاه خیر و نعمت و امكاناتى به او برسد، از ترس این كه به دیگران هم برسد مانع آن مىشود، و آن را تنها محدود به خود مىكند و اجازه نمىدهد كسى از آن بهرهاى ببرد و در آن سهیم شود. صاحب چنین اخلاقى هرگز نمىتواند مؤمن و مسلمان باشد؛ زیرا مسلمان باید داراى شخصیتى ثابت باشد؛ چرا كه مؤمن شدن مشكلات زیادى دارد و انسان مؤمن از سوى دشمنان دین خدا بسیار مورد اذیت و آزار قرار مىگیرد. پس اگر داراى شخصیت ثابتى نباشد نمىتواند به خوبى مسیر ایمان را طى كند.
خداوند متعال پس از ذكر صفت ناپسند «بىتابى» به ذكر صفات پسندیده اشاره مىكند و مىفرماید: ﴿إِلَّا ٱلۡمُصَلِّينَ ٢٢﴾ [المعارج: ۲۲]. جز نمازگزاران. آنان كه بهراستى نماز مىخوانند. نمازگزاران از حریص بودن و عدم آرامش و طمأنینه به دور هستند. آنها چون این صفت و اخلاق زشت و ناپسند را ندارند، مىتوانند مؤمن باشند و به خوشبختى دست یابند.
نماز گزاران داراى صفات حسنه و زیبایى هستند. این صفات پسندیده با نماز شروع و با آن به پایان مىرسند. گویى كه اول و آخر كار مؤمن نماز است. نماز داراى چنان اهمیتى است كه اگر صحیح ادا شود، تمام كارهاى انسان در مسیر صحیح قرار خواهند گرفت و اگر صحیح ادا نشود و نماز واقعى نباشد، زندگى انسان نیز مسیر صحیحى را دنبال نخواهد كرد.
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ دَآئِمُونَ ٢﴾ [المعارج: ۲۳]. «آنان که بر نماز خویش پایبندند». نمازگزاران همیشه مشغول نماز خواندن هستند و بر اداى آن مداومت دارند و هرگز به خود اجازه نمىدهند كه نمازشان را از دست بدهند. آنان معتقدند كه بدون نماز و دعا و درخواست از خداوند، زندگى ممكن نیست.
﴿وَٱلَّذِينَ فِيٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ مَّعۡلُومٞ ٢٤ لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ ٢٥﴾ [المعارج: ۲۴- ۲۵]. «و آنان که در مالهایشان، سهم و حق میعنی برای (نیازمندان) وجود دارد. برای درخواستکننده و محروم». و آنان كه از دارایى و مالى كه دارند قسمتى را براى افراد گدا و فقیر و آنان كه با وجود عدم بنیهى مالى از كسى درخواستى نمىكنند، مشخص كردهاند.
این افراد برجسته مىكوشند محرومین را نیز پیدا كرده و زكات مال و آنچه را كه به آن نیاز ندارند به آنان بدهند.
﴿وَٱلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ٢٦﴾ [المعارج: ۲۶]. «و آنان که روز جزا را تصدیق میکنند» آنان كه مىدانند روز جزا وجود دارد و به آن ایمان دارند و آن را تصدیق مىكنند و تسلیم آن مىشوند و نسبت به آن احساس مسئولیت مىكنند. بر این اساس است كه مشغول انجام اعمال صالحى همچون اداى نماز و دادن صدقه و زكات و ... مىباشند.
﴿وَٱلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ٢٦ وَٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ ٢٧ إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَيۡرُ مَأۡمُونٖ ٢٨﴾ [المعارج: ۲۶- ۲۸]. «و آنان که روز جزا را تصدیق میکنند. و آنان که از عذاب پروردگارشان بیمناکند. بیگمان عذاب پروردگارشان، ناامن است. (و هیچکس از آن در امان نیست)» و آنان كه از شكنجه و عذابى كه از طرف پروردگارشان آنها را تهدید مىكند، اهمیت مىدهند و از آن مىترسند؛ زیرا عذاب پروردگارشان چیز سادهاى نیست كه انسان بتواند نسبت به آن بىتوجه و حتى كمتوجه باشد و نسبت به آن احساس امنیت بكند و با بىمبالاتى با آن برخورد نماید و وظیفهى بندگى را انجام ندهد.
حقیقت این است كه انسان پس از روشن شدن حقّ اگر در مسیر بندگى خدا قرار نگیرد، مطمئناً گرفتار عذاب خدا خواهد شد و این نمازگزاران به خاطر این كه دچار آن عذاب نشوند این گونه اهل اداى مسئولیت و انجام اعمال صالح هستند.
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٢٩ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٣٠﴾ [المعارج:۲۹- ۳۰]. و آنان كه فرج و عورت خویش را حفظ و نگهدارى مىكنند و به هیچ زن یا مردى نزدیک نمىشوند مگر با همسران خویش یا مردان با كنیزان خود [۴۲]. آنان هرگز رابطهاى غیر مشروع با كسى ندارند.
چنین نمازگزارانى تنها نسبت به زنان یا كنیزان خود عشق و علاقه دارند و تنها با آنها ارتباط جنسى برقرار مىكنند [۴۳].
﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٣٠﴾ [المعارج: ۳۰]. «جز بر همسرانشان و کنیزانشان که در این صورت مورد سرزنش نیستند» چنین نمازگزارانى به هیچ عنوان مورد سرزنش و ملامت قرار نمىگیرند؛ زیرا به شكلى مشروع و مقبول با همسران و كنیزان خود ارتباط جنسى برقرار كردهاند و این حق مشروع آنان است. اما آنان كه مىخواهند خارج از این چارچوب با دیگران چنین ارتباطى برقرار كنند، با این كار، از دایرهى بندگى خدا خارج شدهاند:
﴿فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٣١﴾ [المعارج: ۳۱]. «پس کسانی که در پیِ راه دیگری باشند، تجاوزکارند»
[۴۲] در زمان قدیم مسألهى كنیز وجود داشته و این كنیزان با شروطى مىتوانستند براى مردان حكم همسر داشته باشند، اما فعلا به علت ضعف مسلمانها و ترک فریضهی جهاد کنیز و غلام نیز از بین رفته است. [۴۳] زوج همچنان كه مشخص است به مرد و زنى گفته مىشود كه بر اساس شریعت خدا به عقد هم در آمده باشند. عقد كردن نیز خود برنامه و چارچوبى دارد كه باید كاملاً رعایت شود. مردى كه به خدا ایمان دارد و مىخواهد در مسیر بندگى خدا گام بردارد و حركت كند نمىتواند با هیچ زن دیگرى خارج از این چارچوب ارتباط و علاقه برقرار كند و زن هم اینگونه است؛ مثلاً مرد مسلمان هرگز نمىتواند به طور موقت و براى مدت كمى با زنى ازدواج كند و با او ارتباط جنسى برقرار كند. یا آنچه در میان اهل سنّت وجود دارد و به آن «جَحش» گفته مىشود در دین خدا اصل و اساس ندارد و امرى ناپسند و غیر مشروع است. «جحش» عملى است كه درآن زنى سه طلاق داده مىشود و برگشت او نزد همسرش محال است مگر اینكه با فرد دیگرى ازدواج كند و از او طلاق بگیرد یا آن مرد فوت كند. حال این زن به صورت مخفیانه با مرد دیگرى براى مدت بسیار كمى مثلاً یک شب عقد مىشود و پس از آن، مرد او را طلاق مىدهد و آن زن نزد همسر قبلى خود كه او را سه طلاق داده بر مىگردد؛ چنین كارى غیرشرعى است و هر كه از خدا بترسد حق ندارد چنین كارى را انجام دهد.
صفات محمود و پسندیدهى دیگرى كه نمازگزاران بدان متصف هستند، صفات بسیار مهم امانتدارى و پاىبندى به عهد و پیمان و وعدههایى است كه مىدهند:
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٣٢﴾ [المعارج: ۳۲]. آنان كه نسبت به امانتهایى كه نزدشان گذاشته شده و نسبت به عهد و پیمانى كه با دیگران مىبندند، احساس مسئولیت مىكنند و آنها را رعایت مىكنند.
بزرگترین امانت همان امانت بندگى و مسئولیتى است كه خداوند بر عهدهى انسان قرار داده و او را به اطاعت از فرمان او - جلّ جلاله - و درخواست كمک از او سفارش كرده است. افراد مؤمن نسبت به این امانت بسیار بزرگ، احساس مسؤلیت مىكنند و در اداى آن نهایت تلاش و سعى خود را مىكنند و در حفظ آن مىكوشند. علاوه بر این امانت بزرگ، نسبت به حفظ امانتهاى دیگرى كه دیگران نزد آنها به امانت مىگذارند احساس مسؤلیت مىكنند و در نگهدارى آنها تلاش مىكنند.
نمازگزاران واقعى نسبت به عهد و پیمانى كه مىبندند و بزرگترین آنها همان عهد و پیمان بندگى با خداست [۴۴]. بعد از آن عهد و پیمانهایى است كه با همنوعان خود مىبندند، محافظ و نگهدارنده هستند.
بندگان [واقعى] خدا، باید نسبت به عهد و پیمان بزرگى كه با خدا بستهاند و خدا با آنان بسته است (عهد و پیمان بندگى و این كه تنها بندهى او باشند) و نیز نسبت به عهد و پیمانى كه با یكى از همنوعان خود مىبندند وفادار باشند و در آن خیانت نكنند.
[۴۴] ﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَ﴾ اى آدمیزادگان مگر من به شما امر نكردم كه اهریمن را پرستش نكنید؟ [یس: ۶۰].
﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِشَهَٰدَٰتِهِمۡ قَآئِمُونَ ٣٣﴾ [المعارج: ۳۳]. آنان كه با تمام توان شهادتهایى را كه بر عهدهى آنهاست ادا مىكنند و آن را آنگونه كه خداوند متعال از آنان مىخواهد، انجام مىدهند و هرگز آن را كتمان نمىكنند.
بزرگترین شهادتى كه مؤمن ادا مىكند، شهادت بر وحدانیت خدا و فرمانروا و فریادرس بودن او و شهادت بر پیامبرى محمدمصطفی ج است: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ».
اداى این شهادت بزرگ و آنگونه كه مقبول خداست، اینگونه تحقق مىیابد: پس از اعلام آن، انسان در تمامى جوانب زندگى باید تنها مطیع فرمان خدا باشد، و تنها او را فریادرس خود بداند و از او كمک بخواهد و بر او توكل كند، و اگر لحظاتى مطیع فرمان غیر خدا بود و غیر او - جلّ جلاله - را به فریاد خواند و بر غیر او توكل كرد، فوراً به سوى خدا بر گردد و توبه كند. و شهادت بر پیامبرى حضرت محمد ج اینگونه تحقق مىیابد كه الگوى انسان در تمام جوانب زندگى و به ویژه در مسیر بندگى خدا - جلّ جلاله -، باید ایشان ج باشد.
شهادت دیگرى كه بر عهدهى انسان است این است كه در آنچه مىداند و بر آن آگاه است آن را گواهى دهد و هرگز مانعى او را از اداى آن منع نكند و هرگز آن را كتمان نكند.
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ يُحَافِظُونَ ٣٤﴾ [المعارج: ۳۴]. «آنان كه بر [اوقات و اركان و روح [نمازهایشان مراقب و مواظب هستند». آنان به گونهاى مراقب و مواظب نمازهایشان هستند كه خود نماز وسیلهاى براى محافظت از آنها شده است. آنها چنان بر نمازهایشان مراقبت دارند كه هرگز اجازه نمىدهند نمازهایشان دچار كوچكترین مشكلى شود و بر رعایت ظاهر و باطن آن مواظبت دارند. آنچه در نماز و دعا لازم و ضرورى است، كاملاً رعایت مىكنند و به گونهاى آن را ادا مىكنند كه نماز خود وسیلهاى بازدارنده از دچار شدن آنها به هر گونه اعمال زشت و ناپسند مىشود و این معناى همان چیزى است كه مىفرماید: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ﴾ [العنكبوت: ۴۵] [۴۵].
و سرانجام در بیان جزا و پاداش نمازگزاران واقعى مىفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ فِي جَنَّٰتٖ مُّكۡرَمُونَ ٣٥﴾ [المعارج: ۳۵]. «آنان در باغهاى بهشت مورد احترام هستند».
در جاى دیگر وقتى در مورد صفات مذكور بحث مىكند این جمله را نیز به آن اضافه مىكند و مىفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢﴾ [المؤمنون: ۲]. «و آنان كه در نمازها و دعاهایشان خاشع و فروتن هستند» و خود را در برابر خداوند متعال ضعیف نشان مىدهند؛ زیرا مىدانند كه ذاتاً به خداوند متعال نیازمندند و اگر آن ذات مقدس به آنان توجه نكند و امكانات را برایشان فراهم نكند و موانع را از سر راهشان بر ندارد، هیچ قدرتى قادر به چنین كارى نیست. به همین خاطر است كه وقتى در حضور خداوندِ خود قرار مىگیرند و از او درخواست كمک مىكنند، تمام وجودشان خاشع و خاضع مىگردد. حقیقت مطلب و واقعیت امر این است كه انسان در نماز باید اینگونه باشد.
[۴۵] مسلماً نماز [انسان را] از گناهان بزرگ و كارهاى ناپسند باز مىدارد.
در سورهى «اسراء» به تعداد دیگرى از صفات محمود و پسندیدهاى كه اتصاف به آنها بر هر انسان مسلمانى واجب است، اشاره مىكند.
این مجموعه از صفات با یكتاپرستى و وحدانیت خدا آغاز مىشود. در این قسمت خداوند متعال به این مسئله اشاره مىكند كه بر هر انسانى واجب است در زندگىاش تنها او - جلّ جلاله - را عبادت و بندگى كند و تنها مطیع و فرمانبردار او باشد: ﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ﴾ [الإسراء: ۲۳]. «و پروردگارت فرمان داد که جز او را عبادت نکنید»
در ادامهى آنچه در آیهى قبل ذكر شد، به صفت پسندیدهى دیگرى اشاره مىكند كه داراى چنان اهمیتى است كه پس از بیان حق و حقوق خداوند بر بندگانش، بیان مىشود و مورد توجه قرار مىگیرد. این صفت چیزى جز احترام و احسان نسبت به پدر و مادر نیست:
﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًا﴾ [الإسراء: ۲۳]. «و (خداوند فرمان دادهاست) به پدر و مادر نیکی نمایید»؛ به ویژه زمانى كه به او نیازمندند:
﴿ إِمَّا يَبۡلُغَنَّ عِندَكَ ٱلۡكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا كَرِيمٗا ٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرٗا ٢٤﴾ [الإسراء: ۲۳- ۲۴]. «و چون یکی از آنها یا هر دوی آنها نزدت به سن پیری رسیدند، پس اُف (کوچکترین سخن ناخوشایندی) به آنان مگو و بر سرشان داد مزن و به آنان سخن نیکی بگو. و از روی مهربانی بالِ فروتنی و تواضعت را برایشان فرود آور و بگو: «ای پروردگارم! همانگونه که در کودکی مرا پرورش دادند، آنان را مشمول رحمت خویش بگردان» اگر یكى از آن دو (پدر یا مادر) یا هر دوى آنها پیر شدند و نزد تو زندگى كردند و به مراقبت و محافظت و كمک و توجه تو نیاز داشتند، هر چند مراقبت و توجه به آنها سخت است و مشكلات خاصى دارد؛ اما همیشه مواظب باش كه هرگز نگویى «آه» و هرگز با آنان با لحن تند و كلمات ركیک، كه موجب آزرده شدن آنها شود، سخن نگویى. مواظب باش كه با احترام و اكرام خاصى با آنان سخن بگویى و در مقابل آنها با تواضع كامل برخورد كنى و نسبت به آنها همچون پرندهاى باشى كه بالهاى رحمت خود را باز كرده و آنها را سایبان فرزندانش قرار مىدهد. تو نیز بال تواضع را بر آنها فرود آور؛ یعنى در نهایت تواضع و فروتنى با آنها برخورد كن. علاوه بر این، از خداوند متعال برایشان طلب مغفرت كن و دعا كن كه خدا به آنها رحم كند و بگو: خدایا! به آنها رحم كن همانطور كه آنان زمانى كه من بچه بودم مرا پرورش دادند [و به من رحم كردند. خدایا!] به آنها جزا و پاداش نیكو عطا بفرما.
