1096

مشخصات کتاب

امام نووی

نگاهي به احوال، آثار و افكار امام يحيي بن شرف نووی
(امام نووی)



تأليف:

عبدالغنی الدقر


ترجمه:

عبدالله پاسالاری

مقدمه مترجم

الحمد لله نحمده ونستعينه ونتوب إليه ونستغفره ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سيئات أعمالنا، اللهم اجعل عملي هذا خالصاً لك اللهم إني أسالك أن تنفع به وأن تثيبني عليه، وصل اللهم على سيدنا محمد معلم الخير وعلى آله وصحبه ومن تبعهم بإحسان.

بستایم آن خدایی را که دیباچۀ همۀ کتاب‌ها از تحمید او آرایش گیرد و مطلع همۀ خطابه‌ها از ذکر او زینت پذیرد و تنعم نیکبختان در فردوس اعلی به حمد او باشد و تسلی بدبختان به ذکر او بُوَد. خوشبختانه بار دیگر دم گرم صفای دلِ یاران هنرشناس به تن رنجور و جان پر‌شورم نشاط و نیرویی تازه بخشید؛ نیرویی که بر اثر آن اندکی از رنج تلخکامی‌هایم هموار شد و اندوه دوران‌هایم کاستی گرفت. با عزم استوار و دل امیدوار چند روزی مصاحب بزرگمردی از سرزمین عالم خیز شامش دم تا سرانجام به جهان اندیشۀ وی راه یافتم و تشنگی دیرپای پریشانی خویش را از زلال فرح‌بخش افکار انسانی و عرفانی وی تا حدّی فرو نشانیدم. این بار دلباختۀ مردی از سرزمین عالم‌پرور شام، دیار فقهاء. جاودانه مردی که به سال ۶۳۱ ق به این جهان خاکی گام نهاد و پس از چهل و پنج سال زندگی که بیشتر آن توأم با رنج و شور دانش‌اندوزی و نوآوری و شاگردپروری بود، سرانجام در اوج وارستگی و پارسایی و برخورداری از شهرت و شرافت علمی، نغمۀ دل‌انگیز ﴿ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨ [الفجر:۲۸] [۱] گوش دلش را نواخت و با اطمینان، گونۀ بندگی برخاک زادگاهش نهاد.

نووی به سال ۶۳۱ ق در قریۀ نوا متولد شد و در کنف پدری صالح، تربیت یافت و فراست و دیانت شیخ مراکشی سبب شد که او برای تحصیل و سیراب کردن جسم، جان و روحش جلای وطن کند و به شهر عالم‌پرور دمشق، [دمشق در آن روزگار مرکز علماء و مجمع فضلاء به حساب می‌آمد و بیش از ۳۰۰ مدرسۀ دینی در آنجا وجود داشت] برود و در حلقۀ تدریس علمای بزرگی همچون شیخ عبدالرحمن بن ابراهیم فرکاح و ... حضور یابد و از دریای علوم آنان سیراب گردد و از اساتید خود در علم و دیانت و تقوا و زهد پیشی گیرد. وی پس از امام ابوشامه ریاست دارالحدیث اشرفیه را در سال ۶۵۵ ق تا دم وفات به عهده گرفت و آنجا را طوری اداره کرد که بعدها عالمانی همچون سُبکی ناله‌ها سر داده و سروده‌اند که ای کاش می‌شد جای پای نووی را در صحن آن مدرسه با صورتهای خود لمس کرد! وی دارای ذهنی قوی و حاضر جواب بود و در وقت لزوم، اصطلاحات و مفاهیم بر ذهنش جاری می‌شد و در مطالعه به ظواهر اشیاء اکتفاء نمی‌کرد؛ بلکه به مطالعۀ دقیق آن می‌پرداخت و تا رسیدن به عمق مطلب از تلاش و کوشش باز نمی‌ایستاد و این حافظۀ قوی و خدادادی، او وی را بر علوم چیره ساخته بود؛ زیرا علم و دانش، موهبت و نوری از جانب خداست که تنها به افراد پاک‌طینت هدیه داده می‌شود. او در کسب علم و دانش، هدف و غرضی الهی داشت و برای به دست آوردن جاه و مال و شهرت و انحصارطلبی دنبال آن نبود. دوری از حسد و ریا و خودبینی و تحقیر مردم [درست چیزی که امروزه علماء و مردم را تارومار کرده،] هر چند از وی در منزلت فروتر بودند، سرلوحۀ کارش بود و خدا را در سرّ و آشکار مدنظر داشت و به خوبی این نکته را دریافته بود که تغذیه‌شدن از لقمۀ حلال چه تأثیری در روح و روان آدمی دارد و همواره حلال خورد و حق گفت و به دنیایش برای عمران آخرتش کمترین توجهی نکرد. نووی از بزرگان مذهب شافعی چه در شناخت مذهب و چه در نقل آن سرآمد فقهای مذهب می‌باشد، هر چند که دنباله‌رو مذهب شافعی می‌باشد ولی استقلال فکری خود را نیز حفظ نموده است.

از کجای زندگی این تئورسین بزرگ مذهب شافعی باید گفت؟! از فقاهتش، زهدش، یا ورعش و یا از محدّث و لغوی و ادیب بودنش و یا از شجاع و نصایح حکیمانه‌اش و یا ...؟ تنها چیزی که خلاصۀ کلام در مورد او می‌‌تواند باشد قول سبکی است، که «بعد از تابعین تمام خصلت‌های نیکی که همۀ افراد داشتند، نووی به تنهایی داشت» و یا اینکه بگوییم: هرکس هر چه بخواهد در دکان او یافت می‌شود؛ اگر خواهان فقه و فقاهت باشی، المجموع و منهاج چون در و مرواریدند و اگر خواستار فهم حدیث رسول خدا هستی باید به سراغ شرح مسلم رفت و اگر کسی طالب زهد و ورع باشد باید در سیرتش سیر کند و اگر می‌خواهیم شجاعت و تنها خوف از خدا را تجربه کنیم، باید از نامه‌هایش به مَلِک ظاهر پند بگیریم و اگر خواهان تأدیب و رهایی روح و جان از تشویش‌ها باشیم باید به تذکراتی که به طالبانش در المجموع داده بنگریم و اگر خواهان قدر و منزلت علمی او هستیم باید به بالاتر از ثریا بنگریم؛ زیرا مجموع تألیفاتش ـ که فقهاء قرن‌هاست آن را بردیده می‌‌گذارند ـ خود نشانگر آن است و بالآخره اگر قرن هفتم را قرن رونق و شکوفایی علم و دانش به شمار آوریم؛ نووی در میان علمای آن تک ستاره‌‌ایست که به شهادت علمای دورانش تا قرن‌ها بعد، چشمی آن را ندیده و گوشی فراتر از او نشنیده است. نووی این قول رایج را که هر کسی با نام شهر خودش مشهور می‌گردد معکوس ساخت و این «نوا» است که با نام نووی مادام که فقه شافعی پابرجا است، زنده است.

از آنجائی که عمر انسان کفاف تجربۀ همۀ راه‌های موجود را جهت رسیدن به خدا نمی‌دهد باید از تجربه‌های گذشتگان بهره گیرد و خود تجربه کند تا راه آیندگان تسهیل گردد؛ لذا زیرک کسی است که در این دنیای پرتلاطم، الگویی نیک برای خود برگزیند تا در مسیر چراغی برای جمع‌آوری توشه داشته باشد. شیخ نووی یکی از آن الگوهای نیکی است که هر کس در مسیرش گام نهد پشیمان نخواهد شد؛ زیرا او گام در راه رسول خدا و صحابۀ کرام و تابعین نهاده است و شرح سیرۀ او از جایگاه ویژه و از اهمیت و فوائد فراوانی برخوردار است، و اکنون جای بسی شادمانی است که توانستم کتاب مجمل و مفید سیرۀ این رادمرد بزرگ علم و زهد و اخلاص و تقوا و علم قرن هفتم را با قلم استاد عبدالغنی الدقر جهت تسهیل خوانندگان فارسی زبان به این زبان ترجمه کنم. امیدوارم این ترجمه بتوان خلاء فقدان چندین قرن سیرۀ او ـ به عنوان کتابی مجزا به زبان فارسی ـ را جبران سازد. در خاتمه بر خود لازم می‌دانم که از تلاش تمامی افرادی که در به ثمر نشستن این کتاب مرا یاری دادند به ویژه همسر مهربانم، رقیه نعمتی، که در تمام لحظات یاورم بود و همچنین از برادر عزیزم، فاروق نعمتی، که در فهم برخی مطالب کتاب مصدع اوقاتش شدم و از دکتر نعمتی که همواره مشوق من بوده و همچنین از برادر ایمانی عزیزم، جناب آقای عبدالرحمن یعقوبی، که ترجمۀ کتاب را پیشنهاد کرد و از حسن انتخابشان، نهایت تشکر را دارم و امیدوارم که پروردگار، ایشان و تمام مسلمین را در جنت الفردوس با صالحان و شهدا محشور گرداند و از خداوند منان خواهانم که این اثر را باقیات الصالحاتی برای اینجانب و پدر و مادر و اساتیدم و همۀ دعوتگران و مجاهدین سنگر عشق و ایثار ﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ ٨٩ [الشعراء: ۸۸- ۸۹] قرار دهد.

عبدالله پاسالاری

۱۱ جمادی الثانی ۱۴۲۷ هجری قمری

۱۶/۴/۱۳۸۵ هجری شمسی

فرامرزان ـ دهنو خواجه

[۱] ترجمه: «خشنود خدا پسند به سوى پروردگارت باز گرد».

امام نووی در آئینه بزرگان

 امام ذهبی می‌گوید: نووی پیشوایی فرهیخته، حافظی پرهیزگار، و فقیهی عابد، مجتهدی ربّانی، شیخ الإسلام، و بهترین مردمان است.

 امام ابن کثیرمی‌گوید: امام نووی، پیری پیشوا، علامه‌ای حافظ و فقیهی برجسته است که روحی تازه در مذهب دمید و در کل نگارنده، پیراینده، و ترتیب‌دهندۀ مذهب است. یکی از علمای عابد و زاهد است که در کسب علم و دانش و تلاش و زهد و پارسایی سهم به سزایی داشت؛ به گونه‌ای که در زندگی‌اش چنان اعتدالی و در هنگام خشم چنان صبری و دارای چنان تقوایی بود که چه در زمانش و چه قبل از وی تا مدتهای طولانی، چون او سراغ نداریم.

 علامه محمد به علّان صدیقی می‌گوید: امام نووی شیخ الإسلام، سرآمد علماء، برترین علمای عامل و اولیای صالح، نور چشم محققین، پناهگاه فقهاء و محدثین، و شیخ الحفاظ و دارای حافظه و قوۀ نگهدارندۀ محکمی بود.

 امام یافعی یمینی می‌گوید: امام نووی، عالمی با عمل، محققی سخاوتمند، سروری بزرگ و فرزانه، دارای سیرتی نیکو، فضائل فراوان و تألیفات ارزنده می‌باشد؛ وی کسی است که بر تمام بزرگان دوران خود پیشی گرفت و الگویی بارز در فضائل و خصائل نیکو گردید و آوازه و شهرتش در اطراف و اکناف پیچید.

مقدمۀ مؤلف

الحمدلله رب العالمين وأفضل الصلاة والسلام على أشرف النبيين محمد النبي العربي الأمين، وعلى آله وأصحابه والتابعين.

عربی بادیه‌نشین و ژنده‌پوش با ظاهری آشفته و عبایی فرسوده بر معاویه وارد شد و معاویه به دیدۀ تحقیر در وی نگریست. آن مرد که از حالات او پی به مسئله برده بود، گفت: ای امیر! لباسم با تو سخن نمی‌گوید بلکه کسی که لباس را پوشیده سخنگو می‌باشد. امیر او را نزد خود فرا خواند و با دیدن جوشش فصاحت و بلاغت در کلامش او را از افراد نزدیک خود گردانید.

شگفت‌انگیزتر آن که: ملک ظاهر بَیبَرس که مغولان و صلیبی‌ها را با قدرت و شجاعت و جنگیدن، مات و مبهوت کرد، علماء دورانش را برای امضای فتوایی [۲] فرا خواند. گروهی از آنان که منفعتی عایدشان می‌شد دین را به نرخ دنیا فروختند و امضاء کردند و گروهی دیگر نیز از ترس فتوا را تأیید کردند و برخی که امتناع ورزیدند، مورد خشم سلطان قرار گرفتند و به آخرت چشم دوختند. بیبرس گفت: آیا کسی دیگر هم باقی‌مانده است؟ گفتند: آری! شیخ محیی‌الدین نووی! چون او را خواست مردی با جثه‌ای نحیف و لاغر و لباسی وصله‌دار بر تن و عمامه‌ای کوچک بر سر در برابرش حاضر شد. ظالم با دیدۀ تمسخر و تحقیر به او نگریست و گفت: ای شیخ! بر این فتوی مهر تأیید بزن! امام نووی ـ رحمت خدا بر او باد ـ به آن نگاهی انداخت و گفت: نه بر آن چیزی می‌نویسم و نه تأییدش می‌کنم. سلطان با خشم و غضب گفت: چرا؟ امام گفت: برای اینکه این کار ظلمی کمرشکن و اسفناک می‌باشد. بیبرس بسیار خشمگین شد و گفت: از تمام مسئولیتهایش خلعش کنید، گفتند: او پست و مقام و متاعی ندارد، تصمیم به قتلش گرفت و چون خداوند مانع شد و از این کار منصرفش کرد. از او پرسیدند. تعجب می‌کنیم! چه شد که صید در صیدگاه بود و او را شکار نکردی؟ گفت: به خدا قسم هیبتش به حدّی مرا فرا گرفت که در تصمیم مردد ماندم!

آری! این چنین بود حال و احوال نووی / که وقتی بیننده‌ای او را می‌دید گمان می‌کرد که پیرمردی از فقرای ساکن دهکده می‌باشد و به او توجهی نمی‌کرد و در خیالش هم نمی‌گنجید که او فردی مهم و قابل ذکر باشد؛ ولی به هنگام استماع تدریس، نقل حدیث و یا سخنرانی‌اش از اینکه این ژنده‌پوش بی‌تکلّف، چنین گوهری نفیس و نابغه‌ای نایاب در علم و زهد و تقوا بود، دهانشان باز می‌ماند و چشمانشان از تعجب از حدقه بیرون می‌زد.

شگفتی‌ای وجود ندارد؛ چرا که طلای ناب در دل خاک آرمیده است. امّا شکل و شمایل و ظاهربینی، مردم را در هر زمانی و مکانی فریفته است؛ آن گاه که شکل و قیافۀ آراسته را می‌دیدند او را احترام و بزرگ می‌‌داشتند، قبل از آنکه بفهمند پشت این سیما و چهره چیست! در حالی که ممکن است پشت این سیما مغزی ناتوان و ناقص و فکری راکد و قلبی سرگردان وجود داشته باشد.

ترون بلوغ المجد أن ثيابكم
يلوح عليكم حسنها وبصيصها
وليس العلي درّاعة ورداؤها
ولا جبة موشية وقميصها

«و شما تصور می‌کنید که زیبایی و زینت لباس، شما را به بزرگی و عظمت می‌رساند و حال آنکه به بالاپوش و عبا و جبۀ و پیراهن دارای نقش و نگار نیست» [۳].

کار امام نووی انسان را به شگفتی وا می‌‌دارد. وی از «نوا» برای تحصیل علم و دانش به دمشق رفت؛ اما باز هم در این کار او شگفت و تعجبی وجود ندارد؛ زیرا در گذشته و حال بسیاری از طالبان علم و دانش چنین کاری انجام داده‌اند، ولی شگفتی آن است که این جوان «حورانی» فقیر، چنان کارش را شروع کند که با این اندام نحیف و لاغر عرصه را بر طلاب تنگ سازد و از آنان سبقت گیرد، و همواره با کسانی که در علم، شهرت داشتند رقابت کند تا اینکه آنان را پشت سر بگذارد. و با علمای بزرگ زمانش به ویژه بعضی از اساتیدش به رقابت بپردازد و گوی سبقت از آنان برباید. نسل‌ها و تاریخ دو شاهدی هستند بر آنکه احدی در سرزمین اسلامی چه عالم و چه عامی وجود نخواهد داشت که از امام نشنود و وی را به بهترین ثنایا مدح و تمجید نکند؛ اما از علمای بزرگ معاصر وی را کسانی جز اندکی که دنبال بحث‌های خاص باشند، نمی‌شناسند؛ زیرا در دل کتاب‌ها مدفون مانده‌اند.

با این همه نووی بیشتر از چهل و پنج سالگی زندگی نکرد و از خود کتاب‌های گرانبهای تحقیقی محکمی بر جای گذاشت که اگر آن‌ها را روزهای حیاتش تقسیم کنیم، سهم هر روز تألیفش دو کتابچه و یا بیشتر می‌شود و کافی است که یکی از تألیفات او در زمینۀ فقه و یا حدیث یا لغت را مشاهده کنی تا حجتی کامل و محکم و شناختی همراه با دلیل عایدت شود.

علما و مذاهب بر اعتماد بر وی و نقل و قول از گفتارش اجماع کردند و مشتاق و شیفته‌اش گردیدند و در تمام زندگی‌اش عملی نیافتند که نه‌تنها به دینش بلکه بی‌حرمتی و تهدیدی برای تقوایش باشد؛ همچنان که امام ذهبی می‌گوید: تقوی در او موج می‌زد، مهار نفسش را در اختیار داشت و آن را نه‌تنها از محرمات و شب‌هات باز می‌داشت بلکه نسبت به مباحات نیز بسیار احتیاط به خرج می‌داد؛ چون ترس از خداوند وی را وادار کرده بود که مبادا طمع و حرص نفس وی را از مباحات به شب‌هات بکشاند و یک باره مرزها را بشکنند و مهار از دستش رها شود و وارد مرزهای حرام و منهیات خداوند گردد!

امام نووی تعلیم و تعلم و تألیفی را که فقط به خاطر خدا انجام می‌گرفت عبادت و ذکر و طاعت می‌دانست و خود نیز به آن عمل می‌کرد؛ به حدی که هر گاه عملش فزون‌تر می‌شد، نزدیکی‌اش به خدا زیادتر می‌گشت و هر گاه به خدا نزدیکتر می‌گشت، علمش افزایش می‌یافت و این قول خدای تعالی در وی محقق شد:

﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ [فاطر: ۲۸].

«تنها بندگان دانا و دانشمند، از خدا ترس آمیخته با تعظیم دارند».

﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُ [البقرة: ۲۸۲].

«از خدا بترسید (و اوامر و نواهی او را پیش چشم دارید) و خداوند (آنچه را که به نفع شما یا به زیان شما است) به شما می‌آموزد».

امام ـ که رحمت خدا بر او باد ـ تنها به عبادت و ذکر عالمانه اکتفا نکرد، بلکه اکثر اوقات روزه‌دار بود و بر آن مواظبت می‌نمود و همیشه زبانش با قرائت قرآن مشغول بود، بعید می‌دانم که او ذکری از اذکار روزانه ثابت شده از رسول خدا را ترک کرده باشد. و عالم عامل خواهان رضایت پروردگار، کسی است که می‌داند چگونه نماز و ذکر را به جای آورد. هر گاه شناخت زیاد شد پرستش نیز زیاد می‌شود و هر گاه پرستش زیاد شد قرب و عزت شامل حال بندۀ عالم می‌شود. اما جاهل ذکرش توأم با ادب نیست و خداوند را بدون خشیت و خوف یاد می‌کند و آن ذکر برایش تبدیل به لهو می‌شود که شیطان از آن سود می‌برد و او از پروردگارش غافل می‌شود و چیزی جز دوری از پروردگار عایدش نمی‌گردد.

اکنون مثالی از عبادت پاک و بی‌شائبه و خالی از رای وی ـ که عبادتی همچون عبادت سلف می‌باشد ـ به نقل از محمود بن أبوالفتح بعلی حنبلی بیان می‌کنیم: وی می‌گوید: در اواخر شبی از شب‌ها در مسجد جامع دمشق شیخ را در حالی دیدم که در کنار ستونی در تاریکی به نماز ایستاده و این گفتۀ خداوند را:

﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسۡ‍ُٔولُونَ ٢٤ [الصافات: ۲۴].

«آنان را نگه دارید که باید بازپرسی شوند (و از عقائد و اعمالشان پرسیده شود ... قفوهم: نگاهشان دارید ... مسئولون: بازخواست شوندگان)».

به اندازه‌ای بارها با غم و اندوه و خاضعانه تکرار می‌کرد که در من نیز بسیار تأثیر گذاشت. والله اعلم به! این تمام بضاعت و توان ما بود؛ اما به راستی این مقدمه و این کتاب نمی‌تواند تمام زوایای زندگی و شخصیت امام را به تصویر بکشد [۴]. و این همان چیزیست که علمای دورانش نیز از بیان آن عاجز مانده‌اند و این سخن شاگردش، علاءالدین بن عطار / که می‌گوید: از وی کارهای مفید زیادی دیدم که اگر نگاشته شود هزار من مثنوی می‌شود، خود گواهی بر صحت این ادعاست. با تمامی این احوال شرح حال وی را در یک کتابچه‌ای کوچک به صورت فشرده آن را گرد آوردم.

بعد از وی کسی نیامده که شرح حال رجال را بنویسد و از او یادی نکند، به ویژه امام ذهبی که به «شیخ التراجم والجرح والتعدیل» مشهور است در هیچ تألیفی از تألیفاتش چه در«التراجم» و چه در «الطبقات» نیست که از او یادی نکرده باشد، و به بهترین وجه وی را نستوده باشد، و امام ذهبی نیز کسی بود که در مدح و ثناء گفتن بسیار بخیل بود و جز برای مستحق و آن هم به اندازۀ استحقاقش ثناء نمی‌گفت. از جملۀ کسانی بود که به طور خاص در یک کتاب به شرح حال امام نووی پردخته‌اند، سخاوی / می‌باشد که در نوشته‌اش مطالب زیادی از ابن عطار، شاگرد امام، نقل کرده ولی این کتاب نیز نسخه‌ای ناقص است.

سحیمی و سیوطی نیز رساله‌ای به نام «المنهج السوی» در این رابطه دارند.

اما شیوۀ ما در این کتاب این است که شرح حال وی را از کتب سیره به اندازه‌‌ای که در دسترس بوده جمع‌آوری کنیم و سعی بر این بوده که آن را مرتب و منظم کرده و مقدمه آن حاشیه‌ای مناسب در حدّ توان خود بر آن بنگاریم. و قصد ما نیز این بود که به شرح حال تمام علمای دورانش به اندازه‌‌ای که امکان داشته باشد ولو اینکه یک سطر هم باشد، بجز شرح شاگردانش یا رجال سند، در این کتاب بگنجانیم.

و بالآخره امام نووی / از همۀ لذات و شیرینی‌هایی که در دنیا وجود دارد بجز اندکی که بتواند زندگی‌اش ادامه یابد ـ آن هم در پائین‌ترین سطح ـ استفاده نکرد و بقیۀ آن را برای روزی گذاشت که به پروردگارش ملحق می‌شد و لحظه‌ای از زندگی‌اش را جز در راه افزایش علم و دین و تقوی صرف نکرد. کم و نایابند مدّعیان عالم، که صبر و منهج و راه و روشی همچون او داشته باشند و چیزی نگذشت که آوازۀ او در اُفقها و کران‌ها پیچید و در علم و زهد و تقوی و ذکر، ضرب‌المثل دوران شد.

دمشق شام ۱ / جمادی الثانی ۱۳۵۹ ه‍

۱۰ / ژوئن / ۱۹۷۵ م

عبدالغنی الدقر

[۲] اين داستان در بخش امر به معروف و نهي از منكر بيان خواهد شد. [۳] تن آدمي شريف است به جان آدميت نه همين لباس زيباست نشان آدميت [۴] آب دريا دگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد

عصر نووی

امام نووی / در اواخر عصر ایوبیان و تمام دوران حکمرانی ملک ظاهر [۵] بیبرس، پادشاه ممالیک، می‌زیسته است که این دوره نسبت به دوران دیگر از جهانی به دوران آرامش و ثبات مشهور است؛ ولی با وجود این تعاریف باز هم در این دوره نیز بحرانهایی وجود داشت. زمانی که دو نیروی صلیبیون و مغولان ـ نیروی شرک، کفر و سرکشی ـ به شام حمله‌ور شدند و نورالدین [۶] «سلطان شهید» و صلاح‌الدین [۷] با نصرت و یاری خداوند، پیشروی و خشونت صلیبیون را درهم شکستند و پس از این دو بیبرس شجاع و دوراندیش و جنگجو آمادۀ مقابله با این دو نیروی مهاجم شد و عظمت و هیبت آنان را از بین برد و صفوفشان را درهم شکست و بسیاری از سرزمینهای اشغال شده را باز پس گرفت و به راستی اگر وی نبود، حال و روزگار سرزمین شام بسیار دهشتناک می‌شد؛ البته شام ـ خصوصاً دمشق ـ از یک آرامش نسبی همراه با ثبات و جهشی به آینده بهرمند شد که اگر آن را با دوران ماقبلش ـ آخر دورۀ ایوبیان ـ و با دوران بعدش مقایسه شود اگر با بعضی از بلاها و گرفتاریها دست و پنجه نرم نمی‌کرد ـ این برهه، برهۀ مبارک و میمونی بود.

این بود مختصری از زندگی سیاسی امام نووی.

اما از نظر علمی، این عصر و عصر بعدش ـ قرن‌های هفتم و هشتم هجری ـ از شکوفاترین دوران علمی بود و علمای توانمند زیادی که تألیفات مفید و کاملی از خود بر جای گذاشتند، در این دوران ظهور کردند.

ما نمی‌‌خواهیم از قرن هشتم سخن بگوییم؛ ولی با قرن هفتم مواجهیم که حداقل نووی نصف قرن و بسیاری از علمای دیگر در بسیاری از علوم را نیز باید مدّنظر داشت که در این قرن زندگی کرده‌اند و می‌توانند آینۀ تمام نمای وضعیت فرهنگی این عصر باشند. از جملۀ آنان در علوم دینی: همچونِ ابنِ صلاح، پرچمدار محدثین و رافعی از بزرگان فقهای شافعیه در قزوین و نووی از بزرگان فقهای شافعیه و پرچمدار محدثین در سرزمین شام و اسماعیل بن عبدالکریم معروف به ابن معلم از بزرگان احناف در دوران خویش و عبدالرحمن بن محمد بن عساکر برادرزادۀ حافظ أبوالقاسم که فقیه دوران خودش بود، و عبدالکریم بن شهرستانی از خطبای دمشق، فرکاح فزاری استاد امام نووی و در آنجا بسیاری دیگری از علماء وجود داشتند که ما فقط به عنوان مثال تعدادی نام بردیم.

از میان آنان در علوم و ادبیات عرب می‌توان ابن‌یعیش، شارح المفصل زمخشری، و استاد ابن مالک و ابن قفطی که از بزرگان این قرن و عالم به تمام علوم از جمله لغت، نحو، فقه و حدیث و علوم قرآنی و اصول و منطق و نجوم و هندسه و تاریخ بود، نام برد. و از میان آنان در علم تاریخ و سیره‌نویسی می‌توان ابن عدیم مؤلف تاریخ حلب، و ابن خلّکان قاضی القضاة و مؤلف کتاب وفیات الأعیان، و یاقوت حموی رومی جغرافی‌دان، مؤرخ جهانگرد، مؤلف کتاب معجم البلدان و معجم الأدباء، و ابن قفطی که قبلاً دربارۀ آن سخن رانده شد و علامه أبوشامۀ مؤلف کتاب الروضتین نام برد.

و در زمینه علم هندسه، ابراهیم بن غنائم مؤسس مدرسۀ ظاهریه جوانية، و نجم الدین بحیی بن لبودی صاحب دارالهندسه که او عالم به حکمت و هندسه و حساب بود می‌توان نام برد.

و در زمینۀ پزشکی و حکمت می‌توان پزشک أدیب ابن أبو أصیبه دمشقی، عبدالمنعم جلیانی مشهور به حکیم دوران و علامه در طب و چشم پزشکی و ادبیات، سیف‌الدین علی ثعلبی آمدی که باهوش‌ترین افراد دورانش و متخصص‌ترین ‌آنان در علوم حکمت بود، شمس‌الدین خوینی عالم در حکمت و شریعت و پزشکی، و بدرالدین پسر قاضی بعلبک دانشمند علم پزشکی نام برد.

و از میان آن‌ها در زمینۀ تصوف می‌توان شیخ دورانش محیی‌الدین بن عربی اندلسی که در فلسفۀ تصوف به درجۀ بالایی رسیده بود که از جمله تألیفات او الفتوحات المكية و الفصوص می‌باشد، نام برد.

همۀ این‌ها در دوران امام نووی زندگی کردند و مثال‌هایی که ما عنوان کردیم نسبت به آنچه که استحقاق این قرن می‌باشد بسیار کم است و اگر بخواهیم تمام این افراد را نام ببریم بحث به درازا می‌کشد، زیرا آن‌ها صاحبان تخصص‌های گوناگون بودند.

لب مطلب راجع به این دوره از نظر علمی آن است که: اگرچه این عصر همچون عصرهای اجتهاد عصر ابداع و نوآوری نبود ولی در کل با تمام علوم و دانشش می‌توان آن را عصر ترجمه و شرح و نقل هماهنگ و متناسب و تقلید آگاهانه همراه با احتیاط و زیرکی و تحقیق و پژوهش و نگارش و تصحیح و تهذیب و بلکه آن را می‌توان به عنوان عصر اجتهاد مقید آزاد نام برد. زیرا عصرهای اجتهاد طبق قاعده [ماترك الأول للآخر [۸]] و یا براساس گفته عنتره: [هل غادر الشعراء من متردم [۹]] در میدان علوم جز اندکی جولانگاه برای آیندگان باقی نگذاشتند. به عنوان مثال علم حدیث: در قرن‌های دوم و سوم و به دنبال آن در قرن چهارم توسط پیشوایان این فن جمع‌آوری شدند و احادیث ضعیف را از صحیح جدا کردند و روایان احادیث را در میزان جرح و تعدیل قرار دادند. پس در قرن هفتم تقریباً چیز کاملی از حدیث در اختیار علماء قرار داشت و محدّث در این عصر قبل از هر چیزی می‌کوشید تا ارتباط خود را از طریق آثار و تألیفات پیشوایان این علم در زمینۀ روایت راویان و الفاظ حدیث با حفظ تمامی شئوناتش حفظ نماید و در آثار خود آن‌ها را بدون هیچ کاستی بیان نماید. و در عصر اجتهاد علم فقه در طراز اول بود و پس از آن فقهاء و مجتهدین مذهب قرار داشتند که شاگردانشان بعدها آراء و نظریات ایشان را به گونه‌ای تصحیح و تنقیح نمودند که آراء و نظریات و ادلّه‌های اجتهادی قدما را حقیقت دانستند و از آن‌ها پیروی نمودند. اما علمای قرن هفتم تسلیم نظریات و آراء اجتهادی گذشتگان نشدند و در این رابطه به بحث و مناظره پرداختند و رساله‌ها نوشته شد و گروهی ادلّه‌های اجتهادی قدما را صحیح دانسته و پیروی نمودند و گروه دیگر آن را ضعیف دانستند. تمام این مناقشه‌ها و ردّ و قبولها همراه با ارائۀ ادلّه و برهان بود و در این رابطه کسانی که کتاب‌های رافعی و نووی را خوانده‌اند به وضوح آن را دریافته‌اند.

اما در زمینۀ فقه جایز نیست که گفته شود سخن، سخن قدما است، زیرا برای هر عصری قضایا و اموری جداگانه هست و شایسته است که هر عالمی عصر خویش را به همراه تحوّلات و دگرگونیهایش درک کند و آراء و نظریات جدید با در نظر گرفتن اصول ثابت کتاب سنت برای عصر خویش ارائه دهد. این معنی همان معنای اجتهاد پویاست که فقهای قرن هفتم آن را تأیید نمودند و بر اساس آن عمل کردند.

و علم نحو که ابن مالک و هم عصرانش آن را رهبری می‌‌کنند، بجز اندکی و آن هم بسیار ساده و پراکنده که تعدادش از چند صفحه بیشتر تجاوز نمی‌کند بر آنچه سبیویه و بسیاری از بصیری‌ها نوشتند اضافه ننمودند ولی ابن مالک / نوشته‌ها و گفته‌های قدمایی همچون سیبویه و بسیاری از نحویین دیگر را تصحیح و ترتیت و روشن نمود تا حدّی که آثارش در نحو مرجع علماء و طلاب علم در عصر خودش و عصرهای بعد تاکنون گشته است و بقیۀ علوم همچون علومی بوده‌اند که ما در ابتدای این کتاب بیان نمودیم. اما وضعیت تمام علوم در این عصر نیز این گونه بوده است که ما به خاطر ترس از طولانی‌شدن مطلب فقط بخشی را به عنوان مثال بازگو نمودیم.

در کل این عصر از تمامی علومی که مسلمانان به آن دست یافته بودند و با تحقیق و تعلیق و تصحیح و فهم جدید چیزهای زیادی به‌آن افزوده بودند موج می‌زد.

چیز واضح و روشنی که در علمای این عصر نمی‌توان نادیده گرفت این است که بجز گروه اندکی از آنان، حریص بودن بر علم همراه با عمل و رهبریت تقوی و محرک ورع، و روزانه به عبادت زیاد مشغول بودن سرلوحۀ کارشان قرار داده بودند. همچنین آنان می‌کوشیدند که عبادتی براساس سنت انجام دهند و خالی از این هم نمی‌باشد که از ایشان کسانی هم بوده که گرفتار قصور و کوتاهی شده‌اند بلکه کسانی هم وجود داشته‌اند که دینشان برایشان نان‌آور بوده است. البته تعداد آن‌ها نیز بسیار کم می‌باشد که از خداوند خواهانیم که آن را نادیده گیرد. [ان‌شاءالله]

این خلاصه‌ای از عصر امام نووی بود که نیازمند جایگاه وسیعی می‌باشد نه یک مقدمۀ کوچک در یک کتاب، ولی آنچه که ما می‌‌خواهیم از آن سخن بگوییم سیرۀ نووی / می‌باشد نه سخن گفتن از عصر نووی.

[۵] اضافه مترجم: صفحه ۱۹۹ كتاب رجال من التاريخ تأليف علي طنطاوي. [۶] ص ۱۸۱ مرجع سابق. [۷] ص ۱۹۱ مرجع سابق. [۸] منظور اين است كه گذشتگان چيزي را براي بعد از خودشان باقي نگذاشته‌اند و همه را انجام داده‌اند. [۹] عنتره بن شداد العبسي از شعراي دوره‌ي جاهلي عربي به سالها قبل از اسلام مي‌زيسته است. وي در جواني سال ۵۲۵ ميلادي در بلاد نجد متولد شد. پدرش از اشراف عرب، و مادرش كنيزي حبشي به نام زبيبه بود كه در سال ۶۱۵ در حدود سن ۹۰ سالگي وفات يافت. وي ديواني دارد كه بالغ بر ۱۵۰۰ بيت شعر مي‌باشد و نخستين بار در بيروت در سال ۱۸۶۴ به چاپ رسيده و اشعار او بيشتر فخر و حماسه و ذكر وقايع و غزل است. مشهورترين قصائد او معلقه‌ي اوست كه با اين مطلع آغاز مي‌شود. از قرائن معلوم مطلع به اين خاطر با اين بيت آغاز نموده كه به وي گفتند كه براي ما بسرا، وصف كن گفت : هل غادر الشعراء من متردم أم هل عرفت الدار بعد توهم! چه بسرايم؟ مگر شعراء سخني باقي گذاشته‌اند؟ «درباره‌ي هر موضوعي سخن گفته‌اند و هيچ موضوعي براي ما باقي نگذاشتند كه درباره‌ي آن شعر بگوييم» از اين بگذريم آيا بعد از جستجو و تحقيق، خانه يار را شناختي؟ «۱ و ۲ اضافه‌ي مترجم». تاريخ ادبيات دكتر شوقي ضيف و حنا الفاخوري.

خانواده و زادگاه و محل رشد و نموّ امام نووی

نوا:

مردم برای اینکه شناخته و مشهور گردند از نام زادگاه خویش کمک می‌گیرند اما قضیه و سرنوشت امام نووی برعکس دیگران می‌باشد و این بار این خود زادگاه است که با نام او مشهور می‌گردد بلکه نام نوا را تا زمانی که در سرزمین اسلامی و تا زمانی که فقه شافعی و علمای این مذهب وجود دارند بر سر زبان‌ها همیشه جاریست.

هزاران عالم فقه شافعی و علمای حدیث نه اسم او و نه کنیه و لقب او بلکه نسبت او را بر زبان می‌آورند و می‌گویند: النووی أو النواوی، و خود وی نیز با دست خط خود النووی را می‌نوشت [۱۰]: و در وصف نوا نووی، ابوحفص بن الوردی / چه زیبا می‌گوید:

لقيت خيراً يا نوا
وحرست من ألم النوي
فلقد نشابك زاهد
في العلم أخلص مانوى
وعلى عداه فضله
فضل الحبوب على النوى

«ای نوا، تو خیر را ملاقات نموده‌ای و از بیماری و درد تنهایی و افسردگی نجات پیدا کردی.

در تو زاهد رشد و نمو کرده که در علم خالص‌ترین نیات را دارد.

و فضل وی بر سایرین همچون فضل دانه بر هسته می‌باشد».

نوا در سرزمین «حوران» از توابع دمشق [۱۱] پایتخت شام (سوریه) قرار داشت که در عصر امام نووی جایگاه اوتراق چادرنشینان و بدویان بود. و بر طبق عادت عرب «حِزام» جدّ اعلای نووی که در آجا اوتراق می‌نمود رحل اقامت افکند و خداوند در ذريه و نسل وی برکت نهاد و تعداد آن‌ها زیاد شد [۱۲].

[۱۰] اضافه‌ي مترجم: در دفتر زمانه فتد نامش از قلم هر ملتي كه مردم صاحب قلم نداشت «فرخي يزدي» [۱۱] تحفة الطالبين مؤلف ابن العطار مصور «۳-أ». ياقوت حموي درباره آن مي‌گويد كه: دهكده كوچكي از توابع حوران بوده و بعضي مي‌گويند كه: آنجا يك قلعه نظامي بوده است و منزل ايوب ÷ در آنجا بوده است. و به گمان و زعم آنها قبر سام بن نوح نيز آنجا بوده است. [۱۲] سيره نووي تأليف سخاوي «۳».

اسم و لقب و نسب امام نووی

او أبوزکریا یحیی بن شرف بن مری [۱۳] بن حسن بن حسین بن محمد بن جمعه بن حزام الحزامی النّواوی الشّافعی می‌باشد که پدرش شیخی زاهد و پرهیزگار و محبّ خدا بود.

در آنجا کسانی بودند که گمان می‌کردند نسبت «حزامی» به حزام أبو حکیم الصحابی می‌رسد، که خود نووی آن را تصحیح نموده آنجائی که ذکر می‌کند بعضی از اجدادش که گمان می‌کرده‌اند نسبت آن‌ها به حزام أبو حکیم الصحابی س [۱۴] می‌رسد گفتۀ آن‌ها نادرست می‌باشد [۱۵]. اما لقبی که امام به آن شهرت داشت محیی‌الدین بود. وی آن لقب را دوست نداشت و آن را ناپسند می‌دانست و این هم یا به خاطر تواضعی بود که به خاطر خدا داشت و یا اینکه معتقد بود که دین خدا زنده و ثابت قدم و همیشگی است و نیاز به کسی ندارد که آن را زنده کند تا حجتی آشکار و پابرجا برای کسانی که باشد که در مورد آن قصور و کوتاهی و یا نسبت به آن بی‌اعتنائی نموده‌اند. لخمی [۱۶] می‌گوید: به طور صحیح از او روایت شده که او گفته: نمی‌توانم ببخشم کسی را که چنین لقبی به من داده است [۱۷].

[۱۳] زبيدي در تاج العروس (مِري) را به كسر ميم و قصر آورده و در شرح الأربعين النووية تأليف ابراهيم بن مرعي (مُري) بضم ميم و كسر راء آورده و بسياري ديگر به ضم ميم و كسر راء مشدد آورده‌اند. [۱۴] حكيم بن حزام بن خويلد بن أسد، صحابي از قريش، كه او پسر برادر خديجه ام المؤمنين از بزرگواران قريش در جاهیلت و اسلام بود، كه در سال ۵۴ هجري وفات يافت. [۱۵] تحفة الطالبين تأليف ابن العطار. [۱۶] او احمد بن فرح بن احمد الأشبيلي محدث و صاحب منظومة غرامي صحيح في المصطلح متوفي سال ۶۹۹ مي‌باشد. [۱۷] زندگي‌نامه نووي تأليف سخاوي «۴».

پدر نووی

از زندگی اجدادش چیزی در دسترس نیست و روشن است که آن‌ها زندگی معمولی و عادی داشته‌اند، زیرا اگر آن‌ها اهل علم و ریاست و جاه و مقامی بودند سیره‌نویسان از ذکر آن‌ها غافل نمی‌ماندند. اما پدرش شرف بن مری، در نوا مغازه‌ای [۱۸] داشت که در آن مشغول خرید و فروش بود. علاءالدین بن عطار [۱۹] یکی از شاگردان نووی این گونه او را توصیف می‌کند: وی شیخی زاهد و پرهیزگار و با تقوا و دوستدار خداوند بود [۲۰]. ذهبی نیز وی را این گونه توصیف می‌کند: او شیخی بزرگوار و بابرکتی بود [۲۱]. و هنگامی که در سال ۶۸۵ هجری وفات یافت بر او نماز جنازۀ غایب [۲۲] خوانده شد که این خود بر صالح و نیکو بودن و شهرت او دلالت دارد، و روشن و آشکار است که وی پس از فرزندش نه سال زندگی کرده و عمرش از مرز هفتاد سال نیز گذشته است.

[۱۸] مرجع قبلي. [۱۹] او علي بن ابراهيم پدرش عطار و پدربزرگش طبيب بود. به حدي به نووي نزديك بود، كه به او مختصر نووي گفته شده و در سال ۷۲۴ هـ‍ وفات يافت. [۲۰] تحفة الطالبين چاپ «۲-ب». [۲۱] زندگي‌نامه نووي تأليف سخاوي «۷۶». [۲۲] زندگي‌نامه نووي تأليف سخاوي.

تاریخ و محل تولد

وی در دهۀ دوم و به گفتۀ بعضی در دهۀ اول محرم سال ۶۳۱ هجری در نوا متولد شده است [۲۳].

[۲۳] تحفة الطالبين چاپ «۳/أ».

چگونگی رشد و نموّ امام نووی

نووی در کنار پدر و تحت سرپرستی وی زندگی کرد. پدرش دنیایی نیک و ساده دارای روزیی با برکت بود. نووی در پناه خیر و نیکی باقی ماند و مدتی در مغازۀ پدرش همان‌گونه که ذهبی می‌گوید: با قناعت و ساده‌زیستن زندگی را پشت سر گذاشت. گویی خداوند از آغاز کودکی و جوانی‌اش وی را برای حمل میراث سنگین نبوی در علم و تقوا و تزکیه آماده می‌کرد و این همان چیزیست که بعضی از صالحین بزرگ به آن اشاره نموده‌اند [۲۴]، آنجا که گفته‌اند: نووی هنگامی که کودک بود در زمرۀ صالحین نوشته شده است و این نیز از آنجا به اثبات رسیده که هنگامی که نووی هفت ساله بود، در شب ۲۷ رمضان که در کنار پدرش آرمیده بود نیمه‌های شب بیدار می‌شود. پدرش می‌گوید: مرا بیدار کرد و گفت: ای پدر، این نوری که تمام خانه را در بر گرفته چیست؟ و تمام اهل خانه را بیدار نمود اما هیچ چیزی دیده نشد. پدرش گفت: همان دم دانستم که وی ليلة القدر را دریافته است [۲۵].

امام نووی هنگامی که به سن ده سالگی [۲۶] رسید پدرش او را در مغازه مشغول به کار کرد اما خرید و فروش سبب نشد که وی قرآن را رها کند [۲۷]، و این نیز مصادف با ورود شیخ یاسین بن یوسف مراکشی [مشهور به اسم سرزمینش] در سال ششصد و چهل و اندی هجری [۲۸] به قریۀ نوا بود. شیخ در حالی نووی را دیده که ده ساله بود و بچه‌ها او را وادار می‌کردند که با ایشان بازی کند و او به خاطر اجبار آنان از دستشان فرار می‌کرد و در حال فرار گریه می‌کرد و در این حالت نیز قرآن را تلاوت می‌نمود. شیخ یاسین می‌گوید: محبتش به دلم نشست بی‌درنگ نزد کسی رفتم که به او سپرده بود تا به او قرآن یاد بدهد. به او گفتم: امید می‌رود که این کودک، عالم‌ترین و باتقواترین مردمِ دورانش گردد و مردم از او نفع فراوانی ببرند. او به من گفت: آیا تو منجم هستی؟ گفتم: خیر! اما خداوند این را نشان می‌دهد که او از شاگردی‌کردن در دکان پدرش دست کشیده و برای یادگیری علوم اندکی که نزد مشایخ آن زمان که سرآمد اهل و دیارش موجود بوده روی آورده است.

[۲۴] سخاوي «۳۴». [۲۵] الطبقات الكبري تأليف سبكي «۸/۳۹۶». [۲۶] زندگي‌نامه نووي تأليف سخاوي «۳۴». [۲۷] تحفة الطالبين «۳/ب». [۲۸] اضافه مترجم: از آنجائي كه النيف شامل ۱، ۲ و ۳ مي‌شود در ترجمه اندي را عنوان نموده‌م و لفظ عربي آن چنين بوده است: في سنة نيف وأربعين وستمائة: مراجعه شود به معجم النجو تأليف عبدالغني الدقر.

مسافرت به دمشق و تحصیل علم

رسیدن به دمشق:

آنچه که تاریخ‌نگاران و در رأس آن‌ها شاگردش ابن عطار [۲۹] بر آن اتفاق دارند این است که پدرش او را سال ۶۴۹ هجری در سن ۱۸ سالگی به دمشق آورد.

دمشق در آن زمان دارالعلمی بود که طالبان علم از أقصی نقاط سرزمینهای اسلامی برای کسب علم و دانش به آنجا روی می‌آوردند.

برای اثبات این قضیه کافیست که نظری به تاریخ دمشق تألیف مؤرخ بزرگ حافظ ابن عساکر بیندازیم: [در مورد یک سرزمین این بزرگ‌ترین تاریخی است که نوشته شده است و بالغ بر ۸ جلد می‌باشد].

مؤلف در این تاریخ شرح حال تمام علماء و ادباء و شعراء و امیران سرزمین شام که آن‌ها را ملاقات کرده و یا با آن‌ها برخوردی نموده و یا از آن‌ها چیزی شنیده، آورده است.

و دیده نشده که عالمی علمش را تکمیل کرده باشد و در یکی از پایتخت کشورهای اسلامی به تحصیل نپرداخته باشد و تک ستارۀ این پایتختها در آن زمان دمشق بوده که نه‌تنها در علوم شریعت و عربی بلکه در تمام علوم‌آن عصر سرآمد بوده است.

تیزبینی و فراست شیخ پرهیزگار مراکشی سبب شد که به نجابت و پاکی و اخلاص و علاقمندی به علم و دانش در جوانِ روستایی به نام نووی پی ببرد و پدرش را وادارد که فرزندش را روانۀ دمشق جهت کسب علم از محضر علمای بزرگ کند. در کجا اقامت گزید؟ درس خواندنش چگونه بود؟ و نزد کدام شیخ کارش را شروع نمود؟ و بسیاری از این گونه مسائل در فصل‌های آینده از آن سخن خواهیم گفت:

[۲۹] تحفة الطالبين چاپ ۳/ب؛ السخاوي: ۵؛ الدارس ۱/۲۸۶؛ البداية والنهاية ۱۳/۲۷۸. اين اجماع و توافق كسي با آن مخالف نبوده مگر آنچه كه در مفتاح السعادة تأليف طاش كبري‌زاده ۱/۳۹۸ آمده كه نووي سال ۶۵۰ هجري در حالي كه ۲۹ ساله بوده به دمشق رفته است. اما طبق آنچه گفتيم اين نظريه نادرستي است.

آغاز تحصیل:

اولین اقدام نووی پس از رسیدن به دمشق یافتن عالمی بود تا علاوه بر درس خواندن نزد وی جایی نیز برای مسکن و مأوایش پیدا کند. و چون عادت مسافران در آن زمان پس از ورود به شهر این بود که ابتداء به جستجوی مسجد می‌پرداختند پس واضح و روشن است که نووی پس از ورود به دمشق به اولین مکانی که سر زده مسجد جامع بزرگ اموی دمشق بوده، زیرا کسی در آن ایام یادی از دمشق نمی‌کرده مگر اینکه در کنار آن یادی از مسجد جامع بزرگ اموی نیز می‌شده است. و امام نووی پس از ورود به دمشق با اولین کسی از علماء که ملاقات کرده، خطیب و امام مسجد جامع بزرگ اموی، شیخ جمال‌الدین عبدالکافی بن عبدالملک پسر عبدالکافی ربعی دمشقی [۳۰] بود.

وقتی امام نووی هدف و علاقه‌اش به علم و دانش را به او شناسانید وی او را با خود به حلقۀ تدریس مفتی شام تاج الدین عبدالرحمن بن ابراهیم بن ضیاء الفزاری معروف به فرکاح [۳۱] ـ رحمت خدا بر او باد ـ که اولین شیخ امام نووی نیز بوده است، برد و امام نووی دروسی را نزد وی گذرانید و مدتی در محضر او شاگردی نمود.

[۳۰] سخاوي ۸. وي فقيهي فاضل كه مدتي قاضي و عهده‌دار قضاوت بود كه آن را نيز رها نمود و به خطابه و امامت مسجد جامع اموي دمشق اكتفاء كرد و در سال ۶۸۹ هجري وفات نمود. [۳۱] فركاح: فقيه اهل شام همانطوري كه سبكي مي‌گويد وي فقاهت را نزد عزّ بن عبدالسلام آموخته و در سال ۶۹۰ وفات يافته است و بنوالفركاح: قبيله‌اي در شام مي‌باشد.

مدرسۀ رواحیه:

دوره‌ای که نووی نزد شیخش فرکاح سپری نمود جایی برای سکوتش همچون سایر طالبان علم در مدارس مختلف دمشق نداشت و این امر وی را بر آن داشت که از استادش مکانی جهت اسکانش درخواست نماید ولی در دست استاد جز مدرسۀ صارمیه [۳۲] و حتی خانه‌ای کوچک نیز نبود. فرکاح وی را نزد شیخ کمال اسحاق مغربی [۳۳] در مدرسۀ رواحیه [۳۴] فرستاد امام نووی به آنجا رفت و در خدمت ایشان مشغول به تحصیل شد [۳۵].

این شیخ بزرگوار نیز در این مدرسه اتاقی کوچک و بسیار ساده [۳۶] به او واگذار نمود و امام نووی نیز تا پایان عمر مبارکش در آنجا ماند.

یافعی می‌گوید: از افراد زیادی شنیدم که امام نووی فقط مدرسۀ رواحیه را برای سکونت انتخاب نمود، زیرا شب‌هات کمتری از نظر حلال بودن مکان و درآمد در آن وجود داشت [۳۷]. و این مدرسه در آن زمان از بنای بعضی از تجّار بود و غذایش در آن مدرسه بجز نانی که توسط مدرسه بین طلاب تقسیم می‌شد نبود [۳۸] که برخی از آن نیز به عنوان صدقه صرف می‌نمود که بعدها آن مقدار گرفتن غذا را از مدرسه نیز رها کرد [۳۹].

