حقیقت زندگی حسین شهید
تأليف:
محمد سالم الخضر
مترجم:
گروه علمی فرهنگی موحدین
در پیشگاه حسین س
ما در مبرّة الآل و الأصحاب در برابر آل البیت و صحابهی کرام موضع واحدی داریم... آنان را در جایگاهی میدانیم که خداوند سبحان آنان را قرار داده است، آنان عَلَم هدایت... ستارهای در تاریکی ... هستند، و در جایگاهی که نزد خالق و مخلوق دارند نیازی به تزکیهی ما نیست.
محبت آنان برای ما عبادت است، ما مدح آنان را شب و روز در قرآن میخوانیم و در مقابل تلاوت هر حرف آن ده ثواب به ما میرسد.
چقدر در وجدان ما موثر خواهد بود که عاجزانه چنین دعا کنیم:
«پروردگارا! محمد مصطفی ص را در قلوب ما محبوب بگردان» و آل و اصحابش را که ایشان را یاری دادهاند و قرآن و سنت پیامبرت را به ما رساندند، در دلهای ما محبوب بگردان، اگر آنان – به اذن تو- نمیبودند، کتاب و سنت و اسلام به ما نمیرسید، پس پروردگارا! ما را با آنان و در پی مصطفی ص محشور بگردان.
پروردگارا! ما در انتشار میراث آنان و معرفی هدی آنان و دفاع و دفع شبههها از آنان کوشیدیم و آنان را همان گونه که مقرر فرمودی پاس داشتیم و در این باره قربانی دادیم، وقت و سرمایه و توان خود را در این باره گذاشتیم و از خود و زن و فرزندان خود گذشتیم، خدایا! این فقط فضل و منت توست که ما را به این فضل عظیم و دارای اجر گسترده و اثر پسندیده برگزیدی.
خدایا! تو بر امت محمد ص مقدر فرمودی و تقدیر تو قابل رد نمودن نیست- که به ضعف بشری و اختلاف برداشت و طرز تفکر مبتلا باشند، در پی آن برخی مجتهدین به صواب، و برخی به خطا رفتند و تو با رحمت خود هر دو را مشمول رحمت و مغفرت خود گردانیدی، زیرا از نیت هر دو آگاه بودی، و سنت اختلاف که از زمان آدم ÷ آفریدی و بر اثر آن اجداد ما قابیل و هابیل با هم اختلاف نمودند، بر آنان نیز تطبیق یافت.
پروردگارا! تو که میدانی که بر اثر این اختلافات چه فتنههای میان مسلمانان ایجاد گشت، که دستهای ما را از آن حفظ نمودی، پس پروردگارا ما را توفیق ده تا زبانهای خود را نیز از آن سالم نگاهداریم.
پروردگارا! تو مقدر فرمودی که بر اساس تفاوت عقل و فهم و هوای نفسانی، اختلاف در میان بندگانت ادامه یابد، پس پروردگارا! نیتهای ما را خالص بگردان و در امور اختلافی ما را به حق و حقیقت رهنمون باش.
پروردگارا! از اینکه در کویت و خارج از آن ما را میان بندگانت مقبولیتی عنایت فرمودی، از تو سپاس گزاریم، که در پی آن به فضل و کرم تو رسالت ما منتشر گشت که مردم از دور و نزدیک آن را دریافت کردند، پروردگارا! ما سنت اختلاف را پذیرفتیم، و در مقابل کسانی که مخالف فکر ما هستند، و ما را نا سزا میگویند و در نیات ما مشکوک هستند و علیه ما تبلیغات میکنند، به خاطر آنکه روش ما مورد پسند آنان نیست و با عقیدهی آنها تضاد دارد، صبر پیشه کرده ایم. خداوندا ما فقط میگوییم: پروردگارا! آنان را به راه راست هدایت نما و ما را بر اساس نیتمان ثواب عنایت کن و ما و همه امت محمد ص را در بهشت و جایگاه رحمت خویش جمع بگردان.
خدایا! تو گواهی که ما حسین را دوست داریم همانگونه که پیش از آن جد بزرگوارش و پدر و مادر او و برادرش حسن را به خاطر تو دوست داریم.
خدایا! اعتقاد ما دربارهی بنده ات حسینس همین است... که کوشیده ایم تا آن را از کتابهای موثق و پس از تطبیق آن با کتابهای جرح و تعدیل، انتخاب کنیم و هیچ سطری از آن را نپذیرفتیم مگر آنکه مطمئن باشیم که از روایات ضعیف و موضوع که متأسفانه کم هم نیست، خالی باشد، روایاتی که تاثیر منفی داشته و منجر به از هم گسستن صف ملی و وحدت امت اسلامی گشته است.
خدایا هم پاداش اجتهاد به ما عنایت فرما و هم پاداش مصیب بودن در آن را، تو بهترین مولی و بهترین یاور هستی. و تو به راه راست هدایت مینمایی.
اللهم آمین
والحمدلله رب العالـمین
مبرة الآل والأصحاب
الـحمد لله أهل الـحمد ومستحقه حـمداً كثيراً، والصلاة والسلام على عبده ورسوله مـحمد الذي أرسله سراجاً منيراً، وعلى آله الذين أذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً، وعلى أصحابه الغر الـميامين ومن اتبعهم بإحسان إلى يوم كان شره مستطيراً، أما بعد؛
رازی است که نمیخواهم از شما پوشیده بماند و آن اینکه قلم من حیران و بهت زده گردید که چه کلماتی را دربارهی شخصیتی مانند شخصیت حسین بنویسم، چون حسین شخصیتی است مهم و حساس، و از سویی به این شخصیت امید بسته شده و مایه شادی است، و از سویی شخصیت حسین با غم و اندوه همراه است.
ما در برابر مردی قرار داریم که راه مخالفت و مبارزه را به خاطر فتنهجویی در پیش نگرفته بلکه فریب قومی را خورده که او را پیش خود خواندند و وقتی ایشان نزد آنها آمد، وی را رها کردند، و به کسی که دشمن حسین و دشمن آنان نیز بود سپردند.
حسین به آنان گفت: نزد شما نیامدم مگر زمانی که نامههایتان به دستم رسید، اگر نظری بر خلاف آن چه نامههایتان میگوید دارید، بر میگردم.
وقتی از حسین یاد میکنم نمیتوانم واقعهی کربلا را نادیده بگیرم اما بر این باورم که تاریخ حسین س را اگر فقط در واقعهی کربلا خلاصه کنیم، در حق حسین و تاریخ ایشان ستم شده است.
حسینی را که ما میخواهیم بشناسیم حسین آل و اصحاب و حسین تربیت نبوی و علوی است.
او صحابی بزرگواری است که هم از شرافت صحبت و هم از افتخار قرابت برخوردار است.
کتابی که پیش روی دارید پایههایش بر اساس رسالهی علمی بینظیری که اثر دکتر محمد بن عبدالهادی شیبانی است استوار است، ایشان لطف نموده و پذیرفتند که بخشهای بزرگی از کتاب ایشان (مواقف الـمعارضة فی عهد یزید بن معاویة ۶۰-۶۴ هـ) اقتباس شود که چیزهایی از سوی من اضافه شده و یا به اقتضای حال، مواردی تصحیح شده است، خداوند به دکتر شیبانی پاداش نیکو بدهد.
بخش اول کتاب که حسین را معرفی میکند و سیرهی عطرآگین ایشان را ورق میزند نوشتهی بنده است، و از خداوند میخواهم آن را بپذیرد.
جا دارد در اینجا یادی کرده باشم از برادرانم در مرکز پژوهش و بررسیها که برای چاپ و ارائهی این کتاب به بهترین صورت ممکن، از هیچ کوششی دریغ نورزیدند. خداوند به آنان پاداش نیک دهد و همه ما را با سرور پیامبران در بهشت حشر نماید.
والـحمد لله رب العالـمین
محمد سالم الخضر
رئیس مرکز پژوهش و بررسی مبرّه
نوشته:
دکتر محمد سالم الخضر
حسین فرزند علی بن ابیطالب و هاشمیِ قریشی و فرزند فاطمه دختر رسول الله ص است، وی نوهی رسول الله ص و ریحانهی ایشان از دنیا است و با کنیهی ابو عبدالله [۱] شهرت دارد.
حافظ ذهبی وی را این گونه معرفی نموده است: «امام شریف کامل سبط رسول الله ص و ریحان ایشان در این دنیا، و محبوب ایشان، أبو عبد الله الحسین ابن أمیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبیطالب ابن عبد المطلب...» [۲].
حافظ ابونعیم وی را چنین معرفی کرده است: «ابوعبدالله؛ حسین بن علی بن ابی طالب ریحانه و شبیه رسول الله ص است، آن حضرت ص پس از ولادت وی در گوش او اذان گفتند، وی سرور جوانان بهشت و پنجمین نفر اهل کساء و فرزند سیدة النساء است، پدرش پاسدار حوض و ذوالجناحین عموی اوست، وی دست پروردهی نبوت است که در دامن اسلام پرورش یافته و از منبع ایمان تغذیه شده است» [۳].
[۱] التاریخ الکبیر، امام بخاری (۲/۳۸۱)، الثقات ابن حبان (۳/۶۸)، معرفة الصحابة، ابی نعیم (۲/٩)، الاستیعاب، ص ١٨٤، المعجم الکبیر طبرانی (۳/٩۴)، وتاریخ الإسلام ذهبی (۳/٩۳). [۲] سیَر أعلام النبلاء (۳/۲۸۰). [۳] معرفة الصحابة (۲/۶۶۱).
حسینس - بنابه مشهورترین قول- پنجم شعبان سال چهارم هجری در مدینه؛ شهر پیامبر ص دیده به دنیا گشود [۴].
واقدی دربارهی فاصله زمانی میان ولادت حسین س و برادرش حسن س میگوید: پس از پنجاه روز از ولادت حسن س، فاطمه ل به حسین باردار شد [۵].
قتاده میگوید: پس از یک سال و ده ماه از ولادت حسن س، ماه ششم سال پنجم هجری حسین به دنیا آمد [۶].
طبرانی و ابن عساکر از جعفر بن محمد (الصادق) از پدرش باقر چنین نقل کردهاند که: (میان ولادت حسن س و به شکم افتادن حسینس فقط یک طهر فاصله بود) [٧].
حافظ بن حجر عسقلانی در توضیح این روایت میگوید: (شاید وی ده ماهه به دنیا آمده و یا طهر دو ماه به طول انجامیده است) [۸].
[۴] الإصابة (۲/۵۴٧)، و الاستیعاب، ص ١٨٤. [۵] الاستیعاب، ص ١٨٤. [۶] سابق. [٧] المعجم الکبیر (۳/٩۴)، و تاریخ ابن عساکر (۱۴/۲۵۶).این روایت مرسل است اما احتمال دارد که این مطلب از خاندان حسین س نقل شده باشد که باقر / آن را بازگو کرده است. [۸] الإصابة (۲/۵۴٧)، در یکی از نسخههای خطی الإصابة چنین آمده است: اگر حسن در رمضان و حسین در شعبان به دنیا آمده باشد احتمال میرود که نه ماهه به دنیا آمده، و نفاس تا دو ما به طول انجامیده است.
چه شرافتی برتر از این که پدربزرگ حسین س، حضرت محمد ص و مادربزرگش خدیجه بنت خویلد ل و پدرش علی بن ابی طالب س و مادرش فاطمه دختر رسول الله ص و برادرش حسن س باشد.
برترین مزیتی که در این دودمان وجود دارد، انتساب به برگزیدهترین انسانها، حضرت محمد ص است، اما ارتباط حسین س با جد بزرگوارش چگونه بود، بهتر بگویم: جد بزرگوارش حضرت محمد ص به وی و برادرش حسن س با چه نگاهی مینگریستند؟
خوانندهی گرامی! برای درک عمق ارتباط صمیمانهی رسول الله ص با دو نوهاش حسن و حسین ب لازم میدانم اندکی به سیرهی عطرآگین و پر حادثهی رسول الله ص که احساسات انسانی رسول الله ص را با خوشیها و شادمانیها و غم و اندوهش به دوش میکشد، بازگردیم.
آری! رسول الله ص فرزندان پسر خویش؛ قاسم و عبدالله و بالأخره ابراهیم را از دست دادند و بنا به اهمیت فرزندان پسر نزد مردم که باعث باقی ماندن نسل انسان میشوند، مشرکان مکه این را بهانهای برای وارد آوردن فشار بر رسول الله ص و دعوت ایشان قرار دادند و حتی گفتند: [٩] نسل محمد بریده است، پسرانش زنده نمیمانند، خداوند متعال در دفاع از رسول الله ص این آیه را نازل فرمود: ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ٣﴾ [الکوثر: ۳] [۱۰]. «بیگمان دشمنت، خود بیدنباله (و بدون نسل) است».
سالها گذشت و رسول الله ص از ماریهی قبطیه ل صاحب پسری گشتند و وی را به یاد پدرش حضرت ابراهیم ÷، ابراهیم نام نهادند. رسول الله با شادمانی از تولد این نوزاد به اصحاب خویش فرمودند: «دیشب برایم پسری به دنیا آمده است و من او را به نام پدرم، ابراهیم نام گذاشتهام» [۱۱].
شاید ایشان امید داشتند که نسل وی از این نوزاد امتداد بیابد همان گونه که نسل پدرش ابراهیم ÷ امتداد یافت و ایشان از نسل او به دنیا آمدند.
اما ناگاه ابراهیم در جلوی دیدگان رسول الله ص از دنیا رخت بربست و از فراقش اشک برگونههای مبارکش جاری گشت.
انس بن مالک س میگوید: با رسول الله ص نزد ابوسیف القین (شوهر دایهی ابراهیم) رفتیم، رسول الله ص ابراهیم را در آغوش گرفت و بوسید و بویید؛ و باری دیگر رفتیم ابراهیم در حال جان کندن بود، اشک از چشمان رسول الله ص جاری شد، عبدالرحمن بن عوف س گفت: شما هم ای رسول الله؟ ... فرمودند: «ای ابن عوف! این نشان رحمت است، و سپس فرمودند: دیده اشکبار و قلب اندوهگین میگردد اما سخنی جز در راستای رضای پروردگار بر زبان نمیآوریم، ای ابراهیم! ما از فراق تو اندوهگین هستیم» [۱۲].
تاریخ این لحظههای اندوه رسول الله ج؛ آن پدر مهربانی را که از فراق جگر گوشهاش متاثر بود، در سراپردهی خویش دارد.
لیکن رسول الله ص عاطفهی سرشار پدری خویش را نثار پسران دخترش فاطمه لمینمودند و آنان ریحانههای ایشان از دنیا بودند.
امام بخاری از ابن ابی نعم روایت نموده است که میگوید: من حضور داشتم که مردی از عبدالله بن عمر ب دربارهی خون پشه سوال کرد، وی گفت: اهل کجایی؟ گفت: اهل عراق هستم. ابن عمر ب گفت: این از خون پشه میپرسد و حال آن که فرزند رسول الله ص را کشتند. من خودم از رسول الله ص شنیدم که فرمودند: «حسن و حسین ریحانههای من از دنیا هستند». [۱۳]
حافظ ابن حجر در ذیل این حدیث میگوید: «آنان را به ریحانه تشبیه نمودند؛ زیرا فرزند را نیز همانند آن میبویند و میبوسند... و ترمذی نیز از انس س روایت نموده است که رسول الله ص حسن و حسین را میطلبیدند و آنان را میبوییدند و در آغوش میگرفتند» [۱۴].
رسول الله ص آنان را بسیار دوست میداشت و دوستی آنان را دوستی با خویش و دشمنی با آنان را دشمنی با خویش میشمردند، امام احمد در مسند از ابوهریرهس آورده است که رسول الله ص فرمودند: «هر کس آنان (حسن و حسین) را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس با آنان دشمنی کند با من دشمنی کرده است» [۱۵].
در روایتی دیگر از ابوهریره س چنین آمده است که میگوید: رسول الله ص که حسن و حسین را بر شانههای خویش حمل میکردند، نزد ما تشریف آوردند، گاه این را میبوییدند و گاه آن را، مردی گفت: یا رسول الله! آنان را دوست دارید؟ فرمودند: «هر کس آنان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس با آنان دشمنی کند، با من دشمنی کرده است» [۱۶].
حسن و حسین ب تنها نوههای رسول اللهص نبودند که ایشان همچون پدربزرگی با نگاه محبت و مهربانی و افتخار به آنان بنگرند، بلکه به تمام معنا پسران ایشان بودند.
رسول الله ص روز هفتم ولادت، آنان را حسن و حسین نامیدند و دستور دادند که برای هر کدام دو گوسفند عقیقه کنند [۱٧] و سرهایشان را بتراشند.
نسائی از ابن عباس س روایت نموده است که: رسول الله ص برای هر کدام از حسن و حسین ب دو گوسفند عقیقه نمودند [۱۸].
ابن حبان از ام المومنین عایشه ل آورده است که: رسول الله ص روز هفتم برای حسن و حسین عقیقه نمودند و بر آنان نام نهادند و دستور دادند که سرهایشان را بتراشند [۱٩].
میبینیم که رسول الله ص برای نوههایش عقیقه ذبح میکند در صورتی که این وظیفهی پدر است نه پدر بزرگ، اما رسول الله ص خود را پدر آنان میداند و در آن واحد و با احساس و عاطفهی والا، هم نقش پدر را ایفا میکنند و هم نقش پدر بزرگ را، حقا که این گونه هم بودند و در بیش از یک حدیث، آنان را فرزند خود خواندهاند [۲۰].
این چه عنایتی است! و قلب کدام پدر این همه عطوفت و مهربانی را در خود جای داده است. آری! ایشان رسول خداست با آن رحمت گسترده و احساسات آکنده از مهر و محبت.
توجه و مواظبت رسول الله ص به نوههایش بدان جا رسیده بود که برای محافظت آنان از هرگونه بدی، همواره با دعا آنان را از هر گزند احتمالی به پناه خداوند واگذار میکردند.
امام بخاری از ابن عباسس آورده است که: رسول الله ص حسن و حسین ب را با این دعا افسون میکردند و میفرمودند: «پدرتان ابراهیم، اسماعیل و اسحاق را با این دعا افسون میکرد، «أعوذ بکلمـات الله التامة من کل شیطان وهامة ومن کل عین لامة» [۲۱]. «پناه میبرم به کلمات تامه الهی از گزند هر شیطان و حیوان موذی و چشم شوری».
احساسات پدرانهی ایشان آن گاه به اوج خود رسیده بود که از بالای منبر و هنگام ایراد خطبه و موعظهی مومنان به تقوی و کارهای شایسته، نوههای خردسال خویش را مشاهده فرمودند که جست و خیز کنان به سوی ایشان میآیند، بیاختیار خطبه را ناتمام گذاشتند و از منبر پایین آمدند و آنان را در آغوش گرفتند و به منبر بردند.
خدایا! قلب پبامبر ص چه شفقت گستردهای برای خردسالان داشت و چه عاطفهی پدری عمیقی در آن نهفته بود.
ابوداود از بریدهس چنین نقل میکند که: رسول الله ص در حال ایراد خطبه بودند که حسن و حسین که لباس سرخ رنگی بر تن داشتند جست و خیز کنان آمدند، رسول الله ص از منبر پایین آمدند و آنان را به دوش گرفتند و به منبر رفتند و سپس فرمودند: «حقا که خداوند متعال راست فرموده است که مال و فرزند مایهی آزمایش هستند، من اینها را دیدم و نتوانستم خودم را کنترل کنم و سپس خطبه را ادامه دادند» [۲۲].
و همچنین ابویعلیس میگوید: «نزد رسول الله ص بودیم حسن یا حسین بر سینهی ایشان بود، ادرار او از سینه ایشان سرازیر شد، برخاستیم که او را برداریم؛ رسول اللهص فرمودند: پسرم را راحت بگذارید تا کارش را تمام کند، سپس آن را با آب شستند و سپس به بیت المال که خرمای صدقه در آن نگاهداری میشد تشریف بردند، آن پسر نیز با ایشان رقت و خرمایی برداشت و در دهان گذاشت، رسول الله ص آن را در آوردند و فرمودند: صدقه برای ما حلال نیست [۲۳].
رسول الله ص گاه ایشان را بر قاطرش (دلدل [۲۴]) سوار میکردند یکی را جلو و دیگری را پشت خویش مینشاندند.
امام مسلم از ایاس و او از پدرش نقل کرده است که: من قاطر رسول الله ص را که ایشان با حسن و حسین، یکی جلو و دیگری پشت رسول الله ص سوار بودند مهار کردم تا اینکه آنان را به حجرهی رسول الله ص بردم [۲۵].
رسول الله ص با مهربانی آنان را میبوسیدند، ابوهریره س اتفاق جالبی را برایمان تعریف میکند، ابوداود از وی نقل کرده است که اقرع بن حابس دید که رسول الله ص حسین را میبوسند، اقرع گفت: من ده پسر دارم اما تا کنون هیچ کدام را نبوسیده ام. رسول الله ص فرمودند: «هر کس رحم نکند بر او رحم نخواهد شد». [۲۶] و در روایت دیگر چنین آمده است که فرمودند: «برایت چکار کنم که خدای متعال رحمت را از قلب تو گرفته است» [۲٧].
ابن حبان از ابوهریره س روایت نموده است که: رسول الله ص زبان خویش را برای حسین س بیرون میآوردند و آن کودک به آن دست دراز میکرد، عیینه بن حصن بن بدر گفت: رسول الله ص چنین میکنند، والله من تا بچههایم بزرگ شدهاند هیچکدام را حتی یک بار هم نبوسیدهام، رسول الله ص فرمودند: «هر کس بر دیگران رحم نکند، بر او نیز رحم نمیشود» امکان دارد این هر دو واقعه اتفاق افتاده باشند و یا رسول اللهص این مطلب را در یک حادثه فرموده و راویان جداگانه نقل کرده باشند و یا یکی از راویان در نقل نام گوینده دچار اشتباه شده و آن را جابجا کرده باشد. زمانی که اقرع بن حابس [۲۸] در مسجد رسول الله ص آمد با صدای بلند از پشت دیوار فریاد زد که ای محمد! بیا بیرون و آنگاه این آیه نازل شد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ٤﴾ [الحجرات: ۴] «بیشترِ کسانی که تو را از پشت اتاقها صدا میزنند، نمیدانند».
آنان بادیه نشینانی درشت خو بودند و زندگانی سخت صحرایی این سرشت را بر آنان املا کرده بود و با اینکه مسلمانانی خوب بودند اما نمیتوانستند از این سرشت دوری کنند [۲٩].
[٩] گوینده عاص بن وائل سهمی است و هرگاه از رسول الله ج یاد میشد، میگفت: او را بگذارید، او مردی است که نسلی ندارد و اگر بمیرد یاد و خاطرهاش از بین میرود و شما از دست او راحت میشوید. [۱۰] أنساب الأشراف (۱/۶۲)، و سیرهی ابن هشام (۱/۲۶۵). [۱۱] صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب رحمته ج الصبیان والعیال و تواضعه و فضل ذلک، حدیث شماره: ۲۳۱۵. [۱۲] صحیح بخاری، الجنائز، باب قول النبی ج إنا بک محزونون حدیث شماره: ۱۲۴۱. [۱۳] صحیح بخاری، الأدب، باب رحمة الولد وتقبیله ومعانقته، حدیث شمارهی ۵٩٩۴، فضائل أصحاب النبی ج ، باب مناقب الحسن و الحسین، حدیث شمارهی ۳٧۵۳ [۱۴] فتح الباری، ابن حجر عسقلانی (٧/۴۶٩) اصل حدیث که ترمذی آورده این گونه است: «عن یوسف بن إبراهیم أنه سمع أنس بن مالك یقول: سئل رسول الله ج أی أهل بیتك أحب إلك؟ قال: «الحسن والحسین» و کان یقول لفاطمة: «ادعی لی ابنی فیشمهما و یضمهما إلیه»» ترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین، حدیث شمارهی ۳٧٧۲. شیخ آلبانی در ضعیف الترمذی (۳٧٧۲) آن را ضعیف گفته است. [۱۵] مسند أحمد حدیث شمارهی ٧۸۶۳، شعیب أرنؤوط گفته: سندش قوی و رجالش ثقه و رجال صحیحین هستند. [۱۶] مسند امام احمد حدیث شمارهی ٩۶٧۱، شیخ شعیب أرنؤوط گفته: این حدیث حسن و سندش ضعیف است به خاطر مجهول بودن عبدالرحمن بن مسعود و حدیث قبلی شاهد آن است. [۱٧] شیخ آلبانی در إرواء الغلیل (۴/۳٧٩) سند آن را صحیح علی شرط البخاری گفته است. [۱۸] سنن نسائی (۴۵۳۱) با سند صحیح. [۱٩] صحیح ابن حبان (۵۳۱۱) حاکم (۴/۲۳٧). شیخ شعیب آن را حسن گفته و حسین سلیم اسد آن را صحیح میداند. [۲۰] مثلا حدیث ابوبکر در بخاری که میگوید: روزی رسول الله ج حسن را آوردند و بر بالای منبر بردند و فرمودند: «این فرزندم آقاست، شاید خداوند توسط او میان دو گروه از مسلمانان صلح ایجاد کند». [۲۱] صحیح بخاری، حدیث شماره: ۳۳٧۱. [۲۲] ابوداود، حدیث شمارهی ۱۱۰٩. آلبانی آن را صحیح گفته است. [۲۳] مسند احمد، حدیث شمارهی ۱٩۰۸۲ با سند صحیح. شیخ شعیب أرنؤوط گفته: اسنادش صحیح است. [۲۴. ] - پیامبر ج غیر از دلدل قاطر دیگری نداشتند، طبرانی در المعجم الأوسط ۴/ ۲۰۲روایتی آورده که تأکید میورزد قاطری که در روایات آمده همان دلدل است، از انس س روایت شده که چون مسلمانها نخست در روز حنین شکست خوردند و پیامبر ج بر قاطر خویش که همان دلدل بود سوار بودند ... . [۲۵] صحیح مسلم، حدیث شمارهی ۲۴۲۱. [۲۶] ابوداود، حدیث شمارهی ۵۲۲۰، آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۲٧] صحیح ابن حبان، حدیث شمارهی ۵۵٩۵. أرنؤوط گفته: اسناده صحیح علی شرط البخاری. [۲۸] صحابی، از بزرگان عرب در زمانهی جاهلیت بود. پس از فتح مکه به همراه عطارد بن حاجب با وفد بنیدارم از تمیم خدمت رسول الله ج حاضر شد. در غزوهی طائف و حنین شرکت کرده و در مدینه سکونت نمود. بعدها در بیشتر جنگها در رکاب خالد بن ولید س شرکت نموده و بالآخره در جوزجان به شهادت رسید. [۲٩] صحیح ابن حبان، حدیث شمارهی ۶٩٧۵. شعیب أرنؤوط گفته: إسناده حسن.
مراجع تاریخی و اخبار روایاتی ضعیف و منکر دربارهی نامگذاری حسین به این نام توسط رسول الله ص نقل شده که چون میان مردم مشهورند ناچار اندکی پیرامون آن سخن میگوییم:
هانی بن هانی از علی س چنین نقل کرده است که: «هنگامی که حسن به دنیا آمد من او را «حرب» نام گذاشتم، رسول الله ص فرمودند: فرزندم را به من نشان دهید، نام او را چه گذاشته اید؟ گفتم: حرب، فرمودند: خیر، بلکه او حسن است، و هنگامی که حسین به دنیا آمد نام او را حرب نهادند، رسول اللهص آمده و فرمودند: فرزندم را به من نشان دهید، نامش را چه گذاشته اید؟ گفتم: حرب، فرمودند: خیر، بلکه او حسین است و هنگامی که بچهی سوم به دنیا آمد من او را حرب نام گذاشتم، رسول الله تشریف آوردند و فرمودند: فرزندم را بیاورید، او را چه نام گذاشته اید؟ گفتم: حرب، فرمودند: خیر، بلکه او مُحَسِّن است و فرمودند: آنان را به نامهای فرزندان هارون: شَبَّر و شبیر و مُشبر نام نهاده ام» [۳۰].
این روایت ار دیدگاه ما صحیح نیست؛ زیرا:
اولا: آن را «هانی بن هانی» روایت کرده و ابن سعد دربارهی او گفته است: منکرالحدیث است [۳۱]. و امام شافعی گفته است: فردی ناشناخته است و علمای حدیث به خاطر ناشناس بودنش، به احادیث وی اهمیت نمیدهند، و ابن المدینی گفته است که مجهول است [۳۲].
ثانیا: از علی بن ابی طالبس بعید است که با اینکه میبیند که رسول الله ص نام حرب را نمیپسندد بار بار هر نوزاد جدیدی را به آن نام نامگذاری کند.
ثالثا: با این فرضیه که نامگذاری هر سه نوزاد در روز هفتم ولادت صورت گرفته است آیا معقول است که رسول الله ص از نامگذاری هر سه نوهاش غافل بودهاند و هر بار بیایند و بپرسند که بچه را چه نام گذاشته اید و سپس آن نام را تغییر دهند.
رابعا: ذکر نام «محسن» و «مشبر» با عنوان پسران هارون، از مناکیر هانی بن هانی و انفرادات اوست و کسی دیگر آن را ذکر نکرده است، حدیث فوق در معجم طبرانی از طریق دیگری از یحیی بن عیسی رملی تمیمی نیز روایت شده است، میگوید: اعمش از زبان صالح بن ابی الجعد به ما گفت که علی س گفته است: من مردی بودم که (حرب= جنگ) را دوست داشتم، وقتی حسن متولد شد خواستم او را حرب نام گذارم اما رسول الله ص او را حسن نام نهادند و وقتی حسین متولد شد، خواستم او را حرب نام گذارم که رسول الله ص او را حسین نام گذاشتند و فرمودند: من این دو پسرم را نامهای پسران هارون شبر و مشبر نام نهادهام.
سند این روایت ضعیف و منقطع است؛ روایت سالم بن ابی الجعد از علی، مرسل است؛ همان گونه که ابوزرعه گفته است، رملی، آن گونه که حافظ ابن حجر گفته: صدوق است اما در روایت خطا میکند [۳۳].
این روایت با آنکه ضعیف است اما از روایت اول بیشتر قابل قبول است؛ زیرا در آن آمده که علی س خواست پسرانش را حرب نام بگذارد اما به احترام خواستهی رسول الله ص این کار را نکرد.
و همچنین در روایت سلمان س نیز نامی از «محسن» و «مشبر» نیست، این جای تأمل است.
خامسا: هارون پسرانی به این نام نداشته است و کسانی که پسران هارون را با این نامها میشناسند به همین روایت استناد کردهاند وهمان گونه که میبینید این روایت صلاحیت شاهد بودن برای روایتی دیگر را ندارد چه رسد به اینکه مستقیما از آن استدلال شود.
و هنگامی که برای نمونه به سفر خروج؛ کتابی که یهود و نصاری به آن معتقدند بر میگردیم میبینیم که در اصحاح ششم که نامهای پسران هارون ÷ را بر میشمارد، آمده است که: هارون، الیشابع دختر عمیناداب خواهر نحشون را به همسری گرفت و از وی فرزندانش: ناداب، ابیهو، العازا، و ایثامارا زاییده شدند [۳۴].
پسران هارون نزد اهل کتاب اینهایند، شبر و شبیر و مشبر از کجا آمدهاند؟
سادسا: در روایات ثابت است که رسول الله ص برای حسن و حسین نام برگزیدهاند نه علی، و روایت مورد بحث با آن تناقض دارد.
روایت دوم
سلمانس میگوید، رسول الله ص فرمودند: حسن و حسین را به نام پسران هارون شبر و شبیر نام نهاده ام. [۳۵]
در سند این روایت فردی به نام برذعه ابن عبدالرحمن وجود دارد که ابن حبان درباره وی گفته است: احادیث منکر و بیبنیادی را روایت میکند و در آن دچار وهم میشود و احتجاج به آن جایز نیست [۳۶]. ذهبی میگوید: او روایات منکری دارد [۳٧]. و راوی دیگرش عمرو بن حریث است، امام بخاری در «التاریخ الکبیر» و ابن ابیحاتم در «الجرح والتعدیل» از او یاد کردهاند [۳۸] و او را جرح و یا تعدیل نکردهاند.
لذا امام بخاری در «التاریخ الکبیر» دربارهی این حدیث میگوید: سندش ناشناخته و مجهول است [۳٩].
روایت سوم
سوده بنت مسرح میگوید: هنگام زایمان فاطمه من با چند زن دیگر حضور داشتیم، رسول الله ص آمدند و فرمودند: حال وی چطور است؟ گفتم: یا رسول الله! در حال زایمان است، فرمودند: هرگاه زایمان کرد، تا من نیامده ام کاری نکنید، هنگامی که زایمان کرد، نافش را بریدند و در پارچهای زرد رنگ پیچیدند، رسول الله ص تشریف آوردند و پرسیدند: چه شد؟ گفتم: یا رسول الله! پسری به دنیا آورد و ما نافش را بریده و در پارچهای پیچیده ایم، فرمودند: او را بیاورید، من او را آوردم، رسول الله ص پارچه زرد رنگ را انداختند و وی را در پارچهای سفید پیچیدند و در دهان او آب دهن انداختند، علی س آمد، رسول الله ص فرمودند: ای علی! نامش را چه گذاشته ای؟ گفت: جعفر یا رسول الله! فرمودند: خیر، لیکن او حسن است و بعد از او هم حسین و تو ابوالحسن الخیر هستی [۴۰].
ذهبی دربارهی سند این روایت میگوید: سند علی بن میسر از عمر بن عمیر از ابن فیروز، سندی تاریک و متن آن باطل است [۴۱].
و ابن حجر در «الإصابة» از ابن عبدالبر نقل نموده که وی گفته است: «سندش ناشناخته و مجهول است» [۴۲].
و علامه آلبانی میگوید: این سند مسلسل با افرادی مجهول و نشاخته است، از علی بن میسر گرفته به بالا. [۴۳]
و غیر از جهالت سند، ضرار بن صرد تیمی یعنی همان ابونعیم طحان کوفی نیز در سندش وجود دارد که ابن معین میگوید: در کوفه دو دروزغپرداز هست، یکی این، یعنی: ضرار بن صرد، و ابونعیم نخعی. و امام بخاری او را متروک الحدیث گفته است و نسائی میگوید: ثقه نیست، و دارقطنی نیز او را ضعیف دانسته [۴۴].
روایت چهارم
علی س میگوید: هنگامی که حسن متولد شد او را حمزه و حسین را به نام عمویش جعفر نام نهادم، رسول الله ص مرا طلبیدند و فرمودند: به من امر شده که نام این دو نفر را تغییر دهم، گفتم: خداو رسول صاحب اختیارند، آن گاه آنان را حسن و حسین نامیدند [۴۵].
یکی از راویان این حدیث، عبدالله بن محمد بن عقیل است که محمد بن سعد او را در طبقهی چهارم اهل مدینه قرار داده و گفته است: او منکر الحدیث است و به احادیث او احتجاج نمیشود، و نسائی او را ضعیف نامیده است و ابوزرعه میگوید: از او سندهای متفاوتی آمده است، ابوحاتم میگوید: لین الحدیث است و قوی نیست، و ابومعمر قطیعی میگوید: این عیینه حافظهاش را نمیستود، ابوبکر بن خزیمه میگوید: به خاطر سوء حافظهاش به او استدلال نمیکنم [۴۶].
یحیی بن معین میگوید: ضعیف الحدیث است [۴٧]. و ابن حبان میگوید: بد حافظه است، حدیث را نادرست عرضه میکند و باید از اخبار او پرهیز نمود [۴۸]. و همچنین محمد بن عقیل ابن ابی طالب، یکی دیگر از راویان این روایت، لین الحدیث است و مبادا کسی به گفتهی حافظ بن حجر که او را مقبول دانسته فریب خورد؛ زیرا مقبول نزد ابن حجر مشروط به آنست که متابعی داشته باشد در غیر این صورت، لین الحدیث باقی خواهد ماند و این مطلب را در مقدمهی "التقریب" مفصلا بیان داشته و گفته است: ششم: کسی است که احادیث اندکی دارد و علیه او موردی ثابت نگشته است که به سبب آن حدیثش ترک گردد و با واژه مقبول این افراد مراد هستند البته در جایی که متابع داشته باشند و در غیر این صورت لین الحدیث هستند [۴٩].
و هرجا برای روایت محمد بن عقیل متابعی وجود نداشته باشد، آن حدیث محکوم به ضعف است.
[۳۰] مسند امام أحمد (۱/٩۸)، ابن حبان (۶٩۵۸). [۳۱] الطبقات الکبری (۶/۴٧۱) [۳۲] تهذیب التهذیب (۱۱/۲۳). [۳۳] سلسلة الأحادیث الضعیفة (۸/۱۸۳-۱۸۴). [۳۴] سفر خروج (۶/۲۳). [۳۵] المعجم الکبیر طبرانی (۱/۱۰۱). [۳۶] المجروحین (۱/۱٩۸). [۳٧] میزان الإعتدال (۱/۳۰۳). [۳۸] التاریخ الکبیر (۶/۳۲۲)، والجرح والتعدیل (۶/۲۲۶). [۳٩] التاریخ الکبیر (۲/۱۴٧). [۴۰] طبرانی (۳/۲۳) شمارهی ۲۵۴۲، و (۲۴/۳۱۱) شمارهی ٧۸۶. [۴۱] میزان الاعتدال (۳/۱۵۸). [۴۲] الإصابة في تمییز الصحابة ترجمه شمارهی ۱۱۳۵۴: سواده و گفته شده: سودة بنت مسرح. [۴۳] سلسلة الأحادیث الضعیفة (۸/۱۸۶). [۴۴] تهذیب الکمال (۱۳/۳۰۳). [۴۵] مسند امام احمد (۱/۱۵٩)، والمعجم الکبیر (۴/۲٧٧) حدیث شمارهی ۲٧۸۰. [۴۶] تهذیب الکمال (۱۶/۸۰). [۴٧] الکامل في الضعفاء (۴/۱۲٧). [۴۸] میزان الاعتدال (۲/۴۸۴). [۴٩] مقدمهی تقریب التهذیب، ص ۱.
حسن بن علی ب از لحاظ ظاهری سر و گردن با رسول الله بسیار شبیه بود و بدین جهت ابوبکر س او را در کودکی به آغوش میگرفت و میگفت: پدرم فدایش باد، شبیه رسول الله ص است نه شبیه علی، و علی س میخندید [۵۰].
اما غیر از سر و گردن، در روایات آمده است که جسم حسین بن علیس به رسول الله ص بیشتر شبیه بود.
ترمذی از طریق هانی بن هانی از علی س نقل کرده است که گفت: «سر و گردن حسن س به رسول الله ص شبیهتر است اما پایینتر از آن، حسین به ایشان شباهت بیشتری دارد» [۵۱].
طبرانی از علی بن ابی طالب س روایت نموده است که: هر کس دوست دارد که شبیهترین فرد به رسول الله ص را از گردن به پایین از لحاظ رنگ و اندام بنگرد، به حسین بن علی بنگرد [۵۲].
ابن عساکر از فروه بن ابی المغراء و او از قاسم بن مالک و او از عاصم بن کلیب از پدرش نقل نموده است که گفت: رسول الله ص را در خواب دیدم، و خوابم را برای ابن عباس س تعریف کردم، وی گفت: آیا هنگامی که ایشان را دیدی به یاد حسین بن علی افتادی؟ گفتم: آری والله وقتی که راه میرفتند با دیدن دستهای ایشان به یاد او افتادم. گفت: ما او را به رسول الله ص تشبیه میکردیم [۵۳].
زبیر بن بکار به نقل از محمد بن ضحاک حزامی میگوید: چهرهی حسن شبیه چهرهی رسول الله ص و جسد حسین شبیه جسد رسول الله ص بود [۵۴].
من در حدیث انس بن مالک که امام بخاری روایت نموده است اندیشیدم که میگوید: سر حسین بن علی ÷ را نزد عبیدالله بن زیاد آوردند و در تشتی گذاشتند و او دربارهی زیبایی ایشان سخن گفت. انس گفت: او از همه به رسول الله ص بیشتر شبیه بود و در آن هنگام خضاب زده بود ... [۵۵].
و در روایت ترمذی از طریق حفصه بنت سیرین چنین آمده است که انس س گفت: نزد ابن زیاد بودم که سر حسین س را آوردند و در تشتی گذاشتند و ابن زیاد گفت: تاکنون چنین زیبا رویی را ندیدهام، انس میگوید: من گفتم: وی شبیهترین فرد به رسول الله ص بود [۵۶].
پس از تأمل به این نتیجه رسیدم که حسین س حتی در سر و صورت نیز شبیه رسول الله ص بود، نه آن گونه که از روایات ضعیف سابق که شباهت را در جسد منحصر میگردانید بر میآید، وگرنه چرا عبیدالله بن زیاد شباهت ایشان با رسول الله ص را یادآور شد، بنابراین به تمام معنا از تمام اهل بیت به رسول الله ص بیشتر شبیه بود.
این شباهت یک نوع شباهت فطری و غیر اختیاری بود، اضافه بر آن، حسین س میکوشید که شباهتش به رسول الله ص در اموری مانند خضاب وغیره نیز کامل گردد.
ابویعلی از سفیان نقل نموده که میگوید: از عبیدالله بن ابی یزید پرسیدم که آیا حسین بن علی س را دیدهای؟ گفت: آری، سر و محاسن صورت سیاه بود جز چند تار موی در قسمت جلوی محاسنش، نمیدانم که دیگر قسمتهای آن را رنگ کرده بود و این چند تا را به خاطر مشابهت به رسول الله گذاشته بود و یا فقط همین چند تار سفید شده بود... [۵٧].
موی سر و محاسن حسین س بسیار سیاه بود، ذهبی از ابن جریج و او از عمر بن عطا نقل میکند که میگوید: حسین را دیدم که با وسمه (گیاهی که رنگش مایل به سیاهی است) موهایش را رنگ میکرد و سر و محاسنش بسیار سیاه بود [۵۸].
لباس و زینت
حسین س لباس پشمی میپوشید همانند دیگر صحابه لباس شهرتی که آنان را از سایر مردم متمایز کند نمیپوشید.
طبرانی به نقل از سدی میگوید: حسین بن علی س را دیدم که عمامهای پشمی پوشیده و موهایش از زیر آن نمایان بود [۵٩].
و نیز از شعبی نقل نموده که گفت: نزد حسین بن علی رفتم ایشان لباس پشمی پوشیده بود [۶۰]. و در روایت شعبی آمده است که حسین س بیشتر دوست داشت در رمضان انگشتر بپوشد، انگشتر پوشیدن از عادات حسنه است و عبادت نیست.
شعبی میگوید: حسین س را دیدم که در ماه رمضان انگشتر میپوشید [۶۱]. و روایت شده که انگشتر ایشان در دست چپ بود، ترمذی این مطلب را از محمد باقر روایت کرده است که گفت: حسن و حسین در دست چپ انگشتر میپوشیدند [۶۲]. و طبرانی از باقر آورده است که: حسین بن علی در دست چپ انگشتر میپوشید [۶۳] و پوشیدن انگشتر از رسول الله ص هم در دست راست و و هم دست چپ ثابت است.
مسلم از انس بن مالک روایت نموده است که وی گفت: انگشتر رسول الله ص در این انگشت بود، و به انگشت خنصر (انگشت کوچک) دست چپ اشاره نمود [۶۴].
و در جامع ترمذی از صلت بن عبدالله آمده است که گفت: ابن عباس را دیدم که در دست راست انگشتر میپوشید و گمان کنم که گفت: رسول الله ص را دیدم که در دست راست انگشتر میپوشیدند [۶۵].
و نیز از حماد بن سلمه آمده است که میگوید: ابورافع را دیدم که در دست راست انگشتر پوشیده بود از او در این باره پرسیدم گفت: عبدالله بن جعفر نیز در دست راست انگشتر میپوشید و عبداللهبن جعفر گفت: رسولالله در دست راست انگشتر میپوشیدند [۶۶].
در سنن نسائی از انس روایت شده است که رسول الله ص در دست راست انگشتر میپوشیدند [۶٧]. امام نووی میگوید: اما دربارهی حکم فقهی مسأله، فقها اتفاق نظر دارند که پوشیدن انگشتر هم در دست راست و هم در دست چپ، بدون کراهیت جایز است، اما کدام یک بهتر است؟ بسیاری از سلف در دست راست و بسیاری هم در دست چپ انگشتر میپوشیدند... [۶۸].
دربارهی زینت ایشان روایت شده که دایما با وسمه موهای خویش را رنگ میکردند، طبرانی از قیس مولای خباب نقل نموده است که میگوید: حسن و حسین س را دیدم که موهای خویش را سیاه میکردند [۶٩].
در مصنف عبدالرزاق از زهری آمده است که میگوید: حسین بن علی موهایش را سیاه میکرد [٧۰]. شوکانی در «السیل الجرار» میگوید: رنگ نمودن با دلایل صحیح ثابت است و روایاتی بر مشروعیت آن صحه گذاشتهاند، آن گونه که در صحیحین و دیگر کتابها از ابوهریره س روایت شده که رسول الله ص فرمودند: یهود و نصارا رنگ نمیکنند و شما با آنان مخالفت کنید، امام احمد و اصحاب سنن از ابوذر س روایت کردهاند که: بهترین چیزی که میتوان با آن سفیدی مو را تغییر داد حنا و کتم است، و ترمذی آن را صحیح گفته است، در این مورد احادیث بسیاری وجود دارد و این سنت میان سلف مشهور بوده است به گونهای که در بیوگرافی افراد ذکر میکنند که فلانی موهای خویش را رنگ میکرد یا خیر... [٧۱].
[۵۰] صحیح بخاری، حدیث شمارهی ۳۵۴۲. [۵۱] ترمذی (۵/۶۶۰)، آلبانی آن را ضعیف شمرده است. [۵۲] المعجم الکبیر (۳/٩۵) ابن حدیث به خاطر ضعف ابراهیم بن یوسف و هبیره بن مریم ضعیف است. [۵۳] تاریخ دمشق (۱۴/۱۳۵) این اثر ضعیف است به خاطر انقطاع میان فروه بن ابی المغراء (م ۲۲۵هـ) و ابن عساکر (م ۵٧۱ هـ). [۵۴] البدایة والنهایة (۸/۱۵۰)، روایت به خاطر مجهول بودن محمد بن ضحاک ضعیف است. [۵۵] صحیح بخاری، حدیث شمارهی ۳۵۳۸. [۵۶] ترمذی، حدیث شمارهی ۳٧٧۸. آلبانی این حدیث را صحیح گفته است. [۵٧] مسند ابویعلی (۱۲/۱۴۴)، حسین سلیم اسد اسنادش را صحیح گفته است. [۵۸] نگا: سیر أعلام النبلاء (۳/۲۸۱) والبدایة (۸/۱۵۰). [۵٩] المعجم الکبیر (۳/۱۰۰) شمارهی ۲٧٩۶. [۶۰] المعجم الکبیر (۳/۱۰۱) شمارهی ۲٧٩٧. [۶۱] سیر أعلام النبلاء (۳/۲٩۱). [۶۲] ترمذی، شمارهی ۱٧۴۳. آلبانی آن را صحیح و موقوف گفته است. [۶۳] المعجم الکبیر (۳/۱۰۱) شمارهی ۲٧٩٧.طاهر بن ابی احمد زبیری یکی از راویانش مجهول است. [۶۴] مسلم ، شمارهی ۲۰٩۵. [۶۵] ترمذی، شمارهی: ۱٧۴۲. [۶۶] ترمذی، شمارهی ۱٧۴۴. [۶٧] نسائی، شمارهی ۵۲۸۳. آلبانی آن را صحیح گفته است. [۶۸] شرح نووی بر صحیح مسلم (۱۴/٧۲). [۶٩] المعجم الکبیر (۳/٩۸) شمارهی ۲٧۸۲. [٧۰] مصنف عبدالرزاق (۱۱/۱۵۵) شمارهی ۲۰۱۸۴. [٧۱] السیل الجرار (۴/۱۲۶).
پس از بحث لباس و زینت ظاهری حسین س شایسته است به لباس و زینت اندرونی یعنی تقوا و ایمان ایشان نیز بپردازیم.
ظاهر و باطن اهل ایمان یکسان است و حسین بن علیس نمونهی بارزی از مردانی است که از حیث ایمان و اخلاق مراتب عالیهای داشتند.
حافظ ابن قیم میگوید: «هرگاه قلب از مواهب و عطایای والای ربانی سیراب گردد بر امرا و رعیت خلعت شایسته و مناسبی میپوشاند، بر نفس خلعت اطمینان و آرامش و رضایت و فروتنی میپوشاند، آن گاه حقوق را با بخشندگی و سعۀ صدر و رضایت و به راحتی میپردازد؛ زیرا در آن حال با قلب در اکثر موارد همسو میگردد و غالبا در پی هدف مشترکی خواهند بود، آنگاه نفس که قبلا دشمن آشکار قلب بوده، وزیر دست راستش میگردد، و این همسویی و موافقت چنان طمانینه و لذتی در پی میآورد که لذت و نعمتهای بهشتی را تداعی میکند، البته جنگ آن دو پایان نیافته، بلکه سلاح و تجهیزات آن همچنان در دسترس است و اگر قدرت وسیطرهی قلب نباشد، نفس با هر نحو ممکن و با هر سلاحی با او مبارزه میکند، بنابراین در دو مرز استراتژیک ظاهر و باطن تا آخرین لحظات زندگی باید استقامت و پایداری نمود» [٧۲].
وی در «مدارج السالکین» میگوید: «خداوند جمال ظاهر و باطن را بیش از یک جا در قرآن کریم با هم ذکر نموده است،
از آن جمله فرمودهی خدای متعال:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ﴾ [الأعراف: ۲۶].
و از آن جمله فرمودهی خدای متعال در بارهی زنهای جنت:
﴿فِيهِنَّ خَيۡرَٰتٌ حِسَانٞ٧٠﴾ [الرحمن: ٧۰].
و فرموده است:
﴿وَلَقَّىٰهُمۡ نَضۡرَةٗ وَسُرُورٗا﴾ [الإنسان: ۱۱].
و از آن جمله فرمودهی خدای متعال:
﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣﴾ [القیامة: ۲۲-۲۳].
بیتردید صبر و استقامت و توکل و پایداری در برابر دشمنان که حسینس در حادثهی کربلا از خود به نمایش گذاشت، دلیل ایمان قاطع و عمیق ایشان به الله و قضا و قدر الهی است.
حافظ ابن قیم در این باره میگوید:
حسین س میدانست که دشمنان فقط او را میخواهند و با دیگران کاری ندارند، ایشان به همراهان خود اختیار داد که هر کس میخواهد اجازه دارد که خود را از مرگ نجات دهد، و خود را برای مقابله با دشمن آماده نمود و لو اینکه جز چند نفری با او باقی نمانند، به همراهان خود فرمود: هر کس میخواهد شبانه نزد خانوادهاش برگردد، من به او اجازه دادهام، اینان مرا میخواهند، مالک بن نضر گفت: من مدیون و عیالوار هستم، فرمود: شب فرارسیده، در تاریکی آن بروید و هر کس دست یکی از مردان اهل بیت مرا بگیرد و در تاریکی شب در صحرا و به شهرها و مناطق خود بروید، اینان مرا میخواهند، اگر مرا به دست بیاورند دنبال کسی دیگر نمیروند، بروید تا آنکه خداوند فرجی بیاورد... [٧۳].
پیش از آن در مسیر عراق شبی خوابی دید و از خواب بیدار شد و با زبان یک مومن استوار فرمود: إنا لله وإنا إلیه راجعون والـحمدلله رب العالـمین، گفت: در خواب دیدم که فردی اسب سوار میگفت: اینان به سوی مرگ پیش میروند، دانستم که خبر مرگ ما را به ما میدهد [٧۴].
در گرماگرم معرکه که دلها از جا کنده میشود با اعتماد و اطمینان با پروردگارش راز و نیاز میکند و میگوید: «اللهم أنت ثقتي في كل كربٍ، ورجائي في كل شدةٍ، وأنتَ لي في كل أمر نزل بي ثقِةٌ وعِدَّةٌ، فكم مِن هَمٍّ يضعف الفؤاد، وتقل فيه الـحيلة ويخذلُ فيه الصديق، ويشمتُ فيه العدو، فأنزلته بك، وشكوته إلِيك رغبةً فيك إلِيك عمن سواك، ففرجته، وكشفته، وكفيتنيه، فأنت ولي كل نعمةٍ وصاحب كل حَسنة ومنتهى كل غايةٍ» [٧۵].
«پروردگارا! در هر غم و سختی اعتماد و امید من توست، در هر کاری که برایم پیش میآید اعتماد و توانم تویی، چه بسا غمهایی که فراتر از توان تحمل قلب بوده که راه و چارهای نداشته دوستان در آن خود را کنار کشیده و دشمنان به شادی پرداختهاند، من آن را به تو سپرده ام و به تو از آن شکوه کرده و از دیگران خود را به امید تو بریدهام، و تو آن غمها و سختی را گشودهای و از من دور ساخته ای، خدایا! تو ولی هر نعمت و صاحب هر حسنه و نهایت هر مقصدی هستی».
عبدالله بن عمار حسین س را در میدان معرکه، چنین توصیف میکند: «حسین س را دیدم که از هر طرف او را فراگرفته بودند و بر سمت راست خویش چنان یورش میبرد که همه پراکنده میشدند، والله من مردی دلیرتر و مصممتر از او که اهل و اصحابش در برابرش کشته شوند ندیدهام، والله نه قبل از او چنین کسی را دیده ام و نه پس از او...» [٧۶].
[٧۲] طریق الهجرتین (۱/۶۳). [٧۳] البدایة والنهایة (۱۱/۵۳۰). [٧۴] البدایة (۱۱/۵۲۶). [٧۵] البدایة (۱۱/۵۱۶). [٧۶] البدایة (۸/۲۰۴).