﴿رَّبُّكُمۡ أَعۡلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمۡۚ إِن تَكُونُواْ صَٰلِحِينَ فَإِنَّهُۥ كَانَ لِلۡأَوَّٰبِينَ غَفُورٗا ٢٥﴾ [الإسراء: ۲۵]. «پروردگارتان به آنچه در درونتان میگذرد، آگاهی کامل دارد. اگر نیکوکار باشید، بهراستی که او برای توبهکاران آمرزنده است» [این را بدانید كه] پروردگار شما از آنچه در دل و درون شما مىگذرد، از هر كس دیگرى نسبت به آن آگاهتر است. او به خوبى مىداند كه در دل شما چه مىگذرد و شما قصد و نیت انجام چه كارهایى مىكنید. او جزا و پاداش [یا سزا و عقاب] را بر اساس آنچه در دلتان مىگذرد و بر آن تصمیم گرفتهاید، مىدهد؛ اگر صالح باشید و اهل عمل صالح، مطمئن باشید كه جزا و پاداشتان از بین نخواهد رفت؛ زیرا آنان كه همیشه در مسیر بندگى خدا حركت مىكنند هرگاه دچار انحرافى شوند در اسرع وقت بر مىگردند و توبه مىكنند و او غفور است و هرگاه فردى دچار انحراف و نافرمانى شود، به شرطى كه برگردد از گناهش چشم پوشى مىكند و او را مىبخشد.
﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ وَٱلۡمِسۡكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرۡ تَبۡذِيرًا ٢٦﴾ [الإسراء: ۲۶]. «و حق خویشاوند و بینوا و در راهمانده را بده و هرگز تبذیر (اسراف) مکن». پس از این كه دستور مىدهد با والدین به نیكى رفتار شود، بر انسان واجب مىكند كه با نیازمندان دیگر به نیكى برخورد شود و در رفع نیاز آنها گامهایى بردارد. یكى از این نیازمندان، نزدیكان انسان مىباشند؛ نزدیكانى كه به كمک و توجه او نیاز دارند. این توجه خواه توجه مادى باشد یا معنوى. نیازمندان دیگر، فقرا و مساكین هستند كه آنان نیز بر تو حقى دارند و باید به آنها نیز توجه كنى. و آنان كه از مسكن و خانوادهى خود دور شدهاند و در دیار غربت به سر مىبرند و نیازمند توجه و كمک هستند، بر تو حقى دارند و باید به آنها نیز كمک كنى.
این را بدان كه بخشش و توجه به دیگران، حد و حدودى دارد. همانطور كه انسان موظف است در این خصوص از بخل خوددارى كند، همچنین باید از ضایع كردن نعمت و مال خوددارى نماید و در این میان حد وسط و اعتدال را رعایت كند؛ زیرا خداوند متعال میانهروى و اعتدال را دوست دارد و آنان كه این حدود را رعایت نمىكنند برادران شیاطین هستند و بر همگان نمایان است كه شیطان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است. یعنى اگر مسیر اعتدال را رها كنى تو نیز همچون شیطان خواهى شد: ﴿إِنَّ ٱلۡمُبَذِّرِينَ كَانُوٓاْ إِخۡوَٰنَ ٱلشَّيَٰطِينِۖ وَكَانَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لِرَبِّهِۦ كَفُورٗا ٢٧﴾ [الإسراء: ۲۷]. «بیگمان اسرافکنندگان، برادران شیاطین هستند و شیطان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است».
﴿وَإِمَّا تُعۡرِضَنَّ عَنۡهُمُ ٱبۡتِغَآءَ رَحۡمَةٖ مِّن رَّبِّكَ تَرۡجُوهَا فَقُل لَّهُمۡ قَوۡلٗا مَّيۡسُورٗا ٢٨﴾ [الإسراء: ۲۸]. «و اگر (به سبب تهیدستی و) به امید رحمت پروردگارت ناگزیر به رویگردانی از آنان شدی، پس به آنان سخن آسان (نرم و آمیخته با لطف) بگو» و اگر آنان كه بر تو حقى دارند (آنان كه ذكر كردیم) از تو درخواست كمک كردند و در آن هنگام چیزى نداشتى كه به آنان ببخشى و منتظر رحمت پروردگارت بودى تا چیزى به تو ببخشد و تو به آنان كمک كنى، در چنین مواقعى با آنان محترمانه و مهربانانه برخورد كن و سخن بگو و با چنین برخوردى آنها را قانع و امیدوار كن تا چیزى به دست مىآورى و حقشان را ادا مىكنى.
﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا ٢٩﴾ [الإسراء: ۲۹]. «و دستت را به گردن خویش مبند و آنچنان دست و دلباز مباش که نکوهیده و درمانده شوی».
خداوند متعال در این آیه انسان مسلمان را از بخل و از این كه به یكباره هر آنچه دارد ببخشد منع مىكند، و مىفرماید: همچون انسانى مباش كه دستش را به گونهاى با زنجیر و طناب به گردنش بسته است كه قدرت انجام هیچ كارى را ندارد. اینگونه مباش كه در راه خدا هرگز انفاق و بخشش نكنى و از نعمتهایى كه خدا به تو بخشیده است در راه او نبخشى. و همانند كسى هم مباش كه دستش را كاملاً باز كرده است. یعنى آنگونه مباش كه تمام ثروت و مالت را به یكباره ببخشى و از دست بدهى و بعد از آن بىچیز و درمانده شوى و چیزى برایت باقى نماند.
﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن يَشَآءُ وَيَقۡدِرُۚ إِنَّهُۥ كَانَ بِعِبَادِهِۦ خَبِيرَۢا بَصِيرٗا ٣٠﴾ [الإسراء:۳۰]. «همانا پروردگارت، روزیِ هر که را بخواهد، فراخ و یا تنگ میگرداند. بیگمان او به بندگانش آگاه بیناست» در بخشش و انفاق مالت در راه خدا بخیل مباش و چنین تصور مكن كه اگر چیزى از مالت را در راه خدا بخشیدى آن را از دست مىدهى و دیگر به دست نمىآورى. این را بدان كه پروردگارت رازق است و اگر بخواهد به كسى چیزى ببخشد، این كار را انجام مىدهد و اگر بخواهد چیزى را از كسى بگیرد و به او نبخشد، حتماً بر انجام آن تواناست. علاوه بر این، تمام ثروت و مالت را یكباره نبخش؛ با این تصور كه اگر این كار را نكنى مردم از بین مىروند؛ زیرا صاحب و مالک مردم خداست و خدا بر اوضاع و احوال آنها آگاه است و مىداند چه كسى به چه چیزى نیازمند است و خود به نیازمندان رسیدگى خواهد كرد. وظیفهى تو این است كه اعتدال و میانهرو باشى.
پس از توصیه و سفارش به اعتدال و میانهروى در بخشش مال، مىفرماید:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِيَّاكُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ كَانَ خِطۡٔٗا كَبِيرٗا ٣١﴾ «و فرزندانتان را از بیم تنگدستی نکشید. ما، به آنان و شما روزی میدهیم. بیگمان کشتن آنها گناه بزرگی است» [الإسراء: ۳۱].
مواظب باشید كه كودكانتان را از ترس این كه نتوانید در آینده هزینهى زندگى آنها را بپردازید، نكشید؛ زیرا ما روزى دهندهى آنها و شما هستیم. ما هرگز اجازه نمىدهیم آنها را بكشید؛ زیرا ما رزق و روزى آنها را آماده كردهایم و بهراستى كشتن آنها انحراف بزرگى است از مسیر بندگى و عبودیت خداوند متعال.
در عصر حاضر كشتن فرزندان به شیوه و روش گذشتگان ظاهراً انجام نمىگیرد ولى كارى مشابه آن صورت مىگیرد؛ مثلاً: مردم به خاطر این كه - به گمان خود - آیندهاى روشن داشته باشند و از امكانات بیشترى برخوردار باشند، نسبت به تربیت صحیح و اسلامى و پرورش درست آنها كوتاهى مىكنند و به جاى هدایت آنها در مسیر بندگى خدا، آنها را به حركت در مسیرهایى وادار مىكنند كه از آن طریق پول بیشترى به دست آورند و امرار معاش كنند و در همین مسیر آنها را دچار چنان بلا و مصیبتهایى مىكنند كه گویى آنها را مىكشند [و بسى بدتر از كشتن]. در واقع آنان را همچون حیوان بزرگ مىكنند و پرورش مىدهند و از اخلاق و صفات انسانى به دور مىگردانند كه این هم خود نوعى كشتن است [و چه بسا بدتر از كشتن]. اگر انسان بخواهد خدا از او راضى باشد، بر اوست كه فرزندانش را به گونهاى تربیت كند كه در مسیر بندگى خدا قرار گیرند و مطمئن باشد كه در این مسیر (عبادت و بندگى خدا) هرگز از گرسنگى نمىمیرند و هر كس به رزق و روزیى كه برایش مشخص شده خواهد رسید. البته آنچه گفته شد به معنى عدم فعالیت و كار و كوشش در جهت امرار معاش نیست. هرگز چنین نیست. آنچه گفته شد به این معنى است كه انسان در عین حال كه مشغول اداى مسئولیت و عبادت و بندگى خداست در همان حال نیز باید مشغول امرار معاش باشد.
﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِيلٗا ٣٢﴾ [الإسراء: ۳۲]. «و به زنا نزدیک نشوید؛ زیرا زنا عمل بسیار زشتى است و قرار گرفتن در آن مسیر، بسیار كثیف و بد است».
﴿وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ﴾ [الإسراء: ۳۳]. «و كسى را كه خدا كشتنش را حرام كرده است، نكشید مگر به حق». كسى اجازهى كشتن كسى را دارد كه به ناحق یكى از نزدیكان او را كشته باشد و او صاحب دم باشد. یا آن فرد در زمین فساد را ترویج داده باشد. البته در آیات دیگرى از قرآن بیان كرده است كه منظور از فساد چیست. تنها در این دو صورت جایز است كسى به قتل محكوم شود و مجوز كشتن وى صادر شود؛ در غیر این دو صورت جایز نیست فردى كشته شود حتى اگر كافر هم باشد.
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا﴾ [الإسراء: ۳۳]. «و برای ولی کسی که مظلومانه کشته شود، تسلطی بر قاتل (جهت خونخواهی و یا خونبها) قرار دادهایم؛ بنابراین نباید در خونخواهی زیادهروی کند. بیگمان ولی دم، مورد حمایت قرار گرفته است» [برنامهى ما در مسئلهى قصاص این گونه است كه] وقتى یكى از نزدیكان فردى، مظلومانه و به ناحق كشته مىشود، براى انتقام گرفتن، صاحب دم باید از حد و حدود ما تجاوز نكند. ما به او حق دادهایم كه قاتل را بكشد اما او نباید در كشتن اسراف كند و فرد دیگرى را غیر از قاتل بكشد. صاحب خون این را بداند كه اگر در گرفتن حقش زیادهروى نكند و مطیع فرمان خدا باشد، خدا هم او را كمک مىكند تا او هم به حقّ خود برسد.
﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡيَتِيمِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥ﴾ [الإسراء: ۳۴]. «و به مال یتیم جز به بهترین روش نزدیک نشوید تا آنکه به سن بلوغ و تشخیص برسد» به روشى كه بهتر از آن وجود نداشته باشد. روشى كه در آن بیشترین مصلحت را براى یتیم در بر داشته باشد تا زمانى كه یتیم به حدى مىرسد و كاملاً بزرگ مىشود. به حدى مىرسد كه خود مىتواند از حق و حقوق خود دفاع كند و از حالت یتیم و ناتوان بودن در مىآید.
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا﴾ [الإسراء: ۳۴]. «و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد» اگر پیمان و عهدى با شما بسته مىشود آن را به انجام برسانید؛ زیرا پیمانى كه با انسان بسته مىشود حتماً در مورد آن از او سؤال مىشود و مورد بازجویى قرار مىگیرد. از او پرسیده مىشود كه آیا آن را به انجام رسانده یا خیر. اگر آن را انجام نداده باشد حتماً دچار مجازات مىشود؛ مگر این كه توبه كرده باشد.
﴿وَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ إِذَا كِلۡتُمۡ وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِيمِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلٗا ٣٥﴾ [الإسراء: ۳۵]. «و هنگام پیمانه کردن، پیمانه را کامل بدهید و با ترازوی درست وزن کنید. این بهتر است و سرانجام بهتری دارد» و هنگامى كه پیمانه مىكنید و چیزى را با پیمانه و ... اندازه مىگیرید آن را كاملاً رعایت كنید، و اگر چیزى را براى خودتان دریافت مىكنید بیش از اندازه نگیرید، و اگر حق فردى نزد شماست و آن را پس مىدهید كمتر از حقش نباشد، و هنگامى كه چیزى را وزن مىكنید سعى كنید آن را با ترازوى دقیقى وزن كنید تا نه بیشتر از حق خودتان دریافت كنید و نه حق مردم نزدتان بماند؛ زیرا در پیش گرفتن چنین راه و روشى و انجام چنین امرى بهتر است و سرانجامش براى تو نیكوتر است.
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: ۳۶]. «و از چیزی پیروی مکن که دانشی به آن نداری. بیگمان گوش و چشم و دل، همه، بازخواست خواهند شد» دنبال چیزى كه از آن اطلاع و آگاهى ندارى نرو؛ زیرا خداوند متعال نیروى سمع و بصر و فؤاد (گوش و چشم و دل) را به تو داده است تا آنها را براى كسب علم و آگاهى از اوضاع و احوال و مسایل بكار گیرى. پس از آن كه نسبت به چیزى آگاهى پیدا كردى، آن را انجام بده؛ زیرا در مورد چگونگى استفاده از هر كدام از آن نیروها در روز قیامت مورد سؤال قرار خواهى گرفت. اگر مطابق فرمان و دستور خدا از آنها استفاده كنى و آنها را در راه كسب علم به كار بگیرى سپس مطابق آن علم، عمل كنى به جزا و پاداش دست خواهى یافت؛ در غیر این صورت محكوم هستى و خداوند متعال تو را سزا و عقاب خواهد داد. هدف این است كه با استفاده از آن نیروهاى خدادادى، مسیر صحیح زندگى را بیابى و در آن گام بر دارى و به سوى سعادت و خوشبختى حركت كنى.
بنابراین بر هر انسانى واجب است نیروهاى سمع و بصر و فؤاد خود را به كار بگیرد تا به آنچه خداوند فرموده است آگاه و بر اساس آن عمل كند.
﴿وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّكَ لَن تَخۡرِقَ ٱلۡأَرۡضَ وَلَن تَبۡلُغَ ٱلۡجِبَالَ طُولٗا ٣﴾ [الإسراء: ۳۷]. «و در زمین خرامان و با تکبر راه مرو. بهراستی تو نمیتوانی زمین را بشکافی و نمیتوانی در بلندی به کوه برسی» به خودت نگاه كن و ببین كه چه هستى؟ سعى كن خودت را خوب بشناسى تا هرگز دچار تكبر نشوى و خود را بیشتر از آنچه هستى احساس نكنى.
﴿كُلُّ ذَٰلِكَ كَانَ سَيِّئُهُۥ عِندَ رَبِّكَ مَكۡرُوهٗا ٣٨﴾ [الإسراء: ۳۸]. «همهی این کارهای زشت، نزد پروردگارت ناپسند است» تمام صفات ناپسند و مذمومى كه گفته شد نزد پروردگارت ناپسند و مذموم هستند و خداوند هرگز آنها را نمىپسندد. كسى هم كه بندهى خداست و با او پیمان بندگى بسته است باید از آنها دورى كند و خود را مزین به صفات محمود و پسندیده كند.
﴿ذَٰلِكَ مِمَّآ أَوۡحَىٰٓ إِلَيۡكَ رَبُّكَ مِنَ ٱلۡحِكۡمَةِۗ وَلَا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتُلۡقَىٰ فِي جَهَنَّمَ مَلُومٗا مَّدۡحُورًا ٣٩﴾ [الإسراء: ۳۹]. «این احکام از حکمتهایی است که پروردگارت بهسوی تو وحی نموده است. و هیچ معبودی شریک الله قرار مده که نکوهیده و به دور از رحمت الهی در دوزخ خواهی افتاد» آنچه بیان شد، حكمت و دانایىاى است كه صاحب و مالک تو به تو وحى كرده است؛ برنامهى زندگى و روشى است كه اگر آن را رعایت كنى مىتوانى بندهى خدا باشى و به گونهى صحیح بندگى خدا را انجام دهى و در زندگى هرگز نه دچار انحراف خواهى شد و نه دچار افراط و تفریط.
