1100

مشخصات کتاب

عالمی در چنگ ظالمی




تأليف:

دكتر يوسف قرضاوی


ترجمه:

عبدالرحمن الله وردی

پيشگفتار مترجم

دكتر یوسف قرضاوی عالمی ربانی و سخنوری توانا، نویسنده و شاعری معروف و یكی از برجسته‌ترین دانشمندان معاصر و از كادر رهبری نهضت مهم جهانی اخوان المسلمین است.

این دانشمند مبارز در روستای (صفط تراب‌) مصر در سال ۱۹۲۶ میلادی در خانواده‌ای متدین و فقیر متولد شد. و در ایام كودكی در حالیكه دوساله بود از سایه مهربان پدر محروم گشت، و در ده سالگی تمام قرآن كریم را حفظ نمود، و همیشه صبح‌ها به مدرسه دولتی و عصرها به حوزه علمیه می‌رفت و در سال ۱۹۵۲ میلادی از دانشكده اصول الدین فارغ التحصیل شد، و نیز همان سال مجدداً در امتحان شركت كرد و از دانشكده ادبیات عربی فارغ التحصیل گردید و در سال ۱۹۷۳ میلادی موفق به اخذ دكترا شد.

دانشجویی، دكتر قرضاوی در زمانی بود كه بعلت جهل و نادانی و بی‌تفاوتی مسلمین، دولت‌های اسلامی از خط اصلی كه پیامبر اسلام و خلفای راشدین آن را طرح ریزی كرده بودند، انحراف پیدا كردند و به درستی مصداق كامل پیشگوئی پیامبر بزرگوار ص قرار گرفتند كه می‌فرماید: «أَلا إِنَّ الْكِتَابَ وَالسُّلْطَانَ سَيَفْتَرِقَانِ، فَلا تُفَارِقُوا الْكِتَابَ، ‌أَلاَّ إِنَّهُ سَيُوَلِّي عَلَيكُم أُمَراءُ يَرضون لِأَنْفسِهِم مَا لا يَرضونَ لَكُمْ، فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُم أَذَلُّوكُم وَإِنْ عَصَيْتُمُوهُم قَتَلُوكُم قَالُوا: مَاذا نَفعَلُ يَا رَسول الله قَالَ: كُونُوا كَأَصْحابِ عِيسى÷، نُشِرُوا بِالمناشِير وَحُمِلُوا عَلَى الخَشَبَ، فَوَالَّذِي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَده ِلَمُوتَة فِي طَاعَةِ اللهِ خَيرٌ مِنْ حَياةٍ فِي مَعْصِيَةِ الله» «ای مسلمانان، آگاه باشید كه بزودی قرآن و حكومت (دین و سیاست) از همدیگر جدا می‌شوند، ولی شما دستورات قرآن را رها نكنید وآگاه باشید كه بزودی بر سر شما كسانی حكومت می‌كنند كه سلطه و قدرت را فقط برای خودشان دوست می‌دارند و آن را برای شما دوست نمی‌دارند، پس اگر شما از دستورات ساختگی آن‌ها پیرو و اطاعت كنید، شما را بذلت می‌كشانند، (زیرا كسانیكه از دولت‌های ظالم و ستمگر فرمانبری و اطاعت می‌نمایند در میان توده مردم مسلمان بعنوان مزدور و خود فروخته شناخته می‌شوند آبرو و حیثیت اجتماعی خودشان را از دست می‌دهند) و اگر نافرمانی كنید شما را قتل عام می‌كنند، صحابه فرمودند: یا رسول الله در آن هنگام ما چه كار كنیم، پیامبر اسلامص فرمود: شما همچون پیروان حضرت عیسی ÷ باشید، كه با اره تكه تكه و دار زده شدند، سوگند به ذاتی كه جان محمد در دست اوست، مرگ در راه خداوند از زندگی كه نافرمانی خداوند در آن باشد بهتر است».

و نیز از حضرت علیس روایت است كه پیامبر اسلامص فرموده است: «سَيَكُونُ بَعْدِي أُمَرَاءُ فَمَنْ دَخَلَ عَلَيهِم وَصَدَّقَهُمْ بِكَذِبِهِمْ وَأَعَانَهُمْ عَلَى ظُلْمِهِمْ فَلَيْسَ مِنِّي وَلَسْتُ مِنْهُ، وَليسَ بِوَاردٍ علىّ الْحَوْضِ، وَمَنْ لَمْ يَدخُل عَلَِيهِم وَلَمْ يُعِنْهُمْ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَلَمْ يُصَدِّقْهُمْ بِكِذْبِهِمْ فَهُوَ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ وَ هُوَ الْوَاردُ علىّ الْحَوْضِ» (مسند احمد، ترمذی).

«بزودی بعد از من مسئولانی (ظالم و ستمگر) حكومت می‌كنند هر كس نزد آن‌ها برود و دروغ‌های آن‌ها را تائید كند و آن‌ها را بر ظلم و ستمشان یاری نماید، آن شخص از امت من نیست و من از دوستان او نیستم و روز قیامت بر حوض كوثر بر من وارد نمی‌شود.

و هر كس كه نزد آن‌ها نرود و آن‌ها را بر ظلمشان یاری ننماید و دروغ‌های آن‌ها را تائید نكند او از امت من است و من از دوستان او هستم و روز قیامت برحوض كوثر بر من وارد می‌شود».

بهرحال، حكّام ظالم و ستمگر نظام حیاتبخش، اسلام را رها كرده از نظام و قوانین استعمارگران شرق و غرب پیروی می‌كردند و فقط نام اسلام را سرلوحه برنامه‌ها، و سخنرانی‌ها و رسانه‌های گروهی خود قرار می‌دادند و بس، تا ملت‌های ستمدیده و ناآگاه خود را با شعارهای جالب و فریبنده اسلامی، گول بزنند و بسكوت وادار نمایند و مسلمانان آگاه و مبارز را با نام اسلام و قرآن بر علیه خدا و رسولش قلمداد كنند و سر آن‌ها را از تن جدا نمایند.

آری، در طول تاریخ یكی از بزرگترین حربه‌های فرعون و فرعونیان، سو‌ء استفاده از كلمات و شعارها، برای اجرای اعمال شوم و ننگین خویش بوده است.

و اما این جوان آگاه مكتب رسول الله، از شعار فریبنده فرعون صفتان گول نمی‌خورد و طبق وظیفه شرعی، همیشه راهپیمائی‌های دانشجویان مسلمان را قیادت و رهبری می‌كند و آن‌ها را برعلیه ظلم و ستم، شاه ستمگر ملك فاروق و فرعون قرن بیستم جمال عبدالناصر خون آشام، می‌شوراند و مصداق سنت یاوران ادیان الهی یك بار در عهد ملك فاروق و دوباره در زمان جلاد زمان جمال عبدالناصر راهی زندان می‌شود.

دكتر قرضاوی در سال ۱۹۵۶میلادی از زندان آزاد می‌گردد، حكومت فرعونی، او را از سخنرانی و تدریس منع می‌كند ولی خفاشان كور دل تا كی می‌توانند نور دعوت الهی را خاموش سازند، ﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨ [الصف: ۸].

«مى‏خواهند با سخنان خود نور خدا را فرونشانند و خداوند كامل كننده نور خود است و هر چند كافران ناخوش ندارند»

دكتر قرضاوی از راه تدریس و سخنرانی راه دعوت اسلامی را مسدود می‌بیند از قلم توانای خویش كار می‌گیرد و در همان زندان ده‌ها كتاب از جمله همین نمایشنامه را بنام (مسرحیة تاریخیة سعید بن جبیر وحجاج بن یوسف) و كتاب ارزشمند (الحلال والحرام فی الإسلام) را به رشته تحریر در می‌آورد و منتشر می‌سازد و پس از انتشار كتب دولت استعمارگر احساس خطر می‌كند و برای همیشه او را از مصر تبعید می‌نماید و تا امروز هم در تبعید بسر می‌برد.

دكتر قرضاوی می‌داند که بر جهان هستی نظام علیت حكم فرما است و تمام تحولات جدید عالم زنجیروار به علل و اسباب گوناگون و مختلف گذشته وابسته و مرتبط‌اند. به این خاطر اقوام و ملل زنده همیشه مطالعه تاریخ جهان و خصوصاً تاریخ و سیرت بزرگان خویش را در سرلوحه كارهای مهم خود قرار می‌دهند زیرا می‌دانند كه تاریخ نقطه‌های ضعف و قدرت، عروج و زوال، اقوام را بازگو می‌نماید و نسل جدید را به بهترین اصول پیشرفت و تقدم و تعالی رهنمون می‌سازد و بنابراین یكی از مهمترین نقشه‌های استعمارگران شرق و غرب این است كه هر گاه می‌خواهند ملتی را از زندگی شرافتمندانه محروم سازند و به بردگی و بندگی بكشانند، جوانان و نسل جدید آن ملت را از تاریخ با عظمت گذشته‌اش غافل و بی‌خبر می‌سازند چنانچه یكی از استعمارگران می‌گوید: (هر گاه می‌خواهی ملتی را خوار و نابود سازی و از زندگی شرافتمندانه‌اش محروم نمائی، حال او را از گذشته منقطع بگردان زیرا كه در آن صورت بزرگان قوم آرزوی ترقی و پیشرفت را نخواهند داشت و جوانان درباره آینده تفکر و اندیشه نخواهند كرد). شاعر بزرگ و متفكر اسلام علامه اقبال لاهوری درست فرموده است:
زنده فرد از ارتباط جان و تن
زنده قوم از حفظ ناموس كهن
و برای اینكه حال مسلمین از گذشته منقطع نگردد، دكتر یوسف قرضاوی زندگی فقیه مبارز و محدث نمونه حضرت سعید بن جبیر را به رشته تحریر درآورده است زیرا سرگذشت. این تابعی بزرگوار برای جوانان مسلمان و متعهّدی كه می‌خواهند دنیای پرفتنه امروز را از ظلمت و تاریكی و از جور و ستم تبه كاران نجات دهند از واجب‌ترین كارها است تا از صبر و استقامت و ایمان عمیق او كه دشمنان قبل از دوستان به فضیلتش گواهی داده‌اند، آگاهی یابند، زیرا زندگی شجاعانه او نه تنها برای اسلام و مسلمین بلكه برای تمام آزادگان و همه انسان‌های روی زمین مایه افتخار است.

تاریخ گواه است كه ملت مسلمان همیشه به رهبری دانشمندان روشنفكر و علمای مبارز علیه هر نوع ظلم و ستم مبارزه كرده است. و خصوصاً علیه جلاد عصر اموی استاندار عراق حجاج بن یوسف ثقفی و اما حجاج تا دندان مسلح، با حملات نا به هنگام، زندان و شكنجه، كشتار و قتل عام مردم بی‌دفاع و مظلوم عملیات آن‌ها را خنثی می‌ساخت ولی مسلمانان سخت‌ترین شكنجه‌ها را در بدترین شرایط تحمل می‌‌كردند هزاران نفر راهی زندان و اموالشان مصادره می‌شد و هزاران مارك مخالفت با خدا و رسول می‌خوردند و جام شهادت می‌نوشیدند و از آن جمله تابعی بزرگوار حضرت سعید بن جبیر است.

سعيد بن جبير كيست؟

حضرت سعید بن جبیر تابعی بزرگوار در سال ۴۶ هجری متولد شد و چون تعداد كثیری از یاران با وفا و اصحاب پیامبر اسلام ص در قید حیات بودند، آن‌ها را با چشم خویش دیده بود و از آن‌ها علم و دانش ایمان و استقامت، جهاد و مبارزه كسب نمود و خصوصاً ‌از مفسران قرآن حضرت عبدالله بن عباس ب و حضرت عدی بن حاتم س و حضرت عبدالله بن مغفلس و از اولین فرزند اسلام در مدینه منوره بعد از هجرت نبوی و شهید بزرگوار حضرت عبدالله بن زبیر س و محدث و شهید بزرگوار حضرت عبدالله بن عمر بن الخطاب س بیشتر استفاده نمود.

امام بزرگوار سعید بن جبیر، در عهد استانداری خون آشام و ستمگر حجاج بن یوسف ثقفی زندگی می‌كرد حجاج كسی بود كه می‌گفت: (من در دنیا فقط از یك چیز لذت می‌برم وآن كشتار و خون ریزی است و بس).

درباره او خلیفه عدالت‌گستر اموی حضرت عمر بن عبدالعزیزس می‌فرماید: (اگر در روز قیامت تمام ستمگران امت‌های گذشته حاضر شوند و از سوی ما (خانواده بنی امیه) فقط حجاج حاضر شود ستمگری‌های او بدون مبالغه بیشتر خواهد بود).