[۳۲] صارميه: مدرسه‌اي داخل باب جابيه جنوب قلعه در كوچه‌اي كه به كوچه سيدي عمود مشهور بود قرار داشت كه بنيان‌گذار آن صارم‌الدين جوهر بود كه از زمانهاي دور در آن تدريس مي‌شد و بعدها منزل مسكوني گشت و كوچه سيدي عمود فرانسويان در دوران انقلاب سوريه سال ۱۳۴۴ تمام آن را سوزاندند و اكنون به آن مكان الحريقه گفته مي‌شود. [۳۳] او اسحاق بن احمد مغربي دانش‌آموز و خليفه «معيد» برجسته ابن صلاح محدث بزرگ در رواحيه وي از مشهورترين فرد در علم و تقوي بود و نزد او افراد زيادي فقه و فقاهت را آموختند و در سال ۶۵۰ هجري وفات نمود. [۳۴] مدرسه رواحيه، جايگاه اين مسجد در شرق مسجد ابن‌عروه قرار داشت كه متصل به جامع اموي از سمت دروازه‌ي شرق شمال جيرون. بدران مي‌گويد: جاي اين مدرسه را ديده‌ام و ديده‌ام كه تبديل به خانه‌اي شده است. به سخن وي در مسامرات بدران و الدارس تأليف نعيمي مراجعه شود. [۳۵] سخاوي «۸». [۳۶] از سخنان تاج‌الدين سبكي در طبقات الشافعيه ۸/۳۹۷. [۳۷] مرآة الجنان ۴/۱۸۳. [۳۸] تحفة الطالبين ۳/أ. [۳۹] السخاوي «۵» به ناني كه بين طلاب جهت قوتشان تقسيم مي‌شد امام ذهبي در التذكرة از آن به نام الجراية نام برده است.

فریضۀ حج:

امام نووی پس از دو سال اقامت در دمشق به همراه پدرش عازم حج شد. وی می‌گوید [۴۰]: در سال ۶۵۱ هجری به همراه پدرم فریضۀ حج که عرفات آن سال مصادف با روز جمعه بود به جایی آوردم. حرکت ما به سوی مکه اول رجب آغاز شد و حدوداً یک ماه و نیم در شهر رسول خدا اقامت نمودیم.

همچنین ابن‌عطار می‌گوید: پدر امام / به من گفت که: وقتی ما از نوا حرکت نمودیم فرزندم دچار بیماری «تب» شدیدی شد که تا روز عرفات ادامه داشت ولی وی هیچ وقت از دردش شکایتی ننمود و در ادامه افزود که وقتی مناسک حج به جای آوردیم و به نوا و سپس به دمشق رسیدیم خداوند درهای رحمت علم خود را بر روی فرزندم گشود و او همواره مشغول یادگیری علم و دانش گردید و چنان غرق در عبادت، نماز و روزه و زهد و تقوی گردید که گویی پیشگویی‌های آن شیخ بزرگ مراکشی [۴۱] به حقیقت پیوسته بود، چون لحظه‌ای از لحظات عمرش تا هنگام وفات جز در راه کسب علم و برگرفتن توشۀ آخرت صرف ننمود.

کسانی نیز [۴۲] وجود داشته‌اند که گفته‌اند: امام نووی دو بار فریضۀ حج را به جای آورده و این را نیز سخنان کمال دمیری دریافته‌اند که گفته است: او بار دیگر نیز به حج رفته است. و باز عماد ابن کثیری در تاریخش تصریح نموده که او در طول اقامتش در دمشق به حج رفته است و هنگامی که از زیارتِ زیارتگاه مسلمانان «خانۀ کعبه» برگشت همان گونه که ذهبی در سیر أعلام النبلاء به آن اشاره دارد پس از بازگشت از این سفر تحولات و بیماری روحی عجیبی در وی به وجود آمده بود آثار پاکی و فهم و تدارک توشۀ آخرت به کمک خداوند و برکت رسول خدا در او نمایان گشته بود.

[۴۰] تحفة الطالبين ۴/أ. [۴۱] منظور از شيخ مراكشي، شيخ ياسين بن يوسف مراكشي است كه قبلاً درباره او صحبت شد. [۴۲] السخاوي «۶».

علاقه و تلاش در جهت دانش‌اندوزی:

امام نووی در مدرسۀ رواحیه اقامت گزید و در پناه مسجد مدرسه قرار گرفت با تلاشی خستگی‌ناپذیر و بی‌وقفه شروع به علم آموز نمود و با تمام تلاشی که در راه تحصیل علم صرف نمود باز هم عطش این علاقه‌اش خاموش نشد و دیری نپایید که ضرب‌المثل و شگفتی دورانش و بعدها گردید. خود وی می‌گوید: دو سال [۴۳] گذشت و پهلوهایم را بر زمین نگذاشتم [۴۴].

ذهبی نیز می‌گوید [۴۵]: نووی در توجه و عنایت شبانه‌روزی به علم و دانش و دوری از خواب مگر به اندازۀ رفع کسالت و به کار گرفتن وقتش در خدمت درس و نوشتن و مطالعه و استفاده از اساتیدش [۴۶] ضرب‌المثل گشته است.

و از قطب‌الدین یونینی [۴۷] نیز نقل شده که گفته است: امام نووی در شبانه‌روز لحظه‌ای وقتش را جز در راه طلب علم صرف نمی‌نمود حتی در مسافرت‌هایش نیز مشغول تکرار محفوظاتش یا مطالعه می‌شد و او ۶ سال این گونه اقامتش را سپری نموده است [۴۸].

از بدر ابن جماعه [۴۹] روایت شده که او از امام نووی در مورد چگونه خوابیدنش سؤال نموده است امام در جواب وی عنوان کرده که هنگامی که خواب بر من غلبه می‌نمود لحظه‌ای بر روی کتاب چشمانم را برهم می‌گذاشتم و سپس بیدار می‌شدم [۵۰]. و در مفتاح السعادة [۵۱] نیز بیان شده که امام نووی در طلب علم و عمل متحمّل شب زنده‌داریهای فراوانی گشته است.

چرا چنین نباشد در حالی که در اسلام چیزی بعد از ایمان مقدس‌تر از علم از نظر معنوی و شأن و مرتبه وجود ندارد و در قرآن کریم لفظ علم بیشتر از ۹۰ بار در معانی زیادی که همۀ آن‌ها به یقین در هر چیزی که ذکر شده است بر می‌گردد؛ از آن جمله این فرموده‌های خداوند است که می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ [فاطر: ۲۸].

«از بندگان خدا تنها دانایانند که از او می‌ترسند».

در جای دیگر می‌فرماید:

﴿هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ [الزمر: ۹].

«آیا کسانی که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند برابرند».

و باز در سورۀ دیگری می‌فرماید:

﴿يَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖ [المجادلة: ۱۱].

«تا خدا [رتبۀ] کسانی از شما را که ایمان آورده و کسانی را که دانشمندند [برحسب] درجات بلند گرداند».

در احادیث نبوی و اقوال وارده از صحاب و تابعین کرام نیز در ستایش علم و عالم [۵۲] مطالب زیادی بیان شده، از جمله سخن رسول خدا است که در بخشی از یک حدیث می‌فرمایند: «وَإِنَّ الْمَلاْئِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِمَا يَطْلُبُ» «فرشتگان خداوند بال‌های خود را برای طالب علم به خاطر رضایت از کاری که طلب می‌کنند، می‌گسترانند».

و در مقدمۀ شرح المهذب تألیف امام نووی در فضل علم و دانش احادیثی و اقوالی از بزرگان صحابه بیان شده است؛ از آن جمله سخن حضرت علی س است که می‌فرمایند: «العالم أعظم أجراً من الصائم القائم الغازي في سبيل الله» «پاداش عالم بزرگ‌تر از روزه‌دار شب زنده‌دار مجاهد در راه خداست».

همچنین ابوذر و ابوهریره ب می‌فرمایند‌:

«باب من العلم نتعلمه أحب إلينا من ألف ركعة تطوع، وباب من العلم نعلمه ـ عمل به أولم يعمل ـ أحب إلينا من مائة ركعة تطوعا» «یادگرفتن بابی از علم نزد ما دوست‌داشتنی‌تر از هزار رکعت سنت (مستحب) می‌باشد و یاد دادن یک باب علم چه به آن عمل شود و جه به آن عمل نشود نزد ما برتر و بهتر از هزار رکعت مستحبات می‌باشد».

این دو از رسول خدا ج نقل نموده‌اند که: «سمعنا رسول الله يقول: إذا جاء الموتُ لطالبِ العلمِ وهو على هذه الحالةِ مات وهو شهيدٌ» [۵۳]. از رسول خدا شنیدیم که می‌فرمود: «اگر مرگ طالب علم در حالی که مشغول به علم آموزی است فرا رسید وی در زمرۀ شهدا می‌باشد».

امام نووی در مقدمۀ شرح مسلم می‌گوید: علم آموزی از برترین وسایل قرب به خدا و عالی‌ترین طاعات و مهم‌ترین انواع خیرات و روشن‌ترین عبادات است. و شایسته‌ترین چیزی می‌باشد که ارزش دارد اوقات گرانبها برای آن صرف شود.

انسان‌های پاک طینت برای دست یافتن به آن کمر همت می‌بندند و پیشی‌ گیرندگان در خیرات و صدقات شایسته است که به آن اهتمام ورزند و انسان‌های صاحب کرامت در زینت دادن خودشان با آن از یکدیگر سبقت بگیرند.

همچنین امام نووی در مقدمۀ شرح مهذب [۵۴] می‌فرمایند: ... و در کل ایشان بر آن اتفاق‌ دارند که مشغول شدن به علم آموزی بهتر و برتر از مشغول شدن به نوافلی همچون روزه و نماز و تسبیح و امثال آن‌ها از عبادت بدنی می‌باشد و علت آن بجز آنچه قبلاً عنوان نمودیم آن است که منفعت علم‌آموزی به خود عالم و عامۀ مسلمین می‌رسد ولی نوافلی که قبلاً از آن‌ها نام بردیم اختصاص به خود شخص دارد.

و علم همچون طبیبی اصلاح‌گر می‌باشد که عبادات دیگر محتاج و نیازمند او هستند ولی عکس آن امکان ندارد و علماء میراث بران انبیاء می‌باشند ولی عابدان به چنین صفتی متصف نمی‌باشند و عابد پیرو عالم است و به او اقتداء می‌نماید و مقلد او می‌باشد. در عبادت و چیزهای دیگر اطاعت از او را بر خود واجب می‌داند ولی عکس آن امکان ندارد و اثر علم پس از مرگ عالم باقی است [۵۵] ولی نوافل با مرگ صاحبش قطع می‌گردد و به این دلیل می‌باشد که علم صفتی از صفات خداوند متعال و فرض کفایه می‌باشد.

امام الحرمین جوینی [۵۶] می‌فرماید: فرض کفایه [۵۷] برتر و بهتر از فرض عین [۵۸] می‌باشد از این جهت که فاعل فرض کفایه چشم‌انداز وسیعی دارد و امتی را نجات می‌دهد و حرج و سختی را از او دور می‌کند ولی فرض عین چشم‌انداز و جولانگاه کوتاهی دارد.

بالآخره خود امام نووی می‌فرمایند: بدان که هدف ما از آنچه در فضل و برتری طالب علم ذکر کردیم آن است که وی فقط علم‌آموزی را برای رضای خدا بخواهد نه هدف دنیایی. و هر کس که هدفش دنیا و قدرت‌طلبی و ریاست و پست و مقام و جاه و شهرت و یا خواهان دست‌بوسی مردم و یا خواهان پیروزی و شکست حریفان در مناظره‌ها و یا غیره باشد پس تلاش و کار او زشت و ناپسند و نکوهیده می‌باشد [۵۹].

این دیدگاه امام نووی به علم و دانش بود که ثمرات و نتایجش از همان سال‌های اول تحصیل پدیدار گشت به طوری که کتاب التنبیه ابو اسحاق شیرازی را در حدود چهار ماه و نیم و ربع عبادات از کتاب المهذب او را نیز در باقی ماندۀ همان سال حفظ نمود [۶۰] و حفظ کتاب التنبیه را در سال ۶۵۰ ه‍ بر ابن رزین [۶۱] عرضه نمود و محمدبن حسین بن رزین شافعی نامه‌ای به همراه درود و تحیات و طلب غفران برای او نوشت. سخاوی می‌گوید [۶۲]: نوشته‌ای بدین مضمون از بدرالدین [۶۳] جماعه خواندم که وی گفته بود: به نوشته‌ای به خط حافظ عفیف الدین ابوالسیادۀ المطری [۶۴] دسترسی پیدا کردم که وی نسخه‌ای از کتاب التنبیه که دوست فقیه امام نووی امام بدرالدین ابن الصائغ دمشقی شافعی [۶۵] کپی‌برداری نموده بود مشاهده نموده که مطالب ذیل در آن درج شده بود:

سپاس و ستایش مخصوص خدایی است که الحق و الإنصاف هیچ کس جز او شایستگی چنین ستایشی را ندارد: أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری نووی از اول کتاب التنبیه در فقه تا آخرش بر من عرضه نمود و در جاهایی حفظش را مورد آزمایش قرار دادم که الحق حفظی بسیار قوی و بر آن احاطۀ کامل داشت و من نیز وی را ترغیب به تکرار و ادامۀ حفظ و پرداختن به آن و تحصیلش و علاقه‌مندی به آن موفق گرداند و این کار در مجلسی که هفت روز از ماه ربیع الأول سال ۶۵۰ هجری یعنی یک سال پس از آمدنش به دمشق گذشته بود اتفاق افتاد [۶۶].

او اولین دانشجویی بود که روزانه دوازده درس نزد اساتید مختلف می‌خواند، و به شرح و تصریح آن‌ها می‌پرداخت. دو درس از کتاب الوسیط، درس سوم از کتاب مهذّب، درس چهارمش جمع بین مسلم و بخاری (جمع بین الصحیحین)، درس پنجم در صحیح مسلم، درسی از اللمع تألیف ابن جنی [۶۷] در نحو، درسی از کتاب اصلاح المنطق تألیف ابن سکیت [۶۸] در لغت، درسی در صرف، درسی از اصول فقه جمع بین اللمع ابواسحاق [۶۹] و المنتخب فخر رازی [۷۰] یعنی یکبار اولی و بار دیگر کتاب دوم را، درسی در اسماء الرجال که به اصطلاح امروز بیوگرافی رجال علم و ادب و راویان حدیث و آثار می‌باشد، و درسی در اصول دین که توحید بود. امام نووی می‌گوید: من بر تمام آن نوشته‌‌های مبهم و مشکل و شرح عبارتهایی که در حاشیه نوشته شده بود حاشیه می‌نوشتم و خداوند در این راه در وقت و توان و اراده‌ام به من کمک و برکت عنایت فرمود [۷۱].

هر روز دوازده درس نزد اساتید خواندم از نظر شرح و تصحیح و تعلیق نوشتن بر تعلیقات از شرح موارد مشکل گرفته تا واضح نمودن عبارت و موشکافی لغت حداقل در روز نیازمند دوازده ساعت وقت می‌باشد و مرور کردن آنچه که نیازمند مراجعه به آن می‌باشد و حفظ آنچه که نیازمند حفظ‌کردن می‌باشد خود نیز حداقل به دوازده ساعت وقت نیاز دارد! حال شبانه‌روز بیست و چهار ساعت بیشتر نمی‌باشد پس کی می‌خوابید؟ و کی غذا می‌خورد؟ و چه زمانی عبادت می‌نمود؟ و تهجّد شبانه‌اش را در چه وقتی از شب انجام می‌داد در حالی که مشهور است که او در طاعت و عبادتِ واجب و نوافق سرآمد روزگارش بوده است؟ حال این سؤال مطرح است که با این وقت این همه فایده بردن چگونه امکان دارد در حالی او تنها در پژوهش و درس خواندن و مراجعه و حفظ به ۲۴ ساعت وقت نیاز دارد! این است برکت و لطف و بخشش خداوند برای کسی که او برایش ارادۀ خیر کرده باشد. خداوند چنان برکتی در وقت و توانش نهاده بود که کاری که دیگران برای انجامش به دو روز وقت نیاز داشتند وی در یک روز انجام می‌داد و آنچه که دیگران در دو سال انجام می‌دادند، او در یک سال انجام می‌داد. با این تفاسیر این الطاف خداوند بود که وی در چیزی حدود کمتر از ۱۰ سال تبدیل به عالمی از بزرگ‌ترین علمای دورانش گشت. این مسئله می‌توان از تألیفات نفیسش که در دوره‌ای که از ۲۵ سال تجاوز نمی‌کند فهمید و حتی این زمان تمام عمرش بود که در آن به یادگیری و آموزش و تألیف پرداخته بود.

[۴۳] در الدارس لفظ سنين عنوان شده و در بقيه مصادر آنچه كه نوشته شده به ثبت رسيده است. [۴۴] الدارس ۱/۳۶۸. [۴۵] او شمس‌الدين محمد بن احمد بن عثمان تركماني محدّث و مؤرخ و شيخ جرح و تعديل مي‌باشد كه در سال ۷۴۸ هـ‍ وفات يافته است. اضافه مترجم: در مورد جرح و تعديل به كتاب علوم حديث و اصطلاحات آن اثر دكتر صبحي صالح ص ۸۴ مراجعه شود. [۴۶] السخاوي «۷». [۴۷] او موسي بن محمد يونيني بعلبكي قطب‌الدين أبو الفتح مؤرخ، كه در سال ۷۲۶ ه‍ در دمشق وفات نموده است. [۴۸] السخاوي «۱۱-۱۲». [۴۹] او قاضي القضاة محمدبن ابراهيم بن سعدالله بن جماعة الكناني حموي كه در سال ۷۳۳ ه‍ در مصر وفات يافته است. [۵۰] السخاوي «۳۶». [۵۱] «۱/۳۶۱» [۵۲] ناجي غريق
صاحبدلي به مدرسه آمد زخانقاه
شكست صبحت اهل طريق را
گفتم ميان عابد و عالم چه فرق بود
كه اختيار كردي از آن اين فريق را
گفت آن گليم خويش بدر مي‌برد
وين جهد مي‌كند كه بگيرد غريق را
استاد شيخ مصلح‌الدين سعدي شيرازي
(اضافه مترجم)
[۵۳] بزار و خطيب و ابن نجار بر ضعيف بودن اين حديث حكم نموده‌اند. (مصحح) [۵۴] «۱/۳۷». [۵۵] قال رسول الله: رواه المسلم عن ابي هريرة: «إذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَنْهُ عَمَلُهُ إلَّا مِنْ ثَلَاثٍ: صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ، أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ، أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ» «فرزند آدم آنگاه كه مرد عملش قطع مي‌گردد جز به سه چيز: ۱- صدقه جاريه ۲- علم نافع ۳- فرزند صالح كه براي او دعا كند. [۵۶] او عبدالملک بن عبدالله بن یوسف جوینی به امام الحرمین از دانایان متأخرین و از اصحاب امام شافعی می‌باشد که در سال ۴۷۸ هـ‍ وفات یافته است. [۵۷] به اصول فقه عبدالکریم زیدان ص ۳۶ مراجعه شود. «اضافه مترجم». [۵۸] به اصول فقه عبدالکریم زیدان ص ۳۶ مراجعه شود. «اضافه مترجم». [۵۹] اضافه مترجم: اما امام محمد غزالی / در مورد علم و دانش دیدگاه وسیع‌تری دارد و معتقد است که انسان برای هر هدفی خواهان علم باشد علم از او راضی نمی‌شود مگر اینکه برای خدا باشد آنجا که می‌فرماید: طلبنا العلم لغیر الله فأبی إلا أن یکون لله. مراجعه شود به کتاب احیاء علوم الدین ترجمه مؤید الدین خوارزمی، ص ۱۷. [۶۰] سخاوی «۵». [۶۱] او محمدبن حسین بن رزین قاضی القضاة سرزمین مصر می‌باشد که در سال ۶۸۰ هـ‍ وفات یافته است. [۶۲] او محمدبن عبدالرحمن بن محمد شمس‌الدین سخاوی مؤرخی توانمند که در سال ۹۰۲ هجری وفات یافته است. [۶۳] از قاضی القضاة محمد بن ابراهیم بن سعدالله بن جماعة الکنائی الحموی که در سال ۷۳۳ هجری در مصر وفات یافته است. [۶۴] در الدرر الکامنة نوشته شده است الطبری و در طبقات الشافعیه المطری ذکر شده همانطوری که ما بیان نموده‌ایم: او عبدالله بن محمد بن احمد طبری سپس المکی عفیف الدین برهان از محدثین که در سال ۷۶۵ هجری در شهر مدینه وفات یافته است. [۶۵] او محمد بن عبدالرحمن بن علی بن ابوالحسن الزمرذی معروف به ابن صائغ است. وی در علم لغت و نحو سرآمد بوده و در سال ۷۷۶ هجری وفات یافته است. در الدرر الکامنة ملقب به شمس‌الدین می‌باشد. [۶۶] این نمونه از اجازه نامه نووی نیز می‌باشد. [۶۷] او عثمان بن جنی ابوالفتح نحوی، از برجستگان علمای نحو و صرف که در سال ۳۹۲ هجری قمری وفات یافته است. [۶۸] او یعقوب بن اسحاق ابویوسف بن السکیت، نحوی و لغوی مشهور که در سال ۲۴۴ هجری قمری وفات یافته است. [۶۹] ابراهیم بن علی فیروزآبادی شیرازی مفتی امت و عالم آن در دوران خودش که در سال ۴۷۶ هـ‍ وفات یافته است. [۷۰] او محمدبن عمر بن الحسن ستاره زمانش در اللهیّات که در سال ۶۰۶ هـ‍ وفات یافته است. [۷۱] تذکرة الحفاظ: ۴/۱۴۷۰ و السخاوی «۶».

اساتید نووی

اعتماد به علم عالم در گرو شناخت اساتیدی است که نزد آن‌ها شاگردی نموده است برای اینکه استاد نسبت علم و عالم بودن است.

امام نووی / در این زمینه می‌فرماید:

«این ـ یعنی ذکر اساتید و سلسله مراتبشان ـ از نیازها مهم و ارزشمند و گرانقدری می‌باشد که شناخت آن‌ها بر شاگرد و استاد لازم می‌باشد، و عدم شناخت از آن‌ها زشت و ناپسند است، زیرا استاد در آموزش همچون پدران دینی برای آن‌ها می‌باشد و رابطشان بین او و بین خداوند جهانیان هستند. حال این سؤال مطرح است که چگونه عدم شناخت از استادی که رابط بین او و خداوند بزرگ است و وی مواظب به دعاکردن برای استاد و نیکی کردن به او و یاد نیک‌هایش و سپاس و تشکر از اوست [۷۲]، زشت و ناپسند نمی‌باشد».

[۷۲] تهذیب الأسماء «۱/۱۸» و السخاوی «۶۳».

اساتیدش در فقه:

امام نووی در بدو ورودش به دمشق با اولین کسی که از علماء ملاقات نمود، خطیب مسجد جامع اموی دمشق شیخ جمال الدین عبدالکافی بود که در نزد وی شاگردی نکرد فقط وی نووی را به حلقۀ درس مفتی شام تاج‌الدین الفزاری معروف به فرکاح [۷۳] راهنمایی نمود که امام مدتی در نزد وی مشغول یادگیری شد و او اولین استاد نووی می‌باشد.

سپس فرکاح وی را به حلقۀ درس استاد کمال اسحاق مغربی که امام نووی بیشترین علوم و منفعتش را از وی [۷۴] آموخت، راهنمایی کرد که امام نووی کمال اسحاق مغربی را از جملۀ اولین اساتیدش به شمار می‌آورد و همیشه از سود بردن از علوم او و از تشویقها و توانش چنین می‌گفته است:

«نزد استادم شیخ کمال اسحاق مغربی شروع به شرح و تصحیح نمودم و همواره با او بودم و وی را به تعجب واداشتم هنگامی که تلاش و کوشش و عدم اختلاطهای بیهوده با مردم را از من دید. وی بسیار مرا دوست می‌داشت به گونه‌ای که مرا معید [۷۵] حلقۀ تدریس خود برای بسیاری از افراد قرار داد [۷۶]. پس از اسحاق مغربی اساتید امام نووی به ترتیب در فقه مفتی دمشق عبدالرحمن بن نوح و عمر بن أسعد الإربلی و ابوالحسن سلار بن الحسن الأربلی بودند. امام نووی دربارۀ ذکر اساتیدش در فقه و سلسلۀ آنان تا امام مذهبش شافعی و نهایتاً رسول اکرم ص چنین می‌گوید [۷۷]: من فقه فهم و تصحیح و استماع و شرح حاشیه‌نویسی را از جماعت زیادی از علماء آموختم [۷۸] که اولین آن‌ها دو شیخ بزرگوار یکی امامی که بر علم و زهد و ورع و کثرت عبادتش و بزرگواری و فضیلتش در انواع مختلف مورد اتفاق همه بوده است یعنی شیخ ابو ابراهیم اسحاق بن احمد بن عثمان المغربی [۷۹] «المقدسی» ـ که خداوند از او راضی است و او نیز از خدایش راضی گشت و خداوند من را و او و تمام دوستانمان را در خانۀ رحمتش با رسول گرامی‌اش محشور گرداند! ـ بود، و دیگری ابومحمد عبدالرحمن بن نوح بن محمدبن ابراهیم بن موسی دمشقی [۸۰] (المقدسی) که وی نیز امامی عارف، زاهد و عابدی کامل که دارای ورعی بسیار ارزشمند و مفتی دمشق در زمان خودش بود. پس از وی از محضر استاد ابوحفص عمر بن أسعد بن أبو غالب الرعبی الأربلی که فردی بزرگوار بود. [۸۱] ـ خداوند از او راضی باد! ـ استفاده نمودم. پس از ایشان نزد استاد ابوالحسن سلار بن الحسن الأربلی [۸۲] که دانش او در مذهب سرآمد روزگارش بود ـ خداوند از او راضی باد! ـ شاگردی نمودم. سه تا از اساتیدی که در ابتدا از آن‌ها نام برده شد یعنی (مغربی ...) فقه را نزد استاد امام أبو عمر و عثمان بن عبدالرحمن بن عثمان معروف به ابن صلاح آموختند که وی نیز نزد پدرش به درجۀ فقاهت رسیده بود. پدرش نیز «از طریقۀ شافعیان عراق» نزد ابوسعید عبدالله بن محمد بن هبة الله بن علی بن ابو عصرون الموصلی به درجۀ فقاهت رسیده بود و ابوسعید نیز نزد قاضی ابوعلی الفارقی فقاهت نموده بود و فارقی نیز نزد شیخ ابو اسحاق شیرازی و ابواسحاق نیز نزد قاضی ابوالطیب طاهر بن عبدالله الطبری و ابو طیب نزد ابواحسن محمد بن علی بن سهل بن مصلح الماسرجسی و وی نیز نزد ابو اسحاق ابراهیم بن احمد مروزی و ابو اسحاق نیز نزد ابو العباس احمد بن سریج و ابن سریج نیز نزد ابوالقاسم عثمان بن بشار الأنماطی و وی نیز نزد ابو ابراهیم اسماعیل بن یحیی المزنی و مزنی نیز نزد ابو عبدالله محمد بن ادریس شافعی ـ خداوند از او راضی باد ـ به درجۀ فقاهت رسیده بود. امام شافعی نیز نزد جماعتی از علماء از جمله ابو عبدالله مالک بن انس امام مدینه و مالک از ربیعه که ربیعه نزد انس و نزد نافع که نافع نیز از ابن عمر کسب فیض نموده بود و هر دوی آن‌ها یعنی انس و ابن عمر از رسول الله ص کسب علم نمودند. فقیه دومی که امام شافعی نزد آن‌ها به کسب علم مشغول شده بود استاد سفیان بن عینیه است که وی نیز از عمروبن دینار که عمرو نیز از ابن عمر و ابن عباس ش کسب علم نموده بود. سومین استاد شافعی ابو خالد مسلم بن خالد، مفتی مکه و پیشوای قومش بود که مسلم نیز نزد ابو الولید عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریج و ابن جریج نیز نزد ابو محمد عطاء بن أسلم ابو ریاح و عطاء نیز نزد أبو العباس عبدالله بن عباس که ابن عباس از رسول خدا ص و عمر ابن خطاب و علی و زید بن ثابت و جماعت دیگر صحابه، خداوند از ایشان راضی باد! ـ که آن‌ها نیز از رسول خدا کسب علم نمودند ـ آموخته بود.

اما طریقۀ شافعی‌های خراسان در فقه را و استاد مذکور فرا گرفتم که این سه نفر فقه خود را از ابو عمر و وی نیز از ابوالقاسم بزری جزری و او نیز از ابوالحسن علی بن محمد بن علی الکیا اهراسی و وی نیز از ابوالمعالی عبدالملک بن عبدالله بن یوسف بن عبدالله مشهور به امام الحرمین که او نیز از پدرش، ابومحمد و وی نیز از ابوبکر عبدالله بن احمد قفال مروزی صغیر که وی پیشوای طریقۀ خراسانیان در فقه بود آن را از ابوزید محمد بن احمد بن عبدالله بن مروزی و ایشان هم از ابو اسحاق مروزی و وی هم از این سریج ـ همانطور که قبلاً بیان شد ـ فرا گرفت.

استاد ابوالحسن سلّار نیز که یکی دیگر از اساتید می‌باشد نزد علمای زیادی از جمله ابوبکر ماهانی که ایشان نیز ابن البرری ـ همان گونه که قبلاً بیان شد ـ کسب علم نمود. این مختصری از سلسلۀ اساتیدی بود که نزد آن‌ها فقه را آموخته بودم.

امام نووی / می‌گوید: «کاملاً واضح و معلوم است که هر یک از آن‌ها نزد علمای زیادی علم آموخته بودند ولی به خاطر اختصار خواستم که برای هر یک از آن‌ها نام یک استاد مشهور و مهم ذکر کنم».

[۷۳] در صفحات قبل در مورد آن سخن گفته شده است. [۷۴] همانطوری که أسنوی می‌گوید «الدارس ۱/۲۵». [۷۵] مُعید: به کسی می‌گویند که درس استاد را برای دانش‌جویان در روز بعد بازگو می‌کند. «اضافه مترجم» [۷۶] السخاوی «۶» و الدارس «۱/۳۵». [۷۷] تهذیب الأسماء «۱/۱۸». [۷۸] من در اینجا به ذکر اسامی آنان اکتفا می‌کنم، زیرا مجال بیشتر سخن گفتن در این زمینه وجود ندارد. «مؤلف» [۷۹] از مشهورترین کس در علم و تقوی بود که امام نووی سالها در خدمت ایشان تلمّذ نمود. وی در سال ۶۵۰ هـ‍ وفات یافت. [۸۰] از مشهورترين مذهب شافعي و از نخبگان حلقه تدريس ابن صلاح بود كه در سال ۶۵۴ هجري وفات يافته است. [۸۱] بيشتر از اين چيزي درباره‌اش گفته نشده، تاريخ وفاتش نيز مشخص نيست و در كتابهاي ديگر نيز چيزي نيافتم «مؤلف». [۸۲] وي به دمشق و حلبي نيز شهرت داشته در سال ۶۷۰ هـ‍ وفات يافته. امام نووي راجع به او مي‌گويد: او پيشواي مذهب شافعي در زمان خودش و محل رجوع مردم براي حل مشكلات بوده است.

اساتید امام نووی در حدیث:

در ادامۀ بحث از این کتاب از جایگاه نووی در علم حدیث و از علومی که آن را فرا گرفت و بر دیگران عرضه نمود و در آن تخصص حاصل نمود در بخش علوم نووی از آن سخن خواهیم گفت. اما در اینجا به ذکر نام اساتیدش که علم حدیث را از آن‌ها شنیده و یا نزد آن‌ها تلّمذ نموده است، اکتفا می‌کنیم.

از میان اساتیدی که امام نووی در نزد آنان برای فراگیری علم حدیث تلمذ نموده، یکی ابراهیم بن عیسی المرادی الأندلسی [۸۳] می‌باشد که امام نووی دربارۀ وی می‌گوید: حدود ده سال در خدمت ایشان بودم که هرگز در این مدت از او چیزی که مرا برنجاند ندیدم [۸۴]. دیگری، ابواسحاق ابراهیم بن ابو حفص عمر بن مضر الواسطی، که امام نووی تمام صحیح مسلم بن الحجاج را از وی شنیده است ـ که بعداً با ذکر سندش در مسلم از طریق شیخ بزرگوارش بیان خواهم کرد [۸۵]. ـ و دیگری، شیخ زین‌الدین ابو البقاء خالد بن یوسف بن سعد النابلسی [۸۶]. و دیگری، رضی بن برهان، و دیگری، شیخ مشایخ [۸۷] عبدالعزیز بن محمد بن عبدالمحسن الأنصاری الحموی الشافعی [۸۸] و دیگری زین الدین ابو العباس بن عبدالدائم المقدسی، و دیگری ابوالفرج عبدالرحمن بن ابوعمر محمد بن احمد بن محمد بن قدامة مقدسی [۸۹]. دانش‌آموز ابن عطار می‌گوید: او از برجستگان اساتیدش بود [۹۰]، و دیگری قاضی القضاة عمادالدین ابوالفضائل عبدالکریم ابن عبدالصمد بن محمد الحرستانی خطیب دمشق [۹۱]، و دیگری تقی الدین ابومحمد اسماعیل بن ابو اسحاق ابراهیم بن ابو الیسر التنوخی [۹۲]، و دیگری جمال الدین ابو زکریا یحیی بن ابو الفتح الصیرفی الحّرانی و دیگری ابوالفضل محمد بن محمد بن البکری الحافظ و دیگری الضیاء بن تمام الحنفی ـ که اسمش همان‌گونه که در پاورقی الجواهر المضيقة آمده این گونه می‌باشد که ـ ابوبکر محمدبن نصرالله بن عبدالعزیز بوده [۹۳]، و دیگری مفتی جمال‌الدین عبدالرحمن بن سالم بن یحیی الأنباری الدمشقی [۹۴] الحنبلی و دیگری شمس‌الدین بن ابو عمرو و دیگرانی از این سنخ بوده‌اند [۹۵].

[۸۳] امام نووي درباره وي مي‌گويد: او انساني داراي حفظي قوي بود و محققي منظم و زهد و ورعي بسيار بالايي داشت كه هرگز نمونه او در زمان خودم نديدم. و به القاب ديگر از جمله ابراهيم بن عيسي المردادي الدمشقي (المصري) نيز مشهور است. وي در سال ۶۸۸ هجري در مصر وفات نمود. از كتاب الطبقات ۸/۱۲۲ با اندكي تغيير. [۸۴] الطبقات «۸/۱۲۲». [۸۵] امام نووي اين چنين او را توصيف مي‌كند: او امانتدار و عادل و دوست‌داشتني بود. همچنين شرح مسلم ۱/۸. [۸۶] ذهبي درباره وي مي‌گويد: او امامي ارزشمند، محدث و حافظ و صاحب تبحر و فهم و شناخت و علم بود. و وي مورد اعتماد بزرگي بود كه در سال ۶۳۳ هجري وفات نمود. از التذكرة ۱۴۴۷ و الدارس (۱۰۶). [۸۷] در التذكرة و الطبقات. [۸۸] در الطبقات اين گونه او را توصيف مي‌كند كه: وي باهوش‌ترين آدميان بود كه در فقه و شعر تخصص داشت كه آثار زيادي در اين رابطه از او بر جاي مانده است وي در سال ۶۶۲ هـ‍ وفات يافت. [۸۹] از امامان حديث در دوران خودش كه درسال ۶۸۲ هـ‍ وفات يافته است. [۹۰] تحفة الطالبين. [۹۱] از بزرگان محدثين كه در سال ۶۶۲ هـ‍ وفات يافته است. [۹۲] ذهبي در تذكره چنين او را توصيف مي‌كند كه: وي بزرگ محدثين و امام تقي‌الدين تكيه‌گاه آنان مي‌باشد كه سال وفاتش ۶۷۲ ه‍ مي‌باشد. [۹۳] در جواهر او اين گونه توصيف مي‌كنند كه: وي امامي بزرگ و محدث ولي از وفاتش ذكري به ميان نيامده است. [۹۴] سال ۶۶۱ هـ‍ وفات نموده همانطور كه در تذكره بيان شده است. [۹۵] اسمهاي همه اين اساتيد امام نووي از التحفة اثر شاگردش ابن اعطار و التذكرة و الدارس و الطبقات الكبري و سيرة النووي تأليف سخاوي استخراج نموده‌ايم.

اساتیدش در علم اصول:

شاگردش ابن‌عطار می‌گوید [۹۶]: او علم اصول را نزد جماعتی از علماء فرا گرفت که مشهورترین و برجسته‌ترینشان علامه قاضی ابوالفتح عمر بن بندار ابن عمر بن علی بن محمد التفلیسی الشافعی [۹۷] / می‌باشد که المنتخب امام فخر رازی و قسمتی از کتاب المستصفی غزالی [۹۸] را نزد وی خوانده است و غیر از این دو کتاب، کتاب‌های دیگری را نزد علمای برجستۀ دیگری خوانده است.

[۹۶] تحفة الطالبين مصور ۷۵/. [۹۷] در الطبقات الكبري: يكي از علماي مشهور مي‌باشد كه همنشين ابوعمر و ابن الصلاح بوده و از او استفاده‌هاي بسياري برده و نزد تاتار حرفش خريدار داشته كه براي مسلمانان خير و بركت فراواني حاصل نموده و در سال ۶۷۲ هجري وفات يافته است. [۹۸] حجة الإسلام و فيلسوف بزرگ فقهاء و متصوفه اسلامي كه نام او محمد بن محمد غزالي الطوسي مي‌باشد. وي در سال ۵۰۵ هجري وفات يافته است.

اساتید امام نووی در نحو و لغت:

امام نووی، نحو را نزد شیخ احمد بن سالم المصری و افراد دیگری خوانده است [۹۹]. و نزد ابن مالک [۱۰۰] کتابی از تألیف وی خواند که تعلیقی نیز بر آن نوشته است [۱۰۱]. و نزد الفخر المالکی، اللمع تألیف ابن جنی و نزد شیخ احمد بن سالم المصری به تحلیل و تفحص در کتاب اصلاح منطق تألیف ابن سکیت پرداخته است و همچنین کتابی در صرف نیز نزد وی خوانده است. امام نووی راجع به او وی می‌گوید: من درسی را نزد وی خواندم که البته شاگردش ابن عطار که از نووی این مطلب را نقل نموده دربارۀ درس مذکور میان کتاب سیبویه [۱۰۲] و یا کتابی دیگر شک کرده است.

[۹۹] او ابوالعباس احمد بن سالم المصري النحوي اللغوي التصريفي كه امام ذهبي درباره وي مي‌گويد: وي در علم عربي و تحقيق علوم عربي بسيار ماهر بوده است و در سال ۶۶۴ هجري وفات يافته است. [۱۰۰] او ممدبن عبدالله بن عبدالله بن مالك العلامه جمال الدين ابو عبدالله الطائي الجياني امام نحو و لغوي بزرگ كه در سال ۶۷۲ هجري وفات يافته است. [۱۰۱] تحفة الطالبين مصورة ۷/ب. [۱۰۲] او عمرو بن عثمان بن قنبر الحارثي ملقب به سيبويه، امام نحو كه در سال ۱۸۰ هجري در سن ۳۲ سالگي وفات يافته است.

علومی که نووی در آن‌ها درخشید و آثاری از خود بر جای نهاد

نووی و فقه

نووی جز برای تقرب به خدا و وسیله‌ای که به خود و خلق خدا نفع برساند به دنبال فقه نبود. فقه دارای ارزشی بزرگ و منفعتی شایسته و منزلتی والاست که علمای صالح به خاطر ترس از مخالفت باخدا و رسول و از موقف روز حساب به آن اهتمام می‌ورزند. فراگیری فقه خود ذکر و عبادت می‌باشد. ابودرداء در این رابطه می‌گوید [۱۰۳]: «اگر سخنان فقهاء نمی‌بود، ما هم نبودیم»! و عطاء [۱۰۴] می‌گوید: «مجالس ذکر «فقه» همان مجالس حلال حرام می‌باشد، چگونه در آن می‌خری و می‌‌فروشی، و نماز می‌خوانی و روزه می‌گیری، نکاح می‌کنی و طلاق می‌دهی، و حج می‌کنی و نظایر آن از این قبیل» [۱۰۵].

منظور ما اینجا از فقه تعصب برای مذهب خاصی نیست، بلکه منظور ما، فهم و توان استخراج احکام فقهی از نصوص شرعی کتاب و سنت صحیح و سپس قیاس جلی و اجماع حقیقی است.

اما کسی که به این توان دست نیافت می‌تواند از مذهبی از مذاهب اهل سنت تبعیت کند همچنان که امام نووی در المجموع می‌گوید: «شیخ ابو عمرو [۱۰۶] گفت: هر فقیهی شافعی اگر حدیثی یافت که مخالف مذهبش بود نگاه کند اگر وسیلۀ اجتهاد در وی به طور مطلق و یا در آن باب و یا در آن مسأله وجود داشت می‌تواند مستقل عمل کند و اگر چنین نبود و مخالفت با حدیث بعد از بررسی و پژوهش زیاد و نیافتن جواب وافی و کافی برای مخالفتش سخت بود می‌تواند به حدیث مذکور عمل کند به شرط اینکه امامی غیر از شافعی به آن عمل کرده باشد و اینجا او عذری برای ترک مذهب امامش را دارا می‌باشد. امام نووی بعد از آن می‌گوید: این چیزی که او گفته است نیک و واجب می‌باشد» [۱۰۷].

اکنون به عنوان مثال به شیوۀ نقد امام نووی در خصوص بعضی از متعصبین اشاره می‌کنیم. وی در مورد شیرازی که شیخ المشایخ در مذهب شافعی می‌باشد می‌گوید: بدان که صاحب مهذّب در مورد ابو ثور زیاده‌روی نموده و انصاف را رعایت نکرده است: او می‌گوید: ابوثور این چنین گفت و اشتباه گفته است. و این گفته‌اش را در مورد وی بارها تکرار نموده در حالی که چه بسا گفتار ابوثور قویترین دلیل در بسیاری از مسائل در مذهب شافعی می‌باشد. شیرازی در استعمال این عبارت «ابوثور اشتباه گفته» بسیار افراط نموده و حتی در مورد عبدالله بن مسعود صحابی س نیز که جایگاه بزرگی در فقه و انواع علوم دارد و حتی از صحابه به خصوص در علم فرائض نیز کم هستند که به پای او برسند تا چه رسد به دیگران، نیز زیاده‌روی نموده است؛ از او حکایت شده که در مورد باب جدّ و اخوه که در مذهب ابن مسعود مشهور به مربحه ابن مسعود می‌باشد باز هم گفته او اشتباه است ولی این الفاظ را در مورد غالب یاران شافعی ما که آرائی [۱۰۸] غیر از نظر شافعی دارند و آن‌ها کسانی هستند که حتی به پای ابوثور هم نمی‌رسند و چه بسا آرایشان، ضعیف و بی‌اساس هم می‌باشد به کار نبرده است، و حال آنکه ابوثور تمام ناقلین علم، بزرگی و امامتش در فقه و حدیث و تألیفات گرانبها و ارزشمندش را مورد تمجید قرار داده‌اند. امام نووی در مورد آراء و اقوال بعضی از مذاهب از جمله مذهب شافعی می‌گوید: حدیث چنین می‌گوید و پیروی از حدیث، شایسته‌تر و والاتر می‌‌باشد؛ به عنوان مثال در مورد روزه‌گرفتن به جای میت قول قدیم [۱۰۹] را ترجیح می‌دهد و می‌گوید [۱۱۰]: امام شافعی در این مسأله دو قول مشهور دارد که قول جدید آن است که گرفتن روزه به جای میت صحیح نمی‌باشد و از گردن او ساقط نمی‌گردد و قول قدیم آن است که ولی میت می‌تواند به جای او روزه بگیرد تا روزه از گردن میت ساقط گردد. این قول همان قول صحیحی است که ما به آن اعتقاد داریم و این همان چیزی است که دوستان محقق جامع بین فقه و حدیث ما آن را به خاطر اینکه احادیث صحیح صریح در مورد آن وجود دارد صحیح دانسته‌اند. و در صحیح مسلم احادیث قضاء روزه از میت موجود می‌باشد و بسیاری مسائل دیگر که اینجا جای بحث‌کردن از آن نمی‌باشد.

امام نووی / فقه شافعی را همان طور که در ذکر اساتیدش دیدیم از علمای بزرگ دورانش فرا گرفت. وی در مدت کوتاهی فقه را آموخت و اصول و قواعد آن را فرا گرفت و در شناخت أدلّه‌های فقهی تخصص حاصل نمود و به گسترش و بسط آن پرداخت و به وسیلۀ آن بین خواص و عوام مشهور و پرچمدار مذهبش و پشتوانه‌ای محکم برای گفتار اساتیدش گردید تا جایی که بعضی از مسائل اختلافی را به آنان گوشزد نمود لذا شایستۀ ایشان می‌باشد که مزین به لقب احیاگر مذهبش گردد. نام نیک او در اقصاء نقاط عالم اسلامی می‌پیچید و طلاب و علماء به تألیفات او روی آوردند و از آن‌ها منافع زیادی کسب نمودند و تاکنون مردم از کتاب‌های او منفعت عایدشان می‌گردد و تحت تأثیر افکار و آراء او قرار می‌گیرند. در اینجا لازم است که ما به بخشی از توصیفات علماء در مورد فقاهت او اشاره نماییم: أسنوی [۱۱۱] در طبقاتش [۱۱۲] می‌گوید: نووی احیاگر و تهذیب و تصحیح‌کنندۀ مذهب شافعی می‌باشد که نام او در همه جا ورد زبان و در جهان قدر و منزلت او والا و بالاست.

ابن‌کثیر [۱۱۳] نیز دربارۀ او می‌گوید: وی شیخ مذهب شافعی و از بزرگان فقهای عصر خود می‌باشد [۱۱۴]. امام ذهبی می‌فرماید: او در شناخت مذهب شافعی و در رأس همه قرار دارد. و قاضی صفد محمد بن عبدالرحمن عثمانی در الطبقات الکبری [۱۱۵] در قسمت سیرۀ امام نووی می‌گوید: وی شیخ الإسلام و مایۀ برکت شافعیان و احیاگر و تصحیح‌کنندۀ مذهب شافعی و کسی است که قول راجح در بین فقهاء قول او قرار گرفت.

شهاب ابوالعباس بن الهائم [۱۱۶] در مقدمۀ البحر العجاج شرح المنهاج می‌گوید: نووی امام، علامه، حافظ و فقیهی شایسته و احیاگر و تصحیح‌کننده و نظم‌دهندۀ مذهبش می‌باشد.

و شاگردش ابن عطار می‌گوید [۱۱۷]: امام نووی حافظ قواعد و اصول و فروع مذهب شافعی و مذاهب صحابه و تابعین و اختلاف علماء و اتفاق و اجماع و آنچه که بینشان مشهور و آنچه که از آن دوری می‌جستند بود که در همۀ آن‌ها شیوۀ سلف را دنبال می‌کرد.

در سخنان أدفوی [۱۱۸] در «البدر السافر» [۱۱۹] آمده است که: یک بار با نووی در مورد نقل از الوسیط منازعه شد وی گفت: در مورد الوسیط با من منازعه می‌کنید در حالی که من چهارصد بار آن را مطالعه نموده‌ام!! امام نووی و امام رافعی که قبل از او به شهرتشان در فقه و تحقیق و پژوهش در مورد مسائل فقهی در عصر خودشان و بعد از آن تا جایی رسید که محمدبن علی بن عبدالواحد از علمای قرن هشتم، تقلید مردم از این دو امام را این گونه آماج تیر نقدش قرار می‌دهد که: «مردم امروز رافعی هستند نه شافعی و نووی می‌باشند تا نبوی» [۱۲۰].

امام نووی با علم و دانش وسیع و قوۀ استدلال قوی‌ای که داشت هیچ گاه از او جدال دیده نمی‌شد و دوست نداشت که اطرافیانش از او روی‌گردان شوند و همیشه از هیاهو و جدال لفظی فقهاء و از دادکشیدنشان [۱۲۱] در بحث دوری می‌کرد و بالآخره او آنچه که داشت می‌خواست با وقار و آرامش ارائه دهد. امام ذهبی [۱۲۲] در سیر أعلام النبلاء می‌گوید: «او در دانش بی‌همتا بود، جَدل را صحیح نمی‌پنداشت، و در بحث از مبالغه‌کردن دوری می‌جست. از کسی که جدل می‌کرد بیزار بود و از او دوری می‌کرد».

در جایی دیگر [۱۲۳] می‌گوید: هیاهو و جنجال‌های [۱۲۴] فقهاء در بحث تأثیری در رفتار او نداشت بلکه او همواره با متانت و وقار سخن می‌گفت.

امام نووی دارای علمی وسیع و نژادی اصیل و اخلاق و ادبی والا بود. در مورد فقاهت امام نووی علمای زیادی شهادت داده‌اند که ما در اینجا به همین اندازه بسنده می‌کنیم برآوردی به طور مفصل در بخش ـ مدح علماء دربارۀ او ـ در این کتاب ذکر می‌کنیم.

اما مسأله‌ای که در اینجا باقی می‌ماند این است که وقتی بین نووی و رافعی [۱۲۵] اختلافی باشد کدام یک ترجیح داده می‌شود؟ از فقهاء کسانی هستند که در بعضی از موارد قول راقعی را ترجیح می‌دهند، از آن جهت که گفته‌های وی به قواعد و اصول مذهب نزدیک‌تر است. و بسیاری از فقهای شافعی نیز وجود دارند که قول امام نووی را ترجیح می‌دهند، زیرا قول او به سنت صحیح نزدیک‌تر و او عالم به علم حدیث بود. علامۀ مورخ یافعی [۱۲۶] شافعی می‌فرماید: چیزی که باورم را نسبت به او تقویت نمود این بود که هر وقت به حدیث صحیح در مورد مطلبی اشاره شد قول امام نووی در مورد آن در صدر قرار داشت به خصوص اینکه ازخود امام شافعی س روایت شده که فرمودند: (هر گاه به حدیث صحیح برخورد کردید آن، مذهب من می‌باشد).

و همچنین هنگامی که از حدیث کمکی گرفته نشد ولی أدله کافی بود، قول نووی ترجیح داشت برای اینکه موافق با اصل مطلب و تأییدکننده‌تر و با برکت‌تر و محکم‌تر بود [۱۲۷].

و کم اتفاق افتاده که قول امام نووی در کتابی از کتاب‌هایش با کتاب دیگر تفاوت داشته باشد، زیرا براساس قاعدۀ «آخرین [۱۲۸] قول، قول گذشته را منسوخ می‌کند» مشخص می‌شود که قولی که محل رجوع به آن می‌باشد همان قول آخرشان است.

