1106

مشخصات کتاب

فقه جامع بانوان




مؤلف:

شیخ کامل محمد محمد عویضه


ترجمه:

عبدالله عبداللهی

مقدمۀ مترجم

سپاس بیکران خداوندی راست که نعمت دین را بر ما ارزانی داد و مدال

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ [آل عمران: ۱۱۰].

«شما بهترین امّتى هستید که براى مردم پدید آورده شده است».

را بر گردن جویندگان آن آیین تابناک آویخته و پویندگان آن راه و روش مبارک را به زیور زیبندۀ تقوا آراسته است. درود بی‌انتها بر آن یگانه امام و هادی بشریت محمد مصطفی باد که برانگیخته شدن خود را متمم مکارم اخلاق اعلام نموده و راه بازگردانیدن شخصیت به تاراج رفتۀ بشریت را به فرزندان آدم نشان داده و تا واپسین نفس‌های‌گرانقدر خود، انسان و انسانیت را بر آن ندا زده است و هم‌چنین بر اهل بیت و یاران و پیروان صدیق ایشان باد که تا آخرین لحاظت زندگی، با بذل جان و مال و هستی خود بر آن راه استوار ماندند و دمی نیاسودند و به آن آرمان والا و آن هدف بلند و بالا هر چه بیشتر اعتلا بخشیدند و وفادارانه در میدان دعوت با بینات و کارزار، برای بسط و گسترش فکر و فرهنگ دین کوشیدند و با سرانجام نیک و حسن ختام به حیات خود پایان بخشیده و توأم با عزت و کرامت به مهمانی خداوند متعال شتافته و در بستر خاک به انتظار وعده‌ی!

﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٨٣ [القصص: ۸۳] [۱].

آرمیدند.

اما بعد، کتاب حاضر یکی از کتاب‌های فقهی است که بیشتر به احکام متعلق به با بانوان پرداخته و در هر باب و بحثی، مذاهب و فتاوای أئمه را پیرامون آن آورده و مسایل و مشاکل خواهران مسلمان را به صورت کافی و وافی پاسخ می‌دهد، به همین دلیل اینجانب بنا بر پیشنهاد استاد عبدالرحمن یعقوبی مدیر محترم مؤسسه نشر احسان، آن را از عربی به فارسی برگرداندم، و باید گفت: حقیر بعد از ترجمه‌ی مقدمۀ مؤلف به علت وجود روایات و فتاوای گوناگون فقهی، مقداری با شک و تردید مواجه شدم و با قلبی مردد آن شب را گذراندم ولی بعد از ادای نماز جماعت صبح [که جمعه بود] در خواب به محضر مبارک حضرت رسول‌اکرم‌ص شرفیاب شدم، که این خواب مبارک را به فال نیک گرفته و با استعانت از ذات‌الهی شروع به ترجمۀ آن نمودم.

لازم به ذکر است در بسیاری از موارد به خاطر اختصار و درک و فهم درست مطالب کتاب، از ترجمۀ عبارات تکراری و اصطلاحات محدثین و احیاناً تجزیه‌ و تحلیل نحوی کلمات خودداری کرده‌ام. معترفم که نتوانسته‌ام تمام مندرجات کتاب را چنان که سزاوار است ترجمه و تبیین نمایم، لذا از خوانندۀ محترم تقاضامندم با دیدۀ اغماض بدان بنگرد و اینجانب را از دعای خیر بهره‌مند فرماید.

عبدالله عبداللهی – سردشت

=

[۱] ترجمه: «این سراى آخرت است که آن را براى کسانى که به دنبال استکبار در زمین و فساد نیستند مقرر مى‏کنیم. و سرانجام نیک براى پرهیزگاران است».

پیشگفتار مؤلف

ستایش شایستۀ خدایی است که انسان را از یک تن و همسر وی را از نوع او آفرید و از آن دو، مردان و زنان بسیاری آفرید و پراکنده فرمود. و درود و سلام بر سرور ما محمد باد که بهر رحمت برای بشریت برانگیخته شده است. و رضوان خدا بر اصحاب و پیروان راستین و درستکار و نیک‌کردار او باد.

بی‌گمان آیین اسلام نور حق را برای تمام بشریت به ارمغان آورد و بدان وسیله آتش جهالت ایشان را فرونشاند و بعد از شکست و ناتوانی و رنجوری پیروز شدند و نیرو گرفتند و به عافیت رسیدند.

مسلمانان این مسیر را در حال توان و ناتوانی ادامه دادند... و کسانی در این مسیر با مشکلات روبرو شده و فراز و نشیب‌هایی ایشان را گاه‌گاه از آن مسیر بازداشته است، اما موحدین و مخلصان راستین خداوند متعال بر آن مسیر استوار و با قامتی راست و همتی راسخ باقی ماندند.

در عصر حاضر منادیان دروغینی پیدا شده که ندای آزادی زن را سر داده و می‌خواهند کرامت و شخصیت زن را پایمال نمایند، و شعارهای فریبندۀ آن‌ها که راه عفت زن را گم کرده و نمی‌شناسند و اغلب آنان خود به گریبان مشکلات خانوادگی و عقده‌های درونی دست می‌زنند و در ورای این شعارها اهداف دیگری دنبال می‌کنند، این شعارها و تبلیغات آنان مرا بر آن داشت کتابی پیرامون احکام ویژۀ بانوان به رشتۀ تحریر درآورم و بدیهی است تفاوت میان ما و آن منادیان دروغین، کتاب خدا و سنت رسول‌الله و اقوال پیشوایان بزرگ و عقل سلیم و منطق و وجدان است.

شکی در این نیست که در زمان کنونی، زن از نقش بسزایی برخوردار است، به ویژه در میان آن منادیان دروغین و فریبکار و میان مردان و زنان تنبل و بی‌کار.

تنها راه رسیدن به حقیقت، فراگیری علم و بدست آوردن یک منهج عام و مسلک منقطی است. در حقیقت گفت‌وگو و مذاکره با زن مسلمان نیازی شدید به آن دارد که مطابق با احساس و شعور درونی او باشد و در ژرفای دل‌ها و عقول او جای گیرد. این امر می‌طلبد که فهم دقیق و درست از زن و منش‌های او داشته باشیم.

این کتاب «الجامع فی‌فقه النساء» آنچه را که بر زن مسلمان واجب است از لحاظ فراگیری امور گوناگون دینی دربرگرفته است که آن را به شیوه‌ای سهل و ساده و با عباراتی واضح و روشن به خواهر مسلمان تقدیم می‌دارم که در آن، احکام زن و قواعد شرعی و احکام اسلامی مناسب با آن را بیان نموده‌ام.

از خداوند منان می‌خواهم که این کتاب را مایه خیر و نفع قرار دهد و آن را خالص برای ذات اقدسش گرداند، و از والدینم درگذرد و به آنان رحم نماید، همانا اوست پذیرنده و درود خدا بر سرور ما محمد و آل و اصحابش باد.

کامل محمد محمدی عویضه - مصر: المنصوره

طهارت

۱- تعریف آن

جمهور اهل لغت گویند: وضوء و طهور با ضم اول هر دو کلمه، عبارت از عملی است که وضو نامیده می‌شود، و وضوء و طهور با فتح اول هر دو کلمه، عبارت از آبی است که برای وضو و پاکیزگی انجام می‌گیرد. وضو و طهارت است، و اصل واژۀ وضوء از وضاءت گرفته شده که به معنی زیبایی و نظافت است. وضو برای نماز از آن جهت وضو نامیده می‌شود چون شخص وضوگیرنده را نظیف و زیبا می‌نماید. طهارت نیز در اصل پاکیزگی و خود تمیز نگه‌داشتن است. لفظ غسل با فتح غین عبارت از آبی است که وسیله غسل است ولی با ضم و فتح غین، به کاری گفته می‌شود که برای غسل انجام می‌گیرد.

۲- حکم طهارت

پاکیزگی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های دین اسلام بوده و مراد از آن نظافت و پاکیزگی زن مسلمان از حیث ظاهر و باطن است، و زن مسلمان را به پاک نمودن قلب از شرک و کینه و عداوت فرا می‌خواند، خدای متعال می‌فرماید:

﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ ٨٩ [الشعراء: ۸۸].

«قیامت روزی است که سامان و فرزندان نفعی نرسانند مگر آن‌کس که با دلی پاکیزه (از شرک) به محضر خدا آید».

می‌فرماید:

﴿وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ ٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ [الإسراء: ۵۳].

«(ای محمد!) بندگان مرا بگوی که یکدیگر را سخن نیکو گویند...»

همچنین زن مسلمان را به پاک نگه‌داشتن اعضایش از معاصی فرا می‌خواند و می‌فرماید:

﴿...إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٦ [الإسراء: ۳۶].

«بی‌گمان گوش و چشم و دل همه مورد پرس‌وجوی از آن قرار می‌گیرد».

چنانچه برخواهر مسلمان واجب می‌گرداند قبل از این‌که داخل نماز شود تن و جامه و جای نماز را از نجاسات ظاهری پاک نماید، تا بدان وسیله اشاره‌ای به پاکیزگی قلبی و دوام بر آن باشد.

ابوهریره س از رسول‌خداص روایت کرده که فرمود: «لاَ يَقْبَلُ اللَّهُ صَلاَةَ أَحَدِكُمْ إِذَا أَحْدَثَ حَتَّى يَتَوَضَّأَ» [۲]. «خداوند نماز هیچ‌کدام از شما را بدون وضوء نمی‌پذیرد».

ابومالک‌اشعریس از رسول‌ گرامی اسلامص روایت کرده که فرمود: «الطُّهُورُ شَطْرُ الإِيمَانِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ تَمْلأُ الْمِيزَانَ. وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ تَمْلآنِ - أَوْ تَمْلأُ - مَا بَيْنَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ، وَالصَّلاَةُ نُورٌ وَالصَّدَقَةُ بُرْهَانٌ وَالصَّبْرُ ضِيَاءٌ وَالْقُرْآنُ حُجَّةٌ لَكَ أَوْ عَلَيْكَ كُلُّ النَّاسِ يَغْدُو فَبَائِعٌ نَفْسَهُ فَمُعْتِقُهَا أَوْ مُوبِقُهَا» [۳].

«پاکیزگی نصف ایمان است و گفتن الحمدلله ترازوی حسنات را لب‌ریز می‌نماید و گفتن سبحان‌الله و الحمدلله باهم، مابین آسمان‌ها و زمین را پر خواهد کرد، و نماز نور است، و صدقه نشانۀ ایمان است. و صبر روشنایی است و قرآن دلیلی است به نفع تو یا برعلیه تو، هر انسانی در آغاز روز، فروشندۀ نفس خویش است که نتیجۀ این معامله یا منجر به آزادکردن نفس می‌شود و یا هلاک نمودن آن».

این حدیثی است بسیار عظیم و اصلی است از اصول اسلام که شامل قواعد مهم اسلام می‌گردد. کلمۀ شطر به معنی نصف است، و بنابرقولی: ثواب نظافت آن قدر زیاد می‌شود تا به درجۀ ثواب نصف ایمان می‌رسد. بنابه قولی دیگر: چنان که ایمان آوردن گناهان گذشته را محو می‌نماید، وضوگرفتن نیز چنان است، چون وضو بدون ایمان صحت ندارد، زیرا صحت آن بستگی به ایمان دارد لذا وضو شرط ایمان است. بنا به قولی دیگر مراد از ایمان در این حدیث، نماز است چنان‌چه در قرآن می‌فرماید:

﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡ [البقرة: ۱۴۳].

«و خداوند هرگز اجر نماز شما را ضایع نخواهد کرد».

طهارت شرط صحت نماز است بنابراین طهارت شرط (نصف) ایمان است، و لازم نیست که لفظ شطر نصف حقیقی باشد. این قول از سایر اقوال به صواب نزدیک‌تر است.

احتمال دارد به معنای تصدیق قلبی و فرمانبرداری ظاهری باشد که هم تصدیق قلبی و هم فرمانبرداری ظاهری دو بخش ایمان را تشکیل می‌دهند، و طهارت شرط درست بودن نماز است بنابراین، طهارت عبارت از فرمانبرداری ظاهری است. خدای متعال داناتر است.

عبدالله‌بن‌عمر ب گوید: شنیدم از رسول‌خدا که می‌فرمود:

«لاَ تُقْبَلُ صَلاَةٌ بِغَيْرِ طُهُورٍ وَلاَ صَدَقَةٌ مِنْ غُلُولٍ» [۴].

«نماز بدون وضو و طهارت و صدقه توأم با خیانت پذیرفته نیست».

این حدیث نصی است بر وجوب طهارت برای نماز. اجماع بر این است که طهارت شرط صحت نماز بوده و داشتن وضو برای هر نمازی فرض است به دلیل قول خدای که می‌فرماید:

﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ [المائدة: ۶].

«هرگاه برای نماز بپا خاستید...»

ای‌خواهر مسلمانم بدانید که تجدید وضو برای هر نمازی مستحب است.

اجماع امت بر این است نماز بدون طهارت [به وسیلۀ آب یا خاک] حرام است، و در رابطه با این موضوع تفاوتی میان نماز واجب و سنت و سجده‌های تلاوت و شکر و نماز جنازه نبوده و برای هرکدام داشتن وضو یا تیمم واجب است.

خواهر مسلمانم، اگر بدون عذر شرعی و از روی عمد نماز را بدون طهارت بخوانی گناهکار هستی. جمهور علمای اسلام بر این رأی اتفاق دارند. از ابوحنیفه / نقل است: کسی که عمداً وضو نگیرد و نماز بخواند کافر است. چون نشانۀ به بازی گرفتن این فرضیۀ دینی است، ولی دلیل ما بدون وضو بر کافر نبودن او و فقط گناهکار بودن این است که، کفر به اعتقاد درونی بستگی دارد نه اعمال ظاهری، و چنین نمازگزاری اگر دارای اعتقادی صحیح باشد کافر محسوب نمی‌شود بلکه تنها عاصی است. البته این در حالتی است که شخص بی‌وضو معذور نباشد. اما در صورت وجود عذر از قبیل این که آب یا خاک خالص در دسترس نباشد چهار قول از امام شافعی روایت شده است که هر کدام از این اقوال مذهب یکی از علماء می‌باشد:

یکم: واجب است با این حال نماز بخواند و هرگاه امکان طهارت یافت واجب است آن را اعاده نماید.

دوم: حرام است نماز بخواند و در وقت امکان طهارت و قضای آن واجب است.

سوم: در چنین حالی خواندن نماز مستحب است ولی در وقت امکان طهارت قضای واجب است.

چهارم: واجب است آن را بخواند و قضای آن واجب نیست.

خداوند سبحان نماز بندگان خود (زن یا مرد) را بدون وضو نمی‌پذیرد، چون وضو اصل و اساس نماز است چنانچه رسول‌خداص به ما خبر داده و فرموده:

«لاَ تُقْبَلُ صَلاَةٌ بِغَيْرِ طُهُورٍ».

«نماز بدون طهارت پذیرفته نیست».

[۲] روایت از امام بخاری. [۳] روایت از امام مسلم. [۴] روایت از امام مسلم.

۳- طهارت ظاهری

(أ) طهارت ظاهری:

طهارت ظاهری عبارت است از: طهارت از نجاسات، و طهارت از حدث.

طهارت از نجاسات با از بین بردن نجاسات از بدن و لباس و محل نماز به وسیله آب پاک‌کننده صورت می‌گیرد.

طهارت از حدث عبارت از وضو و غسل و تیمم است و انشاءالله در مبحث اقسام آب هر کدام از آن جداگانه توضیح خواهم داد.

(ب) طهارت باطنی:

طهارت باطنی عبارت از پاکیزه کردن نفس از آثار گناه و معصیت است که با توبۀ صادق و خالص از همۀ معاصی بدست می‌آید، هم چنین عبارت از پاک گرداندن قلب از آلودگی‌های شرک، شک، حسد، کینه، فریب، تکبر، عجب، ریاء و سمعه می‌باشد و این آلودگی‌ها به وسیلۀ اخلاص، یقین، حب خیر و علم، بردباری، صداقت، تواضع توأم با ارادۀ خالص برای خدای متعال و نیت خیر و کردار نیک حاصل می‌شود.

توبه عبارت از بازگشت به سوی خدا و تصمیم قطعی بر عدم بازگشت به سوی معاصی در آینده است. خدای متعال توبۀ زن یا مرد را به هنگام بازگشت و انابه به درگاه او می‌پذیرد.

گناهان بر دو قسمند: قسمی میان شما و خدا است و توبه از چنین گناهانی به وسیلۀ استغفار تحقق می‌یابد و استغفار با پشیمانی از گذشته و تصمیم بر عدم بازگشت به گناه اعتبار دارد.

قسمی نیز میان شما و بندگان است. توبه از این گونه گناه با بدست آوردن رضایت قلبی آن‌کس که در حق وی ستم کرده‌ای بدست می‌آید، و خداوند در این صورت همه گناهان را می‌بخشد. یکی از علماء گفته است: پذیرش توبه در چهار امر شناخته می‌شود: یکم زن یا مرد مسلمان زبان خود را از غیبت و دروغ نگه دارد. دوم در قلب خود نسبت به احدی حسادت و عداوت نداشته باشد. سوم از هم‌نشینی با دوستان ناباب اجتناب نماید، چهارم خود را آمادۀ مرگ ساخته و از گناهان گذشته پشیمان شده و استغفار نماید و در طاعت پروردگارش جدی و کوشا باشد.

دوری‌گزیدن از دوستان ناباب و بدکردار و گوش ندادن و بی‌اعتنایی به ایشان، یک رکن اصیل است، زیرا با دوری جستن از آن‌ها نظافت و پاکیزگی نفس شما تحقق می‌یابد، و گوش ندادن به آن‌ها پایۀ تحقق توبۀ فکر می‌گردد. توبۀ فکر یک اصل مهمی است و دوری کردن از افکار شیطانی که بر آن تداوم داشته‌ای آزادیی را برایت به ارمغان می‌آورد که رسول‌خدا ص آورده است. و به وسیلۀ توبه انسان اعم از زن یا مرد از قید و بندهای مخلوقات رهایی می‌یابد چون در این حالت انسان خداوند را مراقب و مواظب اعمال خود می‌داند.

۴- اقسام آب‌ها

طهارت با دو چیز انجام می‌گیرد: اول آب خالص، دوم خاک خشک و پاک.

۱- آب خالص یا مطلق

به آبی گفته می‌شود که در ذات خود پاک بوده و غیر خود را نیز پاکیزه نماید و بر حالت اصلی خود باقی‌مانده و هیچ‌چیز دیگری با آن مخلوط نشده باشد، و این آب بر چند نوع است:

(أ) آب دریا:

از ابوهریره س روایت شده است: که مردی از رسول خدا ص پرسید:

«يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا نَرْكَبُ الْبَحْرَ وَنَحْمِلُ مَعَنَا الْقَلِيلَ مِنَ الْمَاءِ فَإِنْ تَوَضَّأْنَا بِهِ عَطِشْنَا أَفَنَتَوَضَّأُ بِمَاءِ الْبَحْرِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج : «هُوَ الطَّهُورُ مَاؤُهُ الْحِلُّ مَيْتَتُهُ».

«ما در دریا سوار کشتی می‌شویم و کمی آب آشامیدنی با خود حمل می‌کنیم اگر با آب آن وضو بگیریم دچار تشنگی می‌شویم، آیا می‌توانیم با آب دریا وضو بگیریم؟ در جواب فرمود: آب دریا پاک‌کننده است و مردار آن حلال است» [۵].

(ب) آب باران و برف و تگرگ:

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَيُنَزِّلُ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّيُطَهِّرَكُم بِهِۦ [الأنفال: ۱۱].

«و خداوند از آسمان آبی بر شما نازل می‌کند تا بدان وسیله شما را پاکیزه گرداند».

همچنین می‌فرماید:

﴿يَٰوَيۡلَتَىٰ لَيۡتَنِي لَمۡ أَتَّخِذۡ فُلَانًا خَلِيلٗا ٢٨ [الفرقان: ۲۸].

«و از آسمان بر شما آبی پاک کننده نازل نمودیم».

در حدیث ابوهریره س آمده که رسول‌خداص هرگاه برای نماز نیت می‌کرد قبل از خواندن فاتحه اندکی مکث می‌کرد، عرض کردم پدر و مادرم به فدایت به من خبر دهید مابین تکبیر و خواندن فاتحه چه می‌گویی؟ گفت: «اللَّهُمَّ بَاعِدْ بَيْنِى وَبَيْنَ خَطَايَاىَ كَمَا بَاعَدْتَ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ اللَّهُمَّ نَقِّنِى مِنْ خَطَايَاىَ كَمَا يُنَقَّى الثَّوْبُ الأَبْيَضُ مِنَ الدَّنَسِ اللَّهُمَّ اغْسِلْنِى مِنْ خَطَايَاىَ بِالثَّلْجِ وَالْمَاءِ وَالْبَرَدِ».

«خداوندا به اندازه دوری میان مشرق و مغرب گناهانم را از من دور کن، خداوندا مرا از گناهانم چنان پاک گردان که لباس سفید از چرک پاک می‌گردد، خداوندا گناهان مرا به وسیلۀ برف و آب و تگرگ بشویید» [۶].

آب شور دریا و آب چشمه‌ها و رودها نیز همان حکم را دارد.

ج) آب زمزم:

از علی س روایت شده که: رسول خدا ص یک سطل آب زمزم خواست و آوردند، از آن نوشید و وضو گرفت [۷].

د) آبی که به سبب ماندن زیاد در جایی یا به سبب سرچشمه‌ای که از آن روان است، یا به سبب مخالطت با چیزهایی که غالباً از آن جدا نمی‌شوند مانند جلبک و برگ درختان و گرد و غباری که بر سطح آن ظاهر می‌شود، تغییر کند این آب به اتفاق علماء پاک کننده است.

[۵] به روایت از پنج محدث (مسلم، ابوداود، ترمذی، نسایی، وابن ماجه). [۶] به روایت از جماعت به جز ترمذی. [۷] روایت امام احمد

۲- خاک خشک و پاک

عبارت از خاک یا ماسه یا شن و گردوغباری است که بر روی زمین قرار دارد. بدین دلیل که رسول‌خداص فرموده است: «جُعِلَتْ لِىَ الأَرْضُ طَهُورًا وَمَسْجِدًا» [۸] «زمین برای من، مسجد و وسیلۀ پاک کنندگی قرار داده شده است».

خاک پاک در صورت نبود آب یا عدم استطاعت استفاده از آن به سبب مریضی یا غیره، پاک کننده است، به دلیل قول خدای که می‌فرماید:

﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا [النساء: ۴۳].

«اگر آب نیافتید با خاک تمیز تمیمم کنید».

به دلیل فرمودۀ رسول خدا ص «إِنَّ الصَّعِيدَ الطَّيِّبَ طَهُورُ الْمُسْلِمِ وَإِنْ لَمْ يَجِدِ الْمَاءَ عَشْرَ سِنِينَ فَإِذَا وَجَدَ الْمَاءَ فَلْيُمِسَّهُ بَشَرَتَهُ» (روایت ترمذی).

«خاک پاک وسیله پاکیزگی مسلمان است اگرچه ده سال هم آب نیابد و هرگاه آب یافت آن را برای (شستن) بدنش بکار گیرد». و به دلیل تأیید رسول‌خدا ص تیممی را که عمرو بن عاص بر اثر جنابت در یک شب بسیار سرد انجام داده و در حالی که از غسل با آب بر خود بیمناک بود. (روایت از امام بخاری).

[۸] صحیحین.

۳- حکم آبی که چیزهای پاک با آن در آمیخته‌اند

مانند صابون، زعفران، آرد و چیزهای پاک دیگری که غالباً از آن جدا می‌گردند، چنین آبی تا زمانی که می‌توان بر آن اسم آب مطلق گذاشت پاک‌کننده است. در غیر این صورت [یعنی اگر نتوان بر آن اسم آب مطلق گذاشت] در ذات خود پاک اما پاک کننده نیست و نمی‌توان برای وضو و غسل و غیره از آن استفاده کرد.

از ام‌عطیه روایت شده و می‌گوید: هنگام که دختر رسول‌خدا ص وفات یافت رسول‌خدا ص به نزد ما آمد و فرمود: «سه مرتبه یا پنج مرتبه یا بیشتر از آن او را غسل دهید اگر لازم دانستید با آب و سدر بشویید و در مرتبۀ آخر کافور، یا کمی از کافور در غسل او بکار برید و هر وقت غسل را تمام کردید مرا خبر کنید، وقتی غسل را تمام کردیم به او خبر دادیم و او لنگ خود را به ما داد و فرمود: به تن وی بپیچید» [۹].

میت با همان چیزی غسل داده می‌شود که زنده بدان غسل می‌کند. امام احمد و نسائی و ابن‌خزیمه از ام‌هانی نقل کرده‌اند که: رسول‌خداص با یکی از همسرانش به نام میمونه از آب یک ظرف که اثر خمیر نان بر آن نمایان بود، غسل کرد. از دو حدیث فوق به این نتیجه می‌رسیم: اگر آب بر حالت مطلق آب باقی مانده باشد و صابون و کاور و یا خمیر و دیگر اشیاء پاک، آن را از آب مطلق بودن سلب نکرده باشد چنین آبی پاک و پاک کننده است.

[۹] به روایت از جماعت.

۴- حکم آب زیاد که بر اثر ماندن مدتی در یک جا، رنگش تغییر کرده باشد

هرگاه آب بر اثر ماندن زیاد در محل خود تغییر یافت به اتفاق علماء چنین آبی پاک و پاک کننده است. ولی رودی که جاری است اگر معلوم شود بر اثر برخورد با نجاست تغییر پیدا کرده، نجس است. اما اگر بر اثر اختلاط با مواد پاک و ناپاک تغییر یافته و در وسیلۀ تغییر آن شک داشتید به مجرد شک نمی‌توان حکم به نجاست آن داد.

غالباً رودهای بزرگ به وسیله کانال‌های به هم پیوستۀ زیرزمینی که بر آن می‌ریزد تغییر پیدا نمی‌کنند ولی اگر روشن شد که به وسیله نجاست، تغییر پیدا کرده نجس است، و اگر به وسیلۀ مواد غیر نجس تغییر پیدا کرد دربارۀ پاک بودن آن همان دو قول مشهور وجود دارد که به آن اشاره شده است... خدا داناتر است.

۵- حکم آب مستعمل

آب مستعمل آبی است که از اعضاء شخص وضو گیرنده یا غسل کننده جدا می‌شود. ای خواهر یکتا پرستم بدان که حکم این آب مانند حکم آب مطلق است و دلیلی بر خروج آن از پاک کنندگی وجود ندارد.

ربیع‌بن‌معوذ در توصیف وضوی رسول‌خد‌اص روایت می‌کند که: «و با باقی ماندۀ آب وضو، که در دست داشت سرش را مسح کرد». (به روایت از احمد و ابوداود).

از ابوهریره س روایت شده است که: «رسول‌خداص در یکی از کوچه‌های مدینه با او روبرو شد در حالی که او جنب بود لذا از رسول‌خدا ص دور شد سپس رفت و غسل کرد و آنگاه آمد. فرمود: کجا بودی ای ابوهریره؟ عرض کرد: جنب بودم و به همین خاطر نمی‌خواستم با این حالت همنشین تو باشم. پیامبر فرمود: سبحان‌الله مؤمن نجس نمی‌شود». (به روایت از جماعت).

خواهر مسلمان! این حدیث دلیل بر این است که زن یا مرد با جنابت نجس نمی‌گردد. لذا قرار دادن آبی که با بدن شخص بی‌وضو تماس پیدا کرده در ردیف آب‌های غیر پاک کننده غیر موجه است، چون نهایت آن است که دو پاک باهم تماس پیدا کرده‌اند و چنین تماسی هم تأثیری ندارد. ابن‌منذر گوید: از علی وابن‌عمر و ابی‌امامه و عطاء و حسن و مکحول و نخعی روایت شده که دربارۀ کسی که مسح را فراموش کرده گفته‌اند: اگر ریشش‌تر باشد مسح سرش با آن کفایت می‌کند. منذری گوید: این گفته ایشان دلیل بر این است که: آب مستعمل پاک کننده است، و این مذهب یکی از روایات امام‌مالک و شافعی است و ابن‌حزم این مذهب را به سفیان ثوری و ابوثور و جمیع اهل ظاهر نسبت داده است.

از حذیفه‌بن یمان روایت شده که رسول‌خداص با او روبرو شد در حالی که جنب بود، لذا از ایشان کناره‌گیری کرد و رفت و غسل کرد و سپس آمد و عرض کرد: من جنب بودم، فرمود: «بی‌گمان مسلمان نجس نمی‌گردد». (به روایت جماعت از حدیث ابی‌هویره).

به نزد جمهور علماء اعضای فرد مسلمان پاکیزه است، چون به دوری گزیدن از پلیدی‌ها خوی گرفته است بر خلاف فرد مشرک زیرا انسان مشرک از پلیدی‌ها دوری نمی‌گزیند و دلیل آن آیۀ:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ [التوبة: ۲۸].

است یعنی «به تحقیق مشکران نجسند».

خواهر مسلمان بعضی از این آیه استنباط کرده‌اند که مشرکان در اعتقاد نجس هستند و دلیل آنان بر صحت این تأویل این است که: خدای متعال ازدواج با زنان اهل کتاب را مباح کرده و معلوم است آن کس که با آن‌ها مجامعت می‌کند نمی‌تواند از عرق بدن آن‌ها اجتناب نماید، و با این حال همان چیزی بر شوهر او واجب می‌شود که بر شوهر زن مسلمان واجب گردیده است.

۶- حکم آبی که نجاست با آن مخلوط شده است

چنین آبی دارای دو حالت است:

یکم: اگر بر اثر نجاست رنگ و طعم و بوی آن تغییر پیدا کرد اجماعاً پاکیزگی به وسیلۀ آن جایز نیست.

دوم: اگر آب بر حالت اصلی خود باقی بماند و هیچ‌کدام از اوصاف سه گانۀ آن تغییر پیدا نکند پاکیزگی به وسیلۀ آن اشکال ندارد.

دلیل آن حدیثی است که ابوهریره س روایت کرده که یکی از اعراب بادیه‌نشین در مسجد بلند شد و ادرار کرد، بر اثر این کار مردم بلند شدند تا او از این کار بازداشته و تنبیه نمایند، رسول‌خدا ص فرمود: «با او کاری نداشته باشید، کافی است یک سطل آب بر محل آن بریزید چون شما برای ایجاد دشواری و سخت‌گیری برانگیخته نشده‌اید بلکه رسالت شما تسهیل در امور است و بس». (به روایت از جماعت غیر از مسلم).

ابوسعید‌خدری س روایت می‌کند که: عرض شد یا رسول‌الله آیا ما می‌توانیم از چاه بضاعه وضو بگیریم؟ رسول‌خداص فرمود: «آب پاک کننده است وهیچ‌چیزی آن را نجس نمی‌کند». (روایت از احمد شافعی و ابوداود و نسائی و ترمذی).

۷- حکم آبی که قلتین باشد

در مورد حدیث عبدالله بن‌عمر ب که رسول‌خداص فرمود: «هرگاه آب به دو کر برسد نجس نمی‌شود». باید گفت: این حدیث از حیث متن و سند مضطرب است.

ابن‌عبدالبر در مقدمه گفته: مذهب شافعی دربارۀ حدیث قلتین از جهت نظر ضعیف و از ناحیه اثر غیر ثابت است.

شافعی / آبی را که به سبب افتادن نجاست در آن مادامی که تغییر نکند نجس نمی‌شود قلتین تخمین زده که عبارت از پنج مشک آب است.

اصحاب شافعی آن را به پانصد رطل تفسیر کرده‌اند.

علمای حنفیه آن را به برکه آبی تخمین زده‌اند که با تحریک گوشه‌ای از آن گوشه دیگر آن حرکت نکند، یا این که ده متر در ده متر باشد. کسانی که به قلتین عمل نمی‌کنند مانند علمای مالکیه ناچارند برای تقدیر و تخمین آب زیاد به این دو نوع اندازه‌گیری روی آورند، یا بگویند: این رخصت مختص به آب‌های بیابانی است که پشکل شترها در آن افتاده باشد.

۸- حکم آب‌های مجهول‌الحال

رسول‌خداص شب هنگام برای سفری خارج شد بر مردی گذر کردند که بر کنار حوض آبی نشسته بود، عمر س از او پرسید، آیا امشب سگ‌ها از این آب خورده‌اند؟ رسول‌خدا ص فرمود: «ای صاحب حوض به او خبر نده، این (عمر) می‌خواهد سخت‌گیری کند». (روایت از احمد و بیهقی).

حکم آب‌ها و گل‌ولای کوچه و خیابان‌ها مادام که مجهول‌الحال باشند همین است، بنابراین اگر از این آب‌ها چیزی بر روی تو یا در محلی با آن برخورد کردی و پاک و ناپاک بودن آن را ندانستی، چنین آب و گل و لای پاک بوده و خداوند تو را مکلف نساخته از حقیقت آن جست‌وجو کنید.

نجاست

بر فرد مسلمان واجب است از انواع نجاسات دوری گزیند و آن چه به بدن یا لباس و مسکن و غیره رسیده باشد بشوید. خداوند فرماید:

﴿وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤ [المدثر: ۴].

«و لباس خود را پاکیزه نگه‌دار».

و نیزمی‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ٢٢٢ [البقرة: ۲۲۲].

«بی‌گمان خداوند توبه‌کاران و پاکان را دوست دارد».

رسول‌خداص می‌فرماید: «الطُّهُورُ شَطْرُ الإِيمَانِ» (روایت از مسلم).

ترجمۀ حدیث گذشت.

۱- سگ

سگ یک حیوان نجس بوده و هر چیزی را آلوده سازد، باید هفت بار آن شسته شود و بار اول همراه با گل باشد. به دلیل حدیثی که عبدالله‌بن مغفل روایت می‌کند که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه سگ ظرفی را با زبان آلوده کرد هفت بار آن را بشویید و در بار هشتم با گل آن را پاک و سفید کنید».

(متفق علیه).

از ابوهریره س روایت شده که رسول‌خدا ص فرمود: «هروقت سگ از ظرف یکی از شما چیزی خورد آن ظرف را هفت بار بشویید». (روایت از مسلم و احمد و ابوداود و بیهقی).

محلی را که سگ با دهان و زبان آلوده کرده باید شست چون نجاست در دهان و لعاب سگ است ولی موی سگ بنابر اظهر اقوال پاک است، و نجاست آن ثابت نگردیده است. هر وقت سگ دهانش را داخل آب یا مایعی دیگر گذاشت باید آن ریخته شود و ظرف هفت‌بار شسته شده و یک بار آن همراه با گل باشد چنانچه در حدیث آوردیم. اما اگر به طعام جامد زبان بزند محل اصابت زبان و دور آن را کنده و دور بیندازد و از باقی مانده استفاده کند چون پاک است.

۲- خوک

ای‌خواهر مسلمان! بدان که خوک به کلی نجس است به دلیل قول خداوند که می‌فرماید:

﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ يَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيۡتَةً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِيرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ [الأنعام: ۱۴۵].

«بگو: در آنچه به من وحی گردیده حرامی نمی‌بینم بر هیچ خورندۀ غذا که آن را تناول نماید مگر این که مردار یا خون ریخته شده یا گوشت خوک که پلید است، باشد».

همچنین می‌فرماید:

﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِيرِ [المائدة: ۳].

«بر شما خوردن گوشت مردار و خون و گوشت خوک حرام گردیده است».

ای‌خواهر مسلمانم بدان که به اتفاق امت گوشت خوک پلید است ولی بنا بر اظهر اقوال علماء جایز است از موی آن برای تسبیح دستی و امثال آن استفاده شود.

۳- حکم مدفوع و ادرار حیوانات غیر مأکوله

مدفوع و ادرار جانوری که گوشت آن خوردنی نیست مانند الاغ و قاطر شرعاً نجس است. به دلیل حدیث ابن مسعود س که می‌گوید: رسول‌خدا ص برای قضای حاجت رفت، به من امر فرمود تا سه عدد سنگ برایش پیدا کنم دو عدد پیدا کردم و سومی پیدا نکرده و به جای آن مدفوع خشک شده حیوانی برایش آوردم، حضرت دو عدد سنگ را گرفت و مدفوع را دور انداخت و فرمود: «این نجس است» (به روایت بخاری و ابن‌ماجه و ابن خزیحه).

اما وقتی که دوری کردن از آن دشوار باشد، از مقدار کم آن بخشوده می‌شود.

اما ادرار جانورانی که گوشت‌شان خورده نمی‌شود مانند قاتر و الاغ و اسب، که گاهی صحابه س در عزوات دچار آن می‌شدند، آن را از لباس و تن خود نمی‌شستند.

ولی ادرار و مدفوع جانورانی که حلال گوشت هستند پاک بوده و نصی بر نجاست آن وجود ندارد. ابن‌تیمیه گوید: نجس بودن ادرار و مدفوع جانوران حلال گوشت مذهب هیچ‌کدام از اصحاب نیست بلکه قول به نجاست آن چیز تازه‌ای است و سابقه‌ای ندارد.

بنابراین هرچه از حیواناتی مانند شتر و گاو و بز و گوسفند و امثال این‌ها خارج شود پاک است و امر به شستن آن فقط برای نظافت است.

۴- حکم جانوران حلال گوشتی که نجاست می‌خورند که در اصطلاح شرع آن را (جلاله) گویند

جلاله به حیوانی گفته می‌شود مانند شتر، گاو، گوسفند، مرغ، اردک و غیر آن از جانوران حلال گوشتی که نجاست انسان و غیره را بخورند و بر اثر آن بوی حیوان تغییر پیدا کند. چنین حیوانی و هرچه از آن خارج می‌گردد نجس است و گوشت و شیر آن‌ها حلال نبوده و نباید بر آن سوار شد.

از ابن‌عباس ب روایت شده که رسول‌خدا ص از نوشیدن شیر جلاله نهی کرده است. (روایت از پنج محدث به غیر از ابن‌ماجه).

در روایتی دیگر از سوار شدن بر حیوان جلاله نهی کرده است. (روایت از ابوداود).

از عمربن‌شعیب او از پدر و جدش س روایت کرده است که: رسول‌خداص از خوردن گوشت خر اهلی و گوشت حیوان جلاله و سوار شدن بر آن نهی کرده است. (روایت از احمد و نسائی و ابوداود).

اگر حیوان جلاله از خوردن نجاست مدتی دور نگه داشته و علف و خوراک پاک به آن خورانده شود تا وقتی که گوشت آن پاک گشته و بوی بد آن از بین برود گوشت آن حلال و جلاله نامیده نمی‌شود و پاکی ظاهر و باطن آن برمی‌گردد.

۵- حکم خمر

خمر به نزد جمهور علماء نجس است به دلیل فرمودۀ خداوند متعال:

﴿إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ[المدثر:۹۰].

«جز این نیست که شراب و قمار و انصاب و از لام پلید [و ناشى‏] از عمل شیطان است، پس از آن احتراز کنید».

اما گروهی معتقدند که خمر پاک است و کلمه رجس را که در آیه آمده بر رجس معنوی حمل کرده‌اند چون واژۀ رجس وصف خمر و سایر کلمات معطوف بر خمر است و قطعاً جسم هیچ‌کدام از آن معطوفات نجس نیست. خداوند می‌فرماید:

﴿فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ [الحج: ۳۰].

«از پلیدیی اجتناب نمایید که بت‌پرستی است».

بنابراین معلوم شد که رجس اوثان معنوی بوده و مس آن انسان را نجس نمی‌کند، همچنین خمر در آیه به عمل شیطان تفسیر شده که دشمنی و کینه‌توزی را در دل‌ها ایجاد و انسان را از ذکر خدا و ادای نماز منع می‌کند.

امام صنعانی گفته است: در حقیقت، اصل در أعیان [جسم‌ها] طهارت بوده و لزوماً تحریم چیزی به معنای نجاست آن نیست. برای مثال حشیش حرام است ولی نجس نیست، ولی لزوماً هرچه نجس باشد حرام است و به این نتیجه می‌رسیم: هرچه نجس باشد حرام است ولی هر چه حرام باشد نجس نیست، زیرا حکم دربارۀ نجاست همانا منع حرام از دست زدن به آن در هر حالی می‌باشد، بنابراین حکم به نجاست چیزی حکم به تحریم آن نیز هست، برخلاف حکم به تحریم چیزی، زیرا می‌بینیم که پوشیدن ابریشم و طلا برای مردان حرام است با این وصف هر دو ضرورتاً و به اجماع امت پاک هستند. حال که این مسئله روشن شد به این نتیجه می‌رسیم که: تحریم خمر به وسیلۀ نصوص، لزوماً به معنای نجاست آن نیست، بلکه برای اثبات نجاست آن به دلیل دیگری نیاز داریم والا بر اصل مورد اتفاق همه [که طهارت است] باقی می‌ماند و هرکه دعوی خلاف آن را داشته باشد اقامۀ دلیل بر اوست.

۶- ودی

ودی، عبارت از آبی سفید‌رنگ‌و گرم و غلیظ که احیاناً بعد از ادرار خارج می‌شود و نجس بوده و مانند ادرار لازم است محل اصابۀ آن را شست ولی موجب غسل نمی‌گردد. عایشه ل گوید: ودی بعد از بول خارج شده و باید بعد از خروج آن، آلت و بیضیتن را شسته و وضو بگیرد و غسل بر او نیست. (روایت از ابن‌منذر).

از ابن‌عباس ب منقول است که گفت: خروج منی موجب غسل است اما مذی و ودی به خوبی محل اصابۀ آن‌ها شسته می‌شود و بس. (روایت إثرم و بیهقی).

ولی عبارت بیهقی این‌گونه است: و اما دربارۀ ودی و مذی گفت: آلت و بیضتین را بشویید و به مانند وضوی نماز وضو بگیرید.

۷- مذی

مذی، آبی سفیدرنگ، رقیق و لزج است و از مجرای ادرار خارج می‌شود و هنگام بازی کردن باهمسر و انجام دادن اعمال مهیج شهوت بیرون می‌آید، و گاهی انسان خروج آن را احساس نمی‌کند. از مرد و زن خارج شده ولی از زنان بیشتر خارج می‌گردد و به اتفاق علماء نجس بوده و اگر به بدن انسان اصابت کرد لازم است شسته شود و اگر به لباس اصابت کرد با پاشیدن آب بر آن تمیز می‌گردد.

۸- ادرار، مدفوع و استفراغ آدمی

به اتفاق علماء هرسه نجس هستند و رسول‌خدا ص به شدت از این نجاست هشدار داده و فرموده است: «خود را پاک کنید، زیرا بیشتر عذاب قبر در اثر پاک نکردن کامل ادرار است». (ترغیب و ترهیب و نصب‌الرایة).

ولی ادرار پسربچه‌ای که به جز شیرمادر، غذایی دیگر نمی‌خورد تخفیف قائل شده و پاشیدن آب بر محل آن را کافی دانسته و می‌فرماید: «محل ادرار پسربچه با پاشیدن آب بر آن و ادرار دختر با شستن آن پاک می‌شود».

لازم به یادآوری است که پاشیدن آب بر محل ادرار پسربچه زمانی کفایت می‌کند که او فقط به شیر مادر اکتفا کند، اما اگر غذای دیگری غیر از شیرمادر بخورد شستن محل آن بلاخلاف واجب است. اما دلیلی بر نجاست استفراغ وجود ندارد.

۹- خون

انواع خون‌ها مانند خون حیض، زایمان، نفاس، خون جاری از انسان و حیوانات سربریده و غیر سربریده به اجماع نجس است، ولی مقدار کمی از آن بخشودنی است. آنچه در رگ‌ها باقی می‌ماند بخشودنی است. عایشه ل گوید: ما گوشتی را می‌خوردیم که خون به دیگی که در آن پخته شده چسبیده بود.

در صحیح بخاری آمده: مسلمانان صدر اول با جراحات خون‌شان نماز می‌خواندند. عمربن‌خطابس نماز می‌خواند در حالی که خون از زخمش جاری بود. ابوهریره س در وجود یک یا دو قطره خون [در لباس یا بدن] در حال نماز اشکالی نمی‌دید.

مقدار کمی از خونابه و زردابۀ خارج از زخم‌ها و جوش‌ها و خون کیک‌ها معفو است، اما بهتر این است که انسان در حد امکان از آن‌ها اجتناب کند، چون دین اسلام دین نظافت است.

شیخ‌ابن‌تیمیه گوید: شستن لباس از غذای بازگشته از معده و خونابه واجب است، معهذا می‌گوید: دلیلی برنجاست آن‌ها وجود ندارد، و بهتر آن است انسان به اندازۀ امکان از آلودگی با این نجاست اجتناب کند.

۱۰- حکم منی

دربارۀ حکم منی اختلاف وجود دارد، بعضی از علماء آن را نجس دانسته‌اند، ولی ظاهراً پاک بوده اما مستحب است اگر تر باشد شسته شده و اگر خشک شده باشد با دست زدوده شود.

از عبدالله‌بن‌عباس ب روایت شده که: دربارۀ برخورد منی به لباس از رسول‌خدا ص سوال شد؟ فرمود: «منی مانند آب دهان و بینی است اگر آن را با پارچه‌ای پاک کنید یا با گیاه اذخر محل آن را خوشبو کنید کافی است» (روایت دارقطنی و بیهقی و طحاوی).

۱۱- لاشه مردار

منظور از آن حیوانی است که بدون ذبح شرعی مرده باشد. اعضای جدا شده از حیوان زنده نیز همین حکم را دارد و حرام است به دلیل قول خدای متعال که می‌فرماید:

﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ [المائدة: ۳].

از ابوواقد لیثی س روایت شده که: پیامبرخدا ص فرمود: «اعضای قطع شده از حیوان زنده حکم مردار را دارد». (روایت ابوداود و ترمذی).

و گفته است: اهل علم چنین عمل کرده و می‌کنند.

از حکم فوق چند نوع استثناء می‌گردد:

(أ) مردار ملخ و ماهی. این دو، پاک می‌باشند به دلیل قول پیامبرخداص که درباره دریا فرموده است که: «آب دریا پاک کننده و مردارش حلال است».

(ب) جانورانی که خون جاری ندارند مانند مورچه و زنبور و امثال این‌ها، اگر این جانوران در ظرفی یا مایعی افتادند و در آن مردند آن را نجس نمی‌کنند، ابن منذر گفته دربارۀ پاکیزگی آنچه بیان شد خلافی نمی‌بینم، غیر از آنچه از شافعی روایت شده که بنابرمذهب مشهور وی آن نجس است، ولی اگر در آب افتاد و آن را تغییر نداد معفو است.

(ج) استخوان، شاخ و موی مردار پاک است و پوست آن اگر دباغی شود پاک می‌شود به دلیل حدیث شریف: «هرپوستی دباغی شود پاک می‌گردد».

(د) جگر و ریۀ حیوانی که خوردن آن مباح بوده و ذبح شرعی شده باشد مباح است به دلیل حدیثی که ابن‌عمر ب نقل کرده که رسول‌خداص فرمود: «دو نوع مردار و دو نوع خون برای ما حلال گردیده است: دو مردار عبارت از ماهی و ملخ بوده و دو خون عبارتند از جگر و ریه». (روایت از امام احمد و شافعی و ابن‌ماجه و بیهقی و دارقطنی).

۱۲- حکم نیم‌خوردۀ حیوان

آنچه در ظرف بعد از خوردن در آن باقی می‌ماند نیم‌خورده یا باقی مانده گویند و بر چند نوع است:

(أ) نیم خورده سگ و خوک

این نوع نیم‌خورده نجس است و اجتناب از آن واجب است به دلیل حدیثی که ابوهریره س روایت کرده که رسول‌خداص فرمود: «هرگاه سگ چیزی را در ظرف شما بخورد یا بیاشامد باید هفت مرتبه آن را بشویید». (روایت بخاری).

نیم‌خوردۀ خوک در قیاس با سگ و به خاطر نجاستی که دارد از همین حکم برخوردار است.

(ب) نیم‌خوردۀ قاطر و خر و حیوانات درنده و پرنده‌های شکاری

این نوع، پاک بوده به دلیل حدیث‌ جابر س که گوید: از رسول‌خداص سوال شد: آیا جایز است از پس ماندۀ آبی که خر از آن آشامیده وضو بگیریم؟ فرمود: «بله و از پس ماندۀ همۀ درنده‌ها جایز است». (روایت از امام شافعی و دارقطنی و بیهقی).

(ج) حکم پس‌مانده یا نیم خوردۀ گربه

ای‌خواهر ایمانیم بدان که نیم‌خوردۀ گربه پاک است به دلیل حدیث همسر قتادۀ به نام کبشه بنت کعب که گوید: ابوقتاده بر وی داخل شد، برایش آب آوردم گربه‌ای آمد از آن ظرف آب خورد ابوقتاده ظرف آب را برای آن نگه داشت تا سیراب شد. کبشه گوید:

ابوقتاده متوجه شد که من به این کار او نگاه می‌کنم گفت: ای برادرزادۀ دینیم از این کار من تعجب می‌کنی؟ گفتم: آری

در جواب گفت: رسول‌خدا فرمود: «گربه نجس نیست بلکه از جمله رفت و آمدکنندگان به نزد شما به شمار می‌رود». (روایت از پنج محدث).

(د) حکم باقیماندۀ آدمی

آنچه بعد از آشامیدن انسان مسلمان یا غیر مسلمان در ظرف باقی می‌ماند پاک است و فرقی نمی‌کند ماندۀ انسانی جنب یا حائض یا غیر آن باشد. و مفهوم آیۀ:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ [التوبة: ۲۸].

نجاست در عقیده است.

توجه اسلام به نظافت و پاکیزگی از نجاسات دلیل بر اکرام و منزلتی است که خداوند برای بنی‌آدم قائل است و او را با بذل این منزلت از سایر حیوانات مستثنی ساخته است و به خاطر حفظ آن جایگاه بر زن و مرد مسلمان واجب کرده هرگاه برای قضای حاجت می‌رود پیش‌و پس خود را چنان بشوید تا از پاکیزگی آن اطمینان حاصل کند.

اگر استعمال آب میسر نبود به وسیله پارچه یا ورق‌های مکندۀ رطوبت یا سنگ و هر چیزی دیگر که نجاست را بزداید و از مواد محترمه نباشد خود را پاکیزه کند.

از عبدالله‌بن‌عباسب روایت شده که: رسول خداص بر دو قبر گذر کرد وفرمود: «صاحبان این دو قبر در عذابند و عذاب ایشان به خاطر گناه کبیره نیست بلکه یکی از آن‌ها ادرارش را به طور کامل پاک نمی‌کرد و دیگری سخن‌چینی می‌کرد». (روایت از بخاری و ترمذی و نسائی و ابن‌ماجه و بیهقی).

آداب رفتن به دستشویی

۱- آداب رفتن به دستشویی

ای‌خواهر مسلمانم [هرگاه خواستی در صحرا قضای حاجت کنی] بر تو لازم است که از دید و شنود مردم دور باشی [همچنان که بر مرد مسلمان لازم است] تا با صداهای اذیت کننده و بوهای کریه و مناظر قبیح، مردم اذیت نشوند، و از مردم خود را بپوشان تا کسی بر عورت تو آگاه نشود، و این ادب نبوت است. در سنن ابی داود آمده: «هرگاه رسول‌خدا به قضاء حاجت می‌رفت چنان دور می‌شد، تا کسی او را نبینند».

لازم است از قضای حاجت در محل نشستن مردم، راه و زیر سایه پرهیز کنی. چون، این وصیت‌رسول‌خدا ص است که فرموده: «از دو نفر ملعون دوری جویید عرض کردند آن دو نفر چه کسانی هستند ای‌رسول‌خدا؟ فرمود: آن کس که بر سر راه مردم قضای حاجت کند و آن‌کس که در زیر سایۀ مردم قضای حاجت نماید». (مسلم).

برخواهر و برادر مسلمان واجب است که در آب ایستاده یا جاری یا محل استحمام ادرار نکند چون این کار موجب پیدایش وسواس می‌شود، اگر در محل استحمام توالت ویژه‌ی وجود داشت و از نجاست ایمن بود کراهت و حرجی بر او نیست.

۲- آنچه هنگام دخول و خروج از توالت گفته می‌شود

هنگام داخل شدن به دستشویی مستحب است با پای چپ باشد و بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْخُبُثِ وَالْخَبَائِثِ» (روایت جماعت).

«خداوندا به تو پناه می‌برم از هرگونه انگل و شیاطینی که زیان می‌رسانند».

سعید‌بن منصور گوید: گفتن این دعا از سنت‌های حضرت ص می‌باشد، بر خواهر مسلمان لازم است که در صحرا تا به زمین نزدیک نشده لباس‌های خود را بالا نزند و رعایت ستر عورت نماید.

خواهر مسلمان مستحب است هنگام خروج از توالت یا محل قضای حاجت پا راست را جلو اندازی زیرا رسول‌خدا ص چنین کرده و این دعا را نیز هنگام خروج خوانده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَب عَنِّي الْأَذَى وَعَافَانِي» (روایت از پنج محدث به غیر از نسائی).

«سپاس خدای راست که فضولات را از بدنم دور ساخت و مرا آسوده کرد».

یا این را بخوانید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْسَنَ إلَيَّ فِي أَوَّلِهِ وَآخِرِهِ» یا بگویید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذَاقَنِي لَذَّتَهُ وَأَبْقَى فِي قُوَّتَهُ. وَأَذْهَبَ عَنِّي أَذَاهُ».

«ستایش خدای راست که در اول و آخر در حق من احسان و نیکی کرده است. ستایش خدای راست که لذت‌های خود را به من چشاند و در وجودم قوت لازم را ایفا نموده و از من فضولات آن را دور ساخته است».

خواهر مسلمانم لازم است که با دست راست طهارت را انجام ندهید، بلکه این کار را با دست چپ انجام دهید. و در امر طهارت و پاکیزگی زیاده‌روی نکنید زیرا دین خدا بر آسان‌گیری است. بعد از طهارت مستحب است برای دفع وسوسه مقداری آب به طرف جلو شلوارت بپاشی مبادا بعد از خروج، شیطان تو را به وسوسه اندازد که چیزی از بدن تو خارج شده است.

بعد از آن مستحب است دست‌های خود را با صابون بشویید اگر صابون در دسترس نبود دستان خود را با گل و آب بشویید، چون این‌کار، اقتدا به رسول‌خدا ص است.

۳- همراه نداشتن وسایلی که اسم خدا بر آن نوشته شده است

أنسس گوید: «رسول‌خدا هرگاه به توالت می‌رفت انگشتری خود را [قبل از رفتن] بیرون می‌آورد». چون کلمات مبارکۀ «محمدرسول‌الله» بر آن نوشته شده بود. (روایت پنج‌محدث و بیهقی و حاکم به غیر از احمد).

این حدیث دلیل بر بزرگذاشت هر چیزی است که اسم خدا دران نوشته شده باشد بنابراین همراه داشتن مصحف هنگام رفتن به توالت حرام است مگر در حالات ضروری مانند اینکه از ضایعه شدن آن بیم داشته باشد.

۴- خودداری از صحبت‌کردن در توالت

ای‌خواهر مسلمانم بر شما واجب است که از هرگونه صحبتی بپرهیزید مگر در صورت ضرورت، و جواب سلام و اذان را مدهید.

اگر در توالت عطسه کردید فقط در درون خود حمد خدا را کنید نه با زبان، به دلیل حدیث عبدالله‌بن‌عمر ب که: «مردی بر رسول خداص گذر کرد که در حال دفع ادرار بود و بر او سلام کرد ولی رسول‌خدا ص جواب سلام او را نداد». (روایت جماعت غیر از بخاری).

و به دلیل حدیث ابی‌سعید خدری س که گوید: از رسول‌خدا ص شنیدم که می‌فرمود: «نکند دو نفر از شما هنگام نشستن در توالت یا در صحرا برای قضای حاجت، عورت خود را به گونه‌ای برهنه کنند که یکدیگر را ببینند و باهم صحبت کنند زیرا خدا از این عمل خشمگین می‌گردد». (روایت احمد و ابوداود و ابن‌ماجه).

ظاهر حدیث حرمت صحبت کردن را می‌رساند ولی اجماع بر این است که نهی برای کراهت است.

۵- نهی از روکردن به قبله و پشت کردن به آن در وقت قضای حاجت در بیابان

خواهر مسلمانم بر تو واجب است که هنگام قضای حاجت رو به قبله یا پشت به آن ننشینید و این به خاطر، حرمت و بزرگداشت قبله است. زیرا رسول‌خدا ص فرمود: هر وقت برای قضای حاجت نشستید به قبله رو، یا پشت نکنید. (روایت احمد و مسلم).

این نهی محمول بر کراهت است. چون عبدالله بن‌عمر ب گوید: روزی به منزل حفصه ل رفتم دیدم که رسول خدا رو به شام و پشت به قبله در حال قضای حاجت است. (روایت جماعت).

و این تحریم مربوط به صحرا است و در بناهایی که برای آن ساخته شده مباح است و اشکالی ندارد، هر چند بهتر این است ساختمان توالت‌ها نیز به گونه‌ای باشد که شخصی در داخل آن رو به قبله یا پشت به آن نکند.

۶- بر زن یا مردی که خوابیده یا بادی از او خارج شده طهارت لازم نیست

در قرآن و سنت رسول‌خدا ص دلیلی بر جوب استنجاء بر کسی که خوابیده یا بادی از او خارج شده وجود ندارد بلکه تنها وضو بر آنان واجب است.

طبرانی در معجم آورده که رسول‌الله ص فرمود: «هرکس در اثر خروج باد شکم استنجاء کند بر سنت من نیست».

از زیدبن‌اسلم منقول است: در تفسیر آیۀ ﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ[المائدة:۶] گفته است: هرگاه از خواب برخاستید وضو بگیرید، و خداوند امر به چیزی دیگر نکرده است، بنابراین، در آیه دلیلی بر وجوب استنجاء نیست زیرا امر وجوب تنها از جانب شرع صادر می‌شود و نصی بر وجوب استنجاء در دست نیست، چون استنجاء شرعاً برای زدودن نجاست است و در این حال نجاستی وجود ندارد تا پاک و زدوده شود.

۷- چگونگی استنجاء

استنجاء واجب است و بنابرقول شافعی/ باید سه مرتبه با آب یا سنگ و غیره، محل نجاست پاک گردد به دلیل حدیث ابوهریره س که گوید: رسول‌خدا ص برای استنجاء امر می‌کرد سه عدد سنگ باشد و از سرگین خشک و استخوان نهی می‌کرد.

ابن‌خزیمه، ابن‌حبان، و دارمی و ابوعوانه در صحیح خود و شافعی به نقل از ابی‌هریره آورده‌اند که حضرت ص فرمود: «لازم است هرکدام از شما با سه عدد سنگ استنجاء کند».

این، نصی صریح و صحیح در این مورد است که حتماً باید استنجاء [چه به وسیلۀ آب و چه غیر آن] سه مرتبه باشد و دربارۀ این مسئله میان علماء خلاف وجود دارد.

شافعی گوید: نباید کمتر از سه سنگ باشد اگرچه با کمتر از آن هم پاکیزه گردد، و اگر با سه سنگ طهارت حاصل نشود واجب است بر آن بیفزاید و اگر با زوج تمام شد مستحب است با یک سنگ دیگر آن را وتر نماید.

ابوحنیفه گفته: پاکیزگی لازم است و مستحب نیست که فرد باشد و تأویل حدیث در نزد او این است که مراد از فرد بودن همان سه مرتبه است که کنایه از طهارت است. استنجاء با آب مستحب است و واجب نیست. از عمربن‌خطاب س روایت شده: «که در زیر لنگ با آب خود را تمیز کرده است».

مالک گفته: آنچه واجب است حصول پاکیزگی است اگر این امر با یک سنگ حاصل شود کفایت می‌کند. احمد بن حنبل گفته است: استنجاء سه مرتبه است اگر خود را یک یا دو مرتبه بشوید و فقط نجاست از بین برود، غسل سوم واجب می‌شود. اگر استنجاء با سنگ صورت گیرد و با سه عدد پاکیزگی حاصل شود، نباید بر آن بیفزاید. اگر حاصل نشد سنگ چهارم و هکذا پنجم و ششم و ... تا طهارت حاصل شود. اگر استنجاء با عدد فرد تمام شد بر آن نیفزاید چون سنت است که فرد باشد.

۸- آنچه نباید وسیلۀ استنجاء قرار گیرد

ای خواهر مسلمانم از استنجاء با چیز نجس، نهی شده است به دلیل حدیثی که ابن‌مسعود س روایت می‌کند که: رسول‌خدا ص به قضای حاجت رفت و فرمود که: سه عدد سنگ برایش بیاورم تا با آن‌ها استنجاء کند. دو عدد سنگ یافتم و برای سومی جست‌وجو کردم و بدست نیاوردم و به جای آن سرگین خشک شده‌ای آوردم. فرمود: «این نجس است». (روایت احمد و بخاری و ترمذی و نسائی).

رسول‌خداص با این فرمودۀ خود به ما فهمانده است که مدفوع نجس است و نمی‌توان با آن استنجاء کرد. استنجاء با استخوان درست نیست چون آن غذای جن است، و بدین وسیله ما را متذکر شده که استنجاء به هیچ‌گونه مواد غذایی جایز نیست چون مواد غذایی محترم است و استنجا به هر چیزی که محترم باشد مانند اعضاء حیوان و اوراق کتب علم و امثال آن جایز نمی‌باشد.

خواهر مسلمان تفاوتی میان نجس مایع یا جامد نیست، اگر با چیزی نجس استنجا کردی صحیح نبوده و واجب است بعد از آن با آب استنجا کنید، و در این صورت بکاربردن سنگ و امثال آن از جامدات برای استنجاء اصلاً درست نیست چون نجاست دیگری به آن اضافه شده است. اگر با مواد خوراکی و دیگر مواد محترمه استنجاء نمودی اصح قول این است که استنجای شما درست نیست ولی در این صورت استنجاء با سنگ جایز است به شرط این‌که نجس از محدودۀ خود خارج نشده باشد.

بنابرقولی ضعیف استنجای اول که به وسیله مواد خوراکی انجام داده صحیح ولی گناه دارد والله‌أعلم.

ظروف

استفاده از هرگونه ظرف پاک، مباح است ولو اینکه گرانبها باشد مانند گوهر و امثال آن به طور کلی استفاده از تمامی ظروف پاکیزه اعم از گرانبها مانند: بلور و یاقوت و زمرد و ارزان‌قیمت مانند عقیق و چوب و سفال و سنگ و مس و آهن و چرم و امثال آن مباح است.

ولی از ابن‌عمر ب روایت شده است که: وضو گرفتن در ضروف برنز و مس و آهن و امثال آن کراهت دارد و آن هم بدین دلیل است که آب در این ظروف تغییر می‌کند.

خواهر مسلمانم! در روایتی آمده که ملائکه از بوی مس کراهت دارند.

شافعی در یکی از دو قول خود گفته است که: استفاده از ظروف گران‌بها حرام است چون نشانه اسراف و تکبر است و باعث شکستن دل‌فقرا می‌گردد و چون تحریم ظروف طلا و نقره تذکری است برای تحریم آنچه از آن دو گران‌بهاتر است.

۱- ظروف طلا و نقره

ای‌خواهر مسلمان بکارگیری ظروف طلا و نقره در امر طهارت و غیر آن جائز نیست به دلیل حدیثی که از حذیفه س روایت شده است که رسول‌‌الله ص فرمود: «درظروف طلا و نقره آب ننوشید و در کاسۀ طلا و نقره غذا نخورید، زیرا این‌ها در دنیا برای کفار است و در قیامت برای شما است» همچنین فرموده: «کسی که در ظروف طلای یا نقره آب می‌نوشد در حقیقت آتش دوزخ را داخل شکم خود کرده است». (هر دو حدیث متفق‌علیه) می‌باشند.

۲- ظروفی که به وسیلۀ نقره پینه شده باشد

استفادۀ از ظروفی که با نقره به هم چسبیده باشند و مقدار نقره کم باشد اشکالی ندارد مادامی که مستقیماً از محل پینه شده استفاده نکند، چون در حدیث آمده که:

«کاسه رسول‌خدا ص ‌‌شکست و با بندی از نقره به هم پیوند زده شده بود». (روایت از بخاری).

ابوالخطاب استفاده آن را در صورت ضرورت جایز دانسته زیرا شکاف برداشتن کاسه این رخصت را داده است.

ولی به نظر من استفاده مقدار کمی از نقره بدون ضرورت نیز مباح است.

۳- ظروف اهل کتاب و لباس‌های آن‌ها

در این مبحث دو مسئله وجود دارد: یکم: ظروف آنانی که مردار را حلال نمی‌دانند، مانند یهودیان، پاک است. چون پیامبرخدا ص به مهمانی یک یهودی رفت که با نان و گوشت بره از آن حضرت پذیرایی کرد. (روایت امام احمد).

و عمر س از کوزۀ یک زن نصرانی وضو گرفت.

دوم: ظروف مشرکانی که مردار را حلال می‌دانند و آن را می‌خورند مانند بت‌پرستان و آتش‌پرستان و بعضی از نصاری، این گروه اگر ظروفی را به کار نگرفته باشند آن ظروف پاک است و آنچه را که بکار برده‌اند نجس است. به دلیل حدیثی که ابوثعلبۀ خشنی روایت کرده که گوید: گفتم: یارسول‌الله ما در سرزمین اهل کتاب هستیم آیا در ظروف آنان غذا بخوریم؟ فرمود: «در آن غذا نخورید مگر اینکه ظروفی دیگر نیافتید در این صورت آن را بشویید و در آن غذا بخورید».

ابوالخطاب ذکر کرده که: ظروف کفار مانند ظروف مسلمانان پاک است و در کراهیت استفاده آن، دو روایت وجود دارد: یکی استفاده آن را کراهت دانسته به دلیل حدیث فوق، و دومی استفاده آن را مکروه ندانسته چون شخص پیامبر ص در آن غذا خورده است. اما دربارۀ لباس کفار باید گفته شود: لباسی را که نپوشیده یا بر روی لباس پوشیده مانند عمامه و کلاه و امثال آن پاک دانسته‌اند، زیرا رسول‌خدا ص و اصحابش س لباس‌هایی را که بافت کفار بوده پوشیده‌اند. ولی درباره لباس‌هایی که با آن ستر عورت کرده‌اند امام احمد / گفته: دوست دارم، نمازی که در این گونه لباس‌ها خوانده شده اعاده گردد و احتمال دارد اعادۀ نماز واجب باشد. چون کفار با نجاست عبادت می‌کنند، و احتمال عدم وجوب هم دارد که این رأی ابوالخطاب است، زیرا اصل بر طهارت است و این اصل با شک منتفی نمی‌شود.

۴- پشم و موی حیوان مردار

پشم و موی حیوان مردار پاک است زیر جان در آن نبوده و مرگ بر آن واقع نمی‌شود، بنابراین با مرگ حیوان نجس نمی‌گردد، مانند تخم‌مرغ که در درون مرغ قرار داشته و یا مرگ مرغ نجس نمی‌گردد به دلیل این که جان مرغ به تخم بستگی نداشته و تخم احساس دردی نمی‌کند. همچنین به دلیل اینکه اگر در حال حیات از آن جدا شود پاک است و اگر جاندار بود نجس می‌گردید. چون رسول‌خدا ص فرمود: «هر عضوی از حیوان زنده جدا شود حکم مردار دارد». (روایت از ترمذی).

و بزرگ شدن آن دلیل بر جاندار بودن آن نیست.

۵- پوست مردار

شکی در این نیست که پوست مردار قبل از دباغی شدن نجس است، و بعد از دباغی نیز بنا بر قول مشهور نجس است. به دلیل حدیثی که امام احمد در مسند روایت کرده که: رسول‌خدا نامه‌ای برای قبیلۀ جهینه فرستاد و در آن فرمود: «تا امروز به شما رخصت داده بودم از پوست مردار استفاده کنید ولی از این به بعد به محض رسیدن نامۀ من به شما، از آن برای ساخت ظروف و کمربند استفاده ننمایید». (روایت امام احمد).

امام احمد می‌گفت: این آخرین امر رسول‌خدا ص است، ولی بعداً امام احمد این حدیث را ترک کرد چون در اسناد آن اضطراب وجود دارد. و به این دلیل که پوست جزءی از حیوان مردار است و با دباغی کردن پاک نمی‌شود.

و از قول امام احمد روایت شده که گفته پوست مرداری که در حال حیات پاک بوده با دباغی پاک می‌گردد، زیرا پیامبر ص گوسفند مرداری را دید و فرمود: چرا از پوستش استفاده نکرده‌اید؟ عرض کردند: این حیوان مردار است. فرمود: «فقط خوردنش حرام است» و در عباراتی دیگر چنین فرمود: «چرا پوست آن را بیرون نیاورده و آن را دباغی نکرده‌اید تا از آن استفاده کنید». (روایت مسلم)

به نظر من به غیر از سگ و خوک، سایر حیوانات پاک بوده و با دباغی کردن پوست هر حیوانی به غیر از آن دو پاک می‌گردد.

نزد ابوحنیفه با دباغی پوست سگ پاکیزه می‌گردد، و سگ در حال زنده بودن پاک است.

۶- پاک کردن بدن و لباس

هرگاه نجاستی مرئی مانند خون به بدن یا لباس اصابت کرد واجب است با آب شسته و جسم آن از بین برود، اگر بعد از شستن اثر آن باقی بماند و زدودن آن دشوار باشد بخشیده می‌شود و اگر غیر مرئی باشد شستن آن [اگر چه یک بار‌هم باشد] کافی است.

اسماء بنت‌ابی‌بکر ب گوید: زنی نزد پیامبر ص آمد و عرض کرد: «اگر خون حیض به لباس ما اصابت کرد آن را چه کنیم؟ فرمود: آن را با دستان بسایید و بعد از آن با آب بزدایید و از بین ببرید و در آخر آن را آبکشی کنید و آنگاه در آن نماز بخوانید» (متفق‌علیه).

اگر نجاست به دامن زن برسد. با کشیده‌ شدن آن بر روی زمین پاک می‌گردد به دلیل حدیثی که امام‌سلمه ل روایت کرده که: زنی به او گفت: «دامن لباس من دراز است و در مکانی نجس رفت و آمد می‌کنم؟ به او گفت: رسول‌خدا ص فرموده: «دامن بعد از آلوده شدن به نجاست، با کشیده شدن آن بر روی زمین پاک می‌گردد». (روایت از احمد و ابوداود).

۷- تمیز کردن آینه و امثال آن

پاکیزه کردن آینه و کارد و ظروف واجب بوده و اگر با مالیدن دست یا پارچه‌ای اثر آن رفت کفایت می‌کند. در حدیث آمده که اصحاب‌رسول‌خدا ص با شمشیرهایی که خون‌آلود بودند نماز می‌خواندند برای پاک کردن آن تنها دست کشیدن بر آن را کافی می‌دانستند.

۸- پاک کردن کفش

ای خواهر مسلمان! هرگاه کفش‌هایت نجس شدند، پاک کردن آن‌ها واجب است و این عمل با مالیدن کفش به زمین تا اندازه‌ای که اثر آن از بین برود کافی است. از ابوهریره س روایت شده است که: رسول‌خدا ص فرمود: «هرگاه یکی از شما با کفش بر نجسی پا گذاشت، با ملیدن کفش به زمین پاک می‌گردد». (روایت از ابوداود).

۹- پاک کردن روغن و امثال آن

هرگاه مردار در روغن جامد افتاد، مردار و دورادور آن کنده شده و دور انداخته می‌شود و با این روش، روغن پاک می‌گردد. البته این در صورتی است که چیزی از نجاست به سایر قسمت روغن جامد سرایت نکرده باشد اما اگر سرایت کرده باشد در این صورت به اتفاق علماء روغن نجس است. ابن‌عباس از میمونه ل روایت کرده است که: دربارۀ روغنی که موش در آن افتاده باشد از رسول‌خداص سوال شد، در جواب فرمود: «آن را با دورادور آن دور بیندازید و باقی مانده را بخورید». (روایت از بخاری).

اما دربارۀ روغن اختلاف است، مذهب جمهور آن را تماماً نجس می‌داند. ولی بنابر مذهب زهری و اوزاعی آن حکم آب را دارد اگر با ملاقات نجس، تغییر نکند پاک است و اگر تغییر پیدا کرد نجس است. و این مذهب ابن‌عباس و ابن‌مسعود و بخاری بوده و آن صحیح است.

۱۰- ظروفی که از استخوان مردار ساخته شده‌اند

ظروفی که از استخوان مردار ساخته شده باشند خواه مردار از حیواناتی باشد که گوشت آن خورده می‌شود یا غیر آن مانند فیل؛ به هیچ‌گونه‌ای پاک نمی‌گردند. این، مذهب مالک و شافعی است اما ای خواهر مسلمانم استفاده از آن به گونه‌ای دیگر جایز است به دلیل حدیثی که ابوداود از ثوبان نقل کرده که رسول‌خدا ص برای فاطمه ل کلاهی از چرم و دو النگو از عاج خرید.

۱۱- ادرار بر زمین

هنگام نجس شدن زمین به وسیلۀ مایع نجس، مانند ادرار و خمر و امثال آن، با ریختن آب بر محل آن به گونه ای که رنگ و بوی آن از بین برود، پاک می‌گردد.

شافعی گوید: هرچه از آن محل جدا شود مادام تغییر نکرده باشد پاک است.

ابوحنیفه گوید: تا زمانی که آب از زمین جدا نگردد زمین پاک نمی‌شود زیرا نجاست به آب منتقل شده و همانند آن است. بنابراین آبی که از آن جدا می‌شود نجس است. ولی دلیل ما حدیثی است که انس س روایت کرده که: یک عرب بادیه‌نشین در مسجد ادرار کرد و مردم او را توبیخ و سرزنش کردند و پیامبرص آن‌ها را از این کار نهی کرد و بعد از تمام شدن کار مرد عرب، فرمود: یک سطل آب بر محل آن بریزید.

بنا بر روایتی دیگر پیامبر آن مرد را فراخواند و فرمود: «مساجد برای کار و نجاست درست نشده‌اند بلکه برای ذکر خدا و تلاوت قرآن درست شده‌اند. و به مردی امر کرد و یک سطح آب آور و بر آن ریخت». (متفق‌علیه).

بنابراین، اگر آنچه از محل نجس جدا شود پاک نباشد، این معنی را می‌رساند که رسول‌خدا ص امر به بیشتر نجس کردن مسجد کرده است چون ادرار در یک موضع بود و با پاشیدن آب بر آن، به چند موضع دیگر سرایت کرده است، در حالی که هدف حضرت ‌ص فقط پاک کردن مسجد بوده است.

اگر آب باران یا سیل نیز بر چنین وضعی ببارد و جاری شود و تمام موضع را پوشش دهد همین حکم را داشته و مانند این است که با دست یک سطل یا مشک آبی بر آن ریخته شده باشد، چون پاک کردن محل نجاست نیاز به نیت و فعل آدمی ندارد. بنابراین به وسیله هر گونه آبی که بر آن ریخته و جاری شود پاکیزه می‌گردد اعم از این که توسط انسان انجام گیرد یا به وسیلۀ سیل و باران باشد.

وضو

وضو عبارت از شستن اعضای مخصوص است که فرد مسلمان برای ادای عبادت نماز و غیره و ایستادن در پیشگاه خداوند سبحان انجام می‌دهد، و خداوند به انجام آن امر فرموده و اعضایی را که باید شسته شود بیان نموده است.

۱- مشروعیت وضو

وضو بر مسلمانی فرض است و مشروعیت آن به دلایل سه‌گانه ذیل ثابت گردیده است:

دلیل اول: قرآن کریم چنانچه می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِ [المائدة: ۶].

«ای کسانی که ایمان آورده‌ای هرگاه برای نماز بپا خاستید صورت‌ها و دست‌هایتان را همراه با آرنج‌ها بشویید و سرهای خود را مسح کنید و پاهایتان را با همراه قوزک‌ها بشویید».

دلیل دوم: سنت است، از ابوهریره س روایت شده که: رسول‌خدا ص فرمود: «خداوند نماز هیچ‌کدام از شما را بدون وضو نمی‌پذیرد». (روایت از شیخین و ابوداود و ترمذی).

دلیل سوم: اجماع است از زمان حیات حضرت‌ ص تاکنون اجماع امت بر مشروعیت وضو منعقد بوده و یکی از ضروریات دین می‌باشد.

۲- فضیلت وضو

ای‌خواهرم، وضو دارای فضیلتی بسیار بزرگ است چنانچه رسول‌خدا ص فرموده است: «آیا شما را بر عملی راهنمایی نمایم که خداوند به واسطۀ آن گناهان را محو و درجات را ارتقاء می‌بخشند؟ عرض کردند: بفرما یا رسول‌الله، فرمود: گرفتن وضوی کامل در ناخوشی‌ها و دشواری‌ها گام بسیار برداشتن به سوی مساجد و انتظار نماز بعد از نماز، و این است قلعۀ محکم شما برای حراست از دین». (روایت از مسلم).

وجوب وضو برای نماز اشاره دارد به این امر: که لازم است فرد مؤمن همیشه برای پاک بودن از نجاست معاصی تلاش کند.

از انس س روایت شده که رسول‌خدا ص فرمود: «بی‌گمان خصلت نیکو در انسان باعث اصلاح همۀ اعمال او می‌شود، و وضو گرفتن فرد مسلمان برای نماز باعث زدودن گناهان او شده و اجر و ثواب نمازش مزید بر آن می‌گردد». (روایت از ابویعلی و بزار و طبرانی در أوسط).

از ابوهریره س روایت شده که: رسول‌خداص برگورستان آمد و فرمود: «سلام خدا بر شما باد ای گروه اهل ایمان، و ما انشاءالله به زودی به شما خواهیم پیوست. چقدر دوست دارم الان برادرانم را ببینم، عرض کردند: یا رسول‌الله مگر ما برادران شما نیستیم؟ فرمود: «شما اصحاب من هستید و برادران ما آنانند که دیگر بر نمی‌گردند، عرض کردند: در قیامت چگونه کسانی از امتت را می‌شناسی که بعد از تو به دنیا می‌آیند یا رسول؟ فرمود: آیا اگر مردی دارای گله‌ای از اسبانی با پیشانی و بازوی سفید باشد آیا اسب‌های خود را در میان گله‌ای اسبان سیاه نمی‌شناسد؟ عرض کردند: چرا یا رسول‌الله می‌شناسد: فرمود: امت من در قیامت با پیشانی و دست و بازوهای سفید و نورانی می‌آیند و من قبل از آنان برحوض خواهم ایستاد. بدانید که کسانی را از آمدن بر آن حوض منع می‌کنند همچنان که شتر گم شده را بر سر آب راه نمی‌دهند. در آن هنگام آنان را فریاد می‌زنم که به نزد من بیایند، به من گفته می‌شود: این‌ها بعد از تو دین تو را تبدیل کرده‌اند، آنگاه می‌گویم: دوری از رحمت خدا برای ایشان، دوری از رحمت خدا برای ایشان» (روایت از مسلم).

امام مالک و غیر او روایت کرده‌اند: رسول‌‌خدا ص فرمود: «هرگاه بنده مسلمان یا مؤمن وضو گرفت و صورت خود را شست با رسیدن آب به صورت یا با آخرین قطرۀ آب، گناهانی که با چشم مرتکب شده است خارج می‌شوند و بعد از اتمام وضو به پاکی از گناهان بیرون می‌رود».

از عبدالله صناجی س روایت شده آن: رسول‌خداص فرمود: «هر وقت بندۀ خدا وضو گرفت با مضمضه کردن گناهان دهان او و با استنشاق گناهان بینی او و با شستن صورت گناهان صورت او حتی گناهان زیر پلک دو چشم او و با شستن دست گناهان دو دست او حتی گناهان زیر ناخن‌های دستان او و با مسح سرد، گناهان سر او و گناهان گوش‌های او و با شستن پاها گناهان دو پای او حتی گناهان زیر ناخن‌های دوپای او خارج می‌گردند، و بدین وسیله از گناه پاک شده و ثواب رفتن به مسجد و نماز در آن افزون بر آن برایش ذخیره می‌گردد». (روایت از مالک و نسائی و ابن‌ماجه و حاکم).

۳- فرایض وضو

خواهر مسلمانم! وضو دارای فرایض و ارکانی است که حقیقت آن را تشکیل می‌دهند، که اگر به یکی از آن‌ها خلل وارد شود وضو تحقق نیافته و شرع آن را باطل و بلا اعتبار می‌داند، و اینک توضیح آن‌ها:

۱- نیت: شرعاً وضو بدون نیت صحیح نیست و آن هم عبارت است از تصمیم قلبی بر انجام وضو به خاطر امتثال امر خدا. به دلیل قول حضرتص که فرمود: «ارزش اعمال بستگی به نیت دارد و هرکسی در نتیجه به چیزی خواهد رسید که نیت آن را کرده است. هرکس نیت هجرت به سوی خدا و رسولش کند ثواب هجرت به سوی خدا و رسولش را دریافت می‌کند، و هرکس نیت هجرت به سمت دنیا و دست‌آوردن مال آن و یا به طرف ازدواج با زنی داشته باشد، مطابق نیتش پاداش کسب خواهد کرد». (روایت از جماعت).

بنابراین ای خواهر مسلمانم، محل نیت قلب است و تلفظ به آن مشروع نیست.

۲- شستن صورت؛ یک بار شستن صورت فرض است، و لازم است بدانید ای خواهر مسلمانم که شستن صورت باید از بالای پیشانی تا منتهای چانه و از بناگوش تا بناگوش را پوشش دهد چنانچه خداوند می‌فرماید: ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ «روی‌های تان را بشوید» و واجب است آب بر صورتت از بالا به جانب پایین جاری شود معنای غسل این است.

۳- شستن دو دست با آرنج: یک بار شستن آن‌ها واجب است، چنانچه خداوند می‌فرماید: ﴿وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ «و دست‌های تان را تا آرنج‌ها» و مرافق جمع مرفق بوده و عبارت از مفصل میان ساعد و بازو است.

۴- مسح سر: معنای مسح سر، خیس [مرطوب] شدن است چنانچه فرماید: ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ «و سر‌های تان را مسح کنید» از علیس در توصیف وضوی پیامبرص نقل شده که: رسول خداص مسح سر را یک مرتبه انجام می‌داد.

(روایت از ابوداود و ترمذی و نسائی با اسنادی صحیح).

و ترمذی دربارۀ حدیث گفته: در این باب صحیح‌ترین روایت است. رسول‌خداص مسح سر را به سه طریق انجام داده است:

(أ) مسح تمام سر: حدیثی را که عبدالله‌بن‌زید س روایت کرده که: همانا پیامبر‌اسلام ص با هر دو دست مسح سر را از جلو به عقب و بالعکس انجام داده است. (روایت از جماعت).

(ب) مسح کردن عمامه به تنهایی: عمروبن‌امیه س گوید: رسول‌خداص را دیدم که عمامه و خفین را مسح می‌کرد. (روایت از بخاری و ابن‌ماجه و احمد).

با توجه به این حدیث، خواهر مسلمان می‌تواند صورت خود را بشوید و برای مسح سر، از روی مقنعه [روسری] آب مقنعه را مسح نماید.

(ج) مسح بر پیشانی و بر عمامه: مغیره‌بن شعبه س گوید: رسول‌خدا ص وضو گرفت و پیشانی و عمامه و خفین را مسح کرد. (روایت از مسلم).

ای خواهر مسلمانم، بدان که مسح سر از جلو سرآغاز شده و با کشیدن دست به پشت سر پایان می‌یابد.

مسح بر روی گیسوها کفایت نمی‌کند زیرا اصل، مسح سر است نه موی سر.

در واقع مسح جلو سر کفایت می‌کند، به دلیل حدیث انس س ‌که گوید: رسول خداص دستش را زیر عمامه‌اش بر دو قسمت جلو سر را مسح کرد و عمامه‌اش را بر نداشت. (روایت از ابوداود).

چنانکه اشاره کردیم در احادیث صحیح ثابت شده که رسول‌خداص مسح سر را از پیشانی به سمت پشت سر و بالعکس انجام داده است. و رسول خدا این شیوه مسح سر را ادامه داده، و تداوم حضرت بر آن، افضلیت آن را می‌رساند که: مسح سر از جلو آغاز می‌شود و در بعضی از حالات مسح قسمت‌های دیگر سر هم جایز است.

برتو پوشیده نماند که قول خدای تعالی: ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ به این معنی نیست که سر را کلاً مسح کنیم. ولی چنانچه در معنی لغوی پیداست مفید این مطلب است که مسح از پیشانی صورت گیرد.

اینک آراء بعضی از علماء در این باره توجه کنید:

شافعی گفته است: مسح کمترین نقطه‌ای که جزء سر باشد واجب است.

احمد گفته است: مسح تمامی سر واجب است و مسح بعضی از سر هم کفایت می‌کند.

ابوحنیفه گفته است: مسح باید یک چهارم سر را در برگیرد.

مالک گفته است: مسح تمام سر و او / گاهی تمام سر را مسح و گاهی عمامه را مسح می‌کرد و گاهی نیز هم پیشانی و هم عمامه را مسح می‌کرد و هرگز به مسح بعضی از سر اکتفا نمی‌کرد. و به نظر من برای خواهر مسلمان جایز است یکی از این دو طریق را برگزیند:

یکم: می‌تواند تمام سر را مسح کند.

دوم: می‌تواند یک چهارم آن را مسح کند.

۵- شستن پاها با قوزک‌ها: چنانچه خداوند می‌فرماید:

﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِ.

و شستن پا امری است که رسول‌خداص انجام داده است. از عبدالله‌بن‌عمر ب ثابت است که گفت: در سفری رسول‌خداص از ما تأخیر کرد و دیر هنگام به ما رسید که وقت نماز عصر در حال انقضاء بود، با شتاب شروع به وضو گرفتن و مسح پاهایمان نمودیم رسول‌خداص با صدای بلند صدا زد و دو یا سه مرتبه فرمود: وای بر کسانی که در شستن‌پاها توجه به پاشنۀ پاها نکرده و آن‌ها را نشوید وای بر ایشان از عذاب دوزخ.

صحابۀ کرام ش بر غسل دو پاشنۀ پا اجماع داشته‌اند.

۶- رعایت ترتیب در شستن اعضاء: به این معنی اول صورت و بعد از آن دست‌ها و بعد از آن مسح سر و سپس پاها را بشوید و این ترتیب در آیه وارد شده است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِ [المائدة: ۶].

که ترجمۀ آن گذشت.

در حدیث صحیح آمده که رسول خدا فرمود: «از چیزی آغاز کنید که خدا از آن آغاز کرده است». و در حدیث است که رسول‌خداص هیچگاه وضوی بدون ترتیب نگرفته است.

۷- گرفتن وضو در یک مرحله باشد و فاصله میان شستن اعضاء چندان زیاد نباشد. خواهر مسلمانم که اعضای وضو هم‌زمان خشک شوند، ولی اگر به علت تمام شدن آب یا قطع آن کمی فاصله ایجاد شود اشکال ندارد.

۴- مسایلی مربوط به وضو

یکم: ای خواهر مسلمان اگر در اعضای وضو دارای انگشت یا انگشتان زیاده هستید واجب است آن را نیز بشویید چون در محل فرض می‌باشد.

واگر در غیر محل فرض مانند بازو و شانه باشد، شستن آن [کوتاه باشد یا دراز] واجب نیست چون در غیر اعضای وضو قرار گرفته است. در این صورت همانند موهای سر است که دراز شده و به صورت و رخسار فرود آمده باشند.

دوم: اگر پوستی زاید در غیر از اعضای وضو باشد و پایین کشیده و محل فرض را گرفته باشد واجب نیست شسته شود، چون اصل آن در محل فرض واقع نشده است. خواه این پوس دراز باشد یا کوتاه و در این، اختلافی نیست، چون اصل آن در غیر محل فرض است، و اگر از یکی از دو محل آویزان شده و نوک آن به محل دیگر چسبیده باشد، میان دو سر پوست خالی باشد، آنچه برابر با محل فرض قرار گرفته است واجب است ظاهر و باطن آن با محل فرض که زیر آن قرار گرفته شسته شود.

سوم: خواهر مسلمانم! اگر به جای مسح سر آن را بشویید، بدان که در این مسئله دو قول وجود دارد:

قول نخست: شستن به جای مسح کفایت نمی‌کند، چون خداوند به مسح امر کرده و همچنین‌رسول‌خداص به مسح امر نموده است و چون مسح یکی از دو نوع طهارت است بنابراین به جای نوع دیگر کفایت نمی‌کند همچنان که به جای غسل، مسح کفایت نمی‌کند.

قول دوم: شستن کفایت می‌کند کما این که اگر شخصی جنب باشد و به نیت هر دو طهارت، خود را در آب فرو برد، کافی است در حالی که مسح انجام نداده‌ است. در حال حدث اصغر نیز غسل به جای مسح کفایت می‌کند چنان‌که در توصیف غسل رسول‌خداص آمده است که آن حضرت صورت و دست‌های خود را شسته و بعد از آن آب بر سر خود ریخته، و از مسح نام نبرده است.

همچنین شستن از مسح فراتر است، بنابراین هرگاه شستن به جای مسح، کفایت می‌کند، چنان‌که غسل کردن به نیت ضو، جای آن را می‌گیرد. این هم در حالتی است که در اثناء غسل بر سر دست نکشیده باشد. اگر در آن حال بر سردست بکشد یا حتی بعد از غسل این کار را بکند کافی است، چون در ضمن غسل عمل مسح را نیز انجام داده است.

از معاویه روایت شده که او برخی آگاهی‌دادن به مردم دربارۀ چگونگی وضوی حضرتص وضو گرفت و وقتی که به مسح سر رسید با دست چپ مشتی آب برداشت و بر وسط سر ریخت و قطراتی از آب از سر می‌چکید یا نزدیک بود که بچکد و آنگاه با کشیدن دست از پیشانی به طرف پشت سر و بالعکس عمل مسح سر را انجام داد. (روایت از ابوداود).

چهارم: ای خواهر مسلمان اگر در هنگام مسح سر، آب باران بر سر تو بارید یا کسی بر آن آب ریخت و شما هم به نیت مسح دست بر سر کشیدی کفایت می‌کند انشاءالله. اگر به طور ناگهانی آبی بر سر تو ریخته شد و تو نیز به نیت مسح دست بر سر گشیدی کفات می‌کند چون ریختن آب بر سر به طور ناگهانی تأثیری در آن ندارد. بنابراین اگر دست بر سر نهادی و با کشیدن دست بر سر، آب را پخش کردی عمل مسح شما صحیح است.

پنجم: اگر آب باران بر سر تو بارید ولی آن را با دست بر سر نکشیدی، به جای مسح کفایت می‌کند چنان که غسل به جای مسح کفایت می‌کند.

ششم: اگر سر را با پارچه یا چوبی مرغوب مسح کردی بنابرقولی کفایت می‌کند چون خداوند امر به مسح سر نموده و عمل مسح هم انجام شده و مشروط به شروطی دیگر نشده است.

بنابرقول دوم: کفایت نمی‌کند چون حضرتص با دست خود مسح کرده است و مسح با یک یا دو انگشت نیز کافی است.

۵- حکم کسی که شستن جزئی از اعضای وضو را ترک کند

کسی که شستن نقطه‌ای از اعضای وضو را ترک کند، اعادۀ وضو بر او واجب است به دلیل حدیثی که عمرس روایت کرده که: «رسول‌خداص مردی را دید که نماز می‌خواند ولی در پشت پای او نقطه‌ای را مشاهده کرد که آب بدان نرسیده بود لذا به او دستور داد که وضو و نماز را اعاده کند». (روایت از ابوداود).

۶- سنت‌های وضو

سنت عبارت از قول یا عملی است که رسول‌خداص انجام داده و به ثبوت رسیده است.

۱- گفتن بسم‌الله:

دربارۀ گفتن بسم‌الله احادیث زیادی روایت شده که ضعیف هستند اما مجموع آن‌ها، رویات را قوت می‌بخشند از ابوهریره س روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «نماز بدون وضو درست نیست. و ضوی بدون گفتن نام خدا درست نیست» (روایت از احمد و ابوداود و ابن‌ماجه).

با اسنادی ضعیف ولی به علت کثرت طرق روایت حدیث. اهل علم بدان عمل کرده‌اند.

۲- شستن دست‌ها سه مرتبه:

ای‌خواهر مسلمان هرگاه از خواب بیدار شدی بر تو لازم است قبل از شروع به اصل وضو سه مرتبه دستان خود را بشویید به دلیل حدیث اوس‌بن‌اوس ثقفیس که گوید: «رسول‌‌خداص را دیدم قبل از وضو سه مرتبه دستان خود را شست». (روایت از احمد و نسائی).

از ابوهریره س روایت شده که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه از خواب بیدار شدید دست خود را داخل هیچ ظرفی نکنید تا اینکه سه مرتبه آن را بشویید. چون نمی‌دانید دست شما در حال خواب با کجا تماس پیدا کرده است». (روایت از جماعت بجز بخاری).

۳- مسواک:

ای‌خواهر مسلمانم، مسواک دارای فوایدی بس بزرگ بوده و از جملۀ آن این فواید می‌باشد:

۱- محکم گردیدن لثه.

۲- جلوگیری از بیماری دندان‌ها.

۳- تقویت نیروی هاضمه.

۴- زیاد شدن ادرار.

اگر چه اصل سنت با هر چیزی خشن و پاک که زردی دندان‌ها را بزداید و نظافت دهان را بدست آورد مانند مسواک‌های ساخته‌ شده و امثال آن، حاصل می‌شود.

و به هنگام تغییر بوی دهان و بیدار شدن از خواب و اقامۀ نماز مسواک زدن سنت است به دلیل حدیثی که در آن رسول خدا فرموده: «اگر بر امتم دشوار نبود به آنان دستور می‌دادم هنگام اقامه هر نمازی مسواک بزنند». (متفق‌علیه).

درهمۀ اوقات مسواک زدن سنت است به دلیل حدیث عایشه ل که گوید: «رسول خداص هر وقت داخل منزل می‌شد مسواک می‌زد». (روایت از مسلم).

در حدیثی دیگر که امام احمد در مسند آورده است روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «مسواک پاکیزه کنندۀ دهان و خشنود کنندۀ خداوند است».

و روایت شده که رسول‌خداص علاقه‌ی زیاد، به مسواک داشت.

در چهار موقع مسواک زدن سنت مؤکد است:

۱) هنگام تغییر بوی دهان: چون اصل سنت بودن بخاطر از بین بردن بوی بد دهان است.

۲) هنگام بیدار شدن از خواب: به دلیل حدیثی که حذیفهس روایت کرده که: «رسول‌خداص هر وقت شب که از خواب بیدار می‌شد دهان خود را به خوبی مسواک می‌زد». (متفق‌علیه).

۳) هنگام تلاوت قرآن،

خواهر مسلمانم استفاده کردن از مسواک در باقی اوقات شبانه‌روز مستحب است. مگر برای شخص روزده‌دار که بعد از زوال خورشید مستحب نیست. ابن‌عقیل گوید: در مستحب‌نبودن مسواک بعد از زوال برای شخص روزه‌دار اختلافی نیست. اما در این که مکروه است یا خیر دو قول وجود دارد: قول نخست بر این است که چون مسواک زدن باعث از بین رفتن بوی دهان شخص روزه‌دار که در نزد خداوند از بوی مشک محبوب‌تر است می‌شود، مکروه است، زیرا اثر نیک عبادت بوده و زدودن آن مکروه است. مانند خون شهید که شسته نمی‌شود و نشانۀ شهادت او است. قول دوم بر این است که مکروه نیست چون عامربن‌ربیعه س گوید: «رسول‌خدا را بارها دیدم که [قابل شمارش نیست] در حال روزه بودن مسواک می‌زد». (روایت از ترمذی).

۴- مضمضه (گرداندن آب در دهان سپس بیرون ریختن آن):

به دلیل قول رسول اکرمص که فرمود: «هرگاه وضو گرفتی، مضمضه کن». (روایت از ابوداود).

۵- استنشاق و استنشار (کشیدن آب با بینی و بیرون ریختن آن):

به دلیل فرمودۀ حضرتص که فرمود: «در استنشاق مبالغه کن مگر این که روزه باشی». (روایت از احمد و ابوداود و ترمذی).

از ابوهریره س روایت شده که پیامبرگرامیص فرمود: «هرگاه یکی از شما بخواهد وضو بگیرد مقداری آب را داخل بینی نموده و سپس آن را بیرون اندازد». (روایت از شیخین).

و ای‌خواهر مسلمانم، سنت است که استنشاق با دست راست و استنثار با دست چپ انجام شود.

۶- تخلیل انگشت‌ها:

در حدیث ابن‌عباس ب آمده که رسول‌گرامیص فرمود: «هرگاه وضو گرفتی انگشتان دست و پا را خلال کن». (روایت از احمد و ابن‌ماجه و ترمذی).

خواهر مسلمانم، هنگام وضو مستحب است انگشتری و النگوهای دست را مقدار تکان دهید تا آب وضو به زیر آن‌ها برود و وضوی شما کامل گردد.

۷- پیش‌انداختن راست:

از عایشه ل روایت شده که گفته: «رسول‌خدا ص مقدم داشتن راست را در همۀ امور دوست می‌داشت در کفش پوشیدن، و در شانه کردن و در وضو گرفتن و باقی امور». (متفق‌علیه).

امام احمد در مسند نقل کرده که رسول‌خدا فرمود: «هرگاه خواستید لباس بپوشید یا وضو بگیرید از طرف راست آغاز کنید».

۸- مسح دوگوش:

سنت است ظاهر و باطن گوش‌ها را مسح کنید چون رسول‌خداص چنین کرده است، مقدام بن‌معدیکرب س گوید: «رسول‌خداص هنگام وضو سر و ظاهر و باطن دو گوش را مسح کرد و دو انگشت خود را داخل سوراخ گوش‌ها نمود». (روایت از ابوداود).

۹- طول بخشیدن به غره و تحجیل:

اطالۀ غره یعنی شستن بیش از حد مفروض در صورت، و اطالۀ تحجیل یعنی شستن بیش از حد مفروض در دو دست و دو پا است. زیرا رسول‌خداص فرموده: «امت من در روز قیامت با پیشانی‌ها و دست و پاهای نورانی که بر اثر وضو بدست آمده حاضر می‌شوند، پس هرکس از شما اگر توانست در وقت شستن صورت قسمتی از پیشانی و در وقت شستن دست‌ و پا قسمت‌های از بازو و ساق‌ پا را به آن بیفزاید، این کار را انجام دهد».

۱۰- دعاء بعد از وضو:

سنت است بعد از پایان وضو بگویید: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى مِنَ التَّوَّابِينَ وَاجْعَلْنِى مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ» «شهادت مى دهم که بجز الله، معبودى «بحق» وجود ندارد، یکتاست و شریکى براى او نیست، و شهادت مى دهم که محمد، بنده و فرستاده‌ى اوست. پروردگارا! مرا از توبه کنندگان بگردان و جزو کسانى قرار ده که کاملاً طهارت مى کنند و پاکیزه اند» زیرا پیامبرص فرموده است: «هرکس وضوی را کامل بگیرد و سپس این دعا را بخواند. هشت در بهشت به روی او باز شده از هرکدام که بخواهد داخل بهشت می‌شود». (متفق‌علیه).

۷- آن چه بعد از وضو سنت است

خواهر مسلمانم، بعد از اتمام وضو خواندن دو رکعت نماز به نیت نماز وضو مستحب است. ابوهریره س گوید: رسول‌خداص به بلال فرمود: «ای‌بلال، به من خبر بده چه کار نیکو و امیدوار کننده‌ای انجام داده‌ای؟ چون من در بهشت صدای پای تو را پیش‌روی خودم شنیدم، عرض کرد عملی آن چنان امیدوارکننده انجام نداده‌ام به جز این که عادت داشته‌ام شب و روز هر وقت وضو گرفته‌ام به اندازه‌ای که خدا نصیبم فرموده نماز خوانده‌ام». (متفق‌علیه).

امام مسلم در صحیح خود آورده است: رسول‌خداص فرمود: «هرکس به خوبی وضو بگیرد و با حضور قلب روی به قبله دو رکعت نماز بخواند ورود به بهشت برای او واجب می‌شود». (مسلم).

۸- مکروهات وضو

۱- ای‌خواهر مسلمانم، وضو گرفتن در مکان نجس مکروه است چون امکان دارد بر اثر وضو گرفتن در آن مکان لباس و تن شما نجس گردد.

۲- شستن اعضاء تا سه مرتبه مستحب است و افزودن بر آن مکروه است، زیرا پیامبرص اعضای وضو را سه بار شسته و فرمود: «این است وضوی من و وضوی پیامبران قبل از من». (روایت ابن‌ماجه).

در حدیث عمروبن‌شعیب آمده که مردی اعرابی نزد رسول‌خدا ص آمد و از ایشان درباره وضو سوال کرد، در جواب فرمود: سه مرتبه سه مرتبه اعضای وضو را بشویید. سپس فرمود: «وضو گرفتن همین است پس هرکس بر آن بیفزاید کار بدی کرده و بر خودش ستم نموده است». (روایت از ابوداود و نسائی و ابن‌ماجه).

۳- ای‌خواهر مسلمانم، بدان که اسراف در آب مکروه است، زیرا رسول‌خداص هر وقت وضو می‌گرفت با مقدار یک مد آب وضو می‌گرفت. (روایت از ترمذی).

رسول‌خدا ص گذرش بر سعد افتاد که مشغول وضو گرفتن بود. فرمود: «اسراف مکن» عرض کرد: در آب هم اسراف هست ای‌رسول‌خدا؟ فرمود: «بلی و اگر چه در کنار رودجاری باشید». (روایت از ابن‌ماجه).

۴- وضو گرفتن از آبی که برای وضوی زنان مستعمل شده است کراهت دارد. (روایت ازترمذی).

۹- چگونگی وضوی کامل

۱- اول با حضور قلب نیت وضو داشته باشید

۲- پس از آن بسم‌الله‌و الحمدالله بگویید.

۳- دو دست را سه مرتبه تا مچ دست بشویید.

۴- سه مرتبه مضمضه را انجام دهید

۵- بعد از آن مسواک بزنید.

۶- استنشاق را سه بار انجام دهید و در صورتی که روزه نیستید در مضمضه و استنشاق و استنثار مبالغه کنید.

ای خواهر مسلمان، درست است که با دست راستت مشتی آب برداشته و نصف آن را برای مضمضه و نصف دیگر آن را برای استنشاق به کار برید و استنثار را با دست چپ و هر سه را سه بار انجام دهید.

۷- بعد از آن سه بار صورت خود را بشویید.

لازم است که شستن صورت طولاً از موی سرآغاز و در پایین تا انتهای چانه و عرضاً از نرمی گوش تا نرمی گوش دیگر را فرابگیرد.

۸- سپس دست راست را با آرنج سه بار بشویید.

لازم است که شستن دست‌ها را از نوک انگشتان آغاز نموده و میان آن‌ها خلال انجام داده و انگشتر و النگوهای دستت را به خوبی تکان بده.

۹- بعد از آن تمام سر، یا یک چهارم آن را با هر دو دست که با آب تازه‌تر شده‌اند مسح نمایید. از پیشانی به طرف پشت سر آغاز کرده و از پشت سر به طرف پیشانی باز گردانید. آن هم فقط یک بار باشد. سپس ظاهر و باطن دو گوش را با آبی که در دست باقی مانده یک بار مسح نمایید.

۱۰- بعد از آن پای راست و پای چپ را هر کدام سه بار با دو قوزک بشویید، و خلال انگشتان پا را مراعات بکنید. و به دقت پاشنۀ پا را شسته و این ترتیب را رعایت کنید و احتیاط کنید که هیچ نقطه‌ای از اعضای وضو را در شستن ترک ننمایید. مبادا وضو و نماز شما باطل گردد. واجب است بر تو ای خواهر مسلمانم در مصرف آب صرفه‌جویی نموده و از اسراف جداً خودداری نمایید و شستن اعضای وضو، پیاپی بوده و پیش از خشک شدن عضوی عضو بعد از آن را بشویید، مگر به قدر نیاز. و در اثنای وضو صحبت نکنید.

۱۱- هرگاه وضو تمام شد بگویید: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى مِنَ التَّوَّابِينَ وَاجْعَلْنِى مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ» اگر خواستید می‌توانید این دعا را بر آن بیفزایید: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى مِنَ التَّوَّابِينَ وَاجْعَلْنِى مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ».

۱۰- آنچه وضو را باطل می‌کند

۱- خارج شدن ادرار و مدفوع از پیش و پس به مقدار کم یا زیاد وضو را باطل می‌کند.

خداوند می‌فرماید:

﴿أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ [المائدة: ۶].

اگر از پشت [راه مدفوع] کرم یا مو یا سنگ و غیره خارج شود، وضو باطل می‌گردد به دلیل فرمودۀ رسول خد اص در خطاب به زن مستحاضه که فرمود: «برای هر نمازی وضو بگیرد». (روایت از ابوداود).

اصحاب شافعی می‌گویند: اگر مخرج عادی مسدود باشد و چیزی پایین‌تر از معده خارج شود، وضو را باطل می‌کند، و اگر چیزی بالاتر از معده خارج شود بر دو قول است:

بنابر قول اول: وضو را باطل می‌کند.

و بنابرقول دوم: وضو را باطل نمی‌کند.

ولی دلیل ما بر باطل شدن وضو بر اساس عموم قول خدای‌تعالی است که می‌فرماید: ﴿أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ و حدیثی است که امام بخاری روایت کرده که رسول خدا ص می‌فرماید: «نماز هیچ کدام از شما در صورت باطل شدن وضو پذیرفته نیست».

مفهوم حدیث عام بوده و شامل ادرار، مذی، ودی، غائط و هر چیزی که از پس و پیش فرد خارج شود، می‌گردد.

۲- خواب:

خوابیدن بر دو قسم است:

(أ) خوابیدن بر پهلو: این نوع خوابیدن اعم از این که کم باشد یا زیاد وضو را باطل می‌کند.

(ب) خوابیدن در حالت نشسته که در این مورد دو قول وجود دارد:

بنا بر قول نخست اگر خواب زیاد باشد وضو را باطل می‌کند و اگر کم باشد آن را باطل نمی‌کند و این، قول مالک و ثوری و اصحاب رأی است.

بنا بر قول دوم: که قول شافعی است خوابیدن بر این حالت اگر چه زیاد هم باشد وضو را باطل نمی‌کند، چون در این حالت محل خروج محکم به زمین چسبیده است به دلیل حدیث انس که گوید: «اصحاب رسول‌خداص می‌خوابیدند وقتی که بیدار می‌شدند نماز می‌خواندند بدون این که وضو بگیرند». (روایت از ترمذی).

در عبارتی دیگر آمده: اصحاب رسول‌خدا ص به انتظار نماز عشاء می‌نشستند و خواب بر آنان چیره شده و سر به جیب فرو می‌بردند، بعداً نماز می‌خواندند بدون این که وضو بگیرند. این حدیث اشاره به همۀ نصوص داشته و عموم آن‌ها تخصیص می‌شود، زیرا این حالت خروج حدث را منع می‌کند و وضو باطل نمی‌شود یعنی مانند خوابیدن کم است که وضو را باطل نمی‌نماید.

۳- إغماء:

علماء بر این اجماع دارند که بیهوش [وضو را باطل می‌کند] و واجب است که شخص بیهوش بعد از به هوش آمدن وضو بگیرد. چون شخص بیهوش از نظر حواس از انسان خوابیده بی‌احساس‌تر است. بنابراین همانطوری که بر شخص خوابیده گرفتن وضو واجب است بر انسانی که دچار بیهوشی شده بعد از به هوش آمدن به طریق اولی واجب است.

۴- خواب در حال خواندن نماز:

در حال ایستاده یا در حالت رکوع و سجود. در این مورد سه قول وجود دارد:

یکم: قول شافعی که گوید: وضو را باطل می‌کند.

به نظر من: اگر چه از عموم احادیثی که در مورد باطل شدن وضو، روایت شده‌اند. تخصیصی وارد نشده است با وجود این، قول شافعی/ که گوید: باید محل حدث در حال خواب محکم به زمین چسبیده باشد، می‌تواند به عنوان یک قاعده، بیشتر مورد قبول واقع شود، زیرا محل حدث در حالات رکوع و سجود با زمین فاصله دارد.

دوم: قول ابوحنیفه است که گوید: وضو را باطل نمی‌کند، زیرا مذهب او بر این است که: خوابیدن در هیچ حالتی وضو را باطل نمی‌کند ولو این که زیاد باشد، به دلیل حدیثی که عبدالله ابن عباس ب روایت کرده که: «رسول‌خداص احیاناً در حال سجده به خواب می‌رفت و خرناسه می‌کشید و سپس بلند می‌شد و به نماز ادامه می‌داد، به او گفتم: شما خوابیدی و بعد از آن بدون وضو نماز خواندی؟ فرمود: وضو بر کسی است که بر پهلو بخوابد چون هرگاه بر پهلو خوابید مفاصل او شل می‌شود». (روایت از ابوداود).

سوم: ظاهر قول احمد بر این است که: در فرورفتگی مقعد و جمع شدن محل خروج حدث، در حالت قیام و قعود مساوی و مشابه به هم بوده و خوابیدن در این دو حالت موجب بطلان وضو نمی‌گردد و چه بسا خروج حدث در حالت ایستاده مشکل‌تر و بعیدتر به نظر می‌رسد، زیرا اگر خواب او عمیق و سنگین گردد بر زمین خواهد افتاد.

همچنین به خواب رفتن در حال سجده، و بر پهلو با هم مساوی بوده و خواب در هر دو حالت وضو را باطل می‌کند، چون در هر دو حال میان مقعد و زمین فاصله ایجاد شده و خروج حدث آسان می‌گردد.

باید گفت: هدف از تفصیل دادن این مسئلۀ فقهی، توضیح بیشتر برای خواهر مسلمان است تا در این باره ابهامی برای او باقی نماند.

بنابراین، أصح مذهب این است که خواب در نماز، وضو را می‌شکند و نماز را باطل می‌سازد و خوابیدن در حال سجده مشابه خوابیدن در حال خواب برپهلو بوده و نماز و وضو را باطل می‌کند، با این توضیح معلوم شد که رأی ما همان رأی شافعی/ است.

۵- خوابیدن در حالت تکیه دادن نشیمنگاه به جایی:

بر خواهر مسلمان لازم است هرگاه با وضو در حال نشسته به خواب طولانی فرو رفت بعد از بیدار شدن، وضو بگیرد چون این حال شباهت بیشتر به حال بر پهلو خوابیدن دارد. ولی خواب کم در حال نشستن وضو را باطل نمی‌کند.

شک در خوابیدن:

خواهر مسلمانم اگر دچار شک و تردید گردیدی که به خواب رفته‌ای یا خیر یا به ذهن شما چیزی خطور کرد که نمی‌دانی خواب دیده‌ای یا حدیث نفس بوده در این صورت بر شما وضو لازم نیست.

۶- مرتد شدن:

ارتداد عبارت از گفتن کلمۀ کفر است و باعث بطلان تمام اعمال نیکوی انسان می‌گردد. خداوند می‌فرماید:

﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ [الزمر: ۶۵].

«بی‌گمان اگر شرک‌ورزی اعمال نیکوی تو تباه می‌گردد».

همچنین إرتداد تیمم را باطل می‌نماید، چون ارتداد، انسان را از اسلام خارج می‌کند. ارتداد به وسیلۀ نطق یا اعتقاد یا شک در مسلمات دینی پیش می‌آید.

هرگاه شخص مرتد توبه کند و به ایمان و اسلام بازگردد نباید قبل از گرفتن وضو، نماز بخواند ولو این که مدت ارتداد کم و قبل از آن دارای وضو بوده باشد.

شافعی، ابوحنیفه و مالک گویند: ارتداد وضو را باطل نمی‌کند. اما شافعی گوید تیمم را باطل می‌کند.

این حکم از آیۀ ۲۱۷ سوره بقره استنباط شده که می‌فرماید:

﴿وَمَن يَرۡتَدِدۡ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَيَمُتۡ وَهُوَ كَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ [البقرة: ۲۱۷].

«و هرکس از شما از دین خودش برگردد و در حال کفر بمیرد اعمال چنان کسانی نابود و تباه می‌گردد».

مسأله‌ای پیرامون دروغ و غیبت و بهتان:

این‌ها اگرچه از گناهان بزرگ بشمار می‌آیند ولی وضو را باطل نمی‌کنند.

۷- مسح شرمگاه:

هرزن یا مردی به طور عمدی دست را بر شرمگاه خود زند وضو بر او واجب می‌شود، به دلیل حدیثی که حاکم روایت کرده که: حضرتص فرماید: «هرکس به شرمگاه خود دست زند باید وضو بگیرد».

حدیث بسره دختر صفوانل که: پیامبر ص فرموده: «هر مردی که به عورت خود دست بزند نباید نماز بخواند تا اینکه وضو بگیرد». (روایت از پنج محدث).

۸- خوردن گوشت شتر:

به دلیل سوال یکی از اصحاب از رسول‌خداص: آیا بعد از خوردن گوشت گوسفند وضو بگیریم؟ فرمود: اگر خواستی. گفت: از خوردن گوشت شتر چه؟ فرمود: بله. (روایت از مسلم).

ولی باید گفت: جمهور اصحاب ش وضو را لازم ندانسته و گفته‌اند: این حدیث منسوخ است.

جمهور علماء از جمله ائمۀ اربعه وضو گرفتن بعد از خوردن گوشت شتر را لازم ندانسته‌اند.

چیزهایی که وضو را باطل نمی‌کنند

۱- تماس پوست زن و مرد با یکدیگر:

هرگاه بدن زن و مرد بدون حائل باهم تماس پیدا کردند، وضو باطل نمی‌گردد. به دلیل حدیثی که عایشه ل روایت کرده که: رسول‌خداص در حالی که روزه بود او را بوسید و فرمود: بوسه نه وضو را باطل می‌کند و نه روزه را باطل می‌نماید. (روایت از بزار).

همچنین از عایشه ل روایت شده که رسول‌‌خدا ص یکی از همسران خود را بوسید و برای نماز رفت و وضو نگرفت. (به روایت از چهار محدث و امام احمد).

ولی تماس از روی شهوت وضو را باطل می‌کند، به دلیل حدیثی که امام مالک در کتاب الموطأ از عبدالله‌بن‌عمر ب روایت می‌کند که: «بوسیدن زن و دست زدن به او، ملامسه است هرکس زن خود را ببوسد یا بدون حائل به وی دست زند باید وضو بگیرد».

هر وقت زن از روی شهوت و بدون حائل با شوهرش تماس پیدا کرد وضوی او نیز به محض تماس پوست هر دو با هم باطل می‌شود.

۲- شک در وضو:

ای‌خواهر مسلمانم، بدان که شک در وضو آن را باطل نمی‌کند. عبادبن‌تمیم به نقل از عمویش می‌گوید: از رسول‌خدا ص سؤال شد که گاهی انسان در اثنای نماز چنین خیال می‌کند که چیزی از او خارج شده است؟ فرمود: «از نمازش خارج نشود مگر این که صدایی بشنود یا بویی احساس کند» (روایت از جماعت غیر ازترمذی).

این حدیث بر عدم توجه به شک‌ها و وسوسه‌هایی که در اثناء نماز عارض شده دلالت دارد. وسوسه‌هایی که حضرت ص آن را از شیطان می‌داند، و دلیل بر عدم انصراف از نماز بر اثر این شک و وسوسه‌ها است، مگر این که اقل مورد یقین آن مانند شنیدن صدا و استشمام بود و مشاهدۀ مادۀ خارج شده حاصل شود.

این حدیث یکی از اصول اسلام و قاعده‌ای بزرگ از قواعد دین است مبنی بر این که: اصل در اشیاء بقاء آن بر حال خود است، مگر این که خلاف آن متیقن گردد. و عارض شدن شک زیانی به آن اصل وارد نمی‌سازد.

از ابوهریره س روایت شده که: رسول‌خدا ص فرمود: «اگر یکی از شما چنین احساس کرد چیزی از شکم او در حال خارج شدن بوده ولی نسبت به خروج و عدم آن، دچار اشکال شد، تا صدایی نشنود یا بویی احساس نکند از مسجد خارج نشود». (روایت از مسلم و ترمذی).

۳- بیرون آمدن خون از راه‌های غیر عادی:

بر خواهر مسلمان لازم است بداند خون‌هایی که غیر از پیش‌وپس خارج می‌شوند مانند حجامت و خون‌بینی، وضو را باطل نمی‌کنند خواه زیاد باشد یا کم.

به این دلیل که خون‌ از دهان ابن‌ابی‌اوفیس در حال نماز ظاهر شد و آن را دور انداخت و به نمازش ادامه داد.

عمربن خطاب س در حالی نماز می‌خواند که خون زخمش فواره می‌کرد.

و این، دلیل بر عدم نقص وضو بر اثر این‌گونه خون‌ها است.

۴- استفراغ:

استفراغ، کم باشد یا زیاد وضو را باطل نمی‌کند زیرا حدیثی که دلالت بر باطل شدن وضو کند وارد نشده است.

بدان ای خواهر مسلمانم، هر وقت در تعداد شستن اعضای وضو شک کردی بر تو لازم است یقین را بر حداقل بنا نمایید. صحبت کردن در اثنای وضو گرفتن مباح است و آیه یا حدیثی دال بر نهی از آن وجود ندارد.

چنانچه برای شما خواهر مسلمان بحث کردیم، دعا بعد از نماز سنت است ولی در مورد دعا به هنگام غسل اعضای وضو نصی وارد نشده است.

برای خواهر یا برادر مسلمان جایز است برای وضو گرفتن از دیگران کمک بگیرد و همچنین خشک کردن اعضا به وسیله حوله و امثال آن جایز است.

۱۱- اموری که وضو گرفتن در اثر آن‌ها مستحب است

۱- غسل میت:

خواهر مسلمانم، بر تو مستحب است بعد از غسل میت وضو بگیری، خواه میت صغیر باشد یا کبیر، مسلمان باشد یا غیر مسلمان، چون دست شخص غاسل غالباً با عورت میت تماس پیدا می‌کند.

۲- مستحاضه:

مستحاضه به زنی گفته می‌شود که دائماً و به غیر از دوران قاعدگی خون‌ریزی دارد، برای چنین زنانی مستحب است اگر غیر از خون‌ریزی حدثی دیگر از آن‌ها خارج نشده باشد به هنگام اقامۀ هر نمازی تجدید وضو نمایند به دلیل فرمودۀ حضرتص که به فاطمه بنت‌ابی‌جحش فرمود: «... سپس برای هر نمازی وضو بگیر». (روایت از ابوداود و ترمذی و نسائی).

۱۲- اموری که وضو برای آن‌ها واجب است

بر خواهر مسلمان واجب است برای ادای نماز و طواف وضو بگیرد:

اعم از این که نماز واجب باشد یا سنت و یا نماز میت.

همچنین وضو برای طواف بیت واجب است اعم از این که طواف واجب باشد یا طواف سنت. به دلیل حدیثی که عبدالله‌بن‌عباس ب نقل نموده که رسول‌خداص فرمود: «طواف نماز است با این تفاوت که خداوند صحبت کردن در طواف را حلال کرده است، پس اگر در هنگام طواف صحبت کردید به جز در کار خیر صحبت نکنید». (روایت از ترمذی و دار قطنی و حاکم و ابن‌ابی شیبه و ابن‌خزیحه).

۱۳- دست زدن زن به مصحف

زن مسلمان می‌تواند در هر حالتی به غیر از دو حالت قرآن دست بزند:

حالت اول: حالت نفاس و حیض (بجز در ضرورت)

حالت دوم: حالت جنابت. (به غیر از مواقع ضروری)

چون‌ رسول‌خدا ص فرموده است: «فقط انسان پاک می‌تواند به قرآن دست بزند». (روایت از هیثمی).

پس دست زدن به قرآن برای زنی که وضو ندارد جایز نیست.

۱۴- اموری که داشتن وضو برای آن‌ها مستحب است

۱- ذکر خدا:

ای‌خواهر مسلمانم، مستحب است به هنگام ذکر خدای وضو داشته باشی به دلیل حدیث مهاجربن‌منقذ س که: «بر رسول‌خداص سلام کرد در حالی که مشغول وضو گرفتن بود و آن حضرت تا وضو را تمام نکرد جواب سلام او را نداد، سپس فرمود: مانعی برای جواب سلام تو نداشتن جز اینکه ذکر خدا را بدون طهارت ناپسند می‌دانم». (روایت از احمد و ابوداود و ابن‌ماجه).

قتاده گوید: حسن به خاطر این حدیث، قرائت و ذکر خدا را بدون طهارت مکروه می‌دانست.

۲- هنگام خواب:

وضو گرفتن به هنگام خواب مستحب است. به دلیل حدیث براء بن‌عازب س که: رسول‌خداص فرموده: «هرگاه به بستر خواب رفتی همانند وضوی نماز وضو بگیرد. سپس بر پهلوی راست بخواب و این دعا را بخوان: «اللَّهُمَّ أَسْلَمْتُ نَفْسِيْ إِلَيْكَ، وَوَجَّهْتُ وَجْهِيْ إِلَيْكَ، وَفَوَّضْتُ أَمْرِيْ إِلَيْكَ، وَأَلْجَأْتُ ظَهْرِيْ إِلَيْكَ، رَغْبَةً وَرَهْبَةً إِلَيْكَ لاَ مَلْجَأَ وَلاَ مَنْجَا مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ، آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِيْ أَنْزَلْتَ وَبِنَبِيِّكَ الَّذِيْ أَرْسَلْتَ».

«خداوندا، نفس خود را تسلیم تو کردم و روی خود را به سوی تو کردم و امر خود را به تو سپردم و بر تو تکیه کردم. بیم و امیدم متوجه تو است، هیچ‌تکیه‌گاه و هیچ پناهگاهی به جز تو وجود ندارد، خدایا به کتابی که نازل کرده‌ای ایمان آورده‌ام، و به پیامبری که فرستاده‌ای ایمان دارم». و فرمود: اگر آن شب بمیری مردنت بر فطرت پاک است، و این دعا آخرین سخن تو به هنگام شب باشد. براء گوید: دعا را بر حضرت باز خواندم ولی به جای کلمه نبی کلمۀ رسول‌ را گفتم، فرمودند: «نه ... وَبِنَبِيِّكَ الَّذِيْ أَرْسَلْتَ». (روایت از احمد و بخاری و ترمذی).

۳- برای شخص جنب:

لازم است بدانید که در سه حالت برای شخص جنب وضو گرفتن، مستحب است:

(أ) هنگام تکرار جماع به دلیل حدیث: «هرگاه یکی از شما با همسرش مقاربت کرد و تصمیم به اعادۀ آن گرفت باید وضو بگیرد».

(ب) هرگاه با حالت جنابت ارادۀ خوردن یا آشامیدن نمودی.

(ج) هرگاه با این حالت ارادۀ خواب کردی وضو مستحب است.

۴- تجدید وضو:

هروقت خواستی سنت آن حضرتص را انجام دهی برای هر نمازی وضو را تجدید کن، به دلیل حدیث بریده س که گوید: رسول‌خدا ص به هنگام هر نمازی وضو را تجدید می‌کرد و در روز فتح مکه وضو و مسح خفین را یک مرتبه انجام داد، عمر س عرض کرد ای رسول‌خدا قبلاً این‌گونه وضو نمی‌گرفتی! فرمود: «عمداً چنین کردم‌ ای عمر». (روایت از مسلم و احمد).

عبدالله‌بن‌عمر ب گوید: رسول‌خداص می‌فرمود: «هرکس با داشتن وضو به تجدید آن بپردازد، ده حسنه برای او نوشته خواهد شد». (روایت از ابوداود و ترمذی و ابن‌ماجه).

بدین‌گونه رسول‌خدا ص برای هر نمازی وضو می‌گرفت، ولی بعضی از اصحاب ش چند نماز را با یک وضو می‌خواندند.

۱۵- دست زدن به کتاب‌های دیگر

دست زدن به کتاب‌هایی غیر از قرآن مانند کتب فقه و تفسیر و رساله‌ها ولو این که آیات قرآن در آن نوشته شده باشد جایز است، زیرا پیامبر ص نامه‌ای برای قیصر نوشت که آیه قرآن در آن بود، چون کتاب‌ها و رسائلی قرآن نامیده نمی‌شوند.

۱۶- اموری که بر شخص جنب حرام است

۱- نماز:

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿...لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْۚ [النساء: ۴۳].

«...در حالت مستی نماز نگذارید تا وقتی که بدانید چه می‌گویید و در حالت جنب به نماز نایستید تا آنگاه که غسل کنید، مگر اینکه مسافر باشید».

۲- طواف‌بیت‌الله

۳- دست زدن به قرآن و حمل آن:

هیچ کدام از اصحاب در حرام بودن حمل قرآن و دست زدن به آن توسط شخص جنب اختلاف ندارند و ائمه مذاهب بر این مسئله اتفاق دارند.

۴- ماندن در مسجد:

بر خواهر مسلمان حرام است در حال قاعدگی در مسجد بماند، به دلیل حدیث‌ ام‌سلمه ل که گوید: رسول‌خداص داخل صحن این مسجد شد و با صدای بلند فرمود: «به تأکید مسجد برای زنان در حال قاعدگی و افرادی که جنب باشند حلال نیست». (روایت از ابن‌ماجه و طبرانی).

این حدیث بر درست نبودن ماندن حایض و جنب در مسجد دلالت دارد، ولی شخص جنب یا حایض می‌تواند از آن عبور نماید چنانچه در آیه ۴۳ سورۀ نساء به آن تصریح شده است.

از میمونه ل روایت شده که می‌گوید: «رسول‌خدا ص بر یکی از همسرانش که در حال حیض بود داخل شد و سر خود را در آغوش او می‌نهاد و قرآن می‌خواند، و یا یکی از ما که در حال حیض بود حصیر کوچک حضرت را برداشته و در مسجد می‌گستراندیم». (روایت از احمد و نسائی).

۱۷- مبحث قرائت قرآن برای شخص جنب

برای انسان جنب جایز است قرآن بخواند ولی به آن دست نزند و آن را حمل نکند. (اما بعضی از ائمه دست زدن به آن را برای تعلیم و تعلم در دو حالت فوق ضرورت دانسته و جایز می‌شمارند). ولی در حال جماع قرائت قرآن حرام است.

حیض و نفاس

نخست حیض و تعریف آن

حیض خونی است که از رحم زن بعد از بلوغ خارج شده و عادۀ در زمانی‌های مشخصی بوده و حکمت آن، تربیت فرزند است. کمترین زمان آن یک شبانه‌روز و بیشترین زمان آن پانزده شبانه‌روز و غالب آن شش یا هفت شبانه‌روز می‌باشد. کمترین زمان پاکی بین دو حیض، سیزده یا پانزده روز بوده و بیشترین آن حدی ندارد و غالب آن بیست و سه یا بیست‌و چهار روز است. هنگام آبستن این خون با ارادۀ خدا در رحم به تغذیۀ کودک تبدیل می‌گردد. به همین خاطر است که در ایام حاملگی خارج نمی‌شود. بعد از زایمان، خداوند آن را با حکمت خودش برای تغذیۀ نوزاد به شیر تبدیل می‌نماید، و به این دلیل است که زنان شیرده کمتر قاعدگی می‌بینند، بنابراین، هروقت زن، آبستن یا شیرده نباشد خون در رحم او بدون مصرف باقی مانده و به طور غالب ظرف شش یا هفت روز در هر ماه خارج می‌گردد، و چنانچه گفته شد این روزها گاهی کمتر یا بیشتر می‌شوند.

زنان در رابطه با حیض بر سه دست‌هاند: مبتدأه، و معتاده و مستحاضه:

۱- مبتدأه:

به زنی گفته می‌شود که برای اولین بار خون حیض را می‌بیند و حکم او این است که به محض مشاهدۀ خون ترک نماز و روزه کرده و از جماع پرهیز کند و تا تمام شدن مدت آن و فرا رسیدن ایام طهر منتظر می‌ماند و هرگاه مدت آن سپری شد غسل می‌کند و نماز می‌خواند و روزه می‌گیرد. اگر خون‌ریزی بیش از پانزده روز طول کشید مستحاضه نامیده می‌شود که متعاقباً حکم آن خواهد آمد.

اگر در فاصله پانزده روز به صورت پاره‌وقت قطع می‌شد به این معنی یک یا دو روز خون را مشاهده می‌کرد و به همان اندازه قطع می‌گردید بر وی لازم است در ایام طهر غسل نموده و عبادات را انجام دهد و به محض مشاهده مجدد آن ترک عبادت نماید، به دلیل حدیث که می‌فرماید: «هرگاه حیض فرا رسید نماز را ترک کنید».

۲- معتاده:

معتاده به زنی گفته می‌شود که روزهای قاعدگی او معلوم باشد حکم او نیز این است در ایام قاعدگی نماز و روزه را ترک نماید و از جماع بپرهیزد، و اگر بعد از سپری شدن ایام آن، خون زرد یا کدر را مشاهده کرد به آن توجه نکند به دلیل قول ام‌عطیه ل که گفته: «مایع زرد رنگ و کدر بعد از طهارت را حیض به حساب نمی‌آوردیم». (متفق‌علیه).

ولی اگر در اثناء روزهای عادتش زردی یا کدر را مشاهده کرد حیض محسوب می‌شود و نباید اقدام به غسل و نماز و ورزه نماید.

نظر برخی از اهل علم بر این است: اگر خون‌ریزی از مدت معتاد ماهانه تجاوز کرد بعد از گذشت سه روز می‌تواند خود را پاک کرده و نماز بخواند مادام از پانزده روز با احتساب مدت معتاد تجاوز ننماید، زیرا در این صورت مستحاضه محسوب و در مورد غسل و نماز حکم مستحاضه را دارد.

برخی از فقها گویند: آنچه از عادت ماهانه تجاوز کند موجب ترک نماز نمی‌شود مگر این که دو یا سه مرتبه تکرار گردد که در این صورت جزء مدت معتاد به شمار می‌آید. که در واقع، این رأی آشکار و قوی به نظر می‌رسد.

۳- مستحاضه:

مستحاضه به زنی اطلاق می‌شود که جریان خون‌ریزی وی قطع نشود، و حکم آن چنین است: اگر قبل از این که به استحاضه مبتلا گردد معتاده باشد و عادات ماهانۀ خود را به یاد داشته باشد، طبق عادت سابق روزهایی را که در آن قاعده می‌شد حیض به حساب آورده و از خواندن نماز و گرفتن روزه دوری می‌کند، و بعد از انقضاء آن غسل کرده و نماز و روزه را انجام می‌نماید و جماع می‌کند، و اگر سابقاً عادت نداشته یا این که داشته ولی زمان و تعداد روزها را فراموش کرده است، چنین کسی اگر بتواند رنگ‌های خون از قبیل سیاه‌گون و سرخ‌گون بودن آن را تشخیص دهد در روزهای جریان خون سیاه‌گون قاعده است و بعد از تمام شدن آن، مادام که از پانزده روز تجاوز نکرده باشد غسل نموده و نماز و روزه را برگزار می‌کند.

ولی اگر نتواند رنگ خون‌ها را از یکدیگر تشخیص دهد، عادت غالب هرماه را قاعدگی محسوب کرده، شش یا هفت روز از نماز و روزه و جماع دوری کند و بعد از سپری شدن آن، غسل نموده و نماز بخواند و روزه بگیرد.

زن مستحاضه برای هر نمازی وضو می‌گیرد و شرمگاه خود را با پارچه‌ای تمیز یا پنبه و امثال آن محکم می‌بندد و نماز می‌خواند حتی اگر در اثنای نماز خون هم بیاید. جز در حالت ضرورت با وی جماع نمی‌شود. به دلیل حدیث ام‌سلمه ل که دربارۀ زنی که خون حیض او جریان دارد از رسول‌خداص استفتاء کرد؟ فرمود: «منتظر بماند چون مدت را پشت سرگذاشت غسل کرده و با پارچه‌ای جلو خود را محکم ببندد و نماز بخواند». (روایت از ابوداود و سنائی).

این حدیث بیانگر حکم مستحاضه‌ایست که عادت سابق خود را فراموش نکرده است.

فاطمه‌بنت ابی‌جیش گوید: «که مستحاضه می‌شد رسول‌خداص به او گفت: هر وقتی خون حیض باشد سیاه است و تشخیص داده می‌شود، در این مدت از خواندن نماز پرهیز کن و اگر رنگ آن سیاه نبود بعد از غسل وضو بگیرد و نماز بخوان چون این، خون‌ریزی از رگ است نه خون حیض». (روایت از ابوداود و سنائی با تصحیح حاکم)

این حدیث بیانگر حکم مستحاضه‌ایست که غیر معتاده بوده و یا عادت سابق خود را فراموش کرده و رنگ‌های خون او متفاوت باشد.

حمنه بنت جحش گوید: «من بسیار شدید مستحاضه می‌شدم برای استفتاء خدمت حضرتص رفتم فرمود: این ضربه‌ئیست از سوی شیطان، شش یا هفت روز را حیض محسوب کن سپس غسل کن و بعد از غسل و محکم بستن جلو، بیست و چهار یا بیست‌و سه روز باقیماندۀ ماه را روزه بگیر و نماز بخوان، و این برای شما کافی است و هر ماه به مانند زنانی که حیض می‌بینند عمل نما». (روایت از ترمذی).

این حدیث بیانگر حکم متسحاضه ایست که نه سابقاً عادت داشته و نه می‌تواند رنگ‌های آن را از هم تشخیص دهد.

۲- اموری که در حال حیض ممنوع است

۱- نماز:

حیض، مانع وجوب نماز و برگزاری آن است. چنانکه رسول‌خداص جواب سؤال یک زن فرمود: «هرگاه حیض فرا رسیدن نماز را ترک نما» (متفق‌علیه).

عایشهل گوید: «در زمان رسول‌خداص که قاعده می‌شدیم برای قضای روزه به ما امر می‌شد ولی برای قضای نماز به ما امر نمی‌شد». (متفق‌علیه).

اگر نماز بر حائض واجب بود به قضای آن امر می‌شد.

ابن‌منذر گوید: اهل‌علم بر اسقاط فرض نماز از حائض در ایام حیض اجماع دارند و همچنین بر واجب نبودن قضای نمازهای ایام حیض اجماع دارند، به دلیل فرمودۀ حضرت در حدیث فاطمۀ بنت ابی جیش که فرمود: «هرگاه حیض فرا رسید نماز را ترک نما». (متفق علیه).

به دلیل قول عایشه ل در جواب زنی که از وی سؤال کرد: «چرا حائض روزه را قضا می‌کند ولی نماز را قضا نمی‌کند؟

عایشه گفت: آیا شما از حروریه هستی؟ در جواب گفت: من حروری نیستم ولی سؤال می‌کنم، گفت: در زمان رسول‌خداص که قاعده می‌شدیم برای قضای روزه به ما امر می‌شد ولی برای قضای نماز به ما امر نمی‌شد». (متفق‌علیه).

و سؤال عایشه ل بدین خاطر بود: چون خوارج قضای نماز بر حائض را واجب می‌دانند.

۲- روزه گرفتن:

روزه بر زن حائض مسلمان واجب نیست به دلیل گفتۀ پیامبرص که در خطاب با آنان گفت: «مگر چنین نیست که هر کدام از شما به حیض افتاد نماز و روزه را انجام نمی‌دهد؟ گفتند: چرا». (روایت از بخاری).

بر زن حائض واجب است بعد از سپری شدن حیض روزه‌های ایام حیض را قضا نماید.

ابن‌منذر گوید: اجماع بر این است قضای روزه بر حائض واجب است.

۳- خواندن قرآن:

زن حائض می‌تواند بدون دست زدن به قرآن آن را بخواند و حدیثی که دربارۀ عدم جواز آن روایت شده باطل است.

۴- دست زدن به قرآن

بر زن مسلمان حائض حرام است به قرآن دست بزند به دلیل آیه:

﴿لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ ٧٩ [الواقعة: ۷۹].

و به دلیل فرمودۀ ‌پیامبرص در نامۀ عمروبن حزام که می‌فرماید: تنها در حال طهارت به مصحف دست بزنید. (روایت از أثرم).

۵- ماندن در مسجد:

چنانچه در مبحث غسل گفتیم نمی‌تواند در مسجد بماند ولی عبور از آن جایز است.

۶- طواف:

بر خواهر مسلمان حرام است در ایام حیض طواف نماید به دلیل گفتۀ پیامبرص در خطاب به عایشه ل که فرمود: «مانند حجاج هر عملی را انجام بده غیر از این که از طواف تا هنگام پاک شدن اجتناب بکن». (متفق‌علیه).

۷- جماع:

جماع کردن با زن مسلمان در ایام حیض حرام است به دلیل آیۀ:

﴿فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَ [البقرة: ۲۲۲].

«در ایام حیض از زنان دوری کنید و به آنان نزدیک نشوید تا آن وقت که پاک شوند».

۸- طلاق:

طلاق زن در حال حیض حرام بوده و این طلاق بدعت است و بعداً در مکان خود به ذکر آن خواهیم پرداخت.

۹- شروع عده ماهانه:

به دلیل قول‌خدای که فرماید:

﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ [البقرة: ۲۲۸].

«زنان مطلقه باید به مدت سه‌بار عادت ماهانه انتظار بکشند».

می‌فرماید:

﴿وَٱلَّٰٓـِٔي يَئِسۡنَ مِنَ ٱلۡمَحِيضِ مِن نِّسَآئِكُمۡ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَٰثَةُ أَشۡهُرٖ وَٱلَّٰٓـِٔي لَمۡ يَحِضۡنَ [الطلاق: ۴].

«زنانی که از عادت ماهانه ناامید شده‌اند و همچنین زنانی که هنوز عادت ماهانه نشده‌اند اگر در عدۀ آن‌ها شک دارید بدانید عدۀ آن‌ها سه ماه است».

عدۀ ماهانه مشروط به عدم حیض شده است. حیض مانع صحت طهارت است زیرا خروج خون موجب حدث شده و استمرار آن، مانند ادرار، مانع صحت طهار می‌شود.

حکم نفاس (خون‌ریزی زایمان) در آنچه بر آن واجب یا از آن حرام و ساقط می‌شود همانند حکم حیض بوده و خلافی در این مورد را سراغ نداریم، چون شروع عده با قرء (طهر) است و نفاس قرء نیست و عده با وضع حمل پایان می‌یابد و با حیض این تفاوت را نیز دارد که نفاس دلیل بر بلوغ نبوده و تصور نمی‌شود، چون این تصور قبل از آن واسطۀ حمل حاصل شده است.

۱۰- هر وقت خون قطع شد:

هر وخت خون قطع شد نماز و روزه برای او مباح است ولی تا غسل نکند نماز خواندن و جماع بر او حرام است. و باید نمازهایی را که بعد از انقطاع خون و قبل از غسل نخوانده است قضا نماید.

خلاصه هر وقت خون حیض پایان یافت ولی هنوز غسل انجام نداده ممنوعیت احکام ذیل در رابطه با او لغو می‌گردد:

۱- نماز: چون سقوط آن به وسیله، حیض بوده و اکنون پایان یافته است.

۲- وضو برای نماز به همان دلیل.

۳- روزه: چون غسل کردن مانع روزه نیست و مانند جنابت است.

۴- طلاق: چون تحریم طلاق در ایام حیض به خاطر به دارازا کشیدن زمان عده است و اکنون بر طرف شده است.

حکم سایر محرمات تا انجام غسل به قوت خود باقی است، زیرا بر شخص جنب حرام بوده و در اینجا به طریق اولی حرم می‌باشد.

۳- استمتاع از زن حایض غیر از جماع، جایز است

استمتاع از زن حایض در بالای ناف و پایین زانو از نظر اجماع جایز است ولی جماع حرام است و امام احمد بر این رأی است.

عبدالله بن‌سعد انصاری از رسول‌خدا ص سؤال کرد: در زمان قاعدگی چگونه می‌توانم به همسرم نزدیک شوم؟ فرمود: از بالای زیرپوش (ازار) (روایت بیهقی).

۴- کفارۀ جماع در حال حیض

اگر از روی اجبار یا نبودن آگاه، زن مجبور به جماع گردید کفاره‌ای بر او نیست. پیامبرخدا ص فرموده است: «امت من در برابر خطا و فراموشی و اجبار بر انجام کاری مؤاخذه نمی‌شوند». ولی اگر با اختیار خود در حال حیض با شوهرش جماع کرد باید نیم دینار از طلای خالص به عنوان کفاره مانند سایر کفارات به فقرا بدهد، والله‌أعلم.

حکم کفاره در حال نفاس مانند حیض است.

۵- زن حامله قاعده نمی‌شود

اگر زن حامله خونی را مشاهده کرد، این خون فاسد بوده و حیض نیست و این، قول سعید‌بن‌مسیب و اوزاعی و عایشه ل این است که گوید: هرگاه خون را مشاهده کرد نباید نماز بخواند.

اگر یک یا دو روز قبل از زایمان خون را مشاهده کرد نفاس است و باید عبادت را ترک کند.

مالک و شافعی گویند: زن باردار خونی را که مشاهده می‌کند اگر امکان داشته باشد حیض است و از زهری و قتاده و اسحاق نیز این قول روایت شده زیرا خون مصادف با عادت بوده و حیض به شمار می‌رود.

حکم نفاس در آنچه بر آن واجب یا حرام و یا از او ساقط می‌شود همان حکم حیض بوده و خلافی در این مورد وجود ندارد، چون شروع عده با قرء است و نفاس قرء نیست و عدۀ با وضع حمل پایان می‌یابد و با حیض این تفاوت را نیز دارد که نفاس دلیل بر بلوغ نبوده و تصور نمی‌شود، زیرا این تصور قبلاً به واسطۀ حمل حاصل شده است.

۶- زن مستحاضه می‌تواند با همسرش جماع نماید

بر مستحاضه لازم است غسل کند مانند غسل حیض و برای هر نماز وضو بگیرد. مالک و شافعی بر این قول هستند به دلیل حدیثی که عایشه ل روایت کرده که: فاطمه بنت‌ابی حبیش به خدمت رسول‌خدا آمد و عرض کرد: ای رسول‌خدا، من مستحاضه‌ام من مستحاضه‌ام و به خاطر خون‌ریزی زیاد پاک نمی‌شود آیا می‌توانم نماز را ترک کنم؟ پیامبرص فرمود: «این خون‌ریزی رگ‌ها است و حیض نیست بنابراین در روزهای حیض نماز را ترک کن و چون روزهای آن سپری شد خون‌ را از بدن خود بشویید و نماز بخوانید». (متفق‌علیه).

به نظر من جایز است که شوهر با زن مستحاضه‌اش جماع کند، و لازم است یک زن مسلمان مستحاضه، رنگ خون‌های حیض و استحاضه را تشخیص دهد و در این حالت زوجه می‌تواند خواندن نماز را متوقف و شوهرش از نزدیکی با او دوری کند.

اگر نتوانست رنگ خون‌ها را تشخیص دهد باید بنگرد در سابق چه مدتی قاعده بوده است و به اندازۀ آن از نماز و جماع دوری کند.

هرگاه زن مسلمان در آغاز بلوغش به جای حیض دچار استحاضه گردید و خون‌ریزی او تداوم پیدا کرد باید به عادت یکی از اقربای او نگریست و مطابق آن با وی معامله شود.

۷- هرگاه زنی روزهای قاعدگی خود را فراموش کرد می‌تواند بعد از گذشت شش یا هفت روز غسل نموده و نماز و روزه را انجام دهد

شافعی دربارۀ چنین زنی گفته: یقیناً نمی‌توان گفت در حیض است بلکه تمام زمانی که در آن خون‌ریزی دارد مشکوک است. بنابراین باید برای هر نمازی غسل کرده و روزه بگیرد و شوهرش با وی نزدیکی ننماید.

ولی قول اول صحیح‌تر است چون رسول‌خداص فرمود: «این ضربه‌ای است از سوی شیطان و هرماه شش یا هفته روز را حیض حساب کن و بعد از گذشت آن غسل کن و هرگاه مشاهده کردی که پاکیزه گشته‌ای بیست و چهار یا بیست و سه شبانه‌روز نماز بخوان و روزه‌بگیر، اگر چنین کردی تو را کفایت می‌کند و همانند زنانی رفتار کن که حیض و طهر را به موقع مشاهده کرده و رفتار می‌کنند». (روایت از ابوداود و ترمذی).

هرگاه در غیر روزهای قاعدگی خود، خون را مشاهده کرد و آن را زیادی تشخیص داد بر او لازم است بعد از انقطاع آن غسل جنابت نماید چون احتمال دارد خون حیض باشد.

۸- زن مبتدأه

زن مسلمان مبتدأه اگر خون را مشاهده کرد یک شبانه‌روز از روی احتیاط صبر کرده و بعد از آن برای هر نمازی غسل کرده و وضو می‌گیرد، اگر ظرف پانزده روز خون وی قطع شد بعد از انقطاع آن غسل می‌کند و برای بار دوم و سوم همین‌ کار را تکرار می‌نماید.

عادت ماهانه با یک بار ثابت می‌شود یعنی اگر زنی هر ماه سه روز قاعده می‌شد ولی یک ماه پنج روز قاعده گردید همان سه روز ماه اول به عنوان عادت ماهانۀ او محسوب می‌گردد.

ولی اگر در ماه سوم پنج روز قاعده گردیده، این پنج روز را عادت ماهانۀ او به حساب می‌آوریم.

اگر عادت او پنج روز بود ولی حالا یک روز در میان خون می‌بیند هر پنچ روز را حیض و افزون بر آن استحاضه به حساب می‌آید.

بنابرقول اکثر فقهاء جماع با زن مستحاضه مطلقاً و بدون هیچ شرطی مباح است به دلیل روایتی که ابوداود از عکرمه و او از حمنه بنت جحش نقل کرده که حمنه گفته: من مستحاضه می‌شدم و شوهرم با من جماع می‌کرد و ام‌حبیبه مستحاضه می‌گشت و شوهرش با وی مقاربت می‌کرد». حمنه همسر طلحه و ام‌حبیبه همسر عبدالرحمن بن‌عوف بودند و هر دو در این مورد از رسول‌خداص سؤال کردند، اگر جماع با ایشان در حال استحاضه حرام بود، آن حضرتص برای آنان بیان می‌کرد.

زن مستحاضه باید نماز خوانده و روزه بگیرد، به دلیل حدیث عدی بن‌ثابت روایت کرده که: رسول‌خداص دربارۀ مستحاضه فرمود: «در ایام حیض نماز را ترک می‌کند بعد از آن غسل کرده و نماز می‌خواند و روزه می‌گیرد. ولی برای هر نمازی وضو می‌گیرد». (روایت از ابوداود و ترمذی).

از عایشه ل روایت شده که: «فاطمۀ بنت‌ابی‌حبیش نزد رسول‌خداص آمد و وضعیت خود را برای حضرت بازگو کرد در جواب او، فرمود: غسل کن و بعد از آن برای خواندن هر نمازی وضو بگیرد». (روایت از ابوداود و ترمذی).

چون خونی که از فرج خارج می‌شود مانند مذی است و وضو را باطل می‌کند. بهتر است که خواهر مسلمان در چنین حالتی بعد از فرارسیدن وقت نماز وضو بگیرد، چون امکان دارد خون خارج شود و وضوی او باطل گردد.

مثل آن که وضو بگیرد و بعد از آن خون او قطع شود. چیزی که بعد از وضو گرفتن از فرج او خارج گردد باعث بطلان وضو می‌شود.

۹- جمع میان دو نماز

برای زن مستحاضه جایز است دو نماز را با یک وضو بخواند چون رسول‌خدا ص به حمنه بنت‌حبیش امر کرد با یک غسل دو نماز باهم جمع کند.

و براین امر قیاس می‌شود و زنان دارندۀ چنین عذرهایی به آن محلق می‌شوند.

۱۰- کمترین سن حیض‌دار شدن

کمترین سن برای حیض نه ساله شدن است اما اگر قبل از آن خون را دید حیض نبوده و احکام حیض به آن تعلق نخواهد گرفت، زیرا تاکنون ثابت نشده قبل از نه سالگی هیچ‌زنی حیض ببیند در حالی که از عایشه ل مروی است که گفته: «هرگاه دختر به سن نه سالگی رسید زن محسوب می‌شود». (روایت از ترمذی).

۱۱- بیشترین سن حیض‌دار شدن

بیشترین آن پنجاه سال است اگر بعد از پنجاه‌سالگی خون را دید، در این باره دو روایت وجود دارد:

یکم: آن خون، فاسد است چون عایشه ل گفته: هرگاه زن به سن پنجاه سالگی رسید از حیض خارج می‌شود.

دوم: اگر آن خون تکرار شد حیض محسوب می‌شود این قول، صحیح‌تر است، روایت شده که هند دختر ابی‌عبیده بن‌عبدالله بن‌زمعه موسی‌بن‌عبدالله بن‌حسن بن‌حسن‌بن‌علی س را در سن شصت سالگی به دنیا آورد.

ابن‌بکار گوید: در سن پنجاه سالگی تنها زن‌های عربی و در سن شصت سالگی فقط زنان قریشی فرزند بدنیا می‌آورند و زنان غیر عرب در پنجاه سالگی یائسه می‌شوند و زنان عرب تا شصت سالگی می‌رسند زیرا دارای بنیه‌ای قوی‌تر هستند.

دوم: نفاس

۱- تعریف نفاس:

نفاس عبارت از خونی است که در اثر زایمان خارج می‌شود، و حکم آن از هر جهت مانند حکم حیض می‌باشد، زیرا آن نیز خون حیض است که به خاطر حمل، در رحم حبس می‌شود، و بیشترین مدت آن چهل شبانه‌روز است به دلیل حدیث ام سلمه ل که گوید: «زن نفساء (زنی که زایمان کرده) در زمان رسول‌خداص چهل شبانه‌روز می‌نشست». (روایت از ابوداود و ترمذی).

اجماع اهل علم از اصحاب رسول‌الله ص و تابعین بر این بوده که نفساء چهل شبانه‌روز نماز و روزه را ترک می‌کند، مگر این که قبل از آن پاکیزه شود و در این صورت غسل کرده و نماز می‌خواند.

۲- سقط جنین

اگر جنینی در صورت انسان کامل خارج شود خون بعد از آن نفاس محسوب می‌شود و اگر تصور انسان نداشت خون نفاس نیست بلکه فاسد است و او را از برپایی نماز و روزه باز نمی‌دارد.

کمترین زمانی که صورت انسان در جنینی آشکار می‌گردد هشتاد و یک روز است. زیرا جنین در شکم مادرش به گونه‌ایست که عبدالله‌ابن‌مسعود س از رسول‌خداص نقل کرده که آن حضرت فرمود: «در واقع آفرینش هرکدام از شما در شکم مادرش چهل شبانه‌روز به شکل نطفه است سپس به همان اندازه به صورت خون بسته [علقه] در می‌آید بعد از آن به همان اندازه تبدیل به مضغه (پاره‌گوشت) می‌شود سپس فرشته‌ی مأمور می‌آید و چهار کلمه را بر وی می‌نویسد: روزی، اجل، عمل، و شقاوت یا سعادت».

اهل علم گویند: شکل‌گیری انسان قبل از موعد امکان ندارد و غالباً قبل از رسیدن به نود روز شکل او کامل نمی‌شود.

لازم است خواهر مسلمان بداند: جنینی که انگشت و ناخن و مو و امثال آن بر وی ظاهر شده باشد، خون بعد از آن نفاس است. اگر چنین آثاری بر وی نمایان نباشد بلکه آن را در شکل پاره خون یا پاره گوشتی به دنیا آورد خون بعد از آن نفاس به شمار نمی‌آید.

۳- مدت آن

برای کمترین زمان نفاس حدودی مشخص نشده بلکه امکان دارد یک لحظه باشد. بنابراین هرگاه زایمان کرد و بلافاصله بعد از آن خون قطع شد یا بدون خون‌ریزی زایمان کرد و نفاس وی سپری شد بر وی لازم است مانند زنان طاهره غسل کرده و نماز و روزه و دیگر عبادات را انجام دهد. ولی بیشترین زمان نفاس چنانچه گفتیم چهل روز است.

مستحب است خواهر مسلمان بعد از زایمان [خواه همراه خون باشد یا نباشد] غسل نماید. همچنین در صورتی که سقط جنین کرد در هر زمانی باشد ولو این که مدت حمل هم کم باشد مستحب است غسل نماید.

۴- علایمی که نشانۀ طهر است

خواهر مسلمان باید بداند اگر پنبه یا چیزی مثل آن را داخل فرج نمود و اثر خون در آن دیده نشد و این عمل را قبل از خواب و بعد از بیدار شدن انجام داد یا به جای آن آب روشن مشاهده کرد، این، نشانۀ پاک شدن او از خون زایمان است.

۵- دوقلوها

هرگاه خواهر مسلمان بچه‌های دوقلو (یا بیشتر) به دنیا آورد، مدت نفاس او از اولین دوقلو آغاز می‌شود، چون فاطمۀ زهرال قبل از غروب شفق زایمان کرد و از نفاس پاک شد و غسل کرد و نماز عشاء را در وقت خودش خواند. به همین جهت است گفته شده: کمترین زمان نفاس یک لحظه و بیشترین زمان آن چهل روز است. (دلیل به مدعا دلالت نمی‌کند)

۶- اموری که در زمان نفاس بر زن حرام است

هرچه بر زن حائض حرام است بر زن نفساء نیز بدون هیچ تفاوتی حرام است. به جز در آنچه که به طلاق و عدۀ آن بستگی دارد.

۷- اموری که در حال حیض و نفاس مباح است

۱- نزدیکی به غیر از فرج.

۲- ذکر خدای متعال.

۳- احرام و وقوف در عرفه و انجام سایر اعمال حج و عمره به غیر از طواف بیت که تا بعد از غسل حلال نیست، به دلیل فرموده‌ی حضرتص در خطاب به عایشهل که فرمود: «هرآنچه حجاج انجام می‌دهند تو نیز انجام بده بجز طواف که بعد از پاک شدن از حیض آن را انجام بده».

۴- خوردن و آشامیدن با دیگران، به دلیل حدیث عایشهل که گوید: «من در حال حیض آب می‌نوشیدم و ظرف آب را به رسول‌خداص می‌دادم و دهان خود را بر محل دهان من می‌گذاشت و آب می‌نوشید». (روایت از مسلم).

پخت و پز و درست کردن خمیر نان و امثال آن برای زنان در حال حیض یا نفاس هیچ کراهتی ندارد. زیرا عبدالله‌بن‌مسعودس گوید: «درباره‌ی خوردن با زن حائض از پیامبر خداص سؤال کردم در جواب فرمود: با او بخور». (روایت از احمد و ترمذی).

از أنس س روایت شده که هرگاه زنی در میان قوم یهود حیض می‌شدند با او نه غذا می‌خوردند و نه با او در یک محل می‌نشستند، به همین خاطر، صحابه ش در مورد این از رسول‌خداص سؤال کردند؟ فرمود: به جز جماع هرکاری با او بکنید». (روایت از مسلم).

۸- اموری که برای حائض و نفساء مباح است

۱- تراشیدن مو و گرفتن ناخن.

۲- رفتن به بازار برای خرید و فروش

۳- شرکت در مجالس اسلامی و شنیدن پند و اندرزهای اسلامی و فراگیری احکام و مباحث دینی.

۴- ذکر و تسبیح و تحمید و گفتن بسم‌الله قبل از خوردن و آشامیدن و غیره

۵- خواندن حدیث و مباحث فقه و دعاء و گفتن آمین بعد از آن.

۶- خواندن اذکار قبل از خواب.

۷- گوش دادن به قرآن کریم.

۹- خون‌ریزی بیش از چهل روز

اگر ایام نفاس بیش از چهل روز طول کشید و مصادف با ایام حیض بود، حیض به شمار می‌رود و اگر مصادف با ایام حیض نبود استحاضه است.

خون‌ریزی بیش از چهل روز، مریضی است و مانع وجوب نماز و رزوه نیست. نماز دوران حیض و نفاس را اعاده نمی‌کند ولی روزه‌های آن دوران را قضاء می‌نماید.

۱۰- زایمان بدون خون

اگر زایمان کرد و خونی را مشاهده نکرد، پاک است و نفاس ندارد، چون نفاس عبارت است از خون، و خونی از وی خارج نشده ولی غسل بر وی واجب است. در حالی که چون گمان خون می‌رود و وجوب آن مانند وجوب غسل در اثر التقاء ختانین بدون انزال منی است.

۱۱- پاک شدن قبل از چهل روز

اگر خواهر مسلمان قبل از چهل روز پاک شد باید غسل نموده و نماز و روزه را انجام دهد، در این صورت مستحب است شوهر با وی نزدیکی نکند، مبادا خون‌ریزی عودت شود و جماع در نفاس واقع گردد.

۱۲- بازگشت خون قبل از چهل روز

اگر خون قبل از چهل روز بازگشت، نفاس است و بر او است از نماز و روزه خودداری کند. اگر خون قطع شد، غسل کرده و جز اعادۀ روزه چیزی دیگر بر او واجب نیست.

۱۳- مشاهدۀ خون بعد از پانزده روز

اگر بعد از پانزده روز پاکیزگی، یک شبانه‌روز خون‌ریزی کرد، حیض است.

ولی اگر از یک شبانه‌روز کمتر بود، خون فاسد است و باید نماز و روزه را انجام دهد، و قضا بر او نیست.

۱۴- دیدن خون بعد از دو یا سه روز

اگر بعد از گذشت دو یا سه روز از وضع حمل، خون را مشاهده کرد، نفاس است.

۱۵- خون‌ریزی در ایام نفاس به صورت یک در میان

۱- علمای حنفیه روزهای پاک دوران نفاس را ، نفاس می‌دانند.

۲- علمای حنابله روزهای پاک را طهر می‌دانند.

۳- علمای شافعیه پانزده روز و بیشتر از آن را طهر و کمتر از پانزده روز را بنا بر ارحج اقوال: نفاس می‌شمارند.

۴- علمای مالکیه پاکیزگی نصف ماه را طهر و خون‌ریزی بعد از آن را حیض می‌دانند و اگر از آن کمتر بود، خون نفاس است و روزهای خون‌ریزی را باهم جمع کرده اگر به شصت روز رسید نفاس است و در روزهای پاک باید مانند زنان پاک از حیض و نفاس نماز و روزه و دیگر واجبات را انجام دهد.

طلاق و عدۀ نفاس

عدۀ زنی که در دوران نفاس، طلاق داده می‌شود با طلاق آغاز می‌شود نه نفاس، زیرا اگر طلاق قبل از وضع حمل واقع شود عدۀ آن با وضع حمل تمام می‌گردد. ولی اگر بعد از وضع حمل واقع شود تا بازگشت حیض منتظر می‌ماند.

بنابراین، اعتبار عدۀ طلاق، اگر حامله باشد تا وضع حمل است خواه مدت آن کوتاه باشد یا طولانی، به دلیل قول خدای متعال که فرماید:

﴿وَأُوْلَٰتُ ٱلۡأَحۡمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّ [الطلاق: ۴].

«و عدۀ زنان باردار، تا وضع حمل است».

ان‌شاءالله در موضوع طلاق به این بحث خواهیم پرداخت.

مسأله:

هرگاه خواهر مسلمان بعد از داخل شدن وقت یکی از نمازها، به اندازه‌ای که فرصت ادای آن را داشت ولی آن را ادا نکرد و قاعده شد آن نماز در ذمۀ او باقی مانده و باید بعد از پاکی آن را اعاده نماید. و هرگاه وقت یکی از نمازها به مقدار گفتن تکبیر محرم باقی مانده بود که پاک شد، قضای آن نماز بر وی واجب است.

اگر در وقت عصر خون وی قطع شد قضای نماز ظهر و یا در وقت نماز عشاء قطع شد قضای نماز مغرب بر او واجب است.

نماز بر وی واجب نیست مگر اینکه به مقدار یک رکعت کامل در اول وقت آن یا در آخر وقت آن فرصت داشته ولی آن را نخوانده باشد که در این صورت قضاء بر وی واجب است. اگر زنی بعد از غروب خورشید به مقدار خواندن یک رکعت وقت داشته باشد ولی آن را نخواند و قاعده شود، بعد از پاک شدن قضای آن بر وی واجب است. زیرا او قبل از قاعده شدن به مقدار یک رکعت وقت داشته آن را بخواند.

مسأله:

اگر زن مسلمان به مقدار خواندن یک رکعت، قبل از طلوع خورشید، از حیض پاک شد قضای نماز صبح بر او واجب است. ولی اگر از آن مقدار کمتر بود، به عنوان مثال یک لحظه بعد از فرارسیدن مغرب دچار حیض شد قضاء بر وی واجب نیست چون پیامبر خداص فرموده: «هرکس فرصت خواندن یک رکعت نماز را در وقت داشته باشد در حقیقت به تمام نماز دست یافته است». (متفق علیه).

مفهوم حدیث این است: کمتر از یک رکعت موجب قضاء نماز نیست.

مسأله:

بنابر مذهب ابوحنیفه و مالک هر زنی بعد از پاک شدن فرصت خواندن یک رکعت نماز عصر را داشته باشد قضای آن بر وی واجب نیست.

مشاهده‌ی خون قبل از زایمان

زن بارداری که زمان زایمانش نزدیک شده خون را مشاهده کرد، آن خون، خون نفاس است و باید نماز و روزه را ترک نماید و بعداً روزه را قضاء نماید ولی قضای نماز لازم نیست.

زنی که در سن پنجاه سالگی خون را مشاهده می‌کند

اگر زن مسلمان در سن پنجاه سالگی خون را مشاهده کرد روزه و نماز را ترک نمی‌کند، ولی احتیاطاً قضای روزه را بجای آورد. ولی اگر بعد از شصت سالگی آن را مشاهده کرد بدون خلاف و یقیناً خون حیض نیست، بنابراین باید نماز و روزه را انجام دهد و قضای روزه بر او نیست.

غسل

۱- مشروعیت آن

ای خواهر مسلمانم، مشروعیت غسل به واسطۀ قرآن و سنت ثابت شده است.

چنانچه در قرآن می‌فرماید:

﴿وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ [المائدة: ۶].

«و اگر جنب بودید غسل نمایید».

و رسول‌خداص فرموده: «هرگاه قسمت ختنه شده [در فرج فرو رفت] تجاوز کرد غسل واجب می‌شود». (روایت از مسلم).

غسل با رساندن آب بر تمامی بدن یا با فرو رفتن به داخل آب حاصل می‌شود. نیت برای انجام آن بر زنان و مردان واجب است.

۲- اسباب غسل

۱) خروج منی از شهوت در حالت بیداری یا خواب:

بدان ای خواهر مسلمان، خارج شدن منی با جهندگی همراه با لذت، موجب غسل می‌شود. اعم از این که در حال بیداری باشد یا خواب. و عامۀ فقها بر این قول بوده و در این خلافی ندارند، به دلیل حدیث ام‌سلیم که گوید: گفتم: ای‌رسول‌خدا، خداوند از بیان حق شرم نمی‌کند، اگر زن احتلام شد آیا غسل بر او واجب است؟ رسول‌خدا ص فرمود: «بله، اگر آب (منی) را مشاهده کند». (متفق‌علیه).

(منی) مرد سفید و غلیظ (منی) زن زرد و رقیق است.

در غیر این صورت:

اگر در حالت مریضی یا سرما، مایعی شبیه منی بدون احساس لذت خارج شود موجب غسل نمی‌شود. ابوحنیفه و مالک بر این قولند.

شافعی گوید: غسل واجب است چون رسول خدا فرموده: «هرگاه آب را دید [غسل بر او واجب می‌شود]» چون آن، منی است که خارج شده و غسل بر وی واجب می‌گردد. حتی اگر آن آب در حال اغماء بیرون بیاید.

اگر در خواب دید که احتلام شده ولی بعد از بیدار شدن هیچ‌گونه تریی را مشاهده نکرد غسل بر وی واجب نیست. اهل علم بر این قول اجماع دارند چون آب را مشاهده نکرده و مشاهدۀ آن شرط غسل است.

اگر در حال راه رفتن یا بعد از بیدار شدن، منی از او خارج شد بلا خلاف غسل بر وی واجب است.

اگر از خواب بیدار شود و تریی را مشاهده کند ولی نداند منی است یا غیر آن، بهتر است غسل کند.

اگر بعد از ادای نماز منی را بر لباس مشاهده کرد غسل و اعادۀ نمازهای بعد از آخرین خواب بر وی واجب است.

استفادۀ دو زن از یک لباس برای خواب

اگر یکی از آن‌ها یقین داشت که آب اوست، غسل و اعادۀ نماز بر او واجب می‌شود، ولی اگر شک داشت که از او است یا از آن دیگری، غسل و اعادۀ نماز بر او واجب نیست.

مقاربت با همسر، خارج از فرج

اگر شوهر در خارج از فرج با همسرش جماع کرد ولی منی داخل فرج شده و سپس از آن خارج شود غسل بر او واجب است.

اگر شوهر در خارج از فرج با همسرش جماع کند، سپس غسل کرده و بعد از غسل منی را در حال خروج از فرج ببیند، در این باره دو روایت است:

یکم: قول قتاده و اوزاعی و اسحاق بر این است که: بر او غسل نیست.

دوم: قول حسن اینکه: غسل بر او واجب است چون منی از فرج خارج شده است.

به نظر من: قول اول صحیح‌تر است.

اگر مرد آلت خود را به داخل فرج زن فرو برد، ولی منی بیرون نیاید، غسل بر زن واجب است.

هرگاه زن احتلام شد یا شوهرش با وی جماع و سپس او غسل کرد

۱- اگر منی بعد از ادرار خارج شود غسل واجب نیست چون منی بدون شهوت خارج شده است.

۲- اگر قبل از ادرار خارج شود غسل واجب است چون باقی ماندۀ منی‌ای است که در اثر شهوت فوران کرده و غسل را واجب می‌کند.

اگر مرد با زن جماع کرد و زن انزال منی نداشت و سپس غسل کرد و بعد از غسل منی از وی خارج شد اعادۀ غسل بر او واجب است.

هرگاه آلت مرد با فرج زن تماس پیدا کرد غسل واجب می‌گردد. به دلیل حدیث رسول‌خداص که فرمود: «هرگاه مرد میان چهار دست و پای زن نشست و دو آلت تماس پیدا کردند غسل واجب می‌شود». (متفق‌علیه).

از ابوهریره س روایت شده که رسول‌خدا ص فرمود: «هرگاه مرد میان دو پا و دو دست زن بنشیند و بر زن فشار وارد کند غسل بر او واجب می‌گردد». (متفق‌علیه).

۲) مسلمان شدن:

هرگاه زن غیر مسلمان، مسلمان شود، بر او واجب است غسل کند. به دلیل حدیثی که ابوهریره س روایت کرده و می‌گوید: ثمامه حنفی به دست مسلمانان اسیر شد. صبحگاهان رسول‌خداص او راملاقات می‌کرد و می‌گفت: برای آزادی خودت چه داری ای ثمامه؟ می‌گفت: اگر بکشی مرا، صاحب خونی کشته‌ای، و اگر مرا آزاد کنی بر شکرگزاری منت نهاده‌ای، و اگر اراده مال کنی هرچه بخواهی عطا کند. اصحاب رسول‌خداص دوست داشتند از او فدیه بگیرند و می‌گفتند: چه کاری به کشتن این مرد داریم؟ رسول‌خداص بر وی گذر کرد و ثمامه مسلمان شد، رسول خدا او را آزاد کرد و امر کرد به باغ ابوطلحه برود و در آن غسل کند. ثمامه رفت و غسل کرد و دو رکعت نماز خواند. رسول خداص فرمود: «به تحقیق اسلام آوردن برادرتان نیکو و زیبا است». (روایت از احمد و شیخین).

۳) مرگ:

غسل میت مسلمان به اجماع واجب است زیرا رسول‌خداص به شستن دخترش زینب ل که فوت کرده بود امر کرد.

۴- حیض و نفاس:

که در جای خود آن را بیان خواهیم کرد.

۳- حیض و جنابت

اگر زن حائض قبل ازحیض، جنابت داشت. تا خون حیض او قطع نگردد غسل جنابت بر وی واجب نیست. زیرا با این حالت غسل کردن سودی ندارد. ولی اگر در زمان حیض غسل جنابت انجام دهد غسل جنابت صحیح و حکم آن مرتفع خواهد شد و تنها حکم حیض باقی می‌ماند که خون قطع نگردد آن حکم بر طرف نمی‌شود.

۴- کیفیت غسل

۱- گفتن بسم‌الله و داشتن نیت رفع حدث اکبر در غسل، سپس شستن هر دو دست تا مچ سه مرتبه.

۲- بعد از آن زدودن خون و نجاست دیگر از فرج و سایر بدن.

۳- بعد از آن، گرفتن وضو همانند وضوی نماز.

۴- شستن سر و دو گوش سه مرتبه.

۵- ریختن آب بر تمامی بدن.

از عایشه ل روایت شده که گوید: «رسول‌خداص هرگاه می‌خواست غسل جنابت کند، دست‌های خود را قبل از این که داخل ظرف آب کند می‌شست، بعد از آن فرج خود را می‌شست، آنگاه وضویی مانند وضوی نماز می‌گرفت، بعداً موهای سر را تر می‌نمود و آنگاه سه مشت آب بر سر خود می‌ریخت و بعد از آن آب را بر کل بدن می‌ریخت». (روایت از ترمذی).

خواهر مسلمان می‌تواند بعد از تسمیه و نیت و شستن دست وعورت، آب را بر تمامی بدن بریزد و هم زمان مضمضه و استنشاق نماید که این‌گونه غسل انشاءالله کفایت می‌کند.

واجب است هنگام غسل، در شستن زیر بغل، زانو، ناف و رسیدن آب به پوست سر دقت نماید.

۵- مکروهات غسل

۱- غسل در مکان نجس کراهت دارد زیرا احتمال آلودگی از آن می‌رود.

۲- غسل در آب راکدی که جریان ندارد، چون رسول‌خداص می‌فرماید: «هیچ کدام از شما در حالی که غسل جنابت بر او واجب است در آب راکد غسل ننماید». (روایت از مسلم).

۳- واجب است پشت پرده یا دیوار و امثال آن غسل کند. چون رسول‌خداص می‌فرماید: «بی‌گمان خدای صاحب شرم و حیا و پوشندۀ عیوب است و شرم و حیا را دوست دارد پس هر کدام از شما غسل کند باید پشت پرده باشد».

۴- اسراف در مصرف آب: چون رسول‌خداص می‌فرماید: «در مصرف آب اسراف مکن ولو اینکه در کنار رودخروشان باشی».

با چهار مد آب می‌شود غسل کرد، زیرا رسول‌خدا ص با یک صاع غسل کرده که چهار مد بوده است.

۶- غسل حیض مانند غسل جنابت است

با این تفاوت که در غسل حیض مستحب است که یک قطعه پنبه یا پارچه‌ای را بر مجرای خون و جایی که آب فرج به آن می‌رسد، بمالد تا بدین وسیله آثار خون زدوده شود، و جای آن را با مشک و مواد خوشبو کننده مانند صابون و غیره خوشبو و پاکیزه نماید.

اگر خواهر مسلمان مواد خوشبو کننده و صابون را نیافت تنها آب کافی است، چون در حدیث اسماء آمده که فرموده: «هرکدام از شما برای بهتر شستن محل خون، از سدر و آب بهره گرفته و سپس آب را بر سر بریزد و آن را با دست کاملاً بمالد تا آب به زیر موهای سر برسد، بعد از آن آب را بر تمامی سر بریزد و آنگاه با مواد خوشبو کننده مانند مشک آن را خوشبو کند». (روایت از مسلم).

هرگاه خواهر مسلمان غسل جنابت یا حیض انجام داد و دهان و بینی خود را شست برای وضو کفایت می‌کند ولو این که غسل یک مرتبه باشد.

زیرا رسول‌خدا ص غسل جماع را همیشه یک مرتبه انجام می‌داد. جماع غالباً شامل تماس دوختنه‌گاه باهم و موجب انزال منی می‌گردد و این دو، سبب وجوب غسل می‌باشند، بنابراین یک بار غسل برای آن دو کفایت می‌کند، چنان که یک بار غسل برای زوال حدث و نجاست کفایت می‌نماید.

باز کردن موهای بافته شدۀ سر برای زن در غسل جنابت واجب نیست.

آزاد گذاشتن موی سر:

در رابطه با شستن موهای پخش شده بر سر و بدن دو قول وجود دارد.

یکم: مذهب شافعی شستن آن را واجب می‌داند، زیرا از رسول‌خداص روایت شده که فرمود: «زیر هر تار مویی جنابت وجود دارد پس موها را خیس کنید و پوس را پاکیزه نمایید». (روایت از ابوداود).

همچنین آن‌ها در جایی قرار گرفته‌اند که شستن آن فرض است، بنابراین شستن آن‌ها مانند شستن ابروها در غسل و وضو واجب است.

دوم: ابوحنیفه شستن آن را واجب نمی‌داند؛ زیرا رسول‌خدا ص فرمود: «ریختن سه مشت آب بر سر، تو را کفایت می‌کند».

خشک ماندن نقطه‌ای از بدن

هرگاه برای خواهر مسلمان روشن شود که نقطه‌ای از بدن او بعد از غسل خشک مانده و آب به آن نرسیده آن را با موهای تر یا با دست تر مسح کند کافی است. از علیس روایت شده که مردی نزد رسول‌خداص آمد و گفت: من غسل جنابت کردم بعداً متوجه شدم به اندازۀ یک ناخن از بدن من تر نشده است، رسول‌خداص فرمود: «اگر با دست آن را مسح می‌کردی کافی بود» (روایت از ابن‌ماجه).

فرو بردن دست توسط حائض یا جنب یا کافر، در ظرف آب

هرگاه حائض یا جنب یا کافر دست خود را در آب فرو برند، اگر در دست آنان نجاست نباشد، آب پاک است، چون بدن آن‌ها پاک است و این کارها آب را نجس نمی‌کند و دلیل آن این حدیث است: زنی گفت: من در حال جنابت دستم را در ظرف آبی فرو بردم، رسول‌خدا ص فرمود: «آب جنب نمی‌شود».

۷- غسل‌های مستحب

آنها غسل‌هایی هستند که هرکس آن‌ها را انجام دهد ثواب و پاداش می‌گیرد، و هرکس آن‌ها را انجام ندهد عقابی بر او نیست. آن‌ها عبارتند از:

۱- غسل جمعه:

ای خواهر مسلمانم، غسل جمعه فرض نیست اگر ترک شود گناهی بر تو نیست، اما مستحب است چون باعث پاک شدن انسان از عرض و بوی بد می‌گردد. و وقت آن از طلوع فجر صادق تا نماز جمعه ادامه دارد. بهتر آن است که اول غسل نموده و سپس برای نماز جمعه برود. اگر بعد از غسل وضوی شما باطل شود، گرفتن وضو کافی است. بعد از نماز جمعه، غسل جمعه محسوب نمی‌شود. جماعتی از علما معتقد به وجوب غسل در روز جمعه هستند اگر چه ترک آن هیچ‌گونه مزاحمتی برای دیگران هم در بر نداشته باشد. به دلیل حدیث ابوهریره س که: رسول‌‌خداص فرمود: «برهر مسلمانی حق است در هر هفته غسل نموده و بدن و سر خود را بشوید». (روایت از شیخین).

۲- غسل عیدین:

در مورد غسل عیدین احادیث صحیحه‌ای نیامده است ولی علماء آن را برای عیدین مستحب می‌دانند.

۳- غسل غاسل میت:

برای کسی که میت را غسل می‌دهد مستحب است غسل نماید و قبلاً این مسئله را بحث کردیم.

۴- غسل احرام:

نزد جمهور برای کسی که می‌خواهد احرام به حج یا عمره ببندد مستحب است غسل کند، به دلیل حدیث زیدبن‌ثابت س که گوید: رسول‌خداص را دیدم که برای بستن احرام، لباس‌هایش را بیرون آورد و غسل کرد. (روایت از بیهقی و دار قطنی و ترمذی).

۵- غسل داخل شدن به مکه:

مستحب است برای کسی که می‌خواهد وارد مکه بشود غسل نماید. روایت شده است که رسول‌خداص آن را انجام داده است. (متفق‌علیه).

۶- غسل برای ماندن در عرفه:

کسی که برای حج، در عرفه وقوف می‌کند، سنت است غسل کند، به دلیل حدیث مالک که: عبدالله‌بن‌عمر ب قبل از احرام و برای دخول به مکه و وقوف شبانگاه در عرفه غسل می‌کرد.

۸- ارکان غسل

۱- نیت.

۲- رساندن آب به تمامی بدن و مضمضه و استنشاق.

۹- سنت‌های غسل

۱- شستن دست‌ها سه مرتبه.

۲- شستن فرج.

۳- وضوی کامل مانند وضوی نماز.

۴- ریختن آب بر سر سه مرتبه همراه با تخلیل موهای آن.

۵- دقت در شستن زیر بغل‌ها و ناف و زانوها.

۱۰- غسل زن یا مردی که بعد از بیهوشی به هوش می‌آیند

از عایشه ل روایت شده که گوید: «مریضی رسول‌خداص سنگین شد فرمود: آیا مردم نماز خوانده‌اند؟ گفتیم: خیر آنان منتظر تو هستند ای رسول‌‌خدا. فرمود: طشتی آب برایم حاضر کنید، عایشهل گوید: طشت را آوردیم و حضرتص در آن غسل کرد سپس خواست که برود، بیهوش گشت وقتی که به هوش آمد گفت: آیا مردم نماز خوانده‌اند؟ گفتم: خیر آنان در انتظار تو هستند ای‌رسول‌خدا. فرمود: برایم در طشت آب بریزید، گوید: طشت را پر از آب کردیم و آن حضرتص غسل کرد وقتی که می‌‌خواست برود بیهوش شد سپس به هوش آمد و فرمود: آیا مردم نماز خوانده‌اند؟ گفتیم در انتظار تو نشسته‌اند ای رسول‌خدا... بعد از آن ابوبکر را به جای خود فرستاد تا برای مردم امامت کند». (حدیث متفق‌علیه).

این حدیث دارای فواید بسیاری است و دلیلی است بر مستحب بودن غسل برای شخص بیهوش زیرا رسول خدا این کار را سه مرتبه تکرار کرد در حالی که شدیداً مریض بود، این عمل حضرت ص بر مستحب بودن آن تأکید بیشتر دارد.

تیمم

۱- تعریف آن

تیمم در لغت به معنی قصد است.

در شرع به معنی قصد کردن خاک برای مسح صورت و دو دست به نیت نماز و امثال آن. تیمم با کتاب و سنت ثابت شده است: خداوند در قرآن می‌فرماید:

﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُمۡ [النساء:۴۳].

«اگر آب نیافتید قصد خاک خشک پاک بنمایید و صورت‌ها و دست‌های خود را با آن مسح کنید».

اما در حدیث، از ابی‌امامه س روایت کرده‌اند که رسول‌خداص فرمود: «تمام زمین برای من و امت من سجده‌گاه و پاک کننده قرار داده شده است، پس هر کجا وقت نماز یکی از شما فرا رسید پاک کننده‌اش را در نزد خود دارد». (روایت احمد).

امت اسلامی بر درست بودن بر جواز تیمم به جای وضو و غسل در حالت‌های ویژه‌ای اجماع دارند.

۲- سبب مشروعیت آن

برای مشروعیت آن از عایشه ل روایت شده که: «همراه رسول‌خداص برای یکی از سفرها خارج شدیم تا به بیابانی [بیداء] رسیدیم. بند گردنبندم پاره شد، برای پیدا کردن آن رسول خدا توقف کرد و مردم هم با او توقف کردند، در حالی که از آب نزدیک نبودند، مردم پیش ابوبکر س رفته و گفتند: نمی‌بینی عایشه‌ چه کرد؟ ابوبکر نزد من آمد [در حالی که رسول‌خداص بر ران من تکیه زده بود] و مرا سرزنش کرد و هرچه خواست به من گفت، و شروع کرد به کوبیدن مشت به پهلویم، ولی من به خاطر این که رسول‌خداص سر بر ران من گذاشته و خوابیده بود، تکان نمی‌خوردم در نتیجه تا صبح خوابید و آبی هم در آنجا نبود، به سبب این رخداد، خداوند آیۀ تیمم را نازل فرمود.

اسیدبن حضیر گفت: این تنها برکت شما نیست ای خانوادۀ ابوبکر: «(بلکه شما دارای برکات بیشتری هستید) شتری را که من بر آن سوار می‌شدم بلند کردیم دیدم که گردنبندم زیر آن بود». (روایت از جماعت به غیر از ترمذی).

۳- اسبابی که باعث درست بودن تیمم هستند

۱- هرگاه استفاده از آب بخاطر نبودن آن یا وجود بیماری، یا ترس و امثال آن، مشکل باشد جایز است به جای آن تیمم کرد، به دلیل حدیث عمران بن‌حصینس که گوید: در یکی از سفرها همراه رسول‌خداص بودیم آن حضرتص همراه مردم نماز خواند. ولی مردی به گوشه‌ای رفت و نماز نخواند، پیامبر فرمود: چرا نماز نمی‌خوانی؟ گفت: جنب شده‌ام و آب هم نیست غسل نمایم، فرمود: «بر تو است با خاک خشک و پاک تیمم کنی». (روایت از شیخین).

همچنین اگر خواهر مسلمان مریض یا زخمی باشد و استعمال آب بر تشدید مرض و زخم بیفزاید یا بهبودی آن را به تأخیر اندازد، می‌تواند تیمم نماید به دلیل حدیث جابرس که گوید: «به سفری رفتیم و سنگ به سر مردی از همسفران ما اصابت کرد و آن را زخمی کرد، بعد آن مرد احتلام شد از رفیقان همسفر پرسید: آیا رخصت دارم به جای غسل تیمم نمایم؟ گفتند: تو که می‌توانی از آب استفاده کنی، لذا رخصت استفاده ازتیمم را نداری، آن مرد غسل کرد و بر اثر آن فوت کرده وقتی نزد رسول‌خداص برگشتیم و آن حضرت از ماجرا با خبر شد فرمود: «او را کشته‌اند خدا آن‌ها را بکشد، چرا نمی‌پرسند وقتی که نمی‌دا‌نند؟ چون تنها شفای جهل، سؤال است. فقط کافی بود آن مرد تیمم کرده و زخم خود را با پارچه‌ای بپوشاند و بالای آن را مسح نماید و باقی بدن خود را بشوید». (روایت از ابوداود و ابن‌ماجه و دارقطنی و ابن‌سکن).

۲- اگر زن یا مردی به سرزمینی برای انجام کار مانند شخم زدن یا دروکردن یا هیزم‌آوردن و امثال این‌ها رفت و نتوانست با خود آب وضو حمل کند و وقت نماز فرا رسید و آبی در دسترس نداشت و در صورت بازگشت برای وضو کار و وقتش تلف می‌شد، می‌تواند تیمم کند و اعادۀ نماز بر او نیست انشاءالله. چون مانند مسافری است که به قریه‌ای دیگر سفر کرده باشد.

