1083

مشخصات کتاب

دین ستیزی نافرجام




تأليف:

مصطفی حسینی طباطبایی

پیشگفتار

یکی از دوستان کتابی را که اخیراً از اروپا رسیده به من نشان داد و خواست تا پاسخی بدان دهم. کتاب مزبور «تولّدی دیگر» نام دارد و در خرده‌گیری از ساحت ادیان الهی نگاشته شده است. این جانب پیش از این کتابی با عنوان «خیانت در گزارش تاریخ» نوشته‌ام و در خلال آن، کتاب «بیست و سه سال» را نقد نموده‌ام و همچنین به «نقد آثار خاورشناسان» دست زده‌ام و با آثاری که بر ضدّ دیانت یا در ردّ اسلام نگاشته شده آشنایی دارم و خود را موظّف به دفاع از حقیقت دین (نه رفتار متدیّن نماها)! می‌دانم. بنابراین به دوستم پاسسخ مثبت دادم و بر آن شدم تا کتاب «تولّدی دیگر» را با دقّت بخوانم و در ترازوی نقد نهم.

با خواندن کتاب مزبور که اثر آقای شجاع الدین شفا است دریافتم که دشمنان دیانت در بی‌دقّتی و ناآگاهی از حقیقت دین، چقدر شبیه یکدیگرند و به قول قرآن مجید: ﴿تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡ و بر خلاف کسانی که از خواندن اینگونه کتاب‌ها، پریشان خاطر می‌شوند، بیش از پیش به اسلام عزیز دلباختم و خطاب به قرآن کریم گفتم:

به رغم مدّعیانی که منع عشق کنند
جمال چهرۀ تو حجّت موجّه ما است

ایرادهای آقای شفا به ویژه از اسلام، نزد صرّافان فنّ اسلام‌شناسی، حقّاً بسیار دور از انصاف و بدون وقوف از ژرفای این آئین خدایی صورت گرفته است. من گمان نمی‌کردم که از دست دادن «معاونت فرهنگی دربار پهلوی» جناب شفا را تا این اندازه آشفته خاطر سازد که به سقوط گاهِ رزم با پیامبران خدا قدم گذارند! و البته بارها ثابت شده است که: «مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صُرِعَ» [۱].

کتاب «تولّدی دیگر» متأسّفانه کژراهۀ «بیست و سه سال» را پی گرفته است و نویسندۀ آن را از «پیشگامان عصر فروغ ایرانی» [۲] می‌شمرد! و در عین حال همانند پیشگام خود از فرو افتادن در خطاهای گوناگون و تحریف متون دینی و غرض‌ورزی‌های آشکار، دریغ نمی‌ورزد!

خوانندگان محترم به خوبی می‌دانند که تعصّب داشتن به معنای پافشاری در آراء باطل، نشانۀ خودخواهیِ بیش از اندازه و کم خردی است و سخن متعصّبانه چه در دفاع از بی‌دینی گفته شود یا رنگ دینی به خود گیرد، نزد خردمندان ارزش و اعتباری ندارد. جای تأسّف است که آقای شجاع الدین شفا به علّت تحوّلات سیاسی کشور و محرومیّت از امتیازات درباری، در مخالفت با اسلام و قرآن به وادی تعصّب افتاده است. کتاب ایشان را در واقع باید «سیاه‌نامه» خواند که با بدبینی تمام نسبت به همۀ ادیان و به ویژه اسلام نگاشته شده است. نویسنده در هیچ یک از ادیان الهی حتّی یک نقطۀ روشن و آموزش صحیح نمی‌بیند، هیچ کمالی در پیامبران بزرگ و شخصیّت‌های برجستۀ دینی ملاحظه نمی‌کند، به آئین‌های سه گانۀ یهود و مسیحیّت و اسلام جز دروغ‌سازی و افسانه‌سرایی سخنی را نسبت نمی‌دهد و با این روش می‌خواهد جامعۀ ایرانی را به «تولّدی دیگر» فرا خواند! آیا این کار، شدنی است؟ آیا اقداماتی که به نیّت «براندازی ادیان» تاکنون در دنیا صورت گرفته، به موفّقیّت انجامیده است؟ آیا دنیا در قرن ما شاهد این رویداد نبود که تلاش‌های کمونیزم بر ضدّ دین به جایی نرسید بلکه به فروپاشی و انهدام خودش انجامید؟ آیا دنیا شاهد نبود که توده‌های مردم دوباره، راهی کلیساها و مساجد شدند؟ آقای شفا! آنچه را که آزمون شکست خورده است چرا باید از نو پی گرفت؟ مگر حکیمان نگفته‌اند: «مَنْ جَرَّبَ الْمُجَرَّبَ حَلَّتْ بِهِ الْنَّدَامَةُ»؟ [۳]

نویسندۀ «تولّدی دیگر» تعصّب ضدّ اسلامی را به جایی رسانده است که امور روشن تاریخی را انکار می‌کند، به عنوان نمونه دربارۀ فرهنگ درخشان اسلامی در قرون اوّلیّه می‌نویسد: «جهان اسلامی در قرن دوّم تا ششم تاریخ خود، کانون فرهنگی شکوفا بود که دانشمندان اسلام‌شناس قرن اخیر، بدان عنوان خود ساختۀ فرهنگ اسلامی داده‌اند! بی‌آنکه این شکوفایی با مذهب ارتباطی داشته باشد»! [۴]

معنای سخن ایشان آن است که از سدۀ دوم تا ششم هجری، آئین اسلام هیچ تأثیری در پویایی فرهنگ مسلمانان نداشته است و مسلمین در بالندگی تاریخ خود به هیچ‌وجه تحت نفوذ آموزش‌های اسلامی نبوده‌اند! آیا این ادّعا درست است و نشان‌دهندۀ خصومت و تعصّب نیست؟ آیا اسلام که می‌گفت: «اطلبوا العلمَ ولو بالصين» [۵]. «دانش را هر چند در چین باشد، بجویید» مسلمانان را به فراگیری دانش تشویق نمی‌کرد و روحیّۀ علمی را در آن‌ها ندمیده بود؟

شما اگر آثاری را که در آن چند سده از مسلمانان باقی مانده و شکوفایی فرهنگ ایشان را نمایش می‌دهد، بررسی کنید خواهید دید که آثار مزبور از آیات قرآنی و سخنان پیامبر ارجمند اسلام ج سرشار است و به گواهی اسناد و مدارک معتبر، کسانی که در آن روزگار، سرآمد فرهنگیان اسلامی به شمار می‌رفتند اکثریّت قاطعشان دلباختۀ اسلام و تحت تأثیر پیامبر بزرگ آن بوده‌اند خواه از مفسران شمرده می‌شدند (چون ابن جریر طبری [۶] یا از متکلّمان (چون جاحظ [۷] یا از فیلسوفان (چون فارابی [۸] یا از مورّخان (چون مسعودی [۹] یا از عارفان (چون جنید [۱۰] یا از فقیهان (چون شافعی) یا از لغت شناسان (چون خلیل بن احمد [۱۱] و ... همین که به آثار هر کدام از این نخبگان بنگریم بدون تردید با مآثر اسلامی فراوانی روبرو می‌شویم.

آیا انکار این امر روشن از سوی آقای شفا که ادّعای مطالعه در فرهنگ اسلامی دارد، دشمنی و تعصّب وی را نشان نمی‌دهد؟ آقای شفا در راه ستیزه با دیانت، گاهی به سخن کسانی دست می‌آویزد که اتّفاقاً دربارۀ اسلام از تمجید و ستایش خودداری ننموده‌اند و شفا این معنا را نادیده می‌گیرد و اساساً به روی خود نمی‌آورد! دکتر گوستاولوبون [۱۲] یکی از این افراد به شمار می‌آید که جناب شفا از او به عنوان «صاحب‌نظری از جهان غرب» [۱۳] یاد می‌کند و از سخنانش گواه می‌آورد. این مرد کتاب مشهوری بنام «تمدّن عرب» به زبان فرانسه نگاشته (که آن را به عربی و فارسی ترجمه کرده‌اند) [۱۴] و در آنجا آئین اسلام را بسیار ستوده است و دربارۀ پیامبر ارجمند آن می‌نویسد:

«ما اگر بخواهیم ارزش اشخاص را به کردار و آثار نیکشان بسنجیم، به طور مسلّم محمّد بزرگترین مرد تاریخ است». [۱۵]

شخص دیگری که آقای شفا در دین‌شناسی بدو اعتماد دارد و پیاپی سخنان وی را شاهد می‌آورد، ولتر [۱۶] نویسندۀ نامدار فرانسوی است که «دیکسیونر فلسفی» او مورد استفاده شفا قرار گرفته و در نقد تورات و انجیل از آن بهره می‌گیرد. هر چند ولتر در آغاز کار نسبت به اسلام خوشبین نبود (و حتّی نمایش‌نامه‌ای بر ضدّ پیامبر اسلام ج ترتیب داد) ولی پس از پژوهش بیشتر به خطای خود پی برد و نوشت: «من در حقّ محمّد بسیار بد کرده‌ام». [۱۷]

همین ولتر است که سرانجام بدین نتیجه دست یافت که به صراحت نوشت: «دین محمّد دینی است معقول و جدّی و پاک و دوستدار بشریّت». [۱۸]

امّا آقای شفا که زادۀ مسلمانان و فرزند محیط اسلامی است این انصاف را نشان نمی‌دهد و متأسفانه جز اهانت به اسلام و قرآن راهی نمی‌پیماید. وی در کتاب «تولّدی دیگر» سعی می‌کند گزارش‌های تحریف شدۀ یهودیان را به حساب آموزش‌های پاک قرآن گذارد و آیات متعدّد قرآنی و آثار اسلامی را که از تحریف‌های اهل کتاب خبر می‌دهند بکلّی نادیده می‌گیرد [۱۹] و شگفت آن که از همان آثار دست خورده و تحریف شده نیز اطّلاعات درستی بدست نمی‌دهد و انواع دروغ‌ها را دربارۀ تورات و انجیل کنونی به قلم می‌آورد! مثلاً می‌نویسد:

«در هیچ قسمت از کتاب داوران تورات و دیگر نوشته‌های مربوط بدین دوران و دوران پادشاهان اسرائیل، از مقام استثنائی موسی در تاریخ یهود سخن به میان نمی‌آید بلکه حتّی نام ساده او را – ولو یک بار – در این نوشته‌ها نمی‌توان یافت»! [۲۰]

و این خطای واضح و دروغ آشکاری است؛ زیرا ذکر موسی÷ و اوامر خداوند به او در سفر داوران و کتاب پادشاهان یهود، مکرّر آمده است (چنانکه در همین کتاب نشان خواهیم داد) و در اینجا برای نمونه یک مورد را از «کتاب دوّم پادشاهان» می‌آوریم. در باب هیجدهم از کتاب مزبور چنین می‌نویسد:

«او (هوشع پادشاه اسرائیلی) بر یهوه خدای اسرائیل توکّل نمود ... و اوامری را که خداوند به موسی امر فرموده بود نگاه داشت». [۲۱]

امّا آقای شفا از استقراء ناقص خود این را نتیجه می‌گیرد که: موسی÷ اساساً وجود تاریخی نداشته است و کاهنان یهودی افسانه او را ساخته‌اند!

به همین صورت دربارۀ اینکه عیسی÷ ادّعای مسیحیّت داشته، جناب شفا راه انکار را می‌پیماید و می‌نویسد: «به مسیح بودن عیسی که سنگ زیر بنای آئین مسیحیّت است تنها در یک مورد و آن هم در یک انجیل از انجیل‌های چهارگانه (یوحنّا، باب هفدهم، شمارۀ ۳) اشاره شده است». [۲۲]

با آنکه انجیل‌های چهارگانه (متّی، لوقا، مرقس، یوحنا) بارها به مسیح بودن عیسی÷ تصریح نموده‌اند (که تفصیل آن را در همین کتاب می‌خوانید) و برای نمونه در اینجا به دو مورد بسنده می‌شود. یکی آنکه در انجیل متّی آمده است که عیسی÷ به شاگردان خود گفت: «استاد شما یکی است یعنی مسیح و جمیع شما برادرانید». [۲۳]

و دیگر آنکه در انجیل مرقس می‌خوانیم:

«او (عیسی) از ایشان (شاگردانش) پرسید: شما مرا که می‌دانید؟ پطرس در جواب او گفت: تو مسیح هستی». [۲۴]

از تورات و انجیل که بگذریم، آگاهی‌های آقای شفا از قرآن مجید و تفسیر آن، بسیار محدود و مغلوط است (که در متن کتاب به توضیح آن پرداخته‌ایم) و در اینجا برای نمونه، سه مورد را خاطر نشان می‌سازیم:

اوّل آنکه آقای شفا در فصل نخستین از کتابش از قول فریمن کلارک (و به رسم تصدیق و تأیید او) می‌نویسد: «خدای محمّد را معمولاً باید در زلزله و طوفان و آتش جستجو کرد». [۲۵]

هر کس یک بار قرآن کریم را بخواند، به دروغ بودن این ادّعا پی می‌برد و ملاحظه می‌کند که قرآن مجید، خدا را در همه جا حاضر و ناظر معرّفی می‌کند و آیات حکمت و قدرت او را در زمین و آسمان و خشکی و دریا نشان می‌دهد و از رحمت و آمرزش و مهربانی و رأفت و لطف و کرم و فضل وی بارها یاد می‌نماید و ۱۱۴ بار ذکر بسم الله الرحمن الرّحیم به نشانۀ رحمت بر بندگان در سوره‌های مکّی و مدنی قرآن، برای تکذیب ادّعای آقای شفا کافی است و ما در جای خود آیات فراوانی را در این باره می‌آوریم.

دوّم آنکه آقای شفا از قول لویی ماسینیون [۲۶] (و به رسم تصدیق و تأیید او) دربارۀ قرآن می‌نویسد: «اصطلاح عشق به خداوند را که در قرآن نیامده برای نخستین بار حلاّج در بیان رابطۀ خالق و مخلوق بکار برده است»! [۲۷]

عشق به خداوند جز محبّت شدید به او چیزی نیست و در قرآن کریم به تصریح آمده است که:

﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ [البقرة: ۱۶۵].

«کسانی که ایمان آورده‌اند، محبّت شدیدتری نسبت به خداوند دارند».

و در بیان رابطۀ خداوند و بندگان با ایمانش می‌فرماید:

﴿يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ [المائدۀ: ۵۴].

«خدا آن‌ها را دوست می‌دارد و آن‌ها (نیز) خدا را دوست دارند».

البتّه آیات محبّت الهی بیش از این‌ها است و ما در این پیشگفتار به اشاره‌ای بسنده می‌کنیم.

سوّم آنکه جناب شفا در زمینۀ خدا از دیدگاه قرآن، می‌نویسد: «برگی بی‌اجازۀ او از درختی فرو نمی‌افتد». [۲۸]

این سخن شفا ترجمه‌ای تحریف شده از آن آیۀ قرآن است که می‌فرماید:

﴿وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا [الأنعام: ۵۹].

«هیچ برگی فرو نمی‌افتد مگر این که (خدا) آن را می‌داند».

چنانکه ملاحظه می‌شود شفا اجازۀ خداوند را به جای «دانش» او نهاده در حالی که از همۀ امور آگاه است ولی به هر کاری اجازه نمی‌دهد! از این‌رو خطاب به مشرکان می‌فرماید:

﴿ءَآللَّهُ أَذِنَ لَكُمۡۖ أَمۡ عَلَى ٱللَّهِ تَفۡتَرُونَ [یونس: ۵۹].

«آیا خدا به شما اجازه داده است یا برخدا دروغ می‌بندید»؟!

آری، تفسیر قرآن مجید دقّت و رعایت نکاتی را می‌طلبد که جناب شفا از آن‌ها فاصله دارد و از فنّ و تخصّص ایشان بیگانه است به همین جهت در ترجمه و تفسیر آیات قرآن به اشتباهات فراوانی در افتاده که بزودی به بحث در مورد آن‌ها خواهیم رسید. آقای شفا در مباحث تاریخی نیز خطاهای چشمگیر دارد و حتّی نام‌های اعلام تاریخی را به اشتباه و از راه تقلید محض یاد می‌کند. مثلاً مکرّر نام هابیل و قابیل را در کتاب خود می‌آورد [۲۹] با این که این دو نام در قرآن کریم اساساً نیامده و در تورات نیز بصورت هابیل و قائن ذکر شده است (سفر پیدایش، باب چهارم: ۲) یا مثلاً نام علاّمۀ فقید، ابو الاعلی مودودی [۳۰] رهبر جماعت اسلامی پاکستان را به «ابو العلاء معدودی» [۳۱]! تبدیل نموده است و ... راستی چرا آقای شفا با نداشتن آگاهی‌های کافی، در برابر همۀ ادیان و پیامبران راستین خدا به ستیزه برخاسته است؟ آیا این روش، در محکمۀ وجدان محکوم نیست؟ و آیا ایشان از فرجام این راه پروا ندارد؟

امید است این نوشتار [۳۲] مایۀ بیداری آقای شجاع الدین شفا و همفکران وی را فراهم آورد و به جای افزودن بر خشم و خصومت ایشان، بر انصاف و دقّتشان بیافزاید.

مصطفی حسینی طباطبایی

ایران، زمستان ۱۳۷۹ شمسی =

[۱] هر کس با حق در افتد به زمین خورد. [۲] تولّدی دیگر، چاپ چهارم، ص ۵۴۹. [۳] به قول پارسی زبانان: آزموده را آزمودن خطاست. [۴] تولّدی دیگر، ص ۴۱۶. [۵] حدیث مشهور نبوی است که سیوطی آن را در «الجامع الصغیر فی احادیث البشیر النذیر» ج ۱ ص ۴۴ (چاپ قاهره) ضبط کرده است. [۶] محمد بن ‌جریر بن ‌کثیر بن غالب طبری، متولد سنه‌ی: ۲۲۴ هجری قمری و متوفای سال: ۳۱۰ هجری در بغداد. تفسیر و تاریخ طبری از شهرت جهانی برخوردار است. قابل یادآوری است که امام ابن جریر طبری دارای مذهب مستقل فقهی بوده و پیروانی نیز داشته که به مرور زمان مذهب فقهی او از بین رفته است. [مصحح]. [۷] أبو عثمان عمرو بن بحر بن محبوب الکنانی البصری (۱۵۹-۲۵۵ هـ) از ائمه‌ی أدب در عصر طلائی عباسی است، او معتزلی بوده و مؤلف کتاب البخلا و کتاب البیان و التبیین می‌باشد. [مصحح]. [۸] ابو نصر محمد بن بن محمد بن طرخان‌ بن اوزلغ‌ فارابی، در وسیج نزدیک فاراب در ماوراء‌النهر، به سال ۲۵۹ق/۸۷۲م به دنیا آمد، در اصطلاح فلاسفه او را معلم ثانی می‌گویند (که البته معلم اول همان ارسطاطالیس = ارسطو است). فارابی در دمشق، به سال ۳۳۹ق/ ۹۵۰م در هشتاد سالگی روی در نقاب خاک کشید. [مصحح]. [۹] علی بن حسین مسعودی (حدود ۲۸۳ – ۳۴۶ هجری / ۸۹۶ - ۹۵۷ میلادی) تاریخ‌نویس و جغرافی‌دان و دانشمند و جهان‌گرد بغدادی بود. کتاب‌های مروج‌الذهب و اخبار الزمان ومن اباده الحدثان از مهمترین تألیفات او به شمار می‌روند. [مصحح]. [۱۰] جنید بن محمد بن جنیدالخزازی القواریری، متولد سال: ۲۰۷ هجری در بغداد و در سال: ۲۹۷ هجری وفات نمود. لازم به ذکر است که جنید نزد ابوثور (فقیه معروف) درس خوانده و در علم تفسیر و فقه متبحر بوده و از خرافاتی که صوفی‌نماها به او نسبت می‌دهند هیچ اطلاعی نداشته است. [مصحح]. [۱۱] أبو عبد الرحمن خلیل بن أحمد بن عمرو بن تمیم فراهیدى الأزدى، از ائمه‌‌ی علم لغت و ادب و واضع علم عروض. خلیل بن احمد به سال: ۱۰۰ هجری در بصره به دنیا آمده و در سال: ۱۷۵ هجری در همان شهر وفات نمود. سیبویه نحوی از شاگردان او بوده و کتاب‌‌های: العین، العروض والنقط والشکل از تألیفات این دانشمند بزرگ است. [مصحح]. [۱۲] گوستاو لوبون از جمله خاورپژوهان (مستشرقین) بلندپایه فرانسوی است که به سال ۱۸۴۱ میلادی چشم به جهان گشود و در سال ۱۹۳۱ از دنیا رفت. وی مطالعات گسترده‏ای درباره‌‌‌ی اسلام و تمدن مسلمانان به انجام رسانده است. در آثار وی تعصبات یک جانبه و منفی نسبت به اسلام و مسلمانان کمتر به چشم می‏خورد، او هم چنین در آثارش داستان کتاب‌سوزی مسلمان‌‌ها در اسکندریه را به سخریه گرفته است. [مصحح]. [۱۳] تولّدی دیگر ص ۴۶۲. [۱۴] عنوان ترجمه عربی کتاب: «حضارة العرب» و نام ترجمه پارسی آن: «تمدّن اسلام و عرب» است. [۱۵] تمدّن اسلام و عرب اثر گوستاولوبون ترجمه هاشم حسینی، ص ۱۲۹. [۱۶] فرانسوا ماری آروئه که بعدها نام ولتر را برخود نهاد، در سال‌های: (۱۶۹۴ - ۱۷۷۸م) می‌زیسته است از نام‌دارترین فیلسوفان و نویسندگان فرانسوی است. [مصحح]. [۱۷] اسلام از نظر ولتر، اثر دکتر جواد جدیدی، ص ۱۲۸ به نقل از «کلّیات آثار ولتر» ج ۱، ص ۸۳. [۱۸] اسلام از نظر ولتر، ص ۱۲۷ به نقل از «کلیّات آثار ولتر» ج ۲۸، ص ۵۴۷. [۱۹] البته منظور، صرف نظر کردن آقای شفا در این مرحله است. [۲۰] تولّدی دیگر، صفحه ۱۵۱. [۲۱] تورات، کتاب دوم پادشاهان باب ۱۸ شماره ۶-۷. [۲۲] تولّدی دیگر، ص ۲۰۱. [۲۳] انجیل متّی، باب ۲۳، شماره ۸. [۲۴] انجیل مرقس، باب ۸، شماره ۳۰. [۲۵] تولّدی دیگر، پاورقی ص ۱۰۷. [۲۶] لویی ماسینیون (۲۵ ژوئیه ۱۸۸۳ - ۳۱ اکتبر ۱۹۶۳م) شرق‌شناس فرانسوی. [مصحح]. [۲۷] تولّدی دیگر، ص ۴۶۸. [۲۸] تولّدی دئیگر، ص ۵۸. [۲۹] تولّدی دیگر، ص ۸۱-۲۵۷. [۳۰] مولانا سید ابوالأعلی مودودی (۱۹۰۳- ۱۹۷۹م)، اجداد او از چشت هرات بوده و به اورنگ آباد دکن (هندوستان) هجرت نموده‌اند و مولانا مودودی در همانجا تولد شده است. مولانا مودودی یکی از مؤثرترین چهره‌‌های اسلامی در عصر حاضر بوده است. ایشان از فکر شیخ الإسلام ابن تیمیه و محدث هند شاه ولی الله دهلوی متأثر بوده، و تألیفات ممتازی دارد، از جمله: ۱- تفسیر تفهیم القرآن، ۲- حجاب، ۳- رسائل و مسائل، ۴- الجهاد فی الإسلام، ۵- حرمت سود. [مصحح]. [۳۱] تولّدی دیگر، ص ۴۱. [۳۲] برخی از مباحث کتاب تولّدی دیگر با آنچه در کتاب «بیست و سه سال» آمده همانند است و ما در کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» به تفصیل بدان‌ها پرداخته‌ایم و خوانندگان گرامی را بدان کتاب ارجاع می‌دهیم.

«سرآغاز»

نویسندۀ کتاب «تولّدی دیگر» در سرآغاز نوشتۀ خود چنین می‌گوید: «کتاب حاضر در آخرین سال یک سده و در آخرین سال یک هزاره نوشته شده است و با این انگیزه نوشته شده است که تا آنجا که بتواند راهنمای فکری نسل نوخاسته‌ای باشد که در کوتاه زمانی پا به قرنی تازه خواهند گذاشت». [۳۳]

چنانکه ملاحظه می‌کنید آقای شفا ادّعا دارد که آهنگ آن نموده تا نسل نو را راهنمایی کند. روشن است که در این زمینه ابتدا باید دانست کمبودهای اساسی قرن ما کدام است تا با شناخت آن‌ها، نسل جدید را آگاه سازیم و راه حل نشان دهیم، مبادا همچون ما گرفتار آن کاستی‌ها شوند. امّا آیا دنیای ما به لحاظ صنعت و تکنیک دچار نقصان شده است یا به لحاظ معنوی در جایگاه شایسته‌ای قرار ندارد و از این حیث باید بیشتر احساس کاستی کنیم؟

آقای شفا از پیشرفت ملل متمدّن داد سخن می‌دهد و از این که: «جامعۀ انسانی در این قرن وارد عصر اتمی شد» [۳۴] با اهمیّت بسیار یاد می‌کند ولی از کمبود اساسی بشر در قرن اتم که چهرۀ قرن را در بیشتر موارد ناپسند نمایش می‌دهد، سخنی نمی‌گوید! البتّه ایشان از جنگ‌های بزرگ و کشته شدن میلیون‌ها انسان در قرن بیستم سخن به میان می‌آورد ولی از فقر معنوی و حرص و آزی که مایۀ بروز این قبیل منازعات غیرانسانی شده بحثی ندارد و به همین دلیل به نظر من درد را به درستی نشناخته است تا نسخۀ درمانش را بنویسد!

برخی از علمای مغرب زمین که شکوفایی تمدّن مادی، چشم آن‌ها را پر نکرده است در این باره با ژرفنگری و آگاهی بیشتری به مسئله نگاه کرده‌اند، مانند دانشمند فرانسوی لوئی برگلی که در کتاب MATÈRE ET LUMÈRE یعنی «مادّه و نور» می‌نویسد: «خطر یک تمدّن خیلی پیشرفته در خود آن تمدّن نیست بلکه اگر در آنجا به موازات پیشرفت‌های مادّی، ترقّی روحانی ایجاد نشود خطری پدید می‌آید که آن را محصول عدم تعادل باید شمرد». [۳۵]

امّا آیا این عدم تعادل را بنا به قول آقای شفا با انکار اصل و ریشۀ ادیان بزرگ باید جبران کنیم؟! یا برای ایجاد توازن، سزاوار است که به تقویت و اصلاح دین بپردازیم (و زوائد خرافی را از ساحت آن بزداییم)؟.

آقای شفا به دنبال بحث از شکوه تمدّن در قرن بیستم، اظهار تأسف می‌نماید که ایران در این مسابقه عقب افتاده است و سرآغاز این واپس ماندگی را از آن هنگامی می‌پندارد که ایرانیان، آئین اسلام را پذیرفتند و به پیروی از قرآن کریم اهتمام ورزیدند! و از این‌رو به مناسبت ورود اسلام به ایران می‌نویسد: «ایران در هر دو زمینه مادّی و معنوی بازنده بوده است یعنی آنچه را که داشته از دست داده است و آنچه را که نداشته بدست نیاورده است»! [۳۶]

پیش از آنکه ملاحظه کنیم از دیدگاه این نویسنده، ایران با پذیرش اسلام دچار چه نقصان و زیانی شد؟ باید خاطر نشان سازیم که آقای شفا در چند صفحۀ پیش می‌نویسد: «از قتل عام کارتاژها [۳۷] تا تأسیس سنت بارتلمی، از جنگ‌های صلیبی [۳۸] تا مبارزات مذهبی کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها، از خیمه‌های آتشی که هزاران نفر به جرم ارتباط با شیطان در آن سوختند تا چرخ‌های شکنجۀ انگیزیسیون [۳۹] که استخوان‌های هزاران نفر دیگر در آن‌ها خورد شد یا زبان‌هایشان از حلقه‌ها بیرون کشیده شد، پرچم مسیحیّت مقدّس از درون دریایی از خون سر بر افراشت. در همان سال‌ها جهان اسلام که هنوز از آسیای میانه تا کرانه‌های اقیانوس اطلس را در بر می‌گرفت با برخورداری از شرایط ممتاز نخستین قرون امپراتوری اسلامی نیمه برتر و بسیار پیشرفته‌تر جهان باستان بود». [۴۰]

پس به اعتراف آقای شفا جهان اسلام (که ایران نیز سهم بسزایی از آن داشت و بسیاری از دانشمندانش از ایران برخاسته بودند) پیشرفته‌ترین حوزۀ تمدّن را در روزگار گذشته تشکیل می‌داد بنابراین معلوم نیست چگونه و به چه دلیل اسلام را باید مسئول عقب‌افتادگی ایران شمرد؟

اینک به سخن آقای شفا باز می‌گردیم تا ببینیم ایران با پذیرفتن اسلام چه نعمتی را از دست داده است؟ آقای شفا می‌نویسد: «ایرانی که عرب در سال‌های ۱۴ تا ۳۶ هجری تحویل گرفت یکی از چهار امپراتوری صدرنشین جهان باستان بود، با اعتباری سیاسی و رونقی اقتصادی و شکوهی فرهنگی که عمیقاً مورد قبول جهانیان بود»! [۴۱]

آنچه آقای شفا در اینجا نقل نموده‌اند متأسفانه نشانۀ بی‌دقّت شگفت ایشان دربارۀ تاریخ ایران است. قیاس حکومت متزلزل و آشفتۀ یزدگرد سوّم که مغلوب عرب شد با دوره‌های پیشین از تاریخ ایران که این کشور در طیّ آن‌ها از صدرنشینان جهان باستان بود، قیاسی کاملاً باطل است. اگر حکومت پادشاهی ایران در روزگار اخیر ساسانی یکی از بزرگترین امپراتوری‌های جهان شمرده می‌شد پس چرا در برابر مسلمانان عرب آن همه زبونی و ناتوانی از خود نشان داد و بزودی در هم شکست؟ و چرا جامعۀ ایرانی با تأثیرپذیری شدید از آئین مسلمانان، دین هزار سالۀ خود را از دست داد؟

همۀ پژوهشگران تاریخ ایران (جز آقای شفا)! دوران پادشاهی یزد گرد سوّم را یکی از فرومانده‌ترین ادوار تاریخی این سرزمین شمرده‌اند و برخی ریشۀ فساد حکومت و ضعف کشور را از دوران خسرو پرویز دانسته‌اند چنانکه ایران‌شناس نامدار دانمارکی پروفسور کریستن سن [۴۲] در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» می‌نویسد: «تعدّیات و جنگ‌های او (خسرو پرویز) کشور را فقیر کرد و شکست‌های سنوات اخیر جنگ ایران و روم ضربتی هولناک بر این کشور وارد آورد». [۴۳]

و نیز می‌نویسد علّت این که قوم عرب «در ظرف مدت قلیلی توانست که دولتی صاحب تأسیسات نظامی، مانند دولت ساسانی را از میان بر دارد، اغتشاش و فسادی بود که بعد از خسرو پرویز در همۀ امور ایران رخ داد؟». [۴۴]

آری، اغتشاش و فساد در همۀ امور کشور رخ داده بود و گرنه، [۴۵]دولتی که به ادّعای آقای شفا از: «اعتباری سیاسی و رونقی اقتصادی و شکوهی فرهنگی» برخوردار بو چطور به سادگی به آئین و فرهنگ دیگری روی آوردند؟ گویا آقای شفا در مسئلۀ تحوّلات تاریخی به هیچ ضابطه و قاعده‌ای پایبند نیست و همۀ انقلاب‌های اجتماعی را بی‌زمینه و بدون علّت می‌پندارد!

حکومتی که پادشاهش به هنگام درگیری با بیگانه، به همراه با طباخان و رامشگران! از مرکز کشور می‌گریزد، معلوم است که به تودۀ مردمش که با مالیات‌های خود چنین دربار فاسدی را می‌گردانند، چه می‌گذرد؟

کریستن سن می‌نویسد: «یزد گرد با دربار و حرم‌سرای خود از پایتخت گریخت در حالی که هزار نفر طبّاخ و هزار تن رامشگر، و هزار تن یوزبان و هزار تن بازبان و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه، این گروه را هنوز کم می‌دانست»! [۴۶]

اگر تودۀ مردم در رفاه اقتصادی و شکوه فرهنگی باشند البّته از پادشاه یا حکومتی که آن شرایط را برای ایشان فراهم آورده است از دل و جان و با ایمان و توان، دفاع می‌کنند، آن هم در برابر هجوم بیگانه به کشور و آئین خود! پس چرا دعوت یزدگرد را که به امید کمک مردم از این شهر بدان شهر می‌گریخت پاسخ ندادند و سرانجام یزدگرد در میان کشورش به دست آسیابانی کشته شد؟! به قول فردوسی:

یکی دشنه زد بر تهی گاه شاه
رها شد به زخم اندر از شاه آه
به خاک اندر آمد سر و افسرش
همان نان کشکین به پیش اندرش [۴۷]

آقای شفا که از «شکوه فرهنگی» سخن به میان می‌آورد مگر نمی‌داند که در ایرانِ دورۀ ساسانی «نظام طبقاتی» حاکم بود و اجازه نمی‌داد تا تودۀ مردم به دانش و فرهنگ روی آورند و این فاجعه حتّی در دوران انوشیروان دادگر! نیز رواج داشت چنانکه فردوسی داستان کفشگری را آورده که اموال خود را در اختیار نوشیروان نهاد تا شاید پادشاه اجازه دهد که فرزندش دانش آموزد! و انوشیروان به درخواست کفشگر اعتنایی ننموده! این اسلام بود که با ورود خود به ایران، کاست طبقاتی را شکست و به حکم: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيْضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ» [۴۸] جستجوی دانش را بر هر مسلمانی لازم شمرد و در نتیجه، صدها دانشمند همچون: فارابی و ابن سینا و بیرونی و خوارزمی و عمر خیام و ... امثال این‌ها پدید آمدند که همانند یکی از ایشان در سراسر دوران ایران باستان نداشته‌ایم.

اگر آقای شفا با فرهنگ دینی ایران کهن مأنوس بود ملاحظه می‌کرد که در «بهمن یشت» بند دوّم و در «خرداد یشت» بند نهم تصریح شده که موبدان، کتاب «زند» را جز به محارم و نزدیکان خود نیاموزند و اهورا مزدا [۴۹] این سفارش را به زرتشت کرده است. خوب است جناب شفا اینگونه سفارش‌ها را با فرمان به تعلیم و تربیت عمومی در قرآن قرآن و سنّت نبوی، بسنجد تا بهتر دریابد که ایران با قبول اسلام چه چیزی را از دست داد و چه را بدست آورد! آقای شفا می‌نویسد: «واقعیّت انکارناپذیر تاریخ اینست که اسلام از راه شمشیر به ایران تحمیل شد»! [۵۰]

این داوری شتابزده نتیجۀ عدم تأمّل در رویدادهای تاریخی و ریشه‌های آنهاست. ماجرای دعوت ایرانیان به اسلام از روزگار پیامبر ج آغاز می‌شود که در ضمن نامه‌ای به خسرو پرویز، وی را به اسلام فرا خواند و این پادشاه متکبّر، نامۀ پیامبر اسلام را پاره کرد و به نمایندۀ خود در یمن که «باذان» نامیده می‌شد، دستور داد تا پیامبر را دستگیر کند و به نزد وی روانه سازد! چون فرستادگان باذان به حضور پیامبر رسیدند و خواستند تا به همراه ایشان نزد خسرو رود پیامبر بدان‌ها فرمود: اینک بروید و فردا نزد من آیید. و همین که آمدند به ایشان خبر داد که خسرو پرویز به فرمان پسرش «شیرویه» به قتل رسید! (و مأموریت شما ملغی شد). فرستادگان باذان که با خودداری پیامبر از آمدن و خبر عجیب او روبرو شدند برای کسب دستور جدید، به یمن بازگشتند در حالی که هنوز اخبار کشته شدن پادشاه ایران بدانجا نرسیده بود. آنان خبری را که پیامبر داده بود به باذان گزارش کردند و باذان مصلحت چنان دید که چند روزی صبر کند تا پیکی از ایران برسد و درستی یا نادرستی آن خبر را دریابد. چون پیک ایران رسید و خبر کشته شدن خسرور پرویز و پادشاهی پسرش را آورد، باذان و همراهان ایرانی وی دانستند که پیامبر اسلام ج جز به الهام خداوند از آن حادثه آگاه نشده بود و از این‌رو همگی به اسلام گرویدند و این نخستین گروه ایرانی بود که با میل و رغبت اسلام را پذیرا شدند چنانکه مورّخان نامدار و موثّق همچون ابن اثیر و ابن خلدون و دیگران ماجرای اعجازآمیز مزبور را گزارش نموده‌اند. [۵۱]

این روش پیامبر اسلام بود که به حکم:

﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ [۵۲] [النحل:۱۲۵].

از راه حکمت و موعظت، مردم را به اسلام فرا می‌خواند و شمشیر را به کار نبرد مگر هنگامی که قریش، یارانش را شکنجه کردند و برخی را کشتند و در شب هجرت، آهنگ قتل ایشان نمودند و از دیارشان آواره ساختند و جنگ آغاز نمودند چنانکه الله متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍۚ -

چرا با گروهی نمی‌جنگید که پیمان‌های خود را شکستند و آهنگ بیرون راندن پیامبر کردند و ایشان بودند که نخستین بار جنگ را با شما آغاز کردند».

امّا درگیری مسلمانان با سپاه ایران پس از وفات پیامبر ج ماجرای دیگری دارد که آن هم برای گسترش دین خدا است. ماجرا بطور خلاصه از این قرار است که پس از رحلت رسول اکرم ج گروهی از قبایل عرب که در حجاز و عراق و یمن می‌زیستند در پیرامون پیامبر نمایانی به نام‌های: «طليحة وسجاح ومسيلمة وأسود عنسی» گرد آمدند و فتنه و آشوب بپا ساختند و جنگ‌های سختی را با مسلمانان آغاز کردند و شهر مدینه را که کانون اسلام بود، به خطر افکندند و اگر دفاع جدّی یاران پیامبر ج نبود آنجا را به تصرّف در می‌آوردند. در این هنگام خالد بن ولید س از سوی خلیفه‌ی اول مأموریّت یافت تا آشوب‌گران و حامیان ایشان را بر جای خود نشاند. این گروه‌ها بصورت قبائلی در سواد عراق و حیره پراکنده بودند و در میان ایشان برخی از طوائف مسیحی نیز دیده می‌شدند. خالد به آهنگ آرام ساختن این فتنه‌انگیزان به سوی سواد حرکت کرد و با برخی از قبائل مصالحه نمود و با گروهی دیگر کارش به جنگ کشید تا سواد و حیره را به تصرّف در آورد. دولت ساسانی که از زمان خسرو پرویز دشمنی با اسلام را آغاز کرده بود، از قبائل آشوبگر حمایت می‌نمود و همین کار موجب شد تا سپاه اسلام با آن دولت درگیر شود و نبردهای «ذات السلاسل وثنی وولجة واليس وبادقلي» در بین النهرین با ایرانیان پیش آید. در این مرحله بود که کار نبرد گسترش یافت و به داخل ایران کشیده شد و دولت ساسانی سرنگون گردید چنانکه مورّخان پر آوازه‌ای همچون طبری و بلاذری و ابن اثیر و ابن خلدون در اسناد و آثار خود این امر را نشان داده‌اند و کسی که به تاریخ با دیدۀ تحلیلی بنگرد و از نگرش سطحی، دوری ورزد حقیقت مزبور را به روشنی در می‌یابد همانگونه که از تاریخ‌نویسان معاصر، دکتر زرّین کوب می‌نویسد: «سبب آمدن خالد به عراق چنانکه از تأمّل در قرائن بر می‌آید تنبیه اعراب عراق و هم پیمانان أهل ردّه بوده است لیکن ناچار منتهی به تصادم با لشکریان ایران شده و جنگ‌ها و فتح‌های اسلام از آن میان پدید آمده است». [۵۳]

بنابراین در واقع خود دولت ساسانی پیشگام و آتش افروز و محرّک جنگ بود و سبب شد که مسلمانان بر ایران بتازند و در صدد بر آیند تا سر رشتۀ فتنه را بر کنند همانگونه که طبری پس از ذکر واقعۀ «ولجه» می‌نویسد:

«فانهزمت صفوف الأعاجم وولّوا... وقام خالد في الناس خطيبا يرغبهم في بلاد العجم». [۵۴]

یعنی: «صفوف عجمیان (دشمنان اسلام) درهم شکست و روی به گریز نهادند و خالد بن ولید در میان مردم برخاست و سخنرانی کرد و آنان را در حمله به شهرهای آنان تشویق نمود».

علاوه بر این، از جنگ مسلمانان با دولت ساسانی، مردم حیره و بسیاری از ایرانیان خشنود شدند و آن را به منزلۀ «نبردی نجات‌بخش» برای تودۀ مردم شمردند. یحیی بن آدم [۵۵] در کتاب «الخراج» آورده است که رؤسای سواد عراق پس از پیروزی مسلمین، به خلیفۀ وقت گفتند: «إنا کنا قد ظهر علينا أهل فارس فأضروا بنا وأساؤوا إلينا وأخذوا يذکرون له شيئاً من شرورهم وظلمهم حتی ذکروا النساء! ثم قالوا له: فلما جاء الله بکم أعجبنا مجيئکم وفرحنا نردکم عن شيء ولم نقاتلکم حتّی أخرجتموهم عنا». [۵۶] یعنی: «وضع ما چنان بود که پارسیان بر ما چیره شدند و در حقّ ما آسیب و بدی روا داشتند و از بدی‌ها و ستم‌های ایشان سخن گفتند تا به جایی که از نوامیس و زنان خود یاد کردند! آنگاه به خلیفه گفتند: چون خدا شما را به دیار ما آورد از آمدنتان شادمان شدیم و نه شما را از کاری بازداشتیم و نه با شما کارزار کردیم تا آنان را از سرزمین ما بیرون راندید».

این نمونه‌ای از رفتار مأموران دولت ساسانی با مردم حیره و سواد عراق بود. پروفسور توماس آرنولد [۵۷] در کتاب ارزندۀ «تاریخ گسترش اسلام» می‌نویسد: «زجر و شکنجه و تجسّس عقاید و دین در تمام مردم (ایران) یک نوع حسّ تنفّر علیه دین رسمی زرتشتی و خاندان پادشاهی که به تحمیل آن بر مردم کمک می‌نمود، بوجود آورده بود و موجب آن شد که فتح اعراب بصورت یک نوع نجات و رهایی و آزادی جلوه نماید». [۵۸]

این شواهد نشان می‌دهد همانگونه که گفتیم مردم ایران از حکومت ستمگرانۀ یزدگرد و اوضاع دینی آن روزگار راضی نبودند و بهمین جهت پادشاه را در برابر سپاه مسلمانان تنها گذاشتند و ارتش ایران نیز به دفاع جدّی برنخاست بدلیل آن که مورّخان گزارش نموده‌اند: چهار هزار سپاه ایرانی که آنان را «سپاه شاهنشاه» (و به اصطلاح زمان ما: گارد سلطنتی) می‌گفتند از ابو موسی فرماندۀ مسلمانان، زینهار خواستند تا به سپاه اسلام بپیوندند و در محاصرۀ شوشتر مسلمین را یاری کردند و همگی اسلام آوردند و سپس در کوفه مسکن گزیدند چنانکه بلاذری تاریخ‌نویس معروف در کتاب «فتوح البلدان» آورده است. [۵۹]

مهمتر از همه آنکه هیچ گاه شکست نظامی موجب نشد که ایرانیانِ باستان، دین خود را ترک کنند و آیین دیگران را بپذیرند. مگر ایران در یورش اسکندر مقدونی از یونانیان شکست نخورد؟ ولی آیا آداب و رسوم و افکار کشور غالب را پذیرفت؟ حتّی فلسفۀ ارسطو (استاد اسکندر) مدّت‌ها پس از ظهور اسلام در ایران رواج یافت.

پس به چه دلیل ایرانیان، گروه گروه به اسلام روی آوردند و مدافعان بزرگ اسلامی در میانشان پدید آمد و خدماتی که آن‌ها به اسلام نمودند از هیچ ملتی دیده نشد؟ چه دلیلی داشت که مفسّران بزرگ قرآن (همچون طبری و زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و نیشابوری و ...) از ایران بر خیزند؟ چه دلیلی داشت که محدّثان بزرگ و گرد آورندگان جوامع حدیث نبوی (مانند امام بخاری و ابن ماجۀ قزوینی و ابو داود سجستانی و حاکم نیسابوری و ...) ایرانی باشند؟ چه دلیلی داشت که حتّی در ادبیات عرب، ایرانیانی چون سیبویه پارسی، ابو علی فارسی، عبدالقادر جرجانی و فیروزآبادی و امثال ایشان پدید آیند و خدمات شایانی به زبان عربی تقدیم نمایند؟ آیا دینی که به زور شمشیر بر آن‌ها تحمیل شده بود، چنین دستاوردی را به بار آورد؟!

از همۀ این‌ها که بگذریم، مسلمانان صدر اسلام با زرتشتیان رفتاری را در پیش گرفته بودند که با «اهل کتاب» داشتند و این موضوع از مسلّمات تاریخ است. مورّخان گزارش نموده‌اند که روزی خلیفۀ دوم (عمر فاروقس) در میان گروهی از بزرگان صحابه گفت: من نمی‌دانم با مجوسیان (زرتشتیان) چه کنم؟ عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمود: «سنوا بهم سنة أهل الکتاب» یعنی «با آنان چنان رفتار کنید که با اهل کتاب رفتار می‌کنید» خیفه پذیرفت و چنان کردند [۶۰]. از طرفی در اسلام هیچ گاه اهل کتاب به پذیرش آیین مسلمانی وادار نمی‌شوند به همین جهت از روزگار قدیم، یهودیان و مسیحیان در میان مسلمانان می‌زیستند و کنیسه‌ها و کلیساهای خود را حفظ می‌کردند و به گواهی تاریخ، زردتشتیان ایران هم اجازه داشتند تا آیین زرتشتی و آتشکده‌های خویش را نگاه دارند. چنانکه قرن‌ها آثار آن‌ها در نواحی گوناگون ایران دیده می‌شد و خود آقای شفا از قول اصطخری – جغرافی‌دان نامدار اسلامی – نقل می‌کند در کتاب «المسالک و الممالک» نوشته است: «اکثریت مردم فارس را در حال حاضر (قرن چهارم هجری) زرتشتیان تشکیل می‌دهند و هیچ شهر و دهکده‌ای نیست که در آن آتشگاهی نباشد». [۶۱]

و نیز از مسعودی – مورّخ شهیر مسلمان – نقل می‌نماید که در کتاب «مروج الذهب» آورده است: «در خراسان و نواحی دریای خزر و طبرستان و دیلم و نیز در کرمان عدّۀ زرتشتیان بسیار زیاد است» [۶۲]. و همچنین از «تذکرة الموضوعات» اثر مقدسی نقل می‌کند که گوید: «در بخش غربی ایران جماعت عظیمی از خرم‌دینان به آیین خود باقی مانده‌اند» [۶۳] و نیز از ابن حوقل – جغرافی‌دان معروف اسلامی – در کتاب «صورة الأرض» گزارش می‌کند که نوشته است: «در فارس، شهری و روستایی و ناحیتی نیست مگر آنکه آتشکده‌ای داشته باشد و در جبل (شمال غربی ایران) هنوز زرتشتیان در اکثریّت هستند». [۶۴]

آنچه آقای شفا آورده است گواهی می‌دهد که فاتحان عرب پس از گذشت چهار قرن از تصرّف ایران، مردم این سرزمین را به پذیرش اسلام وادار نکرده بودند و حتّی آتشکده‌های ایشان را ویران ننموده بودند چنانکه قرآن مجید از نابود ساختن معابد اهل کتاب منع کرده است و می‌فرماید:

﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ [الحج: ۴۰].

پس این خود مردم ایران بودند که به تدریج آیین اسلام را پذیرفتند و اگر مایل نبودند همانند زرتشتیان پیشین، بر آیین پدرانشان استوار می‌ماندند چنانکه هم اکنون گروهی از زرتشتیان در ایران با حفظ دین خود، به آزادی زندگی می‌کنند.