حسین س عالم و فقیه و جزو مفتیان صحابه بود، ابن قیم الجوزیه در «اعلام الموقعین عن رب العالمین» ایشان را جزو فقهای صحابه که کمتر فتوا دادهاند بر میشمارد [٧٧].
وی در روایت حدیث نیز چنین بود، از رسول الله ص و پدر خویش و سایر صحابه روایات اندکی دارد همانند بسیاری از صحابه که به کثرت روایت شهرت ندارند، علتش به نظر من دو چیز است:
[٧٧] إعلام الموقعین (۱/۱۲) ط. مکتبة الکلیات الأزهریة.
بسیاری از صحابهس از بیم آن که مبادا دچار اشتباه و خطایی شوند از روایت نمودن حدیث از رسول الله ص پرهیز میکردند.
حافظ ابن عدی در «الکامل» تحت عنوان «کسانی که پس از نقل حدیث از بیم اینکه مبادا کلمهای افزوده باشند، میگفتند «أو کما قال» آورده است: از محمد چنین نقل نموده است که: انس از رسول الله ص کمتر حدیث روایت میکرد و هرگاه حدیثی بیان میکرد، آشفته میشد و میگفت: أو کما قال رسول الله ص (= یا اینکه چیزی شبیه این فرمودند)».
عمروبن میمون اودی میگوید: من هر پنج شنبه نزد ابن مسعود میرفتم، وی هرگاه میگفت: از رسول الله ص شنیدم که فرمودند، رگهای گردنش باد میکرد سپس میگفت: یا اندکی کم و بیش، یا نزدیک به این، یا شبیه این و یا چیزی مانند این فرمودند [٧۸].
در صحیح بخاری از سائب بن یزید نقل شده است که میگفت: «با عبدالرحمن بن عوف و طلحه بن عبیدالله و مقداد و سعد ش همراهی کردهام، اما نشنیدم که کسی از ایشان از رسول الله ص چیزی نقل کنند، جز طلحه که جریان احد را تعریف میکرد» [٧٩].
شاید حسینس نیز بدین خاطر از رسول الله ص و صحابه کمتر حدیث روایت کرده است.
[٧۸] الکامل، ابن عدی (۱/۱۸). [٧٩] صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب «إذ همت طائفتان منکم أن تفشلا» حدیث شمارهی ۳۸۳۵.
قبلا گفتیم که ایشان در سال چهارم هجری به دنیا آمده، یعنی این که هنگام وفات رسول الله ص تقریبا شش سال داشته است.
محدثین روایت کسی را که روایت را در خردسالی شنیده باشد میپذیرند، البته به شرط آن که هنگام نقل روایت اهل تمییز باشد، اما منظور ما از کوتاه بودن مدت ملاقات ایشان با رسول الله ص این نیست، بلکه این نکته است که خردسالی عادتا سبب قلت روایت است، و نمیتوان آن را بر حفظ قرآن قیاس کرد؛ زیرا مبنای حفظ قرآن در خردسالی، تلقین و کثرت تکرار آیات است و فهم معانی قرآن شرط نیست، عکس حدیثی که فقط یک و یا دوبار آن را بیشتر نمیشنود و مبنای آن حفظ الفاظ و حداقل فهم معنای اجمالی است.
امام ابن حزم در کتاب «أسمـاء الصحابة والرواة وما لکل واحد من العدد» ایشان را جزو آن دسته از صحابه قرارداده است که فقط هشت حدیث از رسول الله ص روایت نمودهاند [۸۰].
حافظ بن حجر دربارهی شیوخ روایت ایشان و کسانی که از وی حدیث روایت کردهاند، میگوید: «وی از جد، مادر و داییش هند بن ابی هاله [۸۱] و عمر بن خطاب روایت نموده است، و برادرش حسن و فرزندانش علی، زید، سکینه، فاطمه، و نوهاش ابوجعفر باقر، [۸۲] و شعبی، عکرمه، کرز تمیمی، سنان بن ابی سنان دولی، عبدالله بن عمروبن عثمان، وفرزدق (همام بن غالب) و گروهی دیگر از وی روایت کردهاند» [۸۳].
[۸۰] وی مرسلا و غیر مستقیم از ایشان روایت میکند؛ زیرا وی در سالهای ۵۶ الی ۵۸ بدنیا آمده و حسین در سال ۶۱ هـ به شهادت رسید و حسینس را دریافته است، البته در آن زمان ممیز نبوده است، بنابراین سماع وی معتبر نیست. [۸۱] هند بن ابی هاله، دایی ناتنی حسین س میباشد. و ایشان فرزند خدیجه ل (اولین همسر رسول خدا ص) از شوهر سابق ایشان میباشد. [۸۲] نام وی در زمره راویان او از جهت ارسال ذکر شده است، زیرا هرچند باقر جد خود حسین س را درک کرده است، چرا که او با توجه به اقوال مختلف در سال ۵۶ تا ۵۸ متولد شده درحالی که حسین س در سال ۶۱ به شهادت رسیده است، اما سماع وی صحیح نمیباشد ، زیرا او در این سن ممیز نبوده است. [۸۳] تهذیب التهذیب (۸/۲۲۰).
حسین س در سپاهی که به فرماندهی سعید بن العاص به گرگان و همچنین سپاهی که با عبدالله بن ابی السرح به آفریقا گسیل داشته شد، همراه بود [۸۴]، و در لشکری که تقریبا در سال ۲٧ هـ هنگامی که عبدالله بن ابی السرح والی مصر بود، در شمال آفریقا به پیروزیهایی نایل آمد، همراه بود. [۸۵]
و در سال ۳۰ هـ با لشکری که به فرماندهی سعید بن العاص [۸۶] به جنگ طبرستان رفتند، همراه بود و علاوه بر وی اصحابی دیگر مانند حسن، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن العاص، و عبدالله بن زبیر نیز همراه بودند [۸٧].
وهم چنین در لشکری که در زمان معاویه بن ابی سفیان س به فرماندهی یزید بن معاویه به قسطنطینیه گسیل داشته شد، همراه بود [۸۸].
[۸۴] نگا: تاریخ طبری، حوادث سال ۲۶ و ۳۰ هـ. [۸۵] البدایة والنهایة (۸/۴۱) ط. المعارف با اندکی تصرف. آن سپاه به عبادله معروف بود؛ زیرا عبادلهی اربعه: ابن زبیر، ابن عمر، ابن عباس، و ابن عمرو بن العاص در آن حضور داشتند. [۸۶] تمام مصادر او را فرماندهی لشکر معرفی کردهاند و شهرهای زیادی توسط او فتح شد. [۸٧] المنتظم (۵/٧). [۸۸] البدایة والنهایة (۸/۱۵۱) ط. المعارف، تاریخ الاسلام ص ۱۰۴، و تاریخ دمشق (۱۴/۱۲٧).
وی در کربلا به شهادت رسید، ابن سعد در "الطبقات" میگوید: «علی اکبر بن حسین همراه پدرش در کربلا شهید شد و نسلی از او باقی نمانده است» [۸٩].
مادر علی اکبر، لیلی بنت ابی مره بن عروه بن مسعود بن عامر بن معتب ثقفی است. و مادر لیلی بنت ابی مره، میمونه دختر ابوسفیان بن حرب بن امیه، و مادر میمونه، دختر ابوالعاص بن امیه است، بنابراین علی اکبر از جهت پدر هاشمی و از طرف مادر ثقفی و اموی است [٩۰].
[۸٩] الطبقات الکبری (۵/۲۱۱). [٩۰] مقاتل الطالبیین ص ۸۴، دار المعرفة.
وی معروفترین و برترین فرزندان حسین س است، بدین جهت است که امام مالک درباره وی میگوید: در اهل بیت کسی مانند او نبود، مادرش کنیز است [٩۱].
ذهبی در بیوگرافی او میگوید: سید امام زین العابدین هاشمی علوی مدنی، مکنی به ابوالحسین است، ابوالحسن و ابومحمد و ابوعبدالله نیز گفته شده است، مادرش سلامه دختر پادشاه ایران یزدگرد است، نام وی غزاله گفته شده است. علی اصغر احتمالا سال ۳۸ هـ به دنیا آمده است [٩۲].
ابن عِنبه اختلاف در مورد نام مادر زین العابدین را یادآور شده و پس از آن گفته است: «خداوند علی بن حسین س را به نسبتی که به رسول الله ص دارد از نسبت به یزدگرد بن شهریار مجوسی که آن گونه که تواریخ میگویند بدون نکاح به دنیا آمده، بینیاز گردانیده است، عربها برای عجم فضیلتی قایل نیستند ولو اینکه پادشاه باشند و اگر پادشاهی را معتبر میدانستند میبایست عجم را بر عرب و قحطان را بر عدنان برتری دهند، اما این نزد آنان فضیلتی محسوب نمیگردد، برخی از عوام و بسیاری از فرزندان حسین س این نسبت را ذکر کرده و گفتهاند که: علی بن الحسین نبوت و پادشاهی را در خود جمع کرده است. این ارزشی ندارد و اگر ثابت شود باز هم وضعیت آن را بازگو کردم. از این گذشته فاطمه دختر حسین ل مادر فرزندان حسن مثنی فرزند علی بن ابی طالب نیز گفته میشود که از مادر زین العابدین بوده است، اگر انتساب به کسری افتخاری باشد، فرزندان حسن نیز این افتخار را دارند و میدانیم که حسن بن علی س امام بردارش حسین س بوده و اطاعت از وی بر او لازم بوده است، در صورتی که حسین س هرگز امام حسن س نبوده است، فرزندان حسن در صورتی که افتخار نسبت به یزدگرد یا غیره که امامیه میگویند به رخ آنان کشیده شود، این افتخار را ذکر میکنند [٩۳].
نسل حسین س همه از علی اصغر است و از برادران دیگرش نسلی باقی نمانده است.
ابوبکر بن البرقی میگوید: نسل حسین س همه از علی اصغر است و وی افضل زمان خویش بوده است، گفته شده است که قریش قبلا به ام ولدها (کنیزان) رغبتی نداشتند اما هنگامی که علی بن الحسین و قاسم بن محمد و سالم بن عبدالله پرورش یافته و مطرح شدند، قریش نیز به ام ولدها علاقمند شدند [٩۴].
فرزدق در قصیدهی مشهورش درباره علی بن الحسین میگوید:
هذا ابن خير عباد الله كلهم
هذا التقي النقي الطاهر العلم
هذا الذي تعرف البطحاء وطأته
والبيتُ يعرفه والـحِل والـحَرم
يكاد يمسكه عرفان راحته
ركن الـحطيم إذا ما جاء يستلم
إذا رأته قريشٌ قال قائلها
إلى مكارم هذا ينتهي الكرم
إن عُدَّ أهل التقى كانوا أئمتهم
أو قيل من خير أهل الأرض قيل: هم
هذا ابن فاطمة إن كُنتَ جاهله
بجده أنبياء الله قد ختموا
وليس قولك مَن هذا بضائره
العربُ تعرف مَنْ أنكرتَ والعجم
يغضي حياءً ويُغضـى مِنْ مهابته
ولا يكلم إلا حين يبتسم
[٩۵]
این فرزند بهترین تمام انسانهاست، این پارسا و پاکطینت و پاکیزه و فردی سرشناس است.
سرزمین بطحا قدمش را میشناسد، کعبه و حل و حرم همه او را میشناسند.
بعید نیست که به خاطر عطر خوشی که کف دست او دارد، حجر الاسود هنگام استلام دست او را نگه دارد.
هنگامی که قریش او را میبینند با خود میگویند: همه خوبیها و مکارم در وجود او خلاصه میگردد.
اگر پارسایان را برشمارند، اینان پیشوایان آنان خواهند بود و اگر پرسیده شود که: بهترین انسانها کیستند؟ گفته خواهد شد که: اینان هستند.
اگر نمیدانی! این فرزند فاطمه است، جد او پایان بخش پیامبران الهی است.
اگر تو او را نشناسی، او را چه زیان، عرب و عجم آن را که تو نمیشناسی، میشناسد.
در محضر او از شرم و هیبتش نگاهها پایین است و هرگاه لبخند زند میشود با او سخن گفت.
علی بن حسین س در مدح و ثنای اصحاب و دفاع از آنان مواضع و گفتار مشهوری دارد: «روزی افرادی از اهل عراق نزد او آمدند و از ابوبکر و عمر و عثمان ش بد گفتند و چون سخن آنان به پایان رسید، وی فرمود: آیا شما از مهاجرین نخستین هستید که خداوند متعال درباره آنان فرموده است: ﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ﴾ [الحشر: ۸] «آنان که از خانهها و اموالشان رانده شدند از خداوند فضل و خوشنودی میجویند و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند؛ اینانند که راستگویانند».
گفتند: خیر.
فرمود: آیا از کسانی هستید که: ﴿تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞ﴾ [الحشر: ٩] «پیش از آنان خانه و کاشانه را آماده کردند و ایمان نیز در دلهایشان جای گرفت، کسانی را که به سوی آنان هجرت کنند، دوست میدارند و در دلهای خود از آنچه (به مهاجران) دادهاند، احساس نیاز نمیکنند و (دیگران را) بر خود ترجیح میدهند هر چند که خود سخت نیازمند باشند».
گفتند: خیر.
آنگاه فرمود: شما که گفتید از این دو گروه نیستید، من گواهی میدهم که شما از کسانی هم نیستید که خداوند دربارهی آنان فرموده است: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۱۰] «وکسانی که پس از (مهاجرین و انصار) آمدند میگویند: پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان آوردن از ما پیشی گرفتهاند بیامرز و در دلهای ما کینهای در حق کسانی که ایمان آوردهاند، قرار مده».
بیرون بروید خدا شما را هلاک کند» [٩۶].
[٩۱] تاریخ دمشق (۴۱/۳٧۳). [٩۲] سیر أعلام النبلاء ذهبی، ۴/۳۸۶، نگا: تاریخ یعقوبی، وفات علی بن الحسین؛ و وفیات الأعیان، ابن خلکان، ترجمه علی بن الحسین. [٩۳] عمدة الطالب ص ۱٩۳. [٩۴] سیر أعلام النبلاء (۴/۳۸٧-۳٩۰). برای زندگی نامهی مفصل علی بن الحسین س نگا: طبقات ابن سعد (۵/۲۱۱)، و طبقات خلیفة بن خیاط و تاریخ بخاری (۶/۲۶۶) والمعارف ابن قتیبة (۲۱۴) و تاریخ دمشق ابن عساکر (۱۲/۱۵) و وفیات الأعیان (۳/۲۶۶). [٩۵] نگا: معجم الطبرانی الکبیر (۳/۱۰۱)، و صفوة الصفوة (۲/٩٩) و سیَر أعلام النبلاء (۴/۳٩۸) و البدایة والنهایة (۱۱/۵٩۱)، این قصیده طولانی است، میگویند سبب آن، این بوده است که هشام بن عبدالملک قبل از خلافت حج کرد و به سببب ازدحام نمیتوانست حجر الاسود را دست بزند، علی بن الحسین در حین طواف بود و هرگاه به حجر الاسود میرسید و میخواست استلام کند مردم به احترام او کنار میرفتند، مردم از هشام پرسیدند؛ این کیست؟ هشام به تجاهل گفت: او را نمیشناسم، آنگاه فرزدق این قصیده را گفت. [٩۶] الحلیة، أبونعیم (۳/۱۳۶-۱۳٧)، و نگا: کشف الغمة أربلی (۲/۲٩۱) ط. بیروت.
مادرش آنگونه که ابن طقطقی نقل کرده است، از بنیقضاعه است [٩٧]. مصعب میگوید: جعفر بن حسین نسلی بجا نگذاشته و مادرش از بلِی است [٩۸].
[٩٧] الأصیلی ص(۱۴۳). [٩۸] نسب قریش ص(۵٩).
وی در کربلا شهید شد، مادرش رباب دختر امرئ القیس بن عدی کلبی است، حسین س وی ودخترش سکینه را بسیار دوست میداشت [۱۰۰]. رباب نیز ایشان را بسیار دوست داشت به گونهای که پس از وی دیگر ازدواج نکرد وهر کس به خواستگاری او میآمد در پاسخ میگفت: نمیخواهم پس از رسول الله ص پدر شوهر دیگری داشته باشم ودر رثای حسین چنین سروده است:
إن الذی کان نورا یستضاء به
بکربلاء قتیل غیر مدفون
سبط النبی جزاك الله صالحة
عنا وجنبت خسران الـموازین
قد کنت لی جبلا صعبا ألوذ به
وکنت تصحبنا بالرحم والدین
من للیتامی ومن للسائلین ومن
یغنی ویأوی إلیه کل مسکین
[۱۰۱]
ترجمه:
آن که چراغی بر فراز راه گمگشتگان بود، در کربلا شهید گشت وهنوز دفن نشده است.
ای نوادهی پیامبر! پرودگار از ما تورا پاداش نیک دهد واز زیان اخروی برهاند.
تو به سان کوهی استوار پناهگاه من بودی، با خویشاوندی ودین وایمان ما را مینواختی.
یتیمان ودیوزهگران که را دارند، مساکین وبی نوایان بعد از این کجا پناه ببرند؟.
[٩٩] گفته شده است که نامش عبید الله است، آن گونه که خلیفه بن خیاط در تاریخ خود، ضمن " حوادث سال ۶۱ هـ" آورده است». (۱/۵٩). [۱۰۰] حافظ بن کثیر درباه ی او میگوید: حسین همسرش ربابه را بسیار دوست میداشت ودربارهاش شعر میگفت: هنگامی که ایشان در کربلا شهید شد، همراه وی بود و بر شهادت ایشان بسیار اندوهگین وغمناک گشت. البدایة والنهایة (۸/۲۲٩). [۱۰۱] الوافی بالوفیات، (۴/۴۴۲).
مادرش رباب دختر امرئ القیس بن عدی کلبی است، سکینه خواهر ناتنی عبد الله است که از وی یاد شد، سکینه در کربلا حضور داشت وپس از شهادت پدر همراه با أهل بیت خویش به دمشق و از آنجا به مدینه رفت [۱۰۳]. وی تابعی بزرگواری است واندکی روایت دارد.
امام ذهبی در «السیر» [۱۰۴] میگوید: « وی زنی خوش سیما بود، عموزادهاش عبد الله بن الحسن الاکبر» با وی ازدواج نمود اما پیش از زفاف همراه با پدر وی در کربلا شهید شد، سپس مصعب [۱۰۵] بن زبیر امیر عراق با او ازدواج نمود، و پس از مصعب نیز ازدواجهای دیگری داشته است، سکینه متین وبا هیبت بود، نزد هشام خلیفه رفت و عمامه و چادر و کمربند او را گرفت، و هشام نیز آن را به او داد [۱۰۶]. سکینه شعرهای خوبی دارد.
ابن سعد میگوید: «مصعب بن زبیر با وی ازدواج نمود واز وی صاحب فرزندی بنام فاطمه شد و بعد از قتل مصعب، عبدالله بن عثمان بن عبد الله بن حکیم بن حزام بن خویلف بن اسد بن عبد العزی بن قصی با او ازدواج کرد، عثمان (قُرین) و حکیم و ربیحه [۱۰٧] را به دنیا آورد و پس از مرگ عبد الله، ابراهیم بن عبد الرحمن بن عوف زهری با وی ازدواج کرد، سکینه ولایت خویش به وی سپرده بود و او خود وی را ازدواج نمود وسه ماه با او زندگی کرد، هشام بن عبد الملک به والی خویش در مدینه نوشت که آنان را از همدیگر جدا کند، برخی از علماء گفتهاند که: پس از آن که شوهر سکینه زید بن عمرو بن عثمان فوت کرد أصبغ بن عبد العزیز بن مروان با وی ازدواج نمود [۱۰۸]. ابن حبان نیز از وی یاد کرده وگفته است [۱۰٩]: « وی از اهل بیت خویش روایت میکند وأهل کوفه از وی» و ابن ماکولا گفته است: «وی اخبار مشهوری دارد که از پدرش روایت کرده است» [۱۱۰].
سکینه در بلاغت و فصاحت وادب جایگاه بلندی داشته است، کتب تاریخ و ادب اشعاری از او نقل کردهاند که گویای فصاحت و شناخت وی از ادب و شعر است، البته باید از آنچه در برخی از کتابهای ادب به ویژه «الأغانی» ابو الفرج اصفهانی از سکینه نقل شده، برحذر بود؛ زیرا اخبار شنیعی را ذکر نموده است که با شهرتی که سکینه بنت الحسین به علم و تقوا پرهیزگاری دارد، سازگار نیست، وهم چنین داستان بسیار زنندهای نعمت الله جزائری از او در «الأنوار النعمانیة» ذکر کرده است [۱۱۱]. سکینه رحمهما الله سال۱۱٧ هـ وفات نمود ودر مدینه مدفون گشت، اخباری که میگوید وی به مصر رفته و در مصر و یا شام دفن شده است، صحت ندارد.
حافظ ابن عساکر در تاریخ دمشق تحت عنوان «ذکر مقابر بر اهل دمشق» میگوید: «احتمال دارد قبر سکینه بنت الحسین در دمشق باشد؛ زیرا وی با اصبغ بن عبد العزیز بن مروان که در مصر بود ازدواج کرد و شاید پیش از آن که به مصر برسد در شام وفات کرده است، اما صحیح آن است که وی در مدینه فوت کرده و والی مدینه که برای سر زدن به اموالی که در اطراف مدینه داشت، رفته بود، دستور داد که تا او نیامده سکینه را دفن نکنند، روز بسیار گرمی بود وجسد بو بر داشت وخوشبوهای زیادی خریدند تا بویش را کنترل کنند اما بیفایده بود، سپس والی پیغام فرستاد که من مشغول هستم و او را دفن کنند، و نهایتا در غیاب والی او را دفن کردند [۱۱۲].
[۱۰۲] سکینه با ضم سین وسکینه با فتح نیز گفته شده است، سکینه لقب اوست، نامش: أمیمة وآمنه نیز گفته شده است، نگا: شذرات الذهب۲/۸۲ وتاریخ دمشق۲۰/۶٩. [۱۰۳] تاریخ دمشق ۶٩/۲۰۴. [۱۰۴] سیر اعلام النبلاء (۵/۲۶۲-۲۶۳). [۱۰۵] مصعب فرزند زبیر بن العوام است وازدواج وی با سکینه مشهور است، در اکثر منابع ومراجع ذکر شده و انکار آن مانند انکار نمودن وجود خورشید در روز روشن است، برای اطمینان نگا: انساب الأشرف بلاذری (۳/۱٩۵) با تحقیق محمد باقر محمودی والمحبر، ابن حبیب ص ۴۳۸، والمعارف، ابن قتیبة ص۳۱۴. [۱۰۶] امام ذهبی به مطلبی اشاره دارد که بلاذری در «أنساب الأشراف» القسم الرابع، جزء الأول ص۶۲۰-۶۲۱، آورده است. [۱۰٧] عباس بن ولید بن عبد الملک بن مروان با او ازدواج کرد. [۱۰۸] الطبقات الکبری ۸/۶۴٩ [۱۰٩] الثقات ۴/۳۵۲ شماره ۳۳۰۱. [۱۱۰] الإکمال ۴/۳۱۶. [۱۱۱] جزء چهارم ص۱۴٧ فصل المزاح والمطایبات. [۱۱۲] تاریخ دمشق ۲/۴۲۱.
مادر وی ام اسحاق دختر طلحه بن عبید الله تمیمی است، ابتدا با عموزادهاش حسن «المثنی» بن الحسن بن علی بن أبیطالب س ازدواج نمود وعبد الله «المحض» وابراهیم «الغمر» وحسن «المثلث» را از او بدنیا آورد و پس از آن با عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان ازدواج نمود و محمد «الدیباج» را از او بدنیا آورد [۱۱۳].
وی مواضع مشهوری دارد، در کربلا حضور داشت و گفتار مشهوری دارد که به فرزندانش میگفت: «فرزندان من! آن ناز ونعمت و لذتهایی که سفیهان با سفاهت خود بدست آوردهاند، جوانمردان نیز با جوانمردی خویش بدست آوردهاند، پس مبادا خود را رسوا کنید» [۱۱۴].
حافظ ابن کثیر دربارهی وی میگوید: «احادیث فاطمه بنت الحسین بن علی بن ابی طالب خواهر زین العابدین مشهورند، اصحاب سنن اربعه از وی روایت کردهاند و با کاروان أهل بیت که به دمشق آورده شدند همراه بود و وی از ثقات است» [۱۱۵].
حافظ ابن عساکر در «تاریخ دمشق» زندگینامهاش را آورده و گفته است: «بلاواسطه از جدهاش فاطمه و پدرش حسین بن علی و عمهاش زینب بنت علی و برادرش علی بن الحسین و عبد الله بن عباس و عایشه أم المؤمنین و اسماء بنت عمیس ش روایت کرده است واز بلال س نیز مرسلا روایت نموده است.
فرزندانش: عبدالله، حسن، ابراهیم، فرزندان حسن بن الحسن و محمد بن عبد الله بن عمرو، شیبه بن نعامه و یعلی بن أبی یحیی و عایشه بنت طلحه و عماره بن غزیه و ام ابی المقدام هشام بن زیاد و ام الحسن بنت جعفر بن الحسن از وی روایت کردهاند پس از شهادت پدرش همراه خانوادهاش به دمشق برده شد واز آنجا به مدینه رفت.
در رثای شوهرش حسن المثنی چنین سروده است:
وکانوا رجاء ثم امسوا رزیة
لقد عظمت تلک الرزایا وجلت
ترجمه: آنان امید ما بودند که به مصیبت تبدیل شدند، چه مصیبتهای بزرگ و سنگینی.
[۱۱۳] تاریخ بغداد ۳/۴. [۱۱۴] تاریخ دمشق ۱۸/٧۴، تهذیب الکمال ۲۵/۵۱٩ در ترجمهی: محمد بن عبد الله بن عمر شماره: ۵۳۶۴. [۱۱۵] البدایة والنهایة ۶/۸٩ ط. المعارف.
دربارهی شخصیت وی چیز زیادی برای ما نقل نشده است تا جایی که از برخی افراد که به انساب آشنایی دارند شنیده ام که حسین بن علی س فرزندی به این نام ندارد و (عمر بن الحسین بن علی) که در تاریخ دمشق از او یاد شده، همان (عمرو بن الحسن بن علی) است، که به اشتباه به عمر بن الحسین نقل شده است.
اما واقعیت غیر از این است، من شواهد زیادی پیدا کردهام که وجود پسری به این نام را برای حسین س ثابت میکند.
ابن منده میگوید: «و از جمله کسانیکه نامشان محمد است و مکنی به ابو عبد الله هستند، یکی ابو عبد الله محمد بن عمر بن الحسین بن علی بن ابی طالب است، که از پدرش حدیث روایت میکند، به نقل از شباب عصفری [۱۱۶]. یاقوت حموی در معجم البلدان میگوید: آرامگاه عمر بن الحسین بن علی بن ابی طالب س در شهری قدیمی کنار دجله با فاصله هفت فرسخ بالاتر از موصل قرار دارد، واز آنجا تا نصیبین بیست و سه فرسخ است [۱۱٧]. دولابی (۳۱۰هـ) (الذریة الطاهرة النبویة) از یکی از نوادگانش چنین نقل کرده است، أخبرنی أبو عبد الله الحسین بن علی بن الحسن بن علی بن عمر بن الحسین بن علی بن أبیطالب... [۱۱۸].
شاید کسی بگوید، مشهور است که حسین س جز از علی زین العابدین نسلی دیگری نداشته است، واین دو مطلب با هم تضاد دارند، پاسخ این است که منظور این است که نسلی که تا به امروز وجود داشته باشد غیر از علی زین العابدین باقی نمانده است، برخی از مؤرخان میگویند: نسل حسین یا تمام نسل حسین از علی زین العابدین است و برخی دیگر چنین میگویند که: نسل حسین تا به امروز..، مانند ابن المطهر در البدء والتاریخ وابن العبری (نصرانی!) در تاریخ مختصر الدول.
[۱۱۶] فتح الباب في الکنی والألقاب ص۴۶٧. [۱۱٧] معجم البلدان ۱/۴۸۱. [۱۱۸] الذریة الطاهرة ۱۱۱.
حسین س به شعر و شاعری شناخته نشده است اما برخی روایان از وی اشعاری را نقل کردهاند که نمیتوان به آن جزم نمود ومن فقط برای نمونه میآورم:
حافظ ابن کثیر میگوید: از آن جمله شعری است که ابوبکر بن کامل از عبد الله بن ابراهیم ذکر کرده و گفته است که آن شعر از حسین بن علی بن ابی طالب س است:
اغن عن الـمخلوق بالـخالق
تغن عن الکاذب والصادق
واسترزق الرحـمن من فضله
فلیس غیر الله من رازق
¬
من ظن أن الناس یغنونه
فلیس بالرحـمن بالواثق
أو ظن أن الـمـال من کسبه
زلـت به النعلان من حالق
[۱۱٩]
.
ترجمه:
با خالق خود را از مخلوق بینیاز کن که از کاذب و صادق بینیاز میگردی.
روزی را از خدای رحمان بطلب، غیر از او رزق دهندهای نیست.
هر کس بپندارد که مردم او را بینیاز میگردانند، در واقع به خدای رحمان اعتماد ندارد.
هر کسی گمان کند که مال را خود کسب کرده است، براستی که از بلندای کوهی سر به فلک کشیده سقوط کرده است.
اعمش میگوید: حسین بن علی س گفته است:
کلمـا زید یا صاحب الـمـال مالا
زید في همه وفي الإشتغال
قد عرفناك یا منغصة العیش
ویادار کل فان وبال
لیس یصفو لزاهد طلب الزهد
إذا کان مثقلا بالعیال
[۱۲۰]
ترجمه: هر چند که مال ثروتمند اضافه گردد، اندوه و مشغولیتش نیز افزون میگردد.
ای کدر کنندهی زندگانی (دنیا) و ای سرایی که همه چیزت فانی و بیبقاست، ما تو را شناخته ایم. زهد برای زاهدی که پابند عیال باشد، صفایی ندارد.
اسحاق بن ابراهیم میگوید: حسین به زیارت شهدای بقیع رفت و چنین سرود:
ناديت مكان القبور فأسكتوا
وأجابني عن صمتهم ترب الـحصى
قالت أتدري ما فعلت بساكني
مزقت لـحمهم و خرقت الكسا
وحشوت أعينهم ترابا بعد ما
كانت تأذي باليسير من القذا
أما العظام فإني مزقتها
حتى تباينت الـمفاصل والشوا
قطعت ذا زاد هذا كذا
فتركتها رحـمـا يطوف بها البلا
[۱۲۱]
صاحبان قبرها را صدا زدم اما پاسخی ندادند، و به جای آنان خاک قبرشان گفت:
میدانی با ساکنان خود چه کردهام، گوشت آنان را از هم پاشیدم و کفن شان را دریدم.
چشمانشان را که تحمل غباری را هم نداشت از خاک پر کردم.
استخوانهایشان را خورد کردم تا آنجا که مفاصل و بندهایشان از هم گسست.
ابوالقاسم علی بن محمد بن شهدک اصفهانی این شعر حسین س را نقل کرده است:.
لئن كانت الدنيا تعد نفيسة
فدار ثواب الله أعلى وأنبل
وإن كانت الأبدان للموت أنشأت
فقتل في سبيل الله بالسيف أفضل
وإن كانت الأرزاق شيئا مقدرا
فقلة سعي الـمرء في الكسب أجـمل
وإن كانت الأموال للترك جـمعت
فمـا بال متروك به الـمرء يبخل
[۱۲۲]
.
اگر دنیا ارزشمند باشد پس بهشت آن پاداش الهی، برتر و با ارزشتر است.
اگر بدنها برای مردن آفریده شدهاند، پس شهادت في سبیل الله با شمشیر بهتر است.
اگر رزق چیزی مقدر است، پس سعی کمتر برای کسب زیبندهتر است.
اگر اموال جمع کرده را باید گذاشت، پس چرا برای مالی که باقی میماند، بخل شود.
زبیر بن بکار این شعر را که حسین دربارهی همسرش رباب دختر امرئ القیس و مادر سکینه دخترش سروده نقل کرده است:
لعمرك أننی لأحب دارا
تحل بها سکینة والرباب
أحبهمـا وأبذل جل مالی
ولیس للائمی فیها عتاب
ولست لـهم و إن عتبوا مطیعا
ج حیاتی أو یغیبنی التراب
[۱۲۳]
ترجمه:
سوگند میخورم! خانهای را که سکینه و رباب در آن هستند دوست دارم.
من آنان را دوست دارم و همهی ثروتم را برایشان خرج میکنم.
ملامتکنندگان من در این مورد گناهی ندارند.
هر چند سرزنش کنندگان ملامتم کنند، تا زنده هستم حرفشان را نمیشنوم مگر آنکه در دل خاک بروم.
[۱۱٩] البدایة والنهایة ۱۱/۵٩۳، تاریخ دمشق ۱۴/۱۸۶. [۱۲۰] البدایة والنهایة ۱۱/۵٩۳ و تاریخ دمشق ۱۴/۱۸٧-۱۸۶. [۱۲۱] سابق [۱۲۲] سابق [۱۲۳] البدایة والنهایة ج۱۱/۵٩۴-۵٩۵ و تاریخ دمشق ج۶٩/ص ۱۲۰ و الإصابة ص٧۴ شماره: ۳٩۰.
تقریبا مورخان اتفاق نظر دارند که ایشان دهم محرم سال ۶۱ هجری روز عاشورا به شهادت رسیدهاند. برخی شهادت وی را در آخرین روز سال شصت هجری میدانند، که این نظر شاذ و غیر قابل قبول است.
خطیب بغدادی در این مورد در تاریخ بغداد میگوید: «برخی در تاریخ شهادت وی پندار باطلی دارند، اکثر تاریخ نویسان اتفاق نظر دارند که وی در محرم سال ۶۱ هجری به شهادت رسید، جز هشام بن کلبی که گفته سال ۶۲ هجری که این پنداری بیش نیست [۱۲۴].
برخی روز شهادت ایشان را روز شنبه و برخی دوشنبه و برخی دیگر چهارشنبه و برخی پنج شنبه و گروهی نیز روز جمعه گفتهاند.
[۱۲۴] تاریخ بغداد جلد۱ صفحه ۱۴۲
هنگامی که قریش عروه بن مسعود ثقفی س را – که آن زمان مشرک بود- نزد رسول الله ص فرستادند تا ایشان را از عمره منصرف کند، عروه از احترام صحابه به رسول الله ص و امتثال ایشان توسط صحابه به شگفت آمد و هنگامی که نزد قریش بازگشت آنچه را که دیده بود اینگونه بازگو نمود:
«ای قوم من! من نزد پادشاهان زیادی؛ از جمله قیصر و کسری و نجاشی رفتهام، به خدا سوگند! هرگز پادشاهی ندیده ام که اصحابش او را آنگونه تعظیم و احترام کنند که اصحاب محمد ص ایشان را تعظیم میکنند، به خدا سوگند! هر گاه ایشان آب دهانش را میانداخت حتما در دست یکی میافتاد و با آن سر و روی خود را میمالید و هر گاه ایشان را به کاری امر مینمود بلافاصله انجام میدادند و هر گاه وضو میگرفت نزدیک بود بر آب وضوی ایشان با هم درگیر شوند و هرگاه سخنی میگفت، همگی ساکت میشدند و به تعظیم ایشان هرگز به ایشان خیره نمیشدند، وی به شما پیشنهاد خوبی داده است آن را بپذیرید» [۱۲۵].
تاریخ برای ما ثبت نموده که خلیفهی اول؛ ابوبکر صدیق س گفته است: رسول اللهص را با احترام گذاشتن به اهل بیتش احترام کنید [۱۲۶].
و این گفتار ایشان نیازی به شرح ندارد.
امام زهری / میگوید: عمر فاروق س به فرزندان صحابه، هر یک لباسی هدیه داد و لباسی به اندازه حسن و حسین ب درمیان آنها نبود، وی پیکی به یمن فرستاد که لباسی اندازه حسن و حسین ب بیاورند و چون لباس حاضر شد فرمود: «الآن راحت شدم» [۱۲٧].
واقدی تاریخنویس معروف میگوید: عمر س حسن و حسین را به خاطر قرابت رسول الله ص همردیف پدرشان قرار داد و برای هر کدام پنج هزار درهم مقرر نمود [۱۲۸].
امام ذهبی، مورخ معروف میگوید: جعفر بن محمد صادق / از پدرش روایت نموده است که: «عمر برای حسین همانند پدرگرامیاش علی پنج هزار درهم عطا مقرر نمود» [۱۲٩].
خیراندیشی عبدالله بن عمر س نسبت به حسین س برای همه آشکار است، آنجا که قبل از عزیمت ایشان به عراق خطاب به وی فرمود: جبرائیل، رسول الله را میان دنیا و آخرت مختار گذاشت و ایشان آخرت را برگزیدند، تو جگرگوشهی رسول الله هستی، از شما نیز همین انتظار میرود [۱۳۰].
حافظ ابن عساکر در تاریخ خود از ابوالمهزم نقل کرده است که گفت: ما جنازهی زنی را تشییع کردیم و ابوهریره در این تشییع حضور داشت، جنازه مردی را نیز آوردند، ابوهریره آن را میان خود و جنازهی زن نهاد و بر آنها نماز خواند و هنگام بازگشت حسین س خسته شد و نشست، ابوهریره س با کنارهی لباسش خاک را از پاهای حسین س پاک میکرد، حسین س فرمود: تو اینکار را میکنی! ابوهریره س گفت: بگذار، اگر مردم چیزی را که من از تو میدانم، میدانستند تو را بر شانههای خود حمل میکردند [۱۳۱].
یکی از مظاهر احترام و بزرگداشت عمرو بن العاص س نسبت به حسین س آن است که ابن ابی شیبه از ولید بن عیزار روایت کرده است و میگوید: عمروبن عاص در سایهی کعبه نشسته بود که حسین بن علی س را دید که میآید، گفت: این محبوبترین اهل زمین نزد اهل آسمان است [۱۳۲].
امیر معاویه بن ابی سفیان س حسین را بسیار احترام و تعظیم مینمود و حسین جوایز و هدایای وی را میپذیرفت [۱۳۳].
حافظ ابن کثیر میگوید: هنگامی که خلافت به معاویه رسید حسین همراه با برادرش حسن س نزد وی رفت وآمد میکردند، وی آنان را خیلی اکرام میکرد و به آنان مرحبا میگفت و عطایای زیادی را اهدا مینمود ودر یک روز به آنان دویست هزار داد و گفت: بگیرید من پسر هند هستم [۱۳۴] و به خدا قسم قبل و بعد از من هیچ کس چنین عطایایی نداده است، حسین س گفت: به خدا سوگند نه قبل و نه بعد از تو کسی افرادی بهتر از اما نخواهد یافت که به ایشان هدیه بدهد.
پس از وفات حسن ایشان هر ساله نزد معاویه س میرفت و امیر معاویه به ایشان عطایایی میداد [۱۳۵].
باری معاویه س از بر خورد تند حسین س گلایه کرد، برخی گفتند: «به وی نامهای بنویس و ایشان و پدرش را نکوهش کن، گفت: هر عیبی که دربارهی او و پدرش بگویم، دروغ گفته ام و برای من شایسته نیست که کسی را به دروغ نکوهش کنم. چگونه عیبی به حسین نسبت دهم در حالی که ایشان آن عیب را ندارد [۱۳۶].
تمام اهل بیت که معاصر حسن و حسین س بودند ایشان را احترام و تکریم میکردند، ابن عساکر با سند خود از مدرک بن عماره نقل کرده است که وی گفت: «ابن عباس س را دیدم که رکاب حسن و حسین را گرفته بود، به او گفتند: چگونه رکاب آنان را میگیری، در حالی که تو بزرگ و بزرگوار هستی، گفت: اینان فرزندان رسول الله ص هستند آیا این برایم سعادتی نیست که رکاب آنان را بگیرم» [۱۳٧].
ابن عساکر از رزین بن عبید نقل کرده است که میگوید: نزد ابن عباس بودم که علی بن حسین آمد، ابن عباس گفت: مرحبا بالحبیب بن الحبیب (یعنی خوشامد محبوب فرزند محبوب) [۱۳۸].
این است نگاه اصحاب به ریحانهی مصطفی ص واین است جایگاه ایشان نزد اصحاب رسول الله ص.
[۱۲۵] صحیح بخاری، کتاب الشروط باب الشرط في الجهاد حدیث شماره: ۲۵/۸۱ [۱۲۶] صحیح بخاری، فضائل صحابه، باب مناقب قرابت رسول الله ص و باب مناقب الحسن والحسینب، شماره: ۳٧۵۱ و شماره: ۳٧۱۳. [۱۲٧] سیر اعلام النبلاء جلد ۳ صفحه ۲۸۵ ، تاریخ دمشق جلد ۱۴ صفحه: ۱٧٧. [۱۲۸] سابق [۱۲٩] سیر أعلام النبلاء جلد۳ صفحه ۲۸۵ و تاریخ اسلام حوادث سال ۶۱ هجری صفحه ۱۰، ۵۰۰۰ درهم سهم اهل بدر بود که از بزرگان صحابه بودند و ایشان حسن و حسین را همردیف اهل بدر قرار دادند و این شرف بزرگی است و نشان محبت و قدرشناسی اهل بیت نزد عمر فاروق است. [۱۳۰] نگا: صحیح ابن حبان جلد ۱۵ صفحه ۴۲۴ شماره ۶٩۶۸ و الزهد ابن ابی عاصم، جلد ۱ صفحه ۱۴۳ شماره: ۲۶٧ و سنن بیهقی جلد٧ صفحه: ۴٧ شماره ۱۳۰٩۸، تاریخ دمشق جلد۴ ص۱۲٧ و ج۱۴ ص۲۰۲ و همگی از یحیی بن اسماعیل بن سالم از شعبی روایت کردهاند. [۱۳۱] تاریخ دمشق ج۱۴ ص ۱٧٩-۱۸۰ و سیر اعلام النبلاء ج۳ ص ۲۸٧ به اختصار. [۱۳۲] مصنف ابن ابی شیبه جلد ٧ ص۲۶٩. [۱۳۳] سیر اعلام النبلاءج۳ ص ۲٩۱. [۱۳۴] اشاره به این که مادرش هند بنت عتبة بن ربیعۀ بن عبدشمس بن عبدمناف (در جدش عبدمناف با رسول الله ص بهم میرسد)، وی مسلمان شد و با آن حضرت ص بیعت نمود. [۱۳۵] البدایة والنهایة ج۸ ص۱۵۰-۱۵۱. تاریخ الإسلام زندگی حسین۱۰۴. تهذیب تاریخ دمشق ج۴ ص۳۱۵. [۱۳۶] انساب الأشراف ج۳ ص۳۶۱. [۱۳٧] تاریخ دمشق ج۱۴ ص۱۸۱. [۱۳۸] تاریخ دمشق ج۴۱ ص۳٧۰، والبدایة والنهایة ج٩ ص۱۰۶.ط: المعارف.
نوشته:
دکتر محمد الشیبانی
زندگانی حسین س حوادث و اتفاقات نمایان و بارزی دارد که پرسشهایی بسیاری از خود به جا گذاشته است که آثار آن امروزه نیز گریبانگیر ماست، شاید بتوان گفت که بارزترین نشان این حوادث و اتفاقات مبارزات سیاسی حسین س است که در مخالفت بیعت با یزید و در پی آن خروج به کربلاست، که در پی نامههای فراوان اهل کوفه عزم سفر نمود که نهایتا اهل کوفه به ایشان و اهل بیت خیانت کرده و آنان را با لشکر ابن زیاد تنها گذاشتند که نتیجه آن رویارویی همان فاجعهی کربلاست.
از آنجا که این فاجعه، تاریخ و وضعیت آن روز مسلمانان و بلکه آیندهی آنان را نیز تحت الشعاع خود قرار داده است و برای اینکه در تحلیل، استدلال و نتیجه از انصاف دور نشده باشیم لازم است این قضیه را از ابتدا و اصل ماجرا مطرح کنیم و با اخلاص یک مسلمان و بیطرفی یک پژوهشگر طالب حق، همگام با آن حرکت کنیم و حوادث آن را بررسی نماییم.
قضیه از آنجا آغاز شد که معاویه س برای یزید بیعت گرفت، اما انصافا ابتدای قضیه پیش از آن است، البته بیعت یزید میتواند آغاز بحث ما از آن برههی حساس زمانی باشد و بنا به نیاز طبیعت تحقیق به حوادث پیش از آن نیز گریزی بزنیم، اینگونه از طولانی بودن بحث که موجب ملامت خاطر خوانندگان میگردد، نیز پرهیز کرده ایم.
پیش از آنکه از مخالفت حسین س با بیعت یزید سخن بگوییم بر خود لازم میدانم که ابتدا دربارهی خود بیعت و عواملی که معاویه س را بر آن داشت، مطالبی را بیان کنم.
فراموش نکنیم اوضاعی که در آن با ابوبکر و عمر و عثمان ش بیعت شد و زمانی که معاویه برای پسرش یزید بیعت گرفت بسیار متفاوت است. خلافت ابوبکرصدیق س برای همه امت خیر و صلاح بود، با مرتدان جنگید و دین الهی استوار و ماندگار شد، ابوبکر و عمر و سایر اصحاب و اهل بیت علیه مخالفان ید واحدی بودند و در دوران آنان اختلافی بروز نکرد و کسی به مخالفت بر نخواست، خلافت آنان مورد اتفاق همه بود و همگان مطیع و فرمانبردار ایشان بودند. پس از آنکه عمر س ضربه خورد توصیه کرد که یکی از شش نفر که از عشرهی مبشره هستند برای خلافت انتخاب شود که عبارت بودند از عثمان بن عفان، علی بن ابی طالب، زبیر بن عوام، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحه بن عبیدالله ش.
یکی از این شش نفر باید خلیفه میشد که همهی آنان صلاحیت و فضیلت داشتند و به بهشت مژده داده شده بودند و در اسلام نیز سابقهی درخشان داشتند و در نتیجه همهی مردم به فضل و بزرگواری و سابقهی دینداری آنان معترف بودند.
پس از رایزنی با صحابه ش عثمان ذیالنورین چون که برترین کاندیداهای خلافت مسلمین بود به این منصب برگزیده شد، در اواخر خلافت ایشان فتنه سر بر آورد و ایشان محاصره گردیده و مظلومانه شهید شد، پس از وی علی س خلافت را به عهده گرفت، همهی مردم برای بیعت با وی همصدا نبودند، چرا که ایشان و کسانی که پیرامونش بودند متهم به دست داشتن در قتل خلیفه بودند، و یا لااقل متهم بودند که با شورشیان تساهل کردند که نهایتا عثمان س میان آنها به شهادت رسید.
سرزمین شام با فرماندهی معاویه س جریان مخالف را تشکیل میدادند، شامیها در پی انتقام قاتلان عثمان که بخشی از سپاه علی بودند بر آمدند، درگیری و تفرقه آغاز شد، گروهی از مسلمانان کشته شدند و این نکته، نکته آغاز و پیدایش فرقههایی همچون خوارج و غیره گردید.
موقعیت جامعهی اسلامی آن دوران با توجه به تحول فکری و اعتقادی طیفی از جامعه، امیر معاویه را بر آن داشت که در انتخاب خلیفه و جانشین خود تجدید نظر کند.
شامیها در ارزشها و آرمانهای خویش ثبات بیشتری داشتند و از این رهگذر معاویه س توانسته بود که در مقابل اهل عراق پیروزیهایی بهدست آورد، عراقیها که شورشیان متهم به قتل عثمان س در میان قبایل آنان نفوذ کرده بودند، وجه مشترک و رابطهی دینی مشخصی که آنان را به هم بدوزد نداشتند و علاوه بر آن اختلافافکنان و فتنهگرایان که یکی از عوامل ناکامی علی س و منبع اصلی اذیت و آزار ایشان و فرزندانش پس از وی بودند، در عراق کم نبودند [۱۳٩].
اما اهل حجاز، صحابه و بزرگان تابعین، فقها و علمای بلندپایه را در میان خود داشتند و حجاز در آن دوران به حق نمایندهی اسلام بود، نه فکر و اندیشه باطلی در آن ظهور کرده بود و نه از منکرات و بدعتها خبری. محیط حجاز، محیط علم و دین و تقوا بود؛ زیرا صحابه و فرزندانشان هم در مکه و هم در مدینه وجود داشتند.
در میان اهل حجاز افراد سرشناس و شاخصی از فرزندان صحابه همچون: حسین بن علی، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابوبکر ش به عنوان نامزدهای اصلح برای تصدی خلافت پس از معاویه س وجود داشتند.
در اینجا یک سؤال بسیار مهم مطرح است وآن اینکه: چرا معاویه س یکی از این چهار نفر را بر نگزید؟
در پاسخ میگوییم: اتفاق تمام مناطق بر یک فرد معین کار بسیار مشکلی بود؛ زیرا هنوز میان آنان اختلافاتی وجود داشت.
شامیها، عراقیها را به عنوان پناهگاه شورشیان قاتل عثمانس میدانستند، بعید بود که اهل شام از ارزشها واهدافی که بخاطر آن شمشیر زدهاند، یعنی حمایت وخونخواهی خلیفهی مظلوم، تنازل کنند، پس چگونه شامیها میتوانستند نامزدی را بپذیرند که مورد حمایت اهل عراق است؟
شامیها عموما اهل حجاز علی الأخص اهل مدینه را مسؤل قتل عثمان س میدانستند، در حضور آنان و جلوی چشمشان شورشیان یک ماه خلیفه را محاصره کردند واز دیوار منزل وی بالا رفتند وخلیفه را شهید کردند، اما اهل مدینه هیچ کاری انجام ندادند، بنابراین -از دیدگاه شامیها- عاقلانه نبود که نامزدی از اهل مدینه را برای تصدی خلافت بپذیرند [۱۴۰].
شامیها به نامزدی که از عراق ومدینه بخواهد خلافت را به عهده بگیرد، چنین دیدگاهی داشتند، دیدگاه اهل عراق نیز در مورد جانشین معاویه س با دیدگاه شامیها تفاوت چندانی نداشت.
عراقیها حسین بن علی س را حمایت و تأیید میکردند وبه مشکل میتوانستند به فردی دیگری به جای ایشان رضایت دهند.
از این گذشته افرادی که نامزد بودند به طور کامل مورد تأیید اطرافیان و معاصرین خود نبودند، بنیامیه نمیخواستند که خلافت به فردی غیر از قبیلهی آنان برسد، آنان بزرگترین قبیلهی قریش واهل سیادت وامارت بودند [۱۴۱].
برای بر چیدن اختلافات که بسا امت را در ورطه درگیریهای جدیدی میانداخت و کیان حکومت اسلامی را متزلزل میساخت، معاویه س پسرش یزید را تنها نامزدی میدید که از حمایت اهل شام که در استقرار دولت نقش اساسی را ایفا میکردند، برخوردار است.
معاویه س انگیزهاش را از ولایت عهدی یزید هنگامی که در آخرین حج خویش از بزرگان فرزندان صحابه تأییدیه جمع میکرد، ابراز نمود، آن جز بیم این که پس از مرگ وی اختلاف دامنهی گسترده تری پیدا کند [۱۴۲] وامت را درگیر جنگی خانمانسوز گرداند که آن سرش ناپیداست، چیزی دیگری نبود.
[۱۳٩] نگا: بخش «مقتل الحسین س». [۱۴۰] برای پاسخ دادن به این شبهات: نگا: رساله کارشناسی ارشد برادر محمد عبدالله الغبان در مورد فتنه و قتل عثمان که سال ۱۴۱۱هـ در دانشگاه اسلامی مدینه بررسی شد و دار العبیکان آن را چاپ کرده است، وهمچنین رسالهی عبدالحمید علی ناصر در مورد خلافت علی س که سال ۱۴۱۳هـ در دانشگاه مذکور بررسی گردید وتوسط مکتبة الرشد به چاپ رسیده است. [۱۴۱] خاندان بنی امیه مزایای عدیدهای داشتند که با توجه به آن رسول الله تعدادی از آنان را ولایت دادند و به منصب امارت انتصاب نمودند، راویان وتاریخ نگاران همه متفق القولند که هنگام وفات رسول الله ص عتاب بن اسید امیر مکه، خالد بن سعید امیر صنعاء، ابوسفیان بن حرب امیر نجران، ابان بن سعید بن العاص امیر بحرین، سعید بن القثب ازدی هم پیمان بنیامیه، امیر جرش و پیرامون آن، مهاجر بن بنی امیة مخزومی امیر کنده و صدف، عمرو بن العاص امیر عمان و عثمان بن ابی العاص امیر طائف بودند که همه اینان از بنی امیه هستند. نگا: بلاذری، انساب الأشراف ج۱ ص۵۲٩-۵۳۰، ابو حیان توحیدی، الإمتاع والمؤانسة ج۱ ص٧۴. شیخ الإسلام ابن تیمیۀ منهاج السنة ج۲ ص٧۴. ابوحیان میگوید: وقتی که رسول الله ص این پایه را گذاشتند و آنان را مطرح کردند، چگونه امیدوار وخواهان امارت نباشند، وخود را از دیگران مقدمتر نپندارند، الإمتاع والمؤانسة: ج۲ ص٧۴. مقریزی میگوید: ناگفته پیداست که انتصاب بنی امیه به این مناصب از جانب رسول الله ص اشارهای است به این که، خلافت به آنان خواهد رسید، النزاع والتخاصم ص۶۳-۶۴. [۱۴۲] ابن سعد: طبقات الکبری، ج۴ ص۱۴٩-۱۵۰.
معاویه س با پشتیبانی اهل شام وارد جنگ شد وخلافت را به عهده گرفت، شامیها بیش از همه مطیع معاویه س بودند و بنی امیه را دوست میداشتند [۱۴۳].