براى آخرین بار نیز تذكر مىدهیم و مىگوییم: هرگز كسى را با خدا به عنوان فرمانروا و فریادرس خود قرار مده و در زندگى به قدرت كسى دیگر غیر از خدا توكل مكن و تنها از او طلب كمک كن. تو كه خدا دارى؛ تو كه فرمانروا و فریادرست الله است، پس كس دیگرى را به عنوان فرمانروا و فریادرس قرار مده كه اگر چنین كنى در جهنم انداخته مىشوى و مستحق سرزنش و دورى از رحمت خدا خواهى شد. مانند آنانى مباش كه خدا را همچون حاكمان دنیایى تصور مىكنند و چنین معتقدند كه چون براى نزدیک شدن و تقرّب به حاكمان دنیایى نیاز به واسطه است، پس براى نزدیک شدن و تقرب به خدا نیز نیاز به واسطههایى است. این را بدان كه خداوند متعال نماز را بر مسلمانان واجب كرده است تا در آن بدون واسطه هر چه مىخواهند و نیاز دارند از او درخواست كنند.
در سورهى «لقمان» نیز در سفارشاتى كه لقمان؛ یعنى همان بندهى صالح خدا به فرزندش مىكند، به برخى از صفات پسندیده و ناپسند اشاره مىشود.
لقمان حكیم نصایحش را با عدم شریک قرار دادن نسبت به خدا آغاز مىكند. او فرزندش را از این كه كسى را جز خدا فرمانروا یا فریادرس خود قرار دهد برحذر مىدارد؛ زیرا شرک گناه بسیار بزرگ و عظیمى است. [لقمان: ۱۳].
پس از این نصیحت، خداوند متعال به حق و حقوق والدین اشاره مىكند و این كه والدین همچون خداوند متعال بر ما حقى دارند و هر انسانى موظف است در اداى آن حق و حقوق كوتاهى نكند. به ویژه مادر كه به مدت ۳۰ ماه رنج و مشقت و زحمت زیادى را در حمل و شیر دادن فرزند و بزرگ كردن او متحمل مىشود. خداوند متعال در بیان حقوق والدین مىفرماید: اگر پدر و مادرت تو را به شرک نسبت به خدا دستور دادند، در آن صورت نیز با روشى پسندیده و نیكو با آنها برخورد كن؛ اما در این مورد از آنان فرمانبردارى مكن. یعنى زمانى كه امر به معصیت و نافرمانى خدا مىكنند، فرمانشان را اطاعت مكن؛ اما در همان حال با اخلاقى شایسته و نیكو و با شیوهاى پسندیده با آنان رفتار كن و دعوت آنها به شرک هرگز بهانهاى براى بدرفتارى تو با آنها نباشد. [لقمان: ۱۴-۱۵].
سیاق آیات پس از بیان حقوق والدین، به سفارشات لقمان حکیم بر مىگردد. لقمان فرزندش را به روز قیامت و محاسبهی آن روز تذكّر مىدهد تا نسبت به آن روز احساس مسئولیت كند. [لقمان: ۱۶].
لقمان پس از یادآورى روز قیامت، فرزندش را به انجام بزرگترین عمل نیک یعنى «نماز» سفارش مىكند و مىفرماید:
﴿يَٰبُنَيَّ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ [لقمان: ۱۷]. «فرزندم! نماز را ادا كن» نمازى كه از هر لحاظ كامل و بىعیب و نقص باشد؛ هم از نظر ظاهر و هم از لحاظ باطن. نمازى كه در آن خشوع و خضوع وجود داشته باشد. نمازى كه فرد بر اركان و الفاظ آن كاملاً آگاه باشد. نمازى كه شرایط و واجبات آن كاملاً رعایت شوند. نمازى كه در آن دعا و درخواست از خداوند متعال به صورت كامل انجام گیرد.
لقمان پس از آن كه جنبهى فكرى و عقیدتى فرزندش تصحیح شد، و پس از آن كه فرزندش مقیم نماز شد، به او دستور مىدهد كه امر به معروف و نهى از منكر كند:
﴿وَأۡمُرۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱنۡهَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَكَۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾ [لقمان: ۱۷]. «و امر به معروف و نهی از منکر کن و در برابر سختیهایی که به تو میرسد، شکیبا باش؛ بیشک این، از کارهای سترگ (و مورد تأکید از سوی الله) است» اگر دیدى كسى عمل پسندیدهاى را ترک كرده و آن را انجام نمىدهد، او را به انجام آن دستور بده. و اگر مشاهده كردى كه كسى كار ناپسندى را انجام مىدهد، او را از انجام آن نهى كن و بر حذر بدار. این را نیز بدان كه در میدان دعوت دچار مشكلات و اذیت و آزار مىشوى پس:
﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَكَ﴾ [لقمان: ۱۷]. «و در برابر سختیهایی که به تو میرسد، شکیبا باش» و در میدان امر به معروف و نهى از منكر و بیان مسیر هدایت نسبت به مشكلاتى كه دچارش مىشوى، صبر كن و احساس شكست و عجز مكن و ثابتقدم باش.
﴿إِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾ [لقمان: ۱۷]. بهراستى صبر بر مشكلات در مسیر دعوت و قبل از آن، اداى نماز آنگونه كه گفته شد، ارادهاى قوى مىطلبد و امورى بسیار مهم هستند.
﴿وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًا﴾ [لقمان: ۱۸]. «و متکبرانه از مردم روی برنگردان و در زمین خرامان و باغرور راه مرو» با تكبر و با بىاعتنایى، از مردم روى مگردان و هرگز آنها را كوچک و حقیر مشمار و خود را بزرگتر از آنها تصور مكن؛ به گونهاى كه هرگز حاضر نباشى در هنگام برخورد و صحبت با آنان، به آنان توجه كنى. نیز هنگام راه رفتن در زمین مواظب باش با تكبر و خودبزرگبینى راه نروى. این را بدان كه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ﴾ [لقمان:۱۸]. «بهراستی الله، هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد.»
﴿وَٱقۡصِدۡ فِي مَشۡيِكَ﴾ [لقمان: ۱۹]. و در راه رفتن اعتدال و میانهروى را رعایت كن؛ نه با عجله و دواندوان راه برو و نه بسیار آرام؛ بلكه در این میان حد وسط را بگیر؛ زیرا خداوند این را دوست دارد.
﴿وَٱغۡضُضۡ مِن صَوۡتِكَ﴾ [لقمان: ۱۹]. اگر نیازى نیست كه صدایت را بلند كنى، آن را هرگز بلند مكن و با صداى بلند حرف نزن؛ زیرا: ﴿إِنَّ أَنكَرَ ٱلۡأَصۡوَٰتِ لَصَوۡتُ ٱلۡحَمِيرِ﴾ [لقمان: ۱۹]. زشتترینِ صداها، صداى الاغ است كه بسیار بلند است و به همین خاطر بسیار ناپسند است. پس صدایت را [بى مورد و در غیر موارد ضرورى [بلند مكن تا صدایت ناپسند نباشد.
در سوره فرقان نیز به صفاتى اشاره مىكند كه صفات بندگان واقعى خداوند مهربان هستند. این صفات عبارتند از:
﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا٦٣﴾ [الفرقان: ۶۳]. «و بندگان پروردگار رحمان، كسانى هستند كه روى زمین با آرامش و فروتنى راه مىروند، و هنگامى كه افراد نادان، آنان را مورد خطاب قرار مىدهند، سلام ـ سخن مسالمتآمیزی ـ مىگویند» و بندگان راستین خداى رحمان كسانى هستند كه هنگام راه رفتن با تواضع راه مىروند. خود را بزرگ نشان نمىدهند. البته این به معناى ذلّت و خوارى در مقابل ظالمان و غیر مسلمانان نیست. مسلمان عزّت دارد و سربلند است و هرگز خود را در برابر دیگران خوار و ذلیل نمىكند و در برابر كسى و قدرتى جز خدا سر تعظیم فرود نمىآورد. مسلمان هنگام راه رفتن و در برخورد با دیگران هرگز آنان را مسخره و تحقیر نمىكند و خود را از آنان بزرگتر نمىداند. وقتى جاهلان با آنان جاهلانه برخورد مىكنند و مىخواهند آنان را وادار به جنگ و دعوا كنند، به آنان سلام مىكنند. یعنى در جواب بدىهاى آنها دعاى سلامتى و خیر [و هدایت [برایشان مىكنند و از درگیر شدن با آنها خوددارى مىكنند.
﴿وَٱلَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمۡ سُجَّدٗا وَقِيَٰمٗا ٦٤﴾ [الفرقان: ۶۴]. «و آنان كه شب را براى پروردگارشان با سجده و قیام مىگذرانند» و بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه شب در برابر پروردگارشان سجود مىكنند و سر بندگى فرود مىآورند و مشغول قیام هستند و با او راز و نیاز مناجات مىكنند. آنها شبها نماز مىخوانند و در نمازهایشان در حضور خداى خود بر مىخیزند و سر بندگى را بر روى خاک مىگذارند.
خواندن نمازهاى مغرب و عشاء، قیام شبانه است و اضافه بر آن خواندن نماز «وتر» است كه حداكثر آن ۱۱ ركعت و حداقلش یک ركعت مىباشد و بهتر است بهجاى یک ركعت سه ركعت خوانده شود.
﴿وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱصۡرِفۡ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَۖ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا ٦٥ إِنَّهَا سَآءَتۡ مُسۡتَقَرّٗا وَمُقَامٗا ٦٦﴾ [الفرقان: ۶۵- ۶۶]. «و آنان كه مىگویند: ای پروردگارمان! عذاب دوزخ را از ما (دور) بگردان؛ بهراستی عذابش پایدار (و دشوار) است. بیگمان دوزخ، چه جای بدی و چه بد منزلگاهى است!» بندگان واقعىِ خداى رحمان كسانى هستند كه على رغم انجام وظیفهى بندگى و ارتباط صحیح با مردم و این كه شبها با خداى خود به راز و نیاز و مناجات مىپردازند، نسبت به اعمال خود مطمئن نیستند كه آنها را از عذاب خدا نجات مىدهد یا خیر. آنها به خوبى مىدانند كه این اعمال صالح سبب هستند و براى مؤثر واقع شدن آنها ارادهى خدا لازم و ضرورى است؛ پس پروردگارشان را مخاطب قرار مىدهند و از او مىخواهند كه آنها را از عذاب جهنم نجات دهد. آنها در مناجات با خداى خود مىگویند: خدایا! عذاب جهنم را از ما دور كن. آنان به گونهاى درخواستشان را مطرح مىكنند كه گویى عذاب جهنم در نزدیكى آنان قرار گرفته و نزدیک است در آن بیفتند و تنها قدرتى كه توانایى نجات آنها را دارد قدرت خداوند است پس، به او پناه مىبرند و عرض مىكنند: خدایا! عذاب جهنم به گونهاى است كه اگر فردى گرفتارش شود رهایى از آن ممكن نیست. جهنم بدترین قرارگاه و جایگاه است. جایى نیست كه انسان بتواند براى یک لحظه هم آن را تحمّل كند. جایى است كه بهراستى انسان در آن آرام و قرار ندارد و عذابش غیر قابل تحمّل است.
مطلب دیگر این كه انسان باید در مصرف مال و خرج كردن آن، حد وسط را رعایت كند و اعتدال داشته باشد و این یكى دیگر از ویژگىها و صفات بندگان خداى رحمان است كه قبلاً به آن اشاره كردیم. [فرقان: ۶۷].
بعد از ذكر این صفات به ذكر صفاتى دیگر مىپردازد كه قبلاً به آنها اشاره كردهایم از جمله: شریک قرار دادن براى خدا، كشتن فردى به ناحق و نزدیک شدن به عمل بسیار زشت زنا و در پایان این صفات مىفرماید: اگر كسى مرتكب چنین اعمال زشت و ناپسندى شود، یقیناً براى همیشه در آتش جهنم مىافتد؛ مگر این كه قبل از مرگ توبه كند و به سوى خدا برگردد و مؤمنانه مشغول اعمال صالح باشد.
بعد از آن، به صفات دیگر اشاره مىكند و مىفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَشۡهَدُونَ ٱلزُّورَ وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ كِرَامٗا ٧٢﴾ [الفرقان: ۷۲]. «و كسانى كه گواهى دروغ نمىدهند و آنگاه كه بر گفتار و كردار لغو و بیهوده مىگذرند، با بزرگوارى و متانت مىگذرند» و [بندگان خداى رحمان] كسانى [هستند] كه هرگز شهادت دروغ نمىدهند؛ این شهادت خواه بر امر كوچک باشد یا بر امر بزرگ. آنان هرگز شهادت نمىدهند كه كسى غیر از خدا فرمانروا و فریادرس است. و هنگامى كه از كنار چیزهاى بیهودهاى مىگذرند محترمانه و بزرگوارانه از آنها فاصله مىگیرند.
﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ لَمۡ يَخِرُّواْ عَلَيۡهَا صُمّٗا وَعُمۡيَانٗا ٧٣﴾ [الفرقان: ۷۳]. «و آنان كه چون با آیات پروردگارشان پند داده مىشوند، در برابرش كر و كور نمىمانند» و آنان كه وقتى با آیات و نشانهها و دلایل وجود [و قدرت] پروردگارشان یاد آور مىشوند؛ نشانهها و آیات موجود در آسمانها و زمین و میان آنها و در وجود موجوداتى همچون خود، همسان كَرّان و نابینایان با آنها برخورد نمىكنند؛ بلكه در آن آیات تدبّر و تفكّر مىكنند تا عظمت خدا را بیشتر و بیشتر بشناسند و در برابر او - جلّ جلاله - بیشتر احساس مسئولیت كنند و وظیفهى بندگى خود را بهتر بشناسند.
﴿وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٖ﴾ [الفرقان: ۷۴]. «و آنان كه مىگویند: ای پروردگارمان! همسران و فرزندانمان را روشنی چشمانمان بگردان»بندگان واقعى خداى رحمان كسانى هستند كه پس از اصلاح خود و متخلّق شدن به صفات پسندیده و دورى گرفتن از صفات ناپسندى كه ذكر شد، در پى تربیت و اصلاح همسر و فرزندانشان بر مىآیند و در این زمینه هر چه در توان دارند بهكار مىگیرند و هدایت را از خدا مىطلبند؛ زیرا هدایت تنها در دست و به ارادهى اوست. وظیفهى انسان مؤمن راهنمایى است. او پس از راهنمایى خانوادهى خود از پروردگارش درخواست مىكند كه آنها را هدایت دهد و در مناجات با او مىگوید: خدایا! اى پروردگار ما! همسران و فرزندانى به ما ببخش كه باعث روشنى چشمانمان گردند. به همسر و فرزندانمان توفیق عطا كن تا اصلاح و هدایت شوند و مسیر بندگى تو را در پیش گیرند تا با چنین هدایتى دل و درون ما شاد شود.
بندگان خداى رحمان پس از تلاش در مسیر اصلاح و هدایت خانوادهى خود به فكر راهنمایى آنانى مىافتند كه آمادگى هدایت را دارند و از خدا مىترسند و به فكر خود و آیندهى خود هستند. بندگان خداى رحمان در این زمینه نیز دست به دعا شده و در مناجات با خداى خود مىگویند:
﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾ [الفرقان: ۷۴]. «[خدایا!] ما را پیشوا و امام كسانى قرار بده كه تقوا و ترس از خدا دارند» تا راهنماى آنها باشیم و مسیر هدایت را برایشان روشن كنیم و در این مسیر الگویى براى آنان باشیم.
﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُجۡزَوۡنَ ٱلۡغُرۡفَةَ بِمَا صَبَرُواْ وَيُلَقَّوۡنَ فِيهَا تَحِيَّةٗ وَسَلَٰمًا ٧٥ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ حَسُنَتۡ مُسۡتَقَرّٗا وَمُقَامٗا ٧٦﴾ [الفرقان: ۷۵- ۷۶]. «چنین کسانی به پاس شکیبایی و صبرشان منازل و جایگاه رفیعی (در بهشت) پاداش مىگیرند و در آن با درود و سلامى (از سوى پروردگار و فرشتگان) روبرو مىشوند. جاودانه در آن مىمانند. چه قرارگاه نیکی و چه منزلگاه خوبى است!» به آنان كه اینگونه باشند در بهشت جزا و پاداش داده مىشود. به آنان عالىترین منزلگاههاى بهشت داده مىشود. این جزا و پاداش به خاطر صبر و تحمل ناراحتى و مشكلاتى است كه در دنیا داشتهاند. این جزا و پاداش به خاطر صفات محمودى است كه خود را متخلّق به آنها كردهاند. این پاداش به خاطر پرهیز و دورى از صفات مذمومى است كه ذكر شدند.