[۱۰۳] ابودرداء: او عويمر بن مالك بن قيس الصحابي الأنصاري الخزرجي از حكماي سواركار و قاضي است كه در سال ۳۲ ه‍ در شام وفات يافته است. [۱۰۴] او عطاء بن أسلم بن صفوان: تابعي و از بزرگان فقه و مفتي مكه و محدّث آنان است كه در سال ۱۱۴ هـ وفات يافته است. [۱۰۵] اين كلمات از كتاب المجموع (۱/۳۵ و ۳۶) مي‌باشد. [۱۰۶] ابو عمرو بن الصلاح، و نام او عثمان بن عبدالرحمن بن موسي الكردي الشهروزي، يكي از امامان مسلمان از نظر علم دين است كه در سال ۶۴۳ هـ‍ وفات يافته است. [۱۰۷] المجموع ۱/۱۰۵. [۱۰۸] أصحابنا الوجوه: كساني كه نزد آنها آراء و نظراتي مي‌‌باشد به غير از آراء و نظرات امام شافعي ولي خودشان شافعي مذهب بوده‌اند. [۱۰۹] حديث ابن عباس ب قال: قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِىِّ ج فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أُمِّى مَاتَتْ، وَعَلَيْهَا صَوْمُ شَهْرٍ، أَفَأَقْضِيهِ عَنْهَا قَالَ: «نَعَمْ» - قَالَ - فَدَيْنُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يُقْضَى». أخرجه البخاري في: ۳۰- كتاب الصوم! ۴۲- باب من مات وعليه صوم. ح ۷۰۵- ابن عباس مي‌‌گويد: يك نفر نزد پيامبر آمد و گفت: اي رسول خدا! مادرم مرده است، و روزه يك ماه را بر گردن دارد، آيا من روزه اين ماه را براي او قضا نمايم؟ پيامبر فرمود: «آري، (روزه قضائ دَين و طلب خداست» و دَين خدا سزاوارتر است كه اداء شود تا دَين ديگران». «علماء راجع به قضاي روزه رمضان براي مرده اختلاف‌نظر دارند: شافعي دو نظر دارد كه مشهورترين آنها اين است كه روزه مرده قضا نمي‌شود (قول جديد) ولي قول دوم آن ك امام نووي آن را ترجيح مي‌دهد و مي‌گويد: روزه فوتي واجب بر مرده به وسيله وارث و نزديكان او قضا مي‌شود). (قول قديم شافعي). «اضافه مترجم ـ حديث به نقل از اللولؤ و المرجان باب الصيّام» [۱۱۰] شرح مسلم ۸/۲۵. [۱۱۱] او عبدالرحيم بن حسن بن علي الأسنوي الشافعي فقيه أصولي از علماء عربي مي‌باشد كه در سال ۷۷۲ هـ‍ وفات يافته است. [۱۱۲] ص ۴۷۶ جلد دوم. [۱۱۳] او اسماعيل بن عمر بن كثير حافظي مؤرخ و فقيهي مفسر كه در سال ۷۷۴ هـ‍ وفات يافته است. [۱۱۴] البداية والنهاية ۱۳/۲۷۸. [۱۱۵] السخاوي (۶۱ و ۶۲). [۱۱۶] او احمد بن محمد بن عمادالدين، شهاب الدين الهائم، از بزرگان علماء رياضي كه در فقه نيز دستي داشت وي در سال ۸۱۵ هـ‍ وفات نمود. [۱۱۷] تحفة الطالبين مصور (۹/ب). [۱۱۸] او جعفربن ثعلب بن جعفر الأدفوي، مؤرخ كه در علم فقه و ادبيات و موسيقي نيز حرفي براي گفتن داشته است وي در سال ۷۴۸ هـ‍ وفات يافته است. [۱۱۹] تأليف سخاوي (۳۶). [۱۲۰] الدرر الكامنة (۴/۷۳ منظور از اين عبارت اين است كه براي مردم اين دو امام به حدّي مورد اعتماد مي‌باشند كه فتواي آنان آنها را از رجوع به آراء امام شافعي و يا رجوع به كتاب و سنت و يافتن دليل از آنها بي‌نياز مي‌كند و اين گونه عمل نمودن گرچه در مورد عوام جايز مي‌باشد ولي شايسته نيست كه علماء نيز اين گونه تقليد كنند. [۱۲۱] نزد السخاوي: عن ألفاظ الفقهاء وغياظهم ... بيان شده كه از جدال لفظي فقهاء و تندي و خشونت ايشان ... [۱۲۲] السخاوي «۳۶». [۱۲۳] السخاوي. [۱۲۴] در سخاوي: لفظ الفقهاء و غياظهم آمده كه قبلاً بيان شده است. [۱۲۵] او عبدالكريم بن محمدبن عبدالكريم از بزرگان فقهاي شافعي است كه در سال ۶۰۳ هـ‍ وفات يافته است. [۱۲۶] او عبدالله بن اسعد بن علي يافعي مؤرخ متصوف از علماء شافعي در يمن و صاحب كتاب مرآة الجنان است كه در سال ۷۶۸ هـ‍ وفات نمود. [۱۲۷] مرآة الجنان ۴/۱۸۵. [۱۲۸] أن المتاخر ينسخ المتقدم «مترجم».

نووی و علم حدیث:

چیزی که علمای اسلامی بر آن اتفاق نظر دارند این است که بهترین علم بعد از قرآن، علم حدیث می‌باشد، زیرا بسیاری از مطالب در قرآن از جمله احکام به طور خلاصه و مجمل بیان شده است و خاص و عام بودن و ناسخ و منسوخ بودن آن جز با احادیث رسول الله تبیین نمی شود؛ لذا در این رابطه خداوند متعال می‌فرماید‌:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ ٤٤ [النحل:۴۴].

«و این قرآن را به سوی تو فرو آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی امید است که آنان بیندیشند».

حدیث یعنی تفسیر و قانون که بعد از کتاب خدا بزرگ‌ترین ابزار برای فقیه و اهل علم کلام و واعظ و کسی که می‌خواهد علوم عربی را بیاموزد می‌باشد.

در این زمینه نیازی به تفصیل سخن نیست، چرا که خورشید روشن‌تر از آن است که تفسیر گردد.

از همان سدۀ اول، محدثین تلاشی در خور ستایش برای جداسازی حدیث صحیح و حسن از ضعیف و معتل و موضوع به کار گرفتند؛ به عنوان مثال بخاری [۱۲۹] احادیث صحیح را که بالغ بر چهار هزار حدیث بدون تکرار از انبوه احادیثی که در حدود ششصد هزار حدیث بود استخراج نمود و مسلم [۱۳۰] نیز این گونه عمل نمود. امام احمد [۱۳۱] نیز سی هزار حدیث را از بین هفتصد و پنجاه هزار حدیث در مسندش به عنوان حدیث صحیح ذکر نموده است اما با این وجود مسندش خالی از احادیث ضعیف نیست.

در هر برهه‌ای از زمان محدثانی پیدا شدند که به گونۀ جدیدی از نظر استدراک یا شرح یا تصحیح آن بر روی احادیث وقت صرف نمودند. و در سدۀ میانۀ عصرهای اسلامی افرادی چون ابن صلاح، نووی و مزی و ذهبی [۱۳۲] و دیگر بزرگانی چون حافظ ابن حجر [۱۳۳] شارح بخاری پا به عرصۀ وجود گذاشتند و امام نووی از میان آن‌ها در اینکه فقیه امت بود از دیگران ممتاز بود. کم اتفاق می‌افتد که عالمی پیدا شود که هم در فقه و هم در علوم حدیث مهارت و تبحر داشته باشد. شاگردش ابن عطار می‌گوید [۱۳۴]: او، صحیح بخاری و مسلم و سنن ابوداود [۱۳۵] و ترمذی [۱۳۶] نزد اساتیدش سماع نموده و سنن نسائی [۱۳۷] نیز با قرائت استادش سماع نموده است و موطأ مالک [۱۳۸] و مسند شافعی [۱۳۹]، مسند احمد بن حنبل و سنن دارمی [۱۴۰] و ابو عوانة الأسفرایینی [۱۴۱] و ابویعلی الموصلی [۱۴۲] و سنن ابن ماجه [۱۴۳] و الدار القطنی [۱۴۴] و بیهقی [۱۴۵] و شرح السنة تألیف بغوی [۱۴۶] و همچنین معالم التنزیل در تفسیر وی و کتاب الأنساب تألیف زبیر بن بکار [۱۴۷] و الخطب النباتیه و رسالة القشیری [۱۴۸] و عمل الیوم والليلة تألیف ابن السُنی [۱۴۹] و کتاب آداب السامع و الراوی تألیف خطیب [۱۵۰] و چیزهای زیاد دیگری از این قبیل در حدیث و غیره سماع نموده است که شاگردش، ابن عطار می‌گوید: تمام آن‌ها را از دست نوشته‌های وی نقل کرده‌ام.

امام نووی مشهورترین این کتاب‌ها را با سند صحیح از خود نویسندگان روایت نموده است و این سندش که به امام مسلم می‌رسد. وی در مقدمۀ شرح مسلم می‌گوید: تمام صحیح مسلم را از ابو اسحاق ابراهیم [۱۵۱] بن ابی حفص عمر بن مضر الواسطی ـ که خداوند را غریق رحمتش گرداند ـ در مسجد جامع دمشق شنیدم وی نیز گفته آن را نزد امام ذوالکنی، ابوالقاسم، ابوبکر، ابوالفتح منصور بن بعدالفراوی آموخته‌ام و ایشان نیز فرموده که آن از امام فقیه حرمین ابوجدی ابو عبدالله محمد بن الفضل الفراوی شنیده است که وی نیز گفته آن را از ابوالحسنی عبدالغافر فارسی آموخته که ایشان نیز بیان نموده که آن را از ابواحمد محمد بن عیسی جلودی شنیده است که وی نیز فرموده آن را ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن سفیان فقیه آموخته‌ام که وی نیز نزدامام ابوالحسین مسلم الحجاج / تلمّذ نموده است.

همچنین امام نووی / در مقدمۀ شرح مسلم در ارتباطش نسبت به کتاب‌های اربعه بعد از آنچه که دربارۀ مسلم گذشت می‌فرماید: به لطف خداوند میان ما و مؤلفین این کتاب‌ها یعنی کتاب‌های پنجگانه، صحیح بخاری و مسلم و سنن ابوداود و ترمذی و نسائی که تمام برنامه‌های اصول اسلام در آن‌ها نهفته شده نیز همین تعداد افراد وجود دارد. همچنین در مورد مسند امام احمد بن حنبل و ابن ماجه نیز می‌فرماید: همین تعداد افراد بین ما و بین مسند دو امام بزرگوار: عبدالله احمد بن حنبل و محمد بن یزید یعنی همان ابن ماجه وجود دارند. و در مورد موطأ مالک می‌گوید: کتابی برتر از کتاب‌های ذکر شده ـ گرچه آن‌ها نیز بسیار معتبرند ـ موطأ امام ابو عبدالله مالک بن انس می‌باشد که در سلسلۀ بین ما تا او ۷ نفر وجود دارد و او استاد تمام اساتید مذکور می‌‌باشد [۱۵۲].

ابن عطار می‌گوید: از جمله کتاب‌های دیگر که نزد اساتیدش به سماع آن پرداخته و من آن‌ها را به صورت دست نوشته دیده‌ام (خط وی همیشه برای من دارای تبرک می‌باشد). کتاب الأربعین تألیف حاکم [۱۵۳] نزد شیخ خالد نابلسی و بخشهایی از کتاب المستقصی فی فضل المسجد الأقصی تألیف محمد القاسم بن علی ابن عساکر [۱۵۴] نزد تقی اسماعیل بن ابراهیم بن ابو السیر در سال ۶۶۶ ه‍ در مسجد جامع دمشق بوده است.

اکنون وقت آن رسیده که سخنان متأخرین در بارۀ او ذکر کنیم: امام ذهبی [۱۵۵] گوید: نووی آقا و پیشوای این گروه می‌باشد، و ابن عطار در میان سخنانش در مورد امام نووی می‌گوید:...

حافظ حدیث رسول الله ع و مسلط به تمامی آن‌ها اعم از صحیح و ضعیف و آن‌هایی که الفاظ غریب دارند و آن‌هایی که دارای معانی صحیح می‌باشند گرفته تا استنباط فقهی از آن‌ها، بود.

ذهبی [۱۵۶] می‌گوید: علی‌رغم جهاد با نفس و عمل کامل به زهد و پارسایی و مراقبت از آن و دور داشتن نفس از شائبه‌ها و از بین بردن اغراض و امیال نفسانی، او حافظ و مسلط به فنون و علم رجال و صحیح و ضعیف احادیث رسول خدا بود.

اکنون وقت آن رسیده که گفته‌‌های امام نووی را در مورد مهم‌ترین نوع از انواع علوم حدیث بیان کنیم:

وی در مقدمۀ ‌شرح مسلم پس از [۱۵۷] بیان فضیلت علم و دانش در مورد شناخت مهم‌ترین انواع علوم حدیث می‌گوید: از مهم‌ترین انواع آن تحقیق جهت شناخت احادیث رسول خداست. منظور من، شناخت از نظر متن، صحیح و حسن و ضعیف‌بودن آن متصل و مرسل و منقطع و مقلوب و مشهور و غریب و عزیز و متواتر و آحاد و افراد و معروف و شاذ و منکر و معلل و مدرج و ناسخ و منسوخ و خاص و عام و مجمل و مبین و مختلف و موارد دیگری از این قبیل می‌باشد.

همچنین اهتمام به شناخت در مورد سند احادیث «علم الأسانید» که منظور من شناخت حال رجال و صفات شایستۀ آن‌ها و ضبط نام و نسبت و تاریخ و محل تولد و تاریخ و محل وفات و امثال آن می‌باشد، و دیگری شناخت تدلیس [۱۵۸] و مدلسین و روش تأمل و اندیشیدن پیاپی و شناخت حکم اختلاف راویان در سند و متن و وصل و ارسال و وقف و قطع و انقطاع و زیادة الثقات می‌باشد، و دیگر، شناخت صحابه و تابعین و تابع تابعین و تابع تابع تابعین و کسانی که بعد از آن‌ها بوده‌اند، ـ خداوند از ایشان و سایر زنان و مردان مؤمن راضی باد! ـ می‌‌باشد.

این همان علوم حدیث می‌باشد که محدّث موثّق ناچار به فراگیری آن می‌باشد و نووی نیز همچون مهارت محدثین زمانش در این علوم تبحّر حاصل نمود. ودلیل آن نیز تألیفات مبسوط و گستردۀ وی در فقه و حدیث و آنچه که در علم مصطلح حدیث همچون «الإرشاد» که خلاصه شدۀ کتاب «علوم الحدیث» ابن صلاح شهرزوری و «والتقريب [۱۵۹] والتيسير في معرفة سنن البشير والنذير» و شرح مقدمه صحیح مسلم در المصطلح می‌باشد. ابن عطار می‌گوید [۱۶۰]: (امام نووی) «الكمال في أسماء الرجال» اثر حافظ عبدالغنی مقدسی را نزد شیخ أبوالبقاء خالدبن یوسف بن سعد نابلسی حافظ را خواند و مطالب زیبایی از آن یادداشت نمود و حواشی زیادی نیز بر آن نوشت.

سخاوی می‌گوید [۱۶۱]: نووی بر کتاب الأنساب ابن اثیر نیز حواشی نوشته است و همواره ـ همان‌طور که قاضی عبدالقادر [۱۶۲] در طبقات حنفیه گفته است ـ در سماع حدیث و علوم آن پیوسته همراه و در خدمت امام ضیاء بن تمام حنفی محدّث بزرگ بوده است، و گفته از نزد او فارغ‌التحصیل شده و منافع زیادی در این زمینه از او کسب نموده است، و در تحفة الطالبین آمده که او علوم حدیث تألیف ابن صلاح را از تعدادی از یاران او فرا گرفته است [۱۶۳].

[۱۲۹] او محمدبن اسماعيل بن ابراهيم أبو عبدالله البخاري جوهر اسلام و صاحب كتاب الجامع الصحيح است كه در سال ۲۵۶ هـ‍ وفات يافته است. [۱۳۰] او مسلم بن الحجاج بن مسلم قشيري، حافظي از امامان محدثين است كه در سال ۲۶۱ هـ‍ وفات يافته است. [۱۳۱] او احمد بن محمدبن حنبل، پيشواي مذهب حنبلي و يكي از امامان مذاهب چهارگانه است كه در سال ۲۴۱ هـ‍ وفات يافته است. [۱۳۲] سيره همه آنها بجز مزي قبلاً بيان شده: او يوسف بن عبدالرحمن بن يوسف جمال‌الدين بن زكي كلبي مزي محدث سرزمين شام در دوران خودش است كه در سال ۷۴۲ هجري قمري در دمشق وفات يافته است. [۱۳۳] او احمد بن علي بن محمد العسقلاني شهاب‌الدين بن حجر، امام در حديث و تاريخ است كه در سال ۸۵۲ هجري وفات يافته است. [۱۳۴] تحفة الطالبين ۸/أ، ب. [۱۳۵] او سليمان بن الأشعث بن اسحاق الأزدي سجستاني است پيشواي اهل حديث در زمان خودش كه در سال ۲۷۵ هجري وفات يافته است. [۱۳۶] او محمد بن عيسي بن سوره سلمي ترمذي از بزرگان حفاظ و علماي حديث است كه در سال ۲۷۹ هجري وفات يافته است. [۱۳۷] او احمد بن علي بن شعيب نسائي، صاحب سنن و علامه در حديث است كه در سال ۳۰۳ هجري وفات يافته است. [۱۳۸] مالك بن أنس، امام دارالهجرة و استاد اساتيد در حديث و يكي از امامان مذاهب چهارگانه است كه در سال ۱۷۹ هجري وفات يافته است. [۱۳۹] او محمدبن ادريس بن العباس شافعي يكي از پيشواي مذاهب چهارگانه است كه در سال ۲۰۴ هجري وفات يافته است. [۱۴۰] او عثمان بن سعيد بن خالد دارمي سجستاني محدّث هرات است كه داراي مسند مي‌باشد، وي در سال ۲۸۰ هجري وفات يافته است. [۱۴۱] او يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم نيشابوري پدر عوانة از بزرگان حفاظ حديث است كه داري مسند مي‌باشد. وي در سال ۳۱۶ هجري وفات يافته است. [۱۴۲] او احمد بن علي بن المثني ثميمي موصلي، أبويعلي محدث موصل است كه بيشتر از ۱۰۰ سال عمر نمود و در سال ۳۰۷ هجري وفات يافته است. [۱۴۳] او محمدبن يزيد ربعي، قزويني، يكي از امامان حديث است كه در سال ۲۷۳ هـ‍ وفات يافته است. [۱۴۴] او علي بن عمر بن احمد أبو الحسن الدار القطني شافعي، امام زمانش در حديث و اولين كسي كه قرائتها را تصنيف نمود. وي در سال ۳۸۵ هجري وفات يافته است. [۱۴۵] او احمد بن الحسين بن علي أبوبكر از امامان حديث است و كسي همچون او ياريگر مذهب شافعي نبوده است. وي در سال ۴۸۵ هجري وفات يافته است. [۱۴۶] او عبدالله بن عبدالعزيز أبوالقاسم بغوي حافظ و عالم، كه در سال ۳۱۷ هجري وفات يافته است. [۱۴۷] او زبير بن بكار بن عبدالله قرشي از نوادگان زبير بن عوام عالم به علم أنساب و أخبار عرب كه در سال ۲۵۶ هجري وفات يافته است. [۱۴۸] او عبدالكريم بن هوازن بن عبدالملك از بني قشير بن كعب زينت اسلام و شيخ خراسان از نظر زهد پرهيز و علم در زمان خودش بود كه در سال ۴۶۵ هجري وفات يافته است. [۱۴۹] او ابوبكر احمد بن محمد بن اسحاق بن ابراهيم معروف به ابن سني حافظ و امام مورد اطمينان است كه در سال ۳۶۴ هجري وفات يافته است. [۱۵۰] او احمد بن علي بن ثابت بغدادي يكي از حفاظ و تاريخ نگاران قديمي است كه در سال ۴۶۳ هجري وفات يافته است. [۱۵۱] وي در سال ۵۹۳ متولد شده و در سال ۶۶۴ ه‍ ۱۱ ماه رجب در اسكندريه وفات يافته است. مقدمه شرح مسلم ص ۱۵۱ و ۱۵۵ (مترجم). [۱۵۲] مقدمه شرح صحيح مسلم. [۱۵۳] او محمدبن عبدالله حمدويه نيشابوري مشهور به حاكم از بزرگان حفاظ حديث و مؤلفين آن است كه در سال ۴۰۵ هجري وفات يافته است. [۱۵۴] از محدثين و مؤرخين در دوران خودش، و او پسر مؤلف كتاب تاريخ دمشق مي‌باشد كه در سال ۶۰۰ هجري وفات يافته است. [۱۵۵] التذكرة ۴/۱۴۷۲. [۱۵۶] التذكرة ۴/۱۴۷۲. [۱۵۷] مقدمه شرح مسلم چاپ دارالفكر با اندكي تغيير از جانب مؤلف (اضافه مترجم). [۱۵۸] براي اطلاع بيشتر به كتاب علوم حديث و اصطلاحات آن تأليف صبحي صالح مراجعه شود (مترجم). [۱۵۹] كتاب الإرشاد را بعدها خلاصه نمود و اين نام را بر آن نهاده (اضافه مترجم). [۱۶۰] تحفة الطالبين ۸/أ. [۱۶۱] السخاوي «۱۰». [۱۶۲] و ممكن است عبدالقادر بن محمد ابو الكرم فقيه حنفي از ابن صلاح شنيده باشد. وي در سال ۶۹۶ هـ‍ وفات يافته است. [۱۶۳] تحفة الطالبين تأْليف ابن عطار، ۸/أ.

نووی و فقه حدیث:

اکثر محدثین در هر دوره تمام هم و غم خود را در جهت جمع حدیث و نقد و شناخت رجال آن صرف می‌نمودند و برای رسیدن به سند عالی با یکدیگر مسابقه می‌دادند و هرگاه سند حدیثی با کمترین رجال به شرط اینکه متّصل به رسول خدا برسد آن حدیث به خاطر اینکه متصل به رسول خدا بود ارزشمند می‌دانستند. این امر سرمایۀ افتخار محدثین بود و تمام عمرشان را در این زمینه صرف می‌نمودند و غالباً اگر از یکی از آن‌ها در مورد فقه حدیث سؤال می‌شد جواب خوبی نمی‌داد. احمد بن حنبل می‌فرماید: (اگر شافعی نبود ما فقه حدیث را نمی‌شناختیم) با وجود اینکه او محدث دنیا بود، و به این خاطر ما قبلاً گفتیم کم یافت می‌شود عالمی که هم فقیه و هم محدّث باشد.

علم امام نووی در این گونه مسائل خلاصه نمی‌شد بلکه تلاش او در حدیث علاوه بر آنچه که در مقدمۀ شرح مسلم قبلاً ذکر شده به فقه حدیث روی آورد و در این زمینه نیز دارای اساتیدی از جمله شیخ محقق ابو اسحاق ابراهیم بن عیسی المرادی الأندلسی شافعی / [۱۶۴] می‌باشد که نزد او به شرح مسلم و بخش بزرگی از بخاری و مطالب زیادی از «الجمع بين الصحيحين تأليف حميدي» [۱۶۵] پرداخته است.

[۱۶۴] نووي درباره وي گفته كه ايشان: امام حافظ متبحر، پژوهشگري منظم زاهد و با تقوا بوده تا جايي كه گفته: ده سال با او رفيق بودم. وي در ۶۶۸ هجري وفات يافته است. [۱۶۵] او محمد بن فتوح بن عبدالله، محدث، مؤرخ كه ظاهري مذهب بود، وي در سال ۴۸۸ هجري وفات نمود.

کسانی که از او حدیث سماع نمودند [۱۶۶]:

شاگردش ابن عطار می‌گوید [۱۶۷]: افراد زیادی از علماء و حفّاظ و پیشوایان و رؤساء نزد نووی حدیث را سماع نمودند.

ذهبی می‌گوید [۱۶۸]: ابن ابوالفتح و مزی و ابن العطار از او نقل نموده‌اند. و سبکی می‌گوید: استاد ما مزی از او روایت نموده که نزد او اربعین وی و شرح کلمات مشکل آن را خواندم و ابوالحسن العطار [۱۶۹] و ابوالعباس احمد بن فرح الأشبیلی به ترتیب یکی از آن‌ها شرح بخاری و دیگر صحیح مسلم را خوانده است که زمان درس محدّث ابوالعباس روزهای شنبه و سه‌شنبه بوده است. و رشید اسماعیل بن معلم حنفی، شرح معانی الآثار تألیف طحاوی را نزد وی خوانده است و ابو عبدالله محمد بن ابوالفتح حنبلی نیز اربعین را نزد وی سماع نموده و از او روایت نموده است.

همچنین محدث، فاضل، ادیب کامل، ابوالفضل یوسف بن محمد بن عبدالله مصری معروف به دمشقی، قاری «دارالحديث الأشرفيه» و افراد بزرگ دیگری که در سخاوی در بخش سیرۀ نووی از آن‌ها یاد شده است نزد وی به سماع حدیث پرداخته‌اند.

[۱۶۶] قبلاً در مورد آن سخن گفته شده است (مترجم). [۱۶۷] تحفة الطالبين ۸/أ. [۱۶۸] التذكرة ۴/۱۴۷۱. [۱۶۹] الطبقات الكبري ۸/۳۷۹ پاورقي.

مذهب نووی در عقیده:

در عقیده به ویژه در علم توحید برای وی استادی را سراغ نداریم و از آنجایی که یک دانشمند دینی باید محیط به تمامی چیزهایی باشد که علماء در علم عقیده بیان نموده‌اند گمان می‌رود که او این علم را نزد یکی از اساتیدش فرا گرفته باشد. و در کتابش «شرح مسلم» بسیاری از عقاید و اصول اهل سنت را بیان نموده است. او در عقیده، روش سلف را دنبال می‌کرد و گاهی نیز به روش متأخّرین به تأویل صفات سمعیه خداوند نیز روی می‌آورده است. یافعی و تاج‌الدین سبکی [۱۷۰] ـ رحمهما الله ـ بیان نموده‌اند که او در عقیده اشعری [۱۷۱] مسلک بوده است.

امام ذهبی در تاریخش بیان نموده که: همانا مذهب او در صفات سمعیه خداوند سکوت بوده و همان طور که بیان شد از آن می‌گذشت و خیلی کم در شرح صحیح مسلم تأویل نموده است [۱۷۲].

سخاوی می‌گوید: در کلام او تأویل زیاد به چشم می‌خورد [۱۷۳].

امام نووی در توحید نیز تألیفی دارد که آن را «المقاصد» [۱۷۴] نامیده است.

[۱۷۰] او عبدالوهاب بن علي بن عبدالكافي السبكي تاج‌الدين قاضي القضاة مؤرخ، و صاحب الطبقات است كه در سال ۷۷۱ هجري وفات يافته است. [۱۷۱] سخاوي (۳۶). [۱۷۲] سخاوي. [۱۷۳] سخاوي. [۱۷۴] همان‌طور كه در اعلام آمده است.

نووی و ادبیات عرب:

کسی نمی‌تواند قادر به فهم قرآن و سنت نبی‌‌اکرم و استنباط احکام از آن‌ها و فتوای امامان دین چه از متقدمین و چه از متأخرین باشد مگر اینکه در زبان عرب از جمله صرف و نحو و اشتقاق و معانی مفردات آن تبحر حاصل نماید و این چیزیست که امام نووی خود در آن بسیار چیره‌دست بود و به فهم آن نیز تشویق می‌نمود همچنان که در مقدمه کتاب (التهذیب الأسماء واللغات) می‌فرماید: همانا لغت عرب از آن وقتی که جایگاه ویژه و مکان ارزشمندی را کسب نمود و بوسیلۀ آن قرآن و سنت بهترین آدمیان ـ صلوات خدا بر او و بر سایر پیامبران و تابعین تا روز قیامت باد! ـ به وسیلۀ آن فهم می‌شد. انسان‌های صاحب بصیرت و نفس‌های پاک و همت‌های بالا و والا در توجه و تبحّر به آن به حفظ اشعار عرب و خطبه‌ها و نثرهایشان و غیره ... پرداختند و این توجه حتی در زمان صحابه ش فرزندانشان را به خاطر سستی در حفظ ادبیات عرب تنبیه نموده‌اند اما آنچه که از تابعین و بعد از آن‌ها در این زمینه نقل شده بیشتر از این می‌باشد که در قید نوشتن آید و مشهورتر از آن است که بیان گردد.

اما مدح امام شافعی و تشویق وی در فراگیری لغت عرب که نشان‌‌دهندۀ منصب والای او می‌باشد که در اول کتاب «الرسالة» به وضوح دیده می‌شود.

در اینجا نیازی به بیان و تشویق بر آموزش زبان عرب و طولانی نمودن مطلب نمی‌بینم. زیرا تمام علماء در این زمینه اتفاق‌نظر دارند و حتی کسب مقام مفتی و امام اعظم و صلاحیت و کسب مقام قضاوت را مشروط به تبحر در زبان عربی می‌دانند و بر آن اتفاق‌نظر دارند که فراگیری آن از فروض کفایه می‌باشد [۱۷۵].

لذا گمان نمی‌کنم کسی از علمای دین در عصر امام نووی مهارتش در زبان عرب به او برسد، چون او علاوه بر اینکه یک نحوی و صرفی ماهری بوده یک نحوی محقق و حتی ماهرتر از یک لغوی‌دان بوده است که مقدمۀ کتاب «تحریر ألفاظ التنبیه» پس از بیان ارزش کتاب «التنبیه» خود گویای این مطلب می‌باشد. وی در مقدمۀ این کتاب می‌گوید:

«و نوع دوم، بیان لغاتش و ضبط الفاظش و تشخیص کلمات نکره از معرفه و جداکردن فصیح از غیر آن، و از خداوند استخاره نموده‌ام در نوشتن کتابچه‌ای که مختصری از آنچه که در ذیل بیان شده در آن بیاورم:

- لغات عرب و غیرعرب و الفاظ جدید که وارد عربی شده‌اند و مقصور و ممدود و آنچه که مذکر و مونث بودن آن جایز می‌باشد و جمع و مفرد و مشتق و تعداد لغات لفظی و اسمهای هم معنی و تعریف کلمه و بیان الفاظ مشترک و معنای آن‌ها و آنچه که اختلاف در مجاز و یا حقیقت آن همچون کلمۀ «النکاح» وجود دارد و آنچه که مفردش معلوم و جمع آن نامعلوم و برعکس ...

و در آن جملاتی از حدود فقهی مهم ذکر می‌کنم همچون حد مثلی و حد غضب و امثال آن و فرق میان کلمات متشابه همچون هبه ـ هدیه و صدقه تطوع و امثال رشوه و هدیه و بیان کلماتی که اشتباه در تلفظ آن صورت گرفته است و آنچه که مؤلف جواب دادن به آن را ناپسند دانسته و یا جوابی برای آن نداشته و مطالبی جالب‌تر از آن‌ها و در مورد آنچه که درست بوده ولی گروهی بر اساس توهمشان آن را غلط پنداشته‌اند و بیان جملات مهمی که ما آن را از نسخۀ مؤلف در حالی که درست می‌باشند نوشته‌ایم ولی در بسیاری از نسخه‌ها خلاف آن بیان شده است. و بیان چیزهایی که فقهاء آن را ناپسند دانسته‌اند ولی ناپسند نیستند و بیان جملاتی از مسائل مشکل و بسیاری دیگر از چیزهای نفیس و ارزشمند که انشاءالله در آینده در جای خودش بیان خواهد شد. من در آن کتاب نهایت دقت در روشن‌گویی همراه با اختصار و ضبط و ثبت مطالب محکم و گویا خواهم نمود و چه بسا مطالبی هستند که خیلی واضح و گویا می‌باشند ولی واضح بودن آن بر افراد مبتدی مخفی می‌ماند و هر موقع در آن، دو لغت یا لغاتی بیان نمایم ابتداء لغت فصیح‌تر و پله پله تا بیان لغات مشکل پیش خواهم رفت تا خواننده را متوجه کنم. و تمام لغات غریب و لغاتی که دارای معانی غریب می‌باشند به ناقل آن وصل خواهم نمود. این کتاب گرچه موضوعش روشن کردن مطالب «التنبیه» می‌باشد ولی در اصل شرحی برای اکثر الفاظ کتاب‌های مذهب شافعی می‌باشد که من با توکل به خدا آن را نگاشته‌‌ام. و کتاب «تحرير التنبيه» درست مشابه کتاب لغوی رایج «المصباح المنير في غريب الشرح الكبير» می‌باشد از این جهت که هر دوی آن‌ها حاوی شرح ألفاظ مبهم فقه شافعی می‌باشند. کتاب اولی تألیف ابو اسحاق شیرازی و دومی، «الشرح الكبير» تألیف رافعی می‌باشد که در آن کتاب «الوجیز» غزالی را شرح داده و آن را «فتح العزيز في شرح الوجيز» نامیده است. ولی کتاب «تحریر التنبیه» خلاصه و شیوا و در بردارندۀ کامل مسائل می‌باشد و در آن مطالبی بیان شده که قبلاً عنوان نمودیم. این مطالب در «المصباح» یافت نمی‌شود ولی امتیاز «المصباح» در این است که مطالب براساس حروف الفبا همراه با گسترش نسبی مفردات چیده شده است. و اما کتاب «تهذیب الأسماء واللغات» نووی نیز کتابی می‌باشد برای روشن نمودن اسماء و لغات در کتاب‌های فقهی بزرگ معتبر در مذهب شافعی همچون کتاب «مختصر المزني» [۱۷۶] و «المهذب والتنبيه» تألیف ابواسحاق شیرازی و «الوسيط والوجيز» امام محمد غزالی و «الروضة» تألیف خود امام نووی می‌باشند.

امام نووی در ادامه می‌افزاید:

در این کتاب‌های ششگانه همۀ لغاتی که فقهاء به آن نیاز دارند در آن‌ها وجود دارد و من نیز در کتاب مذکور جملاتی که فقهاء به آن نیازمندند و آنچه که در این کتاب‌های «ششگانه» وجود ندارد آورده‌ام تا بتوانند استفاده‌های کاملی ببرند. مطالب کتاب مذکور لغات عربی و عجمی و اصطلاحات شرعی و الفاظ فقهی و همچنین در بردارندۀ لغاتی است که در این کتاب‌ها آمده همچون اسمهای مردان و زنان و فرشتگان و جن و غیره [۱۷۷].

این دو کتاب «تحریر التنبیه» و «تهذیب الأسماء واللغات» خود گویای توان امام نووی در علم لغت می‌باشند که در همتایان او در عصرش کم به چشم می‌خورد.

پسر [۱۷۸] قاضی شهبه در کتابش «طبقات النحاة واللغویین» می‌گوید: نووی، فقیه، حافظ، لغوی، شیخ الإسلام و صاحب تألیفات مشهور و امامی در نحو و لغت می‌باشد که وی آن را نزد جمال‌‌الدین ‌ـ ابن مالک مشهور ـ خواند و از او در تألیفاتش نقل نموده است، و کتاب «تهذیب الأسماء واللغات» را تألیف کرد ولی فرصت تمام‌کردن آن را پیدا ننمود و همچنین کتاب «التحریر علی کتاب التنبیه» که خود گویای توان و تبحّر امام نووی در علم لغت می‌باشد تألیف نمود و به همین خاطر است که او در گروه نحویون بزرگ به شمار می‌آورند این بازتاب آنچه که در ابتدای کتاب گفتیم که وی هر روز دوازده درس را می‌خواند از جمله درسی در اصلاح المنطق تألیف ابن سکیت در لغت و درسی در صرف و درسی در نحو از کتاب اللّمع تألیف ابن جنی و غیره می‌باشد.

[۱۷۵] [۱۷۶] او اسماعيل بن يحيي بن اسماعيل ابو ابراهيم المزني دوست امام شافعي مي‌باشد. وي مجتهدي قوي و چيره‌دست و داراي دلايل قوي بود كه در سال ۲۶۴ هجري وفات نمود. [۱۷۷] تهذيب الأسماء واللغات «مقدمه». [۱۷۸] مخطوط شماره «۵۲۹».

نووی و علم پزشکی:

جایز است که امام نووی به دعوت امام مذهبش شافعی در زمینۀ تشویق به یادگیری پزشکی اجابت گفته باشد، زیرا امام شافعی در این باره می‌فرماید: هیچ علمی پس از حلال و حرام «فقه» شایسته‌تر از علم پزشکی سراغ ندارم که اهل کتاب در این زمینه از ما سبقت گرفته‌اند [۱۷۹]. ولی مزاج نووی زاد و باتقوا او را جز برای یادگیری علمی که وی را در روز قیامت نجات دهد همچون علوم دین و اقسام آن یاری نمی‌کرد. به همین خاطر بود که هنگامی که به یادگیری پزشکی روی آورد در وجودش ناراحتی به وجود آمد و در قلبش تاریکی احساس نمود. امام نووی در این باره می‌فرماید: «به ذهنم خطور کرد که به یادگیری طب مشغول شوم بدین خاطر کتاب قانون ابن‌سینا را خریدم و تصمیم به خواندن آن گرفتم، از آن روشنایی گذشته از دلم زدوده شد و مدتی نسبت به کارهایم بی‌علاقه شده بودم. با خود فکر کردم که چرا چنین شده‌ام گویا خداوند به من الهام نمود که مشغول شدن به این علم مرا به این روز کشانده است بلافاصله کتاب مذکور را فروختم و تمام چیزهایی که مربوط به علم پزشکی بود از خانه‌ام خارج نمودم. پس از آن قلبم روشنایی گذشته را به دست آورد و به حالت اول بازگشتم». سخاوی می‌گوید [۱۸۰]: چگونه چنین چیزی امکان دارد در حالی که ما در مناقب شافعی تألیف بیهقی از طریق ربیع بن سلمان دیده‌ایم که او گفته از شافعی شنیده‌ام که می‌گفت: علم دو نوع است: علم فقه که در مورد مسائل دینی است و علم طب که در مورد مسائل جسمی است و امثال آن چیزهایی در این زمینه از ابن عبدالحکم که از شافعی نقل نموده و بیشتر از آن چیزهای بلیغ‌تری که دراین رابطه نقل مجالس گشته است؟ جواب آن است آنچه که امام شافعی آن را ستوده طب نبوی بوده به دور از اصول فلاسفه که مؤلف کتاب قانون در ابتدای کتابش گفته که آنچه را از مطالب طبّی در این کتاب وارد کرده‌ام زیربنای آن فلسفه می‌باشد و پزشک نیز همان چیزی را می‌آموزد که بر علم طبیعی بنیان نهاده شده است. به همین خاطر بود که آن حادثه‌ای عجیب‌تر از آنکه خداوند نور بصیرت و قلب پاک به امام نووی روزی داده بود خصوصاً اینکه در نزد وی علم پزشکی ستوده شده‌ای وجود داشت که مافوق وصف و توصیف بود، پیش آمد.

روی‌گردانی او از فراگیری علم پزشکی به معنای ندانستن علم پزشکی نیست بلکه او حقیقتاً از مطالب زیادی در علم پزشکی مشهور دورانش اطلاع داشته است که ما اینجا به گوشه‌ای از آن اشاره می‌کنیم:

وی در شرحی بر این گفتۀ رسول خدا ع «لِكُلِّ دَاءٍ دَوَاءٌ فَإِذَا أُصِيبَ دَوَاءُ الدَّاءِ بَرَأَ بِإِذْنِ اللَّهِ» [۱۸۱] می‌فرماید: این بیان آشکار و روشنی است، برای اینکه دانسته شده که حکیمان در تعریف بیماری می‌گویند: «بیماری یعنی خارج‌شدن جسم از حالت طبیعی، و درمان آن بازگشت حالت طبیعی به جسم می‌باشد و حفظ سلامتی نیز در گروه همین حالت می‌باشد و حفظ سلامتی با عوض‌کردن غذاها و غیره صورت می‌گیرد و بازگرداندن سلامتی نیز با داروهای ضدمریضی صورت می‌گیرد. بقراط در این رابطه می‌گوید: هر چیزی با ضد آن درمان می‌شود ولی این نکته ریز شناخت حقیقت بیماری و حقیقت طبع دارو از او پنهان می‌ماند پس اعتماد بر ضد آن کم است. اینجاست که پزشک فقط به اشتباه می‌افتد و گمان می‌کند که علت از مادۀ گرم است و جواب آن غیرگرماست و یا مادۀ سرد است، و یا از مادۀ گرم بدون حرارت است که گمان می‌برد به آن و بیمار شفا پیدا نمی‌کند پس گویا رسول خدا در آخر کلامش خبر داده به چیزی که با ابتدای آن معارض می‌باشد لذا گفته می‌شود گفتی: برای هر دردی دوایی وجود دارد و ما بسیاری از بیماران را می‌بینیم که درمان می‌شوند ولی شفا نمی‌یابند پس باید گفت همانا این عدم درمان عدم آگاهی نسبت به معالجه‌کردن است نه به عدم وجود دارو. و این، چیزی روشن و بدیهی است که خداوند آن را بهتر می‌داند».

این مطلبی که نووی از حدیث نبوی دریافته راستی آن در هر مکان و با هر زمانی مطابقت دارد [۱۸۲].

همچنین در شرح این حدیث رسول ع: «إِنْ كَانَ فِى شَىْءٍ مِنْ أَدْوِيَتِكُمْ خَيْرٌ فَفِى شَرْطَةِ مِحْجَمٍ أَوْ شَرْبَةِ عَسَلٍ أَوْ لَذْعَةٍ مِنْ نَارٍ» «در درمان دردهای شما اگر چیزی می‌باشد در حجامت و یا خوردن عسل و یا داغ‌نمودن است» نووی در صحیح مسلم می‌گوید: این بدیهیات علم پزشکی است نزد پزشکان، زیرا بیماری‌ها یا دموی [۱۸۳] یا صفرایی [۱۸۴] یا سودایی [۱۸۵] یا بلغمی [۱۸۶] هستند اگر خونی باشد با خارج‌نمودن خون از بدن، بیمار شفا می‌یابد و اگر از موارد سه‌گانه دیگر باشد بیمار با اسهال و خوردن چیزهای اسهال‌آور درمان می‌گردد پس گویا رسول خدا ص به ما خبر داده که عسل جزو چیزهای اسهال‌آور می‌باشد و حجامت را برای خروج خون از بدن به ما سفارش نموده و یا به وسیلۀ عَلَق [۱۸۷] و چیزهای دیگر از این قبیل می‌توان اقدام به خروج خون از بدن نمود و ذکر داغ نمودن در درمان بیماری‌ها به عنوان آخرین راه حل نیز پس از تجربه‌نمودن راه‌های قبلی و خوردن دواها سفارش نموده است؛ آنجا که می‌فرماید: «آخر الدواء الكي» «آخرین راه حل برای درمان داغ‌نمودن می‌باشد».

و در ردّ سخنان بعضی از ملحدین می‌فرماید: علم پزشکی بیشتر از علوم دیگر نیاز به بررسی و تحقیق و پژوهش دارد تا جایی که ممکن است مرضی در یک ساعت دارویش نوعی باشد سپس درد آن به خاطر عوارضی از قبیل خشمگین شدن یا تغییر هوادادن و انواع دیگر ممکن است تغییر کند. پس اگر شخصی در حالتی با یک نوع دارو شفا پیدا کرد درست نیست که همان دارو را در حالت‌های دیگر و برای تمام اشخاص تجویز نمود. و پزشکان نیز بر این باورند که درمان یک بیماری با وجود اختلاف سن و زمان و عادت و غذا و طبع افراد نیز فرق می‌کند. وی در ادامه می‌گوید: برای ما ثابت شده که عسل در علم پزشکی جایگاه ویژه‌ای دارد و اگر کسی نسبت به این گفتۀ ما معترض باشد از نظر ما وی نسبت یه این دارو اطلاعی ندارد و ما در اینجا قصد نداریم که حدیث رسول خدا را با گفتۀ پزشکان تأیید کنیم بلکه اگر کسی این گفتۀ پیامبر را تکذیب کند، ما نیز وی را تکذیب می‌کنیم و او را کافی می‌پنداریم. اگر هم ادّعای آن‌ها را درست یافتیم نمی‌آییم کلام رسول خدا را رد کنیم بلکه آن را بر صحت آنچه که علم طب می‌گوید تأویل می‌کنیم ... الخ.

[۱۷۹] كتاب امام شافعي تأليف عبدالغني الدقر، ص ۲۷۳. [۱۸۰] سيره نووي تأليف سخاوي (۷) [۱۸۱] شرح صحيح مسلم تأليف نووي، جلد ۹ ص ۵۹۱۷ حديث ۲۲۰۴ جابر از رسول خدا نقل مي‌كند. ترجمه: براي هر دردي درماني است وقتي درد درمان شد به اذن خداوند بيمار شفا مي‌يابد (مترجم). (چاپ دارالفكر). [۱۸۲] اينجا به خوبي روشن مي‌گردد كه نووي در گروه‌هاي ناب چه مطالبي نووي كشف نموده كه امروزه پزشكان حاذق محتاج اين راه و روش جهت درمان دردهاي مردم مي‌باشند و اينجاست كه رسول خدا انسانها را به استفاده از اسباب و مسببات تشويق مي‌كند و درست ردّي مي‌باشد بر سخن كساني كه شترانشان را عقال نمي‌كنند و توكل بر خدا مي‌نمايند «مترجم». [۱۸۳] دَمِوي: خوني، پرخون. [۱۸۴] (به فتح صاد) ‌مؤنث اصفر به معني زرد رنگ است و نيز به معناي زرداب و آن مايعي است زرد رنگ در بدن انسان كه كبد آن را افراز مي‌كند. طعمش تلخ و داراي املاح معدني است هر گاه در مجاورت هوا واقع شود تغيير رنگ مي‌دهد و سبز رنگ مي‌شود و گاه در بدن ته‌نشين مي‌گردد و توليد سنگ صفرا مي‌‌كند. اين ماده در موقع واردشدن غذا به معده مترشح و در كيسه صفرا روي هم جمع و پس از ورود غذا، در روده روي آن ريخته مي‌شود و عمل پانكراس و كار روده‌ها را تسهيل مي‌كند، هر گاه مجراي صفرا بسته شود صفرا به وسيله كبد داخل خون مي‌شود و توليد بيماري يرقان مي‌كند. صفراوي ـ صفرائي: منسوب به صفراء، تند مزاج، تندخو. اضافه از فرهنگ لاروس ـ و فارسي صفا (مترجم). [۱۸۵] سودايي: (يكي از اخلاط چهارگانه نزد قدما) ـ ماليخوليايي ـ افسردگي ـ دلتنگي. [۱۸۶] بلغمي: مزاج بلغمي خلاف مزاج دموي است و آنكه بلغم او بر اخلاط ديگر غلبه يابد و دليل آن سستي عضلات و نبض و زردي چهره است. بلغمي مزاج. [۱۸۷] علق alaq (اسم جنس، يكي آن، ة) ج. ات. زالوي جلّي؛ زالو؛ لخته خون البته امروزه به شيوه جديد امكان خروج خون از بدن وجود دارد كه نيازي به روش قدما به خاطر پيشرفت علم پزشكي وجود ندارد گرچه بنده معتقدم كه عمل نمودن به شيوه رسول الله فوائد بسياري را به دنبال دارد كه شايد هنوز علم امروز پزشكي نيز به كنه آن پي نبرده باشد (مترجم).

مدارسی که امام نووی در آن ساکن شد و یا سرپرستی آن‌ها را بر عهده گرفت و یا به تدریس در آن‌ها پرداخت

در ابتدای کتاب بیان نمودیم که امام نووی نزد استاد اسحاق مغربی شیخ مدرسۀ الرواحیه رفت تا به او مکانی واگذار کند که در آن زندگی نماید. به سفارش اولین استادش فرکاح استاد مغربی در رواحیه اتاقی به او واگذار نمود، و امام نووی آنجا را تا پایان عمر برای سکونتش برگزید. ما نیز در ابتدای کتاب دربارۀ مکانی که مدرسه در آن قرار داشت مطالبی مفصل بیان نمودیم.

مدرسه اقبالیه [۱۸۸]:

این مدرسه همان طور که نعیمی می‌گوید، داخل باب الفرج و باب الفردایس، شمال مسجد جامع دمشق و ظاهرية الجوانية [۱۸۹] قرار دارد.

مدرسۀ اقبالیه بزرگی برای فقه شافعی بوده که اکنون جز نامی از آن چیزی دیگر باقی نمانده و تبدیل به خانه‌های مسکونی گشته است. علمای بزرگی از جمله بدرالدین بن خلّکان و سپس شمس‌الدین بن خلّکان در آنجا به تدریس مشغول بوده‌‌اند و امام نووی نیز به نمایندگی از شمس ابن خلّکان [۱۹۰] تا پایان سال ۶۶۹ هجری در آنجا مشغول به تدریس بوده است.

[۱۸۸] كتاب المدارس و نظام التعليم في بلاد الشام في العصر المملوكي دكتر خالد جيده، ص ۱۴۰ «مترجم». [۱۸۹] البداية والنهاية ۱۳/۲۷۹. [۱۹۰] او احمد بن محمد بن ابراهيم خلكان ابوالعباس مؤرخ و اديب ماهر و فقيهي عالم صاحب كتاب وفيات الأعيان مي‌باشد كه در سال ۶۸۱ هجري وفات يافته است.

الفلکیه و الرکینه:

دو مدرسۀ مجاور همدیگر که به مررو زمان از بین رفته‌اند. این دو مدرسه داخل باب الفرج و الفرادیس در کوچۀ افتریس و فلکیه قرار داشت که امام نووی در هر دوی آن‌ها مشغول به تعلیم بوده است [۱۹۱].

[۱۹۱] مرجع سابق.

دارالحدیث الأشرفیه:

مشهورترین دارالحدیث برای آموزش حدیث در سرزمین شام، دارالحدیث الأشرفیه است. آن خانه‌ای متعلق به صارم [۱۹۲] الدین قایماز بن عبدالله نجمی بود که وقف قيمازية [۱۹۳] نموده بود. صارم در آنجا حمامی داشت که مظفرالدین [۱۹۴]، موسی‌بن عادل آن را خرید و دارالحدیث اشرفیه را در آنجا بنا نهاد و حمام را نیز خراب نمود و خانه‌ای برای شیخ مدرسه نیز در آنجا ساخت که می‌گویند ساختمان در طول دو سال به اتمام رسید و تقی‌الدین بن صلاح به عنوان استاد مدرسه تعیین گردید.

السبط [۱۹۵] می‌گوید: در شب نیمۀشعبان سال ۶۳۰ دارالحدیث الأشرفیه بازگشایی شد و تقی‌الدین بن صلاح آنجا را مملو از حدیث نمود. ملک الأشرف به دارالحدیث رفت و کفش مبارک رسول خدا ص را در آنجا گذاشت. جایگاه دارالحدیث در اول کوچه بازار عصرونیه سمت چپ که جایی مشهور و کنار دروازۀ قلعه شرقی و غرب مدرسۀ عصرونیه می‌باشد.

از شرایط وقف‌کنندۀ آن در مورد شیخ دارالحدیث این بود که اگر در کسی علم روایت و در دیگری علم درایت موجود بود شخصی که مسلط به روایت باشد مقدم بر دیگری است. و ظاهر امر هم کسی که در او هم علم روایت و هم علم درایت موجود بود شایسته‌تر از استادی می‌باشد که دارای یک از آن دو باشند. معمولاً کسی نمی‌توانست استادی آن مدرسه را به عهده گیرد مگر اینکه مدت زیادی از عمر خویش را در تحصیل علم به خصوص علم حدیث گذرانده باشد و کسی هم که استاد دارالحدیث لقب می‌گرفت، در علم به مقام شایسته‌ای رسیده بود. و اکنون به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم: اولین نفر آن‌ها ـ همانطور که قبلاً بیان نمودیم ـ تقی‌الدین بن صلاح محدث و فقیه بود که سیزده سال استادی مدرسه را به عهده گرفت. پس از اوی شیخ جمال‌الدین عبدالصمد بن محمد الأنصاری خزرجی دمشقی ابن حرستانی تا سال ۶۶۲ هجری که وفات نمود. پس از وی شهاب الدین ابو شامة عبدالرحمن بن اسماعیل مقدسی تا سال ۶۶۵ هجری که وفات نمود. و بعد از وی امام نووی تا سال ۶۷۶ هجری [۱۹۶] که وفات نموده استادی مدرسه را بر عهده داشتند. اکنون در اینجا لازم است که اندکی توقف کنیم:

از بعضی شواهد و قرائن بر می‌آید که امام نووی خود خواستار استادی دارالحدیث نبوده بلکه آن را نیز پس از اسرار و تلاش‌های زیاد پذیرفته است آنجا که در نامه‌ای به ابن نجار هنگامی که او را به عزل از مدرسه تهدید نموده بود می‌نویسد: تو نمی‌دانی که هنگامی که من مدرسه را پذیرفتم چگونه پذیرفتم یا اینکه حاضر نبودی که نحوۀ پذیرفتن مدرسه را از طرف من مشاهده کنی.