آنان باور کرده بودند که اهل عراق و مدینه سبب اصلی قتل خلیفهی مسلمانان عثمان ذیالنورین س هستند.
دلیل این اطاعت و محبت این است که هنگامی که امیر معاویه ولایتعهدی یزید بن معاویه را به اهل شام پیشنهاد کرد، همگی بدون هیچ رأی مخالفی پذیرفتند و با یزید به عنوان ولی عهد و خلیفه بعد از پدرش بیعت کردند.
در مقابل احساس بسیاری از اهل عراق که میخواستند حتما یکی از اهل بیت باید خلیفه گردد، اهل شام به هیچ عنوان راضی نبودند که شخصی غیر از بنیامیه خلافت را به عهده بگیرد واحساس قومی مردم همین بود که خلافت باید در بنی امیه وسرزمین شام باقی بماند. به طور مثال هنگامی که اهل مکه با ابن زبیر بیعت کردند، بسیاری از اشراف شام اعتراض کردند و گفتند: پادشاهی در میان ما بوده وما رضایت نخواهیم داد به اهل حجاز منتقل گردد [۱۴۴].
بر دولت اسلامی در آغاز یعنی همان دوران خلفای راشدین ش نگرش دینی غالب بود و از خلافت معاویه به بعد عصبیت تقویت یافته و بُعد دینی در دلها ضعیف گشته بود و نیازمند بعد و صبغهی پادشاهی وعصبیت بود، اگر فرد منتخب به ولایت عهدی از لحاظ عصبیت نژادی مورد حمایت نبود، مقبولیتی نمییافت و خیلی زود نقض عهد میشد و اتحاد جای خود را به تفرق و اختلاف میداد [۱۴۵].
این نظریه و استنتاج ابن خلدون قابل احترام و تأیید است، بویژه اینکه ابن خلدون در دنیای سیاست وارد شده وزندگانی سیاسی داشته است، لذا این استنتاج او بر گرفته از تجربهی او میباشد که به اوضاع سیاسی و نتائج آن آشنایی کافی داشته است.
تحولات سیاسی معمولا با ابهام و پیچدگی همراه است، هر کس نمیتواند با نگاه اول به حقایق و واقعیتهای آن پی ببرد.
توان قبیلهی کلب ونقشی را که در تثبیت قدرت داشتند نباید نادیده گرفت، (کاری که حسان بن مالک بن بحدل بزرگ قبیلهی کلب کرد) آنان داییهای/ماماهای یزید بودند، رهبر این قبیله بود که بعدها خلافت مروان بن حکم را تثبیت کرد [۱۴۶].
شعوط معاویه س را در انتخاب یزید به ولایتعهدی معذور میداند و میگوید: از آنجا که عصبیت و قدرت بدست بنی امیه بود، اقدام معاویه به این کار، بسیار طبیعی است که همه منصفان آن را میپذیرند وعقلا بر آن صحه میگذارند [۱۴٧].
از ناحیه عملی نیز انتقال خلافت بنی امیه به دیگران در آن هنگام کاری نشدنی بود، زیرا والیان تمام ولایتها از بنی امیه یا از هواخواهان آنان بودند و سپردن خلافت به یکی از فرزندان صحابه به معنای عزل آنان بود که چه بسا آن را نمیپذیرفتند و دوباره صحنههای جمل و صفین در دامنهی گستردهتر تکرار میشد [۱۴۸].
این نکته توان و پشتیبانی بنی امیه را در شام برای ما نمایان میکند که مروان بن الحکم توانست با پشتیبانی اهل شام بر عمال عبد الله بن زبیر پیروز شود و هم چنین پس از وی پسرش عبد الملک بن مروان نیز با پشتیبانی و حمایت آنان ابن زبیر را شکست دهد و در سال ٧۳هـ وی را به قتل برساند، میبینیم که اهل شام از ابن زبیر اطاعت نکردند، بلکه اهل عراق به برادرش مصعب بن زبیر خیانت کردند و به عبد الملک بن مروان پیوستند، سکینه دختر حسین س خیانت اهل کوفه به شوهرش مصعب بن زبیر را با این جملات بیان میکند: «ای اهل کوفه! خدا شما را نفرین کند؛ در خردسالی مرا یتیم و در بزرگسالی بیوه ام کردید» [۱۴٩]. راستی چرا امت بر ابن زبیر متفق نشدند، در آن زمان که هیچ کس جایگاه و فضایل او را نداشت؟ بلکه بر عکس عبد الملک بن مروان که از نظر سنی به سان یکی از فرزندان ابن زبیر بود، توانست خلافت و رهبری مسلمانان را به چنگ آورد.
[۱۴۳] اطاعت و فرمانبری اهل شام به طبیعت زندگی مردم سرزمین شام بر میگردد، و قبایل آنان قرنها قبل از آمدن اسلام در آنجا توطین یافته بودند و در معرض تأثیر پذیری از تمدن یونانی و رومانی بودند ، و این عوامل در اطاعت از دولت و پیروی از نظام بسیار تأثیر گذار بود، و اضافه بر آن از دیر باز امرایی داشتند که به اطاعت از آنان خو گرفته بودند، وهنگامی که امیر معاویه آمد در اطاعت از وی مشکل چندانی احساس نمیکردند. تاریخ الدولة العربیة ص۱۴٩-۱۵۰.
[۱۴۴] الطبرانی: معجم الکبیر، ج٧ ص۲۵٧؛ اسنادش منقطع است.
[۱۴۵] ابن خلدون، المقدمة، ج۶ ص۲۶۵. نگا: دکتور محمد عابد الجابری، معالم نظریة ابن خلدون في التاریخ الاسلامی ص۲٧۲ و بعد از آن.
[۱۴۶] هشام بن محمد الکلبی: نسب معد والیمن الکبیر، ۲/۵٩۶ جمهرة النسب لإبن الکلبی ج۱ ص۱۸۳ المسعودی، التنبیه والإشراف ص۲۸۳، عمرو بن مخلاة کلبی میگوید:
رددنا لـمروان الخلافة بعد ما
جری للزبیریین کل برید
فإلا یمکن منا الـخلیفة نفسه
فمـا نالـها إلا ونحن شهود
نگا: ابن بدران، مختصر تاریخ دمشق، ج۴ ص۱٩۴.
[۱۴٧] شعوط: اباطیل یجب أن تمحی من التاریخ، ص۳۴. امام مالک میگوید: تنها چیزی که مانع شد که عمر بن عبدالعزیز فردی صالح را بعد از خود بر گزیند که بیعت بعد از او برای یزید بن عبد الملک گرفته شده بود، عمر بن عبدالعزیز ترسید که اگر برای دیگری بیعت بگیرد، یزید شورش کند، وجنگی براه اندازد که مهار و اصلاح آن مشکل باشد. نگا: ترتیب المدارك، قاضی عیاض، ج۱ ص۱٧۰، منهاج السنة ج۱ ص۵۵۰.
[۱۴۸] احمد شلبی: موسوعة التاریخ الإسلامی ج۵ ص۴۸.
[۱۴٩] انساب الأشراف: ص۱٩۵.
¬¬بدون تردید صحابه و فرزندانشان از یزید افضل و اصلح بودند، لیکن با وجود این معاویه پسرش را به رهبری مسلمانان از دیگران توانمندتر میدانست؛ زیر او سالیانی طولانی در کنار پدرش بوده است، و از حمایت بیدریغ اهل شام نیز برخوردار بود و از نزدیک روند سیاسی آن دوران را دنبال میکرد.
معاویه س در پسرش صفات حسنهای مانند، کرم، جوانمردی، شجاعت، دلیری و لیاقت رهبری سراغ داشت و با توجه به این صفات به وی به دیدهی اعجاب و ارزش و بزرگی مینگریست.
معاویه س فردی نبود که از ویژگیها و توانمندیهای افراد غافل باشد، او پروردهی بیت رهبری و زعامت مکه بود و بیش از چهل سال از عمرش را در امارت و حکومت سپری کرده بود، او به درستی از ویژگیها و مزیتهای فرماندهان، امرا و عقلا آگاهی داشت و قدر و فضیلت هر یک را میشناخت. معاویه س احساس کرده بود که پسرش دلدادهی دادگستری و تأسی از خلفای راشدین است، او دربارهی سیاستی که در ادارهی امور در پیش خواهد گرفت از یزید پرس و جو میکرد و یزید در پاسخ میگفت: «پدرم! والله سیاست عمر بن خطاب را در پیش خواهم گرفت» [۱۵۰].
معاویه س به درستی میدانست که علاوه از یزید جوانان دیگر قریش نیز از این مزایا و ویژگیها برخوردارند، و این مزایا با آن آرمانهای شخصی که بعدها پدید آمد، چه بسا امت را درگیر فتنه و جنگ کند، اما یک مزیت یزید را از دیگرران ممتاز کرده بود و آن چیزی است که دولت بیش از هر امری نیازمند آن است، و آن چیزی نیست جز توان رزمی و لشکری [۱۵۱].
«از دیدگاه معاویهس گرچه این اقدام وی منجر به حقتلفی و نادیده گرفتن شایستگی افرادی میشد اما ضامن حفظ دولت اسلامی بود و مردم را از فتنهها و هرج و مرج احتمالی که پس از فوت هر خلیفه و یا شکست وی از جانب مخالفان پدید میآید، در امان نگه میدارد، و بیم آن داشت که اگر مسلمانان هم چنان با هم درگیر باشند دشمنان ساز و برگی جدید فراهم نمایند و در قلب جزیرة العرب بر آنان بتازند، خدا میداند که عواقب وخیم آن بر اسلام و مسلمانان چه باشد» [۱۵۲].
حاکم در این زمینه مورد اتهام قرار نمیگیرد و لو این که پدر و یا پسرش را به ولایت عهدی خود برگزیند؛ زیرا او موظف است که در حیات خود برای مسلمانان خیر اندیش باشد، و پس از مرگ دیگر تبعاتی را متحمل نخواهد بود، بر خلاف نظری که حاکم را در صورت برگزیدن پدر و یا پسر خود به ولایت عهدی متهم میدانند و یا گروهی دیگر که فقط در صورت انتخاب پسر به عنوان ولی عهد حاکم را متهم میدانند.
«وی فراتر از این پندارهاست، به ویژه در صورتی که در این کار داعیهای قوی باشد مانند وجود مصلحتی و یا دفع مفسدهای که در آن صورت این گمان به طور کلی منتفی است، مانند کاری که معاویه س دربارهی پسرش انجام داد، گرچه کار معاویه با موافقت مردم انجام شد و این موافقت برای وی در این زمنه حجت است» [۱۵۳].
ابن بطال میگوید: انتخاب شخصی توسط حاکم به عنوان خلیفه و جانشین پس از خود بر عامهی مسلمانان نافذ است؛ زیرا صحابه و عموم مردم به اتفاق به انتخاب عمر توسط ابوبکر عمل نمودند و هم چنین در پذیرش شورای شش نفره نیز اختلاف نکردند، و این شبیه وصیت مردی به فرزند خود است؛ زیرا او را خیر اندیشتر میپندارد، حاکم نیز این گونه است» [۱۵۴].
ابن عباس به فضیلت یزید [۱۵۵] معترف بود و با وی بیعت نمود و هم چنین ابن عمر نیز بیعت نمود و جز حسین بن علی ب کسی باقی نماند که اهل فتنه در حیات معاویه س نیز او را تحریک نمودند اما حسن س او را بر حذر داشت و پس از درگذشت معاویه س، تصمیم گرفت به آنان بپیوندد که صحابه وی را از این کار بازداشتند که ایشان نپذیرفت و آن حوادث رخ داد.
اما عبدالله بن زبیر ب را امیر معاویه از این اقدامات بر حذر داشت و نهایتا وی پس از محاصره آرزو میکرد کاش معاویه زنده بود و او را از آن حالت میرهانید. [۱۵۶]
[۱۵۰] ابن ابی عاصم، الآحاد والمثانی (۱/۳٧۵) با سند حسن. [۱۵۱] محب الدین الخطیب: پانوشتهای کتاب العواصم والقواصم ابن العربی، ۲۲۲-۲۲۳. [۱۵۲] محمد کرد علی، الإسلام و الحضارة العربیة (۲/۳٩۵). [۱۵۳] ابن خلدون- المقدمة (۱/۲۶۴-۲۶۵). [۱۵۴] فتح الباری (۱۳/۲۱۸). [۱۵۵] أنساب الأشراف (۴/۲/۲۸٩-۲٩۰) با سند حسن. [۱۵۶] أنساب الأشراف (۴/۲/۳۴۶-۳۴٧) با سند حسن.
معاویه س به خاطر حفظ یکپارچگی و وحدت کلمه که از دیدگاه شریعت اسلامی بسیار مهمتر است با وجود فاضل، مفضول را برگزید، و با توجه به صحبت و عدالتش چیزی دیگر از وی انتظار نمیرفت [۱۵٧].
فرزندان بزرگوار صحابه امثال: ابن عمر، ابن عباس، ابن زبیر، حسین بن علی و عبدالله بن عمرو بن عاص و غیره بسیار بودند، [۱۵۸] البته فرزندان صحابه در میان خود بر شخصیت واحدی اتفاق نظر نداشتند، مثلا ابن عباس پس از وفات یزید نیز با ابن زبیر بیعت نکرد با این که شهرهای بسیاری با وی بیعت کرده بودند، بلکه از وی انتقاد میکرد و در برخی کارها وی را سرزنش مینمود [۱۵٩].
و هم چنین محمد بن الحنفیه و ابن عمر نیز با ابن زبیر بیعت نکردند، بنابراین چه کسی میتواند تضمین نماید که تمام طرفها بر شخصیت واحدی اتفاق کنند؟.
فقها برای احراز صلاحیت امامت شروط عدیدهای گذاشتند، از آن جمله این که حاکم باید قریشی [۱۶۰]، مجتهد، عادل، و صاحب علم و قدرت و سیاست و پختگی و حسن تدبیر باشد [۱۶۱] و غیر آن.
از امام احمد نقل شده که عدالت و علم و فضل را شرط ندانسته است. [۱۶۲]
از سیاست عمر س در انتخاب والیان چنین بر میآید که ایشان تنها برتری دینی را ملاک نمیدانست بلکه به بینش سیاسی افراد همراه با اجتناب از نواهی شرعی اعتبار قایل بود، بدین جهت معاویه و مغیره بن شعبه ب را با وجود افرادی برتر از اینان از لحاظ دینی، امثال: ابودرداء در شام و ابن مسعود در کوفه، به امارت برگزید [۱۶۳].
از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند: گاه من فردی را بر میگزینم و فردی دیگر را که نزد من محبوبتر است رها میکنم، اما شاید او بیدارتر و قدرتمندتر باشد [۱۶۴].
بدین جهت رسول الله ص خالد بن ولید س را به عنوان فرماندهی لشکر منصوب میکردند با این که گاهی کارهایی از او سر میزد که چندان خوشایند ایشان نبود، ابوذر س از لحاظ امانت و صداقت [۱۶۵] از وی برتر بود اما رسول الله ص به وی فرمودند: ای ابوذر! تو ضعیف هستی، من آنچه را برای خود پسندیدم، برای تو نیز میپسندم، هرگز حتی بر دو نفر هم امیر نباش و سرپرستی مال یتیمی را قبول مکن [۱۶۶].
ابوذر س را از ولایت و امارت نهی فرمودند زیرا وی را ضعیف میدانستند [۱۶٧].
ابوبکر س نیز خالد بن ولید س را به فرماندهی گماشتند و با لغزشهایی که از او سر زد او را عزل نکرد؛ زیرا مصلحت ابقای وی بر این پست از مفسدهاش راجحتر بود. [۱۶۸]
و شرحبیل بن حسنه [۱۶٩] را از کار گرفت و گفت: «از خدا شرم میکنم که تو را ابقا کنم در صورتی که از تو افراد قویتر هستند» [۱٧۰].
ثابت مولای سفیان میگوید: از معاویه شنیدم که میگفت: با وجود عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو و دیگر بزرگان، من بهترین شما نیستم اما امیدوارم در مقابل دشمن از شما سختتر و به قوت و فن امارت از شما آگاهتر و خوش اخلاقتر باشم [۱٧۱].
اگر قرار باشد از میان دو نفر که یکی امانت دارتر و دیگری مقتدرتر باشد، یکی را انتخاب کنند باید در مقابل فرد ضعیف ولو امانت دارتر باشد آن که برای ولایت مفیدتر و ضررش کمتر باشد، انتخاب شود [۱٧۲] واجب آن است که در هر موردی اصلح برگزیده شود.
از امام احمد پرسیده شد: از میان دو فرمانده که یکی قوی اما فاجر و دیگری صالح اما ضعیف است، با کدام یک باید به جنگ رفت؟ فرمود: فاجر قوی، قدرتش به نفع مسلمانان است و فجورش به خودش بر میگردد و اما فرد نیکوکار ضعیف، صلاحش به خودش بر میگردد و ضعفش به مسلمانان میرسد، باید به همراه قوی فاجر جنگید [۱٧۳].
مقصود اصلی انتخاب امام و حاکم حفاظت مسلمانان و دفع شر دشمن و گرفتن مچ ظالم و دادستانی برای مظلوم و تامین امنیت راهها و تقسیم بیت المال بر اساس تعالیم شرعی است، هر کس توانست این امور را به انجام برساند مقصود از امامت از او حاصل گشته است و مردم از ولایتش بهره میبرند و امنیت و آسایش فراگیر میشود و مردم با راحتی و امنیت مالی و جانی زندگانی میکنند، گرچه از او فردی عالمتر نیز وجود داشته باشد؛ زیرا از علم و تقوا و عبادت عالم نفعی در این زمینه به مردم نمیرسد و اگر شخصی توانایی اجرای احکام شرعی را نداشته باشد، محض این که فلانی خیر اندیش است و در پی اجرای احکام شرعی است، برای مردم سودی نخواهد داشت [۱٧۴].
جوینی میگوید: معظم اهل سنت میگویند باید افضل را برای امامت برگزید مگر آن که انتصاب وی موجب هرج و مرج و بیثباتی و فتنه گردد که در این صورت انتصاب مفضول در صورتی که صلاحیت امامت را داشته باشد، جایز است، همان گونه که جایز است مفضول با وجود افضل امامت نماز را بر عهده گیرد [۱٧۵].
[۱۵٧] ابن خلدون (۱/۶۵)، دعای رسول الله ج برای معاویه س به هدایت ثابت و محرز است، نگا: الفتح الربانی (۲۳/۱٧۲-۱٧۳)، ترمذی ۵/۶۸٧ شمارهی ۳۸۴۲ و گفته است: حسن غریب. ابن عساکر (۲۴۳/۱۶۱۲). آلبانی شواهد و متابعات زیادی برایش آورده و سپس گفته است: فی الجمله حدیث صحیح است و این طرق بر قوت آن میافزایند. نگا: السلسلة الصحیحة ۴/۶۱۴ شمارهی ۱٩۶٩. ابن عباسس به فقاهت وی گواهی داده است، نگا: صحیح البخاری (فتح الباری ۳/۱۳۰) و ابن حجر افزوده است: «ظاهر گواهی ابن عباسس به فقه و صحبت وی گویای فضل کثیری است» (٧/۱۳۱). ابودرداء به حسن نماز وی گواهی داده است، مجمع الزوائد ٩/۳۵٧ و گفته: رواه الطبرانی و رجاله رجال الصحیح. و نگا: منهاج السنة ۶/۲۳۵، و فضائل معاویۀ، ابینعیم شمارهی ۱۵۶۴، کتابخانه مخطوطات دانشگاه اسلامی. ابن سعد ۴/۱/۱۴٩با سندی صحیح. [۱۵۸] سبکی: طبقات الشافعیة الکبری ۱۰/۳۰۰. [۱۵٩] عبدالرزاق: المصنف ۱۱/۴۵۳ شمارهی ۲۰٩۸۵ با سندی صحیح. این سعد، الطبقة الرابعة ۱/۱۴۶ با اسنادی صحیح، ابن ابی عاصم: الآحاد والمثانی، ۲/۳٧۸، طبرانی، المعجم الکبیر ۵/۳۳٧ با اسنادی حسن، ابن عساکر ٧۳۳، ۶٧۴ ق/۱۶، ذهبی: سیر أعلام النبلاء ۳/۱۵۳. [۱۶۰] عیاض میگوید: این که امام باید قریشی باشد مذهب تمام علماء است و از مسائل اجماعی محسوب میگردد و از احدی از سلف قول مخالفی نقل نشده است، و بعدیها نیز بر آن صحه گذاشتهاند. و افزوده است: نظر خوارج و معتزله در این باره به خاطر مخالفت با مسلمین، معتبر نیست... (فتح الباری ۱۳/۱۲٧) و ابن حجر گفته است: کسانی که اجماع را نقل کردهاند میبایست قول عمر س را در این باره نقل شده است تاویل کنند، احمد از عمر با سندی که رجالش ثقهاند نقل کرده است که: «اگر مرگم فرا رسد و ابوعبیده زنده باشد او را خلیفه میگردانم» و در ادامه میگوید: «اگر مرگم فرا رسد و ابوعبیده مرده باشد، معاذ بن جبل را به خلافت بر میگزینم...». معاذ بن جبل انصاری است نه قریشی، احتمالا: یا این اجماع پس از عمر شکل گرفته است و یا اجتهاد عمر در این مورد تغییر کرده است والله اعلم. فتح الباری (۱۳/۱۳٧)، و نگا: عبدالوهاب خلاف، السیاسة الشرعیة، ۲٩. [۱۶۱] ابن زبیر: الروض الباسم، ۲/۳۲، باقلانی: الإنصاف ۱۱۲-۱۱۳، بغدادی: اصول الدین ص ۱۳٩. [۱۶۲] ابویعلی الفراء: الأحکام السلطانیة، ص ۲۰. [۱۶۳] ابن حجر: فتح الباری ۱۳/۳۱۱. [۱۶۴] عبدالرزاق: المصنف ۱۱/۳۲۳ شمارهی ۲۰۶۵۸، سعید بن منصور ۲/۲۳٧-۲۳۸ شمارهی ۲۶۲۱، هر دو روایت از حسن بصری و محمد بن سیرین به صورت مرسل نقل شدهاند، مرسل ابن سیرین صحیح است، نگا: المراسیل، ابی حاتم ص ۱۸۶، ۳۱، ابو عمر در "التمهید" میگوید: هر کسی که مشهور باشد که فقط از افراد ثقه روایت میکند تدلیس و ارسال او مقبول است، بنابراین مراسیل سعید بن المسیب، محمد بن سیرین و ابراهیم نخعی نزد محدثین صحیح هستند. نگا: التمهید ۱/۳۰، ظفر احمد التهانوی: قواعد فی علوم الحدیث ص ۱۵۴، نگا: العلائی، جامع التحصیل ۱۶۲-۱۶۶-۲۶۴. [۱۶۵] رسول الله ص دربارهی ابوذرس فرمودند: «زیر چتر آسمان و برگستردهی زمین فردی صادقتر از ابوذر نیست» ترمذی ۳۸۰۳، احمد: المسند، ۲/۱۶۳-۱٧۵، ابن ماجه ۱۰۵۶، آلبانی آن را صحیح گفته است، صحیح الجامع، شماره: ۵۴۱۳. [۱۶۶] مسلم با شرح نووی ۱۲/۲۰٩-۲۱۰. [۱۶٧] ابن تیمیه: السیاسة الشرعیة ۲۲-۲۳. [۱۶۸] سابق. [۱۶٩] شرحبیل بن حسنة: او شرحبیل بن عبدالله بن المطاع بن عبدالله از کنده و هم پیمان بنی زهره است که به مادرش حسنه که کنیز معمر بن حبی بن وهب بن خذافه جحمی بود منتسب میباشد، و از مهاجرین حبشه و چهرههای سرشناس قریش بود که در زمان عمر بن خطاب س بر یک چهارم شام امارت داشت و سال ۱۸ هـ در سن شصت و هفت سالگی در طاعون عمواس در گذشت. الإستیعاب ۲/۶٩٩. [۱٧۰] ابن ابی شیبه: المصنف ۱۱/٩۸، با سندی که ضعف دارد. [۱٧۱] ابن سعد: الطبقة الرابعة ۱/۱۴۱ از طریق ابن ابی مریم که ضعیف است، ابن ابی عاصم: الآحاد و المثانی ۱/۳٧٧ از همان طریق، ابن عساکر ۱۶/۳۳ق، از طریق سعد، ذهبی: سیر أعلام النبلاء ۳/۱۵۰، تاریخ الاسلام: حوادث (۴۰-۴۱) ص ۳۱۳ از طریق سعد. [۱٧۲] شیخ الإسلام ابن تیمیه: السیاسة الشرعیة ۲۲. [۱٧۳] شیخ الإسلام ابن تیمیه: السیاسة الشرعیة ۲۲. [۱٧۴] صدیق حسن خان: العبرة بما جاء في الغزو والشهادة ص ۳۵. [۱٧۵] جوینی: الارشاد ص ۲۶۲، جوینی: غیاث الأمم ص ۸۰ و افزوده است: اختلافی نیست که در صورت مشکل بودن انتخاب افضل به امامت و اقتضای مصلحت مسلمانان برای انتخاب مفضول که مورد حمایت اقشار قدرتمند جامعه باشد و انتخاب افضل موجب ایجاد فتنه و مشکلات گردد و مردم و سپاهیان از وی حمایت نکنند، در ین صورت بیتردیدمفضول باید انتخاب گردد؛ زیرا هدف از انتخاب امام صلاح امت است اگر انتخاب افضل موجب فساد گردد و انتخاب مفضول موجب سامان یافتن امور، باید مصلحت مردم را در نظر گرفت. غیاث الأمم ص ۱۶٧.
بسیاری از مورخان در گذشته و حال امیر معاویه را مسئول کامل بیعت دانستهاند و از این رهگذر تمام اشتباهات حکام، از زمان ایشان تاکنون را بر گردن او میاندازند.
برخی معاویه س را بنیانگذار پادشاهی وراثتی میدانند [۱٧۶] و برخی وی را متهم به مخالف با نظام شورا میدانند [۱٧٧] و برخی دیگر وی را متهم کردهاند که نظامی را که سیاست را مقدم بر دین میداند، تثبیت کرده است [۱٧۸] و برخی نیز وی را به پادشاهان گذشته روم و فارس، تشبیه کردهاند [۱٧٩].
و گروهی با این بیعت وی را پیشتاز تفکر سیاسی میکافیلی [۱۸۰] میدانند که مبتنی بر این است که هدف وسیله را توجیه میکند [۱۸۱] و بعضی گفتهاند که معاویه س با این کار گناهی دیگر افزوده بر دیگر گناهانش مرتکب شده است [۱۸۲] و برخی نیز با این کار او را متهم به خروج از اجماع مسلمانان کردهاند [۱۸۳].
برای آن که صحت و یا عدم صحت این اتهامات آشکار شود، باید ابتدا ماهیت شورا و چگونگی تطبیق آن و ابعاد سلطهی اهل حل و عقد و نقش خلفای راشدین را در استعانت از اهل حل و عقد بررسی کنیم، تا بتوانیم تصوری صحیح از شورا و معاویه س و مقدار تخطی وی از نظام شورا داشته باشیم، میگوییم: بدون تردید شورا یکی از پایههای حکومت اسلامی و قواعد استوار آن است، و انتخاب فردی به عنوان حاکم و ولی امر مسلمانان هیچ گاه به وی تقدس و یا سلطهی مطلقهای نمیبخشد، [۱۸۴] بلکه او مسئول تمامی اقدامات و عملکرد خویش میباشد و حکم یک شهروند را دارد، نظام شورا یک شکل و قالب مشخصی ندارد بنابراین تطبیق آن به موقعیت و نیازهای زمان بستگی دارد. رسول الله ص در مسایلی که دربارهی آن وحی نازل نشده بود، با صحابه مشورت میکردند، و در امور دنیوی که آنان خبرگی بیشتری داشتند، نظرشان را میپذیرفت و خلفای راشدین نیز همین گونه با مسلمانان مشورت میکردند، ابوبکر س دربارهی مانعین زکات مشورت نمود و نهایتا رای خویش مبنی بر جهاد با مانعین زکات را عملی نمود، عمر س ابتدا مخالف بود، اما سری آخر رأی ابوبکر را پذیرفت و هم چنین دربارهی جنگ اهل شام علیرغم مخالفت عمر با اهل مکه مشورت نمود.
شورا این گونه بوده و نظام مشخصی نداشته است؛ زیرا اوضاع پیش آمده در هر برهه اهل شورا را یاری میداد که امر بر آنان ملتبس نگردد.
لیکن عمومیت امر شورا مجال را برای اشکال و قالبهای متعدد نظامهای شورایی باز گذاشته است و اسلام تنها به پایهگذاری اصل شورا بسنده کرده و گونههای آن را محدود نکرده است [۱۸۵].
لیکن علیرغم این همه، به راحتی میتوان تخمین زد که بنابه چه اسبابی در برخی موارد خلفای راشدین در عمل به اصل شورا که اسلام به آن تشویق کرده است، کمتر توجه کردهاند. یکی از این اسباب، پیشرفت سریع کیان دولت اسلامی در نتیجهی گسترش فتوحات بود که برخی مواقع نمیشد که حرف آخر را برای مردمی گذاشت که علیرغم خوش نیتی و فهمشان، معلومات و تصوری صحیح از ادوار این دولت که همچنان روز به روز بر وسعت و گسترهی آن افزوده میشد، نداشتند.
دیگر اینکه خلفای راشدین به درستی میدانستند که بینش سیاسی عموم مردم هم چنان در سطح پایینی است و خطر آن میرفت که نظریات سیاسی آنان به خود رنگ تعصب قومی و قبیلهای بگیرد.
بنابراین با آن که خلفای راشدین مجلس شورا تشکیل دادند و در هنگام نیاز با مردم رایزنی میکردند، اما باز هم برای خود این حق را محفوظ نگه داشته بودند که کدام نظر را بپذیرند و کدام یک را رد کنند [۱۸۶].
میبینیم که شریعت اسلامی شورا را به گونهای واضح مشخص نکرده و شروط آن را چنان که آن را از دیگران متمایز کند بیان نکرده است [۱۸٧].
معاویهس یزید را نامزد کرد و در این زمینه با مسلمانان رایزنی نمود، اهل شام و بزرگان عراق و شهرهای دیگر با آن موافقت نمودند، و جز برخی از اهل مدینه بنا به عواملی متفاوت، کسی دیگر مخالفت نکرد.
عمرس در حدیث طولانی دربارهی سقیفه فرمود: «هر کس بدون مشورت مسلمانان با امیری بیعت کند، بیعتش معتبر نیست، و از آن حاکم بیعتی در گردن ندارد...» [۱۸۸].
«معاویهس خودسرانه به این کار اقدام ننمود بلکه وفدهایی از مناطق مختلف طلبید و این مسأله را مطرح کرد و آنها به آن راضی گشتند» [۱۸٩].
طرح ولایتعهدی یزید بر اهل شام و موافقت آنان بر این مساله را چه میتوان نام گذاشت، آیا این شورا نیست؟ آیا اجتماع وفدها نزد معاویهس و مطرح کردن این ایده با آنان، شورا نیست؟ آیا آمدن معاویهس به حجاز و مشوره با رؤوس مخالفین و قانع نمودن آنان به این مسأله شورا نیست، و یا آن را باید بر توطئه و تهدید و دروغ حمل کرد آن گونه که برخی از نویسندگان کردهاند؟ [۱٩۰]
آری میتوانیم بگوییم که یزید بن معاویه نخستین کسی است که پدرش او را به ولایتعهدی برگزید [۱٩۱] در این هیچ شک و تردیدی نیست.
بگذارید تصور کنیم که معاویهس یکی از گزینههای زیر را بر میگزید:
مردم را بدون خلیفه میگذاشت، آن گونه که نوهاش معاویه بن یزید کرد.
به هر شهری اعلام میکرد که از طرف خود نامزدی معرفی کنند و از میان آنان یکی را بر میگزید.
تنها یزید را نامزد میکرد و مردم با او بیعت میکردند، همان گونه که عمل کرد.
اکنون به گزینهی اول میپردازیم:
وضعیت و حالت مسلمانان چه میشد اگر معاویه س قضیه را به فراموشی میسپرد و از دنیا میرفت؟ من معتقدم که وضعیت به مراتب بدتر از وضعیتی میبود که در پی تنازل صریح معاویه بن یزید از خلافت و رها نمودن مردم در هرج و مرج پیش آمد که نهایتا پس از جنگهای جانکاهی که حدود ده سال به طول انجامید، عبدالملک بن مروان به قدرت رسید.
گزینهی دوم:
اگر در هر شهر جار میزدند که برای خود نامزدی معرفی کنند تا رای گیری شود و نهایتا یک نفر به عنوان خلیفه پس از معاویه انتخاب گردد.
عراقیها غالبا حسین بن علی س را انتخاب میکردند.
اهل حجاز از میان عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر و ابن زبیر یکی را معرفی میکردند.
اهل مصر، عبدالله بن عمرو بن عاص را پیشنهاد میکردند.
آیا مردم هر شهر به ولایت یکی از این افراد راضی میگشتند و میپذیرفتند؟ یا این که مخالفتهایی میشد؟
به باور من مخالفت میشد و در آن صورت آیا معاویه میتوانست که هر شهری را متقاعد کند که خلیفهی پیشنهادی شهر دیگر را بپذیرند؟
دولت نهایتا خود را در برابر تنظیمهای مستقل و جداگانهای میدید و فتنهگرانی که دولت با قدرت خویش آنان را سرکوب کرده بود، از این بیثباتی سوء استفاده میکردند و کیان دولت اسلامی را هدف قرار میدادند.
ما این فرضیهها را مطرح کردیم، شاید این گونه میشد و شاید هم عکس آن اتفاق میافتاد، هدف ما از این کار این است که مقدار صحت آرا و نظریاتی را بسنجیم که برخی بدون در نظر گرفتن اوضاع تاریخی و سیاسی حاکم بر آن زمان، اظهار میدارند.
جامعهی اسلامی با شهادت عثمان س تکان سختی خورد و در پی آن گرایشهای سیاسی و اعتقادی خطرناکی پدید آمد، معاویه س باید اهمیت و حساسیت این کار و تفرق و چند دستگی مسلمانان را که در صورت عدم تعیین ولی عهد پدید میآمد، درک میکرد، چیرگی اهل شام وخودخواهی و طرفداری شدید آنان از بنی امیه و مشکوک بودن آنان از اهل مدینه، عامل مؤثری بر این اقدام معاویه س بود.
میماند گزینهی سوم:
یعنی آن کاری که معاویهس کرد و برخی از محققین نیز تاییدش کردهاند، به خاطر عدم بروز جنگ قدرت، موجب امنیت و سلامتی گردید:
محمد کردعلی میگوید: «وضع قانون ولایتعهدی در اسلام تا حدودی مسلمانان را از انقسام و چند دستگی میرهاند، شاید اتفاق بیافتد که حاکم در انتخاب ولیعهد دچار اشتباه گردد... اما برگزیدن پسر یا برادر یا عموزاده به ولایتعهدی البته به شرط کفایت و لیاقت برای سلامت و برونرفت دولت از فتنههایی که میان احزاب و گرایشهای مختلف ایجاد میگردد مناسبتر است؛ هر حزبی به حق یا باطل خلیفهای معرفی میکند، و شاید هم نامزد صالح و شایسته یک درصد حمایت و پشتیبانی نامزد بیلیاقت را نداشته باشد» [۱٩۲].
شعوط میگوید: «میدانیم که هر چند دایرهی انتخاب خلیفه تنگتر باشد، برای حفظ وحدت و یکپارچکی مفیدتر خواهد بود و دولت میتواند بدون هیچ مانع و توقفی به پیشرفت و ترقی خود ادامه دهد، و اگر دایرهی انتخاب گسترده باشد، کاندیداها بیشتر میگردند، خصوصا اگر کشور پهناور باشد و عناصر و جنسیتهای مختلفی را در خود جای داده باشد، اضافه بر آن دشواری ارتباط با مناطق مفتوحه و دوردست را نیز نباید از یاد برد» [۱٩۳].
ولایتعهدی با حق انتخاب مردم منافانی ندارد، فقها از نگاه شرعی ولایتعهدی را فقط یک پیشنهاد برای انتخاب میدانند که پس از آن امت با وی بیعت کنند، اگر بیعتی انجام گرفت، امامت او منعقد میگردد و اگر امت او را نپذیرفتند و یا با کسی دیگر بیعت نمودند، نامزدی و معرفی فرد سابق نامعتبر و کأن لم یکن تلقی میگردد، بنابراین امت هم چنان در انتخاب حاکم صاحب اختیار است و حرف آخر را میزند [۱٩۴].
گفتار ابویعلی نیز این مطلب را تایید میکند که ولایتعهدی یک پیشنهاد برای انتخاب بیشتر نیست، وی میگوید: «امام و حاکم میتواند، حاکم بعد از خود را معرفی کند... و این به معنای عقد امامت برای آن فرد نیست؛ زیرا با مجرد عهد، امامت او منعقد نمیگردد و تنها با عقد و انتخاب مسلمانان منعقد میگردد، به این دلیل که اگر به معنای عقد امامت تلقی شود مستلزم وجود دو امام و حاکم در آن واحد میگردد که این ناجایز است... امامت معهود الیه پس از موت امام سابق و با انتخاب مردم آن زمان منعقد خواهد شد» [۱٩۵].
بدین خاطر تقی الدین ابن تیمیه / میگوید: «تا اهل قدرت و شوکت که مقصود امامت از آنان برآورده میشود، با او بیعت نکنند، آن فرد امام نمیشود؛ زیرا مقصود از امامت با قدرت سلطه حاصل میگردد و هرگاه از بیعت چنین مقصودی حاصل شود، او امام خواهد شد» [۱٩۶].
با توجه به این که ولایتعهدی یک پیشنهاد برای انتخاب است و قبل از آن با اهل حل و عقد رایزنی میشود و آنان اعلام رضایت میکنند، ولایتعهدی راه درست و پسندیدهای است برای انتخاب خلیفه و با حق انتخاب مردم منافاتی ندارد و بسا برتر از انتخاب خلیفهای است که قبلا معرفی نشده است و توسط اهل حل و عقد انتخاب میگردد؛ زیرا در صورت ولایتعهدی اختلاف و نزاعی بروز نمیکند [۱٩٧] از این رو امام ابن حزم این روش را برگزیده است، او میگوید: «ما این صورت را بر میگزینیم و غیر از آن را مناسب نمیدانیم؛ زیرا این صورت مایهی یکپارچگی و انتظام امر اسلام و مسلمین و دفع اختلاف و آشوب است و در صورتهای دیگر احتمال بروز هرج و مرج و نابسامانی اوضاع و طمع بیگانگان هست» [۱٩۸].
قرآن و سنت صحیح رسول الله ص یک روش را به عنوان روش برتر انتخاب خلیفه معرفی نکردهاند و خلفای راشدین نیز بر اساس یک روش معین انتخاب نشدهاند بلکه انتخاب آنان صورتهای متفاوتی داشته است.
بنابراین انتخاب روش بهتر برای تطبیق یک اصل و یا تحقق یک هدف، از مسایلی است که با موقعیتها و اوضاع زمان و مکان قابل تغییر است [۱٩٩] و کاری که امیر معاویه کرد بدعتی خارج از اصول شرع نبود، بلکه اجتهادی بیش نبود و آن هم در مسألهای که امت بر خلاف آن اجماع نکرده بود [۲۰۰].
تحولات زمان و مکان در بیعت گرفتن معاویه س برای یزید تاثیر به سزایی داشته است، در زمانی که جامعه اسلامی به مدینه محدود و تعداد اندک بود، اجتماع مردم و مشورت با آنان ممکن بود، و آنان از نظر تقوا و پرهیزگاری مراتب عالیهای داشتند، اتفاق و اجماع آنان بر یک نظر کار سادهای بود، اما در زمان معاویه س مسلمانان در شهرهای زیادی پخش بودند، جماعات و مذاهب و گرایشهای جدیدی پدید آمده، و اجتماع مردم و اتفاق بر یک امر یا یک فرد کار بس دشواری بود.
«هر کس خود را به جای امیر معاویه س بگذارد خطری که امت را در صورت عدم انتخاب و یا واگذاشتن آن برای فرزندان علی بن ابی طالب س و یا دیگری تهدید مینمود، درک میکرد، فتنهای که در کمین امت اسلامی بود، میطلبید که حکومت امیر معاویه س امتداد داشته باشد یا امور سامان یابد، چارهای جز این نبود که ایشان س برای دفع فتنه، پسرش را به ولایتعهدی برگزیند، اما تقدیر الهی چیزی دیگر بود غیر از آنچه او تخمین زده بود، [۲۰۱] «به هر حسابی، این نظر اهل سنت را زیر سوال نمیبرد؛ زیرا آنان معاویه و حتی بالاتر از او را از گناه هم معصوم نمیدانند چه رسد به خطای اجتهادی، و معتقدند که: اسبابی مانند: توبه، استغفار، نیکیها و مصایب مکفره و غیره باعث دفع عقوبت گناه خواهد شد، و این برای صحابه و غیر صحابه عام است. [۲۰۲] معاویه س از بهترین پادشاهانی است که عدل وی بر ظلمش غالب بود و او از لغزش معصوم نبود، و خداوند متعال از او درخواهد گذشت [۲۰۳].
آنچه دربارهی معاویه س باید معتقد باشیم این که مبادا در قلب ما برای فردی از اصحاب رسول الله ص غل و کدورتی باشد، بلکه باید مصداق این آیه باشیم که خداوند میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۱۰] «آنان که پس از ایشان آمدند، میگویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان آوردن از ما سبقت گرفتهاند بیامرز و در دلهای ما نسبت به مؤمنان کدورتی باقی مگذار، پروردگارا! تو رئوف و مهربانی».
امیر معاویه س اجتهاد کرد تا امت را از انقسام و فتنه برهاند و مسئول اشتباهات و خطاهای پادشاهان و امرای پس از خود نیست.
قیس میگوید: از امیر معاویه که در مرض موت آستین را بالا زده و دستهایش به سان دو چوب درخت خرما نمایان بود شنیدم که میگفت: دوست دارم که بیش از سه روز میان شما نباشم، گفتند: به سوی رحمت و مغفرت الهی، گفت: هر چه خدا بخواهد، گر چه کسی نپسندد، دنیا همین است که ما دیدیم و تجربه کردیم [۲۰۴].
واقعیت این است که بیعت یزید را بسیاری از صحابه ش پذیرفتند و شصت نفر از اصحاب محمد ص من جمله ابن عمر با وی بیعت کردند. [۲۰۵] مخالفت با بیعت یزید انتقاد و تعجب برخی از اصحاب ش را به دنبال داشت.
حمید بن عبدالرحمن میگوید: پس از خلیفه شدن یزید، نزد أُسیر [۲۰۶] یکی از اصحاب رسول الله ص رفتم، وی گفت: میگویند یزید بهترین، فقیهترین و شریفترین فرد امت محمد ص نیست، من هم این را میگویم، اگر امت محمد ص متحد و یکپارچه باشد به نظرم بهتر از آن است که متفرق و پراکنده شوند، آیا اگر امت محمد ص همه از یک دروازه وارد شوند، آیا پذیرفتنی است که یک نفر از آن امتناع کند؟ گفتیم: خیر، گفت: آیا اگر هر فرد امت محمد ص بگوید: من خون برادر مسلمانم را نمیریزم و مالش را تصرف نمیکنم، پذیرفتنی است؟ گفتیم: آری، گفت: من به شما همین را میگویم و سپس گفت: رسول الله ص فرمودند: حیا جز خیر چیزی نمیآورد» [۲۰٧].
عبدالرحمن بن ابی بکر س پس از خروج معاویه س از مدینه حدود سال ۵۳هـ وفات نمود و از مخالفین کسی جز ابن عمر، ابن زبیر، و حسین بن علی ش باقی نماند.
ابن عمر هنگامی که دید همه مردم بر بیعت یزید متفق شدهاند، بیعت کرد و پس از وفات معاویه س، بیعتش را فرستاد و گفت: اگر خیر باشد میپذیریم و اگر بلا باشد صبر میکنیم [۲۰۸]. ابن عباس و محمد بن الحنفیه نیز این گونه بودند، و تنها مخالفت ابن زبیر و حسین بن علی س باقی ماند.
[۱٧۶] الخلافة، توماس ارنولد ص ۱۰ به نقل از هداره، اتجاهات الشعر العربی فی القرن الثانی الهجری ص ۳۱. [۱٧٧] مصطفی الشکعة، اسلام بلا مذاهب، ص ۵۸، الثعالبی الفاسی: الفکر السامی ۱/۲۸۶. [۱٧۸] علی ابراهیم حسن: نساء لهم فی التاریخ الإسلامی نصیب ص ۵۸، سید امیر علی: مختصر تاریخ العربی ص ۸۸، د. محمد جلال شری: نشأة الفکر السیاسی و تطوره ص ۸۵، انور الرفاعی: الاسلام فی حضارته و نظمه. [۱٧٩] احمد امین: یوم الإسلام ص ۶۶، احمد رمضان احمد: الخلافة في الحضارة الاسلامیة ص ۸۴-۸۵، سعید الافغانی: عائشۀ والسیاسة ص ۲٧۸. [۱۸۰] میکافیلی ت ۱۵۲٧ م آرای سیاسی خود را در کتاب امیر جمع نمود و به (الورنزو) هدیه داد، سیاسیون قرن نوزدهم اروپا همه از او متأثر هستند قبل از همه ناپلئون اول (فرانسه) مترنیخ (نمسا) پسارک (آلمان) و دیگران، نگا: محمد سید احمد المسیر: المجتمع المثالی في الفکر الفسلفی، ص ۲۵٧-۲۶۲ نگا: الامیر برگردان عربی خیری حماد. نیکولا ماکیافیلی، ترجمه و تحلیل مختار الزقزوقی. [۱۸۱] د. ابراهیم بیضون: ملامح التیارات السیاسیۀ فی القرن الاول الهجری ص ۱۴٧، احمد امین، یوم الاسلام ص ۶٧. [۱۸۲] احمد الشریف: دور الحجاز في الحیاة السیاسیة ۴۱٧، و شبیه این نگا: اکبر شاه خان، تاریخ الاسلام ۲/۴۸ و نگا: امین الریحانی: زعماء الاسلام ۲۱٩. [۱۸۳] حسن ابراهیم حسن: زعماء الاسلام ۲۱٩. [۱۸۴] خاور شناسانی که از نظام سیاسی اسلام سخن گفتهاند، مغالطه کردهاند، مرجلیوث میگوید: حاکم هر کس باشد، اما رعیت مسلمانان هیچ حقوقی بر رئیس جماعت خود ندارند و حاکم مسئول کسی نیست، حاکم الصعیدی: النظریة الإسلامیة ص ۴۶۶-۴۶٧ و ماکدونالد میگوید: «حاکم مسلمانان نمیتواند یک حاکم مورد تایید قانون که ما میشناسیم باشد» ص ۴۶٧ و مویر میگوید: «حکومت مستبد مطلق نمونهی یک حکومت اسلامی است». آرنولد میگوید: خلافتی که علمای اسلامی قبول دارند نوعی از حکومت ظالم و مستبد است که حاکم آن سلطه و قدرت نامحدودی دارد و رعایا باید بی چون و چرا از او اطاعت کنند، ص ۴۶۸. و نگا: حازم الصعیدی، النظریة الإسلامیة في الدولة ص ۴۶۶-۴۶۸ و د. محمد طه بدوی: بحث في نظام الاسلام السیاسی ردا علی المستشرق آرنولد ضمن کتاب مناهج المستشرقین في الدراسات الاسلامیة ۲/۱۱۸ و ۱٧٧. واقعیت این است که اینها همه مغالطهی آشکاری هستند و هر کس ادنی شناختی از تاریخ مسلمانان داشته باشد، حقیقت آن را میداند، ما فساد برخی از حکام مسلمین و برخی دیگر که رویهای استبدادی داشتهاند را انکار نمیکنیم. اسلام در معرفی این نظریه سیاسی که مبتنی بر بیعت و پیمان است، پیشتاز بوده است و مفکرین غربی در اوایل قرن هفده میلادی کشف کردند. توماس هویز انگلیسی ۱۵۵۸-۱۶٧٩ بیان میکند که رهبری با پیمان مردم و توافق بر انتخاب حاکم که امور آنان را اداره کند استمرار مییابد زیرا از یکدیگر میترسند چون شر بر طبیعت آن چیره شده است و حق ندارند بر حاکمی که امور را به دست گرفته قیام کنند، زیرا که پیمان بستهاند و باید پایبند آن باشند و ملزم به آن هستند اما اگر در آن پیمان طرف دوم نباشد و فقط بر اساس پیمان، مجری آن باشد، بر او الزامی عاید نمیگردد، جون لوگ انگلیسی ۱۶۰۳-۱٧۰۴ تاکید میکند که این عقد و پیمان حاکم را نیز ملزم میگرداند زیرا یک طرف آن رعیت و طرف دیگرش حاکم است، و نمیپذیرد مردم که در حالات طبیعی بر شر و تجاوز خو گرفتهاند از محاسبه و بازخواست حاکم در صورت ظلم و ستم و یا اشتباه ناتوان باشند. اما جان جاک روسو ۱٧۱۲-۱٧٧۸ که به عقد و پیمان اجتماعی شهرت دارد و خود را بنیان گذار این تفکر میداند، و از دیدگاه او نیز رعیت به نفع حاکم از آزادی خود نمیگذرند، و لیکن برخی به نفع برخی دیگر از آن تنازل میکنند و حاکم را وکیل خود میگردانند تا با نام آنان حقوق و مصالح آنان را فراهم کند. نگا: عباس العقاد: الدیموقراطیة في الاسلام ص ۵٧و۵۸ و ساعات بین الکتب ص ۵۱۳-۵۱٩ ونگا: عبدالخالق النواوی: العلاقات الدولیة والنظم القضائیة في الشریعة الاسلامیة ص ۱۴-۱٧. [۱۸۵] سیدقطب: العدالة الاجتماعیة في الاسلام ص ۸۳، نگا: حبنکة المیدانی: کواشف زیوف في المذاهب الفکریة المعاصرة ص ۶۶۵-۶۶٩. [۱۸۶] محمد اسد، منهاج الاسلام فی الحکم، ص ۱۰٩ف سعد ابوحبیب: دراسة في منهاج الاسلام السیاسی ۲۳٧-۲۳٩. [۱۸٧] د. اسماعیل بدوی: الشوری في الاسلام، ص ۶٩، و دعائم الحکم في الشریعة الاسلامیة والنظم الدستوریة المعاصرة و نگا: د. منیر حمید البنانی: الدولة القانونیة والنظام السیاسی الاسلامی ص ۲۵۶-۲٧٩. عبدالکریم زیدان: اصول الدعوة ص ۲۱٧-۲۲۵. د. عبدالحمید اسماعیل الانصاری: الشوری و اثرها في الدیمقراطیة. یوسف ایبش: تصور الفکر السیاسی الإسلامی الامامة عند السنة. الشوری في الاسلام دراسة في النظم الإسلامیة عبدالغنی محمد برکة. د. حسین حنفی حسین، الفکر السیاسی والاجتماعی في الاسلام ص۲۶-۴۸. قحطان الدوری: الشوری بین النظریة والتطبیق. د. مصطفی حلمی: نظام الخلافة في الفکر الاسلامی. د. محمود الخالدی: قواعد نظام الحکم فالاسلام. د. عبدالکریم الخطیب: الخلافة والامامة. [۱۸۸] احمد: المسند، ۱/۳۲٧ با اسناد صحیح، شمارهی ۳٩۱، تحقیق احمد شاکر /. [۱۸٩] یوجینا غیانة: تاریخ الدولة الاسلامیة وتشریعها ص ۱۰۳. [۱٩۰] العمرانی: الاسلام دین ودولة ص ۳۱. سید امیر علی: مختصر تاریخ العرب والاسلام ص ۸۸. [۱٩۱] العسکری: الأوائل ۱/۳۲٧، ابن جزی الغرناطی: قوانین الاحکام الشرعیة ص ۴۵۶، السیوطی: الوسائل في مسامرة الاوائل ص ۸۸. [۱٩۲] محمد کرد علی: الإسلام والحضارة العربیة ۲/۳٩۵. [۱٩۳] شعوط: أباطیل یجب أن تمحی من التاریخ ص ۳۳۴. [۱٩۴] عبدالکریم زیدان: أصول الدعوة ص ۲۱۱، د. منیر حمید البیانی، الدولة القانونیة والنظام السیاسی الإسلامی ص ۴۶۸. [۱٩۵] ابویعلی: الأحکام السلطانیة ص ۲۵. [۱٩۶] شیخ الإسلام ابن تیمیة: منهاج السنة ۱/۵۲٧ و شبیه آن را صدیق حسن خان هم گفته است: اکلیل الکرامة ص ۳۴. [۱٩٧] عبدالکریم زیدان: اصول الدعوة ص ۲۱۳. [۱٩۸] ابن حزم: الفصل في الملل والنحل ۵/۱۶. [۱٩٩] د. عبدالحمید متولی: مبادئ في نظام الحکم ۲۰٩. [۲۰۰] یوسف العش: الدولة الأمویة ۱۴. [۲۰۱] مقالهی د. عماره نجیب: الشوری، مجلة الجندی المسلم ص ۵۸. [۲۰۲] ابن تیمیه: منهاج السنة ۴/۳۸۵ [۲۰۳] ذهبی: سیر أعلام النبلاء ۳/۱۵۶ [۲۰۴] ابن سعد: الطبقة الرابعة ۱/۱۵۳ با سند صحیح، مصنف ابن ابی شیبة ۱۱/٩۱ با سند صحیح، ابن ابی عاصم: الآحاد والمثانی ۱/۳٧۸، أنساب الأشراف ۴/۱/۵۰، اما آنچه از پشیمانی معاویه ذکر شده که مثلا گفته است: «اگر یزید را دوست نمیداشتم، میدانستم چه کار کنم» أنساب الأشراف ۴/۱/۲۸، سند آن از طریق واقدی متروک است و نیز به وی نسبت دادهاند که به یزید گفته است: «به گناهی بزرگتر از ولی عهد کردن تو، نزد خدا نمیروم» أنساب الأشراف ۴/۱/۶۰، سندش از طریق هیثم بن عدی است و او کذاب و دروغگو است، اینان فراموش کردهاند که معاویه س میتوانست که بیعت یزید را باطل اعلام کند و از این احساس گناه بنا به تعبیر اینان، آسوده شود، رشید رضا / نیز به این روایت اعتماد نموده و به معاویه و یزید تاخته است، نگا: الخلافة ص ۵۲-۵۳. [۲۰۵] ابن طولون: القید الشرید ورقه ۱٧. [۲۰۶] أسیر بن عمرو بن جابر المحاربی، و کندی نیز گفته شده است، ملاقاتش با رسول الله ج ثابت است، سال ۸۵ هـ فوت نمود، الاستیعاب ۱/٩٩-۱۰۰. [۲۰٧] ابن سعد: الطبقات الکبری ٧/۶٧ با سند صحیح، تاریخ خلیفۀ ۲۱٧ از همان طریق، ابن حجر: الإصابۀ ۱/۶۵ (روایت شماره ۳۵). [۲۰۸] ابن ابی شیبة ۱۱/۱۰۰ با سند صحیح، ابن سعد ۴/۱۸۲ از همان طریق، خلیفه ۲۱٧، با سند صحیح، ابن ابی خیثمة: التاریخ الکبیر، ورقة ۱۸، أ.