بندگان خداى رحمان وقتى به بهشت داخل مىشوند با احترام و تعظیم با آنان برخورد مىشود و برایشان دعاى خیر مىشود و به آنان مژدهى سلامتى داده مىشود تا همیشه در آن بمانند و بهراستى آنجا محل ماندن و جاى بسیار خوبى است.
در سورهى «حجرات» نیز، همچون سورههاى دیگر، به چند صفت دیگر اشاره مىكند كه عبارتند از:
ابتدا خطاب به آنان كه ایمان آوردهاند مىفرماید: مواظب و مراقب خود باشید تا از خدا و پیامبر خدا ج پیشى نگیرید. یعنى تا زمانى كه دستور و فرمان خدا در مورد امرى را نمىدانید، نسبت به انجام آن اقدام نكنید؛ زیرا كسى كه مىخواهد بندهى واقعى خدا باشد و بندگى او را به جا آورد، همیشه و قبل از اقدام به انجام هر كارى، منتظر فرمان و دستور خدا و پیامبرخدا ج است. همیشه منتظر این است كه آنها مسیر را برایش روشن كنند و او در آن جهت گام بردارد. [حجرات: ۱].
پس از سفارش به اطاعت كامل از خدا و پیامبر خدا ج، مسلمانان را دستور مىدهد تا احترام پیامبر خدا ج را همیشه حفظ كنند. پیامبرى كه راه هدایت و دین خدا را برایشان آورده است. كسى كه مسیر بندگى را براى آنها روشن كرده است. آنها باید با احترام و تكریم با او برخورد كنند و هرگز صدایشان را از صداى ایشان ج بلندتر نكنند كه این كار سبب ضایع شدن اعمال صالحشان مىشود.
خداوند كسانى را توصیف و تمجید مىكند كه وقتى در حضور پیامبر خدا ج صحبت مىكنند صدایشان را پایین مىآورند. در مورد آنها مىفرماید: چنین افرادى اهل تقوى هستند و خوف و خشیت خدا در دل دارند و به آنان وعده مىدهد كه از گناهانشان مىگذرد و اجر و پاداش بزرگى را به آنان عطا مىكند. در ضمن، آنانى را هم كه این ادب و احترام را رعایت نمىكنند، سرزنش مىكند. آنان كه وقتى پیامبر خدا ج در یكى از اتاقهایش حضور دارد ایشان را صدا مىزنند و با این كار ایشان را اذیت مىكنند و نمىگذارند كه طبق برنامهاى كه براى كار و فعالیتش تنظیم كرده است عمل كند؛ چرا كه پیامبر خدا ج هرگز بدون كار و برنامه در آن اتاقها نمىماند و هر زمان كارش تمام شود خود بیرون مىآید؛ پس نیازى به صدا زدن او نیست. بعد مىفرماید: اگر این گروه صبر مىكردند تا پیامبر ج بیرون مىآمد، بهتر بود. این امر فقط مخصوص پیامبرخدا ج نیست؛ بلكه باید نسبت به هر رهبر و راهنماى واقعى مردم در مسیر بندگى خدا رعایت شود و از سوى مسلمانان اینگونه مورد احترام قرار گیرد. [حجرات: ۲-۵].
خداوند متعال در ادامه، مسلمانان را متوجه امر بسیار مهمى مىكند و آنها را خطاب قرار مىدهد و مىفرماید: رابطهى شما با غیر مسلمانان باید اینگونه باشد كه هرگاه به شما خبر مهمى دادند دربارهى آن تحقیق كنید و بعد از تحقیق به محتواى آن عمل نمایید؛ زیرا ممكن است دروغ گفته باشند و شما بر اساس آن دست به كار ناروایى بزنید كه بعداً پشیمان شوید. [حجرات: ۶].
پس از آنچه گفته شد، نصایح دیگرى بیان مىشوند و در آن به چگونگى روابط مؤمنین و برخورد آنها با یكدیگر مىپردازد و مىفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّ﴾ [الحجرات: ۱۱]. «ای مؤمنان! هیچ گروهی نیاید گروه دیگری را مسخره کند؛ چه بسا (آنها که مسخره میشوند) از اینها (که مسخره میکنند،) بهتر باشند. و نیز زنان نباید سایر زنان را مسخره نمایند. چهبسا زنانی که مسخره میشوند از زنانی که مسخره میکنند، بهتر باشند» خطاب به آنان كه ایمان آوردهاند مىفرماید: هیچ طایفهاى از شما طایفهى دیگر را مسخره نكند. هیچ گروهى از شما خود را از دیگرى بیشتر و بزرگتر نداند و طرف مقابل را به بازى نگیرد و مسخره نكند؛ زیرا ممكن است طرف مقابل نزد خدا بهتر از آنان باشند. و هیچ زنى زن دیگرى را مسخره نكند؛ چه بسا زنى كه مسخره مىشود نزد خدا از مسخره كننده بهتر باشد.
﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ﴾ [الحجرات: ۱۱]. «و به عیبجویی از یکدیگر نپردازید» و با سخنان خود، دل یكدیگر را نیازارید. به یكدیگر سخنان زشت نگویید.
﴿وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِ﴾ [الحجرات: ۱۱]. «و همدیگر را با لقبهای زشت صدا نزنید» به گونهاى كه در میان جمع با آن القاب خوانده شوید و آبرو و شخصیتتان لكّهدار شود.
﴿بِئۡسَ ٱلِٱسۡمُ ٱلۡفُسُوقُ بَعۡدَ ٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [الحجرات: ۱۱]. «پس از ایمان آوردن، فسق و بدکاری، نام و رسم بدی است» فاسق یعنى كسى كه از حدود بندگى خدا خارج شده باشد. بسیار ناراحت كننده است كه انسان ابتدا فردى مؤمن شناخته شود؛ اما بعداً مردم او را فاسق بخوانند.
﴿وَمَن لَّمۡ يَتُبۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ [الحجرات: ۱۱]. «و كسانى كه توبه نكنند (و از این مسائل دست نكشند)، ستمكارند». و اگر دچار عذاب و شكنجه شوند خودشان به خود ظلم و ستم كردهاند و خداوند به آنان ظلم نكرده است.
صفات ناپسندِ مسخره كردن، آزردن دل مردم با سخنان زشت و دادن القاب ناپسند، هر سه جزو گناهان بسیار زشت مىباشند و اگر انسان در انجام آنها استمرار داشته باشد و از آنها دست بر ندارد، یقیناً از حدود بندگى خدا خارج شده و حتماً به عذاب خدا دچار خواهد شد و پس از روشن كردن حقیقت و بیان واقعیت از سوى خدا، كسى كه مرتكب آن گناهان شود، جز این نیست كه به خود ظلم كرده است.
خداوند متعال پس از سفارشها و دستوراتى كه ذكر شد، مسلمانان را امر مىكند كه همدیگر را غیبت نكنید و موظف هستند كه نسبت به هم مسایلى را رعایت كنند:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا يَغۡتَب بَّعۡضُكُم بَعۡضًاۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمۡ أَن يَأۡكُلَ لَحۡمَ أَخِيهِ مَيۡتٗا فَكَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِيمٞ ١٢﴾ [الحجرات: ۱۲]. «ای مؤمنان! از بسیاری از گمانهای بد بپرهیزید که بیشک برخی از گمانها، گناه است. و به کنجکاوی و تجسس (در کارهای دیگران) نپردازید و از یکدیگر غیبت نکنید. آیا هیچیک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ بیگمان از این کار نفرت دارید. و تقوای الله پیشه کنید. به یقین الله، توبهپذیر مهرورز است»اى كسانى كه ایمان آوردهاید! از بسیارى از گمانها دورى كنید. بدون اینكه كم و كیف مسئلهاى را بدانید از این كه بگویید: فكر مىكنم ... بر حذر باشید؛ زیرا برخى از گمانها گناه است؛ چون انسان را از مسیر سیر به سوى كمال و خوشبختى باز مىدارند. بنابراین بسیار از آن دورى كنید چرا كه ممكن است آن گمانى كه مىبرید جزو گمانهایى باشد كه شما را از خوشبختى و سعادت دور كند. و از تجسّس برحذر باشید. یعنى اگر نسبت به برادر مسلمانى گمانى در دلتان ایجاد شد آن را دنبال نكنید و در مورد آن تحقیق نكنید؛ بلكه به همان حال بسنده كنید تا آن گمان را كم كم فراموش كنید. اگر هم از طریقى به عیب یكى از برادران دینى خود آگاه شدید، كارى كنید كه فقط خودتان از آن آگاه باشید و در غیاب او نزد دیگران در مورد آن صحبت نكنید تا فرد دیگرى به آن عیب پى نبرد؛ زیرا این مسائل (بدگمانى نسبت به برادر دینى، جاسوسى و دنبال عیب او بودن و لكّهدار كردن شخصیت او نزد دیگران) مانند این است كه فردى از شما گوشت برادر مُردهی خود را بخورد. آیا كسى از شما دوست دارد چنین كارى كند؟ مسلماً خیر. بنابراین همانطور كه از انجام چنین عمل زشتى اكراه دارید، از این افعال زشت نیز دورى كنید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾ [الحجرات: ۱۲]. و از خدا بترسید و كارى نكنید كه گرفتار عذاب خدا شوید. و این را بدانید كه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِيمٞ﴾ [الحجرات: ۱۲]. بهراستى خداوند بسیار توبه پذیر و بسیار مهربان است به شرط این كه به سوى او باز گردید و از این كارها دست بردارید. اگر به سوى خدا برگردید و نسبت به آنچه تا كنون انجام دادهاید [یا از این به بعد گاه گاهى دچار آن مىشوید] توبه كنید، مطمئن باشید كه خداوند متعال توبهى شما را مىپذیرد و به شما رحم مىكند و كارهاى پسندیده و اعمال صالحى را كه پس از توبه انجام مىدهید از شما مىپذیرد و به شما جزاى نیک خواهد داد.
پس از این سفارشها، به این مطلب اشاره مىكند كه ارزش و احترام هر انسانى نزد خدا چه زن و چه مرد، از هر طایفه و قبیلهاى كه باشد، تنها به درجهى تقوا و ترسى است كه از خدا دارد. هر كس تقوا و ترس از خدا داشت، نزد خدا محترم و عزیز است و هر كس تقوا نداشته باشد محترم نیست. در میان متقین نیز هر كدام متقىتر باشد نزد خدا محترمتر و با ارزشتر است. [حجرات؛۱۳].
در سورهى «احزاب»، پیامبر ج خطاب قرار داده مىشود و همسران ایشان ج به برخى از مسایل دستور داده مىشوند كه دانستن این دستورات براى داعیان دین بسیار ضرورى است؛ زیرا در مرحلهاى از دعوت با آن مسایل برخورد مىكنند. همسران داعیان راه خدا نیز باید این مطالب را بدانند؛ زیرا روزى از روزها با آن مسایل برخورد خواهند كرد. علاوه بر داعیان و همسرانشان، بر هر مسلمان دیگرى نیز دانستن این مطالب لازم و ضرورى است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩﴾ [الأحزاب: ۲۸- ۲۹] «ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر زندگانی دنیا و تجمل و زیورش را میخواهید، بیایید تا شما را (از متاع دنیا) بهرهمند سازم و به طرز نیکویی رهایتان کنم. و اگر الله و پیامبرش و سرای آخرت را میخواهید، پس بیگمان الله برای نیکوکارانتان پاداش بزرگی فراهم کرده است».
همهى ما مىدانیم وقتى كه پیامبرِخدا ج شروع به دعوت مردم به سوى خدا كرد، صاحبان قدرت و حاكمان ظالم و طاغوتها و نوكران آنها، علیه ایشان ج و در برابر دعوتش ایستادند و شروع به دشمنى با ایشان كردند و هر چه از دستشان بر مىآمد در انجامش كوتاهى نكردند. آنها تلاش كردند تا نگذارند آن دعوت به انجام برسد و موفق شود. سرانجام كار به جایى رسید كه پیامبر خدا ج و یارانش - رضوان الله تعالى علیهم اجمعین - چارهاى جز هجرت به مدینه ندیدند تا در آنجا بتوانند مسئولیت و وظیفهى بندگى خود را به خوبى انجام دهند. وقتى مسلمانان به مدینه هجرت كردند كافران باز هم از اذیت و آزار آنها دست برنداشتند و چندین بار به مسلمانان حمله كردند و علیه آنها لشكركشى نمودند تا بتوانند آن دعوت را از بین ببرند و خود را از دست آن نجات دهند. هربار دستهاى از كفّار به جنگ با مسلمانان مىرفت. بعد از چندین بار كه لشكر كفر شكست خورد و به اهداف خود دست نیافت، به این نتیجه رسید كه باید تمام احزاب و گروهها با هم متحد شوند و همه با هم و در یک صف واحد به جنگ با مسلمانان بروند تا آنان را از بین ببرند. همین امر باعث شد كه جنگ «احزاب» به وجود آید.
خداوند متعال هرگز به كافرین اجازه نمىدهد تا مانعى اساسى در مسیر بندگى خدا بر روى زمین باشند. خداوند به وسیلهى لشكرى كه حتى مسلمانان از وجود آن بى خبر بودند، آنها را یارى داد و كفّار را شكست داد. این شكست باعث شد كه كفّار به این نتیجه برسند كه براى شكست دادن مسلمانان باید از راه دیگرى غیر از مبارزهى مسلحانه وارد شوند. به همین دلیل، میدان اخلاق را انتخاب كردند و از این میدان وارد شده و به مسلمانان حمله كردند. آنها آمدند و نقشه كشیدند كه به درون خانوادهى مسلمانان نفوذ كنند و كارى كنند كه مسلمانان از اخلاق اسلامى و صفات نیكى كه دارند منحرف و گمراه شوند و از این طریق ضربهاى به دین وارد كنند و اسلام را از بین ببرند. به خاطر چنین مسئلهاى بود كه خداوند متعال پس از غزوهى احزاب، این سوره (سورهى احزاب) را نازل فرمود تا به وسیلهى آن مسلمانان را از خطر بزرگى كه آنها را تهدید مىكند، آگاه كند و به آنها هشدار دهد كه اگر سنگر خود را محكم نكنند و خود را از صفات و رفتار ناپسند كاملاً دور نسازند و خود را به اخلاق پسندیده آراسته نكنند و داراى اخلاق اسلامى و صفات و خصوصیاتى كه خدا آن را پسندیده است نشوند، حتماً در این جنگ شكست مىخورند و كافران به آرزوى خود خواهند رسید. خداوند در این سوره نخست خانوادهى رهبر را مخاطب قرار مىدهد؛ زیرا خانوادهى رهبر بیشتر در معرض خطر است. اگر خانوادهى رهبر دچار لطمه شود بعد از آن، حمله بردن به خانوادههاى دیگر و در كل جماعت مسلمانان، كار آسانى خواهد بود.
خداوند هشدار و راهنمایىهاى خود را اینگونه شروع مىكند و مىفرماید:
«اى پیامبر! اى كسى كه خبر هدایت و چگونگى گام نهادن در مسیر بندگى را از خداوند متعال دریافت كردهاى! به همسرانت بگو: اگر زندگى زودگذر دنیایى و زرق و برق آن را مىخواهید، بیایید تا از دارایى و متاعى كه دارم، سهمتان را بدهم و از شما جدا شوم؛ زیرا خداوند متعال مرا به این منظور نیافریده است كه مشغول و سرگرم فراهم كردن زینت و مال و متاع دنیایى براى چندین زن باشم. مسئولیت و وظیفهى من بسیار بزرگتر و مهمتر از این است كه عمرم را صرف تأمین خواستههاى شما بكنم. اگر طالب و خواهان چنین متاعى هستید، این را بدانید كه چنین متاعى نزد من یافت نمىشود؛ اما اگر خواهان و دوستدار خدا و پیامبر خدا و زندگى آخرت هستید، مسئولیت و وظیفهى شما چیز دیگرى است. خداوند از شما مىخواهد به تناسب توانایى خود اعمال صالح انجام دهید. این را بدانید كه در مقابل انتخاب چنین مسیرى و انجام چنین اعمالى، خداوند متعال اجر و پاداش بسیار بزرگى برایتان آماده كرده است».