۳- و اگر مقداری آب با خود داشت که اگر از آن وضو بگیرد آبی برای رفع تشنگی باقی نمی‌ماند، در این حالت می‌تواند تیمم کند.

اگر این آب در صورت وضو گرفتن با آن، کفایت حیوانات او را نمی‌کرد می‌تواند تیمم کند و اعادۀ نماز هم بر او لازم نیست، زیرا حرمت انسان مقدم بر حرمت نماز است به این دلیل: اگر در حال نماز خواندن، آتش‌سوزی و خطراتی از این قبیل را مشاهده کرد باید نماز را ترک کرده و برای رفع خطر از خود یا دیگران بشتابد، و در حدیث آمده که خداوند به خاطر آب دادن به یک سگ تشنه گناهان آن زن گناهکار را بخشید پس مادام خداوند به خاطر آب دادن به سگی چنین از گناهان درگذرد، به خاطر نجات انسان از خطر، به طریق اولی از گناهان خواهد گذشت.

۴- اگر آب در اختیار انسان‌های فاسق قرار داشت و زن از به دست آوردن آن بر خود بیمناک بود، باید تیمم کند و انشاءالله نماز را هم اعاده ننماید. چون در این حال، ترس افتادن در دام زنا یا هتک حرمت و ناموس وجود دارد. همچنین اگر بر مال و ثروتش بیمناک بود که اگر برای گرفتن وضو دور شود و اموال را ترک کند، احتمال دزدیدن یا از بین رفتن آن می‌رود، در این حال می‌تواند تیمم کند.

اگر از گم شدن حیوانش یا دزدیدن آن ترس داشت یا از دزدیدن فرزندش یا کشتن آن واهمه داشت می‌تواند تیمم کند.

۵- اگر درنده‌ای در کنار آب، یا بر سر راه آن بود، باید تیمم کند، اگر آب در چاهی عمیق باشد و پایین رفتن برای آن مشکل باشد و نتواند به آسانی از آن آب بردارد ولی بتواند پارچه‌ای پاکیزه در آن فرو برد و با فشار دادن آن، آب را بر اعضای وضو بریزد، در این صورت نیز می‌تواند تیمم کند.

زن یا مرد مسلمان اگر محل آب را نداند یا آب را گم کند می‌تواند تیمم نماید.

۶- زن یا مرد مسافر که آب پیدا نکرد می‌تواند تیمم کند، چنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا [المائدة: ۶].

«اگر شما بیمار بودید یا در سفر بودید یا به قضای حاجت رفتید یا زنان را لمس کردید و آب نیافتید با خاک خشک پاک تیمم کنید».

۴- کیفیت تیمم

تیمم با یک مرتبه زدن دو دست به خاک تیمزی که غبار از آن برخیزد و مسح هر دو دست بر صورت و بر هر دو دست تا مچ، حاصل می‌شود. به دلیل قول رسول‌خدا ص که به عمار فرمود: «همین قدر تو را کفایت است. و دو دستش را بر زمین زد و صورت و دست‌های خود را با آن‌ها مسح کرد». (حدیث متفق علیه).

ای‌خواهر مسلمان، اگر بیش از یک مرتبه این کار را انجام دهی -انشاءالله- جایز است. اگر کسی بیش از آن مقدار از دو دست را مسح کند درست بوده و آن را به حد کمال رسانده است.

۵- خاکی که به آن تیمم می‌شود

تیمم با خاک پاک و هر چه از جنس زمین باشد مانند: ماسه و سنگ و گچ جایز است. به دلیل قول خداوند متعال که می‌فرماید:

﴿فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا.

به اجماع علمای لغت واژۀ (صعید) به معنی: روی زمین است اعم از اینکه گل خالص باشد یا غیر آن.

۶- مواردی که تیمم برای آن مباح است

خواهر مسلمان می‌تواند با تیمم کارهایی را انجام دهد که با وضو یا غسل انجام می‌داد مانند: نماز، خواندن قرآن از روی مصحف و لمس آن، طواف کعبه، اقامت در مسجد غیره. شخص تیمم کننده هر اندازه که بخواهد می‌تواند نمازهای واجب و سنت را بخواند و حکم تیمم همان حکم وضو است. به دلیل حدیث که فرماید: «خاک روی زمین پاک کنندۀ مسلمان است اگر چه ده سال هم آب نیابد، و هرگاه آب را یافت بدن خود را با آن بشوید چون این، بهتر است». (روایت از احمد وترمذی).

۷- نواقض تیمم

ای خواهر مسلمانم مبطلات عبارتند از:

۱- هرچه وضو را باطل کند تیمم را نیز باطل می‌کند.

۲- بدست آمدن آب بعد از تیمم خواه قبل از نماز باشد یا در اثنای خواندن نماز باشد، به دلیل فرمودۀ رسول‌خداص که: «خاک برای تو کافی است تا زمانی که آب نیافتی، هر وقت آب یافتی با آن بدن خود را بشوی». (روایت از ابوداود).

و با یافتن آب، طهارت او باطل می‌شود هر چند در حال نماز خواندن باشد.

اما اگر بعد از خواندن نماز، آب پیدا شد نماز شما درست بوده و اعادۀ آن بر تو لازم نیست. به دلیل فرموده‌ی پیامبرص که می‌فرماید: «در یک روز، نمازی را دوبار نخوانید». (روایت از نسائی و ابوداود و احمد و ابن‌حیان و ابن‌سکن).

برای درست بودن تیمم، لازم است که حتماً انگشتر از دست بیرون آورده شود.

۸- حکم جنب در صورت نیافتن آب

تیمم برای شخص جنب که آب در دسترس ندارد کافی است. به دلیل حدیث عماد س که گوید: رسول‌خداص مرا در پی کاری فرستاد در آن سفر جنب شدم، آب نیافتم، خود را مانند حیوان در خاک غلتانیدم. بعداً که به خدمت رسول‌خداص آمدم موضوع را عرض کردم فرمود: «کافی بود دو دست خود را به زمین زده و با آن صورت و دو دست را مسح کنی». (حدیث متفق‌علیه).

۹- حکم مجروح

اگر تمام اعضای وضو زخمی بود می‌تواند تیمم کند و اگر تیمم نیز ممکن نبود، به گونه‌ای که می‌تواند نماز بخواند.

اگر بعضی از اعضای وضو زخمی بود و به خاطر آن تیمم کرد، تیممش باطل است. در این حالت لازم است نخست اعضای سالم را بشوید و اگر مسح عضو مجروح با آب سخت باشد آن را مسح نکنید و وضوی اعضای سالم را تمام کنید کافی است به دلیل فرمودۀ خدا که می‌گوید:

﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖ [الحج: ۷۸].

«و در امر دین شما را در سختی و تنگنا قرار نداده است».

۱۰- حکم کسی که برای شستن قسمتی از بدنش آب در دسترس دارد

امام احمد گوید: اگر شخص جنب مقداری آب داشته باشد که فقط بعضی از بدن را کفایت می‌کند، آن مقدار را مصرف کرده و برای باقی ماندۀ بدن تیمم نماید.

امام شافعی در این‌باره، دو قول دارد.

یکم: می‌تواند با آن وضو بگیرد و برای جنابت تیمم نماید.

دوم: مالک و اضحاب رأی و ابن‌منذر رأی دوم شافعی را برگزیده‌اند که گوید: فقط تیمم می‌کند و آب کم را مصرف نمی‌کند چون این مقدار آب طهارت او را تأمین نمی‌کند و مانند آبی است که مستعمل است.

۱۱- تیمم با هر چیزی که غبار دارد

تیمم با زدن دست بر نمد و لباس و گونی و فرش و امثال آن که غبار از آن بلند شود جایز است و اگر دست به صخره‌ای یا دیواری یا حیوانی یا هر چیزی دیگر زدید و دست شما را غبارآلود کرد، تیمم به آن جایز است.

از ابن‌عمر ب روایت شده که: رسول‌خداص دو دست خود را بر دیوار زد و با آن‌ها صورت خود را مسح کرد و بار دوم دست به آن زد دو دست‌های خود را تا آرنج مسح کرد. (روایت از ابوداود).

۱۲- تیمم با مواد ناپاک جایز نیست

خلافی در این نیست. شافعی و اصحاب رأی بر این رأیند ولی اوزاعی تیمم به خاک قبرستان را جایز دانسته است.

و دلیل ما بر عدم جواز تیمم یا چیز ناپاک، فرمودۀ خدای است که می‌فرماید: ﴿فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا و نمی‌توان بر نجس اسم طیب گذاشت و چون تیمم طهارت است مانند وضو، نمی‌توان با غیر طاهر آن را انجام داد.

ولی اگر قبرستان نبش نشده باشد خاک آن پاک است. اما اگر نبش شده و دفن در آن مکرراً صورت گرفته باشد تیمم با خاک آن جایز نیست زیرا احتمال مخلوط شدن اجزای مرده‌ها با آن وجود دارد.

اگر در تکرار دفن‌یا نجاست خاکی که از آن تیمم می‌کند شک داشتید تیمم شما جایز است، چون اصل آن بر طهارت است و این اصل با شک زایل نمی‌شود، مانند این است که با آبی وضو بگیرید که در طهارت آن شک داشته باشید، که شک تأثیری در آن ندارد.

۱۳- تیمم جمعی از خاک یک مکان

جایز است گروهی از خاک یک مکان تیمم کنند و خلافی در این مسئله وجود ندارد، چنانکه جایز است گروهی از یک حوض وضو بگیرند. ولی دربارۀ غباری که بعد از تیمم، از صورت و دست‌ها می‌ریزد دو قول وجود دارد.

قول نخست: ابوحنیفه گوید: تیمم با آن جایز است چون این خاک رفع حدث نکرده است.

قول دوم: شافعی از استعمال غباری که از صورت و دست‌ها می‌ریزد برای تیمم نهی کرده چون آن مانند آبی است که مستعمل شده است.

۱۴- تیمم زن بعد از انقطاع خون حیض

هرگاه خون حیض قطع شد و به عللی، تیمم کرد جایز است شوهرش با او نزدیکی کند. هر وقت آب پیدا شد غسل کند و قضای نمازهایی که با تیمم خوانده بر او لازم نیست.

۱۵- فراموش کردن جنابت و تیمم کردن تنها برای حدث

اگر کسی فراموش کرد که جنب است و برای نماز تیمم کرد، نمازش صحیح نیست چون رسول‌خداص فرموده: «درست بودن هر اعمالی به نیت بستگی دارد». و چون این شخص نیت جنابت نداشته است بنابراین نماز او درست نیست.

اگر کسی برای جنابت تیمم کرد نه برای رفع حدث، انجام کارهایی که برای بی‌وضو مباح است برای آن نیز مباح می‌شود مانند قرائت قرآن، ماندن در مسجد. ولی نماز و طواف و مسح مصحف برای او درست نیست. اگر یکی از مبطلات وضو برایش پیش آمد در تیممی که برای جنابت انجام داده تأثیری ندارد چون تیمم وی به جای غسل است، چنانکه حدث در غسل تأثیری ندارد.

اگر برای جنابت و وضو تیمم کرد و سپس بی‌وضو شد تیمم به جای وضو باطل ولی تیمم غسل به حال خود باقی می‌ماند.

۱۶- قدرت نداشتن برای حمام کردن

اگر کسی مریض شد و نتوانست بخشی از بدن را با آب سرد یا گرم بشوید، نزد جماهیر علما بر وی لازم است با تیمم نماز بخواند.

بنابر نظر شافعی و احمد آن قسمت از بدن را که امکان شستن دارد می‌شوید و به خاطر نشستن باقی مانده بدن تیمم می‌نماید.

بنابر نظر ابوحنیفه و مالک: اگر بیشتر بدن را شست تیمم نمی‌کند، در غیر این صورت تیمم می‌کند و غسل بر او لازم نیست.

۱۷- تیمم میت

اگر به عللی از علل ذکر شده دست یافتن به آب دشوار بود تیمم آن جایز است. اما اگر عذرها بر طرف شوند و آب در دسترس باشد، تیمم قبل از نماز خواندن بر میت یا اثنای نماز باطل بوده و غسل آن واجب می‌شود.

۱۸- مسح بر خفین یا جوراب

مسح بر خفین یا جوراب‌های پاره، نزد بعضی که ما هم آن را برگزیده‌ایم، جایز است. دلیل ما بر آن این است که اصل بر إباحه است. بنابراین هر کس مانع آن باشد و سالم بودن جوراب را شرط صحت بداند یا حد و حدودی برای آن قائل شود مردود است، زیرا رسول‌خداص فرمود: «هر شرطی که در کتاب خدا نباشد باطل است». (حدیث متفق‌علیه).

صحت این قول از ثوری به ثبوت رسیده که گفته: «آنچه از خفین که پاهای تو به آن بسته شده است را مسح کن. آیا جز این بوده که خف‌های مهاجرین و انصار کهنه و پاره پاره و پینه شده بوده است؟» (روایت از عبدالرزاق و بیهقی).

ابن‌حزم گوید: اگر در خفین یا آنچه به پا پوشیده پارگی کوچک یا بزرگی در عرض یا طول آن پیدا شده و نقطه‌ای از پا ظاهر شده [خواه کم باشد یا زیاد تفاوت ندارد] تا زمانی که چیزی از آن به پاها بسته شده است مسح بر آن جایز است. این، قول ثوری، داود، ابی‌ثور، اسحاق و یزیدبن‌هارون است.

ابن‌تیمیه گوید: بنابر یکی از دو قول، مسح بر پارچه‌های پیچیده به دور پا جایز است. این قول را ابن‌ تمیم و دیگران روایت کرده‌اند. مسح بر خف مادامی که اسم آن باقی و راه‌رفتن در آن امکان داشته باشد جایز است و قول قدیم شافعی بر این است و ابوالبرکات و غیر او این قول را برگزیده‌اند.

۱۹- کیفیت مسح خفین

شخص مسح کننده دست‌های خود را تر کرده سپس کف دست چپ را زیر پاشنۀ خف یا جوراب قرار داده و کف دست راست را بر نوک انگشتان پا قرار دهد آنگاه هم‌زمان دست راست را به طرف ساق و دست چپ را به طرف انگشتان پا می‌کشاند.

اگر به مسح خفین بر پشت پا اکتفا کند و زیر پا را مسح ننماید کفایت می‌کند، به دلیل قول علی س که گفته: «اگر دین از روی رأی بود مسح زیر خف اولی‌تر از بالای آن بود». (روایت از ابوداود).

۲۰- حکم کسی که بعد از وضو و مسح، خف را از پا در آورد

علماء در این مسئله اختلاف داشته و بر سه قول می‌باشند:

قول اول گوید: وضوی او صحیح و اشکالی ندارد.

قول دوم گوید: فقط پاهایش را می‌شوید.

قول سوم گوید: باید وضو را از نو اعاده کند.

شکی در این نیست که قول اول ارجح است چون این قول با رخصت مسح مناسبت دارد و تخفیفی است از جانب خدای سبحان.

۲۱- مسح بر پانسمان

ای خواهر مسلمانم، یک بار کشیدن دست برای مسح پانسمان کافی است و بس. و در این باب تفاوتی میان مرد و زن وجود ندارد و هر دو باهم مساویند.

نماز

ای خواهر مسلمانم، نماز بعد از شهادتین رکن دوم اسلام است. برگزاری آن دراول وقت، از افضل اعمال بوده و ترک آن کفر و اقامۀ آن نشانه ایمان است و در روز جزا دربارۀ نماز از تو سؤال خواهد شد، خداوند می‌فرماید:

﴿فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَۚ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا ١٠٣ [النساء: ۱۰۳].

«نماز را بر پادار بی‌گمان نماز بر مؤمنین فرضی است دارای اوقات معین».

همچنین می‌فرماید:

﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ [البقرة: ۲۳۸].

«بر انجام و ادای نمازها به ویژه نماز وسطی (عصر) مواظبت کنید».

رسول خداص می‌فرماید: «فاصله میان مرد مؤمن با شرک و کفر ترک نماز است». (روایت از مسلم).

همچنین می‌فرماید: «عهد و پیمانی که میان ما و ایشان است ترک نماز است هرکس آن را ترک کند کافر است». (روایت از نسائی).

نماز پایه و اساسی نیکو برای خیرات دنیا، و رحمت و نیکی در آخرت است. نماز اولین عبادتی است که خداوند بر بندگان خود فرض نموده و نیایشی است که همۀ انبیاء را به انجام آن مأمور فرموده و فراخوانده است.

خداوند از زبان ابراهیم ؛‌ فرموده:

﴿رَبِّ ٱجۡعَلۡنِي مُقِيمَ ٱلصَّلَوٰةِ وَمِن ذُرِّيَّتِيۚ رَبَّنَا وَتَقَبَّلۡ دُعَآءِ ٤٠ [ابراهیم: ۴۰].

«پروردگارا! مرا بر پادارندۀ نماز قرار ده و از نوادگانم نیز، پروردگارا نیایش و درخواست مرا اجابت فرما».

در ستایش اسماعیل ÷ می‌فرماید:

﴿إِنَّهُۥ كَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥٤ وَكَانَ يَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِوَٱلزَّكَوٰةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِۦ مَرۡضِيّٗا ٥٥ [مریم: ۵۴- ۵۵].

«به درستی اسماعیل در وعده صادق و فرستادۀ من بود او همواره خانواده‌اش را به اقامه نماز و دادن زکات دستور می‌داد و نزد پروردگارش پسندیده بود».

در خطاب به مریم -علیها السلام- می‌فرماید:

﴿يَٰمَرۡيَمُ ٱقۡنُتِي لِرَبِّكِ وَٱسۡجُدِي وَٱرۡكَعِي مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ ٤٣ [آل عمران: ۴۳].

«ای مریم، برای پروردگارت خشوع پیشه کن و سجده ببر و با راکعان رکوع ببر».

از زبان عیسی÷ می‌فرماید:

﴿وَأَوۡصَٰنِي بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّكَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَيّٗا ٣١ [مریم: ۳۱].

«و به من سفارش کرده نماز و زکات را انجام دهم تا روزی که زنده‌ام».

زن یا مرد تارک نماز، کافر است. اما پایین‌تر از کفر مطلق و نمی‌توان گفت از امت و امت اسلام خارج شده است.

خداوند کسانی را تهدید می‌کند که نماز را ضایع می‌کنند می‌فرماید:

﴿۞فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩ [مریم: ۵۹].

«بعد از آنان فرزندان ناخلفی جایگزین شدند که نماز را هدر دادند و به دنبال شهوات راه افتادند و [مجازات] گمراهی را خواهند دید».

همچنین می‌فرماید:

﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤ ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ [الماعون: ۴- ۵].

«پس واى بر آن نمازگزاران، همان کسانی که نماز خود را به دست فراموشی می‌سپارند ...».

در ادامه به بحث پیرامون تارک‌الصلاة از دیدگاه قرآن و حدیث و علماء خواهیم پرداخت. ان‌شاءالله.

۱- تعریف آن

(صلاة) در لغت به معنای دعا است. چنانچه خداوند می‌فرماید:

﴿وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡ [التوبة: ۱۰۳].

«و براى آنان دعاى خیر کن. که دعاى تو براى آنان مایه آرامش است».

رسول‌خداص می‌فرماید:

«إِذَا دُعِىَ أَحَدُكُمْ فَلْيُجِبْ فَإِنْ كَانَ مُفْطِرًا فَلْيَطْعَمْ وَإِنْ كَانَ صَائِمًا فَلْيُصَلِّ».

«اگر یکی از شما دعوت شد باید آن را اجابت کند اگر روزه نبود غذا بخورد و اگر روزه بود دعا کند». (روایت از ابوداود).

در اصطلاح شرع: عبارت از افعال و حرکاتی است که معلوم است، بنابراین اگر در شرع به انجام نماز (صلاة) یا به امری متعلق به آن دستوری وارد شود بر ظاهر آن که نماز شرعی است حمل می‌شود. نماز واجب است به دلیل قرآن و سنت و اجماع. خداوند در قرآن می‌فرماید:

﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ [البینة: ۵].

«در حالی که جز این به ایشان امر نشده است که با اخلاص خدا را بپرستند و تنها شریعت او را آیین بدانند و چنان که باید نماز را بخوانند...».

امام در سنت: عبدالله‌بن‌عمر ب از رسول‌خداص روایت می‌کند که فرمود: «بنای اسلام بر پنج پایه استوار است: شهادت به این که هیچ خدایی جز الله وجود ندارد و محمد فرستادۀ خدا است، برپاداشتن نماز، و دادن زکات، و روزۀ رمضان، و حج بیت‌الله برای کسانی که توانایی آن را دارند از لحاظ راه و ..». (متفق‌علیه).

اما اجماع: بی‌گمان تمام امت بر وجوب پنج نماز در شبانه‌روز اجماع دارند.

۲- حکمت آن

نمازهای واجب انسان را به عدل و احسان وادار کرده و نفس او را پاک و نورانی می‌نمایند و او را به خدا نزدیک نموده و برای آخرت مهیا می‌سازند. چنان که او را از فحشاء و پلیدی‌ها و بدی‌ها باز می‌دارند، خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَۖ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ [العنکبوت: ۴۵].

«و نماز را برپادار، زیرا نماز از پلیدی‌ها و بدی‌ها باز می‌دارد».

۳- حکم تارک‌الصلاة

آن که نماز را ترک و وجوب آن را انکار می‌کند کافر محسوب و از دین و ملت اسلام خارج می‌گردد و کسی از روی سستی و تنبلی و غفلت آن را ترک کرده ولی به فرضیت آن اعتقاد دارد احادیث به کفر او تصریح کرده و قتل وی را واجب نموده است.

عبدالله‌بن‌‌عمروبن‌عاص ب نقل می‌کند که روزی رسول‌خداص بحث نماز به میان آورد و فرمود: «کسی که بر نماز محافظت و دوام داشته باشد نماز در روز قیامت برای وی نور و دلیل و نجات خواهد بود، و کسی که بر آن‌ها محافظت نداشته و بر انجام آن‌ها پایدار نباشد برای او نه نور و نه برهان بوده و نه وسیلۀ نجات او خواهد گردید، و در روز قیامت با قارون و فرعون و هامان و ابی‌بن خلف محشور می‌شود». (روایت از احمد و طبرانی و ابن‌حبان).

عبدالله‌ابن‌عمر ب گوید: رسول‌خداص فرمود: «به من امر شده با مردم بجنگم تا وقتی که شهادت دهند خدایی جز الله وجود ندارد و محمد فرستادۀ خدا است، و نماز را برپا دارند، و زکات را بپردازند. هرگاه این واجبات را انجام دادند، خون و ثروت ایشان از دست من محفوظ است مگر به حق اسلام (مانند زکات و غیره) و حساب آنان با خداست». (متفق‌علیه).

ظاهر حدیث این را می‌رساند که: تاریک‌‌الصلاة کافر و خون او مباح است. و آرای أئمه دربارۀ تارک‌الصلاة چنین است:

در نزد مالک و ابوحنیفه و شافعی تارک‌الصلاة تکفیر نمی‌شود بلکه فاسق است و وادار به توبه می‌شود اگر توبه نکرد، به نزد مالک و شافعی حد او قتل است و باید کشته شود.

ابوحنیفه گوید: کشته نمی‌شود بلکه تعزیر می‌شود و تا روزی که آن را نخواند باید حبس گردد. و احادیث تکفیر او را بر کسی حمل می‌کنند آن را انکار، و ترک آن را حلال بداند و استدلال به بعضی از نصوص عامه کرده‌اند مانند:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ [النساء: ۱۱۶].

«بی‌گمان خداوند از شرک در نگذرد و غیر آن را برای هرکس که بخواهد ببخشد».

مانند فرمودۀ پیامبرص که فرمود: «هرکدام از انبیاء دارای دعای مستجاب بوده و همۀ انبیاء در دعای خود عجله کرده‌اند ولی من دعای خود را برای امتم به روز قیامت موکول نموده‌ام تا برای ایشان شفاعت کنم و انشاءالله شفاعت من شامل همۀ کسانی می‌شود که برای خدا شریک قرار نداده‌اند». (روایت از احمد و مسلم).

ابوهریره س گوید: رسول‌خداص فرمود: «سعادتمند‌ترین انسان‌ها به سبب شفاعت من کسانی هستند که با قلبی پر از اخلاص، لاإله إلاالله گفته باشند». (روایت از بخاری).

۴- فرضیت نماز

عباده بن صامت س گوید از رسول‌خداص شنیدم که می‌فرمود: «خداوند پنج نماز را در شب و روز بر بندگانش واجب کرده است، هرکس بر آن‌ها محافظت کند نزد خدا عهدی دارد که او را داخل بهشت کند، و هرکس بر آن‌ها محافظت ننماید عهدی در نزد خدا ندارد، اگر خدا بخواهد او را عذاب دهد و اگر نخواهد او را عذاب نکند و او را ببخشاید». (روایت از بخاری و مسلم و ابوداود).

بنابراین، نمازهای فرض پنج بوده و بر هر فرد مسلمان بالغ عاقل [به غیر از حایض و نفساء] واجب است. چنان که سابقاً به آن اشاره کردیم.

۵- نماز در چه سالی واجب شده است؟

خداوند متعال نماز را در شب اسراء بر مسلمانان واجب کرد، انس بن‌مالک س گوید: «در شب اسراء خداوند پنجاه نماز را بر پیامبر واجب نمود سپس آن را به پنج نماز کاهش داد و ندا شد ای محمد، قول من تبدیل نمی‌شود و پاداش پنجاه نماز را در مقابل این پنج نماز به تو خواهم داد». (روایت از احمد و نسائی و ترمذی).

یعنی در عدد، پنج نماز بوده ولی در اجر و ثواب پنجاه نماز به حساب آیند.

۶- تأخیر نماز جایز نیست

تأخیر آن از وقت خود جایز نیست به دلیل حدیث قتاده که: رسول‌خداص فرمود: «در خواب تفریط نیست، بلکه تفریط بر کسی است که نماز را نخواند تا وقت نماز بعدی فرا رسد. پس اگر کسی به خواب رفت وقت بیدار شدن آن را بخواند». (روایت از مسلم).

این حدیث بر این مسئله دلالت دارد: که تأخیر نماز از وقت خود جایز نیست. ای خواهر مسلمانم، رسول‌خداص به تأخیر انداختن نماز را تفریط نامیده است، ولی در مواردی جمع آن با نماز بعدی جایز است، چون رسول خداص چنین کرده است. (حدیث متفق‌علیه). و بعداً مبحث جمع را بیان خواهیم کرد انشاءالله تعالی.

۷- بر چه کسانی نماز واجب است؟

نماز بر هر فرد مسلمان بالغ عاقل اعم از زن و مرد واجب است به دلیل حدیث عایشه ل که: رسول‌خداص فرمود: «تکلیف از سه نفر برداشته شده است: از شخص خوابیده تا وقتی که بیدار شود، از کودک تا هنگامی که بالغ شود، و از دیوانه تا روزی که عقلش باز گردد». (روایت از احمد و اصحاب سنن و حاکم).

بنابراین حدیث، نماز دیوانه صحیح نیست چون مانند کودک بوده و اهل تکلیف نیست و نماز در حال دیوانگی بر او واجب نیست و قضای نمازهای دوران دیوانگی هم بر او لازم نیست، مگر این که در وقت یکی از نمازها به هوش آمده باشد. خلافی در این مسئله سراغ ندارم.

نماز کودک

بر مادر مسلمان واجب است به فرزندانش نماز بیاموزد و در سن هفت سالگی آنان را به خواندن نماز امر کند تا بدان، عادت گیرند، و اگر به سن ده سالگی رسیدند آنان را در صورت بجا نیاوردن نماز، تنبیه نماید به دلیل حدیث عمر وبن شعیب از جدش که رسول‌خداص فرمود: «اگر فرزندان شما به هفت سالگی رسیدند آنان را به نماز خواندن امر کنید، اگر در سن ده سالگی آن را نخواندند آنان را بزنید و [از این سن] رختخواب آنان را از هم جدا کنید». (روایت از امام احمد و حاکم).

بر مادر مسلمان لازم است که رختخواب آن‌ها را از هم جدا نماید، اعم از این که دختر باشند یا پسر. اگر به خاطر تنگی مکان جدا انداختن رختخواب ممکن نباشد باید هرکدام در لحاف خود، جداگانه بخوابد.

علماء، سن تکلیف دختر را توضیح داده‌اند که به محض رسیدن به آن، نماز بر وی واجب گشته و بر ترک آن تنبیه شده و اگر بر ترک آن اصرار ورزید لازم است مورد مؤاخذه و تنبیه قرار گیرد. تا نماز بخواند یا بمیرد.

هرگاه دختر حیض ببیند بالغه بوده و نماز و سایر تکالیف شرعی بر وی واجب می‌گردد. قبل از رسیدن به سن بلوغ مأمور به ادای نماز شده ولی مجبور به آن نمی‌گردد.

۸- شروط نماز

شروط نماز عبارتند از:

۱- طهارت بدن و لباس و مکان، چنانچه قبلاً گفتیم.

۲- نماز خواندن در وقت خود چون این، افضل اعمال است.

۳- ستر عورت به گونه‌ای که باید خواهر مسلمان از فرق سر تا کف پایش به وقت نماز پوشیده باشد که اگر در اثنای نماز خواندن مو، یا بازو، یا ساق، یا سینه و گردن او برهنه باشد نماز او صحیح نیست.

۴- روی کردن به قبله (استقبال) اگر جهت قبله را ندانست از دیگران سؤال کند. اگر کسی را نیافتی که قبله را بشناسند با اجتهاد خودت نماز بخوان و به طرفی روی آور که به ظن غالب خودت قبله است، در این صورت انشاءالله نماز شما صحیح خواهد بود.

حکم کسی که وضو، غسل از جنابت، استقبال قبله و ستر عورت را ترک کند همانا حکم تارک‌الصلاة است. و کسی که در صورت قدرت بر ایستادن، نماز را نشسته بخواند یا ترک رکوع و سجود کند از همان حکم برخوردار است.

اگر رکن یا شرطی را که مورد اختلاف علماء است ترک کند ولی خود به وجوب آن معتقد باشد مانند آن است که نماز نخوانده و تارک‌الصلواة محسوب است.

به نظر من: در موارد فوق باید نماز را اعاده کند ولی غسل بر او نیست.

اگر کمی از موها یا بدن او ظاهر شود اعادۀ نماز بر وی لازم نیست، ولی اگر مقدار زیادی از آن ظاهر شود باید در همان وقت نماز، نماز را اعاده کند و این، نظر عموم علماء و ائمة اربعه و غیر آنان می‌باشد.

اگر در حالی نماز بخواند که پشت‌پای او برهنه باشد، نزد ابوحنیفه نمازش جایز است. اگر جهت قبله معلوم نباشد مابین مشرق و مغرب قبله است. چون رسول‌خداص فرمود: «مابین مشرق و مغرب قبله است». (روایت از ترمذی).

ظاهر این حدیث این مطلب را می‌رساند که تمام مابین مشرق و مغرب قبله است. زیرا اگر روبروی عین کعبه ایستادن فرض باشد نماز جماعتی که طول آن از طول رکن محاذی کعبه بیشتر است درست نیست و همچنین نماز دو نفر دور از یکدیگر که هر دو رو به یک قبله نموده‌اند نباید درست باشد، چون اگر این فرض را بپذیریم نباید طول صف و فاصلۀ میان دو نفر دور از یکدیگر از طول رکن محاذی کعبه بیشتر باشد، اگر گفته شود: در فاصلۀ بسیار دور از کعبه، رکن آن به موازات طول صف وسعت پیدا می‌کند، در جواب می‌گوییم: در صورتی وسعت پیدا می‌کند، که صف ایستادۀ مقابل آن حالت قوسی داشته باشد نه این که صف جماعت راست بوده و قوسی نباشد. شطر بیت به معنی سمت آن یا روبروی آن است.

۹- کسانی که کشتن تارک‌الصلاة را جایز می‌دانند

در نزد شافعی و احمد از و درخواست توبه می‌شود اگر توبه کرد در امان است وگرنه کشته می‌شود. ابوبکر طرطوشی در تعلیق خود بر مذهب مالک گوید: مادامی که وقت نماز باقی مانده باشد به وی امر می‌شود تا نماز بخواند اگر خواند در امان بوده و اگر نخواند تا وقت آن سپری شد کشته می‌شود.

به نظر من تارک نماز وقتی کشته می‌شود که برای انجام آن دعوت شود و او از آن امتناع ورزد. دعوت برای خواندن نماز ادامه پیدا نمی‌کند. به همین خاطر، پیامبرص اجازه داده نماز جماعت پشت سر امراءی خوانده شود که گاهی نماز را بعد از خروج وقت می‌خوانند، و به جنگیدن و کشتن آنان اجازه نداده است چون اصرار بر ترک آن نداشته‌اند. بنابراین اگر کسی دعوت به انجام آن شود ولی بدون عذر از انجام آن سرباز زند تا وقت نماز سپری شود، ترک و اصرار او محقق می‌شود.

آنان که فتوا به قتل تارک‌الصلاة داده در تعداد نمازهایی که ترک کرده اختلاف دارند سفیان‌ثوری، مالک و احمد در یکی از روایات و شافعی گویند: به خاطر ترک یک نماز کشته می‌شود و دلیل ایشان احادیثی است که دلالت بر قتل تارک‌الصلاة دارند. مانند روایت معاذبن جبل که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس یک نماز واجب را از روی عمد ترک کند به تحقیق ذمۀ خدا از وی بری است». (روایت از امام احمد در مسند).

اگر از کسی برای خواندن نماز در وقت دعوت شود و در جواب بگوید: من نماز نمی‌خوانم و عذری هم نداشته باشد، اصرار او آشکار و کشتن او، و به هدر دادن خون وی واجب است.

ابوهریره س گوید: رسول‌خداص فرمود: «به من امر شده با مردم کارزار کنم تا وقتی که شهادت دهند خدایی جز الله نیست و محمد فرستادۀ او است و نماز را بر پا داشته و زکات را بدهند، اگر این کار را انجام دادند تجاوز بر خون و مال آنان بر من حرام و حسابشان با خدا است». (روایت از امام احمد و ابن‌خزیمه).

عبدالله بن مسعود س گوید: رسول‌‌خداص فرمود: «ریختن خون هیچ مسلمانی که شهادت دهد: خدایی جز الله نبوده و من فرستادۀ خدایم حلال نیست مگر به سبب یکی از این سه گناه: بیوۀ زناکار، قتل عمد، و آن کس که دین خود را ترک و از جماعت اسلام دور شود». (متفق‌علیه).

انس‌بن‌مالک س گوید: وقتی که رسول خدا وفات کرد اعراب مرتد گشتند، عمر گفت: ابوبکر چگونه با اعراب می‌جنگید؟ ابوبکر گفت: به درستی این را رسول‌خداص گفته که: «به من امر شده با مردم بجنگم تا وقتی که شهادت می‌دهند. خدایی جز الله نبوده و من فرستاده خدایم و نماز را می‌خوانند و زکات را ادا می‌کنند» (نسائی).

این احادیث دلیلی برای بیان حکم تارک‌الصلاة هستند.

ابواسحاق گوید: تارک‌الصلاة به خاطر کفرش همانند مرتد کشته می‌شود و غسل و کفن نشده و نماز بر وی خوانده نخواهد شد و در قبرستان مسلمین نباید دفن گردد، چون رسول‌خداص فرموده: «تفاوت بین انسان مؤمن و کفر ترک نماز است». (روایت مسلم).

از بریده س روایت شده که: رسول‌خداص فرمود: «عهد و پیمانی که میان ما و ایشان است: نماز است، پس هرکس آن را ترک کند بدون شک کافر شده است». (روایت از امام احمد و نسائی و ترمذی).

همچنین فرمود: «اولین چیزی که در دینتان از دست می‌دهید خشوع است و آخرین چیزی که در دینتان از دست می‌دهید نماز است». (روایت از حاکم).

به نظر من هرگاه زن یا مرد تارک‌الصلاة برای اجرای حد، کشته شوند تکفیر نمی‌شوند، و مانند زناکار محصن می‌باشند. این، قول اکثر فقهاء از جمله ابوحنیفه، مالک و شافعی می‌باشد. به دلیل فرمایش پیامبر ص که فرمود: «به حقیقت، خداوند کسی را که از ته قلب و به خاطر رضای خدا، لاإله إلاالله بگوید بر آتش جهنم حرام کرده است». (متفق‌علیه).

عباده‌‌بن صامت س گوید: از رسول‌خداص شنیدم که فرمود: «هرکس شهادت دهد خدایی جز الله نیست و به حقیقت محمد بنده و فرستادۀ او است و به حقیقت عیسی بنده و کلمۀ اوست که به مریم القا کرده و روحی است از جانب او، و به حقیقت بهشت حق است و دوزخ حق است، خداوند او را داخل بهشت می‌کند هر عملی که داشته باشد». (متفق‌علیه).

انس س روایت کرده که: رسول‌خداص فرموده: «کسی که در دنیا لاإله إلاالله گفته و به اندازۀ ذره‌ای ایمان قلبی و کار نیک داشته باشد از دوزخ‌ خارج می‌شود» (متفق‌علیه).

ابوهریره س گوید: رسول خداص فرمود: «برای هر پیامبری دعایی مستجاب بود و هر کدام از آنان در دعای خود تعجیل کرده و آن را در دنیا خواسته‌اند، ولی من دعای خود را ذخیره کرده تا در روز قیامت برای امتم شفاعت کنم و انشاءالله این شفاعت من شامل کسانی از امتم می‌شود که هیچ چیزی را شریک خدا قرار نداده‌ باشند». (روایت از مسلم).

عباده بن صامت آورده است که: رسول‌‌خداص فرمود: «خداوند در شب و روز پنج نماز را بر بنده فرض کرده است هرکس بر آن‌ها محافظت و مداومت داشته باشد او را به نزد خدا عهدی باشد که وی را داخل بهشت نماید و هرکس بر آن‌ها محافظت و مداومت نکند عهدی به نزد خدا ندارد اگر خواست او را عذاب می‌دهد وگرنه او را به بهشت داخل می‌کند».

بنابراین، اگر تارک‌الصلاة کافر بود او را داخل مشیت و خواست خود نمی‌کرد.

از حذیفه روایت شده که گفته: «روزگاری بر مردم می‌آید که به جز گفتن لاإله إلاالله چیزی دیگر از اسلام با خود ندارند». (روایت از خلال).

مسلمانان هم بر این نظر اجماع دارند، چون ما در هیچ عصر و زمانی سراغ نداریم میتی را که اهل نماز نبوده غسل نکنند یا نماز بر او نخوانند و یا او را از میراث محروم کرده باشند، و میان زوجین که یکی از آن دو، تارک‌الصلاة باشد با وجود کثرت بی‌نمازان امر به جدایی کرده باشند.

در حالی که اگر شخصی تارک‌الصلاة در حقیقت کافر بود این احکام به ثبوت می‌رسیدند. میان مسلمانان هیچ خلافی در این نیست که بر زن و مرد تارک‌الصلاة واجب است تمام نمازها را قضا کنند، ولی در مورد مرتد اختلاف دارند.

اما در احادیث فوق که تارک‌الصلاة به کفار، تشبیه شده از باب تهدید و سختگیری بر اوست نه این که حقیقتاً چنان باشد. هم چون قول پیامبر که فرمود: «دشنام دادن به مسلمان فسق و جنگ با وی کفر است». (متفق‌علیه).

و یا مانند این قول پیامبرص که فرمود: «هرکس به برادر خودش بگوید: ای کافر، بی‌گمان یکی از آن دو با کفر باز می‌گردد»، و همچون قول حضرتص که می‌فرماید: «هرکس به غیر از خدا قسم خورد در حقیقت مشرک شده است». (روایت از احمد).

و مانند گفته‌اش که فرمود: «تبری جستن از نسب، اگر چه کم هم باشد کفر و ورزیدن به خدا است». (فتح‌الباری).

و امثال این‌ها که منظور فقط تشدید در تهدید است.

۱۰- اقسام نماز

نمازی که خداوند برای بندگانش تشریع کرده تا وسیلۀ پاکی قلوب آنان گردد و شکری در مقابل نعمت‌های بی‌پایان او باشد بر سه قسمت است:

۱- فرض.

۲- سنت.

۳- نقل.

۱- نماز فرض:

نماز فرض، عبادتی است که هرکس آن را ادا کند خداوند از وی خوشنود شود، و هرکس در ادای آن سستی ورزد مرتکب یکی از بزرگترین گناهان کبیره گشته است. این نمازهای فرض عبارتند از پنج نماز در شبانه‌روز که خداوند بر بندگان مسلمان عاقل و بالغ خود فرض کرده است. رسول‌خداص می‌فرماید: «خداوند پنج نماز را بر بندگانش فرض کرده است هر کس آن‌ها را نیکو انجام دهد و از روی اندک شمردن و بی‌توجهی به آن‌ها چیزی از آن‌ها ضایعه نکند، عهدی در نزد خدا دارد که او را داخل بهشت کند، و هر کس آن‌ها را انجام ندهد در نزد خدا عهدی ندارد اگر بخواهد او را عذاب دهد و اگر نخواهد او را ببخشد». (روایت از احمد و ...).

این نمازها عبارتند از نمازهای: صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشاء.

۲- نماز سنت:

نمازهای سنت عبارتند از: وتر، دو رکعت صبح، دو رکعت بعد از وضو، نماز ضحی، تراویح و نماز شب در رمضان، نماز شب در بقیۀ سال. این‌ها سنت‌های غیر مؤکده هستند، ان‌شاءالله در ادامه به توضیح آن خواهیم پرداخت.

۳- نماز نفل:

نماز نفل جدا از سنن مؤکده و غیر مؤکده در شب و روز بوده و هر یک از این‌ نمازها دارای وقت معین خود بوده و در غیر از آن برگزار نمی‌شود، و بعداً توضیح آن خواهد آمد.

۱۱- شروط وجوب نماز

۱- نماز واجب نیست جز بر هر مسلمان، زن یا مردی که شهادتین گوید. چون رسول‌خداص در خطاب به معاذبن جبل فرمود: «آنان را فرا بخوان تا گواهی دهند که خدایی جز الله نیست و به درستی محمد فرستادۀ خدا است، اگر در این امر، تو را اطاعت کردند به آنان خبر ده که خداوند در شب و روز پنج نماز را بر ایشان فرض کرده است». (روایت از ابوداود و حاکم).

۲- واجب نیست جز بر هر انسان عاقل و بالغ، چون رسول‌خداص فرمود: «تکلیف از سه شخص برداشته شده شخص خوابیده تا بیدار شود، کودک تا به سن بلوغ برسد و دیوانه تا روزی که عقل و فهم وی بازگردد». (روایت از ترمذی).

همچنین فرمود: «به فرزندانتان در هفت سالگی امر کنید نماز بخوانند، و در سن ده سالگی به خاطر عدم انجام آن، آنان را تنبیه کنید و بستر خواب آنان را از یکدیگر جدا کنید». (روایت از ترمذی).

۳- قبل از فرارسیدن وقت، نماز واجب نمی‌شود چون خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا ١٠٣ [النساء: ۱۰۳].

«بی‌گمان نماز بر مؤمنان فرض و دارای اوقات معلوم و معین است».

۴- پاکی از حدث اکبر که حیض و نفاس و جنابت است و از حدث اصغر که خروج هر چیزی از جلو یا عقب و خواب و اغماء و غیره است.

۱۲- اوقات نمازها و تعداد رکعات آن‌ها

۱- نماز صبح:

وقت نماز صبح از طلوع فجر صادق تا طلوع خورشید است، اگر در وقت خود خوانده شود نماز فجر نامیده می‌شود. ای خواهر مسلمان، مستحب است که در اول وقت خوانده شود به دلیل حدیث ابومسعود انصاری س که گوید: رسول‌خداص یک بار نماز صبح را در تاریکی بعد از اذان و یک بار نیز آن را در روشنایی قبل از طلوع خورشید خواند پس از آن تا روزی که وفات کرد نماز صبح را میان این دو وقت می‌خواند و بار دیگر نماز را در روشنایی قبل از طلوع خورشید نخوانده است». (روایت از ابوداود و بیهقی).

عایشه ل گوید: زنان مسلمان نماز صبح را با رسول‌‌خدا ص می‌خواندند در حالی که خود را با لباس می‌پوشاندند و وقتی که به منزل بر می‌گشتند هنوز آن قدر هوا تاریک بود که کسی آنان را نمی‌شناخت. (روایت از جماعت).

نماز صبح دو رکعت است. هرکس قبل از انقضای وقت یک رکعت آن را بخواند در واقع کل نماز را ادا خوانده است، به دلیل حدیث ابوهریره س که گوید: رسول خدا ص فرمود: «هرکس یک رکعت از نماز را در وقت خود بخواند در واقع کل نماز را به وقت خود خوانده است». (روایت از جماعت).

ای خواهر مسلمانم، این حدیث شامل همۀ نمازهای فرض می‌شود، بنابراین هرگاه بتواند یک رکعت از نماز فرض را در وقت خود بخواند در واقع کل نماز را در وقت خود خوانده است.

۲- نماز ظهر:

وقت نماز ظهر از زوال خورشید از خط استوا تا شدن سایۀ هر چیزی به اندازۀ خودش است. که آن، اول وقت نماز عصر می‌باشد. نماز ظهر چهار رکعت است.

۳- نماز عصر:

زیاد شدن سایۀ هرچیزی از یک برابر خود، اول نماز عصر و به زودی گراییدن خورشید در دقایق قبل از غروب آن، آخر آن است. جابر س گوید: «رسول‌خدا ص نماز ظهر را در گرمای شدید ظهر، نماز عصر را هنگامی که خورشید از شعاع‌های شدید گرما بیرون می‌آید و نماز مغرب را هنگام غروب خورشید برگزار می‌کرد. ولی نماز عشاء را گاهی به خاطر دیر آمدن مسلمانان به مسجد به تأخیر می‌انداخت و گاهی می‌دید که مسلمانان جمع شده‌اند در ادای آن تعجیل می‌کرد، و نماز صبح را وقتی برگزار می‌کرد که هنوز هوا تاریک بود». (متفق‌علیه).

نماز عصر چهار رکعت بوده و صلاۀ الوسطی نیز نام دارد. به دلیل حدیثی که فرماید: «صلاة‌الوسطی نماز عصر است». (متفق‌علیه).

۴- نماز مغرب:

با غروب خورشید، وقت مغرب آغاز و تا اندی قبل از پنهان شدن شفق احمر که عبارت از رنگ سرخ کنار غربی آسمان است و در اثر غروب خورشید پدید می‌آید ادامه دارد با پنهان شدن شفق سرخ وقت عشاء آغاز می‌شود.

هرگاه فرد مسلمان یک رکعت نماز مغرب را در وقت خود دریابد هرسه رکعت مغرب را ادا خوانده است خواه این تأخیر، به خاطر عذری باشد یا خیر.

ای‌خواهر مسلمان، بدان تأخیر مغرب تا پنهان شدن شفق احمر پسندیده نیست. به دلیل فرمایش پیامبرص که فرمود: «امت من پیوسته در خیر هستند مادامی که نماز مغرب را تا طلوع همۀ ستارگان به تأخیر نیندازند». (روایت از احمد).

و نیز به دلیل این که مسلمانان اجماع دارند که مغرب در اول وقت خوانده شود.

۵- نماز عشاء:

با غروب شفق احمر وقت عشاء داخل می‌شود و تا طلوع فجر صادق ادامه دارد.

۱۳- پایان وقت عشاء

امام احمد گوید: پایان وقت آن با گذشت یک سوم از شب است چون در حدیث آمده که جبرئیل بار دوم نماز عشاء را بعد از گذشت یک سوم از شب برای حضرتص خواند و گفت: «نماز عشاء میان این دو وقت است». بریده س گوید: رسول‌خداص در روز دوم نماز عشاء را بعد از گذشت یک سوم از شب خوانده است، از عایشه ل‌ روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «در فاصلۀ غروب شفق احمر تا گذشت یک سوم از شب نماز عشاء را بخوانید». (حدیث متفق‌علیه).

اهل رأی گویند: وقت آن تا نصف شب ادامه دارد به دلیل حدیث انس بن‌مالک که گوید: «رسول‌خداص نماز عشاء را تا گذشت نیمی از شب به تأخیر انداخت». (روایت از بخاری).

عبدالله‌بن‌عمر ب گوید: رسول خداص فرمود: «وقت عشاء تا گذشت نیمی از شب است». (روایت از ابوداود).

به نظر من تأخیر عشاء تا نصف شب جایز است و بعد از آن وقت ضرورت است و حکم آن مانند حکم نماز عصر در وقت ضرورت است.

بنابراین:

تا گذشتن یک سوم از شب وقت جواز است.

همچنین تا گذشت نیمی از شب وقت جواز است.

اگر ضرورت ایجاب کرد تأخیر آن تا وقت طلوع فجر جایز است.

ای خواهر مسلمانم، بهتر آن است که در وقت خود برگزار شود تا موجب پاداش زیاد گردد.

۱۴- بهترین اوقات نماز

بهترین اوقات نماز، اول آن است، و اوقات نماز بر سه قسم است: وقت فضیلت، وقت جواز و وقت ضرورت. وقت فضیلت دارای خیر و ثواب بوده و بهترین اوقات است. گاهی رسول‌خداص نماز ظهر را از اول وقت به تأخیر می‌انداخت و آن را وقتی برگزار می‌نمود که شدت گرما کاهش می‌یافت تا هم تخفیفی برای مردم باشد و هم به خشوع آن خللی وارد نشود. در حدیث آمده که: «رسول‌ خداص به هنگام شدت گرما نماز ظهر را تا خنک شدن هوا به تأخیر می‌انداخت و هرگاه هوا سرد می‌گشت آن را در اول وقت می‌خواند». (روایت از بخاری).

ویژگی و اخلاق آن حضرت ص این بود که ظروف و احوال مردم را رعایت می‌کرد.

چنان که خواب قبل از عشاء مکروه است که مبادا باعث تأخیر نماز از وقت فضیلت گردد و فرد نتواند نمازش را در وقت مستحب آن بخواند. ابوبرزۀ اسلمیس گوید: «رسول‌‌خداص دوست داشت نماز عشاء را به تأخیر بیندازد تا جایی که پاسی از شب بگذرد که آن را (عتمه) می‌گفتند و خواب قبل از عشاء و صحبت بعد از آن را دوست نداشت». (جماعت آن روایت کرده است).

در حدیثی دیگر رسول‌خداص می‌فرماید: «اگر بر امتم دشوار نبود به آنان امر می‌کردم تا نماز عشاء را بعد از گذشت یک سوم یا نیمی از شب بخوانند».

لازم است خواهر مسلمانم بداند تعجیل در نمازی که تأخیر آن مستحب است و تأخیر نمازی که تعجیل در آن مستحب است گناه نیست، به شرط این که تصمیم خواندن آن را قبل از پایان وقت داشته و وقت آن تنگ نباشد، چون جبریل؛ نمازها را هم در اول وقت آن و هم در آخر وقت برای پیامبرص خوانده است و حضرتص نیز نمازها را در هر دو وقت خوانده و هر دو فرموده‌اند: (فاصلۀ بین این دو، وقت نماز است).

۱۵- نماز قبل از وقت

هرکس سهواً یا عمداً نماز را قبل از وقت بخواند جایز نیست زیرا روایت شده که ابن‌عمر و ابوموسی اشعری نماز صبح را قبل از وقت خوانده بودند، آن را در وقتش اعاده کردند.

۱۶- نماز دیوانه

شخص دیوانه مکلف نبوده و قضای نمازهای دوران دیوانگی بر او لازم نیست، مگر این که در وقت یکی از نمازها به هوش آید، که لازم است آن نماز را قضا کند، مانند صغیری که در وقت یکی از نمازها بالغ شود که باید آن نماز را قضاء نماید، در این مبحث خلافی را سراغ ندارم و رسول‌خداص فرماید: «گناه بر سه کس نوشته نشود: شخص خوابیده تا وقتی که بیدار گردد، کودک تا وقتی که به سن بلوغ رسد و دیوانه و بیهوش تا وقتی که به هوش آید». (روایت از ابوداود و ابن‌ماجه و ترمذی).

چون مدت آن غالباً به درازا می‌کشد و قضای نماز بر او دشوار است لذا مورد عفو قرار گرفته است.

۱۷- شخصی که بیهوش شده

حکم شخص بیهوش مانند حکم شخص خوابیده است و قضای نماز و روزه‌ از وی ساقط نمی‌شود. از مالک و شافعی روایت شده که قضای نماز بر شخص بیهوش لازم نیست مگر اینکه در وقت یکی از نمازها به هوش آمده باشد. زیرا عایشه ل از رسول‌خداص دربارۀ شخصی که بیهوش می‌شود و نماز را ترک می‌کند سوال کرد فرمود: «قضای نماز بر او واجب نیست مگر این که در وقت یکی از نمازها به هوش بیاید که در این صورت آن نماز را می‌خواند».

ابوحنیفه گوید: اگر مدت بیهوشی پنج نماز را در برگیرد و بعد از آن به هوش بیاید قضای آن‌ها را بخواند ولی اگر بیش از آن بیهوش بشود قضای نماز بر او واجب نیست، چون این حالت حکم تکرار را دارد و به مانند دیوانه قضاء را از وی ساقط می‌کند.

۱۸- کسی که عقلش را از دست بدهد

اگر کسی در اثر مصرف دارویی عقل خود را از دست داد اگر مدت بیهوشی او چندان طول نکشد حکم او همان حکم بیهوش است، ولی اگر این حالب به درازا بکشد تا بازگشت عقلش نماز از او ساقط می‌شود.

ولی اگر زوال عقل بر اثر خوردن یا آشامیدن مواد مست کننده باشد در این صورت زوال عقل موقتی است و تکلف از وی ساقط نمی‌شود و قضای نمازهای حالت مستی بر وی واجب است، و خلافی در این مسئله نیست.

۱۹- خواندن نماز در کشتی

در رابطه با خواندن نماز در کشتی دو قول وجود دارد:

یکم: می‌تواند در کشتی نماز بخواند و رکوع و سجود را با اشاره انجام دهد و در اشاره برای سجود بیشتر از رکوع خم شود و باید رو به قبله نماز را بخواند. ابن‌عمرب گوید: «رسول‌خداص را دیدم در حالی که سوار بر الاغ بود رو به قبله نماز می‌خواند». (روایت از ابوداود و نسائی).

جابرس گوید: «رسول‌خداص من را در پی حاجتی فرستاد، وقتی که بازگشتم متوجه شدم رسول‌خداص برمرکبش روبه شرق نماز می‌خواند در حالی که سجده را با خم شدن بیشتر از رکوع انجام می‌داد». (روایت از ابوداود).

دوم: اگر مکان گسترده باشد و بتواند در آن با میل خود به هر طرف که بخواهد رو کند بر وی واجب است رو به قبله کرده و مانند نماز در مسجد در آن نماز بخواند.

نماز بر هر حیوان سواری مانند الاغ و قاطر و شتر امکان دارد. اما اگر حیوان نجس باشد می‌تواند پارچه‌ای پاک در زیر خود قرار دهد تا نمازش باطل نشود.

۲۰- نماز در قطار

دربارۀ نماز در قطار نیز دو قول وجود دارد:

یکم: اگر نتواند رو به قبله بایستد نمازش درست است و سجود و رکوع را با اشاره انجام داده و در اشاره برای سجود بیشتر از رکوع خم شود.

دوم: اگر استقبال قبله برایش ممکن باشد باید در ابتدای نماز رو به قبله بایستد به دلیل حدیثی که انس س روایت کرده که: «رسول خدا هرگاه در سفر بود و می‌خواست نماز سنت بخواند شترش را رو به قبله کرده و تکبیر تحرم نماز را می‌گفت، سپس شترش رو به هر طرفی می‌رفت به نمازش ادامه می‌داد». (روایت از احمد و ابوداود).

بنابراین اگر در ابتدای نماز بتوانید رو به قبله کنید باید مانند سایر نمازها رو به قبله نمایید.

۲۱- مسافری که نیت اقامه کند

اگر مسافری وارد شهری شد و نیت اقامت در آنجا را کرد، باید مانند مقیم نمازش را کامل بخواند، اما اگر نیت اقامت نداشته باشد، مانند مسافر نمازش را قصر می‌خواند.

۲۲- نماز فوت شده

بر هر مسلمانی واجب است نمازهای فوت شده را به ترتیب قضا نماید و عذری برای ترک ترتیب ندارد، مگر این که ترتیب را فراموش کند که در این صورت وجوب ترتیب از وی ساقط می‌شود. چنانچه رسول‌خداص می‌فرماید: امت من در برابر خطا و فراموشی مورد عفو قرار داده شده است. (ارواء الغلیل).

۲۳- اجتهاد در مورد قبله

هرگاه فرد مسلمان با اجتهاد خود نماز خواند و خواست نمازی دیگر بخواند تجدید اجتهاد بر وی لازم است و در صورت تغییر اجتهاد، نماز گذشته را اعاده نماید.

زیرا یکی از شروط درست بودن نماز استقبال قبله است.

اگر دو نفر در مکانی، هر یک رو به جهتی نماز بخواند نماز هر دو صحیح است چون هرکدام به صحت اجتهاد خود و خطای اجتهاد طرف مقابل اعقتاد دارد.

۲۴- اشتباه در تعیین قبله

هرگاه رو به جهتی نماز خواند و یکی به او خبر داد آن جهت خطا بوده و قبله در جهتی دیگر قرار دارد و به گفتۀ او یقین داشت، بر وی لازم است نماز را اعاده نماید.

اگر جهت قبله را ندانست باید برای شناخت آن اجتهاد کند و نمازش انشاءالله صحیح است. ولی هرگاه روشن شد که در تشخیص قبله اشتباه کرده و در این مورد یقین پیدا کرد، باید نمازش را اعاده کند چون استقبال قبله یکی از شروط درست بودن نماز است.

ای‌خواهر مسلمانم، به هیچ وجهی نباید به راهنمایی شخص مشرک، در مورد قبله اطمینان پیدا کرد زیرا کافر اهل روایت و شهادت نبوده و خبر وی قابل پذیرش نیست، چون اهل امانت نیست. و خبر فرد فاسق مورد اعتماد نبوده چون روایت و شهادت او نیز به خاطر ضعف دینی و اتهام به فسق پذیرفته نیست.

خبر کودک (دختر یا پسر) قبول نیست چون این دو در برابر گفتن دروغ مؤاخذه نمی‌شوند.

اگر در کفر یا اسلام خبردهنده، شک داشتید خبر او مورد قبول نیست.

اگر در فسق یا عدالت خبر دهنده شک کردید خبر او مورد قبول است چون اصل بر عدالت و برائت شخص مسلمان است مادامی که خلاف آن ثابت نگردد.

اخبار سایر مسلمانان بالغ و عاقل اعم از مرد یا زن قبول می‌شود، چون این خبر از جملۀ اخبار دینی بوده و مانند روایت است و خبر یک نفر نیز (زن یا مرد) انشاءالله مورد قبول واقع می‌شود.

۲۵- تأخیر نماز به خاطر خواب

اگر به خاطر خواب یا غیر آن نماز را به تأخیر اندازد و بعد از بیدار شدن بیم فوت شدن نماز را داشته باشد، بر وی لازم است که نماز فرض را قبل از سنت بخواند. مبادا به خاطر تقدیم سنت نماز فرض قضاء شود و وقت نماز بعدی فرا رسد.

۲۶- ارکان نماز

ای خواهر مسلمانم، نماز دارای ارکانی است که بدون رعایت آن‌ها نماز شما صحیح نیست. بنابراین بر شما واجب است آن ارکان را بشناسید و تفاوت میان آن‌ها و سنت‌های نماز را بدانید. ارکان نماز عبارتند از:

۱- نیت: نیت به معنای قصد انجام نماز است و محل آن قبل می‌باشد، پیامبرص فرمود: «إِنَّمَا الأَعْمالُ بِالنِّیَاتِ» «هر عملی وابسته به نیت است». (روایت از بخاری و مسلم).

بنابراین اگر کسی بدون نیت نماز بخواند نمازش باطل است.

۲- گفتن تکبیرتحرم: این تکبیر را در حال ایستاده و رو به قبله می‌گویید.

اگر کسی تکبیرة‌الإحرام را ترک نماید نمازش باطل است. رأی جمهور بر این است که نماز بدون تبکیرة‌الإحرام منعقد نمی‌گردد. چون تکبیر در نزد فقهاء هم رکن است و هم شرط و هم صورت نماز است و هم پیروی عملی از روش آن حضرت است.

۳- خواندن فاتحه: خواندن سوره فاتحه یکی از ارکان نماز است، عباده بن صامت گوید: رسول‌خداص فرمود: «کسی که در نماز فاتحه را نخواند در اصل نماز نخوانده است». (روایت از دارقطنی).

این حدیث دلیل بر تعیین خواندن فاتحه در نماز است و نماز بدون آن صحیح نیست. و سوره‌ی دیگری نمی‌تواند جایگزین آن شود. مالک و شافعی و جمهور علمای صحابه و تابعین بر این مذهبند.

۴- رکوع: رکوع به معنی خم کردن پشت و نهادن کف دست‌ها بر دو زانو در حالت اعتدال و توأم با طمأنینه است.

از ابومسعود عقبه‌بن عامر روایت شده که: «به رکوع رفت و میان دست‌ها و پهلوهایش فاصله ایجاد کرد و کف دست‌ها را بر زانو نهاد و انگشت‌هایش را به صورت باز بر زانوهایش قرار داد و آنگاه گفت: «رسول‌خداص را دیدم که این گونه نماز می‌خواند». (روایت از احمد و ابوداود و نسائی).

۵- اعتدال: بعد از رکوع لازم است بلند شده و پشت خود را راست کرده و به صورت معتدل بایستد و طمأنینه را رعایت کند.

ابوهریره س گوید: رسول‌‌خداص فرمود: «خداوند به نماز آن کسی که مابین رکوع و سجود پشت خود را راست نمی‌نماید هیچ توجهی نمی‌کند». (روایت از احمد).

علی‌بن‌شیبان س گوید: رسول‌خداص فرمود: «نماز کسی که پشتش را در بین رکوع و سجود راست نمی‌کند، درست نیست». (روایت از احمد و ابن‌ماجه).

ابومسعود انصاریس گوید: رسول‌خداص فرمود: «کسی که پشت خود را در رکوع و سجود راست ننماید نمازش صحیح نیست». (روایت از پنج محدث با تصحیح ترمذی).

خواهر مسلمان، اگر برای اعتدال دست‌ها را بلند نکند نمازش صحیح است. چون ایجاد فاصله میان دست و پهلو برای زنان لازم نیست.

۶- سجود: سجود عبارت از نهادن پیشانی و بینی با دو کف دست و هر دو زانو و نوک انگشتان هر دو پا بر زمین، توأم با اعتدال و طمأنینه است. ابووائل بن‌حجرس گوید: «رسول‌خداص را در حال رفتن به سجده دیدم که اول دو زانو را بر زمین نهاد و هنگام بلند شدن از سجده دست‌ها را قبل از زانوهایش بلند می‌کرد».

(روایت از پنج محدث غیر از احمد).

خواهر مسلمان، لازم است بداند که اعضای سجود هفت است و در حال سجود باید این هفت اعضاء بر زمین قرار گیرند. به دلیل حدیثی که پیامبرص فرمود: «به من امر شده بر هفت استخوان سجده کنم: بر پیشانی و با دست به بینی هم اشاره کرد و همچنین بر دو دست و دو زانو و دو پا».

۷- بلند شدن از سجده و نشستن بین دو سجده با حالت اعتدال و طمأنینه، به دلیل حدیثی که ابوهریرهس روایت می‌کند: «رسول‌خداص داخل مسجد شد و سپس مردی هم داخل مسجد شد و نماز خواند و آمد و به رسول خداص سلام داد. پیامبر فرمود: برگرد و نمازت را دوباره بخوان، چون نماز نخواندی. آن مرد برگشت و نمازی مانند نماز قبلی خواند دوباره آمد و بر آن حضرتص سلام کرد، پیامبر فرمود: برگرد و نمازت را بخوان چون نماز نخواندی. تا سه مرتبه این را فرمود، آن مرد گفت: سوگند به خدایی که تو را به حق فرستاده از این بهتر نمی‌دانم، به من یاد بده که چگونه نماز بخوانم، فرمود: هرگاه برای نماز می‌ایستی تکبیر بگو و به دنبال آن آنچه از قرآن برایت میسر است بخوان، بعد از آن به رکوع برو و از حرکت باز ایست، سپس از رکوع بلند شو و با حالت معتدل بایست، بعد از آن به سجده برو و از حرکت باز ایست، سپس از سجده بلند شو و بنشین و از حرکت باز ایست، دوباره به سجده برو و از حرکت باز ایست و بعد از آن تمام نمازت را این گونه بخوان». (حدیث متفق‌علیه).

در روایتی دیگر آمده که قبل از حدیث فوق این جمله را به وی یادآور شد و فرمود: «هرگاه برای نماز برخاستی وضوی کامل بگیر سپس رو به قبله کن و تکبیر احرام بگو».

رسول‌خداص هنگام بلند شدن از سجده دو کف دست خود را بر ران‌های خود می‌نهاد.

۸- سلام: به این صورت بعد از اتمام تشهد بگویید: «السلام عليکم ورحمة‌الله وبرکاته» و از دوش راست و چپ سلام بده.

۹- ای خواهر مسلمان، باید بدانی رعایت ترتیب در ارکان نماز بر تو واجب است. برای مثال نباید قبل از گفتن تکبیرة‌الإحرام فاتحه را خواند. یا قبل از رکوع به سجده رفت، چون نماز رسول‌خداص بر این شیوه و شکل بوده و به اصحابس نیز این گونه آموخته است. بخاری در صحیح خود آورده است که رسول خداص فرمود: «به گونه‌ای نماز بخوانید که من می‌خوانم» بنابراین تقدیم چیزی از آخر نماز در اول آن و تأخیر چیزی از اول نماز به آخر آن جایز نبوده و هرکس این چنین نمازی بخواند باطل است.

۲۷- لباس زن به هنگام نماز

مستحب است زن در پیراهن و مقنعه و روپوش نماز بخواند، اگر هم به ستر عورت اکتفا کند جایز است. و این گونه از عمربن خطاب و عبدالله بن عمر و عایشه ل روایت شده است. قول شافعی هم بر این روایت است، چون در آن حالت، پوشش زن کامل‌تر و زیباتر است و با این پوشش کامل است که در حال رکوع و سجود برجستگیهای بدن و عورت زن نمایان نمی‌شود.

در روایتی آمد که، مستحب است زن در چهار پوشش نماز بخواند. ولی چنان که گفتیم: اگر به ستر عورت بسنده کند کافی است.

امام احمد گوید: عامه سلف بر پیراهن و مقنعه اتفاق دارند و هرچه از آن مقدار بیشتر باشد بهتر است.

حدیث ام‌سلمه ل بر این مطلب دلالت دارد که گفت: ای‌رسول‌خدا آیا زن می‌تواند در پیراهن و مقنعه نماز بخواند؟ فرمود: «بله اگر کامل باشد و پشت پاهایش را بپوشاند». (روایت از ابوداود).

از امهات المؤمنین عایشه و میمونه و ام‌سلمه روایت شده که آن‌ها «نماز را در پیراهن و مقنعه جایز می‌دانستند». (روایت از ابن‌منذر).

چون این دو، پوشیدن آنچه را که واجب است می‌پوشانند.

بدون هیچ خلافی جایز است صورت زن در نماز پوشیده نباشد، ولی دربارۀ برهنه بودن دو دست تا مچ، دو روایت وجود دارد: نخست اینکه: لخت‌بودن دست‌ها تا مچ جایز است و این، قول مالک و شافعی است. چون از ابن‌عباس ب و عایشه ل روایت شده که در تفسیر آیۀ:

﴿وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَا [النور: ۳۱].

گفته‌اند، مراد از ﴿مَا ظَهَرَ مِنۡهَا صورت و دو دست تا مچ دست است. همچنین پوشاندن دست و صورت در حال احرام برای زن حرام است وغالباً این دو پیدا می‌شوند و برای خرید و فروش دیگر نیازها بنا چار آن‌ها نمایان می‌شوند.

روایت دوم اینکه: صورت و دو دست آن تا مچ جزء عورت به شمار می‌روند. چون رسول‌خداص فرمود: «زن، عورت است»» (روایت از ترمذی).

ترمذی گوید: این حدیث عام بوده و صورت و دو دست تا مچ از آن مستثنی می‌گردند.

ولی غیر از دو دست و صورت و دو پا، به اجماع عورت بوده و خلافی در آن سراغ ندارم. به دلیل فرمودۀ پیامبر خداص که فرمود: «خداوند نماز زن را بدون پوشش و مقنعه قبول نمی‌کند».

۲۸- نماز زن در نقاب

نماز در نقاب مکروه است، ابن‌عبدالبر گوید: اجماع بر این است که: زن باید در نماز و احرام صورت خود را نپوشاند، زیرا نقاب زدن، به نماز او، به خصوص در حال سجده که باید پیشانیش برهنه باشد خلل وارد می‌نماید.

نماز زن مسلمان بدون مقنعه و روسری باطل است و باید آن را اعاده نماید، زیرا اصل پوشاندن تمامی بدن به استثنای صورت و دو دست تا مچ است.

۲۹- حمل کودک در حال نماز

زن مسلمان می‌تواند در حال نماز کودکش را حمل کرده و نمازش صحیح است. زیرا پیامبر ص نوۀ خود به نام امامه‌بنت‌ابی‌العاص را در حال نماز حمل می‌کرد. (متفق‌علیه).

۳۰- خواندن نماز بر حصیر و پارچه یا فرش بافته شده

بنابر قول عامۀ اهل علم، خواندن نماز بر حصیر و پارچه یا فرش بافته شده از پشم، مو، پر، پنبه، کتان و دیگر اشیای پاک صحیح است.

خواندن نماز بر حصیر یا فرش، یا هر چیزی دیگر که قسمتی از آن نجس باشد به شرطی که خارج از محل نماز باشد صحیح است.

اگر ندانسته در مکانی نماز خواندید که نجس بود نماز شما صحیح است. همچنین خواندن نماز در محلی که در پاکی آن شک داشتید صحیح است.

اگر در اثنای نماز به وجود نجاست در لباس یا بدن یا محل نماز، یقین پیدا کردید نماز شما باطل است.

۳۱- نماز خواندن در مقبره کراهت دارد.

۳۲- نماز خواندن در محل استراحت شتران

نماز خواندن در محل استراحت شتران درست است مگر این که نجس باشد چون پیامبرص فرمود: «هرکجا، نماز فرا رسید آن را بخوانید چون آنجا حکم مسجد را دارد».

۳۲- نماز در حمام

خواندن نماز در حمام درست نیست مگر این که نسبت به پاک بودن آن مطمئن باشید. به دلیل فرمودۀ پیامبرص که فرمود: «هرکجای زمین حکم مسجد را دارد به جز حمام و گورستان». (روایت از ابوداود).

۳۴- نماز در محل استراحت گاو و گوسفند و بز

نماز در محل استراحت گاو و گوسفند و بز، درست است، جابربن‌سمره س می‌گوید: مردی از رسول‌خداص پرسید: آیا می‌توانیم در محل استراحت گاو و گوسفند و بز نماز بخوانیم؟ فرمود: «بله» عرض کرد در محل استراحت شتران چه؟ فرمود: «خیر» (روایت از مسلم).

۳۵- نماز در زمینی که بر اثر عذاب الهی فرو رفته است

نماز در زمینی که بر اثر عذاب الهی فرو رفته است کراهت دارد چون نشانۀ خشم خدا بر آن محل است. زیرا پیامبرص بر سرزمینی به نام حجر گذر کرد و فرمود: «بر این عذاب شدگان داخل نشوید مگر این که گریه‌کنان از آنجا عبور کنید، مبادا به بلای آن‌ها گرفتار شوید». (روایت از بخاری و مسلم و طبرانی).

۳۶- نماز در کلیسا و سایر معبدها

نماز در کلیسا و سایر معبدها بخاطر وجود تصاویر در آن کراهت دارد، زیرا این کار نوعی تعظیم شمردن آن است.

۳۷- نماز در کشتارگاه و محل زباله و راه‌های عمومی

نماز در کشتارگاه و محل زباله و راه‌های عمومی اگر نجس باشند درست نیست و در صورت پاک بودن این محل‌ها، نماز در آن صحیح است.

۳۸- سنت‌های نماز

ای‌خواهر مسلمان، نماز دارای سنت‌هایی است که لازم است بر آن مواظبت کنید، آن‌ها عبارتند از:

۱- بلند کردن دست‌ها:

در چهار جا بلند کردن دست‌ها سنت است:

(أ) هنگام گفتن تکبیر تحریم نماز.

(ب) هنگام رفتن به رکوع.

(ج) هنگام بلند شدن از رکوع.

(ء) هنگام بلند شدن از تشهد اول.

علیس در توصیف نماز حضرتص گوید: «هرگاه رسول‌خداص بعد از دو سجده بلند می‌شد دست‌ها را تا مقابل شانه‌ها بلند می‌کرد و تکبیر می‌گفت». (روایت از ابوداود و احمد و ترمذی).

شوکانی گوید: بدانید که زن و مرد در این سنت شریکند، و دلیلی بر تفاوت میان آن دو در بلند کردن دست‌ها و مقدار آن وجود ندارد.

۲- گذاشتن دست راست بر چپ:

گذاشت دست راست بر دست چپ در نماز سنت است. از جابرس روایت شده «رسول خداص از کنار مردی که نماز می‌خواند، عبور کرد، در حالی که او دست چپ را بر دست راست نهاده بود. آن حضرت دست‌های وی را از هم جدا و سپس دست راست او را بر دست چپش گذاشت». (روایت از احمد).

خلافی در این نیست و این قول جمهور صحابه و تابعین است.

۳- محل نهادن دست:

علمای حنیفه گویند: محل نهادن دست‌ها زیر ناف است.

علمای شافعیه گویند: محل نهادن دست‌ها زیر قفسۀ سینه است در نزد امام احمد: هر دو محل مساویند و تفاوتی ندارند.

ولی در بعضی از روایات نقل شده که رسول‌خداص دست راست را بر چپ نهاده و بر قفسۀ سینه قرار می‌داد، از هلب طائی نقل است که گوید: «رسول‌خداص را در نماز دیدم که دست راست را بر چپ گذاشته و بر قفسۀ سینه قرار داده بود». (روایت از احمد و ترمذی).

۴- دعای افتتاح:

سنت است نمازگزار با یکی از دعاهای حضرتص نماز را بعد از تکبیر و قبل از قرائت فاتحه آغاز نماید. در حدیث نافع بن‌جبیر بن‌مطعم آمده است: شنیدم رسول‌خداص در افتتاح نماز سنت می‌گفت: «اللَّهُ أَكْبَرُ كَبِيراً، سه مرتبه و وَالْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيراً، سه مرتبه وَسَبْحَانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً، سه مرتبه. اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْوذُ بِكَ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ مِنْ هَمْزِهِ وَنَفْثِهِ وَنَفْخِهِ»، عرض کردم: ای رسول خدا همز و نفث و نفخ شیطان چیست؟ فرمود: «همز شیطان مرگ ناگهانی است، و نفخ آن، کبر و غرور و نفث شیطان، شعر است». (روایت از احمد و ابوداود و ابن‌ماجه و ابن‌حبان).

۵- استعاذه:

رسول‌خداص بعد از دعای افتتاح و قبل از فاتحه می‌گفت: «أَعْوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» (روایت از ابن‌منذر).

و استعاذه آهسته و فقط در رکعت اول گفته می‌شود.

۶- آمین گفتن:

برای هر مسلمان اعم از امام و مأموم و منفرد سنت است بعد از خواندن سورۀ فاتحه در نمازهای جهری با صدای بلند و در نمازهای سری به صورت سری آمین بگوید.

۷- قرائت بعد از فاتحه:

سنت است بعد از خواندن فاتحه مقداری قرآن به شرح زیر در نمازهای پنجگانه بخواند:

(أ) در هر دو رکعت نماز صبح)

(ب) در هر دو رکعت نماز جمعه.

(ج) در دو رکعت اول نمازهای ظهر و عصر و مغرب عشاء.

ولی در دو رکعت آخر ظهر و عصر و عشاء و یک رکعت آخر مغرب تنها فاتحه را می‌خواند. طول دادن به رکعت اول صبح و سایر نمازها سنت است. عادت رسول‌خداص بر این بود که: نماز صبح را بیشتر از سایر نمازها طول می‌داد. بدین خاطر که قرآن فجر مشهود بوده و خدا و ملائکه بر آن گواهی می‌دهند.

گاهی رسول‌خداص نماز ظهر را طول می‌داد تا حدی که ابوسعید خدریس گوید: «گاهی اتفاق می‌افتاد اقامۀ نماز ظهر شروع می‌شد یکی برای قضای حاجت به طرف بقیع می‌رفت و قضای حاجت را انجام داده و به خانه‌اش بر می‌گشت و وضو می‌گرفت و بر اثر طولانی خواندن ظهر در رکعت اول به آن حضرت ملحق می‌شد». (روایت از مسلم).

ولی نماز عصر در طول و قصر آن نصف نماز ظهر است. اما نماز مغرب را گاهی طولانی و گاهی کوتاه می‌خواند.

در نماز عشاء سوره‌های تین و شمس و اعلی و اللیل و امثال آن را می‌خواند.

۸- تکبیرات انتقال:

سنت است هنگام بلند شدن از رکوع بگوید: سَمِعَ‌اللهُ ‌لِمَنْ حَمِدَهُ، و وقتی که کاملاً در اعتدال قرار گرفت بگوید: رَبَّنَا لَکَ الْحَمْدُ و به هنگام پایین رفتن برای رکوع و سجود و بلند شدن از سجده الله‌أَکْبَرْ بگوید. از عبدالله بن‌مسعود س روایت شده گوید: «رسول‌‌خداص را دیدم در هر پایین رفتن و بلند شدن و برخاستن و نشستن اللهُ أکبر می‌گفت». (روایت از احمد و نسائی و ترمذی).

۹- اذکار رکوع و سجود:

مستحب است در رکوع بگوید: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيْمِ وَبِحَمْدِهِ» و در سجود بگوید: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الأَعْلَى» عایشهل روایت می‌کند که: رسول‌خدا در رکوع و سجودش زیاد می‌گفت: «سُبُّوحٌ، قُدُّوْسٌ، رَبُّ الْمَلاَئِكَةِ وَالرَّوْحِ» «بسیار پاک و منزّه است پروردگار فرشتگان و جبرئیل» ای خواهر مسلمان، مستحب است در رکوع و سجود سه مرتبه تسبیح فوق گفته شود و از آن کاسته نشود، یک تسبیح هم کفایت می‌کند. بعضی از علماء حداکثر آن را ده مرتبه تعیین کرده‌اند. به دلیل حدیث سعید بن جبیر از انس که گوید: «هیچ کسی را ندیده‌ام نمازش به نماز رسول‌خداص بیشتر از این جوان [یعنی عمربن عبدالعزیز] شباهت داشته باشد، ما تسبیحات او را در رکوع و سجود ده مرتبه تقدیر می‌کردیم». (روایت از احمد و ابوداود و نسائی).

۱۰- دعا در میان دو سجده

مستحب است در میان دو سجده یکی از این دو دعا را گفت، و می‌توان آن را تکرار کرد.

دعای نخست: «رَبِّ اغْفِرْ لِيْ رَبِّ اغْفِرْ لِيْ» «اى الله! مرا ببخش، مرا ببخش» (روایت ابن‌ماجه از حذیفهس).

دعای دوم: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيْ وَارْحَمْنِيْ وَعَافِنِيْ، وَاهْدِنِيْ، وَارْزُقْنِيْ» (روایت ابوداود از ابن‌عباسب).

یا بگوید: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيْ وَارْحَمْنِيْ، وَاهْدِنِيْ، وَاجْبُرْنِيْ، وَعَافِنِيْ، وَارْزُقْنِيْ، وَارْفَعْنِيْ».

«بار الها! مرا ببخش. به من رحم کن، مرا هدایت کن، کوتاهى‌هاى مرا جبران کن، و به من عافیت و رزق عطا کن، و مقامم را رفیع گردان» (روایت از ترمذی).

۱۱- تشهد اول:

هر وقت رسول‌خدا برای تشهد اول می‌نشست دست راست را بر ران راست و دست چپ را بر ران چپ گذاشته و انگشت سبابه را بلند می‌کرد و کمی آن را منحنی می‌نمود و دعا می‌خواند.

رأی جمهور علماء بر این است که تشهد اول سنت است، به دلیل حدیث عبدالله بن بحینه س که گوید: رسول‌خداص در دو رکعت اول ظهر برخاست و جماعت که برای تشهد نشسته بودند آنان نیز برخاستند و تشهد نخواندند، وقتی که نمازش را تمام کرد قبل از سلام دادن دو مرتبه به سجده رفت و جماعت نیز با وی به سجده رفتند، و این دو سجده به خاطر فراموش کردن تشهد اول بود. (روایت از جماعت).

در کتاب سبل‌السلام آمده که: این حدیث دلیل بر جبران تشهد به واسطۀ سجدۀ سهو است.

ای خواهر مسلمانم، مستحب است تشهد اول مختصر باشد چنانچه رسول‌خداص چنین کرده است.

در تشهد دوم این صلوات را بر آن بیفزاید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ» (روایت از مسلم و احمد).

‌«بار إلها! بر محمد ص و آل محمد درود بفرست همچنان که بر ابراهیم؛ و آل ابراهیم درود فرستادى، همانا تو ستوده و باعظمت هستى. بار الها! بر محمد و آل محمد برکت نازل فرما همچنان که بر ابراهیم؛ و آل ابراهیم برکت نازل کردى، همانا تو ستوده و باعظمت هستى».

این، از جمله سنت‌هایی است که سجده سهو برای ترک آن‌ها لازم نیست. ولی انجام دادن آن اجر و پاداش بزرگی به دنبال خواهد داشت، پس بر آن‌ها مواظبت کن. زیرا مجموع این سنت‌های نمایانگر نماز رسول‌خداص است.

۳۹- تفاوت میان مرد و زن در نماز

زن و مرد در خواندن نماز مساویند با این تفاوت که زن در حال رکوع و سجود، خود را جمع می‌کند و قسمتهایی از بدنش را به قسمتهای دیگر می‌چسباند. بهتر است چارزانو یا با جمع کردن هر دو پا به طرف راست بنشیند. فاصله گذاشتن میان دست‌ها و پهلوها برای زن سنت نیست چنان که در توصیف نماز رسول‌خداص بحث کردیم. بنابراین مستحب است خواهر مسلمان در نماز، خود را جمع نماید زیرا چنین حالتی برای وی پوشنده تر است.

چون در صورت ایجاد فاصله میان دست‌ها و پلهوها از ظاهر شدن بدن درامان نیست.

در حالت افتراش نیز باید خود را جمع کند علیس گوید: «زن باید در تشهد، دو ران خود را باهم جمع کند». از ابن‌عمر ب روایت شده که به زنان امر می‌کر در نماز چارزانو بنشینند.

۴۰- آداب رفتن به سوی نماز

مستحب است هنگام فرا رسیدن وقت نماز با حالت خشوع و ترس و به صورتی آرام و با نزدیک کردن گام‌ها به یکدیگر برای ادای آن برود، چون در هر قدمی که بر می‌دارد حسنه‌ای برایش نوشته می‌شود. فرو بردن انگشت‌ها در یکدیگر کراهت‌ دارد به دلیل حدیثی که از کعب‌بن‌عجره روایت شده که: رسول خداص فرمود: «هرگاه یکی از شما به خوبی وضو گیرد و به طرف مسجد حرکت کند و انگشت‌هایش در هم فرو نبرد، رفتن او به سوی مسجد، نماز است».

۴۱- دعاء هنگام رفتن به سوی نماز

مستحب است هنگام رفتن به سوی نماز این دعاء را بخواند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيْ قَلْبِيْ نُوْر، وَفِيْ لِسَانِيْ نُوْراً، وَفِيْ سَمْعِيْ نُوْراً، وَفِيْ بَصَرِيْ نُوْراً، وَمِنْ فَوْقِيْ نُوْراً، وَمِنْ تَحْتِيْ نُوْراً، وَعَنْ يَمِيْنِيْ نُوْراً وَعَنْ شِمَالِيْ نُوْراً، وَمِنْ أَمَامِيْ نُوْراً، وَمِنْ خَلْفِيْ نُوْراً اللَّهُمَّ أَعْطِنِيْ نُوْراً» (روایت از مسلم).

«خداوند در قلب و زبان و گوش و چشم و بالای سر و زیر پایم و از راست و چپ و پشت و جلو نور قرار بده، خدایا به من نور را عطا کن».

۴۲- اذکار هنگام دخول به مسجد و خروج از آن

هرگاه داخل مسجد شدید مستحب است پای راست را اول داخل کنید و در هنگام خارج پای چپ را بیرون ببرید. چنانچه ابوحمد ابو أسید گویند: رسول‌خداص فرمود: هرگاه یکی از شما داخل مسجد شد باید بگوید: «اللَّهُمَّ افْتَحْ لِيْ أَبْوَابَ رَحْمَتِكَ» «خداوندا درهای رحمتت را به روی من بگشای» هنگام خروج بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ» «خداوندا من فضل تو را خواهانم».

فاطمه دختر رسول خداص گوید: هر وقت رسول‌خداص داخل مسجد می‌شد صلوات بر محمد می‌فرستاد و می‌گفت: «رَبِّ اغْفِرلِیْ ذُنُوْبِیْ وَافْتَحْ لِيْ أَبْوَابَ رَحْمَتِكَ» «خداوندا از گناهانم درگذر و درهای رحمتت را به روی من باز کن».

هرگاه رسول‌خداص داخل مسجد می‌شد پیش از نشستن دو رکعت نماز می‌خواند به دلیل حدیث ابوقتاده که گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه یکی از شما داخل مسجد شد قبل از این که بنشیند دو رکعت نماز بخواند». (متفق ‌علیه).

سپس رو به قبله بنشیند، چون در روایت آمده: بهترین منزل‌ها منزلی است که رو به قبله داشته باشد.

و مشغول ذکر خدا یا قرائت قرآن شود، یا سکوت کرده و از فرو بردن انگشت‌ها در یکدیگر بپرهیزد به دلیل حدیث ابوسعید که گوید: رسول‌خداص فرمود: «هیچ‌گاه در مسجد انگشتها را در هم فرو نبرید زیرا آن از جانب شیطان است. و ماندن هر کدام از شما در مسجد تا لحظۀ خروج، نماز به حساب می‌آید». (روایت از احمد).

۴۳- عبور از جلو نمازگزار

ای‌خواهر مسلمانم، عبور از جلو نمازگزار مادامی که رو به ستره‌ای [برای تعیین محدودۀ محل نماز پوششی گذاشته باشد] نه ایستاده باشد جایز نیست ولی از پشت آن ستره عبور جایز است. به دلیل حدیث مسلم که: رسول‌خداص فرمود: «اگر یکی از شما صد سال توقف کند بهتر از این است از جلو نمازگزاری مرور کند».

هرگاه کسی بخواهد از جلو نمازگزار عبور کند، نمازگزار می‌تواند مانع عبور او شود و او را دفع کند اعم از این که بزرگ باشد یا کودک یا حیوان، به دلیل حدیثی که عمروبن شعیب از جدش آورده است که: «رسول خدا نزدیک به دیواری در جهت قبله نماز خواند و ما نیز پشت سر او نماز خواندیم حیوانی آمد و می‌خواست از جلو عبور کند حضرت آن قدر آن را دفع کرد تا شکم آن را به دیوار چسباند و ناچار آن حیوان از پشت دیوار رفت». (روایت از احمد).

عبور از جلو نمازگزار از ارزش نماز می‌کاهد، ولی اگر راهی جز این نباشد نمازش کامل است چون از او چیزی که ارزش نماز را بکاهد صادر نشده و گناه دیگران تأثیری در نماز وی ندارد.

۴۴- آنچه در نماز مباح است

۱- اشاره‌ با دست یا چشم در نماز اشکال ندارد، به دلیل حدیث أنس که گوید: «رسول‌خداص در نماز اشاره می‌کرد». (روایت از دارقطنی).

۲- کشتن مار و عقرب و حیوانات مؤذی: به دلیل حدیثی که روایت شده: «همانا رسول‌خدا به کشتن مار و عقرب امر کرده است». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۳- حرکت کم در صورت نیاز: عایشه ل گوید: «رسول‌خداص نماز می‌خواند و در به روی من بسته بود از وی خواستم در را باز کند، در را باز کرد و نمازش را ادامه داد». (روایت از ابوداود).

۴- حمل کودک در نماز: به دلیل حدیث سابق که: پیامبر خداص نوه‌اش به نام امامه‌بنت زینب دختر رسول خداص را بر دوش خود حمل می‌کرد و نماز می‌خواند.

۵- اگر گوشه‌ای از لباس بیفتد و آن را با حرکتی کم بردارد، نمازش صحیح است ولی اگر حرکاتش زیاد باشد نمازش باطل است و اگر به صورت متفرقه این کار را انجام دهد نمازش باطل نمی‌شود.

۴۵- اموری که در حال نماز خواندن کراهت دارند

۱- تکرار فاتحه در یک رکعت کراهت دارد.

۲- جمع چند سوره در نماز فرض کراهت دارد، ولی در نماز سنت کراهت ندارد.

اموری که مکروه نیستند

۱- خواندن وسط یا آخر سوره کراهت ندارد.

۲- گفتن الحمدالله بعد از عطسه کردن وگفتن بسم الله بعد از گزیدن چیزی و گفتن: إِنَّالِلهِ وَإناإِلَيْهِ راجِعُونَ در موقع دین یا شنیدن حادثه‌ای ناخوشایند، کراهت ندارد.

۳- گفتن: سُبْحَان اللهِ، وَلَاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ کراهت ندارد.

و آنچه در نماز مکروه هست نماز را باطل نمی‌کند.

۴- انداختن آب دهان به سمت چپ در صورت نیاز، جایز است.

۴۶- خواندن نماز در وقت آماده شدن غذا

اگر هم زمان با وقت نماز، غذا حاضر باشد (در صورت گرسنه بودن) مستحب است اول غذا صرف شود تا بتواند نماز را با حضور قلب بیشتر بخواند. عایشه ل‌ گوید: از رسول‌خداص شنیدم می‌فرمود: «در صورت حاضر شدن غذا نماز خواندن نیست». (روایت از مسلم).

خواه نماز با جماعت باشد یا انفرادی.

اما اگر شخص مسلمان، با حاضر بودن غذا قبل از خوردن غذا نماز بخواند، نماز درست است.

۴۷- حضور نماز هم زمان با نیاز رفتن به دستشویی

هنگام اقامۀ نماز اگر نیاز به رفتن به دستشویی داشت، باید اول کار دست‌شویی را انجام دهد و سپس وضو را اعاده کرده و بعد از آن نماز را اقامه کند. اعم از این که ترس فوت جماعت را داشته یا نداشته باشد. در حدیث از ثوبان س روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «برای هیچ‌کس حلال نیست بدون اجازه به داخل حیاط و منزل دیگران بنگرد، و در حالی که نیاز رفتن به دستشویی دارد نباید نماز را اقامه کند». (روایت از ترمذی).

معنی حدیث این است: اگر نماز را در حالی اقامه نماید که به وسیله نیاز به رفتن به دستشویی از خشوع و حضور قلب او بکاهد، و اگر از رفتن به دستشویی و تجدید وضو خودداری کند و اول نماز را بخواند نمازش انشاءالله صحیح است.

۴۸- مکروهات نماز

۱- چرخاندن سر یا چشم در حال نماز کراهت دارد، چون در حدیث بخاری آمده است: «این، دستبردی است که شیطان به نماز بنده می‌زند».

۲- دست گذاشتن در نماز بر باسن‌ها کراهت دارد، به دلیل حدیث ابوهریرهس که رسول‌‌خداص «از دست گذاشتن بر باسن در نماز نهی کرده است».

۳- نگاه کردن به آسمان در نماز کراهت دارد، به دلیل حدیث انسس که گوید: رسول‌خداص فرمود: «چرا و به چه منظور کسانی که در نماز هستند به آسمان می‌نگرند؟ و در این مورد سخت گرفت و فرمود: از این کار دست بردارند وگرنه چشمان آنان کور می‌شود». (روایت از بخاری).

۴- نگاه کردن به چیزی که او را به خود مشغول و از نماز غافل نماید از قبیل پرده‌ها، تصاویر، نوشته‌ها و امثال آن، مکروه است. به دلیل حدیث عایشهل که گوید: رسول خداص در لباسی سیاه و دارای نقش و نگار نماز خواند، فرمود: «نقش و نگار این لباس مرا به خود مشغول کرد آن را نزد ابی‌ جهم بن حذیفه ببرید و پارچۀ انبجانی برایم بیاورید». (روایت از بخاری و مسلم و ابوداود).

رسول‌خداص به عایشه ل فرمود: «آن پرده نازک [دارای تصاویر] را از من دور کن چون پیوسته در نماز به یاد تصاویر آن می‌افتم». (روایت از بخاری).

۵- تشبیک اصابع (در هم فروبردن انگشتان دست) در نماز مکروه است، به دلیل حدیث کعب بن‌عجره که «رسول‌خداص مردی را دید انگشتان دو دست خود را در میان یکدیگر فرو برده بود، رسول خدا انگشتانش را از هم جدا کرد». (روایت از ابن ماجه).

۶- هرگونه سرگرمی که انسان را از نماز مشغول کرده و خشوع را از بین ببرد مانند بازی کردن با لباس و تماشای نقش دیوار و امثال آن کراهت دارد به دلیل حدیثی که در آن رسول خدا فرمود: «در نماز آرام و بی‌حرکت باشید». (روایت از مسلم).

۷- هنگام فشار آوردن ادرار و مدفوع، خواندن نماز مکروه است.

۸- زیاد دست زدن به پیشانی در نماز مکروه است.

۹- چمپاتمه نشستن، یعنی نشستن بر باسن و بلند کردن ساق‌ها و نهادن دست‌ها بر زمین به شکل نشستن سگ، مکروه است به دلیل حدیث عایشهل که گوید: «رسول‌خداص از نشستن شیطانانه در نماز و گستراندن دو دست بر زمین در حال سجود مانند حیوان درنده نهی کرده است». (روایت از مسلم).

۴۹- سجدۀ سهو

سجدۀ سهو به خاطر زیاد، یا کم کردن نماز، یا شک در آن است به دلیل قول رسول خداص که فرمود: «هرگاه از روی فراموشی نماز را زیاد یا کم خواندید دو سجدۀ سهو انجام دهید». چون نماز دارای رکوع و سجود است به همین خاطر سجده‌ای مانند سجدۀ واجب برای جبران سهو مشروع گشته است، و تفاوتی میان فرض و سنت برای این سجده نیست.

۱- بنابراین، هرکس بر قیام یا قعود یا رکوع یا سجود سهواً بیفزاید باید برای آن، سجدۀ سهو ببرد.

۲- هرکس رکعتی را سهواً زیاد کند برای آن سجده ببرد

۳- هروقت در تعداد رکعات شک کردید که: مثلاً نماز چهار رکعتی را سه رکعت خوانده‌ای. یا چهار رکعت بنا را بر اقل بگذار و باقی مانده را بخوان و سجدۀ سهو انجام بده.

۴- هرگاه در رکعت دوم به یادت آمد که در رکعت اول فاتحه را نخوانده‌ای آن رکعت راملغی شده حساب و نمازت را کامل کن و در آخر آن دو سجدۀ سهو انجام بده.

۵- هرگاه بعد از قیام در رکعت دوم یادآور شدی که تشهد اول را نخوانده‌ای لازم است برای جبران آن دو سجدۀ سهو انجام بدهی.

۶- اگر فراموش کردی سورۀ بعد از فاتحه را بخوانی یا این که «سَمِعَ ‌اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ رَبَّنَا لَکَ الْحَمْدُ» را نگفتی، بعد از تشهد و قبل از سلام دو سجدۀ سهو انجام بده سپس سلام بده و نماز تو انشاءالله صحیح است.

محل سجدۀ سهو فقط بعد از تشهد اخیر و قبل از سلام است.

۵۰- مبطلات نماز

دانستیم که هر کس رکنی از ارکان نماز را ترک کند نمازش باطل است، و اموری دیگر نیز وجود دارد که نماز را باطل می‌کنند مانند:

۱- سخن گفتن عمدی در نماز.

۲- خندیدن با قهقهه در نماز.

۳- خوردن و آشامیدن.

۴- حرکات زیاد در نماز.

۵- عدم استقبال قبله از روی عمد.

۶- باطل شدن وضو.

۷- به یادآمدن نماز قبلی که خوانده نشده مانند این که در اثنای نماز عصر یادش بیاید که نماز ظهر را نخوانده، در این صورت از نماز عصر خارج شده و نماز ظهر را می‌خواند و سپس نماز عصر را می‌خواند.

۸- عدم رعایت اعتدال در رکوع یا قیام یا سجود یا جلوس، به دلیل حدیث متفق‌علیه که رسول‌خداص به اعرابیی که رعایت اعتدال در نماز را نکرده بود تا سه مرتبه فرمود: «نماز بخوان چون نماز نخواندی تا آنجا که اعرابی گفت: سوگند به خدایی که تو را به حق فرستاده از این بهتر نمی‌دانم پس به من بیاموز چگونه نماز بخوانم. حضرتص نیز او را یاد داد که در قیام و رکوع و سجود و جلوسش رعایت طمأنینه و اعتدال نماید».

۵۱- سنت‌های راتبه

سنت‌های راتبه شامل سنت‌های صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء می‌شود که این قسمت سنت مؤکده هستند.

۱- سنت صبح:

این سنت دو رکعت قبل از نماز صبح است و رسول‌خداص به شدت بر آن مواظبت می‌کرد، عایشهل گوید: «رسول‌خداص بر هیچ نافله‌ای به اندازۀ سنت قبل از صبح مواظبت نداشت». (متفق‌علیه).

همچنین از عایشه ل روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «دو رکعت قبل از صبح بهتر از دنیا و مافیها است». (روایت از احمد و مسلم و ترمذی ونسائی).

از هدی آن حضرتص چنین معروف است که این دو رکعت را خیلی کوتاه می‌خواند، از حفصه ل روایت است که گوید: «رسول‌خداص دو رکعت سنت صبح را در منزل خودش می‌خواند و آن را کوتاه می‌خواند، نافع گوید: عبدالله‌بن عمر نیز آن را کوتاه می‌خواند». (متفق‌علیه).

در روایت آمده: رسول‌خدا در رکعت اول نماز سنت صبح بعد از فاتحه سوره کافرون و در رکعت دوم بعد از فاتحه سورۀ اخلاص را می‌خواند». (روایت از احمد و ابن‌ماجه).

از عبدالله ابن عباس ب نیز روایت شده که رسول خداص در رکعت اول سنت صبح این آیه را می‌خواند:

﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٦ [البقرة: ۱۳۶].

«بگویید: به خدا و آنچه که به ما فرو فرستاده شده و آنچه که به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان یعقوب فرو فرستاده شده و آنچه که به موسى و عیسى داده شده و [نیز] آنچه که به [دیگر] پیامبران از سوى پروردگارشان داده شده است، ایمان آورده‏ایم. بین هیچ کس از آنان تفاوتى نمى‏گذاریم. و فرمانبردار او (خداوند) هستیم».

و در رکعت دوم این آیه را تلاوت می‌کرد:

﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤ [آل عمران: ۶۴].

«بگو: اى اهل کتاب به سوى سخنى آیید که برابر بین ما و شماست: که جز خدا را بندگى نکنیم و چیزى را با او شریک نیاوریم و برخى از ما برخى دیگر را به جاى خداوند پروردگار برنگیرد. اگر روى برتافتند، بگویید: به آنکه ما مسلمانیم گواه باشید»

۲- سنت ظهر:

طبق روایات وارده سنت ظهر چهار رکعت است، دو رکعت قبل از آن و دو رکعت بعد از آن. چنان‌که عبدالله ابن‌عمر ب گوید: عادت رسول خدا بر این بود که دو رکعت نماز سنت را قبل از ظهر و دو رکعت را نیز بعد از آن، و دو رکعت را بعد از مغرب و دو رکعت بعد از عشاء و دو رکعت را قبل از صبح می‌خواند». (روایت ازاحمد).

روایاتی دال بر این که: راتبۀ ظهر شش رکعت یا هشت رکعت است.

از عبدالله‌بن‌شقیقس روایت شده که گوید: دربارۀ نماز رسول‌خداص از عایشه ل سؤال کردم گفت: «قبل از ظهر چهار رکعت و بعد از آن دو رکعت می‌خواند». (روایت از مسلم).

ام‌حبیبه ل گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس قبل از ظهر چهار رکعت و بعد از آن چهار رکعت بخواند، خداوند گوشت او را بر جهنم حرام خواهد کرد». (روایت از احمد و اصحاب سنن و ترمذی).

ای‌خواهر مسلمانم، در میان روایات فوق هیچ تعارضی وجود نداشته و به هر کدام عمل کنی انشاءالله جایز است؛ چون فعل رسول‌خداص را بر هر دو حال می‌توان حمل نمود: گاهی دو رکعت را خوانده و گاهی چهار رکعت را خوانده است. به قولی: در مسجد دو رکعت خوانده ولی در منزل چهار رکعت خوانده است. به همین خاطر عبدالله‌بن عمر ب در مسجد دو رکعت را دیده و روایت کرده است و به هر دو حال عایشه ل به وجود هر دوحالت، خبر داده است.

ای‌خواهر مسلمانم، می‌توانی چهار رکعت قبل از ظهر را پیوسته و با یک سلام بخوانی. ولی افضل آن است آن‌ها را دو رکعت دو رکعت بخوانی و در هر دو رکعت سلام بدهی.

۳- سنت مغرب:

دو رکعت بعد از نماز مغرب یکی از سنت‌های مؤکده است و رسول‌خداص بر آن مواظبت می‌کرد و مستحب است در رکعت اول آن سورۀ کافرون و در رکعت دوم قل‌هوالله خوانده شود.

۴- سنت عشاء:

دو رکعت بعد از نماز عشاء یکی از سنت‌های مؤکده است.

۵۲- سنت‌های غیر مؤکده

به سنت‌هایی گفته می‌شود که مانند ده رکعت سنت قبل انجام آن سنت است ولی از چنان تأکیدی برخوردار نیست مانند:

۱- دو رکعت یا چهار رکعت قبل از نماز عصر:

مجموعه احادیثی دربارۀ آن وارد شده که غالباً رسول‌خداص قبل از نماز عصر چهار رکعت خوانده است ولی اگر دو رکعت خوانده شود نیز مشمول این حدیث می‌شود که فرموده است: «میان هر اذان و اقامه‌ای نماز سنت هست».

۲- دو رکعت قبل از مغرب:

عبدالله بن مغفل گوید: رسول‌خداص فرمود: «قبل از مغرب نماز بخوانید، قبل از مغرب نماز بخوانید، سپس در مرتبۀ سوم فرمود: (برای کسی که بخواهد) مبادا آن را سنت مؤکده تصور کنند.

۳- دو رکعت قبل از عشاء:

به دلیل حدیث عبدالله بن مغفل که گوید: رسول‌خداص فرمود: «میان هر اذان اقامه ای نماز هست، میان هر اذان و اقامه‌ای نماز هست». بار سوم فرمود: «برای آن کس که بخواهد» و به دلیل حدیث عبدالله بن‌زبیر س که رسول‌‌خداص فرمود: «هیچ نماز فرضی وجود ندارد که قبل از آن دو رکعت سنت وجود نداشته باشد». (روایت از ابن حبان).

۵۳- پایان نماز

هرگاه خواهر یا برادر مسلمان از نماز فرض فارغ شد لازم است استغفار کرده و از خدای متعال تقاضای بهشت نموده و از جهنم به او پناه ببرد، و آیه‌الکرسی و اخلاص و معوذتین را بخواند و تسبیح و تکبیر خدا گوید و این اذکار، مؤکده بوده و از سنت نبوی می‌باشد. و این اذکار را بعد از اتمام نماز واجب و بر همان هیئت بخواند:

۱- گفتن «استغفرالله» سه مرتبه.

۲- گفتن: «اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلاَمُ وَمِنْكَ السَّلاَمُ، تَبَارَكْتَ يَا ذَا الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ» «الهى تو سلامى، و سلامتى از جانب تو است، تو بسیار بابرکتى، اى صاحب عظمت و بزرگى».

۳- گفتن: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ يُحْيِيْ وَيُمِيْتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيْرٌ». «معبودى بجز الله یگانه نیست، شریکى ندارد، پادشاهى از آنِ اوست و ستایش مر او راست، زنده مى کند و مى میراند، و او بر هر چیز تواناست» ده مرتبه.

۴- گفتن: «اللَّهُمَّ اجِرْنِیْ مِنَ ‌النَّارِ» بعد از نماز صبح هفت مرتبه.

۵- بعد از مغر بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْأَلُكَ الْجَنَّةَ، اللَّهُمَّ اجِرْنِیْ مِنَ ‌النَّارِ» هفت مرتبه.

۶- گفتن: «اللَّهُمَّ أَعِنِّيْ عَلَى ذِكْرِكَ، وَشُكْرِكَ، وَحُسْنِ عِبَادَتِكَ».

«بار الها! به من توفیق بده تا تو را یاد کنم، و سپاس گویم، و به بهترین روش، بندگى نمایم»

۷- گفتن: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيْرٌ» «معبودى بجز الله یگانه نیست، شریکى ندارد، پادشاهى از آنِ اوست و ستایش مر او راست، و او بر هر چیز تواناست».

۸- خواندن: آیة الکرسی.

۹- خواندن سوره‌های اخلاص و معوذتین.

۱۰- گفتن سُبْحانَ ‌اللهِ، سی و سه مرتبه، الحمدُلِلهِ سی‌و سه مرتبه و الله‌أَکْبَرْ سی‌و سه مرتبه، همراه با احساس عظمت خدا، و برای شمارش آن بهتر است از انگشت‌ها استفاده شود نه تسبیح.

۱۱- گفتن: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيْرٌ»، برای تمام کردن عدد صد، با نود و نه تسبیح و تحمید و تکبیر فوق.

۱۲- سپس دعا و خواستن خیر دنیا و آخرت همراه با رعایت ادب دعا و نیایش، بلند کردن هر دو دست در کمال خشوع و گردن کجی و گفتن: الحمدالله‌ و فرستادن صلوات بر حضرتص در اول و آخر دعا و نیایش.

۵۴- نماز جماعت

ای‌خواهر مسلمان، نماز جماعت مانند نماز جمعه بر مردان واجب است نه بر زنان. و بیست و هفت درجه از نماز انفرادی بالاتر است. با وجود این، نماز زن در منزل بهتر از مسجد است، رسول خدا فرموده است: «نماز زن در خانه‌اش بهتر از نماز در مسجد است». (روایت از ابوداود و حاکم).

ولی باید گفت: اگر زن ترسی و مانعی از حضور در مسجد نداشته باشد و در منزل نتواند آن را با جماعت بخواند می‌تواند برای نماز جماعت و جمعه به مسجد برود.

زن می‌تواند در خانۀ خودش برای زنان و دختران خود امامت نماز جماعت را به عهده گیرد و در امامت لازم است در وسط صف جماعت و کمی جلوتر بایستد و اقامت و تکبیر را به صورت آهسته اما کمی بلندتر بخواهند.

۵۵- نماز جمعه و شروط وجوب آن

نماز جمعه بر هر انسان مسلمان بالغ، عاقل، آزاده، مقیم و توانا واجب است. ولی به اتفاق علما، نماز جمعه بر زنان و کودکان واجب نیست.

طارق‌بن شهاب س گوید: رسول‌خداص فرمود: «جمعه حقی واجب است بر هر مسلمان با جماعت خوانده شود بجز چهار نفر: برده، زن، کودک و بیمار». (بخاری و مسلم و حافظ).

چنانکه در حدیث به آن تصریح شد جمعه بر این افراد واجب نیست:

۱- زن.

۲- برده.

۳- کودک.

۴- مریض.

جمعه بر این افراد واجب نبوده و تنها نماز ظهر بر آنان واجب است به استثنای کودکی که هنوز به سن تکلیف نرسیده است و هر کدام از این چهار گروه نماز جمعه را بخواند صحیح بوده و فریضۀ ظهر از وی ساقط می‌شود.

زنان در زمان رسول‌خداص در مسجد حاضر شده و نماز جماعت و جمعه را با وی برگزار می‌کردند و هرگاه خواهر مسلمان خواست در نماز‌های جماعت و جمعه شرکت کند برای او سنت است غسل نموده و لباس تمیز و خوشبو بپوشد. و اگر هم حاضر نشود مکلف نیست.

امامت و قصر نماز

۱- امامت مرد برای مردان و زنان

انسس گوید: «رسول‌خداص نماز را به امامت برای من و مادرم و خاله‌ام برگزار کرد و من را در طرف راست خودش و مادرم و خاله‌ای را پشت ما قرار داد». (روایت از احمد و مسلم و ابوداود).

همچنین گوید: (مادربزرگم به نام ملیکه رسول‌خداص را برای صرف غذا دعوت کرد، غذا را که تناول کرد فرمود: به پا خیزید تا برای شما نماز بخوانم. بلند شدم حصیری را که بر اثر استفاده زیاد رنگ آن سیاه گشته بود بعد از پاشیدن مقداری آب بر آن، آوردم و رسول‌خداص بر آن ایستاد من با یتیمی پشت سر او ایستاده و مادربزرگم پشت سر ما ایستاد، رسول‌خداص دو رکعت نماز را برای ما به امامت خواند و رفت». (روایت از جماعت به غیر از ابن‌ماجه).

بنابراین، هرگاه زن پشت سر مردی نماز بخواند نباید در طرف راست او بایستد بلکه باید پشت سر او بایستد.

اگر زنان در جماعت شرکت کردند باید مردان در صف اول و نوجوانان در صف دوم و زنان در صف آخر قرار گیرند، به دلیل حدیث ابی‌مالک اشعری که گوید: «رسول خداص قرائت را در نماز چهار رکعتی به یک اندازه رعایت می‌کرد ولی رکعت اول را مقداری طول می‌داد تا مردم به نماز برسند مردان را قبل از کودکان و نوجوانان و آنان را قبل از زنان قرار می‌داد».

۲- امامت مرد فقط برای زنان

ابی‌بن‌کعب به محضر رسول‌خداص آمد و گفت: ای‌رسول‌خدا من امشب کاری کرده‌ام فرمود: «چه کردی؟» گفت: زنان در منزل من بودند به من گفتند: تو می‌توانی قرآن بخوانی و ما نمی‌توانیم پس برای ما امامت کن. من هم هشت رکعت را با وتر برای آنان به امامت خواندم. رسول‌خداص چیزی نفرمود. راوی گوید: سکوت او را نشانۀ رضایت دانستیم. (روایت از ابویعلی و طبرانی).

بهترین صفوف زنان آخر آن است:

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «بهترین صفوف مردان صف اول و بدترین آنان صف آخر و بهترین صفوف زنان صف آخر و بدترین آنان صف اول است».

۳- امامت زن برای زنان

مستحب است زن برای زنان دیگر امامت کند، به دلیل حدیث عایشه ل که او برای زنان امامت می‌کرد و در وسط صف می‌ایستاد، و ام سلمه ل نیز این کار را کرده است، و رسول‌خداص برای ام ورقه مؤذنی تعیین کرد و به ام ورقه فرمود در نمازهای فرض برای اعضای خانواده‌اش امامت کند.

۴- نماز زنان در مسجد

رفتن زنان به مسجد برای شرکت در نماز جماعت جایز است به شرط این که از وسایلی که باعث برانگیختن شهوت می‌شود مانند لباس زیبا و استعمال عطر و غیره اجتناب نمایند.

ابن‌عمر ب گوید: رسول‌خداص فرمود: «مانع رفتن زنان به مسجد نشوید هر چند خانه‌هایشان برای آنان بهتر است». (روایت از احمد و ابوداود).

ابوهریره س گوید: رسول‌خداص فرمود: «زنان را از رفتن به مساجد منع نکنید ولی باید از معطر کردن خود، خودداری نمایند». (روایت از احمد و ابوداود).

ابوهریره س گوید: رسول‌خداص فرمود: «هر زنی بخور استعمال کند نباید با ما در نماز عشاء شرکت کند»» (روایت از مسلم و ابوداود و نسائی).

ای خواهر مسلمانم، در صورت خوف فتنه بهتر آن است که در منزل خودت نماز بخوانی.

ام حمید ساعدیه گوید: به خدمت رسول‌خداص رفته عرض کردم: دوست دارم با تو نماز بخوانم، حضرتص فرمود: «بی‌گمان می‌دانم، ولی نماز تو در منزلت بهتر از نمازیست که در مسجد قومت می‌خوانی و نماز خواندنت در مسجد قومت بهتر از خواندن نماز در مسجد جماعت است». (روایت از احمد و طبرانی).

۵- تسبیح و تصفیق

هرگاه در اثنای نماز حادثه‌ای پیش آید مانند تذکر دادن به امام هنگام اشتباه در نماز واجازه دادن به کسی که می‌خواهد داخل منزل شود یا راهنمایی شخص نابینا و امثال آن، مردان سبحان‌الله می‌گویند و زنان دست می‌زنند. از سهل‌بن سعد ساعدی س گوید: رسول‌‌خداص فرمود: «هر کسی در نماز حادثه‌ای را مشاهده کرد سبحان‌‌الله بگوید و زنان باید با کف دست بر پشت دست بزنند چون تسبیح برای مردان و تصفیق برای زنان است». (روایت از احمد و ابوداود و نسائی).

۶- قصر نماز

ابن‌القیم گوید: رسول‌خداص از بدو خروج از مدینه برای مسافرت تا وقت بازگشت به آن، نمازهای چهار رکعتی را قصر می‌خواند و از او به ثبوت نرسیده نماز چهار رکعتی را نماز خوانده باشد و هیچ کدام از ائمه در این مسئله اختلافی نداشته‌اند، هر چند دربارۀ حکم قصر اختلاف داشته باشند.

حنفیه گویند: قصر نماز در سفر واجب است.

مالکیه گویند: قصر نماز در سفر، سنت مؤکده بوده و تأکید آن از نماز جماعت بیشتر است، بنابراین اگر شخص مسافر دیگری را پیدا نکرد که به او اقتدا کند به تنهایی نمازش را قصر کند و مکروه است که به شخص مقیم اقتدا کند.

حنابله گویند: قصر بهتر از اتمام است.

شافعیه نیز گویند: اگر به مسافت قصر رسد قصر بهتر از اتمام است.

۷- نقطه‌ای که از آن قصر جایز است

جمهور علماء بر این رأیند که به محض خارج شدن از محل اقامت، قصر نماز شروع می‌شود، و این شرط قصر است و تا بازگشت و داخل شدن به اولیه ساختمان محل اقامت نماز را تمام نمی‌خواند.

ابن‌منذر گوید: سراغ ندارم رسول‌خداص در هیچ مدام از سفرهایش قبل از خارج شدن از مدینه قصر کرده باشد.

انسس گوید: «نماز ظهر را با رسول‌خداص در مدینه چهار رکعت خواندیم و در ذوالحلیفه آن را دو رکعت خواندیم». (روایت از جماعت).

بعضی از سلف بر این رأیند: هرکس نیت سفر کند در منزلش می‌تواند نماز را قصر کند. «و برای زنی که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد حلال نیست بدون همراهی محرم به سفری برود که مسافت آن یک روز طول می‌کند». (روایت از احمد).

۸- جمع بین دو نماز

برای خواهر یا برادر مسلمان جایز است در مسافرت، نمازهای ظهر و عصر و نمازهای مغرب و عشاء را باهم جمع کند به صورت تقدیم یا تأخیر، به دلیل حدیث عبدالله‌بن‌عباس ب که گوید: «رسول‌‌خداص هرگاه در مسافرت عزم حرکت می‌نمود نمازهای ظهر و عصر را باهم جمع و نیز نمازهای مغرب و عشاء را باهم جمع می‌کرد». (متفق‌علیه).

هرگاه یکی از حالات زیر پیش آمد جمع لازم است:

۱- در عرفه و مزدلفه:

علماء بر این اتفاق دارند که جمع بین ظهر و عصر در عرفه به صورت جمع تقدیم و بین مغرب و عشاء به صورت جمع تأخیر در مزدلفه سنت است چون رسول خداص چنین کرده است.

۲- جمع در مسافرت:

مطابق رأی اکثر اهل علم جمع در سفر جایز است، و نیت برای قصر و جمع شرط نیست، معاذبن‌جبلس گوید: «در غزوۀ تبوک رسول‌خداص هنگام گذشتن خورشید از خط استواء و قبل از این که حرکت کند نمازهای ظهر و عصر را باهم به صورت جمع تقدیم می‌خواند و اگر قبل از گذشتن خورشید از خط استوا حرکت می‌کرد نماز ظهر را با نماز عصر به صورت جمع تأخیر می‌خواند، و در مورد نماز مغرب نیز اگر بعد از غروب خورشید حرکت می‌کرد نماز مغرب و عشاء را به صورت جمع تقدیم و اگر قبل از غروب حرکت می‌کرد مغرب را با عشاء به صورت جمع تأخیر می‌خواند». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۳- جمع نماز به هنگام باران:

در حدیث آمده که، «رسول‌خداص در یک شب بارانی نمازهای مغرب و عشاء را باهم جمع کرد».

اثرم در کتاب سنن از ابوسلمه بن‌عبدالرحمن نقل کرده که گفت: «سنت این است در روز بارانی مغرب و عشاء باهم جمع شوند».

در نزد علمای شافعیه، مقیم می‌تواند در روز بارانی تنها به صورت جمع تقدیم نماز ظهر را با عصر و نماز مغرب را با عشاء جمع نماید، آن هم به این شرط: در وقت تکبیر احرام برای نماز اول، تا تکبیر احرام برای نماز دوم باران ببارد.

در نزد علمای مالکیه، جمع تقدیم در مسجد میان مغرب و عشاء جایز است به این شرط که هنگام نماز، باران ببارد یا انتظار آن برود، و شب تاریک و گل و لای زیاد باشد با گونه‌ای که مانع پوشیدن کفش برای انسان‌های عادی شود. جمع میان ظهر و عصر به خاطر باران مکروه است.

در نزد حنابله تنها نمازهای مغرب و عشاء را می‌توان به صورت جمع تقدیم و جمع تأخیر خواند، آن هم به سبب برف و کولاک و گل‌ولای و سرمای شدید و بارانی که لباس‌ها را تر کند. و این رخصت مختص کسی است که از راه دور برای شرکت در نماز جماعت به مسجد می‌آید و در راه به وسیلۀ باران اذیت شود. اما برای کسی که در مسجد بماند، یا در خانۀ خود می‌تواند جماعت برگزار کند، یا بتواند در مقابل باران خود را بپوشاند یا مسجد جلو درب منزلش قرار داشته باشد جمع جایز نیست.

۴- جمع به واسطۀ مریضی یا عذری دیگر:

امام مسلم روایت کرده: «رسول‌خداص نمازهای ظهر و عصر، و نمازهای مغرب و عشاء را در مدینه با هم جمع کرد بدون این که خوف یا بارانی در میان باشد». علت آن را از ابن‌ عباس ب سؤال کردند؟ در جواب گفت: تا امتش به مشقت نیفتند. این حدیث دلیل بر جواز جمع میان دو نماز ظهر و عصر و دو نماز مغرب و عشاء با تقدیم یا تأخیر در صورت نیاز و مرض شدید است که نمازگزار به آن مبتلا می‌شود. همچنین می‌تواند به علت اعذار و ناچاری‌های دیگری که غیر از خدا کسی آن را نمی‌داند جمع نماید.

خواهر مسلمان، لازم است بداند هرگاه به علت عذری دو نماز را جمع کرد و قبل از سپری شدن وقت نماز دوم عذر او برطرف شود اعادۀ نماز دوم بر او واجب نیست.

۹- آداب سفر

۱- سفر در هر روزی جایز است و رسول‌خداص سفر در روز پنجشنبه را دوست داشت چون این روز مبارک است و در این روز است که اعمال بندگان به سوی پروردگار بلند می‌شود.

۲- طلب دعا از اهل خیر و صلاح مستحب است، در حقیقت، اگر اصحابش درصدد سفر بودند به محضر حضرتص می‌رفتند و عرض می‌کردند: ای‌رسول خدا، مسافر هستم برای من دعای‌خیر کن، ایشان در جواب می‌گفتند: «خداوند تقوا را توشۀ راهت سازد» عرض می‌کرد: برایم دعای بیشتر کن، می‌فرمود: «و از گناهانت درگذرد» عرض می‌کرد: دعای بیشتر برایم بفرما، می‌فرمود: «و خداوند خیر را برایت آسان کند هر کجا که باشی».

۳- از اهل و عیال خداحافظی کرده و بگوید: «شما را به خدایی می‌سپارم که امانات را ضایع نمی‌کند».

بر اهل و عیال مسافر لازم است در جواب بگویند: «به خدا سپردیم دین و امانات و سرانجام کارهایتان را».

۴- هرگاه خواهر مسلمان سوار بر وسیلۀ نقیله شد مانند هواپیما و قطار و ماشین و حیوانات سواری بگوید: «اللهُ أَكْبَرُ، اللهُ أَكْبَرُ، اللهُ أَكْبَرُ، ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤ اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ فِيْ سَفَرِنَا هَذَا الْبِرَّ وَالتَّقْوَى، وَمِنَ الْعَمَلِ مَا تَرْضَى، اللَّهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنَا سَفَرَنَا هَذَا وَاطْوِ عَنَّا بُعْدَهُ، اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِيْ السَّفَرِ، وَالْخَلِيْفَةُ فِيْ اْلأَهْلِ، اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَعُوْذُ بِكَ مِنْ وَعَثَاءِ السَّفَرِ، وَكَآبَةِ الْمَنْظَرِ، وَسُوْءِ الْمُنْقَلَبِ فِيْ الْمَالِ وَاْلأَهْلِ». (روایت‌ازمسلم).

«بزرگی از آن خداست، منزه است خدایی که این وسیله را برایمان مسخر کرده است و ما به سوی پروردگارمان باز می‌گردیم، خداوندا، ما در این سفرمان نیکی و تقوا و عملی را که مورد رضایت توست از تو می‌طلبیم، خدایا! این سفر را برایمان آسان فرما. و دوری آن را برایمان درهم بپیچ، خدایا! در سفرم تو رفیقی و برای اهل و عیالم تو جانشینی. خدایا! به تو پناه می‌برم از مشقات سفر و غم و اندوه بازگشت و دیدن هر بدی در میان اهل و عیالم».

۵- وقتی که از سفر بازگشت دعاهای قبل را بخواند و این دعا را به آن بیفزاید: «آيِبُوْنَ، تَائِبُوْنَ، عَابِدُوْنَ، لِرَبِّنَا حَامِدُوْنَ» «از سفر بازگشتم، از گناهان توبه کنانیم، خداوند را عبادت کنندگانیم، خداوندمان را ستایش گویندگانیم».

۶- هرگاه به منزلت رسیدی بگو: «أَعُوْذُ بِكَلِمَاتِ اللهِ التَّامَّاتِ كُلِّهَا مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» (مسلم).

«پناه به همۀ کلمات نامۀ خدا می‌برم از شر آنچه خلق کرده است».

۷- هنگام بالا رفتن بر مکان بلند بگویید: الله‌أکبر.

۸- هنگام پایین آمدن از دامنۀ کوهی بگویید: سُبْحانَ‌اللهِ (روایت از بخاری).

۹- هرگاه داخل مکانی شدی قبل از آن بگویید: «اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَوَاتِ السَّبْعِ وَمَا أَظْلَلْنَ، وَرَبَّ اْلأَرْضِيْنَ السَّبْعِ وَمَا أَقْلَلْنَ، وَرَبَّ الشَيَاطِيْنِ وَمَا أَضْلَلْنَ، وَرَبَّ الرِّيَاحِ وَمَا ذَرَيْنَ. أَسْأَلُكَ خَيْرَ هَذِهِ الْقَرْيَةِ وَخَيْرَ أَهْلِهَا، وَخَيْرَ مَا فِيْهَا، وَأَعُوْذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا، وَشَرِّ أَهْلِهَا، وَشَرِّ مَا فِيْهَا» (روایت از نسائی).

«بار الها! اى پروردگار هفت آسمان و آنچه زیر آن‌ها قرار دارد، اى پروردگار زمین‌هاى هفت گانه و آنچه بر روى آن‌ها قرار دارد، و اى پروردگارِ شیطان‌ها و آنچه که آن‌ها گمراه کرده‌اند، و اى پروردگار بادها و آنچه که آن‌ها به حرکت در مى آورند، من از تو خیر این آبادى، و خیر ساکنان، و خیر آنچه در آن هست را مسألت مى نمایم، و از بدى آن، و بدى ساکنان آن، و بدى آنچه در آن قرار دارد، به تو پناه مى برم».

۱۰- هرگاه داخل منزلی شدی بگو: «تَوباً تَوباً لِرَبِّنَا أَوْباً لاَ يُغادِرُ عَلَيْنَا حَوباً» (روایت از احمد).

«توبه، به پیشگاه خدا بازگشتیم به سوی خدا، خدایی که نیکی را از ما دریغ نمی‌دارد».

ای‌خواهر مسلمانم بر تو حرام است بدون همسر یا محرم سفر کنی. از ابوهریرهس روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «درست نیست برای زن مسلمان به سفری که یک شبانه‌روز طول می‌کشد، بدون محرم برود» (متفق‌علیه).

عبدالله‌بن عباس ب گوید: رسول‌خداص فرمود: «هیچ مردی نباید با زنی که محرم با او نیست خلوت گزیند و زن بدون محرم نباید به مسافرت برود، مردی عرض کرد: ای رسول‌خدا همسر من برای حج از خانه بیرون رفته است و اسم من نیز در فلان غزوه نوشته شده است، فرمود: برو و با همسرت حج کن». (روایت از احمد و بخاری و ابن‌حجر).

۱۰- احکام مسافت قصر

۱- یحیی‌بن‌یزید گوید: از انس بن‌مالک دربارۀ قصر نماز سوال کردم؟ گفت: «رسول خداص در مسافت سه فرسخ یا سه میل به جای چهار رکعت دو رکعت نماز می‌خواند».

۲- حافظ ابن حجر در کتاب فتح‌الباری گوید: صحیح‌ترین و صریح‌ترین حدیث در این باب این حدیث است، و تردید در فرسخ یا میل به وسیلۀ حدیث ابوسعید خدری برطرف می‌شود که گوید: «هرگاه رسول‌خداص به مسافرت یک فرسخی می‌رفت نماز را قصر می‌خواند». (روایت از سعیدبن منصور و حافظ در تلخیص).

معلوم است که فرسخ سه میل است بنابراین، حدیث ابوسعید شکی را که در حدیث انس است برطرف و روشن می‌سازد که کمترین مسافتی که رسول‌خداص در آن نماز را قصر خوانده سه میل است. فرسخ ۵۵۴۱ متر و میل ۱۷۴۸ متر است. کمترین مسافت برای قصر نماز، یک میل است. (این روایت را ابن‌ابی شیبه روایت کرده است).

ابن حزم به این روایت عمل کرده است و در استدلال بر ترک قصر در مسافت کمتر از یک میل گوید: پیامبر خداص برای دفن اموات به بقیع می‌رفت یا برای قضای حاجت به صحرا می‌رفت ولی نماز را قصر نمی‌کرد.

۳- هرکجا نیت اقامت داشتید قصر برای شما جایز نیست.

۴- جایز است مسافر در سفر مباح افطار کند، همچنین می‌تواند روزه بگیرد و قصر نکند.

۵- حکم مسافرت با هواپیما یا کشتی یا قطار و ماشین و غیره یکی است.

۶- مسافر می‌تواند بعضی از نمازها را قصر کند و بعضی را نیز قصر نخواند مانند این که نماز ظهر را دو رکعت بخواند ولی نماز عصر را چهار رکعت بخواند.

۷- مسافر می‌تواند نمازهای سنت را ترک کند به غیر از سنت فجر چون رسول‌خداص در اقامت و سفر بر آن حریص بود، و نماز وتر نیز چنین است و اگر نمازهای سنت را انجام دهد جایز بوده و اجر مضاعف خواهد داشت.

۸- مسافر می‌تواند در هواپیما و کشتی و قطار و ماشین رو به قبله نماز بخواند اگر هم نتوانست رو به قبله بایستد، نمازش انشاءالله صحیح است.

۱۱- اذان

اذان عبارت از اعلام وقت نماز با کلماتی مخصوص است.

۱- آنچه به هنگام شنیدن اذان لازم است گفته شود

بر خواهر مسلمان لازم است همان کلماتی را تکرار کند که مؤذن می‌گوید به جز در «حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ، وَحَيَّ عَلَى الفَلاَحِ» که می‌گوید: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ» و این تکرار باید بعد از الفاظ اذان گفته شود.

۲- آنچه بعد از اذان لازم است گفته شود

(أ) صلوات بر رسول‌خداص و دعای بدست آوردن مقام وسیله:

مسلم روایت کرده که رسول‌خداص فرمود: «هرگاه اذان را شنیدی مانند مؤذن کلمات را تکرار کن، سپس بر من صلوات بفرست، چون بی‌گمان هرکس یک صلوات بر من فرستد خداوند در مقابل، ده صلوات بر وی می‌فرستد، بعد از آن برای من طلب وسیله کنید که مکانی در بهشت است و برای یکی از بندگان خدا مهیا شده است و امیدوارم من باشم، پس هرکس برایم دعای وسیلت خواند شفاعت مرا برای خود حلال کرده است».

(ب) دعاء بعد از اذان:

انسس گوید: رسول‌خداص فرمود: «دعاء بین اذان و اقامه رد نمی‌شود». (روایت از ترمذی).

۳- آنچه به هنگام اذان مغرب گفته می‌شود

از ام سلم روایت شده که هنگام اذان مغرب می‌گفت: «خدایا، این، وقت روی آوردن شب و رفتن روز تو و وقت نیایش دعوت‌گران تو است، از گناهانم درگذر».

۴- ذکر هنگام اقامه

اگر مؤذن شروع به اقامت کرد مستحب است بگویید: «أَقَامَهَا اللهُ وَأَدَامَهَا».

۵- اذان و اقامۀ زنان

ابن‌عمر ب گوید بر زنان اذان و اقامه نیست. (روایت بیهقی).

اصحاب رأی و مالک بر این رایند که اذان و اقامه بر زن نیست.

شافعی گوید: اگر برای زنان اذان گفته شود ولی خود اقامت گویند اشکالی ندارد.

احمد گوید: اگر اذان و اقامه بگویند اشکالی ندارد و اگر هم نخوانند جایز است.

هرگاه خواهر مسلمان اذان و اقامه گفت و برای زنان امامت کرد نباید مانند مردان به تنهایی در جلو صف اول بایستد، بلکه باید در وسط صف اول توقف نماید.

۶- خندیدن در اذان

خندیدن مؤذن در هنگام اذان و اقامه اشکالی ندارد.

ولی گفتن کلمات غیر از اذان کراهت دارد.

وتر

۱- حکم آن

وتر، سنت مؤکده است. امام احمد گوید: هرکس وتر را ترک کند انسان بد است و نباید از وی شهادت قبول شود. منظور او تأکید بر اجتناب از چنین کسانی برای شهادت است و ارادۀ وجوب آن را نداشته چون در روایتی دیگر تصریح کرده که نماز وتر در مرتبۀ فرضی نیست. اگر خواست آن را قضا کند و اگر نخواست قضاء بر وی لازم نیست، و تأکید بر آن، به خاطر مواظبت حضرتص بر آن، در سفر و حضر.

و ابوایوب س گوید: رسول خداص فرمود: «نماز وتر حق است هرکسی دوست داشت آن را پنج رکعت بخواند، بخواند و هرکس دوست دارد آن را سه رکعت بخواند، بخواند، و هرکس خواست یک رکعت بخواند، یک رکعت را بخواند». (روایت از ابوداود).

۲- وقت آن

وقت آن به اجماع علماء مابین نماز عشاء تا طلوع فجر است به دلیل فرمودۀ رسول‌خداص: «به حقیقت خداوند برای شما نمازی زیاد کرده است که وتر است، پس آن را در مابین عشاء و طلوع فجر بخوانید». (روایت از احمد).

اگر خواهر یا برادر مسلمان قبل از عشاء آن را بخواند نمازش صحیح نبوده چون قبل از دخول وقت است و رسول‌خداص نیز فرمود: «آخرین نماز شب را وتر قرار دهید». (متفق‌علیه).

۳- بهترین وقت آن

بهترین وقت خواندن آن آخر شب است، به دلیل حدیث عایشه ل نماز وتر را در تمام اوقات شب بعد از عشاء خوانده است و در نهایت آن را تا وقت سحر به تأخیر انداخته است. (متفق‌علیه).

و در حدیث پیامبر خدا فرمود: «آخرین نمازتان را در شب نماز وتر قرار دهید» (روایت از مسلم).

و تأخیر آن مستحب است زیرا نماز آخر شب مشهود خدا و ملائکه می‌باشد، پس هرکس که نماز شب دارد باید نماز وتر را بعد از آن بخواند زیرا رسول‌خداص چنین کرده است.

۴- استحباب در تعجیل آن

اگر کسی به دلایلی، خوف فوت وتر را داشته باشد برای او مستحب است در اول شب آن را بخواند. در حدیث آمده که: رسول‌خداص به ابوبکر س فرمود: «چه وقت نماز وتر می‌خوانی؟» عرض کرد در اول شب. به عمر فرمود: «ابوبکر احتیاط را پیشه کرده، و عمر از نیروی خود استفاده کرده است». ای خواهر مسلمان، بعد از عشاء در هر وقتی از شب نماز وتر بخوانی بدون خلاف جایزاست. ای خواهر مسلمانم، در یک شب دو نماز وتر نیست چون رسول‌‌خداص فرموده: «دو وتر در یک شب وجود ندارد». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۵- تعداد رکعات وتر

ترمذی گوید: از رسول‌خداص سیزده رکعت، یازده رکعت، نه رکعت، هفت رکعت، پنج رکعت، سه رکعت و یک رکعت روایت شده است.

اسحاق بن‌ابراهیم در شرح این روایت گوید: به این معنا است که رسول‌خداص نماز شب را همراه وتر سیزده رکعت خوانده است و به همین خاطر نماز شب را نیز وتر نسبت داده‌اند. از عایشه ل روایت شده که: «رسول‌خداص نماز شب را سیزده رکعت خوانده که پنج رکعت اخیر را به نام وتر و با یک تشهد به پایان می‌برد». (متفق‌علیه).

همچنین می‌تواند نماز وتر را به صورت دو رکعت، دو رکعت، و یک رکعت را در آخر جداگانه بخواند. و هم‌چنین جایز است کل نماز وتر را با دو تشهد و سلام بخواند یعنی این‌که: تمام رکعات نماز وتر را به هم متصل و در رکعت ماقبل آخر نیمه تشهد را خوانده و بلند شود و در رکعت آخر تشهد را به طور کامل بخواند و سلام بدهد. همچنین می‌تواند کل نماز وتر را با یک تشهد در رکعت آخر به پایان ببرد و سلام بدهد.

۶- قرائت در وتر

مستحب است در رکعت اول بعد از فاتحه ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١ و در رکعت دوم بعد از فاتحه ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ و در رکعت آخر ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ را بعد از فاتحه بخواند.

شافعی گوید: جایز است در رکعت آخر «قل‌هوالله ومعوذتین» را بخواند.

برای خواهر مسلمان جایز است از هر جایی از قرآن که برایش امکان دارد و بخواهد در نماز وتر و نمازهای دیگر بخواند.

۷- قنوت در وتر

ای‌خواهر مسلمانم، خواندن قنوت بعد از رکوع در رکعت اخیر سنت است، حسن‌بن‌علی ب گوید: رسول‌خداص کلماتی را به من آموخت که در قنوت آن را بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِيْ فِيْمَنْ هَدَيْتَ، وَعَافِنِيْ فِيْمَنْ عَافَيْتَ، وَتَوَلَّنِيْ فِيْمَنْ تَوَلَّيْتَ، وَبَارِكْ لِيْ فِيْمَا أَعْطَيْتَ، وَقِنِيْ شَرَّ مَا قَضَيْتَ، فَإِنَّكَ تَقْضِيْ وَلاَ يُقْضَى عَلَيْكَ، إِنَّهُ لاَ يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ وَلاَ يَعِزُّ مَنْ عَادَيْتَ، تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَتَعَالَيْتَ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ» (روایت از احمد و اهل سنن و ترمذی).

«خداوندا، با هدایت یافتگان مرا هدایت، و همراه تندرستان مرا تندرست فرما، و با کسانی که خود نگهداری فرموده‌ای مرا نگهداری فرما، و آنچه را که به من عطا فرموده‌ای مبارک فرما، و مرا از شری که مقدر فرموده‌ای حفظ کن، چون بی‌گمان تویی که حکم می‌کنی و بر تو حکم نمی‌شود، و بی‌گمان ذلیل نگردد آن کس که دوستدار توست، و عزیز نگردد آن کس که دشمن توست، مبارک و والایی‌ای پروردگار ما، و بلندی از آن توست، و درود خدا بر پیامبر ما محمد باد».

و ترمذی گوید: از رسول‌خداص قنوتی بهتر از این شناخته نشده است.

به غیر از نیمۀ اول رمضان در بقیۀ سال قنوت در نماز وتر سنت است.

شافعی و دیگران گویند: به جز در نیمۀ دوم رمضان، در وتر قنوت خوانده نمی‌شود، به دلیل حدیث ابوداود که گوید: عمربن‌خطاب س مردم را بر ابی‌بن‌کعب جمع کرد که بیست‌شب برای آنان امامت کرده و جز در نیمۀ آخر رمضان قنوت نمی‌خواند.

محمدبن‌نصر گوید: دربارۀ آغاز قنوت در نماز وتر از سعید‌بن‌جبیر سوال کردم؟ در جواب گفت: عمربن خطابس لشکری را آماده کرد و فرستاد و این لشکر در محاصرۀ دشمنان قرار گرفت به همین خاطر در نیمۀ دوم رمضان قنوت را خواند و برای پیروزی آنان دعا کرد.

۸- دعا بعد از وتر

مستحب است بعد از نماز وتر سه مرتبه بگوید: «سُبْحَانَ الْمَلِكِ الْقُدُّوْسِ» و مرتبۀ آخر را با صدای بلند بخواند. سپس بگوید: «رَبِّ الْمَلاَئِكَةِ وَالرُّوْحِ».

رسول‌خداص بعد از اتمام وتر، این دعا را می‌خواند: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَعُوْذُ بِرِضَاكَ مِنْ سَخَطِكَ، وَبِمُعَافَاتِكَ مِنْ عُقُوْبَتِكَ، وَأَعُوْذُ بِكَ مِنْكَ، لاَ أُحْصِيْ ثَنَاءً عَلَيْكَ، أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ» «الهى! از خشم تو به خشنودیت، و از عذاب تو به عفوت، پناه مى برم، از خشمت به تو پناه مى برم. الهى! من نمى توانم تو را آنطور که شایسته‌اى، مدح کنم، تو آنچنانى که خود را مدح کرده‌اى».

۹- قنوت در نمازهای پنج گانه

قنوت در نماز صبح مشروع نبوده مگر هنگام بلا و بروز حوادث ناگوار که در هر پنج فریضه خوانده می‌شود و بنا به مذهب امام شافعی/ قنوت در نماز صبح بعد از رکوع رکعت دوم سنت است، به دلیل حدیث انس‌بن‌مالک س که از او سوال شد: آیا رسول خداص در نماز صبح قنوت می‌خواند؟ گفت: «بله، سوال کردند: قبل از رکوع یا بعد از آن؟ گفت: بعد از رکوع». (روایت از جماعت به جز ترمذی).

۱۰- کشیدن دو دست بر صورت بعد از قنوت

ای‌خواهر مسلمانم، کشیدن دو دست بر صورت بعد از قنوت مستحب نیست، و حدیثی که به آن استدلال می‌شود ضعیف است چون بر ضعف یکی از راویان آن به نام صالح ابن‌حبان اتفاق دارند، در آن حدیث رسول‌خداص فرموده: «هرگاه با خدا نیایش کردی کف دست‌هایت را رو به آسمان کن، نه پشت دست‌هایت را، و بعد از تمام شدن قنوت دست‌هایت را بر صورتت بمال». (روایت از ابوداود و ابن‌ماجه).

نمازهای سنت

۱- فضیلت آن

ای‌خواهر مسلمان، نمازهای سنت دارای فضیلت بزرگی هستند، رسول‌خداص فرمود: «خدا اجازه انجام چیزی را به بنده‌اش بهتر از خواندن دو رکعت نماز سنت نداده است و خیر و برکات پیوسته در حال نماز بر سر او نازل می‌شود».

آن حضرت ص در جواب آن کس که از او خواسته بود در بهشت رفیق وی باشد فرمود: «باکثرت سجود مرا بر این خواسته‌ات یاری کن». (روایت از مسلم).

۲- حکمت آن

یکی از حکمت‌های نماز سنت جبران نقایص نماز فرض است. در واقع رسول‌خداص می‌فرماید: «اولین چیزی که بندگان بر آن محاسبه می‌شوند نماز است، پروردگار ما بر ملائکه دستور می‌فرماید در حالی که خود از آنان داناتر است: به نماز بنده‌ام بنگرید کامل خوانده است یا ناقص؟ اگر آن را کامل خوانده باشد نماز کامل بر وی نوشته شده و اگر نقصی در آن ببینند. گوید: بنگرید، بنده‌ام نماز سنت خوانده است؟ اگر دارای نماز سنت باشد فرماید: نقایص نماز فرض بنده‌ام را با نماز سنت جبران نمایید. سپس دیگر اعمال او به همین صورت از وی پذیرفته می‌شود». (روایت از ابوداود).

۳- وقت آن

خواندن نمازهای سنت در تمام اوقات شبانه‌روز جایز است به غیر از پنج موقع:

۱- بعد از نماز صبح تا طلوع خورشید.

۲- از طلوع خورشید تا ارتفاع آن به اندازۀ یک نیزه.

۳- موقع قرار گرفتن خورشید بر خط استواء.

۴- رو به زردی گراییدن خورشید بعد از نماز عصر.

۵- هنگام زردی خورشید تا غروب آن.

۴- نشستن در نماز سنت

برای خواهر و برادر مسلمان جایز است نماز سنت را نشسته بخواند ولی ثواب آن نصف ثواب ایستادن است به دلیل فرمایش رسول‌خداص که می‌فرماید: «پاداش نماز سنت در حال نشستن نصف پاداش نماز در حال ایستادن است». (متفق‌علیه).

۵- انواع سنت‌ها

۱- تحیة‌المسجد.

۲- صلاة‌الضحی (چاشتگاه)

۳- تراویح در رمضان.

۴- دو رکعت سنت بعد از وضو گرفتن.

۵- دو رکعت سنت در مسجد هنگام بازگشت از سفر.

۶- دو رکعت نماز توبه.

۷- دو رکعت قبل از نماز استخاره.

۸- دو رکعت نماز حاجت.

۹- نماز التسبیح.

۱۰- سجده‌های شکر.

۱۱- سجده‌های تلاوت.

انشاءالله تفصیل به آن‌ها خواهیم پرداخت:

۱- تحیة‌المسجد

مستحب است کسی که داخل مسجد می‌شود قبل از نشستن دو رکعت تحیة‌المسجد بخواند، به دلیل حدیث ابوقتاده س که گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه یکی از شما داخل مسجد شد ننشیند تا اینکه دو رکعت نماز بخواند». (متفق‌علیه).

اگر ندانست قبل از خواندن نماز نشست باز سنت است به پا خیزد و تحیة‌‌المسجد را بخواند به دلیل حدیث جابرس که گوید: مردی به نام سلیک غطفانی داخل مسجد شد و نشست، در حالی که رسول‌خداص مشغول خطبه خواندن بود به وی فرمود: «ای‌سلیک بلند شو و دو رکعت سبک و کوتاه بخوان». (روایت از مسلم).

۲- صلاة‌الضحی (چاشتگاه)

ای خواهر مسلمان، صلاة الضحی چهار رکعت تا هشت رکعت است به دلیل قول رسول‌خداص که فرمود: خداوند متعال می‌فرماید: «ای‌بنی‌آدم در اول روز برای من چهار رکعت نماز بخوان تا در آخر روز تو را کفایت کنم». (روایت از احمد و ابوداود و ترمذی).

وقت آن هنگام بلند شدن خورشید به اندازۀ یک نیزه شروع شد و هنگام زوال خورشید خاتمه می‌یابد، ولی مستحب است تا وقت بلند شدن خورشید و تشدید گرما به تأخیر انداخته شود.

۳- نماز تراویح

ای‌خواهر مسلمانم، نماز تراویح یازده رکعت است و برای مردان و زنان سنت بوده و بعد از عشاء و قبل از وتر و به صورت دو رکعت، دو رکعت خوانده می‌شود، و وقت آن تا آخر شب ادامه دارد. ابوهریرهس گوید: «رسول‌خداص مسلمانان را در رمضان به قیام و نماز شب تشویق می‌کرد و می‌گفت: هرکس در ماه رمضان از روی ایمان و به خاطر دست‌یابی به اجر اخروی نماز شب برپا نماید گناهان گذشتۀ او بخشیده می‌شود». (روایت از جماعت).

۱) تعداد رکعات آن:

تعداد رکعت‌های نماز تراویح یازده رکعت است به دلیل حدیث عایشه ل که: «رسول‌خداص در ماه رمضان و غیر آن بیش از یازده رکعات نمی‌خواند». (روایت از جماعت).

ابن‌خزیمه در صحیح خود از جابر نقل می‌کند که: «رسول‌خداص هشت رکعت تراویح را با وتر برای آنان خواند و شب بعد از آن در انتظار وی نشستند ولی آن حضرت بیرون نیامد».

مسلمانان در زمان عمر و عثمان و علی ش بیست‌ رکعت تراویح می‌خواندند، و این، رأی جمهور فقهای حنفیه، حنابله و داود ظاهری می‌باشد.

بعضی از علماء بر این رایند که: یازده رکعت با احتساب نماز وتر سنت بوده و افزون بر آن مستحب می‌باشد، و در صحیحین به اثبات رسیده که نماز شب با وتر یازده رکعت است و جایز است خواهر مسلمان تراویح را با جماعت یا به صورت انفرادی بخواند. ولی در نزد جمهور، خواندن نماز تراویح با جماعت از فضیلت بیشتری بر خوردار است و ثابت است که رسول‌خداص نماز تراویح را برای مسلمین به جماعت خواند ولی شب بعد، از منزل خارج نشد از ترس اینکه مبادا بر آنان فرض گردد، و بعد از آن تراویح ادامه داشت تا این که عمرس در زمان خلافتش دستور داد آن را به صورت جماعت برگزار نمودند.

۲) قرائت قرآن در نماز شب:

در نماز شب خواندن چیزی مخصوص و اندازه‌ای معین از قرآن سنت نیست. امام احمد گوید: در ماه رمضان بهتر است تا اندازه‌ای قرآن قرائت شود که مسلمانان را به سختی و ملالت نیندازد، به ویژه در شب‌های کوتاه. قاضی گوید: قرائت کمتر از یک ختم قرآن در کل ماه رمضان سنت نیست چون لازم است مسلمانان به آن گوش فرا دهند و نباید بیش از یک ختم خوانده شود، زیرا این کار بر مسلمین دشوار است و رعایت حال مردم بهتر است اما اگر جماعتی بر طولانی بودن قرائت اتفاق داشته باشند آن بهتر است.

۴- دو رکعت نماز بعد از وضو

برای خواهر و برادر مسلمان مستحب است بعد از گرفتن وضو دو رکعت سنت وضو بخواند، به دلیل حدیثی که پیامبرخداص فرمود: «هرگاه شخصی مسلمان وضوی نیکو بگیرد و دو رکعت نماز سنت بخواند خداوند از گناهان مابین آن نماز و نماز بعدی او درگذرد». (روایت از مسلم).

۵- دو رکعت نماز در موقع بازگشت از سفر

رسول‌خداص این دو رکعت نماز را هنگام بازگشت از سفر می‌خواند. کعب بن‌مالک س گوید: «عادت رسول‌خداص بر این بود: هرگاه از مسافرت برمی‌گشت پیش از داخل شدن به منزل خود، دو رکعت نماز سنت را در مسجد می‌خواند». (متفق‌علیه).

۶- دو رکعت نماز توبه

ابوبکر س گوید: از رسول‌خداص شنیدم که فرمود: «هر انسانی مرتکب گناه شود و پس از آن پشیمان شده و وضو بگیرد و نماز بخواند خداوند از او در خواهد گذشت» سپس این آیه را خواند:

﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَلَمۡ يُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ١٣٥ أُوْلَٰٓئِكَ جَزَآؤُهُم مَّغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَجَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ [آل عمران: ۱۳۵- ۱۳۶].

«و آنان که چون مرتکب کارى زشت شوند یا بر خود ستم کنند، خداوند را یاد کنند، و براى گناهانشان آمرزش خواهند -و جز خدا چه کسى است که گناهان را مى‏آمرزد- و آگاه [از بدى گناه‏] بر آنچه کرده‏اند، پاى نفشرند. آن چنان کسان پرهیزگار پاداش‌شان آمرزش خدایشان و باغ‌هایی است که در زیر آن‌ها جویبارها روان است و جاودانه در آنجا ماندگارند». (روایت از ابوداود و نسائی و ابن‌ماجه و ترمذی).

۷- دو رکعت قبل از مغرب

به دلیل حدیث که می‌فرماید: «قبل از مغرب نماز بخوانید، قبل از مغرب نماز بخوانید و در مرتبۀ سوم گفت: برای کسی که آرزو داشته باشد». (بخاری).

۸- نماز استخاره

مستحب است برای کسی که درصدد انجام دادن کاری مباح بوده و نسبت به سرانجام آن دچار تردید شده دو رکعت نماز سنت ولو این که سنت راتبه یا تحیة‌المسجد باشد در هر وقتی از شب و روز بخواند در رکعت اول بعد از فاتحه مقدار قرآن یا سوره کافرون و در رکعت دوم نیز مقداری قرآن یا سوره اخلاص را بخواند و بعد از اسلام، ستایش خدا کرده و صلوات بر پیامبرشص بفرستد و دعاء مشهور را بخواند. جابر س گوید: رسول‌خداص نماز استخاره را همانند سوره‌ای از قرآن به ما می‌آموخت و می‌فرمود: «هرگاه یکی از شما درصدد انجام کاری برآمد، دو رکعت نماز سنت بخواند سپس این دعا را بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْتَخِيْرُكَ بِعِلْمِكَ، وَأَسْتَقْدِرُكَ بِقُدْرَتِكَ، وَأَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ الْعَظِيْمِ، فَإِنَّكَ تَقْدِرُ وَلاَ أَقْدِرُ، وَتَعْلَمُ وَلاَ أَعْلَمُ، وَأَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوْبِ، اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَـذَا الأَمْرَ - وَيُسَمِّيْ حَاجَتَـهُ - خَيْرٌ لِيْ فِيْ دِيْنِـيْ وَمَعَاشِيْ وَعَاقِبَـةِ أَمْرِيْ - أَوْ قَالَ: عَاجِلِهِ وَآجِلِهِ - فَاقْدِرْهُ لِيْ وَيَسِّرْهُ لِيْ ثُمَّ بَارِكْ لِيْ فِيْهِ، وَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الأَمْرَ شَرٌّ لِيْ فِيْ دِيْنِيْ وَمَعَاشِيْ وَعَاقِبَةِ أَمْرِيْ - أَوْ قَالَ: عَاجِلِهِ وَآجِلِهِ - فَاصْرِفْهُ عَنِّيْ وَاصْرِفْنِيْ عَنْهُ وَاقْدِرْ لِيْ الْخَيْرَ حَيْثُ كَانَ، ثُمَّ أَرْضِنِيْ بِهِ». (روایت از بخاری).

«اى الله! به وسیله‌ى علمت از تو طلب خیر مى کنم، و بوسیله‌ى قدرتت از تو توانایى مى خواهم، از تو فضل بسیارت را مسألت مى نمایم، زیرا تو توانایى و من ناتوان، و تو مى دانى و من نمى دانم، و تو داننده‌ى امور پنهان هستى. الهى! اگر در علم تو این کار -حاجت خود را نام مى برد- باعث خیر من در دین و آخرت است -یا مى گوید: در حال و آینده‌ى کارم- آن را برایم مقدور و آسان بگردان، و در آن برکت عنایت فرما، و چنانچه در علم تو این کار برایم در دنیا و آخرت باعث بدى است -یا مى گوید: در حال و آینده ى کارم- پس آن را از من، و مرا از آن، منصرف بگردان، و خیر را براى من هر کجا که هست مقدّر نما، و آنگاه مرا با آن خشنود بگردان»

۹- صلاة الحاجة

ابودرداء س گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس وضو را کامل بگیرد و پس از آن دو رکعت نماز بخواند خداوند آنچه را که طلبیده دیر یا زود به وی می‌بخشد». (روایت از احمد).

۱۰- صلاة التسبیح

صلاة‌التسبیح چهار رکعت است. بعد از فاتحه و سوره در هر رکعتی پانزده مرتبه می‌گویید: «سُبْحَانَ اللهِ، وَالْحَمْدُ ِللهِ، وَلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ، وَاللهُ أَكْبَرُ» در رکوع ده مرتبه، در اعتدال ده مرتبه، در سجدۀ اول ده مرتبه، در نشستن بین دو سجده ده مرتبه و در سجدۀ اخیر ده مرتبه. و در جلسۀ استراحت ده مرتبه. و کل تسبیحات جمعاً در هر رکعت هفتادوپنج تسبیح است.

به دلیل حدیثی که رسول‌خداص به عمویش عباس س فرمود: «ای عباس، ای عمویم آیا به شما چیزی عطا نکنم... تا آخر حدیث، و کیفیت نماز را برای او ذکر کرد و فرمود: اگر توانستی هر روز آن را یک بار بخوان اگر نتوانستی در هر جمعه‌ای آن را یک‌بار بخوان، اگر نتوانستی در هر ماه آن را یک بار بخوان، اگر نتوانستی آن را در سال یک‌بار بخوان اگر نتوانستی در طول عمرت یک‌بار آن را بخوان». (روایت از ابوداود و غیراو).

۱۱- سجدۀ شکر

این سجده به دنبال بدست آمدن نعمت و دست‌یابی به آن یا دفع خطر و نجات از آن انجام داده می‌شود، و به سجده می‌رود. از آن‌ جمله مژده‌ای است که جبریل به رسول‌خداص داد و فرمود: «هرکس یک صلوات بر تو فرستد خداوند در پاداش آن ده صلوات بر وی می‌فرستد. با شنیدن این خبر، رسول خداص به سجدۀ شکر رفت». (روایت از احمد).

۱۲- سجدۀ تلاوت

ابوسعید خدری س گوید: رسول‌خداص در حالی که بر منبر بود سورۀ (ص) را خواند وقتی که به آیۀ سجده رسید از منبر پایین آمد و به سجده شکر رفت و مسلمانان نیز با وی به سجده رفتند، در روزی دیگر نیز همان سوره را خواند چون به آیۀ سجده رسید مردم خود را برای رفتن به سجده آماده کردند، رسول‌خداص فرمود: «این، سجده، توبۀ یکی از انبیای خدا است ولی حال می‌بینم خود را برای آن آماده کرده‌ای لذا از منبر پایین آمد و به سجده رفت و مردم نیز به سجده رفتند». (روایت از ابوداود).

بر فرد مسلمان واجب است برای آن تکبیر تحریم گفته و سنت است دست‌ها را هنگام تکبیر و بلند شدن از سجده بلند کند، خواه در نماز باشد یا خارج از آن باشد. عبدالله‌بن‌عمر ب گوید: هروقت رسول‌خداص قرآن را برای ما قرائت می‌کرد و به آیه سجده می‌رسید تکبیر می‌گفت و به سجده می‌رفت و ما هم با ایشان به سجده می‌رفتیم». (روایت از احمد).

همان چیزی در سجدۀ تلاوت گفته می‌شود که در سجدۀ نماز خوانده می‌شود. از عایشه ل روایت شده که گوید: «رسول‌خداص در سجدۀ تلاوت می‌گفت: «سَجَدَ وَجْهِيْ لِلَّذِيْ خَلَقَهُ، وَشَقَّ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَبِحَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ» (روایت از ترمذی). «چهره‌ام براى ذاتى که آن را آفرید و شنوایى و بینایى را به قدرت و توانایى خود در آن قرار داد، سجده کرد».

سجدۀ تلاوت سنت مؤکد است و واجب نیست. بنابراین، هرکس آن را انجام دهد کار نیک انجام داده است و هر کس انجام ندهد گناهی بر او نیست.

۱۳- نماز کسوف

نماز کسوف به اتفاق علماء سنت مؤکد است [برای زنان و مردان] بهتر آن است که با جماعت خوانده شود ولی خواندن آن با جماعت شرط نیست، و با ندای «الصلاة جامعة» مردم را برای برپایی آن فرا می‌خوانند، و دو رکعت است و هر رکعت دو رکوع دارد از عایشه ل روایت شده که: «در زمان پیامبر خداص کسوف خورشید روی داد و به خاطر آن رسول‌خداص به مسجد رفت و ایستاد و نیت کرد و تکبیر گفت و مردم پشت سر او صف کشیدند و به او اقتدا کردند. رسول‌خداص قرائتی طولانی انجام داد و سپس تکبیر گفت و به رکوع رفت و رکوع را طول داد که کمی از قرائت اول کمتر بود، سپس سر بلند کرد و گفت: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ» سپس به قیام ادامه داد و قرائتی طولانی اما کمتر از قرائت اول انجام داد بعد از آن تکبیر گفت و به رکوع رفت که این رکوع از رکوع اول کمی کوتاه‌تر بود سپس گفت: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ» آنگاه به سجده رفت و رکعت آخر را نیز مانند رکعت اول با دو رکوع خواند و بدین‌گونه چهار رکعت و چهار سجدۀ کامل انجام داد. قبل از بازگشت آنان از نمازگاه، خورشید ظاهر شد و کسوف از بین رفت سپس پیامبر ایستاد و خطبه خواند و چنان که شایسته است خدا را ستایش گفت و فرمود: «خورشید و ماه دو نشانۀ خدای هستند و کسوف آن دو ربطی به مرگ یا زندگی کسی ندارد، هرگاه آن را مشاهده کردید به نماز پناه بیاورید» (متفق‌علیه).

نماز کسوف دو رکعت است و در آن‌ها فاتحه خوانده می‌شود و بعد از آن مقداری از قرآن قرائت شده و مانند نمازهای عید و جمعه برگزار می‌شود.

جایز است نماز کسوف به هر دو صورت جهر یا آهسته خوانده شود، ولی بخاری می‌گوید: صحیح‌تر آن است که جهری خوانده شود.

وقت آن از آغاز کسوف تا پایان آن است و نماز خسوف ماه نیز همانند نماز کسوف خورشید است و به دنبال آن تکبیر و دعاء و صدقه و استغفار مستحب است به دلیل حدیث عایشه ل‌ که: رسول‌خداص فرمود: «خورشید و ماه دو نشانۀ خدا هستند و برای مرگ یا حیات کسی به کسوف نمی‌روند. هرگاه آن را مشاهده کردید دعاء و تکبیر بگویید و صدقه بدهید». (متفق‌علیه).

۱۴- نماز باران

انس‌بن‌مالکس گوید: «مسلمانان در زمان رسول‌خداص دچار خشکسالی گشتند. رسول‌خداص مشغول خواندن خطبه بودند ناگاه یک اعرابی بپا خاست و گفت: ای رسول‌خداص مال و ثروت ما نابود شد و زن و عیال ما گرسنه شدند برای ما دعا کن، رسول‌خداص دست‌ها را بلند کرد و (در حالی که کوچک‌ترین ابری در آسمان نبود) دعاء کرد، سوگند به خدایی که جان من در دست اوست هنوز دست‌ها را به پایین‌ نیاورده بودیم که ابرهایی همچون کوه پدیدار گشتند، و هنوز از منبر پایین‌نیامده بود که دیدم باران بر ریش مبارکش می‌بارد و آن روز سه روز بعد از آن و تا جمعۀ بعدی بر ما باران بارید. همان اعرابی، یا یکی دیگر برخاست و گفت: ای‌رسول‌خدا خانه‌هایمان خراب شد و سامانمان غرق گردید، برای نجات ما به درگاه خدا دعا کن، رسول‌خداص دست‌ها را بلند کرد و گفت: «خدایا این باران را بر پیرامون ما نازل فرما نه بر خانه‌های ما» به هر ابری که اشاره می‌کرد کنار می‌رفت و جای خود را خالی می‌گذاشت و در نتیجه آسمان مدینه به شکل چاهی مدور در آمد و ابری بر بالای آن باقی نماند دره‌ها و قنات‌های آن به مدت یک ماه پر از آب بودند و هرکس از هر ناحیه‌ای که می‌آمد از ارزانی و سرسبزی خبر می‌دارد». (روایت از بخاری).

در نماز باران امام برای مردم دو رکعت نماز می‌خواند و هر وقتی از شب و روز به جز اوقات کراهت در رکعت اول بعد از فاتحه ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١ و در رکعت دوم بعد از فاتحه سورۀ غاشیه را می‌خواند بعد از آن خطبه بیان می‌کند وقتی که از خطبه فارغ شد نمازگزاران لباس‌های خود را واژگون کرده و طرف راست به طرف چپ و چپ را به طرف راست آورده و رو به قبله ایستاده و دست‌ها را به سوی درگاه خدا بلند کرده و نیایش سر می‌دهند و به آن طول می‌دهند.

نماز باران بدون اذان و اقامه برگزار می‌گردد، شافعی از سالم‌بن‌عبدالله به نقل از پدرش آورده که: «هرگاه رسول‌خدا نماز باران برگزار می‌کرد این دعا را می‌گفت: «اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثًا مُغِيثًا هَنِيئًا مَرِيئًا مَرِيعًا، غَدَقًا مُجَلَّلًا سَحًّا طَبَقًا دَائِمًا، اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَيْثَ، وَلَا تَجْعَلْنَا مِنْ الْقَانِطِينَ، اللَّهُمَّ إنَّ بِالْعِبَادِ، وَالْبِلَادِ وَالْبَهَائِمِ مِنْ اللَّأْوَاءِ، وَالْجَهْدِ، وَالضَّنْكِ مَا لَا نَشْكُوهُ إلَّا إلَيْكَ، اللَّهُمَّ أَنْبِتْ لَنَا الزَّرْعَ، وَأَدِرَّ لَنَا الضَّرْعَ، وَاسْقِنَا مِنْ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ، اللَّهُمَّ ارْفَعْ عَنَّا الْجَهْدَ، وَالْجُوعَ، وَالْعُرْيَ، وَاكْشِفْ عَنَّا مِنْ الْبَلَاءِ مَا لَا يَكْشِفُهُ غَيْرُك، اللَّهُمَّ إنَّا نَسْتَغْفِرُك إنَّك كُنْت غَفَّارًا، فَأَرْسِلْ السَّمَاءَ عَلَيْنَا مِدْرَارًا».

الهى! به ما بارانى عطا فرما که باعث نجات گردد، گوارا و با خیر و برکت باشد، الهی به ما باران بده و ما را نا امید مگردان....

شافعی گوید: دوست دارم امام این دعا را بخواند.

نماز عیدین

۱- حکم آن

نمازهای عید قربان و رمضان سنت مؤکد بوده و مشابه واجب است. این نماز در سال اول هجری مشروع شده و رسول‌خداص بر آن مواظبت کرده و به مردان و زنان امر کرده تا برای برگزاری آن بروند. خداوند متعال به آن امر کرده است و می‌فرماید: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢ [الکوثر: ۲]. «پس براى پروردگارت نماز بگزار و قربانى کن» این نماز یکی از شعایر اسلام مظهری از مظاهر ایمان، و نیروی آن است.

۲- مستحب بودن غسل و پوشیدن لباس زیبا و استفاده از بوی خوش

غسل کردن برای عید، بعد از نصف شب تا بامداد روز عید سنت است و پوشیدن لباس زیبا و استفاده از عطر برای خواهر مسلمان جایز است اما لازم است به گونه‌ای باشد که انشاءالله مرتکب معصیت نگردد. از انس س روایت شده که گوید: «رسول‌خداص به ما امر کرد در این دو عید بهترین لباسی را که داریم بپوشیم و از بهترین مواد خوشبو کننده استفاده و فربه‌ترین حیوان را قربانی کنیم». (روایت از حاکم).

ابن‌قیم گوید: «عادت رسول‌خدا بر این بود که: در این دو عید زیبا‌ترین لباس را می‌پوشید و برای عیدین و جمعه عبای مخصوص می‌پوشید».

۳- وقت نماز عید

وقت نماز عید از ارتفاع خورشید تا زوال آن ادامه دارد. بهتر است نماز عید قربان در اول وقت برگزار شود تا مسلمانان بتوانند بعد از نماز حیوان را قربانی کنند به دلیل حدیث براء بن‌عازب س که گوید: از رسول‌خدا ص شنیدم که در خطبه فرمود: «اولین کاری که ما امروز آغاز می‌کنیم نماز است سپس هر کس به خانۀ خود برگشته و حیوان‌ها را قربان می‌کنیم، و هرکس چنین کند عمل به سنت ما کرده است».

اما نماز عید فطر به تأخیر انداخته می‌شود تا مردم فرصت دادن زکات فطر را داشته باشند. به دلیل حدیث جندب س که گوید: «رسول‌خداص نماز فطر را در حالی برای ما اقامه کرد که خورشید به اندازه دو نیزه بلند شده بود ولی در عید قربان به اندازۀ یک نیزه بلند شده بود». (روایت از حافظ حسن بن احمد البناء).

۴- مقداری خوردن قبل از رفتن برای نماز عید فطر

ای‌خواهر مسلمان، سنت است قبل از رفتن برای نماز فطر چند عدد خرما یا چند لقمه غذا را خورد. به دلیل حدیث انس س که گوید: «عادت رسول‌خداص بر این بود قبل از نماز فطر چند عدد خرما را تناول می‌کرد». و در روایتی: آن‌ها را به صورت وتر (فرد) تناول می‌کرد. (روایت از بخاری).

۵- در روز عید قربان، خوردن، بعد از نماز، سنت است

خوردن غذا در روز عید قربان بعد از نماز و برگشتن به خانه سنت است. اگر خداوند توفیق ذبح حیوان را داد سنت است از جگر آن مقداری بخورد چنانچه در روایت آمده: اولین غذایی که به مهمانان بهشت تقدیم می‌گردد جگر ماهی است تا این هم، تشبیهی به اهل بهشت باشد.

بریده س گوید: «عادت رسول‌خداص این بود: در روز عید فطر تا وقتی که مقداری غذا نمی‌خورد برای نماز خارج نمی‌شد و در روز عید قربان تا نماز نمی‌خواند غذایی نمی‌خورد». (روایت از ترمذی و ابن‌ماجه و احمد).

ای‌خواهر مسلمان، روزه داشتن در روزهای عید رمضان و قربان و سه روز ایام‌التشریق بعد از قربان حرام است.

۶- رفتن به مصلی

سنت است مسلمانان برای برگزاری نماز عیدین به فضای باز و خارج از مساجد بروند، همان‌گونه که رسول‌خداص و اصحاب و تابعین ش انجام داده‌اند. زنان و کودکان نیز همراه مردان بروند و در مسیر آن به تهلیل و تکبیر مشغول بشوند و بگویند: «اللهُ أَكْبَرُ، اللهُ أَكْبَرُ، اللهُ أَكْبَرُ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ، اللهُ أَكْبَرُ، وَللهِ الْحَمْدِ».

خواهر مسلمان می‌تواند نماز عید را در مسجد برگزار کند ولی چنان که گفتیم: بهتر آن است که خارج از مسجد برگزار شود. البته اگر عذری مانند باران و امثال آن در میان نباشد.

۷- رفتن زنان و کودکان

گفتیم که: رفتن زنان و کودکان به مصلی سنت است، بنابراین رفتن زنان اعم از باکره، بیوه، حائض، پیرزنان و دختران جایز است به دلیل حدیث ام‌عطیه ل که گوید: «به ما امر شد زنان آزاد و زنان در حال حیض را نیز در عیدین با خود به مصلی ببریم تا شاهدخیر و دعای مسلمین باشند اما زنان در حال حیض از خواندن نماز اجتناب می‌کنند». (متفق علیه).

۸- تکبیر گفتن زنان

زنان می‌توانند به مانند مردان تکبیر گویند، به دلیل حدیثی که می‌فرماید: عمرس در داخل چادرش در منی چنان بلند تکبیر می‌گفت که در مسجد خیف آن را می‌شنیدند و آنان نیز تکبیر می‌گفتند و اهل خیابان‌ها نیز ندای تکبیر را سر می‌دادند به گونه‌ای که دره منی به لرزه در می‌آمد.

ابن‌عمر ب در روزهای عید و ایام‌التشریق این تکبیر را بعد از نمازها و در خیابان‌ها و در منزل و داخل خیمه و در تمامی نشست و برخاست‌هایش تکرار می‌کرد. و میمونه ل در روز قربان آن را می‌گفت. زنان همراه مردان در شب‌های تشریق پشت سر، ابان بن‌عثمان و عمربن‌عبدالعزیز در مسجد تکبیر می‌گفتند.

ام‌عطیه ل گوید: «به ما امر می‌شد در روز عید بیرون برویم تا جایی که دختر را از خلوت‌گاهش بیرون می‌آوردیم و حتی زنان در حال حیض را نیز با خود می‌بردیم که پشت سر نمازگزاران قرار گرفته و همراه آنان تکبیر گفته و دعا می‌خواندند و در جست‌وجوی خیرات و برکات و آمرزش گناهان در آن روز بودند». (روایت از بخاری).

۹- اذان و اقامه عیدین

نماز عید بدون اذان و اقامه برگزار می‌شود به دلیل حدیث ابن‌عباس ب که گوید: «در روزهای عید رمضان و قربان اذان، گفته نمی‌شد». (متفق‌علیه).

۱۰- خواندن نماز، قبل و بعد ازعیدین

ای‌خواهر مسلمانم، ثابت نشده قبل یا بعد از نماز عید، رسول‌خداص و اصحابشش نماز خوانده باشند.

عبدالله‌بن عباس ب گوید: «رسول‌خداص برای نماز عید خارج شد و به جز دو رکعت نماز عید هیچ نماز دیگری قبل یا بعد از آن نخواند». (روایت جماعت).

۱۱- کسی که نماز او فوت شده است

نماز عید برای مردان و زنان و کودکان و مسافران و مقیم‌ها به شکل جماعت یا انفرادی در منزل یا مسجد و مصلی سنت است.

برای خواهر مسلمان جایز است نماز عید را در منزل و محل اقامت و در هر وقت از اوقات ایام عید و سه روز ایام‌التشریق آن را برگزار نماید، و برای دست‌یابی به ثواب بیشتر و تعجیل در آن بهتر است.

۱۲- چگونگی نماز عید

در رکعت اول قبل از فاتحه هفت مرتبه تکبیر بگوید: (الله‌أکبر)

در رکعت دوم قبل از فاتحه پنج مرتبه تکبیر بگوید: (الله أکبر)

در رکعت اول سوره فاتحه و سوره اعلی و در رکعت دوم سورۀ فاتحه و سوره غاشیه به صورت جهری خوانده می‌شود و در میان تکبیرات فوق هیچ گونه ذکر و تسبیحی وارد نشده است.

۱۳- مستحب است زنان در روز عید فطر صدقه بدهند

به دلیل حدیث عطاء که از جابربن‌عبدالله نقل می‌کند و می‌گوید: از او شنیدم می‌گفت: «در روز عید فطر رسول‌خداص اول نماز و سپس خطبه را خواند و بعد از اتمام خطبه به نزد زنان آمد و آنان را موعظه کرد که در این حال بر دست بلال تکیه داده بود، و بلال لباس خود را پهن کرده و زنان صدقات خود را بر آن می‌نهادند».

ابن‌جریح گوید: به عطا گفتیم: زکات فطر بود؟ گفت: نه خیر، بلکه صدقه‌ای بود که آن روزگار می‌دادند، و انگشتری‌های بزرگ و کوچک خود را بر آن می‌نهادند. گفتم: آیا به نظر تو وظیفه امام است که آنان را موعظه کند؟ گفت: وظیفه ائمه است و نمی‌دانم چرا این کار را نمی‌کنند؟

ابن‌جریح به نقل از ابن‌عباس گوید که گفته: با رسول‌خداص و ابوبکر و عمر و عثمان و علی در نماز فطر حضور داشته‌ام که همگی نماز را قبل از خطبه می‌خواندند. گویی هنوز می‌بینم که رسول‌خداص مردم را با دستان خود می‌نشاند، سپس به طرف محل زنان آمد و با بلال به میان آنان رفت و زنان به خدمت ایشان آمدند و حضرتص این آیه را خواند:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ... [الممتحنة: ۱۲].

«اى پیامبر، چون زنان مؤمن به نزد تو آیند...»

وقتی که آیه را تمام کرد خطاب به زنان گفت: آیا شما بر این عهد و پیمان هستید؟ یکی از زنان که غیر از او کسی دیگر صحبت نکرد گفت: بله، فرمود: پس صدقه بدهید، بلال هم لباس خود را گسترانید و گفت: بیایید صدقه بدهید پدر و مادرم فدای شما باد، زنان نیز انگشتری‌های بزرگ و کوچک خود را بر آن می‌نهاند». (روایت از بخاری).

۱۴- تغییر دادن راه در رفت و آمد

ای‌خواهر مسلمانم، مستحب است رفتنت برای نماز عید از یک راه و بازگشتنت از راهی دیگر باشد به دلیل حدیث عبدالله‌بن‌جابر س که گوید: «عادت رسول‌خداص این بود: در روز عید راه ایاب و ذهابش را تغییر می‌داد». (روایت از بخاری).

۱۵- بازی و سرگرمی و آواز و آهنگ و خوردن در اعیاد

زیاده‌روی در خوراک و پوشاک در ایام عید و بازی‌های مباح گناه نیست به دلیل حدیث عایشهل که گوید: «سیاه‌پوستان اهل حبشه در روز عید نزد رسول‌خداص بازی‌های سرگرم‌ کننده اجرا می‌کردند. من از بالای گردن رسول‌خداص به آنان نگاه می‌‌کردم و رسول‌خداص به خاطر من شانه خود را پایین آورد و از بالای آن به بازی نگاه می‌کردم تا از نگاه کردن سیر شدم بعد از آن برگشتم». (متفق‌علیه).

همچنین عایشه ل گوید: در یکی از روزهای عید دو کنیز با آواز خود، از حماسۀ روز بعاث که در آن روز بزرگان اوس و خزرج کشته شده بود یاد می‌کردند. ابوبکرس در این حال وارد شد و گفت: «بندگان خدا آیا موسیقی شیطان می‌نوازید؟ و تا سه مرتبه این را تکرار کرد آنگاه رسول‌خداص فرمود: «ای‌ابوبکر هر قومی برای خود آهنگ و جشن‌هایی دارد و امروز هم جشن ما است».

۱۶- رفتن به گورستان

در ایام عید رفتن به گورستان بدعت است و رسول‌خداص و هیچ کدام از اصحاب او چنین نکرده‌اند، چون ایام عید ایام شادی و سرور است، و رفتن به گورستان این شادی‌ها را به کام تلخ می‌کند، و نیکوترین رهنمود، رهنمود پیامبرص است.

۱۷- تبریک گفتن به مناسبت عید

تبریک به یکدیگر در ایام عید مستحب است، به دلیل حدیث جبیربن‌ نفیل که گوید: «اصحاب رسول‌خداص در روز عید یکدیگر را ملاقات می‌کردند به همدیگر شادباش گفته و این دعا را به یکدیگر می‌گفتند: «خداوند این عید را از ما و شما بپذیرد». (روایت از حافظ).

جنائز

۱- تعریف آن

جنائز جمع جنازه با کسره و فتحه ولی کسرۀ آن صحیح‌تر است. با فتحه بر میت و با کسره بر تابوت آن اطلاق می‌شود، و جنازه مشتق از جنز بوده و به معنی ستر است.

۲- صبر به هنگام مریضی

بر خواهر مسلمان لازم است بر حوادث و مصائب صبر پیشه کند چون هر انسانی در سرای دنیا در معرض بلاها و سختیها قرار دارد، و هیچ بخششی بهتر از صبر نیست. رنجوری و بیماری امتحانی است از جانب خدا که خداوند متعال به سبب آن گناهان را محو می‌نماید، امامان بخاری و مسلم آورده‌اند: رسول‌خداص فرمود: «خدا به هر کسی ارادۀ خیر کند وی را گرفتار بلایی می‌کند» و در روایتی دیگر فرمود: «انسان مسلمان به هرگونه زحمت و مشقت و غم و اندوهی گرفتار آید حتی اگر خاری در بدن او فرو رود [مادامی که در برابر آن‌ها صبور باشد] خداوند به وسیله آن‌ها گناهان او را از بین می‌برد و محو می‌گرداند».

بر خواهر مسلمان جایز است درد و رنج خود را برای پزشک، همسر پسر، دختر، دوست خود بازگو نماید، و لازم است در شادی و محنت خدا را ستایش کند.

۳- عیادت زنان از مردان

امام بخاری در بحث عیادت زنان از مردان گوید: ام‌الدرداء ل به عیادت یکی از مردان اهل مسجد که انصاری بود رفت. از عایشه ل روایت شده که گوید: وقتی که رسول‌خداص وارد مدینه شد ابوبکر و بلال ب مریض شدند، عایشه گوید: به عیادت هر دو رفتم و به ابوبکر گفتم: باباجان چه طوری؟ به بلال هم گفتم: حال تو چه گونه است؟ عایشه گوید: ابوبکر عادت داشت هرگاه دچار تب و لرز می‌شد این بیت را زمزمه می‌کرد:

کل امریء مصبح فی‌أهله
والموت أدنی من شراک نعله

هر انسانی که بامدادان در میان خانواده‌اش است مرگ از بند کفش‌هایش به او نزدیک‌تر است.

بلال نیز وقتی تب لرزش قطع می‌شد، می‌گفت:

أَلاَ لَيْتَ شِعْرِى هَلْ أَبِيتَنَّ لَيْلَةً
بِوَادٍ وَحَوْلِى إِذْخِرٌ وَجَلِيلُ
وَهَلْ أَرِدَنْ يَوْمًا مِيَاهَ مِجَنَّةٍ
وَهَلْ تَبْدُوَنْ لِى شَامَةٌ وَطَفِيلُ

ای کاش می‌دانستم خواهم توانست شبی را در دره‌ای سپری کنم و درختان اذخر و جلیل دور مرا فراگیرند؟ و آیا خواهم توانست بر آب مجنه وارد شوم و آیا باری دیگر کوه‌های شامه و طفیل را خواهم دید؟

عایشه ل گوید: به نزد رسول‌خداص رفتم و ماجرا را عرض کردم فرمود: «خدایا، مدینه را همانند مکه یا بیشتر از آن به نزد ما محبوب نما، پروردگارا مدینه را سلامت بدار و در مد و صاع آن برکت قرار ده و تب آن را بردار و در جحفه قرار بده». (روایت از بخاری و مسلم و بیهقی).

حکم تمائم و تعاویذ (دعاهای نوشته)

بر خواهر مسلمانم حرام است که شافی مریض را از خرافاتی بطلبد که خداوند حرام کرده و در دین خدا و در علم پزشکی اصل و اساسی ندارند. حمل این‌گونه دعاهای نوشته که در دین خدا وجود ندارد حرام است و آویزان کردن تکه پارچه‌ها و مهره‌ها و هر چیز دیگری که خواهر مسلمان می‌پندارد درد را برطرف می‌کند حرام است، و این‌ها نوعی شرک به حساب می‌آیند، به دلیل حدیثی که از ابن‌مسعودس روایت شده که به خانه‌اش برگشت همسرش را دید که پارچه‌ای را بر گردنش بسته است بلافاصله آن را کشیده و پاره کرد، سپس گفت: خانوادۀ عبدالله باید بدانند از شرک ورزیدن به خدا بی‌نیازند. آنگاه گفت: از رسول‌خداص شنیدم فرمود: «بی‌گمان دعاهای نوشته شده و تعویذ و سحر و جادو «توله» شرک است. عرض کردند: ای اباعبدالله دعاهای نوشته و تعویذ و جادو را می‌شناسیم ولی توله چیست؟ فرمود: چیزی است که زنان درست می‌کنند تا بدان وسیله نزد شوهرانشان محبوب شود». (روایت از ابن‌حبان و حاکم).

۴- طبابت مرد برای زن و بالعکس

ای‌‌خواهر مسلمانم، اگر یک پزشک زن، مرد را معالجه کند جایز است به دلیل حدیث ربیع دختر معوذ ابن‌عفراء ل گوید: ما همراه پیامبر خداص به جنگ می‌رفتیم، به جنگاوران آب می‌دادیم و به آنان خدمت می‌کردیم و شهداء و مجروحین را به مدینه حمل می‌نمودیم.

همچنین جایز است پزشک مرد، زن را معاینه و معالجه نماید در صورتی که پزشک و متخصص زن در آن مرض در دست‌رس نباشد، زیرا این، ضرورت است.

پزشک مرد می‌تواند در حد نیاز و ضرورت به تمام بدن زن و پزشک زن به تمام بدن مرد نگاه کند.

۵- طلب شفاء

برای خواهر مسلمان جایز است از آیات قرآنی و دعاهای نبوی ص شفا بطلبد به دلیل فرمایش پیامبرخداص که فرمود: «ادعیه‌ای که شرک در آن نباشد اشکال ندارد». (روایت از مسلم).

عایشه ل گوید: رسول‌خداص برای بعضی از اهل بیت خود دعا می‌خواند: دست راست را بر بدن مریض می‌کشاند و می‌فرمود: «خدایا، ای پروردگار انسان‌ها بیماری را شفا بده، تو شفادهنده‌ای، شفایی جز شفای تو نیست. آنچنان شفایی بده که هیچ‌گونه بیماری را در بدن او باقی نگذارد». (متفق‌علیه).

از عبدالله‌بن عباس ب روایت شده که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس به عیادت مریضی برود که هنوز اجلش فرا نرسیده است و در نزد وی هفت مرتبه این دعا را بخواند: «أَسْأَلُ اللهَ الْعَظِيْمَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيْمِ أَنْ يَشْفِيَكَ» «از خداوند عظیم، پروردگار عرش بزرگ، مى خواهم که تو را شفا دهد» خداوند او را از آن بیماری شفا خواهد داد». (روایت از ابوداود و ترمذی).