در این بحث مسایل متعددی بیان خواهد شد:
مخالفت حسین بن علیس با یزید بن معاویه نقطهی عطفی در تاریخ اسلام است، این حادثه پیامدهای بسیار و انقساماتی را در پی داشته است، اهمیت این حادثه برای این تحقیق در آن نهفته است که این حادثه نخستین مخالفتی است که به شکل عملی علیه یزید بن معاویه صورت گرفت.
موقعیت و مسبباتی که از این حادثه پدید آمده است، موجب حمله و انتقاد شدیدی گشته است یا با حسینس و یا علیه او.
خطر این حادثه تنها بر جامعهی اسلامی آن روزگار محدود نیست بلکه از آن فراتر رفته و قرنها بعد و حتی امروزهی ما را تحت الشعاع خود قرار داده است. و بدین خاطر گروههایی از این حادثه برای تحریک احساسات و بر انگیختن بغض و کینه علیه جمهور مسلمانان استفاده میکنند که این امر باعث شده است که این حادثه از حجم واقعی خود بزرگتر جلوه کند، و از این رهگذر میخواهند خلافت اموی را زیر سوال ببرند که در نتیجهی این حادثه- بسیاری از مردم- دولت بنی امیه را دولتی میدانند که غیر از قدرت و زور هیچ منطقی دیگر ندارد، گرچه طرف مقابل نوادگان رسول الله ص هم باشند، این حادثه و غیر آن، بر خلافت امویها تاثیراتی منفی داشته و حکومت آنان را در قفس اتهام گذاشته است.
این حادثه یکی از انگیزههای شورش علیه امویهاست، شاید این نکته شعار «الرضا لآل البیت» را که در مخالفت و مبارزهی بنی امیه سر داده میشد و منجر به فروپاشی حکومت آنان گردید، برای ما تفسیر کند، و نگاهی که خصوصا در سرزمین مشرق؛ سرزمین عجمها (موالی) نسبت به اهل بیت داشتند، این بود که: اهل بیت از جانب امویها مورد ظلم و ستم و شکنجه و عذاب هستند.
برای این که این نقطه عطف خطیر تاریخ اسلام را بهتر و کاملتر درک کنیم، نیازمند تعمق در ابعاد این مخالفت و موشکافی آن از جهات مختلف هستیم تا بتوانیم تصویری شفافتر از تصویر کنونی که از مقتل حسینس کشیده شده است ارایه دهیم.
روایاتی که از مخالفت حسینس و سپس خروج ایشان به سوی کوفه و نهایتا شهادت وی به ما رسیده، از افرادی است که خود در آن حوادث شریک بوده و یا لا اقل به آن نزدیک بودهاند، این روایات به اوضاع اجتماعی کوفه میپردازد و حتی در برخی از آن موقعیت جغرافیایی خانهها، کوچهها و بازارها به گونهای دقیق بیان شده است. مهمترین راویانی که روایاتشان به ما رسیده است عبارتند از:
لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سلیم الازدی [۲۰٩] «متوفای سال ۱۵٧هـ».
او اخباری کوفی است به کثرت تالیف و تدوین اخبار عراق شناخته شده است. [۲۱۰] ابن ندیم برای او ۳۴ کتاب ذکر کرده که بیشترشان دربارهی اخبار عراق است [۲۱۱]. آنچه از میان کتابها و رسایل ابومخنف برای ما اهمیت دارد، کتاب وی «مقتل الحسین» است که در بیان تاریخ مقتل حسین س بر این کتاب تکیه نموده است [۲۱۲].
طبری پیرامون حادثهی شهادت حسین س بیش از صد صفحه از ۳۵۱ تا ۴٧۰ از وی نقل کرده است. روایات ابومخنف این خوبی را دارد که تسلسل زمانی و ترتیب حوادث را حفظ کرده است و بدین خاطر طبری بیان کرده که چرا به روایات ابومخنف توجه نموده است، او میگوید: «داستانی را که ابومخنف دربارهی مسلم بن عقیل و رفتن وی به کوفه و شهادتش ذکر کرده، از خبر عمار دهنی به نقل از ابوجعفر که ما قبلا آن را آوردیم، کاملتر و پویاتر است» [۲۱۳].
ابومخنف به مخالفت حسین س و سپس شهادت وی در کربلا به گونهای گسترده پرداخته است، و همانا محیط عراق و کوفه که خود در آن میزیسته است در مورد اخبار عراق وی را از دیگران متمایز ساخته است [۲۱۴].
منابع روایت ابومخنف متفاوت است و غالبا از افرادی که خود شاهد واقعه بودند امثال: زهیر بن ابی الاخنس [۲۱۵] و حمید بن مسلم [۲۱۶] روایت میکند.
ابومخنف در پرداختن به روایات متعارض روش مطمئنی دارد، ابتدا روایت را کاملا نقل میکند و سپس اگر روایتی دیگر متعارض با آن باشد، ذکرش میکند و بسا اوقات اظهار نظر میکند و روایتی را که آن را صحیح میداند، ترجیح میدهد [۲۱٧].
با این که علمای حدیث ابومخنف را ضعیف میدانند [۲۱۸] در نقل بسیاری از اخبار به خصوص در مورد شهادت حسینس به وی اعتماد کردهاند، طبری، بلاذری، ابن اثیر، ذهبی، ابن کثیر و دیگران از وی نقل کردهاند.
طبری علت این کار را قبلا بیان نمود که روایات ابومخنف مفصلتر و کاملتر است و ذهبی علت آن را این گونه بیان نموده است که: «ابومخنف ثقه نیست لیکن به اخبار اعتنا میکند» [۲۱٩] همین مطلب را حافظ ابن کثیر نیز یادآور شده است آنجا که میگوید: «او نزد ائمه، ضعیف الحدیث است اما اخباری حافظی است، چیزهایی نزد او هست که نزد دیگران نیست، لهذا بسیاری از نویسندگان در این باره خود را به وی بستهاند، والله اعلم» [۲۲۰].
ابومخنف متوفای ۱۵٧ هـ اخباری مطرحی است که دربارهی حوادث صدر اسلام تألیفات گستردهای دارد، گمان نمیکنم که تالیفاتی که پیرامون شهادت حسین س نگاشته شده در وضوح و تتبع احداث و اهمیت به روایت ابومخنف از شهادت حسین س برسند، طبری (ت ۳۱۰ هـ) کتابی تاریخی در مورد مقطعی از زمان که از آن دور بوده، نگاشته است، او دیده که ابومخنف نمایش مفصل و گویایی از حسین س از خروج ایشان از مدینه گرفته تا مکه و سپس کوفه و نهایتا شهادت ایشان در کربلا ارایه داده است، چیزی که در تالیفاتی که افراد ثقه نگاشتهاند، از آن خبری نیست، در روایاتی که به ما رسیده است، عدم تسلسل و پیوستگی حوادث بسیار آشکار است و میان آن فاصله وجود دارد.
بنابراین طبری / که بر روایت ابومخنف در مورد شهادت حسینس تکیه کرده مجبور بوده است، با توجه به این که در مقدمه کتاب گفته است، تبعات این روایات را به دوش نمیگیرد و مسئولیت آن با خود راوی است [۲۲۱] چون روایت ابومخنف کامل است. بلاذری در بررسی خروج حسین س از مکه تا شهادت، به روایت او اعتماد داشته است.
بیتردید بلاذری روایتی مسند از طریقی غیر از ابومخنف که مبارزهی حسین را به صورتی کامل و واضح بیان کند در اختیار نداشته است، وی به جای نام ابومخنف میگوید «گفتهاند» تمام روایاتی را که بلاذری به «گفتهاند» آورده است با روایات ابومخنف در طبری مقایسه کردم، دیدم که دقیقا با هم یکی هستند فقط بلاذری برخی موارد آن را مختصر کرده و یا مواردی را حذف نموده است [۲۲۲].
این عملکرد بلاذری این سوال را مطرح میکند که چرا بلاذری نام ابومخنف را صراحتا نیاورده است؟ ظاهرا علتش دو چیز بوده است:
اول: ارتباط بلاذری با خلیفهی عباسی متوکل علی الله، وی یکی از ندیمان او بوده است [۲۲۳] و این امر او را بر آن داشته که روابط بحرانی بنی عباس و علویها را مراعات کند.
دوم: این که بلاذری در تالیف کتاب أنساب الأشراف در توثیق روایات روش محدثین را در پیش گرفته است، و توثیق روایت در آن روزگار فقط با تحدیث و سماع از خود راوی ممکن بوده است، این کار بدان خاطر بوده است که سلسلهی سند تا خود حادثه متصل باشد.
بلاذری برای آنکه بتواند روش موثقی در روایت ارائه نماید، در هر خبری که نقل کرده همراه با آن سندش را نیز آورده است، ظاهرا کتابهای ابومخنف به صورت اجازه از طریق سماع به او نرسیده بلکه وجادتا رسیده است، لذا از ذکر نام ابومحنف پرهیز کرده و او را با عوانه بن الحکم و همراه آن ذکر کرده است [۲۲۴] تا بگوید اعتمادش به صورت کامل بر کتابهای ابومخنف نبوده است، خصوصا که تحریف ابومخنف طولانی است و علمای شیعه امامی نیز در صحت آن چه در امثال کتاب «مقتل الحسین» به ابومخنف نسبت داده میشود، شک و تردید دارند.
عباس قمی میگوید: باید دانست که ابومخنف در تاریخ و سیَر کتابهای زیادی دارد، یکی از آنها مقتل الحسین است. علمای بزرگ متقدمین از آن نقل کرده و به آن اعتماد کردهاند، اما متأسفانه این کتاب مفقود است و هیچ نسخهای از آن در دست نیست و این کتاب مقتل که در دست ماست و به وی نسبت داده میشود، نه از اوست و نه از هیچ کدام از مورخان معتبر، و هر کس میخواهد صحت این مطلب را یقین کند این کتاب را با آنچه طبری و غیره از او نقل کردهاند، مقایسه کند تا واقعیت برایش آشکار گردد، این را در «نفس المهموم» در ذکر طرماح بن عدی آوردهام، والله العالم. [۲۲۵]
با این همه برخی از علمای امامیه مانند سید هاشم معروف حسینی او را ضعیف دانستهاند، وی پس از ذکر روایتی از طریق ابومخنف میگوید: «عیب این روایت همین بس که از روایات ابومخنف (لوط بن یحیی) است که شیعه و سنی او را ضعیف دانستهاند و به روایاتش اعتمادی ندارند...» [۲۲۶].
با وجود این صفت و حالتی که ابومخنف از شهادت حسین س به دست داده است از عاطفه و گرایش که برخی از حقایق ثابت را در هم پیچیده است، خالی نیست.
بدین خاطر است که ما با روایاتی که ابومخنف دربارهی شهادت حسین نقل کرده است با احتیاط و هوشیاری رفتار میکنیم. اما آنچه برای ما اهمیت دارد، روایاتی است که از طریق طبری از ابومخنف دربارهی شهادت حسین س به ما رسیده است، با توجه به روایات ابومخنف و مقایسهی آن با عمار دهنی در مورد شهادت حسین س میبینیم که با هم مشابهت بسیار دارند و این امر به ما اطمینان میدهد که ابومخنف تمام روایاتی را که نقل میکند تحریف شده نیست تا با گرایشهای سیاسی و اعتقادی او همسو باشد. بلکه در برخی موارد اخباری را ترجیح میدهد که با گرایش او چندان همخوانی ندارد [۲۲٧].
[۲۰٩] ابن الندیم: الفهرست، ص ۱۰۵-۱۰۶، ذهبی: سیر أعلام النبلاء ٧/۳۰۱-۳۰۲، ابن حجر: لسان المیزان ۴/۴٩۲. [۲۱۰] ابن الندیم: الفهرست، ص ۱۱۵، اسماعیل باشا: ذیل کشف الظنون ۴/۱٧۱و ۵۴۰، و هدیة العارفین ۴۴۱-۴۴۲. [۲۱۱] ابن الندیم: الفهرست، ص ۱۱۵، اسماعیل باشا: ذیل کشف الظنون ۴/۱٧۱و ۵۴۰، وهدیة العارفین ۴۴۱-۴۴۲. [۲۱۲] طبری: تاریخ الأمم و الملوك ۵/۳۵۱ و بعد از آن. [۲۱۳] طبری: تاریخ الأمم و الملوك ۵/۳۵۱ و بعد از آن. [۲۱۴] ابن الندیم: الفهرست ۱۱۵. [۲۱۵] طبری: ۵/۴۳۱. [۲۱۶] سابق ۵/۴۵۱. [۲۱٧] سابق ۵/۴۱۳. [۲۱۸] ذهبی: میزان الاعتدال ۳/۴۱٩، ابن حجر: لسان المیزان ۴/۴٩۲. [۲۱٩] ذهبی: تاریخ الاسلام، حوادث (۶۱-۸۰) ص ۱٩۵. [۲۲۰] ابن کثیر: البدایة والنهایة ٩/۲۰۳. [۲۲۱] مقدمهی تاریخ طبری. [۲۲۲] نگا: البلاذری، أنساب الأشراف ۳/۱۵۸-۱۵٩ در مقایسه با طبری ۵/۳۵۲-۲۵۳ و ۳/۱۶۶-۱۶٧، طبری ۵/۳٩۴-۳٩۵، ۳/۱۶۸-۱٧۲، طبری ۵/۳٩۶، ۳/۱۸۲-۱۸۳، ۵/۴۱۳و۴۱۴، ۳/۱۸٧-۱٩۳، طبری ۵/۴۴۲-۴۴۳، ۳/۱٩٧، ۵/۴۴۲. [۲۲۳] یاقوت: معجم الادباء ۵/٩۰. [۲۲۴] بلاذری: أنساب الأشراف ۴/۲٩٩و۳۰٧. [۲۲۵] عباس قمی: الکنی والألقاب ۱/۱۵۵. [۲۲۶] سید هاشم معروف حسینی: الموضوعات في الآثار والأخبار ص ۲۱۵ به نقل از عبدالرحمن الزرعی، رجال الشیعة في المیزان ص ۱۵۲. [۲۲٧] طبری ۵/۴۱۳.
ابومعاویه عمار بن معاویه دهنی بجلی کوفی یکی از راویان مهمی است که در نقل اخبار حرکت حسین بن علی ب سهم دارد.
اهمیت روایات عمار از آن لحاظ است که از خود اهل حادثه نقل میکند. او خروج حسین س از مکه و شهادت وی را از طریق ابوجعفر باقر، محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب نقل میکند [۲۲۸].
طبری وقایع «جمل» [۲۲٩] و «نهروان» [۲۳۰] را از عمار دهنی نقل کرده، و ذهبی در معرفی عمار دهنی او را امام محدث نامیده است [۲۳۱].
شاید به این خاطر است که ابن حجر در بیان حرکت حسین به روایت عمار دهنی اعتماد کرده است [۲۳۲].
علیرغم ضعف روایت عمار دهنی [۲۳۳] از اهمیت بسیاری برخوردار است؛ زیرا میتوان روایات ابومخنف را که در این باره روایت کرده است با آن مقایسه نمود و بر آن حکم کرد.
[۲۲۸] ابن حجر: تقریب التهذیب ص ۴٩٧، تهذیب التهذیب ٧/۳۵۵-۳۵۶. [۲۲٩] طبری ۴/۵۱۱. [۲۳۰] سابق: ۵/۱۲۵. [۲۳۱] ذهبی: سیر أعلام النبلاء ۶/۱۳۸. [۲۳۲] ابن حجر: تهذیب التهذیب ۲/۳۰۱-۳۰۵، الإصابة ۲/٧۸-۸۱. [۲۳۳] نگا: طبری ۵/۳۴٧، خالد بن یزید بن اسد بن عبدالله قسری در سند این روایت ضعیف است.
او اخباری و راستگو است [۲۳۴]، طبری در مقتل حسین پنج روایت از او آورده است [۲۳۵] که اهمیت خود را دارد، و شاید آن را از کتاب وی «سیرت معاویه و بنی امیه» [۲۳۶] گرفته است.
[۲۳۴] ابن حجر: لسان المیزان ۴/۳۸۶. [۲۳۵] طبری: ۵/۳۵۶، ۳۸۶، ۴۶۳، ۴۶۵، ۴۶٧. [۲۳۶] ابن الندیم: الفهرست ص ۱۰۳.
ابوالهذیل کوفی ثقه است [۲۳٧] و در سن نود و سه سالگی به سال ۱۳۶هـ در گذشت. در مورد جنگی که میان ابن زیاد و حسین در گرفت چندین روایت مهم دارد [۲۳۸].
اهمیت روایات او در این است که او معاصر حادثه بوده است و اضافه بر آن از اشخاصی نقل میکند که خود شاهد حادثه بوده و در آن شرکت داشتهاند [۲۳٩].
[۲۳٧] ابن حجر: التقریب ۱٧۰. [۲۳۸] طبری: ۵/۳٩۱-۳٩۴ [۲۳٩] سابق ۵/۳٩۲ بلاذری در أنساب الأشراف این روایت را از او آورده است، ۳/۲۲۴-۲۲۵.
متوفای ۲۰٧ هجری است، او خزانهی علم بود. کتابهایش در زمینهی مغازی و سیر زبانزد عام و خاص است [۲۴۰]. ابراهیم حربی دربارهی وی گفته است: «او از اشخاص بلند پایه است، او امین مردم بر اهل اسلام است، او دربارهی اسلام آگاهترین مردم است اما از جاهلیت چیزی نمیداند» [۲۴۱].
خطیب دربارهی وی گفته است: او شرق و غرب زمین را درنوردیده است [۲۴۲].
با این همه بالاتفاق ضعیف است و بهترین روایات او روایاتی است که ابن سعد در الطبقات آورده است؛ زیرا او روایاتش را غربال میکرد [۲۴۳].
برای ما روایات واقدی که ابن سعد آورده مهم است، ابن سعد دربارهی شهادت حسینس بر واقدی اعتماد داشته است، در طبقهی پنجم الطبقات الکبری که زندگی نامهی حسینس را نگاشته است [۲۴۴] ظاهرا روایاتی را که ابن سعد از واقدی نقل کرده آن را از کتاب وی به نام «مقتل الحسین» [۲۴۵] گرفته است.
ابن سعد در ذکر اخبار خروج حسینس و شهادت وی در کربلا روش عجیبی دارد که در کتاب الطبقات خود کمتر به آن روی آورده است.
وی اسانید چهارگانهی واقدی و پنج سند مستقل دیگر از جمله روایت ابی مخنف را آورده و سپس روایات آنان را تو در تو آورده است، گمان میکنی که همه یک روایت است [۲۴۶]. با این کار ابن سعد تشخیص روایت واقدی از دیگران ممکن نیست.
[۲۴۰] السخاوی: التحفة اللطیفة ۳/۶٩٧. [۲۴۱] تاریخ بغداد ۳/۳. [۲۴۲] السخاوی: التحفة اللطیفة ۳/۳٩۸. [۲۴۳] السخاوی: التحفة اللطیفة ۳/۳٩۸. [۲۴۴] زندگی نامهی حسین س در کتاب الطبقات الکبری از ص ۳۰۰ تا ۴۲۳ را به خود اختصاص داده است. [۲۴۵] ابن ندیم: الفهرست ص ۱۱۱. [۲۴۶] نگا: الطبقة الخامسة، طبقات ابن سعد ص ۳۵۴ تحقیق د. محمد اسلمی.
سال ۱٧۰ هجری درگذشته است، وی ضعیف است [۲۴٧]. ابومعشر چندین روایت دربارهی حسینس و شهادت ایشان دارد.
ابوایوب عرب روایت وی دربارهی شهادت حسینس را آورده است [۲۴۸] و همچنین ابراهیم بیهقی روایت او را کاملا نقل کرده است [۲۴٩]. ابن عبدربه در العقد الفرید این روایت ابومعشر را بیآنکه صراحتا از از وی نام ببرد نقل کرده است و آن را از طریق ابوعبید قاسم بن سلام گفته است [۲۵۰] هر کس از ابومعشر دربارهی شهادت حسین س روایت آورده قطعا از کتابش «تاریخ الخلفا» گرفته است، کتاب مذکور تا روزگار خطیب متوفای ۴۶۳ هجری وجود داشته و وی اجازه روایت آن را نیز داشته است [۲۵۱].
اما اشکالی که میتوان از روایت ابومعشر در مورد شهادت حسین س گرفت این است که سندی برای آن بیان نکرده و از برخی شیوخ خود بیآنکه نامی از آنها ببرد روایت میکند.
این تقریبا روایاتی است که از حرکت حسین س به ما رسیده است، با آنکه بیشتر این روایات نیازمند سندی صحیح هستند اما نقل یک روایت از طرق و مجاری مختلف این احساس را به ما میدهد که این روایت تا حدودی حقیقت را برای ما بازگو میکند و در نتیجه با اطمینان میشود بسیاری از آن را پذیرفت و تحلیل کرد.
[۲۴٧] ابن حجر: التقریب ۵۵٩. [۲۴۸] ابوایوب العرب: المحن، ص ۱۴۸-۱۵۴. [۲۴٩] بیهقی: المحاسن والمساوی ۸۰-۸۶. [۲۵۰] ابن عبد ربه: العقد الفرید ۴/۳٧۶. [۲۵۱] نگا: مشیخة الخطیب، الظاهریة، مجموع ۱۲۶، ۱۸ ب.
اکنون که از منابع روایات حرکت حسین س سخن میگوییم مناسب است به روایات مفقودی که به ما نرسیده نیز اشاره کنیم، حتی منابع تاریخی متقدمین از این روایات چیزی نگفتهاند گرچه به گمان غالب این روایات در زمان آنان وجود داشتهاند.
برخی از اخباریها که در مورد حرکت حسینس تالیفاتی داشتهاند و به ما نرسیده است عبارتند از:
جابر بن یزید بن الحارث الجعفی، ابوعبدالله الکوفی متوفای سال ۱۲٧ هجری و سال ۱۳۲ نیز گفته شده است [۲۵۲] کتابی به نام مقتل الحسین [۲۵۳] داشته است. هیچ کسی از نویسندگان و مورخان از این کتاب روایتی نیاوردهاند.
نصر بن مزاحم متوفای ۲۱۲ هجری [۲۵۴] است، ابن ندیم کتابی به نام «کتاب مقتل الحسین» برایش نام برده، اما روایاتی از آن کتاب به ما نرسیده است.
ابوبکر عبیدالله بن محمد القرشی الاموی البغدادی، مشهور به ابن ابی الدنیا [۲۵۵].
وی از محدثین بزرگ است، تالیفات زیادی از خود به جا گذاشته است، در غالب فنون به ویژه تاریخ قلم زده است. آن چه از مولفات تاریخی وی برای ما مهم است کتاب «مقتل الحسین» وی است [۲۵۶]. این کتاب ظاهرا در زمان ابن جوزی (ت ۵٩٧ هـ) وجود داشته که وی در دو جا از آن نقل کرده است [۲۵٧].
با تتبع کتابهای فهارس میتوان پی برد که کتاب تا چه زمانی وجود داشته است، ابن کثیر از این کتب نقل کرده است [۲۵۸] البته قطعا نمیتوان گفت که وی مستقیما از این کتاب نقل کرده، اما شیخ الإسلام تقی الدین ابن تیمیه به این کتاب اشاره کرده است، معروف است که ابن تیمیه اطلاع گستردهای از کتابهای فنون مختلف داشته، هر کس یکی از تالیفات بسیار ایشان را مطالعه کند، این را احساس میکند.
ایشان میگوید: «کسانی که فاجعهی شهادت حسین س را نقل کردهاند، دروغهایی به آن افزودهاند، همان کاری که در شهادت عثمان س کردند و هم چنین حوادثی که میخواهند آن را بزرگ جلوه دهند، و همان گونه که در مغازی و فتوحات و امثال آن افزودهاند، برخی از نویسندگان دربارهی شهادت حسین س اهل علم هستند امثال: بغوی و ابن ابی الدنیا و دیگران، اما با این حال در آنچه روایت میکنند آثار منقطع و امور باطلی وجود دارد، و آنچه نویسندگان در این مورد بدون سند بیان میکنند، دروغ بسیار دارد» [۲۵٩].
امید زیادی هست که این کتاب ابن ابی الدنیا در کتابخانههایی که هنوز فهرست آنان اعلام نشده است وجود داشته باشد، بسیاری از کتابهای ابن ابی الدنیا کشف شده و به ما رسیده است و این امر امید را به یافتن این کتاب تقویت میکند [۲۶۰].
محمد بن زکریا بن دینار الغلابی [۲۶۱] تالیفی به نام مقتل الحسین دارد [۲۶۲] اما به دست ما نرسیده است و حتی در لابلای کتابهای دیگر چیزی از مطالب آن نقل نشده است.
حسن بن عبدالرحمن بن خلاد الرامهرمزی [۲۶۳] متوفای ۳۶۰ هجری، وی امام و محدث بوده است، یاقوت آورده که وی کتابی با نام «الریحانتین الحسن و الحسین» [۲۶۴] دارد، به گمان بنده این کتاب به وقایع تاریخی که برای حسن و حسین رخ داده است، نمیپردازد بلکه آن جزء حدیثی است که مولف فضایل حسن و حسین ب را در آن جمع کرده است.
ابوالقاسم حسین بن مسعود بغوی متوفای ۵۱۶ هجری [۲۶۵]، او امامی محدث است و کتابی با نام «مقتل الإمام الحسین» [۲۶۶] دارد.
این کتاب ظاهرا مفقود است، گرچه روایتی نزد ابن کثیر هست که میگوید آن را از ابوالقاسم بغوی گرفته است اما شاید ابن کثیر آن روایت را از طریقی دیگر و نه مستقیما از کتاب نقل کرده باشد.
ابوالقاسم محمود بن مبارک بن حسین معروف به محبر متوفای ۵٩۲ هجری [۲۶٧] کتابی دربارهی شهادت حسینس تالیف کرده است.
ضیاء الدین ابوالمؤید موفق الدین احمد الخوارزمی، کتابی دربارهی مقتل حسینس دارد و این کتاب نزد ابن الوزیر یمانی (ت ۸۴ هـ) وجود داشته است، او گفته است: این کتاب در دو جلد نزد من وجود دارد [۲۶۸].
ظاهرا این کتاب مطلب جدیدی ندارد وگرنه ابن الوزیر در کتب خویش که از حسین س سخن میگوید، از آن نقل میکرد.
و همچنین ظاهرا این کتابها و کتابهای دیگری که در این زمینه تالیف شده است امثال «نور العین بمشهد الحسین» استاد اسفرایینی و کتاب «در السمط من أخبار السبط» ابن الآبار جنبهی تحقیقی و نگاهی واقعگرا به قضیه ندارند، و بیشتر به اظهار غم و اندوه بر حسین س و ذکر فضایل و لعن دشمنان وی پرداختهاند تا به اصل قضیه و بررسی روایات و ارائه دادن تصویری صحیح و واقعی از حادثه.
شاید همین امر سبب شده باشد که طبری و مورخین دیگر فقط بر روایت ابومخنف و عمار بن معاویه دهنی تکیه کنند؛ زیرا به واقعیت نزدیکترند و حادثه را به گونهای واقعی و لحظه به لحظه نقل کردهاند.
ابن حجر نیز که در حرکت حسین س به روایت عمار بن معاویه دهنی اعتماد کرده شاید همین نکته را در نظر داشته است که در پی آن گفته: «جماعتی از متقدمین پیرامون مقتل حسین کتابهایی نگاشتهاند که تر و خشک و صحیح و سقیم بسیار دارند و این قصهای که من آورده ام کفایت میکند» [۲۶٩].
[۲۵۲] ابن حجر: تهذیب التهذیب ۲/۴۲ در میزان الاعتدال ذهبی ۱/۳۸۴ به اشتباه وفاتش در سال ۱۶٧ هـ ذکر شده است. [۲۵۳] اسماعیل باشا: ایضاح المکنون ص ۵۴۰- عمر کحالة: معجم المؤلفین ۳/۱۰۶، فواد سزکین: تاریخ التراث العربی ۱/۲/۱۲۶. [۲۵۴] خطیب: تاریخ بغداد ۱۳/۲۸۲-۲۸۳، یاقوت: معجم الادباء ۱٩/۳۲۵. [۲۵۵] ذهبی: تذکرة الحفاظ ۲/۲٧٩-۶۶٧، ابن حجر: تهذیب التهذیب ۶/۱۲-۱۳، زندگی نامهی کامل وی را در کتاب "الصمت و آداب اللسان" تحقیق د. نجم عبدالرحمن خلف میتوانید مطالعه کنید. [۲۵۶] ذهبی: سیر أعلام النبلاء ۱۳/۴۰۳. [۲۵٧] ابن جوزی: المنتظم ۵/۳۴۲-۳۴۴. [۲۵۸] ابن کثیر: البدایة والنهایة ۸/۲۰۲-۲۰۶. [۲۵٩] ابن تیمیه: منهاج السنة ۴/۵۵۶. [۲۶۰] با این که کتابهای بسیاری از ابن ابی الدنیا به ما رسیده اما هنوز دو کتاب مهم وی مخطوط هستند: یکی «مقتل امیر المومنین علی بن ابی طالب» در مکتبهى ظاهریه شماره: ۳۸۳۱ و دیگری به نام: «حلم معاویة» در همان کتابخانه، شماره: ۳۲۴٩، نگا: خالد الریان، فهرست مخطوطات کتب الظاهریة: التاریخ و ملحقاته ۲/۶۴۲-۶٩۰. [۲۶۱] او بسیار ضعیف است، ذهبی: میزان الاعتدال ۳/۵۵۰. [۲۶۲] اسماعیل باشا: ایضاح المکنون ۴/۵۴۰. [۲۶۳] ذهبی: سیر أعلام النبلاء ۱۶/٧۳-٧۴. [۲۶۴] یاقوت: معجم الادباء ٩/۵ [۲۶۵] ذهبی: سیر أعلام النبلاء ۱٩/۴۳٩. [۲۶۶] حاجی خلیفه: کشف الظنون ۲/۱٧٩۴و [۲۶٧] نگا: اسماعیل باشا: ایضاح المکنون ۴/۵۴۰، ذهبی او را مجیر الدین گفته است نگا: السیر ۲۱/۲۵۵-۲۵۶. [۲۶۸] ابن الوزیر: الروض الباسم ۲/۳٩. [۲۶٩] ابن حجر: الاصابة ۲/۸۱.
حسن بن علی س با خروج پدرش از مدینه مخالف بود و میدانست که این امر منجر به جنگ و فتنه میگردد و هنگامی که علی س نتایج هولناک جنگ جمل را مشاهده کرد به اهمیت نظر پسرش حسن پی برد، حسن س میگوید: «پدرم به من پناه آورد و میگفت: کاش بیست سال قبل مرده بودم» [۲٧۰].
پس از آن که علی س شهید شد اهل کوفه جمع شدند و با حسن س بیعت کردند. حسن س که به این نتیجه رسیده بود که جنگ با معاویه منجر به خونریزی و تعطیل شدن جهاد فی سبیل الله میگردد و از سپاهیان تحت لوای خود شناخت دقیقی داشت، تصمیم گرفت به نفع معاویه از خلافت کناره بگیرد و با وی بیعت کند [۲٧۱]. همان چیزی که جد بزرگوارش رسول الله ص پیشگویی کرده بودند، این اقدام بینظیر حسن س مسلمانی صادق و زاهد را به تصویر میکشد که برای رضایت خداوند یگانه از پست و مقام تنازل و به دنیا پشت میکند.
اما این تنازل مورد تایید حسین س نبود و وی موضعی کاملا مخالف با آن داشت، هنگامی که حسن س حسین س را از تصمیم خود مبنی بر تنازل از خلافت به نفع معاویه س آگاه کرد با مخالفت شدید حسین س مواجه شد، اما حسن س تصمیم خود را گرفته بود و برادرش حسین س را از مخالفت برحذر داشت و گفت: «هرگاه خواسته ام کاری کنم تو با من مخالفت کرده ای، والله میخواهم تو را در اتاقی بیاندازم و آن را گلکاری کنم و کار خود را انجام دهم، حسین س چون خشم حسن س را دید از وی پیروی کرد و گفت: هر کاری تو بکنی ما پیروی میکنیم» [۲٧۲].
این صلح برای اهل کوفه خوشایند نبود، بلکه از نجنگیدن اظهار ندامت و پشیمانی کردند و حسرت خوردند [۲٧۳] و کوشیدند حسن س را از تصمیمش منصرف کنند اما حسن س خواستهی آنان را نپذیرفت و عکس آن عمل نمود [۲٧۴].
با اصرار حسن س به تنازل از خلافت به نفع معاویهس کوفیها بلافاصله پس از صلح به حسین س متوسل شدند و پیشنهاد کردند که ناگهانی بر معاویهس و سپاهش بتازند، اما حسین آنان را متقاعد کرد و گفت که با معاویه س بیعت کرده و این کار غیر ممکن است [۲٧۵].
هنگامی که حسین س میخواست از کوفه به مدینه بازگردد، جندب بن عبدالله ازدی، مسبب بن نجبه فزاری، سلیمان بن صرد خزاعی و سعید بن عبدالله حنفی نزد او گرد آمدند، وقتی ناراحتی آنان را دید به سخن آمد و گفت: کار و تقدیر الهی شدنی است، و از ناخشنودی خود از صلح گفت: من مرگ را بر این کار ترجیح میدادم، اما برادرم سوگندم داد و من چارهای جز اطاعت نداشتم، اکنون احساس میکنم که قلبم را با تیغ و شمشیر میتراشند، خداوند متعال فرموده است: ﴿فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا﴾ [النساء: ۱٩] «چه بسا که شما چیزی را نمیپسندید و خداوند در آن خیر زیادی قرار دهد».
آنان به وی اطمینان دادند که شیعه و پیرو او هستند و بار دیگر پیشنهاد کردند صلح را بشکند، اما ایشان نپذیرفت و از فراق آنان و ترک کوفه اظهار ناراحتی و حسرت نمود [۲٧۶].
حسین س اساسا با صلح مخالف بود، اما با معاویه س بیعت شده بود و او دیگر خلیفهی شرعی قانونی بود و حسین س نمیخواست میان مسلمانان اختلاف و دو دستگی ایجاد کند و از این رو به طرفدارانش توصیه نمود که تا معاویه س زنده است مخالفتی نکنند، و آنان نیز بر توصیهی حسین س عمل کردند و آرام شدند و از حکومت عطایایی نیز میپذیرفتند. [۲٧٧]
بنابراین واضح گشت سپاهیان حسن س به صلح اعتراض کردند، اما حسین س از آنان خواست تا معاویه زنده است آرام باشند، لذا ذهبی میگوید: به ما خبر رسیده است که حسین س از کار برادرش و سپردن خلافت به معاویه خشنود نبود و نظرش مبارزه و جنگ بود لیکن کوتاه آمد و به پیروی از برادرش بیعت نمود [۲٧۸].
آرامش اهل کوفه و پیروی از حسن س نتیجهی این بود که میدانستند حسین س با صلح مخالف است و آنان را وعده داده که تا معاویه س زنده است تحمل کنند، پس از تنازل حسنس به نفع معاویه س ، حسین س و برادرش به مدینه باز گشتند [۲٧٩].
روابط حسین س با معاویه س روابط حسنهای بوده و همراه با احترام متقابل ادامه داشته است، معاویه س دایما به حسین س میرسید و نیازها و خواستههایش را بر میآورد و به وی عطایای گستردهای میداد و حتی باری به وی چهارصد هزار داد و این مبلغی بود که قبل و بعد از حسین س به کسی داده نشده است [۲۸۰].
روابط اهل کوفه با حسن و حسین ب پس از ترک کوفه و استقرار در مدینه، هم چنان از طریق نامههایی که کوفیها میفرستادند ادامه داشت، مفاد این نامهها – ظاهرا- دعوت به مبارزه با حکومت اموی و تاکید بر اولویت حسن و حسین ب و تشویق آنان به خلافت بوده است، اما این نامهها نمیتوانست بر حسن س تاثیر بگذارد، و این نامهها کمک نمود که او اهل کوفه را بهتر بشناسد که آنان اهل شر و فتنه هستند و نمیخواهند امت اسلامی یکپارچه و متحد بمانند.
[۲٧۰] هیثمی: بقیة الباحث عن زوائد مسند الحارث ۳/٩۵۰، رساله دانشگاهی دکترا، تایپ شده، محقق گفته است: رجال این اثر همه ثقه هستند، ابن حجر: المطالب العالیة ۴/۲۰۲ و آن را به حارث نسبت داده و گفته: اسناده حسن. [۲٧۱] برای تفصیل بیشتر به فصل گذشته رجوع کنید. [۲٧۲] ابن سعد: الطبقة الخامسة ۲۶٩-۲٧۰. [۲٧۳] بلاذری: أنساب الأشراف ۳/۱۵۰ با لفظ قالوا. [۲٧۴] بلاذری: أنساب الأشراف ۳/۱۵۰ با لفظ قالوا. [۲٧۵] بلاذری: أنساب الأشراف ۳/۱۵۰ با لفظ قالوا. [۲٧۶] سابق ۳/۱۴٩. [۲٧٧] أنساب الأشراف ۳/۱۴۸-۱۴٩. [۲٧۸] سیر أعلام النبلاء ۳/۲٩۱. [۲٧٩] الإصابة ۲/٧۸. [۲۸۰] ابن ابی شیبة: المصنف ۱۱/٩۴ با سند حسن، و نگا: ابن سعد: الطبقة الخامسة ۳۲۳، بلاذری ۳/۱۵۵، ابن عساکر ترجمهی حسین، ص ٧ "ط الباقوری". علمای شیعه امامی نیز عطایای معاویه به حسن و حسین و عبدالله بن جعفر را ذکر کردهاند. نگا: جلاء العیون، مجلسی ص ۳٧۶، الکافی فی الفروع: کتاب الحقیقه، باب الأسماء والکنی ۶/۱٩، الأمالی طوسی ۲/۳۳۴، شرح ابن ابی الحدید ۲/۸۲۳.
یزید بن الأصم میگوید: یک خروار نامه به حسن س رسید، کنیزش را صدا کرد و گفت: تشتی بیاور و در آن آب ریخت و تمام نامهها در آن انداخت و هیچ کدام را نخواند، گفتم: ای ابومحمد: این نامهها از کیست؟ گفت: از اهل عراق، قومی که نه به سوی حق باز میآیند و نه از باطل دست میکشند، من از اینها بر خودم بیم ندارم اما بر این میترسم و به حسین س اشاره نمود» [۲۸۱].
ابن عبدالبر میگوید: از چند طریق روایت کردهایم که حسنس در بستر مرگ به برادرش حسین س میگفت: ای برادر من! پدرمان خدا رحمتش کند، وقتی که رسول الله ص از دنیا رحلت کرد، امیدوار بود که خلافت به او برسد تا شاید صاحب و همراه ایشان باشد، اما خداوند خلافت را به وی نداد و ابوبکر آن را به عهده گرفت، چون وفات ابوبکر فرا رسید دوباره امیدوار شد، اما خلافت به عمر رسید و عمر هنگام مرگ خود آن را به شورا سپرد که او یکی از اعضای آن بود، وی تردید نداشت که خلافت از او نخواهد گذشت، اما به او نرسید و عثمان برگزیده شد، و چون عثمان از دنیا رفت، با او بیعت شد، سپس با او اختلاف شد و کار به شمشیر کشیده شد، و صفایش را ندید، والله من به این باور رسیدهام که خداوند متعال نبوت و خلافت را در ما اهل بیت جمع نمیگرداند، مبادا اهل کوفه تو را اغوا کنند و به میدان ببرند» [۲۸۲].
هنگامی که حسن بن علی س در گذشت کوفیها در منزل سلیمان بن صرد گرد هم آمدند و نامهای برای تعزیت وفات حسن س به حسین س نوشتند و در آن چنین گفتند: «تو بزرگترین بازماندهی گذشتگان هستی، ما شیعیان تو هستیم، به داغ تو داغدیده و به اندوه تو اندوهگین و به شادمانی تو شادمان و منتظر امر تو هستیم» [۲۸۳].
حسین س در پاسخ آنان نوشت: «من امیدوارم نظر برادرم – خدا رحمتش کند- در بارهی صلح و نظر من در جهاد با ستمگران صائب و درست باشد، تا زمانی که پسر هند زنده است، آرام باشید و حرکتی نکنید و تصمیم خود را پنهان بدارید و هوشیار و مواظب باشید، اگر او از دنیا برود و من زنده باشم، إن شاء الله نظرم را به شما اعلام خواهم کرد» [۲۸۴].
جایگاه حسین س بعد از وفات حسن س در میان مسلمانان قابل انکار نیست، در میان برخی احساس فزاینده پدید آمد که یگانه نامزد خلافت پس از وفات معاویهس حسین بن علی س است، بزرگان حجاز و رهبران کوفه با وی ملاقات میکردند و تردید نداشتند که ایشان پس از معاویه س خلیفه خواهد شد [۲۸۵].
کوفیها به طلبیدن حسین س بسنده نکردند، برادرش محمد بن حنفیه را نیز دعوت کردند، اما به خطر کوفیها بر خود و آل علی بی ابی طالب س پی برد و حسین س را نیز بر حذر میداشت که مبادا به آنان تمایل پیدا کنید و پندارهایشان را باور نماید، و به ایشان گفت: «اینها میخواهند توسط ما نان بخورند و خون ما را بریزند» [۲۸۶].
نامههایی که میان حسین س و اهل کوفه رد و بدل میشد، بنی امیه را در مدینه نگران ساخت، آنان در این زمینه به معاویه س نامه نوشتند که با حسین س چگونه رفتار کنند، معاویه س در پاسخ گفت: مطلقا با او کاری نداشته باشید [۲۸٧].
امکان نداشت ارتباط تنگاتنگ حسین س با اهل کوفه و نامههایشان بر معاویه س پنهان بماند، لذا معاویه س از حسین س خواست که از خدا بترسد و میان مسلمانان دو دستگی ایجاد نکند [۲۸۸].
شاید اصرارهای مکرر کوفیها که دایما تأکید میکردند که زیاد پشتیبان او هستند و با وی ایستادهاند، بر حسین س تأثیر گذاشت و در برابر اغوای رهبران کوفه نمیدانست چه کند [۲۸٩].
قطع نظر از روابط نزدیک حسین س با اهل کوفه، معاویه احتمال میداد که حسین س به کوفه بپیوندد، بدین خاطر به پسرش یزید چنین توصیه کرد: «حسین بن علی، پسر فاطمه دختر رسول الله ج، محبوبترین فرد نزد مردم است، با او صلهی رحم و نرمی کن با تو کنار خواهد آمد و اگر هم چیزی بشود، آنان که پدرش را کشتند و برادرش را بییار و مددگار رها کردند، برایش کافی هستند» [۲٩۰].
[۲۸۱] المعرفة والتاریخ ۲/٧۵۶ با سند حسن، طبرانی: المعجم الکبیر و در المجمع ۶/۲۴۳ گفته است: رجال آن رجال صحیح هستند، غیر از عبدالله بن الحکم بن أبیزیاد که او هم ثقه است. [۲۸۲] الاستیعاب: ۱/۳٩۱. [۲۸۳] أنساب الأشراف ۳/۱۵۲، دینوری: الاخبار الطوال ۲۲۱-۲۲۲ بدون سند. [۲۸۴] أنساب الأشراف ۳/۱۵۲ و نگا: ابن سعد ۵/۳۵٧. [۲۸۵] سابق ۳/۱۵۲. [۲۸۶] ابن سعد: طبقات ۵/۳۵۶. [۲۸٧] أنساب الأشراف ۳/۱۵۲. [۲۸۸] أنساب الأشراف ۳/۱۵۲، ابن سعد: الطبقات ۵/۳۵٧، نگا: الکشی ص ۴۸ زندگی نامهی عمرو بن الحمق. [۲۸٩] ابن سعد: طبقات ۵/۳۵۶. [۲٩۰] ابن سعد ص۳۸.
حسین س با یزید بن معاویه مخالف بود، عبدالله بن زبیر و پیش از آن عبدالرحمن بن ابی بکر س نیز همین نظر را داشتند.
حسین و ابنالزبیر برای مخالفت خویش آشکارا علتی بیان نکردند، اما انتقاد عبدالرحمن بن ابی بکر س به بیعت یزید روشن بود، ابن ابی حاتم با سند خود از عبدالله بن نمیر مدنی روایت کرده است که گفت: «من در مسجد بودم که مروان در خطبهاش گفت: خداوند متعال در مورد یزید رأی پسندیده و خوبی را به دل امیرالمؤمنین انداخته است، و اگر معاویه س خلیفهای برگزیند ابوبکر و عمر س نیز قبل از وی این کار را کردهاند، عبدالرحمن بن ابی بکر گفت: آیا حکومت هرقلی (پادشاهی) است، والله ابوبکر کسی از فرزندان و اهل بیت خود را خلیفه نکرد، اما معاویه برای ارزش دادن به پسرش این کار را کرده است...» [۲٩۱].
مخالفت شدید حسین و ابن زبیر س بعدها به صورت عملی و فیزیکی بروز کرد، حسین س آن گونه که قبلا گفتیم با صلح مخالف بود، تنها پیروی از برادرش حسن بن علی س بود که او را مجبور به پذیرش آن نمود.
ارتباط حسین بن علی س با اهل کوفه هم چنان ادامه یافت و آنان را وعده داد که پس از وفات معاویه س مبارزاتش را آغاز خواهد کرد و بر همین اساس به مجرد وفات معاویه س رهبران کوفه به حسین س نامه نوشتند و از وی خواستند که با سرعت به کوفه برود.
هیچ کسی تردید ندارد که حسین بن علی س تمام معیارهای خلافت را داشت، بنابراین عجیب نیست که وی با بیعت یزید مخالفت نماید و با تمام شدت و توان آن را رد کند.
در ملاقات خصوصی حسین س با معاویه س وی بر حق خویش در خلافت تأکید نمود، معاویه در پاسخ پسرش یزید که علت سکوت وی را در برابر حسین س جویا شده بود گفت: «شاید آن را از کسی غیر از من طلب کند و او وی را به قتل برساند» [۲٩۲]. بدین خاطر ذهبی مورخ معروف میگوید: هنگامی که معاویه س برای یزید بیعت گرفت، حسین آزرده گشت [۲٩۳].
معاویه س یزید را سفارش میکرد که با حسین س به خاطر قرابت رسول الله ص به نرمی و مهربانی رفتار کند، نمیدانیم که بیش از یک مرتبه سفارش کرده است، یا همان سفارشی است که هنگام وفات نمود، چرا که برخی منابع که وصیت معاویه س را ذکر کردهاند، آوردهاند که هنگام احتضار و وفات، یزید نزد معاویه س بوده است [۲٩۴].
در صورتی که ثابت است هنگام وفات معاویهس یزید در دمشق نبوده است و به حوارین [۲٩۵] رفته بود، و وصیت توسط ضحاک بن قیس فهری و مسلم بن عقبه به یزید ابلاغ شد [۲٩۶].
عوانه میگوید: «سال شصت هجری که وفات معاویه س فرا رسید، یزید حاضر نبود، وی ضحاک بن قیس فهری – که رئیس پلیس بود – و مسلم بن عقبه مری را صدا کرد و وصیت نمود و به آنان گفت: وصیت مرا به یزید برسانید: نگاه کن، اهل حجاز ریشهی تو هستند، هر کس از آنان نزد تو آمد او را اکرام کن و از آنانی که غایبند دلجویی و رسیدگی کن، بنگر! اهل عراق، اگر از تو خواستند هر روز یک عاملی را عزل کنی، این کار را بکن، به نظر من عزل یک عامل بهتر از آن است که صدهزار شمشیر علیه هم آخته گردد، اهل شام هم باید نزدیکان و مقربان تو باشند، اگر از دشمنی خطری تو را تهدید کرد، از آنان کمک بگیر و پس از آن که دشمن خود را مغلوب کردی اهل شام را به سرزمین خودشان بازگردان؛ زیرا اگر در منطقهای دیگر بمانند، اخلاق دیگری به خود میگیرند، من از میان قریش فقط از سه نفر بیم دارم: حسین علی، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر، ابن عمر که به دین خود چسبیده است و در پی چیزی از تو نیست، اما حسین بن علی مردی است زودباور، من امیدوارم که خداوند با آنان که پدرش را کشتند و برادرش را تنها گذاشتند، تو را از طرف او کفایت کند، او خویشاوندی نزدیک و حق بزرگ و قرابتی با رسول الله ص دارد، گمان نمیکنم که عراقیها رهایش کنند مگر آن که او را به میدان بیاورند، اگر بر او غالب آمدی از او در گذر، اگر من باشم همین کار را خواهم کرد، ابن الزبیر فریبکار است، اگر با تو رویارو شد با او بجنگ، مگر آن که صلح کند، که در آن صورت از او بپذیر و تا جایی که میتوانی خون قوم خویش را حفظ کن» [۲٩٧].
امیر معاویه س از جریانات مملکت خویش تصور بسیار درستی داشت و در وصیت خویش به یزید سه اقلیم حجاز، عراق، و شام را که ثقل حکومت وی بودند، مدنظر قرار داد و سپس راهکار مناسبی برای برخورد با هر اقلیم، بیان کرد، اهل حجاز اصل و اساس و عشیرهی او هستند، وصیت نمود که با آنان نرمی کند و عطایای زیادی به آنان بدهد و آنان را تکریم کند و گرامی بدارد.
عراق به خاطر وجود گستردهی قبایل عرب و پدید آمدن اختلافات قبیلهای و طیفی وسیع از اعراب که از تعالیم و آموزههای اسلامی و شناخت احکام شرعی بهرهی چندانی نداشتند، اقلیمی آشوب زده و نابسامان بود، معاویه س برای رفتار با مردم آن سیاستی را برای یزید ترسیم نمود.
اضافه بر این، گرایشها و باورهای متضاد برخی از فرق در آن اقلیم، در آشفتگی عراق سهم بسزایی داشت.
با توجه به این گردنهها معاویه س یزید را توصیه نمود که با اهل عراق با هوشیاری رفتار کند و به خواستههای آنان جامهی عمل بپوشاند، گر چه کارشان به نصب و عزل روزانه امیر هم کشیده شود، هم چنین توصیه نمود که ارتباط تنگاتنگ خود را با اهل شام حفظ و تقویت کند؛ زیرا آنان مرکز ثقل حکومت از همان ابتدا و حامیان آن بودهاند، و از این گذشته از امرای خویش به خوبی اطاعت میکنند و اهل خیانت و کارشکنی هم نیستند.
این ویژگی که اهل شام را از دیگران متمایز کرده بود، امیر معاویه را بر آن داشت که یزید را توصیه کند که در جنگ علیه دشمن فقط از اهل شام کار بگیرد.
هم چنین دستور داد که بکوشد تا شامیها در شام باقی بمانند و در مناطق دیگر متفرق نشوند؛ زیرا احتمال دارد از افکار و گرایشهایی که در برخی مناطق ظهور کرده متأثر گردند و این ویژگی خود (اطاعت از ولی امر) را از دست بدهند.
سپس معاویه از مخالفان سخن گفت: ابن عمر این صحابی بزرگوار، از دیدگاه معاویه س برای حکومت هیچ خطری محسوب نمیشد؛ زیرا وی به پرهیزگاری و عبادت و دوری از دنیا و زرق و برق آن مشهور بود و از این که خون مسلمانی را بریزد میترسید [۲٩۸].
این صفاتی که ابن عمر داشت و وی را از دیگران متمایز کرده بود، سبب میشد که وی در طلب خلافت بر نیاید، بدین خاطر معاویه س پسرش را از جانب او مطمئن نمود.
ابن زبیر را به سیاست و زیرکی توصیف کرد و از مخالفت وی با یزید ایمن نبود، بنابراین توصیه نمود که با هوشیاری با او رفتار کند تا مبادا او را فریب دهد، و در صورت مخالفت و مبارزه قاطعانه با او مقابله کند، اما اگر صلح نمود از وی بپذیرد.