بدست همین جلاد و جنایتكار، هزاران مسلمان و چند تن از یاران راستین رسول اكرم ص از جمله امام المحدثین حضرت عبدالله بن عمر بن الخطاب س و حضرت عبدالله بن زبیر س و تابعی بزرگوار حضرت سعید بن مسیب و حضرت سعید بن جبیر جام شهادت نوشیدند.

دكتر قرضاوی در این رساله مختصر گوشه‌ای از حقائق تاریخی، ظلم و ستم عهد استانداری حجاج خون آشام را بصورت داستان و نمایشنامه‌ای بازگو می‌كند، تا جوانان مسئول و متعهد با این واقعیت‌های تلخ تاریخی آشنا شوند و سعیدوار علیه فرعون‌های قرن بیستم قیام كنند و مسلمانان مظلوم را در دنیای پر ستم امروز، از زندگی ذلت بار، نجات دهند.

به امید آن روز

وما ذلك علی الله بعزیز

عبدالرحمن الله وردی

مقدمۀ مؤلف

این نمایشنامه از نظر شكل و صورت جدید است، و اما از نظر موضوع و ماهیت قدیم، این نمایشنامه را هفده سال پیش بشكل دیگری نوشته بودم كه بسیار مورد علاقه و استقبال جوانان مسلمان قرار گرفت، و اما پس از مدتی مفقود گشت یاد دارم در سال ۱۹۴۹ میلادی من از دانشجویانی بودم كه سگ‌های شكاری مصر آن‌ها را ربودند و همه ما را در زندان‌های (هاكستیب) و (جبل الطور) زندانی كردند و از ما عیب و گناهی جز اینكه مردم مسلمان را بسوی اسلام دعوت می‌كردیم ندیدند، در زندان هاكستیب صحراء، من كتاب‌های ادبیات و تاریخ را مطالعه می‌كردم موضوعی كه بسیار مرا تحت تأثیر قرار داد، موضع گیری و عكس العمل، دانشمند فقیه و دلاور سعید بن جبیر در برابر طاغوت ستمگر، حجاج بن یوسف بود و من در آن دوران به نمایشنامه‌های ادبی بسیار عشق و علاقه داشتم حتی هنگامیكه دانش آموز سال اول دبیرستان بودم نمایشنامه‌ای بعنوان (یوسف صدیق) تألیف نمودم، بنابر عشق و علاقه‌ای كه به نمایشنامه داشتم دریافتم كه داستان سعید و حجاج، را بصورت نمایشنامه در آوردن بسیار جالب و مفید خواهد بود خصوصاً در حالیكه ما‌هم باطاغوتی (جمال عبدالناصر خون آشام) مثل حجاج در حال جنگ و مبارزه بودیم و به موضع گیری مثل موضع گیری سعید بسیار نیاز داشتیم، من این نمایشنامه را در زندان جبل الطور به رشته تحریر در آوردم ولی اخیراً گم شد، امروز هم تاریخ بر حسب سابق با مشكلات شكنجه‌ها و ستمهای جدید خویش برای مبلغین اسلام تكرار می‌شود ولی بصورتی كه بدرجه‌های شدیدتر، سوزنده تر وحشی تر و نیز موضع‌گیری‌هائی از سوی نهضت‌های اسلامی همچون موضع گیری سعید، در مقابل ستمگری‌های مسئولین كشورهای اسلامی كه كفر و ستمگری آن‌ها از كفر و ستم حجاج به مراتب آشكارتر است ظاهر می‌شود، بهر حال انگیزه‌ای كه دیروز مرا برای تألیف این نمایشنامه وادار كرد، امروز هم بصورتی جدی‌تر موجود است، بنابراین مجدداً ‌برای نوشتن آن آغاز نمودم و از زمانی شروع كردم كه تاریخ آن زمان پر از قهرمانی‌ها و موضع‌گیری‌های نمونه، در جوار ظلم و ستمگری‌ها بوده است و از سیرت و شخصیت سعید بن جبیر، آغاز نمودم شخصیتی كه كتاب‌های ادبیات، تاریخ، و اسماء الرجال، علم و دانش، ایمان و شجاعت او را برای ما حفظ كرده‌است.

سعيد بن جبير كيست؟

سعید بن جبیر یكی از ائمه تابعین است، هر گاه اهالی كوفه از بزرگترین دانشمند امت اسلامی صحابی بزرگوار حضرت عبدالله بن عباس ب در مورد مسئله‌ای سئوال می‌كردند حضرت ابن عباس در پاسخ می‌فرمود: «أَتَسأَلُونَنی وَعِندَكُم سعید بن جُبیر» «آیا از من سئوال می‌كنید در صورتی كه سعید بن جبیر در میان شماست».

امام احمد بن حنبل / در مورد او می‌فرماید: سعید بن جبیر كشته شد در حالیكه تمام مردم روی زمین به علم و دانش او محتاج بودند.

سعید بن جبیر مثل فقهای دیگر روش نادرست حجاج را در میان مردم مسلمان از قبیل كبر و غرور توهین و ریختن خون مردم بی‌گناه و سلب آزادی‌ها و... پنهان نمی‌كرد.

بنابراین قائد بزرگ و شجاع عبدالرحمن بن اشعث قیسی، علیه حجاج و بنی امیه قیام می‌كند و با ارتش خویش بر عراق یورش می‌برد و بسیاری از علمای اسلام به او می‌پیوندند، كه سعید بن جبیر، عامر شعبی و مطرف بن عبدالله بن شخیر از پیشتازان این نهضت اصیل اسلامی بودند.

جنگ در میان ارتش ابن اَشعث و حجاج بن یوسف ادامه یافت در ابتدای امر ابن اشعث پیروز گشت ولی حجاج باقدرت و مهارت صبر و شكیبائی خویش توانست در نهایت امر، ابن اشعث را در معركه تاریخی (دیر جماجم) آشکارا شكست دهد، ابن اشعث فرار كرد و بسیاری از طرفدارانش كشته و اسیر شدند و بسیاری هم فرار كردند.

سعید بن جبیر جزو كسانی بود كه خودشان مخفی کردند و در منطق اسلام ضروری بود (جناح پیروزمند) فراریان و شكست خوردگان را رها سازد، فراریان را تعقیب نكند، اسیران و مجروحان را بقتل نرساند ولی حجاج این فرمان صریح اسلام را نادیده گرفت بسیاری از اسیران را شهید و فراریان را تعقیب كرد و سر آن‌ها را از تن جدا نمود و سعید را نیز تعقیب كرد و بعد از گذشت بیش از ده سال او را دستگیر نمود با وجود گذشت این همه مدت طولانی او را نبخشید وآنچه دلش خواست انجام داد. بهر حال سعید بن جبیر در تاریخ اسلام برای علمای مجاهد و مبلغین اسلام چنان الگوئی قرار گرفت كه خداوند درباره‌ی آنان می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٣٩ [الأحزاب: ۳۹].

«آنان كه پیام خداوند را برای مردم تبلیغ می‌كنند و از او می‌‌ترسند و از هیچ كسی غیر از خداوند نمی‌ترسند، خداوند برای مراقبت (اعمال مردم) كفایت می‌‌كند».

یوسف قرضاوی

دوحه قطر

ذی الحجه ۱۳۸۷ هجری

فصل اول

پرده اول

زمان: عصر امویان؛ در زمان حكومت عبدالملك بن مروان و استانداری حجاج در عراق.

مكان: عراق شهرك (واسط) كه حجاج آن را در میان كوفه و بصره ساخته بود.

بازیگران: (حجاج در حال كبر و غرور) ریاست جلسه را بعهده دارد و اطراف او چهار پاسبان مسلح ایستاده نگهبانی می‌دهند.

پاسبان اول: ای امیر (حجاج) پیروزیی كه بر امیرالمؤمنین (عبدالملك بن مروان) و دشمنانت كسب كرده ای مباركت باد.

پاسبان دوم: تمام مردم عراق به وسیله نصرتی كه خداوند توسط تو، امیرالمؤمنین را نصیب كرده است و از شكست ابن اشعث گول خورده و گول دهنده،‌ سخن می‌گویند.

پاسبان سوم: این طمعكاران را گذشت، مهربانی و شفقت بیش از حد تو كه بر رعیت خویش داری مغرور ساخته و برای انقلاب و نافرمانی مسلحانه یاری شان نمود، ولی بالآخره دریافتند كه آن‌ها كی هستند و حجاج كیست.

حجاج: (در حال كبر و غرور) ابن اشعث گمان كرده بود كه با یاوری و همكاری فقهائی مثل سعید بن جبیر می‌تواند در معركه پیروز گردد ولی اشتباه فكر كرده بود، زیرا شمشیر حجاج شكسته نمی‌شود و ارتش بنی مروان مغلوب نمی‌گردد، و دیر جماجم گواه بر این واقعیت است.

پاسبان چهارم: ای امیر كسانیكه در معركه دیر جماجم شركت كرده بودند تعریف می‌كردند كه شمشیر شما بر ابن اشعث و یارانش چقدر بران بود و چگونه سرهایشان را از تن جدا و تكه‌های بدنشان را پراكنده می‌كرد و هنگامیكه نصرت و پیروزی نصیبتان شد آن‌ها چگونه برای اسارت یا فرار تسلیم شدند؟.

حجاج: آن‌ها از سرنوشت ابن زبیر و امثال او درس عبرت نگرفتند بنابراین نتیجه آنان چنان شد كه دیدند و اگر بخواهند آتش فتنه را مجدداً روشن كنند من برای خاموش ساختن آن آماده هستم.

پاسبان سوم: دوباره می‌گوید: ای امیر آگاه باش و بر اسیران جنگی كه سینه‌هایشان برای تو و خانواده بنی امیه پر از غصه است رحم مكن و نیز فقهائی كه ابن اشعث را حتی با شمشیر یاری نمودند فراموش نفرما خصوصاً همان شیخ را كه سعید بن جبیر خوانده می‌شود.

حجاج: ما در انتظار نامه امیر المؤمنین (عبدالملك بن مروان) در مورد آن‌ها هستیم ممكن است امروز برسد.

پاسبان اول: امیرالمؤمنین درباره آن‌ها به جز شمشیر دستور دیگری نمی‌دهد زیرا كسی كه شمشیر نافرمانی بكشد با همان شمشیر باید كشته شود.

پاسبان دوم: درست فرمودی آغاز كننده، ظالم‌تر نیز هست.

دربان: پیك امیرالمؤمنین رسید.

حجاج: ما منتظر همین بودیم، ‌نامه را بیاورید.

حجاج نامه را باز می‌كند و با آواز بلند می‌خواند، ای حجاج سلام بر تو و بر كسانیكه همراه تو هستند، اما بعد هر كسی كه در فتنه‌ی ابن اشعث در معركه دیر جماجم شریك بوده است او را به استقبال شمشیر بیاورید اما اگر اقرار كند چون علیه حكومت ما خروج كرده است كافر شده است او را آزاد كنید و اگر به مسلمان بودن خود اصرار ورزد گردن او را با شمشیر از تن جدا كنید والسلام: عبدالملك بن مروان

حجاج: (دربان) رئیس پلیس را صدا كن، دربان از اتاق خارج می‌شود رئیس پلیس را صدا می‌زند و بر می‌گردد.

رئیس پلیس: قربان حاضرم.

حجاج: برو نامه امیرالمؤمنین را برای زندانیان بخوان و سپس همه را بیاور.

رئیس پلیس: چشم، قربان اطاعت می‌شود.

(رئیس پلیس بیرون می‌رود و بعد از چند دقیقه دربان داخل اتاق حجاج می‌شود و می‌گوید:) مردی آمده و می‌گوید: حاجتی دارد.

حجاج: او را بر گردان امروز هیچ كسی حاجت ندارد و هیچ حاجتمندی اجازه ورود ندارد.

دربان: پلیس او را نهیب می‌زند ولی او گریه و زاری می‌كند و می‌گوید: یا مرا بكشید یا پیش امیر ببرید او پیرمردی كوژپشت و ریش سفید است.

حجاج: پس او را اجازه ورود بدهید.

(پیرمردی مؤدب و ریش سفید داخل اتاق می‌شود).

پیرمرد: سلام بر تو ای امیر!

حجاج: وعلیكم السلام، ‌تو چه حاجتی داری.

پیرمرد: بیش از یكسال است شما فرزند مرا دستگیر كرده‌اید، نه او را آزاد و نه محاكمه می‌كنید او مادر پیری دارد كه اشك چشم‌هایش خشك نمی‌شود و خواهر بیوه‌ای دارد كه دارای سه فرزند یتیم است و او بعد از خداوند سرپرست و نان‌آور همه‌ی ‌این خانواده است.