پروفسور ادوارد براون در کتاب «تاریخ ادبیّات ایران» در همین زمینه می‌نویسد: «چه بسا تصوّر کنند که جنگجویان اسلام، اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب یکی از دو راه مخیّر می‌ساختند. اوّل قرآن، دوّم شمشیر! ولی این تصوّر صحیح نیست زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آئین خود را نگه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه (مالیات سرانه) بودند و این ترتیب کاملاً عادلانه بود؛ زیرا اتباع غیرمسلم خلفا، از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکوة که بر امّت پیامبر فرض بود، معافیّت داشتند». [۶۵]

ادوارد براون در پی سخن گذشته می‌نویسد:

«مسلّم است که قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند به طیب خاطر و به اختیار و ارادۀ خودشان بود. پس از شکت ایران در قادسیّه فی المثل چهار هزار سرباز دیلمی (نزدیک بحر خزر) پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. این عدّه در تسخیر جلولا به تازیان کمک کردند و سپس با مسلمین در کوفه سکونت اختیار کردند و اشخاص دیگر نیز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرویدند». [۶۶]

ما انکار نمی‌کنیم که رفتار برخی از فرماندهان دورۀ «اموی» با مردم سرزمین‌های تازه مسلمان، شایسته نبود ولی رفتار آنان، به اسلام و تربیت شدگان قرآن ربطی نداشت. پس به بهانه‌ی عمل عده‌ای انگشت‌شمار نمی‌توان همۀ مسلمانان را متّهم ساخت و با اسلام ستیزه نمود امّا متأسّفانه آقای شفا این دو موضوع جداگانه را از یکدیگر تفکیک نمی‌نماید و همه را مشمول یک حکم قرار می‌دهد و بر مسلمانان نخستین نیز طعن می‌زند و می‌نویسد:

«عرب‌های فاتح، خود را برتر از دیگران می‌پنداشتند و بویژه به ایرانیان مباهات می‌کردند و آن‌ها را موالی (بندگان آزاد شدۀ) خود می‌خواندند و برای تحقیر آنان می‌گفتند که سه چیز است که نماز را باطل می‌کند: سگ و الاغ و ایرانی»! [۶۷]

ما نمی‌دانیم این نویسنده‌ی بی‌انصاف این چرندیات را از کجا جمع‌آوری کرده است؟. سلمان فارسی پس از این که ایران به تصرّف درآمد، از سوی خلیفۀ مسلمین به فرمانروایی مداین گماشته شد امّا آیا کسی جرأت داشت که او را با چنان اوصافی – که آقای شفا ذکر نموده است – یاد کند؟ آیا مأموران و زیردستان سلمان به خود اجازه می‌دادند که همشهریان مهترشان را بدان صورت بخوانند؟!

نویسندۀ تولّدی دیگر گویا خبر ندارد که پیامبر بزرگ اسلام ج در باز پسین حجّ خود، در حضور هزاران مسلمان از «برابری عرب و عجم» سخن گفت و چنانکه در تاریخ یعقوبی آمده است ندا در داد: «لافضل لعربيّ علی عجميّ ولا عجميّ علی عربيّ إلا بتقوی الله» [۶۸]. یعنی: «هیچ عربی بر عجمی و هیچ عجمی بر عربی برتری ندارد جز در سایۀ تقوای خدا». [۶۹]

با وجود این آیا باز هم باید گفت که اسلام در میان عرب و ایرانی تفاوت نهاده و به برتری نژاد عرب قائل شده است؟ یا مسلمانان نخستین، به چنین امتیازی عقیده داشتند؟! پس چرا شما رعایت انصاف نمی‌کنید و انحراف برخی‌ها را از تعالیم پاک اسلام، به پای دین خدا و مسلمانان پاک دین می‌گذارید؟

شما که دکتر گوستاولوبون فرانسوی را «صاحب نظری از جهان غرب» [۷۰] می‌خوانید، جا دارد به سخن این دانشمند صاحب نظر توجّه کنید و در داوری خویش تجدید نظر نمایید.

دکتر گوستاولوبون می‌نویسد: «پیشرفت سریع قرآن موجب شده که مورّخین دشمنِ اسلام، این پیشرفت را معلول دو چیز دانسته‌اند. یکی آزادی‌هایی که در این دین موجود است و دیگر زور شمشیر اولی باید دانست که این نسبت‌های ناروا روی پایه و اساس صحیحی نیست ... رسم عرب‌ها این بود که هر کجا را فتح می‌کردند مردم آنجا را در دین خود آزاد می‌گذارند و این که مردم مسیحی از دین خود دست بر می‌داشتند و به دین اسلام می‌گرویدند و زبان عربی را بر زبان مادری خود ترجیح می‌دادند، بدان سبب بود که عدل و دادی را که از آن عرب‌های فاتح می‌دیدند، مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند. تاریخ این مطلب را ثابت کرده که ادیان به زور شمشیر پیشرفت نکرده‌اند». [۷۱]

اگر فاتحان ایران، مردم این سرزمین را همچون حیواناتی که شما نام بردید! می‌خواندند، آیا کسی از این مردم آیین خود را رها می‌کرد و به اسلام می‌گرایید؟ مالَکُم کیف تحکمون؟! چرا نمی‌خواهید این مسئلۀ روشن را دریابید؟!

شما بر پژوهشگران و محققّان ایرانی مانند دکتر زرّین‌کوب طعنه می‌زنید که چرا نوشته است: «نشر اسلام در کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود و انتشار آن نه از راه عنف و فشار بلکه به سبب مقتضیات و اسباب گوناگون اجتماعی بود. روایتی که کتابخانۀ مدائن را اعراب نابود کردند هیچ اساس ندارد». [۷۲]

دستاویز شما در سرزنش و اتّهام به زرّین کوب این است که نوشته‌اید وی: «در کتابی به نام کارنامۀ اسلام که در آستانۀ انقلاب ولایت فقیه انتشار یافت با تغییر جهتی صد و هشتاد درجه‌ای در مورد آنچه خود او پیش از آن نوشته بود» [۷۳] حرکت نموده است!

امّا اوّلاً آیا خود شما، به تغییر جهت «صددرصد معکوس» مبتلا نشده‌اید؟! مگر نه اینکه در کتاب پیشین خودتان که با عنوان «ایران در چهار راه سرنوشت» انتشار یافت یک مسلمان معتقد جلوه نموده‌اید و نوشته‌اید: «اسلام راستین همانند هر آیین آسمانی دیگر، همانند هر حقیقتی که از خداوند لایزال سرچشمه می‌گیرد، مظهر معنویّت و تجلّی آزادگی و پیام‌آور محبّت است». [۷۴]

پس چرا در کتاب تازۀ «تولّدی دیگر» همۀ ادیان آسمانی و از جمله اسلام را به باد انتقاد گرفته‌اید و همگی را از ریشه انکار می‌نمایید؟ آیا این کار تغییر جهت صد و هشتاد درجه‌ای به شمار نمی‌آید؟!

جای شگفتی است که شما اجازۀ تجدیدنظر به خودتان را می‌دهید ولی این اجازه را از دیگران سلب می‌کنید! آیا داشتن چنین سلیقه‌ای نشانۀ خودخواهی بیش از اندازه نیست؟

ثانیاً شما چنین نشان داده‌اید که دکتر زرّین کوب بخاطر «انقلاب ولایت فقیه» دربارۀ انتشار اسلام، چنان سخنی را گفته است و به رعایت این انقلاب، روایت نابودی کتابخانۀ مدائن را انکار نموده است! امّا آیا هیچ چشم باز کرده‌اید که تاریخ چاپ اوّل کتاب «کارنامۀ اسلام» را ببینید و از داوری عجولانه و مغرضانۀ خود شرمنده شوید؟ آقای شفا! چاپ اوّل کتاب مذکور در سال ۱۳۴۸ هجری شمسی بوسیلۀ «شرکت سهامی انتشار» انجام پذیرفته است در حالی که حرکت مردم ایران بر ضدّ حکومت پهلوی، سال‌ها بعد از این تاریخ رخ داد و مثلاً «حادثۀ میدان شهداء» که در دوران قدرت پهلوی پیش آمد، در هفده شهریور ۱۳۵۷ به وقوع پیوست. بنابراین، دکتر زرّین کوب هنگامی دست به تألیف «کارنامۀ اسلام» زد که ارباب خودخواه و مستبدّ جنابعالی بر اریکۀ قدرت نشسته بود و آن جناب هم با خیال آسوده، معاونت فرهنگی دربار وی را به عهده داشتید!

اگر دکتر زرّین کوب پس از سال‌ها پژوهش، بدین نتیجه دست یافته است که آتش زدن کتابخانۀ مدائن از سوی فاتحان عرب، مدرک تاریخی ندارد، چه جای ملامت بر اوست؟ با آنکه هیچ یک از مورّخان قدیم چون: طبری و بلاذری و یعقوبی و مسعودی و امثال ایشان ضمن بحث از فتح ایران، ابداً سخنی در این باره نیاورده‌اند و این ادّعا که چند قرن بعد، از سوی کسانی به میان آمده، فاقد سند متّصل تاریخی است و علم تاریخ نیز دانشی نیست که پس از چند قرن از وقوع حادثه‌ای، به کسی الهام شود! بلکه هر کس با فاصلۀ زمانی به گزارش حوادث گذشته بپردازد ناگزیر باید به مدارک پیشین استناد کند و گرنه، سخن او اعتبار تاریخی ندارد. کسانی که ادّعای مزبور را به میان آورده‌اند، هیچ گواهی از تواریخ سلف ارائه نداده‌اند. آقای شفا نیز در این باره به حدس و قرینه تراشی! توسّل جسته است و می‌نویسد: «در آیین مسلمانان آن روزگار، تا آنجا که تاریخ می‌گوید آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیدا است که چنین قومی تا چه حد می‌توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. از همۀ قرائن پیدا است که در حملۀ عرب بسیاری از کتاب‌های ایرانیان از میان رفته است». [۷۵]

با توجّه به آنکه کتب دینی زرتشتیان مانند: گاته‌ها و یشت‌ها و خرده اوستا و وندیدادو دینکرد و ارداویرافنامه و امثال این‌ها از روزگار کهن بجای مانده است، ما از آقای شفا می‌پرسیم: چطور شد که به قول شما اعراب متعصّب، کتاب‌های دینی ایرانیان را باقی گذاشتند ولی کتاب‌های غیر دینی آنان را از میان بردند؟! چرا از دانشمندانی که کتب نابود شده را نگاشتند لااقل نامی هم باقی نمانده است؟ چرا مورّخان ملل دیگر مانند گزنفون و هردوت و امثال ایشان اسامی دانشمندان ایرانی و تألیفات آن‌ها را نیاورده‌اند؟ آیا با حدس و گمان می‌توان حوادث تاریخی ساخت؟

ما برعکس آقای شفا عقیده داریم که چون اسلام با فرمان:

﴿ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥ كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ [۷۶] [العلق: ۳- ۶].

آغاز شد و خدای محمّد ج به مصداق:

﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ ١ [القلم: ۱].

به قلم و نگارش سوگند یاد فرمود؛ از این‌رو رغبت و میل به کتابت را در میان مسلمانان برانگیخت به ویژه که پیامبر اسلام ج مسلمین را به فراگیری خواندن و نوشتن تشویق می‌نمود چنانکه پس از جنگ «بدر» مقرّر فرمود اسیرانی که با کتابت آشنایی داشتند هر یک ده کودک مسلمان را نوشتن آموزد تا آزاد شود [۷۷]. و در خلال سخنان خود می‌گفت: «قيدوا العلم بالکتابة» [۷۸] یعنی: دانش را بوسیلۀ نگارش در بند کنید (تا از میان نرود)» از این‌رو دستور می‌داد تا قرآن کریم را کاتبان بنویسند و نامه‌های فراوانی به املاء وی نگاشتند تا بسوی پادشاهان و رؤسای قبائل و دیگران فرستاده شود (چنانکه مجموعۀ آن‌ها را در کتاب: «جمهرة رسائل العرب» گردآوری احمد زکی صفوت و نیز در کتاب: «مجموعة الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة» گردآوری دکتر محمّد حمید الله [۷۹] می‌توان دید).

بنابراین دلیل نداشت که مسلمانان اوّلیّه دشمن کتابت و نگارش باشند و بر هر اثر کتبی که دست یافتند، آن را طمعه آتش کنند! مگر نه این که پیامبر گرامی اسلام ج عموم مسلمین را به جستجوی دانش – هر چند در چین باشد – فرمان داده بود و می‌گفت: «اطلبوا العلم ولو بالصّين فإنّ طلب العلم فريضة علی کلّ مسلم» [۸۰] دانش را – هر چند در چین باشد – بجویید که جستجوی دانش بر هر مسلمانی واجب است».

آقای شفا علاوه بر دکتر زرّین کوب، تیغ حمله را بسوی «دکتر علی شریعتی» نیز متوجّه ساخته و به دستاویز آنکه ابن خلدون (مورّخ نامدار اسلامی) نوشته است: پیش از غلبۀ عرب بر پارسیان، دولت ایران سرزمین‌های پهناوری را با جمعیّت بسیار در اختیار داشت ولی پس از فتح، جمع آنان چنان رو به کاستی نهاد «کأن لم يکونوا» (گویی که در میان نبودند)»! می‌نویسد با وجود این: «فریضه‌پرداز ایرانی در سال‌های پایانی قرن بیستم ادّعا می‌کند که ایرانی اسلام را با آغوش باز پذیرفت ... (علی شریعتی: علی و حیات بارورش پس از مرگ)». [۸۱]

متأسفانه آقای شفای از آوردن دنبالۀ سخن ابن خلدون خودداری ورزیده است که می‌نویسد: «ولا تحسبن أن ذلک لظلم نزل بهم أو عدوان شملهم، فملکة الإسلام في العدل ما علمت وإنما هي طبيعة في الإنسان إذا غلب علی أمره». [۸۲] یعنی: البته گمان مکن که این رویداد به علّت ستمی است که بر ایشان (فارسیان) رفته یا در اثر تجاوزی است که شامل حالشان شده زیرا فرمانروایی اسلام در اجرای عدالت چنان است که می‌دانی، بلکه این کاهش لازمۀ طبیعت انسانی است به هنگامی که در کار خود مغلوب شود». آری ایران پس از فتح اسلامی، جزئی از سرزمین مسلمانان به شمار آمد و جمعیّتش در جمع مسلمانان ادغام و پراکنده شد ولی پویایی مردم این سرزمین در فراهم آوردن دانش و حکمت صد چندان فزونی یافت و دانشمندان بسیاری از میان ایشان برخاستند که پیش از آن همانندشان دیده نشده بود چنانکه خود ابن خلدون در این باره می‌نویسد «أن حملة العلم في الملّة الإسلامية أکثرهم العجم» [۸۳]. یعنی: «بیشتر حاملان دانش در اسلام ایرانیان بودند» و سپس به حدیث نبوی ج اشاره می‌کند که رسول اکرم ج فرمود: «لو تعلّق العلم بأکناف السماء لناله قوم من أهل فارس». [۸۴] یعنی: «اگر دانش به کرانه‌های آسمان وابسته باشد، گروهی از پارسیان بدان دست یابند».

آقای شفا که در پی آن است تا به هر صورت ادّعای خود را به کرسی نشاند که ایرانیان، آئین اسلام را نپذیرفتند!! آخرین تیر خویش را در ترکش نهاده است و می‌نویسد: «در چنین شرایطی تنها راه مبارزه‌ای که برای ایرانیان باقی مانده بود، این بود که آئین حاکمان عرب را به رنگ آئین ملّی خویش در آورند و این درست همان کاری بود که کردند»! امّا چگونه؟ جناب شفا می‌نویسد: «ایرانیان با نوآوری‌هایی چون تشیّع و عرفان، خیلی زود آئینی را که با شمشیر عرب به کشورشان تحمیل شده بود به چیزی تبدیل کردند که گرچه همچنان شباهتی با اسلام داشت ولی محتوای آن با آنچه احتمالاً پیامبر عرب در نظر داشت بسیار تفاوت داشت»! [۸۵]

دراینجا آقای شجاع الدین شفا با شجاعتی تمام! مشت خود را باز نمود و از ناآگاهی خویش نسبت به تاریخ تشیع پرده برداشته است! آیا ایشان نمی‌داند که مذهب تشیّع در روزگار صفویّه (یعنی حدود ۹ قرن پس از ورود اسلام به ایران) در این کشور رواج و رسمیّت یافت؟ آیا ایشان خبر ندارد که پیش از آن بیشتر ایرانیان مذهب تسنّن داشتند و اغلب علمای قدیم فارسی مانند ابن ماجه و نسایی و ابو حنیفه و طبری و جوینی و زمخشری و غزالی و فخر رازی و ... بر همان مذهبی بودند که فاتحان عرب آوردند؟! آیا آقای شفا با ادّعای مطالعات وسیع! در تاریخ ادیان وایران، هنوز اطّلاع ندارد که عرفان، ویژۀ مذهب شیعه نیست و از نوآوری‌های این فرقه شمرده نمی‌شود بلکه در بین اهل سنت نیز وجود دارد؟

به عقیدۀ من جناب شفا از این قبیل امور چندان دور و بی‌اطّلاع نیست ولی چه باید کرد که به قول مولوی:

چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل بسوی دیده شد!

باید دید که نویسندۀ «تولّدی دیگر» از ادّعای خود در «تحمیل اسلام بر مردم ایران» چه پیامدی را در نظر دارد؟

وی می‌نویسد: «تاریخ اسلامی ایران، تاریخ مبارزه‌ای پیگیر برای دفاع سر سختانه از این اصالت ملّی در همۀ زمینه‌های سیاسی و اجتماعی و مذهبی و فرهنگی آن است و در این زمینه، ایران بطور دائم راه خود را از راه بقیۀ اعضای جهان مسلمان جدا کرده و همواره عضو سرکش یا به اصطلاح امروزی بچّۀ شرور دنیای اسلام باقی مانده است»! [۸۶]

آیا این ادّعا صحیح است و تاریخ آن را تصدیق می‌کند؟ آیا صدها دانشمند ایرانی که به تفسیر قرآن کریم و گزارش سیرت پیامبر ج و گردآوری حدیث و نگارش تاریخ اسلام و تألیف کتب فقهی دست زده‌اند، با فرهنگ اسلام سرسختانه مبارزه می‌نمودند و اعضای سرکش جهان اسلام بودند؟!

مشکل آقای شفا این است که نمی‌تواند مخالفت ایرانیان را در برخی از برهه‌‌ها، از ایمان و احترام آن‌ها به آئین اسلام جداکند. ایرانیان حتّی در آن زمان که پیرامون ابو مسلم خراسانی گرد آمده بودند تا حکومت بنی امیّه را سرنگون کنند، هرگز کسی از زرتشتیان را بر نگزیدند تا وی را به پادشاهی رسانند بلکه در آن روزگار به سود عبّاسیان با اموی‌ها می‌جنگیدند!

شگفتا که آقای شفا این امر روشن تاریخی را در نیافته است و در اثبات ادّعای خود می‌نویسد: «نخستین ارتشی که در داخل امپراتوری اسلام با ارتش منظم خلافت عرب جنگید و آن را در هم شکست، ارتش خراسانی ابومسلم در جنگ زاب بود»! [۸۷]

این درست است، ولی مگر نه آن که ابو مسلم در زاب با لشکر مروان اموی جنگید تا آل عبّاس زمام خلافت را در دست گیرند؟ پس جنگ ایرانیان با مذهب و فرهنگ اسلام نبود بلکه با مروان آخرین خلیفه‌‌ی اموی بود تا حکومت به نفع بنی عباس رقم بخورد. آقای شفا گویی خبر ندارد که خود عرب‌ها یک بار به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی و بار دیگر به امامت زید بن علی÷ به قیام بر ضدّ بنی امیّه برخاستند و سال‌ها پیش از ابو مسلم خراسانی، روی مخالفت با امویان نشان دادند ولی هیچ گاه با مذهب و فرهنگ اسلام سر ناسازگاری نداشتند. آیا ایشان می‌توانند نهضت اسلامی امام حسین÷ یا قیام مذهبی توّابین یا حرکت زیدیان پر ایمان را جریان‌های ضد اسلامی به شمارد؟!

اگر ایرانیان قرن‌ها پس از فتح ایران، با جهان اسلام به مخالفت مذهبی بر خاستند آن هم بر سر مسئله‌ای سیاسی بود یعنی امامت و حکومت، نه بر سر اصل اسلام! کدام شیعۀ ایرانی به مسلمانان جهان اعتراض دارد که چرا نبوّت پیامبر گرامی اسلام را پذیرفته‌اید؟!

نویسندۀ «تولّدی دیگر» برای به کرسی نشاندن ادّعای خود، حفظ زبان پارسی را نوعی سرکشی در برابر اسلام می‌شمارد! و می‌نویسد:

«در قلمرو فرهنگی، رویارویی ایران آریایی با فرهنگ مهاجم سامی حتّی از رویارویی‌های سیاسی آن هم شدیدتر و پیگیرتر بود. تنها کشور مسلمانی که زبان عربی را به نفع زبان ملّی خود طرد کرد، ایران بود»! [۸۸]

براستی چه اندازه باید خوی تعصّب بر یک نویسنده حاکم باشد تا بتواند این سخنان را به قلم آورد؟! آیا آقای شفا نمی‌داند که ایرانیان در طول تاریخ، بزرگترین خدمات را به زبان و ادبیّات عرب ارائه داده‌اند و در تکامل نحو عربی و علوم بلاغی کوشش‌های چشمگیر کرده‌اند؟ آیا جناب شفا از شاهکار سیبویه پارسی در نحو عربی – که الکتاب نامیده شده است – هیچ خبر دارد؟ آیا با کتاب ارزندۀ «يتيمة الدّهر» اثر «تعالبی نیشابوری» آشنا است؟ آیا «المفصّل» اثر زمخشری یا «أساس البلاغۀ» او را دیده است؟ آیا با کتاب «أسرار البلاغه» اثر نفیس «عبدالقاهر جرجانی» (گرگانی) در فنّ بلاغت آشنایی دارد و از «دلائل الإعجاز» و «أعجاز القرآن» وی آگاه است؟ آیا از آثار سیرافی شیرازی و ابو علی فارسی و نجم الأئمّۀ استرآبادی و سکّاکی خوارزمی و قطب الدین شیرازی و ده‌ها دانشمند ایرانی دیگر که در زبان و ادب عربی آثار پر باری پدید آورده‌اند، خبری بدو رسیده است؟ اگر اساساً در این وادی وارد نشده چگونه ادّعا می‌نماید که ایرانیان، زبان عربی را طرد کردند؟! و چنانچه از این آثار ناآگاه نیست، چرا بر چهرۀ حقیقت پرده می‌افکند؟!

به قول شاعر عرب:

فإن کنت لا تدري فهذا مصيبة
وإن کنت تدري فالمصيبة أعظم!
گر نمی‌دانی‌ومی‌گویی‌خطا،این‌ماتم‌است
ورکه‌می‌دانی‌ومی‌گویی،مصیبت‌اعظم‌است! [۸۹]

اگر ایرانیان می‌خواستند زبان عربی را طرد کنند، از ورود صدها واژۀ عربی که در زبانشان نفوذ کرده است جلوگیری می‌نمودند امّا نه تنها بدین کار نپرداختند بلکه شاعران و سخن پردازان بزرگ فارسی‌زبان چون: سعدی و حافظ و مولوی و بیهقی و دیگران، در میان اشعار و سخنان خود، متعمّداً بیت‌هایی را به زبان عربی جای می‌دادند تا سروده‌ها و گفته‌های خود را بدان‌ها بیارایند. آیا این است معنای طرد زبان عربی؟! آقای شفا بحث زبان‌ها را رها نموده می‌نویسد: «شمشیر زنان عرب از نظر مذهبی هیچ چیز تازه‌ای به ارمغان نیاوردند که برای ایرانیان ناشناخته باشد ... اهورا مزدا تبدیل به اله شده بود و فرشته‌ها نام ملائکه و اهریمن نام شیطان گرفته بودند. زرتشت نیز جای خود را به محمد داده بود». [۹۰]

ظاهراً ایشان توقّع داشته‌اند که اسلام چیز کاملاً تازه‌ای آورده باشد یعنی حتی در مسائل بنیادی با آئین زرتشت بیگانگی نشان دهد! در حالی که قرآن می‌گوید اساس کار پیامبران راستین یک چیز بوده است. همه، به توحید خداوند و پرستش او دعوت می‌نمودند [۹۱]. پیامبر اسلام ج برای اصلاح ادیان و اتمام مکارم اخلاق بر انگیخته شده است [۹۲] نه برای آوردن پیامی که از بنیاد با دعوت پیامبران گذشته ناسازگار باشد!

اگر شما آئین زرتشت را می‌ستایید یا آن را یک پیام خدایی می‌شمارید، نباید انتظار داشته باشید که اسلام با اساس آن در افتد بلکه باید اصلاح آئین مزبور و تکمیل آن را در اسلام جستجو کنید. در زرتشتیگری یپام اصلی یعنی توحید به خطر افتاده بود و اهریمن همچون رقیبی مستقل با اهورا مزدا مبارزه می‌نمود. در کتاب «وندیداد» که بخشی از اوستای زرتشت شمرده می‌شود، آمده است:

«من اهورا مزدا دوّمین کشور با نزهت که آفریدم دشتی است که اقوام سغد در آن سکونت دارند. اهریمن پر مرگ بر ضدّ آن، آفت ملخ پدید آورد ...»! [۹۳]

«چهارمین کشور با نزهت که من اهورا مزدا آفریدم بلخ زیبا با پرچم افراشته است. اهریمن پر مرگ بر ضدّ آن، مورچه و سوراخ مورچه پدید آورد»! [۹۴]

و به همین ترتیب، نزاع اهورا مزدا را در آفرینش با اهریمن در سرزمین‌های گوناگون نشان می‌دهد و خداوند هستی را به ناتوانی در برابر اهریمن محکوم می‌کند! آیا چنین آموزه‌هایی با توحید که بنیاد دعوت انبیاء بر آن استوار است، ناسازگاری ندارد؟ آیا اسلام اصلاحگر این پندارهای شرک‌آمیز نبوده و نیست؟

آئین زرتشت که گفته‌اند در اصل، آئین یگانه‌پرستی بوده است در روزگار ساسانیان به خورشید پرستی و آتش پرستی تبدیل شده بود، پروفسور کریستن سن در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» سوگند یزدگرد دوّم را چنین گزارش می‌نماید: «قسم به آفتاب، خدای بزرگ، که از پرتو خویش جهان را منوّر و از حرارت خود جمیع کائنات را گرم کرده است»! [۹۵]

کریستن سن که پس از سی سال مطالعه و پژوهش در تاریخ ایران کتاب خود را به رشتۀ نگارش در آورده است می‌نویسد: «شریعت زردشتی که در زمان ساسانیان دین رسمی کشور محسوب می‌شد، مبتنی بر اصولی بود که در پایان این عهد بکلّی میان تهی و بی‌مغز شده بود». [۹۶]

پرستش ایزدان و فرشتگان (چنانکه در یشت‌های [۹۷] اوستا آمده)، تقدیس غلوآمیز آتش [۹۸]، آمیخته شدن آئین زرتشتی با اندیشه‌ها و اساطیر زروانی [۹۹]، قوانین دست و پاگیر دینی (چون احکام زنان حایض که بنابر وندیداد اوستا باید در اتاقی جداگانه از همسران خود بسر برند و به تنهایی غذا خورند و با ادرار گاو غسل کنند) [۱۰۰]!، تقسیم مردم به طبقات گوناگون و محروم ساختن طبقات پائین از آموختن دانش (چنانکه در بهمن یشت بند دوّم خرداد یشت بند نهم می‌خوانیم) و ... آئین زرتشت را دگرگون و تباه ساخته بود.

اسلام برای ایرانیان، توحید ناب را به ارمغان آورد و چهره‌های مختلف شرک از بت‌پرستی و خورشید پرستی و آتش پرستی و فرشته پرستی و مرده پرستی و انسان پرستی تا هوی پرستی را محکوم ساخت که همگی مایۀ خواری و پستی شخصیّت آدمی و گرفتاری او در بند موهومات است. کاست طبقاتی را شکست و همه را یکسان به کسب دانش فراخواند. قوانین سهل و سادۀ خود را جانشین احکام دشوار زرتشتی نمود و دین ایرانی را به تکامل برد. بی‌دلیل نبود که ایرانیان هوشمند، آئین کهنسال خود را رها ساختند و به دیانت اسلام گرویدند و به آموزش‌های توحیدی آن دل بستند.

آقای شفا در پایان فصل «سرآغاز» کتابش از مسئولیّت خاص» [۱۰۱] خود سخن می‌گوید و وعده می‌دهد که در برگ‌های آینده، ما را رهین اطلاعاتی کند که: «بخصوص در راستای مذهبی از مدّت‌ها پیش در جهان مترقّی شناخته شده ولی غالب آن‌ها همچنان برای دنیای اسلامی، من جمله ایران مسلمان ناشناخته مانده است»! [۱۰۲]

البته خوانندگان محترم نمونه‌هایی از اطّلاعات نوین ایشان را دربارۀ ایران و اسلام ضمن همین فصل ملاحظه کردند،

باش تا صبح دولتش بدمد
کین هنوز از نتایج سحر است!

[۳۳] تولّدی دیگر، ص ۱۱. [۳۴] تولّدی دیگر، ص ۱۷. [۳۵] به کتاب مذکور، فصل مربوط به «ماشین روح» نگاه کنید. [۳۶] تولّدی دیگر، ص ۱۷. [۳۷] کارتاژها قومی بودند سامی که از فینیقیه، از شهر"صور" یا Tyrus که اینک درخاک لبنان قرار دارد به شمال آفریقا، تقریبا آنجا که اینک شهر تونس قرار دارد کوچ کرده بودند و در سال:. ۸۱۴ قبل از میلاد برای خود مملکت مستقلی بنا نهادند. [مصحح]. [۳۸] جنگ‌های صلیبی به مجموعه جنگ‌های (نه جنگ) گفته می‌شود که از سال: ۱۰۹۵ میلادی به دستور مقام‌های کلیساهای اروپا به مقصد اشغال سرزمین‌های اسلامی شروع شد. نخستین کسی که پرچم جنگ را برافراشت راهبی بنام پطرس از اهالی گل (فرانسه فعلی) بود، هم چنین پاپ اورین دوم از مردان در خواست می‌کند تا سپاهی علیه خلافت عثمانی تشکیل دهند و برای همه وعده‌ی غفران می‌دهد. فاتح جنگ‌های صلیبی ابرمرد میدان جهاد و شهادت صلاح الدین ایوبی/ بوده، و تاریخ این جنگ‌ها بدون نام او ناقص است. [مصحح]. [۳۹] انگیزیسیون(Ankizision): یا (Inquisition): تفتیش عقاید. اختناق فکری. محاکمه کسی که مثل من فکر نمی‌کند. به دادگاه بردن کسی که فکر می‌کند زمین کروی است و خورشید دور آن می‌چرخد. نوعی دادگاه که از قرون وسطی تشکیل می‌شد راهبان مسیحی هر که عقیده داشت خورشید دور زمین می‌چرخد را به بدترین وجه شکنجه می‌‌کردند. روشی که در آن عقاید کسی با عقده‌های کسی دیگر محاکمه می‌شود. همچنین محکمه‌های تفتیش عقاید هزاران مسلمان را در اندلس به طرز فجیعی به قتل رساندند. [مصحح]. [۴۰] تولّدی دیگر، ص ۱۱. [۴۱] تولّدی دیگر، ص ۱۷. [۴۲] آرتور کریستن سن استاد دانشگاه/ پوهنتون کپنهاگ در ۹ ژانویه ۱۸۷۵م ولادت یافت و در ۳۰ مارس ۱۹۴۵م بدرود حیات گفت، او به زبان‌های عربی و فارسی تسلط داشته است. [مصحح]. [۴۳] ایران در زمان ساسانیان، اثر کریستن سن، ترجمه رشید یاسمی، ص ۵۲۰. [۴۴] ایران در زمان ساسانیان، ص ۵۲۳. [۴۵] قابل یادآوری است که فتح ایران بدست توانای مجاهدین مسلمان به این سادگی‌های که مستشرقین و برخی نویسندگان مسلمان به پیروی از آن‌ها می‌گویند نبوده است، سال‌ها این جنگ‌ها ادامه داشته، بهترین یاران پیامبر گرامی ج در صحنه و پشت صحنه آن‌را رهبری می‌کردند. مساوات که در دین اسلام وجود دارد و حصول علم را مخصوص یک طبقه‌ی ویژه نمی‌داند، و جانفشانی‌های صحابه‌ی کرام ش در نشر اسلام بین ایرانیان از جمله اسباب بس مؤثر در فتح این بلاد بوده است. و از جمله کاردانی، فراست و لیاقت فاروق اعظم س در فتح سرزمین فارس را نباید ساده گرفت. [مصحح]. [۴۶] رشید یاسمی، ایران در زمان ساسانیان، ص ۵۲۸. [۴۷] شاهنامه فردوسی، چاپ بمبئی، ج ۴ ص ۱۲۲. در «کشته شدن یزدگرد به دست خسرو آسیابان». [۴۸] الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر، اثر سیوطی، ج ۱، ص ۴۴. [۴۹] اهورامَزدا نامِ خدای یکتا در مزدیَسنا (آیین زردشتی) است. دیگرگویش‌های این واژه دینی، اهوره مزدا، هُرمُزد، هُرمَزد، هورمَزد و اَهُرمَزد و اورمزد هستند. [مصحح]. [۵۰] تولّدی دیگر، ص ۲۱. [۵۱] به «الکامل فی التاریخ» اثر ابن اثیر، ج ۲، ص ۱۶۵-۱۴۶ (چاپ بیروت) و تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۷۹۲-۷۹۴ (چاپ بیروت) نگاه کنید. [۵۲] «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و اندرز نیکو فراخوان و با ایشان به بهترین روش گفتگو کن». [۵۳] تاریخ ایران بعد از اسلام، اثر زرّین کوب، ص ۲۹۵. [۵۴] تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۳۵۴ (چاپ مصر). [۵۵] ابو زکریا یحی بن آدم بن سلیمان اموی کوفی، حدود سال: ۱۳۰ هجری متولد شده و نزد مسعر بن کدام و سفیان ثوری درس خوانده است، امام احمد، اسحق بن راهویه و نسائی از او حدیث روایت نموده‌اند. او در اواسط ماه ربیع الأول سال: ۲۰۳ هجری وفات یافته است. برای تفصیل بیشتر در باره‌ی این شخصیت به سیَر أعلام النبلاء مراجعه شود. [مصحح]. [۵۶] الخراج، اثر یحیی بن آدم، ص ۵۰ مقایسه شود با: الأموال، اثر ابو عبید قاسم بن سلاّم، ص ۲۰۴ (چاپ مصر). [۵۷] توماس وولکر آرنولد (متولد ۱۸۶۴- وفات ۱۹۳۰) مستشرق مشهور بریطانی که در کیمبریج (لندن) درس خوانده و در علیگره (هند) به حیث باحث ایفای وظیفه نموده است. [مصحح]. [۵۸] تاریخ گسترش اسلام، اثر توماس آرنولد، ترجمه دکتر ابوالفضل عزّتی، ص ۱۴۹ (چاپ دانشگاه تهران). [۵۹] فتوح البلدان، اثر بلاذری (بخش مربوط به ایران)، ترجمه دکتر آذر تاش آذر نوش، ص ۳۰-۴۱. [۶۰] به: الموطّأ، اثر امام مالک بن انس، جزء ۱، ص ۲۷۱ (چاپ قاهره) و الأموال، اثر قاسم بن سلاّم، ص ۴۵ (چاپ قاهره) و الخراج، اثر قاضی ابو یوسف، ص ۱۴۰ (چاپ مصر) رجوع شود. [۶۱] تولّدی دیگر، ص ۲۲. [۶۲] تولّدی دیگر، ص ۲۲. [۶۳] تولّدی دیگر، ص ۲۲. [۶۴] تولّدی دیگر، ص ۲۲. [۶۵] تاریخ ادبیّات ایران، اثر ادوارد براون، ترجمه علی پاشا صالح، ج ۱، ص ۲۹۷. [۶۶] همان. [۶۷] تولّدی دیگر، ص ۲۱. [۶۸] تاریخ الیعقوبی، اثر احمد بن أبی یعقوب، ص ۱۱۰، چاپ بیروت. مقایسه شود با ترجمه آن به قلم دکتر محمّد ابراهیم آیتی، ج ۱، ص ۵۰۴. [۶۹] این حدیث را امام أحمد در مسند خود (۵ / ۴۱۱) روایت نموده، و قابل یادآوری است که حدیث پیامبر گرامی اسلام از تاریخ یعقوبی ثابت نمی‌شود. [مصحح]. [۷۰] تولّدی دیگر، ص ۴۶۲. [۷۱] تمدّن اسلام و عرب، اثر گوستاولوبون، ترجمه هاشم حسینی، ص ۱۴۴-۱۴۵. [۷۲] تولّدی دیگر، ص ۱۹ به نقل از «کارنامه اسلام» اثر دکتر زرّین کوب. [۷۳] تولّدی دیگر، ص ۱۹. [۷۴] ایران در چهار راه سرنوشت، اثر شجاع الدین شفا، ص ۱۳. [۷۵] تولّدی دیگر، ص ۱۹. [۷۶] «بخوان و خدای تو کریم‌تر از همه است. همان کسی که بوسیله قلم آموزش داد». [۷۷] به: السّیرة الحلبیّة، اثر برهان الدین حلبی، ج ۲، ص ۴۵۱ (چاپ مصر) رجوع کنید. عبارت سیره چنین است: «ومن لم يکن معه فداء وهو يحسن الکتابة دفع إليه عشرة غلمان من غلمان المدينة يعلّمهم الکتابة فإذا تعلّموا کان ذالک فداؤه». [۷۸] به: المستدرک علی الصحیحین، تألیف حاکم نیشابوری، ج ۱، ص ۱۰۴-۱۰۵-۱۰۶ (چاپ حیدرآباد) نگاه کنید. [۷۹] محمد حمید الله در ۱۶ محرم سال ۱۳۲۶هـ موافق با ۱۹۰۸م در شهر حیدر آباد (هند) متولد شد، از جمله آثار ارزشمندی که به جامعه‌ی اسلامی تقدیم نمود ترجمه‌ی قرآن کریم به زبان فرانسوی و هم چنین تألیف کتابی قیّم در سیره‌‌‌‌ی پیامبر گرامی به این زبان می‌‌باشد. او در ۱۳ شوال سال ۱۴۲۳هـ موافق ۱۷ دیسمبر ۲۰۰۲م در امریکا درگذشت. [مصحح]. [۸۰] به: الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر، تألیف سیوطی، ج ۱، ص ۴۴ (چاپ قاهره) نگاه کنید. [۸۱] تولّدی دیگر، ص ۱۸. [۸۲] مقدّمۀ ابن خلدون، ص ۱۴۸ (چاپ بغداد). [۸۳] مقدّمۀ ابن خلدون، ص ۵۴۴. [۸۴] مقدّمۀ ابن خلدون، ص ۵۴۴. [۸۵] تولّدی دیگر، ص ۲۳. [۸۶] تولّدی دیگر، ص ۲۳. [۸۷] تولّدی دیگر، ص ۲۵. [۸۸] تولّدی دیگر، ص ۲۵. [۸۹] ترجمه بیت از نویسنده این کتاب است. [۹۰] تولّدی دیگر، ص ۲۷. [۹۱] به آیه ۱۳ از سوره شوری بنگرید. [۹۲] چنانکه فرمود: «بعثت لأتمم مکارم الأخلاق» (الشفا، اثر قاضی عیاض اندلسی، ج ۱، ص ۹۶)» یعنی: «برانگیخته شده‌ام تا فضائل اخلاق را به نهایت رسانم». [۹۳] وندیداد اوستا، ترجمه دکتر موسی جوان، ص ۵۹. [۹۴] وندیداد اوستا، ص ۶۱. [۹۵] ایران در زمان ساسانیان، ص ۱۶۴. [۹۶] ایران در زمان ساسانیان، ص ۴۵۸ [۹۷] یشت‌ها = سرودهای نیایشی اوستا. [مصحح]. [۹۸] تو را ای آذر مقدّس و پسر اهورا مزدا و سرور راستی ما، می‌ستاییم! (یسنا ۲۵، بند ۷). [۹۹] کیش زروانی یکی از باستانی‌ترین ادیان ایرانیان بوده است که پس از گذشت هزاران سال دوباره در زمان ساسانیان پایه گرفت و رواج بسزائی یافت. پیروان این کیش، زروان اکرانه را خدای بزرگ و خالق اهورامزدا و اهریمن می‌دانند. در اوستا چندبار نام زروان در ردیف دیگر ایزدان آمده و از آن به عنوان فرشته زمان بی‌کران یاد شده است. در اغلب نوشته‌‌ها، زروان با صفات اکرانه (Akarana)به معنی بی‌کران آمده که در میتو خرد پازند به "زروان درنگ خدای" و در رساله‌ی پارسی علمای اسلام به "زمان درنگ خدای" تعبیر شده است. برگرفته از سایت انترنیتی: پایگاه تاریخ و فرهنگ ایران. [مصحح]. [۱۰۰] برای دیدن این مقررّات عجیب، به فصل شانزدهم وندیداد، ص ۲۳۸-۲۴۱ نگاه کنید. [۱۰۱] تولّدی دیگر، ص ۴۹. [۱۰۲] تولّدی دیگر، ص ۵۱.

«خدا در آئین‌های توحیدی»

آقای شفا در دوّمین بخش از کتاب خود، به بحث از اوصاف خداوند در تورات و انجیل و قرآن می‌پردازد ولی در آستانۀ این بحث، از دو نظر به مسلمانان اعتراض می‌کند! یکی آنکه می‌گوید چرا آنان با تأثیرپذیری از قرآن مجید، تورات و انجیل را دو کتاب الهی می‌شمارند که بر موسی÷ و عیسی÷ نازل شده‌اند با آنکه این دو کتاب، صورت «دریافت مستقیم از خدا» را ندارند و به قول ایشان: «در تاریخ مذاهب جهان، تنها شخص دیگری به غیر از محمّد که مدّعی دریافت کتابی از جانب خداوند شده، جوزف اسمیت بنیانگذار فرقۀ مذهبی مورمون در آمریکا است»! [۱۰۳]

دیگر آنکه اعتراض می‌نماید چرا مسلمانان تورات و انجیل را کتاب مستقلّی می‌پندارند در حالی که این دو کتاب در مجموعه‌ای بنام «کتاب مقدّس» گرد آمده‌اند و در این باره نیز می‌نویسد: «آنچه امروز در جهان مسیحیّت بنام کتاب مقدّس (Bible) عرضه می‌شود، مجموعه‌ای از دو بخش عهد عتیق و عهد جدید است که تورات قسمتی از بخش اوّل و انجیل قسمتی از بخش دوّم آن است». [۱۰۴]

در مورد نخستین ایراد آقای شفا، باید گفت کسی به چنین اشکالی دست می‌آویزد که حتی یک بار تورات و انجیل را به دقّت نخوانده باشد، چرا که در تورات، بارها و بارها سخنانی به شکل «خطاب مستقیم از سوی خداوند به موسی» آمده است مانند آنکه در «سفر تثنیه» می‌خوانیم:

«پس یهوه خدای خود را دوست بدار و ودیعت و فرائض و احکام و اوامر او را در همه وقت نگاه‌دار». [۱۰۵]

و نیز تورات بارها رابطۀ مستقیم کلامی میان خداوند و موسی را بدین صورت نشان می‌دهد که می‌گوید: «خداوند موسی را خطاب کرده گفت: تمامی جماعت بنی اسرائیل را خطاب کرده به ایشان بگو: مقدّس باشید زیرا که من خدای شما، قدوس هستم». [۱۰۶]

آری، تورات اصیل را باید در خلال همین خطاب‌ها جستجو کرد، نه در افسانه‌ها و اساطیری که یهود بدان بسته‌اند! و در این باره بزودی توضیحی خواهیم آورد.

در انجیل نیز اندرزها و مواعظ فراوانی از زبان عیسی÷ آمده امّا در خلال آن‌ها تصریح شده است که: «تعلیم من از من نیست بلکه از فرستندۀ من»! [۱۰۷]

باز از قول عیسی÷ می‌خوانیم که فرمود: «آن که مرا فرستاده حقّ است و من آنچه از او شنیده‌ام به جهان می‌گویم». [۱۰۸]

انجیل حقیقی را نیز در ضمن همین مواعظ باید یافت نه در آنچه انجیل نویسان! از خود گفته‌اند که اظهار نظر و رأی شخصی آنان به شمار می‌آید. بدین اعتبار است که ما مسلمانان، تورات و انجیل را از جمله کتاب‌های وحیانی و الهی می‌شماریم که یهودیان و مسیحیان در آن‌ها تغییراتی بوجود آورده‌اند.

امّا ایراد دوّم آقای شفا از آنجا ناشی می‌شود که گویا وی خبر ندارد اساساً از «کتاب مقدس» و «عهد قدیم و جدید» در قرآن مجید ذکری نرفته است تا کسی (همچون آقای شفا) بتواند اعتراض نماید که این‌ها مجموعه‌ای از رسائل گوناگون‌اند و تورات و انجیل، تنها بخشی از آن مجموعه به شمار می‌آیند! قرآن کریم (و مسلمانان)، همان دو بخش مهم را جداگانه یادآور می‌شوند، نه همۀ رساله‌هایی را که در سده‌های بعد بتدریج بر تورات و انجیل افزوده‌اند.

جناب شفا از آنجا که مدّت‌ها کتابخانۀ پهلوی را می‌گردانده است البتّه در فنّ کتاب‌شناسی مهارت دارد ولی با آنکه سال‌ها در میان مسلمانان می‌زیسته، معلوم نیست چرا از منطق قرآن و پیروانش تا این اندازه دور و ناآگاه است؟!

نویسندۀ «تولّدی دیگر» به استناد بر گردان «کتاب مقدّس» می‌خواهد مسلمانان را با مفاد این کتاب آشنا سازد ولی خبر ندارد که برخی از دانشمندان جهان اسلام، رنج آموختن زبان عبری را بر خود هموار کرده‌اند تا بخش بزرگی از کتاب مقدّس را به زبان اصلی بخوانند و در نقد تورات و انجیل و پیوست‌های آن دو، کتاب‌ها نگاشته‌اند و خطاها و افزوده‌ها و تحریف‌های آن دو را به اثبات رسانده‌اند مانند کتاب پر ارج «إظهار الحق» اثر علاّمۀ هند، شیخ رحمة الله کیرانوی و کتاب ارزندۀ «الهدی إلی دین المصطفی» اثر علاّمۀ عراق، شیخ محمّد جواد بلاغی و امثال ایشان. بنابراین سخن گفتن از محتوای کتاب مقدّس برای محقّقان و پژوهشگران مسلمان، در حکم «زیره به کرمان بردن» است! و به قول عرب‌ها: «کناقل التمر إلی هجر [۱۰۹]»!

از این پس آقای شفا اوصاف خداوند را در تورات و انجیل و قرآن به معرض نقد می‌گذارد، بدون آنکه ترازویی برای سنجش حقیقت در دست داشته باشد! وی می‌نویسد: «یهوه خدای صددرصد یهودی است»! [۱۱۰]

اگر جناب شفا نخستین عبارت تورات را (به همان صورتی که اکنون موجود است) با اندک تأمّلی خوانده بود، به سهولت در می‌یافت که یهوه، خداوند جهانی و جهانیان است نه تنها خدای یهودیان! زیرا در آغاز تورات آمده است: «در ابتدا خدا آسمان‌ها و زمین را آفرید» [۱۱۱]. و در باب دوّم از «سفر پیدایش» می‌خوانیم: «اینست پیدایش آسمان‌ها و زمین در حین آفرینش آنها، در روزی که یهوه خدا، زمین و آسمان‌ها را بساخت». [۱۱۲]

همچنین در باب دوّم از سفر پیدایش آمده است: «خدا هر حیوان صحرا و هر پرندۀ آسمان را از زمین سرشت». [۱۱۳] باز در باب اوّل از همان سفر می‌نویسد: «خدا نهنگان بزرگ آفرید و همۀ جانداران خزنده را ...» [۱۱۴]

امّا دربارۀ آفرینش آدمیان و پراکنده شدن آن‌ها بر روی زمین در تورات می‌‌خوانیم:

«حضرت اعلی، به امّت‌ها نصیب ایشان را داد و بنی آدم را منتشر ساخت، آنگاه حدود امّت‌ها را قرار داد». [۱۱۵]

همچنین در باب دهم از سفر پیدایش، نام اقوام گوناگون (غیریهودی) را می‌خوانیم که به قول تورات: «از اینان جزایر امّت‌ها منشعب شده‌اند در اراضی خود، هر یکی موافق زبان و قبیله‌اش». [۱۱۶]

بنابراین، تورات (حتّی در صورت کنونی خود) به اقوام گوناگون نگریسته و تنها بر قوم یهود، نظر نیافکنده است. آری بنی اسرائیل در روزگاران گذشته به عنوان «قوم برگزیدۀ خدا» در خلال تورات شناسانده شده‌اند زیرا بر خلاف اقوام بت پرستی که در پیرامون آن‌ها می‌زیستند، بنی اسرائیل قومی یگانه‌پرست بودند و پیامبران و فرستادگانی چند از میان ایشان برخاستند و از این‌رو تورات بیش از دیگر اقوام به آنان پرداخته است امّا این امر، پندار آقای شفا را به اثبات نمی‌رساند که خدای تورات: «صرفاً خدای قوم یهود است و خدایی صددرصد یهودی است»!

آقای شفا در اثبات ادّعای خود می‌نویسد: «خدای تورات ... پیامبرانی که از جانب خود می‌فرستد منحصراً پیامبران یهودند و به کفر یا ایمان دیگران کاری ندارند»! [۱۱۷]

اگر وی به باب سیزدهم و هیجدهم و نوزدهم از سفر پیدایش می‌نگریست، می‌دید که تورات در این باب‌ها از شهر «سدوم» و «عموره» و ساکنان آن‌ها یاد می‌کند و نشان می‌دهد که لوط پیامبر÷ به سوی آنان فرستاده شد، با آنکه ایشان از قوم یهود بکلّی جدا بودند. همچنین اگر جناب شفا در خلال کتاب مقدّس، داستان یونس نبی÷ را خوانده باشد، در می‌یابد که یونس به نینوا (واقع در عراق کنونی) فرستاده شد که در آن هنگام مرکز شهرهای آشور بود و آن‌ها از قوم یهود جدایی داشتند.

پس این داوری‌های ناسنجیده و شتابگرانه با ادّعای دین‌شناسی و آشنایی با کتاب مقدّس چگونه می‌سازد؟!

آقای شفا از خدای تورات با تعبیر «خدای صددرصد کینه‌توز و ترشرو و بی‌رحم»! یاد می‌کند [۱۱۸] و ناآگاهی خود را از تورات در خلال این تعبیر نشان می‌دهد.