معاویه س حسین بن علی س را این گونه معرفی کرد که او مردی است زودباور که خیلی زود متأثر میگردد و با توجه به اطلاعاتی که از ارتباط وی با اهل کوفه داشت، بعید نمیدانست که حسین س از اهل کوفه متأثر گردد و به آنان بپیوندد، و تأکید نمود که در برخورد با حسین س قرابت ایشان با رسول الله ص را مد نظر داشته باشد و از وی در گذرد.
معاویه س احتمال میداد که اهل کوفه با حسین س همان گونه رفتار کنند که پیش از آن با پدر و برادرش رفتار کرده بودند، و آخرین رهنمود معاویه س به یزید این بود که تا جایی که میتواند از ریختن خون مسلمانان بپرهیزد و قوم خویش را حفاظت کند.
توصیههای امیر معاویه به یزید گویای شناخت دقیق ومهارت و پختگی وی در میدان سیاست بود، این از شخصیت بارزی چون امیر معاویه س عجیب نیست، او سیاستمدار مقتدر و و توانایی است که در زمان او دولت به اوج قدرت و اقتدار خود رسید.
[۲٩۱] تفسیر ابن ابی حاتم ۱۲/۲۲۴. [۲٩۲] ابن سعد: طبقات ۵/۳۵٧، محقق آن سندش را حسن گفته است. ابن عساکر: ترجمة الحسین ص ٩٩ از طریق ابن سعد. [۲٩۳] سیَر أعلام النبلاء ۳/۲٩۱. [۲٩۴] ابن سعد: الطبقة الرابعة ۱/۱۶۵، ابن سعد: طبقات ۵/۳۵۸، طبری ۵/۳۲۲ از ابومخنف، العقد الفرید ۴/۲٧۳ از هیثم بن عدی، تهذیب الکمال ۶/۴۱۲ از طریق ابن سعد. ابوبرده میگوید: نزد امیرمعاویه آنگاه که مریضیاش سخت شد رفتم، گفت: ای برادر زاده! نزدیک بیا و مرا ببین. گفتم: شما خوب هستید، و در این هنگام یزید نیز داخل شد، امیر معاویه برایش گفت: اگر سرپرست مردم شدی با این به خوبی رفتار کن؛ زیرا پدرش دوست من بوده است. نگا: طبری ۵/۳۳۲ با سند صحیح، سند طبری افتادگی دارد، واسطهی میان عبدالله بن احمد و ابوصالح امام احمد است و وی از سند افتاده است در صورتی که عبدالله بن احمد بیش از یک مورد تصریح کرده است که او از طریق پدرش از صالح روایت میکند، نگا: ابن سعد: طبقات ۴/۱/۱٧۲ با سند حسن، البته این روایت از حضور یزید چیزی نگفته است. السیر ذهبی ۳/۱۶۰، به همان مقدار که ابن سعد آورده است. میتوان روایت طبری را این گونه توجیه کرد که: ورود یزید نزد پدرش در ابتدای بیماری وی بود و پس از آن به حوارین رفته و چون خبر وفات پدر را شنیده بازگشته است. [۲٩۵] یکی از روستاهای معروف حلب است، یاقوت: معجم البلدان ۲/۳۱۵. [۲٩۶] ابن سعد: الطبقة الرابعة ۱/۱٧۴-۱٧۶ با سند حسن، بلاذری: أنساب الأشراف ۴/۱/۱۵۴-۱۵۶، طبری ۵/۳۲۳ از عوانه. ۵/۳۲۸. با سندی قابل قبول به شرطی که اسحاق بن خلید مولای سعید بن العاص باشد. ابن عبد ربه: العقد الفرید ۴/۲٧۳، ابن عساکر: تاریخ دمشق ۱۶/۳۱۰ق، ذهبی: تاریخ الاسلام حوادث ۴۱-۶۰ هـ ص۳۱۶-۳۱٧، و سیر أعلام النبلاء ۱۳/۱۶۱ از ابی مسهر با سند صحیح. [۲٩٧] طبری: ۵/۳۲۳ از عوانه، العقد الفرید ۴/۳٧۲-۳٧۴ از هیثم بن عدی. تنها دینوری در الاخبار الطوال گفته است که معاویه به ضحاک وصیت نمود، ابتدا یزید حاضر نبود و سپس آمد و معاویه دوباره وصیت خود را تکرار کرد، این گفته با عدم حضور یزید هنگام وفات معاویهس تعارض دارد. [۲٩۸] ابن سعد ۴/۱۴۲-۱۸۸.
امیر معاویه س در ماه رجب، سال شصت هجری در گذشت [۲٩٩]. ضحاک بن قیس خطبه خواند و معاویه س را ستود و سپس بر وی نماز خواند و پیکی برای یزید که در حوارین بود فرستاد، یزید برگشت و سر قبر پدر رفت و با کسانی که همراهش بودند، صف بست و نماز جنازه خواند و سپس به خانه رفت و قصیدهی معروفش را سرود که در آن میگوید [۳۰۰]:
جاء البريد بقرطاس يخب به
فأوجس القلب من قرطاسه فزعاً
قلنا لك الويل ماذا في صحيفتكم
قال الخليفة أمسى مثبتاً وجعاً
فمادت الأرض أو كادت تميد بنا
كأن أغبر من أركانها انقطعا
لما انتهينا وباب الدار منصفق
لصوت رملة ريع القلب فانصدعا
من لا تزل نفسه توفي على شرف
توشك مقادير تلك النفس أن تقعا
أودى ابن هند وأودى الـمجد يتبعه
كأن يكونا جميعاً قاطنين معاً
أغر أبلج يستسقى الغمـام به
لو قارع الناس عن أحلامهم فزعاً
وما أبالي إذا أدركت مهجته
من مات منهم بالبيداء أو ظلعاً
لا يرقعُ الناس ما أوهى وإن جهدوا
أن يرقعوه ولا يوهون ما وقعا
یزید دستور داد که جار زدند: الصلاة جامعة، او غسل کرد و بهترین لباسش را پوشید و میان مردم رفت و خطبهای ایراد کرد و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: «ای مردم! معاویه بندهای از بندگان خدا بود، خدا به او انعام نمود و سپس او را به سوی خود قبض روح کرد، و از بعدیها بهتر و از قبلیها پایینتر بود، من او را تزکیه نمیکنم، خدا به او آگاهتر است، اگر او را ببخشاید از رحمت اوست و اگر مجازاتش کند به گناهانی است که انجام داده است، من پس از او عهدهدار این کار شدهام. و هر گاه خداوند کاری را بخواهد، انجام خواهد گرفت، خداوند را یاد کنید و از او طلب آمرزش نمایید» [۳۰۱].
و سپس گفت: «امیر معاویه در دریا شما را به جنگ با کفار میبرد، من کسی از مسلمانان را به دریا نمیفرستم، معاویه شما را در سرزمین روم پخش میکرد و من این کار را نمیکنم، معاویه عطای شما را در سه نوبت میداد و من همهاش را یکجا میپردازم» [۳۰۲].
و مردم در حالی از سخنرانی بر گشتند که هیچ احدی را بر وی ترجیح نمیدادند [۳۰۳].
این اولین خطبهای بود که یزید پس از رسیدن به خلافت ایراد کرد.
والیان شهرها عبارت بودند از: ولید بن عتبه بن ابیسفیان والی مدینه، نعمان بن بشیر والی کوفه، عبیدالله بن زیاد والی بصره، و عمرو بن سعید بن العاص والی مکه [۳۰۴].
یزید بن معاویه در اولین اقدام به ولید بن عتبه والی مدینه نوشت که: «مردم را فرا بخوان و از آنان بیعت بگیر و از سران قریش آغاز کن و نخستین کسی که از او بیعت میگیری حسین بن علی باشد، امیرالمؤمنین مرا دربارهی وی به صلاح و نرمی امر کرده است [۳۰۵] و هم چنین از وی خواست که از ابن الزبیر و ابن عمر نیز بیعت بگیرد [۳۰۶].
البته در روایاتی دیگر چنین آمده است، هنگامی که خبر وفات معاویه س به ولید بن عتبه والی مدینه رسید، با مروان بن الحکم مشورت نمود که در برابر این حادثه چه تدابیری احتیاطی انجام دهد، مروان گفت که ابن زبیر و حسین بن علیس را بطلبد و از آنان بیعت بگیرد [۳۰٧].
چنان که در این روایات آمده است ولید بن عتبه از طرف خود تصمیم به این کار گرفت، البته میتوان این دو نوع روایت را این گونه جمع نمود که: پس از دریافت خبر وفات امیر معاویه س ولید بن عتبه با مروان مشورت نمود و مروان به وی گفت که از حسین و ابن زبیر بیعت بگیرد؛ زیرا روایت ابی معشر به این اشاره دارد، میگوید: معاویه نیمه رجب سال شصت در گذشت و خبر آن اول شعبان به مدینه رسید... [۳۰۸]. یعنی این که رسیدن خبر وفات معاویه س به مدینه پانزده روز طول کشیده است و این زمان در آن روزگار وقت مناسبی بوده برای رسیدن خبر وفات به مدینه [۳۰٩]. یزید نیز پس از رسیدن به خلافت به ولید بن عتبه پیام فرستاده است که از حسین و ابن زبیر و ابن عمر ب بیعت بگیرد، خصوصا اگر غیاب یزید را در هنگام وفات معاویه س در نظر بگیریم که پس از بازگشت به دمشق به عزا نشسته و این عزا و بیعت سه روز یا بیشتر به طول انجامیده است و پس از آن به تدبیر امور پرداخته است.
به نظر من، این کار وقت نسبتا طولانی میبرد، معقول نیست که یزید به محض رسیدن به دمشق به ولید پیام بدهد و از او بخواهد از این افراد مذکور بیعت بگیرد، ولید با دریافت خبر وفات معاویه به گرفتن بیعت اقدام کرده است و پیام یزید پس از آن بدست او رسیده است که از این افراد بیعت بگیرد.
این مطلب دیدگاه ما را تأیید میکند که پیام یزید به ولید بن عتبه حاوی دستور اکید برای گرفتن بیعت از این سه نفر بوده است [۳۱۰] کاری که ولید بن عتبه عملا خلاف آن را انجام داده است؛ زیرا به آنان اجازه داد که مدینه را ترک کنند بیآنکه ولید از آنان بیعت بگیرد که در صفحات آینده به این مطلب خواهیم پرداخت.
ولید بن عتبه بن ابی سفیان از مروان بن حکم در این مورد نظر خواست، او گفت که آنان را احضار کند، اگر بیعت کردند، رهایشان کند و گر نه آنان را بکشد [۳۱۱] پس از آن روایات با هم تعارض دارند، روایت بلاذری میگوید: [۳۱۲] وقتی که ولید بن عتبه، ابن زبیر و حسین را طلبید، وی را پاسخ ندادند و شبانه به طرف مکه رفتند و با ولید بن عتبه رو به رو نشدند [۳۱۳].
لیکن در روایت خلیفه [۳۱۴] چنین آمده که ابن الزبیر نزد ولید رفت اما بیعت با یزید را رد کرد و گفت موقعیت اجتماعی او میطلبد که در ملأ عام بیعت کند و خواستار بیعت در مسجد شد، اما مروان نپذیرفت و به ولید گفت که در برخورد با ابن زبیر هوشیار باشد، تا جایی که ابن زبیر و مروان با هم به مشاجره پرداختند، با توجه به اخلاق ولید بن عتبه و جوانمردی وی آن گونه که روایت وی را توصیف کرده است: وی مردی نرم خو و جوانمرد بود [۳۱۵]، دستور داد که مروان و ابن زبیر از مجلس خارج شوند.
پس از آن حسینس را طلبید اما ظاهرا موضوع بیعت یزید را به میان نیاورده است و حسینس فورا مجلس ولید را ترک نمود.
عبدالله بن زبیر و حسینس شبانه جدا از هم به طرف مکه حرکت کردند. به نظر من روایت خلیفه بن خیاط به واقعیت نزدیکتر است؛ زیرا اضافه بر تسلسل وقایع خود روایت از جویریه بن أسماء است که مدنی است و از دو نفر از اهل مدینه هم روایت میکند، میگوید: «از پیر مردان اهل مدینه بارها شنیده ام که میگفتند...». و از این گذشته نقل همین روایت از طریقی دیگر از ابومعشر سندی به اهمیت و وضوح آن میافزاید [۳۱۶].
روایت خلیفه میگوید که تسامح و اعتماد کامل ولید به حسین و ابن زبیر مروان بن الحکم را عصبانی کرد و به یزید گوشزد کرد که از این کارش پشیمان خواهد شد و گفت: اگر از خانه بیرون بروند، هرگز آنان را در نمییابی مگر در شر و بدی» [۳۱٧].
بیشتر روایات بر این اتفاق نظر دارند که حسین بن علی و ابن الزبیرب همان شب از مدینه خارج شدند لیکن عوانه و ابومخنف مطلب عجیبی دربارهی خروج حسین س ذکر کردهاند.
آوردهاند که حسین س آن شب و روز بعد در مدینه ماند و شب بعد با تمام خانوادهاش به سوی مکه حرکت کرد و کسی جز محمد بن حنفیه باقی نماند [۳۱۸].
این مطلب کاملا بعید است؛ زیرا حسین س از ولید تا صبح مهلت خواست تا بیعت کند و معقول نیست که آن روز تا شب در مدینه بماند و هم چنین معقول نیست که با وجود مراقبت ولید بن عتبه، امیرمدینه تمام اهل خانواده خود را نیز کوچ دهد.
خروج حسین و ابن الزبیر از مدینه برای ولید بن عتبه ناگهانی و ناگوار بود و فورا سی سوار از موالی بنی امیه را به تعقیب آنان فرستاد، اما از پیدا کردنشان ناکام ماندند [۳۱٩].
تسامح و خویشتنداری ولید بن عتبه تا حدودی شخصیت او را نزد اهل مدینه تضعیف کرده بود، و هنگامی که خواست وضعیت پیش آمده را جبران کند یکی از شخصیات مخالف دولت و از حامیان ابن الزبیر یعنی ابن مطیع [۳۲۰] را دستگیر نمود به زندان انداخت، که در پی آن جوانانی از بنی عدی، خویشاوندان ابن مطیع به زندان یورش برده و ابن مطیع را بیرون آوردند، و ابن مطیع نیز به ابن الزبیر پیوست [۳۲۱].
رفتار نرم ولید بن عتبه با حسین و ابن الزبیر، مروان بن الحکم را بر آن داشت تا به یزید بن معاویه نامه بنویسد و اوضاع خطرناک حجاز را به صورت کلی گزارش کند، یزید که در این حادثه به ضعف ولید بن عتبه پی برده بود، او را از امارت مدینه عزل کرد و به جای او عمرو بن سعید بن العاص را گماشت، این اتفاق در رمضان سال شصت هجری رخ داد [۳۲۲].
حسین س در همان شب که ولید بن عتبه وی را طلبیده بود از مدینه خارج شد و ظاهرا حسین و ابن الزبیر با هم اتفاق کرده بودند که در محلی معین در راه مکه به همدیگر برسند، ابن عمر و عبدالله بن عیاش [۳۲۳] که از عمره به سوی مدینه بر میگشتند آنان را در ابوا [۳۲۴] دیدند، ابن عمر به آنان گفت: «شما را به خدا برگردید و با مردم هم صدا باشید و منتظر بمانید، اگر مردم همه اتفاق کردند، شما مخالفت نکنید و اگر اتفاق نکردند، همان خواهد شد که شما میخواهید» [۳۲۵].
هنگامی که به مکه رسیدند، حسین علی س در خانهی عباس بن عبدالمطلب سکونت گزید و ابن الزبیر در حجر جای گرفت و جبهای پوشید و مردم را علیه بنی امیه تحریک میکرد [۳۲۶].
[۲٩٩] ابن سعد: ط ۴/۱/۱٧۶، خلیفه: التاریخ ۲۲۶، طبری ۵/۳۳۸، ابن عبدالبر: الاستیعاب ۳/۱۴۲۰، ابن حجر: الاصابة ۶/۱۵۵. سخن ابن العمرانی که میگوید: در ربیع الاول سال شصت و یک هجری با یزید بیعت شد، شاذ است، نگا: الانباء في تاریخ الخلفاء ص ۴٩. [۳۰۰] ابن سعد: ط ۴/۱٧۶ با سند حسن، بلاذری: أنساب الأشراف ۴/۱/۱۵۴، طبری ۵/۳۲٧-۳۲۸ از طریق ابومخنف، ابن عبد ربه: العقد الفرید ۴/۳۸۳/۳٧۴، الاغانی ۱٧/۳۱۲، ابن عساکر: ترجمهی معاویه ۱۶/٧۵۶ شعر یزید جمع صلاح الدین المنجد ۱۱۲، ۱۳. ابن عبد البر به نقل از شافعی گفته است که یزید بیت ٧ و ٩ را از اعشی گرفته است، نگا: الاستیعاب ۳/۱۴۱٩، ابن کثیر ۸/۱۴۸. [۳۰۱] ابن سعد: ط ۱/۱٧۶، با سند حسن، ابن قتیبه: عبون الاخبار ۲/۲۶۰، ابن عبد ربه: العقد الفرید ۴/۳٧۴-۳٧۵، ابن کثیر ۸/۱۴۶. [۳۰۲] ابن عساکر ۱۶/۳۶۰ق، السیر ۳/۱۶۲ با سند حسن از ابی مسهر. [۳۰۳] ابن عساکر ۱۶/۳۶۰ق، السیر ۳/۱۶۲ با سند حسن از ابی مسهر. [۳۰۴] طبری، ۵/۳۳۸. [۳۰۵] ابن سعد: ط ۵/۳۵٩. [۳۰۶] خلیفة: التاریخ ۲۳۲ با سندی که محمد بن زبیر حنظلی در آن وجود دارد که او متروک است. بلاذری: أنساب الأشراف ۴/۲٩٩-۳۰۰ از ابومخنف و عوانه، و ص ۳۰٩ از طریق محمد بن زبیر حنظلی، طبری ۵/۳۳ از ابومخنف، اشجری: الامالی الخمیسیة ۱/۱٧۰. [۳۰٧] خلیفة: التاریخ ۲۲۳-۲۳۲ از جویریه از اشیاخ مدینه، ابن عبد ربه: العقد الفرید ۴/۳٧۶ از قاسم بن سلام، بیهقی: المحاسن و المساوی ۸۰-۸۱ از ابی معشر. [۳۰۸] بیهقی: المحاسن و المساوی ص ۸۰. [۳۰٩] برای توصیف راه شام به مدینه، نگا: المسالك والممالك ص ۱۵۰، ابن خرداذبه. [۳۱۰] طبری: ۵/۳۳۰ از ابومخنف. [۳۱۱] خلیفة: ۲۳۲-۲۳۳ از جویریه بن اسماء از مشایخ مدینه. العقد الفرید: ۴/۳٧۶ از قاسم بن سلام، بیهقی: المحاسن والمساوی ۸۰-۸۱ از ابومعشر. [۳۱۲] بلاذری: انساب الاشراف ۴/۳۰۰ از ابوعوانه و ابومخنف. [۳۱۳] بلاذری: انساب الاشراف ۴/۳۰۰ از ابوعوانه و ابومخنف. [۳۱۴] خلیفة: ۲۳۳، نگا: همین روایت با اندکی تفاوت از ابن عساکر، ص ۱۴۶-۱۴٧ تراجم العین "عبدالله بن جابر، عبدالله بن زید" از زبیر بن بکار و نگا: همین روایت در العقد الثمین ۵/۱۵٧. [۳۱۵] خلیفة: التاریخ ۲۳۳. [۳۱۶] المحاسن و المساوی ص ۸۰. [۳۱٧] خلیفة: ص ۲۳۳. [۳۱۸] بلاذری: انساب الاشراف ۴/۳۰۳، طبری ۵/۳۴۱. [۳۱٩] بلاذری: انساب الاشراف ۴/۳۰۰. [۳۲۰] عبدالله بن مطیع بن الاسود العدوی المدنی، روایتش ثابت است، روز حره فرمانده قریش بود و از جانب ابن زبیر امیر کوفه گردید و سال هفتاد و سه به شهادت رسید (التقریب: ۳۲۴). [۳۲۱] انساب الاشراف ۴/۳۰۲. [۳۲۲] سابق ۴/۳۰٧ از ابومخنف و عوانه. طبری ۵/۴۴۳. [۳۲۳] عبدالله بن عیاش بن ابی ربیعه المخزومی المکی، المدینی القارئ، از پدرش، ابن عمرو بن عباس حدیث شنیده است، و نزد ابی بن کعب قرائت خوانده و قاریترین اهل مدینه بوده است، سال ٧۸ در سیستان شهید شد، العقد الثمین ۵/۲۳۰. [۳۲۴] ابواء: میان آن و جحفه از جانب مدینه بیست و سه میل است و قبر آمنه مادر رسول الله ص آن جا است. یاقوت: ۱/٧٩. [۳۲۵] ابن سعد: ط ۵/۳۶۰، ابن عساکر ۲۰۱ از طریق ابن سعد، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۱۶ از طریق ابن سعد، طبری: ۵/۳۴۳ و گفته: ابن عمرو بن عباس با آنان ملاقات کردند و شاید ابن عیاش این گونه تحریف شده باشد، صحیح آن است که ابن عباس در آن زمان در مکه بود، نگا: ابن عساکر ۱۵/٧۳۲-٧۳۳ ق، نگا: ابن الندیم: بغیة الطالب ۶/۱۱٩ق. [۳۲۶] ابن سعد ۵/۳۶۰، ابن عساکر ۱٩٩ از طریق ابن سعد.
مردم کوفه چون از وفات معاویه س و خروج حسین س به مکه و عدم بیعت وی با یزید آگاه شدند، توصیهی حسین س که تا معاویه زنده است اقدامی نکنید، را به خاطر آوردند و در منزل سلیمان بن صرد خزاعی [۳۲٧] گرد هم آمدند، سلیمان بن صرد گفت:
«معاویه فوت کرده، حسین هم بیعت نکرده و به مکه رفته است، شما شیعیان پدر او هستید، اگر میدانید که یاریش میکنید به او نامه بنویسید و اگر از سستی و ناکامی هراس دارید، بندهی خدا را امیدوار نکنید» همه بالاتفاق تصمیم گرفتند که حسین را یاری خواهند کرد، سپس به او نامه نوشتند: «ما پشت نعمان بن بشیر نه جمعه میخوانیم و نه عید، نزد ما بیا، اگر تو بیایی ما نعمان بن بشیر را بیرون میکنیم».
این نامه از طرف سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر بود، نامهی مذکور را با عبدالله بن سبع همدانی و عبدالله بن وال فرستادند، و پس از دو روز، قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمن الأرحبی و عماره بن عبید سلولی را فرستادند و پنجاه و سه صحیفه جمع نمودند و با هانئ بن هانئ سبیعی و سعد بن عبدالله حنفی فرستادند، این صحیفهها لیست نامهای بیعتکنندگان و کسانی بود که خواستار قدوم حسین س بودند، هر صحیفهای از طرف یک یا دو یا سه یا چهار نفر بود، این صحیفهها را با یک نامهی پیوست با هانئ بن هانئ فرستادند».
پس از آن، شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، یزید بن الحارث، عزره بن قیس، عمر بن الحجاج الزبیدی و محمد بن عمر التمیمی به حسین س چنین نوشتند: «اما بعد، منطقه سرسبز و میوهها رسیده و آرامش برقرار است، اگر میخواهی تشریف بیاور، سپاهی آماده باش در اختیار توست والسلام» [۳۲۸].
هنگامی که حسین س به سوی کوفه رهسپار گردید، فردی وی را از این اقدام منع نمود، ایشان به خورجین خویش اشاره نمود و گفت: «اینها نامههای چهرههای سرشناس شهر هستند» [۳۲٩] این سخن کثرت نامهها را میرساند. پس از آن که نامهها در مکه به حسین س رسید و همهی نامهها بر حضور وی در کوفه و بیعت با وی تاکید داشت، ایشان نامهای نگاشت و در آن چنین آمده بود: «بسم الله الرحمن الرحیم: از حسین بن علی به گروهی از مومنان و مسلمانان، اما بعد: هانئ و سعید نامههای شما را به من رسانیدند، اینان آخرین فرستادگان شما به من بودند، آن چه شما نوشتید فهمیدم، سخن بیشتر شما این بود که: «ما امامی نداریم، نزد ما بیا شاید پروردگار ما را با هدایت و حق بر تو جمع گرداند» من برادر و عموزاده و مورد اعتمادم از اهل بیت خود را نزد شما فرستادم و وی را امر کردم که حالت، کار و نظر شما را برایم گزارش کند، اگر به من بنویسد که همان گونه که در نامههای شما آمده است، جمع شما و اهل فضل و عقلای شما با آن موافقند، به زودی ان شاء الله نزد شما خواهم آمد، سوگند به جان خودم، امام کسی است که به کتاب الله عمل کند و عدل و داد را بگستراند و با حق فیصله کند و در پیشگاه خداوند خود را مسئول بداند. والسلام» [۳۳۰].
از نامهی حسین س به اهل کوفه چنین بر میآید که ایشان از نامههای مکرر اهل کوفه چنین برداشت کرده بود که رغبت صادقانه و محبت فزایندهای از ایشان در قلبهای اهل کوفه جای گرفته است و آنان با امام خود مخالفت کردهاند و با یزید هم بیعت نکردهاند و امیر کوفه؛ نعمان بن بشیر را نیز بیرون خواهند کرد و نیاز به امامی دارند که بر او اتفاق کنند و امامی که خواستار او هستند کسی نیست جز حسین بن علی ب.
حسین س تا اهل کوفه نیامده و نگفته بودند که ما «امامی نداریم» [۳۳۱] و از دل و جان از شما دعوت میکنیم که تشریف بیاوری، شاید خداوند با هدایت و حق ما را بر امامت شما متفق بگرداند [۳۳۲]، در فکر رفتن به کوفه نبود. با وجود این، حسین س خویشتنداری نمود و از آن نامهها و فرستادگان احتیاط پیشه کرد، و خواست از صحت آن سخنان و آنچه در نامهها از زبان بزرگان کوفه قید شده بود مطمئن گردد و بدین منظور عموزاده اش؛ مسلم بن عقیل بن ابی طالب را برای تحقیق و بررسی دقیق اوضاع به کوفه فرستاد و وی را چنین معرفی نمود: «برادر، عموزاده و مورد اعتماد من از اهل بیتم» [۳۳۳] و از وی خواست که وضع حاکم بر کوفه را مفصلا و با شفافیت تمام برای وی گزارش کند [۳۳۴].
[۳۲٧] سلیمان بن صرد بن الجون خزاعی، ابومطرف کوفی، صحابی است و در سال ۶۵ هـ در عین الورده کشته شد (التقریب: ۲۵۲). [۳۲۸] طبری: ۵/۳۵۲-۳۵۳ از ابومخنف، الاصفهانی: مقاتل الطالبین ٩۵-٩۶ با اختصار. [۳۲٩] ابن سعد: ط ۵/۳٧۱ با سند بسیار ضعیف از ابن سعد، ابن عساکر ۲۰٩ از طریق یعقوب فسونی، همه رجالش ثقه هستند جز بحیر اسدی، زندگی نامهاش را نیافتم. [۳۳۰] طبری: ۳/۳۵۳ از ابومخنف. [۳۳۱] طبری: ۵/۳۵۳ از طریق ابومخنف. [۳۳۲] طبری: ۵/۳۵۳ از طریق ابومخنف. [۳۳۳] طبری: ۵/۳۵۳ از طریق ابومخنف. [۳۳۴] سابق ۵/۴۳٧، الاصفهانی: مقاتل الطالبین ٩۵-٩۶ از طریق مداینی از ابومعاویه دهنی، با سند ضعیف، مزی: تهذیب الکمال ۵/۴۲۳ از طریق دهنی، ابن حجر: تهذیب التهذیب ۲/۳۰۱ از همان طریق.
آن گونه که قبلا گفتیم، پس از وصول نامههای بزرگان و رهبران کوفه، به حسینس که از وی میخواست هر چه زودتر به آنان ملحق شود، و چون تعداد آنان – صد هزار بیعت کننده- قابل ملاحظه بود، ایشان خواست که از حقیقت امر آگاه شود، بدین خاطر عموزادهاش مسلم بن عقیل بن ابی طالب را برای کشف حقیقت به کوفه فرستاد تا اگر واقعا آن گونه باشد که در نامهها آمده است، آن گاه به کوفه برود [۳۳۵].
مسلم بن عقیل با همراهی عبدالرحمن بن عبدالله الارحبی، قیس بن مسهر صیداوی و عماره بن عبید سلوکی رهسپار کوفه شد، مسلم دو راهبلد با خود همراه گرفت، در مسیر کوفه راه را گم کردند و یکی از آن دو نفر از تشنگی هلاک شد، مسلم با احساس درونیای که از مشکلات فراروی خود در کوفه داشت، به حسینس نامه نوشت که وی را از این کار معاف کند، اما حسینس درخواست او را رد کرد و به وی دستور داد که راهش را به سوی کوفه ادامه دهد [۳۳۶].
ابومخنف ذکر نموده که مسلم بن عقیل چون به کوفه رسید در خانهی مختار بن عبید ثقفی منزل گرفت [۳۳٧] در صورتی که روایت حصین بن عبدالرحمن سلمی تاکید میکند که مسلم در خانهی هانئ بن عروه سکونت گزید [۳۳۸].
اما نظر ابی معاویه دهنی این است که مسلم بر مردی به نام: عوسجه [۳۳٩] فرود آمد. شاید این اختلاف روایات با دانستن این مطلب که مسلم بن عقیل بنا به مسایل امنیتی مدت زمانی پیش همهی این افراد منزل گرفته بود، از بین برود.
ابتدای ورود به کوفه نزد مختار بن ابی عبید [۳۴۰] منزل گرفت و هنگامی که ابن زیاد آمد و امارت کوفه را بدست گرفت بر مردم سختی کرد و مسلم از بیم این که مبادا رازش فاش شود به خانهی هانئ بن عروه منتقل شد؛ زیرا هانئ یکی از اعیان و بزرگان کوفه بود [۳۴۱]. و پس از دستگیری هانی بن عروه یا بهتر بگوییم هنگامی که ابن زیاد از هانی بن عروه مشکوک شد، مسلم بن عقیل احساس خطر نمود، برای مدتی کوتاه به منزل مسلم بن عوسجه اسدی نقل مکان کرد [۳۴۲]. هنگامی که اهل کوفه از قدوم مسلم بن عقیل اطلاع یافتند، نزد او رفتند و دوازده هزار نفر با وی بیعت کردند [۳۴۳] و در برخی روایات تعداد بیعتکنندگان بیش از سی هزار نفر ذکر شده است [۳۴۴].
بیعت بسیار سریع انجام گرفت و چون مسلم بن عقیل از تمایل اهل کوفه به حسین س و تشریف آوری ایشان مطمئن شد به حسین س نوشت که: «اما بعد، راهنما به اهل خود دروغ نمیگوید، تمام اهل کوفه با شما هستند، به محض خواندن نامه حرکت کنید» [۳۴۵].
با رسیدن نامهی مسلم بن عقیل، حسینس مطمئن شد که اهل کوفه راست گفتهاند و همان گونه که گفته بودند، امام و رهبری ندارند [۳۴۶].
بنابراین لازم بود به وعدهای که به آنان داده بود، وفا کند، در همان نامهای که نوشته بود: «من برادر؛ عموزاده و مورد اعتمادم از اهل بیت خود را نزد شما فرستادم و وی را امر کردم که حالت، کار و نظر شما را برایم گزارش کند، اگر به من بنویسد که همان گونه که در نامههای شما آمده است، جمع شما، و اهل فضل و عقلای شما با آن موافقند به زودی ان شاء الله نزد شما خواهم آمد...» [۳۴٧].
هنگامی که نامهی مسلم بن عقیل به حسینس رسید که از ایشان خواسته بود که همهی مقدمات آماده است و از ایشان خواسته بود که به کوفه تشریف برد، حسین س با اهل و نزدیکانش برای سفر به کوفه آماده شد.
[۳۳۵] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱۵٩، طبری ۵/۳۵۴، البیاسی الاعلام بالحروب ۲/۶۰، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۲۲. [۳۳۶] طبری ۵/۳۴٧، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۲۲، ابن حجر: تهذیب التهذیب ۲/۳۰۱، بلاذری و طبری گفتهاند که هر دو راه بلد در راه از تشنگی مردند، بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱۵٩، طبری ۵/۳۵۴. [۳۳٧] طبری: ۵/۳۶۱. [۳۳۸] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۲۲۴ با سند صحیح، طبری ۵/۳٩۱. [۳۳٩] طبری ۵/۳۴٧. [۳۴۰] مختار بن ابی عبید ثقفی کذاب، پدرش ابوعبید در جنگ الجسر در زمان خلافت عمر بن خطابس فرمانده بود، مختار نشأت یافت و از بزرگان و اصحاب رای و فصاحت و شجاعت و سیاست شد، او بیدین بود و همان کذاب و دروغگویی است که ذکرش در حدیث صحیح آمده است، مدعی محبت اهل بیت شد و پس از وفات یزید بر عراق حکم راند و سپس ادعا کرد که وحی بر او نازل میشود، ابن زبیر برادرش مصعب را فرستاد و او را کشت، سیَر اعلام النبلاء ۳/۵۳٩-۵۴۴. [۳۴۱] سابق: ۵/۳۶۱. [۳۴۲] طبری ۵/۳۶۱. [۳۴۳] ابن عساکر: تاریخ دمشق (ترجمة الحسین بن علیا)، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۲۲، ابن حجر: تهذیب التهذیب ۲/۳۰۱. [۳۴۴] العقد الفرید ۴/۳٧۶-۳٧۸. [۳۴۵. لاذری: انساب الاشراف ۳/۱۶٧.[ ] [۳۴۶] طبری ۵/۳۵۳. [۳۴٧] طبری ۵/۳۵۳.
هنگامی که محمد بن الحنفیه مطلع شد که برادرش حسین عزم سفر به کوفه را دارد، نزد او رفت و گفت: برادر من! تو محبوبترین و عزیزترین فرد نزد من هستی، برای کسی بیشتر از تو خیرخواهی نمیکنم، از بیعت با یزید و سکونت در این شهرها تا میتوانی دور باش، نمایندگان خود را بفرست و مردم را به سوی خود فرا خوان، اگر با تو بیعت کردند، خدا را سپاس کن و اگر مردم بر فردی دیگر اجماع کردند، از فضل و بزرگی و عقل و دین تو چیزی کاسته نمیشود، من بیم دارم که به یکی از این شهرها و نزد گروهی از مردم وارد شوی و آنان با هم اختلاف نظر پیدا کنند، گروهی با تو و گروهی علیه تو باشند و با هم درگیر شوند و نخستین قربانی تو باشی، ناگاه میبینی که بهترین فرد این امت از لحاظ شخصیت و پدر و مادر، خونش هدر میرود و به اهلش بیحرمتی میشود، حسین س به او گفت: برادر! من خواهم رفت، ابن الحنفیه گفت: پس در مکه بمان اگر امنیت داشتی، به راحتی زندگی میکنی و اگر هم خطری تو را تهدید کند به صحرا و قلههای کوهها پناهنده میشوی و از شهری به شهر دیگر میروی تا بنگری که مردم چه خواهند کرد، آن گاه با بینشی دقیقتر میتوانی تصمیمی درست اتخاذ کنی و با اطمینان اقدام نمایی، و اگر این امور را نادیده بگیری برایت بسیار مشکل ساز خواهد بود، حسین گفت: برادر من! تو برای من دلسوزی و خیر اندیشی کردی، امیدوارم که نظر تو درست و صائب باشد [۳۴۸].
هنگامی که خبر رفتن حسین س به کوفه پخش شد، عموزادهاش عبدالله بن عباس س نزدش رفت و گفت: عموزادهی من! مردم شایعه کردهاند که تو میخواهی به عراق بروی، به من بگو میخواهی چهکار کنی؟ گفت: تصمیم قطعی گرفته ام که امروز و یا فردا ان شاء الله بروم.
ابن عباس گفت: من تو را از این اقدام به خداوند پناه میدهم، به من بگو (خدا بر تو رحم کند) نزد قومی میروی که امیر خود را کشته و شهرهای خود را کنترل و دشمن خود را راندهاند، اگر چنین کردهاند، پس برو، و اگر امیرشان زنده است و عمال او در شهرشان پراکندهاند، پس تو را برای جنگ و قتال دعوت کردهاند، من میترسم که تو را فریب دهند و تکذیب کنند و به مخالفت تو بر آیند و تو را بییار و مددکار رها کنند و دشمنانت را بر تو بشورانند، حسین س به وی گفت: من مشوره میکنم تا ببینم چه میشود.
راوی میگوید: شامگاه فردای آن روز ابن عباس س نزد حسین س رفت و گفت: «ای پسر عموی من! من دلشوره دارم و نمیتوانم خودم را نگه دارم، میترسم که در این مسیر هلاک و نابود شوی، مردم عراق مردمانی خیانتکار هستند، به آنان نزدیک مشو، در همین شهر بمان، تو سید اهل حجازی، اگر عراقیها واقعا خواهان تو هستند، به آنان بنویس که دشمن خود را از آن جا برانند، آن گاه تو برو، اگر هم اصرار به رفتن داری، به یمن برو، در آن جا قلعهها و درههای زیادی هست و یمن سرزمینی طویل و عریض است و پدرت نیز آن جا دوستانی دارد، آن جا در عزلت بمان و با مردم مکاتبه کن تا از افراد خود مطمئن گردی، من امیدوارم که با این کار به سلامتی به مقصود خود برسی، حسین س گفت: ای عموزاده! والله، میدانم که تو خیرخواه و دلسوز من هستی، اما من تصمیم قطعی گرفته ام که بروم، ابن عباس گفت: اگر حتما میخواهی بروی، زن و فرزندانت را با خود مبر والله من میترسم که مانند عثمان جلو روی زن و فرزندانت کشته شوی» [۳۴٩].
عبدالله بن زبیر س که برخی از روایات وی را متهم میکنند که وی از اسباب و تحریک کنندگان حسین س برای رفتن به کوفه بوده است، ثابت است که او نیز حسین س را نصیحت نمود و وی را از عواقب ترک مکه و رفتن به کوفه بر حذر داشت.
ابن زبیر به حسین س گفت: «کجا میروی! نزد قومی که پدرت را کشتند و برادرت را نیزه زدند، حسین س گفت: اگر در فلان و فلان جا کشته شوم، برایم پسندیدهتر است از این که به خاطر من به مکه بیحرمتی شود» [۳۵۰].
عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومی [۳۵۱] نزد ایشان رفت و گفت: «ای عموزاده! تو به شهری میخواهی بروی که امرا و کارگزاران حکومت هنوز در آن هستند و بیت المال هم در اختیار آنان است، مردم بندهی همین درهم و دینارند، میترسم همان افرادی که تو را فراخوانده و وعدهی نصرت و یاری دادهاند، خودشان تو را بکشند، سپس برایش دعای خیر نمود و برگشت، و هنگامی که به حارث بن خالد بن العاص بن هشام خبر داد که به حسین س چنین گفتهام، وی گفت: سوگند به خدای کعبه، برایش خیرخواهی کردهای» [۳۵۲].
برخی از اصحاب اقدام حسین س و پیامدهای آن را قطع نظر از نتایجی که برای طرفین داشته باشد، به زیان امت و شر و بلا میدانستند، ابوسعید خدری س میگوید: «حسین برای رفتن بر من غالب شد» من به او گفته بودم «تو را به خدا، بر خودت رحم کن، در خانه بمان و علیه حاکم خود قیام نکن» [۳۵۳].
جابر بن عبدالله س میگوید: «من با حسین س حرف زدم و گفتم: از خدا بترس، مردم را رو در روی یکدیگر قرار مده والله شما هم از کار خود راضی نخواهید بود، اما وی با من مخالفت نمود» [۳۵۴].
ابن مطیع و ابن عیاش نیز وی را نصیحت کردند و از خیانت اهل کوفه بر حذر داشتند [۳۵۵].
نه تنها اصحابی که نزدیک بودند، حسین س را نصیحت نمودند بلکه اهل رای و فکر از شهرهای دیگر نیز هنگامی که از تصمیم ایشان آگاه شدند، به وی نامه نوشتند و از این کار منع نمودند، یزید بن الاصم [۳۵۶] به حسین س چنین نوشت: «اما بعد، اهل کوفه تا تو را به هلاکت نیانداختند از اصرار خویش دستبردار نشدند، و من تو را به خدا میسپارم از اینکه مانند فریبخورده به رعد و برق عمل کرده و یا مانند کسی باشی که سراب را خیال آب میکند، بردباری پیشه کن و آنان که ایمان ندارند تو را از راه خود منحرف نسازند [۳۵٧].
احنف بن قیس برایش نوشت: صبر پیشه کن که وعده خدا حق است؛ و هرگز کسانی که ایمان ندارند تو از راه خود منحرف نکنند! [۳۵۸].
این توصیههای با ارزش و سودمند، تصمیم حسین س برای رفتن به کوفه را عوض نکرد، بلکه عزمش را جزم کرد و به مدینه پیام فرستاد، نوزده نفر مرد و زن و کودک از برادران، دختران و زنانش از بنی عبدالمطلب نیز به وی پیوستند، محمد بن الحنفیه در پی آنان بر آمد و قبل از آن که حسین از مکه بیرون برود، به آنان رسید، وی باری دیگر کوشید که حسین س را از این کار منصرف کند، اما تلاش او ثمری نداشت، محمد بن الحنفیه فرزندانش را امر کرد که به کوفه نروند، حسین س گفت: آیا در جایی که من کشته شوم فرزندانت را از من دریغ میداری؟ محمد گفت: چه نیازی هست که تو قربانی گردی و آنان نیز با تو قربانی گردند، گرچه از دست دادن تو بر ما بسیار سنگینتر از دست دادن آنهاست» [۳۵٩].
ابن عباس س آمد و وی را نصیحت کرد، اما از رفتن به کوفه باز نیامد، ابن عباس س به وی گفت: «اگر برای من و تو زشت نمیبود موهای سرت را محکم میگرفتم و نمیگذاشتم که بروی» حسین گفت: اگر در فلان و فلان جا کشته شوم، بهتر از آن است که حرم مکه را بیحرمتی کنم، ابن عباس س بعدها میگفت: «همین سخن وی مرا تسلی میدهد» ابن عباس س حرم را بسیار تعظیم میکرد [۳۶۰].
حسین س برای سفر آماده شد، روز ترویه هشتم ذی الحجه سال شصت هجری با اهل بیت خود از مکه خارج شد، گفته شده است که: شصت نفر از شیوخ اهل کوفه نیز با وی همراه بودند.
لیکن باز هم تلاشهای هدفمند برای جلوگیری حسین س از پیوستن به اهل کوفه ادامه یافت، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب س [۳۶۱] به همراه دو پسرش عون و محمد به وی چنین نوشت: «اما بعد، من تو را به خدا سوگند میدهم اکنون که نامه مرا میخوانی، بازگردی، من میترسم در این مسیری که در پیش گرفتهای خودت با اهل بیت خود هلاک و ریشه کن شوی...» [۳۶۲].
اما حسین س نپذیرفت که برگردد، عبدالله بن جعفر گمان کرد که حسین از ترس والی مدینه؛ عمرو بن سعید بن العاص به کوفه میرود، از این رو نزد عمرو بن سعید بن العاص رفت و از او خواست که برای حسین س امان نامهای بنویسد و وی را به خیر نوید دهد، عمرو بن سعید به عبدالله بن جعفر گفت: «برو هر چه میخواهی بنویس و بیاور تا بر آن مهر بزنم».
عبدالله بن جعفر چنین نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم، از عمرو بن سعید إلی الحسین بن علی، اما بعد: از خداوند متعال میخواهم که تو را از آن چه در آن نابودی توست، منصرف کند و به آن چه صلاح توست، رهنمون گردد، به من خبر رسیده است که تو به سوی عراق حرکت کردی، من تو را به خداوند پناه میدهم از اختلاف و دو دستگی، من میترسم که در این کار نابود گردی من عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید را نزد تو میفرستم، با آنان بازگرد. تو نزد من در امان و سلامتی و برخوردار خواهی بود و با تو به بهترین وجه رفتار خواهیم نمود، خداوند بر این سخن گواه و کفیل و وکیل و بالای سر است، والسلام علیك» [۳۶۳].
اما حسین س این پیشنهاد و این امید را نیز رد کرد و به سوی کوفه ادامهی مسیر داد.
ابو واقد لیثی [۳۶۴] وقتی که شنید حسینس نزدیک مدینه رسیده است، به سوی او رفت و در «ملل» [۳۶۵] به وی رسید و او را به خدا سوگند داد که به کوفه نرود و تاکید نمود که در این راه کشته خواهد شد، اما حسینس این طلب را نیز رد نمود [۳۶۶].
عبدالله بن عمر ب - شیخ صحابهی آن روزگار- چون از حرکت حسین س اطلاع یافت در پی وی رفت و با فاصلهی سه مرحله از مدینه به او رسید و به وی گفت: کجا میروی؟ گفت: میخواهم به عراق بروم، و سپس نامههای مردم کوفه را در آورد و به عبدالله بن عمر ب نشان داد، ابن عمر گفت: «برای تو سخنی میگویم که پیش از تو به کسی نگفتهام: جبرئیل ÷ نزد رسول الله ص آمد و ایشان را میان دنیا و آخرت مختار گذاشت و ایشان آخرت را انتخاب فرمودند، شما هم پارهی تن ایشان هستید والله هیچ کس از اهل بیت ایشان به ولایت نمیرسند، خداوند متعال به جای آن برای شما چیز بهتری قرار داده است، پس بازگرد، تو از خیانت اهل عراق و آن چه پدرت از دست آنها میکشید، آگاهی»، اما باز هم راضی نشد که برگردد، عبدالله بن عمر ب حسین س را در آغوش گرفت و گفت: «با کسی وداع میکنم که به کام مرگ میرود» [۳۶٧].
ابن عمر ب بعدها میگفت: حسین برای رفتن به کوفه بر ما غالب آمد، به جانم سوگند، پدر و برادرش برای وی بهترین عبرت بودند، آن همه فتنه و ناجانمردی مردم را دید، دیگر میبایست تا زنده است، حرکتی نمیکرد و با مردم همسو میشد؛ زیرا جماعت و یکدستی بهتر است [۳۶۸].
این نصیحتها و بر حذر داشتنها حسین س را از عزم و ارادهی رفتن به کوفه منصرف نگردانید. این جا یک سوال بسیار مهم مطرح است و آن اینکه: چگونه بزرگان صحابه و کبار تابعین و خویشاوندان نزدیک حسین س همه از رفتن حسین س به کوفه احساس خطر میکنند و نتیجهی این کار پیشاپیش برای همه مشخص است و در مقابل چگونه حسین س بر رأی خود مصر است و نصیحتهای صحابه و کبار تابعین را نمیپذیرد؟
پاسخ این سوال این است که حسین س به این نتیجه رسیده بود که یزید بن معاویه قهرا از او بیعت میگیرد و هرگز راضی نمیشود که وی آزادانه هر کاری را که بخواهد، انجام دهد، و امکان ندارد که یزید بیش از این خویشتنداری کند، فرستادگانی نزد حسین س میآیند و میروند و در کوفه دعوتی گسترده به راه انداختهاند، این امور یزید را بر آن خواهد داشت که هر چه زودتر برای حسین س محدودیتهایی اعمال کند.
شاید هم حسین س احساس میکرد که ماندن وی در مکه بیشتر حساسیت ایجاد کند با توجه به این که وی از بیعت نمودن با یزید ممانعت مینمود، بدون آن که از نظر ظاهر موضع ایشان توجیهی داشته باشد.
و دیگر این که بیم حسین س از رویارویی با طرفدارانش از یک طرف و رویارویی با بنی امیه در مکه از طرف دیگر، ایشان را به این فکر انداخت که هر چه سریعتر از مکه خارج گردد، و به همین سبب بود که ابن عباس ب توجیه ایشان را برای رفتن به کوفه پذیرفت و آن این که رویارویی در کوفه انجام گیرد نه در مکه.
شاید تصویر درخشان و امیدوار کنندهای که مسلم بن عقیل بنابر مشاهدات خود از کوفه برای حسین س ترسیم کرده بود، وی را بر آن داشت که هر چه سریعتر از مکه خارج گردد، مسلم پیام داده بود که کوفه همه یکدست بیعت کردهاند و پیروزی بسیار نزدیک است، و برای محقق شدن آن حسین س باید هر چه زودتر به آن جا میرفت.
حسین س اندیشید و به این نتیجه رسید که اوضاع کوفه به نفع اوست؛ زیرا امیر کوفه، نعمان بن بشیر س بسیار مسالمتآمیز رفتار میکرد و هزاران نفر هم در آن جا مشتاق دیدار و آماده به خدمت ایشان بودند.
[۳۴۸] بلاذری: انساب الاشراف ۴/۱۵-۱۶. به روایت ابو محنف و عوانه، طبری: ۵/۳۴۱ از ابومخنف. [۳۴٩] طبری ۵/۳۸۳-۳۸۴ از طریق ابومخنف، ابن عساکر: تاریخ دمشق (ترجمة الحسین بن علی س) ص ۲۰۴، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۲۰. [۳۵۰] ابن ابی شیبة ۱۵/٩۵ با سند حسن، المعرفة والتاریخ با همان سند ۲/٧۵۳، طبری ۵/۳۸۴-۳۸۵ از طریق ابومخنف. از هیچ طریق صحیحی ثابت نشده است که ابن زبیر س حسین س را برای رفتن به کوفه تحریک کند، فقط از طریق ضعیف نقل شده است، طبری ۵/۳۸۳ از ابومخنف، ابن سعد: ط ۵/۴۰۱ با سند ضعیف و مرسل، مراجع زیر به همین سند ابن سعد تکیه نمودهاند: ابن عساکر، ترجمة الحسین ۲۶۴-۲۶۵، تهذیب الکمال ۶/۴۴۰، ابن الشجری: الامالی الخمسة ۱/۱٧۴، ابن کثیر ۸/۱۸۳ از طریق یعقوب فسوی. [۳۵۱] عمر بن عبدالرحمن ابن الحارث بن هاشم مخزومی مدنی، برادر ابوبکر، ثقه و از طبقه دوم است، روز درگذشت عمر س به دنیا آمد، ابن زبیر او را والی کوفه نمود. پس از سال هفتاد در گذشته است (التقریب ۴۱۵). [۳۵۲] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱۶۱، طبری ۵۳۸۲ از ابومخنف. [۳۵۳] ابن سعد: ط ۵/۳۶۱، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۶۱، ابن کثیر: البدایة والنهایة ٩/۱۶۵. [۳۵۴] ابن سعد: ط ۵/۳۶۱، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۱۶، ابن کثیر ٩/۱۶۵. [۳۵۵] ابن سعد ۵/۱۴۲-۱۴۵، طبری ۵/۳۵۱ از ابومخنف، ابن عساکر: تاریخ دمشق ۱۵۵ از طریق ابن سعد و سند واقدی. [۳۵۶] نامش عمرو بن عبید بن معاویه بکائی، ابوعوف، است کوفی است و در رقه سکونت داشت. او خواهر زاده ام المومنین میمونه ل است، گفته میشود رویتی داشته است البته ثابت نیست، ثقه است از طبقه سوم سال ۱۰۲ هـ فوت کرد (التقریب ۵٩٩). [۳۵٧] قشیری: تاریخ الرقة ص ۱٧، ابونعیم: حلیة الاولیاء ۴/٩۸ از طریق قشیری. [۳۵۸] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱۶۱ با سند حسن اما مرسل. [۳۵٩] ابن سعد: ط ۵/۲۶۶-۲۶٧، المصنف ص ۳۶۶، مزی ۶/۴۲۱، المحاملی: الامالی ۲۶۶-۲۶٧ و محقق آن گفته: اسناده صحیح. [۳۶۰] ابن ابی شیبة: المصنف ۵/٩۶-٩٧ با سند صحیح، طبرانی: المعجم الکبیر ٩/۱٩۳، هیثمی گفته: رجاله رجال الصحیح، المجمع ٩/۱٩۲. [۳۶۱] عبدالله بن جعفر بن ابی طالب: یکی از سخاوتمندان بود در حبشه به دنیا آمد، صحبتی نیز دارد. سال ۸۰ هجری در سن هشتاد سالگی درگذشت (التقریب: ۲٩۸). [۳۶۲] طبری ۵/۳۸٧ از ابومخنف، ابوالعرب: المحن ص ۱۵۸. [۳۶۳] طبری ۵/۳۸٧ از ابومخنف، ابن عساکر: تاریخ دمشق (ترجمة الحسین) ص ۲۰۲۰. [۳۶۴] ابوواقد لیثی صحابی است نامش حارث بن مالک، و ابن عوف نیز و همچنین عوف بن حارث گفته شده است، سال ۶۸ هـ در سن هشتاد و پنج سالگی فوت کرد (التقریب ۶۸۲). [۳۶۵] نام محلی است درر راه مکه و مدینه از آنجا تا مدینه دو شبانه روز راه است (نگا: یاقوت ۵/۱٩۴-۱٩۵) قطعا آن "ملل" که در غرب مدینه واقع است مراد نیست که ذکرش در غزوهی ذات قرد آمده است. [۳۶۶] ابن سعد: ط ۵/۳۶۱، ابن عساکر: ترجمة الحسین س، ص ۲۰۱ ، ابن کثیر ٩/۱۶۵. [۳۶٧] ابن سعد ۵/۳۶۰، ابن حبان: الاحیان بترتیب صحیح ابن حبان ٩/۵۸ شماره ۶٩۲٩ و موراد الظمآن ش ۲۴۲. هیثمی: کشف الاستار ۳/۲۳۲-۲۳۳، هیثمی در الزوائد ٩/۱٩۸ گفته است: رجال بزار ثقهاند، طبرانی: الاوسط ۱/۳۵۵، هیثمی ٩/۱٩۲ گفته است: رواه الطبرانی في الاوسط ورجاله ثقات، بلاذری ۳/۱۶۳ و ابن عساکر ۱٩۲، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۱۶، سیوطی: الخصائص الکبری ۲/۵۴۱. [۳۶۸] ابن عساکر ۲۰۱، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۱۶.
