حیات صحابه
جلد پنجم
مؤلف:
علّامه شیخ محمّد یوسف کاندهلوی
مترجم:
مجیب الرّحمن (رحیمی)
به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:
محمد احمد عیسی
(به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
چگونه اصحاب ش به غیب ایمان میآ.وردند، و لذتهای فانی، مشاهدات انسانی، محسوسات زمانی و تجربههای مادی را با خبر رسول خدا ص ترک مینمودند، گویی که آنها چیزهای غیبی را میدیدند، و مشاهدات را تکذیب میکردند!!.
مسلم از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: ما در اطراف رسول خدا ص نشسته بودیم، ابوبکر و عمر ب نیز با چند نفر دیگر همراهمان حضور داشتند. پیامبر خدا ص از میان ما برخاست، و در بازگشت تأخیر نمود. ترسیدیم که به دور از چشم ما گرفتار شده باشد، و بنابر همین خوف برخاستیم، و من نخستین کسی بودم که ترسیدم، و در طلب و جستجوی رسول خدا ص بیرون رفتم، تا این که به بستانی از انصار که مال بنی نجار بود آمدم. (در) اطراف آن دور زدم که آیا دروازهای برایش مییابم؟ ولی نیافتم، ناگهان به جویباری برخوردم که از چاهی از بیرون، داخل بستان میشد. خود را جمع نمودم و به نزد رسول خدا ص رسیدم. فرمود: «ابوهریره؟» پاسخ دادم: بلی ای رسول خدا! پرسید: «چه کار داری؟» گفتم تو در میان ما بودی، برخاستی و تاخیر نمودی، بنابراین ترسیدیم که دور از ما و به تنهایی گرفتار شده باشی، و من نخستین کسی بودم که ترسیدم، و به این بستان آمدم، و خود را چنانکه روباه جمع میکند جمع نمودم و داخل شدم، و مردمان هم پشت سر هم هستند. فرمود: «ای ابوهریره - و هر دو کفشهای خود را به من داد -، و گفت: با این دو کفش هایم برو، و با هر که در پشت این بستان روبرو شدی که وی شهادت میدهد، به این که معبودی جز خدا نیست، و از قلب به آن یقین دارد، به جنت بشارتش بده».
آن گاه نخستین کسی که با من روبرو گردید عمر س بود، گفت: ای ابوهریره، این دو نعل برای چیست؟ گفتم: این همان نعلهای رسول خدا ص هستند، مرا با آن دو فرستاده است که با هر که روبرو شدم که از صمیم و یقین قلب شهادت میدهد که معبودی جز خدا وجود ندارد، به جنت بشارتش دهم. آن گاه عمر س (با دست خود) به میان هر دو سینهام زد، در جا نقش زمین شدم، و گفت: ای ابوهریره برگرد، من به طرف رسول خدا ص برگشتم، و در حالی که میگریستم به وی پناه بردم، وی در میان هردو سینهام چنان ضربهای زد که نقش زمین شدم، و گفت: برگرد. پیامبر خدا ص فرمود: «ای عمر، چه چیزی تو را به این کار وادار نمود؟» پاسخ داد: ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت، آیا ابوهریره را با هر دو نعلت فرستادی، که با هر که روبرو شود که از یقین و صمیم قلب شهادت میدهد، که معبودی جز خدا نیست، او را به جنت بشارت بدهد؟ گفت: «بلی»، عمر گفت: این کار را مکن، چون میترسم مردم بر آن اعتماد نمایند، بگذارشان عمل کنند، رسول خدا ص فرمود: «پس بگذارشان» [۱]. این چنین در جمع الفوائد (۷/۱) آمده ست.
[۱] مسلم (۳۱) در کتاب الایمان.
بخاری و مسلم از ابوذر س روایت نمودهاند که گفت: در شبی از شبها بیرون رفتم، ناگهان متوجه گردیدم که رسول خدا ص به تنهایی راه میرود و کسی همراهش نیست. گفتم: شاید وی همراهش کسی را با خود ناپسند میشمارد. ابوذر میگوید: بنابراین سایهی مهتاب به راه افتادم، وی ملتفت شد و مرا دید و گفت: «این کیست؟» پاسخ دادم: ابوذر، خداوند مرا فدایت گرداند. آن حضرت ص فرمود: «ای ابوذر بیا»، ابوذر میگوید: آن گاه ساعتی با وی راه رفتم، آن حضرت ص فرمود: «توانگران در روز قیامت نادار میباشند، مگر کسی که خداوند به او مال داده است، و او از آن مال به راست و چپ، و از پیش روی و پشت سر خود انفاق نموده، و با آن کار خیر انجام داده است»، ابوذر میگوید: باز ساعتی با وی راه رفتم، آن گاه به من گفت: «اینجا بنشین»، ابوذر میگوید: مرا در زمین همواری که اطرافش سنگ بود نشاند و به من گفت: «همین جا باش تا به سویت برگردم»، و خود در میان سنگزارهای سیاه رنگ به راه افتاد، تا اندازهای که دیگر نمیدیدمش، دورتر از من درنگ نمود، و این درنگ نمودنش طولانی شد، بعد در حالی که به پیش میآمد از وی شنیدم که میگفت: «اگر چه زنا نماید و دزدی کند»، ابوذر میگوید: هنگامی که آمد دیگر صبر ننمودم و گفتم: ای نبی خدا، خداوند مرا فدایت گرداند، در گوشه حره با چه کسی صحبت میکردی؟ من چیزی از کسی نشنیدم که پاسخ تو را بدهد، گفت: «او جبریل بود، که در گوشه حره پدیدار شده و فت: امتت را بشارت بده؟ هرکه از دنیا رفت در حالی که با خدا چیزی را شریک قرار نداده، وارد بهشت میشود؟ گفتم: ای جبریل، اگر چه زنا نماید و سرقت کند؟ گفت: «بلی». گفتم: ای رسول خدا، اگرچه دزدی نماید و زنا کند؟ گفت: «بلی». گفتم: اگرچه دزدی نماید و زنا کند؟ گفت: «بلی، اگر چه شراب بنوشد» [۲]. این چنین در جمع الفوائد (۷/۱) آمده است. و گفت: بخاری و مسلم همراه با ترمذی در روایت دیگری که همانند این روایت است، بار چهارم افزودهاند: «به رغم انف ابوذر».
[۲] بخاری (۶۴۴۳) مسلم (۹۴) در زکاة و احمد (۲/ ۳۵۸، ۳۹۱).
ابن عساکر از انس س روایت نموده است، پیرمردی بادیه نشین که نامش علقمه بن علاثه س بود نزد رسول خدا ص آمد و گفت: ای رسول خدا من پیرمردی هستم، و نمیتوانم قرآن بیاموزم، ولی شهادت میدهم که معبود بر حقی جز خدا نیست و شهادت میدهم که محمد بنده و رسول اوست، البته به حق و یقین. هنگامی که پیرمرد رفت، نبی ص فرمود: «این مرد کاملاً فهمید - یا (این که حضرت فرمود) دوستتان دانست -» [۳]، این چنین در الکنز (۷۰/۱) آمده. و این را خرائطی در مکارم الاخلاق و دار قطنی در الافراد از انس روایت نمودهاند، اسناد آن، چنانکه در الاصابه (۵۰۳/۲) آمده، خیلی ضعیف است.
[۳] بسیار ضعیف.
احمد از عثمان بن عفان س روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «من کلمهای را میدانم که هر بندهای آن را به حق از قلب خود بگوید، برایش آتش حرام میشود، عمربن خطاب گفت: آیا برایت نگویم که آن کلمه کدام است؛ آری آن کلمه اخلاص است که خداوند تبارک و تعالی آن را بر محمد ص و اصحابش لازم گردانیده است، آن همان کلمه تقواست که پیامبر ص در ادای آن بر عمویش ابوطالب در وقت مرگ اصرار نمود، شهادت به این که معبودی جز خدا نیست [۴]. این چنین در المجمع (۱۵/۱) آمده است. و همچنان این را ابویعلی، ابن خزیمه، ابن حبان، بیهقی و دیگران به طوری که در الکنز (۷۴/۱) آمده، روایت کردهاند.
[۴] صحیح. احمد (۱/ ۶۳) حاکم (۱/ ۷۲) و آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده است.
احمد از یعلی بن شداد روایت نموده، که گفت: پدرم شداد س که عباده بن صامت س حاضر بود و تصدیقش مینمود، برایم حدیث بیان نموده گفت: ما نزد رسول خدا ص بودیم، فرمود: «آیا در میان شما بیگانه هست؟» - هدف وی بود اهل کتاب - گفتیم: نخیر، ای رسول خدا، آنگاه دستور داد در را ببندند و گفت: معبودی «دستهای خویش را بلند کنید و بگویید: جز خدا نیست»، ما دستهایمان را ساعتی بلند نمودیم، بعد از آن دست خویش را پایین آورد و گفت: «ستایش خدا راست، بار خدایا، تو مرا به این کلمه مبعوث نمودهای، و مرا به آن امر کردهای، و برایم جنت را به خاطر آن وعده نمودهای و تو هیچ گاه خلف وعده نمیکنی»، بهد گفت: آگاه باشید بشارت باد برایتان که خداوند شما را بخشید [۵] هیثمی (۱۹/۱) میگوید: این را احمد، طبرانی و بزار روایت نمودهاند و راویان آن افرادی موثقاند.
[۵] ضعیف. احمد (۴/ ۱۲۴) بزار (۱۰) حاکم (۱/ ۵۰۱) طبرانی (۱۹/ ۲۳) آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۹۲۴) ضعیف دانسته است.
احمد از رفاعه جهنی س روایت نموده، که گفت: با رسول خدا ص حرکت نمودیم تا اینکه به کدید - یا گفت: قدید - رسیدیم، آن گاه افرادی از رسول خدا ص اجازه خواستند تا به دیدار اهل و خانواده خود بروند؛ آن حضرت ص به آنها اجازه داد؛ بعد رسول خدا ص برخاست، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: «چرا برای مردانی ناحیه درختی که نزدیک رسول خداست، از ناحیه دیگر مبغوضتر است»، در این هنگام همه مردم گریه کردند، آن گاه مردی گفت: کسی که بعد از این اجازه میطلبد، بدون تردید احمق است، آن گاه رسول خدا ص خداوند را ستود، و با گفتن خیر فرمود: «هر بندهای که از صدق دل شهادت بدهد که معبودی جز خدا نیست و من رسول خدا هستم، و بر آن استوار بماند و به همین حال وفات کند، من نزد خداوند گواهی میدهم که وی داخل جنت میشود»، فرمود: «مرا پروردگارم ﻷ وعده نموده است که هفتاد هزار از امتم را که حساب و عذاب بر آنها نیست، داخل جنت نماید، و من آرزو دارم که شما، پدران، زنان و اولاد صالحتان قبل از دخول آنان به جنت در قصرهای آن جای بگیرید» [۶]، هیثمی (۲۰/۱) میگوید: این را احمد روایت نموده، و نزد ابن ماجه قسمتی از آن آمده است، و رجال آن موثق و مورد اعتبارند. و این را همچنان دارمی، ابن خزیمه، این حبان و طبرانی به طول آن، چنان که در الکنز (۲۸۷/۵) آمده، روایت نمودهاند، و در روایت ایشان آمده است: آن گاه ابوبکر س گفت: کسی که بعد از این برای چیزی از تو اجازه خواهد نادان است.
[۶] صحیح. احمد (۴/ ۱۶) ابن حبان (۲۱۲).
بزار از انس س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «ای فلان چنین و چنان نمودی؟» گفت: نخیر، سوگند به ذاتی که جز او معبود بر حق دیگری نیست من نکردهام، و رسول خدا ص میدانست که وی آن کار را انجام داده است، و آن را برای وی به مراتب تکرار نمود، رسول خدا ص فرمود: «از تو به خاطر تصدیقت به «لا اله الاالله» محو گردید» [۷]. هیثمی (۸۳/۱۰) میگوید: این را بزار روایت نموده است و ابویعلی همانند آن را روایت کرده، مگر این که وی گفته است: «دروغ تو در برابر تصدیقت به لا إله إلا الله محو گردید»، و رجال آن دو، رجال صحیحاند، و در حاشیه خود از ابن حجر آورده است: میگویم: در این راویان حارث بن عبید ابوقدامه وجود دارد، وی بسیاری از احادیث منکر را روایت کرده است و این از همان منکرهای وی است، و بزار متذکر شده که وی در این روایت تنها مانده است. و نزد طبرانی از ابن زبیر به شکل مرفوع روایت است که: مردی به دروغ سوگند خورد، سوگند به خدایی که جز وی معبودی بر حق نیست، و برایش بخشیده شد. هیثمی (۸۳/۱۰) میگوید: رجال وی رجال صحیحاند.
[۷] ضعیف. ابویعلی (۳۳۶۸) نگا: میزان الاعتدال (۱/ ۳۴۸) مطالب العالیة (۱۷۳۴) و المجمع (۱۰/ ۸۳).
طبرانی از ابوموسی س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «وقتی که اهل آتش در آتش جمع میشوند، همراهشان گروهی از اهل قبله نیز میباشد، کفار به مسلمانان میگویند:مسلمان نبودید؟ میگویند: بلی، میپرسند: پس اسلام چه چیز را از شما دور ساخت، چون شما هم همراه ما داخل آتش گردیدهاید؟ میگویند: ما گناهانی داشتیم، و به آن مؤاخذه شدیم، آن گاه خداوند آنچه را که میگویند میشنود، و درباره کسانی که از اهل قبله در آتش بودند امر میکند تا آنها بیرون کرده شوند، هنگامی که باقیماندههای کفار آنها را میبینند میگویند: ای کاش ما هم مسلمان میبودیم، و چنان که اینها بیرون شدند بیرون میشدیم»، راوی میگوید: بعد از آن رسول خدا ص آیات زیر را قرائت نمود:
﴿اعوذ بالله من الشيطان الرجيم الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ وَقُرۡءَانٖ مُّبِينٖ ١ رُّبَمَا يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ كَانُواْ مُسۡلِمِينَ ٢﴾ [الحجر: ۱-۲].
ترجمه: «از شیطان رانده شده به خدا پناه میبرم، آلر. این آیههای کتاب، و قرآن روشن است و چه بسا کافران آرزو میکنند ای کاش مسلمان میبودند» [۸].
و این را ابن ابی حاتم همانند آن روایت نموده و در آن بسماللَّه به عوض اعوذ بالله آمده است. و نزد طبرانی از انس س به شکل مرفوع روایت است: «مردمی از اهل توحید به خاطر گناهانشان داخل آتش میشوند، آن گاه بت پرستان به آنان میگویند: قول لا إله إلا الله تان برایتان چه فایده کرد، حالا شما هم با ما در آتش هستید. آن گاه خداوند برای آنها به خشم میآید، و اهل توحید را بیرون میکند و در نهر حیات میاندازد، و از سوختگیشان چنانکه مهتاب از خسوف درست میشود، تندرست میشوند، و داخل جنت میگردند، و با دیدن این عمل دوزخیان ناامید میشوند». این را همچنان طبرانی از ابوسعید خدری س به سیاق دیگری همانند آن روایت کرده است، و در روایتی آمده: «و در جنت به خاطر سیاهی رویشان دوزخیان نامیده میشوند، آن گاه میگویند: پروردگارا، این نام را از ما دور ساز، بنابراین به آنها امر میکند، و در نهری (در) جنت غسل میکنند، و آن اسم از ایشان دور میشود» [۹]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۴۶/۲) آمده است.
[۸] صحیح بر اساس شواهد آن. (۲/ ۲۴۲) و ابن ابی عاصم (۲/ ۴۰۵) (۸۴۳) در سند آن خالد بن نافع اشعری است که در وی ضعف است. اما این حدیث شواهدی دارد از جمله حدیث انس نزد طبرانی در الاوسط (۷/ ۷۲۹۳) و حدیث ابوسعید نزد ابن حبان (۷۴۳۲). [۹] حسن بر اساس شواهد آن. هیثمی (۱۰/ ۳۷۹) آن را به طبرانی در الاوسط ارجاع داده است.
حاکم (۵۴۵/۴) از ربعی از حذیفه س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «نشانههای اسلام از بین میرود هم چنان که نقش و نگار لباس از بین میرود، و کسی نمیداند که روزه چیست، صدقه چیست و قربانی چیست،و در شبی کتاب خداوند ﻷ برده میشود، و آیتی از آن در زمین نمیماند، و گروههایی از مردم، بزرگ سال و پیرزن باقی میمانند، و میگویند: ما پدرانمان را بر این کلمه: لا إله إلا الله درک نمودیم، بنابراین ما هم آن را میگوییم»، صله [۱۰] گفت: آن زمان لا إله إلا الله برایشان چه فایده دارد، نمیدانند که روزه چیست، صدقه چیست و قربانی چیست؟! حذیفه از وی روی گردانید، و او آن را سه بار برای وی تکرار نمود، و در هر بار از وی روی میگردانید، بعد از آن در مرتبه سوم وی روی گردانیده گفت: ای صله، آنها را از آتش نجات میدهد، آنها را از آتش نجات میدهد، آنها را از آتش نجات میدهد [۱۱]. حاکم میگوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی آن دو این را روایت نکردهاند، و ذهبی هم گفته: به شرط مسلم است.
[۱۰] یکی از راویان است. [۱۱] آلبانی آن را صحصح دانسته اما ما درمورد آن توقف می کنیم. ابن ماجه (۴۰۴۹) حاکم (۴/ ۴۰۴۹) حاکم (۴/ ۴۷۳، ۵۴۵) خطرناکترین مساله موجود در سند حدیث وجود محمدبن حازم الضریر است که سر مرجئه در کوفه بود و این حدیث موید بدعت اوست. بر فرض صحت حدیث این حمل بر آن حالت مخصوص در آخر زمان است که قرآن و علم برداشته می شود...
ابونعیم در الحلیه از علی س روایت نموده، که گفت: فصیحترین مردم و عالمترینشان به خداوند ﻷ، دوست دارندهترین و تعظیم کنندهترین آنها به حرمت اهل لا إله إلا الله است. این چنین در الکنز (۷۶/۱) آمده است. و ابونعیم در الحلیه (۲۱۹/۱) از سالم بن ابی الجعد روایت نموده، که گفت: به ابودرداء س گفته شد: ابوسعد بن منبه صد غلام را آزاد نموده است. فرمود: صد آزاد شده از مال یک مرد بدون تردید زیاد است، و اگر خواسته باشی تو را به آنچه خبر دهم که از آن افضل است: ایمان ملتزم در شب وروز، و اینکه زبانت همیشه از ذکر خداوند ﻷتر باشد. و این را ابن ابی الدنیا به شکل موقوف به اسناد حسن از سالم بن ابی الجعد روایت نموده، که گفت: به ابودرداء گفته شد: مردی... آزاد نموده... و مانند آن را متذکر شده، چنانکه در الترغیب (۵۵/۳) آمده است. و طبرانی از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: خداوند در میان شما اخلاقتان را تقسیم نموده، چنانکه در میان شما رزقهایتان را تقسیم نموده است، و خداوند مال را هم به کسی که دوست دارد، میدهد و هم به کسی که دوست ندارد، میدهد، ولی ایمان را جز برای کسی که دوست دارد به دیگری نمیدهد، و وقتی که خداوند بندهای را دوست بدارد، ایمان را به او میدهد، وکسی که در انفاق مال بخل ورزید، از دشمن ترسید که با وی جهاد نماید و از شب ترسید که در آن مشقت نماید، باید قول «لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ وَاَللَّهُ أَكْبَرُ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ وَسُبْحَانَ اللَّهِ» را زیاد بگوید [۱۲]. هیثمی (۹۰/۱۰) میگوید: این را طبرانی به شکل موقوف روایت نموده و رجال وی رجال صحیحاند. و منذری در الترغیب (۹۵/۳) میگوید: راویان آن ثقهاند ولی در کتاب من به شکل مرفوع ذکر نشده است.
[۱۲] صحیح موقوف. به صورت مرفوع م وموقوف روایت شده و موقوف آن صحیح تر است. احمد (۱/ ۳۷۸) حاکم (۱/ ۳۳) ابونعیم (۴/ ۱۶۶) طبرانی (۹/ ۲۹۹) آلبانی و احمد شاکر مرفوع آن را ضعیف دانستهاند.
احمد به اسناد حسن از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن رواحهس وقتی با مردی از اصحاب رسول خدا ص روبرو میشد، میگفت: «بیا ساعتی به پروردگارمان ایمان بیاوریم»، روزی به مردی گفت، و آن مرد خشمگین گردید و نزد پیامبر خدا ص آمده گفت: ای رسول خدا، آیا ابن رواحه را نمیبینی که از ایمان تو بهسوی ایمان ساعتی بر میگردد، رسول خدا ص فرمود: «خداوند ابن رواحه را رحم کناد، وی مجالسی را که ملائک به آن افتخار میکنند دوست میدارد» [۱۳]. این چنین در الترغیب (۶۳/۳) آمده است، و حافظ ابن کثیر در البدایه (۲۵۸/۴) میگوید: این حدیث خیلی غریب است، و بیهقی به اسناد خود از عطاء بن یسار میگوید: عبداللَّه بن رواحه به یکی از دوستانش گفت: بیا ساعتی ایمان بیاوریم، گفت: آیا ما مؤمن نیستیم؟ پاسخ داد: بلی، ولی خداوند را یاد کنیم، تا ایمانمان افزایش یابد. و حافظ ابوالقاسم لالکائی از شریح بن عبید روایت نموده که عبداللَّه بن رواحه دست مردی از یارانش را گرفته میگفت: با ما برخیز، ساعتی ایمان بیاوریم و در مجلس ذکر بنشینیم. این حدیث ازهر دو طریق مرسل است.
طیالسی از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن رواحه س دستم را میگرفت ومی گفت: بیا ساعتی ایمان بیاوریم، زیرا قلب در منقلب شدن و دگرگونی سریعتر از دیگ جوشان است. و نزد ابن عساکر از وی روایت است که گفت: عبداللَّه بن رواحه وقتی که با من روبرو میشد، به من میگفت: ای عویمر بنشین ساعتی ذکر کنیم، آن گاه مینشستیم و ذکر مینمودیم، بعد از آن میگفت: این مجلس ایمان است، مثل ایمان، مثل پیراهنت است، در حالی که آن را در آوردهای، ناگاه آن را میپوشی، و در حالی که آن را پوشیدهای، آن را در میآوری، قلب در منقلب شدن و دگرگونی از دیگ جوشان سریعتر است. این چنین در الکنز (۱۰۱/۱) آمده است.
[۱۳] ضعیف. احمد (۳/ ۲۶۵).
ابن ابی شیبه و لالکائی در السنه از ابوذر س روایت نمودهاند که گفت: عمر دست یک تن یا دو تن از یارانش را میگرفت و میگفت: برخیز تا به ایمان بیفزاییم، و خداوند ﻷ را یاد مینمودند. این چنین در الکنز (۲۰۷/۱) آمده است. و ابونعیم در الحلیه (۲۳۵/۱) از اسودبن هلال روایت نموده، که گفت: با معاذ س میرفتیم، وی به ما گفت: بنشینید تا ساعتی ایمان بیاوریم.
احمد و طبرانی از ابوهریره س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص فرمود: «ایمانتان را تجدید کنید»، گفته شد: ای رسول خدا، چگونه ایمان ما را تجدید کنیم؟ فرمود: «گفتن لا إله إلا الله را زیاد کنید» [۱۴]. هیثمی (۸۲/۱) میگوید: رجال احمد ثقهاند، و منذری در الترغیب (۷۵/۳) گفته: اسناد احمد حسن است.
[۱۴] ضعیف. احمد (۲/ ۳۵۹) ابونعیم (۲/ ۳۵۷) ابن عدی (۴/ ۱۳۱۴) حاکم (۴/ ۲۵۶) حاکم آن را صحیح دانسته اما ذهبی گفته اش را رد کرده و گفته: صدقة را ضعیف دانستهاند...
بخاری و مسلم از ابوسعید خدری س روایت نمودهاند که: مردی نزد رسول خدا ص آمد و گفت: برادرم اسهال پیداه کرده است، گفت: «به او عسل بنوشان»، رفت و به او عسل نوشانید، بعد از آن آمد و گفت: ای پیامبر خدا، به او عسل نوشانیدم، ولی اسهالش بیشتر شد، فرمود: «برو به او عسل بنوشان»، رفت و به او عسل نوشانید، باز آمد و گفت: ای رسول خدا اسهالش را زیاد کرد، رسول خدا ص فرمود: «خداوند راست گفته، و شکم برادرت دروغ گفته است، برو و به او عسل بنوشان»، باز رفت و به او عسل نوشانید و او تندرست گردید [۱۵]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۷۵/۲) آمده است.
[۱۵] بخاری (۵۷۱۶) مسلم (۷/ ۲۲) احمد (۳/ ۱۹).
احمد از زینب همسر عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: عبداللَّه وقتی از کار بر میگشت و به دروازه که میرسید، سینهاش را صاف مینمود و تفش را میانداخت، البته به خاطر کراهیت این که ناگهان بر ما وارد شود، و با موردی روبرو شود که بدش میآید، وی افزود: او روزی در حالی آمد و سینهاش را صاف نمود، که پیره زنی نزدم بود و با دعای خویش تب مرا درمان میکرد؛ آن گاه وی را زیر تخت پنهان نمودم، میگوید: وی داخل شد و در پهلویم نشست، و در گردنم رشتهای را دید، گفت: این رشته چیست؟ میگوید: گفتم: نخی است که در آن برایم افسون شده است، وی آن را گرفت و پاره کرد و بعد از آن گفت: خانوادهی عبداللَّه از شرک بینیازاند، از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «افسون مهره حفاظت از زخم چشم، و جادوی ایجاد محبت شرکاند»، میگوید: برایش گفتم: چرا این را میگویی، چشمم میپرید، نزد فلان یهودی رفتم او افسونش کرد، وقتی افسونش مینمود آرام میگردید؟ گفت: آن عمل شیطان بود، که آن را به دست خود فرو میکرد، و وقتی او افسونش میکرد، از آن دست باز میداشت. در صورتی که تو را کفایت میکند، که مثل گفته پیامبر ص را بگویی: «اذهب الباس رب الناس، اشف وأنت الشافی لا شفاء الا شفاؤك، شفاء لا یغادر سقما»، ترجمه: «پروردگار مردم درد را ببر، شفا نصیب گردان که تو شفا دهنده هستی، و شفایی جز شفای تو نیست، شفایی که دردی را باقی نمیگذارد» [۱۶]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۴۹۴/۲) آمده است.
[۱۶] صحیح. احمد (۱/ ۳۸۱) ابوداوود (۳۸۸۳) حاکم (۴/ ۴۱۸) ابن حبان (۱۴۱۲) ابن ماجه (۳۵۳۰) نگا: الصحیحة (۳۳۱).
دارقطنی (ص۴۴) از عکرمه روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن رواحه س پهلوی همسرش خوابیده بود، بعد بهسوی یکی از کنیزانش که در گوشه اتاق خوابیده بود رفت و با وی همبستر گردید. همسرش ترسید و او را در بسترش نیافت، آن گاه برخاست و بیرون آمد، او را در کنار کنیزش یافت، دوباره به خانه برگشت و کارد را برداشت و بیرون آمد. عبداللَّه فارغ شد و برخاست و با همسرش در حالی روبرو گردید، که کارد را در دست داشت، گفت: چه شده است؟ همسرش پاسخ داد: چه شده است، اگر تو را در همان جایی مییافتم که دیدمت، با این کارد به میان هر دو شانه ات میزدم! پرسید: مرا در کجا دیدی؟ پاسخ داد: تو را کناز کنیز دیدم، گفت: مرا ندیدهای، رسول خدا ص ما را از این که قرآن را در حال جنابت بخوانیم نهی نموده است، گفت: پس بخوان، عبداللَّه گفت:
اتانا رسول الله يتلو كتابه
كمـا لاح مشهور من الفجر ساطع
اتى بالـهدى بعدالعمى فقلوبنا
به موقنات آن ما قال واقع
يبيت يجافى جنبه عن فراشه
اذا استثقلت بالـمشركين الـمضاجع
همسرش گفت: به خدا ایمان آوردم، و چشم خویش را تکذیب نمودم، بعد از آن صبح عبداللَّه س نزد رسول خدا ص رفت، و به او خبر داد، و پیامبر ص خندید به اندازهای که دندانهای پسینش را دیدم. و همچنین دار قطنی (ص۴۵) این را از طریق دیگری از عکرمه از ابن عباس ش روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن رواحه س داخل شد... و مانند آن را متذکر شده، و گفته: رسول خدا ص از اینکه یکی از ما قرآن را در حال جنابت بخواند نهی نموده است [۱۷]. در التعلیق المغنی (ص۴۵) میگوید: در این سلمه بن وهرام آمده، ابن معین و ابوذرعه وی را ثقه دانستهاند، و ابوداود وی را ضعیف دانسته است.
[۱۷] ضعیف. داستان ابن رواحة با کنیز خود ضعیف است. ابن عساکر (۱۲/ ۱۵۸) در تاریخ دمشق و ذهبی در سیر اعلام النبلاء (۳/ ۴۹) مناوی در فیض القدیر (۶/ ۵۵۸) نووی در المجموع (۲/ ۱۸۳) می گوید: سند این داستان ضعیف و منقطع است.
بخاری در التفسیر از حبیب بن ابی ثابت روایت نموده، که گفت: نزد ابووائل آمدم تا در مورد (خوارج) از وی سئوال کنم. گفت: ما در صفّین بودیم، و مردی گفت: آیا آنانی را که بهسوی کتاب خدا فرا خوانده میشوند نمیبینی؟ علی بن ابی طالب س گفت: بلی [۱۸]، سهل بن حنیف س گفت: خویشتن را متهم کنید! ما خود را در روز حدیبیه - صلحی که میان پیامبر ص و مشرکین صورت گرفت - در حالی دریافتیم، که اگر مجالی برای جنگ میدیدیم میجنگیدیم، و عمر س آمد و گفت: آیا ما بر حق و آنان بر باطل نیستند؟ آیا کشتههای ما در جنت و کشتههای آنان در آتش نیستند؟ گفت: «بلی»، حضرت عمر افزود: پس چرا ذلت را در دینمان قبول میکنیم، در صورتی که خداوند در میان ما فیصله ننموده است بر میگردیم؟! پیامبر ص فرمود: «ای ابن الخطاب من رسول خدا هستم، و خداوند ابداً مرا ضایع نخواهد ساخت»، آن گاه خشمناک برگشت، و با بیصبری نزد ابوبکر س آمد و گفت: ای ابوبکر آیا ما بر حق و آنان بر باطل نیستند؟ گفت: ای ابن خطاب، وی پیامبر خداست، و خداوند هرگز و ابداً او را ضایع نخواهد ساخت، و همین بود که سوره فتح نازل گردید [۱۹]. این را بخاری در جاهای دیگری هم روایت نموده، و مسلم [۲۰] و نسایی آن را از طرق دیگری از سهل بن حنیف روایت کردهاند، و در بعضی الفاظ آن آمده: ای مردم، نظر و رأی خویش را متهم کنید، و من خود را در روز ابوجندل در حالی دیدم که اگر قدرت میداشتم امر رسول خدا ص را نمیپذیرفتم، بلکه آن را به طور حتم رد مینمودم، و در روایتی آمده: آن گاه سوره فتح نازل گردید، و رسول خدا ص عمربن خطاب س را طلب نمود و آن را برایش تلاوت نمود. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۰۰/۴) آمده است.
کل این حدیث در باب دعوت بهسوی خدا، در قصه صلح حدیبیه به روایت بخاری از طریق مسوربن مخرمه س و مروان گذشت و در آن آمده است که ابوجندل گفت: ای گروه مسلمانان، من در حالی که مسلمان شده، آمدهام، دوبار به طرف مشرکین برگردانیده میشوم؟! آیا آنچه را من دیدم نمیدانید - وی در راه خداوند أ عذاب سختی دیده بود - عمر س میگوید: من در این هنگام نزد پیامبر ص آمده گفتم:آیا تو به حق، نبی خدا نیستی؟ گفت: «بلی [هستم]»، گفتم:آیا ما بر حق و دشمن ما بر باطل نیست؟ گفت: «بلی [هست]»، گفتم: پس با این وضع چرا ما خواری و ذلت را بر خود بخریم و در دینمان زیر بار ذلت برویم؟ گفت: «من رسول خدا هستم، و هرگز نافرمانی او را نخواهم کرد، و او نصرت دهنده من است». گفتم: آیا برای ما نمیگفتی که به خانه [۲۱] خواهیم رفت و آن را طواف خواهیم نمود؟ گفت: «بلی، ولی من این را برایت گفته بودم که ما امسال آن را طواف خواهیم کرد؟» گفتم: نه، پیامبر ص فرمود: «تو بهسوی آن میآیی و آن را به طور حتم طواف میکنی». عمر س میگوید، نزد ابوبکر س آمده گفتم: ای ابوبکر، آیا این به حق پیامبر خدا نیست؟ گفت: بلی هست. گفتم:آیا ما بر حق و دشمن ما بر باطل نیست؟ گفت: بلی هست. عمر میگوید: گفتم: پس با این وضع چرا ما خواری را قبول کنیم و در دینمان زیر بار ذلت برویم؟! ابوبکر گفت: ای مرد، وی پیامبر خداست، و نافرمانی پروردگارش را نمیکند، و پروردگارش ناصر و یاور اوست، به امر وی چنگ زن و با او مخالفت مکن، چون به خدا سوگند، وی بر حق است. گفتم: آیا وی برای ما نمیگفت که ما به خانه میآییم و آن را طواف میکنیم؟ گفت: بلی، ولی آیا به تو گفته بود که امسال آن را طواف خواهی کرد؟ گفتم: نخیر. ابوبکر گفت: تو حتماً به کعبه میآیی، و آن را طواف میکنی. عمر س میگوید: پس من به خاطر این رفتارم کارهای نیکی را انجام دادم [۲۲].
[۱۸] مردی که حرف قبلی را با اقتباس از قرآن گفت، هدف جنگ را دارد، و برای علی میگوید: باید با اینها که باغیاند، و ما بر حق هستیم بجنگیم، و علی حرف او را تایید میکند، ولی سهل بن حنیف با تردید این گفتهها، و با اشاره به حالت مسلمانان در صلح حدیبیه، که آماده جنگ بودند، و پیامبر ص آن را قبول ننموده، و به صلح تن داد، مسلمانان را به صلح فرا میخواند، به اقتباس از تیسیرالقاری، بخش تفسیر سوره فتح. م. [۱۹] بخاری (۴۸۴۴). [۲۰] مسلم در کتاب الجهاد به شماره (۹۴) احمد (۳/ ۴۸۶). [۲۱] یعنی خانه خدا. م. [۲۲] بخاری (۲۷۳۱، ۲۷۳۲) احمد (۴/ ۳۳۰).
احمد از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: برای پیامبر ص هنگام بازگشتش از حدیبیه این آیه نازل گردید:
﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ [الفتح: ۲].
ترجمه: «تا این کهاللَّه برای تو گناه گذشته و آیندهای تو را بیامرزد».
آن گاه پیامبر ص فرمود: «امشب برایم آیهای نازل شده، که از در روی زمین است، برایم محبوبتر است»، بعد از آن پیامبر ص آن را برایشان تلاوت نمود، و یاران گفتند: مبارک و گوارا باد بر تو ای نبی خدا، خداوند ﻷ بیان نموده، که با تو چه میکند، ولی با ما چه معاملهای خواهد کرد. آنگاه بر او نازل گردید.
﴿لِّيُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾ تا این که به این جا رسید ﴿فَوۡزًا عَظِيمٗا﴾ [الفتح: ۵].
ترجمه: «تا مردان مؤمن و زنان مؤمن را در جنتهایی درآرد که در زیر درختان آن جویها در جریاناند... پیروزی بزرگ».
این را بخاری و مسلم [۲۳] از انس، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۱۸۳/۴) آمده، نیز روایت کردهاند. و نزد ابن جریر (۴۴/۲۶) درباره این قول خداوند:
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾ [الفتح: ۱].
ترجمه: «ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم».
از انس س روایت است که گفت: این برای پیامبر ص هنگام بازگشتش از حدیبیه، در حالی که از حج بازداشته شده بود نازل گردید، و او قربانیها را در حدیبیه با اصحابش، در حالی که همه را رنج و اندوه فرا گرفته بود ذبح نمود، و فرمود: «برایم آیهای نازل شده که از همهی دنیا برایم محبوبتر است»، و تلاوت نمود:
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ تا به این قول خداوند ﴿عَزِيزًا﴾ [الفتح:۱-۳].
ترجمه: «ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم. تا اللَّه برای تو گناه گذشته و آینده تو را بیامرزد... تواناست».
آن گاه اصحابش گفتند: گوارا باد برایت... مثل آن را ذکر نموده است.
و احمد از مجمع بن جاریه انصاری س - وی یکی از قاریانی بود که قرآن را خوانده بودند - روایت نموده، که گفت: در حدیبیه حاضر بودیم، هنگامی که از آنجا برگشتیم، ناگهان متوجه شدیم که مردم شترها را تند میرانند، آن گاه مردم به همدیگر میگفتند: مردم را چه شده است؟ گفتند: برای رسول خدا ص وحی نازل شده است، به سرعت با مردم بهسوی پیامبر خدا ص بیرون رفتیم، و متوجه شدیم که رسول خدا ص در کراع غمیم [۲۴] بر مرکبش سوار است، و مردم در اطرافش جمع شدهاند، و او برایشان تلاوت نمود: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾. میگوید: آن گاه مردی از یاران رسول خدا ص گفت: ای رسول خدا،آیا این فتح است؟ فرمود: «آری، سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست این فتح است»... و حدیث را متذکر شد [۲۵]. این را ابوداود در الجهاد، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۱۸۳/۴) آمده، روایت کرده است. و بخاری از براء س روایت نموده، که گفت: شما فتح مکه را فتح میشمرید... فتح مکه هم فتحی بود ولی ما بیعت رضوان در روز حدیبیه را فتح میشمریم [۲۶]... و حدیث را متذکر شده، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۱۸۲/۴) آمده. این را ابن جریر هم در تفسیرش (۴۴/۲۶) از براء به مانند آن روایت نموده، و از جابر روایت نموده، که گفت: ما فقط روز حدیبیه را فتح میشمردیم.
[۲۳] بخاری (۴۱۷۲) احمد (۳/ ۱۹۷). [۲۴] اسم جایی است در میان مکه و مدینه. [۲۵] صحیح. احمد (۳/ ۴۲) ابوداوود (۲۷۳۶) و (۳۰۱۵) در آن یعقوب بن مجمع است که مقبول است چنانکه در التقریب آمده یعنی در صورت متابعه مگرنه خیر. حدیث را آلبانی ضعیف دانسته است. [۲۶] بخاری (۴۱۵۰).
حافظ ابوالقاسم لالکائی در السنۀ از قیس بن حجاج از کسی که برایش حدیث بیان نموده، روایت کرده که گفت: هنگامی که مصر فتح گردید، اهل آن نزد عمروبن عاص س که امیر آنجا بود در ماه بؤنه - یکی از ماههای عجم - آمدند، و گفتند: ای امیر، این نیل ما سنتی دارد که به غیر آن جریان پیدا نمیکند، پرسید: و آن چیست؟ گفتند: وقتی که دوازده شب از این ماه بگذرد، بهسوی دختر باکرهای میرویم که در میان والدینش است، و پدر و مادرش را راضی میسازیم، و بهترین زیورات و لباسش را بر تنش میکنیم، و بعد او را در نیل میاندازیم. عمرو به آنان گفت: این در اسلام نیست، اسلام هر آنچه را قبل از خودش بوده نابود میسازد، آن گاه آنان ماه بؤنه را اقامت گزیدند و نیل از جریان بازماند تا جایی که تصمیم گرفتند از آنجا کوچ کنند. آن گاه عمرو س این مسئله را برای عمربن خطاب س نوشت، و عمر برایش نوشت، تو در عمل خود به حق رسیدهای، من در داخل این نامهام، برگه کوچکی برایت فرستادهام، آن را در نیل انداز... و حدیث را چنانکه در باب تأییدات غیبی در تسخیر بحرها خواهد آمد دوباره میآوریم؛ و در آخر آن آمده: پس نوشته را در نیل انداخت، و آنان در روز شنبه در حالی صبح نمودند، که خداوند نیل را به ارتفاع شانزده گز فقط در یک شب به جریان آورده بود، و خداوند آن روش و سنت را از اهل مصر تا امروز قطع نمود [۲۷]. چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۴۶۴/۳) آمده. این را همچنان ابن عساکر، ابوالشیخ و غیر آنان روایت کردهاند.
[۲۷] ضعیف. ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق (۱۸/ ۳۴۸، ۳۴۹) و لالکائی در السنة. سند آن ضعیف است و در آن مجهولانی هستند.
ابونعیم در الحلیه (۷/۱) از سهم بن منجاب روایت نموده، که گفت: با علاء بن حضرمی س به جنگ رفتیم، حرکت نمودیم تا اینکه به دارین [۲۸] رسیدیم، و دریا در میان ما و آنان قرار داشت، آن گاه گفت: «يا عليم، يا حليم، يا على، يا عظيم، انا عبيدك، وفي سبيلك، نقاتل عدوك، اللهم فاجعل لنا اليهم سبيلا». ترجمه: «ای دانا، ای بردبار، ای بلند مرتبه، ای بزرگ، ما بندگان توییم، و در راه توییم، با دشمنت میجنگیم، بار خدایا، برای ما راهی بهسوی آنان بگردان». و با ما داخل بحر گردید، وقتی داخل شدیم، آب به نمدهای زین هایمان نمیرسید، بعد به سویآنان بیرون رفتیم. این را همچنان (۸/۱) از ابوهریره س همانند آن روایت نموده، و افزوده است: هنگامی که ابن مکعبر - فرمانده کسری - ما را دید گفت: نه، به خدا سوگند با اینان نمیجنگیم!! بعد از آن درکشتی نشست و خود را به فارس رسانید [۲۹]. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۰۸) از ابوهریره و طبرانی نیز از وی، و ابن ابی الدنیا از سهم بن منجاب و بیهقی از انس س روایت نمودهاند، چنانکه احادیث اینان در تسخیر بحرها خواهد آمد، و احادیث عبور سعدبن ابی وقاص س از دجله در روز قادسیه نیز خواهد آمد، که در آن قول حجربن عدی س هم آمده است که: چه شما را از عبور نمودن بهسوی دشمنتان غیر از این آب اندک - یعنی دجله - بازمی دارد؟
﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ كِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗا﴾ [آل عمران: ۱۴۵].
ترجمه: «و هر نفس به حکم خدا، و در یک وقت نوشته شده و مقرر جان میدهد».
بعد از آن اسبش را داخل آب نمود، و هنگامی که وارد شد مردم نیز وارد گردیدند، وقتی دشمن ایشان را دید، گفتند: اینها همانند جنها هستند [۳۰]، و فرار نمودند. ابن ابی حاتم این را از حبیب بن ظبیان روایت کرده است.
[۲۸] جزیرهای است در خلیج فارس. [۲۹] صحیح. نگا: معجزات النبی با تحقیق من. دارالغذ. [۳۰] کلمه دیوان در حدیث، که به فارسی یعنی جن و پری.
ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۲) از معاویه بن حرمل روایت نموده است، و حدیث را متذکر شده و در آن آمده است: آتشی در حره افتاد، و عمر س نزد تمیم س آمد و گفت: بهسوی این آتش برو، گفت: ای امیرالمؤمنین من کیستم؟ و من چیستم؟ و تا آن وقت عمر س اصرار ورزید که تمیم همراهش برخاست، میگوید: من نیز آن دو را دنبال نمودم و آنان بهسوی آتش به راه افتادند، در ادامه میگوید: و شروع نموده آن را این طور با دستش میراند، تا این که داخل دره شد و تمیم به دنبالش وارد گردید، عمر س میگفت: کسی که دیده مانند کسی نیست که ندیده!!. این را بیهقی و بغوی، چنانکه در تأییدات غیبی در اطاعت آتش خواهد آمد، روایت نمودهاند.
نسائی از ابوسکینه - مردی از بحرین - و او از مردی از اصحاب پیامبر ص روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا ص به حفر خندق امر نمود، سنگی در مسیرشان پدیدار گردید، و آنان را از کندن بازداشت، آن گاه پیامبر ص برخاست و کلنگ را گرفت و عبایش را در کنار خندق گذاشت و گفت:
﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١١٥﴾ [الانعام: ۱۱۵].
ترجمه: «و سخن پروردگارت در راستی و انصاف تمام شد، و هیچ تبدیل کنندهای برای سخنان او نیست، و او شنوا و داناست».
آن گاه یک سوم سنگ افتاد و سلمان س ایستاده بود و نگاه میکرد، و توأم با ضربه رسول خدا ص برقی درخشید، برای بار دوم زد و گفت: ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١١٥﴾. آن گاه یک سوم دیگر افتاد و برقی درخشید که سلمان آن را دید، باز برای بار سوم زد و گفت: ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١١٥﴾. آن گاه ثلث باقی مانده افتاد. و رسول خدا ص بیرون رفت و عبایش را برداشت و نشست. سلمان گفت: ای رسول خدا، تو را در وقت زدن دیدم، که هر ضربهای میزدی همراهش برقی میدرخشید، رسول خدا ص فرمود: «ای سلمان آن رادیدی؟» گفت: آری سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، ای رسول خدا. گفت: «من وقتی که ضربه اول را زدم، شهرهای کسری و اطراف آن و شهرهای زیادی برایم آشکار شد تا جایی که آن را به چشمم دیدم»، آن گاه یکی از اصحاب که نزدش حاضر بود به او گفت: ای رسول خدا، از خدا بخواه تا آن را برای ما فتح کند، و اولادشان را به غنیمت نصیب ما گرداند تا با دستهای خویش سرزمینهایشان را تخریب نماییم، و رسول خدا همان دعا را فرمود، افزود: «بعد از آن ضربه دوم را وارد آوردم، آن گاه شهرهای قیصر و اطراف آن برایم نمودار گردید تا جایی که آن را به چشمم دیدم». گفتند: ای رسول خدا، از خداوند بخواه تا آن را برای ما فتح کند، و اولادشان را به طور غنیمت نصیب ما گرداند تا با دستهای خویش سرزمینهایشان را تخریب کنیم، و رسول خدا دعا فرمود. بعد از آن گفت: «باز ضربه سوم را وارد آوردم، آن گاه شهرهای حبشه و قریههای اطراف آن برایم نمودار گردید، تا جایی که آن را به چشمم دیدم»، بعد از آن پیامبر خدا ص فرمود: «تا وقتی که حبشه شما را گذاشته است [و به شما تعرض ننموده است] شما نیز آنان را بگذارید، و تا وقتی که تُرک شما را ترک نمودهاند، شما نیز آنان را ترک کنید»، ابن کثیر در البدایه (۱۰۲/۴) میگوید: این چنین این را نسائی به شکل طولانی روایت نموده است، و ابوداود فقط این بخش آن را روایت کرده است: «تا وقتی که حبشیها شما را رها کردهاند شما نیز آنان را بگذارید، و تا وقتی که ترک شما را ترک نمودند ترک کنید» [۳۱].
ابن جریر این را از عمرو بن عوف مزنی روایت نموده، و حدیثی را متذکر شده که در آن آمده: پیامبر ص آمد و کلنگ را از سلمان گرفت و به سنگ چنان ضربهای زد که آن را شکافت و از آن برقی درخشید که میان دو حرّه مدینه را روشن گردانید، انگار که آن برق چراغی در دل شب تاریکی بود، آن گاه رسول خدا ص چون تکبیر فتح، تکبیر گفت: و مسلمانان هم تکبیر گفتند، باز آن را برای دومین بار زد و عین قضیه تکرار شد، باز آن را برای سومین بار زد و عین حادثه تکرار گردید، و آن را سلمان ومسلمانان برای رسول خدا ص یادآور شدند، و او را از آن نور پرسیدند، گفت: «از برق اول برایم قصرهای حیره و شهرهای کسری روشن شد، انگار که آنها دندانهای سگان باشند، و جبریل به من خبر داد که امتم بر آنان غلبه پیدا خواهند کرد، و از برق دومی قصرهای سرخ از سرزمین روم روشن شد که گویی آنها دندانهای سگان باشند و جبرئیل به من خبر داد که امتم برآن غلبه پیدا میکند، و از سومی قصرهای صنعاء روشن شد، انگار که آنها دندانهای سگان باشند، و جبریل به من خبر داد که امتم بر آنان غلبه پیدا میکنند، بنابراین بشارت بادا برای تان»، و مسلمانان شادمان و خوشحال گردیده گفتند: الحمدلله، وعده راست است، میگوید: و هنگامی که احزاب آشکار گردیدند، مؤمنان گفتند:
﴿هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا﴾ [الاحزاب: ۲۲].
ترجمه: «این همان است که خداوند و پیامبر او به ما وعده دادهاند، و خدا و رسول او راست گفتهاند، و آن جز به ایمان و تسلیم ایشان نیفزود».
ومنافقان گفتند: او به شما خبر میدهد، که از یثرب قصرهای حیره و شهرهای کسری را میبیند، و آنها به وسیله شما فتح میشود، و شما اکنون خندق حفر میکنید و نمیتوانید به میدان بیرون روید؟! و درباره ایشان نازل گردید:
﴿وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢﴾ [الاحزاب: ۱۲].
ترجمه: «و آنگاه که منافقان و آنانی که در دلهایشان مرض است گفتند: خدا و رسول او برای ما جز فریب وعده نکردهاند» [۳۲].
ابن کثیر در البدایه (۱۰۰/۴) میگوید: این حدیث غریب است.
و طبرانی در حدیث طویلی از ابن عباس س، چنانکه در تأییدات غیبی در برکت طعامشان در جنگها خواهد آمد، روایت نموده که: رسول خدا ص فرمود: «به من اجازه دهید تا نخستین زننده آن من باشم»، گفت: «بسماللَّه»، و آن را زد یک سومش پاره شد و افتاد، آن گاه گفت: «اللَّه اکبر، قصرهای روم، سوگند به پروردگار کعبه»، بار دیگر زد و پاره شده افتاد، و گفت: «اللَّه اکبر، قصرهای فارس، سوگند به پروردگار کعبه»، آن گاه منافقان گفتند: ما برای نفسهای خویش خندق حفر میکنیم و او برایمان قصرهای فارس و روم را وعده میدهد؟! [۳۳]. هیثمی (۱۳۲/۶) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر عبداللَّه بن احمد بن حنبل و نعیم عنبری، و آن دو ثقهاند.