وقتى این دو آیه نازل شد، پیامبر خدا ج تک تک همسرانش را صدا زد و آن مسایل را با آنها مطرح كرد و آنان نیز در جواب گفتند: «ما خدا و پیامبر خدا و زندگى آخرت را مىخواهیم و زندگى دنیا و زینت و زرق و برقش را نمىخواهیم». آنها با چنین جوابى شایستگى و لیاقت بودن با پیامبر خدا ج را ثابت كردند. پس از موفقیت در چنین امتحان و آزمایشى، از طرف خداوند متعال چندین دستور خطاب به آنان نازل شد. در این دستورات چنین آمده است كه: حال كه لیاقت بودن با پیامبر خدا را نشان دادید، باید چندین مسئله را رعایت كنید. شما باید از برخى از صفات ناپسند دورى كنید و خود را با برخى از صفات پسندیده بیارایید. قبل از بیان این صفات دانستن نكتهاى ضرورى است كه عبارتست از:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا ٣٠﴾ [الأحزاب: ۳۰]. «ای زنان پیامبر! هر کدامتان که مرتکب کار ناشایست آشکاری شود، کیفرش دو برابر خواهد بود؛ و این، برای الله آسان است».
اى زنان پیامبر! هر كدام از شما مرتكب گناه آشكارى شود كه نشان دهد انجام دهندهى آن انسانى است كه نمىتواند بندهى واقعى خدا باشد، شكنجهاى كه برایش در نظر گرفته شده دو برابر شكنجهاى است كه براى زنان دیگر معین شده است -؛ زیرا كردار زشت او علاوه بر این كه گناهى است نسبت به خود او، از آنجایى كه او الگوى زنان دیگر است، باعث تشویق زنان دیگر به انجام آن نیز مىشود و این بهانهاى به دست آنان مىدهد كه بگویند: وقتى خانوادهى پیامبر خدا و رهبر جامعه این گونه است، ما چرا خود را به زحمت بیندازیم؟! همین امر باعث مىشود كه زنان دیگر نه تنها مرتكب یک گناه بلكه چندین گناه شوند.- این را بدانید كه عذاب دادن شما براى خدا كارى است بسیار آسان. - و همسر پیامبر خدا بودن، مانع عذاب شما نمىشود-.
خداوند در این آیه نمىفرماید: اى همسران پیامبر! از شما چشمپوشى مىكنم. هرگز چنین نمىفرماید، بلكه مىفرماید: چون همسر پیامبر و رهبر جامعه هستید، باید از هر زن دیگرى پاک و پاكتر باشید و روش زندگى شما نسبت به دیگران به آنچه خدا مىخواهد، نزدیكتر باشد. در اینجا ذكر مطلبى لازم و ضرورى است و آن این كه بر هر فرد مسلمانى كه مشغول دعوت مردم به سوى خداست واجب است، در موقعیتهایى همچون جنگ احزاب، با همسر یا همسرانش بنشیند و مطالب مذكور را همچون پیامبر خدا ج با آنان در میان بگذارد و با جدیت از آنان بخواهد موضع خود را روشن كنند و بودن یا نبودن با او را یكسره كنند. بر ایشان لازم است كه اگر همسر یا همسرانش طالب دنیا بودند، از آنان جدا شود و اگر طالب خدا و پیامبر خدا و روز آخرت بودند، باید آمادهى دریافت و عملى كردن دستوراتى باشند كه خداوند به انجام آنها فرمان داده است.
[اى زنان پیامبر!] این را نیز بدانید كه پاداش شما نیز دو چندان خواهد بود به شرط این كه:
﴿وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا ٣١﴾ [الأحزاب: ۳۱]. «و هر کس از شما، از الله و پیامبرش فرمان ببرد و کار شایسته انجام دهد، پاداشش را دو بار به او میدهیم و برایش روزی نیکی آماده کردهایم»هر كدام از شما با اختیار خود نه از روى اجبار، مطیع خدا و پیامبر خدا باشد و مشغول انجام اعمال صالح باشد، اجر و پاداشش را دو برابر مىدهیم. - اجرى به خاطر كار خوبى كه انجام داده و اجر دیگر به این خاطر كه او الگوى دیگران است و دیگران با نگاه كردن به او بر انجام اعمال صالح تشویق مىشوند و آن را انجام مىدهند.- هر كس این گونه باشد رزق و روزى بسیار خوب و با ارزشى برایش آماده مىكنیم و در قیامت به او خواهیم بخشید.
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّ﴾ [الأحزاب: ۳۲]. «ای زنان پیامبر! شما مانند هیچیک از زنان دیگر نیستید. اگر تقوا دارید» اى زنان پیامبر! شما همچون زنان دیگر نیستید - چون شما الگوى دیگران هستید - . اگر مىخواهید از خدا بترسید و تقواى خدا داشته باشید پس خود را متخلّق به صفات پسندیدهی زیر كنید:
﴿فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا﴾ [الأحزاب:۳۲]. «پس نرم و نازک سخن نگویید تا مبادا کسی که بیماردل است، طمع ورزد و سخن شایسته بگویید» هنگام سخن گفتن با نرمى و ناز صحبت نكنید؛ زیرا بیماردلان و كسى كه از نظر اخلاقى فرد سالمى نیست، چشم طمع به شما مىدوزد. یعنى سعى كنید با متانت خاصى سخن بگویید و به وضوح مقصودتان را بیان كنید.
﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ [الأحزاب: ۳۳]. و در خانههایتان بمانید و سنگین و باوقار باشید؛ زیرا جاى اصلى فعالیت و كوشش و تلاشتان خانواده و منزل باشد و بیرون رفتن از خانه تنها به هنگام ضرورت است؛ بنابراین باوقار و سنگین در خانههایتان بمانید.
﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ﴾ [الأحزاب: ۳۳] «و به شیوهی دوران جاهلیت پیشین، اظهار زینت نکنید». و آنگاه كه - بنا به ضرورت - بیرون رفتید، خودتان را همچون قصر آرایش و زینت نكنید. - قصر با توجه به زیبایى و زینتى كه دارد توجه همگان را به خود جلب مىكند.- به گونهاى خود را آرایش نكنید كه مردم به شما بنگرند. همچون جاهلیت گذشته در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمایى نكنید. زنان دورهی جاهلیت پیشین یعنى آنان كه از مسیر بندگى خدا دور و غافل و منحرف بودند، به هنگام بیرون رفتن خود را آرایش مىكردند؛ شما همانند آنها برخورد نكنید.
بعد از بیان این مطلب، به چگونگى رفتار و كردار زن مؤمن و مسلمان در خانه و بیرون از خانه اشاره مىكند و مىفرماید:
﴿وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ [الأحزاب: ۳۳]. «و نمازهایتان را (به درستى) اقامه كنید» و دعا و درخواستهایتان را به درستى و مرتب با خدا در میان بگذارید تا خداوند متعال شما را در برداشتن گامهاى محكمتر در مسیر بندگى او - جلّ جلاله - یارى دهد.
﴿وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾ [الأحزاب: ۳۳]. «و زکات بدهید» و از ثروت و دارایى كه دارید آنچه را كه اضافه بر نیاز است، در راه خدا ببخشید تا مایهى رشد شما به سوى كمال شود.
﴿وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ﴾ [الأحزاب: ۳۳]. و از راه و روش خدا و پیامبرش اطاعت و فرمانبردارى كنید.
هدف از دستور و سفارش به زنان پیامبر ج:
اى زنان پیامبر! چنین تصور نكنید كه در انجام دستوراتى كه به شما مىدهیم سود و نفعى به ما مىرسد. هدف این است كه:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾ [الأحزاب:۳۳]. «ای خانوادهی پیامبر! بهراستی الله میخواهد پلیدی را از شما دور کند و چنانکه باید شما را پاکیزه سازد» اى زنان پیامبر خدا! خداوند مىخواهد شما را از هر روش و رفتار جاهلى پاک گرداند. روش و رفتارهاى جاهلانهاى چون: با نامحرم با ناز و نرمى صحبت كردن، نداشتن وقار و سنگینى، در خانه نماندن و همیشه این سو و آن سو رفتن و به هنگام بیرون رفتن خود را آرایش كردن و ...
﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِ﴾ [الأحزاب: ۳۴]. «و یاد کنید آنچه را که از آیات الله و حکمت، در خانههایتان خوانده میشود» و همیشه از آیات و نشانهها و دلایلى كه در خانههایتان تلاوت مىشود به یاد آورید و متذكر شوید؛ آیاتى كه مسیر بندگى را روشن مىكنند و به این مطالب اشاره مىكنند كه تنها فرمانروا و فریادرس خداست و آخرت وجود دارد و انسان در آن محاسبه و محاكمه مىشود. آیاتى كه انسان را متوجه این مهم مىكنند كه مسئولیتى دارد و بندهى خداست و راه و روشى را كه خدا براى بندگىاش فرستاده است باید بدون هیچگونه افراط و تفریطى رعایت كند. [اى زنان پیامبر! این را بدانید كه]:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا﴾ [الأحزاب: ۳۴]. «بیگمان الله، آگاه و دارای لطف بیکران است» در آنچه بیان شد، هیچ شک و گمانى نیست. یقیناً خداوند متعال «لطیف» است، یعنى نازكبین است و آنچه را كه بسیار پوشیده است مىداند و بر آن آگاه است. و «خبیر» است، یعنى همیشه گزارشات به او واصل مىگردد؛ بنابراین از هر چه روى مىدهد و هر عملى كه انجام مىشود آگاهى دارد.
صفات و ویژگى بندگان واقعى خدا در سورهى احزاب
﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِينَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِينَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِينَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِينَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِينَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱلذَّٰكِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمٗا ٣٥﴾ [الأحزاب: ۳۵]. «بهراستی مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان مؤمن، و مردان و زنان فرمانبردار، و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان بردبار، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقهدهنده و مردان و زنان روزهدار، و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانی که الله را بسیار یاد میکنند، الله برایشان آمرزش و پاداش بزرگی آماده کرده است» مردان و زنانى كه خود را با این صفات و ویژگىها آراسته كنند، بخشش و مزد و پاداش بزرگى برایشان آماده كردهایم. از گناهان و تقصیراتشان چشمپوشى مىكنیم و در برابر اعمال صالحشان، اجر و پاداش بزرگى به آنان مىبخشیم. این صفات و ویژگىها عبارتند از:
۱- وجود خود را از علاقه و توجه به غیر خدا نجات دهند، و از این كه غیر خدا را صاحب و فرمانروا و فریادرس خود بدانند، و از فرمان او سرپیچى كنند، خوددارى كنند.
۲- به طور كامل برنامهى خدا را تصدیق كنند و تسلیم آن شوند و بر آن استمرار و ثبات داشته باشند.
۳- همیشه و از ته دل فرمانبردار و مطیع فرمان خدا باشند.
۴- در این كه ادعاى بندگى خدا را مىكنند، راستگو باشند و عملاً ثابت كنند كه ادعایشان واقعى است.
۵- اهل صبر باشند؛ زیرا بندگى خدا و حركت در این مسیر، مشكلات خاصى دارد و خطرات زیادى انسان را تهدید مىكند. انسان در این راه باید صبور و اهل تحمل باشد و در برابر مشكلات شكست نخورد.
۶- در برابر خداوند متعال خاشع و خاضع و فروتن باشند، و نسبت به اوامر او - جلّ جلاله - دچار كوچکترین سرپیچى و نافرمانى نشوند.
۷- از مال و ثروت و دارایى كه دارند مقدارى كه صداقت ایمان آنها را نشان مىدهد، در راه خدا ببخشند.
«صدقه» یعنى چیزى كه راستگویى و صداقت انسان در ادعاى مسلمان بودن و مؤمن بودنش را به اثبات مىرساند. اگر انسان صدقه ندهد و مقدارى از مال و ثروتش كه بیش از نیازش مىباشد، در راه خدا خرج نكند، قطعاً در ادعاى خود دروغ مىگوید.
۸- اهل روزه باشند. یعنى شركت كننده در آن دورهاى باشند كه خداوند متعال به هدف پرورش و تربیت بندهى خود قرار داده است. دورهاى كه با شركت در آن به درجهاى مىرسند كه دوستدار هر آنچه خدا دوست دارد و متنفّر از هر آنچه خدا متنفر است، مىشوند.
۹- پاكدامن باشند و با غیر همسران مشروع خود، ارتباط نداشته باشند و خود را از انجام كارهاى حرام در این زمینه دور مىكنند.
۱۰- همیشه به یاد خدا باشند و خدا را بسیار یاد كنند. همیشه مشغول اداى وظیفهى بندگى باشند و با دل و زبان و فكر و عمل، خدا را یاد كنند.
یكى دیگر از دستوراتى كه در این سوره بیان شده، مسئلهى «حجاب» است. خداوند خطاب به پیامبر ج مىفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٩﴾ [الأحزاب: ۵۹]. «ای پیامبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: چادرهای خود را بر خویشتن فروپوشند. این پوشش به اینکه (به پاکدامنی) شناخته شوند، نزدیکتر است و بدین ترتیب مورد آزار قرار نمیگیرند. و الله، آمرزندهی مهرورز است».
چون كافران تصمیم گرفته بودند از میدان اخلاقیات وارد شده و دست به آشوب و ایجاد هرج و مرج بزنند و از این طریق جامعهى اسلامى را دچار مشكل كنند و منافقان نیز چنین خبرى را در مدینه پخش كرده بودند و براى اجراى آن سرِ هر كوچه و محلهاى مىایستادند تا زنان را اذیت و آزار دهند و آنها را دچار مشكل كنند و چنین خطرى خانوادههاى مسلمان و زنان مسلمان را تهدید مىكرد، خداوند متعال براى دفع چنین مشكلى و عدم ایجاد هرج و مرج در جامعهى اسلامى، زنان مسلمان را به رعایت پوشش خود دستور مىدهد تا منافقان آنان را بشناسند و بدانند كه این زنان، اهل ایمان هستند و اهل فساد نمىباشند و جرأت نزدیک شدن به آنها را نداشته باشند.
دستور چنین است: اى پیغمبر ج [قبل از هر كس] به همسران و دخترانت - زیرا اصلاح باید نخست از همسر یا همسران رهبر و سپس دختران او كه به سن بلوغ و تكلیف مىرسند، شروع شود - سپس به زنان مؤمنین بگو: وقتى از خانه بیرون مىروند لباسهاى بلند خود را بپوشند تا تمام بدنشان را بپوشاند كه این امر باعث مىشود شناخته شوند و مردم بدانند كه آنها مؤمن هستند و اهل برنامههاى جاهلى نیستند و دیگر از سوى منافقان مورد اذیت و آزار قرار نگیرند. پس از آن مىفرماید: خداوند غفور و رحیم است. [یعنى] اگر قبلاً این كار را انجام دادهاند خداوند «غفور» است و از گناهانشان چشمپوشى مىكند. و «رحیم» است به شرطى كه از این به بعد این دستور را اجرا كنند و به آن عمل نمایند. او - جلّ جلاله - با مهربانى خود، پاداش و جزاى اعمال خوب و پسندیدهى آنها را خواهد داد.
با توجه به آنچه بیان شد، بر هر زن مسلمان واجب است هنگام بیرون رفتن از منزل یا اگر در خانه بود و فرد نامحرمى در آنجا وجود داشت، پوشش بلندى بپوشد بهطورى كه بدنش را از گردن تا انگشتان پاهایش بپوشاند و جز دستهایش جاى دیگرى بیرون نباشد. دقیقاً آنگونه باشد كه در نماز مىایستد. قسمت سر و گردن در آیهاى دیگر توضیح داده خواهد شد.
لباس و پوشش اسلامى باید به اندازهاى باشد كه تمام بدن را بپوشاند و در همان حال نباید نازک باشد و رنگ پوست بدن نمایان باشد و علاوه بر این پوشش نباید به گونهاى باشد كه توجه دیگران را به خود جلب كند. لباسى معقولانه است كه بدن را بپوشاند و به دیگران نشان دهد كه صاحب چنین پوششى زنى است محترم، و اهل فساد و ... نیست.
همین لباس كُردى كه زنان كُرد مىپوشند، لباسى مناسب است. البته در برخى از شهرهاى كردستان لباسهایى پوشیده مىشود كه حجم بدن را نشان مىدهد كه لباس و پوششى مناسب نیست.