عبیدالله بن زیاد با یک ترفند توانست هانی بن عروه، میزبان مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر و در قصر خود زندانی کند، خبر به مسلم بن عقیل رسید، وی با چهار هزار نفر قصر عبیدالله را محاصره کرد و اهل کوفه با وی همراه شدند، اشراف کوفه در آن هنگام نزد عبیدالله در قصر بودند، عبیدالله به آنان گفت: مردم را از مسلم بن عقیل دور کنید و به آنان وعدهی عطایایی داد و از لشکر شام ترسانید، بزرگان کوفه، مردم را امر کردند که مسلم بن عقیل را رها کنند و کار به جایی کشید که زنی میآمد و دست فرزندش را میگرفت و میبرد و مردی میآمد و برادرش را میبرد و ریش سفید قبیله میآمد و افراد قبیلهاش را میبرد و نهایتا از چهار هزار نفر فقط سی نفر باقی ماندند و هنوز آفتاب غروب نکرده بود که مسلم بن عقیل تنها ماند، در کوچههای کوفه سرگردان بود و نمیدانست کجا برود، دروازهی منزل زنی از کنده را کوبید و از او آب خواست، زن تعجب نمود و از او پرسید که تو کیستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم و داستان را برایش تعریف کرد و گفت: حسین هم در راه است، من به او پیام داده ام که بیاید، آن زن در خانهی مجاور خود مسلم را جا داد و برایش آب و غذا آورد، اما پسر آن زن رفت و عبیدالله را از مخفیگاه مسلم آگاه کرد، عبیدالله هفتاد نفر فرستاد که دستگیرش کنند، مسلم با آنان جنگید و سرانجام چون که او را تامین دادند، تسلیم شد، او را به قصر امارت که عبیدالله در آن بود بردند، عبیدالله پرسید چرا قیام کردی؟
گفت: به خاطر بیعتی که از حسین بن علی بر گردن دارم، گفت: مگر بیعت یزید را بر گردن نداری؟ عبیدالله گفت: من تو را میکشم، مسلم گفت: بگذار وصیت کنم، گفت: وصیت کن، مسلم روی برگردانید، عمر بن سعد بن ابی وقاص را دید، گفت: تو از نظر خویشاوندی از همه به من نزدیکتری، بیا تا با تو وصیت کنم، سپس او را به کناری کشید و گفت: برای حسین پیامی بفرست که بازگردد، عمر بن سعد مردی را فرستاد تا حسینس را بگوید که کار تمام شده و اهل کوفه او را فریب دادهاند، مسلم سخن مشهورش را گفت: «با خانواده ات بازگرد، مبادا مردم کوفه تو را فریب دهند، اهل کوفه به من و تو دروغ گفتند و دروغگو نظری ندارد» [۳۶٩].
[۳۶٩] نگا: ابن سعد: طبقات ۵/۳٧۴ و طبری ۵/۳٧٩.
مسلم بن عقیل قبلا نامهای به حسین س نوشته و در آن گفته بود: «راهنما به اهل خود دروغ نمیگوید، تمام اهل کوفه با شما هستند، به محض خواندن نامه حرکت کنید».
مسلم بن عقیل این نامه را بیست و هفت شب قبل از دستگیری و قتل خود فرستاده بود [۳٧۰].
مسلم هشتم ذی الحجه در کوفه کشته شد و نیز گفته شده است که روز نهم ذی الحجه، یعنی یک روز پس از حرکت حسینس از مکه [۳٧۱].
هنگامی که حسین س هشتم ذی الحجه سال شصت از مکه خارج شد والی مکه عمرو بن سعید بن العاص اهمیت وضع را دریافت و هیأتی را به سرپرستی برادرش یحیی بن سعید بن العاص نزد حسین س فرستاد و کوشیدند که ایشان را از تصمیمش منصرف کنند، اما حسین س نپذیرفت، آنان گفتند: ای حسین! از خدا نمیترسی، از جماعت مسلمانان خارج میگردی و میان مسلمانان اختلاف میاندازی، حسین س این آیه را تلاوت نمود:
﴿لِّي عَمَلِي وَلَكُمۡ عَمَلُكُمۡۖ أَنتُم بَرِيُٓٔونَ مِمَّآ أَعۡمَلُ وَأَنَا۠ بَرِيٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ﴾ [یونس: ۴۱] [۳٧۲]<.
«عمل من برای من، و عمل شما برای شماست! شما از آنچه من انجام میدهم بیزارید و من (نیز) از آنچه شما انجام میدهید بیزارم!».
حسین س با اهل بیت خود و شصت نفر از شیوخ کوفه رهسپار عراق شد. پس از آن که بزرگان بنی امیه نتوانستند که حسین س را قانع کنند تا به کوفه نرود، به ابن زیاد نامه نوشتند و وی را از عواقب بسیار وخیم حتی کوچکترین اشتباه و خطا در برخورد با حسین س ترسانیدند و بر حذر داشتند.
مروان به ابن زیاد چنین نوشت: «اما بعد، حسین بن علی به سوی تو در حرکت است، او حسین است پسر فاطمه، دختر رسول الله ج است، به خدا سوگند هیچ کس از حسین نزد ما محبوبتر نیست که از خدا بخواهیم که او را سلامت نگاه دارد، مبادا اقدامی کنی که هیچ چیز جبرانش نکند و مردم هرگز فراموشش نکنند و یاد و خاطرهاش همیشه زنده باشد، والسلام علیک» [۳٧۳].
عمرو بن عاص نیز نامهای به او نوشت و او را از تعرض به حسین نهی کرد و امر کرد که در برخورد با حسین هوشیار باشد و به وی گفت: «اما بعد، حسین به سوی تو حرکت کرده است، در برخورد با امثال حسین یا خود را آزاد میگردانی و یا با اقدامی ناشایسته همانند بردگان، به بردگی کشیده میشوی» [۳٧۴].
در راه کوفه در ذات عرق [۳٧۵] حسینس با فرزدق شاعر معروف ملاقات نمود، حسینس نامههای اهل کوفه را به او نشان داد و از او پرسید که نظرش دربارهی موضع اهل کوفه نسبت به وی چیست؟ فرزدق گفت: «آنان تو را فریب میدهند، به کوفه مرو؛ تو داری نزد قومی میروی که دلهایشان با تو و دستهایشان علیه توست» [۳٧۶].
این سوال حسین س گویای حیرتی است که نفس وی را فراگرفته و گویا هشدارهای صحابه، حسین س را پریشان کرده بود و ایشان در پی پاسخی بودند که پریشانی وی را دور کند و غم و اندوهش را بزداید.
فرزدق، این شاعر بزرگ و بلیغ و با احساس وضعیت، کوفه را صادقانه و بسیار دقیق به تصویر کشید، که بیانگر موضع مردم کوفه و طبیعت مردمی است که میخواهند حسین بن علی را یاری دهند.
هنگامی که یزید بن معاویه از حرکت حسین س از مکه به طرف کوفه آگاه شد به ابن زیاد نامه نوشت و وی را هشدار داد و گفت: «به من خبر رسیده است که حسین به سوی کوفه حرکت کرده است، از میان زمانها، زمان تو و از میان شهرها، شهر تو و از میان کارگزاران خود تو به این امتحان مبتلا شدهاید، و با این امتحان یا آزاد میشوی و یا به بردگی باز میگردی و همانند بردگان به بردگی گرفته میشوی» [۳٧٧].
آنگاه ابن زیاد تدابیری اتخاذ کرد تا اهل کوفه را از حسین س جدا کند و سیطرهاش را بر کوفه مستحکم گرداند، از این رو جنگجویان را جمع کرد و به آنان عطایایی داد تا اعتمادشان را جلب کند [۳٧۸].
و سپس حصین بن تمیم طهوری رئیس پلیس خود را به قادسیه فرستاد تا از قادسیه تا خفان [۳٧٩] و قطقطان [۳۸۰] و لعلع [۳۸۱] سپاهی فراهم کند. وسپس به حصین بن تمیم دستور داد که هر فرد مشکوکی را دستگیر کند [۳۸۲] و سپس دستور داد که هر کس از واقصه [۳۸۳] به طرف شام یا بصره میرود، دستگیر کند و به هیچ کس اجازهی ورود و خروج ندهد [۳۸۴]. ابن زیاد با این اقدام اخیر میخواست ارتباط اهل کوفه را با حسین قطع کند، حسین بن علی س به سوی کوفه میرفت و از این تغییراتی که در کوفه پدید آمده بود، اطلاعی نداشت، وی به اهل کوفه چنین نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم، از حسین بن علی به برادران مومن و مسلمانش، السلام علیکم و رحمت الله و برکاته، من خدایی را سپاسگزارم که غیر از او معبودی نیست، اما بعد: نامهی مسلم بن عقیل به من رسید و از رای نیکو و اتفاق شما به پشتیبانی و نصرت ما و ستاندن حق ما خبر میداد، از خدا خواستم که کار ما را سامان دهد و به شما اجر عظیمی عنایت کند، من روز سه شنبه هشتم ذی الحجه روز ترویه به سوی شما حرکت کردهام، هنگامی که فرستادهی من رسید، کار خود را پنهان دارید و تلاش کنید، من همین روزها ان شاء الله خواهم رسید، والسلام علیکم ورحمت الله و برکاته» [۳۸۵].
اما حسین بن تمیم، قیس بن مسهر، فرستادهی حسینس را در قادسیه دستگیر نمود [۳۸۶] و او را نزد ابن زیاد فرستاد، و ابن زیاد بیدرنگ او را کشت [۳۸٧]. سپس حسینس عبدالله بن بقطر [۳۸۸] را نزد مسلم فرستاد، او نیز به دست حصین بن تمیم دستگیر شد و او را نیز نزد ابن زیاد فرستاد و ابن زیاد او را نیز کشت [۳۸٩].
این اقدامات قاطع ابن زیاد بر پیروان حسینس تاثیر بسیاری گذاشت و به این باور رسیدند که هر کس با حسینس در ارتباط باشد، عاقبتش قتل است و آن هم به بدترین وجه ممکن، هر کس که در فکر یاری حسین است باید برای خود چنین نهایت دردناکی را تصور کند.
حسین س احساس میکرد که اوضاع در کوفه عادی نیست، خصوصا هنگامی که اعراب بادیهنشین به وی خبر دادند که هیچ کس مطلقا نمیتواند به کوفه برود و یا از کوفه خارج گردد [۳٩۰].
بزرگان قبایل عرب که حسین س از آنها میگذشت هم چنان وی را هشدار میدادند و خطری را که در پیش رو داشت، بیان میکردند، اما حسین س با اشاره به تعداد زیادی از افرادی که نامشان در لیست بود و از وی حمایت کرده بودند، موفقیت خویش را توجیه میکرد [۳٩۱].
هنگامی که حسین س به زباله [۳٩۲] و بنا به قولی به شراف [۳٩۳] رسید از کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن بقطر و هم چنین کنار کشیدن اهل کوفه از نصرت و یاری ایشان اطلاع یافت [۳٩۴].
در این باره که چه کسی خبر را به ایشان رساند، روایات اختلاف دارند، برخی روایات میگویند که فرستادهی ابن الاشعث این خبر را آورد و هنگامی که مسلم دستگیر شد از ابن الاشعث خواست که از زبان او به حسینس چنین بگوید: «با اهل بیت خود باز گرد، مبادا اهل کوفه تو را فریب دهند، آنان همان یاران پدرت هستند که تمنا میکرد که از آنان جدا گردد و لو با این که بمیرد و یا کشته شود، اهل کوفه به من و تو دروغ گفتند، دروغگو رای و نظری ندارد. ابن الاشعث گفت: والله این کار را خواهم کرد» [۳٩۵]. در روایاتی دیگر آمده است که افرادی از قبیلهی بنی اسد به ایشان خبر دادهاند [۳٩۶].
میان این دو روایت تضادی نیست؛ زیرا امکان دارد که فرستادهی ابن الاشعث از قبیلهی بنی اسد باشد، اما سوال اینجاست که چرا این خبر از طریق عمر بن سعد که مسلم به وی توصیه کرده و به وی مسئولیت داده بود، به حسینس نرسید؟ دیگر این که چرا فرستادهی ابن الاشعث با این همه تاخیر رسید، آن گاه که حسینس به منطقهی زباله رسیده بود و میدانیم که زباله و یا شراف نزدیک کوفه هستند؟
نمیدانیم که علت تاخیر تدابیر امنیتی شدید ابن زیاد بود که رفت و آمد به کوفه را ممنوع کرده بود و یا این که ابن الاشعث فرستادهاش را با تاخیر به سوی حسینس فرستاده است.
این خبر فاجعه آمیز و دردآور بر حسینس بسیار گران آمد، اینان نزدیکترین افراد او بودند که کشته شدند و یاورانش در کوفه نیز از نصرت و یاری او دست کشیدهاند.
حسینس خودش شخصا این خبر را به اصحاب خویش اعلام نمود و به کسانی که تمایل به برگشت داشتند، اجازه داد که برگردند، بیشترین کسانی که همراه وی بودند برگشتند و تنها کسانی ماندند که از حجاز با ایشان حرکت کرده بودند [۳٩٧].
در برابر این فاجعه حسینس معادلات خویش را بررسی نموده و به این نتیجه رسید که باید باز گردد، و اهمیت بازگشت خویش را برای اصحابش بیان نمود، پسر بزرگش علی نیز با وی هم عقیده بود [۳٩۸].
لیکن فرزندان عقیل که بسیار دردمند بودند، مخالفت کردند و با اصرار از وی خواستند که به سوی کوفه بروند تا شاید بتوانند انتقام کشته شدن عقیل را بگیرند [۳٩٩].
حسین س در برابر این فشار روانی از نظر خود تنازل نمود و گفت: «پس از اینان –عموزادگانش- زندگی لطفی ندارد» [۴۰۰] حسین س میدانست که اگر فرزندان عقیل را تنها بگذارد حتما کشته خواهند شد و شاید حسین س گمان میکرد که اگر در کنار آنان بماند، بتواند آنان را از رویارویی با ابن زیاد نجات دهد و گذشته از این امکان داشت که موقعیت و احترام حسین س از وقوع فاجعه جلوگیری کند.
انگیزهای دیگر که حسین س را برای ادامه راه به سوی کوفه تشویق کرد این بود که یارانش به وی گفتند که تو مثل مسلم بن عقیل نیستی و اگر به کوفه برسی مردم خیلی زودتر پیرامون تو جمع خواهند گشت [۴۰۱].
ابن زیاد به اقدامی خطرناک دست زد و هیچ انگیزهای برای این کار جز خودنمایی و انتقام نداشت، او به حر بن یزید با لشکری هزار نفره دستور داد که در شراف اردو بزند و چون حسین را دید، رهایش نکند تا آن که او را به کوفه ببرد [۴۰۲].
حسین س برخاست و دو خورجین پر از نامههای اهل کوفه را که از او دعوت کرده بودند بیرون آورد، حر و همراهیانش هر گونه ارتباطی با آن نامهها را منکر شدند [۴۰۳].
آن گاه حسین س از رفتن به کوفه به همراهی حر شدیدا ممانعت نمود، حر به وی پیشنهاد نمود مسیری غیر از کوفه و مدینه را در پیش بگیرد، و حر در این مورد به ابن زیاد و حسین به یزید نامه بنویسند [۴۰۴] و عملا نیز حسین س از راه عذیب و قادسیه به چپ گرایید و به شمال راه شام را در پیش گرفت [۴۰۵].
حر در کنار حسینس حرکت میکرد و به وی توصیه نمود که جنگ نکند و گفت در صورتی که به جنگ بپردازد کشته خواهد شد [۴۰۶].
هنگامی که حسین س به کربلا رسید لشکر عمر بن سعد به همراهی شمر بن ذی الجوشن و حصین بن تمیم از راه رسید [۴۰٧]. لشکری که عمر بن سعد فرماندهی آن بود از چهار هزار جنگجو تشکیل شده بود، این لشکر در اصل باید به سوی ری و به جنگ دیلم میرفت و هنگامی که ابن زیاد از عمر بن سعد خواست که به جنگ حسین برود، ابتدا نپذیرفت، اما ابن زیاد عمر بن سعد را تهدید کرد که در صورتی که از او اطاعت نکند، او را از فرماندهی برکنار و خانهاش را ویران میکند و خودش را میکشد عمر بن سعد در برابر این انتخاب سخت راضی گشت [۴۰۸].
وقتی که حسین س به کربلا رسید و لشکریان ایشان را محاصره کردند، گفت: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: کربلا، گفت: رسول الله ص راست فرمودند این سرزمین کرب و بلا (غم و مصیبت) است [۴۰٩] و تمام آن منطقه را "طف" [۴۱۰] مینامند.
حسین بن علی س ابتدا با عمر بن سعد به مذاکره پرداخت و بیان نمود که من با دعوت اهل کوفه آمده ام و دو خورجین از نامههای اهل کوفه را به عنوان دلیل و مدرک که حاوی نام بیعت کنندگان و دعوت کنندگان ایشان در آن بود، نشان داد، عمر بن سعد این مطالب را به طی نامهای به ابن زیاد این گونه منتقل نمود:
«بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد، پس از آن که این جا رسیدم به حسین پیام دادم و از او پرسیدم که چرا آمده و چه میخواهد، او گفت: اهل این شهر به من نامه نوشتهاند و فرستادگانشان نزدم آمدند [که نزد ما بیا] و اکنون از این جا خواهم رفت» هنگامی که نامه برای ابن زیاد خوانده شد به این شعر تمثل نمود:
الآن إذا علقت مـخالبنابه
یرجو النجاة ولات حین مناص
اکنون که به چنگال ما افتاده امید رهایی دارد، اکنون دیگر راهی برای نجات نیست.
سپس ابن زیاد به عمر بن سعد نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد، نامه ات رسید و آن چه نوشته بودی فهمیدم، به حسین بگو که خودش و تمام همراهانش با یزید بیعت کنند، اگر چنین کردند، آن گاه فکری خواهیم کرد، والسلام».
هنگامی که عمر بن سعد این پاسخ خشن و نا امید کنندهی ابن زیاد را خواند دانست که ابن زیاد در پی صلح و آشتی نیست [۴۱۱].
حسین س با خود اندیشید، زمانی که در مدینه با عزت و احترام بود از بیعت با یزید امتناع نمود و این مسیر را پیمود و حتی عموزادهاش مسلم بن عقیل نیز در این راه کشته شد و نظر هیچ کس از آنان که او را نصیحت کرده بودند، نپذیرفت، اکنون چگونه با تهدید به سلاح بیعت کند!.
حسینس این پیشنهاد را رد نمود، سپس با توجه به موقعیت سخت و دشواری که پیش آمده بود از عمر بن سعد تقاضای ملاقات کرد [۴۱۲] و به او پیشنهاد داد که یکی از سه گزینهی زیر را بپذیرد [۴۱۳]:
او را بگذارد که به مکه بازگردد.
او را بگذارد که به شام برود و با یزید بن معاویه بیعت کند [۴۱۴].
یا این که او را به یکی از مرزها بفرستد که همانند یک فرد مسلمان جهاد کند [۴۱۵].
حسینس موافقت خویش را برای رفتن نزد یزید اعلام نمود [۴۱۶].
این پیشنهاد عمر بن سعد را خوشحال کرد و امیدوار شد که ابن زیاد با آن موافقت کند و این وضعیت خطرناک تمام گردد و به ابن زیاد نوشت که مشکل حل شده و صلح نزدیک است، فقط کافی است که ابن زیاد موافقت کند [۴۱٧].
و عملا نیز نزدیک بود ابن زیاد موافقت کند اما شمر بن ذی الجوشن که هنگام رسیدن نامه در مجلس بود، به نظر ابن زیاد مبنی بر اینکه حسین را نزد یزید بفرستد، اعتراض کرد و گفت: رای صحیح این است که از حسین بخواهی که به حکم تو گردن نهد تا این که تو خود دربارهی او تصمیم بگیری [۴۱۸].
ابن زیاد این نظر را پسندید و با شمر بن ذی الجوشن هم رای شد و خود شمر بن ذی الجوشن را فرستاد که به عمر بن سعد ابلاغ کند که حسین را به حکم ابن زیاد قانع کند و غیر از آن چیزی دیگر از او نپذیرد و به شمر بن ذی الجوشن اختیار داد که در صورت عدم پذیرش امر ابن زیاد، عمر بن سعد را بکشد و خود فرماندهی لشکر گردد [۴۱٩].
عمر بن سعد از سه چیز باید یکی را انتخاب میکرد یا امر ابن زیاد را رد کند که در این صورت کشته خواهد شد، و یا این که حسین حکم ابن زیاد را بپذیرد و به آن راضی گردد و این چیزی بود که عمر بن سعد آرزو میکرد و یا این که حسین نپذیرد و باید با او بجنگد.
عمر بن سعد خواستهی ابن زیاد را بر حسینس عرضه کرد و حسینس با قاطعیت تمام این پیشنهاد را رد کرد. حسینس خواست برای فرماندهان ابن زیاد بیان کند که او خواهان صلح است و در پی جنگ نیست و از آنان خواست هر چه یزید حکم کند بپذیرد، لیکن آنان درخواست وی را رد کردند و گفتند: فقط باید به حکم ابن زیاد گردن نهی [۴۲۰].
حسین، ابن زیاد و شدت او را میشناخت، او بود که عموزادهاش و هانی و عبدالله بن بقطر و قیس بن مسهر را کشت، او با خود اندیشید کاری نکرده است که از او خواسته شود که به حکم ابن زیاد گردن نهد، نه کسی را کشته و نه در دشمنی با حکومت سپاهی تدارک دیده و رهبری کرده است، رای او در مورد رفتن به کوفه صریح بود، و حتی پس از آن که لشکر را دید خواست از جنگ جلوگیری کند، او در این زمینه بسیار محتاط بود و نمیخواست به خاطر او خونی ریخته شود، بنابراین چرا باید به حکم ابن زیاد گردن نهد، او که فرزند فاطمه دختر رسول خداست و پسر علی بن ابی طالب چهارمین خلیفهی راشد و با این همه اکنون نزدیک شصت سال عمر دارد، مقام و جایگاه او مانع از این هستند که به حکم جوانی که در پی کسب شهرت است، گردن نهد، او میدانست که اگر نزد یزید برود، چه چیزی در انتظار اوست، او از اخلاق و صفات یزید به خوبی آگاه بود وگرنه از همان ابتدا خواستار این نمیشد که بگذارند تا نزد یزید برود.
و سبب اصلی امتناع حسین از تسلیم شدن به ابن زیاد آن گونه که بروکلمان تحلیل کرده که او به عنوان نوهی رسول الله ص از مصونیت برخوردار بوده، نیست. [۴۲۱]
با توجه به این که عمر بن سعد نمیخواست با حسینس درگیر شود، کوشید تا به وی مهلتی بدهد، اما برایش خبر آمد که ابن زیاد جویریه بن بدر تمیمی را به سویش فرستاده و دستور داده است که اگر عمر بن سعد با حسین نجنگد او را بکشد [۴۲۲].
پس از آن عمر بن سعد برخاست و از حسین خواست که به حکم ابن زیاد گردن نهد، وگرنه جنگ آغاز خواهد شد. و آن روز، پنج شنبه نهم محرم بود، حسین تا فردا صبح مهلت خواست.
حسین س میدانست که اگر به خواستهی آنان تن در ندهد عاقبتش قتل خواهد بود، لذا به اصحاب خویش اعلام نمود که شما از اطاعت من معاف هستید، اما اصحاب او تاکید کردند که همراه او خواهند جنگید [۴۲۳].
ابن زیاد تدبیری امنیتی اندیشید و خود به نخیله [۴۲۴] رفت و عمرو بن حریث را بر کوفه گماشت و پل را کنترل کرد و نگذاشت کسی از آن عبور کند، خصوصا که به وی خبر رسیده بود که برخی از افراد میخواهند مخفیانه از کوفه به حسین بپیوندند [۴۲۵].
موضع سخت گیرانهی ابن زیاد در برابر درخواستهای آرام و صلح طلبانهی حسینس، حر بن یزید حنظلی یکی از فرماندهان بزرگ لشکر ابن زیاد را منقلب گردانید و حر بن یزید به حسین بن علی س پیوست و به سپاهیان عمر بن سعد خطاب نمود که: «چرا پیشنهادی که اینان میدهند، نمیپذیرید، به خدا سوگند اگر ترکها و دیالمه این درخواست را داشتند، برایتان جایز نبود که آن را رد کنید» [۴۲۶].
حر بن یزید به اصحاب حسین بن علی س پیوست تا کفارهی عمل او گردد؛ زیرا او سبب شد و نگذاشت که حسین س به مدینه برگردد. و اضافه بر حر بن یزید، سی نفر دیگر از لشکر عمر بن سعد به حسین س پیوستند. [۴۲٧].
با دمیدن صبح حسین س با عزم جنگ اصحاب خود را منظم نمود، همراهان او سی و دو نفر سوار و چهل نفر پیاده بودند، ایشان زهیر بن القین را فرمانده دستهی راست و حبیب بن مظاهر را فرماندهی دستهی چپ نمود و پرچم را به عباس بن علی سپرد و خیمهها را پشت سر قرار داد و دستور داد که پشت خیمهها آتش روشن کنند تا دشمن نتواند از پشت حمله کند [۴۲۸].
عمر بن سعد نیز لشکرش را منظم نمود و بر دستهی راست لشکر به جای حر بن یزید که به حسین پیوسته بود عمرو بن الحجاج زبیدی را گماشت و بر دستهی چپ شمر بن ذی الجوشن و عزره بن قیس احمسی را فرماندهی سواره نظام کرد و بر پیاده نظام شبث بن ربعی ریاحی را و پرچم را به بردهاش ذوید داد [۴۲٩].
جنگ خیلی سریع آغاز شد و ابتدا درگیری تن به تن بود و لشکر عمر بن سعد با مقاومت بسیار شدیدی از جانب اصحاب حسین س روبرو شد؛ زیرا مبارزان آنان فدایی بودند و به ادامهی حیات امیدی نداشتند [۴۳۰].
حسین س در ابتدا نمیجنگید و اصحابش از وی دفاع میکردند و هنگامی که اصحاب ایشان کشته شدند، کسی جرأت نکرد که حسین س را بکشد، لشکر عمر بن سعد کار را به یکدیگر وا میگذاشتند و همه کس میترسید که گناه این جنایت را به نام خود ثبت کند و آرزو میکردند که حسین س تسلیم شود.
لیکن حسین س از خود نرمی نشان نداد بلکه با شجاعت بینظیری با آنان میجنگید، تا جایی که شمر بن ذی الجوشن ترسید که زمام امور از دستش برود، از این رو فریاد کشید و دستور داد که او را بکشید، و در پی آن بر ایشان حمله کردند و زرعه بن شریک تمیمی به ایشان ضربهای وارد کرد و آن گاه سنان بن انس نخعی با نیزهاش ایشان را هدف گرفت و سر مبارکش را از تن جدا کرد [۴۳۱].
گفته شده است که عمرو بن بطار تغلبی و زید بن رقاده الحینی ایشان را کشتهاند [۴۳۲].
و گفته شده است که شمر بن ذی الجوشن ضبی کار ایشان را تمام کرد و سر وی را خولی بن یزید اصبحی نزد ابن زیاد برد [۴۳۳].
اگر بتوانیم این روایات را جمع کنیم میان آن تعارض باقی نمیماند، این افرادی که نامشان در روایات آمده است همه در قتل حسین س شریک هستند لیکن ثابت است کسی که مستقیما قتل را انجام داد سنان بن انس بوده است، اسلم منقری میگوید: نزد حجاج رفتم، سنان بن انس قاتل حسین وارد شد، او پیرمردی گندمگون و خمیده و دراز بینی و چهرهاش خال خال بود، کنار حجاج ایستاد، حجاج به او نگاه کرد و گفت: تو حسین را کشتی؟ گفت: آری، حجاج گفت: چگونه؟ گفت: او را نیزه زدم و گردنش را با شمشیر قطع کردم. حجاج به او گفت: تو و حسین در قیامت در یک سرا جمع نخواهید شد [۴۳۴].
شهادت ایشان در دهم محرم سال شصت و یک هجری بود [۴۳۵]. و همراه با حسین س هفتاد و دو نفر دیگر نیز شهید شدند و از لشکریان عمر بن سعد هشتاد و هشت نفر کشته شدند [۴۳۶].
پس از پایان یافتن معرکه عمر بن سعد دستور داد که کسی بر زن و بچههای حسین س وارد نشود و کسی به ایشان تعرضی نکند [۴۳٧]. عمر بن سعد سر حسین س را با زن و فرزندان وی، نزد ابن زیاد فرستاد [۴۳۸].
کسانی که از آل ابی طالب همراه با حسین س کشته شدند هفده جوان بودند [۴۳٩] و شاید دقیقترین فهرست همان باشد که ابومخنف ذکر کرده است [۴۴۰] و آن با اسانید صحیح همخوانی دارد و هم چنین لیستی که خلیفه ذکر کرده است [۴۴۱] که شامل افراد مورد اختلاف نیست [۴۴۲].
همراه با حسین س ، پنج نفر از برادرانش نیز کشته شدند که عبارتند از:
۱.عباس، ۲. جعفر، ۳. عبدالله، ۴. عثمان، ۵. محمد «الاصغر».
فرزندان حسین س:
۶.علی اکبر، ٧. عبدالله
فرزندان حسن س:
۸.ابوبکر، ٩. عبدالله، ۱۰. قاسم
فرزندان عقیل:
۱۱.جعفر، ۱۲. عبدالرحمن، ۱۳. عبدالله
فرزندان مسلم بن عقیل:
۱۴.عبدالله، ۱۵. محمد بن ابی سعید بن عقیل
فرزندان عبدالله بن جعفر بن ابی طالب:
۱۶.عون، ۱٧. محمد.
عمر بن سعد ذریهی حسینس که پسرش علی بن الحسین نیز که بر اثر بیماری در جنگ شرکت نداشت در بستر افتاده بود، همراه بود، نزد ابن زیاد فرستاد [۴۴۳]. هنگامی که زن و فرزندان حسین س رسیدند بالاترین کاری که ابن زیاد کرد این بود که دستور داد که در گوشهی خلوتی برایشان منزلی مهیا کردند و به آنان پوشاک و نفقه داد [۴۴۴].
در برخی از روایات آمده است که ابن زیاد دستور داد که هر کس را که مویش روییده است، به قتل برسانند. دروغ بودن این روایات از آن جا معلوم میگردد که در آن آمده است: وقتی که نگاه کردند دیدند که علی بن حسین مویش روییده است و ابن زیاد دستور داد که کشته شود اما خواهرش زینب شفاعت نمود و به او چسبید و نگذاشت او را بکشند [۴۴۵].
میدانیم که علی بن الحسین سال ٩۴ وفات کرد و جزو فقها بود و این دلالت میکند که وی هنگام شهادت پدرش بالای بیست سال داشته است وگرنه این مرتبت بلند را که یکی از فقهای نامدار مدینه معرفی گردد، در نمییافت، و چگونه موی نرویانیده است در صورتی که ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین فرزند اوست و ابوجعفر با جابر بن عبدالله که در سال هفتاد و هشت فوت کرده ملاقات نموده و از او روایت کرده است [۴۴۶]. ابن حجر جزم نموده که عمرِ بن علی بن الحسین هنگام شهادت پدرش بیست و سه سال بوده است [۴۴٧].
این که برخی نقل کردهاند که شهادت حسین س بر طبیعت و آسمان و زمین اثر گذاشت، دروغ محض است، حتما افراد نادان هنگامی که این دروغها را میخوانند، تصور میکنند که حسین س از انبیا و مرسلین و از ابوبکر و عمر و عثمان و علی و صحابهی دیگر هم برتر بوده است، معاذالله که از قدر و منزلت حسین س که نوهی رسول الله ص است، بکاهیم، ثابت است که رسول الله ص ایشان را دوست میداشت و ما هم والله او را دوست داریم و از شهادتش بینهایت اندوهناکیم، البته در محبت کسانی که دوست داریم افراط نمیکنیم و آنهایی را هم که دوست نداریم دربارهی آنان نیز از حد نمیگذریم، مقیاس معیار ما در همهی امور، کتاب الله و سنت رسول الله است.
علما از این اکاذیب که به سبب شهادت ایشان نقل میگردد، غافل نبودهاند [۴۴۸]، شیخ الإسلام تقی الدین ابن تیمیه / میگوید: «بیشتر آن چیزی که دربارهی شهادت حسین س نقل میگردد که آسمان خون بارید و سرخی آسمان از همان روز پدید آمد همه خرافات و یاوه است، سرخی شفق یک سبب طبیعی دارد، و هم چنین این که میگویند هر سنگی را که بلند میکردند زیر آن لختهای خون وجود داشته است، دروغ آشکاری است. اما این که زهری گفته است که تمام قاتلان حسین س در دنیا مجازات شدند، امری است ممکن، و گناهی که زودتر از همه مجازاتش فرا میرسد بغاوت است و بغی بر حسین س از بزرگترین انواع بغاوت و جنایت است» [۴۴٩].
حافظ ابن کثیر دربارهی روایات دروغینی که در این مورد نقل شده است میگوید: «احادیث بسیاری را به دروغ رواج دادند مثل این که در آن روز خورشید گرفت تا آن جا که ستارگان نمایان گشتند و هر سنگی برداشته میشد، زیرش لختهای خون بود، و کنارههای آسمان سرخ شد و هنگامی که خورشید طلوع کرد شعاع آن همانند خون بود و آسمان مثل لختهای خون گردید و ستارگان به همدیگر اصابت کردند و آسمان خون سرخی بارید و زیر هر سنگ بیت المقدس که برداشته میشد، خون دیده میشد و اکاذیب و روایات ساختگی و دروغین دیگر که چیزی از آن صحیح نمیباشد» [۴۵۰].
رسول الله ص به این حادثه خبر داده بودند و این معجزهی ایشان است، ایشان خبر داده بودند که حسین س در کنار فرات شهید میگردد [۴۵۱].
[۳٧۰] طبری ۵/۳٩۵ از ابومحنف. [۳٧۱] طبری ۵/۳۸۱-۳٩۴ از ابومخنف، أنساب الاشراف ۳/۱۶۰. [۳٧۲] طبری ۵/۳۸۵ از ابومخنف، ابوالعرب: المحن ۱۴٩ از ابومعشر از برخی شیوخ خود، ابن عساکر: ترجمة الحسین ص ۲۴۰. [۳٧۳] ابن سعد: ط ۵/۱۶٧، ابن عساکر: تاریخ دمشق، ترجمة الحسین س، ص ۲۴۰، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۲۲، ابن کثیر: البدایة و النهایة ٩/۱۶٧. [۳٧۴] ابن سعد: ط ۵/۱۶٧، ابن عساکر: تاریخ دمشق، ترجمة الحسین س، ص ۲۴۰، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۲۲، ابن کثیر: البدایة والنهایة ٩/۱۶٧. [۳٧۵] ذات عرق دو مرحله از مکه فاصله دارد، ابن عابدین میگوید: ذات عرق روستایی است که اکنون خراب شده است و عرق نام کوه مشرف بر عقیق است (حاشیه ابن عابدین ۲/۴٧۵). ذات عرق میقات اهل مشرق و خصوصا اهل عراق است (المغنی ۳/۲۴۵). ذات عرق شمال غربی مکه واقع شده است و با مکه ٩۴ کیلومتر فاصله دارد، سید سابق: فقه السنة ۱/۶۲۵. [۳٧۶] ابن سعد: الطبقة الخامسة ۳٧۱ با سند حسن تا فرزدق، و آمده که در صفاح با وی ملاقات نمود، خلیفة: التاریخ، بدون سند، یعقوب: المعرفة و التاریخ ۲/۶٧۳، بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱۶۵ با سند صحیح تا فرزدق، طبری ۵/۳۸۶ از طریق ابومخنف، و از طریق عوانه که در آن آمده است که "در حرم با وی ملاقات نموده است". ابن عساکر: تاریخ دمشق (ترجمة الحسین) ص ۲۰۵ از طریق ابن سعد، الشجری: الامالی الخمسة ۱/۱۶۶، ابوالفرج: الاغانی ۱٩/۶۶ و بیشتر روایات از طریق لبَطه بن فرزدق آمده که از پدرش روایت میکند، و ابن عیینه و قاسم بن فضل همدانی از او روایت میکنند. بخاری در تاریخ الکبیر ٧/۲۵۱ و ابوحاتم در الجرح و التعدیل ٧/۱۸۳ دربارهی وی سکوت کردهاند، ابن حبان در الثقات ٧/۳۶۱ از او یاد کرده است، فرزدق؛ همام بن غالب ابن صعصعه تیمی ابوفراس شاعر است، پدرش روایتی داشته و جدش صحبتی داشته است، ذهبی در المغنی فی الضعفاء ۲/۵۰٩ گفته که ابن حبان او را ضعیف گفته است، او به زنان پاکدامن تهمت میزده است بنابراین از روایاتش باید پرهیز نمود. نگا: الجرح و التعدیل ٧/٩۳ و معجم الشعراء مرزبانی ۴۶۵، و سیر اعلام النبلاء ۴/۵٩۰ و لسان المیزان ۴/۴۳۲. [۳٧٧] طبرانی: المعجم الکبیر ۳/۱۱۵، هیثمی در المجمع ٩/۱۳٩ گفته است: «طبرانی آن را روایت کرده و رجال او ثقه هستند البته ضحاک قصه را در نیافته است» ابن عبد ربه: العقد الفرید ۴/۳۸۲ با سند طبرانی، ابن عساکر: ترجمة الحسین ۲۰۸ از طریق زبیر بن بکار. [۳٧۸] ابن سعد: ط ۵/۳٧۶. [۳٧٩] خفان نزدیک کوفه است، گاهی حاجیان از آن میگذرند و نیز کفته شده است که بالاتر از قادسیه است (المعجم ۲/۳٧٩). [۳۸۰] قطقطان: جایی است نزدیک کوفه از طرف صحرا، نزدیک قادسیه (المعجم ۴/۳٧۴). [۳۸۱] لعلع: جایی است میان کوفه و بصره، از آنجا تا بصره بیست مایل است (المعحم: ۵/۱۸). [۳۸۲] ابن سعد: ط ۵/۳٧۶، برای توصیف راه مکه تا کوفه نگا: ابن خرداذبه: المسالک و الممالک ص ۱۲۵-۱۲٧، بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱۶۶، طبری ۵/۳٩۴ از ابومخنف. [۳۸۳] واقصه: جایی است در راه مکه از آن تیرهی بنی شهاب از قبیله طی و با زباله دو مرحله فاصله دارد (المعجم ۵/۱۵۴). [۳۸۴] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱٧۳و ۲۲۵، طبری ۵/۳٩۲. [۳۸۵] طبری ۴/۳٩۴ از ابومخنف. [۳۸۶] طبری ۵/۳٩۵ از ابومخنف. [۳۸٧] ابن سعد: ط ۵/۳٧۶، انساب الأشراف ۳/۱۶٧. [۳۸۸] ابن حجر: الإصابة ۵/۸. [۳۸٩] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱۶۸، ابن حجر: الاصابة ۵/۸. [۳٩۰] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۲۲۴، طبری ۵/۳٩۲. [۳٩۱] ابن سعد: ط ۵/۳٧۱، ابن عساکر: ترجمة الحسین ۲۱۰. [۳٩۲] زباله جایی است از بنی غاضره که تیرهای از بنی اسد هستند در راه مکه به طرف کوفه میان واقصه و ثعلبین (المعجم ۳/۱۲٩). [۳٩۳] شراف: میان واقصه و قرعاء است و تا احساء هشت مایل فاصله دارد و از شراف تا واقصه دو مایل، المعجم ۳/۳۳۱. [۳٩۴] طبری ۵۳٩۸ از ابومخنف، بلاذری، انساب الاشراف ۳/۱۶۸. [۳٩۵] طبری: ۵/۳٧۳ از ابومخنف. [۳٩۶] همان ۵/۳٩٧. [۳٩٧] ابن سعد: ط ۵/۳٧۶، بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱۶٩، طبری ۵/۳٩۸ از ابومخنف. [۳٩۸] ابن سعد: ط ۵/۳٩٧. [۳٩٩] ابن سعد: ط ۵/۳٧۶، طبری ۵/۳٩٧، ابوالعرب: المحن، ص ۱۵۳. [۴۰۰] طبری ۵/۳٩۸. [۴۰۱] سابق ۵/۳٩۸ از ابومخنف. [۴۰۲] ابن سعد: ط ۵/۳۳٧، ۵/۴۰۱-۴۰۲. [۴۰۳] طبری ۵/۴۰۲. [۴۰۴] سابق ۵/۴۰۲-۴۰۳. [۴۰۵] طبری ۵/۳٩۲، ۴۰۳، بلاذری : انساب الاشراف ۳/۱٧۳. [۴۰۶] سابق ۵/۴۰۳. [۴۰٧] انساب الاشراف ۳/۱۶۶. [۴۰۸] ابن سعد: ط ۵/۳٧٧، طبری ۵/۴۰٩، یعقوب: المعرفة والتاریخ ۳/۳۲۵، ابن عساکر: ترجمة الحسین ۲۰٩ و ۲۱۰. [۴۰٩] هیثمی ٩/۱٩۲ گفته است: طبرانی آن را روایت کرده و در سندش یعقوب بن حمید بن کاسب وجود دارد که او ضعیف است و توثیق نیز شده است. المحن از ابومعشر از برخی شیوخ خود، این سند بسیار ضعیف است، اما آن چه در دلائل النبوة ۲/۵۸۱ ابونعیم آمده است که هنگامی که علی س از کربلا گذشت فرمود: سواریهایشان اینجا به زمین میخوابد، محقق آن گفته است: در این سند سعد بن طریف و اسبغ بن نباته وجود دارند و هر دو متروک هستند، نگا: الخصائص ۲/۴۵۲. بوصیری گفته است: اسحاق با سند ضعیفی آن را روایت کرده و محقق گفته است: در سندش آمده که: مردی از بنی ضبه، و آن شناخته نیست، و راوی از ابو یحیی به نظر من مصدع است و ندیده ام که کسی او را توثیق کرده باشد (المطالب العالیة ۴/۳۲۶). اما این که ابن عباس گفته است: ما در زمانی که اهل بیت وجود داشتند، شک نداشتیم که حسین در طف کشته میشود، ذهبی گفته در سندش حجاج بن نصیر وجود دارد، که متروک است (المستدرک ۳/۱٧٩) و اما اینکه ابن عساکر با سند خود از ام سلمه ل آورده است که: جبرئیل به رسول الله ج خبر داد که حسین کشته میشود و خاک آن سرزمین را که کربلا نامیده میشود به ایشان نشان داد (ابن عساکر: ترجمة الحسین ۱٧۶) در سند آن ، ابان بن ابی عیاش وجود دارد که ذهبی در میزان الاعتدال ۱/۱۳ بعد از نقل این خبر گفته: امام احمد گفته است که محدثین حدیث ابان را رها کردهاند و نگا: المغنی فی الضعفا ۱/٧ و دارقطنی گفته است متروک است. "الضعفا و المتروکین ص ۶۴" و نگا: سیوطی: الحبائک فی أخبار الممالک ص ۴۴. ابوزرعة: طرح التثریب ۱/۱٩٩. [۴۱۰] الطف در لغت به سرزمین مشرف بر صحرای عراق گفته میشود. سرزمینی در ناحیه کوفه. یاقوت ۴/۳۵-۳۶، سعید علی المرصفی: رغبة الآمل ۳/۳۴. [۴۱۱] طبری ۵/۴۱۱ از ابومخنف. [۴۱۲] ابوالعرب: المحن ۱۵۴ از ابومعشر. [۴۱۳] المحن ۵۴ از ابومعشر. [۴۱۴] ذخائر العقبی ص ۱۴٩. [۴۱۵] ابن سعد: ط ۵/۳٧۸، طبری ۵/۴۱۳ از ابومخنف، و همچنین گفته است که: مجاهد بن سعید و صقعب بن زهیر ازدی و محدثین دیگر به ما خبر دادهاند، و این رای جماعت محدثین است، ابوالعرب: المحن ص ۱۵۴، العقد الفرید ۴۳٧۸، بیهقی: المحاسن و المساوی ۸۳ و ۸۴. [۴۱۶] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۱٧۳، ۲۲۴ با سند صحیح و نزد طبری ۵/۳٩۲ متابعی با سند صحیح نیز دارد. [۴۱٧] طبری ۵/۴۱۴ ا ز ابومخنف. [۴۱۸] همان ۵/۴۱۴، ابوالعرب: المحن ۱۵۴ از ابومعشر، بیهقی: المحاسن و المساوی ص ۸۴. [۴۱٩] ابن سعد: الطبقة الخامسة ۳٧۸، ابوالعرب: المحن ۱۵۴ از ابومعشر. [۴۲۰] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۲۲٧ با سند صحیح تا جویریه ابن حازم و جویریه ت ۱٧۰ است. [۴۲۱] بروکلمان: تاریخ الشعوب الاسلامیة ص ۱۲۸، در شریعت اسلامی هیچ کسی مصونیت ندارد، رسول الله ج هر کسی را که مرتکب جرمی گردد تهدید کرده است که بر او مجازات و حد شرعی جاری میگردد ولو اینکه فاطمه دختر محمد باشد. [۴۲۲] ابن سعد: ط ۵/۳۸٩، المحن ۱۵۴ از ابومعشر، طبری ۵/۳٩۳ با سندی که همه افرادش ثقه هستند جز شیخ طبری؛ محمد بن عمار رازی که ترجمهای از وی نیافتم. ابوزرعه ۱/۶۲٧ با سند صحیح، بلاذری: انساب الاشراف ۳/۲۲۶. [۴۲۳] ابن سعد: ط ۵/۳٧٩. [۴۲۴] جایی است نزدیک کوفه به طرف شام (یاقوت: ۵/۲٧۸). [۴۲۵] ابن سعد: ط ۵/۳٧۸. [۴۲۶] انساب الاشراف ۳/۱٧۳، ۳۲۵ با سند صحیح تا بلاذری، طبری ۵/۴۲٧ از ابومخنف، طبری ۵/۳٩۲ با سندی که تمام رجالش ثقهاند جز محمد بن عمار رازی شیخ طبری که ترجمهاش را نیافتم. [۴۲٧] المحن ۱۵۴ از ابومعشر، ابن عساکر: ترجمة الحسین ص ۲۲۰. [۴۲۸] طبری ۵/۴۲۲ از ابومخنف، تنها در روایت دهنی آمده است که تعداد آنان ۴۵ سوار و ۱۰۰ نفر پیاده بود، شاید پس از پیوستن سی نفر از لشکر عمر بن سعد به آنان، تعدادشان به این عدد رسیده باشد، به اضافه افرادی که از کوفه به وی پیوستند، طبری ۵/۳۸٩. [۴۲٩] طبری ۵/۴۲۲ از ابومخنف. [۴۳۰] سابق ۵/۴۲٩ و بعد از آن. [۴۳۱] طبری ۵/۴۵۳ از ابومخنف، القضاعی: الانباء ب/۶۳. [۴۳۲] طبری ۵/۴۵۳ از ابومخنف. [۴۳۳] طبرانی: المعجم الکبیر ۳/۱۱٧ و در المجمع ٩/۱۴٩ گفته است که رجال آن ثقهاند. [۴۳۴] طبرانی: المعجم الکبیر ۳/۱۱۱-۱۱۲ و در المجمع ٩/۱۴٩-۱٩۵ گفته است: رجال آن ثقه هستند، بلاذری: انساب الاشراف ۳/۲۱۸-۲۱٩، ابوالعرب: المحن ۱۵۸، ابن عساکر: ترجمة الحسین ۲۲۸، الخلال: السنة ۵۲۵ با سند حسن البته از او نامی نبرده است. [۴۳۵] یعقوب: المعرفة والتاریخ ۳/۳۲۵، طبری ۵/۳٩۴، ابوالعرب: المحن ۱۵۸، معجم الطبرانی ۳/۱۰۳ با سندی صحیح تا لیث، ابن قنفذ: الوفیات ص ٧۴، الخطیب: تاریخ بغداد ۱/۱۴۲. [۴۳۶] ابن سعد: ط ۵/۳۸۶، طبری ۵/۴۵۵ از ابومخنف، اهل غاضر یه پس از دو روز حسین و دیگر همراهانش را دفن کردند. [۴۳٧] ابن سعد: ط ۵/۳۸۵، طبری ۵/۴۵۵. [۴۳۸] طبری ۵/۴۵۴. [۴۳٩] ابن سعد: ط ۵/۴۰۵ با سند حسن، طبرانی: المعجم الکبیر ۳/۱۱٩ و هیثمی ٩/۱٩۸ گفته است: طبرانی آن را با دو سند آورده است رجال یکی از آنها رجال صحیح هستند، خلیفه: التاریخ ۲۳۵، ابوالعرب: المحن ۱۵٧، ابن عبدربه: العقد الفرید ۴/۳۸۵، سیوطی: تاریخ الخلفاء ۲۰۸، ابن الشجری: الامالی الخمسة ۱/۱۶۴، از حسن بصری و گفته تعداد آنان ۱۶ نفر بوده است و آن چه دولابی گفته که تعدادشان بیست و سه نفر مرد بوده است سندش معضل و ضعیف است (الذریة الطاهرة ص ۱٧٩) و هم چنین آن چه در جمهرة الانساب ابن کلبی ص ۱۸-۲۲ و طبقات ابن سعد ۵/۲۱۱ آمده بدون سند است. و اما آن چه ابن عساکر ۱۲/ق۴۱ با سند خود از ابن ابی الدنیا آورده که با سند خود از علی بن الحسین نقل کرده است که از وی در مورد کثرت گریهاش سوال شد، گفت: من ۱۴ نفر از اهل بیتم را دیدم که جلو چشم من ذبح شدند، من ترجمه برخی از راویانش را نیافتم و اضافه بر آن، این روایت با اسانید صحیحی که عدد را ۱٧ ذکر کرده است مخالف است. [۴۴۰] طبری ۵/۴۶۸-۴۶٩. [۴۴۱] خلیفه: التاریخ ۲۳۴-۲۳۵، نگا: مقاتل الطالبیین ۵۳-۵۶، مزی: تهذیب الکمال ۶/۴۳٧ و پانوشتهای د. بشار عواد. [۴۴۲] در تاریخ طبری در ذکر نامهای کشتهشدگان بنیهاشم همراه با حسین س، ابوبکر بن علی بن ابی طالب نیز ذکر شد و محمد با پسوند «الاصغر» آمده است تا با ابن الحنفیه اشتباه گرفته نشود. ذکر ابوبکر بن علی بن ابی طالب در "رجال ابن داود" ۱/۲۰٩ و طرائف المقال بروجردی ۳/٧۱ (٧۲٩۳) و نقد الرجال، تفرشی نیز آمده است. [۴۴۳] ابن سعد: ط ۵/۲۱۱ بدون سند، طبری ۵/۴۵۴ از ابومخنف، ابن حجر: تهذیب التهذیب ٧/۲۰٧. [۴۴۴] بلاذری: انساب الاشراف ۳/۲۲۶ با سند صحیح، طبری ۵/۳٩۳ از همان طریق. [۴۴۵] طبری ۵/۴۵٧-۴۵۸، ابوالعرب :المحن ۱۵٧، ابوالحسن الاشعری: مقالات الاسلامیین ص ٧۵. [۴۴۶] ابن سعد ۵/۲۲۱ از طریق واقدی، ابن عساکر ۱۲ ورقه ۳۲، سیر اعلام النبلاء ۴/۳۸۶-۳۸٧. [۴۴٧] ابن حجر: تهذیب التهذیب ٧/۲٧، یعقوب سال ولادت وی را ۳۳ هـ تعیین کرده است (المعرفة و التاریخ ۳/۳۱۰). [۴۴۸] عجیب است که محب الدین طبری در کتاب خود "ذخائر العقبی" نیز برخی از این خرافات و روایات سخیف و رکیک و احادیث ساختگی را آورده است، برای نمونه نگا: ٩۵-٩۶. [۴۴٩] منهاج السنة ۴/۵۶۰. [۴۵۰] ابن کثیر ۸/۲۰۳. [۴۵۱] ابن ابی شیبه: المصنف ۱۵/٩٧، بزار: المسند ۱/۱۰۱، ابویعلی: المسند ۱/۲۰۶-۲۰٧، طبرانی: المعجم الکبیر ۳/۱۰٧، ساعاتی: الفتح الربانی ۲۳/۱٧۵-۱٧۶. و مولفش گفته است حافظ ابن کثیر این را در البدایه آورده و گفته: فقط امام احمد آن را ذکر کرده است و هیثمی در ٩/۱۸٧ آن را آورده و گفته است: احمد، ابویعلی، بزار، و طبرانی آن را روایت کردهاند و رجالش ثقهاند و نجی تنها کسی نیست که این حدیث را روایت کرده و عبدالله بن نجی بن مسلمه الحضرمی ثقه است، ابونعیم: دلائل النبوة ۲/۵۵۳، ابن بلبلان: الاحسان بترتیب صحیح ابن حبان ۸/۲۶۲ (۶٧۰٧)، ابن عساکر: تاریخ دمشق، ترجمة الحسین ص ۱۶۵، الهندی: کنز العمال ٧/۱۰۵.