از سعدبن ابی‌وقاصس روایت شده که گوید: مریض گشتم و رسول‌خداص به عیادتم آمد و سه مرتبه فرمود: «خدایا سعد را شفا بده، خدایا سعد را شفا بده، خدایا سعد را شفا بده». (روایت از مسلم).

از عبدالله‌بن عباس ب روایت شده که گوید: رسول‌خداص برای حسن و حسین دعای خیر می‌کرد و می‌گفت: «أُعِيْذُكُمَا بِكَلِمَاتِ اللهِ التَّامَّةِ مِنْ كُلِّ شَيْطَانِ وَهَامَّةٍ، وَمِنْ كُلِّ عَيْنٍ لاَمَّةٍ» «من شما دو نفر (حسن و حسین) را به وسیله‌ى کلمات کامل الله از بدى هر شیطان و جانور زهردار و زخم چشم به حفظ خدا مى سپارم» و می‌فرمود: (پدرتان [ابراهیم] این دعا را برای اسماعیل و اسحاق می‌خواند». (روایت از بخاری).

عثمان‌بن‌أبی‌العاصس گوید: به خاطر درد شدیدی که در بدنم بود به خدمت رسول‌خداص رفتم فرمود: دست را بر محل درد بگذار و بگو: بسم‌الله و هفت مرتبه بگو: «أَعُوْذُ بِاللهِ وَقُدْرَتِهِ مِنْ شَرِّ مَا أَجِدُ وَأُحَاذِرُ» «من به خدا و قدرتش پناه مى برم از شرّ آنچه به آن دچار مى شوم و از آن بیم دارم و مى ترسم» گوید: چند مرتبه این کار را کردم خداوند درد و رنج را برطرف کرد و از آن روز تاکنون این، را به خانواده‌ام و دیگران سفارش می‌کنم». (روایت از مسلم).

۶- پزشک غیر مسلمان

ای‌خواهر مسلمان، معالجۀ پزشک غیر مسلمان جایز است وقتی که در طبابت ماهر و مورد اعتماد باشد و کسی دیگر به غیر از او آن تخصص را نداشته و یا در دسترس نباشد. به دلیل حدیث صحیح که: رسول‌خداص هنگامی که هجرت کرد، مردی مشرک و آشنا به راه را برای راهنمایی اجیر کرد و جان و مال خود را در امانت وی گذاشت. قبیلۀ خزاعه اعم از افراد مؤمن و کافر از رسول‌خداص حمایت می‌کردند.

۷- یاد مرگ

ای‌خواهر مسلمانم، یاد مرگ مستحب است به دلیل حدیث عبدالله‌بن عمر ب که گوید: رسول‌خداص فرمود: «زیاد یاد مرگ کنید». (روایت طبرانی).

همچنین عبدالله بن‌عمر ب گوید: به مجلس رسول‌‌خداص رفتم. مردی از انصار ایستاد و گفت: «ای‌پیامبر خدا، زیرک‌ترین و با احتیاط‌ترین انسان کیست؟ فرمود: آن‌کس که بیشتر یاد مرگ نموده و بیشتر خود را برای آن آماده بکند، آنان زیرکند و شرافت دنیا و کرامت آخرت را به دست آورده‌اند». (روایت از طبرانی).

۸- مکروه بودن آرزوی مرگ

آرزوی مرگ کردن و دعا کردن بر علیه خود به خاطر مرگ همسر یا فرزند، یا به سبب تنگدستی، یا مریضی، یا محنت و اندوه و امثال آن مکروه است. به دلیل حدیث انسس که گوید: رسول‌‌خداص فرمود: «هیچ‌کدام از شما به سبب زیانی که بر وی نازل شده آرزوی مرگ نکند، اگر ناچار شد، بگوید: خداوندا اگر زنده ماندن برای من خیر در بردارد مرا زنده نگه‌دار و اگر مرگ برای من بهتر است آن را نصیبم گردان». (روایت از جماعت).

در حدیث‌ ام‌الفضل آمده که: رسول‌خداص به نزد عباسس رفت که از درد و بیماری رنج می‌برد و آرزوی مرگ می‌کرد، فرمود: «ای‌عباس! ای عموی رسول‌خدا! آرزوی مرگ نکن، چون اگر نیکوکردار باشی برکردار نیکوی شما افزوده خواهد شد و این برای شما بهتر است و اگر بدکردار باشی و زنده بمانی و توبه و استغفار کنی برای تو بهتر است». (روایت از احمد و حاکم).

۹- وجوب عیادت مریض

بر خواهر مسلمان واجب است به عیادت خواهر مسلمان برود، به دلیل فرمایش رسول‌خداص که فرمود: «به گرسنگان غذا بدهید و مریضان را عیادت و اسیران را آزاد کنید». (روایت از بخاری).

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «حق مسلمان بر مسلمان پنج چیز است: جواب سلام، عیادت بیماری، تشییع جنازه، اجابۀ دعوت و دعا کردن برای عطسه زننده». (متفق‌علیه).

ثوبانس گوید: رسول‌خداص فرمود: «بی‌گمان هرگاه مسلمان به عیادت برادر مسلمان برود تا موقع بازگشت در یکی از باغات بهشت قرار می‌گیرد». (روایت از احمد و مسلم و ترمذی).

۱۰- هنگام مأیوس شدن از زندگی چه باید گفت؟

عایشه ل گوید: در حالی که رسول خدا در مرض موت به من تکیه زده بود، شنیدم که می‌گفت: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيْ وَارْحَمْنِيْ وَأَلْحِقْنِيْ بِالرَّفِيْقِ اْلأَعْلَى». (متفق‌علیه).

«بار الها! مرا ببخش، و بر من رحم کن، و مرا به رفیق أعلى ملحق ساز»

۱۱- حسن ظن نسبت به خدا مستحب است

بر مسلمان لازم است نسبت به خدا حسن ظن داشته باشد تا با حالتی نیکو به ملاقات خدا برود. به دلیل حدیث‌جابرس که گوید: از رسول‌خداص سه روز قبل از وفاتش شندیم که می‌فرمود: «در حالتی بمیرد که حسن ظن به خدا داشته باشید». (روایت از مسلم).

۱۲- وصیت

سنت است انسان مسلمان قبل از فرا رسیدن مرگ و خارج شدن از این سرای فانی و شتافتن به سوی خدای سبحان، کارهایی را که می‌خواهد انجام گیرند، وصیت کند تا خانواده‌اش در حال وفات وی پایبند به سنت نبوی و آداب شرعیه باشند، چنان که واجب است اهل و عیال و نزدیکان خود را بر قرض و امانات و سپرده‌ها مطلع سازد. در حدیث آمده که: «حق مسلمانی که دارای چیزی است و می‌خواهد نسبت به آن وصیت نماید این است که وصیت کرده و آن را در نزد خود نگه دارد».

۱۳- تلقین لا إله‌إلاالله به شخص در حال احتضار

معاذس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس آخرین کلامش در دنیا لاإله إلا‌الله باشد داخل بهشت می‌شود» (روایت از ابوداود و حاکم).

ابوسعید خدری گوید: رسول‌خداص فرمود: «لاإله‌إلاالله را به مریضان در حال احتضار تلقین کنید». (روایت از مسلم).

تلقین در حالتی صورت می‌گیرد که بیمار خود، لاإله إلا الله نگوید، اما اگر بدون تذکر آن را بگوید، تلقین لازم نیست. تلقین برای شخص حاضر و عاقل که می‌تواند حرف بزند مستحب است بنابراین در صورت بیهوشی یا ناتوانی بر سخن گفتن تلقین مستحب نیست، زیرا امکان دارد آخرین کلامش در دنیا کلمات نالایق باشد.

۱۴- رو کردن به قبله

امام احمد گوید: فاطمه دختر رسول‌‌اللهص به هنگام مرگ رو به قبله کرده و بر پهلوی راست خود تکیه داد و منظور او، پیروی از رسول‌خداص بود که بر پهلوی راست و رو به قبله می‌خوابید.

۱۵- خواندن سورۀ یاسین

معقل بن‌یسارس گوید: رسول‌خداص فرمود: «یس قلب قرآن است هرکس آن را برای رضایت خدا و ارادۀ آخرت خواند گناهانش بخشوده می‌شوند، و آن را بر مریضان در حال مرگ بخوانید». (روایت از احمد و ابوداود و نسائی و حاکم و ابن‌حبان).

ابن‌حبان در تفسیر حدیث گوید: منظور از مردگان، کسی است که در حال مرگ است نه این که بر میت خوانده شود و حدیث صفوان این مطلب را تأیید می‌کند که فرماید: «هرگاه یس به هنگام مرگ خوانده شود جان دادن او سهل و آسان گردد» (روایت از دیلمی).

۱۶- آنچه بعد از مرگ گفته می‌شود

ام‌سلمه ل گوید: رسول‌خداص بر ابوسلمه که وفات کرده بود داخل شد چشمان او را که باز بودند بر هم نهاد، سپس فرمود: «هرگاه جان‌ گرفته شود چشمان او نیز به دنبال آن می‌نگرد، برخی از افراد خانواده ابوسلمه شیون کردند آنگاه پیامبر فرمود: بر علیه خودتان دعا نکنید مگر این که دعای خیر؛ زیرا ملائکه بر دعاهای شما آمین می‌گویند»، سپس فرمود: «خداوندا از گناهان ابی‌سلمه درگذر، درجۀ او را به هدایت یافتگان بلند فرما، در میان بازماندگانش جانشین صالح قرار ده و از گناهان ما و او درگذر، ای‌پروردگار عالمیان، گور او را گشاده و منور فرما». (روایت از مسلم).

۱۷- پوشاندن و تجهیز میت

پوشاندن میت با پارچه‌ای نازک لازم است چون چهرۀ انسان بعد از مردن تغییر می‌کند، به همین خاطر در حد امکان نباید در معرض دید قرار گیرد. به دلیل حدیث عایشه ل که گوید: «هنگامی که رسول‌خداص وفات کرد با پارچه‌ای رنگی او را پوشاندند». (متفق‌علیه).

تعجیل در غسل و کفن و نماز بر آن سنت است مبادا بوی آن تغییر پیدا کند.

۱۸- پرداخت بدهی میت

ابوهریره س گوید: رسول‌خداص فرمود: «روح میت در گرو بدهی او است. هرگاه بدهی او پرداخت شود، روح او آزاد می‌گردد». (روایت از احمد و ابن‌ماجه و ترمذی).

باز ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس مال مردم را به نیت بازپس دادن آن، قرض کند خدا توفیق ادای آن را به او می‌دهد، و هرکس نیت تلف کردن آن را داشته باشد خداوند آن را تلف خواهد کرد» (روایت بخاری).

رسول‌خداص [تا زمانی که وضعیت بیت‌المال خوب نبود] از خواندن نماز بر میت بدهکار خودداری می‌کرد [تا اینکه کسی پرداخت بدهی او را بر عهده می‌گرفت] ولی هنگامی که خداوند ممالک زیادی را برای مؤمنین فتح کرد و اموال بیت‌المال افزون شد بر افراد مدیون نماز می‌خواند و بدهی آنان را از بیت‌المال پرداخت می‌کرد.

۱۹- گریه کردن بر میت

اسامۀ بن‌زید ب گوید: یکی از دختران رسول‌خداص که پسرش در حال جان دادن بود، یکی را به خدمت پیامبر فرستاد تا به نزد وی رود، پیامبر در جواب فرمود: سلام مرا به او برسان و فرمود: برای خداوند است آن چه بخواهد بگیرد یا ببخشد، و همه در نزد او مدت زمان معینی دارند پس لازم است صبر پیشه کند و به اجر آن امیدوار باشد» دختر پیامبر دوباره پیام فرستاد و پیامبر را سوگند داد که به نزد وی برود، رسول‌خداص بلند شد و همراه سعدبن‌عباده، معاذبن جبل، ابی‌بن‌کعب، زید بن ثابت و چند نفر دیگر به نزد دخترش رفت، کودک را که در حال جان دادن بود نزد حضرت آوردند. اشک از چشمان حضرت سرازیر شد، سعد عرض کرد: ای رسول خدا این اشک‌ها چیست؟ فرمود: این رحمتی است که خدا در قلوب بندگانش قرار داده است و رحمت خدا تنها شامل کسانی است که دارای قلب مهربان و چشمان گریان باشند». (روایت از بخاری).

علماء بر جواز گریه اجماع دارند به شرط این که بدور از فغان و فریاد باشد.

۲۰- صبر هنگام آغاز مصیبت

انس بن‌مالکس گوید: رسول‌خداص گذرش بر زنی افتاد که گریه می‌کرد، فرمود: «از خدا بترس و صبر پیشه کن» آن زن (در حالی که پیامبر را نمی‌شناخت) در جواب گفت: مرا به حال خود بگذار چون تو به مصیبت من دچار نشده‌ای و نمی‌دانی چه بر سر من آمده است به او گفتند: این شخص، پیامبرص است آن زن به در خانۀ حضرت رفت و نگهبان و دربانی را در آنجا ندید، عذر آورد و عرض کرد: من شما را نشناختم، فرمود: «همانا صبر هنگام آغاز مصیبت مهم است و موجب اجر فراوان». (روایت از بخاری).

۲۱- نوحه‌سرایی

ابوموسی اشعریس گوید: «من از کسانی بیزار هستم که رسول‌خداص از آن‌ها بیزار است. به حقیقت رسول‌خداص از زنانی که با صدای بلند گریه سر داده و موهای سر را می‌کنند به صورت و سینۀ خود می‌زنند و لباس خود را پاره می‌کنند اعلام برائت کرده است».

انسس گوید: رسول‌خداص وقتی که با زنان بیعت کرد به آن‌ها فرمود: «نوحه‌سرایی و فغان و فریاد نزنند، عرض کردند: ای‌رسول‌خدا در دوران جاهلیت زنانی در نوحه‌سرایی در هنگام مصیبت به ما کمک می‌کردند، آیا می‌توانیم در دوران اسلام به ایشان کمک کنیم؟ فرمود: این نوع کمک کردن در اسلام جایز نیست».

۲۲- عزا برای میت

بر خواهر مسلمان واجب است هنگام فوت شوهر چهار ماه و ده شب و روز در عزا بنشیند، که آن مدت عده است. به دلیل حدیث ام‌عطیه ل که گوید: رسول‌خداص فرمود: «هیچ زنی اجازه ندارد بیش از سه روز برای مرگ اقارب در عزا باشد، مگر برای شوهرش که باید چهارماه و ده‌روز آن حالت را نگه دارد و به جز برد یمانی نباید لباس‌های رنگارنگ دیگر بپوشد، نباید سرمه استفاده کند، نباید از مواد معطر بهره گیرد، و نباید حنا استفاده کند و نباید موهای سر را شانه کند مگر هنگام پاک شدن از حیض و نفاس که در این صورت از قسط و ظفار [دو نوع مواد خوشبو کننده] استفاده نماید». (روایت از جماعت غیر از ترمذی).

برای خواهر مسلمان جایز است به خاطر مرگ اقارب مانند پدر و برادر و فرزند به مدت سه روز در حال عزا باشد، چنان که برای دیگران نیز به شرط اجازۀ شوهر جایز است.

۲۳- غذا برای بستگان میت

ای‌خواهر مسلمانم، تهیۀ غذا برای خویشان و همسایگان عزادار مستحب است، به دلیل حدیث عبدالله‌بن جعفرس که گوید: رسول‌خداص به هنگام شهادت جعفربن ابی‌طالب فرمود: «برای خانوادۀ جعفر غذا آماده کنید زیرا حادثه‌ای برایشان رخداده که نمی‌گذارد خود غذا تهیه کنند». (روایت از ابوداود و ابن‌ماجه و ترمذی).

بعضی از اهل علم تهیۀ غذا برای خانواده مصیبت‌زده را مستحب می‌دانند، و این، قول امام شافعی است.

۲۴- ثواب والدین در مقابل مرگ فرزند

انسس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرانسان مسلمانی که سه فرزند نابالغ از دست بدهد در پاداش آن، خداوند بخاطر آنان او را به بهشت داخل می‌کند».

ابوسعید خدریس گوید: زنان به رسول‌خداص گفتند: روزی را برای موعظۀ ما تعیین کن. رسول‌خداص آنان را موعظه کرد و فرمود: هر زنی سه نفر از فرزندانش را از دست بدهد در روز قیامت او را از آتش جهنم محافظت نمایند».

زنی عرض کرد: دو فرزند نیز چنان کنند؟ فرمود: «و دو نفر نیز چنان کنند». (متفق‌علیه).

۲۵- گریه سبب عذاب میت می‌گردد

عمربن‌الخطاب س گوید: رسول‌خداص فرمود: «میت در گورش به واسطۀ نوحه‌خوانی برای او عذاب داده می‌شود».

ابوموسی اشعریس گوید: آن روز که عمرس زخمی گردید صهیب س گفت: وای بر برادرم! عمرس فرمود: مگر نمی‌دانی رسول‌خداص فرموده: «میت به سبب گریۀ زنده‌ها عذاب می‌بیند».

مغیره‌بن‌شعبهس گوید: شنیدم رسول‌خداص می‌فرمود: «برای هر مرده‌ای با نوحه‌گریه شود او با همان گریه عذاب می‌بیند».

۲۶- غسل زن مسلمان

آنچه در غسل زن مسلمان واجب است این که یک مرتبه آب تمام بدن او را فراگیرد. اگر چه جنب یا حائض باشد. باید لباس‌های او بیرون آورده شوند و در مکانی پوشیده و دور از دید دیگران غسل داده شود. بهتر آن است در حال غسل دادن در جایی بلند قرار گیرد و نباید کسانی را که در دنیا دوست نداشته به آنجا راه داد و به غیر از حد ضرورت هیچ کس نباید بدان جا رود، لازم است شخص غسل دهنده از زنان امین و صالح و مورد اعتماد باشد، اگر چیز خوبی دید آن را بازگوید و اگر ناخوشایندی را دید آن را بپوشاند.

مستحب است غسل زن مسلمان همانند غسل مرد، فرد باشد به دلیل حدیث ام‌عطیه انصاری ل که گوید: هنگامی که دختر رسول‌خداص وفات کرد، آن حضرت آمد و فرمود: «او را سه مرتبه. یا پنج مرتبه یا بیشتر از آن بشویید، اگر صلاح دانستید او را با آب و سدر و در آخر باکافور (یا کمی از کافور) بشویید، و اگر کارتان تمام شد به من خبر دهید، چون کار غسل تمام شد به ایشان خبر دادیم، آن حضرت لنگ خود را به ما داد و فرمود: این را به او پیچید». (متفق‌علیه).

در آغاز غسل باید اندکی شکم میت را به آرامی فشار داد تا چیزی که احتمال دارد در شکم است خارج شود، و از بدن او نجاست شسته شود. مستحب است جز در صورت ضرورت به عورت او دست نزند چون حرام است و اگر از شستن عورت ناچار شد لازم است از دستکش استفاده کند مبادا دست او با عورت میت تماس پیدا کند. بعد از آن وضوی میت به مانند حال حیات گرفته شود، به دلیل حدیثی که فرماید: «در غسل و وضو از طرف راست آغاز کنید». (متفق‌علیه).

اگر سدر در دسترس نبود مستحب است از صابون استفاده شود، و سه مرتبه با آب و صابون شسته شود و اگر صلاح دانست پنج مرتبه یا هفت مرتبه یا بیشتر شسته شده و از طرف راست شروع گردد و تعداد غسل‌ها فرد باشد.

بازکردن موهای بافته شده برای غسل و بافتن دوبارۀ آن سنت است، به دلیل حدیث ام‌عطیه ل که گوید: «موهای سر دختر رسول‌خداص را که سه گیسو بودند باز کرده و آن را شسته و دوباره آن را در سه گیسو بافتند». (روایت از بخاری).

عبارت امام مسلم چنین است: «... بعد از بازکردن و شستن، آن را در سه گیسو راست و چپ و پیشانی بافتیم».

در صحیح ابن‌حبان آمده: رسول‌خداص به آنان فرمود: «و موهای سر او را در سه گیسو ببافید». هرگاه غسل میت تمام شد لازم است با پارچه‌ای نظیف بدن او را خشک نمایند تا کفن او خیس نگردد. مواد خوشبو بر آن نهاده یا پاشیده شود رسول‌خداص فرمود: «هرگاه به میت بوی خوش زدید فرد بودن را رعایت کنید». (روایت از بیهقی و حاکم و ابن حبان).

ای‌خواهر مسلمان، گرفتن ناخن و موهای بغل و پیشین میت کراهت دارد، و جمهور علماء بر این رأیند، ولی ابن‌حزم آن را جایز دانسته است.

اگر چیزی از شکم میت بعد از غسل و قبل از تکفین خارج شود به اتفاق علماء شستن محل نجاست واجب است ولی در اعادۀ وضو و غسل او اختلاف دارند:

بنابه قولی اعادۀ آن واجب نیست.

بنا به قولی دیگر اعاده وضو واجب است.

و بنا به قولی دیگر: اعادۀ غسل واجب است.

موی سر میت بعد از بازکردن و غسل و بافتن دوبارۀ آن در سه گیسو، در پشت سر او قرار می‌گیرد. به دلیل حدیث سابق که ام‌عطیه گوید: «آن را در سه گیسو بافتیم و پشت‌سر او انداختیم». (روایت از بخاری).

و باید محل آن زیر کفن اول قرار گیرد.

۲۷- تیمم میت

اگر آب در دسترس نبود تیمم به جای غسل و وضو واجب است. تیمم به جای غسل و وضو کافی است خواه جنب باشد یا قاعده باشد.

اگر برای غسل زن، غیر از مرد بیگانه، محرم وجود نداشت باید به جای غسل تیمم شود و بالعکس اگر برای غسل مرد، غیر از زن بیگانه، محرم حاضر نبود باید به جای غسل تیمم شود.

در کتاب «المسوی» به نقل از امام مالک آورده شده گفت: از اهل علم شنیده‌ام، هر زمان زنی فوت کند و زنانی دیگر یا مردان محرم در میان آنان نبودند و شوهر هم نداشت که غسل آن را به عهده گیرد، باید با مسح صورت و دو دست او، تیمم داده شود.

۲۸- غسل میت توسط همسر

فقهاء بر این اتفاق دارند که برای زن جایز است شوهرش را غسل دهد، عایشه ل گوید: «اگر آنچه حالا می‌دانم قبلاً می‌دانستم رسول‌خداص را هیچ کسی به جز همسرانش غسل نمی‌دادند». (روایت از احمد و ابوداود و ابن ماجه و حاکم).

جمهور علماء، شستن زن توسط شوهر را جایز دانسته‌اند به دلیل روایتی که گوید: (علی‌همسرش فاطمه ل را شسته است). (روایت از دارقطنی و بیهقی).

و به دلیل فرمودۀ رسول‌خداص که به عایشه ل فرمود: «اگر قبل از من بمیری خودم تو را می‌شویم و کفن می‌کنم». (روایت از ابن‌ماجه).

احناف گویند: برای شوهر جایز نیست همسرش را غسل دهد، و اگر غیر از شوهر کسی نبود باید او تیمم داده شود، اما احادیث فوق حجتی است علیه آنان.

۲۹- غسل کودک

ابن‌منذر گوید: به اجماع اهل علم جایز است زن، پسر بچه را غسل دهد ولی غسل دختر بچه توسط مرد مکروه است.

۳۰- کفن زن پنج تکه است

فقهاء گویند: زن در پنج تکه پارچه کفن می‌شود به دلیل حدیث‌ ام‌عطیه ل که گوید: رسول‌خداص یک لنگ و یک پیراهن و یک مقنعه و دو تکه پارچه برای کفن دخترش به وی داد.

ابن‌منذر گوید: اکثر اهل علم بر این رأیند: زن در پنج پارچه کفن می‌شود.

اگر زن در حال احرام فوت کرد، مذهب حنفیه و مالکیه بر این است که به محض فوت کردن احرام او پایان یافته و مانند کسی کفن می‌شود که در احرام نیست.

کفن ابریشم برای زنان حلال است به دلیل فرمایش رسول‌اللهص که فرمود: «بی‌گمان ابریشم و طلا بر مردان امتم حرام و بر زنان امت حلال است». هر چند غلو در کفن پسندیده نیست.

۳۱- شتاب در تشییع جنازه

شتاب در تشییع جنازه مستحب است به دلیل حدیث ابوهریرهس که گوید: رسول‌خداص فرمود: «در تشییع جنازه شتاب کنید، چون اگر صالحه باشد خیری را تقدیم کرده‌اید و اگر غیر آن باشد شری را از گردن خودتان برداشته‌اید». (متفق‌علیه).

۳۲- در شأن جنازۀ نیک و بد

شیخین در صحیح خود به نقل از ابوقتاده بن‌ربعی انصاری آورده‌اند که: جنازه‌ای را از نزدیکی رسول‌خداص تشییع کردند، فرمود: «مستریح ومستراح منه» پرسیدند: معنی این دو واژه‌ها چیست؟ فرمود: بندۀ مؤمن از درد و رنج دنیا رهایی یافته و راحت می‌شود و در جوار رحمت خدا قرار می‌گیرد. ولی مرگ انسان فاجر باعث آسایش و راحتی بندگان و سرزمین و حیوان و گیاه و درخت می‌گردد».

۳۳- شرکت زنان در تشییع جنازه

ام‌عطیه ل گوید: «ما از تشییع جنازه منع شده‌ایم، اما در منع آن زیاد تأکید نشده است». (روایت از بخاری).

و این‌ حدیث دال بر این است که: رسول‌خداص تشییع جنازه را برای زنان به صورت تأکید منع نکرده چنان که بعضی از منهیات را با تأکید از آن‌ها منع کرده است. گویی منظور ام‌عطیه این است که: تشییع جنازه برای ما «زنان» مکروه است نه حرام.

امام قرطبی گوید: ظاهر سیاق عبارت ام‌عطیه نهی تنزیهی است و جمهور اهل علم بر این رأیند، امام مالک تمایل به جواز آن دارد و اهل مدینه بر این قولند، روایت ابن‌ابی شبیه از ابوهریرهس برجواز آن دلالت دارد که: رسول‌خداص در تشییع جنازه‌ای شرکت داشتند، عمر که در آن حاضر بود زنی را دید و بر او نهیب زد حضرت فرمود: «او را رها کن ای‌عمر». (قرطبی و ابن‌ماجه و نسائی).

مهلب گوید: حدیث‌ام عطیه بر این مطلب دلالت دارد که نهی از طرف شارع بر چند درجه است. داودی گوید: بر دو قول است: نخست نهی آنان تا رسیدن به گورستان بوده و در آنجا پایان می‌پذیرد. و دوم اگر زن به خانۀ بستگاه میت برای تعزیه و دعای خیر برای میت برود جایز است. در حدیث عبدالله بن‌عمروبن عاص آمده که: «رسول‌خداص فاطمه ل را دید به طرف آنان می‌آید فرمود: از کجا می‌آیی؟ عرض کرد: دلم به حال بستگان میت سوخت و برای میت دعای خیر کردم، فرمود: یعنی شما تا مقبره رفتی؟ عرض کرد: خیر». (روایت از احمد و ابوداود و حاکم).

رفتن به گورستان را بر وی انکار کرد ولی تعزیه را از وی نهی نکرد.

۳۴- فضیلت نماز بر جنازه

ابوهریره س گوید: رسول‌اللهص فرمود: «هرکس بر جنازه حاضر گردد تا وقتی که نماز بر آن خوانده می‌شود یک قیراط اجر دارد و هرکس تا دفن آن در گورستان بماند دو قیراط اجر دارد عرض کردند: دو قیراط چیست؟ فرمود: به اندازۀ دو کوه بزرگ». (متفق علیه).

۳۵- حکم نماز بر میت

به اتفاق فقهاء نماز جنازه بر مرد و زن مسلمان فرض کفایه است اگر بعضی آن را انجام دهند تکلیف از بقیه ساقط می‌شود و دلیل آن حدیث ابوهریرهس است که «اگر جنازه‌ای را نزد پیامبر می‌آوردند و بدهکار بود سوال می‌کرد: آیا چیزی برای بازپرداخت وام‌هایش دارد؟ اگر عرض می‌کردند: بله چیزی برای بازپرداخت وام‌هایش از خود به جای گذاشته است، بر آن نماز می‌خواند، در غیر این صورت به مسلمانان می‌فرمود: نماز را بر رفیقتان بخوانید». (متفق علیه).

۳۶- شروط نماز میت

شروط نماز میت همان شروط نمازهای واجب است از قبیل وضو و تیمم و استقبال قبله و نیت و غیر آن ...

تفاوت نماز میت با نوافل در این است که: نماز میت در تمام اوقات؛ مکروه و غیر مکروه شبانه‌روز خوانده می‌شود، اما نوافل تنها در اوقات غیر مکروه خوانده می‌شوند.

۳۷- ارکان نماز میت

۱- نیت.

۲- قیام برای شخص توانا، برای شخص توانا جایز نیست در حالت سواری یا نشسته نماز میت بخواند.

۳- گفتن چهار تکبیر.

۴- خواندن فاتحه.

۵- خواندن دعاء.

۶- سلام در آخر.

۳۸- کیفیت نماز

۱- جنازه بر زمین نهاده شده و امام و مأمومین در سه صف یا بیشتر رو به قبله در پشت جنازه، نماز می‌خوانند، در حدیث آمده که رسول‌خداص فرمود: «هر جنازه‌ای که سه صف با جماعت بر وی نماز بخوانند موجب مغفرت آن می‌شود». (روایت از ترمذی).

۲- سپس به نیت نماز بر میت، دستان خود را بلند کرده و الله‌اکبر می‌گوید، سپس سوره فاتحه را خوانده و حمد و ثنای خدا را بجای می‌آورد.

۳- بعد از خواندن فاتحه دست‌ها را بلند کرده و الله‌اکبر می‌گوید و دعای آخر تشهد را می‌خواند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ».

۴- آنگاه تکبیر سوم را گفته و برای میت دعای خیر می‌کند، و گفتن دعاء فقط بعد از تکبیر سوم وارد نشده اما بعد از آن و باقی تکبیرات جایز است دعا خوانده شود و این ادعیه از حضرتص مأثور است: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ، وَعَافِهِ، وَاعْفُ عَنْهُ، وَأَكْرِمْ نُزُلَهُ، وَوَسِّعْ مُدْخَلَهُ، وَاغْسِلْهُ بِالْمَاءِ وَالثَّلْجِ وَالْبَرَدِ، وَنَقِّهِ مِنَ الْخَطَايَا كَمَا نَقَّيْتَ الثَّوْبَ الأَبْيَضَ مِنَ الدَّنَسِ، وَأَبْدِلْهُ دَاراً خَيْراً مِنْ دَارِهِ، وَأَهْلاً خَيْراً مِنْ أَهْلِهِ، وَزَوْجاً خَيْراً مِنْ زَوْجِهِ، وَأَدْخِلْهُ الجَنّةَ، وَأَعِذْهُ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ [وَعَذَابِ النَّارِ]» (روایت از مسلم).

«بار الها! او را ببخش، و بر او رحم کن، و عافیت نصیبش بگردان، و از وى گذشت کن. الهى! میهمانى او را گرامى بدار، و قبرش را وسیع بگردان، و او را با آب و برف و تگرگ بشوى، و از گناهان، چنان پاکش بگردان که لباس سفید را از آلودگى، پاک و تمیز مى گردانى. پروردگارا! به او خانه اى بهتر از خانه‌اش، و خانواده اى بهتر از خانواده‌اش، و همسرى بهتر از همسرش، عنایت بفرما، و او را وارد بهشت کن، و از عذاب قبر و دوزخ پناهش ده».

روایت شده که رسول‌اللهص در نماز بر جنازه‌ای این دعا را خواند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَمَيِّتِنَا، وَشَاهِدِنَا، وَغَائِبِنَا وَصَغِيْرِنَا وَكَبِيْرِنَا، وَذَكَرِنَا وَأُنْثَانَا. اللَّهُمَّ مَنْ أَحْيَيْتَهُ مِنَّا فَأَحْيِهِ عَلَى اْلإِسْلاَمِ، وَمَنْ تَوَفَّيْتَهُ مِنَّا فَتَوَفَّهُ عَلَى اْلإِيْمَانِ، اللَّهُمَّ لاَ تَحْرِمْنَا أَجْرَهُ وَلاَ تُضِلَّنَا بَعْدَهُ» (روایت از احمد و اصحاب سنن).

«الهى! زنده و مرده، حاضر و غایب، کوچک و بزرگ، مرد و زن ما را مورد آمرزش قرار دهد، یا الله! هرکسى را از میان ما زنده نگه مى دارى بر اسلام زنده‌اش نگاه دار، و هرکسى را میرانى بر ایمان بمیران. بار الها! از اجر این متوفّى ما را محروم مگردان، و بعد از وى ما را گمراه نکن».

اخلاص در هنگام خواندن دعاء برای میت سنت است به دلیل فرمایش پیامبر که فرمود: «هرگاه بر میتی نماز خواندید با اخلاص برای آن دعا کنید». (روایت از ابوداود و بیهقی و ابن‌حیان).

۵- بعد از تکبیر چهارم، نمازگزار برای خود دعا کرده و می‌گوید: «اللَّهُمَّ لاَ تَحْرِمْنَا أَجْرَهُ وَلاَ تُفْتِنَّا بَعْدَهُ» ابوهریرهس گوید: متقدمین بعد از تکبیر چهارم می‌گفتند: «اللَّهُمَّ آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ».

۶- رکن ششم سلام به راست و چپ است.

۳۹- جای ایستادن امام

ای خواهر مسلمانم سنت آن است: اگر جنازه مرد باشد امام در برابر سر جنازه بایستد و اگر جنازه زن باشد، امام، در مقابل وسط آن بایستد.

۴۰- خواندن نماز بر بیش از یک جنازه

جایز است بر بیشتر از یک جنازه یک نماز خوانده شود.

اگر مسلمانان بخواهند بر یک زن و یک کودک نماز بخوانند کودک نزدیک به امام و جنازۀ زن در جانب قبله باشد.

اگر جنایز مرکب از مرد و زن و کودکان بودند کودکان بعد از مردان قرار می‌گیرند. [یعنی نزدیک به امام، مردان بعد کودکان بعد زنان قرار داده می‌شوند].

۴۱- استحباب کثرت صفوف

هرچه جماعت در نماز جنازه بیشتر باشد و صفوف بیشتری تشکیل دهند سنت است و بهتر است. به اتفاق فقهاء بر میت مسلمان اعم از این که مذکر باشد یا مؤنث، کودک باشد یا کبیر، نماز خوانده می‌شود.

۴۲- نماز بر سقط جنین

سقط به این معنا است که جنین قبل از رسیدن وقت زایمان و قبل از تشخیص اعضای آن سقط کند، در این صورت تا وقتی که چهار ماه از عمر آن نگذشته باشد غسل و نماز لازم ندارد و تنها در پارچه‌ای پیچیده شده و دفن می‌گردد و فقهاء در این، خلافی ندارند.

اگر بعد از چهارماه و بیشتر از آن سقط کرد و صدای گریه از وی شنیده شد به اتفاق علماء باید غسل داده شود بر او نماز خوانده شود. اگر صدایی از وی شنیده نشده به نزد احناف و مالک و اوزاعی و حسن نماز بر وی خوانده شده و ارث می‌گیرد و از وی ارث برده می‌شود». در حدیث، شنیدن صدا شرط صحت نماز قرار داده شده است و استهلال در حدیث به معنای گریه و صدای بلند و عطسه و حرکتی است که نشانۀ حیات می‌باشد.

ولی بنابر مذهب امام احمد و سعید، غسل داده شده و بر وی نماز خوانده می‌شود، و مغیرهس گوید: رسول‌خدا فرمود: «نماز بر سقط خوانده و برای والدین او دعای مغفرت و رحمت گفته می‌شود». (روایت از احمد و ابوداود).

۴۳- نماز بر قبر و میت غائب

بعد از دفن میت، نماز جنازه و هر وقتی باشد بر آن جایز است اگر چه قبل از دفن بر وی نماز خوانده شده باشد. این، قول شافعی و احمد و بسیاری از اهل علم از اصحاب پیامبرص است و همچنین نماز بر میت غائب در منطقه‌ای دیگر اعم از این که نزدیک باشد یا دور، جایز است.

۴۴- دفن میت

دفن میت در هر وقتی از اوقات شب و روز جایز است اگر شارع از دفن در شب نهی کرده است در صورتی است که میسر شود چنانچه فرماید: «اموات خود را در شب دفن مکنید مگر ناچار شوید». (روایت از ابن‌ماجه).

مستحب است به اندازه‌ای قبر تعمیق شود که بوی آن خارج نگردد و حیوانات درنده به آن دست نیابند و عمق آن به اندازۀ قامت باشد.

دفن دو مرده و سه مرده در یک قبر جایز است.

گور به صورت لحد، بهتر از شق است.

بعد از اتمام دفن، دعاء برای میت مستحب است. به دلیل حدیث عثمانس که گوید: هرگاه دفن میت تمام می‌شد رسول‌اللهص در کنار قبر می‌ایستاد و می‌فرمود: «برای برادرتان استغفار کنید و برای پایداری و موفقیت او برای سوالات فرشتگان دعا کنید، چون الان مورد سوال قرار می‌گیرد».

بعضی از اهل علم و شافعی مستحب دانسته‌اند میت بعد از دفن تلقین داده شود، او به دلیل روایت سعیدبن منصور از راشدبن سعد و ضمره بن حبیب و حکیم بن‌عمیر که گفته‌اند: هرگاه کار دفن میت به پایان برسد و مردم از آن دور فارغ شوند، پسندیده است در کنار قبر خطاب به میت گفته شود: ای فلان، بگو: «لاإله إلاالله، أَشهدُأن لا إله إلاالله» سه مرتبه. ای فلانی بگو: پروردگار من الله است و دین من اسلام است و پیامبر من محمدص است.

۴۵- مرگ زن باردار و زنده بودن حمل آن

اگر زن باردار اهل کتاب فوت کند و حمل او از شوهر مسلمان باشد، باید به تنهایی در یک مقبره دفن شود، چون اهل کفر است و در مقابر مسلمین نباید دفن شود و با عذاب وی اذیت ببینند و در مقابر مشرکین نیز نباید دفن گردد به خاطر اینکه مبادا حملش به واسطۀ عذاب آنان اذیت شود. امام احمد این قول را برگزیده است.

۴۶- قرائت قرآن بر قبر

امام ابوحنیفه و مالک قرائت قرآن را در کنار قبر مکروه می‌دانند چون در سنت نیامده است.

امام احمد گوید: اشکالی ندارد.

امام شافعی و محمدبن حسن قرائت در کنار قبر را مستحب دانسته‌اند تا بدان وسیله برای میت برکت مجاورت حاصل شود.

۴۷- لفظ تعزیه

سنت است در تعزیه و تسلیت گفتن بگویید: «همانا برای خداست آن چه می‌گیرد و برای اوست آن چه می‌دهد و هر چیزی در نزد او، دارای زمان و عمر معین و مشخص است، پس صبر پیشه کن و ثواب این مصیبت از خدا بخواه» (روایت از بخاری).

۴۸- جواب تعزیه

در جواب آن باید گفت: خداوند تو را مأجور کند.

۴۹- رفتن زنان به قبرستان

عبدالله‌بن ابی ملیکه گوید: روزی عایشه ل از قبرستان باز می‌گشت گفتم: «ای مادر مؤمنان از کجا می‌آیی؟ گفت: از زیارت قبر عبدالرحمن برادرم، به وی گفتم: مگر رسول‌اللهص از رفتن به قبرستان نهی نفرموده بود؟ گفت: بله چنین بود، از زیارت قبرستان نهی کرده بود و سپس به زیارت آن امر فرمود». (روایت از حاکم و بیهقی و ذهبی).

ابوبریده به نقل از پدرش گوید: «رسول‌اللهص فرمود: شما را از زیارت قبور نهی می‌کردم ولی حال به زیارت آن بروید چون زیارت آن قیامت را بیاد می‌آورد» (روایت از ابوداود).

در سابق حدیثی را آوردیم که بخاری روایت کرده و به نقل از انسس گوید: «رسول‌خداص بر زنی گذر کرد که بر قبر کودکش نشسته و می‌گریست به او فرمود: «صبر پیشه کن و از خدا بترس» زن [در حالی که پیامبر را نمی‌شناخت] در جواب گفت: مرا به حال خود واگذار چون تو به مصیبت من گرفتار نشده‌ای، به وی گفتند: این، پیامبرص است، و زن خود را به خانه پیامبر رساند و دربانی را بر در رسول‌خداص ندید، عذر آورد و عرض کرد من تو را نشناختم، فرمود: «در آغاز مصیبت صبر پیشه کردن مهم است». اگر رسول خداص رفتن آن زن به گورستان را کراهت می‌دانست آن را بر زن حرام می‌کرد همین حدیث دلیل بر مباح بودن زیارت قبور برای زنان است.

اما این حدیث رسول‌اکرمص که در آن فرمود: «خداوند زنانی را که زیاد به گورستان می‌روند نفرین کرده است». (احمد و ابن‌ماجه و ترمذی).

بعضی از اهل علم زیارت قبور برای زنان را به دلیل این حدیث مکروه دانسته‌اند، امام قرطبی در تفسیر حدیث گوید: نفرینی که در حدیث آمده فقط شامل زنانی است که بیش از حد به گورستان رفته و این کار ایشان سبب ضایعه شدن حقوق شوهران و خودآرایی می‌گردد، چون صیغۀ مبالغه را در آن بکار گرفته است.

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص بر قبر مادرش رفت و گریست و آنان را که در اطراف او بودند نیز به گریه انداخت، رسول‌خداص فرمود: «از پروردگارم اجازه خواستم تا برای مادرم استغفار کنم ولی به من اجازه داده نشد، اجازه خواستم به زیارت قبرش بروم، به من اجازه داده شد، پس قبرستان را زیارت کنید زیرا آخرت را به یاد شما می‌آورد».

۵۰- اعمال صالحه بعد از مرگ

از جمله اعمال صالحه‌ای که بعد از وفات بر خیرات زن و مرد مسلمان افزوده می‌شود، تأسیس مدرسه برای تعلیم فرزندان مسلمان است، یا بیمارستان برای علاج رنجوران مسلمین، یا مسجدی برای ذکر خدا در آن، یا اهدای قرآن به مسلمانان، یا فرزندان صالحی که برای وی دعای خیر کنند، به دلیل حدیث رسول‌اللهص که فرمود: «هرگاه انسان فوت کرد اعمال او نیز خاتمه می‌یابند به جز سه کار نیک: صدقۀ جاریه، علم و دانشی که مایه نفع دیگران گردد و فرزندی صالح که برای وی دعای خیر کند». (روایت از سلم و ابوداود و ترمذی).

روزه (صیام)

۱- تعریف آن

صوم در لغت به معنای امساک و خودداری کردن است.

در اصطلاح شرع عبارت از یک نوع امساک مخصوص در زمان مخصوص و با شرایط مخصوص است و این امساک عبادت است، چون شخص روزه‌دار خود را از خوردن و آشامیدن و مجامعت با زنان و دیگر آرزوهای نفسانی، از طلوع فجر تا غروب خورشید منع می‌کند.

۲- وجوب روزۀ رمضان

روزۀ ماه رمضان بر هر مسلمان عاقل و بالغ، به دلایل کتاب و سنت و اجماع واجب است. اما دلیل کتاب که می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ

[البقرة: ۱۸۳].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بر شما روزه واجب شده‌ است، همان‌گونه که بر کسانی که پیش از شما بوده‌اند واجب شده است...»

اما دلیل سنت: طلحة بن‌عبیدالله گوید: یک مرد اعرابی ژولیده مو به محضر رسول‌اللهص آمد، عرض کرد: ای‌رسول‌خدا به من خبر بده، خداوند چقدر نماز را بر من واجب کرده است؟ در جواب فرمود: نمازهای پنجگانۀ شب و روز، مگر این که افزون بر آن نمازهای سنت بخوانی. گفت: به من خبر بده خداوند چقدر روزه را بر واجب کرده است؟ فرمود: روزه ماه رمضان، مگر این که افزون بر آن روزۀ سنت بگیری. عرض کرد: به من بگو: از چه چیزی و چقدر زکات بدهم. خلاصه رسول‌خدصا او را از شرایع اسلام باخبر کرد. مرد اعرابی گفت: سوگند به خدایی که شما را به حق فرستاده است هیچ سنتی را انجام نمی‌دهم ولی از آنچه خدا بر من فرض کرده نخواهم کاست. رسول‌خداص فرمود: رستگار است اگر راست بگوید یا فرمود: داخل شود اگر راست بگوید». (متفق‌علیه).

و اما اجماع: در حقیقت تمامی امت اسلامی بر وجوب روزۀ ماه رمضان اجماع دارند.

۳- فضیلت روزه

۱- ابوهریرهس گوید:

رسول‌خداص فرمود: «روزه برای روزه‌دار در مقابل آتش جهنم سپر است پس روزه‌دار نباید سخنان زشت بر زبان جاری کند و از هر گونه کرداری که نشانۀ جهالت است باید اجتناب نماید و اگر کسی با او جنگید یا او را دشنام داد دو بار بگوید: من روزه دارم و سوگند به خدایی که جان من در دست او قرار دارد بوی دهن روزه‌دار در نزد خدا از بوی مشک خوش‌ بوتر است. خوردن و آشامیدن خودش را به خاطر من ترک کرده است، روزه برای من است و من جزای آن را می‌دهم. هرکار نیکی، ده برابر اجر و پاداش دارد». (روایت از بخاری).

۲- باز ابوهریرهس گوید:

رسول‌خداص فرمود: «بافرارسیدن ماه رمضان درهای بهشت باز و درهای دوزخ بسته می‌شود و شیاطین غل و زنجیر می‌گردند». (روایت از مسلم).

قاضی در شرح حدیث گوید: احتمال دارد منظور از باز شدن درهای بهشت توفیق و دستیابی به طاعاتی است که در این ماه انجام می‌گیرد. مانند روزه و قیام و قرائت قرآن و خیرات و دوری از منهیات که من حیث‌العموم در بقیۀ سال چنین توفیقی کمتر حاصل می‌شود. همۀ این‌ها اسباب باز شدن درهای بهشت و بسته شدن درهای دوزخ و غل و زنجیر شدن شیاطین خواهد شد.

حلیمی در شرح آن چنین گوید: احتمال دارد منظور از شیاطین، استراق کنندگان سمع در میان آن‌ها باشد و زنجیر شدن آن‌ها در شب‌های رمضان صورت گیرد، نه روزهای آن چون آن‌ها در زمان نزول قرآن به خاطر حفاظت بیشتر از آن از استراق سمع ممنوع شده بودند، یا منظور این است شیاطین نمی‌توانند مسلمانان را فریب داده چنان که می‌توانند غیر مسلمانان را در دام خود گرفتار نمایند، زیرا مسلمانان در این ماه مشغول گرفتن روزه‌ای هستند که شهوات را ریشه کن کرده و درون خود را به وسیلۀ قرائت قرآن و ذکر خدا تزکیه می‌نمایند.

بعضی گویند: منظور از شیاطین: بعضی از آن‌هایی که متمرد هستند می‌باشد. و گشوده شدن درهای آسمان عبارت است از نزول رحمت و برطرف شدن هر سد و مانعی در برابر صعود اعمال نیکوی بندگان که گاهی به واسطۀ بذل توفیق و گاهی نیز به واسطۀ حسن پذیرش اعمال بدست آمده، و منظور از بسته شدن درهای دوزخ، پرهیز نفوس روزه‌داران از پلیدی فواحش و رستگاری از انگیزه‌های معاصی به واسطۀ ریشه‌کن کردن شهوات است.

فایدۀ گشایش درهای آسمان وادار کردن ملائکه به ستایش کردار روزه‌داران بوده که در نزد خدا از منزلتی بس بزرگ برخوردار است، و این نکته در آن نهفته است: هرگاه شخص مکلف به وسیلۀ اخبار صادق بر چنین ثواب و منزلتی آگاه شود با شور و نشاط و علاقه طاعت را انجام داده و با عشق و آرزو تکالیف را دریافت و انجام می‌دهد.

امام قرطبی بعد از ترجیح حمل آن بر ظاهرش گوید: اگر گفته شود: اگر واقعاً شیاطین غل و زنجیر می‌شوند؟ در جواب باید گفت: شیاطین در برابر روزه‌دارانی غل و زنجیر می‌شوند که شرایط روزه را حفظ و آداب آن را رعایت نمایند. یا منظور زنجیر شدن بعضی از شیاطین که متمردین هستند می‌باشد نه همۀ آنان چنان که گفتیم، یا منظور از آن کم شدن ارادۀ معاصی و شرور است، و این امر محسوس است، چون مرتکب شدن به گناه در ماه رمضان کمتر از سایر ماه‌های سال است، زیرا زنجیر شدن شیاطین لزوماً به معنای فراهم نشدن شرایط معصیت نیست، چون معصیت دارای اسبابی دیگر نیز غیر از شیاطین است، مانند نفوس پلید، عاداتهای زشت، شیاطین انس و غیره.

غیر از قرطبی گویند: منظور از زنجیر شدن شیاطین رفع عذر از مکلف است، گویا به او گفته می‌شود: شیاطین در مقابل تو، غل و زنجیر شده و دیگر معذرتی برای ترک عبادت و فعل معصیت برای تو باقی نمانده است.

۳- ابوأمامهس گوید:

به محضر رسول‌اللهص رفتم و عرض کردم: مرا به کاری امر فرما به واسطۀ آن داخل جنت گردم، فرمود: «روزۀ رمضان را بگیر چون روزه همتا ندارد»، برای بار دوم به محضرش رفتم باز فرمود: «روزه بگیر». (روایت از احمد و نسائی و حاکم).

۴- سهل‌بن سعدس گوید:

رسول‌خداص فرمود: «یکی از درهای بهشت «ریان» نام دارد، در روز قیامت ندا سر داده می‌شود: روزه‌داران کجایند تا از آن داخل شوند؟ وقتی که آخرین نفر از آن داخل می‌شد بر روی دیگران بسته می‌شود». (متفق‌علیه).

۵- ابوسعید خدریس گوید:

رسول‌خداص فرمود: «هر بنده‌ای برای رضای خدا یک روزه بگیرد خداوند چهرۀ او را هفتاد سال از آتش دور نماید». (روایت از جماعت به جز ابوداود).

۶- عبدالله بن‌عمروبن عاصب گوید:

رسول‌خداص فرمود: «روز و قرآن در روز قیامت برای بنده شفاعت می‌کنند، روزه می‌گوید: پروردگارا، من او را از خوردن و آشامیدن و شهوات در روز بازداشتم پس شفاعتم را در حق وی قبول فرما، و قرآن می‌گوید: من خواب را از وی منع کردم پس شفاعتم را در حق او قبول بفرما. در نتیجه شفاعت هر دو پذیرفته می‌شود». (روایت از احمد).

۷- ابوهریرهس گوید:

رسول‌خداص فرمود: «هرکس در راه خدا دو چیز را انفاق کند از درهای بهشت او را ندا می‌زنند: ای بندۀ خدا، این، خیر است. هرکس از اهل نماز باشد از در نماز و هرکس از اهل جهاد باشد از در جهاد و هرکس از اهل روزه باشد از در «ریان» و هرکس از اهل صدقه باشد از باب صدقه او را صدا زنند، ابوبکرس عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت ای رسول‌خدا، اگر کسی را از همۀ درهای بهشت ندا زنند چه می‌شود و آیا ممکن است کسی را از همۀ درهای آن دعوت کنند؟ فرمود: بله و امیدوارم تو یکی از این بندگان باشی». (روایت از بخاری).

ای خواهر مسلمانم، بدان که روزه صبر را تعلیم، ایمان را افزون، کنترل نفس را یاد داده و راه راست را به تو خواهد آموخت، چنان که روزه بسیاری از مرض‌ها مانند مرض قند، فشار خون و نارسایی معده و روده‌ها را علاج می‌نماید، دلیل این گفته حدیث پیامبرص است که فرمود: «روزه بگیرید تا تندرست شوید». (روایت از ابونعیم).

همچنین روزه ما را به یاد فقراء و کمک به آنان انداخته و به جامعۀ بزرگ اسلامی حب تعاون و شفقت بر نیازمندان خواهد آموخت.

۴- رؤیت هلال

ای خواهر مسلمانم، با رؤیت هلال روزه ماه رمضان واجب می‌شود چنان‌که با رویت هلال زکات فطر نیز واجب خواهد گردید. به دلیل حدیث عبدالله بن‌عمر ب که رسول‌خداص دربارۀ رمضان فرمود: «روزه نگیرید تا اینکه هلال را ببینید و عید نکنید تا اینکه هلال را ببینید، اگر آسمان ابری بود سی روز را تمام کنید». (روایت از مسلم).

ای خواهر مسلمانم، این حدیث دلالت بر گفتۀ ما دارد که: روزه و برپایی عید بدون رؤیت ثابت نمی‌شوند. جمهور سلف و خلف و مالک و شافعی و ابوحنیفه گویند: در حال ابری بودن آسمان باید سی روزه تمام شود.

۵- روز‌هایی که روزه گرفتن سنت است

۱- روز عرفه:

رسول‌اللهص فرمود: «روزۀ روز عرفه گناهان دو سال را، سال گذشته و سال آینده را محو می‌کند و روزۀ روز عاشورا گناهان یک سال گذشته را محو می‌نماید». (روایت از مسلم).

ای‌خواهر مسلمانم، روز عرفه عبارت از روز نهم ذی‌الحجه بوده و در این خلافی نیست، و وجه تسمیۀ آن این است که: ابراهیم ؛ شب ترویه در خواب مأمور شد فرزندش را ذبح نماید، صبح آن شب به این فکر افتاد که: این خواب از جانب خدا بود یا خواب بی‌سروته بود؟ لذا روز ترویه (فکر کردن) نامگذاری شد، و چون شب دوم فرا رسیدن باز خواب را دید صبح آن روز معرفت حاصل کرد، خواب از جانب خدا است لذا روز عرفه نامگذاری شده و روزی است شریف و دارای فضیلتی بزرگ.

روزۀ روز عرفه برای کسانی که در عرفه اقامت دارند

اکثر اهل علم برای آنان که در عرفه اقامت دارند افطار را مستحب می‌دانند، ولی عایشه و ابن‌زبیرب آن را روزه بودند، و قتاده گوید: اگر از بر کردن دعا سستی و ضعف نیاورد اشکال ندارد. عطاء گوید: در زمستان روزه می‌گیرم و در تابستان افطار می‌کنم زیرا کراهت داشتن روزه در تابستان را به خاطر ضعف در برابر دعاهای عرفات دانسته است.

اگر خواهر مسلمان قوی و توانا بود اشکالی ندارد که در عرفه روزه بگیرد، اما اگر ضعیف باشد در روزه نگرفتن اشکالی نیست، چون ام‌الفضل بنت‌الحارث گوید: «گروهی از مردم نزد وی دربارۀ رسول‌خداص شک پیدا کردند از این که رسول‌خداص در این روز روزه است یا نیست؟ گوید: من کاسه‌ای شیر برای حضرتص فرستادم در حالی که در عرفات سوار بر شتر بود حضرتص آن را نوشید». (متفق‌علیه).

عبدالله‌بن‌عمر ب گوید: «با رسول‌خداص حج کردم و رسول‌خدا در روز عرفه روزه نبود و جداگانه با هر یک از ابوبکر و عمر و عثمان ش حج کرده‌ام هیچ‌کدام در روز عرفه روزه نبوده‌اند و من نیز روزه نخواهم بود و روزه گرفتن یا روزه نگرفتن را به هیچ کس امر نمی‌کنم». (روایت از ترمذی).

۲- روزۀ شش روز اول شوال:

ای‌خواهر مسلمانم، روز گرفتن شش روز شوال مستحب است زیرا رسول‌اللهص فرمود: «هرکس ماه رمضان روزه بگیرد و به دنبال آن شش روز از شوال را نیز روزه بگیرد، مانند آن است که در کل سال روزه گرفته است». (روایت از مسلم و ابوداود و ترمذی).

درست نیست در روز عید فطر روزه بگیرد، تا فاصله‌ای میان رمضان و شوال باشد. جایز است در طول ماه شوال شش روز را به صورت متفرقه روزه بگیرد، برای مثال در هر هفته روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه روزه باشد.

۳- نیمه اول شعبان:

به دلیل حدیث عایشه ل که گوید: «ندیده‌ام رسول‌الله هیچ ماهی را کاملاً روزه بوده باشد جز ماه رمضان، همچنین او را ندیده‌ام که در هیچ ماهی بیشتر از ماه شعبان روزه بوده باشد». (متفق‌علیه).

۴- ده روز اول ذی‌الحجه:

ای‌خواهر مسلمانم، روزه گرفتن ده روز اول ذی‌الحجه سنت است. به دلیل فرموده پیامبرخداص که فرمود: «در هیچ ماهی اعمال صالحه به اندازه ماه ذی‌الحجه به نزد خدا محبوب نیست، عرض کردند: جهاد در راه خدا هم به آن اندازه محبوب نیست؟ فرمود: جهاد در راه خدا نیز به آن اندازه محبوب نیست مگر کسی که با جان و مال خود برای جهاد خارج شود و خودش با مالش دیگر برنگردد». (روایت از بخاری).

در این روزهای مبارک کوشش برای عبادت مستحب است، چون خداوند ثواب عبادت این‌روزها را چند برابر می‌گرداند.

۵- روزه بودن به صورت یک در میان:

ای‌خواهر مسلمانم، روزه گرفتن به صورت یک در میان مستحب است به دلیل حدیثی که عبدالله‌بن‌عمرو بن عاص س روایت کرده که: رسول‌خداص به او فرمود: «یک روز را روزه باش و یک روز را افطار کن که این، روزۀ داود ؛ بوده و از بهترین روزه‌ها است، عرض کردم: من بهتر از آن می‌توانم روزه بگیریم. فرمود: بهتر از آن نیست». (متفق‌علیه).

۶- روزۀ ماه محرم:

به دلیل حدیث ابوهریرهس گوید: «رسول‌خداص فرمود: «بهترین روزه بعد از رمضان روزۀ ماه محرم است» (روایت از ابوداود و ترمذی).

۷- روزۀ روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه:

ای‌خواهر مسلمانم، روزۀ روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه مستحب است به دلیل حدیث اسامه بن‌زیدب که گوید: رسول‌خداص روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه روزه می‌گرفت، دربارۀ آن از ایشان سوال کردند؟ فرمود: «اعمال بندگان در روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه به خدا عرض می‌شود». (روایت از ابوداود).

۸- روزهای أیام‌البیض در هر ماهی:

ای‌خواهر مسلمانم، أیام‌البیض، روزهایی هستند که رسول‌خداص بر روزه گرفتن آن‌ها تأکید کرده و آن‌ها عبارتند از روزهای سیزده و چهارده و پانزده هر ماه قمری.

ابوهریره س گوید: «محبوبم رسول‌خداص سه چیز را به من توصیه فرموده است: سه روز، روزه گرفتن در هر ماه، دو رکعت نماز چاشت [ضحی]، و این که قبل از این که بخوابم نماز وتر را بخوانم». (متفق‌علیه).

عبدالله‌بن‌عمروبن‌عاصس گوید: رسول‌خداص فرمود: «در هر ماه سه روز را روزه باشد، بی‌گمان خداوند حسنات را ده برابر پاداش می‌دهد و این سه روز در هر ماه مانند این است که در تمام سال روزه هستی». (متفق‌علیه).

ابوذرس گوید: رسول‌خداص به من فرمود: «اگر خواستی در هر ماهی روزه بگیری روزهای سیزده و چهارده و پانزده آن را روزه باش». (روایت از ترمذی).

۶- روزه‌های مکروه

۱- منحصر کردن رجب برای روزه:

ای‌خواهر مسلمانم، روزه گرفتن ماه رجب به طور کامل مکروه است، ولی اگر خواستی در آن روزه باشی چند روزی را روزه بگیر و چند روزی را افطار کن، زیرا رجب ماهی است که در جاهلیت بزرگ شمرده می‌شد و امام احمد از ابن‌عمر روایت کرده که: «هرگاه می‌دید مردم برای روزۀ آن، خود را آماده می‌کنند، آن را مکروه می‌داشت و می‌گفت: در آن روزه باشید و هم افطار کنید».

۲- روزه گرفتن فقط در جمعه‌ها:

ای‌خواهر مسلمانم، روزه گرفتن فقط در روز جمعه مکروه است. زیرا رسول‌خداص فرمود: «روز جمعه روز عید شما است آن را روزه نگیرید مگر این که قبل یا بعد از آن نیز روزه باشید». (روایت از بزار).

ولی‌اگر خواهر مسلمان به صورت یک در میان روزه می‌گیرد و با روز جمعه مصادف باشد کراهتی در آن نیست.

۳- روزه گرفتن فقط در روزهای شنبه:

ای‌خواهر مسلمان، روزه گرفتن فقط در روز شنبه کراهت دارد مگر این‌که روز قبل یا بعد از آن را نیز روزه باشی به دلیل حدیث‌عبدالله بن‌بسرس که گوید: رسول‌خداص فرمود: «در روز شنبه روزه مباشید مگر در صورتی که بر شما فرض شده باشد». (روایت از ترمذی).

۴- روزۀ یوم‌الشک:

ای‌خواهر مسلمانم، روزۀ یوم‌الشک [که روز سی‌ام شعبان است] مکروه است، به دلیل فرمایش پیامبر ص که فرمود: «هرکس در یوم‌الشک روزه باشد نافرمانی ابوالقاسم [رسول‌خداص] را کرده است». (روایت از بخاری).

۵- روزه بودن در نوروز و جشن مهرگان:

ای خواهر مسلمانم، روزه بودن در این دو روز مکروه است، چون این روزها را کفار بزرگ می‌داشتند بنابراین، تخصیص دادن این دو روز به روزه، با بزرگداشت آنان موافق بوده و مکروه است.

همچنین در تمامی اعیاد کفار یا هر روز دیگری که بزرگ می‌شمارند، روزه گرفتن کراهت دارد.

۶- وصال:

وصال به معنی روزه بودن به مدت دو یا سه روز بدون افطار. چنین روزه‌ای نزد اکثر اهل علم مکروه است، زیرا رسول‌اللهص فرمود: «وصال ننمایید» (روایت از بخاری).

و یا فرمود: «از وصال بپرهیزید». (متفق‌علیه)

عبدالله‌بن عمر ب گوید: رسول‌خداص بوده و در این مسأله تبعیت مسلمانان به او ممنوع است و فرمودۀ او که: «به من غذا و آب خورانده می‌شود» این مطلب را روشن می‌سازد که خداند متعال او را یاری داده و اگر در واقع می‌خورد و می‌آشامید وصالی نکرده بود.

۷- روزۀ تمامی سال:

روزه بودن در تمام سال بدون افطار کردن مکروه است. چون حضرتص فرمود: «روزه نیست آن کس که همیشه روزه می‌گیرد [یعنی ثواب روزه را ندارد.]» (روایت از مسلم).

۸- روزۀ زن بدون اجازۀ شوهر:

ای‌خواهر مسلمان، گرفتن روزۀ سنت برای زنان، بدون اجازه شوهر [مادامی که در خانه باشند] مکروه است به دلیل این که پیامبر فرمود: «زن نمی‌تواند حتی یک روز روزه غیر از رمضان بگیرد در حالی که شوهرش در خانه است بجز با اجازه او». (متفق علیه).

۹- روزه بودن دو روز آخر ماه شعبان:

ای خواهر مسلمانم، روزۀ دو روز آخر ماه شعبان مکروه است. پیامبرص فرمود: «هیچ‌کدام از شما با یک یا دو روز زودتر به استقبال روزه رمضان نرود مگر کسی که بر این کار عادت داشته باشد؛ که او می‌تواند روزه باشد». (متفق‌علیه).

اما خواهر مسلمان می‌تواند به یکی از این دو روش روزه باشد:

۱- روزۀ یک در میان.

۲- اگر روزه‌های ایام قاعدگی و نفاس را قضا می‌کند و با این روزها برخورد کند و از کثرت روزه‌های قضا برای رمضان سال بعد بترسد؛ برای وی اشکال ندارد.

۷- روزهایی که روزه در آن‌ها حرام است

۱- روزۀ عیدین:

ای‌خواهر مسلمانم، روزه گرفتن در دو عید رمضان و قربان حرام است، خواه روزۀ قضا باشد یا کفاره یا سنت. چون ابوعبید گوید: با عمربن خطاب س نماز عید را برگزار کردم، آمد و نماز عید خواند و سپس خطبه ایراد کرد و گفت: «این دو عید روزهایی هستند که رسول‌خداص از روزه گرفتن در آن‌ها نهی کرده است چون عید رمضان خوردن بعد از روزه است و عید قربان روز خوردن از گوشت قربانی است». (متفق‌علیه).

ابوهریرهس گوید: «رسول‌خداص از روزۀ دو روز عید رمضان و عید قربان، نهی کرده است». (متفق‌علیه).

۲- روزۀ أیام التشریق:

ای‌خواهر مسلمانم، روزۀ ایام‌التشریق حرام است، زیرا در حدیثی که نبیشه هذلی آورده است رسول‌خداص فرمود: «روزهای تشریق روزهای خوردن و آشامیدن و ذکر خدای است». (روایت از مسلم).

عمروبن‌عاص گوید: این‌ها روزهایی هستند که رسول‌خداص به ما امر می‌کرد در آن بخوریم و بیاشامیم و از روزه گرفتن ما را نهی می‌کرد.

۳- حائض و نفساء:

چنانکه در بحث طهارت گفتیم: نماز و روزه بر زنان حائض یا نفساء حرام است، به دلیل فرمایش پیامبرص که فرمود: «مگر چنین نیست که زن در زمان حیض نماز نمی‌خواند و روزه نمی‌گیرد؟» (روایت از بخاری).

۴- جایز بودن خوردن روزه برای زن مریض:

به اجماع اهل علم زنی که مریض باشد همانند مرد می‌تواند روزۀ رمضان را بخورد، به دلیل قول خدای متعال که می‌فرماید:

﴿فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَيَّامٍ أُخَرَۚ [البقرة: ۱۸۴].

«پس هر کس از شما که بیمار یا مسافر باشد [بداند که‏] به تعداد آن از روزهاى دیگر [بر او واجب است‏]».

برای مریض خوردن روزه مباح است به شرط اینکه به وسیلۀ روزه بیماری او بیشتر شود یا دیرتر بهبودی یابد.

از امام احمدبن‌حنبل سؤال کردند کدام مریض می‌تواند افطار کند؟ گفت: کسی که نتواند با آن بیماری روزه بگیرد. گفتند: مانند تب و لرز؟ گفت: مگر چه بیماری از تب و لرز شدید‌تر است؟ از بعضی اهل سلف روایت شده که برای هرگونه بیماری فطر را مباح دانسته‌اند حتی در اثر درد انگشت یا درد دندان روزه را خورده‌اند.

۸- شکستن روزۀ سنت، توسط زن

زنی که روزۀ سنت گرفته جایز است روزه‌اش را بشکند. به دلیل حدیث ابوسعید خدریس که گوید: برای رسول‌خداص غذا درست کردیم، با تعدادی از یارانش آمدند، وقتی که غذا حاضر شد یکی از یاران گفت: من روزه‌ام، رسول‌خداص فرمود: برادرتان شما را دعوت کرده و برای شما زحمت کشیده است. سپس فرمود: «افطار کن [روزه‌ات را بشکن] و اگر آرزو داشتی روزی دیگر به جای آن روزه بگیر» (روایت از بیهقی).

ای خواهرم، این حدیث دلیل بر آن است که کسی که روزۀ سنت گرفته است، رخصت دارد که روزه‌اش را بشکند و بسیاری از اهل علم آن را جایز دانسته و قضای آن را مستحب می‌دانند.

۹- سنت‌های روزه

۱- تعجیل در افطار:

ای‌خواهر مسلمانم، [بعد از این که از غروب خورشید یقین حاصل شد] سنت است در افطار شتاب کرد پیامبر خداص فرمود: «مسلمانان پیوسته قرین خیر هستند، مادامی که در افطار کردن شتاب بورزند». (متفق‌علیه).

زن یا مرد روزه‌دار با شنیدن صدای اذان «الله‌اکبر» باید روزه را افطار کند و در حدیثی عبدالله‌ابن‌عمر ب گوید: از رسول‌خدا شنیدم که فرمود: «هرگاه شب فرا رسید و روز سپری شد و قرص خورشید غایب گشت به درستی روزه‌دار باید افطار کند». (متفق‌علیه).

مستحب است با چند عدد خرما افطار کند، چون خرما باعث تقویت بینایی است اگر در دست‌رس نباشد با آب افطار کند، به دلیل حدیث سلیمان‌بن‌عامرس که گوید: رسول‌‌خداص فرمود: «هرگاه یکی از شما افطار کرد سعی کند با خرما افطار کند اگر نیافت با آب افطار کند زیرا آب پاک کننده است». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۲- سحر:

اولاً مستحب بودن آن:

ای‌خواهر مسلمان، یکی از سنت‌های روزه ماه رمضان، بیداری برای خوردن سحری است. به دلیل حدیث انسس گوید: رسول‌خداص فرمود: «سحری بخورید چون در آن برکت هست». (متفق‌علیه).

عمروبن عاصس گوید: رسول‌خداص فرمود: «تفاوت روزۀ ما با روزۀ اهل کتاب درخوردن سحری است». (روایت از مسلم و ابوداود و ترمذی).

دوم تأخیر در آن:

امام احمدبن‌حنبل گفت: بسیار دوست دارم سحری را به تأخیر بیاندازم، زیرا زیدبن ثابت س روایت کرده که: «با رسول‌خداص سحری خوردیم و بعد از آن برای اقامۀ نماز بلند شدیم. گفتم فاصله میان آن دو چقدر بود؟ گفت: اندازۀ خواندن پنجاه آیه قرآن». (متفق علیه).

مستحب است سحری را تا نزدیک فجر به تأخیر انداخت، زیرا تا به طلوع فجر نزدیک‌تر باشد برای کمک به روزه دار بهتر است.

سوم: غذای سحر:

با هر غذایی فضیلت سحر حاصل می‌شود، به دلیل فرمایش پیامبر که فرمود: «سحری برکت است آن را ترک نکنید، اگر چه با نوشیدن جرعه‌ای آب باشد چون به حقیقت، خدا و ملائکه بر سحر خیزان صلوات می‌فرستند». (روایت از ابن‌ماجه).

مستحب است سحری را با چند عدد خرما آغاز کرد، به دلیل حدیث ابوهریرهس که گوید: رسول‌خداص فرمود: «بهترین سحری مسلمان خرما است». (روایت از ابوداود).

۳- دعاء هنگام افطار:

رسول‌خداص فرمود: «دعای سه کس رد نمی‌شود: روزه‌دار در هنگام افطار، امام عادل و انسان ستم دیده (مظلوم)». (روایت از ترمذی).

عبدالله‌بن عمروبن‌عاصس گوید: رسول‌خداص فرمود: «حقیقاً روزه‌دار در هنگام افطار، دارای دعایی است که رد نمی‌شود». عبدالله هرگاه افطار می‌کرد، می‌گفت: «خدایا به واسطۀ رحمتت که همه چیز را فرا گرفته است. می‌خواهم که گناهانم را ببخشایی». (کتاب الأذکار نووی).

۱۰- روزۀ افراد سالخورده

اگر انسان به سنی رسید که توانایی روزه گرفتن را نداشت، خوردن روزه برای او جایز است و به جای هر روز، یک مد غذا به عنوان کفاره پرداخت نماید. به دلیل حدیث عبدالله ابن‌عباس ب که گوید: «به انسان پیر و ناتوان رخصت داده شده روزه را بخورد و به جای هر روز غذای یک مسکین را بدهد. و قضای آن بر او نیست». (روایت از دارقطنی و حاکم).

بنابراین هرگاه زن یا مرد مسلمان ناتوان به جای هر روزی یک مد طعام، صدقه بدهد روزه از وی ساقط می‌شود.

۱۱- رخصت خوردن روزه برای مسافر

آیۀ سابق مخصوص افراد مسافر و مریض است. هرگاه زن یا مرد مسلمان به مسافرتی رفت که مسافت آن چهل و هشت میل باشد، شارع به او رخصت داده که روزه را بخورد و بعد از تمام شدن رمضان آن را قضاء نماید. اگر در مسافرت روزه بگیرد اجر و ثوابی فراوانی دارد، اگر روزه گرفتن بر او دشوار باشد، روزه را بخورد بهتر است.

ابوسعید خدریس گوید: «با رسول‌خداص که در ماه رمضان به جنگ می‌رفتیم بعضی از ماه روزه می‌گرفت و بعضی دیگر افطار می‌کرد. روزه‌دار بر مفطر و مفطر بر روزه‌دار اعتراض نمی‌کردند و از این هم گذشته معتقد بودند که: هرکس در خود توانایی روزه گرفتن را احساس می‌کرد، روزه می‌گرفت و آن را نیکو می‌دانستند و هرکس در خود احساس ضعف و ناتوانی می‌کرد، افطار می‌نمود و آن را نیز نیکو می‌دانستند». (روایت از مسلم).

کسی که قصد سفر کرده، در آغاز همان روز، افطار می‌کند، به دلیل حدیث عبدالله‌بن‌عباس ب که گوید: «رسول‌خداص در ماه رمضان برای غزوۀ حنین خارج شد در حالی که بعضی از مجاهدان روزه بودند و بعضی دیگر افطار کرده بودند، وقتی که رسول‌خداص بر مرکبش سوار شد، کاسه‌ای شیر یا آب خواست، آن را در جلو خود نگه داشت تا همه متوجه شدند سپس آن را نوشید و رزه‌داران که این را دیدند روزۀ خود را شکستند». (روایت از بخاری).

۱۲- خوردن روزه برای زنان باردار و شیرده

برخی از اهل علم گویند: زن‌باردار یا شیرده در ماه رمضان روزه را می‌خورد و بعداً آن را قضا می‌کند و کفاره می‌دهد به دلیل حدیثی که گوید: رسول‌خداص فرمود: «خداوند نصف نماز را از مسافر برداشته است و از زن باردار و شیردهنده روزه را برداشته است» راوی حدیث گوید: سوگند به خدا رسول‌خداص چنین فرمود. (روایت از نسائی و ترمذی).

هنگام قضای روزه‌های ایام بارداری یا شیردهی، اگر میسر شد برای هر روز یک مد گندم را صدقه بدهد تا روزه‌اش کامل‌تر و اجر آن بزرگ‌تر باشد، به دلیل آیه که فرماید:

﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ فِدۡيَةٞ طَعَامُ مِسۡكِينٖۖ [البقرة: ۱۸۴].

«و کسانی که توانایی انجام آن را ندارند، لازم است کفاره بدهند و آن خوراک مسکینی است».

و اگر دادن آن برایش میسر نبود و از آن ناتوان باشد تنها قضای روزهای خورده بر وی واجب است و بس و صدقه نمی‌دهد.

۱۳- اموری که مایۀ فساد روزه و وجوب کفاره می‌گردد

۱- اگر کسی عمداً بخورد یا بیاشامد روزه‌اش فاسد و قضا و کفاره بر وی واجب است. اما اگر کسی از روی فراموشی یا اشتباه، بخورد و بنوشد، قضاء و کفاره بر او واجب نیست، به دلیل حدیث ابوهریرهس که گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس فراموش کند که روزه است و چیزی بخورد یا بیاشامد باید روزه‌اش را به آخر برساند، چون خوردن و آشامیدن وی از جانب خدا بوده است». (روایت از جماعت).

۲- استفراغ عمدی: اگر کسی عمداً استفراغ نماید روزه‌اش باطل می‌گردد به دلیل حدیث ابوهریرهس که گوید: رسول‌‌خداص فرمود: «هرکس بی‌اختیار استفراغ کرد روزه‌اش صحیح است و قضای آن بر وی واجب نیست، اما اگر عمداً و با اختیار خودش استفراغ نماید روزه‌اش باطل و قضای آن بر او واجب است». (روایت از احمد و ابوداود و ترمذی و ابن ماجه و ابن حبان و دار قطنی و حاکم).

خطابی گوید: خلافی میان اهل علم در این نیست که: کسی که بدون اختیار استفراغ کند قضای آن واجب نبوده و کسی که عمداً و با اختیار خود استفراغ نماید قضای بر وی واجب است.

بنابراین هرگاه روزه‌دار عمداً استفراغ نماید روزه‌اش باطل و قضای آن بر وی واجب است. ولی اگر بدون اختیار استفراغ کرد، روزه‌اش صحیح و قضای آن بر وی واجب نیست.

۳- نگاه کردن مرد و زن نامحرم به یکدیگر یا به یادآوردن لذت جماع: روزه را باطل نمی‌کند و چیزی هم واجب نمی‌شود.

برخواهر مسلمان واجب است که خود را به ذکر خدا و عبادت او مشغول داشته و از نظر حرام جداً پرهیز نماید.

۴- حیض و نفاس: حیص و نفاس اگرچه یک لحظه هم باشد روزه را باطل می‌کند، ولی استحاضه آن را باطل نمی‌کند کما اینکه نماز را نیز باطل نمی‌کند و فقط باید برای هر نمازی تجدید وضو کند چنان که در مبحث استحاضه به آن پرداختیم.

۵- اگر زوجین به گمان این که اذان مغرب داده شده، جماع کردند ولی معلوم شد که هنوز مقداری از روز باقی مانده و یا گمان کردند هنوز وقت اذان صبح فرا نرسیده و جماع کردند و خلاف آن معلوم شد. کفاره‌ای بر آن‌ها واجب نبوده و رأی جمهور علماء بر این است که تنها قضای روزه برایشان واجب است، زیرا این کار ایشان عمداً نبوده است به دلیل حدیث‌ رسول خداص که فرمود: «گناه خطا و فراموشی و اکراه بر امتم نوشته نخواهد شد». (روایت از ابن‌ماجه).

جماعتی از اهل علم که عبارتند از: اسحاق، داود، ابن‌حزم، عطاء، عروه، و حسن بصری و مجاهد گویند: روزه صحیح بوده و قضاء لازم نیست، به دلیل قول خدای که می‌فرماید:

﴿وَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٞ فِيمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ وَلَٰكِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُكُمۡۚ [الأحزاب: ۵].

«بر شما گناهی نیست در آنچه از روی خطا مرتکب شده‌اید ولی در مقابل اعمالی که قلباً و از روی عمد از شما سرزند بازخواست خواهید شد».

۶- هرگاه خواهر مسلمان در حال روزه نیت شکستن [خوردن] روزه را آورد روزه‌اش باطل می‌شود زیرا نیت برای روزه شرط است.

۱۴- آنچه برای روزه‌دار مباح است

۱- استحمام کردن به دلیل حدیث عایشهل که گوید: «رسول‌خداص احیاناً که جنابت داشت بعد از فرا رسیدن وقت نماز صبح غسل می‌کرد». (متفق‌علیه).

همچنان جایز است خواهر مسلمان در حال روزه بودن نظافت را رعایت و موهای سر را بشوید یا از شدت گرما از آب خنک برای غسل استفاده نماید.

۲- استفاده از قطره یا سرمه برای چشم: چون داخل شدن غذا به درون نیست تا بگوییم روزه را فاسد می‌نماید.

۳- بوسیدن به این شرط که سبب تحریک شهوت زوجین و انزال منی نگردد، با توجه به این شرط بوسه به طور مطلق جایز است، به دلیل حدیث عایشهل که گوید: «رسول‌خداص در حالی که روزه بود همسرانش را می‌بوسید و با همسرانش معاشرت و مباشرت به دور از جماع و انزال انجام می‌داد». (متفق‌علیه).

۴- تزریق آمپول اعم از این که ماهیچه‌ای باشد یا وریدی، جایز است و روزه را باطل نمی‌کند، زیرا چنان که گفتیم: رسیدن غذا به معده و داخل بدن از راه دهان روزه را باطل می‌کند بنابراین، رسیدن آن به وسیلۀ آمپول [چون از راه طبیعی خود که دهان باشد نیست] روزه را فاسد نمی‌نماید.

۵- مضمضه و استنشاق: این دو، نیز روزه را باطل نمی‌کنند ولی مبالغه در آن‌ها برای روزه‌دار مکروه است. به دلیل حدیث لقیط بن صبرهس که گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه استنشاق کردید در آن مبالغه کنید مگر این که روزه باشید». (روایت از اصحاب سنن).

اگر بدون اختیار و غیر عمدی آب [مضمضه و استنشاق] به شکم برود روزه را باطل نمی‌کند.

۶- برای خواهر مسلمان مباح است با زبانش طعم غذا را بچشد ولی از رفتن آن به درون شکم دوری کند و روزه‌اش باطل نمی‌شود.

۱۵- نیت نیاوردن در شب

ام‌الدرداء ل گوید: «ابوالدراءس می‌پرسید: آیا غذایی دارید؟ اگر می‌گفتیم نه. می‌گفت: پس من امروز روزه‌ام. ابوطلحه، ابوهریره، ابن‌عباس و خدیفه ش نیز چنین کرده‌اند». (روایت از بخاری).

مسلمه بن‌اکوع س گوید: «رسول‌خداص مردی را فرستاد تا روز عاشوراء در میان مردم اعلام کند: هرکس چیزی خورده آن را تمام کند یا روزه باشد و هرکس چیزی نخورده است روزه باشد و از خوردن بپرهیزد». (روایت از بخاری).

از این حدیث استنباط می‌شود: اگر کسی در شب نیت نیاورده است، می‌تواند روزه باشد. یا افطار کند.

۱۶- کسی که فوت کند و روزه قضا داشته باشد

اگر یکی از نزدیکان به نیابت از شخص متوفی روزه بگیرد جایز است چنان که درست است به نیابت از او حج کند. به دلیل حدیث عایشه ل که گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس فوت کند و روزه قضا داشته باشد ولیی او می‌تواند به نیابت از وی روزه بگیرد». (روایت از بخاری).

امام نووی گوید: در مذهب نقلی پیرامون این مسئله به ما نرسیده است، و قیاس مذهب بر جواز آن است.

ولی ابن‌حجر گوید: جواز آن مقید به این است: روزه‌ای باشد که تتابع و عدم فاصله در آن واجب نباشد، زیرا در صورت نیابت این تتابع حاصل نمی‌شود.

اما به نزد جمهور این امر برای وجوب نیست و امام‌الحرمین و پیروان او بر عدم وجوب آن ادعای اجماع دارند، اما خالی از اشکال نیست زیرا اهل ظاهر آن را واجب می‌دانند که البته شاید چنان که عادت دارد اعتنایی به مذهب ایشان نکرده باشند.

سلف در این مسئله اختلاف دارند: اصحاب حدیث آن را جایز شمرده‌اند و بیهقی گوید: این مسئله ثابت است و خلافی در صحت آن، در بین اهل حدیث نیست بنابراین عمل به آن واجب است.

بنابرقولی: اگر ولی میت بیگانه‌ای را به نیابت از وی مأمور روزه کند جایز است.

برخی از اهل علم آن را تأویل کرده و می‌گویند: مراد از روزۀ ولی میت، اطعام بی‌نوایان است و مانند کفارۀ کسی است که در رمضان روزه‌اش را خورده باشد، اما قول اول که روزه گرفتن ولی به نیابت از میت است، ارجح است انشاءالله‌ تعالی.

۱۷- کفاره روزه

به غیر از افراد فوق‌الذکر، بر کسانی که به خاطر عذری در رمضان روزه را می‌خورند تنها قضاء واجب است. اما کسی که در روز رمضان با همسرش جماع کرده باشد در کفارۀ این عمل باید برده‌ای مسلمان آزاد کند، اگر توانایی نداشت شصت روز پشت‌سرهم روزه بگیرد، اگر این را هم نتوانست باید به شصت نفر بی‌نوا غذا بدهد. یعنی به هر مسکینی یک مد گندم یا جو، یا خرما برحسب توانایی‌اش بدهد. حکمت در این کفارۀ بزرگ محافظت از شریعت است، کما اینکه نفس فرد مسلمان را از آثار گناهی که مرتکب شده پاک می‌کند.

۱۸- شب قدر

۱- فضیلت آن: شب قدر، شبی است شریف و مبارک و بزرگوار و دارای فضایلی بی‌شمار به دلیل قول خدای تبارک و تعالی که می‌فرماید:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ ١ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ ٢ لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَيۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ ٣ [القدر: ۱- ۳].

«بی‌گمان ما کتاب قرآن را در شب قدر نازل کردیم. و تو چه می‌دانی شب‌قدر چیست، شب‌قدر از هزار ماه بهتر است».

یعنی اعمال نیکو در این شب بهتر است از اعمال نیکو در هزار ماه که شب‌قدر در آن نباشد.

۲- جستجو برای آن: ای‌خواهر مسلمان، شب قدر را باید در دهۀ آخر ماه رمضان جستجو کرد چنان که حضرتص فرمود: «این شب در دهۀ آخر ماه رمضان است». (روایت از احمد و بخاری و ابوداود).

و این شب در میان یکی از شب‌های فرد رمضان است مانند: شب‌های بیست‌ویک، بیست‌و سوم، بیست و پنجم، بیست و هفتم و بیست و نهم رمضان.

برای خواهر مسلمان بهتر آن است آن را در تمام ده روز آخر رمضان جستجو کند، زیرا رسول‌خداص فرمود: «آن را در ده شب آخر رمضان جستجو کنید». (متفق‌علیه).

و بیشتر در هفت شب آخر و بخصوص شب بیست‌ و هفتم می‌باشد چنان که ابی بن کعبس قسم یاد می‌کرد که شب بیست و هفتم است. از وی سوال شد: چگونه می‌دانی که این شب است؟ در جواب گفت: به دلیل نشانه‌ای که حضرتص برای ماذکر فرموده است: «به ما خبر داد که خورشید در صبح آن صاف و بدون شعاع همانند طشتی طلوع می‌کند». (روایت از احمد و مسلم و ابوداود و ترمذی).

عبدالرزاق به نقل از ابن‌عباس ب آورده است: عمرس اصحاب را فرا خواند و دربارۀ شب‌قدر از آنان سوال کرد و همگی اجماع بر این داشتند که در دهۀ آخر رمضان است. ابن‌عباس ب به عمر س گفت: من می‌دانم یا گفت گمان می‌کنم کدام شب است. عمر گفت: کدام شب است؟ گفت: خداوند هفت آسمان و زمین و هفت روز را آفریده و زمان بر هفت روز می‌چرخد. دربارۀ علائم آن روایت شده: «شب قدر صاف و تابناک است، هوای آن معتدل نه بسیار گرم و نه بسیار سرد است. گاهی خداوند این شب را برای برخی از بندگان در خواب نمایان می‌کند، و گاهی نیز آن را با مشاهدات قلبی و باطنی خود درک می‌کنند».

۳- دعا و شب زنده‌داری در آن

ای خواهر مسلمانم، جدیت در نیایش و عبادت در آن شب مستحب است به دلیل حدیثی که از عایشه ل روایت شده که گفت: «ای‌رسول‌خداص اگر آن شب را دریافتم چه بگویم؟ فرمود: «بگو: خداوندا تو بخشنده و آمرزنده‌ای و آمرزندگی و گذشت را دوست داری از من درگذر» (روایت از ترمذی).

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس از روی ایمان و به امید ثواب اخروی و رضای خدا آن شب را شب زنده‌داری کند گناهان گذشتۀ او بخشوده شود». (متفق‌علیه).

اعتکاف

۱- اعتکاف و معنای آن

اعتکاف در لغت به معنای تداوم بر دنبال کردن چیزی و محافظت بر آن است خواه آن چیز خیر باشد یا شر مانند:

﴿يَعۡكُفُونَ عَلَىٰٓ أَصۡنَامٖ لَّهُمۡ [الأعراف: ۱۳۸].

«اطراف بتهای خود با تواضع وفروتنی گرد آمده بودند».

و در اصطلاح شرع به معنای ماندن در مسجد برای طاعت خدا است، به دلیل آیۀ:

﴿طَهِّرَا بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡعَٰكِفِينَ [البقرة: ۱۲۵].

«خانه مرا برای طواف کنندگان و مقیمان پاک و پاکیزه کنید».

﴿وَلَا تُبَٰشِرُوهُنَّ وَأَنتُمۡ عَٰكِفُونَ فِي ٱلۡمَسَٰجِدِۗ [البقرة: ۱۸۷].

«و در حالی که در مساجد معتکف هستید؛ با زنان آمیزش نکنید».

عایشه ل گوید: «رسول‌خداص تا روزی که وفات کرد ده روز اخیر رمضان را در مسجد اعتکاف می‌نشست» (متفق علیه).

عبدالله‌بن عمر ب گوید: «رسول‌خداص ده روز اخیر رمضان را در مسجد اعتکاف می‌نشست» (متفق‌علیه).

امام مسلم به نقل از نافع آورده که گوید: عبدالله مکانی را که رسول‌خداص در آن اعتکاف می‌نشست، در مسجد به من نشان داد». (مسلم).

انسس گوید: «رسول‌خداص دهۀ اخیر رمضان را در مسجد اعتکاف می‌نشست، در یک سال آن را انجام نداد ولی در سال آینده بیست‌روز آخر رمضان را اعتکاف نشست». (روایت از احمد و ترمذی).

این احادیث دلیل بر مشروعیت اعتکاف می‌باشند و چنان که نووی گفته است: اتفاق مسلمین بر آن هست.

۲- ارکان اعتکاف

ارکان آن عبارت است از نیت و داخل شدن به مسجد.

۳- اقسام اعتکاف

اعتکاف بر دو قسم است: اعتکاف سنت، و اعتکاف واجب. اعتکاف سنت آن است که به قصد تقرب به خداوند و طلب ثواب و اقتدا به رسول‌خداص در دهۀ آخر رمضان انجام می‌شود.

اعتکاف واجب آن است که کسی آن را بر خود نذر کند، مانند این که بگویید: بر من نذر باشد به خاطر رضای خدا اعتکاف نمایم، یا بگوید: اگر خداوند مریضی خودم یا فلان را شفا دهد بر من نذر باشد اعتکاف بنشینم.

۴- وقت آن

عایشه ل گوید: «هرگاه رسول‌خداص تصمیم به اعتکاف می‌گرفت، نماز صبح را برگزار می‌کرد، سپس داخل مکان اعتکاف می‌شد و دستور می‌داد چادری برایش برپا می‌کردند تا در دهۀ آخر رمضان در آن اعتکاف کند، و زینب ل امر کرد تا برای او نیز خیمه‌ای برپا کردند، هنگامی که رسول‌خداص نماز صبح را خواند، متوجه شد خیمه‌هایی در مسجد برپا شده است فرمود: آیا نیکی باید با خیمه وزن شود؟ لذا دستور داد خیمه‌اش را جمع کردند و در ماه رمضان اعتکاف را ترک کرد و به جای آن در دهۀ آخر شوال اعتکاف کرد». (روایت از جماعت به غیر از ترمذی).

ولی از آن به بعد حضرتص مکانی مخصوص اعتکاف در مسجد داشت که هرگاه می‌خواست اعتکاف بنشیند، نماز صبح را خوانده و سپس داخل آن می‌شد.

با استدلال به این حدیث بعضی گویند: آغاز اعتکاف باید از اول روز شروع شود اوزاعی، لیث و ثوری بر این رأیند، و ائمۀ اربعه و گروهی از علماء گفته‌اند: وقت آن کمی قبل از غروب خورشید آغاز می‌شود و در تأویل حدیث گویند: رسول‌خداص اول شب به محل اعتکاف داخل شده است اما بعد از نماز صبح به محل مخصوص خود رفته تا در آنجا به تنهایی خلوت نماید. همین حدیث دلیلی برای درست بودن اعتکاف نشستن زنان در مسجد است.

۵- اعتکاف زنان

زن می‌تواند در هر مسجدی اعتکاف کند، چون نماز جماعت بر او واجب نیست، و این گفتۀ شافعی است، و برای زن جایز نیست در خانۀ خودش اعتکاف نماید.

ابوحنیفه و ثوری گفته‌اند: زن می‌تواند در نماز خانه‌منزل خودش اعتکاف کند، و اعتکافش در آنجا همانند نمازش بهتر است. از ابوحنیفه نقل شده که اعتکاف زن در مسجد را صحیح نمی‌داند زیرا رسول‌خداص وقتی که خیمه‌های ازواجش را در مسجد مشاهده کرد، اعتکاف را ترک نمود و فرمود: «آیا ارادۀ خیر و نیکی کرده‌اید؟» و به دلیل این که نماز‌خانۀ منزلش برای برگزاری نماز دارای فضیلت بیشتر است، بنابراین باید محل اعتکافش همان جا باشد چنان که محل اعتکاف مردان باید مسجد باشد.

شمس‌الدین ابن‌قدامه در مخالفت با رأی ابوحنیفه گوید: دلیل ما بر جواز اعتکاف زنان در مسجد این آیه است:

﴿وَأَنتُمۡ عَٰكِفُونَ فِي ٱلۡمَسَٰجِدِۗ [البقرة: ۱۸۷].

چون منظور از مساجد اماکنی است که برای نماز تأسیس شده و در واقع نمازخانۀ منزل مسجد نیست تا در آن اعتکاف کند، چون در اساس برای اقامۀ نماز تأسیس نشده است، و از روی مجاز به آنجا مسجد گفته می‌شود. بنابراین، احکام مساجد حقیقی شامل آن نماز‌خانه‌ها نمی‌شود به این دلیل که شخص جنب می‌تواند در چنین نمازخانه‌هایی مکث کند یا بخوابد و نامگذاری آن به مسجد مانند نامگذاری زمین به مسجد که حضرتص فرمود: «زمین برای من و امتم مسجد و وسیلۀ پاکیزگی قرار داده شده است».

هم به این دلیل: هنگامی که همسران حضرتص از ایشان اجازۀ اعتکاف در مسجد را خواستند به آنان اجازه داد، که اگر مسجد محل اعتکاف زنان نبود به آنان چنین اجازه‌ای نمی‌داد و اگر در غیر از مسجد برای زنان اعتکاف بهتر بود آن حضرت به آنان خبر می‌داد، همچنین به این دلیل که: اعتکاف قربت و عبادتی است که در حق مردان مشروط و مقید به مسجد است بنابراین برای زنان نیز همین شرط مد نظر است.

برای زنانی که روزه نیستند جایز است در مسجد اعتکاف نمایند و مستحب است که خود را با چیزی بپوشاند، چون وقتی همسران پیامبرص خواستند در مسجد اعتکاف بنشینند دستور دادند خیمه‌هایی بر ایشان برپا شود. چون مردان در مسجد حضور دارند بهتر آن است که یکدیگر را نبینند چنان که برای زنان نیز بهتر است یکدیگر را نبینند. باید محل اعتکاف آنان در جایی باشد که مردان در آن نماز نمی‌خوانند تا صفوف ایشان قطع نشود و عرصه بر آن‌ها تنگ نگردد.

۶- خروج برای شخص معتکف

شخص معتکف نباید از مسجد خارج شود مگر در صورت ضرورت. عایشه ل گوید:

«هرگاه رسول‌خداص به اعتکاف می‌نشست سر خود را به من نزدیک می‌کرد و برایش شانه می‌کردم و جز برای قضای حاجت، خارج نمی‌شد». (متفق‌علیه).

اگر کسی غذا و آشامیدن برایش نیاورد می‌تواند برای خوردن و آشامیدن از مسجد خارج شود، و اگر به استفراغ ناگهانی و امراضی از این قبیل مبتلا گردید می‌تواند از مسجد خارج شود و برای هر کار ضروری که انجام آن حتمی است از قبیل به فریاد نیازمندان رسیدن و اطفای حریق و غیره، جایز است خارج شود، و می‌تواند در منزلش مقدار کمی غذا [یک یا دو لقمه] بخورد.

هرگاه برای انجام یکی از کارهای ضروری که ذکر شد بیرون رفت، نباید برای رفتن به سوی آن عجله کند بلکه طبق عادت خود به سوی آن برود، و قضای اوقات بیرون رفتن از مسجد بر او لازم نیست.

۷- چه چیزی برای شخص معتکف مستحب است

۱- مستحب است شخص معتکف به عیادت مریض نرود.

۲- در تشییع جنازه شرکت نکند.

۳- به همسرش دست نزده و نزدیک نگردد.

۴- بجز در موارد ضروری از مسجد خارج نشود.

ای خواهر مسلمان، نماز میت بر جنازه حاضر در مسجد در پشت صف کودکان اشکال ندارد. در صورت نیاز می‌توانی میت را غسل و کفن کنی.

۸- آنچه اعتکاف را فاسد می‌کند

۱- خروج عمدی از مسجد بدون ضرورت. اگر فراموش کرد که در اعتکاف است و خارج شد اعتکافش باطل نمی‌شود این فرد مانند کسی است که ندانسته در حال روزه غذایی را بخورد که روزه‌اش صحیح است. اما هرگاه قسمتی از بدن شخص معتکف خارج شود اعتکاف را باطل نمی‌نماید اگر چه از روی عمد باشد، چون پیامبرص در حال اعتکاف سر خود را از مسجد بیرون می‌برد و عایشهل که در قاعدگی بود سر او را می‌شست. (متفق‌علیه).

۲- کسی که برای کار ضروری خارج شود و برای خوردن و آشامیدن به خانه‌اش برود و با همسرش نزدیکی کند اعتکافش باطل می‌گردد، ولی کفاره‌ای بر او لازم نیست مگر این که اعتکاف را ترک نماید که در این صورت اعتکافش فاسد می‌شود.

هرگاه شوهر برای همسر در حال اعتکافش غذایی ببرد و به محل اعتکاف او برود و با وی نزدیکی کند مرتکب حرام شده و اعتکافش باطل می‌گردد به دلیل فرموده خداوند متعال که می‌فرماید:

﴿وَلَا تُبَٰشِرُوهُنَّ وَأَنتُمۡ عَٰكِفُونَ فِي ٱلۡمَسَٰجِدِۗ [البقرة: ۱۸۷].

«و در حال اعتکاف در مساجد با همسرانتان نزدیکی نکنید».

۳- هرگاه در حال اعتکاف در حد نیاز و ضرورت خرید یا فروش انجام داد، اعتکاف او صحیح است مانند خرید غذا یا فروش چیزهایی برای تأمین غذا، اما خرید و فروش بدون نیاز به آن جایز نیست.

۹- مستحبات اعتکاف

۱- مستحب است شخص معتکف مشغول نماز و تلاوت قرآن و ذکر خدای و عبادتهای دیگر باشد.

۲- مستحب است از گفتار و کردار ناشایست و به دور از بهرۀ اخروی بپرهیزد.

۳- از صحبت کردن زیادی بپرهیزد زیرا هرکس زیاد صحبت کند لغزش در گفتار او بیشتر می‌شود، و در حدیث آمده که: «از آداب زیبای مسلمان این است که از چیزی دوری جوید که وی را نسزد و به او ارتباطی نداشته باشد». (روایت از مالک و احمد و ترمذی و ابن ماجه).

۴- بر او لازم است از جدال و کشمکش‌ها و فحش و ناسزا اجتناب ورزد، زیرا این‌ها خارج از اعتکاف مکروه و ناشایست است و در اعتکاف به طریق اولی ناپسند است.

۵- مستحب است موهای سرش را شانه کرده و آن‌ها را پاک نگه دارد.

۶- خوردن در مسجد اشکالی ندارد و بر او لازم است از کثیف کردن مسجد با غذا جداً خودداری نماید.

۷- وضو گرفتن در داخل مسجد جایز است.

۱۰- هرگاه زنی در حال اعتکاف دچار قاعدگی شود

زنی که در حال اعتکاف به قاعدگی دچار شود بلاخلاف باید از مسجد خارج شود زیرا حیض مانع ماندن در مسجد شده و مانند جنابت است و پیامبرص فرمود: «من مسجد را برای حائض و جنب حلال نمی‌نمایم» (بخاری و ارواء الغلیل).

اگر بعد از پاک شدن به محل اعتکاف خود بازگشت، روزهای از دست رفته را قضا نماید و کفاره‌ای بر او نیست، چون خروج او از مسجد واجب و از روی ناچاری بوده است.

۱۱- حکم مستحاضه

استحاضه چنان که مانع نماز و طواف نبوده مانع اعتکاف نیز نیست، و عایشه ل گوید: «یکی از همسران رسول‌خداص که مستحاضه بود با رسول‌خداص به اعتکاف نشست که گاه گاهی خون خود را در رنگ‌های سرخ و زرد مشاهده می‌کرد و گاهی طشت پر از آب را زیر او قرار می‌دادیم آب را کدر نمی‌کرد». (روایت از بخاری).

بنابراین اگر استحاضه ثابت شد باید جداً از آلوده گرداندن مسجد بپرهیزد. اگر نتوانست مسجد را از کثیف شدن نگه دارد باید از مسجد خارج شود چون این عذر است و به مانند خروج برای قضای حاجت، واجب است زیرا در هر حال نباید مسجد ملوث شود.

۱۲- اعتکاف در شب عید

کسی که دهۀ آخر ماه رمضان در مسجد اعتکاف می‌نشیند مستحب است که شب عید نیز در محل اعتکاف بماند سپس فردای عید از مسجد خارج شده و به سوی مصلی حرکت کند.

۱۳- نذر اعتکاف

هرگاه خواهر یا برادر مسلمان بر خود نذر کرد که اعتکاف بنشیند در هر مسجدی که بخواهد می‌تواند خیمۀ اعتکاف برپا نماید، مگر این که بر خود نذر نماید در مسجد‌الحرام یا مسجد نبوی یا مسجدالأقصی اعتکاف نماید در این صورت واجب است به نذرش وفا کند. به دلیل فرمودۀ رسول‌خداص که فرمود: «به جز [برای رفتن به] سه مسجد بار سفر بسته نمی‌شود. مسجدالحرام، مسجدالأقصی و همین مسجد و [مسجدالنبی]» (روایت از احمد و بخاری و ترمذی).

اما اگر نذر کرد در مسجد نبوی اعتکاف کند جایز است به جای آن در مسجدالحرام اعتکاف نماید چون فضیلت آن بیشتر است.

۱۴- و بالآخره شروط اعتکاف

شروط معتکف این است که مسلمان و پاک از حیض و نفاس و جنابت باشد.

زکات

۱- زکات و تعریف آن

(أ): در لغت به معنی نشو و نما و پاکیزه کردن است، و به وسیلۀ آن به گونه‌ای مال افزایش می‌یابد که مشهود نیست. همچنین زکات وسیلۀ پاک گرداندن انسان از گناهان است، و به قولی اجر آن در نزد خداوند پیوسته در حال افزایش است.

(ب): در اصطلاح شرع: در اصطلاح شرع به این سبب زکات نامیده می‌شود که ضمن معنی لغوی آن وسیلۀ تزکیۀ صاحب آن و نشانۀ صحت ایمان وی بوده و عبارت از بخشیدن بخشی از مال به مستحقین آن غیر از هاشمی و مطلبی می‌باشد.

زکات رکن سوم اسلام است.

ابن‌العربی گوید: زکات بر صدقۀ واجبه و مندوبه و نفقه و حقوق و بخشیدن اطلاق می‌شود.

و آن عبارت است از بخشیدن بخشی از مال بعد از گذشت یک سال، و شروط دهندۀ آن، عقل و بلوغ و حریت است.

حکم آن سقوط انجام واجب بر دهندۀ آن در دنیا و حصول ثواب اخروی در آخرت است. زکات در شریعت امری است قطعی و ضروری و نیاز به استدلال ندارد و تنها در بعضی از شاخه‌های آن اختلاف واقع شده و در اصل فرضیت آن اختلافی ندارند، و منکر آن کافر محسوب می‌گردد.

۲- حکم آن

زکات یکی از فرایض دین و پایه‌ای از پایه‌های اسلام و یکی از ضروریات آن است. در اموالی واجب است که شارع تعیین کرده و به پرداخت آن امر فرموده است چنان که گوید:

﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ [التوبة: ۱۰۳]. «از اموالشان زکات بگیر» و ﴿وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ چنان‌که به اقامۀ نماز دستور داده است: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ و رسول خداص کیفیت آن را برای امت روشن و تبیین کرده است، کیفیت و مقدار زکات را نیز برای این امت تشریح و بیان فرموده است.

۳- روایاتی پیرامون منع آن

ابوذرس گوید: به نزد رسول‌خداص آمدم که زیر سایۀ کعبه نشسته بود، گوید، همین که رسول‌خداص دید که من به نزد او می‌روم فرمود: «به خدای کعبه سوگند فقط ایشان در روز قیامت، زیانبارند» گوید: پیش خود گفتم: چه اتفاقی برایم روی داده است؟ شاید دربارۀ من چیزی نازل شده باشد، لذا عرض کردم: آنان کیانند؟ پدر و مادرم به فدایت، فرمود: «آنان ثروتمندانند که زکات اموالشان را نمی‌پردازند. مگر آنانکه براست و چپ خود صدقه و زکات بدهند» سپس فرمود: «سوگند به خدایی که جانم در دست اوست هرکس بمیرد و از خود شتر و گاو به جای بگذارد زکات آن‌ها را پرداخت نکرده باشد در روز قیامت همین چهارپایان در شکل فربه‌ترین و بزرگترین حیوان‌ها زنده شده و با شاخ‌ها و سم‌های خود به او کوبیده و با رفتن آخرینشان؛ اولین آن‌ها برای شکنجۀ او عودت می‌نمایند، و این عذاب تا زمان داوری بین انسان‌ها ادامه خواهد یافت». (روایت از بخاری و مسلم و ترمذی).

امام نووی در تفسیر حدیث گفته: این حدیث تحریک و تشویق مسلمانان بر انفاق و پرداخت صدقات در تمام راه‌های خیر و نیکی می‌باشد.

۴- حکم مانع آن

هرکس از روی انکار از دادن زکات خودداری نماید کافر است.

و هرکس از روی بخل آن را نپردازد ولی منکر وجوب آن نباشد گناهکار بوده و قهراً از وی گرفته شده و تنبیه می‌شود.

امام مالک گوید: مسأله در نزد ما چنین است: هرکس فریضه‌ای از فرایض خدا را انجام ندهد و مسلمانان قدرت اخذ آن را نداشته باشند بر آنان واجب است علیه او جهاد کرده تا از وی بگیرند.

این گفتۀ ابوبکر صدیق س به او رسیده که: «اگر در دادن زکات طنابی از من دریغ کنند علیه آنان اعلان جهاد خواهم کرد». (روایت از بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و نسائی).

و به دلیل حدیثی که پیامبرص فرمود: «به من امر شده با مردم بجنگم تا گواهی دهند که جز خدا معبود به حقی وجود ندارد و محمد فرستادۀ خداست و نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند. هرگاه به این فرایض عمل کردند خون و مال آنان (بجز در برابر حق اسلام که حسابشان با خداست،) بر من حرام است». (روایت از بخاری).

صحابۀ کرام س برگشتن مانع زکات اجماع داشته‌اند. زکات از جمله فرایضی است که به علت شهرتی که دارد آن را در ردیف یکی از ضروریات دین محسوب و منکر وجوب آن را کافر و خارج از جادۀ اسلام می‌دانند، و به خاطر این کفر کشته می‌شود، مگر این که تازه مسلمان باشد و از احکام دین آگاهی نداشته باشد.

اما کسی که از پرداخت زکات امتناع ورزد، اما منکر وجوب آن نباشد به واسطۀ امتناع گناهکار است ولی از دایرۀ دین اسلام خارج نمی‌گردد، و بر حاکم لازم است آن را قهراً از وی بگیرد و او را تنبیه و سرزنش کند، اما بیش از حد واجب نباید از وی بگیرد.

ولی بنا بر قول قدیم شافعی و رأی امام احمد باید زکات و نصف کل دارایی او به عنوان تنبیه از وی گرفته شود. به دلیل حدیث بهترین حکیم به نقل از پدر و جدشس که گوید: «از رسول‌خداص شنیدم که می‌گفت: از چهل نفر شتر یک ماده که دو سالش کامل شده باشد [بنت لبون] زکات باید داد، و هیچ شتری از آن حساب مستثنی نمی‌شود هرکس زکات آن را به خاطر اجر اخروی بدهد پاداش آن را دریافت می‌نماید و هرکس مانع آن شود ما آن را از وی به زور گرفته و نصف سرمایۀ او را نیز از وی خواهیم ستاند و این امری است از اوامر پروردگار تبارک و تعالی و خوردن زکات برای محمد و آل محمد حلال نیست». (روایت از احمد و ابوداود و نسائی و حاکم و بیهقی).

۵- وجوب زکات

دلیل وجوب زکات قول خدای است که می‌فرماید:

﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ [البقرة: ۱۱۰].

«و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید».

ابن‌عباس ب که گوید: «رسول‌خداص به ما امر می‌کرد نماز را اقامه و زکات را پرداخت و صله‌رحم را برقرار و پاکدامنی را رعایت نماییم». (روایت از بخاری).

از ابن‌عباس ب منقول است که: رسول‌خداص معاذس را به یمن فرستاد و فرمود: آنان را برای گواهی دادن بر اینکه هیچ خدایی بجز الله نیست و من فرستادۀ خدایم، فراخوان اگر اطاعت کردند به آنان ابلاغ کن که خداوند در شبانه‌روز پنج نماز را بر آنان فرض کرده، اگر در این نیز از شما اطاعت کردند به ایشان اعلان کن که خداوند بر ثروتمندان زکات را فرض کرده که از آنان تحویل گرفته شده و در بین فقراء توزیع می‌گردد». (روایت از بخاری و نسائی).

ابومالک اشعریس گوید: رسول‌‌خداص فرمود: «گرفتن وضوی کامل نصف ایمان است و الحمدالله ترازوی خیرات را پر می‌کند و تسبیح و تکبیر آسمان‌ها و زمین را پر می‌کند، نماز نور است و زکات دلیل بر درستی ایمان است، صبر روشنایی است و قرآن به نفع تو یا بر علیه تو حجت است». (روایت از نسائی).

نووی به نقل از صاحب تحریر در شرح حدیث فوق گوید: معنای برهان بودن زکات این است که انسان در روز جزا به آن چنگ می‌زند چنان که به براهین دیگر نیز متوسل می‌گردد. چنان که در روز قیامت از محل مصرف مالش سوال می‌کنند. غیر از صاحب تحریر در شرح آن گفته‌اند: معنی آن این است که: زکات دلیلی بر داشتن ایمان، دهندۀ آن است، زیرا منافق از پرداخت آن امتناع می‌ورزد چون به آن عقیده ندارد بنابراین کسی که اهل زکات و صدقات است کار وی نشانۀ صحت ایمان اوست.

صاحب نهایه گوید: برهان عبارت از محبت و دلیلی است برای طالبان اجر و ثواب که این، فرضی است خداوند در برابر آن اجر و جزای نیکو می‌دهد. و در قولی: زکات دلیل صحت ایمان صاحب آن است چون با میل و رغب نفس آن را می‌پردازد زیرا ارتباط نفس با مال شدید بوده و دل کندن از آن نشانۀ درست بودن ایمان صاحب زکات است.

قرطبی گوید: برهان بر صحت ایمان زکات دهنده است یا برهان است بر این که دهندۀ زکات از زمرۀ منافقینی نیست که به زنان و مردان دهندۀ زکات طعن و تشر می‌زنند. یا دلیل بر صحت محبت زکات دهنده نسبت به خدای است و اجر و ثوابی که در نزد خداست. چون محبت خدا و ثواب او را بر دوست‌داشتن طلا و نقره برتری داده تا جایی که از آن دل کنده و از مال خود اخراج کرده است.

سندی گوید: دلیل بر صدق صاحب آن در ادعای ایمان است. چون اقدام به بذل مال از روی خلوص نیت تنها از کسی سر می‌زند که در ایمانش صادق باشد.

ابو ایوب انصاری گوید: مردی به رسول‌خداص گفت: مرا بر انجام کاری راهنمایی کن که به وسیلۀ آن داخل بهشت شوم گفتند: این مرد چه می‌گوید؟ رسول‌خدا فرمود: «از نیاز خود سخن می‌گوید و فرمود: خدا را پرستش کن و هیچ چیزی را شریک او قرار مده و نماز را برپای‌دار، و زکات را بپرداز و صلۀ رحم بجای بیاور». (روایت از بخاری).

ابوهریره س گوید: «هنگامی که پیامبر خداص به دیدار حق شتافت و ابوبکرس جانشین او شد، و بر اثر وفات رسول‌خدا قبایلی از عرب مرتد شدند، عمرس گفت: چگونه با مردم می‌جنگی در حالی که رسول‌خداص فرموده: «به من امر شده با مردم بجنگم تا وقتی که بگویند: خدایی به جز الله نیست، و هرکس چنین گوید در حقیقت مال و جان خود را [به جز در برابر حقوق اسلام که آنگاه حسابشان با خداست] از من مصون داشته است.

۶- ترغیب در ادای آن

خداوند متعال فرماید:

﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ١٠٣ [التوبة: ۱۰۳].

«از اموال آن‌ها صدقه (و زکات) بگیر، تا بوسیله‌ی آن آن‌ها را پاک سازی و تزکیه شان کنی، و برای شان دعا کن، یقیناً دعای تو مایه‌ی آرامش برای آن‌هاست، و خداوند شنوای داناست».

یعنی ای‌رسول من، از اموال مؤمنین صدقه‌ای معین که زکات است یا غیر معین که انواع صدقات است بگیر تا بدان وسیله آنان را از چرک بخل و طمع و پستی و سنگ‌دلی در مقابل فقراء و بی‌نوایان و دیگر رذایل پاک گردانی، و نفس آنان را به وسیله خیرات و برکات اخلاقی و عملی رفعت بخش تا سعادت دو جهان قرین آنان گردد.

خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَعُيُونٍ ١٥ ءَاخِذِينَ مَآ ءَاتَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡۚ إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَبۡلَ ذَٰلِكَ مُحۡسِنِينَ ١٦ كَانُواْ قَلِيلٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِ مَا يَهۡجَعُونَ ١٧ وَبِٱلۡأَسۡحَارِ هُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ ١٨ وَفِيٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ ١٩ [الذاریات: ۱۵- ۱۹].

«پرهیزگاران در میان باغ‌های بهشت و چشمه‌ساران خواهند بود. دریافت می‌دارند چیزهایی را که پروردگارشان بدیشان مرحمت فرموده باشد. چرا که آنان پیش از آن از زمرۀ نیکوکاران بوده‌اند. آنان اندکی از شب می‌خفتند و در سحرگاهان درخواست آمرزش می‌کردند. در اموال و داراییشان حقی و سهمی برای گدایان و بی‌نوایان تهی دست بود».

در این آیات می‌بینیم که خداوند، احسان را از اخص صفات ابرار برشمرده و نمود این احسانشان در قیام برای نماز شب و استغفار سحرگاهان تجلی می‌یابد. کما این که در بخشیدن سهم فقرا و بینوایان به ایشان از روی رحمت و دلسوزی نیز هویدا است.

خداوند می‌فرماید:

﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَيُطِيعُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ سَيَرۡحَمُهُمُ ٱللَّهُ [التوبة: ۷۱].

«ومردان مؤمن وزنان مؤمن دوستان (و یاور) یکدیگرند, امر به معروف ونهی از منکر می‌کنند, ونماز را بر پا می‌دارند, وزکات را می‌پردازند, وخدا و پیامبرش را اطاعت می‌کنند, اینانند که خداوند به زودی آن‌ها را مورد رحمت قرار می‌دهد».

و می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١ [الحج: ۴۱].

«آن مؤمنان کسانی هستند که هرگاه در زمین آنان را قدرت بخشیم نماز را برپا می‌دارند و زکات را می‌پردازند و امر به معروف و نهی از منکر می‌نمایند و سرانجام همۀ کارها به خدا بر می‌گردد».

خداوند یکی از هدف‌های تمکین انسان در زمین را بخشیدن زکات قرار داده است. ابوکبشۀ انماریس گوید: رسول‌خداص فرمود: «بر سه چیز قسم یاد می‌کنم و به شما سخنی می‌گویم خوب آن را حفظ کنید: هیچ مالی با دادن صدقه کم نمی‌شود و هیچ بنده‌ای که در مقابل ستمی که بر وی می‌شود صبر پیشه کند قدر او کم نمی‌نگشته بلکه بر عزت او افزوده می‌شود و هیچ‌کس در تکدی بر خود نگشاید مگر این که خداوند درگاه فقر و تنگدستی را بر روی او خواهد گشود». (روایت از ترمذی).

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «بی‌گمان خداوند صدقات را پذیرفته و آنان را با دست راست خود دریافت و آن را بزرگ می‌کند همانطوری که شما بچه شتر، یا اسب را تربیت می‌کنید، تا جایی که لقمه‌ای از صدقات را به مانند کوه احد بزرگ می‌نماید.

وکیع گوید: تصدیق آن در کتاب خدای آمده که می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ يَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ يَقۡبَلُ ٱلتَّوۡبَةَ عَنۡ عِبَادِهِۦ وَيَأۡخُذُ ٱلصَّدَقَٰتِ [التوبة: ۱۰۴].

«مگر ندانسته‌اند که تنها خدا توبۀ بندگانش را پذیرفته و صدقات را تحویل می‌گیرد».

﴿يَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَيُرۡبِي ٱلصَّدَقَٰتِ [البقرة: ۲۷۶].

«و خداوند ریا را محو کرده و صدقات را فزونی فرماید».

انسس گوید: مردی از تمیم به نزد پیامبر خدا آمد و گفت: ای رسول‌خدا من دارای ثروتی فراوان و عیال و مهمانان زیاد هستم، به من بگو چه کنم و چگونه انفاق نمایم؟ پیامبرخداص در جواب فرمود: «زکات مالت را بپرداز چون زکات مایۀ پاکی شما می‌شود و صلۀ رحم را برقرار کن و حقوق مساکین و همسایه و گدا را رعایت کن». (روایت از احمد).

جریربن‌عبداللهس گوید: «با رسول‌خداص بر اقامۀ نماز و پرداخت زکات و نصیحت برای هر مسلمانی بیعت کردم». (متفق علیه).

عایشه ل گوید: رسول‌خداص فرمود: «برسه چیز قسم یاد می‌کنم: خداوند کسی را که در اسلام سهمی دارد مانند آن کسی که نصیبی از آن ندارد به حساب نمی‌آورد، و سهم‌های اسلام سه قسمند: نماز، روزه، زکات. خداوند کسی را که در منزلش دارای ثروت نموده در روز قیامت به غیر از خود واگذار نمی‌کند، و انسان هر قومی را دوست بدارد خداوند او را با آن قوم محشور نماید و چهارم [اگر بر آن سوگند یاد کنم شاید گنه‌بار نشود] خداوند عیب هربنده‌ای را در دنیا بپوشاند در قیامت نیز می‌پوشاند». (روایت از احمد).

۷- زکات بر چه کسی واجب است

زکات بر هر فرد مسلمان آزادی که دارای مالی زکوی باشد و به حد نصاب رسیده باشد، واجب است.

۸- شروط نصاب

۱- سپری شدن یک سال هجری قمری بر آن:

نووی گوید: مذهب ما و مذهب مالک و احمد و جمهور بر این است: در مال زکویی که برای آن گذشتن یک سال شرط است، مانند طلا، نقره و مواشی، حد نصاب نیز در تمام سال شروط است. اگر در اثنای سال از حد نصاب کمتر شد مدت یک سال قطع شده و از نو باید سال آن بعد از آن که به حد نصاب رسید شروع شود.

امام ابوحنیفه گوید: آنچه در حد نصاب معتبر است در اول و آخر سال است، اگر در اثناء سال از حد نصاب هم کمتر شود اشکال ندارد و باید از آن زکات بپردازد، حتی اگر کسی دارای دو صددرهم باشد ولی در اثنای سال مالی یکصدونود و نه درهم آن تلف شد و تنها یک درهم باقی ماند، یا در اول سال چهل رأس گوسفند داشت و در طول سال سی‌ونه رأس تلف شدند و تنها یک رأس باقی ماند، اما در آخر سال مالی به دو صد درهم و یا چهل رأس گوسفند رسیدند زکات بر وی واجب است.

این شرط شامل زکات حبوبات و میوه‌جات نمی‌شود چون زکات این‌ها در روز خرمن یا چیدن ادا می‌شود. خداوند می‌فرماید:

﴿وَءَاتُواْ حَقَّهُۥ يَوۡمَ حَصَادِهِۦ [الأنعام: ۱۴۱].

«و حق آن را در روز درو ادا کنید».

عبدری گوید: اموال زکوی بر دو قسم است: قسمی افزایش آن در خود او است مانند حبوبات و ثمر درختان، زکات این قسم به محض خرمن کردن یا چیدن واجب می‌شود و نیاز به سپری شدن یک سال ندارد.

قسم دوم آن است که، باید برای فرارسیدن وقت پرداخت آن در انتظار ماند، مانند دینار و درهم و کالای تجارت و احشام، در این قسم سپری شدن یک سال مد نظر است، و تا سپری شدن یک سال مالی بر نصاب آن، از آن زکات داده نخواهد شد، و این، قول تمامی فقهاء است.

۹- نیت کردن در دادن زکات شرط است

ای‌خواهر مسلمان، برای دادن زکات نیت لازم است به این معنی: قصد تو در دادن آن رضای خدا و امتثال امر او باشد و قصد قلبی داشته باشد که: این زکاتی است که خدا بر تو فرض کرده است.

در نزد ابوحنیفه باید هنگام دادن زکات یا جدا کردن آن از مال، داشته باشد در نزد مالک و شافعی نیت هنگام پرداخت آن واجب است.

احمد تقدیم را اندک زمانی قبل از پرداخت زکات جایز دانسته است.

۱۰- دادن زکات وقتی که واجب شد

عقبه‌بن‌حارثس گوید: با رسول‌خداص نماز عصر را خواندم وقتی که سلام داد، با شتاب بلند شد و به نزد بعضی از همسرانش رفت سپس بیرون آمد و متوجه تعجب مردم از شتاب وی شد، فرمود: «در اثنای نماز به یادم آمد شمشی طلا نزد ما بود به همین جهت دوست نداشتم شب پیش ما باشد دستور دادم آن را تقسیم کنند». (روایت از احمد و بخاری).

ابن‌بطال گوید: این حدیث دلیل بر این امر است که: در کار خیر باید شتاب کرد، چون شاید آفات و موانع پیش‌‌آیند و مرگ نیز مهلت نمی‌دهد و تأخیر پسندیده نیست. ای‌خواهر مسلمانم، از این حدیث استدلال می‌شود: باید وقت واجب شدن زکات، آن را پرداخت، و تأخیر آن از وقت وجوب بدون عذر جایز نیست.

۱۱- تعجیل در دادن زکات

ای‌خواهر مسلمانم، تعجیل در دادن زکات قبل از فرا رسیدن سال مالی ولو این که دو سال قبل از آن هم باشد جایز است.

از زهری روایت شده که وی اشکالی در تعجیل آن ندیده است.

از حسن دربارۀ کسی که سه سال قبل از فرارسیدن وقت زکات، زکات را بدهد سوال کردند: گفت: درست است.

شوکانی گوید: شافعی، احمد و ابوحنیفه بر این مذهب هستند و هادی و قاسم نیز بر این قولند.

المؤید بالله گوید: این بهتر است.

مالک، ربیعه، سفیان ثوری، داود، ابوعبیدبن حارث و ناصر از اهل بیت گویند: تا پایان سال فرا نرسد دادن زکات جایز نیست.

ابن‌رشید گوید: سبب اختلاف در این است: آیا زکات عبادت است یا حقی واجب برای مستحقین است، آنان که گویند: مانند نماز عبادت است اخراج آن را قبل از وقت جایز نمی‌دانند، و آنان که گفته‌اند: حقوقی است واجب و مؤجل برای مستحقین، اخراج آن را قبل از وقت جایز دانسته‌اند.

۱۲- اموالی که زکوی است

اسلام زکات را در اجناس زیر واجب کرده است:

۱- طلا و نقره

۲- زیورآلات

۳- کالای تجاری

۴- حبوبات و میوه‌جات

۵- زمین مستأجره

۶- عسل

۷- حیوان

۸- معادن

۹- مال بدست آمده.

۱۳- زکات طلا و نقره

۱- وجوب آن:

خداوند دربارۀ طلا و نقره می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٣٤ يَوۡمَ يُحۡمَىٰ عَلَيۡهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكۡوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمۡ وَجُنُوبُهُمۡ وَظُهُورُهُمۡۖ هَٰذَا مَا كَنَزۡتُمۡ لِأَنفُسِكُمۡ فَذُوقُواْ مَا كُنتُمۡ تَكۡنِزُونَ ٣٥ [التوبة: ۳۴- ۳۵].

«و کسانی که طلا و نقره را اندوخته می‌کنند و آن را در راه خدا خرج نمی‌نمایند آنان را به عذابی بس بزرگ و دردناک مژده بده. روزی این سکه‌ها در آتش جهنم تافته می‌شود و پیشانی‌ها و پهلوها و پشت‌های ایشان با آن‌ها داغ می‌گردد [بدیشان گفته می‌شود:] این همان چیزی است که برای خویشتن اندوخته می‌کردید پس اینک بچشید مزۀ چیزی را که می‌اندوختید».

زکات در طلا و نقره به شرط رسیدن به حد نصاب و مرور یک سال بر آن‌ها واجب می‌شود خواه سکه باشد یا به صورت شمش.

۲- نصاب طلا:

علیس گوید: رسول‌خداص فرمود: «زکاتی از طلا بر تو واجب نیست مگر این که مقدار آن به بیست‌دینار برسد، اگر به بیست دینار رسید و یک سال تمام بر آن سپری شد نیم دینار آن زکات است. و هر اندازه بیشتر شد به این نسبت باید از آن زکات داد، و تا سپری شدن یک سال در مال زکوی زکات واجب نیست». (روایت از احمد و ابوداود و بیهقی).

ای‌‌خواهر مسلمان، از این حدیث استدلال می‌شود: که تا زمانی که طلا به بیست دینار نرسیده باشد، به آن زکاتی تعلق نمی‌گیرد. هر وقت به آن مقدار رسید و یک سال مالی بر آن گذشت، باید ربع عشر آن یعنی از بیست‌دینار نیم دینار را به عنوان زکات داد. و از افزون بر آن نیز باید به این نسبت زکات داده شود.

مالک گوید: سنتی که ما در آن اختلاف نداریم این است که: در بیست دینار طلا زکات واجب می‌گردد چنان‌که در دو صد درهم نقره نیز زکات واجب می‌شود.

زریق، غلام بنی‌فزاره گوید: «عمربن‌عبدالعزیز در زمان خلافت به من نوشت از اموال تجارت تاجران مسلمان از هر چهل دینار یک دینار زکات بگیر و هر چه از آن کمتر بود به همان نسبت از زکات کسر کن تا این که به مبلغ بیست دینار می‌رسد، و هرگاه یک سوم دینار از بیست دینار کم شد زکاتی در آن نیست و بعد از گرفتن زکات در نوشته‌ای آنان را از زکات معاف بدار تا سال بعد فرا رسد». (روایت از ابن‌ابی شیبه و ابن‌حزم).

ابن‌حزم گوید: این، عمربن عبدالعزیز است که رأی می‌دهد در طلا باید زکات داد و اگر از مبلغ بیست دینار کمتر بود زکات در آن نیست.

جمهور هم در مقدار بیست دینار طلا زکات را واجب می‌دانند.

۳- حکم طلای ناخالص:

ابن‌حزم گوید: اگر ناخالصی طلا چندان نبود که رنگ آن را تغییر و ارزش آن را کم کند، حکم آن همانا حکم طلای خالص است.

بنابراین اگر مقدار خالص آن به حد نصاب برسد از آن زکات داده خواهد شد و اگر از آن کمتر بود در آن زکات نیست.

شافعی گوید: در طلایی زکات داده می‌شود که مقدار خالص آن از بیست دینار کمتر نباشد.

ابوحنیفه گوید: زکات بیست دینار، نیم دینار است اگر کمتر از چهار دینار بر بیست دینار افزوده شد زکات زیادی در آن نیست. ولی اگر چهار دینار و بیشتر از آن بر بیست دینار افزوده شد باید به همان نسبت از آن زکات داده شود. شافعی گوید: مازاد بر بیست دینار کم یا زیاد باشد باید ربع عشر آن را به عنوان زکات داد.

بعضی از تابعین گفته‌اند: مازاد آن تا به مبلغ بیست‌دینار نرسد زکات در آن نیست. عطاء گوید: در قیمت طلا زکات واجب می‌شود.

زهری گوید: وقتی در طلا زکات واجب می‌شود که قیمت آن به دو صد درهم برسد که در این صورت پنج درهم زکات داده می‌شود، سپس درمازاد بر آن از هر چهل درهم یک درهم زکات داده می‌شود و اگر مازاد آن به چهل دینار رسید یک دینار از آن زکات است و با این قاعده از هر چهل درهم یک درهم و از هر چهل دینار یک دینار از مازاد نیز باید زکات داده شود.

۴- حکم مانع زکات طلا:

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس دارای طلا و نقره باشد و زکات آن را نپردازد در روز قیامت به صورت قطعاتی از آتش در آمده، و بر پهلو و پشت پیشانی صاحبش نهاده شده و این شکنجه تا پایان دادگری میان انسان‌ها ادامه می‌یابد و بعد از آن راه و عاقبت خود را می‌بیند». (روایت از مسلم).

ای‌خواهر مسلمانم، این تهدید بزرگ، دلیل بر وجوب زکات طلا و نقره است. بنابراین درخواست اخراج زکات طلا و نقره از کسی که به خاطر عدم پرداخت آن این‌گونه عذاب می‌بیند، واجب است.

۵- نصاب نقره:

علیس گوید: رسول‌خداص فرمود: «دربارۀ زکات اسب‌ها و برده‌ها شما را بخشیدم، بیایید زکات نقره را پرداخت کنید، از هر چهل درهم، یک درهم و در نود درهم و صد درهم زکات نیست اگر به دو صد درهم رسید از آن پنج درهم زکات بپردازید». (روایت از اصحاب سنن).

ترمذی گوید: عمل به نزد اهل علم بر این است که: کمتر از پنج اوقیه یعنی دوصد درهم زکات ندارد.

ای‌خواهر مسلمانم، این حدیث دلیل بر این است: در کمتر از دو صد درهم زکات واجب نمی‌شود و هرگاه نقره بدین مقدار رسید ربع عشر آن که پنج درهم است واجب می‌گردد.

۶- جمع کردن طلا و نقره باهم برای رسیدن به حد نصاب زکات جایز نیست:

ای خواهر مسلمانم، طلا و نقره نصاب یکدیگر را کامل نمی‌نمایند، زیرا جنس این دو متفاوت است و مانند دو جنس گاو و گوسفند است و مقدار زکات در آن‌ها مختلف است.

۷- زکات در طلا با برآورد آن به قیمت نقره:

بدان از خواهر مسلمانم، زکات طلا با برآورد قیمت نقره صحیح نیست و دلیلی برای آن از نص یا اجماع و یا اجتهاد وجود ندارد.

۸- زکات زیورآلات:

علماء و در مسئلۀ زکات از زیورآلات زنانه اعم از طلا و نقره اختلاف دارند:

ابن‌حزم آن را واجب می‌داند و می‌گوید: زکات در زیور زنانه از نقره و طلا به شرط گذشت یک سال و رسیدن به حد نصاب واجب است.

و می‌گوید: جمع بین طلا و نقره در زکات جایز نیست و جایز نیست از یکی از آن دو بجای دیگری زکات داد و نرخ گذاری آن دو به وسیلۀ کالا نیز جایز نیست، و در این امر تفاوتی میان زیورآلات زنان و مردان وجود ندارد، و زیورآلات شمشیر و مصحف و انگشتری و دیگر وسایل آراسته به طلا و نقره اعم از این که استفاده از آن حلال باشد یا حرام از همین حکم برخوردار است.

ابوحنیفه نیز به وجوب زکات در زیورهای طلا و نقره معتقد است و بر این حکم به حدیث زیر استدلال نموده است: عمروبن شعیب س به نقل از پدر و جدش گوید: دو زن به نزد رسول‌خداص آمدند که هر دو النگوهای طلا در دست داشتند، فرمود: «آیا دوست دارید در روز قیامت خداوند النگوهایی از آتش در دستان شما بکند؟ گفتند: خیر. فرمود: پس حق النگوهایی را که در دست کرده‌ای بپردازید». (روایت از احمد و ترمذی).

عایشه ل گوید: رسول‌خداص به خانه من آمد، در حالی که چند انگشتری نقره در دست داشتم فرمود: «این چیست ای عایشه؟ عرض کردم: در دست کردم تا خود را برای تو بیارایم ای رسول‌خدا. فرمود: زکات این‌ها را می‌پردازی؟ گفتم خیر یا گفتم: ماشاءالله، فرمود: این به جای آتش برای تو کافی است». (روایت از ابوداود و دارقطنی و بیهقی).

هیثمی در کتاب مجمع‌الزوائد به نقل از احمد آورده است: اسماء بنت یزید گفت: من و خاله‌ام نزد رسول خدا رفتیم و هر دو النگوهای طلا در دست داشتیم، فرمود: آیا زکات آن‌ها را می‌پردازید؟ گفتیم: خیر، فرمود: «نمی‌ترسید خداوند النگوهایی از آتش در دست شما کند؟ زکات آن‌ها را بدهید».

عمربن‌خطابس برای ابوموسی نوشت: «به زنان مسلمان دستور دهید از زیورآلات خود زکات بدهند..». (محلی).

عمروبن‌شعیب به نقل از پدرش گوید: «عبدالله‌بن عمروبن عاص به زنان و دختران خود امر می‌کرد از زیورآلاتشان زکات بدهند». (محلی).

ام‌المؤمنین عایشه ل گفته: «به کار بردن زیورآلات اشکالی ندارد اگر زکات آن را بدهید». (محلی).

مجاهد، عطاء، طاوس، جابربن‌زید، میمون بن‌مهران، عبدالله‌بن شداد، سعیدبن مسیب، سعیدبن‌جبیر، ذرهمدانی و ابن‌سیرین، بر این قولند. و حسن آن را مستحب دانسته است. مالک گوید: اگر زنی دارای زیورآلات باشد و آن را بپوشد یا اجاره دهد یا اگر مردی زیوری داشت و برای همسر یا همسرانش تهیه کرده بود در هیچ کدام زکات نیست. اما اگر مردی آن را فقط برای خودش تهیه کرده باشد زکات در آن هست. در زیور شمشیر و کمربند و مصحف و انگشتری زکات نیست.

شافعی و احمد گویند: زیورآلات چه طلا باشد و چه نقره زکات در آن نیست.

لیث گفته: هر زیوری که پوشیده شود یا به امانت داده شود زکات ندارد، و اگر به خاطر فرار از زکات زیور تهیه شود زکات در آن هست.

جابربن‌عبدالله و ابن‌عمر گویند: هیچ زکاتی در زیور‌آلات نیست. در کتاب موطأ از عبدالرحمن بن‌قاسم به نقل از پدرش آمده: «عایشه ل سرپرستی دختران خواهرش را که یتیم بودند بر عهده گرفته بود که دارای زیورآلات بودند و از زیورآلات آن‌ها زکات نمی‌داد».

همچنین در کتاب مؤطأ آمده: «عبدالله‌بن عمر دختران و کنیزان خود را با زیورآلات طلا می‌آراست و از آن‌ها زکات نمی‌داد».

خطابی گفته: ظاهر آیه: ﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ... شاهد ادعای کسی است که آن را واجب می‌داند. احادیث هم آن را تایید می‌کند. کسی که زکات آن را نمی‌دهد گرایش به اجتهاد داشته و مجموعه‌یی از آثار نیز همراه اوست. اما احتیاط این است که زکات آن را بپردازد.

۹- زکات از زیورآلات غیر از طلا و نقره:

علماء اتفاق دارند که: در اجناس گرانبها مانند: الماس، در و یاقوت، لؤلؤ، و مرجان و زبرجد، زکات واجب نیست. مگر این که کالای تجارت باشند که در این صورت زکات در آن‌ها [به عنوان کالای تجاری] هست.

۱۰- اخراج طلا به جای نقره و بالعکس:

دادن طلا در زکات به جای نقره و نقره به جای طلا، به نزد مالک و ابوحنیفه جایز است. ولی شافعی آن را جایز نمی‌داند.

ابن‌حزم گوید: ما به قول شافعی عمل می‌کنیم و استدلال به این حدیث کرده که رسول‌خداص فرمود: «در طلا ربع عشر زکات باید داده شود و در دو صد درهم پنج درهم زکات داده می‌شود». (روایت از بیهقی).

بنابراین اگر کسی چیزی را اخراج کرد که رسول‌خداص بدان امر نکرده باشد در واقع حدود خدا را مورد تجاوز قرار داده است. چنانچه می‌فرماید:

﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ [النساء: ۸۰].

«هر کس از رسول [خدا] اطاعت کند، در حقیقت از خداوند فرمان برده است».

﴿وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥ [الطلاق: ۱].

«و هر کس از حدود خداوند تجاوز کند، در حقیقت بر خود ستم کرده است».

یا به اجماع امت نیز استدلال کرده که اجماع امت بر این است اگر کسی در زکات نقره، طلا بپردازد، در واقع واجب را ادا کرده و امر رسول‌خداص را امتثال نموده است.

۱۴- کسی که فوت کند و زکات به عهدۀ او باشد

عبدالله بن عباس ب گوید: «مردی نزد رسول‌خداص آمد و گفت: مادرم فوت کرده و روزه یک ماه بر او است، من می‌توانم به نیابت از وی آن را قضا نمایم؟ فرمود: اگر مادرت بدهکار کسی بود آن را می‌پرداختی؟ گفت: بله، فرمود: پس قرض خدا سزاوارتر است که ادا شود». (متفق‌علیه).

بر این حدیث استدلال می‌شود که: اگر کسی فوت کند و زکات بر ذمۀ وی باشد، باید یکی از نزدیکان او آن را بپردازد، و در آیه نیز می‌فرماید:

﴿مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ [النساء: ۱۲].

«[این حکم‏] پس از اداى وصیتى است که به آن وصیت کرده باشند یا [پس از] بدهى [که دارند]».

بنابراین، پرداخت زکات از مال او واجب و مقدم بر سایر مطالبات از قبیل قرض و وصیت، و ارث می‌باشد چون زکات حق خدای سبحان است.

۱۵- اگر کسی مالی داشته باشد که به حد نصاب رسیده است اما در همان حال بدهکار هم است اول باید بدهی او از مال پرداخت شود:

اگر کسی مالی داشته باشد که به حد نصاب رسیده است اما در همان حال بدهکار هم است اول باید بدهی او از مال پرداخت شود، و اگر چیزی باقیماند در حد نصاب بود زکات آن باید اخراج شود. ولی اگر با پس دادن بدهی‌ها مال از حد نصاب کمتر شد، زکاتی در آن نیست، زیرا در حدیثی رسول‌خداص فرمود: «زکات جز در حال توانگری واجب نیست». (روایت از احمد).

۱۶- زکات کالای تجارتی

۱- وجوب آن:

جمهور علماء از صحابه و تابعین و فقهاء بعد از ایشان زکات کالای تجاری را واجب می‌دانند.

ابوحنیفه، مالک و شافعی در یکی از دو قول خود، زکات در کالای تجارت را واجب دانسته‌اند و به حدیث سمره بن جندب استدلال کرده‌اند که گفت: «اما بعد به حقیقت رسول‌خداص به ما امر می‌فرمود از کالاهایی که از راه خرید و فروش بدست آورده‌ایم زکات بپردازیم». (روایت از ابوداود، و دارقطنی، و تفسیر بغوی، و درالمنثور سیوطی).

ابن‌حزم در خبر صحیح از عبدالرحمن بن‌عبدالقاری نقل کرده که گفته: «در زمان عمربن‌خطابس من مسئول بیت‌المال بودم، هرگاه عطاء می‌خواست زکات کالاهای تجاری را بپردازد، اموال را جمع و سرشماری می‌کرد و حاضر و غایب آن را به حساب می‌آورد. سپس از کالاهایی در دسترس بود، زکات تمامی مال‌های اعمال حاضر و غایب را می‌پرداخت».

ابوعمروبن حماس به نقل از پدرش آورده است که: «من به تجارت چرم و کیف چرمی مشغول بودم. عمربن‌خطابس از کنار من گذشت و گفت: زکات این اموال را بپرداز، گفتم: ای‌امیرالمؤمنین اموال من تنها چرم است، گفت قیمت آن را برآورد کن و از قیمت آن زکات بپردازد». (روایت از شافعی، احمد و دارقطنی).

درکتاب مغنی گفته: این، داستانی است مشهور و هیچ‌کس آن را انکار نکرده است، بنابراین، اجماع بر وجوب زکات کالای تجاری منعقد شده است.

در تفسیر المنار آمده: جمهور علمای امت اسلام زکات کالای تجاری را واجب می‌دانند. و پیروان ظاهریه گفته‌اند: در مال‌التجارة زکات نیست.

۲- چه زمانی اموال، کالای تجاری مبدل می‌شود؟

صاحب مغنی گوید: به دو شرط اموال، کالای تجاری تبدیل می‌شود:

نخست: آن را با کوشش خود بدست بیاورد مانند: خرید و فروش، نکاح، خلع و قبول هبه، وصیه، و غنیمت، کسب و کارهای مباح، زیرا چیزی که تحت تصرف داخل نشود و ملک انسان نگردد با مجرد نیت، حکم زکات برای آن ثابت نخواهد شد، مانند روزه. تفاوتی در این نیست که کالا را با دادن عوض یا بلاعوض بدست بیاورد، چون با کوشش خود آن را ملک خود ساخته است.

دوم اینکه: هنگام تملک آن، نیت تجارت داشته باشد، بنابراین اگر هنگام تملک نیت تجارت نداشته باشد، اگرچه بعد از آن نیز نیت تجارت کند به کالای تجارت تبدیل نخواهد شد.

اگر از راه ارث مالک آن شد و قصد تجارت با آن را کرد تبدیل به کالای تجارت نخواهد شد، چون اصل در آن، غیر تجاری بودن آن است، و تجارت امری است عارضی، و صرف نیت آن را تبدیل به کالای تجاری نخواهد کرد. مانند این است که مقیم نیت سفر کند، در حالی که بدون انجام آن حکم سفر برای آن ثابت نمی‌شود، و اگر کالایی را برای تجارت خرید و سپس قصد کرد کرد که جزء اموال غیر تجاری شود، غیر تجاری محسوب و زکات از آن ساقط می‌گردد.

۳- چگونگی پرداخت زکات کالای تجاری:

هرگاه خواهر یا برادر مسلمان مالک کالای تجاری شد و به حد نصاب رسید و یک سال مالی بر آن سپری شد، در آخر سال قیمت آن را برآورد کرده و ربع عشر آن را به عنوان زکات می‌پردازد. و هر سال این کار را انجام می‌دهد و به نزد حنابله: هرگاه در اثنای سال از حد نصاب کمتر شد و سپس افزون گشت و دوباره به حد نصاب رسید باید سال آن از نو آغاز شود، چون با کاهش یافتن از حد نصاب، سال قبلی آن منقطع شده است.

در نزد ابوحنیفه: هرگاه در اثنای سال حد نصاب ناقص گشت و اول و آخر سال حد نصاب آن کامل بود سال آن منقطع به حساب نمی‌آید، زیرا نیازمند آن است در فصول مختلف سال قیمت، و حد نصاب آن معلوم شود، و این کاری است دشوار.

۱۷- زکات حبوبات و میوه‌جات

۱- وجوب آن:

خداوند متعال زکات حبوبات و میوه‌جات را واجب کرده و می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ [البقرة: ۲۶۷].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید از قسمت‌های پاکیزۀ اموالی که بدست آورده‌اید و از آنچه از زمین برای شما بیرون آورده‌ایم انفاق کنید».

و انفاق به معنی زکات است.

﴿۞وَهُوَ ٱلَّذِيٓ أَنشَأَ جَنَّٰتٖ مَّعۡرُوشَٰتٖ وَغَيۡرَ مَعۡرُوشَٰتٖ وَٱلنَّخۡلَ وَٱلزَّرۡعَ مُخۡتَلِفًا أُكُلُهُۥ وَٱلزَّيۡتُونَ وَٱلرُّمَّانَ مُتَشَٰبِهٗا وَغَيۡرَ مُتَشَٰبِهٖۚ كُلُواْ مِن ثَمَرِهِۦٓ إِذَآ أَثۡمَرَ وَءَاتُواْ حَقَّهُۥ يَوۡمَ حَصَادِهِۦ [الأنعام: ۱۴۱].

«خدا است که آفریده است باغ‌هایی که برپایه استوار می‌گردند و باغ‌هایی را که چنین نیستند، خرما بنها و کشتزارها را آفریده است که ثمرۀ آن‌ها گوناگون است. و نیز درختان زیتون و انار را آفریده است که همگونند و ناهمگونند. هنگامی که به بار آمدند از میوۀ آن‌ها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و دروکردنشان از آن‌ها ببخشید و زکات لازم آن‌ها را بدهید ..».

ابن‌عباس ب گوید: حق آن زکات آن است.

همچنین گوید: زکات آن عشر است یا نصف عشر.

۲- از مالهایی که در عهد رسول‌خدا از آن‌ها زکات گرفته می‌شد:

ابو برده به نقل از ابوموسی و معاذ س گوید: «رسول‌خداص آن دو را به یمن اعزام کرد تا امور دین را به اهل آن سرزمین بیاموزند و به ایشان فرمود به غیر از این چهار صنف زکات نگیرند: گندم، جو، خرما و مویز». (روایت از دارقطنی و حاکم و طبرانی و بیهقی).

ابن‌عبدالبر گوید: علماء اجماع بر این دارند: از گندم، جو، خرما و مویز زکات گرفته می‌شود.

۳- مالهایی که از آن‌ها زکات داده نمی‌شود:

از صیفی‌جات و سبزیجات و سایر میوه‌ها زکات گرفته نمی‌شود.

موسی‌بن‌طلحه گفته: معاذ از سبزیجات زکات نگرفته است.

اثرم گوید: کارگزار عمرس دربارۀ هلو و انار که از درخت انگور چند برابر بیشتر محصول دارند به وی نامه‌ای نوشت و در آن یادآور شد که: عشر در آن نیست و از درختان خاردار است.

ترمذی گوید: نزد اکثر اهل علم عمل بر این است: در صیفی‌جات و سبزیجات زکات نیست.

قرطبی گوید: در حقیقت، زکات به حبوبات و ثمراتی تعلق می‌گیرد که قوت به شمار می‌روند نه صیفی‌جات و سبزیجات، و اترج، و گرفتن زکات این‌ها از جانب رسول‌خداص و هیچ‌کدام از خلفای راشده به ثبوت نرسیده است.

ابن‌القیم گوید: گرفتن زکات از اسب‌ها و برده‌ها و قاطران و خران و صیفی‌جات و سبزیجات و هندوانه و طالبی و دیگر میوه‌جاتی که ذخیره نمی‌شوند در رهنمودهای آن حضرتص نیست، به غیر از انگور خرما که از این دو، زکات می‌گرفت، و تفاوتی میان تر و خشک این دو نمی‌گذاشت.

۴- اختلاف فقهاء:

اختلاف میان علماء دربارۀ مالهایی که زکات در آن واجب نیست به شرح زیر است: حسن بصری گوید: زکات تنها در مالهایی است که نصاً ذکر شده‌اند، مانندگندم، جو، ذرت، خرما، مویز. ثوری و شعبی نیز بر این رایند.

ابوحنیفه گوید: تفاوتی میان صیفی‌جات و غیره نیست هرچه از زمین بروید زکات در آن واجب است به شرط این‌که هدف از بدست آوردن آن بهره‌گیری از زمین و ازدیاد محصول در آن باشد، و هیزم و نی بوریا و گیاهان خودرو، و وحشی از آن مستثنی خواهند بود.

ابویوسف گوید: هرچه از زمین بیرون آید زکات در آن واجب است به این شرط که یک سال بدون صرف هزینه باقی بماند. خواه کم باشد یا زیاد. مانند حبوبات، پنبه و شکر یا غیر موزون باشد، اگر یک سال باقی نماند مانند خیار و طالبی و هندوانه و دیگر سبزیجات و صیفی‌جات و میوه‌جات، زکات در آن واجب نیست.

مالک گوید: آنچه از زمین خارج می‌شود زکات در آن واجب است مشروط به این شرط: از جمله حبوباتی باشد که خشک شده و باقی می‌ماند و توسط بنی‌آدم کشت و زراعت گردد، خواه قوت باشد مانند گندم و جو. یا قوت نباشد مانند زعفران و گنجد. و به اعتقاد او نیز در صیفی‌جات و میوه‌جات مانند انجیر و انار و سیب، زکات واجب نیست.

شافعی گوید: زکات در هر چه از زمین بروید واجب است. به شرط این‌که قوت بوده و قابل ذخیره باشد و به دست آدمیان کشت و زراعت شود مانند گندم و جو.

احمد گوید: اخراج زکات در هر چه از زمین سبز می‌شود واجب است مانند حبوبات و میوه‌جاتی که توسط آدمیان کاشته شده و قابل خشک شدن و ذخیره‌کردن باشد اعم از این که قوت باشد مانند گندم یا از جنس پنبه‌جات باشد مانند پنبه و ابریشم تخم‌کتان و خیار و دانۀ باقلا و زعفران و کنجد.

در میوه‌جاتی که قابلیت خشک شدن را دارند نیز زکات را واجب می‌داند مانند: خرما، مویز، زردآلو، انجیر، بادام، فندق و پسته و به نزد وی در باقی میوه‌جات زکات واجب نیست. مانند هلو و گلابی که قابلیت خشک شدن ندارند، و در صیفی‌جات نیز زکات را واجب نمی‌داند مانند: طالبی، بادمجان، گوجه‌فرنگی و هویج.

۵- زکات در زیتون:

زهری، اوزاعی، لیث، مالک، ثوری، ابوحنیفه و ابوثور زکات در زیتون را واجب می‌دانند.

زهری، اوزاعی و لیث گویند: تخمین زده می‌شود سپس از روغن آن زکات اخراج می‌گردد.

مالک گوید: نیازی به تخمین و برآورده شدن مقدار آن نداشته بلکه بعد از فشردن آن و رسیدن به مقدار پنج وسق زکات آن اخذ می‌شود.

حسن‌بن صالح، ابن‌ابی‌لیلی و ابوعبید گویند: زکات در زیتون واجب نیست.

۶- نصاب زکات حبوبات و میوه‌ها:

از ابوسعید خدریس روایت شده که: «در کمتر از پنج وسق در خرما و مویز و حبوبات زکات واجب نمی‌شود». (متفق‌علیه).

ابوهریرهس گوید: رسول خداص فرمود: «در مقدار کمتر از پنج وسق زکات واجب نیست». (روایت از احمد و بیهقی).

اکثر اهل علم معتقداند که: زمانی زکات در زروع و ثمار واجب می‌شود که: بعد از پاکیزه نمودن آن از هر گونه کاه و پوست و اضافاتی به مقدار پنج وسق برسد، اما اگر از آن اضافات پاکیزه نگردد در ده وسق زکات واجب می‌گردد.

مذهب ابوحنیفه و مجاهد بر این است که: زکات در کم و زیاد آن واجب است به دلیل عمومیت فرموده پیامبر خداص که فرمود: «در آنچه به وسیلۀ آب آسمان آبیاری می‌شود یک دهم زکات هست» چون به طور اطلاق فرموده است سپری شدن سال بر آن مطرح نیست لذا نصاب نیز در آن مطرح نیست.

ابن‌القیم گوید: سنت صحیح و صریح و محکم دربارۀ مقدار نصاب حبوبات پنج وسق را تعیین کرده است مانند این فرموده که: «در آنچه به وسیله آب باران آبیاری می‌شود یک دهم و در آنچه به وسیلۀ کشیدن آب از چاه، یا ابزار دیگر آبیاری می‌شود یک بیستم زکات واجب است».

این حکم شامل کم و زیاد می‌گردد و گاهی حدیث خاص در تعارض با آن بوده و دلالت عام بر خاص قطعی است و در صورت تعارض عام و خاص، احتیاط آن است که عام را بر خاص تقدیم کرده و عمل به وجوب آن در عام نماییم.

ابن قدامه دربارۀ حدیث: «در کمتر از پنج وسق زکات واجب نیست» گفته: این حدیث، خاص بوده و تقدیم آن بر حدیث عام و تخصیص آن واجب است، چنانچه حدیث: «درکمتر از پنج نفر شتر زکات نیست» تخصیص می‌دهیم.

زیرا این مالی است که زکات در آن واجب است و به مانند سایر اموال زکوی در صورت کمتر از حد نصاب، زکات در آن واجب نیست. اما گذشت یک سال بر آن معتبر نیست چون، جز با درو کردن، افزایش آن حاصل و کامل نمی‌شود، نه این که درو نشده و به حال خود رها شود.

ولی در غیر آن گذشت یک سال معتبر است چون کمال آن در پایان سال معلوم می‌گردد و رسیدن به حد نصاب بدین خاطر معتبر است که صاحب مال توان کمک و دستگیری نیازمندان را داشته باشد.

بعد از روشن شدن مطالب فوق لازم است بدانید: صاع عبارت از یک کاسه و یک سوم آن است.

بنابراین، نصاب حبوباتی که در پوسته هستند پنجاه پیمانه است، ابن‌قدامه گفته: اگر از اموالی نبود که با پیمانه مقدار آن معلوم گردد مانند زعفران، پنبه و دیگر اموالی که با وزن تعیین می‌شوند، حد نصاب آن هزار و ششصد رطل عراقی است و در این‌ها وزن، به جای پیمانه معتبر است.

ابویوسف گوید: زکات در اموال غیر قابل پیمانه شدن وقتی واجب می‌شود که: قیمت آن معادل اقل نصاب اموالی باشد که پیمانه می‌شود. بنابراین زمانی زکات در پنبه واجب می‌شود که قیمت آن معادل قیمت پنج وسق جو و امثال آن باشد چون مانند کالاهای تجاری است و قیمت آن معتبر است.

محمد گوید: در چنین اموالی زکات واجب نیست مگر این که مقدار آن به پنج برابر معیار خود برسد، برای نمونه در پنبه وقتی زکات واجب می‌شود که به پنج قنطار برسد چون واحد تعیین مقدار آن قنطار است، چنان که در غیر آن که واحد تعیین مقدار وسق است باید به پنج وسق برسد، و زکات بر اساس بالاترین معیار آن‌ها تعیین می‌شود.

۷- مقدار واجب:

عبدالله‌بن عمر ب گوید: رسول‌خداص فرمود: «در آنچه که با آب باران یا چشمه یا رود، آبیاری شود عشر (یک دهم) و در آنچه که به وسیلۀ کشیدن آب از چاه و امثال آن آبیاری شود نصف عشر (یک بیستم) زکات واجب است». (روایت از بخاری).

معاذبن‌جبلس گوید: رسول‌خداص فرمود: «در آنچه با آب باران، یا از جویبارها، یا به وسیلۀ سیل آبیاری شود، عشر و در آنچه به وسیله کشیدن آب از چاه و امثال آن آبیاری شود، نصف عشر (یک بیستم) زکات واجب می‌شود». (روایت از بیهقی و حاکم).

به دو حدیث فوق استدلال می‌شود: هر زرعی به وسیلۀ ابزار ویژه یا با آب خریداری شده آبیاری شود نصف عشر (یک بیستم) زکات دارد. و اگر آبیاری آن بدون استفاده از ابزار ویژه انجام شود، عشر آن زکات است.

اگر آبیاری آن گاهی با ابزار و گاهی بدون آن و به طور مساوی صورت بگیرد یک پانزدهم آن زکات داده خواهد شد.

ابن‌قدامه گوید: خلافی در آن نیست. اگر با یکی از آن دو، بیشتر آبیاری شود، بنابر رأی ابوحنیفه، احمد، ثوری و یکی از دو قول شافعی، بر اساس آن زکات داده می‌شود.

در فقه‌السنه گفته: هزینه‌های زراعت از جمله مزد درو کردن، حمل، خرمن کوبی، پاک کردن آن، نگهداری و امثال آن از آن مستثنی بوده و مشمول زکات نمی‌شود، و باقی ماندۀ آن اگر به حد نصاب رسید از آن زکات داده می‌شود.

جابربن زید به نقل از ابن عباس و ابن‌عمر ش آورده است: آنچه به خاطر زرع و ثمر آن قرض می‌شود حساب می‌شود.

باز ابن‌عباس ب گوید: «مخارج و هزینه‌ها را جدا می‌کند و از باقی ماندۀ آن زکات می‌دهد.

ابن‌حزم به نقل از عطاء گوید: زکات از هزینه‌ها ساقط شده و باقی ماندۀ آن اگر در حد نصاب باشد از آن زکات داده شده والا زکات ندارد.

۸- حکم زکات در زمین استیجاری:

رأی جمهور علماء بر این است: هرکس زمینی برای زراعت اجاره کند، زکات بر او است، نه مالک زمین.

ابوحنیفه گوید: زکات بر عهده مالک زمین است. جمهور گویند: آنچه زکات در آن واجب است حبوبات یا ثمر است.

صاحب مغنی بعد از تأیید رأی جمهور، گوید: زکات در زرع واجب است و بر مالک زراعت است که آن را بپردازد نه مالک زمین، و مانند آن است زمینی که برای تجارت به اجاره داده می‌شود، از کالاهای موجود در آن باید زکات بدهد، و مانند عشر زکاتی است که در زرع ملک خودش پرداخت می‌کند، و این گفتۀ آنان صحیح نیست که ادعا کنند: این جزء هزینۀ زمینی است و زکات در آن نیست، زیرا اگر چنین بود می‌بایست زکات در زمین واجب باشد اگر چه در آنجا چیزی هم کشت نمی‌شد و می‌بایست مانند خراج باشد که بر ذمی واجب است، و می‌بایست قیمت زمین تخمین زده می‌شد نه مقدار زرع، و می‌بایست به مصارف فی‌ء می‌رسید نه مصارف و مستحقین زکات.

۹- نصاب خرما و انگور به وسیلۀ تخمین معلوم می‌شود نه با پیمانه:

عبدالرحمن‌بن مسعودبن‌نیاز گوید: سهل بن ابی‌حثمه به مجلس ما آمد و حدیث رسول‌خداص را برای ما بازگو کرد که فرموده: «هرگاه تخمین زدید زکات را بگیرید و یک سوم آن را به حساب نیاورید اگر این کار را نکردید یک چهارم آن را نباید حساب کند». (روایت از ابوداود و ترمذی و نسائی).

ترمذی گوید: در نزد اکثر اهل علم دربارۀ تخمین، عمل بر حدیث سهل‌بن‌ابی حثمه است. و احمد و اسحاق بر این رأیند.

علت خرص (تخمین) بدین خاطر است: عادتاً به محض رسیدن میوه، آن را چیده و مصرف می‌کنند، لذا ضروری است قبل از چیدن و خوردن و هر تصرفی دیگر تخمین و سرشماری شود، که بعد از آن مالک به دلخواه خود در آن تصرف کرده و مقدار تعین شدۀ زکات را تضمین می‌نماید. و بر شخص خارص (تخمین کننده) لازم است از تخمین یک سوم یا یک چهارم باغ صرف نظر کند تا گشایش برای مالک باشد چون آنان برای خود و مهمان و همسایگان و فروش، بدان نیازمنداند، و این یک سوم یا یک چهارم جبران ضایعاتی است که به وسیله رهگذران و پرندگان و باد و غیره بدان وارد می‌شود، و اگر آن مقدار مستثنی نگردد مالک باغ ضرر خواهد کرد.

۱۰- خوردن از زرع:

دربارۀ خوردن از زراعت از احمد سوال شد؟ گفت: اگر مالک به قدر نیاز از آن بخورد اشکال ندارد.

شافعی و لیث بر این رأیند.

ابن‌حزم گفته: جایز نیست زرعی را که توسط صاحبش در حال فریک (نیم‌رس) خورده شده جزء اموال زکات به حساب آورد اعم از این که کم باشد یا زیاد. همچنین نباید خوشه‌هایی که افتاده و خوراک پرندگان و حیوانات شده یا توسط بی‌نوایان و فقیران چیده شده، یا به عنوان صدقه در هنگام درو به مساکین داده شده است را در زکات به حساب آورد، بلکه باید از باقی ماندۀ آن زکات بدهد، به این معنی: زکات فقط هنگام پیمانه کردن واجب است و آنچه قبل از آن خارج شده، قبل از وجوب زکات بوده است و زکاتی در آن نیست.

۱۱- خوردن از خرما:

دربارۀ خرما نیز بر شخص خارص فرض است قبل از خرص (تخمین) آن مقدار فوق را برای مالک و اهل و عیالش مستثنی کند تا گشایشی برای ایشان در نظر گرفته شده و مکلف به زکات در آن نباشند.

شافعلی و لیث‌بن سعد بر این قول هستند.

مالک و ابوحنیفه گویند: هیچ‌چیزی از آن مستثنی نمی‌شود.

دلیل شافعی و لیث‌بن سعد و امثال ایشان حدیث سابق است که رسول‌خداص فرمود: «هرگاه زرع و باغ را خرص کردید یک سوم یا یک چهارم آن را مستثنی کنید». (روایت از ابوداود و ترمذی و نسائی).

۱۲- باهم حساب کردن زروع و میوه‌جات:

اتفاق علماء بر این است انواع حبوبات با میوه‌جات باهم جمع شده و بعد از رسیدن مجموع انواع هر جنسی به حد نصاب زکات از آن اخراج می‌شود، هر چند در کیفیت و رنگ باهم متفاوت باشند.

و بر این اتفاق دارند که برای تکمیل نصاب نمی‌توان دو جنس را باهم جمع و به حساب آورد.

بنابراین، خرما با مویز جمع نمی‌شود چون هر کدام جنس مستقل بوده و باهم متغایرند. و جمع کردن مشروط به این است که از یک جنس باشند.

مانند انواع گندم که باهم جمع می‌شوند، همچنین انواع جو در کنار هم جمع شده و انواع خرما از قبیل: عجوه، و برنی، و صیحانی، و امثال آن در کنار هم جمع می‌شوند.

هیچ‌کس در این مسئله اختلاف ندارد، زیرا اسم گندم شامل انواع گندم و اسم خرما شامل انواع خرماها و اسم جو، شامل انواع جو، می‌گردد.

۱۳- حکم زکات در محصولات متفرقه:

اگر کسی دارای چندین زمین زراعی متفرقه در یک یا چند روستا، یا شهر باشد، محصول گندم تمام زمین‌های متفرقه‌ باهم جمع می‌شود و از مجموع آن زکات داده می‌شود، اگر چه فرضاً قسمتی در چین و قسمت دیگر در اسپانیا واقع شده باشد، و سایر اموال زکوی متفرقه همین حکم را دارند. چون برابر نصوص قرآن و سنت، شخص زکات دهنده مکلف به پرداخت آن است و واقع شدن زمین‌ها در نواحی مختلف تأثیری در آن ندارد.

۱۴- زکات حبوبات و میوه‌جات چه وقتی واجب می‌شود:

ای‌خواهر مسلمان، هرگاه دانۀ حبوبات سفت و فریک (نیم‌رس) شد، زکات در آن واجب است.

در میوه‌جات نیز وقتی زکات واجب می‌شود که دانۀ انگور نیم‌رس و تغییر رنگ پیدا کرده و طعم آن به شیرینی گراید.

این مذهب جمهور است.

در نزد ابوحنیفه به محض بیرون آمدن دانه از غلافش و نمایان شدن میوه، زکات در آن واجب می‌شود.

قبل ار خرمن‌کوبی و تصفیه دانه از کاه و سفت شدن آن، زکات واجب نمی‌شود. اگر خواهر یا برادر مسلمان بعد از سفت شدن دانه و رسیدن میوه اقدام به فروش آن کرد زکات آن بر او است نه بر مشتری.

حکم زکات در خرما چنین نیست، چون طبق نص، با آشکار شدن نشانه رسیدن آن زکات بر ذمۀ مالک واجب می‌گردد.

عایشه ل در حالی که از فتح خیبر سخن می‌گفت، در مورد زکات خرما گفت: «رسول‌خداص عبدالله‌بن رواحهس را وقتی برای خرص نخلستان خیبر می‌فرستاد که نشانه رسیدن آن ظاهر گشته و هنوز آغاز به خوردن نکرده بودند...» (روایت از مالک و احمد و ابوداود و ابن‌ماجه).

همانا رسول‌خداص به خرص و تخمین امر می‌کرد برای این‌که: قبل از این که میوه خورده شود یا متفرق گردد مقدار زکات آن معلوم شود.

۱۸- دادن مال خوب در هنگام زکات

خداوند متعال فرماید:

﴿وَلَا تَيَمَّمُواْ ٱلۡخَبِيثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بِ‍َٔاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِيهِۚ [البقرة:۲۶۷].

«و به سراغ چیزهای ناپاک نروید تا از آن ببخشید در حالی که خود شما حاضر نیستید آن چیزهای پلید را دریافت کنید مگر باغماض و چشم‌پوشی در آن».

ابوامامه به نقل از پدرش سهل‌بن حنیفس گوید: «رسول‌خداص اخراج دو نوع خرمای بد به نام‌های جعرور، و لون‌الحبیق را در زکات نهی کرده است، زیرا مردم عادت کرده بودند بدترین خرماها را برای زکات انتخاب کنند، به همین خاطر از این عمل نهی شدند، آیۀ: ﴿وَلَا تَيَمَّمُواْ ٱلۡخَبِيثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ نازل شد». (روایت ابوداود و منذری).

براء بن‌عازب س گوید: بعضی، بدترین طعام و میوه را برای زکات انتخاب می‌کردند، و این آیه در شأن ایشان نازل شد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ وَلَا تَيَمَّمُواْ ٱلۡخَبِيثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بِ‍َٔاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِيهِۚ [البقرة: ۲۶۷].

«کمی قبل ترجمۀ آن بیان شد».

ای‌خواهر مسلمانم، به دلیل این آیه و حدیث سابق، خدا و رسولش ما را از انتخاب نوع بد برای دادن زکات نهی کرده‌اند.

۱۹- زکات عسل

۱- حکم آن:

جمهور اتفاق دارند که در عسل زکات واجب نیست. مالک، شافعی و اصحاب ایشان بر این رأیند.

بخاری گوید: دربارۀ زکات عسل روایتی صحیح در دسترس نیست.

ابن‌منذر گفته: دربارۀ وجوب زکات عسل هیچ خبر ثابت و اجماعی وجود ندارد بنابراین زکات در آن واجب نیست، و این، قول جمهور هم است.

ابوحنیفه گوید: اگر زنبور عسل در زمین عشر باشد، کم باشد یا زیاد یک دهم آن زکات داده می‌شود. اگر در زمین خراج باشد کم باشد یا زیاد، زکات ندارد. ابویوسف گفته: هرگاه عسل به ده رطل رسید یک رطل آن زکات است و هر اندازه بیشتر شود یک‌دهم آن زکات داده می‌شود.

محمدبن حسن گفته: اگر عسل به حد پنج فرق رسید یک دهم آن زکات داده می‌شود وگرنه زکاتی در آن نیست.

فرق، عبارت از سی و شش رطل و پنج فرق یک صدوهشتاد رطل است.

۲۰- زکات حیوان

۱- شروط آن:

۱- باید به حد نصاب برسد.

۲- باید یک سال بر آن سپری شده باشد.

۳- باید در اکثر سال از چراگاه‌ها و مراتع مباح تغذیه کند و جمهور این شروط را معتبر می‌دانند.

ولی مالک و لیث مخالف رأی جمهور بوده و زکات مواشی را اعم از این که در چراگاه مباح بچرد یا پروار باشد، باربر و وسیله کار باشد یا نباشد واجب می‌دانند.

ابوحنیفه و احمد موافق رأی جمهور هستند.

در نزد شافعی: اگر حیوان در اکثر سال بدون اینکه به آن علف داده شود خودش در چراگاه بچرد، در آن زکات واجب است وگرنه زکات در آن نیست. چون بیش از دو روز نمی‌تواند بدون علف زنده بماند.

ابن‌عبدالبر گوید: در میان فقهای شهرها و کشورها کسی را سراغ ندارم که به قول مالک و لیث عمل کرده باشد.

احادیث به طور صریح مشخص کرده‌اند که در حیواناتی که خودشان در چراگاه می‌چرند، زکات تعلق می‌گیرد، اما به حیواناتی که علوفه داده می‌شود [که اگر علوف داده نشود زنده نمی‌مانند] زکات تعلق نمی‌گیرد.

۲- زکات شتر:

در کمتر از پنج شتر زکات واجب نیست، نر باشند یا ماده، هرگاه خواهر یا برادر مسلمان یک سال کامل دارای تعداد پنج شتر بود واجب است یک رأس گوسفند یا بز را زکات بدهد.

اگر به ده شتر رسید باید دو رأس گوسفند یا بز زکات بدهد. و اگر تعداد شترها به پانزده رسید سه رأس گوسفند یا بز زکات بدهد و اگر دارای بیست شتر بود باید چهار رأس گوسفند یا بز بدهد.

هرگاه یک سال تمام بیست‌ و پنج شتر داشت باید یک بنت مخاض [ماده شتری که یک سالش کامل شده باشد] بپردازد و اگر آن را نیافت، یک ابن‌لبون [شتر نر دو ساله] بپردازد.

در سی‌و شش شتر یک بنت لبون [ماده شتر دو ساله] می‌پردازد.

در جهل و شش شتر یک شتر حقه [که سه سال کامل داشته باشد] بدهد.

در شصت و یک شتر یک جذعه [شتر چهار ساله] بدهد.

در هفتاد و شش شتر دو بنت لبون بدهد.

در نود و یک شتر دو حقه بدهد.

از مقدار یکصد و سی شتر بیشتر در هر پنجاه شتر یک حقه و در هر چهل شتر یک بنت لبون واجب است. و در یکصد و سی شتر و بیشتر یک حقه و دو بنت لبون، و در یکصدوچهل شتر و بیشتر، دو حقه و یک بنت لبون و در یکصدوپنجاه شتر و بیشتر سه بنت لبون، و در یکصد و شصت شتر و بیشتر چهار بنت لبون زکات هست.

اگر بر صاحب شتر بنت مخاض واجب باشد، و آن را نداشت و ابن لبون هم نداشت، اما بنت لبون داشت، یا بنت لبون بر وی واجب بود و آن را نداشت ولی به جای آن جذعه داشت، در این موارد آنچه را که دارد باید از او گرفت و در مقابل آن، بیست‌درهم یا دو رأس گوسفند بر زکات دهنده برگردانده می‌شود و بر زکات دهنده واجب است آن را قبول نماید.

همچنین اگر بر صاحب مال واجب بود دو شتر بپردازد اما هیچ کدام، یا یکی را نداشت باید آنچه را که دارد بدهد. اگر آنچه که داده بهتر از واجب بود باید زکات گیرنده در مقابل هرکدام دو گوسفند یا بیست درهم برگرداند، و اگر آنچه که داده کمتر از واجب بود باید همراه هرکدام از آن‌ها دو رأس گوسفند یا بیست درهم به گیرندۀ زکات بدهد.

بنابراین اگر بنت مخاض بر وی واجب بود و آن را نداشت و ابن‌لبون و بنت لبون را هم نداشت ولی حقه یا جذعه داشت، یا بنت لبون بر وی واجب بود ولی آن را نداشت و بنت مخاض و حقه هم نداشت اما جذعه داشت از او پذیرفته نشده و مکلف به احضار ما وجب یا احضار یک سال کمتر از آن بوده و باید همراه آن بیست درهم یا دو گوسفند را بدهد.

اگر لازم بود جذعه بدهد ولی نه آن را داشت و نه حقه، اما بنت لبون و بنت مخاض داشت، به غیر از جذعه یا حقه همراه با دو گوسفند یا بیست درهم از او قبول نمی‌شود.

اگر حقه بر وی واجب بود ولی نه آن را داشت و نه جذعه و نه بنت لبون، اما بنت مخاض داشت از او گرفته نمی‌شود بلکه مجبور به احضار حقه یا بنت لبون و دو گوسفند یا بیست درهم با آن می‌شود.

و اصلاً در اموال زکوی قیمت و بدل کافی نیست.

سپری شدن یک سال برای همۀ حیوانات زکوی شرط وجوب زکات است.

۳- زکات گاو:

در کمتر از سی رأس گاو زکات واجب نیست.

هرگاه تعداد آن به سی رأس رسید و یک سال بر آن سپری شد، باید در زکات آن یک رأس گوسالۀ نر یک ساله یا یک رأس گوسالۀ مادۀ یک ساله، بدهد.

اگر تعداد آن به چهل رأس رسید باید در زکات آن یک رأس گوسالۀ دو ساله بدهد. هرگاه به شصت رأس رسیدند باید دو رأس گوسالۀ مادۀ یک ساله بدهد.

در هفتاد رأس یک گوساله دو ساله باید بدهد.

و در نود رأس سه رأس گوساله یک ساله باید بدهد.

در یک صد رأس، یک رأس گوساله دو ساله و دو رأس گوساله ماده یک ساله باید بدهد.

در یک صد و ده رأس، دو رأس گوساله دو ساله و یک رأس تبیع باید بدهد.

و در یک صد و بیست رأس، سه رأس مسنه یا چهار رأس گوساله نر یک ساله باید بدهد.

به این ترتیب وقتی که زیاد شدند در هر سی رأس یک رأس گوساله نر یک ساله و در هر چهل رأس یک گوساله دو ساله باید بدهد.

این، قول حسن بصری، زهری، مالک، شافعی ،احمد و در روایتی غیر مشهور قول ابوهریرهس است.

ایشان استناد به حدیث معاذ کرده‌اند که: «رسول‌خداص او را به یمن اعزام و به او امر فرمود از هر سی رأس گاو یک رأس گوساله نر یک ساله و از هر چهل رأس گاو یک رأس گوساله دو ساله بگیرد» و بعضی از ایشان به جای مسنه، ثنیه را جایز دانسته‌اند! (روایت از ابن‌حجر در تلخیص).

۴- زکات بز و گوسفند: [غنم]

غنم در حدیث رسول‌خداص بر بز و گوسفند اطلاق می‌شود و این دو نوع برای اخراج زکات باهم جمع شده و حساب می‌شوند.

انواع بزها و انواع گوسفندها مانندگوسفندهای ممالک سودان و بزهای بصره، و نفد، و بنات حذف و امثال آن از همان حکم برخوردارند.

مقرون، که نصف آن بز، و نصف آن گوسفند است نیز مشمول این حکم است و غنم نامیده می‌شود. نر و مادۀ آن‌ها مساوی است.

چنانچه گفتیم اسم شاه، بر بز و گوسفند اطلاق می‌شود و غنم اسم جنس بوده و مفرد ندارد بلکه به مفرد آن، شاه، یا معز، یا ضأنیه، یا کبش، یا تیس گفته می‌شود، و میان اهل لغت خلافی در این نیست.

۵- مقدار زکات واجب در غنم:

زکات در غنم وقتی واجب می‌گردد که تعداد آن به چهل رأس برسد و هرگاه به تعداد چهل رأس رسید باید یک رأس زکات بدهد.

اگر تعداد آن به یکصدوبیست و یک رأس رسید باید دو رأس زکات بدهد.

اگر به دویست و یک رأس رسیدند باید در زکات آن سه رأس بدهد.

اگر از تعداد آن‌ها سیصد گوسفند تجاوز کرد، در هر یکصد گوسفند و بز، یک گوسفند یا بز را در زکات می‌دهد.

حیوانی که به عنوان زکات داده می‌شود باید یک گوسفند یک ساله یا یک بز دوساله باشد.

اگر تمام اقسام نر بودند، اخراج نر در زکات آن جایز است. و اگر تمام آن ماده یا مخلوط از نر و ماده بودند، در نزد احناف اخراج نر در زکات آن جایز است ولی در نزد غیر احناف باید حتماً ماده باشد.

۶- نیکوترین حیوان برای زکات انتخاب شود:

ای‌خواهر مسلمانم، دادن حیوان معیوب به عنوان زکات درست نیست، بلکه مستحب است حیوان خوب باشد. به دلیل حدیث طبرانی که رسول‌خداص فرمود: «سه عمل نیکو هستند هرکسی آن سه را انجام دهد در حقیقت طعم ایمان را چشیده است: هرکس تنها خدا را عبادت کند، و شریک برای خدا قرار ندهد، و با طیب نفس زکات را هر ساله بدهد، و از دادن حیوان پیر، گر، مریض، کوچک و کم شیر خودداری کند. ولی باید از متوسط اموال باشد، چون خداوند بهترین آن را از شما نمی‌طلبد، و به دادن بدترین آن نیز امر نکرده است».

در نامۀ ابوبکر آمده است: «در گرفتن زکات حیوان پیر، کور و نر گرفته نشود».

۷- زکات در غیر از حیواناتی که ذکر شدند:

در اسب، قاطر و خر زکات نیست مگر اینکه برای تجارت باشند. [که به عنوان مال تجاری از آن‌ها زکات گرفته می‌شود] به دلیل حدیث علیس که رسول‌خداص فرمود: «شما را در دادن زکات اسب و برده‌ها مورد بخشش قرار دادم». (روایت از احمد و ابوداود).

سلمان‌بن یسار گوید: اهل شام به ابوعبیدۀ بن‌جراح س گفتند: از اسب‌ها و بردگان ما، زکات بگیر، ابوعبیدهس امتناع ورزید. سپس نامه‌ای در این باره به عمرس نوشت، عمرس امتناع ورزید. دوباره با ابوعبیدهس در این مورد صحبت کردند و او نامه‌ای به عمرس نوشت، عمرس در پاسخ نوشت: «اگر خودشان خواستند از آن‌ها بگیر و بر فقرایشان تقسیم کن و بردگان ایشان را از آن بهره‌مند کن». (روایت از مالک و بیهقی).

ابوهریرهس گوید: «دربارۀ زکات خرها، از رسول‌خداص سؤال شد؟ فرمود: در این مورد امری نیامده است جز این آیه:

﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨.

«پس هر کس که همسنگ ذره‏اى کار نیک کرده باشد، [پاداش‏] آن را خواهد دید.

و هر کس همسنگ ذرّه‏اى کار بد کرده باشد [کیفر] آن را خواهد دید» (روایت از احمد).

حارثه بن‌مضرب گوید: «با عمرس به سفر حج رفتم، اشراف شام نزد او آمدند و گفتند: ای‌ امیرالمؤمنین، ما برده و اسب داریم، امر فرما زکات آن‌ها را از ما بگیرند تا بدان وسیله ما را پاک کنی و مایه رشد و پاکیزگی ما باشد، گفت: این، چیزی است که دو نفر پیش از من این‌کار را انجام نداده‌اند [۱۰]، اما منتظر باشید تا از مسلمانان بپرسم». (روایت از طبرانی).

[۱۰] منضور او، رسول‌خداص و ابوبکرس بود.

۸- زکات بچه شتر، گوساله و بزغاله:

در نزد اکثر اهل علم اگر در اثنای سال مالی؛ شتر، گاو، غنم، تولید مثل کردند، زکات شامل آن‌ها نیز شده و واجب می‌شود، به دلیل این که عمربن‌خطابس فرمود: در گرفتن زکات، بره‌ای را که چوپان حمل می‌کند نیز حساب کن ولی آن را، و حیوانات پروار و تربیت شده، و شیرده، و نر را مگیر، بلکه گوسفند دوساله یا بز دوساله را بگیر، و این، عدالتی است میان حیوان شیرده و بهترین آن‌ها» (روایت از مالک و شافعی).

ابوحنیفه، شافعی و ابوثور گویند: بچۀ حیوان برای تکمیل حد نصاب زکات معتبر نیست مگر این که حیوان بزرگ در حد نصاب باشند.

همچنین ابوحنیفه گوید: در تکمیل حد نصاب کوچک‌ها به حساب می‌آیند خواه از آن‌ها متولد شده باشند یا آن‌ها را خریده باشد و داخل سال مالی می‌شوند و زکات آن‌ها را می‌دهد.

شافعی شرط کرده که: متولد از نصاب بوده و تولد آن قبل از سپری شدن سال باشد. اما کسی که، تنها دارای گوساله، بزغاله و بره و فصل، باشد که در حد نصاب باشند، در نزد ابوحنیفه، محمد، داود و شعبی، زکات بر وی واجب نیست.

در نزد مالک، زکات در کوچک‌ها نیز به مانند بزرگترها واجب است. چون آن‌ها در حساب با بزرگترها معتبر هستند، بنابراین به تنهایی، نیز معتبر می‌باشند.

در نزد شافعی و ابویوسف: در زکات کوچکترها از میان همان‌ها زکات گرفته می‌شود.

۹- زکات خلیطین:

خلیطین به مجموع دو قطعه احشام گفته می‌شود که هر قطعه، مالک خود را دارد و به هم مخلوط شده‌اند.

رسول‌خداص فرمود: «زکاتی که از خلیطین گرفته می‌شود بالسویه از طرف دو مالک آن پرداخت می‌شود». (روایت از بخاری و مالک).

تفسیر حدیث این است: هرگاه دو نفر احشام خود را باهم مخلوط کرده و به حد نصاب رسید زکات آن را هر دو به نسبت احشام خود می‌پردازند.

برای مثال: اگر دو خواهر مسلمان هر یک دارای بیست رأس گوسفند بوده و باهم مخلوط کردند و مجموعاً به حد نصاب که چهل رأس است رسید باید یک رأس را در زکات آن بدهند و هزینۀ آن را بالسویه میان خود تقسیم می‌کنند.

و این در صورتی است که دو شریک حیوانات خود را باهم مخلوط کنند و به مجرد آن زکات بر هر دو واجب و هر یک به نسبت سهم خود در پرداخت آن مکلف می‌باشد.

خلیطین باید دارای شروط ذیل باشند:

۱- یک چوپان داشته باشد.

۲- یک چراگاه داشته باشد.

۳- یک محل استراحت داشته باشد.

۴- یک محل آسایش شبانه داشته باشد.

ای‌خواهر مسلمان، جایز نیست به خاطر فرار از زکات دو قطعه احشام جداگانه را باهم جمع، یا یک قطعه خلیط را از هم جدا ساخت.

۱۰- باهم جمع کردن چند نوع در دادن زکات:

در دادن زکات، گوسفند و بز باهم جمع شده و یک جنس به حساب می‌آیند همچنین گاومیش با گاو جمع می‌شود. شتر عربی با شتر خراسانی جمع می‌شوند، چون هر دو از یک جنس می‌باشند. چنانچه در حدیث فرمود: «در غنمی زکات هست که بدون نیاز به علف دادن در چراگاه بچرد».

همچنین فرمود: «در هر پنج شتر زکات هست». و فرمود: «در هر سی رأس گاو زکات واجب است».

۲۱- زکات رکاز و معادن

۱- معنی رکاز:

رکاز مشتق از رکز، بوده و به معنای مخفی است.

ابوحنیفه گوید: رکاز اسم چیزی است که خالق، یا مخلوق، آن را مخفی کرده است. مالک گوید: آنچه در آن اختلاف نداریم و از اهل علم شنیده‌ام این است که: می‌گویند: رکاز عبارت از اموال مدفون دوران جاهلیت است که با ثروت بدست نیامده و بدون صرف هزینۀ زیاد و زحمت فراوان بدست می‌آید.

اما آنچه با صرف سرمایه و زحمت فراوان بدست می‌آید رکاز نامیده نمی‌شود. چون گاهی این زحمت و هزینه به هدر می‌رود و نفعی عاید صاحب آن نمی‌گردد.

۲- رکازی که زکات در آن واجب است:

رکازی که زکات در آن واجب است عبارت است از: مس، نقره، آهن، و برنز، ظروف و امثال آن:

این، مذهب احناف، حنابله، روایتی از مالک و یکی از دو قول شافعی می‌باشد. شافعی در قولی دیگر گوید: خمس بجز در طلا و نقره واجب نیست.

۳- مقدار واجب در رکاز:

مقدار واجب در زکات رکاز خمس است.

این مذهب ابوحنیفه، احمد، و أصح دو روایت از مالک و قول جدید شافعی است، و نصاب در آن معتبر است. اما بدون خلاف، سپری شدن سال بر آن شرط نیست.

اما چهار پنجم باقی‌مانده، مال قدیمی‌ترین مالک آن سرزمین است اگر شناخته شود، اگر فوت کرده باشد به ورثۀ او تعلق می‌گیرد اگر شناخته شوند، در غیر این‌صورت به بیت‌المال تعلق دارد. این مذهب ابوحنیفه، مالک، شافعی و محمد است.

احمد و ابویوسف گویند: مال آن کسی است که آن را پیدا کرده است به شرط این‌که صاحب زمین ادعای آن را نکند، اگر ادعای مالکیت آن کند بالاتفاق ادعای او پذیرفته است.

۴- دادن خمس بر چه کسی واجب است:

بنابر رأی جمهور هرکس آن را بیابد، مسلمان، یا ذمی، کبیر، یا صغیر، عاقل، یا دیوانه، دادن خمس بر او واجب است. اما ولی صغیر و دیوانه مسئول پرداخت خمس هستند.

ابن‌منذر گفته: تمام کسانی را که از اهل علم سراغ داریم بر این مسئله اجماع دارند که: اگر ذمی آن را بیاید باید خمس آن را بپردازد. این، گفتۀ مالک، اهل مدینه، ثوری، اوزاعی، اهل عراق و اصحاب رأی می‌باشد.

و شافعی گفته: خمس، زکات است و بر ذمی واجب نیست.

۵- محل صرف خمس:

رأی ابوحنیفه، مالک و احمد بر این است که: محل مصرف خمس همانان محل مصرف فیء است.

در نزد شافعی: محل مصرف خمس، محل مصرف زکات است.

۶- معدن:

علماء دربارۀ معدنی که زکات در آن واجب است اختلاف دارند:

امام احمد بر این رأی است: هر چیزی که از زمین استخراج گردد و دارای قیمت باشد، زکات در آن واجب است مانند: طلا، نقره، آهن، مس، سرب، یاقوت، زبرجد و زمرد، فیروزه، بلور، عقیق، کحل، و زرنیخ، قیر، نفت، گوگرد، و امثال آن.

در نزد وی رسیدن به حد نصاب به صورت مستقیم، یا با تخمین قیمت، شرط وجوب زکات است.

امام ابوحنیفه گوید: هرچه به وسیلۀ آتش ذوب شود یا خالص گردد مانند: طلا، نقره، آهن و مس، زکات در آن واجب است.

ولی زکات در مایعاتی مانند: قیر، و جامداتی که با آتش ذوب نشوند مانند: یاقوت زکات در آن‌ها واجب نیست. حد نصاب هم در آن شرط نیست. بلکه او در کم و زیاد آن خمس را واجب کرده است.

امام شافعی، زکات را تنها در طلا و نقره‌ای که استخراج می‌شود واجب می‌داند و هر دو، زکات طلا و نقره را مشروط به حد نصاب کرده‌اند.

همگی بر این اتفاق دارند: حول (سپری شدن یک سال) در آن معتبر نبوده، و به مانند زرع به محض دستیابی به آن، زکات آن واجب می‌شود.

در نزد هر سه، زکات آن ربع عشر (یک چهلم) است و مصرف آن، همان مصرف زکات است، ولی به نزد ابوحنیفه مصرف آن، مصرف فئ است.

۲۲- دربارۀ مال بدست آمده

اگر کسی مالی بدست آورد که گذشت سال در آن معتبر است و جز آن مالی دیگر نداشته باشد و آن مال پیدا شده و به حد نصاب رسیده باشد، یا این که از جنس آن، مالی دیگر داشته و مجموع هر دو مال به حد نصاب برسند از آن وقت، سال آن آغاز می‌شود. و هرگاه سال آن تمام شد زکات در آن واجب می‌شود.

ولی اگر مال بدست آمده نفع تجارت، یا بچۀ حیوانات زکات باشند، سال اصل معتبر است و توجهی به سال نفع و نتایج به صورت جداگانه نمی‌شود. اما اگر مال بدست آمده غیر از نفع و بچۀ حیوانات باشد و به حد نصاب رسیده باشد، سال آن مستقلاً آغاز می‌شود.

بنابراین، اگر مالی به کسی بخشیده شود یا از راه ارث به وی برسد، تا سپری شدن یک سال مالی بر آن، زکات در آن واجب نیست.

از ابن‌عمر ب روایت شده که: زکاتی در آن نیست تا اینکه یک سال تمام بر آن سپری شود.

ابوحنیفه گفته: تا یک سال بر مال بدست آمده سپری نشود زکات در آن نیست، مگر این که از جنس آن مالی در حد نصاب داشته باشد که در این صورت اگر یک ساعت قبل از اتمام سال آن، آن را بدست آورد کم باشد یا زیاد، زکات در آن واجب است و مال بدست آمده تابع آن مال اصلی است که یک سال را تمام کرده است، خواه، طلا باشد یا نقره یا مواشی و امثال آن.

امام مالک گفته: از مال بدست آمده زکات داده نمی‌شود مگر این که یک سال کامل بر آن سپری شود. هیچ‌فرقی نمی‌کند که آیا در نزد یابنده مالی باشد که از آن زکات داده می‌شود یا خیر، به غیر از احشام، اگر کسی بدون‌زاد و ولد، دارای احشام شد، اگر آنچه در نزد خود دارد در حد نصاب باشد احشام بدست آمده نیز در چرخش سال تابع آن می‌شوند، و اگر نداشت، سال آن از روز دستیابی به آن آغاز می‌شود، و اگر احشام از راه زاد و ولد بدست آیند سال آن همان سال مادران احشام است، اعم از این که در حد نصاب باشد یا خیر.

شافعی گوید: سال مال بدست آمده مستقلاً حساب شده و داخل سال احشامی نمی‌شود که قبلاً داشته، مگر اولاد احشام که اگر مادران آن‌ها در حد نصاب باشند، با آن‌ها حساب می‌شوند و اگر مادران آن در حد نصاب نباشند با آن حساب نمی‌شوند.

از جمله کسانی که گفته‌اند: بدون اتمام حول در هیچ مالی زکات نیست، علی، ابوبکر، عایشه و ابن عمر ش می‌باشند.

۲۳- تلف شدن زکات

اگر تمامی زکات یا بخشی از آن که از مال جدا شده و کنار گذاشته شده است تلف گردد، بر تو واجب است آن را جبران کنی چون پرداخت آن برذمۀ تو است و با تلف شدن آن ساقط نمی‌گردد.

حس بصری گفته: تلف شدن آن تو را کفایت نمی‌کند. عطاء گفته: کفایت می‌کند.

۲۴- با تأخیر در دادن زکات؛ زکات ساقط نمی‌شود

ابن‌منذر گوید: اگر ستمگران بر بلادی تسلط یافتند و سال‌هایی اهل آن بلاد زکات ادا نکردند، سپس امام مسلمین بر آن جا پیروز شد و آنجا بازپس گرفت بنابرقول مالک، شافعی و ابوثور، زکات سال‌های گذشته را باید بستاند، اگر چه چندین سال بر آن سپری شده باشد.

ای خواهر مسلمان، دادن قیمت به جای اموالی که نصاً ذکر شده جایز نیست مگر این‌که، عین مال، یا جنس آن موجود نباشد.

ابوحنیفه پرداخت قیمت به جای آن را جایز شمرده‌ اعم از این که بر عین مال دست بیابد یا نیابد زیرا زکات حق فقیر است، و در نزد فقیر تفاوتی میان قیمت و عین مال نیست. شوکانی گفته: در حقیقت، زکات در عین مال واجب بوده و جز در حال وجود عذر، عدول از آن جایز نیست.

بخاری گوید: معاذ س به اهل یمن گفت: به جای زکات جو و ذرت، پارچۀ ابریشم، یا لباس، تحویل من دهید، چون برای شما آسان‌تر است.

۲۵- مصارف زکات

مصارف زکات هشت گروه هستند که خداوند متعال آن‌ها را در کتاب خود، ذکر کرده و می‌فرماید:

﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٦٠ [التوبة:۶۰].

«زکات مخصوص مستمندان، بیچارگان، گردآورندگان آن، کسانی که جلب محبت آنان [برای پذیرش اسلام] می‌شود، بردگان، بدهکاران، در راه خدا، و واماندگان در راه می‌باشد. این، یک فریضۀ مهم الهی است، و خدا دانا و حکیم است».

مصارف هشت‌گانه عبارتند از:

۱- فقراء:

فقیر به کسی گفته می‌شود که نتواند نیازمندی‌های خود و خانواده‌اش را از حیث خوراک و پوشاک و مسکن تأمین کند. در حدیث معاذ آمده که: «زکات از ثروتمندان گرفته می‌شود و بر فقراء توزیع می‌گردد».

۲- مساکین:

در حدیث آمده: مساکین به فقرایی گفته می‌شود که از تکدی اجتناب کرده و مردم به حال او آگاه نیستند. ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «مسکین کسی نیست که با یک یا دو عدد خرما، یا یک لقمه و دو لقمه نان نیازش برآورده شود بلکه آن کسی است که از سؤال و تکدی خودداری می‌کند، اگر خواستید این آیه را بخوانید: ﴿لَا يَسۡ‍َٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗا [لبقرة: ۲۷۳]. «با اصرار از مردم [چیزى‏] نمى‏خواهند»

در روایتی دیگر فرمود: «مسکین آن کسی نیست که دوره‌گرد بوده و با یک لقمه و دو لقمه و یک خرما و دو خرما او را از خود برانی، اما مسکین کسی است که نه چندان مالی دارد که او را بی‌نیاز کند و نه کسی او را می‌شناسد که بر وی صدقه دهد، و گدایی هم نمی‌کند». (متفق‌علیه).

۳- عاملین بر زکات:

برای مأمور اخذ، و جمع‌آوری زکات برای بیت‌المال جایز است در مقابل کارش زکات را به عنوان اجرت ولو این که ثروتمند باشد، به دلیل حدیث که فرمود: «زکات برای ثروتمند حلال نیست. به جز برای پنج نفر: برای عامل زکات، برای کسی که آن را با سرمایۀ خود خریداری نماید، برای شخص بدهکار، برای مجاهد فی‌سبیل‌الله، برای مسکینی که بخشی از آن را برای ثروتمندی به هدیه می‌برد». (روایت از احمد و ابن‌ابی‌شیبه).

۴- مؤلفة القلوب:

به کسی گفته می‌شود اسلام آن ضعیف، و در میان خانواده و قوم از جایگاه اجتماعی بلندی بهره‌مند بوده و از نفوذ کلام بر آنان برخوردار باشد. مستحب است به چنین کسی زکات داده شود تا وسیلۀ تألیف او شود و نفع او بیشتر و از شرش در امان بماند.

جایز است به کافری داده شود که امید مسلمان شدن او، و خانواده‌اش می‌رود، و این‌کاری است در راه دعوت به سوی اسلام.

۵- رقاب:

مراد از آن برده‌ای مسلمان است که می‌خواهد به وسیلۀ دریافت زکات خود را بازخرید نموده و در راه خدا آزاد گردد.

اگر مسلمانی مکاتب بود لازم است مقداری به او داده شود که به وسیلۀ آن بتواند اقساط کتابت را بپردازد و آزاد شود.

۶- غارمین:

به بدهکارانی گفته می‌شود که متحمل بدهی شده و در غیر از معصیت خدا و رسولش بوده باشد، به چنین کسی به مقدار بدهی که بر دوش دارد زکات داده می‌شود، به دلیل حدیث که رسول‌خداص فرمود: «گدایی به جز برای سه کس حلال نیست: برای بی‌نوای زمین‌گیر؛ برای بدهکار بریده از سرمایه و برای کسی که دیۀ دردآور بر ذمه دارد». (روایت از ترمذی).

۷- فی‌سبیل‌الله:

منظور از آن، هر عملی است که مورد خشنودی خدای سبحان قرار گیرد و شامل مصالح عمومی، مانند مساجد، مدارس، اردوگاه پناهندگان، بیمارستان‌ها، محل‌های اسکان موقت و امثال آن‌ها می‌گردد کما این که جایز است زکات برای هموار شدن و تأمین راه حجاج خرج شود.

۸- ابن‌السبیل:

به مسافری گفته می‌شود که از بلاد خود دور مانده است، و مقداری از زکات که او را تا رسیدن به ولایت خود بی‌نیاز نماید به وی داده می‌شود. هر چند در ولایت خود ثروتمند باشد، چون در حال سفر و دوری از منزل، فقر و تنگدستی برای وی عارض شده است.

علماء بر این اتفاق دارند: هرگاه مسافری که از بلاد خود دور مانده، و برای او، دسترسی به اموالش میسر نیست، با توجه به تنگدستی پیش‌آمده مقداری از زکات به وی داده می‌شود تا بتواند کارهای خود را انجام دهد و به خانه‌اش برگردد، و مشروط کرده‌اند بر اینکه سفرش برای طاعت یا لااقل مباح بوده و معصیت نباشد.

علماء دربارۀ سفر مباح اختلاف دارند:

در نزد علمای شافعیه، مسافر، می‌تواند زکات بگیرد اگر چه سفرش برای استراحت و شادی مشروع باشد.

در نزد ایشان مسافر دو قسم است:

نخست: مسافری که غریب و خارج از دیار خود باشد.

دوم: مسافری که در داخل کشور خود یا کشور محل اقامت خود سفر نماید.

هر دو قسمت حق گرفتن زکات را دارند ولو این که بتواند کسی را بیابد و از وی قرض بگیرد و در دیار خودش توانایی ادای آن را داشته باشد.

در نزد مالک و احمد، مسافری، مستحق زکات است که در حال گذر باشد نه مسافری که در حال آغاز سفر است، و به مسافری که بتواند قرض کند زکات داده نمی‌شود، اگر مالی برای بازپرداخت قرض نداشت از زکات به وی داده می‌شود.

۲۶- آراء فقهاء در توزیع زکات

مستحقین همان اصناف هشت‌گانه هستند، ولی فقهاء، در نحوۀ توزیع زکات اختلاف دارند: شافعی و اصحاب او گویند: اگر پخش‌کننده زکات، خود مالک یا نمایندۀ او باشد سهم عامل ساقط و باید بر هفت صنف باقی مانده توزیع گردد. اگر موجود بودند والا به آنان که موجودند داده می‌شود و در صورت وجود گروه‌های نیازمند، جایز نیست هیچ‌گروهی ترک شود، اگر آن را ترک کند ضامن سهم آن است.

ابراهیم نخعی گوید: اگر مال زکات بسیار باشد و به همۀ اصناف برسد باید بر آن تقسیم کند، و اگر کم بود جایز است به یک صنف داده شود.

احمدبن حنبل گوید: تقسیم آن بهتر است و اگر آن را به یک گروه تخصیص دهد کافی است.

مالک گفته: سعی کند در میان آنان محل‌نیاز را جست‌و جو نموده و نیازمندان و فقرا را در اولویت قرار دهد. اگر یک سال در میان فقرا نیاز را بیشتر احساس کرد آنان را مقدم بدارد، و اگر در میان گروه مسافران بیشتر آن را مشاهده بکند، زکات را برای آنان خرج کند و هکذا...

احناف و سفیان ثوری گویند: در میان هر کدام از گروه‌ها که بخواهد می‌تواند زکات را توزیع کند. ابوحنیفه گوید: برای او جایز است آن را به یک نفر در میان یکی از اصناف تخصیص دهد.

(ظاهرا چیزی در اینجا محذوف است، چون عبارت ذیل با عبارت قبلی ارتباط ندارند، لطفا دقت شود) مصحح

۱- همسر: ابن‌منذر گوید: اجماع اهل علم بر این است: شوهر نباید زکات را به همسرش بدهد. چون نفقۀ همسر بر شوهر واجب و از گرفتن زکات بی‌نیاز است. همچنین نمی‌تواند زکات را به اسم فقیر به والدینش بدهد، مگر این که بدهکار باشند که در این صورت از سهم غارمین به آنان داده می‌شود تا قرض خود را بپردازند.

۲- جواز دادن زکات به شوهر: جایز است همسر، زکات مالش را به شوهرش بدهد اگر جزء آن گروه‌های هشتگانه باشد.

در حدیث صحیح آمده که رسول‌خداص به زینب، همسر ابن‌مسعود س فتوا داد که زکات خود را به ابن‌مسعود و به برادرزاده‌های یتیم خود بدهد و رسول‌خداص فرمود: زینب در اینصورت از دو ناحیه مأجور خواهد بود: «اجر زکات و اجر خویشاوندی». (روایت از بخاری).

و این، مذهب شافعی، ابن‌منذر، ابویوسف، محمد، اهل ظاهر و روایتی از احمد است. ابوحنیفه و غیر او گویند: جایز نیست، همسر، زکات خود را به شوهرش بدهد. و گفته‌اند: حدیث زینب دربارۀ صدقۀ تطوع بوده نه زکات.

مالک گفته: اگر از آن زکات نفقۀ همسر را تأمین کند جایز نیست، اما اگر آن را در غیر آن، صرف کند جایز است.

۲۷- مستحب است صدقه پنهانی داده شود

ابن‌حزم گوید: آشکارا دادن زکات و صدقات بدون این که هدف تظاهر داشته باشد نیکو است، ولی پنهانی دادن آن بهتر است و این قول اصحاب ما است.

مالک گوید: بهتر است زکات آشکارا داده شود.

ابن‌حزم گفته: دلیلی بر صحت تفاوت وجود ندارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِن تُبۡدُواْ ٱلصَّدَقَٰتِ فَنِعِمَّا هِيَۖ وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ [البقرة: ۲۷۱].

«اگر صدقات را آشکار کنید چه خوب و اگر آن را پنهان دارید و به نیازمندان بپردازید برای شما بهتر است».

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هفت نفر در زیر سایۀ پروردگار، در روزی که سایه‌ای جز سایۀ او نیست، قرار خواهند گرفت: پیشوای عادل، جوانی که با عبادت خداوند بزرگ شده است، کسی که دلباختۀ مساجد است، و دو کس که به خاطر خدا یکدیگر را دوست داشته و بر این دوستی باهم جمع و از هم جدا می‌شوند، مردی که از طرف یک زن زیبا و صاحب جاه و مقام فراخوانده شود ولی در جواب بگوید: من از خدا می‌ترسم، کسی که چنان مخفیانه صدقه دهد که دست چپ او از دست راستش آگاه نباشد و کسی که در خلوت به یاد خدا مشغول و بر اثر ندامت از گذشتۀ خود چشمانش لبریز از اشک شود» (روایت از مالک و بخاری و مسلم).

علماء در تفسیر بیان دست راست و چپ گفته‌اند: منظور از آن مبالغه در پنهان نمودن صدقه می‌باشد و به همین خاطر است به صورت ضرب‌المثل راست و چپ را ذکر کرده است، به این معنی: اگر دست چپ را یک انسان هشیار فرض کنیم از صدقه دست راست بی‌خبر بماند چون در پنهان کردن نهایت کوشش خود را انجام داده است.

۳۸- زکات فطر

در ماه رمضان زکات فطر بر یکایک مسلمانان، بزرگ و کوچک و مرد، و زن، و آزاد و برده واجب است.

و مقدار آن برای هر نفر یک صاع از غذای معمولی عادی است [که در حالت اختیار خورده می‌شود]، به دلیل حدیث ابن‌عمر و غیر ایشان که گفته‌‌اند: «رسول‌خداص در ماه رمضان زکات فطر را فرض کرده که مقدار آن یک صاع از خرما یا جو است که بر، برده و حر، زن و مرد، کوچک و بزرگ مسلمانان واجب است».

در صحیح مسلم آمده: «بر بنده مسلمان دربارۀ غلامش چیزی به غیر از زکات فطر واجب نیست» جمهور، بر این رأیند. مقدار آن یک صاع گندم یا غیر آن است. به گفتۀ ابن‌منذر، بعضی از صحابه مانند علی، عثمان، ابوهریره، جابر، ابن‌عباس، ابن‌زبیر و مادرش اسماء بنت‌ابوبکر، مقدار آن را در گندم نیم‌صاع دانسته‌اند.

۱- حکمت آن:

زکات فطر واجب شده تا بدان وسیله نفس مسلمان روزه‌دار از آثار بطالت و بیهوده‌گری و گناه پاکیزه گردد.

همچنین کمکی برای فقراء و نیازمندان باشد، چنان که بعضی از فقراء و مساکین را از تکدی در روز عید باز می‌دارد.

ابن‌عباس ب گوید: «رسول‌خداص زکات فطر را فرض کرده تاهم وسیله‌ای برای پاکیزگی از بیهودگی و گناه گذشته باشد و هم طعمه‌ای برای مساکین باشد. هرکس آن را قبل از نماز عید بپردازد، زکاتی است مقبول، و هرکس بعد از نماز عید آن را بپردازد صدقه‌ای از صدقات است». (روایت از ابوداود، و ابن‌ماجه و دارقطنی).

۲- مقدار آن و انواع غذاهایی که از آن زکات فطر داده می‌شود:

مقدار زکات فطر یک صاع از گندم، یا جو، یا خرما، یا مویز، یا پنیر، یا برنج، یا ذرت و امثال آن از قوت معتبر است.

هر یک صاع چهار مد است و از قوت غالب منطقه‌ خارج می‌شود، خواه گندم باشد یا غیر آن. ابوسعید خدریس گوید: «در زمانی که رسول‌خداص در میان ما بود، زکات فطر را برای صغیر، کبیر، حر و برده می‌دادیم، و مقدار آن یک صاع از گندم، یا جو، یا خرما، یا مویز بود، و ما پیوسته آن را می‌دادیم تا این که معاویه به قصد حج، یا عمره به مکه آمد و بر منبر برای مسلمانان سخرانی کرد، و از جمله مطالبی که در سخنانش آورد این بود که گفت: رأی این است: دو مد از گندم شام معادل یک صاع خرما است، مسلمانان از آن پس به رأی او عمل کردند. ابوسعید گوید: ولی من شخصاً تا زنده هستم یک صاع کامل را خواهم داد». (روایت از جماعت).

واجب این است: که زکات فطر از جنس انواع طعام باشد و به جز در حال ضروری، به جای آن قیمت طعام داده نشود، زیرا از رسول‌خداص اخراج قیمت به ثبوت نرسیده همچنین از اصحاب چنین امری نقل نشده است.

ولی ابوحنیفه اخراج قیمت را جایز دانسته و گفته است: هرگاه بخواهد گندم پرداخت کند نیم صاع کافی است.

۳- بر چه کسی زکات فطر واجب است؟

زکات فطر بر هر مسلمان حر که دارای یک صاع بوده و از قوت شب و روز عید برای خود و خانواده‌اش بیشتر باشد، واجب است.

این مذهب مالک و شافعی و احمد است. شوکانی گفته: حق همین است.

در نزد احناف دهندۀ زکات فطر باید ملک نصاب داشته باشد.

ای خواهر مسلمانم، زکات فطر خودت و افراد تحت نفقۀ تو مانند خادم و غیره بر تو واجب است.

۴- چه زمانی واجب می‌شود:

فقهاء بر این اتفاق دارند: زکات فطر در آخرماه رمضان واجب می‌گردد و در تعیین وقت آن اختلاف دارند:

ثوری، احمد، اسحاق، شافعی در قول جدید و مالک در یکی از دو روایت گفته‌اند: وقت وجوب آن غروب خورشید شب عید است، چون روز عید روز فطر رمضان است. ابوحنیفه، لیث، شافعی در قول قدیم و مالک در روایت دوم، گفته‌اند: وقت وجوب آن طلوع فجر روز عید است.

۵- تعجیل در پرداخت آن قبل از فرا رسیدن وقت آن:

جمهور فقهاء بر این رأیند: تعجیل در دادن زکات فطر، یک، یا دو روز قبل از عید جایز است. ابن‌عمر ب گوید: «رسول‌خداص به ما امر فرمود قبل از خارج شدن برای نماز عید، آن را بپردازیم». (روایت از بخاری، مسلم، ابوداود و ابن‌ماجه).

نافع گوید: ابن‌عمر ب یک، یا دو روز قبل از عید آن را می‌داد.

و در بیشتر از آن اختلاف دارند:

در نزد ابوحنیفه جایز است آن را قبل از فرارسیدن رمضان پرداخت نمود. شافعی گوید: جایز است در اول رمضان آن را پرداخت کرد. مالک گوید: یک یا دو روز قبل از عید جایز است زکات فطر داده شود. از احمد نیز این قول مالک مشهور است. و ائمه بر این اتفاق دارند: تأخیر آن از روز عید جایز نیست.

در حدیث آمده: «هرکس قبل از نماز عید آن را پرداخت کند، زکات پذیرفته است و هرکس بعد از نماز پرداخت نماید، صدقه‌ای از صدقات است» (نصب‌الرایة، والترغیب والترهیب).

۶- مصرف زکات فطر:

مصرف زکات فطر همانند مصارف زکات‌های عمومی است با این تفاوت که در اینجا، فقراء و مساکین بر سایر اصناف اولویت دارند. به دلیل حدیث رسول‌خداص که فرمود: «آنان را در این روز از سؤال [گدایی کردن]، بی‌نیاز کنید» (روایت از بیهقی، و دارقطنی).

صدقات

۱- صدقه تطوع

اسلام همه را بر دادن صدقه تشویق کرده و خداوند متعال می‌فرماید:

﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٢٦١ [البقرة: ۲۶۱].

«مثل کسانی که دارایی خود را در راه خدا صرف می‌کنند، همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند برای هرکه بخواهد آن را چندین برابر می‌کند و خدا دارای نعمت فراوان و آگاه است».

همچنین می‌فرماید:

﴿وَأَنفِقُواْ مِمَّا جَعَلَكُم مُّسۡتَخۡلَفِينَ فِيهِۖ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَأَنفَقُواْ لَهُمۡ أَجۡرٞ كَبِيرٞ ٧

[الحدید: ۷].

«و از آنچه شما را در آن جانشین ساخته است ببخشید، که مؤمنان و بخشندگانتان پاداشى بزرگ دارند».

و می‌فرماید:

﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٞ ٩٢

[آل عمران: ۹۲].

«به نیکی دست نمی‌یابید مگر آن که از آنچه دوست می‌دارید ببخشید و هرچه را ببخشید خدا بر آن آگاه است».

رسول‌خداص فرمود: «دربامداد هر روزی که بر بندگان سپری می‌شود دو فرشته از آسمان فرود می‌آیند و دعا می‌کنند. خدایا به آن کس که انفاق می‌کند جایگزین عطا فرما، خدایا به آن کس که از انفاق خودداری می‌کند خسارت بده». (مسلم).

همچنین فرمود: «صدقه خشم خداوند را فرونشانده و از مردن ناهنجار جلوگیری می‌نماید». (ترمذی).

۲- آنان که برای دریافت صدقه در اولویت قرار دارند

سزاوارترین مردم برای دریافت صدقه، اهل خانواده و خویشاوندان هستند. به دلیل حدیث جابر س که رسول‌خداص فرمود: «هرگاه یکی از شما نیازمند بود باید از خود شروع کند، و اگر بیشتر از آن داشت بر عیالش انفاق کند، و اگر بیشتر از آن داشت بر خویشاوندان انفاق نماید و اگر بیشتر از آن داشت بر مستحقان اطراف خود انفاق کند.

همچنین فرمود: «برای انسان همین اندازه از گناه بس است که افراد تحت تکفل خود را ضایع نموده و بر آنان انفاق نکند». (روایت از مسلم و ابوداود).

۳- صدقه دادن به جای مادر:

ابن‌عباس ب گوید: «مردی از رسول‌خداص سؤال کرد: یا رسول‌الله مادرم فوت نموده است. اگر به جای او صدقه بدهم به او نفعی می‌رساند؟ فرمود: بله، گفت: من باغی دارم تو را شاهد می‌گیرم که آن را برای مادرم صدقه کردم». (روایت از پنج راوی به جز مسلم).

سعدبن عباده س گوید: «گفتم ای رسول‌خدا، مادرم فوت کرده چه صدقه‌ای بهتر است؟ فرمود: بخشش آب. پس او چاه آبی را حفر کرد و گفت: این صدقۀ مادر سعد است». (روایت از ابوداود و نسائی).

۴- صدقۀ زن از مال شوهر

عایشه ل گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه زن بدون فساد و اسراف از طعام منزلش چیزی ببخشد به او اجر انفاق داده خواهد شد و به شوهرش اجر کسب آن و به نگهدارندۀ آن نیز اجر نگهداری داده خواهد شد و از اجر هیچ‌کدام کاسته نمی‌شود». (بخاری).

ابوامامه گوید: در خطبۀ حجة الوداع از رسول‌خداص شنیدم که می‌فرمود: «زن نباید بدون اجازه شوهرش از مال او چیزی ببخشد، سؤال کردند: غذا را هم نمی‌تواند ببخشد؟ فرمود: غذا از بهترین اموال ما است». (ترمذی).

با استدلال به این حدیث جایز نیست زن از مال شوهرش بدون اجازه او چیزی را صدقه کند.

۵- صدقه باید از کسب پاک باشد

خداوند متعال به جز از کسب پاک، صدقه‌ای را قبول نمی‌کند، چنانچه می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ [البقرة: ۲۶۷].

«ترجمۀ آیه گذشت».

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس به اندازه یک دانۀ خرما از کسب پاک صدقه کند (و خداوند جز پاک نپذیرد) بی‌گمان خداوند آن را با دست راست خود قبول فرموده و سپس آن را برای صاحبش افزایش می‌دهد چنان‌که یکی از شما بچه شتر خود را تربیت می‌کند، تا در عاقبت آن یک دانه خرما به اندازۀ کوهی بزرگ می‌شود» (بخاری ابوملیح به نقل از پدرش آورده: «خداوند صدقه را از روی غل و غش و فریب، و نماز بدون وضو را نمی‌پذیرد». (ابوداود).

۶- نهی از گدایی

ابوهریره س گوید: از رسول‌خداص شنیدم که می‌فرمود: «اگر هر کدام از شما صبحگاهان به صحرا برود و کوله‌باری از هیزم را بر پشت خود حمل کند و از آن صدقه داده و خود را به وسیلۀ آن از مردم بی‌نیاز نماید، برای او خیلی بهتر از آن است که دست گدایی به سوی کسی دراز کند تا چیزی به او بدهد یا ندهد. همانا دست بالا و بخشنده بهتر از دست پایین و گیرنده است، و در انفاق کردن، اول از افراد تحت تکلف خود آغاز کن». (روایت از بخاری و مسلم و ترمذی).

عمر‌بن خطاب س گوید: «رسول‌خداص به ما امر کرد صدقه بدهیم در آن وقت مالی داشتم، گفتم: امروز از ابوبکر پیشی می‌گیرم، چون تاکنون یک بارهم از وی پیشی نگرفته‌ام، به همین خاطر نصف سرمایه‌ام را برای صدقه آوردم، رسول‌خداص فرمود: «برای خانواده‌ات چه چیزی باقی گذاشته‌ای؟ گفتم به همین مقدار. ابوبکر تمامی سرمایۀ خود را آورد، رسول‌خداص از او سؤال کرد: چه چیزی برای خانواده‌ات باقی گذاشته‌ای؟ گفت: خدا و رسول‌خدا را برای آن‌ها باقی گذاشته‌ام. عمر گوید: گفتم دیگر هرگز در هیچ‌چیزی از تو پیشی نمی‌گیرم». (روایت از ابوداود و ترمذی).

اگر شخص صدقه‌دهنده ضعیف و ناتوان باشد و کسانی هم تحت تکلف او باشند که نفقه آنان بر او واجب باشد، نفقه صدقه دادن تمامی سرمایه مکروه است.

جابرس گوید: «روزی در خدمت رسول‌خداص بودیم ناگهان مردی با در دست داشتن اندازۀ یک تخم‌مرغ از طلا آمد، گفت: ای رسول‌خدا، من این طلا را در معدن بدست آورده‌ام آن را بگیر، چون صدقه است، و غیر از آن چیزی ندارم، پیامبرص از وی روی برگرداند، آن مرد از سمت چپ آمد، باز آن حضرت از وی روی برگرداند، سپس از پشت آمد، و حضرتص آن را گرفت و پرت کرد که اگر به او اصابت می‌کرد او را زخمی می‌کرد، سپس فرمود: «یکی از شما هرچه را که دارد صدقه می‌دهد سپس می‌نشیند و گدایی می‌کند؟ صدقه باید برخاسته از بی‌نیازی باشد». (روایت از ابوداود و حاکم).

۸- باطل کردن صدقه

منت گذاشتن برکسی که صدقه می‌گیرد و اذیت کردن او از این راه و تظاهر و تفاخر به آن حرام است. چنانچه خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ كَٱلَّذِي يُنفِقُ مَالَهُۥ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ [البقرة: ۲۶۴].

«ای‌کسانی که ایمان آورده‌اید بذل و بخشش‌های خود را با منت و آزار پوچ و تباه نسازید، همانند کسی که دارایی خود را برای تظاهر به مردم انفاق می‌کند».

رسول‌خداص فرمود: «در قیامت خداوند با سه کس صحبت نکرده و به ایشان نگاه نمی‌کند و گناهان آنان را نمی‌بخشد و عذاب دردناکی در انتظار آنان است. ابوذر در اثنای کلام آن حضرت گفت: خسارتمند و مأیوس شده‌اند، ای رسول‌خدا آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: آن‌کس که برای عشوه و ناز و فخر لباس بلند [که گوشه آن بر زمین کشانده می‌شود] می‌پوشد، و آن کس که با دادن صدقه منت می‌گذارد، و آن کس که کالای خود را با سوگند دروغ می‌فروشد». (روایت از احمد، مسلم، ابوداود، نسائی و دارمی).

مناسک [حج و عمره]

نخست حج

۱- تعریف آن:

(أ) حج در لغت: به معنی زیاد قصد کردن کسی که، تعظیمش می‌کنی. و با دو لغت حج و حج- با فتح، و کسر حاء ـ خوانده می‌شود.

(ب) حج در اصطلاح شرع، عبارت است از مجموع اعمالی مخصوص، مانند: طواف، سعی، وقوف در عرفه و سایر مناسک.

۲- حکم آن:

حج یکی از پنج پایه‌ای است که دین اسلام بر آن بنا شده است و اصل در واجب بودن آن کتاب، سنت، اجماع است:

در کتاب: خداوند می‌فرماید:

﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗاۚ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٧ [آل عمران: ۹۷].

«و حج این خانه، واجب الهی است بر کسانی که توانایی برای رفتن بدان‌جا را دارند و هرکس کفر ورزد (به خود زیان رسانده نه به خدا) چه خداوند از همۀ جهانیان بی‌نیاز است».

همچنین می‌فرماید:

﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِ [البقرة: ۱۹۶].

«و حج و عمره را به تمام و کمال خالصانه برای خدا انجام دهید».

در سنت: رسول‌خداص می‌فرماید: «دین اسلام بر پنج پایه بنا شده است: گفت: لاإله‌إلاالله و محمدرسول‌الله، برپاداشتن نماز، روزۀ رمضان و حج خانۀ خدا برای کسانی که توانایی رفتن بدان جا را داشته باشد». (متفق علیه).

اما اجماع: بی‌گمان علماء بر وجوب حج اجماع دارند. در طول عمر هر مسلمانی [اگر توانای داشته باشد] یک بار حج واجب است، به دلیل فرمودۀ حضرتص که فرمود: «حج واجب یک مرتبه است، و بیشتر از آن سنت است». (روایت از ابوداود و احمد و حاکم).

۳- حکمت آن:

حج بر هر زن و مرد مسلمان توانا فرض است. از جمله حکمت‌های حج، تطهیر نفس از آثار گناهها است به دلیل حدیث حضرتص که فرمود: «هرکس این خانه را طواف کند و از فساد و فسق خودداری کند همانند روزی که از مادرش متولد شده از گناهانش پاک می‌گردد». (متفق‌علیه).

۴- شروط وجوب آن:

حج بر هر مسلمان عاقل بالغ حر توانا بر ایاب و ذهاب و هزینه‌های آن، واجب است و در آن خلافی نیست.

ولی کودک و دیوانه مکلف به آن نیستند به دلیل حدیث علی‌ابن‌ابی طالبس که گوید: رسول‌خداص فرمود: «گناه سه نفر نوشته نمی‌شود: خوابیده تا هنگام بیداری، کودک تا هنگام بلوغ و بیهوش تا زمان به هوش آمدن». (روایت از ابوداود، ابن‌ماجه و ترمذی).

حج بر کسی که برای انجام آن توانایی مالی نداشته باشد واجب نیست. چنان‌که خداوند می‌فرماید:

﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا [البقرة: ۲۸۶].

«خداوند به هیچ‌کس جز به اندازۀ تواناییش تکلیف نمی‌کند».

۵- حج یک مرتبه است:

علماء بر این مسئله اجماع دارند: که حج واجب تکرار نمی‌شود و یک مرتبه در طول عمر است. مگر این‌که بر خود نذر کند که در این صورت وفا به نذر واجب است و افزون بر آن تطوع است.

عبدالله‌ابن‌عباس ب گوید: رسول‌خداص برای ما خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود: «ای‌مردم، حج بر شما واجب شده است، أقرع بن‌حابس بلند شد و سؤال کرد: آیا در هر سالی ای رسول‌خدا؟ فرمود: اگر می‌گفتم: بله، واجب می‌شد و اگر واجب می‌شد بدان عمل نمی‌کردید، و نمی‌توانستید عمل کنید، پس افزون بر یک دفعه، تطوع است». (روایت از احمد و ابوداود، و نسائی و حاکم).

۶- سفر حج برای پیرزنان:

جمعی از أئمه گفته‌اند: سفر حج بدون همراه محرم برای پیرزنان جایز است اگر توانایی مالی و امنیت راه برایش فراهم باشد و به این حدیث عدی بن‌حاتم استدلال کرده‌اند که: گوید: روزی در محضر رسول‌خداص بودم در آن هنگام مردی آمد و از فقر و تنگدستی شکایت کرد بعد از او، مردی دیگر آمد از ناامنی راه شکایت داشت. حضرتص فرمود: ای‌عدی آی «حیره» [۱۱] را دیده‌ای؟ گوید: گفتم: ندیده‌ام ولی اسم آن را شنیده‌ام، فرمود: اگر زنده بمانی و عمرت طولانی باشد می‌بینی که زن در کجاوه از «حیره» به سوی کعبه راه افتاده و به غیر از خدا از هیچ‌چیزی هراس ندارد و کعبه را طواف خواهد کرد». (بخاری).

اگر زن مخالفت نموده و به تنهایی و بدون همراهی محرم حج کرد، حج او صحیح است.

[۱۱] قریه‌ای نزدیک به کوفه‌ است.

۷- حج زن بدون همراهی محرم:

برای زنی که به سن یائسگی رسیده است جایز است بدون محرم به سفر حج برود، و بنابر یکی از دو قول احمد جایز است با کسی همسفر شود که او را امین می‌داند.

۸- حج زن به نیابت از میت در مقابل أجرت:

بالاتفاق جایز است زن به نیابت از میت حج کند و در مقابل نیابت، مالی دریافت نماید. ولی دربارۀ اجیر کردن او برای اعمال حج، علماء بر دو رأیند: بنابریکی از دو قول امامان احمد و شافعی جایز است و بنا بر قول ابوحنیفه جایز نیست.

زنی که به نیابت از میت حج می‌کند اگر برای خود، نیز قصد حج داشت یا قصد نفع رساندن به میت را داشت خودش در اجر آن شریک است. ولی اگر هدف او، فقط دریافت اجر باشد، در روز قیامت بهره‌ای نخواهد داشت.

۹- آیا زن می‌تواند به جای دیگران حج کند؟

به اتفاق علماء جایز است زن به جای یک زن دیگر [از خویشاوندان باشد یا نباشد] حج کند همچنین در نزد هر چهار امام جایز است زن به جای مرد حج کند. چنان‌که رسول‌خداص به زن خثعمیه امر کرد به جای پدرش حج به جای آورد، آن هنگامی که زن از رسول‌خداص پرسید: حج بر پدرش واجب گشته ولی او پیر و سالخورده است و نمی‌تواند حج کند. حضرتص به او فرمود: «به جای پدرش حج کند». (روایت از جماعت).

ترمذی در تأیید این حدیث گفته: احادیثی دیگر در این باب هست و نزد اهل علم از اصحاب رسول‌ص و غیر ایشان عمل بر این بوده و حج به جای میت را جایز شمرده‌اند.

ثوری، ابن‌مبارک، شافعی، احمد و اسحاق بر این رأیند.

مالک گفته: اگر میت به آن وصیت کرده باشد جایز است به نیابت از وی حج انجام شود.

بعضی نیز حج را به نیابت از پیر و ناتوانی که قدرت آن را ندارد صحیح دانسته‌اند و این، قول ابن‌مبارک و شافعی است.

این حدیث دلیل بر این است که: جایز است زن به نیابت از زن یا مرد، و مرد به نیابت از مرد یا زن حج کند و نصی که مخالف آن باشد وارد نشده است.

۱۰- زنی که می‌خواهد به حج و عمره برود:

اگر زنی بخواهد به حج و عمره برود مانند گرفتن روزه‌های سنت، باید از شوهرش اجازه بگیرد.

ولی شوهر نباید زنش را از انجام حج واجب منع کند اگر شرایط آن فراهم شده باشد و همراه محرم باشد چنان‌که نمی‌تواند او را از نماز و روزۀ واجب منع نماید. خلاصه اگر زن احرام به حج واجب یا عمرۀ واجب گرفت ولو این‌که منذور باشد، برای شوهرش جایز نیست او را از رفتن به حج بازداشته یا وادار به شکستن احرام کند، و این، نظر اکثر اهل علم است از جمله نخعی، اسحاق، اصحاب رأی و در اصح دو قول شافعی، اما شافعی در قول دوم گوید: شوهر می‌تواند مانع وی باشد چون وجوب حج به نزد وی برتراخی بوده و در یک سال معین نیست، ولی این قول صحیح نیست چون حج واجب با شروع به آن معین می‌گردد و مانند نماز واجب است که با تکبیر تحرم در اول وقت آن، واجب می‌گردد، و نیز مانند قضای رمضان است که با شروع به آن معین گشته و شکستن آن حرام است. هم به این دلیل که: حق شوهر بر همسر تداوم دارد و اگر امسال او را از حج منع کرده سال‌های آتیه نیز از این حق برخوردار بوده و می‌تواند او را منع کند و در نتیجه این عمل زوج منجر به اسقاط یکی از ارکان اسلام می‌گردد، و مانند عده نیست چون عده تداوم ندارد. اما اگر احرام به حج یا عمرۀ سنت بست زوج می‌تواند مانع شود و احرام او را بشکند.

قاضی گفته: جایز نیست زوج زوجه را وادار به شکستن احرام نماید، چون حج، به محض شروع به آن لازم گشته و مانند حج منذور انجام اعمال آن بر وی واجب می‌شود. از امام احمد دربارۀ زنی که سوگند خورده روزۀ سنت گرفته یا حج سنت انجام دهد نقل شده که گفته: زن می‌تواند بدون اجازه شوهر روزه باشد و حج انجام دهد چون هم خود و هم شوهرش را گرفتار کرده است.

به نظر من، شوهر نمی‌تواند زنش را از انجام حج واجب باز دارد مادام که شرایط آن فراهم و بر انجام آن توانا و محرمی همراه او باشد. چون همراهی محرم واجب است، و زوج نمی‌تواند زوجه را از واجباتی مانند نماز و روزه باز دارد، اما اگر شرایط حج فراهم نباشد می‌تواند او را از رفتن به سفر حج باز دارد، زیرا در این صورت حق شوهر به واسطۀ چیزی ساقط می‌شود که واجب نیست. بنابراین، می‌تواند همانند روزۀ سنت مانع او شود و از رفتن به سفر حج و بستن احرام برای آن او را بازدارد، و خلافی در این نیست.

ابن‌منذر گوید: به اجماع اهل علم، شوهر می‌تواند زنش را از انجام حج سنت بازدارد، زیرا این، سنتی است که باعث اسقاط حق واجب زوج می‌شود، پس زوج می‌تواند همانند اعتکاف مانع حج زنش شود، و اگر شوهر اجازه داد می‌تواند از اجازۀ خود پشیمان شود مادام که شروع به احرام نکرده باشد. چون به محض شروع، به صورت واجب اصلی در آمده و شوهر نمی‌تواند مانع او شده و وی را وادار به شکستن احرام نماید، اگر قبل از احرام رجوع کرد از اجازه خود پشیمان شود، اما زن اقدام به بستن احرام نمود مانند آن است که اجازه نداده باشد. اگر قول به شکستن احرام زوجه کنیم حکم آن همان حکم محصور است که فدیه بر وی لازم است و اگر فدیه نیافت روزه بگیرد و احرامش را بشکند.

۱۱- حکم شخصی که از انجام حج ناتوان است:

جایز است انسان به نیابت از مادر یا پدرش که از برپایی فرایض به خاطر مریضی، یا پیری ناتوان مانده‌اند یا تاب تحمل مشقات سفر را ندارند، حج کند به دلیل حدیث عبدالله‌بن عباس ب که گوید: زنی از قبیلۀ خثعم گفت: ای رسول‌خدا، حج بر پدرم واجب گشته و او پیر سالخورده‌ای است که نمی‌تواند برپشت مرکب، خود را نگه دارد، آیا می‌توانم به جای او حج کنم؟ فرمود: بله، و این موضوع در حجة الوداع رخ داد. (متفق‌علیه).

بدان ای خواهر مسلمانم، مادامی که قدرت انجام اعمال حج را داشته باشی، جایز نیست کسی دیگر به نیابت از تو حج کند، و اهل علم بر این اجماع دارند.

ای‌خواهر مسلمانم، جایز است مرد به نیابت از مرد و زن، و زن به نیابت از زن و مرد مناسک و اعمال حج را انجام دهند.

۱۲- دریافت اجرت در مقابل حج:

اجیر کردن کسی که برای انجام حج در نزد امامان شافعی و مالک جایز است. زیرا پیامبرص فرمود: «سزاوارترین اجرتی که می‌گیرید اجرت در مقابل کتاب خدا است». (روایت از بخاری).

نیابت از فرد زنده بدون اجازۀ او جایز نیست خواه حج فرض باشد تا تطوع و حکم عمره نیز چنین است.

۱۳- حج به نیابت از والدینی که وفات کرده‌اند:

ای‌خواهر مسلمان، مستحب است هرگاه استطاعت داشته باشی به جای والدینی که فوت کرده‌اند حج کنی. و مستحب است اولاً به جای مادر حج کنی، [واجب باشد یا تطوع] زیرا در خیرات و نیکی مادر بر پدر مقدم است چنان که ابوهریرهس گوید: مردی به محضر رسول‌الله آمد و پرسید: ای‌رسول خدا، چه کسی بیشتر از همۀ مردم سزاوارتر است که به او نیکی کنم؟ فرمود: مادرت، دوباره پرسید: پس از او چه کسی؟ فرمود مادرت، بار دیگر پرسید پس از او چه کسی؟ فرمود: مادرت برای بار چهارم پرسید: بعد از او چه کسی؟ فرمود: پدرت. (متفق‌علیه).

۱۴- حکم زنی که ثروتمند است ولی برای رفتن به سفر حج محرم ندارد:

بر زنی که ثروتمند بوده ولی برای رفتن به سفر حج محرم ندارد حج واجب نیست، و صراحتاً امام احمد این را گفته است. ابوداود گوید: از امام احمد سؤال کردم تکلیف زنی که ثروتمند است ولی محرم ندارد چیست آیا حج بر او واجب است؟ گفت: نه و همچنین فرمود: محرم جزء توانایی راه است.

۱۵- برای حج زن همسفر بودن محرم شرط است:

محرم، یا شوهر است یا پدر و پسر و برادر. محرم نسبی باشد یا رضاعی، و در حدیث ابوسعید آمده: رسول‌خداص فرمود: «برای زنی که ایمان به خدا و روز آخرت دارد جایز نیست به سفری برود که سه روز یا بیشتر طول بکشد مگر این که پدرش یا پسرش یا شوهرش یا محرمی دیگر همراه وی باشد». (روایت از مسلم).

اگر در راه، محرم او فوت کرد باید بازگردد زیرا سفر بدون محرم برای وی جایز نیست. ولی سفر او، با جماعتی از زنان یا همراه یک زن حر مورد اعتماد، جایز است چنان‌که شافعی گفته است.

۱۶- حج اول، بجای دیگری جایز نیست:

ای‌خواهر مسلمانم، مادام خودت حج نکرده‌ای جایز نیست برای غیر خود حج کنی به دلیل حدیث عبدالله‌بن‌عباس ب که گوید: رسول‌‌خداص شنید مردی می‌گفت: «لبیک عن شبرمه» یعنی: به جای شبرمه احرام می‌بندم. فرمود: شبرمه کیست؟ عرض کرد یکی از خویشاوندان من است. فرمود: تاکنون خودت حج کرده‌ای؟ عرض کرد: نه، فرمود: این بار برای خود حج کن سپس برای شبرمه حج انجام بده. (روایت از ابوداود و ابن‌ماجه).

۱۷- زن باهر لباسی می‌تواند احرام ببندد:

ای خواهر مسلمانم، جایز است با هر رنگ از لباس احرام ببندی و تخصیص رنگ‌های سبز و سیاه برای زنان، چنان که بعضی از عوام‌الناس معتقدند، اصل و توجیه شرعی ندارد.

بعد از انجام غسل و نظافت و پوشیدن لباس احرام، قلباً نیت داخل شدن در نسک مورد نظر، حج یا عمره را می‌آورد، به دلیل فرمایش پیامبر که فرمود: «پذیرش و ارزش اعمال به نیت بستگی دارد و دستاورد هر انسانی چیزی است که نیت کرده است». (روایت از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی).

ای خواهر مسلمانم، تلفظ به چیزی که نیت دارید جایز است اگر نیت عمره داشتی می‌گویی: لَبَّيْکَ عُمْرَة یا می‌گویی: اَلَّلهُمَّ لَبَّيْکَ عُمْرة، یا اگر نیت حج داشتی می‌گویی: لبيک حجاً یا می‌گویی: اللهم لبيک حجاً، زیرا پیامبرص چنان کرده است و بعد از سوار شدن بر وسیلۀ سواری تلفظ به نیت بهتر است، زیرا رسول‌خداص بعد از قرار گرفتن بر مرکب و هم‌زمان با شروع حرکت از میقات آن را گفته است و اصح اقوال اهل علم، این است.

۱۸- آداب احرام:

احرام دارای آدابی است که اسلام بر آن تأکید کرده و به شرح زیر است:

۱- نظافت: که با غسل کردن و گرفتن ناخن‌ها و وضو و کندن موی زیر بغل و تراشیدن موهای پیشین و شانه کردن موی سر و ریش حاصل می‌شود.

ابن‌عمر ب گوید: «غسل برای احرام و داخل شدن مکه سنت است». (روایت از بزار، و دارقطنی، و حاکم).

ای‌خواهر مسلمانم، غسل باید به نیت غسل احرام باشد.

زنی که در عادت ماهانه یا نفاس است جایز است که غسل کند و احرام ببندد و به غیر از طواف بقیه مناسک را انجام دهد، به دلیل حدیث ابن‌عباس ب که: رسول‌خداص فرمود: «زن زائو و قاعده غسل کرده و احرام می‌بندد و تمامی مناسک را به جای آورده غیر از این که تا پاک نگردد طواف بیت نمی‌کند». (روایت از احمد و ابوداود و ترمذی).

۲- اجتناب از پوشیدن لباس دوخته شده‌ای که جزء لباس احرام نیست.

۳- خوشبو کردن: ای‌خواهر مسلمانم استفاده از مواد خوشبو قبل از احرام جایز است، به دلیل حدیث عایشهل که گوید: «ما با رسول‌خداص به طرف مکه خارج می‌شدیم و پیشانی‌های خود را هنگام احرام با مشک معطر می‌کردیم، و هنگام عرق کردن، مشک بر صورت‌هایمان سرازیر می‌شد، پیامبرص آن را مشاهده می‌کرد و ما را از آن نهی نمی‌کرد». (روایت از احمد و ابوداود).

۴- خواندن دو رکعت نماز به نیت سنت احرام. در رکعت اول بعد از فاتحه سوره کافرون و در رکعت دوم بعد از فاتحه سورۀ اخلاص خوانده شود، ابن‌عمرب گوید: «رسول‌خداص در ذوالحلیفه دو رکعت نماز می‌خواند» (مسلم).

ذوالحلیفه مکانی است که رسول‌خداص در آنجا احرام بسته است. دو رکعت نماز واجب نیز به جای دو رکعت سنت کفایت می‌کند، چنان که نماز واجب، بجای سنت تحیه المسجد کفایت می‌کند.

۱۹- انواع احرام:

احرام بر سه نوع است و علماء بر جواز هر کدام اجماع دارند که عبارتند از:

۱- قرآن.

۲- تمتع.

۳- افراد.

عایشه ل گوید: «در سال حجة‌الوداع برای انجام مناسک حج همراه رسول خدا خارج شدیم بعضی از ما احرام به عمره و بعضی احرام به حج و عمره و بعضی نیز احرام به حج بسته بودند. رسول خداص احرام به حج بسته بود، آنان که احرام به عمره بسته بودند بعد از طواف القدوم احرام را شکستند و آنان که احرام به حج یا به حج و عمره بسته بودند احرام را تا روز قربان نشکستند». (روایت از احمد، بخاری، مسلم و مالک).

۲۰- معنی قران:

ای‌خواهر مسلمان، قران به این معنا است که در میقات، به نیت حج و عمره احرام ببندی و به هنگام تلبیه بگویی: «لبیک بحج وعمرة». در این صورت شخص محرم تا روزی که از اعمال حج و عمره فارغ می‌شود در احرام باقی می‌ماند.

۲۱- معنی تمتع:

تمتع عبارت است از نیت احرام برای انجام اعمال عمره در ماه‌های حج آن سال و تمتع، نام نهاده شده زیرا بدون این که به دیار خود بازگردد در یک سال اعمال حج و عمره را انجام داده و بعد از تحلل از احرام عمره و خارج شدن از آن از چیزهایی بهره جسته که شخص غیر محرم از آن‌ها بهره‌مند است مانند پوشیدن لباس دوخته شده، استفاده از مواد معطر و غیر آن.

ابن‌حجر گوید: تعبیری که جمهور از تمتع کرده‌اند این است: کسی حج و عمره را باهم جمع کرده و هر دو را در ماه‌های حج یک سال انجام دهد و عمره را بر حج مقدم دارد و در مکه باشد. بنابراین، هرگاه به یکی از این شروط اختلال وارد کند آن شخص متمتع نیست. و کیفیت تمتع این است که در میقات احرام به عمرۀ تنها ببندد و در هنگام تلبیه بگوید: (لَبَّيْکَ بِعُمْرَةٍ).

۲۲- معنی افراد:

ای‌خواهر مسلمانم، افراد به این معنا است: آن کس که ارادۀ حج کرده در میقات احرام به حج تنها ببندد و در تلبیه بگوید: (لبیک بحج) و تا پایان اعمال حج به طور کامل در احرام باقی می‌ماند، بعد از فارغ شدن از اعمال حج اگر خواست احرام به عمره بسته و اعمال آن را انجام می‌دهد.

۲۳- میقات‌های حج:

حج دو نوع میقات دارد: میقات زمانی و میقات مکانی:

نخست: میقات‌های مکانی آن عبارتند از:

۱- ذوالحلیفه، میقات اهل مدینه.

۲- جحفه، میقات اهل شام، مصر و مغرب.

۳- یلملم، میقات اهل یمن.

۴- قرن، میقات اهل نجد.

۵- ذات عرق، میقات اهل مشرق.

اهل علم بر چهار میقات اجماع دارند که عبارتند از: ذوالحلیفه، جحفه، قرن و یلملم.

ابن‌عباس ب گوید: «رسول‌خداص ذوالحلیفه را برای اهل مدینه، جحفه را برای اهل شام، قرن را برای اهل نجد و یلملم را برای اهل یمن، تعیین کرد، و فرمود: «این میقات‌ها برای ساکنان آن نواحی و کسانی که از آن بلاد و جهات می‌آیند و اراده حج و عمره کرده‌اند تعیین شده است». (متفق‌علیه).

ابن‌عمر ب گوید: رسول‌خداص فرمود: «اهل مدینه از ذوالحلیفه و اهل شام از جحفه، و اهل نجد از قرن، و در ادامه آن خودم نشنیدم ولی به من گفتند: رسول‌خداص فرمود: و اهل یمن از یلملم احرام می‌بندند». (متفق علیه).

ابن‌عبدالبر گوید: اجماع اهل علم بر این است: احرام عراقی از ذات عرق احرام از میقات است.

ابوداود، نسائی و غیر آن دو، به نقل از عایشه ل گویند: «رسول‌خداص برای اهل عراق «ذات عراق» را تعیین کرده‌ است».

دوم: میقات‌های زمانی:

میقات زمانی عبارت از ماه‌های حج؛ شوال، ذوالقعده و ده روز اول ذوالحجه است.

۲۴- حکم کسی که هنگام احرام غسل نکند:

ای‌خواهر مسلمان، غسل احرام واجب نیست بلکه مستحب است اگر چه زن، حائض یا نفساء باشد. چون پیامبرص «به اسماء بنت عمیس که زایمان کرده بود امر کرد غسل کند». (روایت از مسلم).

و به عایشه ل که حایض بود امر کرد غسل کند. اگر زن حائض یا نفساء امید داشت قبل از خروج از میقات از خون‌ریزی پاک شود مستحب است تا هنگام پاک‌شدن غسل را به تأخیر اندازد تا بدین شیوه غسل ایشان کامل‌تر گردد، و گرنه غسل نماید.

۲۵- مستحب است احرام بعد از نماز باشد:

ای‌خواهر مسلمانم، مستحب آن است که احرام بعد از نماز باشد، اگر وقت نماز فرض باشد بعد از آن احرام نماید، والا دو رکعت نماز سنت بخواند و بعد از آن احرام ببندد.

از امام احمد روایت شده که گفته: احرام کمی بعد از نماز بسته می‌شود و تفاوتی ندارد مرکب او توقف کرده، یا در حال رفتن باشد، زیرا هر دو قول از طرق صحیح از پیامبرص روایت شده است.

۲۶- بلند کردن صدا در گفتن تلبیه:

در گفتن تلبیه باید صدا را بلند کرد، روایت شده که پیامبر فرمود: «جبریل نزد من آمد و به من امر کرد تا به اصحاب امر کنم با صدای بلند لاإله إلاالله و تلبیه بگویند». (روایت از نسائی و ابوداود و ترمذی).

انسس گوید می‌شنیدم که با صدای بلند آن را می‌گفتند:

ابوحازم گوید: اصحاب رسول‌خداص به بیابان نمی‌رسیدند مگر این‌که با صدای بلند تلبیه می‌گفتند.

سالم گوید: ابن‌عمر ب صدای خود را در تلبیه بلند می‌کرد و بیرون نمی‌رفت مگر این‌که با صدای بلند تلبیه می‌گفت، و آن هم به اندازه‌ای بود که از حد توان بیشتر نباشد تا مبادا صدا و تلبیۀ او قطع شود.

صیغۀ تلبیه این است: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ إِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ» (متفق علیه).

زن تلبیه را با صدای بلند نمی‌گوید و به مقداری بلند می‌خواند که خودش بشنود. ابن‌عبدالبر گوید: علماء بر این اجماع دارند: زن صدای خود را بلند نکرده و تنها به اندازه‌ای باشد که خودش بشنود. قول عطاء، مالک، اوزاعی، شافعی و اصحاب رأی، بر این است.

از سلیمان بن‌یسار روایت شده که گفته: در نزد علماء این سنت است که: زن در إهلال صدای خود را بلند نمی‌کند، و به خاطر وقوع در فتنه بلند کردن صدای زن مکروه است، و به همین خاطر است که اذان و قامت بر او سنت نیست و در نماز به جای تسبیح، تصفیق برای تذکر دادن به امام، بر وی سنت است.

۲۷- مستحب است کم صحبت کند:

ای‌خواهر مسلمانم، مستحب است شخص محرم کمتر حرف بزند، زیرا کمتر صحبت کردن نفس انسان را از بیهوده‌گویی و وقوع در حرام و دروغ مصون می‌دارد، چون کسی که پرحرف است بسیار دچار لغزش می‌شود. در حدیث ابوهریره س آمده است که رسول‌خداص فرمود: «هرکس ایمان به خدا و روز آخرت دارد باید خیر بگوید یا ساکت باشد».

همچنین ابوهریره به نقل از رسول‌خداص آورده است: «یکی از خوبیهای انسان مسلمان، خودداری او از چیزی است که به وی ارتباط ندارد و به او سودی نمی‌رساند». (روایت از احمد)

ابوداود گوید: اصول سنن، چهار حدیث است و این یکی از آن چهار است. این سکوت در حال احرام سنت مؤکده است چون حالت عبادت و اطاعت ظاهری و باطنی خدای و شبیه اعتکاف است. امام احمد در استدلال بر آن از قاضی شریح/ نقل کرده که: هرگاه احرام می‌بست همانند ماری بود که هیچ صدایی را نمی‌شنود، بنابراین مستحب است محرم خود را به گفتن تلبیه و ذکر خدای تعالی یا قرائت قرآن، یا امر به معروف، نهی از منکر، یا تعلیم جاهل، مشغول نماید، و به قدر نیاز صحبت کند، در غیر این موارد ساکت باشد، و اگر صحبت از چیزی کرد که گناه ندارد، یا اشعاری سرود که قبیح نبود، مباح است ولی نباید زیاد باشد، و از عمرس روایت شده: در حال احرام که سوار بر شتر بود این بیت را می‌خواند: گویی که سوار این شتر تنۀ خشکیدۀ درختی است در بیابان، هنگامی که او را پایین می‌آورد. یا گویی شراب نوشیده و مست و می‌زده است.

الله اکبر، الله‌اکبر، این، دلیل بر اباحۀ آن است.

۲۸- حکم سایه جستن:

برای خواهر مسلمان اشکال ندارد از سایه سقف یا دیوار، یا درخت و چادر استفاده کند و اگر پارچه‌ای یا شبیه آن را بر درختی بیندازد و زیر سایۀ آن بنشیند اشکالی ندارد و این، نظر تمام اهل علم است.

جابرس در حدیث آورده است که رسول‌خداص در حج امر کرد چادری بافته از مو را در نمره برایش برپا کردند و تا غروب خورشید در آن استراحت کرد. (روایت از مسلم).

۲۹- حکم استفاده از مواد خوشبو:

اجماع اهل علم بر این است: محرم از به کارگیری مواد خوشبو کننده منع شده است. رسول‌خداص در مورد محرمی که بر اثر افتادن از شترش فوت کرده بود فرمود: «او را خوشبو نکنید» یا فرمود: «حنوط به او نزنید». (متفق‌علیه).

بنابراین، وقتی میت در احرام از مواد خوشبو منع شده باشد، ممنوعیت آن برای زنده به طریق اولی است. هرگاه خود را خوشبو ساخت فدیه بر وی واجب می‌شود، چون از چیزی استفاده کرده که به خاطر احرام بر وی حرام شده است، مانند پوشیدن لباس که بر وی حرام است، و خوشبو کردن به این معنا است که به وسیلۀ چیزی باشد که برای این کار از آن استفاده می‌شود مانند: مشک، عنبر، کافور، و غالیه و زعفران و گلاب و روغن‌های خوشبو کننده مانند روغن بنفشه و امثال آن.

۳۰- پوشیدن صورت و سر برای زنان:

حرام است زن، در احرام صورت خود را بپوشاند همان‌گونه که پوشیدن سر برای مردان در حال احرام حرام است، و خلافی در این مسئله سراغ ندارم بجز روایتی که گوید: اسماء ل در حال احرام صورت خود را می‌پوشاند. که احتمال دارد آن هم در حال ضرورت بوده باشد، بنابراین خلاف محسوب نمی‌شود.

ابن‌منذر گوید: کراهیت استفاده از «برقع» [۱۲] از جانب سعد، ابن‌عمر، ابن‌عباس و عایشه ش ثابت شده و سراغ نداریم کسی را که مخالف آن باشد. بخاری و غیر او روایت کرده‌اند که: رسول‌خداص فرمود: «نباید زن نقاب بپوشد و دستکش در دست کند» اما اگر به واسطۀ عبور مردان در نزدیکی زنان از این عمل ناچار شد می‌تواند نقاب را بر صورت بیندازد به دلیل حدیث عایشه ل که گوید: «مردان سواره از کنار ما می‌گذشتند و ما همراه رسول‌خداص در حال احرام بودیم، همین که به ما نزدیک می‌شدند نقاب‌ها را پایین می‌کشیدیم، هنگامی که دور می‌شدند نقاب‌ها را از صورت برمی‌داشتیم». (روایت از ابوداود و أثرم).

و به علت این که زن نیاز به پوشیدن صورت دارد همانند عورت، پوشیدن آن مطلقاً حرام نیست.

در حق زن محرم دو حکم به ظاهر متباین باهم جمع می‌شوند: یکی واجب بودن پوشیدن کامل سر و دیگری برداشتن نقاب از صورت، بدیهی است پوشش کامل سربا پوشش قسمتی از صورت محقق می‌شود و با برداشتن بخشی از پوشش سرکشف صورت تحقق می‌یابد، در چنین حالتی پوشیدن تمام سر، اولویت دارد، زیرا سر برای زن جزء عورت است و تحریم آن مختص به حالت احرام نیست، برخلاف کشف صورت که مختص به حالت احرام می‌باشد، در واقع پوشیدن صورت زنان را به خاطر نیاز پیش آمده مباح دانستیم، پس پوشش جزئی از آن برای تکمیل ستر عورت بهتر است.

[۱۲] نقاب

۳۱- طواف زنان، با نقاب:

اشکال ندارد زن غیر محرم، با نقاب کعبه را طواف کند، زیرا عایشهل خارج از احرام چنین کرده است.

۳۲- استفاده از سرمه:

در حال احرام به کار بردن سرمه برای زنان و مردان مکروه است، و مقدم داشتن زنان در این امر، بدین خاطر است که: زن بیشتر زینت می‌کند و از سرمه بیشتر استفاده می‌کند.

از ابن‌عمر ب روایت شده که گفت: محرم می‌تواند هر سرمه‌ای را که معطر نباشد استفاده کند.

مالک گفته است: اگر در اثر گرما شخص محرم از سرمه و غیر آن برای چشمانش استفاده کند اشکالی ندارد.

از احمد روایت شده که گفته: محرم می‌تواند به چشمانش سرمه بزند مادامی که قصد زینت نداشته باشد. سوال کردند برای مردان و زنان؟ گفت: بله. دلیل کراهیت استفاده از آن روایت جابر است که گوید: علیس از یمن بازگشت متوجه شد که فاطمه از احرام بیرون آمده و لباس رنگین پوشیده و به چشمانش سرمه زده است، بر این کار او اعتراض کرد. فاطمه ل گفت: پدرم به من امر کرده است این کار را بکنم. رسول‌خداص فرمود: «راست گفته است، راست گفته است». (روایت از مسلم و غیر او).

این اعتراض علیس دلیل بر این است که قبلاً [یعنی در حال احرام استفاده از آن وسایل] ممنوع است. از عایشه ل روایت شده که در خطاب با یک زن گفت: هر سرمه‌ای را می‌توانی به چشم بزنی بجز سرمه سیاه. شمیسه به نقل از عایشه ل گوید: در حالی که محرم بودم دچار چشم‌درد شدم، در این باره از عایشه ل سوال کردم؟ گفت: بجز سرمه سیاه. می‌توانی هر سرمۀ دیگری را استفاده کنی اما باید دانست که سرمه سیاه حرام نیست ولی چون وسیلۀ زینت است آن را مکروه می‌دانیم.

شافعی گوید: در مورد استفاده از سرمه سیاه در حال احرام، فدیه‌ای را بر مرد و زن لازم نمی‌دانم. استفاده از هر نوع سرمه‌ای که معطر نباشد کراهت ندارد.

۳۳- احرام زن همانند مرد است جز در لباس:

ابن‌منذر گوید: تمامی اهل علم اجماع دارند که: هرچه بر مردان ممنوع باشد بر زنان نیز ممنوع است به جز در لباس، اهل علم اجماع دارند که: زن در حال احرام می‌تواند پیراهن، روپوش، زیر شلوار، مقنعه و کفش بپوشد. هرکاری که رسول‌خداص دربارۀ شخص محرم دستور داده شامل مردان و زنان می‌شود. ولی استثناء لباس برای زنان به خاطر ستر عورت آنان بوده زیرا تمام وجود ایشان به جز صورت و کف دست‌ها حکم عورت را دارد و تجرد زنان و اکتفا به احرام منجر به کشف عورت ایشان می‌شود لذا لباس برای آنان مباح گردیده چنان که بستن لنگ برای مردان مباح شده تا مبادا در صورت نه بستن آن بیفتد و عورت آنان آشکار گردد و در همان حال بستن رداء (بالاپوش) برای مردان مباح نشده چون افتادن آن منجر به کشف عورت وی نمی‌شود.

ابن‌عمر ب گوید: از رسول‌خداص شنید که زنان در احرام را از پوشیدن دستکش و نقاب و استفاده از ورس، و زعفران در لباس، منع کرد، اما غیر از این موارد هر لباسی که میل دارد از قبیل انواع لباس‌های رنگارنگ یا ابریشم، یا زیروآلات، یا زیرشلوارها یا پیراهن‌ها، یا کفش یا انواع مقنعه‌ها را می‌تواند بپوشد.

۳۴- ابطال حج به علت جماع:

ابن‌منذر گوید: اجماع اهل علم بر این است در حال احرام هیچ‌چیزی حج را باطل نمی‌کند به غیر از جماع، به دلیل روایتی که از ابن‌عمر نقل شده: که مردی از وی سوال کرد و گفت: من در حال احرام با همسرم نزدیکی کرده‌ام. در جواب گفت: حج خودت را فاسد و باطل کرده‌ای، بروید با همسرت آنچه را که مسلمانان انجام می‌دهند انجام دهید و با إحلال آنان إحلال کنید، و در سال آینده تو و همسرت حج کنید و هر دو، فدیه بدهید، اگر آن را نیافتید سه روز در حج و هفت روز بعد از بازگشت به خانه روزه بگیرید.

۳۵- طواف زن:

برای زن مستحب است در شب طواف نماید زیرا شب بیشتر پوشیده است و مزاحمت در آن کمتر است و امکان نزدیک شدن به بیت و استلام [دست به زدن] حجرالأسود در آن زیادتر است. حنبل به نقل از ابن زبیر آورده است که: عایشه ل یک، یا دو مرتبه و هر مرتبه هفت طواف را بعد از نماز عشاء انجام می‌داد و به مردان نشسته در مسجد ابلاغ می‌کرد و می‌گفت: بلند شوید تا خانواده‌های شما بیایند، زیرا آنان بر شما حق دارند. محمدبن سائب بن برکه به نقل از مادرش آورده است که: عایشهل به صاحبان چراغ‌ها دستور داد آن‌ها را خاموش کنند، همه خاموش کردند، آنگاه من با او در پوشش یا در حجاب همراه او طواف کردم، و هر وقت هفت دور طواف انجام می‌داد حجرالأسود را استلام می‌کرد و در مابین رکن و در کعبه دعاء می‌خواند، تا این که سه طواف هفت دوره‌ای را تمام کرد آنگاه به سوی آب زمزم رفت، سپس شش رکعت نماز خواند و همین که دو رکعت را می‌خواند، سلام می‌داد و به زنان حاضر رو نموده و با آنان به طور مفصل صحبت می‌کرد و بدین گونه شش رکعت را خواند.

۳۶- زنان نباید در استلام حجر برای مردان ایجاد مزاحمت کنند:

زن در انجام مناسک حج همانند مرد است با این تفاوت که هرگاه وارد مکه شد و از افتادن در قاعدگی و زایمان در امان بود مستحب است طواف را تا فرارسیدن شب به تأخیر اندازد تا بیشتر در پوشش باشد، و مستحب نیست به خاطر استلام حجر مزاحم مردان شوند. اما با دست به آن اشاره کند همانند کسی که امکان دستیابی به آن را ندارد. عطاء گوید: عایشه ل با فاصله از مردان طواف می‌کرد و با آنان نمی‌آمیخت زنی گفت: ای مادر مؤمنان بیا تا حجر را استلام کنیم، گفت: در جای خود باش و دعوت او را نپذیرفت، اما اگر از قاعدگی یا زایمان، ایمن نبود تعجیل در طواف برای وی مستحب است که مبادا طواف را از دست بدهد.

۳۷- رمل و اضطباع:

رمل و اضطباع بر زنان و بر اهل مکه لازم نیست. در غیر از طواف، رمل و اضطباع نیست. رمل یعنی رفتن با حالتی میان رفتن عادی و دویدن، و اضطباع به معنی پوشیدن شانه چپ و برهنه گذاشتن شانه راست هنگام پوشیدن احرام.

ابن‌منذر گوید: به اجماع اهل علم، رمل بر زنان در طواف و صفا و مروه لازم نیست. همچنین اضطباع بر ایشان لازم نیست، چون اضطباع نشانۀ تهور و مردانگی است، و چنین امری از زنان مطلوب نبوده و آنچه از ایشان مطلوب است پوشش است. اما در رمل و اضطباع، محرم در معرض کشف عورت است.

۳۸- زن نه رمل دارد و نه بالا رفتن بر تپۀ مروه:

سنت نیست زن بلای تپه مروه برود تا مزاحم مردان نگردد، و این کار برای او پوشنده‌تر است. رمل، نیز برای زنان سنت نیست.

ابن‌منذر گوید: به اجماع تمامی اهل علم، در طواف وسعی بین صفا و مروه، رمل، بر زنان لازم نیست. چون رمل نشانه تهور و مردانگی بوده و این امر از زنان مطلوب نیست، و رمل، نوعی تعرض برای کنار زدن پوشش است، بنابراین، برای آنان مستحب نیست.

۳۹- حکم کوتاه کردن مو برای زنان:

زن باید به اندازه یک بند انگشت از موی خود کوتاه کند، کوتاه کردن مو برای زنان مشروع است نه تراشیدن سر و خلافی در این نیست. ابن‌منذر گفته است: به اجماع اهل علم، تراشیدن سر در حق زنان یک نوع مثله کردن است. ابن‌عباس ب گوید: «رسول‌خداص فرمود: تراشیدن برای زنان جایز نیست، بلکه فقط کمی موها را کوتاه می‌کنند». (روایت از ابوداود).

علیس گوید: رسول‌خداص از تراشیدن سر زنان نهی کرده است». (روایت از ترمذی).

به گفتۀ امام احمد زن از هر گیسویی به اندازه یک بند انگشت کوتاه بکند. این قول ابن‌عمر، شافعی، اسحاق و ابوثور است.

ابوداود گوید: شنیدم از احمد سوال شد: آیا از تمام موهای سر باید کوتاه شود؟ گفت: بله. موها را در جلو سر جمع، سپس از نوک آن به قدر یک بندانگشت کوتاه می‌کند.

۴۰- طواف‌الوداع بر زن قاعده لازم نیست:

بنابر گفتۀ ابن‌عباس ب: «مسلمانان مأمورند که آخرین پیمان [آخرین کار حاج در مکه] باید طواف کعبه باشد مگر برای زنان قاعده و نفساء». (متفق‌علیه).

در روایت مسلم، آمده بعد از پایان حج مردم از هر سو خارج می‌شدند، بدین خاطر، رسول‌خداص فرمود: «هیچ‌کدام از شما از مکه خارج نشود مگر این که آخرین عهد و پیمانش باید طواف کعبه باشد» و سقوط آن از بعضی باعث سقوط از بقیه نمی‌شود. چنان که با سقوط نماز از حائض از غیر آن ساقط نمی‌شود. و بر آنان واجب است، بلکه تخصیص حائض و نفساء به اسقاط، خود دلیل بر وجوب آن بر غیر ایشان است، چون اگر از همه ساقط می‌شد تخصیص حائض و نفساء توجیهی نداشت.

با این توضیح، روشن می‌شود که طواف‌الوداع رکن حج نبوده و در این، خلافی نیست. زیرا این طواف برای وداع و خارج شدن از مکه و فارغ‌شدن حاج از تمامی مناسک آن حج است تا بدین وسیله آخرین دیدارش، دیدار با بیت باشد، چنان‌که در بدرقه کردن مسافر از جانب خانواده و دوستان عادت بر آن است، و بدین خاطر است رسول‌خداص فرموده: «باید آخرین دیدار حاج، دیدارش با بیت باشد» زیرا از احرام خارج شده و مانند کسی که از آن دور است طواف خداحافظی بر او لازم است.

۴۱- زنانی که حج تمتع برای عمره احرام بسته‌اند و در قاعدگی افتاده و ترس از دست دادن حج را دارند:

زنی که احرام به عمره بسته اگر قبل از طواف عمره دچار قاعدگی گردید، نمی‌تواند طواف کند، چون طواف بیت، مانند نماز است در حالی که زن از داخل شدن به مسجد‌الحرام ممنوع بوده و مادام طواف نکرده برایش ممکن نیست احرام خود را بشکند، بنابراین. اگر ترس از دست دادن حج را داشت از همان لحظه نیت احرام به حج را می‌آورد، مالک، اوزاعی، شافعی و بسیاری از اهل علم بر این قولند.

ابوحنیفه گوید: عمره را ترک کرده و احرام به حج، می‌بندد.

احمد گوید: بنابر گفتۀ ابوحنیفه: عمره را ترک و آن را تبدیل به حج می‌کند و غیر از ابوحنیفه، کسی چنین رأیی ندارد. او به روایت عروه از عایشه استناد کرده که گفت: احرام به عمره بستیم و در حالی که قاعده بودم داخل مکه شدیم و نتوانستم طواف بیت و سعی بین صفا و مروه را انجام دهم ناچار موضوع را به رسول‌خداص گفتم، فرمود: «موهای سرت را باز کن و آن را شانه کن و احرام به حج ببند و عمره را ترک کن» عایشه گوید: چنان کردم، وقتی که از حج فارغ شدیم رسول‌خدا مرا با برادرم عبدالرحمن به تنعیم فرستاد و در آن جا برای عمره احرام بستم. آنگاه حضرتص فرمود: «این عمره به جای عمرۀ سابق تو است». (متفق‌علیه).

این حدیث از سه وجه دلیل بر ترک عمره و احرام به حج می‌باشد.

نخست: فرمودۀ حضرتص که فرمود: «عمره خود را ترک کن».

دوم: فرمود: «موهای سر را شانه کن».

سوم: فرمود: «این عمره به جای عمرۀ سابق شما است».

۴۲- در صورت جماع شوهر با همسرش در حج چه چیزی بر زن لازم است؟

یکم: در صورت اکراه هیچ دمی بر او لازم نیست و این قول عطاء مالک، شافعی، اسحاق و ابوثور است.

اصحاب رأی گویند: چون شوهر، حج او را فاسد کرده است دم بر او واجب است که عبارت از ذبح یک شتر است، زیرا از شوهر اطاعت کرده است.

به گفته موفق‌الدین ابن‌قدامه: دم، کفاره ایست که به واسطۀ جماع واجب می‌شود، و در صورت اکراه زن چیزی بر او واجب نیست. چنان که در ابطال روزه با جماع چیزی بر او واجب نیست، و رأی ما این است.

۴۳- کسی که وقوف در عرفه را از دست بدهد:

این مسأله چهار صورت دارد:

نخست: آخرین وقت وقوف در عرفه آخر شب قربان است، بنابراین اگر کسی تا طلوع فجر روز قربان موفق به وقوف در عرفه نشد، بدون خلاف حج را از دست داده است. بنابه قول جابر: حج وی تا طلوع فجر در شب جمع از دست نمی‌رود. ابوزبیر گوید: از جابر پرسیدم «آیا رسول‌خدا چنین گفت؟» گفت: بله. (روایت از إثرم).

فرمودۀ رسول‌خداص که گوید: «حج عرفه است هرکس قبل از نماز فجر به آنجا برسد و شب و روز را در آنجا جمع کرد در واقع حج او کامل است». (روایت از ابوداود، ترمذی، نسائی، ابن‌ماجه و بیهقی).

دلیل بر فوت حج با خروج شب جمع می‌باشد.

دوم: آن‌کس که حج او فوت شود. با طواف و سعی و تقصیر تحلل او حاصل می‌شود. این روایت بسیاری از اهل علم است.

سوم: باید به حج فاسد خود ادامه دهد، و این قول مزنی است. و گوید: انجام تمام اعمال حج بر او لازم است زیرا از دست دادن بعضی از اعمال موجب سقوط باقی اعمال نمی‌گردد.

شافعی در مسند خود آورده است: عمر به ابوایوب که حج را از دست داده بود گفت: اعمالی را انجام بده که عمره کننده انجام می‌دهد، بعد از آن تحلل نموده و اگر سال آینده حج کردی آنچه برایت از هدی میسر شد با خود بیاور.

إثرم به نقل از سلیمان بن‌یسار آورده که: هباربن‌اسود در شام به سفر حج رفت و در روز عید قربان به مکه رسید، عمر به وی گفت: چرا تأخیر کردی؟ گفت: گمان کردم امروز روز عرفه است، عمر گرفت: برو و هفت بار بیت را طواف کن و اگر هدیی با خود آورده‌ای آن را ذبح کنی، سپس در سال آینده حج کن اگر قدرت مالی داشتی هدیی با خود بیاور و اگر نداشتی سه روز در حج و هفت روز بعد از بازگشت به منزل روزه بگیر انشاءالله. نجاد به نقل از عطاء آورده که: «رسول‌خداص فرمود: هرکس حج را از دست بدهد دم بر او واجب است و باید، و باید به جای آن عمره کند و در سال آینده حج کند». (روایت از احمد و مسلم).

چهارم: حج از دست رفته واجب باشد یا تطوع، قضای آن در سال آینده بر او لازم است و این قول مالک، شافعی و اصحاب رأی است.

برکسی که حج را از دست داده هدی لازم است. این قول بسیاری از صحابه و فقهاء به جز اصحاب رأی است، اصحاب رأی گویند: هدی بر او لازم نیست.

دلیل ما حدیث رسول‌خداص است که: وقتی از او سؤال شد: آیا حج بیش از یک بار است؟ فرمود: خیر، یک بار است. همچنین این اجماع صحابه هم است. همچنین به این دلیل که شخص حج از دست رفته قبل از اتمام آن را احرام خارج شده است بنابراین مانند محرمی است که حج را از دست نداده است بلکه قبل از اتمام آن از احرام خارج شده است هدی بر او لازم است.

۴۴- آنچه هنگام زیارت قبر پیامبرخداص باید گفته شود:

ای‌خواهر مسلمانم مستحب است هنگام زیارت قبر پیامبرخداص پشت به قبله و رو به وسط قبر شریف نموده و با ادب و تواضع بگویید: «السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِيَّ اللهِ وخيرته مِنْ خَلْقِهِ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، أشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسَالاَتِ رَبِّكَ وَنَصَحْتَ لأُمَّتِكَ وَدَعَوْتَ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكِ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَعَبَدتَّ اللهَ حَتَّی أَتَاکَ الْيقِيْنُ، فَصَلَّی اللهُ عَلَيْکَ کَثِيْراً کَما يُحِبُّ رَبُّنَا وَيَرْضَی، اللَّهُمَّ اجز عَنَّا نَبِيَّنَا أَفْضَلَ مَا جَزَيْتَ أحداً مِنَ النَّبِيِّيْنَ وَالْمُرْسَلِيْنَ، وَابْعَثْهُ مَقَامًا مَحْمُودًا الَّذِي وَعَدْتَهُ يَغْبِطُهُ الأَوَّلُونَ وَالآخَرُونَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ، اللَّهُمَّ إِنَّکَ قُلْتَ وَقَولُکَ الْحَقُّ: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا ٦٤ [النساء: ۴۶] وَقَدْ أتَيْتُکَ مُسْتَغْفِراً مِنْ ذُنُوبِی مُسْتَشْفِعاً بِکَ إِلَی رَبِّیْ فَأَسْئَلُکَ يَا رَبِّ أَنْ توجب لي المغفرة کما أوجبتها لِمَنْ أتاه فِي حياتِهِ، اللَّهُمَّ اجعله أول الشافعين، وأنجح السائلين، وأکرم الآخرين والآولين، برحمتک يا أرحم الراحمين».

«سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای‌پیامبر، سلام بر تو باد ای فرستادۀ خدا و ای برگزیدۀ خلق خدا، شهادت می‌دهم خدایی به جز الله نیست، تنها و بی‌شریک است. و شهادت می‌دهم محمد بنده و فرستادۀ او است، شهادت می‌دهم رسالات پروردگارت را رساندی، و أمتت را نصیحت کردی، و به سوی راه پروردگارت همه را با حکمت و موعظۀ زیبا دعوت کردی، و تا آمدن لحظه وفات، خدا را بندگی کردی، خداوند چندان زیاد بر تو رحمت فرستد که خود بدان خوشنود و راضی است، پروردگارا تو به جای ما بهترین پاداشی به او بده که به پیامبران و فرستادگان داده‌ای و او را به مقام محمودی برسان که وعده داده‌ای، آن مقامی که اولین و آخرین به آن غبطه می‌برند. خداوندا بر محمد و آل محمد درود بفرست چنان که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستاده‌ای به راستی تو سزاوار سپاس و حمد و مجدی، خداوندا تو خودت فرموده‌ای و فرمودۀ تو حق است: «اگر آنان بر نفس خود ستم کردند و به نزد تو آمدند و طلب آمرزش از خدا کردند و فرستاده‌اش نیز طلب آمرزش برای آنان کرد به تأکید و بی‌دریغ خدا را توبه‌پذیر و مهربان خواهند یافت».

ای‌رسول خدا من به تو روی آورده‌ام در حالی که خواستار آمرزش گناهانم از خدا هستم تو را برای آمرزش گناهانم به شفاعت به درگاه خدا می‌خوانم، ای پروردگارا از تو می‌خواهم بخشش و مغفرتت را در حق گناهانم واجب گردانی، گناهان مرا همچنان که در حق گناهان کسانی که در حال حیاتش به نزد وی می‌آمدند واجب گرداندی. خداوندا او را اولین شفاعت کنندگان قرار بده و سائلان را نجات فرما، و اولین و آخرین را گرامی‌ بدار. از روی رحمت و فضل خودت ای‌مهربان‌ترین مهربان».

سپس برای خود و والدین و تمامی مسلمانان دعا کند. بعداً کمی جلوتر برود و بگوید: «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا بَكْرٍ الصديق، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا عمر الفاروق السلام عليكما يا صاحبي رسول الله ج وضجيعيه ووزيريه ورحمة الله، وبركاته اللهم اجزهما عن نبيهما، وعن الإسلام خيرا، سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار، اللهم لا تجعله آخر العهد من قبر نبيك ج ، ومن مسجدك يا أرحم الراحمين».

«سلام و رحمت و برکات خدا بر شما ای دو یار پیامبر‌خداص و ای دو همنشین و وزیر او، خداوندا جزای این دو را در برابر یاری دادن به پیامبرشان و به مسلمانان عطا فرما. درود بر شما در برابر صبر و مقاومتی که از خود نشان داده‌ای چه سرانجام و منزلگاه خوبی دارید. خدایا زیارتم را آخرین دیدارم با قبر رسولتص و با حرم مسجد خود قرار مده ای‌مهربان‌ترین مهربانان».

۴۵- آنچه خواهر مسلمان بعد از بازگشت از حج می‌گوید:

ای‌‌خواهر مسلمانم، برای آن کس که از حج باز می‌گردد مستحب است این دعای رسول‌اللهص را بخواند: عبدالله بن‌عمر ب گوید: رسول‌خداص هنگام بازگشت از غزوه یا حج یا عمره، بر هر بلندیی تکبیر گفته و این دعا را می‌خواند: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ، وَلَهُ الْحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيْرٌ، آيِبُوْنَ، تَائِبُوْنَ، عَابِدُوْنَ، لِرَبِّنَا حَامِدُوْنَ، صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ اْلأَحْزَابَ وَحْدَهُ». (روایت از بخاری).

«خدایی جز الله نیست، تنها و بی‌شریک است، ملک و ستایش از آن اوست، و او بر هر چیزی قدرت دارد، بازگشت کنندگان و توبه کنندگانیم، پرستش کنندگان پروردگار و ستایش کنندگان اوییم، خداوند وعدۀ خود را تحقق بخشید و بندۀ خود را یاری داد و به تنهایی احزاب را شکست داد».

۴۶- کیفر کشتن نخچیر:

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ يَحۡكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ هَدۡيَۢا بَٰلِغَ ٱلۡكَعۡبَةِ أَوۡ كَفَّٰرَةٞ طَعَامُ مَسَٰكِينَ أَوۡعَدۡلُ ذَٰلِكَ صِيَامٗا لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦۗ عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَ [المائدة: ۹۵].

«ای‌مؤمنان هنگامی که در حالت احرام و یا در سرزمین حرم بسر می‌برید نخچیر مکشید و هر کس از شما عمداً نخچیر بکشد باید کفاره‌ای معادل آن از چهارپایان بدهد، (کفاره‌ای که) دو نفر عادل از میان خودتان به معادل بودن آن قضاوت کنند و برابری آن را تصدیق نمایند (چنین حیوانی قربانی می‌گردد) و به مستمندان مکه داده می‌شود یا کفاره‌ای خوراک فقراء بدهند و یا برابر آن روزه بگیرد، تا متجاوز کیفر کار خود را بچشد خداوند از آنچه در گذشته انجام شده است گذشت می‌نماید».

ابن‌کثیر گوید: به نزد جمهور، عامد و ناسی در وجوب جزاء مساویند.

به گفته زهری: قرآن بر کیفر عامد، و سنت بر کیفر ناسی حکم کرده‌اند.

بدین معنی که: قرآن بر وجوب جزاء بر عامد و بر گنهکاری او دلالت دارد، زیرا می‌فرماید: ﴿لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦۗ و سنت نیز اعم از احکام رسول‌خداص و اصحاب او ش وجوب جزاء بر خاطی را به مانند عامد مقرر کرده است.

به قول ابوحنیفه در کشتن صید، قیمت مشابه آن واجب است که فدیه داده شود و قیمت آن را دو نفر عادل برآورد می‌کنند آن هم یا به صورت ذبح حیوانی مانند حیوان صید شده یا معادل آن از طعام به مساکین حرم داده شود.

بنا بر قول شافعی: بر کشندۀ صید واجب است که عوض آن را قربانی کند. آنهم باید در صورت و شکل مانند حیوان صید شده باشد و معادل آن را دو نفر عادل تعیین می‌نمایند و باید هدی در مکه قربانی شود.

یا به جای آن قیمت معادل آن را کفاره بدهد، یا معادل آن روزه بگیرد.

۴۷- صید در حرم و قطع درختان آن:

صید حیوانات حرم چه بر آنانی که محرم هستند و چه آنانی که محرم نیستند حرام است. همچنین بریدن و قطع درختانی که خودرو هستند و عادتاً به وسیله انسان‌ها کاشت نمی‌شوند و چیدن و کندن گیاهان نازک و سبز حتی خارها به جزء اذخر، و سنا، حرام است، اما کندن و بریدن و از بین‌بردن این دو گیاه مباح است، به دلیل حدیث ابن‌عباس ب که گوید: رسول‌خداص در روز فتح مکه فرمود: (این شهر (مکه) حرام است، خارهای آن نباید قطع شود، گیاهان سبز آن نباید بریده یا چیده شود، حیوانات آن نباید رمیده شود و اشیاء گم شده نباید برداشته شود به جز برای شخص معرف آن».

ابن‌عباس گوید: به غیر از إذخر، چون آن برای استفادۀ آهنگران ضروری است. شوکانی به نقل از قرطبی آورده که گوید: فقهاء نهی از قطع درختان را به درختانی تخصیص داده‌اند که آدمیان نگاشته باشند.

اما دربارۀ درختان دست کاشت اختلاف وجود دارد: جمهور قطع آن را جایز می‌دانند. ولی شافعی، نهی را تعمیم داده و گوید: قطع هر نوع درختی کیفر دارد. ابن‌قدامه قول او را ترجیح داده است و در کیفر قطع درختان نوع اول (درختان خودرو) اختلاف دارند:

مالک گوید: کفاره ندارد بلکه فرد گناهکار است.

بنابرقول عطاء: باید اسغفار کند.

بنابرقول ابوحنیفه معادل قیمت آن خریده و قربانی می‌شود.

شافعی گوید: جزای قطع درخت بزرگ گاو، و جزای قطع درخت کوچک گوسفند است. علماء استفاده از شاخ و برگ‌هایی را که بدون تعرض آدمیان شکسته و ریخته شده‌اند جایز می‌دانند.

ابن‌قدامه گوید: علماء بر جواز چیدن و بریدن و کندن زراعتی که توسط آدمیان کشت شده است اجماع دارند.

صاحب کتاب، الروضةالندیة گوید: بر شخص غیر محرم به خاطر صید حرم مکه و قطع درختان آن فدیه‌ای نیست، جز اینکه با این کارش گناهکار می‌شود.

اما شخص محرم به خاطر قتل صید حرم باید همان کفاره‌ای را بدهد که خداوند فرموده است. ولی به خاطر قطع درخت مکه کفاره‌ای بر او نیست چون دلیلی بر آن وارد نشده است. حدیث: «در کفارۀ قطع درخت بزرگ و کندن آن از ریشه باید یک گاو بدهد». صحیح نیست.

آنچه از سلف در این مورد نقل شده دلیلی ندارد.

سپس گوید: و خلاصۀ گفتار: هیچ‌گونه ملازمه‌ای میان نهی از قتل صید و قطع درخت، و وجوب کیفر یا قیمت آن، وجود ندارد.

کیفر و قیمت، بدون دلیل واجب نمی‌شوند.

دلیلی به جز این فرمودۀ خدا وارد نشده است: ﴿لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ در این آیه تنها کیفر ذکر شده است بنابراین، غیر آن واجب نمی‌شود.

۴۸- حرم مدینه:

صید در حرم مدینه و قطع درختان آن نیز حرام است، به دلیل حدیث علیس که گوید: رسول‌خداص دربارۀ مدینه فرمود: «گیاهان سبز و خشک آن چیده نمی‌شود و نخچیر آن رمیده نمی‌گردد، و اشیاء گم شده آن برداشته نمی‌شود، مگر برای کسی که با صدای بلند آن را اعلام کند، و صلاح نیست هیچ‌کسی در آن سلاح جنگی حمل کند، و صلاح نیست درخت آن قطع گردد، مگر برای کسی که شترش را می‌چراند». (روایت از احمد و ابوداود).

از جابرس روایت شده: رسول‌خداص فرمود: «ابراهیم مکه را حرام کرد، و من مدینه را از شرق تا غرب آن حرام کرده‌ام نباید درختان خاردار آن قطع شود و حیوان آن صید گردد». (روایت از مسلم).

ابوهریرهس آورده است: «رسول‌خداص مدینه را از صخره‌های سیاه شرقی تا صخره‌های سیاه غربی حرام کرد و دوازده میل اطراف مدینه را قرق اعلام کرد» (روایت از بخاری).

رسول‌خداص به اهل مدینه رخصت داد، درختان آن را برای درست کردن ابزار شخم زدن و سواری، و امثال آن که از آن ناگزیرند قطع کنند، و به اندازۀ نیاز حیوانات از گیاهان آن علف جمع کنند.

احمد به نقل از جابربن‌عبدالله س آورده که رسول‌خداص فرمود: «مابین‌شرق و غرب مدینه حرام است و تمام اطراف آن حرام است و به جز برای علف نباید گیاه و درخت آن قطع شود».

این برخلاف حرم مکه است، چون اهل مکه اجازه دارند در خارج از حرم آنچه لازم دارند بدست آورند که آنان را از داخل آن کفایت کند.

ولی در حرم مدینه ساکنین آن نمی‌توانند آن کار را بکنند که آنان را در داخل حرم بی‌نیاز کند.

کشتن صید مدینه و قطع درختان آن کفاره نداشته و فقط گناه محسوب است. بخاری به نقل از انسس آورده که رسول‌خداص فرمود: «مدینه از فلان جا تا فلان جا، حرام است، درخت آن قطع نمی‌شود، از حوادث و رخدادهای ناگوار باید محفوظ بماند، هرکس در آن، حادثه‌ای بیافریند نفرین خدا و فرشتگان و انسان‌ها بر او باد. و هرکس درخت قطع شده‌ای در آن بیابد برایش حلال است آن را بردارد» و باز فرمود: «اگر کسی را در آن دیدید شکار می‌کند گرفتن وسیلۀ شکار و هرچه همراهش است برای شما حلال است». (روایت از ابوداود، و حاکم).

۴۹- طواف

۱- چگونگی طواف:

خواهر یا برادر مسلمان در مقابل حجرالأسود ایستاده و باروکردن، یا دست کشیدن یا اشاره به آن، کعبه را در سمت چپ قرار داده و طواف را آغاز می‌کند، و می‌گوید: «بِسْمِ‌الله، وَاللهُ أکبر، اللَّهُمَّ إِيمَانًا بِكَ وَتَصْدِيقًا بِكِتَابِكَ وَوَفَاءً بِعَهْدِکَ وَاتِّبَاعًا لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ ج ».

ای‌‌خواهر مسلمانم هرگاه طواف کردن را شروع کردی. رمل و اضطباع بر تو لازم نیست چنان‌که بالا رفتن بر تپۀ مروه هم بر تو لازم نیست.

در هر دور از طواف مستحب است بر رکن یمانی دست بکشد و حجرالأسود را ببوسد یا بر آن دست بکشد.

برای خواهر، یا برادر مسلمان مستحب است زیاد ذکر خدا کرده و دعا بخواند، ذکر و دعاهایی انتخاب کند که میل دارد بدون این‌که مقید باشد، و محدودیتی ندارد. از رسول‌خداص در این مورد نصی در دسترس نیست تا شارع ما را به انجام آن ملزم کند.

۲- قرائت قرآن:

ای‌خواهر مسلمان، تلاوت قرآن در اثنای طواف اشکالی ندارد زیرا طواف به خاطر ذکر خدای متعال تشریع شده است و قرائت قرآن والاترین ذکر است.

عایشه ل‌ گوید: رسول‌خداص فرمود: «تشریع طواف و سعی بین صفا و مره و رمی جمرات به خاطر اقامۀ ذکر خدای است». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۳- فضیلت طواف:

ابن‌عباس ب گوید: رسول‌خداص فرمود: «خداوند هر روز یک صدوبیست رحمت بر حجاج بیت‌الله نازل می‌کند؛ شصت سهم آن برای طواف‌کنندگان و چهل قسمت آن برای نمازگزاران و بیست قسمت باقی مانده برای تماشاکنندگان است» (روایت از بیهقی).

هرگاه هفت دوره طواف را انجام داد، در نزدیک مقام ابراهیم دو رکعت نماز می‌خواند و با خواندن آن طواف خاتمه می‌یابد.

این طواف را طواف‌القدوم، و طواف‌التحیه، و طواف الدخول می‌نامند. البته اگر طواف کننده احرام به حج افراد بسته باشد.

و این طواف برای او نه رکن است و نه واجب.

ولی برای کسی که احرام به حج قران یا تمتع بسته باشد طواف العمره بوده و رکن است و به جای طواف القدوم و طواف التحیه کافی است.

بر خواهر مسلمان است به عمره‌اش ادامه داده و بعد از اتمام طواف سعی بین صفا و مروه را انجام دهد.

۴- شروط طواف:

ای‌خواهر مسلمانم طواف دارای شروطی است که واجب است آن را خوب بشناسی:

یکم: طهارت:

یکی از شروط طواف، طهارت از حدث اکبر و اصغر و نجاست است، به دلیل حدیث ابن‌عباسب که گوید: رسول‌اللهص فرمود: «طواف نماز است. با این تفاوت که خداوند متعال صحبت کردن در آن را حلال کرده است، پس اگر صحبت کردید به جز در خیر صحبت نکنید». (روایت از ترمذی و دارقطنی و حاکم).

حنفیه معتقدند که: طهارت از حدث شرط نیست بلکه واجب است و با قربانی کردن، جبران می‌شود. بنابراین اگر با حدث اصغر طواف کرد، طوافش صحیح بوده و واجب است گوسفندی قربانی کند، و اگر با حدث اکبر یا در حالت حیض طواف کند طوافش صحیح بوده ولی واجب است یک شتر قربانی کند. در نزد ایشان، طهارت از نجاست در بدن و لباس سنت است. عایشه ل گوید: رسول‌خداص به نزد من آمد در حالی که من گریه می‌کردم، فرمود: قاعده شده‌ای؟ گفتم: بله، فرمود: «این امری است که خداوند بر دختران آدم فرض کرده است پس هر آنچه حجاج انجام می‌دهند، تو نیز آن را انجام بده جز این که تا غسل نکرده‌ای نباید طواف کنی». (روایت از مسلم).

از عایشه ل منقول است: «رسول‌خداص بعد از رسیدن به مکه اول وضو گرفت و سپس طواف بیت انجام داد». (روایت از بخاری و مسلم).

زن مستحاضه‌ای که خون وی قطع نمی‌شود طواف انجام می‌دهد و به اتفاق علما فدیه‌ای بر او نیست.

دوم: پوشاندن عورت:

به دلیل حدیث ابوهریره س که گوید: ابوبکر صدیقس قبل از حجةالوداع از طرف رسول‌خداص امیر حجاج بود، مرا همراه گروهی فرستاد و مأمور کرد روز عید قربان در میان مردم اعلام کنیم: «از این سال به بعد مشرکان و برهنگان نباید حج کنند». (روایت شیخان).

سوم: طواف باید هفت دور کامل باشد. بنابراین ترک حتی یک قدم در طواف، آن را ناقص کرده و باید اعاده گردد. اگر خواهر مسلمان در تعداد آن شک کند، بنا را بر حداقل نهاده و باقی‌مانده را انجام دهد، و اگر بعد از طواف در شک افتاد، چیزی بر او لازم نیست.

چهارم: باید از حجرالأسود طواف را آغاز و انتهای آن نیز در حجرالأسود باشد.

پنجم: در طواف باید کعبه در سمت چپ قرار گیرد و قرار دادن آن در سمت راست صحیح نیست، به دلیل حدیث جابرس که گوید: «چون رسول‌اللهص به مکه آمد اول به حجرالأسود [استلام] دست کشید، سپس از سمت راست کعبه طواف را آغاز کرد و سه دور اول را با رمل و چهار دور باقی مانده را به صورت راه رفتن عادی انجام داد». (روایت از مسلم).

ششم: باید طواف خارج از کعبه باشد.

اگر خواهر یا برادر مسلمان در طواف، بر حجر اسماعیل و شاذروان گذر کند طوافش صحیح نیست. خداوند امر به طواف کعبه در خارج آن کرده نه در داخل آن، و می‌فرماید:

﴿وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ ٢٩ [الحج: ۲۹].

«و این بیت العتیق را طواف نمایند».

اگر میسر شود طواف در نزدیکی بیت، مستحب است.

هفتم: پی‌در پی بودن سعی در نزد مالک و احمد.

فاصلۀ کم بدون عذر و فاصلۀ زیاد در صورت وجود عذر اشکالی ندارد.

در نزد حنیفه و شافعیه پی‌درپی انجام دادن سنت است، بنابراین اگر میان هفت دور طواف فاصله زیاد بوجود بیاید اشکالی ندارد ولو این‌که بدون عذر هم باشد، و بقیه دوره‌ها را به پایان می‌رساند.

سعیدبن‌منصور به نقل از حمیدبن زید آورده که گفته: عبدالله‌بن عمر ب را دیدم سه بار یا چهار بار بیت را طواف کرد و سپس برای استراحت نشست و غلامی داشت او را خدمت می‌کرد، سپس بلند شد و بقیۀ طواف را انجام داد.

بنابر مذهب شافعیه و حنفیه: اگر در اثنای طواف وضوی او باطل شود، وضو گرفته و بقیه را انجام می‌دهد و از سرگیری طواف از اول واجب نیست، اگر چه فاصل زیاد باشد.

از ابن‌عمر ب روایت شده که: او مشغول طواف بود و اقامۀ نماز آغاز شد نماز را با جماعت خواند. بعداً بلند شد و باقی‌مانده طواف را انجام داد.

۵۰- طواف مردان با زنان:

بخاری به نقل از ابن‌جریج و او از عطاء آورده است: ابن‌هشام زنان را از طواف با مردان منع کرد، عطاء در خطاب به ابن‌هشام گفت: چگونه زنان را از طواف با مردان منع می‌کنی در حالی که زنان رسول‌خدا با مردان طواف می‌کردند؟ گوید: به عطاء گفتم: آیا بعد از امر به حجاب بود یا قبل از آن؟

گفت: به جانم سوگند بعد از امر به حجاب بود.

گفتم: چطور با مردان مخلوط می‌شدند؟ گفت: با مردان مخلوط نمی‌شدند، عایشه ل دور از مردان طواف می‌کرد و به آنان مخلوط نمی‌شد.

زنی به عایشه ل گفت: ای مادر مؤمنان بیا تا حجرالأسود را استلام کنیم. گفت: برو، و از این کار امتناع ورزید.

زنان با حالتی ناشناخته در شب خارج شده و با مردان طواف می‌کردند، ولی هرگاه داخل بیت شده در ناحیه‌ای توقف می‌‌‌کردند تا دیگر زنان بیایند و مردان را از آن ناحیه اخراج نموده و طواف را شروع می‌کردند.

زن در وقت خلوت و هنگامی که از مردان دور باشد می‌تواند حجرالأسود را استلام کند.

از عایشه ل نقل شده: به زنی گفت: در استلام حجرالأسود مزاحم مردان مشو، اگر خلوت بود استلام کنید و اگر ازدحام بود در مقابل آن تکبیر و تهلیل بگویید و مزاحم کسی نشوید.

۵۱- گذشتن از جلو نمازگزار در حرم مکی:

گذر زنان و مردان در جلو نمازگزار در مسجدالحرام بدون کراهت جایز است. و این یکی از خصایص مسجدالحرام است.

در حدیث آمده: رسول‌خداص در ناحیۀ بنی سهم نماز می‌خواند و مردم از جلو او عبور می‌کردند و هیچ پرده‌ای میان او و مردم نبود. سفیان بن‌عینیه گوید: «میان رسول‌خداص و کعبه پرده‌ای نبود». (روایت از ابوداود، نسائی و ابن‌ماجه).

۵۲- نوشیدن آب زمزم سنت است:

ای‌خواهر مسلمان، مستحب است بعد از انجام طواف و خواندن دو رکعت نماز در مقام ابراهیم، از آب زمزم بنوشید.

در صحیحین به اثبات رسیده که رسول‌خداص از آب زمزم نوشید و فرمود: آن آب مبارک است، و به جای طعام انسان را سیر می‌کند و شفای مریض است.

طبرانی در کتاب‌الکبیر، و ابن‌حبان نیز از ابن‌عباس ب روایت کرده که رسول‌خداص فرمود: «بهترین آب روی زمین، آب زمزم است، طعام است و سیر می‌کند و شفای مریضی‌هاست».

سنت است به هنگام نوشیدن، نیت شفاء و امثال آن از خیرات و برکات در دین و دنیا را بیاورد.

در حقیقت رسول‌خداص فرمود: «آب زمزم برای کسی است که با هر نیت خیری از آن می‌نوشد». (روایت از احمد و ابن‌ماجه و بیهقی و حاکم).

ابن‌عباس ب هرگاه از آب زمزم می‌نوشید می‌گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْأَلُكَ عِلْماً نَافِعاً، وَرِزْقاً وَاسِعاً، وَشِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ».

«بار الها! از تو علم سودمند، رزق فراخ، و شفا از هر مرضی را مسئلت می نمایم»

۵۳- سعی بین صفا و مروه

۱- مشروعیت آن:

بخاری به نقل از ابن‌عباس ب آورده است: ابراهیم÷ همسرش هاجر و پسر شیرخواره‌اش اسماعیل را با خود به سرزمین مکه آورد و زیر درختی بالای زمزم اسکان داد در حالی که در آن روزگار هیچ‌کسی در مکه سکونت نداشت. آب نیز در آنجا وجود نداشت، و انبانی پر از خرما و مشکی پر از آب را برای آنان گذاشت و خودش رفت. مادر اسماعیل در پی او رفت و گفت: ابراهیم کجا می‌روی و چگونه ما را در این درۀ بدون سکنه و لم‌یزرع ترک می‌کنی؟ چندین مرتبه این سخنان را تکرار کرد، ولی ابراهیم اعتنایی به او نکرد. هاجر گفت: آیا خدا به تو چنین امر کرده است؟ ابراهیم گفت: بله، آنگاه هاجر گفت: اگر این دستور خدا است، خداوند ما را ضایع نمی‌کند.

در روایتی دیگر گفت: ما را به چه کسی می‌سپاری؟ گفت: به خدا، گفت: پس راضیم و برگشت.

آنگاه ابراهیم راه افتاد تا به تپه رسید و از دید ایشان پنهان شد و رو به بیت کرد و دست‌ها را بلند کرد و این‌ دعاها را خواند:

﴿رَّبَّنَآ إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍ عِندَ بَيۡتِكَ ٱلۡمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱجۡعَلۡ أَفۡ‍ِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡكُرُونَ ٣٧ [ابراهیم: ۳۷].

«پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را به فرمان تو در سرزمین بدون کشت و زرعی. در کنار خانۀ تو که آن را حرام ساخته‌ای سکونت داده‌ام خداوندا تا این که نماز را برپای دارند، پس چنان‌کن که دل‌های گروهی از مردمان متوجه آنان گردد و ایشان را از میوه‌ها بهره‌مند فرما شاید که سپاس‌گزاری کنند».

مادر اسماعیل ÷ زیر آن درخت نشست و پسرش را در کنار خود نهاد، مشک آب را به درخت آویزان کرد و از آن می‌نوشید، و به پسرش شیر می‌داد. به تدریج آب مشک تمام شد و شیرش خشک شد، و فرزندش از گرسنگی به خود می‌پیچید، مادرش نخواست با این وضع پسرش را ببیند. ناچار رفت و بر کوه صفا که نزدیک‌ترین کوه به آن مکان بود ایستاد، سپس رو به دره نمود ببیند آیا کسی را می‌بیند؟ کسی را ندید، از کوه صفا پایین آمد تا به دره رسید چادرش را بالا زد و به مانند یک انسان مصیبت زده شروع به دویدن کرد تا از دره گذشت و به کوه مروه رسید، در آنجا ایستاد و نگاه کرد آیا کسی را می‌بیند؟ کسی را ندیدی و این کار را هفت مرتبه انجام داد.

ابن‌عباس ب گوید: رسول‌خداص فرمود: به همین خاطر است که مردم بین صفا و مروه سعی می‌کنند.

۲- حکم آن:

علماء پیرامون حکم سعی بین‌صفا و مروه سه رأی مختلف دارند:

(أ) بنابر مذهب ابن‌عمر، جابر، عایشه ش، مالک، شافعی و احمد در یکی از دور روایتش، سعی بین صفا و مروه رکن حج است، و ترک آن باعث بطلان حج شده و با خون و غیره آن جبران نمی‌شود، و به دلایل زیر استدلال می‌نمایند:

۱- بخاری از زهری روایت کرده که: عروه گوید: از عایشه ل پرسیدم: رأی شما در تفسیر این آیه چیست؟

﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ [البقرة: ۱۵۸].

«بى‏گمان «صفا» و «مروه» از شعائر خدا هستند. پس هر کس که حجّ خانه [خدا] بگزارد یا عمره به جاى آورد، گناهى بر او نیست که در میان آن دو، طواف (سعى) کند»

به خدا سوگند چنین پیدا است: کسی که صفا و مروه را طواف نکند بر او گناهی نیست.

عایشه گفت: بدترین کلامی گفتی ای برادرزاده‌ام، اگر تفسیر آیه چنان بود که تو تفسیر کردی بر کسانی که آن دو را طواف نکنند گناهی نبود، ولیکن این آیه در شأن انصار نازل شده است.

آنها قبل از این که اسلام بیاورند، بتی به نام منات را که در مشعل بود تعظیم می‌کردند به همین سبب از سعی بین صفا و مروه دوری می‌جستند.

وقتی که مسلمان شدند، در این مورد از رسول‌خداص سوال کردند و گفتند: ای رسول‌خدا ما در دوران جاهلیت از سعی بین صفا و مروه پرهیز می‌کردیم. به دنبال آن، آیۀ فوق نازل شد. عایشه ل گفت: به تحقیق رسول‌خداص طواف بین صفا و مروه را تشریع کرد و نباید هیچ کس آن را ترک کند.

۲- مسلم از عایشه ل روایت کرده که گفته: رسول‌خداص سعی بین صفا و مروه را انجام داد و مسلمانان نیز آن را انجام دادند. این عمل سنت شد، و به جانم سوگند خداوند حج هیچ کسی را بدون سعی بین صفا و مروه کامل نمی‌کند.

۳- یکی از زنان قبیله بنی‌عبدالدار به نام حبیبه بنت‌ابی تجاره گوید: با گروهی از زنان قریش به خانۀ آل ابی حسین رفتیم و به رسول‌خداص نگاه می‌کردیم که میان صفا و مروه سعی می‌کرد و از شدت دویدن إزارش به دور کمرش می‌پیچید، تا جایی که می‌توانم بگویم دو زانوی حضرتص را می‌دیدیم، و شنیدم می‌فرمود: «سعی کنید چون خداوند سعی را بر شما واجب کرده است». (روایت از ابن ماجه و احمد و شافعی).

۴- به دلیل این که سعی بین صفا و مروه در حج و عمره نسک است، بنابراین، مانند طواف کعبه رکن است.

(ب) بنابر مذهب ابن‌عباس، انس، ابن‌زبیر، ابن‌سیرین و روایتی از احمد سعی بین صفا و مروه سنت بوده و با ترک آن هیچ چیزی واجب نمی‌گردد، با این دلایل:

۱- خداوند آن را جزء شعائر خود ذکر کرده و می‌فرماید: ﴿مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ و در مصحف أبی و ابن‌مسعود با «لا»ی نافیه است: ﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن لا يَطَّوَّفَ بِهِمَا و این حرف نفی اگر چه جزء قرآن نبود و قرائت نمی‌شود ولی از رتبۀ آن نکاسته و در تفسیر ملحوظ می‌گردد.

۲- به دلیل این که نسکی است دارای تعدد، و به بیت تعلق ندارد، بنابراین، مانند رمی جمار بوده و رکن نیست.

۳- مذهب ابوحنیفه، ثوری و حسن، بر این است که: رکن نیست و با ترک آن حج و عمره باطل نمی‌شود، بلکه در صورت ترک آن، دم (خون) واجب می‌گردد. و صاحب مغنی این رأی را ترجیح داده و می‌گوید:

۱- این رأی، بهتر است، زیرا آن دلیل کسی است که آن را به طور اطلاق واجب دانسته، نه این که واجب حج بدون آن کامل نمی‌شود.

۲- قول عایشه ل در این باره درست مخالف با قول بعضی از صحابه قرار دارد.

۳- ابن‌منذر گوید: راوی حدیث بنت ابی‌تجاره عبدالله بن‌مؤمل است و حدیث او را مورد انتقاد قرار داده‌اند.

و آن حدیث نیز دلالت بر این دارد که مکتوب یعنی واجب است.

۴- علت این که مردم در دوران اسلام از سعی بین صفا و مروه پرهیز می‌کردند بدین خاطر بود که در دوران جاهلیت به خاطر دو بت که یکی را بر صفا و دیگری را بر مروه گذاشته بودند سعی می‌کردند، اما آیه نازل شد.

۳- شرط‌های درست بودن سعی:

۱- باید بعد از طواف باشد.

۲- باید هفت «دور» باشد.

۳- باید از صفا آغاز و از مروه خاتمه یابد.

۴- باید سعی در محل معین خود باشد که راهی ممتد بین صفا و مروه است چون رسول‌خداص چنان کرده است و فرموده: «مناسک خودتان را از من بیاموزید».(روایت از بیهقی و نصب‌الرایة).

بنابراین، اگر قبل از طواف، سعی کند، یا از مروه شروع نماید، و یا در غیر از محل معین سعی کند، سعی او باطل است.

۴- طهارت برای سعی:

مذهب اکثر اهل علم بر این است: طهارت برای سعی بین صفا و مروه شرط نیست. به دلیل فرمودۀ پیامبر خداص به عایشه ل که در حج قاعده شده بود: «هرآنچه را که حجاج انجام می‌دهند تو نیز انجام بده با این تفاوت تا پاک نگردی و غسل نکنی نمی‌توانی کعبه را طواف کنی». (روایت از مسلم).

عایشه و ام‌سلمه ب گفته‌اند: «هرگاه زن طواف کعبه را انجام داد و بعد از آن دو رکعت نماز را ادا کرد سپس به حیض افتاد، سعی بین صفا و مروه را انجام دهد». (روایت از سعیدبن منصور).

هرچند مستحب آن است انسان در انجام تمامی مناسک طهارت و وضو داشته باشد زیرا شرعاً طهارت امری است دوست داشتنی.

۵- تعریف سعی:

ای‌خواهر مسلمان سعی: عبارت است از رفت و آمد میان صفا و مروه به نیت عبادت، و رکنی است از ارکان حج و عمره، به دلیل قول خدای تعالی که می‌فرماید:

﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ [البقرة: ۱۵۸].

و فرمودۀ پیامبرخدا: «بین صفا و مروه سعی کنید زیرا خدا آن را بر شما واجب کرده است». (روایت از شافعی و احمد و ابن‌ماجه).

۶- شروط سعی:

۱- نیت، به دلیل قول رسول‌خداص: «ارزش و پاداش اعمال بستگی به نیت دارد». (متفق‌علیه).

۲- طواف بر سعی مقدم باشد.

۳- پی‌درپی بودن رفت و برگشت.

۴- باید رفت و برگشت هفت مرتبه باشد.

۵- باید سعی، بعد از طواف صحیح انجام شود، خواه طواف واجب باشد یا سنت، اما بهتر آن است که بعد از طواف واجب مانند طواف القدوم یا بعد از طواف رکن مانند طواف الإفاضه انجام شود.

۷- سنت‌های سعی:

۱- دویدن در فاصلۀ میان دو میل سبزی که در دو طرف درۀ قدیمی نصب شده است، چون مادر اسماعیل هاجر إ در این فاصله دویده است، و این دویدن فقط برای مردان توانا سنت است نه زنان.

۲- توقف بر صفا و مروه برای خواندن دعا.

۳- تکرار دعا بر صفا و مروه در هر رفت و برگشتی.

۴- گفتن الله‌اکبر سه مرتبه هنگام رسیدن به کوه صفا و مروه و همچنین گفتن: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ، وَلَهُ الْحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيْرٌ، آيِبُوْنَ، تَائِبُوْنَ، عَابِدُوْنَ، لِرَبِّنَا حَامِدُوْنَ، صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ اْلأَحْزَابَ وَحْدَهُ».

«خدایی جز الله نیست، تنها و بی‌شریک است، ملک و ستایش از آن اوست، و او بر هر چیزی قدرت دارد، بازگشت کنندگان و توبه کنندگانیم، پرستش کنندگان پروردگار و ستایش کنندگان اوییم، خداوند وعدۀ خود را تحقق بخشید و بندۀ خود را یاری داد و به تنهایی احزاب را شکست داد» در تمامی رفت و برگشت‌ها.

۵- پی‌درپی بودن (موالات) میان طواف و سعی به گونه‌ای که بدون عذر شرعی آن ترک نکند.

۸- آداب سعی:

۱- رفتن به طرف آن از باب الصفا در حالت تلاوه این آیه:

﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَيۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ١٥٨ [البقرة: ۱۵۸].

«بى‏گمان «صفا» و «مروه» از شعائر خدا هستند. پس هر کس که حجّ خانه [خدا] بگزارد یا عمره به جاى آورد، گناهى بر او نیست که در میان آن دو، طواف (سعى) کند و اگر کسى [افزون بر واجبات‏] نیکى کند، [بداند که‏] خدا قدردان داناست».

۲- باید خواهر یا برادر مسلمان طهارت داشته باشد.

۳- اگر توانا باشد آن را با پیاده انجام دهد.

۴- مشغول شدن به ذکر خدای و خواندن دعا.

۵- خشوع برای خداوند یکتا.

۶- کنترل زبان از ارتکاب به گناهها.

۵۴- رکن چهارم: وقوف در عرفه

ای‌‌خواهر مسلمانم، وقوف در عرفه رکن چهارم حج است به دلیل فرمودۀ پیامبر خداص: «حج یعنی وقوف در عرفه». (روایت از احمد و ترمذی).

در ادامه در باره عرفه به بحث خواهیم پرداخت.

۵۵- رفتن به سوی منی

سنت است در روز ترویه [روز هشتم ذوالحجه] به سمت منی رفت.

ای‌خواهر مسلمانم، سنت است در منزلی احرام ببندید که در آن اقامت دارید و اگر در مکه بودید در همان جا احرام ببندید و اگر خارج از آن اقامت داشتید در همان جا احرام ببندید.

در حدیث آمده: «هرکس در خارج مکه منزل داشت همان منزل محل بستن احرام او است و محل احرام اهل مکه منزل خودشان است» به هنگام رفتن به طرف منی مستحب است زیاد دعا و تلبیه بگوید، و نمازهای ظهر و عصر را باهم و نمازهای مغرب و عشاء را نیز باهم جمع کند و شب در آنجا بماند و تا طلوع خورشید روز نهم ذی‌الحجه از منی خارج نشود زیرا رسول‌خداص چنان کرده است.

اگر آن‌ها را، یا یکی از آن‌ها را ترک کنند، سنت را ترک کرده است و فدیه‌ای بر او نیست. زیرا عایشهل در روز ترویه و تا فرارسیدن شب و سپری شدن یک سوم آن از آنجا خارج نشد. (روایت از ابن‌منذر).

۵۶- حرکت به سوی عرفات

حرکت به سوی عرفات بعد از طلوع خورشید روز نهم از راه ضب، با گفتن تکبیر، تهلیل و تلبیه سنت است.

محمدبن‌ابی‌بکر ثقفی گوید: «در حالی که بعد از طلوع خورشید از منی به طرف عرفات در حرکت بودیم دربارۀ تلبیه از انس‌بن‌مالک سوال کردیم: با رسول‌خداص چه می‌گفتید؟ گفت: بعضی تلبیه می‌گفتند، بعضی تکبیر می‌گفتند، و بعضی تهلیل می‌گفتند و کار هیچ کدام مورد انکار قرار نگرفت». (روایت از بخاری و دیگران).

رفتن به نمره و غسل کردن برای ماندن در عرفه مستحب است.

مستحب است تا بعد از زوال خورشید داخل عرفه نشود.

۱- حکم وقوف:

به اجماع علماء وقوف در عرفه، رکن اعظم حج است، به دلیل روایت احمد و اصحاب سنن از عبدالرحمن بن‌ی‌عمر که گوید: رسول‌خداص امر کرد، اعلام کنند: حج صحیح یعنی: وقوف در عرفه، هرکس در شب جمع [۱۳] و قبل از طلوع فجر بیاید در حقیقت به حج دست یافته است.

[۱۳] شب جمع، شب مبیت در مزدلفه یعنی شب عید قربان است.

۲- وقت وقوف:

رأی جمهور علماء بر این است که وقت وقوف از زوال روز نهم آغاز، و تا طلوع فجر روز دهم ادامه دارد. وقوف در هر قسمتی از آن زمان چه در شب باشد یا در روز، کافی است، ولی اگر در روز، وقوف را آغاز کند امتداد آن تا بعد از غروب واجب است، اما اگر در شب وقوف نماید امتداد آن واجب نیست.

بنابرمذهب شافعی ادامۀ وقوف تا هنگام شب سنت است.

۳- هدف از وقوف:

هدف از وقوف، حضور و وجود، در هر قسمتی از عرفه است اعم از این که در حال خواب باشد، یا بیدار، سوار باشد، یا پیاده، نشسته باشد، یا بر پهلو، یا در حال رفتن.

اعم از این که پاک باشد، یا در حیض، یا در زایمان، یا جنب.

به گفتۀ ابوحنیفه و مالک وقوف شخص بیهوش صحیح است.

به گفتۀ شافعی، احمد، حسن، ابوثور، اسحاق و ابن‌منذر، صحیح نیست، زیرا آن یکی از ارکان حج است.

کسی که قبل از فجر در عرفات وقوف ننماید، در حقیقت حج را از دست داده است. آمدن او بعد از طلوع فجر کفایت نمی‌کند، و حج او تبدیل به عمره شده و بر وی واجب است سال آینده حج کند. این قول شافعی، احمد و دیگران است.

۴- وقوف در عرفه دارای واجبات، سنن، و آدابی است به شرح زیر:

(أ) واجبات آن عبارتند از:

۱- حضور در عرفه در روز نهم ذی‌الحجه بعد از زوال تا غروب خورشید.

۲- مبیت در مزدلفه بعد از رفتن از عرفات در شب دهم ذی‌الحجه.

۳- رمی جمره‌المعقبه در روز عید قربان.

۴- کوتاه کردن یا تراشیدن سر یا حلق بعد از رمی جمره‌العقبه در روز عید قربان.

۵- مبیت در منی به مدت سه شب: یازدهم، دوازدهم و سیزدهم، یا دو شب یازدهم و دوازدهم برای آن کس که عجله داشته باشد.

۶- رمی جمرات بعد از زوال هر روز در سه روز یا دو روز ایام‌التشریق.

۵۷- سنن حج

۱- رفتن به سمت منی در روز ترویه که هشتم ذی‌الحجه است و مبیت در آن در شب نهم، و خارج نشدن از آن تا بعد از طلوع خورشید، بعد از انجام پنج نماز فرض در آنجا.

۲- حضور در «نمره» بعد از زوال، و ادای نمازهای ظهر و عصر به صورت قصر جمع با امام.

۳- رفتن به عرفات بعد از ادای نمازهای ظهر و عصر با امام، و ماندن در آنجا و خواندن ذکر و دعا تا غروب خورشید.

۴- تأخیر نماز مغرب تا هنگام رسیدن به مزدلفه و خواندن نماز مغرب و عشاء در آنجا به صورت جمع تأخیر.

۵- وقوف در مشعرالحرام و روبه قبله کردن و خواندن دعا و ذکر خدای .

۶- رعایت ترتیب بین رمی جمره العقبه و قربانی کردن و تراشیدن یا کوتاه کردن سر و طواف الإفاضه.

۷- ادای طواف الزیاره در روز عید قربان.

۵۸- مبیت در مزدلفه و وقوف در آنجا

در حدیث جابرس آمده: رسول‌خداص چون به مزدلفه رسید نمازهای مغرب و عشاء را به صورت جمع تأخیر خواند، سپس تا طلوع فجر در آنجا دراز کشید، آنگاه نماز صبح را خواند، پس از آن سوار شد و به مشعرالحرام آمد و تا روشن شدن کامل هوا در آنجا ماند بعداً قبل از طلوع خورشید پایین آمد.

شب زنده‌داری حضرتص در این شب ثابت نشده است.

این‌ها سنت‌های ثابت درباره مبیت در مزدلفه، و توقف در آنجا است، و باید گفت: امام احمد مبیت در مزدلفه را واجب دانسته به جز شبان‌ها و ساقیان، که بر آن‌ها واجب نیست.

ولی سایر مذاهب فقط وقوف را واجب می‌دانند نه مبیت.

منظور از وقوف، حضور در آنجا است به هر شکلی باشد. اعم از این که در حال ایستاده باشد یا نشته، در حال رفتن باشد یا در حال خواب.

بنابر قول احناف: آنچه واجب است حضور در مزدلفه قبل از فجر روز عید قربان است. بنابراین اگر حضور در آنجا را ترک کرد، دم (خون) بر وی لازم است. مگر این که معذور باشد که در این صورت، حضور بر وی واجب نیست و کفاره یا فدیه‌ای هم بر وی لازم نیست.

و به قول مالکیه: آنچه واجب است پیاده شدن شب هنگام در مزدلفه، قبل از فجر است آن هم به مقدار پیاده نمودن بار و باز کردن آن در حال ادامۀ سیر به طرف منی، مادام عذر نداشته باشد اگر عذر داشته باشد پیاده شدن لازم نیست.

شافعیه گویند: آنچه بعد از وقوف در عرفات واجب است، حضور در مزدلفه در نیمۀ دوم شب قربان است، و ماندن در آنجا شرط نیست، و علم به این که در مزدلفه است نیز، شرط نیست بلکه گذشتن از آنجا کافی است. اعم از این که بداند مزدلفه است یا نداند، و سنت آن است نماز صبح را در اول وقت بخواند و پس از آن تا روشن شدن کامل هوا و قبل از طلوع خورشید در مشعرالحرام توقف نماید و زیاد دعاء و ذکر خدا را بخواند.

خداوند متعال فرماید:

﴿فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِۖ وَٱذۡكُرُوهُ كَمَا هَدَىٰكُمۡ وَإِن كُنتُم مِّن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلضَّآلِّينَ ١٩٨ ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ وَٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١٩٩ [البقرة: ۱۹۸- ۱۹۹].

«و هنگامی که از عرفات روان شدید خدا را در نزد مشعرالحرام یاد کنید و همان گونه که شما را رهنمود کرده است خدای را یاد کنید اگرچه پیش از آن جزو گمراهان بودید سپس از همان جا که مردم روان می‌شوند روان شوید و از خداوند آمرزش بخواهید بی‌گمان خداوند آمرزنده و مهربان است».

۵۹- اعمال روز عید قربان

اعمال روز عید قربان به صورت مرتب و به شرح زیر انجام می‌شود:

در آغاز، با رمی جمرات بعد از آن، ذبح، سپس کوتاه کردن مو یا تراشیدن سر، سپس طواف کعبه، این ترتیب سنت است.

بنابراین، اگر نسکی را بر نسکی دیگر پیش انداختید به نزد اکثر اهل علم کفاره‌ای بر تو نیست و این مذهب شافعی است.

به دلیل حدیث عبدالله‌بن عمر ب که گوید: رسول‌خداص در حجة الوداع در منی ایستاد، و در آن حال مردم از او سوال می‌کردند، مردی آمد و پرسید: یا رسول‌الله من ندانسته، قبل از این که ذبح کنم سرم را تراشیدم، رسول‌خداص فرمود: ذبح کن و اشکال ندارد. سپس یکی دیگر آمد و پرسید: یا رسول‌الله من قبل از رمی، ذبح انجام دادم. رسول‌خداص فرمود: رمی انجام بده و اشکال ندارد. راوی گوید: دربارۀ تقدیم یا تأخیر، هر سوالی از رسول‌خداص می‌شد، می‌فرمود: انجام بده و اشکال ندارد.

مذهب ابوحنیفه بر این است که چنین کسی ترتیب را مراعات نکرده و نسکی را بر نسکی دیگر تقدیم داشته است، بنابراین دم (خون) بر او لازم است، و در تأویل حدیث گفته: گناه ندارد ولی فدیه بر وی لازم است.

۶۰- رمی جمرات

۱- دلیل مشروعیت آن:

ابن‌عباس ب گوید: رسول‌خداص فرمود: وقتی که ابراهیم؛ مناسک را انجام داد، شیطان در محل جمرةالعقبه خود را به وی نشان داد، ابراهیم؛ هفت سنگ به او پرتاب کرد تا در زمین فرو رفت. سپس در محل جمرۀ دوم خود را نشان داد باز ابراهیم هفت سنگ به او پرتاب کرد و در زمین فرو رفت، بعد از آن در محل جمرۀ سوم خود را نشان داد و ابراهیم باز، هفت سنگ به او زد و در زمین فرو رفت.

ابن‌عباس ب گوید: با رجم شیطان از دین پدرتان پیروی می‌کنید. (روایت از ابن خزیمه، و حاکم).

۲- حکم آن:

بنابر مذهب جمهور علماء رمی جمرات واجب است و رکن نیست و ترک آن با دم (خون) جبران می‌شود، به دلیل روایت احمد و مسلم و نسائی از جابرس که گوید: رسول‌خداص را دیدم در روز عید قربان سوار بر مرکب، جمره را رمی می‌کرد و می‌گفت: مناسک را از من یاد گیرید چون من نمی‌دانم بعد از این حج برای حج دیگر خواهم آمد یا نه.

۳- حکمت آن:

امام غزالی/ گوید: در رمی جمار، باید شخصی سنگ‌انداز نیت فرمانبرداری امر داشته و اظهار بندگی و عبودیت کند و صرفاً اجرای امر خداوند قیام نماید، و درک حکمت آن را دایرۀ درک و عقل ما خارج است.

از این هم بگذریم باید در این عمل قصد تشبیه به ابراهیم را داشته باشد که شیطان لعین در آن مکان خود را به وی نشان داد تا در حج او، ایجاد شک و شبه‌ کرده یا او را به معصیت گرفتار کند، لذا خداوند به ابراهیم امر کرد شیطان را با سنگسار نمودن طرد و نفرین کرده و آرزوهایش را نقش برآب کند.

بنابراین، اگر بر قلب تو خطور کرد: شیطان خود را به ابراهیم نشان داده و ابراهیم او را مشاهده کرده است و چون او را دیده رجم کرده است، ولی من که شیطان را مشاهده نمی‌کنم. بدان که این خطور قلبی از شیطان است و شیطان این وسوسه را به قلب تو اندخته تا عزم تو را در رمی، سست کند و تو را بدین خیال اندازد که: این کار بی‌فایده است و بیشتر شباهت به بازی داشته و به آن مشغول نباشید.

پس او را با جدیت و بالا زدن آستین برای رجم او، از خود طرد کنید، با این عمل شما، پوزۀ شیطان به زمین مالیده خواهد شد.

و بدان که شما در ظاهر یک دیوار سنگی را رجم می‌کنید، اما در حقیقت با آن سنگریزه‌ها چهرۀ شیطان را رجم کرده و کمر او را شکسته‌اید.

چون مالیدن پوزۀ شیطان به زمین جز با امتثال امر خدای و تعظیم او حاصل نمی‌شود، و نفس ما در درک حکمت آن سهمی ندارد.

۴- باید جنس سنگریزه‌ها از چه باشد:

مذهب اهل علم بر این است: بکارگیری سنگریزه‌هایی سفال مانند، مستحب است، و پرتاب سنگ‌های بزرگ کفایت می‌کند ولی کراهت دارد.

امام احمد گوید: پرتاب سنگ‌های بزرگ کفایت نمی‌کند بلکه باید سنگریزه باشد چون رسول‌خداص سنگریزه را پرتاب و از بکارگیری سنگ‌های بزرگ نهی کرده است. به اتفاق جمهور، پرتاب آهن، مس و امثال آن‌ها جایز نیست. ولی احناف مخالف این رأی بوده و پرتاب هر چیزی را که از جنس زمین باشد جایز می‌دانند، سنگ باشد یا گل، یا آجر، یا خاک، یا سفال...

۵- تعداد سنگ‌ها:

تعداد سنگریزه‌ هفتاد عدد یا چهل و نه عدد است.

هفت عدد آن را در روز عید قربان به جمرة‌العقبه پرتاب می‌کنی.

بیست و یک سنگ را در روز یازدهم، یعنی به هر کدام از سه جمره هفت سنگ پرتاب می‌کنی و در روز دوازهم نیز به همین شیوه بیست و یک سنگ است.

در روز سیزدهم نیز با همان شیوه بیست و یک سنگ پرتاب می‌کند. و مجموعاً تعداد سنگ‌های پرتاب شده هفتاد عدد است.

اگر به رمی، در سه روز اول اکتفا کند و در روز سیزدهم عمل رمی انجام ندهد جایز است و در این صورت برای سه روز، چهل و نه سنگ کفایت می‌کند.

بنابرمذهب احمد و عطاء: پرتاب پنج سنگ کفایت می‌کند.

به قول مجاهد: اگر شش سنگ پرتاب کند اشکالی ندارد.

سعیدبن مالک گوید: با رسول‌خداص از حج بازگشتیم در حالی که بعضی می‌گفتند شش سنگ و بعضی نیز می‌گفتند: هفت سنگ پرتاب کرده‌ام و هیچ کدام از ما بر دیگری ایراد نمی‌گرفت.

۶- ایام رمی:

ایام رمی، سه، یا چهار روز است:

روز قربان، و دو روز یا سه روز أیام‌التشریق.

وقت مناسب برای رمی در روز عید قربان، چاشتگاه است یعنی کمی بعد از طلوع خورشید و تأخیر آن تا آخر روز جایز است.

به گفتۀ ابن‌عبدالبر: به اجماع اهل علم: اگر کسی قبل از غروب خورشید روز عید قربان رمی انجام دهد آن را به وقت خود انجام داده، هر چند تأخیر مستحب نیست.

ابن‌عباس ب گفته: در روز قربان از رسول‌خداص سوال می‌شد، برای مثال، مردی گفت: بعد از غروب رمی انجام داده‌ام، فرمودند: «اشکال ندارد». (بخاری).

۷- جواز تأخیر رمی تا شب:

اگر از رمی در روز معذور بود، تأخیر آن تا هنگام شب جایز است، به دلیل روایت مالک از نافع: دختر صفیه همسر ابن‌عمر در مزدلفه زایمان کرد، با مادرش سفیه تأخیر کرد، و تا غروب روز عید قربان نتوانستند بیایند، ابن‌عمر به آنان امر کرد همان وقت رمی انجام دهند، و اشکالی در کار ایشان ندید. اما تأخیر آن بدون عذر مکروه است و باید در شب رمی انجام دهد و بنابر رأی احناف و شافعیه قربانی بر وی لازم نیست.

در نزد احمد: اگر تا آخر روز عید قربان رمی را انجام نداد، نباید در شب آن را انجام دهد بلکه رمی را بعد از ظهر فردا باید انجام دهد.

۸- رخصت رمی برای ناتوانان و افراد معذور بعد از نیمه شب عید قربان:

بالإجماع برای هیچ‌کسی جایز نیست قبل از نیمه شب رمی انجام دهد، ولی برای زنان، کودکان و افراد ناتوان و معذور و شتربانان رخصت داده شده رمی را در نیمه شب عید قربان انجام دهند.

عایشه ل گوید: «رسول‌‌خداص در شب عید قربان ام‌سلمه را فرستاد و قبل از فجر رمی را انجام داد و آنگاه طواف افاضه به جای آورد». (روایت از ابوداود و بیهقی).

به گفتۀ ابن‌حزم: رمی در شب مخصوص زنان است نه مردان و این اجازه نداشتن شامل مردان ضعیف و قوی می‌گردد.

۹- رمی جمرة عقبه:

أسود گوید: ابن‌عمر ب را دیدم جمرۀ عقبه را از بالای آن رمی می‌کرد. از عطاء دربارۀ رمی بر بالای آن سوال شد؟ گفت: اشکال ندارد. (روایت سعیدبن منصور).

۱۰- دعاء بعد از رمی در أیام‌التشریق:

عبدالله‌بن عمر ب گوید: «هرگاه رسول‌خداص به جمرۀ اولی که نزدیک مسجد است، هفت سنگ می‌انداخت با هر سنگی که می‌انداخت تکبیر می‌گفت سپس از طرف چپ به قعر دره رفته و رو به قبله دست‌ها را بلند می‌کرد و دعا می‌خواند و بسیار می‌ایستاد، بعد از آن به جمرۀ دوم نیز هفت سنگ می‌انداخت و با پرتاب هر سنگی تکبیر می‌گفت سپس از سمت چپ به قعر دره می‌رفت و دست‌ها را رو به قبله بلند می‌کرد و بسیار می‌ایستاد، بعد از آن به طرف جمره‌ای که نزدیک عقبه است می‌رفت و هفت سنگ به آن پرتاب می‌کرد و با هر سنگی که پرتاب می‌کرد تکبیر می‌گفت، بعد از آن برمی‌گشت و توقف نمی‌کرد.

در حدیث آمده: رسول‌خداص نزدیک جمرۀ عقبه توقف نمی‌کرد، بلکه تنها بعد از رمی جمرۀ اول و دوم توقف می‌کرد.

از این احدیث استدلال می‌شود: بعد از رمی جمرۀ اول و دوم مستحب است رو به قبله توقف کرده و دعا خواند و ستایش خدای سبحان و استغفار برای خود و مؤمنین کند.

۱۱- ترتیب در رمی:

ثابت شده که رسول‌خداص نخست جمرۀ نزدیک به منی، بعد از آن جمرة وسطی و سپس جمرۀ عقبه را رمی می‌کرد.

ای‌خواهر مسلمانم، به نزد احناف ترتیب در رمی سنت است.

۱۲- با انداختن هر سنگی تکبیر مستحب است:

جابرس گوید: «رسول‌خداص با هر سنگریزه‌ای که می‌انداخت تکبیر می‌گفت». (روایت از مسلم).

از عبدالله‌بن مسعودس روایت شده: به هنگام رمی جمرة عقبه می‌گفت: خدایا حج مرا حج مبرور و گناهان مرا مغفور بگردان.

به گفته ابن‌حجر: اجماع بر این دارند: کسی که تبکیر نگوید گناهی بر وی نیست.

۱۳- نیابت در رمی:

کسی که به علت وجود عذر مانند مریضی و امثال آن نتواند رمی کند می‌تواند یکی را نائب خود انتخاب کند و به جای او رمی نماید.

۶۱- مبیت در منی

مبیت در منی در شب‌های سه گانه یا در دو شب یازدهم و دوازدهم در نزد مالک، شافعی و احمد واجب است.

احناف آن را سنت می‌دانند.

به گفتۀ ابن‌حزم: کسی که در هیچ کدام از شب‌ها مبیت نکند، کار بدکرده ولی کفاره‌ای ندارد و به اتفاق، مبیت از دارندگان عذر مانند ساقیان و شتربانان ساقط شده و با ترک آن کفاره‌ای بر آنان واجب نمی‌گردد.

۶۲- بازگشت از منی

در نزد مالک، شافعی و احمد: باید قبل از غروب خورشید بعد از رمی در روز دوازدهم به سمت مکه برگردد.

در نزد احناف تا زمانی که طلوع فجر سیزدهم ذی‌الحجه فرا نرسیده باشد می‌تواند بازگردد. اما بازگشت بعد از غروب مکروه است و با سنت مخالفت دارد مع‌هذا کفاره‌ای بر او نیست. انشاءالله.

۶۳- هدی (حیواناتی که حجاج با خود برده و برای تقرب به خدا ذبح می‌کنند)

خداوند متعال فرماید:

﴿وَٱلۡبُدۡنَ جَعَلۡنَٰهَا لَكُم مِّن شَعَٰٓئِرِ ٱللَّهِ لَكُمۡ فِيهَا خَيۡرٞۖ فَٱذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَيۡهَا صَوَآفَّۖ فَإِذَا وَجَبَتۡ جُنُوبُهَا فَكُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡقَانِعَ وَٱلۡمُعۡتَرَّۚ كَذَٰلِكَ سَخَّرۡنَٰهَا لَكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٣٦ لَن يَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا وَلَٰكِن يَنَالُهُ ٱلتَّقۡوَىٰ مِنكُمۡ [الحج: ۳۶- ۳۷].

«و (قربانی) شتران (فربه) را (در حج) برای شما از شعائر الهی قرار دادیم، در آن برای شما خیر (و برکت) است. پس (هنگام قربانی) در حالی که بر پا ایستاده اند؛ نام خدا را بر آن‌ها ببرید، آنگاه چون پهلوها یشان (بر زمین) افتاد، از (گوشت) آن‌ها بخورید، و (فقیران) قانع (غیر سائل) و(فقیران) سائل را اطعام کنید. این گونه (ما) آن‌ها را برای شما رام کردیم؛ باشد که شما سپاسگزاری کنید. گوشتهای قربانی و خونهای آن‌ها هرگز به خدا نمی‌رسد، ولیکن پرهیزگاری شما به او می‌رسد».

بنابراین تفسیر، هدی عبارت از شتر، گاو، گوسفند و بز است که حجاج برای تقرب به خدا ذبح می‌کنند.

۱- بهترین آن:

به اجماع علماء هدی: عبارت از شتر، گاو، گوسفند، بز نر یا ماده است، و بهترین آن به اتفاق ایشان: شتر بعد از آن گاو، بعد از آن گوسفند و بز است.

۲- کمترین هدی:

کم‌ترین هدی کافی برای هر نفر یک گوسفند یا یک هفتم شتر یا یک هفتم گاو است، بنابراین یک شتر برای هفت نفر کفایت می‌کند. همچنین یک گاو نیز برای هفت نفر کفایت می‌کند.

به دلیل روایت مسلم از جابرس که گوید: «با رسول‌خداص حج کردیم و شتر را برای هفت نفر و گاو را هم برای هفت نفر ذبح کردیم».

۳- وجوب شتر:

شتر واجب نمی‌شود مگر بر زنان یا مردانی که طواف را در حال جنابت یا حیض، یا زایمان یا زنی که شوهرش بعد از وقوف در عرفه و قبل از کوتاه کردن موی سر با موافقت او، با وی جماع کرده باشد. کسی که شتر را نیابد باید هفت گوسفند را فدیه کند.

۴- اقسام هدی:

هدی بر دو قسمت است: هدی واجب، و هدی مستحب.

(أ) هدی واجب بر کسی که حج قارن و متمتع انجام داده باشد و برکسی که یکی از واجبات حج مانند رمی جمار، احرام از میقات، جمع بین شب و روز در وقوف در عرفه، مبیت در مزدلفه، یا منی، یا طواف الوداع را ترک کرده باشد.

بر کسی که در حرم اقدام به شکار یا قطع درخت، یا بکارگیری مواد معطر کند نیز هدی واجب است.

(ب) هدی مستحب: برای خواهر یا برادری مستحب است که احرام به حج افراد یا عمرۀ افراد بسته باشد.

۵- شروط هدی:

(۱) حیوان هدی، باید صحیح و سالم باشد، حیوان کر، لنگ، گر و لاغر کفایت نمی‌کند.

(۲) غیر از گوسفند و بز باید دو سال، یا بیش از آن عمر داشته باشد.

ولی گوسفند یک سال به بالا کفایت می‌کند.

و شتر، پنج سال، گاو دو سال، بز یک سال تمام عمر داشته باشد.

۶- وقت ذبح:

علماء در وقت ذبح حیوان هدی اختلاف دارند:

در نزد شافعی: وقت آن، روز عید قربان و سه روز أیام‌التشریق است، اگر وقت آن سپری شد، حیوان هدی واجب به قضاء ذبح می‌شود.

در نزد مالک و احمد: وقت ذبح آن واجب باشد یا تطوع روزهای عید قربان است. و رأی احناف نیز به نسبت هدی تمتع و قران، همین است.

ولی به نسبت حیوان نذر، کفاره و سنت گویند: در هر وقتی ذبح می‌شود.

از ابی‌اسلمه بن‌عبدالرحمان و نخعی، روایت شده: وقت ذبح از روز عید قربان تا آخر ذی‌الحجه است.

۷- مکان ذبح:

حیوان هدی، اعم از این که واجب باشد یا تطوع در غیر از حرم ذبح نمی‌شود ولی شخص آورندۀ حیوان هدی در هر جایی از حرم می‌تواند آن را ذبح کند.

از جابرس روایت شده: رسول‌خداص فرمود: «تمام منی محل ذبح است، تمام مزدلفه محل ذبح است. و تمامی دره‌های مکه راه و محل ذبح است». (روایت از ابوداود و ابن‌ماجه).

هدی متعلق به حج بهتر است در منی ذبح شود، و هدی متعلق به عمره بهتر است در مروه ذبح گردد چون آن مکان‌ها محل تحلل حج و عمره است.

از مالک نقل شده که رسول‌خداص در منی فرمود: «اینجا محل ذبح است و تمام منی محل ذبح است. دربارۀ عمره فرمود: اینجا یعنی مروه، و تمامی دره‌های مکه و راه‌های آن محل ذبح است».

۸- نباید بخشی از حیوان هدی به عنوان دستمزد به قصاب داده شود:

ای‌خواهر مسلمانم، جایز نیست قصاب بخشی از حیوان ذبح شده را به جای دستمزد بگیرد، ولی صدقه دادن از آن به قصاب جایز است.

به دلیل گفتۀ علیس که گوید: رسول‌خداص به من امر فرمودند بر ذبح شتری که قربان کرده بود نظارت کنم، و پوست و گوشت و اعضای دیگر آن را تقسیم کنم، و به من امر کرد از آن چیزی به قصاب نبخشم، و فرمود: «ما از آنچه در نزد خود داریم به او خواهیم داد» (روایت از جماعت).

ای‌خواهر مسلمانم، این حدیث دلیل بر این است: آن کس که قربانی می‌کند می‌تواند برای ذبح حیوان، کسی دیگر را بر ذبح و تقسیم و نظارت آن وکیل نماید.

بدانید که به اتفاق أئمه، جایز نیست پوست و دیگر اجزای آن فروخته شود یا به عنوان دستمزد به قصاب داده شود، و باید دستمزد را جداگانه به او بدهد به دلیل حدیث سابق.

۹- خوردن از گوشت قربانی:

خداوند می‌فرماید:

﴿فَكُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡبَآئِسَ ٱلۡفَقِيرَ ٢٨ [الحج: ۲۸].

«پس از (گوشت) آن بخورید، و بینوای فقیر را (نیز) اطعام کنید».

و این امری است از جانب خدا برای خوردن از گوشت‌های قربانی.

ظاهراً این امر شامل قربانی‌های واجب و تطوع می‌شود.

ولی فقهاء در این باره اختلاف دارند.

در نزد ابوحنیفه و احمد: جایز است از هدی کسی که حج تمتع، و قارن و حج تطوع انجام داده بخورد و از غیر آن نباید بخورد.

مالگ گفته: از هدیی که به خاطر فساد حج یا به خاطر از دست دادن آن ذبح کرده، و از هدی متمتع بخورد، به جز فدیۀ شکار و آنچه برای مساکین نذر کرده، و هدی تطوع که قبل از رسیدن به موعد آن ذبح شده باشد که نباید از این انواع چیزی بخورد.

در نزدی شافعی خوردن از هدی واجب جایز نیست. مانند دم واجب برای فدیه شکار و فاسد شدن حج و هدی متمع و قارن و هدی منذور.

اما از هدی تطوع می‌توانید بخورید و هدیه کنید و صدقه دهید.

۱۰- مقدار آنچه خورده می‌شود:

بنابرقولی نصف آن را می‌تواند بخورد و نصف دیگر را صدقه نماید.

بنابرقولی دیگر: آن را سه قسمت کرده یک سوم آن را بخورد، یک سوم آن را هدیه کند و یک سوم باقی را صدقه دهد.

۶۴- کوتاه کردن مو برای زنان و نهی آن‌ها از تراشیدن سرو مقدار موهای کوتاه شدن

ابوداود و غیره از ابن‌عباس ب روایت کرده‌اند که: رسول‌خداص فرموده است: «تراشیدن موی سر برای زنان درست نیست و تنها کوتاه کردن مو بر آنان واجب است».

به گفتۀ ابن‌منذر: اجماع اهل علم بر آن است، زیرا تراشیدن موی سر برای زنان مثله است.

ابن‌عمر ب گفته: «هرگاه، زن بخواهد موی سر را کوتاه کند آن را در پیشانی سر جمع کرده و سپس به اندازۀ یک سر انگشت از آن را کوتاه می‌کند». (روایت از سعیدبن منصور).

به گفتۀ عطاء: «از کنار سر و از موهای کوتاه و بلند آن کوتاه می‌کند». (روایت سعیدبن منصور).

بنابرقولی مرجوح: حدی برای کوتاه کردن موی سر تعیین نشده است.

علمای شافعیه گویند: حداقل باید سه عدد مو را کوتاه کند.

ای‌خواهر مسلمانم، مستحب است بعد از کوتاه کردن موی سر ناخن‌ها را نیز بگیری.

۶۵- طواف افاضه

خداوند می‌فرماید:

﴿وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ ٢٩ [الحج: ۲۹].

«و باید به طواف خانۀ قدیمی و گرامی بپردازند».

باجماع مسلمانان، طواف افاضه یکی از ارکان حج بوده و با ترک آن، حج، باطل می‌گردد.

امام احمد گوید: تعیین نیت برای آن لازم است.

به گفتۀ امامان مالک، شافعی و حنفی: نیت حج شامل آن شده و کفایت می‌کند ولو این که نیت جداگانه برای آن نیاورده باشد.

جمهور علماء، آن را هفت دور می‌دانند.

ولی بنابرقول ابوحنیفه: چهار دور طواف رکن حج است که اگر آن را ترک کند حج وی باطل می‌شود و سه دور باقی مانده واجب حج است و رکن نیست، بنابراین: اگر خواهر یا بردار مسلمان این سه دور یا یکی از آن را ترک کرد حج وی باطل نشده ولی در کفارۀ آن قربانی کردن واجب است.

۱- وقت آن:

اول وقت آن در نزد شافعی و احمد از نیمه شب عید قربان آغاز و آخر آن حدی ندارد.

برای زنان مستحب است در طواف افاضه عجله کنند اگر ترس قاعدگی داشته باشند. عایشه ل به زنان امر می‌کرد برای طواف عجله کنند و در روز عید قربان آن را انجام دهند. مبادا قاعده شوند.

به گفتۀ عطاء: اگر زن، ترس قاعده شدن را داشت اول باید طواف افاضه کند و سپس رمی جمار و ذبح را انجام دهد.

استفاده از دارو برای جلوگیری از حیض به خاطر انجام طواف، اشکال ندارد. از ابن‌عمر ب «دربارۀ زنانی که برای جلوگیری و به تأخیر انداختن حیض دارو می‌خوردند سوال شد؟ او در این کار اشکالی ندید بلکه آب درخت اراک را برای این امر به آن‌ها توصیه و توصیف نمود». (روایت از سعیدبن‌منصور).

به گفتۀ محب‌الدین طبری: اگر زن با استفاده از دارو بتواند حیض را به تأخیر اندازد جایز است برای تسریع در آن و انقضاء عده و امثال آن، نیز دارو و دواء را بکار گیرد.

همچنین مصرف دارو برای جلب حیض در قیاس با موارد فوق جایز است.

۶۶- پیاده شدن در محصب [۱۴]

علماء درباره مستحب بودن آن اخلاف دارند.

عایشه ل گوید: رسول‌خداص که در محصب پیاده شد تنها به خاطر این بود که خروجش از مکه آسان‌تر گردد، و پیاده شدن در آن سنت نیست، پس هرکسی اختیار دارد که در آن پیاده شود یا نشود.

به گفتۀ خطابی: این کار انجام می‌شد، ولی بعداً ترک شد.

ترمذی گوید: بعضی از اهل علم پیاده شدن در أبطح (محصب) را مستحب می‌دانستند نه این که آن را واجب بشمارند، مگر کسی که بر خود واجب کند.

[۱۴] محصب دره‌ایست واقع در میان جبل‌النور و الحجون.

۶۷- حکمت پیاده شدن در آنجا

حکمت پیاده شدن در آنجا شکر خدای است در برابر پیروزیی که به پیامبرش در مقابل دشمنان بخشید، آنان که بر علیه بنی‌هاشم و بنی‌مطلب پیمان بستند و قسم خوردن با آن دو خاندان ازدواج و معامله نکنند تا اینکه رسول‌خداص را به آنان تسلیم کنند.

ابن‌قیم گوید: هدف پیاده شدن پیامبرص در آن دره اظهار شعائر اسلام در مکانی است که کافر در آنجا شعائر کفر را اظهار و با خدا و رسولش دشمنی می‌کردند.

۶۸- طواف الوداع

امام مالک در کتاب الموطأ به نقل از عمرس گوید: «آخرین نسک، طواف بیت است».

در کتاب‌الروضة الندیة در مبحث حج گوید: حکمت آن تعظیم بیت است، تا معلوم گردد: آنچه در اول و آخر حج مهم است همانا طواف کعبه بوده و تنها مقصود از سفر حج، کعبه است.

طواف الوداع آخرین نسکی است که حجاج غیر مکی به هنگام ارادۀ بازگشت به دیارشان انجام می‌دهند ولی ساکنان مکه چون در آن اقامت داشته و همیشه در کنار بیت‌الله هستند طواف الوداع بر آنان لازم نیست.

بر زنی که در قاعدگی است و از ساکنان مکه نیست طواف وداع لازم نیست، و با ترک آن فدیه‌ای بر وی واجب نمی‌گردد.

از ابن‌عباس ب روایت شده که گفته: «به زنان قاعده رخصت داده شده که بروند». (متفق‌علیه).

و در روایتی دیگر گفته: «به مسلمانان امر شده است آخرین دیدارشان، طواف بیت باشد به جز برای زنان قاعده».

از صفیه همسر پیامبرص روایت کرده‌اند که: دچار قاعدگی شد و موضوع را به پیامبرص عرض کرد. فرمود: «مگر ما را با خود در مکه نگه می‌دارد؟ گفتند: طواف الافاضه را انجام داده است، فرمود: پس مادام چنین است طواف الوداع لازم نیست».

۱- اختلاف در حکم آن:

به اتفاق علماء طواف الوداع مشروع است.

ابن‌عباسب گوید: بعد از طواف افاضه، مردم از هر راهی خارج می‌شدند، رسول‌خداص فرمود: «هیچ‌کس خارج نشود مگر این‌که آخرین دیدارش طواف کعبه باشد». (روایت از مسلم و ابوداود).

بنا به قول حنابله و احناف، و روایتی از شافعی، طواف وداع واجب است و ترک آن موجب دم می‌گردد.

به قول مالک، داود، و ابن‌منذر: سنت است و ترک آن موجب دم نمی‌گردد، و این، قول دیگر شافعی است.

۲- وقت آن:

بعد از فارغ شدن از انجام تمامی اعمال و تصمیم بازگشت، وقت طواف الوداع است تا آخرین نسک وی، طواف و دیدار با کعبه باشد.

۳- دعای طواف الوداع:

مستحب است کسی که طواف الوداع انجام می‌دهد این دعای مأثور از ابن‌عباسب را بخواند: «اللَّهُمَّ هَذَا بَيْتُك، وَأَنَا عَبْدُك، وَابْنُ عَبْدِك، حَمَلْتنِي عَلَى مَا سَخَّرْت لِي مِنْ خَلْقِك، وَسَيَّرْتنِي فِي بِلَادِك حَتَّى بَلَّغْتنِي بِنِعْمَتِك إلَى بَيْتِك، وَأَعَنْتنِي عَلَى أَدَاءِ نُسُكِي، فَإِنْ كُنْت رَضِيت عَنِّي، فَازْدَدْ عَنِّي رِضًا، وَإِلَّا فَمِنْ الْآنَ قَبْلَ أَنْ تَنْأَى عَنْ بَيْتِك دَارِي، فَهَذَا أَوَانُ انْصِرَافِي إنْ أَذِنْت لِي، غَيْرَ مُسْتَبْدِلٍ بِك وَلَا بِبَيْتِك، وَلَا رَاغِبٍ عَنْك وَلَا عَنْ بَيْتِك، اللَّهُمَّ فَأَصْحِبْنِي الْعَافِيَةَ فِي بَدَنِي، وَالصِّحَّةَ فِي جِسْمِي، وَالْعِصْمَةَ فِي دِينِي، وَأَحْسِنْ مُنْقَلَبِي، وَارْزُقْنِي طَاعَتَك أَبَدًا مَا أَبْقَيْتنِي، وَاجْمَعْ لِي بَيْنَ خَيْرَيْ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ، إنَّك عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».

«خداوندا من بندۀ توام و فرزند بندگان تو هستم، مرا بر مرکبی سوار کردی که برایم رام نموده‌ای و در این دنیا عیوب مرا پوشاندی و نعمت‌های خود را بر من ارزانی داشتی و یاریم دادی تا مناسکم را ادا نمایم. خداوندا اگر از من خشنودی بر آن بیفزای والا قبل از این که از خانۀ تو دور شدم از من خشنود شو، این هنگام بازگشت من است. اگر اجازه دهید، در حالی که هیچ چیزی را جایگزین تو، و خانۀ تو نمی‌کنم، و از تو و از خانۀ تو روی‌گردان نیستم. خداوندا تندرستی و عافیت را قرین جان و تنم فرما، و دین و آیینم را محافظت فرما، و بازگشتم را نیکو فرما، و درباقی ماندۀ عمرم طاعت خود را نصیب من بگردان، و خیرات دنیا و آخرت را برایم جمع فرما، بی‌گمان تو، برهر چیزی توانایی».

ای خواهر مسلمانم، بدان که تعجیل در بازگشت مستحب است به دلیل روایت شیخین از ابوهریره س که رسول‌خداص فرمود: «سفر، بخشی از عذاب است، شما را از خوردن و آشامیدن باز می‌دارد پس همین که از کارهای آن فارغ شدید در بازگشت به میان خانواده شتاب کنید».

مسلم به نقل از علاء حضرمی‌ آورده که: رسول‌خداص فرمود: «مهاجر بعد از انجام مناسکش سه روز می‌ماند».

دارقطنی به نقل از عایشه ل آورده که: رسول‌خداص فرموده: «هرکدام از شما حج را انجام داد برای بازگشت به میان خانواده‌اش عجله کند چون این عجلۀ او اجر او را بزرگتر خواهد ساخت».

۷۰- عبادت بیشتر در روضة مبارکه مستحب است

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «مابین بیت و منبر من باغی از باغهای بهشت است و منبرم بر حوض من قرار گرفته است». (روایت از بخاری).

۷۱- نماز در مسجد قباء مستحب است

در روایت احمد، نسائی، ابن‌ماجه و حاکم آمده: رسول‌خداص فرمود: «هرکس خود را در منزلش پاکیزه کرده و وضو بگیرد سپس به مسجد قباء رود، و در آن، نمازی بخواند اجر و پاداش یک عمره خواهد داشت».

و رسول خداص در هر روز شنبه، با سواری یا پیاده به آنجا می‌رفت و دو رکعت نماز در آن می‌خواند.

دوم: عمره

عمره مشتق از اعتمار بوده و به معنی زیارت است.

مقصود از آن در اینجا زیارت کعبه و طواف پیرامون آن و سعی بین صفا و مروه و تراشیدن یا کوتاه کردن موی سر است.

به اجماع علماء، عمره مشروع است.

۱- تکرار آن:

۱- به گفتۀ نافع: عبدالله بن‌عمر ب چندین سال در زمان ابن‌الزبیر عمره را انجام داده و در یک سال دوبار آن را انجام داده است.

۲- به گفتۀ قاسم: عایشه ب در یک سال سه بار عمره انجام داد. از او پرسیدند کسی در برابر این‌کار او را سرزنش نکرده؟ گفت: سبحان‌الله، ام‌المؤمنین؟! اکثر اهل علم بر این‌رأیند.

مالک تکرار آن را در یک سال مکروه دانسته است.

۲- جواز عمره در هر وقتی:

برای خواهر مسلمان جایز است در ماه‌های حج عمره انجام دهد بدون این‌که حج کند. همانا عمرس درماه شوال عمره انجام داد و به مدینه بازگشت، بدون اینکه برای حج بماند.

طاوس گفت: اهل دوران جاهلیت عمره در ماه‌های حج را از گناه‌ترین گناهان به حساب می‌آورند، و می‌گفتند: هرگاه ماه صفر سپری شد و زخم پا، و پشت شتر التیام یافت و اثر حجاج از راه محو شد، عمره برای کسی که بخواهد حلال است.

۳- حکم آن:

از دیدگاه احناف و مالک: عمره سنت است.

به دلیل حدیث جابرس که گوید: از رسول‌خداص دربارۀ عمره سوال شد: آیا عمره واجب است؟ فرمود: «خیر، و اگر عمره کنید بهتر است». (روایت از ترمذی).

این قول بعضی از اهل علم است که گفته‌اند: عمره واجب نیست، و چنین گفته می‌شد: هر دو حج هستند: حج ماه ذی‌الحجه را حج‌اکبر و حج در غیر آن را که عمره است حج اصغر می‌گفتند.

در نزد احمد و شافعی، عمره فرض است.

به دلیل فرمودۀ خداوند:

﴿ وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِ [البقرة: ۱۹۶].

«و حج و عمره را به تمام و کمال خالصانه برای خدا انجام دهید».

در این آیه، عمره بر حج عطف شده، و حج فرض است بنابراین، عمره، نیز فرض است. اما قول اول راجح‌تر است.

ترمذی به نقل از شافعی گفته: درباره عمره دلیلی ثابت وجود ندارد، عمره سنت است.

۴- وقت آن:

مذهب جمهور علماء این است: وقت عمره، تمام ایام سال است و انجام آن در هر روزی از ایام سال جایز است.

عمره در تمام ایام سال جایز است، به جز پنج روز، روز عرفه، روز عید قربان و سه روز ایام‌التشرثق.

از عایشه ل روایت شده که: «عمره را در پنج روز فوق مکروه دانسته، زیرا این ایام، مخصوص حج است».

ابوحنیفه نیز آن را در پنج روز فوق مکروه می‌داند.

ابویوسف آن را در روزهای عرفه و سه روز بعد از آن مکروه دانسته است.

همه بر جواز آن در ماه‌های حج اتفاق دارند.

بخاری به نقل از عکرمه‌بن خالد گوید: از عبدالله‌بن عمر ب دربارۀ عمرۀ قبل از حج پرسیدم گفت: «عمره قبل از حج برای هیچ‌کس اشکال ندارد، زیرا رسول‌خداص قبل از حج عمره را انجام داده است».

از جابرس روایت شده که: عایشه ل قاعده شد و همۀ مناسک [به جز طواف کعبه] را انجام داد. وقتی پاک شد، طواف کرد و گفت: یا رسول‌الله آیا می‌روید حج و عمره انجام دهید در حالی که من تنها حج را انجام می‌دهم؟ به همین خاطر به عبدالرحمن بن‌ابی‌بکر امر کرد با عایشه برود تا در تنعیم احرام به عمره ببندد، عایشه ل در آنجا برای عمره احرام بست.

۵- میقات آن:

کسی که برای عمره احرام می‌بندد یا خارج از میقات‌های پنچ‌گانه است یا داخل آن است. اگر خارج آن باشد گذر از آن میقات‌ها بدون احرام درست نیست.

به دلیل روایت بخاری که: زیدبن‌جبیر به نزد عبدالله‌بن‌عمر ب رفت و از او سؤال کرد در کجا می‌توانم برای عمره احرام ببندم؟ گفت: رسول‌خداص برای اهل نجد «قرن» و برای اهل مدینه «ذوالحلیفه» و برای اهل شام «الجحفه» را فرض کرده است. اگر داخل این میقات‌ها بود. میقات او برای عمره، «محل اقامت او» است ولو این که در حرم باشد. به دلیل حدیث سابق بخاری: که عایشه ل با عبدالرحمن برادرش به تنعیم رفت و در آنجا برای احرام بست و آن‌کار را با امر رسول‌خداص انجام داد.

۶- فضیلت عمره:

ابوهرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «عمره تا عمره‌ای دیگر کفارۀ گناهان میان هر دو است و حج مبرور جزایی جز بهشت ندارد». (روایت از شیخین و ترمذی).

ابن‌عبدالبر در شرح حدیث گفته: مراد: گناهان صغیره است نه کبیره.

احمد و غیر او به نقل از جابرس روایت کرده‌اند که: رسول‌خداص فرمود: «حج مبرور پاداشی جز بهشت ندارد» سؤال کردند: یا رسول‌الله حج مبرور کدام است؟ فرمود: «اطعام طعام و افشای سلام است». این است شرح حج مبرور.

نووی در شرح آن گفته: حج مبرور آن است که با گناه و معصیت آلود نشود، و مبرور مشتق از بر و به معنای طاعت است.

بنابرقولی مرجوح، حجی است که ریاء در آن نباشد.

بنابر یک قول مرجوح دیگر: به حجی گفته می‌شود که به دنبال آن معصیت نباشد. معنی جملۀ: پاداشی جز بهشت ندارد، این است: تنها جزای او منحصر به عفو بعضی از گناهان نمی‌گردد بلکه باید حتماً داخل جنت گردد. و الله‌أعلم.

۷- فضیلت عمره در رمضان:

از ابن‌عباس ب روایت شده که گوید: «رسول‌خداص فرمود: یک عمره در رمضان معادل یک حج است». (متفق‌علیه).

کسی که برای انجام عمره یک روز از رمضان را دریابد و احرام ببندد در واقع به پاداش عمره در رمضان دست یافته است. مانند کسی که به یک رکعت از نماز قبل از اذان برسد در واقع به کل نماز رسیده است.

اسحاق در شرح حدیث گفته: معنای این حدیث، مانند معنی حدیثی است که رسول‌خداص فرمود: «هر کس قل‌هوالله‌احد را بخواند در حقیقت یک سوم قرآن را خوانده است». (روایت از ترمذی).

عطاء به نقل از ابن‌عباس ب آورده که: «رسول‌خداص به یکی از زنان انصار [که ابن‌عباس نام زن را گفت ولی من فراموش کرده‌ام] فرمود: چه چیز مانع تو شد که با ما حج نکردی؟ گفت: ما یک شتر داشتیم شوهرم و پسرم بر آن سوار شدند و شتری نیز برای ما گذاشته بر آن سوار می‌شدیم، فرمود: «هرگاه رمضان آمد عمره را انجام دهید چون عمره در رمضان معادل یک حج است» ابن‌الجوزی در شرح حدیث گفته: از این حدیث استنباط می‌شود: ثواب عمل به وسیلۀ زیاد بودن شرف وقت، افزایش می‌یابد، چنان که به سبب حضور قلب و خلوص نیت افزایش می‌یابد. دیگران گفته‌اند: احتمال دارد مراد از آن این باشد: که عمرۀ فرض در رمضان مانند حج فرض و عمرۀ سنت در رمضان مانند حج سنت است.

به نظر من: احتمال دارد عمره در رمضان مخصوص این زن باشد.

و احتمال دارد: به خاطر برکت ماه رمضان باشد.

۷۳- ارکان حج و عمره

حج و عمره دارای ارکانی هستند که هیچ کدام بدون آن‌ها صحیح نیست.

حج دارای چهار رکن است که عبارت است از احرام، طواف، سعی و وقوف در عرفه. هرگاه یکی از این ارکان ساقط شود حج باطل می‌شود.

عمره دارای سه رکن است که عبارت است از احرام، طواف و سعی. با سقوط یکی از این ارکان عمره باطل می‌شود.

حج دارای واجبات، سنت‌ها و محظورات می‌باشد که در این مبحث به ذکر آن پرداخته و سپس ان‌شاءالله‌ آن را توضیح خواهیم داد.

(أ) واجبات آن:

ای‌خواهر مسلمانم، منظور از واجبات اعمالی است که اگر یکی از آن‌ها ترک شود فدیه، و در صورت عدم توانایی ده روز روزه بر او واجب می‌شود. و احرام دارای سه واجب است.

۱- احرام از میقات تعیین شده.

۲- دوری از پوشیدن هر نوع لباس دوخته شده

۳- نیت.

(ب) سنن آن:

سنن به اعمالی گفته می‌شود که با ترک آن فدیه واجب نمی‌شود ولی باعث از دست دادن اجر فراوان خواهد شد، و سنن عبارتند از:

۱- غسل برای احرام.

۲- پوشیدن لباس مخصوص احرام.

۳- بستن احرام بعد از خواندن نماز فرض یا سنت.

۴- گرفتن ناخن‌ها، کندن موی بغل و تراشیدن موی پیشین.

۵- تکرار تلبیه و تجدید آن در هنگام سوار شدن و پیاده شدن و خواندن نماز.

۶- دعاء خواندن و فرستادن صلوات بر پیامبرص بعد از تلبیه.

(ج) محظورات:

محظورات به اعمالی گفته می‌شود که در حال احرام ممنوع بوده و با ارتکاب هر کدام از آن‌ها فدیه، یا روزه یا اطعام واجب می‌شود. مانند:

۱- پوشیدن لباس دوخته شده به طور کلی.

۲- استفاده و به کارگیری بوی خوش.

۳- گرفتن ناخن‌های دست و پا.

۴- کوتاه‌کردن و تراشیدن مو.

۵- شکار کردن.

۶- مقدمات جماع مانند بوسه و امثال آن.

۷- جماع.

۸- غیبت و بدگویی و سخن‌چینی.

حکم این محظورات:

نخست: پوشیدن لباس دوخته شده، به کارگیری بوی خوش، گرفتن ناخن و کوتاه‌کردن و تراشیدن موها. هرکس یکی از این محظورات را انجام دهد فدیه بر وی واجب می‌شود. فدیه عبارت است از گرفتن سه روز، روزه یا غذا دادن به شش نفر فقیر معادل یک مد گندم یا ذبح گوسفندی به دلیل قول خدای متعال که می‌فرماید:

﴿فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِۦ فَفِدۡيَةٞ مِّن صِيَامٍ أَوۡ صَدَقَةٍ أَوۡ نُسُكٖۚ [البقرة: ۱۹۶].

«و اگر کسی از شما بیمار شد یا ناراحتی در سر داشت باید فدیه بدهد از قبیل روزه یا صدقه یا گوسفندی».

دوم: شکار کردن:

اما جزای شکار کردن: معادل آن از حیوانات است چنانچه می‌فرماید:

﴿فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ [المائدة: ۹۵].

حیواناتی که معادل آن با قضاوت صحابه شناخته شده است عبارتند از: شترمرغ، حکم آن یک شتر است. گورخر، گاو وحشی، کفتار و گوزن، حکم آن‌ها گاو است. جزای آهو، گوسفند، جزای خرگوش، بز دوساله، جزای کبوتر، گوسفند است. اگر حیوان مانندی نداشته باشد قیمت آن تخمین زده شده و صدقه داده می‌شود. و اگر از آوردن مانند آن یا قیمت آن ناتوان باشد قیمت آن با گندم تخمین زده می‌شود و در برابر هر مدی یک روز، روزه می‌گیرد.

سوم: مقدمات جماع:

مقدمات جماع اگر از جانب شوهر باشد، باید دم بپردازد که عبارت است از یک گوسفند. اما اگر از جانب زن باشد همان دم، که یک گوسفند است بر او واجب می‌شود.

چهارم: جماع:

ای خواهر مسلمانم، باید بدانی که جماع به کلی حج را فاسد می‌کند اما باید به انجام مناسک حج ادامه دهد و در فدیۀ آن باید یک شتر را ذبح کند، اگر آن را نیافت ده روز روه بگیرد و در هر کدام از دو صورت فوق باید در سال آینده حج را قضا نماید چنانچه بعداً توضیح خواهیم داد.

امام مالک در موطأ از عمربن‌الخطاب و علی‌بن‌ابی‌طالب و ابوهریره روایت کرده: دربارۀ مردی که در حال احرام با همسرش جماع کند از آنان سؤال شد؟ گفته‌اند: به انجام اعمال حج ادامه می‌دهد سپس در سال آینده حج را قضا کرده و فدیه می‌پردازد.

پنجم: غیبت و سخن‌چینی:

غیبت و سخن‌چینی و هر گفتاری که فسق باشد. باید به دنبال آن توبه و استغفار کند. زیرا کفاره‌ای برای آن‌ها به جز توبه و استغفار از طرف شارع به ما ابلاغ نشده است.

رکن دوم: طواف

طواف عبارت از هفت مرتبه کعبه دور زدن است، و دارای شروط و سنن و آدابی است که حقیقت آن به آن‌ها بستگی دارد، و بحث آن ان‌شاءالله در ادامه خواهد آمد.

۱- شروط طواف:

۱- نیت.

۲- طهارت.

۳- ستر عورت.

۴- طواف کعبه باید داخل مسجد باشد ولو این‌که از کعبه دور باشد.

۵- در طواف باید کعبه در سمت چپ طواف کننده قرار گیرد.

۶- طواف باید هفت دور به دور کعبه باشد و باید از حجرالأسود آغاز و در آن خاتمه یابد همان‌گونه که رسول‌خداص عمل کرده است.

۷- موالات (پی‌درپی) بودن میان دورهای هفت‌گانه، و نباید بدون ضرورت میان دورها فاصله ایجاد کرد. اگر بدون عذر و ضرورت فاصله میان دورها، بوجود آمد، طواف باطل و اعادۀ آن واجب است.

۲- سنت‌های طواف:

۱- رمل: (تندرفتن) برای مردان، اما برای زنان سنت نیست.

۲- اضطباع (پوشیدن شانه چپ با لباس احرام و برهنه کردن شانه راست) برای مردان نه زنان.

۳- گفتن این اذکار در آغاز دور اول: «بسم‌لله، والله‌أکبر، اللهم إيماناً بکَ وتصديقاً بکتابکَ وَوَفاءً بعهدکَ واتباعاً لسنة نبيکَ محمد ج ».

۴- خواندن دعاهای دلخواه، اما در پایان هر دوره سنت‌ است این آیه را بخواند:

﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ٢٠١ «پروردگارا، به ما در دنیا نیکى و در آخرت [هم‏] نیکى عطا کن و ما را از عذاب آتش [جهنّم‏] ایمن بدار».

۵- دست کشیدن بر رکن یمانی و بوسیدن حجرالاسود در هر دوره‌ای در اثنای طواف، زیرا رسول‌خداص چنان کرده است.

۶- خواندن دعا در مابین کعبه و حجرالاسود که مکانی به نام باب‌الملتزم نام دارد، و ابن‌عباسس چنین کرده است.

۷- خواندن دو رکعت نماز در پشت مقام ابراهیم؛ بعد از تمام شدن طواف.

۸- نوشیدن از آب زمزم.

۹- بازگشت برای دست کشیدن به حجرالاسود یا بوسیدن آن قبل از رفتن به طرف سعی بین صفا و مره.

۱۰- بوسیدن حجرالأسود در آغاز طواف یا اکتفا به کشیدن دست بر آن، یا اشاره به آن از دور، در صورت مشکل بودن نزدیک شدن به آن.

۳- آداب طواف

۱- استحضار عظمت خدای متعال با نشان دادن خشوع و خوف از او.

۲- کم سخن‌گفتن، به دلیل فرمایش رسول‌خداص که فرمود: «هرکس صحبت کند جز در خیر صحبت نکند». (روایت از احمد و ترمذی و نسائی)

۳- زیاد ذکر خدا کردن و فرستادن صلوات بر پیامبرص .

۴- زیاد، دعا گفتن برای خود و والدین و خویشاوندان و مسلمانان.

رکن سوم: سعی

در مبحث قبلی از آن بحث شد.

۷۴- چگونگی برگزاری حج و عمره

۱- هرگاه خواهر یا برادر مسلمان ارادۀ انجام حج کرد و به میقات نزدیک شد، مستحب است ناخن‌های خود را گرفته، و موهای زیربغل و پیشین را تراشیده سپس غسل و وضوی احرام انجام داده و آنگاه لباس‌های احرام بپوشد.

۲- هنگام رسیدن به میقات دو رکعت نماز بخواند و نیت حج یا عمره و احرام به آن یا به عمره بیاورد، زیرا نیت، رکن حج است و بدون آن حج صحیح نیست، خواه به صورت افراد باشد یا تمتع، یا قران.

۳- با پوشیدن لباس احرام، گفتن تلبیه برای خواهر مسلمان با صدای آهسته به گونه‌ای که خود بشنود در هر فراز و نشیبی و در هنگام رسیدن به سواران و پیادگان و در بامدادن و بعد از هر نمازی، مستحب است.

۴- مستحب است خواهر مسلمان برای خود و والدین و فرزندان و سایر مسلمانان دعا کرده و بر رسول‌خداص درود بفرستد هربار که تلبیه می‌گوید.

۵- برخواهر مسلمان لازم است بر نیازمندان صدقه دهد، تا حج او، یک حج مبرور باشد.

۶- همچنین نباید به جز ذکر خدا در مسائلی صحبت کند که موجب خشم خدا بشود و جز در هنگام ضرورت، نباید صحبت کند.

۷- از جماع و مقدمات و انگیزه‌های آن، و ستیز با رفقا و جدال در امور بی‌فایده بپرهیزد.

۸- مستحب است برای دخول به مکه غسل نماید و از سمت بالای شهر داخل شود.

۹- از استفاده از بوی خوش و قیچی کردن موهای خود بپرهیزد.

۱۰- هنگام روی کردن به کعبه از «باب‌السلام» داخل شده و أدعیۀ دخول مسجد را بخواند و آداب داخل شدن را رعایت نموده و خود را با خشوع و تواضع، و تلبیه بیاراید و بگوید: «بِسم‌الله، وبِالله وَإِلی اللهِ اللَّهُمَّ افْتَحْ لِيْ أَبْوَابَ رَحْمَتِكَ».

۱۱- با مشاهدۀ کعبه دست‌ها را بلند کرده و بگوید: «اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ، وَمِنْك السَّلَامُ، حَيِّنَا رَبَّنَا بِالسَّلَامِ، اللَّهُمَّ زِدْ هَذَا الْبَيْتَ تَعْظِيمًا، وَتَشْرِيفًا، وَتَكْرِيمًا، وَمَهَابَةً، وَبِرًّا، وَزِدْ مَنْ عَظَّمَهُ وَشَرَّفَهُ، مِمَّنْ حَجَّهُ وَاعْتَمَرَهُ تَعْظِيمًا، وَتَشْرِيفًا، وَتَكْرِيمًا، وَمَهَابَةً، وَبِرًّا، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ كَثِيرًا، كَمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَكَمَا يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ، وَعِزِّ جَلَالِهِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بَلَّغَنِي بَيْتَهُ، وَرَآنِي لِذَلِكَ أَهْلًا، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ، اللَّهُمَّ إنَّك دَعَوْت إلَى حَجِّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ، وَقَدْ جِئْتُك لِذَلِكَ، اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنِّي، وَاعْفُ عَنِّي، وَأَصْلِحْ لِي شَأْنِي كُلَّهُ، لَا إلَهَ إلَّا أَنْتَ».

۱۲- بعد از آن به طرف حجرالأسود رفته، و بدون صدا آن را می‌بوسی یا دست را به آن کشیده و می‌بوسی. اگر نتوانستی از دور و در مقابل آن به آن اشاره می‌کنی.

زیارت حجرالأسود باید با طهارت صورت گیرد سپس بگوید: «بِاسْمِ اللَّهِ، وَاَللَّهُ أَكْبَرُ، إيمَانًا بِك، وَتَصْدِيقًا بِكِتَابِك، وَوَفَاءً بِعَهْدِك، وَاتِّبَاعًا لِسُنَّةِ نَبِيِّك مُحَمَّدٍ ج ».

سپس، بیت را در سمت چپ قرار داده و شروع به طواف می‌کند و هم زمان دعا و ذکر خدای را خوانده و بر پیامبرص درود می‌فرستد. هنگام رسیدن به رکن یمانی به آن دست کشیده و در خاتمۀ دور بگوید. ﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ٢٠١ [البقرة: ۲۰۱].

۱۳- چون از طواف فارغ شدی به طرف مقام ابراهیم رفته و در آنجا دو رکعت نماز به جا آورده و دو رکعت اول بعد از فاتحه، قل یا أیها الکافرون، و دو رکعت دوم بعد از فاتحه، قل‌هوالله احد را می‌خوانی. این‌ نماز را نماز طواف می‌گویند.

۱۴- بعد از آن به طرف آب زمزم رفته و در حالی که رو به کعبه ایستاده‌ای آب بنوش تا سیر شوی.

۱۵- سپس به طرف باب‌الملتزم می‌روی و از خدا خیرات و برکات دو جهان را می‌طلبی و بعد از آن اگر توانستی به طرف حجرالأسود رفته و آن را بوسه می‌زنی و بعداً از «باب‌الصفا» به طرف صفا خارج می‌شوی و این آیه را تلاوت می‌نمایی.

﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ [البقرة: ۱۵۸].

«بى‏گمان «صفا» و «مروه» از شعائر خدا هستند».

وقتی که به کوه صفا رسیدی رو به کعبه می‌ایستی و سه بار الله‌اکبر گفته و این ذکر را می‌خوانی: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ، وَلَهُ الْحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيْرٌ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ، صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ اْلأَحْزَابَ وَحْدَهُ» بعداً خیرات و برکات دو جهان را از خدا می‌طلبی. این سعی، بنابر قول ارحج واجب است و تارک آن یا بعضی از آن باید دم بپردازد.

اگر محرم قصد حج تمتع را داشته باشد بعد از سعی بین صفا و مروه‌ موهای خود را کوتاه می‌کند. و در اینجا، اعمال عمره تمام شده و آنچه از وی ممنوع شده بود برایش مباح می‌گردد.

۱۶- اما کسانی که احرام به انجام حج افراد یا قران بسته‌اند در احرام باقی می‌مانند. در روز هشتم ذی‌الحجه شخصی که به نیت حج تمتع رفته است، احرام را در منزلش بسته و با سایر حجاج به سمت منی حرکت می‌کند و شب را در منی می‌ماند.

۱۷- بعد از طلوع خورشید یا بعد از خواندن پنج نماز شبانه‌روز در منی، به سمت عرفات حرکات می‌کند. سپس در کنار مسجد نمره پیاده شده و غسل می‌کند و نمازهای ظهر و عصر را به صورت قصر و جمع تقدیم می‌خواند، این در صورتی است که نماز را با جماعت بخواند، اما اگر نتواند با جماعت بخواند، نماز را جمع و قصر می‌خواند به هر طوری که امکانش بود، تقدیم یا تأخیر. وقوف در عرفه را بعد از زوال آغاز کند، و در کنار صخره‌های عرفه یا نزدیک آن‌ها وقوف می‌کند، زیرا رسول‌خداص در آنجا توقف کرده است.

۱۸- وقوف در عرفه رکن اعظم حج است.

بالا رفتن از جبل‌الرحمه لازم و سنت نیست و در آنجا رو به قبله ایستاده و شروع به خواندن دعا، و اذکار و تضرع و ابتهال می‌کند تا شب فرا می‌رسد. با فرارسیدن شب به سمت مزدلفه حرکت می‌کند و نمازهای مغرب و عشاء را به صورت جمع‌التأخیر در مزدلفه می‌خواند و شب را در آنجا بسر می‌برد.

۱۹- بعد از طلوع فجر، در مشعرالحرام توقف کرده و تا روشن شدن کنار شرقی آسمان، زیاد ذکر خدا را کرده و بعداً سنگریزه‌ها را جمع نموده و به طرف منی باز می‌گردد. وقوف در مشعرالحرام واجب و ترک آن موجب دم می‌گردد.

۲۰- بعد از طلوع خورشید جمرۀ عقبه را با هفت سنگ رمی می‌کند.

۲۱- بعد از آن در صورت امکان، هدی را ذبح کرده و موهای سرش را کوتاه می‌کند. با این عمل، محرمات سابق به جز جماع برای حاجی مباح می‌گردد.

۲۲- سپس به طرف مکه برگشته و به مانند طواف القدوم، طواف افاضه را انجام می‌دهد. این طواف را طواف الزیارۀ نیز می‌گویند. اگر احرام به تمتع بسته باشد بعد از طواف، سعی بین صفا و مروه را انجام می‌دهد.

اگر حاجی به نیت حج افراد یا قران احرام بسته باشد، و در طواف قدوم سعی کرده باشد لازم نیست دوباره سعی کند.

بعد از این طواف، تمام محظورات [حرام‌های] سابق حتی جماع برای او حلال می‌شود.

۲۳- بعد از آن به منی بازگشته و شب در آنجا می‌ماند و مبیت (ماندن به شب) در منی واجب و با ترک آن دم بر او لازم می‌گردد.

۲۴- بعد از زوال روز یازدهم ذی‌الحجه، اول جمرۀ سمت منی بعد از آن جمرة وسطی را رمی کرده و رو به قبله ایستاده و دعا کرده و ذکر خدای را می‌کند. آنگاه جمرة عقبه را رمی می‌کند و توقف نمی‌کند.

۲۵- لازم است قبل از غروب به هر کدام از سه جمره هفت سنگ پرتاب کند، و در روز دوزادهم نیز به همان ترتیب سه جمره را رمی کند.

۲۶- بعد از آن مخیر هست میان این که قبل از غروب روز دوازدهم به سوی مکه حرکت کند، یا شب در آنجا بماند و در روز سیزدهم نیز با همان ترتیب سابق هر سه جمره را رمی کند. رمی جمار واجب است و با ترک آن خون واجب می‌گردد.

۲۷- هرگاه تصمیم به بازگشت به دیار خود گرفتی، واجب است طواف الوداع را انجام دهی.

بنابراین، اگر خواهر، یا برادر مسلمان طواف الوداع را ترک کند، اگر امکان داشته باشد برای آن باید بازگردد، در غیر آن صورت باید گوسفندی را در فدیۀ آن ذبح کند.

چکیدۀ اعمال حج و عمره، عبارت است از: احرام از میقات، طواف، سعی، کوتاه کردن مو، اعمال عمره در اینجا پایان می‌یابد، ولی برای حج، وقوف در عرفه که رکن است و رمی جمرات، و طواف الافاضه و مبیت (ماندن به شب) در منی، و ذبح که از واجبات هستند اضافه می‌گردد.

نکاح

۱- معنی آن

الف) نکاح در لغت به معنی پیوند است، و برعقد، و جماع نیز اطلاق می‌شود، و بنابرقولی مرجوح به معنی تداخل است.

فراء گوید: نکح با ضمۀ اول و سکون ثانی، فرج است و کسر اول نیز در آن جایز است، و استعمال آن به معنی وطأ، بسیار است، و عقد نیز نکاح نامیده شده، زیرا سبب آن است.

ازهری گوید: اصل واژۀ نکاح در کلام عرب، وطأ (جماع) است، و اگر به ازدواج نکاح گفته می‌شود به علت این است که سبب آن است. گفته می‌شود: «نکح المطر الأرض»: باران به زمین اصابت کرد و «نکح النعاس عينيه» چرت زدن خواب به دو چشم او اصابت کرده است.

فارسی گوید: هرگاه گفتند: فلان پسر یا فلان دختر نکاح کرده است منظور از آن عقد است و اگر گفتند: فلانی با همسرش نکاح کرده منظور از آن وطأ است.

و دیگران در معنی آن گفته‌اند: اصل نکاح، لزوم چیزی برای چیزی دیگر همراه برتری بر آن است، و این تلازم هم در محسوسات است و هم در معانی. عربها گویند: گندم را در زمین نکاح کردم؛ یعنی آن را شخم زده و در آن بذر افشاندم، یا گویند: سنگریزه‌ها با پای شترها نکاح کرده‌اند؛ یعنی به آن چسبیده‌اند.

ب): نکاح در اصطلاح شرع: در حقیقت به معنای عقد است و به طور مجاز در وطأ استعمال می‌شود، به دلیل کثرت ورود آن در کتاب و سنت است که به معنای عقد آمده است، تا جایی که ادعا شده: در قرآن جز به معنای عقد نیامده است، و جملۀ ﴿حَتَّىٰ تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُۥ [البقرة: ۲۳۰] در اعتراض وارد نیست، چون شرط

وطأ در تحلیل توسط سنت ثابت شده است. بنابراین، عقد برای وطأ واجب است، زیرا معنی: ﴿حَتَّىٰ تَنكِحَ این است که یکی دیگر او را عقد نماید، و مفهوم آن این است: مجرد عقد کافی است ولی سنت بیان کرده که مفهوم غایب معتبر نبوده بلکه باید بعد از عقد، چشیدن شیرین جماع تحقق پذیرد، چنان که باید بعد از آن طلاق و عده هم تحقق پذیرند.

ابوالحسن‌بن‌فارس گوید: نکاح در قرآن جز برای تزویج نیامده است به غیر از لفظ نکاح در آیۀ: ﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّكَاحَ [النساء: ۶]. که به گفتۀ ابن‌حجر واژه نکاح در آن آیه به معنی علم است.

و در روایتی از شافعیه همانند حنفیه نکاح، حقیقت در وطأ است و استعمال آن برای عقد مجاز است، و بنابرقولی مرجوح، لفظی است مشترک که بر هر کدام از وطأ و عقد اطلاق می‌شود، و زجاجی این را قطعی می‌داند.

ابن‌حجر گوید: در نظر من قول زجاج برتری دارد هرچند بیشتر در عقد استعمال می‌شود. و بعضی، معنی اول را ترجیح داده به این دلیل که اسامی جماع کلاً در قرآن به خاطر قبیح بودن ذکر آن، در قالب کنایه ذکر شده است، و بسیار بعید است کسی که قصد ناسزا نداشته باشد واژه‌ای را که ناسزا است برای آن به کار گیرد. بنابراین، واژۀ نکاح، در اصل به معنی عقد است، که البته این بستگی به تسلیم مدعی دارد که گوید: تمامی آن‌ها کنایه هستند.

۲- حکم آن

نکاح امری است مشروع و در قرآن و سنت به آن امر شده است؛ اما در قرآن خداوند می‌فرماید:

﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۚ [النساء: ۳].

«با زنانی که برای شما حلال هستند و دوست دارید، با دو، یا سه، یا چهار تا ازدواج کنید، اگر هم می‌ترسید که نتوانید میان زنان دادگری کنید به یک زن اکتفا کنید، یا با کنیزان خود ازدواج کنید».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنۡ عِبَادِكُمۡ وَإِمَآئِكُمۡۚ [النور: ۳۲].

«مردان و زنان مجرد خود را و غلامان و کنیزان شایستۀ خویش را به ازدواج یکدیگر درآورید».

اما در حدیث: رسول‌اللهص می‌فرماید: «ای‌طبقۀ جوان، هرکس از شما توانایی ازدواج دارد، باید ازدواج کند، زیرا ازدواج چشم و دامن شما را از ارتکاب معصیت بیشتر در امان می‌دارد». (متفق‌علیه).

و نیز فرماید: «با زنان مهربان و زاینده ازدواج کنید، زیرا در روز قیامت در میان امتها، من به شما افتخار می‌کنم». (روایت از احمد و ابن‌‌حبان).

۳- ترغیب در نکاح

عبدالله‌بن‌مسعودس گوید: با رسول‌خداص خارج شدیم، در حالی که جوان بودیم و توان مالی نداشتیم. فرمود: «ای‌ جماعت جوان، ازدواج کنید، زیرا ازدواج چشمان و دامنهای شما را از ارتکاب معاصی بیشتر در امان می‌دارد، اگر کسی از شما توان تحمل هزینۀ ازدواج را نداشت روزه باشد، زیرا روزه شکنندۀ شهوت است». (روایت از شیخین و مسلم و ابن‌ماجه و ترمذی).

انس‌بن‌مالکس آورده است: سه گروه چند نفری به منزل همسران پیامبرص آمدند و دربارۀ عبادت او سؤال کردند؟ چون از آن باخبر شدند گویی اینکه آن را برای حضرتص کم شمردند ولی با خود گفتند: ما کجا و پیامبر کجا؟ خداوند از گناهان اول و آخر او در گذشته است. در این میان، یکی از آنان گفت: اما من، تا روزی که زنده هستم نماز شب را ترک نخواهم کرد، دیگری گفت: من تمام سال روزه خواهم بود و افطار نمی‌کنم. سومی گفت: من از زنان دوری می‌جویم و هرگز ازدواج نمی‌کنم. در این میان، رسول‌خداص آمد و فرمود: «شما بودید که چنین و چنان گفتید؟ اما من، سوگند به خدا در مقابل خداوند از شما بیشتر ترس و تقوا دارم، ولی با وجود آن، روزه می‌گیرم و افطار می‌کنم، نماز شب می‌خوانم و می‌خوابم و استراحت می‌کنم، و با زنان ازدواج می‌نمایم، [این‌سنت من است] و هرکس از سنت من رویگردان شود از من نیست». (روایت از بخاری).

و زهری به نقل از عروه آورده است که: از عایشه ل تفسیر این آیه را پرسیدم.

﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ ٣

[النساء: ۳].

گفت: خواهرزاده‌ام، گاهی اتفاق می‌افتد دختران یتیم بعد از فوت پدرشان زیر چتر حمایت سرپرستان نامحرم قرار می‌گیرند، و آن سرپرستان نسبت به مال و جمال ایشان تمایل پیدا می‌کنند و می‌خواهند آنان را به عقد خود در آورده و کمترین مال را مهریۀ ایشان کنند، به خاطر این‌گونه تمایلات ناروای سرپرستان خداوند آنان را از این تمایلات نهی می‌کند و نباید دختران یتیم را به عقد خود درآورند مگر اینکه مهریۀ ایشان را به طور کامل بپردازند و در حق آن‌ها قسط و عدالت را رعایت کنند، در غیر این‌صورت با زنان دیگر، یا کنیزان ازدواج نمایند. (روایت از شیخین).

ترجمه آیت: «و اگر بترسید که در [حقّ‏] دختران یتیم نمى‏توانید به عدل و انصاف رفتار کنید، آنچه از [سایر] زنان شما را پسند افتد، دو زن و [یا] سه زن و [یا] چهار زن را به زنى گیرید. پس اگر بترسید که [باز] نمى‏توانید به عدل و انصاف رفتار کنید. به یک زن یا به ملک یمین خود اکتفاء کنید. و این به آنکه ستم نکنید نزدیکتر است».

خواهر مسلمانم، ازدواج عبادتیست که به وسیلۀ آن نصف دینت را تکمیل خواهید کرد، و در پاک‌ترین حالت به ملاقات پروردگارت خواهید رفت. از انسس روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «کسی که خداوند، زن صالحه را به او عطا فرماید در واقع او را بر نصف دینش یاری داده است، پس برای پاسداری از نصف باقیماندۀ دین خود باید تقوی داشته باشد». (روایت از طبرانی و حاکم).

و سعدبن‌ابی وقاصس گوید: رسول‌خداص فرمود: «داشتن همسر صالحه، و مسکن صالح و مرکب صالح نشانۀ خوشبختی انسان است، و همسر بد، و مسکن بد، و مرکب بد، نشانۀ بدبختی انسان است». (روایت از احمد).

۴- حکمت ازدواج

خداوند متعال فرماید:

﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ٢١ [الروم: ۲۱].

«و یکی از نشانه‌های خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان بیارامید و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت، مسلماً در این، نشانه‌ها و دلایلی برای اهل تفکر وجود دارد».

بنابراین، ای‌خواهر مسلمانم، ازدواج به بقاء انسان از نسلی به نسلی دیگر کمک می‌کند چنان‌که با جماع زوجین، آتش شهوت هر دو فروکش می‌کند و وسوسه‌های شیطانی نقش بر آب می‌شود.

از ابوهریرهس روایت شده که رسول‌خداص فرمودند: «زن نامحرم در صورت شیطانی به طرف انسان آمده و در صورت شیطانی او را ترک کرده و می‌رود، پس اگر شما از زنان چیزی را دیدید که شما را به شگفت و خوشحالی وا دارد، به نزد همسران خود بروید و با آنان بیامیزید و جمع شوید تا بدان وسیله وسوسه‌های شیطان را از خود دور کرده و بزدایید». (روایت از مسلم و ابوداود و ترمذی).

و همچنین ازدواج به سر و سامان دادن ارتباط میان زن و شوهر بر اساس احترام متقابل و تبادل حقوق و همکاری مثمر در دایرۀ دوستی و محبت و احترام و تقدیر، کمک می‌کند.

چنان‌که زن با به عهده گرفتن امور منزل و تربیت اولاد و آماده کردن جوی مملو از صلح و صفا، به شوهر کمک می‌کند تا به شیوۀ بهتر بتواند وظایف دنیوی و دینی خانواده را انجام دهد.

۵- مکروه بودن بریدن و دوری از ازدواج (تبتل)

و اما تبتلی که قرآن به آن امر کرده و می‌فرماید: ﴿وَتَبَتَّلۡ إِلَيۡهِ تَبۡتِيلٗا ٨ مجاهد در تفسیر آن گفته است: به سوی خدا با اخلاص پیش رو، وإلا اصل تبتل به معنی بریدن است؛ بدین معنی به سوی خدا از همه چیز برده شو.

سعدبن‌ابی‌وقاصس گوید: «رسول‌خداص تبتل عثمان بن‌مظعون را رد کرد، و اگر به آن اذن می‌داد آن را به ما اختصاص می‌داد» (روایت از بخاری و ترمذی).

سمره س گوید: «رسول‌خداص از تبتل نهی کرده است» (روایت از نسائی و ترمذی).

ابن‌حجر در تفسیر حدیث گفته: نهی، در حدیث، بلا خلاف برای تحریم است، چون از ازدیاد مشروع بنی‌آدم جلوگیری کرده و از این گذشته در برگیرندۀ مفاسدی دیگر است، مانند تعذیب نفس و مشوه کردن وجود و چهره همراه با وارد کردن زیانهایی که گاهی منجر به مرگ می‌شود. و همچنین، تبتل، به معنی ابطال مردانگی و در برگیرندۀ تغییر خلق خدا و کفران نعمتهای او است، زیرا مرد بودن، از نعمتهای بزرگ است، بنابراین، اگر آن را از بین ببرد در واقع خود را به زن تشبیه کرده و کاستی را بر کمال ترجیح داده است.

قرطبی گوید: خصاء حیوانات نر از بین‌آدم به جز به خاطر منافع حاصله در آن، مانند بهتر و فربه‌تر شدن یا قطع زیان از آن، ممنوع است و امام نووی گوید: خصاء حیوانات غیر مأکول شرعاً به طور مطلق از نظر شرعی حرام است، و اما خصاء حیوانات کوچک مأکول جایز است ولی خصاء حیوانات بزرگ مأکول جایز نیست. و به گمانم گفتۀ نووی، قول قرطبی مبنی بر اباحۀ خصاء حیوان بزرگ برای دفع زیاد را رد می‌کند.

۶- اکراه دختر یتیمه بر تزویج

ابوهریره س گوید: رسول‌‌خداص فرمود: «از دختر یتیمه برای ازدواج اجازه گرفته شود، اگر سکوت کرد نشانۀ اذن او است، و اگر مانع شد تزویج او جایز نیست؛ یعنی: اگر به سن بلوغ رسید حق رد تزویج را دارد» (روایت از ابوداود و ترمذی).

علما در مورد تزویج دختر یتیمه اختلاف نظر دارند:

بعضی از تابعین و غیر آنان بر این باورند که اگر دختر یتیمه به ازوداج کسی درآمد، نکاح او تا هنگام بلوغ متوقف می‌شود، وقتی به سن بلوغ رسید اختیار اجازۀ نکاح یا فسخ آن را دارد.

و به قول بعضی دیگر، نکاح دختر یتیمه تا رسیدن به سن بلوغ جایز نیست و خیار در نکاح نیز جایز نیست. این، قول سفیان ثوری و شافعی و غیر آن دو، از اهل علم است. و به قول احمد و اسحاق، هرگاه دختر به سن نه سالگی رسید و به عقد شوهر درآمد و به آن راضی بود، نکاح او جایز است و بعد از بلوغ از حق‌خیار برخوردار نیست، و به این حدیث استدلال کرده‌اند که رسول‌خدا عایشه ل را در سن نه سالگی به عقد خود درآورده است، در حالی که عایشه ل گوید: هروقت دختر به سن نه سالگی رسید، زن محسوب می‌شود.

۷- تزویج دختر نابالغ

هرگاه دختر باکره و بیوه به سن بلوغ رسیدند برای پدر و دیگران جایز نیست بدون اجازۀ او، وی را به ازدواج کسی درآورند. و اگر نکاح او بدون اجازه‌اش واقع شود؟! از همان ابتدا فسخ شده است، اما دختر بیوه با هرکس که بخواهد ازدواج می‌کند اگر چه پدرش ناراضی باشد. و اما تزویج دختر باکره متوقف بر اجازۀ او، و پدرش می‌باشد، دختر نابالغی که پدر ندارد تا زمانی که به سن بلوغ نرسیده، نه در حالت ضرورت و نه در غیر آن، برای هیچ کس جایز نیست که او را به عقد کسی درآورد. و جز پدر کسی نمی‌تواند دختری را که دیوانه است تا زمانی که بهبودی نیافته به عقد کسی درآورد.

ابن‌شبرمه گوید: برای پدر جایز نیست دختر صغیرۀ خود را به عقد کسی درآورد تا روزی که بالغه شده و اجازه می‌دهد. و نکاح عایشهل را در سن نه سالگی از خصایص پیامبرص بر شمرده و مانند زن بخشوده شده به ایشان، و نکاح بیشتر از چهار زن برای آن حضرت می‌باشد و بنابر قول حسن و ابراهیم نخعی، تزویج دختر صغیره و کبیرۀ بیوه و باکره، برای پدر جایز است اگرچه ناراضی باشند.

ابوحنیفه معتقد است پدر می‌تواند دختر صغیرۀ خود را، باکره باشد یا بیوه، به ازدواج کسی دیگر درآورد ولی هرگاه بالغه شد با هرکس که بخواهد ازدواج می‌کند، و پدر نیز مانند سایر اولیاء بوده و رضایت و اجازۀ او برای ازدواج شرط نیست، و بدون اجازۀ دختر بالغه، باکره باشد یا بیوه، جایز نیست پدر او را به ازدواج کسی درآورد.

۸- نکاح‌هایی که از آن‌ها نهی شده است

اول- نکاح الشغار:

نکاح الشغار، به نکاحی گفته می‌شود که ولی دختر خود را به نکاح کسی درآورد به شرط اینکه طرف مقابل نیز دختر خود را به نکاح او درآورد، خواه طرفین مقدار مهریه را مشخص کنند یا نه، یا یکی از آن‌ها مقدار مهریه را مشخص نماید و دیگری آن را مشخص ننماید، یا هیچ کدام مهریه را مشخص نکنند. در تمام صورت‌های فوق، نکاح منعقد نگردیده و فسخ شده محسوب می‌گردد، و نفقه، ارث، مهریه و سایر احکام زناشویی، و عده به آن تعلق نمی‌گیرد.

بنابراین، اگر کسی از روی علم و آگاهی چنین نکاحی را انجام دهد و با وی مقاربت نماید، حد کامل زنا بر وی اجرا می‌شود، و فرزند به او ملحق نمی‌شود.

و اگر از روی جهل به آن مبادرت کند، حد زنا بر وی اجرا نمی‌شود، و فرزند به او ملحق می‌شود. و اجرای حکم حد در حق زن نیز مانند مرد است.

مسلم در صحیح خود به نقل از ابوهریره س آورده که رسول‌خداص از نکاح الشغار نهی کرده است؛ شغار، به این صورت است که مردی، به دیگری بگوید: دختر خودت را به عقد من درآور، تا من نیز دخترم را به عقد تو درآورم، یا خواهرت را به عقد من درآور، تا من نیز خواهرم را به عقد تو درآورم.

ابن‌عمر ب گوید: «رسول‌خداص از نکاح شغار نهی کرده است؛ و نکاح شغار به این معنا است که یکی دختر خود را به عقد کسی دیگر درآورد به این شرط که او، نیز دخترش را به عقد وی درآورد و مهریه‌ای برای هیچکدام در میان نباشد». (متفق‌علیه).

علما پیرامون این موضوع اختلاف نظر دارند:

امام‌مالک گوید: این نکاح جایز نبوده و فسخ می‌شود؛ خواه به او دخول کرده باشد یا نه، و اگر بگوید: دخترم را به عقد تو در می‌آورم به این شرط که تو نیز دخترت را در مقابل صد دینار به عقد من درآوری، هیچ‌فایده ندارد.

و بنابه گفتۀ ابن‌قاسم، اگر به آن دخول کرده باشد فسخ نمی‌گردد.

امام شافعی گوید: اگر مهریه در این گونه نکاح مشخص نشود، نکاح فسخ می‌گردد، و اگر برای هر دو، یا برای یکی، مهریه را معین کردند، هر دو نکاح صحیح بوده و مهریۀ معین شده باطل، و برای هر کدام مهرالمثل تعیین می‌گردد. و این در صورتی است که به او دخول کرده، یا قبل از دخول فوت کرده باشد. و اگر قبل از دخول او را طلاق دهد، نصف مهریه به او تعلق می‌گیرد.

بنابه قول لیث و امام ابوحنیفه و اصحاب او، این نکاح صحیح است، خواه مهریه را معین کرده باشند یا نه، مهریه را مشروط کرده و معین نموده باشند، یا به کلی مهریه را نفی کرده باشند، و گفته‌اند: در تمامی صورت‌های فوق، مهرالمثل تعیین می‌گردد.

دوم- نکاح متعه:

ابن‌حزم گوید: نکاح متعه که نکاح موقت است جایز نیست، این نوع نکاح در عهد رسول‌خداص حلال بود، سپس خداوند آن را بر زبان رسولشص تا روز قیامت به طور قطع باطل و فسخ کرد.

علیس گوید: «رسول‌خداص در غزوۀ خیبر از نکاح متعه و گوشت خرهای اهلی نهی کرده است». (متفق‌علیه).

سیرۀ جهنی به نقل از پدرش گوید: «هرکس به طور موقت با زنی ازدواج کرده است باید مهریه‌ای را که برایش نام برده و تعیین کرده است به او پرداخت نماید، و هیچ‌مبلغی از آن را باز پس نگیرد، و از وی جدا شود، زیرا تا روز قیامت خداوند آن را حرام کرده است». (روایت از طبرانی).

ابن‌عباس ب گوید: «متعه تنها در اول اسلام بود، مردها که به شهری می‌رفتند و در آنجا کسی را نمی‌شناختند، با زنها ازدواج می‌کردند تا در مدتی که در آنجا اقامت دارند تنها نباشند و زن متعه شده، اسباب و کالاهای او را نگهداری کند، تا هنگامی که این آیه نازل شد: ﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ [المؤمنون: ۶].

«مگر بر همسرانشان یا [بر] ملک یمینهایشان». ابن‌عباس ب گوید: «هر فرجی به جز دو نوع ذکر شده در آیه حرام است». (روایت از ترمذی).

سوم- نکاح زن معتده:

برای هیچ‌کس حلال نیست زنی را که در عدۀ طلاق یا وفات است خواستگاری نماید، و اگر قبل سپری شدن عده با او ازدواج نماید اعم از اینکه با او مقاربت نموده باشد و یا مقاربت ننموده باشد، عقد فسخ شده است، و از یکدیگر ارث نمی‌برند، و نفقه‌ای بر همسرش ندارد و هیچ‌مهریه‌ای به زن تعلق نمی‌گیرد.

و اگر یکی، یا هر دو، از روی علم و آگاهی مبادرت به آن کرده باشند، حد زنا بر آن‌ها اجرا می‌گردد. و اگر فرزند، از این جماع به دنیا بیاید به پدرش ملحق نمی‌شود البته در صورتی که از روی علم و آگاهی چنین کاری کرده باشد.

و اگر یکی، یا هر دو جاهل به آن باشند، حد زنا بر آنان جاری نشده و فرزند، به پدر جاهل به این کار ملحق می‌گردد. بنابراین اگر نکاح فسخ شد و عدۀ زوجه سپری گردید زوج می‌تواند مانند سایر مردم با او ازدواج کند، مگر اینکه آن مرد زن را طلاق رجعی داده باشد که در این صورت، تا در عده است می‌تواند همسرش را رجعت نماید، ولی در صورت ایقاع سه طلاق، رجعت جایز نیست.

به دلیل فرمودۀ خداوند متعال که می‌فرماید:

﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا عَرَّضۡتُم بِهِۦ مِنۡ خِطۡبَةِ ٱلنِّسَآءِ أَوۡ أَكۡنَنتُمۡ فِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّكُمۡ سَتَذۡكُرُونَهُنَّ وَلَٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗاۚ وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ فَٱحۡذَرُوهُۚ

[البقرة: ۲۳۵].

«و گناهی بر شما مردان نیست که به طور کنایه از زنانی که شوهرانشان فوت کرده و در عده به سر می‌برند خواستگاری کنید و یا در دل خود تصمیم بر این کار را بگیرید، بدون اینکه آن را اظهار نمایید، خداوند می‌دانست شما آن‌ها را یاد خواهید کرد، ولی به آنان پنهانی وعدۀ ازدواج ندهید، مگر اینکه به شیوۀ پسندیده‌ای و به صورت کنایه آن را اظهار کنید، اما در هیچ حالی اقدام به ازدواج ننمایید تا عدۀ آنان به سر آید. و بدانید که خداوند آنچه را که در دل داریم می‌داند، پس از مخالفت فرمان او خویشتن را بر حذر دارید».

ابن‌حزم گوید: اختلافی در این نیست که فرزند، به مرد جاهل ملحق می‌شود، و اما وجوب حد بر مرد عالم به دلیل فرمودۀ خدای است که می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦ فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٧ [المؤمنون: ۵- ۷].

«و کسانیند که عورات خود را حفظ می‌کنند. مگر از همسران یا کنیزان خود که در این صورت جای ملامت ایشان نیست. اشخاصی که غیر از این دو راه زناشویی را دنبال کنند متجاوز به شمار می‌آیند».

و این، نه همسر است و نه کنیز، پس زناکار است.

و رسول‌خداص می‌فرماید: «فرزند، از آن بستر است، و سنگ از آن زناکار است». (روایت از شیخین و ابوداود و ترمذی).

در این حدیث ملاحظه می‌کنید که رسول‌خداص فرزند را نتیجۀ یکی از این دو حال می‌داند: یا بستر مشروع، و یا زنا، و معلوم است نکاح زن در حال عده، بستر مشروع نیست، پس زنا است و بر شخص زناکار حد اجرا می‌شود، و بر شخص جاهل به مسئله حدی نیست، به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٞ فِيمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ وَلَٰكِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُكُمۡۚ [الأحزاب: ۵].

«و در آنچه که اشتباه کرده باشید، گناهى بر شما نیست. بلکه [گناه آن است‏] که دلهاى شما قصد کند».

و

﴿لِأُنذِرَكُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَۚ [الأنعام: ۱۹].

«تا با آن [قرآن] شما را و کسى را که [پیامش‏] به او برسد، بیم دهم»

و به چنین کسی ابلاغ نرسیده است، پس چیزی بر وی نیست. صالح‌بن مسلم گوید: از شعبی دربارۀ مردی سؤال کردم که زنش را یک طلاقه داده و هنوز عده‌اش سپری نشده مردی دیگر با وی ازدواج می‌کند؟ شعبی گفت: عمربن‌خطابس فرمود: باید این زن و مرد از هم جدا شوند، و زن، عدۀ اول را تکمیل کرده و دوباره عده‌ای جدید را آغاز کند و مهریه او در بیت‌المال گذاشته شود و به هیچ‌وجه زوج دوم نباید با او ازدواج نماید، و زوج اول می‌تواند خواستگار شود.

و علی‌بن‌ابی طالبس گوید: میان‌ آن دو، جدایی به وجود آمده، و عدۀ اول را تکمیل و بعد از آن به دنبال عده‌ای جدید می‌رود، و به خاطر تصرف او از جانب زوج دوم، مهریه از آن او است.

چهارم- نکاح محلل:

نکاح محلل به این صورت است: مردی زن خود را سه طلاق بدهد و بر او حرام شود و نتواند با او ازدواج کند، چنان که در قرآن آمده است:

﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُ [البقرة: ۲۳۰].

«و اگر برای بار سوم زن را طلاق داد، زن برای او حلال نیست، تا هنگامی که با شوهری دیگر ازدواج می‌کند».

و به منظور حلال شدن دوباره برای زوج اول، یکی دیگر او را تزویج نماید، چنین نکاحی باطل است؛ به دلیل گفتۀ ابن‌مسعودس: «رسول‌خداص بر محلل، زوج دوم، و محلل له، زوج اول لعنت کرده است». (روایت از ابوداود، و ابن‌ماجه، و ترمذی).

و از نظر دانشمندان صحابۀ رسول‌خداص از جمله عمربن خطاب، و عثمان، و عبدالله‌بن‌عمر و دیگران به این حدیث عمل می‌شود.

و فقهاء تابعین، نیز بر این قولند.

و سفیان ثوری، عبدالله‌بن‌مبارک، شافعی، احمد، و اسحاق، نیز بر این قولند.

ترمذی گوید: و از جارود بن‌معاذ شنیدم از وکیع نقل می‌کرد که او، نیز بر این قول است و گوید: لازم است چنین مبحثی از قول اصحاب رأی دور انداخته شود.

و جارود گوید: وکیع و سفیان گفته‌اند: هرگاه مرد، زنی را به عقد خود درآورد تا بدین وسیله برای شوهر او حلال شود، ولی بعداً صلاح دانست آن را طلاق ندهد و پیش خود نگه دارد، نگه داشتن زن برایش حلال نیست مگر اینکه با نکاحی جدید با او ازدواج کند.

پنجم- نکاح در حال احرام:

اگر کسی در حال احرام به حج، یا عمره و قبل از تحلل اقدام به نکاح نماید، چنین نکاحی باطل است. اگر خواست با وی ازدواج نماید، بعد از اتمام حج یا عمره‌اش باید تجدید عقد نماید، به دلیل فرمودۀ رسول‌اللهص که می‌فرماید: «شخص در حال احرام نه با کسی عقد ازدواج می‌بندد و نه کسی را به عقد ازدواج دیگری در می‌آورد». (روایت از مسلم).

یعنی چنین نکاحی نه برای خود منعقد می‌شود، و نه برای دیگری، و نهی در حدیث برای تحریم است و مقتضای آن بطلان است.

ششم- نکاح جز با ولی منعقد نمی‌شود:

عایشه ل گوید: رسول‌خداص فرمود: «هیچ‌گونه نکاحی بدون ولی منعقد نمی‌گردد». (روایت از ابوداود، ابن‌ماجه، و ترمذی).

ترمذی در تفسیر حدیث گوید: از نظر اصحاب رسول‌اللهص از جمله عمر و علی، و ابن‌عباس و ابوهریره ش و بعضی از فقهاء تابعین عمل بر این حدیث بوده و گفته‌اند: هیچ نکاحی بدون ولی منعقد نمی‌شود. از جملۀ آنان سعید‌بن مسیب، حسن بصری، شریح، ابراهیم نخعی، عمربن عبدالعزیز و غیر آنان است.

و سفیان ثوری، اوزاعی، عبدالله‌بن‌مبارک، مالک، شافعی، احمد، و اسحاق همگی بر این رأیند. و ولی به ترتیب عبارت است از: پدر، جد پدری، عمو، پسر عمو اگر چه دور باشد. ولی نزدیکتر در اولویت قرار دارد. و سلطان، ولی کسی است که ولی ندارد.

سلیمان شیبانی و ابواسحاق گویند: از قعقاع شنیدیم که گفت: مردی با زنی از قبیلۀ ما به نام بحریه ازدواج کرد و مادر آن زن او را به عقد آن مرد درآورد، پدر بحریه که آمد بر سر موضوع اختلاف پیدا کردند و قضیه را به نزد علی بن‌ابی‌طالبس بردند و او آن را جایز دانست.

و در خبر مشهور از عایشه ل آمده که دختر برادرش، عبدالرحمن را به عقد منذربن‌زبیر در آورد، و در آن وقت عبدالرحمن در شام بود، وقتی که از شام بازگشت آن کار را انکار کرد. منذر نکاح دختر عبدالرحمن را به خودش واگذار کرد، آنگاه عبدالرحمن بر کار عایشه ل صحه نهاد.

و در روایت آمده که أمامه دختر ابوالعاص بن‌ابی الربیع که همسر علیس بود و مادرش زینب، دختر رسول‌خداص بود، بعد از شهادت علیس از طرف معاویه خواستگاری شد، امامه امر خود را به مغیره بن‌نوفل بن‌حارث بن‌عبدالمطلب موکول کرد، و مغیره امامه را به عقد خود در آورد. مروان از این کار خشمگین شد و ماجرا را برای معاویه نوشت، معاویه در جواب نامه به مروان نوشت: کاری به آن دو نداشته باش. و از ابن‌سیرین ثابت شده که دربارۀ زنی که امر خود را به مردی واگذار کرده و آن مرد زن را به عقد خود درآورده است، گفته: اشکالی ندارد مؤمنان اولیای یکدیگرند و ابن‌جریج گوید: از عطاء دربارۀ زنی پرسیدم که با حضور اولیاء خود و بدون اجازۀ آنان، خود را به عقد کسی درآورده است؟ گفت: زن با حضور اولیاء، مالک نفس خودش است و بدون امر اولیاء جایز است ازدواج کند.

و دربارۀ زنی که دختر خود را بدون اجازۀ اولیاء به عقد کسی درآورد، از قاسم‌بن‌ محمد سؤال شد؟ گفت: اگر اولیاء از آن خبردار شوند و بدان راضی گردیدند جایز است. و چنین موضوعی از حسن، نیز روایت شده است.

و اوزاعی گوید: اگر زوج با زوجه کفاء‌ت داشته، و زن در امر مربوط به خود نصیبی داشت، و مرد به او دخول کرده بود، برای ولی جایز نیست میان آن دو، جدایی بیفکند.

و ابوثور گوید: درست نیست زن، خود را به عقد کسی درآورد، یا زنی دیگر او را به عقد کسی درآورد، ولی اگر مردی مؤمن او را به عقد کسی درآورد جایز است، مؤمنان برادرند و بعضی از آنان اولیاء بعضی دیگرند.

و ابوسیلمان گوید: اما دختر باکره را هیچ کس به جز ولی نمی‌تواند او را به ازدواج کسی در آورد. و اما بیوه، می‌تواند امر خود را به هر مسلمانی که بخواهد واگذار نماید، و می‌تواند او را تزویج نماید، و ولی حق اعتراض به آن را ندارد.

و رأی امام مالک بر این است: زنهای سیاه پوست و امثال آن، یا زنهای فقیر و کنیزان، اگر توسط همسایه و دیگران از کسانی که در رتبۀ ولایت قرار ندارند، تزویج شوند جایز است، ولی اگر زنانی که دارای مقام و منصبی بوده و توسط غیر اولیاء تزویج شوند، از شوهران جدا می‌گردند؛ اگر ولی، یا سلطان بدان اجازه داد، جایز است اگر مدتی از نکاح آن گذشت، و ولی آن را فسخ نکرد و دارای فرزند شد دیگر فسخ نمی‌گردد. و بنابه گفتۀ امام ابوحنیفه و زفر، جایز است زن، خود را به ازدواج هم کفو خود درآورد و ولی او حق اعتراض ندارد. و اگر خود را به ازدواج غیر هم کفؤ خود درآورد، نکاح جایز است، ولی اولیاء حق اعراض دارند و می‌توانند آنان را از هم جدا کنند و همچنین ولی می‌تواند در مقابل کم کردن از مهر المثل توسط زن اعتراض کند و از آن جلوگیری نماید.

و بنا به رأی ابویوسف و محمدبن حسن، نکاح بدون ولی صحیح نیست: بنابه قول ابویوسف، اگر بدون ولی تزویج کرد و ولی بدان اجازه داد، جایز است و اگر از رضایت خودداری کرد، لکن همسر، کفاءت داشت، قاضی آن را تنفیذ می‌کند، و بدون اجازه و تنفیذ قاضی جایز نیست.

و بنا به قول محمدبن حسن، اگر ولی بدان اجازه نداد، باید قاضی مجدداً آن را عقد کند.

هفتم- نکاح زن مسلمان با غیر مسلمان حلال نیست:

به هیچ وجه حلال نیست زن مسلمان با مرد غیر مسلمان ازدواج کند، و حلال نیست کافر، مالک کنیز و غلام مسلمان باشد، به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَلَا تُنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤۡمِنُواْۚ [البقرة: ۲۲۱].

«و زنان و دختران خود را به ازدواج مردان مشرک در نیاورید».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَلَن يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لِلۡكَٰفِرِينَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ سَبِيلًا ١٤١ [النساء: ۱۴۱].

«هرگز خداوند کافران را بر مؤمنان چیره نخواهد ساخت».

هشتم- جایز بودن نکاح با زن اهل کتاب:

جایز است مرد مسلمان با زنان اهل کتاب که یهودی، و نصرانی و مجوسی می‌باشند ازدواج کند.

بخاری در صحیح خود به نقل از نافع آورده است: دربارۀ ازدواج با زنان یهودی، و نصرانی از ابن‌عمر سؤال شد؟ گفت: بیگمان خدای متعال زنان مشرکه را بر مؤمنین حرام کرده، و کفری بیشتر از این را سراغ ندارم که زنی بگوید: پروردگارم عیسی است در حالی که او، یکی از بندگان خدا است.

به نظر من، این حدیث موقوف بر ابن‌عمر است و مخالف نصوص صحیح کتاب و سنت در اباحۀ نکاح اهل کتاب می‌باشد.

و بدیهی است کلام هیچ کس غیر کلام خدا و رسول ‌او حجت نیست. و خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَا تَنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكَٰتِ حَتَّىٰ يُؤۡمِنَّ [البقرة: ۲۲۱].

«و زنان مشرک را همسر مگزینید تا وقتى که ایمان آورند».

ابن‌حزم گوید: اگر جز این آیه، آیۀ دیگر نازل نمی‌شد، قول، تنها قول ابن‌عمر بوده، ولی خداوند در آیۀ دیگر می‌فرماید:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حِلّٞ لَّكُمۡ وَطَعَامُكُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ إِذَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحۡصِنِينَ غَيۡرَ مُسَٰفِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِيٓ أَخۡدَانٖۗ [المائدة: ۵].

«از امروز به بعد برای شما همۀ چیزهای پاکیزۀ قابل قبول طبع سالم حلال گردید و خوراک اهل کتاب برای شما حلال و خوراک شما برای آنان حلال است، و [ازدواج] با زنان پاکدامن مؤمن و زنان پاکدامن اهل کتاب پیش از شما حلال است هرگاه که مهریۀ، آنان را بپردازید. در حالى که پاکدامن باشید نه پلیدکار و نه دوست نهانى گیرنده».

بنابراین، بر ما واجب است به هر دو آیه عمل کنیم و عمل به یکی را به خاطر دیگری ترک نکنیم؟!

و می‌بینیم کسی که به قول ابن‌عمر ب عمل کند در واقع با این آیه مخالفت کرده است، و این، جایز نیست و راهی برای عمل به هر دو آیه جز به طریق استثناء اقل از اکثر، وجود ندارد. بنابراین، واجب است اباحۀ زنان اهل کتاب از عموم تحریم زنان مشرکه استثنا نموده و بقیه را مشمول تحریم آیۀ دیگر کرد، جز این‌راه، جایز نیست.

ابوحنیفه، مالک، شافعی، نکاح زنان یهودی، و نصرانی، و جماع با کنیزان یهودی و نصرانی را مباح دانسته‌اند. و نکاح مجوسی (آتش پرست) و جماع با آنان را تحریم کرده‌اند، با این تفاوت که امام مالک ازدواج با کنیزان یهودی و نصرانی را تحریم کرده، ولی امام شافعی نکاح با کنیزان اهل کتاب را تحریم نکرده است زیرا از جملۀ زنان پاکدامن مذکور در این آیه محسوب است:

﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ [المائدة: ۵].

زیرا واژۀ احصان، هم به معنی حریت و هم به معنی عفت است؛ چنان که می‌فرماید:

﴿وَمَرۡيَمَ ٱبۡنَتَ عِمۡرَٰنَ ٱلَّتِيٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا [التحریم: ۱۲].

«مریم دختر عمران پاک نگه داشت فرج خود را».

و برای هیچ کس حلال نیست فقط زنان آزادۀ پاکدامن را به آیۀ:

﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ [المائدة: ۵].

اختصاص داده ولی کنیزان پاکدامن را از آن استثناء نماید؛ چون در این صورت، گفته‌ای را به خدا نسبت داده که بدان آگاهی نداشته و در دین خدا تشریعی به وجود آورده که خداوند به آن اجازه نفرموده و ادعایی بدون برهان کرده و چنین ادعایی جایز نیست؛ خداوند می‌فرماید:

﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١١١ [البقرة: ۱۱۱].

«بگو: اگر راستگویید برهانتان را [در میان‏] آورید».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ١٦٩ [البقرة: ۱۶۹].

«و اینکه به خداوند چیزى را که نمى‏دانید نسبت دهید».

پس کسی که برهانی بر صحت قول خود ندارد، قول او صحیح نیست.

و قرطبی دربارۀ گفتۀ ابن‌عمر ب گوید: این گفتۀ او، خارج از گفتۀ جماعتی است که بر حجت مبتنی است؛ زیرا گروهی از اصحاب، و تابعین قول به تحلیل زنان اهل کتاب کرده‌اند مانند: عثمان، طلحه، ابن‌عباس، جابر و حذیفه، از اصحاب، و سعید‌بن‌مسیب، سعیدبن‌جبیر، حسن، مجاهد، طاوس، عکرمه، شعبی، ضحاک و فقهاء همۀ مناطق از تابعین.

و میان دو آیه هیچ تعارضی وجود ندارد. زیرا ظاهراً لفظ «مشرک» شامل اهل کتاب نمی‌گردد به دلیل فرموده‌ی خدای تعالی که می‌فرماید:

﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّىٰ تَأۡتِيَهُمُ ٱلۡبَيِّنَةُ ١

[البینة: ۱].

«کافران از میان اهل کتاب و مشرکان [از آیین خود ملزم‏] به جدایى نبوده [و نیستند] تا وقتى که براى آنان دلیل آشکار بیاید».

در آیه می‌بینیم که میان دو واژۀ «کفر» و «شرک» تفاوت گذاشته و ظاهر عطف، مقتضی مغایرت است. و عثمانس با نائله دختر فرافصۀ کلبی که نصرانی بود ازدواج کرد، و به نزد او اسلام آورد. و حذیفهس با یک زن یهودی از اهالی ملائف ازدواج کرد. و دربارۀ نکاح زنان یهودی و نصرانی، از جابرس سؤال شد؟ در جواب گفت: ما در زمان فتح مکه همراه سعدبن‌وقاص، با ایشان ازدواج می‌کردیم.

و ابن‌منذر گوید: نقل قول از هیچ‌کدام از علماء نخستین مبنی بر تحریم نکاح زنان یهودی و نصرانی صحیح نیست.

۹- زنانی که نکاح با آنان حرام است:

اول- تحریم به واسطۀ نسب:

۱- مادرها و مادربزرگ‌های پدری و مادی.

۲- دختران و دختران ایشان و دختران پسر و نوادگان.

۳- خواهران پدر و مادری، خواهران پدری، و خواهران مادری.

۴- خواهران پدر و مادری، و پدری، و مادری پدر. (عمات)

۵- خواهر پدر و مادری، و پدری، و مادری مادر. (خالات)

۶- دختران برادر پدر و مادری، و پدری، و مادری برادر. (بنات الأخ)

۷- دختران خواهر پدر و مادری، و پدری، و مادری خواهر. (بنات الأخت)

۸- مادر زن و مادران مادر زن.

ابن‌حزم گوید: نکاح مادر و مادربزرگ‌های پدری، و مادربزرگ‌های مادری هر اندازه دور باشند حلال نیست.

و نکاح دختر و دختران او و دختران پسر و دختران او و نوادگان ایشان حلال نیست.

و نکاح خواهر پدری و مادری، و پدری، و مادری، و دختران برادر پدر و مادری، و پدری، و مادری و نوادگان ایشان به هر اندازه دور باشند حلال نیست.

و نکاح خواهران پدر (عمات) و خواهران مادر (خالات) حلال نیست.

و نکاح مادر زن و مادربزرگ او به هر اندازه دور باشد حلال نیست.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمۡ أُمَّهَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُمۡ وَعَمَّٰتُكُمۡ وَخَٰلَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُ ٱلۡأَخِ وَبَنَاتُ ٱلۡأُخۡتِ وَأُمَّهَٰتُكُمُ ٱلَّٰتِيٓ أَرۡضَعۡنَكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِكُمۡ [النساء: ۲۳].

«خداوند بر شما حرام نموده است ازدواج با مادرانتان و دخترانتان، و خواهرانتان، و عمه‌هایتان، و خاله‌هایتان و برادرزادگانتان، و خواهر زادگانتان و مادرانی که به شما شیر داده‌اند، و خواهران رضاعیتان و مادران همسرانتان....».

علی‌ابن‌ابی‌طالبس گوید: «مادربزرگ از طرف پدر باشد یا مادر، مادرپدربزرگ باشد یا بالاتر، مادر مادربزرگ باشد یا بالاتر، مادربزرگ مادر باشد یا مادر مادربزرگ مادر، مادر هستند». خداوند می‌فرماید:

﴿كَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَيۡكُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ [الأعراف: ۲۷].

«چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد».

و خواهر، یا شقیقه است یا خواهر پدری، و یا خواهر مادری.

و دختر دختر، و دختر پسر، و دختر پسر دختر، و دختر دختر پسر، به این ترتیب هر دو طرف، دختر هستند. خدای می‌فرماید: ﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ.

و رسول‌خداص دربارۀ حیض فرمود: «این امری است که خداوند بر دختران آدم فرض کرده است».

و دختر دختر برادر و دختر پسر برادر، همگی دختر برادرند.

و دختر دختر خواهر، و دختر پسر خواهر، همگی دختر خواهرند.

و خواهر جد پدری و بالاتر از آن، همگی عمه هستند.

و خواهر جد مادری و خواهر جدۀ پدری و مادری همگی خاله هستند.

دوم- تحریم به واسطۀ مصاهره و ازدواج:

به واسطۀ مصاهره، نکاح زن پدر، پدربزرگ و بالاتر از آن حرام است؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَا تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ [النساء: ۲۳].

«و با زنانی که پدارن شما با آنان ازدواج کرده‌اند ازدواج نکنید».

و مادر همسر و مادربزرگ او و بالاتر، مادر هستند.

و دختر دختر زن و دختر پسر زن نیز همین حکم را دارند؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِكُمۡ وَرَبَٰٓئِبُكُمُ ٱلَّٰتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ ٱلَّٰتِي دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمۡ تَكُونُواْ دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ [النساء: ۲۳].

«خداوند بر شما حرام نموده است مادران همسرانتان، دختران همسرانتان از مردان دیگر که تحت کفالت و رعایت شما پرورش یافته و با مادرانشان همبستر شده‌اید ولی اگر با مادرانشان همبستر نشده باشید، گناهی در ازدواج با چنین دخترانی بر شما نیست».

و همسر پسر یا همسر پسر پسر نیز بر شما حرام است؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید:

﴿وَحَلَٰٓئِلُ أَبۡنَآئِكُمُ ٱلَّذِينَ مِنۡ أَصۡلَٰبِكُمۡ [النساء: ۲۳].

«و ازدواج با همسران پسران صلبی خودتان حرام شده است».

سوم- تحریم به واسطۀ رضاع:

خداوند می‌فرماید:

﴿وَأُمَّهَٰتُكُمُ ٱلَّٰتِيٓ أَرۡضَعۡنَكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ [النساء: ۲۳].

«و (بر شما حرام شده ازدواج با) مادرانی که به شما شیر داده‌اند و با خواهران رضاعی‌تان».

این آیۀ شریفه محرمات رضاعی را برای همۀ مسلمانان زن و مرد توضیح داده است که عبارتند از:

۱- زن شیردهنده، زیرا وی برای طفل شیرخوار مادر محسوب است.

۲- مادر زن شیردهنده، زیرا او برای طفل شیرخوار مادر محسوب است.

۳- مادر شوهر زن شیردهنده، زیرا او نیز برای طفل شیرخوار مادربزرگ است.

۴- خواهر زن شیردهنده، زیرا او برای شیرخوار خاله محسوب است.

۵- خواهر شوهر زن شیردهنده، زیرا برای شیرخوار عمه محسوب است.

۶- دختران دختران و دختران پسران زن شیردهنده، زیرا برای شیرخوار همگی برادرزاده و خواهرزاده محسوب می‌شوند.

۷- خواهر شقیقه، یا پدری، یا مادری زن شیردهنده، و خواهر پدری و مادری رضاعی برای طفل شیرخوار، خواه همزمان با طفل شیر خورده باشد یا قبل، و یا بعد از طفل شیر خورده باشد.

و خواهر پدری رضاعی، که همسر پدر به او شیر داده باشد.

و خواهر مادری رضاعی، که مادر از شوهری دیگر به او شیر داده باشد.

چهارم- ملاعنه:

بر مسلمان حرام است با زنی ازدواج کند که با وی ملاعنه کرده باشد؛ زیرا پیامبرص می‌فرماید: «زن و شوهری که یکدیگر را ملاعنه می‌کنند و از هم جدا می‌شوند هرگز با همدیگر جمع نمی‌شوند». (روایت از مالک).

و امام مالک گفته است: برنامه و سنت دینی از نظر ما این است که زن و شوهری متلاعن هرگز نخواهند توانست مجدداً باهم ازدواج کنند.

۱۰- محرمات موقتی

اول- خواهر زوجه تا وقتی که خواهرش طلاق داده نشده و عدۀ او سپری نگردد یا فوت نکند، بر زوج حرام است به دلیل آیه‌ای که می‌فرماید:

﴿وَأَن تَجۡمَعُواْ بَيۡنَ ٱلۡأُخۡتَيۡنِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَ [النساء: ۲۳].

«[یکی دیگر از محرمات موقتی آن است که] همزمان با دو خواهر ازدواج کنی مگر آنچه که گذشته است».

دوم- عمه و خالۀ زوجه: مرد نمی‌تواند با هیچ‌کدام از این دو ازدواج کند مگر اینکه برادرزاده‌اش یا خواهر‌زاده‌اش (زن خودش) فوت کند یا طلاق داده شده و عدۀ وی سپری گردد.

سوم- زن‌شوهردار: مگر اینکه فوت کند یا شوهرش او را طلاق داده و عدۀ وی سپری شود، چنانچه خداوند می‌فرماید:

﴿۞وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ [النساء: ۲۴].

«[یکی دیگر از محرمات موقتی] زنان شوهردار می‌باشد».

چهارم- زن در حال عدۀ طلاق یا وفات تا سپری شدن عده‌اش: خواستگاری چنین زنی نیز حرام است و گفتن آن به طریق کنایه یا تعریض اشکالی ندارد، مانند اینکه بگوید: من به تو علاقه و رغبت دارم؛ به دلیل آیه‌ای که می‌فرماید:

﴿لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗاۚ وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥ [البقرة: ۲۳۵].

«ولی به آنان پنهانی وعدۀ ازدواج ندهید مگر اینکه به شیوۀ پسندیده‌ای و به طور کنایه اظهار کنید اما در همه حال اقدام به ازدواج ننماید تا عدۀ آنان به سر آید».

پنجم- زنی که سه طلاقه داده شده: زنی که شوهرش او را سه طلاق داده باشد تا زمانی که با شوهری دیگر ازدواج نکند و به سبب طلاق یا فوت از او جدا نگردد و عدۀ وی به سر نیاید، نمی‌تواند با شوهر قبلی‌اش ازدواج کند؛ به دلیل فرمودۀ خداوند متعال که می‌فرماید:

﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُۥ [البقرة: ۲۳۰].

«و اگر (برای بار سوم) زن را طلاق داد، زن برای او حلال نیست، تا هنگامی که با شوهری دیگر ازدواج می‌کند».

ششم- زن زناکار: همچنین ازدواج با زن زناکار جایز نیست مگر اینکه از زنا توبه کند و پشیمانی او یقیناً حاصل شده و عده‌اش سپری شود، به دلیل فرمودۀ خدای تعالی که می‌فرماید:

﴿وَٱلزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَآ إِلَّا زَانٍ أَوۡ مُشۡرِكٞۚ وَحُرِّمَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٣ [النور: ۳].

«و زن زناکار، او را جز مرد زناکار یا مشرک به زنى نمى‏گیرد. این [امر] بر مؤمنان حرام شمرده شده است».

احادیث وارده پیرامون محرمات موقتی:

۱- ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص «از ازدواج مرد با زن و عمه‌اش یا خاله‌اش نهی کرده است». (متفق‌علیه).

۲- ابن‌عباسب گوید: «رسول‌خداص از ازدواج زن بر عمه‌اش، یا خاله‌اش نهی کرده است». (روایت از ترمذی).

۳- ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص «نهی کرده از اینکه ازدواج زن بر عمه‌اش، یا عمه بر دختر برادرش، یا بر خاله‌اش، یا ازدواج خاله بر دختر خواهرش صورت گیرد، و ازدواج دختر کوچکتر و برعکس ازدواج دختر بزرگتر بر دختر کوچکتر (ازدواج با دو دختر) نباید صورت گیرد». (روایت از ابوداود و ترمذی).

همۀ علما بر این رأی هستند و کسی را سراغ نداریم که با این رأی مخالف باشد که برای مرد حلال نیست بازن، و عمه‌ی او، یا خالۀ او همزمان ازدواج کرده و هر دو را باهم جمع کند.

بنابراین، اگر زنی را بعد از ازدواج با عمه‌اش، یا خاله‌اش به عقد خود درآورد، یا زنی را بعد از ازدواج با دختر برادرش به عقد خود درآورد، در هر سه صورت نکاح دوم فسخ شده و باطل است و عامۀ اهل علم بر این قولند.

۴- عمروبن شعیب به نقل از پدرش و او از جدش گوید: «مرثد بن‌ابی‌مرثد غنوی اسیران را به مکه حمل می‌کرد، و در مکه زنی فاحشه به نام عناق سکونت داشت که دوست مرثد بود، مرثد گفت: به محضر رسول‌خداص رفتم و عرض کردم: یا رسول‌الله، با عناق ازدواج کنم؟ رسول‌خداص جوابی به من نداد، به دنبال آن، این آیه نازل شد: ﴿وَٱلزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَآ إِلَّا زَانٍ أَوۡ مُشۡرِكٞۚ رسول‌خدا مرا به نزد خود خواند و آیۀ مذکور را برای من قراءت کرد و فرمود: با او ازدواج مکن». (روایت از احمد و ابوداود).

۱۱- هرگاه مرد، از روی شهوت زنی را بوسید آن زن برای پدرش حلال نیست

ابراهیم نخعی گوید: هرگاه مرد از روی شهوت زنی را ببوسد یا به او دست بزند، یا به عورت وی بنگرد، ازدواج با او نه برای پدرش حلال است و نه برای پسرش.

عبدالله‌بن‌طاوس به نقل از پدرش گوید: هر وقت مرد از روی شهوت به فرج زنی نگاه کند آن زن بر پدر و پسرش حرام است. و این، قول ابوحنیفه است.

و امام مالک گوید: اگر مرد از روی شهوت به محاسن زن از قبیل ساق، مو، سینه، و غیر آن نگاه کند برای همیشه بر فرزندانش حرام می‌گردد.

و به گفتۀ سفیان، اگر به فرج زن نگاه کند بر فرزندانش حرام می‌گردد.

و بنابه قول عده‌ای از علما، زن جز با دست زدن و نگاه کردن حرام نمی‌شود.

محمدبن منتشر به نقل از پدرش آورده است: مسروق به هنگام فوت، دربارۀ کنیزی که داشت گفت: تنها به چیزهایی از کنیزم دست یافته‌ام که باعث حرام شدن او بر فرزندانم می‌شود که همانا دست زدن و نگاه کردن است.

و مجاهد گوید: بوسیدن زن یا نهادن دست یا فرج، بر فرج او یا همخوابی با او، اگر از جانب پدر باشد زن را بر پسر حرام و اگر از جانب پسر باشد زن را بر پدر حرام می‌کند.

و این، قول ابن ‌ابی‌لیلی، و شافعی و اصحاب او است.

و بنابه قول بعضی از علما، نگاه کردن پدر به زن، آن را بر پسر و نگاه کردن پسر به زن، آن را بر پدر حرام می‌کند. عبدالله‌بن ربیعه که پدرش از اصحاب بدر بود به نقل از پدرش گوید: پدرم وصیت کرد بعد از وفات، به کنیزی که داشت نزدیک نشوند و گفت: به او دست نزده‌ام جز اینکه به جایی از بدن او نگاه کرده‌ام که دوست ندارم فرزندانم نیز به آن نگاه کنند.

۱۲- کسی که با زنی زنا کند دختر او برایش حلال نیست

مجاهد گوید: مرد نباید با زنی ازدواج کند که با دخترش زنا کرده باشد.

ابراهیم نخعی گوید: وقتی که حلال، حرام را تحریم می‌کند، حرام به طریق اولی آن را تحریم می‌نماید.

ابن‌مقعل گوید: چنین زنی در صورت مقاربت حلال با دخترش حلال نیست، چگونه در مقاربت حرام، حلال است؟

و بنا به گفتۀ مجاهد، هر وقت او را بوسه زند یا به وی دست زد، یا با شهوت به فرج او نگاه کند، مادر و دختر او بر وی حرام است.

از ابراهیم نخعی دربارۀ مردی سؤال شد که با زنی کار بد انجام داده باشد و سپس بخواهد مادر زن را خریده یا وی را نکاح کند؟ ابراهیم این عمل را ناخوش داشت. و عمروبن دینار گوید: از عکرمه، غلام ابن‌عباس دربارۀ مردی سؤال شد که با یک زن کار بد انجام داده و بعد از آن بخواهد با کنیزی ازدواج کند که از آن شیر خورده باشد؟ او در جواب گفت: خیر جایز نیست. و از شعبی نقل است: زنی که در صورت مقاربت حلال با دخترش حرام گردد، به طریق اولی در صورت مقاربت حرام با دخترش، حرام می‌گردد.

و از سعیدبن‌مسیب، و ابوسلمه بن‌عبدالرحمن بن‌عوف، و عروه بن‌زبیر نقل شده: کسی که با زنی زنا کند هرگز نمی‌تواند با دخترش ازدواج نماید. و این، قول سفیان ثوری است. اوزاعی گفته: کسی که عمل لواط با مردی انجام دهد دختر مفعول برای فاعل حلال نیست.

و بنا به قول ابوحنیفه و اصحاب او، اگر با شهوت به زنی دست زند یا به فرج او نگاه کند مادر و دختر آن زن برای وی حلال نخواهند بود و نکاح زن نیز بر پدر و پسر مرد برای همیشه حرام است. و این یکی از دو قول مالک است، با این تفاوت که در قول مالک فقط با جماع حرام می‌شود.

۱۳- خواستگاری (خطبه)

خواستگاری از مقدمات ازدواج بوده و قبل از ارتباط زوجیت خداوند متعال آن را مشروع کرده تا بدین وسیله زوجین یکدیگر را بشناسند و ازدواج با آگاهی و بصیرت صورت گیرد؛ خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا عَرَّضۡتُم بِهِۦ مِنۡ خِطۡبَةِ ٱلنِّسَآءِ أَوۡ أَكۡنَنتُمۡ فِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّكُمۡ سَتَذۡكُرُونَهُنَّ وَلَٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗاۚ وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ فَٱحۡذَرُوهُۚ [البقرة: ۲۳۵].

«و گناهی بر شما مردان نیست که به طور کنایه از زنانی که شوهرانشان فوت کرده و در عده به سر می‌برند خواستگاری کنید و یا در دل خود تصمیم بر این کار را بگیرید، بدون اینکه آن را اظهار نمایید، خداوند می‌دانست شما آن‌ها را یاد خواهید کرد، ولی به آنان پنهانی وعدۀ ازدواج ندهید، مگر اینکه به شیوۀ پسندیده‌ای و به صورت کنایه آن را اظهار کنید، اما در هیچ حالی اقدام به ازدواج ننمایید تا عدۀ آنان به سر آید. و بدانید که خداوند آنچه را که در دل داریم می‌داند، پس از مخالفت فرمان او خویشتن را بر حذر دارید».

الف- صفات و ویژگیهای زنی که به خاطر آن‌ها خواستگاری می‌شود:

بر زن لازم است مهربان باشد، زیرا مهربانی زوجین با یکدیگر مصالح منزل را به اتمام می‌رساند و زاد و ولد مایۀ رسانیدن مصالح ملی و مدنی به اوج کمال است. و دوست داشتن شوهر از جانب همسر و ناز و نوازش او نشانۀ صحت مزاج و نیرومندی منش و طبیعت زن بوده و مانع شوهر از دوختن چشم هوس به دیگران و ایجاد کنندۀ انگیزۀ آرامش و آسایش برای شوهرش می‌باشد.

در صحیح بخاری و مسلم آمده: «رسول‌خداص به جابر فرمودند با دختر ازواج کرده‌ای یا بیوه؟ عرض کرد: بیوه. فرمودند: چرا با دختری ازدواج نکردی تا باهم شوخی و بازی کنید؟» عبدالله‌بن عمروب گوید: رسول‌خداص فرمود: «همانا دنیا لذت و خوشگذرانی است و در میان لذایذ دنیا چیزی بهتر از همسر صالحه نیست». (روایت از ابن‌ماجه).

از جابرس نقل است که رسول‌خداص فرمود: «ازدواج با زن یا به خاطر دین است یا مال و ثروت او، و یا به خاطر جمال او است. پس بر تو لازم است با زن دیندار ازدواج کنید...» (روایت از ترمذی).

و همین حدیث در صحیح مسلم و غیر او نیز وارد شده است.

صاحب روضه گوید: مستحب است مرد از قبیله‌ای زن را خواستگاری کرد که زنان آن قبیله دارای عادات بلند و مورد پسند باشند؛ زیرا انسان‌ها به مانند معادن طلا و نقره دارای معادن گوناگون هستند.

و عادات و رسوم هر قومی بر افراد آن چیره شده و برای آحاد آن در نماد یک امر فطری تبلور می‌یابد.

نسائی با سندی صحیح نقل کرده که رسول‌خداص فرمودند: «بهترین زنان، زنی است که اگر به او نگاه کردی تو را شادمان کند، و اگر به او امر کردی اطاعت نماید و اگر بر وی قسم یادکردی سوگند تو را تنفیذ نماید، و اگر در غیاب او بودی در نفس و مال، تو را نگه دارد».

رسول‌خداص به بعضی از زنان اجازه می‌داد دربارۀ بعضی از عیوب مخفی زنان خواستگاری شده تفتیش کنند و بوی دهان، و بغل‌ها را استشمام کنند و به دو رگ پاشنۀ پاهای آنان بنگرند». (روایت از احمد).

ب- انتخاب شوهر:

بر مسلمان واجب است که همسر صالح و شایسته‌ای را برای دختران جستجو نماید و او را به عقد مردی درآورد که از دین و اخلاق و شرافت برخوردار باشد؛ اگر با وی زندگی کند زندگی معروف و نیکو داشته و اگر از وی جدا شود خدا را مدنظر داشته باشد و از اذیت و رنجش او، پرهیز نماید.

امام غزالی گوید: «رعایت احتیاط در حق زن از اهتمام بیشتری برخوردار است، زیرا زن به سبب نکاح همچو کنیزی است که قدرت خلاص و رهایی خود را ندارد، اما شوهر در هر حال قادر به طلاق و جدایی است».

اگر دختر را به عقد کسی در آورد که ظالم یا فاسق یا اهل بدعت، یا شرابخوار، و امثال آن است در واقع بر دین خود جنایت کرده و به واسطۀ قطع صلۀ رحم و سوء انتخاب، خود را در معرض خشم خدا قرار داده است.

مردی به حسن بن‌علیس‌ گفت: دختری دارم او را به عقد چه کسی در آورم؟ گفت: به عقد کسی که تقوای خدا داشته باشد، اگر او را دوست بدارد گرامیش دارد و اگر دوست نداشته باشد بر وی ستم نکند.

ج- نگاه کردن به زن خواستگاری شده:

مغیره‌بن شعبه گوید: به خواستگاری زنی رفتم، رسول‌خداص فرمود: «به او بنگر، زیرا این کار برای ادامۀ زناشویی شما بهتر است». (روایت از نسائی و ابن‌ماجه و ترمذی).

ترمذی گوید: بعضی از اهل علم به این حدیث استدلال کرده و گویند: نگاه کردن به مخطوبه جایز است مادام به حریم حرام واقع نشود. و این، قول احمد و اسحاق است.

عایشه ل گوید: رسول‌خداص فرمود: «در خواب دیدم فرشته‌ای تو را در پارچه‌ای ابریشم پیش من آورد و گفت: این همسر شما است پارچه را بر چهره‌ات کنار زدم متوجه شدم تو بودی، عرض کردم: اگر از جانب خدا باشد آن را تقدیر خواهد فرمود». (بخاری).

و سهل‌بن‌سعدس آورده است: «زنی به خدمت رسول‌خداص آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله، آمده‌ام خود را به تو پیش‌کش نمایم. رسول‌خداص سر را بلند کرد و با دقت به او نگریست سپس سر فرود آورد. وقتی که آن زن دریافت که رسول‌خداص در این مورد با وی سخن نخواهد گفت بنشست، مردی بلند شد و گفت: ای‌رسول‌خدا، اگر شما به او نیاز نداری او را به عقد من درآور، فرمودند: چیزی به نزد خود داری؟ عرض کرد: نه والله‌ ای رسول‌خدا، فرمود: برو به خانه‌ات نگاه کن ببین چیزی را پیدا می‌کنی؟ مرد رفت، و برگشت و عرض کرد: یا رسول‌الله، به خدا سوگند چیزی پیدا نکردم، فرمود: ببین چیزی پیدا می‌کنی اگر چه یک انگشتری آهن باشد. باز رفت، و برگشت و عرض کرد: سوگند به خدا یا رسول‌الله، حتی نتوانستم یک انگشتری آهن را نیز پیدا کنم، ولی این، زیرپوش من است اگر کفایت کند. سهل گوید: رداء (بالاوش) نداشت تا آن را به زن بدهد و ازار (زیرپوش) را برای خود باقی بگذارد. رسول‌خداص فرمود: می‌خواهید با این زیرپوش چه بکنی؟! اگر تو آن را بپوشی چیزی بر تن زن نمی‌ماند و اگر زن آن را بپوشد تو پوششی نخواهی داشت، مرد مدتی طولانی نشست. سپس بلند شد و رفت. رسول خداص دستور داد او را باز خوانند، چون بیامد فرمود: از قرآن چه با خود داری؟ گفت: فلان سوره و فلان سوره و سوره‌ها را بر شمرد. فرمودند: از حفظ می‌توانید آن‌ها را بخوانید؟ عرض کرد: بله، فرمودند: برو این زن را در مقابل آن مقدار قرآن به عقد تو در آوردم». (روایت از بخاری).

ابوهریرهس گوید: مردی عرض رسول‌خداص کرد که با زنی از انصار ازدواج کرده است، رسول‌خداص فرمود: «او را دیده‌اید؟ عرض کرد: خیر، فرمود: پس برو و به او نگاه کن، چون در چشم‌های انصار چیزی مشاهده می‌شود». (روایت از مسلم و نسائی).

و ابوداود و حاکم به نقل از جابر در یک حدیث مرفوع آورده‌اند که رسول‌خداص فرموده: «هرگاه یکی از شما زنی را خواستگاری کرد تا آنجا که امکان دارد به او نگاه کند تا انگیزه‌ای برای ازدواج در وی پیدا شود».

بنابه قول جمهور، نگاه خاطب (خواستگاری کننده) به مخطوبه (خواستگار شونده) اشکالی ندارد، ولی غیر از کف دست‌ها و صورت او نباید به جای دیگری از بدنش نگاه کرد.

اوزاعی گوید: به غیر از عورت می‌تواند با دقت به او بنگرد.

و ابن‌حزم گفته: می‌تواند از جلو و پشت به او نگاه کند.

و از امام احمد در این مورد سه روایت نقل شده است:

روایت اول: مانند رأی جمهور است.

روایت دوم: به اعضایی بنگرد که غالباً ظاهر می‌شود.

روایت سوم: در صورت لخت بودن غیر از عورت می‌تواند به او بنگرد.

و بنابه قول جمهور مرد می‌تواند بدون اجازۀ زن به او بنگرد.

و به بنا به گفتۀ مالک، نگاه کردن مرد مشروط به اجازۀ زن است.

و طحاوی به نقل از جماعتی گفته است: نگاه کردن قبل از عقد به هیچ وجه جایز نیست، چون در آن حالت بیگانه است.

د- از دختر درخواست اجازه می‌شود، و بیوه نسبت به خودش اولویت دارد:

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «بیوه نکاح نمی‌شود تا درخواست ازدواج از وی نگردد، و دختر نکاح نمی‌شود تا اجازه ندهد و سکوت او، نشانۀ رضایت اوست». (روایت از شیخین و ترمذی).

و نزد اهل علم عمل بر این حدیث است: «زن بیوه تا امر نکند نکاح نشود». و اگر پدر بدون امر او، او را به عقد کسی درآورد و بدان راضی نباشد، چنین نکاحی از نظر اهل علم باطل و فسخ شده است. اهل علم در تزویج دختران از جانب پدران اختلاف رأی دارند، رأی اکثر علماء کوفه و دیگران بر این است که اگر پدر، دختر بالغۀ خود را بدون اجازه، و رضایت او به عقد کسی درآورد، نکاح فسخ شده و باطل است.

و به نظر بعضی از علماء مدینه: تزویج دختر توسط پدر جایز است اگرچه بدان راضی نباشد، و این، قول مالک بن‌انس، شافعی، احمد و اسحاق است.

و عبدالله‌بن‌عباس ب گوید: «رسول‌خداص فرمود: بیوه زن نسبت به حق خود، از ولی اولی‌تر است، و از دختر اجازه گرفته می‌شود و اجازۀ او سکوت او است». (روایت از ابوداود، و ابن‌ماجه و ترمذی).

و بعضی از علماء برای نکاح بدون ولی، به این حدیث استدلال کرده‌اند.

ولی در واقع این حدیث نمی‌تواند برای آنان حجت باشد، چون از بیشتر از یک طریق از ابن‌عباس نقل شده که رسول‌خداص فرموده: «نکاح بدون ولی صحیح نیست». و معنای حدیث: «بیوه زن نسبت به حق خود از ولی اولی‌تر است»، به نزد اکثر علماء این است که ولی، نمی‌تواند بدون رضایت و امر او، او را به عقد کسی درآورد. بنابراین، اگر پدر بدون امر و رضایت او اقدام به تزویج دختر بیوه‌اش کرد نکاحش باطل است؛ به دلیل حدیث خنساء بنت‌خذام، که بیوه بود و پدرش او را به عقد کسی درآورده بود، در حالی که ناراضی بود و پیامبرص نکاح او را رد کرد.

هـ- نکاح بدون تلفظ به اسم زواج یا نکاح جایز نیست:

نکاح جز با الفاظی از قبیل: زواج، یا انکاح، یا تملیک، یا امکان، جایز نیست. و نکاح با لفظ هبه (بخشش) و غیر آن از الفاظ غیر غربی جایز نیست؛ به دلیل آیات و احادیث ذیل:

﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ [النساء: ۳].

«آنچه از [سایر] زنان شما را پسند افتد به زنی گیرید».

﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنۡ عِبَادِكُمۡ وَإِمَآئِكُمۡ [النور: ۳۲].

«و آن زنانتان را که بى شوهرند و بردگان و کنیزکان خود را که سزاوار [ازدواجند] به همسرى [دیگران‏] دهید».

﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا [الأحزاب: ۳۷].

«پس چون زید پایان حاجت خویش را از او بیان داشت (طلاقش داد) او را به ازدواج تو در آوردیم»

حدیث قبلی در بحث جواز نگاه کردن به مخطوبه: که حضرتص خطاب به مرد خواستگار فرمود: «ما این زن را در مقابل مقدار قرآنی که در حفظ داری به نکاح تو درآوردیم». (روایت از بخاری، نسائی، مالک، و احمد).

و در روایت عبدالرزاق از معمر و سفیان ثوری آورده است که رسول‌خداص به آن مرد فرمود: «زن را در مقابل مقدار قرآنی که در حفظ داری به تملیک تو در آوردم». (روایت از احمد).

انس بن‌مالکس آورده است: «رسول‌خداص هرگاه مطلبی را بیان می‌کرد آن را تا سه مرتبه تکرار می‌فرمود تا به خوبی فهم شود».

با دقت و تتبع در آیات و احادیث مذکور روشن می‌شود که انکاح، یا تزویج، یا تملیک و امثال آن‌ها الفاظی هستند که رسول‌خداص آن‌ها را فرموده تا به ما بیاموزد با چه الفاظی نکاح منعقد می‌گردد.

امام شافعی بر این رأی است. و ابوحنیفه و مالک گویند: نکاح با لفظ هبه (بخشیدن) منعقد می‌گردد. ابن‌حزم در این‌باره گوید: این ادعای بسیار بزرگی است؛ به دلیل آیۀ سورۀ احزاب که می‌فرماید:

﴿وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ [الأحزاب: ۵۰].

«و زنى مؤمن را که اگر خود را براى پیامبر ببخشد [و] اگر پیامبر بخواهد که او را به زنى گیرد. به طور ویژه براى تو نه [دیگر] مؤمنان است».

بنابراین نکاح با لفظ هبه خاص رسول‌خداص بوده و برای غیر او باطل است.

و- اجازۀ بیوه زن برای تزویج باید صریح باشد:

اجازۀ زن بیوه برای نکاح باید با تصریح به لفظ و در برگیرندۀ رضایت او باشد. و سکوت زن باکره نشانۀ رضایت او مستلزم صحت نکاح است. بنابراین، تصریح به رضایت یا عدم آن به معنی انعقاد نکاح نیست.

به دلیل حدیث ابوهریرهس که رسول‌خداص فرموده: «زن بیوه بدون امر و اجازه‌اش نکاح نمی‌شود، و زن باکره بدون رضایتش نکاح نمی‌شود. عرض کردند: ای پیامبر خدا، رضایت او چگونه معلوم می‌شود؟ فرمودند: با سکوت او». (روایت از شیخین و ترمذی و نسائی).

۱۴- ارکان نکاح

تحقق عقد نکاح و ترتب آثار زناشویی، بستگی به تحقق ارکان ذیل دارد:

۱- تمییز متعاقدین، اگر یکی از زوجین دیوانه یا کودک غیر ممیز باشد، نکاح منعقد نمی‌گردد.

۲- اتحاد مجلس ایجاب و قبول، به گونه‌ای که کلام اجنبی میان ایجاب و قبول فاصله ایجاد ننماید یا فاصله‌ای در اثر مشغول شدن به امری دیگر به وجود نیاید که عرفاً اعراض از تزویج تلقی شود. و شرط نیست بلافاصله بعد از ایجاب، قبول گفته شود. بنابراین اگر مجلس به درازا کشید و گفتن صیغۀ قبول با تأخیر از ایجاب انجام شد و میان دو صیغه مطلبی دال بر اعراض از نکاح مطرح نشد، اتحاد مجلس به حکم خود باقی است.

و این، مذهب احناف و حنابله است.

و صاحب مغنی گوید: هرگاه قبول از ایجاب به تأخیر افتاد مادام در یک مجلس باشد و به امری غیر از نکاح مشغول نباشند، صحیح است، زیرا حکم مجلس همان حکم حالت عقد است؛ به دلیل صحت قبض در عقودی که قبض، در آن مشروط است، و ثبوت خیار در اثناء مجلس ولو اینکه به درازا کشد. بنابراین اگر متعاقدین قبل از قبول متفرق شدند، ایجاب باطل است و معنی آن محقق نمی‌شود، زیرا با تفرق اعراض حاصل، و نکاح باطل می‌گردد.

و اگر هر دو طرف به امری غیر از نکاح مشغول شدند به گونه‌ای که دو صیغۀ ایجاب و قبول از هم گسستند، همان حکم دارد، زیرا هنگام عقد، با اشتغال به غیر آن از قبول آن اعراض کرده‌اند.

اگر گروهی به نزد مردی بروند و به او بگویند: دخترت را به عقد فلانی در بیاور، و او بگوید: در مقابل هزار درهم به عقد او در آوردم، آنان برگشتند و به زوج خبر دادند و او گفت: قبول کردم، آیا این نکاح قبول است؟ بنابه گفته‌ای که از امام احمد در جواب این سؤال روایت شده است: بله نکاح صحیح است.

و فقهای شافعی مذهب فوریت آن را شرط صحت نکاح می‌دانند، و گویند: اگر میان ایجاب و قبول با گفتن خطبه فاصله ایجاد شود؛ برای مثال اگر ولی، بگوید: دخترم را به عقد تو در آوردم، و زوج بگوید: بسم‌الله والحمدلله والصلاة والسلام علی رسول‌الله، نکاح او را قبول کردم، در این موضوع بر دو رأیند.

رأی اول: قول شیخ ابوحامد اسفرایینی است مبنی بر اینکه چنین نکاحی صحیح است، زیرا فاصله به وسیلۀ خطبه ایجاد شده و خطبه یکی از اموری است که در عقد به آن امر شده است و با صیغۀ ایجاب و قبول منافات ندارد، و مانند تیمم در میان دو نماز جمع است.

و بنابر رأی دوم، صحیح نیست، زیرا میان ایجاب و قبول فاصله ایجاد شده و مانند آن است که با غیر خطبه این فاصله ایجاد شده باشد و این امر برخلاف تیمم است، زیرا تیمم میان دو نماز مأموربه است، ولی خطبه قبل از عقد، به آن امر شده است.

و اما امام مالک، کمی تأخیر میان ایجاب و قبول را جایز دانسته است.

سبب خلاف در این است که آیا ایجاب و قبول از طرف متعاقدین در یک زمان واحد شرط انعقاد است؟ یا نه؟

۳- نباید صیغۀ قبول مخالف ایجاب باشد، مگر اینکه مخالفت به سمت جهتی بهتر از صیغۀ ایجاب بوده و موافقت بیشتر از آن فهم شود، پس اگر ولی بگوید: دخترم فلانی را در مقابل یکصد سکه به نکاح تو درآوردم و طرف دوم بگوید: نکاح او را در مقابل دو صد سکه پذیرفتم، نکاح منعقد می‌گردد؛ زیرا قبول در برگیرندۀ بهتر از آن است که طرف اول گفته است.

۴- استماع الفاظ یکدیگر به گونه‌ای که مقصود یکدیگر را دریابند، اگرچه هر دو، معانی تک‌تک کلمات را فهم نکنند، چون اعتبار به مقاصد و معانی است نه ظواهر الفاظ.

۱۵- شروط صیغۀ عقد

فقهاء به شرط گرفته‌اند که الفاظ ایجاب و قبول از حیث وضع، هر دو برای زمان ماضی باشند یا حداقل یکی برای ماضی و دیگری برای آینده باشد:

مثال اول که هر دو فعل ماضی باشند: ولی بگوید: دخترم را به عقد تو در آوردم، و زوج بگوید: قبول کردم.

مثال دوم که یکی فعل ماضی و دیگری فعل مضارع باشد: ولی بگوید: دخترم را به عقد تو در‌ می‌آورم، و زوج بگوید: قبول کردم.

این شرط فقهاء بدین خاطر است که تحقق رضایت طرفین و توافق ارادۀ هر دو، رکن حقیقی برای عقد نکاح است، و ایجاب و قبول نشانۀ این رضایت است، و باید هر دو لفظ دلالت قطعی بر حصول رضایت و تحقق آن هنگام عقد داشته باشند.

وصیغه‌ای که شارع برای انشاء عقود استعمال کرده، ماضی است، زیرا دلالت آن بر حصول رضایت طرفین قطعی بوده و احتمال دیگری ندارد.

برخلاف الفاظی که بر حال، یا آینده دلالت دارند، زیرا دلالت قطعی بر حصول رضایت هنگام عقد ندارند.

پس اگر طرف اول بگوید: دخترم را به عقد تو در‌ می‌آورم، و طرف دوم بگوید: قبول می‌کنم، نکاح منعقد نمی‌گردد، زیرا احتمال دارد منظور از استعمال این الفاظ، تنها وعده باشد، و وعدۀ نکاح در آینده به معنای عقد، در زمان حال نیست.

ولی اگر خواستگار گوید: دخترت را به عقد من درآورد، و او بگوید: به عقد تو در آوردم، نکاح منعقد می‌گردد، زیرا دلالت بر توکیل داشته و اگر یکی، عقد طرفین را به عهدۀ خود بگیرد صحیح است.

پس از خواستگار گفت: به عقد من درآور، و دیگری گفت: قبول کردم، این مطلب را می‌رساند که طرف اول، طرف دوم را وکیل کرده و طرف دوم به نیابت از طرفین به انشاء عقد پرداخته است.

۱۶- شروط صحت نکاح

منظور از آن شروطی است که در صورت تحقیق آن‌ها تمامی احکام عقد محقق شود که عبارتند از:

شرط اول: حلال بودن ازوداج زن، بامردی که تصمیمی ازدواج با او را دارد؛ بنابراین نباید زن، بر مرد برای همیشه، یا به طور موقتی، حرام باشد.

شرط دوم عبارت است از:

۱- حکم شهادت برای نکاح.

۲- شروط شهود.

۳- شهادت زنان.

۱۷- حکم شهادت برای نکاح

مذهب جمهور علماء بر این است که نکاح بدون دو شاهد و حضور آنان در هنگام عقد منعقد نمی‌گردد.

و اگر دو شاهد حضور داشتند و طرفین به آنان توصیه کردند عقد را پنهان داشته و آن را اعلام نکنند، عقد صحیح است.

مذهب مالک و اصحاب او بر این است که شهادت برای نکاح فرض نیست و تنها شهرت و اعلان آن کفایت می‌کند و در استدلال بر مذهب خود گفته‌اند: خداوند معاملاتی را هنگام عقد باید شاهد داشته باشد ذکر کرده است، و با وجود این به دلایلی ثابت شده که حضور شهود جزو فرایض معاملات نیست، ولی در بحث نکاح به ذکر شهادت برای آن اشاره نکرده است، بنابراین به طریق اولی نباید شهادت جزو فرایض نکاح باشد، و غرض از نکاح تنها اعلان و ظهور آن برای حفظ انساب است. و صلاحیت شهادت به خاطر حل اختلاف بین زوجین بعد از عقد است، بنابراین اگر بدون حضور شهود اقدام به عقد نکاح کردند ولی قبل از دخول، بر آن شهود را مطلع ساختند، عقد فسخ نمی‌گردد، اما اگر دخول صورت گرفت و کسی را بر آن به شاهد نگرفتند باید از هم جدا گردند.

و بنابر گفتۀ اهل علم، نکاح بدون شهود منعقد نمی‌گردد، و جز بعضی از متأخرین اهل علم در این قضیه اختلافی ندارند.

زیرا حق زوجین که فرزند است به شهادت شهود بستگی داشته و شهادت شرط نکاح است تا پدر، او را انکار نکرده و نسل و نسب او ضایع نگردد.

چنان که اشاره کردیم به نظر بعضی از متأخرین اهل علم، نکاح بدون شهود صحیح است که علمای شیعه و عبدالرحمن بن‌مهدی، یزید بن‌هارون، ابن‌منذر، و داود از آن جمله‌اند، ابن‌عمر، و ابن‌زبیر نیز چنین نظری را دارند.

و از حسن بن‌علی روایت شده است که بدون شهادت شهود ازدواج نموده و بعداً آن را اعلان کرده است.

ابن‌منذر گوید: در مورد لزوم دو شاهد برای نکاح خبری به ثبوت نرسیده است. یزید بن هارون گوید: خداوند برای بیع، به احضار شهود امر کرده است نه برای نکاح، ولی اهل رأی احضار شهود برای نکاح را شرط صحت دانسته‌اند نه برای بیع. و اگر عقد نکاح صورت گرفت و آن را پنهان کردند و کتمان آن را توصیه نمودند، نکاح صحیح اما مکروه است، زیرا با امر به اعلان آن مخالفت دارد. شافعی، ابوحنیفه، و ابن منذر بر این رأیند.

از جمله کسانی که آن را مکروه دانسته، عمر، عروه، شعبی و نافع می‌باشند.

از نظر مالک چنین عقدی فسخ می‌شود. ابن‌وهب به نقل از مالک آورده، اگر مردی با حضور دو شاهد با زنی ازدواج کند ولی از آنان درخواست کتمان عقد نماید، با یک طلاق میان آنان باید جدایی حاصل شود، و نکاح آن جایز نبوده و اگر به آن دخول کرده باشد باید مهریۀ زن داده شود، و عقوبتی بر دو شاهد نیست.

۱۸- اعلان نکاح

آهنگ همراه با دف نوازی برای اعلان نکاح مشروع است:

۱- از محمدبن‌حاطب جمحی روایت شده که رسول‌خداص فرموده: «تفاوت میان حرام و حلال، نواختن دف و آهنگ است». (روایت از نسائی، ابن‌ماجه و ترمذی).

۲- از ربیع بنت معود نقل است که گوید: «در شب زفاف که رسول‌خداص بر من داخل شد بر بستر من بنشست، و چند کنیزکی داشتیم مشغول دف نوازی بودند و رثای کشته‌های بدر را می‌سرودند، تا اینکه یکی از آن‌ها در ستایش پیامبرص گفت: «و در میان ما پیامبری مبعوث شده که از فردا باخبر است»، فوراً رسول‌خداص به او گفت: از این گفته ساکت باش و اشعار قبل از آن را بازخوان». (روایت از بخاری و ابوداود و ترمذی).

۳- عایشه ل گوید: رسول‌خداص فرمود: «این نکاح را در مساجد اعلان کنید و برای آن دف بنوازید». (روایت از احمد و ترمذی).

۴- یحیی‌بن سلیم گوید: به محمد بن‌حاطب گفتم: دو مرتبه عروسی کرده‌ای و در یکی از آن دو عروسی صدای دف بلند نشد، محمد گفت: رسول‌خداص فرموده: «تفاوت میان ازدواج حرام و حلال نواختن دف است». (روایت از ترمذی و حاکم).

۵- عامربن‌سعدس گوید: «در یک عروسی به نزد قرظه بن‌کعب، و ابومسعود انصاری رفتم، دیدم چند کنیزی آهنگ می‌گویند، به ایشان گفتم: شما اصحاب رسول‌خداص و اهل بدر هستید و در حضور شما چنین می‌کنند؟! گفتند: اگر آرزو داری با ما گوش کن و اگر نه می‌توانی بروی... چون در عروسی به ما رخصت لهو داده شده است». (روایت از بخاری و احمد).

۶- عایشه ل در عروسی فارعه بنت‌السعد شرکت کرد و با او به خانۀ داماد که بنیط بن‌جابر انصاری بود رفت، رسول‌خداص فرمود: «لهو به همراه خود نداشتید؟ زیرا انصار به لهو، علاقه دارند». (روایت از بخاری و احمد).

این حدیث در بعضی روایات این‌گونه نقل شده است که رسول‌خداص فرمود: «آیا کنیزی برای دف زدن و آهنگ گفتن همراه عروس نفرستادید؟ عایشه عرض کرد: یا رسول‌‌الله چه بگوید؟ فرمود: بگوید: نزد شما آمدیم نزد شما آمدیم به ما خوش‌آمد بگویید تا ماهم به شما خوش آمد بگوییم و اگر به خاطر طلای سرخ نبود بیابانهای شما در نوردیده نمی‌شد و اگر کاشت گندم سیاه گون نبود دختران شما چاق و فربه نمی‌شدند».

۱۹- خواستگاری بر خواستگاری برادر مسلمان جایز نیست

برای مسلمان جایز نیست زنی را که خواستگاری شده است خواستگاری نماید. ابن‌حزم گوید: مگر اینکه خواستگار دوم از لحاظ دین و معاشرت بهتر باشد، در این صورت جایز است زنی را خواستگاری کند از جانب مردی پایین‌تر از خود، در دین و حسن معاشرت خواستگاری شده است.

یا اینکه خواستگار اول اجازۀ آن را بدهد. یا خواستگاری را ناتمام گذاشته و آن را ترک کند و یا اینکه زن، جواب رد به خواستگار اول بدهد.

عبدالرحمن بن‌شماسه گوید: از عقبه بن‌عامر شنیدم که بر منبر می‌گفت: رسول‌خداص فرمود: «مؤمن برادر مؤمن است برای فرد مؤمن حلال نیست معامله بر معامله برادرش انجام دهد، و حلال نیست بر خواستگاری او خواستگاری کند مگر اینکه، خواستگار اول از آن رویگردان شود». (روایت از مسلم).

با استناد به این حدیث، خواستگاری کردن زنی که قبلاً از جانب کسی دیگر خواستگاری شده است، حرام می‌باشد.

ابن‌حزم گوید: اگر زن، خواستگاری او را رد نماید بر شخص خواستگار واجب است آن را قطع کند، زیرا اصرار بر آن منجر به منع دیگران از خواستن او شده و ستم به او است. بنابراین هرگونه خواستگاریی که معصیت باشد اعتبار ندارد. اما اگر خواستگار دوم از لحاظ دین و حسن معاشرت بر خواستگار اول تفوق داشته باشد جایز است؛ به دلیل حدیث مشهور فاطمه بنت‌قیس که رسول‌خداص به او فرمود: «چه کسی به خواستگاری شما آمده است؟ عرض کرد: معاویه، و یک مرد قریشی دیگر، رسول‌خداص فرمود: اما معاویه جوانی از جوانان قریش است و هیچ عیبی ندارد، ولی دیگری اهل شر است و خیری در او نیست، با اسامه ازدواج کن. فاطمه گوید: اسامه را ناخوش داشتم، رسول‌خداص تا سه مرتبه این را تکرار کرد، و من با اسامه ازدواج کردم».

ابن‌حزم در تفسیر حدیث گوید: این رسول‌خداص است که به آن زن اشاره کرده کدام یک معاشرت نیکوتری به نسبت ابوجهم دارد که بسیار زنان را اذیت می‌کرد، و اسامه بهتر از معاویه است. و در این حدیث آمده که «رسول‌خداص به آن زن فرمود: هرگاه از احرام بیرون آمدی مرا باخبر کن، فاطمه گوید: وقتی احرام تمام شد عرض رسول‌خداص کردم: معاویه بن‌ابی سفیان و ابوجهم، مرا خواستگاری نموده‌اند، رسول‌‌خداص فرمود: اما ابوجهم، عصا را از گردۀ خود بر نمی‌دارد، و اما معاویه فقیر و بی‌سامان است، پس بیا با اسامه بن‌زید ازدواج کن، فاطمه گوید: اسامه را دوست نداشتم، پس از آن باز فرمود: با اسامه ازدواج کن، من هم با اسامه ازدواج کردم، و خداوند در این ازدواج خیر قرار داد و من به آن خوشبخت شدم». (روایت از مالک، ابوداود، نسائی و دارمی).

و این در حالی بود که معاویه یکی از جوانان زیبا و باوقار خاندان عبد مناف بود. و اسامه س برده‌ای بود از قبیلۀ کلب و همچون قیر سیاه بود.

بنابراین، ضرورتاً در می‌یابیم که اسامه برتریی بر معاویه به جز در دین که نهایت برتریها به نزد خدا است ندارد، و رسول‌خداص در نهایت دلسوزی برای جمیع مسلمین بوده و در این، شکی نیست.

۲۰- تبریک به عروس و داماد

تبریک به عروس و داماد با استدلال به حدیث روایت شده از رسول‌خداص مستحب است؛ ابوهریرهس گوید: هرگاه یکی ازدواج می‌کرد رسول‌خداص در تبریک به او، می‌گفت: «بَارَكَ اللهُ لَكَ، وَبَارَكَ عَلَيْكَ، وَجَمَعَ بَيْنَكُمَا فِيْ خَيْرٍ» (روایت از ابوداود و ابن‌ماجه و ترمذی).

«خداوند به شما برکت عنایت فرماید، و کار شما را بابرکت کند، و پیوندتان را مبارک و باعث خیر گرداند».

۲۱- حکم مهر‌المثل برای زن

نکاح زن بدون ذکر مهریه جایز است.

اگر نکاح بدون مهریه، بر زوج مشروط شود، چنین نکاحی فسخ شده است؛ به دلیل حدیثی که پیامبرص می‌فرماید: «هرگونه شرطی که در قرآن نیامده باشد باطل است». (روایت از احمد و نسائی و بیهقی).

و چنین شرطی در کتاب خدا نیست، لذا باطل است.

اما در صورت عدم ذکر مهریه به هنگام عقد، مهرالمثل برای زن مقرر می‌گردد و نکاح صحیح است؛ به دلیل آیۀ ۲۳۶ بقره که فرماید:

﴿لَّا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَةٗۚ

[البقرة: ۲۳۶].

«اگر زنان را قبل از آمیزش جنسی و تعیین مهریه طلاق دهید گناهی بر شما نیست».

و در این آیه خداوند نکاحی را که مهریه در آن ذکر نشده است، صحیح دانسته است، زیرا به صحیح دانستن طلاق در آن تصریح کرده و بدیهی است طلاق صحیح به معنای صحت نکاح است.

و کتاب خدا مشعر به بطلان نکاحی است که مشروط به عدم پرداخت مهریه باشد؛ چنانچه می‌فرماید:

﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗ [النساء: ۴].

«و مهریه‌های زنان را به عنوان هدیه‌ای خالصانه و فریضه‌ای خدایانه بپردازید».

بنابراین، بطلان چنین شرطی به معنای بطلان نکاح و صحت آن به معنای صحت نکاح است، و اگر منکوحه‌ای که مهریه او ذکر نشده است تقاضای آن کند باید تقاضای وی اجابت شود. اگر زوج و زوجه به حداقل چیزی که به مالکیت انسان در می‌آید، راضی شدند، به عنوان مهریه آن را دریافت داشته و غیر از آن مهریۀ دیگر ندارد. در صورت اختلاف زوجین در مقدار آن، قاضی مهرالمثل را به زن خواهد داد خواه با رضایت زوجین یا یکی از آن دو باشد یا با رضایت هیچ‌کدام نباشد.

۲۲- جایز نیست کافر، ولی زن مسلمان و مسلمان، ولی زن کافر باشد

ای‌خواهر مسلمان، جایز نیست کافر ولی مسلمان و مرد مسلمان ولی زن کافر باشد، خواه ولی پدر باشد یا غیر آن باشد. و مرد کافر ولی زن کافر بوده و او را به عقد مسلمان و کافر در می‌آورد؛ به دلیل این آیه که خداوند می‌فرماید:

﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ [التوبة: ۷۱].

«مردان و زنان مؤمن کارسازان همدیگرند».

﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٍ [الأنفال: ۷۳].

«و آنان که کفر ورزیدند، کارسازان همدیگرند».

ابن‌وهب در مخالفت با این مطلب گوید: مرد مسلمان ولی دختر غیر مسلمان خود است و می‌تواند او را به عقد مسلمان یا کافر در بیاورد.

۲۳- مهریۀ زنان و رضایت به مهریۀ کم

در حقیقت، اسلام بشریت را از یوغ استبداد جاهلیت رهانیده و به انسان‌ها حقوق خود را بازگردانیده و ابرهای تیره و تاریک را که بشریت، به خصوص زن را در کام خود فرو برده و توانایی دیدن راه رهایی را از وی سلب کرده بود به کلی زدوده است، و بر جو مالامال از ظلم و ظلمتی که بر زن تحمیل شده و آن را همچون ابزاری درآورده که مرد هرآنچه بخواهد بر وی تحمیل کند، خط افول و زوال کشید و زنگار عار ستم بر زن را از چهرۀ مردان به یکباره کنار زد و به این طبقۀ رنجیده و رنجدیده به درازای تاریخ شأن و شوکت و منزلتی داد که فراخور فطرت و سازگار با طبیعت و توأم با طینت او است، و بیرق آزادی و آزادگی را برافراشته و با انوار ظلمت شکن خود راه رسیدن به اوج تعالی را برای زن روشن، و او را همچون فرشته‌ای برای تربیت فرزندان خود در منزل قرار داده و زندان گیتی را برایش گلشن ساخت. نکاح، طلاق، مهریه، ارث، تربیت، تعلیم، و تعلم و تمامی حقوق از دست رفتۀ وی را به وی بازگرداند، و بر فراز هستی به ما انسان‌ها دستور داده که حال و مال زن را مالامال از صلح و صفا و مهر و وفا نموده و او را در ساختن زندگی و نواختن آهنگ بالندگی شریک خود سازیم، و می‌فرماید:

﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗۚ فَإِن طِبۡنَ لَكُمۡ عَن شَيۡءٖ مِّنۡهُ نَفۡسٗا فَكُلُوهُ هَنِيٓ‍ٔٗا مَّرِيٓ‍ٔٗا ٤ [النساء: ۴].

«و مهریه‌های زنان را به عنوان هدیه‌ای خالصانه و فریضه‌ای خدایانه بپردازید، پس اگر با رضایت خاطر چیزی را از مهریۀ خود به شما بخشیدند آن را حلال و گوارا مصرف کنید».

و در جای دیگری می‌فرماید:

﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ

[النساء: ۳۴].

«مردان بر زنان سرپرستند (و در جامعه کوچک خانواده حق رهبری دارند و صیانت و رعایت زنان بر عهدۀ ایشان است) بدان خاطر که خداوند (برای نظام اجتماع)، مردان را بر زنان در برخی از صفات برتری بخشیده است و بعضی را بر بعضی فضیلت داده است، و نیز بدان خاطر که (معمولاً مردان رنج می‌کشند و پول به دست می‌آورند و) از اموال خود برای خانواده خرج می‌کنند».

و باز می‌فرماید:

﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّكَانَ زَوۡجٖ وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيۡ‍ًٔاۚ أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا ٢٠ وَكَيۡفَ تَأۡخُذُونَهُۥ وَقَدۡ أَفۡضَىٰ بَعۡضُكُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ وَأَخَذۡنَ مِنكُم مِّيثَٰقًا غَلِيظٗا ٢١ [النساء: ۲۰- ۲۱].

«و اگر خواستید همسری را به جای همسری برگزینید، هر چند مال فراوانی هم مهریۀ یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال را دریافت دارید. آیا با بهتان و گناه آشکار آن را دریافت می‌دارید؟! و چگونه سزاوار شما است که آن را باز پس گیرید؟ و حال آنکه با یکدیگر آمیزشی دشته‌اید (و هریک بر عورت دیگری اطلاع پیدا کرده‌اید و گذشته از این)، زنان پیمان محکمی هنگام ازدواج از شما گرفته‌اند».

عبدالله‌بن‌ربیعه به نقل از پدرش نقل کرده که زنی از قبیلۀ بنی‌فزاره بر یک جفت کفش، خود را به عقد مردی در آورد، رسول‌خداص فرمود: آیا در مقابل در اختیار گذاشتن نفس و مالت به یک جفت کفش راضی هستید؟ عرض کرد: بله، آنگاه رسول‌خداص آن را اجازه داد». (روایت از ابن‌ماجه و ترمذی).

علما در مقدار مهریه اختلاف نظر دارند:

بعضی از علماء گویند: مهر، هر مقداری است که زوجین بر آن رضایت داشته باشند و این قول سفیان ثوری، شافعی، احمد و اسحاق است.

مالک گوید: نباید مقدار مهر از یک چهارم مثقال طلا کمتر باشد.

و بنابه گفتۀ بعضی از علمای کوفه، نباید مهر از هفت مثقال نقره کمتر باشد، و بنابه نص کتاب و سنت، مهریه، واجب است.

از عقبه بن‌عامرس نقل است که: رسول‌خداص فرموده است: «بهترین مهریه کمترین آن است». (روایت از ابوداود و حاکم).

مسلم به نقل از عایشه ل آورده است که مهریۀ زنان پیامبرص دوازده و نیم اوقیه بوده است. (هر اوقیه چهل درهم می‌باشد).

صاحب کتاب الحجة گوید: رسول‌خداص مهریه را درحدی معین نکرده است که زیاد و کم نشود، چون توجه به مقدار آن متفاوت است، و مراتب آن مختلف و جدال بر آن دارای طبقاتی است که نمی‌توان آن را در مرتبه‌ای معین بر همگان تحمیل نمود، چنانچه نمی‌توان نرخ کالاهای مرغوب را در حدی نگه داشت، و به همین خاطر است که رسول‌خداص می‌فرماید: «در جستجوی مهریه باشید اگرچه انگشتری از آهن باشد». (روایت از احمد و ابن ماجه و ترمذی).

و عمرس گوید: «در مهریۀ زنان زیاده‌روی نکنید، زیرا اگر مهریه در دنیا ارزش محسوب می‌شد و به نزد خدا تقوا بود، از همه سزاوارتر به آن رسول‌خداص بود، ندیده‌ام یکی از زنانش یا دخترانش را بر بیشتر از دوازده اوقیه نکاح کرده باشد» (روایت از ابوداود و ابن‌ماجه و ترمذی).

اوقیه از نظر علما چهل درهم است و دوازده اوقیه چهارصد و هشتاد درهم است. اگر کسی گمان برد مهریه نباید جز این باشد، باید دلیل صحیح بیاورد، و شکی در این نیست زیاده‌روی در مهریه مکروه است.

از عمرس روایت شده که بر بالای منبر نهی کرد از اینکه مهریه از چهارصد درهم بیشتر باشد، چون از منبر پایین آمد یکی از زنان قریش به گفتۀ او اعتراض کرد و گفت: مگر نشنیده‌ای که خداوند می‌فرماید: ﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا عمر گفت: خداوندا، مرا ببخش، همۀ مردم از عمر داناترند. سپس برگشت و بالای منبر رفت و گفت: من شما را نهی کردم از اینکه در مهریۀ زنان از چهارصد درهم بیشتر تعیین کنید، حال می‌توانید از این مقدار بیشتر به عنوان مهریه به زنان بدهید (روایت از ابویعلی).

و عبدالله‌بن مصعب آورده که عمرس گفت: در مهریۀ زنان بر چهل اوقیه از نقره نیفزایید هرکس از آن مقدار بیشتر تعیین کند مازاد را در بیت‌المال خواهم گذاشت، زنی گفت: تو نمی‌توانی چنین کنی، عمرس گفت: چرا؟ زن گفت: چون خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا عمرس گفت: «زنی به حق اصابت کرد، و مردی خطا کرد».

۲۴- نفقۀ زن

بر شوهر واجب است نیازمندیهای همسر از قبیل خوراک و پوشاک و مسکن را تأمین نماید.

انفاق بر همسر از دیدگاه قرآن و سنت و اجماع واجب است. خداوند می‌فرماید:

﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَكِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ لَا تُكَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَا [البقرة:۲۳۳].

«و بر آن کس که فرزند برای او متولد شده لازم است خوراک و پوشاک مادران را به گونه‌ای شایسته بپردازد. هیچ‌کس موظف به بیش از توانایی خود نیست».

و در جای دیگری می‌فرماید:

﴿أَسۡكِنُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ سَكَنتُم مِّن وُجۡدِكُمۡ وَلَا تُضَآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُواْ عَلَيۡهِنَّۚ وَإِن كُنَّ أُوْلَٰتِ حَمۡلٖ فَأَنفِقُواْ عَلَيۡهِنَّ حَتَّىٰ يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّ [الطلاق: ۶].

«زنان مطلقه را در جایی سکونت دهید که خودتان در آنجا زندگی می‌کنید و در توان دارید، و بدیشان زیان نرسانید تا در تنگنایشان قرار دهید، اگر آنان باردار باشند خرج و نفقۀ ایشان را بپردازید تا زمانی که وضع حمل می‌کنند».

و نیز می‌فرماید:

﴿لِيُنفِقۡ ذُو سَعَةٖ مِّن سَعَتِهِۦۖ وَمَن قُدِرَ عَلَيۡهِ رِزۡقُهُۥ فَلۡيُنفِقۡ مِمَّآ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُۚ لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا مَآ ءَاتَىٰهَا [الطلاق: ۷].

«آنان که دارا هستند، از دارایی خود خرج کنند و آنان که تنگدست هستند از چیزی که خدا بدیشان داده است خرج کنند. خداوند هیچ کسی را جز بدان اندازه که بدو داده است مکلف نمی‌سازد».

و رسول‌خداص می‌فرماید: «در رعایت حقوق زنان از خدا بترسید، چون شما با امر خدا آنان را تحویل گرفته و با امر خدا با آنان آمیزش کرده‌اید، ولی بر آنان نیز واجب است نامحرم را بر بستر شما نخوانند، اگر چنان کردند آنان را نه به صورتی شدید تنبیه بدنی کنید، و بر شما است که ارزاق و پوشاک ایشان را تأمین کنید» (روایت از مسلم).

ابن‌قدامه گوید: به اتفاق اهل علم، نفقات زوجه بر زوج بالغ واجب است، مگر اینکه زن ناشزه باشد. (به نقل از ابن‌منذر و غیر او).

ابن‌منذر گوید: درسی که از این حدیث گرفته می‌شود این است: زن، محبوس مرد بوده و مرد او را از تصرفات و کسب و کار باز می‌دارد، لذا بر او واجب است زندگی زن را تأمین نماید.

ابن‌حزم می‌گوید: از هنگام عقد نکاح، نفقۀ مرد بر زن آغاز می‌شود اعم از اینکه با او همبستر شده باشد یا نه، ولو اینکه منکوحه در گهواره باشد، ناشزه باشد یا نه، ثروتمند باشد یا فقیر، پدرش در قید حیات باشد یا نه، باکره باشد یا بیوه، آزاد باشد یا کنیز، آن هم به اندازۀ توانایی مرد.

و گوید: ابوسلیمان و اصحاب او، و سفیان ثوری گویند: نفقه بر منکوحۀ صغیره از هنگام عقد نکاح، بر او واجب می‌گردد. و از حکم بن‌عیینه پرسیدند: آیا زنی که از روی خشم، شوهرش را ترک گوید نفقه دارد؟ در جواب گفت: بله. و در ادامۀ آن گوید: از هیچ کدام از اصحاب، در یاد نیست انفاق بر زن ناشزه را منع کرده باشد. و آنچه روایت شده، از نخعی و شعبی، و حمادبن‌ابی‌سلیمان، و حسن، و زهری است، حال اینکه سراغ نداریم حجتی بر قول خود داشته باشند غیر از اینکه گفته‌اند: نفقه در برابر جماع است و هرگاه از تمکین به جماع خودداری ورزد، نفقه از روی وی منع می‌شود.

۲۵- مهریه، ملک زن است هر طور که بخواهد در آن تصرف می‌کند

جایز نیست زن مجبور شود از مهریه، یا مال خود چیزی به شوهرش بدهد. و مهریه، همه‌اش مال زن است هر طور بخواهد در آن تصرف می‌کند. و نیازی به اجازۀ شوهر در تصرف آن نداشته و شوهر، حق اعتراض ندارد. و این، قول ابوحنیفه و شافعی است.

و مالک گوید: اگر مرد چند دینار، یا درهم را مهریه زن کرد، اجباراً باید بدانها یک دست لباس، و یک زیرانداز و مقداری زیور به خاطر آراستن برای شوهرش بخرد، و برای مرد حلال نیست از آن‌ها قرضی را ادا کند که بر گردن زن است مگر اینکه مقدار قرض سه دینار، یا کمتر از آن باشد اگر شمش طلا یا نقره را مهریۀ زن کرد مجبور نمی‌گردد یک دست لباس را از آن بخرد، بلکه شمش مخصوص زن است و مرد حق تصرف در آن را ندارد. اگر زیور را مهریۀ او قرار داد، مجبور به پوشیدن آن برای شوهر می‌گردد. اگر لباس و زیرانداز را مهریّ زن قرار داد، اجباراً باید در حضور مرد لباس را بپوشد، و تا گذشت مدتی که در آن لباس، کهنه و فرسوده می‌شود، خرید لباس برای وی واجب نیست.

اگر کنیزی را مهریۀ زن قرار داد، اجباراً باید او را به خدمت گیرد و زن اجازۀ فروش آن را ندارد. و اگر غلامی را مهریۀ او قرار داد، زن در تصرف در آن برای فروش و غیره مجاز است. اگر مرد مرکب، یا حیوان، یا باغ و زمین، یا خانه، یا غذایی را مهریه زن قرار داد، مرد در هیچ‌کدام حق رأی ندارد و زن می‌تواند چنانچه میل دارد در آن تصرف کند، و مرد مجاز به استفاده از آن نبوده و نباید بدون اجازۀ زن به آن بنگرد.

۲۶- هرگاه پردۀ زفاف پایین کشیده شد مهریه واجب می‌گردد

سعید‌بن مسیب گوید: عمر بن‌خطابس دربارۀ مهریّ زن چنین قضاوت می‌کرد: هر وقت پردۀ زفاف به زیر کشیده شد مهریه واجب می‌گردد.

و ابن‌شهاب گوید: زید بن‌ثابتس می‌گفت: هرگاه مرد در خانۀ زن با او خلوت کرد، مهریۀ زن بر مرد، و هرگاه زن در خانۀ مرد با او خلوت نمود مهریۀ زن بر مرد است. (روایت از مالک).

و مالک گوید: وجوب مهریه در جماع است؛ یعنی اگر در منزل زن با او خلوت کرد و زن گفت: با من جماع کرده و مرد گفت: جماع نکرده‌ام در مقابل سوگند گفتۀ مرد تصدیق می‌شود و اگر زن به منزل مرد رفته، و مرد بگوید: با او آمیزش نکرده‌ام، و زن گفت: بامن آمیزش کرده، در مقابل سوگند گفتۀ زن تصدیق می‌شود.

۲۷- نشوز مرد

خداوند می‌فرماید:

﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يُصۡلِحَا بَيۡنَهُمَا صُلۡحٗاۚ وَٱلصُّلۡحُ خَيۡرٞ [النساء: ۱۲۸].

«هرگاه همسری دید که شوهرش از انجام امور خانوادگی سرباز می‌زند و رویگردان است بر هیچ‌یک از آن دو گناهی نیست اینکه میان خود صلح و صفا راه بیندازند، و صلح بهتر است».

ام‌المؤمنین، عایشه ل در تفسیر آیه گوید: «منظور از آن زنی است که نزد مرد بوده و مرد تنها به او قناعت نکرده و می‌خواهد او را طلاق داده و با زنی دیگر ازدواج کند، در این حال زن بگوید: مرا نگه‌دار و طلاق نده و با زنی دیگر ازدواج کن و در مقابل شما را از نفقه و نوبت خودم آزاد می‌کنم». (روایت از بخاری).

و عایشه ل گوید: «سوده بنت زمعه هنگامی که پیر شد و ترسید رسول‌خداص از وی جدا شود، گفت: یا رسول‌الله، نوبت روزانۀ من برای عایشه باشد، رسول‌خداص آن را پذیرفت». (روایت از ابوداود).

صاحب مغنی گوید: هروقت زن، با صرف نظر از نوبت، یا نفقۀ خود یا صرف‌نظر از هر دو با شوهر صلح کرد جایز است، و اگر هم زن از آن برگشت، حق دارد.

۲۸- آمیزش مرد با همسرش

ابن‌حزم گوید: بر مرد فرض است در صورت توانایی حداقل یک مرتبه در هر دورۀ پاکی با همسرش آمیزش کند وگرنه مرتکب عصیان خدا می‌شود؛ به دلیل فرمودۀ خدا که می‌فرماید:

﴿فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُۚ [البقرة: ۲۲۲].

«هنگامی که پاک شدند از جایی که خدا به شما فرمان داده است با آنان نزدیکی کنید».

و جمهور علماء بر این رأی ابن‌حزم هستند البته اگر شوهر عذر نداشته باشد. و شافعی گوید: بر شوهر واجب نیست، چون حق او است و مانند سایر حقوق متعلق به خودش می‌تواند از آن صرف نظر نماید.

امام احمد مدت آن را چهار ماه تقدیر کرده، زیرا خداوند همین مدت را برای کسی که سوگند یاد کرده با همسرش مقاربت ننماید تقدیر فرموده است. پس در حق غیر آن نیز همین مدت باید تقدیر شود.

بنابراین، اگر مرد به مسافرت برود و از همسرش دور شود و مانعی برای بازگشت نداشته باشد، بنابر مذهب امام احمد فقط تا شش ماه می‌تواند تأخیر کند. چون از وی سؤال شد: شوهر چه مدتی می‌تواند از همسرش دور باشد؟ گفت: شش ماه و پس از آن مدت به وی نوشته می‌شود به خانه برگردد، اگر مانع از بازگشت شد حاکم، حکم طلاق را صادر می‌کند؛ به دلیل روایت ابوحفص از زید بن‌اسلم که گوید: عمر بن‌خطابس شبی برای بازرسی مدینه از منزلش بیرون رفت، گذرش به زنی افتاد که این ابیات را زمزمه می‌کرد: این شب به درازا کشید و هنوز کنار آن سیاه و تاریک است و چه مدت طولانی است که با دوستم دستبازی نکرده‌ام. به خدا سوگند اگر به خاطر ترس از خدای یگانه نبود گوشه‌های رختخوابم به جنبش در می‌آمد. ولی خدایم و حیایم مرا باز می‌دارد. و به شوهرم احترام می‌گزارم و نمی‌گزارم کسی بر جای وی سوار شود. عمرس اسم آن زن را پرسید گفتند: فلانی است و شوهرش از وی غایب است و به جهاد رفته است. عمرس به زن سفارش کرد در نزد همسرش بماند و پیام برای شوهرش فرستاد و او را به خانه‌اش باز گرداند. سپس عمرس نزد دخترش، حفصه رفت و گفت: دخترم، زن تا چه مدتی می‌تواند دوری شوهرش را تحمل کند؟ حفصه گفت: سبحان‌الله کسی چون تو باید از من چنین سؤالی کند؟ عمرس گفت: اگر به خاطر توجه به مسلمانان نبود از تو سؤال نمی‌کردم. حفصه گفت: پنج ماه، شش ماه، عمرس مدت ماندن مجاهدان را شش ماه تعیین کرد: دو ماه برای رفت و برگشت و چهار ماه برای حضور در میان لشکر.

امام غزالی که از علماء شافعی مذهب است گوید: «لازم است در هر چهار شب یک بار با زن مقاربت کرد و این، به عدالت نزدیکتر است، زیرا تعداد مجاز همسران چهار است و تأخیر تا این حد جایز است... بله بر حسب نیاز و به خاطر حفظ عفت می‌تواند زیاد و کم کند، زیرا حفظ عفت بر وی واجب است. هر چند مطالبۀ جماع ثابت نیست؛ زیرا مطالبۀ آن و وفاء به آن مشکل است».

محمدبن معن غفاری گوید: زنی به نزد عمر بن‌‌خطابس آمد و گفت: ای‌امیر‌مؤمنان، شوهرم به روز روزه و در شب مشغول نماز شب است و من دوست ندارم از وی شکایت کنم، چون مشغول طاعت خدا است، عمرس گفت: بهترین شوهران، شوهر شما است، و چندین بار این را تکرار کردند. در این میان کعب اسدی وارد شد و گفت: ای‌امیر مؤمنان، این زن از دوری جستن شوهرش از مقاربت با او به تو شکایت می‌کند، عمرس گفت: دربارۀ خوردن و آشامیدن؟ کعب گفت: نه، آنگاه زن به سخن آمد و این اشعار را گفت:

«ای‌قاضی حکیم و دانا و رشید ـ نماز، دوستم را از من به خود مشغول کرده است».

«عبادت او، او را از آمیزش با من منزوی کرده است ـ ای‌کعب، تو قضاوت کن و آن را رد ننما».

«روز و شب، او به خواب توجهی ندارد ـ به همین سبب در امر آمیزش او را ستایش نمی‌کنم».

سپس شوهرش این ابیات را سرود:

«مرا از زنان و آمیزش با آنان واداشته است ـ آنچه نازل شده و مرا به خود مشغول نموده است».

«در سورۀ نحل و هفت‌سورۀ طولانی دیگر ـ و در قرآن که در آن تهدیدی بس بزرگ آمده است».

در این میان کعب اشعار زیر را گفت:

«بی‌گمان آن زن بر تو حق دارد ای مرد ـ سهم او در هر چهار شب یک شب است برای آن‌کس که بفهمد».

سپس گفت: خداوند دو زن، و سه زن، و چهار زن را حلال کرده است و سه شبانه‌روز برای تو است تا در آن عبادت کنی و یک شبانه‌روز برای همسرت. عمرس گفت: به خدا سوگند نمی‌دانم به کدام یک از دو امر شما خوشحال بشوم؟ از فهمیدن مشکل ایشان، یا از داوری میان آنان؟ ... برو، و قضاوت بصره را به تو واگذار کردم.

و در سنت به ثبوت رسیده که مقاربت مرد با همسرش از صدقاتی است که خداوند بر آن پاداش نیکو خواهد داد.

امام مسلم از رسول‌خداص نقل کرده که فرموده: «... و در جماع با همسرت اجر نیکو دارید، عرض کردند: ای‌رسول‌خدا، آیا ما در فرو نشاندن شهوت اجر داریم؟ فرمود: آیا فرو نشاندن شهوت از راه حرام گناه دارد؟ ... پس اگر آن را از طریق حلال فرو نشاند اجر خواهد داشت».

همچنین شوخی کردن و دستبازی با همسر و ملاطفت با او و بوسه زدن بر او و صبر کردن تا برآورده ساختن نیاز شهوانی زن، سنت است.

۲۹- تسمیه به هنگام مقاربت

از ابن‌عباس ب نقل است که رسول‌خداص فرمود: «اگر هر کدام از شما هنگام آمیزش با همسرش بگوید: «بِسْمِ اللهِ، اللَّهُمَّ جَنِّبْنَا الشَّيْطَانَ، وَجَنِّبِ الشَّيْطَانَ مَا رَزَقْتَنَا»، «به نام الله! خدایا! ما را از شیطان دور بدار، و شیطان را از آنچه به ما عنایت مى فرمائى [یعنى فرزند] محروم کن» اگر خداوند از آن آمیزش فرزندی را نصیب کند برای همیشه از گزند شیطان در آمان خواهد بود». (متفق‌علیه).

با استدلال به این حدیث شریف، تسمیه و استعاذه به هنگام جماع سنت است.

۳۰- بازگو کردن آنچه میان زوجین هنگام جماع روی داده است حرام است

از ابوهریره س نقل شده که رسول‌خداص سلام نماز گفت و رو به حاضرین فرمود: «درجای خود بمانید، آیا در میان شما مردی وجود دارد که هرگاه با همسرش نزدیکی کند و در را ببندد و پرده را پایین کشید، سپس بیرون رفته و بگوید: من با همسرم چنین و چنان کردم؟ ... همه ساکت شدند، آنگاه رو به زنان کرد و فرمود: آیا در میان شما کسی هست صحبت از آن کند؟ دختری که دارای پستانهای بلند بود بر یکی از زانوهایش نشست و خود را بلند کرد تا رسول‌خداص او را ببیند و صحبت او را بشنود و عرض کرد: راستی هم مردان، و هم زنان، چنین صحبت‌هایی می‌کنند. رسول‌اللهص فرمود: آیا می‌دانید چنین کسانی مانند چه هستند؟ این‌ها مانند شیطان‌های نر و ماده‌ای هستند که یکدیگر را در خیابان دیده و جلو چشمان مردم باهم نزدیکی کنند». (روایت از احمد و ابوداود).

با استدلال به این احادیث افشاء اسرار زوجین به هنگام مقاربت حرام است.

ولی بازگو کردن آن در صورت نیاز به نزد دکتر برای معالجۀ امراض مقاربتی و امثال آن مباح است.

۳۱- وطء و نزدیکی با زن از دبر حرام است

خداوند می‌فرماید:

﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡ [البقرة: ۲۲۳].

«زنانتان کشتزار شما هستند، پس هر گونه که خواهید، به کشتزار خود در آیید».

سبب نزول آیه این بود که یهودیان عهد رسول‌خداص به زعم خود می‌گفتند: اگر مرد به هنگام مقاربت با همسرش از سمت عقب ولی به جلو آن دخول کند فرزندی که از این مقاربت به دنیا بیاید احول خواهد بود، و انصار از این گفتۀ یهودیان دنباله‌روی می‌کردند، لذا خداوند این آیه را نازل فرمود: به این معنی که مقاربت با زنان به شرط اینکه دخول، در جلو باشد با هر کیفیتی جایز است.

و ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «ملعون و نفرین شده است مردی که در دبر با همسرش مقاربت کند». (روایت از اصحاب سنن).

عمروبن شعیب به نقل از پدر و جدش آورده است که رسول‌خداص فرمود: «مقاربت در دبر، لواط صغری است». (روایت از احمد).

و در روایت دیگری فرموده است: «در دبر با زنان نزدیکی نکنید» (روایت از احمد و ترمذی و دارمی).

۳۲- تعزیه «احداد»

۱- تعریف آن:

اهل لغت گویند: اصل احداد به معنای منع است از این‌رو، دربان را احداد می‌نامند، چون مانع دخول می‌شود، و عقوبت را حد نامیده‌اند، چون انسان را از ارتکاب معاصی منع می‌کند.

و به گفتۀ ابن‌درستویه، احداد از جانب زن در حال عده به معنای منع کردن خود از زینت و زیور و استعمال عطور و منع شخص خواستگار از خواستگاری و طمع در آن است، همچنان که از ارتکاب معصیت جلوگیری می‌کند.

فراء گوید: از آن رو آهن را حدید نامیده‌اند، چون وسیلۀ ممانعت است، و تحدید نظر بدان معنا بوده یعنی نباید از تمامی جهات بدان نگریست.

و خطابی گوید: این واژه با جیم و حاء روایت شده ولی با حاء مشهورتر است، و با جیم به معنای قطع است. عرب گوید: جددت الشیء: آن چیز را قطع کردم، گویی زن خود را از هر زینتی قطع نموده است.

و به گفتۀ ابوحاتم، اصمعی «حدت» را که ثلاثی مجرد باشد انکار، و گفته است: جز «احدت» معروف نیست.

و به قول فراء، قدماء «احدت» را ترجیح داده‌اند ولی «حدت» در کلام عرب بیشتر است.

۲- تعزیۀ زن:

الف- زینب دختر ابوسلمه س گوید: به نزد ام‌المؤمنین ام حبیبه رفتم که پدرش ابوسفیان بن‌حرب فوت کرده بود، ام‌حبیبه خواست ماده‌ای خوشبوی زرد رنگ برایش آوردند که خلوق بود یا چیزی دیگر، و با آن کنیزی را خوشبو کرد. سپس کمی از آن را برای صورت خود مالید و گفت: به خدا، من نیازی به عطر ندارم ولی از رسول‌خداص شنیدم که بر منبر فرمود: «حلال نیست هیچ زنی که ایمان به خدا و روز جزا داشته باشد بیش از سه شب برای میت عزادار باشد مگر برای شوهر که باید چهار ماه و ده شب در عزا باشد». (بخاری).

ب- باز زینب گوید: به نزد زینب بنت جحش که برادرش فوت کرده بود رفتم، ماده‌ای خوشبو را خواست و آن را مس کرد، آنگاه گفت: به خدا که من نیازی به بوی خوش ندارم ولی از رسول‌خداص شنیدم که بر منبر فرمود: «برای هیچ زنی که ایمان به خدا و روز آخرت دارد حلال نیست از سه شب بیشتر در عزا باشد بجز زنی که شوهرش فوت کرده که باید چهار ماه و ده روز در عزا باشد» (بخاری).

ابن‌حجر گوید: به این دو حدیث بر تحریم احداد برای غیر همسر و وجوب آن برای همسر به مدت چهار ماه و ده شب استدلال می‌شود. (فتح‌الباری).

و بنا به قولی مرجوح، حکمت این مدت چهار ماه و ده شب این است که نطفه در این مدت تکامل پیدا کرده و بعد از یکصد و بیست روز جان در او دمیده می‌شود و این ده روز زیادی به خاطر نقصان ماه‌ها احتیاطاً در نظر گرفته شده است.

و ذکر کلمۀ عشر در قالب تأنیث به خاطر به حساب آوردن روزها با شب‌ها به نزد جمهور است؛ بنابراین تا به شب یازدهم داخل نشود احداد او پایان نمی‌یابد.

و از اوزاعی و بعضی از سلف نقل شده: با گذشت چهار ماه و ده شب و در اول روز دهم عدۀ وی تمام می‌شود.

۳- زن در حال احداد اگر از حیض پاک شود باید غسل کند

ام‌عطیه ل گوید: «ما از تعزیۀ بیش از سه روز نهی می‌شدیم مگر برای شوهر، که چهارماه و ده روز می‌بایست عزا داشته باشیم، و از سرمه زدن به چشمان، و استفاده از مواد خوشبو و پوشیدن لباس رنگارنگ بجز پارچۀ یمنی به نام عصب، خودداری می‌کردیم و به هنگام پاک شدن از خون حیض که غسل می‌کردیم به ما رخصت داده می‌شد از قسط، و اظافر که دو نوع بخور خوشبو هستند استفاده کنیم، و از رفتن به دنبال جنازه‌ها نیز منع می‌شدیم». (روایت از بخاری).

ابن‌منذر گوید: علماء بر این اجماع دارند که: جایز نیست زن در حال احداد برای فوت شوهرش لباس رنگارنگ بپوشد، مگر اینکه با رنگ سیاه باشد که رخصت داده شده است، زیرا رنگ سیاه برای زینت به کار گرفته نشده بلکه لباس حزن و ماتم است و مالک و شافعی بر این رأیند و عروه عصب را نیز مکروه دانسته است، و مالک، نوع غلیظ آن را مکروه می‌داند.

نووی گوید: اصح مذهب ما، تحریم آن به طور مطلق است، ولی حدیث فوق حجت کسانی است که آن را جایز می‌دانند.

و ابن دقیق العید گوید: از مفهوم حدیث استنباط می‌شود که پوشیدن لباس رنگ نشده و سفید جایز است. و مالکی‌ها پوشیدن نوع عالی آن را که برای زینت از آن استفاده می‌شود منع کرده‌اند و لباس سیاه نیز همین حکم دارد.

نووی گوید: اصحاب ما رخصت داده‌اند لباس‌هایی که برای زینت رنگ نشده است پوشیده شود.

و در پوشیدن لباس ابریشم اختلاف دارند:

اصح مذهب شافعی، منع آن به طور مطلق است خواه رنگ شده باشد یا نباشد، زیرا برای زینت زنان مباح گشته است و زن در حال عزاء از پوشیدن لباس زینتی منع شده است، و در این مورد همانند مردان پوشیدن لباس ابریشم برای وی حرام است. و دربارۀ استفادۀ زینتی از طلا و نقره و لؤلؤ و امثال آن، دو رأی وجود دارد.

قول اصح بر جواز آن است. ولی این رأی قابل اعتراض است، چون اگر از ناحیۀ معنی به آن بنگریم استفاده از آن‌ها با هدف از احداد در تعارض است. و مرجح آن است منع شود.

و گوید: رخصت استفاده از قسط و أظفار برای زنی که بعد از حیض، غسل می‌کند به خاطر زدودن بوی کریه خون است نه برای خوشبو کردن.

ابن‌حجر گوید: مقصود از خوشبو کردن به آن دو، آن است: هرکدام با موادی دیگر مخلوط و به صورت خمیر در آید و ماده‌ای معطر گردد، ولی در اینجا منظور از استفاده از آن دو، زدوددن بوی کریه و آثار خون است نه خوشبو کردن.

و به زعم داودی، منظور آن است: قسط خمیر شده و در آخر غسل، با آب مخلوط شده و خود را بدان بشوید تا بوی کریه حیض زدوده شود.

۳۳- قسمت و نوبت همبستری میان همسران

هرگاه مرد با یک زن باکره، یا یک کنیز مسلمان، یا اهل کتاب ازدواج کرد و دارای همسر، یا همسران دیگر بود، بر وی لازم است هفت شب را به همسر جدید اختصاص داده و سپس تقسیم را شروع، و هفت شب را به حساب نیاورد. اگر با یک زن، یا یک کنیز بیوه ازدواج کرد، و همسر یا همسران دیگر داشت اعم از اینکه آزاده، یا کنیز، یا اهل کتاب باشد، می‌تواند سه شب را به همسر جدید اختصاص دهد سپس تقسیم را با عدالت شروع، و سه شب را به حساب نیاورد. اگر بیش از سه شب نزد او اقامت داشت باید به همان اندازه نزد دیگر همسران اقامت نماید. و برتری دادن بعضی بر بعضی دیگر باطل است.

و جایز نیست یکی از همسرانش را بدون قرعه به مسافرت با خود اختصاص دهد.

از انس بن‌مالکس نقل شده که رسول‌خداص فرموده: «اگر با زن باکره ازدواج کند هفت شب و اگر با زن بیوه ازدواج کند سه شب نزد او اقامت کند» (روایت از خطیب بغدادی).

و ابوبکر بن‌عبدالرحمن بن‌حارث بن‌هشام گوید: وقتی که رسول‌خداص با ام‌سلمه ازدواج کرد و بر وی داخل شد، چون خواست که بیرون برود، ام‌سلمه لباس رسول‌خدا را کشید. رسول‌خداص فرمود: «اگر می‌خواهی برایت زیاد کنم و برایت حساب نمایم، برای باکره هفت شب و برای بیوه سه شب است». (روایت از مسلم و بیهقی).

عبدالرحمن بن‌حارث به نقل از پدرش آورده است: هنگامی که رسول‌خداص با ام‌سلمه ازدواج کرد و تا صبح نزد او اقامت نمود خطاب به او فرمود: «... اگر می‌خواهی تا هفت شب نزد تو اقامت کنم و اگر آرزو داری سه شب اقامت کنم و سپس به صورت دوره‌ای میان همسران در نوبت خود نزد تو اقامت کنم؟ گفت: سه شب اقامت کن». (روایت از مالک، مسلم، ابوداود، ابن‌ماجه، عبدالرزاق و بیهقی).

و این، مذهب انس بن‌مالک، ابراهیم نخعی، شعبی، مالک، شافعی، احمد، اسحاق، ابوثور، ابوعبید، ابوسلیمان و اصحاب ایشان است.

و گروهی، غیر این رأی را دارند و می‌گویند: برای باکره سه شب و برای بیوه دو شب است. و این، رأی مالک، سفیان ثوری و سعد بن مسیب است.

۳۴- قرعه میان همسران

عایشه ل گوید: «هرگاه رسول‌خداص خارج می‌شد میان همسرانش قرعه می‌گذاشت و قرعه بر سر عایشه و حفصه پرید و آنان با رسول‌خداص خارج شدند». (روایت از مسلم).

ابن‌حزم گوید: اگر به قید قرعه با ایشان خارج شود بعد از بازگشت شبهایی را که در سفر با ایشان بوده به حساب نمی‌آورد، چون خروج آنان از روی قرعه بوده نه با میل خود، یا از روی حیف و اجحاف، و اگر بدون قرعه آنان را خارج کند بعد از بازگشت شبها را با آنان به حساب می‌آورد، و بر وی فرض است شبهای همسرانی را که خارج نشده‌اند جبران نماید. (الحلیه با کمی تصرف).

شافعی و ابوسلیمان بر این قولند. و ابوحنیفه و مالک گویند: بدون قرعه می‌تواند آنان را خارج کند.

۳۵- آمیزش با تمام همسران در یک وقت جایز است

برای مسلمان جایز است در یک وقت با تمامی همسرانش مقاربت نماید و اگر بعد از هر نوبت مقاربت، خود را پاکیزه نماید بهتر است اگر چه غسل هم نکند، و اگر غسل را در آخر انجام نماید. اشکالی نداشته و مکروه نیست.

انس‌بن‌مالکس گوید: «رسول‌خداص در یک شب با تمام همسرانش مقاربت می‌کرد و سپس یکبار غسل انجام می‌داد». (روایت از نسائی و بیهقی).

و در روایتی دیگر ابورافع آورده است که «رسول‌خداص در یک شب با همۀ همسرانش آمیزش کرد و نزد هر کدام از همسرانش غسل انجام داد. گوید: عرض کردم: اگر کسی یک‌بار غسل کند؟ فرمود: این، پاک و تمیزتر است یا فرمود با نظافت‌تر است». (روایت از ابوداود و طبرانی، و بیهقی، و ابن‌حجر در کتاب تلخیص).

۳۶- حکم جلوگیری از بارداری

عروه بن‌زبیر به نقل از ام‌المؤمنین عایشه ل و جذامه بنت و هب و خواهر عکاشه آورده است که گوید: «با جمعی در محضر رسول‌اللهص بودیم و دربارۀ جلوگیری از بارداری از آن حضرت سؤال کردند، فرمودند: این عمل، نوعی زنده به گور کردن خفی است و این آیه را قرائت کرد: ﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ «و هنگامى که [از] دختر زنده به گور شده بپرسند» (روایت از احمد و طحاوی، و ابن‌ماجه).

ظاهری‌ها با استدلال به این حدیث جلوگیری از حمل را حرام می‌دانند.

اگر اسلام، مسلمین را تشویق به ازدواج برای کثرت نسل می‌نماید تا در قیامت به آنان افتخار کند، در همین حال مانع جلوگیری از بارداری و تنظیم خانواده در شرایط ویژه‌ای نمی‌گردد. صاحب کتابه فقه السنة گوید: تنظیم خانواده و جلوگیری از بارداری برای کسی که عیالمند بوده و قادر به تربیت صحیح فرزندانش نیست مباح است.

همچنین در حالاتی که زن، ضعیف باشد یا پشت سرهم باردار شود، یا مرد، فقیر باشد در چنین حالاتی جلوگیری مباح بوده بلکه رأی بعضی از علماء بر این است که نه اینکه تنها مباح است بلکه امری است مندوب.

و از این هم فراتر بعضی جلوگیری را مطلقاً مباح دانسته و به احادیث زیر استدلال نموده‌اند:

۱- جابربن‌عبداللهس گوید: «ما در عهد رسول‌خداص جلوگیری (عزل) می‌کردیم در حالی که قرآن نازل می‌شد». (روایت از مسلم).

عزل یعنی جلوگیری از دخول منی به رحم زن.

۲- و باز از جابرس روایت شده که گفته: «ما در عهد رسول‌خداص جلوگیری می‌کردیم در حالی که قرآن نازل می‌شد». (متفق‌علیه).

شافعی گوید: و ما از چندین نفر از اصحاب رسول‌خداص روایت داریم که ایشان دربارۀ عزل رخصت داده و اشکالی در آن ندیده‌اند.

و امام غزالی گوید: احادیث صحیحی دال بر مباح بودن آن وارد شده، و فرمودۀ حضرتص که گوید این عمل، نوعی زنده به گور کردن خفی است، مانند این فرمودۀ او است که فرماید: «ریاء شرک خفی است». و این گفتۀ حضرت ناظر بر مکروه بودن آن است نه بر تحریم آن.

۳۷- حکم اسقاط حمل

امام غزالی گوید: اسقاط حمل جنایتی است بر موجودی شکل گرفته و حاصل و به قولی مرجوح، این جنایت دارای مراتبی است: اگر نطفه در رحم واقع شده و با منی زن مخلوط شود و استعداد پذیرش حیات را داشته باشد، از بین بردن آن جنایت است، اگر تبدیل به مضغه (پاره خون) و علقه (گوشت پاره) شد، از بین بردن آن جنایتی بزرگتر است، و اگر جان در آن دمیده شد و اعضاء آن پدیدار گشت بیشتر بر جنایت می‌افزاید.

در کتاب سبل‌السلام گوید: جواز، یا عدم جواز اسقاط نطفه قبل از دمیدن جان در آن، بستگی به اختلافی است که در مورد جواز یا عدم جواز جلوگیری از بارداری وجود دارد، بنابراین، آن کس که جلوگیری از بارداری را جایز شمرده معالجه برای اسقاط حمل را نیز جایز می‌شمارد، و کسی که آن را حرام دانسته اسقاط حمل را نیز به طریق اولی حرام می‌داند.

مصرف دارو، برای قطع حاملگی نیز از این باب است.

در فقه السنة گفته است: بعد از استقرار نطفه در رحم و بعد از گذشت یکصد و بیست روز از استقرار آن اسقاط (سزارین) جنین حلال نیست، و این تجاوزی است بر نفس که مستوجب عذاب دنیا و آخرت می‌گردد.

عبدالله س گوید: رسول‌خداص که صادق و مصدوق است، به من فرمودند: «هرکدام از شما چهل روز به صورت نطفه‌ای در رحم مادرش جمع می‌شود سپس به همان مقدار به صورت پاره خونی در می‌آید، سپس به همان اندازه به شکل پاره گوشتی در می‌آید آنگاه جان در آن دمیده شده و چهار کلمه در سرنوشت او نوشته می‌شود: روزی او، اجل او، عمل او، و سعادت یا شقاوت او» (روایت از بخاری و مسلم، و ابوداود و ترمذی).

و باز در فقه السنة گوید: اما اسقاط (سزارین) جنین، یا افساد لقاح قبل از گذشت این مدت بر حسب ضروریات پیش آمده مباح است، و انجام آن بدون سبب یا اسباب حقیقی کراهت دارد.

طلاق

۱- تعریف آن

طلاق در لغت به معنی گشودن قید، و از اطلاق گرفته شده که همانا آزاد کردن و رها کردن است، عرب در ضرب‌المثلهای خود گویند: «فلان طلق اليد بالخير» «فلانی دست خود را برای خیرات آزاد گذاشته است». یعنی بسیار بخشنده است. و در اصطلاح شرع به معنی گشودن عقد نکاح است، و با مدلول بعضی از معانی لغوی آن موافق است.

به گفتۀ امام‌الحرمین، طلاق، لفظی جاهلی بوده و شرع آن را تقریر نموده است. گفته می‌شود: «طلقت المرأة با فتح طاء و ضم لام، و یا با فتح لام» که فصیح‌تر است، و طلقت، با ضم اول و کسر لام مشدد، ماضی مجهول آن است، و بدون تشدید لام، خصوصاً برای زایمان به کار گرفته می‌شود، و حرف لام است، و اسم فاعل آن که طالق است برای هر دو معنی به کار گرفته می‌شود.

۲- مکروه بودن آن

طلاق، بدون ضرورت ناپسند است؛ ثوبانس گوید: «رسول‌خداص فرمود: هر زنی بدون دلیل شرعی تقاضای طلاق از شوهرش نماید بوی بهشت بر وی حرام است». (روایت از احمد، ابوداود، ابن ماجه، ترمذی).

عبدالله‌بن‌عمر ب گوید: پیامبر اسلامص فرمود: «منفورترین حلال در نزد خدا طلاق است». (روایت از ابوداود، ابن‌ماجه و حاکم).

در کتاب الحجة البالغة آورده است: بی‌گمان بسیار گفتن طلاق و عادت به عدم مبالات به آن، منشأ مفاسد بسیاری است، و از جانب کسانی صادر می‌شود که مطیع شهوت فرج بوده و در فکر سامان گرفتن و برپا داشتن امور منزل و تعاون بر صفا و صمیمیت و صیانت از عفت خود نیستند و تنها به عیاشی با زنان، چشم دوخته‌اند، و میان آنان و زناکاران در دنباره‌روی از آرزوهای نفسانی، تفاوتی وجود ندارد، هرچند در ظاهر مراسم نکاح را برپا داشته و با مدنیت آن موافق باشد.

رسول‌خداص فرموده است: «مردان و زنان شهوت‌باز را دوست ندارم» (روایت از طبرانی و دارقطنی).

و در جای دیگری می‌فرماید: «امت‌ من نیست آن کس که زن شوهردار را فریب داده و به فساد بکشاند». (روایت از ابوداود و نسائی).

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هیچ‌ زنی نباید در راه طلاق دادن خواهر مسلمانش تلاش نماید تا خود، با شوهر او ازدواج کند، چون تنها چیزی نصیب وی‌ می‌شود که خداوند تقدیر کرده است». (روایت از ابوداود و بغوی).

۳- حکم آن

ای‌خواهر مسلمانم، زمانی طلاق مباح است که برای رفع زیان و به عنوان آخرین راه‌حل بوده و به غیر از آن گریزی نباشد.

خداوند می‌فرماید:

﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ [البقرة: ۲۲۹].

«طلاق دو بار است (آن طلاقی که حق مراجعت به زن در آن محفوط است. بعد از دو مرتبه طلاق، یکی از دو کار را باید کرد): نگهداری زن به گونۀ شایسته و عادلانه، یا رها کردن او با نیکی و به دور از ظلم و جور....»

و نیز می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ [الطلاق: ۱].

«ای پیغمبر، وقتی که خواستید زنان را طلاق دهید، آنان را در وقت فرا رسیدن عده (آغاز پاک شدن زن از عادت ماهیانه‌ای که شوهرش در آن با او نزدیکی نکرده باشد) طلاق دهید....».

و رسول‌خداص به آن کس که از بد اخلاقی و ناسزاگویی همسرش شکایت داشت فرمود: «او را طلاق بده». (روایت از ابوداود).

علمای حنبلی مذهب گویند: طلاق بر چهار قسم است: واجب، حرام، مباح و مندوب. طلاق واجب، طلاقی است که توسط دو حکم زوجین در اثر شقاق و عدم سازش ایشان صورت می‌گیرد که با تشخیص هر دو حکم طلاق تنها وسیلۀ قطع شقاق میان ایشان باشد.

و طلاق مردی که قسم خورده با همسرش نزدیکی نکند و چهارماه سپری شده باشد، نیز همین حکم را دارد؛ خداوند می‌فرماید:

﴿لِّلَّذِينَ يُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢٢٦ وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٢٢٧ [البقرة: ۲۲۶- ۲۲۷].

«کسانی که زنان خویش را ایلاء می‌نمایند (یعنی سوگند یاد می‌کنند که با ایشان آمیزش جنسی ننمایند)، حق دارند چهار ماه انتظار بکشند (و باید بدانند که خدا از چنین سوگندی خشنود نیست و در اثناء این چهار ماه باید وضع خود را با همسر خویش از نظر زندگی و طلاق روشن سازند.)، در این فرصت اگر بازگشت کردند (و سوگند خویش را نادیده گرفتند و با زنان خود همبستر شدند، چه بهتر، کفارۀ سوگند خود را می‌پردازند و ازدواج به حالت خود باقی است)؛ چه خداوند بسی آمرزنده و مهربان است. اگر تصمیم بر جدایی گرفتند (و در این مدت باز نگشتند پس از انقضای آن، یکی از دو راه در پیش است: برگشت به زندگی زناشویی عادی یا طلاق به اختیار یا به اجبار. و باید بدانند که گفتار و کردارشان از دید خدا پنهان نمی‌ماند)؛ چه خداوند شنوا و دانا است».

اما طلاق حرام، طلاقی است که بدون نیاز و وجود ضرورت واقع گردد. و بدین خاطر حرام است که به زوجین زیان وارد ساخته و مصلحت ایشان بدون ضرورت از بین می‌رود.

و اما طلاق مباح، طلاقی است که در صورت نیاز و ناچاری از آن و سبب سوء اخلاق و معاشرت زن و زیان رسیدن به او در اثر آن باشد، بدون اینکه سوء معاشرت وی فایده‌ای در برداشته باشد.

و اما طلاق مندوب، طلاقی است که در اثر تقصیر زن در ایفای حقوق واجب بر او مانند نماز و امثال آن بوده و اجبار او برای ادای آن ممکن نباشد، یا اینکه زن دارای عفت نباشد.

ابن‌قدامه گوید: طلاق در حال شقاق و عدم سازش زوجین و در حالتی که زن به خاطر دفع ضرر از خود سر به مخالفت با شوهر زند، طلاقی است مندوب.

۴- حکم کسی که امر همسرش را به دیگری تفویض کند

ابن‌مسعود گوید: کسی که امر همسرش را به دست دیگری واگذار کند و او هم، زن را طلاق داد، طلاق واقع نمی‌شود.

دو همسر رسول‌خداص، ام سلمه و عایشه، و خواهر ام‌سلمه به نام قریبه و عبدالرحمن بن‌ابی‌بکر صدیقس گفته‌اند: اگر شوهر امر زن را به او واگذار کرد و زن آن را به شوهرش باز گرداند، کماکان همسر او است.

اگر آن را قبول و جدایی را انتخاب کرد، با یک طلاق بائنه می‌گردد، و اگر جدایی را به شوهرش واگذار کرد و شوهر نیز آن را پذیرفت، یک طلاق واقع شده ولی رجعی است. این، قول علی، زیدبن‌ثابت، جمعی از اصحاب و حسن بصری است. اما قول مالک که گفته: کسی که به همسرش بگوید: امر و اختیار خودت در دست خودت باشد، مساوی با تملیک است. و همسرش بگوید: به حقیقت آن را قبول کردم، در واقع طلاقش واقع می‌شود مگر اینکه بگوید: من ارادۀ طلاق نداشتم و گوید: اگر امر و اختیار یکی از همسرانش را به همسری دیگر واگذار کرد و او، آن را سه طلاق داد، هر سه طلاقش واقع می‌شود، و شوهر می‌تواند آن را انکار کند و بگوید: منظور من تنها یک طلاق، یا دو طلاق بوده است. اگر سوگند یاد کرد حرف او پذیرفته شده و یک طلاق او، واقع و با آن یک طلاق، بائنه می‌گردد. مالک می‌افزاید: اگر به همسرش بگوید: امر و اختیار تو را به تو سپردم انشاءالله و همسرش گفت: فقط شوخی کردم، یا همسرش گفت: فقط منظور من شوخی بود و منظورم طلاق نبود، گفتۀ شوهر همراه با سوگند پذیرفته می‌شود.

و اگر به همسرش گفت: امر و اختیار تو در دست خودت باشد یا ملک تو باشد، و همسرش یک طلاق خود را واقع کرد، و شوهر گفت: منظور من سه طلاق بود، تنها یک طلاق او واقع می‌شود.

عبدالکریم بن‌ابی‌امیه آورده است: در زمان خلافت عمربن‌خطابس مردی امر و اختیار همسرش را به خودش سپرد و همسرش خود را سه طلاق داد، شوهرش گفت: به خدا سوگند تنها اختیار یک طلاق را به او سپرده‌ام، نزاع را به نزد عمرس بردند، عمرس از مرد درخواست کرد بر صحت ادعایش سوگند یاد کند و بگوید: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست تنها اختیار یک طلاق را به همسرش داده است، مرد سوگند را یاد کرد عمر همسرش را به او بازگرداند.

و به گفتۀ سفیان ثوری و شافعی، نیت شوهر معتبر است؛ بنابراین، اگر گوید: من قصد طلاق نداشتم حرف او معتبر است، و اگر همسرش امر و اختیار خود را به شوهرش بازگرداند همین حکم را دارد. بنابراین، اگر همسرش خود را طلاق داد، یا نفس خود را اختیار کرد، یا چیزی دیگر را گفت، در هر حال تنها یک طلاق او به صورت رجعی واقع می‌شود و در مورد مخیر کردن و تملیک نیز همین حکم دارد.

۵- حکم کسی که به همسرش بگوید: تو بر من حرام هستی

ابن‌حزم گوید: اگر کسی به همسرش بگوید: تو بر من حرام هستی یا جمله‌ای دیگر به آن بیفزاید و بگوید: مانند گوشت حیوان مردار، و خون و گوشت خوک، و امثال آن، همۀ این جملات، باطل و دروغ است و بر وی حرام نمی‌گردد خواه طلاق آورده باشد یا نه، طلاقش واقع نشده و کماکان همسر او است.

در این مسئله اختلاف اقوال بسیار است.

قول اول: با این گفته سه طلاق او واقع می‌شود و این، قول علی، زیدبن ثابت، ابن عمر، حسن و ابن‌ابی‌لیلی است.

قول دوم: علی بن‌ابی‌طالب، ابوهریره، حسن، خلاس بن‌عمرو، جابربن زید و قتاده بر این باورند، در این حال همسر بر او حرام است و ذکر طلاق نکرده‌اند و تنها به شوهر امر کرده‌اند از همسرش دوری کند.

قول سوم: حسن و طاوس، شافعی، و زهری گویند: اگر در تحریم، نیت طلاق بیاورد، طلاق او واقع می‌شود، در غیر این‌صورت، سوگند محسوب است.

قول چهارم: سفیان گوید: اگر قصد سه طلاق داشته باشد سه طلاق واقع می‌گردد و اگر نیت یک طلاق داشته باشد، یک طلاق واقع شده و بائنه می‌گردد و اگر نیت سوگند داشت، سوگند محسوب است، و اگر نیت هیچ چیزی نداشت دروغ بوده و چیزی بر او نیست.

قول پنجم: ابراهیم نخعی گوید: اگر نیت یک طلاق آورد، یا هیچ نیتی نیاورد، با یک طلاق، بائنه می‌گردد و اگر نیت سه طلاق آورد سه طلاق او واقع می‌شود.

قول ششم: حمادبن‌ابی سلیمان گوید: یک طلاق او واقع می‌شود.

قول هفتم: عبدالرحمن بن‌مهدی و سعید بن جبیر گوید: این عمل، ظهار است و در کفارۀ آن واجب است برده‌ای را آزاد کند، یا دو ماه متوالی روزه باشد، یا غذای شصت مسکین را بدهد.

قول هشتم: ابن‌عباس ب گوید: یمین مغلظه است و کفارۀ آن فقط آزاد کردن برده‌ای است. و بعضی دیگر از جمله عمر س گویند: فقط سوگند است. و بعضی نیز گفته‌اند: تحریم، سوگند است و کفارۀ سوگند دارد.

۶- حکم کسی که به همسرش بگوید: تو را به خانواده‌ات بخشیدم

علی‌بن‌ابی‌طالبس گوید: اگر کسی همسرش را به خانواده‌اش ببخشد، اگر آن را قبول کردند یک طلاق آن واقع شده و بائنه می‌گردد و اگر رد کردند یک طلاق آن واقع شده و رجعی است و شوهر سزاوارتر به رجعت او است.

حسن بصری گوید: برجستگانی از اصحاب رسول‌خداص می‌گفتند: اگر شوهر همسرش را به خانواده‌اش بخشید، در واقع از شوهرش بائنه می‌گردد. و اگر نپذیرفتند طلاق آن رجعی است و شوهر سزاوارتر به رجعت او است.

ابن‌مسعود گوید: اگر آن را قبول کردند یک طلاق آن واقع، و بائنه می‌گردد و اگر قبول نکردند هیچ اتفاقی نمی‌افتد. عطاء نیز بر این قول است.

زیدبن ثابت گوید: اگر آن را قبول کردند سه طلاق او واقع و تا با شوهری دیگر ازدواج نکند برای او حلال نمی‌گردد، و اگر آن را رد کردند یک طلاق واقع و رجعی است، و شوهرش سزاوارتر به رجعت او است.

به گفتۀ مسروق و مکحول، اگر پذیرفتند یک طلاق واقع، و رجعی است و شوهر سزاوارتر به رجعت او است و اگر نپذیرفتند اتفاقی نیفتاده است و این قول احمدبن حنبل و اسحاق بن‌راهویه نیز هست.

و بنا به گفتۀ اوزاعی، قبول کنند یا رد کنند یک طلاق او واقع می‌شود.

و بنا به گفتۀ لیث، اگر کسی همسرش را به خانواده‌اش ببخشد قضاوت همان است که آنان می‌کنند، و اگر همسرش را به خانواده‌اش بخشید در حالی که هیچ قضاوتی را از آنان انتظار نداشت، این بخشیدن، قطعاً طلاق است.

مالک گفته است: کسی همسرش را به خانواده‌اش ببخشد اگر با آن آمیزش کرده بود، در صورتی که قبول کنند یا رد کنند سه طلاق وی واقع شده است، و اگر آمیزش نکرده بود قبول کنند یا نه یک طلاق او واقع می‌شود.

شافعی گفته است: کسی همسرش را به خانواده‌اش بخشید، در فتوا و قضاوت نیت زوج معتبر است پس اگر گفت: در بخشیدن همسرم به خانواده‌اش نیت طلاق نداشتم، هیچ‌گونه طلاقی واقع نمی‌شود و اگر گفت: نیت سه طلاق داشتم هر سه طلاق واقع می‌شود، و اگر گوید: نیت دو طلاق داشتم، دو طلاق واقع، و حق رجعت دارد، و اگر گوید: منظور یک طلاق بوده، یک طلاق او واقع، و حق رجعت دارد.

و بنا بر گفتۀ ابوحنیفه، اگر به همسرش گفت: تو را بخشیدم به خانواده‌ات یا اینکه گفت: به پدرت، یا به مادرت، یا گفت به همسران دیگر، چند حالت دارد: اگر آن را در حال خشم گفت، یا بعد از درخواست طلاق از جانب همسرش گفت، سپس گوید: قصد طلاق نداشتم گفته‌اش تصدیق شده و در فتوا و قضاوت طلاقی لازم نمی‌گردد و اگر گفت: نیت سه طلاق داشتم سه طلاق وی واقع می‌شود، و اگر گفت نیت دو طلاق داشتم یا نیت دو طلاق رجعی یا نیت یک طلاق بائنه، یا رجعی داشتم در همۀ این حالات تنها یک طلاق آن واقع و بائنه گردیده است و بس، نه بیشتر.

باز ابوحنیفه گوید: اگر به همسرش گفت: تو را به خاله‌ات، یا به زید، یا به فلان بیگانه بخشیدم اتفاقی رخ نداده و طلاقش واقع نمی‌گردد اعم از اینکه قصد طلاق داشته باشد، یا نه؛ در حالت خشم بوده باشد، یا نه؛ در جواب درخواست طلاق از جانب همسرش باشد، یا نه و حکم خانواده‌اش در این موارد معنایی ندارد.

و ابوثور نیز آن را باطل دانسته خواه نیت طلاق داشته باشد یا خیر.

۷- آنچه باعث فسخ نکاح می‌شود

۱- جنون وجذام و برص:

عمربن خطابس گوید: هرکس با هر زنی ازدواج کند که دارای جنون، یا جذام، یا برص باشد و بعد از مقاربت بر آن اطلاع یافت، باید مهریۀ او را بپردازد، و ولی زن، باید به خاطر دسیسه‌ای که به کار برده است تمام مهریه را به زوج بازپرداخت نماید، زیرا وی را فریب داده است.

و اوزاعی و ابوعبید بر این رأی بوده و نکاح را جایز شمرده و می‌گویند: با این حال نیز شوهر می‌تواند مهریه را از آن کس مسترد دارد که وی را فریب داده است.

جماعتی معتقدند، اگر قبل از دخول اطلاق یابد نکاح فاسد است، ولی بعد از دخول جایز است. از علیس روایت شده که گفته: هر زنی که دارای برص، یا جنون، یا جذام، یا قرن، باشد مادام شوهرش با او مقاربت نکرده است حق خیار دارد، می‌تواند آن را نگه دارد یا طلاق دهد، و اگر با آن مقاربت کرده باشد باید مهریۀ او را بپردازد.

و حکم بن عتیبه گوید: علی‌بن‌ابی‌طالبس دربارۀ زن مجنون، و مجذوم، یا برص یا دارای استخوان در فرج گفته است: اگر با آن آمیزش کرده باشد همسر او است و اگر قبل از آمیزش آگاهی یابد باید میان ایشان جدایی حاصل شود.

و اصبغ به نقل از ابن‌هب آورده است که عمر، علی، ابن‌عباس، سعید بن‌مسیب، ابن‌شهاب و ربیعه گفته‌اند: به جز در اثر چهار عیب، زن به خانواده‌اش بازگردانده نمی‌شود: جنون، جذام، برص و امراض فرج.

و گروهی معتقدند، نکاح با کسانی که دارای چنین عیوبی هستند جایز نیست. از جابر بن‌زید نقل است که گفته: نکاح، یا بیع‌زنانی که دارای عیوب ذیل هستند جایز نیست: جذام، جنون، برص، مسدود الفرج.

و ابن‌شهاب نکاح مجذوم و مجنون و مسدود الفرج را جایز نمی‌داند.

و اگر گروهی بر این باورند که نکاح آنان جایز نبوده و در صورت مقاربت با آن جایز است.

گروهی دیگر گویند: نکاح زن با مردی که دارای عیوب فوق‌الذکر باشد مردود است.

سعید بن مسیب گفته: هر زنی با مردی ازدواج کند که دارای جنون یا امراض زیان‌آور باشد، مخیر است میان اینکه بپذیرد یا رد کند.

و مالک گوید: نکاح زن در اثر جنون، یا جذام، یا برص، یا معلول بودن آلت تناسل، رد می‌شود، و هرگاه آن را نکاح کرد و بر چنین عیبی آگاهی نداشت، اگر با آن مقاربت کرده بود باید مهریۀ وی را پرداخته و آن را از ولی زن، برادر، یا پدر او به خاطر فریبی که به کار برده است بازپس گیرد.

ولی اگر ولی زن، پسر عمو، یا آقای زن بوده و از عیوب زن آگاهی نداشته باشد غرامتی بر ایشان نیست و مهریه از طرف زن به شوهر مسترد می‌گردد بجز مقدار یک چهارم دینار، که نباید از زن بازپس گرفته شود.

و گوید: زن نیز، در مقابل مرد معیوب به یکی از عیوب فوق‌الذکر، از چنین حقوقی برخوردار است. اگر جذام او آشکار باشد. باید دانست که تفاوتی میان جذام و برص نیست.

و امام شافعی گوید: زن، در اثر جذام، جنون، برص، و قرن، به خانواده‌اش بازگردانده شده و قبل از دخول مهریه‌ای ندارد، و بعد از دخول باید مهرالمثل به وی داده شود.

۲- هرگاه شوهر، مسلمان باشد و همسر از پذیرش آن امتناع کند و مشرک باشد، زیرا چنین عقدی فسخ می‌شود.

۳- هرگاه غیر از پدر و جد، عقد دختر صغیر، یا صغیره را اجرا کردند، بعد از بلوغ، آنان حق دارند آن را تأیید یا رد کنند، و این خیارالبلوغ است. بنابراین اگر جدایی و پایان زناشویی را انتخاب کردند آن عقد فسخ شده است.

۴- هرگاه بعد از عقد نکاح معلوم شد که نامزد، خواهر شیری داماد است. که در این صورت عقد فسخ می‌شود.

۵- هرگاه مرد، مسلمان و زن، کافر باشد.

۶- هرگاه زن اسلام را بپذیرد، و مرد کافر باشد، ولی اگر باهم اسلام آوردند بر نکاح باقی می‌مانند.

۷- ارتداد مرد نه زن.

۸- ارتداد زن، نه مرد.

۹- مقاربت با زن از روی اشتباه یا به قصد زنا از جانب پدر، یا پدربزرگ مرد.

۱۰- بعد از ملاعنه میان زوجین.

۱۱- ارتداد هر دو باهم.

۱۲- مرگ مرد یا زن. و هیچ اختلافی در موارد فوق نیست.

۸- فسخ نکاح مفقود

از عمربن خطاب س به صراحت نقل شده که گفته: همسر مرد مفقود چهار سال انتظار می‌کشد.

و از عبدالرحمن بن‌ابی‌لیلی نقل است که گفته: زنی شوهرش مفقود شد و چهار سال منتظر ماند، سپس قضیه را عرض عمربن‌خطابس کرد، عمرس به او امر کرد از همان روز چهار سال دیگر منتظر بماند، اگر شوهرش پیدا شد که هیچ، وگرنه ازدواج کند آن زن چهار سال دیگر در انتظار ماند و از شوهرش خبری نشنید. سپس ازدواج کرد بعد از آن شوهرش بازگشت و ازدواج همسرش را به وی خبر دادند، مرد به نزد عمرس آمد، عمرس فرمود: اگر آرزو داری تا همسر تو را برای بازگردانیم، وگرنه همسری دیگر را به عقد تو در آوریم، مرد گفت: زنی دیگر را به عقد من درآور.

و باز عبدالرحمن آورده است که یک مرد انصاری شبی از خانه خارج شد و مدت زیادی طول کشید و به خانه برنگشت. همسرش به نزد عمربن‌خطابس آمد و ماجرا را عرض وی کرد. عمرس به زن امر کرد چهار سال در انتظار باشد، آن زن آن مدت را عرض وی کرد. عمرس آمد. آنگاه به او امر کرد ازدواج کند. بعد از آن شوهر گمشده بازگشت. عمرس او را میان انتخاب همسرش، یا مهریۀ او مخیر کرد. مرد همسرش را انتخاب کرد، عمرس زن و شوهر دوم را از هم جدا کرد و زن را به شوهر اول بازگرداند.

ابن‌عباس و ابن‌عمر ش گفته‌اند، باید چهار سال منتظر بماند.

ابن‌عمر ب گوید: باید از مال شوهر نفقۀ وی تأمین گردد، چون خود را به خاطر او حبس کرده است.

ولی ابن‌عباس گفته که: در این صورت به ورثه ظلم شده بلکه باید زن، نفقۀ خود را قرض بگیرد و اگر شوهرش بازگشت از مال او، قرض داده شود، و اگر فوت کرده بود از سهم الإرث زن، قرض داده می‌شود.

و هر دو بر این اتفاق دارند که بعد از گذشت چهار سال باید چهار ماه و ده روز زن باید در عده باشد و نفقۀ این مدت، از جمیع مال شوهر تأمین می‌شود.

از سعیدبن مسیب نقل است که عمربن‌خطابس گفته است: هر زنی، شوهرش مفقود گردد چهار سال باید منتظر بماند و بعد از آن، چهار ماه و ده روز در عده باشد، بعد از آن ازدواج با او حلال است.

و بنا به قولی مرجوح، اگر در اثناء عده، یا بعد از انقضاء عده شوهرش بازگشت مادام که ازدواج نکرده باشد، شوهرش در اولویت است، ولی اگر بعد از عده ازدواج کرده و شوهر دوم با او مقاربت کرده باشد راهی برای شوهر اول برای بازگشت همسرش وجود ندارد.

و احمد و اسحاق گویند: بعد از گذشت چهار سال باید چهار ماه و ده روز در عده باشد آنگاه ازدواج کند. و هردو گفته‌اند: برای همسر مفقودی ضرب‌الأجل تعیین می‌شود که شوهرش در جنگ، یا در دریا، یا در منزلش مفقود گردد.

۹- جایز نیست یک فرزند به دو مرد نسبت داده شود

هرگاه دو مرد، در یک طهر بی‌خبر از یکدیگر، با زن مقاربت کردند، یا یکی از آن دو، کنیزی را از دیگری خرید و با وی مقاربت کرد در حالی که مرد فروشنده نیز با او مقاربت کرده بود و معلوم نبود کدام یک از آن دو، اول مقاربت نموده است و تاریخ نکاح، یا تملک کنیز، نیز نامعلوم بود، و زن یا کنیز حامله شد و فرزند زایید، در این صورت اگر هر دو مرد ادعای آن کردند باید میان آنان قرعه برگزار گردد و قرعه به نام هرکدام درآمد، فرزند به او ملحق می‌شود و آن وقت باید نصف دیه را به طرف مقابل بدهد در صورتی که مدعیان دو نفر باشند. و اگر سه نفر باشند، دو سوم دیه و اگر چهار نفر باشند، سه چهارم دیه به اطراف مقابل بدهد.

اگر یکی از آن دو، مسلمان و دیگری، کافر باشد بدون قرعه فرزند به مسلمان ملحق می‌شود. اگر هر دو آن را انکار کردند یا ادعایی بر او نداشتند، از فرد یا افراد قیافه‌شناس استفاده شده و اگر یک نفر عادل عالم به علم قیافه یا بیشتر گواهی دادند که این، فرزند فلانی است، از لحاظ نسبت به وی ملحق می‌شود. اگر یکی یا بیشتر آن را به دو نفر یا بیشتر نسبت دادند، گفتۀ ایشان مردود و از غیر آنان خواسته می‌شود نسبت فرزند را تشخیص دهند.

همچنین جایز نیست یک فرزند به دو پدر یا دو مادر ملحق شود.

و همچنین اگر دو زن یا بیشتر بر فرزندی ادعا داشتند، اگر در دست یکی از آن دو باشد فرزند او است، و اگر در دست همۀ آن‌ها باشد، یا ادعای آن را نداشتند و آن را انکار نکردند، یا همه او را انکار کردند، باید برای تشخیص آن چنانچه گفتیم از انسان قیافه شناس بهره جست.

از عایشه ل روایت شده که گوید: «رسول‌خداص با چهرۀ شاد و مسرور که می‌درخشید به منزل من آمد و فرمود: نمی‌دانی که یک نفر قیافه‌شناس به زیدبن‌حارثه، و اسامه بن زید نگاه کرد و گفت: بعضی از این قدمها از بعض دیگر است». (روایت از احمد، بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی و نسائی).

۱۰- ارکان طلاق

اول- زوج: غیر از زوج هیچ‌کس نمی‌تواند طلاق را واقع کند؛ به دلیل فرمودۀ حضرتص که گوید: «طلاق، تنها در دست کسی است که ساق را در دست گرفته است». (روایت از ابن ماجه و دارقطنی).

به نظر من این حدیث، معلوم است ولی از یک طرف به علت کثرت طرق آن از طرف دیگر به دلیل تأیید آن از جانب قرآن، به آن عمل می‌شود.

دوم- زوجه: عبارت از زنی است که در پناه زوج بوده و طلاق بر وی واقع گردد.

سوم- لفظ دال‌بر طلاق: اعم از اینکه صریح باشد یا کنایه همراه با نیت، و نیت به تنهایی برای طلاق کافی نیست؛ به دلیل حدیثی که رسول‌خداص می‌فرماید: «خداوند از حدیث نفس و وسوسه‌های آن مادام آن را بر زبان نیاورده و عملی نکنند در گذشته است». (متفق‌علیه).

شرط وقوع طلاق، عقل و عدم اکراه است، بنابراین طلاق دیوانه و شخص مکره واقع نمی‌شود؛ به دلیل حدیثی که رسول‌خداص می‌فرماید: «گناه سه نفر نوشته نمی‌شود: شخص خوابیده تا هنگام بیداری، کودک تا هنگام بلوغ و دیوانه تا هنگام بازیافت عقل کامل» (روایت از احمد، نسائی، بیهقی، حاکم، سعیدبن‌منصور و ابن‌خزیمه).

و در جای دیگری می‌فرماید: «گناه خطا، و فراموشی و اکراه امتم نوشته نمی‌شود». (روایت از طبرانی).

۱۱- اقسام طلاق

طلاق دارای اقسامی به شرح زیر است:

۱- طلاق سنی.

۲- طلاق بدعی.

۳- طلاق بائن.

۴- طلاق رجعی.

۵- طلاق صریح.

۶- طلاق کنایه.

۷- طلاق منجز و معلق.

۸- طلاق تخیر و تمیلک.

۹- طلاق با وکالت یا کتابت.

۱۰- طلاق با تحریم.

۱۱- طلاق حرام.

و بعداً ان‌شاءالله انواع این طلاق‌ها را توضیح خواهیم داد.

اول- طلاق سنی:

آن است که مطابق امر شرع واقع شود؛ به این معنی، شوهر همسر خود را که با آن نزدیکی کرده است در دورۀ طهری که با آن مقاربت نکرده باشد یک طلاق بدهد.

خداوند می‌فرماید:

﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖۗ [البقرة: ۲۲۹].

«طلاق (رجعی که شوهر، حق رجعت را دارد)، دوبار است (بعد از دوبار) یا باید او را به گونۀ شایسته نگه دارد، یا بطوری عادلانه او را رها کند».

از عبدالله‌بن‌عمر ب نقل شده که همسرش را در حالتی طلاق داد که در ایام قاعدگی بود، عمرس موضوع را عرض رسول‌خداص کرد، ایشان فرمودند: «به او امر کن همسرش را رجعت دهد، بعد از آن او را در دورۀ پاکی یا بارداری طلاق دهد». (روایت از بخاری و مسلم و ترمذی).

علماء اصحاب پیغمبر ص و غیر ایشان، طلاق سنی را به طلاقی تعریف کرده‌اند که در دورۀ پاکی او را طلاق بدهد بدون اینکه در آن دوره با آن مقاربت کرده باشد.

بعضی گویند: اگر در دورۀ پاکی او را سه طلاق بدهد نیز طلاق سنی است. و این، قول شافعی و احمد بن‌حنبل است.

و بعضی دیگر معتقدند سه طلاق، سنی نبوده مگر اینکه سه طلاق را در سه نوبت و او را یکی یکی طلاق بدهد. و این، قول سفیان ثوری و اسحاق است.

و شافعی و احمد و اسحاق گویند: زن باردار را هر وقت که بخواهد طلاق می‌دهد. و بعضی دیگر بر این باورند هر ماه او را یک مرتبه طلاق می‌دهد.

ابن‌سیرین گوید: از ابن‌عمر ب شنیدم که گفت: همسرم را در حالتی طلاق دادم که در ایام قاعدگی بود، عمر موضوع را عرض رسول‌خداص کرد، ایشان فرمودند: او را باید رجعت دهد، گفتم: طلاق به حساب می‌آید؟ فرمودند: او را بر حذر دار. و در روایت سعیدبن‌جبیر آمده است که ابن‌عمر گفت: طلاق در حال قاعدگی، یک طلاق بر من حساب گردید. (روایت از بخاری).

اما نووی گفته که بعضی از ظاهری‌ها در فتوایی نادر گفته‌اند: طلاق در حال قاعدگی واقع نمی‌شود، چون غیر مجاز است و مانند طلاق بیگانه است.

خطابی این قول را از خوارج و روافض نیز نقل کرده است.

ابن‌عبدالبر گوید: به جز اهل بدعت و ضلالت در این زمان، هیچ کس مخالف آن نیست. و در روایتی شاذ از بعضی از تابعین نقل شده و ابن‌العربی و غیر او آن قول را از ابن‌علیه نقل کرده‌اند. ابن‌علیه کسی است که شافعی دربارۀ او گفته است: ابن علیه گمراه است و در مجالس گمراهان نشسته است و مردم را گمراه می‌کند. ابن‌علیه در مصر بوده و دارای نظراتی منفرد بوده و از فقهاء معتزله می‌باشد.

دوم- طلاق بدعی:

طلاق بدعی دارای حالاتی متفاوت است و به اجماع علماء حرام است. بنا بر رأی جمهور، این گونه طلاق واقع نمی‌شود، و این مخالف شرع است. طلاق بدعی به صورت‌های زیر می‌باشد:

۱- طلاق دادن زن در حال قاعدگی، یا زایمان.

۲- زن را در دورۀ پاکی طلاق دهد ولی در آن دوره با او مقاربت کرده باشد.

۳- سه طلاق زن را در یک کلمه اجرا کند، یا در سه کلمه اما در یک وقت، آن را اجرا کند؛ مانند اینکه بگوید: طلاق او افتاده است، تا سه مرتبه آن را تکرار کند.

دلیل حرمت این‌گونه طلاق حدیث رسول‌گرامیص است که می‌فرماید: «آیا استهزاء به کتاب خدا می‌شود در حالی که هنوز در میان شما هستیم؟» (روایت از نسائی).

سوم- طلاق بائن:

طلاق بائن آن است که شوهر، حق رجعت ندارد. و به محض وقوع آن، شوهر بیگانه شده و در ردیف خواستگاران داخل می‌شود البته به شرطی که سه طلاق او را واقع نکرده باشد. در این حالت زن مخیر است که با او در مقابل مهریۀ جدید تجدید نکاح نماید، یا خواستۀ او را رد کند.

و در این تفاوتی نیست: طلاق با لفظ صریح، یا کنایه باشد.

طلاق بائن پنج صورت دارد.

۱- در صورتی است که زن را در مقابل مبلغ یا مالی طلاق بدهد، و زن، مبلغ، یا مال را تحویل شوهر دهد.

۲- در صورتی است که قبل از آمیزش با او، او را طلاق بدهد، زیرا مطلقه قبل از آمیزش عده ندارد، و به مجرد طلاق، بائنه می‌گردد.

۳- در صورتی است که سه طلاق را در یک کلمه جاری سازد، یا به طور جداگانه و در یک مجلس آن‌ها را اجرا کند، یا هر سه را در چند مجلس اجرا نماید، در این صورت‌ها، بینونۀ کبری محقق شده و زن، تا با شوهری دیگر ازدواج و مقاربت نکند و به طور مشروع از وی جدا نشود، برای شوهر اول حلال نیست.

۴- در صورتی است که همسر را طلاق رجعی بدهد ولی قبل از انقضاء عده به او مراجعت ننماید، چون به محض تمام شدن عده، بائنه می‌گردد.

۵- در صورتی است که دو حکم زن و مرد، تشخیص دهند طلاق بهتر از ادامۀ زناشویی است و زن را طلاق دهند.

چهارم- طلاق رجعی:

طلاق رجعی آن است که شوهر، همسرش را که با او مقاربت نموده است یک طلاق بدهد و در مقابل مال نبوده، و قبلاً طلاق دیگر نگفته باشد.

در این صورت، شوهر حق مراجعۀ زن را دارد ولو اینکه همسر، ناراضی باشد زیرا خداوند می‌فرماید:

﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَٰلِكَ إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗاۚ [البقرة: ۲۲۸].

«و شوهران آنان برای برگرداندنشان به (زندگی زناشویی در مدت عده از دیگران) سزاوارترند، در صورتی که خواهان اصلاح باشند».

و طلاق رجعی آن است که کمتر از سه طلاق زنی باشد که با او مقاربت کرده و در مقابل عوض نباشد. زن مطلقۀ رجعی در نفقه و مسکن و غیر آن تا انقضاء عده حکم همسر دارد؛ به این معنا که نفقه و مخارجش در طول عده بر عهدۀ شوهرش می‌باشد. و هرگاه عده منقضی شد همسر، بائنه می‌گردد، و اگر شوهر قبل از سپری شدن عده بخواهد با همسرش مراجعت نماید، کافیست بگوید: من به شما مراجعه کردم و سنت است دو نفر عادل را بر آن شاهد گیرد.

پنجم- طلاق صریح:

طلاق صریح آن است که مطلق (مرد طلاق دهنده) نیاز به نیت ندارد بلکه لفظ صریح طلاق کفایت می‌کند؛ مانند اینکه بگوید: تو را طلاق دادم، تو طلاق داده شده‌ای، و امثال آن.

ششم- طلاق کنایه:

به طلاقی گفته می‌شود که نیاز به نیت طلاق دارد، چون صراحتاً بر طلاق دلالت ندارد؛ به دلیل حدیث عایشه ل که گوید: «چون دختر جوان را بر رسو‌ل‌خداص داخل کردند و رسول‌خدصا خواست با وی نزدیکی کند، گفت: پناه به خدا می‌برم از تو، رسول‌خداص فرمودند: به راستی به پناه بزرگی روی آوردی، به خانواده‌ای ملحق شوید». (روایت از بخاری).

و در حدیث تخلف کعب بن‌مالک آمده که وقتی به او گفته شد: «رسول‌خداص به تو امر می‌کند، از همسرت کنار گیرید، گفت: او را طلاق دهم یا بر خوردی دیگر با او بکنم؟ گفت: نه بلکه از وی کنارگیر و به وی نزدیک نشوید، آنگاه کعب به همسرش گفت: به خانواده‌ات ملحق شوید». (روایت از بخاری و مسلم).

بنابراین، دو حدیث فوق دلالت بر این دارند که آن لفظ همراه با قصد طلاق، طلاق است و بدون قصد طلاق نیست.

هفتم- طلاق منجز و معلق:

طلاق منجز آن است که مرد، زنش را در زمان حال و بدون آنکه به چیزی معلق نماید، طلاق دهد؛ مثل اینکه به همسرش بگوید: تو طلاق داده‌ شده‌ای. و با همین لفظ فوراً طلاق او واقع می‌شود.

و طلاق معلق آن است که طلاق زن را به کاری معلق سازد که انجام دهد، مثل اینکه به همسرش بگوید: اگر به فلان کار بروید طلاق تو واقع شود، که با انجام آن کار طلاق او واقع می‌شود.

هشتم- طلاق تخییر و تملیک:

طلاق تخییر آن است که شوهر، همسرش را میان ماندن با او و مفارقت با او مخیر کند، در این صورت اگر مفارقت را انتخاب کرد طلاقش واقع می‌شود.

و اما طلاق تملیک، آن است که شوهر به همسرش بگوید: من امر تو را به تملیک تو در آوردم، و اختیار خودت در دست خودت باشد، اگر در جواب شوهر، همسر گفت: پس من خود را طلاق دادم، در این صورت یک طلاق رجعی زن واقع می‌شود.

امام مالک و بعضی از علماء گفته‌اند: اگر زن مملکه بگوید: من سه طلاق را انتخاب کردم از شوهرش بائنه شده و شوهر قدرت رجعت و نکاح او را نخواهد داشت، مگر اینکه با مردی دیگر ازدواج کند.

نهم- طلاق به وسیلۀ تحریم:

علمای سلف، در این مسئله اختلاف نظر زیادی دارند و اقوال پیرامون آن در حدود هیجده قول است، زیرا نصی از کتاب و سنت بر این مسئله وجود ندارد. من در میان آن اقوال، متعادل‌ترین و بهترین قول را ذکر می‌کنم.

طلاق به وسیلۀ تحریم این است که، شوهر به همسرش بگوید: تو، بر من حرام هستی، یا تو از من حرام هستی. اگر این الفاظ را همراه با نیت طلاق گوید، طلاق به شمار می‌رود، و اگر نیت ظهار داشت، ظهار محسوب شده و باید کفارۀ ظهار را بپردازد، و اگر نیت طلاق و ظهار نداشت، یا نیت سوگند داشت، مثلاً بگوید: اگر فلان فعل انجام دهی از من حرام هستی، و زن آن عمل را انجام داد، فقط کفارۀ سوگند بر او است نه چیزی دیگر.

از ابن‌عباس ب روایت شده که گفته است: «هرگاه شوهر، همسرش را بر خود تحریم کرد، سوگند است و باید کفارۀ آن را بدهد. سپس گفت: رسول‌خداص برای شما أسوۀ حسنه است». (متفق‌علیه).

منظورش آن است که رسول‌خداص ماریۀ قبطیه را بر خود تحریم کرد ولی بر وی حرام نشد و به آزاد نمودن بنده‌ای اکتفا کرد.