پوشش باید به گونهاى باشد كه بدن را بپوشاند؛ اما اگر قسمتهاى گردن را نپوشاند، راه و چاره این است كه روسرى یا مقنعه به اندازهاى بزرگ باشد كه این قسمت را نیز بپوشاند.
براى تكمیل بحث حجاب به دو آیه در سورهى «نور» نیز مراجعه مىكنیم و آنها را توضیح مىدهیم؛ سپس به امید خدا به چند مسئلهى دیگر در این زمینه اشاره خواهیم كرد.
﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَيَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِكَ أَزۡكَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا يَصۡنَعُونَ ٣٠﴾ [النور: ۳۰]. «به مردان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ کنند. این، برایشان پاکیزهتر است. بیگمان الله به کردارشان آگاه است» خطاب به پیامبر خدا - و هر مسلمانى كه مشغول دعوت مردم به سوى خداست - مىفرماید: به مردان ایماندار بگو از نگاههاى خود كم كنند و چشمان خود را فروگیرند و مشغول نظر به نامحرم نباشند و از آن نوع نگاه كردنى كه از روى هوا و هوس است، دورى كنند و تنها زمانى اجازهى نگاه كردن به نامحرم را دارند كه نیاز و ضرورت اقتضاى آن را داشته باشد؛ مثلاً: مشغول تدریس و آموزش است و باید گاه گاهى به مخاطب بنگرد تا توجه او را به مطلب جلب كند، یا نگاه كردن و معاینهى پزشک به بیمار و مسایلى از این قبیل كه در این موارد نیز باید نگاهش نگاهى پاک باشد و به دور از هر خیال و قصدى باشد كه شایستهى فرد مسلمان نیست.
- اى پیامبر! - به آنان بگو شرمگاه و عورت خود را نگهدارند و خود را دچار اعمال حرام نكنند؛ زیرا چنین محافظتى سبب تكامل و رشد آنها مىشود و قطعاً خداوند به آنچه كه انجام مىدهند آگاه است و كاملاً خبر دارد. پس مواظب و مراقب اعمال خود باشند و این را بدانند كه خداوند متعال به خاطر هر كارى كه انجام مىدهند آنان را محاكمه و محاسبه مىكند.
﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ يَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَيَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ﴾ [النور: ۳۱]. «و به زنان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ نمایند» - اى پیامبر! - و به زنان مؤمن بگو از نگاههایشان كم كنند (همانند مردان) و نیز شرمگاه و عورت خود را حفظ كنند، و از این كه در این جهت دچار كارهاى حرام شوند، بپرهیزند. بدیهى است تنها وقتى مىتوانند در این زمینه دچار گناه نشوند كه مراقب و مواظب نگاههاى خود باشند و بىدلیل و بدون ضرورت به نامحرم نگاه نكنند؛ زیرا نگاهى كه از روى هوا و هوس باشد، آغاز دچار شدن انسان به ایجاد ارتباط غیر مشروع با نامحرم است. به زنان مؤمن بگو:
﴿وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَا﴾ [النور: ۳۱]. «زینت و آرایش خود را آشكار نكنند مگر آن مقدار و چیزهایى (زیور آلات) كه پیداست». یعنى آنچه غیر عمد بیرون و نمایان است.
در آیهى قبل (احزاب؛۵۹) فرمود: زنان وقتى از منزل بیرون مىروند خود را آرایش نكنند. در اینجا مىفرماید: زنان زینت و آرایش خود را آشكار نكنند مگر آن زینتهایى كه خود به خود و بدون اراده و دخالت آنان آشكار است. در توضیح این دو آیه باید گفت: زینت و آرایش زن، دو گونه است؛ قسمتى زینت و آرایشى كه بدون دخالت و خواست زن و خود به خود ظاهر است؛ مانند: انگشترى یا سرمهى چشم و هر زینتى كه بر دست و صورت زن است و ظاهر و آشكار است. نوع دیگر زینت و آرایشى است كه در دست و صورت نیست و اگر زن خود نخواهد به راحتى پوشیده مىشود. بر زن مسلمان واجب است در برابر افراد نامحرم به گونهاى ظاهر شود كه جز آن زینتهایى كه خود به خود آشكار است و بدون دخالت او نمایان است و مخفى كردن و پوشاندن آن ممكن نیست یا او را دچار تكلف مىكند، بقیهى زینتها را مخفى كند.
البته زدن برخى از رنگها بر دست و صورت به طورى كه افراد نامحرم آنها را ببینند و جلب توجه كند، جایز نیست؛ مثلاً: زنى مىخواهد به بازار برود و رفتنش هم ضرورى است. در چنین مواردى نباید قبل از بیرون رفتن دست و صورتش را رنگ بزند؛ در حالى كه مىداند رنگِ استعمال شده هنگام بیرون رفتن به راحتى پاک نمىشود و توجه مردم را به خود جلب مىكند. آرایش كردن خود و در برابر نامحرم قرار گرفتن با ایمان به خدا منافات دارد و زن مؤمن هرگز دست به كارى نمىزند كه با ایمانش منافات داشته باشد.
﴿وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ﴾ [النور: ۳۱]. «و روسریهایشان را بر گریبانهایشان بیندازند» یعنی: روسرىهایشان را به گونهاى بر سرشان آویزان كنند كه سر و گردن و یقههایشان را بپوشاند.
در آیهى قبل (احزاب؛۵۹) بیان شد كه زن مسلمان وقتى از خانه بیرون مىرود، یا با فردى نامحرم روبرو مىشود، باید لباس و پوشش بلندى با شرایطى كه ذكر شد، بپوشد. در این آیه نیز بر زنان مؤمن واجب مىكند كه روسرى را به گونهاى بپوشند كه سر و گردنشان را بپوشاند. بنابراین تنها جایى كه پوشیده نمىشود صورت و دستها تا مچ است. دقیقاً همانند حالتى كه زن مسلمان باید در نماز داشته باشد. یكى از حكمتهاى پوشش و ظاهر زن مسلمان در نماز این است كه با رعایت پوشش در برابر خدا، عادت كند كه در برابر دیگران (افراد نامحرم) آنگونه باشد. نكتهى دیگر این كه، زن مسلمان باید در پوشیدن جورابش نیز دقت كند. چون پوشیدن پا نیز واجب است؛ پس نباید از جورابهاى نازک استفاده كند.
خلاصه مطلب این كه: زن مسلمان موظف است در برابر افراد نامحرم، تمام بدنش را بپوشاند. و بر او واجب است كه در پوشیدن لباسهایش نیز دقت كند و نباید چیزى بپوشد كه توجه دیگران را به خود جلب كند.
﴿وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآئِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِيٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِيٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِينَ غَيۡرِ أُوْلِي ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِ﴾ [النور: ۳۱]. «و به زنان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ نمایند و زیور خویش را ـ جز آنچه ظاهر است ـ آشکار نکنند و روسریهایشان را بر گریبانهایشان بیندازند و زیورشان را ظاهر نسازند جز برای شوهر یا پدر یا پسر یا پدرشوهر یا برادر یا برادرزادهها یا خواهرزادهها و یا زنان همکیش خویش یا غلامانشان یا مردان پیر که به زنان بیرغبتند یا کودکانی که به مسایل جنسی زنان آگاهی ندارند».
در توضیح آیه بیان چند نكته ضرورى است:
۱. در مورد معنى كلمهى ﴿نِسَآئِهِنَّ﴾ باید گفت: آیه به این مطلب اشاره دارد كه زنان مسلمان باید با برخى از زنان دیگر روابط مخصوص زنانه نداشته باشند. آنها نباید مسایل زنانهى خود را با هر زنى به صرف این كه زن است در میان بگذارند و آرایش و زینت خود را در برابر هر زنى آشكار و نمایان كنند. تنها زنانى محرم آنها هستند كه با آنها آشنایى كامل دارند و به آنها اعتماد و اطمینان دارند، و از این كه مسایل خصوصى از جمله زینتشان را با افراد نامحرم در میان بگذارند، مطمئن هستند و اگر قسمتى از بدنشان را دیدند از توصیف آن براى دیگران هراسى ندارند و ...
بر زن مسلمان مشكلى نیست كه زینتش در برابر چنین زنانى آشكار شود. یعنى چنین زنانى محرم او هستند؛ اما جایز نیست كه زینتش را در برابر زنان غیر مسلمان و زنانى كه نمىداند از لحاظ اخلاق و رفتار چگونه هستند، آشكار كند. یعنى باید با این گونه زنان همچون مردان نامحرم برخورد كند و جز صورت و دستانش تا مچها در برابر آنها نمایان نباشد. این مطلبى است كه متأسفانه در میان مسلمانان بسیار غریب و ناشناخته است.
۲. در مورد كنیز نیز باید بگوییم: در زمان گذشته وجود كنیز در بسیارى از خانهها رسم بوده است و چون كنیز با افراد خانواده بسیار روابط نزدیكى داشته، بنابراین آنان را نیز جزو محرم زن قرار داده است.
۳. این كه مىگوییم زنان مشكلى نخواهند داشت كه زینتشان را در برابر محرم هایشان نمایان كنند به این معنى است كه زن مسلمان اگر در برابر پدرش یا ... روسریش را كاملاً بر سر نیندازد، یا كمى از موهایش دیده شود، یا دستش را به طور كامل نپوشاند و كمى از بازویش دیده شود، یا جوراب نپوشد، یا مقدارى از گردنش بیرون باشد - تا این حد و حدود - مشكلى نیست. منظور این نیست كه زن مسلمان مىتواند نزد یكى از افراد محرم كه بیان شدند، به طور كامل روسرى بر سرش نگذارد یا مىتواند گردنش كاملاً نمایان باشد. اینگونه ظاهر شدن زن در برابر افراد محرم اگر چه توجه آنها را به خود جلب نمىكند؛ اما چه بسا آنان را به فكر زنان دیگر بیندازد، بخصوص برادر یا برادرزاده یا خواهرزاده زن كه افرادى جوان هستند. این افراد با دیدن چنین پوششهایى به فكر دیگران مىافتند و این گونه دچار انحراف مىشوند.
۴. در مورد اهل خانه یعنى افرادى همچون خدمتكار، باید گفت: این افراد چون تابع اهل خانه هستند و همیشه با آنان زندگى مىكنند، به جایى رسیدهاند كه با چشم بد به زنان آن خانه نمىنگرند و به خود اجازه نمىدهند كه به آنان خیانت كنند. البته این افراد باید به حدى رسیده باشند كه نیاز جنسى در وجودشان نمانده باشد و به قول معروف دلشان مُرده باشد. یعنى به حدى پیر شده باشند كه دلشان مُرده و دیگر به زنان و آنچه مربوط به آنان مىشود توجّهى نكنند.
۵. زنان براى همسران خود هر گونه كه بخواهند مىتوانند ظاهر شوند و در این مورد هیچ محدودیتى نیست.
به ادامهى تفسیر آیه برمى گردیم.
﴿وَلَا يَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِيُعۡلَمَ مَا يُخۡفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ﴾ [النور: ۳۱]. «و (زنان) پاهایشان را به زمین نکوبند که زیورآلات پنهانشان جلب توجه کند» یعنی: پاهایشان را به گونهاى بر زمین نكوبند یا به چیزى نزنند كه اگر آلات زینتى در پا داشتند، صداى آن توجه مردم را به خود جلب كند [۴۶]. زنان باید لباسشان به حدى بلند باشد كه تمام قسمت پایین بدنشان را نیز بپوشاند و مقدار كمى از پاها كه باقى مىماند نیز باید به وسیلهى جوراب پوشانیده شود.
چیزى كه امروزه مىتوان در این زمینه به آن اشاره كرد، كفشهاى پاشنه بلند است كه هنگام راه رفتن ایجاد صدا مىكند و توجه دیگران را جلب مىكند. پوشیدن چنین كفشهایى همان حكم پوشیدن زیورآلاتى را دارد كه در آیه به آن اشاره شده است. زن مؤمن و مسلمان حق ندارد از این نوع كفشها استفاده كند.
﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [النور: ۳۱]. «و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه نمایید تا رستگار شوید» آنچه بر همگان مشخص است این كه هیچ مؤمنى به طور كامل دستورات گفته شده را انجام ندادهاست؛ اینجاست كه خداوند متعال مىفرماید: اى كسانى كه ایمان آوردهاید!
همگى به سوى خدا باز گردید و توبه كنید تا به رستگارى و خوشبختى دست یابید.
[۴۶] چنین به نظر مىرسد كه در زمانهاى گذشته زنان زینتآلات را علاوه بر دست و گردن و گوش در نزدیكى قوزک پا نیز مىپوشیدند. البته امروزه نیز در برخى از كشورها چنین چیزى مشاهده مىشود.
یكى دیگر از كارهاى غیر شرعى كه در اینجا باید مطرح شود و از نظر به نامحرم خطرناكتر است، مسئلهى خلوت كردن با نامحرم است. خلوت كردن با نامحرم؛ یعنى این كه زنى با مرد نامحرمى در جا و مكانى باشد كه در آنجا یكى از محرمهاى او وجود نداشته باشد. از خلوت كردن با خویشاوندان غیرمحرم بسیار نهى شده است؛ به ویژه خلوت كردن با نزدیكان همسر همچون برادر شوهر. از پیامبر خدا ج در مورد خلوت كردن زن با برادر شوهرش پرسیده شد. ایشان ج در جواب فرمودند: آن مرگ است و خطر آن بسیار بیشتر از خلوت كردن با افراد دیگر است.
علاوه بر آنچه گفته شد دستورات و سفارشها دیگرى در قرآن ذكر شدهاند كه اجراى آنها بر هر انسان مسلمانى لازم و ضرورى است كه در این قسمت به امید خداوند متعال به بیان آنها مىپردازیم.
الف) اجازهى ورود
در سورهى «نور» خداوند متعال انسان مسلمان را به این امر فرمان مىدهد كه بدون اجازه به منزل كسى وارد نشود.
ب) توجه به وضعیت میزبان
علاوه بر اجازه، مهمان باید به این نكته هم توجه كند كه آیا ورود او مزاحمتى براى اهل خانه ایجاد نمىكند. آیا اهل خانه آمادگى پذیرایى از مهمان را دارند؟
ج) سلام كردن
اگر ورود او مشكلى نداشت، باید هنگام وارد شدن بر اهل خانه «سلام» كند. «سلام» دعاى خیر است. وقتى كسى بر جمعى یا فردى «سلام» مىكند و مىگوید: «سلام علیكم» یعنى «خدا شما را از هر آنچه خوشایند شماست بهرهمند و از هر آفت و بلایى دور كند». سلام كردن یک نوع اطمینان خاطر بخشیدن به مخاطب است كه مطمئن باشید از طرف او هیچ مشكلى نخواهد داشت و هیچ خطرى او را تهدید نمىكند. یعنى من قصد ندارم كه هیچ ضرر و زیانى به شما برسانم؛ زیرا اگر چنین قصدى مىداشتم هرگز برایتان دعاى خیر نمىكردم و نمىگفتم «سلام علیكم»:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٢٧﴾ [النور: ۲۷]. «ای مؤمنان! واردِ خانههایی غیر از خانههای خودتان نشوید تا آنکه اجازه بگیرید و بر اهل خانه سلام کنید. این، برای شما بهتر است؛ باشد که پند بگیرید».
نكتهاى كه در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است كه: اگر فردى خانهاى اجاره داده باشد، آن خانه دیگر متعلق به او نیست و او باید براى ورود به آن، از مستأجر اجازه بگیرد.
نكتهى دیگر این كه: فرد مهمان از برخورد اولیهى میزبان مىتواند تا حدودى وضعیت آنها را درک كند؛ مثلاً: اگر سه بار دَر زد (زنگ زد) ولى جوابى نشنید، دیگر جایز نیست بماند و باید برگردد. و یا اگر میزبان دَر را باز كرد؛ اما او دید كه وضعیت مناسبى ندارد، باید برگردد و ورودش دیگر صحیح نمىباشد. البته امروزه كار بسیار آسان شده است. فردى كه قصد رفتن به منزل كسى را دارد باید قبل از رفتنش با تلفن به میزبان خبر دهد و آمادگى آنها را جویا شود. اگر میزبان اجازه داد، مهمان این نكته را نیز باید رعایت كند كه بیش از اندازه در آنجا نماند.