این تورات است که دربارۀ صفات جمال و لطف خداوند می‌گوید: «یهوه، یهوه، خدای رحیم و رؤوف و دیر خشم و کثیر احسان و وفا. نگاهدارندۀ رحمت برای هزاران و آمرزندۀ خطا و عصیان». [۱۱۹]

این تورات است که دربارۀ صفات جلال و عدل خداوند می‌گوید: «او صخره است و اعمال او کامل، زیرا همۀ طریق‌های او انصاف است. خدای امین و از ظلم مبری». [۱۲۰]

پس چرا آقای شفا به «اجتهاد در برابر نص»! روی آورده است و از بدبینی و تعصّب ضدّ دینی باز نمی‌ایستد؟!

ما انکار نمی‌کنیم که یهوه، دارای صفات قهر نیز هست و نسبت به گناهکاری و پیمان‌‌شکنی بی‌تفاوت نیست و از ستمگران به سختی انتقام می‌گیرد امّا از رحمت و آمرزش و رأفت هم دریغ ندارد. به یاد داریم که در تورات آمده خداوند به ابراهیم گفت در تمامی قوم لوط، اگر تنها ده تن عادل وجود داشته باشد «بخاطر آن ده تن، قوم را هلاک نخواهم ساخت». [۱۲۱]

بنابراین، اعتراض ما به آقای شفا از آن‌روست که وی به برداشت ناقص و تک بعدی از تورات موجود، می‌پردازد و این روش، از پژوهش منصفانه و علمی بیگانه است و نشانۀ خصومت و غرض‌ورزی به شمار می‌آید.

آقای شفا روشن‌ترین مطالب تورات یا انجیل کنونی را انکار می‌نماید تا به هدف خود که نفی همۀ ادیان از ریشه و بنیاد است، دست یابد. مثلاً در بحث از اوصاف خداوند، ادّعا دارد که تورات هیچ گاه به توحید فرا نمی‌خواند و خدایان دروغین را نفی نمی‌کند و با قرآن مجید در این باره هماهنگ نیست! چنانکه می‌نویسد: «بخلاف تصوّر سنّتی مذاهب توحیدی، یهوه خدایان دیگر را نفی نمی‌کند و در هیچ جای تورات – بعکس قرآن – بر این تأکید نمی‌گذارد که خدایان دیگر دروغین هستند»! [۱۲۲]

در پاسخ جناب شفا باید بگوییم که این موضوع در تورات، روشن‌تر از آنست که جای بحث و چون و چرا بجای گذارد و حقّاً ضرب المثل معروف عربی: «کالنار علی المنار [۱۲۳]» را به یاد می‌آورد! آقای شفا اگر در هیچ بخشی از تورات، دقّت لازم را بکار نبرده باشد لااقل (بنابر ذوق ادبی) باید سرودی را که تورات از موسی÷ گزارش می‌نماید، به یاد داشته باشد (به ویژه که بخشی از آن را در صفحۀ ۷۲ کتابش نقل کرده است) مگر نه آنکه در آنجا از قول یهوه می‌خوانیم: «با من خدای دیگری نیست، من می‌میرانم و زنده می‌کنم».

آیا این پیام تورات، چه تفاوتی با آیۀ قرآن دارد که می‌فرماید:

﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ [الدخان: ۸].

«خدایی جز او نیست، زنده می‌کند و می‌میراند».

پس چرا شما می‌کوشید تا بنیاد آموزش‌های این دو دین خدایی را بر خلاف یکدیگر جلوه دهید؟!

در همان سرود زیبا از قول یهوه آمده است:

«پس خدایی را که او آفریده بود ترک کرد ...

برای دیوهایی که خدایان نبودند قربانی گذاشتند ...

ایشان مرا به آنچه خدا نیست به غیرت آوردند ...». [۱۲۴]

آیا این سخنان، از نفی خدایان دروغین حکایت نمی‌کنند؟ شما که مسائل مهمّ دینی را چنین مسامحه‌آمیز بررسی می‌نمایید چگونه به خود حق می‌دهید که تحلیل‌گر کتاب‌های ادیان و مذاهب جهان باشید؟ آیا اینست همان اطلاعات ناشنیده‌ای که می‌خواستید در اختیار نسل نو گذارید؟! باز جناب شفا می‌نویسد:

«تقریباً در همۀ کتاب‌های مختلف تورات، حتی تا اواخر دورۀ پادشاهان، بطور پیگیر از ستایش خدایان دیگر توسط قوم اسرائیل شکایت شده است بی‌آنکه وجود خدایان نفی شده باشد یا خدایانی کاذب خوانده شده باشند»! [۱۲۵]

این ادّعا نیز دروغ است و خطای آقای شفا را دو برابر نشان می‌دهد! در کتاب‌هایی که به تورات ملحق شده‌اند، نفی خدایان و بت‌های اقوام بت‌پرست آشکارا دیده می‌شود. به عنوان نمونه در «کتاب دوّم پادشاهان» از قول حزقیا (پادشاه قوم اسرائیل) چنین می‌خوانیم:

«ای یهوه، خدای اسرائیل که بر کرّوبیان جلوس می‌نمایی، تویی که به تنهایی بر تمام ممالک جهان، خدا هستی و تو آسمان و زمین را آفریده‌ای ... ای خداوند، راست است که پادشاه آشور، امت‌ها و زمین ایشان را خراب کرده است و خدایان ایشان را به آتش انداخته؛ زیرا که خدا نبودند بلکه ساختۀ دست انسان از چوب و سنگ! پس به این سبب آن‌ها را تباه ساختند. پس حال ای یهوه خدای ما، ما را از دست او رهایی ده تا جمیع ممالک جهان بدانند که تو تنها ای یهوه خدا هستی». [۱۲۶]

در برابر این سخنان صریح و بی‌گفتگو، آقای شفا چه پاسخی دارد و جز اعتراف به شتاب‌زدگی خویش در داوری، چه می‌تواند بگوید؟ شگفتا که جناب شفا به جای آنکه خود، در کتاب مقدّس بنگرد و راه تحقیق در پیش گیرد به ادّعای بدون دلیل برخی از غربیان (که اهل تحقیق شمرده نمی‌شوند) استناد می‌کند و در همین زمینه می‌نویسد:

«به تذکّر رینگ گرن در کتاب «مذهب اسرائیل» اشتباه مسلّمی است که اگر آئین موسی را یک آئین واقعاً توحیدی تلقّی کنیم؛ زیرا در هیچ جای این آئین، وجود خدایان دیگر مورد انکار قرار نگرفته است. این خدایان وجود دارند فقط اهمیّت یهوه را ندارند و یهوه نیز به وجود آن‌ها اعتراض ندارد، تنها با دخالت آن‌ها در قلمرو خاصّ خودش مخالف است»! [۱۲۷]

آیا نویسندۀ تولّدی دیگر، نباید کتاب عهد عتیق را دقیقاً بررسی کند تا درستی یا نادرستی ادّعای رینگ گرن را دریابد و سپس به سخن او اعتماد نماید؟ آیا وظیفۀ یک پژوهشگر حقیقی جز این است؟ مگر آنچه غربی‌ها دربارۀ دین گفته‌اند وحی منزل است که باید بی‌چون و چرا آن را پذیرفت؟! در برگ‌های آینده نشان خواهیم داد که این نگرش مقلّدانه و لغزش‌آور، چگونه در آقای شفا نفوذ کرده و او را در پی خطاهای برخی از غربیان، به غلط‌گویی افکنده است.

در اینجا آقای شفا داستان‌هایی را از کتاب مقدّس به صورتی گسترده می‌آورد که در آن‌ها به خداوند پاک نسبت‌هایی دور از مقام قدس او داده شده است امّا آیا می‌توان گفت که این داستان‌ها از آثار موسی÷ است تا در نبوّت وی تردید لازم آید؟ خود آقای شفا در این باره می‌نویسد: «بررسی‌های گستردۀ تورات‌شناسان غربی در همین سه قرن، این واقعیّت را نیز روشن کرده است که خود تورات اصولاً یک متن واحد نیست که توسط خدایا موسی نوشته شده باشد، بلکه ترکیبی از چهار متن مختلف است که بدست نویسندگانی مختلف در سال‌های مختلف و در شرایط سیاسی و اجتماعی و مذهبی مختلف نوشته شده‌اند»! [۱۲۸]

بنابراین، آقای شفا داستان‌هایی را که پس از مدّتی به کهن‌ترین بخش تورات ملحق شده است، نمی‌تواند ریشه‌دار و اصیل شمارد. دانشمندان جهان اسلام نیز دربارۀ تورات بدین نتیجه دست یافته‌اند که این کتاب در معرض تغییر و تحریف قرار گرفته است امّا بر خلاف رأی آقای شفا، عقیده دارند جوهر اصلی تورات که دعوت به پرستش خدای یگانه و پیروی از قوانین دینی باشد، باقی مانده است چنانکه مثلاً در سفر تثنیه می‌خوانیم: «ای اسرائیل بشنو! یهوه خدای ما، خدای واحد است پس یهوه خدای خود را به تمامی جان و تمامی قوّت خود محبّت نما» [۱۲۹] و نیز در سفر تثنیه و خروج در باب «قصاص» آمده است: «جان به عوض جان و چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان ...» [۱۳۰]. قرآن کریم نیز این آموزش‌ها را به «تورات» نسبت می‌دهد، [۱۳۱] در عین حال پیش از هر کتابی، تحریف آثار و کتب یهود را آشکار می‌سازد و راه هر گونه بدبینی را به روی شریعت اصلی موسی÷ می‌بندد. در قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿۞أَفَتَطۡمَعُونَ أَن يُؤۡمِنُواْ لَكُمۡ وَقَدۡ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَسۡمَعُونَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٧٥ [البقرة: ۷۵].

«آیا طمع بسته‌اید که یهودیان برایتان ایمان آورند؟ با آنکه گروهی از ایشان کلام خدا را می‌شنیدند سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف می‌کردند و خود می‌دانستند»!.

قرآن در این آیه نشان می‌دهد که پیشینۀ تحریف در قوم یهود به مدّت‌ها قبل از نزول قرآن می‌رسد و از میان این قوم گروهی به تحریف شفاهی تورات پرداخته بودند.

در آیۀ دیگر از همین سوره می‌خوانیم:

﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ ٧٩ [البقرة: ۷۹].

«پس وای بر کسانی که با دست‌های خویش کتاب می‌نویسند سپس می‌گویند این از جانب خدا است! تا آن را به بهای اندک بفروشند، پس وای بر آنان از آنچه دست‌هایشان نوشته است و وای برآنان از آنچه بدست می‌آورند».

در این آیه تصریح شده است که به برخی از نوشته‌های یهودی – هر چند رنگ خدایی بدان‌ها داده باشند – نباید اعتماد کرد.

در تفسیر بزرگ و قدیمی محمّد بن جریر طبری آمده است که پیامبر گرامی اسلامج دربارۀ این آیه فرمود:

«هو الذي انزل في اليهود لأنهم حرفوا التّوراة وزادوا فيها ما يحبون ومحوا منها مايکرهون». [۱۳۲]

یعنی: «این آیه دربارۀ یهود نازل شده است؛ زیرا که آنان تورات را تحریف کردند و آنچه را دوست می‌داشتند بر آن افزودند و آنچه را نمی‌پسندیدند از آن محو کردند».

پس، از دیدگاه قرآن مجید و پیامبر ارجمند اسلام، آثار دینی یهود در معرض تحریف و تبدیل قرار گرفته است. و اگر قرآن کریم در پاره‌ای از آیات خود، تورات را تصدیق می‌نماید مقصود سخنانی است که خداوند به موسی÷ وحی کرده و بخش مهمّی از آن که توحید و احکام شریعت را در بر دارد در خلال کتاب مقدّس و نیز در لابلای تلمود یهود باقی مانده است، نه همۀ اساطیر و داستان‌هایی که یهودیان به پیامبران نسبت داده‌اند. بیشتر این داستانها از انحراف و اشتباه خالی نیست چنانکه امام علیّ بن ابی طالب÷ دربارۀ داستان داود و همسر اوریا که در کتاب دوّم سموئیل (باب یازدهم) دیده می‌شود، فرموده است:

«لا أوتي برجل يزعم أن داود تزوج امرأة أوريا إلاّ جلدته حدّين، حدّا للنبوّة وحدّا للإسلام». [۱۳۳]

یعنی: «هیچ مردی را به نزد من نیاورند که پندارد داود (ناجوانمردانه) همسر اوریا را به زنی گرفت مگر آنکه دو حد بر او می‌زنم، حدّی برای حرمت مقام پیامبری و حدّی برای رعایت حکم اسلام (در مورد تهمت زنا)».

آقای شفا نیز در خلال گزارش این داستان‌ها، گاهی یادآور می‌شود که شکل داستان در قرآن با تورات تفاوت دارد ولی متأسّفانه از صورت خردپذیر داستان که در قرآن مجید آمده است با تعبیری ناروا و کنایه‌آمیز! یاد می‌کند و دشمنی خود را با اسلام نشان می‌دهد. مثلاً دربارۀ ماجرای ایّوب پیامبر÷ و بیماری و صبر او، ابتدا از ملحقات تورات شکایت ایّوب از خداوند را می‌آورد و چون می‌بیند که در قرآن کریم به جای شکوه ایّوب، شکیبایی وی آمده است، می‌نویسد: «داستان ایّوب به صورتی مشابه تورات در قرآن نیز روایت شده است، با این برداشت که وی از این جهت که در شرایطی مطیع بی‌چون و چرای خواست خداوند است و اجازۀ پرسشی دربارۀ آن را حتی در بدترین مصائب به خویش نمی‌دهد، انسان نمونه‌ای برای مسلمانان معرفی می‌شود». [۱۳۴]

اگر قرار باشد پیامبری که به مقام معرفت خداوند و وحی الهی نایل شده، در برابر بیماریش به سختی بر خداوند اعتراض کند، پس تکلیف دیگر مردم در بیماری‌ها و گرفتاری‌های زندگی چه می‌شود؟ آیا به پندار شفا آن‌ها حق دارند دائماً به خدای سبحان ناسزا گویند؟! آیا اینست درس خداشناسی و ادب که شفا برای نسل نو به ارمغان آورده است؟!

آیا کسی که یک «فضیلت اخلاقی» را به دلیل دشمنی و غرض‌ورزی «رذیلت» می‌پندارد، از اندیشۀ سالمی برخوردار است؟

نویسندۀ «تولّدی دیگر» چون بحث خدا از دیدگاه تورات را به پایان می‌برد، به انجیل روی می‌آورد و می‌نویسد: «در انجیل همین خداوند تبدیل به خدای دو شخصیّتی می‌شود که در هیچ آئین دیگرِ اساطیری یا توحیدی تاریخ جهان، مشابه او را نمی‌توان یافت»! [۱۳۵]

شاید کسانی تصوّر کنند که مقصود نویسنده از «خدای دو شخصیّتی»! پندار الوهیّت مسیح در عین بشریّت او است! ولی آقای شفا امری بی‌اعتبارتر از این اندیشۀ نادرست را به میان می‌آورد که بزودی از آن آگاه خواهیم شد. پیش از ورود بدان بحث باید دانست که بر خلاف آنچه گمان می‌رود سخنی در انجیل‌ها از خود عیسی÷ گزارش نشده که بر الوهیّت وی دلالت نماید بلکه بر عکس، در انجیل لوقا آمده که عیسی فرموده: «مکتوب است که خداوند، خدای خود را پرستش کن و غیر او را عبادت منما». [۱۳۶]

و نیز در انجیل یوحنّا می‌خوانیم که عیسی÷ در دعا به پیشگاه خداوند گفت: «حیات جاودان اینست که تو را خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسند». [۱۳۷]

آری، عیسی÷ همانند دیگر پیامبران، جز «رسالت» مقامی برای خود قائل نشده است و به قول ولتر در کتاب «فرهنگ فلسفی».

«عیسویان تا سه قرن بعد از مسیح نیز به الوهیّت او ایمان کامل نداشتند. این عقیده به تدریج حاصل شد و این بنای عجیب به تقلید مشرکین که موجودات فانی را ستایش می‌کردند بر پا گشت». [۱۳۸]

قرآن مجید هم ادّعای الوهیّت عیسی÷ را از قول مسیحیان گزارش می‌کند نه از مسیح! و می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِيحُ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۖ إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢ [المائدة: ۷۲].

«براستی کسانی که گفتند خدا، همان مسیح پسر مریم است کفر ورزیدند و حال آنکه مسیح گفت: ای بنی‌اسرائیل خدا را بندگی کنید که خداوندگار من و شما است...».

بنابراین، پیام اساسی عیسی÷ نیز بر پایۀ یکتاپرستی استوار بوده است و ادیان توحیدی در بنیاد خود با یکدیگر تعارضی نداشته‌اند. البتّه در انجیل‌ها، گاهی از عیسی÷ به عنوان «پسر خدا» یاد شده ولی این وصف برای دیگران هم آمده است و ویژۀ مسیح نیست چنانکه در انجیل متّی می‌خوانیم: «خوشابه‌حال صلح‌کنندگان؛ زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهنده شد» [۱۳۹]! یا در انجیل لوقا می‌نویسد: «دشمنان خود را محبّت نمایید و احسان کنید و بدون امیدِ عوض، قرض دهید؛ زیرا که اجر شما عظیم خواهد بود و پسران حضرت أعلی خواهید بود». [۱۴۰]

از این سخنان، به خوبی در می‌یابیم که تعبیر «پسر خدا» در انجیل‌ها، معنای مجازی دارد (نه حقیقی) و دربارۀ کسانی به کار رفته است که خداوند آن‌ها را بر می‌گزیند یا آنان را به خود نزدیک می‌سازد چنانکه در تورات نیز به «بنی‌اسرائیل» پسران خدا گفته شده است و در سفر تثنیه آمده: «شما پسران یهوه خدای خود هستید» [۱۴۱] یعنی برگزیدۀ خدا و مقرّب درگاه او شمرده می‌شوید.

بنابراین، تعبیر مزبور نمی‌تواند دستاویز مقام خدایی برای کسی باشد. [۱۴۲]

اینک که از پاسخ به این شبهه بر آمدیم باید ببینیم مقصود آقای شفا از «خدای دو شخصیّتی» چیست و این خدا با خدای پیامبران توحیدی چه تفاوتی دارد؟!

آقای شفا در صفحۀ ۹۹ کتابش می‌نویسد: «در انجیل چنانکه قبلاً گفته شد خدا بر حسب آنکه خدای عیسی باشد یا خدای پائولوس قدّیس (سن پل) .... دو شخصیّتی مخالف یکدیگر دارد. در آن بخش که منعکس‌کنندۀ برداشت‌های فکری و مذهبی پائولوس است رستگاری هر انسان در درجۀ اوّل در گرو درجۀ ایمان او است و این اصلی است که مورد تأیید کلیسا قرار گرفته است. در صورتی که در آن بخش دیگری که منعکس‌کنندۀ نظرات خود عیسی است حتی مسیحی بودن و به عیسی ایمان داشتن نیز برای رستگار شدن شرط اساسی شناخته نشده بلکه این شرط صرفاً محبّت به دیگران و دوست داشتن آن‌ها شناخته شده است...».

گمان می‌کنم خوانندگان محترم فراموش نکرده باشند که بنا به روایت انجیل، خود عیسی÷ در دعا به پیشگاه پروردگار گفته است: «حیات جاودان اینست که تو را خدای حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسند». پس شرط ایمان به خداوند و مسیح را برای دستیابی به حیات جاودان، عیسی خود به میان آورده نه پائولوس قدّیس! و این شرط با محبّت به دیگران هم منافات ندارد یعنی ایمان و محبّت می‌توانند با یکدیگر همراه باشند. از این‌رو خدای دو شخصیّتی آقای شفا را در این بحث اساساً نمی‌توان یافت! نویسنده در پی سخن گذشته‌اش از موارد دیگری نیز یاد می‌کند که میان قول عیسی÷ و رأی پائولوس ناسازگاری یافته است و این اختلاف را دلیل بر دو شخصیّتی خدا در انجیل می‌شمارد! امّا از ایشان باید پرسید که آیا خدای انجیل را از خلال سخنان عیسی÷ باید شناخت یا از خلافگویی پائولوس؟ آن هم در ضمن نامه‌های وی که از متن انجیل‌ها جدا است! آیا خدای عیسی÷ را به رعایت رأی پائولوس – که در روزگار مسیح از دشمنان او به شمار می‌آمد [۱۴۳]! – باید خدای دو شخصیّتی شمرد، یا شخصیّت تراشی پائولوس را اساساً نباید به حساب آورد؟

واقعاً که آقای شفا برای شناخت خدای انجیل و اثبات دوگانگی وی، شاهکار آفریده است!

اینک به موضوع خداشناسی از «دیدگاه قرآن» می‌رسیم و باید ببینیم که کتاب «تولّدی دیگر» در این باره چه ارمغانی برای نسل نو به همراه دارد؟ آقای شفا در همان درآمدگاه بحث، دست به دامان مستر فریمن کلارک زده! و از قول وی می‌نویسد: «...خدای عیسی هم بالای سر آدمیان است و هم در درون آن‌ها است و خدای محمّد صرفاً در بالای سر آن‌ها است و از موضع فرمانروایی مطلقی با آنان سخن می‌گوید که هیچ وقت از مسند خدایی خویش فرود نمی‌آید»! [۱۴۴]

ما از سخنان مستر کلارک در شگفت نیستیم زیرا او در میان مسلمانان پرورش نیافته و با فرهنگ قرآنی آشنایی ندارد امّا از مستر شفا! تعجّب داریم که سال‌ها با ادب پارسی انس گرفته و در عین حال یکی از مشهورترین آیات قرآنی را از یاد برده است، همان آیه‌ای که در نظم و نثر پارسی بارها بکار رفته و چون ستاره‌ای می‌درخشد. قرآن کریم از قول خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ ١٦ [ق: ۱۶].

«ما انسان را آفریدیم و وسوسه‌های نفس او را می‌دانیم، ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم»!.

به قول سعدی شیراز:

دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجب‌تر که من از وی دورم
چکنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم!

آیا خدایی که در قرآن می‌گوید:

﴿أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ [الأنفال: ۲۴].

«خدا میان شخص و دل او حائل می‌شود»!.

چنین خدایی، فقط بالای سر آدمی است و به درون او راه ندارد؟!

آیا خدایی که به زبان قرآن وعده می‌دهد:

﴿فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ [البقرة: ۱۸۶].

«من نزدیکم، دعوت خواننده را – هنگامی که مرا بخواند – می‌پذیرم».

آیا چنین خدایی (در عین عظمت و قدرت) رفیق و نزدیک آدمی نیست و فقط از موضع قهر و فرمانروایی با او سخن می‌گوید؟

خدایی که به انسان پیام می‌دهد:

﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣ [الزمر: ۵۳].

«ای بندگانم که به زیان خودتان از اندازه در گذشته‌اید، از رحمت خدا ناامید مشوید، خدا همۀ گناهان را می‌آمرزد که او خود بسیار آمرزنده و مهربان است». [۱۴۵]

آیا چنین خدایی، در لطف و رحمت از خدای انجیل هیچ کاستی دارد؟! آقای شفا! چه باید کرد که شما قرآن را به درستی نخوانده‌اید و درس نخوانده، ملاّ شده‌اید و به نقد قرآن روی آورده‌اید؟!

در بحث «توحید از دیدگاه قرآن» نویسندۀ تولّدی دیگر، ترجمه‌هایی از آیات قرآنی بدست می‌دهد پر از کژی و کاستی!

به عنوان نمونه:

﴿فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ [الأنعام: ۵۹].

را به صورت «در زیر تاریکی زمین» [۱۴۶]! برگردانده است که معلوم نیست «زیر تاریکی» از کجای آیه بر می‌آید؟! و یا : ﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ [البروج: ۴].

را به شکل «اصحاب حدود» [۱۴۷]! ترجمه نموده که هر کس نادرستی آن را در می‌یابد. در برگردان آیه:

﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِينَ ٨٢ [الصافات: ۸۲].

می‌نویسد: «جز نوح و اصحابش همه را غرق دریای هلاکت گردانیدیم و همانا خدای تو خدای رحیمی است» [۱۴۸]. که باید پرسید جملۀ اخیر را (که اثری از آن در پی آیه دیده نمی‌شود) به چه هدفی بر ترجمۀ آیه افزوده است؟. در معنای:

﴿يُمۡدِدۡكُمۡ رَبُّكُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ [آل عمران: ۱۲۵].

تعبیر «پنج هزار ملک دیگر» [۱۴۹] را آورده است که واژۀ «دیگر» در آیه، کمترین نشانی ندارد. در ترجمۀ:

﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ [التوبة: ۱۰۳].

می‌نویسد: «از کسانی که به دیدنت می‌آیند صدقه دریافت کن» [۱۵۰]. که جا دارد بپرسیم جملۀ «کسانی که به دیدنت می‌آیند» را چرا در ترجمۀ آیه، اضافه نموده است؟ در برگردان:

﴿بَيۡنَ يَدَيۡ نَجۡوَىٰكُمۡ [المجادلة: ۱۲].

واژۀ «نجوی» را به معنای «دیدار» [۱۵۱]! آورده است که بی‌شک در هیچ «واژه‌نامۀ عربی» چنین معنایی وجود ندارد ... تا آنجا که نام سورۀ «مجادله» را به «محاجه» [۱۵۲] تبدیل نموده است که البتّه از نوآوری‌های نویسنده به شمار می‌آید!

آری، جناب شفا با چنین آگاهی دقیقی! به برداشت از آیات قرآن دربارۀ توحید می‌پردازد و به چند نتیجۀ چشمیگر! دست می‌یابد.

اوّل- آنکه ادّعا می‌نماید در قرآن بخاطر تکیۀ بسیار بر توحید: «در مورد ساده‌ترین امور زندگی روزمرّۀ آدمیان، از آنان سلب اختیار شده و حتی در مسائلی مانند مسکن و لباس و خوراک و کشت و کار، هیچ سهمی برای خود آنان منظور نشده است»! [۱۵۳]

این برداشت عجیب! که از آغاز اسلام تاکنون به نظر هیچ مفسّری نرسیده است! با صدها آیۀ قرآن مخالفت دارد، آیاتی که در آن‌ها از عمل و کسب و کار و گزینش آدمیان سخن به میان می‌آید و قرآن مجید با کلماتی چون: «يعلمون، يفعلون، يکسبون، يصنعون، يسعون، ينصرون، يبتغون، يتبعون، يجادلون، يقيمون يؤتون و...» امثال این‌ها کارهایشان را توصیف می‌کند و انسان‌ها را برای اعمال نیکشان می‌ستاید یا بدلیل کارهای ناپسندشان، سرزنش می‌نماید. و البتّه هر کس می‌داند کوشش‌های آدمیان با نعمت‌هایی که خداوند به انسان بخشیده منافاتی ندارد و آنچه در قرآن کریم از مواهب الهی چون بادها و باران و درختان و ارزاق ... و حتی پشم و کرک جانوران (که با آن‌ها جامه می‌سازند) یاد شده، هرگز سعی و عمل آدمیان را نفی نمی‌کند. امّا آقای شفا چون ذکر این داده‌های خداوندی را در قرآن مجید ندیده چنین نتیجه گرفته که قرآن هیچ سهمی از عمل و کوشش برای انسان قائل نشده است؛ آیا براستی هیچ ذهنی معتدلی با بررسی قرآن کریم، بدین نتیجه می‌رسد؟! قرآنی که آشکارا می‌گوید:

﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨ [المدثر: ۳۸].

«هر کس در گروِ دستاورد خویش است».

یا:

﴿كُلُّ ٱمۡرِيِٕۢ بِمَا كَسَبَ رَهِينٞ ٢١ [الطور: ۲۱].

«هر شخصی در گروِ دستاورد خویش است».

و نیز:

﴿كُلّٞ يَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِۦ [الإسراء: ۸۴].

«هر کس طبق روش (و خلق و خوی) خود عمل می‌کند».

و نیز:

﴿وَلِتُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ [الجاثیة: ۲۲].

«تا هر کس بنابر دستاوردش پاداش داده شود».

و نیز:

﴿وَلِكُلّٖ دَرَجَٰتٞ مِّمَّا عَمِلُواْۖ [الأحقاف: ۱۹].

«هر کس (از ایشان) بر حسب آنچه عمل کرده‌اند، درجاتی دارند».

و نیز:

﴿يَوۡمَ يَتَذَكَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ ٣٥ [النازعات: ۳۵].

«روزی که انسان کوشش‌های خود را به یاد می‌آورد».

و نیز:

﴿وَكَانَ سَعۡيُكُم مَّشۡكُورًا [الإنسان: ۲۲].

«از کوشش‌های شما قدردانی می‌شود».

و نیز:

﴿إِنَّ سَعۡيَكُمۡ لَشَتَّىٰ ٤ [اللیل: ۴].

«همانا کوشش‌های شما (مؤمنان و کافران) از یکدیگر جداست».

و ده‌ها آیه، همچون این آیات.

دوّم- آنکه آقای شفا از قرآن کریم چنین برداشت کرده که خداوند پاک: «در حدّ اعلی خودکامه است» [۱۵۴]! بدین معنی که می‌نویسد: «خداوند هر کس را بخواهد به گمراهی می‌کشاند و هر کس را بخواهد هدایت می‌کند» و «هر کس را بخواهد مشمول رحمت خود می‌کند و می‌بخشد و هر کس را بخواهد عذاب می‌دهد» [۱۵۵] و امثال این امور.

در اینجا آقای شفا گام در بحثی نهاده که با دانش تفسیر پیوند دارد و چون این دانش در تخصّص وی نیست نتوانسته مقصود قرآن مجید را به درستی دریابد. آری از دیدگاه قرآن هدایت و رحمت و گمگشتگی و کیفر با خواست خدا بستگی دارد ولی بحث در اینجا است که خواست خدا در این امور به چه کسانی تعلّق می‌گیرد؟ آیا هدایت الهی شامل افرادی می‌شود که برای رهیابی به حق هیچ تلاشی نمی‌کنند؟ و یا رحمت خاصّ خداوند کسانی را فرا می‌گیرد که در خور عذاب و کیفرند؟ قرآن کریم در آیات فراوانی به این پرسش‌ها پاسخی روشن و صریح داده است و به عنوان نمونه می‌گوید:

﴿وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٦٩ [العنکبوت: ۶۹].

«کسانی که دربارۀ ما تلاش کردند حتماً آن‌ها را به راه‌های خود هدایت می‌کنیم و هماننا خدا با نیکوکاران است».

باز می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ [الأنعام: ۱۴۴].

«همانا خداوند گروهی را که ستمگرند، هدایت نمی‌کند».

و همچنین دربارۀ شمول رحمت و عذاب به کسانی که در خور آن‌ها هستند، می‌فرماید:

﴿إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ [الأعراف: ۵۶].

«همانا رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است».

و نیز می‌فرماید:

﴿وَأَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِينَ عَذَابًا أَلِيمٗا [الفرقان: ۳۷].

«برای ستمگران عذابی دردناک مهیّا ساخته‌ایم».

با بررسی کامل آیات قرآن، بدین نتیجه می‌رسیم که هر چند هدایت و گمگشتگی و رحمت و عذاب، با خواست خداوند پیوند داد ولی هر کدام از این امور به کسانی تعلّق می‌گیرد یا سرکشی و ستمگری خود را آماده ساخته باشند، زیرا که:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَظۡلِمُ ٱلنَّاسَ شَيۡ‍ٔٗا وَلَٰكِنَّ ٱلنَّاسَ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ ٤٤ [یونس: ۴۴].

«خداوند به مردم هچ ستم نمی‌کند ولی مردمند که به خودشان ستم می‌کنند»! [۱۵۶]

سوّم- آنکه آقای شفا از خواندن قرآن (بدون تأمل در آن)! گمان برده که این کتاب عظیم دربارۀ خداوند سبحان به «تجسّم» قائل شده است و در این باره می‌نویسد: «در قرآن در همین باره آمده است: هیچ دیده‌ای نمی‌تواند او (خداوند) را ببیند ولی خداوند همۀ دیدگان را می‌بیند:

﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ ١٠٣ [الأنعام: ۱۰۳].

با وجود این در قرآن نیز مواردی وجود دارد که در آن‌ها به دست خدا:

﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗاۚ وَأَلۡقَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ كُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٦٤ [المائدة: ۶۴].

چشم خدا:

﴿تَجۡرِي بِأَعۡيُنِنَا جَزَآءٗ لِّمَن كَانَ كُفِرَ ١٤ [القمر: ۱۴].

چهرۀ خدا:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ ١١٥ [البقرة: ۱۱۵].

و خدا در عرش خود در میان ملائک:

﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥ [طه: ۵].

اشاره شده است. [۱۵۷]

اگر کسی جز آقای شفا این سخنان را به میان آورده بود می‌گفتیم که وی گرفتار اشتباه و خطا شده است ولی شخصی که با فنون ادب آشنایی دارد و از «مجاز» و «استعاره» و «کنایه» و امثال این‌ها بی‌خبر نیست چگونه نمی‌داند که متن والای قرآن نمی‌تواند از فنون بلاغت خالی باشد. پس باید دقّت و تأمّل کرد و مجاز و استعارۀ قرآنی را شناخت و ظاهر بینی را در همه جا «ترازوی سنجش» قرار نداد [۱۵۸] به ویژه در جایی که قرائنِ روشن دیده می‌شود و محکمات قرآنی گواهی می‌دهند. از این‌رو ناگزیر باید ادّعای آقای شفا را به «غرض‌ورزی» نسبت داد به ویژه که می‌بینیم در گزارش مسئلۀ عرش، به تحریفی آشکار دست زده است!

امّا آنجا که از «دست خدا» سخن رفته، هر دانشجویی می‌تواند دریابد که مقصود قرآن از این تعبیر چیست؟ زیرا که می‌فرماید:

﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗاۚ وَأَلۡقَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ كُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٦٤ [المائدة: ۶۴].

«یهود گفتند: دست خدا بسته است! دست‌هایشان بسته باد و بدانچه گفتند از رحمت خدا دور شدند بلکه دو دست خدا باز است و هر گونه که بخواهد می‌بخشد».

علاّمۀ زمخشری در تفسیر «کشّاف» می‌نویسد:

«غل اليد وبسطها مجاز عن البخل والجود». [۱۵۹]

یعنی: «بسته بودن دست و باز بودنش، تعبیری مجازی از بخل و جود است». گفتار زمخشری در این باره درست است و از آیۀ بالا به روشنی دانسته می‌شود که یهود با تعبیر «دست خدا بسته است» به کنایه از «قطع فیض خداوند» سخن گفته‌اند، از همین‌رو قرآن در پاسخ آنان می‌فرماید:

«دو دست خدا باز است و هر گونه که بخواهد می‌بخشد» یعنی فیض خداوندی قطع نشده و کرم او به شکل گسترده‌ای ادامه دارد. زمخشری می‌گوید:

«ولا يقصد من يتکلم به إثبات يد ولا غل ولا بسط». [۱۶۰]

یعنی: «هر کسی بدین شکل سخن می‌گوید قصد ثابت کردن دست و بستن و گشودن آن را ندارد (بلکه تنها مقصودش اشاره بخل و عطا است)».

گواه درستی این تفسیر، آیۀ روشنی از قرآن است که می‌فرماید:

﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا ٢٩ [الإسراء:۲۹].

«دست خود را به گردنت مبند و نیز آن را بسیار مگشای تا سرزنش شده و حسرت کشیده بر جای نشینی»!

مقصود از بستن دست در اینجا جز بخل ورزیدن چیست؟ و مراد از بسیار گشودن آن، جز زیاده‌روی در بخشش چه می‌تواند باشد؟

گواه دیگر آن است که قرآن مجید به هنگام مذمّت منافقان می‌فرماید:

﴿وَيَقۡبِضُونَ أَيۡدِيَهُمۡۚ [التوبة: ۶۷].

«آنان دست‌های خود را (از انفاق) می‌بندند»!.

روشن است که «قبض ید» در این مقام به معنای «فروبستن انگشتان» نیست بلکه با این تعبیر از بخل منافقان، سخن رفته است چنانکه با «بسط ید» به بخشش و عطای اشخاص اشاره می‌شود.

پس بجای اتّهام قرآن کریم به «تجسّم» باید ناآگاهی خود را از فنون بلاغت چاره کرد یا از غرض‌ورزی و لجاجت دست کشید! شاهدی که آقای شفا دربارۀ «چشم خدا» آورده نیز به همین صورت از جملۀ «مجازات القرآن» به شمار می‌آید. در سورۀ قمر هنگامی که از کشتی نوح÷ سخن به میان آمده، می‌فرماید:

﴿تَجۡرِي بِأَعۡيُنِنَا [القمر: ۱۴].

«(آن کشتی) زیر نظر ما روان بود».

آقای شفا بسیار سطحی‌نگری نموده که گمان کرده است قرآن مجید در اینجا از چشمان خدا بحث می‌کند! زیرا واژۀ «أعین» در این مقام به «عنایت خداوند» اشاره دارد و مقصود آن است که کشتی نوح÷ با نظارت خداوند سبحان در حرکت بود و طوفان‌های سخت، آسیبی بدان نمی‌رساند. اگر کسی معنای مجازی یا اشاری و کنایی را نفهمد، قرآن مجید را نباید مقصّر شمرد، بلکه آن کس باید فهم خود را اصلاح کند و از ظاهربینی بدر آید و از خرافه‌سازی بپرهیزد! واژۀ «عین» بارها در خود قرآن به معنای «عنایت و نظر معنوی» بکار رفته است چنانکه به عنوان نمونه می‌فرماید:

﴿وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ [الکهف: ۲۸].

«دیدگانت از آن‌ها در نگذرد (یعنی عنایت خود را از ایشان بر مگیر)».

در واژه‌نامه‌ها نیز آمده است که عرب به دیگری می‌گوید: «أنت علی عيني» [۱۶۱]! یعنی: «تو تحت عنایت و اکرام من هستی». یا گوید: «عين الله عليک»! یعنی خدا نگهدارت باد. در قرآن کریم هم خطاب به پیامبر بزرگوار اسلام ج آمده است:

﴿وَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعۡيُنِنَاۖ [الطور: ۴۸].

«برای دستور خداوندت شکیبایی بورز که تو در (مقابل) چشم‌ ما هستی».

امّا دربارۀ «وجه الله» که ذکر آن در آیۀ ۱۱۵ از سورۀ بقره رفته است باید گفت که آقای شفا اساساً این آیه را نابجا به گواهی آورده؛ زیرا «وجه الله» در آیۀ مزبور به معنای قبله یا جهتی بکار رفته است که مردم از آن سو، رو به خدا می‌برند و به قول زمخشری در تفسیر کشّاف: «الجهة التي أمر بها ورضيها» [۱۶۲]. چنانکه سیاق آیه نیز که دربارۀ قبله آمده بر این معنی دلالت دارد. هر چند در آیه دیگر مانند:

﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧ [الرحمن: ۲۷].

و نیز:

﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ [القصص: ۸۸].

وجه، در معنای «ذات» بکار رفته است بدانگونه که در میان عرب متداول است و گویند: «هذا وجه الرّأي ووجه الطّريق» [۱۶۳] که از این سخن، بر چیزی جز نفس آن رأی و طریق نظر ندارند. و به قول مفسّران زبان‌شناس: «الوجه يعبر به عن الذات» [۱۶۴] یعنی: «از ذات به وجه تعبیر می‌شود».

این مباحث چنانکه پیش از این گفتیم، نزد کسانی که از نکته‌های بلاغی و تعبیرهای ادبی و صنایع لفظی آگاهی دارند، از امور عادی و «اوّلیّات» ادبی عربی به شمار می‌آیند و احتمال آنکه شجاع الدین شفا از آن‌ها بکلّی بی‌خبر باشد، ضعیف است و بیشتر، از غرض‌ورزی وی خبر می‌دهد. امّا این روحیّه در آنجا کاملاً خود را به نمایش می‌گذارد که شفا می‌نویسد در آیۀ ۵ سورۀ طه به: «خدا در عرش خود در میان ملائک اشاره شده است» [۱۶۵]! و این اشاره را به گمان خودش با آیۀ کوتاه:

﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥ [طه: ۵].

پیوند می‌دهد! آیا هیچ ناظری در این آیه، کمترین اثری از ملائکه می‌بیند؟ آن هم به گونه‌ای که خدای سبحان را در میان گرفته باشند؟!

خدایی که در قرآن یاد شده موجودی و دور از اشیاء نیست، او از رگ گردن به آدمی نزدیکتر است چنانکه می‌فرماید:

﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ [ق: ۱۶].

او، هر کجا باشیم به همراه ما است همانطور که می‌گوید:

﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ [الحدید: ۴].

او، اوّل و آخر و ظاهر و باطن عالم است همانگونه که می‌خوانیم:

﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ [الحدید: ۳].

او، بر هر چیز احاطه دارد و هیچ چیزی بر او محیط نیست چنانکه آمده است:

﴿أَلَآ إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطُۢ [الفصلت: ۵۴].

﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا [طه: ۱۱۰].

آیا چنین خدایی، محدود به عرش است و در میان ملائک بسر می‌برد؟!

آری، خدای رحمن بر عرش کائنات حکومت می‌کند [۱۶۶] و از این تعبیر در می‌یابیم که تدبیر امور عالم در دست قدرت اوست امّا این معنی چه تناسبی با آن دارد که خداوند پاک را همانند موجودی محدود، در میان ملائک محاط پنداریم؟!

هر کس بخواهد برداشت صحیحی از آیات توحیدی قرآن بدست آورد می‌تواند بر خطبه‌های امام والامقام، علی÷ بنگرد تا اوج معرفت و کمال تنزیه را در خلال آن‌ها ملاحظه کند (چنانکه به عنوان نمونه می‌فرماید: «ما وحده من کيفه، ولا حقيقته أصاب من مثله، ولا إياه عني من شبهه» [۱۶۷]...) نه آنکه همچون شجاع الدین شفا برای فهم توحید قرآنی به آراء ظاهریان [۱۶۸] و کرامیان [۱۶۹] (از فرقه‌های نابود شده) استناد نماید! و بنویسد: «بعضی عقیده دارند که چهرۀ خدا به چهرۀ مرد سالخورده‌ای با موی سیاه و سپید می‌ماند و برخی بعکس، او را دارای چهرۀ جوانی ساده و خوشرو می‌دانند که نعلینی طلایی به پای دارد [۱۷۰] و ... »!!

در پاسخ وی باید گفت:

آنچه می‌گویی ز قرآن، فهم تو است
ای شده محروم از فهم درست!
«معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز کسی کآتش زده است اندر هوس» [۱۷۱]

[۱۰۳] تولّدی دیگر، ص ۵۵. [۱۰۴] تولّدی دیگر، ص ۵۶. [۱۰۵] تورات، سفر تثنیه، باب یازدهم، شماره: ۱. [۱۰۶] تورات، سفر لاویان، باب نوزدهم، شماره: ۱-۲. [۱۰۷] انجیل یوحنّا، باب هفتم، شماره: ۱۶. [۱۰۸] انجیل یوحنّا، باب هشتم، شماره: ۲۶. [۱۰۹] کناقل التمر إلی هجر = مانند کسی که به هجر خرما می‌‌‌‌برد، و هجر منطقه‌ای است که به خرمای فراوان شهرت دارد، حالا اگر کسی به هجر خرما ببرد کار ارزنده‌ی نکرده است. [مصحح]. [۱۱۰] تولّدی دیگر، ص ۵۷. [۱۱۱] ترجمه تورات، سفر پیدایش، باب اوّل، شماره: ۱، چاپ لندن ۱۹۵۴ م. [۱۱۲] سفر پیدایش، باب دوّم شماره: ۴. [۱۱۳] سفر پیدایش، باب دوّم، شماره: ۱۹. [۱۱۴] سفر پیدایش، باب اوّل، شماره: ۲۱. [۱۱۵] سفر تثنیه، باب سی و دوّم، شماره: ۹۶۸. [۱۱۶] سفر پیدایش، باب دهم، شماره: ۵. [۱۱۷] تولّدی دیگر، ص ۵۷. [۱۱۸] تولّدی دیگر، ص ۵۸. [۱۱۹] تورات، سفر خروج، باب سی و چهارم، شماره: ۶-۷. [۱۲۰] تورات، سفر تثنیه، باب سی و دوّم، شماره: ۴-۵. [۱۲۱] تورات، سفر پیدایش، باب هیجدهم، شماره: ۳۳. [۱۲۲] تولّدی دیگر، ص ۷۱. [۱۲۳] النار علی المنار = آتش بر سر مناره؛ کنایه از شهرت و تعمیم است. [مصحح]. [۱۲۴] سفر تثنیه، بابسی و دوّم، شماره: ۱۵-۱۷-۲۱. [۱۲۵] تولدی دیگر، ص ۷۲. [۱۲۶] کتاب دوّم پادشاهان، باب نوزدهم، شماره ۱۵-۱۹. [۱۲۷] تولّدی دیگر، ص ۷۳. [۱۲۸] تولّدی دیگر، ص ۱۹۱. [۱۲۹] تورات، سفر تثنیه، باب ششم، شماره: ۴-۵. [۱۳۰] تورات، سفر تثنیه، باب نوزدهم، شماره: ۲۱ و سفر خروج، باب ۲۱، شماره: ۲۳-۲۴. [۱۳۱] به آیه ۴۵ از سوره مائده نگاه کنید: ﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ كَفَّارَةٞ لَّهُۥۚ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٤٥. [۱۳۲] جامع البیان عن تأویل آی القرآن، اثر محمّد بن جریر طبری، ج ۱، ص ۳۷۹، چاپ مصر. [۱۳۳] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، اثر فضل بن حسن طبرسی، ج ۲۳، ص ۱۰۸ (ذیل آیه ۲۵ سوره صاد)، چاپ لبنان. [۱۳۴] تولّدی دیگر، پاورقی ص ۷۶. [۱۳۵] تولّدی دیگر، ص ۵۸. [۱۳۶] انجیل لوقا، باب چهارم، شماره: ۸. [۱۳۷] انجیل یوحنّا، باب هفدهم، شماره: ۳. [۱۳۸] منتخب فرهنگ فلسفی، اثر ولتر، ترجمه نصر الله فلسفی، ص ۵۱. [۱۳۹] انجیل متّی، باب پنجم، شماره: ۹. [۱۴۰] انجیل لوقا، باب ششم، شماره: ۳۵. [۱۴۱] تورات، سفر تثنیه، باب چهاردهم، شماره: ۱. [۱۴۲] برای آگاهی بیشتر در این باره به کتاب «دعوت مسیحیان به توحید» اثر همین قلم نگاه کیند. [۱۴۳] برای شناسایی بیشتر پائولوس (پولس) به کتاب «دعوت مسیحیان به توحید» از صفحه ۱۵به بعد رجوع کنید. [۱۴۴] تولّدی دیگر، ص ۵۸. [۱۴۵] آیات رحمت الهی را در قرآن کریم به فراوانی می‌بینیم و بارها از خداوند به: ﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَلِأَخِي وَأَدۡخِلۡنَا فِي رَحۡمَتِكَۖ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ١٥١ [الأعراف: ۱۵۱] و ﴿قَالَ هَلۡ ءَامَنُكُمۡ عَلَيۡهِ إِلَّا كَمَآ أَمِنتُكُمۡ عَلَىٰٓ أَخِيهِ مِن قَبۡلُ فَٱللَّهُ خَيۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٦٤ [یوسف: ۶۴-۹۲] ﴿۞وَأَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٨٣ [الأنبیاء: ۸۳] ﴿إِنَّهُۥ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَا وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلرَّٰحِمِينَ ١٠٩ [المؤمنون: ۱۰۹-۱۱۸] یاد شده است و همچنین رحمتِ فراگیر خدا را به صورت ﴿وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ [الأعراف: ۱۵۶] و به صورت ﴿رَبَّنَا وَسِعۡتَ كُلَّ شَيۡءٖ [غافر: ۷] می‌توان دید. [۱۴۶] تولّدی دیگر، ص ۱۰۳. [۱۴۷] تولّدی دیگر، ص ۱۰۶. [۱۴۸] تولّدی دیگر، ص ۱۰۶. [۱۴۹] تولّدی دیگر، ص ۱۰۷. [۱۵۰] تولّدی دیگر، ص ۱۱۰. [۱۵۱] تولّدی دیگر، ص ۱۱۰. [۱۵۲] تولّدی دیگر، ص ۱۱۰. [۱۵۳] تولّدی دیگر، ص ۱۰۴-۱۰۵. [۱۵۴] تولّدی دیگر، ص ۱۰۱. [۱۵۵] تولدی‌ دیگر، ص ۱۰۲. [۱۵۶] برای دیدن بحث گسترده‌تر در این باره، به کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» ج ۱، ص ۱۷۹ تا ۱۸۵ نگاه کنید. [۱۵۷] تولّدی دیگر، پاورقی صفحه ۹۲. [۱۵۸] قابل یادآوری است که اهل سنت و جماعت، صفاتی را که خداوند متعال برای خود ثابت نموده را بدون تأویل و تحریف و تعطیل برای او تعالی ثابت می‌کنند، و ید الله را به قدرت خدا تأویل نمی‌کنند، برای تفصیل بیشتر به کتب عقیده از جمله: شرح عقیده‌‌ی طحاویه اثر ابن ابی‌العز حنفی مراجعه شود. [مصحح]. [۱۵۹] الکشّاف، اثر علاّمه زمخشری، ذیل آیه: ۶۴ از سوره مائده. [۱۶۰] الکشّاف، اثر علاّمه زمخشری، ذیل آیه: ۶۴ از سوره مائده. [۱۶۱] المنجد، اثر لویس معلوف، زیر واژه «عین». [۱۶۲] الکشّاف ذیل آیه: ۱۱۵ از سوره بقره. [۱۶۳] مجمع البیان، اثر طبرسی، ذیل آیه ۸۸ سوره قصص. [۱۶۴] مجمع البیان، اثر طبرسی، ذیل آیه ۸۸ سوره قصص. [۱۶۵] تولّدی دیگر، پاورقی صفحه ۹۲. [۱۶۶] تأویل استوی به استولی (خدا بر عرش حکومت می‌کند یا بر عرش غلبه یافته است) از تأویلات جهمیه است، همانطور که حافظ ابن قیم/ در قصیده‌ی نونیه‌اش می‌گوید: «نون اليهود ولام الجهمية في وحي رب العرش زائدتان». [مصحح]. [۱۶۷] کسی که خدا را با «کیفیت» وصف کند به توحید راه نیافته است و کسی که همانندی برای وی قرار دهد، به حقیقت او نرسیده است و کسی که او را به چیزی تشبیه نماید، آهنگ وی نکرده است ... به نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶ (فی التوحید)، ص ۲۷۲، چاپ لبنان نگاه کنید. [۱۶۸] ظاهری یکی از مذاهب فقهی اهل سنت است که داوود بن علی (مشهور به داود ظاهری) در سده‌ی سوم هجری تأسیس کرد. اوج شکوفایی مذهب ظاهری در قرن پنجم توسط ابن حزم اندلسی پدید آمد و بیشتر پیروان آن در اندلس و شمال آفریقا بودند. مبتدعین، اهل سنت و جماعت را متهم به ظاهری بودن می‌کنند، حالانکه در مسایل عقیدوی ظاهری‌ها نیز تأویل روا می‌دارند. [مصحح]. [۱۶۹] کَرّامیّة = پیروان ابوعبداﷲ محمدبن کرام نیشابوری. [مصحح]. [۱۷۰] تولّدی دیگر، پاورقی صفحه ۹۲. [۱۷۱] بیت نخست از نویسنده، و بیت دوّم از مولوی در دفتر پنجم مثنوی است.