[۳۱] صحیح. ابوداوود (۴۳۰۲) و بیهقی (۹/ ۱۷۶) نگا: الصحیحة (۲/ ۴۱۶) (۷۷۲). [۳۲] بسیار ضعیف. اگر موضوع نباشد. بیهقی در الدلائل (۳/ ۴۱۸-۴۲۰) و حاکم (۳/ ۵۹۸). [۳۳] صحیح. طبرانی در الکبیر (۱۱/ ۱۲۰۵۲) ابن کثیر آن را در البدایة (۷/ ۴۵۰).
در تأییدات غیبی در رفتن اثر زهر، زهر نوشیدن خالد س و این قولش خواهد آمد: هیچ نفسی هرگز تا رسیدن اجلش نمیمیرد، و این قول عمرو [۳۴] هم خواهد آمد: به خدا سوگند، ای گروه عرب، مادامی که یکی از این قرن [۳۵] در میانتان باشد، هر چه را بخواهید مالک میشوید. و همچنین این سخنش برای اهل حیره است: هرگز مانند امروز روی آوردن امری را بدین وضوح ندیدهام!!.
[۳۴] وی عمروبن عبدالمسیح از اهل حیره است. [۳۵] یعنی اصحاب.
در باره اسباب و انگیزههای پیروزی قول ثابت بن اقرم س خواهد آمد: ای ابوهریره، انگار تو تعداد زیادی را میبینی؟! گفتم: آری، گفت: تو در بدر با ما نبودی، ما به کثرت پیروز نمیشویم. و قول خالد س هنگامی که مردی به او گفت: رومیها چقدر زیاداند و مسلمانان چقدر اندک؟! گفت: رومیها چقدر اندکاند و مسلمانان چقدر زیاد؟! رزمندگان با مساعدت خداوند زیاد میشوند، و به یاری ندادن کم میگردند، نه به تعداد مردان. به خدا سوگند، دوست دارم که اشقر [۳۶] از سایدگی سم پایش تندرست میبود، و آنان دو چندان میشدند. و هم چنین نامه ابوبکر س برای عمروبن عاص س اما بعد: نامه ات به من رسید، متذکر میشوی که رومیها به تعداد زیادی جمع شدهاند، ولی خداوند ما را همراه پیامبرش ص نه به کثرت عدد نصرت داد و نه به کثرت سربازان، و ما در حالی با پیامبر خدا ص غزا مینمودیم، که همراهمان جز دو اسب نبود، و ما شتران را به نوبت سوار میشدیم. در روز احد با پیامبر خدا ص بودیم، و همراهمان جز یک اسب نبود، که آن را رسول خدا ص سوار میگردید، ولی خداوند ما را بر کسی که با ما مخالفت مینمود پیروز میگردانید و کمکمان میکرد.
و آنچه ابوبکر س در راه اندازی ارتش اسامه س انجام داد گذشت، آن هم در فرصتی که عربها بر وی از هر طرف شورش کردند، قاطبه عرب مرتد گردید و نفاق ظاهر شد، یهودیت و نصرانیت سربرآوردند و مسلمانان به سبب نبودن و از دست دادن پیامبرشان ص و کمی نیروی خودی و کثرت دشمن شان، چون گوسفندان باران زده در شب سرد بودند، بنابراین به ابوبکر عرض کردند که ارتش اسامه را نگه دارد، آن گاه ابوبکر - که مصممتر و قاطعتر بود - گفت: من ارتشی را که رسول خدا ص روان کرده است نگه دارم؟! در این صورت بهکار بزرگی جرأت نمودهام!! سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این که عربها بر من حمله آورند بهتر از آن است، که ارتشی را نگه دارم که رسول خدا ص آن را روان نموده است!! ای اسامه با ارتشت به همان طرفی که به آن مأمور شدهای حرکت کن، و در همان جایی که رسول خدا ص برایت در ناحیه فلسطین و بر اهل موته دستور داده است بجنگ، چون خداوند آنچه را میگذاری کفایت خواهد نمود. و همچنان قول عبداللَّه بن رواحه س در روز مؤته که دویست هزار دشمن جمع شده بود گذشت [که گفت]: ای قوم، به خدا سوگند، آنچه را اکنون بد میپندارید، همان چیزی است که در طلب آن بیرون آمدهاید و آن: شهادت است، ما با مردم به عدد، قوت و کثرت نمیجنگیم، ما با آنها فقط به وسیله دینی میجنگیم که خداوند ما را به آن عزت بخشیده است، حرکت کنید، که جز یکی از این دو نیکی نیست: یا کامیابی یا شهادت. مردم گفتند: به خدا سوگند، ابن رواحه راست میگوید. و چه بسا قصههای اصحاب در این موضوع که در این کتاب پراکنده و نوشته شده است، و هم چنین در کتب احادیث، مغازی و سیر، که کتاب را به ذکر و تکرار آن طولانی نمیکنیم.
[۳۶] نام اسب خالد س است.
ابن عساکر از انس س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در حالی داخل مسجد گردید، که حارث بن مالک س خواب بود، او را با پایش حرکت داده گفت: «سرت را بلند کن»، وی سرش را بلند نمود و گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا، پیامبر ص فرمود: «ای حارث بن مالک چگونه صبح نمودی؟» گفت: ای پیامبر خدا به صفت مومن حق صبح نمودم، گفت: «برای هر حق حقیقتی است، حقیقت آنچه تو میگویی چیست؟» گفت: از دنیا روی گردانیدم، روزم را با تشنگی سپری نمودم، شبم را بیداری کشیدم، گویا که به عرش پروردگارم نگاه میکنم و گویا که بهسوی اهل بهشت نگاه میکنم که یک دیگر را زیارت میکنند، و بهسوی اهل آتش نگاه میکنم که به یک دیگر بانگ میزنند، پیامبر ص به او گفت: «تو شخصی هستی که خداوند قلبت را روشن و منور نموده است، شناختهای، بنابراین مداومت کن» [۳۷].
عسکری در امثال از انس همانند آن روایت کرده، جز این که او وی را حارثه بن نعمان نامیده است، و در روایت وی آمده است، که گفت: «دیدهای، بنابراین مداومت کن»، بعد از آن فرمود: «بندهای است که خداوند ایمان را در قلب وی منور ساخته است»، گفت: ای نبی خدا، از خداوند بخواه تا به من شهادت عطا فرماید، و او برایش دعا نمود، میگوید: روزی اعلان شد: ای سوارکاران خدا سوار شوید، آن گاه او نخستین سوار کاری بود که سوار شد و نخستین سوارکاری بود که شهید گردید. این چنین در منتخب الکنز (۱۶۰/۵) آمده است.
ابن نجار این را از انس س روایت نموده، که گفت: در حالی که پیامبر خدا ص راه میرفت، ناگهان جوانی از انصار با وی روبرو گردید، پیامبر ص به او گفت: «ای حارث چگونه صبح نمودی؟» گفت: در حالی صبح نمودم، که به حق به خدا مؤمن بودم، گفت: «ببین که چه میگویی، چون برای هر قول حقیقتی است»، پاسخ داد: ای رسول خدا، نفسم روی گردانید... و مانند حدیث عسکری را با زیادتی در آخرش، چنانکه در المنتخب (۱۶۱/۵) آمده است، ذکر نمود. ابن المبارک این را در الزهد از صالح بن مسمار همانند سیاق ابن عساکر روایت کرده، و در روایتی آمده است: گفت: «برای هر قول حقیقتی است، حقیقت ایمان تو چیست؟» [۳۸]، حافظ در الاصابه (۲۸۹/۱) میگوید: این حدیث معضل است، و این چنین این را عبدالرزاق از صالحبن مسمار و جعفربن برقان روایت نموده و در التفسیر این را از یزید سلمی روایت نموده و گفته: به شکل موصول روایت شده است...، و حدیث انس را که ذکر شد، متذکر گردیده و گفت: این را طبرانی و ابن منده روایت کردهاند، و بیهقی این را در شعب از طریق یوسف بن عطیه صفار روایت نموده، که وی خیلی ضعیف میباشد، و بیهقی میگوید: این منکر است، و یوسف در آن دچار اشتباه شده، باری گفته: حارث، و باری گفته: حارثه. ابن صاعد میگوید: این حدیث به شکل موصول ثابت نیست. بزار هم این را از انس روایت نموده، هیثمی (۵۷/۱) میگوید: در ین یوسف بن عطیه آمده، که وی قابل حجّت نیست، طبرانی نیز این را از حارث بن مالک انصاری روایت نموده که وی از پهلوی پیامبر ص عبور نمود، و پیامبر ص به او گفت: «ای حارثه چگونه صبح نمودی؟» و مانند حدیث ابن عساکر را متذکر شده، هیثمی (۵۷/۱) میگوید: در این ابن لهیعه آمده، و هم چنین در آن کسی هست که نیاز به توضیح و آشکار شدن دارد.
[۳۷] ضعیف. طبرانی (۳/ ۳۰۲) (۳۳۶۷) ابن ابی شیبة (۱۱/ ۴۳) در سند آن ابن لهیعة ضعیف است. همچنین در متن آن نکارت است زیرا مومن خود را پاک نمی داند و تزکیه نمیکند و این کار مخالف نص قرآن است. [۳۸] ضعیف معضل. چنانکه در الاصابة (۱/ ۲۸۹) آمده. نگا: الحلیة (۹/ ۲۷۹) و مصنف ابن ابی شیبة (۱۱/ ۴۲، ۴۳) و میزان الاعتدال (۹۸۷۷).
ابونعیم در الحلیه (۲۴۲/۱) از انس بن مالک روایت نموده که: معاذبن جبل س به نزد رسول خدا ص وارد شد، پیامبر ص گفت: «ای معاذ چگونه صبح نمودی؟» گفت: مؤمن به خداوند متعال صبح نمودم. فرمود: «برای هر قول مصداقی است، و برای هر حق حقیقتی است، پس مصداق آنچه تو میگویی چیست؟» گفت: ای نبی خدا، من هرگاه صبح کردهام، گمان نمودهام که شب نمیکنم، و هرگاه شب کردهام، گمان نمودهام که صبح نمینمایم، و هر قدمی را که پیش میگذارم، گمان میکنم که قدم دیگری را در پی آن نخواهم گذاشت، و گویی من بهسوی هر امت نگاه میکنم، که بر زانو نشسته و بهسوی کتابش فراخوانده میشود و همراهش نبی اش و بتهایش است، که غیر خدا را عبادت مینمود، و گویی من بهسوی عقوبت اهل آتش و ثواب اهل جنت نگاه میکنم، فرمود: «شناختهای، پس مداومت کن» [۳۹].
[۳۹] ابونعیم (۱/ ۲۴۲).
و در باب دعوت بهسوی خدا و پیامبرش در حدیث سوید بن حارث س گذشت که گفت: با شش تن از قومم به نزد پیامبر خدا ص رسیدیم، هنگامی که داخل شدیم و با وی صحبت نمودیم، از عادات و لباس ما خوشش آمد، پرسید: «شما چیستید؟» گفتیم: مومنان، پیامبر ص تبسمی نموده، فرمود: «هر قول برای خود حقیقتی دارد، حقیقت قول و ایمان شما چیست؟» سوید میگوید: گفتیم: [حقیقت ایمان ما در] پانزده خصلت [پنهان است]: پنج خصلت آن را فرستاده هایت امر نمودند تا به آنها ایمان بیاوریم، و پنج خصلت دیگر را فرستاده هایت به ما امر نمودند تا به آن عمل کنیم، و پنج خصلت دیگر آن را از زمان جاهلیت انتخاب نموده و فرا گرفتهایم، که اکنون هم به آنها عمل میکنیم، مگر در صورتی که چیزی از آن را بد ببری... و حدیث را در مورد ایمان به خدا، فرشتگان وی، کتاب هایش، پیامبرانش، اندازه خیر و شرش، ارکان اسلام و اخلاق نیکو متذکر شده است.
ابونعیم از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: نزد پیامبر ص نشسته بودم که ناگهان حرمله بن زید انصاری س - یک تن از بنی حارثه - نزدش آمد، و در پیش روی رسول خدا ص نشست و گفت: ای رسول خدا، ایمان اینجاست، و با دستش به زبانش اشاره نمود، و نفاق اینجاست، و دستش را بر سینهاش گذاشت، و خداوند را جز اندک یاد نمیکند. رسول خدا ص خاموش باقی ماند، و حرمله آن را تکرار نمود. آن گاه پیامبر ص زبان حرمله را گرفت و گفت: «بار خدایا، به او زبانی صادق و قلبی شاکر نصیب بگردان، و دوستی مرا و دوستی کسی را که مرا دوست میدارد، به او عطا فرما، و امرش را بهسوی خیر رهنمون گردان»، آن گاه حرمله به او گفت: ای رسول خدا، من برادران منافقی دارم که بزرگشان بودم، آیا تو را به آنان دلالت و رهنمایی نکنم؟ پیامبر خدا ص فرمود: «کسی که نزدمان آمد، چنان که تو آمدی، برایش مغفرت میخواهیم؛ چنان که برای تو مغفرت خواستیم، و کسی که بر آن اصرار ورزد خداوند او را سزاوار است» [۴۰]. این چنین در الکنز (۲۵۰/۲) آمده است. طبرانی هم این را روایت کرده و در اسنادش اشکالی وجود ندارد، ابن منده نیز این را روایت کرده است، و در فوائد هشام بن عمار روایت احمد بن سلیمان را به روایت از ابودرداء س همانند آن روایت کردیم [۴۱]، این چنین در الاصابه (۳۲۰/۱) آمده است.
[۴۰] طبرانی (۴/ ۶). [۴۱] هیثمی آن را در المجمع (۴۰۲) به طبرانی از ابودرداء نسب داده است. وی گفته است: در آن یک روای است که نام برده نشده و بقیهی رجال آن ثقه هستند.
بیهقی در الاسماء و الصفات (ص۲۰۸) از عایشه ل روایت نموده که: پیامبر خداص مردی را به عنوان فرمانده سریهای فرستاد، او در نمازها برای یاران خود پیش نماز بود و فرائتش را به قل هواللَّه احد خاتمه میبخشید، هنگامی که برگشتند آن را برای رسول خدا ص یادآور شدند، فرمود: «از وی بپرسید که این را به چه خاطر انجام میدهد؟!» او را پرسیدند گفت: به علت این که این سوره صفت رحمان است، و من دوست میدارم که آن را بخوانم، رسول خدا ص فرمود: «به او خبر بدهید که خداوند ﻷ دوستش میدارد» [۴۲]. بخاری و مسلم نیز این را از عایشه روایت کردهاند، چنانکه بیهقی گفته است.
[۴۲] بخاری (۷۳۷۵) مسلم (۸۱۳).
بیهقی در الاسماء و الصفات (ص۲۴۵) از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: عالم یهودیی نزد رسول خدا ص آمد و گفت: ای محمد - یا ای رسول خدا - خداوند آسمانها را بر انگشتی قرار داده، زمینها را هم بر انگشتی، کوهها و درختها را نیز بر انگشتی، آب و گل را هم بر انگشتی و سایر مخلوقات را بر انگشت دیگری، و آنها را تکان داده میگوید: من پادشاه هستم، میگوید: آن گاه پیامبر ص به خاطر تصدیق قول عالم یهودی خندید به قدریکه که دندانهای پسینش اشکار گردید، بعد از آن گفت:
﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ تا آخر آیه [الزمر: ۶۷].
ترجمه: «آنان خداوند را آن گونه که شایسته اوست نشناختند، در حالی که تمام زمین در روز قیامت در قبضه اوست».
این را بخاری و مسلم [۴۳] در صحیح خود، چنانکه بیهقی میگوید، روایت نمودهاند.
[۴۳] بخاری (۴۸۱۱) مسلم (۲۷۸۶).
بیهقی در الاسماء و الصفات (ص۳۵۶) از انس بن مالک س روایت نموده که: از پیامبر ص پرسیده شد: چگونه کافر در روز قیامت بر رویش حشر میشود؟ فرمود: «کسی که او را در دنیا بر پاهایش روان ساخت، قادر است که او را در روز قیامت بر رویش روان سازد» [۴۴]. این را بخاری، مسلم، احمد، نسائی، ابن ابی حاتم، حاکم و غیر ایشان همانند آن از انس، چنانکه در الکنز (۲۸/۷) آمده، روایت کردهاند. احمد از حذیفه بن اسید روایت نموده، که گفت: ابوذر س برخاست و گفت: ای بنی غفار بگویید و سوگند مخورید، چون صادق تصدیق شده ص برایم حدیث بیان داشته که مردم به سه گروه و فوج حشر [۴۵] میشوند: گروهی که سوار و سیر میباشند و لباس هم دارند، گروهی که پیاده راه میروند و سعی میکنند و گروهی که فرشتگان آنان را بر رویهایشان میکشند و بهسوی آتش حشرشان مینمایند، آن گاه گویندهای از ایشان گفت: این دو گروه را شناختیم، آنانی را که پیاده میروند و سعی میکنند چه شده است؟ گفت: خداوند ﻷ آفتی را بر سواریها نازل میکند، تا این که سواریی باقی نمیماند، تا جایی که شخص باغ خوش منظر خود را به عوض شتر پیری میدهد و آن را نمییابد [۴۶]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۶۵/۳) آمده است. حاکم (۵۶۴/۴) این را از حذیفه از ابوذر همانند آن رایت نموده است، و گفته: این حدیث تا ولید بن جمیع اسنادش صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند، و ذهبی میگوید: مسلم در متابعات از ولید روایت نموده، و نسائی آن را حجّت آورده است.
[۴۴] بخاری (۴۷۶۰) مسلم (۲۸۰۶). [۴۵] هدف از این حشر، همان حشری است که قبل از روز قیامت به طرف شام انجام میشود. [۴۶] ضعیف منکر. احمد (۵/ ۱۶۴) نسائی (۴/ ۱۱۶) (۲۰۶۸) در سند آن ولید بن جمیع است که ابن حجر درباره اش می گوید: صدوق است و دچار وهم می شود. نگا: ضعیف الترغیب (۲۰۸۹).
بیهقی در الاسماء والصفات (ص۱۱۰) از طفیل بن عبداللَّه س - که برادر عایشه ل از طرف مادرش بود - روایت نموده که: وی در خواب خود دید که با گروهی از مسیحیان روبرو شد و گفت: چه قدر قوم نیکی هستید شما، اگر بر این گمان نمیبودید که مسیح پسر خداست. گفتند شما هم قوم نیکی هستید اگر نگویید: [۴۷] (ما شاءاللَّه و شاء محمد)، «آنچه خدا بخواهد و محمد بخواهد»، بعد از آن با گروهی از یهود روبرو گردید و گفت: شما قوم نیکی هستید اگر بر این گمان نمیبودید که عزیر پسر خداست، گفتند: و شما هم قومی هستید که میگویید: (ماشاءاللَّه و شاء محمد)، میافزاید: آن گاه نزد پیامبر ص آمد، و آن را برایش تعریف کرد. پیامبر ص فرمود: «آیا آن را برای کسی بیان نمودهای؟» پاسخ داد: بلی، آن گاه پس از حمد و ثنای خداوند متعال گفت: «برادرتان آنچه را دیده، که برایتان رسیده است، بنابراین آن را مگویید، ولیکن بگویید: «ماشاء الله وحده لا شريك له»، «آنچه خدا به تنهایی اش بخواهد، خدایی که شریکی ندارد» [۴۸].
و نزد وی هم چنین از حذیفه س روایت است که گفت: مردی از مسلمانان در خواب دید، که با مردی از اهل کتاب روبرو شد، وی گفت: شما قوم نیکی هستید، اگر شرک نیاورید و نگویید: «ماشاء الله وشاء محمد»، وی آن را برای پیامبر ص یادآور شد، فرمود: «من آن را برایتان بد میدیدم، بگویید «ماشاء الله ثم شاء فلان»، آنچه خدا بخواهد و بعد از آن فلان بخواهد» [۴۹].
و بیهقی در الاسماء والصفات (ص۱۱۰) از ابن عباس س روایت نموده، که گفت: مردی نزد رسول خدا ص آمد، و در مورد موضوعی با وی صحبت کرد، آن مرد به رسول خدا ص گفت: «ماشاءاللَّه وشئت»، «آنچه خدا بخواهد و تو بخواهی»، رسول خدا ص گفت: «آیا مرا مساوی خدا گردانیدی؟ بلکه آنچه را خدا به تنهایی اش بخواهد» [۵۰].
[۴۷] ممکن است درست همینطور باشد که ذکر نمودهایم و در اصل چنین آمده، گفت: شما قوم هستید اگر... [۴۸] صحیح. ابن ماجه (۲۱۱۸) احمد (۵/ ۱۹۶) آلبانی آن را در الصحیحة (۱۳۸) به علت شواهد آن صحیح دانسته است. [۴۹] نگا: الصحیحة (۱/ ۲۶۴). [۵۰] صحیح. بخاری در ادب المفرد (۳/ ۷۸) ابن ماجه (۲۱۱۷) آلبانی آن را در الصحیحة (۱۳۹) صحیح دانسته است.
بیهقی در الاسماء و الصفات (ص۱۱۱) از اوزاعی روایت نموده، که گفت: یهودیی نزد پیامبر ص آمد، و او را از مشیت پرسید، پیامبر ص فرمود: «مشیت از آن خداوند متعال است»، یهودی گفت: من میخواهم برخیزم، فرمود: «خداوند خواسته است که برخیزی»، گفت: من میخواهم که بنشینم، فرمود: «خداوند خواسته است که بنشینی»، گفت: من میخواهم این درخت خرما را قطع کنم، فرمود: «خداوند خواسته است که آن را قطع کنی»، گفت: من میخواهم آن را ترک کنم، فرمود: «خداوند خواسته است که آن را ترک نمایی». میافزاید: آن گاه جبریل علیه الصلاه والسلام نزدش آمد و گفت: حجت و دلیلت برایت تلقین شد، چنانکه برای ابراهیم ÷ تلقین گردید، میگوید: و قرآن نازل گردید و گفت:
﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَلِيُخۡزِيَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٥﴾ [الحشر: ۵].
ترجمه: «هر درخت با ارزش نخل را که قطع و یا آن را در حال خود واگذار کردید، همه به فرمان خدا بود، و هدف این بود که فاسقان را خوار و رسوا کند» [۵۱].
بیهقی میگوید: این گرچه مرسل است، ولی موصولهای ماقبل آن که به معنای آناند تأکیدش میکنند.
[۵۱] ضعیف مرسل. بیهقی در الاسماء و الصفات (ص ۱۱۱) از اوزاعی بصورت مرسل.
بیهقی در الاسماء والصفات (ص۱۰۹) از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا ص از حدیبیه برگشت، در منزلی هنگام آخر شب برای استراحت پایین آمد، و فرمود: «کی از ما حراست میکند؟» عبداللَّه گفت: من، فرمود: «تو» دوبار یا سه بار یعنی تو خواب میروی - بعد از آن فرمود، و «تو بدری آن هستی» بنابر آن حراست نمودم، هنگامی که صبح نزدیک گردید، مرا آنچه فرا گرفت که رسول خدا ص گفته بود و به خواب رفتم، و فقط به گرمی آفتاب بر پشتهایمان بیدار شدیم، آن گاه رسول خدا ص برخاست، و چنان که عمل مینمود عمل کرد، و بعد از آن نماز صبح را گزارد و گفت: «اگر خداوند متعال میخواست از آن نمیخوابیدید، ولی خواسته این برای کسانی که بعد از شمااند [دستورالعمل] باشد لذا همینطور شد»، یعنی برای کسی که خواب رفت یا فراموش نمود.
و نزد وی همچنین از عبداللَّه بن ابی قتاده از پدرش در حدیث جای وضوء روایت است که گفت: پیامبر ص فرمود: «خداوند متعال وقتی که بخواهد روحهایتان را قبض میکند و وقتی که بخواهد بر میگرداند»، بعد قضای حاجت نمودند و وضوء کردند، تا اینکه آفتاب سفید شد، آن گاه برخاست و نماز گزارد [۵۲]. بخاری هم این را در صحیح به این اسناد، چنانکه بیهقی میگوید، روایت کرده است.
سوال یهودیی از عمر بن خطاب س درباره این آیه ﴿وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ﴾.
عبدبن حمید، ابن جریر، ابن منذر و ابن خسرو - که لفظ از وی است - از طارق بن شهاب روایت نمودهاند که گفت: یهودیی نزد عمربن خطاب س آمد و گفت: آیا قول خداوند متعال را دیدهای:
﴿وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ﴾ [ال عمران: ۱۳۳].
ترجمه: «و بهشتی که پهناییاش آسمانها و زمین است».
در این حال آتش کجاست؟ عمر س برای اصحاب محمد ص گفت: به او پاسخ دهید، ولی نزد آنان در این مورد چیزی نبود، آن گاه عمر س گفت: روز را دیدهای، وقتی که شب میآید و زمین را فرا میگیرد، کجا میباشد؟ گفت: جایی که خدا بخواهد، عمر س فرمود: آتش هم در جایی است که خدا خواسته، یهودی گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، ای امیر المؤمنین، این مسأله را چنان که گفتی درکتاب [۵۳] نازل شده خداوند آمده است [۵۴]. این چنین در الکنز (۲۷۷/۷) آمده است.
[۵۲] بخاری (۵۹۵). [۵۳] یعنی: تورات. [۵۴] طبرانی (۷/ ۲۱۱، ۲۱۲).
ابن ابی حاتم از جعفربن محمد از پدرش از علی س روایت نموده، که گفت: به علی گفته شد: این جا مردی است که درباره مشیت چیزی میگوید، علی به او گفت: بنده خدا، خداوند تو را چنان که خواسته پیدا نموده یا چنانکه تو خواستهای؟ گفت: بلکه چنان که خواسته، گفت: تو را وقتی که بخواهد. گفت: مریض میکند یا وقتی که تو خواستی؟ گفت: بلکه وقتی بخواهد، گفت: تو را وقتی که بخواهد شفا میدهد یا وقتی که تو بخواهی؟ گفت: بلکه وقتی که بخواهد، تو را جایی که بخواهی داخل میکند یا جایی که بخواهد؟ گفت: جایی که بخواهد، گفت: به خدا سوگند، اگر غیر آن را میگفتی، با شمشیر همان جایی را میزدم که چشم هایت در آن است. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۱۱/۳) آمده است.
بزار در مسندش از انس س روایت نموده، که گفت: گفتند: ای پیامبر خدا ما نزدت در حالی میباشیم، و وقتی که از تو جدا شویم بر غیر آن میباشیم، گفت: «شما و پروردگارتان چطور میباشید؟» گفتند: خداوند در نهان و آشکار پروردگار ماست، فرمود: «این حالت شما نفاق نیست» [۵۵]. این چینن در تفسیر ابن کثیر (۳۹۷/۴) آمده است.
[۵۵] ضعیف. بزار (۵۲) ابویعلی (۳۳۶۹) ابونعیم در الحلیة (۳۳۲۲) در سند آن حارث بن عبید ضعیف است.
ابن نجار از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: اعرابیی نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای رسول خدا، خلق را در روز قیامت چه کسی مورد محاسبه قرار میدهد؟ پیامبر ص گفت: «خداوند ﻷ»، اعرابی گفت: سوگند به پروردگار کعبه، کامیاب شدیم! پرسید: «و چگونه، ای اعرابی؟» گفت: کریم و بخشاینده هرگاه توانا گردد میبخشد. این چنین در الکنز (۲۷۰/۷) آمده است.
عبدالرزاق و محاملی در امالیاش از سعیدبن مسیب روایت نمودهاند که: عمر بن خطاب س معاذ س را برای جمع آوری صدقات بهسوی بنی کلاب فرستاد، او همان صدقه را [که جمع نموده بود] در میان ایشان تقسیم نمود و چیزی را باقی نگذاشت، تا این که فقط با همان پلاس خویش که با آن بیرون رفته بود، در حالی بازگشت که آن را بر شانهاش حمل مینمود، همسرش به او گفت: سوغاتی را که متصدیان این وظایف برای خانوادهشان میآورند و تو آوردهای کجاست؟ گفت: همراهم نگهبان امینی بود، همسرش گفت: تو نزد رسول خدا ص و ابوبکر س امین بودی، و عمر س همراهت نگهبان امین فرستاد!! آن گاه همسرش برخاست و از این موضوع به زنان همنشینش از عمر س شکایت نمود، و این خبر به عمر س رسید، وی معاذ را طلب نمود و گفت: من همراهت نگهبان امین فرستاده بودم؟ پاسخ داد: چیزی که به وسیله آن از وی معذرت بخواهم غیر آن حرف نیافتم، آن گاه عمر س خندید و به او چیزی داده گفت: همسرت را به این راضی ساز. ابن جریر میگوید: هدف از قول معاذ: نگهبان امین، پروردگارش ﻷ است. این چنین در الکنز (۸۷/۷) آمده است.
امام احمد از عایشه ل روایت نموده، که گفت: ستایش خدایی راست، که شنوایی اش همه صوتها را احاطه کرده است، مجادله کنندهای [۵۶] نزد پیامبر ص آمد و با او صحبت مینمود، و من در گوشه خانه بودم و گفت اش را نمیشنیدم، آن گاه خداوند ﻷ این آیه نازل فرمود:
﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا﴾ تا آخر آیه [الماجادلة: ۱].
ترجمه: «خداوند سخن آن زن را که با تو درباره شوهرش گفتگو میکرد شنید» [۵۷].
این چنین این را بخاری در کتاب التوحید به شکل معلق روایت کرده است. و این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۱۸/۴) آمده است. بیهقی این را در الاسماء والصفات (ص۱۳۶) روایت کرده، و در روایتی نزد ابن ابی حاتم، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۳۱۸/۴) آمده، از عایشه ل روایت است که گفت: ذاتی مبارک است، که شنواییاش همه چیز را در برگرفته، من سخن خوله بنت ثعلبه ل را میشنیدم، و بعضی از آن درست به گوشم نمیرسید، و او از شوهرش به رسول خدا ص شکایت مینمود و میگفت: ای پیامبر خدا، مالم را خورد، جوانی ام را بر باد داد، شکمم را برایش خالی کردم، وقتی که بزرگ شد، و از اولاد باز ماندم با من ظهار نمود [۵۸]، بار خدایا من به تو شکوه میکنم. عایشه میگوید: هنوز از جایش حرکت نکرده بود، که جبریل با این آیه نازل گردید: ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا﴾. میگوید: همسرش اوس بن صامت س بود [۵۹].
[۵۶] هدفش خوله بنت ثعلبه است. م. [۵۷] صحیح. احمد (۶/ ۴۶) ابن ماجه (۱۸۸) آلبانی آن را صحیح دانسته است. بخاری آن را بطور معلق (۱۳/ ۳۷۲) روایت کرده. حاکم (۲/ ۴۸۱) و آن را صحیح دانسته (یعنی حاکم) و ذهبی با وی موافقت نموده است. [۵۸] ظهار آنست که انسان همسرش را با یکی از محارم خود تشبیه نماید، ظهار در دوران جاهلیت نوعی از طلاق بود، ولی اسلام حکمش را تغییر داد و از اقسام طلاق خارجش نمود. به نقل از الفقه الاسلامی و ادلته. با تغییر و اختصار. م. [۵۹] صحیح. ابن ماجه (۲۰۶۳) آلبانی آن را در صحیح ابن ماجه (۱۶۷۸) صحیح دانسته است.
بخاری در تاریخش، عثمان دارمی در رد بر جهمیه و اصبهانی در الحجه از ابن عمر س روایت نمودهاند که گفت: هنگامی که رسول خدا ص وفات نمود، ابوبکر س گفت: ای مردم، اگر محمد ص خدایتان بود که عبادتش میکردید، وی در گذشته است، و اگر خدایتان ذاتی است که در آسمان میباشد، خدایتان نمرده است، بعد از آن تلاوت نمود:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُل﴾ [آل عمران: ۱۴۴].
ترجمه: «محمد فقط پیامبر است، و پیش از وی پیامبران گذشتهاند».
ابن کثیر میگوید: رجال اسناد آن ثقهاند. این چنین در الکنز (۵۱/۴) آمده است. و در اجتماع صحابه ش بر ابوبکر صدیق س خطبه ابوبکر گذشت و در آن آمده است: خداوند به محمد ص تا آن وقت عمر داد، و وی را باقی داشت که دین خدا را استوار ساخت، و امر خدا را پیروز و غالب گردانید، و رسالت خداوند را ابلاغ نمود، و در راه خدا جهاد نمود. بعد از آن خداوند وی را بر آن حالت میرانید. و او شما را بر راه و طریقه ترک نمود، و هر کسی هلاک شود، بعد از دلیل و قرآن [۶۰] هلاک میشود. و کسی را که خداوند پروردگارش بود، خدا زنده است و نمیمیرد، و کسی که محمد را عبادت مینمود، و او را منزلت خدایی میداد، معبود وی هلاک گردیده است. ای مردم از خدا بترسید، و به دینتان چنگ زنید، و بر پروردگارتان توکل کنید، چون دین خدا قایم و استوار است، و کلمهی خدا تمام است، و خداوند نصرت دهندهی کسی است که دینش را یاری دهد، و عزت دهنده دینش است، و کتاب خدا در میان ما هست، و همین کتاب نور و شفاء میباشد و توسط آن، خداوند محمد ص را هدایت نموده و در آن حلال و حرام خداوند است. به خدا سوگند، از تجمع کسی از خلق خدا بر خویش باک نداریم، شمشیرهای خدا از نیام بیرون است، ما هنوز آنها را نگذاشتهایم، و با کسی که با ما مخالفت کند، جهاد میکنیم، چنانکه در رکاب رسول خدا ص جهاد نمودیم. بیهقی این را از عروه بن زبیر روایت نموده است.
[۶۰] در نص شفاء آمده، که ممکن هدف از آن قرآن باشد.
حاکم (۴۷۶/۳) از علقمه و او از مادرش روایت نموده که: زنی داخل خانه عایشه ل شد، و در خانه پیامبر ص در حالی که تندرست و سالم بود نماز گزارد، وقتی سجده نمود هنوز سرش را بلند نکرده بود که جان داد. عایشه ل گفت: ستایش خدایی راست که زنده میکند و میمیراند. در این کار برای من عبرتی است درباره عبدالرحمن بن ابی بکر، که در خوابگاه خویش هنگام چاشت خوابش برد. رفتند که بیدارش کنند، دیدند که مرده است، و در نفس عایشه بدگمانی ایجاد شد که برای وی شری ساخته شده باشد، یا در مورد وی عجله نموده باشند و او را زنده دفن کرده باشند، حالا بر این باور است که این حادثه برایش عبرت است، و آنچه در نفسش از آن موضوع بود از بین رفت.
ابن جریر از علی س روایت نموده، که گفت: هر قطرهای از آب که نازل میشود، به اندازهای نازل میشود که دردستهای فرشته است، به استثنای روز نوح ÷، چون برای آب بدون خزانه دار اجازه داده شد، و آب بر خزانه دار [۶۱] طغیان نمود و بیرون شد، و این همان قول خداوند است:
﴿إِنَّا لَمَّا طَغَا ٱلۡمَآء﴾ [الحاقة: ۱۱].
ترجمه: «ما وقتی که آب طغیان کرد...».
و هر اندازه بادی که میوزد، به اندازهای میوزد که در دستهای فرشته است، به استثنای روز عاد، چون برای باد بدون خزانه دار اجازه داده شد، و بیرون گردید، و این همان قول خداوند است:
﴿بِرِيحٖ صَرۡصَرٍ عَاتِيَة﴾ [الحاقة: ۶].
ترجمه: «... به وسیله تندبادی طغیانگر و سرد و پرصدا».
و بر خزانه دار طغیان نمود. این چنین در الکنز (۲۷۳/۱) آمده است.
[۶۱] فرشتهای که آب را در خزانه ذخیره میکند.
ابن سعد (۹۲/۴) از شعبی از جزل از همسر سلمان س بقیره روایت نموده است: وقتی که مرگ سلمان فرا رسید، مرا در حالی که در بالاخانهای بود که چهار دروازه داشت فراخواند و گفت: ای بقیره این دروازهها را بگشای، چون من امروز زیارت کنندگانی دارم، که نمیدانم از کدام یک از این دروازهها وارد میشوند. بعد از آن مشکی را که داشت طلب نمود و گفت: این را در تنور با آبتر و مخلوط کن، و من چنان نمودم، بعد گفت: آن را در اطراف بسترم بپاش و بعد از آن پایین برو و اندکی درنگ نما، بعد به زودی بالا بی ا و بسترم را ببین. آن گاه بلند شدم و دیدم که روحش گرفته شده است، و انگار که او بر بسترش خواب است، یا مانند آن. و نزد وی همچنان (۹۲/۴) از شعبی روایت است که گفت: هنگامی که مرگ سلمان فرارسید، برای صاحب [۶۲] منزلش گفت: همان چیز پنهان کرده است را که به تو داده بودم پنهان نمایی بیاور، میگوید: کیسهای از مشک را برایش آوردم. میگوید: سلمان گفت: جامی آب برایم بیاور، و مشک را در آن پاشید، بعد آن را با دستش حل نمود و گفت: این را در اطرافم بپاش، چون خلقی از خلق خدا نزدم حاضر میشوند، بوی را استشمام میکنند و طعام را نمیخورند، بعد از آن دروازه را بر من ببند و پایین برو. میگوید: من همان طور نمودم، اندکی نشستم و صدای آهستهای را شنیدم، میگوید: آن گاه بلند شدم و او را دیدم که مرده است. ونزد وی هم چنین از عطاء بن سائب روایت است، و این را به اختصار ذکر نموده، و در آن آمده است: چون امشب ملائک نزدم حاضر میشوند، بوی را استشمام میکنند و طعام را نمیخورند. و بعضی قصههای این باب در باب تاییدات غیبی در کمک توسط ملائک خواهد آمد.
[۶۲] یعنی: همسرش.
مسلم از عایشه ل روایت نموده، که گفت: پیامبر ص به جنازه طفلی از انصار دعوت گردید، گفتم: ای رسول خدا، خوشا به حالش، گنجشکی از گنجشکهای جنّت است!! نه کار بدی انجام داده و نه آن را درک نموده!! پیامبر خدا ص فرمود: «ای عایشه، آیا غیر از این حرفی داری، خداوند جنت را آفریده است، و اهلی را برای آن فریده که آنان در پشتهای پدران خویشاند، و دوزخ را آفریده و برای آن اهلی را آفریده [۶۳] که آنان در پشتهای پدران خویشاند» [۶۴]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۶۸/۲) آمده است.
[۶۳] یعنی اهل جنت و دوزخ قبلاً تعیین شدهاند، و کسی که اهل جنت است، اگرچه هنوز عملی نکرده باشد، به جنت برده میشود و هم چنین اهل دوزخ. م. [۶۴] مسلم (۲۶۶۲) در القدر و ابوداوود (۴۷۱۳) و احمد (۶/ ۲۰۸) نسائی (۴/ ۵۷) ابن ماجه (۲۰۸۴).
امام احمد از ولید بن عباده روایت نموده، که گفت: نزد عباده س در حالی رفتم که مریض بود، و مرگش را تصور مینمودم، بنابراین گفتم: ای پدرم، برایم وصیتی کن و در نصیحت برایم بکوش، گفت: مرا بنشانید، هنگامی که وی را نشانیدند، گفت: ای پسرم، تا زمانی که به تقدیر خیر و شر ایمان نیاوری، طعم ایمان را نمیچشی و به حق، حقیقت علم به خداوند را درک نمینمایی، گفتم: ای پدرم، چگونه میتوانم بدانم که تقدیر خیر و شر چیست؟ گفت: اینکه بدانی آنچه از تو رد شده به تو نمیرسیده، و آنچه به تو رسیده از تو رد نمیشده. ای پسرم، من از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «نخستین چیزی که خداوند آفرید قلم بود، بعد از آن به او گفت: بنویس، و قلم در آن ساعت هر چیزی را که تا روز قیامت میباشد نوشت». ای پسرم، اگر بمیری، و به این معتقد نباشی داخل آتش میشوی [۶۵]. ترمذی این را از ولید بن عباده از پدرش روایت نموده، و گفته: حسن، صحیح و غریب است، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۲۶۸/۴) آمده است.
[۶۵] صحیح. احمد (۵/ ۳۱۷) ترمذی (۲۱۵۵) آلبانی آن را در صحیح الجامع (۲۰۱۷) و الصحیحة (۱۳۳) صحیح دانسته است.
احمد از ابونضره روایت نموده که: مردی از اصحاب پیامبر ص که به او ابوعبداللَّه س گفته میشد، یارانش جهت عیادت وی نزدش آمدند در حالی که وی گریه مینمود، به او گفتند: چه تو را میگریاند؟ آیا رسول خدا ص برایت نگفته است که: «بروتت را بگیر و بعد بر آن مداومت نما تا اینکه با من روبرو شوی»، گفت: بلی، ولی از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «خداوند ﻷ قبضهای را با دست راستش گرفت و گفت: این برای این [۶۶] و پرواندارم، و قبضه دیگری را - با دست دیگرش - گرفت و گفت: این برای این [۶۷] و پروا ندارم»، و من نمیدانم که در کدام یکی از آن دو قبضه هستم [۶۸]. هیثمی (۱۸۶/۷) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
[۶۶] برای جنت. [۶۷] برای دوزخ. [۶۸] صحیح. احمد (۴/ ۱۷۶).
طبرانی از معاذ بن جبل س روایت نموده است، که گفت: هنگامی که مرگش فرا رسید، گریه نمود، به او گفت: [۶۹] چه تو را میگریاند؟ گفت: به خدا سوگند، من از هراس مرگ و بر دنیایی که از خود باقی میگذارم گریه نمیکنم، ولی از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «آنان دو قبضهاند: قبضهای در آتش، و قبضهای در جنت»، و من نمیدانم که در کدام قبضهها میباشم [۷۰]. هیثمی (۱۸۷/۷) میگوید: در این براء بن عبداللَّه الغنوی آمده و ضعیف میباشد، و حسن معاذ را درک ننموده است.
[۶۹] ممکن درست چنین باشد: به او گفته شد. [۷۰] ضعیف و منقطع. طبرانی در الکبیر (۲۰/ ۱۷۲) نگا: المجمع (۷/ ۱۸۷).
احمد از محمدبن عبیدالملکی از عبداللَّه بن عباس س روایت نموده است، که گفت: برای ابن عباس گفته شد مردی نزد ما آمده و قدر را تکذیب میکند، گفت: مرا به طرف وی راهنمایی کنید - او در آن روز کور شده بود - گفتند: ای ابوعباس تو با وی چه کار میکنی؟ گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر بر وی دست یابم بینیاش را دندان میگیرم تا قطعش کنم، و اگر گردنش به دستم بیفتد آن را خواهم شکست!! چون من از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «گویی من زنان بنی فهر را میبینم که خزرج [۷۱] را در حالی که مشرکاند طواف میکنند و باسرینهایشان حرکت میکند»، این - [تکذیب به قدر] - نخستین شرک این امت است، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، بدی رأی ایشان، اینان را به جایی میکشاند که خداوند را از این که خیری را مقدر نموده باشد میکشند، چنان که وی را از این که شری را مقدر نموده باشد کشیدهاند [۷۲].
و نزد ابن ابی حاتم از عطاء بن ابی رباح روایت است که گفت: در حالی نزد ابن عباس ل آمدم، که آب زمزم میکشید و پایین لباسهایش تر شده بود، به او گفتم: درباره قدر سخن گفته شده است، گفت: آیا این را نمودهاند؟! گفتم: آری، فرمود: به خدا سوگند، این آیه جز درباره ایشان نازل نشده است:
﴿ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ ٤٨ إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾ [القمر: ۴۸-۴۹].
ترجمه: «بچشید مزه آتش دوزخ را. ما هر چیز را به اندازه پیدا کردهایم».
اینان شریران این امتاند، مریضانشان را عیادت نکنید، بر مردگانشان نماز مگزارید، اگر یکی از ایشان را دیدم چشمهایش را با این دو انگشتم میکشم. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۶۷/۴) آمده است. و ابونعیم در الحلیه (۳۲۵/۱) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: دوست دارم که مردی از اهل قدر [۷۳] نزدم باشد و سرش را بزنم! پرسیدند چرا؟ گفت: چون خداوند متعال لوح محفوظ را از مروارید سفید پیدا نموده و دو لبه آن یاقوت سرخ است، قلمش نور، کتابش نور و مساحتش چون مابین آسمان و زمین است، هر روز در آن سیصد و شصت بار نظر میکند، و به هر نظر کردنی میآفریند، میمیراند، زنده میکند، عزت میدهد، ذلیل میسازد و آنچه بخواهد انجام میدهد.
[۷۱] ممکن هدف بتی از بتهای عرب باشد. [۷۲] ضعیف. احمد (۱/ ۳۳۰) در آن جهالت برخی از برادران اوضاعی وجود دارد. نگا: المجمع (۷/ ۲۰۴) المطالب العالیة (۲۹۳۶). [۷۳] یعنی منکرین قدر. م.
احمد از نافع روایت نموده، که گفت: ابن عمر ب رفیقی داشت از اهل شام که با او مکاتبه داشت، ابن عمر به او نوشت: به من خبر رسیده، که تو درباره چیزی از قدر سخن گفتهای، زنهار که دیگر برایم نامه بنویسی، چون من از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «در امتم کسانی خواهد بود که قدر را تکذیب میکنند» [۷۴]. ابوداود این را از احمدبن حنبل به این لفظ، چنان که در تفسیر ابن کثیر (۲۶۸/۴) آمده، روایت نموده است.
[۷۴] حسن. احمد (۲/ ۹۰) بیهقی (۱۰/ ۲۰۵) ابوداوود (۴۷۱) نگا: صحیح الجامع (۳۶۶۹).
ابن عبدالبر در العلم از نزّال بن سبره روایت نموده، که گفت: به علی س گفته شد: ای امیرالمؤمنین، آنجا اقوامی هستند که میگویند: خداوند آنچه را میباشد تا واقع شدنش نمیداند، فرمود: مادرهایشان آنان را گم کنند، این را از کجا گفتهاند؟! گفته شد: این قول خداوند را در قرآن تأویل مینمایند:
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَنَبۡلُوَاْ أَخۡبَارَكُمۡ ٣١﴾ [محمد: ۳۱].
ترجمه: «ما شما را حتماً میآزماییم تا مجاهدین و صابرانتان را بدانیم و خبرهای شما را میآزماییم».
علی س فرمود: کسی که نداند هلاک شده است، بعد به منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم، علم را بیاموزید، بدان عمل کنید و به دیگران آن را بیاموزید. کسی که چیزی از کتاب خداوند را ندانست و برایش مشکلی پیش آمد از من بپرسد، به من خبر رسید که قومی میگویند: خداوند آنچه را میباشد تا واقع شدنش نمیداند، البته به استناد این قول خداوند: ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِين﴾، هدف از این قولش: تا بدانیم، این است که میگوید: تا کسی را که بر وی جهاد و صبر نوشته شده ببنیم، که آیا او علیرغم رسیدن و آمدن آنچه بر وی فیصله نمودهایم جهاد و صبر میکند یا خیر. این چنین در الکنز (۲۶۵/۱) آمده است. و در توکل، قول علی س گذشت که: در زمین چیزی به وقوع نمیپیوندد، تا اینکه در آسمان فیصله نشود، و برای هر کسی دو فرشته مقرر شدهاند، که از وی دفاع میکنند و حراست مینمایند. تا این که قدر وی بیاید، ووقتی که قدرش آمد، او را با قدرش رها میکنند، و بر من از طرف خداوند وقایه و سپر محکمی است، و وقتی اجلم بیاید از من دور میشود، و انسان تا وقتی طعم و لذّت ایمان را نمیچشد که نداند و بر این باور نباشد که آنچه به او رسیده از وی رد نمیشده، و آنچه به وی نرسیده، به او نمیرسیده است. ابوداود این را در القدر روایت نموده است.
بیهقی در الاسماء و الصفات (ص۲۴۳) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: عمر بن خطاب س در اکثر خطبه هایش، بر منبر میگفت:
خفّض عليك فان الامور
بكف الاله مقاديرها
فليس بآتيك منهيّها
ولا قاصر عنك مامورها
ترجمه: بر خود آسان گیر، چون اندازه و تقدیر امور به دست خداست، آنچه از آنها باز داشته شده به سراغت نمیآید، و آنچه از آنها موظف گردیده از تو کوتاهی نمینماید.
ایمان به نشانههای قیامت قول پیامبر ص هنگامی که این آیه نازل شد: ﴿فَإِذَا نُقِرَ فِي ٱلنَّاقُورِ ٨﴾ [المدثر: ۸].
ابن ابی شیبه، طبرانی و ابن مردویه از ابن عباس ب روایت نمودهاند که گفت: هنگامی که نازل شد:
﴿فَإِذَا نُقِرَ فِي ٱلنَّاقُورِ ٨﴾ [المدثر: ۸].
ترجمه: «وقتی که در صور دمیده شود».
پیامبر ص فرمود: «چگونه راحت سپری کنم، در حالی که صاحب صور، - صور را در دهن گرفته است، و پیشانیش را پایین نموده، انتظارمی کشد که چه وقت امر میشود تا بدمد». آن گاه یاران پیامبر ص گفتند: پس چه بگوییم؟ فرمود: «بگویید: حسبنااللَّه ونعم الوکیل، علىاللَّه توکلنا»، «خداوند برای ما کافی است و او نیک محافظ و نگهبان است، بر خداوند توکل نمودیم» [۷۵]. این چنین در الکنز (۲۷۰/۷) آمده، و گفته: حسن است، این را باوردی از ارقم بن ابی الارقم همانند آن روایت نموده و در روایتی آمده: هنگامی که یاران پیامبر خدا ص آن را شنیدند، برایشان گران تمام شد و گفتند: ای رسول خدا، چه بکنیم؟ فرمود: «بگویید: حسبنااللَّه ونعم الوکیل».
[۷۵] صحیح. ترمذی (۲۳۴۱) احمد (۱/ ۳۵۶) ابن ابی شیبة (۱/ ۳۵۲) طبرانی در الکبیر (۵/ ۲۲۲) و الصغیر (۱/ ۲۴) نگا: الصحیحة (۱۰۷۱) صحیح الجامع (۴۵۹۲).
در معاشره زنان قول حفصه برای سوده ب گذشت: ای سوده اعور بیرون شده است، گفت: آری، و به شدت ترسید و به جنیدن و اضطراب پرداخت، و گفت: کجا پنهان شوم؟ حفصه گفت: خود را به خیمه برسان - خیمهای که مربوط آنها بود و از شاخههای درخت خرما درست شده بود و در آن پنهان میشدند -، آن گاه وی رفت و در آن مخفی گردید، و در آن خیمه کثافات و تارهای عنکبوت وجود داشت، و حدیث را ذکر نموده و در آن آمده: پیامبر ص رفت و متوجه شد که سوده میلرزد، به او گفت: «ای سوده، تو را چه شده است؟» پاسخ داد: ای رسول خدا اعور بیرون شده است! فرمود: «بیرون نشده است، و بیرون خواهد شد، بیرون نشده است، و بیرون خواهد شد»، ووی را بیرون نمود، و غبار تارهای عنکبوت را از وی میتکانید [۷۶]. این را ابویعلی و طبرانی از رزینه کنیز رسول خدا ص روایت نمودهاند.