پس از آن که از فاجعهی کربلا که حسین س و اهل بیتش قربانی آن گشتند، سخن گفتیم، اکنون مطالبی دیگر وابسته به این فاجعه بیان خواهیم نمود:
عبیدالله بن زیاد نامهای نوشت و این اتفاقات را به یزید بن معاویه گزارش کرد و دربارهی زن و فرزندان حسین س از او کسب تکلیف نمود، هنگامی که خبر به یزید بن معاویه رسید، گریست و گفت: «من از اطاعت شما –اهل عراق- بدون قتل حسین راضی بودم، فرجام سرکشی و نافرمانی همین است، خدا پسر مرجانه را لعنت کند، او دیده که حسین با او خویشاوندی ندارد، والله اگر من میبودم از او در میگذشتم، خدا حسین را رحمت کند» [۴۵۲]. و به فرستادهای که خبر آورد، هیچ عطیهای نداد.
در روایتی دیگر چنین آمده است که گفت: «... والله اگر من جای او بودم و نمیتوانستم که قتل را از او دور کنم مگر به بهای بخشی از عمر خودم، دوست داشتم که قتل را از او دور کنم» [۴۵۳].
یزید پاسخ داد که اسیران را نزد او بفرستد، ذکوان ابوخالد پیش دستی نمود و ده هزار درهم به اهل بیت داد تا سامان سفر را فراهم کنند [۴۵۴].
از این جا دانسته میشود که ابن زیاد آل حسین را به گونهای دردناک و یا با زنجیر آن گونه که در برخی روایات آمده، نفرستاده است [۴۵۵].
قبلا گفتیم که ابن زیاد دستور داد که در گوشهای خلوت برای اسیران منزل فراهم کنند و به آنان پوشاک و نفقه داد. چگونه ممکن است که پس از اکرام با چنان وضعی که یاد شده، آنان را بفرستد، با توجه به آن که پاسخ یزید بر خلاف میل و امید ابن زیاد بود، و وی را تایید نکرد بلکه به سبب این برخورد با حسین او را ناسزا گفت، این خود داعیهای بود که ابن زیاد اسیران را با وضعیتی مناسب بفرستد تا حدودی از ناراضگی و غضب یزید علیه خود بکاهد.
لذا شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید:
«اما این که گفته شده است که زنان و ذریهی حسین را به بردگی گرفتند و بر شترانی برهنه در شهر گردانیدند، دروغ و باطل است، الحمدلله مسلمانان هیچ زن هاشمی را به بردگی نگرفتند و امت محمد ص هیچگاه چنین عملی را روا ندانستهاند، اما افراد نادان و اهل هوی بسیار دروغ میگویند» [۴۵۶].
در روایت عوانه آمده است که، محفز بن ثعلبه بود که فرزندان حسین س را نزد یزید برد [۴۵٧]. هنگامی که فرزندان حسین س نزد یزید رسیدند فاطمه بنت الحسین گفت:ای یزید! آیا دختران رسول الله ص بردهاند؟ گفت: بلکه آزادگانی ارجمند هستند، بر دختران عمویت وارد شو، میدانی که آنان نیز همانند شما داغدارند، فاطمه میگوید: «نزد زنان رفتم، دیدم همه زنان سفیانی به خود پیچیده و گریه میکنند» [۴۵۸].
هنگامی که علی بن الحسین بر یزید وارد شد او گفت: ای دوست، پدرت خویشاوندیاش را با من قطع و بر من ستم نمود، خداوند هم این حالت را بر او آورد، علی بن الحسین گفت: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ٢٢﴾ [الحدید: ۲۲]. «هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمیپیوندد، یا به شما دست نمیدهد، مگر این که پیش از آفرینش زمین و خود شما، در کتاب بزرگ و مهمّی (به نام لوح محفوظ، ثبت و ضبط) بوده است، و این کار برای خدا ساده و آسان است!».
یزید از پسرش خالد خواست که او را پاسخ دهد، اما او ندانست چه بگوید، آنگاه یزید گفت: ﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ٣٠﴾ [الشورى: ۳۰] [۴۵٩]. «هر مصیبتی به شما رسد بخاطر اعمالی است که انجام دادهاید، و بسیاری را نیز عفو میکند!».
برخی از روایات از فرزندان حسینس چنان تصویری ترسیم کردهاند که گویا ایشان را به مزایده گذاشته بودهاند که یکی از اهل شام از یزید درخواست کرد که یکی از دختران حسین را به او بدهد [۴۶۰].
این دروغ آشکاری است که پشتوانهای از سند صحیح ندارد و حتی یک واقعه از آن در تاریخ مسلمانان رخ نداده است، و این با اکرام و احترام یزید به آل حسین س مغایرت دارد، از این گذشته، یزید زنها را در معرض دیدگاه عموم قرار نداده بود که هر کس هر چه بخواهد انتخاب کند [۴۶۱].
چگونه ممکن است چنین اتفاقی در صدر اسلام برای زنانی مسلمان و آن هم از عزیزترین زنان مسلمان که قرابتی با رسول الله ص دارند و با وجود صحابه و تابعین رخ دهد؟
یزید به تمامی زنان هاشمی پیام داد که هر چه از آنان ستانده شده، هر چه بگویند، دو برابر آن را به آنان خواهند داد [۴۶۲].
هرگاه یزید ناهار و شام میخورد، علی بن الحسین را نیز فرا میخواند [۴۶۳].
معلوم نیست که فرزندان حسین س چه مدت در دمشق باقی ماندند، البته ابن سعد آورده است که یزید به مدینه پیام فرستاد موالی بنیهاشم و بنی علی به شام بیایند که در پی آن بزرگان آن موالی به دمشق رفتند [۴۶۴].
طبیعتا رفتن از مدینه به شام نیاز به وقتی طولانی دارد، یعنی این که آنان حدود یک ماه نزد یزید ماندند. شاید یزید با فراخواندن موالی بنیهاشم و بنی علی خواست جایگاه حسین و ذریهاش را اظهار نماید و هنگام ورود به مدینه کاروانی بزرگ و با هیبت باشند.
پس از آن که موالی به دمشق رسیدند، یزید دستور داد که زنان آماده باشند و هر چه خواستند به آنان داد و حتی نیازهایی را که در مدینه داشتند دستور داد که برایشان فراهم کنند [۴۶۵] و نعمان بن بشیر را امر کرد که آنان را همراهی کند [۴۶۶] و پیش از آن که از دمشق حرکت کنند، یزید به علی بن الحسین گفت: اگر دوست داری که نزد ما بمانی تا به شما رسیدگی کنیم و خویشاوندی را برقرار داریم، نزد ما بمان [۴۶٧].
اما علی بن الحسین بازگشت به مدینه را ترجیح داد، شیخ الاسلام دربارهی یزید میگوید: «او فرزندان حسین را احترام نمود و به آنان اختیار داد که در دمشق بمانند و یا به مدینه بروند و آنان بازگشت به مدینه را ترجیح دادند» [۴۶۸].
و هنگام ترک دمشق، یزید بار دیگر از علی بن الحسین معذرت خواست و گفت: «خدا پسر مرجانه را لعنت کند، اگر من میبودم هر چه حسین میگفت، میپذیرفتم و با تمام قدرت نمیگذاشتم که کشته شود، اگر چه برخی از فرزندانم را از دست میدادم، اما خداوند چیزی را مقدر فرموده بود که مشاهده کردی، هر نیازی داشتی برایم بنویس» [۴۶٩].
یزید دستور داد که هیأتی از موالی بنی سفیان [۴٧۰] نیز آنان را همراهی کنند، تعداد آنان سی نفر اسب سوار بود [۴٧۱] و به همراهانشان دستور داد که هر جا و هر وقت خواستند استراحت کنند، منزل بگیرند و محرز بن حدیث کلبی و مردی دیگر از بهرا را که از بزرگان شام بودند با آنان همراه نمود [۴٧۲].
آل حسین با عزت و احترام از شام حرکت نمودند تا آن که به مدینه رسیدند.
ابن کثیر دربارهی یزید میگوید: «اهل بیت را اکرام نمود و هر چه از آنان ستانده شده بود، اضافه بر آن به آنان بازگردانید و با شکوه عظیمی آنان را به مدینه بازگردانید و اهل او در منزلش برای حسین عزا گرفتند...» [۴٧۳].
[۴۵۲] طبری ۵/۳٩۳ با سندی که همه رجالش ثقهاند، جز مولای معاویه که مبهم است، جوزقانی: الاباطیل والمناکیر ۱/۲۶۴ را با همان سند طبری، ابن عبد ربه: العقد الفرید ۴/۳۸۱ از همان طریق، بلاذری: انساب الاشراف ۳/۲۱٩-۲۲۰ با سند حسن. [۴۵۳] جوزقانی: الاباطیل و المناکیر ۱/۲۶۵ را با سندی که همه افرادش ثقهاند البته میان شعبی و مدائنی انقطاعی هست. [۴۵۴] ابن سعد: ط ۵/۳٩۳. [۴۵۵] ابوالعرب: المحن ۱۵۵ از ابومعشر، محمد بن یحیی اندلسی: التمهید و البیان في مقتل الشهید عثمان ۲۳۶-۲۳٧. [۴۵۶] منهاج السنة ۴/۵۵٩. [۴۵٧] طبری ۵/۴۶۳. [۴۵۸] طبری ۵/۴۶۴ از طریق عوانه و ۵/۴۶۱ از طریق ابومخنف، ابن عبد ربه: العقد الفرید ۴/۳۸۳. [۴۵٩] طبری: از طریق ابوعوانه ۵/۴۶۴، بلاذری: انساب الاشراف ۳/۲۲۰ با سند حسن، المحن ۱۵۵و ۱۶۵ با سند صعیف از ابومعشر از یزید بن ابی زیاد الاشجعی. و مثل همین روایت نگا: المعجم الکبیر، طبرانی، ۳/۱۱۶ با سند ضعیف از محمد بن الحسن بن زباله و ۳/۱۰۴ با سندی که افرادش ثقهاند البته منقطع است، نگا: المجمع ٩/۱٩۵، الشجری: الامالی الخمسة ۱/۱٧۸ از همان طریق سابق. [۴۶۰] ابن سعد: الطبقات الکبری ۵/۲۱۱ بدون سند، بلاذری: انساب الاشراف ۳/۲۱۶ با سندی که افراد مجهول دارد، طبری ۵/۴۶۱. [۴۶۱] مطهر بن طاهر مقدسی در البدء و التاریخ ۶/۱۲ گفته: «یزید دستور داد که اسیران را بایستانند و مردم به آنان نگاه کنند» و هم چنین ابن العبری در تاریخ مختصر الدولة ۱۱۰و۱۱۱، اما با این وجود مولف این دو کتاب در صحت این خبر و اخبار دیگر در مورد شهادت حسین س شک و تردید داشتهاند. [۴۶۲] ابن سعد: ط ۵/۳٩٧، طبری ۵/۴۶۴ از ابومخنف. [۴۶۳] ابن سعد: ط ۵۳٩٧. [۴۶۴] ابن سعد: ط ۵۳٩٧. [۴۶۵] ابن سعد: ط ۵۳٩٧. [۴۶۶] طبری ۵/۴۶۲ از ابومخنف. [۴۶٧] ابن سعد: ط ۵/۳٩٧، ذهبی: سیر اعلام النبلاء ۴/۳۸۶-۳۸٧. [۴۶۸] منهاج السنة ۴/۵۵٩. [۴۶٩] طبری ۵/۴۶۲ از ابومخنف. [۴٧۰] ابن سعد: ط ۵/۳٩٧ با سند جمعی. [۴٧۱] احمد تلمسانی: الجمعان فی مختصر اخبار الزمان ق ۱۴۲ ب. [۴٧۲] ابن سعد: ط ۵/۳٩٧، طبری ۵/۴۶۲ از ابومخنف، تمیمی اصفهانی: الحجة فی بیان المحجة ۲/۵۲۵ .-۵۲۶ [۴٧۳] ابن کثیر ۸/۲۳۵. برای اخبار بازگشتشان به مدینه نگا: احمد، العلل ۲/۲۸۵.
میدانیم که لازمهی حکم نمودن بر یک چیز، داشتن تصوری صحیح و کامل از آن چیز است. برای آن که بتوانیم دربارهی مسببان قتل حسین س حکم صحیح و درستی ارایه کنیم، لازم است که به تمامی طرفهای مسئول از قتل بپردازیم.
در شهادت حسین س طرفهای متعددی دست داشتند، اگر به صورت جداگانه به هر طرف و اقداماتی که انجام دادهاند بپردازیم به توفیق الهی به حقیقت خواهیم رسید، این طرفهایی که در قتل مشارکت داشتهاند، سه گروه هستند:
هنگامی که حسین بن علی س در مدینه بود، این اهل کوفه بودند که به ایشان نامه نوشتند و او را امیدوار کردند و به کوفه فرا خواندند که نهایتا علی رغم هشدارهای صحابه به ایشان به کوفه رفتند.
و هنگامی که ابن زیاد به امارت کوفه گماشته شد مردم از نصرت و یاری حسین دست کشیدند و فراتر از آن به لشکری پیوستند که با حسین س جنگید و وی را شهید کرد.
لذا حافظ ابن حجر دربارهی موضع اهل کوفه در برابر حسین س میگوید: غالب مردم با تهدید و تطمیع از حسین س کناره گرفتند [۴٧۵].
هنگامی که حسین س با همراهانش در برابر لشکر کوفه قرار گرفت، حسین س بزرگان و سران کوفه را صدا زد و فرمود: «ای شبث بن ربعی! ای حجار بن ابجر! ای قیس بن الاشعث! و ای یزید بن الحارث! آیا شما به من ننوشتید که میوهها رسیده و منطقه سرسبز و شاداب و برکهها پر از آب است، بیا که سپاهی برای تو بسیج شدهاند». گفتند ما چنین کاری نکرده ایم، فرمود: «سبحان الله، بلکه والله شما چنین کردهاید سپس گفت: ای مردم اگر مرا نمیخواهید بگذارید که به پناهگاه خود باز گردم» [۴٧۶].
آری شاید آن نامههای که با نام آن افراد برای حسین س فرستاده شده بود، به نام آنان جعل شده باشد، اما دربارهی آن تعداد گستردهای که با مسلم بن عقیل بیعت کردند و در پی آن مسلم به حسین س نامه نوشت که زودتر تشریف بیاورد، چه میتوان گفت.
آنان با این رفتاری که با حسین س داشتند، توصیف مختار بن ابی عبید ثقفی آن گاه که پس از شهادت حسین س نزد ابن زبیر آمده بود بر آنان مطابقت داشت و آن اینکه ابن زبیر س از مختار دربارهی مردم کوفه پرسید، مختار گفت: «آنان در ظاهر با حکام خود دوست و در باطن دشمن هستند» ابن زبیر س گفت: این صفت بردگان بد طینت است، هرگاه صاحبان خود را ببینند به آنان خدمت نموده و اطاعت میکنند و چون از آنان دور میشوند، ناسزا و نفرین شان میگویند [۴٧٧].
عجیب نیست که اهل کوفه چنین خائن و بیوفا باشند، خصوصا که کوفه گروههای بسیاری از اعراب و زنادقه و نواصب و غلات را در خود داشت.
ام سلمه ل به هیأتی از اهل کوفه گفت: شما هستید که پیامبر ص را ناسزا میگویید؟ گفتند: نشنیده ایم که کسی پیامبر را ناسزا گفته باشد، گفت: آری، مگر علی و دوستداران او را نفرین نمیکنید، رسول الله ص دوستدار علیس بود [۴٧۸]. اینان نواصب کوفه هستند.
دلیل دیگر بر وجود گروههایی از زنادقه و جهال در لشکر ابن زیاد که قدر حسین را نمیدانستند، این است که مردی از لشکر ابن زیاد به سپاه حسین س گفت: آیا حسین با شماست؟ گفتند: آری، گفت: پس شما را مژده باد به جهنم، حسین س گفت: بلکه به پروردگاری مهربان و شفیعی مطاع مژده دارم.
گفتند: تو کیستی؟ گفت: من ابن حویزه هستم، حسین س گفت: پروردگارا او را قطعه قطعه به جهنم بیانداز، در همان حال اسبش رمید و افتاد و پایش در رکاب گیر کرد، راوی میگوید: او تکه تکه شد و جز پایش عضو دیگری روی اسب باقی نماند [۴٧٩].
بلکه افرادی از سپاه ابن زیاد پیش از آن که به قتل حسین اقدام کنند، ایشان را با تیر زدند [۴۸۰].
هنگامی که حسین س احساس نمود که آنان قصد کشتن او را دارند به اصحاب خویش گفت پارچهای بیاورند تا زیر لباسهایش بپوشد، از بیم آن که او را عریان نکنند.
هنگامی که پارچه را آوردند آن را پاره کرد و زیر لباسش پوشید، سپس وقتی که به شهادت رسید، جرات کردند و لباسهای ایشان را بیرون کشیدند [۴۸۱].
دلیل دیگر بر بیدینی و جهالت اهل کوفه و کسانی که به جنگ حسین س رفتند، آن که ابورجاء جارودی میگوید: که یکی از همسایگان ما در کوفه، آمد و گفت: این فاسق بن الفاسق را خداوند هلاک کرد- منظورش حسین بن علی س بود- خداوند دو ستاره [۴۸۲] به چشمانش زد و بیناییاش را گرفت. [۴۸۳]
با توجه به سخنان صحابه ش، اهل عراق متهم به قتل حسین س و مسئول آن هستند، ام سلمه س هنگامی که خبر شهادت حسین س به وی رسید، اهل عراق را نفرین نمود و گفت: «او را کشتند، خدا آنان را بکشد، او را فریب دادند و تنهایش گذاشتند، خدا لعنتشان کند» [۴۸۴].
هنگامی که گروهی از عراقیها از ابن عمر س در مورد خون پشه در حالت احرام سوال کردند، گفت: «من از شما اهل عراق متعجب هستم پسر دختر رسول خدا ص را کشتید و از خون پشه سوال میکنید؟» [۴۸۵].
خطبهای که سلیمان بن صرد س ایراد نمود و در آن اعتراف کرد که اهل کوفه مسببان اصلی قتل حسین س هستند، گویای مسئولیت عظیمی است که اهل کوفه در مورد قتل حسین س به دوش دارند [۴۸۶].
عبدالمنعم ماجد کوشیده است که کوفیهای فرصت طلب و بیخاصیت را از قتل حسین س تبرئه کند، او میگوید: «اهل کوفه به خاطر عدم رضایت و نصرت حسین مورد ملامت نیستند؛ زیرا در برابر قدرت قوی حکومت اموی کاری از دست آنان ساخته نبود» [۴۸٧].
چگونه میتوان این را پذیرفت در حالی که اهل کوفه با خود عهد کرده بودند که حسین س را یاری و حمایت کنند، و هنگامی که حسین س آمد بیتفاوت نگریستند و اشک ریختند، آن گونه که فرزدق شاعر به حسین س گفت: دلهای مردم با تو و شمشیرهایشان علیه توست [۴۸۸].
اهل عراق به پدر حسین س که بیعت او را به گردن داشتند، سودی نبخشیدند، با آن که قطعا قدر و منزلت او نزد اهل عراق بیشتر از حسین س بود.
اما هنوز با حسین بیعتی نداشتند، عمال و کارگزاران حکومت اموی هم چنان در عراق حضور داشتند، حسین س فریب نامههایی را خورد که مردمی فتنهانگیز و شرارتپیشه به او نوشته بودند، او نیز اهل و اولادش را برداشت و به کوفه رفت، و کسانی که با ایشان جنگیدند فقط اهل عراق بودند [۴۸٩].
محمدکرد علی مسئولیت قتل حسین س را به گردن اهل کوفه انداخته است، او میگوید:
«اهل کوفه که پیش از آن علی و پسرش حسن را بییار و مددگار رها کرده بودند، باری دیگر حسین را نیز وسوسه کردند که به کوفه برود و به او قول همکاری و حمایت دادند تا حکومت را از یزید بگیرد، حسین فریب خورد، هنگامی که به کربلا رسید، به او خیانت کردند...» [۴٩۰].
دربارهی رفتار و تعامل ناجوانمردانهی اهل کوفه با حسین س که منجر به قتل وی گردید، صادقتر از گواهی بغدادی که در مورد غالیان کوفه ثبت کرده است گواهی دیگری نیست، او میگوید: کوفیها در بخل و خیانت مثل شدهاند، مثلا میگویند: بخیلتر از کوفیها، خائنتر از کوفیها، خیانت آنان در سه مورد مشهور است:
پس از شهادت علی س با حسن بیعت کردند و در ساباط مداین به او خیانت کردند و سنان جعفی او را با خنجر زد.
به حسین س نامه نوشتند و او را به کوفه فراخواندند تا علیه یزید از او حمایت کنند، او نیز فریب شان را خورد و به کوفه رفت اما در کربلا به او خیانت کردند و با لشکر عبیدالله بن زیاد همدست شدند تا این که حسین و بیشترین افراد اهل بیتش کشته شدند.
خیانتشان به زید بن علی بن الحسین که بیعت خود با او را شکستند و چون جنگ به اوج سختی خود رسید او را به دشمن سپردند [۴٩۱].
بسیاری از معاصرین اعم از سنی و شیعه ناجوانمردی مردم کوفه را یادآور شدهاند و آنان را مسئول مستقیم قتل حسین س دانستهاند، امثال:
کاظم احسایی نجفی
می گوید: «سپاهی که به جنگ امام حسین ÷ رفت سه هزار نفر و همه از اهل کوفه بودند و در میان آنان کسی از شام، حجاز، هند، پاکستان، سودان، مصر و آفریقا نبود همه مردم کوفه و از قبایل مختلف آن بودند» [۴٩۲].
حسین کورانی
میگوید: تنها کوفه به کنار رفتن از امام حسین بسنده نکردند، بلکه در نتیجهی بیثباتی شان به موضع سومی تبدیل شدند، یعنی این که به کربلا و برای جنگ با امام حسین ÷ شتافتند و در کربلا از خود صحنههایی را ثبت کردند که موجب رضایت شیطان و خشم و غضب رحمان میباشد» [۴٩۳].
و نیز میگوید: «در موضعی دیگر نفاق اهل کوفه برای ما نمایان میگردد، عبدالله بن حوزه تمیمی میآید و رویاروی امام حسین میایستد و فریاد میزند، آیا حسین در میان شماست؟ این از اهل کوفه بود و تا دیروز از شیعیان علی بود و شاید هم از کسانی باشد که به امام نامه نوشتند و یا از جماعت شبث و دیگران که نامه نوشتند. و سپس میگوید: ای حسین! تو را به جهنم مژده میدهم» [۴٩۴].
آیت الله مرتضی مطهری:
میگوید: «بدون تردید مردم کوفه از شیعیان علی بودند و آنهایی که حسین را کشتند، شیعیان او بودند» [۴٩۵].
جواد محدثی:
میگوید: «همهی این اسباب منجر به این شد که امام علی÷ از آنان رنج ببرد و امام حسین÷ با خیانت آنان مواجه و مسلم بن عقیل مظلومانه میان آنان کشته شد و حسین تشنه لب در کربلا و نزدیک کوفه و به دست سپاه کوفه به شهادت رسید» [۴٩۶].
حسین بن احمد براقی نجفی:
«قزوینی میگوید: بر اهل کوفه ایراد گرفته شده که حسن بن علی÷ را خنجر زدند و حسین ÷ را پس از آن که دعوت کرده بودند، کشتند» [۴٩٧].
و محسن الأمین:
و سپس بیست هزار از اهل عراق با حسین بیعت نمودند و به او خیانت کردند و علیه او اقدام کردند و در صورتی که بیعت وی در گردنشان بود، او را کشتند» [۴٩۸].
[۴٧۴] طبعا تمام افراد کوفه منظور نیستند؛ زیرا در آن هنگام در کوفه بسیاری از صالحین وجود داشتند بلکه منظور اهل فساد هستند که در پدید آوردن این رویدادها نقش بزرگی داشتهاند. [مصحح] [۴٧۵] فتح الباری ٧/۱۲۰. [۴٧۶] بلاذری: انساب الاشراف ۲/۲۲٧، طبری ۵/۴۲۵، و از عوانه ۵/۴۱۱. [۴٧٧] یوسف البیاسی: الاعلام ۲/۳۰۰. [۴٧۸] طبرانی: المعجم الاوسط ۱/۲۲۸، هیثمی ٩/۱۳۰ گفته است: طبرانی در هر سه کتابش و ابویعلی نیز آن را آورده است، و رجال طبرانی رجال صحیح هستند جز ابی عبدالله که او نیز ثقه است سپس گفته: و طبرانی با سندی که رجالش تا ام سلمه ثقه هستند مانند آن را از رسول الله ص روایت کرده است. [۴٧٩] ابن ابی شیبه: المصنف ۱۵/٩۸-٩٩ با سندی که همه افرادش ثقهاند جز عطا بن سائب که صدوق است البته آخر کار حافظهاش ضعیف گشت و دچار اختلاط شد، طبرانی: المعجم الکبیر ۳/۱۱٧ هیثمی در مجمع الزوائد ٩/۱٩۳ گفته: طبرانی آن را روایت کرده و در سندش عطا بن سائب وجود دارد که ثقه است البته دچار اختلاط شده بود، طبرانی ۵/۴۳۱ از طریق ابومخنف از عطاء بن سائب، لالکائی: کرامات الاولیاء ۱۳۸، ابن عساکر: تاریخ دمشق: ترجمة الحسین ص ۲۱٩. [۴۸۰] ابوزرعة: التاریخ ۱/۶۲۶ با سند صحیح، ابن عساکر: تاریخ دمشق: ترجمة الحسین ص ۲۲۱ از طریق ابوزرعة، ابن العدیم: بغیة الطلب ۶/٩۶۶-٩۶٧ ق. [۴۸۱] طبرانی: ۳/۱۱٧ هیثمی گفته ٩/٩۳: رجالش تا گوینده ثقهاند، گویندهاش عبدالرحمن بن ابی لیلی انصاری مدنی کوفی، ثقه است ت ۸۳ نگا: (التقریب ۳۴٩)جریر بن عبدالحمید بن قرط این خبر را از او روایت کرده و او ثقه است لیکن بعد از ۱۱۰ متولد شده است، نگا: التقریب ۱۳٩. بدین خاطر سند ضعیف است چون در آن انقطاع وجود دارد، ابن سعد ط ۵/۱۸٩، ابن عساکر ۲۲۱ با همان سند طبرانی. [۴۸۲. ] - احتمالا منظور وی شهاب سنگ است .(مصحح) [۴۸۳] ابن سعد: ط ۵/۴۰٩ با سند صحیح، طبرانی ۳/۱۱۲، هیثمی ٩/۱٩۶ گفته: طبرانی آن را روایت کرده و رجال او رجال صحیح هستند، الشجری ۱/۱۶۴ با سند صحیح. [۴۸۴] الفتح الربانی ۲۳/۱٧۶، احمد: فضائل الصحابة با سند حسن ۲/٧۸۲، طبرانی ۳/۱۰۸، هیثمی ٩/۱٩۴ گفته است: طبرانی آن را روایت کرده و رجالش ثقهاند. [۴۸۵] صحیح بخاری با فتح الباری ٧/۱۱٩. [۴۸۶] طبری ۵/۵۵۲-۵۵۳. [۴۸٧] عبدالمنعم ماجد: تاریخ الدولة العربیة ص ٧٩. [۴۸۸] ثابت الراوی: العراق فی العصر الاموی ص ۱٩۴، و از همین مولف: تاریخ الدولة العربیة ۱۵۳. [۴۸٩] الخضری: محاضرات في الدولة الامویة ۲/۱۲٩. [۴٩۰] محمد کرد علی: الاسلام و الحضارة العربیة ۲/۳٩٧. [۴٩۱] بغدادی: الفرق بین الفرق ص ۳٧. [۴٩۲] عاشوراء ص ۸٩. [۴٩۳] في رحاب کربلاء ص ۶۰-۶۱. [۴٩۴] في رحاب کربلاء ص ۶۱. [۴٩۵] الملحمة الحسینیة ۱/۱۲٩. [۴٩۶] موسوعة عاشوراء ص ۵٩. [۴٩٧] تاریخ الکوفة ص ۱۱۳. [۴٩۸] أعیان الشیعة ۱/۲۶.
دومین گروهیکه متهم به قتل حسینس هستند، فرماندهان لشکر کوفهاند که عبارتند از:
بدون تردید بخش عظیمی از مسؤولیت این قتل بر عهدهی ابن زیاد است؛ زیرا او سبب مباشر و مستقیم آن بوده است، عبیدالله بن زیاد به درخواست یزید به کوفه رفت و هنگام ورود به کوفه اوضاع را نابسامان دید و نزدیک بود که لگام امور از دست دولت خارج گردد.
ابن زیاد طرحی را اجرا کرد که هیبت دولت را بازگرداند و ریشهی بحران داخلی را بخشکاند.
دو رهبر دعوت در کوفته؛ مسلم بن عقیل نایب اول حسین در کوفه و هانی بن عروه رهبر قبیله معروف مراد دستگیر شدند و حکم اعدام هر دو اجرا شد، کاری که در بازگردانیدن هیبت دولت تأثیری بسیاری داشت، و این اقدام ابن زیاد هشداری بود برای همهی کسانیکه در کوفه طرفدار و حامی حسین بودند که در صورت مشاهدهی هرگونه برنامهریزی احتمالی یا فعالیتی جدید به همین سرنوشت گرفتار خواهند آمد.
یزید بن معاویه عملکرد ابن زیاد را در کوفه تایید کرد و زیرکی او را ستود و در پاسخ نامهی او نوشت: «اما بعد، تو همان گونهای هستی که من میپسندم، کار زیرکانهای کردهایی و با قدرت و شجاعت کافی و وافی اقدام نمودهایی، گمان و اندیشهام را در مورد خود صادق گردانیدی... [۴٩٩].
ابن زیاد که میدانست حسین در راه کوفه است، موفقیت کنونی خود را ناچیز میپنداشت.
ارادهی خداوند متعال فراتر از هر چیز دیگری است، ابن زیاد، مسلم بن عقیل را یک روز پس از حرکت حسین از مکه دستگیر نمود و به قتل رساند، اگر حسین در مکه از این ماجرا اطلاع مییافت، شاید تدبیری دیگری میاندیشید لیکن خداوند چیزی دیگری مقدر کرده بود و هر چه بخواهد میکند.
ابن زیاد با تمام توان میکوشید که مانع رسیدن حسین به کوفه شود؛ زیرا به خوبی میدانست که اگر حسین به کوفه برسد، اوضاع دگرگون و غیرقابل کنترول خواهد شد. بنابراین، ترتیبی اتخاذ کرد که حسین را از مردم کوفه دور نگه دارد و با اقداماتی توانست حسین را در مکانی دور از کوفه متوقف کند و این را برای خود پیروزی و موفقیتی بزرگ میدانست.
هنگامیکه حسین راه حلهایی واقعی پیشنهاد نمود که یا به مدینه بازگردد و یا به یکی از مرزها و یا به شام نزد یزید برود، ابن زیاد از غرور پیروزی مست بود و اگر شمر بن ذی الجوشن [۵۰۰] دخالت نمیکرد نزدیک بود که ابن زیاد موافقت کند، اما شمر به او گفت: تمامی پیشنهادهای حسین را رد کند و از او بخواهد که به حکم و قضاوت ابن زیاد گردن نهد.
چنین شد که ابن زیاد خواست که برای خود پیروزی و موفقیتی دیگر رقم بزند و از فرماندهاش عمر بن سعد خواست که حسین را وادارد که این خواسته را بپذیرد و گرنه کشته خواهد شد.
بدون تردید مشورت شمر بن ذیالجوشن به ابن زیاد با میل قلبی و سلطهگری او موافق افتاد و گرنه ابن زیاد به این صورت و به این زودی آن را نمیپذیرفت.
بر ابن زیاد لازم بود که خواستههای حسین س را بپذیرد و بگزارد که او نزد یزید و یا هر جای دیگری که میخواست برود، بالخصوص که هنوز به کوفه وارد نشده بود، و لهذا ابن کثیر میگوید: او جسارت کرد که دستور داد حسین را نزد او ببرند و لو اینکه کشته شود در صورتیکه میبایست او خواستههای حسین را بپذیرد...» [۵۰۱]. ابن صلاح در فتاوای خود میگوید: ثابت است که ابن زیاد دستور جنگ داد که منجر به قتل حسین س شد» [۵۰۲].
یوسف العش میگوید: مناسب است که بگویم که مسؤول قتل حسین اولا شمر و ثانیا عبید الله بن زیاد است» [۵۰۳].
ابن زیاد بر این کار زشتش از جانب نزدیکترین افرادش مورد ملامت و نکوهش قرار گرفت، برادرش عثمان بن زیاد به او گفت: «من میپسندیدم که در بین تمامی افراد بنیزیاد لگام بردگی زده میشد، اما حسین به قتل نمیرسید. میگوید: عبید الله چیزی نمیگفت» [۵۰۴].
قتل حسین س واکنش گستردهی مسلمانان را در پی داشت به گونهای که ابن زیاد زندگیاش را به بهای این جنایت از دست داد، خداوند در وضعیتی مشابه و به همین صورت از او انتقام گرفت [۵۰۵].
[۴٩٩] طبری ۵/۳۸۰ از ابومخنف. [۵۰۰] برای زندگی نامهی شمر نگا: تهذیب ابن عساکر ۶/۳۴۰-۳۴۱ و او جد صمیل بن حاتم یکی از امرای اندلس است. لسان الدین الخطیب: الاحاطة في أخبار غرناطة ۳/۶/۳۴۶، لسان الخطیب گفته که هنگامی که مختار میخواست انتقام حسین را بگیرد شمر به شام فرار کرد و آنجا با عزت و حمایت زیست لیکن ابن عساکر میگوید که او به دست مختار کشته شده است، نگا: تهذیب ابن عساکر ۶/۳۴۱. [۵۰۱] ابن کثیر ۸/۲۸۸. [۵۰۲] فتاوی ابن الصلاح ۱/۱۴۲. [۵۰۳] یوسف العش: الدولة الامویة ۱٧۲. [۵۰۴] طبری ۵/۴۶٧ از عوانه [۵۰۵] طبری ۶/۸۶ و بعد از آن.
ابن زیاد امیر کوفه و تصمیمگیرنده بود و عمر بن سعد فرمانده و مجری اوامر ابن زیاد بود.
پدرش نیازی به معرفی ندارد، او صحابی بزرگوار و یکی از ده نفری است که به بهشت مژده داده شدند و یکی از سوارکاران و فرماندهان صحابه بود که از محبوبترین مردم نزد رسول الله ص بود.
عمر بن سعد در زمان رسول الله ص به دنیا نیامده بود، و آنگونه که معروف است، سعد در سال حجة الوداع وارثی جز یک دختر نداشت، و این مطلب در احادیث مشهور به اثبات رسیده است [۵۰۶].
ظاهرا عمر بن سعد در فرماندهی لشکر مهارت یافته بود و یکی از ناصحان بنیامیه و طرفداران آنان بود. قبل از آن که حسین س به کوفه برود او در رأس لشکری چهار هزار نفری از کوفه قرار بود به جهاد دیلم برود، اما ابن زیاد این لشکر را به جنگ حسین س فرستاد.
و با آنکه با حسین س نسبتی داشت اما حب امارت و ریاست در موضعگیریهایش غالب بود.
یکی از خیرخواهان کوشید تا او را از فرماندهی لشکر منصرف کند و ظاهرا او نیز قانع شده بود و به ابن زیاد پیشنهاد کرد که او را از فرماندهی لشکریکه به جنگ حسین میرود معذور بدارد و به جای او یکی از اشراف کوفه را برگزیند اما ابن زیاد آنقدر خام نبود که این پیشنهاد عمر بن سعد را بپذیرد؛ زیرا وجود فرماندهای همچون عمر بن سعد در رأس سپاهی که به سوی حسین میرفت، دلایل مهمی برای لشکریان دربرداشت.
ابن زیاد برای اینکه او را از فکر استعفا از فرماندهی منصرف کند، او را تهدید کرد که برای همیشه از فرماندهی لشکر محروم خواهد گشت، چنین شد که عمر بن سعد به خواستهی ابن زیاد تن داد و به سوی حسین س حرکت کرد.
اتفاقیکه میان عمر بن سعد و پدرش افتاد حاکی از آن است که عمر بن سعد ریاستپسند بوده و آرزوی فرماندهی داشته است، هنگامیکه فتنهی شهادت عثمان س رخ داد، مسلمانان گرفتار جنگ و اختلاف شدند، سعد از هر دو گروه کناره گرفت – گروه علی س و گروه معاویه س- شترانش را برداشت و از مدینه بیرون رفت، پسرش عمر بن سعد نزد او رفت – هنگامیکه سعد او را دید، گفت: از شر این سوار به خدا پناه میبرم، هنگامیکه رسید به پدرش گفت: تو با شتر و گوسفندانت اینجا آمدهایی در حالیکه مردم سر حکومت با هم درگیرند؟ سعد بر سینهی او دستی زد و گفت: ساکت باش، من از رسول الله ص شنیده ام که فرمودند: خداوند پرهیزگار غنی و پنهانی را دوست دارد» [۵۰٧].
از روایاتیکه به ما رسیدهاست چنین برمیآید که عمر بن سعد بسیار حریص بود که حسین س و ابن زیاد به راه حل مسالمتآمیزی برسند تا عمر بن سعد از جنگیدن با حسین س کنار بماند.
بلکه عمر بن سعد کوشید تا از مسؤولیت قتل حسین س فرار کند و آن را به گردن ابن زیاد انداخت، روایت عوانه این مسأله را بیان میکند «عبید الله بن زیاد پس از قتل حسین س به عمر بن سعد گفت: ای عمر، نامهای که در بارهی کشتن حسین به تو نوشتم کجاست؟ گفت: من در پی دستور تو رفتم و نامه گم شد، ابن زیاد گفت: حتما آن رابیاور، گفت: گم شده است، ابن زیاد گفت: والله باید آن را بیاوری، گفت: گذاشتم که نزد پیرمردان و پیر زنان مدینه به عنوان عذر قرائت شود، والله من در بارهی حسین به تو نصیحتی کردم که اگر آن را به پدرم سعد بن ابیوقاص میکردم، حق پدری او را ادا کرده بودم» [۵۰۸].
در روایت ابن سعد آمده که ابن مطیع عمر بن سعد را به خاطر این کار نکوهش نمود، او در پاسخ گفت: این امور از آسمان فیصله شده بود، من قبل از واقعه به عموزادهام عذری گفتم اما او نپذیرفت» [۵۰٩].
عذری نیست که عمر بن سعد به حسین س پیشکش کند مگر اینکه به او پیشنهاد میداد که در تاریکی شب حرکت کند و به هر جا که میخواهد برود و تعهد کند که دنبال او نخواهد رفت، چیزی که این نظر را تقویت میکند این است که حسین در برخی شبها با عمر بن سعد ملاقات نمود، و تا دیر وقت با هم سخن گفتند [۵۱۰].
این پشیمانی هرگز عمر بن سعد را که فرمانده و مجری دستور بود، از مسؤولیت قتل حسین س تبرئه نمیکند، او نزدیکترین فرد به حسین س بود اما حب ریاست و فرماندهی و اطاعت کورکورانه از ابن زیاد او را وادار به این جنایت کرد، امام احمد / دربارهی او میگوید: مناسب نیست که از او چیزی گفته شود، او فرماندهی لشکر و مسئول خونهای ریخته شده است [۵۱۱].
خداوند متعال انتقام نوهی رسول الله ص را از قاتلانش گرفت؛ و مختار بن ابی عبید ثقفی کذاب را بر آنان مسلط گردانید و یک به یک آنان را کشت و بدین گونه خوابی که شعبی، تابعی مشهور دیده بود به واقعیت پیوست، او میگوید: در خواب دیدم که مردانی نیزه به دست از آسمان فرود آمدند و قاتلان حسین را تعقیب میکردند، دیری نپایید که مختار قیام کرد و آنان را کشت [۵۱۲].
[۵۰۶] صحیح بخاری با فتح ۵/۴۳۴-۴۳۵، مسلم ۳/۱۲۵۰ شمارهی: ۱۶۲۸ این حدیث در باب احکام خصوصا ارث مشهور است. [۵۰٧] مسلم ۴/۲۲٧٧ شمارهی ۲٩۶۵، کتاب الزهد، و مثل آن نگا: حلیة الأولیاء ۱/٩۴. [۵۰۸] طبری ۵/۴۶٧ از عوانه. [۵۰٩] ابن سعد ۵/۱۴۸ با سند بسیار ضعیف. [۵۱۰] طبری ۵/۱۴۸ از ابومخنف. [۵۱۱] السنة: خلال ص ۵۱۸-۵۱٩. [۵۱۲] طبرانی: الکبیر ۳/۱۱۳، هیثمی ٩/۱٩۵ گفته: طبرانی آن را روایت کرده و سندش حسن است، دربارهی قتل عمر بن سعد نگا: ابن سعد: السیر ۴/۳۵۰.
اتهام یزید بن معاویه به این که او مسبب عملی قتل حسین س است ما را بر آن میدارد که این اتهام را دقیقتر بررسی نماییم.
یزید بن معاویه خلیفهی واقعی مسلمانان بود، و مردم از او پیروی کردند و صحابه و تابعین و مردم شهرها خلافت وی را پذیرفتند، جز دو نفر از صحابه، حسین بن علی س و عبدالله بن زبیر س و مردم کوفه که حسین را دعوت کرده بودند.
حسین س در پی نامهی مسلم بن عقیل مبنی بر اینکه تعداد بیعتکنندگان زیاد است و اوضاع به نفع اوست، به سوی کوفه حرکت کرده بود.
اگر تمام مدتی را که حسین اعلام کرده بود که بیعت یزید را نمیپذیرد که ماه شعبان، رمضان، شوال و ذی القعده را در بر میگرفت، در نظر بگیریم، میبینیم که یزید بن معاویه برای دستگیری مخالفان (حسین بن علی س و ابن زبیر س) اقدامی نکرد، بلکه این یک امر عادی و طبیعی بود و برای یزید هم چندان مهم نبود که آنان بیعت کنند یا خیر. ظاهرا یزید میخواست سیاست پدرش را در پیش بگیرد و به توصیهی او برای خوشرفتاری و حقشناسی حسین و مراعات حقوق و خویشاوندی ایشان به رسول الله ص عمل نماید.
یزید به عراق خصوصا کوفه توجه داشت که اوضاع روز به روز بدتر میشد و از باز شدن جبههای داخلی در حکومت خبر میداد [۵۱۳].
بدین خاطر چارهای اندیشید و عبیدالله بن زیاد را امیر کوفه نمود، ابن زیاد با سیاست خود توانست بر اوضاع کوفه چیره گردد و این برای یزید موفقیت مهمی بود. [۵۱۴]
از طرفی دیگر یزید بن معاویه از تحرکات حسین غافل نبود، لذا هنگامی که حسین س به سوی کوفه حرکت کرد به ابن زیاد نامهای نوشت که در آن چنین آمده است: «به من خبر رسیده است که حسین به سوی کوفه حرکت کرده است، از میان زمانها، زمان تو و از میان شهرها، شهر تو و از میان کارگزاران خود تو به این امتحان مبتلا شده اید، و با این امتحان یا آزاد میشوی و یا به بردگی باز میگردی و همانند بردگان به بردگی گرفته میشوی» [۵۱۵]. «جاهای مهم و استراتژیک را کنترل کن، هوشیار باش و افراد متهم را تنبیه کن، البته تا کسی با تو نجنگیده است او را به قتل نرسان، هر اتفاقی میافتد مرا از آن آگاه کن، والسلام علیك ورحمة الله» [۵۱۶].
یزید در همان وقت که عاملش ابن زیاد را به جایگاه حسین س تذکر میدهد و میگوید: «از میان زمانها، زمان تو و از میان شهرها، شهر تو و از میان کارگزاران خود تو به این امتحان مبتلا شده اید» او را به هوشیاری و احتیاط نیز تذکر میدهد، که اگر تساهل و بیحکمتی کنی و حسین بتواند به کوفه برسد، قدرت از آن او خواهد بود و تو به اصل خود و مادر و پدرت که در اصل کنیز بوده بر میگردی و این جایگاه را از دست خواهی داد.
در سخنان یزید اشارهای نیز به این نشده که ابن زیاد، حسین س را از بین ببرد، بلکه نامهی دیگر یزید تاکید بر این دارد که هیچ کس را نکشد مگر آن که به جنگ برخیزد و نیز تاکید میکند که تمامی موارد را گزارش کند تا خود یزید تصمیم نهایی را بگیرد.
این نامهای که بررسی کردیم در اثنای حرکت حسین به سوی کوفه به ابن زیاد فرستاده شده بود و پس از آن که حسین س به کوفه نزدیک شد ابن زیاد تدابیری انجام داد که قبلا از آن یاد کردیم که عمر بن سعد را با چهار هزار نفر فرستاد و حسین را در کربلا متوقف کردند، حسین س روز پنج شنبه سوم محرم به کربلا رسید [۵۱٧] و مذاکرات حسین و ابن زیاد تا روز دهم محرم که وی به شهادت رشید، ادامه داشت.
مدافعان یزید میگویند: مذاکرات یک هفته ادامه داشت و میدانیم که پیمودن فاصلهی دمشق و کوفه تقریبا دو هفته وقت نیاز دارد، از این فهمیده میشود که اقداماتی که ابن زیاد انجام داد و به شهادت حسین س منتهی گشت، بدون مشوره و اطلاع یزید و خودسرانه بوده است.
و نیز به این استدلال نمودهاند که یزید در معذرتخواهی از علی بن الحسین گفت که از قتل حسین اطلاعی نداشته و خبرش بعد از آن به او رسیده است.
هم چنین به سخنان برخی از صحابه استناد کردهاند که مردم عراق را مسئول قتل حسین س دانستهاند و گفتهاند: ندیده ایم که یکی از اصحاب مستقیما یزید را به قتل متهم کند، اما آنچه در دلها بوده خداوند از آن آگاه است و ما مکلف نیستیم که بر آنچه در دل مردم هست، حکم کنیم بلکه ما بر اساس آنچه از ظاهر مردم برای ما به اثبات میرسد، حکم میکنیم و دلها را به خدا وا میگذاریم.
شیخ الاسلام ابن تیمیه دربارهی یزید میگوید: «او دستور به قتل حسین نداده و به آن اظهار شادمانی نیز نکرده است» [۵۱۸].
همچنین گفته است: «به اتفاق ناقلان یزید دستور قتل حسین را نداده است البته به ابن زیاد نوشته است که حسین را از ولایت عراق منع کند، حسین س گمان میکرد که مردم عراق او را یاری میکنند و به آنچه برایش نوشتهاند وفادار میمانند... و هنگامی که لشکر ستم پیشه آمد، از آنان خواست که به او اجازه دهند که نزد یزید و یا مرزی از مرزهای اسلام برود و یا این که به شهر خود باز گردد، اما آنان نپذیرفتند و اصرار داشتند که وی را به اسارت بگیرند که ایشان نپذیرفت و با او جنگیدند تا آن که مظلومانه به شهادت رسید. و هنگامی که خبر به یزید رسید، اظهار دردمندی نمود و در سرایش به گریه پرداختند و آنان را به بردگی نگرفتند بلکه اهل بیتش را احترام نمود و به آنان عطایایی داد و به شهرشان بازگردانید» [۵۱٩].
همچنین میگوید: «آنچه افراد زیادی برای ما نقل کردهاند این است که یزید دستور قتل حسین را نداده و این را هم نمیخواست بلکه ترجیح میداد که او را تکریم و تعظیم نمایند همان گونه که معاویه س به او توصیه کرده بود» [۵۲۰].
ابن طولون دربارهی یزید میگوید: «نه ثابت است که یزید حسین را کشته و نه به آن امر کرده و نه بدان راضی بوده و نه به هنگام قتل حضور داشته، هیچ یک از اینها ثابت نیست و جایز هم نیست که به او چنین گمانی شود» [۵۲۱].
لیکن در این باره که یزید موضع درستی در برابر ابن زیاد و کسانی که حسین را به قتل رساندند، اتخاذ نکرده است، از او انتقاد کردهاند.
شیخ الاسلام تقی الدین ابن تیمیه میگوید: «یزید با این حال –که بر حسین غمگین بود- نه حسین س را یاری کرد و نه دستور داد که قاتلانش قصاص شوند و نه انتقام او را گرفت» [۵۲۲].
حافظ بن کثیر میگوید: «...لیکن او را عزل نکرد و نه او را مجازات کرد و نه توبیخ، والله اعلم» [۵۲۳].
اعتراضات ابن تیمیه و دیگران وجاهت و اهمیت خود را دارند لیکن برخی از کسانی که یزید را معذور میدانند پاسخ دادهاند که وضعیتهای تاریخی این حادثه عذر او را در این مورد بیان میکند.
کوفه شهری بیثبات و به شورش و فتنه و طوایف و احزابش مشهور است، هنگامی که نعمان بن بشیر امیر کوفه بود، نزدیک بود امور از دست او خارج گردد، و هنگامی که یزید، ابن زیاد را به امارت کوفه گماشت او توانست در مدت کوتاهی زمام امور را بدست گیرد و بر کوفه کاملا تسلط یابد.
و گفتهاند حتی پس از شهادت حسین س وضعیت امنیتی کوفه اهمیت خاص خود را داشت و با توجه به این، یزید فرماندهای با قاطعیت ابن زیاد نداشت و چه ابن زیاد عزل میشد و یا بر منصبش باقی میماند، اهل کوفه راضی نبودند و کینهای که از حکومت در دل داشتند تغییری نیافته بود.
و اگر یزید ابن زیاد را کنار میزد میبایست برایش بهای سنگینی میپرداخت، و شاید هم آن وضعیت به شورش و انقلابی بزرگ به فرماندهی کوفیها که از قتل حسین متاثر بودند، شکل میگرفت همان حرکتی که پس از مدتی کوتاه به وجود آمد و به نام حرکت توابین مشهور شد.
و بدین گونه، سبب عدم تعقیب قاتلان حسین س و به ویژه از سوی حکومت اموی آشکار میگردد، این کار سادهای نبود، آنان وابسته به قبایل بزرگی بودند که از نظر اجتماعی و سیاسی جایگاه خود را داشتند، از آن گذشته، کاری که آنان کردند در راستای خدمت به خود حکومت بود.
بسا چنین اقدامی ثبات و امنیت خود حکومت را نیز متزلزل میکرد، خصوصا در منطقهی عراق، و یزید هم برای محاسبهی والیان خود فرصتی نیافت، بلکه شورشها یکی بعد از دیگری آغاز شد، مخالفت ابن زبیر داشت بزرگتر میشد و ابعاد تازهای به خود میگرفت، اهل حجاز هم از ته دل با یزید نبودند و هم چنین مشاکل خارجی حکومت که اجازه نمیداد در برابر والیان خود و کسانی که در حق حسین س اشتباه کرده بودند، موضع مقتدرانه و قاطعی اتخاذ کند.
این گزیدهای بود از دیدگاه مورخین در این باره که آیا یزید دربارهی قتل حسین س مقصر بود یا خیر؟
گرچه یزید مسئول قتل حسینس نباشد، اما کشتن نوه و ریحانهی رسول الله ص فاجعهی بزرگی است و نمیبایست یزید با این سادگی از آن بگذرد و به تأثر و ناراحتی جزئی و مخالفت ضعیف اکتفا کند.
در هر صورت دیدگاه ما دربارهی یزید آن است که شیخ الاسلام ابن تیمیه با اختصار گفته است: «او را دشنام نمیدهیم و دوستش هم نداریم، او مرد صالحی نبوده که دوستش بداریم و ما هیچ احدی از مسلمانان را بعینه فحش و ناسزا نمیگوییم» [۵۲۴]
پروردگارا! در گفتار و کردار ما را انصاف نصیب بفرما
[۵۱۳] ثابت الراوی: العراق في العصر الاموی ۱۶۱. [۵۱۴] طبری ۵/۳۸۰ از ابومخنف. [۵۱۵] طبرانی ۳/۱۱۵ هیثمی در المجمع ٩/۱٩۳ گفته: طبرانی آن را روایت نموده و رجال او ثقهاند جز ابن که ضحاک زمان داستان را در نیافته است، العقد الفرید ۴/۳۸۲ با همان سند، ابن عساکر: ترجمة الحسین ۲۰۸ از طریق زبیر بن بکار از ضحاک، ضعف آن در این است که منبع ضحاک معلوم نیست. [۵۱۶] طبری ۵/۳۸۰ از ابومخنف، ابن کثیر ٩/۱٩۴. [۵۱٧] طبری ۵/۴۰٩. [۵۱۸] الوصیة الکبری ص ۴۵. [۵۱٩] منهاج السنة ۴/۴٧۲. [۵۲۰] سابق ۴/۵۵٧. [۵۲۱] القید الشرید ورقهی ۱۳أ. [۵۲۲] منهاج السنة ۴/۵۵۸. [۵۲۳] البدایة والنهایة ٩/۲۰۴. [۵۲۴] نگا: مجموع الفتاوی ۴/۴۸٧.
مشاهد و بارگاههایی که در شهرهای مختلف وجود دارد و در عصر تخلف فکری و اعتقادی بنا شده است و همه مدعی وجود سر حسین هستند، عامهی مردم را در این باره دچار گمراهی و سردرگمی کرده است.
ادعا شده که سر حسین س در شهرهای زیادی وجود دارد، مثل: دمشق، رقه، عسقلان، قاهره، کربلا و مدینه.
سبب این ادعاهای واهی ندانستن محل اصلی سر حسین س است.
اگر بخواهیم در این باره تحقیق کنیم بر ما لازم است که بدانیم پس از معرکهی کربلا سر حسین در چه جاهایی وجود داشته است. ثابت است که سر حسین س را نزد ابن زیاد بردند و در طشتی گذاشتند و ابن زیاد با چوبی که در دست داشت به آن میزد که انس بن مالک س او را منع نمود و گفت: «او شبیهترین مردم به رسول الله ص بود» [۵۲۵].