و یونینی [۱۹۷] می‌گوید: نووی در آنجا علوم بسیاری را آموزش داد و طلاب منافع زیادی را کسب نمودند. باز می‌گوید: او کسی است که بر هم عصرانش تفوّق حاصل نمود چه کسی است که به خاطر زهد فراوانش در دنیا و دیانت و ورع بزرگش از او فقیه‌تر باشد؟ کسی وجود ندارد که در آنچه که او به آن مشغول بود به او برسد.

در دارالحدیث أشرفیه نزد او کتاب‌های بخاری و مسلم و رسالۀ قشیری و صفة الصفوة و کتاب الحجة علی تارک المحجة تألیف مقدسی از نظر بحث و سماع خوانده می‌شد [۱۹۸].

ابن عطار می‌گوید [۱۹۹]: در جلسات بزرگ او حاضر شدم و مطالبی در آن رابطه و غیره یادداشت نمودم. خداوند او را مورد رحمت قرار دهد و از او راضی باشد! و تاج‌‌الدین سبکی می‌گوید [۲۰۰]: پدرم گفت: به دارالحدیث أشرفیه عالم‌تر و حافظ‌تر از «مزی» و پرهیزگارتر از نووی و ابن‌صلاح وارد نشد.

باز تاج‌الدین سبکی می‌گوید: امام نووی در دارالحدیث أشرفیه و دیگر جاها تدریس نمود ولی هرگز یک فلس پولی دریافت نکرد.

اکنون برمی‌گردیم به ذکر افرادی که بعد از نووی سرپرستی و امر تدریس در دارالحدیث أشرفیه به عهده داشتند: اولین آن‌ها شیخ زیدالدین ابومحمدعبدالله بن مروان بن عبدالله فارقی بود. او کسی است که این دارالحدیث را پس از حملۀ تاتار بازسازی نمود و امر تدریس در آنجا را تا هنگام وفاتش (یعنی به مدت ۲۷ سال) به عهده گرفت.

بعد از وی قاضی القضاة تقی‌الدین ابوالحسن علی بن قاضی زین‌الدین سبکی أنصاری خزرجی [۲۰۱]، و سپس افراد زیادی از جمله ابن کثیر و تاج‌الدین سبکی و غیره امر سرپرستی و تدریس در دارالحدیث أشرفیه را به عهده گرفتند.

از جمله کسانی که امر تدریس و سرپرستی دارالحدیث را بر عهده گرفت و محدث زمان خودش بود که من وی را ملاقات نموده و ملاقات ایشان خود مایۀ افتخاری است برای من استاد حافظ بزرگوار شیخ محمد بن بدرالدین یوسف بیانی (مشهور به حسنی) است که در سال ۱۳۵۴ هجری وفات یافت.

پدر ایشان این مدرسه را پس از آنکه ویران شده بود بازسازی نمود و شیخ بیشتر از ۵۰ سال در آنجا به تعلیم طلابی که از دور و نزدیک به آنجا برای کسب علم و دانش می‌آمدند مشغول بود.

[۱۹۲] امير صارم الدين قايماز متولي وسايل صلاح الدين در اردوگاه و خانه‌اش بود. وي در خير و انفاق شهرت فراواني داشت. و در سال ۵۹۶ هـ‍ وفات يافت. [۱۹۳] آن مدرسه حنفيه در جنوب دارالحديث بوده است. [۱۹۴] او موسي بن عادل ابوبكر از پادشاهان دولت ايوبي در شام بود كه در سال ۶۳۵ هجري وفات نمود. [۱۹۵] او يوسف بن قزغلي أبو المظفر نوه ابو الفرج بن جوزي، مؤرخ، واعظ و مفسر بود كه در سال ۶۵۴ هجري وفات يافت. [۱۹۶] الدارس ۱/۲۰-۲۱. [۱۹۷] السخاوي ۲۹. [۱۹۸] تحفة الطالبين ۸/ب. [۱۹۹] مرجع سابق. [۲۰۰] الدارس ۶/۳۶. [۲۰۱] الدارس ۶/۳۶.

اختلافات نووی با تاج‌الدین فزاری

تاج‌الدین فزاری معروف به فرکاح مفتی سرزمین شام و نگینی از نگینهای علوم در قرن هفتم است. او اولین استاد امام نووی است و هفت سال از او بزرگ‌تر می‌باشد که ما در ابتدای کتاب راجع به او سخن گفتیم.

از جمله عادات امام نووی احترام گذاشتن فراوان به اساتیدش و اکرام آن‌ها بود جز در مواردی که آن‌ها را از نصوص مذهب یا سنت صریح دور می‌دید. در این گونه مواقع حقیقت را بر هر کس و هر چیزی حتی استادش ترجیح می‌داد و این باعث به وجود آمدن ناراحتی بین او و فرکاح شد که داستان آن این گونه می‌باشد:

هنگامی که ملک ظاهر فتوحات مشهورش را انجام داد و کنیزکان زیاد گشتند و مردم با آن‌ها خوش می‌گذراندند در این رابطه از فرکاح سؤال شد وی در این مورد رخصت داد و جزوه‌ای در رابطه با مباح بودن آن بدون تقسیم به پنج قسمت را تألیف نمود و به آنچه که رسول خدا در تقسیم غنائم بدر انجام داده بود استدلال نمود و گفت: رسول خدا از آن به کسانی داد که حاضر نبودند و چه بسا بعضی از حاضرین را بر برخی دیگر ترجیح داد و سپس در مورد غنائم چیزهای مختلف دیگری نیز وجود دارد که براساس مصلحت تقسیم شده است. سپس به ذکر تقسیم غنائم غزوۀ حنین پرداخته و می‌گوید: در این جنگ بیشترغنائم به اهل مکه و قریش و دیگران تا جایی که به هر مرد آنان صد شتر و به دیگری هزار گوسفند داد و معلوم است که به هر یک از حاضرین در این جنگ گوسفند و شتری نرسید و حتی به انصار در حالی که آن‌ها از نظر سپاه و تعداد و وسایل جنگی بیشتر بودند تا جایی که به رسول خدا اعتراض نمودند و این از حدیث صحیح که در تمام منابع معتبر حدیثی می‌باشد تخریج شده است و این در حالی بود که رسول خدا عادل‌ترین بشر در تقسیم و عادل‌ترین آن‌ها در بین حق و حقیقت بود و در تقسیم غنائم به وسیلۀ حضرت جای هیچ‌گونه شبهه‌ای وجود ندارد، حضرت فقط در مورد انصار به مدج آن‌ها به آنچه که خداوند از سابقه در اسلام به ایشان و محبتشان نسبت به رسول خدا و رفتارشان که جدا از رفتار دیگران بود و بازگشتشان به جایگاه اصلی‌شان به جای برگشتن دیگران با اموال و چهارپایان اکتفاء نمود. هر صاحب‌نظری می‌داند که رسول خدا در تقسیم این غنایم مصلحت و شرایط زمان را در دل دادن و ندادن و زیاد و کم در نظر گرفته است و پس از این حکم ناسخی و ناقضی دانسته نشده بلکه خلفاء نیز بعد از او این کار را مورد تأکید قرار داده‌اند. سپس گفت: اگر ترس از طولانی بودن کلام نمی‌بود همۀ اقدامات خلفائ راشدین در مورد تقسیم غنایم و بعد از آن‌ها در اینجا ذکر می‌نمودم تا بر محقق و پژوهشگر در این رابطه مشخص می‌نمودم که تمام آنچه از نقل و سلب و چگونه دادن غنائم به سواره و پیاده و غیره که در کتب فقهاء آمده گفتۀ خود آنان می‌باشد و از طریق معتبر و صحیح چیزی وجود ندارد ... و به چیزهای دیگری نیز استدلال نمود.

قطب‌الدین یوینینی می‌گوید: با گفتار وی به مردم منفعت و خیر فراوانی می‌رسید، زیرا مردم همواره غنیمت می‌برند و کنیزکانی را زاد و ولد می‌کنند و می‌فروشند و حاکم نیز برای اعمال آن‌ها مهر تأیید می‌زند و اگر باب تخمیس حرام می‌بود، زیرا نکاح مشترک با کنیز حرام می‌باشد و منجر به مفاسد بسیاری می‌گردد.

اما امام نووی در برابر آنچه که فرکاح فتوا داده بود نرمی نشان نداد و کلمه به کلمۀ آن را نقض نمود و تا آنجا در ردّ سخنان وی مبالغه ورزید که وی را به باطل‌کردن اجماع محکوم و او را آماج زبان و قلمش قرار داد.

قطب یونینی می‌گوید: هیچ شکی در آن نیست که آنچه نووی گفته مذهب شافعی و دیگران می‌باشد اما در دوره‌‌‌ای از دوره‌ها به آن عمل نشد و گفته هم نشده که در زمانی از زمانها بعد از صحابه و تابعین غنیمت به پنج قسمت تقسیم شده است و اگر فتوایی هم به صحت آن نمی‌بود تمام مردم به علت خرید و فروش کنیزکان و تسلط آنان بر ایشان قبل از تخمیس به انجام حرام گرفتار می‌شدند و حال آنکه غالب مردم نیز بر فتوای تاج عمل می‌نمودند و احدی دیدی نشده که به آنچه که نووی گفته عمل نماید. باز قطب یونینی می‌گوید: شایسته نبود که امام نووی چنین موضع‌گیری‌ای در مقابل فرکاح اعمال کند، زیرا وی می‌دانست که برخی از علما، براساس فتوای وی عمل می‌کنند و باز گفته‌اند که، هر گاه فتاوای وی نزد امام نووی می‌آوردند از پذیرفتن و دیدن آن به شدّت امتناع می‌ورزید.

سخاوی می‌گوید: قطب یونینی پس از این گفته‌هایش مطالبی بیان نموده که حاکی از دفاع از نووی می‌باشد و گفته که با وجود آن، امام نووی دارای مقاصد زیبایی بوده است.

تقی ابن قاضی شهبه می‌گوید [۲۰۲]:

هنگامی که نووی از شهرش برگشت مردم نزد او آمدند تا وی را از روبروشدن با فرکاح بر حضر دارند الخ (تا آخر آنچه که گفت):

نگرانی بین آن دو همچون درگیری بین دو مجادله‌کننده بود. در ادامه گفته که: نووی نسبت به فرکاح به مذهب متمسک‌تر بود و در دفاع از مذهب بیشترین انرژی را صرف نمود.

ذهبی می‌گوید [۲۰۳]: تاج فزاری خود شخصاً فقیه‌تر و قریحه‌‌ای باهوش‌تر و در مناظره از نووی به مراتب قوی‌تر بود ولی امام نووی به مذهب و دفاع از آن متمسک‌تر بود. وی در ادامه می‌گوید: بین او و نووی نگرانی همچون نگرانی دو مجادله‌کننده وجود داشت.

گویم (مؤلف): در حالی که در قدرت من نیست که در بیشۀ شیران داخل شوم اما آنچه برای من آشکار و واضح می‌‌باشد این است که علامه فرکاح فزاری خواسته در مسأله‌ای اجتهاد کند که دامنگیر عموم مردم است لذا ملکۀ فقهی خویش و توان استدلال را به کار بسته است سپس فتوایی را صادر نموده که مردم را راحت و آسوده‌خاطر کند به این خاطر توانسته محبت و مودّت و بزرگی را از جانب ایشان کسب نماید اما امام نووی که خداوند وی را غریق رحمت کند ـ از صدور چنین فتاوایی کاملاً مبرّا بود و امری که در اصل حرام می‌باشد آن را در بین مردم حلال قرار نمی‌داد و هنگامی که ادلّه کاملاً آشکار و روشن باشد نیازی نیست که شخص ذاتاً فقیه‌تر و زیرک‌تر طبق نظر امام ذهبی قوی‌تر باشد، زیرا دلیل قوی همان فقه و اقامۀ دلیل هنگام مناظره می‌باشد.

با وجود اینک قطب‌الدین یونینی ـ که شاگرد امام نووی بوده است ـ اعتراف نموده که چیزی که نووی عنوان نموده همان مذهب شافعی و دیگران می‌باشد و گفته که صحابه و تابعین نیز بر آنچه که امام نووی فتوا داده عمل نموده‌اند اما وی عنوان نموده که: گفته نشده که غنیمت در دوره‌ای از دورانی بعد از صحابه و تابعین به پنج قسمت تقسیم شده باشد. این بدان معنی است که در دورۀ صحابه و تابعین هر غنیمتی (طبق گفتۀ نووی) به پنج قسمت تقسیم می‌شده است. اما با این گونه اعترافاتش باز هم در مقابل استادش نووی جبهه گرفته و می‌گوید: شایسته نبود که نووی این نظریۀ فرکاح را رد کند، زیرا بعضی از علماء بر این فتوا عمل نموده‌‌اند، چرا! ای آقای من؟ آیا حق و حقیقت شایسته‌تر به تبعیت کردن از آن نیست؟ آیا امام شافعی بر استادش مالک خرده‌گیری ننمود؟ آیا با استادش محمدبن حسن شیبانی مناظره ننمود و وی را به قبول دلیل وادار نکرد؟ اگر یونینی می‌‌خواسته که در ردّ سخنان امام نووی از چنین الفاظی استفاده کند اما وجود خلاق والا و دوری از تندی و خشونتی که از او شنیده شده گمان نمی‌کنم که وی از حدود آداب بحث و مناظر، خارج شده باشد بلکه خود یونینی نیز اقرار می‌کند که هدف او خدایی بوده است، اما فرکاح همان کسی است که زبان تند و زهرآلودش را در مقابل نووی هنگامی که کتاب «الروضة» را نام می‌برد با زشت‌ترین کلمات از آن یاد می‌کند این در حالیست که این کتاب مرجع عمدۀ فتاوا علمای شافعی در دوران خود و بعد از آن بوده است.

به هر حال آنچه که واضح و روشن می‌باشد این است که عامۀ فقهاء نظر امام نووی را تأیید می‌کنند. اصلاً فقها کی باشند و ما چه کسی باشیم که در این رابطه نظر دهیم در حالی که خداوند در این باره می‌فرماید:

﴿۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٤١ [الأنفال: ۴۱].

«(ای مسلمانان!) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ می‌آورید، یک پنجم آن متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان (پیغمبر) و یتیمان و مستمندان و واماندگان در راه است. (سهم خدا و رسول به مصالح عامه‌ای اختصاص دارد که پیغمبر در زمان حیات خود مقرر می‌دارد یا پیشوای مؤمنان بعد از او معین می‌نماید یک پنجم بقیه هم صرف افراد مذکور می‌شود) [۲۰۴].

باقیمانده نیز میان رزمندگان حاضر در صحنه تقسیم می‌گردد. باید به این دستور عمل گردد. اگر به خدا و بدانچه بر بندۀ خود در روز جدائی (کفر از ایمان یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری) نازل کردیم ایمان دارید. روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند و با هم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند و خداند بر هر چیزی تواناست».

خداوند متعال کنیزکان را استثناء ننمود بلکه گفته: ﴿مِّن شَيۡءٖ و این نشان‌دهندۀ پرداختن عمیق به آن می‌باشد و ربطی به دلایل فرکاح و کسانی که بر منهج او عمل نموه‌اند و به آنچه که بر تحریم از مشکلات که قبل از تخمیس بوده مترتب و به عمل مردم در قرن‌های متداول، ندارد.

[۲۰۲] السخاوي ۸. و ابن قاضي شهبه: او محمد بن ابوبكر بن احمد بدرالدين الأسدي، مؤرخ و فقيه شام در دورانش مي‌باشد كه در سال ۸۷۴ هجري قمري وفات يافت. [۲۰۳] الدارس ۱/۱۰۹. [۲۰۴] ترجمه از تفسير نور مصطفي خرم‌دل استفاده شده است (مترجم).

زهد و خدایی بودن امام نووی

عبادتش:

عقیدۀ امام نووی / این بود که برترین عبادت یادگیری علمی است که به وسیلۀ آن بتوان صادقانه حلال را از حرام به طور کامل جدا نمود. که ما در ابتدای بحث در بخش علم نووی و فقاهتش بعضی از مطالب و برخی از اقوالش را ذکر نمودیم.

از آنجایی که من توان ادای حق مطلب را ندارم اما مطالبی بدین مضمون بیان می‌کنم که: بعضی از شاگردان محمدبن‌حسن [یکی از شاگردان و اصحاب ابوحنیفه رحمهما الله] از او خواست که برای آن‌ها کتابی در زهد تألیف کند! او گفت: کتاب بیع را برای شما تألیف نمودم. گویا او این را می‌گوید که زهد حقیقی یعنی پرهیز از خوردن مال مردم و دوری کردن از آنچه که خداوند آن را حرام نموده است، با همۀ این تفاصیل امام نووی بسیار عبادت می‌نمود. در بدرالسافر [۲۰۵] آمده که، امام نووی بسیار عبادت می‌نمود. و شاگردش ابن عطار می‌گوید: وی خالصانه برای خدا بسیار تلاوت و ذکر می‌کرد.

قطب یونینی می‌گوید: وی از زمانی که به سن رشد و تمییز رسیده بود [۲۰۶] قرآن را بسیار تلاوت می‌نمود و اهل ذکر بود و دنیا را رها می‌کرد و در فکر آخرت بود. ابن‌عطار می‌گوید [۲۰۷]: ابوعبدالله محمد بن ابوالفتح البعلی الحنبلی فاضل که خداوند به او به سبب شیخ فوائد زیادی رساند برای ما نقل کرد که:

در اواخر یکی از شب‌ها در مسجد جامع دمشق شیخ را در حالی دیدم که در تاریکی شب به نماز ایستاده و این گفتۀ خداوند را که:

﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسۡ‍ُٔولُونَ ٢٤ [الصافات: ۲۴].

«آنان را نگاه دارید که باید بازپرسی شوند و از عقاید و اعمالشان پرسیده شود».

بارها با حزن و خشوع کامل تکرار می‌کرد تا اینکه من نیز با دیدن این صحنه از آن بسیار متأثر شدم.

در البداية والنهاية تألیف ابن کثیر [۲۰۸] آمده که وی دائم الصوم بوده است. یافعی نیز می‌گوید [۲۰۹]: وی برای عبادت‌کردن بسیار بیدار می‌ماند و تلاوت بسیاری را انجام می‌‌داد و دارای تألیفات بسیاری است.

[۲۰۵] سيرة نووي ۳۶. [۲۰۶] سيرة نووي سخاوي (۱۲). [۲۰۷] تحفة الطالبين ۹/ب. [۲۰۸] ۱۳/۲۷۹. [۲۰۹] مرآة الجنان ۴/۱۸۳.

زهد و ورع امام نووی:

ابن‌عطار می‌گوید [۲۱۰]: استاد ما محمدبن عبدالقادر انصاری به ما گفت که: اگر قشیری [مؤلف الرسالة] نووی و استادش ابواسحاق‌بن عثمان مغربی را ملاقات می‌کرد در ذکر اساتید و مشایخ در حدیث در الرسالة کسی را بر آن‌ها از نظر علم و عمل و زهد و ورع و نطق و حکمت و غیره را مقدم نمی‌نمود.

ذهبی در العبر می‌گوید [۲۱۱]:

با وجود تبحرش در علم و شناخت حدیث و فقه و لغت و سایر علوم که الگوی علماء و چراغ مسیر حرکت آن‌ها بود باز در زهد و ورع نیز سرآمد روزگارش گردید.

باز در سیر اعلام النبلاء می‌گوید [۲۱۲]:

وی در کمال فقر و نداری دارای تقوا و قناعت و ورع فراوان بود و در خفا و آشکار از خداوند ترسان بود و خواهشهای نفسانی را با درایت و فکر خنثی می‌نمود و از غذای حلال تغذیه می‌کرد و ظاهری بسیار آراسته داشت... .

نقل شده که علامه رشیدالدین اسماعیل بن معلم حنفی [۲۱۳] گفته که عزلت و نرفتن به حمام و صرفه‌جویی در خوردن و پوشیدن و تمام احوالش به حدّی بوده که به او گفتم می‌ترسم که این‌گونه اعمالت تو را از کارهای بزرگ‌تری که مدّنظر داری، باز دارد. اسماعیل گفت که: او در جوابم فرمود: که فلانی روزه گرفت و خداوند را تا جایی عبادت نمود که استخوانش سبز گردید، و دانستم که او از هر چه که رنگ تعلق می‌پذیرد آزاد است [۲۱۴].

پارسایی او به حدّی بود که گویا با چشم دل و یقینی کامل و ایمانی قوی روز حساب را می‌بیند حتی بیشتر از آنچه که احساس می‌کرد. به این خاطر در نمازهای شبانه‌اش مرتباً این گفتۀ خداوند، ﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسۡ‍ُٔولُونَ ٢٤ را با کمال خشوع و ترس ـ همان‌طور که در مبحث کیفیت عبادتش از آن سخن گفته شد ـ تکرار می‌نمود. و به همین خاطر ذهبی دربارۀ ورع او این گونه سخن گفته: کم افرادی وجود داشته‌اند که در پارسایی به او برسند.

یکی از نشانه‌های پارسایی او این بود که از میوه‌های دمشق [همان طور که اکثر مؤرخین همچون ابن کثیر و ابن عماد و ابن عطار و ذهبی و سخاوی نقل نموده‌اند] تناول نمی‌نمود. ابن‌عطار [۲۱۵] می‌گوید: علت را از وی پرسیدم گفت: وقفیات زیادی در آن وجود دارد و املاک آن از کسانی است که تحت حجر [۲۱۶] شرعی می‌باشند و تصرف در آن جز بر وجه غبطه و مصلحت جایز نمی‌باشد و مردم از هزار قسم آن یکی را رعایت نمی‌کنند پس چگونه نفسم را پاک کنم.

از دیگر نشانه‌های پارسایی و تقوای وی این بود که چیزی را از کسی قبول نمی‌کرد مگر چیزی که گرفتن آن بر او واجب بود [۲۱۷]. ذهبی در این رابطه می‌گوید: او به کلّی ترک دنیا کرده بود و حتی از هر جهتی درهمی از کسی نمی‌گرفت و آنچه که به عنوان حقوق ماهیانه از أشرفیه نیز می‌گرفت صرف خریدن کتاب می‌نمود و آن را وقف می‌کرد [۲۱۸].

ابن‌دقماق [۲۱۹] می‌گوید: او حقوق ماهانه‌اش را نزد سرپرست مدرسه به عنوان امانت نگه می‌داشت و پایان سال با آن یا مِلکی می‌خرید و آن را وقف دارالحدیث می‌نمود و یا با آن کتاب‌هایی می‌خرید و وقف کتابخانۀ مدرسه می‌نمود. پر واضح است که او در ابتدای کارش جز اندکی که با آن کتاب و اثاثیه منزل می‌خرید و واقف می‌نمود چیز دیگری هرگز دریافت نمی‌نمود و این چنین این اختلافها را با این روایت‌ها تفسیر می‌کند.

قاضی صفد عثمانی می‌گوید: او هرگز چیز قابل ذکری دریافت نمی‌نمود و باز گفته که: هنگامی که به عضویت مدرسین دارالحدیث درآمد حقوقی از آنجا دریافت ننمود و دیگران نیز گفته‌اند که: وی فقط یک سال یا دو سال از آنجا حقوق دریافت می‌نمود. و در العبر ذهبی آمده که: سرپرستی دارالحدیث را به عهده گرفت ولی از آنجا هیچ حقوقی دریافت نمی‌نمود بلکه به اندک هزینه‌ای که پدرش برایش می‌فرستاد قانع بود و از کسی چیزی نمی‌گرفت و هدیه را فقط از کسی قبول می‌نمود که دین و شناختش نسبت به او کامل بود و حتی علاقه‌اش به میهمانی رفتن و انتفاع از آن نیز نداشت، زیرا تصمیم داشت که از دایرۀ حدیث قوس [۲۲۰] و مجازات آخرت در امان باشد. و شاید با این قناعت نفس و صبرکردن بر آن می‌دید که یادگیری علم بر او واجب می‌باشد و اموری که انجام آن بر عهدۀ انسان گذاشته می‌شود پاداش آن مربوط به دنیا نمی‌باشد بلکه جزاء و پاداش آن در آخرت به انسان می‌رسد، همچون قرض‌دادن به همسایه به قصد منفعت که به اتفاق همۀ علماء حرام می‌باشد. ابن‌عطار می‌گوید: دو ماه و چیزی قبل از وفاتش نزد او نشسته بود که ناگهان فقیری بر او داخل شد و گفت: یا شیخ فلانی از منطقۀ صرخد به شما سلام رسانده و این شمشیر درخشان را برای شما فرستاده است.

شیخ آن را قبول کرد و به من دستور داد که آن را در انباری بگذارم. من از پذیرفتن او شگفت‌‌زده شدم. وقتی شگفتی مرا دریافت و گفت: برای بعضی از فقراء کفش پاشنه بلند می‌فرستند و این وسیله که یک شمشیر است و وسیلۀ مسافرت می‌باشد [۲۲۱].

ذهبی می‌گوید [۲۲۲]: وی جز در مواقع کم آن هم از کسی که نزد او درس نمی‌خواند چیزی قبول می‌کرد؛ به عنوان مثال فقیری برای او شمشیری درخشان می‌فرستد و قبول می‌کند و شیخ برهان‌الدین اسکندرانی تصمیم گرفت که او را به ضیافتی افطاری دعوت کند و به او گفت: برای غذاخوردن به اینجا بیا تا با هم افطار کنیم امام از آن ضیافت خورد در حالی که غذای افطاری بسیار هم متنوع و رنگارنگ بود.

از عجائب این می‌باشد که با وجود این همه زهد و ورع و قناعت جواز خوردن غذاهای لذیذ را تأیید می‌نمود و آن را منافی با زهد نمی‌دانست و در حاشیۀ بعضی از احادیث در صحیح مسلم عنوان نموده [۲۲۳] که رسول خدا ص خوردن حلواء و عسل را دوست می‌داشت و امام نووی بیان نموده که با توجه به این جواز خوردن هر غذای لذیذ و پاکی وجود دارد و منافی با زهد و مراقبت نیست به خصوص اگر اتفاقی هم باشد و شاید ورع زیاد امام نووی در این گونه مسائل به خاطر این باشد که حلال بودن بعضی از اعمال برایش محقق نشده باشد لذا خود را به شب‌هات نزدیک نمی‌نمود.

[۲۱۰] تحفة الطالبين ۴/ب. [۲۱۱] جزء پنجم ۳۱۲. [۲۱۲] السخاوي ۳۹. [۲۱۳] او اسماعيل بن عثمان عبدالكريم ابوالفداء از بزرگان حنفي در زمان خودش بود كه در سال ۷۱۴ هجري وفات يافت. [۲۱۴] السخاوي ۳۹. [۲۱۵] تحفة الطالبين ۴/ب. [۲۱۶] حَجر: منع اجرا و نفوذ تصرفات قولي به سبب بردگي يا نقص عقل يا سوء تصرف و منع شرعي از تصرف به خاطر جنون يا عدم بلوغ يا سفاهت و مانند آن مي‌باشد. (مترجم) [۲۱۷] سخاوي ۳۷. [۲۱۸] تحفة الطالبين ۴/ب. [۲۱۹] او ابراهيم بن محمد ايدمر دقماق قاهره‌اي تاريخدان سرزمين مصر است كه در سال ۸۰۹ هـ‍ وفات نمود. [۲۲۰] حديث قوس: از جماعتي از صحابه روايت شده و اين حديث همان طوري كه بيهقي در سننش از طريق عطية بن قيس الكلايي بيان نموده كه: أبي بن كعب س قرآن را به مردي آموخت پس وي از يمن آمد و كماني را براي او آورد. أبي داستان را براي پيامبر ذكر نمود پيامبر فرمود: «إن أخذتها فحذبها قوساً من النار»: «اگر آن را گرفته‌اي، پس به وسيله آن كماني از آتش بگير» اين حديث همچنان كه بيهقي گفته، حديثي منقطع است. [۲۲۱] تحفة الطالبين ۱۲/أ. [۲۲۲] تذكرة الحفاظ ۴/۱۴۷۳. [۲۲۳] شرح صحيح مسلم ۱۰/۷۷.

مهربانی امام با مردم در صحنۀ قیامت:

شاگردش ابن‌عطار می‌گوید [۲۲۴]: جماعتی از نزدیکان و دوستانش در نُوا به من گفتند که روزی از او سؤال کردند: آیا ایشان را در صحنۀ قیامت فراموش می‌کند؟ وی گفت: به خدا قسم که اگر من آنجا جا و مقامی داشته باشم وارد بهشت نمی‌شوم تا اینکه همه کسانی که می‌شناسم وارد شود!! خداوند او را غریق رحمت کناد و از او راضی باد!

ابن‌عطار می‌گوید: این حکایتها را از ادبش نسبت به خداوند متعال و از کرمی که بر انسان زیرک مخفی نمی‌ماند جمع‌آوری نموده‌ام.

[۲۲۴] تحفة الطالبين ۴۲/ب.

کرامات امام نووی:

کرامات جمع کرامت می‌باشد و آن امر خارق‌العاده‌ای است اما نه بر وجه تحدّی. و اهل سنت آن را قبول دارند ولی منکر آن را کافر نمی‌شمارند و معتزله نیز آن را جایز نمی‌شمارند. و از اهل سنت استاد ابو اسحاق اسفراینی آن را جایز نمی‌دادند. او [همانطور که تاج‌الدین سبکی [۲۲۵] می‌گوید] از بزرگان اهل سنت و جماعت می‌باشد. البته ابو اسحاق کرامات را مطلقاً انکار نمی‌کند ولی کرامت در دیدگاه او به خلق امر خارق‌العاده گفته نمی‌‌شود او می‌گوید: هر چیزی که به عنوان معجزۀ پیامبر [۲۲۶] باشد ظهور امثال آن و منتسب‌کردن آن به شخص ولی و صاحب کرامت جایز نمی‌باشد. و گفت: همانا بزرگ‌ترین کرامات اجابت دعا و یا جاری‌نمودن آب دره‌ای که جای آب نیست و یا چیزی همانند آن از چیزهائی که پایین‌تر از خارق‌العاده بودن می‌باشد. و این‌ها و قبول‌کردن این گونه موارد به این منظور نمی‌باشد که ما هر چیزی که واعظان و قصه‌گویان از کرامات نقل کنند بپذیریم لذا همۀ آن‌ها باید در ترازوی حدیث نبوی و در دایرۀ جرح و تعدیل راویان سره از ناسره تشخیص داده ‌شود و سپس به آن اعتماد نماییم. و امّا: اگر نووی امثال ایشان جزء اولیاء خداوند نباشند پس چه کسی باید ولی خوانده شود!؟ در حالی که خداوند می‌فرماید:

﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ٦٣ [یونس: ۶۲- ۶۳].

«آگاه باشید، که دوستان خدا بیمی ندارند و اندوهگین نمی‌شوند؛ کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری ورزیده‌اند».

به همین خاطر جای شگفتی نیست که برای نووی کرامات بسیاری باشد. ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌گوید: کرامات و احوال زیادی از او به ثبت رسیده است.

مترجم: البته مؤلف محترم در بخش کرامات او داستان‌های زیادی با استناد به کتب مختلف، بیان نموده است که بنده نیازی به ترجمۀ آن ندیدم و از خداوند می‌‌خواهم که ما را به جرم اینکه در این قسمت دخل تصرف نموده و از امانتداری دور گشته‌ایم مؤاخذه نکند.

[۲۲۵] الطبقات الكبري ۲/۳۱۵. [۲۲۶] مرجع سابق.

دیدار خضر با نووی:

سخاوی می‌گوید [۲۲۷]: مشهور است که خضر به دیدار او آمد. گویم: اگر زنده‌بودن خضر را بپذیریم ملاقات نووی با وی دور از ذهن نیست ولی بسیاری از علماء از جمله امام بخاری با استدلال به این آیه قرآن زنده بون خضر را انکار می‌کنند:

﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِيْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ ٣٤ [الأنبیاء: ۳۴].

«پیش از تو برای هیچ بشری جاودانگی [در دنیا] مقرّر نداشته‏ایم آیا اگر تو از دنیا بروی آنان جاویدانند».

امام بخاری به حدیثی که امام مسلم نیز در صحیح خود بدان تصریح نموده استدلال می‌کند که، جابربن عبدالله از پیامبر ص نقل می‌کند که پیامبر یک ماه قبل از رحلتش فرمودند: «مَا مِنْ نَفْسٍ مَنْفُوسَةٍ الْيَوْمَ تَأْتِى عَلَيْهَا مِائَةُ سَنَةٍ وَهْىَ حَيَّةٌ يَوْمَئِذٍ» «هیچ انسانی نیست که صد سال دیگر در چنین روزی زنده باشد».

این برخی از روایت‌هایی بود که ما در مورد کرامات امام نووی نقل کردیم. موارد دیگری نیز وجود دارد که به صحت و عدم صحت آن خدا داناتر است با وجود اینکه هر چه ما نقل کردیم و نقل شده از راویانی بوده که به علم و صلاح و تقوی و راستگویی مشهور بوده‌‌اند.

[۲۲۷] سيره نووي ۳۳.

شیخ نووی در طریقت:

از عادات و صفات امام نووی ستودن صالحین و دوست داشتن آنان و شرکت در مجالس و نفع بردن از همنشینی با آنان بود، اگرچه به مراتب عالم‌تر و داناتر از آنان نیز بود؛ زیرا وی دریافته بود که صِرف خواندن علم، انسان را به فلاح نمی‌رساند و چه بسا ممکن باشد باعث به وجود آمدن امراضی از قبیل، کبر، خودپسندی، شبهه و تردید گردد [۲۲۸]، لذا می‌بایست عالم قلبش را با کثرت عبادت و همنشینی با صالحان و اعتراف به بندگیشان و استفاده از احوالشان قبل از گفتارشان صیقل دهد. از سفیان بن عیینه شیخ الشیوخ در حدیث نقل است که فرمودند: هنگام یاد صالحان رحمت نازل می‌شود. و محمد بن یونس نیز گفته: برای قلب چیزی پر منفعت‌تر از یاد صالحان ندیدم.

ابن عطار دربارۀ نووی (استادش) [۲۲۹] می‌گوید: امام نووی هنگامی که از صالحان یاد می‌نمود آن‌ها را با احترام و بزرگداشت و عظمت یاد می‌کرد و به آن‌ها سیادت می‌بخشید و از مناقب و کراماتشان سخن می‌گفت.

اما این را یادآوری می‌کنم که امام نووی در طریقت با روش‌های صوفیانۀ امروزی بیگانه بود و بسیاری از این روش‌ها در زمانۀ وی نیز وجود نداشت و روش و طریق او در عبادت و ذکر روش رسول خدا ص بود و به این خاطر کتاب (الأذکار) را تألیف نمود، زیرا ذکر درست و وارد شده از رسول خدا (مأثور) به قبولیت نزدیک و پاداش و ارزش آن نزد خدا به مراتب بیشتر است و امام نووی اگرچه در این راه روش به خصوصی نداشته ولی او دارای شیخی صالح، دارای مسلکی که راه را به او نشان می‌داد بوده و همیشه نزد او می‌رفت و از همنشینی با او و یادآوری‌اش سود می‌برد و عبادت و قلبش را زیر نظر داشت.

استاد او کسی جز شیخ یاسین مراکشی [که قبلاً از آن سخن رانده شد] نبوده است. امام نووی هرگز خدمتی که شیخ یاسین به او نموده بود از یاد نمی‌برد و همیشه به خدمت او می‌رفت و در کمال ادب با او برخورد می‌نمود و در اموراتش با او مشورت می‌کرد.

ذهبی در تاریخ اسلام شیخ یاسین پسر عبدالله [۲۳۰] [بیشتر مؤرخین معتقدند که او پسر یوسف بوده است] مراکشی را چنین توصیف می‌کند:

او مهمان‌نواز، حجامت‌گری چیره‌دست، دارای رنگی سیاه، مردی صالح، در باب جابیه مغازه‌ای داشت و دارای مکاشفه [۲۳۱] (عرفان) و کرامات بود.

و محمدبن عبدالقادر الأنصاری قاضی می‌گوید: شایسته بود که نووی از مردان [الرسالة] می‌بود بلکه باید ایشان همان‌طور که در بخش زهد نووی و ورع آن بیان داشتیم بر دیگران نیز مقدم می‌شد. شیخ یاسین ۲۰ بار حج نموده و شاید به هشتاد نیز رسانده است و لخمی وی را عالم به قراءت هفتگانه می‌دانست.

سخاوی می‌گوید: مشخص نیست که وی آن را از چه کسی آموخته و در کتب سیرۀ قاریان از او نامی برده نشده است شاید او قبلاً به قرآن روی آورده و بعدها تصوف بر او غالب شده است و مردم نیز از زهد و ولی بودن او سخن گفته‌اند و از علم او سخنی نگفته‌اند. و سیره‌نویسان گفته‌اند که: او اهل طریقت بوده ولی روش به خصوصی از او نام نبرده‌اند. و سبکی می‌گوید: شیخ نووی در طریقت مرشدش شیخ یاسین مراکشی می‌باشد، و شاید اذکار از سنت پیامبر که او بیان نموده مریدانش آن را جمع‌آوری کرده‌اند. همان‌طور که قبلاً گفتیم راهی غیر از آنچه از سنت پیامبر می‌باشد از نووی به ثبت نرسیده است.

[۲۲۸] اين اشعار در تأييد اين گفتار از ديوان امام شافعي بيان مي‌شود:
فقيهاً وصوفياً فكن ليس واحداً
فإني وحق الله إياك أنصح
فذاك قاس، لم يذق قلبه تقي
وهذا جهول كيف ذوالجهل يصلح؟
«به خاطر خدا تو را نصيحت مي‌كنم كه هم فقيه باش هم صوفي و يكي از آن دو مباش» «چون فقيه تنها سخت‌دل است و قلب او لذت تقوي را نچشيده است و صوفي بي‌علم و معرفت نيز نادان است، نادان كي اصلاح مي‌شود» «اضافه مترجم از ديوان شافعي»
[۲۲۹] تحفة الطالبين ۹/أ. [۲۳۰] سيرة نووي، تأليف سخاوي ۱۰. [۲۳۱] كشف و مكاشفه و حال و احوال، از اصطلاحات صوفيانه مي‌باشد (مترجم).

امر به معروف و نهی از منکر:

خداوند مؤمنان موحد را به صفت بهترین امت ستوده است و نعمت خیربودن را به واسطۀ امر به معروف و نهی از منکر به ایشان عنایت فرموده است:

خداوند می‌فرماید:

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ [آل عمران: ۱۱۰].

«و شما (ای امت محمد) بهترین امتی هستید که به سود ملتهای دیگر پدید آمده‌اید تا زمانی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به خدا ایمان دارید».

و شاید خدای متعال امر به معروف و نهی از منکر را مقدم نموده که منفعت آن قبل از صاحبش به دیگری می‌رسد اما ایمان به خدا در وهلۀ اول فقط به صاحبش نفع می‌رساند.

از علامت ولایت و سرپرستی مؤمنان بر یکدیگر این است که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. خداوند می‌فرماید:

﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ [التوبة: ۷۱].

«مردان و زنان مؤمن، دوستان و یاوران یکدیگرند. همدیگر را به کار نیک می‌خوانند و از کار بد باز می‌دارند».

یهود و کافران به نص قرآن مورد لعن قرار گرفته‌اند و از بارزترین صفاتی که سبب لعنشان گردید این بود که در میانشان نهی از منکر صورت نمی‌گرفت.

خداوند می‌فرماید:

﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ ٧٨ كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنكَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ ٧٩ [التوبة: ۷۸- ۷۹].

«کافران بنی‌اسرائیل بر زبان داود و عیسی پسر مریم لعن و نفرین شده‌اند این بدان خاطر بود که آنان پیوسته (از فرمان خدا) سرکشی می‌کردند و (در ظلم و فساد) از حد می‌گذشتند ... آنان از اعمال زشتی که انجام می‌دادند دست نمی‌کشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نمی‌کردند و پند نمی‌دادند و چه کار بدی می‌کردند».

[چرا که دسته‌ای مرتکب منکرات می‌شدند و گروهی هم سکوت می‌کردند و بدین وسیله همه مجرم می‌گشتند].

میزان ازدیاد ایمان مؤمن همان امر به معروف و نهی از منکرکردن آن است و هنگامی که مسلمانان در این امر سستی به خرج دادند و در میانشان دین ضعیف شد به دنبال آن ضعیف و شکست‌خورده گردیدند.

امر به معروف و نهی از منکر فرض کفایه است ولی هر گاه جماعتی در میانشان منکری شکل گرفت و کسی به دفع منکر نپرداخت همه گناهکار می‌شوند.

سلف ـ که رحمت خداوند بر آنان باد! ـ این امر را اگرچه بر سر آن جان خود را می‌دادند و یا دچار شکنجه‌های سنگینی می‌شدند هرگز ترک نمی‌نمودند و از امثال آنان می‌توان امامان مذاهب و پیروانشان را نام برد بلکه بیشتر علماء هر عصری در امر به معروف سهل‌انگار نبوده‌اند و در مقابل دیدن منکری سکوت اختیار نمی‌نمودند. در قرن هفتم کسی را سراغ نداریم که در امر به معروف و نهی از منکر به پای امام نووی برسد بلکه همچون او در هر قرنی به ندرت پیدا می‌شود. ذهبی دربارۀ او می‌گوید: او در امر به معروف و نهی از منکر بدون رقیب بود.

سیره‌نویسان در مورد او اتفاق‌نظر دارند که وی در امر به معروف و نهی از منکر از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌‌ای حتی از اهانت و مرگ در این راه هراسی نداشت. نصیحت‌کردن برای او مشقت‌بار نبود حتی اگر طرف مقابلش علماء یا امراء و پادشاهان و ستمگران بودند. از او در این زمینه داستان‌هایی نقل شده که خِرَدها را به تحیر وا می‌دارد که بعداً به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم. امید است که افرادی که بر در حاکمان هستند و ندیم پادشاه‌اند نه ندیم بادمجان پند گیرند و در مقابل ظلم آشکار یا منکری زشت سکوت اختیار نکنند.

ایستادگی در مقابل پادشاهان و ردّ نظر آنان

ابن عطار می‌گوید [۲۳۲]: امام نووی در هنگام برخورد با پادشاهان و ستمگران نظرات ظالمانۀ آن‌ها را رد می‌نمود و در مقابل اجرای شریعت خدا از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌‌ای نمی‌هراسید و هر موقع که حرفش کارساز نبود دست به قلم می‌برد و شرط بلاغ را به ساحل می‌رسانید. امام ذهبی [۲۳۳] می‌گوید: او با پادشاهان و ظالمان در مقام انکار بر می‌آمد و برای آنان نامه‌ها می‌نوشت و آنان را از عذاب خدا می‌ترسانید. از مشهورترین داستان‌های امر به معروف و نهی از منکر او ایستادگی در مقابل پادشاه ظاهر بیبرس بند قداری [۲۳۴] در قضیه (الحوطة على الغوطة) می‌‌باشد.

قطب یونینی گفته که [۲۳۵]: نووی در مقابل ظاهر بیبرس بارها به خاطر داستان تصرف و دیوارکشی باغ‌های دمشق و دیگر موارد در دادگاه ایستاده است.

عماد ابن کثیر نیز می‌‌گوید [۲۳۶]: او در مقابل ظاهر بیبرس در دارالحكومة در داستان الغوطة هنگامی که خواستند املاک باز پس گرفته شده از تاتار را به باغ‌هایشان اضافه کنند ایستاد و نظریاتشان را رد کرد و خداوند مصیبت خشم پادشاه را از او دفع نمود و خواست که او را مغلوب کند ولی پس از آن او را دوست و بزرگش داشت و گفت: من از او می‌ترسم. داستان (الحوطة) چیست؟ جعفر دفوی در بدرالسافر می‌گوید‌: سلطان ظاهر بیبرس هنگامی که پس از جنگ با مغول و اخراج آن‌ها از سرزمین شام وارد دمشق شد، سرپرستی بیت‌المال را به شخصی حنفی مذهب سپرد و او گفت: این املاک که از تاتار به جای مانده جزء اموال دولت می‌‌باشد و آن را براساس مذهب ابوحنفیه مصادره نمود. لذا پادشاه دستور داد که دور آن‌ها دیوار بکشند و هر کس ادّعایی دارد ملزم به ارائه سند می‌باشد. در مقابل او جماعتی از اهل علم که امام نووی در میان آنان بود برخاستند [۲۳۷].

سخاوی می‌گوید: بلکه امام نووی از بزرگان ایشان هم بود و گفته که: او در این رابطه با پادشاه بسیار تند سخن گفت، و پادشاه گمان می‌کرد که او دارای منصب و مقامی است لذا گفت او را از پستش عزل کنید، پس گفته شد که: او دارای مقامی و پستی نیست.

[۲۳۲] تحفة الطالبين ۱۳/أ. [۲۳۳] تذكرة الحفاظ ۴/۱۴۷۳. [۲۳۴] او ركن‌الدين ابوالفتوح بيبرس بند قداري صالحي نجمي ايوبي تركي حاكم مصر و شام كه در دهه اواخر محرم سال ۶۷۶ هـ‍ وفات نمود. [۲۳۵] تاريخ نووي، تأليف سخاوي ۴۵. [۲۳۶] تاريخ نووي للسخاوي ۴۵. [۲۳۷] البته اين قسمت را براي واضح‌شدن مطلب با اندكي تصرف از كتاب سيره نووي تأليف طنطاوي استفاده نموده‌ام (مترجم).

نمونه‌ای از برخوردش با پادشاه بیبرس [۲۳۸]:

پادشاه ظاهر بیبرس از تعدادی از علماء خواست که بر فتوایی مهر تأیید بزنند بسیاری از علماء شام یا از ترس و یا به خاطر طمع آن را امضاء نمودند و بسیاری دیگر نیز امتناع ورزیدند و بلکه به عدم جواز آن نیز رأی صادر نمودند که اکثر آن‌ها از دم تیغ گذشتند و به شهادت رسیدند. او از امام نووی خواست که آن را امضاء کند، اما چه اتفاقی افتاد؟ اینک بیان داستان همان‌گونه که در آخر کتاب سیرۀ نووی تألیف سخاوی با توضیحات و اضافات محمود حسن ربیع یافته‌ام [۲۳۹] می‌آید.

هنگامی که ملک ظاهر برای جنگیدن با مغولان و اخراج آنان از شام و علماء اجازه خواست که از مردم اموال جمع‌آوری کند تا برای مقابله با دشمن از آن استفاده کند بسیاری از فقهای شام این فتوا را امضاء نمودند و بسیاری از علماء نیز به خاطر عدم جواز به فتوا کشته شدند! گفت: آیا کسی دیگر هم باقی‌مانده است؟ گفتند: آری شیخ محیی‌الدین النووی، لذا بلافاصله او را خواست و گفت: امضایت را در کنار امضای فقهاء بزن. او امتناع ورزید و گفت: نه، پادشاه گفت: چرا امضاء نمی‌کنی؟ امام نووی فرمود:

من می‌دانم که تو بردۀ امیر بندقداری بودی و مال و منالی نداشتی، خداوند بر تو منت نهاد و تو را پادشاه کرد، و شنیده‌ام که نزد تو هزار بردۀ سفید که هر یک از آن‌ها نزدش کمربندی از طلا می‌باشد، و نزد تو دویست کنیز وجود دارد که برای هر کنیزی حقی از زیورآلات وجود دارد، هنگامی که همۀ آن‌ها را انفاق نمودی و برده‌هایت به جای کمربند طلایی بندهایی از پشم بر کمر بندند و کنیزکان با لباس‌هایی بدون جواهرآلات باقی بمانند و در بیت‌المال چیزی از نقدینه یا کالایی و یا قطعه زمینی باقی نماند آن زمان است که برایت فتوی‌گرفتن مال از مردم را امضاء می‌کنم و آن هم بر جهاد و غیره فقط به خاطر تقرّب به خدا و اتباع از سنت پیامبرش یاری می‌شود.

پادشاه از سخنان خشمگین شد و گفت: از دمشق که سرزمین من است بیرون برو! امام فرمود: چشم، و به نوا رفت. به پادشاه گفته شد: چرا او را به قتل نرساندی، گفت: هر گاه خواستم او را به قتل برسانم دو حیوان درنده را دیدم که بر کتفش نشسته و می‌خواستند که مرا پاره پاره کنند لذا از اینکار امتناع ورزیدم. یعنی ترس او بخاطر این صحنه بوده است. و بسیاری گفته‌اند که: از او می‌ترسند و این به خاطر عظمت و هیبتی بود که او در مقابل اجرای قانون خدا از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌ای باکی نداشت. هنگامی که نووی دید که صحبت رودررو نفعی ندارد روی به نامه نوشتن با اسلوب تشویق و ترساندن، شیوۀ نصیحت‌گرانه‌ای که او را از عاقبت امرش و ضایع‌کردن حقوق مردم بترساند روی آورد تا او را به عنوان مسئول این کار در مقابل خداوند قرار دهد، لذا برای او نامه نوشت و تعدادی از علماء که در راه او از کسی جز خداوند نمی‌ترسیدند با امضایشان نوشته‌‌های امام نووی را تأیید نمودند. و اکنون می‌شنویم آنچه شاگردش ابن عطار در این رابطه می‌گوید [۲۴۰]:

از مطالبی که امام نووی برای پادشاه ظاهر هنگامی که خواست بر املاک دمشق سیطره پیدا کند و خداوند آن را حفظ نمود و پس از برخورد و رویارویی با سلطان و عدم فایده و قبولیت آن نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين، خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَذَكِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٥ [الذاریات: ۵۵].

«پند و اندرز بده، چرا که پند و اندرز به مؤمنان سود می‌رساند».

باز خدای متعال می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ [آل عمران: ۱۸۷].

«(و به یاد بیاور ای پیامبر)، آنگاه را که خداوند پیمان مؤکد (بر زبان انبیاء) از اهل کتاب گرفت که باید کتاب (خود) را برای مردمان آشکار سازید و آن را پنهان نسازید».

و باز خدای متعال می‌فرماید:

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ [المائدة: ۲].

«در راه نیکی و پرهیزگاری همدیگر را یاری و پشتیبانی نمایید و همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یاری و پشتیبانی مکنید».

و خداوند بر مأمورینش نصیحت‌کردن پادشاه و نصیحت عموم مسلمانان را واجب گردانیده است. در حدیث صحیح وارد شده که رسول خدا فرمود: «الدِّينُ النَّصِيحَةُ، لِلَّهِ وَلِكِتَابِهِ وَلِرَسُولِهِ وَلأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَعَامَّتِهِمْ» [۲۴۱] «دین نصیحت است: برای خدا، کتاب خدا، پیامبر خدا، پیشوایان و عامۀ مسلمانان».

از نصایح سلطان [که خداوند او را به اطاعت از اوامر خدا موفق و از کرامت و بخشش خود برخوردار گرداند] آن است که احکام خدا را به او نیک گوشزد کنند آنگاه که خلاف قاعدۀ اسلامی حرکت کند، و خداوند ترحم بر امت و توجه به فقراء و دفع ضرر از ایشان را بر او واجب گردانیده است و می‌فرماید:

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨ [الحجر: ۸۸].