پیامبران در آئین‌های توحیدی

شجاع الدین شفا در کتاب «تولّدی دیگر» به وجود خداوند اعتراف می‌نماید. وی برای آنکه نشان دهد دانشمندان بزرگ جهان خدا را باور دارند، دربارۀ آلبرت اینشتاین (فیزیکدان نامدار) می‌نویسد: «اینشتاین .... تأیید می‌کند که به خدا عمیقاً اعتقاد دارد و از آن بالاتر، اصولاً برای هر پژوهش علمی، زیربنایی مذهبی قائل است؛ زیرا که یک اندیشۀ واقعی علمی نمی‌تواند از یک دید کائناتی جدا باشد. تلاش جهان دانش را برای کشف قوانین حاکم بر کائنات، قبول ضمنی این واقعیّت می‌داند که این کائنات تابع نظم مشخّص است و بنابراین آفریننده‌ای برای این نظم وجود دارد». [۱۷۲]

با وجود این، همانگونه که می‌دانیم شفا هیچ یک از پیامبران خدا را نمی‌پذیرد و نسبت به همۀ آن‌ها ستیزه نشان می‌دهد. شاید کسانی چنان پندارند که او به آئین‌های «آریایی» گرایش دارد و مثلاً به «زرتشتیگری» دعوت می‌کند! ولی خود وی تصریح می‌نماید که: «تأکید من بر اصالت خاصّ برداشت‌های فکری آئین‌های کهن ایرانی و برداشت‌های عرفانی مکتب تصوّف ایران، بدین معنی نیست که بازگشت به آئین زرتشت یا به گرایش عرفانی را برای ایران یا جهان هزارۀ سوم، توصیه کنم، چنین اندیشه‌ای نه واقع بینانه است و نه منطقی است»! [۱۷۳]

از مذاهب آریایی که بگذریم، آقای شفا هیچ مکتب نوین و مذهب تازه‌ای را نیز تبلیغ نمی‌کند، چنانکه می‌نویسد:

«بر این نیز تأکید بگذارم که من برنامۀ خاصّی را در زمینۀ یک مکتب نوین خداشناسی یا یک برداشت تازه از مذهب ارادئه نمی‌‌دهم». [۱۷۴]

بنابراین، در فصل «پیامبران در آئین توحیدی» شفا همۀ کوشش خود را بکار می‌گیرد تا بتواند پیامبران خدا را به دستاویز «روایات اسرائیلی» تخطئه کند و حتّی شخصیّت تاریخی آنان را انکار نماید! بی‌خبر از آنکه در این هدف، بر خداشناسی خود، سخت آسیب می‌رساند!

زیرا خدایی که شفا (و همفکران وی) معرّفی می‌کنند از آغاز آفرینش تاکنون خاموش مانده است! نه از وجود خود خبری داده تا خرد آدمی از شک رهایی یابد و مطمئن گردد، نه پیامی برای بشر فرستاده تا انسان تکلیف خود را بشناسد، نه بشر را از هدفش آگاه ساخته تا آدمی در آن مسیر گام بر دارد، نه زندگی پس از مرگ و سرانجام انسان را برای وی بازگو نموده، تا هر کس با امید بیشتری به نیکوکاری پردازد و خویشتن را آن گونه که خدا می‌پسندد، بسازد.

این قبیل پیام‌ها همگی در دعوت انبیاء گرد آمده‌اند و اگر بپنداریم که آنان دروغگو یا فریب خورده بوده‌اند، پس هیچ پیام و پیوندی از خدا برای انسان باقی نمی‌ماند! راستی ایمان به چنین «خدای خاموش» و بی‌تفاوتی چه فایده و لزومی دارد؟!

آقای شفا از «گرایش عاطفی نسبت به حقیقتی فراسوی جهان مادّی» [۱۷۵] یعنی عشق به خدا، سخن می‌گوید! امّا آیا خدایی که به گمان وی، میلیاردها بشر را با همۀ کژروی‌ها، به خودشان واگذاشته و کمترین پیامی برای راهنمایی آن‌ها نفرستاده، چگونه می‌تواند دوست داشتنی باشد؟!

کار مهمّ پیامبران خدا در طول تاریخ این بوده که به تناسب ادراک و آمادگی بشر در هر دوره و زمان، او را با خداوند پیوند داده‌اند. آن‌ها، خشنودی خدا را در خلال دستورهای اخلاقی و عبادی جلوه‌گر ساخته‌اید و خشم خدا را در زشتکاری‌های آدمی نشان داده‌اند و از این راه «وجدان اخلاقی بشر» را تقویت کرده‌اند.

آیا آقای شفا که تلاش‌های تاریخی پیامبران را به اشارۀ خداوند (که همان وحی او باشد) وابسته نمی‌داند، گمان می‌کند که خدای حکیم از کار انبیاء، ناخشنود است و با دشمنان پیامبران موافقت دارد؟!

در حقیقت کوششی که آقای شفا در تخطئۀ پیامبران از خود نشان می‌دهد و دیدگاه خدایی آنان را نقد می‌کند، واژگونه از کار در می‌آید و بر ضدّ وی تمام می‌شود زیرا به قبول خدای خاموش و بی‌تفاوتی می‌انجامد که در افسانه بودن، از روایات اسرائیلی چیزی کم ندارد!

در فصل «پیامبران در آئین‌های توحیدی» چنانکه گفتیم نویسندۀ «تولّدی دیگر» می‌کوشد تا از اهمّیت پیامبران تورات بکاهد و در این راه از اساطیری که بر تورات افزوده شده کمک می‌گیرد. ولی در اینجا دچار تناقض بزرگی می‌شود که خود بدان توجّه ندارد! این تناقض از آنجا پدید می‌آید که شفا از یک سو، با نشان دادن افسانه‌های کتاب مقدّس، پیامبران یهود را محکوم می‌نماید و از سوی دیگر، تصریح می‌کند که بسیاری از بخش‌های کتاب مقدّس دستکاری شده است و بدان‌ا نباید اعتماد کرد! وی در صفحۀ ۱۹۱ از کتابش می‌نویسد: «بررسی‌های گستردۀ تورات شناسان غربی در همین سه قرن، این واقعیّت را نیز روشن کرده است که خود تورات اصولاً یک متن واحد نیست که توسّط خدا یا موسی نوشته شده باشد، بلکه ترکیبی از چهار متن مختلف است که به دست نویسندگانی مختلف و در شرایط سیاسی و اجتماعی و مذهبی مختلف نوشته‌ شده‌اند و چه از نظر سبک نگارش و چه از لحاظ محتوی نه تنها با یکدیگر هماهنگ نیستند بلکه در بسیار موارد ناهماهنگ و گاه اصولاً متناقض یکدیگرند».

آقای شفا برای آنکه نشان دهد به همۀ بخش‌های تورات نمی‌توان استناد نمود، ادّعا می‌کند که حتّی برخی از دانشمندان برجستۀ یهود نیز بدین امر اذعان دارند و در این باره می‌نویسد: «در قرن دوازدهم، یعنی در اوج تعصّب مذهبی یهودیان و مسیحیان، ابراهام بن عزرا بزرگترین عالم الهیّات یهودی قرون وسطی که در شهر تولدوی اسپانیا (طلیطله) می‌زیست و آثار او در همان زمان به لاتینی ترجمه شد، در چندین کتاب و رسالۀ خود آشکارا با اصالت بسیاری از نوشته‌های تورات مخالفت کرد»! [۱۷۶]

هنگامی که نویسندۀ «تولّدی دیگر» با چنین نگاهی به تورات می‌نگرد، دیگر حق ندارد ادّعا کند که پیامبران یهود، افرادی فاسد و زشتکار بوده‌اند بدلیل آنکه «تورات تحریف شده» بدین امر گواهی می‌دهد! بنابراین مثلاً اتّهام داود و سلیمان به استناد سرودهای ایشان درست نیست همانگونه که خود شفا دربارۀ سرودهای داود÷ می‌نویسد: «انتساب بسیاری از این سرودها به داود انتساب غلطی است» [۱۷۷]! و دربارۀ غزل‌های عاشقانۀ! سلیمان÷ می‌نویسد: «غزل‌های سلیمان به همین صورت در طول بیش از سه قرن تدوین شده است». [۱۷۸]

و همچنین نمی‌تواند به قرآن کریم اعتراض نماید که چرا همۀ پیامبران را پاک و درستکار می‌شمارد چنانکه در آیات زیر می‌خوانیم:

﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۚ كُلًّا هَدَيۡنَاۚ وَنُوحًا هَدَيۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَمِن ذُرِّيَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٨٤ وَزَكَرِيَّا وَيَحۡيَىٰ وَعِيسَىٰ وَإِلۡيَاسَۖ كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٨٥ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَكُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٦ [الأنعام: ۸۴-۸۶].

«به (ابراهیم) اسحق و یعقوب را بخشیدیم و همگی را هدایت کردیم و نوح را پیش از آنان رهنمون شدیم و از فرزندان ابراهیم، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون را رهنمایی کردیم و نیکوکاران را بدینگونه پاداش می‌دهیم و (نیز) زکرّیا و یحیی و عیسی و اِلیاس را که همگی از درستکاران بودند. و (همچنین) اسماعیل و یَسَع و یونس و لوط را و همگی را بر جهانیان برتری دادیم».

آری، خدای ما مسلمانان، آن «خدای خاموش» و موهومی نیست که شفا پنداشته است! و ناگزیر پیام‌آوران و برگزیدگان خدا از دیدگاه ما، افرادی نیکوکار و شایسته بوده‌اند همانگونه که قرآن کریم گواهی می‌‌دهد.

تناقض دیگری که در سخنان آقای شفا دیده می‌شود اینست که با وجود اعتراف مکرّر به بی‌اعتباری افسانه‌های یهود در کتاب مقدّس، همین که ملاحظه می‌کند مسلمانان، همۀ بخش‌های کتاب مزبور را نمی‌پذیرند و نسبت‌های اهانت‌آمیز به پیامبران را نادرست می‌شمرند، فوراً به دفاع از این کتاب بر می‌خیزد و از راه عناد و دشمنی با انبیاء، تمام سخنان خود را دربارۀ تحریف تورات نادیده می‌گیرد! و می‌نویسد: «احتمالاً کسانی به منظور دفاع از تقدّس ابراهیم در مقام پیغمبر اولوالعزم و پیشوای عرب و بنیانگذار خانۀ کعبه و جانشینان او، این عذر سنّتی را مطرح خواهند کرد که چنانکه در قرآن آمده برخی از مطالب تورات توسّط یهودیان مورد دستکاری قرار گرفته است: (بقره: ۷۵-۷۹-۱۶۹ – آل عمران: ۷۸ – نساء: ۱۴۶- مائده: ۱۳-۱۵-۱۴۱ – انعام: ۹۱ و انفال: ۱۶۲). ولی چنین دستکاری اگر هم واقعاً صورت گرفته باشد تنها می‌باید با این هدف صورت گرفته باشد که متن اصلی به نفع مصالح قوم یهود به زبان اسلام یا به زبان مذاهب دیگر تغییر یافته باشد، که تجلیل فراوانی را که در قرآن از ابراهیم به عمل آمده است، نفی کنند...»! [۱۷۹]

اشتباه روشن شفا در اینجا است که اولاً گمان می‌کند مسلمانان ادّعا دارند که تورات تنها پس از ظهور اسلام و نزول قرآن، دست‌خوردگی پیدا کرده است! در حالی که آیۀ ۷۵ از سورۀ بقره نشان می‌دهد که برخی از یهودیان در روزگار پیشین بدین کار دست زده بودند چنانکه می‌فرماید:

﴿أَفَتَطۡمَعُونَ أَن يُؤۡمِنُواْ لَكُمۡ وَقَدۡ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَسۡمَعُونَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٧٥ [البقرة: ۷۵].

«آیا طمع بسته‌اید که یهودیان برایتان ایمان آورند؟ با آنکه گروهی از ایشان کلام خدا را می‌شنیدند سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف می‌کردند و خود می‌دانستند»!

(در اینجا فعل کان ... یسمعون، ماضی استمراری است و بر زمان گذشته دلالت می‌نماید).

از این گذشته، خود شفا در خلال فصل «کتابهای توحیدی» می‌نویسد: «بنا به گزارش سازمان بین‌المللی کتاب مقدّس، تنها در آلمانِ قرون وسطی یعنی در دوران لوتر، در حدود ۴۰۰۰ دست نویس مختلف تورات وجود داشته که مندرجات بسیاری از آن‌ها با هم نمی‌خوانده است. بدین ترتیب در طول دو هزار سال از متنی به متن دیگر، انواع دستکاری‌هایی در کتاب‌های مختلف عهد عتیق صورت گرفته که نه تنها اصالت مطالب آن‌ها را از میان برده‌ بلکه گاه انحرافات جبران ناپذیری از جانب مؤمنان مسیحی به همراه آورده است». [۱۸۰]

با این اعتراف، نویسنده نشان می‌دهد که نسخه‌های پراکندۀ تورات، حتی پس از ظهور اسلام نیز دچار دستکاری شده و از این‌رو جای ایراد بر قرآن مجید نیست که چرا در پاره‌ای آیات از تحریف تورات در روزگار خود سخن گفته است.

ثانیاً افزودن افسانه‌های بی‌اساس به تورات (که از تباهکاری پیامبران حکایت می‌نماید) یا تغییر و تحریف این داستان‌ها البتّه از سوی کاهنان پرهیزگار یهودی صورت نپذیرفته است تا مایۀ شگفتی شود که چرا آنان به زیان آئین و پیامبران خود اقدام کرده‌اند؟ بلکه این کار، از سوی کاهنانی گنه پیشه و خیانتگر صورت گرفته است تا با گواه آوردن از رفتار ناپسند پیامبران، زشتکاری‌های خودشان را توجیه کنند به همین دلیل برخی از علمای برجستۀ یهود همچون ابراهام بن عزرا (به گواهی آقای شفا) بر این تحریف‌ها اعتراض نموده‌اند و با اصالت بسیاری از نوشته‌های تورات مخالفت کرده‌اند.

آقای شفا اعتراض دارد که چرا در اسلام: «ابراهیم، لوط، اسحاق، یعقوب، موسی، یوشع، داود، سلیمان، ایّوب، عزیر و یونس از چهارچوب صرفاً یهودی خودشان بیرون آمدند و تبدیل به پیامبران آسمانی برای تمام جهانیان شدند که رسالت آن‌ها مطلقاً با آنچه در خود تورات دربارۀ آنان آمده است تطبیق نمی‌کند» [۱۸۱]؟

این ادّعا از ناآگاهی شفا نسبت به کتاب مقدّس و قرآن کریم سرچشمه می‌گیرد. زیرا اوّلاً قرآن هیچ گاه اعلام نکرده که مثلاً لوط پیامبر÷ مأموریّتی جهانی داشته است امّا در قرآن مجید بارها می‌خوانیم که وی بسوی قوم خود فرستاده شد تا آنان را راهنمایی کند چنانکه به عنوان نمونه می‌فرماید:

﴿ وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ ٥٤ [النمل: ۵۴].

«لوط را فرستادیم آنگاه که به قوم خود گفت آیا به کار زشت روی می‌آورید با آنکه (زشتیِ کارتان را) می‌بینید»؟!

به همین صورت پیامبرانی چون اسحق و یعقوب و ... از دیدگاه قرآن مجید، هدایت قوم خود را بر عهده داشتند. ثانیاً- این دسته از پیامبران هر چند حامل رهنمود ویژه‌ای برای اقوام خویش بودند ولی دعوت آنان به توحید یا امور اخلاقی، می‌توانست برای گروه‌ها و اقوام دیگر هم سودمند و حتی لازم باشد، از این‌رو در برخورد با آن اقوام، از هدایت آنان نیز دریغ نمی‌ورزیدند چنانکه در کتاب مقدّس و قرآن کریم می‌خوانیم که سلیمان÷ در روزگار پادشاهی خود، ملکه سبا را به خداپرستی و حکمت الهی رهنمون شد با آنکه ملکۀ مزبور، از بنی اسرائیل نبود و بر سرزمین دیگری فرمانروایی می‌کرد.

در کتاب اوّل پادشاهان (از کتاب مقدّس) آمده است: «و چون ملکۀ سبا آوازۀ سلیمان را دربارۀ اسم خدا شنید آمد تا او را به مسائل امتحان کند .... و سلیمان تمام مسائلش را برایش بیان نمود و چیزی از پادشاه مخفی نماند که برایش بیان نکرد .... و چون ملکۀ سبا تمامی حکمت سلیمان را دید ... به پادشاه گفت: آوازه‌ای که دربارۀ کارها و حکمت تو در ولایت خود شنیدم راست بود ... متبارک با یهوه خدای تو که بر تو رغبت داشته تو را بر کرسی اسرائیل نشاند». [۱۸۲]

در انجیل متّی هم از قول عیسی÷ می‌خوانیم که فرمود: «ملکۀ جنوب در زور داوری با این فرقه برخاسته برایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اَقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود». [۱۸۳]

در قرآن کریم نیز ضمن سورۀ سبأ از این ملاقات و گفتگو سخن رفته است. امّا دربارۀ آنچه شفا از قرآن نقل می‌کند که می‌فرماید: «و ابراهیم و لوط را رسولان خود قرار دادیم تا جهانیان را به سوی ما هدایت کنند». [۱۸۴]

باید گفت که در قرآن مجید به هیچ وجه چنین آیه‌ای وجود ندارد! آنچه در هفتاد و یکمین آیه از سورۀ انبیاء دیده می‌شود، بدین صورت است:

﴿وَنَجَّيۡنَٰهُ وَلُوطًا إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِي بَٰرَكۡنَا فِيهَا لِلۡعَٰلَمِينَ ٧١ [الأنبیاء: ۷۱].

«او (ابراهیم) و لوط را رهایی بخشیدیم و به سرزمینی بردیم که در آنجا برای جهانیان برکت نهاده‌ایم».

مقایسۀ مفهوم این آیه با عبارتی که شفا آورده، ناشیگری وی را در ترجمۀ قرآن نشان می‌دهد. در تفسیر آیه یادآور می‌شویم که ابراهیم÷ و لوط÷ از سرزمین خود بسوی شام هجرت کردند و به کنعان (فلسطین) رسیدند و این همان شهری است که مایۀ برکت برای جهانیان گشت و پیام توحیدی فرزندان ابراهیم یعنی موسی و انبیاء بنی‌اسرائیل و همچنین پیام عیسی از آنجا به جهانیان رسید. در تورات هم آمده است که: «خداوند به ابرام گفت از ولایت خود و از مولد خویش و از خانۀ پدر خود بسوی سرزمینی که به تو نشان می‌دهم بیرون شو. و از تو امّتی عظیم پیدا کنم و تو را برکت دهم و نام تو را بزرگ سازم و تو (مایۀ) برکت خواهی بود ... و از تو جمیع قبائل جهان برکت خواهند یافت. پس ابرام چنانکه خداوند بدو فرموده بود روانه شد و لوط همراه وی می‌رفت و ابراهیم هفتاد و پنج ساله بود هنگامی که از حرّان بیرون آمد و ایشان زن خود سارا و برادرزادۀ خود لوط و همۀ اموال اندوختۀ خود را با اشخاصی که در حرّان پیدا کرده بود برداشته به عزیمتِ زمین کنعان بیرون شدند و به زمین کنعان داخل شدند». [۱۸۵]

متأسفانه آقای شفا نه تنها از ترجمه و تفسیر آیات قرآنی ناتوان است بلکه روایات صحیح را نیز نمی‌شناسد چنانکه به مناسبت سخن گفتن از ابراهیم و خانۀ کعبه می‌نویسد: «طبق روایات اسلامی، خانۀ کعبه پیش از آفرینش کائنات ساخته شده بود»! [۱۸۶]

راستی این «روایات اسلامی»! در کدامیک از مآخذ ما مسلمانان آمده‌اند و چه کسی گفته است خانۀ کعبه پیش از آفرینش آسمان و زمین و دیگر موجودات، ساخته شده است؟ چرا نویسنده، مدرک خود را نشان نداده و به «حدیث‌سازی» می‌پردازد؟

در فصل مربوط به «پیامبران در آئین‌های توحیدی» شفا، علاوه بر ابراهیم÷، وجود تاریخی موسی÷ و عیسی÷ را نیز انکار می‌نماید با آنکه قرن‌ها است میلیون‌ها انسان، به گونه‌ای «متواتر» از آن‌ها یاد می‌کنند و از موسی و عیسی، امّت و تعالیم و آثاری (هر چند دست خورده) به جای مانده است امّا آقای شفا همه را افسانه می‌شمرد و قبول ندارد که اساساً آن دو تن وجود داشته‌اند! با این همه مایۀ شگفتی است که مثلاً در وجود «زرتشت» کمترین تردیدی به خود راه نمی‌دهد و با اطمینان می‌نویسد: «آزمایش دوّمین در ایران توسّط زرتشت انجام گرفت که از مجتمع خدایان آریایی، اهورا مزدا را بیرون آورد و او را خدای یگانه شناخت». [۱۸۷]

آیا این روش، زادۀ تعصّب نژادی و گرایش‌های تند میهنی نیست؟ و آیا روش مزبور، شیوه‌ای علمی در کشف حقایق تاریخی شمرده می‌شود؟!

دلیل آقای شفا در انکار وجود موسی÷ از این قرار است که می‌نویسد: «در کنفرانس علمی پر سر و صدایی در دانشگاه استراسبورگ در فرانسه در سال ۱۸۳۳م ادوارد روس، استاد مطالعات مذهبی این دانشگاه برای نخستین بار این واقعیّت را متذکّر شد که هیچ یک از پیمبران تورات در کتاب‌های خودشان که به موجب کتاب مقدّس همۀ آن‌ها بعد از سفر خروج موسی، نوشته شده‌اند، نه تنها نامی از موسی نمی‌برند بلکه از مضمون این کتاب‌ها به خوبی احساس می‌شود که اساساً اطلاعی از وجود او و از کتاب‌هایش و طبعاً از فرمان‌های دهگانه و سایر قوانین او ندارند»!! [۱۸۸]

و باز می‌نویسد: «فورلندر، استاد آلمانی الهیات و کشیش پروتستان تذکّر می‌دهد که پیامبران یهودی بعد از موسی، من جمله اشعیاء، میکاه، عاموس، هوشیا در هیچ جای کتاب‌های خودشان به سفر خروج و به موسی اشاره‌ای نمی‌کنند»!! [۱۸۹]

همچنین شفا ادّعا می‌کند: «ارنست رنان [۱۹۰]، این واقعیت را نیز یادآوری می‌کند که نه تنها در هیچ قسمت از کتاب داوران تورات و دیگر نوشته‌های مربوط بدین دوران و دوران پادشاهان اسرائیل، از مقام استثنایی موسی در تاریخ یهود سخن به میان نمی‌آید بلکه حتی نام سادۀ او را – ولو یکبار – در هیچ یک از این نوشته‌ها نمی‌توان یافت». [۱۹۱]

با وجود آنچه آقای شفا از علمای غرب گزارش می‌کند، شاید باور کردن این امر دشوار نباشد که نام موسی در کتب پیامبران بنی اسرائیل یاد نشده است! ولی حقیقت آن است که نام این پیامبر بزرگ را به فراوانی در کتاب‌های مزبور می‌یابیم چنانکه در «صحیفۀ یوشع» باب بیست و سوّم آمده: «پس بسیار قوی باشید و متوجّه شده هر چه در سفر تورات موسی، مکتوب است، نگاه دارید». [۱۹۲]

و باز در همان صحیفه، باب هفدهم آمده است: «پس ایشان نزد العازار کاهن و نزد یوشع بن نون و نزد رؤسا آمده گفتند که خداوند، موسی را امر فرمود که ملکی در میان برادران ما به ما بدهد. پس بر حسب فرمان خداوند، ملکی در میان برادران پدرشان به ایشان داد». [۱۹۳]

و نیز در «سفر داوران» باب اوّل چنین آمده است: «پسران قینی۱۹۴؛ پدر زن موسی، از شهر نخلستان همراه بنی یهودا به صحرای یهودا که به جنوب عراد است بر آمده و رفتند». [۱۹۵]

همچنین در «کتاب اول سموئیل» باب دوازدهم نوشته شده است: «و سموئیل به قوم خود گفت: خداوند است که موسی و هارون را مقیم ساخت و پدران شما را از مصر بر آورد». [۱۹۶]

و باز در همان کتاب اوّل سموئیل باب دوازدهم می‌خوانیم: «چون یعقوب به مصر آمد و پدران شما نزد خداوند استغاثه نمودند، خداوند، موسی و هارون را فرستاد که پدران شما را از مصر بیرون آورده ایشان با در این مکان ساکن گردانیدند». [۱۹۷]

و نیز در «کتاب دوّم پادشاهان» باب هیجدهم چنین آمده است: «او (هوشع پادشاه اسرائیل) بر یهوه خدای اسرائیل توکّل نمود و بعد از او از جمیع پادشاهان یهودا، کسی مثل او نبود و نه از آنانی که قبل از او بودند و به خداوند چسبیده از پیروی او انحراف نورزید و اوامری را که خداوند به موسی امر فرموده بود نگاه داشت». [۱۹۸]

ودر «کتاب إرمیاء نبی» باب پانزدهم، می‌نویسد: «و خداوند مرا گفت: اگر چه هم موسی و سموئیل به حضور من می‌ایستادند جان من به این قوم راضی نمی‌شد». [۱۹۹]

در کتاب هوشع نبی (به قول شفا: هوشیا) باب دوازدهم، بدینگونه از موسی÷ به اشاره یاد شده است: «و خداوند اسرائیل را به واسطۀ نبی از مصر بر آورد». [۲۰۰]

ولی «مزامیر داود÷» از موسی÷ آشکارا نام برده چنانکه در مزمور نودم تحت عنوان «دعای موسی مرد خدا» از این پیامبر بزرگ یاد می‌کند. [۲۰۱]

همانگونه که دیدیم نام موسی÷ و فرمان‌های خدا به او و خروج بنی‌ اسرائیل از مصر به همراه وی، در سفر داوران و کتاب پادشاهان و کتابهای انبیاء بنی اسرائیل به روشنی یافت می‌شود و آقای شفا بجای آنکه راه پژوهش را در پیش گیرد و خود به کتاب مقدّس بنگرد، بر سخنان چند تن از غربیان اعتماد کرده و راه تقلید از آنان را سپرده است. هر چند ما نمی‌دانیم سخنانی که جناب شفا به علمای غرب نسبت می‌دهد تا چه اندازه صحّت دارد ولی به هر صورت، کتاب مقدّس، ادّعای شفا را تکذیب می‌نماید و پژوهشگران آزاد اندیش، نیز روش تقلیدآمیز وی را – به ویژه در چنین کار مهم و حسّاسی – محکوم می‌سازند.

آقای شفا برای انکار شخصیّت تاریخی موسی÷ دست به دامان زیگموند فروید [۲۰۲] اتریشی نیز زده است! غافل از آنکه فروید، یک روانکاو شمرده می‌شود، نه یک تاریخ‌دان، گویا جناب شفا خبر ندارد که هر کس در رشته‌ای نام‌آور شد، دلیل بر آن نیست که نظر وی در رشته‌های دیگر هم صائب و درست باشد! این «رجال‌زدگی» که تا کنون ویرانگری‌های بسیاری در کارهای پژوهشی به بار آورده، شایستۀ اهل تحقیق نیست (امّا البتّه به درد اهل غرض می‌خورد)!. دلیل مهم فروید بر ساختگی بودن ماجرای تولّد موسی اینست که روایت کم و بیش مشابهی با حادثۀ مزبور دربارۀ تولد سارگن [۲۰۳] پادشاه أکّد نیز آورده‌اند! امّا آیا می‌توان گفت که رویدادهای شبیه به هم در تاریخ بشر، همگی ساختگی و دروغند؟ کدام دلیل عقلی ما را بدین امر رهبری می‌نماید؟

اگر کسی بگوید: دو زن (مادر موسی و مادر سارگن) در دنیا تصمیم گرفتند تا نوزاد خود را (از ترس یا فقر) در صندوقی نفوذناپذیر، بر روی آب رها سازند به امید آنکه کسی آن را بر گیرد و سرپرستی کودک را عهده‌دار شود، آیا فوراً باید گفت که این ادّعا دروغ است؟ کدام برهان منطقی برای این تکذیب وجود دارد؟ می‌دانیم که فروید در رشتۀ تخصّصی خود، دچار افراط‌ها و تندروی‌هایی شده است که همکارانش مانند یونگ و دیگران بر او خرده گرفته‌اند تا چه رسد به مباحث تاریخی و دینی که در تخصّص وی نبوده است!

همچنین آقای شفا ادّعا دارد: چون الواحی که ضمن حفاری‌های مصر بدست آمده نام موسی را ندیده‌ایم پس موسی وجود نداشته است!

باید پرسید: آیا تاکنون تمام الواح مصری در سراسر آن سرزمین کشف شده‌اند و ممکن نیست در آینده الواح تازه‌ای بدست آیند؟ و آیا این روش در منطق همان «استقراء ناقص» نیست و آیا با آن، می‌توان به نتیجۀ کلّی و کاملی رسید؟!

دلیل بر وجود موسی÷ (علاوه بر گواهی وحی قرآنی) تواتر تاریخی است، همان دلیلی که پیش از حفّاری‌های زمین و انتظار بیرون آمدن الواح، همۀ شخصیّت‌های تاریخی را با آن به اثبات می‌رسانند. قرن‌هاست که نسل‌های متوالی بنی اسرائیل، از موسی به عنوان رهبر و منجی و قانونگذار خود یاد می‌نمایند و شهرت و اعتبار موسی بیش از شهرت بسیاری از شخصیّت‌های تاریخی است که مورد پذیرش آقای شفا قرار دارند. بنابراین جز لجاجت و ستیزه‌گری در برابر ادیان، انگیزه‌ای برای انکار موسی÷ وجود ندارد.

آقای شفا دربارۀ عیسی÷ نیز همچون موسی÷ راه ستیزه‌گری و انکار را می‌پیماید و مثلاً می‌نویسد: «به مسیح بودن عیسی که سنگ زیر بنای آئین مسیحیّت است تنها در یک مورد و آن هم در یک انجیل از انجیل‌های چهارگانه (یوحنّا، باب هفدهم، ۳) اشاره شده است»! [۲۰۴]

اگر آقای شفا به بازنگری انجیل‌ها بپردازد، بی‌اعتباری ادّعای خود را بروشنی در می‌یابد! و از بی‌دقّتی در چنین کاری که با عقاید مقدّس میلیون‌ها تن پیوند دارد، پشیمان خواهد شد. حقیقت آن است که انجیل‌های چهارگانه بارها از عیسی÷ به عنوان «مسیح» یاد کرده‌اند، برای نمونه، در سرآغاز نخستین انجیل یعنی «متّی» آمده است: «کتاب نسب نامۀ عیسی مسیح بن داود ...». [۲۰۵]

باز در همین انجیل و در همان باب می‌خوانیم: «امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود...». [۲۰۶] و نیز در انجیل متّی، باب بیست و دوّم آمده است: «و چون فریسیان جمع بودند، عیسی از ایشان پرسیده گفت: دربارۀ مسیح چه گمان می‌برید، او پسر کیست؟ بدو گفتند پسر داود». [۲۰۷]

و نیز در همان انجیل، باب بیست و سوّم از قول عیسی÷ می‌خوانیم: «... زیرا استاد شما یکی است یعنی مسیح و جمیع شما برادرانید». [۲۰۸]

و همچنین انجیل مرقس، سخن خود را چنین آغاز می‌کند: «ابتدای انجیل عیسی مسیح...». [۲۰۹]

و باز در باب هشتم از همین انجیل آمده است: «او (عیسی) از ایشان (شاگردانش) پرسید: شما مرا که می‌دانید؟ پطرس در جواب او گفت: تو مسیح هستی». [۲۱۰]

در انجیل لوقا باب بیست و سوّم می‌خوانیم: «پس تمام جماعت ایشان برخاسته او (عیسی) را نزد پیلاطس [۲۱۱] بردند و شکایت بر او آغاز نموده گفتند: این شخص را یافته‌ایم که ... می‌گوید خود مسیح و پادشاه است». [۲۱۲]

و در انجیل یوحّنا باب اوّل آمده است: «شریعت بوسیلۀ موسی عطا شد امّا فیض و راستی بوسیلۀ عیسی مسیح رسید». [۲۱۳]

و باز در همان انجیل باب یازدهم می‌خوانیم: «عیسی بدو گفت من قیامت و حیات هستم. هر که به من ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هر که زنده بود و به من ایمان آورد تا به ابد نخواهم مرد آیا این را باور می‌کنی؟ او گفت: بلی ای آقای من، ایمان دارم که تویی مسیح». [۲۱۴]

و نیز در انجیل یوحّنا باب چهارم آمده است:

«زن بدو (به عیسی) گفت: و می‌دانم که مسیح یعنی کریستس می‌آید پس هنگامی که او آید از هر چیز بما خبر خواهد داد، عیسی بدو گفت: من که با تو سخن می‌گویم همانم». [۲۱۵]

آنچه از انجیل‌های چهارگانه گزارش نمودیم به عنوان نمونه آورده شد و موضوع مسیح بودن عیسی÷ بدان موارد محدود نیست، با وجود این شگفت بنظر می‌رسد که آقای شفا گمان می‌کند این مسئله در اناجیل جز یک بار – آن هم با اشاره – نیامده است و ریشه و اساسی ندارد!

باز، شفا می‌نویسد:

«اصطلاح معروف پسر انسان برای عیسی تنها در یک مورد و در یکی از انجیل‌ها بکار رفته است»! [۲۱۶]

این ادّعا نیز همچون ادّعای گذشته، از سطحی‌نگری و شتاب‌زدگی نویسنده در بررسی متون دینی حکایت می‌کند.

تعبیر «پسر انسان» پیش از انجیل، در کتاب حزقیال نبی آمده و بارها خداوند او را با چنین عنوانی خوانده است، مثلاً می‌گوید: «ای پسر انسان! پسران قوم خود را خطاب کرده به ایشان بگو ...». [۲۱۷]

«ای پسر انسان! جوج را بگو که خداوند یهوه چنین می‌فرماید ...». [۲۱۸]

همین تعبیر برای عیسی÷ مکرّر در انجیل‌ها دیده می‌شود چنانکه در انجیل متّی می‌خوانیم: «پسر انسان نیامده تا مخدوم شود بلکه تا خدمت کند». [۲۱۹]

«در ساعتی که گمان نبرید، پسر انسان می‌آید»! [۲۲۰]

«وای بر آن کسی که پسر انسان بدست او تسلیم شود»! [۲۲۱]

و در انجیل لوقا آمده است:

«خوشا به حال شما وقتی که مردم بخاطر پسر انسان از شما نفرت گیرند». [۲۲۲]

«هر که سخنی بر خلاف پسر انسان گوید آمرزیده شود امّا هر که به روح القدس کفر گوید آمرزیده نخواهد شد». [۲۲۳]

«پس در هر وقت دعا کرده بیدار باشید تا شایستۀ آن شوید که از جمیع این چیزهایی که به وقوع خواهد پیوست نجات یابید و در حضور پسر انسان بایستید». [۲۲۴]

و در انجیل یوحنا می‌خوانیم: «عیسی بدیشان گفت وقتی پسر انسان را بلند کردید آن وقت خواهید دانست ...». [۲۲۵]

«عیسی گفت: الآن پسر انسان جلال یافت ...». [۲۲۶]

موارد دیگری نیز در انجیل‌ها آمده که همه را نیاوردیم و بذکر آنچه رفت بسنده می‌نماییم.

همچنین شفا در صدد، انکار معجزات عیسی÷ بر آمده و در این باره می‌نویسد: «از بزرگترین معجزۀ عیسی یعنی زنده کردن مرده ... که در قرآن از آن یاد شده (مائده: ۱۱۰) تنها در یک انجیل (یوحنّا ۳۸-۴۴) سخن رفته و سه انجیل دیگر اصولاً چنین معجزه‌ای را مطرح نکرده‌اند».! [۲۲۷]

باید گفت باز هم آقای شفا، تیری به تاریکی پرتاب نموده! و بدون بررسی انجیل‌ها، سخنی به گزاف گفته است؛ زیرا علاوه بر انجیل یوحنا در انجیل‌های متّی و مرقس و لوقا نیز از معجزۀ مزبور یاد شده است و انجیل‌ها همانند قرآن کریم بارها آن را حکایت کرده‌اند.

در انجیل متّی باب نهم چنین می‌خوانیم: «او (عیسی) هنوز این سخنان را بدیشان می‌گفت که ناگاه رئیسی آمده و او را پرستش نموده گفت: اکنون دختر من مرده است لکن بیا و دست خود را بر وی گذار که زیست خواهد کرد ... امّا چون آن گروه بیرون شدند داخل شده دست آن دختر را گرفت که در ساعت برخاست و این کار در تمام آن مرز و بوم شهرت یافت». [۲۲۸]

انجیل مرقس در باب پنجم نیز همین ماجرا را گزارش نموده و در پایان آن آورده است: «پس دست دختر را گرفته به وی گفت طلیتا قومی که معنی آن این است که ای دختر تو را می‌گویم برخیز! در ساعت دختر برخاسته خرامید؛ زیرا که دوازده ساله بود. ایشان بی‌نهایت متعجّب شدند». [۲۲۹]

انجیل لوقا در باب هشتم نیز همین رویداد را گزارش نموده و در پایان آن، می‌نویسد: «پس او (عیسی) همه را بیرون کرد و دست دختر را گرفته صدا زد و گفت: ای دختر برخیز! و روح او برگشت و فوراً برخاست». [۲۳۰]

همچنین در انجیل لوقا باب هفتم از ماجرای دیگری سخن رفته که همین مقصود را می‌رساند، چنانکه می‌نویسد: «چون (عیسی) نزدیک به دروازۀ شهر رسید ناگاه میّتی را که پسر یگانۀ بیوه زنی بود می‌بردند و انبوهی کثیر از اهل شهر با وی می‌آمدند چون عیسی او (بیوه زن) را دید دلش براو سوخت و به وی گفت گریان مباش و نزدیک آمده تابوت را لمس نمود و حاملان آن بایستادند، پس گفت: ای جوان! تو را می‌گویم برخیز! در ساعت، آن مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد و او را به مادرش سپرد پس خوف همه را فرا گرفته تمجیدکنان می‌گفتند که پیغمبر بزرگی در میان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقّد نموده است». [۲۳۱]

آیا جای ملامت نیست که نویسنده‌ای بدن پژوهش کافی دربارۀ ادیان رسمی، کتابی بنگارد و ادّعاهایی را به میان آورد که بی‌پایه و واهی باشد؟!

آیا مایۀ شرمندگی نیست که نسبت‌های دروغین به کتاب‌هایی داده شود که میلیون‌ها تن شب و روز آن‌ها را می‌خوانند و از آن دروغ‌ها آگاه می‌شوند؟!

و بالآخره آیا جای تأسّف نیست که نسل سازندۀ فردا، بخواهند ناشناخته‌های مذهبی خود را از خلال چنین نوشته‌هایی بدست آورند؟ هر چند که ما اطمینان داریم به قول حافظ شیراز:

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن‌کس که از هنر خالی است!

[۱۷۲] تولّدی دیگر، ص ۴۵۹. [۱۷۳] تولّدی دیگر، ص ۴۷۳. [۱۷۴] تولدی دیگر، ص ۴۷۴. [۱۷۵] تولّدی دیگر، ص ۴۶۲. [۱۷۶] تولّدی دیگر، ص ۱۸۸. [۱۷۷] تولّدی دیگر، ص ۲۱۲. [۱۷۸] تولّدی دیگر، ص ۱۹۶. [۱۷۹] تولّدی دیگر، پاورقی ۱۱۵. (برخی از آیاتی که شفا درباره تحریف تورات نقل کرده، با این موضوع پیوند ندارد). [۱۸۰] تولّدی دیگر، ص ۱۹۵. [۱۸۱] تولّدی دیگر، ص ۱۱۳. [۱۸۲] کتاب اوّل پادشاهان، باب دهم، شماره: ۱-۹. [۱۸۳] انجیل متّی، باب دوازدهم، شماره: ۴۲. [۱۸۴] تولّدی دیگر، ص ۱۱۴. [۱۸۵] به تورات، سفر پیدایش، باب دوازدهم نگاه کنید (ملاک ما در پذیرش سخنان تورات، سازگاری آن‌ها با آیات قرآن است). [۱۸۶] تولّدی دیگر، پاورقی ص ۱۴۳. [۱۸۷] تولّدی دیگر، ص ۳۷۳. [۱۸۸] تولّدی دیگر، ص ۱۵۶. [۱۸۹] تولّدی دیگر، ص ۱۹۲. [۱۹۰] ارنست رنان (Ernest Renan) فیلسوف فرانسوی، او در ۱۸ فوریه ۱۸۲۳م به دنیا آمده و در ۱۲ اکتبر ۱۸۹۲ درگذشت. رنان علم را در کمک به پیشرفت بشر برتر از دین می‌داند. در سال ۱۸۶۳ کتاب زندگانی مسیح را منتشر کرد که موجب جنجال مجامع دینی شد [مصحح]. [۱۹۱] تولّدی دیگر، ص ۱۵۱. [۱۹۲] صحیفه یوشع، باب بیست و سوم، شماره: ۶. [۱۹۳] صحیفه یوشع، باب هفدهم، شماره: ۴-۵. [۱۹۴. ) قینی در زبان عربی بمعنای حدّاد یا آهنگر، می‌آید و نام قومی بوده که در «مدین» سکونت داشتند و یترون کاهن – پدر زن موسی÷ - از جمله ایشان بود (به قاموس کتاب مقدّس، اثر هاکس، ص ۷۰۸، چاپ مطبعه آمریکایی بیروت نگاه کنید). [۱۹۵] سفر داوران، باب اوّل، شماره ۱۶. [۱۹۶] کتاب اوّل سموئیل، باب دوازدهم، شماره ۶. [۱۹۷] کتاب اوّل سموئیل، باب دوازدهم، شماره ۸. [۱۹۸] کتاب دوّم پادشاهان، باب هیجدهم، شماره ۶-۷. [۱۹۹] کتاب ارمیاء نبی،باب پانزدهم، شماره ۱. [۲۰۰] کتاب هوشع نبی، باب دوازدهم، شماره ۱۴. [۲۰۱] کتاب مقدّس، مزامیر داود، مزمور نودم. [۲۰۲] زیگموند شلومو فروید ‏ (۶ مه ۱۸۵۶ - ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹) روان‌پزشک اتریشی و پایه‌گذار رشته روان‌کاوی است. [مصحح]. [۲۰۳] سارگن اکدی یا سارگن بزرگ به اکدی: Šarukinu به معنای پادشاه راستین پادشاه اکد از ۲۳۳۴ تا ۲۲۷۹ (پیش از میلاد) بود. او بنیادگذار خاندان پادشاهی اکد بود. گاه او را سارگون یکم نیز می‌خوانند. در تاریخ نگاشته شده جهان او سومین کسی است که توانست یک پادشاهی پدید بیاورد. [مصحح]. [۲۰۴] تولّدی دیگر، ص ۲۰۱. [۲۰۵] انجیل متّی، باب اوّل، شماره: ۱. [۲۰۶] انجیل متّی، باب اول، شماره: ۱۸. [۲۰۷] انجیل متّی، باب بیست و دوّم، شماره ۴۱-۴۲. [۲۰۸] انجیل متّی، باب بیست و سوّم، شماره ۸. [۲۰۹] انجیل مرقس، باب اوّل، شماره ۱. [۲۱۰] انجیل مرقس، باب هشتم، شماره ۳۰. [۲۱۱] پیلاطس: حاکم قدس از جانب رومیان در زمان مسیح÷. و او شخصی بود که در سال ۲۹ م از جانب رومیان حاکم یا نایب الحکومهء یهودیه بود و چند سال قبل و بعد از صعود عیسی÷ حکومت می‌نمود. با تصرف از لغت‌نامه دهخدا [مصحح]. [۲۱۲] انجیل لوقا،باب بیست و سوّم، شماره ۱-۳. [۲۱۳] انجیل یوحّنا، باب اوّل، شماره ۱۷. [۲۱۴] انجیل یوحّنا، باب یازدهم، شماره: ۲۵-۲۷. [۲۱۵] انجیل یوحنا، باب چهارم، شماره: ۲۵-۲۶. [۲۱۶] تولّدی دیگر، ص ۲۰۲. [۲۱۷] کتاب حزقیال نبی، باب سی و سوّم، شماره: ۲. [۲۱۸] کتاب حزقیال نبی، باب سی و سوّم شماره: ۱۴. [۲۱۹] انجیل متّی، باب بیستم، شماره: ۲۸. [۲۲۰] انجیل متّی، باب بیست و چهارم، شماره: ۴۴. [۲۲۱] انجیل متّی، باب بیست و ششم، شماره: ۲۴. [۲۲۲] انجیل لوقا، باب ششم، شماره: ۲۲. [۲۲۳] انجیل لوقا، باب دوازدهم، شماره: ۱۰. [۲۲۴] انجیل لوقا، باب بیست و یکم، شماره: ۳۶. [۲۲۵] انجیل یوحنّا، باب هشتم، شماره: ۲۸. [۲۲۶] انجیل یوحنّا، باب سیزدهم، شماره: ۳۱. [۲۲۷] تولّدی دیگر، ص ۲۰۲. [۲۲۸] انجیل متّی، باب نهم، شماره: ۱۸-۲۵. [۲۲۹] انجیل مرقس، باب پنجم، ۴۱-۴۲. [۲۳۰] انجیل لوقا، باب هشتم، شماره: ۵۴-۵۵. [۲۳۱] انجیل لوقا، باب هفتم، شماره: ۱۲-۱۶.

«کتاب‌های توحیدی»

در فصل «کتاب‌های توحیدی» آقای شفا به نقد تورات و انجیل و قرآن می‌پردازد. وی سخن را از تحریف تورات و بی‌اعتبار بودن آن آغاز می‌نماید، ولی گویی از همان اوائل بحث، با مسلمانان سر جنگ دارد چرا که می‌نویسد: «بسیاری از علما و فقهای مسلمان اصولاً تورات را از نزدیک نمی‌شناخته‌اند و امروز هم نمی‌شناسند». [۲۳۲]

کسانی که با فرهنگ اسلامی به درستی آشنایی دارند بخوبی می‌دانند که قرآن مجید در آیات فراوانی از تورات سخن گفته است و گاهی احکام حقوقی آن را خاطر نشان می‌سازد و حتّی به علمای یهود می‌فرماید:

﴿فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ فَٱتۡلُوهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٩٣[آل عمران: ۹۳].

«تورات را بیاورید و بخوانید اگر راست گویید»!

مسلمانان هم از آغاز اسلام گاهی از «احبار یهود» پرسش‌هایی می‌نمودند و از همان جا «روایات اسرائیلی» در میان جوامع حدیث راه یافت. البتّه دانشمندان مسلمان از تحریف تورات خبر داشتند و دیگران را از اعتماد به «اسرائیلیّات» باز می‌داشتند چنانکه در «صحیح بخاری» از عبدالله بن عباس (پسر عمّ پیامبر ج) گزارش شده است که به دیگران می‌گفت: «کيف تسألون أهل الکتاب عن شيء وکتابکم الذي أنزل علی رسول الله ج أحدث تقرؤونه محضا لم يشب، وقد حدّثکم أن أهل الکتاب بدّلوا کتاب الله وغيّروه» .... [۲۳۳]

یعنی: «چگونه از اهل کتاب دربارۀ چیزی سؤال می‌کنید با آنکه کتاب خودتان که بر رسول خدا نازل شده، تازه‌تر است و شما آن را که ناب و خالص است و چیزی بر آن افزوده نشده، می‌خوانید و به شما خبر داده که اهل کتاب، به تبدیل و دگرگون ساختن کتاب خدا دست زده‌اند»!