[۷۶] ضعیف. ابویعلی (۷۱۶۰).
ابن ابی شیبه از سعیدبن مسیب روایت نموده، که گفت: ابوبکر س فرمود: آیا در عراق زمینی هست که به آن خراسان گفته میشود؟ گفتند: بلی، فرمود: دجال از همانجا بیرون میآید. و نزد نعیم بن حماد در الفتن از ابوبکر صدیق س روایت است که گفت: دجال از یهودیه مرو [۷۷] بیرون میآید. این چنین در الکنز (۲۶۳/۷) آمده است. و ابن جریر از عبداللَّه بن ابی ملیکه روایت نموده، که گفت: روزی صبحگاهان نزد ابن عباس ب رفتم، گفت: امشب تا صبح خواب نرفتم، پرسیدم: چرا؟ گفت: گفتند: ستاره دنباله دار آشکار شده است،آن گاه ترسیدم که دود آمده باشد [۷۸]، لذا تا صبح خواب نرفتم. این چنین این را ابن ابی حاتم از عبداللَّه بن ابی ملیکه از ابن عباس روایت نموده، و این اسناد تا ابن عباس صحیح است. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۱۳۹/۴) آمده است. و حاکم (۴۵۹/۴) این را از ابن ابی ملیکه همانند آن روایت کرده، مگر این که در روایت وی آمده: آن گاه ترسیدم که دجال آمده باشد. حاکم میگوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن دو این را روایت ننمودهاند، و ذهبی هم با وی موافقت نموده است.
[۷۷] نام محلهای است از یهود. [۷۸] هدف از دود همان «دخان» مذکور در قرآن که یکی از نشانهای قیامت است میباشد.م.
احمد در الزهد از عباده بن نسی روایت نموده، که گفت: وقتی که مرگ ابوبکر صدیق س فرارسید، به عایشه ل گفت: این دو جامهام را بشوی و مرا در آنها کفن کن، چون پدرت یکی از این دو مرد میباشد: یا بهترین لباس برایش پوشانیده میشود یا به بدترین حالت از تنش بیرون کرده میشود. این چنین در المنتخب (۳۶۳/۴) آمده، و هم چنین نزد وی و ابن سعد و دغولی از عایشه ل روایت است که گفت: هنگامی که مرگ ابوبکر فرارسید گفتم:
لعمرك ما يغنى الثراء عن الفتى
اذا حشرجت يوما وضاق بـهاالصدر
ترجمه: «به عمرت سوگند، وقتی که نفس شخص نزدیک به برآمدن شود، و توسط آن سینهاش تنگ گردد، آن وقت دارائی و مال به او نفعی نمیرساند».
ابوبکر س گفت: ای دخترکم اینطور مگو، ولی بگو:
﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩﴾ [ق: ۱۹].
ترجمه: «و سکرات مرگ به درستی فرا رسید، این است آنچه از آن فرار میکردی و کناره میگرفتی».
و افزود: این دو جامهام را ببینید و هر دوشان را بشویید بعد مرا در آنها کفن کنید، چون زنده به جدید از مرده نیازمندتر است و این فقط برای پوسیده شدن است. و نزد ابویعلی، ابونعیم، دغولی و بیهقی از عایشه ل روایت است که گفت: هنگامی که بیماری ابوبکر شدید گردید گریه نمودم، و وقتی بیهوش شد گفتم:
من لايزال دمعه مقنعا
فانه من دمعه مدفوق
آن گاه وی به هوش آمد و گفت: ای دخترکم، این طور نیست که تو گفتی، ولی: ﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩﴾. بعد از آن افزود: رسول خدا ص در کدام روز وفات نمود؟ گفتم: روز دوشنبه، پرسید: این چه روز است؟ گفتم: روز دوشنبه، فرمود: بنابراین من از خداوند آرزومندم که تا فرارسیدن شب وفات نمایم، و در شب سه شنبه وفات نمود. وی گفت: پیامبر خدا ص در چند [جامه] کفن شد؟ گفتم: او را در سه جامه سحولی [۷۹] کفن نمودیم، که سفید و جدید بودند، و در آن پیراهن و دستار نبود، گفت: این جامهام را بشویید، چون لکهای از زعفران دارد، و همراهش دو جامه جدید اضافه کنید، گفتم: این کهنه است، فرمود: زنده از مرده به جدید نیازمندتر است، و این برای پوسیده شدن است. این چنین در المنتخب (۳۶۲/۴) آمده است. و در سیاق ابن سعد (۱۹۷/۳) آمده: این بهسوی نابود شدن و فرسوده شدن میرود.
[۷۹] منسوب به سحول، قریهای است در یمن.
ابن سعد (۳۵۸/۳) از یحیی بن ابی راشد نصری [۸۰] روایت نموده است، هنگامی که مرگ عمربن خطاب س فرارسید، به پسرش گفت: ای پسرم، وقتی مرگم فرارسید مرا به پهلو بخوابان، و زانوهایت را بر پشتم بگذار، دست راستت را بر جبینم بگذار و دست چپت را بر چانهام، و وقتی قبض روح شدم چشم هایم را بپوش، و در کفنم میانه روی نمایید، چون اگر نزد خداوند برایم خیری باشد بهتر از آن را در عوض آن به من میدهد، و اگر بر غیر آن باشم، لباسم را از تنم بیرون میکشد، و در کشیدن لباس از تنم تندی مینماید. در حفرهام نیز میانه روی کنید، چون اگر نزد خداوند برایم خیری باشد، به اندازه دید چشمم آن را برایم وسیع مینماید و میگشاید، و اگر بر غیر آن باشم آن را بر من تنگ میکند حتی که پهلوهایم به هم میچسبند و از هم تیر میشوند. زنی را همراهم بیرون نکنید. مرا به آنچه در من نیست ستایش و تزکیه نکنید، چون خداوند به من عالمتر است. وقتی مرا بیرون نمودید، به شتاب مرا ببرید، چون اگر نزد خداوند برایم خیری باشد، مرا به آنچه عرضه میکنید که برایم بهتر است، و اگر بر غیر آن باشم، از شانههایتان شری را افکندهاید که حمل مینمایید. این را ابن ابی الدنیا در القبور از یحیی همانند آن، چنانکه در المنتخب (۴۲۷/۴) آمده، روایت نموده است. و در محول ساختن کار شورا برای اهل آن، قول عمر س وقتی که دانست مرگ فرا رسیده است، گذشت که گفت: اکنون اگر دنیا همهاش برایم میبود آن را به خاطر رهایی از هول قیامت فدیه میدادم، ولی نیست، و هم چنین گفتارش برای فرزندش که: ای عبداللَّه بن عمر، گونهام را بر زمین بچسبان. و او را از رانم بر ساق خود قرار دادم. گفت: گونهام را بر زمین بچسبان، آن گاه ریش و گونه وی را رها نمود تا این که بر زمین افتاد، در این حال گفت: وای بر تو، و ای بر مادرت ای عمر، اگر خداوند تو را نبخشد ای عمر! و بعد از آن جان سپرد، خداوند رحمتش کناد. این را طبرانی در یک حدیث طولانی از ابن عمر ب روایت نموده و اسناد آن را هیثمی (۷۶/۹) حسن دانسته است.
[۸۰] این چنین در اصل و ابن سعد آمده، و در المنتخب: «بصیری» آمده، و ممکن همین درست باشد.
در بخش گریه نمودن به نقل از هانی گذشت که گفت: عثمان س وقتی بر قبری میایستاد، آنقدر میگریست که ریشش تر میشد، به او گفته شد: جنت و دوزخ را یاد میکنی ولی گریه نمینمایی، و قبر را یاد میکنی و گریه میکنی، و حدیث را متذکر شده [۸۱]، این را ترمذی روایت نموده و حسن دانسته است.
[۸۱] حسن. ترمذی. این حدیث قبلا گذشت.
بخاری در الادب (ص۷۲) از خالدبن ربیع روایت نموده، که گفت: هنگامی که بیماری حذیفه س شدید شد، قوم وی و انصار این را شنیدند، و در دل شب یا هنگام صبح نزدش آمدند، گفت: این چه وقت است؟ گفتیم: دل شب یا هنگام صبح، گفت: از رفتن صبحگاهان (به سوی) آتش به خداوند پناه میبرم! افزود: آنچه را به آن کفن شوم آوردهاید؟ پاسخ دادیم: آری، گفت: کفنهای گران قیمت نیاورید، چون اگر برایم نزد خداوند خیر باشد، در عوض آن کفن، بهتر از آن به من داده میشود، و اگر غیر آن باشد، به سرعت [آن کفن] از تنم بیرون کشیده میشود. و ابونعیم در الحلیه (۲۸۲/۱) از ابووائل روایت نموده، که گفت: هنگامی که مریضی حذیفه شدید شد، مردمی از بنی عبس نزدش آمدند، خالدبن ربیع عبسی به من خبر داد و گفت: در مدائن و در دل شب نزدش وارد شدیم... و مانند آن رامتذکر شده است. حاکم این را در المستدرک (۳۸۰/۳) از ابومسعود انصاری س به معنای آن به اختصار روایت کرده است. و نزد ابونعیم در الحلیه (۲۸۳/۱) از صله بن زفر روایت است که: حذیفه مرا و ابومسعود را فرستاد و ما برایش کفن از حلّه یمنی به سیصد درهم خریدیم، گفت: آنچه را برای من خریدهاید به من نشان دهید، و آن را به او نشان دادیم، گفت: این برایم کفن نیست، دو چادر سفید که همراهشان پیراهن هم نباشد کفایت میکند، چون بعد از اندک درنگ یا بهتر از آن دو برایم داده میشود یا بدتر از آن دو، آن گاه برایش دو چادر سفید خریدیم. نزد وی هم چنین (۲۸۲/۱۹ از ابومسعود به اختصار روایت است، و در روایت وی آمده: با این چه میکنید؟ اگر دوستتان صالح باشد خداوند تعالی عوض آن را میدهد، و اگر غیر آن باشد گوشههای قبر را تا روز قیامت بر من تنگ خواهد نمود. این را حاکم (۳۸۰/۳) از قیس بن ابی حازم همانند آن روایت کرده، و در روایت وی آمده است: و اگر غیر آن باشد خداوند در روز قیامت آن را به رویش خواهد زد.
ابونعیم در الحلیه (۲۶۲/۱) از ضحاک بن عبدالرحمن روایت نموده، که گفت: وقتی مرگ ابوموسی اشعری س فرارسید جوانانش را طلب نمود و گفت: بروید قبر حفر کنید و وسیع و عمیقش بسازید، آنان آمدند و گفتند: حفر نمودیم ووسیع و عمیقش نمودیم، گفت: به خدا سوگند، این یکی از این دو منزل است: یا این که قبرم بر من وسیع میشود، و هر زاویهاش چهل گز میباشد و باز دروازه بهسوی جنت به رویم گشوده میشود و بهسوی همسرانم، و منزل هایم و آنچه خداوند تعالی برایم از عزت و کرامت آماده نموده نگاه میکنم، و بعد از آن بهسوی منزلم راه یابتر از امروز بهسوی خانهام میباشم. بعد از آن از خوشبویی و نسیم گوارای آن تا اینکه برانگیخته میشوم برایم میرسد. اگر غیر از این باشد - که به خداوند از آن پناه میبریم - قبرم بر من تنگ خواهد شد، حتی که تنگتر از قرار گرفتن نیزه در آهن پایینیش میباشد، بعد از آن برایم دروازهای از دروازههای جهنم گشوده میشود، و بهسوی زنجیرهایم و غل هایم و همنشینانم نگاه میکنم، باز به جای نشستنم در جهنم راه یابتر از امروزم بهسوی خانهام میباشم، و بعد از آن از باد سوران و گرمای آن تا اینکه برانگیخته شوم برایم میرسد.
ابونعیم، بیهقی و ابن عساکر از عایشه ل روایت نمودهاند که گفت: اسیدبن حضیر س از جمله فضلا بود، و میگفت: اگر بر یکی از این حالتهای سه گانه قرار داشته باشم، از اهل جنّتم و در آن شکی ندارم: هنگامی که قرآن تلاوت میکنم و هنگامی که خوانده میشود ومن میشنومش، و وقتی که خطبه پیامبر خدا ص را میشنوم، و وقتی به جنازهای حاضر میگردم، و هرگز در جنازهای حاضر نشدهام، که برای نفس خودم سوای آنچه را با وی انجام میگیرد و او به طرف آن میرود زمزمه نموده باشم. این چنین در المنتخب (۱۳۸/۵) آمده است.
احمد از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: گفتیم: ای رسول خدا، وقتی تو را ببینیم قلبهای ما نرم میگردد، و از اهل آخرت میباشیم، و وقتی از تو جدا میشویم از دنیا خوشمان میآید و زنان و اولاد را میبوسیم، فرمود: «اگر شما درهر حال در همان حالتی باشید که نزد من بر آن میباشید، ملائک با دستهایشان با شما مصافحه میکنند، و در خانههایتان شما را زیارت مینمایند، و اگر گناه نکنید خداوند ﻷ قومی را میآورد که گناه کنند تا برایشان بیامرزد»، گفتیم: ای رسول خدا از جنت و اینکه بنای آن از چیست برایمان صحبت کن؟ فرمود: «یک خشت از طلا و یک خشت از نقره است، و گل میان خشتهای آن مشک خوش بوست، سنگریزههایش مروارید و یاقوت است و خاکش زعفران، کسی که در آن داخل شود خوش میباشد و خوار نمیشود و همیشه میباشد و نمیمیرد، لباسهایش کهنه نمیشود و جوانی اش تمام نمیگردد. سه نفراند که دعایشان رد نمیشود: امام عادل، روزه دار تا این که افطار نماید و دعای مظلوم، که بالای ابر حمل میشود و دروازههای آسمان برایش باز میگردد، خداوند تبارک و تعالی میگوید: و عزتی لانصرنک ولو بعد حین، «قسم به عزتم، تو را کمک میکنم اگر چه بعد از مدتی باشد» [۸۲]. ترمذی، ابن ماجه بعضی این را، چنان که در تفسیر ابن کثیر (۴۹/۴) آمده، روایت نمودهاند.
[۸۲] صحیح. احمد (۲/ ۳۰۵). ترمذی (۳۵۸۹) ابن ماجه (۱۷۵۲) برخی از آن را روایت نمودهاند.
ابوالشیخ در بخشی از حدیثش از سوید بن غفله روایت نموده، که گفت: علی س گرسنه شد، و به فاطمه گفت: اگر نزد پیامبر ص بروی و از وی چیزی بخواهی بهتر میشود، وی در حالی نزد پیامبر ص آمد کهام ایمن ل نزدش بود، فاطمه ل دروازه را زد، آن گاه پیامبر ص بهام ایمن فرمود: «این دق الباب فاطمه است، و در ساعتی نزدمان آمده، که عادت آمدن را در آن ساعت نزد ما نداشت»، فاطمه گفت: ای رسول خدا، طعام ملائک تهلیل و تسبیح و تحمید است، طعام ما چیست؟ فرمود: «سوگند به ذاتی که مرا به حق مبعوث نموده، در خانه آل محمد از ابتدای سی روز تا حال آتشی افروخته نشده [۸۳]، بزهایی برای ما آمده، اگر خواسته باشی پنج بز برایت میفرستیم، و اگر خواسته باشی پنج کلمه را به تو یاد میدهم که جبریل آنها را به من یاد داده است»، گفت: بلکه همان پنج کلمه را به من بیاموز که جبریل آنها را به تو یاد داده است، فرمود: «بگو: یا اول الاولین، و یا آخرالاخرین، و یا ذا القوه المتین و یا راحم المساکین، و یا ارحم الراحمین»، (ای اول اولینها، و ای آخر آخرینها، و ای صاحب قوت محکم، و ای رحم کننده مسکینان و ای رحم کنندهترین رحم کنندگان). آن گاه وی برگشت و نزد علی آمد، علی گفت: چه آوردی؟ پاسخ داد: از نزد تو برای طلب دنیا رفتم ولی آخرت را برایت آوردم، گفت: این بهترین روزهایت است. این چنین در الکنز (۳۰۲/۱) آمده، و گفته: در راویان آن کسی را ندیدم که جرح شده باشد، مگر اینکه صورت آن، صورت مرسل است، و اگر سوید آن را از علی شنیده باشد متصل است.
[۸۳] یعنی برای پختن طعام.
ابونعیم در الحلیه (۲۵۹/۱) از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: در یکی از سفرهای ابوموسی همراهش بودیم، وی شنید که مردم با هم صحبت مینمودند، و فصاحتی را شنیدی، آن گاه گفت: ای انس چرا اینطور میشنوم؟ بیا تا پروردگارمان را یاد کنیم، چون بعضی از اینها نزدیک است که پوست را با زبانش شق نماید! [۸۴] بعد از آن به من گفت: ای انس مردم را از علاقمندی به آخرت چه باز داشته و تنبل ساخته است؟ میگوید: گفتم: شهوتها و شیطان، گفت: نه، به خدا سوگند، دنیا برایشان تعجیل شده و آخرت به تأخیر افکنده شده است، و اگر میدانستند نه از آخرت روی میگردانیدند و نه به دنیا روی میآوردند.
[۸۴] کنایه از فصاحت ایشان است.
ترمذی از عمران بن حصین س روایت نموده - و آن را صحیح دانسته - که گفت: هنگامی که نازل شد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡ﴾ تا به این قول خداوند ﴿وَلَٰكِنَّ عَذَابَ ٱللَّهِ شَدِيدٞ﴾ [الحج: ۱-۲].
ترجمه: «ای مردم! از پروردگاتان بترسید... ولیکن عذاب خداوند شدید است».
میگوید: و این آیه در حالی بر وی نازل گردید که در سفر بود، و گفت: «آیا میدانید که آن چه روزی میباشد؟» گفتند: خدا و پیامبرش داناترند، گفت: «آن روزی است که خداوند به آدم میگوید: گروه اهل آتش را بفرست، پاسخ میدهد: ای پروردگارم، گروه اهل آتش کدامند؟ میگوید: نهصدونودونه تن بهسوی دوزخاند و یک تن بهسوی جنت» آن گاه مسلمانان به گریه افتادند، و رسول خدا ص فرمود: «نزدیک شوید و عمل نیکو کنید، چون هرگاه نبوتی آمده، پیش از آن جاهلیتی بوده است»، افزود: «همان عدد از جاهلیت گرفته میشود، اگر کامل شد خوب، و اگر نشد از منافقین کامل کرده میشود، مثال شما و مثال امتها چون غدهای است در بازوی حیوان یا مانند خال در پهلوی شتر»، بعد از آن گفت: «من امیدوارم که ربع اهل جنت باشید»، آن گاه آنان تکبیر گفتند، بعد از آن گفت: «من امیدوارم که ثلث اهل جنت باشید»، و تکبیر گفتند: بعد از آن فرمود: «من امیدوارم که نصف اهل جنت باشید» و آنان تکبیر گفتند، راوی میافزاید: نمیدانم که دو سوم هم گفت یا خیر [۸۵]. این چنین این را امام احمد و ابن ابی حاتم روایت نمودهاند.
و نزد بخاری در تفسیر این آیه از ابوسعید س روایت است که گفت: پیامبر ص فرمود: «خداوند تعالی روز قیامت میگوید: ای آدم، پاسخ میدهد: لبیک ربنا و سعدیک، آن گاه به صدایی فریاد میکند: خداوند تو را امر میکند که از ذریه ات گروهی را بهسوی آتش بیرون کن، میپرسد: ای پروردگار، اهل آتش کیاند؟ میفرماید: از هر هزار - میپندارمش گفت: - نهصدونودونه تن، آن گاه است که هر حاملهای حملش را میگذارد و پسر پیر میگردد.
﴿وَتَرَى ٱلنَّاسَ سُكَٰرَىٰ وَمَا هُم بِسُكَٰرَىٰ وَلَٰكِنَّ عَذَابَ ٱللَّهِ شَدِيدٞ﴾ [الحج: ۲].
ترجمه: «و مردم را مست میبینی، در حالی که آنان مست نیستند، بلکه عذاب خداوند سخت است».
این بر مردم گران تمام شد، حتی که رویهایشان تغییر نمود، آن گاه پیامبر ص فرمود: «از یأجوج و مأجوج نهصدونودونه تن و از شما یک تن، شما در میان مردم چون موی سیاه در پهلوی گاو سفید، یا چون موی سفید در پهلوی گاو سیاه هستید، و من امیدوارم که ربع اهل جنت باشید»، و ما تکبیر گفتیم، بعد از آن فرمود: «ثلث اهل جنت» و تکبیر گفتیم، بعد از آن گفت: «نصف اهل جنت» [۸۶] و تکبیرگفتیم. این را بخاری در غیر این موضع هم روایت نموده، و مسلم هم روایت کرده، و نسائی آن را در تفسیرش روایت نموده است. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۰۴/۳) آمده است. حاکم (۵۶۸/۴) این را از ابن عباس س به مانند آن روایت نموده، و در روایتش آمده: این بر قوم گران تمام شد و اندوه و رنج دامن گیرشان گردید.
[۸۵] صحیح. ترمذی (۳۱۶۸) نگا: الصحیحة (۸۴۹). [۸۶] بخاری (۴۷۴۱) مسلم (۲۲۲).
ابن ابی حاتم از ابن زبیر س روایت نموده، که گفت: هنگامی که این آیه نازل شد:
﴿ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عِندَ رَبِّكُمۡ تَخۡتَصِمُونَ ٣١﴾ [الزمر: ۳۱].
ترجمه: «باز البته شما روز قیامت نزد پروردگار خود مجادله خواهید کرد».
زبیر س گفت: ای رسول خدا، آیا خصومت بر ما تکرار میشود؟ [۸۷] فرمود: «آری»، زبیر س گفت: پس کار دشوار است!! [۸۸] این چنین این را امام احمد هم روایت نموده، و نزدش این زیادت آمده: هنگامی که این آیه نازل گردید:
﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ ٨﴾ [التکاثر: ۸].
ترجمه: «باز در آن روز از نعمتها پرسیده خواهید شد».
زبیر س گفت: ای پیامبر خدا، از کدام نعمت پرسیده میشویم؟ نعمت ما فقط دو سیاه است: خرما و آب. این زیادت را ترمذی هم روایت نموده، و آن را حسن دانسته، و ابن ماجه هم روایتش کرده، در نزد احمد از عبداللَّه بن زبیر از زبیرین عوام س روایت است که گفت: هنگامی که این سوره بر پیامبر ص نازل گردید:
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عِندَ رَبِّكُمۡ تَخۡتَصِمُونَ ٣١﴾ [الزمر: ۳۰-۳۱].
ترجمه: «به درستی که تو هم مردنی هستی، و ایشان هم مردنی هستند. باز البته شما روز قیامت نزد پروردگار خود مجادله خواهید کرد».
زبیر س گفت: ای رسول خدا، آیا درگیری که در دنیا در میان ما بود با گناهان خاصمان بر ما تکرار میشود؟ گفت: «آری، به طور حتمی بر شما تکرارمی شود، تا حق هر حق دار به او داده شود»، زبیر س گفت: به خدا سوگند، کار دشوار است!! [۸۹] این را ترمذی هم روایت نموده، و گفته است: حسن و صحیح میباشد. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۲/۴) آمده است. حاکم این را در المستدرک (۵۷۲/۴) روایت نموده، و گفته است: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند.
[۸۷] یعنی: چنانکه در دنیا مخاصمه نمودیم، در آخرت هم مخاصمه میکنیم. [۸۸] حسن. احمد (۱/ ۱۶۴) ترمذی (۳۲۳۶) (۳۳۵۶) ابن ماجه (۴۱۵۸) آلبانی آن را حسن دانسته است. [۸۹] صحیح. احمد (۱/ ۱۶۷) احمد شاکر آن را صحیح دانسته است.
عبدالرزاق از قیس بن ابی حازم روایت نموده، که گفت: عبداللَّه به رواحه س در حالی که سرش را در آغوش همسرش گذاشته بود، گریه نمود و همسرش همراهش گریست، عبداللَّه پرسید: چه تو را میگریاند؟ پاسخ داد: تو را دیدم گریه میکنی، من هم گریستم، عبداللَّه گفت: من این قول خداوند ﻷ را به یاد آوردم:
﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ [مریم: ۷۱].
ترجمه: «و هر کسی از شما به دوزخ وارد خواهد شد».
و نمیدانم که از آن نجات مییابم یا خیر؟ و در روایتی آمده که: مریض بود. این چنین در تفسیر ابنکثیر (۱۳۲/۳) آمده است.
بیهقی و ابن عساکر از عباده بن محمد بن عباده بن صامت روایت نمودهاند که گفت: هنگامی که مرگ عباده س فرا رسید گفت: غلامانم، خدمتکارانم، همسایگانم و کسانی را که نزدم رفت و آمد داشتند نزدم بیاورید، آنان نزدش جمع شدند، و او گفت: امروز را آخرین روزی میپندارم که در دنیا زنده هستم، و شبش را نخستین شب آخرت میپندارم، من نمیدانم شاید چیزی از دستم یا زبانم در مورد شما سر زده باشد، و آن عمل، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، روز قیامت قصاص در پی دارد، و هر یک از شما را سوگند میدهم که اگر چیزی از آن در نفسش هست، قبل از این که نفسم بیرون شود، ازمن قصاص بگیرد، گفتند: بلکه تو پدر بودی و مؤدب بودی - میگوید: وی هرگز برای خادمی بد نگفته بود -، فرمود: آیا آنچه را از من سرزده معاف کردید؟ پاسخ دادند: بلی، گفت: بار خدایا، شاهد باش، بعد از آن افزود: نه، وصیتم را حفظ کنید: هر یک از شما را سوگند میدهم که بر من نگرید، وقتی که جانم بر آمد وضو نمایید و وضوء را نیکو کنید، بعد هر یکتان داخل مسجدی شود و نماز بگزارد، و بعد از آن برای عباده و نفس خودش مغفرت بخواهد، چون خداوند تعالی گفته است:
﴿ٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ﴾ [البقرة: ۴۵].
ترجمه: «به شکیبایی و نماز مدد جویید».
مرا بهسوی قبرم به شتاب برید، از دنبالم آتش نیاورید، و در زیر پایم ارغوان فرش نکنید. این چنین در الکنز (۷۹/۷) آمده است.
در بخش احتیاط در مصرف از بیت المال بر خود، قول عمر س برای عبدالرحمن بن عوف س گذشت، البته وقتی که از وی چهار هزار درهم قرض خواست، و او به فرستاده عمر گفت: به او بگو آن را از بیت المال بگیرد، و باز مستردش نماید. هنگامی که شخص فرستاده شده نزدش آمد و او را از آنچه عبدالرحمن گفت خبر داد، آن بر وی گران تمام شد، و عمر س با او روبرو شد و گفت: تو گوینده هستی که: آن را از بیت المال بگیرد؟! و اگر قبل از آمدن آن درگذشتم میگویید: آن را امیرالمومنین گرفته است، آن را برایش بگذارید، و روز قیامت به آن مؤاخذه شوم!!.
در تأثیرپذیری از علم خداوند تعالی و علم پیامبرش، آه کشیدن شدید ابوهریره س خواهد آمد و هم چنین افتادنش بر رویش، تا اینکه شفی اصبحی وی را بلند نمود و خیلی وقت محکم گرفت، البته هنگامی که حکم خداوند تبارک و تعالی را درباره قاری، صاحب مال و کسی که در راه خدا کشته شده ذکر نمود، و گریه شدید معاویه س هم هنگامی که این حدیث را شنید - حتی که گمان نمودند وی هلاک شده است - خواهد آمد.
بغوی و ابن عساکر از عوف بن مالک س روایت نمودهاند که گفت: در آخر شب پیامبر ص ما را در جایی پایین آورد، و هر یک از ما سرش را بر بازوی شترش گذاشت، در یک وقت شب بیدار شدم، و رسول خدا ص را نزد سواریش ندیدم، این پدیده مرا در هراس و خوف افکند، بنابر آن در تلاش و جستجوی رسول خدا ص به راه افتادم، ناگهان به معاذ بن جبل و ابوموسی اشعری ب برخوردم، که آنان را نیز آنچه مرا به ترس و هراس افکنده بود ترسانیده بود، در حالی که ما در این حالت قرار داشتیم، ناگهان آوازی در بالای دره چون آواز آسیاب شنیدیم، و او را از مسئلهای که اتفاق افتاده بود خبر دادیم، نبی خدا ص فرمود: «امشب کسی از نزد پروردگارم ﻷ نزدم آمد، و مرا در میان شفاعت و این که نصف امتم داخل جنت شود اختیار داد، و من شفاعت را اختیار نمودم»، گفتم: ای نبی خدا، تو را به خدا و حق صحبت و همراهی سوگند میدهم، که ما را از اهل شفاعت بگردانی، فرمود: «شما از اهل شفاعتم هستید»، آن گاه با پیامبر خدا ص به راه افتادیم تا اینکه نزد مردم رسیدیم، و دریافتیم که آنان نیز وقتی نبی خدا ص را گم نمودهاند در هراس افتادهاند، و نبی خدا ص فرمود: «کسی از نزد پروردگارم آمد، و مرا در میان شفاعت و اینکه نصف امتم داخل جنت شود اختیاری نمود، و من شفاعت را اختیار نمودم»، آنان به او گفتند: تو را به خدا و صحبت و همراهی سوگند میدهیم، که ما را از اهل شفاعتت بگردانی، هنگامی که در اطرافش گرد آمدند، نبی خدا ص فرمود: «من کسی را که حاضر است گواه میگیرم، که شفاعتم در برگیرنده هر آن امتیام است که بدون شریک آوردن چیزی به خداوند در گذشته باشد» [۹۰]. این چنین در الکنز (۲۷۱/۷) آمده است.
[۹۰] صحیح لغیره. ابن عساکر (۴/ ۴۱۵) طبرانی (۱۸/ ۵۸/ ۱۰۷) منذری در الترغیب می گوید: طبرانی آن را با دو سند که یکی از آنها جید است روایت کرده است. همچنین ابن حبان در صحیح خود (۲۵۹۲) به مانند آن. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۳۶۳۷) صحیح دانسته است.
بغوی، ابن منده و ابن عساکر از عبدالرحمن بن ابی عقیل س روایت نمودهاند که گفت: در هیأت ثقیف نزد رسول خدا ص رفتیم، شترهایمان را نزد دروازه خوابانیدیم، و در میان مردم نزد ما مبغوضتر از کسی که نزدش میرفتیم دیگر کسی نبود، و هنوز بیرون نرفته بودیم، که از مردی که نزدش وارد شدیم دیگر کسی در میان مردم برای ما محبوبتر نبود. گویندهای از ما گفت: ای رسول خدا، آیا از پروردگارت پادشاهی و ملکی چون پادشاهی سلیمان ÷ نخواستی؟ پیامبر خدا ص خندید، و بعد از آن گفت: «ممکن است برای صاحبتان نزد خداوند بهتر از ملک سلیمان باشد، خداوند هر پیامبری را که فرستاده است به او دعوت مستجابی داده است، کسی از آنان توسط آن - و در لفظی آمده: به آن - دنیا را خواست، و خداوند به او داد، و کسی از آنان هنگامی که قومش از وی نافرمانی نمودند بر آنان دعا نمود و آنان بدان هلاک شدند. خداوند به من هم دعای مستجابی داده است، که آن را نزد پروردگارم پنهان نمودهام، البته به خاطر شفاعت امتم در روز قیامت» [۹۱]. بغوی میگوید: ابن ابی عقیل را نمیدانم که غیر این حدیث را روایت نموده باشد، و این حدیث غریب است، و جز به همین طریق روایت نشده است. این چنین در الکنز (۲۷۲/۷) آمده است. این را بخاری و حارث بن اسامه هم، چنانکه در الاصابه (۴۱۱/۲) آمده، روایت کردهاند.
[۹۱] صحیح لغیره. طبرانی د حاکم (۱/ ۶۸) بزار و ابوعاصم در السنة (۲/ ۳۹۳- ۳۹۴) (۸۲۴) منذری اسناد آن را جید دانسته است. آلبانی در صحیح الترغیب (۶۳۵) صحیح دانسته است.
شیرازی در الالقاب و ابن نجار از ام سلمه ل روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص فرمود: «من چه نیکو مردی برای شریرهای امتم هستم». آن گاه مردی از مزینه به او گفت: ای رسول خدا، تو برای شریرهای ایشان هستی، حال خوبان آنان چگونه خواهد بود؟ گفت: «خوبان امتم به اعمالشان داخل جنت میشوند، و شریرهای امتم انتظار شفاعتم را میکشند، ولی شفاعتم در روز قیامت برای جمیع امتم مباح است، مگر برای مردی که اصحابم را بدگویی نماید» [۹۲]. این چنین در الکنز (۲۷۲/۷) آمده است.
[۹۲] ابونعیم در الحلیة (۱۰/ ۲۱۹) طبرانی در الکبیر (۷۴۸۳) از ابی امامة بطور مرفوع که در سند آن جمیع بن ثوب الرحبی که بخاری درباره اش می گوید: منکر الحدیث است. نسائی می گوید: متروک است. ابن عدی می گوید: روایاتش نشانهی ضعیف بودنش است. نگا: التذکره با تحقیق من (۳۸۴).
ابن مردویه از علی بن ابی طالب س روایت نموده که: پیامبر خدا ص فرمود: «برای امتم شفاعت میکنم، تا این که پروردگارم صدایم مینماید و میگوید: ای محمد، آیا راضی شدی؟ میگویم: بلی، راضی شدم»، بعد از آن رویش را بهسوی من گردانید و گفت: ای اهل عراق شما میگویید: امید بخشترین آیه در کتاب خداوند این است:
﴿يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾ [الزمر: ۵۳].
ترجمه: «ای بندگان من! آنان که بر نفسهای خود اسراف و ستم کردهاید، از رحمت خدا ناامید مشوید، چون خداوند همه گناهان را میآمرزد، و او آمرزگار و مهربان است».
پاسخ دادم: آری، ما این را میگوییم، افزود: ولی ما اهل بیت میگوییم: امیدبخشترین آیه در کتاب خدا این است:
﴿ وَلَسَوۡفَ يُعۡطِيكَ رَبُّكَ فَتَرۡضَىٰٓ ٥﴾ [الضحی: ۵].
ترجمه: «و پروردگارت به تو عطا خواهد نمود و تو خوشنود خواهی شد».
و این شفاعت است. [۹۳] این چنین در الکنز (۲۷۳/۷) آمده است.
[۹۳] ضعیف. ابونعیم (۳/ ۱۷۹) همچنین بزار و طبرانی بطور مختصر. منذری در الترغیب می گوید: سند آن ان شاءالله حسن است. آلبانی در ضعیف الترغیب می گوید: منذری چنین می گوید اما در آن یک ضعیف و یک شخص ناشناس است. (۴۱۱۸).
احمد از ابن بریده و او از پدرش س روایت نموده که: وی نزد معاویه س در حالی داخل شد، که مردی صحبت مینمود، بریده گفت: ای معاویه برایم به سخن گفتن اجازه میدهی؟ گفت: آری، - وی میپنداشت که او هم چون آن دیگر حرف خواهد زد -، بریده گفت: از پیامبر خدا ص شنیدم که میگوید: «من امیدوارم که در روز قیامت به تعداد آنچه در روی زمین درخت و کلوخ است شفاعت کنم»، و افزود: تو ای معاویه امیدوار آن هستی و علی س امیدوارش نیست؟! [۹۴] این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۶/۳) آمده است.
[۹۴] ضعیف. احمد (۵/ ۳۴۷) در سند آن حارث بن حصیرة صدوق است و اشتباه می کند. ابواسرائیل ابن خلیفه نیز ضعیف بدحفظ است. التقریب (۱/ ۶۹) نگا: المجمع (۱۰/ ۳۷۸).
ابن مردویه از طلق بن حبیب روایت نموده، که گفت: من از همه مردم شفاعت را شدیدتر تکذیب مینمودم، تا اینکه با جابربن عبداللَّه س روبرو شدم، برای او هر آیه را که میتوانستم و خداوند در آن خلود و همیشگی اهل آتش را یاد مینمود تلاوت کردم، وی گفت: ای طلق آیا خودت را از من خوانندهتر به کتاب خدا و عالمتر به سنت پیامبر ص میپنداری؟ آنانی که [دربارهشان آیات دال بر خلود را] خواندی، آنان اهل آنند، آنان مشرکیناند، ولی اینان قومیاند که مرتکب گناهانی شدند و بر اثر آن تعذیب گردیدند و بعد از آن اخراج شدند، سپس دستهایش را به گوشهایش برد و گفت: این دو کر شوند، اگر از رسول خدا ص نشنیده باشم که میگفت: «از آتش بعد از اینکه داخل شدند بیرون میشوند» [۹۵]، و آیاتی که تو تلاوت نمودی ما هم آن را میخوانیم.
و نزد ابن ابی حاتم از یزید فقیر روایت است که گفت: نزد جابر بن عبداللَّه نشستم، و او حدیث بیان مینمود و گفت: گروهی از مردم از آتش بیرون میشوند، میگوید: و من تا آن روز آن را منکر بودم، بنابراین خشمگین شده گفتم: از مردم تعجب نمیکنم، ولی از شما تعجب مینمایم ای یاران محمد ص!! گمان میکنید، که خداوند تعدادی را از آتش بیرون میکند، در حالی که خداوند میگوید:
﴿يُرِيدُونَ أَن يَخۡرُجُواْ مِنَ ٱلنَّارِ وَمَا هُم بِخَٰرِجِينَ مِنۡهَا﴾ [المائدة: ۳۷].
ترجمه: «میخواهند از آتش خارج شوند، ولی آنان از آن خارج نخواهند شد».
آن گاه یارانش مرا نکوهش کردند، و او که بردبارترین ایشان بود گفت: این مرد را بگذارید، آن آیه درباره کفار است و تلاوت نمود:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ أَنَّ لَهُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لِيَفۡتَدُواْ بِهِۦ مِنۡ عَذَابِ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ تا این که به اینجا رسید ﴿وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّقِيمٞ﴾ [المائدة: ۳۶-۳۷].
ترجمه: «کسانی که کافر شدند اگر تمام آنچه روی زمین قرار دارد و همانند آن، برای آنان باشد، و آنها را برای نجات از مجازات روز قیامت بدهند... و برای آنان مجازات پایداری است».
[بعد از آن گفت:] آیا قرآن را نمیخوانی؟ گفتم: بلی میخوانم، آن را حفظ نمودهام، گفت: آیا خداوند نمیگوید:
﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩﴾ [الاسراء: ۷۹].
ترجمه: «پاسی از شب را از خواب برخیز و قرآن) و نماز (بخوان، این یک وظیفه اضافی برای توست، تا پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش برانگیزد».
این همان مقام است، خداوند تعالی اقوامی را در آتش به سبب خطاهایشان تا وقتی که خواست نگه میدارد و با آنان حرف نمیزند، و وقتی که خواست ایشان را بیرون نماید، بیرونشان میکند، میگوید: و بعد از آن دیگر به تکذیب شفاعت عودت ننمودم [۹۶]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۴/۲) آمده است.
[۹۵] صحیح. احمد (۳/ ۳۳۰) بخاری در ادب المفرد (۸۱۸) آلبانی در صحیح الادب صحیحش دانسته است. [۹۶] حسن. ابوحاتم. رجال آن ثقه هستند. مبارک بن فضالة نیز مدلس است و تدلیس تسویه می کند اما در این سند به شنیدن تصریح نموده.
حسن بن سفیان و ابونعیم از حنظله اسیدی کاتب س - وی از کاتبان پیامبر ص بود - روایت نمودهاند که گفت: نزد پیامبر ص بودیم، وی جنت و دوزخ را برای ما یاد نمود، گویی که در برابر دیدگان ما قرار گرفتند، بعد بهسوی خانواده و فرزندانم رفتم و [با ایشان] خندیدم و بازی نمودم، آن گاه حالتی را به یاد آوردم که در آن قرار داشتیم، و بیرون رفتم، در این اثنا به ابوبکر س برخوردم و گفتم: ای ابوبکر، منافق شدهام!! پرسید: چطور؟ پاسخ دادم: نزد پیامبر ص میباشیم، و او جنت و دوزخ را برایمان تذکر میدهد، گویی که در مقابل دیدگان ما قرار دارد، و وقتی از نزدش بیرون میرویم، به همسران، فرزندان، کشتزار و مشاغل روی میآوریم، و آن حالت را فراموش میکنیم، ابوبکر گفت: ما هم این عمل را انجام میدهیم، آنگاه نزد پیامبر ص آمدم، و آن را برایش متذکر شدم، گفت: «ای حنظله، اگر نزد خانوادههایتان طوری باشید، که نزد من میباشید بدون شک ملائک همراهتان بر فرشتان و در راه مصافحه میکنند. ای حنظله، ساعتی اینطور و ساعتی آنطور» [۹۷]. این چنین در الکنز (۱۰۰/۱) آمده است.
[۹۷] مسلم (۲۷۵۰) احمد (۴/ ۱۷۸، ۳۴۶) ابن ماجه (۴۲۳۹) طبرانی (۴/ ۱۳).
ابن ابی حاتم از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: شبی نزد رسول خداص (صحبت را) طولانی نمودیم، بعد از آن صبحگاهان نزدش رفتیم، فرمود: «انبیا و پیروانشان با امتهایشان بر من عرضه شدند، و هر نبی از پهلویم عبور مینمود [۹۸]... نبیی با گروهی بود، نبیی با سه تن بود و نبیی همراهش هیچ کس نبود»، و قتاده این آیه را تلاوت نمود:
﴿أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ﴾ [هود: ۷۸].
فرمود: «تا اینکه موسی بن عمران ÷ با گروه به هم پیوستهای از بنی اسرائیل از پهلویم گذشت»، میگوید: «گفتم: پروردگارا، این کیست؟ گفت: این برادرت موسی بن عمران است و کسانی که او را از بنی اسرائیل پیروی نمودهاند»، افزود: «گفتم: پروردگارا، امت من کجاست؟ گفت: بهسوی راستت بر تپهها بنگر، میگوید: ناگهان به روهای مردان برخوردم، فرمود: آیا راضی شدی؟ گفتم: پروردگارا راضی شدم، فرمود: به طرف چپت بهسوی افق ببین، ناگهان به روهای مردان برخوردم، گفت: آیا راضی شدی؟ گفتم: پروردگارا راضی شدم، فرمود: با اینها هفتادهزار تن است که بدون حساب وارد جنت میشوند»، میافزاید: آن گاه عکاشه بن محصن از بنی اسد س - سعید میگوید: وی از اهل بدر بود - گفت: ای نبی خدا، از خداوند بخواه تا مرا از آنان بگرداند، پیامبر ص فرمود: «بار خدایا، او را از آنان بگردان»، گفت: آن گاه مرد دیگری گفت: ای نبی خدا، از خداوند بخواه تا مرا از آنان بگرداند، فرود: «عکاشه از تو بدان سبقت جست»، میگوید: رسول خدا ص فرمود: «اگر توانستید - پدر و مادرم فدایتان - که از اصحاب هفتاد باشید این کار را بکنید، وگرنه از اصحاب تپهها باشید، و گرنه از اصحاب افق باشید، چون من مردمان زیادی را دیدم که احوالشان خراب بود»، بعد از آن گفت: «من امیدوارم ربع اهل جنت باشید»، آن گاه تکبیر گفتیم، فرمود: «من امیدوارم ثلث اهل جنت باشید». میگوید: پس تکبیر گفتیم، «من امیدوارم نصف اهل جنت باشید»، میگوید: باز تکبیر گفتیم، میافزاید: بعد از آن پیامبر خدا ص این آیه را تلاوت نمود:
﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ٣٩ وَثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ٤٠﴾ [الواقعة: ۳۹-۴۰].
ترجمه: «جماعتی از امتان پیشین، و جماعتی از امتان متأخر».
میگوید: در میان خود گفتیم: این هفتاد هزار چه کسانی هستند؟ گفتیم: اینان کسانیاند که در اسلام متولد شده، و شرک نیاوردهاند، میافزاید: این قول به پیامبر ص رسید، فرمود: «بلکه اینان کسانیاند که داغ نمیگذارند، رقیه نمینمایند، بدفالی نمیگیرند و به پروردگارشان توکل میکنند» [۹۹]. این چنین این را ابن جریر روایت نموده، و این حدیث طرق زیادی از غیر این وجه در صحاح و غیر آن دارد. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۹۳/۴) آمده است، و حاکم این را در المستدرک (۵۷۸/۴) از عبداللَّه بن مسعود به طول آن و به مانند آن روایت کرده، و گفته: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم آن را به این سیاق روایت ننمودهاند، و ذهبی گفته است: صحیح است.
[۹۸] در اصل سفید است. [۹۹] صحیح. احمد (۱/ ۴۰۱، ۴۲۰) و (۱/ ۴۰۳/ ۴۵۴) بزار (۳۰۳۸) و بخاری (۶۵۴۱) و مسلم (۲۲۰) از ابن عباس.
ابن نجار از سلیم بن عامر روایت نموده، که گفت: اصحاب رسول خدا ص میگفتند: خداوند ما را به اعراب و سئوالهای ایشان نفع میرساند، میافزاید: روزی بیابانگردی آمد و گفت: ای رسول خدا، خداوند در جنت درختی را یاد نموده، که صاحبش را اذیت میرساند، پیامبر ص پرسید: «و آن کدام است؟» پاسخ داد: درخت کنار [۱۰۰] و آن خاری دارد اذیت کننده، آن گاه پیامبر خدا ص فرمود: «آیا خداوند متعال نمیگوید:
﴿فِي سِدۡرٖ مَّخۡضُودٖ ٢٨﴾ [الواقعة: ۲۸].
ترجمه: «در درختان سدر بدون خار».
خداوند خارش را قطع نموده است، و به جای هر خار میوهای گردانیده است، و آن درخت میوه بار میآورد، و از هر میوه آن هفتاد و دو رنگ طعام بیرون میآید که رنگی از آن به دیگری مشابهت ندارد» [۱۰۱]. و نزد ابن ابی داود از عتبه بن عبد سلمی س روایت است که گفت: با پیامبر ص نشسته بودم که بیابانگردی آمد و گفت: ای رسول خدا، از تو میشنوم درختی را در جنت یاد میکنی، که هیچ درختی را خاردارتر از آن نمیدانم، درخت طلح، پیامبر خدا ص فرمود: «خداوند در جای هر خار آن میوهای میگرداند که آن میوه چون قلوه چون خصیه (بیضه) بز کوهی پر از گوشت میباشد، و در آن هفتاد رنگ طعام میباشد که یک رنگ آن با دیگری مشابه نمیباشد» [۱۰۲]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۸۸/۴) آمده است.
[۱۰۰] در عربی به آن «سدر» میگویند. م. [۱۰۱] صحیح لغیره. ابن ابی الدنیا در صفة الجنة (۱۰۸) حاکم (۲/ ۴۷۶) و آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده اما مرسل است.البته حاکم (۲/ ۴۷۶) باز از ابو امامة با سند صحیح روایت کرده است. نگا: صحح الترغیب (۳۷۴۲). [۱۰۲] صحیح. نگا: حدیث قبل.
امام احمد از عتبه بن عبد سلمی روایت نموده، که گفت: بیابانگردی آمد، و پیامبر ص را از حوض پرسید و جنت را یاد نمود، بعد از آن اعرابی گفت: در آن میوه هست؟ پاسخ داد: «بلی، و در آن درختی است که به آن طوبی گفته میشود»، میافزاید: و چیزی را یاد نمود که نمیدانم چه بود، گفت: کدام درخت سرزمین ما بدان مشابهت دارد؟ پاسخ داد: «چیزی از درخت سرزمینت بدان مشابهت ندارد»، و پیامبر ص افزود: «شام رفتهای؟» گفت: نخیر، فرمود: «درختی در شام بدان مشابهت دارد، که به آن چهار مغز [۱۰۳] گفته میشود بر یک ساق میروید و بالایش پهن میگردد»، پرسید: بزرگی خوشهاش چقدر است؟ گفت: مسیر یکماهه کلاغی که اصلاً استراحت نکند. پرسید بیخ آن چه قدر بزرگ است؟ پاسخ داد: «اگر شتر جوانی را از خانواده ات حرکت بدهی، قبل از اینکه اطراف آن را طی نماید ترقوهاش [۱۰۴] از پیری میشکند»، گفت: در آن انگور هست؟ پاسخ داد: «بلی»، پرسید: بزرگی دانهاش چقدر است؟ پاسخ داد: هیچ گاه پدرت بز بزرگی را از میان گوسفندانش ذبح نموده است؟» پاسخ داد: بلی، فرمود: «آیا پوستش را کشید و به مادرت داد و گفت: این را برایمان دلو بساز؟» پاسخ داد: بلی، اعرابی گفت: پس همان دانه مرا و اهل خانوادهام را سیر میکند؟ فرمود: «آری، و سایر نزدیکانت را» [۱۰۵]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۹۰/۴) آمده است.
[۱۰۳] چهار مغز = گردو. [۱۰۴] تَرقُوه: نام دو استخوان بالای سینه و زیر گردن در سمت راست و چپ. [۱۰۵] صحیح لغیره. احمد (۴/ ۱۸۳) طبرانی در الکبیر و الاوسط. و بیهقی به مانند آن و ابن حبان. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۳۷۲۹) صحیح لغیره دانسته است. نگا: المجمع (۱۰/ ۲۳۱).
طبرانی از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: مردی از حبشه نزد رسول خدا ص آمد، پیامبر خدا ص به او گفت: «بپرس و بدان»، گفت: ای رسول خدا، شما بر ما در صورت ها، رنگها و نبوت فضیلت داده شدید، چه فکر میکنی اگر به آنچه ایمان آوردهای ایمان بیاوریم، و به آنچه عمل نمودهای عمل کنم، من هم با تو در جنت میباشم؟ فرمود: «آری، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، سفیدی سیاه در جنت از مسیر هزار سال دیده میشود»، بعد از آن رسول خدا ص فرمود: «کسی که بگوید: لا إله إلا الله، به سبب آن برایش نزد خداوند عهدی میباشد، و کسی که بگوید: سبحاناللَّه و بحمده، برایش صد و بیست و چهار هزار نیکی نوشته میشود»، آن گاه مردی گفت: ای رسول خدا بعد از این چگونه هلاک میشویم؟ پیامبر خدا ص فرمود: «انسان در روز قیامت عملی را میآورد که اگر بر کوهی گذاشته شود، بالایش سنگینی میکند، آن گاه نعمت - یا نعمتهای خداوند - بر میخیزد، و نزدیک میشود همهاش را نابود میسازد، مگر این که خداوند به رحمت خود به حالش برسد»، و این سوره نازل گردید:
﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡر﴾ تا به این قول خداوند ﴿مُلۡكٗا كَبِيرًا﴾ [الانسان: ۱-۲۰].