حجاج: (با عجله و شتاب زدگی) ما چرا او را دستگیر نموده‌ایم؟

پیرمرد: (بصورت خشم) جای تعجب است، شما مردم را زندان می‌كنید و نمی‌دانید چرا آن‌ها را زندان كرده‌اید؟

حجاج: (با نرمی و ملایمت) ای پیرمرد، تعداد زندانیان بسیار است و هر یكی جنایت و تهمت مخصوصی دارد.

پیرمرد: ولی فرزندم مرتكب هیچگونه جنایت و جرمی نشده است، بلكه فرماندار شما یكی از بستگان او را متهم و طلب نموده بود، چون او را نیافت فرزندم را بجایی او دستگیر كرده است.

حجاج: چنین پیش آمدی ممكن است مثل بیماری سل بعضی اوقات شخص سالم را هم آلوده می‌سازد، اگر تو می‌خواهی فرزندت آزاد گردد شخص فراری را تحویل ما بده.

آیا قول شاعر را نشنیده اید كه می‌گوید: ولرب مأخوذ بذنب عشیرة ونجا المقارف صاحب الذنب بعضی‌ها به سبب گناه بستگان خویش دستگیر می‌شوند و گناهكار نجات می‌یابد.

پیرمرد: (شجاعانه می‌گوید:) ولی خداوند بر عكس این دستور داده است.

حجاج: خداوند چه فرموده است.

پیرمرد: خداوند در قرآن كریم از زبان حضرت یوسف ÷ می‌فرماید:

﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ ٧٩ [یوسف: ۷۹]. «پناه بر خدا از اینكه ما غیر آن شخصی را كه كالای خود را نزد او یافته‌ایم شخص دیگری را بجای او بگیریم اگر چنین كنیم ما بسیار مردم ستمكاری هستیم».

آیا فرمان خدا را قبول كنیم یا قول شاعر را؟

حجاج: ای پیرمرد، تو اتمام حجت نمودی و مرا قانع كردی، فرزندش را آزاد كنید.

پاسبان اول: (یا عدالت) خداوندا، این امیر عادل را زنده نگهدار.

پاسبان دوم: امیر ما همیشه در برابر دستورات قرآن كریم تسلیم می‌شود.

پاسبان سوم: امیر ما به اندازه ذره‌ای ظلم و ستم نمی‌كند.

(پیرمرد خارج می‌شود و بعد از چند دقیقه دربان داخل دفتر ریاست می‌شود).

دربان: قربان رئیس پلیس به همراهی متهمین حاضر در خدمت است.

حجاج: آن‌ها را یكی یكی بیاورید.

(مردی كه از پیشانیش علامت دلاوری و شجاعت هویداست در دفتر ریاست داخل می‌شود و حجاج با خشم و اندوه بسوی او نگاه می‌كند).

حجاج: تو هم؟ در هر فتنه و فسادی تو را می‌بینم دیروز همراه ابن زبیر بودی و امروز همراه ابن اشعث و هر گاه فتنه دیگری در هر سوی كشور بلند شود، تو یكی از مبلغین آن خواهی شد ای منافق گول خورده، آیا غیر از رسوائی و ذلت و شكست، چیز دیگری نصیبت گردید.

مرد: (در حال ثبات و حضور قلب) به خدا سوگند اهل حق هرگز رسوا نمی‌گردد اگر چه تمام دنیا علیه او بپاخیزد و اهل باطل هرگز با شرف و عزت نمی‌شود اگر چه ماه تابان از كناره‌ی ‌او طلوع كند.

حجاج: (با لهجه تهدید آمیزی) اگر تو را نكشم خداوند مرا بكشد.

مرد: ولی فرماندار تو با خداوند عهد و پیمان بسته و مرا امان نامه داده است.

حجاج: آیا تو به عهد و پیمان خود وفا كرده‌ای تا ما به عهد خود وفا كنیم.

مرد: ای حجاج، آیا خیانت می‌كنی؟ و بعد از اینكه با خداوند پیمان بسته‌ای مخالفت می‌كنی؟

حجاج: (برای گریز از جواب) بگو چه چیزی باعث شد تا باز هم علیه ما قیام كنی؟

مرد: (شجاعانه می‌گوید:) آن چیزی كه قبل از این مرا وادار به خروج كرده و آینده هم وادارم می‌كند این است كه شما اراده‌ی پادشاهی دارید و ما خلافت و شورای اسلامی، شما اراده حكومت كسری و قیصری دارید و ما خلافت قرآنی و اسلامی.

حجاج: (به استهزاء و مسخره می‌گوید:) آیا تو مرا درس اسلام شناسی می‌دهی در صورتی كه موهای پیشانی مان در اسلام سفید گشته است.

مرد: مگر همه‌ی مان نمی‌دانیم كه خون ریزی و مصادره اموال مردم، ایجاد جو خفقان و وحشت بر مسلمین، در اسلام گناه بزرگی است.

حجاج: (این همه برای این است) تا اشراران و مفسدانی همچون تو را تأدیب كنیم.

مرد: فرض كنید ما یاغی بودیم ولی آیا شما با ما مثل یاغیان رفتار نمودید، در شرع مقدس اسلام یاغیان فراری دنبال نمی‌شوند، اسیران و مجروحان كشته نمی‌شوند و اموالشان مصادره نمی‌گردد.

حجاج: ولی شما تنها یاغی نیستید بلكه چون پیمان بیعت شكسته‌اید و علیه امیرالمؤمنین خروج كرده اید مرتد و كافر شدید.

مرد: بعد از اینكه صبرمان لبریز شد، علیه ظلم و ستم قیام كردیم و ابن اشعث تنها شما خروج نكرد، بلكه بر علیه تمام مردم عراق خروج نمودند و نیز علمای اسلام عراق از پیشتازان این نهضت بودند آیا بنظر تو این همه علمای ‌كافر منافق‌اند؟ تنها تو و لشكریانت مسلمان، مؤمن، توبه کار و عبادت گزار هستید و بس.

حجاج: (در حال خشم می‌گوید:‌) ای خبیث مرا مسخره می‌كنی، بزودی تو را به امام مكار وگول خورده‌ات ابن اشعث ملحق می‌كنم، ‌او را ببرید گردنش را بزنید سپس حجاج بسوی آن مرد با قلبی لبریز از دشمنی و عداوت نگاه می‌كند و می‌گوید: بزودی خواهی دانست کدامیک از ما مقتول شكست خورده‌ایم؟ منم یا تو.

مرد: گمان می‌كنم تو كشته نمی‌شوی.

حجاج: چرا ای پیامبر دروغین؟

مرد: زیرا من از افراد صالحی همچون سعید بن جبیر و حسن بصری شنیده‌ام دعا می‌كردند كه خداوند تو را بقتل نرساند بلكه بر سر فراش، مرگ تو را دریابد.

حجاج: (در حال شادی و سرور) حسن و سعید دعا می‌كنید تا من بر سر فراشم بمیرم؟

مرد: آری تا تمام عذاب تو، برای روز قیامت ذخیره شود و آن عذابی است بسیار شدید و رسوا كننده.

حجاج: (در حال غصه) این ملعون را بسوی جلاد ببرید، تا او را بكشد.

یكی از پاسبانان: او مستحق مرگ است.

پاسبان دوم: این كمترین مجازات است كه در حق او صادر می‌گردد.

پاسبان سوم: جزای بدی بدی است ‌(سپس آن مرد در راه اسلام و بخاطر صداقت و حق گویی شهید می‌گردد).

(پیرمردی از بنی تمیم و جوانی از بنی بكر وارد دفتر ریاست می‌شوند).

حجاج: رو به جوان، ای بكری، تو مسلمانی یا كافر؟

جوان: تو از كدام یكی خوشنود و راضی هستی؟ مسلمان یا كافر؟

حجاج: (با لحنی تند) جای جدل و مناظره نیست،‌ تو مسلمانی یا كافر؟

جوان: كافر (حجاج دستور آزادی آن را صادر می‌كند و جوان آزاد می‌گردد).

حجاج: بصورت مكر و فریب می‌گوید: ولی این پیرمرد تمیمی به كفر راضی نمی‌شود.

پیرمرد: ای حجاج، مرا فریب می‌دهی به خدا سوگند اگر از كفر هم چیزی بدتر می‌بود برای نجات جان خودم از شمشیر تو خوشنود می‌شدم.

(حجاج با خنده و قهقهه او را آزاد می‌كند)

(سپس شخص دیگری آورده می‌شود)

حجاج: تو بر دین چه كسی هستی؟

مرد: بر دین پاك حضرت ابراهیم ÷ كه او از مشركین نبود.

حجاج: گردن این دروغگو را بزنید.

(سپس مرد دیگری داخل دفتر ریاست می‌شود)

حجاج: تو بر دین كه هستی؟

مرد: من بر دین پدرت شیخ یوسف.

حجاج: به خدا سوگند پدرم شخصی روزه دار و تهجدگزار بود.

دستیار: او را آزاد كنید (دستیاردستبندهای او را باز می‌كند آن مرد به حجاج نزدیك می‌شود و با لحنی تند می‌گوید).

مرد: ای حجاج، تو از همراهم سؤال كردی كه بر دین كیست؟ او جواب داد بر دین حضرت ابراهیم ÷ و تو دستور قتل او را صادر كردی و از من نیز همین سؤال را پرسیدی و من در پاسخ گفتم بر دین پدرت شیخ یوسف و تو گفتی: پدرت شخصی روزه دار و تهجد گزار بوده است و مرا آزاد نمودی.

حجاج: (سرش را تكان می‌دهد) آری، آری.

مرد: ای حجاج، به خداوند سوگند اگر پدرت مرتكب هیچگونه گناهی نشده است تولد فرزندی مثل تو برای گناهکاری او كفایت می‌كند.

(پاسبانان در حال خوف و وحشت و زمزمه بسوی یكدیگر نگاه می‌كنند)

حجاج: (در حال هیجان) او را بكشید این ملعون و خبیث را بكشید گردنش را بزنید (جلادان حجاج او را شهید می‌كنند).

(جوانی به نام ثابت كه از پیشانیش علامت ایمان هویداست داخل دفتر ریاست می‌شود).

یكی از پاسبانان: آهسته در گوش حجاج می‌گوید: این از شاگردان سعید بن جبیر است.

حجاج: تو از شاگردان شیخ گمراه و گمراه كننده هستی؟

ثابت: نه

حجاج: تو می‌خواهی رابطه خود را با او انكار كنی؟

ثابت: شیخی كه تو از او نام بردی من او را نمی‌شناسم ولی من شیخ صالح و مصلح، عالم و مجاهد سعید بن جبیر را می‌شناسم.

حجاج: ای منافق نادان، آیا كسی كه علیه خلافت خروج كند فتنه و فساد بر پا دارد، صالح و مصلح است؟

ثابت: ای حجاج فتنه حقیقی شكنجه دادن علما و صالحین است، آیا فرمان خداوند را نخوانده‌ای كه می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِيقِ ١٠ [البروج: ۱۰]. «همانا آنانكه مردان و زنان با ایمان را شكنجه و عذاب دادند و سپس توبه نكردند برای آن‌ها عذاب جهنم و آتش سوزان حاضر است».

حجاج: این نتیجه علم و دانش سعید بن جبیر است.

ثابت: بلكه این فرمان خداوند و فرمان رسول الله ص است.

حجاج: به خدا سوگند همه شما را یكی یكی مثل گندم درو می‌كنم، و احدی را زنده نه خواهم گذاشت.

ثابت: تو درو می‌كنی و خداوند باز می‌كارد، آیا قدرت آفریدگار از قدرت مخلوق بیشتر نیست؟

حجاج: این نادان و مدعی علم و دانش را بكشید.

(سپس بسوی ثابت با مسخره و استهزاء نگاه می‌كند و می‌گوید:) شاید امروز شیخ صالح و مصلح به دادت برسد.

ثابت: نفع و ضرر بدست خداوند است ﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ [الأعراف:۵۴]. «آگاه باشید كه آفریننده و مالك تمام امور خداوند است». ای حجاج، ما برای چنین روزی نفس‌های خود را آماده ساخته‌ایم خدا را شكر كه سودا با تو منعقد گشت.

حجاج: چه سودائی ای نادان و مدعی علم و دانش؟

ثابت: «أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ» ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ [التوبة: ۱۱۱]. «همانا خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری كرده است».

ای حجاج، امروز روز فروش كالا است، تا فردا قیمت آن را دریافت كنیم و آن جنت است ﴿وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ [التوبة: ۱۱۱]. «از خداوند با وفاتر بعهد و پیمان كیست؟»

حجاج: در آنجا جز از آتش جهنم چیز دیگری هرگز نخواهی یافت، عجله كنید گردنش را بزنید.