در جریان مناظرات کلامی که میان مسلمانان و دیگر مذاهب پیش می‌آمد نیز دیده می‌شد که بزرگان اسلام گاهی سخنانی را از تورات به گواهی می‌آورند و این خود، نشانی از آگاهی آنان نسبت به تورات شمرده می‌شد چنانکه امام علیّ بن موسی÷ در مجلس مأمون الرشید (خلیفۀ عبّاسی) با چنین روشی در برابر احبار یهود، حجت می‌آورد. [۲۳۴]

بعلاوه دانشمندان اسلامی از روزگار گذشته در ردّ و نقض آراء یهود و نصاری کتاب‌های فراوانی نگاشته‌اند و این کار ممکن نبود مگر آنکه از کتاب‌ها و آثار ایشان با خبر باشند، چنانکه کتاب «الرّدّ علی ابن النغریلة الیهودیّ» اثر ابن حزم (چاپ قاهره ۱۳۸۰ ه‍.ق.) مشهور است و ما می‌بینیم که وی در آنجا به تناقضات و خطاهایی که در تورات کنونی دیده می‌شود، می‌پردازد و همچنین کتاب «الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح» اثر ابن تیمیه [۲۳۵] (چاپ مطابع المجد) از آگاهی گستردۀ وی نسبت به تورات و انجیل حکایت می‌کند. در روزگار ما که کتاب مقدّس به عربی و فارسی و انگلیسی و ... بر گردانده شده است کمتر دانشمندی از علمای اسلام را می‌توان یافت که از محتوای آن کتاب بی‌خبر باشد و برخی از علماء به فرا گرفتن زبان عربی همّت گماشتند تا کتاب مزبور را در زبان اصلی بخوانند. بنابراین، ادّعای آنکه بسیاری از علمای مسلمان، تورات یهود را «امروز هم نمی‌شناسند»! جز اظهار فضل! مفهومی ندارد. آقای شفا هر چند به ترجمۀ تورات نگاه کرده ولی آن را سرسری و بدون دقّت خوانده است چنانکه خطاهای فراوان وی دربارۀ تورات بر این امر گواهی می‌دهند!

نویسندۀ «تولّدی دیگر» در اثبات بی‌اعتبار بودن کتاب مقدّس (یا کتب عهد عتیق) از قول فیلسوف هلندی، اسپینوزا (و به تأیید و تصدیق وی) می‌نویسد: «هیچ یک از کتاب‌های عهد عتیق توسط موسی و دیگر پیغمبرانی که مؤلّف این کتاب‌ها شناخته شده‌اند نوشته نشده‌اند بلکه بعدها توسّط کاهنان دیگری بنام آن‌ها نوشته شده‌اند». [۲۳۶]

ما در اینکه کتاب‌های عهد عتیق در معرض دست‌خوردگی قرار گرفته‌اند چنانکه گذشت، مخالفتی نداریم. ولی اوّلاً از نقیض گویی جناب شفا در شگفت هستیم که در یک جا تورات و دیگر کتاب‌های عهد عتیق را به کاهنان یهود نسبت می‌دهد و در جای دیگر با مسلمانان به ستیزه بر می‌خیزد و می‌نویسد: «منطقاً نمی‌توان نتیجه گرفت که متن بعدی تورات، توسّط گروهی از کاهنان خود معبد سلیمان بصورتی باز نویسی شده باشد»! [۲۳۷]

ثانیاً از دیدگاه ما، هر چند کتب یهودیان دچار تحریف شده است ولی چون نیست که از آئین موسی÷ و آثار پیامبران بنی اسرائیل هیچ حقیقتی باقی نمانده باشد! بسیار دشوار می‌نماید که کس یا کسانی بتوانند فرهنگ دینی قومی را بکلّی دگرگون سازند، به گونه‌ای که هیچ چیز از آن بر جای نماند و همۀ مردم را – از خرد و کلان و دانا و نادان – فریب دهند! این پندار کسانی است (همچون آقای شفا) که می‌خواهند وجود تاریخی موسی÷ و تعالیم او را از اساس و بنیان انکار کنند! ما مسمانان، به پیروی از قرآن مجید، راه میانه را در این باره پیش گرفته‌ایم و نه داستان‌ها و اسطوره‌های خرافی یهود را می‌پذیریم و آن‌ها را وحی خداوندی می‌شمریم و نه شخصیّت و رسالت تاریخی موسی÷ و آموزش‌های توحیدی و قوانینی خردمندانۀ وی را که در تورات آمده، همه را ساخته و پرداختۀ کاهنان یهودی می‌پنداریم. ما عقیده داریم که به قول امام علی÷: «لاتری الجاهل إلاَّ مفرطا أو مفرطا» [۲۳۸]! «نادان را نمی‌بینی مگر آنکه یا زیاده روی می‌کند و یا به کاستی روی می‌آورد»!

پس از بحث دربارۀ تورات، آقای شفا به انجیل می‌پردازد و در زمینۀ انجیل‌های چهارگانه چنین می‌نویسد: «با آنکه کلیسای کاتولیک میان همۀ انجیل‌های متعدّد و مختلف چهار انجیل متّی، لوقا، مرقس، یوحنّا را به رسمیّت شناخته است، میان خود این انجیل‌ها نیز نه تنها هماهنگی کامل وجود ندارد بلکه حتّی ضدّ و نقیض‌ها و خلافگویی‌های چنان آشکاری وجود دارد که غالباً همۀ آن‌ها را در برابر سؤال قرار می‌دهد». [۲۳۹]

آنگاه نویسندۀ «تولّدی دیگر» می‌کوشد تا نمونه‌ای از این خلافگویی‌ها را به نمایش گذارد و سرانجام بدین نتیجه می‌رسد که: «همچنانکه نوح و ابراهیم و یعقوب و یوسف و به احتمال بسیار، موسی شخصیّت‌هایی اسطوره‌ای بیش نیستند که از جانب کاهنان نویسندۀ تورات با هدف‌های معیّن ساخته و پرداخته شده‌اند، عیسی نیز شخصیّت اسطوره‌ای دیگری است»! [۲۴۰]

قرن‌ها پیش از آنکه شفا از ناسازگاری متن انجیل‌ها با یکدیگر سخن به میان آورد، دانشمندان اسلامی به ناهماهنگی‌های مزبور توجّه کرده بودند و در آثار خود، آن‌ها را نشان داده‌اند، چنانکه خودِ آقای شفا بدین امر اذعان دارد و در این باره می‌نویسد: «تناقضات انجیل از طرف بسیاری از نویسندگان جهان اسلامی نیز مورد تذکّر و بررسی قرار گرفته است که از جملۀ آن‌ها می‌توان از رسالۀ تخجیل مَن حرّف الإنجیل ابوالبقاء جعفری، نام برد که متن تلخیص شده‌ای از آن بنام الرّدّ علی النصاری در لایدن هلند به چاپ رسیده است». [۲۴۱]

با این همه هیچ یک از دانشمندان اسلامی بدین نتیجه نرسیده‌اند که عیسی مسیح÷ وجود نداشته و شخصیّتی افسانه‌ای و پنداری شمرده می‌شود! زیرا در طول تاریخ همچنانکه از مسیح÷ سخنان ناهماهنگی گزارش کرده‌اند از قول افراد نامدار دیگر نیز بارها نقل قول‌های ناهمگونی آورده‌اند، امّا هیچ خردمندی به استناد آن اقوال متفاوت، وجود تاریخی ایشان را انکار ننموده است. به عنوان مثال، یکی از مشاهیر تاریخ مسیحیّت پائولوس (پولس مقدّس)! است که آقای شفا در کتابش بارها از او یاد می‌کند و در شخصیّت تاریخی وی کمترین تردیدی نشان نمی‌دهد. در صورتی که از این مرد، روایات ناسازگاری رسیده است از همین‌رو، برخی از پژوهشگران، وی را قدّیسی بزرگ در جهان مسیحی می‌دانند و بعضی از محقّقان، او را بدعت‌گذاری ویرانگر در تاریخ مسیحیّت می‌شمردند (امّا هیچ کس وجود پائولوس را انکار نمی‌کند) حتّی خود نویسندۀ «تولّدی دیگر» دربارۀ این مرد، تعبیرهای ناسازگاری می‌آورد! زیرا در یک جا می‌نویسد: «پائولوس نیز که در رساله‌های خود در عهد جدید، فرضیّۀ الوهیّت عیسی را مطرح کرد...» [۲۴۲]

و در جای دیگر می‌گوید:

«پائولوس نیز در صدد این بر نیامده بود که از مسیح یک خدا بسازد بلکه او را فقط یک فرستادۀ خدا معرّفی می‌کرد»! [۲۴۳]

باز در جای دیگر از قول پائولوس می‌آورد:

«اگر چه او (مسیح) از ازل مقام الوهیّت داشت ...»! [۲۴۴]

اینک باید پرسید: چه دلیلی دارد آقای شفا وجود تاریخی پائولوس را می‌پذیرد ولی با عیسی مسیح÷ مخالفت می‌ورزد؟!

اگر گفته شود: از پائولوس نامه‌هایی در کتاب مقدّس گزارش شده که به سوی اقوام گوناگون فرستاده است و این نامه‌ها می‌توانند دلیلی بر وجود تاریخی او به شمار آیند!

پاسخ آن است که: پائولوس در خلال آن نامه‌ها، از وجود مسیح÷ خبر داده و مردم را به کیش وی فرا خوانده است، با توجّه به این که پائولوس خود را هم عصر عیسی÷ می‌شمرده چگونه می‌توان وجود تاریخی او را پذیرفت ولی شخصیّت عیسی مسیح÷ را انکار نمود؟ آیا این رویّه از انصاف در برابر دیانت و تاریخ خبر می‌دهد یا از لجاجت و دشمنی حکایت می‌کند؟! آقای شفا دوباره می‌نویسد: «در مورد عیسی نیز هیچ مدرک تاریخی یا باستان‌شناسی که حاکی از وجود واقعی چنین کسی باشد، وجود ندارد»! [۲۴۵]

باید گفت: گذشته از شهادت انجیل‌های چهارگانه و اناجیلی که خود شفا از آن‌ها نام می‌برد [۲۴۶] و صرف‌نظر از نامه‌های پائولوس، اسناد تاریخی دیگری از زندگانی مسیح÷ نیز در دست است که «میلر» در کتاب «تاریخ کلیسای قدیم» از آن‌ها یاد می‌کند [۲۴۷]. یکی از آن‌ها نامه‌ای است که فیلسوفی بنام مارا Mara در حدود سال ۷۴ میلادی به پسرش سراپیان Serapion نگاشته و از عیسی مسیح÷ سخن به میان می‌آورد و او را «پادشاه خردمند یهودیان» می‌خواند و دیگر شهادتی است که تاسیتس Tacitus (۵۵-۱۲۰ م) تاریخ نویس رومی می‌دهد و از مجازات مسیح÷ بوسیلۀ پیلاطس (پیلات) سخن می‌گوید و دیگر نامۀ تاریخی پلین Pliny یکی از فرمانروایان قدیمی در امپراتوری روم (در حدود ۶۱-۱۳۰ م) است که از سرود مسیحیان دربارۀ عیسی÷ حکایت می‌نماید. علاوه بر این‌ها نامۀ تاریخی جالبی وجود دارد که نویسندۀ هلندی، هاندریک وان لون Van Loon Hendrik در کتاب «تاریخ بشر» آن را از افسری به نام گلادیوس انزا Gladius Ensa (سروان دسته هفتم پیاده نظام در ارتش روم) می‌آورد که در زمان پائولوس از سوی عموی خود مأمور می‌شود تا چون به ژرزالم (بیت المقدّس) سفر نمود، دربارۀ عیسی÷ تحقیق کند. افسر مزبور با یوسف نامی که از معاصران و پیروان عیسی بوده است ملاقات می‌کند و شرحی از قیام عیسی÷ و بخشی از تعالیم توحیدی وی را از زبان یوسف برای عمویش می‌نویسد. مناسب می‌دانیم متن آن نامۀ تاریخی را از کتاب «تاریخ بشر» در اینجا بیاویم. افسر مزبوربه عموی خود چنین می‌نویسد [۲۴۸]:

«عموی عزیز من»!

نامۀ شما را دریافت داشتم و دستورهای شما را عمل بستم. دو هفتۀ پیش گروهان ما به بیت المقدّس اعزام گردیده بود. در قرن گذشته انقلابت متعدّدی در این شهر رخ داده و از ابنیۀ آن کمی سالم مانده است ما در آن شهر یک ماه توقّف نموده و فردا راه خودمان را بسوی پترا Petra که در میان بعضی قبائل عرب آن هیجان‌هایی دیده می‌شود، ادامه خواهیم داد. من عصر خودم را صرف تحقیقاتی خواهم کرد تا بتوانم به سؤالات شما جواب دهم. ولی در هر صورت خواهشمندم منتظر گزارش مفصّلی نباشید. با چند نفر از مردمان پیر در شهر گفتگو کرده‌ام ولی نتوانسته‌اند اطّلاعات صریحی به من بدهند. این روزهای اخیر یک نفر طوّاف به اردوی ما آمد، پس از خریدن چند زیتون از او سؤال کردم آیا از مسیح معروفی که در جوانی کشته شده اطلاعی دارد؟ وی در جواب گفت که کاملاً او را بخاطر می‌آورد زیرا پدرش او را به گولگوتا (تپّۀ نزدیک شهر) برده بود تا در اعدام آن شخص حاضر شده و سرنوشت دشمنان ملت یهود را نشان بدهد. سپس آدرس شخصی بنام یوسف را که دوست به اصطلاح مسیح موعود، بوده به من داد و اضافه نمود که اگر بخواهم اطّلاعات صحیحی داشته باشم بهتر است پیش او رفته و با وی مذاکره کنم.

امروز صبح پیش یوسف که مرد سالمندی است بودم. او در یکی از دریاچه‌های این ناحیه به صید ماهی می‌پرداخته، حافظۀ او خیلی قوی است و صحبت مفصّلی از دورۀ اغتشاشات که پیش از تولّد من بوده است کرد. در آن زمان تیبر Tibere امپراتور بزرگ و با اقتدار ما، در رم حکومت می‌کرد و افسری بنام پونس پیلات Ponc Pilate حاک ژده و ساماری بود. یوسف، پیلات را خوب نمی‌شناخت. بنظر می‌آید که وی حاکم درستکاری بوده است. در سال ۷۸۳ یا ۷۸۴ (یوسف، درست بخاطر نمی‌آورد) پیلات به ژرزالم (بیت المقدّس) فرا خوانده شد تا شورش کوچکی را بخواباند. مرد جوانی فرزند یک نفر نجّار از اهالی نازارت [۲۴۹] Nazareth متّهم بود که عصیانی علیه حکومت بر پا کرده بوده است. عجب اینست که سازمان اطّلاعات ما که معمولاً خوب در جریان امور است حرفی در این باب نشنیده بود و وقتی که مأمورین اطّلاعات ما تحقیقات خود را انجام دادند، گزارش دادند که نجّار مزبور، مرد بسیار خوبی است و هیچ علّتی برای متّهم کردن او وجود ندارد. ولی به گفتۀ یوسف، کشیشان مذهب یهود به مناسبت وجهه‌ای که عیسی در میان طبقات بی‌چیز ملّت یهود بدست آورده بود، علیه او سخت عصبانی بودند.

آن‌ها به پیلات گفته بودند که عیسی در ملأعام اظهار داشته که: یک نفر یونانی،‌ یک نفر رومی، حتّی یک نفر فلسطینی که شرافتمندانه و عادلانه رفتار و زندگی می‌نماید همانند یک نفر یهودی که شب و روز خود را به مطالعۀ احکام قدیم می‌پردازد، ارزش و استحقاق دارد! گویا پیلات از گفته‌ها و دلائل آن‌ها زیاد متأثّر نگردیده ولی وقتی که مردم در اطراف معبد، اجتماع (نموده‌اند) و عیسی و طرفداران او را تهدید به قتل کرده‌اند، پیلات برای نجات جان عیسی اجباراً او را به زندان فرستاده است. پونس پیلات اصولاً از علّت هیجان مردم سر در نمی‌آورد. هنگامی که از کشیشان یهود درخواست نمود که ایرادات خودشان را شرح بدهند آن‌ها فقط نعره کشیده و می‌گفتند: مرتد، خائن، مرتد! بالآخره بنا به قول یوسف، پیلات، عیسی را احضار کرده و سؤالاتی از وی نموده است. عیسی جواب داده که مسائل و امور سیاسی، مورد عنایت و علاقۀ او نیست، منظور او نجات حیات معنوی مردم است. او می‌خواهد که: همۀ مردم، اطرافیان خودشان را مانند برادر خود دوست بدارند و خدای یگانه‌‌ای که پدر تمام موجودات است پرستش نمایند.

پیلات که گویا از فلسفۀ راقیّون و فلاسفۀ دیگر یونان اطّلاع داشته، چیز گمراه‌کننده‌ای در گفته‌های عیسی پیدا نمی‌نماید و گویا اعدام او را به تأخیر انداخته ولی ملّت یهود که به دست کشیش‌ها تحریک می‌شد عصبانی و خشمگین می‌گردد. کشیش‌ها گزارش‌هایی به مقامات سزار ارسال داشته و اظهار می‌دارند که پیلات گمراه تبلیغات عیسی گردیده است و احضار او را به عنوان دشمن امپراتور درخواست می‌نمایند. البتّه می‌دانید که حکّام ما دستورهای شدیدی دارند که حتّی الإمکان از ناراضی کردن اتباع خارجی ما خودداری نمایند. بالأخره برای جلوگیری از بروز یک جنگ داخلی، پیلات مجبور شد زندانی خود را فدا نماید. عیسی در حین مرگ متانت فوق العاده از خود نشان داده و تمام دشمنان خود را بخشیده است و در میان هیاهو و خنده‌های دشنام آمیز مردم، به دار آویخته شده است [۲۵۰]. این است آنچه یوسف به من نقل کرد و در حین نقل، اشک بر گونه‌های پیرش جاری بود.

این نامه، در عین آنکه بر وجود عیسی÷ گواهی روشن است، گوشه‌هایی از آموزش‌های مسیح (یعنی انجیل او) را نیز نشان می‌دهد و می‌رساند که مثلاً در میان مسیحیان نخستین، موضوع «تثلیث» یا «خدایی عیسی» مطرح نبوده است و مسیح÷ مردم را به پرستش «خدای یگانه» دعوت می‌کرده، همان خدایی که عیسی، او را به منزلۀ سرپرست و پدر همۀ موجودات (نه تنها پدر خود!) معرّفی می‌نمود.

همچنین از نامۀ مزبور بر می‌آید که عیسی مسیح÷ به «برتری نژاد یهود» بر سایر اقوام عقیده نداشت و همچون پیامبر اسلام ج که کرامت آدمی را در سایۀ «تقوی» می‌دانست و به «اخوت» سفارش می‌نمود:

﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ [الحجرات: ۱۳].

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ [الحجرات: ۱۰].

مسیح÷ نیز فضیلت را با «رفتار شرافتمندانه و عادلانه» می‌سنجید و پیروانش را به «برادری» فرا می‌خواند. آری، انجیل مسیح÷ یعنی همان سخنانی که عیسی÷ به هدایت و الهام خداوند بر زبان جاری می‌ساخته، بر چنین بنیادی استوار بوده است و آقای شفا بیهوده تلاش می‌نماید که وجود انجیل را همچون شخصیّت تاریخی مسیح، انکار کند. وی ادّعا دارد که انجیل‌ها در گزارش از عیسی÷ ناهماهنگی دارند امّا این ادّعا، کلّی و فراگیر نیست بدین معنی که هر چند در گزارش‌های انجیلی اختلافاتی دیده می‌شود ولی مشترکات فراوانی نیز در میان آن‌ها وجود دارد و قاعدۀ درست آن است که پیام مسیح÷ را در آنچه گزارشگران اتّفاق دارند، جستجو کنیم و به اصطلاح، روایات «اجتماعی» را ملاک دستیابی به پیام‌های اصلی قرار دهیم.

قرآن مجید نیز برخی از احوال و آثاری را که به عیسی÷ نسبت داده شده (چون: تثلیث، الوهیّت مسیح، رهبانیّت و ...) نفی می‌نماید و در عین حال پیام عیسی مسیح یا انجیل او را تصدیق می‌کند و به بازسازی تعالیم عیسی÷ و بیان کژروی‌هایی که دربارۀ وی رخ داده، می‌پردازد. چه خوب بود آقای شفا هم به پیروی از قرآن کریم، راه اصلاح و ارشاد را در پیش می‌گرفت نه آنکه بر پیامبر ارجمند مسیحیان جهان، بتازد و پیام اخلاقی و الهامی وی را از ریشه انکار کند.

در فصل «کتاب‌های توحیدی» آقای شفا پس از انجیل، دربارۀ قرآن به کنکاش روی می‌آورد ولی متأسّفانه همچنان از تعصّب و غرض‌ورزی دست بر نمی‌دارد!

و نشان می‌دهد که آگاهی او از کتاب مسلمانان تا چه اندازه ناقص و مغلوط است!

نخستین مسئله‌ای که در قرآن‌شناسی اهمیّت دارد، اصالت قرآن کریم و دست نخوردگی آن است که از صدر اسلام به گونه‌ای «متواتر» به ما رسیده یعنی در هر دوران، صدها «حافظ» نگاهبان قرآن بوده‌اند و مسلمانان، روز و شب آن را تلاوت می‌کردند و هیچ کتابی در جهان تا این اندازه مورد توجّه نبوده و نیست.

آقای شفا در آغاز بحث از قرآن، به همین موضوع می‌پردازد و شبهاتی را در این باره به میان می‌آورد. ما در اینجا تاریخچه‌ای از گردآوری قرآن و انتشار آن را یاد می‌کنیم تا جایگاه شبهات نویسنده در آن جریان شناخته شود و سپس به پاسخ می‌پردازیم. تاریخ گواه است که پیامبر بزرگ اسلام ج هیچ گاه بدست خود آیات قرآنی را نمی‌نوشت بلکه برخی از یارانش «وحی» او را ثبت می‌نمودند که از میان آن‌ها: علی بن ابی طالب÷ و عثمان بن عفّان و ابیّ بن کعب و زید بن ثابت [۲۵۱] را شایسته است نام برد. آن نوشته‌ها نزد پیامبر اکرم ج نگاهداری می‌شد. ضمناً مسلمانان نیز در طول بیست و سه سال از روزگار نبوی، هر کدام بخشهایی از قرآن را در حافظه داشتند و در نمازهای شبانه‌روزی و به هنگام تبلیغ و دعوت، آن‌ها را بازخوانی می‌نمودند. بنابراین، زمانی که پیامبر خدا ج از جهان مادّی رخت بست، علاوه بر اسناد کتبی، هزاران سند زنده و گویا برای قرآن باقی نهاد. و این حقیقتی است که نویسندۀ «تولّدی دیگر» نیز از اعتراف بدان خودداری نورزیده و می‌نویسد: «قرآن در زمان وفات محمّد ج، مجموعۀ پراکنده‌ای از آیات بود که توسّط عده‌ای از صحابۀ محمّد ضبط یا توسّط عدّه‌ای دیگر از آن‌ها از بر شده بود». [۲۵۲]

پس از وفات پیامبر خدا ج، خلیفۀ اوّل مسلمین (ابوبکر صدیقس) از بیم زوال حافظان قرآن، به زید بن ثابت که نویسندۀ وحی و مورد اعتماد پیامبر بود دستور داد تا سوره‌های قرآن را در مجموعه‌ای گرد‌آورد و او با بهره‌گیری از «اسناد نوشتاری» و «حافظۀ مسلمانان» نسخه‌ای کامل ترتیب داد که آن را «مصحف» خواندند. چنانکه زید گفت: «فتتبعت القرآن أجمعه من العسب واللّخاف وصدور الرّجال». [۲۵۳]

یعنی: «قرآن را پیگیری کردم و آن را از شاخه‌های درخت خرما و سنگ‌های سپید و سینه‌های مردان گرد آوردم». در حقیقت زید با این کار، امّت اسلامی را در همیاری بر جمع قرآن شریک ساخت و نسخه‌ای جامع با نظارت مسلمانان فراهم آورد. پس از گذشت چندی، در روزگار خلیفۀ سوّم (عثمان ذی النورینس)، یکی از یاران پیامبر ج بنام حذیفه بن یمان در بازگشت از آذربایجان، خبر آورد که میان مسلمانان در خواندن برخی از آیات قرآن اختلاف افتاده است! و باید این کار را چاره نمود. پس به دستور خلیفه، هیئتی به سرپرستی زید بن ثابت مأمور شدند تا از همان مصحف پیشین نسخه‌برداری کنند و آن‌ها را به دیار مسلمانان فرستند. هیئت مزبور در زمانی که هنوز بزرگانی از صحابه حیات داشتند و حافظان قرآن شهر مدینه را پر کرده بودند، بدین مهم پرداختند و یکی از نسخه‌ها را در مدینه نگاه داشتند و بقیّه را به چند شهر از شهرهای مسلمانان ارسال نمودند و به همراه هر نسخه، قاری توانایی را روانه کردند تا مشکل قرائت پیش نیاید چنانکه زید بن ثابت، خود برای مردم مدینه قرائت می‌نمود و عبدالله بن سائب مأمور قرائت بر مردم مکّه شد و مغیره بن أبی شهاب برای قرائت به شام رفت و أبو عبدالرحمن سلمی عزم کوفه کرد و عامر بن عبدالقیس به همراه مصحف بصری به دستور خلیفه رهسپار آنجا شد... [۲۵۴]

آنگاه چون خبر یافتند که برخی از مسلمانان به حافظۀ خود اعتماد نموده و آیات مغلوط را بر اوراقی نگاشته به دستور خلیفه اوراق مزبور را از دور دست طلبیدند و با آب شستند و به روایتی، در آتش افکندند.

پس از خلیۀ سوّم، هنگامی که علی بن أبی طالب÷ بر مقام خلافت دست یافت، خدمات خلیفۀ پیشین را دربارۀ قرآن تحسین نمود و گفت: «لو کنت الوالي وقت عثمان لفعلت في المصاحف مثل الذي فعل عثمان» [۲۵۵]. یعنی: «اگر من در روزگار عثمان زمامدار بودم، همان کاری را که ایشان کرد، دربارۀ مصحف‌ها می‌نمودم».

از آن پس، در پهنۀ روزگار بتدریج هزاران نسخه از روی نسخه‌های اصلی تهیّه شد و هزاران حافظ در هر دوره، قرآن را نگاهبانی کردند تا این باز پسین وحی خداوندی، بی‌هیچ دست خوردگی به ما رسید، چنان که در خود قرآن هم پیش‌بینی شده و وعدۀ حفظ آن آمده است و می‌فرماید:

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩ [الحجر: ۹].

«ما خود این یادنامه را فرو فرستادیم و ما نگاهبان آن هستیم».

به قول مولوی:

مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزت را حافظم
بیش و کم کن را ز قرآن رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن در او
تو، به از من حافظی دیگر مجو
تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی [۲۵۶]

امّا نویسندۀ «تولّدی دیگر» پس از آنکه دربارۀ گردآوری قرآن سخنانی به میان می‌آورد، بدبینانه چنین می‌نویسد: «تقریباً همۀ محقّقانی که در این باره به بررسی پرداخته‌اند، بر این عقیده‌اند که عثمان و نزدیکان وی یعنی بنی امیّه از این تدوین و تحمیل متن واحدی از قرآن تنها نظر دینی نداشته بلکه بیشتر تابع منظورهای سیاسی بوده‌اند. ای. پ. پتروشفسکی [۲۵۷] که در کتاب اسلام در ایران، خود همۀ این نظریّات را مورد بررسی قرار داده، تأکید می‌کند که می‌توان با اطمینان گفت در جمع‌آوری قرآن، تغییراتی به سود بنی امیّه در متن آن، داده شده و زید بن ثابت بخاطر رضایت عثمان و امویان، آیات معیّنی را از متن قرآن حذف کرده است»! [۲۵۸]

این پندار تهمت‌آمیز چون تار عنکبوت سست و بی‌اعتبار است؛ زیرا اگر چنان بود که پتروشفسکی ادّعا می‌نماید. امام علی÷ که پس از عثمان به خلافت رسید و به جنگ با امویان برخاست، آیاتی را که بر ضدّ بنی امیّه نازل شده بود، آشکار می‌ساخت و طرفدارانش آن‌ها را در مصحف‌ها ثبت می‌کردند و این بهترین شیوه برای رسوا ساختن امویان و به ویژه معاویه در جهان اسلام بود. امّا علی÷ هیچگاه به چنین کاری دست نزد بلکه عمل عثمان را دربارۀ قرآن کریم به صراحت تأیید نمود. بعلاوه آیاتی که به سود بنی امیّه در قرآن آمده است، کدامند؟! و چرا در سراسر قرآن نام و نشانی از امویان یا ستایشی از ایشان دیده نمی‌شود؟! پتروشفسکی، پیش از آنکه یک پژوهشگر بی‌طرف باشد، یک کمونیست متعصّب است! او درصدد بر نیامده تا اهمیّت و احترام عظیم قرآن را در میان بزرگان صحابه در یابد و بفهمد که با وجود چنان ارج و حرمتی، ممکن نبود دولت وقت – به فرض آنکه بخواهد – بتواند قرآن را تحریف نماید و به سود گروهی، دگرگون سازد. نیّت پتروشفسکی آن بوده است که قرآن کریم را نزد مسلمانان بی‌اعتبار جلوه دهد و از این راه، در ناتوان ساختن ایمان آن‌ها گامی بردارد (همان نیّت کینه‌جویانه‌ای که در شجاع‌الدین شفا می‌توان یافت «تشابهت قلوبهم»)!

آری این، امام علی÷ بود که در دوران خلافت خود می‌گفت: «يا معشر الناس! اتقوا الله وإياکم والغلوّ في عثمان وقولکم حرّاق المصاحف! فوالله ما حرقها إلا عن ملأ منّا أصحاب رسول الله ج». [۲۵۹]

یعنی: «ای گروه مردم! از خدا پروا داشته باشید و دربارۀ عثمان گزافه‌گویی مکنید و از گفتن «سوزانندۀ مصاحف» دربارۀ او بپرهیزید سوگند به خدا که وی اوراق (مغلوط) را نسوزاند مگر در برابر گروهی از ما یاران پیامبر خدا ج».

از سوی دیگر، زید بن ثابت که آماج تهمت و افترای پتروشفسکی و شفا قرار گرفته است، از یاران موثّق پیامبر ج و مورد اعتماد علی÷ به شمار می‌آمد. از أبو عبدالرحمن سلمی که شاگرد امام علی÷ بود گزارش نموده‌اند که گفت: «فمضيت إلی زيد (بن ثابت) فقرأت عليه، فکنت ألقی علي بن أبي طالب÷ فأسأله فيخبرني ويقول لي: عليک بزيد بن ثابت. فأقمت علی زيد ثلاث عشرة سنة أقرء عليها فيها القرآن فعرفت بذلک فضيلة زيد في ضبط القرآن». [۲۶۰]

«من به نزد زید بن ثابت می‌رفتم و قرائت قرآن را از او فرا می‌گرفتم و با علیّ بن ابی طالب÷ نیز ملاقات می‌کردم و اموری را از او می‌پرسیدم و مرا آگاه می‌ساخت و به من می‌گفت: بر تو باد که به سوی زید بن ثابت روی! (هم‌نشینی با او را بر خود لازم بگیر) من نیز مدّت سیزده سال قرآن را نزد زید قرائت کردم و از این راه فضیلت او را در ضبط قرآن شناختم».

شفا دوباره می‌نویسد: «عبدالله بن مسعود یکی از نزدیکان محمّد و از حافظان سرشناس متن قرآن که خود متن دیگری از قرآن را تدوین کرده بود آشکارا سوره‌های ۱۱۳-۱۱۴ قرآن را غیر اصیل می‌دانست»! [۲۶۱]

باید گفت: آن جناب از دور دستی بر آتش دارند! کسی که مصحف عبدالله بن مسعود را خوانده، گواهی داده است که مصحف وی با مصحف زید بن ثابت هیچ تفاوتی نداشته چنانکه محمّد بن کعب قرظی گفته است: «رأيت مصاحف ثلاثة، مصحفا فيه قراءة ابن مسعود ومصحفا فيه قراءة أبيّ، ومصحفا فيه قراءة زيد، فلم أجد في کلّ منها ما يخالف بعضها بعضا». [۲۶۲]

یعنی: «مصحف‌های سه گانه را دیدم. یکی مصحفی بود با قرائت عبدالله بن مسعود و دیگری با قرائت ابیّ بن کعب و سوّمی با قرائت زید بن ثابت، در هیچ یک از این مصاحف چیزی ندیدم که با دیگری مخالف باشد».

اگر در روایتی هم آمده است که در مصحف عبدالله بن مسعود، دو سورۀ کوتاه از آخر قرآن (سورۀ فلق و ناس) نوشته نشده بود، با چه دلیلی می‌توان گفت که ابن مسعود آن دو سوره را نپذیرفته است؟ آیا ننوشتن سوره‌ای از قرآن، دلیل بر مخالفت با آن شمرده می‌شود؟! هنگامی که در آثار آمده است پیامبر خدا ج آن دو سوره را می‌خواند و دیگر صحابه نیز آن دو را در مصحف‌ها آورده بودند، چگونه می‌توان ادّعا نمود که آن‌ها اصیل نیستند؟!

شگفت آن است که شفا بر ستیزه با قرآن مجید، به هر دستاویزی روی می‌آورد تا آنجا که به کار شخصی که مرتد شده [۲۶۳] توسّل می‌جوید که خود پشیمان شده و به اسلام بازگشته است! ماجرا بنابر گزارش مورّخ و مفسّر مشهور، محمّد بن جریر طبری چنان است که می‌نویسد: «عبدالله بن سعد بن أبي سرح أسلم وکان يکتب للنّبيّ ج فکان أذا أملی عليه: سميعا عليما، کتب هو: عليما حکيما. وإذا قال: عليما حکيما، کتب: سميعا عليما فشکّ وکفر وقال: إن کان محمّد يوحی إليه، فقد أوحی إليّ. وإن کان الله ينزله فقد أنزلت مثل ما أنزل الله! قال محمّد: سميعا عليما، فقلت أنا: عليما حکيما. فلحق بالمشرکين ...» [۲۶۴]

یعنی: «عبدالله پسر سعد بن ابی سرح اسلام آورد و آیات قرآن را برای پیامبر ج می‌نوشت. چون پیامبر بر او: سمیعا علیما را (در پایان برخی از آیات) املاء می‌نمود، او بجای آن: علیما حکیما را می‌نوشت و چون: علیما حکیما می‌گفت، وی سمیعا علیما می‌نگاشت! آنگاه به شک افتاد [۲۶۵] گفت: اگر بر محمّد وحی می‌آید، بر من نیز وحی می‌شود و اگر خدا آیات را فرو می‌فرستد من نیز مانند آیات خدا نازل کرده‌ام! زیرا محمّد گفت: سمیعا علیما. من نیز گفتم: علیما حکیما! پس به مشرکان (مکّه) پیوست...»!

البتّه این مرد در فتح مکّه به حضور پیامبر ج رسید و از جهالت خود بازگشت و به قول طبری در تاریخش، سرانجام پیامبر اکرم ج از او درگذشت [۲۶۶]. امّا آقای شفا دست به دامان این مرد زده! و می‌نویسد: «عبدالله بن أبی سرح از نزدیکترین صحابۀ پیامبر و کاتب مخصوص وحی‌های او بود که پس از مدّتی اصالت این وحی‌ها و کیفیّت نزول آیات قرآنی را انکار کرد...»! [۲۶۷]

و آقای شفا با توسّل به این برهان آهنین! (بدون آن که از توبه و عفو عبدالله بن ابی سرح سخن به میان آورد)! اصالت وحی و حقیقت قرآن را انکار می‌نماید!

از بحث «گردآوری مصحف قرآنی» که بگذریم، دیدگاه نقدآمیز شفا را دربارۀ قرآن کریم می‌توان به چند بخش تقسیم کرد و برای هر کدام نمونه‌ای آورد.

بخش اوّل، سخنان طعن‌آمیزی است که از «غرض‌ورزی» او در ترجمۀ آیات مایه می‌گیرد! مانند این که از قول قرآن مجید می‌نویسد: «چنانچه (زنان) دلپسندتان نباشند در امر طلاق آن‌ها نگران مباشید (نساء: ۱۹)!!» [۲۶۸]

در اینجا آقای شفا به خواننده تلقین می‌کند که قرآن به آسانی با «طلاق» موافقت می‌نماید و از این راه، کانون خانواده را از هم می‌پاشد! با آنکه اگر به اصل آیۀ شریفه در سورۀ نساء بنگریم، ملاحظه می‌کنیم که پیام قرآن برخلاف ترجمه‌ای است که شفا آورده و با کمال بی‌پروایی، مفهوم آیه را واژگونه نموده است! در آیه مزبور چنین می‌خوانیم:

﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِن كَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡ‍ٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا [النساء: ۱۹].

«و با آنان (زنان) خوش‌رفتاری کنید و اگر دلپسندتان نباشند پس چه بسا چیزی را نمی‌پسندید و خداوند در آن خیر بسیار می‌نهد».

همانگونه که می‌بینیم در این آیه، کمترین اشاره‌ای به امر طلاق نرفته است، بلکه به خوش‌رفتاری با زنان و تحمّل آن‌ها – در صورتی که ناپسند باشند – سفارش می‌کند و در حقیقت یکی از آیات افتخار آمیز مسلمانان شمرده می‌شود که در روزگار خشونت و بی‌مهری به زنان، قرآن مجید از «خیر بسیار» که در ایشان می‌توان یافت سخن می‌گوید و به شکیبایی با آن‌ها دستور می‌دهد.

از این نمونه ترجمه‌های نادرست، در کتاب «تولّدی دیگر» -متأسّفانه- فراوان یافت می‌شود و دشمنی نویسندۀ آن را با اسلام آشکار نشان می‌دهد. جای شرمندگی است که کسی (با پیشینۀ مسلمانی) دربارۀ مقدّس‌ترین متون دینی، این اندازه تحریف و جفاکاری روا دارد و هیچ پروا نداشته باشد که روزی پرده از خیانت وی برداشته شود!

بخش دوّم از سخنان طعن‌آمیز شفا دربارۀ قرآن کریم را می‌توان نتیجۀ «خطای وی در فهم آیات قرآنی» دانست. مانند آنکه می‌نویسد: «در قرآن نیز آمده است که ما خودمان حرام می‌کنیم بر هر شهری که تصمیم به هلاک مردم آن گرفته باشیم که آن مردمان از کفر خود توبه کنند (انبیاء: ۹۵)». [۲۶۹]

نویسنده، با این ترجمۀ مغلوط به خواننده پیام می‌دهد که قرآن، خداوند پاک را مانع توبۀ بندگانش معرّفی می‌کند! در صورتی که اصل آیۀ شریفه، مفهوم دیگری دارد و می‌فرماید:

﴿وَحَرَٰمٌ عَلَىٰ قَرۡيَةٍ أَهۡلَكۡنَٰهَآ أَنَّهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ٩٥ [الأنبیاء: ۹۵].

«و بر (مردم) شهری که آن را هلاک کردیم، حرام است (که بازگردند)، ایشان باز نمی‌کردند».

بی‌تردید مقصود از «لایرجعون = باز نمی‌گردند» بر نگشتن به زندگی دنیوی است (همانگونه که عمده مفسّران قرآن بر این رأی اتفاق نظر دارند) نه توبه از کفر و تبه‌کاری! زیرا در آیه تصریح شده است که آن مردم، به هلاکت رسیده‌اند (أهلکناها) و از کسانی که رخت از زندگی بر بسته‌اند، انتظار توبه و اصلاح عمل نمی‌رود تا قرآن مجید اعلام کند که خداوند متعال، مانع این کار می‌شود!

آیۀ مزبور در قرآن کریم همانندی دارد که با توجّه بدان، فهمش آسانتر می‌گردد چنانکه در سورۀ یس آمده است:

﴿أَلَمۡ يَرَوۡاْ كَمۡ أَهۡلَكۡنَا قَبۡلَهُم مِّنَ ٱلۡقُرُونِ أَنَّهُمۡ إِلَيۡهِمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ٣١ [یس: ۳۱].

«آیا ندیده‌اند چه بسیار نسل‌هایی را که پیش از آنان هلاک کرده‌ایم و آن‌ها دیگر بسوی ایشان باز نمی‌گردند؟».

واضح است که مراد از «لایرجعون» باز نگشتن به دنیا است، همچنانکه در توضیح آیۀ پیشین گفته شد و هر دو آیه، یک مفهوم را می‌رسانند.

بخش سوم، سخنان طعن آمیزی است که شفا دربارۀ قرآن کریم می‌آورد و بر بی‌خبری او از «تطبیق کلام الهی» دلالت دارد. به عنوان نمونه در ذیل آیۀ ۱۱۱ از سورۀ توبه که از «وعدۀ بهشت در تورات و انجیل و قرآن به مجاهدان راه خدا» سخن می‌گوید، شفا ابراز شگفتی می‌نماید از این که در «انجیل» چنین وعده‌ای آمده باشد! و می‌نویسد: «هیچ مفسّری نیز تا به امروز در هیچ جای انجیل نشانی از این وعدۀ قطعی خداوند نیافته است»! [۲۷۰]

البتّه آقای شفا گمان نموده که تفسیر و تطبیق آیات، کار بسیار آسانی است و با یک نگاه سطحی و سرسری به ترجمۀ قرآن و انجیل، همۀ نکته‌های این دو کلام و حیانی بدست می‌آید از این‌رو سخت انکار می‌کند که در انجیل وعده داده شده باشد هر کس جان خود را در راه خدا از دست دهد، به رستکاری یا بهشت موعود می‌رسد!

امّا اگر از سر تأمّل و تدبّر به انجیل نگاه می‌کرد و سخنان آن را با یکدیگر می‌سنجید، وعدۀ قرآنی را در انجیل هم می‌یافت و می‌فهمید که درک کلام الهی، با سطحی نگری نمی‌سازد! در انجیل لوقا آمده است که عیسی مسیح÷ در روزگار واپسین دعوتش، چون احساس خطر می‌کرد، به حواریّون خود گفت: «الآن هر که کیسه دارد آن را بر دارد و همچنین توشه‌دان را، و کسی که شمشیر ندارد جامۀ خود را فروخته آن را بخرد»! [۲۷۱]

روشن است که دستور خریدن شمشیر برای بکارگیری از آن و دفاع در برابر دشمن بوده است و اگر کسی در دفاع از مسیح÷ کشته می‌شد، به رستگاری می‌پیوست و به بهشت جاودان می‌رسید، چنانکه در انجیل متّی می‌خوانیم که عیسی÷ فرمود: «هر که جان خود را بخاطر من هلاک کرد، آن را خواهد دریافت» [۲۷۲] یعنی شهادتش مایۀ رستگاری وی خواهد شد.

پس اگر از راه انصاف به انجیل توجّه کنیم، تصدیق خواهیم کرد که این کتاب، همان وعده‌ای را به پیروان عیسی÷ می‌دهد که قرآن کریم به امّت محمّد ج داده است و میان این دو کلام الهی، تفاوت و اختلاف اساسی وجود ندارد.

البتّه اناجیلی که در روزگار نزول قرآن وجود داشتند، به لحاظ تعداد، بیش از انجیل‌های کنونی بوده‌اند (چنانکه آقای شفا هم بدین امر اذعان دارد) [۲۷۳] و اگر اناجیل مزبور را در دست داشتیم و در آن‌ها کاوش می‌کردیم، شاید عبارات صریح‌تری در این باره می‌یافتیم.

بخش چهارم از طعن‌هایی که شفا بر قرآن مجید می‌زند از «در نیافتن صورت‌های گوناگون وحی» ناشی شده است، چنانکه بارها اعتراض می‌نماید چرا قرآن، کتاب زبور یا مزامیر داود را به خداوند نسبت می‌دهد با آنکه مزامیر، نیایش‌ها و سرودهای داود پیامبر است، نه کلام خدا! چنانکه می‌نویسد: «مزامیر داود مجموعه‌ای از سرودهای صد و پنجاه گانه‌ای است که داود پادشاه و پیغمبر یهود، خطاب به یهوه خداوند یهود، سروده است نظیر آنچه در گاتاها در مورد زرتشت و اهورا مزدا می‌توان دید»! [۲۷۴]

آقای شفا نمی‌تواند این معنا را در یابد که ممکن است بنده‌ای دعا و نیایشی را بر زبان آورد ولی در عین حال، آن نیایش به توفیق و الهام الهی در ذهنش آمده باشد (همچون «سورۀ حمد» در قرآن کریم که هم اثر وحی خداوندی است و هم از زبان بندگان خدا در خلال آن سخن به میان می‌آید). امّا اهل تحقیق می‌دانند که الهامات خداوند، شکل‌های گوناگون دارد و از همین‌رو مسلمانان، مزامیر را از یک سو به داود÷ نسبت می‌دهند و از سوی دیگر عقیده دارند که داود پیامبر÷ نیایش‌های مزبور را در حالتی اشراقی و الهامی سروده است و بنابراین، زبور، یک هدیّۀ الهی به داود شمرده می‌شود چنانکه قرآن می‌فرماید:

﴿وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا [النساء: ۱۶۳].

«به داود زبور را دادیم»!

شاهدی هم که شفا از گاتاهای زرتشت و اهورا مزدا می‌آورد، رأی مسلمانان را تأیید می‌نماید؛ زیرا عموم زرتشتیان، گاتاها را اثری الهامی می‌دانند و آقای شفا به هیچ وجه ایشان را آماج اعتراض و نقد قرار نمی‌دهد و تنها با مسلمانان در این زمینه، آهنگ مخالفت و ستیزه دارد!

خلاصه آنکه سخنان طعن آمیز نویسندۀ «تولّدی دیگر» دربارۀ قرآن کریم از دو خصلت «غرض ورزی و جهالت» سر می‌زند و نویسنده با این روحیّه و معلومات، به نقد قرآن عظیم می‌پردازد.

در اینجا ما خوانندگان ارجمند را دعوت می‌کنیم تا نمونه‌های از تعالیم عالی قرآن شریف را ملاحظه کنند و پس از بررسیِ اشکال تراشی‌های شفا منفی‌بافی‌های ایشان، لحظه‌هایی هم به آموزش‌ها و ارزش‌های مثبتی که قرآن به نمایش گذارده، بنگرند.

قرآن کریم در پانزده قرن پیش، از شیوه‌هایی اخلاقی در زندگی انسان سخن می‌گوید که هیچ گاه کهنگی نمی‌پذیرند و همواره جامعۀ بشری بدان‌ها نیازمندند و ما برخی از آن‌ها را در این بخش بازگو می‌کنیم:

۱- سفارش به رعایت عدالت حتّی دربارۀ دشمنان! چنانکه می‌فرماید:

﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ [المائدة: ۸].

«دشمنی گروهی شما را وادار نکند که به عدالت رفتار نکنید».

۲- سفارش به عفو و چشم‌پوشی از خطاهای دیگران، چنانکه می‌فرماید:

﴿وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ [النور: ۲۲].

«مؤمنان باید عفو کنند و چشم‌پوشی نمایند، آیا دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد»؟

۳- سفارش به پیشگام شدن در کارهای خیر. چنانکه می‌فرماید:

﴿فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ [البقرة: ۱۴۸].

«در کارهای نیک از یکدیگر پیشی بگیرید».

۴- سفارش به گواهی عادلانه با وجود زیان شخصی! چنانکه می‌فرماید:

﴿كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ [النساء: ۱۳۵].

«پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید هر چند به زیان خودتان باشد».

۵- سفارش به حفظ پیمان حتّی با دشمنان! چنانکه می‌فرماید:

﴿فَأَتِمُّوٓاْ إِلَيۡهِمۡ عَهۡدَهُمۡ إِلَىٰ مُدَّتِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ [التوبة: ۴].

«پس پیمان ایشان (مشرکان) را تا پایان مدّتشان تمام کنید که خدا پرهیزگاران را دوست می‌دارد».

۶- سفارش به ایثار و فداکاری به سود دیگران. چنانکه می‌فرماید:

﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ [الحشر: ۹].

«و دیگران را بر خود ترجیح می‌دهند هر چند نیازمند باشند».

۷- سفارش به راستی در گفتار. چنانکه می‌فرماید:

﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا [الأحزاب: ۷۰].

«از خدا پروا داید و سخن درست گوید».

۸- دستور به پرهیز از سوء ظنّ بی‌دلیل. چنانکه می‌فرماید:

﴿ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ [الحجرات:۱۲].

«از بسیاری گمان‌ها دوری گزینید و فخر فروشی».

چنانکه می‌فرماید:

﴿وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ [لقمان: ۱۸].

«در زمین متکبّرانه راه مرو که خدا هیچ خود پسند فخر فروش را دوست ندارد».

۹- سفارش به رفتار نیک در برابر رفتار ناپسند چنانکه می‌فرماید:

﴿ٗوَيَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ [الرعد: ۲۲].

«مؤمنان، بدی را با نیکی می‌زدایند».

۱۰- سفارش به ترک استهزاء دیگران. چنانکه می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّۖ [الحجرات: ۱۱]«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! گروهی (از مردان) گروه دیگر را مسخره نکند، شاید آنان (= مسخره شدگان) از این‌ها بهتر باشند، و نه زنانی، زنان دیگر را، شاید آنان (= مسخره شدگان) از این‌ها بهتر باشند».

۱۱- سفارش به عفت‌گزینی و پاکدامنی. چنانکه می‌فرماید:

﴿وَلۡيَسۡتَعۡفِفِ ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغۡنِيَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ [النور: ۳۳].

«آنان که وسیلۀ زناشویی نمی‌یابند باید عفّت گزینند تا خدا آن‌ها را از فضل خویش بی‌نیاز کند».

۱۲- سفارش به جانبداری نکردن از خائنان چنانکه می‌فرماید:

﴿وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا [النساء: ۱۰۵].

«مدافع خیانتگران مباش».

۱۳- سفارش به پرهیز از عیب‌جویی دیگران. چنانکه می‌فرماید:

﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١ [الهمزة: ۱].

«وای به هر طعنه زن عیب‌جویی».

۱۴- سفارش به رعایت پیمان و ادای امانت. چنانکه می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨ [المؤمنون: ۸].

«مؤمنان آنانند که امانت‌ها و پیمان‌های خویش را رعایت کنند».

۱۵- سفارش به دوری از سخنان لغو و یاوه. چنانکه می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣ [المؤمنون: ۳].

«مؤمنان آنانند که از یاوه‌گویی روی گردان باشند».

۱۶- سفارش به خوش‌گویی با مردم. چنانکه می‌فرماید:

﴿وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ ٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ [الإسراء: ۵۳].

«به بندگانم بگو که به بهترین روش سخن گویند».

۱۷- سفارش به حفظ وحدت و دوری از پراکندگی. چنانکه می‌فرماید:

﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ [آل عمران: ۱۰۵].

«مانند کسانی نباشید که از یکدیگر پراکنده شدند و اختلاف کردند».

۱۸- سفارش به پرهیز از بخل و حرص. چنانکه می‌فرماید:

﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ [الحشر: ۹].

«هر کس از بخل و آزِ خود مصون ماند، ایشانند که رستگارند».

۱۹- سفارش به پرهیز از پیروی ناآگاهانه از کسی یا چیزی. چنانکه می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ [الإسراء: ۳۶].

«از پی چیزی مرو که تو را بدان دانشی نیست».

و ده‌ها سفارش و دستور عالی دیگر که متأسّفانه آقای شفا حتّی به یکی از آن‌ها اشاره ننموده و از راه تعصّب و بدبینی تنها درصدد عیب‌جویی بر آمده است.

از جملۀ اعتراضات نویسندۀ «تولّدی دیگر» به کتاب‌های وحیانی اینست که: چرا از دیدگاه قوانین دینی، میان این کتاب‌ها اشتراک و همسانی وجود ندارد؟! و در این باره می‌نویسد: «علیرغم این تصریح قرآن که هر سه کتاب مقدّس ادیان توحیدی (تورات، انجیل، قرآن) از جانب یک خدای واحد فرستاده شده‌اند و بنابراین باید منطقاً منعکس‌کنندۀ حقایقی واحد و مشترک در قالب قوانین ابدی و ثابت و تغییرناپذیر الهی باشند، میان بسیاری از قوانین اعلام شده در این سه کتاب تفاوت‌ها و گاه تناقض‌‌های چنان بنیادی وجود دارد...»! [۲۷۵]

در پاسخ باید گفت اولاً اشتراک و همانندی میان این سه کتاب الهی در بسیاری از قوانین اخلاقی و حقوقی دیده می‌شود مانند اینکه هر سه کتاب از فحشاء و خیانت و سرقت و قتل و تهمت و دروغ و ... نهی می‌نمایند و به پاکدامنی و امانتداری و راستی و دادگر و دستگیری از نیازمندان و ... فرا می‌خوانند. ثانیاً خداوند، قوانین ادیان را برای خود مقرّر نفرموده تا گفته شود که چون خدا تغییر ناپذیر است، پس در قوانین الهی نیز نباید دگرگونی راه یابد! بلکه شرایع دینی، برای جوامع انسانی وضع شده‌اند و جامعه‌های انسانی در تغییر و تحوّلند، بنابراین انتظار می‌رود که قوانین ادیان علاوه بر همسانی با یکدیگر، تفاوت‌هایی نیز داشته باشند. آری، ادیان ابتدائی دارای احکام ساده‌تر و محدودتری بوده‌اند و بتدریج در روند تحولات تاریخی، قوانین گسترده‌تری از سوی خداوند به پیامبران الهام شده است بدین معنی که اگر مثلاً در آئین یهود، از هزار حکم فقهی سخن می‌رود، در فقه اسلامی از دو هزار قانون حقوقی بحث می‌شود، به گونه‌ای که تغییر شرایط آینده نیز در خلال آن‌ها پیش‌بینی شده است و از «اضطرار» و «حرج» و «تغییر عرف» و «تغییر موضوع» و دیگر عوارضی که موجب تفاوت احکام حقوقی می‌گردد، نیز در این فقه سخن به میان می‌آید. امّا شگفت از نویسندۀ «تولّدی‌دیگر» است که از یک سو انتظار دارد قوانین ادیان، ثابت و تغییرناپذیر باشند و از سوی دیگر بر مقررّات ثابت و همسان در میان آن‌ها اعتراض می‌کند! چنانکه با لحن نقد آمیز می‌نویسد: «انجیل در بسیاری از موارد بازگوکنندۀ مطالب تورات است. قرآن نیز در بسیاری از موارد بازگوکنندۀ مطالب تورات و انجیل است بطوری که حتّی عین جملات یا اصطلاحات آن‌ها در آن بازگو شده است»! [۲۷۶]

آری قرآن کریم هرگز این موضوع را انکار یا پنهان نکرده است بلکه بارها به روشنی اعلام می‌دارد که این کتاب خدایی، تصدیق‌کنندۀ کتاب‌های پیشین و گواه بر آن‌ها شمرده می‌شود همانگونه که می‌فرماید:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ [المائدة: ۴۸].

«ما این کتاب را به سوی تو بحق فرو فرستادیم در حالی که تصدیق‌کنندۀ کتاب‌های پیش از خود و حاکم بر آن‌ها است ...».

امّا همسانی قرآن مجید با تورات و انجیل در پاره‌ای از مسائل، خود دلیل استواری بر وحیانی بودن آن به شمار می‌آید. زیرا پیامبر اسلام ج هیچ گاه به کتاب‌های تورات و انجیل و زبور و جز این‌ها دسترسی نداشت و با زبان آن‌ها (زبان عبری) و اصطلاحات کتاب‌های مزبور آشنا نبود و هرگز نزد دانشمندان اهل کتاب برای آموزش کتب آن‌ها نرفت و از این‌رو یهودیان و مسیحیان عرب هیچ کدام ادّعا ننمودند که محمّد ج نزد ما درس آموخته و در مدارس ما گام نهاده است بلکه علمای بی‌غرض و منصف ایشان به حقّانیّت وحی محمّدی در همان روزگار، ایمان آوردند چنانکه وصف ایمان پاکدلانۀ آنان در آیاتی از قرآن کریم آمده است. [۲۷۷]

امّا نویسندۀ «تولّدی دیگر» که از تهمت و افترا به برگزیدگان خدا، هیچ باکی ندارد در این باره بی‌پروا قلم‌فرسایی نموده و می‌نویسد: «تقریباً همۀ محقّقانی که دربارۀ قرآن بررسی کرده‌اند بر این عقیده‌اند که پیامبر اسلام با تورات و نیز با کتاب‌های تفسیری مربوط بدان (تلمود، میشنه، هلخه، هگده، می‌دارش) که همۀ آن‌ها در جامعۀ یهودی عربستان آن زمان مورد استفاده و مراجعه بودند از نزدیک آشنا بوده است ولی انجیل و کتب مربوط بدان را تنها از طریق راهبان مسیحی در سفرهای تجارتی خود به شام و فلسطین شناخته و آشنایی مستقیم با آن‌ها نداشته است»! [۲۷۸]

البتّه رأی واژگونه‌ای که از سوی آقای شفا و چند تن خاورشناسان مغرض (نه محقّقان قرآن‌شناس)! ابراز شده است تنها با پندار بافی‌ها و سوء ظنّ‌ آن‌ها پیوند دارد و هیچ کدام کمترین سندی بدست نداده‌اند که نشان دهد پیامبر اسلام ج مدّت‌ها به فرا گرفتن «زبان عبری» سرگرم بوده تا بتواند تورات و کتاب‌های تفسیری آن را بطور مستقیم مطالعه کند! و نیز هیچ یک دلیلی ندارند که پیامبر نزد «احبار یهود» درس تلمود و میشنه و میدارش و جز این‌ها را می‌خوانده است! اگر چنین رویدادی پیش آمده بود، مشرکان مکّه خیلی زودتر از این گروهِ پندارگرا، از آن امر با خبر می‌شدند و در برابر ادّعای صریح پیامبر ج که می‌گفت: هرگز کتابی پیش از قرآن نخوانده و خطّی بدست خود ننوشته است [۲۷۹] ایستادگی می‌نمودند و آموزگاران وی را به همه می‌شناساندند و مسلمانان را از پیرامون پیامبر پراکنده می‌ساختند.

یهودیان مدینه نیز که حتّی به پیکار با پیامبر ج برخاستند، نتوانستند ادّعا کنند که محمّد ج شاگرد دیرینۀ ما بوده است! معلوم نیست این محقّقان قرآن‌شناس! از کجا به این همه دانش‌های ناشناخته دست یافته‌اند که اثری از آن‌ها در قرآن و اسناد تاریخی دیده نمی‌شود؟!

امّا سفر پیامبر به «فلسطین»! دروغ دیگری است زیرا پیامبر در کودکی به همراه ابوطالب و گروهی از بازرگانان مکّه، بسوی شام حرکت کرد و به قریۀ «بصری» رسید و هرگز به فلسطین نرفت. طبری در تاریخ خود می‌نویسد: «خرج أبوطالب برسول الله ج إلی بصری من أرض الشّام وهو ابن تسع سنين» [۲۸۰] یعنی: «ابوطالب بهمراه پیامبر ج به بصری در سرزمین شام سفر کرد و در آن هنگام پیامبر ۹ سال داشت».

همه می‌دانند که کودکی ۹ ساله اگر پای به مدرسه ننهاده باشد باید یک سال رنج بکشد و وقت بگذارند تا بتواند خواندن و نوشتنِ واژه‌های ساده را فرا گیرد، پس آن کودک درس ناخوانده چطور توانست از یک سفر کوتاه، دستمایه‌ای برای رسالت عظیم آیندۀ خود بر گیرد و حکمت قرآن و فقه گستردۀ اسلامی را پدید آورد؟! چرا هیچ یک از کاروانیان، درس آموزی طولانی وی را نزد راهبان مسیحی گزارش ننموده‌اند؟! امّا دومین سفر پیامبر – باز هم به شام – هر چند در نوجوانی صورت گرفت ولی با گرفتاری‌هایی همراه بود که فرصت پژوهش و درس خواندن به او نمی‌داد زیرا مسئولیّتی که دربارۀ اموال خدیجه و خرید و فروش کالاها بر عهده گرفته بود، وی را از پرداختن به امور دیگر باز می‌داشت به ویژه که پیشینۀ این کار را نداشت و برای نخستین بار با اموال خدیجه به سفر بازرگانی می‌رفت و چنان نبود که آن اموالِ‌ گران را بدست این و آن سپارد و خود در پی تحصیل زبان عربی یا درس انجیل‌ها رود!

علاوه بر این، پیامبر در این سفر نیز تنها نبود و کاروانی وی را همراهی می‌کرد چنانکه ابن سعد در کتاب «طبقات کبری» می‌نویسد: «فخرج مع غلامها ميسرة وجعل عمومته يوصون به أهل العير» [۲۸۱]. یعنی: «پیامبر (در نوجوانی) با میسره (غلام خدیجه) راهی سفر شد و عموهایش دربارۀ او به کاروانیان سفارش می‌نمودند».

باید از آقای شفا و خاورشناسان خیال‌پرداز و همفکر ایشان پرسید: اگر محمّد ج در این سفر کوتاه به تحصیل معارف دینی سرگرم شده بود پس:

چرا این خبر را کاروانیان گزارش نکرده‌اند و در تاریخ منعکس نشده است؟

چرا در فاصلۀ نوجوانی تا چهل سالگی (پیش از نبوّت) اهل مکّه سخنی از محمّد ج دربارۀ تعالیم پیامبران گذشته و ادیان پیشین و کتب وحیانی نشنیدند؟

چرا پیامبر پیش از رسالتش، از مسیح÷ و آموزش‌های او (که به گمان شفا آن‌ها را از راهبان فرا گرفته بود)! برای دیگران هیچ سخنی نگفت؟!

چرا در قرآن مجید که معمولاً خرده‌گیریِ منکران محمد ج نقل و نقد می‌شود، از این اتّهام خبری نیست؟!

آیا با خیال‌پردازی و فرضیه‌سازی می‌توان سیره‌نویسی کرد و هر سخن بی‌مدرکی را به میان آورد؟! [۲۸۲]

تهمت دیگری که شفا – به پیروی از گلدزیهر [۲۸۳] و امثال او – می‌آورد اینست که پیامبر اسلام ج تحت تأثیر «حنفاء» بوده که می‌گفتند از پیروان ابراهیم÷ هستند! با آنکه در آن روزگار از ابراهیم خلیل÷ هیچ کتاب و نوشته و قانون‌نامه‌ای در میان نبود و شریعت گستردۀ اسلامی با آداب شخصی و انفرادی چند تن عرب (که برخی از ایشان مسلمان هم شدند) در خور سنجش نیست و دعوت پیامبر ج و کتاب او در میان عرب‌ها تازگی داشت از همین‌رو در قرآن مجید می‌خوانیم که از سخنان پیامبر در شگفتی رفته بودند چنانکه می‌فرماید:

﴿وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ ٤ أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦ مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧ [ص: ۴- ۷].

«از این که هشداردهنده‌ای از میان خودشان به سوی آنان آمده، شگفت زده شده‌اند! کافران گفتند: این جادوگری بس دروغگو است. آیا خدایان را خدای واحدی نموده؟ همانا این چیز بسیار شگفتی است! ما چنین سخنی در آخرین دین هم نشنیده‌ایم، این جز دروغ‌پردازی نیست»!

اگر «حنفاء» آراء تازه و پیام‌هایی توحیدی در میان مردم عرب آورده بودند، آیا چنین حیرتی در بت‌پرستان پدید می‌آمد؟!

پژوهشگر نامدارِ عرب در زمان ما یعنی دکتر جواد علی (نویسندۀ کتاب معروف المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام) ضمن یکی از آثار خود دربارۀ حنفاء می‌نویسد: «وقد عاشوا في عزلة في تأمل وتفکر في حالات انفرادية إذ لم يکن هؤلاء شيعة وفرقة ولا کان لهم دين له قواعد معينة ثابتة». [۲۸۴]

یعنی: «آنان (حنفاء) در گوشه‌گیری روزگار می‌گذراندند، در تأمل و اندیشه بودند و حالت‌های انفرادی داشتند و هیچ گاه بصورت گروهی متشکّل و فرقه و دسته‌ای نبودند و دین و آئینی نداشتند و احکام ثابت و معینی داشته باشد».

عجب آنکه برخی از این افراد پراکنده و انگشت شمار، به اسلام روی آوردند و مسلمان شدند و هیچگاه هم ادّعا نکردند که استادان و آموزگاران پیامبر اسلام ج بوده‌اند، همان ادّعایی که آقای شفا و خیال‌بافانی امثال او به میان آورده‌اند! [۲۸۵]

نویسندۀ «تولّدی دیگر» می‌نویسد: «حتّی در زمان خود محمّد، کسانی در مدینه و مکّه مدّعی آن بودند که بسیاری از مطالب قرآن از سلمان پارسی گرفته شده است و این شایعه در حدّی شیوع یافته بود که لازم آمد آیه‌ای در تکذیب آن نازل شود: می‌دانیم که اینان می‌گویند بشری است که همۀ این‌ها را به تو می‌آموزد، امّا زبان آن کس که مورد اشارۀ ایشان است عجمی است در صورتی که قرآن، زبان فصیح عربی است! (نحل: ۱۰۳)». [۲۸۶]

این قصّه نیز خطای دیگری به شمار می‌آید که از شفا در کتابش سر زده است! زیرا سورۀ «نحل» در مکّه آمده و سلمان پارسی مدّتها پس از آن در «قبا» به حضور پیامبر اسلام ج رسید (و آئین وی را پذیرفت و از مسلمانان ثابت قدم گردید). چنانکه ابن هشام در کتاب «سیره» و ابن سعد در کتاب «طبقات» آورده‌اند که خودِ سلمان دربارۀ نخستین دیدارش با پیامبر ج گفت: «جئت إلی رسول الله ج وهو بقباء فدخلت عليه ومعه نفر من أصحابه» [۲۸۷]. «من، هنگامی به سوی پیامبر ج آمدم که او با گروهی از یارانش در قباء بود».

و این ملاقات در زمانی رخ داد که پیامبر خدا ج سیزده سال از رسالت خود را در مکّه سپری کرده بود و نزدیک هشتاد سوره از قرآن مجید بر پیامبر ج نازل شده بود، پس چگونه سلمان پارسی آن‌ها را به وی آموخت؟

امّا آیۀ ۱۰۳ سورۀ نحل ماجرای دیگری دارد و همانگونه که مفسّران آورده‌اند دربارۀ مردی رومی بنام «جبر» آمده است که در مکّه آهنگری می‌کرد (شمشیر می‌ساخت) و چون پیامبر خدا ج بر او می‌گذشت چندی درنگ می‌نمود. برخی از مشرکان مکّه این حادثه را دستاویز قرار دادند و گفتند که: محمدّ ج به نزد جبر می‌رود تا از او سخن آموزد! قرآن کریم در پاسخ آنان فرمود:

﴿لِّسَانُ ٱلَّذِي يُلۡحِدُونَ إِلَيۡهِ أَعۡجَمِيّٞ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ [النحل: ۱۰۳].

«زبان آن کس که این نسبت را بدو می‌دهند، غیر عربی است و این (قرآن) عربی روشن است»!

مقصود از «اعجمی» که در آیۀ شریفه آمده «پارسی زبان» نیست بلکه مراد کسی است که از نژاد عرب نبوده و به زبان فصیح تازی آشنا نباشد. همین ماجرا نشان می‌دهد که اگر مخالفان پیامبر ج کمترین مدرکی برای اثبات آموزش وی از دیگران داشتند آن را در میان می‌نهادند و غوغا به راه می‌افکندند! ولی از این کار ناتوان ماندند.

شنیدنی است! که شفا در بحث از قرآن کریم، به کشف بزرگی دست یافته! و می‌نویسد: «آیات متعدّدی از قرآن گواه بر این‌اند که بت ممتازی بنام الله پیش از اسلام در عربستان شناخته شده بوده است و مقامی مافوق بت‌های دیگر داشته است: اگر از آن‌ها بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفرید و خورشید و ماه را در جای خود قرار داد؟ پاسخ خواهند گفت: الله. و اگر بپرسی چه کسی باران می‌فرستد و زمین مرده را زنده می‌کند؟ جواب خواهند داد: الله. پس چرا امروز، روی از حقیقت می‌گردانند؟ (عنکبوت: ۶۳-۶۳)» و «از آن‌ها بپرس زمین و آنچه در آن است از چه کسی است و مالک همه چیز جهان و پناه همه در این دنیا کیست؟ به تو جواب خواهند داد: الله. پس چگونه با چنین اعتقادی باز هم پند نمی‌گیرند و خود را فریب می‌دهند»؟! (مؤمنون ۹۲-۹۸)»! [۲۸۸]

هر کس اندکی اهل تأمّل باشد از همین شواهد قرآنی که شفا آورده، به روشنی در می‌یابد که نام «الله» نزد عرب بر آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین و خداوندگار خورشید و ماه و مالک همه چیزِ جهان اطلاق می‌شده است نه بر بت ممتازی که آن را در عربستان می‌شناختند!

جای حیرت است که تعصّب ضدّ دینی چگونه روان نویسنده را تسخیر نموده بصورتی که این موضوع ساده را درک نمی‌کند! هیچ گاه عرب جاهلی باور نداشت که یک بت سنگی یا چوبی، آسمان‌های بیکران را با خورشید و ماهش آفریده و زمین پهناور را با همۀ موجوداتش پدید آورده است! این خیال در ذهن پندارگرای آقای شفا جای دارد نه در قرآن کریم و تایخ عرب! بتی که عرب در دوران جاهلیّت آن را می‌شناخت و نامش را از نام مقدّس «الله» گرفته بود «لات» نامیده می‌شد چنانکه نام بت «عزی» را از «عزیز» اقتباس کرده بودند و آیۀ شریفه قرآن از کار ایشان به «انحراف در نام‌های خدا» تعبیر نموده و می‌فرماید:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠ [الأعراف: ۱۸۰].

«نیکوترین نام‌ها از آنِ خداست پس خدا را با آن نام‌ها بخوانید و کسانی را که در نام‌های او کجروی می‌کنند واگذارید که سزای آنچه را می‌کردند خواهند دید».

مفسران قرآن از طبری و زمخشری و بیضاوی و رازی و طوسی و طبرسی و ... همگی از آنکه عرب جاهلی، نام بت‌ها را از نام‌های خدا می‌گرفته است، سخن گفته‌اند ولی شفا چون از تفسیر قرآن آگاهی ندارد (و حتّی از عهدۀ ترجمۀ درست آن بر نمی‌آید) ره به بیراهه برده و سخنی به گزاف آورده است.

شرکِ گرانِ عرب در روزگار جاهلیّت «شرک در عبادت» بود، نه «شرک در خالقیّت»! بدین معنی که مشرکان عرب، آفریدگار آسمان و زمین را باور داشتند ولی بت‌ها را نیز عبادت می‌نمودند به امید آنکه نزد خدای جهان از آنان «شفاعت» کنند! چنانکه در قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ [یونس: ۱۸].

«غیر از خدا چیزهایی را عبادت می‌کنند که نه زیانی بر آنان می‌رسانند و نه سودشان می‌دهند و گویند که: اینان، شفیعان ما نزد خدا هستند»!

از کتاب «الأصنام» اثر محمد بن سائب کلبی نیز همین معنا بر می‌آید که بت پرستان عرب، برای اصنام خود رسم عبادت بجای می‌آوردند (یعنی به سجده و طواف و قربانی و نذر .... برای آنان می‌پرداختند) شاید که پذیرا شوند و نزد آفریدگار گیتی میانجی‌گری کنند. از این‌رو شعار اصلی اسلام: «لا اله الا الله» آمده یعنی: «جز الله هیچ معبودی در خور عبادت نیست» نه «لا خالق الا الله»! زیرا که عرب، شرک در خالقیّت نداشت و آفریدگار یگانه را می‌شناخت چنانکه آیات روشن سوره‌های مؤمنون و عنکبوت (که شفا آن‌ها را به گواهی آورده) بر این امر دلالت دارند.

توحید قرآنی به ما می‌آموزد که جز بر درگاه «الله» سر بر آستان کسی ننهیم و اظهار بندگی و چاکری نزد این و آن نکنیم، به قول اقبال لاهوری:

آدم از بی‌بصری بندگیِ آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی ازخوی‌غلامی زسگان‌پست‌تر است
من‌ندیدم‌که‌سگی پیش‌سگی سر خم کرد!

[۲۳۲] تولّدی دیگر، ص ۱۸۸. [۲۳۳] صحیح البخاری، الجزء التاسع، کتاب الاعتصام بالکتاب و السّنّة، ص ۱۳۶، چاپ مصر. [۲۳۴] در این باره به کتاب «عیون أخبار الرّضا» اثر محمّد بن علیّ بن بابویه قمّی نگاه کنید. [۲۳۵] شیخ الإسلام احمد‌بن عبدالحلیم بن تیمیه حرانی دمشقی، در سال: ۶۶۱ هجری تولد یافته و در ۲۶ ذوالقعده سال: ۷۲۸ هجری در زندان وفات نمود. ایشان یکی از بزرگترین رجال فکر اسلامی است که در میدان‌های مختلف مبارزه نموده و کتاب‌ها و شاگردان زیادی به امت اسلامی تقدیم نموده است. [مصحح]. [۲۳۶] تولّدی دیگر، ص ۱۸۹. [۲۳۷] تولّدی دیگر، پاورقی صفحه ۱۱۵. [۲۳۸] نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره: ۷۰ (چاپ لبنان). [۲۳۹] تولّدی دیگر، ص ۱۹۹. [۲۴۰] تولّدی دیگر، ص ۲۰۵. [۲۴۱] تولّدی دیگر، ص ۲۷۳. [۲۴۲] تولّدی دیگر، ص ۲۰۳. [۲۴۳] تولّدی دیگر، ص ۲۰۵. [۲۴۴] تولّدی دیگر، ص ۲۷۰. [۲۴۵] تولّدی دیگر، ص ۲۰۶. [۲۴۶] چنانکه می‌نویسد: «انجیل‌های تألیف شده در سال‌های بعد از مرگ عیسی منحصر به همین چهار انجیل نامبرده نیستند بلکه انجیل‌های متعدد دیگری نیز بنام انجیل ناصریان، انجیل عبریان، انجیل بردیصان، انجیل مرقیون، انجیل برنابه (برنابا) و انجیل توماس نوشته شده‌اند» (تولّدی دیگر، ص ۱۹۸-۱۹۹). [۲۴۷] به تاریخ کلیسای قدیم، اثر میلر، ترجمه علی نخستین و عباس آرین‌پور، ص ۳۴-۳۵ نگاه کنید. [۲۴۸] به کتاب «تاریخ بشر» اثر هاندریک وان لون، ترجمه عی اکبر بامداد، ص ۸۰ نگاه کنید. [۲۴۹] همان شهر «ناصره» که مسیح÷ بدان منسوب است و او را عیسای ناصری می‌گفتند. [۲۵۰] درباره به دار آویخته شدن عیسی÷ البتّه یوسف، آنچه را که ظاهراً دیده گزارش نموده و دروغ هم نگفته است، ولی به روایت قرآن مجید و به اعتقاد برخی از فرق مسیحی، در این کار اشتباهی پیش آمده است: ﴿وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمۡ [النساء: ۱۵۷]. [۲۵۱] حافظ ابن کثیر/ اسامی بیست و سه شخص از صحابه‌ی جان‌نثار آن حضرت را در ضمن کاتبین ذکر می‌کند، و از آن‌جمله نام: ابوبکر صدیق، عمر فاروق، زبیر بن عوام، خالد بن ولید و امیر معاویه بن ابوسفیان ش را نیز می‌آورد. [مصحح]. [۲۵۲] تولّدی دیگر، ص ۲۰۸. [۲۵۳] صحیح البخاری، ج ۶، ص ۲۲۶، چاپ مصر. [۲۵۴] در این باره مدارک فراوانی موجود است که در اینجا به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم: صحیح بخاری، ج ۶، ص ۲۲۶، چاپ مصر و نیز: تفسیر طبری، ج ۱، ص ۲۶ چاپ مصر و نیز تاریخ ابن خلدون، ج ۱۰، ص ۱۰۲۰ چاپ لبنان و نیز: الفهرست، اثر محمّد بن اسحق ندیم، ص ۴۲ -۴۳ چاپ قاهره و نیز: الإتقان فی علوم القرآن، اثر سیوطی، ج ۱، ص ۵۷ به بعد، چاپ قاهره و ... . [۲۵۵] المقدّمتان فی علوم القرآن، به اهتمام آرتور جفری (خاورشناس انگلیسی)، ص ۴۶، چاپ قاهره. [۲۵۶] دفتر سوّم مثنوی مولوی. [۲۵۷] متولد ۲۲ ژوئن سال: ۱۸۹۸ در شهر کیف (جمهوری اکراین) و هلاک شده‌ی سال: ۱۹۷۷. [مصحح]. [۲۵۸] ُتولّدی دیگر، ص ۲۰۹. [۲۵۹] مناهل العرفان فی علوم القرآن، اثر زرقانی، ج ۱، ص ۲۵۵، چاپ مصر و نیز: المقدّمتان فی علوم القرآن، ص ۴۶. [۲۶۰] المقدّمتان فی علوم القرآن، ص ۲۵. [۲۶۱] تولّدی دیگر، ص ۲۰۹-۲۱۰. [۲۶۲] المقدّمتان، ص ۴۷. [۲۶۳] قابل یادآوری است که اگرچه عبدالله بن سعد‌بن أبی سرح یک‌بار مرتد شد، اما او در فتح مکه دوباره مسلمان شده و با پیامبر ج بیعت کرد و پس از آن اسلامش را نیکو ساخت و خدمات شایسته‌ای برای مسلمانان انجام داده و مناطق بسیاری را در قاره‌ی افریقا جزء قلمرو خلافت اسلامی نمود، و در زمان خلافت راشده والی مصر بوده است. [مصحح]. [۲۶۴] جامع البیان عن تأویل آیات القرآن، اثر ابن جریر طبری، ذیل آیه ۹۳ سوره انعام. [۲۶۵] در اینجا عبارت داخل ممیزها جا افتاده است. و به کفر گرایید. [۲۶۶] تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۹، چاپ مصر. [۲۶۷] تولّدی دیگر، ص ۲۱۰. [۲۶۸] تولّدی دیگر، ص ۲۱۳. [۲۶۹] تولّدی دیگر، پاورقی صفحه ۷۴. [۲۷۰] تولّدی دیگر، ص ۲۱۱. [۲۷۱] انجیل لوقا، باب ۲۲، شماره: ۳۶. [۲۷۲] انجیل متّی، باب دهم، شماره: ۳۹. [۲۷۳] به تولّدی دیگر، ص ۱۹۸ نگاه کنید. [۲۷۴] تولّدی دیگر، ص ۲۱۲. [۲۷۵] تولّدی دیگر، ص ۲۱۲. [۲۷۶] تولّدی دیگر، ص ۲۱۷. [۲۷۷] به سورة الشّعراء، آیه ۱۹۷ و سورة القصص، آیه ۵۲-۵۵ و سورة الأحقاف آیه ۱۰ و سورة البقرة آیه ۱۴۶ و سورة المائدة آیه ۸۲-۸۵ و ... نگاه کنید. [۲۷۸] تولّدی دیگر، پاورقی صفحه ۲۲۱. [۲۷۹] چنانکه در سوره‌ی مکی عنکبوت آمده است: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ٤٨[العنكبوت: ۴۸] «تو پیش از قرآن هیچ کتابی نخوانده بودی و خطّی بدست خویش ننوشته بودی که در آن هنگام، باطل اندیشان (در وحی تو) تردید می‌کردند (امّا اینک عذری ندارند)». [۲۸۰] تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۲۷۸. [۲۸۱] الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۸۳، چاپ لایدن. [۲۸۲] در این باره به کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» اثر همین قلم، ج ۱، ص ۹۸-۱۰۵ نیز نگاه کنید. [۲۸۳] ایگناس گلدزیهر (۲۳ ژوئن ۱۸۵۰-۱۳ نوامبر ۱۹۲۱) خاورشناس مشهور مجارستانی. [مصحح]. [۲۸۴] تاریخ العرب فی الإسلام، اثر دکتر جواد علی، ص ۴۸، چاپ بغداد. [۲۸۵] درباره «حنفاء» به کتاب «خیانت در گزارش تاریخ»، ج ۱، ص ۱۲۲ به بعد نگاه کنید. [۲۸۶] تولّدی دیگر، ص ۲۸۸-۲۸۹. [۲۸۷] السّیرة النبویّة، اثر ابن هشام، ج ۱، ص ۲۱۹، چاپ مصر و الطبقات الکبری اثر محمّد بن سعد، ج ۴، ص ۵۶ [عبارت متن از طبقات نقل شده است]. [۲۸۸] تولّدی دیگر، ص ۲۳۳.

«ماجرای آفرینش در ادیان توحیدی»

در آغاز این بحث از توجّه به نکته‌ای نباید غفلت کرد که «اسلوب سخن» و «هدف تعلیم» در کتاب‌های وحیانی با آنچه در کتب علمی می‌بینیم تفاوت دارد. کتاب‌های وحیانی برای راهنمایی عموم مردم آمده‌اند و از این‌رو «زبان ویژۀ علمی» برای رساندن پیام‌ها، بدان‌ها داده نشده است بلکه با «زبانی در خور فهم عموم» سخن گفته‌اند چنانکه در قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡۖ [ابراهیم: ۴].

«و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا (دانستنیهای دینی را) برای ایشان روشن کند ...».

بعلاوه، کتاب‌های وحیانی به منظور «شناسایی اشیاء» به آن‌ها نگاه نکرده‌اند بلکه برای «شناسایی خدا» بر اشیاء نگریسته‌اند از این‌رو پدیده‌های آفرینش از دیدگاه وحی، تنها انواعی از موجودات طبیعی نیستند بلکه انواع موجوداتی هستند که با طبیعت و ساختمان خود، خدا را نشان می‌دهند به همین اعتبار در قرآن مجید غالباً از «اشیاء» به «آیات» تعبیر می‌شود. به عبارت دیگر: کتاب‌های وحیانی، بر جهان طبیعت از منظر دینی نگاه می‌کنند یعنی بجای توضیحِ قوانین فیزیکی و شیمیایی جهان – که کار علم است – از «خلاقیّت و تقدیر» و «هدایت و تدبیر» در آفرینش سخن به میان می‌آورند و با این شیوه، به تفکّر علمی سَمت و جهَت می‌دهند چنانکه در قرآن مجید می‌خوانیم:

﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١ ٱلَّذِي خَلَقَ فَسَوَّىٰ ٢ وَٱلَّذِي قَدَّرَ فَهَدَىٰ ٣ [الأعلی: ۱- ۳].

«نام خدای والاتر خود را به پاکی بستای. همان کس که آفرید و هماهنگ ساخت. و همان کس که اندازه داد و هدایت کرد».

پس از توجّه به این مقدّمه، باید دانست که تورات هر چند در خلال «سِفر تکوین» از آفرینش جهان و پدیده‌های آن سخن می‌گوید ولی سِفر مزبور نزد اهل اطّلاع از اصالت و اعتبار لازم برخوردار نیست.

بعلاوه، میان «تورات سامری» و «تورات عبرانی» تفاوت‌های چشمگیری در الفاظ و معانی وجود دارد که اعتماد به تورات عبرانی را در این بحث دشوار می‌سازد چنانکه برخی از علمای اسلامی در این باره به تحقیق و تطبیق پرداخته‌اند. [۲۸۹]

امّا آقای شفا بدون توجّه به این تفاوت‌ها، با رجوع به ترجمۀ فارسی تورات، به نقد تند و تیز آن می‌پردازد و در حقیقت تیری به تاریکی پرتاب می‌کند!

از تورات که بگذریم در انجیل بیشتر، گزارش تعالیم و معجزات عیسی÷ آمده است بدون آن که دربارۀ ماجرای آفرینش خبر و اثری در میان آید ولی آخرین کتاب وحیانی یعنی قرآن، از خلقت جهان و موجودات آن به شیوۀ خاصّی سخن گفته است که با توجّه به زمان و میحط نزول آن، معجزه آمیز بنظر می‌رسد.

شرح گستردۀ این بحث از حوصلۀ کتاب حاضر بیرون است و اگر کسی بخواهد در این زمینه به پژوهش پردازد به کتاب «مقایسه‌ای میان تورات، انجیل، قرآن و علم» اثر جرّاح و دانشمند فرانسوی، دکتر موریس بوکای [۲۹۰] بنگرد تا از سازگاری آیات قرآنی با دستاوردهای دانش نو، آگاهی یابد.

در اینجا ما بر آن نیستیم که همۀ آن «آیات بیّنات» را بیاوریم و با داده‌های علوم بسنجیم؛ زیرا این کار در خور کتابی جداگانه است. ما بر آن هستیم که ایرادهای آقای شفا را بر قرآن مجید در ترازوی نقد نهیم و ناآگاهی وی را از بازپسین وحی خداوندی به اثبات رسانیم و نشان دهیم که قرآن و دانش نو، هر چند با دو زبان سخن می‌گویند ولی هرگز در تعارض با یکدیگر نیستند. آقای شفا در نقد قرآن حکیم می‌نویسد: «میلیاردها مسلمان جهان نیز به نوبۀ خود در طول هزار و چهار صد سال در همین باره در قرآن خوانده‌اند و امروز نیز می‌خوانند که:

﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ١١٧ [البقرة: ۱۱۷].

«آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفریدیم پس زمین را بسگتراندیم و کوه‌ها را ستون آسمان ساختیم».

﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا ٢٧ رَفَعَ سَمۡكَهَا فَسَوَّىٰهَا ٢٨ وَأَغۡطَشَ لَيۡلَهَا وَأَخۡرَجَ ضُحَىٰهَا ٢٩ وَٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ دَحَىٰهَآ ٣٠ أَخۡرَجَ مِنۡهَا مَآءَهَا وَمَرۡعَىٰهَا ٣١ وَٱلۡجِبَالَ أَرۡسَىٰهَا ٣٢ مَتَٰعٗا لَّكُمۡ وَ لِأَنۡعَٰمِكُمۡ ٣٣ [النازعات: ۲۷-۳۳].

و آب‌ها را بصورت دو دریای شور و شیرین آفریدیم و این دو دریا را با حائلی از یکدیگر جد کردیم.

﴿۞وَهُوَ ٱلَّذِي مَرَجَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ هَٰذَا عَذۡبٞ فُرَاتٞ وَهَٰذَا مِلۡحٌ أُجَاجٞ وَجَعَلَ بَيۡنَهُمَا بَرۡزَخٗا وَحِجۡرٗا مَّحۡجُورٗا ٥٣ [الفرقان: ۵۳].

و همۀ جانوران را از آب آفریدیم که برخی از آن‌ها بر شکم راه روند و برخی بر دو پا و برخی نیز بر چهار پا.

﴿وَٱللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَآبَّةٖ مِّن مَّآءٖۖ فَمِنۡهُم مَّن يَمۡشِي عَلَىٰ بَطۡنِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن يَمۡشِي عَلَىٰ رِجۡلَيۡنِ وَمِنۡهُم مَّن يَمۡشِي عَلَىٰٓ أَرۡبَعٖۚ يَخۡلُقُ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ٤٥ [النور: ۴۵].

و آدم را از خاک آفریدیم

﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٥٩ [آل عمران: ۵۹].

و به کاملترین صورت آفریدیم (مؤمنون: ۶۴) و روح خویش را بر او دمیدیم

﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٢٩ [الحجر: ۲۹].

و چراغ‌های ستارگان را برای راهنمایی او در تاریکی‌های بیابان و دریا بر افروختیم.

﴿قُلۡ أَرَءَيۡتَكُمۡ إِنۡ أَتَىٰكُمۡ عَذَابُ ٱللَّهِ بَغۡتَةً أَوۡ جَهۡرَةً هَلۡ يُهۡلَكُ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٤٧ [الأنعام: ۴۷].

در این سخنان، خطاهای گوناگونی وجود دارد، بدین ترتیب:

اوّلاً آیۀ ۱۱۷ از سورۀ بقره به هیچ‌وجه دربارۀ آفرینش آسمان‌ها و زمین در «شش روز» سخن نمی‌گوید و اساساً در سورۀ بقره بحثی از این مقوله نرفته است. در آیۀ مزبور چنین می‌خوانیم:

﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ١١٧ [البقرة: ۱۱۷].

«او نو آفرین آسمان‌ها و زمین است و چون بر امری حکم کند بدان گوید: باش! پس موجود می‌گردد».

در اینجا چنانکه می‌بینیم از نفوذ اراده و فرمان خداوند در آسمان و زمین سخن به میان آمده است، نه از «ایّام آفرینش»!

تفسیر «کن فیکون» را هم در کلام امیر مؤمنان علی÷ مشاهده می‌کنیم که فرمود: «يقول لمن أراد کونه»: «کن فيکون»، «لا بصوت يقرع ولا بنداء يسمع وإنما کلامه سبحانه فعل منه». [۲۹۱] یعنی: «ارادۀ خداوند به هستی هر کس (و هر چیز) که تعلّق گیرد، بدو گوید: باش! پس موجود می‌گردد. امّا آن کلام، صدایی نیست که (در فضا) کوبیده شود و ندائی نیست که شنیده شود بلکه کلام خداوند پاک، فعلی ازسوی اوست».

البتّه در قرآن کریم هفت بار از ایّام آفرینش سخن به میان آمده (چنانکه در آیۀ: ۵۴ سورۀ اعراف و آیه: ۳ سورۀ یونس و آیۀ: ۷ سورۀ هود و آیۀ: ۵۹ سورۀ فرقان و آیۀ: ۴ سورۀ سجده و آیۀ: ۳۸ سورۀ ق و آیۀ: ۴ سورۀ حدید دیده می‌شود) ولی پیداست هنگامی که نظام آسمان‌ها و زمین پدید نیامده بود، شب و روزی هم وجود نداشت تا خداوند در روشنایی روز! جهان را بسازد (و لذا در سورۀ نازعات پس از ساختار آسمان، از پیدایش شب و روز سخن گفته است) بنابراین، مراد از «ستة ایام» همان «شش روز» یا «شش مرحلۀ زمان‌بندی شده» است به ویژه که واژۀ یوم (و جمعش: ایّام) در زبان عربی به معنای «مطلق وقت» نیز می‌آید [۲۹۲] و در قرآن کریم هم به همین معنا بکار رفته است همچون:

﴿لِيَوۡمِ ٱلۡجَمۡعِ [التغابن: ۹].

«هنگام گردآوری».

﴿يَوۡمُ ٱلتَّغَابُنِ [التغابن: ۹].

«هنگام زیاد دیدن».

و امثال این‌ها. و مفسّران قدیم ما نیز بدین معنی توجّه داشته‌اند همانگونه که بیضاوی در تفسیر خود « ستة أیام» را به معنای «سته أوقات» می‌آورد و می‌نویسد: «فإن اليوم المتعارف زمان طلوع الشمس إلی غروبها ولم يکن حينئذ» [۲۹۳] یعنی: «روز شناخته شده، از هنگام بر آمدن خورشید تا غروب آن حساب می‌شود که در آن زمان چنین روزی، وجود نداشته است».

از طرفی، دانش نو نیز هیچگاه «ادوار آفرینش» یا «مراحل تکوین عالم» مخالفتی نشان نمی‌دهد، خواه شش دوره به شمار آید یا کمتر یا بیشتر!

ثانیاً آنچه شفا از سورۀ نازعات آورده که: «کوهها را ستون آسمان ساختیم»! دروغی روشن و افترائی آشکار بر قرآن مجید است. در سورۀ مزبور چنین می‌خوانیم:

﴿وَٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ دَحَىٰهَآ ٣٠ أَخۡرَجَ مِنۡهَا مَآءَهَا وَمَرۡعَىٰهَا ٣١ وَٱلۡجِبَالَ أَرۡسَىٰهَا ٣٢ [النازعات: ۳۰-۳۲].

«زمین را پس از آن بگسترانید. و آبش و چراگاهش را بر آورد. و کوه‌ها را استوار ساخت».

در اینجا پس از ذکر زمین از «إرساء» کوه‌ها سخن گفته شده یعنی استوار کردن آن‌ها. و این کار چه ربطی با «ستون آسمان» دارد که در آیۀ قرآن اشاره‌ای هم بدان نرفته است؟!

ثالثاً آنچه آقای شفا از قرآن کریم می‌آورد که: «آبها را بصورت دو دریای شور و شیرین آفریدیم و این دو دریا را با حائلی از یکدیگر جدا کردیم» (فرقان: ۵۳) هر چند ترجمۀ دقیقی از آیۀ قرآن نیست [۲۹۴] ولی به هر صورت، با دانش جدید نیز کمترین ناسازگاری ندارد. یکی از محقّقان معاصر در این زمینه می‌نویسد: «در علم اقیانوس‌شناسی وجود دو دریای آب در کنار هم، با مرزهای مشخّص و ویژگی‌های معیّن فیزیکی و شیمیایی تحت عنوان: مرزها یا جبهه‌های آبی در پهنۀ اقیانوس‌ها OpenOcean Fronts)) مورد بررسی‌های علمی قرار گرفته‌اند و از موضوعات برجسته در مبحث اقیانوس‌شناسی است». [۲۹۵]

یکی از مصادیق قانون مزبور در پهنۀ «اقیانوس منجمد شمالی» بدین صورت گزارش شده است که: «ریزش آب رودخانه‌های سیبریّه به اقیانوس منجمد شمالی سبب کاهش وزن مخصوص آن و جدا شدن قطعات عظیم کوه‌های یخ و حرکت آن‌ها به طرف جنوب می‌گردد، درجۀ حرارت آب این جریان در زمستان ۳ درجۀ سانتی‌گراد و غلظت املاح آن عموماً حدود ۳۵ در هزار است. به همین علّت بتدریج که به طرف جنوب و غرب حرکت می‌کند به عمق دریا می‌رود و هنگامی به منطقه‌ای از اقیانوس می‌رسد که جریان گلف و یا شاخه‌های آن جاری هستند و بصورت دو جریان آب‌های سرد و گرم، شور و شیرین، در کنار هم و در دو سطح متمایز از هم، حرکت می‌کنند». [۲۹۶]

چیزی که موجب ناآمیختگی دو جریان آب شور و شیرین و سرد و گرم می‌شود، همان خواصّ طبیعی و شیمیایی آن‌ها است که در قرآن کریم از آن به صورت حائل و مانع (برزخ، حجر) تعبیر شده است. مفسّران قدیم ما نیز تا اندازه‌ای این معنی را دریافته‌ بودند. چنانکه ابوالفضل میبدی در تفسیر «کشف الأسرار» می‌نویسد:

«قيل: الماء العذب والماء الملح يجتمعان في البحر فيکون العذب أعلی والملح أسفل لا يغلب أحدهما علی الآخر وهو معني قوله: وحجراً محجوراً». [۲۹۷]

یعنی: «گفته‌اند که آب شیرین و آب شور در دریا گرد هم آیند و آب شیرین در سطح زبرین و آب شور در طبقۀ زیرین قرار گیرد و یکی بر دیگری چیره نشود و این (حائل طبیعی) همان معنای سخن خداوند است که فرمود: و میان آن دو مانعی باز دارنده نهاد».

رابعاً آنچه آقای شفا از قرآن مجید گزارش می‌نماید که: «چراغ‌های ستارگان را برای راهنمایی او در تاریکی‌های بیابان و دریا بر افروختیم» ترجمۀ غیردقیقی از آیۀ ۹۷ سورۀ انعام به شمار می‌آید (نه آیۀ ۴۷ آن سوره چنانکه شفا نوشته است). در آیۀ مزبور می‌خوانیم:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلنُّجُومَ لِتَهۡتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۗ قَدۡ فَصَّلۡنَا ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ ٩٧ [الأنعام: ۹۷].

«و او کسی است که ستارگان را برایتان به نظم آورد تا در تاریکی‌های خشکی و دریا با کمک آن‌ها، راهیابی کنید».

این آیه گوشه‌ای از منافع ستارگان را برای بشر یادآور می‌شود که با هیئت و نظم ویژۀ خود، قرن‌ها مسافران خشکی و دریا را از گمگشتگی رهایی داده و آن‌ها را به مقصد رسانده‌اند. البتّه فلسفۀ آفرینش ستارگان، محدود به این امر نیست و به قول منطقیان: اثبات موضوعی، موضوع دیگر را نفی نمی‌نماید «إثبات الشيء لا ينفی ما عداه» ولی چون قرآن کریم روی سخن با بشر دارد، بهره‌هایی را که آدمی از نظام طبیعت می‌برد برای او بر می‌شمرد و بشر را بسوی خداوند بخشاینده‌ای که این نظم را پدید آورده فرا می‌خواند و او را از شرک و بت‌پرستی باز می‌دارد. آیۀ مزبور به همراه آیات همسوی خود در فضای سورۀ انعام نیز همین پیام را می‌رساند.

در اینجا نکته‌ای را که پیش از این دربارۀ «زبان دین و هدف تعلیم آن» گفتیم به یاد می‌آوریم و به عنوان نمونه می‌گوییم: دانش تجربی، خورشید را کره‌ای انباشته از گازهای قابل احتراق معرّفی می‌کند که در کانون منظومۀ ما قرار دارد. دین، هر چند با این توصف و این نگرش ناسازگاری ندارد ولی وضع خورشید را با زندگی بشر نیز می‌سنجد و بدین اعتبار آن را چون «چراغی فروزان» در آسمان وصف می‌کند که آدمیان از تابش آن سود می‌برند و به قول قرآن مجید:

﴿ وَجَعَلۡنَا سِرَاجٗا وَهَّاجٗا ١٣ [۲۹۸] [النبأ: ۱۳].

این دو تصویر با یکدیگر مخالفت ندارند و هر کدام از یک بعد، به عالم می‌نگرند. موضوع ستارگان نیز از همین مقوله است. متأسّفانه آقای شفا مفهوم ناسازگاری را چنانکه باید و شاید در نیافته است و گرنه، این دو نگرش (علمی و دینی) را مخالف با یکدیگر جلوه نمی‌دهد!

نویسندۀ «تولّدی دیگر» در نقد قرآن مجید دوباره می‌نویسد: «برای پیروان مکتب قرآن با همۀ تقدّسی که این کتاب برای صدها میلیون پیروان آن داشته است و دارد، دفاع از برداشت‌هایی چون این که «زمین را به شکل بستری مسطح آفریدیم» (نباء: ۶) و «خورشید در چشمۀ آب تیره‌ای غروب می‌کند» (الکهف: ۸۶) و «آسمان را نگاه می‌داریم که روی زمین نیفتد مگر وقتی که ما چنین اراده کرده باشیم» (حج: ۶۵) و «کوه‌ها را مانند میخ در زمین فرو کردیم که ستون‌های آسمان باشند» (نباء: ۷) و «پروردگار دو مشرق و دو مغرب» (رحمن: ۱۷) و «پروردگار مشرق‌ها» (صافات: ۵) پذیرفتنی نیست»! [۲۹۹]

هر کس با زبان قرآن اندک آشنایی داشته باشد و این ترجمه‌های مغلوط را با متن قرآن بسنجد بدین باور می‌رسد که نویسندۀ «تولّدی دیگر» جز غرض‌ورزی و فتنه‌جویی انگیزه‌ای در نوشتار خود نداشته است! ما در اینجا بر آن نیستیم تا آیات مزبور را به شکلی گسترده تفسیر کنیم. همین اندازه یادآور می‌شویم که قرآن مجید در خلال آیات مورد بحث، نشان می‌دهد که: زمین همچون بستری برای زندگی و آسایش بشر مهیّا شده است (نه آنکه از شکل هندسی زمین بحث کرده باشد)! و نیز می‌فرماید: در پایان روز، بنظر ذوالقرنین رسید که خورشید در چشمۀ گل آلودی غروب می‌کند (نه آنکه واقعاً خورشید در چشمه‌ای فرو رفته باشد)! و همچنین می‌فرماید: خدا اجرام آسمان را از سقوط بر زمین نگاه می‌دارد (نه آنکه خداوند مانع سقوط فضای تهی بر زمین باشد)! و نیز می‌فرماید: کوه‌ها همچون میخ‌هایی در زمین قرار گرفته‌اند که از تزلزل آن جلوگیری می‌کنند [۳۰۰] (نه آنکه ستون‌های آسمان باشند)! و نیز قرآن مجید از دو خاور و باختر( به اعتبار کروی بودن زمین) [۳۰۱] و از خاوران و باختران (به اعتبار افق‌های گوناگون سخن به میان آورده است که هیچ کدام با داده‌های دانش جدید ناسازگاری ندارد و بهتر است آقای شفا بجای ایرادگیری، کج‌اندیشی خود را اصلاح کند!

کتاب «تولّدی دیگر» متأسّفانه از اینگونه خطاها دربارۀ قرآن کریم فراوان دارد که اگر نویسندۀ آن به برخی از تفاسیر معتبر نگاه می‌کرد، دچار آن لغزش‌ها نمی‌شد و نسبت به کتابی که بقول خودش: برای صدها میلیون پیروان آن محترم و مقدّس است، اهانت نمی‌ورزید. آیا این نشانۀ ناآگاهی نیست که کسی بنویسد: «در قرآن آمده است که عدد ماه‌های سال را دوازده قرار دادیم که چهار ماه از آن‌ها ماه‌های حرام است، و از روزی که آسمان‌ها و زمین را آفریدیم چنین بوده است زیرا این امری است که در لوح محفوظ ما ثبت شده است (توبه: ۳۶)» سپس به ایراد پردازد که: «حرام بودن چهار ماه از دوازده ماه سال، یعنی ضرورت اجتناب از هر گونه جنگ و قتال در این چهار ماه، قانونی است که از هنگام خلق آسمان و زمین برقرار بوده و در لوح محفوظ ثبت شده است. این پرسش را برای بسیاری از پژوهشگران مطرح کرده است که در این صورت چرا در هیچ یک از دو مذهب توحیدی پیش از اسلام این موضوع توسّط خداوند به پیروان این مذاهب اعلام نشده بوده است»؟! [۳۰۲]

اگر شفا به یکی از تفاسیر متداول نگاه کرده بود یا در متن آیۀ مزبور اندک تأمّل و دقّتی می‌نمود، به روشنی می‌فهمید که آنچه دربارۀ نظام ثابت ماه‌ها در آفرینش آمده، همان دوازده ماه (برابر با فصل‌های چهارگانۀ سال) است، نه حرمت ماه‌های حرام که از احکام امضائی اسلام شمرده می‌شود و در مذاهب یهود و نصاری مرسوم نبوده است. آیۀ قرآن می‌فرماید: ﴿إِنَّ عِدَّةَ ٱلشُّهُورِ عِندَ ٱللَّهِ ٱثۡنَا عَشَرَ شَهۡرٗا فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ يَوۡمَ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ یعنی: «همانا شمارۀ ماه‌ها نزد خداوند دوازده ماه است در کتاب خدا از روزی که آسمان‌ها و زمین را آفرید».

سپس یکی از احکام تشریعی را باگو می‌کند و می‌فرماید:

﴿مِنۡهَآ أَرۡبَعَةٌ حُرُمٞۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُۚ فَلَا تَظۡلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمۡۚ[التوبة: ۳۶].

«از این (دوازده ماه) چهار ماه آن حرام (و جنگ در آن ممنوع) است، اینست قانون استوار پس در این ماه‌ها به خود ستم مکنید».

آیا اگر همۀ مردم جهان این قانون استوار اسلامی را پذیرا شوند که حتّی به هنگام ضرورت جنگ، چهار ماه از سال را دست از پیکار بکشند، چه اندازه به صلح و آشتی نزدیک می‌گردند؟ و چقدر می‌توانند آسیب‌های جنگ را جبران کنند و از انهدام بشریّت جلوگیری نمایند؟

و آیا اگر جناب شفا بخشی از عبارت قرآن را در ترجمه‌اش پیش نمی‌افکند، هیچگاه ایراد مذکور به نظرش می‌رسید؟! [۳۰۳]

ما به خوانندگان محترم اطمینان می‌دهیم که ایرادهای دیگر شفا بر قرآن کریم نیز از ترجمه‌های غلط و از بی‌دقّتی در کلام الهی و تحریف معنوی آیات قرآنی سر زده است که اگر به تفاسیر معتبر بنگرند، از غرض‌ورزی و لغزش‌های وی آگاه می‌گردند و به همۀ دوستداران حقیقت و علاقمندان کتابِ وحیانی اسلام، وعده می‌دهیم که به خواست خداوند بخشندۀ توانا در آینده تفسیر دقیق و روشنی از قرآن کریم را منتشر خواهیم ساخت تا پاسخ این قبیل تحریف‌ها و سفسطه‌ها به تفصیل داده شود و در اینجا به همین اندازه بسنده می‌کنیم.

شفا، فصل «اسطورۀ آفرینش» را درکتاب خود با بحث از «جن» [۳۰۴] پی می‌گیرد و حکایات و روایات بی‌پایه‌ای را در این باره می‌آورد و آشکار می‌سازد که علاوه بر ناآگاهی از قرآن کریم، حدیث را نیز به درستی نمی‌شناسد و میان احادیث ساختگی و صحیح تمییز نمی‌دهد و هر اسطوره‌ای را به اسلام می‌بندد تا به مقصود خود دست یابد! ما اخیراً کتابی با عنوان «نقد کتب حدیث» نگاشته‌ایم و در آنجا به شکلی گسترده از احادیث ساختگی و خرافی و گزارشگران آن‌ها و شرایط درستی حدیث بحث نموده‌ایم و خوانندگان ارجمند را بدان کتاب احاله می‌دهیم:

رهزنان در بیهُشی مالت برند
گر شوی بیدار ترسان می‌روند [۳۰۵]

[۲۸۹] برای دیدن تفاوت‌های تورات سامری و عبرانی به کتاب «الفروق بین التوراة السامریّة والعبرانیة فی الألفاظ والمعانی»، اثر دکتر احمد حجازی السّقا، چاپ قاهره نگاه کنید. [۲۹۰] این کتاب بوسیله مهندس ذبیح الله دبیر، از متن فرانسه به فارسی برگردانده شده و از سوی «دفتر نشر فرهنگ اسلامی» به چاپ رسیده است. [۲۹۱] نهج البلاغة، خطبه ۱۸۶. [۲۹۲] الیوم؛ ج أیام ... الوقت مطلقاً (المنجد). [۲۹۳] انوار التنزیل وأسرار التأویل، اثر ناصر الدین بیضاوی، ج ۱، ص ۳۵۱، چاپ مصر. [۲۹۴] این موضوع علاوه بر سوره فرقان، در سوره‌های فاطر (آیه ۱۲) و نمل (آیه ۶۱) و رحمن (آیه ۱۹-۲۲) نیز امده است. [۲۹۵] خطّی در دریا، اثر دکتر ابراهیم یزدی، ص ۸۸. [۲۹۶] خطّی در دریا، ص ۷۷. [۲۹۷] کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج ۷، ص ۴۸، چاپ تهران. [۲۹۸] «و چراغی بس فروزان (در آسمان) نهادیم». واژه «وهاج» صیغه مبالغه است به معنای بسیار فروزان و شعله‌ور و می‌توان آن را اشاره‌‌ای به احتراق‌های درونی و دائمی خورشید دانست. [۲۹۹] تولّدی دیگر، ص ۲۴۸-۲۴۹. [۳۰۰] در کتاب «آسمان، زمین، مادّه» اثر ژرژگاموف، در خلال تصاویری نشان داده شده که کوه‌ها در زمین ریشه دارند و بخش زیرین آن‌ها در بستر زمین فرو رفته است. [۳۰۱] یا به اعتبار طلوع و غروب خورشید در بلندترین روز تابستان و کوتاهترین روز زمستان. [۳۰۲] تولّدی دیگر، ص ۲۴۹-۲۵۰. [۳۰۳] شفا در پاره‌ای موارد چیزی از خود درباره آیه‌ای می‌سازد و سپس برآن اشکال می‌کند! مثلاً در ترجمه ﴿۞يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِيَ مَوَٰقِيتُ لِلنَّاسِ [البقرة: ۱۸۹] می‌نویسد: اگر پرسند که سبب هلال و بدر ماه چیست؟ به آنان پاسخ ده که منظور از آن، تعیین اوقات حج و معاملات مردم است»! (ص ۲۴۹) در اینجا (صرف‌نظر از ترجمه نادرست شفا) روشن است که سؤال مردم از فایده پیدایش ماه‌های نو (برای انسان) بوده و سبب فیزیکی آن را نپرسیده‌اند! قرآن هم پاسخ داده که هلال‌ها مانند تقویم آسمانی برای اعلام وقت بکار می‌آیند. امّا آقای شفا چنان وانمود کرده که عرب‌ها از سبب فیزیکی پیدایش هلالی پرسیده‌اند و سپس ادّعا می‌کند که قرآن، پاسخ درستی بدان‌ها نداده است! [۳۰۴] جن به معنای موجود پوشیده و پنهان است. مقصود از طرح این موضوع در محیطی که جن پرستی متداول بوده (الصافات: ۱۵۸-۱۵۹) اینست که موجودات پنهان نیز مانند آدمیان، آفریده خدا هستند و نباید پرستش شوند. بنابراین درست بر عکس آن چه که آقای شفا (و همفکرانش) می‌پندارند نظر قرآن، مبارزه با جن پرستی و خرافه‌گرایی بوده است، نه اشاعه خرافات! (به آیه: ۱۴۱ سوره سبأ و آیه: ۶ سوره جن نگاه کنید). [۳۰۵] شعر از نویسنده است.

شباهت و همسویی در ادیان توحیدی

دین گرایی، یکی از ابعاد روحی بشر است همچنانکه خردگرایی و ذوق‌ هنری و .. ابعاد دیگری از شخصیّت طبیعی انسان را نشان می‌دهند. اگر کسی بپرسد چه دلیلی بر وجود این ابعاد طبیعی در آدمی دارید؟ خواهیم گفت: آثار هر کدام بر وجود آن‌ها گواهی می‌دهند. دانش‌ها و فرآورده‌های عقلی، گواه بر آنند که چنین نیرویی در آدمی وجود دارد و نیز کارها و ساختارهای هنری در سراسر دنیا، از هنرمندی ذاتی انسان حکایت می‌کنند. پس می‌توان گفت همانگونه که آثار هنری بر ذوق طبیعی بشر رهنمون می‌شوند، آثار دینی نیز از وجود چنین غریزه‌ای در آدمی خبر می‌دهند. شما در پهنۀ جهان می‌توانید آثار این غریزۀ شگفت انگیز را بیابید و با عقاید و آداب و سنن و معابد و مساجد و معماری‌ها و مظاهر دینداری روبرو شوید. البته همۀ این نمودارها لزوماً درست نیست چنانکه در محاسبات عقلی و کارهای هنری هم اشتباه و خطا بسیار پیش می‌آید ولی هیچ گاه آن لغزش‌ها، اساس خردمندی یا ریشۀ هنری را در آدمی نفی نمی‌کنند.

هر غریزه‌ای در افراد گوناگون، شدّت و ضعف دارد و همۀ افراد بشر بطور یکسان از آن برخوردار نیستند؟ هم کسی که بزرگترین شاهکارها را در نقّاشی یا معماری پدید می‌آورد، هنرمند است و هم کسی که مثلاً سفره‌ای را به زیبایی یعنی با رعایت نظم و ترتیب می‌گسترد از هنر بهره‌ای دارد. غریزۀ دینی نیز در آدمی دارای درجات گوناگونی است. پیامبران از این غریزۀ خداداد، بهره‌ای به کمال داشتند و در اوج و قلّۀ آن می‌زیستند از این‌رو مأمور شدند تا گرایش‌های دینی را در دیگران هدایت کنند و آن‌ها را از انحراف باز دارند. تفاوت این غریزه با دیگر غرائز انسانی آنست که اکثر غرائز آدمی «طبیعت‌جو» شمرده می‌شوند ولی غریرۀ دینی، حقیقت را در وراء طبیعت و نمودها و ظواهر جستجو می‌کند و به امور ماورائی گرایش دارد از همین‌رو دینداران برگزیده یعنی پیامبران، از عالم فراتر از حس (یا غیب) پیام می‌گرفتند. ضمناً بنیاد کار همۀ آن‌ها یکی بود و از یک سرچشمه سیراب می‌شدند و هر چند به تناسب زمان و مکان و شرایط اجتماعی تفاوت‌هایی با یکدیگر داشتند ولی در هدف اساسی خود، راه یگانگی را می‌پیمودند؛ زیرا که پیام دهندۀ اصلی در تمام زمان‌ها یکی است، از این‌رو در قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ كَبُرَ عَلَى ٱلۡمُشۡرِكِينَ مَا تَدۡعُوهُمۡ إِلَيۡهِۚ ٱللَّهُ يَجۡتَبِيٓ إِلَيۡهِ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِيٓ إِلَيۡهِ مَن يُنِيبُ ١٣ [الشوری: ۱۳].

«او همان شریعت دینی را برای شما نهاد که به نوح سفارش کرد و بسوی تو (ای محمد) وحی نمودیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم که دین را برپا دارید و به پراکندگی در آن نروید، چیزی که مشرکان را بسوی آن فرا می‌خوانی بر ایشان گران می‌آید (ولی) خدا هر کس را که (شایسته بیند و) بخواهد بسوی خود بر می‌گزینند و کسی را که بسویش باز گردد، هدایت می‌کند».

با توجّه بدانچه گذشت، شباهت و همسویی در ادیان الهی از لوازم تعالیم آن‌ها به شمار می‌آید ولی آقای شفا گمان کرده است که اگر ادیان، یک رنگ و مشابه باشند، این وحدت، نمایانگر اقتباس آن‌ها از یکدیگر است و در نتیجه بر بطلانشان دلالت دارد! و از این‌رو می‌کوشد تا نشانی از داستان‌های قرآن را در تورات و تلمود و انجیل بیابد! بی‌خبر از آنکه خود قرآن مجید به اشتراک و همرنگی و وحدت با ادیان گذشته تصریح نموده است و مثلاً می‌فرماید:

﴿مَا كَانَ حَدِيثٗا يُفۡتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ [یوسف: ۱۱۱].

«(این) سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق کتاب‌هایی است که پیش از آن بوده‌اند»!.

و یا می‌فرماید:

﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمۡ وَيَهۡدِيَكُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَيَتُوبَ عَلَيۡكُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٢٦ [النساء: ۲۶].

«خداوند می‌خواهد برای شما روشنگری نماید و شما را به سنّت‌های کسانی که پیش از شما بودند هدایت کند».

بنابراین، در شباهت تعالیم اساسی قرآن با ادیان سلف، جای تردید نیست جز این که امر مزبور، زادۀ تقلید و اقتباس نمی‌باشد؛ زیرا (همانگونه که پیش از این گفتیم) پیامبر امی اسلام ج به گواهی تاریخ، خوانا و نویسا نبود تا کتاب‌های پیشین را بررسی کند، بعلاوه آثار دینی گذشته، به زبان عربی برگردانده نشده بود و برای آگاهی از آن‌ها لازم می‌آمد تا پیامبر ج نزد احبار یهود آموزش ببیند و در آن صورت یهودیان و قریش خاموش نمی‌نشستند و به دستاویز درس‌خواندگی و شاگردی او، مسلمانان را از پیرامونش پراکنده می‌ساختند. پس خبر دادن پیامبر از کتاب‌های انبیاء پیشین، خود نشانه‌ای از الهامات روحی آن مردم الهی است و دلیل بر حقّانیّت وی شمرده می‌شود و شگفتا که آقای شفا بدون توجّه بدین حقیقت می‌نویسد: «در هر سه کتاب آسمانی، داستان‌های متعدّدی آورده شده که تورات و انجیل منبع آن‌ها را گفتگوی چهل روزۀ یهوه با موسی در کوه سینا می‌دانند و در قرآن همین داستان‌ها، حقایق ناشناخته‌ای دانسته شده‌اند که توسّط خدا به محمّد وحی شده‌اند. برداشت عهد عتیق و عهد جدید در کتاب مقدّس اینست که همۀ این وقایع در سال‌های میان خلقت آدم و پایان عهد عتیق و عهد جدید به وقوع پیوسته‌اند و پیش از تورات کسی بر آن‌ها آگاهی نداشته است. در قرآن نیز از زبان خداوند گفته شده است همۀ این‌ها حقایقی هستند که ما بصورت وحی بر تو (محمّد) می‌فرستیم و پیش از این، خود تو و قوم تو بر آن‌ها آگاهی نداشتید (هود: ۴۹، آل عمران: ۴۴ و یوسف: ۱۰۲) با این همه امروزه مدارک فراوان تاریخی اعم از الواح کشف شدۀ باستان‌شناسی و آثار ادبی منظوم و منثور تمدّن بابلی و مصری و آشوری و پژوهش‌های محقّقان دو قرن اخیر، نشان داده‌اند که تقریباً همۀ این داستان‌ها از اسطوره‌ها و افسانه‌های ما قبل توراتی و طبعاً قبل اسلامی مایه گرفته‌اند»! [۳۰۶]

در اینجا آقای شفا راه سفسطه را پیموده و ادّعای قرآن را دگرگون نموده است! در قرآن کریم هیچ گاه نیامده که اقوام بابلی و مصری و آشوری از اساس داستان‌هایی که قرآن آورده، بی‌خبرند بلکه می‌فرماید:

﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩ [هود: ۴۹].

«این‌ها از اخبار غیب است که بسوی تو وحی می‌کنیم. پیش از این، نه تو آن‌ها را می‌دانستی و نه قومت، پس صبر پیشه کن، نتیجه‌ی کار به نفع پرهیزگاران است»!

بنابراین، قرآن مجید آشکارا اعلام نموده که پیامبر و قوم او (یعنی قریش) از ماجراهای مزبور بی‌اطّلاع بودند امّا این که همۀ مردم روی زمین از آن‌ها خبر نداشتند، در هیچ آیه‌ای از قرآن دیده نمی‌شود. در کدام بخش از قرآن آمده که بابلیان و مصریان و آشوریان مثلاً از طوفان نوح یا هلاکت قوم لوط یا پادشاهی داود و سلیمان و امثال این امور بی‌خبر بوده‌اند؟! قرآن که جای خود دارد، در تورات و انجیل هم کمترین اشاره‌ای بدین مطلب نیست. آقای شفا گاهی ادّعاهای دروغینی را از خود می‌سازد و به کتاب‌های آسمانی نسبت می‌دهد و سپس اشکال و ایراد برای آن‌ها به ارمغان می‌آورد! آیا این کار، نوعی نوآوری در تحقیق است یا نامش را «مغالطه» باید نهاد؟!

اگر مدارک باستان‌شناسی، ماجراهای تورات و انجیل و قرآن را به اثبات رسانده باشند، می‌توان گفت که دلیل نوینی بر حقّانیّت این کتاب‌ها پیدا شده است و از همین‌رو می‌بینیم که پیروان ادیان در بهره‌گیری از مدارک باستان‌شناسان، پیشگام شده‌اند و به عنوان نمونه، دکتر جان الدر (کشیش پروتستان) کتابی با عنوان «باستان‌شناسی کتاب مقدّس» پرداخته است که آن را به زبان پارسی نیز ترجمه کرده‌اند و «کلیسای انجیلی» در تهران به انتشارش همت گماشته است. [۳۰۷]

آقای شفا می‌نویسد: «مدارک باستان‌شناسی موجود، به روشنی حکایت از آن دارند که نه تنها پیش از قرآن، بلکه پیش از تورات نیز این حکایت نوح، در تمدّن‌های باستانی بین‌النهرین شناخته شده بوده است»! [۳۰۸]

جای تعجّب است که چرا آقای شفا در نیافته این موضوع، خبر قرآن و تورات را تأیید می‌کند (نه تکذیب)! و شگفت نیست که رویدادی بدان اهمیّت را اقوام غیریهودی نیز گزارش کرده‌اند و بر ایشان هم پنهان نمانده است (هر چند در جزئیات خبر، میان روایت‌کنندگان تفاوت دیده می‌شود).

آری، گاهی می‌بینیم که آقای شفا می‌خواهد حادثۀ نامربوطی را به اندک شباهتی با قرآن کریم تطبیق دهد که البته «باستان‌شناسی» با «خیال‌پردازی» تفاوت دارد! ولی از این که فلان داستان قرآنی در تورات یا تلمود یا انجیل با آثار باستانی کهن آمده، چه زیانی به قرآن وارد می‌سازد؟!

سال‌ها پیش از آنکه شفا در صدد نوشتن کتابش بر آید، کشیشی مسیحی به نگارش کتابی بنام «ینابیع الإسلام» دست زد. جناب کشیش در آن کتاب مدّعی شد که قصص قرآن با نوشته‌های کتب مقدّس هماهنگی دارد ولی بجای آنکه گزارش‌های قرآنی را تصدیق کند، آن‌ها را دستمایۀ طعن و تهمت قرار داد!

آقای کشیش گمان کرده بود که لازم است قرآن از هر گونه سازگاری و شباهت با کتب وحیانی قدیم دور باشد تا بتواند حقّانیّت خود را به اثبات رساند! و این همان گمان بیجایی است که در کار آقای شفا هم دیده می‌شود.

آقای شفا حتّی به اندازۀ مسیو بلاشر فرانسوی از انصاف برخوردار نیست که دربارۀ داستان‌های قرآن می‌نویسد:

Dan ce livre, chacun de ces recit devien un argument [۳۰۹]

یعنی: «در این کتاب (قرآن) هر یک از داستان‌ها در هر زمینه، به نوعی استدلال تبدیل می‌شود».

در حقیقت قرآن کریم از یادآوران رویدادهای دیرینه، آهنگ داستان‌پردازی ندارد بلکه ماجراهای گذشته را مایۀ درس و عبرت قرار می‌دهد و به هر کدام استدلال می‌کند چنانکه می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ [یوسف: ۱۱۱].

«براستی که در سر گذشت آنان برای خردمندان عبرتی است».

یا می‌فرماید:

﴿فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ [الأعراف: ۱۷۶].

«این سرگذشت را بر آنان بخوان شاید که ایشان بیاندیشند».

علاوه بر داستان‌های انبیاء÷ آقای شفا ادّعا دارد که پیامبر اسلام ج عقیده به زندگی پس از مرگ و بهشت و دوزخ را نیز از ایرانیان اقتباس نموده است! با آنکه می‌دانیم «فرهنگ اوستایی» در روزگار پیامبر ج در مکّه نفوذ نداشت و قریش، رستاخیز را انکار می‌کرد و به بقای روح، باور نشان نمی‌داد و شعارش این بود که:

﴿إِنۡ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا [المؤمنون: ۳۷].

«جز همین زندگی دنیا، چیزی نیست»!

سلمان پارسی نیز چنانکه گذشت، در دوران مدینه به پیامبر ج پیوست یعنی بعد از روزگار مکّه که ده‌ها سورۀ قرآن نازل شده بود و در خلال آن‌ها از رستاخیز و پاداش و کیفر اخروی بارها سخن به میان آمده بود. از این گذشته، «شکل بحثِ» قرآن دربارۀ معاد با آنچه در کتب زرتشتی آمده تفاوت بسیار دارد. قرآنکریم – به قول بلاشر – صورت استدلالی به مسائل ایمانی داده است و در اثبات معاد، برهان می‌‌آورد و با انواع تمثیل‌ها پذیرش آن را آسان می‌سازد و نفی رستاخیز را بر خلاف «هدف‌دار بودن آفرینش» و «حکمت و عدالت خداوند» می‌شمرد چنانکه به عنوان نمونه می‌فرماید:

﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا بَٰطِلٗاۚ ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ [ص: ۲۷].

«آسمان و زمین و موجودات میان آن دو را باطل (و بی‌هدف) نیافریدیم، این گمان کسانی است که کفر ورزیده‌اند».

و نیز می‌فرماید:

﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ ١١٥ [المؤمنون: ۱۱۵].

«آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدیم و بسوی ما باز گردانده نمی‌شوید»؟!

و نیز می‌فرماید:

﴿إِلَيۡهِ مَرۡجِعُكُمۡ جَمِيعٗاۖ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقًّاۚ إِنَّهُۥ يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ لِيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ بِٱلۡقِسۡطِۚ [یونس: ۴].

«بازگشت همگی شما به سوی اوست، وعدۀ راست خداوند است اوست که آفرینش را آغاز می‌کند سپس باز می‌گرداند تا کسانی را که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، به عدالت پاداش دهد ...».

اگر در آئین زرتشت از رستاخیز سخن رفته باشد آیا ادیان دیگر نباید دربارۀ معاد بحث کنند مبادا کسی ادّعا نماید که اعتقاد مزبور از زرتشت اقتباس شده است؟!

﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا [النساء: ۷۸].

«پس این قوم را چه شده است که نمی‌خواهند سخنی را (به درستی) دریابند»؟!

شف می‌نویسد: «اعتقاد به بقای روح و جهان پس از مرگ ... تنها در دوران آشنایی یهودیان با ایران زرتشتی و حکومت دویست سالۀ هخامنشی بر سرزمین فلسطین در دین یهود راه یافت»! [۳۱۰]

مگر ممکن است دینی همچون آئین یهودی دربارۀ «معاد» خاموشی گزیده باشد یا زندگی را به همین جهان محدود شمارد؟ جای آن داشت که نویسندۀ «تولّدی دیگر» گفتار بی‌پروای خود را دربارۀ چنین مسئله‌ای به پژوهش و دقّت تبدیل می‌کرد تا در دیدگاه اهل تحقیق به سطحی نگری و شتابزدگی در داوری، محکوم نمی‌شد.

در تورات و کتاب‌های پیامبران بنی اسرائیل که پیش از آشنایی با ایران می‌زیستند، بارها از حیات پس از مرگ سخن رفته است. به عنوان نمونه در سفر تثنیه از تورات می‌خوانیم که یهوه فرمود: «با من خدای دیگری نیست، من می‌میرانم و زنده می‌کنم». [۳۱۱]

و در کتاب اوّل سموئیل (که از پیامبران قدیم بنی‌اسرائیل شمرده می‌شود و همان کسی است که شاول را به پادشاهی اسرائیل برگزید) [۳۱۲] آمده است:

«خداوند می‌میراند و زنده می‌کند، به قبر فرو می‌آورد و بر می‌خیزاند». [۳۱۳]

و در کتاب أشعیا (که پیامبر بنی اسرائیل در دورۀ حزقیا پادشاه یهود بود) می‌خوانیم [۳۱۴]:

«مردگان تو زنده خواهند شد و جسدهای من خواهند برخاست». [۳۱۵]

و باز در همان کتاب آمده است:

«خداوند می‌گوید چنانکه آسمان‌های جدید و زمین جدیدی که من آن‌ها را خواهم ساخت، در حضور من پایدار خواهند ماند...». [۳۱۶]

در کتاب دانیال (پیامبری که در روزگار بلشصر [۳۱۷] می‌زیست و سپس به شوش آمد) نیز می‌خوانیم:

«بسیاری از آنانی که در خاک زمین خوابیده‌اند، بیدار خواهند شد امّا اینان، به جهت حیات جاودانی و آنان (دیگران) به جهت خجالت و حقارت جاودانی»! [۳۱۸]

بنابراین، در سخن پیامبران یهود – پیش از آشنایی با ایران و پس از آن – تفاوتی دیده نمی‌شود و همگی بر معاد انسان و حیات پس از مرگ وی گواهی داده‌اند همانگونه که در انجیل نیز از زندگی پس از مرگ (و بهشت و دوزخ) بارها سخن رفته است. به عنوان نمونه در انجیل متّی آمده که عیسی÷ در برابر فرقۀ صدّوقی که منکر معاد بودند گفت: «امّا دربارۀ قیامت مردگان، آیا نخوانده‌اید کلامی را که خدا به شما گفته است؟ من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحق و خدای یعقوب. خدا، خدای مردگان (نابود شدگان) نیست بلکه خدای زندگان است». [۳۱۹]

در اینجا چنانکه ملاحظه می‌شود عیسی÷ برای فرقه‌ای از یهود که معاد را انکار می‌نمودند از تورات گواه می‌آورد و به زندگی پس از مرگ اشاره می‌کند. از بهشت و دوزخ نیز چند بار در انجیل یاد شده است، مانند این که در انجیل مرقس می‌خوانیم: «هر که به روح القدس کفر گوید تا به ابد آمرزیده نشود بلکه مستحقّ عذاب جاودانی بود». [۳۲۰]

و در انجیل متّی آمده است:

«ایشان در عذاب جاودانی خواهند رفت امّا عادلان در حیات جاودانی». [۳۲۱]

و نیز در همان انجیل می‌خوانیم:

«تو را بهتر است با یک چشم وارد حیات شوی از این که با دو چشم در جهنّم افکنده شوی». [۳۲۲]

خلاصه آنکه ایمان به زندگی پس از مرگ و پاداش و کیفر اعمال، تعلیم مشترک همۀ ادیان الهی است و تنها با آئین زرتشت پیوند ندارد و ادّعای نویسندۀ «تولّدی دیگر» پذیرفتۀ اهل تحقیق نیست. علاوه بر آنکه ایمان به حیات دیگر، از لوازم اعتقاد به «حکمت و عدالت خداوند» شمرده می‌شود که همۀ ادیان آن را آموزش داده‌اند.

[۳۰۶] تولّدی دیگر، ص ۲۸۰. [۳۰۷] به: «باستان‌شناسی کتاب مقدّس» اثر دکتر جان الدر، ترجمه سهیل آذری، از انتشارات «نور جهان» سال ۱۳۳۵ نگاه کنید. [۳۰۸] تولّدی دیگر، ص ۲۸۳. [۳۰۹] nteroduction au coran p :۱۸۱ [۳۱۰] تولّدی دیگر، ص ۳۳۱. [۳۱۱] سفر تثنیه، باب سی و دوم، شماره ۳۹. [۳۱۲] به کتاب «تاریخ یهود ایران» اثر دکتر حبیب لوی ، ج ۱، ص ۶۱ نگاه کنید. [۳۱۳] کتاب اوّل سموئیل، باب دوّم شماره ۶-۷. [۳۱۴] به کتاب «تاریخ یهود ایران» ج ۱، ص ۱۵۴ بنگرید. [۳۱۵] کتاب اشعیا، باب بیست و ششم، شماره ۱۹. [۳۱۶] کتاب اشعیا، باب شصت و ششم، شماره ۲۲. [۳۱۷] به معنی بعل شاه را حمایت کند. پسر نبونید آخرین پادشاه بابل. ذکر او در کتاب دانیال تورات آمده است.[مصحح]. [۳۱۸] کتاب دانیال، باب دوازدهم، شماره: ۲. [۳۱۹] انجیل متّی، باب بیست و دوم، شماره: ۳۱-۳۲. [۳۲۰] انجیل مرقس، باب سوّم، شماره: ۲۹. [۳۲۱] انجیل متّی، باب بیست و پنجم، شماره: ۴۶. [۳۲۲] انجیل متّی، باب هیجدهم شماره: ۹.

«قوانین حقوقی در آئین‌های توحیدی»

نویسندۀ «تولّدی دیگر» در آغاز فصلی از کتاب خود که دربارۀ قوانین ادیان سخن می‌گوید، تأکید می‌ورزد که: «در یک آئین توحیدی، چنین قوانینی می‌بایست الزاماً از جانب خود خداوند وضع شده باشد و قوانین وضع شدۀ خداوند نمی‌توانند تغییر کنند»! [۳۲۳]

این موضوع که قانونگذار اصلی در ادیان توحیدی، خداوند است جای چون و چرا ندارد ولی این که قوانین خداوند نمی‌توانند تغییر کنند، سخن درستی نیست؛ زیرا احکام دینی – چنانکه پیش از این گفتیم – برای عالم مجرّدات وضع نشده‌اند تا گفته شود که نباید در آن‌ها دگرگونی راه یابد! این احکام برای جامعه‌های انسانی تشریع شده‌اند که در جریان پویایی و گسترش و تحوّل قرار دارند و شرایع دینی نیز پا به پای آن‌ها حرکت می‌کنند و در تحوّلات روزگار، هدایت آن‌ها را بر عهده دارند و همانگونه که پیش از این به اشارت گذشت حتّی در آخرین شریعت الهی به «ضرورت‌ها» و «تنگناها» و «دگرگونی موضوعات» که مایۀ تغییر احکام می‌گردند، عنایت شده است چنانکه در قرآن کریم اصول و قواعد این امو را ملاحظه می‌کنیم و در خلال آیاتی چون:

﴿إِلَّا مَا ٱضۡطُرِرۡتُمۡ إِلَيۡهِ [الأنعام: ۱۱۹].

و:

﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ [الحج: ۷۸].

و:

﴿حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ [۳۲۴] [النساء: ۱۴۰].

و امثال این‌ها با قواعد مزبور آشنا می‌شویم و همین است رمز شریعت اسلام یعنی باز بودن باب اجتهاد و رعایت شرائط زمان و مکان در شناخت احکام. [۳۲۵]

پس ادّعای اینکه: «قوانین وضع شدۀ خداوند نمی‌توانند تغییر کنند»! مبنای درستی ندارد. قوانین و احکامی که خداوند برای «نظام تکوین» برقرار نموده نیز گاهی دگرگون می‌شوند تا چه رسد به قوانینی که با زندگیِ متحوّل بشر پیوند دارند! مثلاً سنّت الهی در جهان هستی، اکنون بر این پایه استوار است که: «هر موجود زنده‌ای، از موجود زندۀ دیگر پدید آید» ولی تردیدی نیست که هنگام پیدایش حیات، قانون مذکور جریان نداشت و کسی هم بر آفریدگار جهان نباید اعتراض کند که چرا آفرینش خویش را به صورت نخستین ادامه نداده است؟!

از این بگذریم، آقای شفا در کتابش به خرده‌گیری می‌پردازد که چرا شریعت موسی÷ در پاره‌ای از احکام، به قوانین حمورابی [۳۲۶] می‌ماند؟! و می‌نویسد: «جالب است که در سرآغاز مجموعۀ حمورابی نیز تصریح شده است که منبع این قوانین، فرمان آنو و بعل خدایان بزرگ بابل است»! [۳۲۷]

آقای شفا از آنجا که در فقه و حقوق، کار تخصّصی نکرده در این اعتراض از توجّه به نکاتی چند غفلت نموده است.

نخست آنکه: همانندی پاره‌ای از قوانین شریعت با قانون‌های مدنی بدین دلیل است که شریعت، همواره قوانین مفید جامعه را امضاء و تأیید می‌کند. نه تنها موسی÷ بلکه پیامبر اسلام ج هم با احکام و قوانین سودمند عرب به مخالفت برنخاست و آن‌ها را دگرگون نساخت. این دسته از قوانین دینی را «احکام امضائی» می‌نامند که در برابر «احکام تأسیسی» قرار گرفته‌اند و تصویب آن‌ها از سوی شرع، به هیچ‌وجه اشکال عقلی ندارد بلکه نشانه‌ای از انصاف شریعت شمرده می‌شود. گویا جناب شفا انتظار دارد که ادیان توحیدی تنها برای ستیزه با همۀ آداب و رسوم انسان‌ها آمده باشند؟!

دوم آنکه: قوانین سودمندی که ساختۀ آدمیانند بخاطر انتساب به بت‌ها یا خدایانِ موهوم، نباید متروک و تعطیل شوند مانند این که کاهنان قدیم، پاره‌ای از احکام صحیح نجومی را به خدایان نسبت می‌دادند ولی این کار، مایۀ انکار احکام مزبور نزد دانشمندان نجوم نگشت.

سوم آنکه: شریعت توحیدی موسی÷ و احکام تورات با قوانین شرک‌آمیز حمورابی، تفاوت‌های گوناگونی دارند و در مقایسۀ میان دو مکتب قانونی، علاوه بر همسانی‌ها، اختلافات آن دو را نیز باید در نظر داشت.

متأسفانه کتاب «تولّدی دیگر» در رویارویی با ادیان الهی – چنانکه بارها گفتیم – راه نفی مطلق و لجاجت را در پیش گرفته است و این روش، با «نقد علمی» سازگاری ندارد و غرض‌ورزیِ نویسنده را نشان می‌دهد. آقای شفا به انگیزۀ «ردّیّه نویسی» با ادیان توحیدی روبرو شده است و از این‌رو هر مسئله‌ای را با بدبینی تمام! نگاه می‌کند. مثلاً ما می‌دانیم که قرآن کریم دعوت خود را در روزگاری آغاز نمود که عرب برای «زن» ارزش و اعتباری قائل نبود. تازیان، دخترانشان را «زنده‌ به گور» می‌کردند و زنان را – ناخواسته – به «میراث» می‌بردند [۳۲۸]. مردان عرب، همسران خویش را با یکدیگر معاوضه می‌نمودند و نام این کار را «نکاح استبدال»! می‌نهادند [۳۲۹]. بطور کلّی زن نزد عرب جاهلی، ارزش «اشیاء» را داشت و در شمار «اشخاص» نبود! در چنین روزگاری، خورشید اسلام طلوع کرد و قرآن کریم از افق حجاز سر زد و برای زنان، حقوق فردی و خانوادگی و اجتماعی مقرّر داشت. آقای شفا خدمات اسلام را به زن مطلقاً نادیده می‌گیرد و تنها در پی آنست که دستاویزی بیابد تا نشان دهد که زن در اسلام تحقیر شده است! آیا اینست درس انصاف برای پژوهشگران حقیقت؟!

برعکس آنچه آقای شفا القاء می‌نماید، قرآن کریم هنگامی که از «دینداری» زن سخن می‌گوید، زنانی چون مریم÷ و مادر موسی÷ را نام می‌برد که به مقام وحی و الهام خداوندی نائل شدند و قرآن چنین شایستگی و لیاقتی را دربارۀ زن تصدیق می‌نماید و هنگامی که از «پادشاهی» زن سخن می‌گوید، با شکوهمندی بسیار از ملکۀ سبأ یاد می‌کند و نیک اندیشی و حسن تدبیر و انصاف وی را می‌ستاید. و هنگامی که روی سخن با «زنان پیامبر» دارد، با احترام و لطف ویژه‌ای ایشان را مخاطب قرار می‌دهد که:

﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ [الأحزاب: ۳۲].

«ای زنان پیامبر! شما اگر پرهیزگار باشید، همانند هیچ یک از زنان نیستند...».

و هنگامی که از «عموم زنان» یاد می‌نماید از سفارش به نیک رفتاری دربارۀ آنان دریغ نمی‌ورزد و از

﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ [النساء: ۱۹].

«با زنان به شایستگی رفتار کنید».

سخن به میان می‌آورد.

پیامبر ارجمند اسلام ج نیز در بازپسین سخنرانی بزرگ خود، در «حجة الوداع» زنان را به فراموشی نمی‌سپرد و خطاب به مردان ندا در می‌دهد: «استوصوا بالنساء خيرا» [۳۳۰] « دربارۀ زنان به نیکی سفارش کنید». همین پیامبر گرانقدر است که دربارۀ زنان می‌فرماید: «ما أکرم النساء إلا کريم ولا أهانهن إلا لئيم» [۳۳۱]! یعنی: «جز کریمان کسی زنان را گرامی ندارد و جز فرومایگان کسی آنان را خوار نشمرد»!

آقای شفا گاهی آیات قرآن را تحریف می‌کند تا از ارجمندی زنان در اسلام بکاهد مثلاً از قول قرآن می‌نویسد: «زنانی را به نکاح خود در آورید که مورد پسندتان باشند، دو یا سه یا چهار (نساء: ۳) و چنانچه دلپسندتان نبودند در امر طلاق آن‌ها دغدغه‌ای به خود راه ندهید (نساء: ۱۹)» [۳۳۲]!!

خوانندگان ارجمندی که با قرآن مجید آشنایی دارند بخوبی می‌دانند که در سورۀ نساء پس از اجازۀ چند همسری [۳۳۳] بلافاصله آمده است: ﴿ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً یعنی: «پس اگر بیم داشتید که به عدالت رفتار نکنید، به یک زن بسنده کنید». و آقای شفا این بخش حسّاس از آیه را عمداً حذف نموده و در پی آن، ترجمۀ نادرستی از آیۀ دیگری را جایگزین کرده است! در آیۀ اخیر می‌خوانیم:

﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِن كَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡ‍ٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا [النساء: ۱۹].

«و با زنان خوش رفتاری کنید و اگر دلپسندتان نباشند پس چه بسا چیزی را نمی‌پسندید و خداوند در آن خیر بسیار می‌نهد».

اینک ملاحظه کنید که ترجمۀ نادرست شفا تا چه اندازه از مفهوم این آیه فاصله دارد و چگونه نویسنده، آیۀ قرآن را واژگونه جلوه داده است؟!

آقای شفا از این که: «ارث پسران دو برابر دختران است» سخن می‌گوید تا بی‌اعتباری زن را در اسلام نشان دهد! و احکام «زن ناشزه» [۳۳۴] را بجای «زنان شایسته» می‌آورد تا اذهان را نسبت به اسلام بدبین سازد! در صورتی که همه می‌دانند اسلام از آنجا که مرد را در پرداخت هزینۀ خانواده مکلّف می‌شمارد، سهم وی را از میراث نیز دو برابر زن قرار داده است که اگر آهنگ تحقیر زن را داشت هرگز سهم الإرث پدر و مادر را یکسان قرار نمی‌داد! چنانکه در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ [النساء: ۱۱].

«اگر (میّت) فرزندی داشته باشد هر یک از پدر و مادرش یک ششم از آنچه بجای نهاده، سهم دارند».

ما در این رساله بر آن نیستیم تا از «حقوق زن در اسلام» به تفصیل سخن گوییم بلکه خطاها و غرض‌ورزی‌های نویسندۀ «تولدی دیگر» را بر می‌شمریم و گرنه، در این زمینه‌ها بیش از این سخن باید گفت.

آقای شفا از «برتری مرد بر زن در اسلام» سخن می‌گوید! و هیچ توجّه ندارد که در اسلام فضیلت و برتری، تنها در سایۀ «تقوی» پدید می‌آید چنانکه قرآن کریم می‌فرماید:

﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ [الحجرات: ۱۳].

«گرامی‌ترین شما نزد خدا کسی است که پرهیزگارتر باشد».

پس اگر در جایی از برتری مرد بر زن سخن رفته است، نیروی جسمانی و توان بالاتر او در نظر گرفته شده، نه شخصیّت اخلاقی و ارزش انسانی وی که باید از راه تقوی بدست آید (و با مرد و زن بودن پیوندی ندارد).! مگر نمی‌بینیم که قرآن کریم، همسر فرعونِ مصر را می‌ستاید در حالی که خود فرعون را به سختی محکوم می‌نماید؟!

متأسفانه آقای شفا روح دیانت را نمی‌شناسد و از هدف‌های نهایی اسلام آگاه نیست.

نویسندۀ کتاب تولّدی دیگر «مسئلۀ بردگی» را نیز به میان می‌آورد و بدین دستاویز، بر ادیان توحیدی و از جمله اسلام می‌تازد! وی در این زمینه می‌نویسد: «رسم ظالمانۀ بردگی و برده‌داری که در سراسر جهان امروز محکوم شناخته شده و کلیّۀ کشورهای عضو سازمان ملل متحد بر الغای آن صحّه گذاشته‌اند، همچنان در هر سه آئین توحیدی از آن قوانین ثابت و لا یتغیّر الهی است»! [۳۳۵]

آقای شفا خبر ندارد که به اعتراف اروپائیان، کشور مسلمان تونس پیش از همۀ دولت‌ها، آزادی عمومی بردگان را اعلام کرد و البتّه در این توفیق، از همراهی و تأیید علمای دین برخوردار بود. خاورشناس اروپائی برونشویگ در این باره می‌نویسد: «برای تونس این افتخار حاصل است که فرمان عام آزادی را پیش از همۀ دولت‌ها به سود بردگان سیاهپوست و مسلمان (البته در آن زمان دیگر عملاً بردۀ سفید پوست در قلمرو نایب السلطنه در تونس وجود نداشت) منتشر ساخت. بیک احمد با فرمان ۱۲ شعبان ۱۲۸۰ (۲۳ ژانویه ۱۸۴۶) ... دستور داد که به هر بردۀ متقاضی، خطّ آزادی داده شود .... دو تن از بلندترین مقامات از رؤسای محلّی مذاهب حنفی و مالکی، آن را تصدیق و تأیید کردند». [۳۳۶]

چرا علمای حنفی و مالکی با آزادی بردگان موافقت نمودند؟ زیرا دستور صریح قرآن کریم است که چون در میدان کارزار کسانی را به اسارت گرفتید:

﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً [محمد: ۴].

«یا بر اسیران منّت نهید (آزادشان سازید) و یا تاوان بگیرید».

بنابراین مسلمانان اجازه داشته و دارند تا بردگان را (که همان اسیران جنگی هستند) آزاد سازند و یا آن‌ها را با اسرای خود مبادله نمایند و از این راه مشکل بردگی را حل کنند، چنانکه پیامبر بزرگوار اسلام ج نیز در پیکار با «هوازن» به ۶۰۰۰ تن اسیر دست یافت و با تدبیر ویژه‌ای همگی را آزاد فرمود. [۳۳۷]

در اینجا لازم است بر این نکته تأکید شود که بردگی به مفهومی که در غرب رواج داشته اساساً در اسلام تشریع نشده است! در آیین اسلام، بردگی از صحنۀ جنگ آغاز می‌شود و در غیر این صورت، کس حق ندارد به شیوۀ «آدم‌ربایی» یا از راه‌های دیگر، شخصی را به بردگی گیرد.

قاسم بن سلام [۳۳۸] (از فقهای قدیم اهل سنّت) در کتاب «الأموال» می‌نویسد: «سنة رسول الله - ج - والمسلمين أن لا سباء علی أهل الصلح ولا رق وأنهم أحرار» [۳۳۹]. یعنی: «سنّت پیامبر خدا ج و روش مسلمانان بر این بنیاد استوار است که هیچگاه از کسانی که با مسلمانان در صلح‌اند اسیر و برده نباید گرفت و همه آزادند».

و نیز فقیه معروف شیعی، محقّق حلّی [۳۴۰] در کتاب «شرائع الإسلام» آورده است: «يختص الرّق بأهل الحرب». [۳۴۱]

یعنی: «بردگی ویژۀ کسانی است که با مسلمانان پیکار می‌کنند». این شکل از بردگی، هیچگاه در جهان الغاء نشده است و هر گاه جنگی میان کشورها پیش آید ناگزیر، اسیرانی هم در میان خواهند آمد. روشن است که اسیران جنگ، جز از راه آزاد سازی یا مبادلۀ اسراء (فداء) نمی‌توانند رهایی یابند و این همان راه حکیمانه‌ای است که اسلام در سده‌های پیشین به روی اسیران باز کرده است. البتّه مسلمانان گذشته اجازه داشتند پیش از مبادلۀ اسیران، آن‌ها را در اختیار گیرند ولی با توجّه به نصّ قرآن: ﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً [محمد: ۴].

و شرایط جدید دنیا، حکم اسیران جنگی بر ما مسلمانان روشن است و همان راهی را باید سپرد که فقهای هوشمند تونس رفتند.

آقای شفا از فروعی چند مانند: «نماز»، «روزه»، «حج»، «قربانی» و ... در کتاب خود سخن به میان آورده است و متأسفانه در همه موارد دچار لغزش‌های آشکار شده که بحث از آن‌ها سخن را به درازا می‌کشد و ما بیشتر این مباحث را ضمن کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» پاسخ گفته‌ایم، همانگونه که دربارۀ «بردگی از دیدگاه اسلام» رسالۀ گسترده‌ای نگاشته‌ایم که به چاپ رسیده است. [۳۴۲]

[۳۲۳] تولّدی دیگر، ص ۳۳۷. [۳۲۴] این سه آیه، مبنای قانون‌های «اضطرار» و «حرج» و «تغییر موضوع» قرار گرفته‌اند که موجب تغییر حکم می‌شوند. [۳۲۵] برای آشنایی بیشتر به رساله «نوگرایی در اجتهاد» اثر همین قلم نگاه کنید. [۳۲۶] حمورابی(به اکدی (برگرفته از اموری (Ammurapi) پادشاه بابل و فرمانروای اموریها از ۱۷۹۵ تا ۱۷۵۰ پیش از میلاد بود. حمورابی ششمین پادشاه اولین سلسله سلاطین مملکت قدیم بابل است. ستونی که قوانین حمورابی بر روی آن حک گردیده در حدود ۲.۵ متر ارتفاع دارد. متن قوانین گرداگرد این ستون در ۳۴ ردیف به خط میخی نوشته شده‌است که شامل ۲۸۲ ماده در باب حقوق جزا و حقوق مدنی و حقوق تجارت است. [مصحح]. [۳۲۷] تولّدی دیگر، ص ۳۳۸. [۳۲۸] به آیه: ۱۹ از سوره نساء نگاه کنید. [۳۲۹] در این باره به کتاب «خیانت در گزارش تاریخ»، ج ۱، ص ۱۱۵ نگاه کنید. [۳۳۰] السیرة النبویّة، اثر ابن هشام، ج ۲، ص ۶۰۴ چاپ مصر و تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۵۱، چاپ مصر و تاریخ ابن خلدون، ج ۹، ص ۸۴۱، چاپ لبنان. [۳۳۱] الجامع الصغیر فی الأحادیث البشیر النذیر، اثر سیوطی، ج ۲، ص ۱۱. [۳۳۲] تولّدی دیگر، ص ۳۴۲. [۳۳۳] آیه سوم از سوره نساء که درباره چند همسری آمده هنگامی نازل شده است که مسلمانان جنگ احد را پشت سر نهادند و مردان بسیاری از ایشان به شهادت رسیدند و خانواده‌های بی‌سرپرستی بر جای ماندند. در چنین شرایطی لازم بود که علاوه بر جوانان بی‌همسر، مردان همسردار نیز در صورت رعایت عدالت با زنان برخی از خانواده‌ها ازدواج کنند و از بار زندگی آنان بکاهند. [۳۳۴] نشوز یک اصطلاح (قرآنی – فقهی) است و زن ناشزه زنی است که با ناسازگاری‌های بی‌دلیل، کانون خانواده را به خطر جدّی افکنده است. [۳۳۵] تولّدی دیگر، ص ۳۴۴. [۳۳۶] دایرة المعارف اسلام، ج ۱، چاپ لایدن، ذیل واژه عبد (ABD) مقاله برونشویگ. [۳۳۷] به السیرة النبویة، اثر ابن هشام، ج ۴، ص ۱۳۲ و تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۸۷ و مغازی واقدی، ج ۲، ص ۹۵۱ نگاه کنید. [۳۳۸] أبو عبید قاسم بن سلام هروی، به سال: ۱۵۴/۷۷۰ م هـ در شهر هرات تولد شد و در سال:۲۲۴ هـ/ ۸۳۸ م به عمر ۶۷ سالگی وفات نمود، تألیفات مفیدی از جمله: الأموال، غریب الحدیث، الناسخ والمنسوخ فی الکتاب والسنة، کتاب الإیمان و لغات القبائل الواردة فی القرآن الکریم از تألیفات او است. [مصحح] [۳۳۹] لأموال، تألیف قاسم بن سلاّم، ص ۲۳۸، چاپ بیروت. [۳۴۰] جعفر بن حسن حلّی معروف به محقّق اول و محقق حلّی از علمای قرن ۷ شیعه و مؤلف کتاب شرایع الإسلام. در سال ۶۰۲ هجری در حله واقع در عراق بدنیا آمده و در سال ۶۷۶ ق، به عمر هفتاد و چهار سالگی رحلت نمود. ریاض العلماء ۱/ ۱۰۴ با اختصار. [مصحح] [۳۴۱] شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام اثر محقّق حلّی، ج ۳، ص ۱۰۵، چاپ نجف. [۳۴۲] «بردگی از دیدگاه اسلام» از انتشارات «دائرة المعارف اسلامی»، چاپ تهران، سال ۱۳۷۲.

تناقض‌ها و تحریف‌ها در کتاب تولّدی دیگر

متأسفانه در کتاب آقای شفا ضدّ و نقیض‌گویی‌ها و گزارش‌های تحریف شدۀ فروانی دیده می‌شود و نشان می‌دهد که نویسنده در داوری‌های خود ناسنجیده سخن می‌گوید ودر روایت از دیگران، شرط امانت را رعایت نمی‌کند. ما در این فصل – علاوه بر آنچه در برگ‌های پیشین گذشت – نمونه‌هایی از این کژی‌ها و کاستی‌ها را بنظر خوانندگان محترم می‌رسانیم:

در صفحۀ ۲۰۲ از «تولّدی دیگر» می‌نویسد: «از بزرگترین معجزۀ عیسی یعنی زنده کردن مرده ... تنها در یک انجیل (یوحنّا، ۳۸-۴۴) سخن رفته و سه انجیل دیگر اصولاً چنین معجزه‌ای را مطرح نکرده‌اند»!

امّا در صفحۀ ۲۳۶ از کتاب «تولّدی دیگر» این معجزه را از انجیل‌های سه گانه نیز گزارش می‌نماید و می‌نویسد:

«دختر مردۀ یک خاخام [۳۴۳] یهودی به فرمان «برخیزِ» عیسی بر می‌خیزد و به راه می‌افتد (متّی، باب پنجم، ۲۲-۲۶، مرقس، باب پنجم، ۳۵-۴۲، لوقا، باب هشتم، ۴۸-۵۶)»!

همچنین آقای شفا در صفحۀ ۲۰۰ از کتابش می‌نویسد:

«این مسئلۀ بکارت مریم و تولّد عیسی از روح القدس که از اصول معتقدات مسیحیان است و در آن قرآن نیز بارها بر آن تأکید نهاده شده است ولی در خود انجیل‌های چهارگانه تنها در یک انجیل متّی مطرح شده و در سه انجیل دیگر نادیده گرفته شده است»!

امّا در صفحۀ ۲۷۳ می‌نویسد: «داستان بکارت مریم در هنگام بارداری او که کراراً در قرآن بر آن تأکید نهاده شده ... در خود انجیل تنها یک بار بطور مستقیم (متّی، باب اوّل، ۱۸) و بار دیگر بطور ضمنی (لوقا، باب اوّل ۳۴) بدان اشاره شده است»!

البته (برخلاف ادّعای آقای شفا) داستان مریم باکره در انجیل لوقا بطور ضمنی و با اشاره نیامده بلکه به شکلی اساسی و با صراحت گزارش شده است چنانکه در انجیل مزبور می‌خوانیم: «در ماه ششم، جبرائیلِ فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت فرستاده شد. باکره‌ای نامزد مردی مسمّی به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره، مریم بود. پس فرشته نزد او داخل شده گفت: سلام بر تو ای نعمت رسیده! خداوند با تو است ودر میان زنان مبارک هستی. (مریم) چون او را دید از سخن او مضطرب شده متفکّر شد که این چه نوع تحیّت است؟ فرشته بدو گفت: ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته‌ای. و اینک حامله شده پسری خواهی زایید». [۳۴۴]

و نیز آقای شفا در صفحۀ ۱۸۳ از کتابش می‌نویسد: «عیسی که خود ختنه شده است برای این کار ضرورتی نمی‌بیند و تأکید می‌کند که ختنۀ واجب، ختنۀ قلبی است و نه بدنی»!

این سخن نیز درست نیست زیرا عیسی÷ هرگز چنین سخنی نگفته، آنچه شفا گزارش می‌نماید گفتۀ پائولوس است که در رسالۀ خود به رومیان می‌نویسد: «ختنه آن است که قلبی باشد»! [۳۴۵]

و شگفت آنکه آقای شفا دربارۀ پائولوس می‌نویسد:

«پا به میدان گذاشت و بنام مسیح مذهبی را ساخت و شکل داد که اگر خود مسیح زنده بود هیچ از آن سر در نمی‌آورد» [۳۴۶]

با وجود این جناب شفا، سخن پائولوس را به عیسی÷ نسبت می‌دهد! و نیز در صفحۀ ۳۸۸ از کتابش می‌نویسد:

«در مذاهب توحیدی یهودی عادتاً خدا از بندگان خود نمی‌خواهد که او را دوست داشته باشند، ولی اکیداً می‌خواهد که از او بترسند و بر سر این موضوع در سراسر تورات و قرآن و در نیمۀ توراتی انجیل تأکید گذاشته شده است»! [۳۴۷]

این ادّعا از تحریف واقعیّت سر می‌زند و نشانۀ نگرش تک بعدی و یک سو به آموزش‌های دینی شمرده می‌شود. در تورات و انجیل و قرآن از دوستی و محبّت شدید به خداوند با تأکید تمام سخن رفته است. در تورات می‌خوانیم: «ای اسرائیل بشنو! یهوه خدای ما یهوه خدای واحد است. پس یهوه خدای خود را به تمامی جان و تمامی قوّت خود محبّت نما». [۳۴۸]

در انجیل هم آمده است که یکی از صدوقیان از عیسی÷ پرسید: «ای استاد! کدام حکم در شریعت بزرگتر است؟ عیسی وی را گفت: خدای خود را به همۀ دل و تمامی نفس و تمامی فکر خود محبّت نما. اینست حکم اول و اعظم». [۳۴۹]

و نیز در قرآن مجید می‌خوانیم:

﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ [البقرة: ۱۶۵].

«کسانی که ایمان آورده‌اند محبّت شدیدتری به خداوند دارند».

باز می‌فرماید:

﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٤ [التوبة: ۲۴].

«بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خاندانتان و اموالی که بدست آورده‌اید و تجارتی که از کسادش بیم دارید و سراهایی که بدان‌ها دل خورشید، نزد شما محبوبتر از خدا و رسولش و تلاش در راه اوست، پس در انتظار باشید تا خدا فرمانش را بیاورد ...».

بنابراین اگر ادیان توحیدی به بیم از خدا (یعنی احساس مسئولیّت در برابر او) سفارش کرده‌اند، به مهرورزی نسبت به خداوند بمراتب بیشتر سفارش نموده‌اند و آقای شفا بدلیل غرض‌ورزی، درک یکسویه از موضوع دارد و آموزه‌های دینی را به تحریف می‌کشد.

از جمله تحریف‌های نویسندۀ کتاب «تولّدی دیگر» آن است که واژۀ «قاتلوا» را در قران بجای «اقتلوا» بکار می‌برد! در حالی که واژۀ نخستین، به کارزار با دشمنانِ پیکارجو اشاره دارد و واژۀ دوم از مطلق کشتار سخن می‌گوید [۳۵۰]! شفا می‌نویسد: «با ظهور اسلام این پروانۀ کشتار مقدّس برای نخستین بار به امضای رسمی خود خداوند صادر شد: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ [۳۵۱]. ﴿وَقَٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ كَآفَّةٗ كَمَا يُقَٰتِلُونَكُمۡ كَآفَّةٗۚ [۳۵۲]!

همانگونه که ملاحظه می‌شود در هر سه آیه، فعل (قاتلوا: کارزار کنید) بکار رفته نه (اقتلوا = بکشید) و برای آنکه ثابت شود این کارزار، صورت دفاعی داشته، کافی است به دوّمین آیه بنگریم که می‌فرماید: ﴿كَمَا يُقَٰتِلُونَكُمۡ كَآفَّةٗ = همچنانکه همگی ایشان با شما کارزار می‌کنند.

آیا این تحریف نیست که فرمان‌های دفاعی و جنگی را به صورت دستورهای عادی در آوریم و نامش را «کشتار مقدّس» بگذاریم؟!

مگر در قرآن نمی‌خوانیم که:

﴿فَإِنِ ٱعۡتَزَلُوكُمۡ فَلَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ وَأَلۡقَوۡاْ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَمَ فَمَا جَعَلَ ٱللَّهُ لَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ سَبِيلٗا [النساء:۹۰].

«پس اگر «دشمنان» از شما کناره گرفتند و به کارزارتان نیامدند و به شما پیشنهاد صلح نمودند، در آن صورت خداوند هیچ راهی را بر زیان آن‌ها برایتان قرار نداده است».

بنابراین، چرا اسلام را به «کشتار مخالفان» متهم می‌کنید، آیا این نشانۀ دشمنی و غرض‌ورزی نیست؟ [۳۵۳]

نویسندۀ «تولدی دیگر» که خود در دام «تناقض‌گویی» افتاده، قرآن مجید را بدین امر متهّم می‌کند! و آیاتی را گواه می‌آورد که به اندک تأمّلی سازگاری آن‌ها با یکدیگر، روشن می‌شود، ما در اینجا مهمترین موردی را که بنظر او متناقض آمده می‌آوریم و پاسخ می‌دهیم تا تکلیف بقیّۀ موارد روشن شود!

شفا می‌نویسد: «یکی از بارزترین تناقضات قرآن را در آیه‌های مربوط به یهودیان می‌توان یافت که در بخش از آن‌ها گفته شده است: «ای بنی‌اسرائیل، به یاد آورید نعمت‌هایی را که به شما اعطا کردیم و بر همۀ عالمیان برتریتان دادیم (بقره: ۴۷) «به بنی‌ اسرائیل کتاب آسمانی فرستادیم و حکومت و نبوّت عطا فرمودیم و آنان را بر همۀ جهانیان فضیلت دادیم» (جاثیه: ۱۶) ولی در بخش دیگر از همین آیات آمده است: «اینان تورات را حمل می‌کنند مانند الاغی که کتابی بر پشت می‌کشد (جمعه: ۱۵)» «حکایت آن‌ها به سگی ماند که اگر بدو حمله آوری عو عو کند و اگر او را به حال خود گذاری باز عو عو کند (اعراف: ۱۷۶) «سزای این بدکاران ذلّت آن‌ها در این جهان و عذاب سخت در جهان دیگر است (بقره: ۸۵)» «ما آن‌ها را لعنت کردیم و دل‌هایشان را سخت گردانیدیم (مائده: ۱۳)» «و بنی اسرائیل را در زمین پراکنده ساختیم (اعراف: ۱۶۸)» «و این یهودیان به زندگی مادّی حریص‌تر از همۀ خلقند حتی از مشرکان، از این‌رو هر کدام از آن‌ها آرزوی هزار سال عمر می‌کند ولی عمر هزار ساله هم آنان را از عذاب خدا نرهاند زیرا خدا به کردار ناپسندشان آگاه است (بقره: ۹۶)». [۳۵۴]

با صرف‌نظر از نقائص و لحن ناپسندی که در این ترجمه‌ها دیده می‌شود، هر کس چون با کمی دقّت بر این دو دسته از آیات بنگرد به روشنی در می‌یابد که آیات نخستین مربوط به یهودیان ادوار گذشته است و آیات دستۀ دوّم، از یهودیان عصر پیامبر ج انتقاد می‌کند و از این‌رو هیچ تناقضی در میان آن‌ها نیست.

برای روشنتر شدن موضوع باید دانست هنگامی که قرآن می‌گوید: «شما را بر جهانیان برتری دادم، فعل ماضی (فضلتکم) را به کار می‌برد و از گذشتۀ بنی اسرائیل خبر می‌دهد و بلافاصله می‌فرماید:

﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ ٤٨ [البقرة: ۴۸].

«از روزی پروا دارید که هیچ کس از دیگری کفایت نکند و از کسی شفاعت پذیرفته نشود و تاوان از کس نگیرند ...».

بنابراین پیام آیه این است که: ای فرزندان اسرائیل! به گذشتۀ خود مغرور نشوید و نعمت‌های مرا بیاد آورید و راه کفران نروید و کاری نکنید که در روز داوری، محکوم و سرافکنده باشید!

امّا آیات دستۀ دوّم (که با دقّت ترجمه نشده‌اند) معاصران پیامبران اسلام ج را سرزنش می‌نمایند که از عمل به تورات بازمانده بودند و آیات خدا (قرآن) را تکذیب می‌نمودند چنانکه می‌فرماید:

﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥ [الجمعة: ۵].

«مثل کسانی که تورات بر آن‌ها تکلیف شده است سپس آن را به کار نبستند همچون دراز گوشی می‌ماند که کتاب‌هایی را با خود می‌برد! چه بد است مثل قومی که آیات خدا را تکذیب کرده‌اند ...».

تنزّل و انحطاط اقوام هم چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد. چه بسا مردمی که در روزگاران پیشین، راه ترقی و کمال را پیمودند و سپس از آن مرتبه فرو افتادند و شگفت آنکه این امر در خود تورات (به زبان موسی) برای بنی‌اسرائیل پیش‌بینی شده است! چنانکه در سفر تثنیه می‌خوانیم: «و واقع شد که چون موسی نوشتن کلمات این تورات را در کتاب تماماً به انجام رسانید. موسی به لاویانی که تابوت عهد خدا را بر می‌داشتند وصیّت کرده گفت: این کتاب تورات را بگیرید و آن را در پهلوی تابوت عهد یهوه خدای خود بگذارید تا در آنجا برای شما شاهد باشد؛ زیرا که من تمرّد و گردن‌کشی شما را می‌دانم. اینک که من هنوز با شما زنده هستم بر خداوند فتنه انگیخته‌اید [۳۵۵]پس چند مرتبه زیاده بعد از وفات من (فتنه خواهید انگیخت).! جمیع مشایخ اسباط و سروران خود را نزد من جمع کنید تا این سخنان را در گوش ایشان بگویم و آسمان و زمین را برایشان شاهد بگیرم. زیرا می‌دانم که بعد از وفات من، خویشتن را بالکل فاسد گردانیده از طریق که به شما امر فرمودم خواهید برگشت و در روزهای آخر، بدی بر شما عارض خواهد شد زیرا که آنچه در نظر خداوند بد است خواهید کرد و از اعمال دست خود خشم خدا را به هیجان خواهید آورد»! [۳۵۶]

و سرزنش قرآن از یهود در روزگار طلوع اسلام، در حقیقت سخنان موسی÷ را بیاد می‌آورد و از درستی پیش‌بینی او حکایت می‌کند. آری درک این مسئله که میان آن دو دسته از آیات تناقضی وجود ندارد، کار دشواری بنظر نمی‌رسد و به احتمال قوی همان روحیّۀ کینه‌جویی و دشمنی با قرآن مجید، شفا را از فهم مسئله محروم ساخته است [۳۵۷] و شک نیست که برای فهم قرآن باید خود را از اغراض روحی و امراض قلبی پاک کرد. به قول حافظ شیراز: پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز!

[۳۴۳] خاخام یا حاخام (به معنای حکیم)، عنوانی است مربوط به پیشوای مذهبی یهودیان به معنی فرزانه است و به کسی گفته می‌شود که دانش کاملی از تورات دارد. معمولا در کشورهای مسلمان به "رَبّی" های یهودی برای آنکه با "رَبّ" به معنی "پروردگار" اشتباه نشود، حاخام گفته می‌شود.[مصحح] [۳۴۴] انجیل لوقا، باب اول، شماره: ۲۶-۳۱. [۳۴۵] رساله پائولوس (پولس) به رومیان، باب دوم، شماره: ۲۹. [۳۴۶] تولّدی دیگر، ص ۲۰۴. [۳۴۷] تولّدی دیگر، ص ۳۸۸. [۳۴۸] تورات، سفر تثنیه، باب ششم، شماره: ۴. [۳۴۹] انجیل متّی، باب بیست و دوّم، شماره ۳۷-۳۹ و انجیل مرقس، باب دوازدهم شماره: ۲۹-۳۰ و انجیل لوقا، باب دهم، شماره: ۲۷-۲۸. [۳۵۰] البته واژه «اقتلوا» هم اگر در سیاق آیات جنگ بکار رود به معنای کشتن دشمن جنگی است نه کشتار مطلق.! [۳۵۱] شفا آیه مزبور را در صفحه ۲۷۷ چنین ترجمه کرده است: «آن‌هایی را که به خدا روی نمی‌آورند بکشید ...»! با آنکه سخن از کارزار (با کافران مهاجم رومی) است نه چیز دیگر! (به سوره‌ی التوبه، آیه ۲۹ نگاه کنید و شأن نزول آیه را ببینید). [۳۵۲] تولّدی دیگر، ص ۳۷۹. [۳۵۳] در این باره به جلد ۳ کتاب «خیانت در گزارش تاریخ» از صفحه ۲۴۹-۲۶۰ نگاه کنید. [۳۵۴] تولّدی دیگر، ص ۲۷۹. [۳۵۵] اشاره به فتنه‌انگیزی عدّه‌ای است که گوساله زرین را پرستش نمودند. [۳۵۶] تورات، سفر تثنیه، باب سی و یکم، شماره: ۲۴-۲۹. [۳۵۷] البته گاهی هم کم مایگی! جناب شفا را به خطا می‌افکند مانند آن که در صفحه ۲۵۲ کتابش واژه «حطب» در آیه ﴿فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا را به معنای «هیزم کش»! آورده است در حالی که حطب همان هیزم است، نه هیزم کش!

دین فردا

با دین‌داری نباید ستیزه کرد زیرا چنانکه گذشت، گرایش به دین در «وجدان جهانی» جای دارد و در همه جا مظاهر آن دیده می‌شود و هیچ قدرت نظامی یا اندیشۀ فلسفی یا نگرش علمی، نتوانسته است ریشۀ دین‌باوری را بر کند و یا رسوم آن را بکلّی بر اندازد! امّا دینداری هم مانند دیگر پدیده‌های طبیعی، آفاتی دارد که آن را بیمارگونه می‌کند. باید آفت‌ها را شناخت و با آن‌ها به مبارزه برخاست. نزاع با دیگران دربارۀ بنیاد دین، درست نیست و بجایی هم نخواهد رسید.

البتّه کسانی تمام ادیان جهان را نفی می‌نمایند و «خدای خاموش» را باور دارند که از آغاز پیدایش بشر تاکنون، هیچ پیامی نفرستاده و هدف خویش را آشکار نکرده و آدمی را به خود واگذاشته است! اینان، به دستاویز اینکه پیامبر درونی ما، همان خِرَدی است که خداوند در نهاد ما گذاشته، هر روز فتوایی تازه می‌دهند و همانند آقای شفا هر چند گاه، رنگ می‌بازند و مثلاً در کتاب «ایران در چهار راه سرنوشت» آیین اسلام را می‌ستایند و در کتاب «تولّدی دیگر» بر آن می‌تازند! آنان، اندیشه‌های پراکنده و ناهماهنگ دارند و با یکدیگر به آسانی کنار نمی‌آیند و هیچ معلوم نیست که خرد کدام یک از ایشان نمایندۀ خدا در روی زمین است؟!!

این گروه، ولتر را الهام بخش خود در مغرب زمین می‌شمردند! ولی ولتر پس از آشنایی بیشتر با اسلام، از دین محمّد ج جانبداری نمود و آشکارا گفت: «دین محمّد دینی است معقول و جدّی و پاک و دوستدار بشریّت»! [۳۵۸]

امّا در مشرق زمین، آنان رهبری محمّد بن زکریّای رازی [۳۵۹] را پذیرفته‌اند چنانکه نویسندۀ «تولّدی دیگر» در صفحات واپسین کتابش از ستایش بلیغ دربارۀ وی دریغ نمی‌ورزد و او را: «ترکیبی از شخصیّت‌های اسپینوزا [۳۶۰] و ولتر و هگل [۳۶۱] و نیچه [۳۶۲] و فروید و اینشتاین» به شمار می‌آورد [۳۶۳]. ولی پژوهشگران فرهنگ اسلامی گفته‌اند که: نوشته‌های ضدّ دینی رازی از آنِ وی نیست و دشمنانش آن‌ها را به او بسته‌اند زیرا رازی کتابی در تأیید نبوت نگاشته و آن را: «في وجوب دعوة النّبيّ ج علی من نقر بالنّبوّات» نامیده است [۳۶۴]. یعنی: «بر کسی که در کار پیامبری کاوش می‌کند واجب است که دعوت پیامبر اسلام ج را بپذیرد»!

به هر صورت، شمشیر «دین ستیزان» کندتر و کوتاهتر از آن است که ریشۀ دینداری را بزند به ویژه که خود، حیران و گمگشته‌اند و راه خدا را به درستی نمی‌شناسند! پس چنانکه گفتیم باید آفت‌های دین باوری را شناخت و بدترین آن‌ها، بی‌تردید خرافات است که در گذشتِ روزگار چون غباری بر چهرۀ دین نشسته و صورت پاک و روشن آن را تیره ساخته است. نسل نو را باید از خرافه‌ها با خبر و بر حذر داشت تا فردای دین، فردای روشنی باشد. بعلاوه پیروان ادیان توحیدی بهتر است بجای ستیزه‌گری ناروا با یکدیگر، هر کدام فوائد و امتیازات دین خود را با دلیل و مدرک نشان دهند و خدمات آئینشان را به بشریت بازگو کنند و آنگاه گزینش دین فردا را به نسل فردا سپارند.

ما در اینجا از خدمات فرهنگ و تمدن اسلامی به جهانیان و نقشی که اسلام در این باره بر عهده داشته، سخنی نمی‌گوییم؛ زیرا که «این رشته سر دراز دارد» ولی در خلال چند اصل، از مبانی این آئین خدایی سخن به میان می‌آوریم و داوری را به خوانندگان ارجمند می‌سپریم:

۱- اسلام، دین خرد گرایی و ارزشمند شمردن «عقل» و «فکر» و «برهان» است و آیات قرآنی که در این باره آمده از هفتاد آیه در می‌گذرد. قرآن می‌گوید:

﴿وَيَجۡعَلُ ٱلرِّجۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يَعۡقِلُونَ [یونس: ۱۰۰].

«(خدا) پلیدی را بر کسانی می‌نهد که خرد را بکار نمی‌برند».

۲- اسلام، سفارش می‌کند که مردم، بکوشند تا هر سخنی را بشنوند آنگاه بهترین گفتار را پیروی کنند:

﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ [الزمر: ۱۷-۱۸].

«بندگان مرا نوید ده! آنان که به هر سخنی گوش فرا می‌دهند سپس بهترینش را پیروی می‌کنند».

۳- اسلام، به توحید ناب و خالص فرا می‌خواند و مردم را از هر گونه شرک به خدا، پرهیز می‌دهد:

﴿أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ [یوسف: ۴۰].

«جز او کسی را نپرستید».

﴿وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا [الکهف: ۲۶].

«او هیچ کس را در فرمان خود شریک نمی‌کند».

﴿فَٱدۡعُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ [غافر: ۱۴].

«او را بخوانید و دینتان را برای او خالص کنید».

۴- اسلام، خدا را شبیه و مانند هیچ چیز و هیچ کس نمی‌شمرد:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ [الشوری: ۱۱].

«هیچ چیزی همانند او نیست».

۵- اسلام، مردم را به رحمت خداوند امیدوار می‌سازد:

﴿وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ [الأعراف: ۱۵۶].

«رحمت من همه چیز را فرا گرفته است».

﴿۞نَبِّئۡ عِبَادِيٓ أَنِّيٓ أَنَا ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٤٩ [الحجر: ۴۹].

«به بندگانم خبر ده که منم بسیار آمرزنده و مهربان».

۶- اسلام، از دوستی دو جانبه میان خداوند و بندگان نیکش، خبر می‌دهد:

﴿يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ [المائدة: ۵۴].

«آنان را دوست می‌دارد و آن‌ها دوستش می‌دارند».

۷- اسلام، دینداران را از غلوّ دربارۀ پیامبران باز می‌دارد:

﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ[النساء: ۱۷۱].

«ای اهل کتاب! در دینتان غلو مکنید و جز سخن حق دربارۀ خدا مگویید. مسیح، عیسی پسر مریم فقط پیامبر خداست ...».

۸- اسلام، از اینکه کسانی علمای دین یا پارسایان را به اربابی گیرند نهی می‌کند:

﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ [التوبة: ۳۱].

«دانشمندان و ترسایان خود را سوای خدا به اربابی گرفته‌اند»!.

۹- اسلام، هیچ فرد یا دسته‌ای را در پرستش خدا میان او و بندگانش واسطه قرار نمی‌دهد و همه را به پرستش مستقیم خداوند فرا می‌خواند:

﴿فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِ وَٱسۡتَغۡفِرُوهُ [الفصلت: ۶].

«پس مستقیم بسوی او روید و از وی آمرزش خواهید».

۱۰- اسلام، فهم دین را ویژۀ طبقه‌ای معیّن قرار نداده و راه درک معارف و احکام خود را به روی همه باز گذاشته است:

﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ [آل عمران: ۱۳۸].

«این (آیات)، برای عموم مردم مایۀ روشنگری است».

﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٩ [ص: ۲۹].

«کتابی است خجسته که آن را بر تو فرو فرستادیم تا در آیاتش اندیشه کنند و خردمندان (از آن)‌ پند گیرند».

﴿كَلَّآ إِنَّهَا تَذۡكِرَةٞ ١١ فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُۥ ١٢ [عبس: ۱۲].

«زنهار، این آیات پندی است. هر کس خواهد از آن پند گیرد».

۱۱- اسلام، هدف از فرستادن پیامبران را «اجرای عدالت جهانی» معرفی می‌کند:

﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ [الحدید: ۲۵].

«پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و کتاب و میزان با آن‌ها نازل کردیم تا همۀ مردم به اجرای عدالت برخیزند».

۱۲- اسلام، در اجرای عدالت پافشاری بسیار دارد، به گونه‌ای که مسلمانان را موظّف می‌شمارد حتّی نسبت به دشمنان خود از عدالت فاصله نگیرند:

﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ [المائدة: ۲].

«دشمنی با گروهی شما را وادار نکند که عدالت نکنید، عدالت کنید».

۱۳- اسلام، پیروان خود را به عفو و گذشت سفارش می‌نماید:

﴿وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ [النور: ۲۲].

«پس باید عفو کنند و در گذرند، آیا دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد»؟

۱۴- اسلام، مسلمانان را به نیک رفتاری و دادگری در برابر مخالفان (به شرط آنکه سرِ جنگ نداشته باشند) سفارش کرده است:

﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٨ [الممتحنة: ۸].

«خدا شما را از نیکی و عدالت به کسانی که در امر دین به پیکارتان نیامدند و از خانه‌هایتان بیرون نراندند، باز نمی‌دارد، خدا دادگران را دوست می‌دارد».

۱۵- اسلام، قراردادهای بین‌المللی را محترم شمرده و نقض یک طرفۀ آن‌ها را ممنوع کرده است:

﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ عَٰهَدتُّمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۖ فَمَا ٱسۡتَقَٰمُواْ لَكُمۡ فَٱسۡتَقِيمُواْ لَهُمۡ [التوبة:۷]

«مگر با کسانی که در کنار مسجد الحرام پیمان بستید پس تا هنگامی که بر پیمان خود برای شما پایدار باشند، برای آنان پایداری کنید».

۱۶- اسلام، از هر گونه تروریسم و تجاوز به حقوق ملت‌ها و مردمی که با آن‌ها قرارداد صلح دارد، نهی کرده است:

﴿فَإِنِ ٱعۡتَزَلُوكُمۡ فَلَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ وَأَلۡقَوۡاْ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَمَ فَمَا جَعَلَ ٱللَّهُ لَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ سَبِيلٗا [النساء:۹۰].

«پس اگر از شما کناره گرفتند و با شما کار زار نکردند و بسویتان طرح صلح افکندند، در این صورت خدا هیچ راهی در تجاوز به ایشان برایتان قرار نداده است».

۱۷- اسلام با وعده‌های دروغین به مردم مخالفت دارد و همراهی با راستگویان را سفارش می‌کند:

﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسۡ‍ُٔولٗا [الإسراء: ۳۴].

«به پیمان وفا کنید که از پیمان باز خواست می‌شود».

﴿وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ [التوبة: ۱۱۹].

«یاورِ راستگویان باشید».

۱۸- اسلام، دین جهانی است و به سرزمین ویژه‌ای اختصاص ندارد از این‌رو لازم است در شرایط و احوال گوناگون، جوامع بشری را راهنمایی کند بنابراین «اجتهاد آزاد» از لوازم چنین دینی شمرده می‌شود و جمود و تعصّب در آراء فقهی و حقوقیِ گذشتگان که با زمان و مکان نمی‌سازد، از دیدگاه اسلام صحیح نیست:

﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا [الأعراف: ۱۵۸].

«بگو ای مردم من فرستادۀ خدا بسوی همۀ شما هستم».

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ [سبأ: ۲۸].

«تو را جز برای عموم مردم نفرستادیم».

﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ [الزمر: ۱۸].

«بندگان مرا نوید ده! آنان که به هر سخنی گوش فرا می‌دهند سپس بهترینش را پیروی می‌کنند».

۱۹- اسلام، هیچ کس را بر دیگری جز در سایۀ دانش و تقوی برتری نداده است:

﴿هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ [الزمر: ۹].

«آیا دانشمندان با نادانان برابرند»؟

﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ [الحجرات: ۱۳].

«گرامی‌ترین شما نزد خدا کسی است که پرهیزگارتر باشد».

۲۰- اسلام، رهبانیّت و ترک دنیا را برای نزدیکی به خدا، روا نمی‌شمرد:

﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ [الأعراف: ۳۲]

«بگو چه کسی زیور خداوندی را برای بندگانش بیرون آورده و روزی‌های پاکیزه را حرام کرده است»؟!

۲۱- اسلام، با این مسئله که ثروت در میان ثروتمندان دست بدست بگردد و گروه‌های دیگر محروم مانند هیچ گاه موافقت ندارد:

﴿كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡ [الحشر: ۷].

«تا ثروت در میان اغنیاء شما دست بدست نگردد».

۲۲- اسلام، مردان مسلمان را به خوشرفتاری با زنان و رعایت حقوق ایشان سفارش کرده است:

﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ [النساء: ۱۹].

«با زنان به نیکی و شایستگی رفتار کنید».

۲۳- اسلام، مسلمانان را از تفرقه و پراکندگی باز می‌دارد:

﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ [آل عمران: ۱۰۳].

«همگی به رشتۀ خداوند چنگ زنید و پراکنده نشوید».

پس:

ای مسلمانان جهان، متّحد شوید!

[۳۵۸] اسلام از نظر ولتر، ص ۱۲۷، به نقل از «کلیات آثار ولتر» ج ۲۸، ص ۵۴۷. [۳۵۹] ابوبکر محمد بن زَکَریای رازی (۲۵۱ هـ – ۳۱۳ هـ). او آثار ماندگاری در زمینه طب و فلسفه نوشته است و به عنوان کاشف الکل و جوهر گوگرد (اسید سولفوریک) مشهور است. این دانشمند فارسی زبان از آن‌جا که کتاب‌های خود را به زبان عربی می‌نوشت، نزد غربیان به جالینوس عرب نیز مشهور بوده‌است. [مصحح]. [۳۶۰] بندیکت د اسپینوزا (متولد ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ - فوت ۲۱ فوریه ۱۶۷۷) در آمستردام (هالند) متولد شد. او یکی از فیلسوفان بزرگ اروپائی سده‌ی ۱۷ بشمار می‌آید. [۳۶۱] گئورگ هگل (۱۷۷۰-۱۸۳۱م) فیلسوفی آلمانی [مصحح]. [۳۶۲] فردریش ویلهلم نیچه (زادهء ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ میلادی - درگذشتهء ۲۵ اوت ۱۹۰۰) میلادی. فیلسوف بزرگ و مشهور آلمانی که از مشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، دین و فلسفه‌ء امروزی بر مبنای سئوالات بنیادینی دربارهء بنیان ارزش‌ها و اخلاق، بوده‌است. [مصحح]. [۳۶۳] تولّدی دیگر، ص ۴۵۶. [۳۶۴] به مقدّمه کتاب «السیرة الفلسفیّة» اثر رازی، ص ۵۱، نگاه کنید.

کتابنامه

۱- قرآن کریم کتاب الهی

۲- کتاب مقدّس منسوب به پیامبران الهی

۳- الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر جلال الدین سیوطی

۴- نهج البلاغه علی÷، گردآوری شریف رضی

۵- حضارة العرب دکتر گوستاولوبون

۶- تمدن اسلام و عرب لوبون – ترجمۀ هاشم حسینی

۷- اسلام از نظر ولتر دکتر جواد حدیدی

۸- انجیل متّی متّی

۹- انجیل لوقا لوقا

۱۰- انجیل مرقس مرقس

۱۱- انجیل یوحنّا یوحنا

۱۲- بیست و سه سال علی دشتی

۱۳- ایران در زمان ساسانیان کریستین سن – ترجمۀ رشید یاسمی

۱۴- شاهنامۀ فردوسی ابوالقاسم فردوسی

۱۵- الکامل فی التاریخ ابن اثیر

۱۶- تاریخ العلامه ابن خلدون ابن خلدون

۱۷- تاریخ الطبری ابن جریر طبری

۱۸- تاریخ ایران بعد از اسلام دکتر زرّین کوب

۱۹- الخراج یحیی بن آدم

۲۰- الأموال قاسم بن سلاّم

۲۱- فتوح البلدان بلاذری

۲۲- تاریخ گسترش اسلام توماس آرنولد – ترجمۀ دکتر عزّتی

۲۳- الموطّأ امام مالک بن انس

۲۴- مروج الذهب مسعودی

۲۵- تذکرة الموضوعات مقدسی

۲۶- صورة الأرض ابن حوقل

۲۷- تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون – ترجمۀ پاشا صالح

۲۸- تاریخ الیعقوبی احمد بن ابی یعقوب

۲۹- کارنامۀ اسلام دکتر زرّین‌کوب

۳۰- ایران در چهار راه سرنوشت شجاع الدین شفا

۳۱- السیرة الحلبیّه برهان الدین حلبی

۳۲- المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری

۳۳- جمهرة رسائل العرب احمد زکی صفوت

۳۴- مجموعة الوثائق السیاسیة دکتر محمد حمید الله

۳۵- گاته‌ها منسوب به زرتشت

۳۶- یشت‌ها منسوب به زرتشت

۳۷- وندیداد اوستا ترجمۀ دکتر موسی جوان

۳۸- دینکرد دکتر جواد مشکور

۳۹- مقدمۀ ابن خلدون ابن خلدون

۴۰- خیانت در گزارش تاریخ مصطفی حسینی طباطبایی

۴۱- نقد آثار خاورشناسان مصطفی حسینی طباطبایی

۴۲- بردگی از دیدگاه اسلام مصطفی حسینی طباطبایی

۴۳- الشفا قاضی عیاض اندلسی

۴۴- الکتاب سیبویه

۴۵- یتیمة الدهر ثعالبی

۴۶- المفصّل زمخشری

۴۷- اساس البلاغه زمخشری

۴۸- اسرار البلاغه عبدالقاهر جرجانی

۴۹- دلائل الإعجاز عبدالقاهر جرجانی

۵۰- اعجاز القرآن عبدالقاهر جرجانی

۵۱- اظهار الحق شیخ رحمة الله هندی

۵۲- الهدی الی دین المصطفی شیخ محمّد جواد بلاغی

۵۳- جامع البیان فی تأویل آی القرآن ابن جریر طبری

۵۴- مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی

۵۵- منتخب فرهنگ فلسفی ولتر – ترجمۀ نصر الله فلسفی

۵۶- دعوت مسیحیان به توحید مصطفی حسینی طباطبایی

۵۷- الکشّاف محمود بن‌عمر زمخشری

۵۸- المنجد لویس معلوف

۵۹- قاموس کتاب مقدّس هاکس

۶۰- صحیح البخاری امام محمّد اسماعیل بخاری

۶۲- تاریخ کلیسای قدیم میلر – ترجمۀ آرین‌پور

۶۳- تاریخ بشر هاندریک وان لون – ترجمۀ بامداد

۶۴- الفهرست محمد بن اسحق

۶۵- المقدمتان فی علوم القرآن ابن عطیه

۶۶- الإتقان فی علوم القرآن جلال الدین سیوطی

۶۷- مثنوی مولوی جلال الدین بلخی

۶۸- مناهل العرفان فی علوم القرآن زرقانی

۶۹- الطبقات الکبری ابن سعد

۷۰- المفصّل فی تاریخ العرب قبل الإسلام دکتر جواد علی

۷۱- تاریخ العرب فی الإسلام دکتر جواد علی

۷۲- الفروق بین التوراة السامریة و العبرانیة فی الألفاظ و المعانی دکتر احمد حجازی السقا

۷۳- مقایسه‌ای میان تورات، انجیل قرآن و علم دکتر موریس بوکای – ترجمۀ ذبیح الله دبیر

۷۴- انوار التنزیل و اسرار التأویل قاضی بیضاوی

۷۵- خطی در دریا دکتر ابراهیم یزدی

۷۶-کشف الاسرار وعدة الأبرار ابوالفضل میبدی

۷۷- باستان‌شناسی کتاب مقدس دکتر جان الدر

۷۸- شرائع الإسلام محقق حلّی

۷۹- گنجینۀ تلمود یهود احیّ

۸۰- تاریخ یهود ایران دکتر حبیب لوی

۸۱- دایرة المعارف اسلام مقالۀ آقای برونشویگ

۸۲- Interoduction au coran رژی بلاشر

۸۳- Matière et Lumière لویی برگلی

(مدارک مزبور در متن کتاب بتفصیل معرّفی شده‌اند)

فهرست اعلام (افراد)

آذر تاش آذرنوش، ۲۷ ابن ماجۀ قزوینی، ۲۷-۳۸

آرتور جفری، ۱۰۸ ابن هشام، ۱۲۸-۱۶۱

آلبرت اینشتاین، ۷۳ ابو البقاء جعفری، ۹۹

آنو، ۱۵۸ ابو الأعلی مودودی، ۱۵

ابرام، ۸۲ ابوالفضل عزّتی، ۲۶

ابراهام بن عزرا، ۷۶-۷۹-۸۰ ابوالفضل میبدی، ۱۳۹

ابراهیم، ۵۱ ابو حنیفه، ۳۸

ابراهیم یزدی، ۱۳۸ ابو داود سجستانی، ۲۷

ابن اثیر، ۲۳ ابو طالب، ۱۲۵

ابن تیمیه، ۹۷ ابو علی فارسی، ۲۷-۴۰

ابن جریر طبری، ۱۰ ابو مسلم خراسانی، ۲۰

ابن حزم، ۹۶ ابو موسی، ۲۷

ابن حوقل، ۲۹ ابی بن کعب، ۱۰۶

ابن خلدون، ۲۳، ۳۶، ۱۰۸ احمد حجازی السّقا، ۱۳۴، ۱۶۱ احمد زکی صفوت، ۳۵

ابن سعد، ۱۲۶، ۱۲۸ ادوارد براون، ۲۹-۳۰

ادوارد روس، ۸۳ برونشویگ، ۱۶۳

ارسطو، ۲۷ برهان الدین حلبی، ۳۵

إرمیاء، ۸۵ بعل، ۱۵۸

ارنست رنان، ۸۴ بلاذری، ۲۵

اسپینوزا، ۹۷، ۱۷۶ بلاشر، ۱۵۰

اسحاق، ۸۰، ۱۵۴ بلشصر، ۱۵۳

اسکندر مقدونی، ۲۷ بنی امیه، ۱۰۹

اسماعیل، ۷۷ بیضاوی، ۲۷، ۱۳۱

اشعیا، ۸۴ بیک احمد، ۱۶۳

اصطخری، ۲۸ بیهقی، ۴۱

اقبال لاهوری، ۱۳۱ پائولوس، ۶۰، ۹۹

العازار، ۸۴ پطرس، ۸۹

امام علیّ بن ابی طالب÷، ۵۶، ۱۰۶ پلین، ۱۰۱

انوشیروان، ۲۲ پونس پیلات، ۱۰۳

اوریا، ۵۶ پیامبر ج، ۲۴، ۳۰، ۳۷، ۱۷۶، ۱۰۹

ای. پ. پتروشفسکی، ۱۰۹ پیلاطس، ۸۹، ۱۰۱

ایّوب، ۵۷ تاسیتس، ۱۰۱

أبو عبدالرحمن سلمی، ۱۰۸ ترمذی، ۲۷

أسود عنسی، ۲۴ توماس آرنولد، ۲۶

أشعیا، ۱۵۳ تیبر، ۱۰۳

أمین، ۲۰ جاحظ، ۱۰

باذان، ۲۳ جان الدر، ۱۴۹

بخاری، ۲۷ جبر، ۱۲۹

جم، ۱۳۲ زرقانی، ۱۱۰

جواد علی، ۱۲۷ زرّین کوب، ۳۲

جوزف اسمیت، ۴۵ زمخشری، ۲۷، ۱۳۱

جوینی، ۳۸ زید بن ثابت، ۳۹، ۱۰۶، ۱۰۷

حافظ، ۴۱ زیگموند فروید، ۸۶

حجاج بن یوسف، ۳۰ ژرژگاموف، ۱۴۱

حذیفه بن یمان، ۱۰۷ سارای، ۸۲

حزقیا، ۵۳ سارگن، ۸۷

حزقیال، ۹۰ سجاح، ۲۴

حلاّج، ۱۳ سراپیان، ۱۰۱

حمورابی، ۱۵۸ سزار، ۱۰۴

خالد بن ولید، ۲۴ سعد بن ابی سرح، ۱۱۲

خدیجه، ۱۲۵ سعدی، ۴۱

خسرو، ۲۳ سکّاکی خوارزمی، ۴۰

خسرو آسیابان، ۲۲ سلمان فارسی، ۳۱-۱۲۸

خسرو پرویز، ۲۱-۲۵ سلیمان، ۷۶

خلیل بن احمد، ۱۰ سموئیل، ۸۵

دانیال، ۱۵۳ سهیل آذری، ۱۴۹

داود، ۵۶ سیبویه، ۲۷-۴۰

ذوالقرنین، ۱۴۱ سیرافی شیرازی، ۴۰

رشید یاسمی، ۲۰ سیوطی، ۱۰۸

رینگ گرن، ۵۳ شائول، ۸۰

زرتشت، ۲۲ شافعی، ۱۰

شاول، ۱۵۳ علی÷، ۷۲

شجاع الدین شفا، ۳۸، ۷۱ غزالی، ۳۸

شیخ محمّد جواد بلاغی فارابی، ۱۰

، ۴۸ فخر رازی، ۲۷-۳۸

شیرویه، ۲۳ فرعون، ۱۶۳

صرد خزاعی، ۳۹ فروید، ۸۷-۱۷۶

طلیحه، ۲۴ فریمن کلارک، ۱۳-۱۶

طوسی، ۱۳۱ فضل بن حسن طبرسی، ۵۶

عامر بن عبدالقیس، ۱۰۸ فورلند، ۸۴

عاموس، ۸۴ فیروزآبادی، ۲۷

عبدالرحمن بن عوف، ۲۸ قابیل، ۱۵

عبدالقادر جرجانی، ۲۷ قاسم بن سلاّم، ۲۸-۱۶۴

عبدالله بن ابی سرح، ۱۱۳ قاضی ابو یوسف، ۲۸

عبدالله بن سائب، ۱۰۸ قاضی عیاض اندلسی، ۴۲

عبدالله بن عبّاس، ۹۶ قباد، ۱۳۲

عبدالله بن مسعود، ۱۱۱ قطب الدین شیرازی، ۴۰

عبدالملک مروان، ۳۰ قینی، ۸۵

عثمان، ۱۰۸ کریستن سن، ۲۰-۲۱-۴۲

عثمان بن عفان، ۱۰۶ گزنفون، ۳۵

عزی، ۱۳۰ گلادیوس انزا، ۱۰۱

عزیز، ۱۳۰ گلدزیهر، ۱۲۶

علی پاشا صالح، ۳۰ گوستاولوبون، ۱۰-۳۰

علی شریعتی، ۳۶ لات، ۱۳۰

لوئی برگلی، ۱۸ موسی جوان، ۴۲

لوتر، ۷۹ موسی÷، ۵۶

لوط، ۵۰-۷۷-۱۴۹ مولوی، ۳۸-۴۱-۱۰۹

لویی ماسینیون، ۱۳ میکاه، ۸۴

مارا، ۱۰۱ میلر، ۱۰۱

مالک بن انس، ۲۸ نجم الأئمّة استرابادی، ۴۰

مأمون، ۹۶ نسایی، ۳۸

محقّق حلّی، ۱۶۵ نوح، ۱۴۹

محمّد بن اسحق ندیم، ۱۰۸ نیچه، ۱۷۶

محمّد بن جریر طبری، ۲۷-۵۶ نیشابوری، ۲۷

محمّد بن زکریّای رازی، ۱۳۱-۱۷۶ ولتر، ۵۸-۱۷۶

محمّد بن سائب کلبی، ۱۳۱ هابیل، ۱۵

محمّد بن علیّ بن بابویه، ۹۶ هارون، ۸۵

محمّد بن کعب قرظی، ۱۱۱ هاندریک وان لون، ۱۰۱

محمّد حمید الله، ۳۵ هردوت، ۳۵

مروان اموی، ۳۹ هگل، ۱۷۶

مریم، ۱۶۰ هوازن، ۱۶۴

مسعودی، ۲۸ هوشع، ۱۲-۸۶

مسیلمه، ۲۴ هوشیا، ۸۴

معاویه، ۳۰-۱۰۹ یزدگرد دوّم، ۴۲

مغیره بن أبی شهاب، ۱۰۸ یزدگرد سوم، ۲۱-۲۰

مقدسی، ۲۹ یزید، ۳۰

موریس بوکای، ۱۳۵ یسع، ۷۷

یعقوب، ۸۰ یونس، ۵۰-۷۷

یوسف، ۱۰۲-۱۶۸ یونگ، ۸۷

یوشع بن نون، ۸۰-۸۴

فهرست اعلام (جاها)

آذربایجان، ۱۰۷ شام، ۱۲۴

آشور، ۵۰ شوش، ۱۵۳

ایران، ۲۲ شوشتر، ۲۷

بابل، ۱۵۸ طبرستان، ۲۸

بغداد، ۱۲۷ عراق، ۲۴

بیروت، ۱۶۴ عموره، ۵۰

پاکستان، ۱۵ فلسطین، ۱۲۴

تونس، ۱۶۳ قاهره، ۱۰۸

تهران، ۱۶۵ قباء، ۱۲۸

جلولا، ۳۰ کوفه، ۲۷

چین، ۳۶ مدینه، ۲۴-۱۰۷

حیدرآباد، ۳۵ مصر، ۱۰۸

حیره، ۲۴ مکّه، ۱۰۸

خراسان، ۲۸ نازارت، ۱۰۳

دریای خزر، ۲۸ ناصره، ۱۶۸

دیلم، ۲۸ نجف، ۱۶۵

روم، ۱۰۱ نینوا، ۵۰

ژرزالم (بیت المقدّس)، ۱۰۱ یمن، ۲۳

سدوم، ۵۰