ترجمه: «بر انسان مدتی از زمانه آمده است... ملک بزرگ».
حبشی گفت: چشمم در جنت آنچه را میبیند که چشم تو میبیند؟ فرمود: «آری»، آن گاه اعرابی گریست تا این که از دنیا رفت. ابن عمر ل میگوید: من رسول خدا ص را دیدم که او را به دست خود در قبرش پایین نمود [۱۰۶]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۴۵۷/۴) آمده است. و در تفسیر وی همچنان (۴۵۳/۴) آمده: عبداللَّه بن وهب گفت: ابن زید به ما خبر داد که رسول خدا ص این سوره را خواند: ﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡر﴾ [الانسان: ۱]، و این در حالی بر وی نازل گردید که مرد سیاهی نزدش بود، هنگامی که به صفت جنتها رسید، مرد سیاه نفسی کشید و جانش برآمد، آن گاه رسول خدا ص گفت: «نفس صاحبتان - یا گفت: برادرتان - را شوق بهسوی جنت کشید» [۱۰۷]. مرسل غریب است.
[۱۰۶] ضعیف. طبرانی (۱۲/ ۴۳۵) (۱۳۵۹۵) در سند آن عتبة ضعیف است. عطا نیز از ابن عمر نشنیده است. [۱۰۷] ضعیف مرسل.
ابن عساکر از ابومطر روایت نموده، که گفت: از علی س شنیدم که میگفت: نزد عمربن خطاب س هنگامی که ابولؤلؤ وی را زخمی کرده بود در حالی وارد شدم که گریه مینمود، پرسیدم: چه تو را میگریاند ای امیرالمؤمنین؟ گفت: مرا خبر آسمان گریانید، که آیا بهسوی جنت برده میشوم یا بهسوی آتش؟ به او گفتم: تو را به جنت مژده میدهم؛ چون من از رسول خدا ص به اندازهای که قابل شمارش نیست، شنیدم که میگفت: «سید بزرگ سالان جنت ابوبکر و عمراند و از فضیلت برخورداراند»، گفت: ای علیآیا تو بر این شاهد هستی که من از اهل جنتم؟ گفتم: آری، و تو ای حسن بر پدرت گواه باش که پیامبر خدا ص گفته است: «عمر از اهل جنت است» [۱۰۸]. این چنین در المنتخب (۴۳۸/۴) آمده است.
[۱۰۸] صحیح. خطیب بغدادی (۵/ ۳۰۷، ۷/ ۱۱۹) ابن عساکر (۹/ ۳۱۷/۲) نگا: الصحیحة (۸۲۴) صحیح الجامع (۵۱).
در زهد عمر س گفتارش در یکی از مهمانیهایی که برای او ترتیب داده شده بود، گذشت: این برای ماست، برای آن عده از فقرای مسلمین که درگذشتند، و از نان جو سیر نشدند چیست؟ عمربن ولید گفت: برای آنان جنت است، آن گاه چشمهای عمر س پر از اشک شد و گفت: اگر نصیب ما همین متاع دنیا باشد، و آنها بهشت را بدست آورده باشند، بدون تردید از ما سبقت بزرگی گرفتهاند. این را عبدبن حمید و غیر وی از قتاده روایت نمودهاند.
ابن سعد (۱۴۷/۳) از مصعب بن سعد روایت نموده، که گفت: سر پدرم هنگام جان سپردنش در آغوشم بود، میگوید: آن گاه چشم هایم اشک ریخت، او به سویم نگاه نمود و گفت: ای پسرم چه تو را میگریاند؟ گفتم: به خاطر جایگاهت و به سبب آنچه در تو مشاهده میکنم، گفت: بر من گریه مکن، چون خداوند ابداً مرا تعذیب نمینماید، و من از اهل جنتم، خداوند برای مؤمنان در عوض نیکیهایشان که برای خداوند عمل نمودهاند پاداش میدهد، افزود: اما بر کفار به سبب نیکیهایشان تخفیف داده میشود، و وقتی که تمام گردید، میگوید: هر درستکاری ثواب عملش را از کسی که برای وی عمل نموده طلب کند.
ابن سعد (۲۵۸/۴) از ابن شماسه مهری روایت نموده، که گفت: نزد عمروبن عاص س در حالی حاضر شدم که در حالت مرگ قرار داشت، وی رویش را بهسوی دیوار گردانید و گریه طولانی نمود پسرش به او گفت: چه تو را میگریاند؟ آیا رسول خدا ص تو را به این مژده نداده است، آیا تو را به این بشارت نداده است؟ - میگوید: و او در این حالت گریه مینمود و رویش به طرف دیوار بود -، میافزاید: بعد از آن رویش را بهسوی ما گردانید و گفت: بهترین چیزی که برایم به شمار میآید شهادت: «لا إله إلا الله وان محمد رسول الله»، است، ولی من بر سه حال قرار داشتم، خود را در حالی دریافتم که در میان مردم هیچ کسی از رسول خدا ص نزدم مبغوضتر نبود، و هیچ عملی از این عمل برایم محبوبتر نبود که بر وی دست یابم و او را به قتل برسانم، اگر بر آن حالت میمردم از اهل آتش میبودم. بعد از آن خداوند اسلام را در قلبم جای داد و نزد رسول خدا ص آمدم تا با او بیعت کنم، و گفتم: ای رسول خدا، دست راستت را باز کن که با تو بیعت نمایم، افزود: آن گاه دستش را باز نمود، و من دستم را باز داشتم، پرسید: «ای عمرو تو را چه شد؟» گفت: پاسخ دادم: میخواهم شرط بگذارم، فرمود: «چه شرطی میگذاری؟» پاسخ دادم: شرط میگذارم که برایم بخشیده شود، گفت: «ای عمرو آیا نمیدانی که اسلام آنچه را که قبل از آن بوده نابود میسازد، و هجرت آنچه را که قبل از آن بوده از بین میبرد و حج آنچه را که قبل از آن بوده نابود مینماید»، بعد از آن خود را در حالی دریافتم که در میان مردم هیچ کسی از رسول خدا ص برایم محبوبتر نبود، و کسی از وی در چشمم بزرگوارتر نبود، و اگر پرسیده میشدم، که وی را توصیف کنم، نمیتوانستم، چون به خاطر احترام و بزرگ داشتش، من توان آن را نداشتم که به طرفش دقیق متوجه شوم، اگر بر آن حالت میمردم امیدوار بودم که از اهل جنت باشم، بعد از آن متولی چیزهایی شدیم که نمیدانم من در آن چهام یا حالم در آن چیست. وقتی من مردم نوحه کنندهای و آتشی مرا همراهی نکند، و وقتی مرا دفن نمودید، خاک را به آرامی بر من اندازید، و وقتی از قبرم فارغ شدید، نزد قبرم به اندازه ذبح شدن شتر و تقسیم شدن گوشت آن درنگ کنید، چون من به شما انس میگیرم تا بدانم که برای فرستادگان پروردگارم چه پاسخ بدهم [۱۰۹]. مسلم (۷۶/۱) این را به سند ابن سعد به سیاق وی همانند آن روایت کرده است.
احمد این را از عبدالرحمن بن شماسه روایت نموده، که گفت: هنگامی که وفات عمرو بن عاص س فرارسید، گریست، پسرش عبداللَّه به او گفت: چرا گریه میکنی؟ آیا از ترس مرگ؟ گفت: نخیر، به خدا سوگند، ولی از ترس آنچه بعد از مرگ است!! پسرش به وی گفت: تو بر خیر بودی، و صحبت رسول خدا و فتوحات شامش را به یادش آورد، عمرو گفت: بهتر را ترک نمودی: شهادت لا إله إلا الله، و آن را به اختصار ذکر نموده، و در آخر آن افزوده: وقتی مردم گریه کنندهای بر من گریه نکند، و مدح کننده و آتشی دنبالم ننماید، و لنگم را بر من ببندید، چون من مخاصمه کننده هستم، و خاک را به نرمی بر من بپاشید، و پهلوی راستم به خاک از پهلوی چپم مستحقتر نیست و در قبرم چوب و سنگ قرار ندهید [۱۱۰]. این چنین در البدایه (۲۶/۸) آمده، و گفته: این حدیث را مسلم در صحیح خود روایت نموده، و در آن زیادتهایی بر این سیاق، یعنی سیاق احمد، هست، و در روایتی آمده: وی بعد از این رویش را بهسوی دیوار گردانید و میگفت: «اللهم امرتنا فعصينا، ونـهيتنا فمـا انتهينا، ولا يسعنا الا عفوك». ترجمه: «بار خدایا، به ما امر کردی و عصیان نمودیم، ما را نهی نمودی ولی باز نایستادیم و جز عفوت دیگر چیزی [گناهان] ما را در خود نمیگنجاند».
و در روایتی آمده است: وی دستش را بر موضع طوق آهنین در گردنش گذاشت و سرش را بهسوی آسمان بلند نمود و گفت: «اللهم لاقوى فانتصر، ولا برىء فأعتذر، ولا مستنكر بل مستغفر، لااله الاانت». ترجمه: «بار خدایا قوی نیستم که نصرت یابم، پاک نیستم که معذرت بخواهم و انکار کننده هم نیستم، بلکه مغفرت طلب کنندهام، معبودی جز تو نیست». و این را تا آن وقت تکرار نمود که وفات کرد، س. و ابن سعد (۲۶۰/۴) از عبداللَّه بن عمرو س روایت نموده... وحدیث را در آنچه عمرو وصیت نموده است، ذکر کرده و در آخر آن آمده است: بعد از آن گفت: «اللهم انك امرتنا فركبنا، و نـهيتنا، فاضعنا، فلا برىء فاعتذر، ولا عزيز فانتصر، ولكن لا إله إلا الله». ترجمه: «بار خدایا، تو ما را امر نمودی و ما تابع هوا شدیم و ما را نهی نمودی و آن را ضایع کردیم، پاک نیستم که معذرت بخواهم، قوی نیستم که غالب شوم ولی معبودی جزاللَّه نیست»، این را تا آن وقت میگفت که درگذشت.
[۱۰۹] مسلم (۱۲۱) در کتاب ایمان. [۱۱۰] صحیح. احمد (۴/ ۱۹۹).
و در باب نصرت پاسخ انصار گذشت، وقتی که رسول خدا ص گفت: «به آنچه بر شما واجب بود وفا نمودید، اگر خواسته باشید که نفسهایتان به سهم و نصیبتان از خیبر خوش گردد، و میوههایتان هم [برای تان] باشد، این کار را بکنید». ایشان گفتند: از تو بر ما شرطهایی بود، و از ما بر تو شرطی، و آن اینکه برایمان جنت باشد، و ما آنچه را از ما خواسته بودی انجام دادیم، که برایمان همان شرطمان باشد. رسول خدا ص فرمود: «همانها برای شما باشد». این را بزار روایت نموده است.
و در باب جهاد قول عمیربن حمام س هنگامی که پیامبر خدا ص به جنگ در روز بدر ترغیب نمود گذشت: بخ، بخ!! آیا در میان من و این که داخل جنت شوم همین باقی است که اینان مرا بکشند؟! میافزاید: بعد از آن خرماها را از دست خود انداخت، و شمشیر خود را گرفت، و با قوم جنگید تا این که کشته شد. و در روایت دیگری آمده است:
رسول خدا ص فرمود: «چه تو را به این قولت: بخ بخ وامیدارد؟» گفت: ای رسول خدا، به خدا سوگند وا نمیدارد مرا مگر تمنای این که از اهل آن باشم. پیامبر ص گفت: «پس تو از اهل آن هستی». [راوی ]میگوید: بعد وی خرماهایی را از تیردان خود بیرون آورد، و به خوردن آنها شروع نمود، بعد از آن گفت: اگر تا خوردن این خرماهایم زنده بمانم، این زندگیی طولانی است. میافزاید: وی خرماهایی را که همراهش بود انداخت، و بعد با ایشان جنگید تا اینکه کشته شد. این را احمد و غیر وی از انس س روایت کردهاند.
و در بخش نیزه خوردن و جراحت برداشتن در جهاد در راه خدا قول انس بن نضر س گذشت: شگفتا چه خوش است بوی جنت! من آن را از طرف احد احساس میکنم، پس با ایشان جنگید تا اینکه کشته شد. و قول سعدبن خیثمه س در بخش رغبت و علاقمندی صحابه به مرگ و کشته شدن در راه خدا گذشت: اگر غیر از جنت میبود، حتماً با ایثارگری تو را در آن ترجیح میدادم، اما من در این جهتم خواهان شهادت هستم، البته هنگامی که پدرش به وی گفت: لابد یکیمان بماند. و قول سعدبن ربیع س در روز احد گذشت: به او بگو: ای رسول خدا، من خود را در حالتی مییابم که بوی جنت را احساس میکنم، البته هنگامی که زیدبن ثابت س به او گفت: رسول خدا ص به تو سلام میگوید، و به تو میفرماید: «به من خبر بده که خود را در چه حالت میبینی؟»، و قول حرام بن ملحان س در روز بئر معونه گذشت: سوگند به پرودرگار کعبه، کامیاب شدم - یعنی به جنت -، و قول عمار س در شجاعت عمار گذشت: ای هاشم، پیش برو، جنت زیر سایههای شمشیرهاست، و مرگ در نوک نیزهها، و دروازههای جنت باز شدهاند، و حور عین خود را زینت نمودهاند، امروز با دوستان ملاقات میکنم، محمد و حزبش. بعد از آن او و هاشم حمله نمودند، و به قتل رسیدند. و قول وی همچنان در بخش شجاعتش گذشت: ای گروه مسلمین، آیا از جنت فرار میکنید؟! من عماربن یاسر هستم، آیا از جنت فرار میکنید؟! من عماربن یاسر هستم، به طرف من بیایید. وقول ابن عمر ب در اجتناب و انکار از قبول امارت گذشت: قبل از آن روز دیگر برای نفسم به دنیا صحبت نکرده بودم، رفتم که بگویم: در آن کسی طمع میکند، که تو را و پدرت را بر اسلام زد، تا اینکه در آن داخلتان نمود، آن گاه جنت و نعمت آن را به یاد آوردم، و از آن برگشتم و اعراض نمودم. البته هنگامی که معاویه س در دومةالجندل گفت: چه کسی در این امر طمع میورزد، و آن را آرزو میکند؟ و قول سعیدبن عامر س وقتی که صدقه نمود، و گفتند: اهلت هم بر تو حق دارد، و خویشاوندانت نیز بر تو حق دارند. پاسخ داد: من نه بر آنها استبداد میکنم، و نه هم خواهان رضای احدی از مردم در طلب حورالعین هستم، اگر حوری از حورهای جنت ظاهر شود، زمین از آن، چنانکه از آفتاب روشن میگردد، روشن خواهد شد. و در روایت دیگری آمده است که وی به همسرش گفت: آهسته باش، من یارانی داشتم، که اندکی قبل از من جدا شدهاند [۱۱۱] و من دوست ندارم که از آنان دور شوم، اگر چه دنیا و آنچه در آن است مال من باشد، و اگر حوری، از حوران بهشتی از آسمان ظاهر شود اهل زمین را روشن خواهد نمود، و روشنایی رویش بر آفتاب و مهتاب چیره خواهد شد، و روسریی که میپوشد، از دنیا و آنچه در آن است بهتر است، بنابراین نزدم مناسبتر آنست، که تو را به خاطر آنها بگذارم، نه اینکه آنها را به خاطر تو بگذارم، [راوی ]میگوید: آن گاه همسرش نرم شد و راضی گردید. و گفتار زنی از انصار در بخش صبر بر همه امراض گذشت، نه، به خدا سوگند، ای پیامبر خدا، بلکه صبر میکنم - سه مرتبه -، به خدا سوگند، برای جنت وی عوضی نمیگردانم! البته هنگامی که رسول خدا گفت: «کدام یک از این دو را دوست داری: اینکه برایت دعا کنم و آن - یعنی تب - از تو دور گردد، یا این که صبر کنی و جنت برایت واجب گردد؟». و گفتار ابودرداء س: جنت را اشتها دارم، البته وقتی که مریض شد، و یارانش به او گفتند: چه اشتها داری؟ و گفتار ام حارثه ل در بخش صبر بر مرگ اولاد، البته هنگامی که فرزندش در روز بدر به قتل رسید: ای رسول خدا، مرا از حارثه خبر بده، اگر در جنت باشد صبر میکنم، وگرنه، خدا خواهد دید که چه کار میکنم - یعنی نوحه و فریاد میکشم، و نوحه و فریاد تا هنوز حرام نشده بود -، و در روایت دیگری آمده، که گفت: ای پیامبر خدا، اگر در جنت باشد، نه گریه میکنم، و نه اندوهگین میشوم، و اگر در آتش باشد، تا در دنیا زنده هستم، گریه میکنم، گفت: «ای ام حارثه آن در یک جنت نیست، بلکه جنت در جنت هاست، و حارث در فردوس اعلی است». آن گاه او در حالی برگشت که میخندید و میگفت: به به، ای حارث!! [۱۱۲].
[۱۱۱] هدف وی آن یاران پیامبر ص است که قبل از وی در گذشتند. [۱۱۲] صحیح. قبلا گذشت.
حاکم (۵۷۸/۴) از عایشه ل روایت نموده، که گفت: آتش را یاد آوردم و گریستم، رسول خدا ص فرمود: «ای عایشه تو را چه شده است؟» پاسخ دادم: آتش را یاد آوردم و گریستم، آیا شما روز قیامت خانوادهتان را به یاد میآورید؟ پیامبر خدا ص فرمود: «در سه جا هیچکس کسی را به یاد نمیآورد: [در وقت ترازو] تا اینکه بداند آیا ترازویش سبک میشود یا سنگین. و نزد کتابها، تا این که گفته شود: بیایید کتاب را بخوانید، و تا آنکه بداند کتابش در کجا قرار میگیرد، آیا در دست راستش قرار میگیرد یا در دست چپش یا از پشت سرش به او داده میشود. و نزد [پل] صراط - وقتی که بالای جهنم گذارده شود، و در دو طرفش تیغهای زیاد و خارهای زیاد میباشد، که توسط آن، خداوند کسی را که از خلقش بخواهد نگه میدارد - تا بداند که نجات مییابد یا خیر» [۱۱۳]. حاکم میگوید: این حدیث صحیح است، و اسناد آن به شرط بخاری و مسلم میباشد، اگر در آن ارسالی در میان حسن و عایشه نمیبود، این چنین ذهبی گفته است.
[۱۱۳] ضعیف. حاکم (۴/ ۵۷۸) نگا: ضعیف الجامع (۱۲۴۵).
ابن ابی حاتم از عبدالعزیز ابن ابی رواد روایت نموده، که گفت: به من خبر رسیده که پیامبر خدا ص این آیه را تلاوت نمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَة﴾ [التحریم: ۶].
ترجمه: «ای مؤمنان خود را و اهل خویش را از آتشی که خاشاک آن مردمان و سنگهاست نگه دارید».
و نزدش بعضی اصحابش که در آن میان شیخی هم بود، حاضر بودند، شیخ گفت: ای رسول خدا، سنگ جهنم چون سنگ دنیاست؟ پیامبر ص گفت: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، سنگی از سنگهای جهنم از همه کوههای دنیا بزرگتر است»، میگوید: شیخ بیهوش افتاد، آن گاه پیامبر ص دست خود را به سینه وی گذاشت و متوجه شد که وی زنده است، و صدایش نموده گفت: «ای شیخ بگو: لا إله إلا الله»، و او آن را گفت و پیامبر ص به جنت بشارتش داد، میگوید: اصحابش گفتند: ای رسول خدا، آیا از میان ما [وی داخل جنت میشود]؟ گفت: «آری، خداوند تعالی میگوید:
﴿ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ﴾ [ابراهیم: ۱۴].
ترجمه: «این برای کسی است که از ایستادن به حضور من بترسد، و از وعده عذاب بیم داشته باشد».
این حدیث مرسل غریب است [۱۱۴]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۹۱/۴) آمده است. حاکم به معنای این را به اختصار از حدیث ابن عباس ب، چنانکه در خوف گذشت، روایت نموده، و آن را صحیح دانسته، و در روایت وی آمده: سپس جوانی بیهوش افتاد، به عوض شیخ، و در بخش خوف قصه جوانی از انصار گذشت، که: وی را ترس خداوند فرا گرفت، و در وقت یاد نمودن آتش گریه مینمود، حتی که این مسئله او را در خانه حبس نمود، و پیامبر ص نزدش آمد، هنگامی که جوان به سویش نگاه نمود، برخاست و او را در آغوش کشید، و در حال جان داد و افتاد، سپس پیامبر ص فرمود: «رفیقتان را آماده کنید، چون ترس از آتش جگرش را پاره نمود». این را حاکم روایت نموده، و روایتش را از طریق سهل و ابن ابی الدنیا و غیر وی از حذیقه س صحیح دانسته.
[۱۱۴] ضعیف مرسل.
و قصه پهلو خوردن شدادبن اوس بر بسترش گذشت و این قولش که: بار خدایا، آتش خواب را از من ربوده است، و به همین خاطر بلند میشد و تا صبح نماز میخواند. و بعضی قصههای این باب در گریه اصحاب پیامبر ص گذشت. و در بخش روز مؤته گریه عبداللَّه بن رواحه س گذشت، و این قولش که: به خدا سوگند، نه در من حب دنیاست و نه هم شیفتگی به شما، ولی من از رسول خدا ص شنیدم که آیهای از کتاب خدا را میخواند، که آتش را در آن یاد مینمود:
﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١﴾ [مریم: ۷۱].
ترجمه: «و همه شما (بدون استثناء) وارد جهنم میشوید، این امری است حتمی و فرمانی است قطعی از پروردگارتان».
و من نمیدانم که بازگشتم بعد از ورود چگونه خواهد بود؟!
ترمذی از نیاربن مکرم اسلمی س روایت نموده، که گفت: هنگامی که نازل شد:
﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣ فِي بِضۡعِ سِنِينَ﴾ [الروم: ۱-۴].
ترجمه: «الم. رومیان مغلوب شدند. (و این شکست) در سرزمین نزدیکی رخ داد، اما آنها بعد از مغلوبیت به زودی غلبه خواهند کرد. در چند سال».
روزی که این آیه نازل شد، فارس بر روم غالب بود، و مسلمانان غلبه روم را بر آنان دوست میداشتند چون آنان و اینان اهل کتاب بودند، و قول خداوند تعالی هم درین باره است:
﴿وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ ٥﴾ [الروم: ۴-۵].
ترجمه: «و در آن روز مؤمنان خوشحال خواهند شد، به سبب یاری و نصرتاللَّه، او هر که را بخواهد نصرت میدهد، و او عزیز و حکیم است».
و قریش غلبه فارس را دوست میداشت، چون آنان و اینان اهل کتاب نبودند، و به زنده شدن بعد از مرگ ایمان نداشتند، هنگامی که خداوند این آیه را نازل فرمود: ابوبکر س بیرون رفت و فریاد میکشید: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣ فِي بِضۡعِ سِنِينَ﴾، آن گاه تعدادی از قریش به ابوبکر س گفتند: این در میان ما و شما باشد، صاحبتان گمان نموده، که روم بر فارس در مدت چند سالی غلبه خواهد نمود، آیا بر آن با تو شرط نبندیم؟ پاسخ داد: بلی - و این مسئله قبل از تحریم شرط بود -، پس ابوبکر س و مشرکین شرط بستند و به شرط موافقت نمودند. مشرکین به ابوبکر س گفتند: این چند سال را که از سه الی نه سال را در بر میگیرد، حد وسطش را در میان ما و خودت تعیین و مشخص ساز، تا در همان وقت شرطمان به سر رسد، میگویند: بنابراین در میانشان شش سال را تعیین کردند، میافزاید: آن شش سال، قبل از این که رومیها غلبه حاصل نمایند، گذشت، و مشرکین شرط ابوبکر را گرفتند. هنگامی که سال هفتم داخل شد، رومیها بر اهل فارس غالب گردیدند. میگوید: بنابراین مسلمانان بر این عمل ابوبکر س که شش سال را تعیین نموده بود، خرده گرفتند، میگوید: چون خداوند تعالی میگوید: ﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَ﴾ میافزاید: و در آن هنگام تعداد زیادی مسلمان شدند [۱۱۵]. این چنین این را ترمذی ذکر نموده، و بعد از آن گفته: این حدیث حسن صحیح است، و آن را جز به روایت از عبدالرحمن بن ابی زناد نمیشناسیم. و نزد ابوحاتم از براء س روایت است که گفت: هنگامی که نازل شد: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣﴾. مشرکین به ابوبکر گفتند: آیا نمیبینی که صاحبت چه میگوید، گمان میکند که رومیها بر فارس غلبه میکنند!! پاسخ داد: صاحبم راست گفته است، گفتند:آیا میخواهی که با تو شرط بندی کنیم؟ آن گاه در میان خود و آنان مدتی را تعیین نمود، آن مدت قبل از اینکه روم بر فارس غلبه کند، سپری شد، و این خبر به پیامبر ص رسید، و غمگینش کرد و بدش آمد و به ابوبکر گفت: «چه تو را به این فرا خواند؟» گفت: تصدیق خدا و پیامبرش، فرمود: «نزد آنان برو، و شرط را با آنان بزرگتر ساز، و آن را برای چندین سال بگردان»، آن گاه ابوبکر نزدشان آمد و گفت آیا میخواهید که برگردید؟ چون برگشت نیکوست، گفتند: آری، و هنوز آن سالها سپری نشده بود که روم بر فارس غلبه نمود، و اسبهایشان را در مدائن بستند، و رومیه را بنا کردند، و ابوبکر نزد پیامبر ص آمد، و او فرمود: «این حرام است»، و افزود: «آن را صدقه نما» [۱۱۶]. این را امام احمد و ترمذی و نسائی و ابن ابی حاتم و ابن جریر از ابن عباس ب به معنای آن به اختصار روایت نمودهاند، و ترمذی آن را حسن دانسته، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۴۲۳/۳) آمده است.
[۱۱۵] حسن. ترمذی (۳۱۹۴) آلبانی آن را حسن دانسته است. [۱۱۶] صحیح. ترمذی (۳۱۳۹) احمد (۱/ ۲۷۱).
بغوی از کعب بن عدی س روایت نموده، که گفت: به همراه هیأتی از اهل حیره نزد پیامبر ص آمدم، وی اسلام را بر ما عرضه نمود و اسلام آوردیم، و بعد از آن به حیره برگشتیم، و جز اندکی درنگ نکرده بودیم که خبر وفات پیامبر خدا ص به ما رسید، آن گاه یارانم در شک افتادند و گفتند: اگر نبی میبود نمیمرد، گفتم: انبیای قبل از وی هم مردهاند. و بر اسلام ثابت ماندم، بعد از آن بهسوی مدینه حرکت کردم، آن گاه نزد راهبی رفتم که کاری را بدون وی انجام نمیدادم گفتم: مرا از امری خبر بده که اراده نمودهام، و چیزی از آن در سینهام بارور شده است، گفت: اسمت را در چیزی از اشیاء بیاور، آن گاه کعب را برایش آوردم، گفت: آن را در این موی انداز - مویی که بیرون نموده بود -، کعب را در آن انداختم، ناگهان صفت پیامبر ص را چنانکه دیده بودم، مشاهده نمودم و مرگش هم در همان وقتی بود که در آن وقت در گذشته بود، آنگاه بینایی و بصیرتم در ایمانم قوی گردید و نزد ابوبکر س آمدم، و آن را به او خبر دادم و نزدش اقامت گزیدم، مرا نزد مقوقس فرستاد و برگشتم، بعد از آن عمر س نیز مرا فرستاد و نامه وی را بعد از واقعه یرموک که از آن اطلاعی هم نداشتم برای مقوقس آوردم، وی گفت: خبر شدی که رومیها عربها را کشتند و شکستشان دادند؟ گفتم: نخیر، گفت: چرا؟ گفتم: چون خداوند نبی اش را وعده نموده که وی را بر همه ادیان غالب گرداند، و خداوند در وعدهاش خلاف ورزی نمیکند، گفت: عربها به خدا سوگند چون کشتن عاد رومیها را به قتل رسانیدهاند!! و نبیتان راست گفته است، بعد از آن در مورد بزرگان اصحاب از من سئوال کرد و برای آنان هدیه فرستاد، به او گفتم: عباس س عمویش است و زنده است، به وی هم هدیه بده، کعب میگوید: من شریک عمربن خطاب س بودم، هنگامی که دیوان را نوشت، برایم در بنی عدی بن کعب حقوق مقرر نمود. بغوی میگوید: برای کعب بن عدی غیر این حدیث را نمیدانم، این چنین این را ابن قانع از بغوی روایت کرده، ولی به این قول وی اکتفا نموده است: انبیای قبل از وی هم مردهاند، و ابن شاهین و ابونعیم و ابن سکن آن را به طولش روایت نمودهاند، و ابن یونس این را از وجه دیگری در تاریخ مصر از کعب به طول آن، چنان که در الاصابه (۲۹۸/۳) آمده، روایت کرده است.
و قول ابوبکر س در قتال اهل ارتداد گذشت: به خدا سوگند، من تا آن وقت به امر خداوند قیام میکنم، و در راه خدا جهاد مینمایم، که خداوند (وعدهاش را) برای ما کامل نماید، و عهدش را برای ما به سر رساند، و کسی که از ما کشته میشود، شهید است و در جنت میباشد، و کسی که از ما باقی میماند، خلیفه خدا در زمینش ووارث بندگانش میباشد خداوند حق را تمام نموده است، و خداوند تعالی - که در قولش خلافی نیست - گفته است:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِم﴾ [النور: ۵۵].
ترجمه: «خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند وعده میدهد که آنها را قطعاً خلیفه روی زمین خواهد کرد، همانگونه که پیشینیان را خلافت روی زمین بخشید».
و قول عمر س در تحریک نمودنش به جهاد گذشت: مهاجرینی که وارد میدان میشدند، اکنون در این وعده خدا کجایند؟ سوی زمینی که خداوند درکتاب به شما وعده داده است که آن را برایتان به میراث دهد، حرکت کنید، چون وی گفته است:
﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّه﴾ [الفتح: ۲۵].
ترجمه: «تا آن را بر هر دین غالب کند».
و خداوند پیروز گرداننده دینش، و عزت دهنده ناصر خود است، و اهل خود را بر میراثهای امتها مستولی میگرداند، بندگان صالح خدا کجایند؟ و قول سعد س در ترغیبش به جهاد گذشت: خداوند حق است، و برای وی شریکی در پادشاهی نیست، و نه هم در قول وی خلافی وجود دارد، خداوند که ثنااش بزرگ و با عظمت است گفته:
﴿وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ ٱلصَّٰلِحُونَ ١٠٥﴾ [الانبیاء: ۱۰۵].
ترجمه: «و در زبور بعد از پند (تورات) نوشتهایم، که زمین را بندگان نیک من مالک میشوند».
این میراث شما و وعده پروردگارتان است، که آن را مدت سه سال است در خدمت شما قرار داده است، و شما تا امروز از آن طعام به دست میآورید، و از آن میخورید، و اهل آن را به قتل میرسانید، و از ایشان مالیات میگیرید، و غلام و کنیزشان میسازید، البته به خاطر آنچه اصحاب روزگار شما، از ایشان به دست آوردند [۱۱۷]، و اکنون این گروه و لشکر از طرف ایشان بهسوی شما آمده است، شما شناخته شدههای عرب و اعیان آنها و بهتر هر قبیله و عزت کسانی هستید که در عقب شما قرار دارند، پس اگر از دنیا دل برکنید و به آخرت روی آورده و رغبت نمایید، خداوند برایتان دنیا و آخرت را جمع مینماید. به اختصار.
[۱۱۷] هدف روزهای قبل از جنگ قادسیه است که در آن بخشهای وسیعی از عراق به دست خالدبن ولید س فتح گردیده بود.
ابن سعد (۳۷۸/۴) از عماره بن خزیمه بن ثابت از عمویش که از اصحاب پیامبر ص، بود روایت نموده است که پیامبر از مردی بادیه نشین اسبی را خرید، و پیامبر خدا ص امرش نمود که در عقبش بیاید تا پولش را بدهد. بعد پیامبر ص تند رفت و اعرابی آهسته قدم میزد، آن گاه مردانی با اعرابی روبرو شدند و اسب را قیمت نمودند، و نمیدانستند که رسول خدا ص اسب را خریده است، تا این که یکی از آنان بر قیمتی که رسول خدا ص اسب را خریده بود افزود، هنگامی که اعرابی افزودن وی را شنید رسول خدا ص را صدا زد و گفت: اگر این اسب را میخری خوب، در غیر این صورت فروختمش، پیامبر ص هنگامی که قول اعرابی را شنید ایستاد، تا اینکه اعرابی نزدش آمد، رسول خدا ص فرمود: «آیا آن را از تو نخریدهام؟» اعرابی پاسخ داد: نه، به خدا سوگند، آن را به تو نفروختهام، پیامبر خدا ص گفت: «بلکه، آن را از تو خریدهام»، و مردم به اطراف پیامبر ص و اعرابی جمع میشدند و آن دو گفتگو میکردند، اعرابی میگفت: شاهدی بیاور شهادت بدهد که آن را به تو فروختهام، آن گاه کسی که از مسلمانان آمده بود به اعرابی گفت: وای بر تو، رسول خدا ص جز حق نمیگوید!! تا این که خزیمه بن ثابت س آمد، و گفتگوی پیامبر خدا ص و پاسخ اعرابی را شنید، و اعرابی میگفت: شاهدی بیاور شهادت بدهد که من آن را به تو فروختهام، آن گاه خزیمه گفت: من شهادت میدهم که تو آن را به وی فروختهای، رسول خدا ص بهسوی خزیمه بن ثابت روی گردانید و گفت: «به چه شهادت میدهی؟» گفت: به تصدیق تو ای رسول خدا!! آن گاه پیامبر خدا ص شهادت خزیمه را شهادت دو مرد گردانید [۱۱۸].
ابوداود (۵۰۸) این را از عماره بن خزیمه از عمویش مانند آن روایت نموده است. و نزد ابن سعد (۳۷۹/۴) هم چنین از محمدبن عماره بن خزیمه روایت است که گفت: رسول خدا ص فرمود: «ای خزیمه به چه شهادت میدهی، در حالی که با ما نبودی؟» گفت: ای رسول خدا، من تو را در خبر آسمان تصدیق میکنم، و به آنچه میگویی تصدیق نکنم؟! آن گاه پیامبر خدا ص شهادت وی را شهادت دو مرد گردانید. و در روایت دیگری نزد وی آمده که گفت: میدانم که تو جز حق نمیگویی، ما تو را بر بهتر از آن امین دانستهایم، بر دین ما، بنابر این شهادت وی را اجازه داد و مجاز دانست.
[۱۱۸] صحیح. ابوداوود (۳۶۰۷) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
بیهقی از عایشه ل روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا ص به مسجد اقصی برده شد، وقتی صبح نمود از آن برای مردم حکایت نمود. در این موضوع گروهی از کسانی که به او ایمان آورده بودند، و تصدیقش نموده بودند مرتد شدند، و با آن خبر به سرعت نزد ابوبکر س رفتند و گفتند: آیا از رفیقت خبر داری، او میپندارد که امشب به بیت المقدس برده شده است؟ گفت: آیا او این را گفته است؟ گفتند: آری، گفت: اگر آن را گفته باشد راست گفته است. گفتند: تو او را تصدیق میکنی که امشب به بیت المقدس رفته، و قبل از صبح آمده است؟ گفت: آری، من او را در چیزی که از آن دورتر است تصدیق میکنم، او را در خبر آسمان و صبحگاه و شامگاه تصدیق مینمایم، و به این اساس ابوبکر س "صدیق" نامیده شد. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۱/۳) آمده است. ابونعیم این را از عایشه ل همانند آن روایت کرده است، و در روایت وی آمده: تعدادی از کسانی که به وی ایمان آورده بودند مرتد شدند، و تعدادی تصدیق نمودند و در فتنه و آزمایش قرار گرفتند. ابونعیم میگوید: در این محمدبن کثیر المصیصی آمده، و احمد او را خیلی ضعیف دانسته، و ابن معین گفته: راستگوست، و نسائی و غیر وی گفتهاند: قوی نیست، چنانکه در المنتخب (۳۵۳/۴) آمده است. و ابن ابی حاتم از حدیث انس س قصه شب اسراء را به طول آن ذکر نموده، و در آن آمده: هنگامی که مشرکین قول وی را شنیدند، نزد ابوبکر س آمده گفتند: آیا از صاحبت خبر داری، خبر میدهد که وی در همین شبش مسیر یک ماه را طی نموده و در همین شبش برگشته است؟ ابوبکر س گفت:... و مانند آن را متذکر شده، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۷/۳) آمده است.
حافظ ابویعلی از جابر بن عبداللَّه ب روایت نموده، که گفت: در یکی از سالهایی که عمر س عهده دار امر مسلمانان بود ملخ کم شد، دربارهاش پرسید ولی به او خبری داده نشد، بنابراین اندوهگین شد و سواری به فلان مکان فرستاد، دیگری را به شام روانه ساخت و یک تن دیگر را به عراق اعزام داشت، و میپرسید که آیا از ملخ چیزی دیده شده یا خیر؟ میگوید: قاصدی که بهسوی یمن فرستاده شده بود آمد و یک قبضه ملخ را با خود آورده در پیش روی وی انداخت، هنگامی که آن را دید سه بار تکبیر گفت، بعد از آن فرمود: از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «خداوند ﻷ هزار امت آفریده است، ششصد آن در دریا و چهار صد در خشکی است، نخستین چیزی که از این امتها هلاک میشود ملخ است، و وقتی که هلاک شد، بقیه آن، چون گردن بندی که رشتهاش قطع شود، وی را دنبال میکنند» [۱۱۹]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۱۳۱/۲) آمده است.
[۱۱۹] موضوع (دروغین). ابویعلی (۲۳۹۹). در آن محمد بن کیسان است کذاب است. نگا: المجروحین (۱/ ۱۰۲).
ابن احمد در زوائد خود، ابن ابی شیبه، بزار، حارث، ابونعیم، بیهقی در الدلائل و ابن عساکر از فضاله بن ابی فضاله انصاری روایت نمودهاند که گفت: همراه پدرم جهت عیادت علی بن ابی طالب س بهسوی ینبع رفتم، وی در آنجا مریض بود و مریضیاش سنگین شده بود. پدرم به او گفت: چه تو را در این منزل مقیم میسازد؟ اگر بمیری جز اعراب جهینه به سراغت نمیآیند؟! کوچ کن تا به مدینه بیایی، اگر اجلت فرارسید یارانت به سراغت بیایند و بر تو نماز گزارند - و ابوفضاله س از اصحاب بدر بود - علی س پاسخ داد: من از این مریضیام نمیمیرم، رسول خدا ص به من قول داده است که تا امیر مقرر نشوم نمیمیرم، و بعد از آن این - یعنی ریشش - از خون این - یعنی سرش - رنگین میشود [۱۲۰]. این چنین در منتخب الکنز (۵۹/۵) آمده، و گفته: رجال آن ثقهاند. حمیدی، بزار، ابویعلی، ابن حبان، حاکم و غیر ایشان از علی س روایت نمودهاند، که گفت: عبداللَّه بن سلام س در حالی نزدم آمد که پایم را در رکاب [۱۲۱] داخل نموده بودم، به من گفت: کجا میخواهی بروی؟ پاسخ دادم: عراق، گفت: اگر تو آنجا بروی لبه شمشیر به تو خواهد رسید. علی گفت: سوگند به خدا، از پیامبر ص قبل از این شنیدم که آن را میگفت [۱۲۲]. این چنین در المنتخب (۵۹/۵) آمده است.
ابن عدی و ابن عساکر از معاویه بن جریر حضرمی روایت نمودهاند که گفت: علی س از اسب سواران دیدن نمود، در این هنگام ابن ملجم از مقابلش عبور نمود. علی س او را از اسمش - یا گفت از نسبش - پرسید، و او خود را به غیر پدرش نسبت داد. علی س به او گفت: دروغ گفتی، تا این که خود را به پدرش نسبت داد. آن گاه گفت: راست گفتی، رسول خدا ص به من خبر داده که قاتلم شبیه یهود و یهودیست برو. این چنین در المنتخب (۶۲/۵) آمده است. و نزد عبدالرزاق، ابن سعد، و کیع در الغرر از عبیده روایت است که گفت: علی س وقتی ابن ملجم را دید میگفت:
اريد حباءه
[۱۲۳] و يريد قتلى
عذيرك من خليلك من مراد
این چنین در المنتخب (۶۱/۵) آمده، و نزد ابن سعد و ابونعیم از ابوالطفیل روایت است که گفت: نزد علی بن ابی طالب س بودم که عبدالرحمن بن ملجم نزدش آمد، بعد از آن معاش وی را برایش امر نمود و گفت: بدبخت و شقی قبیله را چه منع میسازد از این که این را از بالایش خون آلود و سرخ رنگ سازد، این را از این سرخ رنگ میکند - و بهسوی ریشش اشاره نمود - بعد از آن گفت:
اشدد حيازيمك للموت
فان الـموت آتيكا
ولا تـجزع من القتل
اذا حل بواديكا
این چنین در المنتخب (۵۹/۵) آمده است.
[۱۲۰] صحیح. عبدالله بن احمد (۱/ ۱۰۲). [۱۲۱] هدف رکاب چرمی شتر است. م. [۱۲۲] صحیح. ابویعلی (۴۹۱) حاکم (۳/ ۱۵۱) حمیدی (۵۸) ابن حبان (۲۲۱۰) نگا: المجمع (۹/ ۱۳۸). [۱۲۳] محفوظ و درست «حیاته» است.
ابن عساکر از ام عمار - که عمار را بزرگ کرده است - س روایت نموده، که گفت: عمار س مریض شد، و گفت: من در این مریضی ام نمیمیرم، دوستم رسول خدا ص به من فرموده است که: من میان دو گروه مؤمن به قتل میرسم. این چنین در المنتخب (۲۴۷/۵) آمده است. و در بخش علاقمندی و رغبت اصحاب در کشته شدن در راه خدا قول عمار س گذشت: رسول خدا ص برایم عهد و پیمان گذاشته است که آخرین توشه ات از دنیا شیر آب دار است. و آمدنش در روز صفین نزد علی س وقتی که میجنگید و کشته نمیشد، و این قولش نیز گذشت که: ای امیرالمؤمنین روز فلان و فلان امروز است - این را سه بار گفت -، بعد از آن شیری برایش آورده شد و او نوشیدش، بعد گفت: رسول خدا ص گفته است: این آخرین نوشیدنی است که آن را از دنیا مینوشم، بعد برخاست و جنگید تا اینکه کشته شد. و ابویعلی و ابن عساکر از خالد بن ولید س و او از دختر هشام بن ولیدبن مغیره - که پرستاری عمار را مینمود - روایت نمودهاند که گفت: معاویه س جهت عیادت عمار س آمد، و هنگامی که از نزد وی بیرون رفت گفت: بار خدایا، مرگش را به دست ما مگردان، چون من از رسول خدا ص شنیدهام که میگفت: «عمار را گروه باغی به قتل میرساند» [۱۲۴]. این چنین در منتخب الکنز (۲۴۷/۵) آمده است.
[۱۲۴] صحیح. ابویعلی (۷۱۷۵) (۷۳۴۶) که دارای چند طریق است.
ابن سعد (۲۳۳/۴) از ابراهیم بن اشتر از پدرش روایت نموده که: هنگامی مرگ ابوذر س فرارسید، همسرش گریست، ابوذر به او گفت: چه تو را میگریاند؟ پاسخ داد: به سببی گریه میکنم، که توانایی تدفین تو را ندارم، و جامهای هم ندارم که تو را بپوشاند، گفت: گریه مکن، چون من از پیامبر خدا ص - که برای جماعتی که من هم در میانشان بودم صحبت مینمود - شنیدم که میگفت: «مردی از شما در بیابانی از زمین میمیرد و گروهی از مسلمانان در جنازهاش حاضر میشوند». و هر یک از افراد آن جماعت در قریهای در میان گروهی از مسلمانان مرده است، و من کسی هستم که در بیابان میمیرم، و به خدا سوگند نه دروغ گفتهام و نه هم به من دروغ گفته شده است، راه را ببین، همسرش گفت: این چگونه ممکن است، آمدن حاجیان قطع شده، و راهها بند شدهاند؟! به این اساس وی بهسوی تپهای دوید و بالای آن ایستاد و به اطراف نگریست، و باز بر میگشت و او را پرستاری مینمود، و باز بهسوی تپه بر میگشت، در حالی که وی در این حالت قرار داشت ناگهان افرادی را دید که بر سواریهایشان نمودار شدند، و گویی که آنان کرکسهایی بر اقامت گاههایشان بودند، آن گاه جامهاش را دور سرش گردانید، و آنان بهسوی وی آمدند و نزدش ایستادند و گفتند: تو را چه شده و چه میخواهی؟ گفت: شخصی از مسلمانان میمیرد وی را کفن نمایید؟ گفتند: وی کیست؟ پاسخ داد: ابوذر، آن گاه پدران و مادرانشان را فدای وی نمودند، و با زدن سواریهای خویش به طرف وی شتاب نمودند و نزدش آمدند. گفت: مژده بادا برای تان، و حدیثی را که پیامبر خدا ص گفته بود برایشان بیان نمود. بعد از آن گفت: من از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «در میان هر والدین مسلمان اگر دو پسر یا سه پسر بمیرد و آنان بر موت وی به نیت پاداش، شکیبایی و صبر پیشه کنند، آتش را نمیبینند»، شما میشنوید، اگر جامهای میداشتم، که برای کفنم کفایت میکرد، جز در همان جامه خودم کفن نمیشدم. یا اگر همسرم جامهای میداشت که مرا میپوشانید، جز در جامهاش کفن نمیشدم. شما را به خدا و اسلام سوگند میدهم، که مرا کسی از شما که امیر، نماینده، سردار، یا نامه رسان بوده کفن نکند، و همه قوم، جز جوانی از انصار، چیزی از آن اعمال را عهده دار شده بودند، آن گاه جوان گفت: من تو را کفن میکنم، من عهده دار چیزی از آنچه ذکر نمودی نشدهام، تو را در این چادرم که بر دوشم است و در دو جامهای که در کیسهام است، و مادرم آن را از نخهایش برایم بافته کفن مینمایم، گفت: تو کفنم کن. میگوید: آن گاه انصاری او را با کسانی که نزدش حاضر شده بودند، کفن نمود. در جمله آنان حجربن ادبر، مالک اشتر با تعدادی که همهشان از اهل یمن بودند حضور داشتند [۱۲۵]. این را ابونعیم از ام ذر همانند آن، چنانکه در المنتخب (۱۵۷/۵) آمده، روایت نموده است.
و نزد ابن سعد (۲۳۴/۴) هم چنین از ابن مسعود س روایت است که گفت: هنگامی که عثمان س ابوذر س را به ربذه تبعید نمود، و مرگش در همانجا به سراغش آمد، هیچکس جز همسر و غلامش همراهش نبود. وی آنان را توصیه نمود که: مرا غسل بدهید، کفنم کنید و در وسط راه بگذارید، نخستین قافلهای که از کنار شما عبور میکند به آنان بگویید: این ابوذر صحابی رسول خدا ص است و ما را در دفن وی کمک و یاری نمایید. پس هنگامی که مرد توصیههایش را عملی نمودند، و بعد از آن در وسط راه جسد او را گذاشتند. در این هنگام عبداللَّه بن مسعود با گروهی از اهل عراق جهت ادای عمره تشریف آورد، و ناگهان به جنازهای بر روی راه برخوردند که نزدیک بود شترها لگدمالش نمایند، آن گاه غلام به سویش برخاست و گفت: این ابوذر صاحب رسول خدا ص است، و ما را در دفنش یاری و کمک نمایید. آن گاه عبداللَّه آوازش را بلند کرد و در حالی که گریه مینمود میگفت: رسول خدا ص راست فرمود: «به تنهایی راه میروی، به تنهای میمیری و به تنهایی برانگیخته میشوی» آن گاه او و یارانش پایین آمدند و دفنش کردند. بعد از آن عبداللَّه بن مسعود حدیثش را برای آنان با آنچه پیامبر خدا ص برایش در راه تبوک گفته بود بیان داشت.
[۱۲۵] صحیح. احمد (۲۱۵۲۳) ابن سعد (۴/ ۲۳۲) ابن عساکر (۲۸/ ۳۱۵/ ۳۱۶) بزار (۲۷۱۶).
ابونعیم در الدلائل (ص۱۹۶) از حمیدبن منهب روایت نموده است، که جدم خریم بن اوس س گفت: بهسوی پیامبر ص هجرت نمودم، و هنگام بازگشتش از تبوک نزدش رسیدم و اسلام آوردم. از وی شنیدم که میگفت: «حیره سفید برایم بلند کرده شد، و شیما دختر بقیله ازدی بر قاطری خاکستری رنگ سوار بود و در چادر سیاه خود را پوشانیده بود» [۱۲۶]. گفتم: ای رسول خدا، اگر وارد حیره شدیم، و او را چنانکه وصف نمودی یافتیم وی از من باشد؟ فرمود: «وی از تو باشد». میگوید: بعد از آن حادثه ارتداد پیش آمد، و کسی از طی مرتد نشد، و با خالدبن ولید س بهسوی حیره حرکت نمودیم. هنگامی که به آن وارد شدیم، با نخستین کسی که برخوردیم شیما دختر بقیله بود، که بر قاطر خاکستری رنگ در حالی که با چادر سیاهی خود را پوشانیده بود، عیناً طوری که رسول خدا ص گفته بود، سوار بود. من به وی چنگ انداختم و گفتم: این را پیامبر خدا ص برایم وصف نموده است، خالد از من شاهد خواست، و من آن را حاضر نمودم، و شاهدان محمدبن مسلمه و محمدبن بشیر ب از انصار بودند، بنابراین خالد وی را به من تسلیم نمود، و برادرش عبدالمسیح بن بقیله نزدش پایین آمد و میخواست صلح نماید، و گفت: او را به من بفروش، گفتم: وی را به خدا سوگند، از هزار کم نمیکنم،، آن گاه به من هزار درهم داد، و او را به وی تسلیم نمودم، به من گفتند: اگر صد هزار هم میگفتی به تو میداد، گفتم: تصور نمیکردم که عددی زیادتر از هزار باشد [۱۲۷]. طبرانی این را از حمید به طول آن، چنان که در الاصابه (۲۲۴/۱) آمده، روایت نموده، بخاری هم این را از حمید به اختصار روایت نموده، و ابن منده آن را به طولش روایت نموده، و گفته: جز به این اسناد شناخته نمیشود، زکریا بن یحیی این را به تنهایی از زخر) بن حصن (روایت کرده، این چنین در الاصابه (۳۷۱/۳) آمده است.