ثابت: ﴿فَٱقۡضِ مَآ أَنتَ قَاضٍۖ إِنَّمَا تَقۡضِي هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَآ ٧٢ [طه: ۷۲]. «تو هر چه می‌خواهی انجام بده همانا تو هر ظلم و ستمی كه در حق ما می‌كنی در همین زندگی دنیوی است و بس».

(ثابت را بسوی كشتار گاه می‌برند و شهید می‌كنند).

حجاج: از این بی‌دینان كسی مانده است؟

رئیس پلیس: بلی قربان عامر شعبی مطرف بن عبدالله، اما سعید بن جبیر، ‌همچنانكه اطلاع دارید فرار كرده مخفی شده است.

حجاج: آیا شما با این همه اسب‌های تیزرو از پیدا كردن و دستگیر نمودن او عاجز مانده اید؟

رئیس پلیس: قربان خداوند یاورت باد كشور ما بسیار وسیع است و هر شخصی می‌تواند چند روزی زیاد یا كم فرار كند و مخفی گردد ولی حتماً‌ مخفی گاه او در آینده‌ای نزدیك پیدا خواهد شد.

حجاج: پس این دو نفر را ببرید و تا دستگیری سعید زندان كنید و سعید هرگز نمی‌تواند از دست من فرار كند من حجاجم، من فرزند یوسف هستم.

فصل دوم

پرده اول

(سعید بن جبیر در مكه مكرمه در منزل یكی از شاگردانش مخفی است و شاگردان برای درس خواندن دور او نشسته‌اند)

سعید: بسم الله الرحمن الرحیم نحمد ونصلی ونسلم على رسوله وعلى آله وصحبه ومن اتبع هداه..

أَمَّا بَعدُ فَقَد رَوَی مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِس: «لاَ تَزُولُ قَدْمَا عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أربعٍ: عَنْ عُمْرِهِ فِيمَا أَفْنَاهُ، وَعَنْ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلاهُ، وَعَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبَهُ وَفِيمَا أُنْفَقَهُ، وَعَنْ عِلْمِهِ مَاذَا عَمِلَ فِيهِ».

«بنام خداوند بخشنده‌ی مهربان سپاس خداوند را درود و سلام بر پیامبر اسلام و بر آل و اصحاب و پیروان او باد.

اما بعد، حضرت معاذ بن جبلس از پیامبر اكرم ص روایت می‌كند كه پیامبر اسلام ص فرمودند در روز قیامت قدم‌های هیچ بنده‌ای نمی‌تواند تكان بخورد قبل از این كه از این چهار چیز مورد باز خواست قرار نگیرد، از عمرش كه چگونه آن را گزرانده است و از جوانیش كه چگونه آن را پیر كرده است و از مالش كه از چه راهی آن را كسب كرده و در چه راهی آن را خرج نموده است و از علم و دانشش كه چگونه به آن عمل كرده است».

فرزندانم، این حدیث بار سنگینی بر دوش حاملین علم و دانش واجب می‌گرداند، زیرا فردا خداوند آن‌ها را مورد بازخواست قرار می‌دهد كه به علم و دانش خویش تا چه اندازه عمل كرده‌اند، ‌همچنانكه خداوند هر شخص مكلفی را در مورد هر نعمتی كه به آن داده است بازخواست می‌كند كه توسط آن چه اعمالی را انجام داده است از قبیل نعمت حیات، نعمت مال، نعمت علم و دانش،‌كه خداوند بوسیله آن انسان را از حیوانات امتیاز بخشیده است.

فرزندانم، علم نعمت عظیمی است خداوند هر كه را بخواهد به او علم نصیب می‌كند و شكر این نعمت بزرگ، عمل و ابلاغ آن به مردم است و هر كسی علم تحصیل كند و عمل نماید آن شخص عالم ربانی است و اما اگر كسی علم تحصیل كند و آن را از مردم محتاج پنهان نماید روز قیامت با افساری از آتش جهنم لگام می‌شود و عالم بدون عمل چون خری بار از كتاب است، ‌بنابراین پیامبر اسلام ص از منافق بسیار می‌ترسید.

یكی از دانش آموزان: (در حال شگفت) عالم منافق؟ چگونه شخصی در یك زمان هم عالم است و هم منافق.

سعید: آن شخصی است كه كله‌اش پر از علم و دانش و قلبش خالی از خوف و خشیت خداوند است. که حضرت علی س از پیامبر اسلام ص روایت می‌كند: «أَمَّا إِنِّي لاَ أَتَخَوَّفُ عَلَيكُم مُؤمِنَاً وَلاَ مُشرِكَاً، فَأَمَّا المُؤمِنُ فَيَحْجِزُهُ إِيمانُه، وَاَمَّاالمُشرِك فَيَقْمَعُه كُفرُهُ وَلكِن أَتَخَوَّفُ عَلَيكُم مُنَافِقَاً عَالِمُ اللِّسَانِ يَقُولُ مَا تَقُولُونَ وَيَفعَلُ مَا تُنكِرُونَ» «ولی آگاه باشید من شما را از مؤمن و مشرك نمی‌ترسانم، زیرا مؤمن را ایمان و مشرك را كفرش باز می‌دارد ولی من شما را از منافقی كه زبانش عالم است می‌ترسانم زیرا او آنچه را كه شما می‌دانید می‌گوید، ولی آنچه را كه شما انكار می‌كنید انجام می‌دهد (یعنی شعار اسلامی می‌دهد و كار كافری می‌كند) فرزندانم آن شخصی است كه سرش پر از علم و دانش ولی قلبش خالی از خوف و خشیت خداوند است.

دانش آموز: علامت خوف و خشیت خداوند چیست؟

سعید: علامت خشیت خداوند این است كه همیشه مسلمان را از پیروی خواهشات نفسانی، معصیت و نافرمانی خداوند باز می‌دارد.

دانش آموز: چه چیزی انسان را برای خوف خداوند یاری می‌كند؟

سعید: ذكر مرگ و یادآوری روز قیامت، زیرا ذكر مرگ و قیامت زنگار قلبها را می‌زداید و غرور زندگی دنیوی انسان را می‌كاهد.

پیامبر اسلام ص برای ما دو پند دهنده گذاشته است، یكی گوینده و دیگری خاموش، گوینده قرآن كریم است و خاموش مرگ و برای پند گرفتن این‌ها كفایت می‌كنند. (سعید رو به دانش آموزان می‌گوید:) اگر ذكر مرگ از من سلب گردد. بیم دارم قلبم فاسد شود.

دانش آموزی دیگر: پس معلوم می‌شود، مؤمن زندگی دنیا را باید حقیر و بی‌ارزش بداند.

سعید: هرگز نه فرزندم بلكه هر روزی كه مؤمن زندگی میكند یك غنیمت بزرگی بشمار می‌آید زیرا در آن روز پروردگارش را عبادت می‌كند و مخلوقات وی را نفع می‌رساند یا نفس خویش را اصلاح می‌نماید، پس دنیا نزد مؤمن مزرعه ای برای آخرت است امروز می‌كارد تا فردا درو كند.

(سپس همه دانش آموزان را مخاطب می‌سازد).

فرزندانم: دنیا نزد خداوند اندازهء پرمگسی ارزش ندارد، و از دلیل بی‌ارزشی دنیا اینقدر كافی است كه در آن نافرمانی خداوند می‌شود و دشمنانش در ناز و نعمت بسر می‌برند و ستم می‌كنند اولیاء و دوستان او نابود و دربدر می‌شوند.

فرزندانم: آگاه و هوشیار باشید تا دنیا شما را از آخرت غافل نسازد زیرا خداوند بدوست و دشمن دنیا می‌دهد ولی دین را فقط نصیب دوستان و اولیای خود می‌گرداند، فرزندانم دین بدون دانش و دانش بدون عمل و عمل بدون اخلاص فایده‌ای ندارد، از خداوند عزوجل می‌خواهم شما را برایم ذخیره ای بگرداند، با توفیق و عنایت خودش شما را یاری نموده از كسانی بگرداند كه مخلصانه عمل می‌كنند و اعمالشان مستجاب می‌گردد.

دانش آموزی دیگر: ای ابا عبدالله چنین معلوم می‌شود كه این آخرین پیام و نصیحت شماست.

سعید: آری و الله كه می‌داند، شاید این آخرین ملاقاتم در دنیای فانی با شما باشد.

دانش آموز: خداوند عمر شما را طولانی و نفع شما را مداوم بگرداند.

سعید: شما می‌دانید كه حجاج جاسوسان و لشكریانش را همه جا برای پیدا كردنم بسیج كرده است هرگاه مرا پیدا كنند مرا می‌كشند.

دانش آموزان (در حال نگرانی و پریشانی) ما خون، جان و همه چیز خود را برای تو قربانی می‌كنیم.

سعید: بالآخره هر زنده‌ای می‌میرد با شمشیر باشد یا غیر شمشیر وطعم الموت فی أمر حقیر كطعم الموت فی أمر عظیم مزه مرگ یكسان است چه بر اثر چیزی حقیر صورت گیرد یا بزرگ، و آنچه را كه همیشه صالحین گفته‌اند می‌گویم: ﴿رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَيۡنَا صَبۡرٗا وَتَوَفَّنَا مُسۡلِمِينَ ١٢٦ [الأعراف: ۱۲۶]. «خداوندا ما را صابر و شكیبا بگردان و ما را بر آئین اسلام بمیران».

بهر حال داستانی با شما تعریف می‌كنم روزی با دو تن از دوستانم نشسته بودیم لذت و شیرینی دعا را می‌چشیدیم و از ما هر یكی برای شهادت فی سبیل الله دعا می‌كردیم، اما خداوند دعای دوستانم را پذیرفت و آن‌ها (جام شهادت نوشیدند) و پیروز شدند و من هم از خداوند امیدوارم و منتظر شهادت هستم.

دانش آموزی دیگر‌: ما در مقابل حجاج طاغوت و ستمگر چطور خاموش باشیم؟

سعید: فرزندم خداوند همیشه كارها را طبق خواست خود انجام می‌دهد ما همه فقهاء علیه حجاج قیام كردیم و برای جنگ علیه او به ابن اشعث پیوستیم، كتاب‌ها را كنار گذاشتیم و ارتشی آماده ساختیم، قلمها را رها و شمشیرها را بدست گرفتیم دوات علماء ‌را با خون شهداء تبدیل نمودیم، ما اراده‌ی چیزی كرده بودیم و خداوند اراده‌ی چیزی دیگر.

و اینهمه برای ایمان، صبر و حوصله ما امتحان و آزمایشی بود عده‌ای از ما شهید گروهی زندانی و بسیاری فراری و مخفی شدند.

دانش آموز: آیا اهل حق اگر در مقابل تجاوزگران شكست خوردند گناهكارند؟

سعید: انشاء الله نه، بلكه ما هنگامی گناهكاریم كه به ستم راضی باشیم با ظلم و تجاوز همكاری كنیم و اما اگر برای نابود ساختن نظام ظلم و جور سعی و كوشش كردیم، گناهكار نیستیم زیرا نتایج در دست خداوند است، او ما را دربارهء نتایج بازخواست نمی‌كند و اما اگر بوظیفه خویش عمل نكردیم مورد بازخواست خداوند قرار می‌گیریم.

دانش آموز عمیر: آیا برای این شب تیره نهایتی وجود ندارد؟ آیا حق همیشه شكسته بازو می‌ماند یاوران و مبلغین حق و حقیقت شكنجه و كشته می‌شوند. و اهل باطل بدون معارضه و با كمال راحتی با تجهیزات مدرن و كثرت عدد خویش با كبر و غرور بر جان، مال، آبرو و حیثیت اهل حق حكومت می‌كنند آیا ما بر حق و این ستمكاران تجاوزگر بر باطل نیستند؟

سعید: ای عمیر مادرت به عزایت بنشیند، آیا تو بر حقانیت ما مشكوك هستی؟ بخدا سوگند اگر آن‌ها جسدمان را تكه تكه كنند و لاشخوران و حیوانات وحشی ما را ببلعند در حقانیت خودمان هیچگونه شك و شبه‌ای نخواهیم داشت.