«و برای مؤمنان بال (مهربانی) خود را بگستران».

در حدیث دیگری از رسول خدا نقل است که فرمودند:

«فَإنَّمَا تُنْصَرُونَ وتُرْزَقُونَ، بِضُعَفَائِكُمْ» «همانا شما به واسطۀ فقرای‌تان یاری و روزی داده می‌شوید». و در حدیث دیگری می‌فرمایند:

«مَنْ نَفَّسَ عَنْ مُسْلِمٍ كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ الدُّنْيَا نَفَّسَ اللَّهُ عَنْهُ كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَاَللَّهُ فِي عَوْنِ الْعَبْدِ مَا كَانَ الْعَبْدُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ» «هر کس اندوهی از اندوه‌های دنیای یک فرد مؤمن را بر طرف سازد، خداوند یکی از اندوه‌‌های قیامت او را برطرف خواهد ساخت، و تا وقتی که بنده در پی یاری‌کردن برادرش باشد خداوند نیز او را یاری می‌دهد».

پیامبر ص در جای دیگر می‌فرماید: «اللَّهُمَّ مَنْ وَلِىَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِى شَيْئًا فَرَفَقَ بِهِمْ فَارْفُقْ بِهِ وَمَنْ شَقَّ عَلَيْهِمْ فَاشْقُقْ عَلَيْهِ»‌ «خدایا، هر کسی که اموری از امت من را به دست گرفت و با آن‌ها مدارا کرد تو نیز با آنان مدارا کن و هرکس برایشان سخت گرفت تو نیز بر او سخت بگیر».

و در جای دیگر می‌فرماید: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»

«همۀ شما نگهبانید و همۀ شما مسئول و پاسخ‌گو نسبت به رعیتش می‌باشد».

باز در جای دیگر می‌فرماید: «إِنَّ الْمُقْسِطِينَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ الَّذِينَ يَعْدِلُونَ فِي حُكْمِهِمْ وَأَهْلِيهِمْ وَمَا وَلُوا» [۲۴۲].

«مقسطین در نزد خدای حرمان بر منبرهایی از نور قرار دارند؛ آنانی که در حکم‌شان و خانواده‌‌های‌شان و ولایتی که به آن‌ها داده شده عدالت را رعایت می‌کنند».

خدای متعال به ما و سایر مسلمانان به پادشاهی عزت داد. خداوند او را روبراه نمود تا دین را یاری دهد و غبار را از چهرۀ مسلمانان بزداید و دشمنان از همۀ طوایف تسلیم او شدند و در مدت کوتاهی فتوحات مشهوری به دست او صورت گرفت و رعب و وحشت را در دل دشمنان دین افکند و گمراهان رفتند و منطقه و مردم مؤمنش گوش به فرمان او و بوسیلۀ او اهل فساد و طغیان قلع و قمع گردیدند و خداوند با لطف و مرحمتش او را یاری داد. ما نیز به خاطر ارزانی این نعمت آشکار و فراوان و پرارزش، او را مدح و ثنا می‌گوئیم و از خداوند دوامش برای خودش و مسلمانان خواستاریم و امیدواریم که همیشه در خیر و عافیت و امنیت باشد آمین. خداوند شکر نعمتش را واجب گردانیده و وعدۀ زیادت آن را به شکرگزاران داده است؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡ [ابراهیم: ۸].

«اگر سپاسگزاری نعمت‌ها کردید هر آئینه برای شما زیادش می‌کنم» [۲۴۳].

مسلمانان به علت این تصرف (الحوطة) بر املاکشان انواع ضررها را متحمل می‌شوند که دلیلی بر آن نمی‌باشد و از ایشان ارائۀ اثبات چیزی خواسته شده که ملزم به آن نمی‌باشند و این دیوارکشی و حق‌کشی نزد احدی از علماء جایز نمی‌باشد، زیرا کسی که چیزی در دستش می‌باشد ملک اوست و اعتراض به او جایز نیست و مکلّف به اثباتش نیز نمی‌باشد.

در سیرۀ پادشاه ظاهر بیان شده که او دوستدار شریعت می‌باشد و کارگزارانش را به اجرای شریعت امر می‌نموده است لذا خودش نیز شایسته‌ترین کسی است که به فرمان خدا عمل ‌کند و مسئول رهایی مردم از حصارها و رفع محدودیت‌ها از تمامیشان می‌باشد. لذا آن‌ها را رها کن تا خداوند تو را از همۀ ناپسندی‌ها رها سازد. ایشان ضعیف‌اند و در میانشان یتیمان و زنان بیوه و مساکین و ضعیفان و صالحان وجود دارد و به وسیلۀ ایشان است که ما یاری و دستگیری و روزی داده می‌شویم و ایشان ساکنین سرزمین مبارک شام، همسایۀ پیامبران و ساکنان سرزمین ایشان هستند که از جهاتی دارای حرمتها و احترام‌هایی می‌باشند. و اگر پادشاه دید که مردم مصیبت‌‌زده‌اند باید وی برایشان بسیار ناراحت شود و فوراً و بدون تأخیر آن‌ها را از مصیبت برهاند ولی امورات به طور کامل به او گزارش داده نمی‌شود.

به خدا قسم مسلمانان را یاری کن تا خداوند تو را یاری رساند و با آن‌ها مدارا کن تا خداوند نسبت به تو مدارا کند و قبل از وقوع باران و تلف‌شدن محصولاتشان آن‌ها را خوشحال کن، زیرا بیشترشان این املاک را از پیشینیانشان به ارث برده‌اند و امکان ارائه سند خرید را ندارند، زیرا سندشان غارت شده است و اگر سلطان با آن‌ها مدارا کند دعاء رسول خدا که می‌فرماید: «هر کس با امتش مدارا کند خداوند با او مدارا کند و بر دشمنانش پیروز می‌گرداند» شامل حالش می‌شود و خداوند نیز می‌فرماید:

﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ [محمد: ۷].

«اگر خدا را یاری کنید خداوند شما را یاری می‌‌کند».

و دعای مردم نیز برایش زیاد می‌گردد و در مملکتش خبر و برکات فراوان می‌شود و در تمام کارهای خیرش برکت می‌نهد. در حدیثی از رسول خدا نقل است که می‌فرماید: «مَنْ سَنَّ فِي الْإِسْلَامِ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَأَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا» [۲۴۴]. «هر کسی در اسلام روش و طریقۀ نیکویی را بنا نهد برای اوست مزد آن و مزد کسی که بعد از او آن کار را انجام دهد بدون اینکه از مزدشان چیزی کم شود (تا روز قیامت)».

و ما از خداوند کریم می‌خواهیم که سلطان را در بنا نهادن سنت حسنه که تا روز قیامت برایش نوشته شود موفق گرداند و او را از اساس نهادن سنت سیئه محافظت بفرماید. این نصایح واجبی بود بر عهدۀ ما، که آن را به سلطان گوشزد نماییم. امیدواریم که خداوند با فضل و کرمش به او الهام کند و قبول افتد. والسلام عليكم ورحمة الله، الحمدلله رب العالمين وصلواته وسلامه على سيدنا محمد وعلى آله وصحبه.

امام نووی این نامه را در حالی نوشت که برخی که نامۀ پادشاه را در سلب حقوق کشاورزان امضاء کرده بودند، او را ترسانده و تهدید کرده بودن که پادشاه وی را از استادی دارالحدیث خلع می‌کند.

ابن عطار می‌گوید [۲۴۵]: از نمونه‌های دیگرِ ترجیح مصلحت مسلمانان بر رفتار شخص، برخوردش با ابن نجار بود [۲۴۶]، آن زمانی که سعی در نوآوری اموری بر مسلمانان داشت که ناپسند بود. بلافاصله نووی با جماعتی از علماء اسلام به مقابله آن رفتند، و به اذن خداوند آن را دفع نمودند و خداوند، حق و اهل حق را یاری نمود. خشم شیخ در اینجا به خاطر مصالح مسلمانان و تذّکر دینی بود. ابن نجار پیامی را برای شیخ فرستاد که او را تهدید می‌کرد و گفت: تو کسی هستی که علماء را علیه این قضیه شورانیده‌ای.

شیخ نامه‌ای بدین مضمون برای او نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين، از طرف یحیی نووی:

بدان این مقصر، که: برای بازگشت به سوی او لازم است که مصالح نفسانی ترک شود و در تهیه توشه و زاد برای خودت جهت آن روز تلاش کرد. نمی‌دانستم که تو از یاری دین و نصایح سلطان و مسلمانان ناخوشایند می‌شوی، رفتار من نسبت به تو همانند رفتار مؤمنین بوده که نسبت به تمام موحدّین حسن ظن دارند و چه بسا در بعضی اوقات می‌شنیدم از کسانی که تو را به دغل‌بازی در حق مسلمانان محکوم می‌کردند و من بلافاصله با زبانم و قلبم آن را رد می‌نمودم برای اینکه آن‌ها غیبت بود و من به صحّت آن واقف نبودم و تاکنون نیز بر این حال باقی مانده‌‌ام. و روزگار گذشت تا این حادثه که گوینده‌ای از سلطان [که خداوند او را در امر خیر موفق گرداند] نقل نمود که: گرفتن این باغ‌ها از صاحبانش نزد بعضی از علماء حلال می‌باشد و این افتراءت آشکار و دروغ و زشت بود. و بر من و تمام علماء که این را دانسته‌اند واجب است که بطلان این گفتارها را بیان کنند و به تکذیب این عمل شنیع بپردازند و آن عمل، خلاف اجماع مسلمانان می‌باشد. احدی از ائمه دین به این عمل اقرار ندارند و باید سلطان مسلمانان نیز از این عمل نهی گردد، زیرا نصیحت‌کردن بر مردم واجب است، چون پیامبر خدا در حدیثی صحیح می‌فرماید: «الدِّينُ النَّصِيحَةُ، لِلَّهِ وَلِكِتَابِهِ وَلِرَسُولِهِ وَلأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَعَامَّتِهِمْ» «دین نصیحت است برای خدا، کتاب خدا، پیامبر خدا، و پیشوایان و عامۀ مسلمانان». [حدیث هفتم أربعین نووی] و امام مسلمانان در این زمان همان سلطان است که خداوند او را موفق گرداند و این در حالیست که بین خاص و عام ما شایع شده که سلطان به شریعت نهایت اهتمام دارد و محافظ آن و عامل به آن می‌باشد و او مدارس برای جماعت علماء برپا نموده و قضاتی از مذاهب چهارگانه معین نموده، تا برای اقامۀ شریعت در دارالعدل اقامت گزینند و مواردی شناخته شده از این قبیل که نشان می‌دهد سلطان [که خداوند یارانش را با عزّت گرداند] به شریعت پایبند است و هنگامی که کسی از وی خواسته که به شریعت عمل کند عمل کرده و مخالفتی نکرده است. پس هنگامی که این گوینده در مورد باغ‌ها افتراءاتی را به هم بسته و بر سلطان نیز پوشیده مانده است و اخذ آن توسط برخی از علماء اعلام شده و سلطان در آن دچار تقلب و گناه شده باشد و این خبر به گوش علماء هم رسیده باشد بر آن‌ها واجب است که به نصیحت‌کردن سلطان بپردازد و قضیه را‌ آن گونه که است برای او تبیین کنند، و اعلام نمایند که آن خلاف اجماع مسلمین است پس همانا بر شما واجب است که به نصیحت‌کردن برای دین و پادشاه و عموم مسلمین بپردازید تا خداوند شما را به اتفاق بر نوشته‌های نامه‌ای که متضمّن مطالبی است که صرفاً به خاطر نصیحت برای دین و سلطان و مسلمین بوده است و آشکارا در آن از احدی یاد ننموده‌اند متفق گرداند و آن‌ها در آن نامه‌ فقط این را گفته‌اند: که هر کس گمان به گرفتن آن باغ‌ها دارد دروغگو می‌باشد و علماء مذاهب اربعه نیز آن نامه را زمانی تأیید نمودند که دیدند نصیحت بر آن‌ها واجب شده است لذا اتفاق نمودند که آن را به ولی امر [که خداوند نعمتش را بر او ارزانی دارد] برسانند و او را نصیحت کنند و حکم شرع را در این زمینه به او بگویند.

پس افراد زیادی در اوقات مختلف به من خبر دادند و من به گفتارشان رسیدم که تو تلاش آن‌ها در این مورد را ناپسند دانسته‌ای و شروع به نکوهش انجام دهندۀ‌آن نموده‌ای و تمام بار این مسئولیت را به من نسبت داده‌ای ـ خوش به حال انجام‌دهندۀ آن.

این جماعت به من خبر داده‌اند که تو گفته‌ای به یحیی بگوید که: از این تلاش دست بردارد وگرنه دارالحدیث از او گرفته می‌شود. و باز این جماعت به من گفته‌اند که: شما بارها سوگند طلاق سوگند خورده‌ای که در مورد تصرف این باغ‌ها سخن نگفته‌ای و فقط تو خواستار رهایی آن می‌باشی.

ای ظلم‌کننده به نفس خود، آیا از گفتن این کلمات متناقض حیا نمی‌کنی پس چگونه می‌توان میان این سخنان که میل تو به رهاکردن بوده و آنکه تو در مورد آن سخن نگفته‌ای و بین ناخوشایندی تو از تلاش در رها سازی آن و نصیحت سلطان و مسلمین رابطه برقرار کرد.

ای ظالم نسبت به خود، آیا کسی حرف ناپسندی به تو گفته و یا از تو غیبت نموده؟ علماء فقط گفته‌اند: هر کس این مطلب را به پادشاه گفته به او دروغ گفته و مسئله را از او پوشیده داشته و او را نصیحت نکرده و سلطان هم چیزی انجام نمی‌دهد مگر به این گمان که نزد بعضی از علماء حلال باشد. پس برای او روشن نمودند که نزد همۀ علماء این عمل حرام است، و اما تو که گفته‌ای من در مورد آن سخن نگفته‌ام و قسم سه طلاقه یاد نموده‌ای آیا می‌دانی چه ضرری متحمل شده‌ای که در باطل‌کردن سخنان دروغ به شریعت و دفع تقلب پوشیده بر سلطان بر نیامده‌ای؟ تو گفته‌ای که او غیر از تو بوده است و چگونه ناپسند است تلاش بر چیزی که اجماع مردم بر نیکی آن است بلکه آن واجب است بر کسی که توان دارد و من الحمدالله از توانمندان این راهی هستم که طی نموده‌ام و اما نجاتش که به خدا واگذار می‌کنم، زیرا او مقلب القلوب و الأبصار است.

من خیلی تعجب می‌کنم از اینکه مرا به عنوان دشمن گرفته‌ای و عجب انتخاب خوبی! من به حول و قوۀ الهی به خاطر خدا دوست می‌دارم و به خاطر خدا دشمن می‌گیرم و دوست می‌دارم کسی که او را اطاعت کند و دشمن می‌‌دارم کسی که با او مخالفت ورزد و من از آن زمان مخالف تو در نفع رساندن به مسلمانان و نصیحت‌کردن به سلطان شنیدم از جملۀ مخالفان تو گشته‌‌ام و از جمله کسانی قرار گرفته‌ام که به خاطر خدا خشم می‌گیریم و آن از نشانه‌‌های ایمان است همان طور که در آثار منقول صحیح از ائمه بزرگوار بیان شده است.

ارض لمن غاب عنك غيبته
فذاك ذنب عقابه فيه

«راضی کن کسی که غیبتش کرده، زیرا آن گناهی است که مجازاتش همراه خودش می‌باشد».

ای ظلم‌کننده به نفس خود، من با تو مشاجره‌‌‌ای نکرده و یا سخنی و یا یادی از تو نکرده‌ام، یا بین من و تو دشمنی یا منازعه‌ای و یا معامله در چیزی صورت نگرفته است پس چه اتفاقی افتاده که بیزاری از عمل نیکی که خداوند مرا برایش انتخاب نموده است.

﴿وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ إِلَّآ أَن يُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ٨ [البروج: ۸].

«شکنجه‌گران هیچ ایرادی و عیبی و جرمی بر مؤمنان نمی‌دیدند جز اینکه ایشان به خداوند قادر و چیره، و شایستۀ هرگونه ستایش، ایمان داشتند».

بلکه تو به خاطر دیدگاه ناپسندی که نسبت به خودداری خود را نهیب می‌زنی و شهادت می‌دهی به ناپسند این نصیحت. و مثل روز روشن است که تو کسی هستی که در مورد این باغ‌ها حرف زده‌‌‌‌ای و طلاقت واقع شده است. چقدر بعید است که تو شبیه به کسی باشی که خداوند در مورد آنان می‌گوید:

﴿وَلَتَعۡرِفَنَّهُمۡ فِي لَحۡنِ ٱلۡقَوۡلِۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ أَعۡمَٰلَكُمۡ ٣٠ [محمد: ۳۰].

«و تو قطعاً آنان را از روی طرز سخن و نحوۀ گفتار می‌شناسی و خداوند آگاه از کارهایتان می‌باشد».

ای کسی که با خودش دشمنی می‌‌کند، آیا گمان می‌کنی که من از دشمنی کردن با کسانی که این راه تو را در پیش گرفته‌‌اند ناخرسندم؟! بلکه به خدا قسم برایم بسیار دوست‌‌داشتنی و آسان است و آن را به لطف خدا انجام می‌دهم، زیرا دوستی به خاطر خدا و دشمنی نیز به خاطر او بر من و تو تمام مکلّفان واجب است و من می‌دانم تو چه غرضی داری که در تکاپو هستی که تلاش‌کنندگان در مصونیت شعائر دین و نصیحت‌ کردن سلطان و مسلمانان را رد و بی‌اعتبار کنی.

ای ظلم‌کننده به نفس خود، از این کارت صرف‌نظر کن و از روش بهتان‌زدن دشمنانه دست بردار. از این پیغام فرستادن زیاد به من تعجب می‌کنم، به گمان تو فاسد همچون تهدید شده است: که اگر کنار نکشد دارالحدیث از او گرفته شود. ای ظالم نسبت به خود و ای بی‌اطلاع از خیر و نیک و ترک‌کنندۀ‌آن! آیا نسبت به قلب من آگاهی داری که من دو دستی به‌آن چسبیده‌ام یا یقین پیدا کرده‌ای که من محدود شده به آنم و یا برایت محقق شده که من تکیه بر آن زده و آن را نقطۀ اتکای خود قرار داده‌ام یا دانسته‌ای که من معتقدم که روزیم محصور به آنجاست و آیا نفهمیدی که در ابتدا چگونه آن را تحویل گرفتم و یا حاضر نبودی و مشاهده نکردی که نحوۀ تحویل گرفتن آنجا به وسیلۀ من چگونه بود و اگر به دست گرفتن آنجا بر من فرض شد آیا نکوشیدم که آن را برای مصلحت عامۀ مسلمانان براساس نصیحت برای خدا و کتاب خدا و رسولش و سلطان و عامۀ مسلمین آماده کنم. اینکه تو می‌خواهی انجام نداده‌ام و انجامش نخواهم داد اگر خدا بخواهد، و این توّهم چگونه در خود جاسازی کرده‌ای که من نصیحت را برای خدا و رسولش و سلطان مسلمین و عامۀ آن‌ها به خاطر ترس از توهّمات تو ترک کنم؟ چه آدم عجیبی هستی چگونه این را می‌گویی؟ آیا خدای بزرگ و پروردگار جهانیان انبارهای آسمان و زمین را در دست تو قرار داده و روزی من و تمام خلائق در روی زمین به دست توست؟ یا تو سلطان دوران هستی که بر مردم حکمرانی کنی آن طور که بخواهی، اگر عاقل بودی چیزی که شایستۀ خدا و پادشاه وقت است بر زبان نمی‌آوردی با وجود اینکه سلطان وقت منزه از گفتار باطل می‌باشد و مقامش بلندتر از آن است که چنین کاری که تو ذکر کرده‌ای انجام دهد. ای ظالم، اگر بگویی این فتوا از طرف خودت می‌باشد پس قطعاً بر آن فتوا داده‌ای و بر امر بزرگی جرأت نموده‌ای و ظلم را به او نسبت داده‌ای در حالی که این دشمنی است و اگر بگویی از اوست پس بر او دروغ بسته‌ای، زیرا او به لطف خداوند و کرمش اعتقاد نیکی نسبت به شریعت دارد و آن از نعمت‌های خدای متعال نسبت به او می‌باشد. و سلطان به لطف و کرم خداوند بیشتر از دیگران به شریعت اهتمام می‌ورزد و حریمش را پاس می‌دارد و او از کسانی نیست که در مقابل نصیحت‌کننده‌‌اش با هذیانات جاهلین و حرف‌های مفت مخالفین بایستد بلکه نصایحشان را همان طوری که خداوند امر نموده می‌پذیرد. و بدان ای ظلم‌کننده به نفس خود، همانا من ـ قسم به خدایی که هیچ معبودی غیر او نیست ـ چیزی را ترک نمی‌کنم و از هیچ کوششی در نصیحت‌کردن برای دین و سلطان در این ماجرا باز نخواهم ایستاد اگرچه مخالف میل ناراضیان باشد و دشمنان مسلمین آن را ناپسند دانسته و گروه جدل‌کنندگان وحشت‌زده شوند و چیزی که از آن ـ اگر خدا بخواهد ـ نزد این سلطان سخن می‌گویم [که خداوند او را در اطاعتش موفق گرداند و با برکتش در این قضیه از او مراقبت کند] تنها به خاطر تعصبی که نسبت به شریعت دارم و به خاطر پاسداری از حرمت خدای متعال و اقامۀ دین و نصیحت به سلطان و عامۀ مسلمین می‌باشد.

ای ظلم‌کننده به خود، از فضل خداوند امیدوارم که تو جرأت دشمنی با کمترین مردم پیدا نکنی و من به لطف خدا از جمله کسانی هستم که مردن در راه اطاعت از او را دوست می‌دارند، آیا جرأت دشمنی با من داری ای ناتوان؟ ای فلانی آیا به تو خبر داده شده که من به قدر خداوند اعتقاد ندارم؟ آیا به تو خبر داده‌اند که همانا من اعتقاد دارم که اجلها به تأخیر می‌افتد و روزیهای مقدر شده تغییر می‌کند؟ یا اینکه در مورد اعمال زشت و یا گفتار بدت فکر می‌کنی؟

ای ظلم‌کننده به خود، آیا کسی هست که خواهان رضای خدا باشد ولی خیالات و زیاده‌گویی‌ها و أباطیل و وهمیات تو او را باز دارد؟!

و بعد از این همه مطلب باز من از خداوند خواهانم که سلطان را در رهاکردن آن باغ‌ها موفق کند و کاری را انجام دهد که مایۀ خشنودی مؤمنان و دل‌آزردگی مخالفان گردد و خداوند می‌فرماید:

﴿وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ١٢٨ [الأعراف: ۱۲۸].

«نهایت کار از آن متقین است».

و سلطان به حول و قوۀ الهی نیک را انجام می‌دهد و او کاری نمی‌کند که ارزش خود را ساقط گرداند.

بدان که من به حرف‌ها و اباطیل تو کمترین وقعی نمی‌نهم ولی می‌خواستم که موضع‌گیری‌هایت را که تو را به دشمنی با مسلمین و سلطانشان کشانده است به تو اعلام می‌کنم و بعضی از مطالب را به تو گوشزد نمایم تا اگر پس از آن به دشمنی نپردازی هیچ عذری برایت باقی نماند. ای ظلم‌کننده به خود، آیا گمان می‌کنی که آن امر که به ما باید به راستی گفتارهای خدای متعال متعقد باشیم که ﴿وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ١٢٨.

﴿وَلَا يَحِيقُ ٱلۡمَكۡرُ ٱلسَّيِّئُ إِلَّا بِأَهۡلِهِۦ [فاطر: ۴۳].

«و نیرنگ زشت جز [دامن] صاحبش نگیرد».

﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ ٧ [محمد: ۷].

«اگر خدا را یاری کنید خداوند شما را یاری می‌کند و گامهایتان را استوار می‌دارد».

﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَيۡنَا نَصۡرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٤٧ [الروم: ۴۷].

«و یاری‌کردن مؤمنان بر ما فرضی است».

و قول پیامبر در حدیث صحیح: «لاَ تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِى ظَاهِرِينَ عَلَى الْحَقِّ لاَ يَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ» بر من و بر کسانی که راه نصیحت‌کردن مسلمانان و والدینشان و حامیان دین را در پیش گرفته‌اند مخفی می‌ماند.

[منظور از طائفه‌ای که در حدیث از آن‌ها یاد شد اهل علم می‌باشد و همچنین احمدبن حنبل و دیگران در مورد این طائفه‌ گفته‌اند اینان اهل علم و درک می‌باشند]

و باز فرمودۀ رسول خدا: «وَاَللَّهُ فِي عَوْنِ الْعَبْدِ مَا كَانَ الْعَبْدُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ»

که این در مورد یک نفر از مردم می‌باشد پس گمان خداوند در مورد کسی که در حال انجام کمک به جماعت مسلمانان می‌باشد و پاسدار شعائر شرع و نصیحت سلطان و یارانش و بخشش جانش می‌باشد چگونه است. و بدان که من هیچ وقت بجز اینکه به خاطر خدا دشمنی بگیریم بر تو دشمنی نمی‌گیرم و روش من در تعرض به تو روش عاجزین نیست بلکه من ترسم از این است که خدای متعال در آزار و اذیت کسی بر آید که از جملۀ موحدین است. و کسی به من خبر داده که اگر تو مبادرت به توبه نکنی دچار گرفتاریی خواهی شد که عبرت افراد بعد از خود گردی و احدی از مردم به وسیلۀ آن گناهکار نمی‌گردند بلکه آن عدلی است از جانب خدای متعال که مقدر نموده برای تو عبرتی باشی برای افراد پس از خودت و این خبر را کسی به من داده که به اخبارش و صلاحیت و کرامات و رستگاری‌اش اطمینان دارم. پس اگر مراقب احوال خود هستی از افعال و کردار بدت باز گرد و اقوال زشت و ناپسندت را پس بگیر قبل از اینکه کار از کار بگذرد و به سلامت و مال و دوستانت مغرور و فریفته مشو و در گفتار گویندۀ این شعر تأمل کن:

قد نادت الدنيا على نفسها
لو كان في العالم من يسمع
كم واثق بالعمر واريته
وجامع بدّدت ما يجمع

«دنیا با زبان حالش فریاد می‌زند آیا کسی در جهان است که گوش شنوا داشته باشد. چه بسیاری از انسان‌ها که عمرشان به پایان رسیده و زیر خاک پنهانشان کردم و چه بسیار جمع‌کنندگان مال که مالشان پراکنده نمودم».

والسلام على من اتبع الهدى والحمدلله رب العالمين

نووی از نوادر روزگار بود که درهای مردم و دست‌تنگی و ظلم نسبت به ایشان را احساس می‌نمود و ذره‌ای خودپسندی در وجودش نبود؛ درست مطابق این قول ابوالعلاء معرّی [۲۴۷]:

فلا نزلت على ولا بأرضي
سحائب ليس [۲۴۸] تنظيم البلادا

«آن قدر از انفراد و تنهایی بدم می‌آید، که هر گاه باران همۀ کشور را فرا نگیرد، هرگز مباد که مرا و سرزمین مرا آب دهد، من رفاه را تنها برای خود نمی‌‌خواهم».

اگر همۀ مردم دردها را احساس می‌نمودند و مشتاق دفع آن می‌بودند مصیبت‌های کم می‌گشتند. در بعضی از احادیث که متفق علیه می‌باشند آمده که رسول خدا فرمود: «مَنْ كَانَ فِى حَاجَةِ أَخِيهِ كَانَ اللَّهُ فِى حَاجَتِهِ»، و «من مشى مع مظلوم حتى يثبت له حقه ثبت الله قدميه يوم تزل الأقدام». و احادیث فراوان دیگری در این زمینه وجود دارد.

ترجمۀ حدیث: «هر کس در رفع حاجت برادرش بر آمد خداوند حاجتش را برآورده می‌کند و هر کس با مظلومی در گرفتن حقش همقدم شد و حق او را گرفت خداوند قدمهای او را در روزی که بر صراط قدم‌ها می‌لغزند ثابت نگه‌ می‌دارد».

امام نووی / این مطلب را به خوبی درک کرده بود و نه‌تنها خود را با‌ آن مطابقت داده بود بلکه روحش را نیز با آن ممزوج نموده بود حتی اگر دیگری آن را خواسته بود هنگامی که توان داشت. دو مثال زیر از نمونه‌های حیرت‌انگیز دیگری است که حکایت از نرمی و حریص‌بودن وی بر مصالح مسلمانان دارد و خود شاهدی بر این ماجرا است که نفعی جز انجام عمل صالح از آن نبرد.

نمونۀ اول [۲۴۹]:

سالی از سال‌ها که نووی در دوران ملک ظاهر می‌زیست قحط سالی سرزمین شام را در نوردید به گونه‌ای که قیمتها بالا رفت و غلات نایاب گردید و چهارپایان از بین رفتند. وی با گروهی از علماء که طاعت خداوند و مصالح مسلمانان را بر هر چیزی ترجیح می‌دادند جمع شدند تا نامه‌‌ای که نووی در این رابطه نوشته بود امضاء کنند و برای ملک ظاهر از کانال امیر بیلبک [۲۵۰] ارسال نمایند.

ابن‌عطار می‌گوید [۲۵۱]: او در نه گفتن به پادشاهان جبّار از ملامت هیچ ملامت ‌کننده‌ای در اجرای فرمان خدا هراسی نداشت و وقتی سخن گفتن کارساز نبود دست به قلم می‌برد و با نوشتن شرط بلاغ را به جا می‌آورد.

آنچه که او برای ملک ظاهر نوشت و مرا مأمور پرداختن به آن نمود چیزی جز در خواست عدالت در مورد رعیت و برداشتن مصیبت از ایشان نبود.

از جمله کسانی که با امام نووی در امضای نامه هم عقیده و هم رأی بودند، اینان بودند: شیخ الإسلام ابومحمد عبدالرحمن پسر شیخ ابوعمر شیخ حنابله بود؛ و دیگری علامه اسوه زمان ابومحمد عبدالسلام پسر علی بن عمر الزواوی شیخ مالکیه [۲۵۲] بود؛ دیگری علامه صاحب العلوم ابوبکر محمد پسر احمد شریشی مالکی بود؛ دیگری عارف و اسوه ابو اسحاق ابراهیم پسر شیخ عارف ولی الله عبدالله معروف به ابن الأموری [۲۵۳] بود؛ دیگری مفتی ابوحامد محمد پسر علامه ابوالفضایل عبدالکریم پسر حرستانی خطیب دمشق و پسرش و جماعت دیگر بودند که همه در نامه‌‌ای بود که به امیر بدرالدین بیلبک خزندار به همراه نامه‌ای که علماء برای سلطان ظاهر ترکی فرستادند ارسال شد. اینک اصل نامه در زیر می‌آید:

از طرف عبدالله یحیی نووی. سلام و درود و رحمت و برکت خداوند بر مولای نیکوکار ملک الأمراء بدرالدین که خداوند خیرات و برکاتش را بر او پیوسته دارد و او را با نیکی‌ها پشتیبانی کند و به برکات و خیرات آخرت و همۀ آرزوهایش برساند و در تمام احوالش برکت نهد (آمین)!

با عنایت به شریعت و علوم شریفه اعلام می‌داریم که مردم شام امسال به علت باران کم و بالارفتن قیمت‌ها و کمی غلات و نباتات و از بین رفتن حیوانات و غیره در وضع بدی به سر می‌‌برند و شما می‌دانید که دلسوزی بر حال مردم و نصیحت سلطان در مصالحش و مصالح مردم واجب است، زیرا دین نصیحت می‌‌باشد لذا خادمین شریعت و نصیحت‌کنندگان سلطان و دوستداران او بر آن شدند تا حال رعیت و ترحم به ایشان را به سلطان یادآوری نمایند که در یادآوری هیچ ضرری نیست بلکه همان فقط نصیحت و دلسوزی خالص و یادآوری برای اهل خرد می‌باشد و سؤالاتی از امیر ـ که خداوند او را مدد کند ـ و ارائه گزارشی به سلطان ـ که خداوند نزول خیرات را بر او پیوسته دارد ـ و ما از اشاراتی که ترحم بر رعیت می‌باشد با او سخن می‌گوییم در مقابل پاداشی که نزدخداوند باقی و پایدار است:

﴿يَوۡمَ تَجِدُ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَيۡرٖ مُّحۡضَرٗا وَمَا عَمِلَتۡ مِن سُوٓءٖ تَوَدُّ لَوۡ أَنَّ بَيۡنَهَا وَبَيۡنَهُۥٓ أَمَدَۢا بَعِيدٗاۗ وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ [آل عمران: ۳۰].

«روزی که هر کسی آنچه کار نیک به جای آورده و آنچه بدی مرتکب شده حاضر شده می‌یابد، و آرزو می‌کند، کاش میان او و آن [کارهای بد] فاصله‌ای دور بود. و خداوند شما را از [کیفر] خود می‌‌ترساند».

این نوشته‌هایی که علماء برای امیر ارسال نموده‌اند امانت و نصیحتی برای سلطان ـ که خداوند یارانش را با عزت گرداند ـ است و شما در مورد این امانت بازخواست می‌شوید و هیچ عذر و بهانه‌ای در تأخیر آن پذیرفته نیست و هیچ حجتی در کوتاهی‌کردن در آن نزد خداوند پذیرفته نمی‌باشد و در مورد آن از شما سؤال خواهد شد در روزی که

﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ [الشعراء: ۸۸].

«روزی که هیچ مال و فرزندی سود نمی‌دهد».

﴿يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِيهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ ٣٦ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ ٣٧ [العبس: ۳۴- ۳۷].

«روزی که آدمی از برادرش، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش می‌گریزد. و در آن روزی که هر کسی از آنان را کاری است که او را به خود مشغول می‌دارد».

و شما که به لطف و مرحمت خداوند خیر را دوست داشته و بر به دست آوردن آن حریص می‌باشید و همیشه در تلاش برای به دست آوردن آن هستید. این از مهم‌ترین خیرات و از برترین طاعات می‌باشد که شما برای انجام آن ساخته شده‌اید و خداوند این هبه را به شما عنایت نمود و آن فضلی از جانب خدا می‌باشد و ما می‌ترسیم از اینکه امر شدت گیرد اگر نظر رحمت شفقتی به رعیت نگریسته نشود چون خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ ٢٠١ [الأعراف: ۲۰۱].

«در حقیقت کسانی که [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه‌ای از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و بناگاه بینا شوند»

﴿وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٞ ٢١٥ [البقرة: ۲۱۵].

«و هر چه از نیکی انجام دهید همانا خداوند به آن آگاه می‌باشد».

امضاءکنندگان این نامه منتظر نتیجۀ آن می‌باشند، زیرا از جمله اعمالی است که هر گاه آن را انجام دهند [پاداش آن را] نزد خداوند خواهند یافت، زیرا خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨ [النحل: ۱۲۸].

«در حقیقت خدا با کسانی است که پروا داشته‌‌اند و [با] کسانی [است] که آن‌ها نیکوکارند».

[والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته]

هنگامی که این طومار به امیر خزندار رسید، سلطان را از این ماجرا با خبر ساخت و وقتی نامه به او رسید وی جواب دردناک و ناراحت‌کننده‌ای به صاحبان این نامه داد و خاطر جماعت علماء و دیگران را مکدّر نمود [۲۵۴]. لذا امام نووی / جوابی بر جواب نامه نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين، اللهم صل على محمد وعلى آل محمد وسلم.

از طرف عبدالله یحیی نووی: به خاطر خدمت به شریعت و عمل به آن نوشته بودند چیزی که به اطلاع سلطان ـ که خداوند یارانش را به عزّت گرداند ـ رسیده، لذا با جوابی توبیخی تهدیدآمیز و مخالفت ورزیدن مواجه شدند و ما از آن فهمیدیم که جهاد یعنی صحبت‌کردن در مقابل جوابی است که خلافِ حکم شرع می‌باشد و خداوند نیز روشن نمودن احکام هنگام نیاز به آن را واجب نموده است؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ [آل‌عمران:۱۸۷].

«و [یاد کن] هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده پیمان گرفت که حتماً باید آن را [به وضوح] برای مردم بیان نمائید و کتمانش مکنید».

پس امروز بیانش بر ما واجب و سکوت در مقابل آن حرام است.

خدای متعال باز می‌فرماید:

﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرۡضَىٰ وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦۚ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِينَ مِن سَبِيلٖۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٩١ [التوبة: ۹۱].

«بر ناتوانان و بر بیماران و بر کسانی که چیزی نمی‌یابند [تا در جهاد] خرج کنند در صورتی که برای خدا و پیامبرش خیرخواهی نمایند‌، هیچ گناهی نیست، [و نیز] بر نیکوکاران ایرادی نیست. و خداوند آمرزنده و مهربان است».

موضع‌گیری در مقابل جواب این است که: انجام جهاد مختص به سربازان نیست ولی جهاد فرض کفایه می‌باشد پس هنگامی که سلطان برای جهاد سربازان مخصوصی مقرر نموده و برای آن‌ها حقوق معینی از بیت‌المال در نظر گرفته باشد همچنان که کرده لذا باید بقیۀ مردم تمام وقتشان را صرف مصالح خود کنند و این در حالیست که مصالح سلطان و سربازان و غیره از زراعت و صنایع و چیزهای دیگر از چیزهایی است که همۀ مردم به آن نیاز دارند، پس جهادکردن سربازان در مقابل حقوق معینی است که برای آن‌ها در نظر گرفته شده است. و در اینجا جای هیچ گونه‌ گرفتن اموال یا وسایل از مردم وجود ندارد مادام که در بیت‌المال چیزی از نقدینگی یا کالا یا زمینی یا ملکی وابسته به بیت‌‌المال یا غیره وجود دارد.

همۀ علماء اسلامی در سرزمینی که سلطان حاکم آن است بر این نظر متفق‌اند و بیت‌المال نیز به لطف خداوند معمور می‌باشد ـ خداوند آبادانی و وسعت و خیر و برکتش را در زندگی سلطان به همراه کمال خوشخبتی و توفیق و درست اداره‌کردن آن و سیطره یافتن بر دشمنان دین قرار دهد:

﴿وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ [آل عمران: ۱۲۶].

«و یاری جز از جانب خداوند توانای حکیم نیست».

سلطان زمانی یاری داده می‌شود که جهاد و دیگر اعمال فقط به نیت نزدیکی و تقرب به خدا و اتباع آثار پیامبر و دنباله‌رو احکام شریعت باشد.

تمام چیزهایی که ما آن را نوشته‌ایم فقط به خاطر نصیحتی بود که ما به آن معتقد می‌باشیم و دَینی است که به خاطر خدا نسبت به آن داریم و از خداوند می‌خواهیم که تا روزی که او را ملاقات می‌کنیم پیوسته دارد. و خود سلطان نیز می‌داند که آن چیزی جز نصیحت به وی و مردم نبوده و در آن چیزی گفته نشده که ملامتی برای او باشد. ما این را برای سلطان به این خاطر نوشته‌ایم چون می‌‌دانستیم او دوستدار شریعت و تابع اخلاق پیامبر است و هر ناصحی موافق بر چیزی است که ما آن را برای او نوشته‌ایم.

اما آنچه که در جواب نوشته بودید که چرا ما به حکام کفر و طاغیان وقتی در سرزمین اسلامی بودند ایراد نمی‌گرفتیم و در پرداخت‌ها مخالفت نمی‌کردیم این است که چگونه پادشاهان مسلمان و اهل ایمان و قرآن با طاغیان کفر مقایسه می‌شود و ما طاغیان کفر را چگونه خطاب کنیم در حالی که آن‌ها به چیزی از دین ما معتقد نمی‌باشند. اما تهدید رعیت و گروهی به علت نصیحت ما چیزی است که با عدل و شکیبایی سلطان سازگار نیست و انتظار آن نمی‌رود. و این چه حیله‌ای است برای فقراء مسلمین وحشت‌زده در گوشه‌های ولایت سلطان آن هم به خاطر نوشته‌ای که بعضی از مسلمانان ناصح به خیرخواهی سلطان و آن‌ها نوشته‌اند و آن‌ها نیز هیچ اطلاعی از آن ندارند و حال اگر در آن نامه حرف‌های ملامت‌کننده‌ای ذکر شده بود چگونه مؤاخذه می‌شدند؟!

اما به شخص اینجانب تهدیدکردن و حتی بزرگ‌تر از آن نمی‌تواند ضرری برساند و نمی‌تواند مرا از نصیحت‌کردن سلطان باز دارد، زیرا من معتقدم که این مثل و امثال آن واجب می‌باشد و چیزی که در راه اجرای واجب برسد، خیر است و پاداش آن نزد خدا محفوظ می‌باشد، زیرا خدای متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا مَتَٰعٞ وَإِنَّ ٱلۡأٓخِرَةَ هِيَ دَارُ ٱلۡقَرَارِ ٣٩ [غافر: ۳۹].

«این زندگی دنیا تنها کالایی [ناچیز] است، و در حقیقت آن آخرت است که سرای پایدار است».

﴿وَأُفَوِّضُ أَمۡرِيٓ إِلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَصِيرُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٤٤ [غافر: ۴۴].

«و کارم را به خدا می‌سپارم؛ خداست که به [حال] بندگان [خود] بیناست».

و رسول خدا به ما دستور داده که حق را بگوییم هر کجا که باشیم و در راه خداوند از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌‌ای نهراسیم. ما مقام بلند و نیک‌ درین احوال و چیزی که به نفع دنیا و آخرتش و سببی برای دوام خیرات اوست و اینک نامش در تاریخ جاودان و در جمع سنت‌گذاران نیک در روزی که:

﴿يَوۡمَ تَجِدُ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَيۡرٖ مُّحۡضَرٗا [آل عمران: ۳۰].

«روزی که هر کسی آنچه کار نیک به جای آورده و آنچه بدی مرتکب شده حاضر شده می‌یابد».

برای سلطان خواهانیم.

اما چیزی که از ادارۀ کشور و ادامۀ جهاد و فتح قلعه‌ها و دژها و غلبه بر دشمنان ذکر شد از امور شایعی است که افراد خاص و عام به آن آگاه‌اند و در گوشه و کنار سرزمین به لطف خدا ساری است و ثواب آن برای سلطان در روزی که هر نفسی هر چه کرده آن را حاضر و آماده می‌یابد، ذخیره می‌شود و هیچ حجّت و جای جوابی برای ما باقی نمانده اگر این نصیحت‌کردن را ترک کنیم.

والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته.

مثال دوم:

او به خاطر مصالح دوستان فقیهش حریص بود. قانونی صادر شد که یک فقیه از بیشتر از یک مدرسه نمی‌‌تواند حقوقی دریافت کند. امام نووی / به کمک آن‌ها آمد. کسی گمان نکند که او به خاطر منفعت خود چنین کاری کرد، زیرا او از هیچ مدرسه‌ای حتی نان نیز دریافت نمی‌نمود و اگر چیز هم دریافت می‌کرد خودش آن‌ها را جمع می‌‌کرد تا به وسیلۀ آن کتابی یا خانه‌ای بخرد و آن را وقف نماید. قصد او از این نامه منفعت‌ دیگران بود هر چند صاحب منصبی هم نبود. و به این خاطر این نامه را نوشت: ابن عطار می‌گوید [۲۵۵]: از جمله نامه‌ای که به خاطر فقها نوشت زمانی بود که قانونی ترسیم شد که یک فقیه از یک مدرسه بیشتر نمی‌‌توان حقوق دریافت کند. متن نامه این بود:

بسم الله الرحمن الرحيم: خادمین شریعت باید نیک بدانند که خداوند ما را به همکاری در جهت نیک و خیر و نصیحت والیان امور و عامۀ مسلمین امر نموده است و از علماء تعهد گرفته شده که به تبلیغ احکام شریعت و پند و اندرز مسلمانان و تشویق بزرگداشت حرمت مسلمین و بزرگداشت شعائر دین و اکرام علماء و پیروانشان بپردازند. فقهاء مطلع شده‌اند که در حق آن‌ها قانونی وضع شده که به موجب آن حقوقشان تغییر بکند و حتی از برخی مدارس قطع گردد. با این قانون احوال آن‌ها مکدّر می‌گردد و زندگی آن‌ها به مشکل برخورد می‌کند و دچار ضرر می‌گردند. این درحالیست که آن‌ها محتاجند و دارای زن و فرزندان هستند و در میان آن‌ها افراد صالحی وجود دارد که مشغول به علم و دانش‌اند هر چند که در میان آنان از لحاظ رتبه افراد متفاوتی وجود دارد ولی به هر حال آن‌ها منتسب به علم و مشارکت در آن دارند. و مراتب اهل علم و فضلشان و ثناء خدا بر آن‌ها و بیان برتریشان بر دیگران بر کسی پوشیده نیست و همانا آن‌ها وارثان انبیاء صلوات الله و سلامه علیهم می‌باشند و ملائکه‌های خداوند بال‌هایشان را برای آن‌ها گشوده‌اند. و برای آن‌ها هر چیزی حتی ماهی‌های دریا طلب استغفار می‌کنند. شایستۀ‌حضرت عالی است که این طائفه را بزرگ بردارید و به آن‌ها نیکی و یاری کرده و ناپسندیها را از آن‌ها درو نگه دارید و در احوال آن‌ها بنگرید و با محبت با آن‌ها برخورد کنید، زیرا در صحیح مسلم از رسول خدا نقل شده که فرمودند: «اللَّهُمَّ مَنْ وَلِيَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِي شَيْئًا فَرَفَقَ بِهِمْ فَارْفُقْ بِهِ» «خدای، هر کسی که اموری از امتم را به دست گرفت و با آن‌ها مدارا نمود تو نیز با او مدارا کن».

أبوعیسی ترمذی از ابوسعید خدری س روایت کرده که او به طالبان علم می‌گفت: آفرین به وصیت رسول خدا همانا رسول خدا فرمود:

«وَإِنَّ رِجَالاً يَأْتُونَكُمْ مِنْ أَقْطَارِ الأَرَضِينَ يَتَفَقَّهُونَ فِى الدِّينِ فَإِذَا أَتَوْكُمْ فَاسْتَوْصُوا بِهِمْ خَيْرًا».

«همانا مردانی نزد شما از اطراف زمین می‌آیند تا در دین آگاهی پیدا کنند وقتی آمدند برای ایشان طلب خیر کنید».

شایسته است که پادشاه قوانین حقوقی این طائفه را تغییر ندهد و دعای آن‌ها را شامل دولت فاتح گرداند، زیرا در صحیح بخاری از رسول خدا روایت شده که فرمودند: «هَلْ تُنْصَرُونَ وَتُرْزَقُونَ إِلاَّ بِضُعَفَائِكُمْ» «آیا شما جز به ضعیفانتان یاری و روزی داده می‌شوید؟»

وزیر نظام الملک [۲۵۶] با کیاست و فراستی که به واسطۀ علم به او رسیده بود هنگامی که سلطان مانع او شد که بودجۀ زیادی در جهت طلب علم صرف نماید گفت: آیا خواهان آن نیستی که به واسطۀ آن سربازانی برایت تربیت کنم که تیرهای سحرگاه ایشان رد نمی‌شود پس عملش را تصویب کرد و او را بر آن یاری داد. خداوند متعال حضرت‌عالی را همیشه در جهت رضای خودش و رفتن به سوی طاعتش یاری و موفق گرداند! والحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمد وعلى آله وصحبه وسلم.

این از جمله نامه‌های امام نووی بود که ما به آن دسترسی پیدا کردیم که همۀ آن‌ها دربارۀ امر به معروف و نهی از منکر بود. و می‌بایست که او چیزهای دیگری هم نوشته باشد و اگر بخواهیم به تحلیل و تحقیق و پژوهشی وسیع در آن بپردازیم به مطالب بسیاری می‌رسیم که اینجا گنجایش آن را ندارد ولی در اینجا حتی اگر به قدر رفع تشنگی هم باشد به آن می‌پردازیم. اسلوب متعارف در عصر نووی این بود که امثال این نامه‌‌ها با آراستگی و سجع و بسیاری از صنایع بدیعی دیگر نگاشته شود و الفاظی که متناسب با مقام پادشاهان از عظمت گرفته تا آهنگین بودن و بسیاری از الفاظ دلنشین و چاپلوسانۀ دیگر بود. ولی نووی شیوه‌ای غیر از روش‌های معمول زمانه‌اش در نوشتن این نامه‌ها برگزیده بود. او کاملاً طبیعی می‌نوشت گویا که سخن می‌گفت و شاید در برخی موارد نوشتن او ساده‌تر از عبارتش بود همان‌طور که ذهبی می‌گوید: اگرچه در مقدمۀ تألیفاتش بر طبق عادت مؤلفین دورانش از سجع استفاده می‌نمود اما در این نامه‌‌ها آن را نیکو ندانست، زیرا سجع در این جایگاه تکلّف و ضایع‌کردن هدف را به دنبال داشت و خوانندۀ نامه‌‌های سجعی خود را مشغول متأثرشدن از صنعت سجع قرار می‌دهد تا تعمق در مضمون و تأثیرپذیری از آن، و نووی می‌خواست که به قلب خوانندۀ نامه بدون پرده و حایلی از صنایع بدیعی یا آرایشی لفظی نفوذ کند، و نامه‌های او از نظر معنا بر ترغیب و ترهیب و کمی از مدایح و زوائد دیگر با تهدیدی از جانب خداوند همراه بود همان طوری که دارو وقتی تلخ باشد با کمی از شیرینی مخلوط می‌کنند تا نفس خوردن آن را قبول کند ولی این اندک مدح در جمله‌های بسیاری که حاکی از ترساندن خدای متعالی که همۀ راه‌ها به او ختم می‌شود بسیار نادیده و ناچیز می‌باشد.

در نوشته‌های او شجاعتی موج می‌زند که از هیچ سرکش و جباری نمی‌هراسد و همواره به طناب محکم خداوند چنگ زده است. او در نامه‌اش می‌گوید: و اما من در مورد خودم، تهدید و بزرگ‌تر از آن ضرری به من نمی‌رساند و آن مانع من نمی‌شود که دست از نصیحت‌کردن سلطان باز دارم. به سخن خدای متعال استشهاد می‌کند که:

﴿إِنَّمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا مَتَٰعٞ وَإِنَّ ٱلۡأٓخِرَةَ هِيَ دَارُ ٱلۡقَرَارِ ٣٩ [غافر: ۳۹].

«این زندگی دنیا تنها کالایی [ناچیز] است و در حقیقت، آن آخرت است که سرای پایدار است».

و سپس بر می‌گردد بدون التماس بلکه به شیوه‌ای که پدر هنگامی که پسر منحرفش را نصیحت می‌کند؛ یعنی پس از تندی از نرم‌خویی استفاده می‌کند. پس نووی بعد از اینکه او را با قدرت تهدید می‌کند به نرمی می‌گراید و می‌گوید: ما خواهان بلند آوازگی و بهترین احوال برای سلطان هستم. و این از کمال انصاف است که بگویم در زندگیم هرگز بعد از عهد صحابه و تابعین نامه‌ای را نخوانده‌‌ام که همچون نامه‌های نووی به ملک ظاهر باشد نه از حیث بلاغت نه اینکه آن بلیغ‌تر باشد بلکه از حیث قدرت شجاعت و اخلاص و منفعت. امام نووی در راه خدا و در مسیر امر به معروف و نهی از منکر (دعوت) هیچ واهمه‌ای نداشت که کشته شود یا حقوقش قطع گردد و به طریق دیگر اینکه او تحقیر و یا طرد و شکنجه شود. قطب یونینی می‌گوید [۲۵۷]: یک بار او را ناگهان در زاویه [۲۵۸] شیخ خضر [۲۵۹] در کوه مشرف بر مزه یا بر ربوه از طرف غرب ملاقات نمودم و امام در رابطه با یکی از کارهایش با او سخن گفت و نهایت تلاش خود را با او به کار بست و با تندی با او سخن گفت پس شیخ خضر کلامی دردناک شنید لذا به کسانی که به نزدش بودند (مریدانش) دستور داد که او را از آنجا بیرون کنند و او را بزنند اما امام به خاطر خدای متعال ناراحت نشد و به خاطر منافع مسلمانان از هدفش برنگشت، زیرا اهدافش زیبا و افعالش خداگونه بود. این خلاصه‌ای از امر به معروف و نهی از منکر وی بود در حالی که بسیار زیاد می شود از او نقل نمود و این کافی می‌باشد که تو بدانی که غیرممکن بود وی در مقابل هر چیزی که مخالف شریعت بود و در مقابل هر که باشد از پائین‌ترین مردم گرفته تا پادشاهان و رؤسا و عامه و یا خاصه آن‌ها بدون تکبر و حیاکردن ساکت شود.