[۱۲۶] سندش ضعیف است. ابن سعد (۴/ ۲۳۴) ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق (۲۸/ ۲۸۶/ ۲۸۷) و ابن حجر آن را در الاصابة (۱۱/ ۱۲۲) وذهبی در سیر اعلام النبلاء (۳/ ۳۹۸-۳۹۹) ذکر کردهاند. [۱۲۷] ضعیف. ابنعیم در الدلائل (ص ۱۹۶) طبرانی (۴/ ۲۱۳، ۲۱۴) بیهقی در الدلائل (۵/ ۲۶۸) در سند آن زحر بن حصن شناخته شده نیست و حمید بن منهب نیز ترجمهی وی را نیافتم.
ابونعیم در الدلائل (ص۱۹۸) از جبیربن حیه روایت نموده، که گفت: بندارفان، کافر عجمی [کسی را] فرستاد که: ای گروه عرب یک تن از خویشتن را نزدم بفرستید تا با او سخن بگوییم، مردم مغیره بن شعبه س را انتخاب نمودند - جبیر میگوید: طوری که من میدیدمش وی موهای دراز داشت و یک چشم بود - بعد نزدش رفت و هنگامی که برگشت، از وی پرسیدیم که به او چه گفت؟ به ما گفت: حمد و ثنای خداوند را به جای آوردم و گفتم: ما از همه مردم منزل دورتر داشتیم، از همه مردم گرسنهتر بودیم، از همه مردم زیادتر بدبخت بودیم و از همه مردم از هر خیر دورتر بودیم، تا این که خداوند بهسوی ما پیامبری را فرستاد، و او نصرت را در دنیا و جنت را در آخرت به ما وعده داد، و از وقتی که پیامبر خدا ص بهسوی ما آمده، تا حال که نزد شما آمدهایم، پیوسته از طرف پروردگارمان ﻷ کامیابی و نصرت به دست میآوریم، و ما به خدا سوگند، ملک و زندگی ای را میبینیم که ابداً از آن به بدبختی و شقاوت برنمیگردیم، تا این که بر آنچه در دست شماست غلبه کنیم، یا در زمین شما کشته شویم. الحدیث.
و نزد بیهقی در الاسماء والصفات (ص۱۴۸) از جبیربن حیه روایت است، و حدیث طویلی را در فرستادن نعمان بن مقرن س بهسوی اهل اهواز متذکر شده، و این را نیز متذکر شده که آنان درخواست نمودند تا مردی را بهسوی ایشان بفرستد، وی مغیره بن شعبه را فرستاد، ترجمان قوم گفت: شما چه هستید؟ مغیره پاسخ داد: ما مردمی از عرب هستیم، که در بدبختی شدید و بلای دراز مدتی قرار داشتیم، پوست و هسته خرما را از گرسنگی میمکیدیم، و لباسی از پشم و کرک شتر را میپوشیدیم، و درخت و سنگ را عبادت مینمودیم، و در حالی که ما در این وضع قرار داشتیم، پروردگار آسمانها و زمین پیامبری را از میان خود ما که پدر و مادرش را میشناسیم بهسوی ما فرستاد، و نبی ما که فرستاده پروردگار ماست به ما فرمود که) با شما بجنگیم، تا این که تنها خداوند را عبادت نمایید، یا جزیه بپردازید، و نبی ما رسول خدا ص به ما خبر داد، البته از رسالت پروردگارمان، که اگر کسی از ما کشته شود، به جنت و نعمتی میرود که مثل آن را هرگز ندیده است، وکسی که از ما باقی بماند مالک گردنهای شما میشود [۱۲۸]. بخاری این را در صحیح، چنانکه بیهقی گفته، روایت نموده است، و ابونعیم این را در الدلائل (ص۹۹) از بکربن عبداللَّه مزنی و زیادبن جبیر بن حیه به مانند آن، روایت کرده است، و ممکن لفظ «عن»، «از» در روایت از جبیر بن حیه افتاده باشد.
[۱۲۸] بخاری (۳۱۵۹).
بیهقی از الاسماء والصفات (ص۱۲۵۹) از طلق روایت نموده است، که گفت: مردی نزد ابودرداء س آمد و گفت: ای ابودرداء خانه ات سوخت، گفت: نسوخته است!! بعد از آن فرد دیگری آمد و مثل آن را گفت، پاسخ داد: نسوخته است!! بعد از آن فرد دیگری آمد و گفت: ای ابودرداء، آتش شعله ور شد تا این که به خانهات رسید و خاموش گردید، گفت: من میدانستم که خداوند ﻷ آن کار را نمیکند!! گفت: ای ابودرداء نمیدانیم که کدام سخن تو شگفت آورتر است؟ گفته ات که نسوخت، یا گفته ات که: من میدانستم که خداوند آنطور نمیکند!! پاسخ داد: اینها کلماتیاند که از رسول خدا ص شنیدهام، کسی که آنها را وقتی صبح نماید بگوید: تا هنگام شب مصیبتی به او نمیرسد «لا إله إلا أنت، عليك توكلت وأنت رب العرش الكريم، ما شاء اللّه كان وما لم يشأ لم يكن، لا حول ولا قوة إلا باللّه العلي العظيم أعلم أن اللّه على كل شيء قدير، وأن اللّه قد أحاط بكل شيء علماً، اللهم إني أعوذ بك من شر نفسي ومن شر كل دابة أنت آخذ بناصيتها، إن ربي على صراط مستقيم». ترجمه: «بار خدایا، تو پروردگارم هستی، معبودی جز تو نیست، بر تو توکل نمودم، و تو پروردگار عرش کریم هستی. چیزی را خدا بخواهد میباشد و چیزی را نخواهد نمیباشد، قوت و توانایی جز به مدد خداوند بلند مرتبه و بزرگ نیست. میدانم که خداوند بر همه چیز قادر است، و همه چیز در حیطه علم خداوند است. بار خدایا، من از شر نفسم و از شر هر جنبدهای که پیشانی اش در دست توست به تو پناه میبرم، و به درستی که پروردگارم بر راه راست است» [۱۲۹].
[۱۲۹] ضعیف. ابن سنی در عمل الیوم و اللیلة (۵۶) از ابودرداء و از یکی از اصحاب. سند آن ضعیف است. عراقی آن را در تخریج الاحیاء به طبرانی با سند ضعیف ارجاع داده است.
قول عدی بن حاتم س در باب دعوت گذشت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، سومی آن هم به وقوع خواهد پیوست، چون رسول خدا ص آن را گفته است و قول هشام بن عاص و غیر وی برای جبله بن ایهم در بخش اصحاب و فرستادن گروهها برای دعوت گذشت: به خدا سوگند، همین جای نشستنت را از تو خواهیم گرفت، و پادشاهی پادشاه بزرگ را آن شاءالله نیز خواهیم گرفت، چون این را نبی ما محمد ص به ما خبر داده است. و قول علی س به ابوبکر س در بخش اهتمام و توجه ابوبکر به فرستادن ارتشها بهسوی شام گذشت: من معتقدم که اگر خودت بهسوی آنها بروی یا کسی را بهسوی آنها بفرستی آن شاءالله بر آنان پیروز میشوی، ابوبکر گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد، این را از کجا دانستی؟ گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «این دین همیشه بر کسی که با آنان مخالفت بکند پیروز میباشد، تا اینکه این دین و اهل آن کامیاب گردند»، ابوبکر گفت: سبحان الله چقدر حدیث نیکوست، مرا به این خوشنود ساختی، خداوند خوشنودت بسازد. و در بخش تأییدات غیبی قول ابن عمر ب هنگامی که گوش شیر را گرفت و آن را مالید و از راه کنارش زد خواهد آمد: رسول خدا ص درباره تو دروغ نگفته است، از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «بر ابن آدم آنچه مسلط میشود که ابن آدم از آن میترسد، و اگر ابن آدم به جز از خدا نترسد، غیر خدا بر وی مسلط نمیشود».
ابن ابی شیبه، ابن راهویه، عبد بن حمید، حاکم و غیر ایشان از ابواسماء روایت نمودهاند که گفت: در حالی که ابوبکر س همراه پیامبر خدا ص صبحانه را میخورد، ناگهان این آیه نازل گردید:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾ [الزلزة: ۷-۸].
ترجمه: «کسی که به اندازه یک ذره نیکی کرده باشد، آن را میبیند، و کسی که به اندازه یک ذره بدی کرده باشد آن را میبیند».
آن گاه ابوبکر دست از طعام بازداشت و گفت: ای پیامبر خدا، آیا هر چه از بدی عمل نمودهایم آن را میبینیم؟ پاسخ داد: «هر مکروه و ناپسندی که به شما میرسد به خاطر سزایی است که به آن مجازات میشوید، و خیر برای اهلش در آخرت به تأخیر انداخته میشود» [۱۳۰]. و نزد ابن مردویه از طریق ابوادریس خولانی روایت است که پیامبر خدا ص فرمود: «ای ابوبکر، آیا چیزی را که بد ببری دیدهای، آن از همان مثقالهای شر است، و مثقالهای خیر برایت به تأخیر انداخته میشود، تا این که روز قیامت کامل به تو داده شود، و تصدیق این در کتاب خداوند است:
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ ٣٠﴾ [الشوری: ۳۰].
ترجمه: «هر مصیبتی به شما رسد به خاطر اعمالی است که انجام دادهاید، و بسیاری را نیز عفو میکند» [۱۳۱].
این چنین در الکنز (۲۷۵/۱) آمده و گفته، و این را حافظ بن حجر در الاطراف در مسند ابوبکر ذکر نموده است.
عبدبن حمید، ترمذی و ابن المنذر از ابوبکر س روایت نمودهاند که گفت: نزد رسول خدا ص بودم، که این آیه نازل گردید:
﴿مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ﴾ [النساء: ۱۲۳].
ترجمه: «هر کی کار بد کند به آن جزا داده میشود، و برای خود غیر خدا حامی و مددکاری نمییابد».
آن گاه پیامبر خدا ص فرمود: «ای ابوبکر، آیا آیهای را که بر من نازل شده است برایت بخوانم؟» گفتم: آری، ای پیامبر خدا، و آن را برایم تلاوت نمود، آن گاه شکستگی را در کمرم احساس نمودم، و دست و پایم را راست نمودم، پیامبر خدا ص فرمود: «تو را چه شده است، ای ابوبکر؟» گفتم: ای رسول خدا، و کدام یک از ما عمل بدی ننموده است؟ و ما به آنچه عمل نمودهایم جزا داده میشویم؟ پیامبر خدا ص فرمود: «اما تو ای ابوبکر و مؤمنان، در بدل آن در دنیا مجازات میشوید، تا این که با خداوند در حالی روبرو شدی، که گناهی نداشته باشید، ولی برای دیگران، خداوند آن را جمع میکند، تا به آن در روز قیامت مجازات شوند» [۱۳۲]. ترمذی میگوید: غریب است، و در اسناد آن سخن است، و موسی بن عبیده در حدیث ضعیف پنداشته میشود، و مولای ابن سباع مجهول است، و این حدیث از غیر این وجه نیز از ابوبکر روایت شده، ولی از اسناد صحیح برخوردار نیست.
و نزد احمد، ابن المنذر، ابویعلی، ابن حبان، حاکم، بیهقی و غیر ایشان از ابوبکر صدیق روایت است که وی گفت: ای رسول خدا، بعد از این آیه صلاح چگونه است: [من یعمل سوءاً یجز به]؟ آیا هر بدی را که عمل نمودهایم، در عوض آن مجازات میشویم؟! پیامبر خدا ص فرمود: «ای ابوبکر، خداوند تو را بیامرزد؟ آیا شدت و مشقت به تو نمیرسد؟ آیا رنج و درد به تو نمیرسد؟» پاسخ دادم: بلی، فرمود: «این همان چیزی است که در دنیا به آن مجازات میشوید» [۱۳۳]. این چنین در کنزالعمال (۲۳۹/۱) آمده است.
[۱۳۰] صحیح. طبری (۳۰/۲۶۸) از طریق انس وغیره. [۱۳۱] صحیح. طبری (۳۰/ ۲۷۰). [۱۳۲] ضعیف. ترمذی (۳۰۳۹) آلبانی آن را در ضعیف الجامع (۱۲۳۷) و ضعیف ترمذی، ضعیف دانسته است. [۱۳۳] ضعیف. احمد (۱/ ۱۱) ابن حبان (۲۹۱۰) حاکم (۳/ ۷۴) سعید بن منصور در تفسیر خود (۶۹۵) آلبانی می گوید: سندش ضعیف است و معنایش صحیح است.
ابوراهویه از محمدبن منتشر روایت نموده، که گفت: مردی به عمربن خطاب س گفت: من شدیدترین آیه در کتاب خداوند را میدانم، عمر او را با دره زده گفت: چه میخواستی که از آن اینقدر جستجو نمودی تا آن را پیدا کردی؟ سپس او رفت، تا فردای آن روز، حضرت عمر به او گفت: آیهای که دیروز یاد کردی کدام است؟ گفت:
﴿سُوٓءٗا يُجۡزَ بِه﴾ [النساء: ۱۲۳].
ترجمه: «هر که کار بد کند به آن جزا داده میشود».
و هر که از ما عمل بد کند، به آن جزا داده میشود، عمر گفت: وقتی این آیه نازل گردید، اوقات ما چنان سپری میشد که نه طعام برای ما گوارا بود و نه نوشیدنی، تا این که خداوند آیهای نازل کرد و در آن رخصت داد و گفت:
﴿وَمَن يَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ يَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ يَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ يَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١١٠﴾ [النساء: ۱۱۰].
ترجمه: «و هر که گناه کند، یا ستم کند بر خود، و از خدا آمرزش طلبد، خدا را آمرزگار و مهربان مییابد».
این چنین در الکنز (۲۳۹/۱) آمده است.
ابن ماجه از عبدالرحمن بن ثعلبه انصاری و او از پدرش س روایت نموده است که: عمروبن سمره بن حبیب بن عبدالشمس س نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای رسول خدا، من شتری را از بنی فلان دزدیدم، بنابراین پاکم ساز، آن گاه پیامبر ص کسی را نزد آنان فرستاد، گفتند: ما یک شترمان را گم کردهایم، آن گاه پیامبر ص دستور داد و دست وی قطع گردید، و در آن هنگام میگفت: ستایش خدایی راست، که مرا به وسیله تو [۱۳۴] پاک نمود، خواستی جسدم را داخل آتش نمایی [۱۳۵]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۶/۲) آمده است. و ابن ابی حاتم از حسن از عمران بن حصین س روایت نموده، که گفت: برخی از یارانش نزد وی - در حالی که مریض شده بود - وارد شدند و بعضی آنان به او گفتند: ما آنچه را در تو میبینیم برایت اندوهگین میشویم، گفت: به آنچه میبینی اندوهگین مشو، چون آنچه را میبینی بر اثر گناهی است، و آنچه را خداوند از گناهان عفو میکند، بیشتر است، بعد از آن این آیه را تلاوت نمود:
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ ٣٠﴾ [الشوری: ۳۰].
ترجمه: «هر مصیبتی به شما رسد به خاطر اعمالی است که انجام دادهاید، و بسیاری را نیز عفو میکند».
این چنین در تفسیر ابن کثیر (۱۱۶/۴) آمده است.
[۱۳۴] خطاب به دستش است. [۱۳۵] ضعیف. ابن ماجه (۲۵۸۸) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
نزد احمد در الزهد و ابونعیم در الحلیه از ابوضمره - یعنی ابن حبیب بن ضمره - گذشت که گفت: مرگ یکی از فرزندان ابوبکر س فرارسید، و آن جوان شروع نمود و به طرف بالشتی نگاه میکرد، هنگامی که وفات نمود، به ابوبکر گفتند: فرزندت را دیدیم که بهسوی بالشت نگاه مینمود، آن گاه بالشت را برداشتند، و در زیر آن پنج دینار یا شش دینار یافتند، ابوبکر با یک دست خود بر دیگرش میزد و استرجاع میخواند و میگفت: «إنا لله وإنا الیه راجعون»، گمان نمیکنم پوستت توانایی آن را داشته باشد. این چنین در الکنز (۱۴۵/۲) آمده، و گفته: این حدیث حکم مرفوع بودن را دارد، چون از حالت برزخ خبر میدهد، و در دشنام دادن مسلمان قول رسول خدا ص به مردی که نزدش آمد و او را از غلامانش پرسید، گذشت که وی گفت: «وقتی روز قیامت فرا رسید، خیانت، نافرمانی و دروغ آنها در مقابل تو حساب میشود، و همچنان تعذیب تو بر آنها، (اگر تعذیب تو بر آنها) به قدر گناهانشان باشد در این صورت کفاف و برابر میباشد، نه برای تو میباشد و نه هم بر تو، اگر تعذیب تو بر آنها از گناهانشان بیشتر باشد همان زیادی برای آنها از تو قصاص گرفته میشود» آن گاه آن مرد به گوشهای رفت و فریاد کشید و گریه کرد. پیامبر خدا ص به او گفت: «آیا قول خداوند را نمیخوانی:
﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗاۖ وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧ ﴾؟» [النبیاء: ۴۷].
ترجمه: «ما ترازوهای عدل و انصاف را در روز قیامت نصب میکنیم، لذا به هیچ کس کمترین سمتی نمیشود، و اگر به مقدار سنگینی یکدانه خردل) نیکی و بدی باشد (ما آن را حاضر میکنیم، وکافی است که ما حساب کننده باشیم».
آن گاه آن مرد گفت: ای رسول خدا، برای خودم و آنان خیری جز جدایی آنها چیز دیگری نمییابم، بنابراین تو شاهد باش که همه آنها آزاد هستند [۱۳۶]. این را ترمذی از عایشه ل روایت نموده و رجال آن ثقهاند.
[۱۳۶] صحیح. ترمذی (۳۱۶۵) احمد (۶/ ۲۸۰) آلبانی آن را در صحیح ترمذی (۲۵۳۱) صحیح دانسته است.
احمد از ابوهریره س روایت نموده است، که گفت: هنگامی که برای پیامبر خدا ص نازل گردید:
﴿لِّلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُۖ فَيَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٢٨٤﴾ [البقرة: ۲۸۴].
ترجمه: «آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست، و اگر آنچه را در دل دارید آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را به آن محاسبه میکند، سپس هر کس را بخواهد میبخشد و هر کس را بخواهد مجازات میکند، و خداوند به همه چیز قدرت دارد».
این بر اصحاب پیامبر خدا ص گران تمام شد، و نزد پیامبر خدا ص آمده بر زانوهای خویش نشستند و گفتند: ای رسول خدا، مکلف به اعمالی شدیم که توانایی آن را داریم: نماز، روزه، جهاد و صدقه، و باز بر تو این آیه نازل شده که توانایی آن را نداریم!! رسول خدا ص فرمود: «آیا میخواهید چنانکه یهود و نصاری قبل از شما گفتند بگویید: شنیدیم و نافرمانی نمودیم؟! بلکه بگویید: شنیدم و اطاعت نمودیم، آمرزش تو را میطلبیم ای پروردگارمان، و برگشت بهسوی توست». هنگامی که قوم به آن اقرار نمودند و زبانهایشان به آن روان گردید، خداوند در پی آنان نازل فرمود:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ ٢٨٥﴾ [البقرة: ۲۸۵].
ترجمه: «ایمان آورد پیامبر به چیزی که نازل شده به وی از طرف پروردگارش و مؤمنان نیز، همه ایمان آوردهاند به خدا و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش، (و میگویند) میان هیچ یک از پیامبر او فرق نمیگذاریم، و گفتند: شنیدیم و فرمان بردیم، ای پروردگار ما آمرزش تو را میخواهیم، و بازگشت بهسوی توست».
هنگامی این را عملی نمودند، خداوند آن را نسح نمود، و نازل فرمود:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأ﴾ [البقرة: ۲۸۶].تا آخر آیت [۱۳۷].
ترجمه: «خداوند هیچ کسی را جز به اندازه قدر و طاقتش مکلف نمیکند، (به همین جهت انسان) هر کار (نیکی) انجام دهد برای خود انجام داده، و هر کار (بدی) کند به زیان خود کرده است، (مؤمنان میگویند:) پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا خطا کردیم ما را مؤاخذه مکن...».
و مسلم مثل این را روایت نموده است.
و نزد احمد همچنان از مجاهد روایت است که گفت: نزد ابن عباس س رفتم و گفتم: ای ابوعباس، نزد ابن عمر ب بودم، او این آیه را خواند و گریست، گفت: کدام آیه را؟ پاسخ دادم: ﴿وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوه﴾ ابن عباس گفت: وقتی این آیه نازل گردید، اصحاب رسول خدا ص را به شدت اندوهگین و خشمگین ساخت - و گفتند: ای پیامبر خدا هلاک شدیم - ما به آنچه مؤاخذه میشدیم که سخن میگفتیم و به آنچه مؤاخذه میشدیم که عمل میکردیم،. [ولی حالا به آنچه در قلبهایمان خطور میکند مؤاخذه میشویم، و تو خود میدانی که] قلبهایمان در دست ما نیست، رسول خدا ص به آنان فرمود: «بگویید: شنیدیم و اطاعت نمودیم»، گفتند: شنیدیم و اطاعت نمودیم، افزود: بعد آن را این آیه منسوخ گردانید: ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَن﴾ تا به اینجا ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَت﴾. و از صحبت و سخن در نفس معاف شدند و به اعمال مأخوذ گردیدند [۱۳۸]. و نزد وی هم چنین از طریق سعیدبن جبیر از ابن عباس به اختصار روایت است و در آن آمده: رسول خدا ص فرمود: «بگویید: شنیدیم و اطاعت نمودیم و تسلیم شدیم»، آن گاه خداوند ایمان را در قلبهایشان انداخت. مسلم مانند این را روایت کرده، و ابن جریر این را از طرق دیگری از ابن عباس روایت نموده، و اینها طریقهای صحیحی از ابنعباساند، چنان که در تفسیر ابن کثیر (۳۳۸/۱) آمده است.
[۱۳۷] مسلم در کتاب ایمان (۱۲۵) احمد (۲/ ۲۱۲) ابوعوانة (۱/ ۷۷). [۱۳۸] مسلم (۱۲۶) احمد (۱/ ۳۳۲).
ابن ابی حاتم از عبداللَّه س روایت نموده، که گفت: هنگامی که نازل شد:
﴿وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡم﴾ [الانعام: ۸۲].
ترجمه: «و ایمان خویش را با ظلم خلط ننمودهاند».
این بر یاران رسول خدا ص گران تمام شد، گفتند: و کدام یک از ما بر نفسش ظلم ننموده است؟ پیامبر خدا ص فرمود: «نه آن چنان است که گمان میکنید، وی [۱۳۹] به پسرش گفته:
﴿يَٰبُنَيَّ لَا تُشۡرِكۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ﴾ [لقمان: ۱۳].
ترجمه: «ای پسرم! به خدا شرک میاور، که شرک طلم بزرگ است».
بخاری هم این را روایت کرده است [۱۴۰]. و نزد ابن مردویه از وی روایت است که گفت: هنگامی که نازل شد: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡم﴾. رسول خدا ص فرمود: «به من گفته شد: تو از آنان هستی» [۱۴۱]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۱۵۳/۲) آمده است.
[۱۳۹] یعنی لقمان ÷، هدف این است که مراد از ظلمی که در آیت ذکر شده است همانا شرک است، نه ظلمهای کمتر از آن، طوری که لقمان ÷، در آیه بعدی شرک را ظلم نامیده است. م. [۱۴۰] بخاری (۴۶۲۹) مسلم (۱۲۴) احمد (۱/ ۳۷۸). [۱۴۱] ضعیف. ابن مردویه. در سند آن محمد بن شداد سمعی است که بسیار ضعیف است.
ابن ابی حاتم از صفیه بنت شیبه روایت نموده، که گفت: در حالی که ما نزد عایشهل بودیم، میگوید: زنان قریش و فضیلت آنان را ذکر نمودیم، عایشه ل گفت: تردیدی نیست که زنان قریش از فضیلتی برخوردارند، و من به خدا سوگند، از زنان انصار بهتر ندیدم، آنان در تصدیق کتاب خدا و ایمان به قرآن از جدیت قاطعی برخورداراند!! سوره نور نازل شد:
﴿وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِن﴾ [النور: ۳۱].
ترجمه: «و باید فرو گذارند چادرهای خود را بر گریبانهای خود».
و مردان آنان به سویشان برگشتند، و آنچه را خداوند برایشان در آن مورد نازل فرموده بود، بر آنان تلاوت کردند، و هر مردی آن را برای همسرش، دخترش، خواهرش و برای هر صاحب قرابتش تلاوت مینمود، و هر یکی از آن زنان در حال بهسوی چادر بزرگ و نقش دارش بر میخاست و خود را به آن میپوشاند، البته به خاطر تصدیق و ایمان به آنچه خداوند از کتابش نازل فرموده بود، و در حالی در عقب رسول خدا ص صبح نمودند که بر روهایشان و سرهایشان چادر آویخته بودند، انگار که بر سرهایشان زاغ باشد [۱۴۲]. ابوداود این را به چند طریق از صفیه بنت شیبه روایت نموده است. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۸۴/۳) آمده است.
[۱۴۲] ضعیف. ابوداوود (۴۱۰۰، ۴۱۰۱) بصورت مختصر. در سند آن زنجی بن خالد که نامش مسلم است وجود دارد که در وی ضعف است و آلبانی آن را در ضعیف ابوداوود (۸۸۶) ضعیف دانسته است.
ابن ابی حاتم از مکحول روایت نموده، که گفت: شیخ بزرگی که پیر شده بود و ابروهایش بر چشمهایش افتاده بود آمد و گفت: ای رسول خدا مردی است که مرتکب خیانت و فجور شده است، و هر حاجت و آرزومندیی را که خواسته به دست راستش چیده است، و اگر گناهانش در میان اهل زمین تقسیم شود، حتماً آنان را هلاک خواهد نمود، آیا برای وی توبهای هست؟! پیامبر ص فرمود: «آیا اسلام آوردهای؟» گفت: من شهادت میدهم معبودی جز خداوند واحد و لا شریک نیست و محمد بنده و رسول اوست، بنیص افزود: «خداوند غدرها و فجورت را میآمرزد، و بدی هایت را به نیکی تبدیل میکند، البته تا وقتی که همینطور باشی»، گفت: ای رسول خدا، غدرها و فجورم؟! فرمود: «غدرها و فجورت»، آن گاه آن مرد در حالی برگشت که تکبیر و «لا إله إلا الله» میگفت [۱۴۳].
و طبرانی از حدیث ابوفروه س روایت نموده که: وی نزد رسول خدا ص آمد و گفت: درباره مردی که همه گناهان را مرتکب شده و حاجت و آرزمندیی را نگذاشته چه فکر میکنی، آیا برای وی توبهای هست؟ فرمود: «اسلام آوردهای؟» گفت: آری، فرمود: «نیکیها را انجام بده، گناهان و بدیها را بگذار، خداوند همه آن را برایت نیکی و خیر میگرداند». گفت: غدرها و فجورم؟ فرمود «آری»، آن گاه وی تا آن وقت تکبیر میگفت که ناپدید شد [۱۴۴]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۲۸/۳) آمده است.
[۱۴۳] سند آن ضعیف است. به علت مرسل بودن. به روایت ابن ابی حاتم از مکحول بصورت مرسل. احمد (۴/ ۳۸۴) بصورت موصول روایت کرده که باز در آن انقطاع است. [۱۴۴] صحیح. طبرانی (۷/ ۳۱۴).
ابن ابی حاتم از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: زنی نزدم آمد و گفت: آیا برای من توبهای هست؟ من زنا نمودهام و طفل به دنیا آوردهام و به قتلش رسانیدهام، گفتم: نخیر، نه خوشحال شوی، و نه عزت یابی!! آن گاه در حالی برخاست که به حسرت دعا مینمود، بعد از آن همراه پیامبر ص نماز صبح را گزاردم، و قصه آنچه را زن گفت و گفته خودم را به او، برای رسول خدا ص بازگو نمودم، پیامبر ص فرمود: «سخن بدی گفتهای!! آیا آیه را نمیخواندی:
﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَر﴾ تا به این قول خداوند ﴿إِلَّا مَن تَاب﴾ [الفرقان: ۶۸-۷۰].
ترجمه: «آنان که نمیپرستد بااللَّه معبود دیگر... مگر آن که توبه کند».
پس من این را برای وی [۱۴۵] تلاوت نمودم و او به سجده افتاد و گفت: ستایش خدایی راست که برایم گشایشی گردانید. این حدیث از این وجه غریب است، و در رجال آن کسی است که شناخته نمیشود. و ابن جریر این را به سند خود به مانند این روایت کرده، و نزد وی آمده: آن گاه در حالی بیرون رفت که با حسرت دعا مینمود و میگفت: واحسرتا، آیا این زیبایی برای آتش آفریده شده است؟!. و نزد وی آمده: هنگامی که ابوهریره از نزد پیامبر خدا ص برگشت، او را در همه منزلهای مدینه جستجو نمود ولی نیافتش، و هنگامی که شب آینده فرارسید، آن زن نزدش آمد و ابوهریره او را از آنچه رسول خدا ص به وی گفته بود، خبر داد، آن گاه وی به سجده افتاد و گفت: ستایش خدایی راست که برایم گشایشی گردانید و توبهای از آنچه عمل کردم میسر ساخت، و کنیزی را که همراهش بود با دختر وی آزاد گردانید، و به درگاه خداوند ﻷ توبه نمود [۱۴۶]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۲۸/۳) آمده است.
[۱۴۵] یعنی: برای آن زن. [۱۴۶] ضعیف. طبری در تفسیر خود (۱۹/ ۲۷) ابن کثیر در تفسیر خود می گوید: در سند آن کسی است که شناخته شده نیست. سیوطی آن را در الد المنثور ضعیف دانسته.
ابن اسحاق از ابوالحسن - مولای تمیم داری س - روایت نموده است، که گفت: هنگامی که نازل شد:
﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ ٢٢٤﴾ [الشعراء: ۲۲۴].
ترجمه: «شاعران را گمراهان پیروی میکنند».
حسان بن ثابت و عبداللَّه بن رواحه و کعب بن مالک ش در حالی نزد رسول خدا ص آمدند که گریه میکردند، و گفتند: خداوند در حالی که این آیه را نازل فرمود، میدانست که ما شاعر هستیم، پس پیامبر ص تلاوت نمود:
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾. ترجمه: «مگر آنانی که ایمان آوردهاند و عمل نیکو نمودهاند». افزود: «این شمایید»، ﴿وَذَكَرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا﴾ ترجمه: «و خدا را زیاد یاد نمودهاند»، فرمود: «این شمایید»، ﴿وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُوا﴾ [الشعراء: ۲۲۷]. ترجمه: «و انتقام گرفتند بعد از این که بر آنان ستم شد». افزود: «این شمایید» [۱۴۷]. این را ابن ابی حاتم و ابن جریر از روایت ابن اسحاق روایت نمودهاند، و ابن ابی حاتم این را از ابوالحسن - مولای بنی نوفل - به معنای آن روایت نموده، کعب را ذکر نکرده است، چنان که در تفسیر ابن کثیر (۳۵۴/۳) آمده، و حاکم (۴۴۸/۳) این را از ابوالحسن به سیاق ابن ابی حاتم روایت نموده است.
[۱۴۷] ضعیف. ابن ابی حاتم که مرسل است. ابوالحسن مولای تمیم هم مقبول است که متابعه نشده و بدینگونه (لین) است.
احمد از عطاء بن سائب روایت نموده، که گفت: نخستین روزی که در آن عبدالرحمن بن ابی لیلی را شناختم، روزی بود که او را سوار بر خری، در حالی که شیخی مسن و دارای سر و ریش سفیدی بود دیدم، و او جنازهای را دنبال مینمود، از وی شنیدم که میگفت: فلان بن فلان برایم حدیث بیان نمود که از رسول خدا ص شنیده که میگفت: «کسی که لقای خداوند را دوست بدارد، خداوند نیز لقایش را دوست میدارد، و کسی که لقای خداوند را ناپسند دارد، خداوند نیز لقایش را ناپسند میدارد»، میگوید: آن گاه قوم به گریه پرداختند، پرسید: چه شما را میگریاند؟ گفتند: ما از مرگ کراهیت داریم، گفت: این آن نیست، ولی وقتی مرگ فرا رسید:
﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩﴾ [الواقعة: ۸۸-۸۹].
ترجمه: «اگر آن مرده از جمله مقربین باشد،) برای او (راحت و روزی و بهشت پر نعمت است».
و وقتی به این مژده داده شد، لقای خداوند ﻷ را دوست میدارد، و خداوند ﻷ لقای وی را دوست دارندهتر است.
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ ٩٣ وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ ٩٤﴾ [الواقعة: ۹۲-۹۴].
ترجمه: «و اگر از مکذبین گمراه باشد،) برای او (مهمانی از آب جوشان و داخل شدن به آتش است».
و وقتی به این بشارت داده شود، لقای خداوند را بد میبرد، و خداوند تعالی لقای وی را بد برندهتر است [۱۴۸]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۰۱/۴) آمده است.
[۱۴۸] صحیح. احمد (۳/ ۲۵۹، ۲۶۰) نگا: صحیح الجامع (۵۹۶۴).
ابن جریر از عبداللَّه بن عمروبن عاص ب روایت نموده، که گفت: هنگامی که نازل شد:
﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١﴾ [الزلزلة: ۱].
ترجمه: «وقتی زمین به شدت جنبانیده شود».
ابوبکر صدیق س نشسته بود، و وقتی این نازل گردید گریست، پیامبر خدا ص به او گفت: «چه تو را میگریاند ای ابوبکر؟» گفت: این سوره مرا میگریاند، رسول خدا ص به او گفت: «اگر شما خطا نکنید، و مرتکب گناه نشوید و خداوند برایتان نبخشد، خداوند امتی را میآفریند که خطا کنند و مرتکب گناه شوند و خداوند برایشان ببخشد» [۱۴۹]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۴۰/۴) آمده است.
[۱۴۹] حسن. طبری در تفسیر خود (۳۰/ ۳۷۰).
ابن ابی داود در البعث، ابوالشیخ در السنه، حاکم در الکنی، بیهقی در کتاب عذاب القبر، اصبهانی در الحجة و غیر ایشان از عمر س روایت نمودهاند که گفت: رسول خداص به من گفت: «ای عمر، وقتی در چهار گز بر دو گز زمین قرار داشته باشی، و منکر و نکیر را ببینی چه حال پیدا میکنی؟» گفتم: ای رسول خدا، منکر و نکیر چیست؟ گفت: «فرشتههای قبر، قبر را با دندانهای پیشین میشکافند، بر موهایشان قدم میگذارند، صداهایشان مثل رعد بلند و شدید است، چشمهایشان چون برق برنده است و همراهشان گرزی است که اگر اهل منی بر آن جمع شوند، توانایی بلند کردن آن را ندارند، و آن برایشان از این عصایم - و در دست رسول خدا ص عصائی بود که حرکتش میداد - سبکتر است و تو را امتحان میکنند، اگر از جواب عاجز آمدی با پیچیدی تو را به آن ضربهای میزنند که بر اثر آن خاکستر میگردی». گفتم: ای رسول خدا، و من بر همین حالتم میباشم، گفت: «آری» عمر افزود: بنابراین کفایت هردویشان را میکنم [۱۵۰]. این چنین در الکنز (۱۲۱/۸) آمده است.
و سعیدبن منصور مانند این را روایت نموده است، و عبدالواحد مقدسی در کتابش التبصیر افزوده، و گفته است: «سوگند به ذاتی که مرا به حق نبی مبعوث نموده، جبریل به من خبر داد، که آن دو نزد تو میآیند و از تو سئوال مینمایند، و تو میگویی: خداوند پروردگار من است، پروردگار شما کیست؟ و محمد نبیام است، نبی شما کیست؟ و اسلام دینم است، و دین شما چیست؟ میگویند: واعجبا!! نمیدانیم: ما بهسوی تو فرستاده شدهایم، یا تو بهسوی ما فرستاده شدهای» [۱۵۱]. چنان که در الریاض النضره (۳۴/۲) آمده است.
[۱۵۰] ضعیف. حارث ابن اسامة در مسند خود و دیلمی در فردوس الاخبار آن را یاد کرده (۴۹۱۴) ابن حجر در المطالب العالیة (۴/ ۳۶۳) می گوید: با وجود مرسل بودن رجال آن ثقه هستند. [۱۵۱] منکر است. بیهقی (۱۱۶-۱۱۸) در کبری. حارث ابن اسامة در مسند خود (۵۸۱) در سند آن جهالت ابی شمر وجود دارد.
ابن عساکر از ابوبحریه کندی روایت نموده که: عمربن خطاب س روزی بیرون شد، و ناگهان وارد مجلسی شد، که عثمان بن عفان س در آن بود، و گفت: همراه شما مردی است که اگر ایمانش را در میان لشکری از لشکرها تقسیم کنند به همهشان میرسد - هدفش عثمان بن عفان بود -. این چنین در المنتخب (۸/۵) آمده است.
در صفت اصحاب قول ابن عمر ب - وقتی که پرسیده شد: آیا اصحاب پیامبر ص خنده مینمودند - گذشت: گفت: آری، و ایمان در قلبهایشان بزرگتر از کوهها بود. و قول عمار در تحمل سختیها گذشت: قلبم را مطمئن به ایمان مییابم، البته هنگامی که رسول خدا ص به او گفت: «قلبت را چگونه مییابی؟» آن هم هنگامی که مشرکین وی را گرفتند و تا این که خدایان آنها را به خوبی یاد نکرد رهایش نکردند [۱۵۲]. این را ابونعیم در الحلیه و ابن سعد از ابوعبیده روایت نمودهاند، و این چنین این را از ابوعبیده ابن جریر و بیهقی، چنان که در تفسیر ابن کثیر (۵۸۷/۲) آمده، روایت کردهاند. و قول ابوبکر در جانشین تعیین نمودن گذشت: آیا مرا از پروردگارم میترسانید؟ میگویم: بار خدایا، من بر آنها بهترین اهل تو را جانشین تعیین نمودم، و در روایت دیگری آمده است: من به خدا و عمر از شما داناترم. و گفتار عمر س در تقسیم همه آنچه در بیت المال وجود داشت برای مردی که همراه او درباره نگهداری مال برای دشمن یا حادثهای صحبت نمود، گذشت: شیطان این سخن را بر زبان تو جاری ساخت، خداوند حجت و دلیل آن را به من تلقین نموده و از شر آن حفظم نموده است، برای آن آنچه را آماده میکنم که رسول خدا ص برایش آماده نموده بود: طاعت خداوند ﻷ و رسول وی. و در روایت دیگری آمده است: به خدا سوگند، به خاطر فردا از خداوند نافرمانی نمیکنم. و در روایت دیگری آمده است: برای آنها تقوای خداوند تعالی را آماده میسازم:
﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا﴾ [الطلاق: ۲].
ترجمه: «و کسی که از خدا بترسد، خداوند برایش گشایشی میگرداند».
و قول علی س در رغبت و علاقمندی اصحاب به انفاق گذشت: ایمان بندهای تا آن وقت تصدیق نمیشود که به آنچه نزد خداست از آنچه در دست خودش است مطمئنتر نباشد. البته این را در وقتی گفت که خواست به سائلی انفاق نماید، و فاطمه ل گفت: فقط شش درهم را برای آرد گذاشتهام. و قول عامر ابن ربیعه س در رد نمودن مال گذشت: من به آن زمینت نیازی ندارم، امروز سورهای نازل شده است که ما را از دنیا غافل گردانیده است:
﴿ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ وَهُمۡ فِي غَفۡلَةٖ مُّعۡرِضُونَ ١﴾ [الانبیاء: ۱].
ترجمه: «حساب مردم نزدیک شده است و آنان در غفلتی روی گرداناند».
و به روایت از عایشه ل گذشت که وی گفت: اسیدبن حضیر س از جمله فضلا بود، و میگفت: اگر بر یکی از این حالتهای سه گانه قرار داشته باشم، از اهل جنتم و در آن شکی ندارم: هنگامی که قرآن تلاوت میکنم و هنگامی که آن را میشنوم و وقتی که خطبه پیامبر خدا ص را میشنوم، و وقتی که برای تشیع جنازهای حاضر میگردم، و هرگز در جنازهای حاضر نشدهام، که برای نفس خودم سوای آنچه را با وی انجام میگیرد و او به طرف آن میرود زمزمه نموده باشم. این را حاکم (۳۸۸/۳) روایت نموده و گفته این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت ننمودهاند. و ذهبی گفته: صحیح است.
[۱۵۲] ضعیف. بیهقی (۸/ ۲۰۸) طبری (۱۴/ ۱۸۲) سندش مرسل است.
چگونه پیامبر ص و یارانش برای نمازها در مساجد جمع میشدند، و بدان علاقمند بودند و بهسوی آن ترغیب مینمودند، و از انتقال آن، انتقال از امری به امری، و از عملی به عملی را میدانستند!! و چگونه کارها و مشغلههای خویش را در صورت مأمور شدن به اعمالی که در آن تقویت ایمان و صفات آن، نشر علم و اعمال آن و احیای ذکر و برپایی دعا طبق شرایط آن میبود ترک مینمودند، انگار که آنان به ظاهر اشکال التفات نمینمودند، و منبع خبر و نفع را جز خالق و متصرف آن نمیپنداشتند!!.
احمد به اسناد حسن، ابویعلی و بزار از حارث مولای عثمان س روایت نمودهاند که گفت: عثمان س روزی نشست و ما با او نشستیم، آن گاه مؤذّن آمد، و عثمان س آبی را در ظرفی - گمان میکنم در آن یک مدّ آب بود - خواست و وضو نمود، بعد از آن گفت: رسول خدا ص را دیدم، که همانند این وضویم وضو میگرفت، و سپس گفت: «کسی که چون این وضویم وضو کند، بعد از آن برخیزد و نماز ظهر را به جای آورد، آنچه در میان صبح و ظهر بود برای او بخشیده میشود، بعد از آن عصر را بخواند، آنچه در میان عصر و ظهر بوده برای او بخشیده میشود، بعد از آن مغرب را بخواند، آنچه در میان مغرب و عصر بوده برای او بخشیده میشود، بعد از آن عشاء را بخواند، آنچه در میان عشاء و مغرب بوده برای او بخشیده میشود، بعد از آن ممکن است او شب را در گناه غلطیده باشد، باز اگر برخیزد و وضوع نماید و نماز صبح را بگزارد، برای او آنچه در میان عشاء و صبح بوده بخشیده میشود، و همینها نیکی هاییاند که گناهان را از بین میبرند»، گفتند: این حسنات و نیکی هاست، باقیماندنیهای (صالحات) چیست، ای عثمان؟ گفت: آنها اینهااند: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ وَاللَّهُ أَكْبَرُ وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» [۱۵۳]. این چنین در الترغیب (۲۰۳/۱) آمده، و هیثمی (۲۹۷/۱) میکوید: این را احمد، ابویعلی و بزار روایت نمودهاند، و رجال آن صحیحاند: غیر حارث بن عبداللَّه مولای عثمان بن عفان که ثقه میباشد، و در صحیح اندکی از آن آمده است.
احمد، نسائی و طبرانی از ابوعثمان روایت نمودهاند که گفت: همراه سلمان س زیر درختی بودم، وی شاخه خشکی از آن را گرفت و تکانش داد و برگهایش افتاد، بعد از آن گفت: ای ابوعثمان آیا از من نمیپرسی که چرا این عمل را انجام میدهم؟ گفتم: چرا این را انجام میدهی؟ گفت: رسول خدا ص همراه من، در حالی که زیر درختی همراهش بودم چنین نمود، شاخه خشکی از آن را گرفت و تکانش داد تا اینکه برگهایش افتاد، و گفت: «ای سلمان آیا مرا نمیپرسی که چرا این را انجام میدهم؟» گفتم: چرا این را انجام میدهی؟ افزود: «مسلمان وقتی وضو نماید، و وضوء را نیکو دارد، بعد از آن نمازهای پنجگانه را به جای آرد، گناهانش چنان میریزد، که این برگ میریزد، و خداوند فرموده:
﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِۚ ذَٰلِكَ ذِكۡرَىٰ لِلذَّٰكِرِينَ ١١٤﴾ [هود: ۱۱۴].
ترجمه: «و نماز را در دو طرف روز و بخشی از شب برپا دار، چرا که حسنات سیئات را از بین میبرند، این تذکری است، برای آنانی که پند پذیراند» [۱۵۴].
منذری در الترغیب (۲۰۱/۱) میگوید: به راویان احمد در صحیح حجت گرفته شده (و از آنان حدیث نقل کرده شده)، مگر علی بن زید.
[۱۵۳] صحیح. احمد (۱/ ۷۱) و شافعی در مسند خود. [۱۵۴] سند آن ضعیف است. احمد (۵/ ۴۳۷، ۴۳۸) دارمی (۷۱۹) در سند آن علی بن زید بن جدعان ضعیف است: التقریب (۲/ ۳۷) آلبانی آن را به علت داشتن شاهدی که احمد از ابوذر به معنای آن روایت کرده حسن لغیره دانسته است: صحیح الترغیب (۳۸۴).
احمد از عامربن سعد بن ابی وقاص روایت نموده، که گفت: از سعد س و جمعی از یاران رسول خدا ص شنیدم که میگفتند: در زمان رسول خدا ص دو شخص که با هم برادر بودند، یکی از آنان از دیگری بهتر بود، همان بهترشان درگذشت و دیگری عمر کرد و بعدها وفات یافت، نزد پیامبر خدا ص فضیلت اولی بر دومی ذکر گردید، فرمود: «آیا نماز نمیگزارد؟» پاسخ دادند: بلی، [میگزارد]، ای رسول خدا، پیامبر خدا ص فرمود: «تو چه میدانی، که نمازش او را به کجا رسانیده است؟!» بعد گفت: «مثال نماز، چون مثال نهر جاری، زیاد و گوارایی است که بر دروازه مردی قرار داشته باشد، و او هر روز پنج بار در آن داخل شود، چه فکر میکنید، آیا از چرک وی چیزی باقی میماند؟» [۱۵۵]. هیثمی (۲۹۷/۱) میگوید: این را احمد و طبرانی در الأوسط روایت کردهاند، مگر اینکه طبرانی گفته: بعد از آن، دومی چهل شب پس از وی عمر کرد، و رجال احمد رجال صحیحاند. مالک، نسائی و ابن خزیمه در صحیحش نیز آن را چنان که در الترغیب (۲۰۶/۱) آمده، روایت نمودهاند.
و احمد از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: دو مرد از بَلی - قریهای است از قضاعه - مسلمان شده بودند و نزد رسول خدا ص بودند، یکی از آنان شهید شد و دیگری یک سال زنده باقی ماند، طلحه بن عبیداللَّه گفت: من در خواب دیدم که آن فرد باقی مانده قبل از شهید داخل جنت گردید، و از آن به شگفت افتادم، بعد وقتی صبح نمودم آن را برای پیامبر ص ذکر نمودم - یا برای رسول خدا ص ذکر گردید -، پیامبر خدا ص فرمود: «آیا پس از وی رمضان را روزه نگرفته، و شش هزار رکعت و این قدر و این قدر رکعت نماز یک سال را نگزارده است؟» [۱۵۶]. در الترغیب (۲۰۸/۱) میگوید: احمد این را به اسناد حسن روایت نموده، ابن ماجه، ابن حبان در صحیحش و بیهقی همهشان این را از طلحه به مانند آن، و طویلتر از آن روایت کردهاند، و ابن ماجه و ابن حبان در آخر آن افزودهاند: «در میان آن دو فاصله دورتر از فاصله بین زمین و آسمان است».
[۱۵۵] صحیح. احمد (۱/ ۱۷۷) مالک در موطا (۱/ ۱۷۴) شیخ احمد شاکر و آلبانی در صحیح الترغیب (۳۷۱) آن را صحیح دانستهاند. [۱۵۶] صحیح. احمد (۱/ ۳۳۳) ابن ماجه (۳۹۲۵) آلبانی آن را صحیح دانسته است. نگا: المجمع (۱۰/ ۲۰۴).
طبرانی از حارث و او از علی س روایت نموده، که گفت: ما در مسجد با پیامبر ص بودیم، و انتظار نماز را میکشیدیم، آن گاه مردی برخاست و گفت: من مرتکب گناهی شدم، پیامبر ص از وی اعراض نمود، هنگامی که پیامبر ص نماز را تمام نمود، همان مرد برخاست و گفتهاش را تکرار نمود، پیامبر ص فرمود: «آیا با من این نماز را نگزاردی، و برای آن وضوی نیکو ننمودی؟» پاسخ داد: بلی، افزود: «همان کفاره گناهت است» [۱۵۷]. هیثمی (۳۰۱/۱) میگوید: این را طبرانی الصغیر و الأوسط روایت کرده، و حارث ضعیف میباشد.
[۱۵۷] ضعیف. طبرانی در الصغیر (۲/ ۵۱) بیهقی (۸/ ۳۳۳) در سند آن حارث ضعیف است: المجمع (۱/ ۳۰۱).
احمد از عبداللَّه بن عمرو س روایت نموده که: مردی نزد پیامبر ص آمد، و از او در مورد بهترین اعمال سئوال کرد، پیامبر ص فرمود: «نماز»، پرسید: بعد از آن چه؟ فرمود: «نماز»، پرسید: باز (چه؟ گفت: «نماز») سه بار، هنگامی که بر وی غلبه نمود [۱۵۸] پیامبر خدا ص فرمود: «جهاد فی سبیلاللَّه»، آن مرد گفت: من والدین هم دارم، پیامبر ص فرمد: «من تو را درباره والدین به نیکی توصیه میکنم»، آن مرد گفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق نبی مبعوث گردانیده است، جهاد خواهم نمود و آن دو را خواهم گذشت، رسول خدا ص فرمود: «خودت داناتری» [۱۵۹]. هیثمی (۳۰۱/۱) میگوید: در این ابن لهیعه آمده، و ضعیف میباشد، و ترمذی حدیث وی را حسن دانسته و بقیه رجال آن رجال صحیحاند. این را هم چنین ابن حبان در صحیحش، چنانکه در الترغیب (۲۱۱/۱) آمده، روایت نموده است.
[۱۵۸] یعنی پرسش خود را ادامه داد. [۱۵۹] حسن. احمد (۲/ ۱۷۲) ابن حبان (۱۷۲۲) ارناووط آن را حسن دانسته است.
بزار، ابن خزیمه و ابن حبان هر دودر صحیحشان - و لفظ از ابن حبان است - از عمروبن مره جهنی س روایت نمودهاند که گفت: مردی نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای رسول خدا، چه فکر میکنی، اگر من شهادت بدهم که معبودی جز خداوند، نیست، تو رسول خدا هستی، نمازهای پنجگانه را به جای آورم، زکات را بپردازم و رمضان را روزه بگیرم و در آن قیام نمایم، آن گاه از جمله چه کسانی هستم؟ فرمود: «از صدیقین و شهدا» [۱۶۰]. این چنین در الترغیب (۲۰۰/۱) آمده است.
[۱۶۰] صحیح. بزار و ابن خزیمة و ابن حبان (۳۴۳۸) و لفظ از آن اوست. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۳۶۱ و ۱۰۰۳) صحیح دانسته است.
بیهقی از انس س روایت نموده، که گفت: عامه وصیت رسول خدا ص هنگامی که وفاتش فرارسید چنین بود: «نماز، و آنچه را دستهایتان مالک آن شده است»، حتی وقتی که روحش به حلقومش رسیده بود نیز آنرا تکرار مینمود و صدایش درست شنیده نمیشد [۱۶۱]. این را نسائی و ابن ماجه نیز روایت کردهاند. و نزد احمد از حدیث وی روایت است که گفت: عامه وصیت رسول خدا ص هنگامی که مرگش فرارسید چنین بود: «نماز، و آنچه را دستهایتان مالک آن شده است»، حتی رسول خدا ص در آخرین لحظات جان دادن آن را در سینهاش زمزمه مینمود، و زبانش درست به آن حرکت نمیکرد. و از حدیث علی س روایت است که گفت: رسول خدا ص به من دستور داد تا برایش کاغذی بیاورم، و در آن چیزی را بنویسد که امتش بعد از وی گمراه نشود، میگوید: من ترسیدم، که جانش در غیابم برآید، میافزاید: بنابراین عرض کردم: من حفظ میکنم و به خاطرم میسپارم، فرمود: «به نماز، زکات و آنچه دستهایتان مالک آن است توصیه میکنم» [۱۶۲]. این چنین در البدایه (۲۳۸/۵) آمده است. این را هم چنین ابن سعد (۲۴۳/۲) از انس به مانند آن روایت کرده است. و از علی س هم چنین مانند آن را روایت نموده، و افزوده است: شروع نمود و درباره نماز و زکات و غلامها توصیه مینمود، میگوید: و همینطور ادامه داد، تا این که جانش برآمد، و به شهادت «لا إله إلا الله ومحمداً عبده ورسوله» امر نمود، تا اینکه جانش را به جان آفرین سپرد، «کسی که به آن دو شهادت بدهد بر آتش حرام گردیده است». نزد احمد، بخاری در الأدب، ابوداود، اینماجه، ابن حریر و صحیحش دانسته - ابولعلی و بیهقی، از علی روایت است که گفت: آخرین کلام پیامبر ص این بود: «نماز، نماز و از خدا در آنچه دستهایتان مالک آنست بترسید» [۱۶۳] اینچنین در الکنز (۱۸۰/۴) آمده است.
[۱۶۱] صحیح. ابن ماجه (۲۶۹۷) احمد (۳/ ۱۱۷) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۱۶۲] صحیح. ابوداوود (۵۱۵۶) احمد (۱/ ۷۸) ابن ماجه (۲۶۹۸) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۱۶۳] صحیح. نگا: حدیث قبل و الصحیحة (۸۶۸) حاکم (۶/ ۲۹).
حکیم از ابوبکر س روایت نموده، که گفت: نماز امان خدا در روی زمین است. و ابن سعد از ابوالملیح روایت نموده؛ که گفت: از عمربن خطاب س شنیدم که بر منبر میگفت: کسی که نماز نخواند مسلمان نیست. این چنین در الکنز (۱۸۰/۴) آمده است.
عبدالرزاق از زیدبن ثابت س روایت نموده، که گفت: نماز مرد در خانهاش نور است، و وقتی که انسان برای نماز میایستد، گناهانش بالای سرش آویزان میشود، و هنگامی که سجده میکند، خداوند به سبب آن گناهش را میبخشد. و عبدالرزاق از حذیفه س روایت نموده، که گفت: بنده وقتی وضو نماید، و وضویش را نیکو سازد و بعد از آن به نماز میایستد، خداوند روبروی وی میایستد و با وی راز و نیاز میکند، و از وی روی نمیگرداند، و منصرف نمیشود، تا اینکه او خودش منصرف شود یا بهسوی راست و چپ نگاه کند. و عبدالرزاق از ابن عمر س روایت نموده، که گفت: نماز نیکی است، پروا ندارم که در آن کسی همراهم شرکت نماید. این چنین در الکنز (۱۸۱/۴) آمده است. و ابن عساکر از ابن عمرو س روایت نموده، که گفت هر مسلمانی، که به زیارتی [۱۶۴] از زمین یا مسجدی که از سنگهایش آباد شده بیاید، و در آن نماز گزارد، زمین میگوید: برای خداوند در زمینش نماز گزارد، برای تو در روزی که با خدا ملاقات نمایی گواهی میدهم. و نزد عبدالرزاق از وی روایت است که گفت: در گردن آدم ÷ آبله برآمد، آن گاه وی نماز به جای آورد، و آن آبله به سینهاش سرایت کرد، باز نماز دیگری گزارد، آن گاه به محل بستن ازار در قسمت کمر رسید، باز نماز دیگری بر جای آورد آن گاه به قوزک پا رسید، بعد از آن نماز دیگری گذارد و آن آبله به انگشت ابهام رسید باز نماز دیگری خواند و آن آبله از بین رفت. این چنین در الکنز (۱۸۱/۴) آمده است.
[۱۶۴] ممکن است «زیاره» تصحیفی باشد از «رباوه» که جای بلند و مرتفع زمین را افاده میکند.
ابونعیم در الحلیه (۱۳۰/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: تا وقتی که در نماز هستی، گویا در حال زدن در پادشاهی! و کسی که در پادشاه را میزند، برای او باز میگردد. و نزد عبدالرزاق از وی روایت است که گفت: نیازهایتان را به وسیله نمازهای فرض برطرف نمایید. و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: نمازها برای آنچه در میانشان میباشند کفارهاند، البته در صورتی که از گناهان کبیره اجتناب شود. و نزد ابن عساکر از وی روایت است که گفت: نمازها کفارهاند برای آنچه که بعد از آنها اتفاق میافتد، در انگشت ابهام پای آدم آبلهای بر آمد، بعد به کف قدمهایش سرایت کرد، باز به زانوهایش رسید، بعد به اصل جای بستن ازارش رسید، باز به بیخ گردنش رسید، آن گاه برخاست و نماز گزارد و از شانههایش پایین آمد، باز نماز گزارد و به جای بستن ازارش پایین آمد، باز نماز گزارد و به زانوهایش پایین آمد، باز نماز خواند و به قدمهایش پایین آمد، باز نماز گزارد و آن آبله از بین رفت. این چنین در الکنز (۱۸۱/۴) آمده است.
و عبدالرزاق از سلمان فارسی س روایت نموده است، که گفت: بنده وقتی به نماز برخیزد، گناهانش بر سرش گذاشته میشود، و قبل از اینکه از نمازش فارغ شود، از وی پراکنده میشوند، چنانکه خوشههای خرما پراکنده میشوند، و بهسوی چپ و راست میافتند. و نزد ابن زنجویه از وی روایت است که گفت: وقتی بنده نماز بگزارد، گناهانش بالای سرش جمع میشوند، و وقتی سجده کند، آنها چنان میریزند، که برگ درخت میریزد. و نزد وی همچنان از طارق بن شهاب روایت است که: وی شبی را نزد سلمان سپری نمود، و کوشش وی را در عبادت میدید، سلمان در آخر شب به نماز ایستاد، و گویا طارق آنچه را که گمان مینمود ندید، و آن را برای وی متذکر گردید، سلمان گفت: بر نمازهای پنجگانه مداومت و توجه داشته باشید، چون اینها کفاره این گناهانند، البته در صورتی که مرتکب قتل نشود، و وقتی مردم شب کنند بر سه حالت میباشند: کسی از آنان چنان میباشد، که برایش نفع میباشد و نه ضرر، و کسی از آنان چنان میباشد که برایش ضرر میباشد و نه نفع، و کسی از آنان چنان میباشد، که برایش نه نفع میباشد و نه ضرر، مردی که تاریکی شب و غفلت مردم را غنیمت میشمرد، و بر میخیزد و تا صبح نماز میگزارد، این همان کسی است که برایش نفع است و نه ضرر، و مردی که غفلت مردم و تاریکی شب را غنیمت میشمرد و دست به گناه میزند، این همان کسی است، که برایش ضرر است و نه نفع و مردی که نماز عشاء را میگزارد و میخوابد، این همان کسی است، که نه برایش نفع است و نه ضرر، و زنهار که به شتاب روی!! میانه روی اختیار نما و مداومت کن. این چنین در الکنز (۱۸۱/۴) آمده است. این را طبرانی در الکبیر از طارق بن شهاب به مانند آن روایت کرده، و رجال آن موثقاند، چنانکه هیثمی (۳۰۰/۱) گفته است. و عبدالرزاق از ابوموسی اشعری س روایت نموده، که گفت: بر جانهای خود آتش میافروختیم [۱۶۵]، و وقتی نماز فرضی را میگزاردم، نماز ما قبل خود را از بین میبرد، باز بر نفسهای خویش آتش میافروختیم، و وقتی نماز را میگزاردیم، نماز، ماقبلش را از بین میبرد. این چنین در الکنز (۱۸۲/۴) آمده است.
[۱۶۵] یعنی: مرتکب گناه میشدیم، که سبب آتش است. م.
احمد و نسائی از انس بن مالک س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص فرمود: «خوشبویی و زنان برایم محبوب گردانیده شدهاند، و روشنی چشمم در نماز گردانیده شده است» [۱۶۶]. نزد احمد از ابن عباس ب روایت است که: جبریل به رسول خدا ص گفت: نماز برایت محبوب گردانیده شده است، بنابراین هر قدر که میخواهی نماز بگزار [۱۶۷]. این چنین در البدایه (۵۸/۶) آمده است. و طبرانی هم چنین این را از ابن عباس در الکبیر به مانند آن روایت نموده، هیثمی (۲۷۰/۲) میگوید: در این علی بن یزید آمده، که درباره وی کلام است، و بقیه رجال آن رجال صحیحاند.
[۱۶۶] صحیح. احمد (۳/ ۱۲۸، ۱۹۹، ۲۸۵) و نسائی (۷/ ۶۱). [۱۶۷] ضعیف. احمد (۱/ ۲۴۵، ۲۰۵) در سند آن علی بن زید بن جدعان ضعیف است.
طبرانی در الکبیر از ابن عباس ب روایت نموده که: پیامبر ص روزی نشسته بود و مردم در اطرافش قرار داشتند، وی فرمود: «خداوند برای هر نبی میل و رغبتی است، و خواهش نفس و میل و رغبتم در قیام لیل است، وقتی ایستادم هیچکس عقبم نماز نخواند، و خداوند برای هر نبی خوردنی و طعامی گردانیده است، و طعام من همین خمس است، و وقتی درگذشتم آن برای متولیان امر بعد از من میباشد» [۱۶۸]. هیثمی (۲۷۱/۲) میگوید: در این اسناد اسحاق بن عبداللَّه بن کیسان، که از پدرش روایت نموده، آمده است، و اسحاق را ابوحاتم لین الحدیث دانسته، و پدرش را ابن حبان ثقه دانسته و ابوحاتم و غیر وی ضعیفش دانستهاند.
[۱۶۸] بسیار ضعیف. طبرانی (۱۲/ ۸۴) نگا: المجمع (۲/ ۲۷۱) و ضعیف الجامع.
ابوداود از انس س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص قیام لیل نمود، حتی که قدمهایش ورم کرد - یا گفت: ساقهایش -، به او گفته شد: آیا خداوند گناه گذشته و آینده تو را نبخشیده است؟ فرمود: «آیا بندهای شکرگزار نباشم؟!» [۱۶۹]. این چنین در الکنز (۳۶/۴) آمده، و این را ابویعلی، بزار و طبرانی در الأوسط روایت نمودهاند، و رجال آن، چنانکه هیثمی (۲۷۱/۲) میگوید، رجال صحیحاند. و بزار از ابوهریره س مانند این را روایت کرده، و در روایت وی آمده که گفت: رسول خدا ص به حدی نماز میگزارد، که قدمهایش ورم مینمود. هیثمی (۲۷۱/۲) میگوید این را بزار به سندهایی روایت کرده، و رجال یکی از آنها رجال صحیحاند. این چنین آن را طبرانی در الکبیر از ابوجحیفه روایت نموده. و نزد وی همچنان در الصغیر والأوسط از ابن مسعود س روایت است که گفت: پیامبر خدا ص هنگام شب نماز میگزارد، تا جایی که قدمهایش ورم کرد... و مانند آن را متذکر شده. و نزد وی همچنان در الأوسط از نعمان بن بشیر س روایت است که گفت: رسول خدا ص قیام لیل مینمود، تا حدّی که قدمهایش شکافته میشد... و مانند آن را ذکر نموده، چنان که در المجمع (۲۷۱/۲) آمده است. و نزد بخاری و مسلم از عایشه ل روایت است که گفت: پیامبر ص هنگام شب قیام مینمود، تا جایی که قدمهایش شکافته میشد، به او گفتم: ای رسول خدا چرا اینطور میکنی، در حالی که... و به مانند آن را ذکر نمود [۱۷۰] و همچنین به مانند آن از مغیره بن شعبه چنانکه در الریاض (ص۴۲۹) آمده، روایت است. و نزد ابن نجار ابوهریره س روایت است که: پیامبر ص قیام مینمود تا جایی که پاهایش شکافته میشد. و نزد وی همچنان از انس س روایت است که گفت: پیامبر خدا ص عبادت نمود، تا این که همانند مشک کهنه گردید، گفتند: ای رسول خدا، چه تو را به این وا میدارد؟ آیا خداوند گناه گذشته و آینده تو را نبخشیده است؟ فرمود: «آری، ولی آیا بنده شکرگزار نباشم؟!». این چنین در الکنز (۳۶/۴) آمده است.
و بخاری و مسلم از حمید روایت نمودهاند که گفت: از انس بن مالک س در مورد نماز رسول خدا ص در شب پرسیده شد، گفت: هر وقت که میخواستیم در شب او را در حال نماز گزاردن ببینیم میدیدیمش، و هر وقت که میخواستیم او را در خواب ببینیم میدیدیمش، و در ماه روزه میگرفت، حتی که میگفتیم: چیزی از آن را افطار نمیکند، و میخورد، حتی که میگفتیم: چیزی از آن روزه نمیگیرد [۱۷۱]. و آن دو هم چنین از عبداللَّه س روایت نمودهاند که گفت: شبی با پیامبر ص نماز گزاردم، تا آن وقت سرپا ماند، که اراده کار بدی را نمودم، گفتیم: چه اراده نمودی؟ گفت: اراده نمودم، که بنشینم و او را رها کنم [۱۷۲]. این چنین در صفه الصفوه (۷۵/۱) آمده است. و احمد از ابوذر س روایت نموده که: رسول خدا ص شبی را تا صبح قیام نمود، و این آیت را تلاوت میکرد:
﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨﴾ [المائدة: ۱۱۸].
ترجمه: «اگر ایشان را عذاب دهی، آنان بندگان تواند، و اگر ایشان را بیامرزی تو غالب و صاحب حکمت هستی».
این چنین در البدایه (۵۸/۶) آمده است. و ابویعلی از انس س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص اندکی بیمار شد، هنگامی که صبح نمود گفته شد: ای رسول خدا، اثر درد بر تو هویداست، فرمود: «من بر همین حالتی که میبینید، در همین شب که گذشت سبع طوال [۱۷۳] را خواندم» [۱۷۴] رجال آن، چنان که هیثمی (۲۷۴/۲) گفته، ثقهاند.
[۱۶۹] بخاری از حدیث عائشة بنت مغیرة بن شعبة درکتاب تهجد باب قیام النبی ص (۲/ ۶۳) و در تفسیر سوره فتح (۶/ ۱۶۹) و مسلم در صفة القیامة (۱۷/ ۱۶۲) و ترمذی (۴۱۲) از مغیرة: صحیح ترمذی (۳۳۶). حدیث در ابوداوود وجود ندارد و مولف دچار اشتباه شده است. [۱۷۰] بخاری (۴۸۳۷) مسلم (۲۸۲۰). [۱۷۱] بخاری (۱۹۷۲) مسلم (۱۱۵۸) احمد (۱/ ۲۷۲). [۱۷۲] مسلم (۷۷۳) احمد (۱/ ۳۸۵، ۳۹۶). [۱۷۳] یعنی: من با وجود این مریضی که میبینید در همین شب که گذشت هفت سوره دراز را که اول آنها سوره بقره و آخرشان سوره انفاق است در نمازخواندم. م. [۱۷۴] ضعیف. ابویعلی (۳۴۴۴) ابوالشیخ (۱۸۵) نگا: المطالب (۵۳۰).
مسلم از حذیفه س روایت نموده، که گفت: شبی با پیامبر ص نماز گزاردم، وی سوره بقره را شروع نمود، [با خود] گفتم، وقت رسیدن به [آیه] صدم رکوع میکند، میگوید: از آن هم پیش رفت، گفتم: سوره را در یک رکعت میخواند، از آن هم پیش رفت، گفتم: به آن رکوع مینماید، پس سوره نساء را شروع نمود، آن را تلاوت نمود و بعد از آن سوره آل عمران را شروع کرد، و به آهستگی میخواند، وقتی بر آیتی مرور مینمود که در آن تسبیح میبود تسبیح میگفت، و وقتی بر سئوالی مرور مینمود، سئوال میکرد، و وقتی به پناه جستن مرور مینمود پناه میجست، بعد از آن رکوع نمود، و چنین میگفت: «سبحان ربي العظيم»، و رکوعش مانند قیامش بود، بعد از آن گفت: «سمع الله لـمن حمده»، بعد از آن خیلی طولانی تقریباً به اندازه رکوعش ایستاد بعد از آن سجده نمود و گفت: «سبحان ربي الاعلى»، و سجدهاش تقریباً به اندازه قیامش بود [۱۷۵]. این را مسلم به تنهایی روایت کرده است، و سوره نساء در این حدیث بر آل عمران مقدم ذکر شده است، و این چنین در مصحف ابن مسعود آمده است. این چنین در صفه الصفوه (۷۵/۱) آمده است.
و نزد طبرانی از وی روایت است که گفت: نزد رسول خدا ص آمدم، و در حالی او را دیدم که نماز میگزارد، آن گاه من هم به نماز وی از پشت سرش بدون اینکه او بداند شروع نمودم، وی سوره بقره را شروع نمود، تا اینکه گمان نمودم وی رکوع خواهد نمود، بعد پیش رفت - سنان [۱۷۶] میگوید: از وی به یاد دارم که گفت: پیامبر ص چهار رکعت نماز گزارد، که رکوعش مثل قیامش بود - میافزاید: بعد این را [۱۷۷] برای پیامبر ص یادآور شدم، فرمود: «چرا مرا خبر ننمودی؟» حذیفه پاسخ داد: سوگند به ذاتی که تو را به حق نبی مبعوث نموده، من آن را تا اکنون در پشتماحساس میکنم!! فرمود: «اگر میدانستم که در عقبم هستی تخفیف مینمودم». هیثمی (۲۷۵/۲) میگوید: در این سنان بن هارون برجمی آمده، ابن معین گفته: سنان بن هارون برادر سیف است، و سنان خوبتر از برادرش است، و باری گفته: سنان از سیف ثقهتر است، و غیر ابن معین وی را ضعیف دانسته است.
[۱۷۵] مسلم در (صلاة المسافرین) (۲۰۳). [۱۷۶] یکی از راویان. [۱۷۷] یعنی: بودنم را در عقبش یادآور شدم. م.
احمد از عایشه ل روایت نموده است که: به وی گفته شد، گروهی قرآن را در یک شب یکبار یا دو بار تلاوت میکنند، عایشه گفت: آنان خواندهاند و نخواندهاند، من با رسول خدا ص تمام شب را قیام مینمودم، وی سوره بقره، آل عمران و نساء رامی خواند، و بر هر آیهای مرور مینمود، که در آن تخویف میبود، خداوند را دعا مینمود و پناه میجست، و بر هر آیهای میگذشت که در آن بشارت و مژده میبود، خداوند را دعا می کرد و به سویش رغبت مینمود [۱۷۸]. هیثمی (۲۷۲/۲) میگوید: این را احمد روایت نموده - و در روایتی نزد وی آمده: یکی از آنان قرآن را دوبار یا سه بار میخواند - ابویعلی هم این را روایت کرده است، و در آن ابن لهیعه آمده، و درباره وی کلام است.
[۱۷۸] ضعیف. احمد (۶/ ۹۲، ۱۱۹).
بخاری از اسود روایت نموده، که گفت: نزد عایشه بودیم، و مواظبت بر نماز و مراعات و توجه به آن را ذکر کردیم، گفت: هنگامی که پیامبر ص مریض شد، البته در همان مریضیاش که در آن درگذشت، نماز حاضر گردید و بلال اذان داد، فرمود: «ابوبکر را بگویید تا برای مردم نماز بخواند»، به او گفته شد: ابوبکر مردی است زود اندوهگین شونده و نازک دل، هرگاه در مقام تو بیایستد، نمیتواند برای مردم نماز بدهد، باز حرفش را تکرار نمود، و آن را برایش تکرار کردند، باز سوم سخنش را تکرار نموده، گفت: «شما چون صاحبان یوسف هستید!! [۱۷۹] ابوبکر را بگویید تا برای مردم نماز بخواند»، ابوبکر بیرون گردید، و آن گاه پیامبر ص در نفسش راحت و سبکی احساس نمود، و در حالی که بر [شانه های] دو نفر تکیه زده بود بیرون آمد، گویی من به پاهایش نگاه میکنم که از درد بر زمین کشیده میشوند، آن گاه ابوبکر خواست عقب بیاید، ولی پیامبر ص به او اشاره نمود، که در جایت باش، بعد پیامبر ص آورده شد و در پهلوی ابوبکر نشست. و نزد وی هم چنین از طریق دیگری از عایشه ل روایت است که گفت: من چندبار آن را [۱۸۰] برای پیامبر خدا ص تکرار نمودم، و چیزی که مرا به تکرار این مسئله واداشت، این بود که ترسیدم مردم از حضرت ابوبکر بدشان بیاید، و من میدانستم که هر کس در مقام وی بیایستد مردم به وی بدگمان میشوند، و دوست داشتم که پیامبر خدا ص آن را از ابوبکر به کس دیگری محول سازد. و نزد مسلم از عایشه ل روایت است که گفت: گفتم: ای رسول خدا، ابوبکر مردی است نازل و رقیق، وقتی قرآن را بخواند، اشکش را نمیتواند نگه دارد، ای کاش فرد دیگری غیر از ابوبکر را دستور میدادی!، عایشه میافزاید: به خدا سوگند، انگیزهای برایم در این کار وجود نداشت جز کراهیت اینکه مردم به اولین کسی که در مقام پیامبر خدا ص میایستد بدگمان شوند، میگوید: به همین خاطر دو بار یا سه بار به او مراجعه نمودم، گفت: «باید ابوبکر برای مردم نماز بدهد، شما صاحبهای یوسف هستید» [۱۸۱].
این چنین در البدایه (۲۳۲/۵) آمده است.
و احمد از عبیداللَّه بن عبداللَّه ورایت نموده، گفت: نزد عایشه ل رفتم و گفتم: آیا از مریضی رسول خدا ص به من خبر نمیدهی؟ گفت: آری، مریضی پیامبر خدا ص و دردش سنگین گردید، و گفت: «آیا مردم نماز گزاردهاند؟» گفتیم: نخیر، ای رسول خدا آنان منتظر تو هستند، فرمود: «آبی برایم در دیگ بریزید»، و ما چنان نمودیم، میافزاید: غسل نمود، و حرکت کرد که برخیزد ولی بیهوش گردید، و باز به هوش آمد و گفت: «آیا مردم نماز گزاردهاند؟» گفتیم: نخیر، ای رسول خدا آنان منتظر تو هستند، گفت: «آبی برایم در دیگ بریزید»، ما چنان نمودیم، وی غسل نمود، و باز حرکت کرد که برخیزد، ولی بیهوش گردید، باز به هوش آمد و گفت: «آیا مردم نماز گزاردهاند؟» گفتیم: نخیر، ای رسول خدا آنان منتظر تو هستند، گفت: «آبی برایم در دیگ بریزید»، و ما چنان نمودیم، وی غسل نمود، و حرکت کرد که برخیزد ولی بیهوش گردید، و باز به هوش آمد و گفت: «ایا مردم نماز گزاردهاند؟» گفتیم: نخیر، ای رسول خدا آنان منتظر شما هستند، میافزاید: و مردم در مسجد نشسته بودند و انتظار رسول خدا ص را برای نماز عشاء میکشیدند، آن گاه پیامبر خدا ص نزد ابوبکر س فرستاد تا برای مردم نماز بدهد، و ابوبکر مرد رقیق و نازکی بود، وی گفت: ای عمر، به مردم نماز بده، پاسخ داد: تو به این مستحقتری، بنابراین آن روزها را برای مردم نماز داد [۱۸۲]... و بیرون شدن پیامبر ص را چنانکه گذشت متذکر شده، این چنین در البدایه (۲۳۳/۵) آمده. و این را همچنان بیهقی (۱۵۱/۸) و ابن ابی شیبه، چنانکه در الکنز (۵۹/۴) آمده، و ابن سعد (۲۱۸/۲) به مانند آن، روایت کردهاند.
[۱۷۹] خطاب به همسرانش است. [۱۸۰] یعنی این قول را که: ابوبکر مردی است زود اندوهگین شونده و نازک دل... م. [۱۸۱] مسلم (۴۱۸) بخاری (۳۳۸۴) احمد (۷/ ۹۶، ۱۹). [۱۸۲] بخاری (۶۸۷) مسلم (۴۱۸) احمد (۲/ ۵۲).
بخاری از انس س روایت نموده که: ابوبکر س در همان مریضی پیامبر ص که در آن درگذشت برای ایشان نماز میداد، روز دوشنبه، آن گاه مسلمانان در صفها در نماز قرار داشتند، پیامبر ص در حالی که خود ایستاده بود، پرده حجره را بلند نمود و بهسوی ما نگاه کرد، انگار که رویش ورقه مصحف بود، و تبسم نموده خندید، آنگاه نزدیک بود که از خوشی دیدن وی نمازمان را رها سازیم، و ابوبکر بر پاشنههای خود عقب آمد، تا به صف برسد، و گمان نمود که پیامبر ص برای نماز بیرون میآید، پیامبر ص بهسوی ما اشاره نمود که نمازتان را تمام کنید، و پرده را پایین نمود و در همان روز درگذشت [۱۸۳]. و نزد وی هم چنین از طریق دیگری از انس س روایت است که گفت: پیامبر ص سه روز بیرون نیامد، و برای نماز اقامت گفته شد و ابوبکر رفت تا پیش شود، آن گاه پیامبر خدا ص گفت: «پرده را بلند کنید»، و آن را بلند نمود، هنگامی که روی پیامبر ص آشکار شد، دیگر به منظری نگاه نکرده بودیم، که از روی پیامبر ص وقتی برای ما آشکار شد، به نزدمان محبوبتر میبود، و پیامبر ص به دست خود بهسوی ابوبکر اشاره نمود که پیش رود، و پیامبر ص پرده را پایین نمود، و دیگر برای او مقدر نشده بود که تا لحظه مرگ پیش نماز ما شود [۱۸۴]. این را مسلم روایت نموده است. این چنین در البدایه (۲۳۵/۵) آمده است. ابویعلی، ابن عساکر، ابن جریمه و احمد همچنان به معنای آن را به الفاظ مختلف از انس، چنانکه در الکنز (۵۷/۴) و المجمع (۱۸۱/۵) آمده، روایت کردهاند، و بیهقی (۱۵۲/۸) و ابن سعد (۲۱۶/۲) نیز به معنای آن را روایت نمودهاند.
[۱۸۳] بخاری (۶۸۰) مسلم در کتاب الصلاة (۹۸) احمد (۳/ ۱۶۳). [۱۸۴. ] - بخاری (۶۸۱) مسلم (۴۱۹) احمد (۳/ ۱۶۳).
طبرانی در الأوسط از مسوربن مخرمه روایت نموده، که گفت: نزد عمربن خطاب س در حالی وارد شدم، که پوشانیده شده بود، پرسیدم: چگونه میبینیدش؟ گفتند: طوری که میبینی، گفتم: با ذکر نماز به هوش بیاوریدش، زیرا این بهترین راه برای به هوش آوردنش است، آن گاه گفتند: نماز ای امیرالمؤمنین، گفت: ها، به خدا سوگند، وقت برخاستن است!! و برای کسی که نماز را ترک کند حقی در اسلام نیست، و در حالی نماز گزارد که از جراحتش خون جاری بود. هیثمی (۲۹۵/۱) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. و ابن سعد (۳۵۰/۳) این را از مسور روایت نموده که: هنگامی عمر به خنجر زده شد بیهوش گشت، گفته شد: وی اگر زنده باشد، بهترین راه برای به هوش آوردنش ذکر نماز است، آن گاه گفت: نماز ای امیرالمومنین، نماز خوانده شد، وی به هوش آمد و گفت: نماز،ها به خدا سوگند وقت برخاستن است!! و در اسلام حصه و نصیبی... و مانند آن را ذکر نموده.
طبرانی از محمدبن مسکین روایت نموده، که گفت: همسر عثمان س هنگامی که وی را محاصره کردند گفت: میخواهید وی را به قتل برسانید؟! اگر وی را بکشید یا بگذارید، وی همه شب را با یک رکعت که قرآن را در آن میخواند زنده مینمود! اسنادش، چنانکه هیثمی (۹۴/۹) میگوید: حسن است، و این را ابونعیم در الحلیه (۵۷/۱) از محمدبن سرین به مثل آن روایت کرده، مگر اینکه در روایت وی آمده است: هنگامی که اطراف وی را گرفتند و میخواستند به قتلش رسانند. و نزد وی هم چنین از انس بن مالک س روایت است که گفت: همسر عثمان بن عفان س وقتی او را به قتل رسانیدند گفت: آیا کسی را به قتل رسانیدید که شب را با خواندن همه قرآن در یک رکعت زنده نگه میداشت؟! ابونعیم میگوید: این چنین انس بن مالک گفته، و مردم آن را روایت نموده، گفتند: اسن بن سیرین.
و ابونعیم در الحلیه (۵۶/۱) از عثمان بن عبدالرحمن تیمی روایت نموده است، که گفت: پدرم فرمود: امشب را در مقام [۱۸۵] با عبادت سپری خواهم نمود، گفت: هنگامی نماز عشاء را خواندم، خود را به مقام رساندیم و در آن ایستادم، میافزاید: در حالی که من ایستاده بودم، ناگهان مردی دستش را میان شانه هایم گذاشت متوجه شدم که عثمان بن عفان س است، میگوید: آن گاه از سوره ام القرآن [۱۸۶] شروع نمود و قرائت کرد تا اینکه قرآن را ختم نمود و رکوع و سجده کرد، بعد از آن کفشهایش را گرفت، نمیدانم که قبل از آن چیزی خوانده بود یا خیر. و نزد ابن المبارک در الزهد و ابن سعد و ابن ابی شیبه و این منیع و طحاوی و دارقطنی و بیهقی از عبدالرحمن بن عثمان تیمی روایت است که گفت: عثمان را شبی نزد مقام دیدیم که جلو رفت، و همه قرآن را در یک رکعت خواند و برگشت. این چنین در المنتخب (۹/۵) آمده و گفته: سند آن حسن است. و نزد ابن سعد (۷۵/۳) از عطاء بن ابی رباح روایت است که: عثمان برای مردم نماز خواند، بعد پشت مقام ایستاد و همه کتاب خدا را در یک رکعت که نماز وترش بود خواند. و از محمدبن سیرین روایت است که: عثمان شب را زنده میداشت و قرآن را در یک رکعت ختم مینمود. این چنین در المنتخب (۹/۵) آمده است.
[۱۸۵] مقام ابراهیم ÷ در جوار کعبه. [۱۸۶] سوره فاتحه.
حاکم (۵۴۶/۳) از مسیب بن رافع روایت نموده، که گفت: هنگامی که چشم ابن عباس ب کور شد، مردی نزدش آمد و گفت: تو اگر هفت روز برایم صبر کنی، و نماز را در حالی که بر پشت خوابیده به اشاره بخوانی و من مداوایت کنم آن شاءالله تعالی خوب میشوی، آن گاه وی نزد عایشه و ابوهریره ب و دیگر اصحاب محمد ص فرستاد، و هر یکی از آنان میگفتند: چه فکر میکنی، اگر در این هفت روز بمیری با نماز چه میکنی؟! به همین سبب چشمش را گذاشت و تداویش ننمود. و نزد بزار و طبرانی از ابن عباس روایت است که گفت: هنگامی که بیناییام از بین رفت گفته شد: تو را تداوی میکنیم ولی روزهایی نماز را ترک کن، گفت: نخیر، رسول خدا ص گفته است: «کسی نماز را ترک کند، با خداوند در حالی روبرو میشود، که بر وی خشمگین میباشد» [۱۸۷]. هیثمی (۲۹۵/۱) میگوید: این را بزار و طبرانی در الکبیر روایت نمودهاند، و در آن سهل بن محمود آمده، و ابن ابی حاتم وی را یاد نموده، و گفته: از وی احمد بن ابراهیم دورقی و سعدان بن یزید روایت نمودهاند، میگویم: و از وی محمدبن عبداللَّه مخزومی هم روایت کرده، و درباره وی سخنی نگفته، و بقیه رجال آن رجال صحیحاند. و نزد طبرانی در الکبیر از علی بن ابی جمیله و اوزاعی روایت است که گفتند: عبداللَّه بن عباس [۱۸۸] هر روز هزار سجده مینمود. هیثمی (۲۵۸/۲) میگوید: اسناد آن منقطع است.
[۱۸۷] بزار (ص ۴۱) طبرانی در الکبیر (۳/ ۱۳۵/۲) که در آن سه مشکل وجود دارد: اولا ضعف سماک در روایت از عکرمه، ثانیا: جهالت حال سهل بن محمود و ثالثا: موقوف بودن حدیث. نگا: ضعیف الترغیب (۳۰۳) گرچه معنای آن صحیح است. [۱۸۸] ممکن درست: علی بن عبداللَّه باشد و حاکم درباره وی گفته: علی «سجاد»، «بسیار سجده کننده» نامیده میشد.
طبرانی از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده که: وی خیلی اندک روزه میگرفت [۱۸۹]، و میگفت: من وقتی روزه بگیرم در نماز ضعیف میگردم، و نماز برایم محبوبتر از روزه است، و اگر روزه میگرفت، سه روز ماه را روزه میگرفت. هیثمی (۲۵۷/۲) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، و در بعض طرق آن آمده: و نماز چاشت را نمیخواند. و این را همچنان ابن جریر از عبدالرحمن بن یزید روایت نموده که: عبداللَّه بن مسعود اندک روزه میگرفت، به او گفته شد، وی پاسخ داد: من وقتی روزه بگیرم... و مثل آن را متذکر شده، چنانکه در الکنز (۱۸۱/۴) آمده است. و ابن سعد (۱۵۵/۳) این را از عبدالرحمن بن یزید روایت نموده، که گفت: فقیهی کم روزه دارتر از عبداللَّه بن مسعود ندیدیم، به او گفته شد: چرا روزه نمیگیری؟ پاسخ داد: من نماز را از روزه ترجیح داده و انتخاب میکنم، و وقتی روزه بگیرم در نماز ضعیف میگردم.
[۱۸۹] یعنی روزه نفلی. م.
حاکم (۲۲۵/۳) از عایشه ل روایت نموده، که گفت: شبی بعد از نماز عشاء در آمدن نزد رسول خدا ص تأخیر نمودم، بعد آمدم، وی به من گفت: «کجا بودی؟» گفتم: قرائت یکی از اصحابت را در مسجد گوش مینمودیم، که مثل صدایش و قرائتش از هیچ یکی از یارانت نشنیدهام، آن گاه برخاست و من هم همراهش برخاستم، و به وی گوش فرا داد و بعد از آن به من نگاه کرد و گفت: «این سالم مولای ابو حذیفه است!! ستایش خدایی راست که در امتم مثل این را گردانیده است» [۱۹۰]. حاکم که ذهبی همراهش موافقه نموده میگوید: به شرط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن دو این را روایت نکردهاند.
[۱۹۰] صحیح. ابن ماجه (۱۳۳۸) آلبانی آن را در صحیح ابن ماجه (۱۱۰۰) صحیح می داند. همچنین حاکم (۳/ ۲۲۵).
ابونعیم در الحلیه (۲۵۹/۱) از مسروق روایت نموده، گفت: در سفری با ابوموسی اشعری س بودیم، و شب را به بستان مزروعی پناه بردیم، آن جا پیاده شدیم و ابوموسی شب به نماز برخاست - و حسن صوت و حسن قرائتش را متذکر شده - و افزوده: و بر هر چیزی مرور مینمود، آن را میگفت [۱۹۱]، بعد از آن گفت: «اللهم انت السلام، ومنك السلام، و انت الـمؤمن تحب الـمؤمن، وانت الـمهيمن وتحب الـمهيمن، وانت الصادق تحب الصادق». ترجمه: «بار خدایا، تو سلام هستی، و سلامتی از توست، و تو مومن هستی و مؤمن را دوست میداری، و تو حفظ کننده هستی و حفظ کننده را دوست میداری، و تو صادق هستی و صادق را دوست میداری».
و ابونعیم در الحلیه (۳۸۳/۱) از ابوعثمان نهدی روایت نموده گفت: هفت شب نزد ابوهریره س مهمان بودم، او و خادمش و همسرش شب را در سه نوبت قیام مینمودند.
[۱۹۱] این چنین در اصل و الحلیه آمده است، شاید مراد این باشد که: وقتی به آیت تسبیح مرور مینمود تسبیح میگفت و وقتی به آیت سئوال میگذشت سئوال مینمود چنانکه در حدیث حذیفه س گذشت. م.
مالک از عبداللَّه بن ابی بکر روایت نموده که: ابوطلحه انصاری س در بستانش نماز میخواند، آن گاه پرندهای [۱۹۲] پرواز نمود، و به گردش پرداخت و در طلب راه خارج شدن بود ولی راهی نمییافت، این حالت خوشش آمد و ساعتی آن را با چشمش دنبال و پیگیری نمود، بعد از آن به نماز خود برگشت، و نمیدانست که چقدر نماز گزارده است، آن گاه گفت: من در این عالم مورد آزمایش قرار گرفتهام، و نزد رسول خدا ص آمد، و آن چه را در نمازش به وی رسیده بود برای پیامبر ص ذکر نمود، و گفت: ای رسول خدا، آن باغ صدقه باشد، و جایی که میخواهی قرارش بده [۱۹۳]. این چنین در الترغیب (۳۱۶/۱) آمده، و گفته: عبداللَّه بن ابی بکر این قصه را درک ننموده است. و مالک هم چنین از عبداللَّه بن ابی بکر روایت نموده که: مردی از انصار در بستانش در قف - وادی است از وادیهای مدینه - در وقت خرما نماز میگزارد، و خرما با میوهاش طوق برداشته بود، وی بهسوی آن نگاه نمود، و آنچه را از میوههای آن دید خوشش آمد، باز بهسوی نمازش برگشت و نمیدانست که چقدر خوانده است، آن گاه من به وسیله این مال مورد آزمایش قرار گرفتهام، و نزد عثمان بن عفان س - که در آن روز خلیفه بود - آمد، و آن را برایش یادآور شد و گفت: آن باغ صدقه باشد، و در راه خیر قرارش بده، و عثمان بن عفان آن را به پنجاه هزار فروخت، و آن مال «پنجاه» نامیده شد [۱۹۴]. این چنین در الاوجز (۳۱۵/۱) آمده است.
[۱۹۲] در نص: «دبسی» آمده، و هدف از آن پرندهای کوچک، یا کبوتر نر است. [۱۹۳] ضعیف. مالک در کتاب نماز (۶۹) شماره (۲۱۴) ابن عبدالبر می گویدک این حدیثی است که آن را جز از این وجه نمی دانم و منقطع است. [۱۹۴] مالک در کتاب نماز (۷۰) شماره (۲۱۵).
ابونعیم در الحلیه (۳۳۵/۱) از اسماء ل روایت نموده، که گفت: ابن زبیر قیام کننده شب و روزه دار روز بود، و کبوتر مسجد نامیده میشد. و ابن عساکر از عدی بن حاتم س روایت نموده، که گفت: هر گاه وقت نماز فرا میرسید، من آمادگی لازم را برای آن داشتهام، و هنگامی که وقتش نیامده من به سویش پر از شوق و سرور بودهام. این چنین در الکنز (۸۰/۷) آمده، و این را ابن المبارک، چنان که در الاصابه (۴۶۸/۲) آمده، روایت کرده است.
احمد از ابوهریره س روایت نموده که: آنان خشت را برای بنای مسجد حمل مینمودند، و رسول خدا ص همراهشان بود، میگوید: در حالی با پیامبر خد ا ص روبرو شدم، که خشتی را بر شکم خود گذاشته و حمل مینمود، گمان نمودم که برای وی سنگین است و باعث تکلیفش گردیده است، بنابراین گفتم: ای رسول خدا، آن را به من بده، فرمود: «ای ابوهریره تکه دیگری را بگیر، چون زندگی غیر از زندگی آخرت نیست» [۱۹۵]. هیثمی (۹/۲) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند [۱۹۶]. و احمد و طبرانی از طلق بن علی س روایت نمودهاند که گفت: مسجد را با رسول خدا ص بنا نمودم، وی میگفت: «یمامی را به گِل نزدیک کن [۱۹۷] چون او از همهتان در بهم زدن گل خوبتر است و از همهتان بازوهای محکمتر و قویتر دارد» [۱۹۸]. هیثمی (۹/۲) میگوید: این را احمد و طبرانی در الکبیر روایت نمودهاند، و رجال آن موثقاند. و نزد احمد هم چنین از وی روایت است که گفت: در حالی نزد پیامبر ص آمدم، که یارانش مسجد را بنا مینمودند، میگوید: گویا که از عمل آنان خوشش نیامد، میافزاید: پس بیلچه را گرفتم و گل را با آن بهم زدم، میگوید: گویا که از بیل گرفتن و کارم خوشش آمد، بنابراین فرمود: «حنفی [۱۹۹] را در کار گل بگذارید، چون وی از شما در کار گل استوارتر است» [۲۰۰]. هیثمی (۹/۲) میگوید: در این ایوب بن عتبه آمده، و در مورد ثقه بودنش اختلاف شده است.
[۱۹۵] سند آن صحیح است. احمد (۲/ ۳۸۱) به شماره (۸۹۳۱). [۱۹۶] اگر هدف در اینجا بنای مسجد نبوی در مدینه باشد، آن هم در ابتدای کار، درست و صحیح این است که ابوهریره در آن حضور نداشته، چون وی سال هفتم هجری، به مدینه هجرت نموده است، ولی اگر هدف کارهای بعدی بالای مسجد، یا بنای مسجد دیگری بوده باشد، در آن صورت اشکالی وجود ندارد، چون در نص، برخلاف عنوان، که از طرف محققین بالای کتاب وضع شده، تصریح به چشم نمیخورد، که تاکید بر بودن مسجد نبوی نماید. واللَّه اعلم. م. [۱۹۷] پیامبر ص یکی از یارانش را امر میکند، که طلق بن علی یمامی را به گل نزدیک سازد. [۱۹۸] حسن. طبرانی (۸/ ۴۰۲) ابن حبان (۱۱۲۲). [۱۹۹] نسبت بهسوی بنی حنیف است، که طلق از آنان بود. [۲۰۰] ضعیف. طبرانی (۸/ ۴۰۲) ابن عدی (۱/ ۳۴۵) در آن روایت ایوب از عتبه است که ضعیف است.
بزار از ابن ابی اوفی س روایت نموده، که گفت: هنگامی که همسرش وفات نمود، میگفت: وی را حمل نمایید، و در حملش علاقمندی نشان دهید: چون وی و کنیزهایش از شب هنگام، سنگ مسجدی را حمل مینمودند که بر اساس تقوا بنا شده است، و ما در روز دو سنگ دو سنگ حمل مینمودیم. هیثمی (۱۰/۲) میگوید: در این ابومالک نخعی آمده، و ضعیف میباشد.
طبرانی در الکبیر از عباده بن صامت س روایت نموده، که گفت: انصار به من گفتند: تا چه وقت رسول خدا ص در این شاخههای درخت خرما نماز میگزارد؟! بنابراین دینارهایی را برایش جمع نمودند، و آن را نزد پیامبر ص آورده به او گفتند: این مسجد را اصلاح مینماییم و تزیینش میکنیم، فرمود: «من از برادرم موسی ÷ روی گردانی ندارم، سایه بانی باشد چون سایه بان موسی». هیثمی (۱۶/۱) میگوید: در این عیسی بن سنان آمده، احمد و دیگران او را ضعیف دانستهاند، عجلی، ابن حبان و ابن خراش در روایتش وی را ثقه دانستهاند. و نزد بیهقی در الدلائل از وی روایت است که: انصار مالی را جمع نمود، آن را نزد پیامبر ص آورده گفتند: ای رسول خدا، با این مال مسجد را بنا نما، و تزیینش بده، تا چه وقت زیر این شاخههای درخت خرما نماز میگزاریم؟! رسول ص فرمود: «من از برادرم موسی روی گردانی ندارم، سایه بانی باشد چون سایه بان موسی» [۲۰۱]. و بیهقی همچنان از حسن درباره چگونگی عریش یا سایه بان موسی ÷ روایت نموده، که گفت: «وقتی دستش را بلند مینمود به سقف سایه بان میرسید». و از ابن شهاب روایت است که: ستونهای مسجد در زمان پیامبر خدا ص تنههایی از درخت خرما بود، و سقفش شاخههای درخت خرما و برگهای خرما بود، و بر سقف گل زیادی وجود نداشت، و وقتی باران میشد، مسجد از گل پر میگردید، و به صورت سایه بانی بود [۲۰۲].
[۲۰۱] ضعیف. بیهقی در الدلائل (۲/ ۵۴۲) ابن کثیر در البدایة (۳/ ۲۱۱) می گوید: این حدیثی است که از این وجه غریب است. [۲۰۲] ضعیف. بیهقی در الدلائل (۲/ ۵۴۲) از حسن بصورت مرسل. ابن کثیر در البدایة (۳/ ۲۱۱) مرسل است.
در صحیح در [باب] لیله القدر آمده: «در خواب دیدم، که در آب و گل سجده میکنم، بنابراین کسی که با رسول خدا اعتکاف نموده بود برگردد»، بعد ما برگشتیم [۲۰۳] و در آسمان پارهای ابر را هم نمیدیدیم، آن گاه ابری آمد و بارید تا این که از سقف مسجد جاری شد - و سقف آن از شاخه خرما بود - و برای نماز اقامت گفته شد، من رسول خدا ص را دیدم که در آب و گل سجده مینمود، تا جایی که اثر گل را در پیشانیاش دیدم [۲۰۴]. این چنین در وفاء الوفاء (۲۴۲/۱) آمده است.
[۲۰۳] گوینده در اینجا: ابوسعید خدری است. [۲۰۴] بخاری (۶۶۹۱) از ابوسعید.
ابن زباله از خالدبن معدان روایت نموده است که گفت: پیامبر خدا ص نزد عبداللَّه بن رواحه و ابودرداء س بیرون رفت، در حالی که همراه آنان چوب نی بود ومسجد را به وسیله آن متر مینمودند، پرسید: «چه میکنید؟» گفتند: میخواهیم مسجد رسول خدا ص را بر اساس معماری شام بنیاد نهیم، و مخارج آن بر انصار تقسیم میشود، فرمود: «آن را به من بدهید»، آن گاه نی را از آنان گرفت، و به طرف درب رفت و آن را بیرون انداخت، و فرمود: «نه هرگز اینطور نیست، گیاهی، چوبهایی و سایه بانی چون سایه بان موسی باشد، این کار نزدیکتر از آن است»، گفته شد: سایه بان موسی چیست؟ پاسخ داد: «وقتی برمی خاست سرش به سقف میخورد» [۲۰۵]. این چنین در وفاءالوفاء (۲۴۱/۱) آمده است.
[۲۰۵] ضعیف مرسل است. خالد بن معدان از تابعین است و برای وی شنیدن از معاذ ثابت نشده است.
احمد از نافع روایت نموده است که: عمر س از استوانه تا مقصوره [۲۰۶] به مسجد افزود، و عمر گفت: اگر از رسول خدا ص نمیشنیدم که میگفت: «لازم است که بر مسجدمان بیفزاییم» نمیافزودم. و بخاری و ابوداود از نافع روایت نمودهاند که، عبداللَّه - یعنی ابن عمر ب - به او خبر داد که: مسجد در زمان پیامبر خدا ص از خشت خام آماده شده بود، و سقفش شاخههای درخت خرما بود، و پایههایش هم چوبهای خرما بود، و ابوبکر س چیزی در آن نیفزود، عمر س بر آن افزود، و آن را بر همان بنیادش که در زمان رسول خدا ص بود با خشت و شاخههای خرما بنیاد گذاشت، و پایههایش را هم از چوب ساخت، بعد از آن عثمان س آن را تغییر داد، و در آن توسعه و افزایش زیادی آورد، و دیوارهایش را با سنگهای منقوش و گچ تعمیر نمود، و پایههایش را نیز از سنگهای منقوش درست نمود، و سقفش را از درخت ساج آماده ساخت [۲۰۷].
ابوداود همچنان - که بر آن سکوت اختیار نموده - از عطیه از ابن عمر روایت نموده است، که گفت: ستونهای مسجد نبوی ص در زمان رسول خدا ص از تنههای درخت خرما بود، و بالایش از شاخههای درخت خرما سایه شده بود، بعد اینها در زمان خلافت ابوبکر س کهنه و پوسیده شد، و ابوبکر باز آن را از تنههای درخت خرما و شاخههای خرما تعمیر نمود، و باز اینها در زمان خلافت عثمان س پوسیده شدند، و او آن را با خشت پخته تعمیر نمود، که تاکنون ثابت است [۲۰۸].
و در صحیح مسلم از محمود بن لبید روایت است که: عثمان بن عفان خواست مسجد را بسازد، ولی مردم آن را نپسندیدند، و مناسب دیدند که آن را بر همان حالتش بگذارد، وی گفت: من از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «کسی که برای خدا مسجدی بسازد، خداوند برای وی در جنت مثل آن را بنا میکند» [۲۰۹].
و یحیی از مطلب بن عبداللَّه بن حنطب روایت نموده، که گفت: هنگامی که عثمان بن عفان در سال بیست و چهارم عهده دار خلافت گردید، مردم با او صحبت نمودند، تا مسجدشان را توسعه بدهد، و از تنگ بودن آن در روز جمعه به او شکایت بردند، حتی که آنان در میدان نماز میگزاردند، آن گاه عثمان در این مورد با اهل رأی و اصحاب رسول خدا ص مشورت نمود و آنان اتفاق نمودند، که آن را منهدم سازد و بر آن بیفزاید، وی نماز ظهر را برای مردم امامت نمود و بعد به منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم من میخواهم مسجد رسول خدا ص را منهدم سازم، و بر آن بیفزایم، و گواهی میدهم که از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «کسی که برای خداوند مسجدی بسازد، خداوند برایش خانهای در جنت میسازد». در این امر من سلفی دارم و امامی دارم، که از من در این عمل سبقت نموده و قبل از من گذشته، عمربن خطاب، وی بر این افزوده بود و بنایش نموده بود، و من با اهل رأی اصحاب رسول خدا ص مشورت نمودم، و ایشان بر منهدم ساختن و بنا و توسعه آن اتفاق نمودند، و مردم آن را در آن روز نیکو پنداشتند و برایش دعا کردند، وی هنگامی که صبح نمود، کارگران را فراخواند و خودش نیز در آن شریک شد، وی مردی بود که همیشه روزه میگرفت، و از در شب نماز میگزارد، و از مسجد بیرون نمیرفت، و امر نمود تا گچ الک شده در بطن نخل آماده شود، ابتدای کار وی در ماه ربیع الاول سال بیست و نهم شروع گردید، و وقتی که مهتاب محرم سال سیام داخل گردید از آن فارغ شد، به این صورت مدت کارش ده ماه بود. این چنین در وفاء الوفاء (۳۵۶ ۳۵۵/۱) آمده است.
[۲۰۶] اطاق کوچکی بود برای خطیب در زمان بنی امیه، و هدف اینجا جای آن است. [۲۰۷] بخاری (۴۴۶) احمد (۲/ ۱۳۰) ابوداوود (۴۵۵۱). [۲۰۸] ضعیف. ابوداوود (۴۵۲۰) آلبانی آن را در ضعیف ابوداوود، ضعیف دانسته است. [۲۰۹] مسلم (۵۳۳) در کتاب مساجد.
طبرانی در الأوسط والکبیر از جابربن اسامه جهنی س روایت نموده است، که گفت: با رسول خدا ص و یارانش در بازار روبرو شدم و گفتم: رسول خدا ص کجا میخواهد برود؟ گفتند: میخواهد برای قومت خطی برای مسجد بکشد، میافزاید: آمدم که وی برای آنان مسجدی را خط کشیده، و در قبله آن چوبی را نصب نموده و آن را قبله قرار داده [۲۱۰]. هیثمی (۱۵/۲) میگوید: در این معاویه بن عبداللَّه بن حبیب آمده، و کسی را نیافتم که سرگذشت وی را نوشته باشد. ابونعیم این را از جابربن اسامه جهنی همانند آن را روایت کرده است. چنانکه در الکنز (۲۶۲/۴) آمده است. و باوردی از اسامه جهنی همانند آن را روایت نموده است، چنانکه در الکنز (۲۶۳/۴) آمده است.
[۲۱۰] ضعیف. طبرانی (۱/ ۱۸۹/ ۲) الاوسط (۲/ ۲۸۴/ ۹۲۹۶) از دو راه. آلبانی در الضعیفة (۱/ ۶۴۶) سند آن حسن یا نزدیک به حسن است...
ابن عساکر از عثمان به عطاء روایت نموده است، که گفت: هنگامی که عمربن خطاب شهرها را فتح نمود، برای ابوموسی اشعری س که والی بصره بود نوشت، تا یک مسجد جامع بسازد، و یک مسجد هم برای قبایل بنا کند، و وقتی روز جمعه فرا رسید، به مسجد جامع بپیوندند، و در جمعه حاضر شوند، و برای سعدبن ابی وقاص س که والی کوفه بود مثل آن را نوشت، و برای عمروبن عاص س که والی مصر بود همانند آن را تحریر نمود، و برای امیران لشکرها نوشت که در قریهها جای گزین نشوند و در شهرها سکونت اختیار نمایند، و در هر شهر یک مسجد بسازند، و قبایل مسجد نسازند، چنانکه اهل کوفه، بصره و اهل مصر ساختهاند [۲۱۱]، و مردم به امر عمر و سفارش وی متسمک بودند. این چنین در الکنز (۲۵۹/۴) آمده است.
[۲۱۱] ممکن درست چنین باشد: و قبایل مساجدی برای غیر نماز جمعه بسازند.
احمد از عروه بن زبیر و او از بعضی اصحاب رسول خدا ص روایت نموده است، که گفت: رسول خدا ص به ما دستور میداد، تا در منزلهایمان مسجد بسازیم، و آن را خوب و نیکو آماده سازیم و پاکش نماییم [۲۱۲]. هیثمی (۱۱/۲) میگوید: این را احمد روایت نموده است، و اسناد آن صحیح است. و نزد ابوداود، و ترمذی و ابن ماجه از عایشه ل روایت است که گفت: رسول خدا ص به بنای مساجد در منزلها دستور داد، و امر نمود که پاک شوند و صاف نگه داشته شوند [۲۱۳]. این چنین در المشکوه (ص۶۱) آمده است.
[۲۱۲] صحیح. احمد (۵/ ۳۷۱). [۲۱۳] صحیح. ابوداوود (۴۵۵) ترمذی (۵۹۴).
طبرانی از ابن عباس س روایت نموده است که: زنی بود آشغال را از مسجد جمع میکرد، وی وفات یافت و پیامبر ص از دفنش با خبر نشد، آن گاه پیامبر ص فرمود: «وقتی کسی از شما میمیرد مرا خبر کنید»، و بر وی [۲۱۴] نماز خواند و گفت: «من وی را در جنت دیدم در حالی که وی اشغال را از مسجد بر میدارد» [۲۱۵]. هیثمی (۱۰/۲) میگوید: این را طبرانی در الکبیر روایت نموده است، و در تراجم النساء گفته: زنی که خاشاک و آشغال را از مسجد رسول خدا ص دور مینمود، زنی بود کوتاه و سیاه، و بعد از این کلام اسنادی را از انس س ذکر نموده، و گفته:... و حدیث را متذکر شده، و رجال اسناد انس رجال صحیحاند، و در اسناد ابن عباس عبدالعزیزبن فائد آمده، که مجهول میباشد، و گفته شده: در آن فائد بن عمر آمده، و این قول اشتباه است.
[۲۱۴] یعنی سر قبرش رفته بر وی نماز جنازه اداء نمود، چنانکه در بخاری (۶۵/۱) آمده است. م. [۲۱۵] سند آن ضعیف است. طبرانی (۱۱/ ۲۳۹) در سند آن عبدالعزیز بن فائد است که مجهول است.
ابویعلی از ابن عمر ل روایت نموده که: عمر س هر جمعه مسجد رسول خدا ص را توسط دود خوشبویی مینمود [۲۱۶]. هیثمی (۰۱۱/۲) میگوید: در این عبداللَّه بن عمر العمری آمده، احمد و غیرش او را ثقه دانستهاند، و در حجت آوردن وی اختلاف شده است.
[۲۱۶] ضعیف. ابویعلی (۱۹۱).
احمد، مسلم، دارمی، ابوعوانه، ابن خزیمه و ابن حبان از ابی بن کعب س روایت نمودهاند که گفت: مردی بود، که خانهاش نسبت به همه از مسجد دورتر بود، ولی نماز جماعت را از دست نمیداد، به وی گفته شد: چرا خری نمیخری که در تاریکی و شدت گرما سوار شوی، گفت: دوست ندارم که منزلم در پهلوی مسجد باشد، من میخواهم که پیاده آمدنم به مسجد و برگشتنم به خانهام برایم نوشته شود!! آن گاه رسول خدا ص فرمود: «خداوند آن را برایت جمع نموده است» [۲۱۷].
و نزد طیالسی، مسلم و ابن ماجه از وی روایت است که گفت: مردی بود از انصار، که خانهاش دورترین خانه در مدینه بود، و نماز را با پیامبر خدا ص از دست نمیداد، این حالتش مرا ناراحت کرد و به او گفتم: ای فلان، چرا خری نمیخری که تو را از گرما و جانوران زمین نگه دارد، گفت: به خدا سوگند، دوست ندارم که خانهام به خانه محمد ص متصل باشد، این حرف وی برای من گران تمام شد، و نزد پیامبر خدا ص آمده و به او خبر دادم، وی او را طلب نمود، و آن شخص مثل گفته قبلیاش را به رسول خدا ص نیزگفت، و متذکر شد که وی در قبال آن خواهان اجر و پاداش است، آن گاه پیامبر ص به او گفت: «برای تو آنچه است که نیت پاداش آن را نمودهای» [۲۱۸].
این را همچنان ابوداود و حمیدی به معنای آن روایت کردهاند، و در روایت حمیدی آمده: «برای وی در هر قدمی که بهسوی مسجد بر میدارد درجهای است» [۲۱۹]. این چنین در الکنز (۲۴۴/۴) آمده است.
[۲۱۷] مسلم (۶۶۳) ابوداوود (۵۵۷). [۲۱۸] مسلم (۶۶۳) ابوداوود (۵۵۷). [۲۱۹] حمیدی در مسند خویش (۳۷۶).
طبرانی از زیدبن ثابت س روایت نموده است، که گفت: با پیامبر ص راه میرفتم، و میخواستیم به نماز برویم، وی گامها را نزدیک میگذاشت، و فرمود: «ایا میدانید که چرا گامها را نزدیک میگذارم؟» گفتم: خدا و پیامبرش داناتراند، گفت: «بنده تا وقتی در طلب نماز باشد، در نماز میباشد» [۲۲۰]. هیثمی (۳۲/۲) میگوید: این را طبرانی در الکبیر روایت نموده، و در روایت دیگری نزد وی مده است: «این را به خاطری نمودم، تا گام هایم در طلب نماز افزون باشد»، و در آن ضحاک بن نبراس آمده، و ضعیف میباشد، و آن را موقوف برزید بن ثابت روایت نموده، و رجال آن رجال صحیحاند.
[۲۲۰] ضعیف. طبرانی (۵/ ۱۱۷) نگا: المجمع (۲/ ۳۲).
طبرانی از الکبیر از ثابت روایت نموده است، که گفت: با انس بن مالک س در زاویه [۲۲۱] راه میرفتم، که ناگهان صدای اذان را شنید، بعد از آن گامها را نزدیک گذاشت، تا این که داخل مسجد شدیم، بعد از آن گفت: ای ثابت میدانی، که چرا با تو چنین راه رفتم؟ گفتم: خدا و پیامبرش داناتراند، گفت: تا عدد گامها در طلب نماز زیاد شود. هیثمی (۳۲/۲) میگوید: این را انس از زیدبن ثابت روایت نموده است، واللَّه اعلم، و در آن ضحاک بن نبراس آمده، که ضعیف میباشد.
[۲۲۱] اسم موضعی است در بصره.
طبرانی در الکبیر از مردی از طییء از پدرش روایت نموده است که: ابن مسعود س بهسوی مسجد بیرون رفت، و در حرکتش شتاب نمود، به او گفته شد: آیا این را در حالی انجام میدهی که خودت از آن نهی میکنی؟ گفت: هدفم دریافت لبه نماز بود: تکبیر اولی [۲۲۲]. در این راوی است که وی نام برده نشده، چنانکه میبینی. و نزد وی همچنان از سلمه بن کهیل روایت است که: ابن مسعود بهسوی نماز شتاب نمود، به او گفته شد [چرا؟] پاسخ داد: آیا مستحقترین چیزی که بهسوی آن شتاب کنید نماز نیست؟ [۲۲۳]. و سلمه از ابن مسعود نشنیده، چنانکه هیثمی (۳۲/۲) گفته.
[۲۲۲] ضعیف. طبرانی (۹/ ۲۵۴، ۲۵۵) در آن یک ناشناخته است. [۲۲۳] ضعیف. طبرانی (۹/ ۲۷۲) و سند آن منقطع است.
طبرانی در الأوسط از ابوقتاده س روایت نموده است، که گفت: در حالی که همراه پیامبر خدا ص نماز میگزاردیم، ناگهان غوغا و فریاد درهم و برهم مردانی را در عقبش شنید، هنگامی که نمازش را تمام نمود، پرسید: «شما را چه شده است؟» گفتند: بهسوی نماز شتاب نمودیم، فرمود: «اینطور مکنید، هر یک از شما آنچه را بخواند که درک نموده، و آنچه را از نزدش فوت شده قضایی بیاورد» [۲۲۴]. و رجال آن رجال صحیحاند، و این حدیث به این لفظ متفق علیه است: «آنچه از شما فوت شده، آن را تمام نمایید»، چنانکه هیثمی (۳۱/۲) گفته است.
[۲۲۴] بخاری (۹۰۸) از ابوهریرة به مانند آن.
مسلم (۱۳۸/۱) - لفظ هم از وی است - و طحاوی (۸/۱) از انس س روایت نمودهاند که گفت: در حالی که ما در مسجد با رسول خدا ص بودیم، ناگهان بادیه نشینی آمد، و در مسجد مشغول بول کردن شد، اصحاب رسول خدا ص گفتند: باز ایست، باز ایست، میگوید: پیامبر خدا ص فرمود: «بولش را قطع نکنید، بگذاریدش»، بنابراین وی را ترک نمودند، تا این که بول نمود، بعد از آن رسول خدا ص وی را طلب نموده گفت: «این مسجدها برای چیزی از این بول و ادرار سزاوار نیست، اینها فقط برای ذکر خدا، نماز و قرائت قرآناند» - یا چنان که رسول خدا ص گفت:، میگوید: و مردی را از قوم امر نمود، و او دلوی از آب را آورد و بر آن ریخت [۲۲۵].
[۲۲۵] مسلم (۲۸۵) در الطهارة.
مسلم از ابوسعید خدری س روایت نموده است، که گفت: معاویه س بهسوی حلقهای در مسجد بیرون رفت و گفت: چه شما را نشانیده است؟ گفتند: نشستهایم خداوند را یاد میکنیم، گفت: شما را به خدا سوگند، آیا شما فقط به خاطر ذکر نشستهاید! گفتند: بلی فقط به خاطر ذکر نشستهایم، گفت: من شما را به سبب تهمتی سوگند ندادم، هیچ کس نزد رسول خدا ص منزلت مرا نداشت، که از من کمتر از وی حدیث روایت کند [۲۲۶]، رسول خدا ص بر حلقهای از یارانش وارد شد و گفت: «چه شما را نشانیده است؟» گفتند: نشستهایم، خداوند را یاد میکنیم، و او را بر هدایتمان به اسلام و احسان و منتش بر ما میستاییم، گفت: «شما را به خدا سوگند میدهم، که شما فقط به خاطر ذکر نشستهاید؟» گفتند: به خدا سوگند، که فقط به خاطر ذکر نشستهایم، فرمود: «من شما را به سب هیچ تهمتی بر شما سوگند ندادم، ولی جبریل نزدم آمد و به من خبر داد، که خداوند به شما بر ملائک افتخار میکند» [۲۲۷]. این چنین در ریاض الصالحین (ص۵۱۶) آمده، و این را هم چنین ترمذی و نسائی، چنانکه در جمع الفوائد (۱۲۹/۲) آمده، روایت کردهاند.
[۲۲۶] یعنی کسانی که چون من نزد رسول خدا ص در منزل خوبی قرار داشتند، از وی احادیث زیادی روایت میکنند، و من در ضمن داشتن آن درجه و منزلت از همهشان کمتر حدیث روایت میکنم. م. [۲۲۷] مسلم (۲۷۰۱) ترمذی (۳۳۸۰) احمد (۴/ ۹۲) نسائی (۸/ ۲۴۶).
بخاری و مسلم از ابوواقد حارث بن عوف س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص در حالی که در مسجد نشسته بود، و مردم همراهش بودند، ناگهان سه تن پیش آمدند، دو تن از آنان بهسوی پیامبر ص آمد، و یکیشان رفت، آن دو نزد پیامبر ص ایستادند، بعد یکی از آنان جایی را در حلقه دید و در آن نشست، و دومی در عقب آنان نشست، و سمی برگشت و رفت، هنگامی که رسول خدا ص فارغ گردید، گفت: «آیا شما را از این سه تن خبر ندهم؟ یکی از آنان بهسوی خدا روی آورد و خداوند جایش داد، و دیگری حیا نمود و خداوند نیز از وی حیا کرد، و دیگرشان اعراض نمود، خداوند از وی اعراض کرد» [۲۲۸]. این چنین در ریاض الصالحین (ص۵۱۵) آمده است. و این را همچنان مالک و ترمذی، چنانکه در جمع الفوائد (۲۱/۱) آمده، روایت کردهاند. و ابن منده، از ابوالقمراء س روایت نموده، که گفت: ما در مسجد رسول خدا ص حلقههایی بودیم و صحبت مینمودیم، که ناگهان رسول خدا ص از یکی از حجرههایش نزد ما بیرون آمدند، و بهسوی حلقهها نظر نمود، و بعد از آن نزد اصحاب قرآن نشست و گفت: «به این مجلس مأمور شدهام». این چنین در الاصابه (۱۶۰/۴) آمده است. و این را ابن عبدالبر در الاستیعاب (۱۶۴/۴) روایت نموده است. این را هم چنین ابوعمروالدانی در طبقات القراء، چنانکه در الکنز (۲۱۹/۱) آمده، روایت کرده است.
[۲۲۸] بخاری (۶۶) مسلم (۲۱۷۶).
طبرانی از الأوسط از کلیب بن شهاب روایت شده است، که گفت: علی بن ابی طالب س از کسانی که در مسجد قرآن را میخواندند و تعلیمش میدادند، آواز و غوغایی را شنید و گفت: خوشی باد به اینها!! اینان محبوبترین مردمان نزد رسول خدا ص بودند. این چنین در المجمع (۱۶۶/۷) آمده است. و ابن منیع این را همانند آن، چنان که در الکنز (۲۱۸/۱) آمده، روایت کرده است. و نزد بزار، چنانکه در المجمع (۱۶۲/۷) آمده، از کلیب همچنان روایت است که گفت: علی س در مسجد بود - گمان میکنم که گفت: مسجد کوفه -، آن گاه صدای شدیدی را شنید و گفت: اینان کیستند؟ پاسخ داد: قومیاند، که قرآن میخوانند یا قرآن میآموزند، گفت: اینان محبوبترین مردم نزد رسول خدا ص بودند. هیثمی (۱۶۶/۷) میگوید: و در اسناد طبرانی حفص بن سلیمان غاضری آمده، و متروک میباشد، و احمد او را در روایتی ثقه دانسته و در غیر آن ضعیفش دانسته، و در اسناد بزار اسحاق بن ابراهیم ثقفی آمده، که ضعیف میباشد.
طبرانی از الأوسط به اسناد حسن از ابوهریره س روایت نموده که: وی بر بازار مدینه عبور نمود، و در آن ایستاد و گفت: ای اهل بازار، چقدر عاجز هستند؟ گفتند: چرا ای ابوهریره؟ پاسخ داد: میراث رسول خدا ص تقسیم میشودو شما اینجا هستید!! آیا نمیروید که سهمتان را از آن بگیرید؟ گفتند: در کجاست؟ فرمود: در مسجد، آن گاه به سرعت بیرون رفتند، و ابوهریره برایشان ایستاد تا این که برگشتند، آن گاه به آنان گفت: شما را چه شده؟ گفتند: ای ابوهریره به مسجد رفتیم و در آن داخل شدیم، ولی در آن چیزی را ندیدیم که تقسیم شود!! ابوهریره به آنان گفت: داخل شدیم، ولی در آن چیزی را ندیدیم که تقسیم شود!! ابوهریره به آنان گفت: در مسجد هیچکسی را ندیدید؟ گفتند: بلی، قومی را دیدیم که نماز میگزاردند، و قومی را دیدیم که قرآن میخواند، و قومی را دیدیم که حلال و حرام را یاد مینمود، ابوهریره بهآنان گفت: وای بر شما!! همان میراث محمد ص است [۲۲۹]. این چنین در الترغیب (۶۶/۱) آمده است.
[۲۲۹] حسن. منذری در الترغیب و هیثمی در المجمع (۱/ ۱۲۴) و آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۸۳) حسن دانستهاند.
مروزی و ابن ابی شیبه از ابن معاویه کندی روایت نمودهاند، که گفت: از شام [۲۳۰] نزد عمر س آمدم، وی از من در مورد مردم پرسید و گفت: ممکن است مردی چون شتر گریزی داخل مسجد شود، اگر مجلس قومش را دید و کسانی را دید که ایشان را میشناسد، نزدشان بنشیند، گفتم: نخیر، آنجا مجلسهای مختلف است، مینشینند و خیر را میآموزند و یادش میکنند، گفت: تا وقتی همینطور باشید، به خیر و سلامتی میباشید. این چنین در الکنز (۲۲۹/۵) آمده است.
[۲۳۰] سرزمین شام. م.
بخاری، مسلم و ابوداود از ابوهریره س روایت نمودهاند که گفت: در حالی که ما روزی در مسجد قرار داشتیم، پیامبر ص بیرون شد و گفت: «بهسوی یهود حرکت کنید»، بعداً پیامبر ص فرمود: «اسلام بیاورید، سلامت میمانید»، گفتند: ابلاغ نمودی، گفت: «همان را میخواهم، اسلام بیاورید، سلامت میمانید»، گفتند: ابلاغ نمودی، فرمود:«همان را میخواهم»، باز آن را برای سومین باز گفت: بعد از آن فرمود: «بدانید که زمین از خدا و رسول وی است، و من میخواهم شما را از این زمین بیرون کنم، و کسی که از شما در مالش چیزی مییابد باید آن را بفروشد [۲۳۱]، وگرنه بدانید که زمین از خدا و پیامبرش است» [۲۳۲]. این چنین در جمع الفوائد (۴۴/۲) آمده است.
[۲۳۱] کسی که در مالش چیزی را مییابد، و توانایی حمل آن را ندارد، باید به فروشش برساند. [۲۳۲] بخاری (۳۱۶۷) مسلم (۱۷۶۵) ابوداوود (۳۰۰۳) احمد (۲/ ۴۵۱).
بخاری و مسلم از عایشه ل روایت نمودهاند که گفت: سعد س در روز خندق مجروح گردید، وی را مردی از قریش که به او حبان بن عرقه گفته میشد، به تیر زد، و تیر وی در شاهرگ [۲۳۳] او اصابت نموده بود پیامبر ص برای او خیمه در مسجد برپا نمودم تا او را از نزدیک عیادت کند. هنگامی که از خندق برگشت سلاح را گذاشت و غسل نمود، آنگاه جبرئیل در حالی نزدش آمد که از سرش غبار میریخت وی گفت سلاح را گذاشتی، به خدا سوگند من آن را نگذاشتهام و بهسوی آنان بر. فرمود به کدام سو؟ وی بهسوی بنی قریظه اشاره نمود. آن گاه پیامبر نزد آنان رفت و آنان تابع حکم پیامبر شدند: پیامبر داوری را در بین آنان به سعد محول گردانید. سعد گفت من درباره آنان چنین حکم میکنم که جنگ جویان آنان کشته شوند و زنان و اولادشان کنیز و برده گرفته شوند، و اموالشان تقسیم گردد، هشام میگوید: پدرم برایم از عایشه ل خبر داد که سعد گفت: بار خدایا، تو میدانی که جهاد علیه هیچکسی در راه تو برایم محبوبتر، از جهاد علیه قومی که پیامبرت را تکذیب و اخراج نمودهاند نیست. بار خدایا، من گمان میکنم که تو جنگ را در میان ما و ایشان تمام نمودهای، و اگر از جنگ قریش چیزی باقی مانده باشد، مرا برای آنان باقی بگذار تا با ایشان در راه تو جهاد کنم، و اگر جنگ را تمام نموده باشی، این زخم را بترکان و مرگم را در آن بگردان، آن گاه وسط زخمش ترکید -، و در مسجد آنان خیمهای بود از بنی غفار - ناگهان دیدند که به طرفشان خون در جریان است، آنان گفتند: ای اهل خیمه، این چیست که از طرف شما بهسوی ما میآید؟ ناگهان دیده شد که خون از زخم سعد در جریان است، و او بر اثر آن درگذشت [۲۳۴]. این چنین در جمع الفوائد (۵۲/۲) آمده است.
[۲۳۳] رگی است در ذراع که رگ چهار اندام نیز میگویند، و در عربی برایش اکحل گفته میشود. م. [۲۳۴] بخاری (۴۶۳) و (۴۱۲۲) و مسلم (۱۷۶۹).
ابن سعد در الطبقات (۲۰/۲) از یزید بن عبداللَّه بن قسیط روایت نموده است، که گفت: اصحاب صفه گروهی از یاران رسول خدا ص بودند که منزلی برای خود نداشتند، و در عهد رسول خدا ص در مسجد میخوابیدند و در سایه آن زندگی میکردند، و غیر آن مأوایی نداشتند، و رسول خدا ص آنان را وقتی که نان شب فرا میرسید دعوت مینمود، و ایشان را بر اصحاب خود تقسیم میکرد، و گروهی از آنان با رسول خدا ص نان شب را صرف مینمودند، تا اینکه خداوند غنا و فراخی آورد. و احمد از اسماء - یعنی دختر یزید [۲۳۵] - روایت نموده که: ابوذر غفاری س خدمت پیامبر خدا ص را مینمود، و وقتی که از خدمت وی فارغ میشد، به مسجد میرفت، و همان مسجد خانهاش بود که در آن تکیه میداد، روزی رسول خدا ص داخل گردید، و ابوذر را بر زمین در مسجد افتاده یافت، آن گاه رسول خدا ص پاهای وی را تکان داد، تا اینکه نشست، و پیامبر خدا ص به او گفت: «آیا تو را در خواب نمیبینم؟» ابوذر گفت: ای رسول خدا پس در کجا بخوابم؟ و آیا من خانهای غیر این دارم؟ و حدیث را در امر خلافت متذکر شده [۲۳۶]. هیثمی (۲۲/۲) میگوید: این را احمد روایت نموده، و طبرانی بعضی آن را در الکبیر روایت کرده است، و در آن شهر بن حوشب آمده، و درباره وی کلام است، و ثقه نیز دانسته شده. و نزد طبرانی در الأوسط از ابوذر روایت است که: وی خدمت پیامبر ص را مینمود، و وقتی از خدمتش فارغ میشد، به مسجد آمده در آن میخوابید. در این روایت نیز شهر آمده، چنانکه هیثمی گفته است، و قصههای ابوذر و غیر وی از اصحاب در بخش خواب در مسجد در مهمانی مهمانان گذشت.
و بیهقی و ابن عساکر از حسن روایت نمودهاند که: وی در مورد خواب چاشت در مسجد پرسیده شد، پاسخ داد: عثمان بن عفان س را وقتی که خلیفه بود، دیدم که در وقت چاشت در مسجد میخوابید. این چنین در الکنز (۲۶۱/۴) آمده است. و ابن ابی شیبه از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: ما در حالی که جوان بودیم در زمان رسول خدا ص در مسجد میخوابیدیم. و نزد وی هم چنین از ابن عمر س روایت است که: ما نماز جماعت را میخواندیم و باز بر میگشتیم و در وقت چاشت میخوابیدیم. این چنین در الکنز (۲۶۱/۴) آمده است. و ابن سعد (۲۹۴/۳) از زهری روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب س فرمود: وقتی که یکی از شما در مسجد طولانی نشست، ایرادی ندارد که پهلویش را بر زمین بگذارد، چون این پسندیده است تا او در نشستنش خسته نشود. و عبدالرزاق از خلید ابواسحاق روایت نموده، که گفت: ابن عباس ب را از خواب در مسجد پرسیدم، گفت: اگر برای نماز و طواف بخوابی اشکالی ندارد. این چنین در الکنز (۲۶۱/۴) آمده است.
[۲۳۵] در المجمع و اصل: دختر زید آمده، که تصحیف است. [۲۳۶] ضعیف. احمد (۶/ ۴۵۷) نگا: المجمع (۲/ ۲۲).
ابن ابی الدنیا از جابر س روایت نموده که: رسول خدا ص وقتی شبی دارای باد شدید میبود، پناه گاهش مسجد بود، تا اینکه باد آرام میشد، و وقتی در آسمان چیزی از کسوف آفتاب یا مهتاب رخ میداد، پناه بردن وی به محل نماز بود. این چنین در الکنز (۲۸۹/۴) آمده، و گفته: سند آن حسن است. و ابونعیم در الحلیه (۳۱۲/۳) از عطاء روایت نموده که: یعلی بن امیه س که از اصحاب بود، ساعتی در مسجد مینشست و بدان نیت اعتکاف مینمود.
طبرانی در الکبیر از عطیه بن سفیان بن عبداللَّه س روایت نموده است که گفت: وفد ثقیف در رمضان نزد رسول خدا ص آمد، و او برای ایشان قبهای در مسجد برپا داشت، هنگامی که اسلام آوردند، همراه وی روزه گرفتند. هیثمی (۲۸/۲) میگوید: در این محمد بن اسحاق آمده، وی مدلس است، و این را به صورت عنعنه روایت کرده است. و نزد احمد از عثمان بن ابی عاص س روایت است که: وفد ثقیف نزد پیامبر خدا ص آمد، و او ایشان را در مسجد جای داد، تا در قلبهایشان نرمش و رقّت پیدا گردد [۲۳۷]. و حدیث را، چنانکه در داستان اسلام آوردن ثقیف در باب دعوت بهسوی خدا و پیامبرش، گذشت، متذکر شده است.
[۲۳۷] ضعیف. احمد (۴/ ۲۱۸).
طبرانی در الکبیر از عبداللَّه بن زبیر ب روایت نموده است، که گفت: با رسول خدا ص روزی در حالی که در مسجد بودیم گوشت بریان خوردم، پس نماز برپا شد، و همینقدر دستهایمان را در سنگریزهها پاک نمودیم. هیثمی (۲۱/۲) میگوید: در این ابن لهیعه آمده، و دربارهاش سخن است. و نزد احمد از ابن عمر س روایت است که: برای پیامبر ص شربت خرما در مسجد فضیخ آورده شد، و او آن را نوشید، و آن به این سبب [مسجد فضیخ] [۲۳۸] نامیده شد [۲۳۹].
و نزد ابویعلی از وی روایت است که برای پیامبر ص کوزهای از شربت خرمای نارسیده آورده شد، و او در مسجد فضیح قرار داشت و آن را نوشید، و به این سبب آن مسجد فضیخ نامیده شد. هیثمی میگوید: در این عبداللَّه بن نافع آمده، که بخاری، ابوحاتم و نسائی ضعیفش دانستهاند، و ابن معین گفته: حدیثش نوشته میشود.
و قصههای تقسیم طعام و مال در باب انفاق اموال گذشت و قصه بیعت عثمان س در مسجد در باب بیعت، بیعت ابوبکر س در مسجد در باب اجتماع کلمه، قصه دعوت ضمام س و اسلامش در مسجد، قصه اسلام کعب بن زهیر، س و سروردن قصیده معروفش در مسجد در باب دعوت بهسوی خداوند و پیامبرش، نشستن اصحاب شوری برای مشورت در مسجد در باب اجتماع کلمه، نشستن اصحاب همراه رسول خدا ص در صبحگاهان در مسجد در باب انفاق مال، نشستن عمر س در مسجد برای ضرورت مردم بعد از نمازها در خوف بر گسترش دنیا و گریه ابوبکر و اصحاب بر فراق پیامبر ص در باب چنگ زدن و متعلق بودن به دوستی خدا و دوستی پیامبرش همه در ماقبل گذشتند.
[۲۳۸] «فضیخ» شربت خرما را گویند. م. [۲۳۹] ضعیف. احمد (۵۸۴۴) ابویعلی (۵۷۳۳) و در سند آن عبدالله بن نافع است که بخاری و دیگران وی را ضعیف دانستهاند چنانکه مولف نیز نقل نموده.
احمد از مولای ابوسعید خدری س روایت نموده، که گفت: در حالی که من با ابوسعید بودم و او با رسول خدا ص بود، ناگهان داخل مسجد شدیم، و متوجه شدیم که مردی در وسط مسجد بر سرین نشسته و هر دو زانوهایش را به سینهاش چسبانیده و انگشتان دستهایش را یکی در دیگری داخل نموده است، آن گاه رسول خدا ص بهسوی وی اشاره نمود، ولی آن مرد به اشاره رسول خدا ص پی نبرد، و بهسوی ابوسعید نگاه کرد و گفت: «اگر یکی از شما در مسجد بود، انگشتان خود را در دیگرش داخل نکند، چون داخل نمودن انگشتان در یکدیگر از شیطان است، و هر یکی از شما تا وقتی در مسجد باشد، در نماز میباشد، تا اینکه از آن خارج شود» [۲۴۱]. هیثمی (۲۵/۲) میگوید: اسناد آن حسن است.
[۲۴۰] احتباء: نشستن بر سرین، و هر دو ساق را با دست وغیره به سینه چسبانیدن. م. [۲۴۱] حسن. احمد (۳/ ۴۲، ۴۳) ابن ابی شیبة (۲/ ۷۵).
طبرانی از ابوبکر صدیق س روایت نموده است، که گفت: هنگامی که رسول خدا ص خیبر را فتح نمود، مردم در طلب سیر افتادند و به خوردن آن شروع نمودند، پیامبر خدا ص فرمود: «کسی که از این سبزی بدبود خورده باشد به مسجد ما نزدیک نشود» [۲۴۲]. هیثمی (۱۷/۲) میگوید: این را طبرانی در الأوسط از روایت ابوالقاسم مولای ابوبکر روایت کرده است، و کسی را نیافتم که وی را ذکر نموده باشد، و بقیه رجال آن، ثقه دانسته شدهاند. مسلم، نسائی و ابن ماجه از عمربن خطاب س روایت نمودهاند که: عمر روز جمعه (برای مردم) سخنرانی مینمود، و در سخنرانیاش گفت: بعد از این، شما ای مردم، دو سبزی را میخورید، که هر دو را بدبو میپندارم: پیاز و سیر، من رسول خدا ص را دیدم، که وقتی بوی آن دو را از مردی استشمام مینمود، امر مینمود و آن مرد به بقیع بیرون کرده میشد، کسی که آن دو را میخورد باید با پختن بویشان را از بین ببرد [۲۴۳]. این چنین در الترغیب (۱۸۸/۱) آمده است.
[۲۴۲] سند آن ضعیف است. طبرانی (۲/ ۲۸، ۴/ ۱۰۶) و ابن ابی شیبة (۲/ ۷۵). [۲۴۳] مسلم (۲۵۶۷).
بخاری و مسلم و ابوداود - لفظ از ابوداود است - از ابن عمر ب روایت نمودهاند که گفت: در حالی که رسول خدا ص روزی سخنرانی میکرد، ناگهان بلغمی [۲۴۴] را در قبله مسجد دید، آن گاه بر مردم خشمگین شد و آن را خراشید، میافزاید: و میپندارمش که گفت: و زعفرانی را خواست و آن را بدان مالید، و گفت: «وقتی که یکی از شما نماز میگزارد، خداوند در پیش رویش میباشد، بنابراین در پیش رویش تف نیندازید» [۲۴۵]. و نزد ابن خزیمه در صحیحش از حدیث ابوسعید روایت است که: بعد از آن با خشم به طرف مردم روی گردانیده گفت: «آیا یکی از شما دوست دارد، که مردی همراهش روبرو شود و بر رویش تف نماید؟ هر یکی از شما وقتی به نماز بر میخیزد، با پروردگارش روبرو میشود و ملک هم از طرف راستش است، بنابراین به طرف پیش رویش و طرف راستش تف ننماید» [۲۴۶]. این چنین در الترغیب (۱۶۳/۱) آمده است. و عبدالرزاق از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: مسجد از بلغم و آب بینی منقبض میشود، چنانکه پاره گوشت یا پوست در آتش منقبض میگردد [۲۴۷]. این چنین در الکنز (۲۶۰/۴) آمده است.
[۲۴۴] در نص: «نخامه» استعمال شده، که آب بینی و خلط سینه و بلغم را افاده میکند. م. [۲۴۵] بخاری (۴۱۱) مسلم (۵۴۷). [۲۴۶] احمد (۳/ ۶۵) ابوخزیمة و ابوداوود (۴۸۰) و آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده. آلبانی می گوید: حسن صحیح است: صحیح الترغیب (۲۸۲). [۲۴۷] گفته شده: هدف اهل مسجد است، که عبارتند از ملائک.
بغوی، ابن سکن، طبرانی و غیر ایشان از جابر روایت نمودهاند که: بنه جهنی س به اوخبر داد که رسول خدا ص قومی را دید - و در لفظی آمده: بر قومی عبور نمود - که در مسجد حضور داشتند و شمشیر برهنهای را در میان هم دست به دست میگردانیدند، آن گاه فرمود: «خداوند کسی را که این عمل را بکند لعنت نماید، آیا از این نهی ننمودهام - و در لفظی آمده: آیا شما را نهی ننمودهام -؟ وقتی که یکی از شما شمشیر را از نیام بیرون آورد، و وقتی خواست آن را به رفیقش بدهد، باید آن را داخل نیام نماید و بعد آن را به او بدهد» [۲۴۸]. این چنین در الکنز (۲۶۲/۴) آمده است.
و عبدالرزاق از سلیمان بن موسی روایت نموده، که گفت: جابربن عبداللَّه ب از برهنه نمودن شمشیر در مسجد پرسیده شد، گفت: ما این را بد میدانستیم، مردی تیرها را در مسجد صدقه میداد، پیامبر ص دستور داد، که با آنها در مسجد در صورتی عبور نماید، که پیکانهایشان را محکم گرفته باشد [۲۴۹].
این چنین در الکنز (۲۶۳/۴) آمده است. و طبرانی در الأوسط از محمدبن عبیداللَّه روایت نموده، که گفت: در مسجد نزد ابوسعید خدری س بودیم، آن گاه مردی تیری را واژگون نمود، ابوسعید گفت: آیا این نمیدانست که رسول خدا ص از واژگون نمودن و دور گرداندن سلاح در مسجد نهی نموده است. هیثمی (۲۶/۲) میگوید: در این ابوالبلاد آمده، و ابو حاتم وی را ضعیف دانسته است.
[۲۴۸] ضعیف. هیثمی در المجمع (۷/ ۲۹۱) می گوید: آن را احمد و طبرانی در الکبیر و الاوسط روایت کردهاند و در سند آن ابن لهیعة است که در وی لین (سستی) و بقیه رجال آن رجال صحیحاند. همچنین به مانند آن را از ابی بکرة روایت کرده و آن را به احمد و طبرانی ارجاع داده که در سند آن مبارک بن فضاله است که ثقه است اما تدلیس می کند و بقیه رجال آن رجال صحیحاند. [۲۴۹] صحیح. هیثمی به مانند آن را به احمد و بزار ارجاع داده و گفته است: رجال آن ثقه هستند. (۷/ ۲۹۱).
مسلم، نسائی و ابن ماجه از بریده س روایت نمودهاند که: مردی در مسجد گمشدهاش را طلب نمود، و گفت: کی بهسوی شتر سرخ فرا میخواند؟ [۲۵۰] رسول خدا ص فرمود: «آن را نیابی، مسجدها برای آن ساخته شدهاند، که برای آن اساس گذاری گردیدهاند» [۲۵۱]. این چنین در الترغیب (۱۶۷/۱) آمده است. و طبرانی در الکبیر از ابن سیرین یا غیر وی روایت نموده، که گفت: ابن مسعود س مردی را شنید که گمشدهاش را در مسجد طلب میکند، پس وی را خاموش گردانید و سرزنشش نمود، و گفت: ما از این باز داشته شدهایم. و ابن سیرین از ابن مسعود نشنیده است. این چنین در الترغیب (۱۶۷/۱) آمده است. و عبدالرزاق از ابن سیرین روایت نموده، که گفت: ابی بن کعب س مردی را شنید که گم شدهاش را در مسجد طلب مینماید، آن گاه بر وی خشمگین شد، آن مرد گفت: ای ابوالمنذر تو بددهان نبودی، پاسخ داد: ما به این مأمور شدهایم. این چنین در الکنز (۲۶۰/۴) آمده است.
[۲۵۰] هدفش اینست که: هرکس آن را دریافت صاحبش را بهسوی آن رهنمایی کند. [۲۵۱] مسلم (۵۶۹).
بخاری و بیهقی از سائب بن یزید روایت نمودهاند که گفت: در مسجد خواب بودم، و مردی با سنگریزه مرا زد، ناگهان متوجه شدم که عمربن خطاب س است، گفت: برو و این دو مرد را نزدم بیاور و آن دو را نزدش آوردم، گفت: شما کی هستید؟ پاسخ دادند: از اهل طائف، گفت: اگر از اهل این شهر میبودید، سخت تنبیهتان میکردم!! صداهایتان را در مسجد رسول خدا ص بلند میکنید؟ [۲۵۲].
و نزد ابراهیم بن سعد در نسخهاش و ابن المبارک از سعیدبن ابراهیم از پدرش روایت است که گفت: عمربن خطاب صدای مردی را در مسجد شنید و گفت: آیا میدانی که تو در کجا هستی؟ آیا میدانی که تو در کجا هستی؟ و آن صدا را بد دید. این چنین در الکنز (۲۶۰ -۲۵۹/۴) آمده است. عبدالرزاق، ابن ابی شیبه و بیهقی از ابن عمر س روایت نمودهاند که: وقتی عمر به مسجد میرفت، در مسجد صدا مینمود: زنهار که آواز و فریاد برپا کنید! و در لفظی آمده: با صدای بلندش فریاد مینمود: از لغو در مسجد اجتناب کنید. و نزد عبدالرزاق و ابن ابی شیبه از وی روایت است که: عمر س از آواز و فریاد کشیدن در مسجد نهی نموده، و گفته بود: در این مسجد ما، صداها بلند نمیشوند. این چنین در الکنز (۲۵۹/۴) آمده است. و مالک و بیهقی از سالم روایت نمودهاند که: عمربن الخطاب در پهلوی مسجد صحنی ساخت، و آن را بطیحاء نام گذاشت، و میگفت: کسی که میخواهد آواز و فریاد برپا کند، یا شعر بخواند و یا صدایی را بلند کند، باید به این صحن برود. این چنین در الکنز (۲۵۹/۴) آمده است. و عبدالرزاق از طارق بن شهاب روایت نموده، که گفت: مردی به خاطر کاری نزد عمربن خطاب آورده شد، وی فرمود: از مسجد بیرونش کنید و بعد بزنیدش. این چنین در الکنز (۲۶۰/۴) آمده است.
[۲۵۲] بخاری (۴۷۰).
طبرانی در الکبیر از ابن مسعو د س روایت نموده که: وی قومی را دید که پشتهایشان را، در میان اذان فجر و اقامت، به قبله مسجد گردانیدهاند، گفت: در میان ملائک و نمازشان حائل نشوید. هیثمی (۲۳/۲) میگوید: رجال آن ثقه دانسته شدهاند.
احمد و طبرانی در الکبیر از عبداللَّه بن عامر الهانی روایت نمودهاند که گفت: حابس بن سعد طائی س در وقت سحر داخل مسجد گردید - وی پیامبر ص را درک نموده بود - و مردم را دید که در قسمت مقدم مسجد نماز میگزارند، گفت: ریاکارانند، سوگند به پروردگار کعبه، بترسانیدشان، کسی که ایشان را بترساند، به درستی که خدا و پیامبرش را اطاعت نموده است، آن گاه مردم سوی آنان آمدند و اخراجشان نمودند، آن گاه وی فرمود: ملائک در وقت سحر در پیش مسجد نماز میگزارند [۲۵۳]. هیثمی (۱۶/۲) میگوید: در این عبداللَّه بن عامر الهانی آمده، کسی را نیافتم که وی را ذکر نموده باشد، و این را همچنان ابن عساکر و ابونعیم، چنانکه در الکنز (۲۶۲/۴) آمده، روایت نمودهاند، و ابن سعد (۴۳۱/۷) نیز مثل این را روایت کرده است.
[۲۵۳] احمد (۴/ ۱۰۵، ۱۰۹) ارناووط در (المسند) اسناد آن را تا حابس صحیح دانسته است.
طبرانی از مره همدانی روایت نموده، که گفت: با خود گفتم، که در عقب هر ستون مسجد کوفه دو رکعت نماز بگزارم، در حالی که نماز میخواندم، متوجه ابن مسعود س در مسجد شدم، و نزدش آمدم تا وی را از امر خود خبر بدهم، فردی از من سبقت نمود، و او را از آنچه من مینمودم خبر داد، ابن مسعود گفت: اگر بداند، که خداوند جل و عز نزد نزدیکترین ستون هست، از آن تا اینکه نمازش را تمام نکند پیش نمیرود. هیثمی (۱۶/۲) میگوید: در این عطاء بن سائب آمده، که مختلط شده بود.
ابوداود از ابوعمیر بن انس از یکی از عموهایش از انصار روایت نموده، که گفت: پیامبر ص به نماز اهتمام و توجه نمود، و فکر میکرد که چگونه مردم را برای آن جمع نماید، به او گفته شد: پرچمی را در وقت حاضر شدن نماز نصب کن، وقت آن را ببینند همدیگر را خبر مینمایند، ولی این خوشش نیامد، میافزاید: برایش بوق - زیاد میگوید: بوق یهود - یاد شد، آن هم خوشش نیامد، و گفت: «آن از کار یهود است»، میگوید: برایش ناقوس یاد شد، فرمود: «آن از امرنصاری است»، در این موقع عبداللَّه بن زید س در حالی برگشت، که بر اثر اندوه رسول خدا ص اندوهگین و پریشان بود، و اذان در خوابش به وی نشان داده شد [۲۵۴]... و حدیث را متذکر شده.
و ابوالشیخ از عبداللَّه بن زید روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در مورد خبر نمودن به نماز توجه و فکر نمود، و هنگامی وقت نماز فرا میرسید، مردی بلند کره میشد، و با دستش اشاره مینمود، به این صورت کسی که وی را میدید میآمد، و کسی که وی را نمیدید نماز خبر نمیشد، در این مورد خیلیها اندوهگین و فکرمند شدند، آن گاه بعضی از مردم به او گفتند: ای رسول خدا، ای کاش به ناقوس امر کنی! پیامبر خدا ص فرمود: «فعل نصاری؟ نخیر»، گفتند: ای کاش به بوق امر کنی و در آن دمیده شود، گفت: «فعل یهود؟ نخیر»، بعد به خانوادهام برگشتم، و نظر به آنچه از توجه و اندوه رسول خدا ص در آن حالتش دیده بودم، اندوهگین و پریشان بودم، تا اینکه در ساعتهای قبل از فجر شب به خواب کوتاه و سبکی فرو رفتم، و مردی را دیدم که دو جامه سبز بر تن دارد، و من در میان خواب و بیداری قرار داشتم، آنگاه در سطح مسجد ایستاد و دو انگشتش را در گوشهایش فرو کرد و صدا نمود.
و نزد وی همچنان از انس س روایت است که گفت: وقتی نماز در زمان رسول خداص حاضر میشد، مردی در راه به شتاب میرفت و صدا مینمود: «الصلاة، الصلاة»، و این بر مردم گران تمام شد و گفتند: ای کاش ناقوس بگیریم... و حدیث را متذکر شده. چنانکه در الکنز (۲۶۵ ۲۶۳/۴) آمده است.
[۲۵۴] صحیح. ابوداوود (۴۹۸) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
ابن سعد (۲۴۶/۱) از نافع بن جبیرو عروه و زیدبن اسلام و سعیدبن مسیب روایت نموده، که گفت: در زمان پیامبر ص قبل از این که به اذان مأمور شود، منادی پیامبرص برای مردم صدا مینمود: «الصلاة جامعه»، «نماز جماعت در حال قیام است»، و مردم جمع میشدند، و هگامی که قبله بهسوی کعبه گردید، به اذان امر شد، و مسأله اذان رسول خدا ص را فکرمند و پریشان ساخته بود، و آنان چیزهایی را به او میگفتند، که به وسیله مردم را به نماز جمع نمایند، برخی از آنان گفتند: بوق، و برخی دیگر گفتند: ناقوس... و حدیث را متذکر شده، در آخر آن آمده: گفتند: و بهاذان اجازه داد، و برای امری که پیش میآمد همان روش قبلی برای مردم باقی ماند: «الصلاة جامعه»، و آنان برای پاسخ بدان حاضر میشدند و از آن آگاه میگردیدند، بنابراین وقتی که خبر فتح خوانده میشد، یا به امری مأمور میگردیدند، به این صورت صدا میشد: «الصلاة جامعه»، اگر چه در غیر وقت نماز میبود.
طبرانی در الکبیر از سعد قرظ س روایت نموده که: پیامبر ص در هر ساعتی که به قبا تشریف میآورد، بلال س اذان میداد، تا مردم را آگاه نمایند که رسول خدا ص آمده است، و آنان نزدش جمع میشدند، روزی تشریف آورد، و بلال همراهش نبود، آن گاه زنگیها بهسوی یکدیگر نگاه نمودند، در این فرصت سعد س به روی تنه درخت خرمایی رفت و اذان داد، بعد پیامبر خدا ص به او گفت: «چه تو را واداشت که اذان بدهی ای سعد؟» پاسخ داد: «پدر و مادرم فدایت، تو را در میان تعداد اندکی از مردم دیدم، و بلال را هم همراهت ندیدم، و زنگیها را دیدم که بهسوی یکدیگر نگاه مینمودند، و این کار را از تو میطلبیدند، بنابراین از آنان بر تو ترسیدم و اذان دادم، فرمود: «به حق رسیدی، ای سعد، وقتی بلال را همراهم ندیدی اذان بده»، و سعد سه بار در حیات رسول خدا ص اذان داد [۲۵۵]. هیثمی (۳۳۶/۱) میگوید: در این عبدالرحمن بن سعد بن عمار آمده، که ضعیف میباشد.
[۲۵۵] ضعیف. طبرانی (۶/ ۴۰/ ۴۱) عبدالرحمن بن سعد چنانکه در المجمع (۱/ ۳۳۶) آمده است ضعیف است.
بیهقی در شعب الایمان از ابوالوقاص س روایت نموده، که گفت: سهام مؤذنین روز قیامت نزد خداوند چون سهمهای مجاهدین است، و مؤذن در میان اذان و اقامت چون غلطیده در خونش در راه خداست، میافزاید: و عبداللَّه بن مسعود س گفت: اگر مؤذن میبودم، نگرانی این را نداشتم که حج، عمره و جهاد نکردهام! میگوید: و عمربن خطاب س گفت: اگر مؤذن میبودم، امرم مکمل شده بود، و دیگر نگرانی نداشتم که برای قیام لیل نه ایستادهام و روز را روزه نمیگرفتم، از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «بار خدایا، مؤذنین را مغفرت فرما، بار خدایا، مؤذنین را مغفرت فرما»، گفتم: ای رسول خدا، ما را گذاشتی، در حالی که ما برای پخش اذان شجاعانه شمشیر میزنیم!! گفت: «نه، اینطور نیست، ای عمر، زمانی فراخواهد رسید که مردم اذان را برای ضعیفان خود میگذارند، و آنها گوشت هاییاند که خداوند بر آتش حرامشان گردانیده است: گوشتهای مؤذنین»، میگوید: و عایشه ل برای آنان گفت: این آیه درباره [مؤذنین] است:
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ٣٣﴾ [فصلت: ۳۳].