اگر فرد مهمان دَر زد ولى كسى نبود یا كسى دَر را باز نكرد، باید برگردد و بدون اجازه وارد آن خانه نشود:
﴿فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فِيهَآ أَحَدٗا فَلَا تَدۡخُلُوهَا حَتَّىٰ يُؤۡذَنَ لَكُمۡ﴾ [النور: ۲۸]. یعنى اگر دَر خانهى میزبان را زدید اما كسى دَر را باز نكرد یا كسى در خانه نبود و یا میزبان در خانه بود ولى جواب نداد و دَر را باز نكرد، نباید داخل خانه شوید. شما حقّ ندارید وارد خانه شوید؛ مگر این كه به شما اجازه داده شود.
اگر میزبان بیرون از خانه باشد و فردى را بفرستد تا به مهمان بگوید به خانهى او وارد شود و منتظر برگشت او باشد، این كار جایز است و حكم همان اجازهى ورود را دارد.
﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ٱرۡجِعُواْ فَٱرۡجِعُواْ﴾ [النور: ۲۸]. و اگر به شما (مهمان) گفته شد كه برگردید اكنون وقت نداریم و آمادگى پذیرایى از مهمان را نداریم، یا با هر لفظ و الفاظ دیگرى چنین مطلبى بیان شد، بهتر است كه برگردید (باید برگردید و وارد نشوید(؛ زیرا ﴿هُوَ أَزۡكَىٰ لَكُمۡ﴾ [النور: ۲۸]. این كار، عملى است كه خیر و بركت بیشترى براى شما در بر دارد. ﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِيمٞ﴾ [النور: ۲۸]. و خداوند متعال به آنچه كه شما انجام مىدهید آگاه است و شما را زیر نظر دارد تا به آنان كه بر خلاف دستورات او عمل مىكنند، سزاى شایستهى خود و به آنان كه مطابق دستورات او عمل مىكنند، جزاى نیک عطا كند.
آنچه بیان شد، مربوط به منازل مسكونى و اماكن خصوصى بود؛ اما در مورد اماكن عمومى؛ همچون: مهمانسراها، هتلها، مدارس و بیمارستانها و ... فرمان خدا چیز دیگرى است و نیاز به اجازهی ورود ندارد. البته در مورد اماكن عمومى چون بیمارستان اگر دربان و نگهبان اجازهى ورود ندهد، وارد شدن جایز نیست.
در مورد ورود به اماكن عمومى دستور چنین است: در این اماكن اگر نیاز به ورود داشتید، بر شما مشكلى نیست كه بدون اجازه وارد شوید؛ اما این را نباید فراموش كرد كه در این مكانها نیز باید خدا را به یاد داشته باشد؛ زیرا ممكن است در این اماكن انسان دچار گناه شود:
﴿لَّيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ مَسۡكُونَةٖ فِيهَا مَتَٰعٞ لَّكُمۡۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَكۡتُمُونَ ٢٩﴾ [النور: ۲۹]. «و گناهی بر شما نیست که وارد خانههای غیرمسکونی شوید که کالایی در آن دارید. و الله از آنچه آشکار و یا پنهان میکنید، آگاه است» اگر وارد اماكنى شدید كه كسى در آن زندگى نمىكند یا اماكن شخصى نیست، برایتان گناه و انحراف از راه [صحیح] محسوب نمى شود به شرطى كه بدون هدف به آنجا وارد نشوید؛ بلكه كارى داشته باشید، و خداوند مىداند كه چه چیزى را آشكار مىكنید و چه چیزى را [در دل خود] پنهان مىكنید. یعنى خدا به خوبى مىداند كه هدف شما از ورود به آن اماكن عمومى چیست و بر اساس همان نیت و هدف است كه به شما جزا و پاداش مىدهد، یا شما را سزا و عقاب مىكند.
نكتهاى كه لازم به تذكر است این كه: اگر فردى در یكى از این اماكن عمومى چون هتل یا مسافرخانه اتاقى را اجاره كرد، آن اتاق مسكن او محسوب مىشود و ورود به آن اتاق دیگر حكم اماكن خصوصى را دارد.
نكتهى دیگر این كه وقتى مىگوییم فردى بدون اجازه مىتواند وارد اماكن عمومى شود به این معنى است كه ورود او به آن مكان جنبهى كلى دارد نه جزئى یعنى او نمىتواند وارد تک تک اتاقها شود.
مسئلهى دیگرى كه متأسفانه در میان ما مسلمانان بسیار غریب است و خداوند متعال براى آن برنامهاى خاص قرار داده و به اجراى آن دستور داده است، مسئلهى ورود فرزندان به اتاق پدر و مادرشان است.
دستور و فرمان خدا در این زمینه این است:
بچهاى كه هنوز به حدى نرسیده كه به تنهایى و بدون یارى والدین بتواند غذا بخورد و دستشویى برود و ... یعنى سن او در حدود ۵-۶ سال و كمتر از آن است، این كودک چون به والدینش نیازمند است پس همیشه باید در كنار آنها باشد. اما كودكى كه بزرگ شده و توانایى انجام كارهاى خود از قبیل خوردن غذا و رفتن به دستشویى و ... را دارد و در این زمینهها نیازى به والدین ندارد، یعنى كودكان ۷-۱۳ سال، طبق برنامه و دستور خداوند متعال در سه وقت مشخص حق ندارد بدون اجازه وارد اتاق پدر و مادرش شود و حق ندارد در آنجا بخوابد. در این سه وقت نیز اگر ورودش ضرورى بود باید اجازه بگیرد و پس از این كه كارش تمام شد، بیرون بیاید. كودكان ۷-۱۳ سال به حدى نرسیدهاند كه به جنس مخالفشان با ذهنیتى خاص بنگرند [۴۷]. اما از این سن به بالا و زمانى كه دختران و پسران مسایل جنسى برایشان مطرح مىشود، در هیچ زمانى از شبانه روز نمىتوانند بدون اجازه وارد اتاق والدینشان شوند. این دختران و پسران دیگر حكم مرد و زن دارند و براى ورود به اتاق والدین باید همیشه اجازه بگیرند.
اوقاتى كه فرزندان ۷-۱۳ سال براى ورود به اتاق والدینشان نیاز به اجازه دارند عبارتند از:
۱. هنگام ظهر كه طبق قاعده زمان استراحت است و پدر و مادر نیز استراحت مىكنند و لباس كار و فعالیت از تن بیرون مىآورند و لباس خواب و لباس مخصوص استراحت مىپوشند. در این وقت از روز نباید كسى مزاحم استراحت كس دیگرى شود و هر مسلمانى موظف است در این وقت از روز حقّ دیگران را رعایت كند و مزاحم كسى نشود.
۲. بعد از نماز عشاء بچهها باید به اتاق مخصوص خود بروند و حق ندارند بدون اجازه وارد اتاق والدینشان شوند. چنین بچه هایى (بچههاى ۷-۱۳ سال) اجازهى خوابیدن در اتاق پدر و مادرشان را ندارند مگر وقتى كه ضرورت ایجاب كند؛ مثلاً: در سفر یا در جایى كه اتاق به اندازهى كافى نیست یا ... .
اصل این است كه این بچهها در چنین سنى در اتاق جداگانهاى بخوابند.
۳. پیش از نماز صبح یعنى بعد از نماز عشاء تا خواندن نماز صبح، بچههاى ۷-۱۳ سال حق ندارند بدون اجازه وارد اتاق والدینشان شوند.
این دستورات در مورد وارد شدن فرزندان یک خانواده به اتاق پدر و مادرشان است؛ اما در مورد بچههاى دیگر باید بیشتر دقت شود.
در بسیارى از موارد نه تنها این دستورات رعایت نمىشود، بلكه بسیارى هنگام ظهر كه زمان استراحت است مزاحم دیگران مىشوند و برنامهى استراحت آنها را بر هم مىزنند كه چنین كارى با آداب اسلامى مغایرت دارد و بر هر مسلمانى است كه در این زمینه دقت كند و آن آداب را رعایت كند تا الگویى براى دیگران شود.
با توجه به آنچه گفته شد یک خانوادهى مسلمان، در صورت امكان، باید داراى چندین اتاق باشد و چون مسئلهى مهمان نیز مطرح است باید اتاقى نیز مخصوص مهمان داشته باشد. یعنى یک خانوادهى مسلمان، در صورت امكان، نباید كمتر از سه اتاق داشته باشد؛ اما اگر فرزند بالاتر از هفت سال نداشت وجود دو اتاق كفایت مىكند. البته اگر بچههاى بالاتر از هفت سال بیش از یک نفر و پسر و دختر باشند، باید اتاق آنها نیز جدا باشد و رعایت این مسئله بسیار مهم است و وجود دختر و پسر بالاتر از هفت سال و بخصوص بالاتر از ۱۲ سال در یک اتاق كارى معقولانه و منطقى نیست. شاید بودن و خوابیدن برادر و خواهر در یک اتاق باعث به وجود آمدن هیچ مشكلى نشود؛ اما ممكن است آنها را به فكر بودن با افراد نامحرم بیندازد كه این خود بسیار خطرناک است و آنها را كم كم دچار انحراف مىكند.
با توجه به آنچه گفته شد، بر هر فرد مسلمان متأهل داراى فرزند، واجب است در صورت امكان، چهار اتاق و حداقل سه اتاق، داشته باشد.اتاقى براى خود و همسر، اتاقى براى مهمان، اتاقى براى پسر یا پسران و اتاقى براى دختر یا دختران بیش از هفت سال. البته گاهى هم پیش مىآید كه مهمان بیش از یک نفر است و مرد و زن مىباشند كه در چنین مواقعى و بنا به ضرورت باید بچهها را در اتاق خود جایى دهند؛ اما اصل همان چیزى است كه بیان شد.
متأسفانه - همانطور كه گفتیم - چنین دستور و برنامهاى ناشناخته و در میان مسلمانان بسیار غریب است و همین امر باعث شده كه بسیارى از مسلمانان نسبت به انجام آن كوتاهى كنند و حتى زمانى كه ساختن چندین اتاق كار آسانى بوده این را انجام ندادهاند و امروزه نیز در بسیارى از روستاها چنین رسم است كه همهى اعضاى خانواده و حتى مهمان نیز در یک اتاق و در كنار هم بخوابند كه اصلاً كارى درست و شرعى نیست و حرام مىباشد.
خانوادههاى مسلمان و مؤمن باید به این مهم اهمیت دهند و آن را رعایت كنند و آن را به صورت یک رسم و عادت اسلامى در بیاورند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِيَسۡتَٔۡذِنكُمُ ٱلَّذِينَ مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ وَٱلَّذِينَ لَمۡ يَبۡلُغُواْ ٱلۡحُلُمَ مِنكُمۡ ثَلَٰثَ مَرَّٰتٖۚ مِّن قَبۡلِ صَلَوٰةِ ٱلۡفَجۡرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ ٱلظَّهِيرَةِ وَمِنۢ بَعۡدِ صَلَوٰةِ ٱلۡعِشَآءِۚ﴾ [النور: ۵۸]. «ای مؤمنان! بردگان و کودکانتان که به حد بلوغ نرسیدهاند، (هنگام ورود به اتاقتان) باید در سه وقت از شما اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح؛ و هنگام (استراحت) نیمروز که لباسهایتان را در میآورید و پس از نماز عشا».
در این آیه از كنیز و عبد كه در زمان قدیم رسم بوده، بحث شده و به آنان نیز همچون فرزندان بیش از هفت سال نگاه مىشود.
﴿ثَلَٰثُ عَوۡرَٰتٖ لَّكُمۡ﴾ [النور: ۵۸]. این سه مرحله از شبانه روز كه بیان شد، ویژهى خلوت شماست. اما غیر از این اوقات مذكور بر كنیز و عبد و كودكان غیر بالغ شما، مشكلى نیست كه بدون اجازه وارد اتاقتان شوند؛ زیرا بر آنان مشكل است كه همیشه اجازه بگیرند در حالى كه آنان باید در خانه بگردند و به اتاقها سر بزنند:
﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ وَلَا عَلَيۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّۚ طَوَّٰفُونَ عَلَيۡكُم بَعۡضُكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾ [النور: ۵۸]. «و پس از این (سه وقت) هیچ گناهی بر شما و آنان نیست؛ (چرا که) پیرامون شما در رفت و آمدند و نزد یکدیگر رفت و آمد دارید»
﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾ [النور: ۵۸]. «بدینسان الله آیهها(ی خویش) را برایتان بیان میکند. و الله دانای حکیم است» دستوراتى كه روشنگر راه مستقیم و هدایت هستند و خداوند عالم است و هر كارى را كه انجام مىدهد و هر دستورى كه صادر مىكند، بجاست و هر چه او انجام دهد، همان صحیح است و غیر آن درست و صحیح نمىباشد.
﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡيَسۡتَٔۡذِنُواْ كَمَا ٱسۡتَٔۡذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾ [النور:۵۹]. «و آنگاه که کودکانتان به بلوغ رسیدند، باید مانند کسانی که پیش از آنان اجازه میگرفتند، اجازه بگیرند» و زمانى كه كودكانتان به مرحلهاى رسیدند كه به جنس مخالف تمایل پیدا كردند (تقریباً ۱۳ یا ۱۴ سال)، باید با دید مرد و زن به آنان نگریست و براى ورود به اتاق والدین خود باید همیشه اجازه بگیرند.
﴿َذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾ [النور: ۵۹]. «بدینسان الله آیههایش را برایتان بیان میکند. و الله دانای حکیم است» دستوراتى كه روشنگر راه مستقیم و هدایت هستند و خداوند عالم است و هر كارى را كه انجام مىدهد و هر دستورى كه صادر مىكند بهجاست و هر چه او انجام دهد همان صحیح است و غیر آن درست و صحیح نمىباشد.
[۴۷] البته در این زمینه موارد استثنایى نیز وجود دارد.
قبلاً به چگونگى پوشش زنان اشاره كردیم. در اینجا مىخواهیم به نكتهى دیگرى در این زمینه بپردازیم. خداوند مىفرماید: زنانى كه به سن پیرى مىرسند و خانهنشین مىشوند و میل به ازدواج ندارند و مسایل زناشویى براى آنان دیگر مطرح نیست و توانایى رفت و آمد را از دست مىدهند، مىتوانند از لحاظ پوشش و ظاهر همچون زنان دیگرى كه به این حد نرسیدهاند، نباشند به شرطى كه خود را زینت ندهند و باعث جلب توجه دیگران نشوند. آنان مىتوانند پوشش گفته شده برای زنان دیگر را رعایت نكنند. آنها مىتوانند آنگونه كه گفته شد روسرى خود را بر سر و گردنشان نگذارند و پیراهنى آنچنان بلند نپوشند. البته آنچه گفته شد به این معنا نیست كه كاملاً مىتوانند پوشش خود را كنار بگذارند. خداوند در ادامه مىفرماید: چنین زنانى اگر در این سن، همان پوشش گذشته را رعایت كنند برایشان بهتر است، و همگى این را بدانید كه خداوند شنوا و داناست و مردم را بر اساس آنچه مىگویند و عمل مىكنند، محاكمه و محاسبه مىكند:
﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِي لَا يَرۡجُونَ نِكَاحٗا فَلَيۡسَ عَلَيۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعۡنَ ثِيَابَهُنَّ غَيۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِينَةٖۖ وَأَن يَسۡتَعۡفِفۡنَ خَيۡرٞ لَّهُنَّۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٦٠﴾ [النور: ۶۰]. «و بر زنان پیر و سالمندی که امید ازدواج ندارند، گناهی نیست که بدور از آشکار کردن زینت و آرایش، روپوشهای خود را کنار بگذارند. و اگر لباسهایشان را کنار نگذارند، بهتر است. و الله شنوای داناست».
در ادامهى مسئلهى حجاب و بیان دستورات و سفارشها در این زمینه، خداوند متعال به یک استثناء در زمینهى ورود افرادى خاص به منازل دیگران اشاره مىكند كه مختصراً آن را بیان مىكنیم.
واقعیت این است كه در هر جامعهاى برخى افراد وجود دارند كه توانایى كسب و كار ندارند. چنین افرادى براى زنده ماندن بر تكتک افراد جامعهى خود حق دارند. اینها مىتوانند با كسب اجازه وارد خانهى همهى افراد جامعهى خود جز افراد یتیم و آنان كه به صراحت ورودشان را منع مىكنند، بشوند و از خورد و خوراک آنها استفاده كنند. در مواقع بسیار ضرورى كه چنین افرادى ممكن است از گرسنگى تلف شوند، باز هم مىتوانند وارد منازلى شوند كه آنها را منع مىكنند.