امروزه واعظینی را می‌بینیم که وقتی منکری را در افراد ضعیف و ناتوان جامعه می‌بینند بر منبرها ساعت‌ها به دفع آن می‌پردازند و ژست‌ها می‌گیرند اما متأسفانه وقتی آن منکر از پادشاهان و امراء و رؤسا دیده می‌شود بر زبانشان مهر خاموشی حک می‌بندد. و این کمترین واکنش آن‌هاست بلکه پیدا می‌شود که کارشان به تأیید آن‌ها و حتی فتوادادن در رسمی‌کردن آن‌ها می‌رسد.

[۲۳۸] استاد عبدالغني الدفر در اين كتاب از سخاوي مطالبي در مورد اين پادشاه ذكر كرده كه علي طنطاوي در كتاب رجال من التاريخ صفحه ۱۹۹ برخلاف مطالب ياد شده او را در ميان يكي از دو قهرمان بزرگ اسلامي همچون نورالدين و صلاح‌الدين ايوبي قرار داده و گفته كه: وي يكي از قهرمانان و پهلوانان جنگي در تاريخ بشري دورانش بود و او را مردي صالح و مصلح لقب داده است كه خواننده محترم لازم است به اين كتاب نيز مراجعه نمايد. [۲۳۹] السخاوي ۸۰. [۲۴۰] تحفة الطالبين صص ۱۶-۱۷. [۲۴۱] اين حديث از امام مسلم مي‌باشد باب بيان أن الدين النصيحة كتاب الإيمان (۵۵). براي توضيح بيشتر راجع به اين حديث به شرح اربعين نووي، ترجمه: محمود محمودي، ص ۷۲ مراجعه كنيد. (اضافه مترجم). [۲۴۲] مسلم، ۱۸۲۷؛ النسائي، ۸/۲۲۱؛ احمد، ۲۰/۱۶۰. [۲۴۳] به تفسير اين آيه مراجعه شود خطاب خدا به بني‌اسرائيل مي‌باشد. [۲۴۴] مسلم (۱۰۱۷). [۲۴۵] تحفة الطالبين ۴۵-۴۷. [۲۴۶] در كتاب اعلام (۴) سيره امام نووي تأليف طنطاوي مي‌گويد: ابن نجار از علماء بدي بود كه درآن عصر در دمشق مي‌زيسته و هيچ عصر و دوراني و هيچ شهري از چنين علمائي خالي نمي‌باشد. اين گونه علماء علمشان را در خدمت هواي خودشان و ميل سلاطين قرار مي‌دهند و فتاوايي مي‌دهند و آن را به دين نيز نسبت مي‌دهند. وي نيز در قضيه حوطه مسأله را براي پادشاه بسيار بزرگ نمود و به علماء خصوصاً نووي تاخت و نامه‌‌اي تهديدآميز به او نوشت و گفت: تو باعث آشوب شده‌اي و نووي نامه‌‌‌اي در جوابش نوشت و او را به خويشتنداري دعوت كرد و از عذاب آخرت ترساند و ... «مترجم». [۲۴۷] به تاريخ ادبيات عرب حناالفاخوري ترجمه آيتي ص ۵۰۱ مراجعه شود. [۲۴۸] ليس در اينجا حرف است نه فعل ناقص و به جاي نزلت در اين كتاب در سقط الزند ديوان ابوالعلاء معري از لفظ فلاهطلت استفاده شده است. (مترجم) [۲۴۹] سلطان خواست كه نيرويي را به جنگ اعزام كند و مالياتي جديد بر مردم مقرر نمود و علماء ترسيدند كه همچون حادثه «الحوطه» مشكل به وجود آيد لذا نامه‌اي از طريق امير بدرالدين خزندار كه نائب مملكت و اتابك لشكر (رهبر عمومي) بود به پادشاه نوشتند (مترجم). سيره نووي تأليف طنطاوي. [۲۵۰] او امير بدرالدين خزندار ظاهري، قائم مقام و سرلشكر، كه موصوف به نيكيهايي فراوان و دوستدار محبت صالحان و علماء و داراي سيرتي نيكو بود كه در سال ۶۷۶ يعني سالي كه نووي و ملك‌ظاهر در آن وفات يافتند وفات نمود. [۲۵۱] تحفة الطالبين صص ۱۳-۱۵. [۲۵۲] ابومحمد الزواوي در سال ۶۸۱ هـ‍ وفات نمود. وي در فقه و علوم قرآن و قراءت متبحّر و برجسته بود. [۲۵۳] در اصل ابن الأرمني بوده كه در سال ۶۹۲ هجري وفات يافته است. تصحيح از كتاب شذرات الذهب. [۲۵۴] امير نامه را كه خواند و نامه براي سلطان فرستاد سلطان عصباني شد و گفت : اين مال براي جهاد است و آنها مخالفت مي‌‌كنند در حالي كه بايد ياري كنند. او انكار مي‌كنند. چرا وقتي كافران حاكم بلاد اسلامي بودند انكار نمي‌كردند. او علماء را ترساند و تهديد كرد ولي نووي اين نامه را نوشت: (مترجم) از كتاب سيره تأليف طنطاوي ص ۳۹ و ۴۰. [۲۵۵] تحفة الطالبين ۱۸. [۲۵۶] او وزير ابوعلي، حسن بن علي بن اسحاق طوسي ملقب به نظام الملك است كه در سال ۴۰۸ هجري در نيشابور متولد و به دنبال علم رفت و در مذهب شافعي فقيه شد سپس به منصب اداري رسيد و وزير سلطان سلجوقي آلب أرسلان از ۴۵۵ ه‍ تا ۴۶۵ هجري گرديد. و بعد از وفات ارسلان وزير فرزندش ملكشاه گرديد. از سال ۴۶۵ تا ۴۸۵ هجري كه به وسيله شخصي به شهادت رسيد او ۳۰ سال وزير بوده است. الخ ص ۳۵۳ كتاب المدخل إلي مذهب الإمام الشافعي تأليف دكتر اكرم يوسف عمر القواسمي. (مترجم). [۲۵۷] سيره نووي، تأليف سخاوي ۵۴. [۲۵۸] زاويه اتاقي در خانقاه كه به رياضت صوفيان و فقرا اختصاص دارد. خلوتخانه (لاروس) [۲۵۹] ابن كثير در البداية والنهاية سيره او را چنين بيان مي‌كند كه: او خضر بن ابوبكر بن موسي كردي نهرواني عدوي است و گفته مي‌شود كه اصل او از قريه محمديه از جزيره ابن عمر مي‌باشد. او داراي حالات و كشفياتي بود ولي او هنگامي كه با مردم قاطي گرديد اسير وسوسه‌هاي بعضي از دختران امراء گرديد و، او درباره ملك ظاهر مي‌گفت: در حالي كه امير بود همانا او قدرت را به دست خواهد گرفت پس به اين خاطر ملك ظاهر به او اعتقاد پيدا كرد و در احترامش پس از اينكه حكومت را به دست گرفت مبالغه نمود و او را احترام زيادي گرفت و در خانقاهش هفته‌اي يك بار يا دو بار در كنار او مي‌نشست و در بسياري از سفرهايش او را همراه خود مي‌برد و او را بزرگ مي‌داشت و هميشه همراه او بود و از مشاوره او چه درست و چه نادرست استفاده مي‌كرد تا اينكه گفت: اتفاقي افتاد و سلطان از او رنجيد لذا به گناهش اعتراف نمود و سلطان تصميم به قتل او گرفت لذا او به سلطان گفت روزهاي كمي بين من و تو باقي مانده است. پس دستور داد كه او را به زندان افكنند. وي سالهاي زيادي از سال ۶۷۱ تا سال ۶۷۶ در زندان ماند و همواره در زندان ماند تا اينكه سال ۶۷۶ يعني همان سالي كه نووي / و ملك ظاهر وفات نمودند او نيز وفات يافت.

تمجید علماء از او:

علماء و فقهاء و محدثین و زاهدان و عابدان همه بر دوست داشتن نووی و تمجید و ثناء و اتفا‌ق‌نظر دارند؛ برای اینکه او همۀ آن صفات را دارد و آنچه که می‌خواند و می‌آموخت و تألیف می‌‌نمود خالصانه به خاطر خدا بود. آن‌ها غالباً در علم و اخلاص وی اجماع داشتند و تنگی و انحرافی از حق دیده نمی شد مگر اینکه او با آن روبرو می‌گشت و اقدام به نصیحت می‌نمود و آن را به معروف دعوت و از منکر باز می‌داشت. داستان شیخ خضر کردی و علامه فرکاح از نمونه‌های بارز آن بود که از آن سخن گفته شد. و اکنون به معرفی جماعتی که به ثناء مدح او پرداخته‌اند می‌پردازیم:

ابن‌عطار [۲۶۰] این گونه او را توصیف می‌کند: او شیخ و الگویم، امامی دارای تألیفات مفید و ستوده شده، یگانۀ روزگارش و نمونۀ عصرش بود. روزها روزه‌دار و شب‌ها قائم به نماز بود. زاهد در دنیا و علاقه‌مند به آخرت و دارای اخلاق نیکو و محاسنی پسندیده، عالمی ربانی که بر علم و امامتش و عظمت و زهدش و ورع و عبادتش و صیانت در اقوال و افعال و حالت محکمش اتفاق دارند. او دارای کراماتی مالامال و بخشندگی‌های واضح و م‍ؤثر برای خود و خانواده‌اش و برای مسلمین بود. و آگاه به حقوق مسلمین و حقوق والیانشان با نصیحت‌کردن و دعاء برای آن‌ها برای آن‌ها در دو جهان و با وجودداشتن مجاهدت برای خودش و عمل و فقه دقیق و اجتهاد با خارج‌شدن از اختلاف علماء اگرچه آن‌ها دور بودند و مراقب از اعمال قلب و تصفیۀ آن از شائبه‌ها و نفسش را گام به گام و بارها باشکوه محاسبه می‌نمود. او در علم و فنش محقق و در اموراتش دقیق بود و حافظی برای حدیث رسول خدا و آگاه به انواع آن اعم از درست و نادرست و غریب الفاظ و صحیح معانی و استنباط فقهی آن بود و نگهبانی برای مذهب شافعی و قواعد و اصول و فروع آن و مذاهب صحابه و تابعین و اختلاف علماء و اتفاق و اجماعشان و آنچه مشهور است، بود. او در همۀ موارد راه سلف را پیموده است. او تمام اوقاتش را در انواع علوم و عمل به آن‌ها و به تألیف برخی و تعلیم بعضی از آن‌ها و به برخی و تعلیم بخصوصی از آن‌ها و به نماز و تلاوت و تدبّر و امر به معروف و نهی از منکر مصروف داشت.

ابن‌عطار [۲۶۱] می‌گوید: شیخ عارف و محقق، ابوعبدالرحیم محمدالإخمیمی [۲۶۲] ـ که خداوند روحش را پاک و قبرش را نورانی گرداند ـ‌ به من گفت: شیخ محیی‌الدین‌/ راه صحابه را ـ که خداوند از آن‌ها راضی باد! ـ می‌پیمود و کسی را در عصر ما سراغ نداریم که همچون او منهج صحابه را پیموده باشد.

ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌گوید [۲۶۳]:

شیخ نمونه، حافظی، زاهد و عابد فقیه و مجتهدی ربّانی، شیخ الإسلام، بهترین مردم، محیی‌‌الدین، دارای تألیفاتی است که به وسیلۀ آن‌ها زبانزد عام و خاص گردید و در اقصی نقاط عالم شهرت یافت ... تا اینکه گفت: همیشه مشغول کار و تألیف بود در حالی که روی آن حساب می‌کرد و خواهان رضای خدا با عبادت و روزه و نماز تهجد و ذکر و اوراد و حفظ اعضایش و ملامت نفس و صبر بر زندگی سخت بود و همواره در همۀ آن‌ها متعادل بود، و او همیشه با علم و دانش بود و مواظب کارش و تزکیۀ نفسش از شائبه‌های هوی و هوس و اخلاق بد و پاکسازی اهدافش، عالم به حدثی و قائم بر اکثر فنون و علوم حدیث و آگاه به علم رجال و در انتقال مذهب شافعی در رأس، و در علوم اسلامی متبحر بود.

امام ذهبی همچنین در العبر می‌گوید [۲۶۴]: نووی با مهارتش در علم و شناخت فراوانش به حدیث و فقه و لغت و غیره زبانزد عام و خاص گردید. او سرآمد در زهد و الگو در ورع و ضرب‌المثل در امر به معروف و نهی از منکر، در حالی که قانع به اندک و راضی از خدا و خدوند نیز از او راضی بود. و در پوشیدن و خوردن و داشتن وسایل میانه‌روی و اعتدال را رعایت می‌کرد. هیبت و عظمت و آرامش والایی داشت که خداوند او را مورد رحمت خود قرار دهد و به لطف و کرمش او را در بهشت برین ساکن گرداند!

ابن‌کثیر در طبقات الشافعیه دربارۀ او می‌گوید [۲۶۵]:

پیر پیشوا، علامه حافظ، فقیهی شایسته، که روح تازه‌ای در مذهب دمید و در کل نگارنده، پیراینده و ترتیب‌دهندۀ مذهب شافعی و یکی از علمای عابد و زاهد می‌باشد. در کسب علم و دانش و تلاش و زهد و پارسایی سهم به سزایی داشت. در زندگی‌اش چنان اقتصادی و در هنگام خشم چنان صبری و دارای چنان تقوایی بود که احدی در زمانه‌اش و قبل از وی تا مدتهای طولانی سراغ نداریم.

ابن‌عطار می‌گوید [۲۶۶]: استاد ما ابو عبدالله محمد بن ظهیر حنفی اربلی استاد ادب در زمان خودش کتاب العمده فی تصحیح التنبیه، تألیف شیخ نووی که خداوند روحش را پاک گرداند! ـ با دست‌خط خود رونویسی نمود و از من خواست که با نسخۀ خودم مقایسه نمایم تا من نیز شاهدی بر نسخۀ او باشم. وقتی این کار به پایان رسید به من گفت: آنچه امام نووی از علم در فقه و حدیث و لغت و فصاحت و سحر الفاظ و عبارات به دست آورده شیخ تقی‌الدین بن صلاح به دست نیاورده است. شیخ شمس‌الدین بن فخر حنبلی می‌گوید: امام نووی امامی برجسته، حافظی موثق، علوم فراوانی را تکمیل نمود و تألیفات فراوانی را بر جای گذاشت. او دارای ورع و زهد قوی بود. همۀ تمایلات خود را به خوردن جز آنچه که پدرش از کیک و انجیر برایش می‌فرستاد ترک کرده بود.

شیخ قطب‌الدین یونینی مطلبی تاریخی دربارۀ او گفته است: او در علم ورع و عبادت و قانع به اندک و سخت زندگی‌کردن ستارۀ زمانه‌اش بود و او بارها در دادگاه در مقابل ملک ظاهر ایستاد به گونه‌ای که از او نقل شده که گفته: هیبتش مرا ترسانده است.

گویم: کسی که از خدا بترسد هر چیزی از او می‌ترسد.

سخاوی می‌گوید [۲۶۷]: تاج‌الدین سبکی در التوشیح از پدرش (تقی) نقل کرده که او گفته است: بعد از تابعین هیچ کس مجموع خصال پسندیده‌ای را که نووی داشت و ساده‌زیستی‌ای که او پیشۀ خود کرده بود در خود جمع نکرده است.

مؤرخ صارم‌الدین ابراهیم پسر دقماق حنفی در تاریخش (نزهة الأنام) می‌گوید: پیر پیشوای الگو، علامه زاهد، پرهیزگاری فروتن، شیخ زمان، ستارۀ دوران، برکت زمان بود. در دورانش در دین و عمل و زهد ورع همتا نداشت و اهداف او زیبا و افعالش خالصانه برای خدا بود.

ابن‌کثیر می‌گوید [۲۶۸]: نووی از زاهدان و عابدان و اهل ورع بود و به شکل وسیعی به دور از خصائص مردم زندگی می‌کرد به گونه‌ای که فقهای غیر از او کسی توانایی چنین اعمالی را نداشت.

سیوطی می‌گوید: نووی، امام، فقیه و حافظی بی‌مانند، شیخ‌الإسلام و پرچم صالحان بود.

ذهبی در تاریخ الإسلام می‌گوید [۲۶۹]: مفتی امت، شیخ‌الإسلام، حافظی برجسته، یکی از سرشناسان و پرچم صالحان بود.

تاج‌‌الدین سبکی در الطبقات الکبری می‌گوید: ‌به طور کلی قطب عصرش و آقای زمانش و نشانۀ خدا در بین بندگانش بود. و تاج‌الدین سبکی در الطبقات الوسطی می‌گوید: پیر پیشوا، شیخ الإسلام، استاد متأخرین، حجت خداوند بر کسانی که بعداً خواهند آمد، چشم‌ها در خواب و بیداری زاهدتر از او ندیده است. به چشم خود کسی که بیشتر از او از امت محمد ص ندیدم که راه سلف صالح را بپیماید. دارای تألیفات ارزشمند و مناقب ستوده شده و خصلت‌هایی نیکو که صاحبان فضل دارند و ورعی که به وسیلۀ آن دنیایش را خراب کرد تا دینش را آباد کند و زهدی که حضرت یحیی با آن آقا گردید. این خصلت‌ها به اضافۀ عملش که اگر در کهکشان راه شیری جریان یابد آن علم راضی نمی‌شود که در پهنای آن راه رود و یا اگر علم نووی در کنار ستارۀ جوزاء قرار گیرد آن را به عنوان موطن نمی‌پسندند و یا اگر آن علمش در دایره خورشید قرار گیرد بیزار است که در همسایگی و مجاورت آن باشد، و هر گاه که لب به حق می‌گشود ملامت هیچ ملامت‌کننده‌ای او را باز نمی‌داشت و در مقابل شیران سلاطین حاضر می‌شد و سخن خود را می‌گفت و از دین خداوند حمایت می‌کرد با گفتاری محکم، که از روز جزا می‌ترسید و سخن می‌گفت در حالی که به باطنش توجه داشت و هیچ توجهی به سلطان ظاهر نمی‌نمود. و زمانی که آتش زبانه می‌کشید او طناب دین را محکم چسبیده بود و بر سخن خود پافشاری می‌کرد آن هم زمانی که شمشیرهای بران برای گرفتن روح از غلاف‌ها بیرون کشیده شده بود.

او همواره تمام عمرش را به طریق اهل سنت و جماعت طی نمود و همیشه بر نیکی‌ها گام بر می‌داشت و ساعتی در غیر طاعت حرکت نمی‌کرد ... تا اینکه گفت: او قطب دورانش و آقای عصرش و راز خداوند بین مخلوقاتش بود و زیاد گفتن از کراماتش طولانی‌کردن در مشهورات و اطاله‌گویی در نیکی‌هاست. من برای زیارت قبرش به نوا مسافرت کردم و او را زیارت نمودم خداوند بر ما و مسلمامان از برکاتش عنایت فرماید.

محمدبن حسن اللخمی در چهار صفحه به سیرۀ او پرداخته و گفته است [۲۷۰]:

همانا او عالم به فقه و فروع آن از اقوال امام شافعی / و با افتخارترین یارانش بود. در حدود بیست سال فتوی داد و علم و فقه و حدیث و ادب و زهد را به مردم آموخت. در دورانش در سرزمین مسلمانان همتا نداشت. او محقق، حافظی قوی و متبحّر بود. در حدیث بسیار دقیق عمل می‌نمود و به صحیح و حسن و ضعیف و غریب و احکام آن و به زبان و اسمهای رجال حدیث و قدرت ضبط و جرح و تعدیل و محل تولد و وفاتشان آگاه بود در الفاظ به تحقیق و پژوهش می‌پرداخت و در متون حدیث تبحّر داشت. بسیار حدیث نقل می‌نمود و همیشه مشغول مطالعه و تألیف بود و آگاه به علم صرف و علم ادب عربی بود و مطالب بسیاری دربارۀ این دو از او نقل شده و در ریشه‌یابی آن‌ها آگاهی کاملی داشت و به قراءات هفتگانه و غیر آن آگاه بود و از مذاهب علمائی که فراموش شده بودند مطالب زیادی نقل نموده است. نرم‌خو، در زهد و دنیا، طریقِ سلف را می‌پیمود و در تواضع و ورع‌ زیاده‌روی می‌نمود. زیاد اشک می‌ریخت، کم حرف می‌زد و زبانش را به شدت محافظت می‌نمود. چشمی فروهشته و متفکر داشت. نیک اخلاق بود، هر گاه کسی او را آزار می‌داد به او می‌گفت: ‌ای مبارک الحال. محافظت بر روزه‌داری و امر به معروف و نهی از منکر در سخت‌ترین شرایط و محاسبه‌کنندۀ ‌نفسش در همه حال بود. مراقبت بر اوقاتش و هر بخشی از اوقاتش را در انجام اعمالی صرف می‌نمود و غالب اوقاتش را در علم و بعضی به تعلیم و عبادت همچون نماز شب و تسبیح و قراءت قرآن همراه با تدبّر صرف می‌نمود. امامان صالح و علمای عارف، به ثناء و تمجید او پرداخته‌اند و مسلمانان پس از مرگش خون گریستند و خاص و عام و مدح‌کننده و ذم‌کنندۀ او در حیاتش، پس از مرگش ناله‌ها و فغان‌ها سر دادند.

یافعی در مرآة الجنان [۲۷۱] از نووی چنین یاد می‌کند:

فقیه، امام، شیخ‌الإسلام، مفتی امت، محدثی موثق، پژوهشگری باریک‌بین دارای نجابت و مفید بود. او روح تازه‌‌ای در مذهب دمید و در کل او نگارنده، پیراینده و ترتیب‌دهندۀ‌ مذهب شافعی است. یکی از عابدان و زاهدان بود. و اهل ورع بود. دارای نیکی‌های فراوان و سیرۀ نیکو و تألیفات ارزنده‌ی است. او کسی است ک بر تمام بزرگان دوران خود پیشی گرفت و در فضائل و نیکی الگو گردید و آوازه و شهرت او در اطراف و اکناف پیچید. از او کرامات بسیاری دیده شده و به بالاترین درجه‌ها رسیده است. او یاریگر سنت و تکیه‌گاه فتاواهاست ... او در ادامه گفت: به خدا سوگند، او در زهد و ورع و ادب و سیرت زیبا و سایر محاسن دیگر در میان علمای عصرش بی‌مانند بود.

در تمجید و تعریف علماء از او مطالب بسیاری یافت می‌شود که در اینجا به این اندازه بسنده می‌کنیم. خلاصۀ ثنایا و مدایح را ابن‌عطار می‌گوید [۲۷۲]: محدث ابوالعباس احمد بن فرح إشبیلی به من گفت، و ذهبی نیز از او نقل کرده و همچنین از استادش ابن فرح که گفته: استاد نووی سه مرتبه را پشت سر گذاشته، که اگر کس هر مرتبه آن را طی کند باید کلاهش را از خوشحالی به آسمان پرتاب کند. مرحلۀ اول، علم آموزش و عمل به وظایفش. مرحلۀ دوم، رعایت زهد و تقوا در دنیا به تمام اشکالش. مرحله سوم، امر به معروف و نهی از منکر.

خداوند رحمت کند، علامه «علاءالدین ابوالحسن علی بن ابراهیم بن داود دمشقی» معروف به ابن‌عطار شاگرد امام نووی آنگاه که می گوید: از او چیزهایی را دیده‌ام که اگر به نگارش در آیند هزار من کاغذ می‌طلبد.

[۲۶۰] تحفةالطالبين، ۲/ب و ۹/ب. [۲۶۱] تحفةالطالبين، ۱۰/ب. [۲۶۲] او محمدبن حسن بن اسماعيل، ساكن در دامنه كوه قاسيون (در دمشق) است. او داراي توجه و تعبد بود و مردم در مورد او عقايد عجيب و غريبي داشتند كه در سال ۶۸۴ هـ‍ وفات نمود. [۲۶۳] نقل از سخاوي ۵۸۱. [۲۶۴] العبره/۳۱۲. [۲۶۵] سيره نووي، تأليف سخاوي ص ۶۱. [۲۶۶] تحفة الطالبين، ۱۰/ب. [۲۶۷] تاريخ النووي، ص ۳۴. [۲۶۸] البداية والنهاية، ۱۳/۲۷۹. [۲۶۹] السخاوي ص ۵۸. [۲۷۰] السخاوي ص ۵۶-۵۷. [۲۷۱] ۴/۱۸۲. [۲۷۲] تحفة الطالبين ۱۹.

بزرگ دانستن و قدردانی کردن از او:

عادت علماء بزرگ در هر عصر و خصوصاً علماء عامل این بود که قدر یکدیگر را می‌دانستند و از همدیگر قدردانی و تمجید می‌کردند. و کسی از دیگری شایسته‌تر بود در رتبه قرار می‌گرفت و در مقابل او می‌نشستند و از علم و حکمت و تجارب او سود می‌بردند و اگر او را نمی‌یافتند از آثارش تبرک می‌جستند و بر نوشته‌هایش می‌نگریستند و او را به نیکی یاد می‌کردند و احترام می‌نمودند. در این قسمت به دو حادثه اشاره می‌کنیم که این حوادث، دو قهرمان دارد:

یکی، همان مجتهد دورانش شیخ تقی‌الدین سبکی و شاگردش [۲۷۳] است که می‌گوید: من اگر بخواهم زیباترین فضایل امام نووی و کامل‌ترین وصف به اندازه‌ای که در شأن و مقام او و نیز مختار کلام باشد بیان کنم، اشاره به دو بیتی می‌کنم که پدرم شیخ تقی‌الدین سبکی برای دفع غصه‌های درونش نسبت به او سرود. داستان از این قرار بود که در سال ۷۴۲ هجری هنگامی که در صحن دارالحدیث اشرفیه نشست، شب هنگام برای نماز تهجّد به ایوان آنجا می‌رفت و در آن جایگاه با ارزش نماز تهجد به جای می‌آورد و صورتش ر بر آن فرش‌ها می‌مالید، این فرش‌ها توسط ملک [۲۷۴] الأشرف وقف مدرسه شده بود و اسمش نیز بر روی آن حک شده بود. و امام نووی هنگام تدریس بر روی آن‌ها می‌نشست. پدرم برای من جهت دفع سوز درونش این چنین سرود:

وفي دارالحديث لطيف معني
على بسط لها أصبو وآوي
عساني أن أمس بحر وجهي
مكاناً مسه قدم النووي

«در دارالحدیث معنای ظریفی نهفته است که به پهنای آن عشق می‌ورزم و پناه می‌آورم. امیدوارم که گرمای صورتم جایگاهی را که نووی می‌نشسته لمس نماید».

حادثۀ دوم [۲۷۵] نیز داستانی است که تاج‌آلدین سبکی از پدرش تقی‌الدین نقل می‌کند: او در مسیری با شیخ در حالی که سوار بر مرکب، و شیخ پیاده بوده مسافرت می‌کرده در بین راه با هم گفتگو می‌کردند که ناگهان از کلام همسفر می‌داند که او نووی است. می‌گوید: فوراً پدرم از مرکبش پایین میاید و دست امام را می‌بوسد. این در حالی بوده که امام نووی هنوز به آن مرتبۀ والای علمی و اخلاقی نرسیده بود. سپس از او می‌خواهد که برایش دعا کند و او را دعوت کرده که بر مرکب او بنشیند او گفت که من سوار نشدم، زیرا چشمی که چهرۀ نووی را ببیند برای همیشه در روبروی او راه می‌رود. تاج‌الدین گفته که: پدرم همیشه به او احترام می‌گذاشت و او را دوست، و به او اعتمادی راسخ داشت.

[۲۷۳] الطبقات الكبري ۸/۳۹۵-۳۹۶. [۲۷۴] او موسي بن محمد العادل ابوبكر از پادشاهان دولت ايوبي در شام كه در سال ۶۳۵ وفات نمود. [۲۷۵] سخاوي ۶۰.

تمجید نووی از علماء:

معلوم است که نووی کتابی به نام کتاب الطبقات دارد که قبلاً از آن نام برده شده، و واضح و مشخص می‌باشد که امام نووی افراد را به اندازۀ خودشان مدح می‌نمود. اکنون به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

امام نووی در مورد رافعی [۲۷۶] می‌گوید: رافعی از صالحان و توانمندان و دارای کرامات بسیاری است.

نعیمی [۲۷۷] مؤلف کتاب الدارس [۲۷۸] می‌گوید: نووی از شهاب احمد العنابی تمجید می‌نمود و بچه‌ها را نزد او می‌فرستاد تا نزد او در خانه‌اش به خاطر امانتداری‌اش و صیانت و دیانتش درس بخوانند.

نووی [۲۷۹] دربارۀ ضیاءالدین دولعی [۲۸۰] می‌گوید: او استاد استادان ما و یکی از فقهای مشهور و صالحان پرهیزگار بود. و دربارۀ ابن عساکر [۲۸۱] می‌گوید: او حافظ شام بلکه حافظ تمام دنیا بود، امام مطلق و مطمئن در گفتار و کردار «الثقة» و مورد اعتماد و پابرجا بود.

[۲۷۶] الطبقات الكبري للسبكي، ۸/۲۸۴. [۲۷۷] او عبدالقادر بن محمد بن عمر، مؤرخ دمشق در دورانش و از علماء حديث است كه در سال ۹۲۷ هجري در دمشق وفات نمود. [۲۷۸] الدارس، ۲/۱۴. [۲۷۹] الدارس، ۱/۴۱۹. [۲۸۰] او عبدالملك بن زيد ثعلبي دولعي، فقيه بزرگ شافعي است كه در سال ۵۹۷ هجري وفات نمود. [۲۸۱] الطبقات الكبري، ۷/۲۱۹.

چگونگی معیشت وی و برخی اخبار وارده در این خصوص

زينت و لباسش:

اگر کسی وی را می‌دید او را نمی‌شناخت و گمان می‌کرد که یکی از کشاورزان نوا است که برای زیات به دمشق می‌آید و از ظاهر او تشخیص داده نمی‌شد که از علمای بزرگ باشد، زیرا علمای دورانش از لباس‌های مخصوصی که به لباس قضاوت دادگستری شبیه بود استفاده می‌کردند که او به خاطر زهدش قانع و غیر از دیگران می‌پوشید و توجهی وافی و کافی به دنیا نداشت و تمام تلاش‌های خود را مصروف از علم‌آموزی و آموزش و غیره آخرتش نموده بود و با خدای خود و خودش صادقانه رفتار می‌کرد و خود را مشغول عبادت کرده و ترس از خدا تمام راه‌ها غیر از طاعت را به رویش بسته بود. ذهبی [۲۸۲] در توصیفش می‌گوید: گندمگون، ریش پرپشت، میانه اندام، پر هیبت، کم خنده اهل سرگرمی و شوخی نبود، بلکه جدی کامل، حق را می‌گفت هرچند تلخ باشد و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌ای نمی‌هراسید.

همچنین ذهبی در توصیف او می‌گوید: او دارای ریش سیاهی بود که موهای سفید درآن وجود داشت (جو و گندمی) و دارای هیبتی همراه با آرامش و وقار بود. اسنوی [۲۸۳] گفته: در ریشهای وی موهایی سفید وجود داشت و در هنگام بحث با فقهاء آرامش و وقار مثال‌زدنی داشت.

اما راجع به لباسش، ذهبی در تاریخ اسلام [۲۸۴] می‌گوید: او به لباس همانند سایر فقهاء که حوارنه [۲۸۵] می‌پوشیدند اهمیت نمی‌داد و همیشه از پارچه‌ای کوچک مثل شبختانیه استفاده می‌نمود و در «التذکرة» [۲۸۶] می‌گوید: لباسش پارچۀ ندوخته بود و عمامه‌اش شبختانیه‌ای کوچک. باز در [التذکره] [۲۸۷] می‌گوید: او همیشه ژنده‌پوش بود و مادرش برایش پیراهن و امثال آن می‌فرستاد تا بپوشد.

[۲۸۲] سيره نووي، تأليف سخاوي، ص ۳۹. [۲۸۳] شذرات الذهب، ه/۳۵۶. [۲۸۴] سيره نووي، تأليف سخاوي، ص ۳۹. [۲۸۵] همچون جبه تنگ. [۲۸۶] التذكره، ۴/۱۴۷۱. [۲۸۷] التذكره، ۴/۱۴۷۴.

خوردن و آشامیدن:

امام نووی / ساده می‌زیست و به اندک غذایی قانع بود و تمام لذت دنیا را ترک کرده بود. دائم العبادت بود و ترس [۲۸۸] از خدا داشت. در شبانه‌روز فقط یک وعده غذا می‌خورد و غذایش از مقدار قوت اندکی که پدرش ماهانه برایش می‌فرستاد تهیه می‌کرد و تنها یک وعده آن هم در سحر چیزی می‌نوشید [۲۸۹].

شمس بن فخر می‌گوید: او تمام خوردنی‌های دنیا و تمام میوه‌‌های لذت‌بخش آن را جز کیکهای خشک و انجیر حورانی که پدرش برایش می‌فرتساد ترک کرده بود و در شبانه‌‌روز یک وعده غذا آن هم در قسمت آخر شب می‌خورد. و در یک وعده آن هم هنگام سحر فقط چیزی می‌نوشید و از نوشیدنی سرد [۲۹۰] نیز نمی‌نوشید.

ابن دقماق می‌گوید: او از نانهایی می‌خورد که پدرش برایش می‌فرستاد و این در حالی بود که هرچه می‌خواست برایش می‌خریدند. او فقط از یک نوع غذا یا شیرۀ انگور و یا سرکه و یا روغن و یا گوشت آن هم در هر ماه فقط یک بار تناول می‌نمود. و هیچ وقت اتفاق نمی‌افتاد که از دو نوع خورش استفاده کند [۲۹۱].

کمال ادفوی گوید: او گوشت را تنها زمانی که به نوی می‌رفت می‌خورد [۲۹۲].

ابن‌عطار می‌گوید: یکی از دوستانش را دیدم که خیاری برایش پوست کند تا او از آن بخورد اما او از خوردن آن امتناع ورزید و گفت: ترسیدم که جسمم آرام گیرد و خواب مرا فرا گیرد [۲۹۳]. و سخاوی می‌گوید [۲۹۴]: و نووی مانند دمشقی‌ها بلح [۲۹۵] را نیز نمی‌خورد.

شیخ برهان‌الدین اسکندرانی از او خواست که افطار مهمان او باشد، و به او گفت: اینجا غذا آماده است و همگی با هم افطار می‌کنیم. ابن‌عطار می‌گوید: ما با سی نوع یا بیشتر از انواع غذاها افطار کردیم و در برخی لحظات امام نووی چندین نوع خورش را با هم می‌خورد [۲۹۶]. و در «بدر السافر» حکایتی از قاضی القضاة جمال سلیمان «زرعی» آمده که او با نووی رفت و آمد داشته در حالی که وی جوان بوده و گفته که: روز عید نزد او آمدم و او را در حالی یافتم که خزیرة [۲۹۷] می‌خورد، پس گفت: سلیمان بخور، آن غذا برای من لذت‌بخش نبود، آنگاه برادرش بر‌خواست و به بازار رفت و گوشت کباب و حلواء آورد و به او گفت: بخور، او نخورد. برادرش به او گفت: ای برادر، آیا این حرام است؟ امام فرمود: نه ولی غذای جبّاران است! و او گفته: شنیده‌ام که اهل دمشق می‌گفته‌اند که او از چشمۀ «وراقة» می‌نوشید [۲۹۸].

[۲۸۸] مفتاح السعادة، ۱/۳۹۸. [۲۸۹] طبقات السبكي، ۸/۳۹۷. [۲۹۰] سيره نووي، ۳۸. [۲۹۱] سيره نووي، تأليف سخاوي ص ۳۹. [۲۹۲] همان مصدر. [۲۹۳] سيره نووي، ص ۳۸. [۲۹۴] سيره نووي، ص ۳۸. [۲۹۵] بلح: خرماي نارس گويند. [۲۹۶] سيره نووي ص ۳۸. [۲۹۷] آرد با آب يا شير مخلوط مي‌كنند و مي‌پزند. [۲۹۸] سيره نووي، تأليف سخاوي.

نووی و ازدواج:

نووی هرگز ازدواج نکرد، شاید علت آن این بود که او توجهی به متاع دنیا نداشت و بلکه ذره‌‌ای در عقل و قلبش چیزی که هدفش را که همان تحصیل علم و تقوی و عبادت بود به خطر بیاندازد خطور نکرد. و شاید در مدت تحصیلی جز اندکی به خواب که همانا راحتی جسم و عقل و حواس را به دنبال دارد، نرفته باشد. وقتی خواب بر او غلبه می‌نمود اندکی نشسته بر دیوار تکیه می‌زد و در حالی که وحشت‌زده بود مثل کسی که گویا چیز گرانبهائی از آن دزدیده باشند بیدار می‌شد و گرانبهاترین چیزها نزدش وقتش بود. وقتی او با خواب که از ضروریات زندگی است این گونه رابطه داشت پس باید ازدواج از عنوان جوانی اصلاً به ذهنش هم خطور نکرده است، چگونه باید باشد؟ و اگر بگوییم که او از عنفوان جوانی اصلاً به جنس مرد و زن توجهی نکرده حرف گزافی نگفته‌ایم. و گفته‌های خودش شاهدی بر ادعای ماست، همچنان که ابن‌عطار چیزهایی از او شنیده از او روایت نیز نموده است که: او در ابتدای تحصیل علم خوانده بود که یکی از مواردی که غسل بر آن واجب می‌شود التقاء ختانین می‌باشد و او گمان کرده بود که آن به معنی غرغری است که در شکم به وجود می‌آید، لذا هر موقع این حالت برایش پیش می‌آمد غسل می‌نمود حتی این عمل او را دچار حرج و بیماری نیز کرده بود و بعد از مدتها علت را می‌فهمند و معنی برای روشن می‌گردد.

شاید علت ترک ازدواج او به خاطر ورع و ترسی باشد که او از خدا داشته باشد، زیرا می‌ترسید اگر ازدواج کند نتواتد حق همسرش را به جا آورد، زیرا خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَيۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٢٢٨ [البقرة: ۲۲۸].

«و مانند همان [وظایفی] که بر عهدۀ زنان است، به طور شایسته به نفع آنان [بر عهدۀ مردان] است و مردان بر آنان درجه‌ای [۲۹۹] برتری دارند و خداوند توانا و حکیم است».

ازدواج مقدمه و زن [۳۰۰] پایه‌های اجتماع کوچک خانواده است. نووی در ذیل حدیثی از اسما‌ء از حقوق آن در شرح مسلم سخن رانده است که او اسب شوهرش زبر را علف می‌داد و رفاه و رام کردن آن نیز به عهده داشت و هستۀ خرما را آسیاب می‌کرد تا نرم گردد و آب می‌آورد و خمیر می‌نمود. نووی می‌گوید:

این‌ها خوب معلوم است که مردم آن را ساخته‌اند و اگر زن به خدمت شوهرش را با این امور که ذکر شد و امثال آن از قبیل نان و غذا پختن و شستن لباس و غیره مشغول می‌شود همه‌اش بخشش و نیکی از جانب زن به همسرش و معاشرت زیبا و کاری شایسته از طرف او به همسرش می‌باشد، اما همۀ این‌ها بر او واجب نمی‌باشد، به طوری که اگر از انجام آن سرباز زند گناهکار نمی‌گردد و شایسته است که همسرش همۀ این امور را برایش فراهم کند و حلال نیست که او را ملزم به انجام کاری کند که وظیفه‌اش نیست و انجام همۀ این‌ها از جانب زن هدیه‌ای به شوهرش می‌باشد. و این تبرّعات عادت زنان از ابتدا تا امروز بوده است. بر زن فقط دو چیز واجب است: تمکین زوجش از جسمش و رعایت حریم خانه‌اش (همدم بودن با او). نووی کسی است که تما این حقوق زن را می‌دانست و می‌ترسید که شاید امری را به او واگذار کند که شرع او را مکلف ننموده باشد و خداوند او را مورد خشم خود قرار دهد. و جاهلیت امروز این‌ها را نمی‌داند و چه بسا که بر او خشمگین می‌شود و شاید او را بزند و گاهی نیز به خاطر عدم رعایت دستوراتش طلاقش دهد. این‌ها در دین جایگاهی ندارد ولی فقط طول زمان سبب شد که این بخشش‌ها از جانب زن به صورت واجب در آید و زن به خاطر ترک آن مؤاخذه شود.

[۲۹۹] ﴿وَلِلرِّجَالِ عَلَيۡهِنَّ دَرَجَةٞ سيد قطب در ذيل آيه در في ظلال القرآن در مورد درجة مي‌گويد: معتقدم كه اين برتري كه در اين سياق آمده است، مربوط به حق مردان در امر بگشت دادن زنان در مدت عده به دامان عصمت و حفاظت خويش باشد. قرآن اين حق را در اختيار مرد قرار داده است، چون او كسي است كه زن را طلاق داده است. معقول و بخردانه نيست كه او طلاق بدهد و حق مراجعت به زن اعطاء شود و اين زن باشد كه به سوي مرد رود و مرد را به دامان عصمت و حفاظت خويش برگشت دهد. چنين حقي هم حق مسلمي است كه سرشت موقعيت آن را واجب مي‌شمارد و بر آن گواهي مي‌دهد. اين برتري در اينجا مقيد است، و معني آن مطلق نيست همان ‌گونه كه بسياري چنين فهميده‌اند و در موارد نامناسب به آن استشهاد مي‌جويند و در غير جاي خود آن را به كار مي‌برند. و در پاورقي اشاره مي‌كند كه خود را نيز تبرئه نمي‌كنم و من هم‌چنين تعبيري را در برخي از نوشته‌هايم به كار برده‌ام و اينك نادرستي آن را ترجيح مي‌دهم. (مترجم) [۳۰۰] اشعار شاعر نيل حافظ ابراهيم در مورد مادر «زن» خود زبانزد عام و خاص ادباء مي‌باشد. حافظ ابراهيم ۱۸۷۱-۱۹۳۲ م/۱۲۷۸-۱۳۵۱ هجري. الأم مدرسة إذا عدتها أعددت شعبا طيب الأعراق. «مادر مدرسه است كه اگر نيك آن را تربيت كني ملتي اصيل و ريشه‌دار تربيت مي‌كند. و حتي تربيت دختران يعني همان مادران فردا چه از نظر سواد و ايمان مهمتر از تربيت مردان است»
شاعر بزرگ احمد شوقي در اين رابطه چه زيبا سروده است: وإذا النساء نشأن في أمية
رضع الرجال جهالة وخمولا
و وقتي زنان بي سواد رشد كنند
مردان شير ناداني و سستي نوشند

اشعاری که به وسیلۀ آن‌ها مثل زده است:

کم هستند از علماء که در زمینۀ شعر خود را نیازموده باشند برخی کم و برخی بسیار به شعر گفتن پرداخته‌اند و شعر آن‌ها از روی طبع و ذوق درون نبوده که به درجۀ شعر برسد و اکثراً از روی تکلّف، به شعر گفتن پرداخته‌اند و شعر آن‌ها بیشتر به نظم شبیه است تا اینکه از روی طبع باشد.

کسی که سیرۀ نووی را مطالعه کرده باشد گمان نمی‌کند که او شاعر باشد یا حداقل دو بیت یا سه بیت شعر را به نظم آورده باشد، زیرا حیات او کاملاً نشان از جدیت و خردمندی است و به این خاطر از او بعید به نظر می‌رسد که حتی یک بیت سروده باشد، ولی سخاوی می‌گوید: گفته شده که از او در نزدیکی‌های وفاتش ابیاتی شنیده شده، و در جای دیگر گفته شده که: این اشعار به او منسوب می‌باشد و از او اشعار دیگری شنیده نشده است:

بشائر قلبي في قدومي عليهم
ويا لسروري يوم سيري إليهم

«خوشحالی و مژده‌های قلب من به خاطر رفتن به سوی ایشان است و چه خوشحالی! روزی که به سوی ایشان کوچ می‌کنم».

وفي رحلتي يصفو مقامي وحبذا
مقام به حط الرحال إليهم

«در کوچ‌کردن من جایگاه و مقام من خالص می‌شود و چه زیباست مقام و جایگاهی که نزد آنان باشد».

ولا زاد إلا يقيني بأنهم
لهم كرم يغني الوفود عليهم

«هیچ زاد و توشه‌‌ای ندارم جز اعتماد به آن‌ها. آن‌ها دارای کرمی هستند و هیئت‌هایی که بر آن‌ها وارد می‌شود بی‌نیاز می‌شود».

ابیاتی با دست‌خط او دیده شده که بعضی‌ها گمان کرده‌اند که از اشعار او می‌باشد، و آن شبیه به آن است که او به آن‌ها مثل زده باشد و از اشعار او نیست. از جمله آن ابیات که در حاشیۀ کتاب الروضة از شعرهای او یا گفتار دیگران وجود دارد این است:

وأنت الذي أرجوه في الأمر كله
عليك اعتمادي في جميع النوائب

«و تو کسی هستی که در هر امری از امورات و در تمام مصیبت‌ها بر تو امید و اعتماد می‌رود».

وأنت الذي أدعوك سراً وجهرة
ج
أجرني بلطف من جميع المصائب

«و تو کسی هستی که در آشکار و پنهانی تو را می‌طلبم با لطف خود از تمام مصیبت‌ها به من پناه بده».

و به خط شاگردان علاء بن عطار که او با دست خط امام نووی چیزهائی یافته است:

أموت ويبقي كل ما قد كتبته
فياليت من يقرأ كتابي دعاليا

«می‌میرم و هر چه که نوشته‌ام باقی می‌ماند. ای کاش کسی که نوشته‌ۀای مرا بخواند دعائی هم نصیب ما کند!».

لعل إلهي أن يمن بلطفه
ويرحم تقصيري وسوء فعاليا

«شاید خدای من با لطفش بر من منت نهد و از تقصیرات و افعال بدم با رحمتش بگذرد».

سفرش برای زیارت قبر امام شافعی:

در کتاب‌های سیرۀ نووی چنین خبری را ندیدم ولی محمود حسن ربیع تصحیح‌کنندۀ کتاب سیرۀ نووی تألیف سخاوی این خبر را با اخبار دیگری بیان نموده و گفته که: او این خبر را از شرح أربعین تألیف «قلعاوی» گرفته که در آن آمده:

انسان قبر انبیاء و علماء و اولیاء صالح و کسانی که از نظر شأن و علم و دین و تقوی بالاترند چگونه زیارت کند، و اکنون بیان ماجرا [۳۰۱]:

نووی به قاهره رفت و قبر امام شافعی‌/ را زیارت کرد. هنگامی که مزار شافعی را دید در جایش توقف کرد و تکان نخورد. به او گفته شد: چرا جلو نمی‌روی؟ گفت: اگر شافعی زنده بود و خیمه‌اش را می‌دیدم به محض دیدن آن او مرا به ایستادن ملزم می‌نمود. سپس برگشت بدون اینکه کسی متوجه ورود و خروجش گردد! جز مردی که ناراحتی او را فهمید لذا نزد او ایستاد. اگر نووی نسبت به خودش کمی منصف بود باید این حق را به خود می‌داد که اگر در زمان شافعی زنده می‌بود قطعاً یکی از مخلص‌ترین و فقیه‌ترین شاگردان او می‌گشت.

ولی این تواضع و خرد کوچک‌بینی و ادب عالی و احترام نسبت به امام مذهبش او را چنین کرده بود و این چنین احترام بزرگان و ادب نسبت به آنان در هنگام مردن و زنده‌بودن نشان شایسته می‌باشد.

[۳۰۱] سيره نووي، تأليف سخاوي ص ۸۲.

مدت اقامت او در دمشق:

نووی ۲۸ سال همان‌گونه که ابن‌عطار [۳۰۲] می‌گوید: در دمشق ماند و این بدان معناست که او ۱۸ ساله بوده که به دمشق رفته است.

زمانی که به آنجا رفت جز برای ادای حج و زیارت شافعی یا رفتن به نوا برای دیدار اهل و فامیل، دمشق را ترک ننمود و تمام این مدت را در خانۀ کوچکی در مدرسۀ رواحیه که قبلاً از آن سخن گفتیم سپری نمود. در آنجا مشغول مطالعه و آموزش و تألیف گردید تا زمانی که وقت رحلت فرا رسید و خداوند او را به سوی خود فرا خواند.

[۳۰۲] تحفة الطالبين، ۳/أ.

تألیفات نووی:

ارزش عالم با تألیفاتش نمایان می‌گردد هر که دارای ذرّه‌ای از علم باشد و نیز کسی که به درجۀ اعلایی از علم و معرفت رسیده باشد در ارزش و عظمت تألیفات نووی با ما مجادله و منازعه‌ای ندارد. اهمیت این سخن ما زمانیکه ما از هر کتاب و نوشته او به طور جداگانه بحث کردیم بر خوانندۀ محترم نمایان می‌‌گردد.

حقیقتاً به بزرگی او اعتراف می‌کنیم، زیرا نووی با عمر چهل و شش سال‌هاش تألیفاتی را بر جایی گذاشت که اگر بر سال‌های عمرش تقسیم کنیم برای هر روز او رساله‌ای می‌توان در نظر گرفت و هنگامی که دانستیم او از سن ۱۸ یا ۱۹ سالگی شروع به تحصیل علم نموده و حدوداً ۶۶۰ تألیف تا زمان وفاتش همانطور که ذهبی [۳۰۳] می‌گوید (یعنی بعد از ۱۰ سال که در دمشق به تحصیل پرداخته) بر جایی گذاشته پی به وجود قدرت و صلابت و اصلاح و برکت در عمرش می‌بریم. و هنگامی که در ادامه می‌بینیم که او به تعلیم طلاب و مطالعۀ کتاب نیز مشغول بوده. می‌فهمیم که او لحظه‌ای از عمر با برکتش را هدر نداده و در این ایام یا مشغول مطالعه یا آموزش و یا تألیف کتاب و یا عبادت بوده است.

از او حکایت است [۳۰۴] که او به اندازه‌ای مشغول نوشتن می‌شد تا اینکه دستش خسته و ناتوان می‌گردید سپس قلم را بر زمین می‌گذاشت و این گونه می‌سرود:

لئن كان هذا الدمع يجري صبابة
على غير سعدي فهو دمع مضيع

«اگر این سرودن و اشک به خاطر خوشبختی و سعادتمندی در دین و دنیا نباشد اشکی بیهوده و هدر رفته است».

کمال ادفوی می‌گوید: تمام تألیفاتش در مدت زمانی کم و عمر کوتاهی تألیف شد.

ابن‌عطار شاگرد نووی می‌‌گوید [۳۰۵]: مردم سرزمینهای دیگر از تألیفات او سود بردند و برای به دست آوردن تألیفاتش رنج و زحمت کشیدند. حتی کسانی را که در حیاتش با او دشمنی می‌ورزیدند دیدم که پس از مرگش در تلاش برای به دست آوردن و نفع بردن از آن‌ها بودند ـ خداوند از او راضی و خشنود باد و ما و او را در بهشت برینش در کنار هم قرار دهد! ـ من آن را دریافته‌ام.

یافعی می‌گوید [۳۰۶]: هیچ شکی نیست که در عمر امام نووی خداوند برکت نهاده است که خداوند متعال پس از مرگش نیز به او برکت داده و این برکت از کتاب‌هایش نمودار است که مورد قبول عابدان و نفع در سایر بلاد گشته است.

تألیفات نووی در علوم مختلف از جمله فقه، حدیث و شرح و مصطلح و لغت و تراجم و توحید و غیره می‌باشد. و ویژگی برجستۀ تألیفات او وضوح، سادگی، روان بودن و صلابت تعبیر می‌‌باشد و به قول امام ذهبی: عبارت او از کلامش ساده‌تر می‌باشد.

اسلوب وی همچون اسلوب دورانش با فصاحت در لفظ می‌باشد تا جایی که ابن مالک، نحوی مشهور خواست که کتاب منهاج را که در آینده از آن سخن می‌‌گوییم، از چیزهایی که نوشته و تألیف کرده پس از آنکه آن را خوانده بوده، او را شگفت‌زده کرده بود. زیرا او این توان را داشت که وقتی سخن را به درازا کشاند هر نکتۀ ریز و درشتی را که در بردارندۀ فائده‌ای است بیان کند و هر گاه اختصار را پیشۀ خود سازد اختصارش موجب شگفتی و تحسین گردد.

به خاطر اعتماد عام و خاص مردم به نووی و علم و ورع و امانت و تألیفات مفیدش، همه به دسترسی و پژوهش و علاقمندشدن به آن‌ها مبادرت نمودند و آثارش به تمام مناطق برده شد. و شافعی مذهبان و مالکیها و حنبلی‌ها به دور از تعصب مذهبی به آن علاقمند گردیدند. اگر مقلدان دیگر یعنی غیرشافعی‌ها کتاب او را اساس کار خود قرار ندهند حداقل برای فهم آراء مذهب شافعی باید به او مراجعه کنند ولی در کتاب‌های غیرفقهی او موافق و مخالف یکسان می‌باشند.

[تألیفات نووی به سه قسمت تقسیم می‌شود]:

۱- دسته‌ای که آن را به پایان رسانید و تکمیل نمود.

۲- دسته‌‌ای که مرگ اجازۀ تکمیل‌کردن آن‌ها را به او نداده است.

۳- دستۀ دیگری که به دستور او محو گردید و محو کردن آن، دلیل دیگری داشته و به خاطر نیاز به کاغذهای آن‌ها نبوده است.

الف: ما از آن دسته از تألیفاتی که آن‌ها را به اتمام رسانده شروع می‌کنیم که شامل: ۱- شرح صحیح مسلم ۲- الروضة الطالبین ۳- المنهاج ۴- ریاض الصالحین ۵- الأذکار المنتخبة من کلام سید الأبرار ۶- البیان فی آداب حملة القرآن ۷- التحریر ألفاظ التنبیه ۸- العمدة فی تصحیح التنبیه ۹- الإیضاح فی المناسک ۱۰- الإرشاد ۱۱- بستان العارفین ۱۲- مناقب الشافعی ۱۳- المسائل المنثورة ۱۴- مسائل تخمیس الغنائم ۱۵- تحفة طلاب الفضائل ۱۶- الأربعین ۱۷- مختصر أسد الغابة ۱۸- أدب المفتی والمستفتی ۱۹- مختصر آداب الإستسقاء ۲۰- رؤوس المسائل ۲۱- الترخیص فی الأکرام والقیام ۲۲- مختصر التذنیب ۲۳- مسألة نية الاغتراف ۲۴- دقائق المنهاج والروضة ۲۵- التقریب والتیسیر.

اینک به هر کدام به طور جداگانه سخن خواهیم گفت:

[۳۰۳] العبر، «۵/۳۱۲». [۳۰۴] سخاوي، ص ۲۴. [۳۰۵] تحفة الطالبين، ۹/أ. [۳۰۶] مرآة الجنان، ۴/۱۸۵.

شرح صحیح مسلم

مردم شرحی محکم‌تر و قوی‌تر و برجسته‌تر بر کتاب حدیثی از کتاب شرح صحیح مسلم تألیف امام نووی آن هم به طور اختصار نیافتند. این کتاب برای خواننده‌اش در هر سطحی که باشد در نهان یا آشکارش سؤالی باقی نمی‌گذارد مگر اینکه او جوابش را در آن می‌یابد؛ نمونه‌هایی از بحث سند وقتی به آن نیاز داشته باشد و از لغت و آنچه که متعلق به آن است و تسمیۀ اسمهایی که مجهولند و شرح معنی و آنچه که احکام از آن استنباط می‌گردد و کسی که قائل به ظاهر حدیث و کسانی که مخالف آنند و حجت آن دو با فوائد بسیار و علوم سرشار دیگر که قابل حصر نیست در آن آمده است.

او / در مقدمۀ شرح مسلم می‌گوید‌: و اما از خدای متعال، کریم و رؤوف و رحیم، طلب خیر نمودم در جمع نمودن کتابی که در شرح آن بین مختصر نوشتن و مبسوط نوشتن آن رعایت اعتدال کنم؛ یعنی نه آن طور به اختصار سخن بگویم که مخلّ معنی گردد و نه آن طور به اطالۀ کلام بپردازم که موجب خستگی و ملال خواننده گردد. اگر ضعف همّتها و کمی علاقه‌های علاقه‌مندان، و ترس از عدم انتشار کتاب به خاطر کمی طالبین علاقمند به درازگویی نبود چنان سخن را به دراز می‌کشیدم که شرح کتاب بالغ بر صد جلد می‌رسید آن هم بدون تکرار و هم شایستۀ این کلام می‌بود زیرا کلام فصیح‌‌ترین مخلوقات که درود همیشگی خدا بر او باد می‌باشد. ولی من اختصار به همراه اعتدال در این کتاب پیشۀ خود ساخته و بر ترک اطاله‌گویی حریص بوده‌ام و در بسیاری از حالات اختصار را ترجیح داده‌ام. لذا در آن ـ اگر خدا بخواهد ـ مطالبی از علوم شکوفای اسلامی مانند احکام و اصول و فقه و فروعات و ادب و اخلاق و اشارات و راه‌های سلوک (زهدیات) و بیان قوائد ارزشمند فقهی شرعی و روشن نمودن معانی الفاظ لغوی و اسماء رجال و توضیح مسائل مشکل و بیان اسماء صاحبان کنیه و اسماء اجداد رجال حدیث کسانی که نامشان مجهول است و بعضی اوقات گوشزدنمودن نکته‌های ظریفی از زندگی نامۀ بعضی از راویان و دیگران، کسانی که معروف‌اند، و بیرون آوردن نکات ارزشمند پوشیدۀ علم حدیث از متون و سند که مورد استفاده است، و توضیح اسمهائی که مترادف و یا متضادند، و جمع و توفیق احادیثی که در ظاهر اختلاف دارند و افرادی که در دو علم حدیث و فقه و اصول فقه ماهر نیستند چنین گمان می‌کند که با هم تعارضی دارند و در برخی اوقات به ذکر احکام عملی حدیث می‌پردازم و دلایل هر یک از آن‌ها را بیان خواهم نمود مگر در مواقعی که نیاز به طولانی کردن مطلب می‌با‌شد. در بقیۀ موارد دیگر به ایجاز و روشن نمودن عبارات می‌پردازم.

زمانی که چیزی از اسماء رجال و لغت و توضیح مسائل مشکل و احکام و معانی و دیگر چیزهای نقل شده اگر مشهور باشد به گویندۀ آن نمی‌پردازم مگر در موارد نادر و در زمان مصلحت و اگر نامأنوس باشد گوینده‌اش را بیان می‌کنم مگر وقتی که به خاطر اطالۀ کلام ذکر آن‌ها را فراموش کنم یا در ابواب گذشته از آن سخن گفته باشم. هنگامی که به حدیثی یا اسمی یا لفظی از لغت و امثال آن برخورد کنم، ابتدا مقصود از آن را توضیح می‌دهم و اگر در بابی از آن سخن گفته شده باشد، می‌گویم در فلان قسمت سابق از آن سخن رانده شده است و آن را به طور خلاصه می‌آورم مگر اینکه فاصله‌ها زیاد باشد که در این صورت به خاطر دوری ارتباط کلام و مسائل دیگر و یا به خاطر مصلحت دوباره آن را ذکر می‌کنم.

در مقدمۀ کتاب به شرح مسائلی می‌پردازم ـ که اگر خدا بخواهد ـ دارای منفعت فراوانی است و طالبان تحقیق به آن نیازمند می‌باشند و آن را در فصل‌های پشت سر هم تقسیم‌بندی می‌کنم تا مطالعۀ آن آسانتر و از خسته‌کردن خواننده به دور باشد [۳۰۷].

شرح مسلم از تألیفات آخر اوست که آن را پس از سال ۶۷۴ هجری نوشته و دلیل آن، سخن او در صحیح مسلم است [۳۰۸]:

این جزء در قسمت غنائم هنگامی که نیاز به‌آن می‌رفت در اول سال ۶۷۴ هجری توضیح داده‌ام؛ یعنی حداقل دو سال قبل از وفاتش می‌باشد. او شرح مسلم را نوشت و کاری را تمام نمود که در توانِ غیر او نیست و این کار را در حالی انجام داده که مشغول تألیف یا تکمیل کتابی دیگر بوده است و یا اینکه او در یک زمان به تألیف کتاب‌های مختلف مشغول بوده است. و این نشانه‌های فضل خدا می‌باشد که به افراد خاص خود مانند او بخشیده، و این از رازهای اطاعت خدا و خالص‌بودن برای او در نهان و آشکار می‌باشد.

[۳۰۷] مقدمه شرح مسلم، دارالفكر، ص ۱۵۰. [۳۰۸] شرح مسلم، ۱۲/۵۷.

الروضة (روضة الطالبین)

از کتاب‌های مهم او در فقه شافعی است. آن را از کتاب «الشرح الکبیر» امام رافعی خلاصه نموده است. و بزرگان زیادی این کتاب را ستوده‌اند؛ أذرعی [۳۰۹] می‌گوید: این کتاب تکیه‌گاه مذهب شافعی در این شهرهاست بلکه اسم آن به مناطق و کشورهای دیگر نیز رسیده و آن یکی از کتاب‌های قطور مذهب شافعی گردیده و مرجع و تکیه‌گاه فقهاء و علمای شافعی است و به آن اطمینان و اعتماد کرده می‌شود. و آن پناهگاه طالب هوشیار و زیرک است و حاکم در حکمش و مفتی در فتوایش به آن تکیه می‌کند. و آن جز به خاطر نیت پاک نووی و اخلاص پیچیدۀ او نیست. شهاب‌الدین احمد بن خفاجه صفدی [۳۱۰] که از علمای عامل و بزرگ می‌باشد می‌گوید: رسول خدا را به خواب دیدم: به او گفتم: یا رسول الله در مورد نووی چه می‌گویی؟ فرمود: نووی چه نیک مردی است. باز گفتم: کتابی را تصنیف نموده که نام آن را «الروضة» نهاده است در مورد آن چه می‌گویی؟ فرمود: آن همان «الروضة» است آن طوری که آن را نامگذاری نموده است.

عماد بن کثیر می‌گوید: او آن را تصحیح و ظرایف و مطالب برگزیده و اجتهادات زیبایی را به آن اضافه نمود و او طبق آخرین نسخه‌‌ای که وقف مدرسۀ محمودیه نموده در روز یکشنبه ۱۵ ربیع‌الأول سال ۶۶۹ هجری آن را تمام نموده است. علماء زیادی به اختصار و تجرید و شرح و نقد و دفاع از آن پرداخته‌اند. از جمله کسانی که آن را مختصر نموده، قطب محمدبن عبدالصمد سنباطی [۳۱۱] و نجم عبدالرحمن بن یوسف الأصفونی [۳۱۲] و جمال محمد بن احمد شریشی [۳۱۳] و فتح‌الدین محمدبن علی بن اسماعیل بستانی [۳۱۴] و شرف بن مقری یمانی و شهاب بن رسلان مقدسی و بسیاری از علمای دیگر که بزرگانشان در کتاب سخاوی از آن‌ها نام برده شده است.

و از جمله کسانی که زوائد آن را زدود، مجد سنکلونی بود [۳۱۵].

شیخ سراج‌‌الدین بلقینی [۳۱۶] بر آن شرح نموده و همچنین فرزندش قاضی جلال ‌الدین بر آن حاشیه نوشت. و از جمله کسانی که آن را شرح نمود و یا به شرح بخشی از آن پرداخته‌اند حافظ بن حجر عسقلانی است. او از آخرین کسانی است که با شرح کبیر رافعی یعنی اصل کتاب با هم آورده است. و همچنین أسنوی و أذرعی و زرکشی [۳۱۷] و همچنین از متأخرین، فقیه طرابلس شمس محمد بن یحیی بن احمد بن زهره [۳۱۸] نیز به شرح آن همت گماشته‌اند.

و اما از جمله کسانی که به نقد کتاب «الروضة» پرداخته و نووی را معذور دانسته أذرعی می‌باشد. او پس از ذکر نیکی‌های کتاب «الروضه» گفته: او / کتاب الروضه را از کتاب رافعی مختصر کرده است. او از اصل کتاب، از نسخه‌ۀایی استفاده نموده که در آن‌ها خلل وجود داشته است و لذا در برخی از موارد کتاب الروضه خللی وجود دارد. و باز در اختصارش از نسخۀ امام باذرائی استفاده نموده و در آن نیز خللهایی وجود دارد که بر مبتدی مخفی می‌‌ماند و لی برای عالم بزرگ مشکل است ... تا‌آنجا که می‌گوید: و بدان ـ‌ خداوند من و شما را در راه رضای خود موفق گرداند و ما را از متقیان و کسانی که حق تقوی را به جایی آورده قرار دهد! ـ من قصد اعتراض به امام نووی را ندارم که کلام او را بی‌ارزش دانسته و با شک و تردید به آن نگریسته شود، از چنین کاری به خدا پناه می‌برم. قصد من فقط نصیحت و خیرخواهی او و مسلمانان و نفع برای طالبان علم می‌باشد، زیرا او حریص‌ترین فرد به نصیحت بود و تمام تلاش خود را در جهت نصیحت برای خدا و دین و عامه مسلمین به کار می‌برد. دلیل اول من بر او این بوده که‌آنچه امام نووی از آن گذشته سهوی بوده است.

علتِ دوم:

با وجود اینکه او بیشتر اوقات در طاعات و أوراد و اعمال قلبی غرق بوده اگر اندکی توقف می‌نمود و تأمل شگرفی می‌کرد، مسئله برای او روشن می‌شد، اما او در میدان این کتاب همچون سواری بر اسب تیزرو بوده و به تاختش ادامه می‌داده است.

گویم: (مؤلف این کتاب) آنچه که اما اذرعی می‌گوید درست است اما معذورکردن نووی به اینکه او از نسخه‌ای که دارای ضعف بود در اختصارش استفاده کرده، یعنی نقض خلل بر نووی وارد شده است و این از نووی بسیار بعید به نظر می‌رسد، زیرا چیزی که او اختصار کرده به ظاهر و باطن آن به طور دقیق آگاهی داشته بلکه او آراء همۀ علماء شافعیه را تقریباً حفظ داشته است و از این جایگاه نمی‌شود او را این گونه معذور دانست. بلکه شایسته است که گفته شود همان طور که اذرعی نیز گفته وی در میدان نوشتن کتاب همچون سوار تیزرو به تاخت می‌رفته است. سپس نسخۀ اول آن را باقی گذاشته که در فرصتی مناسب به آن نظر بیافکند و یا نگاهی گذرا به آنچه که از نقص یا مخفی‌ماندن در حالت عجله به چرک‌نویس‌هایش بیافکند ولی نووی / قبل از اینکه این کتاب را تمام کند به مرگ اندیشیده بود و هنگامی که دانست نمی‌تواند دوباره خوانی کند و ترسید که قبل از آنکه آن را کامل کند پیک اجل به سراغش بیاید اندکی قبل از وفاتش تصمیم گرفت که کتاب «الروضة» را همچون هزاران تألیفات و تعلیقاتش محو و از بین ببرد. ولی به او گفته شد که: کاروانیان آن را با خود برده‌اند و در شهر ما دست به دست گشته است. در این هنگام بود که با خود زمزمه کرد که این باب طبع من نبود. و معنی آن این است که او به فراست، این خللها و نقصها را دریافته و با خود گفته است که در هنگام تصحیح به رفع آن ـ‌ اگر خدا بخواهد ـ خواهم پرداخت، ولی مشیت الهی به او فرصت نداد و قبل از اینکه «الروضة» و بسیاری از تألیفات دیگرش را بازخوانی کند وفات نمود.

کسانی که به نقد «الروضة» پرداخته‌اند نقدشان توهّمی بیش نبوده است، زیرا امام نووی طبق آنچه که قبلاً گفتیم خود این مسائل را درک کرده بود. از جمله کسانی که حاشیه‌ای بر «الروضة» نوشته است، ابوحفص عمر بن ابو حرام ابن کنانی است که با ولع خاصی به اعتراض بر «الروضة» بر آمده است. و برخی از شاگردانش این حواشی را جدا نموده که در میان آن‌ها عالم بزرگی بجز طلبه‌هایی به چشم می‌خورد و همان طور که ابن حجر [۳۱۹] می‌گوید بلکه غالب آن حواشی اتلاف وقتی بیش نبوده است و تقی‌الدین سبکی [۳۲۰] نیز به مقابله با برخی از آن‌ها بر آمده و سخنانشان را نیز جواب داده است و همچنین پسرش، تاج‌الدین سبکی به جواب دادن مطالبی که در مورد «الروضة» نوشته شده در کتاب الطبقاتش پرداخته و گفته که: بر انسان صاحب بصیرۀ مخفی نمی‌ماند که خداوند متعال به نووی و تألیفاتش توجه خاصی دارد و من به فوائد او در حیاتش استدلال می‌کنم و حتی سیرۀ او و یا عادتهای او خالی از فایده نمی‌باشد او در ادامه می‌افزاید: شاید تو فکر کنی که او الفاظ رافعی را تغییر داده ولی انسان زیرک هنگامی که «الروضة» را بخواند آن را درک می‌کند و گفت: شاید بگویی که در اختصار خوب عمل ننموده و هدف را بیان نکرده ولی وقتی با دقت الروضه را بخوانی خواهی دید که او کاملاً حق مطلب را بیان نموده است. و اگر نووی هم لفظی را تغییر داده باشد جای شگفتی نیست بلکه مختصرکننده چه بسا که الفاظی را تغییر می‌دهد و الفاظ هم معنای دیگری را جانشین آن می‌کند. و فقط تعجب و شگفتی عقل از آن تغییری می‌باشد که به هدف نرسد و درستی به آن خطاب گردد. سپس مثلهایی آورده که اگر خواستید می‌توانید به کتاب الطبقات [۳۲۱] الکبری مراجعه کنید.

شایان ذکر است که نووی / کتاب «نکات ارزشمندی از الروضه» (دقائق الروضة) بر کتاب الروضه نوشت که نتوانست آن را تمام کند و تا کتاب الصلاة رسید که آن نیز ارزشمند [۳۲۲] می‌باشد و آن را «الإشارات لما وقع في الروضة من الأسماء واللغات» نامید.

شاگردش، ابن عطار می‌گوید: با دست خط او در «الروضة» دیدم که او تألیف آن را در روز پنجشنبه ۲۵ ماه رمضان سال ۶۶۶ هجری شروع نمود و روز یکشنبه پانزدهم ماه ربیع الأول سال ۶۶۹ هجری به پایان رسید.

[۳۰۹] سخاوي، ص ۲۳ و أذرعي: او احمد بن حمدان بن احمد ابوالعباس شهاب‌الدين اذرعي است وي علامه در فقه شافعي متولد أذرعات است، ص و كتاب منهاج نووي را شرح نموده و در سال ۷۸۳ هـ‍ وفات يافته است. [۳۱۰] سخاوي، ص ۲۷. و احمد بن خفاجه صفدي: او امد بن موسي بن خفاجه فقيه بزرگ شافعي كه از دست‌رنج خود مي‌خورده و كتاب أربعين نووي را در يك جلد شرح نموده و در سال ۷۵۰ هجري وفات يافته است. [۳۱۱] سنباطي فقيه بزرگي بود. مصريها از نزد او فارغ‌‌‌التحصيل گرديدند. وي در سال ۷۲۲ هـ‍ وفات نمود. [۳۱۲] أصفوني ماهر در فقه فرائض و قراء‌ها بود. ابن حجر در الدرر الكامنه مي‌گويد: او كسي است كه الروضه را كه اختصاري مفيد و خوب و نفيس مي‌باشد مختصر كرد و در سال ۷۵۰ هـ‍ وفات نمود. [۳۱۳] شريشي فقيه بزرگ شافعي است و در دمشق فقط يك روز به قضاوت پرداخت و مريض شد و در سال ۷۷۹ هـ‍ وفات نمود. [۳۱۴] در الضوء الدامع اللشائي آمده كه از بزرگان فقهاي شافعيه است كه الحاوي را شرح و روضة را مختصر نموده است. سال وفاتش را ندانستم و شايد اندكي از ۸۰۰ سال تجاوز كند. [۳۱۵] در اصل زنكلوئي است. و اكثريت آنچه كه ما گفتيم مي‌گويند: او ابوبكر بن اسماعيل بن عبدالعزيز سنكلوني يكي از فقهاي شافعي و اصول شافعي است كه در سال ۷۴۰ هـ‍ وفات نموده است. [۳۱۶] او عمربن رسلان بن نصير بن صالح كناني بلقيني مصري شافعي مجتهدي حافظ است كه در سال ۸۰۵ هجري وفات نموده است. [۳۱۷] زركشي؛ او محمدبن بهادر بن عبدالله زركشي، عالم به فقه شافعي و اصول است كه در سال ۷۹۴ هجري وفات يافته است. [۳۱۸] همان طور در الضوء اللامع اللشائي آمده: محمدبن يحيي بن دغرة بن زهره، او امام‌، عالم ديني، شيخ شافعي در شهرش مي‌باشد كه در سال ۸۴۸ هجري وفات يافته است. [۳۱۹] الدرر الكامنه، ۳/۱۶۲ و ابن عمر: او پسر ابن ابو الحرم بن عبدالرحمن بن يونس كه گفته مي شود در زمانه‌اش فقيه‌تر از او نبوده ولي او بسيار لج‌باز و بسيار جدل مي‌نموده كه در سال ۷۳۸ هـ‍ وفات يافته است. [۳۲۰] او علي بن عبدالكافي سبكي انصاري شيخ الإسلام در دورانش كه در سال ۷۵۶ هـ‍ وفات يافته است. [۳۲۱] جزء ۸/۳۹۸. [۳۲۲] همان طور كه سخاوي گفته ص ۱۵.

المنهاج

این کتاب در فقه از مهم‌ترین کتاب‌های اوست که بین علماء و طلاب دست به دست گردیده و از اقبال زیادی برخوردار گشته است. وی آن را از کتاب «المحرر» واقعی خلاصه نموده است و در آن تصحیحات و اجتهادات وی آمده است. و روز پنجشنبه ۱۹ رمضان سال ۶۶۹ هجری [۳۲۳] آن را به پایان رسانده است. ابن‌عطار می‌گوید: پس از مرگ وی افراد بسیاری این کتاب را حفظ [۳۲۴] نمودند و ابن عطار در (التحفة) آن را در شمار تألیفاتی از امام نووی‌آورده که آن را تکمیل ننموده ولی این یک اشتباه خطی می‌باشد و صحیح آن این است که آن را تکمیل نموده است.

تقی‌الدین سبکی در صفحات نخست شرح آن [۳۲۵] می‌گوید: این کتاب در این زمان ـ‌ زمانی که سبکی در آن می‌زیسته ـ تکیه‌گاه طلاب و بسیاری از فقها در شناخت مذهب شافعی است. و قاضی صفد می‌گوید: و «منهاج» دارای منفعت بزرگی است. ابن‌عطار [۳۲۶]، شاگردش می‌گوید: استاد ما علامه حجة العرب شیخ نحویان أبو عبدالله محمد بن عبدالله بن مالک جیانی ـ نحوی مشهور صاحب الفیه «ابن مالک» ـ دربارۀ منهاج پس از آنکه آن را خواند گفت: «به خدا قسم اگر عمری باقی می‌بود آن را حفظ می‌نمودم»، و اختصار استادانۀ نووی و فصیح بودن الفاظش را تحسین نموده است عدۀ زیادی از شعراء «منهاج» و مؤلف آن را مدح نموده‌اند؛ از جملۀ آن‌ها برهان جعبری [۳۲۷] است که سروده:

لله در إمام زاهد ورع
أبدى لنا من فتاوي الفقه منهاجا

«آفرین بر امام زاهد و پرهیزگار که از فتاوی فقهی راهی را برای ما آشکار ساخت».

ألفاظه كعقود الدر ساطعة
على الرياض تزيد الحسن إبهاجا

«الفاظ منهاج همچون گردنبند مروارید درخشانی در باغی است که هر لحظه بر زیباییهای آن افزوده می‌شود».

فاسلكه تحظ بأحكام تنيف على
علم المحرر تأويباً وإدلاجا

«در مسیر آن حرکت کن و از احکامی بهره‌مند شو که از لحاظ باب‌بندی و ترتیب از کتاب واقعی زیباترست».

أحيي لنا الدين (محييه) فألبسه
بما تنوع من تصنيفه تاجا

«محیی‌الدین دین را برای ما زنده کرد و با تألیفات مختلف و متنوعش تاجی را بر سر آن گذاشت».

بواه ربك في الفردوس منزلة
مع الذي نال في مسراه معراجا

«پروردگار در بهشت برین او را با کسی قرن کند که شبانه راه آسمان را پیمود و به معراج رفت».

و دیگری شمس نواجی [۳۲۸] است که با اشعارش این چنین او را مدح نموده:

يمم حمي النووي ولذ بعلومه
وأنخ بروضته تفز بحقائقه

«مرتع نووی را جستجو کن و به علومش پناه ببر و بوی باغ او را استشمام کن تا به حقایق ارزشمندش برس».

واصرف لها ساعات وقتك ترتقي
درجاً إلي منهاجه ودقائقه [۳۲۹]

«ساعت وقت خود را صرف حقایق آن کن تا با نردبانی به منهاجش و ظرایف آن برسی».

علماء و طالبان علم و حتی بسیاری از شارحان و تعلیق‌نویسان، به این کتاب فقهی ارزشمند پرداختند و به آن بهاء دادند. از جمله کسانی از ائمه که آن را شرح نموده، بهاءابوالعباس احمد بن ابوبکر بن عوام اسکندری [۳۳۰] پدر متقی، و کمال ابوالمعالی محمد بن علی بن عبدالواحد دمشقی [۳۳۱]، و برهان ابراهیم بن تاج عبدالرحمن بن ابراهیم فرکاح [۳۳۲]، و شیخ نورالدین فرج بن محمد بن احمد اردبیلی [۳۳۳] که آن را در ۶ جلد نوشت، و شیخ تقی‌الدین علی بن عبدالکافی سبکی که آن را «الابتهاج» نامید و تا باب طلاق رسید و فرزندش بهاء احمد [۳۳۴] شروع به تکمیل‌کردن آن نمود که وی نیز قبل از اتمام کتاب وفات یافت، و شیخ جمال‌الدین أبو محمد عبدالرحیم بن حسن اسنوی که او چه زیبا نوشته!! او نیز نتوانست آن را تکمیل کند و تا مبحث المساقاة پیش ر فت. و از متأخرین نیز جلال الدین محلی [۳۳۵] که آن را شرح نمود که شرح رایجی است. و غیر از شارحانی که اینجا ذکر شد شارحان و تعلیق‌نویسان بسیاری نیز وجود دارند.

هر کس می‌خواهد به شکل تقریبی به وجود آن‌ها پی ببرد باید به سیرۀ نووی، تألیف سخاوی، صفحات ۱۷-۲۰ مراجعه کند.

و منهاج به نظم [۳۳۶] نیز توسط شمس‌الدین ابو عبدالله محمد بن عبدالکریم [۳۳۷] معروف به ابن موصلی در آمده است.

[۳۲۳] سخاوي، ص ۱۳. [۳۲۴] تحفة الطالبين، ۱۱/أ. [۳۲۵] سخاوي، ص ۱۷. [۳۲۶] تحفة الطالبين، ۱۱/ب. [۳۲۷] او ابراهيم بن عمر بن ابراهيم جعبري عالم به علم قراءات از فقهاء شافعي است كه داراي نظم و نثر مي‌باشد و در سال ۷۳۲ هجري وفات نمود. [۳۲۸] او محمد بن حسن علي نواجي ماهر در ادبيات و داراي اشعاري نيكوست كه در سال ۸۵۹ هـ‍ وفات نمود. [۳۲۹] سخاوي، ص ۱۶-۱۷. [۳۳۰] در الدرر الكامنة، او احمد بن ابوبكر از علماء شافعي، أسواني الأصل كه در سال ۷۲۰ هـ‍ وفات نمود. [۳۳۱] عالم به قراءت و مذهب شافعي است. او همچنان كه ابن كثير و ابن حجر مي‌گويد واعظي ماهر و فقيه و نحوي و شاعر مي‌‌باشد كه در سال ۷۶۳ هجري وفات نمود. [۳۳۲] او ابراهيم همان پسر شيخ فركاح تاج الدين فركاح فزاري كسي كه ميان او و بين نووي ماجرايي وجود داشت كه توضيحات آن خواهد آمد و پسر نيز همچون پدر از علماء شافعيه مي‌باشد كه در سال ۷۲۹ هجري وفات نمود. [۳۳۳] او فقيه مشهوري بود. ابن حجر مي‌گويد: او شرحي باشكوه در ۶ جلد بر منهاج نوشت كه در تحقيق نظير ندارد و در سال ۷۴۹ هجري وفات نمود. [۳۳۴] او احمد بن علي بن عبدالكافي بهاءالدين از علماء شافعيه است كه در سال ۷۶۳ هجري وفات نمود. [۳۳۵] او محمد بن احمد بن محمد، عالم بزرگ، اصولي، مفسر، هيبت عظيمي داشت به حقيقت اعتراف مي‌نمود در سال ۸۶۶ هجري وفات نمود. [۳۳۶] الدارس ۹۴، الأعلام ۷/۲۶۹. [۳۳۷] ابن موصلي اديب، عالم فقه، او در بعلبك متولد و در دمشق تحصيل كرد و در طرابلس سال ۷۷۴ هجري وفات نمود.

ریاض الصالحین من کلام سید المرسلین

در زمینۀ حدیث نبوی کتاب‌های بسیاری در وعظ و ارشاد و عبرت نوشته ولی هیچ یک از آن‌ها از لحاظ رایج بودن و اعتبار و اعتماد به آن درجه‌‌ای که ریاض الصالحین رسیده نرسیده‌اند. آن کتابی ارزشمند و دارای برکات فراوانی است همان نفع و برکتی که مؤلفش در مقدمۀ آن از آن نام برده آنگاه که می‌گوید: از این رو مناسب دیدم که مختصری از احادیث رسول اکرم ص را گرد آورم که حاوی اموری است که راهنمای صاحبش به سوی آخرت و به وجود آورندۀ آداب ظاهری و باطنی آن بوده و ترکیبی از بیم و نوید و دیگر انواع از آداب سالکان راه حقیقت باشد از احادیث زهد و ریاضتهای درونی و تهذیب اخلاق و پاکی و مداوای دلها و حفظ و استقامت اعضاء از کجی و انحراف و موارد دیگری که از مقاصد عارفان می‌باشد و در آن از کتاب‌های صحاح معروف نسبت بدهم و باباهای آن را با‌آیات قرآن کریم آغاز نمایم و آنچه را که به توضیح و شرح و معنای خفی نیاز داشته باشد با اشاراتی زیبا مزین سازم [و [۳۳۸] هر گاه در آخر حدیث بگویم متفق علیه، معنایش آن است که بخاری و مسلم آن حدیث را روایت کرده‌اند. امیدوارم اگر چنانچه کتاب به اتمام رسد مؤلف را به سوی امور خیر راهنمایی نموده و او را از انواع بدی‌ها و مهلکات باز دارد. و من از افرادی که اندک سودی از آن ببرند خواهشمندم که برای من و والدینم، و اساتید و دایگر دوستانم و همۀ مسلمین دعا کنند. حسبي الله ونعم الوكيل ولا حول ولا قوة إلا بالله العزيز الحكيم].

این کتاب پس از نووی کسی به شرح آن نپرداخته جز عالم بزرگ و صاحب فضل، علامه محمد ابن علی ابن محمد علّان صدیقی شافعی [۳۳۹] که در اواخر قرن دهم متولد شده است و شرح او شرح بسیار نکویی در چهار جلد می‌باشد که دارای مطالب مهم بسیاری است و وی شرح خود را «دليل الفالحين لطرق رياض الصالحين» نام نهاده است.

او در مقدمۀ شرح ریاض آورده است:

حاجت و نیاز باعث شد که من به شرحی دقیق با روشی ارزشمند بر کتاب ریاض الصالحین بپردازم ... تا جایی که گفت: و من شرحی بر این کتاب نیافتم تا راهی هموار برای سالک جهت رفتن به سوی آن و فهم آن پیدا شود و من اولین شارح این کتاب می‌باشم. الخ

[۳۳۸] آنچه كه در اين كروشه: [ ] آمد. ادامه سخن نووي است كه مترجم آن را ذكر نموده و مؤلف كتاب از آن صرف‌نظر نموده است. [۳۳۹] در خلاصة الأثر آمده: او محمد علي بن محمد علان، عالم دوران و مجدد قرنش است كه در سال ۱۰۵۷ هجري وفات يافته است.

الأذکار المنتخبة من کلام سید الأبرار [۳۴۰]

کتابی در اذکار نزد عامه مردم و خاصۀ آن‌ها با چنین اقبالی که کتاب الأذکار نووی روبرو شد سراع نداریم. آن، کتابی نفیس و ارزشمند می‌باشد که مؤلف در آن اذکار مأثورۀ شبانه‌روزی یک مسلمان و اذکار مربوط به مناسبتهای مختلف را درج نموده و به بیان احکام آن‌ها نیز پرداخته است. نووی / در مقدمۀ آن می‌گوید: علماء در مورد اذکار مأثورۀ شبانه‌روزی و دعاها کتاب‌های بسیاری که نزد عارفین و سالکین شناخته شده‌اند، نوشته‌اند ولی آنان در نوشتن کتاب‌هایشان بسیار درازگویی و اطالۀ کلام نموده‌اند به گونه‌ای که خوانندگان عزیز را دچار ملال ساخته‌اند لذا تصمیم گرفته‌ام که این امر را برای علاقه‌مندان آن آسان سازم و بدین خاطر شروع به جمع‌آوری این کتاب مختصر به منظور آن اهداف و مقاصدی که ذکر شد برای علاقه‌مندان آن نمودم ... تا آنجا که می‌گوید: اگر خدا بخواهد به جای ذکر سند به مطالب مهم‌تر دیگری از جمله صحیح یا ضعیف و حَسَن و منکر احادیث خواهیم پرداخت که آن‌ها چیزهایی هستند که تمام مردم حتی محدثین که جزو نواد روزگارند به آن نیازمند خواهند بود. این مطالب از مهم‌ترین چیزهائیست که توجه به آن واجب می‌‌باشد ... تا آنجا که می‌گوید: اگر خدا بخواهد جملات ارزشمند دیگری همچون علوم حدیث و ظرافتهای فقهی و قواعد مهم، و ریاضت نفس و آدابی که شناخت آن بر سالکان واجب است در آن درج می‌کنم و تمان آن چیزهائی که گفتم با سخنی ساده بیان می‌کنم به گونه‌‌ای که فهم آن، هم برای بزرگان و فقهاء و هم برای عوام آسان باشد ... الخ. او «الأذکار» را در محرم سال ۶۶۷ هجری به پایان رسانید، و گفته بجز مطالب اندکی که بعدها اضافه می‌کنم. و باز گفته که اجازۀ روایت و نقل آن را به تمام مسلمانان داده‌ام [۳۴۱]. و من نشنیده‌‌ام که کسی جز علامه ابن علان همان کسی که ریاض الصالحین را شرح نمود بر کتاب الأذکار شرحی بنویسد.

[۳۴۰] اين كتاب توسط (خالدي) ترجمه شده، انتشارات ايلاف (شيراز) (مترجم). [۳۴۱] سخاوي، ص ۱۲.

التبیان فی آداب حملة القرآن

آن کتاب کوچکی است که خواننده را از کتاب‌های قطور در این زمینه بی‌نیاز می‌کند و نووی / آن را برای اهل دمشق همان‌گونه که خود می‌گوید به خاطر توجه خاص آن‌ها به قرآن این کتاب را برایشان تألیف نمود. سخاوی می‌گوید [۳۴۲]: آن کتابی نفیس و ارزشمند می‌باشد که هیچ کس خصوصاً قاریان و تالیان قرآن از آن بی‌نیاز نمی‌باشند. و همچنان که نووی در مقدمۀ آن می‌گوید:

«و مردم شهرمان، دمشق ـ که خداوند حامی و پشتیبان آن و از آن و سایر مناطق اسلامی پاسداری کند! ـ توجه خاصی به تلاوت قرآن و یادگیری و آموزش و ارائه و پژوهش در آن به صورت جمعی و فردی و شب و روز در تلاش‌اند ـ که خداوند بر ایشان این حرص و ولع نسبت قرآن و در تمام طاعتها به خاطر رضای خدا و اکرام به آن بیافزاید ـ مرا بر آن داشت که به جمع مختصری در آداب حمل قرآن و اوصاف حافظان و طالبان آن بپردازم، زیرا خداوند نصیحت را برای کتابش واجب نموده است و نصیحت برای کتاب خدا یعنی بیان آداب حمل آن و طالبان آن و راهنمایی آن‌ها به آن آداب و آگاه کردنشان بر آن. و در آن اختصار را ترجیح داده و از درازگویی در آن پرهیز نموده‌ام و در هر باب به ذکر چند مسأله کفایت می‌کنم و به بعضی از اصناف آداب به صورت رمزی اشاره می‌کنم ... تا آنجا که می‌گوید:

سپس اسماء و لغات غریب در بابها با شرح و توضیح مختصر و واضح بر اساس ترتیب وقوع آن در بابی جداگانه در آخر کتاب بیان می‌کنم تا هدف مؤلف تکمیل گردد و شک و شبهه از طالبان آن زدوده گردد و در ضمن آن و در خلال آن بابها، جملاتی از قواعد و ظرایف مهم و پر فایده را بیان می‌کنم ...

[۳۴۲] سيره نووي، ص ۱۲.

التحریر فی ألفاظ التنبیه

مهمترین کتاب لغتی است که آنچه در کتاب «التنبیه» بغوی از الفاظ لغوی یا مصطلحات فقهی آمده شرح می‌دهد؛ این کتاب شبیه مصباح المنیر فیومی است که در همین کتاب در باب «نووی و لغت» از آن سخن گفته شد. ابن ملقن می‌گوید: چه منفعت شگرفی دارد! و قاضی صفدر نیز می‌گوید:

عجب فائده‌ای دارد که نفع آن عمومی است و طالب علم از آن بی‌نیاز نمی‌باشد.

العمدة فی تصحیح التنبیه

این کتاب از قدیمی‌ترین کتاب‌هائی است که تألیف نمود و آن حاوی ملاحظاتی است که او در باب کتاب «التنبیه» ابواسحاق شیرازی داشته است. ابن ملقن می‌گوید: عجب نیکوست!! ولی در حق آن کوتاهی شده است. و کسانی غیر از ابن ملقن [۳۴۳] نیز گفته‌اند: آن از قدیمی‌ترین تألیفاتش می‌باشد و بر چیزهایی که در این کتاب مخالف مطالب کتاب‌های جدیدیش می‌باشد اعتماد نمی‌شود.

[۳۴۳] او عمر بن علي بن احمد انصاري شافعي، سراج الدين معروف به ابن ملقن، از بزرگان علماي حديث و فقه و تاريخ رجال است كه در سال ۸۰۴ هجري وفات يافته است.

الإیضاح فی المناسک

نووی / در مورد مناسک حج کتاب‌های بسیاری در حدود ۶ کتاب دارد که از جملۀ آن‌ها مناسک خاص زنان می‌باشد که از میان آن‌ها الإیضاح از همۀ آن‌ها کامل‌تر است و هر حاجی نیاز دارد که از فوائد ارزشمند آن بهره‌مند گردد. او / در قسمتی از مقدمۀ کتابش می‌گوید: از مهم‌ترین امور آن بیان احکام و روشن نمودن مناسک و اقسام آن و بیان چیزهای صحیح و باطل‌کنندۀ آن و واجبات و آداب و سنت‌ها و اعمال قبل و بعد و ظاهر و دقیق آن و شرح حرم و مکه و مسجد و کعبه و آنچه که متعلق به این دو است از احکام و آنچه که مکه را از سایر بلاد اسلامی ممتاز می‌کند، می‌باشد. و این کتاب را که در بردارندۀ تمام مقاصد آن مناسک می‌باشد جمع‌آوری نمودم و در بردارنده تمام آنچه که به آن نیاز می‌رود از اصول و فروع و پیچیدگی‌های آن و حاوی نکات ظریفی و ارزشمندی است که در خور طالب حج نیست که با آن آشنایی نداشته باشد ...

علی بن عبدالله بن احمد الحسنی متوفی سال ۹۱۱ هجری آن کتاب را شرح نمود و شهاب احمد بن حجر مکی هیتمی [۳۴۴] حاشیۀ بزرگ و مفیدی را بر آن نوشت.

[۳۴۴] او احمد بن محمد بن علي بن حجر هيتمي سعدي انصاري از بزرگان فقهاي شافعي در دورانش است و نسبت هيتمي او به اين معناست كه او به محله ابوهيتم از مناطق غربي مصر منصوب مي‌باشد. وي در سال ۹۷۴ هجري وفات نمود.

الإرشاد و التقریب

هر دو در زمینه اصطلاحات حدیثی سخن می‌گویند. الإرشاد را از کتاب «علوم الحدیث» ابن صلاح شهروزی خلاصه نموده که بعداً این کتاب را نیز خلاصه کرده و نام آن را «التقريب والتيسير في معرفة سنن البشير النذير» نام نهاده است.

مؤلف / در مقدمۀ‌ آن می‌گوید:

این کتاب را «التقریب والتیسیر» از کتاب الإرشاد که آن را از «علوم الحدیث» شیخ، امام، حافظ پژوهشگر دقیق ابوعمر و عثمان بن عبدالرحمن معروف به ابن صلاح / مختصر کرده‌ام، خلاصه نموده‌ام و در خلاصه نمودن آن بسیار مبالغه نموده‌ام اما به گونه‌ای که بر هدف و مقصود هیچ خللی وارد نشده باشد .. الخ

از دوران مؤلف تا امروز استفاده‌‌های سودمند فراوانی از این کتاب برده شده است.

امام سیوطی [۳۴۵] / به شرح و تبیین و توضیح مقاصد آن تحت عنوان کتاب «تدریب الراوی» پرداخته و در مقدمۀ آن می‌گوید:

«کتاب التقریب والتیسیر تألیف شیخ الإسلام و حافظ ـ دوستدار خدای متعال ـ ابوزکریا نووی، کتابی است که دارای ارزش فراوانی و مقام والایی می‌باشد که فایده‌های آن بسیار زیاد می‌باشد و برای علاقه‌مندان خود هدیه‌‌های گرانبهایی دارد [۳۴۶].

[۳۴۵] او عبدالرحمن بن ابوبكر بن محمد جلال‌الدين سيوطي امام حافظ مؤرخ و نحوي است كه در سال ۹۱۱ هجري وفات نمود. او داراي تأليفات بيشماريست. [۳۴۶] اين كتاب توسط برادر مترجم، داوود نارويي ترجمه شده است.

الأربعین النووية

کتاب کوچکی است که مؤلف در آن چهل یا چهل و دو حدیث که هر مسلمانی به آن نیازمند می‌باشد گردآوری نموده است. و این کتاب او بیشتر از کتاب‌های فقهی و وعظ و زهد او دست به دست گشته است و مردم منفعت زیادی از این کتاب برده‌اند و همواره در آینده خواهند برد و همیشه علماء به طلابشان گوشزد می‌کنند که‌ آن را حفظ و فهم کنند. این کتاب اولین گام برای اطلاع از احادیث رسول خدا ص می‌باشد.

بستان العارفین

کتاب سلوک درونی و قلبی است که با وجود کوچکی آن دارای خیر و برکت و فوائد فراوان و مطالب زیادی است که صورت کاملی از مؤلف آن می‌باشد. این کتاب به بحث دربارۀ زهد و اخلاق و وصف حقارت دنیا می‌پردازد. اسلوب نووی در این کتاب شیوۀ مبارکی از صوفیه همراه با صدق در گفتار و عمل می‌باشد.

مناقب الشافعی

این کتاب مختصر کتاب بیهقی می‌باشد که آن را از دو جلد به یک جلد در آورده است.

مختصر أسد الغابة

در التقریب از آن سخن گفته است.

المسائل المنثورة

فتاوای اوست که توسط شاگردش «ابن عطار» گردآوری شده و دارای ارزش فراوان و علوم مفید بسیاری است. امام نووی فتاوای دیگری نیز دارد که در این کتاب نمی‌باشد اما با دستخط او در جاهای دیگری آمده است.

أدب المفتی والمستفتی

همچنان که سخاوی [۳۴۷] می‌گوید آن کتاب ارزشمندی است. و در این موضوع قبل از او ابوعمرو بن صلاح و قبل از آن ابوالقاسم صیمری [۳۴۸] به تألیف پرداخته‌اند.

مسائل تخمیس الغنائم

این کتاب حاوی اختلاف‌نظرهای او با استادش فرکاح در موضوع تخمیس جاریه‌ها می‌باشد.

[۳۴۷] سخاوي، صص ۱۵-۱۶. [۳۴۸] او عبدالرحمن بن حسين ابوالقاسم صميري يكي از امامان مذهب شافعي است كه در سال ۳۳۶ هجري وفات يافته است. ـ سخاوي، ص ۸-۹ و ۱۳.

مختصر التذنیب

التذنیب تألیف رافعی که آن را المنتخب نامیده می‌باشد. در آخر فصل شانزدهم ورقه‌هایی از آن افتاده که بیشتر از یک رساله می‌باشد و آن خلاصه نشده است.

دقائق الروضة

این کتاب نیز کتاب الصلاة رسید و‌ آن بسیار ارزشمند می‌باشد که آن را [الإشارات لما وقع في الروضة من الأسماء واللغات] نامیده است و این کتاب همان طور که سخاوی می‌گوید کتاب ارزشمندی می‌باشد.

تحفة طلاب الفضائل

در بر گیرندۀ مباحثی در زمینۀ تفسیر، حدیث، فقه، لغت و زبان عربی و چیزهای دیگر می‌باشد. و آن در معنایش بسیار ارجمند می‌باشد. مؤلف، آن را از کتاب شرح المهذب منشعب نموده است.

الترخیص فی الإکرام والقیام

این کتاب، رساله‌ای ظریف در مورد احترام و ادب و شکل و احکام مربوط به آن است.

مختصر آداب الاستسقاء ورؤوس المسائل

دو کتاب کوچک و مفید می‌باشد.

این از جمله تألیفاتی بود که مؤلفش به طور قطع آن را تمام نموده که برخی از‌ آن‌ها هم بر ظن غالب تکمیل نموده است.

اکنون وقت آن رسیده که از تألیفات نووی، آن‌هایی که در حیاتش نتوانست آن را تکمیل کند، سخن گفت. ابن عطار هنگام نگارش سیرۀ نووی در کتاب تحفة الطالبین از آن‌ها یاد نموده است. و آن‌ها به شرح ذیل می‌باشند.

۱- المجموع، ۲- تهذیب الأسماء واللغات، ۳- بخشی از شرح الوسیط، ۴- قسمتی از شرح بخاری، ۵- قسمت کوتاهی از شرح سنن ابوداود، ۶- بخشی در املاء بر حدیث الأعمال بالنیات، ۷- کتاب الأمالی، ۸- الخلاصة فی أحادیث الأحکام، ۹- بخشی چرک‌نویس طبقات الفقهاء، ۱۰- بخشی از التحقیق فی الفقه که این کتاب تا کتاب صلاة المسافر رسیده است و پیش‌نویسهای زیاد دیگری. تا اینجا ابن عطار گفته است [۳۴۹].

و سخاوی آنچه که در پایین ذکر می‌شود به آن اضافه نموده است:

دقائق المنهاج و دقائق الروضة، تحفة الطالب النبیه، جامع السنة، مهمات الأحکام، الأصول والضوابط.

اینک از همۀ آن‌ها به صورت جداگانه سخن می‌گوییم:

[۳۴۹] تحفة الطالبين، ۱۱/أ.

المجموع شرح المهذب

شایسته می‌بود که در ابتدای سخن گفتن از تألیفات نووی از این کتاب بزرگ سخن بگوییم اما متأسفانه در جمع کتاب‌هایی قرار داشت که شیخ فرصت تکمیل آن را نداشته است. اگر بخواهیم بعضی از حق این کتاب را ادا کنیم کمترین مدح آن این است که بگوییم: آن بزرگ‌ترین کتاب در مذهب شافعی می‌باشد. و اگر مؤلف آن فرصت می‌یافت که آن را تکمیل کند بدون تردید بجز کتاب‌هایی که پیشوایان مذاهب آن را نوشته‌اند بزرگ‌ترین کتاب فقهی به حساب می‌آمد.

هر گاه عالمی بخواهد حکم مسأله‌ای را بداند و بخواهد چیزی را که مؤلف از تحقیق و پژوهش و دلایل آن و اثبات دلایل یا ضعف آن و آنچه که بعضی از مذاهب در مورد آن مسأله گفته‌اند و ادلۀ آن‌ها و مناقشاتشان در آن مسأهل می‌باشد بداند، به طور قطع با خواندن المجموع به نتیجۀ دلخواهش می‌رسد، و آن فرد عالم از لحاظ فکری و عقیدتی دلش آرام می‌گیرد. این فوائد غیر از فوائد نادر دیگری است که در لغت و حدیث و اصول و موارد دیگر نصیب خواننده می‌گرداند.

هر کس بخواهد به طور وسیع از کتاب شناخت حاصل نماید باید مقدمۀ نووی بر کتاب را بخواند. اکنون به شهادت برخی از علماء در مورد کتاب می‌پردازیم:

امام ذهبی می‌گوید: «این کتاب در کمال زیبائی و نیکی است». و عماد ابن کثیر در طبقات الشافعیه دربارۀ او می‌گوید: شیوه‌‌ای را که نووی در «المجموع» پیشۀ خود ساخته شیوه‌ای معتدل، نیکو، شیرین و پاک، آسان، مجموعه‌‌ای از فضائل مختلف و سرچشمۀ مسائل، مجامع گذشتگان، و مذاهب علماء و مفردات فقهاء و نوشتن الفاظ، و شیوۀ امامان حافظ، و بیان صحت حدیث از ناقص آن و مشهورش برعکس می‌باشد. و به طور کلی کتابی است که ما به این شیوه نزد متقدمین چنین کتابی را سراغ نداریم و از متأخرین نیز کسی بر این اسلوب حرکت ننموده است.

عثمانی قاضی صفد می‌گوید: رقیبی ندارد و مثل و مانند آن تألیف نشده است ولی متأسفانه (مؤلفش نتوانست آن را) تکمیل کند ولا حول ولا قوة إلا بالله. و اگر آن تکمیل می‌گشت نیازی به کتابای دیگر نبود و به وسیلۀ آن قدرت‌نمایی عجیب نووی در میدان علوم شریعت بیش از پیش نمایان می‌گشت.

می‌گوید: جسارت من به تألیف این کتاب با وجود اینکه در این جایگاه نبودم ترسیدم که مبادا این یک بی‌ادبی از جانب من نسبت به او باشد و من باید در این راه منهج او در شرح کتاب می‌پیمودم ولی تأیید و توفیق الهی شامل حالم شد و قضا و قدر الهی با این شرح همراه گردید و من هر نکته دور از ذهن را به اذهان و افکار نزدیک نمودم و هیچ شکی در آن نیست که پس از بدست آوردن شایستگی آن برای ادامۀ راه او در شرح المذهب به سه چیز دیگر نیز نیاز است: اول آسودگی خاطر و زمان زیاد که او / بیشترین برگ برنده را در دست داشت؛ زیرا او از خود بریده و مشغولیت خانواده نیز نداشت. دوم، نوشتن چنین کتابی نیاز به کمک علماء و اطلاع از کلام آن‌ها می‌باشد، که او / بیشترین شانس را داشته، زیرا در آن زمان در شهرش، دسترسی به آن آسان بود.

سوم، نیت پاک و تقوای زیاد و زهد و اعمال صالحه‌ای که نورهای آن بدرخشد، که او / در حدّ اعلای آن صفات بود. پس او کسی است که همۀ این صفات را به طور کامل داراست و منی که یکی از آن صفات را ندارم چگونه می‌توانم گام در مسیر او بردارم؟ پس از خداوند خواهانم که نیاتمان را نیک و ما را از مدد و کمک خود بهره‌مند گرداند [۳۵۰].

[۳۵۰] سبكي گرچه در حد و اندازه او نبود ولي باز اين سخنان او حكايت از تواضع و فروتني او نسبت به استاد مي‌باشد (مترجم).

تهذیب الأسماء واللغات

در قسمت [توان نووی در لغت] در همین کتاب از آن سخن گفتیم. این کتاب همان طور که از نامش پیداست، در شرح و تحقیق و جستجو برای فهم لغات ممتاز می‌باشد. در این کتاب اسماء همراه با شرح آن و سیرۀ اصحاب لغت و لغات صحیح از ضعیف، و ذکر گردیده که امام نووی به خاطر مرگ فرصت تکمیل آن را پیدا نکرد، ولی بخش بزرگی از آن را به اتمام رسانده و آن پیش‌نویس‌هایی که بر جایی گذاشته، شاگردش، مزی آن را دوباره‌نویسی و مکمل کرده است. و نووی در المجموع [۳۵۱] می‌گوید: در کتاب تهذیب الأسماء واللغات «مثلاً از فلان کلمه» شرحی کامل داده شده و آن کتابی ارزشمند است که طالب علم از علومی امثال آن بی‌نیاز نیست. قاضی صفد می‌گوید: عجب فایدۀ شگرفی و نفع فراگیری دارد که طالب علم از آن بی‌نیاز نمی‌باشد.

[۳۵۱] المجموع، ۱/۱۱۲.

شرح الوسیط

الوسیط تألیف امام محمد غزالی و از جمله کتاب‌های معتبر مذهب شافعی می‌باشد که امام نووی / به شرح مفید از آن پرداخته است.

شرح البخاری

در مقدمۀ صحیح بخاری پس از حمد و ثنای خدا می‌فرماید: و امام صحیح بخاری، من تصمیم به جمع‌آوری کتابی در شرح صحیح بخاری گرفته‌ام که اعتدال را بین اختصار و مبسوط نه از آن اختصارهایی که مخل معنی و هدف و نه از آن مبسوطاتی که ملال‌آور گردد رعایت کنم و اگر ضعف همت و کمی رغبت در مبسوطات نبود این شرح را بالغ بر صد جلد آن هم با پرهیز از تکرار و درازگویی بلکه با فایدۀ زیاد و بیان مطالب مخفی و آشکار می‌رساندم.

ولی من اعتدال در اختصار را پیشۀ خود ساخته و بر ترک درازگویی حریص بوده و در بسیاری از اوقات اختصار را ترجیح داده‌ام و اگر خدا بخواهد در آن از جملاتی از علوم شکوفا از احکام و اصول و فروع و آداب و اشارات زاهدانه و بیان اصول قواعد شرعی و روشن نمودن معانی الفاظ لغوی و أسماء رجال حدیث و توشیح موارد مشکل و أسماء دارای کنیه و اسماء کسانی که دارای پدرانی هستند و پدرانشان مبهم می‌باشد و آگاهی بر نکات ظریفی از حال بعضی روایان و دیگرانشان تا آخر بیان خواهم نمود. ولی او / قبل از اینکه به آرزوهایش در عمل پوشاندن به گفته‌هایش برسد مرگ به سراغش آمد و فقط ابتدای صحیح بخاری را تا باب «الدين النصيحة» رسیده که شامل دو حدیث و شرح آن می‌باشد و بقیه را به خدا واگذار نموده و دعوتش را لبیک گفته است.

شرح سنن ابوداود

بخشی از آن را شرح نموده و تا اثنای وضوء رسیده و آن را «الإیجاز» نامگذاری کرده است. سخاوی می‌گوید: شنیده‌ام که یکی از زاهدان عصرش شهاب ابن رسلان در شرحی که بر کتاب ابوداود نوشته از همۀ شرح امام نووی استفاده کرده است [۳۵۲].

[۳۵۲] سيره نووي، ص ۱۲. اين سخن مشكوك مي‌باشد، زيرا نديده‌ام كه كسي شرح سنن ابوداود را به او نسبت دهد.

الإملاء علی حدیث الأعمال بالنیات

بخشی از املاء بر حدیث الأعمال بالنیات می‌باشد.

کتاب الأمالی

برخی از فقهاء در تألیفات خود کتاب الأمالی را کتابی در حدیث نامیده‌اند که آن در اوراقی می‌باشد و گفته‌اند‌: همانا آن کتابی مهم و ارزشمند می‌باشد که آن را در نزدیکی‌های وفاتش تألیف نموده است. سخاوی می‌گوید: نمی‌دانم آیا او املاء [۳۵۳] نموده یا غیر او [۳۵۴].

[۳۵۳] املاء: كسي بگويد و ديگري بنويسد؛ يعني من نمي‌دانم كه آيا نووي گفته و ديگري نوشته و يا غير او گفته و كسي نوشته. [۳۵۴] سخاوي، ص ۱۲.

الخلاصة فی أحادیث الأحکام

در این کتاب تا اثنای کتاب الزکاة رسیده است. ابن‌ملقن [۳۵۵] می‌گوید: آن را با دست‌خط خودش دیدم که اگر کامل می‌شد بی‌نظیر می‌بود. و دیگری گفته: محدّث و خصوصاً فقیه از آن بی‌نیاز می‌باشد. این خلاصه‌ای بود که از کتاب‌هایی که وقف [جمالیه] شده به دست آمده است.

[۳۵۵] در صفحات قبلي درباره آن سخن گفته شده است.

طبقات الفقهاء

به شرح حال علمای منسوب به امام شافعی پرداخته و این کتاب را از کتاب ابن صلاح خلاصه نموده و اسمهایی به صورت پاورقی خود به کتاب اضافه نموده و شایسته می‌بود که این کتاب در جمع کتاب‌هایی آورده می‌شد که شیخ آن را تکمیل نموده است. این گفتار قول راجح می‌باشد، زیرا سخاوی گفته: و اسم‌هایی به صورت پاورقی به کتاب اضافه نموده است و مؤلف به حاشیه نمی‌رسد مگر اینکه کتاب را کامل بنویسد بعد چیزی را در حاشیۀ آن بنویسد ولی ابن عطار آن را در جمع کتاب‌هایی آورده که تکمیل نشده است. و امام نووی / از دنیا رفته و این کتابش را به عنوان پیش‌نویس بر جای گذاشته که جمال مزی یکی از شاگردانش آن را پاکنویس نموده است.

التحقیق

این کتاب در زمینۀ فقه می‌باشد که وی / به اثنای باب صلاة المسافر رسیده است. سخاوی می‌‌گوید: او ـ همچنان که ابن ملقن گفته ـ کتاب ارزشمندی می‌باشد. و ابن ملقن گفته: گویا این کتاب مختصر «المهذب» می‌باشد. و دیگری گفته که: همانا نووی در آن مسائل محض بسیاری و قواعد و ضوابطی که در کتاب الروضة ذکر نکرده آورده است.

تحفة الطالب النبیه

سخاوی می‌گوید: این غیر از آن چند صفحه‌ای است که من آن را در یک جلد دیده‌ام. نووی در این کتاب به شرح بابهایی از ابواب کتاب «التنبیه» تألیف ابو اسحاق شیرازی پرداخته و آن را تمام نکرده است و تا اثنای باب حَیض رسیده و این کتاب از جمله کتاب‌هایی است که در اوایل دوران طلبگی‌اش نوشته است [۳۵۶].

[۳۵۶] تحفة الطالبين، ۱۱/أ.

جامع السنة

این کتاب را در ابتدای تحصیلش نوشته که کمتر از یک رساله می‌بّاشد.

مهمات الأحکام

بعضی از فقها گفته‌اند که آن کتابی تحقیقی در بسیاری از احکام می‌باشد ولی موارد اختلافی در آن بحث نشده است و وی تا اثنای [باب طهارة البدن والثوب] رسیده است.

الأصول والضوابط

این کتاب، صفحات ارزشمندی است که مشتمل بر چیزهایی از قواعد فقه و ضوابطی برای ذکر عقده‌های لازم و جایز و چیزهایی نزدیک به آن [۳۵۷] می‌باشد.

مؤلف‌ «هدية العارفين في أسماء المؤلفين وآثار المصنّفين» علاوه بر آنچه که از تألیفات نووی ذکر شده به برخی دیگر نیز اشاره نموده است که در ذیل می‌آید:

۱- الإشارات فی بیان الأسماء المهمات فی متون الأسانید ۲- تحفة الوالد ورغبة الرائد ۳- خلاصة الأحکام فی مهمات السنن وقواعد الإسلام ۴- روح المسائل فی الفروع ۵- عیون المسائل المهمة ۶- غیث النفع فی القراءت السبع ۷- المبهم من حروف المعجم ۸- مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان.

این در حد توان ما بود که تألیفات ناقص یا کامل و یا تألیفاتی که تنها بخشی از آن را انجام داده است، ذکر نماییم. اما از تألیفاتی که تنها چند صفحۀ اندک نوشته گذشته‌ایم، زیرا وی / بسیاری از تألیفاتش را محو نموده بجز یکی که در مورد آن گفته شد که کاروانیان آن را با خود برده‌اند و قصد محو آن به خاطر ترس از عدم اخلاص در تألیف آن بود و بعضی از نوشته‌‌های دیگر که به صورت پیش‌نویس باقی مانده و فرصت پیدا نکرده که دوباره‌خوانی نماید. شاگردش ابن عطار [۳۵۸] می‌گوید: یک بار به من دستور داد که حدود هزار (۱۰۰۰) رساله با دست‌خطش بفروشم ولی دوباره به من دستور داد که آن را در مغازۀ کاغذفروشی محو کنم مرا تحدید کرد که مبادا مخالف دستور او انجام دهم و من جز اطاعت از او نتوانستم و از آن روز تاکنون حسرت آن‌ها در دلم باقی‌مانده است.

[۳۵۷] سخاوي، ص ۱۵. [۳۵۸] تحفة الطالبين، ۱۱/ب.

شاگردان امام نووی:

شاگردش، ابن‌عطار می‌گوید [۳۵۹]: افراد زیادی از علماء و حفّاظ و رهبران و فرماندهان و رؤسا نزد او تلمّذ نمودند و تعداد فراوانی از علماء از محضر او فارغ‌التحصیل گردیدند و علم و فتاوایی او در اکناف و اطراف پیچید ... الخ.

اکنون به معرفی برخی از شاگردانش می‌پردازم:

از جملۀ آن‌ها، علامه علاءالدین ابوالحسن علی بن ابراهیم بن داود دمشقی معروف به ابن عطار است که او را به خاطر همراهی شدیدش با او و اعتماد نووی به او به آن مختصر نووی گفته‌اند.

ابن عطار می‌گوید [۳۶۰]: نووی / رفیقی شفیق برای من بود، به احدی غیر از من اجازۀ خدمت‌کردنش را نمی‌داد و من نیز به این امر راغب بودم. او تمام حرکات و سکنات مرا زیر نظر داشت و لطفش در تمام آن لحظات و تواضعش در تمام حالات نصیب من می‌شد و مرا در تمام چیزها حتی در مورد چگونه به استقبال خطرات رفتن ادب می‌نمود و این قدر حق بر گردن من دارد که از نوشتن و بندکشیدن آن‌ها ناتوانم.

و بسیاری از تألیفاتش را نزد او به طور دقیق و ماهرانه خواندم و به من رخصت اصلاح آنچه از تألیفاتش که برایم نامعلوم بود داد و چیزهایی را در حضورش اصلاح نمودم و او آن را با خط خودش نوشت و مرا تأیید نمود، و به من ورقه‌ای که اسامی تعدادی کتاب که آن‌ها را می‌نوشت و با خط خودش تألیف می‌نمود داد و گفت: هنگامی که از دنیا رفتم شرح المهذب را از این کتاب‌ها تکمیل کن که برایم مقدور نشد. مدت همنشینی خصوصی من با او از سال ۶۶۰ هجری و اندکی قبل از آن تا هنگام وفاتش حدود ۶ سال می‌باشد.

یکی دیگر از شاگردانش، صدر الرئیس فاضل ابوالعباس احمد بن ابراهیم بن مصعب که از او بخشی از منهاج فرا گرفت. و شمس محمد بن ابوبکر بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن نقیب که او از آخرین برجستگان اصحاب نووی بوده است.

از دیگر شاگردانش می‌توان افراد زیر را نام برد: بدر محمد بن ابراهیم بن سعد الله بن جماعۀ، شهاب محمد بن عبدالخالق بن عثمان بن مزهر انصاری دمشقی مقری، شهاب‌الدین احمد بن محمد بن عباس بن جعوان، ابوالعباس احمد ضریر واسطی ملقب به خلال، نجم اسماعیل بن ابراهیم بن سالم بن خباز، شیخ زاهد جبریل کردی، امین‌الدین سالم بن ابو بدر، قاضی جمال‌الدین سلیمان بن عمر بن سالم زرعی، قاضی صدرالدین سلیمان بن هلال جعفری، خطیب داریا، و ابوالفرج عبدالرحمن بن محمد بن عبدالحمید بن عبدالهادی مقدسی، علاء علی بن ایوب بن منصور مقدسی کسی که منهاج را با دست خط خودش نوشت و ویرایش و منقح نمود و آن با دست خط او در مدرسۀ محمودیه موجود می‌باشد، محیی‌الدین ابوزکریا یحیی بن فاضل جمال الدین اسحاق بن خلیل، عبدالرحیم بن محمد بن یوسف السمهودی در شهرش فقیه گردید و به دمشق آمد و علومی را از نووی فرا گرفت، قاضی ضیاءالدین علی بن سلیم، شمس الدین بیطار المعبر، شهاب‌الدین إربدی، عبدالله بن محمد بن علی، که نووی دربارۀ او می‌گوید: او از فضلاء و یاران متأخرین ماست، و شهاب‌الدین ابوحفص عمر بن کثیر پدر محدث و مؤرخ، مشهور به ابن کثیر [۳۶۱].

[۳۵۹] تحفة الطالبين، ۹/أ. [۳۶۰] مرجع سابق، ۵/ب. [۳۶۱] اسامي شاگردانش را از سيره او تأليف سخاوي، الدرالكامنة، التذكرة، طبقات الشافعية، و تحفة الطالبين خلاصه نموده‌ايم و ما سيره شيوخ نووي و غيره را ذكر نكرديم و قصد آن بود كه رجال سند شيوخ و شاگردانش را ذكر نكنيم. سيره اكثر آنها در الطبقات الكبري جزء ۹ چاپ جديد يا الدرر الكامنة موجود مي‌باشد.

کسانی که از نووی اجازه دریافت نمودند:

بسیاری از علماء از او اجازه دریافت نموده‌اند. اجازه از تلقی بی‌نیاز نمی‌باشد و کسانی به آن عمل می‌کنند که از تلقی به دور باشند و اجازه نزد بسیاری از علماء به آن اعتماد نمی‌شود. سخاوی می‌گوید: من مقلّد شیخم (ابن حجر) نیستم اما عمل به اجازه را دوست دارم و به لطف خدا آنچه که از تحمل حدیث به ما داده شده ما را از بسط به آن اجازه بی‌نیاز می‌کند [۳۶۲].

از جمله کسانی که از او اجازه نامه دریافت نمودند، شرف محمد بن محمد بن عبدالکریم بن عطاء الله الخزامی اسکندری برادر تاج ابن عطاء الله (صاحب الحکیم) و ابوعبدالله محمد بن عبدالکریم ابو عبدالله المخیلی است که هر دو از نووی اجازه نامۀ عمومی [۳۶۳] دریافت نمودند. همچنین به جمال‌الدین بن عطار و ابو نعیم احمد بن تقی عبیدالأسعردی و ابو العباس احمد کشتغدی بن عبدالله و ابوبکر بن قاسم ابن ابوبکر الرحبی و سیف ابوبکر بن محمد بن یحیی بن سنقد المعالی و شمس ابو عبدالله محمد بن یحیی بن سنقد المعالی و شمس ابو عبدالله محمد بن احمد بن ابراهیم بن حیدر بن قماح و ابو عبدالله محمد بن ابوبکر بن ابو البرکات نعمانی و ناصرالدین محمد بن کشتغدی برادر (احد بن کشتغدی) و صدر ابوالفتح محمد بن محمد بن ابراهیم میدومی نیز اجازه‌نامه داده است [۳۶۴].

البته او اجازۀ روایت شرح صحیح مسلم را به همه مسلمانان داده است [۳۶۵].

[۳۶۲] سيره نووي، تأليف سخاوي، ص ۳۳. [۳۶۳] اجازه نامه بر درجاتي بوده: اجازه نامه عام و خاص كه عام امتياز خاص را نداشته است. به كتاب سيره نووي، تأليف علي طنطاوي، ص ۱۴ مراجعه شود. (مترجم) [۳۶۴] سيره نووي، ۳۰-۳۱-۳۲. [۳۶۵] مفتاح السعادة، ۱/۳۹۸.

افسانۀ آموزش دیدن جنّیان نزد نووی [۳۶۶]:

علامه فقیه شرف ابو زکریا مناوی / از والی ابوزرعه [۳۶۷] عراقی خاطراتی نقل نموده که او برایش تعریف نموده که: جنیان نزد نووی مشغول درس خواندن بوده‌اند و برخی از شاگردانش هنگامی که نزد او در تنهایی بوده‌اند ناگهان مار بزرگی وارد اتاق وی می‌شده طالب می‌ترسیده و نووی وی را آرام می‌نموده و به او فهمانده که این طلبه‌ای از جنیان می‌باشد که نزد او درس می‌خواند و امام نووی به آن طلبۀ جن می‌گفته که مگر نگفته‌ام به این شکل وارد نشو. و میان ایشان دوستی و محبت بوده است و هنگامی که آن جن خواسته که به محله‌ای از محله‌های بغداد یا عراق برود یکی از شاگردان انسش از شیخ اجازه خواسته که با او برای گردش برود و شیخ به او اجازه داده و سفارشی نیز به او نموده است و جن خود را به صورت حیوانی در آورده و به او دستور داده که بر او سوار شود و شاگرد انس به او گفته که احساس سرمای شدیدی می‌کنم، چون جن او را به بالاترین نقطه برده است. سپس او را به محل مورد نظر می‌برد. و این حوادث در زمانی کوتاه رخ داده است. سپس بر می‌گردد و سفارش شیخ را که آوردن میوۀ آنجا بوده با خود می‌آورد.

سخاوی می‌گوید: این داستان، بی‌اساس است و هیچ اطمینانی به صحت آن نمی‌رود. گویم (مؤلف کتاب): هیچ کس از میان افرادی که سیرۀ نووی را نوشته‌اند این افسانه را نگفته‌اند.

حتی شاگردش ابن‌عطار که در لحظات بسیاری با او بوده و مطالب زیادی از او نقل نموده و امام ذهبی نیز که در تمام کتاب‌های سیرت از نووی یاد نموده، این خرافه و افسانه را نقل ننموده و کسی جز سخاوی از آن ذکری به میان نیاورده است. که او نیز گفته: این داستان اساسی ندارد و منقطع می‌باشد. نووی که از خوردن میوه‌های شام با آن همه مشهوریت به خاطر ورع و زهدش امتناع می‌ورزید، آیا به شاگردش سفارش می‌کند که میوۀ فلان منطقه از عراق را برایم بیاور؟ علاوه بر آن بین وفات راوی ابوزرعه و بین وفات نووی یکصد و پنجاه سال فاصله وجود دارد! پس به نظر من هیچ شکی وجود ندارد که این داستان افسانه‌‌ای بیش نیست و من فقط به خاطر آگاهی آن را نقل نموده‌ام.

[۳۶۶] اين از آن گونه افسانه‌ها و داستانهايي است كه عوام ره به حقيقت نمي‌برند و رو به سوي اسطوره و افسانه‌ها مي‌آورند. متأسفانه شخصيت‌پرستي وقتي جاي خداپرستي را گرفت شخصيت‌پرستان چشمهايشان بر روي نيكيهاي آن شخصيت بسته مي‌شود و رو به خرافات براي بالابردن او مي‌‌آورند كه نووي نيز با آن همه صفات پسنديده و خصال نيكو از اين ماجرا بي‌نصيب نمانده است. (مترجم) [۳۶۷] او احمد بن حافظ كبير عبدالرحيم بن حسين حافظ، امام فقيه، اصولي، أبو زرعه كه در سال ۸۲۶ هـ‍ وفات يافته است.

وفات نووی و اخبار وارده در این زمینه:

در شب چهارشنبه ۲۴ [۳۶۸] رجب سال ۶۷۶ هجری ماه علم و دین و زهد و عبادت (نووی) / افول نمود.

تاج‌الدین سبکی می‌گوید: با اعلام وفات نووی دمشق و اطراف آن غرق در اندوه و ماتم گردید و مسلمانان بسیار متأسف و ناراحت گردیدند و شب‌های زیادی به یاد او بیدار ماندند [۳۶۹].

اکنون داستان وفاتش همان طوری که شاگردش علاءالدین‌بن عطار بیان [۳۷۰] می‌کند، بیان می‌شود:

دو ماه یا چیزی در همین حدّ و اندازه قبل از وفاتش نزد او نشسته بودم که ناگهان فقیری بر او وارد شد و گفت: شیخ فدانی از بلاد صرخد به شما سلام رسانده و این شمشیر درخشان را برای شما فرستاده است. شیخ آن را قبول کرد و به من دستور داد که آن را در انباری بگذارم. من که از پذیرفتن او تعجب کرده بودم وی شگفتی مرا دریافت و گفت: برای بعضی از فقراء کفش پاشنه بلند می‌فرستند و این یک شمشیر و وسیلۀ سفر می‌باشد.

پس بعد از ایام کوتاهی دوباره نزد او نشسته بودم به من گفت: مرا به سفر خوانده‌اند، گفتم: چگونه؟ گفت: اینجا نشسته بودم ـ یعنی در خانه‌اش در مدرسه رواحیه، پنجره‌اش مشرف بر مدرسه و روبروی قبله بود ـ که ناگهان شخصی در هوا از اینجا ـ اشاره می‌کرد از غرب به شرق مدرسه ـ بر من گذر کرد و گفت: برخیز و برای زیارت بیت المقدس برو، و من از کلام شیخ سفر، برداشت معمولی کرده بودم در حالی که سفر، سفر حقیقی بود. سپس به من گفت: برخیز تا با دوستان و یارانمان وداع کنیم و من با او به گورستانی که بعضی از اساتیدش در آن دفن شده بودند رفتم. او آن‌ها را زیارت کرد و چیزی خواند و گریه کرد. سپس دوستان زنده‌اش، یعنی شیخ یوسف فقاعی و شیخ محمد إخمیمی و شیخ شمس‌الدین بن ابوعمر شیخ حنابله را زیارت نمود. سپس صبح همان روز مسافرت کرد، و من از همنشینی با او عجایب و چیزهایی را دیدم که اگر به نگارش در آید بالغ بر چندین جلد کتاب می‌شود. او به نوا رفت و به زیارت قدس و الخلیل رفت و دوباره به نوا برگشت و به دنبال آن در خانۀ پدرش مریض شد. با خبر شدم که مریض شده است به زیارت او رفتم و از این زیارت خوشحال شد و به من گفت: به سوی خانواده‌‌ات برگرد و من با او روز شنبه ۲۰ رجب سال ۶۷۶ هجری در حالی که در شرف سلامتی بود خداحافظی نمودم و وی / در شب چهارشنبه ۲۴ رجب رحلت فرمودند.

آن شب من خواب دیدم که سروش غیبی بر دروازۀ مسجد جامع دمشق در روز جمعه ندا می‌دهد که [الصلاة على الشيخ ركن الدين الموقع]، که مردم به دنبال آن صدا فریاد کشیدند از خواب بیدار شدم و گفتم: إنا لله وإنا إليه راجعون. و شب جمعه غروب پنجشنبه ناگهان خبر وفات او به من رسید و ما روز جمعه بعد از نماز خبر وفات او را اعلام نمودیم و مسجد جامع دمشق بر او نماز غایب خواندند و مسلمانان خاص و عام، مداحان و مذمت‌کنندگانش همه و همه از مرگ وی گریان و متأسف گردیدند.

او در قریۀ نوا به خاک سپرده شد و قبرش آشکار می‌باشد. که او را زیارت می‌کنند. نووی / خواست که قبرش براساس سنت باشد و علامتی نیازش به خدا و زهدی که در دنیا با آن زندگی کرد بر آن نیز نمایان باشد ولی مرگ فرصت وصیت‌کردن را به او نداد و اهل و اقوامش خواستند که او را رفیع الشأن گردانند و همۀ کسانی که او را نمی‌شناختند و یا تجاهل می‌نمودند تصمیم به آزین‌بندی قبرش و یا دیوارکشیدن یا بنانهادن مسجد بر آن گرفتند که شاعر مقدس همۀ این‌ها را منع نموده و مقابر وقف مسلمین می‌باشد و دستور داده که قبر باید به اندازه‌ای که جسد مدفون شود، باشد. و این همان چیزی است که نووی / در شرح مسلم به فریاد آن را بیان می‌کند. من گفتم که او / می‌خواست که قبرش براساس سنت باشد، ولی اهل و اقوامش می‌خواستند که قبه‌ای بر آن بنا کنند ولی خداوند به خواست او جامۀ عمل پوشانید و هنگامی که او وفات نمود و دفن گردید [۳۷۱]، اهل و نزدیکان و همسایگانش تصمیم گرفتند بر قبر او ضریحی قبه‌دار بنا کنند و بر آن متفق شدند. و او / به خواب یکی از زنان بزرگ فامیلش می‌آید ـ گمان می‌کنم عمه‌اش باشد ـ و به او می‌گوید: به برادرم و جماعتم بگو از تصمیم خود منصرف شوید اگر بنیانی و یا قبه‌ای بر قبر من بنا شود فرو می‌ریزد، او سراسیمه از خواب بیدار می‌شود و ما را بر ایشان تعریف می‌کند. آن‌ها از ساختن بناء منصرف شده و تصمیم می‌گیرند که دیواری معمولی برای جلوگیری از ورود حیوانات و غیره دور آن بکشند. صدق این رؤیا در اواخر قرن دهم هنگامی که امیر بزرگوار ساعدی بر قبر شیخ بارها قبه ساخت که بدون خراب‌کردن فرو می‌ریخت، نمایان گردید [۳۷۲]. این عقیده که نمی‌شود بر قبر او ضریحی ساخت بین اهل نوا، باقی ماند. از علایمی که وی خبر مرگش را به فراست دریافته بود، این بود که هنگامی که اجلش نزدیک گردید و خداوند او را به سوی خود فرا خواند تمام کتاب‌های عاریتی و موقوفه را برگرداند [۳۷۳].

لخمی [۳۷۴] در سیره‌اش [المفردة] از تعداد زیادی از علمای دمشق نقل نموده که همانا او وقتی به سوی نوا حرکت کرد جماعتی از علماء و مردم تا دروازۀ دمشق با او رفتند و از او پرسیده‌اند که چه وقت به جمع ایشان بر می‌گردد؟ او گفت که: بعد از ۲۰۰ سال. آن‌ها دریافتند که منظورش قیامت است و به نزد پدر و مادرش بر می‌گردد و مریض می‌شود.

قطب یونینی می‌‌گوید [۳۷۵]: هنگامی که خبر وفات او به دمشق رسید، قاضی القضاة عزالدین محمد بن صائغ [۳۷۶] و جماعتی از یارانش به سوی نوا برای اقامۀ نماز بر قبرش به راه افتادند.

او می‌گوید: او همواره می‌خواست که در سرزمین فلسطین بمیرد و خداوند دعای او را اجابت نمود.

همچنین ابن‌عطار می‌گوید [۳۷۷]: من به همراهی قاضی القضاة محمد بن عبدالقادر انصاری برای تعزیت پدرش و نزدیکانش به نوا رفتم و چند روزی نزد‌ آن‌ها ماندم.

[۳۶۸] كساني هستند همچون سخاوي كه گفته وي در ۱۴ رجب وفات نموده ولي همان طوري كه ما ذكر كرده‌ايم اكثراً معتقدند كه در ۲۴ رجب وفات يافته است. [۳۶۹] تحفة الطالبين، ۲/ب. [۳۷۰] مرجع سابق. [۳۷۱] همچنان كه شاگردش، ابن عطار در كتاب تحفة الطالبين، ص ۴۲ بيان نموده است. [۳۷۲] سخاوي، ص ۷۵. [۳۷۳] الطبقات الكبري، ۸/۳۹۸. [۳۷۴] سخاوي، ص ۷۵. [۳۷۵] سخاوي، ص ۷۵. [۳۷۶] او محمد بن عبدالقادر بن عبدالخالق متوفاي سال ۶۸۳ هجري مي‌باشد. [۳۷۷] سخاوي، ص ۷۵.

رثاء نووی /

امام ذهبی / می‌گوید: نه یک نفر بلکه بالغ بر بیست نفر بیشتر از ۶۰۰ بیت در رثاء نووی سروده‌اند.

ابن‌عطار می‌گوید [۳۷۸]: بسیاری در رثاء او اشک ریخته‌اند؛ از جمله شیخ أدب ابو عبدالله محمد به احمد بن عمر بن احمد بن ابوشاکر حنفی اربلی که دو قصیده در رثاء او سروده است که یکی در پاین این بخش به طور کامل می‌آوریم.

دیگری، صدر الرئیس الفاضل ابوالعباس احمدبن ابراهیم ابن مصعب که اول قصیده‌اش این گونه آغاز می‌کند:

أكتم حزني و المدامع تبديه
لفقد امري‌ء كل البرية تبكيه

[۳۷۹] «اندوهم را کتمان می‌کنم حال آنکه اشک‌هایم آن را رسوا می‌سازد و همۀ مردم به خاطر فقدان بزرگ مردی گریانند».

و دیگری، ادیب نجم‌الدین ابوالعباس احمد بن عماد الدین محمدبن امین الدین تغلی که اول مرثیه‌اش را با این آغاز می‌کند:

أعيني جودا بالدموع الهوامل
وجودا بها كالساريات الهواطل

«ای دو چشم من، با اشک‌های ریزان بخشش کنید و اشک‌هایی ببارید مانند بارانهای ابرهای بهاری».

مرثیه بعضی از بزرگان حنفی که مطلع مرثیۀ آن‌ها این گونه‌ است:

مصاب أصاب القلب والجفن أرقا
وخطب أتى بالحزن والصبر فرّقا

«مصیبتی به قلب اصابت کرد و چشم‌ها را گریان ساخت و فاجعه‌ای روی داد که حزن و اندوه با خود آورد و صبر را فراری داد».

و مرثیۀ فقیه فاضل ابو عبدالله محمد منیحی، یکی از فقهای مدرسۀ ناصریه که اول مرثیۀ آن چنین آغاز می‌شود:

سبل العلوم تقطعت أسبابها
وتعطلت من حلبها طلابها

«اسباب راه‌های رسیدن به علم و دانش از هم گسیخت و طالبین آن از زیورآلات آن محروم گردیدند».

و مرثیۀ ابوالفضل یوسف بن محمد بن عبدالله نویسنده و ادیب مصری. سپس دمشقی که اول مرثیۀ آن چنین است:

الحمدلله العظيم الهادي
جلت محامده من التعداد

«ستایش مخصوص خداوند بزرگ و هدایتگر است، که تعداد نعمت‌هایش از شمار به در است».

و دیگری ادیب، محدّث، ابوالحسن علی بن ابراهیم بن المظفر الکندی است که مرثیه‌اش چنین آغاز می‌گردد:

لهفي عليه سيداً وحصوراً
سنداً لأعلام الهدي وظهيرا

«آه و نالۀ من بر کسی است که سید و اعذب بود و برای پرچمهای هدایت (بزرگان) پشتیبانی بود».

و مرثیۀ شیخ ابومحمد اسماعیل بسطی با قصیدۀ ۳۱ بیتی که این گونه آغاز می‌گردد:

رزية محيي الدين قد عمت الورى فلست
ترى إلا جزينا مفكرا

«مصیبت از دست دادن محیی‌الدین همه جا را در برگرفته عام گشته و کسی را نمی‌بینم که اندوهگین نباشد و در فکر فرو نرفته باشد».

و مرثیۀ شاگردش، فقیه و قاری، ابوالعباس احمد ضریر واسی ملقب به خلال که بالغ بر ده بیت است و این گونه آغاز می‌گردد:

لقد ذهب الحمر الجليل الموفق
وعدنا حياري والدموع تدفق

«استاد بزرگوار توفیق یافتۀ درگاه الهی از میان ما رفت و ما به صحرای آشفتگی خود در حالی که اشک‌های‌مان ریزان است برگشته‌ایم».

و رثاء بعضی از برادران ـ همان طوری که ابن عطار می‌گوید ـ با قصیده‌ای بالغ بر ۴۱ بیت که اول آن این گونه آغاز می‌شود:

شؤون دمعي ليس الصبر من شأني
سحي أسي لا تشحى بالدم القاني

«ای اشک‌های چشم من، بدانی که صبر پیشۀ من نیست به خاطر حزن و اندوه ببارید و به باریدن خون بخل نورزید».

و مرثیۀ بعضی از دوستان ـ همان طوری که ابن عطار می‌گوید : قصیده‌ای بالغ بر ۴۰ بیت می‌باشد که بیت اول آن این است:

وجدت عليك شرائع الإسلام
أسفاً يلازمها مدى الأيام

«احکام اسلامی با حزن و اندوهی هم آغوش شده که تا روزگارها از آن جداشدنی نیست».

و مرثیۀ مهذب عمر بن علی زرعی با قصیدۀ ۲۱ بیتی که بیت اول آن چنین است:

أي عذر لمقلة غير عبرا
بعد يحيي ومهجة غير حرّا

«چه عذری برای چشم غیرگریان و قلب غیرسوزان بعد از یحیی باقی می‌ماند».

و مرثیۀ حسین بن صدقۀ موصلی با قصیده‌ای ۱۰ ده بیتی که این گونه آغاز می‌گردد:

خطب ألم وهت له الأصلاد
وتفطرت بهجومه الأطواد

«مصیبتی دردناک رسیده که کمرها را خم کرده و به خاطر هجومش کوه‌ها متلاشی شده‌اند».

و مرثیۀ بعضی از دوستانش همان طوری که ابن‌عطار می‌گوید و از آن‌ها نام نبرده با قصیده‌ای ۲۴ بیتی که این گونه آغاز می‌گردد:

.... فقلبه مقروح
وبكى عليك فدمعه مسفوح [۳۸۰]

«قلبش مجروح و بر تو می‌گرید حال آنکه اشک‌هایش ریزان است».

و رثا بعضی از برداران همان طوری که ابن عطار با قصیده‌ای ۲۶ بیتی می‌گوید که اول آن این گونه آغاز می‌شود:

سيف الحمام على البرية منتضا
صبراً وتسليما بما حكم القضا

«شمشیر مرگ برای مردم از نیام بر کشیده شده و در مقابل قضا قدر چاره‌ای جز صبر و تسلیم نیست».

و مرثیۀ فاضل ابو محمد عبدالله اندلسی با قصیده‌ای ۴۰ بیتی که این گونه آغاز می‌گردد:

سل ربع دار قد خلت أن أخبرا
عن أهلها وبأهلها ما قد جرى

«سؤال کن از خانه‌ای که خالی از سکنه شده است تا به تو خبر دهد از ساکنانش و حوادثی که بر آن‌ها گذشته است».

و مرثیه‌ برخی از مدرسین مدرسه البادرائیه دمشق با قصیده‌ای بالغ بر ۵ بیت که اول آن با این بیت آغاز می‌گردد:

سقي قبر يحيي في نوى كل مسبل
من الغيث عراض البوارق هتان

«قبر نووی در روستای نواهر ابرریزانی با بارانی که از ابرهای رعد و برق‌دار و ریزان سرازیر می‌شود سیراب کند».

و مرثیۀ برخی از دوستان ایمانی و دینی همانطوری که ابن عطار می‌گوید با قصیده‌ای که تعداد ابیات آن ۷ بیت می‌باشد و آغاز آن این گونه است:

بكى العلم حيناً بعد حين على يحيي
وآلى يمينا بعده لم يكن يحيا

«علم همواره بر یحیی سوگوار است و سوگند می‌خورد که پس از او دیگر یحیایی وجود نخواهد داشت».

و مرثیۀ بعضی از فقهاء که به خاطر خدا او را دوست می‌داشتند با قصیده‌ای ۳۷ بیتی که آغازی این چنینی دارد:

بانت مسراتنا مذبان إخوان
فأين معتبر فالدهر خوان

«مسیر حرکت ما از هم جدات شد با جداشدن برادرانمان پس کجاست آن پنده گیرنده در حالی که روزگار سفرۀ پندهاست».

تمام این مرثیه‌ها به طور کامل در تحفۀ الطالبین ابن عطار در سیرۀ نووی موجود می‌باشد و ما ناچاریم از ذکرکردن قصیده به طور کامل در رثاء نووی تا مقدار تأثر و تأسف خاص و عام از وفات است نووی بر همگان آشکار گردد. این مرثیه مربوط به محمدبن احمد بن عمر بن احمد بن ابوشاکر حنفی اربلی است؛ کسی که قبلاً از آن سخن به میان آمد. اکنون قصیدۀ کامل آن آورده می‌شود:

عزّ العزاء وعم الحادث الجلل
وخاب بالموت في تعميرك الأمل

«عزا و مصیبت سخت شد و حادثۀ بزرگ فراگیر گشت و آرزوی تو در دنیا با مرگ عقیم شد».

واستوحشت بعد ما كنت الأنيس لها
وساءها فقدك الأسحار والأصل

«عزا و مصیبت سخت شد و حادثۀ بزرگ فراگیر گشت و آرزوی تو در دنیا با مرگ عقیم شد».

قد كنت للدين نوراً يستضاء به
مسدداً منك فيه القول والعمل

«تو برای دین همچون نوری بودی که از آن طلب روشنایی می‌شد و قول و عمل با خون و گوشت تو آمیخته شده بود».

وكنت تتلو كتاب الله معتبراً
لا يعتريك على تكراره ملل

«تو کتاب خدا را به منظور پندگرفتن می‌خواندی و تکرار خواندن آن موجب خستگی و ملال تو نمی‌گردید».

وكنت في سنة المختار مجتهداً
وأنت باليمن والتوفيق مشتمل

«تو در احیای سنت پیامبر مجاهد نستوه بودی و توفیق و برکت خدا با تو یار بود».

وكنت زيناً لأهل العلم مفتخراً
على جديد كساهم توبك السمل

«و تو مایۀ افتخار علماء و اهل علم بودی و لباس ژولیدۀ ظاهر تو عبای تازه بر آن‌ها پوشاند»

وكنت أسبغهم ظلاً إذا استغرت
هواجر الجهل والإظلال ينتقل

«و تو سایۀ علم خود را بر آن‌ها افکندی آن هنگام که آتش جهل و نادانی زبانه کشیده بود و سایه‌ها باقی نمانده بودند».

كساك ربك أوصافاً مجملة
يضيق عن حصرها التفصيل الجمل

«پروردگارت خصلت‌های زیبایی به تو پوشاند که کلمات و جمله‌ها از حصر و شمردن آن ناتوانند».

أسلى كمالك عن قوم مضوا بدلاً
وعن كمالك لا مثل ولا بدل

«کمال و بزرگی تو جانشین کمال گذشتگان شد و حال آنکه این کمال تو هیچ مانند و مثل و جانشینی ندارد».

فمثل فقدك ترتاع العقول به
وفقد مثلك جرح ليس يندمل

«از فقدان و دوری چون تویی است که خردها را پریشان می‌سازد و غیبت تو به مثال زخم چرکینی در بدن است که هیچ گاه التیام نیابد».

زهدت في هذه الدنيا وزخرفها
عزماً وحزماً ومضروب بك المثل

«در این دنیا به واسطۀ عزم و اراده و دوراندیشی که داشتی زهدی پیشه نمودی که به وسیلۀ آن ضرب‌المثل دوران گردیدی».

أعرضت عنها احتقاراً غيرمحتفل
وأنت بالسعي في أخراك محتفل

«با نگاهی حقیرآمیز به دنیا از آن روی برگردانی و توجهی به آن نکردی حال آنکه تمام اهتمام و سعی تو به آخرت معطوف گشته بود ...».

عزفت عن شهوات مالعزم فتى
بها سواك إذا عنت له قبل

«از شهواتی خود را دور ساختی که دورشدن از آن در توان هیچ جوانی جز تو نبود که هر گاه بر او سخت شود تسلیم آن نشود».

أشهرت في العلم عيناً لم تذق سنة
إلا وأنت به في الحلم مشتغل

«به خاطر علم چشمان خود را از ذلت یک خواب کوتاه محروم ساختی و تو همواره خود را مشغول حل قضایای آن ساختی».

يا لهف حفل عظيم كنت بهجة
وحليه فعراه بعدك العطل

«ای مهبط حفل عظیم، که تو نگین بخش آن بودی، بعد از توبه سقوط نزدیک شد».

وطالبوا العلم من دان ومغترب
نالوا بيمنم منه فوق ما أملوا

«طالبان علم از دور و نزدیک به یمن تو به فوق آرزوهایشان دست یافتند».

حاروا لغيبة هاديهم وضاق بهم
لفرط حزن عليه السهل والجبل

«از غیبت مرشدشان حیران گشتند و کوه‌ها و دشت‌ها از فرط حزن و اندوه بر آن‌ها تنگ آمد».

تري دري تربة من عيبوه به
أو نعشه من على أعواده حملوا

«چگونه شایسته است که تو را زیر خاک پنهان کنند و چگونه شایسته است که نعش تو بر تابوت حمل شود».

عناه شغلهم دهراً وعاذلهم
وخاب بالموت في تعميرك الأمل

«فقدان او آن‌ها را تا روزگارها مشغول خود ساخته و سوزش‌های درون آن‌ها را از کار دیگر بازداشته است».

يا «محيي‌الدين» كم غادرت من كبد
حر عليك وعين دمعها هطل

«ای محیی‌الدین چه بسیار از جگرهای سوخته را بعد از خود رها نمودی و چشم‌هایی که اشک‌های ریزان از آن جاری می‌شد».

وكم مقام كحد السيف لا جلد
يقوي على هوله فيه ولا جدل

«و چه بسیار از مقام و جایگاه که مانند تیزی شمشیر خلاف و جایگاهی نداشت که این جایگاه به خاطر آن تیزی شمشیر نیروی می‌گیرد و این سخن شگرفی نیست».

أمرت فيه بأمر الله منتضياً
سيفاً من العزم لم يصنع له خلل

«اما تو در برابر آن جایگاه با توکل به خدا شمشیری از عظم و اراده را بر کشیدی که هیچ خللی به آن راه نداشت».

وكم تواضعت عن فضل وعن شرف
وهمة هامة الجوزاء تنتعل

«چقدر بخاطر فضل و شرف فروتنی کردی که به خاطر آن سرکشان که از بالا می‌نگریستند در آستان تو بودند».

عالجت نفسك والأدواء شاملة
حتى استقامت وحتى زالت العلل

«نفس خود را مداوا نمودی حال آنکه دواها بی‌شمار بود تا اینکه نفس تو استوار گشت و در دعاهایش از میان رفت».

بلغت بالتعب الفاني رضى ملك
ثوابه في جنان الخلد متصل

«با رنج و خستگی فانی رضایت پروردگارت را به دست آوردی که ثواب آن در بهشت جاویدان متصل است».

ضيف الكريم جدير أن يضاف له
إلى الكرامة من ألطافه نزل

«میهمان فرد کریم شایسته است که علاوه بر احترام و تکریم با الطافی دیگر میهمان گردد».

بررت أهليك في داريك محتسبا
فقد تكافا فيك الحزن والجذل

«پدر و مادر تو در مقابل حزن و اندوهی که از فقدان تو متحمل گردیدند مستوجب اجر و ثواب گردیدند».

فجت بالأنس ليلاً كنت ساهرة
لله والنوم قد خيطت به المقل

«شب انیس و یاور خود را از دست داد چون تو همنشین او بودی. شگفتا که خواب با چشم‌ها آمیخته شده است «وقتی تو بودی خواب با چشم‌ها بیگانه بود»».

لا زال مثواك مثوى كل عارفة
وروضة النظر من سحب الرضا خضل

«همواره جایگاه تو جایگاه هر عالم و دانشمندی است و مقبرۀ زیبای تو از باران‌های رضایت خرم است».

إلى متى بغرور نطمئن ولا
الملوك ردالردي عنهم ولا الرسل

«تا کی به زندگی دنیا تیکه کنیم حال آنکه مرگ از هیچ پادشاهی و پیامبری نگذشته است».

ولا حمى من حمام جحفل لجب
ولا حصون مينعات ولا قلل

«و هیچ مانعی مرگ را از تصمیم خود باز نداشته است».

يا لاهياً لاهياً عن هول مصرعه
وضاحك السن منه يضحك الأجل

«ای کسی که به فکر مرگ و هول و هراس نیستی و وقتی دندان‌های مرگ را می‌بینی می‌پنداری که گویی می‌خندد».

لا تخل نفسك من زاد فإنك من
حين الولاد مع الأنفاس مرتحل

«نفس خود را از زاد و توشه تهی مگردان، زیرا تو از زمان ولادت در کاروان مرگ ثبت‌نام می‌شوی».

وما مقام يديم السير يبتعه
إلى محل تلاه سائق عجل

«و دنیا جایگاه بادوامی نیست که انسان پیرو آن باشد بلکه جایگاهی است که رونده در آن شتابان است».

پایان

[۳۷۸] مرجع سابق. [۳۷۹] قصيده كامل آن در مقدمه شرح مسلم صفحه ۸۴ آمده است. (مترجم) [۳۸۰] اول بيت آن در مصورة المجمع ابن عطار نتوانستم مشخص كنم.

خاتمه

در آغاز و پایان حمد و ستایش بی‌شمار بر آن ذات لایزال لایتناهی و سلام و صلوات بر خاتم الأنبیاء بهترین مردمان باد!

اما بعد:

کلمات این کتاب خلاصه‌ای از حیات علمی و روحی و معنوی امام نووی است. گرچه کمی بی‌انصافی است که سیرۀ امامی به این عظمت از امامان قرن هفتم در کتابچه‌ای کوچک نگاشته شود و این در حالیست که شاگردش. ابن‌عطار می‌گوید: اموراتی را از او دیده‌ام که اگر نگاشته شود هزار من کاغذ نیاز است اما عذر ما را بپذیرید، زیرا این چیزهایی بود که من از سینۀ کتاب‌های سیرت وی و دو کتاب ابن عطار و سخاوی استخراج نموده‌ام و از هیچ کوششی دریغ نورزیده‌ام.

و صفاتی که جمع‌کنندۀ خصال او می‌باشد همه‌‌اش این بود که او هیچ تلاشی برای آبادی دنیایش ننمود مگر به اندازه‌‌ای که از هلاکت نفسش جهت جمع‌آوری زاد و توشۀ آخرت استفاده کند و تمام مدرکات و عقل و توانش را برای نجات از هول و هراس روز بزرگ بکار گرفت و دید آن گونه که حق می‌دید. و راه رسیدن به علوم شرعی و اسباب آن را به طور کامل طی نمود، زیرا کسب علم اگر برای رضای خدا باشد ذاتاً عبادت است که ما در این کتاب به گفتار او در این زمینه اشاره کرده‌ایم. و غزالی ـ خدایش رحمت کناد! آنگاه که در مقدمۀ کتاب المستصفی می‌گوید: طاعت بر دو نوع است: علم و عمل. و علم بهتر و برتر می‌باشد، چون علم خود نوعی عمل است. اما علم، عمل به قلب عزیزترین اعضاء می‌باشد. اجتهاد عقل است که اشرف أشیاء می‌باشد، برای اینکه علم مرکب دیانت و حامل امانت است و هنگامی که امانت بر زمین و کوهها و آسمان عرضه گردید از حمل آن ترسیدند و از قبول آن به شدت اباء ورزیدند. غزالی می‌گوید: به این خاطر است که نباید جاهلان و علمای مبتدی، به تعلیم و ارشاد مردم بپردازند، زیرا آن‌ها، هم خود گمراه می‌شوند و هم دیگران را به گمراهی می‌کشانند. و صد سال عبادت جاهلانه بدون هدایت و علم و کتابی روشن به انسان نفع نمی‌دهد. و امام نووی / با عملش از خدا ترسی و با علمش خداپرستی نمود و باور عشق تقوی و با پرهیز از محرمات اطاعت از او را پیشۀ خود ساخت و با امر به معروف و نهی از منکر خواهان رضایت او گردید و با عبادت زیاد تقرب به او را جست و برای آخرتش و رضای خدا به اندازۀ زهدش در دنیا عمل نمود.

این کتاب

امام نووی / یکی از ستارگان مشهور پیشوایان اسلام می‌باشد. مردم حال و گذشته در دوست داشتن و بزرگداشت او اتفاق‌نظر دارند و همواره او را گرامی و یادش را بزرگ دانسته و تاکنون هفت قرن از یاد و ذکر خصال حمیده و پسندیدۀ او می‌گذرد.

علماء و اهل علم ثناهای مشکباری در مورد او گفته‌اند که اکنون مختصر کلماتی از ابن کثیر که آن نمونه‌ای از صدها جملاتی است که در مورد او گفته شده بیان می‌کنیم. او می‌گوید:

(نووی) شیخ، امام، علامه، حافظ، فقیهی شایسته، یکی از عابدین و علماء زاهد و در سطح وسیعی عامل به علم و عمل و زهد و پارسایی و ریاضت و اعتدال در زندگی و صبر بر سختی در زندگی و ورعی که احدی نه در زمانش و نه قبل از او تا سال‌های طولانی سراغ نداریم، بود.

او دارای فضائلی انبوه و خصائلی فراوان و محاسنی زیاد بود تا جایی که امام تقی‌الدین سبکی دربارۀ او می‌گوید: پس از تابعین مجموع خصوصیاتی که در نووی جمع شده و ساده زیستی‌ای که برای او میسر شده است.

محمد علی دولة

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ [آل‌عمران: ۱۰۲].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید آن ‌چنان که شایسته ترس خداست، از او بترسید و به جز در حالت مسلمانی نمیرید».