نسائی آورده است: مردی به نزد ابن‌عباس آمد و گفت: من همسرم را بر خود حرام کرده‌ام، ابن‌عباس گفت: دروغ گفتی بر تو حرام نیست، سپس این آیه را تلاوت کرد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ [التحریم: ۱].

«اى پیامبر، چرا چیزى را که خداوند برایت حلال کرده است، در به دست آوردن خشنودى همسرانت، حرام مى‏دارى؟»

و گفت: بر تو است سنگین‌ترین کفاره را بدهید که آزاد کردن بنده‌ای است.

و باز نسائی با اسنادی صحیح از انسس نقل کرده است که رسول‌خداص کنیزی داشت که با آن مقاربت می‌کرد، ولی عایشه و حفصه ب آن قدر از وی بدگویی کردند تا اینکه رسول‌خداص کنیز را بر خود حرام کرد، و بدین سبب خداوند این آیه را نازل فرمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ [التحریم: ۱].

دهم- طلاق با وکالت:

هرگاه شوهر، یکی را وکیل طلاق همسرش کرد، یا طی نامه‌ای وکالت را به او تفویض کرد، و شخص وکیل طلاق را اجرا کرد، طلاق واقع می‌شود. و در این موضوع هیچ اختلافی میان علما وجود ندارد، زیرا وکالت در حقوق جایز است و هنگام غیبت، یا لال بودن و امثال آن‌ها، کتابت به منزلۀ نطق به شمار می‌رود.

یازدهم- طلاق حرام:

به طلاقی گفته می‌شود که مرد، در یک لفظ، سه طلاق زن را واقع کند یا سه طلاق را به صورت جداگانه اما در یک مجلس واقع نماید؛ مثل اینکه خطاب به همسرش بگوید: تو را سه طلاق دادم، یا سه مرتبه در مجلس بگوید: تو را طلاق دادم.

چنین طلاقی به اجماع علماء حرام است؛ به دلیل حدیثی که رسول‌خداص وقتی شنید مردی همسرش را سه طلاق داده است با حالت خشمناکی بلند شد و فرمود: «آیا به کتاب خدا توهین می‌شود در حالی که هنوز در میان شما هستم؟ تا اینکه مردی بلند شد و عرض کرد: یا رسول‌الله، او را نکشم؟» (روایت از نسائی).

و حکم این طلاق به نزد جمهور علماء و أئمۀ اربعه و غیر ایشان این است که هر سه طلاق واقع می‌شود، و همسر تا با شوهری دیگر ازدواج و مقاربت نکند، برای شوهر اول حلال نمی‌گردد.

ولی گروهی دیگر از علما معتقدند که یک طلاق واقع می‌شود آن هم به صورت بائن، یا رجعی، برحسب اختلافی که در آن دارند.

و اختلاف آراء علما به علت اختلاف ادله و فهم هر یک از نصوص، می‌باشد.

۱۲- خلع

۱- تعریف آن:

خلع عبارت است از قبول طلاق از جانب همسر در مقابل مالی که باید به شوهر بپردازد تا بدان وسیله از او جدا شود.

۲- حکم آن:

در صورت فراهم شدن شروط آن، خلع جایز است.

رسول‌خداص به همسر ثابت بن قیس که به خدمتش آمده بود و از شوهرش شکایت کرد و گفت: یا رسول‌الله، من از لحاظ اخلاق و دین از وی ناراضی نیستم ولی کفر بعد از اسلام را دوست ندارم، فرمود: «می‌توانی باغ وی را به او مسترد گردانید؟ عرض کرد: بله، رسول‌خداص به شوهرش فرمود: باغ را قبول کن و در مقابل آن او را یک طلاق بده». (روایت از بخاری).

علما بر مشروعیت خلع اجماع دارند، جز بکربن‌عبدالله مزنی (تابعی مشهور) که گفته است: برای مرد حلال نیست در مقابل جدایی، از زنش چیزی دریافت کند، چون خداوند می‌فرماید:

﴿فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيۡ‍ًٔاۚ [النساء: ۲۰].

«از مهریۀ ایشان نباید چیزی دریافت کنید».

در اعتراض به قول او به این آیه استدلال کرده‌اند که می‌فرماید:

﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَا فِيمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِ [البقرة: ۲۲۹].

«گناهی بر زوجین نیست اگر همسر در مقابل جدایی چیزی به شوهر پرداخت کند».

ولی بکربن عبدالله ادعا کرده است: این آیه با آیۀ سورۀ نساء منسوخ شده است.

۳- آیا خلع طلاق است؟

آیا به مجرد خلع، طلاق واقع می‌شود، یا بدون اینکه ذکر طلاق نماید و نیت آن را داشته باشد طلاق واقع می‌گردد؟

در مورد خلع مجرد از لفط نیت، سه رأی وجود دارد و هر سه رأی منتسب به شافعی می‌باشد.

رأی اول: شافعی در اکثر کتب جدیدش نصاً گفته: خلع طلاق است، و جمهور بر این رأیند.

بنابراین، با لفظ خلع و مشتقات آن عدد طلاق ناقص می‌گردد، و همچنین تلفظ به غیر آن همراه با نیت آن، طلاق را ناقص می‌نماید. و شافعی صراحتاً در کتاب املاء گفته: خلع یکی از صیغه‌های صریح طلاق است، و حجت جمهور این است که تنها شوهر مالک آن بوده، لذا محسوب می‌شود. و اگر فسخ بود، به غیر از مهریه جایز نبود چیزی دیگر به شوهر داده شود، لیکن جمهور، بیشتر با کمتر از آن را جایز شمرده است به همین دلیل، طلاق به شمار می‌رود.

رأی دوم: قول قدیم شافعی است که در کتاب احکام القرآن گفته که خلع، فسخ است و طلاق نیست. روایت این قول از ابن‌عباس از جانب عبدالرزاق به ثبوت رسیده و صحیح است، و از ابن‌الزبیر نیز روایتی در این باب آمده که آن را تقویت می‌کند. ولی اسماعیل قاضی بر این قول دو اشکال وارد کرده و گوید: اتفاق بر این است: که هرکس امر و اختیار همسر را به خودش واگذارد و نیت او از این کار طلاق باشد، و همسرش خود را طلاق دهد، طلاقش واقع می‌شود و به دنبال آن می‌افزاید: محل خلاف در حالتی است که نه تلفظ به طلاق کرده و نه نیت آن را داشته باشد، در این حالت نه خلع به شمار می‌رود تا سبب جدایی گردد، و نه سبب وقوع طلاق می‌شود؟!!

علمای شافعی مذهب در خلع همراه با نیت طلاق، اختلاف نظر دارند و اگر آن را فسخ بدانیم، آیا سبب وقوع طلاق می‌شود یا نه؟ خود امام‌الحرمین عدم وقوع را ترجیح داده و در استدلال بر آن گفته: خلع در باب خودش صریح بوده و در محل خود به کار رفته است، بنابراین به سبب نیت، از معنی خود منصرف نمی‌شود و امام ابوحامد و اکثر علمای شافعی صراحتاً آن را طلاق دانسته‌اند.

و خوارزمی آن را از نص قدیم شافعی نقل کرده که گفته است: خلع، فسخ است و عدد طلاق را نقص نمی‌کند مگر اینکه نیت آن را داشته باشد.

طحاوی گوید: هرگاه در تلفظ به خلع نیت طلاق داشت، طلاق واقع می‌شود و بر این قول، نقل اجماع کرده است، که این گفتۀ او به رأی شافعی خدشه وارد می‌سازد، و محل خلاف در حالتی است که تصریح به لفظ طلاق نکرده و نیت آن را نیز نداشته باشد.

رأی سوم: هرگاه در تلفظ به خلع، نیت طلاق نداشته باشد، اصلاً طلاق واقع نمی‌شود و در کتاب «الأم» بر این رأی تصریح کرده است و سبکی از علماء متأخرین، و محمدبن نصیر مروزی که در کتاب «اختلاف العلماء» گوید: این آخرین رأی شافعی است، این رأی سومی را تقویت می‌نمایند.

۴- شروط خلع:

۱- طالبۀ همسر از شوهر برای خلع، هنگامی که ضرر به اوج خود رسیده و از این هراس داشت حدود خدا را نتوانند نگه دارند.

۲- باید خلع به گونه‌ای صورت گیرد که شوهر همسر را اذیت ننماید، بنابراین اگر به همسر گزندی رساند جایز نیست چیزی از او دریافت دارد.

۳- خلع، باید از جانب همسر باشد، زیرا خلع از جانب شوهر نیست.

۴- اگر شوهر راضی به ادامۀ زناشویی نبود نمی‌تواند از همسرش چیزی دریافت کند.

۵- خلع سبب طلاق بائن می‌گردد، و اگر شوهر بخواهد به او مراجعت کند برای وی حلال نیست مگر با عقد نکاح جدید.

۵- احکام خلع:

۱- مستحب است بیش از مهریه‌ای که برای همسرش تعیین کرده، از او دریافت نکند.

۲- اگر خلع با لفظ خلع صورت گیرد، عدۀ زن خلع شده یک حیض است.

۳- و اگر با لفظ طلاق صورت گیرد، بنابر رأی جمهور، عدۀ وی سه پاکی است.

۴- برای شوهر جایز نیست در مدت عده به همسر، مراجعت نماید.

۵- برای ولی زوجۀ صغیره جایز است در صورتی که زوجه در معرض ضرر قرار داشت به نیابت از وی با شوهرش درخواست خلع نماید، چون خودش دارای رشد نیست.

۶- خلع، اختیار زن را به دست خودش واگذار می‌کند:

جمهور علما از جمله أئمۀ اربعه بر این باورند که هر زمان شوهر با همسرش خلع کرد، همسر، مالک نفس خود بوده و از اختیار و انتخاب کامل برخوردار است و دیگر، شوهر، حق مراجعت آن را ندارد، چون او مال خود را به شوهر داده تا در مقابل، از قید زناشویی با او خلاص یابد و از ارتکاب شکستن حدود خدا اجتناب نماید. و اگر شوهر حق رجعت همسر داشت، همسر با پرداختن مبلغی نمی‌توانست از قید شوهر خلاصی یابد.

و حتی اگر شوهر آنچه را که از همسر دریافت داشته به او مسترد دارد، و همسر قبول کند، باز نمی‌تواند در مدت عده او را رجعت دهد، چون به محض خلع، جدایی میان آن محقق شده است.

از سعید‌بن مسیب و زهری روایت شده که اگر شوهر خواست او را رجعت دهد باید آنچه را که از او گرفته به او بازپس دهد و قبل از انقضاء عده با حضور دو شاهد او را رجعت دهد.

۷- خلع، در طهر و حیض:

در دوران طهر، یا حیض خلع جایز است.

و برای وقوع خلع، زمانی معین در نظر گرفته نشده است، بلکه در هر زمانی واقع می‌شود و آنچه در زمان حیض از آن نهی شده است فقط طلاق است. شافعی گوید: ترک تفصیل و پرس‌و جو، در قضایای احوال با وجود احتمال به منزلۀ عموم در مقال است؛ بدین معنی که نیازی نیست کنجکاوانه از زن پرسش شود در حیض است یا نه؟ زیرا پیامبرص سؤال نکرده در حیض است یا نه؟ بلکه به صورت مطلق حکم خلع را برای زن ثابت بن‌قیس صادر کرده است بدون اینکه بپرسد در حیض است یا در پاکی.

۸- مکروه است در خلع، آنچه را که به همسرش پرداخت کرده از او باز پس گیرد:

بنا به گفتۀ زهری؛ برای شوهر حلال نیست بیشتر از آنچه که به همسر داده از او بازپس گیرد. و میمون بن‌مهران گفته: کسی که بیش از مبلغی را دریافت کند که به او داده است در واقع زن را با نیکویی و جوانمردی رها نکرده است.

و اوزاعی گوید: قضات اجازه نمی‌دادند بیش از آنکه به او داده است از او بگیرد. و بنا به قول گروهی، این کار مکروه است. و حکم بن‌عیینه، و حماد بن‌ابی‌سلیمان، گرفتن بیش از مهریه، از همسر را مکروه دانسته‌اند. عامر شعبی، نیز آن را مکروه دانسته است.

و گروه دیگری از علما تمام آنچه به او داده است را مکروه دانسته‌اند.

و دستۀ دیگری نیز گفته‌اند: می‌تواند آنچه را که به او داده از او بازپس گیرد ولی بیشتر از آن باید با رضایت طرفین باشد.

از محمدبن عقیل بن‌ابی طالب نقل است که «ربیع بنت معوذ ابن‌عفراء گفت: با شوهرم در مقابل کل سرمایه‌ام مخالعه کردم، شوهرم قضیه را عرض عثمان بن‌عفان کرد، و او اجازه داد و به شوهرش امر

کرد از بند موی سر، گرفته تا دیگر متملکات همسرش از وی دریافت نماید». (متفق علیه).

از عبدالله‌بن عمر ب نقل شده: «کنیز همسرش به نزد وی آمد که در مقابل تمام دارای‌اش و تمام لباس‌ها حتی شورتی که می‌پوشید با شوهرش خلع کرده بود» (روایت از ترمذی).

و عکرمه و ابراهیم و مجاهد بر این رأیند.

و قول مالک، شافعی، ابوسلیمان و اصحاب آنان نیز همین است.

۱۳- طلاق در حالت خشم زیاد

عایشه ل گوید: رسول‌خداص فرمود: «در حالت خشم زیاد و اکراه، و جنون نه طلاقی واقع می‌شود، و نه آزاد کردن برده‌ای صورت می‌پذیرد» (روایت از احمد، ابوداود، ابن‌ماجه و حاکم).

زیرا در این حالات سه گانه، انسان نمی‌داند چه بر زبان می‌آورد و در نتیجه طلاق واقع نمی‌شود.

۱۴- شهادت بر طلاق:

جمهور فقهاء سلف و خلف معتقدند؟ طلاق بدون شاهد واقع می‌شود؛ زیرا طلاق از حقوق مرد است، و نیازی به شاهد ندارد که در حقوق او دخالت کند، و از رسول‌خداص و هیچ کدام از اصحاب او روایتی بر مشروعیت شاهد بر طلاق وارد نشده است. پس طلاق از حقوق مرد بوده و خداوند آن را در دست مرد قرار داده و غیر او حق دخالت در آن را ندارند.

خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَكَحۡتُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ طَلَّقۡتُمُوهُنَّ [الأحزاب: ۴۹].

«ای‌مؤمنان، هنگامی که با زنان مؤمن ازدواج کردید و پیش از مقاربت آنان را طلاق دادید...».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِكُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖۚ

[البقرة: ۲۳۱].

«و هنگامی که زنان را طلاق دادید و به آخر عدۀ خود رسیدند یا به شیوۀ صحیح و عادلانه‌ای آنان را نگاه دارید و با ایشان آشتی کنید و یا آنان را به شیوۀ پسندیده و دادگرانه‌ای رها سازید..».

ابن‌قیم در تفسیر این آیه گفته است: خداوند طلاق را برای کسی قرار داده که نکاح در دست او است، چون امساک نیز که عبارت از رجعت است مختص به او است.

۱۵- حالاتی که قاضی می‌تواند در آن زن را طلاق دهد

۱- طلاق به خاطر عدم انفاق:

مالک، شافعی و احمد جدایی میان زن و شوهر به علت عدم انفاق، توسط حکم قاضی را جایز دانسته‌اند، آن هم زمانی که زن درخواست کند و شوهر در ظاهر، مالی نداشته باشد و به این آیه استدلال کرده‌اند که می‌فرماید:

﴿فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖۗ [البقرة: ۲۲۹].

ولی احناف آن را جایز نمی‌دانند اعم از اینکه عدم انفاق، فقط امتناع باشد یا اعسار و تنگدستی واقعی، و عجز در برابر آن وجود داشته باشد. و به آیۀ ذیل استدلال کرده‌اند:

﴿لِيُنفِقۡ ذُو سَعَةٖ مِّن سَعَتِهِۦۖ وَمَن قُدِرَ عَلَيۡهِ رِزۡقُهُۥ فَلۡيُنفِقۡ مِمَّآ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُۚ لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا مَآ ءَاتَىٰهَاۚ سَيَجۡعَلُ ٱللَّهُ بَعۡدَ عُسۡرٖ يُسۡرٗا ٧ [الطلاق: ۷].

«باید که دارا از دارایى خود نفقه دهد. و کسى [هم‏] که روزى‏اش تنگ شده است، باید از آنچه خداوند به او داده است انفاق کند. خداوند هیچ کس را جز به [میزان‏] آنچه به او داده است مکلّف نمى‏کند. خداوند پس از تنگدستى آسایش پدید خواهد آورد».

۲- طلاق به علت ترس از آسیب رساندن به زن:

مالک و احمد بر این باورند که زن می‌تواند به علت ترس از آسیب رساندن شوهر و عدم توانایی بر ادامۀ زناشویی با او، از قاضی تقاضای طلاق نماید؛ مانند ضرب و شتم و ناسزاگویی، و هر نوع اذیت و آزاری که قابل تحمل نباشد، یا مانند اکراه و وادار کردن زن بر قول، یا فعل منکر و ناپسند.

ابوحنیفه و شافعی مخالف آن هستند، زیرا امکان بر طرف کردن آن از راه توبیخ و تعزیر و وادار کردن زن به عدم اطاعت از شوهر وجود دارد.

۳- طلاق به علت غیبت زوج:

مالک و احمد معتقدند که زوجه حق دارد بعد از یک سال غیبت بدون عذر شوهر، به خاطر جلوگیری از آسیبهای اجتماعی و خانوادگی و دینی و غیره از قاضی تقاضای طلاق نماید.

رأی امام احمد بر این است، حداقل مدتی که زن در آن می‌تواند تقاضای طلاق بکند شش ماه است، زیرا این آخرین مدتیست که زن می‌تواند در آن صبر بر غیبت شوهر داشته باشد.

۴- طلاق به علت زندانی بودن شوهر:

رأی مالک و احمد بر این است که زن می‌تواند به علت زندانی بودن شوهرش درخواست طلاق نماید، چون زندانی بودن شوهر و دوری از همسر، به او آسیب می‌رساند.

۱۶- عده

۱- تعریف آن:

عده عبارت از ایامی است که زن بعد از جدایی از شوهرش در آن انتظار می‌کشد و نمی‌تواند ازدواج کند.

عده در جاهلیت معروف بوده است، و اسلام نیز به خاطر مصالحی که در بردارد آن را تأیید کرده است.

علما بر وجوب آن اجماع دارند به دلیل این آیه که می‌فرماید:

﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ [البقرة: ۲۲۸].

«و زنان مطلقه باید بعد از طلاق به مدت سه بار عادت ماهانه، (یا سه بار پاک شدن از حیض) انتظار بکشند».

قرء به معنی حیض است، به دلیل حدیثی که در تفسیر آن فرموده: «تا دیدن سه حیض باید در عده باشد». (روایت از ابن‌ماجه).

و پیامبرص در جای دیگر می‌فرماید: «زن در ایام قرءهایش باید بنشیند». (روایت از ابوداود و نسائی).

۲- حکم عده:

عده بر همسری که از شوهرش جدا شده است واجب است، خواه این جدایی در اثر مرگ باشد یا غیر آن؛ به دلیل فرمودۀ خدای که می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗاۖ

[البقرة: ۲۳۴].

«و کسانی از شما (مردان) می‌میرند و همسرانی از پس خود به جای می‌گذارند همسرانشان باید چهارماه و ده شبانه‌روز انتظار بکشند».

و نیز می‌فرماید:

﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ [البقرة: ۲۲۸].

و باز می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَكَحۡتُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمۡ عَلَيۡهِنَّ مِنۡ عِدَّةٖ تَعۡتَدُّونَهَاۖ فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٤٩ [الأحزاب: ۴۹].

«ای مؤمنان، هنگامی که با زنان مؤمنه ازدواج کردید و پیش از همبستری با ایشان آنان را طلاق دادید برای شما عده‌ای بر آنان نیست تا حساب آن را نگاه دارید، ایشان را از هدیۀ مناسبی برخوردار سازید و به گونه‌ای محترمانه و زیبایی آنان را آزاد و رها سازید».

۳- حکمت مشروعیت عده:

۱- دادن مهلت و فرصت به زوجین برای از سرگیری زندگی دوبارۀ زناشویی، در صورتی که طلاق رجعی باشد.

۲- روشن شدن براءت رحم به خاطر محافظت بر انساب و عدم اختلاط آن‌ها.

۳- مشارکت زن مسلمان در تخفیف آلام خانوادۀ شوهر و فرزندانشان، و نشان دادن وفاداری در مقابل شوهر متوفی.

۴- انواع عده

(۱) عدۀ مطلقه در سن قاعدگی:

عدۀ زن مطلقه در سن قاعدگی، دیدن و سپری کردن سه حیص است؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ [البقرة: ۲۲۸].

«و زنان مطلقه باید بعد از طلاق به مدت سه بار عادت ماهانه انتظار بکشند».

و رأی جمهور بر این است.

(۲) عدۀ زنان یائسه از حیض:

عدۀ زنان سالخورده‌ای که از حیض مأیوس شده‌اند، سه ماه است؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَٱلَّٰٓـِٔي يَئِسۡنَ مِنَ ٱلۡمَحِيضِ مِن نِّسَآئِكُمۡ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَٰثَةُ أَشۡهُرٖ وَٱلَّٰٓـِٔي لَمۡ يَحِضۡنَۚ [الطلاق: ۴].

«زنانی که از عادت ماهانه ناامید شده‌اند و همچنین زنانی که هنوز عادت ماهانه نشده‌اند اگر در عدۀ آن‌ها شک دارید (بدانید) عدۀ آن‌ها سه ماه است».

و عدۀ دختر صغیره‌ای که هنوز به سن قاعدگی نرسیده است نیز سه ماه است.

(۳) عدۀ مطلقۀ باردار:

عدۀ زن مطلقۀ باردار وضع حمل است، چنانچه می‌فرماید:

﴿وَأُوْلَٰتُ ٱلۡأَحۡمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّ [الطلاق: ۴].

«و عدۀ زنان باردار، تا وضع حمل است».

(۴) عدۀ زنی که شوهرش فوت کرده است:

عدۀ او چهار ماه و ده شبانه‌روز است، اگر باردار نباشد؛ به دلیل این آیه که می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗا

[البقرة: ۲۳۴].

«و کسانی از شما (مردان) می‌میرند و همسرانی از پس خود به جای می‌گذارند همسرانشان باید چهارماه و ده شبانه‌روز انتظار بکشند».

(۵) عدۀ زن مستحاضه:

عدۀ زن مستحاضه با حیض معلوم می‌شود، اگر در قاعدگی دارای عادت بود باید مطابق عادت قبلی خود رعایت حیض و طهر بنماید، و بر این اساس با دیدن سه دوره قاعدگی عدۀ او پایان می‌یابد، و اگر آیسه بود، عدۀ وی سه ماه است.

(۶) عدۀ زنی که در سن حیض طلاق داده شده ولی به علتی شناخته یا ناشناخته خون او منقطع می‌گردد:

اگر انقاطع خون بر اثر علتی شناخته شده مانند رضاع، یا بیماری بود، باید در انتظار بازگشت عادت ماهانه بماند و با آن، عده را آغاز کند، اگرچه زمان بازگشت به درازا بکشد. و اگر علت آن ناشناخته بود باید یک سال در عده بماند: نه ماه برای مدت حمل، و سه ماه برای عده.

(۷) عدۀ زنی که با وی نزدیکی نشده است:

خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَكَحۡتُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمۡ عَلَيۡهِنَّ مِنۡ عِدَّةٖ تَعۡتَدُّونَهَاۖ [الأحزاب: ۴۹].

«ای مؤمنان، هنگامی که با زنان مؤمنه ازدواج کردید و پیش از همبستری با ایشان آنان را طلاق دادید برای شما عده‌ای بر آنان نیست تا حساب آن را نگاه دارید».

بنا به دلیل این آیه، زن مسلمان که شوهرش با وی مقاربت نکرده است، عده‌ای بر او نیست. ولی اگر قبل از مقاربت، شوهرش فوت کند، باید مانند زنی که با وی مقاربت شده چهار ماه و ده شبانه‌روز عده را بگذراند.

۵- زن در حال عده باید تا انقضاء عده در منزل شوهر بماند:

در کتاب فقه السنة آمده است: بر زن معتده واجب است تا انقضاء عده‌اش در منزل شوهرش باقی بماند، و حلال نیست از آن خارج گردد، و برای شوهر حلال نیست او را از منزلش بیرون کند و اگر طلاق، یا جدایی در بیرون از منزل زناشویی واقع شد بر زن واجب است به مجرد علم به آن به منزلش برگردد.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحۡصُواْ ٱلۡعِدَّةَۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ رَبَّكُمۡۖ لَا تُخۡرِجُوهُنَّ مِنۢ بُيُوتِهِنَّ وَلَا يَخۡرُجۡنَ إِلَّآ أَن يَأۡتِينَ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖۚ وَتِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥۚ لَا تَدۡرِي لَعَلَّ ٱللَّهَ يُحۡدِثُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ أَمۡرٗا ١ [الطلاق: ۱].

«ای پیغمبر، وقتی که خواستید زنان را طلاق دهید، آنان را در وقت فرا رسیدن، (یعنی پس از پاک شدن زن از) عادت‌ماهیانه‌ای (که شوهرش در آن، با او نزدیکی نکرده باشد)، طلاق دهید و حساب عده را نگاه دارید، و دقیقاً محاسبه کنید (که زن سه بار ایام پاکی خود از حیض را به پایان رساند، تا نژادها آمیزۀ یکدیگر نشوند) و از خدا که پروردگار شما است بترسید و پرهیزگاری کنید (و اوامر و نواحی او را به کار بندید، به ویژه در طلاق و نگهداری زمان عده) زنان را بعد از طلاق در مدت عده از خانه‌هایشان بیرون نکنید، و زنان هم تا پایان عده از منازل شوهرانشان بیرون نروند، مگر اینکه زنان کار زشت و پلشت آشکاری، (همچون زنا، و فحاشی و ناسازگاری طاقت‌فرسا با شوهران یا اهل خانواده انجام دهند، که ادامۀ حضور ایشان در منازل باعث مشکلات بیشتر گردد). این‌ها قوانین و مقررات الهی است، و هرکس از قوانین و مقررات الهی پا فراتر نهد و تجاوز کند به خویشتن ستم کرده است».

ابن‌عباس ب در تفسیر فاحشه مبینه گفته است: این است که زن خود را به اهل و اقارب شوهر نشان دهد، که اگر این عمل را انجام داد، بیرون کردن او حلال است.

و عایشه، جابربن زید، حسن، عطاء، و جمعی دیگر مخالف این فتوا بوده و عایشه ل خواهرش به نام ام‌کلثوم را که شوهرش به نام طلحه بن‌عبیدالله‌کشته شده بود، با خود به مکه برای انجام عمره بیرون برد.

۶- اختلاف فقها پیرامون خروج زن معتده از منزل:

بنابر رأی احناف جایز نیست زن مطلقه، در شب یا روز از منزل خود خارج شود ولی زن شوهر مرده می‌تواند در روز، یا در بعضی از شب خارج شود. و مذهب حنابله بر این است که زن معتده، خواه مطلقه باشد، یا شوهر مرده می‌تواند از منزلش خارج شود.

ابن‌قدامه گفته: جایز است زن معتده برای نیازمندیهای روزمرۀ خود در روز از منزل خارج شود خواه مطلقه باشد یا شوهر مرده.

۱۷- نفقه

۱- وجوب آن:

نفقۀ زن بر مرد واجب است و در این زمینه هیچ اختلاف نظری میان علما وجود ندارد. و قرآن آن را واجب کرده و می‌فرماید:

﴿وَٱرۡزُقُوهُمۡ فِيهَا وَٱكۡسُوهُمۡ [النساء: ۵].

«از آن سرمایه و ثمرات آن خوراک و پوشاک ایشان را تهیه کنید».

و در حدیث، رسول‌خداص اجازه داد که هند، دختر عتبه از مال شوهرش، ابوسفیان، در حد کفایت خود و فرزندانش برداشت کند. (متفق‌علیه).

همچنین از رسول‌خداص دربارۀ حق همسر بر شوهر سؤال شد؟ در جواب فرمودند: «هروقت خودت غذا خوردی به همسر نیز بخورانی، و هر وقت لباس پوشیدی به او نیز بپوشانی». (روایت از اصحاب سنن).

در کتاب «المسوی» گوید: نفقۀ زن بر مرد واجب است؛ خواه ثروتمند باشد، یا بینوا؛ خداوند می‌فرماید:

﴿لِيُنفِقۡ ذُو سَعَةٖ مِّن سَعَتِهِۦۖ وَمَن قُدِرَ عَلَيۡهِ رِزۡقُهُۥ فَلۡيُنفِقۡ مِمَّآ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُۚ [الطلاق:۷].

«آنان که دارا هستند از دارایی خود (برای زن شیرده)، به اندازۀ توان خود خرج کنند، و آنان که تنگدست هستند از مالی که خدا بدیشان داده است خرج نمایند».

۲- برای چه کسانی نفقه واجب است؟

۱- همسر، خواه همسر حقیقی بوده و در عصمت شوهر باشد، یا حکماً همسر باشد؛ مانند زنی که در عدۀ طلاق رجعی باشد؛ به دلیل حدیث پیامبرص که می‌فرماید: «بدانید حق زنان بر شما این است که با آنان در خوراک و پوشاک جوانمردانه رفتار کنید». (روایت از ترمذی و ابن‌ماجه).

۲- زنی که در عدۀ سه طلاق بوده و باردار باشد؛ به دلیل این آیه که می‌فرماید:

﴿وَإِن كُنَّ أُوْلَٰتِ حَمۡلٖ فَأَنفِقُواْ عَلَيۡهِنَّ حَتَّىٰ يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّۚ [الطلاق: ۶].

«و اگر آنان باردار باشند خرج و نفقۀ ایشان را بپردازید تا زمانی که وضع حمل می‌کنند».

۳- نفقۀ والدین بر فرزند؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا.

«و با پدر و مادر نیکی و احسان کنید».

۴- نفقۀ فرزندان نابالغ بر پدران؛ چنانچه می‌فرماید:

﴿وَٱرۡزُقُوهُمۡ فِيهَا وَٱكۡسُوهُمۡ [النساء: ۵].

«از آن مال، خوراک و پوشاک آن را بپردازید».

۵- نفقۀ غلام بر ارباب؛ به دلیل حدیثص که می‌فرماید: «غلام دارای حقوق خود از حیث خوراک و پوشاک، به نحوی شایسته است، بر هیچ کسی تکلیف خارج از توان نمی‌شود». (روایت از مسلم).

۶- نفقۀ حیوانات بر مالک آن؛ رسول‌خداص می‌فرماید: «زنی داخل آتش گردید به خاطر حبس گربه‌ای که نه به آن غذا می‌داد و نه او را آزاد می‌کرد و از شدت گرسنگی حشرات را می‌خورد». (روایت از بخاری، و مسلم و احمد).

۳- اختلاف أئمه در مقدار نفقه:

مذاهب دربارۀ مقدار نفقه و تعیین آن اختلاف نظر دارند، جمهور علما معتقدند که نفقه باید به حد کفایت باشد و مقدار آن تعیین نمی‌شود. روایات از فقها پیرامون آن مختلف است: امام شافعی گوید: بر شخصی مسکین و کارگر یک مد غذا، و بر فرد ثروتمند دو مد غذا، و بر افراد متوسط یک و نیم مد غذا واجب است.

امام ابوحنیفه مقدار آن را بر اشخاص ثروتمند هفت الی هشت درهم، و بر افراد تنگدست و بی‌نوا، پنج الی شش درهم قرار داده است.

و بعضی از اصحاب امام ابوحنیفه گفته‌اند: مقدار فوق در زمان ارزانی است ولی در زمان گرانی، کفایت، معتبر است.

در کتاب «الروضة» آمده است: قول درست، قول کسانی است که قائل به عدم تقدیر هستند، زیرا مکان‌ها، زمان‌ها، احوال، و اشخاص متفاوتند و تردیدی در این نیست که در بعضی از زمان‌ها نیاز به غذا بیشتر است تا بعضی دیگر، و در بعضی از مکان‌ها نیز شرایط متفاوت است. می‌بینیم که اهل بعضی از مکان‌ها و مناطق عادت دارند روزانه دو، تا سه وعده غذا صرف کنند و در بعضی از اماکن به چهار وعده می‌رسد.

و احوال روزگار نیز متفاوت است، زیرا حالت تنگدستی مقدار بیشتری طعام در مقایسه با حالت وفور نعمت می‌طلبد.

و حالات اشخاص نیز اختلاف دارد، زیرا بعضی از اشخاص یک صاع و بیشتر از آن را صرف می‌کنند در حالی که بعضی از آن‌ها نصف، و یا کمتر از آن را تناول می‌کنند، و با استقراء تام، این تفاوت روشن و معلوم گردیده است، و بدیهی است با وجود چنین تفاوتها و اختلافات، تعیین نفقه در یک مقدار مشخص ظلم و اجحاف است.

به علاوه، برای نفقه در شریعت هرگز مقدار معینی مشخص نشده است، بلکه رسول‌خداص آن را حواله به حد کفایت توأم با شایستگی می‌کردند.

و دلیل آن حدیث عایشه ل است که گوید: «هند، عرض کرد: یا رسول‌الله، ابوسفیان مردی خسیس است و اگر خودم بدون آگاهی او از مال او برداشت نکنم چندان به من و فرزندانم نمی‌دهد که کفایت ما باشد، رسول‌خداص فرمودند: در حد متعارف و به اندازۀ کفایت خود و فرزندانت از مال ابوسفیان برداشت کن». (متفق‌علیه).

این حدیث، مشعر بر حواله دادن کفایت در حد متعارف است. و مراد از متعارف حدی است قابل قبول همگان و خلاف آن غیر قابل قبول باشد، و این حد معروفی که حدیث بدان اشاره کرده است چیزی معین نبوده و در میان اهل منطقه‌ای معین نیست بلکه در هر منطقه و میان هر ملل و اقوامی آنچه غالب است حد متعارف به حساب می‌آید.

۱۸- حضانت و سرپرستی

۱- تعریف آن:

حضانت از حضن گرفته شده که نام زیر بغل تا پهلو می‌باشد. گفته می‌شود: پرنده، جوجۀ خود را حضانت کرد؛ یعنی زیر بال‌های خود گرفت، و به همین صورت نگهداری کودک و کفالت آن، تا رسیدن به سن بلوغ از جانب مادر را حضانت می‌گویند.

۲- مادر کودک نسبت به حضانت کودک، در اولویت قرار دارد مادام ازدواج نکرده باشد:

مادر به خاطر تجاربی که دارد و صبر و بردباریی که از خود نشان می‌دهد برای تربیت کودک سزاوارتر است. دلیل این شایستگی حدیث عبدالله‌بن‌عمر ب است که گوید: «زنی به نزد رسول‌خداص آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله، شکم من برای این پسرم مدتها ظرف بوده و حال هم آغوشم او را حمایت کرده و پستانهایم خوردن و آشامیدن او را بر عهده دارند. حال پدرش خیال کرده او را از من به زور بگیرد. رسول‌خداص فرمود: تو سزاوارتری مادام ازدواج نکرده باشید». (روایت از احمد، ابوداود، بیهقی و حاکم).

و به اجماع علما، مادر اولیت دارد نه پدر.

ابن‌منذر گفته: اجماع بر این است که حق مادر با ازدواج باطل می‌گردد. و از عثمانس روایت شده که باطل نمی‌گردد. حسن بصری و ابن‌حزم بر این رأیند، به دلیل ماندن پسر ام‌سلمه نزد مادرش بعد از اینکه با رسول‌خداص ازدواج کرده بود.

در کتاب «الروضة» گوید: در جواب این رأی باید گفت که مجرد ماندن، نزد مادر بدون اینکه منازعی داشته باشد نمی‌تواند حجت باشد، زیرا احتمال دارد اقاربی نداشته باشد تا از وی حمایت کند.

۳- شروط حضانت:

۱- عقل.

۲- بلوغ.

۳- قدرت بر تربیت.

۴- امانت و اخلاق.

۵- اسلام.

۶- مادر نباید ازدواج کرده باشد.

۴- اجرت حضانت:

اجرت حضانت مانند اجرت رضاع است و مادر، مادام در نکاح پدر باقی باشد نمی‌تواند درخواست مزد کند، زیرا از نفقۀ زوجیت برخوردار است یا اگر در عده باشد نیز نفقۀ خود را دارد.

خداوند می‌فرماید:

﴿۞وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَكِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ [البقرة: ۲۳۳].

«مادران (اعم از مطلقه و غیر مطلقه) دو سال تمام فرزندان خود را شیر می‌دهند هرگاه یکی از والدین یا هر دوی ایشان خواستار تکمیل دوران شیرخوارگی شوند، و بر آن کس که فرزند برای او متولد شده لازم است خوراک و پوشاک مادران را به گونه‌ای شایسته بپردازد».

آیۀ فوق، دلیل بر این است که مادام مادر در عقد و نکاح پدر بوده یا در عده باشد مستحق اجرت نیست.

اما بعد از انقضاء عده مستحق اجرت حضانت و رضاع است؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿فَأَنفِقُواْ عَلَيۡهِنَّ حَتَّىٰ يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّۚ فَإِنۡ أَرۡضَعۡنَ لَكُمۡ فَ‍َٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأۡتَمِرُواْ بَيۡنَكُم بِمَعۡرُوفٖۖ وَإِن تَعَاسَرۡتُمۡ فَسَتُرۡضِعُ لَهُۥٓ أُخۡرَىٰ ٦ [الطلاق: ۶].

«خرج و نفقۀ ایشان را بپردازید تا زمانی که وضع حمل می‌کنند، اگر آنان فرزندان شما را شیر دهند مزدشان را به تمام و کمال بپردازید، با یکدیگر دربارۀ سرنوشت فرزندان، زیبا و پسندیده مشورت کنید، اگر هم برهمدیگر سخت گرفتید (و به توافق نرسیدید)، دایه‌ای شیر دادن به کودک مرد را بر عهده بگیرد».

۵- در صورت از دست دادن مادر، پدر اولویت دارد:

دلیلی بر قول به حضانت پدر، در صورت فوت مادر وارد نشده است، ولی در فرمودۀ حضرتص که خطاب به مادر کودکی، فرمود: «شما برای حضانت از او سزاوار هستید مادام ازدواج نکرده باشید». (که در حدیث قبلی یادآور شدیم) این مسئله استنباط می‌شود که بعد از مادر اولویت به پدر، یا کسی است که به منزلۀ مادر است مانند خاله، و در اثبات مخیر کردن میان پدر و مادر در مبحث کفالت نیز این اولویت ثابت می‌شود.

در کتاب «المسوی» روایت شافعی از ابوهریره را آورده که: «رسول‌خداص جوانی را میان انتخاب پدر یا مادرش مخیر کردند» (روایت از احمد، ترمذی و ابن‌ماجه).

سپس در همان کتاب، میان حدیث، و اثر، تطبیق به وجود آورده و گوید: اگر فرزند، کمتر از هفت سال بود، مادرش اولی‌تر است، و اگر به سن هفت‌سالگی رسید و متناسب با سن، از عقل و هوش برخوردار بود، میان پدر و مادرش مخیر می‌گردد اعم از اینکه پسر باشد یا دختر، و هر کدام را انتخاب کرد می‌تواند نزد او باشد و چنین تطبیقی را از قضاوت علیس گرفته است، زیرا او پسری هفت یا هشت ساله را میان مادر و عمویش مخیر کرد، و دربارۀ برادر کوچکتر آن پسر گفت: اگر او نیز به این سن رسیده بود، او را میان مادر و عمویش مخیر می‌کردم.

و به گفتۀ ابوحنیفه تا روزی که پسر می‌تواند خود به تنهایی غذا بخورد و لباس بپوشد، مادرش در اولویت است. دختر نیز تا رسیدن به سن حیض از همین حکم برخوردار است، و از آن به بعد، برای هر دو، پدر اولویت دارد.

۶- ترتیب صاحبان حقوق در حضانت:

هرگاه حضانت از همان ابتدا در دست مادر بود، فقها این نکته را خاطرنشان کرده‌اند که قرابت مادر مقدم بر قرابت پدر است. و تربیت میان صاحبان حقوق در مورد حضانت فرزند به صورت زیر است:

مادر.

مادرمادر، و بالاتر.

مادر،پدر.

خواهر پدری و مادری.

خواهر مادری.

خواهر پدری.

دختر خواهر پدری و مادری.

دختر خواهر مادری.

خالۀ پدری و مادری.

خالۀ مادری.

دختر خواهر پدری.

دختر برادر پدری و مادری.

دختر برادر مادری

دختر برادر پدری.

عمۀ پدری و مادری.

عمۀ مادری.

عمۀ پدری.

خالۀ مادری.

خالۀ پدری.

عمۀ مادر.

عمۀ پدر.

در تمام این‌ها شقیقی (پدری و مادری) مقدم است.

اگر برای حضانت کودک کسی از اصناف فوق یافت نشد یا یافت شد ولی اهل حضانت نبود، آنگاه حضانت به نزدیکان پدری مرد که محرم کودک هستند به ترتیب ذیل انتقال می‌یابد:

پدر.

پدرپدر و بالاتر.

برادر شقیقی.

برادر پدری.

پسر برادر شقیقی.

پسر برادر پدری.

عموی شقیقی.

عموی پدری، پس از آن عموی شقیقی پدر، عموی پدری پدر.

و اگر میان نزدیکان، پدری مرد کسی یافت نشد یا یافت شد ولی اهل حضانت نبود، حضانت به دیگر مردان محارم و غیر عصبه به شرح زیر انتقال می‌یابد:

پدربزرگ مادری.

برادر مادری.

پسر برادر مادری.

عموی مادری.

دایی شقیقی.

دایی پدری.

دایی مادری.

و اگر کودک از هیچ کدام قریبی نداشت، قاضی زنی را برای تربیت و حضانت او تعیین خواهد کرد.

۱۹- طلاق مریض

مالک گوید: از ابن‌شهاب شنیدم گفت: اگر شوهر، در حال بیماری، همسر خود را سه طلاق داد، همسرش از وی ارث می‌گیرد.

و ربیعه بن‌ابی‌عبدالرحمن گفته: به من ابلاغ کردید که همسر عبدالرحمان بن‌عوف از وی درخواست طلاق نمود، گفت: هرگاه به حیض افتادی و سپس پاک شدی مرا خبر کن، تا عبدالرحمن مریض نگشت همسرش به حیض نیفتاد، وقتی پاک گشت عبدالرحمن را باخبر کرد، عبدالرحمن در حالی که مریض بود وی را طلاق داد، ولی عثمان بن‌عفانس بعد از انقضاء عده او را در ارث شرکت داد. (روایت از مالک).

مالک گوید: اگر در حال مریضی و قبل از مقاربت او را طلاق دهد، نصف مهریه و میراث را خواهد گرفت و عده‌ای بر او نیست و اگر با او مقاربت کرد و سپس او را طلاق داد، تمام مهریه و میراث را خواهد گرفت. و از نظر ما، بیوه و باکره مساوی هستند.

۲۰- حکم طلاق بدون تلفظ به آن

ابوهریره س گوید: رسول‌خداص فرمود: «خداوند متعال از امتم در مقابل خطرات درونی، مادام آن را به زنان نیاورد، یا آن را انجام ندهد، در گذشته است» (روایت از بخاری، مسلم، ابن‌ماجه و ترمذی).

و نزد اهل علم عمل بر این است که اگر مرد در درون خود و بدون تلفظ به آن بخواهد زن را طلاق بدهد طلاق وی واقع نمی‌شود، تا بدان تکلم ننماید.

۲۱- زنی که قبل از مقاربت طلاق داده شود نصف مهریه‌اش را می‌گیرد

زنی که قبل از دخول، طلاق داده شود نصف مهریه‌ای را که تعهد داده‌اند می‌گیرد. به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِيضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ

[البقرة: ۲۳۷].

«و اگر زنان را قبل از آنکه با آنان مقاربت کنید طلاق دادید، در حالی که مهریه‌ای برای آنان تعیین نموده‌اید نصف آنچه را که برای آنان تعیین کرده‌اید به آنان بدهید».

در مورد ذکر مهریه در عقد، و رضایت زوجین بر مقداری بعد از عقد، میان فقها اختلاف هستد.

ابوحنیفه و اصحاب او گویند: اگر در عقد، مهریه ذکر شود، نصف آن را خواهد گرفت. و اگر بعد از عقد بر آن اتفاق یابند یا اختلاف پیدا کردند نصف مهرالمثل به او تعلق می‌گیرد و در این صورت اخیر اگر قبل از مقاربت طلاق داده شود به غیر از متعه چیزی دریافت نخواهد کرد.

مالک و شافعی گویند: در همۀ حالات نصف مهرالمثل را دریافت می‌کند. و ابن‌حزم گوید: عمل بر قول مالک و شافعی است، زیرا خدای متعال می‌فرماید: ﴿فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ.

۲۲- ایلاء

۱- تعریف آن:

ایلاء در لغت به معنی خودداری به سبب سوگند است و در اصطلاح شرع، امتناع از مقاربت با همسر به خاطر سوگند است.

خداوند می‌فرماید:

﴿لِّلَّذِينَ يُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢٢٦ وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٢٢٧ [البقرة: ۲۲۶- ۲۲۷].

«کسانی که سوگند یاد می‌کنند که با همسرانشان آمیزش جنسی ننمایند حق دارند چهار ماه انتظار بکشند. اگر بازگشتند (و سوگند خود را نادیده گرفتند و با زنان خود همبستر شدند، چه بهتر)، چه خداوند بسی آمرزنده و مهربان است. و اگر تصمیم بر جدایی گرفتند خداوند شنوا و دانا است».

خداوند متعال اراده کرده است که حدی برای عادات جاهلیت قرار دهد، چون در آن دوران، مرد سوگند یاد می‌کرد یک سال یا دو سال یا بیشتر از آن با همسرش مقاربت نکند، لذا خداوند آن مدت را در چهار ماه محدود کرد.

و این مدتی که خداوند برای مردان قرار داده است فرصتی است برای شوهر، تا در آن بیندیشد و شاید از کردۀ خود پشیمان شده و کفارۀ سوگند را پرداخته و با همسرش مراجعه نماید، وگرنه او را طلاق دهد.

ابن‌عباس ب گوید: ایلاء آن است که شوهر سوگند یاد کند هرگز با همسرش مقاربت نکند.

و از عطاء این نقل به صحت رسیده که گفته: ایلاء آن است سوگند به خدا یاد کند چهارماه یا بیشتر با همسرش جماع نکند. بنابراین خودداری از جماع، بدون سوگند ایلاء نیست.

از ابراهیم نخعی نقل است که گفته: اگر شوهر سوگند یاد کند با همسرش کینه ورزد، یا بد رفتاری کند، یا او را محرم کند، یا با همسرش نخوابد در واقع ایلاء است.

و به گفتۀ شعبی، هر سوگندی که مانع بین زن و شوهر گردد ایلاء است.

ابوالشعساء گفته است: اگر مرد به همسرش بگوید: تو بر من حرام هستی، یا تو مثل مادرم هستی، یا هر وقت به تو نزدیک شوم طلاق تو افتاده باشد، ایلاء است. و ابوحنیفه گوید: اگر سوگند به طلاق یا عتاق، یا حج، یا عمره، یا صیام یاد کرد ایلاء است، و اگر سوگند به نذر نماز، یا هفت دور طواف یا گفتن صد تسبیح یاد کرد، در هیچ‌کدام از این صورت‌ها ایلاء نکرده است.

و از عطاء نقل شده: از او دربارۀ کسی سؤال شد که سوگند یاد کند یک ماه به همسرش نزدیک نشود ولی پنج ماه از وی نزدیکی نکند؟ در جواب گفت: این ایلاء است، اعم از اینکه مدت را ذکر کند یا نکند، و هروقت چهارماه گذشت چنانچه خداوند می‌فرماید، یک طلاق او واقع می‌شود.

و از قتاده دربارۀ کسی سؤال شد که سوگند یاد کند ده روز به همسرش نزدیک نشود ولی چهار ماه با او نزدیکی نکند، در جواب گفت: ایلاء است.

از حس بصری روایت شده که گوید: اگر مردی به زنش بگوید: سوگند به خدا امشب با او نزدیکی نمی‌کنم، ولی چهار ماه با وی نزدیکی نکرد اگر عدم نزدیکی او به خاطر سوگند باشد، ایلاء محسوب است.

و بنابر قول مالک و شافعی، ابوثور، احمد و اصحاب ایشان: اگر سوگند یاد کند چهار ماه یا کمتر به او نزدیک نشود، ایلاء نیست و ایلاء آن است: از چهارماه بیشتر باشد.

۲- ایلاء کننده یا باید زن را رجعت دهد و یا باید او را طلاق دهد:

علی‌بن‌ابی‌طالبس گفته: اگر مرد سوگند یاد کند به همسرش نزدیک نشود در هنگام تمام شدن چهار ماه به او گوشزد می‌شود: یا باید از گفتۀ خودت برگردی و یا همسرت را طلاق دهی، و بر این کار مجبور می‌گردد.

و ابن‌عمر ب گوید: بعد از گذشت چهارماه، مرد متوقف شده و به او امر می‌شود، یا رجعت کند و یا همسرش را طلاق دهد.

و سلیمان‌بن‌یسار گفته: به خدمت بیش از ده نفر از اصحاب رسول‌اللهص رسیده‌ام که همگی دربارۀ ایلاء رأی به متوقف کردن مرد دارند.

و قول سعیدبن مسیب، طاوس، مجاهد، و قاسم بن‌محمد بن‌ابی‌بکر، بر این است که شخص سوگند خورده یا باید بازگردد، و یا زن را طلاق دهد.

و عمر بن‌عبدالعزیز، عروه بن‌زبیر، ابومجلز، محمدبن‌کعب، سلیمان بن‌یسار، مالک و شافعی در یکی از اقوال خود، ابوثور، ابوعبید، احمد، اسحاق، ابوسلیمان و اصحاب ایشان همگی بر این رأیند.

با این تفاوت که مالک و شافعی در یکی از دو قول خود گفته‌اند: اگر مرد از طلاق دادن خودداری کند، حاکم، زن او را طلاق خواهد داد.

و در تفصیل آن شافعی گفته است: مرد حق دارد قبل از انقضاء عده او را رجعت دهد، بنابراین اگر با او مقاربت کرد ایلاء ساقط می‌شود و اگر مقاربت نکرد و چهارماه با احتساب ایام قبل از رجعت بر آن گذشت و پشیمان نشد و زن را طلاق نداد، حاکم طلاق وی را اجرا خواهد کرد، و اگر تا سه مرتبه این کار را تکرار کرد و در آخر حاضر به طلاق دادن زن نشد، حاکم او را طلاق داده و زن تا با یک مرد دیگر ازدواج ننماید، بر او حرام می‌گردد.

۳- طلاقی که به سبب ایلاء واقع می‌شود:

بنابر مذهب ابوحنیفه، طلاقی که به سبب ایلاء واقع می‌شود بائن است، چون اگر رجعی باشد، شوهر می‌تواند همسر را مجبور به رجعت کند، زیرا رجعت حق شوهر است، و در این صورت مصلحت همسر محقق نشده و آسیب از وی مرتفع نخواهد شد.

و بنابر مذهب مالک، شافعی، سعیدبن مسیب و ابوبکر بن‌عبدالرحمن، طلاق رجعی است و دلیلی بر بینونۀ آن در دست نیست، زیرا ایلاء، طلاق دادن همسری است که با او مقاربت شده و عوضی هم در مقابل ندارد.

۲۳- ظهار

۱- تعریف آن:

ظهار آن است که شوهر به منظور حرام کردن همسرش به او بگوید: تو بر من همانند مادرم حرام هستی، یا پشت تو مانند پشت مادرم بر من حرام است. چنین عملی طلاق جاهلیت بوده و خداوند متعال برای آن کفاره تعیین کرده و آن را طلاق نشمرده است، و منظور او از گفتن کلمۀ ظهار، شکم مادر است، هرچند به معنی پشت است، بدین معنی: تو بر من مانند شکم مادرم حرام هستی؛ یعنی جماع با تو را به مانند جماع با مادرم حرام می‌دانم. در استعمال آن به جای بطن، از کلمۀ ظهار استفاده کرده‌اند، زیرا پشت، ستون شکم، و مجاور آن است.

در کتاب‌الروضة گفته است: ظهار این است که شوهر به همسر بگوید: تو به مانند پشت مادرم بر من حرام هستی، یا با تو مظاهره کردم، یا امثال آن، که با گفتن آن بر شوهر واجب می‌شود قبل از اینکه با همسرش مقاربت کند، بنده‌ای را آزاد کند، اگر آن را نیافت شصد روز متوالی روزه باشد، اگر آن را هم نتوانست غذای شصت نفر مسکین را بدهد.

۲- مشروعیت کفاره:

شریعت کفاره را مقرر کرده است تا بدان وسیله شخص مکلف همواره در جلو خود مانعی برای ارتکاب بعضی از نافرمانیها احساس کند و در نتیجه هیچ وقت، اقدام به آن ننماید.

و بازداشتن افراد از ارتکاب معاصی ممکن نیست مگر با تحمیل طاقت مشقت، و طاقت‌فرسا بر مرتکبان آن. این طاعت پرمشقت، یا از راه بذل مال است، یا از راه تحمل تشنگی و گرسنگی شدید و طاقت‌فرسا؛ خداوند می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ يُظَٰهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مِّن قَبۡلِ أَن يَتَمَآسَّاۚ ذَٰلِكُمۡ تُوعَظُونَ بِهِۦۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ٣ فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ فَصِيَامُ شَهۡرَيۡنِ مُتَتَابِعَيۡنِ مِن قَبۡلِ أَن يَتَمَآسَّاۖ فَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ فَإِطۡعَامُ سِتِّينَ مِسۡكِينٗاۚ ذَٰلِكَ لِتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۚ وَتِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۗ وَلِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٤ [المجادلة: ۳- ۴].

«کسانی که زنان خود را ظهار می‌کنند سپس از آنچه گفته‌اند پشیمان می‌شوند، باید بنده‌ای را آزاد کنند پیش از آنکه با یکدیگر نزدیکی کنند و آمیزش انجام دهند. این درس و پندی است که به شما داده می‌شود و خدا آگاه از آن چیزی است که انجام می‌دهید. اگر هم کسی بنده‌ای را نیابد و توانایی آزاد کردن او را نداشته باشد، باید دو ماه پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد پیش از آنکه شوهر و همسر با همدیگر نزدیکی و آمیزش کنند، اگر هم نتوانست باید شصت نفر فقیر را خوراک دهد. این، بدان خاطر است که به گونۀ لازم به خدا و پیغمبرش ایمان بیاورید. این‌ها قوانین و مقررات خدا است و کافران عذابی دردناکی دارند».

و رسول‌خداص در داستان سلمه بن‌صخر، که همسرش را ظهار کرده و سپس با وی جماع کرده بود آن را روشن فرموده است که به او فرمود: «بنده‌ای را آزاد کن، عرض کرد: نه، سوگند به خدایی که تو را به حق فرستاده است به جز آن بنده هیچ دارایی دیگر ندارم، آنگاه رسول‌خداص دست بر گردن او زد و فرمود: دو ماه پی‌درپی و بدون فاصله روزه بگیر، عرض کرد: مگر آنچه بر سر من آمده جز به خاطر روزه بود؟ آنگاه فرمودند: پس صدقه‌ای بده، عرض کرد: سوگند به خدایی که تو را به حق فرستاده است ما دیشب را بدون شام سپری کردیم، فرمود: به نزد مسئول صدقات بنی زریق برو و بگو: از صدقات به شما بدهد و یک وسق [۱۵] خرما از آن را به شصت نفر فقیر بدهید، و باقیمانده را خودت و عیالت مصرف کن». (روایت از احمد، ابوداود و ترمذی).

[۱۵] هر وسق معادل ۱۸۰ کیلوگرم می‌باشد. (ویراستار)

۳- چه وقتی کفاره واجب می‌شود؟

اجماع بر این است که کفاره بعد از رجوع به زن، واجب می‌گردد؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ.

در اینکه آیا علت وجوب کفاره، رجوع به زن است یا ظهار؟ علما در این موضوع اختلاف دارند و همچنین در این موضوع نیز اختلاف دارند که آیا تنها جماع حرام است یا جماع و مقدمات آن حرام است؟ جمهور قائل به رأی دوم هستند؛ به دلیل این آیه که می‌فرماید:

﴿مِن قَبۡلِ أَن يَتَمَآسَّا.

و بعضی از علما رأی اول را ترجیح داده و می‌گویند: تماس، در آیۀ مذکور، کنایه از جماع است.

در مورد رجوع به زن نیز اختلاف نظر دارند که عبارت است چیست؟ بنابرگفتۀ قتاده، سعیدبن جبیر، ابوحنیفه و اصحاب او، عبارت از ارادۀ جماع است، چون خداوند آن را به سبب ظهار حرام کرده است، زیرا اراده یعنی بازگشت از تصمیم به ترک آن به سوی تصمیم به انجام آن؛ خواه آن را انجام دهد یا نه.

و بنابر رأی شافعی، باز داشتن همسر بعد از ظهار به مدتی که گنجایش طلاق را دارد ولی آن را طلاق ندهد بازگشت است، چون تشبیه زن به مادر مقتضی دور کردن او است و با نگه داشتن او منافات دارد.

و بنابرقول مالک، و احمد، تنها تصمیم به جماع با او ولو اینکه جماع هم انجام نداده باشد، بازگشت محسوب است.

همچنین علما دربارۀ جماع قبل از کفاره نیز اختلاف نظر دارند: بنابر قولی، دو کفاره بر وی واجب می‌گردد، و به قولی دیگر، سه کفاره، و بنابرقولی دیگر، کفاره ساقط می‌گردد.

و بنابر رأی جمهور، یک کفاره واجب می‌گردد، که با توجه به ادلۀ فوق، رأی درست همین رأی جمهور است.

۴- حکم جماع قبل از انقضاء وقت:

در کتاب «الروضة» گفته است: هرگاه قبل از انقضاء وقت، یا قبل از پرداخت کفاره جماع کرد، باید تا پرداخت کفاره در صورت عدم تعیین وقت، یا سپری شدن وقت تعیین شده، از جماع خودداری نماید؛ به دلیل حدیث عبدالله‌بن‌عباس ب که رسول‌خداص به شخص مظاهری که با همسرش جماع کرده بود فرمود: «تا آنچه را که خدا به تو امر کرده انجام ندهی به همسرت نزدیک نشو». (روایت از صاحبان سنن با تصحیح ترمذی و حاکم).

۵- اختلاف علما در خصوصیات ظهار:

بنابر رأی جمهور، ظهار مختص به مادر است چنانچه در قرآن و سنت نبوی آمده است.

بنابراین، اگر مرد به همسرش بگوید: تو همانند مادرم هستی، در واقع ظهار است ولی اگر بگوید: تو همانند خواهرم هستی، ظهار نیست.

و بنابر گفتۀ بعضی از علما از جمله احناف، اوزاعی، ثوری و شافعی در یکی از دو قولش، و زید بن‌علی، جمیع محارم بر مادر قیاس می‌شوند.

و بنابر قول أئمۀ ثلاثه و روایتی از احمد، اگر همسر به شوهرش بگوید: تو همانند مادرم هستی کفاره‌ای ندارد.

امام احمد در روایتی دیگر گفته است: اگر شوهر با او جماع کرد، کفاره بر زن واجب می‌گردد، و خرقی این رأی را برگزیده است.

ولی اگر شوهر از روی محبت به همسرش بگوید: تو خواهر یا مادر منی، ظهار نیست.

۶- ظهار باید با تشبیه به محرم باشد:

حسن بصری گوید: ظهار با محرم است نه با غیر محرم.

عطاء گوید: کسی با محرمی، یا با خواهر شیری ظهار کند به منزلۀ مادر است و تا کفاره را ندهد، همسرش حلال نمی‌گردد بنابراین، اگر با دختر خاله‌اش ظهار کرد، ظهار نیست و این قول ابوحنیفه و یکی از دو قول شافعی است و بنابر قول دیگر شافعی، هر کس با زنی ظهار کند که در روزی از روزگار نکاحش برای وی حلال باشد، ظهار نیست، و هرکسی با زنی ظهار کند که هیچ‌گاه نکاحش برای وی حلال نباشد، ظهار است.

و بنا به گفتۀ مالک، ظهار به وسیلۀ محرم یا غیر محرم، ظهار است.

عده‌ای از علما از جمله سفیان ثوری و شافعی گفته‌اند: اگر به جای پشت مادر، سر، یا دست او را در ظهار ذکر کرد، ظهار است.

و ابوحنیفه گوید: اگر به وسیلۀ عضوی از مادر ظهار کرد که نگاه کردن به آن حلال نباشد ظهار است، و در غیر آن ظهار نیست.

۷- کسی که کفاره بر او لازم است:

کسی که کفاره بر وی واجب گردد با مرگ خودش یا همسرش یا طلاق همسرش، از وی ساقط نمی‌گردد، و بعد از مرگش باید از ترکۀ او پرداخت شود، اعم از اینکه وصیت بدان کرده باشد یا خیر، زیرا کفاره حق‌الله بوده و مقدم بر حق‌الناس می‌باشد.

۲۴- عنین

ابن‌حزم گوید: اگر کسی با زنی ازدواج کند و قدرت آمیزش با او نداشت یا بعد از مدتی آمیزش، از آن باز ایستاد و قدرت آن را از دست داد، برای حاکم و هیچ کسی دیگر جایز نیست میان زوجین جدایی بیفکند، یا ضرب الاجلی برای شوهر تعیین کند، بلکه شوهر مختار است میان اینکه همسرش را طلاق دهد یا او را نزد خود نگه دارد.

یزید بن‌عیینه بن‌عبدالرحمن به نقل از پدرش آورده است: زنی به نزد سمره بن جندب آمد و از شوهرش شکایت کرد که قادر به آمیزش نیست، سمره قضیه را به معاویه نوشت، معاویه در جواب نوشت: زنی متدین و زیبا را به عقد وی در آورد و باوی با زفاف رود، سپس از آن زن سؤال کند، اگر آن زن گفت: با وی نیز جماع نکرده است، باید به وی امر کند از زن جدا شد، آن کار را کرد و زن دوم گفت: که قادر به جماع نبوده است، لذا به او امر کرد از همسرش جدا شود.

و سعیدبن‌مسیب گوید: یک سال به او مهلت داده می‌شود اگر در این مدت نتوانست با او آمیزش کند از هم جدا می‌شوند.

و این قول از جملۀ قضات، ربیعه، شریح‌قاضی، عمروبن‌دینار، و حمادبن‌ابوسلیمان روایت شده است و اوزاعی، لیث، حسن بن‌حی، ابوحنیفه، مالک، شافعی و اصحاب ایشان نیز بر این قول هستند. ولی در تفصیل آن اختلاف نظر دارند، به گفتۀ ابوحنیفه، تعیین ضرب‌الأجل فوق در صورتی است که شوهر گفتۀ همسرش را تصدیق کند، اما اگر شوهر با او مخالف کرد، اگر همسرش باکره بود، لازم است چند زن امین او را معاینه کنند، و اگر بیوه بود، گفتۀ شوهر پذیرفته شده و نه ضرب الأجلی برای ایشان در نظر گرفته می‌شود و نه از یکدیگر جدا می‌گردند.

مالکیها گویند: گفتۀ شوهر همراه با سوگند مبنی بر انجام آمیزش پذیرفته می‌شود.

و بنابر گفتۀ شافعی، گفتۀ شوهر همراه با سوگند مبنی بر انجام آمیزش پذیرفته می‌شود. اگر شوهر از سوگند امتناع کرد، همسر سوگند یاد می‌کند و از هم جدا می‌گردند، و اگر زنان گفتند: بکر است، همراه گفتۀ آن‌ها، زن باید سوگند یاد کند و سپس میان آن دو جدایی حاصل می‌شود. اگر زن از سوگند خودداری کرد، مرد سوگند داده شده و اگر سوگند یاد کرد، زن به نزد او باقی گذاشته می‌شود.

سپس علما دربارۀ بیمار عنه بعد از آمیزش نیز اختلاف نظر دارند، علما فوق معتقدند که اگر شوهر با همسرش آمیزش کرده باشد حتی اگر یک مرتبه باشد هیچ‌گونه ادعایی از جانب زن قابل قبول نبوده و هیچ مهلتی نیز برای شوهر تعیین نمی‌گردد.

و به گفتۀ ابوثور، هرگاه مرد دچار عنه گردید یک سال به وی مهلت داده می‌شود بعد از آن از یکدیگر جدا می‌گردند، ولو اینکه قبل از آن با او آمیزش کرده باشد.

عروه بن‌زبیرس گوید: عایشه، همسر رسول‌خداص به من خبر داد که رفاعۀ قرظی زنش را طلاق داد، آن زن با عبدالرحمن بن‌زبیر ازدواج کرد، آن زن گفت: آلت عبدالرحمن مانند منگوله عمامه آویزان است و راست نمی‌شود و منگولۀ روپوش خود را گرفت و گفت: این گونه است. رسول‌خداص از گفتۀ آن زن خندید و فرمود: «نکند بخواهید به نزد رفاعه بازگردید؟ نه نمی‌توانید به نزد او بازگردید تا هر دو لذت خروج منی از یکدیگر را نچشند». (روایت از مسلم).

ابن‌حزم گوید: این‌ زن می‌گوید که: شوهرش با او جماع نکرده و آلت او مانند منگوله است و راست نمی‌گردد، و از این قضیه به نزد رسول‌خداص شکایت کرده و می‌خواهد از شوهرش جدا گردد، ولی پیامبرص جواب شکایت او را نداد و مهلتی را برایش تعیین نکرد و آنان را از همدیگر جدا نساخت. و همین موضوع برای اهل خرد کافی است.

رضاع

۱- تعریف آن

رضاع با فتح راء و کسر آن خوانده می‌شود و رضاعه نیز با فتح و کسر راء خوانده شده، ماضی آن رضع با کسر ضاد و مضارع آن «یرضع» با فتح ضاد می‌باشد.

جوهری گوید: اهل نجد مضارع آن را یرضع با فتح و کسر ضاد تلفظ می‌کنند، و جملۀ: «أرضعته أمه، وامرأة مرضعة»، یعنی مادرش به او شیر داده و زنی است شیرده، و اگر او را بدان توصیف کنی، می‌گویی: «مرضعه» با تبدیل تاء تأنیت به هاء.

۲- تعداد رضعاتی که باعث تحریم می‌شود

عایشه ل گوید: «از جمله آیات قرآنی که نازل می‌شد این بود: «عشر رضعات معلومات يحرمن» بعداً با جملۀ: «خمس رضعات معلومات» منسوخ شد و تا رسول‌خداص وفات کرد به عنوان بخشی از آیات قرآن قراءت می‌شد». (روایت از مسلم و ابن‌ماجه).

بدین معنی نسخ آن با جملۀ «خمس رضعات» خیلی به تأخیر افتاد، تا جایی که رسول‌خداص وفات کرده بود و بعضی جملۀ خمس رضعات را به عنوان قرآن تلاوت می‌کردند، زیرا نسخ آن را دریافت نکرده بودند.

نسخ آیات قرآنی بر سه نوع است:

نوع اول: نسخ حکم و تلاوت است، مانند: «عشر رضعات»، که هم حکم آن و هم تلاوت آن نسخ شده است.

نوع دوم: نسخ تلاوت است نه حکم آن، مانند: «خمس رضعات» و «الشيخ والشيخه إذا زنيا فارجموهما»، که تلاوت آن منسوخ ولی حکم آن باقی است.

نوع سوم: نسخ حکم است نه تلاوت، که این نوع بیشتر از دو نوع اول است، مانند آیۀ:

﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِيَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ [البقرة:۲۴۰].

«و کسانی که از شما در آستانۀ مرگ قرار می‌گیرند و همسرانی را از خود به جای می‌گذرند، (فرمان خدا این است که) باید برای همسران خود وصیت کنند که تا یک سال آنان را (با پرداخت هزینۀ زندگی) بهره‌مند سازند».

و عایشه ل گوید: رسول‌خداص فرمود: «یک مرتبه و دو مرتبه شیر دادن کودک را حرام نمی‌کند». (روایت از مسلم، ابوداود و ترمذی).

و ابن‌ماجه نیز روایتی مشابه این روایت دارد.

و عایشه، و بعضی از همسران پیامبرص چنین فتوا می‌دادند.

شافعی و اسحاق بر این قولند. و امام احمد فتوی به این حدیث پیامبر داده که می‌فرماید: «یک مرتبه و دو مرتبه شیر دادن کودک را حرام نمی‌کند». و گوید: اگر کسی به روایت عایشه ل که پنج مرتبه شیر دادن است عمل نماید دارای مذهبی قوی است، و اعتراض به آن نشانۀ ترسویی است.

بعضی از علما اصحاب رسول‌اللهص معتقدند که شیر دادن مادام به داخل معده برسد، کم، یا زیاد آن، کودک را حرام می‌کند.

و سفیان ثوری، مالک بن‌انس، اوزاعی، عبدالله‌بن‌مبارک، وکیع و اهل کوفه بر این رأی هستند.

ولی به دلیل حدیث قبلی عایشه ل با کمتر از پنج نوبت شیر دادن به صورت جداگانه تحریم ثابت نمی‌شود.

بعضی از علما مانند ابوعبید، ابوثور، داود ظاهری، ابن‌منذر و احمد در روایتی، همگی تصریح به نفی تحریم با کمتر از سه نوبت کرده و تحریم را منحصر به بیش از سه نوبت دانسته‌اند، به دلیل حدیث فوق که رسول‌خداص می‌فرماید: «یک نوبت، و دو نوبت شیر دادن کودک را حرام نمی‌نماید».

۳- شهادت زن مرضعه (شیرده) برای اثبات رضاعت جایز و قبول است

شهادت یک زن شیردهنده برای اثبات رضاعت قابل قبول است؛ به دلیل حدیث عبدالله‌بن‌ابی ملکیه به نقل از عبید بن‌ابی‌مریم گوید: «زنی را عقد کردم، بعد از عقد، زنی سیاه آمد و گفت: من به هر دوی شما شیر داده‌ام، خبر آن زن مرا واداشت به محضر رسول‌خداص بروم، عرض کردم با فلان زن ازدواج کردم، ولی یک زن سیاه ادعا می‌کند که به هر دوی ما شیر داده است در حالی که او را دروغگو می‌دانم، گوید: آن حضرت از من روی برگرداند، به جلو ایشان رفتم. باز از من روی برگرداند. گفتم: آن زن دروغ می‌گوید، پیامبرص فرمود: پس چگونه ادعا می‌کند که به شما شیر داده است؟ ازدواج با آن زن را ترک کن». (روایت از بخاری، ابوداود و ترمذی).

بعضی از علما اصحاب رسول‌خداص و غیر آنان بدان عمل کرده و شهادت یک زن در رضاع را قبول کرده‌اند.

بعضی از علما گویند: شهادت زن شیردهنده قابل قبول نیست. و شافعی بر این قول است.

و وکیع گوید: از نظر حکم شهادت یک زن قابل قبول نیست، ولی ورع و پرهیزگاری اقتضا می‌کند که از همدیگر جدا شوند.

مذهب احناف بر این است که شاهدان رضاع باید دو مرد، یا یک مرد، و دو زن باشند، و شهادت یک زن پذیرفته نمی‌شود؛ به دلیل این آیه که می‌فرماید:

﴿وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِيدَيۡنِ مِن رِّجَالِكُمۡۖ فَإِن لَّمۡ يَكُونَا رَجُلَيۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ [البقرة: ۲۸۲].

«و دو شاهد را از مردانتان گواه گیرید، و اگر دو مرد [حاضر] نباشند، یک مرد و دو زن از کسانى از گواهان که مى‏پسندید [گواه گیرید]».

مالک گوید: شهادت دو زن قابل قبول است به شرطی که قبل از شهادت وی گفتۀ آنان شیوع پیدا کرده باشد.

و طاوس، زهری، ابن‌ابی‌ذئب، اوزاعی و احمد در روایتی با استدلال به حدیث قبلی شهادت یک زن در رضاع را قبول کرده‌اند.

۴- شیر دادن در سن کمتر از دو سال باعث حرمت می‌شود

شیر دادن جز به کودک کمتر از دو سال باعث حرمت نمی‌شود؛ به دلیل حدیث ام‌سلمه ل که گوید: رسول‌خداص فرمود: «حرام نمی‌کند به جز شیری که جوشیده از پستان و قبل از بریدن طفل از شیر مادر باشد». (روایت از ترمذی).

و نزد علما اصحاب رسول‌خداص و غیر ایشان عمل بر این است که شیر دادنی باعث حرمت می‌شود که کودک کمتر دو سال باشد، و بعد از اتمام دو سال کامل، باعث حرمت نمی‌شود.

۵- حکم شیر دادن به نسبت شوهر زن شیردهنده و دیگر عصبات

(۱) عایشه ل گوید: «عموی رضاعی من به نام افلح بن‌ابی‌قعیس به دیدن من آمد اجازه خواست داخل منزلم شود، این هم در زمانی بود که امر به حجاب نازل شده بود، من از اجازۀ دخول خودداری کردم تا اینکه رسول‌خداص داخل شد و فرمود: او عموی شما است به او اجازه بده داخل شود. گفتم: آخر من از زن، شیر خورده‌ام نه از مرد، فرمودند: (دستهایت آسیب بیند)». (روایت از ابن‌ماجه).

(۲) در روایتی دیگر آمده: عایشه گوید: «عموی رضاعی من آمد و اجازۀ دخول به منزلم را خواست، از دادن اجازه به او خودداری کردم و گفتم: تا رسول‌خداص بیاید و از ایشان اجازه بگیرم، رسول‌خداص فرمود: بگذار داخل شود او عموی شما است، گفتم: تنها زن، به من شیر داده است نه مرد، فرمود: او عموی شما است باید داخل شود». (روایت از ترمذی).

و نزد علما اصحاب رسول‌خداص و دیگران عمل بر این حدیث است.

۶- حقوق همسر بر شوهر

(۱) ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «کاملترین مؤمنین از لحاظ ایمان نیکوترین آن‌ها از لحاظ اخلاق است. و بهترین شما آنانند که با همسرانشان اخلاق بهتر داشته باشند».

(۲) عمروبن‌احوص به نقل از پدرش آورده است: در حجة‌الوداع در محضر رسول‌خداص بودم. آن حضرتص ثنا و ستایش خدا را کرد و مسلمانان را پند و اندرز داد، در اثناء حدیث داستانی را ذکر کرد، سپس فرمود: «هان! نسبت به رعایت حقوق زنان به نیکویی سفارش کنید، زیرا آنان در بند شما هستند، از این بیشتر سلطه‌ای بر آنان ندارید، مگر اینکه مرتکب فاحشه‌ای آشکار شوند، اگر چنین کردند با ایشان همبستری نکنید و آنان را تنبیه بدنی کنید اما نه شدید، اگر به اطاعت در آمدند، راهی دیگر را بر آنان تحمیل نکنید، بجز اینکه شما حقوقی بر گردن زنان دارید، و زن نیز برگردن شما حقوقی دارند. حقوق شما بر آنان این است که اجازۀ دخول به منزل شما را به کسانی ندهند که دوست ندارید و حقوق آنان بر شما این است که در خوراک و پوشاک به نیکی با آنان رفتار کنید». (روایت از ابن‌ماجه و ترمذی).

۷- جایز نیست اقارب و خویشان شوهر در خلوت با همسرش بنشینند

۱- عقبه‌بن‌عامرس روایت می‌کند که رسول‌خداص فرمود: «از دخول بر زنان و خلوت با ایشان برحذر باشید». مردی از انصار عرض کرد: یا رسول‌الله، برادر شوهر چه؟ فرمودند: خلوت با برادر شوهر، مرگ است» (روایت از بخاری، مسلم و ترمذی).

و در حدیث دیگر نیز می‌فرماید: «هیچ مردی با زنی خلوت نمی‌کند مگر اینکه سومین آنان، شیطان است».

۲- ابن‌عباسب گوید که: رسول خداص فرمود: «نباید هیچ مردی بدون محرم با هیچ زنی در خلوت بنشیند، مردی بلند شد و عرض کرد: یا رسول‌الله، من برای فلان غزوه مأمور شده‌ام و همسرم به عزم حج از خانه خارج شده است، فرمود: برگرد و با همسرت حج کن». (روایت از بخاری).

امام قرطبی در تعبیر حدیث اول که گوید: برادر شوهر، مرگ است گفته است: منظور این است خلوت برادر شوهر با زن اگر منجر به معصیت شود هلاک دین است، یا گاهی به سبب ارتکاب معصیت منجر به رجم و هلاک گردد، یا در اثر آن، غیرت مرد تحریک شده و زن را طلاق داده و منجر به هلاک زن به سبب فراق شوهرش گردد.

طبری در تفسیر آن گفته: خلوت مرد با همسر برادرش یا برادرزاده‌اش به منزلۀ مرگ است، چون عرب هر ناخوشایندی را مرگ می‌نامند.

و ابن‌الأعرابی گفته است: مرگ کلمه‌ایست که عربها در ضرب‌المثلهای خود به کار می‌برند چنان که گویند: شیر، مرگ است؛ یعنی برخورد با شیر مساوی با مرگ است، و معنای حدیث این است: از خلوت با زن بپرهیزد چنان که از مرگ پرهیز می‌کنید.

و در کتاب مجمع‌الغرائب گوید: احتمال دارد مراد از هلاک این باشد که هرگاه زن به خلوت نشیند، محل آفات شده و هیچ‌کسی بر وی ایمن نخواهد بود، پس بهتر آن است هم خلوت او مرگ باشد؛ یعنی جایز نیست هیچ کسی باوی در خلوت نشیند بجز مرگ؛ چنانچه گفته شده: بهترین صهر زن قبر است، و این با کمال غیرت، شایسته‌تر و با مردانگی و دفاع از حریم ناموس، فراخورتر است.

و ابوعبید گفته که معنی حدیث: «برادر شوهر مرگ است»، این است: بهتر است بمیرد ولی چنین کاری نکند ولی امام نووی بر این معنی اعتراض کرده و آن را فاسد می‌داند و می‌گوید: مراد از حدیث این است که خلوت زن با خویشاوندان شوهر بیشتر از خلوت با دیگران بوده و در نتیجه بیشتر در معرض شر قرار گرفته در نسبت با بیگانگان، و به علت تردد و مراودۀ اقارب شوهر با زن و خلوت آنان با او بدون اینکه کسی جلو آن را بگیرد امکان فتنه بیشتر است برخلاف بیگانگان، زیرا از چنین امکانی برخوردار نیستند.

عیاض گوید: حدیث مذکور بدین معنا است که خلوت با اقارب شوهر منجر به فتنه و هلاک در دین می‌گردد و آن را به هلاک و مرگ واقعی تشبیه کرده و حاکی از شدت انزجار از آن عمل است.

قرطبی در کتاب «الفهم» گوید: بدین معنی است که داخل شدن اقارب شوهر بر زن چندان زشت و فسادآور است که بیشتر به مرگ شباهت دارد؛ یعنی این عمل آشکارا حرام است، و مبالغه در انزجار از آن و تشبیه آن به مرگ به علت سهل‌انگاری زن و شوهر در این امر است نه به علت الفت آنان به آن، تا جایی که گویی: با زن، بیگانه نیست به همین سبب به منزلۀ ضرب‌المثل مشهور عرب در آمده که گویند: شیر، مرگ است؛ جنگ، مرگ است، یعنی رویاروی با شیر منجر به مرگ گردد، یا وارد شدن به عرصۀ جنگ و کارزار مرگ‌آور است، و داخل شدن اقارب شوهر بر زن نیز منجر به مرگ دین، یا مرگ زن به سبب طلاق شوهر غیرتمند، یا مرگ واقعی به سبب رجم، در صورت ارتکاب فاحشه می‌گردد.

و ابن‌اثیر در کتاب «النهایة» گوید: بدین معنی است که خلوت محارم شوهر با زن از بیگانگان شدیدتر است، زیرا بسیار اتفاق می‌افتد که محرم اموری را به نزد زن، زیبا جلوه داده و آن را چنان بر زن تحمیل می‌کند که شوهر توان زدودن آن از زن را نداشته باشد، و بدین سبب معاشرت زوجین به بدی می‌گراید و هم بدین سبب، شاید شوهر مایل نباشد پدر زن، یا برادر زن بر مسایل شخصی و خانوادگی او اشراف یابند، گویی حدیث می‌فرماید: «اقارب شوهر، مرگ است». بدین معنا که تردد اقارب شوهر بر زن به مانند مرگ حتمی است و نمی‌توان آنان را از این تردد منع کرد، همچنان که نمی‌توان از مرگ جلوگیری کرد.

۸- مخلوط شدن شیر با مواد دیگر

هرگاه شیر مادر با غذا یا آشامیدنی، یا دارو، یا شیر گوسفند و غیر آن مخلوط شد و کودک شیرخوار آن را تناول کرد، اگر در این موارد، مقدار شیر بیشتر باشد، کودک را حرام می‌نماید، ولی اگر کمتر باشد تحریم ثابت نمی‌شود و این مذهب احناف، مزنی و ابوثور است.

و ابن‌القاسم از علمای مالکی گوید: «اگر شیر در آب، یا غیر آن مستهلک گردد و کودک از آن تناول کند حرمت حاصل می‌شود». شافعی، ابن‌حبیب، مطرف، و ابن‌ماجشون از اصحاب مالک، بر این رأیند.

اضحیه (قربانی)

۱- تعریف آن

اضحیه نام حیوانی است مانند شتر، گاو، و گوسفند که در روزهای عید قربان و ایام‌التشریق به خاطر تقرب به خدا ذبح می‌گردد.

۲- حکم آن

اصحیه برای هر خانواده‌ای مشروع است؛ چنانچه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢ [الکوثر: ۲]. «پس براى پروردگارت نماز بگزار و قربانى کن» و در حدیث ابوایوب انصاری آمده که گوید:

«در زمان حیات رسول‌خداص یک نفر گوسفندی را برای خود و خانواده‌اش قربانی می‌کرد». (روایت از ابن‌ماجه و ترمذی).

در وجوب یا عدم آن میان علماء اختلاف هست.

بنابرمذهب جمهور، اضحیه سنت است نه واجب. امام مالک بر این قول بوده و گوید: دوست ندارم کسی که توانایی آن را داشته باشد آن را ترک کند، و شافعی نیز بر این قول است.

و بنابرمذهب ربیعه، اوزاعی، ابوحنیفه، لیث و بعضی از علمای مالکی، قربانی بر شخص توانا واجب است.

و روایتی از مالک و نخعی که دال بر وجوب آن است نقل شده است.

۳- فضیلت آن

عایشه ل گوید: رسول‌خداص فرمود: «در روز عید قربان به نزد خدا هیچ‌عملی برای بنی‌آدم از قربانی کردن و خون ریختن محبوب‌تر نیست، بی‌گمان حیوان ذبح شده با تمام شاخ و مو، و سمهایش زنده شده، و خون حیوان قبل از افتادن حیوان بر زمین در جایگاهی خاص به نزد خدا قرار خواهد گرفت، پس با نیتی پاک آن را قربانی کنید». (روایت از ترمذی).

۴- قربانی چه وقتی واجب می‌شود؟

قربانی جز با نذر، واجب نمی‌شود، مانند اینکه بگوید: بر من نذر باشد برای خدا قربانی کنم.

از نظر مالک، هرگاه خواهر یا برادر مسلمان حیوان را خرید یا تهیه کرد، بر وی واجب می‌شود.

یا اینکه بگوید: این حیوان برای خدا است، یا بگوید: این قربانی است.

۵- وقت قربانی

وقت قربانی بعد از تمام عید قربان است؛ به دلیل حدیثی که می‌فرماید: «هرکس قبل از اینکه نماز عید را بخواند ذبح را انجام دهد باید به جای آن حیوان، حیوانی دیگر را قربانی کند، و هرکس بعد از نماز عید ذبح را انجام دهد باید با ذکر اسم خدا آن را انجام دهد». (متفق‌علیه).

و انس س گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرکس قبل از نماز عید ذبح کند باید آن را بعد از نماز اعاده نماید». (متفق علیه).

ابن القیم گوید: گفتۀ هیچ احدی در مقابل گفتۀ رسول‌خداص اعتبار ندارد. ابوبردۀ بن‌نیاز از حضرتص دربارۀ گوسفندی که در روز عید ذبح کرده بود سؤال کرد، فرمود: «قبل از نماز ذبح کردید؟ عرض کرد: بله، فرمود: آن، ذبح گوسفند برای گوشتش بوده است و بس».

سپس در ادامه گوید: این حدیث، صحیح و صریح بوده در اینکه ذبح قبل از نماز عید قربانی محسوب نمی‌شود، خواه وقت آن فرا رسیده باشد یا نه. و این فرمان خدا بوده و قطعاً بدان پایبند هستیم و غیر از این جایز نیست.

۶- آخرین وقت قربانی

آخرین وقت قربانی کردن، آخرین ساعات أیام‌التشریق است؛ به دلیل حدیث جبیر بن‌مطعم س که گوید: رسول‌خداص فرموده: «همۀ ایام‌التشریق وقت ذبح است». (روایت از احمد و ابن حبان).

و مذهب شافعی بر این است که وقت ذبح تا غروب خورشید آخرین أیام‌التشریق است.

۷- مشارکت در قربانی جایز است

اگر حیوان قربانی، شتر، یا گاو باشد برای هفت نفر کفایت می‌کند؛ به دلیل حدیث جابرس که گوید: «با رسول‌خداص در حدیبیه شتر را برای هفت نفر و گاو را برای هفت نفر قربانی کردیم». (روایت از مسلم).

و ابوایوبس گوید: در زمان رسول‌خداص در حدیبیه شتر را برای هفت نفر و گاو را برای هفت نفر ذبح می‌کردند. (روایت از ابوداود و ترمذی).

۸- بهتر آن است ذبح در مصلی انجام شود

به خاطر اظهار شعائر دین، ذبح در مصلی بهتر است؛ به دلیل حدیث ابن‌عمر ب که گوید: «رسول‌خداص گاو و شتر را در مصلی ذبح می‌کرد». (روایت از بخاری).

۹- توزیع گوشت قربانی

علما گویند: بهتر آن است افرادی که قربانی می‌کنند یک سوم گوشت آن حیوان را بخورند و یک سوم را صدقه کنند، و یک سوم باقیمانده را ذخیره کنند؛ به دلیل حدیث رسول‌خداص که می‌فرماید: «از آن بخورید و صدقه دهید و ذخیره کنید» (روایت از بیهقی).

ابوحنیفه فروختن پوست حیوان قربانی و صدقه دادن بهاء آن یا استفاده از آن برای خانواده را جایز می‌داند.

۱۰- احکام قربانی

۱- بهترین حیوان برای قربانی به ترتیب عبارتند از: شتر، گاو و گوسفند.

به دلیل حدیث رسول‌خداص که می‌فرماید: «هرکس در روز جمعه غسلی مانند غسل جنابت انجام دهد سپس در ساعت اول به طرف مسجد گام بردارد، مانند آن است شتری را قربانی کرده باشد، و هرکس در ساعت دوم به سوی مسجد گام بردارد مانند آن است گاوی را قربانی کرده باشد، و هرکس در ساعت سوم به مسجد برود، مانند آن است قوچی را قربانی کرده باشد، و هرکس در ساعت چهارم برود، مانند آن است مرغی را قربانی کرده باشد، و هرکس در ساعت پنجم برود مانند آن است که تخم‌مرغی را قربانی نموده باشد». (متفق‌علیه).

۲- مستحب است حیوان قربانی نیکو و فربه باشد؛ به دلیل فرمودۀ خدای تعالی که می‌فرماید:

﴿وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢ [الحج: ۳۲].

«و هر کس شعایر خدا را بزرگ شمارد، آن [بزرگداشت ناشى‏] از تقواى دلهاست».

ابن‌عباس ب در تفسیر این آیه گفته: مراد از آن، حیوان سالم و فربه است.

۳- در گوسفند نباید عمر آن از شش ماه کمتر باشد، و در بز، باید یک سال داشته باشد.

و شتر قربانی باید پنج سال تمام کرده باشد.

و گاو قربانی باید دو سال عمر سپری کرده باشد.

۴- گوسفند و بز برای یک نفر و شتر و گاو برای هفت نفر ذبح می‌شود.

جابرس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «بجز حیوان مسن ذبح نکنید مگر اینکه بر شما مشکل باشد که در این صورت گوسفند از شش ماه به بالا را ذبح می‌کنید». (روایت از ابن‌ماجه).

۵- حیوانی که آشکارا کور باشد، یا لاغری که چنان باشد چاق نگردد، یا آشکارا لنگ، یا مریض باشد برای قربانی کفایت نمی‌کند.

براء بن‌عازبس گوید: رسول‌خداص در میان ما بلند شد و فرمود: «چهار حیوان برای قربانی کفایت نمی‌کنند: کور آشکار، مریض آشکار، حیوان لنگ که آشکارا بلنگد، و حیوان پیری که فربه نگردد». (روایت از حاکم).

۶- همچنین حیوانی که شاخهای آن شکسته شده است کفایت نمی‌کند؛ به دلیل حدیث علیس که گوید: «رسول‌خداص نهی کرده از اینکه حیوانهای گوش بریده یا شاخ شکسته قربانی شوند». (روایت از نسائی).

قتاده گوید: از سعیدبن‌مسیب دربارۀ حیوانهایی که دارای شاخ یا گوش ناقص باشند سؤال کردم، در جواب گفت: نصف آن یا بیشتر از آن ناقص باشد.

۷- حیوان‌های جَمَّاء، بتراء، خصی و گوش دریده یا دو نیم شده، یا کمتر از نصف گوش قطع شده کفایت می‌کنند.

جماء به حیوانی گفته می‌شود که خلقتاً شاخ نداشته باشد، و ابتر حیوان بدون دم است، چون این‌ها در گوشت حیوان تأثیری ندارد.

و حیوان خصی (اخته شده) کفایت می‌کند، چون رسول‌خداص دو قوچ خاکستری رنگ شاخدار خصی (اخته شده) را قربانی کرد. چون با اخته شدن، حیوان فربه‌تر می‌شود. در مورد جواز حیوان فربه و دارای گوشت زیاد خلافی را سراغ نداریم.

۱۱- اجرت قصاب

نباید جزئی از حیوان به عنوان اجرت به قصاب داده شود؛ علیس گوید: «رسول‌خداص به من امر فرمود بر ذبح شتری نظارت داشته و گوشت و روده‌های آن را توزیع کنم، و از آن چیزی به قصاب به عنوان اجرت ندهم، و فرمود: خودم اجرت او را خواهم داد». (متفق‌علیه).

عقیقه

۱- تعریف آن

عقیقه عبارت از گوسفندی است که برای نوزاد در روز هفتم ولادت او ذبح می‌شود کلمۀ «عق» در لغت به معنی قطع است، و عق والدین یا عقوق والدین به معنی قطع صلۀ رحم با ایشان است.

برای پسر دو گوسفند برابر با یک و برای دختر یک گوسفند ذبح می‌شود.

۲- حکم آن

عقیقه برای کسی که قادر بر آن باشد سنت مؤکده است؛ از سمره س روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «هرفرزندی در گرو عقیقه‌ای است که در روز هفتم ولادتش برایش ذبح می‌شود و در آن روز است که نام‌گذاری شده و موهای سر او تراشیده می‌شود». (روایت از ابوداود).

و اصحاب سنن روایت کرده‌اند که رسول‌‌خداص برای هر کدام از حسن و حسن ب‌ یک رأس گوسفند عقیقه کرده است.

احکام عقیقه همان احکام قربانی است، با این تفاوت که در حیوان عقیقه مشارکت جایز نیست.

از نظر اهل علم از صحابه و تابعین و علماء بعد از ایشان، عقیقه برای دختر و پسر به مانند یک، سنت است.

۳- حیوانی که برای پسر یا دختر ذبح می‌شود

ام‌کرز کعبیه ل گوید: شنیدم که از رسول‌خداص که می‌فرمود: «برای پسر دو گوسفند مساوی با هم در رنگ و سن، و برای دختر یک گوسفند ذبح می‌شود». (روایت از ابوداود).

ای‌خواهر مسلمانم، جایز است برای پسر یک گوسفند ذبح شود، زیرا رسول‌خداص برای هر کدام از حسن و حسین یک گوسفند را ذبح کرده است.

۴- وقت ذبح

ذبح در روز هفتم انجام می‌شود، اگر میسر نبود در روز چهاردهم، اگر آن هم میسر نبود در روز بیست‌و یکم انجام می‌شود؛ به دلیل حدیثی که می‌فرماید: «در روزهای هفتم، یا چهاردهم، یا بیست و یکم ذبح انجام می‌شود». (روایت از بیهقی).

و اگر در این روزها میسر نبود در هر روز از سال جایز است.

۵- حکمت انجام آن

عقیقه به معنی شکر خدای متعال در برابر نعمت فرزند بوده و سنت است، و عمل به سنت از بهترین عبادتهایی است که انسان را به خدا نزدیک می‌کند و در انجام عمل قربانی سری نهفته وجود دارد و آن هم عبارت از فداکاریی است که اسماعیل از خود نشان داده و خداوند به پاس آن فداکاری بزرگ، قوچی را در فداء او نازل فرموده، و این در میان اولادهای اسماعیل به صورت سنتی در آمده که برای ولادت یکدیگر یک قوچ را ذبح می‌نمایند. و هیچ بعید نیست این عمل باعث مصون ماندن کودک بعد از ولادتش از شر شیطان باشد، زیرا اسرار شرع از این هم بیشتر و بزرگتر است.

همچنان که عقیقه تأثیر مهمی در تقویت روابط و الفت و محبت میان افراد جامعه دارد، زیرا همۀ مردم را توأم با ابراز سرور و شادمانی به مناسبت قدوم نوزاد بر سفره جمع می‌گرداند.

و خداوند برای این سرور و شادمانی، روز هفتم تولد را قرار داده تا در آن روز به ابراز ذکر و شکر، و شادی بپردازند.

۶- حکم اجتماع قربانی و عقیقه

علماء حنبلی گویند: اگر روز عید قربان مصادف با روز هفتم تولد بود، کافی است یک حیوان را به جای قربانی و عقیقه ذبح کرد، چنان که اگر روز عید و جمعه باهم مصادف بودند یک غسل و یک نماز کفایت می‌کند.

۷- بیان مصرف عقیقه

ای‌خواهر مسلمانم، مصرف عقیقه همان مصرف قربانی است.

۸- حکم کسی که برایش عقیقه نشده است

رافعی گوید: «اگر تا دوران بلوغ به تأخیر افتد از عهدۀ غیر نوزاد ساقط خواهد شد».

اما آنچه قفال و شاشی نیکو دانسته‌اند، این است که خود نوزاد می‌تواند آن را انجام دهد، و به این حدیث استدلال کرده‌اند که «رسول‌خداص خود، برای خودش عقیقه را انجام داده است». ولی بیهقی این حدیث را منکر دانسته و می‌گوید: همگی بر ضعف راوی آن ـ عبدالله بن‌محرر ـ اتفاق نظر دارند.

و هیثمی در «مجمع‌الزوائد» آن را آورده و به بزار نسبت داده، و طبرانی نیز «الأوسط» آن را از رجایی نقل کرده که از طبقۀ «ثقات» هستند.

ولی باید بگویم در کتاب «میزان الاعتدال» ذهبی، نامی از عبدالله بن محرر نیامده، چنان که در کتاب «لسان المیزان» ابن‌حجر نیز شرح حالی ندارد.

۹- بهترین نامها برای نامگذاری نوزاد

بهترین نامها، عبدالله و عبدالرحمن هستند.

چنان که در صحیح مسلم آمده درست‌ترین نامها، همام، و حارث می‌باشند.

و نام‌گذاری به نامهای ملائکه و انبیاء و طه‌ و یس، جایز است.

ابن‌حزم گوید: همۀ علما بر تحریم نامهایی از قبیل عبدالعزی، عبدهبل، عبدعمر، و عبدالکعبه به غیر از عبدالمطلب اتفاق نظر دارند.

۱۰- مکروه بودن بعضی از نام‌ها

رسول‌خداص می‌فرماید: پسرت را به نامهایی همچون یسار و رباح و نجیح، و افلح نام‌گذاری مکن...» (روایت از مسلم).

۱۱- اذان و اقامه گفتن در گوش‌های نوزاد

اهل علم مستحب می‌دانند در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپ او اقامه خوانده شود به امید اینکه خداوند او را از گزند شیاطین در امان نگه دارد؛ به دلیل روایتی که آمده: «هرکس را خداوند فرزندی به وی بدهد و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفته شود، از شر شیاطین در امان خواهد بود».

۱۲- تحنیک

چشانیدن شیرینی با مالیدن آن به سقف دهان نوزاد مستحب است. (روایت از مسلم).

همچنین دعای برکت برای نوزاد مستحب است. (روایت از بخاری).

۱۳- تراشیدن سر و به وزن آن صدقه دادن

جعفربن‌محمد بن‌نقل از پدرش آورده است: «فاطمه ل موی سر حسن و حسین و زینب و ام‌کلثوم را وزن کرد و به وزن موهای سر ایشان نقره را صدقه داد». (روایت از مالک).

۱۴- ختنه

چنان که رسول‌خداص نقل شده است، ختنه یکی از سنتهای فطرت است، و شعبی، ربیعه، مالک، شافعی، احمد، و اوزاعی آن را واجب می‌دانند. مالک گوید: کسی که ختنه نشده است امامت او درست نبوده و شهادتش پذیرفته نیست. و این گفتۀ مالک از روی سخت‌گیری است.

حسن و ابوحنیفه آن را سنت می‌دانند.

باید دانست که هیچ مانعی برای ختنه کردن پسر در روز هفتم ولادتش وجود نداشته و چنین عملی مباح است.

۱۵- سوراخ کردن گوش

سوراخ کردن گوش دختر برای زینت جایز است ولی برای پسر کراهت دارد، زیرا مصلحتی در آن وجود ندارد.

ولیمه

۱- تعریف آن

ولیمه عبارت از غذایی است که برای عروسی و خرید املاک و غیره تهیه می‌شود.

۲- حکم آن

ولیمه سنت است، زیرا رسول‌خداص به عبدالرحمن بن‌ عوف فرمود: «برای عروسی غذا تهیه کن ولو اینکه با ذبح یک گوسفند باشد». (متفق‌علیه).

و در روایتی دیگر رسول‌خداص اثر زردی را بر عبدالرحمن بن‌عوف مشاهده کرد و فرمود: این چیست؟ عرض کرد: با زنی بر وزن یک حبه طلا ازدواج کرده‌ام، فرمود: خداوند در آن برکت اندازد، غذا تهیه کن ولو اینکه با ذبح یک گوسفند باشد. (روایت از ترمذی).

مذهب جمهور علما بر این است که ولیمه سنت است نه واجب.

۳- اجابت دعوت

۱- عبدالله‌بن عمر ب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه دعوت شدید به سوی آن بروید». (روایت از بخاری، مسلم و ترمذی).

۲- ابوموسیس گوید که رسول‌خداص فرمود: «برده‌ها را آزاد کنید، و دعوت کننده را اجابت کنید، و مریضان را عیادت کنید». (روات از بخاری).

۳- براء بن‌عازبس گوید: «رسول‌خداص ما را به هفت چیز امر کرد و از هفت چیز نهی کرد: به ما امر کرد که مریضان را عیادت کنیم؛ جنازه‌‌ها را تشییع نماییم؛ عطسه کننده را دعای خیر گوییم؛ سوگند سوگند خورده را برآورده سازیم؛ مظلوم را یاری رسانیم؛ سلام کردن را گسترش دهیم؛ و دعوت کننده را اجابت نماییم، و ما را از انگشتری طلا، ظروف نقره، میاثر، قسی، ابریشم، و دیباج نهی کرده است». (روایت از بخاری).

امام نووی گوید: ولیمه‌ها هفت نوعند:

۱- إعذار: با عین مهمله و ذال معجمعه یعنی: ختنه کردن.

۲- عقیقه: برای ولادت که ویژۀ روز هفتم است.

۳- مرس: با ضم میم، و سکون راء و سین مهمله، برای سلامت زن از درد زایمان، و در قولی مرجوح، غذای ولادت است.

۴- نقیعه: برای قدوم مسافر می‌باشد که از نقع به معنای غبار مشتق شده است.

۵- وکیره: برای مسکن جدید می‌باشد که از وکر مشتق، و به معنای لانه است.

۶- وضیمه: با ضاد معجمه، به غذایی گفته می‌شود که به هنگام مصیبت تهیه می‌گردد.

۷- مأدبه: با ضم یا فتح دال که بدون سبب تهیه می‌شود.

۸- در اینکه نقیعه عبارت از غذاییست که خود به هنگام قدوم از سفر تهیه می‌کند، یا دیگران می‌سازند، علما اختلاف نظر دارند. بنابر قولی مرجوح، نقیعه غذاییست که شخص قادم درست می‌کند، و آنچه برایش درست می‌شود تحفه است.

ابن‌حجر گوید: ذکر «حذاق» را فرموش کرده‌اند که به غذایی گفته می‌شود که به خاطر تیزهوشی کودک در فراگیری علم ساخته می‌شود.

ابن‌رفعه گوید: حذاق غذاییست که برای ختم قرآن یا احتمالاً فراگیری فنون دیگر ساخته می‌شود.

۱- جابرس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه برای صرف غذا دعوت شدید آن را اجابت کنید اگر آرزو داشتید میل کنید وگرنه چیزی نخورید». (روایت از مسلم).

۲- ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه یکی از شما برای صرف غذا دعوت شد، اگر روزه بود نماز بخواند وگرنه غذا بخورد» (روایت از مسلم).

ابن‌عبدالبر، قاضی عیاض، نووی، بر وجوب اجابت برای صرف غذای عروسی، اتفاق علما را نقل کرده‌اند.

در کتاب «الفتح» گوید: در وجوب آن میان علما اختلاف نظر وجود دارد، هر چند قول مشهور علماء، وجوب است.

علمای شافعی و حنبلی و امام مالک به وجوب آن تصریح کرده‌اند و از برخی از علمای شافعی و حنبلی نقل شده که آن را مستحب دانسته‌اند؛ در کتاب «البحر» به نقل از شافعی آورده است: اجابت دعوت برای صرف غذای عروسی همانند سایر دعوت‌ها مستحب است. ولی أدلۀ فوق دلالت بر وجوب آن دارند به خصوص که به آن تصریح کرده و گویند: هرکس آن را اجابت نکند، خدا و رسول او را نافرمانی کرده است.

۴- مادام دعوت عاری از معصیت نباشد حضور در آن جایز نیست

علیس گوید: «غذایی را درست کردم و رسول‌خداص را دعوت کردم، تشریف آوردند ولی در منزل تصاویری را مشاهده کرد، و به خاطر آن برگشت». (روایت از ابن‌ماجه).

۵- حکم کسی که بدون دعوت برای صرف غذا برود

ابن مسعودس گوید: مردی به نام ابوشعیب به نزد غلامش که قصاب بود آمد و گفت: غذایی تهیه کن که پنج نفر را کفایت کند، چون من در چهرۀ رسول‌خداص گرسنگی را مشاهده کردم، راوی گوید: غلام غذا را درست کرد سپس نزد رسول‌خداص فرستاد که با همراهان تشریف بیاورد، وقتی که رسول‌خداص به در منزل رسید فرمود: یک نفر با ما آمده که دعوت نشده، آیا اجازه دارد؟ عرض کرد: اجازه دارد باید داخل شود. (روایت از بخاری، مسلم و ترمذی).

وصیت

۱- تعریف آن

جمع وصیت، وصایا بر وزن هدایا بوده، و بر فعل وصیت کننده (موصی) و بر اموری اطلاق می‌شود که بدان وصیت می‌کند، و با مصدر مزید آن ایصاء است یک معنی دارد.

وصیت، در لغت از «وصيت الشیء وأوصيه» گرفته شده، و به معنی وصل کردن اموری در حیات خود به مابعد از مرگ است.

و در اصطلاح شرع، عهدی خاص و مربوط به بعد از مرگ بوده و گاهی تبرع با آن همگام می‌شود.

ازهری گوید: وصیت از «وصيت‌الشیء» با تخفیف و «أوصيه» هرگاه بخواهی آن را وصل کنید، گرفته شده و وجه تسمیۀ آن بدین خاطر است که میت می‌خواهد در حال حیات اموری را به ما بعد از مرگ مرتبط کند.

و با لغت‌های: «وصیه» با تشدید و «وصاه» با تخفیف و بدون همزه نیز خوانده می‌شود.

و وصیت در اصطلاح شرع بر زجر و توبیخ در مقابل منهیات و ترغیب بر انجام مأمورات نیز اطلاق می‌شود.

۲- مشروعیت آن

ای‌خواهر مسلمانم، وصیت با دلایل کتاب و سنت و اجماع مشروع است.

خداوند فرماید:

﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَكَ خَيۡرًا ٱلۡوَصِيَّةُ لِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ ١٨٠ [البقرة: ۱۸۰].

«هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسید، اگر دارایی از خود به جای گذاشت وصیت بر شما واجب شده است برای پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیت کند، این حقی است بر پرهیزگاران».

ودر جای دیگری می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ شَهَٰدَةُ بَيۡنِكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ حِينَ ٱلۡوَصِيَّةِ ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ [المائدة: ۱۰۶].

«ای مؤمنان، هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسیدن باید در وقت وصیت دو نفر دادگر از میان خودتان ... به گواهی گرفته شوند».

و باز می‌فرماید:

﴿مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ [النساء: ۱۲].

عبدالله‌بن عمر ب گوید: رسول‌خداص فرمود: «بر هر مسلمانی که دارای ثروتی است لازم است در فاصلۀ هر دو شب، وصیت را مکتوب بالای سر داشته باشد» (متفق‌علیه).

عبدالله‌بن عمر ب گوید: «از روزی که رسول‌خدا این را شنیده‌ام شبی بر من گذر نکرده مگر اینکه وصیتم را نزد خود گذاشته‌ام». (روایت از مسلم).

امام مالک گوید: آنچه به نزد ما مورد اتفاق است، این است که وصیت کننده هرگاه در تندرستی، یا رنجوری، وصیتی کرد که در آن آزادی بنده‌ای یا غیر آن باشد، می‌تواند تا روزی که فوت می‌کند آن را به دلخواه خود تغییر بدهد. و اگر خواست آن را به کلی لغو کند یا تبدیل نماید مختار است مگر اینکه آزادی برده‌ای را موکول به مرگش کرده و با او «تدبیر» نموده باشد که در این صورت راهی برای تغییر یا تبدیل آن وجود ندارد؛ به دلیل حدیث رسول‌خداص که می‌فرماید: «برهر مسلمانی که دارای ثروتی است لازم است در فواصل هر دو شب وصیت را مکتوب بالای سر داشته باشد».

امام مالک گوید: آنچه به نزد ما اختلافی در آن نیست این است که موصی هرگونه بخواهد می‌تواند وصیت را تغییر بدهد به جز در تدبیر برده که نمی‌تواند در آن تغییری به وجود آورد.

۳- حکم آن

عطاء، زهری، ابومجلز، طلحه بن‌مطرف و دیگران آن را واجب می‌دانند. و بیهقی نیز وجوب آن را از قول قدیم شافعی، و اسحاق، و داود، ابوعوانه، و ابن‌جریر نقل کرده است.

و بنابر مذهب جمهور، وصیت مندوب است نه واجب.

۴- وصیت برای زیان رساندن صحیح نیست

وصیتی که زیان و ضرر وراث را در برداشته باشد حرام است؛ به دلیل حدیث ابوهریرهس که رسول‌‌خداص فرمود: «مردانی، یا زنانی هستند که شصت سال در طاعت خدا می‌کوشند ولی وقتی اجل آنان فرا رسید در وصیت به وراث آسیب می‌رسانند و در نتیجه آتش دوزخ برای آنان واجب می‌گردد». سپس ابوهریرهس این آیه را قرائن کرد: ﴿مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ غَيۡرَ مُضَآرّٖۚ وَصِيَّةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٞ ١٢ تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ يُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٣ [النساء: ۱۲- ۱۳]. (روایت از ابوداود و ترمذی).

«[این حکم‏] پس از وصیتى است که به آن وصیت شده باشد یا [پس از] پرداخت بدهى [که دارند] بى آنکه [وصیت‏] زیان‏آور باشد. خداوند [به شما چنین‏] حکم کرده است. و خداوند داناى بردبار است...».

احمد و ابن ماجه نیز این حدیث را نقل کرده و به جای شصت سال هفتاد سال را روایت نموده‌اند.

و سعید‌بن ماجه نیز این حدیث را نقل کرده و به جای شصت سال هفتاد سال را روایت نموده‌اند:

و سعید‌بن‌منصور با اسنادی صحیح از ابن‌عباس به صورت موقوف نقل کرده که می‌فرماید: «زیان رساندن در وصیت، از کبایر است».

نسائی نیز حدیث را به صورت مرفوع آورده است. و آیۀ کریمه، ما را از غیر آن بی‌نیاز می‌کند، چون وصیت در آن مقید به عدم ضرر رساندن است.

جماعتی از أئمه بر بطلان وصیتی که به وارث ضرر می‌رساند، اجماع را نقل کرده‌اند. و چنین وصیتی با دلایل کتاب و سنت و اجماع ممنوع است.

از جمله انواع زیان‌های آن، برتری بعضی از وارث بر بعضی دیگر است، زیرا پیامبر بزرگوارص آن را جوار (جور و ستم) نامیده است.

یکی دیگر از زیان‌های چنین وصیتی، خارج کردن بخشی از مال به خاطر زیان رساندن به ارث است، زیرا اگر کسی وصیت کند تمام دارایی‌اش یا بخشی از آن صرف امور خیره گردد ولی هدف از آن محروم کردن تمام وراث یا بعضی از آنان از میراث باشد، چنین وصیتی باطل است، چون دربرگیرندۀ زیان به وراث است.

ظاهر أدله چنین مطلبی را می‌رسانند که وصیت زیان‌آورد خواه یک سوم مال باشد یا کمتر یا بیشتر از آن، تنفیذ و اجرا نمی‌شود، بلکه مردود و باطل است.

۵- وصیت برای وارث نیست

وصیت برای وارث جایز نیست؛ به دلیل حدیث عمروبن‌خارجه س که گوید از رسول‌خداص شنیدم می‌فرمود: «بی‌گمان خداوند به هر صاحب حقی حق خود را داده است، پس هیچ وصیتی برای وارث نیست». (روایت از احمد، ابن‌ماجه، نسائی و ترمذی).

و مذهب جمهور بر این است.

امام مالک گوید: آنچه به نزد ما ثابت است و اختلافی در آن نیست این است که وصیت برای وارث جایز نیست مگر اینکه باقی ورثه اجازۀ آن را بدهند و مذهب اهل علم بر عدم جواز آن است.

۶- بدهی قبل از وصیت داده می‌شود

ای خواهر مسلمانم، بهتر آن است بدهیهای میت قبل از وصیت پرداخت گردد؛ به دلیل حدیث علیس که گوید: «رسول‌خداص بدهی‌های میت را قبل از وصیت پرداخت می‌کرد و حال شما وصیت را قبل از بدهی‌ها اجرا می‌کنید». (روایت از ترمذی).

و ترمذی گفته: به نزد علما عمل بر این است که قبل از وصیت بدهی میت پرداخت شود. و ابوهریرهس روایت کرده که رسول‌خداص در یکی از خطبه‌هایش فرمود: «هرکس از خود، مال یا حقی را به جای گذاشت، برای ورثۀ او است، و هرکس عیال، یا قرضی را به جای گذاشت، تأمین زندگی عیالش و دادن بدهیهایش بر من است». (متفق‌علیه).

۷- وصیت به یک سوم ترکه است

عامربن‌سعد بن ابی وقاص به نقل از پدرش آورده است که گوید: «در سال فتح مکه مریض شدم و احساس نزدیکی مرگ کردم، رسول‌خداص به عیادت من آمد، عرض کردم یا رسول‌الله، من ثروتی زیاد دارم و بجز دخترم وارثی ندارم، آیا وصیت به صدقۀ تمام ثروتم نکنم؟ فرمود: نه، عرض کردم، دو سوم آن چه؟ فرمود: نه، عرض کردم نصف آن چه؟ فرمود: نه، عرض کردم : یک سوم چه؟ فرمود: یک سوم، و یک سوم زیاد است. در حقیقت اگر وارثانت را ثروتمند ترک کنی ‌بهتر از آن است آنان را بینوا ترک کنی و دست تکدی و گدایی به سوی مردم دراز کنند و بی‌گمان در مقابل هر نفقه‌ای که خرج عیالت می‌کنی مأجور خواهی بود حتی در مقابل لقمه‌ای که در دهان همسرت می‌گذاری اجر خواهی داشت، گوید: عرض کردم: یا رسول‌الله، از هجرتم باز می‌مانم؟ فرمود: به حقیقت تو از هجرت باز نخواهی ماند تا خداوند تو را مایۀ خیر اقوامی و زیان اقوامی دیگر نگرداند. پروردگارا، هجرت یارانم را به انجام برسان و آنان را به عقب باز مگردان، ولی بینوا سعدبن‌خوله است، رسول‌خداص برای او داغدار است که در مکه فوت کرده است». (روایت از بخاری، مسلم و ترمذی).

و به نزد علما عمل بر این بوده و هیچ کس حق ندارد به بیش از یک‌سوم وصیت نماید. و بعضی از علماء کمتر از یک سوم را مستحب دانسته، زیرا رسول‌خداص فرموده: یک سوم هم زیاد است.

و وصیت به بیش از یک سوم به اجماع علماء ممنوع است.

در اینکه یک سوم مال در حال وصیت معتبر است یا در حال فوت، دو قول از امام شافعی روایت شده است که اصح آن‌ها قول دوم است؛ یعنی یک سوم مال در حال فوت معتبر است.

و امام مالک و اکثر علمای عراق، نخعی و عمربن‌عبدالعزیز، قول اول را ترجیح داده‌اند و ابوحنیفه، و احمد و علی‌بن‌ابی‌طالبس و جماعتی از تابعین قول دوم را ترجیح داده‌اند. دستۀ اول به این استدلال تمسک جسته‌اند که وصیت، عقد است و اعتبار عقود به ابتداء آن بستگی دارد. و به این استدلال نیز تمسک نموده‌اند که اگر فردی بر خود نذر کند یک سوم اموالش را صدقه کند، بنابه اتفاق همه یک سوم وقت نذر معتبر است. در پاسخ به این استدلال گفته شده که وصیت از هر جهتی عقد نیست. و به همین خاطر فوریت و قبول در آن معتبر نیست، و با نذر نیز تفاوت دارد، چون رجوع در وصیت جایز است، ولی در نذر جایز نبوده و فوراً لازم می‌گردد. این اختلاف در صورتی است که بعد از وصیت، اموال وی افزایش حاصل کند.

و در اینکه یک سوم اموالی معتبر است که وصیت کننده بر آن اطلاع دارد یا جمع اموال او اعم از آنچه ظاهر است و بر آن اطلاع دارد و آنچه مخفی بوده و بر آن اطلاعی نداشته است، نیز دو قول وجود دارد.

امام مالک قائل به قول اول است، و جمهور قول دوم را ترجیح داده‌اند: دلیل جمهور این است: بنابه اتفاق همه شرط نیست در حال وصیت تمامی اموال خود را در ذهن خود حاضر کند ولو اینکه جنس آن را بداند، زیرا اگر علم به تمامی آن شرط بود وصیت جایز نبود.

۸- وقف و وصیت برای اقارب مستحب است

ثابت به نقل از انسس گوید: رسول‌خداص به ابوطلحه فرمود: «آن را برای خویشاوندان فقیرت قرار بده، و او هم، آن را به حسان، و ابی‌بن‌کعب اختصاص داد». (روایت از بخاری).

بعضی گفته‌اند: هرگاه وصیت برای اقارب کرد منظور از آن، اقارب مسلمان از جهت پدر می‌باشد.

ماوردی گوید: وصیت برای هرکس که وقف بر وی جایز باشد اعم از صغیر و کبیر، و عاقل و دیوانه، و موجود و معدوم، مادام وارث و قاتل نباشد جایز است با این تفاوت که وقف عبارت از منع بیع عین موقوفه بوده و تنها منافع آن به صورتی مخصوص بر فرد، یا جهت موقوف علیه توزیع می‌گردد.

علما در مورد اقارب اختلاف نظر دارند:

ابوحنیفه گفته است: اقارب عبارت از هر محرمی از ناحیۀ پدر، یا مادر است ولی قرابت پدری مقدم بر قرابت مادری می‌باشد.

ابویوسف و محمد گفته‌اند: اقارب به کسانی گفته می‌شود که، بعد از هجرت و از ناحیۀ پدر باهم جمع شوند.

و «زفر» افزوده است: بنابه روایتی از ابوحنیفه؛ اقرب ایشان در وصیت مقدم است، و حداقل کسانی که مشمول وصیت می‌شوند سه نفر است، و به نزد محمد دو نفر، و به نزد ابویوسف یک نفر است. و صرف اقارب ثروتمند نمی‌شود مگر اینکه مشروط گردد.

علما شافعی گفته‌اند: قریب کسی است که در نسب باهم جمع شوند، خواه نزدیک باشد یا دور، مسلمان باشد یا کافر، غنی باشد یا فقیر، مذکر باشد یا مؤنث، وارث باشد یا غیر وارث، محرم باشد یا غیر محرم.

ولی در مورد اصول و فروع علما دو رأی متفاوت دارند و گفته‌اند: اگر جمعی محصور و بیش از سه نفر موجود بودند، همه را فرا می‌گیرد، و در یک قول مرجوح، فقط سه نفر را در بر می‌گیرد ولو اینکه غیر محصور هم باشند. امام احمد نیز همان قول شافعی داشته با این تفاوت که او کافر را خارج کرده است، و بنا به روایتی از او، قرابت عبارت از همۀ کسانی است که در وی باهم جمع گردند و شخص موصی، پدر چهارم، با پایین‌تر از او باشد و به گفتۀ امام مالک، خاص عصبه است، اعم از اینکه وارث باشد یا نه، و در ابتداء به فقراء داده می‌شود تا بی‌نیاز می‌گردند، سپس به اغنیاء داده خواهد شد.

۹- وصیت از جانب کودک عاقل

ابوبکرس گوید: بدون هیچ اختلافی، وصیت کودک ده ساله صحیح است و وصیت کودک کمتر از هفت سال صحیح نیست. و در مابین هفت، تا ده ساله دو روایت آمده است:

ابن‌اسحاق گفته است: هرگاه به سن دوازده سالگی رسد، وصیت او صحیح است، و ابن‌منذر این گفته را از امام احمد نقل کرده است.

و شعبه روایت کرده: کودکی از قبیلۀ غسان که ده سال داشت برای دایی‌هایش وصیت کرد، این قضیه به محضر عمرس رسانده شد و او آن را اجازه داد، و مخالفی برای این قول شناخته نشده است.

امام مالک در کتاب «الموطأ» آورده عمروبن سلیم خبر داده که به عمربن‌خطابس گفته شد: در اینجا جوانی هست از قبیلۀ غسان که به سن بلوغ نرسیده و ورثۀ او در شام و دارای اموال و ثروت است، و بجز یک دختر عمو کسی دیگر نزد او نیست، عمرس گفت: برای دختر عمویش وصیت کند، و آن جوان وصیت کرد و ملکی را به نام «بئرحسم» به او اختصاص داد، عمرو گوید: من آن ملک را به سی هزار فروختم. و اسم دختر عمویش ام‌عمروبن سلیم بود. ابوبکر گفته: آن غلام ده یا دوازده سال سن داشت، و بدین دلیل جایز است که نفع آن همانند نماز عاید کودک گردد، زیرا وصیت صدقه ایست که از آن بی‌نیاز بوده و ثواب آن برای صاحب وصیت حاصل شده و هیچ‌گونه زیانی به وی ملحق نخواهد شد، برخلاف هبه و آزاد کردن برده، که این دو از مال او خارج شده در حالی که خود بدان محتاج است، و اگر معیوب باشند به او مسترد خواهند شد.

۱۰- وصیت سفیه محجور علیه

امام احمد گفته است: وصیت او صحیح است، زیرا به منزلۀ کودکی است که به سن تمییز رسیده است. و ابوالخطاب در مورد وصیت او دو قول روایت کرده است:

قول اول: وصیتش صحیح نیست، زیرا بر کلیۀ تصرفات او حجر [۱۶] نهاده شده است همچنان که حق هبه را ندارد.

قول دوم: وصیتش صحیح است، زیرا حجر، بر وی به خاطر حفظ مال او است و در وصیت اضاعۀ مال وجود ندارد، چون تا در قید حیات است از آن بهره جسته و بعد از مرگ نیز به چیزی غیر از ثواب نیاز ندارد و آن هم به دست آمده است.

[۱۶] حجر به معنای منع از تصرفات مالی است. (ویراستار)

۱۱- وصیت برای حمل

بهاءالدین مقدسی گوید: وصیت برای حمل موجود در رحم به هنگام وصیت صحیح است؛ به این صورت که وضع حمل در مدتی کمتر از شش ماه صورت گیرد اگر آن زن دارای شوهر باشد، یا در مدتی کمتر از چهار سال واقع شود اگر دارای شوهر نباشد و بنا به قولی دیگر در مدتی کمتر از دو سال. در وصیت برای حمل خلافی را سراغ نداریم، چون دایرۀ وصیت وسیع‌تر از دایرۀ ارث است، زیرا وصیت برای کافر و برده صحیح است که البته برای حمل به طریق اولی صحیح است. بنابراین اگر حمل مرده به دنیا آمد باز وصیت صحیح بوده، چون احتمال دارد هنگام وصیت زنده بوده باشد. و وصیت برای حمل با وجود شک در وجود او، اثبات نمی‌شود و اگر زنده به دنیا آمد وصیت صحیح است اگر هنگام وصیت حکم به وجود او نماییم.

خرقی نیز گفته‌ای به مانند بهاء‌الدین مقدسی دارد.

۱۲- وصیت صحابه

اصحاب رسول‌خداص به خاطر تقرب به خای متعال وصیت به بخشی از اموال خود می‌کردند.

انسس گوید: اصحابس در صدر وصیت‌نامه‌هایشان می‌نوشتند:

بسم‌الله‌الرحمن الرحیم:

این وصیت نامۀ فلان فرزند فلان است که شهاد می‌دهد: خدایی جز الله نبوده و تنها و بی‌شریک است، و شهادت می‌دهد: محمد بنده و فرستادۀ اوست، و قیامت می‌آید و هیچ شکی در آن نیست، و خداوند اموات مدفون در قبور را زنده می‌کند و به بازماندگانش توصیه می‌کند تقوای خدا پیشه کرده و به اصلاح یکدیگر بپردازند، و اگر اهل ایمانند از خدا و رسول‌ او اطاعت بکنند و همان وصیتی به آنان می‌کند که ابراهیم و یعقوب إ به فرزندانشان کردند: خداوند این دین را برای شما برگزیده پس نباید جز با اسلام و پذیرش احکام آن بمیرید. (روایت از عبدالرزاق).

۱۳- شرایط موصی له (کسی که وصیت برای او شده)

۱- باید وارث موصی (وصیت کننده) باشد.

۲- برای صحت وصیت شروط است که موصی‌له به هنگام وصیت، وجود حقیقی یا تقدیری داشته باشد. و این مذهب احناف است.

۳- نباید موصی‌له، موصی را کشته باشد، چون در این صورت وصیت باطل شده و موصی‌له از آن محروم می‌گردد، زیرا به گفتۀ ابویوسف، موصی‌له در چیزی شتاب کرده که هنوز وقت آن نرسیده لذا به حرمان از آن تنبیه می‌گردد.

و بنابه گفتۀ ابوحنیفه و محمد، وصیت باطل نشده و متوقف بر اذن وارثان می‌گردد.

۱۴- شروط موصی به

باید مالی باشد که بعد از وفات موصی قابل تملک باشد.

۱۵- مقدار مالی که مستحب است در آن وصیت کرد

ابن‌عبدالبر گوید: سلف در مقدار مالی که وصیت در آن مستحب است اختلاف نظر دارند:

از علیس روایت شده که گفته: ششصد یا هفتصد درهم، مالی چندان نیست در آن وصیت شود. و از او نقل شده مالی که در آن وصیت می‌شود هزار درهم است.

ابن‌عباس ب گفته: باید از هشتصد درهم کمتر نباشد.

و عایشه ل گوید: زنی که دارای چهار پسر و سه هزار درهم باشد نمی‌تواند در مالش وصیت نماید.

و از او نقل شده، کسی که هشتصد درهم از خود به جای می‌گذارد ثروتی چندان نیست در آن وصیت نماید.

۱۶- چه زمانی وصیت باطل می‌شود؟

هرزمان موصی‌له قبل از موصی فوت کرد، یا دیوانه شد و تا روز مرگ دیوانگی او ادامه داشت، یا موصی‌به معین بود و قبل از فوت موصی‌له تلف شد، وصیت باطل می‌گردد.

۱۷- وصیت برای چه کسی جایز است؟

وصیت برای هر مسلمان عاقل و عادل، مذکر یا مؤنث جهت دادن بدهیها و اجرای وصیت و نظارت بر اطفال، جایز است.

و هرگاه ولایت اطفالش را به وی وصیت کرد، ولایتش بر وی ثابت و تصرفاتش در امور متعلق به آنان نافذ است، از قبیل خرید و فروش و قبول بخششها برای آنان و انفاق بر آنان و برکسانی که تحت تکلف ایشانند، و تجارت برای آنان، و سپردن.

و اگر خود اقدام به تجارت کرد هیچ‌گونه نفعی به وی نخواهد رسید و در هنگام نیاز می‌تواند به اندازۀ کاری که برای آنان انجام داده از آن بخورد، ولی اگر ثروتمند باشد نباید از اموال ایشان چیزی بخورد؛ به دلیل فرمودۀ خدا که می‌فرماید:

﴿وَمَن كَانَ غَنِيّٗا فَلۡيَسۡتَعۡفِفۡۖ وَمَن كَانَ فَقِيرٗا فَلۡيَأۡكُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ [النساء: ۶].

«و هرکس ثروتمند است، از دریافت اجرت خودداری کند و هرکس که نیازمند است به طور شایسته از آن بخورد».

و برای او جایز نیست در مال آنان همان وصیتی به دیگران کند که به خودش شده است و نباید از اموال آنان به نفع خودش خرید و فروش کند، ولی برای پدر جایز است. بنابراین بجز پدر یا وصی او، یا حاکم، کسی دیگر نمی‌تواند ولایت بر اطفال و دیوانه داشته باشد.

۱۸- وصیت به زن

بهاءالدین مقدسی گفته: بنابه قول اکثر علما، صحیح است سر وصیت (وصی) زن باشد؛ به دلیل این روایت که عمرس حفصه ل را سروصیت خود قرار داد، چون زن اهل شهادت بوده و در این امر همانند مردان است و سروصیت قرار دادن مردان صحیح است.

۱۹- به گفتۀ مقدسی جایز نیست انسان فاسق سروصیت باشد، و از او روایتی دال بر صحت آن نیز نقل شده است

و بنا به گفتۀ خرقی، اگر سروصیت (وصی) خائن باشد، باید یک نفر امین با او باشد، چون او عاقل و بالغ بوده و وصی قرار دادن او صحیح است، و هم به این دلیل که اهل تصرف و نظر است و جایگزین نمودن یکی به جای او در حال حیات صحیح است، پس بعد از مرگ نیز صحت دارد، و برآورده نمودن نظر موصی همراه با حفظ مال به وسیلۀ یک شخص امین نیز امکان دارد.

ولی بهتر آن است به تنهایی برای حفظ اموال، سروصیت قرار نگیرد. بنابراین وصی قرار دادن او جایز نیست چنان که برای دیوانه جایز نیست.

فرایض (ارث)

۱- تعریف آن

فرایض جمع فریضه بوده و به معنی مفروضه یعنی مقدره است و چون سهام مقدره در آن است به همین سبب از باب تغلیب، فرایض نامگذاری شده است.

در لغت، فرض به معنی تقدیر است، و در اصطلاح شرع، سهمی است که برای وارث مقدر شده است، سپس علم مسایل میراث را علم فرایض و عالم به آن را فرضی نامیده‌اند.

۲- مشروعیت آن

در کتاب فقه‌السنة گوید: اعراب در زمان جاهلیت قبل از اسلام ارث را تنها خاص مردان و بزرگان می‌دانستند و زنان و کودکان را از آن محروم می‌کردند. و در آن زمان توراث با سوگند صورت می‌گرفت، لذا خداوند آن عادات جاهلیت را ابطال نموده و می‌فرماید:

﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ فَإِن كُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَيۡنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَۖ وَإِن كَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُۚ وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصِي بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍۗ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ لَا تَدۡرُونَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ لَكُمۡ نَفۡعٗاۚ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ١١ [النساء: ۱۱].

«خداوند دربارۀ ارث بردن فرزندانتان و پدران و مادرانتان به شما فرمان می‌دهد (و بر شما واجب می‌گرداند که چون مردید و دخترانی و پسرانی از خود به جای گذاشتید)، سهم هر یک مرد به اندازۀ سهم دو زن است، اگر فرزندانتان همه دختر باشد، نصف ترکه از آن اوست، (و چه ورثه یک دختر و چه بیشتر باشند باقیماندۀ ترکه متعلق به سایر ورثه برحسب استحقاق است). اگر مرده دارای فرزند و پدر و مادر باشد به هر یک از پدر و مادر یک ششم ترکه می‌رسد (و باقیمانده بین فرزندان او به ترتیب سابق تقسیم می‌گردد)، و اگر مرده دارای فرزند (یا نوه) نباشد و تنها پدر و مادر از او ارث ببرند یک سوم ترکه به مادر می‌رسد (و باقیماندۀ آن از آن پدر خواهد بود). اگر مرده (علاوه بر پدر و مادر) برادرانی (یا خواهرانی از پدر و مادر یا یکی از آن دو) داشته باشد به مادرش یک ششم می‌رسد. همۀ این سهام مذکور پس از انجام وصیتی است که مرده می‌کند و بعد از پرداخت وامی است که برعهده دارد (و پرداخت وام مقدم بر انجام وصیت است). شما نمی‌دانید پدران و مادران و فرزندانتان کدام یک برای شما سودمند‌تر است. این فریضۀ الهی است و خداوند دانا و حکیم است».

۳- ترکه

۱- تعریف آن:

ترکه در لغت به ارثی گفته می‌شود که متوفی از خود به جای می‌گذارد.

و از نظر علمای حنفی، ترکه اموالی است اضافی که میت از خود به جای می‌گذارد و به هیچ کسی دیگر تعلق ندارد.

و از نظر علمای مالکی، عبارت از حقی است قابل تقسیم، و استحقاق آن برای وارثان، بعد از مرگ صاحب آن ثابت می‌شود.

و از نظر علمای شافعی، عبارت از تمامی اموالی است که انسان در حال حیات داشته و بعد از مرگ آن را از خود به جای می‌گذارد اعم از مال یا حق، یا امتیازات، و همچنین آنچه بعد از مرگش به وسیله‌ای که به قبل از مرگ تعلق دارد داخل ملک او می‌شود.

۲- حقوقی که به ترکه تعلق دارد:

۱- تجهیز و تکفین میت از ما ترک او.

۲- پرداخت دیونی که بر عهدۀ متوفی بوده است.

۳- تنفیذ و اجرای وصیت بعد از تجهیز و تکفین. وصیت باید به یک سوم مال باشد چنانچه قبلاً بحث شد.

۴- توزیع باقیمانده میان ورثه بر حسب سهام خود.

میراث دارای چند رکن است:

اول: مورث، که عبارت از صاحب مالی است که فوت کرده است.

دوم: وارث، که عبارت از کسانیست که از میت ارث می‌برند.

سوم: مورث، عبارت از ملک و ثروتی است که از میت به جا مانده و ترکه یا میراث نام دارد.

۴- اسباب ارث:

میراث دارای اسبابی به شرح زیر است:

اول- نکاح: هرگاه یکی از زوجین فوت کرد دیگری از وی ارث می‌برد؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿۞وَلَكُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَكَ أَزۡوَٰجُكُمۡ إِن لَّمۡ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٞ [النساء: ۱۲].

«و برای شما نصف دارایی به جای ماندۀ همسرانتان است اگر فرزندی از شما (یا از دیگران و یا نوه، یا نوادگانی) نداشته باشند....».

در ارث زوجین از یکدیگر مشروط است زوجیت تا وفات یکی از آن دو باقی باشد، به استثنای زنی که شوهرش او را طلاق رجعی داده و یکی از زوجین قبل از انقضاء عده فوت کند که از یکدیگر ارث می‌برند.

چنان که زنی که شوهرش او را در مرض موت طلاق بائن داده است ارث می‌برد، و جمهور معتقدند که چنین زنی ارث می‌برد ولی در مدت استحقاق آن اختلاف نظر دارند:

از نظر احناف، زنان تا مدتی که در عده است ارث می‌برد و هر وقت عده پایان یابد ارث نمی‌گیرد، زیرا با پایان یافتن مدت آن، بیگانه می‌گردد.

و از نظر حنبلی‌ها، بعد از انقضاء عده نیز ارث می‌گیرد مادام با شخص دیگری ازدواج نکرده باشد. بنابراین اگر ازدواج کرد ارث، ساقط می‌گردد.

و مالکی‌ها گویند: زن بعد از انقضاء عده نیز ارث می‌گیرد ولو اینکه با شخص دیگری ازدواج کرده باشد.

ولی اگر زن فوت کند شوهر از او ارث نمی‌گیرد، چون اقدام شوهر به طلاق سبب حرمان او از ارث می‌گردد.

دوم- اولوالأرحام: عبارت از کسانی هستند که نسب حقیقی نام دارند؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ [الأحزاب: ۶].

«و خویشاوندان نسبت به همدیگر (از نظر ارث بردن) بعضی از بعضی در کتاب خدا از اولویت بیشتری برخوردارند».

اقارب (اولوالأرحام) در رابطه با ارث سه نوع می‌باشند: ۱) اصحاب فروض، ۲) عصبات، ۳) ذوی‌الأرحام.

سوم- ولاء: که به آن نسب حکمی گفته می‌شود؛ چنانچه رسول‌خداص می‌فرماید: «ولاء، گوشت پاره‌ای است به مانند گوشت پارۀ نسب». (روایت از ابن‌حبان و حاکم).

ولاء بر دو قسم است: قسم اول عبارت است از یک نوع قرابت حکمی که توسط شارع میان معتق (آزاد کننده) و عتیق (بردۀ آزاد شده) به وجود آمده و شارع این نوع ولاء را یکی از اسباب ارث قرار داده است.

قسم دوم عبارت از عهد و پیمانی است که دو نفر باهم می‌بندند بعد از مرگ از یکدیگر ارث ببرند و برای یکدیگر دیه بدهند.

ارث موالات در جاهلیت متداول بوده و اسلام آن را به همان حال خود باقی گذاشت، چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ عَقَدَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ فَ‍َٔاتُوهُمۡ نَصِيبَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدًا ٣٣

[النساء: ۳۳].

«و به کسانی که با آنان پیمان بسته‌اید سهم خودشان را به تمامی بدهید، بی‌گمان خداوند بر هر چیزی حاضر و ناظر می‌باشد».

اما فقها در اینکه این نوع ولاء، شرعاً یکی از اسباب ارث بوده و یا اینکه بعداً نسخ شده است، اختلاف دارند:

مذهب جمهور بر این است: این نوع ارث دادن به اعتبار اینکه از عادات جاهلی بوده و در مواقع ضروری و به خاطر تحکیم عقیده مباح گردیده و بعداً منسوخ شده است. و بنابر مذهب احناف و شیعۀ امامیه، غیر منسوخ بوده و گویند: عمربن‌خطاب، علی، ابن‌مسعود، ابن‌عباس و ابن‌عمر، بر این رأیند.

۵- شروط میراث

۱- مرگ حقیقی شخص مورث که عبارت از عدم حیات بعد از وجود است. اما مرگ حکمی آن است که بعد از مفقود شدن شخص و قطع خبر از وی و نامعلوم بودن محل اقامت و در دست نبودن علایمی دال بر حیات یا مرگ او، قاضی حکم به مرگ او کند، و بر اثر حکم قاضی این حکم مترتب می‌شود: هرکسی که حائز شرایط اخذ ارث بوده و هنگام حکم موجود باشد از او ارث می‌گیرد، و کسی که قبل از حکم قاضی فوت کند ارث نمی‌برد.

۲- تحقق حیات وارث هنگام مرگ مورث یا هنگام حکم به مرگ آن را از جانب قاضی، چنان که کمی قبل به آن اشاره کردیم.

بر این شرط احکام ذیل مترتب می‌شود:

اول؛ عدم توارث کشته‌شدگان زیر دیوار و غرق شدگان و امثال آن‌ها که به صورت دست‌جمعی فوت کرده و معلوم نیست چه کسی قبل و چه کسی بعد از او فوت کرده است، زیرا یکی از شرایط توراث تحقق حیات وارث هنگام مرگ مورث است.

بنابراین، کسانی که باهم ارتباط ارثی داشته و به صورت دست‌‌جمعی در کشتی غرق شده‌اند و معلوم نیست کدام یک قبلاً و کدام یک بعداً فوت کرده است از یکدیگر ارث نمی‌برند بلکه ارث آنان تنها برای ورثه‌ای است که باقی مانده‌اند.

بنابر آنچه گفته شد توارث میان این مردگان صورت نمی‌گیرد. و این مذهب جمهور فقها بوده و ابوبکر صدیق، عمربن‌خطاب، زیدبن‌ثابت، علی‌بن‌ابی‌طالب و دیگر صحابه و بسیاری از تابعین، بر آن اتفاق دارند.

دوم؛ به اتفاق فقها، حمل در هنگام فوت کسی که بستگی ارثی با او دارد، بالفعل مستحق دریافت سهم الإرث خود نیست؛ چون حیات او در حال فوت مورث محقق نیست.

بلکه بیشترین سهم برای وی تا هنگام ولادت نگه داشته خواهد شد، اگر در مدت زمان معین به دنیا آمد سهمی را که استحقاق دارد دریافت خواهد کرد، و اگر بدون جنایت، مرده به دنیا آمد، سهم توقیف شدۀ او به وارثانی داده می‌شود که استحقاق آن را دارند. ولی اگر به سبب جنایتی ساقط شد که با مادرش شده بود، فقهاء در حکم ارث او از دیگران و دیگران از او اختلاف نظر دارند:

مذهب احناف این است که ارث می‌گیرد و از او ارث گرفته می‌شود.

ولی جمهور فقها، مالکی‌ها، شافعی‌ها و حنبلی‌ها گفته‌اند: ارث نمی‌گیرد.

سوم؛ شخص مفقود از غیر خودش ارثی نمی‌گیرد، زیرا حال وی نامعلوم است، بلکه سهم او نگه داشته شده، اگر زنده پیدا شد یا بعد از مرگ مورث فوت کرده بود سهم‌الإرث به وی داده خواهد شد، و اگر قبل از مرگ مورث فوت کرده بود سهم نگه داشته شده به ورثه‌ای داده می‌شود که استحقاق آن را دارند.

۳- هیچ‌گونه مانعی از موانع ارث نداشته باشد، که بعداً به آن خواهیم پرداخت.

۶- موانع ارث

اول- قتل عمد: هرگاه وارث از روی ستم و تجاوز مورث خود را بکشد تا زودتر به میراث او دست یابد، شریعت اسلام با اتفاق او را از ارث محروم خواهد کرد به دلیل حدیث نسائی که رسول‌خداص می‌فرماید: «برای قاتل هیچ‌گونه ارثی وجود ندارد».

مذهب علما شافعی بر تحریم توریث قاتل است، هرچند قاتل، کودک، یا دیوانه یا در حالت اظطراری و از روی ناآگاهی بوده باشد.

مذهب احناف بر این است: قتلی مانع ارث است که مستقیماً و توسط مکلفی به ناحق و بدون عذر صورت گیرد، که شامل قتل عمد و شبه عمد می‌گردد.

و مالکی‌ها گویند: قتلی مانع ارث است که قتل عمد عدوان باشد اعم از اینکه مستقیم باشد یا با واسطه و غیر مستقیم، و از نظر ایشان آنچه معتبر است تصمیم به قتل است، بنابراین هرگاه نیت قتل عمد عدوانی شخص موجب حدوث قتل شد یا سبب حدوث آن گردید، مانند اینکه شهادت دروغ بر علیه مورث داده و شهادت وی منجر به قتل مورث گردید، در هر دو صورت از میراث محروم می‌گردد.

و به گفتۀ حنبلی‌ها قتلی مانع میراث می‌شود که موجب عقوبتی بر شخص جانی گردد اعم از اینکه عقوبت بدنی باشد یا مالی. این تفصیل و توصیف ایشان شامل قتل عمد، شبه عمد، خطأ، قتل با واسطه و قتل کودک، و دیوانه و خوابیده می‌گردد. با این توضیح، قتل عمد عدوانی موجب قصاص گردیده و حرمان از ارث بر آن مترتب می‌شود و باقی انواع قتلهای دیگر موجب عقوبتهای مالی در قالبهای دیه، کفاره، یا هر دو باهم می‌گردد و حرمان از ارث بر آن‌ها مترتب می‌شود.

دوم- اختلاف دین: به دلیل حدیثی که چهار محدث بزرگ نقل کرده‌اند که رسول‌خداص می‌فرماید: «مسلمان از کافر و کافر از مسلمان ارث نمی‌گیرد». و صحابه ش و تابعین و سایر فقها بر منع آن اجماع دارند.

بنابراین، هرگاه شوهر مسلمان فوت کرد و همسر مسیحی، یا یهودی از خود به جای گذاشت، از او ارث نمی‌گیرند، و همچنین اگر شخص مسلمانی فوت کرد خویشاوندان غیر مسلمان او ارثی از وی نمی‌گیرند، زیرا به سبب اختلاف دینی موالات میان آنان از هم گسسته شده است.

سوم- اختلاف دارین: منظور از اختلاف دارین، اختلاف جنسیت است، زیرا اختلاف دارین مانع توارث بین‌ مسلمان نمی‌شود.

بنابراین، مسلمان از مسلمان ارث می‌برد هر اندازه دیار و سرزمین آنان از هم دور باشد و علما بر این، اتفاق دارند، ولی در مورد غیر مسلمانان چنین اتفاقی ندارند.

ولی مذهب احناف و بعضی از علما شافعی بر این است که، اختلاف دیار مانع توارث میان ایشان می‌شود.

و مذهب مالکیه و حنابله بر این است: اختلاف ممالک مانع توارث میان غیر مسلمانان نمی‌شود.

چهارم- بردگی: اعم از اینکه تام باشد یا ناقص مانند (مبعض) و (مکاتب) و (ام‌الولد)، زیرا حکم بردگی (رق) شامل این انواع می‌شود، و بعضی از علما، (مبعض) را استثناء کرده و گویند: به اندازۀ مقدار حریتی که دارد هم ارث می‌گیرد و هم از او ارث گرفته می‌شود؛ به دلیل حدیث ابن‌عباس ب که رسول‌خداص دربارۀ برده‌ای که بعضی از او حریت دارد فرموده: «به اندازۀ حریتی که دارد هم ارث می‌گیرید، و هم از او ارث گرفته خواهد شد». (صاحب مغنی).

۷- صاحبان فرض

صاحبان فرض به کسانی گفته می‌شود که سهمی از شش سهم معین شده در قرآن را دارند، که عبارت است از: و و و و و

اصحاب فروض دوازده نفر می‌باشند.

در میان مردان چهار نفر که عبارتند از: پدر، جد، برادری مادری و شوهر، و در میان زنان هشت نفر که عبارتند از: زوجه، دختر، خواهر شقیقی، خواهر پدری، خواهر مادری، دختر پسر، مادر، و جده.

نصف از آن چهار نفر از ورثه است:

۱- زوج (شوهر) در صورتی که زوجه (همسر) دارای فرزند، یا فرزند پسر نباشد.

۲- دختر، وقتی که تنها بوده و عصبه نداشته باشد.

۳- دختر پسر، در صورتی که تنها بوده و عصبه نداشته و کسی نباشد او را حجب کند.

۴- خواهر شقیقی، هنگامی که تنها بوده و عصبه نداشته و کسی در میان نباشد او را حجب کند.

یک چهارم را دو نفر می‌گیرند:

۱- زوج (شوهر) در صورت وجود فرزند یا فرزند پسر، برای همسر.

۲- زوجه (همسر) در صورت نبودن فرزند، یا فرزند پسر، برای شوهر.

یک هشتم برای همسر، یا همسرانی است که شوهر ایشان دارای فرزند، یا فرزند فرزند باشد.

دو سوم را چهار نفر می‌گیرند:

۱- دو دختر و بیشتر در صورت نبودن پسر.

۲- دو دختر پسر، یا بیشتر، در صورت نبودن دختر و عصبه، و کس، یا کسانی که آنان را حجب کنند.

۳- دو خواهر شقیقی و بیشتر، در صورت نبودن عصبه، و کس، یا کسانی که آنان را حجب کنند.

۴- دو خواهر پدری و بیشتر در صورت نبودن خواهر شقیقی و عصبه، و کس، یا کسانی که آنان را حجب نمایند.

یک سوم برای دو نفر از ورثه است:

۱- مادر، در صورت نبودن فرزند، یا فرزند پسر، و نبودن تعداد دو نفر و بیشتر از برادران و خواهران.

۲- دو نفر و بیشتر از برادران و خواهران مادری در صورت نبودن فرع وارث، و اصل مذکر.

یک ششم برای هفت نفر از وارثان می‌باشد:

۱- پدر، در صورت وجود فرع وارث.

۲- مادر، در صورت وجود فرع وارث، و وجود دو نفر و بیشتر از برادران و خواهران پدری و مادری، یا پدری، یا مادری.

۳- جد، در صورت نبودن پدر و وجود فرع وارث.

۴- جده، در صورت نبودن مادر.

۵- یک دختر پسر و بیشتر در صورت وجود دختر و نبودن عصبه و کس، یا کسانی که او را حجب نمایند.

۶- خواهر پدری در صورت وجود یک خواهر شقیقی و نبودن عصبه و کس، یا کسانی که او را حجب کنند.

۷- برادر یا خواهری مادری در صورت نبودن کس، یا کسانی که او را از ارث محروم کند.

با روش زیر می‌توان مردان و زنان وارث را بیان نمود.

الف- مردان وارث بر سه قسمند:

۱- زوج، زوج به هنگام فوت زوجه از او ارث می‌برد، ولو اینکه مطلقه باشد ولی عده‌اش منقضی نشده باشد، و در صورت انقضاء عده هیچ‌گونه ارثی از زوجه نمی‌برد.

۲- معتق (آزاد کنندۀ برده)، یا عصبۀ او در صورت فقدان وی.

۳- أقارب، که عبارتند از اصول و فروع، و حواشی

اصول عبارتند از: پدر، جد، و بالاتر.

و فروع عبارتند از: پسر، پسر پسر، و پایین‌تر.

حواشی نزدیک عبارتند از: برادران و پسران آنان و پایین‌تر و برادران مادری.

و حواشی دور عبارتند از: عمو و پسر عموی پدر و مادری یا پدری و پایین‌تر.

این افراد، مردان وارث بوده و جمع همۀ آنان در یک ترکه هرگز تصور نمی‌شود، چون بعضی از آنان بعضی دیگر را حجب می‌کنند.

و اگر همه در ترکه‌ای باهم جمع شدند بجز سه نفر، ارث نمی‌گیرند: زوج، پسر و پدر.

ب- زنانی که ارث می‌برند نیز بر سه قسمند.

۱- زوجه.

۲- معتقه (زن آزاد کننده)

۳- زنان صاحب قرابت، که بر سه قسمند.

اصول، که عبارتند از: مادر، جدۀ مادری یا پدری، و بالاتر.

و فروع، که عبارتند از: دختر و دختر پسر و پایین‌تر.

و حواشی، که عبارتند از: خواهران پدر و مادری، و پدری، و مادری.

۸- حالات زوج در رابطه با ارث:

خداوند سبحان می‌فرماید:

﴿۞وَلَكُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَكَ أَزۡوَٰجُكُمۡ إِن لَّمۡ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ فَلَكُمُ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَكۡنَۚ [النساء: ۱۲].

«برای شما نصف دارایی به جای ماندۀ همسرانتان است اگر فرزندی نداشته باشند، و اگر فرزند داشته باشند سهم شما یک چهارم ترکه است».

از این آیۀ شریفه در می‌یابیم که زوج در ارث گرفتن از همسر متوفی یکی از دو حالت زیر را دارد:

اگر زوجه، فرزند، یا فرزند پسر نداشت نصف ماترک را می‌گیرد، و اگر فرزند یا فرزند پسر داشت یک چهارم ماترک را می‌گیرد.

امام مالک گوید: میراث مرد از زن اگر از خود، فرزند، یا فرزند پسر از او، یا غیر او به جای نگذاشته باشد، نصف ماترک است. و اگر فرزند، یا فرزند پسر، مذکر، یا مؤنث از خود به جای گذاشت، بعد از دادن بدهیها و اجرای وصیت، یک چهارم ماترک است.

از نظر جمهور فقها مراد از ولد در قرآن ولدی است که زوج را از نصف ماترک به یک چهارم آن حجب کند، که همانا عبارت از فرع وارث به سبب فرض یا تعصیب است. این تعریف ایشان شامل اولاد مستقیم اعم از ذکور و اناث می‌شود، مانند: پسر و دختر. و نیز شامل اولادی است که یک نفر مذکر میان آنان و میت واسطه باشد، مانند: پسر پسر، و دختر پسر.

مشروط نیست اولادی که زوج را از نصف ماترک به یک چهارم آن حجب می‌کنند، از خود همان زوج باشند، بلکه هر فرع وارثی برای زوجه اعم از اینکه از خود او باشد یا غیر او، او را حجب نقصان می‌کند، و تنها آنچه مشروط است، این است که هیچ‌گونه مانع ارثی نداشته باشد، زیرا اگر مانعی در میان باشد کأن لم یکن‌تلقی شده و در سهم الإرث زوج، و هیچ‌کدام ار ورثه تأثیری ندارد.

۹- حالات زوجه در رابطه با ارث

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلَهُنَّ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَكۡتُمۡ إِن لَّمۡ يَكُن لَّكُمۡ وَلَدٞۚ فَإِن كَانَ لَكُمۡ وَلَدٞ فَلَهُنَّ ٱلثُّمُنُ مِمَّا تَرَكۡتُمۚ [النساء: ۱۲].

«و برای زنان شما یک چهارم ترکۀ شما است اگر فرزندی نداشته باشید و اگر شما فرزندی داشتید سهم همسرانتان یک هشتم ترکه است».

با توجه به این آیۀ شریفه در می‌یابیم که زوجه در رابطه با دریافت ارث دو حالت دارد:

حالت اول: در صورتی که زوج فاقد فرزند یا فرزند پسر باشد، زوجه یک چهارم ارث می‌گیرد.

حالت دوم: در صورت وجود فرزند، یا فرزند پسر، یک هشتم ارث می‌گیرد.

امام مالک گوید: میراث زن در صورت فقدان فرزند و فرزند پسر یک چهارم است. اگر فرزند یا فرزند پسر داشت اعم از اینکه مذکر باشد یا مؤنث، بعد از اجرای وصیت و قضاء دیون، یک هشتم ماترک را می‌گیرد؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال در آیۀ فوق.

مراد از ولد از نظر جمهور، فرع وارث به سبب فرض یا تعصیب است، و شامل پسر دختر، پسرپسر و پایین‌تر، و دختر پسر و پایین‌تر می‌شود، ولی شامل اولاد دختران نمی‌شود، زیرا آنان، ذوی الأرحام هستند.

۱۰- حالات دختر صلبی در رابطه با اخذ ارث

خداوند می‌فرماید:

﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ فَإِن كُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَيۡنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَۖ وَإِن كَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُ [النساء: ۱۱].

«ترجمۀ آن قبلاً ذکر شده».

با استدلال به این آیۀ کریمه دختر صلبی در رابطه با دریافت سهم‌الإرث خود دارای سه حالت است:

حالت اول: نصف ماترک را می‌گیرد در صورت فقدان پسر.

بنابراین، اگر زنی فوت کرد و وارثان او عبارت بودند از: یک دختر، شوهر و یک برادر پدری، دختر، نصف ماترک را با فرض می‌گیرد، و شوهر یک چهارم ماترک را نیز با فرض می‌گیرد، و برادر باقیمانده را با تعصیب می‌گیرد.

حالت دوم: اگر تعداد آنان دو نفر و بیشتر باشد و میت فاقد فرزند باشد، دو سوم ماترک را حائز می‌شود.

با این توضیح، اگر شخصی فوت کرد و وارثان او عبارت بودند از: یک همسر و سه دختر و یک برادر شقیقی، همسر به علت وجود فرع وارث یک هشتم ارث را می‌گیرد، و سه دختر دو سوم ماترک را می‌گیرند، و برادر شقیقی باقیمانده را با تعصب می‌گیرد.

حالت سوم: در صورتیست که دختر، یا دختران، یا برادر، یا برادران در ارث سهیم باشند، که در این صورت سهم او نصف سهم برادر بوده و با تعصیب آن را می‌گیرد. و در صورت تعدد دختران و پسران یا تعدد یکی از این دو نیز همین حکم دارند.

با توجه به این توضیح، اگر شخصی فوت کرد و یک دختر و یک پسر از خود به جای گذاشت همۀ ترکه سه سهم شده و دختر، یک سهم و برادر، دو سهم را دریافت می‌دارند.

۱۱- حالات خواهر شقیقه در رابطه با اخذ ارث

خداوند می‌فرماید:

﴿يَسۡتَفۡتُونَكَ قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِي ٱلۡكَلَٰلَةِۚ إِنِ ٱمۡرُؤٌاْ هَلَكَ لَيۡسَ لَهُۥ وَلَدٞ وَلَهُۥٓ أُخۡتٞ فَلَهَا نِصۡفُ مَا تَرَكَۚ وَهُوَ يَرِثُهَآ إِن لَّمۡ يَكُن لَّهَا وَلَدٞۚ فَإِن كَانَتَا ٱثۡنَتَيۡنِ فَلَهُمَا ٱلثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَۚ وَإِن كَانُوٓاْ إِخۡوَةٗ رِّجَالٗا وَنِسَآءٗ فَلِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ [النساء: ۱۷۶].

«از تو می‌پرسند (دربارۀ نحوۀ میراث کسی که مرده است و فرزند، و پدری از خود به جای نگذاشته است)، در پاسخ بگو: خداوند دربارۀ (چنین کسی که مشهور به) کلاله (است) حکم صادر می‌کند: اگر مردی وفات کند و فرزندی نداشت و دارای خواهری بود (پدری و مادری، یا پدری) نصف ترکه از آن او است، (و اگر خواهری بمیرد) و فرزندی نداشته باشد برادر «پدری و مادری، یا پدری» همۀ ترکه را به ارث می‌برد، و اگر دو خواهر یا بیشتر بودند دو سوم ترکه را به ارث می‌برند، و اگر برادران و خواهران باهم باشند هر مردی به اندازۀ سهم دو زن ارث می‌برد»

و خواهر شقیقه در رابطه با گرفتن میراث پنج حالات دارد:

اول: هرگاه تنها باشد و متوفی، فرزند، یا فرزند فرزند و پدر و برادر شقیق نداشت، نصف ماترک را می‌گیرد.

دوم: اگر دو خواهر و بیشتر بودند و کسی نباشد که آنان را تعصیب و حجب کند، دو سوم ماترک را می‌گیرند.

سوم: اگر برادر یا برادران شقیق داشتند، مذکر دو برابر سهم مؤنث را اخذ می‌کند.

چهارم: اگر متوفی، دختر یا دختر پسر همراه خواهر داشت، در این صورت خواهر شقیقه، عصبه محسوب و بعد از دریافت سهم‌الإرث از جانب اصحاب فروض، باقیمانده را با تعصیب دریافت می‌دارد و اگر بیش از یک خواهر باشند باقیمانده را به تساوی میان خود تقسیم می‌نمایند.

پنجم: اگر متوفی پسر، یا پسر پسر، و یا پدر از خود به جای گذاشت در هر کدام از این حالات خواهر حجب می‌شود. (از ارث بی‌بهره می‌ماند).

یعنی در صورت وجود فرع وارث مذکر مانند پسر و پسر پسر، یا وجود اصل وارث مذکر مانند پدر بنا به اتفاق همه، و نزد ابوحنیفه به وسیلۀ جد، حجب می‌گردد.

بنابراین، اگر شخصی بمیرد و وارثان او یک همسر و یک خواهر شقیقه و مادر باشند به این ترتیب ارث می‌گیرند.

همسر او یک چهارم ترکه می‌گیرد چون متوفی پسر و دختر ندارد، و خواهر او نصف ترکه می‌گیرد چون تنها است، و مادر او یک سوم ترکه می‌گیرد چون فرع وارث وجود نداشته و بجز یک خواهر، خواهر و برادر دیگری ندارد.

و اگر زنی فوت کند و وارثان او، شوهر و یک دختر و یک پسر و یک برادر پدری و یک خواهر پدری باشند، شوهر یک چهارم ترکه می‌گیرد چون فرع وارث وجود دارد، و دختر، نصف ترکه را می‌گیرد چون تنها است و معصب ندارد، و دختر پسر یک ششم ترکه می‌گیرد چون متوفی دختر دارد، و سهام این دو، دو سوم ترکه را تکمیل می‌کند و باقیماندۀ آن برای برادر و خواهر پدری بوده و سهم برادر دو برابر سهم خواهر می‌باشد.

و اگر زنی فوت کرد و وارثان او عبارت بودند از: شوهر، و یک خواهر شقیقه، و یک دختر پسر، در این صورت شوهر یک چهارم ترکه می‌گیرد چون فرع وارث وجود دارد، و خواهر شقیقه می‌باشد چون به علت وجود دختر پسر، عصبۀ مع‌الغیر محسوب می‌شود.

و اگر شخصی فوت کرد و یک پسر پسر، و یک خواهر شقیقه داشت، تمام ترکه برای پسر پسر بوده و خواهر شقیقه را حجب می‌کند.

واگر شخصی فوت کند و دارای یک دختر، و یک همسر، و پدر، و دو خواهر شقیقه باشد به این صورت ارث می‌گیرند: دختر، نصف ترکه می‌گیرد چون تنها است و کسی ندارد او را تعصیب نماید، و همسر یک هشتم ترکه می‌گیرد چون فرع وارث وجود دارد، و پدر یک ششم ترکه را فرض و تعصیب می‌گیرد، و دو خواهر شقیقه به واسطۀ پدر حجب می‌شوند.

۱۲- حالات خواهران پدری در رابطه با اخذ ارث

خواهران پدری در رابطه با میراث هفت حالت دارند:

۱- اگر تنها باشد و خواهر پدری و خواهر شقیقه، و معصب و حاجب نداشته باشد نصف ترکه را می‌گیرد.

۲- اگر دو نفر و بیشتر باشند و خواهر شقیقه و معصب و حاجب نداشته باشند، دو سوم ترکه را می‌گیرند.

۳- اگر تنها بوده و یک خواهر شقیقه نیز داشته باشد، یک ششم ترکه را گرفته و با سهم خواهر شقیقه دو سوم ترکه تکمیل می‌شود.

۴- اگر یک برادر پدری داشته و حاجب نداشت به وسیلۀ برادرش عصبۀ بالغیر می‌گردد.

۵- در صورت وجود دختر، یا دختر پسر و فقدان حاجب، عصبۀ مع‌الغیر می‌گردد و حجب و از میراث به یکی از این دو صورت خواهد بود:

۱- حجب، به واسطۀ پسر، یا پسر پسر، و پدر، و برادر شقیق، و خواهر شقیقه‌ای که عصبۀ مع‌الغیر گردد.

۲- حجب، به واسطۀ دو خواهر شقیقه، مادام برادر پدری نداشته باشد، چون برادر پدری، خواهر، یا خواهران پدری را عصبه کرده و در این صورت سهم مذکر دو برابر سهم مؤنث خواهد بود.

۱۳- حالات دختران پسر در رابطه با اخذ ارث

منظور از دختر پسر هر مؤنثی است که به واسطۀ پسر با میت نسبت دارد هر اندازه درجۀ پدرش پایین باشد.

بنا به اجماع فقها دختر پسر، به منزلۀ دختر به حساب آمده به شرط اینکه میت دختر نداشته باشد. و از لحاظ فرض و تعصیب در اخذ ارث همان حالات را دارا می‌باشد.

بنابراین، دختر پسر، در اخذ ارث شش حالت دارد:

۱- در صورت فقدان دختر و معصب و حاجب، و تنها بودن، نصف ترکه را می‌گیرد.

۲- اگر دو نفر و بیشتر بوده و فاقد معصب و حاجب باشند و میت دختری نداشته باشد، در سوم ترکه را می‌گیرند.

۳- در صورت وجود دختر میت یا دختر پسر بالاتر از آن‌ها به شرط اینکه معصب و حاجب نداشته باشند، یک نفر باشد یا بیشتر، یک ششم ترکه را می‌گیرند.

۴- به واسطۀ وجود پسر پسری که در درجۀ اول، یا پایین‌تر از او قرار دارد عصبه می‌گردد.

و در صورتی که میت دو دختر داشته باشد، دختر پسر برای اینکه بتواند باقیماندۀ ارث را بگیرد نیاز به پسر پسر یا پسر پسر پسر دارد تا با وی عصبه شود، آنگاه باقیمانده را با اعطاء دو برابر سهم مؤنث به مذکر، میان خود تقسیم می‌کنند.

و اگر پسر پسر وجود نداشته و از دو سوم ترکه چیزی باقی نمانده باشد، دختر پسر ارثی ندارد.

۵- در صورت وجود دو دختر و بیشتر، و فقدان پسر پسر یا پسر پسر پسری پایین‌تر از او، حجب می‌شود.

۶- در صورت وجود پسر و پسر پسری بالاتر از خود، از گرفتن ارث محروم می‌گردد.

۱۴- حالات مادر در اخذ ارث

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُۚ [النساء: ۱۱].

«و هر یک از پدر و مادر یک ششم ارث می‌برند هرگاه برای متوفی فرزند باشد و اگر دارای فرزند نباشد و پدر و مادر او وارث باشند سهم مادر، یک سوم است ولی اگر متوفی دارای برادران (و خواهران) است سهم مادر یک ششم است».

مادر در اخذ میراث سه حالت دارد:

۱- هرگاه فرع وارث یا بیش از یک نفر از خواهران و برادران میت وجود داشتند مادر میت، یک ششم ماترک را به ارث می‌گیرند.

منظور از فرع وارث، فرع وارث به واسطۀ فرض یا تعصیب است مانند دختر و دختر پسر، و مانند پسر، و پسر پسر، و فرع وارثی که از ذوی‌الأرحام است مانند پسر دختر یا دختر دختر منظور نیست.

جمهور صحابه و فقهاء گویند: منظور از تعدادی از خواهران و برادران دو نفر و بیشتر است خواه همه مذکر باشند یا مؤنث یا از هر دو طبقه باشند، خواهران و برادران پدر و مادری باشند، یا پدری، یا مادری.

۲- اگر میت فرع وارث، و تعدادی از برادران و خواهران، به طور مطلق نداشت و میراث منحصر به پدر، و مادر، و شوهر، یا پدر و مادر، و همسر نبود، یک سوم ماترک را با فرض می‌گیرد.

۳- در حالتی که وارثان میت منحصر به پدر، و مادر، و همسر یا پدر، و مادر، و شوهر، باشند مادر، یک سوم باقیمانده از نصیب یکی از زوجین را می‌گیرد.

۱۵- حالات جدات در اخذ ارث

قبیصۀ‌بن ذؤئب س گوید: «جده‌ای به نزد ابوبکر صدیقس آمد و تقاضای میراث کرد، ابوبکرس به وی گفت: در کتاب خدا سهمی برای شما تعیین نشده و در سنت رسول‌اللهص نیز نمی‌دانم سهمی برای شما در نظر گرفته شده باشد، به خانه‌ای برگرد تا از مردم سؤال کنم. از مردم سؤال کرد، مغیره بن‌شعبه گفت: در محضر رسول‌خداص بودم، که یک ششم را به جده داد. ابوبکرس گفت: آیا کسی دیگر با شما بود؟ در این میان محمدبن‌مسلمۀ انصاری بلند شد و گفتۀ مغیره را تکرار کرد، آنگاه ابوبکر صدیقس آن را تنفیذ کرد. سپس در زمان خلافت عمرس جده‌ای دیگر به نزد عمرس آمد و میراث خود را می‌خواست، عمرس به وی گفت: در کتاب خدا ارثی برای شما ذکر نشده است، و قضاوتی که ابوبکرس کرده برای غیر شما بوده، و من نمی‌توانم چیزی بر فرایض بیفزایم، ولی مقدار آن یک ششم است، اگر دو جده، باهم بودید میان شما تقسیم می‌شود و هرکدام از شما تنها باشد یک ششم مال او است». (روایت از مالک، ابوداود، ترمذی و ابن‌ماجه).

و قاسم‌بن‌محمد گوید: هر دو جدۀ میت به نزد ابوبکر صدیقس آمدند و تقاضای سهم‌الإرث خود کردند، ابوبکر خواست فقط برای جدۀ مادری سهمی اختصاص دهد، مردی از انصار گفت: شما جده‌ای را از ارث محروم می‌کنی که اگر او مرده بود و نوه‌اش زنده بود، از او ارث می‌گرفت، آنگاه ابوبکرس برای هر دو جده یک ششم را قرار داد. (روایت از مالک).

۱۶- منظور از جده کیست؟

جده در اینجا کسی است که به واسطۀ یک نفر از صاحبان فرض با میت، نسبت پیدا کند؛ مانند مادر مادر، یا به واسطۀ یک نفر از عصبه با میت، نسبت پیدا کند؛ مانند مادر پدر، و اگر به واسطۀ یکی از ذوی‌الأرحام با میت نسبت پیدا کند، مانند مادر پدر مادر ارثی نداشته و منظور نیست.

جده در رابطه با اخذ میراث از دو حالت برخوردار است.

۱- جده اعم از اینکه از جهت مادر باشد یا پدر، هرگاه تنها باشد یک ششم ترکه را می‌گیرد و اگر بیش از یک نفر باشند و در یک درجۀ مساوی قرار گیرند در یک ششم شریک هستند.

مانند اینکه کسی فوت کند و وارثان او عبارت باشند از: مادر مادر مادر، و مادر مادر پدر، و مادر پدر پدر، و یک پسر، در این صورت یک ششم ترکه میان هر سه جده به طور تساوی تقسیم می‌شود و پسر، باقیمانده را با تعصیب می‌گیرد.

در اینجا می‌بینیم که جدات به علت مساوات در درجه، به طور مشترک یک ششم ارث را می‌گیرند.

۲- در صورت وجود مادر، جده به طور مطلق از ارث محروم می‌شود، و با وجود جدۀ نزدیک از جهت پدر، یا مادر، جدۀ بعید حجب می‌شود. و با وجود پدر، جدۀ پدری حجب می‌گردد، چنان‌که با وجود جدی که به میت نزدیکتر بوده و به واسطۀ او با میت نسبت پیدا می‌کند حجب می‌شود.

امام مالک گوید: امری که به نزد ما مورد اجماع قرار گرفته و اختلافی در آن نیست و علمای منطقۀ ما بر آن اتفاق نظر دارند، این است که مادر مادر، با وجود مادر ارثی ندارد.

ولی در صورت فقدان مادر، یک ششم ترکه را با فرض می‌گیرد.

و مادر پدر با وجود پدر و مادر ارثی ندارد. و در صورت فقدان پدر و مادر، یک ششم ترکه را با فرض می‌گیرد.

هرگاه مادر پدر، و مادر مادر باهم جمع شدند و میت بجز آن دو، پدر و مادر نداشت امام مالک دربارۀ آن گوید: من شنیده‌ام که اگر مادر مادر، نزدیک‌تر باشد یک ششم از آن او است نه مادر پدر، و اگر مادر پدر به میت نزدیکتر بوده یا هر دو در یک درجه قرار داشتند، در هر صورت، یک ششم به طور مساوی میان دو جده تقسیم می‌شود.

و در ادامه می‌افزاید: بجز برای این دو جده، هیچ‌کدام از جدات میراث ندارند، چون به من رسیده است که رسول‌خداص به جده ارث داده است. بعد از ایشان، ابوبکرس در مورد میراث جده از مردم پرس و جو کرده تا اینکه برایش ثابت شده که رسول‌خداص به جده ارث داده است بعد از او جده‌ای دیگر به حضور عمرس آمد و عمرس به وی گفت: من نمی‌توانم چیزی بر فرایض بیفزایم اگر باهم جمع بودید، یک ششم، میان شما تقسیم می‌گردد، و هرکدام از شما به میت نزدیکتر باشد یک ششم مال او است.

امام مالک در ادامۀ آن گوید: ندانسته‌ایم هیچ‌کسی از صدر اسلام تا به امروز جز به مادر مادر، و مادر پدر به جده‌ای دیگر ارث داده باشد.

بنابراین، اگر کسی فوت کند و وارثان او، مادر و یک پسر، و مادر مادر، و مادر پدر باشند، مادر یک ششم ترکه را با فرض می‌گیرد چون میت، پسر دارد و باقیماندۀ ترکه با تعصیب برای پسر است و هر دو جده به واسطۀ مادر حجب می‌شوند.

و هرگاه کسی فوت نماید و وارثان او، مادر مادر، و مادر پدر و یک پسر باشند، یک ششم ترکه به طور مساوی میان دو جده تقسیم می‌شود و باقیمانده با تعصیب از آن پسر است. و اگر کسی فوت کند و وارثان او، مادر پدر، و مادر مادر مادر، و یک پسر پسر باشند، یک ششم ترکه تنها از آن مادر پدر است چون به میت نزدیکتر است، و مادر مادر مادر به واسطۀ مادر پدر حجب می‌شود، و باقیماندۀ ترکه با تعصیب از آن پسر پسر است.

و اگر زنی فوت کند و وارثان او، شوهر، و مادر مادر مادر، و پدرپدر، و مادر پدرپدر باشند، در این صورت شوهر، نصف ترکه را با فرض می‌گیرد چون میت، فرع وارث ندارد، و مادر مادر به تنهایی یک ششم ترکه را با فرض می‌گیرد، و باقیمانده با تعصیب از آن جد است، و مادر جد، به واسطۀ جد حجب می‌شود چون از طریق او با میت نسبت پیدا می‌کند.

۱۷- حالات پدر در اخذ ارث

۱- در صورت وجود فرع وارث مانند پسر و پسر پسر، و پایین‌تر، پدر میت یک ششم ترکه را با فرض می‌گیرد.

بنابراین هرگاه مردی فوت کرد و وارثان او عبارت بودند از: یک پسر و یک همسر، و پدر، همسر یک هشتم ماترک را با فرض می‌گیرد چون فرع وارث وجود دارد، و پدر، یک ششم ماترک را دریافت می‌دارد زیرا فرع وارث وجود دارد، و باقیمانده را پسر از طریق تعصیب می‌برد.

۲- هرگاه فرع وارث مؤنث مانند دختر یا دختر پسر با وی باشد یک ششم را با فرض و باقیمانده از سهم دختر، یا ختر پسر را با تعصیب می‌برد.

برای مثال: اگر شخصی فوت کرد و دارای یک دختر و پدر بود، دختر نصف ترکه را با فرض می‌گیرد، و پدر یک ششم را با فرض و باقیمانده را با تعصیب دریافت می‌دارد، چون میت، دختر از خود به جای گذاشته است.

و اگر شخصی فوت کرد و دارای همسر، و دختر، و دختر پسر، و پدر بود، همسر یک هشتم را با فرض می‌گیرد چون فرع وارث وجود دارد و دختر نصف ترکه را بر می‌دارد چون تنها و بدون معصب است، و دختر پسر یک ششم را با فرض می‌گیرد چون میت، دختر دارد و پدر یک ششم را با فرض و باقیمانده را با تعصیب می‌گیرد چون میت، فرع وارث مؤنث از خود به جای گذاشته است.

۳- در صورت فقدان فرع وارث باقیمانده از سهام اصحاب فروض را گرفته و اگر فاقد اصحاب فروض نیز بود تمامی ترکه را با تعصیب می‌گیرد.

بنابراین، اگر شخصی فوت نماید و از خود، پدر و همسر به جای گذارد، همسر، یک چهارم ترکه را با فرض می‌گیرد چون فرع وارث در میان نیست، و پدر نیز باقیماندۀ ترکه را با تعصیب بر می‌دارد به علت فقدان فرع وارث.

و اگر میت، تنها پدر داشت، پدر تمام ماترک را با تعصیب دریافت می‌دارد، چون فاقد فرع وارث است.

و به همین صورت اگر میت پسر دختر و پدر، از خود به جای گذاشت پدر تمام ترکه را علیرغم وجود پسر دختر با تعصیب می‌گیرد، چون پسر دختر هر چند فرع میت است ولی وارث نیست، زیرا از ذوی‌الأرحام است.

۱۸- حالات جد در اخذ ارث

جد دو نوع است: جد عاصب، و جد رحمی. جد عاصب کسی است که میان او و میت، واسطۀ مؤنث وجود نداشته باشد، مانند پدر پدر، و پدر پدر پدر، و بالاتر که در اینجا منظور او است. و جد رحمی کسی است که میان او و میت واسطۀ مؤنث وجود داشته باشد مانند: پدر مادر، و پدر جده خواه از جهت مادر باشد، یا از جهت پدر، که این نوع جد در اینجا مورد نظر و بحث ما نیست، زیرا از ذوی‌الأرحامی است که با وجود صاحبان فرض نسبی و وجود یکی از عصبات نسبی نیز ارث نمی‌گیرد.

با توجه به موضوع فوق، به این مسئله نیز توجه کنید که به اتفاق فقهاء به غیر از پدر، هیچ‌کسی نمی‌تواند جد عاصب را از ارث منع کند، چون به واسطۀ پدر با میت ارتباط پیدا می‌کند، و قاعدۀ کلی در ارث این است: هرکس به واسطۀ کسی دیگر با میت ارتباط داشته باشد، آن واسطه او را از ارث منع می‌کند و تنها برادران و خواهران مادری از این قاعده مستثنی هستند که با وجود مادر نیز که واسطۀ میت و ایشان است، ارث می‌گیرند.

و اگر پدر وجود نداشته و به جای او، جد وارث باشد، حکم او در صورت وجود یکی از برادران و خواهران پدر و مادری، یا پدری میت، یا فقدان آنان، تفاوت می‌کند.

سلیمان بن‌یاسرس گوید: عمربن‌خطاب، عثمان بن‌عفان، و زیدبن‌ثابت ش برای جد، در صورت وجود برادران و خواهران میت، یک سوم را تقدیر کرده‌اند.

گوید: آنچه به نزد ما، مورد اتفاق بوده و از علماء دیار ما (دیار مالک) فهیمده‌ایم این است که پدر پدر با وجود پدر هیچ ارثی نمی‌گیرد.

در صورت وجود پسر، یا پسر پسر، جد یک ششم ارث می‌برد.

و این در صورتی است که متوفی، مادر، یا خواهر پدری نداشته باشد، زیرا در صورت وجود آنان، ابتدا سهم‌الإرث آنان داده خواهد شد.

بنابراین، اگر یک ششم میراث یا بیشتر، باقی مانده بود یک ششم برای جد، تقدیر می‌گردد.

الف- ارث جد، در صورت فقدان برادران و خواهران میت،

هرگاه همراه جد، یکی از برادران و خواهران پدر و مادری، یا پدری میت وجود نداشت، جد، حکم پدر را خواهد داشت، و تنها یک ششم را با فرض می‌گیرد. و این هم در صورتی است، میت فرع وارث مذکر، مانند پسر، یا پسر پسرداشته باشد.

بنابراین، اگر کسی فوت کند و جد، و یک همسر، و یک پسر از خود به جای گذاشت، سهم همسر یک هشتم ترکه است چون میت، پسر دارد، و سهم جد نیز به خاطر وجود پسر میت یک ششم است و باقیماندۀ ارث با تعصیب از آن پسر است.

و جد، در صورت وجود فرع وارث مؤنث مانند دختر و دختر پسر، یک ششم ترکه را با فرض و باقیمانده را از طریق تعصیب می‌گیرد.

بنابراین، اگر کسی فوت کند و از خود یک دختر پسر و جد به جا بگذارد، دختر، نصف ترکه را با فرض می‌گیرد، و جد یک ششم آن را با فرض و باقیمانده را از راه تعصیب دریافت خواهد کرد.

و در صورت فقدان فرع وارث به طور مطلق، جد فقط از طریق تعصیب ارث می‌گیرد بنابراین، اگر کسی فوت کند و وارثان او یک همسر، و جد باشند، همسر یک چهارم ترکه را می‌گیرد چون فرع وارث وجود ندارد، و جد نیز به خاطر عدم فرع وارث باقیمانده را با تعصیب می‌گیرد.

ب- میراث جد، به همراهی برادران و خواهران میت،

به اتفاق جمیع علما جد، برادران و خواهران مادری را حجب، ولی در مورد حجب برادران و خواهران پدر و مادری، یا پدری توسط جد، علما اختلاف نظر دارند.

بنابرمذهب ابوبکر، عثمان، عایشه، ابوهریره، ابوموسی اشعری، معاذبن جبل، و عبدالله بن عباسش جد، تمامی برادران و خواهران پدر و مادری، یا یکی از این دو را حجب کرده و کاملاً حکم پدر را دارد. و ابوحنیفه، ظاهری‌ها، ابوثور، مزنی و فقهایی دیگر از این رأی تبعیت کرده‌اند، با این استدلال که قرآن کریم در بسیاری از آیات خود واژۀ «أب» را بر جد نیز اطلاق کرده است، و این اطلاق قرآن مقتضی آن است که جد، در ارث و حجب (در صورت فقدان پدر)، به منزلۀ پدر است و چون پدر، برادران و خواهران را از هر جهت باشند حجب می‌کند، پس جد نیز آنان را حجب خواهد کرد.

چنان‌که به این حدیث رسول‌خداص نیز استدلال نموده‌اند که می‌فرماید: «فرایض را به صاحبان و مستحقان آن ملحق کنید، و باقیمانده را به نزدیکترین مذکر به میت اختصاص دهید». (روایت از بخاری، مسلم، ترمذی و بیهقی).

در واقع حدیث فوق مفید این مطلب است که باقیماندۀ ترکه به نزدیکترین مذکر به میت داده شود، و برای این مطلب، جد در اولویت قرار دارد نه برادر. همچنان که مخالفین این رأی که قائل به توریث برادران و خواهران پدر و مادری، یا پدری به همراهی جد می‌باشند، به دلایل ذیل استدلال کرده‌اند:

اولاً، گویند: برادران و خواهران پدر، و مادری، یا پدری در نسبت با جد در یک درجۀ مساوی قرار دارند، چون جد پدر پدر میت است، و برادر یا خواهر نیز پسر پدر میت است.

ثانیاً، گفته‌اند: میراث برادران و خواهران به وسیلۀ کتاب ثابت شده است، بنابراین حجب نمی‌شوند مگر به وسیلۀ نصی از کتاب یا سنت، یا اجماع، و چنین نصی هم موجود نیست لذا حجب نمی‌شوند.

۱۹- حالات برادران و خواهران مادری در اخذ ارث

خداوند می‌فرماید:

﴿وَإِن كَانَ رَجُلٞ يُورَثُ كَلَٰلَةً أَوِ ٱمۡرَأَةٞ وَلَهُۥٓ أَخٌ أَوۡ أُخۡتٞ فَلِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُۚ فَإِن كَانُوٓاْ أَكۡثَرَ مِن ذَٰلِكَ فَهُمۡ شُرَكَآءُ فِي ٱلثُّلُثِۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ غَيۡرَ مُضَآرّٖۚ وَصِيَّةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٞ ١٢ [النساء: ۱۲].

«اگر مرد یا زنی که ارث می‌گذارد کلاله باشد (یعنی نه فرزند و نه پدر و مادر داشته باشد) و یک برادر یا خواهر (مادری) داشت، هر یک از آن برادر و خواهر یک ششم ارث می‌گیرند اگر بیش از یک نفر باشند همگی در یک سوم ارث باهم شریک هستند (پسر و دختر) البته بعد از وصیت یا دین، وصیتی که سبب زیان حق نباشد. این است اندرز خداوند که دانا و بردبار است».

از این آیۀ کریمه چنین مستفاد می‌شود که شرط گرفتن ارث برادران و خواهران مادری این این است که میت نه پدر داشته باشد و نه پسر، و از نظر جمهور فقها منظور از کلاله میتی است که از جانب پدر و بالاتر و از جانب پسر و پایین‌تر وارثی نداشته باشد.

برای برادران و خواهران مادری در رابطه با اخذ ارث سه حالت وجود دارد:

۱- یک ششم ماترک، در صورتی که تنها باشد و هیچ تفاوتی میان مذکر و مؤنث نیست.

۲- یک سوم ماترک، در صورتی که دو نفر و بیشتر باشند اعم از اینکه مذکر باشند یا مؤنث یا ترکیببی از هر دو صنف باشند.

۳- محرومیت از ارث در صورت وجود فرع وارث و اصل مذکر.

منظور از فرع وارث، پسر، پسر پسر، دختر، و دختر پسر است. و مراد از اصل مذکر، پدر، پدر پدر است. که پدر پدر جد عاصب می‌باشد.

۲۰- تعصیب و تعریف آن

الف- تعصیب در لغت دلالت بر احاطۀ چیزی دارد؛ برای مثال وقتی که زخمی را با باند می‌پیچند تا خونریزی نکند در لغت عرب گویند: آن را تعصیب کرده است، و باندی را که زنان به دور سر خود می‌پیچند عصابه یا تعصیبه می‌نامند.

ب- در اصطلاح علما به کسی اطلاق می‌شود که در صورت انفراد، تمام ترکه، و در صورت وجود صاحبان فرض، بعد از اینکه آنان سهم خود را دریافت کردند، باقیمانده را حائز می‌شود، و گاهی اگر صاحبان فرض تمام ترکه را گرفتند از ارث محروم می‌شود.

ج- از نظر فقها بر قرابتی خاص اطلاق می‌شود که در صورت انفراد، مستحق کل میراث است و در صورت وجود اصحاب فروض، مستحق باقیمانده از میراث می‌باشد.

۱- ارث از طریق تعصیب:

ارث از طریق تعصیب عبارت از اخذ باقیماندۀ بعد از اصحاب فروض و اخذ کل ماترک، در صورت فقدان اصحاب فروض، و ارث گرفتن معتق (مرد آزاد کننده) از عتیق (بردۀ آزاد شده) در صورت فقدان اصحاب فروض و عصبۀ نسبی می‌باشد.

۲- انواع عصبه:

عصبه بر دو نوع است:

الف- عصبۀ نسبی، که بر پسران شخص و خویشاوندان پدری او، اطلاق می‌گردد. وجه تسمیۀ آنان به عصبه بدین دلیل است که به هنگام رخداد مصایب و محنتها دور او را گرفته و از او دفاع کرده و تا سرحد توان او را از هرگزندی مصون می‌دارند.

ب- عصبۀ سببی، که بر معتق و عصبۀ مذکر او اطلاق می‌شود.

۳- انواع عصبۀ نسبی:

عصبۀ نصبی سه نوع است: عصبۀ بالنفس، عصبۀ بالغیر، عصبۀ مع‌الغیر.

عصبۀ بالنفس: عبارت از هر قریبی مذکر است که با میت نسبت داشته ولی این نسبت و اتصال تنها به وسیلۀ مؤنث نیست، اعم از اینکه اتصال او با میت، مستقیم باشد مانند پسران و پدر، یا از راه مذکر و مؤنث باهم باشد مانند برادر شقیقی و عموی شقیقی، یا تنها از راه مذکر باشد مانند برادر پدری و عموی پدری.

۴- جهات عصبۀ بالنفس:

عصبۀ بالنفس چهار جهت دارد که در ارث بردن، بعضی از آن‌ها مرتب بر بعضی دیگر است، به گونه‌ای اگر جهت اول موجود باشد سایر جهات دیگر را از ارث حجب می‌کند، و اگر جهت دوم موجود باشد جهت سوم و چهارم را حجب می‌کند و به همین صورت جهت سوم، جهت چهارم را حجب می‌نماید.

جهت اول: شامل پسران و پسران ایشان و پایین‌تر است.

جهت دوم: تنها پدر است.

جهت سوم: شامل جدها، و برادارن شقیقی و پدری و برادر زاده‌های شقیقی و پدری می‌باشد.

جهت چهارم: شامل عموهای شقیقی و عموی پدری، پسر عموی شقیقی و پسر عموی پدری، عموی شقیقی پدر میت و عموی پدری پدر میت، پسر عموی شقیقی پدر میت و پسر عموی پدری پدر میت، عموی جد شقیقی و عموی جد پدری، پسر عموی جد شقیقی، و پسر عموی جد پدری است.

۵- ارث گرفتن عصبۀ بالنفس:

اگر از جهت عصبۀ بالنفس تنها یک نفر موجود باشد و صاحبان فرض هم در میان نباشند، تمامی ترکه را به ارث می‌برد و اگر صاحبان فرض موجود باشند باقیماندۀ از فرایض آنان را به ارث خواهد برد.

و اگر بیشتر از یک نفر بودند، تفصیل و برتری در میان آنان، ابتدا به وسیلۀ جهت است، سپس به وسیلۀدرجه بوده و سپس به وسیلۀ قوت قرابت است.

۶- برتری به وسیلۀ جهت:

در رابطه با تفضیل به وسیلۀ جهت، باید گفت: جهت پسر مقدم بر سایر جهات است؛ بنابراین، پدر و جد در صورت وجود پسر و پسر پسرتنها با فرض ارث می‌برند و هیچ‌کدام از برادران و عموهای شقیقی و پدری ارث نمی‌برند.

اگر کسی فوت کند و پدر و پسر و برادر شقیقی از خود به جای گذارد، پدر میت یک ششم را با فرض می‌گیرد چون میت، پسر دارد، و باقیماندۀ ارث را پسر، به وسیلۀ تعصیب می‌گیرد.

و اما برادر شقیقی به واسطۀ هر کدام از پسر و پدر متوفی حجب می‌گردد و در اینجا پدر از طریق تعصیب ارث نمی‌برد چون جهت پسر مقدم برجهت پدر است. و ارث گرفتن پدر از پسر اشکالی بر این وارد نمی‌سازد، زیرا ارث پدر تنها با فرض است ولی ارث پسر به واسطۀ تعصیب بوده و میان ارث به واسطۀ فرض و ارث به واسطۀ تعصیب منافاتی وجود ندارد. و در تفضیل، جهت پدر بعد از جهت پسر قرار دارد، ولی جهت پدر بر سایر جهات اعم از برادران و پسران آنان و عموها و پسران آنان، برتری دارد؛ به این معنی که اگر کسی فوت کند و پدر، و برادر شقیقی، و عموی پدری از خود به جا می‌گذارد، پدر میت به تنهایی تمام ترکه را به ارث خواهد گرفت، زیرا جهت پدر مقدم بر دو جهت برادر و عمو می‌باشد.

بعد از جهت پدر، جهت برادر و جد قرار دارد؛ بنابراین برادر شقیقی، یا پدری و جد، و پسر برادر شقیقی و پدری بر عموها و پسران آن‌ها برتری دارند.

بنابراین، اگر کسی فوت کند و برادر شقیقی و عموی شقیقی از خود به جای گذارد، برادر شقیقی، کل ترکه را به ارث می‌گیرد چون جهت برادر مقدم بر جهت عمو است.

و اگر کسی فوت کند و دارای همسر، و مادر، و پسر برادر پدری و پسر عموی شقیقی باشد، در این صورت همسر، یک چهارم ترکه را دریافت می‌دارد چون فرع وارث وجود ندارد، و مادر متوفی یک سوم ترکه را می‌گیرد چون میت فاقد فرع وارث است، و تعدادی از برادران و خواهران میت نیز وجود ندارند. و پسر برادر پدری باقیمانده را از طریق تعصیب می‌گیرد، ولی پسر عموی شقیقی ارثی نمی‌برد، زیرا جهت برادر مقدم بر جهت عمو است.

۷- برتری به واسطۀ نزدیکی درجه:

هرگاه عصبۀ میت بیش از یک نفر بوده و همه در یک جهت قرار داشتند، برتری به کسانی داده می‌شود که به میت نزدیکترند؛ برای مثال پسر، مقدم بر پسر پسر است و برادر شقیقی و برادر پدری مقدم بر پسر برادر شقیقی و پدری می‌باشند، و عموی شقیقی و عموی پدری مقدم بر پسر عموی شقیقی و پسر عموی پدری می‌باشند.

بنابراین، اگر شخصی فوت کرد و از خود، پسر، و پسرپسر به جای گذاشت، در این صورت پسر به تنهایی تمام ارث را می‌گیرد چون از پسر پسر، به میت نزدیکتر است و اگر کسی فوت کرد و از خود، دختر، و دختر پسر، و برادر پدری، و پسر برادر شقیقی به جای گذاشت، دختر نصف ترکه را با فرض خواهد گرفت چون تنها است، و دختر پسر، یک ششم ترکه را می‌گیرد که با احتساب سهم دختر، دو سوم ترکه را تکمیل خواهند گرفت، و برادر پدری باقیمانده را خواهد گرفت و پسر برادر شقیقی را حجب خواهد کرد چون به میت نزدیکتر است، هرچند هر دو در یک جهت که جهت برادر است قرار دارند.

۸- برتری به واسطۀ قوت قرابت:

اگر عصبۀ موجود همگی در جهت و درجه متحد بودند، در این صورت برتری به کسی است که از قوت قرابت بیشتری برخوردار است، و کسی که از ناحیۀ پدر و مادر با میت ارتباط دارد مقدم بر کسی است که تنها از ناحیۀ پدر با میت ارتباط دارد.

بنابراین، اگر شخصی بمیرد و دارای برادر شقیقی و برادر پدری باشد، تنها برادر شقیقی ارث می‌گیرد چون در نسبت با برادر پدری از قوت قرابت بیشتری برخوردار است. و اگر میت، دارای عموی شقیقی و عموی پدری باشد، عموی شقیقی به تنهایی تمام ترکه را می‌گیرد، چون در نسبت با عموی پدری از قوت قرابت بیشتری برخوردار است.

ولی اگر افراد عصبۀ بالنفس در جهت و درجه، و قوت قرابت متحد باشند، در اخذ ارث همگی مساویند.

بنابراین اگر متوفی دارای چند برادر شقیقی، یا عموی شقیقی باشد، ترکه را به طور تساوی میان خود تقسیم می‌کنند.

۲۱- عصبۀ بالغیر

عصبۀ بالغیر، عبارت از هر مؤنثی است که در درجۀ خود، مذکری همراه دارد که اگر مذکر در میان نبود و خود، تنها بود نصف ترکه، و اگر متعدد بودند دو سوم ترکه را می‌گرفت.

شروط آن:

۱- مؤنث و دارای سهم معینی باشد. اگر سهم معینی نداشته باشد به واسطۀ غیر، عصبه نخواهد شد.

برای مثال: دختر دختر، به واسطۀ پسر دختر، یا دختر خواهر یا پسر خواهر عصبه نخواهد شد، و دختر عمو به واسطۀ پسر عمو عصبه نمی‌شود، چون همگی آنان از ذوی‌الأرحام هستند و سهمی از ارث ندارند.

۲- باید فرض او، نصف در حالت انفراد، یا دو سوم، در حالت تعدد باشد. پس اگر فرض او، غیر آن باشد عصبۀ بالغیر نمی‌گردد؛ بنابراین، مادر، به واسطۀ پدر و جده به واسطۀ جد، عصبه نمی‌گردند.

۳- باید مذکری که مؤنث را عصبه می‌گرداند در درجه و قوت قرابت مؤنث قرار داشته باشد؛ به همین خاطر خواهر شقیقه فقط با برادر شقیقی، و خواهر پدری فقط با برادر پدری، و دختر فقط با پسر عصبه می‌گردند.

از این قاعده، پسر پسرپسر مستثنی می‌شود، چون او دختر پسر را (در صورت نیاز به او علیرغم اینکه در درجۀ او قرار ندارد) عصبه می‌گرداند و آن هم بدین خاطر است کسی که به میت نزدیکتر است از میراث محروم نگردد در حالی که میراث به کسی منتقل می‌شود که نسبت به او، به میت دورتر است.

و در صورت عصبۀ بالغیر این حکم جاری می‌شود که مذکر دو برابر مؤنث را بگیرد؛ برای مثال اگر کسی فوت کند و برادر و خواهر پدر و مادری داشته باشد، برادر دو برابر خواهر را به ارث خواهد برد.

عصبۀ بالغیر منحصر به چهار نفر از اناث است که عبارتند از: دختر، دختر پسر، خواهر شقیقه و خواهر پدری است که در درجۀ و قوت قرابت ایشان، مذکری قرار داشته باشد.

۲۲- عصبۀ مع‌الغیر

عصبۀ مع‌الغیر عبارت از هر مؤنثی است که دارای فرض مقدر بوده ولی به وسیلۀ مؤنثی دیگر عصبه می‌گردد و با این وجود در این عصوبت با وی مشارکت ندارد و این عصوبت (عصبۀ مع‌الغیر) منحصر به خواهر شقیقه و خواهر پدری است آن هم در زمانی که با یکی از این دو، دختر میت، یا دختر پسر میت وجود داشته باشد.

نتیجۀ تعصیب مع‌الغیر این است: خواهری که همراه دختر، یا دختر پسر میت است باقیماندۀ ترکه بعد از اصحاب فروض را خواهد گرفت، و همانند سابق از اصحاب فروض محسوب می‌شود و نتیجۀ دیگر آن این است. خواهر شقیقه مانند برادر شقیقی بوده و هر کسی را که برادر شقیقی حجب می‌کرد، او نیز آن را حجب می‌کند، و خواهر پدری نیز، مانند برادر پدری همان کسانی را حجب می‌کند که او در صورت وجود حجب می‌کند.

برای مثال: اگر کسی فوت کند و وارثان او، یک دختر پسر، و یک خواهر شقیقه، و یک خواهر پدری باشند، در این صورت دختر، نصف ترکه را از طریق فرض گرفته و خواهر شقیقه باقیمانده را از طریق تعصیب می‌گیرد، و خواهر پدری چیزی نمی‌گیرد، زیرا به وسیلۀ خواهر شقیقه که عصبۀ مع‌الغیر گردیده حجب می‌شود.

و اگر کسی فوت کند و وارثان او، یک دختر، و یک خواهر پدری، و یک عموی شقیقی باشند، در این صورت دختر، نصف ترکه را از طریق فرض خواهد گرفت، و خواهر پدری باقیماندۀ ترکه را از طریق تعصیب خواهد گرفت، ولی عموی شقیقی به واسطۀ خواهر پدری که به واسطۀ غیر، عصبه گردیده است، حجب می‌شود.

۲۳- حجب، و تعریف آن

حجب در لغت به معنای منع است، و در اصطلاح فقها عبارت از منع شخص از تمامی میراث یا بعضی از آن به وسیلۀ شخصی دیگر است.

۱- انواع حجب:

حجب بر دو نوع است: حجب حرمان و حجب نقصان:

اول؛ حجب حرمان:

در حالتی است که شخصی اهلیت ارث را داشته ولی به واسطۀ وجود شخص دیگر از ارث محروم می‌گردد. این نوع حجب، همۀ اصحاب فروض و عصبات را در بر می‌گیرد بجز شش نفر که عبارتند از: شوهر، همسر، پدر، مادر، پسر و دختر.

۲- صاحبان فرض که حجب حرمان شده و اسامی حجب‌کنندگان:

صاحبان فرض که حجب حرمان می‌شوند عبارتند از:

دختر پسر، خواهر شقیقه، خواهر پدری، خواهر مادری، برادر مادری، جد، و جده،

۱- دختر پسر به وسیلۀ پسر، و پسر پسر، و دو دختر، و دو دختر پسری که از وی به میت نزدیکتر باشند حجب می‌شوند، مادام در درجۀ او، یا درجه‌ای پایین‌تر از او پسر پسر، وجود نداشته باشد.

۲- خواهر شقیقه به واسطۀ پسر، و پسرپسر، و پدر حجب می‌گردد.

۳- خواهر پدری به واسطۀ پسر، و پسر پسر، و پدر و برادر شقیقی، و دو خواهر شقیقه حجب می‌شود. البته این در صورتی است که برادر پدری نداشته باشد، زیرا برادر پدری خواهر پدری را عصبه می‌گرداند. همچنین خواهر پدری به وسیلۀ یک خواهر شقیقه که عصبۀ مع‌الغیر شده حجب می‌شود، و آن هم در حالتی است که میت، دختر، یا دختر پسر داشته باشد.

۴- و

۵- خواهر پدری و برادر پدری به طور مطلق در صورت وجود فرع وارث، یا وجود اصل مذکر حجب می‌شوند.

فرع وارث اعم از اینکه پسر یا پسر پسر، دختر، یا دختر پسر باشد، و منظور از اصل مذکر همان پدر است.

۶- جد به واسطۀ پدر، و جد نزدیکتر به میت حجب می‌شود.

۷- جده، اعم از اینکه مادر مادر باشد یا مادر پدر به واسطۀ مادر، و جدۀ نزدیکتر به میت (از هر جهتی باشد) و به واسطۀ پدری که واسطۀ میان او و میت است، و به واسطۀ جدی که واسطۀ میان او و میت است، حجب می‌شود.

۳- عصباتی که حجب می‌شوند و اسامی حجب‌کنندگان:

عصباتی که حجب حرمان می‌شوند عبارتند از:

پسرپسر، برادر شقیقی، برادر پدری، پسر برادر شقیقی، پسر برادر پدری، عموی شقیقی، عموی پدری، پسر عموی شقیقی، پسر عموی پدری، عموی شقیقی پدر، عموی پدری پدر، پسر عموی شقیقی پدر، پسر عموی پدری پدر، عموی شقیقی جد، عموی پدری جد، پسر عموی شقیقی جد، و پسر عموی پدری جد.

۱- پسر پسر به واسطۀ پسر، و پسر پسر بالاتر از خود حجب می‌شود.

۲- برادر شقیقی به واسطۀ پسر، و پسرپسر و پدر، حجب می‌شود و برادر پدری.

به واسطۀ پسر، و پسرپسر، و جد، و برادر شقیقی، و خواهر شقیقه‌ای که عصبۀ بالغیر گردیده باشد، حجب می‌شود.

۳- پسر برادر پدری به واسطۀ پسر برادر شقیقی، و به واسطۀ پسر و پسر پسر، و پدر، و جد و برادر شقیقی، و خواهر شقیقه‌ای که به واسطۀ غیر، عصبه گشته حجب می‌شود.

۴- عموی شقیقی، به واسطۀ پسر برادر پدری، و کسانی که او را حجب می‌کنند، حجب می‌شود.

۵- عموی پدری به واسطۀ عموی شقیقی، و کسانی که او را حجب می‌کنند، حجب می‌شود.

۶- پسر عموی شقیقی به واسطۀ عموی پدری و نیز به واسطۀ کسانی که او را حجب می‌کنند، حجب می‌شود. و به همین صورت، سایر عصباتی که به واسطۀ غیر خود حجب می‌شوند.

دوم؛ حجب نقصان:

حجب نقصان عبارت از تنازل شخصی از اخذ سهم بیشتر، و اخذ سهم کمتر به واسطۀ وجود شخصی دیگر است.

با توجه به تعریف نقصان به این نکته نیز توجه کنید که حجب نقصان شامل هیچ کدام، از عصابت وارث نمی‌گردد، بلکه مختص، به وارثانی است که صاحب فرض هستند، و همۀ صاحبان فرض را نیز شامل نمی‌شود، بلکه منحصر به این پنج نفر می‌باشد: شوهر، همسر، دختر پسر، خواهر پدری، و مادر.

۱- شوهر به واسطۀ وجود فرزند یا فرزند پسر میت، یعنی به هنگام وجود پسر، یا پسر پسر یا دختر، یا دختر پسر، به جای دریافت نصف ترکه یک چهارم ترکه را دریافت می‌کند.

۲- همسر به واسطۀ همان کسانی که شوهر را حجب نقصان می‌کنند حجب‌ نقصان شده و به جای یک‌چهارم ترکه یک هشتم ترکه را دریافت می‌کند.

۳- دختر پسر به واسطۀ خود دختر، و دختر پسری که از وی بالاتر است، حجب نقصان شده و به جای نصف ترکه یک ششم ترکه را خواهد گرفت، آن هم به شرطی که کسی نباشد او را عصبه گردانیده یا حجب حرمان کند.

۴- خواهر پدری به واسطۀ وجود خواهر شقیقه حجب نقصان شده و به جای نصف ترکه یک ششم ترکه را خواهد گرفت، آن هم به شرطی که کسی نباشد او را عصبه گردانیده یا حجب حرمان نماید.

۵- مادر به واسطۀ وجود پسر یا دختر، یا پسرپسر، یا دختر پسر، یا وجود دو نفر و بیشتر از برادران و خواهران پدر و مادری، یا پدری، یا مادری حجب نقصان شده و به جای یک سوم ترکه یک ششم آن را دریافت خواهد کرد.

۲۴- مبحث عول

۱- تعریف عول:

عول، در لغت به معنی جور و میل است، در زبان عرب گفته می‌شود: عال فلان فی حکمه: یعنی فلانی در حکم خود ستم کرد و از حق روی برتافت.

خداوند می‌فرماید:

﴿ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ [النساء: ۳].

«یعنی آن، به عدم رویگردانی از حق، و عدم جور نزدیکتر است».

و در اصطلاح فقها، عبارت است از ازدیاد سهام صاحبان فرض، و نقصان در مقدار سهم‌الإرث آنان.

۲- چند مسئله که عول در آن‌ها صورت می‌گیرد:

۱- اگر زنی فوت کند و دارای شوهر، و یک خواهر شقیقه، یا خواهر پدری، و مادر باشد، در این صورت شوهر نصف ترکه را از طریق فرض می‌گیرد، چون فرع وارث وجود ندارد و خواهر نیز نصف ترکه را از طریق فرض می‌گیرد چون حاجب و معصب ندارد، و مادر یک سوم ترکه را می‌گیرد چون فرع وارث، و تعدادی از خواهران و برادران وجود ندارند.

۲- اگر زنی فوت کند و دارای شوهر، و دو خواهر شقیقه باشد، شوهر نصف ترکه را از طریق فرض می‌گیرد چون فرع وارث وجود ندارد، و دو خواهر شقیقه دو سوم ترکه را از طریق فرض می‌گیرند چون حاجب و معصب ندارد.

۳- اگر زنی فوت کند و وارثان او، شوهر، و دو خواهر شقیقه، و مادر باشند، در این صورت شوهر نصف ترکه را از طریق فرض خواهد گرفت، و دو خواهر شقیقه، دو سوم ترکه را از طریق فرض خواهند گرفت، و مادر به علت وجود دو خواهر شقیقه یک ششم ترکه را دریافت می‌کند.

۴- اگر زنی فوت کند، و وارثان متوفی شوهر، و دو خواهر شقیقه، یا دو خواهر پدری، و مادر، و دو خواهر مادری باشند، شوهر نصف ترکه را از طریق فرض می‌گیرد؛ دو خواهر شقیقه یا پدری، دو سوم ترکه را از طریق فرض می‌گیرند؛ مادر یک ششم ترکه را از طریق فرض می‌گیرد و دو خواهر مادری نیز یک سوم ترکه را از طریق فرض می‌گیرند.

۳- روش حل مسائل عول:

در کتاب فقه السنۀ آورده است: راه حل آن این است که اصل مسئله را بدانید یعنی مخرج و سهام هر یک از صاحبان فرض را شناخته و اصل آن را فراموش نمایید. سپس فرایض آنان باهم جمع و مجموع آن را اصل قرار دهید و آنگاه ترکه را بر آن مجموع تقسیم کنید و با این روش، نقص به هرکدام از صاحبان فرض به نسبت سهمی که دارند می‌رسد.

در این روش هیچ‌گونه ستم و حیف و میلی وجود ندارد؛ برای مثال: اگر وارثان متوفی، شوهر و دو خواهر شقیقه باشند، اصل مسئله شش سهم است، شوهر نصف ترکه را می‌گیرد که سه سهم است و دو خواهر شقیقه، دو سوم ترکه را می‌گیرند که چهار سهم است. با این حساب اصل مسئله هفت سهم می‌شود و تمامی ترکه را بر این هفت تقسیم می‌کنیم: چهار سهم برای دو خواهر شقیقه و سه سهم برای شوهر.

۲۵- مبحث رد

۱- تعریف آن:

رد عبارت از اعادۀ باقیماندۀ ترکه به صاحبان فرض هر یک به نسبت سهام خود به هنگام فقدان عصبۀ نسبی می‌باشد.

با این تعریف روشن می‌شود که در رد، مشروط است عصبۀ نسبی وجود نداشته باشد، زیرا اگر عصبۀ نسبی موجود باشد باقیمانده از سهام صاحبان فرض را می‌گیرد، چون رسول‌خداص فرموده است: «فرایض را به صاحبان آن ملحق کنید و و باقیماندۀ آن از آن نزدیکترین مرد به میت است». (متفق‌علیه).

و از نظر فقها عبارت از دفع مازاد از سهام صاحبان فرض به ایشان به نسبت سهم معین آنان به هنگام عدم استحقاق دیگران می‌باشد.

۲- ارکان رد:

رد، دارای سه رکن است:

۱- وجود صاحب فرض.

۲- بقاء مازاد از ترکه.

۳- فقدان عاصب.

۳- رأی علما پیرامون رد:

دربارۀ رد نصی وارد نشده تا به آن رجوع شود لذا علما در آن اختلاف نظر دارند: بعضی معتقدند نباید مازاد بر ترکه بر اصحاب فروض تقسیم شود، و بعد از دریافت سهام مشخص از جانب اصحاب فروض، در صورت فقدان عاصب، مازاد به بیت‌المال تحویل داده شود. و این مذهب زیدبن‌ثابتس است و عروه، زهری، مالک و شافعی از او پیروی کرده‌اند.

بعضی نیز فتوی به رد آن بر اصحاب فروض به نسبت سهام آنان داده‌اند؛ بنابراین مذهب، رد بر هشت صنف صورت می‌گیرد که عبارتند از: دختر، دختر پسر، خواهر شقیقه، خواهر پدری، مادر، جده، برادر مادری و خواهر مادری.

و این، مذهب عمر، علی، جمهور صحابه و تابعین است. و رأی مختار همین است. مذهب ابوحنیفه و احمد و رأی معتمد به نزد شافعی و بعضی از اصحاب مالک به هنگام فساد بیت‌المال بر این است.

در استدلال بر این مذهب گفته‌اند: به این دلیل مازاد، بر زوجین رد نمی‌گردد، زیرا رد به وسیلۀ رحم صورت می‌گیرد و میان زوجین از لحاظ زوجیت و زناشویی، صلۀ رحم نیست، و به این دلیل نیز بر پدر و جد رد نمی‌شود، چون رد در صورت فقدان عاصب صورت می‌گیرد، و معلوم است هرکدام از پدر و جد عاصب بوده و باقیمانده را از طریق تعصیب می‌گیرند نه از طریق رد.

۴- روش حل مسائل رد:

روش حل مسایل رد با توجه به مقدار صاحبان فرض و با توجه به اینکه یکی از زوجین همراه صاحبان فرض باشد یا نه، متفاوت است.

بنابراین، اگر از ورثه تنها یک صاحب فرض موجود باشد، وی تمام ترکه را از طریق فرض و رد دریافت می‌دارد.

پس اگر کسی فوت کند و تنها همسری وارث او باشد و اصحاب فرض دیگری همراه او نباشد و عصبات و ذوی‌الأرحامی نیز در میان نباشند، همسر تمام ترکه را از طریق فرض و رد به ارث می‌برد.

اگر متوفی بیش از یک نفر صاحبان فرض داشت و یکی از زوجین همراه ایشان نبود، اگر از یک نوع بودند ترکه به صورت مساوی میان آنان تقسیم می‌شود و اگر بیش از یک نوع بودند، ترکه به نسبت فروض ایشان بر آنان تقسیم می‌شود.

بنابراین، اگر متوفی فقط سه دختر داشت، ترکه به طور تساوی میان آنان تقسیم می‌شود، چون از یک نوع هستند، و اگر متوفی فقط چهار خواهر شقیقه، یا چهار خواهر پدری، یا چهار خواهر مادری، یا پنج دختر داشت در تمام صورت‌های فوق، ترکه به طور تساوی بر آنان تقسیم می‌گردد، چون از یک نوع هستند.

و اگر متوفی یک دختر پسر و مادر داشت، ترکه به نسبت فروض ایشان میان آنان تقسیم می‌گردد؛ یعنی به نسبت و و این در صورتی است که ورثه دو نوع متفاوت باشند.

و اگر متوفی مادر و یک خواهر پدری داشت ترکه میان آنان به نسبت و تقسیم می‌شود.

اگر یکی از زوجین با صاحبان فرض همراه باشد، ابتدا هر یک از زوجین سهم خود از ترکه را گرفته و آن هم با ضرب فرض هرکدام از زوجین در مجموع ترکه صورت می‌گیرد و نصیب او از ترکه جدا می‌گردد، و باقیمانده بر باقی اصحاب فروض به طور تساوی اگر یک نوع بودند تقسیم می‌شود، و اگر چند نوع متفاوت بودند به نسبت سهام آنان میان ایشان توزیع می‌شود.

و اگر یک نفر همراه یکی از زوجین بود باقیمانده از فرض او را به تنهایی دریافت خواهد کرد.

۲۶- ذوی‌الأرحام

۱- تعریف آن:

ذوی‌الأرحام در لغت بر عموم اقارب اطلاق می‌شود اعم از اینکه صاحبان فرض باشند یا عصبات، یا غیر آن.

و از نظر فقهاء به اقاربی گفته می‌شود که از صاحبان فرض، یا عصبات نباشند؛ مانند: فرزندان دختران، فرزندان دختران پسر، پدر مادر، مادر پدر مادر، فرزندان خواهران، دختران برادر، عمه‌های شقیقه، یا پدری، یا مادری، داییها، خاله‌ها، فرزندان عموی مادری، فرزندان داییها، فرزندان خاله‌ها، دختران عموی شقیقی و دختران عموی پدری.

۲- اختلاف در ارث گرفتن ذوی‌الأرحام:

هم صحابه و هم تابعین و فقها در مورد ارث ذوی‌الأرحام اختلاف دارند. از جمله اصحابی که قول به توریث آنان کرده‌اند: علی، ابن‌مسعود، ابن‌عباس، معاذبن‌جبل، ابوالدرداء، ابوعبیدۀ بن‌جراح می‌باشند.

و در میان تابعین، شریح، حسین، ابن‌سیرین، عطاء و مجاهد بر آن رأیند.

و بعضی از فقهاء مانند: ابوحنیفه، ابویوسف، محمد، زفر و احمدبن‌حنبل نیز بر آن رأیند.

بعضی از اصحابی که قائل به عدم توریث آنان هستند عبارتند از: زید بن ثابت. روایتی از ابوبکر، عمر و عثمان نیز وارد شده ولی این روایت نادرست است و نقل شده که المعتضد، در این‌باره از ابوحازم قاضی سؤال کرد، در جواب گفت: به غیر از زید بن ثابت، اصحاب رسول‌خداص بر توریث ذوی‌الأرحام اتفاق داشته‌اند.

در میان تابعین، سعیدبن مسیب و سعید بن جبیر بر رأی زید بن ثابت می‌باشند. و در میان فقها نیز سفیان ثوری، مالک و شافعی بر آن رأی می‌باشند.

روش ارث دادن به ذوی‌الأرحام

قائلین به توریث ذوی‌الأرحام در چگونگی دادن ارث به ایشان سه نظر متفاوت دارند:

اول- روش اهل رحم:

این دسته کل ترکه، یا باقیماندۀ آن بعد از سهم یکی از زوجین را بر تمامی ذوی‌الأرحام موجود به طور مساوی و بدون هیچ‌گونه تفاوتی میان آنان تقسیم می‌نمایند، و در این امر، افراد قوی القرابۀ، و ضعیف‌القرابۀ و نزدیک‌تر به میت یا دورتر از او، و مذکر و مؤنث مساوی می‌باشند.

دوم- روش اهل تنزیل:

روش آنان بدین‌گونه است که هرکس از ذوی‌الأرحام و عصبات را به منزلۀ کسی به حساب آورده که به وسیلۀ وی با میت نسبت پیدا می‌کنند؛ مثلاً: فرزندان دختر به منزلۀ دختر، و فرزندان خواهر را به منزلۀ خواهر، و عمات را به منزلۀ پدر، و داییها و خاله‌ها را به منزلۀ مادر به حساب می‌آورند.

آنان به این حدیث استدلال کرده‌اند که رسول‌خداص دو سوم ترکه را به عمه، و یک سوم آن را به خاله داده است، و گفته‌اند: این عمل رسول‌خداص جز این نیست که عمه را به منزلۀ پدر، و خاله را به منزلۀ مادر به حساب آورده است. این امر از لحاظ استدلال به سنت بود. از لحاظ استدلال عقلی گویند: برای توریث آنان چاره‌ای جز این نیست که ایشان را به منزلۀ کسانی به حساب بیاوریم که به واسطۀ آنان با میت نسبت پیدا می‌کنند، به ویژه چون در قرآن و سنت روش ارث دادن آنان بیان نشده است.

این، طریقۀ علقمه، شعبی، مسروق و احمد است؛ چنان که متأخرین در مذهب مالک، و شافعی نیز به هنگام بی‌سر و سامانی و فساد بیت‌المال، برای توریث ذوی‌الأرحام از این روش استفاده کرده‌اند.

سوم- روش اهل قرابت:

این روش به امام علیس نسبت داده شده و احناف از آن پیروی می‌کنند. روش ایشان مبتنی بر تقدیم أقرب فالأقرب از ذوی‌الأرحام است، و آن هم با قیاس ارث به واسطۀ رحم، بر ارث به واسطۀ عصبه می‌باشد، زیرا نزدیکان هر دو صنف مستحق سهمی از ترکه هستند که معین نشده است.

به همین خاطر، ذوی‌الأرحام را به مانند عصبات به چهار گروه دسته‌بندی کرده‌اند، و به مانند عصبات هریک از چهارگروه را از لحاظ اولویت در ارث به جایگاه خاص خود اختصاص داده‌اند، به این صورت که فروع شخص را در رتبۀ اول، و بعد از آن اصول را در رتبۀ دوم، و فروع والدین میت را در رتبۀ سوم، و فروع اجداد را در رتبۀ چهارم قرار داده‌اند.

بنابراین تقسیم‌بندی، اگر آنان از یک صنف واحد باشند برتری را به قرب درجه با میت می‌دادند، اگر در صنف و درجه باهم مساوی بودند برتری را به کسی می‌دادند که به واسطۀ یک وارث با میت نسبت پیدا می‌کرد، و اگر از لحاظ جهت، درجه و نسبت مساوی بودند، اگر در جهت مادر بودند اولویت را به کسی می‌دادند که دارای قوت قرابت بیشتر بود.

اگر در هر دو جهت پدر و مادر قرار داشتند دو سوم را به قرابت در جهت پدر و یک سوم را به قرابت در جهت مادر می‌دادند، و اگر همگی مذکر، یا همگی مؤنث بودند، ترکه را به طور مساوی میان آنان تقسیم می‌کردند.

مبحث حمل

۱- تعریف آن

حمل عبارت از کودکی است که مادر آن را در شکم خود تا مدت معین حمل می‌کند.

۲- حکم حمل دربارۀ میراث:

حمل، یا از مادرش جدا شده و یا اینکه در رحم مادرش باقی می‌ماند که در هر یک از این دو حالت حکم جداگانه‌ای دارد.

۳- در صورت جدا شدن حمل از مادرش از یکی از این سه حالت خارج نیست:

اول- هرگاه حمل از مادرش جدا شد یا زنده است یا مرده، و در صورت دوم یا بدون هیچ‌جنایتی جدا شده و یا اینکه به وسیلۀ جنایتی ساقط شده است:

اگر زنده از مادرش جدا شد هم ارث می‌گیرد و هم از او ارث گرفته می‌شود؛ به دلیل حدیث ابوهریرهس که گوید: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه کودک، زنده از مادرش جدا شد در ارث گرفتن و دادن آن شرکت داده خواهد شد».

رأی ثوری، اوزاعی، شافعی و اصحاب ابوحنیفه بر این است.

دوم- اگر بدون هیچ‌گونه جنایتی مرده از مادرش جدا شد، به اتفاق همه نه ارث می‌برد و نه از او ارثی گرفته می‌شود.

سوم- اگر به سبب جنایت بر مادرش مرده به دنیا آمد، از نظر احناف هم ارث می‌برد و هم از او ارث گرفته می‌شود.

علمای شافعی مذهب و حنبلی مذهب و مالک گویند: وارث هیچ‌چیزی نبوده و ضرورتاً تنها مالک غره خواهد بود، و بجز غره ارثی دیگر از او گرفته نخواهد شد، و آن هم به کسانی داده می‌شود که وارث حقیقی او هستند.

و بنابر مذهب لیث و ربیعه، هرگاه جنین بر اثر جنایتی بر مادرش ساقط شد، نه ارث می‌گیرد و نه از او ارث گرفته می‌شود، و تنها مادرش مالک غره آن بوده، چون جنایت بر جزئی از او صورت گرفته است پس مادام جنایت بر مادرش واقع شده جزاء نیز مختص به مادرش می‌باشد.

۴- حمل در شکم مادر:

اول- حملی که غیر وارث یا محجوب (محروم از ارث) به واسطۀ کسی دیگر باشد، چیزی از ترکه به خاطر ولادت او توقیف نمی‌شود. با این توضیح: اگر شخصی فوت کند و یک همسر، پدر، و مادر حامله از غیر پدرش را از خود به جای گذارد، در چنین صورتی حمل، میراث ندارد، زیرا از این دو حالت خارج نیست. یا برادر مادری میت است یا خواهر مادری او، و در هر حالت برادران و خواهران مادری به هنگام وجود اصل وارث که در اینجا پدر است ارثی نمی‌برند.

دوم- کل ترکه زمانی تا ولادت حمل توقیف می‌شود که حمل، وارث بوده و اصلاً هیچ‌کس همراه با او وارث نباشد، یا همراه با او وارث دیگری باشد ولی به اتفاق فقها به وسیلۀ حمل محجوب گردد.

و همچنین، ترکه در حالتی نیز توقیف می‌شود که وارثین همراه وی به وسیلۀ او محجوب نبوده و همگی صراحتاً راضی به عدم تقسیم ترکه تا هنگام ولادت او باشند یا اینکه ضمناً به عدم تقسیم آن رضایت داند؛ به این صورت که همگی سکوت کرده و تقسیم آن را مطالبه نکردند.

سوم- هر وارثی که با ولادت حمل، تغییری در سهم‌الإرث او پیدا نمی‌شود، سهم او کاملاً به او داده شده و بقیه توقیف می‌گردد.

برای مثال: اگر میت یک جده با یک همسر حامله از خود به جا گذارد، یک ششم به جده داده می‌شود، زیرا سهم او با ولادت حمل مذکر، یا مؤنث تغییری نمی‌یابد.

چهارم- وارثی که در یکی از دو حالت حمل ساقط شده و در حالت دیگر ساقط نمی‌شود، چیزی از ارث به وی داده نخواهد شد، چون در استحقاقش برای ارث بردن شک، وجود دارد. بنابراین، اگر کسی فوت کند و یک زن حامله و یک برادر را از خود به جا گذارد، هیچ‌چیزی به برادر داده نخواهد شد، چون این احتمال وجود دارد که حمل مذکر باشد. این مذهب جمهور است.

پنجم- کسانی از وارثین صاحب فرض که با مذکر بودن و مؤنث بودن حمل، اختلاف در مقدار سهم‌الإرث ایشان پدیدار شود، حداقل دو سهم به آنان داده شده و حداکثر آن برای حمل توقیف می‌گردد؛ اگر حمل زنده به دنیا آمده و مستحق حداکثر دو سهم بود آن را دریافت می‌کند، ولی اگر مستحق سهم کمتر بود آن را دریافت نموده و باقیمانده را به ورثه مسترد می‌دارد و اگر مرده به دنیا آمد مستحق هیچ‌‌چیزی نبوده و تمام ترکه میان ورثه توزیع می‌شود بدون اینکه حمل در نظر گرفته شود.

۵- حالات ورثه در همراهی با حمل:

اگر حکم در مورد ارث حمل، بر این باشد که حداکثر از دو سهم برای او توقیف شود، اعم از اینکه حمل مذکر باشد یا مؤنث، حکم در مورد ورثه با او به کلی متفاوت است به گونه‌ای که در هر دو حالت حداقل از دو سهم به آن‌ها داده می‌شود.

و بر این توقیف احکام ذیل جاری می‌شود:

اول- وارثی که تنها در یکی از دو حالت حجب می‌شود و در حالت دیگر حجب نمی‌شود، تا روشن شدن تکلیف حمل، از گرفتن ارث منع می‌شود.

دوم- وارثی که در یک حالت حداکثر سهم و در حالت دیگر حداقل آن را می‌گیرد، باید به فرض روی دادن حالت دوم، حداقل سهم به او داده شود.

سوم- وارثی که مذکر بودن و مؤنث بودن حمل تأثیری در سهم او نمی‌کند سهم خود را کاملاً دریافت می‌دارد.

چهارم- مابه‌التفاوت سهام ورثه توقیف شده و با سهم حمل در اختیار یک شخص امین گذاشته می‌شود.

پنجم- اگر در مدت معینی که قانون تعیین کرده بود، حمل، زنده به دنیا آمد و اموالی که برای او توقیف شده حداقل آن در صورت تولد بیش از یک طفل بود باید باقیماندۀ سهم خود را از کسانی طلب کند که بر سهم ایشان افزوده شده است، و این اضافه را با این احتمال گرفته‌اند که حمل متعدد باشد.

ششم- اگر مال توقیف شده بیش از حد استحقاق حمل بود، سهم خود را از آن برداشته و باقیمانده را به ورثه‌ای که استحقاق آن را دارند مسترد می‌دارد.

هفتم- هرگاه روشن شد زن حامله نبوده یا حامله بوده ولی سقط جنین کرده یا بعد از مدت معلوم متولد شده، از لحاظ قانونی ارثی نمی‌گیرد و اموال توقیف شده به ورثه مسترد خواهد شد.

۲۷- حکم مفقود

۱- تعریف آن:

مفقود کسی است که غایب است و خبری از وی نیست و کسی از مرگ و حیات او خبر ندارد.

۲- ارث گرفتن مفقود از دیگران:

هرگاه شخص مفقود، مجهول‌الحال بوده و کسی از فوت یا زنده بودن او خبر نداشته باشد این وضعیت او چنین اقتضا می‌کند حکم به زنده بودن او در وقت مرگ مورث او صادر شود.

و به همین خاطر متناسب با حال او حکم کرده و به گرفتن ارث یا نگرفتن آن از جانب او حکمی صادر نمی‌کنیم، زیرا هم احتمال مرگ او می‌رود، و هم احتمال زنده بودن او، بنابراین تا روشن شدن سرنوشت او سهم‌الإرث وی متوقف می‌شود.

۱- اگر روشن شد که زنده است سهم خود را دریافت می‌دارد.

۲- اگر به دلیل قطعی ثابت شد بعد از مرگ مورث فوت کرده است مال توقیف شدۀ او به ورثه‌اش تحویل داده خواهد شد.

۳- اگر به دلیل قطعی ثابت گردید قبل از مرگ مورث فوت کرده است استحقاق ارث در مال توقیف شده را ندارد، بلکه تمام اموال توقیف شده به ورثۀ مورث داده می‌شود.

۴- اگر قاضی بنابر دلایل قطعی حکم به مرگ او کرد، این‌ حکم در حق مفقود، به تاریخ فوت او سرایت می‌کند و آنگاه احکام قبل دربارۀ وی اجرا می‌شود؛ به این معنی که اگر تاریخ فوت مفقود، قبل از فوت مورث باشد استحقاق ارث را ندارد و این مال متوقف شده به وارثین مورث برگردانده می‌شود.

و اگر تاریخ فوت مفقود بعد از تاریخ فوت مورث بود مال توقیف شده به وارثین مفقود داده خواهد شد.

۳- ارث گرفتن دیگران از شخص مفقود:

دربارۀ سرنوشت مفقود، اصل بر این است که زنده باشد و اموال او تا روشن شدن مرگ، یا حیات او به خودش تعلق دارد.

۱- اگر قبل از صدور حکم قاضی مبنی بر مرگ مفقود، شخص مفقود، زنده برگشت اموال خود را دریافت می‌نماید و اگر کسی بدون استحقاق، چیزی از مال او را گرفته باشد ضامن آن خواهد بود.

۲- صدور حکم قاضی مبنی بر مرگ او مبتنی بر ادلۀ قطعی بوده و تاریخی را که قاضی برای مرگ وی ذکر کرده است معتبر خواهیم شمرد. و هر صاحب فرض یا عصبه‌ای که بعد از آن تاریخ وجود داشته باشد از او ارث می‌برد.

بنابراین، هرکس قبل از تاریخ مرگ مفقود فوت کرده باشد استحقاق هیچ‌گونه ارثی را ندارد و آن کس که بعد از آن تاریخ فوت کرده باشد نیز مستحق ارث نیست. در اینجا وقت صدور حکم قاضی معتبر نیست بلکه تاریخی معتبر است که قاضی برای فوت مفقود معین کرده است، زیرا حکم قاضی در اینجا کشف کنندۀ مرگی است که قبل از حکم روی داده است نه ایجاد کنندۀ آن.

بنابراین، اگر حکم قاضی در تاریخ ۱ نوامبر ۱۹۹۵ صادر شده باشد که فلان شخص مفقود با دلایل قاطعه ثابت شده که در ۱ نوامبر ۱۹۹۰ فوت کرده است، مرگ مفقود از این تاریخ معتبر است نه از تاریخ ۱ نوامبر ۱۹۹۵ که پنج سال بعد از تاریخ فوت او صادر شده است.

پس اگر کسی در تاریخ ۱ نوامبر ۱۹۹۰ موجود بوده باشد مستحق ارث است اگرچه قبل از صدور حکم قاضی فوت کرده باشد.

و کسی که در آن تاریخ (۱ نوامبر ۱۹۹۰) موجود نبوده باشد مستحق ارث نیست اگر چه قبل از صدور حکم قاضی وجود داشته باشد.

۳- اگر قاضی با توجه به قرائن و دلایلی که حیات او را ترجیح می‌دهند حکم به مرگ او کرد و این حکم بعد از جستجوی زیاد تحقیق در تمامی راه‌های ممکن و فقدان دلیل قاطع در این مورد، صادر شد مرگ مفقود از روزی معتبر است که حکم در آن صادر شده است، زیرا این حکم ایجاد کنندۀ مرگ اعتباری است نه کشف کنندۀ مرگ حقیقی.

با این توضیح: اگر کسی از ورثه در هنگام صدور حکم مرگ او وجود داشته باشد سهم خود را از ترکۀ مفقود خواهد گرفت، و کسی که قبل از صدور حکم وجود داشته ولی قبل از صدور حکم قاضی فوت کرده است مستحق هیچ سهمی از ارث نیست.

به هر حال اگر قاضی حکم مرگ مفقود را صادر کرد ترکۀ او میان ورثه توزیع خواهد شد. و همسرش عدۀ وفات را آغاز خواهد کرد.

بنابراین، اگر شخص مفقود بعد از حکم قاضی مبنی بر فوت او بازگشت، اموال خود را از ورثه بازخواهد ستاند.

و اگر در آن تصرف کرده بودند شایسته نیست مطالبۀ آن را بکند، چون تصرف آنان مبتنی بر حکم شرعی بوده است.

۴- مدت زمانی که بعد از گذشت، آن حکم به فوت مفقود صادر می‌شود:

فقهاء دربارۀ مدتی که بعد از گذشت آن حکم به مرگ مفقود صادر می‌شود اختلاف نظر دارند: از عمرس روایت شده که گفته است: هر زنی که شوهرش مفقود شود و نداند در کجاست تا چهار سال منتظر می‌ماند و سپس چهار ماه و ده شب عده را می‌گذارند آنگاه حلال می‌شود. (بخاری).

رأی مشهود از ابوحنیفه و مالک و شافعی عدم تقدیر مدت است بلکه آن به اجتهاد قضات هر زمانی بستگی دارد.

و رأی امام احمد بر این است که اگر غیبت شخص مفقود به گونه‌ای بود که غالباً چنین غیبتهایی منجر به هلاک شخص غائب می‌شد، بعد از جستجوی کامل و دقیق حکم به فوت او صادر می‌شود و همسرش باید چهار سال در انتظار بماند، چون در این گونه موارد غالب این است فوت کرده باشد، و مانند آن است که مدتی چندان بر او گذشته باشد که افراد همانند او نتوانند زنده بمانند. و اگر غیبت او به گونه‌ای بود که غالباً انسان‌های همانند او در آن زنده خواهند ماند، امر او موکول به رأی قاضی می‌شود که بعد از تعیین مدتی جهت تحری برای او با هر وسیلۀ ممکن به خاطر روشن شدن سرنوشت او، حکم به مرگ او را صادر خواهد کرد.

صاحب کتاب مغنی در یکی از دو روایت در مورد مفقودی که هلاک او غالب نیست، گفته است: مال او تقسیم نشده و همسرش ازدواج نمی‌کند مگر اینکه یقیناً مرگ او ثابت شود، یا مدتی چندان بگذرد که در آن نتواند زنده بماند. و آن هم موکول به اجتهاد محاکم است.

این، قول شافعی، محمد بن‌حسن، رأی مشهور، مالک، ابوحنیفه و ابویوسف است، چون اصل بر حیات او است و به خاطر فرضی و تقدیر از این اصل عدول نمی‌شود مگر با توفیق، و توفیقی در اینجا نیست، لذا توقف واجب است.

۵- چگونگی تقسیم ترکه بر ورثه‌ای که یکی از آنان مفقود باشد:

در چنین مواردی تقسیم به دوگونه صورت می‌گیرد:

اول- به فرض اینکه مفقود زنده است سهم او نگه داشته می‌شود.

دوم- به فرض مرگ مفقود هر وارثی کمترین سهم خود را تا روشن شدن سرنوشت مفقود می‌گیرد. بنابراین اگر مفقود تمام ورثه یا بعضی از آنان را حجب حرمان می‌کرد همگی حجب می‌شوند و اگر آنان را از اخذ سهم بیشتر به اخذ سهم کمتر حجب می‌کرد، حداقل سهم را اخذ می‌کنند، و اگر سهم بعضی از آنان تغییر نمی‌کرد سهم خود را کاملاً دریافت می‌دارند.

۲۸- حکم اسیر

حکم اسیر با توجه به معلوم بودن یا مجهول بودن حیات او و با توجه به ارتداد و عدم ارتداد او از اسلام متفاوت است:

۱- اگر حیات او معلوم بود اموالش بر ذمۀ او بوده و حق ارث گرفتنش از دیگران ثابت است و هرگاه بازگشت، اموال خود را تحویل خواهد گرفت. و اگر با دلیل قطعی مرگ او ثابت شد اموال وی به وارثین موجود در هنگام وفاتش داده می‌شود، و اگر قاضی حکم به مرگ او صادر کرد، بنای حکم بر ادلۀ ظنی بوده لذا اموال او به ورثه‌ای داده می‌شود که هنگام صدور حکم موجود بوده باشند.

۲- اگر مجهول‌الحال بود احکام خاص ارث مفقود دربارۀ اموال او صادر و اجرا می‌شود.

۳- اگر شخص اسیر از اسلام مرتد گشته بود احکام متعلق به ارشاد مرتد در مورد وی صادر و اجرا می‌شود.

۲۹- حکم خنثی دربارۀ میراث

۱- تعریف آن:

خنثی به کسی گفته می‌شود که مذکر بودن و مؤنث بودن او معلوم نباشد.

۲- حکم خنثی دربارۀ میراث:

به فرض مذکر بودن یا مؤنث بودن او حداقل دو سهم را خواهد گرفت.

و ترکه‌ای که در میان ورثۀ آن خنثی موجود باشد، دو مرتبه تقسیم می‌گردد، بار اول به فرض اینکه مذکر باشد و بار دوم به فرض اینکه مؤنث باشد.

اگر در یکی از آن دو صورت ارث نمی‌گرفت، ارث نمی‌گیرد، یا اگر در یکی از دو صورت سهم بیشتری می‌گرفت و در صورت دیگر سهم کمتر دریافت می‌داشت، سهم کمتر را دریافت خواهد کرد. و اگر در هر دو صورت سهم او فرق نمی‌کرد سهم خود را بدون کم و کاست دریافت می‌دارد، و در هر دو صورت بیشترین سهم به وارثان همراه او داده می‌شود.

۳۰- حکم ارث مرتد

مرتد از کسی ارث نمی‌گیرد و دیگران نیز از او ارث نمی‌گیرند و میراث او تنها برای بیت‌المال مسلمین است. این، رأی شافعی، مالک و قول مشهور احمد است.

و احناف گویند: آنچه قبل از ارتداد به دست آورده میراث اقارب مسلمان او است و آنچه بعد از ارتداد کسب کرده از آن بیت‌المال است.

۳۱- حکم میراث ولد الزنا و ولد لعان

ولدالزنا کسی است که در اثر زنای مادرش به دنیا آمده باشد.

و ولد لعان به کسی گفته می‌شود که پدرش بعد از ملاعنه با مادرش، نسب او را نفی کرده باشد.

هر دو نوع از جهت پدر مقطوع النسب بوده و تنها به مادر نسبت داده می‌شوند و هر دوی آن‌ها از مادرشان، و اقارب نیز از آن‌ها ارث می‌برند.

ارث گرفتن آنان از اقارب مادرشان مشروط به این است که اگر حمل باشد ۲۷۰ روز بعد از فوت مورث به دنیا آمده باشد، تا وجود او در شکم مادرش به هنگام فوت مورث مؤکد باشد. بنابراین اگر بعد از آن تاریخ، تولد یافت مستحق چیزی از ترکه نیست.

خداوند متعال در مورد لعان فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ وَلَمۡ يَكُن لَّهُمۡ شُهَدَآءُ إِلَّآ أَنفُسُهُمۡ فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٦ وَٱلۡخَٰمِسَةُ أَنَّ لَعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٧ وَيَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٨ وَٱلۡخَٰمِسَةَ أَنَّ غَضَبَ ٱللَّهِ عَلَيۡهَآ إِن كَانَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٩ [النور: ۶- ۹].

«کسانی که زنان خود را به زنا متهم می‌کنند و جز خویشتن گواهی ندارند هر یک از ایشان چهار مرتبه خدای را به شهادت بطلبد که راستگو هستم، در مرتبۀ پنجم بگوید: نفرین خدا بر او باد اگر دروغگو باشد. اگر زن چهار بار خدا را به شهادت بطلبد که شوهرش دروغگو است عذاب را از او دفع می‌نماید و در مرتبۀ پنجم بگوید: نفرین خدا بر او باد اگر شوهرش راست بگوید».

کیفیت لعان

لعان به این صورت است که شوهر، همسر خود را بدون اینکه شاهدی داشته باشد به زنا متهم کند و قضیه را به نزد قاضی ببرد، قاضی از او می‌خواهد چهار بار خدا را به شهادت بطلبد که در متهم کردن همسرش به زنا راستگو است.

و لعان، در صورت سوگند و بالفظ شهادت صورت می‌گیرد بدین‌گونه که اول شوهر می‌گوید: خدا را شاهد می‌گیرم در متهم کردن همسرم به زنا راستگو هستم و این کودک را که به بار آورده از من نیست سپس در مرتبۀ پنجم بگوید: و لعنت و نفرین خدا بر من باد اگر از دروغگویان باشم.

وقتی شوهر چنین کرد حد قذف از او ساقط شده و حد زنا که رجم است بر همسرش واجب می‌شود. و این حد از وی ساقط نشده مگر اینکه او نیز بگوید: خدا را شاهد می‌گیرم شوهرم در متهم کردن من به ارتکاب زنا دروغگو است، و این کودک از او است و از زنا نیست و در مرتبۀ پنجم بگوید: غضب خدا بر من باشد اگر شوهرم در این اتهام از راستگویان باشد.

وقتی لعان صورت گرفت حساب زن و شوهر با خدا است که گناهکار را عذاب دهد یا او را ببخشد، و برای ابد جدایی میان زوجین به وجود خواهد آمد. و این کودک ولد لعان است و به این مرد ملاعن نسبت داده نمی‌شود و در نتیجه توارث میان آن مرد و کودک وجود نخواهد داشت، و کودک فقط به مادرش نسبت داده شده و تنها از او و نزدیکان او ارث می‌گیرد همان گونه‌ که مادرش و نزدیکان او از این کودک ارث می‌گیرند چنانچه قبلاً ذکر کردیم.

۱- لعان ویژۀ زوجین است:

بعد از دانستن مطلب فوق در مورد لعان لازم است به این نکته نیز توجه نمود که لعان تشریعی است ویژه زوجین و هیچ احدی نمی‌تواند از آن بهره‌مند شود. بنابراین هر کس، دیگری را متهم به زنا کند و شخص زنندۀ تهمت شوهر متهم نباشد و بر ادعای خود چهار نفر شاهد عادل نداشته باشد باید حد قذف (بهتان) بر وی اجرا گردد.

حد قذف عبارت از دو نوع تنبیه است: یکی تنبیه مادی و بدنی که زدن هشتاد تازیانه به او است، و دیگری حد معنوی است که تا برای همیشه شهادت از وی پذیرفته نشده و در عرف اسلام مادام توبۀ نصوح و خالص نکند به عنوان یک فرد فاسق در جامعۀ اسلامی شناخته شده و با همسر خود نیز حق ملاعنه ندارد.

این عذاب و شکنجۀ روحی و بدنی و اجتماعی را اسلام بدین خاطر تشریع فرموده تا هیچ‌ احد یارای به بازی گرفتن آبرو و ناموس دیگران را نداشته و حیثیت و شئون خانوادگی بی‌گناهان را در معرض تباهی قرار ندهد، و تا اینکه مسلمانان از لکه‌دار کردن دامن خود و زدن برچسب خفت و خواری از جانب افراد فاقد مروت و متانت در امان بمانند.

۳۲- تخاریج

۱- تعریف آن:

تخاریج جمع تخارج بوده و عبارت از اتفاق ورثه بر خروج بعضی از آنان از ترکه در مقابل مبلغ یا چیزی که شخص خارج شونده از باقی ورثه دریافت می‌کند اعم از اینکه آن مقابل، بخشی از ترکه باشد یا غیر آن.

عقد تخارج اگر در مقابل ترکه باشد عقد تقسیم ترکه است، و اگر در مقابل غیری آن باشد عقد بیع نامیده می‌شود.

۲- حکم آن:

اگر عقد تخارج از روی رضایت اطراف آن باشد جایز است.

در روایت آمده که عبدالرحمن بن‌عوفس همسر خود به نام تماضر بنت‌اصبغ کلبی را در بیماری منجر به فوتش را طلاق داد و هنوز عدۀ همسرش سپری نشده بود که عبدالرحمنس وفات کرد، وعثمانس همسر طلاق داده شدۀ او را با سه همسر باقیمانده‌اش در ارث شرکت داد و به جای یک هشتم ترکه بر یک چهارم یک هشتم که مبلغ آن به هشتاد و سه هزار دینار، یا درهم می‌رسید با آنان مصالحه کردند.

۳- صورت‌های تخارج:

تخارج دارای سه صورت است:

صورت اول آن است که تخارج با یکی از ورثه صورت گیرد، و شخص خارج با یکی از ورثه موافقت کند در مقابل ترک سهم ارثی خود، مال یا مبلغی از غیرترکه را بگیرد، که این یک عقد بیع بوده و شخص خارج به موجب آن استحقاق مال متفق علیه را دارد، و آنگاه سهم شخص خارج به آن ورثه منتقل می‌شود.

صورت دوم آن است که تخارج با تمامی ورثه صورت گرفته و شخص خارج مقابل سهم خود را از غیر ترکه از تمامی ورثه دریافت می‌دارد این شیوه تخارج نیز عقد بیع است، و درنتیجۀ آن شخص خارج مال یا مبلغ مورد اتفاق را دریافت می‌کند، و سهم‌الإرث او به تمامی ورثه منتقل شده و به نسبت مبلغی که به شخص خارج پرداخته‌اند در سهم او شرکت دارند، و اگر همگی به طور مساوی آن را پرداخت کرده بودند در سهم‌الإرث او نیز همگی شریک و مساویند.

صورت سوم آن است که تخارج با همۀ ورثه صورت گرفته و بخشی از ترکه را در مقابل آن تخارج به شخص خارج بدهند، که این تخارج را عقد تقسیم ترکه می‌نامند.

در این صورت لازم است برای شناخت سهم هر وارثی ابتدا کل ماترک میان ورثه تقسیم شده و سپس سهم شخص خارج از مجموع سهام کسر شده آنگاه باقیماندۀ ترکه را برای تعیین قیمت هر سهم بر باقیماندۀ سهام تقسیم کرده و این یک سهم را در سهام خاص هر کدام از ورثه ضرب نموده و نتیجۀ آن معلوم شدن مقدار سهم‌الإرث هرکدام از ورثه است.

ایمان

۱- تعریف آن

از نظر لغوی أیمان جمع یمین است و در اصل برای دست راست به کار برده شده ولی بر سوگند اطلاق می‌شود، چون هنگام سوگند یاد کردن هر یک دست راست دیگری را می‌گرفت.

و بنابر قولی مرجوح، چون دست راست بیشتر نگهدار اشیاء است سوگند به اسم آن نامگذاری آن نامگذاری شده تا اینکه موردی که بر آن سوگند یاد شده محافظت شود.

در اصطلاح شرع یمین، عبارت از تأکید بر چیزی بر خاطر سوگند به غیر اسم و صفت خدا می‌باشد. این، خلاصه‌ترین و نزدیکترین تعریفها است.

ولی حلف جز با ذکر اسم، یا صفتی از صفات خدا نیست.

۲- شروط یمین

۱- اسلام.

۲- عقل.

۳- بلوغ.

۳- حکم یمین

اگر شخص حالف (سوگند خورده) کاری را که سوگند بر آن یاد کرده است انجام دهد، بار نامیده می‌شود؛ یعنی به سوگند خود عمل کرده است و اگر آن را انجام نداده کفاره بر وی واجب می‌گردد.

۴- یمین رسول‌خداص

۱- عمربن‌خطابس گوید: اکثر ایمان رسول‌خدا ص: «لا ومصرف القلوب» بود؛ یعنی «نه، سوگند به تغییر دهندۀ دل‌ها». (روایت از بخاری و ابن‌ماجه).

۲- در صحیحین به نقل از ابن‌عمرب آمده است که رسول‌خداص در مورد زیدبن‌ حارثه فرمود: «وَأَيْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ لَخَلِيقًا لِلإِمَارَةِ» «سوگند به خدا او لیاقت امارت را دارد». در حدیث اول حرف «لا» برای نفی کلام سابق آمده است و جزء سوگند نیست.

این حدیث نشان می‌دهد که اعمال قلبی اعم از ارادت، انگیزه‌ها و سایر خطرات قلبی، با خلق و آفرینش خداوند متعال منبعث می‌شود، و همچنین دلیل بر جواز نام بردن خدا به وسیلۀ صفات ثابت و شایسته شأن او است. و نیز حجتی است برای کسانی که کفاره را در مقابل سوگندی که به صفات خداوند یاد شده و به آن عمل نکرده‌اند واجب می‌دانند.

قاضی ابوبکر بن‌العربی گوید: این حدیث دلیل بر جواز سوگند به افعال خدا که بدان توصیف شده ولی اسم آن را ذکر نکرده است می‌باشد.

علمای حنفی مذهب میان سوگند یاد کردن به قدرت و علم خدا تفاوت قائلند و گویند: اگر به قدرت خدا سوگند یاد کرد قسم محسوب است واگر به علم خدا سوگند یاد کند قسم نیست، زیرا علم او به معنای معلوم تعبیر می‌شود چنانچه خداوند می‌فرماید:

﴿قُلۡ هَلۡ عِندَكُم مِّنۡ عِلۡمٖ فَتُخۡرِجُوهُ لَنَآ [الأنعام: ۱۴۸].

«بگو: آیا به نزد خودتان معلوماتی دارید برای ما بیرون آورید و آشکار نمایید».

قاضی ابوبکر بن‌العربی گوید: قلب جزئی از بدن بوده و خداوند آن را محل علم و کلام و دیگر صفات باطنی قرار داده است، ظاهر بدن را محل تصرفات فعلی و قولی قرار داده، و فرشته‌ای را بر آن موکل فرموده تا وی را امر به خیر و نیکی فرماید، و شیطانی را بر آن موکل فرموده تا او را امر به شر نماید. انسان با نور عقل هدایت می‌یابد و با ظلمت هوای نفس گمراه می‌گردد. قضا و قدر بر همه مسیطر است، و قلب در میان حسنه و سیئه پیوسته در انقلاب است، گاهی فرشته وی را لمس می‌کند و گاهی ابلیس او را وسوسه می‌نماید و محفوظ کسی است که خداوند وی را حفظ فرماید.

جملۀ «وَايْمُ اللَّهِ» در حدیث دوم، به نزد جمهور اسم است، و از نظر زجاج حرف است و همزۀ آن نزد اکثر، همزۀ وصل است و از نظر کوفیون و موافقان ایشان همزۀ قطع است، چون به نزد ایشان جمع یمین است، و از نظر سیبویه و موافقان او اسم مفرد است و جواز کسر همزۀ آن و فتح میم آن را دلیل بر افراد آن دانسته‌اند.

ابن‌مالک گوید: اگر جمع بود همزۀ آن حذف نمی‌شد و برای اثبات آن به گفتۀ عروۀ بن‌زبیر که به مصیبت فوت فرزندش و قطع پایش مبتلا گشته بود استدلال کرده که گفت:

«ليمنك لئن كنت ابتليت لقد عافيت».

«سوگند به ذات تو اگر مبتلا گشته‌ام در واقع به عاقبت دست یافته‌ام».

ابن‌مالگ گوید: اگر جمع بود با حذف بعضی از حروف آن در آن تصرف نمی‌کرد.

ابن‌عباس ب گوید: یمین‌الله یکی اسماء الله است، و مالکی‌ها و حنفی‌ها گفته‌اند: سوگند است. و از نظر شافعی‌ها اگر نیت سوگند داشت، سوگند منعقد می‌شود و اگر نیت غیر آن داشت سوگند نیست، و اگر به طور مطلق آن را گفت، دو وجه دارد: اصح آن سوگند نیست مگر اینکه نیت آن را داشته باشد.

و بنا به اصح دو روایت از احمد سوگند است.

غزالی در معنی آن گفته است که دو وجه دارد: یکی مانند تالله است، و دومی، مانند آن است بگوید که: من به خدا سوگند یاد می‌کنم. قول راحج همین است و بعضی نیز میان آن و جملۀ لعمرالله، مساوات قائلند.

ماوردی آن دو را متفاوت دانسته و گوید: (لعمرالله) در میان عرب شیوع عرفی داشته ولی (و ایم‌الله) چنین شیوعی ندارد.

استدلال بعضی از قائلین به سوگند بودن آن این است که به معنی یمین‌الله بوده و یمین‌الله یکی از صفات قدیم خداوند است.

نووی در تهذیب بر این جزم نهاده است که گفتۀ: (وایم‌الله) مانند گفتۀ: (وحق الله) است و در صورت اطلاق سوگند است.

۳- سعدس گوید که رسول‌خداص فرمود:

«وَالَّذِي نَفسِی بِيَدِهِ» «سوگند به کسی که جان من در دست او است».

و ابوقتاده گوید: ابوبکرس به‌ نزد حضرتص می‌گفت: «لاَهَا اللَّهِ، هرگاه که گفته می‌شود: وَاللَّهِ وَبِاللَّهِ وَتَاللَّهِ».

جابربن سمرهس گوید که رسول‌خداص فرمود: «هرگاه قیصر هلاک گردد بعد از او قیصری دیگر نخواهد بود و هرگاه کسری هلاک گردد بعد از او کسرایی دیگر وجود نخواهد داشت. به خدایی که جان من در دست او است گنجینه‌های قیصر و کسری را در راه خدا اتفاق خواهید کرد». (بخاری).

ابن‌حجر گوید: سه حرف واو، باء و تاء، حرف قسم بوده و در مواضع متعدد در قرآن قسم با واو و باء آمده و با تاء نیز در چند آیه آمده است:

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَكَ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا [یوسف: ۹۱].

«گفتند: [سوگند] به خداوند، که خداوند تو را بر ما برترى داده است»

﴿وَتَٱللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصۡنَٰمَكُم [الأنبیاء: ۵۷].

«و [سوگند] به خداوند [در حقّ‏] بتانتان تدبیرى خواهم اندیشید»

و بعضی از آیات دیگر. این، قول جمهور و قول مشهور از شافعی است.

و از شافعی نقل شده که قسم با تاء، صریح نیست، چون اکثر مردم معنی آن را نمی‌دانند، و ایمان مختص به عرف می‌باشند.

۴- ابوهریرهس گوید که سوگند رسول خداص: «لا واستغفرالله» بود. (ابن‌ماجه).

بیضاوی در تفسیر حدیث گفته که این بدان معنی است: اگر امر بر خلاف آن باشد من از خدا آمرزش می‌طلبم، و آن سوگند نیست و از لحاظ اینکه کلام مؤکد است با سوگند تشابه دارد و به همین خاطر سوگند نام برده می‌شود.

و به گفتۀ طیبی، موجه آن است گفته شود: حرف واو در «واستغفرالله» برای عطف بر محذوفی که «اقسم بالله» است آمده و کلۀ «لا» زائده و برای تأکید است یا برای رد کلام قبلی است.

۵- سوگند به غیر از خدا جایز نیست

ای‌خواهر مسلمانم، سوگند به غیر از خداوند سبحان جایز نیست، چون سوگند خوردن به چیزی معنای تعظیم آن است و این تنها خداوند است که سزاوار تعظیم است.

۱- ابن‌عمر به نقل از عمر س گوید: «رسول‌خداص شنید که یکی به پدرش سوگند می‌خورد، فرمود: خداوند شما را از قسم خوردن به پدرانتان نهی می‌کند. عمر گوید: از آن به بعد نه در روایت و نه برای خودم چنین قسمی نخورده‌ام» (ابن‌ماجه).

۲- باز ابن‌عمر ب گوید: رسول‌خداص از عمر شنید که به پدرش سوگند می‌خورد، فرمود: «خداوند شما را از قسم خوردن به پدرانتان نهی می‌کند، پس هرکه بخواهد قسم بخورد باید به خدا قسم بخورد یا ساکت بماند». (مسلم).

و در لفظی دیگر فرموده: «کسی که قسم می‌خورد نباید جز به خدا قسم بخورد».

۳- ابوهریرهس گوید که رسول‌خداص فرمود: «سوگند را جز با اسم خدا یاد نکنید و باید در سوگندهایتان صادق باشید». (روایت از ابوداود، نسائی، ابن حبان و بیهقی).

۴- رسول‌خداص می‌فرماید: «هرکس به غیر از خدا قسم بخورد در واقع کفر یا فرمود: شرک ورزیده است». (روایت از ابوداود، ترمذی و حاکم).

۵- عبدالرحمن بن‌سمره گوید که: رسول‌خداص فرمود: «به انسان‌های طاغی و پدرانتان قسم نخورید». (متفق‌علیه).

امام شافعی گفته است: کسی قسم به غیر از خدا بخورد قسم او مکروه است و می‌ترسم که معصیت باشد.

۶- حکم کسی که در قسم خوردن خود ان‌شاءالله بگوید

هر زن، یا مردی قسم بر انجام کاری بخورد و همراه آن ان‌شاءالله بگوید، اگر آن را انجام نداد کفاره‌ای بر وی نیست، به دلایل زیر:

۱- ابوهریرهس گوید که رسول‌خداص فرمود: «هرکس سوگند بخورد و بگوید ان‌شاءالله، سوگند او واقع نمی‌شود». (روایت از احمد، ترمذی، نسائی، ابن ماجه و ابن حبان).

۲- در صحیح بخاری و مسلم آمده که سلیمان بن‌داودإ سوگند خورد که امشب با هر هفتاد همسرم مقاربت می‌کنم، پیامبرص فرمودند: اگر سلیمان إن‌شاءالله می‌گفت: سوگندش واقع نمی‌شد.

این، مذهب جمهور است.

ابن‌العربی گوید: اجماع مسلمانان بر این است که گفتن ان‌شاءالله همراه با قسم مانع انعقاد آن می‌باشد مشروط بر اینکه متصل باشد.

۳- عبدالله‌بن‌عمرب گوید: «کسی بگوید: والله‌إن‌شاءالله کار را انجام می‌دهم اگر آن را انجام ندهد قسم او واقع نمی‌شود». (روایت از مالک).

امام مالک گفته است: نیکوترین کلامی که در مورد استثناء شنیده‌ام این است که مادام بعد از قطع و فاصله، استثناء وجود ندارد.

صاحب کتاب روضه گفته است: علما بر این رأیند که اگر استثناء متصل به قسم باشد کفاره‌ای بر وی نیست.

در ادامۀ آن گوید: این نکته را هم بدانید که باید عرف و عادات در سوگندها را نیز مد نظر داشت، چون شخص قسم خور به هنگام قسم خوردنش از چیزی، یا بر چیزی، آنچه بر قلب او خطور می‌کند عرف و عاداتی است که در میان آنان غالب است.

اگر فرضاً عرف او در سوگند خوردن بر چیزی مخالف اسم لغوی یا شرعی آن بود، عرف مقدم است.

اما اگر از کسانی بود که آگاه به شرع یا عرف نبود ظاهر است که عرف معتبر است و اگر بر آن آگاه بود نیز عرف معتبر است، زیرا خطور معنی عرفی بر دل از غیر آن جلوتر است مگر اینکه بگوید: خلاف آن را اراده کرده‌ام که در این صورت اگر حقوق دیگران به معنی عرفی آن تعلق نداشت از او پذیرفته می‌شود.

۷- کسی که چیزی قسم بخورد ولی خیر و صلاح را در غیر آن ببیند

هرگاه زن، یا مرد مسلمان بر انجام چیزی قسم بخورد و خیر و صلاح را در غیر آن بداند، باید آنچه را که بهتر است انجام دهد و سپس کفارۀ آن را بدهد.

۱- عبدالرحمن بن‌سمرهس گوید که رسول‌خداص فرمود: «اگر بر چیزی سوگند یاد کردی ولی غیر آن را بهتر دیدی، آنچه را که بهتر است انجام بده و کفارۀ سوگندت را پرداخت کن». (متفق‌علیه).

۲- و در لفظی دیگر: «کفارۀ سوگندن را پرداخت کن و بهترین را انجام بده».

۳- ابوموسیس گفته: «اگر بر چیزی قسم خوردم و خیر را در غیر آن دیدم آنچه را که خیر است انجام داده و کفارۀ سوگندم را می‌پردازم». (متفق‌علیه).

علما دربارۀ جمع میان این آیۀ شریفه:

﴿وَٱحۡفَظُوٓاْ أَيۡمَٰنَكُمۡۚ [المائدة: ۸۹].

و حدیث ابوهریره در صحیح بخاری و مسلم اختلاف نظر دارند:

ابوحنیفه گفته که: این آیه مخصوص کسانی است که بر معصیت قسم بخورند، چون معلوم است خداوند متعال به معصیت امر نمی‌کند، پس هرکس بر معصیت، مانند صحبت نکردن با پدر و مادر قسم بخورد باید قسم را شکسته و کفاره بدهد.

شافعی گوید: این آیه، مخصوص حالاتی است که در آن کسی قسم بخورد معصیتی را انجام بدهد یا مندوبی را ترک کند، یا مکروهی را انجام بدهد؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَلَا تَجۡعَلُواْ ٱللَّهَ عُرۡضَةٗ لِّأَيۡمَٰنِكُمۡ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصۡلِحُواْ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ [البقرة:۲۲۴].

«خداوند را وسیلۀ سوگندهای خود قرار مدهید تا بدان وسیله خود را از کارهای خیر و تقوی و اصلاح ذات البین باز دارید».

پس باید کفارۀ سوگندش را پرداخته و آنچه را که خیر است انجام دهد.

ابوحنیفه گفته است: تقدیم کفاره بر شکستن سوگند (حنث) جایز نیست و معنی حدیث آن است که اول قصد ادای کفاره را داشته باشد، مانند آیۀ:

﴿فَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ ٩٨ [النحل: ۹۸].

«پس هر گاه قرآن بخوانى، از شیطان رانده شده به خداوند پناه جوى» .

امام شافعی گوید: تقدیم کفاره بر شکستن سوگند به وسیلۀ روزه جایز است، و هر حق مالی‌ای که به دو چیز تعلق داشته باشد جایز است بر آن دو چیز مقدم شود مانند زکات که به نصاب و حول تعلق دارد و جایز است قبل از تمام حول داده شود.

۸- اقسام سوگندها

سوگندها بر سه قسمند:

۱- یمین‌لغو.

۲- یمین منعقده.

۳- یمین غموس.

اول- یمین‌لغو:

به سوگندی گفته می‌شود که در آن قصد در کار نباشد، چنانچه در محاورات روزمره می‌گوییم: به خدا باید بنشینید، به خدا باید بیاشامید، یا بخورید، و امثال آن که قصدی در میان نیست؛ خداوند می‌فرماید:

﴿لَا يُؤَاخِذُكُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِيٓ أَيۡمَٰنِكُمۡ وَلَٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَيۡمَٰنَۖ

[المائدة: ۸۹].

«خداوند در مقابل سوگندهای لغو خالی از قصد و اراده شما را مؤاخذه نمی‌نماید، ولی در مقابل سوگندهای دارای قصد و تصمیم (و عدم وفا به آن) شما را مؤاخذه می‌نماید».

عایشه ل گوید: این آیه در شأن کسانی نازل شده که در گفتگوهای روزمرۀ خود زیاد بر زبان می‌رانند: نه والله، نه بالله (بدون اینکه قبلاً قصد قسم را داشته باشند). (بخاری).

ابن‌منذر چنین روایتی را از ابن‌عمر، ابن‌عباس و دیگر اصحاب و جماعتی از تابعین نقل کرده است.

همچنین عایشه ل گوید که رسول‌خداص فرمود: «منظور از لغو ایمان، صحبت کردن انسان در منزل خودش است که می‌گوید: نه والله، و بلی به خدا» (روایت از ابوداود).

مذهب علما حنفی بر این است؛ لغو یمین این است که، شخص سوگند بر چیزی بخورد که به گمان خودش درست سوگند خورده است ولی بعداً خلاف آن آشکار می‌گردد. رأی جمعی از علماء دیگر نیز بر این است.

و بنابه قولی مرجوح، سوگند در حال خشم است.

حکم یمین‌لغو: یمین‌لغو کفاره‌ای ندارد.

دوم- یمین منعقده:

یمین منعقده به سوگندی گفته می‌شود که از روی قصد و تصمیم باشد.

بنابراین، یمین منعقده سوگندی است که از روی قصد و عمد بوده و لغو نیست که به مقتضای عرف و عادت بر زبان رانده شده باشد.

در کتاب فقه‌السنة آمده است: یمین منعقده آن است که بر انجام کاری در آینده یا عدم انجام آن سوگند یاد کند.

حکم یمین منعقده: در صورت حنث (شکستن سوگند) کفاره واجب است.

سوم- یمین غموس:

ای‌خواهر مسلمانم، یمین غموس به سوگندی گفته می‌شود که فرد می‌داند دروغ است ولی سوگند می‌خورد تا بدان وسیله حقی را ضایع نماید و با فسق و خیانت بدان چنگ یابد.

(۱) ابن‌عمرب گوید: مردی اعرابی به خدمت رسول‌خداص آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله، گناهان کبیره کدامند؟ و حدیث را ادامه داده و یمین غموس را در آن ذکر فرمود. در ادامۀ حدیث گوید: عرض کردم: یمین غموس چیست؟ فرمود: «سوگندی است که به وسیلۀ آن مال انسان مسلمان را با دروغ به دست آورد». (روایت از بخاری)

ای خواهر مسلمانم، لازم است بدانید که توبه از یمین غموس (سوگند دروغ) و رد مظالم به صاحبان آن واجب است، و این فرمودۀ خدا را فراموش نکنید که می‌فرماید:

﴿وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ أَيۡمَٰنَكُمۡ دَخَلَۢا بَيۡنَكُمۡ فَتَزِلَّ قَدَمُۢ بَعۡدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُواْ ٱلسُّوٓءَ بِمَا صَدَدتُّمۡ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَكُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٩٤ [النحل: ۹۴].

«سوگندهای خود را چاره کژی در میان خویش مسازید تا گامهای ثابت شما نلغزد و به سبب آنکه از راه خدا برگشتید عذاب بد بچشید و شماراست عذابی بزرگ».

(۲) عبدالله‌بن‌عمرب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «گناهان کبیره عبارتند از شرک ورزیدن به خدا، و پایمال کردن حقوق والدین، و قتل نفس، و سوگند دروغ». (روایت از بخاری).

(۳) عمران بن‌حصینس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس سوگند دروغ بخورد بگذار تا با چهره‌اش جایگاه خود را در آتش دوزخ مهیا کند. (روایت از ابوداود).

۹- یکی از حقوق خواهر مسلمان، بر خواهر مسلمانش ابرار سوگند او است

عایشه ل گوید: زنی خرمایی را به من داد، من قسمتی از آن را خوردم و قسمتی نیز باقی ماند، گفت: سوگند خورده‌ام باید بقیه را نیز بخورید، رسول‌خداص که شاهد جریان بود فرمود: سوگند او را به جای بیاورید، چون اگر به جای نیاورید گناه آن بر تو است. (روایت از احمد).

۱۰- کسی که برای رضایت از خدا سوگند خورده شود باید رضایت دهد

۱- ابن‌عمر ب گوید: «رسول‌خداص از مردی شنید سوگند به پدرش می‌خورد، فرمود: به پدرانتان سوگند نخورید، هرکس به خدا سوگند بخورد باید صداقت داشته باشد، و هرکس برایش، به خدا سوگند خورده شد باید رضایت دهد، و هرکس رضایت ندهد، از جانب خدا نیست». (روایت از ابن‌ماجه).

۲- ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «عیسی بن‌مریم مردی را در حال دزدی دید، فرمود: دزدی کردی؟ گفت نه به خدایی که جز او خدایی نیست، عیسی فرمود: ایمان به خدا دارم و چشمان خود را تکذیب می‌کنم». (روایت از ابن‌ماجه).

۱۱- حکم کسی که از روی نسیان سوگند خود را بشکند

خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٞ فِيمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ [الأحزاب: ۵].

«بر شما گناهی نیست اگر به خطا سخنی از شما سر زد».

و در نقل داستان موسی و خضر إ در سورۀ کهف می‌فرماید:

﴿قَالَ لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ [الکهف: ۷۳].

«مرا به خاطر آنچه فراموش کردم مؤاخذه مکنید».

(۱) عبدالله‌بن‌عمروبن عاصس گوید: «رسول‌خداص در روز عید قربان مشغول بیان خطبه بود، ناگهان مردی بلند شد و عرض کرد: یا رسول‌الله، من چنین و چنان گمان می‌کردم و سپس نفر دوم و سوم نیز بلند شده و همان سؤالها را عرض کردند، رسول‌خداص فرمود: انجام بدهید و اشکال ندارد و به همۀ آنان چنین فرمود. خلاصه در آن روز هر سؤالی که از حضرت می‌شد در جواب می‌فرمود: انجام بدهید و اشکالی ندارد». (روایت از بخاری).

(۲) ابن‌عباسب گوید: مردی عرض رسول‌خداص کرد: من قبل از رمی زیارت کرده‌ام، فرمود: اشکالی ندارد. یکی دیگر عرض کرد: قبل از ذبح، حلق کرده‌ام فرمود: اشکالی ندارد یکی دیگر عرض کرد: قبل از رمی ذبح کرده‌ام، فرمود: اشکالی ندارد.

(۳) اسود بن‌قیسس گوید که: از سربازی شنیدم می‌گفت: در محضر رسول‌خدا بودم که نماز عید را اقامه کرد و سپس خطبه را خواند و سپس فرمود: «کسی که قبل از نماز، ذبح کرده باید به جای آن حیوانی دیگر را ذبح کند، و هرکس که ذبح نکرده است، با نام خدا باید ذبح کند». (روایت از بخاری).

۱۲- کفاره سوگند

کفارۀ سوگند همان است که خداوند در کتاب مجید فرموده است:

﴿وَلَٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَيۡمَٰنَۖ فَكَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰكِينَ مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِيكُمۡ أَوۡ كِسۡوَتُهُمۡ أَوۡ تَحۡرِيرُ رَقَبَةٖۖ فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ فَصِيَامُ ثَلَٰثَةِ أَيَّامٖۚ ذَٰلِكَ كَفَّٰرَةُ أَيۡمَٰنِكُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚ [المائدة: ۸۹].

«لکن شما را در سوگندهایی که به دل آهنگ سوگند دارید مؤاخذه می‌کند و کفارۀ آن غذا دادن به ده مستمندان است از حد وسط غذای خودتان یا پوشاندن آنان یا آزاد کردن یک نفر بردۀ مسلمان، پس هرکس نتواند باید سه روز روزه باشد. این کفارۀ سوگندهای شما است هنگامی که سوگند می‌خورید».

بنابراین توضیح، خواهر یا برادر مسلمانی که قسم خورده میان این سه نوع کفاره مخیر است:

۱- غذا دادن به ده نفر بی‌نوا.

۲- لباس برای ده نفر بی‌نوا.

۳- آزاده کردن برده‌ای.

اگر از این‌ها عاجز ماند باید سه روز روزه باشد.

در صورت غذا دادن به فقرا اجتماع همگی آنان باهم، یا در یک زمان مخصوص شرط نیست.

فقها شرط کرده‌اند که ده فقیر مسلمان باشند، ولی ابوحنیفه دادن آن را به اهل ذمه جایز می‌داند.

اگر خواهر یا برادر مسلمان یک فقیر را ده روز غذا بدهد به نزد ابوحنیفه کفایت می‌کند ولی به نزد غیر او فقط یک فقیر را غذا داده است.

کفارۀ غذا دادن بر کسی واجب است که از نفقۀ خود بیشتر داشته و قادر بر آن باشد

خارج کردن قیمت

به اتفاق أئمۀ ثلاثه (مالک، شافعی و احمد) در کفارۀ سوگند خارج کردن قیمت آن جایز نیست ولی ابوحنیفه آن را جایز شمرده است.

نذر

۱- تعریف آن

نذر، قربتی است که انسان مسلمان بر خود واجب می‌کند بدون اینکه خداوند آن را بر وی واجب کرده باشد.

۲- حکم آن

وفا به نذری که صحیح باشد واجب است چنانچه خداوند می‌فرماید:

﴿وَلۡيُوفُواْ نُذُورَهُمۡ [الحج: ۲۹].

«و به نذرهایشان وفا کنند».

و رسول‌خداص نیز می‌فرماید: «هرکس طاعت خدا را بر خود نذر کند باید آن را انجام دهد و هرکس معصیت خدا را بر خود نذر کند نباید بدان عمل نماید» (روایت از بخاری، ابوداود، نسائی، ابن‌ماجه و ترمذی).

مالک و شافعی گویند: نباید عمل به نذر معصیت شود و کفاره ندارد.

بر شخص نذر کننده واجب است نذرش تنها برای خدای متعال باشد، و نذر برای اولیاء، و مقربان خدا باطل و حرام است.

۳- مشروعیت آن

به دلایل کتاب و سنت، نذر، مشروع است. خداوند می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُهُۥ [البقرة: ۲۷۰].

«آنچه از نفقه می‌دهید و یا نذر می‌کنید خداوند آن را می‌داند».

و در جای دیگری می‌فرماید:

﴿ثُمَّ لۡيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ وَلۡيُوفُواْ نُذُورَهُمۡ وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ ٢٩ [الحج: ۲۹].

«آن گاه باید که چرک [بدن‏] شان را بزدایند و به نذرهایشان وفا کنند و این بیت العتیق را طواف نمایند».

باز می‌فرماید:

﴿يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ وَيَخَافُونَ يَوۡمٗا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرٗا ٧ [الإنسان: ۷].

«آن بندگان خدا به نذر خود وفا می‌کنند و از روزی می‌ترسند که بدی آن روز همه جایی و به هرکس می‌رسد».

در مورد مشروعیت آن درست، آمده است که عایشه ل گوید: «هرکس طاعت را بر خود نذر کند باید آن را انجام دهد».

۴- چه وقتی نذر صحیح نیست

۱- نذر در معصیت خدا صحیح نیست.

۲- نذری که مخالف رعایت عدالت و مساوات میان فرزندان باشد صحیح نیست.

۳- هرگونه نذری که حاوی برتری بخشیدن به بعضی از ورثه در مقابل دیگران وارثان باشد صحیح نیست، زیرا چنین نذری معصیت است و نذر در معصیت جایز نیست.

۴- نذر بر قبور نیز معصیت است، زیرا چنین نذری نه طاعت است و نه هدف از آن به دست آوردن خشنودی خدا است بلکه غالباً چنین نذرهایی باعث پیدایش عقاید باطله شده و انسان را به معصیت مبتلا می‌نمایند.

سعیدبن‌مسیب گوید: میان دو برادر انصاری بر سر میراث مشاجره بروز کرد یکی از آن دو سهم خود را خواست، برادر دیگر گفت: اگر باری دیگری تقاضای تقسیم میراث کنی تمام اموالم را نذر در کعبه می‌کنم، عمرس گفت: کعبه از تو بی‌نیاز است کفارۀ سوگند را پرداخت کن و در معصیت پروردگار و قطع صلۀ رحم و در چیزی که مالک آن نیستی نذر مکن». (روایت از ابوداود).

و امام مالک و بیهقی آورده‌اند: از عایشه ل دربارۀ کسی سؤال شد که به خاطر تقاضای بعضی از ورثه برای دریافت سهم‌الإرث خود، تمام اموال خود را وقف درگاه کعبه نماید؟ گفت: باید کفارۀ سوگند بپردازد.

مادام نذر برای کعبه چنین باشد، غیر آن اعم از مشاهد و قبور به طریق اولی است. در کتاب «الروضة» گفته است: علما دربارۀ نذری که در شکل سوگند صورت می‌گیرد اختلاف نظر دارند، مانند اینکه بگوید: اگر با فلانی صحبت کنم آزاد کردن برده‌ای بر من نذر باشد، یا بگوید: هرگاه داخل منزل شدم بر من نذر باشد روزه بگیرم یا نماز بخوانم، چنین نذری در شکل سوگند بوده، زیرا قصد او خودداری از انجام کاری است به مانند شخص حالف.

اصح دو قول شافعی این است که چنین نذری به منزلۀ سوگند است و در صورت عدم وفا به آن باید کفارۀ سوگند را بپردازد.

و مذهب مشهور ابوحنیفه این است که وفا به آن بر وی واجب است.

۵- نذر در امری که خداوند اجازۀ آن را نداده جایز نیست

مانند نذر برای نقش و نگار کردن مساجد، نذر برای معاصی.

و حداقل، نذر برای چیزی که خداوند اجازۀ آن را نداده از دایرۀ نذر مأذون که نذر در طاعت خداوند است خارج است، و چنین نذری شامل نذرهای مباح و مکروه، و حرام می‌باشد.

۶- نذر بر چیزی که خداوند آن را مشروع نکرده واجب نیست

۱- ابن‌عباس ب گوید: «روزی رسول‌خداص مشغول خواندن خطبه بود متوجه شد که نفری در گرمای آفتاب ایستاده است، فرمود: کیست؟ عرض کردند: ابو اسرائیل است نذر کرده در گرمای آفتاب بایستد و ننشیند و زیر سایه نرود و با کسی صحبت نکند و روزه باشد، فرمودند: به او دستور دهید صحبت بکند و از سایه استفاده نماید و بنشیند، و روزه را تمام نماید». (روایت از بخاری).

۲- عمروبن شعیب به نقل از پدر و جدش دربارۀ کسی که نذر کرده بود تا هنگام فارغ شدن رسول‌خداص از خطبه در گرمای خورشید بایستد، آورده است که رسول‌خداص به او گفت: «نذری صحیح است که برای رضای خدا باشد». (روایت از احمد).

این مذهب اهل علم است.

۷- وفا به نذر در امور غیر مقدور واجب نیست

ای‌خواهر مسلمان، لازم است بدانید نذر برای انجام اموری که خداوند مشروع کرده ولی در توان نیست، وفا به آن نیز واجب نیست؛ به دلیل روایت انسس‌ که رسول‌خداص پیرمردی را دید در میان دو پسرش با حالتی لرزان می‌رود، فرمود: «این چیست؟ عرض کردند: نذر کرده است با پای پیاده برود، فرمود: خداوند از تعذیب آن بی‌نیاز است لذا به او امر کرد سواره راه رود». (متفق‌علیه).

در روایت نسائی این جمله بدان افزوده شده است: نذر کرده با پای پیاده به زیارت بیت‌الله برود.

۸- کسی که خود امری طاقت فرسا نذر کند باید بدان وفا کند

شافعی در اصح دو قول خود گوید: در صورت عدم وفا به آن، ذبح گوسفندی بر وی واجب است.

و بنابر مذهب بعضی از علما وفا به آن بر وی واجب نیست مگر از روی احتیاط، به دلیل حدیث قبلی انس که رسول‌خداص در آن، امر به ذبح یا قضاء نکرده است.

۹- کفارۀ نذر

۱- ابن‌عباسب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس چیزی را بر خود نذر کرد و توان انجام آن را نداشت کفارۀ آن، کفارۀ سوگند است» (روایت از ابوداود و ابن ماجه).

۲- عقبه بن‌عامرس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «کفارۀ نذر ناتمام، کفارۀ سوگند است». (روایت از مسلم، ابوداود و ترمذی).

۳- و همچنین رسول‌خداص به زنی که نذر کرده بود پیاده برود و نمی‌توانست، امر کرد کفاره بپردازد. (روایت از احمد و ابوداود).

۱۰- قیمت کفاره

دلیل آن حدیث رسول‌خداص است که فرموده است: «کسی که بر خود نذری کند و نام آن را نبرد کفارۀ آن سوگند است، و کسی که امری را بر خود نذر کند و توانایی انجام آن را نداشته باشد، کفارۀ آن کفارۀ سوگند است». (روایت از ابوداود).

۱۱- وفا به نذر از جانب فرزند نذر کننده‌ای که فوت کرده است کفایت می‌کند

ای‌خواهر مسلمان، لازم است بدانید هرگاه زن یا مردی فوت کند و نذری بر ذمۀ وی باشد جایز است فرزند او به آن وفا کند؛ به دلیل روایات زیر:

۱- حدیث ابن‌عباس ب که گوید: سعدبن عباده که مادرش فوت کرده بود و نذری بر ذمۀ وی بود از رسول‌خداص استفتاء کرد؟ رسول‌خداص فرمود: تو به جای او انجام بده. (روایت از ابوداود و نسائی).

۲- ابن‌عمر ب به زنی که مادر بر خود نذر کرده بود در مسجد قباء نماز بخواند ولی فوت کرده و نتوانسته بود آن را انجام دهد، امر کرد او به جای مادرش در آنجا نماز بخواند. (روایت از بخاری).

۳- ابن‌ابی‌شیبه نیز چنین روایتی از ابن عباس دارد.

بنابرقول قدیم شافعی، هرکس چند روزه‌ای از رمضان را از دست داده و امکان قضاء آن را نداشت و فوت کرد، یا نذر و یا کفاره‌ای بر عهدۀ وی بود، نزدیکان او می‌توانند به جای او روزه بگیرند یا از ترکۀ او کفارۀ آن‌ها را بدهند.

امام نووی گفته است: قول قدیم در اینجا معتبر است.

و به گفتۀ محمدبن حسن نزدیکان متوفی می‌توانند به جای او نذر، یا صدقه، یا حج را قضاء نمایند ان‌شاءالله. این، قول ابوحنیفه و اکثر فقهاء ما است.

۱۲- نذر برای مشایخ

هرگاه خواهر مسلمان برای یک شیخ معین بر خود چیزی نذر کرد، اگر آن شیخ در حال حیات بود و فقیر و بینوا بود، و قصد آن خواهر نیز صدقه بر او بود، چنین نذری صحیح است و از باب احسانی است که اسلام آن را دوست دارد.

و اگر فوت کرده بود و نذر او به قصد استغاثه و فریادرسی، و برآورده شدن نیازهایش باشد، مانند اینکه بخواهد حامله شود، یا فرزندش به خانه برگردد، یا دخترش ازدواج کند و امثال آن، چنین نذری معصیت است و وفا به آن جایز نیست.

حدود

۱- تعریف آن

حدود جمع حد است و در اصل اسم پرده یا مانعی است که در میان دو چیز قرار دارد. و در لغت به معنای منع است، و در اصطلاح شرع، عقوبتی است که برای صیانت از حقوق خداوند متعال، مقرر شده است.

بعضی از علما به اختصار آن را در هفده مورد واجب دانسته‌اند.

حدودی که همگان بر وجوب آن اتفاق دارند عبارتند از: ارتداد، و حرابه مادام قبل از دسترسی به او توبه نکرده باشد، زنا، قذف، شراب خواری و سرقت.

بعضی از مسایل مورد اختلاف عبارتند از: انکار عاریه، شرب مسکراتی غیر از خمر، قذف به غیر از زنا، تعریض به قذف یا لواط ولو اینکه نکاح او حلال باشد، اتیان بهائم، سحاق، تمکین زن برای میمون و دیگر حیوانات برای وطء، سحر، ترک نماز از روی تنبلی و روزه‌خواری در ماه رمضان بدون عذر. همۀ این‌ها جدا از کبایری است که جنگیدن به خاطر آن مشروع است، مانند اینکه قومی، از دادن زکات امتناع کنند و به خاطر آن اعلان جنگ نمایند. راغب اصفهانی گفته است: بعضی مواقع حدود بر خود معاصی اطلاق می‌شود، مانند فرمودۀ:

﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَقۡرَبُوهَا [البقرة: ۱۸۷].

«اینها حدود [نهى شده‏] الهى است پس [به قصد تجاوز] به آن‌ها نزدیک نشوید».

و بر فعلی که چیزی مقدر در آن هست نیز اطلاق می‌شود، مانند مبحث طلاق در قرآن که می‌فرماید:

﴿وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥۚ [الطلاق: ۱].

«و هر کس از حدود خداوند تجاوز کند، در حقیقت بر خود ستم کرده است».

چون این امور مرز میان حلال و حرام بوده لذا حدود نامیده شده‌اند.

۲- وجوب اقامۀ حدود

خداوند می‌فرماید:

﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ وَلَا تَأۡخُذۡكُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ فِي دِينِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ وَلۡيَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢ [النور: ۲].

«هریک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید و در دین خدا رأفت نسبت بدیشان نداشته باشید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید و باید گروهی از مؤمنان بر شکنجۀ ایشان حاضر باشند».

و رسول‌خداص می‌فرماید: «هرکس با شفاعت خود مانع اجرای حدود خداوند شود در واقع در امر خدا با خدا به مقابله برخاسته است». (روایت از احمد، ابوداود، حاکم).

در کتاب فقه السنة گوید: گاهی اتفاق می‌افتد انسان از جنایتی که شخص جانی مرتکب شده غافل مانده و به فکر شکنجه‌ای می‌افتد که باید بر وی اجرا شود، در نتیجه دلش به حال او می‌سوزد، به همین خاطر قرآن چنین عطوفتی را منافی با ایمان می‌داند، زیرا ایمان خواهان آن است که فرد و جامعه از هرگونه جرایم اخلاقی و غیر پاک و منزه بوده و انسان را به سوی تعالی در ادب و اخلاق زیبا و استوار تشویق می‌کند.

۳- شفاعت در حدود

ای‌خواهر مسلمانم، شفاعت در حدود جایز نیست؛ زیرا حدود، حدود خدا است و هیچ احدی از ثروتمند و فقیر، و سیاه و سفید مجاز به تجاوز از آن نیست، و تمام افراد بشر در برابر حکم خدا یکسانند.

عایشه ب گوید: قریش نسبت به اجرای حد در مورد زن مخزومی که دزدی کرده بود نگران بودند، خواستند کسی پیدا کنند تا در این باره با رسول‌خداص صحبت کند، با خود گفتند: به جز اسامه بن‌زید که عزیز رسول‌خداص است هیچ کس جرأت آن را ندارد، لذا به او متوسل شدند و اسامه موضوع را عرض رسول‌خداص کرد، رسول‌خداص فرمود: «آیا در حدود خدا شفاعت می‌کنی؟ آنگاه برخاست و فرمود: هلاک امتهای قبل از شما بدین علت بود که اگر انسانی صاحب جاه و مقام دزدی می‌کرد با او کاری نداشتند، و اگر ضعیفی مرتکب آن می‌شد، حد را بر وی اجرا می‌کردند. سوگند به خدا اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند دستش را قطع می‌کنم». (متفق‌علیه).

عمروبن شعیب به نقل از پدر و جدش گوید که: رسول‌خداص فرمود: «در میان خود از حدود دم مزنید، چون هر حدی به من گزارش گردد واجب می‌شود» (روایت از ابوداود، نسائی و حاکم).

۴- مبحث حد زنا

۱- تعریف آن:

زنا عبارت از نزدیکی حرام در جلو یا عقب است.

۲- حکم آن:

زنا در تمامی ادیان از اکبر کبائر است؛ خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِيلٗا ٣٢ [الإسراء: ۳۲].

«به زنا نزدیک نشوید، که زنا گناه بسیار زشت و بدترین راه و شیوه است».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ [النور: ۲].

و از رسول خدا دربارۀ بزرگترین گناه سؤال شد، فرمود: زنا با همسر همسایه‌ات (متفق‌علیه).

۳- شروط اقامۀ حد زنا:

۱- باید زن و مرد زناکار مسلمان، عاقل و بالغ باشند.

۲- نباید از روی اکراه و اجبار باشد؛ به دلیل حدیث رسول‌خداص که می‌فرماید: «از امتم مؤاخذه در مقابل خطا و فراموشی و اکراه برداشته شده است». (روایت از طبرانی).

۳- اعتراف به زنا در حالت طبیعی، یا شهادت چهار نفر شاهد عادل مبنی بر مشاهدۀ عمل زنا با چشم خود و دیدن آلت مرد در داخل آلت زن؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَٱلَّٰتِي يَأۡتِينَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡ [النساء:۱۵].

«و کسانى از زنانتان که مرتکب زنا مى‏شوند، چهار کس از خودتان را بر آن‌ها گواه بگیرید».

۴- حدوث حمل بدون وجود دلیل که حد را از وی دفع نماید. مانند اینکه از روی عنف و به زور به او تجاوز شده باشد، یا از روی جهالت یا شبهه، با وی نزدیکی شده باشد.

۵- از اعتراف به زنا پشیمان نشده باشد.

۴- کیفیت اقامۀ حد زنا

۱- حد زن، یا مردی که هیچ‌گاه ازدواج حلال نکرده‌اند:

در این زمینه فقها معقتند که زن باکرۀ آزاده هرگاه زنا کند به او صد تازیانه زده خواهد شد؛ به دلیل فرمودۀ خداوند که می‌فرماید:

﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ وَلَا تَأۡخُذۡكُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ فِي دِينِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ وَلۡيَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢ [النور: ۲].

«کمی قبل ترجمۀ آیه گذشت».

در آیۀ مذکرو جملۀ: ﴿وَلَا تَأۡخُذۡكُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ نشان دهندۀ این مطلب است که نباید حدود خدا تعطیل گردد، و بنابر قولی مرجوح، نهی از تخفیف در زدن تازیانه است به گونه‌ای که دردی چندان به مضروب نرسد.

در تفسیر کلمۀ ﴿طَآئِفَةٞ گفته شده: سه نفر و بیشتر باشند، و در قولی دیگر چهار نفر به تعداد شهود زنا باشند. و بنابر رأی ابوحنیفه، عبارت از امام و شهود است در صورتی که حد به وسیلۀ شهود به ثبوت رسیده باشد.

ابوهریرهس زیدبن‌خالد، و شبلیس گویند: نزد رسول‌خداص بودیم، مردی به نزد آن حضرتص آمد و عرض کرد: تو را به خدا سوگند می‌دهم که میان ما، با کتاب خدا قضاوت کنید. مدعی او که از او به فقه داناتر بود گفت: با کتاب خدا میان ما قضاوت کن و به من اجازۀ صحبت بده، فرمود: «بگو» گفت: این پسرم کارگر مزدبگیر آن مرد بوده و با زن او زنا کرده است، من در مقابل آن یکصد گوسفند و یک خادم به او داده‌ام و در این مورد از چندین مرد اهل علم سؤال کردم، به من گفتند: حد پسرت یکصد تازیانه و یک سال تبعید است، و حد آن زن سنگسار شدن است. رسول‌خداص فرمود: «سوگند به خدایی که جان من در دست اوست مطابق کتاب خدا میان شما قضاوت خواهم کرد، یکصد گوسفند و یک خادم برای خودت مسترد شده و حد پسرت یکصد تازیانه و تبعید به مدت یک سال است. و تو ای أنیس، فردا به نزد همسر این مرد برو، اگر اعتراف کرد او را رجم کن». (روایت از ابن‌ماجه).

عباده بن‌صامتس گوید: هرگاه وحی بر رسول‌خداص نازل می‌شود به شدت متغیر شده و چهرۀ مبارکش از سفیدی به سیاهی تغییر می‌یافت، در یکی از روزها چنین حالتی برایش پیش آمد چون وحی تمام شد و به حالت طبیعی بازگشت، فرمود: «از جانب من این مسئله را فراگیرید: خداوند برای زنا راهی قرار داده است. بیوه در مقابل بیوه، و بکر در مقابل بکر، حد بیوه یکصد تازیانه و سنگسار است. و حد بکر یکصد تازیانه و یک سال تبعید است». (مسلم).

در کتاب «الروضة» آمده است: دربارۀ تبعید زنان اختلاف نظر وجود دارد:

امام اوزاعی گفته است تبعید بر زن نیست و ظاهر ادله عدم تفاوت را می‌رسانند.

تبعید از جمله حدودی است که قرآن به آن امر کرده است، و رأی شافعی بر آن است، و به گفتۀ ابوحنیفه تبعید نمی‌گردد.

۲- حد زن و مردی که ازدواج حلال کرده‌اند:

در اجرای حد، زن همانند مرد است با این تفاوت که لباس‌های زن محکم شده تا در هنگام اجرای حد وجود وی منکشف نگردد؛ ابوهریرهس گوید: مردی به نزد رسول‌خداص که در مسجد بود آمد و عرض کرد: ای رسول‌خدا، من زنا کرده‌ام، رسول‌خداص از او روی برتافت، تا اینکه چهار مرتبه گفته‌اش را تکرار کرد، چون چهار مرتبه بر علیه خود شهادت داد رسول‌خداص او را به نزد خود خواند و فرمودند: آیا دیوانه نیستی؟ گفت: خیر، فرمودند: آیا ازادواج کرده‌اید؟ گفت: بله، آنگاه رسول‌خداص فرمود: «او را بیرون ببرید و سنگسار کنید»، جابرس گوید: من در میان کسانی بودم که او را سنگسار کردند، و او را در مصلی سنگسار کردیم. چون سنگریزه بر وی باریدن گرفت فرار کرد، در جره او را یافتیم و سنگسار کردیم». (متفق‌علیه).

و عمربن‌خطابس گوید: بی‌گمان خداوند محمدص را به حق فرستاده و قرآن را بر وی نازل کرده و از جملۀ آن آیۀ رجم بوده که آن را خواندیم و فهم کردیم و حفظ نمودیم. رسول‌خداص رجم کرده و ما نیز بعد از او رجم کردیم، می‌ترسم زمان به دراز کشد و کسی بگوید: به خدا سوگند ما در قرآن آیۀ رجم را سراغ نداریم و به واسطۀ ترک فریضه‌ای که خدا نازل کرده است گمراه شوند و رجم در کتاب خدا بر زنان و مردان زناکار محصن در صورت اقامۀ بینه، یا حاملگی، یا اعتراف، حق است.

آیۀ رجم این است:

الشیخ والشیخة إذا زنیا فارجموهما البتة.

«مرد و زن زناکار محصن را به طور حتم رجم کنید».

سپس لفظ آیه نسخ شده ولی حکم آن باقی‌مانده است. رجم در کتاب خدا حق است که می‌فرماید:

﴿أَوۡ يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلٗا ١٥ [النساء: ۱۵].

«یا خداوند راهى براى آنان قرار دهد».

که رسول‌خداص بیان کرده که مراد از آن رجم بیوه و تازیانه زدن بکر است.

اقامۀ حد رجم

برای فرد زناکار حفره‌ای در زمین کنده شده که تا سینۀ او برسد و آنگاه او را در آن انداخته و سنگسار می‌شود تا می‌میرد و جماعتی که او را سنگسار می‌کنند نباید از چهار نفر کمتر باشند؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَلۡيَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢ [النور: ۲].

«و باید گروهی از مؤمنان بر شکنجۀ ایشان حاضر باشند».

۵- حکم زنی که با عنف و به زور به او تجاوز شده است

امام مالک گوید: مسئله به نزد ما از این قرار است که اگر زنی حامله گشت و شوهر نداشت و گفت: از روی اکراه بوده، یا گفت: ازدواج کرده است، چنین ادعایی از او پذیرفته نیست و حد بر وی اجرا می‌شود، مگر اینکه شاهد بر ادعای خود داشته باشد، یا اینکه باکره بوده و با بدن خون‌آلود که حاکی از زوال بکارت او بود بیاید، یا در آن حالت از مردم التماس کمک کند و ...

اگر فاقد چنین شهود و مدارکی بود ادعایش پذیرفته نشده و حد بر وی اجرا می‌شود. بنابه گفتۀ مالک، زنی که با عنف به او تجاوز شده است تا سه حیض نبیند و استبراء رحم حاصل نشود، نمی‌تواند ازدواج کند.

گفته است: اگر در تعداد حیضهای خود به شک افتاد نمی‌تواند ازدواج کند تا وقتی که شک او مرتفع شود.

۶- رجم زن محصنۀ آبستن از زنا

عمران بن‌حصینس گوید: زنی از قبیلۀ جریبه به نزد رسول‌خداص اعتراف به زنا کرد و گفت: من حامله‌ام، رسول‌خدا ولی آن زن را فراخواند و به وی فرمود: با زن به نیکی رفتار کند و فرمود: هرگاه وضع حمل نمود مرا باخبر کنید. ولی، امر رسول‌خدا را امتثال کرد، وقتی که زن را به نزد رسول‌خداص آوردند فرمود تا لباس‌هایش را در وی محکم ببندند و آنگاه دستور رجم او را داد و رجم گردید و رسول‌خداص نماز جنازه بر وی خواند و فرمود: «به حقیقت این زن توبه‌ای کرده اگر میان هفتاد نفر از اهل مدینه تقسیم شود همه را فرا خواهد گرفت، و چه چیزی از این بهتر که نفس خود را در راه خدا بخشیده است» (روایت از مسلم، ابوداود، نسائی و ترمذی).

اجماع بر این است تا وضع حمل نکند رجم نمی‌گردد.

امام نووی گفته است: حکم، برای تازیانه نیز چنین است تا وضع حمل نکند به وی تازیانه زده نخواهد شد، و همچنین زنی که قصاص بر وی واجب بوده و حامله باشد که در هر دو مورد اجماع بر این است تا وضع حمل نکنند حد، یا قصاص بر آنان اجرا نخواهد شد.

عمرس خواست زن حامله را رجم کند ولی معاذ گفت: «راهی برای این کار ندارید تا وضع حمل ننماید». (روایت از ابن‌ابی شیبه).

در مورد رجم زن حامله بعد از وضع حمل میان علما اختلاف هست:

امام مالک گوید: همین که وضع حمل کرد رجم می‌گردد و به وی مهلت کفالت فرزندش داده نخواهد شد.

علماء کوفه گفته‌اند: تا پیدا کردن کسی که کفالت فرزندش به عهده گیرد رجم نمی‌گردد. این، قول شافعی، و روایتی دیگر از مالک نیز هست. و شافعی افزوده است: تا شیر او خشک نشود رجم نمی‌گردد.

بریدهس گوید: «زنی از قبیلۀ غامد گفت: یا رسول‌الله، مرا پاک‌کن، و گفت که آبستن از زنا است، حضرتص فرمودند: بگذار تا وضع حمل کنی. چون وضع حمل کرد فرمود: او را رجم نمی‌کنیم و فرزندش را بدون شیردهی رها نمی‌کنیم، یک نفر بلند شد و عرض کرد: من شیر دادن طفل را به عهده می‌گیرم ای رسول‌خدا، آنگاه آن زن رجم گردید». (روایت از مسلم).

و در روایتی دیگر آمده: آنگاه زن به طفلش شیر داد تا از شیر بریده شد و طفل را تحویل یک مسلمان داد و سپس رجم گردید.

۷- ابطال شهادت

اگر زن باکره بود یا رتقاء (مسدود الفرج) بود، یا مرد مقطوع‌الآلۀ یا عنین بود شهادت شهود باطل می‌شود.

به دلیل وجود مانع، شهادت یا اقرار، باطل است؛ چون دروغ بودن آن به طور قطع معلوم است.

در روایت آمده است که رسول‌خداص علیس را برای کشتن مردی فرستاد که بر ماریۀ قبطیه داخل می‌شد وقتی که علیس رفت آن مرد را دید که در آب غسل می‌کند، علیس دست او را گرفت و از آب بیرون کشید تا او را بکشد ولی متوجه شد که مقطوع‌الآله است، به همین خاطر از کشتن او صرف‌نظر کرد و به نزد رسول‌خداص بازگشت و حضرت را از موضوع باخبر ساخت». (روایت از مسلم).

۸- به بارگیری خوشۀ خرما در تازیانه، برای مریض جایز است

۱- سعید بن سعد بن عباده گوید: در میان منازل ما مردکی ناتوان و ناقص سکونت داشت همین که اهل محله از وی غافل می‌ماندند بر یکی از کنیزان ایشان سوار شده و با وی به عمل زشت مشغول می‌شد، سعید‌بن عبادهس موضوع را عرض آن حضرتص کرد و با این حال آن مردک مسلمان بود، فرمودند: او را حد بزنید، عرض کردند: یا رسول‌الله خیلی ناتوان‌تر از آن است که گمان می‌کنی، اگر او را صد تازیانه بزنیم خواهد مرد. آنگاه فرمودند: پس خوشه‌ای از خرما پیدا کنید که صد شاخه داشته باشد و با آن یک بار او را بزنید راوی گوید: این کار را با وی کردند». (روایت از احمد، ابن‌ماجه، شافعی، بیهقی، دارقطنی، طبرانی و ابوداود).

۲- علیس گوید: یکی از کنیزان رسول‌خداص مرتکب زنا شد، آن حضرتس به من امر کردند او را تازیانه بزنم، وقتی که رفتم متوجه شدم تازه زایمان کرده است ترسیدم اگر او را تازیانه بزنم کشته شود. موضوع را به عرض حضرت رساندم فرمودند. خوب کاری کرده‌ای به او کاری نداشته باش تا بهبودی یابد. (روایت از مسلم).

علما میان دو حدیث فوق این‌گونه جمع قائل شده‌اند: اگر توقع بهبودی مریض می‌رفت به وی مهلت داده می‌شود تا بهبودی حاصل کند چنانچه در حدیث دوم آمده است و اگر از بهبودی او ناامید بودند به صورتی که در حدیث اول آمده او را تازیانه خواهند زد. (برگرفته از کتاب الروضه با کمی تصرف).

در کتاب بحر، اجماع را بر این حکم نقل کرده که به بکر مهلت، داده می‌شود تا شدت گرما و سرما و مریضی مرتفع شود، و اگر از آن مأیوس بودند با خوشه‌ای او را تازیانه خواهند زد. این، رأی اصحاب شافعی است.

۹- حد قذف

۱- تعریف آن:

قذف عبارت از اتهام شخص به زنا است.

۲- حکم آن:

خداوند می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ [النور: ۴].

«کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا می‌دهند و بر ادعای خود چهارنفر گواه نمی‌آورند بدیشان هشتاد تازیانه بزنید».

بنابراین، قذف یکی از گناهان کبیره است.

و شریعت اسلام هشتاد تازیانه را بر او واجب کرده است.

۳- شروط اقامۀ حد قذف:

۱- اسلام، عقل و بلوغ.

۲- شخص متهم به فاحشه‌گری، در میان مردم مشهور به عفت و تقوی و صلاح باشد.

۳- شخص متهم تقاضای اقامۀ حد بر علیه او نماید.

۴- شخص قاذف نتواند چهار نفر شاهد بیاورد، چنانچه می‌فرماید:

﴿ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ [النور: ۴].

۴- با چه چیزی قذف ثابت می‌شود:

۱- اقرار شخص قاذف.

۲- یا با شهادت دو مرد عادل علیه او.

۵- تحریم آن:

خداوند متعال قذف (بهتان) را میان مسلمانان حرام کرده و می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥ [النور: ۴- ۵].

«کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا می‌دهند سپس چهار گواه بر ادعای خود نمی‌آورند بدیشان هشتاد تازیانه بزنید و هرگز گواهی دادن آنان را (در طول عمر بر هیچ کاری) نپذیرید و چنین کسانی فاسق و متمرد از فرمان خدا هستند. مگر کسانی که قبل از حد و یا بعد از حد توبه کنند (و پشیمانی خود را اظهار دارند و دیگر تهمت نزنند، که خداوند از ایشان طرفنظر می‌فرماید)، زیرا خداوند آمرزگار و مهربان است».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ لُعِنُواْ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٢٣ [النور: ۲۳].

«کسانی که زنان پاکدامن بی‌خبر از هرگونه آلودگی و ایمان‌دار را به زنا متهم می‌کنند در دنیا و آخرت از رحمت خدا دور هستند و عذاب عظیمی دارند».

ابوهریرهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «از هفت گناه مهلک اجتناب کنید عرض کردند: ای‌رسول‌‌خدا، این هفت گناه کشنده کدامند؟ فرمود: شرک ورزیدن به خدا، سحر، کشتن نفسی که خداوند جز در مقابل حق آن را حرام کرده است، رباخواری، خوردن مال یتیم، فرار از میدان قتال با کفار، و تهمت زنا به زنا پاکدامن ایمان‌دار بی‌خبر از گناه». (روایت از بخاری).

۶- سقوط حد:

هرگاه شخص قاذف (بهتان زننده) چهارگواه بر ادعای خود حاضر کرد، حد از وی ساقط می‌شود، چون گواهان صدق گفتۀ او را تأیید می‌کنند و با شهادت خود عمل زنا را ثابت می‌نمایند.

ولی، حد زنا بر شخص مقذوف (متهم به زنا) اجرا می‌شود، زیرا زناکار است.

۷- زنی که شوهرش را متهم به زنا می‌کند:

هرگاه زن، شوهرش را متهم به زنا کرد و شرایط آن فراهم بود حد زنا بر وی اجرا می‌گردد ولی اگر شوهر، زن را متهم به زنا کرد و گواه نداشت، ملاعنه می‌کنند.

۱۰- دزدی

دزدی عبارت از اخذ مال در محل مخصوص به طور مخفیانه است. ابن عرفه گوید: دزد به نزد عرب کسی است که به صورت مخفیانه به مالی در محل نگهداری خود دست بزند و سهمی در آن نداشته باشد.

۱- حکم آن:

دزدی یکی از گناهان کبیره است که خداوند آن را حرام کرده و می‌فرماید:

﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا نَكَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٣٨ [المائدة: ۳۸].

«دست مرد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام داده‌اند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید، و خداوند بر کار خود چیزه و در قانونگذار خویش حکیم است (و برای هر جنایتی عقوبتی مناسب با آن وضع می‌کند تا مانع پخش آن گردد)».

و رسول‌خداص در احادیثی انسان دزد را نفرین کرده است:

۱- ابن‌عباسب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «زناکار وقتی زنا می‌کند که ایمان ندارد، و دزد وقتی دزدی می‌کند که ایمان ندارد». (متفق‌علیه).

عکرمه گوید: در تفسیر این حدیث از ابن‌عباس پرسیدم: چگونه ایمان از وی گرفته می‌شود؟ گفت: چنین است اگر توبه کرد ایمانش باز می‌گردد.

۲- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «لعنت خدا بر دزد باد، تخم‌مرغی سرقت کند دستش قطع می‌شود، و طنابی سرقت می‌کند دست قطع می‌شود». (متفق‌علیه).

۲- راه‌های ثبوت سرقت:

۱- اعتراف صریح سارق به سرقت.

۲- شهادت دو نفر شاهد عادل بر سرقت سارق.

۳- شروط قطع دست سارق:

(۱) اسلام.

(۲) عقل.

(۳) بلوغ.

(۴) نباید قیمت چیز دزدیده شده از یک چهارم دینار کمتر باشد؛ عایشهل گوید: «رسول‌خداص در مقابل سرقت یک‌چهارم دینار و بالاتر دست سارق را قطع می‌کرد». (روایت از مسلم).

قاضی عیاض گوید: خداوند به وسیلۀ قطع دست سارق اموال مسلمانان را محافظت فرموده است ولی در مقابل اختلاس و غارت و غصب اموال چنین حدی را واجب نفرموده است، چون در نسبت با دزدی کم اتفاق می‌افتد، و نیز ممکن است با مراجعه به اولیاء امور، این اموال مسترد شود، و اقامۀ بینه در این امر آسان‌تر است. برخلاف سرقت که اقامۀ بینه برای اثبات آن نادر است، لذا امر سرقت بزرگ انگاشته شده و عقوبت آن تشدید گردیده تا بیشتر وسیلۀ انزجار قرار گیرد.

هر چند در بعضی موارد فرعی اختلاف وجود دارد ولی در کل، مسلمان بر قطع دست سارق اجماع دارند.

(۵) مال مسروقه باید در محل نگهداری خود باشد، از قبیل:

بانک، یا منزل، یا صندوق، و امثال آن.

(۶) نباید سارق، پدر، یا پسر، یا همسر صاحب مال باشد، چون همۀ این افراد دارای حقوق در این اموال هستند.

(۷) دزدیدن خمر و دیگر مسکرات، سرقت محسوب نمی‌شود.

(۸) مال، باید دزدیده شده باشد، و با کف ربایی، دست رباینده قطع نمی‌گردد، زیرا مال ربوده شده سرقت محسوب نمی‌شود.

۴- آنچه بر سارق واجب می‌شود:

ضمانت اموال مسروقه بر سارق واجب است و باید آن را مسترد کند و در صورت تلف شدن بر ذمۀ او است آن را برای صاحب مال بدون کم و کاست جبران کند. در مورد سارقی که دستش قطع می‌شود اختلاف وجود دارد که آیا ضامن مال مسروقه است یا خیر؟ احمد و شافعی گفته‌اند: ضامن است.

امام مالک گفته: تنها شخص ثروتمند ضامن است نه فقیر.

و امام ابوحنیفه گفته: ضمانتی بر او نیست و تنها قطع دست بر وی اجرا می‌شود، چون حکم خدا این است و اگر شرایط قطع فراهم نشد ضمانت مال بر وی واجب است کم باشد یا زیاد، سارق ثروتمند باشد یا فقیر.

۵- چگونگی قطع:

۱- دست راست سارق از مچ قطع می‌شود.

۲- بعد از قطع، محل در روغن زیتون داغ شده داخل می‌شود تا خون رگهای قطع شده منقطع گردد.

۶- مبلغی که در برابر آن دست سارق قطع می‌شود:

۱- عبدالله‌بن‌عمر ب آورده است: «رسول‌خداص در برابر سرقت یک کلنگ به درهمی دست سارق را قطع کرده است». (روایت از بخاری، مسلم و مالک).

۲- عمره بنت عبدالرحمن آورده است: «در زمان خلافت عثمانس یک نفر، أترجی را دزدید، عثمان دستور داد قیمت آن تخمین شود، مبلغ آن به سه درهم تخمین شد که قیمت دینار دوازده درهم صرف می‌شد، به همین خاطر عثمان دست او را قطع کرد». (روایت از مالک).

۳- عایشه همسر رسول‌خداص گوید: «زمانی چندان دور نیست و فراموش نکرده‌ام که قطع، در مقابل یک چهارم دینار و بیشتر اجرا می‌شود». (روایت از بخاری، مسلم و مالک).

۴- عمره بنت عبدالرحمن گوید: عایشه ل به طرف مکه خارج شد و دو کنیزش به همراهش بودند و غلام پسران عبدالله بن ابی‌بکر صدیقس همراه ایشان بود، و عایشه ل پارچه‌ای گرانبها و مصور که در پارچه‌ای سبز رنگ دیگر دوخته شده بود را به کنیزانش تحویل داد تا آن را به خانوادۀ عبدالله تحویل دهند، ولی غلام پارچه را از کنیزان گرفت و پارچۀ گرانبها را از پارچۀ سبز جدا کرد و به جای آن، لباد، یا فروه‌ای را در پارچۀ سبز دوخت، وقتی دو کنیز به مدینه رسیدند پارچه را تحویل خانوادۀ عبدالله دادند، وقتی آن را باز کردند به جای آن پارچۀ گرانبها، لباد را در آن یافتند. موضوع را به دو کنیز گفتند و آن‌ها نیز موضوع را عرض عایشهل کردند یا در نامه‌ای برایش نوشتند. در این مورد از غلام سؤال شد و غلام اعتراف کرد که پارچه را دزدیده است لذا عایشه ل امر کرد دست او را قطع کردند و عایشه گفت: در مقابل دزدیدن یک چهارم دینار دست سارق قطع می‌شود».(روایت از مالک).

امام مالک گفته است: «دوست دارم در مقابل دزدیدن سه درهم دست سارق قطع شود هرچند در صرافی از یک چهارم دینار بیشتر یا کمتر باشد؛ به دلیل اینکه رسول‌خداص در مقابل یک کلنگ سه درهمی دست سارق را قطع کرده است. و عثمان بن‌عفان نیز در مقابل یک اترج سه درهمی دست سارق را قطع کرده است و این بهترین روایتی است که دوست دارم».

۷- حکم کسی که عمل دزدی را تکرار کند

به اتفاق اهل علم دست راست سارق در اولین بار قطع می‌شود و اگر دزدی را تکرار کرد پای چپ او، قطع می‌شود.

در تکرار دزدی برای بار سوم اختلاف دارند بنابر رأی اکثر علما دست چپ او قطع می‌شود.

اگر باز دزدی کرد پای راست او قطع می‌شود و اگر باز دزدی کرد تعزیر و حبس می‌شود.

بنا به گفتۀ ابوحنیفه دست چپ و پای راست او قطع نشده بلکه تعزیر و حبس می‌گردد.

با عفو صاحب مال قبل از رسیدن آن به حاکم، قطع ساقط می‌شود نه بعد از آن، که در آن صورت واجب می‌شود. دلیل آن حدیث عبدالله‌بن عمرب است که رسول‌خداص فرمود: «در میان خود از اجرای حدود دم مزنید ولی اگر به من رسید اجرای آن واجب می‌شود». (روایت از ابوداود، نسائی و حاکم).

در کتاب «الروضة» گفته است: اهل علم بر این رأیند، و هرگاه گزارش سرقت به حاکم رسید، شفاعت برای صرفنظر از قطع دست او حرام است.

۸- حکم قطع دست منکر عاریه

عایشه ل گوید: «یک زن مخزومی عادت بر این داشت متاع را به عاریه می‌گرفت و سپس آن را انکار می‌کرد، لذا رسول‌خداص به قطع دست آن زن دستور داد». (روایت از مسلم).

به این حدیث استدلال می‌شود که انکار کالای عاریه شده موجب قطع دست منکر می‌شود. جمهور در این مورد اختلاف دارند و گویند: دست منکر عاریه قطع نمی‌شود، به این استدلال که منکر عاریه در لغت سارق نامیده نمی‌شود و آنچه در کتاب و سنت وارد شده تنها حکم به قطع دست سارق است.

صاحب کتاب «الروضة» گوید: این رأی مردود است، زیرا اگر منکر عاریه در لغت سارق نامیده نمی‌شود در اصطلاح شرعی سارق است و طبیعی است شرع مقدم بر لغت است.

۹- حکم سرقت آب، برف، گیاه، نمک و خاک

صاحب کتاب «المغنی» گوید: سرقت آب موجب قطع دست نمی‌شود. ابوبکر و ابواسحاق در استدلال بر آن گفته‌اند: زیرا عادتاً آب قابل تمول نیست و خلافی را در این مسئله سراغ نداریم.

به قول ابوبکر، سرقت گیاه و نمک موجب قطع دست نمی‌شود چون شریعت همۀ مردم را همانند آب در آن مشترک می‌داند.

و به قول ابواسحاق بن‌شامل، قطع دست را به دنبال دارد، چون عادتاً مانند نمک منجمد قابل تمول است.

اما دربارۀ خاک باید گفت: اگر خاک از نوعی نبود که مردم به آن رغبت زیاد داشته باشند مانند خاک معمولی برای ساختمان‌سازی، موجب قطع دست نمی‌شود، ولی اگر از نوع خاک قیمتی بود مانند خاک «أرمتی» که برای مداوا از آن استفاده می‌شود، یا خاک «مغره» که برای رنگ از آن استفاده می‌شود، دو رأی در مورد آن وجود دارد:

رأی اول: موجب قطع دست نمی‌شود، چون مانند آب است و قابل تمول نیست.

رأی دوم: موجب قطع دست می‌شود، چون قابل تمول است و برای تجارت به کشورها حمل می‌شود و مانند عود هندی می‌باشد.

۱۰- حکم سرقت ماهیها و پرنده‌ها

سرقت هرگونه از انواع مختلف ماهی ولو اینکه زیبا باشند یا انواع پرنده‌ها مانند مرغ و کبوتر و اردک و امثال آن موجب قطع دست سارق نمی‌گردد مادام در محل نگهداری خود، سرقت نشده باشد. ولی اگر در محل نگهداری خود سرقت شده باشد، فقهاء در آن اختلاف رأی دارند: رأی علماء مالکیه و شافعیه بر قطع دست سارق آن است، زیرا سرقت در محل نگهداری صورت گرفته است.

و مذهب علما احناف و حنابله بر عدم قطع است.

۱۱- حکم سرقت مصحف

فقهاء دربارۀ سرقت مصحف اختلاف نظر دارند:

امام ابوحنیفه گوید: دست سارق مصحف قطع نمی‌شود، زیرا مصحف مال نبوده و هرکسی در آن حق دارد.

و مالک، شافعی، ابوثور، ابویوسف از اصحاب ابوحنیفه و ابن‌منذر گویند: دست سارق مصحف که قیمت آن به حد نصاب رسیده باشد قطع می‌گردد.

۱۲- سرقت دستجمعی

صاحب کتاب «فقه‌السنة» گوید: هرگاه جماعتی به سرقت مالی مبادرت ورزیدند و مقدار آن چندان بود که به هر کدام حد نصاب می‌رسید دست همگی آنان قطع می‌گردد. ولی اگر مجموع مال به حد نصاب می‌رسید لیکن در صورت تقسیم بر آنان به هر کدام حد نصاب نمی‌رسید، در مورد آن اختلاف نظر وجود دارد:

بنابرقول جمهور فقهاء دست همگی آنان قطع می‌گردد.

و بنابر قول ابوحنیفه مادام سهم تک تک سارقین به حد نصاب نرسد، قطع صورت نمی‌گیرد.

۱۳- حکم جیب‌بران و کف‌ربایان

گروهی از فقها گویند: اعم از اینکه دست را داخل جیب نماید و مال را بیرون بیاورد یا آن را بریده و مال ساقط شده و آن را بردارد در هرصورت دست جیب‌بر یا کف‌ربا قطع می‌شود. این گروه عبارتند از: مالک، اوزاعی، ابوثور، یعقوب، حسن و ابن‌منذر.

و ابوحنیفه، و محمدبن الحسن و اسحاق گویند: اگر پول را در جایی از جیب قرار داده بود که ظاهر بود دست سارق قطع نمی‌شود، و اگر آن را در داخل جیب گذاشته بود دست سارق آن قطع می‌شود.

۱۴- تلقین و رهنمایی سارق به چیزی که حد را از وی ساقط نماید

برای قاضی جایز است زن یا مرد سارق را به گونه‌ای راهنمایی کند که حد را از وی ساقط سازد؛ به دلیل حدیث رسول‌خداص که دزدی را به نزد او آوردند که مال سرقت شده را در دست نداشت، رسول‌خداص فرمود: «به خیال من تو دزدی نکرده‌ای، گفت: به. دو، یا سه مرتبه این جمله را تکرار کرد» (روایت از احمد، ابوداود، و نسائی).

و از عمرس روایت شده مردی را که دزدی کرده بود به نزد او آوردند، عمرس از او پرسید: دزدی کرده‌ای؟ بگو: نه، گفت: نه، آنگاه عمر او را آزاد کرد.

۱۱- حد شراب‌خوار

۱- وجوب اقامۀ حد بر شراب‌خوار:

معاویهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکسی خمر بنوشد او را تازیانه بزنید اگر تکرار کرد در مرتبۀ چهارم او را بکشید» (روایت از ابوداود، ترمذی، نسائی، و ابن ماجه).

ترمذی گوید: در ابتدای امر، حکم چنین بود اما بعداً نسخ گردید.

و از جابر بن عبدالله س روایت شده است که رسول‌خداص فرمود: «هرکسی خمر بنوشد او را تازیانه بزنید و اگر باز تکرار کرد در مرتبۀ چهارم او را بکشید، بعد از آن مردی را آوردند که برای چهارمین بار خمر خورده بود، او را تازیانه زد و او را نکشت».

زهری به نقل از قبیصه بن‌ذوئب نیز چنین حدیثی را از رسول خدا نقل کرده و گوید: به عنوان رخصتی حکم قتل برداشته شد.

به نزد عامۀ اهل علم، عمل بر این حدیث بوده و از قدیم تا به حال خلافی را در این باره سراغ نداریم. آنچه این مطلب را تقویت می‌کند روایتی است که از راه‌های متعددی از رسول‌خداص نقل شده که رسول‌خداص فرمود: «خون مسلمانی که گواهی دهد معبودی جز الله نیست و من فرستادۀ خدا هستم، حلال نیست به غیر از یکی از این سه راه: کشتن نفس در برابر نفس، بیوه‌ای که زنا کند، و کسی که از دین خود برگردد». (روایت از ترمذی).

فقها بر وجوب حد شراب‌خوار که تازیانه است اتفاق دارند ولی در مقدار آن اختلاف دارند:

بنابرمذهب احناف و مالک، هشتاد تازیانه است. بنابر مذهب شافعی، چهل تازیانه است.

و از احمد دو روایت منقول است:

یکی، هشتاد تازیانه. و دیگری، چهل تازیانه.

اما امر به قتل شراب‌خوار در صورت تکرار نسخ شده است.

۲- ادلۀ ثبوت حد:

۱- اعتراف شخص، علیه خودش مبنی بر شرب خمر.

۲- شهادت دو نفر شاهد عادل.

فقها در ثبوت حد به وسیلۀ بوی خمر اختلاف دارند:

بنابر مذهب علماء مالکیه هرگاه دو نفر عادل به نزد حاکم گواهی بر بوی آن دادند حد واجب می‌شود، چون بوی خمر دلالت بر شرب آن دارد.

و بنابر مذهب ابوحنیفه و شافعی به وسیلۀ بو، ثابت نمی‌شود؛ زیرا شبه وجود دارد، و بوهای متشابه وجود دارد، و شبهات حدود را دفع می‌کند.

۳- حکم شراب‌خوار از روی اکراه:

هرگاه زن، یا مرد مسلمان از جانب دیگران مجبور و مکره به شرب خمر شد حدی بر وی نیست خواه اکراه با تهدید به قتل، یا زدن و شکنجۀ طاقت‌فرسا صورت گیرد یا با اتلاف مال و سرمایه، زیرا اکراه گناه را مرتفع می‌سازد؛ رسول‌خداص می‌فرماید: «امتم در مقابل خطا، و فراموشی و اکراه مؤاخذه نمی‌شوند». (روایت از ابن‌ماجه).

و خداوند متعال می‌فرماید:

﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَيۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِۚ [البقرة: ۱۷۳].

«ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد) (در صورتی که علاقمند به خوردن و لذت بردن از چنین چیزهایی نباشد) و متجاوز از حد سد جوع هم نباشد گناهی بر او نیست».

۴- نهی از مداوا کردن با خمر:

طارق بن‌سوید جمعی گوید: «در این‌باره از رسول‌خداص سؤال کردم؟ ایشان از آن نهی کردند. گفتم: ما فقط برای دوا آن را می‌سازیم، فرمود: «خمر دوا نیست بلکه درد است». (روایت از احمد، مسلم، ابوداود و ترمذی).

۵- کیفین اقامۀ حد بر شراب خوار:

شراب‌خوار باید بر زمین بشیند، و اگر زن باشد لباس‌های خود را در بدن خود محکم بپیچد به گونه‌ای که مانع تازیانه نیز نباشد. آنگاه با تازیانه‌ای متوسط، نه بسیار کلفت و نه بسیار باریک و سبک، هشتاد تازیانه به پشت او زده خواهد شد.

مشروبات

۱- تحریم خمر

خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٩٠ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُوقِعَ بَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِي ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ وَيَصُدَّكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ ٩١ [مریم: ۳۰].

«ای مؤمنان، می‌‌خوراگی و قماربازی، و بتان، و تیرها، پلیدند و از عمل شیطان می‌باشند پس از پلیدی دوری کنید تا اینکه رستگار شوید. شیطان می‌خواهد از طریق می‌خوراگی و قماربازی در میان شما دشمنانگی و کینه توزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز باز دارد. پس آیا (از این پلیدیها) دست می‌کشید و بس می‌کنید.؟!»

(۱) عبدالله بن‌عمرب گوید: وقتی تحریم خمر نازل شد عمرس گفت: خدایا، در مورد خمر بیانی شافی و شفاف نازل فرما، به دنبال آن آیۀ سورۀ بقره نازل شد، عمرس فرا خوانده شد و آیه بر وی خوانده شد. باز عمرس گفت: خدایا، در مورد خمر بیانی شافی و شفاف نازل فرما، به دنبال آن آیۀ نساء نازل شد که می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ... [النساء:۴۳].

«ای مؤمنان، در حالت مستی به نماز نزدیک نشوید تا وقتی که می‌دانید چه می‌گویید».

به دنبال آن عمرس فرا خوانده شد و آیه بر وی خوانده شد. باز عمرس دعای فوق را تکرار کرد تا اینکه آیات سورۀ مائده نازل شد. بر عمر خوانده شد، آنگاه عمرس گفت: دست کشیدیم دست کشیدیم». (روایت از نسائی).

(۲) انسس گوید: «من در منزل ابوطلحه ساقی مجلس بودم، و شراب ایشان آن روز «قضیخ» بود که رسول خداص به یک نفر دستور داد اعلام کند و بگوید: هان! آگاه باشید بی‌گمان خمر حرام شده است. ابوطلحه گفت: برو بیرون و مشروب را بر زمین بریز، من رفتم و آن را بیرون ریختم، در کوچه‌های مدینه عبور کردم، بعضی می‌گفتند: گروهی از مسلمانان در حالی کشته شده بودند که هنوز شراب در شکم ایشان بود، از این رو خداوند این آیه را نازل فرمود:

﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓا [المائدة: ۹۳].

«بر آنان که ایمان آورده‏اند و کارهاى شایسته کرده‏اند در آنچه خورده‏اند گناهی نیست».

به گفتۀ اهل لغت: «قضیخ» نام خرمای نیم‌رس که هنوز سرخ یا زرد نگشته است، می‌باشد.

(۳) علی‌بن‌ابی‌طالبس گوید: «مردی از انصار، من و عبدالرحمن بن عوف را به منزل خود دعوت کرد و شراب را که هنوز حرام نشده بود به ما داد، من نماز مغرب را برای ایشان امامت کردم و سورۀ ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ را که در آن خواندم در آن دچار اشتباه شدم به دنبال آن، این آیه نازل شد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ...

[النساء: ۴۳].

«ای مؤمنان، در حالت مستی به نماز نزدیک نشوید تا وقتی که می‌دانید چه می‌گویید». (روایت از ابوداود).

(۴) ابن‌عباسب گوید: آیات سوره‌های نساء و بقره، به وسیلۀ این آیۀ سورۀ مائده نسخ شده‌اند:

﴿إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ... (روایت از ابوداود).

۲- هر مشروبی عقل را زایل کند خمر است

(۱) ابن‌عمرب گوید: «عمرس بر بالای منبر رسول‌خدا خطبه خواند و گفت: تحریم خمر نازل شده و خمر از پنچ چیز ساخته می‌شود: انگور، خرما، گندم، جو و عسل، و هر چیزی عقل را بپوشاند خمر است. و سه موضوع باقی مانده‌اند که دوست داشتم رسول‌خداص قبل از اینکه از دنیا برود آن‌ها را بیان می‌کرد: میراث جد، معنی کلاله، و چند بابی از ابواب ربا».

راوی گوید: از ابن‌ عمر پرسیدم: در مملکت «سند» شرابی از برنج می‌سازند حکم آن چیست؟ در جواب گفت: چنین شرابی در زمان رسول‌خداص نبود، یا گفت: در عهد عمرس نبود. (روایت از بخاری).

ابن حجر دربارۀ حدیث اول گفته: صاحبان مسانید آن را در ابواب احادیث مرفوعه وارد کرده‌اند، چون این حدیث از نظر ایشان حکم رفع داشته؛ زیرا خبر صحابی‌ای است که شاهد تنزیل و آگاه از شأن نزول آن بوده است، و عمرس در خطبه و بر بالای منبر در محضر بزرگان اصحاب و غیر ایشان ش این مطلب را اعلام کرده و هیچ‌کدام آن را انکار نکرده‌اند. منظور عمرس از تحریم، آیه‌ای است از سورۀ مائده که در اول کتاب مشروبات ذکر شده است که عبارت است از:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ... تا آخر آیه.

عمرس با طرح این موضوع خواسته همه را بر این مطلب آگاه سازد که منظور از خمر تنها آن نیست که از انگور ساخته شود بلکه شامل دیگر انواع مست کننده‌ها نیز می‌شود و حدیث انسس که قبلاً ذکر شد موافق این حدیث است، زیرا صحابهس از آن حدیث فهمیده‌اند هر مست کننده‌ای حرام است از انگور باشد یا از غیر آن، و آنچه عمرس گفته است، صراحتاً در حدیث پیامبرص آمده است.

(۲) نعمان بن‌بشیرس گوید: از رسول‌خداص شنیدم می‌گفت: خمر از آب انگور، مویز، خرما، گندم، جو و ذرت ساخته شده و من شما را از هر مست کننده‌ای نهی می‌نمایم. (روایت از اصحاب سنن).

(۳) ابوداود از طریقی دیگر به نقل از نعمانس به گونه‌ای نقل کرده که می‌فرماید: «بعضی از خمر، از انگور است، و بعضی از خرما است، و بعضی از عسل است و بعضی از گندم است، و بعضی از جو است».

راغب اطفهانی در «مفردات القرآن» گوید: به این دلیل به مست کننده خمر می‌گویند چون عقل را می‌پوشاند. به نزد بعضی هر مست کننده‌ای خمر است، و به نزد بعضی دیگر خاصه اسم مشروبی است که از انگور ساخته می‌شود، و به نزد بعضی اسم مست کننده ایست که از انگور و خرما ساخته می‌شود. و به نزد بعضی دیگر اسم مشروبی است که ساخته نشده است، ولی راجح آن است که هر ماده‌ای مست کننده باشد در حقیقت، خمر است.

ابونصر بن قشیری در تفسیر آن گفته: بدان علت خمر نامیده شده است چون عقل را می‌پوشاند.

ابن الأعرابی گوید: به علت بوی بد آن خمر نامیده شده است.

و در قولی مرجوح، بدین علت است که عقل را فاسد می‌کند.

ابن سیده در کتاب «المحکم» گفته: در حقیقت، خمر اسم مسکری است که از انگور ساخته شده و نام بردن دیگر مسکرات به نام خمر از روی مجاز است.

صاحب کتاب «الهدایة» که از علماء حنیفه است گوید: به نزد ما خمر مشروبی است که از آب انگور ساخته شده و دارای غلظت باشد، و معروف به نزد اهل لغت و اهل علم همین است. در ادامه گوید: و گفته شده که خمر، اسم هر مست کننده‌ایست، زیرا رسول‌خداص می‌فرماید: «هر مست کننده‌ای خمر است». و در جای دیگری می‌فرماید: «خمر از این دو درخت است». چون واژه‌ای خمر از مخامرۀ عقل گرفته شده و این مخامره در هر مست کننده‌ای موجود است.

۳- کسانی که نامی دیگر را بر خمر نهاده و با این ترفند می‌خواهند آن را حلال بنمایانند

(۱) ابوعامر، یا ابومالک اشعری گوید: «از رسول‌خداص شنیدم فرمود: کسانی در میان امت من پیدا می‌شوند که ابریشم، و خمر، و آلات موسیقی را حلال می‌کنند...» (روایت از بخاری).

(۲) عباده بن صامتس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «کسانی از امتم خمر را با نامی دیگر اسم می‌برند، و سپس آن را می‌نوشند». (روایت از ابن ماجه).

ابن التین به نقل از داودی در تفسیر حدیث گفته: منظور از امت در اینجاکسانیست که با این اسم حرام را حلال می‌نمایانند چنین کسانی اگر آشکارا آن را اظهار کنند کافر هستند و اگر پنهانی چنان کنند منافق می‌باشند. یا کسانی که آشکارا و از روی استخفاف به دین تجاهر به محارم کنند به کفر نزدیک شده‌اند اگر چه ظاهراً اسم اسلام داشته باشند...

(۳) ابومالک اشعری گوید که: رسول‌خداص فرمود: «همانا کسانی پیدا می‌شوند که بر خمر اسمی دیگر گذاشته و آن را می‌نوشند». (روایت از ابوداود).

(۴) در روایت امام احمد فرموده: «طایفه‌ای از امت من نوشیدن خمر را حلال می‌نمایانند».

ابوعبید گفته: «چندین اسامی دیگر برای خمر آمده است مانند:

سکر: عبارت از آب خرمایی است که بدون طبخ به دست آمده باشد.

جعه: که عبارت از آب جو است.

سکر: که نام آب ذرت است و در حبشه آن را می‌سازند.

سپس گوید: همۀ این مشروبات کنایه از خمر بوده و مشمول این حدیث رسول‌خداص هستند که می‌فرماید: «خمر را می‌نوشند و آن را با نامی دیگر اسم می‌برند». و قول عمرس گوید: «رسول‌خداص از ساختن نبیذ از خرما و مویز باهم و ساختن نبیذ از دو نوع خرمای نورس و نرسیده باهم نهی کرده است». (متفق‌علیه).

در کتاب «الروضة» آمده است: دلیل نهی از ساختن نبیذ از دو جنس مختلف این است که با سرعت تبدیل به مسکر می‌شود، و سازندۀ آن به گمان اینکه نبیذ است آن را می‌نوشد و در نتیجه باعث اسکار او می‌شود.

امام نووی گوید: مذهب جمهور بر این است که نهی در اینجا برای تنزیه است نه برای تحریم، و تنها زمانی حرام است که تبدیل به مست کننده شده و نشانه‌های آن آشکار باشد. و به گفتۀ بعضی از مالکی‌ها برای تحریم است.

(۵) انسس گوید: «رسول‌خداص از آمیختن دو جنس باهم برای ساختن نبیذ نهی کرده است». (روایت از احمد و نسائی).

در کتاب «المسوی» آمده است: علماء در حکم آن اختلاف دارند و رأی گروهی بر تحریم آن است هرچند مسکر هم نباشد، به دلیل ظاهر حدیث. این، قول مالک و احمد است.

و بنابراین رأی اکثر، اگر غلیظ و مسکر باشد حرام است. و به این دلیل به صورت مخصوص ذکر شده که عادت بر این داشتند نبیذ مست کننده درست کنند.

و بنا به گفتۀ لیث، نهی از آن بدین علت است که یکدیگر را غلیظ می‌نمایند.

۵- هر مست کننده‌ای حرام است

۱- عایشه ل گوید که رسول‌‌خداص فرمود: «هر شرابی که مست کند حرام است». (رایت از ابن ماجه و نسائی).

۲- عمربن خطابس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرمست کننده‌ای حرام است». (روایت از ابن ماجه).

۳- ابن مسعودس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هر مست کننده‌ای حرام است». (روایت از ابن ماجه).

۴- ابوموسی اشعریس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هر مست کننده‌ای حرام است». (روایت از ابن ماجه).

۵- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هر چیزی که مست کننده باشد حرام است». (روایت از نسائی).

نصوص این احادیث دلالت بر تحریم خمر و دیگر مسکرات دارند اعم از اینکه مقدار آن کم باشد یا زیاد.

۶- تحریم تبدیل خمر به سرکه

۱- انسس گوید: دربارۀ تبدیل خمر به سرکه از رسول‌خداص سؤال شد؟ فرمودند: جایز نیست. (روایت از احمد، مسلم، ابوداود و ترمذی).

۲- امام احمد، ابوداود و ترمذی روایت کردند: ابوطلحهس دربارۀ خمری که به ارث برای ایتام به جا مانده است از رسول‌خداص سؤال کرد؟ فرمود: آن را بریزد، عرض کرد: آیا آن را تبدیل به سرکه نکند؟ فرمود: نه.

ابن‌القیم گوید: این روایت عمر بن‌خطاب بوده و صحیح است، و در میان صحابه مخالف آن را سراغ نداریم، و پیوسته اهل مدینه آن را آشکار کرده‌اند.

حاکم گوید: از ابوالحسن علی بن عیسی الحبری شنیدم به نقل از محمدبن‌اسحاق شنیدم که گفت: از قتیبه بن سعید شنیدم می‌گفت: در زمان امام مالک وارد مدینه شدم و نزد قاضی رفتم و از او پرسیدم: آیا سرکۀ خمر داری؟ گفت: سبحان‌الله در حرم رسول‌خداص؟! گوید: بعد از وفات مالک رفتم و موضوع را نزد اهل مدینه بازگو کردم کسی منکر من نشد.

ولی آنچه روایت شده که علی و عایشه ب از آن استفاده کرده‌اند، سرکه‌ای بوده که به صورت طبیعی از خمر تبدیل به سرکه شده است.

در کتاب «الحجة البالغة» آمده: از پیامبرص دربارۀ تبدیل خمر به سرکه و استفاده آن سؤال می‌کردند، لذا آن را در تمام اشکالش نهی کردند تا برای هیچ احدی عذر و حیله‌ای باقی نماند.

۷- جواز نوشیدن آب انگور و نبیذ قبل از بالا کشیدن آن

۱- ابوهریرهس گوید: «باخبر شدم که رسول‌خداص روزه می‌گرفت در موقع افطار، نبیذی برای او آوردم که در کوزه‌ای آن را ساخته بودم، وقتی سر آن را برداشتم متوجه شدم که بالا کشیده است، فرمود: این را به دیوار بکوبید، این نوشیدنی کسی است که به خدا و روز آخرت ایمان ندارد». (روایت از ابوداود، نسائی و ابن ماجه).

۲- ابن‌عمر ب دربارۀ آب انگور گفته است: تا وقتی که شیطانش آن را نگرفته است آن را بنوشد، گفته شد: در چند روز شیطانش آن را می‌گیرد؟ گفت: در سه روز.

۳- ابن‌عباس ب گوید: «آب مویز برای رسول‌خداص سودمند بود و آن را امروز، و فردا و پس‌فردا تا غروب می‌نوشید، بعد از آن امر می‌نمود تا خادم آن را بنوشد یا بریزد». (روایت از مسلم).

۸- نهی از نوشیدن در حالت ایستاده

۱- انسس گوید: «رسول‌خداص از نوشیدن در حالت ایستاده نهی کرده است، عرض گردید: خوردن چه؟ فرمودند: آن بدتر است» (روایت از مسلم، ابن‌ماجه و ترمذی).

۲- ابوهریرهس گوید: «رسول‌خداص فرمود: هیچ‌کدام از شما در حالت ایستاده چیزی ننوشد و هرکس فراموش کرد آن را قیء کند». (روایت از مسلم).

۳- ابن‌عباس ب گوید: «رسول‌خداص با حالت ایستاده آب زمزم را نوشید» (متفق علیه).

۴- بخاری و دیگران روایت کرده‌اند: «علیس در حالت ایستاده آب نوشید و سپس گفت: کسانی هستند که نوشیدن را در حالت ایستاده مکروه می‌دانند ولی آنچه من کردم رسول‌خداص نیز آن را انجام داده است».

با این تأویل که کراهیت آن تنزیهی است می‌توان دو روایت را باهم جمع نمود، و فرموده حضرت که می‌فرماید: «هرکس ندانسته در حالت ایستاده آب بیاشامد باید آن را قیء نماید» ناظر بر عدم جواز آن برای کسی است که عمداً مخالفت نماید. علاوه بر این، فعل رسول‌خداص با قولی که خاص امت است تعارضی ندارد و قول عام او را که شامل خود و امتش می‌شود تخصیص می‌نماید.

اکثر اهل علم بر این رأیند که نهی حضرتص از نوشیدن در حالت ایستاده فقط برای ادب و ارفاق است تا نوشیدن با آرامش و اطمینان صورت گیرد و به دور از حالاتی باشد که موجب ایجاد امراضی در معده و جگر و غیر آن می‌گردد.

۹- ساقی مجلس بعد از همه می‌نوشد

ابوقتادهس گوید: رسول‌خداص فرمود: «ساقی قوم، در آخر همۀ آنان می‌نوشد». (روایت از ابن ماجه، ابوداود و ترمذی).

در روایتی دیگر آمده: گفتم: تا رسول‌خداص ننوشد نمی‌نوشم، فرمود: ساقی در آخر از همه می‌نوشد.

۱۰- تسمیه در اول و تحمید در آخر آن

۱- ابن‌عباس ب گوید: رسول‌خداص فرمود: «با یک نفس آب را ننوشید چنان که شتر چنان می‌کند، ولی با دو، یا سه نفس بنوشید و در اول تسمیه و در آخر آن حمد خدا بگویید». (روایت از ترمذی).

۲- ابوسعیدس گوید: رسول‌خداص بعد از خوردن و آشامیدن می‌گفت: «الْحَمْدُ ِللهِ الَّذِيْ أَطْعَمَنَا وَسَقَانًا، وَجًعًلًنا مُسْلِمِينَ». (روایت از احمد، ابوداود، ترمذی، ابن ماجه، نسائی و بخاری).

۱۱- نوشیدن باید در سه نفس باشد

۱- انسس گوید: «رسول‌خداص در سه نفس نوشدن را اتمام می‌کرد». (متفق علیه).

۲- ابوقتادهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه آب نوشیدید در داخل ظرف آن نفس نکشید». (متفق علیه).

۳- ابن عباس ب گوید: «رسول‌خداص از نفس کشیدن در داخل ظرف آب و فوت کردن در آن نهی کرده است». (روایت از احمد، ابوداود، ابن ماجه و ترمذی).

۴- ابوسعیدس گوید: رسول‌خداص از نفس کشیدن در داخل آب نهی کرده است، مردی سؤال کرد: اگر چیزی در آن دیدیم چه؟ گفت: آن را بریزید، گفت: با یک نفس سیراب نمی‌شود، گفت: پس لیوان را از دهانت دور کن. (روایت از احمد و ترمذی).

در کتاب «الروضة» آورده است: و علماء بر این رأیند و نهی از تنفس در آب به خاطر ترس از آمیختن آب دهان و بینی با آب است، و گاهی بوی بد دهان، آب را بدبو کرده که در اثناء آشامیدن نفس می‌کشد و نوشیدن را قطع نمی‌نماید.

بنابراین، دور کردن ظرف آب در هنگام تنفس از دهان نشانۀ ادب است، و فوت کردن در آب یا به خاطر سرد نمودن آن است که باید صبر کند بدون فوت کردن خنک گردد، و یا به خاطر زدودن و دور انداختن چیزی است که در آن افتاده شده که لازم است با انگشتان یا وسیله‌ای تمیز آن را بیرون بیاورد، و اگر این کار مشکل بود آب را بریزد. چنانچه حدیث به آن دستور داده است.

۱۲- دعا به هنگام نوشیدن شیر

ابن‌عباس ب گوید: در منزل میمونه ل بودم، رسول‌خداص به همراهی خالد بن‌ولید داخل منزل شد، دو سوسمار بریان شده را بر برگ گیاهی به نام ثمامه آوردند، رسول‌خداص با دیدن آن، آب دهانش را دور ریخت، خالد عرض کرد: به گمانم از مشاهدۀ این سوسمارها حالت به هم خورد، فرمود: بله، آنگاه مقداری شیر برای رسول‌خداص آوردند و آن را نوشید و فرمود: هرگاه یکی از شما غذایی را تناول کرد، باید بگوید: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِيْهِ وَأَطْعِمْنَا خَيْراً مِنْهُ» «بار الها! این غذا را براى ما با برکت بگردان و بهتر از آن به ما عطا فرما» و اگر شیر را نوشید بگوید: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِيْهِ وَزِدْنَا مِنْهُ» «بار الها! این شیر را براى ما با برکت بگردان و آن را بیفزاى» چون هیچ غذایی بجز شیر نمی‌تواند جایگزین غذا و آب شود. (روایت از شیخین و ترمذی).

۱۳- نوشیدن در ظروف طلا و نقره مکروه است

(۱) از حکم نقل است که گوید: از ابن‌ابی لیلی شنیدم می‌گفت: حذیفهس آب نوشیدن خواست، آب را در ظرفی نقره‌ای آوردند، حذیفهس آن را دور انداخت وگفت: «... رسول‌خداص از نوشیدن در ظروف طلا و نقره، و پوشیدن ابریشم و دیباج نهی کرده و فرموده: این‌ها در دنیا برای کفار است و در آخرت برای ما است». (روایت از شیخین و ترمذی).

نهی از پوشیدن ابریشم مختص به مردان است نه زنان، چنانچه در حدیث آمده است.

(۲) علی‌بن ابی طالبس گوید: «رسول‌خداص لباسی ابریشمی به تن من کرد، در آن لباس بیرون رفتم، متوجه خشم رسول خداص از این کار خود شدم، ناچار آن را در میان زنان خانه تقسیم کردم». (روایت از بخاری).

(۳) علی بن ابی طالبس گوید: «رسول‌خداص ابریشم و طلا را در دست گرفت و فرمود: این دو، بر مردان امت من، حرام و برای زنان، حلال است».

(۴) امام احمد و طحاوی روایت کرده‌اند: مسلمه بن‌مخلد به عقبه بن عامر گفت: بلند شو و آنچه را که از رسول‌خداص شنیده‌ای برای ما بازگو، گفت: از او شنیدم می‌فرمود: «طلا و حریر بر مردان امتم، حرام و برای زنان امتم، حلال است».

شیخ محمد بن ابی حمزه در تفسیر حدیث گفته است: اگر در مورد حکمت نهی مردان از آن و جواز آن برای زنان بحث کنیم آنچه ظاهراً به نظر می‌رسد این است که به علت کم صبری زنان در مقابل آراستن خود به زیور آلات، خداوند در حق ایشان لطف فرموده و آن را برای ایشان مباح نموده است، و چون غالباً این آرایش را برای شوهران می‌خواهند لذا شایسته نیست مردان از آن بهره گیرند، چون این یکی از خصوصیات زنان است.

(۵) براء بن عازبس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس در دنیا در آن ظروف بنوشد در قیامت از آن نخواهد نوشید». (روایت از مسلم).

(۶) ابوهریرهس در حدیث مرفوع گفته: «هرکس در دنیا در ظروف نقره و طلا بنوشد در قیامت در آن نخواهد نوشید، و ظروف اهل بهشت از طلا و نقره است» (روایت از نسائی).

در احادیث فوق به این مطلب دست می‌یابیم که استعمال ظروف طلا و نقره برای خوردن و آشامیدن در آن بر مردان و زنان مکلف حرام است، و این، مانند زیور زنان نیست که خاص آنان بوده و برای ایشان مباح شده است.

امام قرطبی در تفسیر حدیث مذکور گفته: حدیث، دلیل بر تحریم استعمال ظروف طلا و نقره برای خوردن و آشامیدن در آن است و هرچه این معنی را برساند نیز از همین حکم برخوردار است، مانند وسایل پاکیزگی و سرمه زدن و سایر راه‌های به کارگیری آن. این، قول جمهور است.

۱۴- عقوبت شراب خوار

۱- ابن‌عمر ب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس در دنیا خمر بنوشد در آخرت از آن محروم خواهد بود». (روایت از مسلم).

۲- در روایتی دیگر فرموده است: «هرکس آن را در دنیا بنوشد در آخرت آن را ننوشد مگر اینکه توبه کند». (روایت از مسلم).

۳- عبدالله بن عمروس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس خمر بنوشد و مست شود تا چهل روز نماز او قبول نخواهد شد و اگر بمیرد داخل دوزخ شود، و اگر توبه کند خداوند توبه‌اش را می‌پذیرد، واگر باز بازگشت و آن را نوشید و مست کرد تا چهل شبانه‌روز نماز او قبول نخواهد شد. اگر بمیرد داخل دوزخ شود و اگر توبه کند توبه‌اش پذیرفته می‌شود، و اگر باز، بازگشت برخداوند حق است در قیامت از ردعه‌الخبال به او بنوشاند. عرض کردند: یا رسول‌الله ردغه الخبال چیست؟ فرمود: خونابۀ اهل دوزخ است». (روایت از ابن ماجه).

۱۵- خمر باعث لعنت خداوند از ده راه می‌گردد

(۱) ابن‌عمرب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «خمر از ده راه مایۀ لعنت خداوند خواهد شد: کمک کننده به آن؛ کسی که آب آن را از انگور می‌گیرد؛ کسی که خواهان آن است؛ آن کسی که آن را می‌فروشد؛ آن کسی که برایش فروخته می‌شود؛ حامل آن؛ آن کس که برایش حمل می‌شود؛ آن کس که بهاء آن را می‌خورد؛ نوشندۀ آن؛ و ساقی آن». (روایت از ابن ماجه).

انس بن‌مالک گوید: رسول‌خداص در رابطه با خمر ده نفر را لعنت کرده است: کسی که آب آن را می‌گیرد؛ کسی که خواهان آن است؛ کسی که برایش آب گرفته می‌شود؛ حامل آن؛ آن کسی که برایش حمل می‌شود؛ فروشندۀ آن؛ خریدار آن؛ ساقی آن؛ و کسی که ساقی برایش آماده می‌کند، تا هر ده نفر را شمارش کرد. (روایت از ابن ماجه).

شهادات

۱- تعریف آن

شهادات جمع شهادة بوده و مصدر شهد یشهد می‌باشد.

جوهری گوید: شهادت به معنی خبر قطعی است، و مشاهده به معنی معاینه است. و شهاده از شهود گرفته شده که به معنی حضور است، زیرا شاهد چیزی مشاهده کرده که از دیگران غایب است.

و بنابه قولی مرجوح، به معنی خبر دادن درست از آن چیز است که دیده یا شنیده است.

۲- حکم آن

تحمل شهادت و ادای آن بر حامل آن فرض کفایه است؛ خداوند می‌فرماید:

﴿وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِيدَيۡنِ مِن رِّجَالِكُمۡۖ فَإِن لَّمۡ يَكُونَا رَجُلَيۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ [البقرة: ۲۸۲].

«و دو گواه از مردان را گواه گیرید و اگر دو گواه مرد نباشند یک مرد و دو زن را از کسانی که پسندیدید گواه گیرد».

و جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَلَا تَكۡتُمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَۚ وَمَن يَكۡتُمۡهَا فَإِنَّهُۥٓ ءَاثِمٞ قَلۡبُهُۥ [البقرة: ۲۸۳].

«و نباید گواهی را کتمان کنید و هرکس آن را کتمان کند همانا بزهکار و دل‌نگران است».

و رسول‌خداص می‌فرماید: «هان! دربارۀ شاهدانی به شما خبر دهم که قبل از اینکه از ایشان سؤال شود شهادت می‌دهند...» (روایت از مسلم).

۳- شروط شاهد

در ادای شهادت شروط است که شخص شاهد، مسلمان، عاقل، بالغ و عادل باشد. و نباید از کسانی باشد که شاهدی ایشان قابل قبول نیست؛ به دلیل حدیث رسول‌خداص که می‌فرماید: «شهادت مرد، و زن خائن، و کینه ورز بر علیه برادرش جایز نیست، و شهادت خادم خانواده به نفع آن خانواده جایز نیست» (روایت از احمد، ابوداود و بیهقی).

۴- شهادت زنان

خداوند می‌فرماید:

﴿فَإِن لَّمۡ يَكُونَا رَجُلَيۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ [البقرة: ۲۸۲].

کمی قبل ترجمۀ آن بیان شد.

ابوسعید خدریس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «مگر شهادت زن نصف شهادت مرد نیست؟ عرض کردند: بله. فرمود: این نشانۀ نقصان عقل او است».

(روایت از بخاری).

ابن‌منذر گفته است: اجماع علماء بر عمل به ظاهر آیۀ قبلی است و شهادت زنان با مردان را جایز دانسته‌اند و جمهور آن را به دیون و اموال تخصیص داده و گویند: شهادت زنان در حدود و قصاص جایز نیست.

و در نکاح، طلاق نسب و ولاء، اختلاف نظر دارند: جمهور آن را منع کرده‌اند، و کوفیون آن را جایز دانسته‌اند.

سپس گوید: و علما اتفاق بر قبول شهادت انفرادی زنان در مواردی دارند که خاص آنان بوده و مردان بر آن اطلاعی ندارند، مانند: حیض و ولادت، و استهلال و عیوب زنانه، و دربارۀ رضاع اختلاف نظر دارند.

ابوعبید گوید: اما اتفاق علما بر جواز شهادت ایشان در مسایل مالی به دلیل آیۀ مذکور است.

و اما اتفاق آنان بر منع شهادت ایشان در حدود و قصاص به دلیل آیه‌ای است که می‌فرماید:

﴿...ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ [النور: ۴].

و در مورد اختلاف آنان در مورد نکاح و امثال آن باید گفت کسانی که نکاح و امثال آن را جایز دانسته‌اند چنین مسایلی را به لحاظ مهریه و نفقات و غیره ملحق به مسایل مالی می‌دانند، و کسانی که آن را جایز نداشته‌اند از ناحیۀ استحلال فروج و تحریم آن، آن را لحاظ کرده و وابسته به حدود می‌دانند.

در ادامه گوید: و قول مختار این است، زیرا خداوند در مورد طلاق می‌فرماید:

﴿وَأَشۡهِدُواْ ذَوَيۡ عَدۡلٖ مِّنكُمۡ [الطلاق: ۲].

«و دو مرد عادل را بر آن به شاهد بگیرید».

و در سورۀ بقره در مورد طلاق می‌فرماید:

﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ [البقرة: ۱۸۷].

«و آن را از حدود خدا قلمداد فرموده است».

و شهادت زنان در حدود پذیرفته نیست. ابن‌منذر در ادامۀ آن گوید: زنان چگونه در مواردی شهادت دهند که در حل و عقد آن هیچ‌گونه تصرفی ندارند.

و گاهی در مواردی که مردان از آن آگاهی ندارند اختلاف نظر دارند: آیا شهادت یک زن کافیست یا نه؟ از نظر جمهو باید چهار زن شهادت دهند.

و از مالک و ابن ابی‌لیلی روایت شده که شهادت دو زن کفایت می‌کند.

و از شعبی و ثوری منقول است که شهادت یک زن کفایت می‌کند این، قول علماء حنیفه است.

مهلت در تفسیر حدیث که می‌فرماید: «مگر شهادت زن نصف شهادت مرد نیست؟» می‌گوید: از این حدیث این حکم استنباط می‌شود که میان شهود بر حسب عقل و ضبط مسایل، تفاضل وجود دارد، بنابراین اگر یکی از دو مرد، شهادت را فراموش کرد و رفیقش او را یادآور شد، شهادت وی جایز است.

از جمله لطایفی که امام شافعی به نقل از مادرش نقل کرده این است. مادرش با زنی دیگر در نزد قاضی مکه بر موضوعی شهادت دادند، قاضی خواست به جهت امتحان آنان را از یکدیگر جدا کند و جداگانه از ایشان سؤال نماید، مادر شافعی گفت: شما حق چنین کاری را ندارید، زیرا خداوند می‌فرماید:

﴿أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰۚ [البقرة: ۲۸۲].

«اگر یکی از دو زن شاهد، شهادت را فرموش کرد دیگری آن را به او یادآوری نماید».

۵- احکام شهادت

۱- شهادت باید از روی علم و یقین به وسیلۀ رؤیت یا استماع باشد.

۲- اگر شاهد، به دلایلی از قبیل مریضی، غیبت و مرگ نتوانست حضور به هم رساند و حکم حاکم بر آن متوقف بود، کسانی دیگر می‌توانند بر شهادت او شهادت بدهند.

۳- اگر عدالت شاهد معلوم نبود، با شهادت دو نفر عادل مبنی بر عدالت و رضایت از او تزکیه می‌شود، اما اگر عدالت او آشکار و معلوم بود، قاضی نیازی به تزکیۀ شاهد ندارد.

۴- اگر دو مرد، شاهد را تزکیه ولی دو مرد دیگر او را تجریح (متهم به عدم عدالت) کردند احتیاطاً جانب تجریح مقدم بر جانب تزکیۀ او است.

۵- تأدیب و تنبیه شاهد دروغگو واجب است تا کسی مرتکب آن نشده و عبرتی برای دیگران باشد.

الف- خزیم بن‌فاتک اسدیس گوید: رسول‌خداص نماز صبح را خواند وقتی نمازش را تمام کرد بلند شد و سه مرتبه فرمود: شهادت دروغ معادل شرک ورزیدن به خدا است و این آیه را تلاوت فرمود:

﴿وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ ٣٠ [الحج: ۳۰].

«و از سخن (شهادت) دروغ دور مانید» (روایت از ابوداود، ابن ماجه و ترمذی).

ب- عبدالرحمن بن‌ابی بکره به نقل از پدرش آورده است: «رسول‌خداص فرمود: آیا شما را از بزرگترین گناهان کبیره باخبر نکنم؟ عرض کردند: چرا یا رسول‌الله، فرمود: شرک ورزیدن به خدا، رنجاندن والدین و شهادت دروغ یا قول دروغ، و آنقدر رسول‌خداص آن را تکرار کرد تا اینکه گفتیم: ای‌کاش! ساکت می‌شد». (روایت از ترمذی).

۶- انواع شهادت

(۱) شهادت زنا.

در شهادت زنا باید چهار مرد شهادت دهند؛ به دلیل این آیه که می‌فرماید:

﴿فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡ [النساء: ۱۵].

«چهار کس از خودتان را بر آن‌ها گواه بگیرید».

بنابراین شهادت کمتر از آن قابل قبول نیست.

(۲) شهادت غیر از زنا.

در غیر آن شهادت دو نفر عادل کافیست.

(۳) شهادت اموال.

برای شهادت در اموال یک مرد و دو زن کافیست.

(۴) شهادت احکام.

در ادای شهادت برای ثبوت احکام یک مرد و یک سوگند کافیست.

۷- نهی از شهادت ستمگرانه

۱- نعمان بن‌بشیرس گوید: مادرم از پدرم خواست چیزی از اموالش را به من ببخشد، پدرم خواستۀ او را پذیرفت و مقداری از اموالش را به من بخشید، مادرم گفت: تا رسول‌خداص را بر این کار شاهد نگیری راضی نمی‌شود، لذا پدرم دست مرا گرفت که هنوز نوجوان بودم، و به نزد رسول‌خداص برد و عرض کرد: مادر این پسرم (دختر رواحه) از من خواسته مقداری از اموال خودم را به او ببخشم، فرمود: آیا فرزندان دیگر دارید؟ گفت: بله، فرمود: به من نشان بده، به او نشان دادم، رسول‌خداص آنگاه فرمود: مرا بر ستم شاهد مگردان. و در روایتی دیگر فرمود: من بر ستم شهادت نمی‌دهم. (روایت از بخاری).

۲- عمران به حصینس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «بهترین زمان، زمان من است بعد از آن قرن دوم، و بعد از آن قرن سوم». عمران گوید: نمی‌دانم رسول‌خداص بعد از قرن خودش، دو قرن دیگر ذکر کرد یا سه قرن دیگر، سپس فرمود: «بعد از شما کسانی خواهند آمد که خیانت پیشه بوده و امانت را نگه نمی‌دارند، و شهادت می‌دهند بدون اینکه از آنان درخواست شهادت بشود، و نذر می‌کنند، و بدان وفا نمی‌نمایند، و در میان آنان چاقی پیدا می‌شود». (روایت از بخاری)

۳- عبدالله بن مسعودس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «بهترین مردم، کسانی هستند که در قرن من زندگی می‌کنند، بعد از آن قرن دوم و بعد از آن، قرن سوم. بعد از آن، اقوامی خواهد آمد شهادت را قبل از سوگند و سوگند را قبل از شهادت خواهند گفت».

ابراهیم گوید: «و ما را بر شهادت و عهد می‌زدند». (روایت از بخاری).

ابن حجر در تفسیر آن گفته است: شاید منظور از آن، تحمل شهادت بدون وادار کردن به آن، و اداء آن بدون درخواست آن باشد، و احتمال دوم نزدیکتر است، ولی حدیثی که مسلم روایت کرده است با احتمال دوم تعارض دارد که فرموده: «آیا بهترین شاهدان را به شما خبر ندهم؟ کسی است که شهادت را قبل از درخواست آن ادا کند».

علماء در ترجیح آن اختلاف نظر دارند: ابن عبدالبر، تمایل به ترجیح حدیث زیدبن خالد که مسلم آن را روایت کرده است دارد؛ به دلیل اینکه راوی آن اهل مدینه است و روایت اهل مدینه مقدم بر روایت اهل عراق است و چندان مبالغه کرده که زعم کرده حدیث عمران بدون اصل و اساس است.

ولی دیگران تمایل به ترجیح حدیث عمران دارند، زیرا بخاری و مسلم بر آن اتفاق داشته ولی حدیث زید بن خالد تنها از راه مسلم روایت گردیده است.

گروهی نیز سعی کرده‌اند میان دو حدیث، جمع قائل شوند و با چند جوابی در رفع تعارض اقدام کرده‌اند:

اول؛ منظور از حدیث زیدبن خالد شهادت برای اثبات حقوق کسی است که خود از آن خبر نداشته و او را از آن حقوق باخبر می‌نماید، یا اینکه شخص دارای حقوق بر آن آگاه بوده منتهی فوت کرده و وارثانی از خود به جای می‌گذارد و شخص شاهد برای ادای آن به نزد ورثه یا نماینده و سخنگوی ایشان آمده و گواهی خود را ادا می‌کند و این بهترین جوابهاست و یحیی بن سعید استاد امام مالک و خود امام مالک و غیر آن دو، این‌گونه جواب داده‌اند.

دوم؛ منظور از آن، شهادت حسبه است و شهادت حسبه تنها تعلق به حقوق آدمیان ندارد بلکه مواردی که حق الله بوده یا شائبۀ آن دارد نیز به آن تعلق دارد، مانند: عتاق، وقف، وصیت عامه، عده، طلاق، حدود و امثال آن و خلاصه، منظور از حدیث عبدالله بن مسعود، شهادت در حقوق آدمیان بوده و مراد از حدیث زیدبن خالد، شهاد در حقوق الله است.

سوم؛ منظور از آن، مبالغه در اجابت برای ادای آن است گویی به خاطر شدت آمادگی او برای ادای شهادت، قبل از اینکه از او تقاضا شود آن را ادا کرده است.

۸- چه وقتی شهادت زن جایز است؟

هرگاه زن به سن حیض رسید به شهادت او عمل می‌شود؛ به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡيَسۡتَ‍ٔۡذِنُواْ [النور: ۵۹].

«هرگاه فرزندان شما به سن بلوغ رسیدند باید اجازه بخواهند».

در این آیه، حکم را معلق به رسیدن به بلوغ نموده است.

و به اجماع علماء احتلام زنان و مردان موجب عبادت و حدود و سایر احکام می‌شود. و احتلام عبارت از انزال آب منی به سبب جماع یا غیر آن در خواب یا در بیداری است. علما بر این مسئله نیز اجماع دارند که احتمال بدون انزال منی اثر ندارد، و حیض، نیز نشانۀ بلوغ زن است.

قرض

۱- تعریف آن

قرض، مالی است که شخص مقترض (وام گیرنده) از شخص مقرض (وام دهنده) دریافت می‌دارد تا هنگام استطاعت، آن را بازپرداخت نماید.

۲- مشروعیت آن

قرض دادن عبادتی است که باعث قربت به خدای متعال می‌گردد، چون نشانۀ رفق و رحمت و مشکل‌گشایی مسلمانان برای یکدیگر است؛ به دلیل این احادیث:

۱- انس بن‌مالکس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «در شب اسرا و معراج مکتوبی را بر در بهشت به این عبارت دیدم: صدقه، ده برابر ثواب دارد، و قرض هجده برابر ثواب دارد، گفتم: ای جبریل، به چه سبب فضیلت قرض بیشتر از صدقه است؟ گفت: چون گدا چیزی به نزد خود دارد ولی شخص قرض گیرنده از روی نیاز قرض می‌گیرد». (اتحاف السادة المتقین، وتلخیص الحبیر)

۲- ابن‌مسعودس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هر مسلمانی دو مرتبه به مسلمانی دیگر قرض بدهد مانند آن است یکبار آن را صدقه داده باشد». (روایت از ابن ماجه و ابن حبان).

۳- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس مشکلی از مشکلات دنیایی کسی را بگشاید خداوند مشکلی از مشکلات او در آخرت را بگشاید و هرکس یکی را از تنگدستی برهاند خداوند او را از تنگناهای دنیا و آخرت رها خواهد ساخت، و خداوند یار و معین بنده ایست که یار و معین برادرش باشد». (روایت از مسلم، ابومسلم و ترمذی).

۳- آنچه قرض در آن جایز است

هر اموالی که با پیمانه یا وزن، مقدار آن معلوم شود، یا کالای تجارت باشد، جایز است به قرض داده شود.

چنانچه قرض لباس، حیوان، نان و امثال آن جایز است.

۴- عقد قرارداد قرض

عقد قرارداد قرض، عقد تملیک است اگر از جانب کسی باشد که جایز‌التصرف است، و مانند عقد بیع و هبه جز با ایجاب و قبول منعقد نمی‌گردد.

و بالفظ قرض و سلف و هر لفظی که معنی آن را برساند منعقد می‌گردد.

نزد علماء مالکیه به محض عقد، ملک ثابت می‌شود اگر چه هنوز مال را قبض نکرده باشد و برای شخص گیرندۀ قرض جایز است مثل آن یا عین مال مقروض را بازپرداخت نماید، خواه مال قرض شده مثلی باشد یا غیر مثلی مادام به وسیلۀ افزایش یا نقصان تغییر پیدا نکرده باشد، و در صورت تغییر، رد مثل آن واجب است. (فقه السنة).

۵- اشتراط موعد در آن

جمهور فقهاء بر این رأیند که جایز نیست قرض مشروط به مدتی معین باشد، زیرا قرض تبرع محض است، و این حق شخص مقرض است هر وقت بخواهد قرض را طلب کند.

بنابراین، هرگاه مدتی را تعیین کرد ولی آن را قبول ننماییم، قرض، حال تلقی می‌گردد. امام مالک گفته: تعیین مدت جایز و عمل به آن لازم است. پس اگر وقتی معین را برای بازپرداخت قرض مشخص کرد جایز است و قبل از فرا رسیدن آن حق مطالبه ندارد، و خداوند می‌فرماید:

﴿...إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى... [البقرة: ۲۸۲].

«... هرگاه به مدتی معین قرض به همدیگر دادید...».

۶- مهلت دادن به افراد تنگدست مستحب است

به دلیل فرمودۀ خدای متعال که می‌فرماید:

﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٨٠ [البقرة: ۲۸۰].

«اگر شخص بدهکار تنگدست بود مهلت تا فراخی هست، و صدقه کردن آن برای شما بهتر است اگر بدانید».

جابرس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس دوست دارد خداوند او را از تنگناهای روز آخرت نجات دهد و در زیر سایۀ عرش خودش او را مأوی دهد باید به افراد تنگدست مهلت دهد». (روایت از طبرانی).

۷- تعجیل در قضاء دیون مستحب است

۱- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس اموال مردم را به قرض بگیرد و نیت ادای آن را داشته باشد خداوند توفیق ادای آن را به او می‌دهد، و هرکس نیت اتلاف آن را داشته باشد خداوند آن را تلف خواهد کرد». (روایت از بخاری).

۲- جابرس گوید: رسول‌خداص بر امواتی که بدهکار بودند نماز میت نمی‌خواند، میتی را آوردند فرمود: آیا بدهی داشته است؟ عرض کردند: بله، دو دینار بدهکار است، لذا فرمود: شما بر این دوستتان نماز بخوانید. ابوقتاده عرض کرد: پرداخت دو دینار بر من یا رسول‌الله، راوی گوید: آنگاه رسول‌خداس بر او نماز خواند.

هنگامی که رسول‌خداص مکه را فتح کرد فرمود: «من از هر مؤمنی در حق نفس خودش به او اولی‌ترم پس هرکس فوت کرد و قرض بر ذمه داشت ادای آن بر من است و هرکس فوت کند و اموالی داشت از آن ورثۀ او است» (روایت از شیخین، ترمذی، نسائی و ابن ماجه).

ربا

۱- تعریف آن:

ربا، عبارت از زیاد شدنی مخصوص در مال است.

۲- از دیدگاه شرع:

خداوند می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰا [البقرة: ۲۷۵].

«کسانی که ربا می‌خورند بر نمی‌خیزند مگر همچون کسی که شیطان او را سخت دچار دیوانگی سازد، این از آن رو است که ایشان می‌گویند: خرید و فروش نیز مانند ربا است و حال آنکه خداوند خرید و فروش را حلال کرده و ربا را حرام نموده است».

و در جای دیگری می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٢٧٨ فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ [البقرة: ۲۷۸- ۲۷۹].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا بترسید و آنچه از ربا باقی مانده است فروگذارید اگر مؤمن هستید. پس اگر چنین نکردید بدانید که به جنگ با خدا و پیغمبرش برخاسته‌اید».

۳- حکم آن:

حکم آن به اتفاق علماء اسلام این است که ربا، یکی از کبائر بوده و عقد آن باطل است و تنها استرداد رأس المال واجب است.

و اگر شخص بدهکار تنگدست بود، باید تا هنگام گشایش به وی مهلت داده شود. این حکمی است که از کتاب خدا استنباط می‌شود؛ خداوند می‌فرماید:

﴿وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ [البقرة: ۲۷۹].

«و اگر توبه کردید اصل سرمایه‌هایتان از آن شما است».

و مفهوم شرط، دلالت بر جواز اخذ سرمایه دارد ولو اینکه توبه نکند.

۴- انوع ربا:

ربا بر دو نوع است:

۱- ربا الفضل: ربا الفضل عبارت از فروش جنس ربوی در مقابل همان جنس اما با مقدار بیشتر از آن است، مانند مبادلۀ یک تن گندم با یک تن و نیم آن، یا مانند مبادلۀ یک صاع خرما با یک و نیم صاع از آن، یا مانند مبادلۀ یک مثقال طلا با یک و نیم مثقال از آن.

۲- ربا النسیه: رباالنسیه بر دو قسم است: یکی ربای جاهلیت که خداوند در تحریم آن می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُواْ ٱلرِّبَوٰٓاْ أَضۡعَٰفٗا مُّضَٰعَفَةٗ [آل عمران: ۱۳۰].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، ربا را دو و چند برابر مخورید».

و حقیقت این نوع ربا، بدین‌گونه است: کسی بدهی مؤجل بر دیگری داشته باشد و هنگام فرارسیدن موعد مقرر به شخص بدهکار بگوید: باید بدهی را پرداخت کنی یا بر آن می‌افزایم، که اگر آن را نپرداخت با در نظر گرفتن مدتی دیگر درصدی دیگر بر آن بیفزاید، و بدین ترتیب به تعداد تأخیر در پرداخت بدهی، مبلغی دیگر بر آن افزوده شود و سود آن چند برابر افزایش یابد نوعی دیگر از ربای جاهلیت این است که شخصی به دیگری بگوید: ده دینار را تامدتی نزدیک، یا دور به شما می‌دهم بر این قرار بعد از سپری شدن مدت، پانزده دینار به من بازپس دهید.

نوعی دیگر از ربای نسیه عبارت از فروش یک جنس ربوی در مقابل یک جنس ربوی دیگر است، مانند فروش یکی از نقدین (طلا و نقره)، یا گندم، یا جو، یا خرما به یکی از همین اجناس ربوی، به این صورت: مثلاً یک تن خرما را به یک تن گندم به صورت قرض تا مدتی معلوم بدهد، یا ده دینار طلا را به یکصدر و بیست درهم نقره تا مدتی معین به صورت قرض بدهد. (منهاج المسلم).

۵- اصول ربویات:

اصول ربویات شش نوع هستند که عبارتند از:

طلا، نقره، گندم، جو، خرما و نمک؛ به دلیل حدیث رسول‌اللهص که می‌فرماید: «طلا با طلا، نقره با نقره، گندم با گندم، جو با جو، خرما با خرما، و نمک با نمک باید مثل همدیگر، مساوی باهم، و دست به دست باشد و هرگاه این اصول مختلف بودند هر طور که می‌خواهید مبادله کنید به این شرط که دست به دست باشد». (روایت از مسلم).

اهل علم از اصحاب و تابعین، و أئمه هر چیزی را که در معنی با این اصناف ششگانه متفق باشد بر آن‌ها قیاس کرده‌اند و علت در تمامی آن‌ها، پیمانه یا وزن یا مطعوم قابل ذخیره بودن است، مانند: سایر حبوبات و زیتون، و عسل و گوشتها. سعیدبن مسیب گفته است: «ربا، تنها در خوردنیها و نوشیدنیهایی است که وزن، یا پیمانه می‌شوند».

۶- مطعوماتی که ربا در آن نیست:

در میوه‌جات و سبزیجات، ربا وجود ندارد؛ آن هم به دو دلیل: یکی اینکه ذخیره نمی‌شوند، و دیگری اینکه در عصر اول از جمله مطعوماتی نبودند که وزن، یا پیمانه می‌شدند، همچنان که مانند حبوبات و گوشتها که نص صریح دربارۀ آن‌ها از رسول‌خداص روایت شده است از غذاهای اساسی به شمار نمی‌روند.

رهن

۱- تعریف آن:

رهن در لغت به معنی ثبوت و دوام است، برای مثال می‌گویند: «ماء راهن» به معنای آب راکد است یا می‌گویند: «نعمة راهنة»: یعنی نعمت بادوام.

﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨ [المدثر: ۳۸].

«هر نفسی به سبب آنچه در پیش خود فرستاده است محبوس است».

و در حدیث آمده که رسول‌خداص فرموده: «نفس مؤمن به خاطر دینی که بر او است تا وقتی که آن را می‌پردازد محبوس است». (روایت از ترمذی، ابن ماجه و بیهقی و حاکم).

و در اصطلاح شرع عبارت از قرار دادن مالی به عنوان وثیقه در اختیار کسی است که صاحب قرض است که عندالمطالبه و هنگام عدم پرداخت قرض از طرف شخص مقروض، مال مرهون فروخته شده و مطالبۀ صاحب قرض تأمین می‌شود.

۳- حکم آن:

رهن به مانند بیع جایز است، زیرا هر چه بیع آن جایز باشد رهن آن نیز جایز است و حکم آن به دلایل کتاب و سنت و اجماع ثابت است:

کتاب- خداوند متعال می‌فرماید:

﴿۞وَإِن كُنتُمۡ عَلَىٰ سَفَرٖ وَلَمۡ تَجِدُواْ كَاتِبٗا فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞ [البقرة: ۲۸۳].

«و اگر در سفر بودید و نویسنده‌ای نیافتید، پس چیزهایی گروگان بگیرید».

معنی آیه این است که خداوند متعال امر کرده به کسی که با دیگری معامله می‌کند و نویسنده‌ای نمی‌تواند پیدا کند، چیزی را رهن صاحب قرض نماید تا بدان وسیله نسبت به حفظ اموالش دغدغه‌ای نداشته باشد، و شخص مدیون نیز به خاطر حفاظت از مال مرهون نسبت به بازپرداخت بدهی احساس مسئولیت کند و سهل‌انگاری ننماید.

سنت ـ روایت صحیحین است که رسول‌خداص زره خود را نزد یک مرد یهودی به نام ابوشحمه در مقابل سی‌صاع جو که برای خانواده‌اش خریده بود، رهن گذاشت. این حدیث علاوه بر جواز رهن، دلیل بر جواز معامله با اهل کتاب می‌باشد

اجماع ـ اجماع علما بر این است که رهن جایز است.

۳- ارکان رهن:

رهن دارای سه رکن است:

اول- عاقد، که شامل طرفین معامله یعنی راهن و مرتهن می‌شود، راهن کسی است که ملک خود را در مقابل اخذ مبلغی در رهن می‌گذارد و مرتهن کسی است که در مقابل مبلغی که به راهن تحویل داده ملک مرهون را از او تحویل می‌گیرد.

دوم- معقود علیه، که شامل عین مرهونه، و مبلغی است که راهن به عنوان قرض می‌گیرد.

سوم- صیغۀ ایجاب و قبول. به نزد علماء حنفیه رهن فقط یک رکن دارد و آن هم عبارت از ایجاب و قبول است که حقیقت عقد را تکشیل می‌دهد.

۴- شروط رهن:

ای خواهر مسلمان، رهن دارای شرایط ذیل است:

۱- دو طرف معامله یعنی راهن و مرتهن اهلیت بیع را داشته باشند.

۲- عقد رهن از جانب افراد دیوانه و کودک غیر ممیز صحیح نیست.

به نزد علماء شافعیه شروط رهن دارای دو قسمت است:

اول- شرط لزوم رهن که عبارت از قبض مرهون است، بنابراین اگر ساختمانی را در رهن بگذارد ولی مرتهن آن را تحویل نگیرد رهن تحقق نیافته و راهن یا مرتهن می‌توانند آن را فسخ نمایند. و اگر ملک به نحوی از انحاء مانند اجاره یا اعاره، یا غصب، یا غیر آن، قبل از عقد، در اختیار مرتهن باشد به معنی قبض است. و برای صحت قبض اجازۀ راهن شرط است.

دوم- شرط صحت که دارای چند نوع است.

۱- اول، شرطی است که متعلق به اصل عقد است؛ یعنی عقد نباید معلق بر شرطی باشد که جزء مقتضای آن نیست، زیرا چنین شرطی رهن را باطل می‌سازد.

ولی اگر شرطی را مد نظر قرار دادند که مقتضای عقد باشد مانند اینکه مرتهن حق تقدم بر دیگر صاحبان قرض در اختصاص به عین مرهونه داشته باشد اشکالی ندارد.

۲- دوم، شرطی است که متعلق به طرفین عقد یعنی راهن، و مرتهن باشد وآن هم عبارت از اهلیت عاقدین است؛ یعنی هر دو عاقل و بالغ و غیر محجور علیه باشند؛ بنابراین رهن کودک و دیوانه و سفیه صحیح نیست.

۵- استفاده از عین مرهونه:

در مورد بهره برداری از عین مرهونه اعم از اینکه زمین کشاورزی، یا ساختمان یا حیوان باشد میان علما اختلاف نظر وجود دارد:

علماء مالکیه گویند: بهره‌برداری از مرهون و ثمرات آن، حق راهن است مادام مرتهن آن را برای خود مشروط نکرده باشد، در این صورت با رعایت سه شرط زیر برای او صحیح است:

اول- باید دین به سبب بیع باشد نه به سبب قرض، مانند اینکه شخصی باغ و زمین یا کالایی تجاری یا غیر آن را در مقابل مبلغی مؤجل به کسی دیگر بفروشد و تا فرارسیدن وقت و تحویل گرفتن مبلغ چیزی را از خریدار به عنوان رهن تحویل گیرد.

دوم- شخص مرتهن بهره‌برداری از مرهون را برای خودش مشروط نماید، بنابراین اگر چنین شروطی مقرر نشد و شخص راهن اجازۀ بهره‌برداری را به مرتهن داد، برای مرتهن صحیح نیست از او قبول کند.

سوم، باید مدت بهره‌برداری از آن معین باشد، پس اگر مجهول باشد صحیح نیست.

علماء شافعیه گویند: بهره‌برداری از مرهون، حق راهن است و نباید مرتهن مانع بهره‌برداری راهن از مرهون باشد، و باید در مدت بهره‌برداری، در اختیار راهن باشد و اگر مرتهن نسبت به استرداد آن بعد از گذشت مدت بهره‌برداری مطمئن نبود، حق دارد بر آن گواه بگیرد.

و برای راهن جایز است بدون اجازۀ مرتهن از مرهون بهره‌برداری نماید به شرط اینکه به مرهون نقصی وارد نشود، مانند سکونت در ساختمان یا سواری بر مرکوب و امثال آن؛ به دلیل حدیث صحیح که رسول‌خداص می‌فرماید: «در مقابل هزینه‌ای که برای حیوان مرهون صرف می‌شود می‌توان بر آن سوار شد». (روایت از دارقطنی).

و راهن حق ساختمان‌سازی یا کاشت درخت در زمین مرهون ندارد، اگر مبادرت به آن کرد قبل از فرارسیدن وقت بازپرداخت دین، ملزم به تخریب ساختمان یا قطع درختان نمی‌گردد. اما بعد از فرارسیدن وقت آن، اگر ساختمان یا درختان به زمین آسیب می‌رساند به قیمت زمین جوابگوی دین نبود ملزم به تخریب ساختمان و قطع درختان می‌شود وگرنه ملزم به آن نمی‌گردد.

و ساختمان و درخت داخل مرهون نمی‌شوند، چون بعد از عقد احداث شده‌اند.

علماء حنفیه گویند: برای راهن به هیچ وجهی جایز نیست بدون اجازۀ مرتهن از مرهون استفاده کند. بنابراین، برای راهن صحیح نیست بدون اجازۀ مرتهن حیوان مرهون را به استخدام در آورد؛ در منزل مرهون سکنی گزیده یا آن را به اجاره دهد و لباس مرهون را بپوشد یا آن را به عاریت دهد. و تفاوتی میان این نیست که بهره‌برداری از مرهون از ارزش و قیمت آن بکاهد یا خیر، ولی هرگاه مرتهن بدان اجازه داد صحیح است.

و با وجود آن، منافع مرهون و ثمران آن از قبیل تولید مثل، میوه، شیر، تخم‌مرغ، پشم، مو، و امثال آن از حقوق راهن است. بنابراین اگر منافع آن تا فرارسیدن وقت ادای دین باقی ماند، بخشی از دین محسوب می‌شود.

علماء حنابله گویند: مرهون یا حیوانی است که برآن سوار شده یا از آن شیر می‌دوشند، یا غیر آن است؛ اگر حیوان شیرده، یا مرکوب باشد، برای مرتهن جایز است، از سواری بر آن یا شیر آن بدون اجازۀ راهن در مقابل هزینه‌ای که صرف آن می‌کند، بهره جوید و در این حال رعایت عدل و انصاف بر وی واجب است.

اما اگر مرهون غیر آن باشد برای مرتهن جایز نیست بدون اجازۀ راهن به صورت رایگان از آن استفاده کند، مادام رهن به سبب قرض نباشد، زیرا اگر رهن به سبب قرض باشد استفاده از آن جایز نیست ولو اینکه راهن اجازۀ آن را بدهد.

همچنین برای راهن جایز نیست بدون اجازۀ مرتهن در مرهون تصرف کند و آنچه از مرهون متولد می‌شود مانند شیر، تخم مرغ، پشم، شاخ و برگ خرما، هیزمی که از درخت بریده می‌شود، و ایجاد نقص در منزل و خلاصه هرگونه زواید متصله یا منفصله، بخشی از مرهون تحت اختیار مرتهن یا وکیل او قرار داشته و هنگام فروش با اصل مرهون به فروش می‌رسد و اگر زواید آن امکان بقاء نداشت باید به فروش برسد و پول آن جزء مرهون حساب می‌شود. (مذاهب اربعه ـ با اندکی تصرف در آن).

هدایا

۱- تعریف آن:

هدایا جمع هدیه است. صاحب کتاب الحجة البالغة در تعریف آن گفته است: هدف از آن ایجاد و اقامۀ الفت در میان مردم است، و این هدف جز با رد مثل آن تمام نخواهد شد، بنابراین هدیه، شخص هدیه دهنده را به نزد پذیرندۀ آن محبوب می‌سازد و لزوماً عکس آن لازم نیست.

و باز، دست بخشنده بهتر از دست گیرنده است، و اگر کسی بخششی به دیگری داد اگر نتوانست آن را جبران کند او را سپاس کرده و نعمت او را اظهار نماید.

۲- حکم آن:

قبول هدیه و مقابله به مثل آن مشروع است؛ به دلیل حدیث ابوهریرهس که گوید: رسول‌خداص می‌فرماید: «اگر برای خوردن ساق پا یا بازوی حیوانی دعوت شوم اجابت خواهم کرد و اگر ساق پا، یا بازوی حیوانی به من هدیه گردد آن را قبول می‌کنم». (روایت از بخاری).

ام‌حکیم خزاعی عرض کرد: یا رسول‌الله، رد هدیه را مکروه می‌دانید؟ فرمود: «چقدر قبیح است، اگر ساق حیوانی به من هدیه شود آن را می‌پذیرم» (روایت از طبرانی).

امام احمد به نقل از خالدبن عدی آورده است که: رسول‌خداص فرمود: «به هر کسی از شما هدیه‌ای از طرف برادرش برسد بدون اینکه خود را بر او عرضه کرده یا از او درخواست کرده باشد، باید آن را بپذیرد، زیرا روزی‌ای است که خدا برای او فرستاده است».

عایشه ل گوید: «رسول‌خداص هدیه را قبول می‌کرد و برای آن پاداش می‌داد». (روایت از بخاری).

۳- تبادل هدیه میان مسلمان و کافر جایز است:

زیرا رسول‌خداص هدایای کفار را قبول می‌کرد و برای آنان هدیه می‌فرستاد:

(۱) علیس گوید: «کسری هدیه برای پیامبرص فرستاد و پیامبر آن را قبول کرد، و قیصر هدیه برای ایشان فرستاد و آن را قبول کرد، و پادشاهان که هدیه برای ایشان می‌فرستادند آن را قبول می‌نمود». (روایت از احمد، ترمذی و بزار).

(۲) بلالس گوید: «بزرگ فدک برای رسول‌خداص هدیه فرستاد». (روایت از ابوداود).

(۳) انسس گوید: «أکیدر دومه جبه سندس برای حضرتص فرستاد» (متفق‌علیه).

(۴) ابوداود آورده است: «پادشاه روم یک مستق سندس را برای حضرتص به هدیه فرستاد و آن حضرتص آن را پوشید».

مستق با ضم‌میم و اسکان سین، عبای آستین بلند است و اصل کلمۀ آن فارسی است.

(۵) همچنین در صحیحین به نقل از علیس آمده که اکیدر دومۀ الجندل پارچه‌ای از ابریشم برای رسول‌خداص به عنوان هدیه فرستاد رسول‌خداص پارچه را به علیس داد و فرمود: آن را به صورت چند قسمت برای روسری در آورده و میان فواطم تقسیم کند.

دومة الجندل با فتح دال و ضم آن نام قلعه‌ای با روستاهای توابع آن است و در میان شام و مدینه و نزدیک دو کوه طییء قرار دارد.

و أکیدر با تصغیر اسم پادشان آن است، آن پادشاه نصرانی بود ولی اسلام آورد و رسول‌خداص او را بر سلطنت خودش باقی گذاشت، بعداً پیمان صلح را نقض کرد، و عمرس او را از آن سامان اخراج کرد. و بنابرقولی، در زمان خلافت ابوبکرس توسط خالد بن ولیدس به قتل رسید، و صحیح همین است.

(۶) اسماء بنت ابوبکرب گوید: در عهد قریش مادرم به نام راغبه که هنوز مشرک مانده بود به نزد من آمد به همین خاطر از رسول‌خداص پرسیدم: می‌توانم به او هدیه بدهم؟ فرمود: بله. (روایت از بخاری).

ابن‌عیینه گوید: دربارۀ او این آیه نازل شد:

﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ [الممتحنة: ۸].

«خداوند شما را از کسانى که با شما در [کار] دین نجنگیده‏اند باز نمی‌دارد».

(۷) ام‌سلمهل گوید که: رسول‌خداص فرمود: «من چندین اوقیه از مسک را برای نجاشی به هدیه فرستاده‌ام، و به گمانم نجاشی مرده است و هدیه‌ام برگشت داده خواهد شد، اگر برگشت داده شد هدیۀ تو باشد». (روایت از احمد و طبرانی).

و احادیث پیرامون پذیرفتن هدایا از جانب رسول‌خداص خیلی زیاد است.

۴- رجوع در هدیه حرام است:

ای‌خواهر مسلمانم، بدانید که رجوع در هدیه حرام است، زیرا هدیه لغةً و شرعاً هبه است؛ به دلیل این حدیث که رسول‌خداص می‌فرماید: «شخص پشیمان در بخشش مانند کسی است که غذای استفراغ شدۀ خود را باز خورد». (روایت از بخاری).

حدیثی مرفوع عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس به نقل از رسول خداص آورده‌اند که فرموده است: «برای انسان حلال نیست چیزی را ببخشد و بعداً از آن پشیمان شده و آن را مسترد دارد مگر برای پدر و مادر در چیزی که به فرزند بخشیده‌اند. و آن کس که چیزی را می‌بخشد و سپس از آن پشیمان شده و آن را مسترد می‌دارد مانند سگی است که چندان بخورد تا سیر می‌شود و سپس استفراغ کرده و آن را باز خورد». (روایت از احمد، و صاحبان سنن، ترمذی، ابن حبان و حاکم).

صرف‌نظر از تمثیلی که در حدیث آمده و در مورد کراهت یا تحریم آن اختلاف نظر وجود دارد، لفظ «لایحل» بر تحریم رجوع در بخشش است. و مذهب جمهور بر تحریم آن است بجز بخشش پدر به فرزند که از آن حکم مستثنی است.

۵- رعایت مساوات میان فرزندان:

ای‌خواهر مسلمانم رعایت مساوات در میان اولاد بر ما واجب است؛ به دلیل احادیث زیر:

۱- جابرس گوید که: همسر بشیر به شوهرش گفت: چیزی به پسرم ببخش و رسول‌خداص را بر آن گواه‌گیر، به نزد رسول‌خداص رفت و عرض کرد: دختر فلانی (یعنی همسرش) از من خواسته غلامم را به پسرش ببخشم رسول‌خداص فرمود: برادران دیگر دارد؟ عرض کرد: بله، فرمود: چنین بخششی به همۀ آنان داده‌اید؟ عرض کرد: خیر، آنگاه فرمودند: این کار شما صلاح در بر ندارد، و من جز بر حق گواهی نمی‌دهم. (روایت از مسلم).

۲- نعمان بن‌بشیرس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «من را بر ستم گواه مگیر، زیرا دیگر فرزندانت نیز در رعایت عدالت بر تو حق دارند» (روایت از احمد).

۳- باز نعمانس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «آیا به همۀ فرزندانت به این اندازه بخشش داده‌اید؟ گفت: نه، پس فرمود: آن را مسترد دار» (متفق‌علیه).

۴- در صحیح مسلم آمده که فرموده: «از خدا بترسید و در حق فرزندانتان عدالت پیشه کنید به همین خاطر پدرم از آن بخشش پشیمان شده و آن را مسترد نمود».

۵- طبرانی، بیهقی و سعیدبن منصور به نقل از حدیث ابن‌عباس ب آورده‌اند که رسول‌خداص فرموده است: «در بخشش میان فرزندانتان عدالت پیشه کنید، و اگر قرار بود کسی را در میان آنان برتری بخشم به دختران برتری می‌دادم».

این احادیث بر وجوب مساوات میان اولاد دلالت دارد، و تفضیل بعضی بر بعضی باطل است. و ستم و بر کسی که مبادرت به چنین کاری کرده لازم است از کردۀ خودش رجوع کند. این، قول طاوس، ثوری، احمد، اسحاق و بعضی از علماء مالکیه است.

و جمهور بر آنند که مساوات مستحب است و بس. خلاصه رسول‌خداص امر به رعایت مساوات میان فرزندان فرموده، ولی خداوند سبحان کیفیت آن را در کتباش به روشنی بیان فرموده و این تفضیل را جور و ستم نام برده است، و هرکس گمان می‌کند که تفضیل فقط مستحب است باید دلیل بیاورد.

ابن‌قیم دربارۀ حدیث قبلی نعمان بن‌بشیر گفته است: این حدیث از جمله مواردی است که خداوند در کتاب خود به آن امر فرموده است. و پایداری آسمانها و زمین بستگی به آن داشته و اساس شریعت بر آن بنیان نهاده شده است، پس این عدالت است که با شدت هرچه بیشتر از هرگونه قیاسی دیگر بر روی زمین، با قرآن اتفاق و هم خوانی دارد، و این دلالتی است که در حد نهایت استحکام قرار دارد.

ولی در کتاب شرح السنة آمده است: رأی شافعی و ابوحنیفه بر این که تفضیل بعضی از فرزندان بر دیگر فرزندان در بخشش مکروه است، و اگر والدین چنین کنند تنفیذ می‌شود، و در واقع ابوبکرس با بخشیدن بیست وسق خرما به عایشهل او را بر دیگر فرزندانش برتری داده است.

سنت بر این نکته دلالت دارد که اگر پدر چیزی به فرزند ببخشد رجوع از آن برایش جایز است و مادران و اجداد نیز از همین حکم برخوردارند. ولی غیر از والدین حق رجود در آنچه بخشیده و تسلیم کرده‌اند ندارند؛ به دلیل فرمودۀ رسول‌خداص که می‌فرماید: «شخص پشیمان در بخشش و بازگرفتن آن مانند کسی است که استفراغ خود را باز خورد». و خود شافعی چنین گفته است.

و بنابر قول ابوحنیفه، والدین حق ندارند چیزی را که به فرزندان بخشیده‌اند باز پس گیرند.

قدر

۱- تعریف آن:

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩ [القمر: ۴۹].

«ما هر چیزی را به اندازۀ لازم (و از روی حساب و نظام) آفریده‌ایم».

قدر با فتح قاف و دال، راغب اصفهای در تعریف آن گوید: قدر از حیث وضع کلمه، دلالت بر قدرت و مقدوراتی دارد که در علم خدا وجود خواهند داشت، و عقلاً متضمن اراده و نقلاً در برگیرندۀ قول است. و خلاصه، عبارت از وجود چیزی در زمان مقرر و بر حالت مطابق با علم و اراده و قول است. و «قدرالشیء» یعنی به آن حکم کرده است، و قراءت آن با تخفیف نیز جایز است.

ابن‌القطاع در تعریف آن گوید: «قدرالله الشیء» یعنی آن را به اندازه‌ای معین و لازم قرار داده است. «قدر الرزق» آن را آفریده است. «قدر علی الشیء» آن را به تصرف مالکانۀ خود در آورده است. کرمانی گوید: منظور از قدر، حکم خدای متعال است.

علماء گویند: قضاء عبارت از حکم کلی و اجمالی در ازل است، و قدر، جزئیات و تفاصیل آن حکم است.

ابومظفر بن‌سمعانی گوید: راه شناخت این مبحث در کتاب و سنت توقیف است نه قیاس عقلی محض، هرکس از توقیف عدول کند گمراه و سرگردان در دریای حیرت باقی خواهد ماند و به شفای بصیرت و اطمینان قلب دست نخواهد یافت، زیرا قدر سری است از اسرار خدای متعال و مختص به آن ذات علیم و خبیر بوده و بر آن پرده نهاده و آن را از عقل و دانش بشری که توانایی شناخت و پذیرش و درک آن را ندارند پنهان داشته است و علم و حکمت ذات باری چنان تقدیر کرده است، نه نبی مرسل و نه ملک مقرب بر آن اگاهی نیابند. و بنابرقولی مرجوح اسرار قدر برای هیچ احدی قبل از دخول به بهشت کشف نخواهد شد، ولی بعد از دخول به آن اسرار دست خواهند یافت.

طبرانی به نقل از ابن‌مسعود س آورده است که گوید: «هرگاه ذکر قدر به میان آمد از آن دم مزنید».

و مسلم از طریق طاوس نقل کرده که گفته: به محضر جمع زیادی از اصحاب رسول‌خداص شرفیاب شده‌ام که می‌گفتند: هرچیزی مطابق قدر الهی است، و از عبدالله‌بن‌عمرب شنیدم می‌گفت: رسول‌خداص فرمود: «هرچیزی مطابق قدرالهی رخ می‌دهد حتی کودنی و زیرکی». (روایت از مسلم).

قدر شامل امور دنیا و آخرت می‌گردد؛ به این معنا هر چیزی که در جهان هستی وجود دارد مسبوق به علم و مشیت خداوند می‌باشد و مقصود از آن در حدیث اشاره به این مطلب است که افعال ما اگر چه با ارادۀ ما صورت می‌گیرد اما توأم با مشیت خدا نیز باید باشد.

و آنچه طاوس ذکر کرده است مطابق آیات خداوند است که می‌فرماید: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩ [الصافات: ۹۶]. و ﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦ «خداوند شما و آنچه را که انجام مى‏دهید، آفریده است» و آنچه مشهور از زبان سلف و خلف است این است که این آیه دربارۀ فرقۀ قدریه نازل شده است.

ابوهریرهس گوید: «مشرکان قریش به نزد رسول خدا آمده و دربارۀ قدر با آن حضرتص به مناظره پرداختند لذا آیۀ فوق را نازل فرمود». (روایت از مسلم).

مذهب تمامی سلف بر این است که همۀ امور مطابق با تقدیر خدا روی خواهند داد، چنانچه می‌فرماید:

﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ ٢١ [الحجر: ۲۱].

«و چیزی وجود ندارد مگر اینکه گنجینه‌های آن در پیش ما است و جز به اندازۀ معین و مشخصی آن را فرو نمی‌فرستیم».

۲- خلق آدمی در شکم مادرش:

۱- عبدالله‌بن مسعودس گوید: رسول‌خداص که صادق و محل باور همه است برای ما صحبت کرد و فرمود: «بی‌گمان هرکدام از شما در مدت چهل روز آفرینش او در شکم مادرش شکل می‌گیرد، سپس به همان مدت به صورت پاره خونی در می‌آید، بعد از آن نیز به همان مدت به صورت گوشت پاره‌ای در آمده و بعد از آن فرشته‌ای به امر خداوند در او روح می‌دمد و چهار چیز به او امر می‌شود: روزی او، اجل او، عمل او، و سعادت یا شقاوت او. و سوگند به خدایی که جز او معبودی وجود ندارد کسانی هستند که کردار اهل بهشت را پیشۀ خود کرده و تا مرتبه‌ای پیش می‌روند که تنها یک ذراع با بهشت فاصله دارند، سپس نوشته‌اش بر او سبقت گرفته و نامۀ او با کردار اهل دوزخ مختوم گشته و داخل آن خواهد گردید و کسانی هستند کردار اهل دوزخ را پیشۀ خود کرده و تا مرتبه‌ای پیش می‌روند که تنها یک ذراع با دوزخ فاصله دارند، سپس نوشته‌اش بر او سبقت گرفته و نامۀ او با کردار اهل بهشت مختوم گشته و داخل آن خواهد گردید». (روایت از شیخین و ترمذی).

امام نووی گوید: ظاهر حدیث بر آن است که: بعد از یکصد و بیست روز فرشته در کالبد او جان می‌دمد.

۲- در روایتی آمده: فرشته بعد از استقرار نطفه در رحم و گذشت چهل یا چهل و پنج شب بر آن داخل شده و می‌گوید: پروردگارا بدبخت است یا خوشبخت؟

۳- در روایتی دیگر آمده: هرگاه چهل و دو شب بر نطفه سپری شد خداوند فرشته‌ای را بر آن فرستاده تا صورت و سمع و بصر وپوست او را بیافریند.

۴- در روایت حذیفۀ بن‌اسید آمده: هرگاه خداوند اراده آفریدن کسی کرد نطفه را به مدت چهل و چند شب در رحم قرار خواهد داد.

۵- در روایت انسس آمده: خداوند فرشته‌ای را مأمور رحم کرده و می‌گوید: پردرگارا، نطفه است، پروردگارا، خون پاره است، پروردگارا، گوشت پاره است.

ابن‌حجر به نقل از تفسیر مالک بن‌حویرث آورده است که می‌فرماید: هرگاه خداوند ارادۀ آفریدن بنده کرد، مرد با زن، مقاربت کرده و آب مرد در تمامی رگها و اعضاء زن منتشر می‌شود و در روز هفتم، خداوند آب را جمع کرده و هر رگی از رگهای بنی‌آدم بجز آدم را احضار فرموده و در هر صورتی که مشیت کند او را مصور خواهد فرمود.

در اینکه کدام یک از اعضاء جنین اول شکل خواهد گرفت اختلاف هست: بنا به قولی قلب است، زیرا قلب اساس و معدن حرکت غریزی ا ست، و بنابه قولی مغز است، زیرا مغز مجمع حواس بوده و حواس از آن منبعث می‌شود، و در قولی دیگر کبد است، زیرا کبد باعث نمود و تغذیه‌ی بدن است، و بعضی این قول را ترجیح داده‌اند؛ به این دلیل که نمو مقتضای طبیعی است، چون آنچه در وهلۀ اول مطلوب است نمو است و نمو، نیازی به حس و حرکت ارادی ندارد، زیرا به منزلۀ نباتات است، و نیروی احساس و اراده به هنگام تعلق جان به آن به وجود خواهد آمد؛ بنابراین اول کبد، سپس قلب، و بعد از آن مغز تشکیل خواهند شد.

طبری به نقل از سعید بن مسیب آورده که از وی پیرامون عدۀ وفات سؤال شد و گفتند: چرا عدۀ وفات چهار ماه است؟ در جواب گفت: در آن مدت در آن جان دمیده می‌شود.

و با استدلال به این گفته، گروهی مانند اوزاعی و اسحاق گفته‌اند: عدۀ ام‌الولد همانند عدۀ زن آزاده است، و این قول قوی‌ است چرا؟ چون هدف از عده براءت رحم است و آزاده و کنیز در آن تفاوتی ندارند، بنابراین معنای ارسال فرشته به سوی نطفه این است که برای تصویر و آفرینش و نوشته و متعلقات آن فرستاده شده تا به دنبال طی این مراحل جان را در جنین بدمد.

۳- هر مولودی بر فطرت تولد می‌یابد:

۱- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرمولودی بر فطرت تولد می‌یابد، و والدین او، او را یهودی، یا نصرانی، یا مشرک به بار می‌آورند، عرض کردند: یا رسول‌الله، آنان که قبلاً مرده‌اند در قیامت چگونه‌اند؟ فرمودند: خداوند آگاهتر به آن است». (روایت از ترمذی).

۲- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرمولودی بر فطرت تولد می‌یابد ولی بعد از تولدش، والادین، او را یهودی، یا نصرانی، یا مجسوی به بار می‌آورند، چنان که حیوانی بچۀ خود را تام الخلقه به دنیا آورده که هیچ‌گونه نقصی را در آن مشاهده نمی‌کنید. سپس ابوهریره گفت: اگر آرزو داشتید این آیه را بخوانید:

﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ [الروم: ۳۰].

«از فطرت الهى که مردم را بر اساس آن پدید آورده است [پیروى کن‏]. آفرینش خداوند دگرگونى نمى‏پذیرد» (روایت از مسلم).

۳- ابن‌عباسب گوید: دربارۀ فرزندان مشرکین از رسول‌خداص سؤال شد؟ فرمود: «خداوند متعال بدان آگاهتر است». (بخاری).

۴- قدر جز با دعاء رد نمی‌شود:

ای‌خواهر مسلمانم، بدانید که قدر را هیچ چیزی جز دعاء رد نمی‌کند، به دلیل حدیث ابوعثمان نهدی به نقل از سلمانس که گوید: رسول خداص فرمود: «قضاء الهی را جز دعاء رد نمی‌کند و عمر را جز نیکی نمی‌افزاید». (روایت از ترمذی).

۵- اعتبار اعمال به عاقبت آن است:

۱- ابوهریرهس گوید: در غزوۀ خیبر همراه رسول‌خداص بودیم که خطاب به مردی که ادعای اسلام داشت فرمود: این از اهل دوزخ است، وقتی کارزار آغاز شد، شدیداً جنگید و زخم‌های زیادی برداشت که بر اثر آن زمین‌گیر شد و از کارزار باز ماند، مردی از اصحاب آن حضرتص آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله دیدی آن مرد که وعدۀ دوزخ به وی داده بودید چه عاقبتی داشت؟ که نزدیک بود بعضی در فرمودۀ شما شک کنند، آن مرد در آن حالت که از درد جراحات می‌نالید دست به جعبۀ تیرهایش برد و تیری را از آن بیرون کرد، و با آن تیر، گردن خود را قطع کرد. بعد از این حادثه مردانی از اصحاب به محضر آن حضرت آمدن و عرض کردند: یا رسول‌الله، به حقیقت فرمودۀ شما را خداوند تصدیق نمود، زیرا فلانی با دست خود خود را سربریده و به قتل رسانید، آنگاه رسول‌خداص به بلالس امر کرد اذان بگوید و اعلان کند: بجز مؤمن کسی داخل بهشت نخواهد شد. و خداوند به وسیلۀ مرد فاجر این دین را تأیید می‌نماید. (روایت از بخاری).

۲- سهل بن ساعدیس گوید: مردی که توانگر و بی‌نیاز به دیگران بود در یکی از غزوه‌ها با رسول‌خداص بود آن حضرت به او نگریست و فرمود: کسی که دوست دارد به یکی از اهل دوزخ نگاه کند، به این مرد بنگرد، به خاطر این فرمودۀ حضرتص مردی به تعقیب او رفت و او را در حالی دید که به شدت بر مشرکین می‌تاخت تا اینکه در این تاخت و تاز مجروح گردید و در مرگ خود شتاب کرد و نوک شمشیرش را میان دو پستان خود قرار داد و خود را بر آن فشار داد و نوک شمشیر در بین دو شانه او بیرون آمد.

مردی که او را تعقیب می‌کرد وقتی چنین دید با عجله خود را به رسول‌‌خداص رسانید و گفت: گواهی می‌دهم که تو پیامبر بر حق خداوند هستی، حضرتص فرمودند: منظورت چیست؟ عرض کرد: نسبت به فلانی گفتی: هرکسی می‌خواهد به یکی از اهل دوزخ بنگرد، به آن مرد نگاه کند، و آن مرد از همۀ ما بی‌نیازتر بود، می‌دانستم که بر آن حالت نمی‌میرد، چون مجروح گردید در مرگ خود شتاب ورزید و خود را کشت، آنگاه رسول‌خداص فرمود: شاید بنده عمل اهل دوزخ را پیشه کند ولی در خاتمه به سبب توبه و بازگشت، اهل بهشت گردد، یا رفتار اهل بهشت را پیشه کند ولی در خاتمه به سبب ارتکاب معاصی اهل دوزخ گردد، و تنها در خاتمه، اعتبار اعمال معلوم می‌گردد». (روایت از بخاری).

۳- انسس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه خداوند در حق بنده‌اش ارادۀ خیر کرد او را به کار خواهد گمارد، عرض شد: چگونه او را به کار می‌گمارد؟ فرمود: او را برای اعمال صالحه توفیق داده و بر آن، روح او را قبض خواهد کرد». (روایت از ترمذی).

۴- ابن‌عمرب که پیامبرص در آخر حدیث قبلی فرمودند: «اعتبار اعمال بستگی به عاقبت آن دارد، اعتبار بستگی به عاقبت آن دارد». (روایت از بزار).

۶- دل‌ها میان دو انگشت خداوند مهربان است:

انسس گوید: رسول‌خداص این دعا را بیشتر می‌خواند: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ» عرض کردم: یا رسول‌الله، ما به تو و به رسالت تو ایمان داریم آیا تو بر ما بیمناکی؟ فرمودند: «بله، چون به حقیقت دلهای ما بین دو انگشت از انشگتان خداوند مهربان قرار دارد هر طوری که مشیت کند آن‌ها را زیرورو می‌نماید». (روایت از ترمذی).

معاشرت با همسران

۱- دوست داشتن همسران:

انسس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «در دنیا سه چیز محبوب من هستند: همسران، بوی خوش، و روشنی چشمانم در نماز است». (روایت از نسائی و حاکم).

سندی در تفسیر حدیث گفته است: بدین خاطر همسران رسول‌خداص محبوب اویند که مسایلی را از آن حضرت به میان مسلمانان انتقال می‌دادند که مردان بر آن اطلاع نداشته و حضرت نیز از ذکر آن‌ها شرم می‌کرد. و بنابر قولی مرجوح، به خاطر ابتلاء آن حضرت به همسران و مواظبت بر عدم غفلت او از دیگر مسایل رسالت بوده که مشقت او بیشتر ولی ثوابش افزونتر گشته است. در این باب تأویلاتی دیگر گفته شده است.

حکیم ترمذی در کتاب نوادر الأصول گوید: انبیاء به خاطر فضیلت نبود نکاح بیشتر می‌کنند، زیرا هنگامی که سینه مملو از نور نبوت گشت و در شریانهای بدن نیز سرایت کرد، نفس از آن لذت برده و شریانها از آن بهره‌مند می‌شوند لذا به واسطۀ این شادی و لذت نفسی شهوت فزونی گرفته و تقویت می‌شود.

۲- تمایل بیشتر به یکی از همسران:

ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمودند: «هرکسی دارای دو همسر باشد و به یکی از دو همسرش تمایل بیشتر داشته باشد در روز قیامت با حالتی می‌آید که خمیده بر یکی از دو پهلو است». (روایت از نسائی).

سندی در تفسیر حدیث گفته است: در روز قیامت با حالتی به محاسبه کشانیده می‌شود که دو طرف او متعدل نبوده بلکه یک طرف او بر طرف دیگر رجحان دارد، همان‌گونه که در دنیا رفتار او با همسرانش ناموزون و عاری از عدالت بوده است و یکی را بر دیگری ترجیح بخشیده است.

۳- جواز حب بیشتر یکی از همسران:

عایشهل گوید: «همسران رسول‌خداص فاطمه، دختر پیامبر را به نزد حضرتص فرستادند، فاطمه ل اجازه خواست داخل شود رسول‌خداص در حالی که در یک پارچۀ پشمی در کنار من دراز کشیده بود به او اجازه داد و داخل شد و گفت: یا رسول‌الله، همسرانت مرا به نزد شما فرستاده‌اند و از تو می‌خواهند نسبت به دختر ابی‌قحافه با آنان عدالت داشته باشی، و من ساکت بودم، رسول‌خداص فرمود: دخترکم مگر دوست نداری کسی را که من دوست دارم؟ گفت: بله، فرمودند: پس این عایشه را دوست داشته باش، وقتی که این جواب را از رسول‌خداص شنید بلند شد و آنچه را که من گفتم و رسول‌خداص فرمود برای ایشان بازگو کرد آنان گفتند: منظور ما را به خوبی ادا نکرده‌ای پس به نزد رسول‌خداص بازگرد و به او بگو: همسرانت از تو می‌خواهند میان آنان و دختر ابی‌قحافه عدالت را رعایت کنید، فاطمه گفت: نه به خدا من دیگر هرگز در رابطه با عایشه با رسول‌خداص صحبت نخواهم کرد، عایشه گوید: آنگاه همسران رسول‌خداص زینب بنت جحش را به نزد رسول‌خداص فرستادند. زینب کسی بود که در میان زنان رسول‌خداص با من در منزلت به نزد آن حضرتص رقابت داشت و هرگز ندیده‌ام زنی را از او متدین‌تر و دارای تقوای بیشتر از خدای متعال، و راستگوتر، و پیوند دهنده‌تر برای صلۀ رحم، و دارای صدقات بیشتر و ژنده‌پوش‌تر و متواضع‌تر از او در حال انجام قربات، ولی با وجود آن پرخاشگر بود و با سرعت خمشگین می‌شد و آرام می‌گشت.

گوید: از رسول‌خداص اجازه خواست و بر وی داخل شد در حالی که همراه عایشه زیر یک پارچۀ پشمین دراز کشیده بود و همان حالتی داشت که فاطمه دیده بود عرض کرد: یا رسول‌الله، همسرانت مرا به نزد تو فرستاده‌اند و از تو می‌خواهند نسبت به دختر ابی‌قحافه با ایشان عدالت را رعایت کنید و به من ناسزا گفت و به آن ادامه داد و من منتظر جواب رسول‌خداص بودم و به چشمانش خیره شده بودم ببینم به من اجازۀ جواب می‌دهد یا خیر، و زینب هنوز از آنجا نرفته بود که دانستم اگر از خودم دفاع کنم رسول‌خداص نمی‌رنجد، از این‌رو من به زینب پاسخ دادم ولی هیچ چیز ناپسند را به او نسبت ندادم و بدان بسنده کردم، رسول‌خداص فرمود: حقیقاً دختر ابوبکر است». (روایت از شیخین، نسائی و احمد).

نکتۀ اول- در اینکه فرمود: حقیقاً دختر ابوبکر است، اشاره بود به کمال فهم و متانت عقل عایشهل به گونه‌ای که صبر کرد تا تجاوز و تعدی شخص ثابت شود.

آنگاه او را جواب الزام کننده داد.

نکتۀ دوم- ام‌سلمه ل گوید که: زنان پیامبرص به او گفتند: عرض پیامبر کند مردم وقتی هدایا را برای رسول‌خداص می‌برند که در خانۀ عایشه است، و بگو: ما هم هدیه را دوست داریم همچنان که عایشه دوست دارد، گوید: با رسول‌خداص موضوع را مطرح کردم ولی به من جواب نداد، وقتی که باز نوبت دوره‌ای او رسید باز موضوع را مطرح کرد ولی رسول‌خداص جواب به او نداد، همسران گفتند: چه جوابی داد؟ گفت: هیچ جوابی نداد، گفتند: از او دست برمدار تا از او جواب می‌گیری، و چون باز نوبت و رسید با او دربارۀ موضوع فوق صحبت کرد، آنگاه بعد از سه مرتبه رسول‌خداص فرمود: نسبت به عایشه مرا اذیت مکنید، چون هیچ‌گاه وحی بر من نازل نشده مگر اینکه در لحاف عایشه بوده‌ام و در لحاف هیچ‌کدام از شما وحی، بر من نازل نشده است. (روایت از بخاری و نسائی).

۴- غیرت زنان:

۱- انسس گوید: رسول‌خداص در منزل یکی از امهات المؤمنین بود، یکی دیگر از همسران کاسه‌ای غذا برای او فرستاد، این یکی کاسه را از دست رسول‌خداص گرفت و آن را شکست. رسول‌خداص هر دو تکۀ کاسه را به هم چسبانده و غذا را در آن جمع کرد، و می‌گفت: مادرتان خشمگین شده است، بخورید، وقتی که غذا را خوردند کاسۀ شکسته شده را نگه داشت تا اینکه این یکی از همسرانش کاسۀ خود را آورد و به جای کاسۀ شکسته شده برای آن همسر دیگر فرستاد و کاسۀ شکسته را در منزل این یکی نگه داشت. (روایت از احمد، نسائی و ابن‌ماجه).

۲- انسس گوید: رسول‌خداص کنیزی داشت و با او مقاربت می‌کرد ولی عایشه و حفصهب آنقدر علیه او با رسول‌خداص سخن گفتند تا رسول‌خداص او را بر خود حرام کرد و در نتیجه خداوند این آیه را دربارۀ او نازل کرد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ [التحریم: ۱].

«اى پیامبر، چرا چیزى را که خداوند برایت حلال کرده است حرام می‌داری؟» (روایت از نسائی).

۳- عایشهل گوید: آیا شما را از ماجرایی میان خود و رسول‌خداص خبردار کنم؟ گفتیم: بله، گفت: در یکی از شبها که نوبت من بود و چون رسول‌خداص در منزل من خواست بخوابد دو نعل خود را نزدیک پاهای خود نگه داشت و عبای خود را نهاد و ازار خود را نیز گسترانید، چندان نگذشت که به آرامی از بستر خواب برخاست و نعلها را به پا کرد و عبای خود را گرفت و به آرامی در را باز کرد و بیرون رفت و من هم به دنبالش به آرامی او را تعقیب کردم، به طرف بقیع رفت و تا سه مرتبه دست‌ها را بلند کرد و بسیار ایستاد سپس به طرف خانه با سرعت بازگشت، من هم با سرعت قبل از او بازگشتم و در بستر خود دراز کشیدم، رسول‌خداص داخل شد و گفت: عایشه نفسهای شما را تنگ می‌بینم چه چیزی روی داده است؟ گفتم: چیزی نیست، گفت: یا به من خبر می‌دهید یا اینکه خداوند لطیف و خبیر به من خبر می‌دهد، ماجرا را عرض کردم، فرمود: پس شبحی را که در جلو خود مشاهده می‌کردم شما بودید، گفتم: بله، آنگاه محکم مشتی به سینۀ من کوبید که احساس درد کردم و فرمود: آیا گمان داری خدا و رسولش بر شما دریغ می‌کنند؟ گفتم: هرچه را مکتوم بداریم خداوند آن را می‌داند، فرمود: بله، و آنگاه فرمود: جبرئیل به نزد من آمد ولی چون تو لباس خواب را بیرون آورده بودید داخل نشد و مخفیانه مرا صدا زد و من هم گمان کردم تو در خواب هستی و بیم داشتم از اینکه وحشت کنی لذا جبرئیل به من امر کرد به گورستان بقیع بروم و برای آنان طلب مغفرت کنم. (روایت از نسائی).

فضایل قرآن

۱- فضیلت قاریان قرآن:

۱- ابن‌عباس ب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «انسانی که قرآن در سینه ندارد مانند خانۀ ویران است». (روایت از احمد، ترمذی و دارمی).

۲- عبدالله‌بن مسعودس گوید: «این قرآن را فراگیرید بیگمان با تلاوت آن مأجور خواهید بود، در مقابل هر حرفی ده حسنه خواهید داشت اما من نمی‌گویم با خواندن «الم» ده حسنه خواهید داشت، بلکه در مقابل هر کدام از الف، لام و میم ده حسنه خواهید داشت». (روایت از دارمی).

۳- ابوهریرهس می‌گفت: «با قراءت قرآن، خانه بر صاحبان آن فراخ شده و ملائکه در آن حاضر گشته و شیاطین از آن دور می‌شوند و خیرات آن افزون می‌گردد، و اگر در خانه‌ای قرآن تلاوت نگردد، خانه بر صاحبان آن تنگ شده و ملائکه از آن رخت بر می‌بندند و خیر آن کم می‌شود». (روایت از دارمی).

۴- عبدالله بن مسعودس گوید: «این قرآن ریسمان خدا، و نور، و شفاء نافع است. برای کسی که بدان تمسک جوید عصمت است و برای پیروان آن باعث نجات است، طالبان آن گمراه نمی‌شوند، و هیچ کسی را در انحراف نخواهد گذاشت، شگفتیهای آن به پایان نمی‌رسد، و با کثرت تکرار کهنه نگردد، پس آن را تلاوت کنید، زیرا خدا در برابر تلاوت هر حرفی از آن ده برابر حسنه می‌بخشد، اما من نمی‌گویم: «الم» یک حرف است بلکه می‌گویم: الف یک حرف، لام یک حرف، و میم یک حرف است». (روایت از دارمی).

۵- زیدبن ارقم س گوید: «روزی رسول‌خداص برای ایراد خطبه بلند شد و حمد و ستایش خدا را کرد و سپس فرمود: ای‌مردم، من یک انسان بیش نیستم نزدیک است فرستادۀ پروردگارم فرا رسد و او را جواب گویم، بی‌گمان در میان شما دو متاع گرانبها را به ارث خواهم گذاشت: اول، کتاب خدا که حاوی هدایت و نور است پس بدان تمسک جویید و در آن چنگ زنید. و در ادامۀ آن فرمود: و اهل بیت من و تا سه مرتبه آن را تکرار کرد». (روایت از دارمی).

۶- عبدالله بن مسعود گوید: «هیچ اهل ادبی نیست مگر اینکه دوست دارد ادب خود را به دیگران ببخشد و ادب خداوند متعال، قرآن است». (روایت از دارمی).

۷- انسس گوید: «رسول‌خداص فرمود: خداوند دارای خانواده است عرض شد: یا رسول‌الله، چه کسانی هستند؟ فرمودند: اهل قرآن هستند». (روایت از دارمی).

۸- کعب س گوید: «بر شما لازم است قرآن را فراگیرید، زیرا قرآن، عقل را به جویندگان آن می‌فهماند؛ نور حکمت است؛ چشمه‌سار علم است؛ تازه‌ترین کتاب و پیام خداوند است و در تورات گوید: ای‌محمد، من بر تو کتاب توراتی جدید فرو می‌فرستم که چشم‌های نابینا را بینا و گوش‌های ناشنوا را شنوا و دل‌های بسته شده را می‌گشاید». (روایت از دارمی).

۹- حارث س گوید: «داخل مسجد شدم دیدم جماعتی از حدیث صحبت به میان آورده‌اند به نزد علیس رفتم و گفتم: مگر نمی‌بینی در مسجد گروهی در حدیث فرو رفته‌اند؟ گفت: واقعاً چنین کرده‌اند؟ گفتم: بله، گفت: اما من از رسول‌خداص شنیدم که می‌گفت: درآینده فتنه‌هایی به وقوع خواهد پیوست، عرض کردم: راه رهایی از آن فتنه‌ها چیست؟ فرمود: کتاب خدا، زیرا کتاب خدا اخبار ملتهای گذشته و آینده را در بردارد، و حکم میان شما است، تنها قرآن حق و باطل را از هم جدا می‌سازد. کلامی نیست که هزل و هرزه باشد، کتابی است که هر جباری آن را ترک کند خداوند کمر او را می‌شکند، و هرکسی از غیر آن هدایت جوید، خداوند او را گمراه کند. قرآن ریسمان محکم خداوند است، و ذکر حکمت آموز است، و صراط مستقیم است، و تنها کتابی است که آرزوها را بر باد نمی‌دهد، زبانها را از لغزش در امان می‌دارد، و علماء از آن سیر نگردند، و با کثرت تکرار کهنه نشود، و شگفتیهای آن پایان نیابد. تنها کتابی است که هرکس بدان عمل نماید مأجور گردد، و هرکس به سوی آن فرا خواند به راه راست دست یافته است، بدان چنگ بزن ای اعور». (روایت از دارمی).

۲- فضیلت سورۀ فاتحه:

(۱) ابوهریرهس گوید: «رسول‌خداص بر ابی‌بن کعب داخل شد و او را صدا زد. ابی که در حال نماز خواندن بود کمی به جانب حضرتص التفات کرد ولی جواب نداد، و با تخفیف نماز را تمام کرد و متوجه حضرتص شد و گفت: السلام علیک یا رسول‌الله، رسول‌خداص فرمود: وعلیک‌السلام، ای ابی، چه چیز مانع شد مرا جواب بدهی؟ عرض کرد: یا رسول‌الله، من در نماز بودم، فرمود: مگر این آیه را نخوانده‌ای که می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡ [الأنفال:۲۴].

«اى مؤمنان، [دعوت‏] خداوند و رسول [او] را بپذیرید چون شما را فرا خواند براى آنکه [دلتان‏] را زنده دارد».

عرض کرد: چرا، ان‌شاءالله دیگر چنان نخواهم کرد، فرمود: دوست داری سوره‌ای را به شما یادآور شوم که مانند آن نه در تورات و نه در انجیل، و نه در قرآن نازل نشده است؟ عرض کرد: بله ای رسول‌خدا، فرمود: در نماز چه سوره‌ای می‌خوانید؟ گفت: أم‌القرآن را می‌خوانم، آنگاه رسول‌خداص فرمود: سوگند به خدایی که جان من در دست او است چنین سوره‌ای نه در تورات و نه در انجیل و نه در قرآن نازل نشده است، و این سوره همان سبع المثانی و قرآن عظیم است که به من عطا شده است». (روایت از ترمذی).

(۲) ابوسعید بن المعلی گوید: «من مشغول خواندن نماز بودم، رسول‌خداص مرا صدا زد نتوانستم جواب دهم، بعداً عرض کردم: یا رسول‌الله، من مشغول خواندن نماز بودم فرمود: مگر خداوند نفرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡ سپس فرمود: آیا قبل از اینکه از مسجد خارج شوی شما را از بزرگترین سورۀ قرآن باخبر نکنم؟ آنگاه رسول‌خداص دست مرا گرفت، هنگام خروج از مسجد، عرض کردم یا رسول‌الله، شما گفتید: بزرگترین سورۀ قرآن را به شما خبر خواهم داد، فرمود: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ که همان سبع المثانی و قرآن عظیم است که به من عطا شده است». (روایت از بخاری).

(۳) ابوسعید خدریس گوید: «گروهی از ما در حال مسافرت بودیم، در مکانی رخت بیفکندیم کنیزی آمد و گفت: رئیس قبیلۀ ما گزیده شده است و در میان ما کسی یافت نمی‌شود دعا بخواند، آیا در میان شما کسی یافت می‌شود برایش دعا بخواند؟ مردی از ما بلند شد که ما نمی‌دانستیم اهل دعا باشد، و رفت بر رئیس قبیله دعا خواند و خوب شد. به همین خاطر دستور داد سی رأس گوسفند به ما دادند و شیر را نیز برای ما فرستادند تا بنوشیم، وقتی که بازگشت به او گفتیم: مگر شما (رقیه) دعا خواندن را بلد هستید؟ گفت: نه، من بجز ام‌الکتاب چیزی نخواندم، آنگاه تصمیم گرفتیم موضوع را عرض رسول‌خداص کنیم، چون به مدینه بازگشتیم موضوع را عرض کردیم، فرمود: از کجا دانسته که ام‌الکتاب رقیه است؟ گوسفندان را تقسیم کنید و سهمی برای من در نظر بگیرید». (روایت از بخاری).

ابوعبیده گوید: سوره‌های قرآن هر یک دارای یک یا چندین اسم است از جمله: (الحمدلله) أم الکتاب نامیده می‌شود و چون در اول قرآن بدان آغاز می‌شود و در هر رکعتی قبل از هر سوره‌ای تکرار می‌گردد، لذا نام دیگر آن فاتحه‌الکتاب است، زیرا ابتدای مصاحف بدان افتتاح می‌شود و قبل از هر مصحف کتابت می‌شود.

(۴) عبدالملک بن‌عمیرس گوید: رسول‌خداص سریه‌ای را که تعداد نفرات آن زیاد بود فرستاد و از آن خواست یکی یکی قرآن را بخوانند، هر یکی مقداری را که می‌دانست قراءت کرد، نوبت به جوانی رسید از او سؤال فرمود: «قرآن را بیاموزید و آن را بخوانید و به دیگران نیز بیاموزید، چون بی‌گمان قاری قرآن مانند ظرفی است که مملو از مسک باشد که با بوی خوش خود هر مکانی را خوشبو و معطر می‌نماید، و کسی که آن را فرا می‌گیرد و حفظ می‌کند و به خواب می‌رود مانند حبلی است که دهانۀ ظرف مملو از مسک را بدان بسته‌اند». (روایت از نسائی، ابن ماجه و ترمذی).

(۵) از ابوهریرهس نقل است که رسول‌خداص فرمود: «منازل خود را به مانند قبرستان در نیاورید، و به حقیقت هر منزلی که سورۀ بقره در آن خوانده شود، شیطان بدان داخل نخواهد شد». (روایت از مسلم و ترمذی).

(۶) ابن مسعودس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس در شب دو آیۀ آخر بقره را قراءت کند او را کفایت می‌کند». (روایت از مسلم و ترمذی).

(۷) عبدالله بن مسعودس گفته است: «سورۀ بقره در هر خانه‌ای خوانده شود شیطان از آن بیرون خواهد رفت». (روایت از دارمی).

۴- فضیلت آیة‌الکرسی:

۱- ابوهریرهس گوید: «رسول‌خداص مرا وکیل نگهداری از زکات رمضان کرد، یکی پیش من آمد و شروع به برداشتن آن کرد، او را گرفتم و گفتم: تو را به نزد رسول‌خداص می‌برم ... در ادامۀ آن گفت: هرگاه به بستر خواب رفتی آیة‌الکرسی را بخوان چون با خواندن آن، خداوند شما را حفظ خواهد کرد و شیطان به تو نزدیک نخواهد شد و تا فرا رسیدن صبح از او در امان خواهید ماند. رسول‌خداص فرمود: به شما راست گفته است ولی خودش بسیار دروغگو است، و آن شیطان بوده است». (روایت از بخاری).

۲- از ایفع بن‌عبدالله کلاعیس رایت شده است که مردی عرض رسول‌خداص کرد: یا رسول‌الله، کدام سورۀ قرآن فضیلت بزرگتری دارد؟ فرمود: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ پس چه آیه‌ای از قرآن بزرگتر است؟ فرمودند: آیة‌الکرسی ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ عرض کرد: ای پیامبر‌خدا، دوست داری کدام آیه نصیب تو و امتت گردد؟ فرمود: خاتمۀ سورۀ بقره، چون بی‌گمان از گنجینه‌های رحمت خدا در زیر عرش او است که به این امت بخشیده است، زیرا شامل خیرات دنیا و آخرت است. (روایت از دارمی).

۵- فضیلت سورۀ کهف:

۱- براء بن عازبس گوید: مردی مشغول تلاوت سورۀ کهف بود و در کنارش اسبی با دو حبل محکم بسته شده بود که ابری سایۀ خود را بر آن مرد افکند، و شروع به نزدیک شدن به او کرد و اسب آن مرد شروع به رقصیدن نمود، هنگام فرا رسیدن صبح، آن مرد به محضر رسول‌خداص رفت و حادثه را برای ایشان بازگو کرد، فرمود: «این آرامش به وسیلۀ قرآن نازل شده است». (روایت از بخاری و ترمذی).

۲- ابوالدرداءس گوید: از نبی اکرمص آورده که فرموده است: «هرکس سه آیۀ اول سورۀ کهف بخواند از شر دجال در امان خواهد ماند». (روایت از مسلم، نسائی و ترمذی).

۳- ابوسعید خدریس گفته: «هرکس در شب جمعه سورۀ کهف بخواند مابین او و بیت‌العتیق را منور خواهد ساخت». (روایت از دارمی و بیهقی).

۴- ابن مردویه به نقل از ابن عمر ب آورده است: «هرکس در روز جمعه سورۀ کهف بخواند نوری در زیر پای او پیدا، و تا بلندای آسمان را روشن خواهد کرد و گناهان میان دو جمعۀ او بخشوده خواهد شد».

۵- ابن عباس ب گفته: «هرکس در روز جمعه سورۀ کهف بخواند مابین زمین و آسمان برای وی نورانی می‌گردد». (روایت از حاکم و بیهقی).

۶- فضیلت آخر سورۀ بقره:

۱- ابومسعود انصاریس گوید که: رسول‌خداص فرموده: «هرکسی دو آیۀ سورۀ بقره را در شب بخواند او را کفایت می‌کند». (روایت از بخاری، مسلم، ترمذی و ابن‌حبان).

۲- جبیر بن نفیرس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «خداوند سورۀ بقره را به دو آیه ختم کرده که خداوند آن‌ها را از گنجینۀ زیر عرش خود به من بخشیده است پس آن را بیاموزید و به زن و عیال خود یاد دهید، زیرا هم نمازند و هم قرآن و هم دعا» (روایت از دارمی).

۷- فضیلت سورۀ فتح:

زیدبن اسلم به نقل از پدرشس آورده که عمربن خطابس گفته: «در یکی از سفرها همراه رسول‌خداص بودم ... رسول‌خداص فرمود: امشب سوره‌ای بر من نازل شده که به نزد من از تمام دنیا محبوب‌تر است، آنگاه سورۀ ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ را خواند. (روایت از بخاری و ترمذی، با اختصار در آن).

۸- فضیلت سورۀ ملک:

۱- ابن‌عباس ب گوید: یکی از اصحاب رسول‌خداص در مکانی چادری برپا کرد و نمی‌دانست که قبر است، ناگهان متوجه شد انسانی در آن، سورۀ ملک را تا به آخر خواند. آن مرد به نزد رسول‌خداص آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله، من ندانسته بر قبری خیمه زدم متوجه شدم در درون آن انسانی سورۀ ملک را می‌خواند و آن را تا آخر قراءت کرد، رسول‌خداص فرمود: «سورۀ ملک مانع و نجات دهندۀ او از عذاب قبر بوده است». (روایت از ترمذی).

۲- ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: سوره‌ای از قرآن که سی‌آیه است برای مردی که او را خوانده است شفاعت کرد تا اینکه گناهان او بخشوده شد و آن، سورۀ: ﴿تَبَٰرَكَ ٱلَّذِي بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ است». (روایت از ابوداود، نسائی، ابن‌ماجه و ترمذی).

۳- جابرس گفته است: «رسول‌خداص قبل از خوابیدن سوره‌های: ﴿الٓمٓ ١ تَنزِيلُ و ﴿تَبَٰرَكَ ٱلَّذِي بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ را می‌خواند». (روایت از ترمذی و نسائی).

۹- فضیلت سورۀ (قل هو الله احد):

۱- ابوایوب انصاریس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «آیا هرکدام از شما نمی‌تواند در شب یک سوم قرآن را بخواند؟ هرکس سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ را بخواند در واقع یک سوم قرآن را خوانده است». (روایت از نسائی و ترمذی).

۲- از ابوهریرهس روایت شده که با رسول‌خداص می‌رفتم شنید که مردی سوره ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ را می‌خواند. رسول‌‌خداص فرمود: واجب شد عرض کردم: چه واجب شد؟ فرمود: بهشت. (روایت از نسائی و ترمذی).

۳- همچنین ابوهریرهس گوید: «رسول‌خداص فرمود: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ معادل یک سوم قرآن است». (روایت از ابن ماجه و ترمذی).

۴- باز از ابوهریرهس روایت شده که رسول‌خداص فرموده: «جمع شوید، چون می‌خواهیم یک سوم قرآن را بر شما بخوانم، گوید: جمعی حاضر شدند و آنگاه حضرتص خارج شد و سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ را بر آنان بخواند، سپس داخل شد. بدین خاطر به یکدیگر گفتیم. رسول‌خداص فرمود: من یک سوم قرآن را بر شما می‌خوانم به نظر من خبر خوشی از آسمان نازل شده است، دوباره حضرتص خارج شد و فرمود: من به شما گفتم: یک سوم قرآن را بر شما خواهم خواند، بدانید که بی‌گمان ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ معادل یک سوم قرآن است». (روایت از مسلم و ترمذی)

۵- انس بن مالکس گوید: «مردی از انصار در مسجد قباء امامت می‌کرد و هرگاه می‌خواست بعد از فاتحه سوره‌ای بخواند. ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ را می‌خواند و همراه آن سوره‌ای دیگر را نیز می‌خواند، و در هر رکعتی چنین می‌کرد. رفیقانش در این مورد با او صحبت کردند و گفتند: شما هر بار این سوره را می‌خوانی ولی گمان می‌کنی کفایت نمی‌کند و سوره‌ای دیگر بخوان، گفت: من هرگز این سوره را ترک نمی‌کنم، اگر دوست دارید این‌گونه برای شما امامت می‌کنم و اگر نمی‌خواهید من امامت برای شما را ترک می‌نمایم، ولی مردم او را از خود بزرگتر می‌شمردند و دوست نداشتند کسی دیگر برای آنان امامت نماید. وقتی که رسول‌خداص به آنجا تشریف برد، موضوع را به عرض او رساندند، فرمود: فلانی چه مانعی دارید خواسته ایشان را اجابت کنید و چه چیزی شما را بر این واداشته در هر رکعتی این سوره را بخوانید؟ عرض کرد: یا رسول‌الله، من آن را دوست دارم، آنگاه حضرتص فرمود: حب آن سوره شما را داخل بهشت می‌کند». (روایت از بخاری و ترمذی).

۶- ابوسعید خدریس آورده است: مردی از مردی دیگر شنید که چند بار ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ را می‌خواند، چون روز شد به محضر رسول‌خداص آمد و موضوع را عرض کرد گویی که آن را کم می‌شمرد، رسول‌خداص فرمود: «سوگند به خدایی که جان من در دست اوست سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ معادل یک سوم قرآن است». (روایت از بخاری).

۷- باز ابوسعید خدریس گوید که: رسول‌خداص به یارانش فرمود: «آیا هر کدام از شما نمی‌تواند در یک شب یک سوم قرآن بخواند؟، آنان این کار را مشقت می‌دانستند و گفتند: چه کسی از ما قدرت آن را دارد یا رسول‌الله؟ فرمود: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ یک سوم قرآن است». (روایت از بخاری).

ابن حجر در تفسیر حدیث مذکور گوید: بعضی از علماء آن را بر ظاهر معنی حمل کرده‌اند و گویند: با توجه به معانی قرآن، یک سوم آن است، زیرا قرآن عبارت از احکام، اخبار و توحید است و این سوره شامل قسم سوم آن بوده لذا یک سوم قرآن به حساب می‌آید.

قرطبی گوید: این سوره بر دو اسم از اسماء الله که متضمن انواع کمال هستند شامل می‌گردد و این دو اسم در دیگر سوره‌های قرآن نیامده‌اند که عبارتند از (احد، صمد)؛ زیرا این دو اسم دلالت بر احدیت ذات مقدس و موصوف به تمامی اوصاف کمال دارد؛ بدین‌گونه که «احد» مشعر به وجود خاص خداوند بوده و غیر او در آن شرکت ندارد. و «صمد» نیز مشعر به جمیع اوصاف کمال است، زیرا به معنی منتهای سیادت حق تعالی بوده و مرجع تمامی نیازها و خواسته‌ها است، و چنین وصفی به حقیقت شایستۀ کسی است که حائز تمام کمالات باشد و بجز خدای متعال هیچ احدی صلاحیت آن را نداشته و نخواهد داشت. بنابراین مادام این سوره مشتمل بر معرفت ذات مقدس خداوند متعال است به نسبت معرفت تمامی صفات ذاتی و فعلی باری تعالی یک سوم آن را تشکیل می‌دهد.

دیگران گفته‌اند: این سوره در برگیرندۀ راه توجیه اعتقاد و صدق معرفت و اثبات آنچه واجب است برای خداوند اثبات گردد می‌باشد، از قبیل: احدیتی که مطلقاً با شرکت منافات دارد، و صمدیتی که جمیع صفات کمال را برای او اثبات و هرگونه نقصی را از او نفی می‌نماید، از قبیل: نفی ولد، و والد، و نفی کف که متضمن کمال مطلق و نفی شبیه و نظیر است. و این است مجمع توحید اعتقادی، و به این دلیل معادل یک سوم قرآن می‌باشد، زیرا قرآن، خبر و انشاء است و انشاء شامل امر و نهی و اباحه است، و خبر، عبارت از خبر از خالق و خبر از مخلوق او است، و سورۀ اخلاص، خبر از خدا را به طور چکیده و خالص آورده و قاری آن را از شرک اعتقادی مصون می‌دارد.

به نظر بعضی از علماء، سورۀ اخلاص مشابه کلمۀ توحید است، چون مشتمل بر جمله‌های مشبه و نافیة توأم با تعلیل بیشتر می‌باشد، و معنی نفی در آن این است: او است خالق و رزاق و معبود، زیرا کسی مانند «والد» بالاتر از او و کسی همسان با او مانند «کفء» و کسی همکار و معین او مانند «ولد» وجود ندارد. و نکتۀ مهم در این سوره این است: مسایل را به اصحاب علم القاء کرده و الفاظ را در معانی غیر متبادر به فهم و ذهن، به کار برده است، زیرا معنی متبادر از واژۀ یک سوم قرآن، یک سوم حجم مکتوب آن است و معلوم شد که این معنی، از آن اصلاً مد نظر نیست.

۱۰- فضیلت معوذتین:

۱- عقبه بن‌عامر جهنیس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «به راستی خداوند آیاتی بر من نازل کرده که مانند آن‌ها دیده نشده است: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ تا آخر سوره و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ تا آخر سوره» (روایت از ابوداود، نسائی و ترمذی).

۲- از عایشه ل روایت شده که هرگاه رسول‌خداص به من امر کرد بعد از هر نمازی معوذتین را بخوانم». (روایت از ابوداود، نسائی و ترمذی).

۳- از عایشه ل روایت شده که هرگاه رسول‌خداص رنجور می‌گشت معوذتین را بر خود می‌خواند و در خود فوت می‌کرد، وقتی درد او شدت می‌گرفت من بر او می‌خواندم و به امید برکت این دو سوره، دست او را مسح می‌کردم (روایت از بخاری).

۴- باز عایشه ل گوید: رسول‌خداص هرگاه در شب به بستر خواب می‌رفت، کفهای دو دست را باهم جمع می‌کرد و در آن‌ها فوت می‌کرد و سوره‌های ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ را در دو کف دست می‌خواند، سپس کف دست‌ها را بر جسد خود می‌مالید که از سروصورت و جلو بدن آغاز می‌کرد و سه مرتبه آن را تکرار می‌کرد» (روایت از بخاری).

۱۱- فضیلت سورۀ (إذا زلزلت):

از انس بن‌مالکس نقل شده که رسول‌خداص به یکی از یارانش فرمود: فلانی، ازدواج کرده؟ عرض کرد: نه والله یا رسول‌الله و پولی هم ندارم که به وسیلۀ آن ازدواج نمایم. فرمود: آیا ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ را با خود دارید؟ عرض کرد: چرا، فرمود: آن، یک سوم قرآن است. سپس فرمود: آیا ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ را با خود داری؟ عرض کرد: چرا، فرمود: آن، یک چهارم قرآن است. آنگاه فرمود: آیا ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ را با خود دارید؟ عرض کرد: چرا، فرمود: آن هم یک چهارم قرآن است. سپس فرمود: آیا ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١ را با خود داری؟ عرض کرد: چرا، فرمود: آن هم یک چهارم قرآن است، آنگاه فرمود: «ازدواج کن، ازدواج کن». (روایت از ترمذی).

زینت (آرایش)

۱- بعضی از سنن فطری:

۱- از ام‌المؤمنین عایشه ل نقل شده که رسول‌خداص فرمود: ده خصلت از سنن فطرت هستند: کوتاه کردن سبیل، کوتاه کردن ناخنها، شستن چال و چروکهای بدن، نگه داشتن ریش، زدن مسواک، استنشاق، تراشیدن موی پیشین، و صرفه‌جویی در مصرف آن، مصعب بن‌شیبه گوید: دهم را فراموش کرده‌ام شاید مضمضه باشد.

۲- ابوهریرهس گوید: پنج خصلت از سنن فطری هستند: گرفتن ناخنها، کوتاه کردن سبیل، کندن موی بغل، تراشیدن موی پیشین، و ختنه.

۲- نهی از تراشیدن موی سر و پیوند آن:

برای زن حلال نیست بجز در حالت ضرورت موهای سر خود را بتراشد، یا چیزی به موهای سر خود پیوند دهد اعم از اینکه موی سر خود باشد یا انسانی دیگر، یا غیر آن از دیگر حیوانات و غیر آن.

به گفتۀ ابن‌حزم پیوند موها از گناهان کبیره است، زیرا:

۱- از علیس نقل شده که: رسول‌خداص از تراشیدن موی سر زنها نهی کرده است. (روایت از ترمذی و نسائی).

۲- اسماء بنت ابوبکر صدیق ب گوید: زنی به خدمت رسول‌خداص آمد و عرض کرد: یا رسول الله، من دختری تازه عروس دارم که در اثر مریضی موهایش ریزش کرده و از بین رفته است، آیا گناه دارد آن را پیوند زنم؟ رسول‌خداص فرمود: «خداوند لعنت کرده زنانی را که موی سر خود را پیوند می‌دهند و زنانی را که چنین حرفه‌ای را دارند». (متفق‌علیه).

۳- حمید بن عبدالرحمن س گوید: «از معاویه شنیدم که در مدینه بر منبر بود و از آستین خود چپکی مو بیرون آورد و گفت: آیا اهل مدینه، کجایند علماء شما؟ از رسول‌خداص شنیدم که چنین کاری نهی می‌کرد و فرمود: اگر بنی‌اسرائیل هلاک شدند بدین خاطر بود که زنانشان دست به چنین کارهایی می‌زدند».

۴- از معاویهس روایت شده که رسول‌خداص از جمع کردن موهای سر زنان بر بالای سر نهی کرده است.

۵- ابن‌عمر ب گوید: «رسول‌خداص زنهای پیوند دهنده را لعنت کرده است».

۳- مقدم داشتن طرف راست در شانه کردن و غیر آن:

۱- عایشه ل گوید: «رسول‌خداص (تیامن) مقدم داشتن راست بر چپ را در همۀ امور را دوست می‌داشت، با دست راست می‌گرفت و با دست راست می‌بخشید».

۲- از اشعتس روایت شده که از زبان پدرش و به نقل از عایشه ل آورده که رسول‌خدا (تیامن) در شستن، و کفش پوشیدن و شانه کردن را تا آنجا که می‌توانست دوست می‌داشت.

۴- نهی از خالکوبی و تیز کردن و باریک کردن دندانها:

۱- عبدالله بن‌مسعودس گوید: «رسول‌خداص خالکوبها و خالکوبیده‌ها و زنانی که موی چهره و صورت خود را بدون عذر می‌کنند و میان دندانهای خود فاصله ایجاد می‌کنند را لعنت کرده است، آن‌هایی که تغییر خلق می‌دهند». (روایت از نسائی).

۲- ابن‌عمر ب گوید: «رسول‌خداص زنانی که موهای خود را پیوند می‌دهند، و پیوند کنندگان آن را، و زنانی که خالکوبی می‌‌کنند و مشتریان آن را لعنت کرده است». (روایت از نسائی).

۳- از ابوالحصین الهیثم آورده‌اند که از ابوریحانه شنیده است می‌گفت: «رسول‌خداص از ده چیز نهی کرده است: از تیز کردن دندانها، خالکوبی، کندن موی صورت، از جمع شدن دو مرد یا دو زن در یک لباس بدون پرده و ... نهی کرده است». (روایت از ابوداود و نسائی).

۵- جواز پوشیدن ابریشم برای زنان:

۱- انسس گوید: «زینب دختر رسول‌خداص را دیدم که پیراهن ابریشم به تن کرده بود».

۲- بازگوید: «ام‌کلثوم، دختر رسول‌خداص را دیدم که لباس مخطط به ابریشم را پوشیده بود».

۳- ابوصالح حنفی به نقل از علیس آورده که شنیدم می‌گفت: رسول‌خداص یک عباء ابریشمی برایش به هدیه آورده شده بود و آن را به من داد و من آن را پوشیدم ولی بر اثر این کار، من خشم را از چهرۀ رسول‌خدا مشاهده کردم و فرمود: به شما نداده‌ام که خودت آن را بپوشی، لذا به من امر کرد آن را میان زنان خود تقسیم کنم.

۶- دامن زنان:

۱- ابن‌عمر ب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس لباس خود را از روی عشوه و ناز دراز بریده و آن را به دنبال خود بکشاند، خداوند به او نگاه نمی‌کند، ام‌سلمه ل عرض کرد: یا رسول‌الله، پس زنان با دامنهای خود چه بکنند؟ فرمود: یک وجب طولانی کنند، عرض کردند: با این حال پشت پای آنان منکشف می‌شود فرمود: یک ذراع طولانی کنید نه بیشتر». (روایت از نسائی).

۲- از ام‌سلمه ل نقل شده که عرض رسول‌خداص کردند: زنان چقدر می‌توانند دامنهای خود را بکشانند؟ فرمود: یک وجب، عرض کردند: پشت پای منکشف می‌شوند فرمود: یک ذراع و بدان نیفزایید. (روایت از نسائی).

۳- زنی از ام سلمه ل سؤال کرد من دامنم را طولانی کرده و در مکانهای آلوده عبور می‌کنم تکلیف من چیست؟ گفت: رسول‌خداص فرمود: تماس دامن با مکانهای پاکیزه به دنبال آن، آن را پاک می‌کند». (روایت از چهار محدث بجز نسائی).

۴- در روایتی دیگر ابوداود آورده است: زنی از بنی عبداشهل گفت: عرض رسول‌خداص کردم: راه عبور ما به مسجد، آلوده و گندیده است در فصل باران چگونه عبور نماییم؟ گفت: رسول‌خداص سؤال کرد: آیا بعد از گذشت از آنجا در راهی پاکیزه‌تر عبور نمی‌کنید؟ عرض کرد، چرا، فرموند: پس با تماس با محل عبور پاک، پاکیزه می‌گردد.

۷- نمایان ساختن زیورآلات از جانب زنان مکروه است:

ای‌خواهر مسلمانم، لازم است بدانید که شریعت اسلام به زنان اجازۀ پوشیدن زیورآلات طلا و نقره را داده ولی نمایان ساختن آن برای دیدن دیگران مکروه می‌داند؛ زیرا ثوبان، غلام رسول‌خداص گوید: دختر هبیره به نزد رسول‌خداص آمد که انگشتری بزرگی در دست داشت... رسول‌خداص با دیدن آن شروع کرد به زدن به دست، آن زن ناچار نزد فاطمه ل رفت و از آنچه رسول‌خداص با او کرده بود شکوه کرد، فاطمه زنجیری را که در گردن داشت و از طلا بود بیرون آورد و گفت: این را ابوحسن به من هدیه کرده است و زنجیر هنوز در دست او بود که رسول‌خداص داخل شد و فرمود: ای‌فاطمه، به این خوشحالی که مردم بگویند: دختر رسول‌خداص زنجیری از آتش در دست دارد؟ سپس بیرون رفت و نشست. فاطمه گوید: زنجیر را برای فروش به بازار فرستادم و با پول آن غلامی را خریدم و آن را آزاد کردم، وقتی که خبر به رسول‌خداص رسید فرمود: ستایش خدا را است که فاطمه را از آتش نجات داد.

۸- معطر کردن زنان به حدی که بوی آن به مشام دیگران برسد جایز نیست:

(۱) غنیم بن‌قیس به نقل از اشعری آورده است که: رسول‌خداص فرمود: «هرزنی خود را معطر کند تا هنگام عبور، مردم آن را بشنوند زناکار است». (روایت از اصحاب سنن).

تفاوت میان عطر مردان با زنان در این است. عطر مردان مخفی ولی بوی آن آشکار و عطر زنان ظاهر ولی بوی آن مخفی است.

(۲) ابوهریرهس گفته است: «عطر مردان بوی آشکار و رنگی مخفی و عطر زنان بوی مخفی و رنگی آشکار دارد». (روایت از ترمذی و نسائی).

(۳) عمران به حصینس گوید که: رسول‌خداص فرمودند: «بدانید که عطر مردان بوی خوش دارد نه رنگ، و عطر زنان رنگ دارد نه بوی خوش». (روایت از ابوداود).

بعضی از راویان در تفسیر حدیث گفته‌اند: این در حالی است که زن از خانه بیرون برود، ولی برای شوهرش در خانه از هر عطری که بخواهد می‌تواند استفاده نماید.

(۴) ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرزنی از بخور استفاده کرده باشد در نماز عشاء دوم با ما شرکت نکند». (روایت از مسلم، ابوداود و نسائی).

۹- جواز استعمال حناء:

۱- برای زن مسلمان استعمال حناء جایز است، زیرا عایشه ل گوید: زنی دست خود را دراز کرد تا نامه‌ای را به رسول‌خداص بدهد ولی رسول‌خداص دست کشید، زن گفت: دست به طرف شما دراز کردم تا نامه‌ای به شما بدهم ولی شما آن را نگرفتی، فرمودند: من ندانستم دست زن بود یا دست مرد، عرض کرد: بلکه دست زن بود، فرمودند: «اگر زن بودی می‌بایست ناخنهای دستانت را حناء می‌زدی» (روایت از ابوداود و نسائی).

۲- از کریمه بنت‌همام ل روایت شده که زنی دربارۀ رنگ حناء از عایشه ل پرسید، گفت: «اشکالی ندارد، ولی من آن را دوست ندارم، زیرا حبیب منص از بوی آن کراهت دارد». (روایت از ابوداود و نسائی).

۳- باز از کریمه بنت همام ل روایت شده که هند بنت عتبه گفت: یا رسول‌الله، می‌خواهم با تو بیعت کنم، فرمود: «با تو مبایعت نمی‌کنم تا کف دستانت را چندان تغییر ندهی که گویی کف دستان درنده است». (روایت از ابوداود).

۱۰- پوشیدن لباس نازک که پوست را کاملاً نپوشانده جایز نیست:

عبدالله‌بن عمر ب گوید که: از رسول‌خداص شنیدم می‌گفت: «در آخر امتم، مردانی بر زینها سوار می‌شوند که شبیه مردان هستند، و بر در مساجد پیاده می‌شوند در حالی که زنان آنان پوشیدۀ در واقع برهنه هستند، بالای سر آنان مانند کوهان شتر لاغر است، آنان را نفرین کنید، چون آن‌ها ملعون هستند. ای کاش! بعد از شما امتی بودند که زنانی همانند زنان شما به ایشان خدمت می‌کردند چنان که زنان امتهای قبل از شما به شما خدمت کرده‌اند». (روایت از ابن حبان در صحیح خود، و حاکم).

۱۱- امر به حجاب:

خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ إِلَّآ أَن يُؤۡذَنَ لَكُمۡ إِلَىٰ طَعَامٍ غَيۡرَ نَٰظِرِينَ إِنَىٰهُ وَلَٰكِنۡ إِذَا دُعِيتُمۡ فَٱدۡخُلُواْ فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ وَلَا مُسۡتَ‍ٔۡنِسِينَ لِحَدِيثٍۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ يُؤۡذِي ٱلنَّبِيَّ فَيَسۡتَحۡيِۦ مِنكُمۡۖ وَٱللَّهُ لَا يَسۡتَحۡيِۦ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ وَإِذَا سَأَلۡتُمُوهُنَّ مَتَٰعٗا فَسۡ‍َٔلُوهُنَّ مِن وَرَآءِ حِجَابٖۚ ذَٰلِكُمۡ أَطۡهَرُ لِقُلُوبِكُمۡ وَقُلُوبِهِنَّۚ [الأحزاب: ۵۳].

«ای مؤمنان، به خانۀ پیغمبر بدون اینکه به شما اجازه داده شود داخل نشوید... و هنگامی که از زنان پیامبر چیزی از از وسایل منزل به امانت خواستید از پس پرده از ایشان بخواهید این کار برای پاکی دلهای شما و آنان بهتر است».

این نهی، عام است برای تمامی مؤمنانی که بخواهند بدون اجازه داخل منزل رسول‌خداص بشوند. انسس گوید که: عمربن خطابس عرض کرد: یارسول‌الله، افراد نیک و بد بر همسران شما داخل می‌شوند اگر به امهات المؤمنین دستور استفاده از حجاب می‌دادی بهتر بود، به دنبال آن آیۀ حجاب نازل شد. (متفق علیه).

آیۀ حجاب در ذی‌القعدة سال پنجم هجری نازل شد و به قولی در سال هجری نازل شده است.

بعد از نزول این آیه برای هیچ‌کس جایز نبود به همسران نقابدار یا غیر نقابدار رسول‌خداص بنگرد.

این آیه در برگیرندۀ ادب برای هر مؤمنی است و هشداری است برای او تا به نفس خود در خلوت با افراد بیگانه اعتماد نداشته باشد و بی‌گمان اجتناب از آن برای حال او بهتر و برای نفس نیکوتر، و او را بهتر از معصیت باز می‌دارد.

و با زمی‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٩ [الأحزاب: ۵۹].

«ای پیغمبر، به همسران و دختران خود و به زنان مؤمنان بگو که رداهای خود را جمع و جور، بر خویش فرو افکنند تا اینکه (از زنان بی‌بند و بار) باز شناخته شوند (و در نتیجه) مورد اذیت و آزار (اراذل و اوباش) قرار نگیرند. پیوسته خداوند آمرزنده و مهربان بوده و هست».

خطاب خداوند با رسول‌خداص و دختران و همسران او دلیل بر این است که تمامی زنان بدون استثنا مأمور به رعایت حجاب می‌باشند.

حجاب دارای شروطی است که بدون رعایت آن‌ها صحیح نیست.

اول- باید حجاب تمام بدن را بجز صورت و دو دست تا مچ آن‌ها در برگیرد؛ چنان که رسول‌خداص می‌فرماید: «خداوند نماز زنان بدون حجاب را نمی‌پذیرد».

(روایت از ابوداود و ابن‌ماجه).

دوم- نباید لباس، دارای اشکال و الوان مبتذل و مفتضح باشد.

سوم- باید گشاد بوده و به گونه‌ای نباشد که اعضاء زن را بنمایاند.

چهارم- باید لباس آن چنان دراز باشد که پشت پای آنان را بپوشاند.

پنجم- پوشیدن آن سخت نباشد و شبیه لباس مردان نباشد.

۱۲- آرایش (تبرج)

۱- تعریف آن:

تبرج عبارت از اظهار زیبایی در جسم و صورت و اندام و لباس است.

به گفتۀ قتاده، زنان با حالت ناز و عشوه و خرامیدن می‌رفتند ولی خداوند از آن نهی کرد. مقاتل گوید: انداختن روسری بر سر ولی گره نزدن آن و آشکار نمودن گردنبند و گوشواره در گوش و گردن، تبرج است.

بنا به گفتۀ ابن کثیر، رفتن بدون عذر زنان در جلو مردان بیگانه، تبرج جاهلی است. و به گفتۀ بخاری تبرج این است که زن محاسن خود را در معرض دید بیگانگان قرار دهد.

۲- نهی از تبرج در قرآن مجید:

خداوند در دو جا در قرآن کریم از تبرج نهی کرده است:

۱- در سورۀ نور می‌فرماید:

﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِي لَا يَرۡجُونَ نِكَاحٗا فَلَيۡسَ عَلَيۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعۡنَ ثِيَابَهُنَّ غَيۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِينَةٖۖ وَأَن يَسۡتَعۡفِفۡنَ خَيۡرٞ لَّهُنَّۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٦٠ [النور:۶۰].

«زنان از کار افتاده‌ای که (به سن و سال نازایی رسیده‌اند و بر اثر سالخوردگی جاذبه جنسی را کاملاً از دست داده‌اند) و میل به ازدواج با مردان ندارند (و مردان نیز رغبت به ازدواج با آنان را ندارند)، اگر لباس‌های خود را از تن به درآورند (و با جامه‌های معمولی) با دیگران معاشرت کنند گناهی بر آنان نیست در صورتی که هدف آنان خودآرایی و نمایش وسایل آرایش (در برابر مردم نبوده و به بهانۀ برداشتن حجاب، زینت را نشان ندهند). با این حال (چون پیران سرمشق جوانان هستند)، اگر عفت را رعایت کنند و خویشتن را بپوشانند برای ایشان بهتر است. و خداوند شنوا و دانا است».

۲- و در سورۀ احزاب می‌فرماید:

﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ [الأحزاب: ۳۳].

«و همچون پیشینیان در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمایی نکنید (و اندام و وسایل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید)».

۳- امر به فرو آوردن لباس در قرآن کریم:

(۱) خداوند در سورۀ اعراف می‌فرماید:

﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞۚ ذَٰلِكَ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ لَعَلَّهُمۡ يَذَّكَّرُونَ ٢٦ [الأعراف: ۲۶].

«ای آدمیزادگان، ما لباسی برای شما درست کرده‌ایم که عورات شما را می‌پوشاند، و لباس زینتی را (برایتان ساخته‌ای که خود را بدان بیارایید، اما باید بدانید که) لباس تقوی و ترس از خدا بهترین لباس است. این (آفرینش لباس‌های ظاهری و باطنی) از نشانه‌های (فضل و رحمت) خدا است تا بندگان متذکر شوند».

(۲) و در سورۀ احزاب می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَ [الأحزاب: ۵۹].

«ای پیامبر، به همسران و دختران خود و به زنان مؤمنان بگو: که رداهای خود را جمع و جور برخویشتن فرو افکنند تا اینکه (از زنان بی‌بند و بار و خانمهای آلوده) باز شناخته شوند و (در نتیجه) مورد اذیت و آزار (اوباش) قرار نگیرند».

(۳) و در سورۀ نور می‌فرماید:

﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ يَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَيَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَاۖ وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّۖ وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ [النور:۳۱].

«و بگو به زنان ایمان‌دار: چشمان خود را (از نامحرمان) فرو گیرند (و چشم چرانی نکنند) و عورت‌های خویشتن را (همچون سر، سینه، بازو، ساق، گردن، خلخال، گردنبند و بازوبند) نمایان نسازند، مگر آن مقدار (از جمال خلقت، همچون چهره و پنجۀ دست‌ها) و آن چیزها (از زینت آلات، همچون لباس و انگشتری و سرمه و خضاب) که (طبیعتاً) پیدا می‌گردد. چارقد، و روسری‌های خود را بر یقه‌ها و گریبان‌هایشان آویزان کنند (تا گردن و سینه و اندام‌هایی که احتمالاً از لابلای چاک پیراهن نمایان می‌شود، در معرض دید مردم قرار نگیرد) و زینت (اندام یا ابزار) خود را نمایان نسازند مگر برای شوهرانشان».

(۴) و باز در سورۀ نور که ترجمه آن را کمی قبل گذراندیم می‌فرماید:

﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِي لَا يَرۡجُونَ نِكَاحٗا فَلَيۡسَ عَلَيۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعۡنَ ثِيَابَهُنَّ غَيۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِينَةٖۖ وَأَن يَسۡتَعۡفِفۡنَ خَيۡرٞ لَّهُنَّۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٦٠ [النور:۶۰].

۴- نهی از تبرج، امر به فرو گذاشتن رداء در سنت نبوی:

باید دانست که اسلام به این قضیه اهتمام جدی کرده و سنی را که باید زن در آن به رعایت حجاب بپردازد تعیین می‌کند رسول‌خداص در این مورد می‌فرماید:

۱- ای اسماء، هرگاه، زن به سن حیض رسید برایش صلاح نیست بجز چهره و دو کف وی دیده شود.

۲- بزرگترین وسیلۀ فتنه برای مردان زن است؛ رسول‌خداص می‌فرماید: «آمدن زن همراه با شیطان و رفتن او نیز همراه با شیطان است».

۳- باز رسول‌خداص می‌فرماید: «دو طبقه که من هنوز آنان را ندیده‌ام از اهل دوزخ می‌باشند: مردانی که تازیانه‌های همچون دم گاو در دست دارند، و زنانی در ظاهر پوشنده و در واقع برهنه که تمایل به مخالطت با مردان بیگانه داشته و مردان را به سوی خود متمایل می‌نمایند، که داخل بهشت نشده و بوی آن را نمی‌شنوند. اگر چه بوی آن از مسافتهای چنین و چنان شنیده خواهد شد».

۴- موسی بن‌یسارس گوید: زنی در کنار ابوهریره عبور کرد که به شدت بوی عطر از او می‌وزید، ابوهریره گفت: کجا ای کنیز خداوند جبار؟ گفت: به مسجد می‌روم، گفت: و خودت را هم معطر کرده‌اید؟ گفت: بله، گفت: پس برگرد و غسل کن، چون من از رسول‌خداص شنیدم می‌فرمود: «خداوند نماز زنی را که خود را معطر کرده و با بوی عطر آمیز به مسجد رفته، تا بازگشت او به خانه و غسل نمودن او، قبول نخواهد کرد». (روایت از ابن خزیمه).

۵- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرزنی بخور را استعمال کند. نباید در نماز عشاء حاضر گردد». (روایت از ابوداود و نسائی).

۶- عایشه ل گوید: در حالی که رسول‌خداص در مسجد نشسته بود، زنی از قبیلۀ مزینه با خرامیدن و زینت داخل مسجد شد. با دیدن او، رسو‌ل‌خداص فرمود: «ای مردم، زنانتان را از پوشیدن زینت و خرامیدن در مسجد منع کنید، چون بنی‌اسرائیل نفرین نشدند مگر وقتی که زنانشان زینت را پوشیده و در معابد خود خرامیدند». (روایت از ابن ماجه).

۵- نمایش (تبرج) نشانۀ جهل است:

ای‌خواهر مسلمانم، لازم است بدانید که آرایش و نمایش زنان نشانۀ جهل و تقلید از بیگانگان بوده و عادت گرفتن زن به اماکن فسق، و رقص، و کاباره‌ها و میخانه‌ها و امثال آن از معاصی بوده و برهنه شدن زنان در این اماکن و غیر آن از قبیل سیرانگاهها و پارکها نشانۀ نهایت جهل و بی‌خبری آنان از دین است.

اگر اسلام از مشاهدۀ دختران جوان اروپایی و دیگر ممالک، و آزادی افسار گیسختۀ آنان دچار شگفت و حیرت شده است، از دیدن تصاویر انسان‌های منحط و افتاده در لجنزار بی‌عفتی و بی‌عزتی و عاری از هرگونه ادب و وقار و انسانیتی بر صفحات انواع مجلات، نیز دچار شگفت و تعجب دو چندان می‌شود که این شخصیت فطری انسان‌ها به خصوص زنان که باید نمونۀ یک مربی و معلم متشخص و با متانت برای تربیت جگر گوشه‌های خود باشند چگونه در هاویۀ انحطاط اخلاقی افتاده شخص و شخصیت زن چگونه مورد تهاجم انسان فروشان به ظاهر آزادیخواه قرار گرفته و می‌خواهند و تا حدود بسیار زیادی هم موفق شده‌اند این نیمۀ جامعۀ بشری را برای رسیدن به اهداف شوم خود به صورت تابلویی در آورده و کالاهای خود را بدان ترویج بخشند.

چه بسیار اتفاق می‌افتد در وقت افطار در ماه رمضان تلویزیونهای وابسته به کمپانیهای تجاری به جای نشر و توزیع دروس دین و مفاهیم اعلابخش آن، تصاویر برهنۀ تبلیغاتی زمان را در معرض دید مسلمانان قرار می‌دهند.

چقدر راست و درست بوده و با واقعیت امروزی زنان ممالک غیر اسلامی و احیاناً اسلامی منطبق است فرمودۀ رسول‌گرامی اسلامص که می‌فرماید: «زنان از حیث خرد و دین کاستی داشته» و حقاً نیاز به کسانی دارند که آنان را حمایت کرده و در کنار خود نگهداری نموده و بر تربیت و تعالی، و ابقاء و اعادۀ عزت فطری زنان، و ایجاد جوی مالامال از صفا و صمیمت خانواده، و زدودن غبار غربزدگی از چهره‌های آنان، و تأسیس خانواده‌های صالح و سعادتمند و اجتناب از انحلال و فروپاشی آن، و جلوگیری از علل و عوامل گسیختگی شیرازه بافت خانواده‌های این امت مسلمان، همت گمارد.

از فرمودۀ رسول خداص به این حقیقت انکار ناپذیر دست می‌یابیم که هر اندازه خرد زن کاستی یابد جبران این نقص را از آرایش و افراط در آن و هتک حرمت خود و فرو ریختن قطرات حیاء و آبرو، و تقلید از زنان جاهلیت این قرن و قرون گذشته می‌طلبد که هرگز جبران نخواهد شد.

برزنان منحرف و رذیله بسیار سخت و دشوار است زیبایی مصنوعی خود را بپوشانند، و بزرگترین چیزی که آنان را رنج می‌دهد این است که با آرایش و نمایش ساختگی خود مردم را فریب ندهند، و همواره در انتظار تشویق همقطاران سفیه و منحرف خود بوده و دل خود را با این تشویق و کف زدنها خوش کرده و به رقص و پایکوبی و پیچ و خم کردن اندام و قامت خدادادی خود در برابر دید همگان و در مراکز فحشاء و فجور می‌پردازند.

آنچه مایۀ تعجب بیشتر است این است که زنانی پا در رکاب این‌گونه زنهای منحرف گذاشته که دارای مدارک دانشگاهی بوده و شخصیت خود را به تاراج داده و از امر خدا غافل مانده و پوشش روسری را نشانۀ واپس‌گرایی دانسته و از آن دوری می‌جویند، و پیشرفت و تمدن را در آرایش و نمایش، و رقصیدن و مخالطت با بیگانگان می‌دانند، و زیر عنوان تمدن، دختران کمتر از بیست ساله در محافل گوناگون به مخالطت با مردان بیگانه و رقص و پایگوبی و شراب‌خواری و استعمال دخانیات و مواد مخدر می‌پردازند.

در آمریکا و اروپا و دیگر ممالک غربی و غربزده، زن قادر است ظرف مدت چند دقیقه با کسانی ازدواج کند و طلاق بگیرد و عروس یک یا چند ساعته شده و بعد از آن طلاق بگیرد و باز ازدواج کند و از نو طلاق بگیرد و همۀ این تحویل و تحولها در چند دقیقه و با کمترین هزینه صورت می‌گیرد که حاکی از به تاراج دادن شخصیت زن در جوامع غربی و غربزده است.

آنچه مایۀ تأسف شدید و حسرت زیاد است این است که زن مسلمان گرفتار این لانۀ سراپا افسانه و دام، دامنگیر شده و به عصیان و نافرمانی خداوند سبحان مبادرت ورزیده و شهامت و قدرت نافرمانی نفس امارۀ خود را از دست داده است. بدبختی برای زنی است که اوامر خداوند را شنیده و از روی کبر و خودباختگی بدان روی نیاورده و بر هتک حرمت و به یغما دادن حیثیت و شخصیت خود اصرار می‌ورزد.

خداوند دربارۀ چنین کسانی می‌فرماید:

﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ ٧ يَسۡمَعُ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسۡتَكۡبِرٗا كَأَن لَّمۡ يَسۡمَعۡهَاۖ فَبَشِّرۡهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٨ [الجاثیة: ۷- ۸].

«وای بر هرکس که دروغگو و بزهکار باشد! هنگامی که چیزی از آیات ما را فرا می‌گیرد آن را به تمسخر می‌گیرد و مایۀ استهزاء می‌گرداند! این چنین کسانی عذاب بزرگ و خوارکننده‌ای دارند».

ای‌خواهر مسلمانم، لازم است بدانید نمی‌توانید هرکاری که بخواهید برای خود انتخاب کنید و دستورات الهی را زیر پا نهاده و آنچه را انتخاب کنید که نفس شما می‌طلبد. مگر این فرمودۀ خدا را توجه نکرده‌اید که می‌فرماید:

﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ فَمَا جَزَآءُ مَن يَفۡعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ إِلَّا خِزۡيٞ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ ٨٥ [البقرة: ۸۵].

«آیا به بخشی از (دستورات) کتاب (آسمانی) ایمان می‌آورید و به بخشی دیگر (دستورات آن) کفر می‌ورزید؟ برای کسی که از شما چنین کند جز خواری و رسوایی در این جهان نیست و در روز رستاخیز به سخت‌ترین شکنجه‌ها برگشت داده می‌شوند و خداوند از آنچه می‌کنید بی‌خبر نیست».

باید دانست که خداوند شریعت را پیرو اهواء ما قرار نداده و می‌فرماید:

﴿وَلَوِ ٱتَّبَعَ ٱلۡحَقُّ أَهۡوَآءَهُمۡ لَفَسَدَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ [المؤمنون: ۷۱].

«اگر حق و حقیقت از خواستها و هوسهای ایشان پیروی می‌کرد (جهان هستی بر طبق تمایلاتشان به گردش می‌افتاد) آسمانها و زمین و همۀ کسانی که در آن‌ها به سر می‌برند. تباه می‌گردیدند».

و خداوند به هیچ‌کدام از مردان و زنان ایماندار این اختیار را نداده که با رأی و هوای خود اوامر و احکام خداوند را انتخاب نماید، و هرکس چنین پندارد به عصیان مبادرت کرده و آشکارا خود را گمراه کرده است.

چنانچه در جای دیگری می‌فرماید:

﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦ [الأحزاب: ۳۶].

«هیچ مرد و زن مؤمنی در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند (و آن را مقرر کرده باشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و ارادۀ ایشان باید تابع ارادۀ خدا و رسول او باشد) هرکس هم از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری می‌گردد».

و باز می‌فرماید:

﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن يَهۡدِيهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٢٣ [الجاثیة: ۲۳].

«هیچ‌دیدی کسی را که هوا و هوس خود را به خدایی خود گرفته است و با وجود آگاهی (از حق و باطل آرزوپرستی کرده است و) خدا او را گمراه کرده است، و برگوش و دل او مهر گذاشته است و بر چشمش پرده‌ای انداخته است. پس چه کسی جز خدا می‌تواند او را راهنمایی کند؟ آیا پند نمی‌گیرید و بیدار نمی‌شوید؟».

زن دانش فراگرفته از هرکسی بیشتر به مجادله پرداخته ولو اینکه بر باطل باشد و گفتۀ خدا بر او منطبق است که می‌فرماید:

﴿وَيُجَٰدِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ لِيُدۡحِضُواْ بِهِ ٱلۡحَقَّۖ وَٱتَّخَذُوٓاْ ءَايَٰتِي وَمَآ أُنذِرُواْ هُزُوٗا ٥٦ [الکهف: ۵۶].

«همواره کافران بیهوده به جدال می‌پردازند تا با جدال خود، حق را (از میدان به در کنند و آن را) از میان ببرند. آنان آیات (قرآنی) مرا و چیزی را که از آن بیم داده شده‌اند (که مکافات دنیوی و مجازات اخروی است، به باد) استهزاء می‌گیرند».

پس ای‌خواهر مسلمانم، به سوی راه‌خدا و راه بهشت بشتاب، و از راه شیطان و راه انسان‌های نافرمان روی برتاب، زیرا کسی که از نور هدایت قرآن روشنایی نجوید در تاریکیهای گمراهی دست و پا خواهد زد.

خداوند مهربان به توبه‌کنندگان چه وعدۀ نیکی داده که می‌فرماید:

﴿إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَيِّ‍َٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٧٠ [الفرقان: ۷۰].

«مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد که خداوند (گناهان چنین کسانی را می‌بخشد و) بدیها و گناهان (گذشتّ) ایشان را به خوبیها و نیکیها تبدیل می‌کند و خداوند آمرزنده و مهربان است».

تمائم

۱- تعریف آن:

رسول‌خداص از آویزان کردن دعاهای نوشته شده نهی کرده است، مانند آویزان کردن مهره به کودک یا خانه یا حیوان و غیره تا از آفات محفوظ بماند، یا جنها به او آسیب نرسانند. هرگاه انسان مسلمان به چیزی غیر از خدا تکیه کند، خداوند او را به آن چیز موکول، و او را خوار می‌کند.

در حقیقت، علماء هر چیزی آویزان شده یا گره زده شده را مکروه دانسته‌اند، مانند وتر و چوبهای بریده شده‌ای که برای در امان ماندن از مضرات به کار می‌گیرند، یا آهن و فولادی که به بازو می‌بندند تا از آفت جن مصون باشند.

این اشیاء و امثال آن از گمراهیهای شیطان است، به همین خاطر، علماء، تعویذات و عزائم را از دو جهت مکروه می‌داند: اول، به خاطر آنچه به آن اشاره کردیم. دوم، دعاها حاوی اسم خدا و احیاناً آیات هستند و آن را با خود به توالت می‌برند. و رسول‌خداص فرموده: «هرکس چیزی را به خودش آویزان کند موکول به آن چیز می‌شود». (روایت از ترمذی و نسائی).

از ابن مسعودس روایت شده که چیزی را در گردن فرزندش مشاهده کرد، گفت: «خاندان محمد از شرک بی‌نیازند».

و از عمران بن‌حصین نقل شده که: «رسول‌خداص تکه آهنی را بر مردی مشاهده کرد فرمودند: این چیست؟ عرض کرد به خاطر حراست از ضعف است، فرمود: این تکه آهن، تنها ضعف را برای تو به ارمغان می‌آورد». (روایت از ابن ماجه).

و خداوند متعال بدان تصریح کرده و می‌فرماید:

﴿وَأَنَّهُۥ كَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا ٦ [الجن:۶].

«و کسانی از انسان‌ها به کسانی از پریها پناه می‌آورند و بدین وسیله بر گمراهی و سرکشی ایشان می‌افزودند».

این آیه از عادات و عقاید باطلۀ اهل جاهلیت بحث می‌کند که عادت بر این داشتند هرگاه وارد دره‌ای می‌شدند می‌گفتند: به صاحب این دره پناه می‌بریم از اینکه جنیها به آسیب رسانند، ولی با چنین گفته و عقاید باطله‌ای بر ترس و گمراهی ایشان افزوده می‌شود.

همۀ این افعال و عقاید، از تمائم (دعاهای نوشته شده) به حساب آمده و منهی عنه است. گویی که این اشیاء حفظ و حراست انسان را تمام کرده و به پایان می‌رسانند و بدین‌خاطر (تمائم) که جمع تمیمه است نام نهاده شده‌اند.

از عایشه ل روایت شده که گفته: «دعای بعد از نزول بلا از تمائم محسوب نیست». (روایت از ابن‌ماجه).

۱۴- رفتن به نزد فالگیرها و باور به آنان:

عایشه ل گوید که: پیامبرص نهی کرده از اینکه به نزد فالگیر رفته و از او سؤال نماید و گفته‌های او را باور کند و فرمود: «هرکس گفته‌های فالگیر را تصدیق و باور کند از دینی که بر محمد نازل شده است بری و بی‌بهره است». (روایت از مسلم).

(دو عنوان قبلی یعنی شماره ۱۳ و ۱۴ با موضوع این فصل یعنی بحث آرایش (زینت) تعلق ندارد شاید مربوط به بحثی دیگر است که دراینجا اشتباها آورده شده است) مصحح.

۱۵- آرایش زن برای بیگانگان:

در حدیثی که امام احمد، ابوداود و نسائی نقل کرده‌اند، رسول‌خداص از آرایش زن برای بیگانه به شدت نهی کرده است، و اگر چنین کند بر خدا است او را با آتش دوزخ بسوزاند و خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ [الأحزاب: ۳۳].

ترجمۀ آن را کمی قبل گذراندیم.

و باز می‌فرماید:

﴿وَلَا يَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِيُعۡلَمَ مَا يُخۡفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ [النور: ۳۱].

«و نباید زنان پاهای خود را در هنگام راه رفتن محکم بر زمین بکوبند تا بدین وسیله صدای خلخالهای پای آنان آشکار گردد».

اگر زن چنین کند و برای بیگانگان آرایش کند، نشانۀ وجود فسادی بس بزرگ در قلب او و خیانت به شوهر است.

آداب

۱- آداب صرف غذا

گفتن بسم‌الله در اول و الحمدالله در آخر آن:

ای‌خواهر مسلمانم، در ابتدای صرف غذا، گفتن بسم‌الله و خوردن با دست راست واجب است:

۱- از عمربن ابی‌سلمه س نقل است که گوید: رسول‌خداص فرمود: «به نام خدا آغاز کن و با دست راست و از جهت روبروی خود در ظرف غذا، خوردن را آغاز کن». (متفق‌علیه).

۲- عایشه ل گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه غذا خوردید با نام خدا آغاز کنید و اگر در اول، آن را فراموش کردید، بگویید: (بسم‌الله أوله وآخره)». (روایت از ابوداود و ترمذی).

ای‌خواهر مسلمانم، همچنین گفتن بسم‌الله هنگام داخل شدن به منزل مستحب است:

۳- جابرس گوید: از رسول‌خداص شنیدم می‌فرمود: «هرگاه انسان هنگام داخل شدن به خانه و هنگام شروع کردن به غذا اسم خدا را ذکر کند، شیطان به دوستانش می‌گوید: امشب در اینجا جای ماندن و شام خوردن ندارید، و اگر هنگام دخول به خانه از نام خدا غافل ماندید شیطان گوید: اینجا جای ماندن است و اگر هنگام صرف شام نیز نام خدا را نبردید گوید: به مکان ماندن و شام خوردن دست یافتید» (روایت از مسلم).

۴- حذیفة بن یمانس گوید: هرگاه با رسول‌خداص بر سفرۀ غذا حاضر می‌شدیم قبل از رسول‌خداص دست را داخل ظرف غذا نمی‌کردیم، و باری با ایشان بر سفرۀ غذا حاضر شدیم کنیزی بیامد و با شتاب خواست دست را داخل ظرف غذا کند، رسول‌خداص دست او را گرفت، سپس یک اعرابی بیامد و او نیز خواست دست را داخل ظرف غذا نماید، رسول‌خداص دست او را نیز گرفت و فرمود: «بی‌گمان شیطان غذایی را حلال می‌داند که اسم خدا بر آن ذکر نشود، و شیطان این کنیز را آورد تا بدون ذکر اسم خدا دست را داخل ظرف غذا کند ولی من دست او را گرفتم، اعرابی آمد تا به وسیلۀ او، غذا را برای خودش حلال نماید ولی من دست او را نیز نگه داشتم و نگذاشتم بدون اسم خدا آغاز کنند. سوگند به خدایی که جان من در دست اوست دست او با دستان کنیز و اعرابی در دستان من است، آنگاه اسم خدا را ذکر کرد و خوردن را آغاز کرد». (روایت از مسلم).

۵- امیه بن مخشی صحابیس گوید: رسول‌خداص نشسته بود در آن حال مردی مشغول خوردن غذا بود و تنها یک لقمه مانده بود که اسم خدا را ذکر کرد و گفت: (بسم‌الله أوله وآخره) رسول‌خداص خندید و فرمود: «در اول، شیطان با وی مشغول خوردن غذا بود ولی به محض اینکه این مرد اسم خدا را ذکر کرد، شیطان هر آنچه را که خورده بود قیء کرد». (روایت از ابوداود و نسائی).

۶- عایشه ل گوید: رسول‌خداص با شش نفر از اصحابش مشغول صرف غذا بود اعرابیی آمد و با دو لقمه تمام غذا را خورد، رسول‌خداص فرمود: «اگر این اعرابی نام خدا را ذکر می‌کرد غذا برایش کفایت می‌کرد». (روایت از ترمذی).

۷- از ابوأمامۀ باهلیس روایت شده که هرگاه سفره برداشته می‌شد رسول‌خداص می‌فرمود: «الْحَمْدُ ِللهِ حَمْدًا كَثِيْرًا طَيِّباً مُبَارَكًا فِيْهِ غَيْر ]مَكْفِيٍّ وَلاَ[ مُوَدَّعٍ، وَلاَ مُسْتَغْنًى عَنْهُ رَبَّناَ» «ستایش بسیار زیاد، پاکیزه و مبارک، خدایى را که بى نیاز است و درخواست از او همیشه ادامه دارد، و همه به او نیازمندند، پروردگارا! ستایش مان را قبول فرما»

۸- از معاذبن أنسس روایت شده که رسول‌خداص فرموده است: هرکس بعد از صرف غذا بگوید: «الْحَمْدُ ِللهِ الَّذِيْ أَطْعَمَنِيْ هَذَا وَرَزَقَنِيْهِ، مِنْ غَيْرِ حَوْلٍ مِنِّيْ وَلاَ قُوَّةٍ» «سپاس خداى را که این غذا را به من خورانید بدون اینکه من قدرت و توانى داشته باشم» گناهان گذشتۀ او بخشوده خواهد شد. (روایت از ترمذی).

۹- از ابوهریرهس روایت شده که رسول‌خداص فرموده است: «اگر هر کدام از شما دعوت شد باید آن را اجابت کند، اگر روزه باشد نماز بخواند و اگر روزه نباشد غذا را بخورد». (روایت از مسلم).

۱۰- عمربن ابی‌سلمهس گوید: من نوجوانی بودم و تحت نظر رسول‌خداص قرار داشتم در موقع صرف غذا با دست از اطراف کاسه غذا بر می‌داشتم، رسول‌خداص فرمود: «ای جوان، نام خدا را ذکر کن و با دست راست و از جانب روبروی خود در کاسه غذا بردار». (متفق‌علیه).

۲- امر به خوردن از کنار کاسه و نهی از برداشتن از وسط آن

۱- از عبدالله‌بن عباسب به نقل از رسول‌خداص روایت شده که فرمودۀ است: «برکت بر وسط طعام نازل شده و شما از کنار آن بخورید و از وسط آن نخورید». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۲- از عبدالله‌بن بسرس روایت شده که رسول‌خداص کاسه‌ای بزرگ به نام «غزاء» داشت که با چهار نفر حمل می‌شد وقتی که نماز «ضحی» را خواندند کاسه را که در آن ترید شده بود بیاوردند، همه بر آن جمع شدند و رسول‌خداص بر دو ساق و زانوهایش نشست، یک مرد اعرابی گفت: این چگونه نشستن است؟ رسول‌خداص فرمود: خداوند مرا جبار عنید نیافریده است، از کنار آن بخورید و وسط آن را نگه دارید تا برکت آن افزوده شود».

۳- آداب نوشیدن آب

ای خواهر مسلمانم، مستحب است نوشیدن سه نوبت بوده و در آغاز آن اسم خدا ذکر شود.

۱- از انسس روایت شده که رسول‌خداص در اثناء نوشیدن آب سه مرتبه خارج از طرف آن نفس می‌کشید. (متفق علیه).

۲- از ابن عباس ب به نقل از رسول‌خداص روایت شده که فرموده است: «همانند شتر آب را با یک نفس ننوشید بلکه با دو، یا سه مرحله آن را بنوشید و در ابتدای آن اسم خدا را ذکر کنید و در آخر، نیز به حمد او بپردازید». (روایت از ترمذی).

۳- ابوقتادهس گوید: «رسول‌خداص نفس کشیدن در داخل ظرف آب را نهی کرده است». (متفق علیه).

۴- انسس گوید: «شیر مخلوط با آب را برای رسول‌خداص آوردند و در آن حال یک مرد اعرابی در کنار راست و ابوبکرس در کنار چپ رسول خدا قرار داشتند، اول خود از آن نوشید، سپس ظرف را به اعرابی داد و فرمود: باید ابتدا به طرف راست تعارف کرد». (متفق‌علیه).

۵- سهل بن‌سعد ساعدیس گوید: «مقداری شیر را برای حضرتص آوردند، از آن نوشید و در طرف راستش غلامی و در طرف چپ او بزرگانی قرار داشتند رسول‌خداص به غلام فرمودند: آیا اجازه می‌دهید ابتدا به بزرگان سمت چپم بدهم؟ غلام عرض کرد: نه به خدا هیچ‌کسی را بر نصیبم از تو برتری نمی‌‌دهم، و رسول‌خداص ظرف را در دست غلام قرار داد». (متفق‌علیه).

۶- ابوسعید خدریس گوید: «رسول‌خداص از فوت کردن در داخل ظرف آب نهی کرده است، مردی گفت: اگر چیزی در آن دیدم چه؟ گفت: آب را بریز، گفت: من با یک نفس نمی‌توانم سیراب شوم، گفت: پس ظرف آب را از دهانت جدا کن و آنگاه نفس بکش». (روایت از ترمذی).

۷- ابن‌عباس ب گوید: «رسول‌خداص از نفس کشیدن و فوت کردن در داخل ظرف آب نهی کرده است». (روایت از ترمذی).

۴- آداب لباس پوشیدن

خواهر مسلمانم، هرگاه لباس نو یا کفش نو پوشیدید خدا را سپاس کن و خیرات را از او بخواه و از هر شری به او پناه ببر، زیرا ابوسعید خدریس گوید: رسول‌خداص هرگاه لباسی را می‌پوشید این دعا را می‌خواند: «اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ أَنْتَ كَسَوتَنِيهِ، أسْألك مِنْ خَيرِهِ وخَيْرِ ما صُنع لَهُ، وأعُوذُ بِكَ مِنْ شرِّه وشَرِّ ما صُنِعَ لَهُ». «الهى! ستایش براى تو است، تویى که این لباس را به من پوشاندى، از تو خیر آن را مى خواهم، و خیر آنچه را که براى آن ساخته شده است. و به تو از بدى آن و بدى آنچه که براى آن ساخته شده است پناه مى برم». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۵- آداب خوابیدن و دراز کشیدن:

(۱) براء بن‌عازبس گوید: هروقت رسول‌خداص به بستر خواب می‌رفت بر پهلوی راست می‌خوابید و این دعا را می‌خواند: «اللَّهُمَّ أَسْلَمْتُ نَفْسِيْ إِلَيْكَ، وَفَوَّضْتُ أَمْرِيْ إِلَيْكَ، وَوَجَّهْتُ وَجْهِيْ إِلَيْكَ، وَأَلْجَأْتُ ظَهْرِيْ إِلَيْكَ، رَغْبَةً وَرَهْبَةً إِلَيْكَ لاَ مَلْجَأَ وَلاَ مَنْجَا مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ، آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِيْ أَنْزَلْتَ وَبِنَبِيِّكَ الَّذِيْ أَرْسَلْتَ». (روایت از بخاری).

«بار الها! جانم را به تو سپردم، و کار خود را به تو تفویض نمودم، و چهره ام را به سوى تو گرداندم، و به تو اتّکا کردم، در حالى که به نعمت‌هاى تو امیدوارم و از عذابت بیم ناکم، به جز تو پناهگاهى و جاى نجاتى ندارم. الهى! به کتابى که تو نازل فرمودى، و پیامبرى که تو مبعوث کردى، ایمان آوردم»

(۲) همچنین از براء روایت شده که رسول‌خداص به من گفت: «هرگاه به بستر خواب رفتی وضویی همانند وضوی نماز بگیر سپس بر پهلوی راستت دراز بکش و بگو: و دعایی مانند قبل را ذکر کرد، و سعی کن آخرین کلامت آن باشد». (متفق علیه).

(۳) از عایشهل روایت شده که رسول‌خداص در شب یازده رکعت نماز می‌خواند و هنگام طلوع فجر دو رکعت خفیف نماز می‌خواند، آنگاه بر پهلوی راستش دراز می‌کشید تا مؤذن می‌آمد و اجتماع مسلمانان در مسجد را به او خبر می‌داد. (متفق‌علیه).

(۴) حذیفه بن یمانس گوید: هرگاه رسول‌خداص در شب به بستر خواب می‌رفت دست خود را زیر گونۀ خود می‌گذاشت و این دعا را می‌خواند: «بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ أَمُوْتُ وَأَحْيَا» «خـدایا! با نـام تـو مى میرم [مى خوابم] و با نـام تـو زنده مى شوم [بیدار مى شوم]» و اگر از خواب بیدار می‌شد می‌گفت: «الحَمْدُ للهِ الَّذِي أَحْيَانا بَعْدَ مَا أمَاتَنَا وإلَيْهِ النُّشُورُ» «تمام ستایش‌ها از آنِ خدایى است که پس از میراندن ما را زنده کرده است، و بازگشت به سوى اوست» (روایت از بخاری).

(۵) از یعیش بن طفجۀ غفاریس به نقل از پدرش روایت شده که پدرم گفت: «روزی من در مسجد بر شکم دراز کشیده بودم ناگهان یکی با پای خود مرا تکان داد و گفت: این دراز کشیدنی است که خداوند آن را ناخوش می‌دارد، گوید: وقتی نگاه کردم متوجه شدم رسول‌خداص بود». (روایت از ابوداود).

(۶) از ابوهریرهس روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «هرکس در مکانی بنشیند و ذکر خدا را بر زبان نیاورد از جانب خدا بر وی نقصی محسوب می‌شود». (روایت از ابوداود).

۶- آداب مجلس و همنشینی

۱- از ابن‌عمر ب روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «هیچ‌کدام از شما کسی را از مجلس بلند نکند تا خودش در جای او بنشیند ولی مجلس را برای یکدیگر گشاد کنید». و عادت ابن‌عمر بر این بود که هرکس به خاطر او از مجلس بلند می‌شد در آن مجلس نمی‌نشست. (متفق‌علیه).

۲- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه یکی از شما از جای خود برخاست و سپس بازگشت، برای نشستن در مکان اول اولویت دارد». (روایت از مسلم).

۳- جابربن سمرهس گوید: «عادت ما بر این بود هرگاه به محضر رسول‌خداص می‌رفتیم در مکانی می‌نشستیم که مجلس بدان منتهی می‌شد». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۴- حذیفه بن‌یمانس گفته است: «رسول‌خداص نفرین کرده کسی را که در وسط حلقۀ مجلس بنشیند». (روایت از ابوداود).

۵- از ابومجلز روایت شده که مردی در وسط حلقۀ مجلس نشست، حذیفه گفت: «ملعون است بر زبان محمدص یا خداوند لعنت کرده است بر زبان محمدص کسی را که در وسط حلقه بنشیند». (روایت از ترمذی).

۶- از عمرو بن شعیب به نقل از پدرش و او از جدشس روایت شده که رسول‌خدا خداص فرموده است: «حلال نیست بر هیچ‌کسی میان دوکس بدون اجازۀ آنان بنشیند». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۷- ابوسعید خدریس گوید: شنیدم از رسول‌خداص که می‌فرمود: «بهترین مجالس واسع‌ترین آن‌ها است». (روایت از ابوداود).

۸- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس در مجلسی بنشیند و زیاد سخن گوید ولی قبل از بلند شدن این دعا را بخواند: «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوْبُ إِلَيْكَ»، «خدایا! تو پاک و منزّهى، تو را ستایش مى کنم، و گواهى مى دهم که بجز تو، معبود دیگرى «بحق» وجود ندارد و از تو آمرزش مى خواهم و بسوى تو توبه مى کنم» گناهان این محلس او بخشوده خواهد شد». (روایت از ترمذی).

۹- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص در اواخر عمرش هرگاه می‌خواست از مجلسی برخیزد می‌فرمود: «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوْبُ إِلَيْكَ»، مردی عرض کرد: یا رسول‌الله، حالا شما چیزی می‌گویید که قبلاً نمی‌گفتید؟ فرمود: «این دعا کفارۀ چیزی است که در مجلس روی داده است». (روایت از ابوداود و حاکم).

۱۰- از ابن‌عمر ب روایت شده که گفته است: رسول‌خداص بسیار به ندرت از مجلسی برمی‌خواست مگر اینکه این دعا را می‌خواند: «اللَّهُمَّ اقْسِمْ لَنَا مِنْ خَشْيَتِكَ مَا يَحُولُ بَيْنَنَا وَبَيْنَ مَعَاصِيكَ وَمِنْ طَاعَتِكَ مَا تُبَلِّغُنَا بِهِ جَنَّتَكَ وَمِنَ الْيَقِينِ مَا تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيْنَا مُصِيبَاتِ الدُّنْيَا وَمَتِّعْنَا بِأَسْمَاعِنَا وَأَبْصَارِنَا وَقُوَّتِنَا مَا أَحْيَيْتَنَا وَاجْعَلْهُ الْوَارِثَ مِنَّا وَاجْعَلْ ثَأْرَنَا عَلَى مَنْ ظَلَمَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى مَنْ عَادَانَا وَلاَ تَجْعَلْ مُصِيبَتَنَا فِى دِينِنَا وَلاَ تَجْعَلِ الدُّنْيَا أَكْبَرَ هَمِّنَا وَلاَ مَبْلَغَ عِلْمِنَا وَلاَ تُسَلِّطْ عَلَيْنَا مَنْ لاَ يَرْحَمُنَا» (روایت از ترمذی).

۱۱- ابوهریرهس گوید که: رسول خداص فرمود: «هر جماعتی از مجلسی برخیزند که در آن نام خدا ذکر نشده باشد، مانند آن است بر لاشۀ خری بلند شده باشند و چنین مجلسی برای آن‌ها حسرت به دنبال خواهد داشت». (روایت از ابوداود).

۱۲- باز از ابوهریرهس روایت شده که رسول‌خداص فرموده است: «هر قومی که در مجلسی بنشیند و در آن خدا را یاد نکند و بر پیامبرش درود نفرستد، این مجلس بر آنان نقص حساب شده، اگر خدا بخواهد آنان را عذاب دهد وگرنه از آنان گذشت می‌کند». (روایت از ترمذی).

۷- آداب سلام کردن

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٢٧ [النور: ۲۷].

«ای مؤمنان، وارد خانه‌هایی نشوید که متعلق به شما نیست مگر بعد از اجازه گرفتن و سلام کردن بر ساکنان آن. این کار برای شما بهتر است، امید است شما (این دو مطلب را) در نظر داشته باشید».

و در جای دیگری می‌فرماید:

﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗ [النور:۶۱].

«هر وقت داخل خانه‌ای شدید بر همدیگر سلام کنید؛ سلام پربرکت و پاکی که به فرمان خدا مقرر است».

و در سورۀ نساء می‌فرماید:

﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ [النساء: ۸۶].

«هرگاه شما را سلامی کردند به گونه‌ای زیباتر و بهتر از آن یا دست کم همانند آن، آن را پاسخ گویید».

و در سورۀ ذاریات می‌فرماید:

﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ ٢٤ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ [الذاریات: ۲۴- ۲۵].

«آیا خبر مهمانهای بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است؟ در آن زمانی که بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت: سلام بر شما...».

(۱) عبدالله بن‌عمروبن عاصس گوید: «مردی از رسول‌خداص پرسید چه امری در اسلام بهتر است؟ فرمود: بذل طعام و سلام کردن بر آشنایان و ناآشنایان». (متفق علیه).

(۲) ابوهریرهس به نقل از رسول‌خداص آورده که فرموده است: «وقتی که خداوند آدم را آفرید به او دستور داد برو بر این‌ها سلام کن که گروهی از ملائک هستند که نشسته‌اند و به جواب آنان گوش کن، چون این، سلام و جواب تو، و ذریۀ تو خواهد بود.

آدم رفت و گفت: السلام عليکم، ملائک در جواب گفتند: السلام عليک ورحمة‌الله وبرکاته و در جواب، جملۀ: «ورحمة‌الله وبرکاته» بدان افزودند». (متفق‌علیه).

(۳) براء بن‌عازبس گوید: «رسول‌خداص هفت خصلت را به ما دستور داد: عیادت مریض، تشییع جنائز، دعای خیر برای شخص عطسه زننده، یاری ناتوانان، کمک به مظلوم، گسترش سلام، و به جای آوردن قسم». (متفق علیه).

(۴) ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «داخل بهشت نمی‌شوید تا ایمان نیاورید و ایمان ندارید تا یکدیگر را دوست نداشته باشید. آیا شما را بر چیزی راهنمایی نکنم که اگر آن را انجام دادی یکدیگر را دوست خواهید داشت؟ میان خود سلام را گسترش دهید». (روایت از مسلم).

(۵) عبدالله‌بن سلامس گوید که: از رسول‌خداص شنیدم می‌فرمودند: «ای‌مردم، سلام را گسترش دهید و طعام را ببخشید، و صلۀ ارحام را رعایت نمایید، و در حالی که مردم در خوابند نماز بخوانید تا بدان وسیله با امن و امان داخل بهشت شوید». (روایت از ترمذی).

(۶) طفیل ابن‌ابی بن کعب گوید: «من به نزد عبدالله بن عمرب می‌رفتم و با او به بازار که می‌رفتیم بر هر کهنه‌فروش و تاجر و مسکین و هرکسی دیگر گذرش می‌افتاد بر او سلام می‌کرد. ابن‌طفیل گوید: روزی به نزد عبدالله بن‌عمر ب رفتم و او با من به بازار آمد، گفتم: شما به بازار چرا می‌آیی؟ شما که نه پیش کسی توقف می‌کنی و نه جویای کالایی هستی و نه در مجالس بازار می‌نشینی، به نظر من در اینجا با ما بنشین تا باهم صحبت کنیم، در جواب گفت: شکم‌گنده، رفتن ما به بازار تنها به خاطر سلام کردن بر کسانیست که می‌بینیم». (روایت از مالک).

چگونگی سلام

ای‌خواهر مسلمانم، مستحب آن است در سلام گفتن از ضمیر جمع استفاده کنید و بگویید: «السلام عليکم ورحمة‌الله وبرکاته» اگر چه مخاطب شما یک نفر باشد و در جواب آن نیز همان بگوید: «وعليکم السلام ورحمة‌الله وبرکاته» و واو عطف را در اول بیاورد.

(۷) عمران بن‌حصینس گوید: مردی به محضر رسول‌خداص آمد و گفت: «السلام‌علیکم» رسول‌خداص سلام او را جواب داد و آن مرد بنشست. رسول‌خداص فرمود: «ده حسنه دارد». یکی دیگر آمد و گفت: «السلام عليکم ورحمة‌الله»، بعد از جواب او فرمودند: «بیست حسنه دارد»، و دیگری آمد و گفت: «السلام عليکم ورحمة‌الله وبرکاته»، بعد از جواب او نیز فرمودند: «سی حسنه به دست آورد». (روایت از ابوداود ترمذی).

(۸) ابوجری هجیمیس گوید: به خدمت رسول‌خدا رفتم و گفتم: «علیک السلام یا رسول‌الله، فرمود: مگو: (علیک السلام)، چون این، سلام مردگان است». (روایت از ابوداود و ترمذی).

(۹) ابوهریرهس گوید که: رسول خداص فرمودند: «سوار بر پیاده و پیاده بر نشسته و جماعت کم بر جماعت بیشتر سلام می‌کند». (متفق علیه).

و در روایت بخاری آمده: «و کوچک بر بزرگتر از خود سلام می‌کند».

(۱۰) ابوامامۀ باهلیس گوید که: رسول خداص فرمودند: «بی‌گمان نزدیک‌ترین مردم به خدا آن کس است که اول از همه سلام گوید». (روایت از ابوداود).

اعادۀ سلام سنت است

(۱۱) ابوهریرهس گوید که: رسول خداص فرمودند: «هرگاه یکی از شما به برادرش رسید بر او سلام کند، اگر درخت، یا دیوار، یا سنگی میان ایشان حائل شد اگر باز به او رسید باز بر او سلام کند». (روایت از ابوداود).

هنگام دخول به منزل، سلام گفتن مستحب است

خداوند می‌فرماید:

﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗ [النور:۶۱].

«هروقت داخل خانه‌ای شدید بر همدیگر سلام کنید؛ سلام پربرکت (و لبریز از خیر و ثواب فراوان و تقویت کنندۀ پیوند موجود میان دلهای مرمان، و درود) پاکی که به فرمان خدا مقرر است و موجب صفا و صمیمیت می‌گردد».

(۱۲) انسس گوید که: رسول‌خداص به من فرمودند: «ای‌پسرم، هروقت بر اهل و خانواده‌ات داخل گشتی بر آنان سلام کن تا مایۀ برکت بر تو و خانواده‌ات گردد». (روایت از ترمذی)

سلام بر همسر و زنان محرم

(۱۳) سهل بن سعدس گوید: «در میان ما، زنی و در روایتی، پیرزنی بود که آش شلغم و جو می‌پخت و هرگاه از نماز جمعه باز می‌گشتیم بر او سلام می‌کردیم و او با این غذا از ما پذیرایی می‌کرد». (روایت از بخاری).

(۱۴) اسماء بنت یزیدل گوید: «رسول‌گرامی اسلامص بر ما که گروهی زن بودیم گذر کرد و سلام کرد». (روایت از ابوداود).

و در روایت ترمذی آمده است: «رسول‌خداص در مسجد بر گروهی زن که نشسته بودند گذر کرد و با اشارۀ دست سلام کرد».

حرمت ابتدا به سلام به کافر

(۱۵) ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «در ملاقات با یهود و نصاری نباید شما به ایشان سلام کنید، و هرگاه در راه به آنان رسیدید آنان را ناگزیر به عبور از معبر تنگ نمایید». (روایت از مسلم).

(۱۶) انسس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه اهل کتاب بر شما سلام کردند در جواب بگویید: وعلیکم». (متفق‌علیه).

استحباب سلام بر مجلس متشکل از مسلمان و کافر

(۱۷) اسامهس گوید: «رسول‌خداص بر مجلسی متشکل از مسلمانان و کفار بت‌پرستان و یهودیها عبور کرد و بر آنان سلام کرد». (متفق‌علیه).

استحباب سلام بر هنگام بلند شدن از مجلس

(۱۸) ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه به مجلسی رفتید سلام کنید و هرگاه از آن خارج شدید سلام کنید، باید دانست که سلام اول اولویت بر سلام دیگری ندارد». (روایت از ابوداود).

۸- آداب اجازۀ داخل شدن به منزل

خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَا [النور: ۲۷].

«ای مؤمنان، به هیچ خانۀ دیگری جز خانۀ خود داخل نشوید مگر آنکه بپیرسید (و بدانید که در آن خانه کسی هست؟) و بر اهل آن [خانه‏] سلام گویید».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡيَسۡتَ‍ٔۡذِنُواْ كَمَا ٱسۡتَ‍ٔۡذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ [النور: ۵۹].

«و چون کودکان شما به سن بلوغ رسیدند باید از شما اجازۀ (ورود به خانه را بگیرند)، چنان که کسانی که پیش از ایشان (کودک بوده و وقتی بزرگ شده‌اند) اجازه خواسته‌اند».

ای‌خواهر مسلمانم، باید دانست اجازه خواستن تا سه مرتبه است، اگر بعد از آن کسی به شما جواب نداد، سنت آن است بازگردید. به این حدیث توجه فرمایید: ابوموسی اشعریس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «اجازه خواستن سه مرتبه است، آنگاه اگر به شما اجازه داده شد که هیچ وگرنه باز گردید». (متفق‌علیه).

سنت آن است اگر به شخص مهمان گفته شد: شما چه کسی هستید؟ در جواب خود را معرفی کرده و بگوید: من فلانی هستم.

۱- ابوذرس گوید: «شبی بیرون رفتم ناگاه متوجه شدم رسول‌خداص به تنهایی مشغول راه رفتن است، من هم زیر مهتاب شروع به رفتن کردم، رسول‌خداص روبه طرف من کرد و فرمود: کیست؟ عرض کردم: ابوذرم». (متفق‌علیه).

۲- ام‌هانی ل گوید: «به نزد رسول‌خداص رفتم در آن حال رسول‌خداص مشغول غسل بود و فاطمه ل پرده‌ای در مقابل ایشان گرفته بود، فرمودند: کیست؟ گفتم: من ام‌هانی‌ء هستم». (متفق‌علیه).

۹- تشمیت عطسه زننده مستحب است

۱- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «خداوند عطسه را دوست داشته و خمیازه را ناخوش می‌دارد، پس هرگاه یکی از شما عطسه کرد و سپاس خدا را به جای آورد بر هر مسلمانی که آن را بشنود لازم است این دعا را در حق او بگوید: «يرحمک الله» ولی خمیازه از شیطان بوده و تا آنجا که در توان دارید از آن جلوگیری کنید، چون با خمیازه‌های شما شیطان می‌خندد». (روایت از بخاری).

۲- از ابوهریرهس روایت است که رسول‌خداص فرمود: «هرگاه یکی از شما عطسه کرد باید بگوید: «الحمدلله» و برادرش یا دوستش بگوید: «یرحمک الله» و اگر «یرحمک الله» گفت، برای او این دعا را در جواب بگوید: «يهديکم الله ويصلح بالکم» (روایت از بخاری).

تشمیت برای کسی که حمد خدا نگوید مکروه است:

۳- انسس گوید: «دو نفر در نزد رسول‌خداص عطسه کردند، رسول‌خداص برای یکی تشمیت گفت ولی برای دومی تشمیت نگفت. این یکی عرض کرد: یا رسول‌الله برای اولی تشمیت کردی ولی برای من تشمیت نکردی؟ فرمود: آن یکی بعد از عطسه حمد خدا را کرد ولی تو حمد خدا نگفتی». (متفق‌علیه).

آداب خمیازه کشیدن:

۴- ابوسعید خدریس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه یکی از شما خمیازه کشید لازم است دست خود را روی دهان بگذارد، زیرا شیطان داخل آن می‌شود». (روایت از مسلم).

۱۰- آنچه باید در هنگام سوار شدن بر هر مرکوبی گفته شود

خداوند متعال فرماید:

﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡفُلۡكِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ مَا تَرۡكَبُونَ ١٢ لِتَسۡتَوُۥاْ عَلَىٰ ظُهُورِهِۦ ثُمَّ تَذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ رَبِّكُمۡ إِذَا ٱسۡتَوَيۡتُمۡ عَلَيۡهِ وَتَقُولُواْ سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤ [الزخرف: ۱۲- ۱۴].

«و کشتی‌ها و چهارپایان را برای شما آفرید تا بر آن‌ها سوار شوید و بنشینید و آنگاه نعمت خدا را به یاد آرید و بگویید: پاک و بی‌عیب است خدایی که این مرکب را برای ما مسخر گردانیده است و ما به سوی پروردگار خویش باز می‌گردیم».

(۱) ابن‌عمرب گوید: رسول‌خداص هرگاه برای سفر بر شترش سوار می‌شد سه مرتبه تکبیر می‌گفت و سپس این دعا را می‌خواند: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤. اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ فِيْ سَفَرِنَا هَذَا الْبِرَّ وَالتَّقْوَى، وَمِنَ الْعَمَلِ مَا تَرْضَى، اللَّهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنَا سَفَرَنَا هَذَا وَاطْوِ عَنَّا بُعْدَهُ، اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِيْ السَّفَرِ، وَالْخَلِيْفَةُ فِيْ اْلأَهْلِ، اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَعُوْذُ بِكَ مِنْ وَعَثَاءِ السَّفَرِ، وَكَآبَةِ الْمَنْظَرِ، وَسُوْءِ الْمُنْقَلَبِ فِيْ الْمَالِ وَاْلأَهْل» «پاک است آن ذاتى که این مرکب را در اختیار ما قرار داد در حالى که ما نمى توانستیم آن را مسخّر گردانیم» الهى! ما در این سفر خواهان نیکى و تقوى و عملى هستیم که باعث خشنودى تو باشد. بار الها! این سفر را براى ما آسان بگردان و دورى راه را براى ما نزدیک کن. اى الله! تویى همراه ما در این سفر، و تو جانشین ما در خانواده هستى. بار الها! از مشقت‌هاى سفر، و دیدن مناظر غم انگیز، و تحول ناگوار در مال و خانواده به تو پناه مى برم».

و هرگاه باز می‌گشت این را نیز اضافه می‌کرد: «آيِبُوْنَ، تَائِبُوْنَ، عَابِدُوْنَ، لِرَبِّنَا حَامِدُوْنَ» «ما توبه کنان، عبادت کنان، و ستایش کنان براى پروردگارمان، در حال بازگشت هستیم» (روایت از مسلم).

(۲) علی‌بن ربیعه گوید: نزد علی بن‌ابی‌طالب بودم مرکب را برای او آوردند همین که پا در رکاب گذاشت گفت: بسم‌الله و چون بر پشت آن قرار گرفت گفت: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤ سپس سه مرتبه «الحمدلله» گفت و سه مرتبه ندای «الله أکبر» زد، آنگاه گفت: «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ إِنِّيْ ظَلَمْتُ نَفْسِيْ فَاغْفِرْ لِيْ، فَإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوْبَ إِلاَّ أَنْتَ»، «اى الله! تو پاک و منزّه هستى، من بر خود ستم نموده‌ام، مرا ببخشاى، چرا که بجز تو کسى دیگر گناهان را نمى آمرزد» بعد از آن خندید، علت خندیدن از او پرسیدند؟ در جواب گفت: پیامبر را دیدم چنین کرد که من کردم، ایشان خندیدند عرض کردم: یا رسول‌الله، از چه می‌خندی؟ گفت: خداوند سبحان از گفتۀ بنده‌اش که آمرزش گناهانش را می‌طلبد و می‌داند بجز خدا کسی گناهان او را نخواهد بخشید خوشحال می‌شود». (روایت از ابوداود و ترمذی).

تکبیر به هنگام صعود و تسبیح به هنگام فرود در مسافرت:

(۳) جابرس گوید: «ما هرگاه صعود می‌کردیم تکبیر می‌گفتیم و در هنگام فرود تسبیح می‌گفتیم». (روایت از بخاری).

استحباب دعا در سفر:

(۴) ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «سه دعا، مستجاب بوده و شکی در آن نیست: دعای مظلوم، دعای مسافر، و دعای پدر و مادر علیه فرزند». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۱۱- فضیلت مسواک

۱- ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «اگر بر امتم سخت و دشوار نبود بر آنان واجب می‌کردم با هر نمازی مسواک بزنند». (متفق‌علیه).

۲- حذیفه س گوید: «عادت رسول‌خداص بر این بود: هرگاه از خواب بیدار می‌شد مسواک می‌کرد». (متفق‌علیه).

۳- انس س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «زیاد استفاده کردن از مسواک را بر شما لازم کرده‌ام». (روایت از بخاری).

۴- شریح بن هانئ س گوید: «عرض عایشه ل کردم: رسول‌خدا اولین کاری که بعد از وارد شدن به منزل می‌کرد چه بود؟ گفت: از مسواک آغاز می‌کرد». (روایت از مسلم).

۵- عایشه ل گوید: «ما همیشه مسواک و آب وضوی پیامبر را آماده می‌کردیم هراندازه که خدا می‌خواست از خواب بیدار می‌شد و مسواک می‌زد و وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند». (روایت از مسلم).

۶- باز عایشه ل گوید: «رسول‌خداص فرمود: مسواک تمیز کنندۀ دهان و خشنود کنندۀ پروردگار است». (روایت از نسائی و ابن خزیمه).

۱۲- آنچه به هنگام خوابیدن و بیدار شدن باید گفت

(۱) از حذیفه و ابوذرب روایت شده که هرگاه رسول‌خدا به بستر خوابش می‌رفت می‌گفت: «بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ أَمُوْتُ وَأَحْيَا» و بعد از بیدار شدن می‌گفت: «الحَمْدُ للهِ الَّذِي أَحْيَانا بَعْدَ مَا أمَاتَنَا وإلَيْهِ النُّشُورُ» (روایت از ترمذی).

«تمام ستایش‌ها از آنِ خدایى است که پس از میراندن ما را زنده کرده است، و بازگشت به سوى اوست»

(۲) از علیس نقل است که رسول‌خداص به او و فاطمهل فرمود: «هرگاه به بستر خواب رفتید یا هرگاه دراز کشیدید سی و سه مرتبه تکبیر، سی و سه مرتبه تسبیح، و سی و سه مرتبه تحمید، و در روایتی، سی و چهار مرتبه تسبیح و در روایتی دیگر، سی و چهار مرتبه تکبیر بگویید». (متفق‌علیه).

(۳) و از عایشه ل روایت شده که رسول‌خداص هرگاه دراز می‌کشید در دستان خود فوت کرده و معوذات را می‌خواند و آنگاه دست‌ها را بر بدن خودش می‌مالید. (متفق‌علیه).

و در روایتی دیگر از علی و عایشه ب آمده که، هرگاه رسول‌خداص به بستر خواب در شب جمعه می‌رفت دست‌های خود را باهم جمع سپس در آن‌ها فوت کرده و سوره‌های ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ را در آن‌ها می‌خواند و آنگاه دو دست را تا اندازه‌ای که می‌توانست بر بدن می‌مالید و از سر و صورت و قسمت جلوی بدن آغاز می‌کرد و تا سه مرتبه این کار را انجام می‌داد. (متفق‌علیه).

(۴) براء بن عازبس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرگاه به بستر خواب رفتی وضویی همانند وضوی نماز بگیر، سپس بر پهلوی راست بخواب و بعد از آن بگو: «اللَّهُمَّ أَسْلَمْتُ نَفْسِيْ إِلَيْكَ، وَوَجَّهْتُ وَجْهِيْ إِلَيْكَ، وَفَوَّضْتُ أَمْرِيْ إِلَيْكَ، وَأَلْجَأْتُ ظَهْرِيْ إِلَيْكَ، رَغْبَةً وَرَهْبَةً إِلَيْكَ لاَ مَلْجَأَ وَلاَ مَنْجَا مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ، آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِيْ أَنْزَلْتَ وَبِنَبِيِّكَ الَّذِيْ أَرْسَلْتَ».

«خداوندا نفس خود را تسلیم تو کردم و روی خود را به سوی تو کردم و امر خود را به تو سپردم و بر تو تکیه کردم. بیم و امیدم متوجه تو است، هیچ‌تکیه‌گاه و هیچ پناهگاهی به جز تو وجود ندارد، خدایا به کتابی که نازل کرده‌ای ایمان آورده‌ام، و به پیامبری که فرستاده‌ای ایمان دارم»، اگر در آن شب بمیری مرگ شما بر فطرت بوده، و سعی کن آخرین گفتارت آن باشد». (متفق‌علیه).

(۵) انسس گوید: هرگاه رسول‌خدا به بستر خوابش می‌رفت می‌گفت: «الْحَمْدُ ِللهِ الَّذِيْ أَطْعَمَنَا وَسَقَانَا، وَكَفَانَا، وَآوَانَا، فَكَمْ مِمَّنْ لاَ كَافِيَ لَهُ وَلاَ مُؤْوِيَ» «تمام ستایش‌ها خدائى راست که ما را خورانید و نوشانید، و تمام امور را کفایت کرد و به ما جاى پناه داد، براستى که چقدر از مردم هستند که هیچ گونه مددکار و پناه دهنده‌اى ندارند» (روایت از مسلم).

(۶) از حذیفهس روایت شده که هرگاه رسول‌خداص می‌خواست بخوابد دست راست خود را زیر گونه خود می‌نهاد و این دعا را می‌خواند: «اللَّهُمَّ قِنِيْ عَذَابَكَ يَوْمَ تَبْعَثُ عِبَادَكَ» الهى! روزى که بندگانت را حشر مى کنى، مرا از عذابت نجادت ده» (روایت از ترمذی).

و ابوداود به نقل از حفصه ل آورده است: «رسول‌خداص این دعا را سه مرتبه تکرار می‌کرد».

۱۳- فضیلت دعای خیر در غیاب شخص

خداوند می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠ [الحشر: ۱۰].

«و کسانی که بعد از مهاجرین در رسند گویند: خداوندا، ما را و آن برادران ما را که در ایمان از ما پیشی گرفته‌اند بیامرز و در دلهای ما کینۀ کسانی که ایمان آورده‌اند قرار مده، همانا تو خود مهربان و بخشاینده‌ای».

و در جای دیگری می‌فرماید:

﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ [محمد: ۱۹].

«برای گناهان خود و مردان و زنان ایمان‌دار آمرزش طلب کن».

همچنین خداوند از زبان ابراهیم ÷ می‌فرماید:

﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ يَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡحِسَابُ ٤١ [ابراهیم: ۴۱].

«پروردگارا، مرا و پدر و مادرم و همۀ مؤمنان را بیامرز، روزی که حساب (خلق) بر پا می‌شود».

۱- ابودرداء س گوید که: از رسول‌خداص شنیدم می‌فرمود: «هر بنده‌ای در غیاب برادرش برای او دعای خیر کند، فرشته‌ای همین دعای خیر را برای او باز می‌گوید». (روایت از مسلم).

۲- باز ابودرداء گوید که: رسول‌خداص می‌فرمود: «دعای مسلمان برای مسلمان در غیاب او مستجاب است و در نزد سر او فرشته‌ای موکل شده که هر اندازه برای برادرش دعای خیر گوید آن فرشته نیز آمین گفته و برای او همین دعای خیر را می‌گوید». (روایت از مسلم).

۱۴- تحریم احتقار مسلمانان

خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّۖ وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِۖ بِئۡسَ ٱلِٱسۡمُ ٱلۡفُسُوقُ بَعۡدَ ٱلۡإِيمَٰنِۚ وَمَن لَّمۡ يَتُبۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ١١ [الحجرات: ۱۱].

«ای مؤمنان نباید هیچ‌گروهی از مؤمنان گروهی دیگر را مسخره کند چه بسا که آنان بهتر از همۀ آن‌ها باشند، و هیچ‌گروهی از زنان نباید زنان دیگر را مسخره کند بسا که آنان از همۀ آن‌ها بهتر باشند، و بر یکدیگر طنز و طعنه مزنید و به یکدیگر مخندید و با القاب بد و نامناسب همدیگر را نخوانید، که هرکسی را به نام بد خواندن کار بدی است آن هم پس از ایمان آوردن، و هرکس از آن کار باز نگردد از ستمکاران است».

و نیز می‌فرماید:

﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١ [الحمزة: ۱].

«وای بر هر طعنه‌زن و عیب جویی!».

۱- ابوهریرهس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «همین مقدار شر برای انسان کافی است که برادرش را تحقیر کند». (روایت از مسلم).

۲- ابن‌مسعودس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «داخل بهشت نمی‌شود کسی که در قلبش مثقال ذره‌ای تکبر باشد. مردی عرض کرد: اگر کسی دوست داشته باشد لباس زیبا و کفش زیبا داشته باشد، این هم تکبر است؟ فرمود: خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد. تکبر انکار حق، و تحقیر مردم است». (روایت از مسلم).

۱۵- تحریم کبر

خداوند می‌فرماید:

﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٨٣ [القصص: ۸۳].

«آن سرای آخرت را برای کسانی مهیا می‌کنیم که در زمین قصد برتری طلبی و تکبر و فساد نمی‌کنند و سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است».

و در جای دیگری فرماید:

﴿وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًا [الإسراء: ۳۷].

«و با تکبر بر زمین قدم مگذار».

و نیز می‌فرماید:

﴿وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ ١٨ [لقمان: ۱۸].

«روی خود را به کبر و گردن‌کشی از مردم به یک سو مبر و در زمین به خودکامی راه مرو، که خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿۞إِنَّ قَٰرُونَ كَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَيۡهِمۡۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡكُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِي ٱلۡقُوَّةِ إِذۡ قَالَ لَهُۥ قَوۡمُهُۥ لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَرِحِينَ ٧٦ [القصص: ۷۶].

«قارون از خویشان موسی بود و در سرکشی بر آن‌ها افزونی جست، و آن قدر دارایی و گنجینه‌ها به وی دادیم که کلیدهای آن را گروهی نیرومند می‌توانستند حمل کنند، هنگامی که خویشان او به وی

گفتند: به آنچه داری شاد مباش، که خداوند شادمانان به این جهان را دوست ندارد».

۱- عبدالله‌بن مسعودس گوید که: رسول‌خداص فرموده است: «داخل بهشت نمی‌شود کسی که به اندازۀ ذره‌ای تکبر داشته باشد. مردی عرض کرد: اگر کسی دوست داشته باشد لباس زیبا و کفش زیبا داشته باشد این هم تکبر است؟ فرمود: خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد. تکبر، انکار حق و تحقیر مردم است». (روایت از مسلم).

۲- سلمه بن اکوع س گوید: «مردی در حضور رسول‌خداص با دست چپ غذا را تناول کرد، به وی فرمود: «با دست راست بخور»، مرد گفت: نمی‌توانم، فرمود: «نخواهید توانست» که بجز تکبر چیزی مانع او از خوردن با دست راست نبود. راوی گوید: دیگر نتوانست دست را به طرف دهانش بلند کند». (روایت از مسلم).

۳- حارث بن‌وهب س گوید: شنیدم رسول‌خداص می‌فرمود: «هان! شما را از اهل دوزخ باخبر کنم: هر انسانی که سنگدل و متکبر باشد». (متفق‌علیه).

۴- ابوسعید خدریس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «بهشت و دوزخ باهم احتجاج ورزیدند، دوزخ گفت: جباران و متکبران در من جای دارند، و بهشت گفت: مستمندان و بینوایان در من اسکان گزیده‌اند. خداوند میان آن دو قضاوت کرد و فرمود: تو بهشت هستی و نشانۀ رحمت منی؛ به وسیلۀ تو هرکس را که بخواهد رحم می‌کنم و تو دوزخ هستی و نشانۀ عذاب منی، به وسیلۀ تو هرکس را که خود بخواهد عذاب می‌دهم و بر من است هر دوی شما را پر کنم». (روایت از مسلم).

۵- ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «خداوند در روز قیامت به کسی نگاه نمی‌کند که از روی تکبر، دامن دراز خود را به دنبال خود بکشاند». (متفقه علیه).

۶- باز از ابوهریره س نقل است که رسول‌خداص فرمود: «خداوند متعال می‌فرماید: عزت و کبریاء، لباس من هستند هرکس بر این دو با من به منازعه برخیزد بی‌گمان عذابش خواهم داد». (روایت از مسلم).

۷- سلمه‌بن‌اکوع س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «ادامۀ تکبر انسان، او را در زمرۀ جباران در آورده و به مصائبی گرفتار آید که آنان بدانها گرفتار آمده‌اند». (روایت از ترمذی).

نیکی و صلۀ رحم

۱- نیکی با والدین

ابوهریره س گوید: مردی به محضر رسول‌خداص آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله، چه کسی بیشتر از همه سزاوار حسن مصاحبت من را دارد؟ فرمود: «مادرت»، گفت: پس از او چه کسی؟ فرمودند: «مادرت»، گفت: پس از او چه کسی؟ فرمودند: «مادرت»، گفت: پس از او چه کسی؟ فرمودند: «پس از او پدر». (متفق علیه).

امام نووی در تفسیر حدیث فوق گفته: «این حدیث، حاوی امر به حسن رفتار با اقارب بوده و در برگیرندۀ این نکتۀ مهم است که مادر از همه سزاوارتر به حسن رفتار است و پدر در درجۀ دوم قرار دارد، و پس از او کسی که نزدیک و نزدیکتر باشد».

علماء گفته‌اند: سب تقدیم مادر، کثرت زحمت و شفقت و خدمت و مشقتهایی است که مادر تحمل می‌کند، از قبیل: دوران آبستن، و خطر وضع حمل، و دوران شیر دادن و تربیت و خدمت و پرستاری و امثال این‌ها.

۲- مقدم داشتن نیکی با والدین بر نماز سنت و غیر آن

ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «در میان بنی‌اسرائیل مردی بود به نام جریج که مشغول نماز بود، همسرش آمد و او را به مقاربت خواست، مرد با خود گفت: او را جواب دهم یا نماز بخوانم؟ همسرش گفت: خدایا او را نمیران تا روی زنان روسپی را به او نشان ندهی، و جریج همچنان در صومعه‌اش مشغول عبادت بود. زنی روسپی پیش او آمد و درخواست زنا با او کرد، جریج امتناع کرد. زن نزد چوپانی رفت و با وی زنا کرد و بر اثر آن حامله شده و پسری را به دنیا آورد. زن ادعا کرد که از جریج است، مردم بر او ریختند و صومعه‌اش را ویران کرده و او را بیرون کشیده و ناسزا گفتند، جریج وضو گرفت و نماز خواند، سپس کودک را آوردند، جریج از او پرسید: پدر شما کیست؟ گفت: چوپان است. مردم گفتند: صومعه‌ات را از طلا می‌سازیم، گفت: نه، فقط از گل آن را برایم باز سازید.

همچنین در میان بنی‌اسرائیل زنی به کودکش شیر می‌داد، در آن هنگام مردی سوار بر اسب که دارای شأن و شوکت بود گذر کرد، زن گفت: خدایا، به پسرم نیز آن شأن و شوکت عطا فرما، کودک دهانش را از پستان مادرش دور کرد و گفت: خدایا، مرا مثل او قرار مده، سپس شروع به مکیدن پستان کرد. ابوهریره گوید: گویی که هنوز می‌بینم رسول‌خدا انگشت را در دهان خود گذاشته و آن را می‌مکد.

بعد از آن بر کنیزی گذرش افتاد و مادر گفت: خداوندا، پسرم را مانند این کنیز قرار مده، پسر دهان را از پستان مادر دور کرد و گفت: خدایا، مرا مثل او قرار بده. مادرش گفت: چرا؟ پسر گفت: مرد سوار یکی از ستمکاران بود و این کنیز متهم به زنا گشته ولی مرتکب آن نشده است». (متفق‌علیه).

این حدیث دارای فواید بسیاری بوده، از جمله: نیکی با پدر و مادر، مقدم داشتن مادر بر پدر، پذیرش دعای مادر به نزد پروردگار، و اینکه در هنگام تعارض امور از مهمترین آن آغاز می‌شود، و اینکه خداوند اولیاء خود را غالباً از مصائب و شداید رهایی می‌بخشد؛ خداوند می‌فرماید:

﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢ [الطلاق: ۲].

«هرکس تقوای خدا پیشه کند، خداوند او را از تنگناها نجات می‌دهد».

و در بعضی از اوقات شدایدی بر آنان جاری شده تا بدان وسیله بیشتر مهذب گردند. و از جملۀ فواید آن: استحباب وضو برای نماز و دعا به هنگام رخدادهای مهم است، و نیز اثبات کرامات برای اولیاء بوده که مذهب اهل سنت است. و همچنین یکی از نکته‌های نهفته در آن این است که گاهی کرامات اولیاء با اختیار و انتخاب خودشان می‌باشد. و مذهب صحیح به نزد متکلمین همین است.

۳- اذیت والدین

عبدالرحمن بن‌ابی‌بکره به نقل از پدرش گوید: که رسول‌خداص فرمود: «آیا شما را از بزرگترین گناهان کبیره باخبر نکنم؟ گفتند: بفرما یا رسول‌الله، فرمود: شرک ورزیدن به خدا، و اذیت والدین. گوید: آنگاه رسول‌خداص نشست و تکیه زد و فرمود: شهادت دروغ یا فرمود: قول دروغ. و رسول‌خداص آن قدر این کلمه را گفت تا جایی که گفتیم: ای‌کاش! ساکت می‌شد». (روایت از بخاری، مسلم و ترمذی).

۴- صلۀ رحم و تحریم قطع آن

۱- ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هنگامی که خداوند از آفرینش خلق فارغ شد، صلۀ رحم بلند شد و عرض کرد: اینجا مقام پناه آوردن به تو است پروردگارا، از دست قطع صلۀ رحم، خداوند فرمود: مگر به این راضی نمی‌شوی که هر کس تو را وصل کند او را به خودم وصل کنم و هرکس تو را قطع نماید او را قطع کنم؟ گفت: چرا پروردگارا؟ فرمودند: پس چنین است». (متفق‌علیه).

۲- انس بن مالک س گوید که: شنیدم رسول‌خداص می‌فرمود: «هرکس دوست دارد روزی‌اش واسع و عمرش طولانی باشد باید صلۀ رحم را رعایت کند». (متفق علیه).

۳- جبیربن مطعم س گوید که: از رسول‌خداص شنیدم که فرمود: «نیکوترین نیکی آن است که انسان پیوند با دوستان پدر را ادامه دهد». (روایت از مسلم و ترمذی).

۶- نهی از حسد و کینه‌ورزی، و روی برگرداندن

از انس‌بن مالک س روایت شده که رسول‌خداص فرمود: «یکدیگر را مبغوض ندارید، به یکدیگر رشک و حسد نبرید، به یکدیگر پشت نکنید، و همگی بندگان خدا و باهم برادر باشید. و برای فرد مسلمان حلال نیست بیش از سه روز از برادرش دوری جوید و با وی سخن نگوید». (متفق علیه).

امام مالک گوید: به گمان من پشت کردن به یکدیگر به معنی سلام نکردن است.

و امام نووی گوید: رأی علماء بر این است که دوری کردن و صحبت نکردن بیش از سه روز حرام است.

۷- تحریم سوءظن و تجسس و رقابتهای ناسالم و کینه توزانه

ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «حذر از سوءظن، زیرا ظن دروغ‌ترین سخن است، و تجسس نکنید و معاملات یکدیگر را ملغی نکنید و با یکدیگر حسادت نداشته باشید، و با همدیگر کینه نداشته باشید، و به همدیگر پشت نکنید، و همگی بندگان خدا و برادر هم باشد». (متفق علیه).

۸- ترحم با یتیم و کفالت آن

از سهل بن سعد س نقل است که رسول‌خداص فرموده است: «من و سرپرست یتیم به مانند این دو انگشت هستیم. و به دو انگشت سبابه و وسطی خود اشاره کرد». (روایت از بخاری، ابوداود و ترمذی).

۹- ترحم با مردم

جریر بن عبدالله س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «کسی که به مردم رحم نکند خداوند به او رحم نمی‌نماید». (روایت از مسلم و ترمذی).

۱۰- پیرامون نصیحت و خیرخواهی

۱- ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص سه مرتبه فرمود: «اساس دین نصیحت است عرض کردند: یا رسول‌الله، برای چه کسی؟ فرمود برای خدا و رسول‌خدا و پیشوایان مسلمین و عامۀ مسلمانان». (روایت از ترمذی).

۲- جریر بن‌عبدالله س گوید: «با رسول‌خداص بر اقامۀ نماز و ادای زکات و نصح و ارشاد هر مسلمانی بیعت کردم». (روایت از بخاری و ترمذی).

۱۱- ثواب فرد مؤمن در مقابل مصائب

۱- عایشه ل گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هر مصیبتی که بر مسلمان نازل شود باعث کفارۀ گناهان او می‌شود حتی خاری کوچک که در بدن او فرو رود». (متفق علیه).

۲- عطاء بن ابی رباح گوید که: ابن عباس ب به من گفت: «هان! زنی از اهل بهشت را به تو نشان دهم، گفتم: بفرما، گفت: این زن سیاه‌پوست، به محضر رسول‌خداص آمد و عرض کرد: من به صرع مبتلا می‌شوم و در اثر آن برهنه می‌شوم، برایم دعا بفرما، فرمودند: اگر می‌خواهی، صبر پیشه کن و بهشت از آن تو است و اگر دوست داری برایت دعای خیر کنم تا خداوند تو را شفا دهد، گفت: صبر می‌کنم ولی برایم دعا بفرما برهنه نگردم، آنگاه رسول‌خداص برایش دعا کرد». (متفق علیه).

۱۲- شفقت و دلسوزی مسلمان برای مسلمان

ابوموسی اشعریس گوید که رسول‌خداص فرموده است: «مؤمنان برای یکدیگر مانند ساختمانی هستند که مصالح و اجزاء آن یکدیگر را تحکیم می‌بخشند». (روایت از شیخان و ترمذی).

۱۳- تحریم ظلم و ستم

عبدالله بن عمر ب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «ظلم و ستم باعث ظلمات و تاریکیهای روز قیامت می‌گردد». (متفق علیه).

به گفتۀ ابن جوزی ظلم، شامل دو معصیت می‌شود: یکی تصرف عدوانی مال دیگران به ناحق و دیگری مخالفت با پروردگار، که این معصیت، بزرگتر است؛ زیرا غالباً به کسانی ظلم می‌شود که تاب و توان مقاومت ندارند، و منشأ ظلم، ظلمت و تاریکی قلب است، چون اگر قلب منور به نور هدایت باشد صاحب آن دست خود را به ظلم نمی‌زد. بنابراین، اگر پرهیزگاران در سایۀ نور هدایت گام بردارند از ظلم و ستم اجتناب می‌ورزند، ستمکاران و ظالمان در دام ظلمات گرفتار آمده و عاقبت سختی را خواهند داشت.

۱۴- عیب پوشی مسلمانان

عبدالله بن عمر ب گوید که: رسول‌خداص فرمود: «مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمی‌کند، و او را تسلیم نمی‌کند، و هرکس در راه رفع نیاز برادرش گام بردارد خداوند در راه رفع نیاز او گام برخواهد داشت، و هرکس مشکلی برای برادرش حل کند خداوند مشکلی از مشکلات روز قیامت او را حل می‌فرماید، هرکس عیب برادرش را بپوشاند خداوند عیوب او را خواهد پوشاند». (متفق علیه).

امام نووی گوید که: این حدیث حاوی این فضایل است: کمک به مسلمان، و حل مشکلات او و پوشیدن زلات و لغزشهای او، داخل دایرۀ کمک به حل مشکلات است اگر به مال یا به وسیلۀ وجهۀ اجتماعی یا هر نوع مساعده‌ای به او کمک نماید.

و ظاهراً رفع مشکلات برادر مسلمان به واسطۀ اشاره یا رأی یا رهنمایی او نیز در این دایره داخل است.

ولی پوشیدن عیوب کسانی که دارای مکانت و شخصیت دینی بوده و به دور از آزار و فساد باشند، مندوب و بلکه واجب است، اما کسی که معروف به فساد باشد مستحب آن است عیوب او پوشیده نگردد بلکه اگر از فساد بیشتر هراس نداشت قضبۀ او را به اولیاء امور واگذار؛ چون سعی در پوشش عیوب افراد فاسد او را بیشتر بر ایجاد اذیت و فساد و هتک حرمتها و گستاخی و جسارت بر دیگران به طمع می‌اندازد.

تمام این‌ها دربارۀ گناهانی است که واقع شده و دوران آن سپری شده است، اما دربارۀ گناهانی که در شرف وقوع است و شخص عاصی در صدد، یا در حال ارتکاب آن است مبادرت برای انکار و منع آن برحسب قدرت و توان واجب و تأخیر در آن حرام است، اگر از دفع آن عاجز ماند آن را به ولی امر واگذارد، البته در صورتی که تبعات مفسده انگیزی به دنبال نداشته باشد.

۱۵- دفاع از ناموس مسلمان

ابودرداء س گوید که: رسول‌خداص فرموده است: «هرکس به دفاع از ناموس برادرش برخیزد خداوند در قیامت چهرۀ او را از آتش دوزخ در امان خواهد داشت». (روایت از بخاری و ترمذی).

۱۶- دلسوزی و مهربانی و پشتیبانی مؤمنان با همدیگر

۱- ابوموسیس گوید که: رسول‌خداص فرموده است: «بی‌گمان مؤمنان برای یکدیگر به مانند ساختمانی هستند که اجزاء و مصالح آن یکدیگر را تحکیم می‌بخشند، و انگشتهای خود را برای ترسیم آن در هم تشبیک کرد». (متفق علیه).

۲- نعمان بن‌بشیر س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «مؤمنان را در حال مهربانی و عطوفت باهم همانند جسدی می‌بینی که اگر عضوی از آن به درد آید باقی بدن نیز به کم خوابی و تب و لرز مبتلا می‌شود». (متفق علیه).

قاضی عیاض در تفسر حدیث فوق گفته است: تشبیه مؤمنین به جسد واحد تمثیلی است صحیح و این تشبیه به خاطر نزدیک کردن فهم و به تصور کشاندن معانی است، تا بدین وسیله مجسم شده و قابل رؤیت و تصور شود و این حدیث نشان دهندۀ تعظیم و احترام برای حقوق مسلمانان و تشویق آنان به تعاون و مهربانی باهم می‌باشد.

ابن ابی حمزه گوید: رسول‌خداص ایمان را به جسد و اهل ایمان را به اعضاء آن تشبیه کرده است، زیرا ایمان اصل است و تکالیف شرعی فروع آن است؛ بنابراین، اگر کسی به یکی از تکالیف اخلال وارد سازد این خلل متوجه اصل آن که ایمان است می‌شود. و جسد اصل است، مانند درخت که اصل است و شاخه‌های آن اعضای آنند، که هرگاه یکی از اعضاء به درد آید دیگر اعضاء نیز درد می‌کنند، مانند درخت که هرگاه شاخه‌ای از شاخه‌های آن تکان داده شود دیگر شاخه‌هایش دچار تکان و تحرک و لرزش می‌شوند.

۱۷- تحریم دروغ

ام‌کلثوم بنت عقبه گوید که: از رسول‌خداص شنیدم می‌فرمود: «کسی که به خاطر اصلاح ذات البین دروغ گوید دروغگو نیست». (متفق علیه).

جمهور در تفسیر آن گفته‌اند: منظور، نفی دروغ نیست بلکه منظور، نفی گناه از آن است، والا دروغ برای اصلاح باشد یا غیر آن، دروغ نامیده می‌شود.

و گاهی در گفتن دروغی کوچک به امید دستیابی به صلحی بزرگ رخصت وجود دارد.

۱۸- کسی که به هنگام خشم خود را کنترل می‌کند

ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرموده است: «قهرمان کسی نیست که در کشتی پشت دیگران را بر زمین بکوبد، بلکه قهرمان آن کس است که به هنگام خشم بر نفس خودش تسلط داشته باشد». (متفق علیه).

قسطلانی در تفسیر آن گفته است: به علت اینکه شخص خشمناک شدیداً خشمگین بوده و شعلۀ آتش خشم و انتقام در درون او شراره می‌زند ولی با ثبات و حکمت خود بر آن چیره شده است، مانند کسی است که در کشتی رقیب را شکست داده ولی خود، شکست ناپذیر است.

۱۹- نهی از زدن صورت

ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هنگام جنگ و جدال از زدن به صورت پرهیز کنید». (متفق علیه).

علماء در تفسیر حدیث گفته‌اند: این حدیث تصریح به نهی از زدن صورت می‌باشد، زیرا صورت لطیف و حساس بوده و جامع محاسن است و اعضاء آن نیز لطیف و حساس هستند، و اکثر ادراک از راه اعضاء آن صورت می‌گیرد، که ضربه زدن به صورت، آن ادراک را باطل یا ناقص می‌نماید و گاهی چهرۀ انسان مضروب معیوب شده و بدیهی است عیب واقع بر چهره نمایان‌تر و برجسته‌تر است، چون صورت، بارز است و پوشیدن آن امکان ندارد و هرگاه ضربه‌ به آن زده شود غالباً از معیوب بودن در امان نخواهد بود.

۲۰- تحریم غیبت

ابوهریره س گوید: «عرض رسول خداص کردند: یا رسول‌الله، غیبت چیست؟ فرمودند: نام بردن برادرت به گونه‌ای که ناخوشایند او باشد، غیبت است، عرض کردند: اگر چنان بود که ذکر کردیم نیز غیبت است؟ فرمودند: اگر چنان بود که گفته‌اید غیبت است، و اگر چنان نبود که می‌گویید در واقع نسبت به او بهتان گفته‌اید». (روایت از ابوداود و ترمذی).

۲۱- تحریم حسادت

زهری به نقل از پدرش گوید که: رسول‌خداص فرموده است: «در دو چیز حسد نیست: مردی که خداوند به او مال و ثروتی داده باشد و پنهان و آشکار و در نیمه شب و وسط روز از آن انفاق کند، و مردی که خداوند قرآن را به او داده و در نیمه شب و در وسط روز آن را برپا داشته و بدان عمل می‌کند». (روایت از شیخان و ترمذی).

۲۲- توصیه به نیکی با همسایه و احسان در حق او

عایشه ل گوید که: رسول‌خداص فرمود: «آن قدر جبرئیل من را به نیکی در حق همسایه سفارش کرد تا گمان بردم همسایه از همسایه ارث می‌برد». (متفق علیه).

شیخ ابومحمد بن ابوحمزه گوید: حفاظت از همسایه نشانۀ کمال ایمان است، و حتی اهل جاهلیت بر آن محافظت می‌کردند.

و سفارش به همسایه آن است که انواع نیکی را در حق همسایه دریغ نداری، از قبیل: هدیه، سلام کردن، و روی خوش نشان دادن به هنگام ملاقات با او، تفقد از احوال او، کمک به او در صورت نیاز و غیر آن، و دفع هرگونه ضرر و زیان حسی و معنوی از او.

و در واقع رسول‌خداص نفی ایمان از کسی کرده که همسایه‌اش از او ایمن نباشد. و این تهدید رسول‌خداص از تعظیم حقوق همسایه خبر داده و از این امر نیز که زیان رساندن به او از گناهان کبیره است.

شیخ ابومحمد در ادامه گوید: و این مسئله به نسبت همسایۀ صالح و غیر صالح متفاوت است، و آنچه شامل هر دو نوع است، خیرخواهی برای او و موعظۀ نیکو و دعای خیر و هدایت برای او، و ترک و دفع زیان از او، بجز در مواقعی که قولاً و عملاً زیان رساندن به او واجب باشد.

همسایۀ صالح سزاوار تمامی نیکیهایی است که بدان اشاره کردیم، ولی نیکی با همسایۀ ناصالح آن است: جلو او را در مقابل ارتکاب معاصی گرفت آن هم به گونه‌ای نیکو و بر حسب مراتب امر به معروف و نهی از منکر، و همسایۀ کافر را به پذیرش اسلام موعظه کند، محاسن اسلام را برایش تعریف و با حکمت و آرامی وی را به پذیرش اسلام دعوت نماید. و همسایۀ فاسق را به‌گونه‌ای اندرز دهد که مناسب حال او بوده و از ستیز و پرخاش با وی اجتناب نماید، و عیوب و لغزشهای او را بپوشد و با آرامی او را از ارتکاب آن نهی کند. اگر از آن بهره برد چه بهتر وگرنه به قصد تأدیب از وی دوری جسته و سبب آن را به وی اعلام کند بلکه متنبه گشته و به راه راست بازگردد و از مناهی دست بردارد.

۲۳- همنشینی با صالحان مستحب است

ابوموسیس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «مثال همنشین صالح و همنشین بد، مثال حامل مسک و دمندۀ کورۀ آهنگری است: حامل مسک، یا تو را از آن بهره‌مند می‌سازد، یا از او می‌خری، و یا بوی خوش آن به مشام تو رسد، و دمندۀ کوره، یا لباس تو را می‌سوزاند و یا بوی بد آن تو را اذیت کند». (متفق علیه).

حافظ در کتاب «الفتح» گفته است: این حدیث، دلیل بر نهی از همنشینی با کسانی است که همنشینی با آنان مایۀ اذیت در دین یا دنیا شود و نیز دلیلی است بر استحباب همنشینی با کسانی که نفع دینی و دنیوی دارند، و این ضرب‌المثل را در آن باره فرموده است.

۲۴- فضیلت نیکویی با دختران

عایشه ل گوید: زنی داخل شد که دو دختر با خود داشت و گدایی می‌کرد ولی در نزد من به غیر از یک دانه خرما چیزی نیافت، دانۀ خرما را به او دادم و او دانه خرما را میان دو دخترش تقسیم کرد و خود، از آن نخورد. سپس بلند شد و بیرون رفت، به دنبال آن رسول‌خداص داخل شد، ماجرا را عرض او کردم، فرمودند: «هرکس مبتلا به این دختران شود، در قیامت برای او در مقابل آتش، پرده خواهند بود». (متفق علیه).

امام نووی در تفسیر حدیث فوق گفته است: بدین جهت آن را بلا نام نهاده است، چون عادتاً مردم جاهل آن زمان آنان را دوست نداشتند؛ چنان که خداوند در توصیف آن‌ها می‌فرماید:

﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ كَظِيمٞ ٥٨ [النحل: ۵۸].

«و چون به یکی از آن‌ها مژدۀ ولادت دختر دهند، چهرۀ او سیاه گشته و لبریز از خشم و کینه می‌گشت».

۲۵- نیکی با خادمان

ابوذره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «خداوند این برادران شما را زیر دست شما قرار داده است، پس هرکس از شما زیردستی داشت از خوراک خود به او بخوراند، و از لباس خودش به او بپوشاند، و کار سخت و طاقت‌فرسا بر او تحمیل نکند، و اگر چنین کاری را بر او تحمیل کرد خودش باید او را یاری دهد». (روایت از بخاری و ترمذی).

۲۶- نهی از زدن و ناسزا گفتن به خادمان

ابوهریره س گوید که: پیامبرص فرمود: «هرکس به خادم و غلامش بهتان و تهمتی بزند که از آن بری است، در روز قیامت حد بر او جاری خواهد شد». (روایت از شیخین).

۲۷- صبر بر فوت فرزند

۱- ابوسعید خدریس گوید: زنی به محضر رسول‌خداص آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله، مردان از محضر تو بهره‌مند شده‌اند، برای ما نیز روزی را معین فرما تا در آن چیزی را به ما فرا دهی که از خداوند فراگرفته‌اید، فرمود: پس در فلان روز جمع شوید، همه جمع شدند، رسول‌خداص آمد و به آنان مسایلی را فرا داد که از خدا فراگرفته بود، سپس فرمود: «هرکدام از شما که سه تا فرزند از دست داده باشد، در روز قیامت برای وی پرده و سپری در مقابل آتش خواهند بود. زنی عرض کرد: دو فرزند نیز چناند؟ و دو مرتبه آن را تکرار کرد، پیامبر فرمودند: و دو فرزند، و دو فرزند، و دو فرزند». (متفق علیه).

۲- ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «سه فرزند نابالغ». (متفق علیه).

۲۸- خداوند هرکسی را دوست بدارد بندگان نیز او را دوست می‌دارند

ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «بی‌گمان اگر خداوند بندۀ خود را دوست داشت جبرئیل را ندا فرماید: خداوند فلانی را دوست می‌دارد، تو نیز او را دوست بدار، آنگاه جبرئیل نیز او را دوست می‌دارد. سپس جبرئیل در آسمانها ندا می‌کند: خداوند فلان بنده را دوست دارد شما هم او را دوست بدارید، آنگاه اهل آسمانها نیز او را دوست می‌دارند، و در نزد اهل زمین نیز مورد قبول قرار خواهد گرفت». (متفق علیه).

محبت خدا برای بنده‌اش، هدایت و نعمت او است؛ محبت ملائکه برای بندۀ خدا، دعا و استغفار و ستایش او است؛ و محبت مخلوقات نیز عبارت از میل قلبی و اشتیاق و آرزوی آنان برای ملاقات با او است که آن هم به سبب اطاعت او از پروردگار به دست می‌آید.

۲۹- حشر انسان با کسی است که او را دوست داشته است

(۱) انس بن‌مالکس گوید که: مردی عرض رسول‌خداص کرد: کی قیامت می‌آید یا رسول‌الله؟ فرمود: چه توشه‌ای برای آن آماده کرده‌اید؟ عرض کرد: نماز و روزه، و صدقۀ چندان زیادی را برایش آماده نکرده‌ام، ولی من خدا و رسولش را دوستدارم، پیامبر فرمود: «حشر تو با کسی است که دوستش دارید». (متفق علیه).

صاحب کتاب شرح المشکاة گوید: رسول‌خداص در حدیث فوق راه و روش حکیمانه در پیش گرفته است، زیرا او از زمان وقوع قیامت سؤال کرده، و اینکه چه وقتی برپا می‌شود؟ و غیر مستقیم به او یادآور می‌شود: تو کجا و دانش زمان وقوع قیامت کجا؟ آنچه برای تو مهم است راه توشۀ آن روز است که از آن سؤال کنی، پس آن را مهیا نمایید.

امام نووی گوید: امتثال امر خدا و رسول او و اجتناب از نواهی ایشان و متأدب شدن به آداب شرعیه، نشانۀ محبت خداوند و رسولش در حق او است.

ابوموسی اشعریس (۳) گوید که: عرض رسول‌خداص شد: کسی را می‌بینی که قومی را دوست می‌دارد ولی هنوز به آنان محلق نشده است، فرمود: «انسان با کسی حشر می‌گردد که در دنیا دوستش داشته است». (متفق علیه).

۳۰- نفقه بر اهل و عیال

ابومسعود انصاریس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «نفقۀ انسان بر اهل و خانواده‌اش، صدقه است». (روایت از شیخین و ترمذی).

۳۱- مهمانداری چند روز است؟

۱- ابوشریح عدوی س گوید: با چشمان خود دیدم و با گوشهای خود شنیدم که رسول‌خداص فرمود: «هرکس به خدا و روز آخرت ایمان دارد باید به مهمان و جایزۀ او احترام بگذارد، عرض کردند: جایزۀ او چیست؟ فرمود: یک شبانه‌روز است و مهمانداری سه شبانه‌روز است و بیش از آن صدقه است. و هرکس به خدا و روز آخرت ایمان دارد باید سخن نیکو بگوید یا ساکت بماند». (روایت از شیخین و ترمذی).

۲- ابوشریح کعبی گوید که: رسول‌خداص فرمود: «مهمانداری سه روز است و جایزۀ آن یک شبانه‌روز است. و هرگونه انفاقی بر مهمان بیش از آن، صدقه است. و برای مهمان حلال نیست نزد میزبان آن قدر اقامت نماید تا او را به تنگنا اندازد». (روایت از نسائی، ابن ماجه و ترمذی).

۳۲- نهی از دروغ

عایشه ل گوید: «به نزد رسول‌خدا هیچ خلقی از دروغ مبغوض‌تر نبود، و گاهی کسی نزد رسول‌خداص دروغ می‌گفت ولی بعد از آن آن‌قدر دچار جنگ درونی می‌شد که ناچار وادار به توبه می‌گشت». (روایت از ترمذی).

۳۳- ناسزا و فحاشی، زشت و مکروه است

عبدالله بن مسعودس گوید که: رسول‌خداص فرمود: «ناسزا گفتن و فحاشی مسلمان، فسوق و خروج از منهج دین است و جنگیدن او کفر است». (روایت از شیخین و ترمذی).

۳۴- معاشرت با مردم

۱- ابوذر س گوید: «رسول‌خداص به من گفت: هرکجا باشی تقوای خدا پیشه کن و به دنبال گناه کار نیک انجام بده تا گناه محو شود، و با اخلاق نیک با مردم رفتار کن». (روایت از شیخین و ترمذی).

۲- عبدالله بن مسعود س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «داخل بهشت نمی‌گردد کسی که به اندازۀ دانۀ رازیانه‌ای کبر در دل داشته باشد، و داخل دوزخ نمی‌گردد آن کس که به مقدار دانۀ رازیانه‌ای ایمان در دل داشته باشد». (روایت از مسلم، ابوداود، ابن ماجه، و ترمذی).

۳۵- نهی از مجادله

انس بن‌مالک س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «هرکس دروغ را ترک کند در حالی که بر باطل باشد در اطراف بهشت برای او قصری بنا می‌شود، و هرکس جدال را ترک کند در حالی که بر حق است برای او در وسط بهشت قصری بنا می‌شود، و هرکس اخلاق خود را نیکو نماید برای او در بالای بهشت قصری بنا می‌شود». (روایت از ابن ماجه و ترمذی).

۳۶- پیرامون شرم و حیاء

ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «حیاء از ایمان است، و ایمان در بهشت است، و ناسزا و فحاشی از بی‌شرمی است و بی‌شرمی در دوزخ است». (روایت از ترمذی).

۳۷- دعای مظلوم

ابن‌عباس ب گوید که: رسول‌خداص معاذبن جبل را به یمن فرستاد و فرمود: «از دعای مظلوم حذر کن، چون میان آن و خدا پرده‌ای وجود ندارد». (روایت از شیخان و ترمذی).

۳۸- پیرامون صبر

ابوسعید س گوید: افرادی از انصار از رسول‌خداص تقاضای مال کردند و رسول‌خداص به آنان بخشش داد، سپس فرمود: «هرمالی به نزد من باشد از شما دریغ نمی‌کنم، و هرکس هم خود را بی‌نیاز بنمایاند، خداوند او را بی‌نیاز می‌سازد، و هرکس خود را از تکدی و گدایی پاک دارد، خداوند او را از آن پاک نگه خواهد داشت، و هرکس صبر بر خودش تحمیل کند خداوند او را صبور می‌کند، و به هیچ احدی بخششی بهتر و واسع‌تر از صبر عطا نشده است».

۳۹- پیرامون انسان‌های دو چهره

ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «بدترین انسان‌ها به نزد خداوند در روز قیامت انسان‌های دو چهره می‌باشند». (روایت از شیخان و ترمذی).

۴۰- پیرامون سخن چینی

حذیفه س گوید که: از رسول‌خداص شنیدم می‌فرمود: «انسان سخن چین داخل بهشت نمی‌گردد». (روایت از شیخین و ترمذی).

۴۱- پیرامون تواضع

ابوهریره س گوید که: رسول‌خداص فرمود: «صدقه از مال نمی‌کاهد، و خداوند برای انسان در برابر گذشت جز عزت زیاد نمی‌کند، و هرکس برای رضای خدا از خود فروتنی نشان دهد در پاداش آن، خداوند فقط رفع منزلت به او خواهد بخشید». (روایت از مسلم و ترمذی).

در سایۀ الطاف بی‌پایان الهی ترجمۀ این کتاب در مورخۀ ۱۶/۹/۱۳۸۴ به پایان رسید.

والحمدالله رب العالمين وصل وسلم على سيدنا محمد وعلى آله وصحبه ومن سار على نهجه ودعا بدعوته إلى يوم الدين. آمين!

سردشت‌،

‌مسجدحضرت‌علیس

عبدالله عبداللهی