این افراد نیازمند، عبارتند از: افراد نابینا، لنگ و بیمار:
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِيضِ حَرَجٞ﴾ [النور: ۶۱]. «بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست»
البته چنین افرادى باید مؤدبانه وارد خانهى دیگران شوند و بر اهل خانه سلام كنند و زمانى وارد شوند كه مطمئن باشند هیچ مزاحمتى براى اهل خانه ایجاد نمىكنند. وقتى وارد شدند هر چه بود باید بخورند.
براى این كه علاقه و رابطهى خویشاوندان و دوستان با هم محكم و محكمتر شود و افراد، بیشتر و بیشتر با هم باشند و بیشتر به هم نزدیک شوند، خداوند متعال دستور و برنامهاى قرار داده است و افرادى را نام مىبرد كه دیگران اجازه دارند به خانهى آنها رفته و بدون كسب اجازه از آنان، در آنجا غذا بخورند و همچون بیگانگان با آنها برخورد نكنند، مگر این كه به صراحت از ورود و خوردن غذا منع شوند.
این افراد عبارتند از: پدر، مادر، برادر، خواهر، عمو، عمه، دائى/ماما، خاله، فردی که کلید منزلی در دست اوست؛ مثلاً: فردى كه همسایهاش به سفر رفته و كلید منزلش را به او داده و از او خواسته است كه مواظب و مراقب خانه باشد و در آنجا بخوابد یا هر مدت یک بار به آنجا سرى بزند. این فرد مىتواند از غذا و خوراكىهاى آن خانه استفاده كند مگر این كه از این كار منع شده باشد. و دوست واقعى نیز همین حكم را دارد.
افرادى كه به خانههاى مذكور مىروند، نباید در آنجا احساس بیگانگى بكنند و منتظر بمانند تا صاحبخانه به آنها اجازهى خوردن بدهد بلكه باید همچون منزل خود برخورد كنند. آنها مىتوانند به راحتى دَرِ یخچال را باز كنند و هر چه دوست داشتند بخورند و هنگامى كه سفره را انداختند نباید تعارف كنند و منتظر اجازه باشند؛ مگر این كه احساس كنند صاحبخانه دوست ندارد آنها بدون اجازه كارى كنند:
﴿وَلَا عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ أَن تَأۡكُلُواْ مِنۢ بُيُوتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ ءَابَآئِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أُمَّهَٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ إِخۡوَٰنِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَخَوَٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَعۡمَٰمِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ عَمَّٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَخۡوَٰلِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ خَٰلَٰتِكُمۡ أَوۡ مَا مَلَكۡتُم مَّفَاتِحَهُۥٓ أَوۡ صَدِيقِكُمۡ﴾ [النور: ۶۱]. «و نیز بر خودِ شما گناهی نیست که از خانههای خویش یا خانههای پدران یا مادران یا برادران یا عموها یا عمهها یا داییها یا خالهها یا از خانههایی که کلیدش در اختیار شماست، و یا از خانهی دوستتان، چیزی بخورید».
نكتهى دیگر این كه مىتوانید در این خانهها به صورت فردى یا به صورت جمعى غذا بخورید:
﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَأۡكُلُواْ جَمِيعًا أَوۡ أَشۡتَاتٗا﴾ [النور: ۶۱]. «گناهی بر شما نیست که دستهجمعی یا پراکنده بخورید».
این را فراموش نكنید كه:
﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗ﴾ [النور: ۶۱]. وقتى به منزلى وارد شدید، بر همدیگر سلام كنید و براى یكدیگر دعاى خیر كنید، - و اگر به منزلى رفتید و كسى در آنجا نبود، بر خودتان سلام كنید .- این سلام و دعاى خیر كردن براى یكدیگر، احترامى است كه از طرف خداوند متعال قرار داده شده است.
﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾ [النور: ۶۱]. خداوند اینگونه آیات و دستورات روشنگرش را برایتان بیان مىكند تا آنها را بشنوید و درک كنید و بهكار گیرید و براساس آنها عمل كنید.
در همین سوره (سورهی نور) خداوند متعال مسلمانان را متوجه امر دیگرى مىكند كه متأسفانه امروزه به آن كمتر توجه مىشود و مردم انجام آن را گناه بزرگى نمىشمارند. این امر مهم «عدم تهمت زنا به زنان پاكدامن» است. كسى كه دست به چنین كارى بزند، دچار گناه بسیار بزرگى شده است و اگر توبه نكند و بر اتهامى كه زده اصرار ورزد، خداوند متعال، در آیهى دیگرى در همین سوره، در مورد او مىفرماید: در دنیا و آخرت مورد لعنت قرار مىگیرد و عذاب بزرگى در انتظارش است و حتماً به سزاى خود خواهد رسید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ لُعِنُواْ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٢٣﴾ [النور: ۲۳]. «بیگمان کسانی که به زنان پاکدامن، مومن و بیخبر (از بدکاری)، تهمت میزنند، در دنیا و آخرت نفرین شدند و عذاب بزرگی (در پیش) دارند» كسانى كه به زنان پاكدامن تهمت زنا مىزنند در حالى كه آنها [روحشان هم] از آن كارها بىخبر است و اصلاً به آن فكر نمىكنند و مؤمن هستند و راه حق را شناختهاند و تسلیم آن شدهاند، چنین كسانى در دنیا و در آخرت مورد لعنت و خشم و غضب خدا قرار مىگیرند و عذاب بزرگى برایشان آماده است.
﴿يَوۡمَ تَشۡهَدُ عَلَيۡهِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ وَأَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢٤﴾ [النور: ۲۴]. «روزی که زبانها و دستان و پاهایشان بر ضد آنان به اعمالی که مرتکب میشدند، گواهی میدهند».
﴿يَوۡمَئِذٖ يُوَفِّيهِمُ ٱللَّهُ دِينَهُمُ ٱلۡحَقَّ وَيَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ ٱلۡمُبِينُ ٢٥﴾ [النور: ۲۵]. «در آن روز الله، سزای قطعی و ثابتشان را به آنها میدهد و خواهند دانست که الله، همان پروردگار راستین و ظاهر است». در آن روز آنان مىدانند كه خدا حقّ است و روشنگر هر چیزى است و به هر عملى جزاى مناسب آن را مىدهد و هیچ چیز را بدون جزا و پاداش و سزا و عقاب باقى نمىگذارد. سزاى چنین تهمتزنندگانى در دنیا نیز این است كه چهار شاهد مسلمان براى اثبات اتهام خود بیاورند. این چهار شاهد مسلمان باید شهادت بدهند كه با چشمان خود آن عمل زشت را دیدهاند و كاملاً مشاهده كردهاند كه زنا انجام گرفته است. افراد تهمتزننده اگر نتوانند چهار شاهد مسلمان بیاورند، هشتاد ضربه شلاق زده مىشوند و پس از آن، هرگز شهادت دیگرى از آنها پذیرفته نمىشود و دیگر از ارزش و اعتبارى كه هر مسلمان باید در جامعهی اسلامى داشته باشد، محروم هستند و دادگاه اسلامى اعلام مىكند كه از این به بعد از این اشخاص به هیچ وجه هیچ شهادتى پذیرفته نشود و اینان افرادى نادرست هستند و لیاقت این را ندارند كه شاهد چیزى باشند. خداوند در ادامه علت چنین مجازاتى را بیان مىكند و مىفرماید: علت این سزا این است كه چنین تهمتزنندگانى از حد و حدود بندگى خداوند متعال خارج شدهاند، مگر این كه توبه كنند و فسادى را كه ایجاد كردهاند و سبب لكهدار شدن شرف و ناموس و اعتبار یک زن پاكدامن شدهاند و باعث به وجود آمدن اختلاف و جنگ و دعوا در یک خانواده [یا چندین خانواده] گردیدهاند، از بین ببرند و به دروغ گفتن خود اعتراف كنند و بگویند كه چیزى را مشاهده نكردهاند، و كارى كنند كه اثر آن عمل زشتشان از بین برود و بهجاى فسادى كه ایجاد كردهاند، اصلاح كنند. در این صورت خداوند متعال غفور و رحیم است و از گناهانشان چشمپوشى مىكند و توبه و اصلاحى را كه بعداً انجام مىدهند از آنان مىپذیرد:
﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥﴾ [النور: ۴- ۵]. «و به آنان که به زنان پاکدامن نسبت زنا میدهند و آنگاه چهار گواه نمیآورند، هشتاد تازیانه بزنید و هرگز گواهی آنان را نپذیرید. و چنین کسانی فاسقند. مگر کسانی که پس از آن توبه کردند و نیکوکاری در پیش گرفتند؛ پس همانا الله، آمرزندهی مهرورز است».
نكتهاى كه باید مورد توجه قرار گیرد این كه شلاق زدن و عدم پذیرش شهادت چنین تهمت زنندگانى، هنگامى میسر است كه حكومت اسلامى واقعى وجود داشته باشد و بر جامعه حكم كند. در غیر این صورت چنین سزایى نسبت به تهمت زنندگان اجرا نمىشود. ولى بدیهى است كه چنین افرادى دچار گناه كبیره شدهاند و اگر به خدا ایمان دارند و از روز قیامت مىترسند، حتماً توبه مىكنند و پشیمان مىشوند و به ناحق و دروغ بودن تهمتشان اعتراف مىكنند و به جاى آن، دست به انجام كارهاى خوب مىزنند و شروع به اصلاح اشتباه خود مىكنند تا آبروى آن زن محفوظ بماند.
آنچه بیان شد، تنها برخى از دستورات و اخلاقیات فردى و اجتماعىاى بود كه خداوند متعال بندگان خود را به رعایت آنها دستور مىدهد؛ دستوراتى كه بدون رعایت آنها و رعایت آنچه در سنّت پیامبر خدا ج آمده است، بندگى كردن غیر ممكن است. براى آگاهى از مسایل و اخلاقیات دیگر، مىتوانید به عالمان واقعى دین و آنان كه بهراستى از قرآن و سنّت پاک پیامبر ج آگاه هستند، مراجعه كنید تا راه بندگى خدا را بهتر بشناسید و آنچه را كه خداوند متعال مقرر كرده است كاملاً رعایت كنید و با رعایت آنها خوشبخت دنیا و آخرت گردید.
نكتهى بسیار مهمى كه لازم به یادآورى است این كه انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح، تنها زمانى سودمند خواهد بود كه فرد مؤمن باشد و ایمان در دل و درونش ثابت شده باشد؛ یعنى ایمان پشتوانهى انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح باشد. به عبارت دیگر ایمان محرک فرد بر انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح باشد.
براى درک بهتر مطلب مثالى مىزنیم. فرض كنید معلمى به كودكى حروف الفبا را یاد مىدهد و یكى دو بار آنها را برایش تكرار مىكند. این كودک با تكرار یک بار یا دوبار حروف نمىتواند حروف را یاد بگیرد و پس از مدتى آنها را نیز فراموش مىكند. كودک زمانى مىتواند حروف را یاد بگیرد و كلمات را بخواند كه آن حروف در ذهنش جاى گرفته باشند. همانطور كه قبلاً گفتیم اگر فرد بىسوادى به كمک فرد باسوادى كتاب بزرگى را نیز تكرار كند، به او باسواد گفته نمىشود. او تنها در آن لحظه مىتواند كلمات را تكرار كند و پس از آن هرگز نمىتواند چیزى بخواند. خواندن و تكرار كلمات توسط فرد بىسواد دلیل بر باسواد بودن او نیست؛ زیرا شكل و صداى حروف در ذهنش جاى نگرفته است. انجام اعمال صالح نیز دقیقاً چنین است. یعنى ایمان قبل از هر چیز باید در دل و درون فرد جاى گرفته باشد (همانند شكل و صداى حروف) و سپس همین ایمان، محرک فرد در انجام اعمال صالح یا دورى گرفتن از انجام اعمال غیر صالح باشد (همانند خواندن كلمات).
انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح، تنها وقتى به حال فرد سودمند است كه از روى احساسات انجام نگیرد؛ بلكه از نیرویى درونى كه همان ایمان است سرچشمه گیرد؛ یعنى ایمان فرد كه در دل و درون او جایى گرفته است صاحبش را مرتب وادار به انجام اعمال صالح و دورى گرفتن از اعمال غیر صالح كند.
اگر فردى قصد انجام عمل غیر صالحى چون خوردن شراب كرد؛ اما به هر دلیلى به آن دست نیافت، چنین فردى نزد خدا فردى شرابخوار شمرده مىشود؛ زیرا نیرویى درونى او را وادار به خوردن شراب كرده است و همینطور اگر فردى قصد دادن چیزى در راه خدا كرد؛ اما آن را نداشت كه ببخشد، چنین فردى نزد خدا به عنوان صدقه دهنده محسوب مىشود؛ چون محرک او براى انجام چنین عمل صالحى نیرویى درونى كه همان ایمان مىباشد، بوده است.
مهم این است كه ایمان سرچشمهى كارهاى خوب و دورى گرفتن از كارهاى بد شود، در غیر این صورت اگر فردى كار خوبى هم انجام دهد هیچ سودى به حال او نخواهد داشت چون بدون پشتوانه كه همان ایمان است، آن را انجام دادهاست [۴۸].
بر اساس آنچه گفته شد بر هر فرد مسلمانى لازم است كه مباحث گفته شده را چندین بار تكرار كند و بخواند و به آنچه در مورد قیامت و بهشت و جهنم و دادگاه خدا گفته شد، توجه كند تا در دل و درونش چنان جاى گیرند كه خداوند متعال او را توفیق دهد اهل انجام اعمال صالح شود و انجام آنها برایش ملكه شوند؛ همچون ملكه شدن حروف الفبا در ذهن یک دانشآموز. دورى گرفتن از اعمال غیر صالح نیز در درونش ملكه شود و اگر روزى دچار عمل غیر صالحى شد، فوراً توبه كند و به سوى خدا برگردد و از او طلب بخشش نماید.
[۴۸] استاد / در جاى دیگر مىفرماید: انجام اعمال صالح یا دورى گرفتن از اعمال غیر صالحى كه از روى احساسات صورت مىگیرند تنها در صورتى مفید فایده خواهند بود كه محرک فرد براى ملكه كردن آن اعمال باشد.
در پایان مىگوییم:
اگر انسان معناى سورهى «عصر» را به خوبى درک كند و آن را در زندگى بهكار گیرد و رعایت كند، به خوشبختى واقعى خواهد رسید و سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت نصیبش خواهد شد.
از هر مسلمانى كه توانایى حفظ این سوره را دارد مىخواهم آن را با معنا و مفهومش حفظ كند و همانطور كه در یكى از ركعات نمازهایش سورهى «توحید» را مىخواند در ركعت دیگرش این سوره را بخواند.
﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ [النصر: ۱- ۳]. «سوگند به روزگار. که بیگمان انسانها در زیان هستند. مگر کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند و یکدیگر را به حق (توحید) و شکیبایی سفارش کنند». قسم به زمانه. آن زمانهاى كه اگر انسان به خوبى در آن بنگرد به این مطلب پى خواهد برد كه عاقبت و سرانجام هر كس چگونه است. به خوبى درک مىكند كه عاقبت و سرانجام ایمان و اعمال صالح چیست و عاقبت كفر و اعمال غیر صالح چگونه خواهد بود. زمانه و روزگار نشان مىدهند كه نتیجهى عمل هر كس چیست و هر كس به چه چیزى دست مىیابد و چه سرانجامى خواهد داشت.
قسم به زمانه. همانا و بدون تردید هر انسانى در خسران و زیانكارى است. هر انسانى در زندگى دنیایى خود و تجارت آن، نه تنها سودى عایدش نمىشود بلكه سرمایهاش را نیز از دست مىدهد و وجودش را نیز تباه مىكند؛ مگر آنان كه ایمان مىآورند و راه و مسیر بندگى خدا را مىشناسند و تسلیم آن مىشوند و بر آن ثبات و استقامت مىورزند، و آنان كه عمل صالح انجام مىدهند [اعمال صالحى كه پشتوانهى ایمانى داشته باشد]. و آنان كه به یكدیگر وصیت و سفارش مىكنند كه طرفدار حق باشند و همراه و همگام با برنامهى خدا باشند و بر اساس آن زندگى كنند. و آنان كه به یكدیگر سفارش و وصیت مىكنند و یكدیگر را به صبر و تحمل سختى و مشكلات [موجود در مسیر بندگى خدا] نصیحت مىكنند.«وَآخِرُ دَعْوَانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ».