1164

مشخصات کتاب

توحید
نبوت
معاد




تأليف:

شیخ محمد ضیایی /


گردآوری:

عبدالرحمن زمان پور

مقدمه

الحَمدُ لِلهِ رَبِّ العالَمین وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی أَشرَفِ الأَنبیاءِ والْمُرسَلین سیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَعَلی آلِهِ وَأَصحابِهِ وَالتّابِعین...

کتابی که پیش رو دارید، مجموعه‌ای از سخنرانی‌های شهید شیخ محمد ضیایی است که در مکان‌ها و زمان‌های مختلف ایراد شده است. بنده براساس موضوع، آن را از نوارهای ایشان پیاده کرده و به صورت مکتوب درآورده‌ام تا در دسترس علاقه‌مندان به مسائل اسلامی قرار گیرد و عموم مسلمانان از آن بهره‌مند شوند. بر همین اساس، درمتن سخنرانی اندک تغییری صورت گرفته، چون شیوه سخنرانی با شیوه نگارش متفاوت است. به همین خاطر جمله‌های تکراری که درسخنرانی بسیار مناسب و به جاست، اما درنگارش مقبول نیست حذف شده و در بعضی افعال تقدیم و تاخیر صورت گرفته و سعی شده آدرس دقیق آیات و احادیث در پاورقی درج شود و مستند داستان‌های تاریخی ذکرگردد تا علاقه‌مندان بتوانند برای مزید اطلاع به آن مراجعه کنند.

در پایان لازم به توضیح است که: آنچه به عنوان ترجمة آیات در متن آمده، فقط ترجمه صِرف نیست و در برخی جاها به اقتضای موضوع، توضیحات و نظرات استاد درمورد یک آیه را نیز دربر می‌گیرد.

امید است که خداوند این عمل اندک را از ما بپذیرد و به حلیه‌ی اخلاص آراسته گرداند.

عبد الرحمن زمان‌پور

مُدرس

مدرسه علوم دینی سلطان العلماء رویدر

۱۷/۱۱/۱۳۸۳

فصل اول:
منشأ قرآن، خدا یا کتب پیشین؟

الحمد لله رب العالمین وصلی الله وسلم وبارك علی رسوله الأمین سیدنا ومولانا وشفیع ذنوبنا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.

قرآن مجید به سه بخش مهم دینی اختصاص دارد:

اول، توحید (یکتـــاپرستی)

دوم، مسئله سرنوشت ابدی، زندگی بعد ازمرگ؛ بویژه زندگی در روز حساب که هنوز برای کسی شروع نشده است.

و مسئله سوم نبوت. اصل نبوت بدین معنا بوده که آیا منشأ احکام اسلام فکر خود رسول الله ج است؟ مانند آنچه افلاطون برای ملتش آورده، مانند آنچه دیگر فلاسفه یونان، فلاسفه ایران قدیم، فلاسفه مصر برای ملت‌هایشان آورده‌اند؟ یا اینکه تفکر و اندیشة بشر در آن هیچ دخالتی نداشته است؟ از همان ابتدای اسلام، بزرگان قریش معتقد بودند آنچه محمد (ج) آورده همان چیزی است که فلسفه قدیم گفته است افلاطون ۱، سقراط ۲، بَطلَمیوس ۳، بوذرجمهر ۴ و پلی تارک ۵ از فلاسفه یونان قبل از میلاد مسیح گفته‌اند. اما خود رسول الله ج و مومنان با دلایل قوی و محکم اصرار داشتند که افکار اسلام شبیه افکار بشر نبوده و هرگز تراوش فکر و اندیشه کسی نیست. اصل و شالوده مسئله نبوت همین است.

بایستی مومنان به این مطلب توجه کنند که در پاکی رسول الله بین کافران و مسلمانان اختلافی نبوده و هیچ کس پیامبر اسلام را متهم به کار بدی نکرده است. بنابراین، اگر کسی بگوید محمد مرد پاک و خوب و بزرگ و دانایی بوده است، به این معنا نیست که وی فردی مومن است؛ بلکه زمانی مومن و مسلمان است که علاوه برآنها، بپذیرد محمد بن عبدالله بن عبد المطلب، پیغام‌رسان و سفیر خداوند به سوی بشر بوده که گفتار و پیام خداوند را به بشر رسانده است.

بنابراین، مسالة پاکی رسول الله ج اصلا محل مناقشه نیست. این مساله به قول عرب، امر مطروح منه است. و همه انسانها درمورد آن اتفاق نظردارند. آنچه که جای بحث است، این است که پیامبر ج گفتارش را از کجا آورده است؟ مشرک‌های مکه تا کمونیست‌های عصر ما، وتا آن مرده های کسروی ۶ معتقد بودند که قرآن سخنان خوبی است، محمد ج خوب فکر می‌کرده، مرد دانایی بوده، کتابهای دیگران را خوانده و نتیجه خوبی گرفته است، درد ملتش را فهمیده و در صدد معالجه آن برآمده است. کمونیست، بت پرست، کسروی و دیگران این چنین فکر می‌کنند. اما مسلمانان به استناد قرآن معتقدند که قضیه این چنین نیست و طرز تفکر این عده از افراد کاملا مردود است بلکه آنچه حضرت محمد ج آورده مستقیماً کلام خداوند است؛ خداوند به پیامبر وحی کرده و پیامبر آنچه را که شنیده بدون کم و زیاد در اختیار مردم قرار داده است.

در مبحث نبوت مطالب بسیار مهمی در خود قرآن وجود دارد. چنین به نظر می‌رسد آنان که سخن رسول الله ج بویژه قرآن را فکر خود آن حضرت یا نتیجه تلقین دیگران به وی می‌دانند و می‌پندارند افرادی مخفیانه آن را به پیامبر یاد می‌داده‌اند، آنقدر بیچاره و بدبختند که حتی زحمت به خود نداده‌اند آیات قرآن را بررسی کنند. مگر این امکان وجود دارد که مجموع آیات قرآن فکر کسی دیگر باشد که به پیامبر تلقین شده باشد؟! زیرا اگر کسی مخلصانه، بدون غرض و منصفانه آیات قرآن را بررسی کند خود همین آیات به وضوح نشان می‌دهد که این کتاب کلام بشر نیست. سخن کسی نیست که آن را به رسول الله، چه در احکام و چه در داستانها تلقین کرده باشد. این امر را از خود قرآن به روشنی می‌توان دریافت.

بحث نبوت در قرآن چهار جنبه دارد:

اول: دلایل متعدد اثبات این حقیقت که محمد ج در تنظیم قرآن هیچ دخالتی ندارد و تنها آنچه را می‌شنود بدون کم و زیاد برای مردم بازگو می‌کند.

دوم: توضیح و تکرار اینکه آنچه بر سر پیامبر آمده و آنچه پیامبر با آن روبرو می‌شود مشابه چیزهایی است که بر سر پیامبران پیشین آمده است. مبارزه بین حق و باطل همیشه یک شکل داشته و تنها وسایل و ابزار این مبارزه در طول تاریخ متفاوت بوده است. وسایل مبارزه بین حق و باطل، بین کفر و اسلام در قرنها فرق داشته ولی جوهر و حقیقت قضیه همیشه یکی بوده و فرق نداشته است؛ به عنوان مثال: ابوجهل‌های زمان پیامبر دارای لیسانس و دکترا و دیپلم نبودند ولی بالاخره همان حرف دکترها و لیسانس‌های غیراسلامی زمان ما را می‌زدند و می‌گفتند این سخن از جانب خودت است! می‌گفتند خدا که حرف نمی‌زند! مثلا ابوجهل می‌گفت: مگرخداوند زبان یا دندان دارد که حرف بزند؟! خدا که حرف نمی‌زند، تو از قول خودت آورده‌ای، خودت درست کرده‌ای! یعنی درست همان حرفی بود که کمونیست‌های امروز می‌گویند. آنان بدون مدرک تحصیلی این حرف را می‌زدند. بنابراین، حقیقت و ماهیت مبارزه آنان یکی است و هیچ فرقی با هم ندارند.

سوم: بررسی مأموریت رسول الله ج و اینکه پیامبر ج از هر جهت، یک بشر است و از نظرمسئولیت، وظیفه سنگین‌تری به عهده دارد. و پیامبر ج با این همه امتیازات از دایره بشریت خارج نشده و درپیشگاه خدای متعال همانند یک بشر است. و از میان امتش، آنانی که ازپیامبرج پیروی کرده‌اند، به تبع وی به بهشت می‌روند.

چهارم: بررسی مسائل مربوط به خانوادة رسول الله ج از نظر آنچه برای مسلمانان اهمیت داشته است.

چگونه ثابت می‌شود که قرآن سخن خود رسول الله ج نیست؟

به سه مطلب از قرآن اشاره می‌کنیم که این سه مطلب کافی است برای اینکه قرآن نمی‌تواند سخن بشر باشد.

وقتی وحی آغاز شد تلقی وحی از طرف رسول الله ج، مطابق بیان خود آن حضرت، به سه صورت بوده است. از حضرت سوال شد وحی را چگونه دریافت می‌کنی؟ فرمود: به سه حالت: «أَحْيَانًا يَتَمَثَّلُ لِي الْمَلَكُ رَجُلا فَيُكَلِّمُنِي فَأَعِي مَا يَقُولُ، وأَحیاناً أسمَعُ الصَّوتَ وَلاَ أَرَی أَحَداً، وَأَحْيَانًا يَأْتِينِي فِي مِثْلِ صَلْصَلَةِ الْجَرَسِ، وَهُوُ أَشَدُّ عَلَيَّ» ۷. این لفظ حدیث است از قول رسول الله در پاسخ اینکه وحی را چگونه دریافت می‌کنی؟ حضرت فرمود: «به سه صورت (گاهی فرشته وحی به شکل انسانی جلو من مجسم می‌شود، حرف می‌زند، می‌شنوم و حفظ می‌کنم. گاهی کلمات را می‌شنوم ولی کسی را نمی‌بینم. و گاهی کلمات وحی به شکل صداهای زنگ ممتد به مغز و دل من می‌رسد و این بر من بسیار سخت است».

همین سه مورد در آیاتی از قرآن آمده، در آخر سوره شوری می‌خوانیم:

﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُۚ إِنَّهُۥ عَلِيٌّ حَكِيمٞ ٥١ [الشوری: ۵۱]

«وهیچ بشری را نرسد که با خدا سخن گوید جز (از راه) وحی یا از فراسوی حجابی، یا فرستاده‌ای بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحی نماید. آری، اوست بلند مرتبه سنجیده کار».

و در آیه بعد این چنین می‌گوید:

﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢ [الشوری: ۵۱]

«و همینگونه روحی از امر خودمان به سوی تو وحی کردیم. تو نمی‌دانستی کتاب چیست و نه ایمان (کدام است؟) ولی آن را نوری گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه می‌نماییم، و به راستی که تو به خوبی به راه راست هدایت می‌کنی».

حال دقت بفرمایید آیا این مضمون می‌تواند سخن غیرخدا باشد؟ چه کسی به محمد ج می‌گوید: تو نمی‌دانستی کتاب چیست؟ ایمان چیست؟ و لیکن ما این سخن را فروغ جاودانه قرار داده‌ایم تا به وسیلة آن، کسانی از بندگان‌مان را که بخواهیم هدایت کنیم.

عرب و قریش بنده چه کسی بودند؟ بنده علمای یهود بودند؟ بنده مزدکی‌ها بودند؟ بنده کشیش‌های مسیحی بودند؟ مردم عرب بنده که بودند؟ برای اینکه سخن می‌گوید: ما می‌خواهیم بدینوسیله هدایت کنیم از بندگانمان کسانی را که بخواهیم. پس رب، بندگانی دارد، حرف می‌زند، پروردگار بندگان صحبت می‌کند خیلی واضح است!.

وقتی در مکه برحضرت وحی می‌آمد گاهی رسول الله هنگام شنیدن کلمات قرآن چه از روح الامین به شکل بشر، چه بدون دیدن شخص، به فکر اینکه ممکن است فراموش کند، لبها را حرکت می‌داد تا آنچه می‌شنود یک بار تکرار کند و در ذهنش ثابت بماند. قرآن در سوره قیامت به حضرت چنین گفت:

﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩ [القیامة: ۱۶- ۱۹]

«زبانت را حرکت مده که عجله کنی به گفتن آن. بی‌شک بر ماست جمع کردن و خواندن آن. و هرگاه ما آن را بر تو خواندیم بعداً تو خواندنش را دنبال کن. سپس بی‌شک بیانش برماست».

ولی چون حضرت عادت کرده بود احتمالاً یک بار دیگر که وحی بر حضرت آمد طبق عادت موقع شنیدن وحی لب‌های مبارک و زبان مبارک خود را حرکت داد تا کلمات در ذهنش ثابت بماند. طبق آن عادتی که احتمالاً چند بار انجام داده بود. این بارخداوند چنین فرمود:

﴿وَكَذَٰلِكَ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا وَصَرَّفۡنَا فِيهِ مِنَ ٱلۡوَعِيدِ لَعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ أَوۡ يُحۡدِثُ لَهُمۡ ذِكۡرٗا ١١٣ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡحَقُّۗ وَلَا تَعۡجَلۡ بِٱلۡقُرۡءَانِ مِن قَبۡلِ أَن يُقۡضَىٰٓ إِلَيۡكَ وَحۡيُهُۥۖ وَقُل رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا ١١٤ وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥ [طه: ۱۱۳- ۱۱۵].

«به این ترتیب ما این سخن را به عنوان قرآنی به زبان عربی نازل کرده‌ایم و در آن مسائل گوناگونی مطرح نموده‌ایم؛ شاید بدین وسیله مردم به یاد خدا باشند یا به فکر سرنوشت خود بیفتند. پس بلند مرتبه است خداوند پادشاه برحق، و به خواندن عجله نکن پیش از اینکه وحی آن به سوی تو تمام شود، و بگو: خدایا! علمم را بیفزا. ما قبلاً به آدم توصیه کردیم، ولی او فراموش کرد و عزم راسخی نداشت».

به نظر شما این می‌تواند سخن یک بشر باشد؟ روشن است که چنین چیزی امکان ندارد. اما مخالفان امروزه می‌گویند: خوب، داستان‌های قرآن در تورات و انجیل هم آمده، بنابراین یا خود پیامبر تورات و انجیل خوانده و داستانهایش را به زبان عربی نقل کرده، یا افرادی، جهانگردانی تورات و انجیل را خوانده اند و داستان ابراهیم، موسی، عیسی، زکریا، یحیی، داود و سلیمان را برای پیامبر ج نقل کرده اند و پیامبر هم به سبک عربی پیاده کرده است. اگر انسان قرآن نخوانده باشد، بیسواد باشد، چنین حرفی خیلی درست و جالب است، و فریب آن را می‌خورد؛ اما کسی که قرآن خوانده باشد امکان ندارد این افسانه کودکانه را بپذیرد؛ چون قرآن این فکرها را کرده، گوینده خداست، خدا می‌دانسته که بندگان عجیب و غریبش این تهمت‌ها را می‌تراشند، از این رو داستان‌های قرآن به گونه‌ای تنظیم شده که امکان ندارد سخن کسی باشد که تورات خوانده و آن را از تورات نقل کرده باشد.

اکنون نگاهی گذرا به داستان‌های قرآن می‌افکنیم؛ البته این را باید در نظر داشته باشیم که چون تورات و انجیل کلام خداست و قرآن هم کلام خداست، معقول و منطقی است سرگذشت نوح ÷ در تورات و قرآن شبیه به هم باشد؛ زیرا هر دو سخن خداست. خداوند سرگذشت نوح ÷ را به زبان عبری بر موسی ÷ فرو فرستاده و همان سر گذشت را هزار سال بعد به زبان عربی برمحمد ج فرو فرستاده است؛ بنابراین طبیعی است که این دو داستان شبیه هم باشند؛ زیرا منشأ و مصدر هر دو سخن یکی است. هر دو کلام خداست، پس معقول است که مثل هم باشد. حال ببینیم قرآن چه پیش‌بینیهای جالبی کرده تا کسی نتواند مدعی اخذ داستان‌های قرآن از تورات باشد؟! به عنوان مثال، سوره هود را بررسی می‌کنیم؛ در ابتدای داستان می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ إِنِّي لَكُمۡ نَذِيرٞ مُّبِينٌ ٢٥ [هود: ۲۵].

«بی‌شک ما نوح را به سوی قومش فرستاده‌ایم».

چه کسی نوح ÷ را فرستاده؟ کشیش‌های مسیحی؟ مزدکی‌ها؟ فلاسفه‌ی ایران؟ کاهنان عرب؟ چه کسی قبل از شش هزار سال نوح ÷ را فرستاده؟ آنکه نوح ÷ را فرستاده به محمدج می‌گوید ما نوح را به سوی قومش فرستاده‌ایم. خوب معلوم و واضح است که این، سخن چه کسی است؟! داستان درسوره هود ادامه می‌یابد. وسط سرگذشت نوح ÷ یک مرتبه داستان را این طور قطع می‌کند:

﴿أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ إِنِ ٱفۡتَرَيۡتُهُۥ فَعَلَيَّ إِجۡرَامِي وَأَنَا۠ بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُجۡرِمُونَ ٣٥ [هود: ۳۵].

«آیا می‌گویند این سخن را خودش بافته؟ بگو: اگر من این را بافته ام جنایتش برخود من است ولی اگر شما حق را انکار می‌کنید جنایت‌تان برخودتان است».

و در پایان داستان می‌فرماید:

﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩ [هود: ۴۹].

«این از گذارش‌های غیبی است که ما بر تو وحی کرده‌ایم. نه تو این داستان‌ها را قبلاً می‌دانستی و نه طایفه‌ات؛ پس شکیبا باش زیرا عاقبت ازآن پرهیزکاران است».

این سخن کیست؟ چه کسی می‌تواند دنبال سرگذشت نوح ÷ این سخن را بگوید؟ این از گذارش‌های غیبی است که ما بر تو وحی کرده‌ایم، نه تو قبلاً این داستان‌ها را می‌دانستی و نه طایفه ات. خوب معلوم است که این سخن خداست.

از مفصل‌ترین سرگذشت‌های شیوا و ادیبانه و زیبای قرآن، داستان مفصل حضرت یوسف صدیق ÷ است، با آن زندگی عجیب و غریب و پرفراز و نشیبش در مصر؛ اول از کنعان و در چاه افتادن، بعد به صورت برده فروخته شدن و بالاخره زندان و بعد به سلطنت رسیدن یا به نخست وزیری رسیدن در مصر الی آخر. داستانی بسیار جالب است. مسلماً خلاصه این داستان به گونه‌ای در تورات آمده است. حالا احتمال دارد که یکی بگوید: داستان یوسف در قرآن (سوره یوسف) از تورات گرفته شده است. حال ببینیم این در خود قرآن می‌گنجد؟ در ابتدای داستان می‌فرماید:

﴿الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ١ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢ نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣ إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ ٤ [یوسف: ۱- ۴].

«المر، این کتاب آشکار خداوند است. بی‌شک ما این را به صورت قرآنی به زبان عربی فرستاده‌ایم تا شما با خرد و عقل‌تان راهنمایی شوید. اینک ما زیباترین داستان را برای تو بازگو می‌کنیم به وسیله آنچه بر تو وحی کرده‌ایم و بی‌شک تو قبل از این بیان از غافلان بودی. به یاد آور آن هنگام که یوسف به پدرش گفت: ای پدر، من به خواب دیدم که یازده ستاره با خورشید و ماه برایم سجده می‌برند».

حالا شما به عنوان یک دانشجو یا دانش‌آموز مقدمه این سوره را بررسی کنید، می‌تواند سخن یک کشیش باشد؟ خوب دقت کنید آیات می‌گوید:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢ [یوسف: ۲].

«ما این را به صورت قرآنی عربی بر تو نازل کرده‌ایم شاید شما با خردتان حقیقت را بیابید».

سپس می‌گوید:

﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣ [یوسف: ۳].

«ما زیباترین ونیکوترین داستانها را برای تو بازگو می‌کنیم به وسیله آنچه از این قرآن بر تو وحی کرده‌ایم و بی‌شک تو قبلاً ازاین داستان غافل بودی».

داستان مفصل یوسف تمام می‌شود ودر پایان داستان این است:

﴿ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَۖ وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ يَمۡكُرُونَ ١٠٢ وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ ١٠٣ وَمَا تَسۡ‍َٔلُهُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٤ [یوسف: ۱۰۲-۱۰۴].

«این از اخبار غیب است که به تو وحی نمودیم و آن‌هنگام که در نیرنگشان به اتفاق نظر رسیدند و دسیسه می‌چیدند، نزدشان نبودی. هر چقدر که مشتاق باشی، بیشتر مردم ایمان نمی‌آورند. و تو هیچ پاداشی در قبال تبلیغ قرآن از آنان درخواست نمی‌کنی. قرآن، تنها یادآوری و پندی برای جهانیان است».

پرواضح است که این پایان مهر بر این است که مطالب سوره یوسف از کتاب دیگری گرفته نشده، بلکه این مطالب از عرش آمده است. همان خدایی که تورات را بر موسی÷ فرو فرستاده، هزار سال بعد قرآن را برمحمد ج فرو فرستاده است.

بار دیگر یکی دیگر از داستان‌ها را بررسی می‌کنیم. سرگذشت حضرت موسی ÷ درقرآن مجید زیاد آمده، درپایان سوره قصص اینگونه آمده است:

﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٤٤ وَلَٰكِنَّآ أَنشَأۡنَا قُرُونٗا فَتَطَاوَلَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۚ وَمَا كُنتَ ثَاوِيٗا فِيٓ أَهۡلِ مَدۡيَنَ تَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَا وَلَٰكِنَّا كُنَّا مُرۡسِلِينَ ٤٥ وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَيۡنَا وَلَٰكِن رَّحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أَتَىٰهُم مِّن نَّذِيرٖ مِّن قَبۡلِكَ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ ٤٦ [القصص: ۴۴- ۴۶].

«و آن‌گاه که فرمان (نبوت) را به موسی دادیم، تو در کرانه‌ی غربی نبودی و حضور نداشتی. ولی ما نسل‌هایی (پس از موسی) پدید آوردیم که روزگار درازی بر آنان گذشت. و تو در میان اهالی «مدین» نبودی تا آیاتمان را بر آنان بخوانی و این ما بودیم که پیامبرانی فرستادیم. و آن‌گاه که (به موسی) ندا دادیم، کنار کوه «طور» نبودی؛ ولی به رحمت پروردگارت (وحی نازل شد) تا گروهی را بیم دهی که پیش از تو، هیچ هشداردهنده‌ای برایشان نیامده بود؛ باشد که پند بگیرند».

خوب معلوم است که خداوند حرف می‌زند. این آیه مؤید این است که قرآن از کتاب دیگری گرفته نشده است. علت تشابه داستان‌های قرآن با داستان‌های تورات این است که هر دو ازیک مصدرند: مصدر وحی، مصدر خدا. حضرت جبرئیل ÷ تورات را به زبان عبری بر موسی ÷ نازل کرده، که در آن سرگذشت پیامبران قبل از او بوده است. همین جبرئیل هزار سال بعد قرآن را به زبان عربی بر محمد ج نازل کرده است. طبیعی است که داستان‌های تورات به زبان عربی تکرار شود؛ چون مصدر هر دو یکی است.

لازم به یادآوری است که امور اعتقادی در اسلام خیلی مهم و ظریف است و نقش اساسی دارد. اگر ما در مسائل توحید و نبوت و معاد کوتاهی کنیم، دلائل نبوت را خوب ندانیم و در برابر یک اتهام تسلیم شویم، تمام ریشه‌های مذهب خویش را قیچی کرده ایم؛ از این رو می‌توان این مسائل را مسائل بنیادی نام نهاد.

به عنوان مثال، درمیان این مسائل اساسی اگر انسان نبوت را به آن معنی واقعی و صحیحش قبول نداشته باشد، طبیعی است که اگر اعمالی انجام بدهد هرگز مخلصانه نخواهد بود و هرگز در مذهبی که بنیادش متزلزل است جایی نخواهد داشت.

[۱] افلاطون بن ارسطون یا اریستن از شاگردان فیثاغورث بود که به همراه سقراط نزد او تلمذ می‌کرد. گویند: افلاطون در هنگام قدم زدن به تعلیم متعلمان می‌پرداخت و به همین جهت به فرقه مشائیان شهرت یافت، وی براین باور است که جامعه نیز همچون فرد از سه جزء ترکیب شده است: اول، اولیاء امور یعنی حکماء که به منزله قوه عاقله‌اند و در جماعت و در جماعت حکم سر را دارند. دوم سپاهیان که حافظ و نگهبان اجتماع‌اند و به منزله قوه غضبیه هستند و حکم سینه را دارند. سوم، پیشه‌وران و ارباب صنایع و زارعان که رفع احتیاجات به وسیله آنهاست و حکم شکم را دارند. او دست به مسافرت‌هایی زد که در جریان آنها مورد خشم بعضی امراء آن سرزمینها قرار گرفت و به بندگی و اسارت درآمد.سرانجام به کمک یکی از مریدانش آزاد گردید و همان دوستش باغهایی در اطراف آتن برای او خرید و بدو هدیه کرد که تا آخر عمر همانجا اقامت گزید و از درآمد آن کسب روزی کرد و یکی از آن باغها را مجلس درس خود قرار داد و چون باغی را که وقف تعلیم و متعلمان کرده بود، آکادمیا نام داشت، فلسفه وی به فلسفه آکادمی معروف شد و پیروان او را آکادمیا نامیدند. (دهخدا، ج ۱۱، صص ۳۱۴۲ -۳۱۴۱). [۲] متولد درآتن (۴۶۸ تا ۴۷۰ ق. م). در سال (۳۹۹ یا ۴۰۰ ق.م) از طرف حکومت محکوم به اعدام گردید و با نوشیدن شوکران مسموم شد و درگذشت. وی استاد افلاطون و بنیانگذار روش سقراطی است. پدرش مردی حجار بود و سقراط پس از آن که ایام جوانی چندی درخدمت وی به سر برد، به دستیاری کریتو از پیروی شغل پدر کناره گرفت و دل بر فلسفه نهاد. سقراط به وجود خدای یگانه پی برد و سعی داشت مردم را نیز بدین حقیقت رهبری نماید. (دهخدا ، ج ۲۹، ص۵۴۴). [۳] کلاودیوس بطلیموس (بطلمیوس) یکی از فیلسوفان و اخترشناسان یونان باستان بود که به احتمال زیاد در اسکندریه واقع در مصر می‌زیست. وی الگویی را برای کیهان شناخته شده روزگار خود که همان سامانه خورشیدی ماست ارائه کرد که در آن زمین در مرکز گیتی قرار داشت و خورشید و ماه و بقیه سیارات بدورش می‌چرخید. در آن زمان به مدار فلک می‌گفتند و در آن زمان ۴ سیاره بیشتر کشف نشده بودند.او می‌گفت: هفت فلک وجود دارد که آخرین فلک فلک الافلاک نام دارد که همه ستاره‌ها روی آن چسبیده‌اند. او نیز معتقد بود که خدا و فرشتگان بعد از فلک الافلاک زندگی می‌کنند.به این نظریه که بطلمیوس در باره جهان ارائه کرد ، نظریه زمین مرکزی می‌گویند. [سایت ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد] [۴] بوذر جمهر (بزرگمهر) نام حکیم بزرگوار و نجیب دانش شعار پسر بختان که سال‌ها وزارت انوشیروان دادگر را به عهده داشت. به حکمت معروف است و به تدبیر مشهور و در اغلب کتب تواریخ و شاهنامه فردوسی حالات وی مسطور است. ( دهخدا، ج۱۱، ص ۱۴۵) [۵] پلو تارک (پلو تارخس) مورخ یونانی که تقریبا بین ۵۰ و۱۲۰ میلادی می‌زیست. او علوم وقت را در آتن آموخت و پیرو فلسفه افلاطون گردید. (دهخدا،ج۱۳، ص ۴۳۴). [۶] سید احمد فرزند حاج میرقاسم از نویسندگان و مورخان ایران است. درسال ۱۲۶۹شمسی در تبریز متولد شد. تاریخ‌دان و آشنا به زبان و ادبیات عرب بود. علاوه بر فارسی و عربی، زبان‌های انگلیسی و فرانسه و روسی هم می‌دانست و روزنامه‌ای به نام پرچم منتشر کرد که ناشر افکار وی و طرفدارانش بود. تالیف وی درحدود ۷۰ مجلد است که از آن جمله تاریخ مشروطه ایران، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تاریخ پانصد ساله خوزستان، پیدایش آمریکا، زندگانی من، صوفی‌گری، بهایی‌گری، ده سال در عدلیه، پیرامون اسلام و شهریاران گمنام را می‌توان نام برد. او در۲۰ اسفند ۱۳۲۴ هنگامی که به اتفاق منشی خود برای توضیح دادن پاره‌ای از نوشته‌هایش به دادگستری تهران رفته بود، در دادگاه به دست دو تن از گروه فدائیان اسلام کشته شد. (دهخدا ج۳۹ ص۵۲۷). [۷] قال الإمام البخاری /: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ يُوسُفَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مَالِكٌ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ ل، أَنَّ الْحَارِثَ بْنَ هِشَامٍ س سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ج فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! كَيْفَ يَأْتِيكَ الْوَحْيُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَحْيَانًا يَأْتِينِي مِثْلَ صَلْصَلَةِ الْجَرَسِ وَهُوَ أَشَدُّهُ عَلَيَّ فَيُفْصَمُ عَنِّي وَقَدْ وَعَيْتُ عَنْهُ مَا قَالَ، وَأَحْيَانًا يَتَمَثَّلُ لِي الْمَلَكُ رَجُلًا فَيُكَلِّمُنِي فَأَعِي مَا يَقُولُ. قَالَتْ عَائِشَةُ ل: وَلَقَدْ رَأَيْتُهُ يَنْزِلُ عَلَيْهِ الْوَحْيُ فِي الْيَوْمِ الشَّدِيدِ الْبَرْدِ فَيَفْصِمُ عَنْهُ، وَإِنَّ جَبِينَهُ لَيَتَفَصَّدُ عَرَقًا«. (بخاری، باب کیف کان بدء الوحی إلی رسول الله ج ج۱، ص۲ نیز کتاب بدء الخلق، باب ذکر الملائکة، صلوات الله علیهم، ج۸، ص۳۴، ح ۳۲۱۵). «از ام الموُمنین؛ عایشه ل؛ روایت است كه حارث ابن هشام از رسول الله ج پرسید و گفت: یا رسول الله! وحی چگونه نازل می‌شود؟ رسول الله ج فرمود: «گاهی مانند صدای زنگ (یعنی بصورت زمزمه) نازل می‌شود و این، سخت‌ترین نوع آنست. و پس از فراگرفتن وحی، این كیفیت، خاتمه پیدا می‌كند. گاهی هم فرشته وحی، بصورت انسان می‏آید و با من سخن می‌گوید و من گفته‌هایش را حفظ می‌كنم». عایشه ل می‏گوید: در فصل زمستان و شدت سرما، شاهد نزول وحی بر آنحضرتج بودم. و در این هنگام، چون وحی تمام می‌شد، پیشانی رسول الله ج خیس عرق می‌شد و از آن، عرق می‌چكید».

فصل دوم:
پیامبری از جنس بشر نه فراتر

دومین قسمت از مسائل نبوت در قرآن مجید به دو بخش اختصاص دارد:

اول: به محمد ج تأکید می‌شود این مشکلاتی که هم اکنون پیامبر با آن مواجه است، در ملل پیشین نیز بوده است.

دوم: بسیار تأکید شده که حضرت ج بشر و انسان است و تمام خصوصیات انسان سالم را دارد. و نبوت و عزیز ومحبوب خدا بودن او را از دایره‌ی بشریت خارج نساخته و در ملک و فرمانروایی خداوند هیچ سهمی ندارد. فقط خدا خودش مملکت هستی را اداره می‌کند.

روی این دو مطلب بسیار تأکید شده است. در باره مطلب اول سران قریش در مکه معظمه برای به زانو درآوردن و در بن بست قرار دادن رسول الله ج سوالات عجیبی مطرح می‌کردند؛ به عنوان مثال یک بار گفتند: این جبرئیلی که برای تو وحی می‌آورد، اگر بیاید تا او را ببینیم، تو را قبول می‌کنیم. خداوند با شنیدن این مطلب چنین جواب داد:

﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ مَلَكٞۖ وَلَوۡ أَنزَلۡنَا مَلَكٗا لَّقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ ٨ وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ مَلَكٗا لَّجَعَلۡنَٰهُ رَجُلٗا وَلَلَبَسۡنَا عَلَيۡهِم مَّا يَلۡبِسُونَ ٩ وَلَقَدِ ٱسۡتُهۡزِئَ بِرُسُلٖ مِّن قَبۡلِكَ فَحَاقَ بِٱلَّذِينَ سَخِرُواْ مِنۡهُم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ ١٠ قُلۡ سِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ ثُمَّ ٱنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ١١ [الأنعام: ۸- ۱۱].

«گویند: چرا فرشته¬ای با او نازل نشده است؟ اگر فرشته¬ای نازل می¬کردیم، کار به پایان می‌رسید و هیچ مهلتی نمی¬یافتند. و اگر فرستاده را فرشته¬ای قرار می-دادیم، بی¬شک او را به شکل انسانی قرار می¬دادیم و بازهم برایشان جای شبهه می¬گذاشتیم. چنانچه خود در شبهه به سر می¬برند. پیامبران پیش از تو مسخره شدند؛ سرانجام آنچه ریشخند می¬کردند، دامان مسخره کنندگان را گرفت. بگو: در زمین بگردید و آن¬گاه بنگرید سرانجام منکِران چگونه بوده است؟».

یعنی این مشرکین گفته‌اند: چرا فرشته‌ای بر او نازل نمی‌شود که ما آن را ببینیم؟ (ببینید جواب خدا چقدر حکیمانه است) اگر فرشته را می‌فرستادیم به شکل خود فرشته که آنان ببیندش نظم جهان به هم می‌خورد و به کلی اینها نابود می‌شدند واگر معجزه کنیم فرشته را به شکل انسان دربیاوریم تا بتوانند او را ببینند مشکل حل نخواهد شد. می‌گویند: انسان ناشناسی آورده‌ای. موضوع همین است، جالب است، برای اینکه باید معجزه شود، جبرئیل به شکل انسان در بیاید دراین صورت آنها می‌گویند: یک عرب ناشناس است، یک آدم جاسوس است، جاسوس روم است. حالا چه می‌کنی؟! فارس می‌گویند: زبان کپان (ترازوی) خداست. همه چیز را می‌شود با آن وزن کرد و اگر روح‌الامین به شکل خودش بیاید اینها منفجر می‌شوند، نمی‌توانند تحمل کنند، و نظم جهان به هم می‌خورد. دخالت نیروی آسمانی در نظم زمین، مثل این است که صاعقه‌ای بیاید و حال همه ما سالم باشیم وهیچ آسیبی نبینیم، خوب نمی‌شود؛ اگرصاعقه بیاید، تلفات و نابودی در پی دارد. سپس در دنباله آیه می‌فرماید:) پیامبران پیش از تو نیز به همین صورت مورد استهزا و مسخره قرار گرفتند ولی آنان صبر کردند تا عذاب خدا بر آنانی که پیامبران را به مسخره می‌گرفتند نازل شد. بگو: برای تحقیق در این مورد در زمین سیر و سیاحت کنید ببینید آن ملل پیشین (که تمدن داشتند، کاخ آپادانا ۸ ساختند، کاخ بعلبک ۹ ساختند، کاخ سبأ در یمن ساختند) کجا رفتند و کجا هستند؟

در همین سوره انعام سران قریش در یکی از گفتگوهای جدی با رسول خدا ج مطلب دیگری را مطرح کردند. البته این را باید بدانیم که حضرت ج در بحثها ازنظر استدلال و خونسردی و فصاحت و بلاغت و بیان به تمام معنا بی‌مانند بودند. وقتی حضرت سخن می‌گفت سران قریش سرا پا گوش می‌شدند. کلمات گهربارش چنان در دلها جای می‌گرفت که بعضی از آنان از شدت تأثر اشک می‌ریختند و همین که سخن حضرت تمام می‌شد به هوش می‌آمدند و می‌گفتند: دیدید؟! نگفتیم سحر می‌کند؟! جادوست؟! دیدید با سحرش چگونه ما را مسخر کرد؟! و با این گمان باطل که او جادوگر و ساحر است، پراکنده می‌شدند. دریک مورد وقتی استدلال حضرت کاملاً درست بود و هیچ جوابی نداشتند گفتند: ای محمد! کل ادعای تو این است که تو پیامبر خدایی، بسیارخوب! اکنون پیش خدا برو و بگو که آنان مرا قبول نکردند. آنگاه خداوند چنین فرمود:

﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ ٣٣ وَلَقَدۡ كُذِّبَتۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِكَ فَصَبَرُواْ عَلَىٰ مَا كُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّىٰٓ أَتَىٰهُمۡ نَصۡرُنَاۚ وَلَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ وَلَقَدۡ جَآءَكَ مِن نَّبَإِيْ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٣٤ وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكَ إِعۡرَاضُهُمۡ فَإِنِ ٱسۡتَطَعۡتَ أَن تَبۡتَغِيَ نَفَقٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ سُلَّمٗا فِي ٱلسَّمَآءِ فَتَأۡتِيَهُم بِ‍َٔايَةٖۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمۡ عَلَى ٱلۡهُدَىٰۚ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٥ [الأنعام: ۳۳-۳۵].

«بی‌شک می‌دانیم که تو را اندوهگین می‌کند گفتار اینهایی که می‌گویند؛ تو را تکذیب نمی‌کنند، ولی این ستمگران آیات خدا را رد می‌کنند. یقیناً پیامبران پیش از تو نیز به همین صورت تکذیب شدند ولی آن پیامبران صبرکردند و در مقابل آزار و اذیت پایداری نمودند، از جلو در نرفتند تا پیروزی خدا برای آنها آمد. و در این مورد که پیروزی خدا در نهایت با اهل حق است هیچ شکی نیست و این سنت خداوند قابل تغییر نیست. (اگر اهل حق خودشان در حقانیت‌شان شک نکنند، خودشان ناحق را با حق خلط نکنند حق همیشه پیروز است. اگر به ظاهر جایی اهل حق شکست خوردند یا شکست بخورند، علتش این است که حق را با باطل خلط کرده اند) و بی‌شک از گزارش‌های پیامبران پیشین نیز برای تو گفته شده است. (بعد خداوند جل جلاله قدرت نمایی می‌کند، و مسائلی را مطرح می‌کند که برای بشر خیلی جالب است و هیچ جواب و راه حلی هم ندارد؛ آنگاه که به پیامبرش می‌فرماید:) حالا اگر این لجاجت، و سرسختی کافران بر تو گران آمده هر راه حلی که برایش بلدی در پیش گیر؛ می‌توانی به زمین فرو بروی؟ می‌توانی به آسمان بروی که معجزه‌ای برای اینان بیاوری تا قانع شوند؟ اگر می‌توانی چنین بکنی انجام بده. البته اگر پروردگار تو خواسته بود هر آئینه می‌توانست همه اینها را بر هدایت جمع گرداند. پس در این مورد از نادانان مباش».

یعنی بالاخره: جهان را جهان دار کرده خراب
بهانه است کـاووس افراسیـــاب
درباره گفتار و برنامه پیامبران، خداوند از بیست و پنج پیامبر در قرآن نام برده که داستان و سرگذشت اکثر شان بیان نشده، بلکه تنها سرگذشت ده نفر از آنان به تفصیل آمده است که عبارتند از: آدم، نوح، ابراهیم، سلیمان، داود، موسی، عیسی و یکی دو مورد داستان ایوب و یونس و یوسف . و سرگذشت پانزده نفر ازآنان به طور مفصل نیامده، بلکه تنها نامی از آنان برده شده است؛ مثلاً الیسع و ذالکفل إ فقط نامشان آمده، و از ادریس ÷ یک جمله کوتاه آمده و نامش چند جا تکرار شده است. به تفصیل به بقیه نام‌های پیامبران پرداخته نشده و در هر مورد که خداوند بیان کرده، اشاره به این مطلب است که ما این سیرت و روش را بیان می‌کنیم تا تو بدانی که مشکلاتی که تو داری با مشکلات آنان شبیه بوده است. در بسیاری از داستانها این مطلب به وضوح بیان شده و در هر مورد که خداوند بیان کرده، اشاره بدین مطلب است که: ما این سیرت و روش را بیان می‌کنیم تا بدانی که مشکلاتی که تو داری شبیه مشکلات آنان بوده است.

در مورد مطلب دوم باید گفت که وجود رسول الله رحمة للعالمین بود. مقدس‌ترین فردی بود که در نظام آفرینش به عنوان واپسین پیامبران و آخرین سفیرخدا به سوی این کره انتخاب شده است. این احتمال می‌رفته که اگر تأکیدی روی بندگی رسول الله ج و روی بشریت ایشان نشود، در امت اسلام آن مصیبت جبران ناپذیر امت مسیح ÷ تکرار شود؛ این مصیبت که پیامبر ج شریک خدا جلوه داده شود. بزرگترین مصیبت امت مسیح ÷ این بود که حضرت عیسی ÷ که برای دعوت مردم به یکتا پرستی آمده بود، خود به عنوان شریک خدا قلمداد شد! می‌دانید این مثل چیست؟ مثل آن است که طبیبی برای معالجه بیماری بیاید و با آمدن خود عامل بیماری جلوه داده شود، که چنین امری بسیار وحشتناک است. برای اینکه این جریان در امت اسلام تکرار نشود، چاره اندیشی‌های فرهنگی و عقیدتی بسیار محکمی در پیش گرفته شده است. در خود قرآن بسیار تأکید شده است که:

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ [الکهف: ۱۱۰].

«بگو: من مثل شما بشری هستم (با تمام خصوصیات بشری)، تنها بر من وحی شده است که معبود شما معبودی یکتاست».

و در موارد دیگر اینطور آمده است:

﴿قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا ٢١ قُلۡ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢ [الجن: ۲۱-۲۲].

«بگو: من برای شما مالک هیچ زیان و نفعی نیستم. بگو: هیچ کس جز الله مرا پناه نمی‌دهد و من جز الله هیچ پناهگاهی برای خود نمی‌یابم».

در آخر سوره اعراف این مطلب به گونه‌ای بسیار جالب آمده است:

﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ١٨٨ [الأعراف: ۱۸۸].

«بگو: مالک هیچ زیان و نفعی برای خودم نیستم، مگر آنچه خدا خواسته باشد. اگر من علم غیب داشتم کارهای خیر زیادی می‌کردم و هیچ بدی به من نمی‌رسید در حالی که اکنون چنان نیست. (پیامبر نیز در اثر حوادث دنیا زیانهایی می‌دیده، زیانهایی که هر انسانی در برخورد با قضایا و مسائل دشوار زندگی می‌بیند.) جز بیم‌دهنده و مژده‌دهنده برای مردمی که به این کتاب ایمان دارند، نیستم».

نمونه‌ی این در قرآن زیاد آمده است.

گاهی قرآن با خود حضرت روبرو می‌شود؛ مثلاً یکجا اینطور می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥ بَلِ ٱللَّهَ فَٱعۡبُدۡ وَكُن مِّنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ٦٦ [الزمر: ۶۵- ۶۶]

«بی‌شک به تو وحی شده است و همچنین به پیامبران قبل از تو وحی شده است که اگر تو ای پیامبر، جز الله کسی را بپرستی، قطعاً همه اعمال نیکت بی‌اثر و بی‌ارزش خواهد بود و تو نیز مانند کافران به عذاب مواجه خواهی شد. بلکه تنها خدا را بندگی کن و از سپاسگذاران باش».

یعنی حتی اگر پیامبر نیز بخواهد به دلایلی عمداً از فرمان خدا کوتاهی و سرپیچی کند، با همان سرنوشت کافران مواجه خواهد شد. در جای دیگری می‌فرماید:

﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عِندَ رَبِّكُمۡ تَخۡتَصِمُونَ ٣١ [الزمر: ۳۰- ۳۱]

«بی‌شک تو خواهی مُرد و اینان نیز خواهند مرد. سپس شما همگی (راستگو و دروغگو، پیامبر با دشمنان، مؤمنان با کافران) در روز حساب، در دادرسی کلی و همگانی نزد خداوند مجادله خواهید کرد».

در جنگ أحد، رسول الله ج کمی مجروح شد، صورت مبارکش زخمی شد و چهره منورش خون آلود گشت. در حالی که خون را از چهره خود پاک می‌کرد فرمود:

«کَیفَ یُفلِحُ قوم أَدموا وَجهَ نَبیهِم وَهُوَ یَدعوهم إِلی الله؟» ۱۰. أو کما قال رَسول الله. «چگونه ممکن است مردمی نجات یابند که روی پیامبرشان را خون آلود ساختند، در حالی که آن پیامبر آنان را به سوی الله دعوت می‌کند».

خداوند در مقابل این تأسف و این گله‌ی رسول الله چنین فرمود:

﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ فَإِنَّهُمۡ ظَٰلِمُونَ١٢٨ [آل‌عمران: ۱۲۸].

«برای تو در امر ما چیزی نیست. اینان بندگان من اند. اگر بخواهم هدایت‌شان می‌کنم و اگر بخواهم عذاب‌شان می‌دهم».

و اصولاً جوهر توحید همین است. اینکه مسلمان مأمور است در نماز حتماً بگوید: «اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد...». این جمله دعائیه در ضمن اینکه تشریف و احترام و قدردانی از رسول الله ج است، با آن درخت مبارکه توحید آبیاری می‌شود؛ زیرا شما مؤمنان بعد از تشهد می‌گویید: پیامبر اسلام محتاج رحمت و توجه خداست. در پایان نماز از خدا می‌خواهید که ضمن توجه بیشتر به پیامبرش بیشتر بر وی رحمت و درود بفرستد؛ چه اگر پیامبر ج محتاج رحمت بیشتر و درود خدا نبود، لزومی نداشت شما برای او از خدا رحمت و درود بخواهید. و بر اساس این تأکیداتی که خود حضرت ج به استناد قرآن مطرح کرده، امت اسلام تا به امروز آن ویژگی امت ابراهیمی را حفظ کرده که رسول الله ج بنده خداست. مهمترین شعار هر مؤمن این است: «أَشهَدُ أن لا إِلهَ إلا الله وَحدَهُ لا شَریكَ لَهُ وَأَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُه ورَسوله».

مسلمانان افتخار دارند که ابتدا بنده بودن رسول الله ج را عنوان می‌کنند و این به خاطر تأکیدات مکرر قرآن و به خاطر اقدام خود رسول الله ج می‌باشد، پیامبر ج به شیوه‌های مختلف و در مناسبت‌های مختلف، همواره بر این اصل قرآنی تأکید می‌کرد. و حتی به هنگام شرکت در یک جشن عروسی در مدینه منوره چون شنید که در قسمت زنان، دختر بچه‌ای دایره دف به دست گرفته و ضمن اینکه با دستش دف می‌زند، می‌گوید:

«وفینا رسول الله یعلم ما في غد» ۱۱. «در میان ما پیامبری است که می‌داند فردا چه می‌شود».

از صف مردان بلند شد و مستقیم به صف زنان آمد و خطاب به دختر بچه فرمود: این را دیگر تکرار مکن! من نمی‌دانم فردا چه می‌شود، فقط الله می‌داند فردا چه می‌شود.

در هیچ موردی حضرت ج از این اصل غفلت نمی‌کرد؛ از ترس اینکه مبادا وجود سرا پا مقدسش باعث اغوای بعضی از مسلمانان شود و آن حضرت را شریک خدا قلمداد و به جای خدا یا همراه خدا توجه خاصی به وی نیز بکنند. پیامبر ج در حدیثی می‌فرماید:

«اللّهم لا تَجعَل قَبري وَثناً یُعبَد» ۱۲. «پروردگارا! قبر مرا به شکل بت قرار مده که مورد پرستش و ستایش قرار گیرد».

این دعای پیامبر ج چنان مستجاب گشته که با گذشت هزار و سیصد سال هیچ کس شکل قبر مبارک رسول الله را ندیده و مسلمانی که به مدینه منوره مشرف می‌شود، از پشت چهار دیوار، یک دیوار سنگ و گِل و یک دیوار گچ و سنگ و یک دیوار آهنی و یک پنجره، بر رسول الله ج سلام می‌کند و تا به امروز هیچ آثاری از قبر حضرت دیده نشده است.

[۸] نام یکی ازکاخ‌های دوره هخامنشیان در تخت جمشید می‌باشد. ( دهخدا،ج۳۹، ص ۷۵). [۹] بعلبک: نام شهری در شام که تا دمشق ۹۰ هزار متر مساحت دارد و دارای خرابه‌ها وآثار باستانی می‌باشد. (دهخدا، ج ۱۱، ص ۱۶۲) [۱۰] قال الإمام مسلم /: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْلَمَةَ بْنِ قَعْنَبٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسٍ س أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كُسِرَتْ رَبَاعِيَتُهُ يَوْمَ أُحُدٍ وَشُجَّ فِى رَأْسِهِ فَجَعَلَ يَسْلُتُ الدَّمَ عَنْهُ وَيَقُولُ: «كَيْفَ يُفْلِحُ قَوْمٌ شَجُّوا نَبِيَّهُمْ وَكَسَرُوا رَبَاعِيَتَهُ وَهُوَ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ». فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ». (صحیح مسلم، کتاب الجهاد، باب غزوه أحد، ( ۶/۱۰۴)، صفحه ۳۸۹؛ وسنن ترمذی، کتاب تفسیر القرآن، باب ۳، ح ۳۰۰۲و ۳۰۰۳، ج۵). [۱۱] قال الإمام البخاری /: «حَدَّثَنَا عَلِيٌّ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ الْمُفَضَّلِ، حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ ذَكْوَانَ، عَنْ الرُّبَيِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذٍ قَالَتْ: دَخَلَ عَلَيَّ النَّبِيُّ ج غَدَاةَ بُنِيَ عَلَيَّ، فَجَلَسَ عَلَى فِرَاشِي كَمَجْلِسِكَ مِنِّي وَجُوَيْرِيَاتٌ يَضْرِبْنَ بِالدُّفِّ يَنْدُبْنَ مَنْ قُتِلَ مِنْ آبَائِهِنَّ يَوْمَ بَدْرٍ حَتَّى قَالَتْ جَارِيَةٌ وَفِينَا نَبِيٌّ يَعْلَمُ مَا فِي غَدٍ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لَا تَقُولِي هَكَذَا وَقُولِي مَا كُنْتِ تَقُولِينَ». (رواه البخاری، كتاب المغازی، باب ۱۲، جلد ۹، ح۴۰۰۱ ؛ وكتاب النكاح، باب ضرب الدف فی النكاح و الولیمة، جلد ۱۱، ح ۵۱۴۷، صفحه ۴۹۲). [۱۲] قال الإمام أحمد بن حنبل: «حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ سُهَيْلِ بْنِ أَبِي صَالِحٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي‌هُرَيْرَةَ عَنْ النَّبِيِّ ج: اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ قَبْرِيْ وَثَنًا، لَعَنَ اللَّهُ قَوْمًا اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ». (مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج۲، ص ۲۴۶و مالک في الموطأ كتاب قصر الصلاة فی السفر، ج۱، ح ۸۵).

فصل سوم:
قرآن، کلام خدا یا تراوش ذهنی پیامبر؟

زندگی خصوصی رسول اکرم ج در قرآن مجید به گونه‌ای بازگو شده که می‌رساند این کتاب سخن بشر نیست؛ مثلاً در عرف بشر چنین است که اگر بزرگی، رهبری، رئیس قومی بخواهد کتاب یا یادداشت روزانه‌ای بنویسد و در آن از زندگی خصوصیش صحبت کند، هرگز اشتباهات، عیب‌ها، نقص‌ها و آنچه مربوط به حریم خصوصی است را بازگو نمی‌کند؛ بلکه معمولاً مطالبی که به سیاستش صدمه نمی‌زند و او را در چشم قومش بزرگتر می‌کند، این گونه مسائل معمولاً در زندگی‌اش مطرح می‌کند.

اما آنچه مربوط به زنان پاک دامن پیامبر ج در قرآن مجید است، درست برعکس است؛ مطالبی است که به هیچ وجه در رابطه با اظهار نظر شخصی یا رابطه شخصی انسان، و یا رابطه معمولی انسان با همسر نیست. بلکه بیشتر جنبه تذکر، دستور، فرمان یا جلوگیری از اشتباه است. از فرزندان رسول الله ج در قرآن نامی به میان نیامده است. فقط یک بار کلمه ﴿وَبَنَاتِكَ در ضمن این فرمان آمده است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٩ [الأحزاب: ۵۹]

«ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: چادرهای خود را بر خویشتن فروپوشند. این پوشش به اینکه (به پاکدامنی) شناخته شوند، نزدیک‌تر است و بدین ترتیب مورد آزار قرار نمی‌گیرند. و الله، آمرزنده‌ مهربان است».

در اینجا لفظ ﴿بَنَاتِكَ «دخترانت» آمده است. در مورد زنان پاک دامن پیامبر ج غالب قضایایی که دانستنش مهم بوده و ارتباط به امور زناشویی خاص نداشته، بیان شده است. حتی جریانی درسوره تحریم یاد شده که اگر این قرآن سخن بشر بود، امکان نداشت بازگو بشود؛ یعنی غیر ممکن است یک شوهر چنان مطالبی از خانواده خودش برای امتش، و برای همه پیروانش بازگو کند که در طول تاریخ بماند. جریان سوره تحریم که خیلی خصوصی است، ولی بالاخره چون در قرآن آمده دانستنش لازم است؛ جریان از این قرار است که: رسول اکرم ج روزی در اتاق حفصه بود. ماری (ماریه) مادر ابراهیم یعنی مادر فرزند رسول الله ج که کاری داشت به اتاق آمد، رسول الله ج در اتاق با او صحبت می‌کرد، ناگهان حفصه وارد شد و سخت نگران شد. گفت: یا رسول الله! در اتاق من این کنیز با تو حرف می‌زند؟ حضرت رسول ج که حفصه را خیلی نگران دید فرمود: نگران مباش، من برای همیشه او را برخود حرام می‌کنم؛ ولی این جریان را به هیچ کس مگو. حفصه ضمن تشکر از رسول الله ج برای اینکه حضرت رسول او را خیلی دوست داشته و به احترام او کنیزی را برای همیشه از خود رانده بود، از فرط خوشحالی ما وقع را به عایشه گفت وتأکید کرد که رسول الله فرموده نباید کسی از این جریان باخبر شود، ولی من نتوانسـته‌ام آن را نگه دارم، از این رو آن را به تو گفتم. خداوند این مطلب را به رسول الله ج بازگو کرد. حضرت رسول به حفصه فرمود: قرار نبود سر را فاش کنی. مگر نگفتم به کسی نگو؟! حفصه فکر کرد حتماً عایشه آن را به پیامبر ج گفته است. یعنی انتظار نداشت که عایشه پیمان شکنی کند، چون او هم تأکید کرده بود که نباید به کسی گفته شود. از این رو، حفصه به پیامبر گفت: چه کسی به تو خبرداده؟ رسول الله ج فرمود: الله به من خبرداده است. بعد حفصه معذرت خواست و گفت: یا رسول الله! برای من از خدا طلب مغفرت کن. توبه می‌کنم و عهد می‌کنم که دیگر خلاف فرمان اقدام نکنم. حضرت نیز از او راضی شد و برایش از خداوند طلب مغفرت کرد. این جریان در سوره تحریم این گونه بازگو شده است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١ قَدۡ فَرَضَ ٱللَّهُ لَكُمۡ تَحِلَّةَ أَيۡمَٰنِكُمۡۚ وَٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ ٢ وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَكَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ ٣ إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤ ۱۳ [التحریم: ۱- ۴].

«ای پیامبر بزرگوار! چرا بر خودت حرام می‌کنی چیزی که خدا آن را برتو حلال کرده؟ می‌خواهی به وسیله حرام کردن چیز حلال بر خود رضایت زنانت را فراهم کنی؟ خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. خداوند بر شما لازم دانسته است که قسم خودتان را پس بگیرید. خداوند مولای شماست و او بسیار دانا و باحکمت است. آن هنگام که پیامبر مطلب خاصی به یکی اززنانش مخفیانه گفت، چون آن زن مطلب را آشکار کرد خداوند پیامبر خود را بر آن آشکار ساختن آگاه ساخت، پیامبر قسمتی از آن را ارائه و قسمتی را نادیده گرفت. پس هنگامی که پیامبر آن زن را از آشکار ساختن مطلع ساخت، همسر پیامبر به او گفت: چه کسی تو را به این حقیقت خبرداده است؟ پیامبر گفت: خداوند علیم و خبیر مرا ازآن آگاه کرده است. اگر شما به سوی خدا باز گردید و از اشتباهتان معذرت بخواهید، دل شما نرم و با ایمان شده، ولی اگر بخواهید از داخل خانه بر ضد پیامبر اقدام کنید پس بدانید که خداوند مولای اوست و جبرئیل و مؤمنان درستکار و فرشتگان بعد از این پشتیبان‌اند».

با مقدمه‌ای که برای داستان عرض شد، موضوع آیه کاملاً روشن است و اصل داستان بیش از این نبوده است. این گونه آیات، وحیانی بودن قرآن را ثابت مــــی‌کند و اینکه به هیچ وجه خود رسول الله ج در تنظیم و گردآوری قرآن دخالتی نداشته است.

آیات قرآن به گونه‌ایست که به هیچ وجه امکان اینکه سخن بشر باشد، یا سخن رسول الله باشد، در آن منتفی است. و غالب کسانی که اظهار نظر کرده‌اند – اعم از کافران علنی و مسلمانان فریب‌خورده بدبخت، مسلمانان به اصطلاح بـــــاسواد و اهل مطالعه و اهل قلم در قرن اخیر– و گفته اند قرآن سخن بشر است، به خاطر عدم آگاهی به قرآن است. بعضی از این افراد حتی سعی کرده‌اند که کفر خویش را اینگونه مخفی کنند که قرآن به این معنا سخن خداست که خداوند مغز و دل پیامبر اسلام ج را روشن کرده و سخنان خوب گفته و چون سخنش خیلی خوب و بی‌مانند بوده، گفته شده سخن خداست. این تازه‌ترین کفری است که احمد کسروی ارائه داده؛ یعنی کفر صریح زیر پرده اسلام. البته مشابه آن نیز در مصر و جاهای دیگر مطرح شده؛ یعنی افرادی که جرأت نداشتند از اسلام خارج بشوند. خوب از اسلام خارج شدن نیزخودش شهامت مـی‌خواهد که اعلام کند مسلمان نیست و کاری به اسلام ندارد. حالا گاهی مصلحت ایجاب می‌کند که تظاهر به اسلام بکند؛ خوب زن می‌خواهد، مـی‌خواهد دختر شوهر بدهد، زن برای پسرش بگیرد، سلام و علیک با مردم دارد، به این خاطر ناچاراً اسلام را رد نمی‌کند در نتیجه کفرش را اینگونه ارائه می‌دهد؛ می‌گوید: قرآن سخن بشر است، اما اگر گفته شده سخن خداست به این معناست که خداوند ذهن پیامبر را روشن کرده و چون آن حضرت ذهنش روشن بوده، خوب صحبت کرده؛ ازاین رو می‌گوییم سخنش، سخن خداست. این کفر است در لباس اسلام، کفر زیر پرده اسلام.

مطالبی همچون سوره تحریم به طور قطع ثابت می‌کند که به هیچ وجه قرآن تراوش ذهن رسول الله نیست. بویژه آیات محکمات دیگری بیانگر حقیقتی است که هیچ عاقلی نمی‌تواند تصور کند که قرآن سخن بشر است. غالب کسانی که گفته‌اند قرآن تراوش ذهن بشر است، هر چند کسروی‌مآبانه کفر خویش را پنهان کرده باشند، علت این اظهار نظر فقط عدم آگاهی به قرآن است؛ یعنی به خود جرأت نداده وخود را به زحمت نینداخته که همه آیات قرآن را بررسی کنند؛ چه اگر همه آیات قرآن را بررسی می‌کردند، پیش خود این نتیجه را هم می‌گرفتند که امکان ندارد این قرآن، سخن بشر و تراوش ذهن یک انسان باشد. این افراد مطالبی را از قول مستشرقین، از قول خاورشناسان غرب، از قول آنانی که یهودی یا مسیحی بودند یا علناً مسلمان نیستند، شنیده‌اند و فکر کرده‌اند آنان درست گفته‌اند، تحقیق کرده‌اند.

حضرت رسول اکرم ج در بیانات خود بارها تأکید کردند که سخن خدا را به وسیله یک موجود مستقلی به نام روح الامین، که در تورات جبرئیل معرفی شده، دریافت کرده است. پیامبر ج در جایی می‌فرمایند: روح الامین اگر غالبا ً به شکل بشر برای من پیدا شده به شکل دحیه کلبی دیده‌ام. یکی از صحابه، جوانی سفید چهره، خیلی زیبا و خوش‌قیافه به نام دحیه بن خلیفه کلبی بود. کلب قبیله بزرگی از شام است، که همان عرب بادیه‌نشین سوریه می‌باشد. در زمان رسول الله ج قبیله بزرگی به نام کلب بودند که دحیه بن خلیفه منسوب به این قبیله بود. به حدی این مسأله روشن است که اگر کسرویون و احمد کسرویها کمی از آیات قرآن خوانده بودند، خجالت می‌کشیدند که بگویند قرآن تراوش فکر بشر است. تراوش فکر پاک مرد عرب است. این جرأت را نمی‌کردند بالاخره انسان هم شرم دارد، حیا دارد. علت این اظهار نظرها این است که آنان به طور کلی قرآن نخوانده اند.

یکی از دلایل این است: وقتی پیامبر ج به مدینه منوره آمد (البته در مکه لفظ جبرئیل در قرآن نیامد؛ زیرا کلمه جبرئیل، عبری است و قرآن عربی است. در مکه آورنده‌ی قرآن روح‌الامین و روح القدس اعلام شد. خداوند در آخر سوره شعراء ضمن بیان آورنده‌ی قرآن می‌فرماید:

﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ ١٩٥ وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦ [الشعراء: ۱۹۲- ۱۹۶]

«و بی‌شک این سخن نازل شده از پروردگار جهانیان است که روح الامین این سخن را به زبان عربی آشکار بر دل تو فرود آورده است. و بی‌شک آن در کتاب‌های پیامبران پیشین نیز بوده است».

در سوره نحل، روح الامین، روح القدس نامیده شده است. روح الامین یعنی روح با امانت، نیروی با امانت. روح القدس یعنی نیروی مقدس، نیروی محترم.

در سوره نحل این مطلب خیلی جالب بیان شده است. مقدمه‌اش به این صورت است که: سران قریش بعد از فکرهای زیاد، تصمیم گرفتند به هرصورتی که شده پی ببرند چه کسی این سخن را به محمد یاد داده؟ گفتند خودش که بچه است، سواد ندارد و مدرسه‌ای هم که نیست. آخر از چه کسی آن را یاد گرفته است؟! سخنی که نه شاعران ما می‌توانند همانند آن را بگویند و نه سخنوران ما. بعد از فکر زیاد بالاخره روزی نتیجه گرفتند و گفتند: بله فهمیدیم قضیه از چه قراراست! یادتان هست بیست سال پیش یک آهنگر ایرانی از یمن به اینجـــــــــا (مکه) آمد و چاقو تیز می‌کرد، شمشیر درست می‌کرد، دم می‌دمید؟! آن آهنگر یادتان هست؟! بیست سال قبل از نبوت که آن آهنگر به اینجا آمد، این پیامبر در حدود بیست و پنج سال سن داشت. در نهایت همگی تأیید کردند که یادشان هست بیست سال قبل آن آهنگر به اینجا آمده است. گفتند: یاد شان هست او کتاب جنگ پشم و داستان رستم و سهراب و اسفندیار برای ما می‌گفت؟! گفتند: بله! گفتند: خوب حالا فهمیدیم. این آهنگر ایرانی دو کتاب داشته: یکی، کتاب عاد و ثمود و نوح، که به طور محرمانه آن را به محمد داده، ودیگری، کتاب داستان رستم و سهراب و اسفندیار، که علناً برای ما گفته است. بنابراین، ماهیت امر در اینجاست. فقط این آهنگر است که قرآن را به محمد یاد داده است. و بدین ترتیب خودشان را قانع کردند که حقیقت امر را فهمیده‌اند. هر چند این حرف خیلی بدبختانه است، ولی به هر حال در جامعه پیچید. چون کسی که تهمت می‌زند، هر چند تهمتش نیز بی‌اساس باشد، عده‌ای آن را می‌شنوند و نقل می‌کنند.

قرآن در سوره نحل به این تهمت اینگونه پاسخ داد:

﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّهُمۡ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُۥ بَشَرٞۗ لِّسَانُ ٱلَّذِي يُلۡحِدُونَ إِلَيۡهِ أَعۡجَمِيّٞ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ ١٠٣ [النحل: ۱۰۳].

«ما می‌دانیم که کافران می‌گویند: این آیات را انسانی به پیامبر آموزش می‌دهد. زبان کسی که اینها را به او نسبت می‌دهند، عربی نیست و این قرآن به زبانی عربی فصیح و روشن است».

قرآن الفاظ فارسی و ایرانی و از این قبیل کلمات را به کار نبرده است. در این آیه خداوند می‌فرماید: زبان کسی که کفر خود را به او نسبت می‌دهند (یعنی آن آهنگر ایرانی)، زبانش عجمی است و قرآن به زبان عربی آشکار است. چه طور می‌شود یک عجمی که عربی شکسته، آب نخورده یاد گرفته بهترین سخن عرب را به یک عرب یاد بدهد؟ قبل از این آیه می‌فرماید:

﴿وَإِذَا بَدَّلۡنَآ ءَايَةٗ مَّكَانَ ءَايَةٖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مُفۡتَرِۢۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ١٠١ قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِٱلۡحَقِّ لِيُثَبِّتَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ ١٠٢ [النحل: ۱۰۱- ۱۰۲]

«هرگاه آیه‌ای را (از روی حکمت) به جای آیه‌ای دیگر قرار بدهیم (یعنی مطلبی دیگر به جای مطلب قبلی یا در توضیح مطلب قبلی بیاوریم) آنان می‌گویند تو خودت آن را می‌سازی. بلکه بیشتر آنان حقیقت را نمی‌دانند. بگو: روح القدس این سخن را از جانب پروردگارت فرود آورده است، تا دل مؤمنان را به وسیله این سخن استوار نماید و راهنما و مژده باشد برای مسلمانان».

چنان که بیان شد در مکه لفظ روح‌القدس و روح الامین به عنوان فرشته وحی یاد شد. خاخام‌های یهود، دارندگان تورات تحریف شده، پیروان تلمود (کتاب قراردادی یهود است که به جای تورات مورد استفاده یهود قرارگرفته است. تلمود مجموعه‌ی احکام دینی است که مورد توافق علماء یهود قرار گرفته و به طور کلی بر نژاد پرستی و خود را ما فوق بشر دانستن، استوار شده و بسیاری از آن احکام هم ضد تورات است. یهودی‌های کنونی خود را تابع تلمود می‌دانند) به حضور حضرت آمدند و گفتند: ای محمد! چه فرشته‌ای برای تو وحی می‌آورد؟

حضرت فرمود: همان فرشته‌ای که برای پیامبران وحی آورده. یهودیان گفتند: اسمش چیست؟ پیامبر فرمود: اسمش در قرآن، روح الامین و روح القدس آمده است. گفتند: در تورات اسمش چیست؟! این اسم که عربی است. پیامبر فرمود: اسمش جبرئیل است. خاخام‌ها صحنه‌سازی کرده به همدیگر نگاه کرده و گفتند: حالا معلوم شد که این پیامبر نیست؛ زیرا جبرئیل مأمور عذاب است، از طرف خدا عذاب می‌آورد و میکائیل وحی می‌آورد. تو اگر پیغمبر بودی، جبرئیل برایت وحی نمی‌آورد؛ جبرئیل عذاب می‌آورد نه وحی. چون جبرئیل دشمن ماست، عذاب برایمان می‌آورد، ما سخنی که به وسیله دشمن مان بیاید، قبول نمی‌کنیم و حال اگر فرشته‌ای دیگر برایت وحی می‌آورد تا تو را قبول کنیم. حالا اینجا چون یهود کلمه جبرئیل یا میکائیل مطرح کرد، قرآن آن را به کار برد. در سوره بقره که مدنی است در پاسخ این جمله فرمود:

﴿قُلۡ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِيلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِكَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَهُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٩٧ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ ٩٨ وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖۖ وَمَا يَكۡفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقُونَ ٩٩ [البقرة: ۹۷- ۹۹].

«بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد باید بداند که آن جبرئیل این سخن را از طرف خداوند بر دل تو نازل کرده، موافق است با کتاب‌های قبلی و راهنما و مژده است برای مؤمنان. کسی که دشمن خدا و فرشتگانش و جبرئیل و میکائیل باشد، باید بداند که خداوند دشمن کافران است. بی‌شک ما این آیات را بر تو نازل کرده‌ایم، آیات آشکار و مستدل، و جز تبهکاران کسی به آن کافر نمی‌شود».

ملاحظه فرمودید که کلمه جبرئیل و میکائیل در پاسخ یهود به کار رفته و گرنه در قرآن روح الامین و روح القدس به کار رفته است. به نظر می‌رسد که این دلایل کافی باشد برای اینکه معلوم شود قرآن، سخن و تراوش ذهن بشر نیست. مشهور است وقتی حالت وحی به حضرت دست می‌داد، در شدت سرمای زمستان به شدت عرق می‌ریخت و چهره سفید و نورانی مبارکش به سرخی می‌گرایید و ساکت و آرام می‌نشست و ظاهراً بدن مبارکش بسیار سنگین می‌شد ۱۴. در یک مورد حضرت بر شتر سوار بود، وحی آغاز شد. شتر خیلی سریع خود را به زمین زد و شروع کرد به فریاد زدن. حضرت آهسته کنار شتر نشست تا وحی تمام شد؛ یعنی شتر نتوانست چند ثانیه بایستد( ۱۵). و یک بار حضرت در مجلسی بود، مجلس تنگ بود، همه جفت نشسته بودند. حضرت چهار زانو نشسته بود به گونه‌ای که زانوی یک مسلمان زیر زانوی پیامبر بود. وحی آغاز شد آن مسلمان فریاد برآورد و به زحمت زانوی خود را بیرون کشید( ۱۶). وقتی وحی تمام شد، حضرت در حالی که عرق از پیشانی مبارک خویش پاک می‌کرد فرمود: نویسنده‌ای بیاورید تا بنویسد. همین که وحی نازل می‌شد، بلافاصله نویسنده می‌آمد یادداشت می‌کرد. نویسنده معینی برای وحی نبود. بیش از بیست و چند نفر این توفیق را یافته اند که وحی را بنویسند؛ یعنی هر کس سواد داشت و حاضر بود، وحی را می‌نوشت و این نیز از معجزات خداست. اگر نویسنده‌ای برای وحی تعیین شده بود مثلاً حضرت علی س سواد داشت و نویسنده وحی بود یا حضرت عمر س سواد داشت و نویسنده وحی بود یا زید بن ثابت س سواد داشت و نویسنده وحی بود، اگرشخص خاصی نویسنده وحی بود، دستاویز خوبی برای کافران می‌بود. وآن موقع می‌گفتند: اگرمحمد خودش سواد نداشته این سخن نویسنده‌اش است. نویسنده‌اش انسان باسوادی بوده و چیزهای خوبی گفته است. ولی برای اینکه این هم دستاویز کافران قرار نگیرد، نویسنده‌ای هم برای وحی تعیین نشده است. تمام کسانی که سواد داشتند و حاضر بوده‌اند، وحی می‌نوشتند ۱۷. و بالاخره حضرت أم المؤمنین عایشه صدیقه ل می‌فرمود: اگر رسول الله ج می‌توانست چیزی از قرآن را مخفی کند، آیات سوره احزاب را مخفی می‌کرد. آن آیه‌ای که خداوند فرمود: چون زید او را رها کرد ما او را به ازدواج تو درمی‌آوردیم.

در مقدمه این آیات به رسول الله گفته شد: به زید می‌گفتی زنت را نگه دار. در حالی در خاطرت مخفی می‌کردی چیزی که خدا آن را آشکار خواهد کرد. آن مطلب این بود که با او ازدواج کنی؛ یعنی به خاطر پیامبر آمده بود که اگر زید زینب را طلاق دهد، نمی‌گذارم دختر عمه‌ام بی‌سرپرست باشد و با او ازدواج می‌کنم. این مطلبی بود که پیامبر آن را در خاطرش مخفی کرده بود و قرآن آن را آشکار کرد ۱۸. ام المؤمنین عایشه ل فرمود: اگررسول الله ج می‌توانست چیزی از قرآن را مخفی کند، این آیه را مخفی می‌کرد. لزومی نداشت مردم بفهمند ۱۹.

وبالاخره تمامی قسمت‌های مربوط به جهان اسلام که از نظر عقیدتی برای همه قابل فهم است، برای عبرت و اندرز در قرآن بیان شده است. مجموعه‌ای که به طور خصوصی و آن قسمتی که برای مسلمانان به دلایل مختلفی توجه به آن و یاد گرفتنش لازم است.

همین مطلب اول سوره تحریم نشان می‌دهد که این سخن خداست؛ زیرا هیچ مردی، هیچ نویسنده‌ای و هیچ بزرگی نمی‌آید اختلاف خودش با زنش را در کتابی بنویسد و در اختیار امتش قرار دهد. اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. ولی خداوند است که این کار را انجام می‌دهد؛ زیرا برای خداوند چنین چیزی مهم نیست و مهم تنها آن است که حقائق – هرچه باشد – در اختیار بشر قرار گیرد.

[۱۳] ابن کثیر / می‌گوید که در مورد سبب نزول اوایل سوره‌ی تحریم اختلاف است، سپس روایاتی را در این مورد میاورد و در اخیر می‌گوید: «والصحيح أن ذلك كان في تحريمه العَسَل، كما قال البخاري عند هذه الآية» ... سپس روایت ذیل را ذکر می‌کند: قال الإمام البخاری: «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى، أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ يُوسُفَ، عَنْ ابْنِ جُرَيْجٍ، عَنْ عَطَاءٍ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ عُمَيْرٍ، عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَشْرَبُ عَسَلًا عِنْدَ زَيْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ وَيَمْكُثُ عِنْدَهَا فَوَاطَيْتُ أَنَا وَحَفْصَةُ عَلَى أَيَّتُنَا دَخَلَ عَلَيْهَا فَلْتَقُلْ لَهُ: أَكَلْتَ مَغَافِيرَ إِنِّي أَجِدُ مِنْكَ رِيحَ مَغَافِيرَ، قَالَ: لاَ وَلَكِنِّي كُنْتُ أَشْرَبُ عَسَلًا عِنْدَ زَيْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ فَلَنْ أَعُودَ لَهُ، وَقَدْ حَلَفْتُ لَا تُخْبِرِي بِذَلِكَ أَحَدًا». (بخاری، كتاب التفسیر سوره تحریم، ج۱۱، ص ۵۴ ؛ ومسلم، ج۵، كتاب الطلاق، باب وجوب الكفارة على من حرم امرأته ولم ینو الطلاق، جزء ۱۰، صص ۷۸-۷۳). [۱۴] قال الإمام مسلم /: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا عَبْدُ الأَعْلَى، حَدَّثَنَا سَعِيدٌ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ حِطَّانَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ، قَالَ: كَانَ نَبِىُّ اللَّهِ ج إِذَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ الْوَحْىُ كُرِبَ لِذَلِكَ وَتَرَبَّدَ وَجْهُهُ». (صحیح مسلم، كتاب الفضایل، باب عرق النبی ج فی البرد، ج ۸، ح۸۸ -۸۹ ؛ وكتاب الحدود، باب حد الزنى، ( ۶ / ۱۳). [۱۵] قال ابن سعد فی الطبقات الکبری: «أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي، أخبرنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي سبرة عن صالح بن محمد عن أبي سلمة بن عبد الرحمن عن أبي أروى الدوسي قال: رأيت الوحي ينزل على النبي ج، وأنه على راحلته، فترغو وتفتل يديها حتى أظن أن ذراعها تنقصم، فربما بركت وربما قامت موتدة يديها حتى يسرى عنه من ثقل الوحي، وإنه ليتحدر منه مثل الجمان». (الطبقات الكبری لابن سعد ۱/۱۹۷، وصفة الصفوة ابن جوزی ج۱، ص۴۲، باب ذكركیفیة إتیان الوحی إلیه). [۱۶] قال الإمام البخاری: «حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ الزُّهْرِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي صَالِحُ بْنُ كَيْسَانَ، عَنْ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِيِّ أَنَّهُ قَالَ: رَأَيْتُ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ جَالِسًا فِي الْمَسْجِدِ فَأَقْبَلْتُ حَتَّى جَلَسْتُ إِلَى جَنْبِهِ فَأَخْبَرَنَا أَنَّ زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ أَخْبَرَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج أَمْلَى عَلَيْهِ ﴿لاَ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ: فَجَاءَهُ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ وَهُوَ يُمِلُّهَا عَلَيَّ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! لَوْ أَسْتَطِيعُ الْجِهَادَ لَجَاهَدْتُ وَكَانَ رَجُلًا أَعْمَى فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى عَلَى رَسُولِهِ ج وَفَخِذُهُ عَلَى فَخِذِي فَثَقُلَتْ عَلَيَّ حَتَّى خِفْتُ أَنَّ تَرُضَّ فَخِذِي ثُمَّ سُرِّيَ عَنْهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ». (صحیح بخاری، كتاب الجهاد والسیر، باب ۱۳ ( ۷/ ۲۸۳۲) وكتاب التفسیر، باب ۱۸ (۱۰/۴۵۹۲)). [۱۷] مثل زید بن ثابت، ابی بن کعب، عبدالله بن سعد بن ابی سرح، خلفاء چهارگانه، زبیر بن عوام، خالد و سعید ابنا العاص بن أمیه، حنظله بن ربیع الأسیدی، معیقیب بن أبی فاطمه، عبدالله بن أرقم، شرحبیل بن حسنه، عبدالله بن رواحه. (فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۱۱، صص۲۲۰-۲۲۱ در شرح باب کاتب النبی ج). [۱۸] در تفسیر أضواء البیان شنقیطی آمده: «ذَكَرَ الْقُرْطُبِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ: أَنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى نَبِيِّهِ ج أَنَّ زَيْدًا سَيُطَلِّقُ زَيْنَبَ، وَأَنَّ اللَّهَ يُزَوِّجُهَا رَسُولَهُ ج، وَبَعْدَ أَنْ عَلِمَ هَذَا بِالْوَحْيِ. قَالَ لِزَيْدٍ: «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ» . وَأَنَّ الَّذِي أَخْفَاهُ فِي نَفْسِهِ، هُوَ أَنَّ اللَّهَ سَيُزَوِّجُهُ زَيْنَبَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا ، ثُمَّ قَالَ الْقُرْطُبِيُّ بَعْدَ أَنْ ذَكَرَ هَذَا الْقَوْلَ: قَالَ عُلَمَاؤُنَا رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ : وَهَذَا الْقَوْلُ أَحْسَنُ مَا قِيلَ فِي تَأْوِيلِ هَذِهِ الْآيَةِ. وَهُوَ الَّذِي عَلَيْهِ أَهْلُ التَّحْقِيقِ مِنَ الْمُفَسِّرِينَ، وَالْعُلَمَاءِ الرَّاسِخِينَ، كَالزُّهْرِيِّ، وَالْقَاضِي بَكْرِ بْنِ الْعَلَاءِ الْقُشَيْرِيِّ، وَالْقَاضِي أَبِي بَكْرِ بْنِ الْعَرَبِيِّ وَغَيْرِهِمْ». [۱۹] ترمذی کتاب تفسیر القرآن، باب ۳۴، (۵/۳۲۰۷و۳۲۰۸).

فصل چهارم:
حکمت تعدد زوجات پیامبرج

خداوند در قرآن بر اساس چند حکمت خویشان رسول الله ج را به جز زنانش کاملاً نادیده گرفته است. قرآن معرفی نکرده که محمد ج پسر چه کسی است، از چه طایفه‌ای است، از چه قبیله‌ای است؟ لفظ محمد ج چهار بار در قرآن آمده:

۱- ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ [الفتح: ۲۹].

۲- ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ [آل‌عمران: ۱۴۴].

۳- ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٖ [محمد: ۲].

۴- ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ [الأحزاب: ۴۰]

لفظ محمد ج آمده، اما اینکه پسر چه کسی است، مادرش کیست، از چه طایفه‌ای و چه قبیله‌ای است، در قرآن مسکوت مانده است. و در مورد آل رسول الله ج فقط لفظ «بناتک» آمده است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ (دخترانت) وجز این چیزی نیامده. فقط لفظ اهل‌البیت آمده که از نظر لفظ عربی شامل فرزندان هم می‌شود. اهل بیت انسان زنان، فرزندان و مجموع خویشان نزدیک او هستند. اما به دلایل اخلاقی، اجتماعی و عقیدتی، قرآن به طور مفصل در خصوص زنان پیامبر صحبت کرده که بدان پرداخته شد. معمولاً هر کس کتابی تألیف کند، ابا دارد، که در باره زنانش، گفتگو و کارهای خودش، روابط اجتماعی و اخلاقی اش با زنان حرف بزند، درباره اختلافاتی که با زنش دارد حرف بزند.

به این دلیل ببینید در جامعه امروز ما حتی هیچ روزنامه‌ای درباره اختلاف رئیس جمهور با خانمش مطلبی نمی‌نویسد. اگر رئیس جمهور با خانمش در خانه مشاجره‌ای داشته باشد رادیو چیزی نمی‌گوید و هیچ اشکالی هم ندارد؛ بنابراین معلوم است که قرآن سخن بشر نیست. اگر قرآن نوشته‌ی رسول الله ج بود قطعاً اسمی از اختلافات خانوادگی نمی‌برد و در مورد چگونگی رفتار با زنان حرف نمی‌زد؛ پس رسول الله ج در تنظیم قرآن هیچ دخالتی نداشته است. قرآن سخن خداست و خداوند اراده کرده امتش بدانند زنان پیامبر چگونه زیسته‌اند؛ چه رسول الله صلاح بداند یا نداند مسأله‌ای نیست. آنچه خدا خواسته مهم است.

باید دانست که دشمنان اسلام تیرهای متعددی به سوی پیکر امت اسلامی نشانه گیری می‌کنند. مهمترین تیری که یهود به پیکر امت اسلام پرتاب کرد، تیری بود که به زنان پیامبر انداخته و اگر قرآن مجید از ناموس پیامبر ج از شرف پیامبر، از زنان پیامبر، دفاع نمی‌کرد خیلی کار مشکل می‌شد. قرآن مجید زندگی زناشویی رسول الله ج را به طور مفصل در دو سه سوره بیان کرده تا هیچ کس نتواند به پیامبر تهمت بزند؛ چون قرآن به طور مفصل بیان نموده و آن را مشخص کرده است. و خود تاریخ هم نشان می‌دهد که ازدواج‌های پیامبر کاملاً حساب شده بوده و براساس مصلحت اسلام و مسلمین صورت گرفته است.

حکمت ازدواج‌های پیامبر ج در چند سال آخر حیات شریفشان با استناد به قرآن و سیرت نبوی:

حضرت از سال پنجم تا هشتم هجری - در چهار سال- پنج زن گرفته و هدف از این ازدواجها تنها پیشرفت و استحکام عقیده اسلامی و مسائل مهمی برای جامعه بوده است؛ مثلاً در ازدواج با صفیه ۲۰، دختر حیی بن أخطب، هدف این بود که حضرت به یهود ثابت کند که پیامبر اسلام نژاد پرست نیست و عرب را برتر از یهود نمی‌داند. حضرت صفیه را، که از خانواده مذهبی یهود بود، به همسری برگزید تا یهودیان محمد بن عبدالله ج را داماد خود بدانند و بدانند که امت اسلام نژادپرست نیست و یهود می‌تواند برادر عرب باشد؛ می‌تواند خویشان همسر رسول الله باشند؛ چون جامعه اسلامی به وصلتها خیلی اهمیت می‌دهد.

در ازدواج با أم حبیبه ۲۱، دختر ابوسفیان، مسأله خیلی جالب است. سال هفتم هجری به ظاهر صلحی بین کفر و اسلام امضاء شد اما در باطن دشمنی‌ها خیلی شدید بود. ابوسفیان در مکه در دارالندوة می‌نشست و خطیبان عرب با شعر و نثر و نظم به رسول الله ج ناسزا می‌گفتند، و وی گوش می‌داد و از آن لذت می‌برد؛ چون با طنز و طعنه و عبارات گوناگون رقیب را می‌کوبیدند. در همان زمان بعد از صلح حدیبیه أم حبیبه، که از سابقین اولین بود و با شوهرش به حبشه هجرت کرده بود، در آن کشور بیوه شد و شوهرش نصرانی شده مُرد. أم حبیبه به پیامبر ج در مدینه سفارش کرد که ای رسول خدا! من دختر ابوسفیانم و بـی‌سرپرستم و در حبشه نمی‌توانم تنها بمانم. چه کنم؟ به مکه برگردم، تکلیف دین و مذهبم چه می‌شود و اگر به مدینه هم بروم محرمی ندارم. در مدینه به خانه چه کسی بروم، پدر و برادر که همگی در مکه کافرند؟ رسول الله با دریافت این پیغام عمرو بن أمیة ضمری را به حبشه فرستاد. نامه‌ای به او داد تا آن را به دست نجاشی، پادشاه حبشه، برساند. در آن نامه رسول الله ج پادشاه حبشه را وکیل کرده بود که أم حبیبه را برای رسول الله ج عقد کند؛ چون پیامبر می‌دانست که أم حبیبه دختر رئیس قبیله قریش است و بدون تضمین آینده به مدینه برنخواهد گشت؛ چون در مدینه محرم ندارد، وقتی آمد به خانه چه کسی برود؟ یک زن جوان و بی‌شوهر و بی‌سرپرست خانه چه کسی منزل کند؟ مراسم عقدی به وسیله پادشاه حبشه صورت گرفت و آنجا اعلام شد که ام حبیبه طی عقدی از این به بعد همسر رسول الله ج است. سپس أم حبیبه با جمعی از زنان و مردان به سرپرستی حضرت جعفر بن ابی طالب در روز فتح خیبر به مدینه منوره برگشت. سال هفتم هجری این قافله به مدینه رسید و حضرت ج از جعفر استقبال کرد و در آغوش گرفت و پیشانیش را بوسید و فرمود:

«لا أدري أَبِفتح خیبر أفرحُ أم بِقدوم جعفر» ۲۲. «نمی‌دانم به فتح خیبر شادمان شوم یا به آمدن جعفر؟».

سپس طی مراسم جشن مختصری ازدواج ام حبیبه با رسول الله ج اعلام شد و با رسیدن خبر به مکه ابوسفیان گفت: افسوس! محمد کمرم را درهم شکست. دیگر نمی‌توانم به او فحش بدهم، دیگر نمی‌توانم فحش و ناسزا گفتن به او را بشنوم و در اولین جلسه روز بعد که در دارالندوة تشکیل شد، اولین سخنران ابوسفیان بود. رئیس بزرگ قریش با تأسف و ناراحتی گفت: هر کس می‌خواهد از این به بعد به محمد ناسزا بگوید مواظب باشد توهین ناموسی به او نکند؛ زیرا اینک او داماد رئیس شماست. بزرگان مکه همه خنده کردند و وقتی ابو سفیان حالت آنها را دید چنین گفت: «إنَّ محمداً قرنٌ لا یجدع أنف»: «بی‌شک محمد شیرمردی است که دماغ سوخته نمی‌شود». خیلی عبارت مهمی است. قرن به معنی شیرمرد است. خوب این ازدواج می‌بایست صورت می‌گرفت تا طایفه ابوسفیان شمشیرها را برای اسلام و برای لا إله إلا الله از نیام بیرون کشند و اندلس و بخارا فتح کنند.

اما مشهورترین ازدواج‌های پیامبر که خداوند در قرآن صیغه عقد آن را خوانده، ازدواج با زینب بنت جحش ۲۳ است. خلاصه داستان چنین است: زید بن حارثه ۲۴ غلام خدیجه بود. و چون وی با حضرت ازدواج کرد زید را به عنوان خدمتگذار به او داد. زید در آن روز دوازده، سیزده ساله بود و از عرب‌های شام بود که اسیر شده و در مکه فروخته شده بود. وی مدت ده، پانزده سال در خدمت رسول الله بود و پیامبر به عنوان یک پدر از او سرپرستی می‌کرد. کمی قبل از نبوت، حارثه بن شراحیل کلبی، پدر زید، به مکه آمد. او سال‌ها دنبال پسرش می‌گشت و درباره پسرش شعرها گفته بود. پدر و پسر در مکه همدیگر را دیدند و همدیگر را شناختند. حارثه بن شراحیل به در خانه رسول الله ج آمد و گفت: شنیده‌ام مرد درست و با امانت و با گذشتی هستی، زید پسر من، غلام شماست. وی اسیر شده است، هر مبلغی که بگویی به تو می‌دهم و در عوض پسرم را آزاد کن تا او را با خود ببرم. حضرت فرمود: راهی بهتر از این است، اگر موافق باشی؟ حارثه گفت: چه راهی؟ حضرت فرمود: او را دعوت می‌کنیم و بین انتخاب من و تو مخیر می‌کنیم؛ اگر تو را ترجیح داد او را مجانی ببر؛ ولی اگر مرا ترجیح داد به هیچ قیمتی واگذارش نخواهم کرد. حارثه گفت: به خدا تصور نمی‌کردم کسی تا این حد انصاف داشته باشد! پیامبر زید را صدا کرد و فرمود: این را می‌شناسی؟ زید گفت: بله! این پدر من است. من ده، یازده ساله بودم که اسیر شدم. کاملاً وی را می‌شناسم. پیامبر فرمود: تو آزادی و می‌توانی با پدرت بروی. زید گفت: به خدا سوگند! پدری بهتر از تو نمی‌خواهم و انتخاب نمی‌کنم، خواهش می‌کنم مرا از خودت جدا نکن و تا زنده‌ام مرا نزد خودت نگه‌دار. حارثه که هرگز چنین انتظاری نداشت خیلی خوشحال شد و از رسول الله تشکر کرد و به تنهایی به دیار خود برگشت. رسول الله ج نیز برای قدردانی از زید او را به میان قریش آورد و اعلام کرد که زید پسر محمد است. این رسم در جاهلیت بود که وقتی کسی می‌خواست از کسی قدردانی کند اگر کوچکتر بود او را پسر خود اعلام می‌کرد؛ جشن می‌گرفت و غذا می‌داد، و به همه طایفه می‌گفت این پسر من است. حال اگر سنشان به هم نمی‌خورد، او را برادر خودش اعلام می‌کرد، که البته مسأله برادری به ندرت صورت می‌گرفت. همان پسرخواندگی خیلی مهم بود که به آن قانون تَبَنّی می‌گفتند؛ یعنی دیگری را به پسری برگزیدن. بر این اساس، چند سالی قبل از نبوت، زید بن محمد شناخته شد و دیگر کسی نمی‌گفت زید بن حارثه. تا رسول الله ج به پیامبری مبعوث شد و حضرت زید مدت سیزده سال در مکه با رسول الله ج بود. و پیامبر کنیز پدر خودش که زنی سی، چهل ساله بود را به او داد و زید از کنیز حبشی صاحب پسری به نام اسامه شد. اسامه بن زید که محبوب رسول الله بود، در همان سال‌های نخست نبوت در مکه متولد شد. وقتی که مادر اسامه درگذشت، زید مجدداً تصمیم داشت ازدواج کند. پیامبر ج برای خواستگاری به خانه بچه‌های عمه خودش رفت (عبد الله بن جحش، زینب بنت جحش، حمنة بنت جحش، دو پسر و دو دختر بچه‌های عمه رسول الله بودند. جحش بن رئاب از قبیله‌های معروف مکه یا از شخصیت‌های معروف مکه بود) وقتی پیامبر نشست فرمود: من برای خواستگاری زینب آمده‌ام. اعضای خانواده فکر کردند پیامبر برای خودش خواستگاری می‌کند، با ادب و معرفت گفتند: یا رسول الله! سرور ما هستی، صاحب اختیار ما هستی خواستگاریت قبول شده است. امر بفرما اطاعت می‌کنیم. بعد فرمود: من زینب را برای زید خواستگاری می‌کنم. آنان چنین انتظاری نداشتند؛ اما چون قبلاً قبول کرده بودند، نتوانستند مخالفت کنند، از این رو آن را قبول کردند و این ازدواج ناخواسته صورت گرفت. از روز اول ازدواج، زینب به زید می‌گفت: تو برده‌ای، من دختر عمه رسول خدا هستم، از قریشم، زن آزادم و هرچه باشد تو برده‌ای بیش نیستی. و میان زن و شوهر از روز اول هیچ وفاق و حسن تفاهمی نبود. بارها زید گفته بود: یا رسول الله! این برای من زن خوبی نیست. می‌خواهم طلاقش دهم، پیامبر فرمود: ﴿أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ «زنت را نگه دار و خدا را در نظر بگیر».

زنی مسلمان، نسبتاً کم سن، در حدود سی، سی و پنج سال، شایسته نیست در جامعه اسلامی یک زن مومن با شخصیت بی‌سرپرست باشد. طبیعی بود زینب حاضر نبود همسر بلال و عمار شود؛ چون مادام که با زید بن حارثه که پسرخوانده محمد ج بود سازگاری نداشت، چگونه ممکن بود زن بلال و عمار بشود؟ وقتی پیامبر به فکر مبارکش خطور کرد که اگر زید، زینب را طلاق بدهد و با او ازدواج کند، مردم خواهند گفت: محمد با زن پسرش ازدواج کرده است! پس این کار را نخواهد کرد؛ یعنی پیامبر هم در ذهن خودش ازدواج با زینب را مطرح کرد و هم انصرافش را به خاطر ترس از ملامت مردم را. بالاخره زید تصمیم خودش را گرفت و اعلام کرد که زینب را طلاق داده و گفت: من نمی‌توانم با او زندگی کنم. این، زن من نیست؛ زنی که خود را از شوهر بالاتر می‌داند نمی‌تواند همسر خوبی برای مردش باشد. و بعد از پایان این ماجرا، چند ماهی که از اعلام طلاق گذشت، خداوند در سوره احزاب چنین فرمود:

﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا ٣٧ مَّا كَانَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ مِنۡ حَرَجٖ فِيمَا فَرَضَ ٱللَّهُ لَهُۥۖ سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا ٣٨ [الأحزاب: ۳۷- ۳۸].

«آن هنگام که می‌گفتی به کسی که تو بر او نعمت دادی (او را آزاد نمودی و به فرزندی قبول کردی) خدا نیز به او نعمت داد (که این مقام را به او ارزانی کرد، مقام ایمان و نزدیکی با پیامبر، خویشاوندی با رسول الله ج از طریق پسر اعلام شدن) زنت را نگه‌دار و از خدا بترس در حالی که تو (پیامبر) در خاطرت مخفی می‌کردی چیزی که خدا آشکار خواهد کرد و از ملامت مردم می‌ترسیدی. در حالی که تو نباید از مردم بترسی؛ خداوند شایسته‌تر است که از او بترسی. اینک چون زید او را طلاق داده ما او را به ازدواج تو در آورده‌ایم تا برای مومنان اشکالی نباشد در آینده وقتی بخواهند با زن پسرخوانده‌هایشان که طلاق داده شده‌اند ازدواج کنند. نباید برای پیامبر اشکالی باشد در مطلبی که خدا بر او لازم دانسته است. (اشاره به اینکه پیامبر دیگر میل نداشت با زینب ازدواج کند ولی خدا این جریان را بر او لازم دانسته است)...».

حضرت ام المومنین عایشه ل فرمود: اگر رسول الله ج چیزی از قرآن را مخفی می‌کرد، این آیه را مخفی می‌کرد. اما مطلبی که رسول الله ج در خاطرش مخفی کرده و خداوند آن را آشکار کرده همان ازدواج با زینب بوده است. در قرآن لفظ ﴿زَوَّجۡنَٰكَهَا آمده، یعنی ما او را به ازدواج تو در می‌آوریم. بیش از این، در باره زینب و زید چیزی در قرآن نیامده است. حال اگر در قرآن آمده بود که زینب را دوست می‌داشتی؛ او را دیدی و او را پسندیدی. پس همین بوده که پیامبر آن را مخفی می‌کرده، ولی در قرآن چنین کلماتی نیست. این اشاره به مطلبی است که ممکن است بعضی جوانان خوانده باشند که خاورشناسان و دشمنان اسلام گفته‌اند: پیامبر اسلام زینب را دید و به نظرش خیلی زیبا آمد و زینب به زید گفت که رسول الله ج مرا دیده و خیلی از من تعریف کرده. از این رو زید گفت: پس اگر این طور است باید تو را طلاق بدهم تا با خود رسول الله ج ازدواج کنی. چون وقتی مورد پسند رسول الله هستی درست نیست که در خانه من باشی. منافقان و یهودیان زمان پیامبر و کمونیست‌های زمان ما چنین ادعا می‌کنند.

گذشته از این، زینب، دختر عمه رسول الله ج بوده و مدت سی و پنج سال در مکه با هم بودند. روزی نبوده که پیامبرج زینب را نبیند. آن وقت حجابی هم نبوده و حجاب در مدینه آمده است. خوب پیامبر مدت سی و پنج سال روزی چندین بار زینب را می‌دیده و خودش نیز او را برای زید خواستگاری کرد. حضرت علی س فرمود:

«اَلحَمدُ لله الَّذی جَعَل أَعداءَنا مِنَ الحَمقی». «خدایی را ستایش می‌کنیم که دشمنان‌مان را از احمقان قرار داده است».

چون وقتی دشمن احمق باشد کار خیلی آسان است. خودش، خودش را لو مـی‌دهد. دیگر لزومی ندارد کسی با او بجنگد. آنانی که این افسانه‌ها را می‌تراشند، متوجه نیستند که زینب سی و پنج سال با رسول الله ج در یک محله و دختر عمه وی بوده است. مطمئناً روزی چندین بار پیامبر زینب را دیده است؛ زیرا شهر مکه کوچک بود و کار زیاد و مشغلتی هم نبود و به طور عادی پسر دایی و دختر عمه همدیگر را می‌دیدند. بنابراین، یک در میلیون هم امکان ندارد که این مسأله صورت گرفته باشد. ولی مگر می‌شود زبان بد اندیش را بست؟! چه کسی می‌تواند زبان بداندیش را ببندد؟ فقط مرگ زبان بد اندیش را می‌بندد. هیچ انتظاری غیر از این را نداریم. ما هرگز انتظار نداریم که منافقان و یهودیان و کمونیستها از اسلام تعریف کنند. گر نبینــد به روز شب پره چشـم
چشمـــه آفتـــاب را چه گنـــــاه
ج
راست خواهی هزار چشم چنان
کــور بهتـر کـه آفتــــاب سیــــاه ۲۵
ج [۲۰] البدایة والنهایة ( ۴/۲۳۰-۲۳۲) سیره ابن هشام ( ۴/۲۹۶). [۲۱] البدایة والنهایة ( ۴/ ۱۷۱-۱۷۲) ؛ سیره ابن هشام ( ۴/۲۹۴) [۲۲] سیرة ابن هشام ( ۴/۳)؛ البدایة والنهایة ( ۴/۲۴۲). [۲۳] سیره ابن هشام ( ۴/۲۹۴)؛ البدایة والنهایة ( ۴/۱۷۳-۱۷۴). [۲۴] الإصابة في تمییز الصحابة ( ۱/۵۶۳)؛ سیره ابن هشام ( ۱/ ۲۶۴). [۲۵] قبل از این دو بیت چنین آمده است: شوربختان به آرزو خواهند مقبلان را زوال نعمت وجاه. (گلستان سعدی، باب اول درسیرت پادشاهان، ص۳۱).

فصل پنجم:
اولویت بندی وظایف انسان

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا ٣٦ [النساء: ۳۶]

«و الله را پرستش کنید و چیزی را با او شریک نگردانید و به پدر و مادر نیکی نمایید و نیز به خویشاوندان، یتیمان، بینوایان، همسایه‌ای که خویشاوند است و همسایه‌ی بیگانه، یار هم‌نشین و مسافرِ در راه‌مانده و آنکه مالکش شده‌اید. بی‌گمان الله هیچ متکبر خودستایی را دوست ندارد».

اگر بخواهیم آیین اسلام را تقسیم کنیم به دو بخش عقیدتی و عملی تقسیم مـی‌شود: بخش عقیدتی که صورت خارجی ندارد و عملاً نمی‌شود آن را ارزیابی کرد؛ این بخش را ایمان یا عقیده می‌نامند که نمی‌توان صورت خارجی آن را در کسی مشاهده کرد. بخش عملی که صورت خارجی دارد و بر اساس بخش عقیدتی این را اسلام می‌نامند. و امکان ارزیابی و دیدن آن هست. همان طور که گفتیم ارزش و مقدار ایمان هر کس به اندازه درستی اعمال اوست؛ در صورتی که اعمال درست باشد، عقیده هم درست است و اگر اعمال درست نباشد، عقیده نیز درست نیست.

در بخش عملی اسلام که همان اسلام نام دارد، کلیه وظایف به سه بخش تقسیم می‌شود:

۱) بخش مخصوص به تعظیم خدا، که هیچ نفعی برای آن به دیگران نمی‌رسد.

۲) بخش مربوط به منافع خلق، که مستقیماً تعظیم خدا درآن نیست.

۳) بخش مشترک میان تعظیم خدا و میان احسان به خلق خدا.

در بخش سوم دو مسئله اساسی وجود دارد که نمایانگر این است که آورنده شریعت بشر نیست، بلکه خداست. مثلاً در فلسفه اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و وظایف دینی مسائلی هست که نشان می‌دهد آورنده‌ی شریعت، بشر نیست؛ چون به حدی در سطح عالی و همگانی و بدون توجه به حوادث و قرنها، و بدون توجه به مصالح قبیله‌ای وضع شده که اگرانسان دقت کند، متوجه می‌شود که آورنده‌ی شریعت، بشر نیست. زیرا به هر حال بشر تحت تأثیر عوامل مختلف قرار می‌گیرد؛ به عنوان مثال: در تکالیف شرعی ملاحظه شده که به آنچه مربوط به خود شخص است، اولویت داده شده؛ منافع، احساسات، امکانات، استعداد شخص مسلمان و بالاخره روابط انسانی وی در وهله اول مورد توجه است. به این ترتیب اولویت بدین صورت وضع شده است. اولین حقی که به گردن یک انسان است، حق خداست؛ چون آفریدگاراست. از آن که منکر خالق خود و پدید آورنده خود است چه انتظاری می‌توان داشت؟ به دیگر سخن مادام که وی ابتدایی‌ترین مسائل مربوط به فکر و وجدان و عقل انسان را قبول ندارد چگونه فرامین دیگر به او داد و انتظاری دیگر از او داشت؟! بنابراین، اساس و نخستین وظیفه مربوط به احکام عملی، همین اصل قرار داده شده، تا آن کسانی که در حد ابتدایی، فکر و وجدان و بصیرتشان بیدار و آماده فعالیت است، اولین گام را به این صورت بردارند که خداوند آفریدگار را به یکتایی بستایند؛ بر همین اساس شالوده کلیه ادیان آسمانی و اولین قدم در ورود به یک دین، این است که خدا را به یکتایی بپرستند. بجز آفریدگار تنهای بی‌مانند، دیگری را مورد ستایش قرار ندهند؛ این اصل به گونه بسیار جالب در قرآن مورد توجه قرارگرفته؛ تا آنجا که در بعضی آیات قرآن به صراحت و قاطعانه اعلام شده: آنانی که بمیرند و غیر از خدای یکتای بی‌مانند معبودی دیگر داشته باشند، در روز حساب هرگز مورد عفو قرار نخواهند گرفت، در قرآن روی این قضیه خیلی تأکید شده است. و در بعضی آیات خطاب به مردم و در آیاتی دیگر خطاب به پیامبر ج آمده است. خطاب به مردم چنین آمده است:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا ٤٨ [النساء: ۴۸]

«بی‌شک خداوند نمی‌آمرزد این گناه که با او دیگری پرستیده شود و غیر از این، گناهان دیگر را برای هر کس که بخواهد، بیامرزد».

در آیه دیگر با همین مضمون می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا ١١٦ [النساء: ۱۱۶].

به این معنی که اگر کسی در انجام نخستین وظایف انسانی‌اش خداوند را نشناسد و دیگری را مورد پرستش قرار دهد، امکان ندارد خوبی‌هایش و نیکی‌هایش نسبت به دیگری بر اساس مبدأ انسانیت و وجدان باشد. اگر کسی خدا را به یکتایی نپرستد و نیکوکار باشد در حد احساسات انسانی، نیکوکار است. ما می‌دانیم خیلی از پرندگان، خیلی از حیوانات، خیلی از خزندگان مثل مورچه نسبت به هم نوع خود خیلی همدردی می‌کنند. اگر پرستویی کشته شود، پرستوهای دیگر می‌آیند و جوجه پرستوی کشته شده را دانه می‌دهند و بزرگ می‌کنند. بارها دیده شده که مورچه نعش مورچه مرده را می‌کشد تا او را به جای امنی ببرد. در عالم حیوانات نیز این هست. از چوپانان زیاد نقل شده که اگر گرگی به گله گاوها بزند، آنها دو دسته تقسیم شده: دسته‌ای گرگ را تعقیب می‌کنند، و دسته دیگر گاو زخمی را به سوی قریه هدایت می‌کنند. بنابراین، احسان گاهی جنبه حیوانی دارد نه جنبه انجام وظیفه! در خود انسان نیز این هست. چه بسا افرادی ثروت دارند و به خدا معتقد نیستند، پایبند مقررات نیستند و صرفاً به خاطر اینکه پول دارند، می‌گویند: بگذار به مستمندان کمک کنیم تا نام نیکی به دست آوریم، شاد و خوشحال شویم. این افراد برای آسایش فکری خود و اقناع غریزه حیوانیشان کمک می‌کنند. این کمک، از آنجا که در راه خدا و برای خدا نیست، اجر و پاداشی هم نخواهد داشت؛ چون اجر و پاداش به عملی تعلق می‌گیرد که برای تعظیم خدا و به منظور اجرای فرمان خدا انجام شده باشد. فلسفه تعیین توحید به عنوان نخستین وظیفه شرعی این است که نزد خداوند متعال انسانی که نتواند پروردگار خود را بشناسد و او را مطابق دستورش بستاید، هرگز نخواهد توانست برای جهان آخرت و برای سرنوشت انسانیت خود اقدام کند؛ اگر اقدامی به نام نیکوکاری انجام دهد بر اساس هوی وهوس و عشق و علاقه حیوانی است و هیچ ارزش معنوی ندارد. این است فلسفه اینکه اگر کسی موحد و یکتاپرست نباشد هرگز در نیکوکاری اش به دیگران فایده نمی‌رساند و خودش هم از آن فایده نمی‌برد. خداوند همین مضمون را خطاب به پیامبر ج بیان می‌دارد؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿قُلۡ أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَأۡمُرُوٓنِّيٓ أَعۡبُدُ أَيُّهَا ٱلۡجَٰهِلُونَ ٦٤ وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥ بَلِ ٱللَّهَ فَٱعۡبُدۡ وَكُن مِّنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ٦٦ [الزمر: ۶۴- ۶۶].

«بگو: ای نادانان، آیا فرمان می‌دهید که بجز الله را بپرستم؟! بی‌شک وحی شده است به تو و به پیامبرانی که پیش از تو بوده اند مبنی بر اینکه اگر در پرستش خدا کوتاهی کنید و غیر از پروردگار یکتا، دیگری را مورد پرستش قرار بدهید، هیچ کار نیکی از شما پذیرفته نمی‌شود و بدون شک در جهان آخرت از زیانکاران خواهید بود. بلکه الله بی‌مانند را به یکتایی پرستش کن و در مقابل نعمت‌های او سپاسگذار باش».

بعد از این اصلی که به روح و وجدان و انسانیت انسان مربوط است، اصول بعدی وظایف، بستگی به ذات انسان دارد. بعد از خداوند، مؤثرترین کس در وجود انسان، پدر و مادر است که مستقیماً انسان را به وجود آورده‌اند. آن شاعر نغزگوی فارسی چقدر زیبا گفته است: گوینـــــد مـرا چــــو زاد مــــادر
پستان به دهن گرفتن آموخـت
یک حرف و دو حرف بر دهانم
الفــاظ نهاد و گفتــــن آموخــت
ج دســـتم بگرفت و پا بـــه پا بـرد
تــا شیوه راه رفتن آموخــت
بر همین اساس طبیعی رابطه انسان به موجودات، خداوند حکیم دومین وظیفه را مربوط به پدر و مادر دانسته است؛ به این معنا که اگر انسان موحد بعد از یکتا پرستی توانست پدر و مادرش را راضی نگه دارد و حقشان را ادا کند، ممکن است بتواند از عهده وظایف دیگر نیز برآید؛ اما اگر شخصی از لحاظ فکری و عقیدتی در شرایطی قرار گرفت که نتوانست حق پدر و مادر خود را ادا کند، به تبع در ادای وظایفش نسبت به برادران، خویشان، همسایگان و شرکاء نیز ناکام خواهد ماند. اگر کسی به پدر و مادر بدی کند، غیرممکن است بتواند نسبت به برادران و خویشان دیگر یا به همسایگان و رفیقانش نیکی کند؛ مگر اینکه احسان و نیکی‌اش انگیزه‌های دیگری داشته باشد. بر این اساس بعد از پرستش خدا، مهمترین حقی که به گردن یک مسلمان است، حق پدر و مادر است و به جهت تأکید این مهم همیشه در قرآن متعاقب اعلام پرستش خدای یکتای به عنوان نشانه مسلمانی است، تأکید شده که احسان به پدر و مادر از مهمترین وظایف است. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ إِحۡسَٰنًا [الأحقاف: ۱۵].

«به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادر نیکی کند».

جالب این است که در سوره لقمان خداوند برای عبرت و استفاده ما گفتگوی بین یک پدر و پسر را - که گویا از حکمای یونان بوده‌اند- نقل کرده است. خداوند آنچه بین یک بنده خوب به نام لقمان و پسرش در مقام نصیحت بین پدر و پسر صورت گرفته را بازگو کرده است. لقمان حکیم مطابق روایت قرآن به پسرش چنین گفت:

﴿يَٰبُنَيَّ لَا تُشۡرِكۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ [لقمان: ۱۴].

«پسرم! هرگز در پرستش با خدا شریک و همتا قرار نده، بی‌شک پرستش غیر خدا گناهی بس بزرگ است».

چون خواست خداوند متعال در این است که همیشه برای تذکر به بشر چنان جلوه دهد که اصول اسلام هیچ وقت قابل تفکیک نیست و در فرامین الهی همیشه بعد از پرستش خدا، احسان به پدر و مادر مطرح شده، اینجا نیز خداوند رشته نصیحت لقمان را قطع کرده و پس از سفارش لقمان به پسرش مبنی بر نپرستیدن غیر خدا، خداوند بقیه گفتار وی را قطع کرد و این چنین فرمود:

﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ وَهۡنًا عَلَىٰ وَهۡنٖ وَفِصَٰلُهُۥ فِي عَامَيۡنِ أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ ١٤ [لقمان: ۱۴].

«و به انسان درباره‌ی پدر و مادرش سفارش کردیم؛ مادرش، او را با ضعفی روزافزون با خود می‌کشید. و از شیر گرفتن فرزند، در دو سال است. (و سفارش کردیم) سپاسگزار من و پدر و مادرت باش؛ بازگشت به‌سوی من است».

این مهم، می‌رساند که احسان به پدر و مادر چه لقمان به پسرش بگوید و چه نگوید در مرحله بعد از پرستش خدای یکتا قرار می‌گیرد. بعد از پرستش خدای یکتا باید پدر و مادر را راضی نگه داریم تا بتوانیم بقیه وظایف را انجام بدهیم. این وظایف پله به پله جلو می‌رود. اگر توحید حفظ شد، خدا را به یکتایی شناختیم و به یکتایی پرستیدیم، همه چیز را از خدا دانستیم، سرنوشت خویش را فقط و فقط در دست خدا دانستیم، اگر این مرحله به خوبی طی شد، بعد از آن مرحله بعدی می‌رسد که پدر و مادر را راضی نگه داریم و اگر زنده نیستند با دعا و طلب مغفرت، برایشان آمرزش بخواهیم.

حالا می‌رسیم به مرحله بعدی:

﴿وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ: بقیه خویشاوندان، برادران، خواهران، عمه‌ها، خاله‌ها، همه کسانی که از نظر نسبی یا سببی با انسان ارتباط دارند.

وقتی انسان به خویشان خودش احسان کرد، آمادگی آن را دارد که به دورترها هم احسان کند:

﴿وَٱلۡيَتَٰمَىٰ: کودکان پدرمرده.

بعد از آن آمادگی دارد که به همسایگان نیز احسان کند:

﴿وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ همسایه دورتر را نیز ممکن است بتوان مورد احسان قرار داد.

بالاخره انسان اینقدر آمادگی پیدا می‌کند که می‌تواند به مسکینان و غلامان و خدمتگذاران نیز نهایت احسان به خرج دهد و یک مسلمان کامل شود؛ اما اگر قدم اول را درست برنداشت، امکان ندارد بتواند مراحل بعدی را انجام بدهد. به گونه‌ای دیگر، حکمت خدا در این بخش از وظایف و تکالیف عملی به طور عجیبی مشخص است. و آن، اینکه خداوند، علیم و حکیم است. به روحیه سرکش و ماجراجوی بشر آگاه است می‌داند چه موجود عجیب و ماجراجویی به نام انسان آفریده است. ضمن اینکه خداوند علیم و حکیم است و آگاهی کامل و همه جانبه به ماجراجویی بشر دارد، وظایف را به گونه‌ای تنظیم کرده که کسی بر ضد خدا حجتی نداشته باشد. وظایف را رده بندی کرده است؛ از قبیل نمازهای پنجگانه، زکات مال، روزه ماه رمضان، حج خانه خدا. مهمترین مشخصات مسلمانی در اعمال خصوصی است. وظایف اسلام با غیر اسلام در پنجاه درصد کل مشترک است. پنجاه درصد هر عمل خوب را کافران را هم انجام می‌دهند. کدام ملت در دنیا می‌پذیرد که دروغگو یا خائن باشد؟! مسلمان به راستگویی و امانت افتخار می‌کند، یهود هم افتخار می‌کند، مسیحی هم افتخار می‌کند، هندو هم افتخار می‌کند، کمونیستها هم خودشان زمانی که بودند، می‌گفتند ما مخلص و درستکاریم. بنابراین، راستگویی و درستکاری نمی‌تواند نشانه دین باشد، چون همه مدعی آنند. اتفاقاً جالب است که هر چه انسانها دروغگوتر باشند، بیشتر مدعی راستگویی‌اند؛ بررسی کنید قطعاً چنین خواهد بود. حالا در شعایر دینی، نمازهای پنج‌گانه، زکات مال، روزه ماه رمضان و حج، بیشتر مردم پول ندارند، گَله ندارند، گندم و جو نمی‌کارند که زکات بدهند. شاید هشتاد، نود درصد مردم امکان حج ندارند، در بعضی قرنها نود و نه درصد مردم امکان حج ندارند، چون مسأله حج رفتن یک مسأله سیاسی، اجتماعی، اقتصادی است. زمانی که وضع اقتصاد جامعه اسلامی خوب باشد و در عربستان امنیت برقرار باشد، مردم زیاد می‌روند. و زمانی که ناامنی و در عربستان ظلم و دیکتاتوری باشد، کسی نمی‌رود. زمانی که قحطی است مردم نمی‌توانند بروند. بنابراین تنها وظیفه عمومی و انسانی‌ای که همه می‌توانند انجام بدهند نماز است. به این خاطر ادای نمازها نشانه مسلمانی قرار گرفته تا از یک جهت همگان بتوانند نشانه مسلمانی داشته باشند و از جهت دیگر آسان‌ترین وظایف، نشانه مسلمانی باشد، تا مردم در روز حساب نتوانند بگویند: پروردگارا! آن چه را که تو علامت مسلمانی قرار دادی بسیار مشکل بود و برای ما غیرممکن بود. برای اینکه چنان عذری در روز حساب نباشد، آسان‌ترین وظایف، و ممکن‌ترین کاری که برای انسان قابل انجام است، نشانه مسلمانی قرار گرفته است. نخستین وظیفه یک مسلمان در احکام عملی، توحید و یکتاپرستی است. این اصل، خیلی مهم است. در قرآن تاکید شده که اگر کسی در حالی که مشرک است بمیرد، به هیچ وجه روز حساب بخشوده نخواهد شد. مشرک کسی است که در جهان هستی غیر از خدا کسی را موثر بداند و بگوید خداوند فلان کار را به فلانی واگذار کرده، خودش دیگر کاری ندارد. این طرز تفکری باطل است؛ زیرا به طور کلی هر آنچه در جهان هستی است، بدون استثنا مستقیماً زیر نظر پروردگار قرار دارد. برای اینکه بدانید تسلط خدا بر جهان هستی چگونه است به این مثال ساده توجه فرمایید: شما شنیده‌اید که اکنون چیزی به نام ذره و اتم وجود دارد. این ذره، بی‌شمار در هوا پراکنده است. هر کدام از این ذره‌ها از نظر خدا همانند یک منظومه شمسی است. تسلط خدا بر این ذره‌ها که در هوا پراکنده‌اند همچون تسلط خداوند بر خود خورشید بزرگ است؛ همان خورشیدی که زمین را روشن می‌کند، برای خدا دیگر فرق نمی‌کند. ذره‌ها همه اش خورشیدند. حالا یکی کوچک و یکی بزرگ است. این برای ما است که خورشید پانصد میلیون برابر زمین است. این به نظر ما است که ماه این قدر از زمین کوچکتر است؛ ولی برای خدا هیچ فرقی نمی‌کند. ذره‌های جهان هستی همه‌اش مخلوق خدایند. و اتم‌هایش منظومه شمسی است که مستقیماً در اختیار خداست. چه خوب گفته مولانای رومی: جمـله ذرات زمیــــــــن و آسمان
لشـــــکر حقـــند گــــاه امتــــحان
آب را دیدی که در طوفان چه کرد
باد را دیدی که با عادان چه کـــرد
و آنچه آن بابیل باآن پیــــل کــــرد
و آنـــکه پشه کله نمـــــــرود خرد
مرغ بابیلی دو، سه سنگ افکند
لشکر ضــبط حبـــــس را بکشند
پــــــیل را سوراخ سوراخ افکند
ج تنگ مرغی کو به بالا پـــــر زند
گر بگـــویم از جمادات جـــهان
ذره ذره یـــاری پیغمبــران
مـثنوی چندان شود که چهل شتر
گـــــر بود عـــــاجز شـود از بار پر
ج به هرحال، بخشی از توحید این است که شما همه چیز را از خدا بدانید و جز خدا هیچ عاملی –خواه مثبت و خواه منفی – در زندگی خود و دیگران موثر ندانید. همه مردم کارگذار خدا هستند و بخش دیگرتوحید این است که خدا را بپرستید، تعظیم و کرنش و ارادت و بندگی فقط به درگاه الله ببرید، نسبت به مردم متکبر نباشید، فقط نسبت به خدا تعظیم و بندگی به خرج بدهید. این اساس توحید است. کل توحید همین است. مرحله توحید که درست شد به مرحله بعد می‌رسیم، که احسان و نیکی به پدر و مادر است. وقتی آماده شدی و از آن رد شدی، نوبت به احسان به بقیه خویشان می‌رسد. و به این ترتیب تکالیف شرعی بر همین اساس مطابق حکمت خدا و امکانات بشر و استعداد و منافع بشر به نحو جالبی تنظیم شده تا آنجا که بشر راه منافع خویش را به گونه‌ای که مورد رضای خداباشد، گرفته باشد؛ چون شما وقتی خدا را بپرستید، به پدر و مادر نیکی کنید، خویشان دیگر را نیز مورد نوازش و احترام قرار بدهید، همسایگان را هم دوست بدارید، در حق آنان خوبی کنید، یتیمان و بینوایان شهر و منطقه را هم دوست بدارید، اگر خدمتگذاری دارید با او هم مهربان باشید، در ضمن طی مسیر منافع اساسی خودت، تعظیم خدا هم کرده‌ایی.

تکالیف شرعی به گونه‌ای است که هم منافع انسان را تأمین می‌کند و هم انسان را به خدا نزدیک می‌سازد و مخالفت با خدا به گونه‌ای است که هم به خود انسان زیان می‌رساند و هم خدا را خشمگین مـی‌کند. بدین جهت است که به اتفاق عقلاء خداوند هرگز از اطاعت بندگان نفعی نمی‌برد. گویند: گر جمله کائنات کافـــــر گردنــــــد بر دامن کبریایش ننشـــــیند گــرد در حدیثی قدسی آمده است:

«يَا عِبَادِيْ! لَوْ أَنَّ أَوَّلَكُمْ وَآخِرَكُمْ وَإِنْسَكُمْ وَجِنَّكُمْ كَانُوا عَلَى أَتْقَى قَلْبِ رَجُلٍ وَاحِدٍ مِنْكُمْ مَا زَادَ ذَلِكَ فِى مُلْكِى شَيْئًا. يَا عِبَادِيْ! لَوْ أَنَّ أَوَّلَكُمْ وَآخِرَكُمْ وَإِنْسَكُمْ وَجِنَّكُمْ كَانُوا عَلَى أَفْجَرِ قَلْبِ رَجُلٍ وَاحِدٍ مَا نَقَصَ ذَلِكَ مِنْ مُلْكِيْ شَيْئًا». [صحیح مسلم] «اى بندگان من! اگر از نخستین شما تا آخرین شما و اِنس و جن شما، همه بر پرهیزكارترین قلب باشید، مانند این كه یک به یک شما پرهیزكار باشید، این تقوا و پرهیزكارى شما، بر ملک من نمى‌افزاید. اى بندگان من! اگر اول و آخرتان و انس و جنّ شما همه بر بدترین و ناپاک‌ترین قلب باشید، این بدى شما، از ملک من چیزى كم نخواهد كرد».

فصل ششم:
معنای راستین توحید

در چند سده گذشته قرون اخیر، مخصوصاً در سده اخیر، در تمام نقاط جهان بالاخص در خاورمیانه مبلغان زیرک و حیله‌گر ضد اسلام بین عوام چنین جلوه داده اند که توحید یعنی اعتقاد به وجود خدا و هر کس وجود خدا را به عنوان آفریدگار بپذیرد، موحد و یکتا پرست است. پاره‌ای پا را فراترگذاشته اند و گفته اند: هر که معتقد به وجود خدا باشد و در رفتار با مردم نیکوکارباشد، مستقیماً به بهشت می‌رود. اینان آمده اند اصل و اساس ادیان آسمانی بویژه اسلام را در دو چیز خلاصه کرده اند:

۱) اصل توحید به معنای خداشناسی؛ به این معنا که خدا را به یکتایی بشناسد و قبول داشته باشد که خدایی هست، ذات بی‌مانندی هست که زمین، جهان، آسمان، خورشید و ماه را آفریده است. مادام قبول کرد که یک ذات بی‌مانندی هست که جهان را آفریده، موحد و یکتاپرست است.

۲) اصل احسان به مردم.

در این زمینه آیات قرآن و احادیث نبوی به حدی واضح و روشن است که کوچکترین شکی در این نیست که اصل اولی که این بیچاره‌ها عنوان کرده اند، کاملاً بی‌اساس و بی‌معناست؛ زیرا اصولاً در مسأله‌ی خداشناسی، اعتقاد به وجود آفریدگار در قاموس پیامبران عنوان نشده است؛ برای اینکه شناخت خدا و پی بردن به وجود آفریدگار بی‌مانند اصلاً به پیامبران نیاز نداشته. هیچ پیامبری به ملتش نگفته خدا را بشناسید، وجود خدا را قبول کنید. تمام بشر بدون استثناء آفریدگار جهان را قبول داشتند؛ چه آنانی که عاقل بودند و چه آنانی که نیمه عاقل بودند. البته دیوانه‌ها، آنانی که کاملاً وحشی و نیمه وحشی بوده اند، مسلماً از این قانون معاف هستند؛ چون تکلیف از آنان ساقط است. برای اثبات این موضوع صدها آیه و حدیث داریم. بنابراین اعتقاد به وجود خدا فقط انسان بودن را ثابت می‌کند و لا غیر؛ یعنی کسی که خدا را قبول کرد، فقط ثابت کرده که انسان است. تشخیص از نظر انسانیت درست است و بس و دیگر هیچ امتیازی ندارد. چنین به نظر می‌رسد که ارزش اعتقاد به وجود خدا به اندازه اعتقاد به کرویت زمین است. با اعتقاد به کروی بودن زمین، چه امتیازی به شخص تعلق خواهد گرفت؟ از کدام موسسه جغرافیایی لیسانس خواهد گرفت؟

شخص به مجرد کروی بودن زمین، هیچ امتیازی پیدا نمی‌کند و تنها ثابت کرده که تشخیصش درست است. عجیب این است که بعضی از جوانان بیچاره جامعه ما دراین زمان، سخت به این مسأله چسبیده اند که چون من معتقدم خدا هست پس دیگرمؤمنم؛ جالب اینکه بت‌پرستان جهان هم بدون استثنا خدا را قبول دارند، آفریدگار بی‌مانند را قبول دارند. بت‌پرستان معتقد بودند آفریدگار یکتا به حدی بزرگ هست که ما که ما نمی‌توانیم او را بپرستیم. لذا بتها را مـی‌پرستیم که نزد خدا ارجمندند و مقام والا دارند و نزد خدا برای ما شفاعت می‌کنند. اصل بت پرستی همین است. و به هیچ وجه بت‌پرست، منکر وجود خدا نیست. خدای اصلی، همان آفریدگار بی‌مانند را قبول دارند. این موضوع بارها در قرآن تأکید شده است. اولین گواه این مطلب این است که: در قرآن هرگز کلمه «اعرفوا الله» (خدا را بشناسید) به کار نرفته، بلکه همیشه لفظ «اعبدوا» به کاررفته است؛ مانند:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ [البقرة: ۲۱].

«ای مردم، پروردگارتان را پرستش کنید».

﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦ مَآ أُرِيدُ مِنۡهُم مِّن رِّزۡقٖ وَمَآ أُرِيدُ أَن يُطۡعِمُونِ ٥٧ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ ٥٨ [الذاریات: ۵۶- ۵۸]

«جن و انس را نیافریده‌ام مگر برای اینکه مرا بپرستند (زیرا پرستش خدا سعادت و حسن ختام برای انس و جن در بردارد؛ یعنی وجود ما خلقت ما انسانها به گونه‌ای است که اگر خدا را بپرستیم به سعادت ابدی می‌رسیم. و اگر خدا را آنطور که شایسته است نپرستیم، تعظیم خدا نکنیم، فرمانبردار وی نباشیم، به سعادت ابدی نمی‌رسیم؛ یعنی مسیر عوض می‌شود. رابطه خلقت ما چنین است. حال چرا چنین است؟ درجواب باید گفت: آفریدگار خواسته این طورباشد). من هرگز از اینها روزی نخواسته‌ام و نخواسته‌ام به من غذا بدهند. بی‌شک خداوند خودش روزی‌دهنده ودارای قدرت فوق العاده است».

ملاحظه می‌فرمایید در اینجا اصل لیعبدون (مرا بپرستند) مورد استدلال قرار گرفته است. دلایل دیگر که مهمتراست، این است که قرآن در همه جا تأکید می‌کند که اگر از مشرکان و بت‌پرستان مکه سوال شود چه کسی آسمانها و زمین را آفریده، خواهند گفت: الله.

﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ [لقمان: ۲۵، الزمر: ۳۸].

«اگر تو از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده، در جواب خواهند گفت: الله».

مفصل‌تر از آن، خداوند می‌فرماید:

﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١ [یونس: ۳۱].

«به اینان (مشرکان مکه) بگو: چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد [بالا بوسیله نور خورشید و باران و پایین هم به وسیله منابع زمینی] یا به اینان بگو: چه کسی مالک قوه شنوایی و بینایی است. و چه کسی مرده‌ها را زنده می‌کند و از زنده‌ها مرده بوجود می‌آورد؟ (قانون تولید و تبدیل، اصل تبدیل ماده به ماده به منظور تنوع در خلقت که قانون طبیعی زمین است. تبدیل شکل ماده به گونه‌های مختلف) و به اینان بگو: چه کسی امر جهان آفرینش را اداره می‌کند؟ درجواب خواهند گفت: الله (این کارها را انجام داده و لا غیر، وقتی پاسخ دادند الله این کار را انجام داده) بگو: آیا از چنین خدایی نمی‌ترسید؟!».

پس چرا دیگران را می‌پرستید؟! چرا او را تعظیم نمی‌کنید؟! چرا از دیگران پروا دارید؟! چرا فرامین او را نمی‌پذیرید؟! واضح است که مشرکان مکه کلاً اعتقاد داشتند که هر آنچه در جهان صورت می‌گیرد، به امر خدا انجام می‌شود. حال چرا افراد حیله‌گر زمان ما اصرار دارند که کل مطلب در شناخت خدا خلاصه می‌شود؟! چرا می‌خواهند قضیه را وارونه جلوه دهند؟ یک مثل معروف است که گویند: «وقتی توانستی خوب باشی سعی کن خوبیها را بد جلوه دهی». این یک اصل موذیانه است برای آدمهای نادرست و حیله‌گر. اینان وقتی نتوانستند درستکار و مومن شوند حیله جالبی به کار بردند و گفتند: خوب! ما در این صورت اصول ایمان را بر هم می‌زنیم و می‌گوییم: ما مومن هستیم، خدا را قبول داریم و این کافی است؛ بنابراین شما بی‌خود زحمت مــــــی‌کشید. چیزهای دیگر لازم نیست. اصل خداست. ما خدا را قبول داریم، نیکوکار هم هستیم. بنابراین، نماز، روزه، زکات و حج، کلیه عبادات و درود فرستادن بر پیامبران و نبوت پیامبران و قبول پیامبران به عنوان رهبر همه اضافی است. به این ترتیب می‌خواهند امتیاز ادیان آسمانی بویژه دین اسلام را زیر پا بگذارند. این، حیله بسیار جالبی است که اگر کارگر بشود، به قول معروف باید حساب را از میان برداشت. دیگر نه مسجد لازم است، نه قرآن لازم است و نه عبادت لازم است. همه انسانهایی که نان می‌خورند و لباس می‌پوشند، وجود خدا را قبول دارند، پس همه مومن و موحدند. در حالی که چنین نیست و مسأله خداشناسی یک مسأله بدیهی است و هیچ ارتباطی به مذهب و دین هم ندارد. آنچه مورد نظراست، فرمان خدا را اطاعت کردن و خدا را به یکتایی پرستیدن است. جالب این است که در جامعه بت‌پرستان مکه، استعمال اسم عبد الله زیاد بود. آنان به خدا بسیار توجه داشتند ولی خدای با واسطه. آنان می‌گفتند لات و عزی و هبل و منات و نائله همگی بندگان خوب خدا بوده‌اند که از آنان تجلیل کرده است. ما به آن اشخاصی که مورد عنایت خدا بوده‌اند توجه می‌کنیم و آنان را می‌پرستیم و ستایش می‌کنیم و اینها پیش خدا برای ما شفاعت می‌کنند؛ همانطور که خداوند می‌فرماید:

﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ [یونس: ۱۸].

«(مشرکان مکه) غیر از خدا معبودهایی را می‌پرستند که در حقیقت نه ضرری برایشان دارند و نه نفعی، و می‌گویند: اینها نزد خدا ما را شفاعت می‌کنند».

فلسفه بت‌پرستی این بوده که می‌گفتند ما این بتها را می‌پرستیم، چون پیش خدا برای ما شفاعت می‌کنند، برای ما از خدا التماس می‌کنند چون خدا اینها را دوست دارد و اینان بندگان خوب خدا هستند، دعای اینها را قبول می‌کند و مشکلات ما را حل می‌کند. بنا به صریح قرآن تمامی بت‌پرستان، منکر وجود خدا نبودند و آن خدای بی‌مانند و یکتا را قبول داشتند. در آیه‌ای دیگر که باز هم مکی است چنین آمده است:

﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ [الزمر: ۳]

«مشرکان کسانی هستند که غیر از خدا معبودهایی را انتخاب کرده (و می‌گویند:) ما این معبودها را نمی‌پرستیم، مگر برای اینکه ما را به خدا نزدیک کنند».

می‌گفتند ما خیلی کوچک هستیم، گنهکاریم، رو سیاهیم، ممکن است خدا ما را نپذیرد. برای آن مثال می‌زدند و می‌گفتند: شاه یک مملکت نمی‌تواند مستقیماً حاجت همه مردم را برآورده سازد؛ به عبارت دیگر، مشرکان مکه می‌گفتند: افراد ملت امکان ندارند، لیاقت و شایستگی ندارند که با شاه مملکت تماس بگیرند و از او حاجت بخواهند. وجود استاندار، فرماندار، وزیر و وکیل برای همین است که مردمی که نمی‌توانند، با شاه تماس بگیرند از طریق مقامات حاجت خود را به دربار برسانند و شاه به وسیله آن مأمورین کارشان را انجام بدهد. آنان می‌گفتند: خدا خیلی بزرگ است، ما لیاقت نداریم با خدا تماس بگیریم؛ لذا با این نمایندگان خدا (بتهایشان) تماس می‌گیریم و اینها نزد خدا ما را کمک می‌کنند؛ ولی اینان در اشتباه بودند؛ زیرا اگر شاه یا رئیس جمهور مـی‌توانست با همه مردم تماس بگیرد، دیگر وکیل و وزیر لازم نبود. عجز جناب رئیس جمهور و شاه باعث شده که وکیل و وزیر به وجود بیاید، خدا که عاجز نیست. خدا از رگ گردن هر انسانی به او نزدیکتر است. مادام که خدا خودش از هر کس به ما نزدیک‌تر است چه نیازی دارد که ما به درگاه دیگران برویم و کسی دیگر را واسطه قرار بدهیم؟ منظور از این بحث و اقامه دلایل این است که کل مشرکان مکه وجود خدای بی‌مانند را قبول داشتند؛ ولی به عللی از اجرای فرمان خدا، از پرستش خدای یکتا سرپیچی می‌کردند. جالب‌تر اینکه طبق بیان سوره انعام، مشرکان مکه قربانی‌ها را هم دو قسمت کرده بودند. غالب اموال معروف مکه گوسفند و شتر بود. اینها برای اینکه گوسفندان و شترها از بلای آسمانی و زمینی مصون بمانند، در هر گله‌ای چند تا گوسفند برای بتها و خدا در نظر می‌گرفتند؛ یک گوسفند برای لات، یکی برای عزی، یکی برای منات، یکی برای نائله و یکی هم برای الله بود! جالب اینکه اگر گوسفند الله می‌مرد، به جایش گوسفند دیگر در نظر نمی‌گرفتند و می‌گفتند: الله گوسفند خودش را کشته و به ما ربطی ندارد، ولی اگر گوسفند لات یا عزی یا منات می‌مرد، بلافاصله گوسفند دیگری به جایش می‌گذاشتند و می‌گفتند: بت عصبانی می‌شود اگر گوسفند نداشته باشد! قرآن موضوع را به میان کشیده و می‌فرماید:

﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ ٱلۡحَرۡثِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ نَصِيبٗا فَقَالُواْ هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعۡمِهِمۡ وَهَٰذَا لِشُرَكَآئِنَاۖ فَمَا كَانَ لِشُرَكَآئِهِمۡ فَلَا يَصِلُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَىٰ شُرَكَآئِهِمۡۗ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ١٣٦ [الأنعام: ۱۳۶].

«(مشرکان) از زراعت و چارپایانی که الله آفریده، سهمی برای او مقرر کردند و به پندار خود گفتند: این، سهم پروردگار و این سهم بت¬های ماست! آنچه سهم بت‌هایشان بود، به الله نمی¬رسید؛ ولی از سهم خدا به بت¬هایشان می¬رسید. چه بد حکم می¬کردند!».

یعنی: برای خدا از آنچه آفریده است از چهارپایان و کشت و کشتزار و زراعتها مقداری قرار داده‌اند، برای بتها هم مقداری قرار داده‌اند. وقتی از مال خدا کم شود جبران نمی‌کنند، ولی اگر از مال غیر خدا کم شود جبران می‌کنند.

آخرین مطلب در این مبحث به عنوان دلیل در مورد اینکه مشرکان مکه بت‌پرست بودند اما همه خداوند، آن معبود یکتا، را قبول داشتند، اینکه مشهور است در غزوه بدر- نخستین جنگ مسلحانه بین کفر و اسلام- لشکر اسلام به ریاست حضرت مصطفی ج با سیصد و سیزده سرباز مؤمن از مهاجرین و انصار، و لشکر کفر هم به ریاست ابو جهل، عمرو بن هشام مخزومی و عتبه ربیعه اموی عبد شمسی و نهصد وپنجاه سرباز که در راه کفر می‌جنگیدند، صف‌آرایی کردند. (آن روز چون اسلحه گرم نبود، باید صفها به هم نزدیک می‌شدند. فاصله صفها تیر رس بود و افراد دو صف خیلی به هم نزدیک بودند) قبل از شروع جنگ ابوجهل، رئیس لشکر کفر، دست‌ها را بلند کرد و گفت:

«اَللُّهُمَّ أَقطَعنا لِلرَّحِمِ وأَغرَبنا لِما لا یُعرف وأبعدنا لِلحَقِّ فَأحنهُ الغَضابَة» ۲۶. ابوجهل دعا کرد وهمراهان آمین گفتند. او به لات وعزی توجه نکرد. (اللهم) کلمه‌ای بود که عرب فقط برای «أرحم الراحمین» و «أحکم الحاکمین» به کار می‌بردند. اللهم، منادی الله است. ابوجهل رو به آسمان کرد وگفت:

«پرودگارا! هرکس خویشاوندی خود را نادیده گرفته، هرکس چیز غریب و ناشناخته‌ای آورده، هرکس از حق دورتر است، اینجا نابودش کن».

رسول الله ج دعای او را شنید و فرمود: الله اکبر! به نفرین خودش هلاک شد.

ملاحظه می‌کنید که ابو جهل نه تنها معتقد به خدای واحد بود، تازه معتقد بود آنچه او دارد حق است. خیلی مخلصانه می‌جنگید، فکر می‌کرد آنچه دارد حق است، اما چون باطل به نظرش حق جلوه کرده و در لباس حق درآمده بود، گمانش بی‌اساس و بی‌معنا بود و هیچ نفعی برایش نداشت.

پس قرار نیست هر چه ما پسندیدیم و حق پنداشتیم همین را انجام دهیم و سعادتمند شویم و قرار نیست که ما بر اساس فطرت ابتدایی و انسانی خود، وجود خدا را تشخیص دهیم و قبول کنیم و بگوییم: حالا من مؤمن کاملم! قرار بر این است که برخلاف هوی و هوس اقدام کنیم؛ شهوت‌ها را کنار بگذاریم؛ ریاضت روحی و جسمی را در حد دستورات شرع تحمل کنیم؛ بر خلاف خواسته نفس و هوی و هوسمان فرمان خدا را اجرا کنیم؛ خدا را به یکتایی بپرستیم، چنان که او را به یکتایی می‌شناسیم؛ همچنان که همه چیز را از خدا می‌دانیم، فقط از خدا بترسیم و فقط به خدا امیدوار باشیم. اگر حداقل این شرایط را انجام بدهیم، آن وقت موحد و مؤمن هستیم.

[۲۶] مسند امام احمد بن حنبل ( ۵/۴۳۱)؛ البدایة والنهایة ( ۳/ ۳۲۲).

فصل هفتم:
اهـمیت معــاد

چرا بیش از نصفی از قرآن به بحث معاد اختصاص یافته است؟ قرآن مجید خودش به این موضوع در چند جا اشاره کرده است.

خلاصه اشاره قرآن بر دو محور است:

۱- وقتی کسی در کارهایش به هدف اصلی معتقد نیست، هرگز وظایف را درست و مخلصانه و با علاقه انجام نخواهد داد و از آن نتیجه نخواهد گرفت. این امر در کلیه شئون نظام حیات صادق است؛ حتی در تجارت، زراعت، صنعت نیز این مسأله برای بشر مهم است. کسی اگر معتقد شد واقعاً تنها راه آبرومند زیستن و آبرومند کسب روزی کردن در این کار است، به اخلاص کار می‌کند و موفق می‌شود؛ ولی اگر معتقد به این نیست و قانع نشده که تنها راه زندگی و درست زیستن این راه است، قطعاً نتیجه نخواهد گرفت؛ مگر وقتی با دلایلی برایش ثابت شود که تنها راه زندگی این است و باید در این راه جدیت داشته باشد. بنابراین این اصل در تمامی شئون زندگی صادق است.

۲- آیات قرآن به صراحت و با تأکید مبحث معاد را به میان کشیده است. در اینجا یک رمزی وجود دارد و آن اینکه: وقتی کسی به معاد معتقد نیست، نمــــی‌تواند قرآن و احکام دین را بفهمد؛ چون خداوند اعلام کرده که هر که اصول عقاید اسلامی را قبول نداشته باشد، بین او و بین قرآن به صورت یک رمز و یک مانع غیر قابل درک، پرده‌ها ایجاد می‌شود که در نتیجه آن، گوشش قرآن را به شدت رد می‌کند؛ مغزش به شدت آیات قرآن را بیرون مــــی‌زند و سلولها و نوارهای مغزی آمادگی آن را ندارند که آیات قرآن را ضبط کنند. خداوند در این زمینه می‌فرماید:

﴿وَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ جَعَلۡنَا بَيۡنَكَ وَبَيۡنَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ حِجَابٗا مَّسۡتُورٗا ٤٥ وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةً أَن يَفۡقَهُوهُ وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۚ وَإِذَا ذَكَرۡتَ رَبَّكَ فِي ٱلۡقُرۡءَانِ وَحۡدَهُۥ وَلَّوۡاْ عَلَىٰٓ أَدۡبَٰرِهِمۡ نُفُورٗا ٤٦ نَّحۡنُ أَعۡلَمُ بِمَا يَسۡتَمِعُونَ بِهِۦٓ إِذۡ يَسۡتَمِعُونَ إِلَيۡكَ وَإِذۡ هُمۡ نَجۡوَىٰٓ إِذۡ يَقُولُ ٱلظَّٰلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا ٤٧ ٱنظُرۡ كَيۡفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلۡأَمۡثَالَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ سَبِيلٗا ٤٨ [الإسراء: ۴۵- ۴۸].

«و آن‌گاه که قرآن می‌خوانی، میان تو و کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند، پرده‌ی پوشاننده‌ای قرار می‌دهیم. و بر دل‌هایشان پوششش‌هایی نهاده‌ایم که آن را درک نمی‌کنند و در گوش‌هایشان سنگینی می‌گذاریم. و چون پروردگارت را در قرآن به یگانگی یاد کنی، رویگردان و گریزان می‌شوند. هنگامی که به تو گوش می‌سپارند، ما کاملا آگاهیم که به چه منظوری گوش می‌دهند. و ستمگران در جلسات و سخنان خصوصی خویش می‌گویند: تنها از مرد جادوزده‌ای پیروی می‌کنید. بنگر چه ویژگی‌های ناروایی به تو نسبت می‌دهند؛ از اینرو گمراه شدند و نمی‌توانند راهی بیابند».

به هنگام تلاوت قرآن تنها آنانی که مبدأ ومعاد را قبول داشته باشند، ذهن و فکرشان آماده است که قرآن را بفهمند، ولی اگر به معاد اعتقاد نداشته باشند، هرچه بیشتر قرآن را بشنوند متنفرتر می‌شوند و از مذهب عصبانی‌تر می‌شوند.

این در آیات متعددی آمده است؛ از جمله این آیه که خداوند می‌فرماید:

﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا ٨٢ [الإسراء: ۸۲].

«و قرآن را که شفا و رحمتی برای مومنان است، نازل می‌کنیم و ستمگران جز زیان بهره‌ای دیگری از آن نخواهندبرد».

همین آیاتی که رحمت و شفاء برای مؤمنان است، ستمگران را خشمگین‌تر می‌کند و زیان و ضرر آنها بیشتر می‌شود. پس تنها مؤمنان به معاد هستند که از آیات قرآن استفاده می‌کنند. خداوند در آیه‌ای دیگر در سوره حج این مسئله را واضح‌تر بیان کرده و می‌فرماید:

﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُنَا بَيِّنَٰتٖ تَعۡرِفُ فِي وُجُوهِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡمُنكَرَۖ يَكَادُونَ يَسۡطُونَ بِٱلَّذِينَ يَتۡلُونَ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَاۗ قُلۡ أَفَأُنَبِّئُكُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِكُمُۚ ٱلنَّارُ وَعَدَهَا ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ٧٢ [الحج: ۷۲].

«هرگاه آیات ما بر این کافران منکر معاد تلاوت شود، در چهره کسانی که منکر قیامت هستند خشم و نفرت آشکار می‌بینی. چنان عصبانی می‌شوند که نزدیک است به آنانی که قرآن را برایشان تلاوت می‌کنند، حمله کنند. بگو: آیا شما را به بدتر از آن آگاه سازم؟ آتش، که خداوند آن را برای کافران وعده داده است. و چه بد جایگاهی است!».

این زیر بنا است. به این دلیل در سیزده سال اول نبوت در مکه معظمه کمتر بحث اعمال مطرح بوده و این مسئله‌ای است که در تاریخ اسلام معلوم و مشخص است. در سیزده سال اول نبوت از اعمال و فرایض دینی کمتر سخن به میان آمده؛ بجز نماز که آن هم ازآغاز اسلام به صورت کامل نبوده و در سه سال قبل از هجرت کامل شده و به شکل کنونی‌اش درآمده است. ولی در ده سال اول «رکعتان في الغداة ورکعتان في العشی» ۲۷ بوده. دو رکعت بامداد و دو رکعت اول شب، بنا به روایت، همان نماز حضرت ابراهیم خلیل ÷ است. اما غیر از نماز به عنوان یک فریضه دائمی هر چاشنی عقیده اسلامی، بقیه فرایض اصلاً در مکه مطرح نبوده است، چون ابتدا عقاید لازم است. ابتدا باید زیر بنا و شالوده محکم شود. توحید، معاد و نبوت؛ چون نبوت در واقع رابطه بین الله و بشر است. کسی که توحید و معاد را قبول کرد از راه نبوت قبول کرده و گرنه هیچ کس که به فکر خودش نمی‌تواند به نحوه عبادت پی ببرد.

نمی‌توان به صفات و خصوصیات باری تعالی با فکر پی برد. بنابراین نبوت خودش شالوده و ارتباط مستقیم عقیده به معاد و توحید است. از این روست که می‌گویند: در دین سه اصل است: ۱- توحید ۲- نبوت ۳- معاد. بر این اساس که نبوت خودش تنها راه ارائه توحید و معاد برای افراد مسلمان است.

وظایف در مکه معظمه ضمن بیان عقاید شش چیز بود:

۱- یکتاپرستی به وسیله نماز؛ حال یا به صورت کامل در سه سال قبل از هجرت و یا به صورت دو رکعت صبح و دو رکعت اول شب در سالهای نخست نبوت. کل توحید همین بود.

۲- امانت، دزدی نکنند.

۳- عفت، فقط با همسران خود رابطه زناشویی داشته باشنـــــد.

۴- فرزندان را نگه دارند، دختران را نکشند. این عادت بسیار وحشتناک جاهلیت را کناربگذارند و پسر و دختر را به یک دید نگاه کنند و یکسان در خانه نگه دارند: ﴿وَلَا يَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ.

۵- به همدیگر تهمت نزنند.

۶- خلاف دستور و فرمان رسول الله اقدام نکنند.

این شش تعلیم عمومی مسلمانان قبل از هجرت بود. زکات، روزه، حج، حدود و کلیه حقوق، بعد از هجرت مطرح شده است؛ زمانی که دیگر عقاید تثبیت شده و مردمی معتقد شده بودند.

اگر امکان داشته باشد با آنانی که بعضی فرایض اسلام را انجام نمی‌دهند مصاحبه کرد می‌توان پی برد که – حالا درست است که به جهاتی می‌گویند خدا می‌بخشد. این اصطلاحی است برای پنهان کردن و رسواییها وپنهان کردن زشتیهای یک فرد در برابر جامعه – کلیه کسانی که وظایف شرعی را درست انجام نمی‌دهند، یا به کلی از معاد و قیامت بی‌خبرند یا اگر خبری دارند ناقص است و با شک و تردید به آن نگاه می‌کنند. این حقیقتی است که در کلیه زمینه‌ها می‌توان بدان پی برد. همه کسانی که با اخلاص به اسلام خدمت کرده اند تنها زیر بنای اصلیشان اعتقاد به معاد و روز حساب بوده است. نمی‌توان قبول کرد که شخصی جز برای سعادت جهان دیگر، جز برای روسفیدی و نجات در روز حساب، کار مخلصانه انجام بدهد و کارش ثمربخش باشد؛ حال چه بنای مسجد باشد، چه بیمارستان، چه مدرسه و چه هر کار خیر دیگری؛ نمی‌تواند مثمر ثمرباشد، مگر وقتی که اعتقاد به معاد داشته باشد و برای سعادت ابدی خود و برای رضای خدا اقدام به آن کرده باشد. یک رابطه غیر قابل درکی بین نیت فاعل خیر و نتیجه آن کار خیر وجود دارد. هر چه انجام دهنده مخلص‌تر و به مبدأ و معاد اعتقاد راسخ‌تری داشته باشد، عملش برای جامعه بشری مفیدتر و محکم‌تر و پایدارتر خواهد بود. و هر چه این اعتقاد به معاد ضعیف‌تر باشد، عملش بی‌اساس‌تر و به اصطلاح قرآن ﴿هَبَآءٗ مَّنثُورًا خواهد بود.

مطلب دیگری که در قرآن بدان اشاره شده، این است که اعتقاد به معاد، تنها زیربنای محکم ارزشمند بودن کار نیک است. اگر کسی به معاد معتقد نباشد، کارهایی که انجام می‌دهد نزد خدا در روز حساب وزن ندارد:

﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَوۡ نَرَىٰ رَبَّنَاۗ لَقَدِ ٱسۡتَكۡبَرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ وَعَتَوۡ عُتُوّٗا كَبِيرٗا ٢١ يَوۡمَ يَرَوۡنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ لَا بُشۡرَىٰ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُجۡرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجۡرٗا مَّحۡجُورٗا ٢٢ وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ يَوۡمَئِذٍ خَيۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِيلٗا ٢٤ [الفرقان: ۲۱- ۲۴].

«کسانی که امید به (زندگی بعد از مرگ،) ملاقات با خدا (برای تسویه حساب و امید به آن جهان بعدی ندارند)، می‌گویند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشده تا برایمان وحی بیاورند؟ چرا پروردگار خودش را به ما نشان نمی‌دهد تا او را ببینیم، به او معتقد شویم؟ (چون وقتی زیربنا نباشد، آن وقت زبان، ترازوی خداست؛ هرچه به زبانش آمد می‌گوید. می‌گوید: جبرئیل بیاید وحی برایم بیاورد تا من مسلمان شوم. یا خدا خودش را به ما نشان دهد تا او را ببینیم و به او معتقد شویم. ولی اگر به معاد معتقد بود هرگز این استدلال کودکانه را نمی‌آورد. دلایل مختلفی است: برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار ۲۸
با دیده عقل بهتر از دیده جسمی ظاهری می‌توان خدا را دید، ولی برای کسی که به معاد معتقد باشد؛ یعنی آن آیینه معنوی را برای خودش باز کرده باشد، آیینه را تاریک نکرده باشد) بعد پاسخ فرمود: خیلی خود را بزرگ جلوه داده‌اند و بیش از حد معمولی طغیانگر و سرکش شده اند. زمانی که اینان فرشتگان را می‌بینند، هیچ مژده و خبرخوشی برای تبهکاران ومجرمان نیست...».

فرشتگان را در زندگی بعدی می‌بینند. در زندگی بعدی ما انسانها همین انسان هستیم، ولی حیات به گونه‌ای دیگر است. تنفس طوری دیگر است. با تغییر سیستم خلقت، جهان نوین آغاز می‌شود. وقتی نظام خلقت عوض شد، نفس کشیدن طوری دیگر است، نگاه کردن به گونه‌ای دیگر است. به این دلیل در سوره طه آمده است. زمانی که مردم از قبور بر می‌خیزند، صدای همدیگر را نمی‌شنونـــد؛ چون آن وقت هوا و اکسیژنی وجود نــدارد و کســی هم خفه نمــی‌شود:

﴿يَوۡمَئِذٖ يَتَّبِعُونَ ٱلدَّاعِيَ لَا عِوَجَ لَهُۥۖ وَخَشَعَتِ ٱلۡأَصۡوَاتُ لِلرَّحۡمَٰنِ فَلَا تَسۡمَعُ إِلَّا هَمۡسٗا ١٠٨ [طه: ۱۰۸].

«زمانی که مردم از قبرها برخاستند بی‌اختیار به هر طرف کشیده می‌شوند، می‌روند، به خاطر عظمت خداوند رحمن همه مردم خاموش شده‌اند، صدایی نمی‌شنوی به جز لب به هم زدن. (یا از شدت ترس یا اینکه جهان جدید آن طور است. احتمال دارد از شدت ترس باشد)».

اگر پنجاه هزار سال کسی نمیرد و مریض نشود، وضع غیرعادی است. به هیچ وجه با این حیات کنونی ما از این جهت سازگار نیست. آن روز مردم فرشتگان را می‌بینند، فرشتگان مأمور اجرای فرمان خداوند هستند دستور می‌دهند، حرکت می‌دهند ولی دیدن فرشتگان در آن روز مژده و خوبی‌ای برای مجرم ندارد. سپس در دنباله آیه قبلی (فرقان / ۲۱-۲۴) فرمود نسبت به آنچه کافرانی که منکر معاد هستند، انجام داده‌اند، اگرملاحظه کنید می‌بینید ذره‌های پیوسته از داخل نور خورشید عبور می‌کنند که در زبان عربی «هباء» است. اعمال به ظاهر نیک کافران در روز حساب به هباء تشبیه شده است.

بنابراین، بحث اعتقاد به معاد سه فایده دارد:

۱- وقتی انسان به هدف معتقد شد با جدیت تمام، در ایفای وظیفه خواهد کوشید.

۲- اعتقاد به روز حساب به اعمال صالح ما در نزد خداوند ارج و ارزش می‌بخشد.

۳- وقتی معتقد به معاد شدیم به حکم و اراده خدا فکر و ذهن ما آماده می‌شود که احکام دین را به خوبی بپذیریم و به آن توجه کنیم؛ ولی اگر به معاد معتقد نباشیم تنفر عجیبی از آیات و احکام دین شکل خواهد گرفت.

از جهت دیگر، بحث معاد به کمال پرودگار ارتباط دارد؛ به این معنی که آن که منکر معاد است در حقیقت خدای کامل، عادل و حکیم را قبول ندارد. در ذهن خودش خدایی ساخته است. باید دانست که الله جل جلاله غیر از آن خدای خیالی است که در ذهن هرکس وجود دارد. الله آن است که خداوند، خود را به وسیله پیامبرانش معرفی کرده است. به این دلیل به اجماع علما و عقلاء هر چه به هنگام تفکر درباره خدا به ذهن انسان خطورکند غیر آن خدای واقعی است. بشر اگر به درجه اعلای فکر، به اصطلاح به درجه انیشتین یا به درجه مخترعین، یا به درجه افلاطون و دیگر فلاسفه یونان برسد به هیچ وجه نمی‌تواند درباره ذات الله فکر کند. بنابراین، اگر کسی معتقد به معاد نیست، آن حکیم دانای قادر متعال را قبول ندارد. همه عقلاء قبول دارند که در این جهان کسی پاداش کارهایش را نمی‌بیند. همه عقلاء چه متدین و چه بی‌دین اتفاق دارند که بشر تا لحظه مرگ یا ظالم است یا مظلوم. اگر نیکوکار است به فرض اگر در ازای نیکی، بدی‌ای هم ندیده باشد، بالاخره نیکی هم ندیده، چون غالباً نیکوکاران بیشترظلم می‌بینند، بیشتر گرفتاری می‌کشند. شاهنشاه‌ها آریا مهرها هرگز گرفتاری نمی‌بینند. خیلی با احترام زندگی می‌کنند و ممکن است با یک سکته هم بمیرند و با تشریفات مفصل و خیلی محترمانه نیز دفن شوند. احتمالاً یک بارگاه و یک قبر مجللی هم دارند و چه بسا سالها دسته گل و تاج گل نثار شان شود. چه بسا مؤمنان، مخترعین، خدمتگذاران و انسانهایی وجود دارند که همیشه در زندانند و پشت میله‌های آن خون دل می‌خورند. علی بلحاج‌ها، سید قطب‌ها، عباس مدنی‌ها، باید در زندان باشند، گرسنگی بکشند. به جای سه وعده غذا به هر کدام فقط یک دانه سیب یا گلابی و روزی دو استکان آب بدهند.

بنابراین، طبیعی است که در این دنیا هیچ کس پاداش کارش را نمی‌بیند. حالا ممکن است به طور مطلق برعکس نباشد و غالب نیکوکاران گرفتار نباشند. ممکن است غالب تبهکاران مرفه و خوشحال و در ظاهر با آبرو و حیثیت نباشند؛ اما آنچه مسلم است این است که به اتفاق عقلا کسی که در این جهان تا لحظه مرگش پاداش همه کارهایش را نمی‌بیند. اگر معادی در میان نباشد و پایان وجود هر انسانی مرگ باشد، دیگر عدالت و حساب و حکمت در کار خدا معقول نیست؛ یعنی خداوند جنگلی آفریده که کلیه جنایات در آن صورت مــی‌گیرد بدون اینکه کسی بعد از ارتکاب این جنایات محاکمه شود و یا پاداشی در میان باشد. در این صورت واقعاً سازنده جهان به تنها عادل و حکیم نیست، بلکه درست برضد عدالت و حکمت اقدام کرده است.

مراد از موقف پنجاه هزار ساله بعد از آغاز زندگی جدید تا حسابرسی اعمال چه می‌باشد؟ آیا این پنجاه هزار سال به خاطر این است که تا حسابرسی شود، طول می‌کشد و تعداد مردم خیلی زیاد است؟ یعنی مثلاً مردم زمان آدم در همان هزار سال اول محاسبه می‌شوند و مردم زمان ما تقریباً بعد از ۴۹ هزار سال محاسبه می‌شوند، و یا اینکه آن معطلی و آن مدت طولانی مربوط به حساب نیست؟ موضوع ۵۰ هزار سال نص قرآن می‌باشد و هیچ کس نمی‌تواند مدتش را کم یا زیاد کند؛ خداوند می‌فرماید:

﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ ١ لِّلۡكَٰفِرِينَ لَيۡسَ لَهُۥ دَافِعٞ ٢ مِّنَ ٱللَّهِ ذِي ٱلۡمَعَارِجِ ٣ تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَيۡهِ فِي يَوۡمٖ كَانَ مِقۡدَارُهُۥ خَمۡسِينَ أَلۡفَ سَنَةٖ ٤ فَٱصۡبِرۡ صَبۡرٗا جَمِيلًا ٥ إِنَّهُمۡ يَرَوۡنَهُۥ بَعِيدٗا ٦ وَنَرَىٰهُ قَرِيبٗا ٧ يَوۡمَ تَكُونُ ٱلسَّمَآءُ كَٱلۡمُهۡلِ ٨ وَتَكُونُ ٱلۡجِبَالُ كَٱلۡعِهۡنِ ٩ وَلَا يَسۡ‍َٔلُ حَمِيمٌ حَمِيمٗا ١٠ يُبَصَّرُونَهُمۡۚ يَوَدُّ ٱلۡمُجۡرِمُ لَوۡ يَفۡتَدِي مِنۡ عَذَابِ يَوۡمِئِذِۢ بِبَنِيهِ ١١ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَأَخِيهِ ١٢ وَفَصِيلَتِهِ ٱلَّتِي تُ‍ٔۡوِيهِ ١٣ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا ثُمَّ يُنجِيهِ ١٤ كَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ١٥ نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ ١٦ تَدۡعُواْ مَنۡ أَدۡبَرَ وَتَوَلَّىٰ ١٧ وَجَمَعَ فَأَوۡعَىٰٓ ١٨ [المعارج: ۱-۱۸].

«سوال کننده‌ای از عذابی که واقع می‌شود پرسیده است. هیچ چیزی آن را ازکافران دور نمی‌کند. از طرف خداوندی که دارای درجات بلند است، مــی‌باشد. فرشتگان به سوی او بالا می‌روند در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است. (یک توضیح مختصر لازم است و آن اینکه خداوند سالی را که نام برده همان سالی است که ما می‌دانیم و اگر کسی فکر کند که این سالی که ما می‌شناسیم منظور نیست این تفسیر به رأی است، چنین نیست. یوم و سال هر جا در قرآن آمده همان یوم و سالی است که ما می‌شناسیم؛ حالا شمسی یا قمری زیاد فرقی نمی‌کند). پس صبر کن صبری نیکو. این کافران آمدن آن روز را بعید می‌دانند؛ ولی ما آمدنش را خیلی نزدیک می‌بینیم. زمانی فرا می‌رسد که آسمان مانند ته نشین روغن، رنگ سرخ به خود می‌گیرد. (کهکشانها و دیگر منظومه‌ها درهم ریخته می‌شود و پیوسته کرات بزرگ به هم برخورد می‌کنند و منفجر می‌شوند و نظم آنها به هم می‌خورد. کلمه مهل یعنی ته نشین روغن در حال جوش که پیوسته زیر و رو می‌شود) و کوه مانند پشم از هم باز شده می‌باشد. (و زمین جاذبه خود را از دست داده و کوهها به توده‌های گاز تبدیل شده و پیوسته راه آسمان در پیش می‌گیرند)».

در سوره طه می‌فرماید:

﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡجِبَالِ فَقُلۡ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسۡفٗا ١٠٥ [طه: ۱۰۵].

«از تو می‌پرسند که کوهها در آغاز زندگی نوین چه می‌شود؟ بگو: پروردگارم آنها را درهم می‌کوبد و مانند ذره‌های شن صافشان می‌کند».

﴿فَيَذَرُهَا قَاعٗا صَفۡصَفٗا ١٠٦ لَّا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجٗا وَلَآ أَمۡتٗا ١٠٧ [طه: ۱۰۶- ۱۰۷].

«کوهها مانند پشم از هم باز شده و برای ریسیدن و ریسمان کردن آماده می‌گردند».

(و در آن روزی که چنین وضعیتی پیش می‌آید) هیچ دوستی از دوستش سؤال نمی‌کند. به همدیگر نشان داده می‌شوند، جنایتکاران دوست دارند در آن روز از این پنج کس فرار کنند و رهایی یابند: پسران، همسر و شریک زندگی، برادر و فرزند خردسال و همه آنچه که در زمین دارند. این جنایتکاران حاضرند همه را فدا کنند تا خودشان نجات یابند. برای اینکه انسانهایی که با عقل و هوش کامل حاضر شده‌اند خوب موضوع را می‌فهمند. در این دنیا شرایط زندگی، گاهی سلول‌های مغز را بی‌حس می‌کنند و انسان درک نمی‌کند و نمی‌فهمد. به همین دلیل است که می‌بینید از میان فرزندان یک پدر و مادر، یکی از آنها مغزش خوب کار می‌کند و درسش خوب می‌باشد و بعداً پرفسور می‌شود، ولی فرزند دیگر همین پدر و مادر که سر یک سفره هم غذا می‌خورند از کلاس دوم نمی‌تواند بالاتر رود. مغز این دو تا یکی است، اما شرایط زندگی، شرایط وجودی و اراده خدا باعث شده که سلولهای مغز این یکی کار نکند و از فعالیت بیفتد. حالا چرا چنین است، سوالی است که جواب ندارد. خداوند خواسته که این طور باشد. خداوند خواسته که این یکی پرفسور و دیگری کودن شود. و بدون شک حکمتی در آن وجود دارد، چون کار خدا بی‌حکمت نیست. این شرایط زمین است. اما در روز قیامت مغزها خوب کار می‌کند و در آنجا انسان ساده و کم‌هوش، ناقص الخلقه‌ها و عقب افتاده‌های طبیعی وجود ندارد و اگر نقصی هم هست، جزای عمل است. نقص، جزای بزهکاری و تبه کاری است؛ مثلاً افرادی که کور برانگیخته می‌شوند، به خاطر جزای کارشان است؛ همان طورکه خداوند از زبان آنان می‌فرماید:

﴿قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرۡتَنِيٓ أَعۡمَىٰ وَقَدۡ كُنتُ بَصِيرٗا ١٢٥ قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتۡكَ ءَايَٰتُنَا فَنَسِيتَهَاۖ وَكَذَٰلِكَ ٱلۡيَوۡمَ تُنسَىٰ ١٢٦ [طه: ۱۲۵- ۱۲۶]

«(آنجا مجرم و گناهکار کور برخاسته) می‌گوید: پروردگارا! چرا مرا کور حشر کردی در حالی که آنجا چشم داشتم؟ در جواب گفته می‌شود: احکام خدا را نادیده گرفتنی و در برابر احکام حق، خود را کور نشان دادی، اینجا هم در جزای کوری‌ای که از خود نشان داده‌ای، کور شده‌ای».

آن شخص مجرم دوست دارد همه را فدا کند که نجات یابد؛ همان طورکه خداوند فرموده است:

﴿يَوَدُّ ٱلۡمُجۡرِمُ لَوۡ يَفۡتَدِي مِنۡ عَذَابِ يَوۡمِئِذِۢ بِبَنِيهِ پسرانش، و ﴿وَصَٰحِبَتِهِۦ رفیق و دوست و شریک زندگی و مادر فرزندانش، ﴿وَأَخِيهِ و برادرش، ﴿وَفَصِيلَتِهِ ٱلَّتِي تُ‍ٔۡوِيهِ ١٣ و بچه کوچکی که همیشه او را در آغوش می‌گیرد، ﴿وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا ثُمَّ يُنجِيهِ ١٤ دوست دارد همه را فدا کند تا خود نجات بیابد. آنجا مغزها خوب کار می‌کند. انسان مـی‌فهمد که اگر سعادتمند شود یک زندگی صد هزار میلیارد سال دارد؛ از این رو همه کس را فدا می‌کند تا نجات یابد. عدد هزار میلیارد سال مبالغه نیست امام غزالی رحمه الله می‌فرماید: اگر می‌خواهید بدانید چه مدتی مومنان در بهشت می‌مانند به این مثال توجه کنید: فرض کنید جسمی به اندازه حجم کره زمین وجود دارد و یک پرنده در هر هزار سال یک ذره شن از این زمین بر می‌دارد. غزالی می‌فرماید: بعد از اینکه بهشتیان به بهشت رفتند و مورد محاسبه قرار گرفتند، آن قدر سالها تکرار می‌شود که با این حساب، تمام کره زمین از بین می‌رود، ولی بهشتیان به حال خود باقی می‌مانند؛ اما هر چند میلیارد سال یک بار جوان‌تر می‌شوند و نعمت‌های بهشت گواراتر می‌شود ۲۹. برای حساب بچه‌های خودمان و دانش‌آموزان این است که: در مسکو بنویسیم ۹ و تا واشنگتن نقطه بگذاریم و بعد آن را بخوانیم. چه عددی می‌شود؟! قابل خواندن است؟! حداقل باید میلیاردها نقطه بگذاریم. به این دلیل است که خداوند جهان را به حدی بی‌پایان اعلام کرده که همه این مثالها در این آیه خلاصه مــی‌شود:

﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ يَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ كَلِمَٰتُ ٱللَّهِ [لقمان: ۲۷].

«اگر آنچه در زمین درخت است قلم شوند و آبهای زمین هفت برابر شده و با آن قلمها به عنوان مرکب نوشتن، معلومات جهان هستی یادداشت شود، مرکب و جوهر تمام می‌شود، ولی معلومات جهان هستی تمام نمی‌شود».

این است که علم خدا بی‌پایان است، بعد که انسانها می‌فهمند سعادت، ابدی است، حاضرند همه چیز را فدا کنند. مغز شان خوب کار می‌کند. آنجا کودن و کم‌هوش و کم‌فهم وجود ندارد. در کره زمین وضع طوری است که غالب انسان‌هایی که ظلم می‌کنند نمی‌فهمند. اگر سلول‌های مغزشان همواره خوب کار می‌کرد و متوجه نهایی کارهایشان می‌شدند حتماً از کار بد خودداری مـــــی‌کردند، ولی به دلایلی نمی‌فهمند. هوی، نفس، شیطنت، کوته‌نظری و خیلی از عوامل دیگر باعث شده که آنان نفهمند؛ ولی در روز قیامت؛ انسان آزاد است و شیطانی هم نیست که تحریکش کند. بدی آب و هوا و عوامل ضد کمال هم نیست. از این رو وقتی می‌داند ابدی است، حاضر است برای نجات خودش، پدر و مادرش را نیز فدا کند. در دلش می‌گوید: بگذار بروند. خودم نجات یابم بقیه مهم نیست. خداوند در ادامه می‌فرماید: ولی فایده ندارد:

﴿كَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ١٥ [المعارج: ۱۵]. «چنان نیست، آنجا آتش است». ﴿نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ ١٦ [المعارج: ۱۶]. کننده پوست صورت است. ﴿تَدۡعُواْ مَنۡ أَدۡبَرَ وَتَوَلَّىٰ ١٧ [المعارج: ۱۷]. «به خود می‌گیرد کسانی که اینجا از فرمان خدا پشت می‌کنند». ﴿وَجَمَعَ فَأَوۡعَىٰٓ ١٨ [المعارج: ۱۸]. «ودارایی جمع کرده و برای خودشان نگه‌داری می‌کنند. حساب حق خدا و حق مردم نمی‌کنند».

﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩ [المعارج: ۱۹]. «بدون شک انسان کم حوصله آفریده شده است» به این ترتیب که ﴿إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا ٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَيۡرُ مَنُوعًا ٢١ [المعارج: ۲۰-۲]. «هرگاه بدی به او برسد زود بی‌تابی می‌کند و هرگاه خوبی به او برسد فوراً مغرور می‌شود و سعی می‌کند همه خوبی را برای خود نگه دارد».

این طبیعتی است که انسان در این زمینه دارد. یکی از نامهای آتش در قرآن مجید «لظی» است. النار، لظی و جمره به معنای آتش است. و حرق یا حرقه به معنای سوختگی یا آتش است. حکایتی ادبی از سیره خلفای راشدین به مناسبت کلمه لظی وجود دارد. مشهور است که در زمان خلافت حضرت عمر س مردی از عشایر اطراف مدینه منوره به خدمت وی آمد. حضرت عمر س از او سوال کرد که ما اسمک؟ «اسمت چیست؟» گفت: شــــــــــهاب «تیرآتشی»، فرمود: سبحان الله. ابن من؟ «پسر چه کسی هستی؟» گفت: ابن جمرة «پسر جمره» جمره یعنی اخگر، زغال سرخ. حضرت عمر بیشتر تعجب کرد و فرمود: من أي قبیلة؟ (از چه قبیله‌ای هستی؟) گفت: من قبیلة الحرقة؟ «از قبیله آتش سوختگی» فرمود: أین تسکن؟ «در کجا ساکنی؟» گفت: در حرة النار «در دشت نار»، فرمود: ویحک في أي قسم منها؟ «وای برتو! درکدام جهتش؟ گفت: در شعب لظی. حضرت عمر فرمود: «ويحك، إلحق بأهلك فوالله ما أری إلا بیتك احترق»: «وای برتو! برو که گمان می‌کنم تا تو بروی، خانه‌ات سوخته باشد». آن مرد برگشت، وقتی رفت دید خیمه‌اش سوخته است. اگر این داستان درست باشد ۳۰، از جمله کرامات حضرت عمر به حساب می‌آید. این جریان، تقدیر خدا بوده و گرنه او از آغاز اسمش شهاب جمره بود ولی این نشان می‌دهد که نامهای خوب بر انسان اثر خوب دارد و نامهای بد اثر بد. به اتفاق علما و مفسرین و محققین منظور از پنجاه هزار سال این نیست که خداوند امت را به صف کند و مردم زمان آدم همان هزاره اول محاکمه شوند و مردم زمان ما هزاره آخر؛ به هیچ وجه چنین چیزی منظور نیست. ظاهراً اگر این فلسفه درست باشد بین فاصله زمین، که مردم زنده شـــــده‌اند تا کهکشان‌های بهشت پنجاه هزار سال لازم است که این موشک پرواز کند و انسانها را به آنجا برساند. احتمالاً هم چنین چیزی امکان داشته باشد و گرنه تسویه حساب در همان ساعتها و روزهای آخرصورت می‌گیرد. در صحیح بخاری آمده است: وقتی حشر صورت گرفت، مدتها که گذشت ملتها با همدیگر برخورد کرده در حال سوز و گداز و گرفتاری، همدیگر را شناسایی می‌کنند. حضرت آدم ابو البشر را پیدا کرده و به او می‌گویند: ای آدم! تو ابوالبشری، کسی هستی که خداوند تو را با دست خودش خلق کرد. روح مقدس خودش را در تو دمید. برای ما شفاعت کن تا خداوند مردم را از این بلاتکلیفی و سرگردانی نجات دهد. ابوالبشر ÷ گوید: ای فرزندان! تمام گرفتاری‌هایتان از گناهی است که من کرده‌ام. اولین گناه را من انجام داده‌ام، از اینرو نمی‌توانم در این روز شفاعت کنم. نزد نوح، اول پیامبران بزرگ کره زمین، بروید. طبعاً که نوح ÷ آنجا نیست که فوراً پیدایش کنند. مدتها می‌گذرد تا سران بشر نوح ÷ را پیدا کنند و همین مطلب را به او عرضه می‌کنند. نوح ÷ معذرت خواسته و می‌گوید: من قوم خود را نفرین کرده‌ام، در حالی که اگر دعا کرده بودم، احتمالاً خدایی که نفرین مرا قبول کرد، دعایم را نیز قبول می‌کرد؛ از این رو نمی‌توانم شفاعت کنم نزد پیشوای موحدان، حضرت ابراهیم بروید. سران ملتها ابراهیم ÷ را پیدا کرده و از او نیز چنین درخواستی می‌کنند. حضرت ابراهیم ÷ معذرت خواسته و می‌گوید: امروز من نمی‌توانم شفاعت کنم، بروید پیش موسی کلیم الله که خداوند مستقیم با او صحبت کرده است. سران ملتها بعد از مدتها موسی ÷ را پیدا کرده و از او نیز چنین درخواستی می‌کنند. حضرت موسی ÷ نیز از این کار خودداری کرده و حضرت عیسی ÷ را معرفی می‌کند. بعد از اینکه سران قوم حضرت عیسی ÷ را پیدا کرده، وی نیز در جواب می‌گوید: برای این کار آخرین پیامبران معرفی شده، نزد وی بروید. سران ملتها نزد رسول الله محمد ج رفته و از او می‌خواهند تا برایشان شفاعت کند. پیامبر می‌فرماید: من برای امروز آماده شده‌ام. سپس پیامبر ج در ادامه حدیث می‌فرماید: در آنجا برای تعظیم خدا سجده می‌کنم و با خدا به گونه‌ای نیایش می‌کنم و بیاناتی می‌گویم که اکنون در ذهنم نیست. سپس به من گفته می‌شود:

«یا مُحمّد! اِرفَع رَأسَك وَاشفَع تُشَفَّع وقُل یُسمَعُ مِنكَ» ۳۱. «ای محمد! از سجده برخیز و شفاعت کن، شفاعتت قبول می‌شود بگو: حرفت شنیده می‌شود».

رسول الله شفاعت می‌کند که محاسبه اعمال بندگان شروع شود. در نیم روزهای آخر پنجاه هزار سال، محاسبه اعمال انجام می‌گیرد. در آن روز به هر کسی فیلم زندگی اش را ارائه می‌کنند. اگر قسمت‌های مهم فیلم مثبت باشد، به کهکشان‌های خوش آب و هوا می‌رود. و اگر از قسمت‌های مهم فیلم زندگی، تاریک و شرم‌آور باشد، به کهکشان‌های سوزان و بد آب و هوا فرستاده می‌شود. ببینیم این کتاب یا فیلم زندگی، چیست؟ کلمه فیلم و کاست عربی نبوده و نمـــــــی‌شود آن را در قرآن جا داد. حداقل ۱۳۰۰ سال قبل کسی کلمه فیلم و کاست را نمی‌فهمید و قرآن کلمه‌ای نمی‌آورد که ۱۳۰۰سال قابل فهم نباشد، از این رو لفظ کتاب را به کار برده است؛ در سوره جاثیه آمده است:

﴿وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ يَوۡمَئِذٖ يَخۡسَرُ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ٢٧ وَتَرَىٰ كُلَّ أُمَّةٖ جَاثِيَةٗۚ كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٢٨ هَٰذَا كِتَٰبُنَا يَنطِقُ عَلَيۡكُم بِٱلۡحَقِّۚ إِنَّا كُنَّا نَسۡتَنسِخُ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٢٩ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَيُدۡخِلُهُمۡ رَبُّهُمۡ فِي رَحۡمَتِهِۦۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡمُبِينُ ٣٠ وَأَمَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَفَلَمۡ تَكُنۡ ءَايَٰتِي تُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱسۡتَكۡبَرۡتُمۡ وَكُنتُمۡ قَوۡمٗا مُّجۡرِمِينَ ٣١ وَإِذَا قِيلَ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَٱلسَّاعَةُ لَا رَيۡبَ فِيهَا قُلۡتُم مَّا نَدۡرِي مَا ٱلسَّاعَةُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنّٗا وَمَا نَحۡنُ بِمُسۡتَيۡقِنِينَ ٣٢ وَبَدَا لَهُمۡ سَيِّ‍َٔاتُ مَا عَمِلُواْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ ٣٣ وَقِيلَ ٱلۡيَوۡمَ نَنسَىٰكُمۡ كَمَا نَسِيتُمۡ لِقَآءَ يَوۡمِكُمۡ هَٰذَا وَمَأۡوَىٰكُمُ ٱلنَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّٰصِرِينَ ٣٤ [الجاثیة: ۲۷-۳۴].

«فرمانروایی آسمان‌ها و زمین برای خداست، و زمانی که زندگی نوین آغاز مـی‌شود خواهید دید که جنایتکاران، اهل باطل و خیالبافان ضرر می‌کنند. و خواهید دید که هر امتی به زانو در آمده و هر امتی به سوی نامه اعمالش فـــــرا خوانده می‌شود. در آن روز جزای هر چه را که انجام داده‌اید، خواهید دید. در آنجا به تک تک شما گفته می‌شود: این است کتاب ما علیه شما، که بر ضد شما به حق سخن می‌گوید. ما آنچه را که شما انجام می‌دادید، نسخه‌برداری می‌کردیم».

اگر کسی بخواهد از این جلسه نسخه‌برداری کند، کاری می‌کند که این شکل برای همیشه بماند و هر لحظه بخواهد آن را عرضه کند. در سوره کهف این مطلب واضح‌تر آمده است:

﴿وَوُضِعَ ٱلۡكِتَٰبُ فَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُشۡفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَٰوَيۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا ٤٩ [الکهف: ۴۹].

«(در آنجا موقع حساب)، کتاب برقرار می‌شود؛ پس جنایتکاران را می‌بینی که از آنچه در کتابشان است، بیمناک اند و می‌گویند: وای بر ما! چیست این کتاب که تمام کارهای ریز و درشت ما را مو به مو، ذره به ذره یادداشت کرده است؟! انسانها در آنجا هر چیزی را در زندگی انجام داده‌اند، جلوی خود مــی‌بینند».

همچنان خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ عَلَيۡكُمۡ لَحَٰفِظِينَ ١٠ كِرَامٗا كَٰتِبِينَ ١١ يَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ ١٢ إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِي نَعِيمٖ ١٣ [الانفطار: ۱۰-۱۲]

«بی‌شک بر شما نگهبانانی بزرگوار هستند که اعمال شما را می‌نویسند و به هر چیزی که انجام دهید، آگاهند».

لزومی ندارد چیزی روی شانه شما نشسته باشد و بنویسد. اصلاً نشستن لزومی ندارد. موجوداتی هستند که جسم ندارند. ممکن است از میلیاردها کیلومتر فاصله، شما را زیر نظر بگیرند. هیچ اشکالی ندارد که در کهکشانهای خیلی دور برای شما کاست تهیه شده و تمام حرکات شما را زیر نظر گرفته باشد. خداوند در جای دیگری می‌فرماید:

﴿أَمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّا لَا نَسۡمَعُ سِرَّهُمۡ وَنَجۡوَىٰهُمۚ بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَيۡهِمۡ يَكۡتُبُونَ٨٠ [الزخرف: ۸۰]

«آیا اینان فکر می‌کنند ما سخنان محرمانه و پچ پچ‌هایشان را نمی‌شنویم؟ آری! علاوه بر اینکه ما راز و اسرار محرمانه آنان را می‌فهمیم، گماشتگان ما نیز نزد آنان می‌نویسند و اعمالشان را ضبط می‌کنند».

بر اساس فیلم زندگی، خیلی سریع تسویه صورت می‌گیرد. خداوند حکیم نخواسته بندگانش را گمراه کند و بیانات قرآن نیز در حد فهم و درک و شعور بشر است. مولوی مثال جالبی دارد که برای کلیه انسانهای مؤمن که بخواهند این مطلب را درک کنند، مفید است. مولوی جلال الدین بلخی از علمای طراز اول قرن هفتم هجری است که مثنوی‌اش شاهکار ادبیات ایران است، و بسیاری از مطالب و احکام دین را خیلی جالب به زبان شیرین فارسی دری خلاصه کرده است. در یکی از جاها در مورد چگونگی مسئله قیامت مثال جالبی دارد و مـــی‌گوید: اگر کودکی ۳ تا ۷ ساله از مسائل زناشویی بپرسد، هیچ راهی برای پاسخ به وی موجود نیست. اگر به او بگوییم ساکت باش، مناسب نیست و اگر جوابش را ندهیم بچه عقده‌ای می‌شود. هر چیزی بگوییم مناسب نیست؛ ولی می‌توان به او گفت که رابطه زناشویی خیلی شیرین است؛ مثل شکر و حلوا. در این صورت بچه کاملاً قانع می‌شود؛ خیالش راحت می‌شود؛ دیگر سوالی نمی‌کند و از پدر هم نگران نمی‌شود؛ با ادامه کار و زندگی آماده می‌شود و زمانی که خودش بزرگ شد، دیگر لزومی ندارد از پدرش بپرسد. حال ما در برابر خداوند متعال همانند آن بچه هستیم. غیرممکن بوده که کل حوادث قیامت برای ما بازگو شود. بیانات خداوند متعال در حد فهم وشعور ماست. در حدی است که ما آماده باشیم. اگر مولوی در زمان ما می‌زیست، به یقین آن مثال انسانی و تا حدودی خجالت‌آور را مطرح نمی‌کرد بلکه یک مثال علمی می‌زد. حالا به برکت پیشرفت امروزی ما می‌توانیم مثال دیگری بزنیم. حوادث قیامت برای مردم زمان ما درست مانند هواپیما و تلویزیون است برای دانشمندان گذشته. اگر به میرزا مهدی استرآبادی، نخست وزیر باشخصیت و بسیار عجیب نادرشاه می‌گفتند: زمانی فرا خواهد رسید که ۵۰۰ نفر انسان عادی که در میانشان افراد فاجر و فاسق هم وجود دارد مسافت تهران – مشهد را ظرف دو ساعت یا مشهد – بندر جده (جده آن روز مشهوربوده) را ظرف چهار ساعت طی می‌کنند، وی در جواب چه می‌گفت؟ قطعاً می‌گفت: این شخص را به دارالمجانین ببرید تا معالجه شود! مگر می‌شود آهن در هوا پروازکند؟! به علاوه چه سرعتی می‌تواند از سرعت اسب بیشتر باشد؟ پرش اسب در ساعت ۱۰۰ کیلومتر نمی‌شود. و اگر به همین دانشمندان مثل در۲۰۰ سال قبل گفته می‌شد: زمانی فرا خواهد رسید که هر کس در خانه خودش در اتاقی نشسته به یک صفحه فلزی آیینه مانندی نگاه می‌کند. یکی در تهران نشسته و حرف می‌زند، تمام مردم ایران از دریای خزر تا خلیج فارس و از خوزستان تا انتهای بلوچستان تصویرش را دیده و صدایش را می‌شنوند، قطعاً کسی باور نمی‌کرد و می‌گفت: این خیال است! مزخرف است! مگر چنین چیزی ممکن است؟! تازه یک جام جهان نمایی بوده که ایرانیان گفته‌اند در روز عید نوروز برای شاه ایران آورده می‌شد و وی آن روز از آن جام، قسمت‌های مهم ایران را می‌دید.

آن هم جام جهان نمایی بوده برای یک نفر، که یک رمز و طلسمی داشته است. اما اکنون آنچه ۲۰۰ سال قبل به مخیله سیاستمداران هم خطور نمی‌کرد، برای یک بچه هفت ساله هم امری بدیهی است. حوادث روز قیامت نیز دقیقاً همینگونه است. چون ما ندیده‌ایم باور کردنش برایمان مشکل است ولی وقتی دیدیم، خیلی آسان و عادی جلوه می‌کند. یادم هست سال ۱۹۵۷ میلادی اولین قمر مصنوعی به فضا پرتاب شد.

اولین ماه مصنوعی موشکی روشن بود که پیرامون زمین و خارج از جو آن را دور می‌زد. روز اول موش داخلش فرستادند. روز بعد گربه‌ای و بعد هم سگی تا ببینند که آنان چقدر می‌توانند خارج از جو زمین دوام بیاورند. سال ۱۹۶۱میلادی اولین جسم را به کره ماه پرتاب کردند. ابتدا که قمر مصنوعی پرتاب کردند، گفتند چنین چیزی امکان ندارد، بعد که اولین جسم به کره ماه پرتاب کردند عده‌ای گفتند: دنیا خراب می‌شود! سپس در سال ۱۹۶۷ میلادی اولین فضا نورد در کره ماه پیاده شد. بسیاری از مردم با تعجب از واقعیت استقبال کردند. حالا مطمئن هستم اگر باز هم بخواهند دیوانگی کنند و۶۰۰ میلیون بشر گرسنه و بدبخت را رها کنند، میلیاردها دلارخرج آپلو کنند که به کره ماه بفرستند، آنقدر آپلو مزخرف می‌شود که کسی دیگر به آن نگاه هم نمــی‌کند. درست وقتی آپلوی ۱۷ را به پرواز در آوردند ۰۰۰/۱۰۰ نفر آمریکایی تظاهرات راه انداختند و گریه‌کنان بر سر امریکا داد می‌زدند که ای جنایتکاران بی‌شعور! خجالت بکشید و به گرسنگان آمریکای لاتین برسید و ملل بدبخت در آفریقا را نجات بدهید. این چه وضعی است؟! می‌خواهید داخل کره ماه چه بکنید؟! بعد از آن دیگر آپلوی ۱۸ پرواز نکرد.

منظور از طرح این مثالها این است که خیلی چیزها ابتدا عجیب به نظر می‌رسد، ولی وقتی پیش آمد خیلی عادی جلوه می‌کند. روز حساب هم چنین حالتی دارد. وقتی که اتفاق افتاد، همه چیزعادی می‌شود. ولی چون ما ندیده‌ایم باور کردنش برایمان مشکل است.

بعد از اتمام حسابرسی، نیکوکاران به سوی بهشت می‌روند. و جنایتکاران به سوی جهنم سوزان فرستاده می‌شوند:

﴿يَوۡمَ يُدَعُّونَ إِلَىٰ نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا ١٣ [الطور: ۱۳].

«در آن روز که آنها را بزور و اهانت آمیز به سوی آتش دوزخ می‌رانند!»

جهنمیان ناله‌کنان می‌گویند:

﴿يَٰمَٰلِكُ لِيَقۡضِ عَلَيۡنَا رَبُّكَ [الزخرف: ۷۷]

«ای نگهبان آتش! از پروردگارت بخواه تا (یک بار دیگر) ما را بکشد».

بعد از گذشت هزار سال پس از این تقاضا به آنان جواب می‌دهند:

﴿إِنَّكُم مَّٰكِثُونَ [الزخرف: ۷۷].

«برای همیشه در جهنم خواهید ماند».

خداوند در ادامه آیات در سوره جاثیه فرمود: «اما آنانی که مطابق کتابشان، (مطابق فیلم زندگیشان) مومن و درستکار باشند، در بهشت برین جاویدند و این بهره‌مندی آشکاراست. و اما آنانی که بر اساس کتابشان نادرست و بدکار و جنایتکار باشند، در آتش سوزان گرفتار خواهند شد و به ایشان گفته می‌شود: این است چیزی که شما می‌گفتید دروغ است. به کافران گفته می‌شود: مگر آیات ما برای شما تلاوت نشد؟! ولی شما تکبر ورزیدید و آن را قبول نکردید و شما قوم مجرمی بودید. بعد گوشه‌ای از گفته‌هایشان را بازگو می‌فرماید:

﴿وَإِذَا قِيلَ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَٱلسَّاعَةُ لَا رَيۡبَ فِيهَا قُلۡتُم مَّا نَدۡرِي مَا ٱلسَّاعَةُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنّٗا وَمَا نَحۡنُ بِمُسۡتَيۡقِنِينَ ٣٢ [الجاثیة: ۳۲].

«هرگاه به شما گفته می‌شد که وعده خدا حق است و قیامت (و زندگی نوینی) خواهد آمد، می‌گفتید: ما فقط گمان می‌کنیم، یقین نداریم. (احتمال دارد و برای یک احتمال حاضر نیستیم خوشگذرانی و خوشی را کنار بگذاریم و زحمت بکشیم)».

سپس در دنباله می‌فرماید:

﴿وَبَدَا لَهُمۡ سَيِّ‍َٔاتُ مَا عَمِلُواْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ ٣٣ [الجاثیة: ۳۲].

«در آنجا جنایت‌هایی که مرتکب شده‌اند برایشان آشکار می‌شود، و آنچه که مورد استهزاء قرار می‌دادند، دامنگیرشان شده است».

چه خوش گفته شاعر نغزگوی پارسی به زبان شیرین دری: چون اشتر مست در قطــــاریم همه
چون شیر درنــده در شکاریم همه
چون پرده ز روی کار ما بردارنـد
معلــوم شود که در چه کاریم همــه
آنجا روز حساب است. در حدیثی آمده که رسول الله ج فرمود: «در جهنم عـده‌ای دَور کسی که او را در دنیا به صلاح و تقوا می‌شناختند جمع شده و به او می‌گویند: وای بر تو! چرا اینجایی؟ او ناله‌کنان می‌گوید: وای بر شما! مـی‌گفتم آن کار را انجام دهید و خودم انجام نمی‌دادم و می‌گفتم آن کار را انجام ندهید و خودم انجام می‌دادم» ۳۲؛ عالم بی‌عمل. فعالم بعلمـــه لم یعملن

معـذب من قبـل عباد الوثــن ۳۳»
[۲۷] البدایة والنهایة / ( ۳/۱۳۷- ۱۳۸). [۲۸] غزلیات سعدی، ص ۶۱۳. [۲۹] کیمیای سعادت، عنوان چهارم، معرفت آخرت، ج ۱ف۱۵، ص ۱۰۳. [۳۰] موطأ مالک، کتاب الاستئذان، باب ما یکره من الأسما ء ج ۲ ح۲۵ ص ۹۷۳. محمد فؤاد عبد الباقی در تعلیقش بر موطأ می‌گوید: «منقطع وصله ابوقاسم بن بشران فی فوائده من طریق موسی بن عقبة عن نافع عن ابن عمر). [۳۱] بخاری، کتاب التوحید، ج۱۷، ح۷۴۱۰، ص ۲۷۳و۷۴۴۰ و۷۵۱۰ ؛ و کتاب الرقاق، ج۱۴، ح ۶۵۶۵، ص۶۳۹، وکتاب التفسیر، ج۱۰، ح ۴۴۷۶، ص۱۲، وکتاب أحادیث الأنبیاء، ج۸، ح۳۳۴۰، ص ۱۴۱ ؛ ومسلم، کتاب الإیمان، باب أدنی اهل الجنة منزلة فیها، ح ۳۲۲ تا ۳۲۷، ج ۲، ص ۵۱ تا ۵۶. [۳۲] بخاری، کتاب بدء الخلق، باب صفة النار وأنها مخلوقة ( ۲/۹۰) ؛ و مسلم، کتاب الزهد، باب عقوبة من یأمر بالمعروف ولا یفعله وینهی عن المنکر ویفعله ( ۹/۱۱۸). [۳۳] از ابیات زبد.

منابع و مآخذ

۱- القرآن الکریم.

۲- المعجم المفهرس لألفاظ الحدیث النبوی.

۳- صحیح البخاری، للإمام أبی عبدالله محمد بن اسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بردزبه البخاری الجعفی، طبع دارالکتب العلمیة، بیـروت – لبنان.

۴- فتح الباری، شرح صحیح البخاری، للإمام الحافظ أبی الفضل أحمد بن علی بن حجرالعسقلانی (۸۵۲-۷۷۳ ﻫ)، بتحقیق ومراجعة والفهرسة دار أبی حیان، طبع شیخ محمد بن راشد آل مکتوم.

۵- صحیح مسلم بشرح النووی، حققه وخرجه وفهرسه عصام الضابطی، حازم محمد، عمار عامر، طبع دار أبی‌حیان.

۶- سنن الترمذی، لأبی عیسی محمد بن عیسی بن سورة ( ۲۷۹-۲۰۹)، بتحقیق وشرح أحمد محمد شاکر، طبع دارالکتب العلمیة، بیروت – لبنان.

۷- مسند الإمام أحمد بن حنبل وبهامشه منتخب کنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، طبع دار الفکر.

۸- موطأ مالک: لإمام الأئمة وعالم المدینة مالک بن أنس ۲، صححه ورقمه وخرج أحادیثه وعلق علیه محمد فؤاد عبد الباقی، طبع دار إحیاء التراث العربی، بیروت – لبنان.

۹- السیرة النبویة لابن هشام، حققها وضبطها وشرحها ووضع فهارسها مصطفی السقا المدرس بکلیة الآداب بالجامعة المصریة، وإبراهیم الأبیاری المحرر بالقسم الأدبی بدارالکتب المصریة وعبد الحفیظ شبلی المحرر بالقسم الأدبی بدار الکتب المصریة، طبع دار إحیاء التراث العربی- دارالباز عباس أحمد الباز.

۱۰- الإصابة فی تمییز الصحابة، لشهاب الدین أبی الفضل أحمد بن علی بن حجرالعسقلانی المتوفی ۸۵۲ ﻫ، و بهامشه الاستیعاب فی معرفة الأصحاب لابن عبد البرّ النمری القرطبی، المتوفی سنة ۴۶۳ ﻫ، طبع مؤسسة التاریخ العربی دارإحیاء التراث العربی.

۱۱- صفة الصفوة، الإمام العالم جمال الدین أبی الفرج إبن الجوزی ( ۵۹۷-۵۱۰ ﻫ)، ضبطها وکتب هوامشها إبراهیم رمضان و سعید اللحام، طبع منشورات محمد علی بیضون دارالکتب العلمیة، بیروت – لبنان، الطبعة الثالثة.

۱۲- البدایة والنهایة، لأبی الفداء الحافظ عماد الدین إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی الدمشقی ( ۷۷۴-۷۰۰ ﻫ)، بتحقیق ومراجعة وفهرسة دار أبی حیّان.

۱۳- مواهب الصمد فی حل ألفاظ الزبد، للشیخ العلامة أحمد بن حجازی الفسنی، راجعه وعلق علیه خادم العلم والعلماء عبدالله بن ابراهیم الأنصاری، طبع دولة قطر.

۱۴- کیمیای سعادت: تألیف حجة الإسلام زین الدین ابو حامد محمد غزالی طوسی، تصحیح احمد آرام.

۱۵- کلیات سعدی، تصحیح محمد علی فروغی، انتشارات ققنوس.

۱۶- مثنوی معنوی، نشر طلوع.

۱۷- لغت نامه دهخدا.