عمیر: پس چرا ما همیشه شكست می‌خوریم و آنان پی‌در‌پی موفق و پیروز می‌شوند؟

سعید: روزی كه ما در حقانیت حق مشكوك باشیم و از اهل باطل گول بخوریم سزاوار شكست هستیم والله اگر اهل حق با دست خالی در مقابل باطل تا دندان مسلح، ثابت قدم شود، پیروز می‌گردد، اگر چه از دید كوتاه نظران شكست خورده به نظر آید. اینك برای شما در این زمینه مثالی ذكر می‌كنم، بزرگترین روز در تاریخ اسلام هجرت پیامبر اسلام ص است روزی كه پیامبر اسلام از منزل و وطنش اخراج می‌گردد. در حالیكه از ترس مشركین چندین شبانه روز در غار تاریكی به همراهی حضرت ابوبكر صدیق س مخفیانه بسر می‌برد، شما از این موقف پیامبر اسلام چه تصوری دارید آیا شكست یا پیروزی؟ (همه دانش آموزان ساكت و جواب نمی‌دهند)

سعید: چرا جواب نمی‌دهید؟

یكی از دانش آموزان: كدام فرد مؤمن و مسلمان می‌تواند پیامبر اسلام ص را كه خداوند او را نصرت و یاری كرده است، به شكست توصیف كند.

سعید: درست و صحیح پاسخ دادی آیا در این روز هم پیامبر ص پیروز بود.

(دانش آموز گیج می‌شود و نمی‌تواند جواب بدهد)

سعید: ولی من این روز را یكی از بزرگترین روزهای پیروزی اسلام حساب می‌كنم و خداوند هم در تائید قول من ارشاد می‌فرماید: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا [التوبة: ۴۰]. «اگر شما رسول خدا را یاری نكنید، خداوند او را یاری می‌كند هنگامیكه كافران مكه او را بیرون كردند آنگاه كه یكی از آن دو تن (رسول خدا ) به رفیق و همسفرش (حضرت ابوبكرس كه بر حال پیامبر اسلامص پریشان و مضطرب بود) گفت: مترس خداوند با ما است».

چه كسی می‌تواند پیامبر اسلام ص را در روزی كه خداوند اعلان یاری و نصرت كرده است شكست خورده تصور كند.

و حضرت عمر سبا بصیرت و بینش دور اندیش خویش عظمت این روز بزرگ را درست درك كرده بود، بنابراین آغاز تاریخ اسلام را از همین روز افتتاح نمود و این معقول نیست كه آغاز تاریخ اسلام از روزی اعلام شود، كه اسلام در آن روز شكست خورده است.

عمیر: (با عرض معذرت استاد بزرگوارم) شاید از سخنانم ناراحت شدی چون انسان از عجله خلق شده است (من هم انسانی بودم و به مقتضای طبیعت عجله کردم) زیرا دیدم كه همیشه انواع مختلف مشكلات و مصائب بر مؤمنان و مبلغین اسلام سرازیر است، خصوصاً‌ هنگامیكه مبلغین باطل و مفسدین فی الأرض را در ناز و نعمت صحت و سلامت مشاهده كردم و دیدم كه زمین با تمام نعمت‌های گوناگون برای آنان مزین گشته و حتی آنان گمان می‌كنند كه برای همیشه وارثین زمین‌اند.

سعید: ای فرزندم صبر و حوصله كن، زیرا برای حاملین رسالات و وارثین پیامبران مشكلات و مصائب لازم و ضروری است تا خداوند آنان را در بوته آزمایش قرار دهد و قلوب آنان را پاك نگهدارد، تا خوب و بد را از هم تشخیص دهد اما اهل باطل كه در ناز و نعمت زندگی می‌كنند این یكنوع آزمایش از جانب خداوند است تا در روز قیامت عذری نداشته باشند و سپس آن‌ها را به شدیدترین صورت مجازات می‌كند چنانكه خداوند درباره‌ی اقوام ستمگر می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِۦ فَتَحۡنَا عَلَيۡهِمۡ أَبۡوَٰبَ كُلِّ شَيۡءٍ حَتَّىٰٓ إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ أُوتُوٓاْ أَخَذۡنَٰهُم بَغۡتَةٗ فَإِذَا هُم مُّبۡلِسُونَ ٤٤ فَقُطِعَ دَابِرُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْۚ وَٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٥ [الأنعام: ۴۴- ۴۵].

«پس چون آنچه را كه به آن پند داده شدند، از یاد بردند. درهاى همه چیز را بر آنان گشودیم. تا وقتى كه به آنچه داده شدند، شاد گشتند، ناگهان آنان را فرو گرفتیم، پس یكباره نومید شدند پس ریشه گروه ستمكاران بركنده شد. و ستایش خداى راست، پروردگار جهانیان».

فرزندم: این سنت خداوند است كه زمان همیشه در حال گردش و دگرگونی است روزی به نفع تو، روز دیگری به ضررت تمام می‌شود.

ولی اعتبار به نتایج است و نتایج خوب برای متقین است. ای عمیر آیا فهمیدی و مطمئن شدی؟ یا هنوز هم در دل شك و شبه‌ای داری، اگر مشكوك هستی مجدداً‌ قرآن كریم را بخوان تا عقل و قلبت روشن گردد و بدانی كه خداوند چگونه بندگان صالح خود را در بوته امتحان و آزمایش قرار می‌دهد تا مؤمنان واقعی را پاك نگهدارد و كافران را هلاك و نابود سازد.

آیا اول سوره عنكبوت را نخوانده‌اید كه خداوند در آن می‌فرماید: ﴿أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ ٢ [العنکبوت: ۲]. «آیا مردم چنین گمان كردند كه به صرف اینكه گفتند ما ایمان آورده‌ایم رهایشان كنند و امتحانشان نكنند».

و آیا فرمان خداوند را در سوره فرقان نخوانده اید كه می‌فرماید: ﴿وَجَعَلۡنَا بَعۡضَكُمۡ لِبَعۡضٖ فِتۡنَةً أَتَصۡبِرُونَ [الفرقان: ۲۰]. «ما بعضی از شما را برای بعضی دیگر سبب آزمایش قرار داده‌ایم آیا شما صبر می‌كنید».

و فرمان خداوند در سوره محمد چنین است: ﴿ذَٰلِكَۖ وَلَوۡ يَشَآءُ ٱللَّهُ لَٱنتَصَرَ مِنۡهُمۡ وَلَٰكِن لِّيَبۡلُوَاْ بَعۡضَكُم بِبَعۡضٖ [محمد: ۴]. «اگر خداوند می‌خواست از كافران انتقام می‌گرفت (ولی چنین نمی‌كند) تا بعضی از شما را توسط بعضی دیگر امتحان و آزمایش كند».

و نیز در همین سوره ارشاد می‌فرماید: ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَنَبۡلُوَاْ أَخۡبَارَكُمۡ ٣١ [محمد: ۳۱]. «و البته ما شما را در بوته آزمایش و امتحان قرار می‌دهیم تا آنكه مجاهدین و صابرین را معلوم سازیم اخبار و اظهارات شما را بیازمائیم».

فرزندانم: بخدا سوگند هنگامیكه من در حال صحت و سلامت زندگی می‌كردم و دوستانم را در امتحان و آزمایش می‌دیدم گمان می‌كردم كه خداوند از من بسیار ناراضی است تا اینكه مرا هم خداوند در بوته آزمایش قرار داد آن وقت یأس و نومیدی ام به امید تبدیل گشت، (چون دانستم) با دوستانم ملحق شده و مثل مبلغین اسلام از نعمت شهادت برخوردار می‌شوم.

عمیر: خداوند شما را از طرف ما جزای خیر عطا كند چنان پاداش خیری كه همیشه به رهبران راه راست می‌بخشد زیرا مصائب و مشكلات در راه خداوند را برایم آسان و محبوب ساختی.

سعید: (فرزندم) مؤمن همیشه از خداوند صحت و سلامتی می‌خواهد نه مصیت و مشكلات او هرگاه به مصیبتی مبتلا شود جوانمردانه صبر و استقامت نشان می‌دهد.

(نآگاهانه پلیسی در جلسه سعید و دانش آموزانش داخل می‌شود)

پلیس: (هیچ كس از جای خود تكان نخورد) بمن خبر رسیده است كه سعید بن جبیر در میان شما است او كدام یك از شما است؟

دانش آموزان: (همه با هم با یك صدای بلند) من هستم.

پلیس: (در حال شگفت) همه تان سعید بن جبیر هستید؟

دانش آموزان: آری، همه مان سعید بن جبیر هستیم:

پلیس: سعید بن جبیر یك نفر است یا ده؟ سعید از شما یكی است مرا راهنمائی كنید و راهم را كوتاه نمائید و گرنه فرماندار را از حال همه تان مطلع می‌كنم و او همه شما را مجازات می‌كند.

یكی از دانش آموزان: من سعید بن جبیر هستم.

دانش آموز دوم: سخن او را باور مكن سعید منم.

دانش آموز سوم: سخن هردو را باور مكن به خدا سوگند من سعیدم.

پلیس: (به دانش آموز سوم می‌گوید:) تو قسم می‌خوری كه سعید هستی؟

سعید: (به پلیس می‌گوید:) ای فرزندم، سخنان همه را باور مكن سعید منم و این همه دانش آموزانم هستند آیا بنظر تو سعید جوان است حال آنكه سعید ۵۷ سال عمر دارد و این‌ها همه جوان‌اند پس چطور ممكن است سعید باشند.

پلیس: صحیح گفتی من چقدر بی‌توجه بودم.

(پلیس رو به دانش آموزی كه سوگند یاد كرده بود كه سعید است) تو چطور سوگند یاد كردی كه سعید هستی طالب العلم و دروغ!

دانش آموز: من قسم دروغ یاد نكردم و برابر ذره‌ای از صداقت هم عدول ننمودم زیرا سوگند یاد كرده بودم اگر من فدای فقیه اسلام سعید بن جبیر شوم، سعادتمند خواهم شد.

پلیس: من مثل امروز هرگز چنین ایثار و فدا كاری ندیده بودم، خداوند حجاج را هلاك كند، كه ما را برای اذیت و آزار مسلمین و شكنجه دادن علمای اسلام وسیله كار خود قرار داده است (این مسئولیت ناهنجار نابود باد).

(پلیس سپس بسوی سعید بن جبیر متوجه می‌شود و می‌گوید:)

ای شیخ؛ من تو را رها می‌كنم و امیدوارم در حالی خداوند را ملاقات نمایم كه دستم از تسلیم نمودنت بدست ستمكاران ظالم آلوده نباشد.

و ای فرزندان، شیخ شما همه را به خداوند سوگند می‌دهم كه هیچ كسی را از این موضوع اطلاع ندهید زیرا اگر حجاج طاغوت از این جریان باخبر شود، مرا ذبح می‌كند و گردنم را می‌زند و به پروردگارم سوگند اگر من بچه‌های خردسالی را سرپرستی نمی‌كردم برای یك روز هم این مسئولیت را قبول نمی‌كردم، خداوندا از گذشت و مغفرت تو امیدوارم.

(پلیس دو قدم می‌رود و سپس بر می‌گردد و می‌گوید:)

بهتر است كه حضرت شیخ از این منزل خارج شود به منزل دیگری كه از نظر رفت و آمد مردم دور باشد، اقامه گزیند، ممكن است خداوند چشم‌های ستمگران را كور كند.

یكی از دانش آموزان: الحمد لله، تا روز قیامت در امت اسلامی خیر موجود است چه كسی گمان می‌برد كه این پلیس دارای چنین قلب با صفائی است.

(پلیس بیرون می‌رود و سعید به دانش آموزان می‌گوید:)

سعید: فرزندانم، شما با این عمل از خود گذشتگی خویش مرا شرمنده كردید والله من از ادای عوض آن عاجزم و بدرگاه خداوند دست به دعا خواهم شد تا پاداش آن را به شما عطا كند، زیرا او غنی و حمید است. فرزندانم كسانی كه امروز بخاطر دنیا متحد هستند فردا به خاطر آن متفرق می‌شوند رابطه‌ای كه هرگز ریشه آن ناگسستنی است رابطه دین و تقوی است، سعی كنید رابطه شما بخاطر خداوند باشد زیرا آنچه كه به خاطر خداوند باشد، مداوم و همیشگی خواهد بود خداوند می‌فرماید: ﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ ٦٧ [الزخرف: ۶۷]. «در آن روز (قیامت) همه دوستان با یكدیگر دشمن هستند بجز از پرهیزگاران» فرزندانم همه‌ی شما را به خداوند می‌سپارم.

پرده دوم

(سعید بن جبیر دور از آبادی در اطراف مكه مكرمه در منزلی نشسته و یكی از دوستانش بنام ابوحصین وارد منزل می‌شود)

ابوحصین: ای ابا عبدالله آیا خبرداری فرماندار جدید مكه مكرمه در مسجد الحرام، به مردم چه گفته است؟

سعید: چه گفته است؟

ابوحصین: گفته است به خدا سوگند هر كجا سعید را بیابم او را می‌كشم و منزلش را منهدم می‌سازم و ای مردم مكه شما سه شبانه روز مهلت دارید تا او را پیش من بیاورید، فرماندار در حالی سخن می‌گفت كه دهانش كف زده بود و فریاد می‌كشید و نیز به من اطلاع رسیده كه شخصی آدرس شما را به فرماندار داده است، او حتماً ‌مأموری به سراغت می‌فرستد شما از اینجا تشریف ببرید.

سعید: ای ابا حصین، من بسیار فرار كرده‌ام مخفی شده‌ام حتی از خداوند احساس شرم می‌كنم پس مرا در اینجا رها كنید تا آنچه كه خواست خداوند است صورت گیرد.

ابوحصین: والله من شما را همچنانكه مادرت سعید اسم گذاری كرده است خوشبخت می‌بینم شما را به خداوند می‌سپارم.

سعید: من هم تو را به خداوند می‌سپارم و هیچگاه امانت نزد او تباه نمی‌گردد. (ابوحصین خارج می‌شود و بعد از لحظه‌ای دروازه صدا می‌كند و مأمور فرماندار برای دستگیری سعید وارد اتاق می‌شود).

پلیس: فرماندار از محل اقامت تو باخبر شده است و مرا فرستاده تا تو را دستگیر كنم و نزد او ببرم ولی من از این كار به خداوند پناه می‌برم لذا به هر شهری كه می‌خواهی تشریف ببر و من هم همراهت می‌آیم.

سعید: من بسیار فرار كرده مخفی شده‌ام حتی از پروردگارم احساس شرم می‌كنم خداوند هر چه مقدر كرده است خواهد شد.

پلیس: ما از تقدیر خداوند بسوی تقدیرش فرار می‌كنیم من برای شما نگران نیستم بلكه برای این امت اسلامی دلم می‌سوزد زیرا اگر علماء و دانشمندان كشته شوند احتمال می‌رود كه امت اسلامی در عذاب و قهر الهی مبتلا گردد، شما موافقت كنید و با هم برویم همچنانكه حضرت موسی ÷ از دست فرعون فرار كرد وفرمود: ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢١ [القصص: ۲۱]. «خداوندا مرا از قوم ستمگر نجات بده».

سعید: (در حالی كه سخنان پلیس در او اثر كرده است از او می‌پرسد:) آیا شما در اینجا اهل و اولاد دارید؟

پلیس: آری.

سعید: پس همچنانكه در پی اذیت من هستند آن‌ها را نیز می‌گیرند و اذیت می‌كنند.

پلیس: من آن‌ها را به خداوند می‌سپارم.

سعید: هرگز نه، والله من هیچگاه باعث اذیت و آزار مسلمانی نمی‌گردم به مأموریت خویش عمل كن خداوند تو را بعلت حسن نیتت پاداش خیر می‌دهد.

پلیس: فرماندار تو را بسوی حجاج می‌فرستد و تو می‌دانی او چقدر متكبر و مغرور و سنگدل است.

سعید: باید خواست خداوند اجرا گردد، تو گناهی نداری به مأموریت خود عمل كن.

پلیس: من دوست نداشتم مأمور فرماندار باشم تا بتوانم همراه شما بجای امنی فرار كنم پس چگونه وجدانم اجازه می‌دهد دست‌های شما را دست بند بزنم و بكسی بسپارم كه هرگز رحم نمی‌كند، شما لطف كنید و آماده باشید تا از اینجا برویم.

سعید: آن‌ها خانواده تو را اذیت می‌كنند و هرگز وجدانم چنین اجازه نمی‌دهد ولو اینكه هر بلائی بر سرم بیاورند، تو به مأموریت خود عمل كن این دست‌هایم هستند، بیا آن‌ها را دستبند بزن.

پلیس: (در حالی كه اشك از چشمانش جاری است دست‌های او را دست بند می‌زند و می‌گوید:)

قضا و قدر خداوند برگشت ندارد خداوندا تو می‌دانی من هرگز برای چنین كاری آماده نبوده‌ام «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیهِ رَاجِعونَ».

فصل سوم

پرده اول

(سلولی كه سه تن از فقهای بزرگ اسلام در آن بسر می‌برند عامر شعبی، مطرف بن عبدالله و سعید بن جبیر)

عامر شعبی: ای مطرف بن عبدالله امروز صبح چه خبر تازه ای داری.

مطرف بن عبدالله: من در خواب بشارت خوبی دیده‌ام و چنین تأویلش كردم كه من از این زندان خسته كننده آزاد می‌شوم.

سعید بن جبیر: (معترضانه) خوشبختی همیشه در آزادی از زندان نهفته نیست بلكه در پایداری و استقامت بر حق است چنانچه به حضرت یوسف ÷ در میان زندان و فحشا اختیار داده شد، ولی حضرت یوسف فرمود: ﴿رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِ [یوسف: ۳۳].

«خداوندا زندان مرا پسندتر است از این كار زشتی كه زنان از من تقاضا دارند».

شعبی: ای أبا عبدالله تنها مسئله زندان نیست بلكه می‌كشند و ذبح می‌كنند.

سعید: این ارشاد خداوند را می‌خواند: ﴿وَلَئِن قُتِلۡتُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَوۡ مُتُّمۡ لَمَغۡفِرَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَحۡمَةٌ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ ١٥٧ [آل عمران: ۱۵۷]. «اگر شما در راه خداوند كشته شوید یا بمیرید البته آمرزش و رحمت خداوند بهتر از هر چیزی است كه شما (در حیات دنیوی) جمع آوری می‌كنید».

مطرف: آیا تو تصمیم داری گردنت را به این تجاوزگران و طاغوت‌ها تقدیم كنی در صورتی كه آن‌ها خوف خداوند ندارند و بر مخلوق او رحم نمی‌كنند.

سعید: (به سوی سرش اشاره می‌كند و می‌گوید:) اگر سرم در راه خداوند از تنم جدا شد چه اشكالی دارد و آیا شما می‌دانید كه آن‌ها از شما چه می‌خواهند؟ آن‌ها می‌خواهند تا شما اقرار و اعتراف كنید چون علیه آن‌ها قیام كرده اید از اسلام خارج و مرتد شده اید و آیا شما بكفرتان اقرار و اعتراف می‌كنید؟

شعبی: ای أبا عبدالله بصورت كنایه جایز است به كفر هم اعتراف كنیم چون خداوند می‌فرماید: ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗ [آل عمران: ۲۸]. «مگر در صورتی كه از كفار ترس و وحشت داشته باشید (پس در آنحالت تلفظ به كفریات جایز است)»

سعید: ای مطرف تو هم اراده داری پیش حجاج طاغوت به كفر اقرار كنی؟

مطرف: ای أبا عبدالله (كنایه همیشه از دروغ نجات می‌دهد) به صورت كنایه و گنگ سخن می‌گویم و از جواب صریح و روشن خود داری می‌نمایم، تو چرا مثل ما نمی‌كنی تا خودت را از مرگ نجات دهی؟

سعید: چه اشكالی دارد اگر سرم با سران انبیاء شهدا و صالحین همراه باشد، آیا جسدپیامبر خدا حضرت زكریا ÷ با اره دو قسمت نشد؟ و آیا حضرت یحیی ÷ ذبح نگردید؟ آیا پیامبر اسلام ص ارشاد نفرموده است: «أَفْضَلُ الْجِهَادِ كَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ».

«حق گفتن در مقابل سلطان ستمگر بهترین جهاد است» و آیا حضرت عمر و حضرت حسین و حضرت علی و حضرت حسن ش مظلومانه كشته نشدند؟.

شعبی: آری من هم حق گفتم و برای حق جنگیدم ولی خواست خداوند چنین شد، كه می‌بینی (یعنی همه شكست خوردیم شهید یا اسیر شدیم) پس صبر كنیم تا خداوند فرصت دیگری نصیبمان گرداند.

سعید: من برای حق استقامت خواهم نمود برای آن زنده و به خاطر آن خواهم مرد و با ستمكاران اعلان جنگ می‌كنم خداوند قادر و توانا است.

مطرف: آیا اگر تو امروز حق بگویی ظلم و ستم تجاوزگران و ظالمان از بین می‌رود وگره گشاده می‌شود.

سعید: (در حال خشم و اندوه) این چه سخنانی است كه من از شما می‌شنوم؟ آیا كسانی مثل شما چنین سخن می‌گویند آیا پیامبران و وارثان آنان برای زندگی پوچ دنیوی چنین عشق ورزیده‌اند به خدا سوگند هر شهیدی كه در راه حق بر زمین می‌افتد زمین را زیر قدمهای طاغوت‌ها بلرزه در می‌آورد اما ممكن است طغیان و تجاوز تا مدتی كوتاه ادامه پیدا كند، ولی همیشه در حال تزلزل، از امن و امان و راحتی محروم می‌باشد و نیز درخت پربار اسلام را بجز از خون شهدا، چیز دیگری نمی‌تواند سیراب كند و خون شهید شهادت می‌دهد كه تا حال در امت اسلامی خیر موجود است و كسانی هستند كه فقط برای خداوند جان خودشان را قربانی می‌كنند.

(شعبي و مطرف تحت تأثير سخنان سعيد قرار مي‌گيرند)

شعبی: ای أبا عبدالله (سعید) معذرت می‌خواهم ما فقط برای حفظ جان تو حرص می‌ورزیم تا امت اسلام از شما استفاده نماید زیرا تمام مردم مسلمان به علم و فقه تو نیاز دارند.

سعید: ای شعبی همچنانكه مردم مسلمان محتاج و نیازمند كسانی هستند تا آنان را مسایل فقه بیاموزند همچنین بكسانی نیاز دارند تا آنان را در مقابل تجاوزگران و طاغوتان درس ثبات و استقامت دهند.

مطرف: ای سعید مقام و منزلت تو از ما برتر است ای شعبی او را رها كن والله من می‌بینم كه خون شهادت از صورت سعید می‌چكد.

سعید: این آیه را تلاوت می‌كند: ﴿قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَاۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٥١ [التوبة: ۵۱]. «(ای پیامبر اسلام!) بگو: جز آنچه را كه خداوند برای ما مقدر كرده است هرگز بما نخواهد رسید او خیر خواه ماست و اهل ایمان در هر حال بر خداوند توكل كنند».

(زندان بان دروازه را باز می‌كند و با سه نفر زندانی جدید وارد سلول می‌شود و سپس دروازه را می‌بندد و خارج می‌شود و تمام زندانیان در حال سكوت نشسته‌اند).

(یكی از زندانیان جدید به علماء نزدیك می‌شود و خاموشی را می‌‌شكند و از مطرف بن عبدالله می‌پرسد).

زندانی: خداوند نفع شما را مداوم سازد در مورد مسئله‌ای مرا فتوی بده.

مطرف: این دو تن از امامان و فقهای كوفه‌اند به تو فتوی خواهند داد.

زندانی: خداوند بر تو رحم كند این‌ها چه كسانی هستند؟

مطرف: این سعید بن جبیر و این هم عامر شعبی است.

سعید: این هم مطرف بن عبدالله است.

زندانی: «لا حول ولا قوة إلا بالله» علمای اسلام زندان و شكنجه می‌شوند فاسقان و ستمگران آزادانه می‌گردند و تفریح می‌كنند.

(زندانی رو بسوی سعید می‌كند و می‌پرسد)

ای امام در این مسئله مرا فتوی بده من سه طلاق یاد كرده ام كه حجاج در جهنم است آیا زنم طلاق می‌گردد.

سعید: از شعبی بپرس او تو را جواب می‌دهد.

(زندانی رو به شعبی می‌كند و می‌پرسد:) ای شیخ شما در این مورد چه می‌فرمائید؟

شعبی: ای مرد، اگر حجاج با این همه جنایات و اعمال زشتی كه مرتكب می‌شود به جنت برود در آن صورت هیچ اشكالی ندارد كه تو با زنت بصورت حرام زندگی و معاشرت كنی!

زندانی: سوگند به خدا قلبم را شفا بخشیدی.

(زندانی دیگری از شعبی می‌پرسد)

زندانی دوم: ای امام خداوند یاورت باد، آیا حجاج كافر است یا مسلمان؟

شعبی: (با مسخره) مسلمان

زندانی دوم: (معترضانه می‌گوید:) آیا به نظر شما حجاج ستمگر قاتل مسلمین، دشمن صالحین خوار كننده آزادگان و فرعون عرب، مسلمان است؟

شعبی: آری او به جبت و طاغوت ایمان دارد و اما به آیات قرآن كفر می‌ورزد.

زندانی دوم: آری این درست و صحیح است.

(زندانبان داخل اتاق می‌شود می‌بیند همه زندانیان ساكت و خاموش نشسته‌اند و در فكر فرو رفته‌اند)

زندانبان: چرا هنگامیكه من داخل اتاق شدم همه ساكت و خاموش شدید؟

سعید: خداوند به كسی رحم می‌كند كه خیر می‌گوید و استفاده می‌كند یا سكوت می‌نماید و در امن و امان می‌ماند.

زندانبان: ای شیخ من تو را فردی صالح می‌بینم پس تو دربارهء یاوران ظالمین چه می‌گویی؟

سعید: یاوران ظالمین سگان جهنم‌اند و در روز قیامت مثل سگ عو عو می‌كنند.

زندانبان: در مورد من چه می‌گویی؟ آیا من از یاوران ستمكاران هستم؟

سعید: نه یاوران ستمكاران كسانی هستند كه لباس‌های شما را می‌شویند و برای شما غذا تهیه می‌كنند و...

زندانبان: (در حال تعجب) من هم از گروه ظالمین هستم؟

سعید: آری تو هم، و تو از گروه ظالمین هستی آیا تو در شكنجه دادن مخلوق خدا شریك آن‌ها نیستی؟

خداوند هنگامیكه فرعون و هامان را لعنت می‌كند در ضمن ارتشیان آنان را نیز مورد لعنت قرار می‌دهد.

﴿فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡيَمِّۖ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِينَ ٤٠ [القصص: ۴۰].

«فرعون ولشكریانش را مورد مواخذه قرار دادیم و آن‌ها را در دریا غرق كردیم پس بنگر كه عاقبت ستمكاران چگونه است» و نیز می‌فرماید: ﴿إِنَّ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا كَانُواْ خَٰطِ‍ِٔينَ ٨ [القصص: ۸]. «همانا فرعون و هامان و لشكریانشان همگی از خطا كاران بودند».

زندانبان: ولی من نمی‌توانم بگویم نه.

سعید: اگر در تو سنگدلی مشاهده نمی‌كردند هرگز این مسئولیت را به تو واگذار نمی‌كردند.

زندانبان: من در مقابل این سمت حقوق دریافت می‌كنم، ‌و اگر این مسئولیت را قبول نكنم فرزندانم گرسنه می‌شوند.

سعید: رزق و روزی خداوند همه جا فراوان است برو در كار دیگری تلاش كن در ظلم و ستم شریك مباش و هر كسی با خداوند درست عهد و پیمان ببندد خداوند او را موفق می‌سازد زیرا می‌فرماید:

﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُۚ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ [الطلاق: ۲- ۳]. «هر كس پرهیزكار شود خداوند راه بیرون شدن (از مصائب جهان) را برای او می‌گشاید و از جائیكه گمان نبرد به او روزی می‌دهد و هر كس بر خداوند توكل كند خداوند او را كفایت می‌كند».

زندانبان: (برای دعا دست‌هایش را بسوی آسمان بلند می‌كند و می‌گوید:) خداوندا تو می‌دانی من نزد این حكام ظالم و ستمگر خدمت می‌كنم و قلبم همیشه بر آن‌ها لعنت می‌فرستد، خداوندا من به تو پناه می‌برم از اینكه ظالم یا یاور ظالمین باشم، خداوندا اعمال گذشته‌ام را، درآینده راه نجاتی برایم بگشا.

پرده دوم

حجاج در دفتر استانداری بر سر كرسی نشسته و بر طرف چپ بسیاری از دستیارانش وجود دارند در همین حال رئیس شهربانی وارد دفتر می‌شود.

حجاج: مجرمین سه گانه را یكی یكی بیاورید.

(مطرف بن عبدالله، آورده می‌شود)

حجاج: آنچه امیر المؤمنین (عبدالملك بن مروان) دربارهء شما نوشته است می‌دانی؟

مطرف: آری می‌دانم.

حجاج: آیا تو كافری یا مسلمان؟

مطرف: خداوند امیر را اصلاح كند، همانا كسی كه تفرقه انداخته و پیمان شكسته و به امت اسلامی خیانت ورزیده و روش پیامبر اسلام ص را ترك نموده و مسلمین را بوحشت انداخته سزاوار كفر است.

حجاج: (در حال سرور و شادی به اطرافیان می‌گوید:) به كفر اعتراف نمود و جان خود را نجات داد او را آزاد كنید.

دستیاران: (بعضی به بعضی دیگر آهسته می‌گویند:) والله سخنان مطرف كنایه از حجاج بود.

(شعبی وارد اتاق می‌شود دربان آهسته در گوشش می‌گوید:) نزد حجاج به كفر اقرار كن و جان خودت را از مرگ نجات بده.

(حجاج به فكر فرو رفته و متوجه آمدن شعبی نمی‌شود، ‌وقتیكه سرش را بلند می‌كند او را می‌بیند)

حجاج: ای شعبی تو هم از كسانی بودی كه مخالفین ما را یاری كرده و در فتنه و فساد سعی و كوشش نموده‌ای؟

شعبی: خداوند امیر را اصلاح كند، بعضی‌ها مرا نصیحت كردند تا چیزهائی بگویم و تو را راضی كنم و خداوند را ناراض، من هرگز به آن حاضر نمی‌شوم و با تو راست می‌گویم.

ای امیر ما به فتنه‌ای كوركورانه مبتلا شده‌ایم و در آن فتنه از بیگناهان و متقیان و نیز از فاجران نیرومند و با قدرت نبودیم آنچه نشدنی بود رخ داد.

حجاج: (به دستیاران) راست می‌گوید: والله این‌ها از پاكان و متقیان نبودند تا بجنگند و نیز از فاجران نیرومند هم نبودند تا بر ما غلبه حاصل كنند ای شعبی برو ما تو را بخشیدیم.

حجاج: (شیخ سوء و رأس الفتنة را بیارید)

(سعید بن جبیر داخل اتاق می‌شود)

حجاج: (خود را به نادانی می‌زند و می‌پرسد) تو كه هستی؟

سعید: سعید بن جبیر (سعید یعنی خوشبخت)

حجاج: نه تو شقی بن كسیر هستی (شقی یعنی بدبخت)

سعید: مادرم نامم و نام پدرم را از تو بهتر می‌دانست.

حجاج: تو و مادرت بدبخت هستید.

سعید: بدبخت كسی است كه اهل جهنم باشد آیا تو علم غیب هم داری؟

حجاج: چرا در این مدت طولانی فرار كرده پنهان شدی؟

سعید: آنچه حضرت موسی÷ فرموده است كردم ﴿فَفَرَرۡتُ مِنكُمۡ لَمَّا خِفۡتُكُمۡ [الشعراء: ۲۱]. «هنگامیكه از ظلم شما احساس خطر كردم از دست شما فرار نمودم».

حجاج: (با لهجه تند) بصورت کنایه با من صحبت می‌کنی؟

(یعنی مرا به فرعون تشبیه می‌كنی)

سعید: من كه واقعیت را بیان می‌كنم.

حجاج: آیا تو كافری یا مسلمان؟

سعید: (در حال خشم و اندوه) از روزی كه ایمان آورده ام كافر نشده‌ام.

حجاج: ای منافق، تو مدعی ایمان هستی؟ بخدا سوگند تو را به استخرهای مرگ می‌سپارم.

سعید: (در حال ثبات و استقامت) پس مادرم در اسم گذاری‌ام به هدفش رسیده است چه چیزی بهتر از شهادت در راه خداوند و همجواری با سیدالشهداء حضرت حمزه س.

حجاج: (بصورت مسخره و تهدید) تو در جوار خوارج و مرتدین قرار می‌گیری و ما تو را عوض دنیا آتش جهنم می‌دهیم.

سعید: (در حال استقامت) اگر می‌دانستم جهنم در دست تو است پس تو را بجای خداوند پرستش می‌نمودم.

حجاج: هلاكت و تباهی برای كسی است كه از جنت اخراج می‌گردد و به جهنم وارد می‌شود.

(حجاج رشته كلام را عوض می‌كند).

حجاج: تو در بارهء‌ خلفاء ‌چه می‌گویی؟ وكدام یك از آن‌ها بهتر است؟

سعید: (این بحث را خاتمه می‌دهد و می‌فرماید:) من وكیل مدافع و بایگان اعمال آن‌ها نیستم.

حجاج: خداوند كدام یك از آن‌ها را بیشتر دوست می‌دارد؟

سعید: این را فقط خداوند می‌داند چون از ظاهر و باطن همه كس اطلاع دارد.

حجاج: تو تصمیم گرفته‌ای كه با من راست نگویی.

سعید: من نمی‌خواهم به شما دروغ بگویم.

حجاج: دربارهء ‌معاویه چه می‌گویی؟

سعید: من به نفس خویش مشغول هستم وقت ندارم تا اعمال دیگران را بررسی كنم و درباره‌ی آن‌ها فتوی صادر كنم.

حجاج: چرا از جواب خوداری می‌كنی؟

سعید: خوش بخت كسی است كه به عیب‌های خود مشغول باشد و به عیب‌های دیگران نپردازد.

حجاج: نظر تو درباره‌ی ‌جنگ علی و معاویه چه بود؟

سعید: آن خون‌هایی بودند كه خداوند دست‌های ما را به آن آلوده نكرده پس ما باید زبان خود را دربارهء‌آنان پاك نگهداریم.

حجاج: تو درباره‌ی ‌من چه می‌گویی؟

سعید: تو نفس خویش را از من بهتر می‌شناسی

حجاج: ولی من می‌خواهم نظر تو را درباره‌ی خود بدانم.

سعید: اگر من واقعیت را بیان كنم شاید شما بدتان بیاید.

حجاج: اگر چه بدم بیاید ولی می‌خواهم نظرت را درباره‌ی خودم بدانم.

سعید: مرا ببخش.

حجاج: هرگز نه.

سعید: بنظر من تو برخلاف دستورات قرآن و سنت پیامبر اسلام و روش خلفای راشدین عمل می‌كنی زیرا برای حفظ قدرت و ادامه سلطه خویش مرتكب اعمالی می‌شوی كه فردای قیامت سبب هلاكت و رسوایی تو می‌گردد.

حجاج: آیا من برای جهاد فی سبیل الله ارتش نفرستاده‌ام؟ و آیا برای فتح سند (پاكستان حالی) محمد بن قاسم را نفرستاده‌ام؟ و آیا در عراق امنیت برقرار نكرده‌ام؟

سعید: آری، ولی تو بزرگترین ستمكار و خون آشام دنیا هستی پیامبر اسلامص ارشاد می‌فرماید: «لَزَوالُ الدُّنيَا أَهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْ قَتلِْ امْرِءٍ مُسْلِمٍ» «زیر رو شدن تمام دنیا نزد خداوند از كشتن یك فرد مسلمان به درجات آسان‌تر است». پس چه می‌شود حال كسیكه هزاران مسلمان را كشته است.

ای حجاج تو دوست می‌داری كه تمام مردم مسلمان برده‌ی‌ تو باشند و در كارهای خوب و بد، حق و باطل از تو اطاعت كنند در حالیكه دین اسلام چنین اجازه‌ای نمی‌دهد بلكه فقط در كارهای خوب و نیكو دستور اطاعت و فرمانبرداری می‌دهد پیامبر اسلام ص می‌فرماید: «لا طَاعَةَ ‌لِمخلوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الخالِقِ» «اطاعت و پیروی از مخلوق در راه معصیت و نافرمانی خالق جایز نیست».

حجاج: (معترضانه) آیا تو دوست داری طمعكاران و در كمین نشستگان را رها كنیم تا ما را غافل‌گیر كنند؟ هرگز نه بلكه لازم است قبل از اینكه آن‌ها ما را شام خود قرار دهند ما آن‌ها را صبحانه خود بگردانیم.

سعید: ولی خداوند این لقمه‌های مكروه را قبول ندارد كه قومی صبحانه و دیگری شام قرار گیرد.

ای حجاج اگر تو در روز قیامت پاداش خوب می‌خواهی پس چرا امارت دنیا را بر آخرت ترجیح می‌دهی؟

حال آنكه این امارت امروز هست و فردا نیست.

(حجاج قدرت نمائی می‌كند و خشم خود را فرو می‌برد و رشته كلام را به جهت دیگری بر می‌گرداند).

حجاج: خداوند مرا از تو بیشتر دوست می‌دارد.

سعید: خداند عالم غیب است و روز قیامت هر كسی پاداش اعمال خویش را می‌بیند و به هیچكس ظلم نمی‌شود.

حجاج: من همراه امام المسلمین (عبدالملك) هستم و تو همراه امام گروه تفرقه انگیز و فتنه گر (یعنی گروه مخالف دولت اموی).

سعید: جماعت اسلامی طبق فرمان عبدالله بن مسعود س عبارت است از «الجَمَاعَةُ ‌مَا وَافَقَ الحَقَّ وَإِنْ كُنتَ وَحدَكَ وَالفِتنَةُ هِی اِضطِهَادُ النَّاسِ فِی دِینِهِم» «جماعت اسلامی گروه و حزبی است كه موافق حق باشد اگر چه تو در آن تك و تنها باشی (یعنی اگرچه طرفداران آن كم باشند) و فتنه عبارت است از ظلم و ستم مذهبی بر مردم مسلمان».

حجاج: این آراء و نظریات گمراه كننده شخصی تو هستند كه آن‌ها را به دانش آموزان خویش تلقین می‌كنی.

سعید: این علم و دانش پیامبر اسلام ص است كه اصحاب كرام آن را از پیامبر اسلام ص و ما آن را از اصحاب كرام به ارث برده‌ایم.

حجاج: آیا می‌خواهی اموالی را كه ما برای امیرالمؤمنین جمع آوری كرده‌ایم، ببینی؟

سعید: نه

حجاج: ای پسر از انواع و اقسام مختلف طلا، نقره، لباس و‌ جواهر و... مقداری بیاور.

(خادم از همه انواع مقداری می‌آورد و پیش حجاج می‌گذارد)

حجاج: نظر تو درباره‌ی این‌ها چیست؟

سعید: اگر با شرایط صحیحی آن‌ها را بدست بیاورید خوب است.

حجاج: ‌با چه شرایطی؟

سعید: اگر از راه حلال آن را بدست بیاوری و در راه صحیح به مصرف برسانی بخل نورزی و حق آن را بپردازی خوب است.

حجاج: آیا تو دوست داری از این‌ها چیزی داشته باشی؟

سعید: نه، چیزی كه خداوند آن را دوست نمی‌دارد من آن را دوست نخواهم داشت.

حجاج: این همه را بگزار من شنیده‌ام تو در طول زندگی هرگز نخندیده‌ای در این چه رازی نهفته است؟

سعید: من در زندگی دنیوی چیزی ندیده‌ام كه مرا به خنده بیاندازد، زیرا شخصی كه راه و مسیرش از بالای جهنم می‌گذرد و او نمی‌داند آیا پیروز مندانه عبور می‌كند یا در جهنم سرنگون می‌گردد، او چطور می‌تواند بخندد خداوند می‌فرماید: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١ [مریم:۷۱]. «هیچ یكی از شما باقی نخواهد ماند مگر آنكه به جهنم وارد می‌شود این دستور قطعی پروردگار است».

حجاج: پس چرا ما می‌خندیم؟

سعید: همه قلب‌ها برابر و مساوی نیستند و هر كسی به مسیری حركت می‌كند كه برای آن خلق شده است.

حجاج: آیا ساز و طبل گوش می‌كنی؟ (نی آورده می‌شود و یكی نی می‌زند و سعید گریه می‌كند).

حجاج: چه چیزی تو را وادار به گریه كرده است حال آنكه این یك نوع بازی و خوشحالی است.

سعید: بلكه این یك نوع اندوه و پریشانی است زیرا صدای آن مرا به یاد روز بزرگی انداخت كه خداوند دربارهء آن روز می‌فرماید: ﴿يَوۡمَ يُنفَخُ فِي ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا ١٨ [النبأ: ۱۸]. «روزی كه صور دمیده می‌شود. آنگاه همهء مرده‌ها از قبرها بسوی پروردگارشان می‌شتابند».

حجاج: می‌خواهی با سخنان پند آمیزت مرا گول بزنی تا از تو درگذر كنم و تو را ببخشم.

سعید: (شجاعانه) من از خداوند عفو و بخشش می‌خواهم نه از تو.

حجاج: (در حال خشم و اندوه) تو برای خودت یك نوع قتل انتخاب كن تا به همان صورت تو را بكشم.

سعید: (جوانمردانه می‌گوید:) بلكه ای حجاج تو برای خودت صورت قتل را انتخاب كن به خداوند سوگند، به هر شكل و صورتی كه تو مرا می‌كشی روز قیامت به همان صورت خداوند از تو قصاص می‌گیرد.

حجاج: به خدا سوگند تو را بصورتی می‌كشم كه تا بحال هیچكسی را نكشته‌ام و بعد از تو هم هیچكس را نخواهم كشت.

سعید: پس تو دنیای مرا خراب می‌كنی و من آخرت تو را.

حجاج: پسر شمشیر و نطع را بیاور (نطع یك نوع سفره پوستینی بود كه جلاد هنگام كشتن مردم آن را پهن می‌كرد تا زمین خون آلود نشود)

(جلاد شمشیر و نطع را حاضر می‌كند)

حجاج: او را ببرید (جلاد سعید را بسوی كشتارگاه می‌برد و سعید هنگام خروج می‌خندد بعضی از تماشاچیان حجاج را از موضوع اطلاع می‌دهند).

حجاج: او را بیاورید (سعید آورده می‌شود و حجاج از او می‌پرسد:) آیا تو نگفتی كه هرگز نمی‌خندی پس چرا الان خندیدی؟

سعید: از این خنده‌ام گرفت كه تو چقدر برای مخالفت با دستورات خداوند جرأت داری و خداوند چقدر نسبت به تو حلیم و بردبار است.

حجاج: (در حال خشم ) این مردك را بكشید، او را بكشید.

سعید: آماده شهادت می‌شود و رو به قبله می‌كند و این آیه را می‌خواند: ﴿إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٧٩ [الأنعام: ۷۹]. «من با ایمان خالصانه بسوی خدائی روی آوردم كه آفریننده آسمانها و زمین است و من هرگز از مشركان نیستم».

رویش را بسوی قبله نصاری (بیت المقدس) بگردانید بسوی آن‌هائی كه در میان خودشان تفرقه و اختلاف ایجاد كردند زیرا سعید هم از جماعت و گروه نصاری است.

سعید: (در حال تبسم این آیه را می‌خواند) ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ [البقرة: ۱۱۵]. «مشرق و مغرب از آن خداوند است پس به هر طرف روی كنید بسوی خداوند روی آورده اید».

حجاج: (در حال خشم) او را سرنگون كنید صورتش را به سوی زمین برگردانید.

سعید: این آیه را می‌خواند: ﴿۞مِنۡهَا خَلَقۡنَٰكُمۡ وَفِيهَا نُعِيدُكُمۡ وَمِنۡهَا نُخۡرِجُكُمۡ تَارَةً أُخۡرَىٰ ٥٥ [طه: ۵۵]. «ما شما را از این خاك آفریدیم و هم در این خاك بازتان می‌گردانیم و هم بار دیگر (روز قیامت) از این خاك بیرونتان می‌آوریم».

حجاج: این دشمن خدا را بكشید چقدر زبانش برای قرآن خواندن روان است.

سعيد‌: «أَشْهَدُ أَنْ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً‌ رَسُولُ اللهِ»

ای حجاج، این كلمه را از من تحویل بگیر تا روز قیامت با هم ملاقات كنیم (سپس چنین دعا می‌كند).

«اللَّهُمَّ لَا تُسَلِّطهُ عَلَى أَحَدٍ یقتُلُهُ بَعْدِی» «خداوندا بعد از من حجاج را بر كشتن كسی مسلط نفرما».

پرده آخر

(حجاج برروی تخت خوابیده و در خواب عمیقی بسر می‌برد ناگهان گریه و زاری می‌كند)

حجاج: مرا از دست او نجات دهید مرا نجات دهید مرا نجات دهید مرا از دست او برهانید او تصمیم دارد مرا بكشد، مرا می‌كشد.

خادم: سرورم كیست؟ اینجا كه كسی نیست!

حجاج: (خاك بر سر) سعید بن جبیر است. او دارد مرا خفه می‌كند او مرا می‌كشد.

خادم: قربان حدود دو هفته است كه سعید كشته شده است.

حجاج: تو بیهوده می‌گویی او نمرده است من الان او را دیدم مانند شتر مستی بر سرم حمله‌ور شد و قصد کشتن مرا داشت.

خادم: سرورم، این‌ها همه اوهام و خواب‌های خیالی هستند سعید مرده است تو خودت او را كشتی.

حجاج: نه، نه، من او را نكشتم من او را نكشتم بلكه آن‌ها (اشاره بسوی جلادان) او را كشتند.

خادم: تو یا آن‌ها به هر حال سعید كشته شد و دفن گردید.

حجاج: ای احمق تو می‌خواهی برایم شخصی را مرده تصور كنی كه الان بالای سرم ایستاده و دستش بر گلویم بود؟ (وای بر من حجاج، كه هیچكس سخنانم را باور نمی‌كند حتی خادمم (به خادم می‌گوید:) در را ببند مرا ول كن و برو خادم از اتاق خارج می‌شود می‌ایستد و با خود می‌گوید.

خادم: خداوندا تو پاك و منزه هستی هر كس را بخواهی عزت و ذلت می‌دهی یا احكم الحاكمین امروز ذلت و رسوایی حجاج برای وجود و عظمت و عدالت تو بزرگترین دلیل و برهان بشمار می‌آید.

(حجاج مجدداً بالای تخت می‌خوابد ولی بعد از لحظه‌ای این صدا آویزه گوشش قرار می‌گیرد).

«بَلْ اِخْتَر لِنَفْسِكَ یا حَجَّاج فَوَاللهِ مَا تَقْتُلُنِی قَتَلَةً إِلاَّ قَتَلَكَ الله ُمِثلَهَا فِی الآخِرَةِ»

(ای حجاج تو برای خویش قتل را انتخاب كن بخدا سوگند به هر صورتی كه تو مرا می‌كشی خداوند در روز قیامت به همان صورت تو را می‌كشد)

(حجاج وحشت زده می‌شود و دوباره سر صدا شروع می‌كند)

حجاج: آه از تو خواهش می‌كنم از تو خواهش می‌كنم مرا نكش، مرا نكش، مرا نكش، آه، آه...

(خادم وارد اتاق می‌شود)

خادم: سرورم چه شده؟ ناراحت نباش، نترس.

حجاج: چگونه نترسم؟ شكل و صورت سعید مرا رها نمی‌كند مقابل چشمانم قرار دارد آن است، آیا تو او را نمی‌بینی؟

خادم: (آهسته می‌گوید:) چقدر عجیب است حجاجی كه هزاران مسلمان را بترس و وحشت انداخته بود، امروز از شكل و صورتی خیالی می‌ترسد.

حجاج: (سخنان خادم را می‌شنود:) ای احمق و نادان این شكل نیست بلكه سعید با تمام گوشت و پوستش است او برای كشتنم اصرار می‌ورزد.

خادم: (در حال مسخره) چرا اینقدر از مرگ می‌ترسی؟ حالا كه تو هزاران نفر را تا حال كشته‌ای امروز هم خودت لذت چیزی که به دیگران چشانده‌ای بچش.

حجاج: (در حال خشم) ای نادان تو برای مردنم خوشحال هستی؟ اگر زنده ماندم تو را برای مردم درس و عبرت قرار می‌دهم.

خادم: تعجب می‌کنم تو بر فراش مرگ هستی و تهدید می‌كنی؟ قبل از مرگ لااقل لحظه‌ای به درگاه خداوند تواضع و گریه زاری كن ولی ستمكاری مثل تو كجا می‌تواند تواضع و گریه زاری نماید خداوند درست فرموده است: ﴿وَلَوۡ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنۡهُ وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ ٢٨ [الأنعام: ۲۸]. «اگر بار دیگر بدنیا برگردند باز هم اعمال زشتی را كه از آن نهی شده‌اند تکرار خواهند كرد همانا آن‌ها دروغ گو هستند».

(حجاج از بالای تخت بر زمین می‌افتد)

حجاج: آه، من با سعید بن جبیر كاری ندارم من با سعید بن جبیر كاری ندارم.

(خوف و وحشت حجاج افزون‌تر می‌گردد و با صدایی بلند جان می‌سپارد)

(و در حین مرگ حجاج این آواز شنیده می‌شود ولی كسی صاحب آواز را نمی‌بیند)

«أعوذ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ» ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمۡ لِيَوۡمٖ تَشۡخَصُ فِيهِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ ٤٢ مُهۡطِعِينَ مُقۡنِعِي رُءُوسِهِمۡ لَا يَرۡتَدُّ إِلَيۡهِمۡ طَرۡفُهُمۡۖ وَأَفۡ‍ِٔدَتُهُمۡ هَوَآءٞ ٤٣ [ابراهیم: ۴۲- ۴۳]. «هرگز مپندار كه خداوند از كردار ستمكاران غافل است بلكه (دانسته) كیفر ظالمان را بتأخیر می‌افكند تا آن روزیكه چشم‌ها واله مانده و دل‌هایشان از شدت عذاب به دهشت و اضطراب افتاده است».