پس از آن روایات و نظریات در مورد سر حسینس با هم اختلاف دارند؛ طبرانی از طریق یحیی بن بکیر آورده که میگوید لیث برایم چنین بیان نمود که: حسین بن علی س تسلیم نشد و با او جنگیدند تا آن که او را ودو فرزندش و همراهانش را که با او میجنگیدند در منطقهای بنام «طف» کشتند، علی بن الحسین و فاطمه بنت الحسین و سکینه بنت الحسین را نزد عبیدالله بردند علی در آن زمان نوجوان بود عبیدالله آنان را نزد یزید فرستاد، دستور داد سکینه را پشت تخت قرار دادند تا سر پدرش را نبیند، علی بن الحسین و خویشاوندانش نیز ایستاده بودند، سر حسین را نهادند و عبیدالله به دندانهای حسین زد و گفت: سرهای دوستانی را که نافرمان و ظالم باشند، میشکافیم، [۵۲۶] وسپس ادامه حدیث را آورده است.
این سند منقطع است؛ زیرا لیث بن سعد در زمان حادثه وجود نداشته، و سال ٩۴هـ [۵۲٧] به دنیا آمده و حادثهی کربلا سال ۶۱هـ اتفاق افتاده است.
هم چنین طبری از طریق ابومخنف از ابو حمزه ثمالی روایتی نقل کرده که در آن آمده که سر حسین نزد یزید برده شد و او نیز مانند ابن زیاد با چوبی با دندانهای ایشان بازی کرد، این روایت نیز صحیح نیست؛ زیرا ابو مخنف متروک الحدیث است همان گونه که ابو حاتم گفته است [۵۲۸] یحی بن معین گفته: او ثقه نیست [۵۲٩] و نسائی نیز گفته است، ابو حمزه ثمالی ثقه نیست [۵۳۰].
هم چنین روایت شده است که سر حسین نزد یزید رسید اما وی بر او ترحم نمود و ناراحت شد، بلاذری و طبری و جوزقانی [۵۳۱] از طرق مختلفی از حصین بن عبدالرحمن از یکی از موالی یزید بن معاویه آورده که میگوید: «هنگامی که سر حسین جلوی یزید نهاده شد، دیدم که گریه میکرد و میگفت: وای بر ابن مرجانه، خدا لعنتش کند، اگر حسین خویشاوند او میبود، چنین نمیکرد». این عبارت بلاذری است.
لیکن در سند تمامی این طرق فردی مجهول وجود دارد و او مولای یزید است که در روایت طبری و جوزقانی به معاویه نسبت داده شده است و این خود نوعی اضطراب است که در صحت روایت تأثیر دارد.
بدین جهت شیخ الاسلام و دیگران روایاتی را که بیانگر این است که سر حسین نزد یزید برده شده است رد میکنند، وی میگوید [۵۳۲]: این ثابت است و در صحیح بخاری [۵۳۳] آمده که سر حسین را نزد عبیدالله بن زیاد بردند و او با چوبی در حضور انس بن مالک با دندانهای حسین بازی میکرد و در مسند آمده که در حضور ابی برزهی اسلمی [۵۳۴]..بوده است، لیکن برخی با سندی منقطع نقل کردهاند که این در محضر یزید بن معاویه بوده، که این باطل و بیاساس است؛ زیرا ابو برزه و انس بن مالک هر دو در عراق بودند نه در شام و یزید بن معاویه هنگام قتل حسین در شام بود نه در کوفه. بنابراین هر کس نقل کرده که یزید با چوبدستی خود در حضور انس و ابوبرزه با دندانهای حسین بازی کرده است قطعا دروغ میگوید و دروغ بودن این گفته با نقل متواتر ثابت است.
و در ادامه (مجموع الفتاوی جلد ۲٧ صفحهی: ۴٧٩) میگوید: آشکار شد که داستانی که میگویند سر حسین را نزد یزید بردند و او با چوبی با دهان حسین بازی میکرد، دروغ است بلکه آن را نزد ابن زیاد بردند واین ثابت است و با سند معروفی نیامده که سر حسین را نزد یزید برده باشند، فقط یک سند منقطع وجود دارد که روایات ثابتتر و قویتر با آن معارض هستند.
و پس از ذکر اظهار همدردی یزید میگوید: این و امثال این را با سند صحیحتر و ثابتتر ازآن سند مجهول و منقطع نقل کردهاند. مقصود این است که انتقال سر حسین به شام در زمان یزید هیچ اصلی ندارد، پس چگونه پس از یزید به شام برده میشود، فقط ثابت است که آن را از کربلا نزد امیر عراق عبیدالله بن زیاد در کوفه بردند، و علماء آوردند که در کوفه دفن گردید.
روایات دیگری نیز در مورد بردن سر حسین نزد یزید وجود دارد که خالی از ضعف نیست [۵۳۵].
پس از آن ترجیح دادیم که سر حسین به دمشق فرستاده نشده است، اکنون به اماکنی دیگر میپردازیم که گفته شده سر حسینس آن جا دفن شده است:
کربلا ۲- رقه ۳- عسقلان ۴- قاهره ۵- مدینه
برای آن که بتوانیم دقیقا محل دفن سر حسینس را مشخص کنیم، تمامی این شهرها را که گفته شده سر حسین آن جاست، و روایاتی راکه در این باره آمده، بررسی میکنیم و پس از نقد و تحلیل این روایات محل سر حسینس را تعیین خواهیم نمود.
[۵۲۵] صحیح بخاری (۳٧۴۸) [۵۲۶] المعجم الکبیر ۳/۱۰۴ [۵۲٧] نگا: سیر أعلام النبلاء ۱۵/۱۳٧ [۵۲۸] الجرح والتعدیل ٧/۱۸۲. [۵۲٩] التاریخ الدوری ۳/۳۶۶. [۵۳۰] میزان الاعتدال ۱/۳۶۳. [۵۳۱] أنساب الأشراف ۳/۴۲۲-۴۲۴؛ طبری ۵/۳٩۳؛ والأباطیل والمناکیر ۱/۱۶۵. [۵۳۲] مجموع الفتاوی ۲٧/۴۶٩. [۵۳۳] صحیح بخاری ۳۵۳۸. [۵۳۴. ] - آن را در مسند نیافتم، حافظ در فتح ۱۱/۴٩ گفته است، طبرانی از زید بن ارقم آورده... این حدیث را طبرانی در ۵/۲۰۶ از زید بن ارقم آورده که: هنگامی که سر حسین بن علیس را آوردند با چوبی با دست و چشم و بینیاش بازی میکرد، زید گفت چوب را بردار من دهان رسول الله ص در همین محل دیدهام. هیثمی (٩/۱۲٩) گفته: طبرانی آن را روایت کرده و در سندش حرام بن عثمان وجود دارد که متروک است و در المیزان ۱/۴۶۸ آمده که مالک و یحیی گفتند: ثقه نیست، احمد گفته: مردم حدیث او را ترک کردهاند، شامل و دیگران گفتهاند: روایت از حرام حرام است. [۵۳۵] این نتیجهای است که من به آن رسیدهام، والله اعلم، لازم به ذکر است که برخی از علما مانند حافظ ابن کثیر ترجیح دادهاند که سر حسین س نزد یزید فرستاده شده است وی در البدایة والنهایة (۸/۲۸۵) میگوید: دربارهی سر حسین س نزد اهل تاریخ و سیر مشهور است که ابن زیاد آن را نزد یزید بن معاویه فرستاد و برخی از مردم منکر این هستند و از نظر من قول اول مشهورتر است، والله اعلم.
دلیلی وجود ندارد که سر حسینس در کربلا دفن شده باشد، جز داستانهایی که راویانش متهم هستند که در آن آمده که سر حسینس پس از چهل روز به کربلا بازگردانیده و در آن جا کنار جسد حسینس دفن شد [۵۳۶].
هیچ عالم و مورخی این نظریه را ندارد و فقط در حد حکایاتی است که برای برانگیختن احساسات جاهلان از آن بهره برده میشود، ابونعیم (فضل بن دکین) بر کسانی را که میپندارند قبر حسینس را میشناسند تاخته است [۵۳٧].
ابن جریر و دیگران گفتهاند آثار محل قتل از بین رفته است و هیچ کس دقیقا محل آن را نمیداند [۵۳۸].
[۵۳۶] قرطبی: التذکره ۲/۲٩۵. مومن بن حسن شبلنجی: نور الابصار فی مناقب آل النبی المختار ص ۱۲۱، مصطفی صفوی، مشاهد الصفافی المدفونین بمصر من آل المصطفی ق ۱۰ (عارف حکمت ۲۳۵-۶۰۰) حسین محمد یوسف، الحسین بن علی سید شباب أهل الجنة ص ۱۴۵ [۵۳٧] تاریخ بغداد ۱/۱۴۳-۱۴۴، ابن عساکر، ترجمة الحسین ۲٧۶، ابن کثیر ٩/.۲۰۵، تاریخ الاسلام حوادث (۶۱-۸۰) ص ۱۰۸. [۵۳۸] ابن کثیر: ٩/۲۰۵
سبط ابن جوزی تنها کسی است که نقل کرده سر حسین در رقه دفن شده است. او میگوید: سر حسین در مسجد رقه کنار فرات است و هنگامی که سر را پیش یزید بن معاویه آوردند، گفت: آن را نزد آل ابی معیط خواهم فرستاد، و آنان در رقه بودند و سر را در یکی از منازل دفن کردند و پس از مدتی آن منزل را به مسجد افزودند، و مسجد کنار یک دیوار بزرگ در آن جا قرار دارد [۵۳٩].
این خبر بسیار بعید است و روایت آن مستند نیست و نمیدانیم که سبط ابن الجوزی این خبر را از کجا نقل کرده است و میدانیم که سبط ابن الجوزی در زمان حادثه وجودی نداشته؛ زیرا او متوفای ۶۵۴ هجری است، و اضافه بر آن، این روایت به گونهای آشکار منکر است و با نصوص صحیح که گویای رفتار پسندیدهی یزید با خانوادهی حسینس و اظهار ناراحتی و ندامت از قتل اوست، تضاد دارد. از این گذشته، سبط ابن الجوزی ثقه نیست بلکه مورد طعن واقع شده است، زندگی نامهاش را در لسان المیزان و میزان الاعتدال میتوان یافت.
[۵۳٩] عقاد: شخصیات إسلامیة ۳/۲٩۸
شبلنجی میگوید: «گروهی معتقد هستند که یزید دستور داد سر حسینس را در شهرها بگردانند و این کار را کردند تا این که به عسقلان رسید و توسط امیر عسقلان آن جا دفن گردید [۵۴۰].
شاید شبلنجی تنها کسی باشد که کیفیت رسیدن سر حسینس را به عسقلان به این گونه بیان کرده است، دیگران بدون ذکر سبب فقط آوردهاند که سر حسینس در عسقلان است [۵۴۱].
روایت شبلنجی روایتی منکر و دور از تصور محسوب میگردد چه رسد به واقعیت قطعی آن روزگار.
گذشته از مخالفت این روایت با روایات صحیح که گویای حسن تعامل یزید با خانوادهی حسینس است، تصوری بسیار دور از وضعیت حاکم بر مسلمانان آن روزگار ترسیم نموده است. چگونه میشود یزید چنین اقدامی کند و سر حسینس را در شهرها بگرداند و مسلمانان از این رفتار با سر حسینس متأثر نگردند؟
از این گذشته، به چه هدفی آن را در عسقلان که در آن روزگار یکی از مرزها و اردوگاه سپاهیان اسلام بود، دفن کردند؟ اگر هدف آنان گم کردن نشان و اثر آن بود، عسقلان جای مناسبی نبود؛ زیرا این کار برای مرزداران بسیاری که به آنجا میرفتند، آشکار میگشت و اگر هدفشان برکت بقعهی او بوده است، چگونه ممکن است کسی که او را دشمن خود، و ریختن خونش را حلال میدانسته و او را کشته است، چنین هدفی داشته باشد [۵۴۲].
بنابراین از لحاظ نظری و عملی، دفن سر حسینس در عسقلان بعید بلکه مستحیل است و جمعی از محققین این خبر را رد کردهاند، قرطبی میگوید: «این که گفته شده سر حسینس در عسقلان است، خبر باطل و بیاساسی است» [۵۴۳].
شیخ الاسلام ابن تیمیه [۵۴۴] و پس از وی حافظ ابن کثیر [۵۴۵] نیز آن را رد کردهاند.
[۵۴۰] نور الابصار، ص ۱۲۱. مصطفی الصفوی: مشاهد الصفا: ق ۸. [۵۴۱] الفارقی: تاریخ میارفین ص ٧۰، القلشقندی. مآثر الاناقة ص ۱۱٩، ابوالفداء، المختصر فی أخبار البشر، ۱/۱٩۱، مقریزی، الخطط ۲/۱۸۳ [۵۴۲] ابن تیمیه، رأس الحسین ۱۸۲-۱۸۳ [۵۴۳] التذکرة ۲/۲٩۵ [۵۴۴] ابن تیمیه: تفسیر سورة الاخلاص ص ۲۶۴ [۵۴۵] البدایة و النهایة ٩/۲۰۵
ظاهرا بسیاری از مردم فریب بازی عبیدیها (فاطمیون) را خوردهاند، پس از آن که صلیبیها خواستند در سال ۵۴٩ عسقلان را تصرف کنند وزیر فاطمی طلائع بن زریک با لشکرش پیاده به سوی صالحیه رفتند، او سر را پیدا کرد و در کیسهای از ابریشم گذاشت و روی تختی از آبنوس گذاشت و زیرش را با مسک و عنبر و خوش بویی فرش کرد و آن را در بارگاه حسین، نزدیک جایگاه خلیلی در قبر معروفش دفن کرد و این مصادف بود با روز یکشنبه هشتم جمادی الآخر سال ۵۴۸ [۵۴۶].
فارقی گفته: خود خلیفهی فاطمی آمده و سر را برده است [۵۴٧].
شبلنجی آورده که وزیر طلائع سر حسینس را از فرنگیها با مال زیادی خرید و فرنگیها هنگام سیطره بر عسقلان آن را بدست آورده بودند [۵۴۸].
برخی از مورخین کوشیدهاند ثابت کنند که واقعا سر حسینس از عسقلان به مصر منتقل شده است و بارگاهی که وجود دارد، دقیقا بر سر حسینس ساخته شده است، عجیب است که قلقشندی خواسته از داستان زیر بر وجود سر حسینس در مصر استدلال کند:
قاضی محب الدین بن عبدالظاهر در کتابش خطط القاهره آورده که: «هنگامی که سلطان صلاح الدین بر قصر فاطمیها تسلط یافت یکی از خادمان قصر را گرفت و شکنجه داد به این گونه که سرش را تراشید و کاسهای پر از سوسک را وارونه روی سرش گذاشت پس از سه روز دید که او اصلا آزاری ندیده سلطان از او پرسید که تو طلسمی بلدی که از شر اینها محفوظ ماندی؟ گفت: خیر من چیزی نمیدانم جز این که سر حسینس را روی سر خود گذاشتم و به بارگاهش رسانیدم، سلطان او را آزاد کرد و اکرام نمود» [۵۴٩].
یکی از متأخرین به نام حسین محمد یوسف ثابت کرده سری که در بارگاه حسینی در مصر وجود دارد، حقیقتا سر حسینس است و کسانی را که نظری غیر از این دارند، تخطئه کرده است.
استدلال او از خوابها و مکاشفاتی است که برای برخی افراد مجذوب رخ داده است مبنی بر این که سر حسینس واقعا در آن جا وجود دارد.
سپس برای تأیید آن قاعدهای دیگر ساخته که میگوید: «سر در قاهره است بخاطر شکی که با یقین تعارض دارد (و آن شک اعتبار ندارد) و یقین همان اصحاب کشف هستند» [۵۵۰].
چنان که بر میآید تعصب نژادی بر اثبات وجود سر حسینس در قاهره، نقش زیادی داشته است، سخاوی در این باره میگوید: [۵۵۱] استدلال بر وجود سر در قاهره مبتنی بر وجود آن در عسقلان است و ما اندکی قبل ثابت کردیم که وجود سر در عسقلان هیچ پایه و اساسی ندارد بنابراین سری که به قاهره آورده شده و بارگاهی که امروز بنام المشهد الحسینی معروف است دروغ است و هیچ ارتباطی با سر حسین س ندارد [۵۵۲].
اکنون که ثابت گشت که آن چیزی که در عسقلان دفن شده در واقع سر حسین نبوده است پس باید پرسید: از چه زمانی ادعا شده که سر حسین س در عسقلان است و آن سر مال کیست؟
نویری میگوید: یکی در عسقلان خواب دید که سر حسین در فلان جاست و آن جا دقیقا به او نشان داده شد، او رفت وآنجا را نبش کرد، این واقعه در زمان مستنصر بالله عبیدی صاحب مصر و زمان بدر الجمالی بود، بدر الجمامی در آن مکان بارگاهی ساخت [۵۵۳].
پس از مدتی«افضل» آن را بیرون آورد و عطر زد و در مکانی دیگر در عسقلان نهاد و بارگاه بزرگی برای آن بنا کرد [۵۵۴].
شاید تعجب کنید که عبیدیها چه زود فقط با یک خواب برای آن سر بارگاهی بنا کردند، اما اگر با تاریخ عبیدیها آشنا باشید این کار چندان تعجبی ندارد. زیرا عبیدیها احساس میکردند که مردم انتساب آنان به حسینس را نمیپذیرند بنابراین خواستند با ادعای وجود سر حسینس در عسقلان و اهتمام ورزیدن به آن و بنای بارگاه و انفاق بر آن این ادعا را واقعی جلوه دهند تا مردم حرفشان را باور کنند و بگویند: اگر اینان واقعا به حسینس نسبتی نمیداشتند، تا این اندازه به آن اهتمام نمیورزیدند و برایش خرج نمیکردند!؟
ادعای وجود سر حسینس در عسقلان بُعد سیاسی دیگری نیز دارد و آن مقابله با دولتهای مسلمانی است که در سرزمین شام به قدرت رسیده بودند، میدانیم که حکومت منتصر بالله عبیدی با روی کار آمدن دولت سلاجقه که فرماندهی آنان طغرلبک توانست سال ۴۴٧ هجری فاتحانه وارد بغداد شود، هم زمان بود [۵۵۵] و هدف دیگر عبیدیها از احداث قبر حسین در عسقلان حمایت مصر بود و عسقلان مرز شمالی آن بود و وجود قبر حسینس در آن انگیزهای قوی بود برای لشکریان آنان تا در صورت عقبنشینی از شام از آن دفاع کنند، خصوصا اگر از طرف دولت سلاجقه که در ان زمان قدرتمند بودند، مورد تهاجم قرار گیرند هنگامی که صلیبیها به شام حمله کردند توانستند دولتهای اسلامی را حذف کنند و بر فلسطین تسلط پیدا کردند، عبیدیها بیم داشتند که صلیبیها عسقلان را نیز تصرف کنند، خواستند قاهره را محل مناسبی برای سر حسین س جلوه دهند تا به مردم القا کنند که آنان برای حفظ سر جدشان بسیار میکوشند، تا شبههی فاطمی نبودن آنان بیشتر دور گردد، ادعای وجود سر حسین س در عسقلان و سپس انتقال آن به مصر یک ترفند عبیدی بوده است؛ زیرا قبل از حکومت منتصر بالله در هیچ کتابی این مطلب نیامده است و این نکته دروغ عبیدیها و سوء استفاده آنان از این قضیه را آشکار میسازد.
شیخ الاسلام ابن تیمیه گفته است که این سری که در مصر به حسین س نسبت داده میشود، در واقع سر یک راهب است [۵۵۶].
عمر ابن ابی المعالی وجود سر حسین س را در عسقلان و مصر تکذیب نموده است؛ زیرا در هیچ تاریخی نیامده است که سر حسین س را به عسقلان و یا مصر برده باشند [۵۵٧].
ابن دحیه در کتاب «العلم المشهور» اجماع مؤرخین را بر این امر ذکر کرده است که بارگاه حسینی که در مصر وجود دارد، دروغ است و آورده که آن کار عبیدیها است و برای اهداف پلیدی این بارگاه را ساختند که خداوند آنان را برچید و عکس آن چه را تصمیم داشتند خداوند برایشان رقم زد [۵۵۸].
ابن دقیق العید، ابو محمد بن خلف دمیاطی، ابو محمد بن القسطلانی و ابو عبدالله قرطبی و دیگران وجود سر حسین س را در مصر انکار نمودهاند [۵۵٩].
حافظ ابن کثیر میگوید: گروهی که خود را فاطمی میخوانند و قبل از سال ۴۰۰ تا ۵۶۰ بر مصر حکم راندند، مدعی هستند که سر حسین س پس از سال ۵۰۰ هـ به مصر آورده شده و در آنجا دفن کردهاند و بارگاه مشهور مصر را بر آن بنا کردهاند که بنام تاج الحسین معروف است.
بسیاری از اهل علم تصریح کردهاند که این مطلب اساسی ندارد و هدف آنان ترویج و تبلیغ انتساب به اهل بیت بود که در این باره دروغ گفتهاند، قاضی باقلانی و بسیاری دیگر از علماء در دولت آنان به این مطلب تصریح کردهاند. میگویم: آنان این را بر مردم غالب نمودند، سری را آوردند و بنام سر حسین س در مسجد نهادند و این میان مردم پخش شد و همه باور کردند والله اعلم. [۵۶۰]
خداوند خواسته است که گناه عبیدیها قطع نگردد، برخی از فریبخوردگان را باقی گذاشته تا آن را بخوانند و طلب حاجت کنند و در برابرش تضرع نمایند و آن را فراتر از مساجد تعظیم کنند بلکه فراتر از بیت الله الحرام، و بدین گونه گناهکار گردند و این گناه به عبیدیها برسد؛ زیرا آنان این قبور را ایجاد کردهاند. و الله المستعان علی ما یصفون.
شیخ الإسلام تقی الدین ابن تیمیه میگوید: «برخی از نصرانیها به برخی از مسلمانان میگفتند: ما هم یک سید و یک سیده داریم و شما نیز، ما سید مسیح و سیده مریم را داریم و شما سید حسین و سیده نفیسه را» [۵۶۱] بنگرید تا چه حد دچار جهل و نادانی هستند، از نصارا پیروی و با اهل حق مخالفت کردهاند.
[۵۴۶] مقریزی ۱/۴۲٧، و اتعاظ الحنفاء ۳/۲۲، ابن ایاس، بدائع الزهور ۱/۲۲٧، الفاسی، العقد الثمین ۴/۲۰۳، ابن الزیات، الکواکب السیارة ص ۱۶۴، نخله بک: تاریخ الخلفا ص ۴۶، عقاد: شخصیات اسلامیة ۳/۲٩۱ [۵۴٧] فارقی: تاریخ میارفین، ٧۰ [۵۴۸] شبلنجی، البصائر ص ۱۲۱، مصطفی الصفوی، مشاهد الصفا، ق ۸. [۵۴٩] قلقشندی، مآثر الاناقة ۱/۱۲۰، الخطط المقریزیة ۱/۴۲٧ [۵۵۰] حسین محمد یوسف، الحسین سید شباب أهل الجنة، ص ۱۴۵-۱۵۳ [۵۵۱] السخاوی: التحفة اللطفیة ۱/۵۱۳ [۵۵۲] باید خاطر نشان ساخت که روافض از سر حسین ÷ و یا قبر رضا : و مزار علی ÷ و غیره استفادهی سیاسی و تجاری نموده، و از این راه در کشورهای اسلامی نفوذ پیدا میکنند؛ وگرنه طوری که دانستیم آنان خود قاتلین حسین÷ و دشمنان سوگندخوردهی اسلام و مسلمانها میباشند. [مصحح] [۵۵۳] نویری، نهایة الأرب، ۲۰۴٧۸. [۵۵۴] مقریزی، اتعاظ الحنفاء ۳/۲۲. [۵۵۵] الاتابکی، النجوم الزاهرة ۵/۵٧. [۵۵۶] ابن تیمیه: تفسیر سورة الاخلاص ص ۲۶۵، نگا: رأس الحسین ص ۱۸٧ به نقل از قسطلانی. [۵۵٧] نویری: نهایة الأرب ۲۰/۴۸۱ حتی موفق الدین شافعی به وجود سر حسینس در قاهره در کتاب خود "مرشد الزوار إلی قبور الأبرار" اشاره نکرده است، عارف علی حکمت ش۱۰۳/۸۰۰. [۵۵۸] ابن تیمیه: رأس الحسین ۱۸۶. [۵۵٩] شیخ الاسلام ابن تیمیه، رأس الحسین ۱۸۶-۱۸٧. [۵۶۰] البدایة و النهایة ٩/۲۰۵، عینی، عقد الجمان ورقه ۲۸۳. [۵۶۱] ابن تیمیه: رأس الحسین ۱۶۴
شهرهایی که ذکر شد هیچ دلیلی بر وجود سر حسین س در آنها نبود و اکنون فقط مدینه مانده است، ابن سعد آورده که یزید سر حسین را نزد عمرو بن سعید والی مدینه فرستاد و او سر را کفن نمود و در بقیع کنار قبر مادرش فاطمه ل دختر رسول الله ص دفن کرد [۵۶۲].
بلاذری از طریق عمر بن شبه از ابوبکر عیسی بن عبیدالله بن محمد بن جعفر بن عمر بن علی بن ابی طالب از پدرش نقل کرده است که: یزید سر حسین س را نزد عمرو بن سعید والی مدینه فرستاد [۵۶۳].
این روایت یکی از اهل بیت است و بدون تردید نوادگان حسین س از سرنوشت سر وی از دیگران آگاهتر هستند و کلام آنان در این باره از کلام دیگران مقدمتر است.
با توجه به حسن تعامل یزید با آل حسین و پشیمانی از قتل حسین س، احترام سر او بسیار ضروری مینماید، فرستادن سر حسین س به والی مدینه و دستور دفن آن در کنار قبر مادرش حداقل کاری بود که یزید میتوانست در برابر سر حسین س و در برابر آل و خویشاوندان حسین در مدینه و بزرگان صحابه و تابعین انجام دهد. دفن آن در بقیع با عادت آنان سازگار است؛ زیرا آنان عادت داشتند که در فتنهها اگر کسی کشته میشد سر و جسد او را به خانوادهاش میسپردند همان گونه که حجاج ابن یوسف ثقفی با ابن زبیر نمود، او را به قتل رساند و آویخت و سپس به خانوادهاش سپرد، با توجه به آن که درگیریهای میان حجاج و ابن الزبیر بسیار بیشتر از چیزی بوده که میان حسین و مخالفانش رخ داد. [۵۶۴]
هیچ کس از صحابه، اهل بیت و تابعین از یزید در مورد برخوردش با سر حسین س انتقادی نکردهاند، به نظر من اگر آن گونه که در برخی روایات آمده، یزید سر حسین س را در شهرها میگردانید صحابه و تابعین با او برخوردی دیگر میداشتند و بزرگان صحابه با قیام علیه او مخالفت نمیکردند و با ابن الزبیر که اصلیترین مخالف او بود هم صدا میشدند.
گفتهی حافظ ابویعلی همدانی این نظریه را تأیید میکند، وی میگوید: «سر حسینس کنار مادرش فاطمه ل دفن شد و این صحیحترین نظر در این مورد است» [۵۶۵].
علمای نسبشناس مانند، زبیر بن بکار و محمد بن الحسن المخزومی نیز همین نطر را برگزیدهاند [۵۶۶].
عمر ابن ابی المعالی أسعد بن عمار در کتاب «الفاصل بین الصدق و المَین فی مقر رأس الحسین» میگوید: «جمعی از علمای ثقه امثال: ابن ابی الدنیا، و ابو المؤید الخوارزمی و ابو الفرج ابن الجوزی تاکید نمودهاند که سر حسین س در بقیع مدفون است» [۵۶٧].
قرطبی نیز آن را تأیید کرده است [۵۶۸] و زرقانی گفته است: «ابن دحیه گفته است که غیر این صحیح نیست» [۵۶٩].
شیخ الاسلام تقی الدین ابن تیمیه نیز به همین نظر گرایش دارد و علت آن را چنین بیان میکند: «کسانی که گفتهاند سر حسینس را به مدینه بردهاند از علماء و مورخین مورد اعتماد هستند مثل: زبیر بن بکار صاحب کتاب الانساب، و محمد بن سعد کاتب واقدی صاحب الطبقات و افرادی دیگر که به علم و دانش شهرت دارند و در این باب آگاهتر و صادقتر از مجاهیل و دروغپردازان و برخی مورخین هستند که نمیشود به گفتههایشان اعتماد نمود، شاید فردی راستگو باشد اما از اسانید اطلاعی نداشته باشد تا بتواند مقبول را از مردود تشخیص دهد و شاید بد حافظه و متهم به کذب و متهم به افزودن در روایات باشد مانند بسیاری از اخباریها و مورخین» [۵٧۰].
بنابراین، سر حسین س در کنار مادرش فاطمه ل دفن شده است و این با حسن تعامل یزید با اهل حسین س موافق و همسو است و به واقعیت نیز نزدیکتر است.
اما این که رسول الله ص در حدیث ابن عمرب فرمودند: «... اگر فردی دیگر خواست که امارت را از او بگیرد، گردن دومی را بزنید» [۵٧۱]. هرگز بر او تطبیق نمیکند زیرا حسین س به آنان پیشنهاد صلح داد اما آنان نپذیرفتند، از آن گذشته اقدام حسین س در پی درخواست اهل کوفه بود نه خودسرانه.
نووی در شرح حدیث مذکور میگوید: «معنایش این است که نفر دوم را دفع کنید؛ زیرا او علیه امام قیام کرده است و اگر جز با جنگ دفع نگردد با او بجنگید و اگر چارهای نبود قتل او جایز است و ضمانی هم ندارد؛ زیرا او در جنگ علیه امام، ظالم و متجاوز است» [۵٧۲].
بنابراین، ظالم ابن زیاد و لشکر اوست که پیشنهاد صلح را نپذیرفتند و او را کشتند.
نصیحت صحابه به حسین س به معنای خروج علیه امام و هدر بودن خون وی نیست، آن گونه که یوسف العش [۵٧۳] گفته است، بلکه صحابه ش از اهل کوفه بر حسین س میترسیدند و میدانستند که اهلکوفه دروغگو هستند، نصایح صحابه این مفهوم را میرساند.
بنابراین موضع حسین س نادرست بوده، البته این امری دنیوی است که خطا در آن زیانی ندارد، اما در مورد حکم شرعی ایشان خطایی ننموده است؛ زیرا امر شرعی وابسته به گمان اوست و او گمان میکرد که این کار تحقق خواهد یافت» [۵٧۴].
صحابهای که در حجاز و مصر و عراق و شام بودند و از حسین س پیروی هم نکرده بودند از وی انتقاد نکردند و او را گناهکار ندانستند؛ زیرا او مجتهد بوده و اسوهی مجتهدان است [۵٧۵].
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: احادیث رسول الله ص که در آن امر شده کسی که از جماعت مسلمین جدا شود قتل گردد، شامل حال وی نمیگردد؛ زیرا که او مفارق جماعت نبود، و در حالی به قتل رسید که تصمیم بازگشت به مدینه و یا مرزی از مرزهای اسلام و یا حضور در نزد یزید را داشت و همسو با جماعت و از تفریق مسلمانان بیزار بود، اگر درخواست کننده این موارد دونترین فرد میبود باید میپذیرفتند چه رسد که حسین س بود [۵٧۶]، با او در حالی که طالب ولایت باشد، نجنگیدند بلکه در حالی که او پیشنهاد بازگشت و ... داده بود او را کشتند، بلکه چون اسارت را نپذیرفت او را کشتند و مظلومانه به قتل رسانیدند. [۵٧٧]
[۵۶۲] ابن سعد ۵/۲۳۸، ط ۵/۳٩۸-۴۰۰، تاریخ الإسلام ص ۲۰ حوادث (۶۰-۸۱) و تمام المنون ص ۲۰۵، سمهودی ۳/٩۰٩. [۵۶۳] انساب الأشراف ۳/۲۱٧ با سند ضعیف، به خاطر وجود عبیدالله بن محمد بن عمر که مقبول است و ترجمه ابوبکر بن عیسی را نیافتم. [۵۶۴] ابن تیمیه: رأس الحسین ص ۱۸۳. [۵۶۵] قرطبی: التذکرة، ۲/۲٩۵. [۵۶۶] قرطبی: التذکرة ۲/۲٩۵، شبلنجی: نور الابصار ۱۲۱. [۵۶٧] ابن الجوزی: الرد علی المتعصب العنید ق۱٧ب، النویری: نهایة الأرب ۲۰/۴۸۰-۴۸۱، سمهودی: جواهر العقدین، ق ۱٧. [۵۶۸] التذکرة ۲/۲٩۵. [۵۶٩] مصطفی الصفوی: مشاهد الصفا ق ۱۰. [۵٧۰] رأس الحسین ص ۱٧۰. [۵٧۱] صحیح مسلم شرح نووی ۱۲/۲۳۳-۲۳۴. [۵٧۲] سابق: ۱۲/۲۳۴. [۵٧۳] یوسف العش: الدولة الأمویة ۱۶۸. [۵٧۴] ابن خلدون: المقدمة ۱/۲٧۱. [۵٧۵] سابق ۱/۲٧۱. [۵٧۶] منهاج السنة ۴/۵۵۶ (با اندکی تصرف). [۵٧٧] سابق ۶/۳۴۰ (با اندکی تصرف).
قبلا به این حقیقت رسیدیم که حسین س مظلومانه شهید شد، اعتقاد ما در این باره همان گونه که تقی الدین ابن تیمیه / گفته، این است که: «بدون تردید حسین س همچون بسیاری دیگر مظلومانه به شهادت رسید، قتل وی و همکاری در آن و رضایت به آن مصیبتی است بزرگ که مسلمانان متحمل شدهاند، اما برای حسین س شهادت و علو درجه و جایگاه بلندی است، تقدیر خداوند متعال به سعادت او و برادرش رقم خورده است، سعادتی که جز با نوعی آزمایش بدست نمیآید، سوابقی داشتند که دیگر اهل بیت نداشتند، آنان با عزت و امنیت در دامان اسلام پرورش یافتند، یکی مسموم شد و دیگری به شهادت رسید تا به مراتب سعداء و عیش شهدا برسند» [۵٧۸].
«این نظر اهل حق و گفتاری است میانه و دور از افراط و تفریط» [۵٧٩].
ما معتقدیم که حسن و حسین سرور جوانان بهشت هستند، [۵۸۰] همان گونه که رسول الله ص فرمودند.
و معتقدیم که رسول الله ص حسن و حسین ب را دوست میداشتند و میفرمودند: «حسین از من است و من از او، خداوند دوست بدارد هر کس او را دوست میدارد، حسن و حسین از فرزندان پیامبرند» [۵۸۱]. و هر چه رسول الله ص دوست میداشتند ما نیز دوست میداریم.
بغدادی عقیدهی اهلحق را در مورد اهل بیت، چنین بیان کرده است: «اهلسنت معتقد به موالات حسن و حسین و دودمان مشهور رسول الله ص مانند حسین بن الحسن و عبدالله بن الحسین و علی بن الحسین زین العابدین و محمد بن علی بن الحسین معروف به باقر و جعفر بن محمد معروف به صادق هستند، و همچنین دیگر اولاد علی س مانند: عباس، عمر، محمد بن الحنفیه و سایر افرادی که بر سنت نیاکان پاک خود قدم برداشتند» [۵۸۲].
صدیق حسن خان میگوید:
«اهل بیترسول الله ص را دوست میدارند و وصیتی را که رسول الله ص در غدیر خم [۵۸۳] دو بار فرمودند: «أذکرکم الله فی أهل بیتی» [۵۸۴] مد نظر دارند» و هنگامی که عموی رسول الله ص از برخی از قریشیها گلایه نمود که با چهرهای روشن با من برخورد نمیکنند، رسول الله ص فرمودند: «والذي نفسي بيده لايؤمنون حتى يحبوكم لله ولقرابتی» [۵۸۵]، [۵۸۶]. «به خدایی سوگند که جانم در دست اوست، مؤمن نخواهند بود مگر آن که شما را به خاطر خدا وخویشاوندی من دوست بدارند».
حافظ ابن کثیر میگوید: «هر مسلمانی باید از قتل حسین س اندوهگین شود، او از سادات مسلمین و علمای صحابه و پسر برترین دخت رسول خدا ص است و بسیار عابد و شجاع و سخاوتمند بود». [۵۸٧]
بدون تردید قتل حسین س از بزرگترین گناهان است و کسی که به آن اقدام نموده و یا به آن راضی بوده و همکاری نموده مستحق عذاب الهی است. تمام سلف قتل حسین س را شنیع میدانستند؛ ابراهیم نخعی میگوید: «اگر من از قاتلان حسین س بودم و به بهشت هم میرفتم، خجالت میکشیدم به چهرهی رسول الله ص نگاه کنم» [۵۸۸].
لیکن نکتهای اینجا هست که باید به آن توجه کنیم و آن این که قتل حسین س از قتل انبیاء و سابقین اولین و آنان که در جنگ مسیلمه کشته شدند و شهدای احد و بئر معونه و امثال عثمان و علی بالاتر نیست، [۵۸٩] اعتقاد ما در مورد حسین س با اعتقاد غالیان متفاوت است، آنان قتل حسین س را بزرگترین مصیبت میپندارند و داد و فغان و نوحه سرایی میکنند که بسا اکثر آن تصنع و خودنمایی است [۵٩۰]. علی س پدر حسین س قطعا از او برتر و افضل بود و روز جمعه هفدهم رمضان سال ۴۰ هجری در حالی که داشت برای نماز فجر میرفت، کشته شد، اما با وجود این به مناسبت شهادت او مانند شهادت حسین س عزا نمیگیرند.
نزد اهل حق عثمان س از علی س برتر است و او نیز در ایام تشریق ماه ذیالحجه سال ۳۶ هجری در محاصره شهید و ذبح شد، [۵٩۱] ظلم بر عثمان س از ظلم بر حسین س عظیمتر و صبر و تحملش کاملتر بود و هر دو شهید مظلوم هستند [۵٩۲]. واکنش مسلمانان به شهادت عثمان ذیالنورین س فراتر از واکنشی بود که به شهادت حسین س نشان دادند، و آن گونه که برای خونخواهی عثمانس قیام کردند برای خونخواهی حسین س قیام نکردند و آن گونه که از قاتلان عثمان انتقام گرفتند، از قاتلان او انتقام نگرفتند، فتنه و فسادی که به سبب شهادت عثمان ذیالنورین پدید آمد از شهادت حسین س پدید نیامد و شهادت حسین س از جانب خدا و رسول و مؤمنان فراتر از شهادت عثمان س محکوم نگردید، عثمان از اعیان سابقین به اسلام و خلیفهی متفق علیه مسلمانان بود و بر مسلمانان شمشیر نکشید و برای ولایت خود خون کسی را نریخت.
او مسلمانان را در مصاف با کفار قرار داده بود و در دوران او همانند دوران ابوبکر صدیق وعمر فاروق شمشیر مسلمانان در جهاد با کفار به کار گرفته میشد و کسی از اهل قبله را هدف قرار نمیداد، ایشان در حالی که خلیفه بود، در پی قتلش بر آمدند اما برای دفاع از خود نجنگید تا آنکه خود کشته شد، بدون تردید اجر او بیشتر و قتل او گناهی سنگینتر است از کسی که ولایتی نداشته و برای رسیدن به ولایت و امارت قیام نمود تا آنکه هواخواهان کسانی که میخواست حکومت را از آنان بستاند با او جنگیدند و نهایتا او در دفاع از خود کشته شد.
بدون شک جنگ برای دفاع از خود و حفظ حکومت خود موجهتر از جنگ برای رسیدن به حکومت است؛ زیرا چنین شخصی میخواهد حکومت را از چنگ دیگری در بیاورد، عثمان س برای حفظ ولایت خویش نجنگید بنابراین حال او از حسین س برتر و قتل او از قتل حسین س شنیعتر و زشتتر بود.
خونخواهان عثمان س، معاویه و اهل شام بودند و خونخواهان حسین س، مختار بن ابی عبید ثقفی و همراهانش بودند، هیچ عاقلی تردید ندارد که معاویه س از مختار برتر است، مختار کذاب بود و ادعای نبوت کرد [۵٩۳].
همچنین عمر فاروق س از عثمان و علی ب برتر بود، او در محراب و هنگامی که نماز فجر را میخواند مظلومانه به شهادت رسید، مردم روز شهادتش را عزا نگرفتند، هم چنین صدیق س از عمر س برتر بود اما روز وفاتش را ماتم نگرفتند، رسول الله ص در دنیا و آخرت سید بنی آدم است، و مانند انبیای دیگر رحلت کرد اما کسی روز وفات آنان را ماتم نگرفته است [۵٩۴].
هر کس در کتاب و سنت ثابت رسول الله ص تفکر نماید و به آن بیاندیشد و آن را بر آن چه در نفس خود و در آفاق میبیند تطبیق دهد، میداند که این آیه برایش محقق شده است که خداوند متعال میفرماید: ﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ﴾ [فصلت: ۵۳].
خداوند متعال آیات خود را در آفاق و انفس به بندگانش مینماید تا برای شان واضح گردد که قرآن حق است و خبر آن صدق و امر آن عدل است:
﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ١١٥﴾ [الأنعام: ۱۱۵] «و کلام پروردگار تو، با صدق و عدل، به حد تمام رسید؛ هیچ کس نمیتواند کلمات او را دگرگون سازد؛ و او شنوندهی داناست».
نکتهای دیگر این که گاهی عالمی دیندار و بزرگ از صحابه و تابعین و افراد دیگر اجتهاد میکنند که به نوعی همراه با گمان و هوای نفس باشد، که مناسب نیست در این باره از او پیروی شود، گرچه آن فرد از اولیای پرهیزگار خداوند باشد.
در چنین موارد دو گروه در فتنه میافتند، گروهی او را تعظیم میکنند و گفتارش را ثواب میدانند و میخواهند به آن عمل کنند، و گروهی دیگر او را مذمت میکنند و این را لکهای در ولایت و تقوای او و بلکه در ایمان او میدانند حتی او را از ایمان خارج میگردانند، این هر دو گروه بر باطل هستند [۵٩۵].
[۵٧۸] منهاج السنة ۴/۵۵۰. [۵٧٩] سابق ۴/۵۵۳. [۵۸۰] احمد: المسند ۵/۳٩۱-۳٩۲، ۳/۳، ۶۲، ۶۴، ۸۲، ترمذی: السنن ۵/۵۶۶ و گفته: اين حدیث صحیح است، ابن بلبان: الاحسان ٩/۵۵، ش ۶٩۲۰، حاکم: المستدرك، ۳/۱۶٧، الخطیب: تاریخ بغداد ۲/۱۸۵، ۴/۲۰٧، ۶/۳٧۲، ٩/۲۳۲، ۱۱/٩۰، و این یکی از احادیث متواتر است، نگا: المناوی: فیض القدیر ۳/۴۱۵، الکنانی: نظم المتناثر ۲۳۵. [۵۸۱] امام احمد: المسند ۴/۱۲٧، فضائل الصحابة ۲/٧٧۲، صحیح بخاری، الأدب المفرد: ص ۱۳۳ شمارهی ۳۶۶؛ التاریخ الکبیر (۴/۲/۴۱۴ و۴۱۵)؛ ترمذی، السنن، ۵/۶۵٩ و گفته: هذا حدیث حسن، ابن ماجه، السنن ۱/۵۱؛ ابن بلبان، الاحسان ٩/۵٩ شمارهی ۶٩۳۳، طبرانی: المعجم ۳/۳۲، هیثمی در مجمع الزوائد ٩/۱۸۱ گفته: طبرانی در الکبیر آن را روایت کرده و سندش حسن است. حاکم: المستدرك ۳/۱٧٧ و نگا: مثل آن احمد: فضائل الصحابة ۲/٧٧۱ (۱۳۵٩)، ابن ماجه: الطبرانی: ۳/۴۱، حاکم ۳/۱٧۱ همه با سند صحیح از ابوهریره س روایت کردهاند. [۵۸۲] بغدادی، الفَرق بین الفِرق ۳۰۶. [۵۸۳] جایی است میان مکه و مدینه با فاصلهی دو میل از جحفه، معجم البلدان ۴/۱۸۸. [۵۸۴] صحیح مسلم ص ۲۴۰۸. [۵۸۵] مسند امام احمد ۱/۲۰٧-۲۰۸، ۴/۶۵. احمد شاکر گفته: اسنادش صحیح است، ش ۱٧٧۲. [۵۸۶] صدیق حسن خان: قطف الثمر في بیان عقیدة أهل الأثر، ص ۱۰۱-۱۰۲. [۵۸٧] البدایة والنهایة ٩/۲۰۵. [۵۸۸] طبرانی، الکبیر ٧/۱٩۵، هیثمی ٩/۱٩۴ گفته رجال آن ثقهاند. ابن عساکر ترجمة الحسین ۲۶۰، ابن عبدربه، العقد الفرید، ۴/۳۸۳، مزی، تهذیب الکمال ۶/۴۳٩، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ۲/۳۰۶. [۵۸٩] شیخ الاسلام ابن تیمیة ۴/۵٩٩-۶۰۰ (با اندکی تصرف). [۵٩۰] ابن کثیر ٩/۲۰۴. [۵٩۱] سابق ٩/۲۰۵. [۵٩۲] منهاج السنة ۲/۶٧ (با اندکی تصرف). [۵٩۳] منهاج السنة النبویة: ۴/ ۳۲۸- ۳۲٩ (با اندکی تصرف). [۵٩۴] ابن کثیر: ٩/ ۲۰۵، ابن رجب، لطائف المعارف: ۵۲- ۵۳. [۵٩۵] منهاج السنة ۴/۵۴۲-۵۴۳ (با اندکی تصرف).
بعد از آن که سیرت حسین س و رخدادهایی که در زندگی ایشان روی داد را تا شهادت ایشان بررسی نمودیم، باید گفت گر چه مسلمان از آنچه برای نوهی پیامبر ص پیش آمده غمگین و دردمند میشود اما نباید ناراحتی و اندوه مسلمان سبب شود تا او به فرمانهای پیامبر پایبند نباشد، التزام به دستورات پیامبر ص چیزی است که فقها و علمای اهل بیت به شدت برای تحقق بخشیدن به آن میکوشیدند و مردم را به التزام به فرمانهای پیامبر ص و عمل کردن به آن فرمان میدادند.
و اینک بخشی از احادیثی که از پیامبر و بعضی از فقهای اهلبیت نقل شده و در آن از بیقراری و بیتابی نهی شده را نقل میکنیم.
امام بخاری در صحیح خود از مسروق و او از عبدالله روایت میکند که میگوید: پیامبر ص فرمود: هر کسی به هنگام مصیبت بر سر و صورت بزند و گریبان پاره کند و سخنان جاهلیت را فریاد زند از ما نیست [۵٩۶].
و امام مسلم در صحیح خود از ابی مالک اشعری روایت میکند که گفت: پیامبر ص فرمود: زن نوحه خوان اگر قبل از مرگش توبه نکند روز قیامت در حالی بلند میشود که لباسی از قیر بر تن دارد و تمام بدنش را بیماری گر گرفتگی فرا گرفته است [۵٩٧].
و نسائی از یزید بن اوس از ابوموسی اشعری س روایت میکند که او بیهوش شد آنگاه کنیزی از کنیزانش برای او گریه کرد وقتی به هوش آمد به کنیز گفت: آیا به تو سخن پیامبر ص نرسیده است، ما از کنیز پرسیدیم (او از پیامبر ج چه روایتی به تو نقل کرد؟) گفت: پیامبر ص فرموده است: «از ما نیست کسی که صدای نوحه سر دهد و به هنگام مصیبت گریبان چاک کند و موی سرش را به نشانهی عزاداری بتراشد» [۵٩۸].
و ابن ماجه در سنن از ابی امامه روایت کرده که رسول خدا زنی را که چهرهاش را با ناخن میزند و میکند و زنی که گریبانش را پاره میکند و فریاد و واویلا سر میدهد را لعنت کرده است [۵٩٩].
و کلینی با سند خود از امام جعفر صادق روایت میکند که امام صادق آیهی: ﴿وَلَا يَعۡصِينَكَ فِي مَعۡرُوفٖ﴾ [الممتحنة: ۱۲] را اینگونه تفسیر کرده که یعنی گریبانشان را پاره نکنند و به گونههایشان نزنند و فریاد و واویلا و هلاکت سر ندهند و نزد قبری نمانند و سیاه نپوشند و موهایشان را به قصد عزاداری باز نکنند [۶۰۰].
و نوری طبرسی از جعفر صادق روایت میکند که ایشان گفت: «هر کسی را خداوند نعمتی داد و او به هنگام دریافت آن نعمت بوق و کرنا به راه انداخت در حقیقت ناسپاسی آن نعمت را کرده است، و هرکسی که به مصیبتی گرفتار شد و به هنگام آن مصیبت، زن نوحهخوانی را فرا خواند، پاداشی که به خاطر مصیبت به او میرسد حبط و نابود میشود» [۶۰۱].
و در مستدرک الوسائل آمده که جابر انصاری س گفت: پیامبر ص در بیماری که به مرگش انجامید به فاطمه گفت: پدر و مادرم فدایت باد کسی را به دنبال شوهرت بفرست تا آن جا که میگوید، و فاطمه نزد پیامبر بود و گریه میکرد و میگفت: ای پدر جان چه غم واندوهی، پیامبر ص به او گفت: «برای من گریبان پاره نکن و صورت خود را زخمی نکن، و فریا د و واویلا سر نده» [۶۰۲].
و همچنین در مستدرک از ابن مسعود س روایت است که گفت: پیامبر ص فرمود: «هر کس بر صورت و گونه بزند و گریبان پاره کند از ما نیست» [۶۰۳].
و نوری روایت میکند که جعفر صادق به هنگام مرگش وصیت کرد و گفت: «برای مرگ من به خود نزنند و گریبان پاره نکنند، هر زنی که گریبانش را پاره کند دچار سر درد میشود و هر چه بیشتر این کار را بکند سر درد او بیشتر میشود» [۶۰۴].
نور الدین سمهودی در کتابش«جواهر العقدین» [۶۰۵] در مورد اینکه موضع ما در برابر شهادت حسین و آنچه وظیفهی ماست که باید انجام بدهیم به طور خلاصه و چکیده چنین گفته است: بدان که شهادت حسین س در روز عاشورا کرامتی است که خداوند وی را با آن گرامی داشته است و با آن مقام وجایگاه حسین س پیش پروردگارش بالاتر رفته است تا به مقام اهل بیت خود برسد و کسانی که بر او ستم و تجاوز کردهاند خوار شدند، و پیامبر ص را وقتی پرسیدند که سختترین بلاها و مصایب بر چه کسانی میآید؟ فرمود: پیامبران، سپس صالحان سپس آنان که بهترند و سپس آنان که بهترند، هر کسی به اندازهی دیانت خود مورد آزمایش قرار میگیرد اگر در دینش صلابت داشته باشد بلا و مصیبت او بیشتر میگردد و اگر در دین خود ضعف داشته باشد بر او کمتر سختی خواهد آمد و مؤمن تا وقتی روی زمین راه میرود همچنان به بلا گرفتار میشود تا اینکه هیچ گناهی بر او باقی نمیماند. در روز عاشورا و یادآوری مصیبت حسین هر مؤمنی باید إنا لله وإنا الیه راجعون بگوید همان طور که خداوند فرمان داده که به هنگام بلا چنین گفته شود تا پاداشی که خداوند وعده داده به او برسد: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ١٥٧﴾ [البقرة: ۱۵٧] «اینها، همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛ و آنها هستند هدایتیافتگان».
ثمرهی گرفتاری و بلا را ملاحظه کنید که خداوند برای صابران چه چیز آماده کرده است: ﴿إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ﴾ [الزمر: ۱۰] «صابران اجر و پاداش خود را بیحساب دریافت میدارند».
و میفرماید: ﴿وَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ﴾ [الطور: ۴۸] به انسان زیرکی گفتند چه وقت زدن و بریدن برایت راحت است؟ گفت: وقتی کسی که دوست داریم ما را ببیند، چون نزد او بلا رفاه است و ستم وفاست، و عاقل در آن وقت چنین تصوری میکند و بلاها و مصیبتها و سختیهای دنیوی که بدان گرفتار آمده را ناچیز میداند و به آن اجر و پاداشی که از سوی خداوند میرسد خود را دلگرم مینماید و خاطرش را تسکین میدهد و در روز عاشورا تا جایی که میتواند عبادت و اعمال صالح انجام میدهد، چون پیامبر ص به روزه گرفتن عاشورا تشویق کرده است، پس عاشورا را باید با عبادت گذراند نه با عزاداری و نوحهسرایی چنان که جاهلان و دشمننان دین چنین میکنند، چون نوحهسرایی و عزاداری از اخلاق و عادات اهل بیت پیامبر نیست و اگر این از شیوههای اهلبیت میبود امت در روز وفات پیامبرش در هر سال ماتم و عزا میگرفت، پس این فقط یک کار شیطانی است.
از خداوند مسئلت مینماییم که همهی ما را با حسین در کنار جدش مصطفی ص گرد آورد.
وصلی الله علی خیر خلقه مـحمد وعلی آله وصحبه أجـمعین.
[۵٩۶] صحیح بخاری ۱۲۳۲. [۵٩٧] صحیح مسلم ۲۲.۸. [۵٩۸] نسائی ۱۸۵۶ و آلبانی آن را صحیح شمرده است. [۵٩٩] ابن ماجه ۱۵۸۵ و آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۶۰۰] الکافي کلینی، ۵/۵۲۶-۵۲٧. [۶۰۱] مستدرك الوسائل ۲/۴۵۰. [۶۰۲] مستدرك الوسائل ۲/۴۵۱. [۶۰۳] مستدرك الوسائل ۲/۴۵۲. [۶۰۴] مستدرك الوسائل ۲/۴۵۶. [۶۰۵] جواهر العقدین ص ۴۶۵.