ترجمه: «و کیست نیکوتر به اعتبار سخن از آن کس که مردم را بهسوی خدا دعوت نمود، و خود کار نیکو انجام داد و گفت: من فرمانبرداران هستم».
عایشه افزود: وی مؤذن است، وقتی بگوید:) «حى على الصلاة» (:«شتاب کنید بهسوی نماز»، «بهسوی خداوند دعوت نموده است، و وقتی نماز بگزارد، عمل صالح و نیک انجام داده است، و وقتی بگوید: «اشهد أن لا اله الا الله»، «شهادت میدهم که معبود بر حقی جز خدا نیست»، وی از مسلمانان است. این چنین در الکنز (۲۶۵/۴) آمده است. و ابوالشیخ این را از رصافی در کتاب الاذان به مثل این روایت کرده است، چنانکه در الکنز (۲۶۶/۴) آمده است.
و در نزد ابن زنجویه از ابومعشر روایت است که گفت: به من خبر رسیده که عمربن خطاب س گفت: اگر مؤذن میبودم، نگرانی نداشتم که حج نمینمودم و عمره نمیکردم، مگر حج واجب، و اگر ملائک [به زمین] پاین میآمدند، هیچ کس اذان را از آنان نمیتوانست بگیرد. این چنین در الکنز (۲۶۵/۴) آمده است. عبدالرزاق، ابن ابی شیبه، ابن سعد و بیهقی از قیس بن ابی حازم روایت نمودهاند که گفت: نزد عمر بن خطاب س آمدیم، فرمود: مؤذنهایتان چه کسانی هستند؟ پاسخ دادیم: غلامها و بردگان آزاد، گفت: این برای شما عیب بزرگی است، اگر توانایی اذان را در ضمن عهده دار بودن خلافت میداشتم حتماً اذان میدادم. این چنین در الکنز (۲۶۵/۴) آمده است. و طبرانی در الأوسط از علی س روایت نموده، که گفت: از اینکه از رسول خدا ص طلب ننمودم که حسن و حسین را مؤذن بگرداند پشیمان هستم. هیثمی (۳۲۶/۱) میگوید: در این حارث آمده، و ضعیف میباشد. و طبرانی در الکبیر از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: دوست ندارم که مؤذنین شما کورهایتان باشند، و افزود: و نه قاریان تان. هیثمی (۲/۲) میگوید: رجال آن ثقهاند.
طبرانی در الکبیر از یحیی البکاء روایت نموده است، که گفت: مردی به ابن عمر ب گفت: من تو را به خاطر خدا دوست دارم، ابن عمر پاسخ داد: ولی من تو را به خاطر خدا دوست ندارم، پرسید: چرا؟ گفت: تو در اذانت خوش آوازی میکنی و برای آن اجر میگیری. هیثمی (۳/۲) میگوید: در این یحیی البکاء آمده، احمد، ابوزرعه، ابوحاتم و ابوداود وی را ضعیف دانستهاند، و یحیی بن سعیدالقطّان وی را ثقه دانسته، و محمدبن سعید میگوید: ان شاءاللَّه ثقه بود.
ابن عساکر از خالدبن سعید و او از پدرش روایت نموده است، که گفت: پیامبر ص خالدبن سعید بن عاص س را بهسوی یمن فرستاد، و گفت: «اگر بر قریهای عبور نمودی، و اذان نشنیدی آنان را اسیر و برده ساز» [۲۵۶]، پس وی بر بنی زبید عبور نمود، و اذانی نشنید، بنابراین آنان را اسیر و برده گرفت، آن گاه عمروبن معدیکرب آمد، و با او صحبت نمود، و خالد آنان را به وی بخشید. این چنین در الکنز (۲۹۸/۲) آمده است.
و بیهقی [۲۵۷] از طلحه بن عبداللَّه [۲۵۸] بن عبدالرحمن بن ابی بکر روایت نموده است، که گفت: ابوبکر س هنگامی امیرانش را در جنگ ارتداد میفرستاد، به آنان دستور داد: وقتی منزلی را فرا گرفتید و محاصره نمودید، اگر از آن اذانی را (برای نماز) شنیدید، دست بازدارید، تا ایشان را بپرسید که: چه انتقادی دارید، و اگر اذانی را نشنیدید، از هر سو بر آنان هجوم آورید، بکشید، بسوزانید، و در قتل و جرح مبالغه کنید، و در شما سستی به سبب مرگ پیامبرتان ص دیده نشود. و نزد عبدالرزاق از زهری روایت است که گفت: هنگامی که ابوبکر صدیق به جنگ اهل ارتداد فرستاد گفت: شب را سپری کنید، و هر جایی که در آن اذان را شنیدید، از آن دست باز دارید، چون اذان شعار ایمان است. این چنین در الکنز (۱۴۱/۳) آمده است.
[۲۵۶] در اصل والکنز: «فاصبهم» آمده، و آن تصحیف است. [۲۵۷] در سنن خود (۸/ ۱۷۸). [۲۵۸] در اصل و الکنز: عبیداللَّه آمده، و تضحیف میباشد.
ابوداود از علی س روایت نموده است، که گفت: وقتی نماز در مسجد برپا میشد، و رسول خدا ص آنان را اندک میدید، مینشست و نماز را اقامه نمیکرد، و وقتی آنان را جماعتی میدید، نماز میگزارد [۲۵۹]. و نزد ابن ابی شیبه از عبداللَّه بن ابی اوفی س روایت است که: پیامبر ص تا وقتی صدای کفشی را میشنید انتظار میکشید. این چنین در الکنز (۲۴۷ ۲۴۶/۴) آمده است.
[۲۵۹] ضعیف. ابوداوود (۵۴۵) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
ابن ابی شیبه - که رجال وی ثقهاند - از عمر س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص ارتشی را آماده ساخت، تا اینکه نصف شب گذشته یا نصف شب رسید، بعد از آن بهسوی نماز بیرون گردید و گفت: «مردم نماز گزاردند و برگشتند و شما انتظار نماز را میکشید، و شما تا وقتی که انتظار آن را بکشید در نماز میباشید» [۲۶۰]. و همچنان نزد وی و ابن جریر از جابر س به مانند آن روایت است. این چنین در الکنز (۱۹۳/۴) آمده است.
[۲۶۰] ابن ابی شیبة (۱/ ۴۴۰).
ابن جریر از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نموده است، که گفت: رسول خدا ص نماز مغرب را خواند، و تعدادی که خواست برگشت و تعدادی که خواست باقی ماند، بعد از آن پیامبر خدا ص بیرون شد و گفت: «پروردگارتان دروازهای از دروازههای آسمان را گشوده است، و به شما بر ملائک افتخار میکند، میگوید: بندگانم فریضهای را ادا نمودهاند، و دیگری را انتظار میکشند» [۲۶۱]. این چنین در الکنز (۲۴۵/۴) آمده است.
و این را ابن ماجه از ابن عمر ب همانند آن روایت کرده است، و راویان آن ثقهاند، چنانکه در الترغیب (۲۴۶/۱) آمده است. و طبرانی در الکبیر از ابوامامه ثقفی روایت نموده، که گفت: معاویه س وقتی که نماز ظهر را ادا نمود بیرون گردید، و گفت:
در جاهای خویش باشید تا نزدتان باز آیم، بعد نزد ما در حالی وارد شد که ردایی را بر تن نموده بود، هنگامی که نماز عصر را خواند، گفت: آیا برایتان چیزی را که پیامبر خدا ص انجام داده بود خبر ندهم؟ پاسخ دادیم: بلی، گفت: آنان نماز نخستین [۲۶۲] را با وی گزاردند و بعد از آن نشستند، آن گاه پیامبر ص نزدشان بیرون رفت و گفت: «تا حال از جایتان حرکت ننمودهاید؟» گفتند: نخیر، گفت: «اگر پروردگارتان را میدیدید، دروازهای از آسمان را گشوده، و مجلستان را برای ملائکهاش نشان داده است، و بر شما افتخار میکند، و شما انتظار نماز را میکشید» [۲۶۳]. این چنین در المجمع (۳۸/۲) آمده است.
[۲۶۱] صحیح. ابن ماجه (۸۰۱) آلبانی آن را در الصحیحة (۶۵۳) صحیح دانسته است. [۲۶۲] یعنی: نماز ظهر. [۲۶۳] ضعیف. هیثمی (۲/ ۳۸) آن را به بزار ارجاع داده است و طبرانی از طریق ابی امیة از مردی از عمویش روایت کرده است. و گفته است: ابوامیة ثقفی را نیافتم. می گویم: طبرانی آن را در الکبیر (۱۹/ ۳۶۹) روایت کرده است.
بخاری از انس س روایت نموده که: رسول خدا ص شبی نماز عشاء را تا نصف شب به تأخیر افکند، بعد از آن وقتی نماز را خواند رویش را گردانیده گفت: «مردم نماز گزاردند و خوابیدند، شما از وقتی که در انتظار نماز بودهاند در نمازید» [۲۶۴]. و نزد وی هم چنین از ابوهریره س به شکل مرفوع روایت است که: «هر یکی از شما تا وقتی که به خاطر نماز نشسته باشد در نماز است، و ملائک میگوید: بار خدایا، او را بیامرز، بار خدایا، رحمش نما، این حالت تا وقتی ادامه مییابد که از جای نمازش بر نخیزد یا بیوضو نشود» [۲۶۵]. و در روایتی نزد مسلم و ابوداود آمده، که گفت: «بنده تا وقتی در جای نمازش در انتظار نماز باشد در نماز است، و ملائک میگوید: بار خدایا، او را بیامرز، بار خدایا، رحمش نما، تا این که برگردد یا بیوضو شود»، گفته شد: چگونه بیوضو میشود؟ پاسخ داد [۲۶۶]: به آهستگی یا فشار بادش را دفع نماید [۲۶۷]. این چنین در الترغیب (۲۴۵/۱) آمده است.
[۲۶۴] بخاری (۶۶۱). [۲۶۵] بخاری (۶۴۷). [۲۶۶] پاسخ دهنده ابوهریره است. [۲۶۷] مسلم (۶۴۹) ابوداوود (۴۷۱) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
ابن حبان در صحیحش از جابربن عبداللَّه ب روایت نموده است، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «آیا شما را به چیزی دلالت نکنم به سبب آن خطاها را محو میکند و گناهان را از میان بر میدارد؟» گفتند: آری، ای رسول خدا، فرمود: «کامل و درست نمودن وضو در حالت ناگوار، کثرت گام برداشتن بهسوی مسجدها و انتظار نماز بعد از نماز، این است سنگرداری تان» [۲۶۸]. این چنین در الترغیب (۲۴۷/۱) آمده است.
[۲۶۸] سند آن ضعیف است. ابن حبان (۱۰۳۹) در سند آن شرحبیل بن سعد است که صدوق است و در پایان دچار اختلاط گردید. نگا: التقریب (۱/ ۳۴۸) آلبانی می گوید: صحیح لغیره است. نگا: صحیح الترغیب (۱۹۳) (۳۱۲) (۴۴۷).
حاکم - گفته: صحیح الاسناد است - از داود بن صالح روایت نموده، که گفت: ابوسلمه به من گفت: ای برادرزادهام، میدانی این آیت درباره چه نازل شد:
﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُوا﴾ [آل عمران: ۲۰۰].
ترجمه: «صبر کنید و ثابت قدم باشید و خود را آماده سازید».
پاسخ دادم: نخیر، گفت: از ابوهریره س شنیدم که میگفت: در زمان پیامبر ص غذایی نبود که در آن از مرزها حراست و پاسبانی صورت بگیرد [۲۶۹]، ولکن انتظار نماز بعد از نماز بود [۲۷۰]. این چنین الترغیب (۲۵۱/۱) آمده است.
[۲۶۹] در نص: «رباط» استعمال شده، و هدف از آن آمادگی در مرزهای اسلامی و حراست از آن برای جهاد است، یا به عبارت دیگر «سنگر رفتن» یا «سنگرداری». م. [۲۷۰] حاکم (۲/ ۳۰۱) آن را روایت کرده و صحیح دانسته است اما در آن مصعب بن ثابت است که ذهبی در الکاشف می گوید: به علت اشتباهاتش لین (سست) است.آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۲۴۰) ضعیف دانسته است.
ترمذی - که آن را صحیح دانسته - از انس س روایت نموده که: این آیت: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ﴾ [السجدة: ۱۶].
ترجمه: «پهلوهایشان را خوابگاها جدا میشوند».
درباره انتظار نازل شده، که با آن نماز عشاء گفته میشود [۲۷۱]. این چنین در الترغیب (۲۴۶/۱) آمده است.
[۲۷۱] صحیح. ترمذی (۳۱۹۶) و آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۵۸۹) صحیح دانسته است.
توجه پيامبر ص به جماعت و اجازه ندادنش براى كور به ترك آن
احمد، ابوداود، ابن ماجه، ابن خزیمه در صحیحش و حاکم از عمروبن ام مکتوم س روایت نمودهاند که گفت: گفتم: ای رسول خدا، من کور هستم، منزلم دور است و راهنمایی هم دارم که همراهم سازگاری نمیکند، آیا به من اجازه میدهی که در خانهام نماز بخوانم؟ پرسید: «آیا اذان را میشنوی؟» پاسخ داد: آری، فرمود: «اجازهای برایت نمییابم» [۲۷۲].
و در روایتی نزد احمد از وی روایت است که: رسول خدا ص در مسجد آمد و در قوم قلتی را احساس نمود، فرمود: «من اراده مینمایم که برای مردم امامی تعیین کنم، بعد از آن بیرون روم، و بر هر انسانی دست یافتم که از نماز تخلف نموده و در خانهاش نشسته است، خانهاش را بر وی آتش بزنم»، آنگاه ابن ام مکتوم گفت: ای رسول خدا در میان من و مسجد نخلستان و درخت هاست، و هر ساعت به راهنمایی دست نمییابم، آیا برایم گنجایش دارد که در خانهام نماز بگزارم؟ گفت: «آیا اقامت را میشنوی؟» پاسخ داد: آری، گفت: «پس به طرف آن بیا» [۲۷۳]. این چنین در الترغیب (۲۳۸/۱) آمده است.
[۲۷۲] صحیح. ابن ماجه (۷۹۲) احمد (۳/ ۴۲۳) ابن خزیمة (۱۴۸۰) ابوداوود (۵۵۲) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۲۷۳] صحیح. احمد (۳/ ۴۲۳) نگا: صحیح الترغیب (۴۲۹) الارواء (۴۸۷).
مسلم، ابوداود، نسائی و ابن ماجه از ابن مسعود س روایت نمودهاند که گفت: کسی که دوست دارد، فردا با خداوند، مسلمان روبرو شود، باید بر این نمازها، در همان جایی که برای آنها اذان گفته [۲۷۴] میشود محافظت نماید، چون خداوند تعالی برای نبیتان سنن هدایت را مشروع گردانیده است، و اینها از سنن هدایتاند، و اگر شما در خانههایتان نماز بگذارید، چنانکه این متخلف در خانهاش نماز میگزارد، سنت نبیتان را ترک نمودهاید، و اگر سنت نبیتان را ترک نمودید گمراه میشوید، و هر مردی که خود را پاک سازد، و پاکی را نیکو دارد، و بعد بهسوی مسجد از این مسجدها روی بیاورد، خداوند به او در هر گامی که بر میدارد نیکیای مینویسد، و درجهای بدان بلندش میکند، و بدیی را به سبب آن از وی محو میکند، و ما خود را چنان دریافتیم، که جز منافق معلوم النفاق، از جماعت تخلف نمیورزید، و مردی در حالی به جماعت آورده میشد، که بر شانههای دو تن دیگر تکیه میداد و آنان وی را میآوردند، تا اینکه در صف ایستاد کرده میشد، و در روایتی آمده: ما خود را در حال یدریافتیم، که از نماز جز منافقی که نفاقش دانسته شده بود یا مریض تخلف نمیورزید، حتی که مردی در میان دو مرد دیگر راه میرفت، و به نماز میآمد، و گفت: رسول خدا ص سنن هدایت را به ما تعلیم داده است، و از سنن هدایت نماز در مسجدی است که در آن اذان داده میشود [۲۷۵]. این چنین در الترغیب (۲۲۴/۱) آمده است.
و این را هم چنین عبدالرزاق و ضیاء در المختارة به طول آن، چنانکه در الکنز (۱۸۱/۴) آمده، روایت کردهاند. و این را طیالبسی (ص۴۰) هم چنین به مانند آن روایت نموده، و افزوده است: و من هر یک از شما را چنان مییابم، که مسجدی در خانهاش دارد، و در آن نماز میگزارد، و اگر در خانههایتان نماز بگذارید و مسجدهایتان را ترک کنید، سنت نبیتان را ترک نمودهاید.
و ابونعیم در الحلیه (۲۳۵/۱) از معاذبن جبل س روایت نموده است، که گفت: کسی که دوست دارد، نزد خداوند ﻷ در امان باشد، باید به این نمازهای پنجگانه، در همان جاهایی که برای آنها صدا میشود، بیاید، چون اینها از سنن هدایتاند، و از چیزهاییاند که نبیتان برایتان سنت گذاشته است، و نگوید: من در خانهام جای نماز گزاردن دارم، و در آنجا نماز میگزارم، چون اگر شما این را انجام دهید، سنت نبیتان را ترک نمودهاید، و اگر سنت نبیتان را ترک کنید گمراه میشوید.
[۲۷۴] یعنی: در مساغجد، که برای نمازها اذان گفته میشود و نماز با جماعت خوانده میشود، و مراد از سنن هدایت هم جماعت است نه خود نمازها. م. [۲۷۵] مسلم (۶۵۴) ابوداوود (۵۵۰) ابن ماجه (۷۷۷) احمد (۱/ ۳۸۲، ۴۱۵) نسائی (۲/ ۱۰۸).
طبرانی و ابن خزیمه در صحیحش از ابن عمر ب روایت نمودهاند که گفت: ما وقتی مردی را در فجر و عشاء گم مینمودیم، دربارهاش بدگمان میشدیم [۲۷۶]. این چنین در الترغیب (۲۳۲/۱) آمده است. و سعیدبن منصور از ابن عمر مانند این را، چنانکه در الکنز (۲۴۴/۴) آمده، روایت نموده است، و بزار این را، چنانکه در المجمع (۴۰/۲) آمده، روایت کرده، و صاحب المجمع گفته: رجال طبرانی مؤثقاند.
[۲۷۶] صحیح. طبرانی (۱۲/ ۲۷) نگا: المجمع (۲/ ۴۰) و صحیح الترغیب (۴۰۷).
مالک از ابوبکر بن سلیمان بن ابی حثمه روایت نموده که: عمربن خطاب س سلیمان بن ابی حثمه را در نماز صبح نیافت، و عمر س صبحگاهان بهسوی بازار رفت - و مسکن سلیمان بین مسجد و بازار بود - عمر س ازکنار شفاء مادر سلیمان ب عبور نمود، و به او گفت: سلیمان را در [نماز] صبح ندیدم، به او پاسخ داد: وی شب را در نماز سپری نمود، و بعد خواب بر او غلبه نمود، عمر س گفت: اینکه در نماز صبح در جماعت حاضر شوم، برایم از اینکه شبی را قیام کنم محبوبتر است. این چنین در الترغیب (۲۳۵/۱) آمده است. و نزد عبدالرزاق از ابن ابی ملیکه روایت است که گفت: شفاء - یکی از زنان بنی عدی بن کعب - در رمضان نزد عمر س آمد، عمر گفت: چرا ابوحثمه - شوهر آن زن - را در نماز صبح حاضر ندیدم؟ پاسخ داد: ای امیرالمؤمنین، شب را در تلاش و کوشش پیگیر سپری نمود، و دیگر سست و تنبل شد که بیرون آید، بنابراین صبح را خواند و خوابید، عمر س گفت: به خدا سوگند، اگر به آن حاضر میشد، برایم از کوشش شبش محبوبتر بود. و نزد وی همچنان از شفاء بنت عبداللَّه روایت است که گفت: عمربن خطاب س در خانهام نزدم وارد گردید، و دو مرد را نزدم خواب یافت، پرسید: حال این دو که با ما در نماز حاضر نشدند چطور است؟ گفتم: ای امیرالمؤمنین، همراه مردم نماز گزاردند - و آن در مضان بود -، بعد آنقدر نماز خواندند که صبح نمودند، و نماز صبح را گزاردند و خوابیدند، عمر س گفت: اینکه صبح را در جماعت بخوانم، برایم از اینکه شبی را تا صبح نماز بگزارم، محبوبتر است. این چنین در کنزالعمال (۲۴۳/۴) آمده است.
بخاری از ام الدرداء روایت نموده، که گفت: ابودرداء در حالی نزدم وارد شد، که خشمگین بود، پرسیدم: چه تو را خشمگین ساخته است؟ گفت: به خدا سوگند، از امر خداوند محمد ص چیزی نمیبینم، مگر اینکه آنان یک جای نماز میگزارند [۲۷۷].
و ابونعیم در الحلیه (۳۰۳/۱) از نافع روایت نموده که: وقتی نماز عشاء از نزد ابن عمر ب از جماعت فوت میشد، بقیه شبش را زنده میداشت، و بشربن موسی گفته: شبش را زنده میداشت. این را طبرانی نیز روایت کرده است. و نزد بیهقی روایت است: وقتی نماز جماعت از نزدش فوت میشد، تا نماز دیگر نماز میگزارد. چنان که در الاصابه (۳۴۹/۲) آمده است.
[۲۷۷] بخاری (۶۵۰).
طبرانی در الکبیر به اسناد حسن از عنبسه بن ازهر روایت نموده، که گفت: حارث بن حسان س - که از اصحاب بود - ازدواج نمود، و مردی وقتی در آن زمان ازدواج مینمود، روزهایی در پرده مینشست و برای نماز بامداد بیرون نمیگردید، بنابراین به وی گفته شد: آیا در حالی بیرون میآیی، که امشب با همسرت همبستر شدهای؟ گفت: به خدا سوگند، زنی که مرا از نماز بامداد در جماعت بازدارد، بدون تدید زن بدیست. این چنین در مجمع الزوائد (۴۱/۲) آمده است.
ابن خزیمه در صحیحش از براء بن عازب س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در به سمت صف میآمد، و سینهها و شانههای مردم را برابر مینمود و میگفت: «نابرابر و مختلف نشوید که قلبهایتان مختلف میشود، خداوند و ملائک بر صف اول درود میفرستند» [۲۷۸]. این چنین در الترغیب (۲۸۲/۱) آمده است. و نزد ابوداود به اسناد حسن از براء روایت است که گفت: رسول خدا ص از یک سمت صف به ناحیه دیگرش میرفت و بر سینهها و شانههایمان دست میکشید و میگفت: «مختلف نشوید»... و مانند آن را متذکر شده [۲۷۹]، این چنین در الترغیب (۲۸۹/۱) آمده است. مسلم و ائمه چهارگانه به غیر از ترمذی از جابربن سمره س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص پیش ما آمد و گفت: «آیا چنان صف نمیبندید، که ملائک نزد پروردگارشان صف میبندند؟» گفتیم: ای رسول خدا، ملائک چگونه نزد پروردگارشان صف میبندند؟ فرمود: «صفهای اول را تمام میکنند و در صف به هم میچسبند و ملحق میشوند» [۲۸۰]. این چنین در الترغیب (۲۸۳/۱) آمده است.
و نزد ابوداود و ابن ماجه از جابر بن سمره س روایت است که گفت: با رسول خدا ص نماز گزاردیم، به سویمان اشاره نمود که بنشینیم و نشستیم، فرمود: «چه شما را باز میدارد، که چون ملائک صف بندید»... و مانند آن را ذکر نموده [۲۸۱]. چنانکه در الکنز (۲۵۵/۴) آمده است.
و مالک و ائمه شش گانه به جز بخاری [۲۸۲] از نعمان بن بشیر س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص صفهای ما را طوری برابر مینمود، انگار که تیرها را برابر مینماید، تا اینکه دریافت که ما آن را از وی آموختیم، بعد از آن روزی بیرون آمد و ایستاد و نزدیک بود تکبیر بگوید، آن گاه مردی را دید که سینهاش را از صف بیرون کشیده است، فرمود: «بندگان خدا، یا صفهایتان را برابر کنید، یا اینکه خداوند در چهرههایتان دگرگونی میآورد» [۲۸۳].
و در روایتی نزد ابوداود و ابن حبان در صحیحش آمده، که گفت: آن گاه من هر مرد را دیدم که شانهاش را به شانه رفیقش و زانویش را به زانوی رفیقش و قوزک پایش را به قوزک پای وی میچسباند [۲۸۴]. این چنین در الترغیب (۲۸۹/۱) آمده است.
[۲۷۸] صحیح. ابن خزیمة (۱۵۵۶، ۱۵۵۷). [۲۷۹] صحیح. ابوداوود (۶۶۴) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۲۸۰] مسلم (۴۳۰) ابوداوود (۶۶۱) احمد (۵/ ۱۰۱) ابن ماجه (۹۹۲) ابن خزیمة (۱۵۲۴). [۲۸۱] صحیح. ابوداوود (۶۶۱) ابن ماجه (۹۹۲) نگا: حدیث سابق. [۲۸۲] در اصل «و بخاری هم روایت نموده» آمده، که سهو است. [۲۸۳] بخاری (۷۱۷) مسلم (۴۳۶). [۲۸۴] صحیح. ابوداوود (۲۶۶۲) بخاری (۷۲۵) از انس به مانند آن.
مالک، عبدالرزاق و بیهقی از نافع روایت نمودهاند که: عمر س به برابر نمودن صفها امر مینمود، و وقتی نزدش میآمدند که برابر شده است تکبیر میگفت [۲۸۵].
ونزد عبدالرزاق از ابوعثمان نهدی روایت است که گفت: عمر س به برابری صفها امر مینمود و میگفت: ای فلان جلو بیا، ای فلان جلو بیا، و میپندارمش که گفت: قومی همیشه تأخیر میکنند تا اینکه خداوند مؤخرشان دارد. و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: عمر س را دیدم وقتی برای نماز جلو میایستاد، به شانهها و قدمها نگاه میکرد. این چنین در الکنز (۲۵۵ ۲۵۴/۴) آمده است. عبدبن حمید، ابن جریر و ابن ابی حاتم از ابونضره روایت نمودهاند که گفت: عمربن خطاب س وقتی به نماز میایستاد میگفت: برابر شوید، ای فلان جلو بیا، ای فلان عقب رو، صفهایتان را درست نمایید، خداوند برایتان روش ملائکه را میخواهد، بعد از آن تلاوت مینمود:
﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ ٱلصَّآفُّونَ ١٦٥ وَإِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡمُسَبِّحُونَ ١٦٦﴾ [الصافات: ۱۶۵-۱۶۶].
ترجمه: «و ما صف زدگانیم، و ما تسبح گویندگانیم».
این چنین در الکنز (۲۵۵/۴) آمده است. و عبدالرزاق و بیهقی از ابوسهیل بن مالک و او از پدرش روایت نمودهاند که گفت: با عثمان بن عفان س بودم، که نماز برپا شد و من همراهش صحبت مینمودم که برایم چیزی معاش مقرر کند، و تا آن وقت با وی صحبت نمودم و او سنگ ریزهها را با کفشهایش برابر مینمود، که مردانی نزدش آمدند که آنان را به برابر نمودن صفها مؤظف گردانیده بود، به او خبر دادند که صفها برابر شدهاند، آن گاه گفت: در صف برابر شو، و بعد از آن تکبیر گفت [۲۸۶].
این چنین در الکنز (۲۵۵/۴) آمده است. و ابن ابی شیبه از علی س روایت نموده، که گفت: برابر شوید، قلبهایتان برابر میشود، و با هم بچسبید بر یک دیگر مهربان میشوید. این چنین در الکنز (۲۵۵/۴) آمده است.
[۲۸۵] صحیح. مالک در موطا (۱/ ۱۵۸) به شماره (۴۴) (۳۶۱). [۲۸۶] صحیح. مالک (۳۶۲).
احمد از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: ما خود را چنان دریافتیم، که تا مکمل شدن صفهایمان نماز برپا نمیشد [۲۸۷]. هیثمی (۹۰/۲) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. و نزد طبرانی از وی روایت است که گفت: خدا و ملائک بر کسانی که در نمازشان در صفهای پیش میروند - یعنی صف اول - رحمت و درود میفرستند [۲۸۸]. در این مردیست که از وی، چنان که هیثمی (۹۲/۲) گفته، نام برده نشده است.
[۲۸۷] صحیح. احمد (۱/ ۴۱۹) احمد شاکر آن را صحیح دانسته است. [۲۸۸] ضعیف. طبرانی (۹/ ۲۶۰) در سند آن ناشناخته وجود دارد. نگا: المجمع (۲/ ۹۲).
طبرانی در الکبیر از عبدالعزیز بن رفیع روایت نموده، که گفت: عامربن مسعود قریشی در روزهای خلافت ابن زبیر در مکه نزد مقام در صف اول برایم مزاحمت نمود، میگوید: به او گفتم: آیا گفته میشد که در صف اول خیر است؟ آن گاه برایم حدیث بیان نموده گفت: آری، به خدا سوگند، رسول خدا ص گفته است: «اگر مردم آنچه را در صف اول است بدانند، جز به قرعه یا سهم در آن صف ره نمییابند» [۲۸۹]. هیثمی (۹۲/۲) میگوید: رجال آن ثقهاند، مگر اینکه در صحابی بودن عامر اختلاف شده است. و طبرانی در الأوسط و الکبیر از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: بر صف اول ملازمت نمایید، و در صف اول به طرف راست آن ملازمت کنید، و زنهار که در بین ستونها صف ببندید [۲۹۰]. هیثمی (۹۲/۲) میگوید: در این اسماعیل بن مسلم مکی آمده، و ضعیف میباشد.
[۲۸۹] طبرانی در الکبیر و ابن ابی شیبة (۱/ ۳۷۹) ابن عدی (۳/ ۱۲۶۸) نگا: المجمع (۲/ ۹۲). [۲۹۰] ضعیف. طبرانی (۱۱/ ۳۵۷) در سند آن اسماعیل بن مسلم مکی است که ضعیف است: المجمع (۲/ ۹۲).
حاکم در المستدرک (۳۰۳/۳) از قیس بن عباده روایت نموده، که گفت: در مدینه حاضر شدم، هنگامی که نماز برپا شد، جلو رفتم و در صف اول ایستادم، آن گاه عمربن خطاب س بیرون آمد، و صفها را جدا کرد و بعد از آن جلو رفت، و مردی با او بیرون آمد، که گندمگون بود و ریش نازک و اندکی داشت و به چهرههای قوم نگاه کرد، هنگامی که مرا دید، عقبم راند و در جایم ایستاد، این عمل برای من خیلی گران تمام شد، هنگامی که برگشت بهسوی من متلفت شده گفت: بدت نیاید و غمگینت نسازد، آیا آن بر تو گران تمام شد؟ من از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «در صف اول جز مهاجرین و انصار کسی نایستد»، پرسیدم: این کیست؟ گفتند: ابی بن کعب [۲۹۱] س. حاکم که ذهبی با وی موافقت کرده است میگوید: این حدیثی است، که حکم آن را به تنهایی از قتاده روایت نموده، و صحیح الاسناد میباشد. و ابونعیم این را در الحلیه (۳۵۲/۱) به سند دیگری از قیس روایت کرده که گفت: در حالی که من در مسجد مدینه در صف اول نماز میخواندم، ناگهان مردی از عقبم آمد و مرا کشید و از جایم دور نمود و در جایم ایستاد، هنگامی که سلام گردانید به سویم ملتفت شد، متوجه شدم که ابی بن کعب است، گفت: ای جوان، خداوند به تو بدی نرساند، این عهدیست از پیامبر ص برای ما... و حدیث را متذکر شد.
[۲۹۱] صحیح. حاکم (۳/ ۳۰۳).
عبدالرزاق از اسامه بن عمیر س روایت نموده، که گفت: نماز برپا میشد، و مردی با پیامبر ص در مورد کاری که داشت صحبت مینمود، و در میان او و قبله میایستاد، و خیلی میماند و با وی صحبت میکرد، بسا اوقات بعضی قوم را دیدم که از طول قیام پیامبر ص خواب رفتند [۲۹۲]. این چنین در الکنز (۲۳۴/۴) آمده است. این را همچنان عبدالرزاق و ابوالشیخ در الاذان از انس س به مثل آن روایت کردهاند. چنانکه در الکنز (۲۷۳/۴) آمده است. و نزد ابن عساکر از انس روایت است که: نماز در وقت عشاء برپا میشد، و پیامبر ص با مردی میایستاد، و با وی صحبت مینمود، تا حدّی که گروههایی از صحابه به خواب میرفتند، و بعد از آن به نماز بر میخاستند. این چنین در الکنز (۲۷۳/۴) آمده است.
و ابوالشیخ در الاذان از عروه روایت نموده، که گفت: پیامبر ص بعد از اینکه مؤذن اقامت میگفت: و خاموش میشد، در کاری صحبت مینمود و آن را برآورده میساخت. میافزاید: و انس بن مالک فرمود: وی چوبی داشت که آن را به دست میگرفت. این چنین در الکنز (۲۷۳/۴) آمده است. و بخاری در الادب المفرد (ص۴۳) از انس روایت نموده، که گفت: پیامبر ص رحیم و مهربان بود، هر کسی نزدش میآمد به او وعده میداد، و وعدهاش را اگر نزدش میبود وفا میکرد، برای نماز اقامت گفته شد، و اعرابیی نزدش آمد و از جامهاش گرفته گفت: اندکی از کارم مانده است، و میترسم که آن را فراموش کنم، سپس همراهش برخاست، تا اینکه از کار وی فارغ گردید، آن گاه برگشت و نماز گزارد.
[۲۹۲] حسن. بخاری در ادب المفرد (۲۷۸) آلبانی آن را حسن دانسته است. نگا: الصحیحة (۲۰۹۴).
ابوربیع زهرانی از ابوعثمان نهدی روایت نموده، که گفت: نماز برپا میشد، و مردی نزد عمر س میآمد و با او صحبت مینمود، حتی که بسا اوقات بعضی از ما از طول قیام مینشستیم. این چنین در الکنز (۲۳۰/۴) آمده است. و ابن حبان از موسی بن طلحه روایت نموده، که گفت: از عثمان بن عفان س که بر منبر قرار داشت، و مؤذن برای نماز اقامت میگفت، شنیدم که اخبار و نرخهای مردم را میپرسید. این چنین در الکنز (۲۳۴/۴) آمده است. و ابن سعد (۵۹/۳) این را از موسی به مثل آن روایت کرده است، و در برابر نمودن صفها به روایت از ابوسهیل بن مالک و او از پدرش گذشت که گفت: با عثمان بن عفان س بودم، که نماز برپا شد و من با او صحبت مینمودم... الحدیث.
ابن ابی شیبه از عکرمه روایت نموده، و حدیث را به طول آن در صلح حدیبیه و فتح مکه ذکر نموده، و در آن آمده، به وی گفت: «ای ابوسفیان، اسلام بیاور سلامت میمانی»، آن گاه ابوسفیان س اسلام آورد، و عباس س وی را به منزل خود برد، هنگامی که صبح نمودند مردم برای وضو گرفتن برخاستند، ابوسفیان گفت: ای ابوالفضل مردم را چه شده است؟ به چیزی دستور داده شدهاند؟ گفت: نه خیر، بلکه آنها برای نماز برخاستهاند، آن گاه عباس به وی امر نمود و او وضو گرفت، بعد از آن او را با خود نزد رسول خدا ص برد، هنگامی که رسول خدا ص داخل نماز گردید تکبیر گفت و مردم هم تکبیر گفتند، بعد از آن رکوع نمود، مردم هم رکوع نمودند، بعد بلند شد و آنان نیز بلند شدند، ابوسفیان گفت: فرمانبرداری قوم پراکندهای را که از اینجا و آنجا جمع شده باشند مثل امروز ندیده بودم، نه فارسیان مانند عزتمند مانند اینها برای بزرگ خود فرمانبرداراند و نه هم گروههای روم، ابوسفیان افزود: ای ابوالفضل پادشاهی برادر زاده ات بزرگ شده است، عباس به او گفت: این پادشاهی نیست بلکه نبوت است. این چنین در الکنز (۳۰۰/۵) آمده است، و طبرانی در الصغیر و الکبیر از میمونه ل این را روایت نموده، و میمونه حدیث را در غزوه فتح متذکر شده و در آن آمده: رسول خدا ص برای وضوء برخاست، و مسلمانان آب وضوی وی را میگرفتند و بر روهایشان میمالیدند، ابوسفیان گفت: ای ابوالفضل، پادشاهی برادرزاده ات بزرگ شده است، عباس س گفت: پادشاهی نیست بلکه نبوت است و به خاطر نبوت است که به وی این قدر دلباختهاند [۲۹۳]. هیثمی (۱۶۴/۶) میگوید: در این یحیی بن سلیمان بن نضله آمده و وی ضعیف میباشد.
و ابن کثیر در البدایه (۲۹۱/۴) میگوید: و عروه ذکر نموده که: ابوسفیان وقتی همان شبی را که نزد عباس بود صبح نمود، و مردم را دید که به نماز روی میآورند و برای طهارت پراکنده میشوند، ترسید و به عباس گفت: اینها چه میکنند؟ پاسخ داد: آنان اذان را شنیدهاند، و برای نماز پراکنده میشوند، و هنگامی که نماز حاضر گردید و اینان را دید که به رکوع وی رکوع میکنند و به سجدهاش سجده میکنند گفت: ای عباس به هر چه ایشان را امر کند انجام میدهند؟ گفت: آری، به خدا سوگند، اگر ایشان را به ترک طعام و نوشیدنی امر کند، اطاعتش میکنند.
[۲۹۳] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۲۳/ ۴۳۳، ۴۳۵) در سند آن یحیی بن سلیمان بن نضلة ضعیف است: المجمع (۶/ ۱۶۴).
در رغبت و علاقمندی پیامبر ص به نماز در حدیث عایشه ل نزد احمد و غیر او گذشت که: بنابراین پیامبر ص نزد ابوبکر س فرستاد تا برای مردم نماز بدهد، و ابوبکر مرد رقیق و نازکی بود، پس گفت: ای عمر، برای مردم نماز بده، پاسخ داد: تو به این مستحقتری، بنابراین آن روزها را برای مردم نماز داد. و در حدیث وی نزد بخاری آمده: فرمود: «ابوبکر را امر کنید تا برای مردم نماز بدهد»، به او گفته شد: ابوبکر مردیست زود اندوهگین شونده و نازل دل، وقتی در مقام تو بایستد، نمیتواند برای مردم نماز بدهد، باز حرفش را تکرار نمود، و آن را برایش تکرار کردند، بار سوم سخنش را تکرار نموده گفت: «شما چون صاحبان یوسف هستید!! [۲۹۴] ابوبکر را امر کنید تا برای مردم نماز بدهد».
و احمد از عبداللَّه بن زمعه س روایت نموده، که گفت: هنگامی که بیماری رسول خدا ص سخت و شدید گردید، من با تنی چند از مسلمانان نزدش بودم، بلال س برای نماز فراخواند، پیامبر ص فرمود: «کسی را امر کنید که نماز بدهد»، میگوید: آن گاه بیرون رفتم و با عمر س در میان مردم روبرو گردیدم، و ابوبکر س غایب بود، گفتم: ای عمر برخیز و برای مردم نماز بده، میگوید: وی برخاست، و هنگامی عمر تکبیر گفت، پیامبر خدا ص صدایش را شنید - عمر مردی بود دارای آواز بلند -، رسول خدا ص گفت: «ابوبکر کجاست؟ خدا و مسلمانان از این ابا دارند!! خدا و مسلمانان از این ابا دارند!!» میگوید: بعد دنبال ابوبکر فرستاد و او آمد، البته بعد از این که عمر آن نماز را برای مردم امامت نموده بود، وی برای مردم نماز داد، عبداللَّه بن زمعه میگوید: عمر به من گفت: وای بر تو!! ای ابن زمعه چه کردی؟ به خدا سوگند، وقتی مرا امر نمودی چنان پنداشتم که رسول خدا ص بدان امرم نموده است! اگر چنان نمیبود نماز نمیدادم، میگوید: پاسخ دادم: به خدا سوگند، رسول خدا ص امرم ننموده بود، ولی وقتی ابوبکر را ندیدم، تو را مستحقترین کسانی دیدم که به نماز حاضر شده بودند [۲۹۵].
این چنین این را ابوداود، چنانکه در البدایه (۲۳۲/۵) آمده، روایت کرده است. میگویم: این چنین این را حاکم (۶۴۱/۳) روایت نموده، و گفته: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم این را روایت ننمودهاند. و نزد ابوداود، چنانکه در البدایه (۲۳۲/۵) آمده، در این حدیث چنین آمده که گفت: وقتی پیامبر ص صدای عمر را شنید، ابن زمعه میگوید: پیامبر ص بیرون شد، تا اینکه سرش را از حجرهاش بیرون نمود و بعد از آن گفت: «نه، نه، برای مردم جز ابن ابی قحافه نماز ندهد». و این را به خشم و قهر میگفت [۲۹۶]. و در بخش اصحاب و مقدم ساختن ابوبکر س در خلافت قول ابوعبیده س گذشت: من در پیش روی مردی پیش نمیشوم، که رسول خدا ص وی را امر نموده بود تا برای امامت کند، و او تا وفات وی ما را امامت نمود، و قول علی و زبیر ب نیز گذشت: ما ابوبکر را مستحقترین مردم به آن، بعد از رسول خدا ص میبینیم، وی رفیق غار و دوم دو تن است، و ما شرف بزرگی وی را میدانیم، او را رسول خدا ص به نماز دادن به مردم در وقتی امر نموده بود که خودش زنده بود.
[۲۹۴] خطاب به همسرانش است. [۲۹۵] صحیح. احمد (۴/ ۳۲۲) ابوداوود (۴۱۶۰) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۲۹۶] صحیح. ابوداوود (۴۴۶۱) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
نسائی از ابن مسعود س روایت نموده است: هنگامی که پیامبر ص وفات نمود انصار گفتند: از ما هم امیری باشد و از شما هم امیری، آن گاه عمر س نزدشان آمد و گفت: آیا نمیدانید که پیامبر ص ابوبکر س را امر نمود تا برای مردم نماز بدهد؟ برای کدام یک از شما نفسش به طیب خاطر اجازه میدهد که از ابوبکر جلو بیفتد؟ گفتند: به خدا پناه میبریم که بر ابوبکر پیش شویم [۲۹۷]. این چنین در جمع الفوائد (۲۰۶/۲) آمده است، و در منتخب الکنز (۳۵۴/۴) از علی س ذکر نموده، که گفت: پیامبر ص ابوبکر را امر نمود که برای مردم نماز بدهد و من حاضر بودم، نه غایب بودم و نه هم مریضی داشتم، بنابراین برای دنیای مان، به آنچه پیامبر ص به دینمان راضی گردید، راضی شدیم.
[۲۹۷] حسن. نسائی (۲/ ۷۴، ۷۵) آلبانی آن را حسن دانسته است و اصل حدیث در بخاری (۳۶۶۸) از حدیث عایشه بطور مفصل آمده است.
ابونعیم در الحلیه (۱۸۹/۱) از ابوالبلای کندی روایت نموده، که گفت: سلمان س با سیزده سوار - یا دوازده سوار - از اصحاب محمد ص تشریف آورد، هنگامی که نماز حاضر گردید، گفتند: ای ابوعبداللَّه جلو برو، گفت: ما نه امامتتان میکنیم و نه زنهایتان را نکاح مینماییم، خداوند تعالی ما را توسط شما هدایت نموده است، میگوید: آن گاه مردی از قوم جلو رفت و چهار رکعت نماز گزارد، وقتی سلام داد، سلمان گفت: ما را به چهار رکعت چه، نصف چهار رکعت برایمان کفایت میکرد، ما به رخصت نیازمندتریم [۲۹۸]، عبدالرزاق میگوید: یعنی در سفر، و طبرانی این را در الکبیر روایت کرده، و ابولیلی را ابن معین، چنانکه هیثمی (۱۵۶/۲) میگوید، ضعیف دانسته است.
[۲۹۸] ضعیف. ابونعیم در الحلیة (۱/ ۱۸۹) و طبرانی در الکبیر. ابولیلی چنانکه در المجمع (۲/ ۱۵۶) آمده است، ضعیف است.
عبدالرزاق از ابوقتاده س روایت نموده که: ابوسعید غلام بنی اسید س طعامی ساخت، بعد از آن ابوذر، حذیفه و ابن مسعود ش را دعوت نمود،نماز حاضر شد، ابوذر پیش شد تا برایشان نماز بدهد، حذیفه به او گفت: در عقبت صاحب خانه است، و او به امامت مستحقتر است، ابوذر به او گفت: همینطور است ای ابن مسعود؟ پاسخ داد: آری، آن گاه ابوذر به عقب برگشت، ابوسعید میگوید: در حالی که من غلام بودم پیشم نمودند و امامتشان کردم. و نزد وی همچنان از نافع روایت است که گفت: نماز در مسجدی در گوشه مدینه برپا شد، و عبداللَّه بن عمر ب آنجا زمینی داشت، و امام آن مسجد غلام بود، و ابن عمر به نماز حاضر گردید، غلام گفت: پیش شو و نماز بده، ابن عمر گفت: تو مستحقتری که در مسجدت نماز بگزاری، و غلام نماز داد. این چنین در الکنز (۲۴۶/۴) آمده است. و بزار از عبداللَّه بن حنظله س روایت نموده، که گفت: در منزل قیس بن سعد بن عباده ب بودیم، و تعدادی از یاران رسول خدا ص نیز همراهمان بودند، به او گفتیم: پیش شو، گفت: این کار را نمیکنم، عبداللَّه بن حنظله گفت: رسول خدا ص فرموده است: «مردی به جای بالای اتاقش، به قسمت مقدم پشت سواریش و اینکه در خانهاش امامت کند مستحقتر است». آن گاه یکی از غلامانش را امر نمود و وی پیش شد و نماز داد [۲۹۹]. طبرانی این را در الأوسط و الکبیر روایت نموده است، هیثمی (۶۵/۲) میگوید: در این اسحاق بن بحیی بن طلحه آمده، و احمد و ابن معین و بخاری وی را ضعیف دانستهاند، و یعقوب بن شیبه و ابن حبان وی را ثقه دانستهاند.
[۲۹۹] ضعیف. چنانکه هیثمی (۲/ ۶۵) می گوید. به روایت طبرانی در الاوسط و الکبیر.
احمد از علقمه روایت نموده که: عبداللَّه بن مسعود س نزد ابوموسای اشعری س به منزلش آمد، وقت خواندن نماز فرارسید، آن گاه ابوموسی گفت: ای ابو عبدالرحمن جلو برو، چون تو مسنتر و عالمتری، گفت: بلکه تو پیش میشوی، چون ما در منزل و مسجدت نزدت آمدهایم، لذا تو مستحقتری، میگوید: آن گاه ابوموسی پیش شد و کفشهایش را کشید، هنگامی که سلام داد، ابن مسعود به او گفت: از کشیدن آنها چه هدف داشتی؟ آیا تو در وادی مقدس هستی؟ [۳۰۰] هیثمی (۶۶/۲) میگوید: این را احمد روایت نموده، و در آن مردیست که از وی نام برده نشده است، و طبرانی آن را به شکل متصل و به رجال ثقه روایت نموده است. طبرانی آن را از ابراهیم هم به اختصار روایت نموده، و رجال آن رجال صحیحاند، چنانکه هیثمی گفته، و در حدیث وی آمده: عبداللَّه به او گفت: ابوموسی، تو میدانی که پیش شدن صاحب خانه از سنت است، ولی ابوموسی ابا ورزید، حتی که غلام یکیشان پیش شد.
[۳۰۰] ضعیف. احمد (۱/ ۴۶۱).
طبرانی در الکبیر از قیس بن زهیر س روایت نموده، که گفت: با حنظله بن ربیع س به طرف مسجد فرات بن حیان س رفتم، وقت نماز فرارسید، فرات به او گفت: جلو برو، حنظله گفت: از تو پیش نمیشوم، چون تو از من مسنتری، قبل از من هجرت کردهای و مسجد مسجدتان است، فرات گفت: از رسول خدا ص شنیدم که درباره تو چیزی میگفت، و ابداً از تو پیش نمیشوم، گفت: آیا روزی که در غزوه طائف نزدش آمدم و مرا به عنوان جاسوس فرستاد نزدش حاضر بودی؟ گفت: اری، بعد حنظله جلو رفت و برایشان نماز خواند، فرات گفت: ای بنی عجل من این را به سببی پیش نمودم، که رسول خدا ص وی را به عنوان جاسوس به طائف فرستاد، بعد وی برگشت و آن خبر را به او رسانید، پیامبر ص فرمود: «راست گفتی، به منزلت برگرد، که تو امشب را بیدار سپری نمودی»، هنگامی که برگشت به ما گفت: «به این اقتدا کنید» [۳۰۱]. هیثمی (۶۵/۲) میگوید: این را طبرانی در الکبیر روایت نموده، و رجال آن ثقهاند، این را همچنان ابویعلی، بغوی و ابن عساکر از قیس به مانند آن، چنانکه در الکنز (۲۸/۷) آمده، روایت کردهاند.
[۳۰۱] طبرانی (۱۸/ ۳۲۲، ۳۲۳) نگا: المجمع (۲/ ۶۵).
ابویعلی در مسندش از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت نموده، که گفت: با عمربن خطاب س بهسوی مکه رفتیم، امیر مکه نافع بن علقمه س از ما استقبال نمود، عمر س گفت: کی را بر اهل مکه جانشین تعیین نمودی؟ گفت: عبدالرحمن بن ابزی را. گفت: بهسوی یک تن از غلامان روی آوردی، و در جایی او را جانشین ساختی که در آنجا کسانی از قریش و از اصحاب رسول خدا ص حضور دارند؟ گفت: آری، او را قاریتر از همهشان به کتاب خدا یافتم، و مکه سرزمینی است که همه مردم بدانجا حاضر میشوند، بنابراین خواستم کتاب خداوند را از مردی بشنوند، که قرائت نیکو دارد، عمر گفت: امر نیکویی را در نظر گرفتهای، عبدالرحمن بن ابزی از کسانی است که خداوند وی را به وسیله قرآن ارج بخشیده است [۳۰۲]. این چنین در منتخب الکنز (۲۱۶/۵) آمده است.
[۳۰۲] صحیح. ابویعلی (۲۱۱) و اصل حدیث را مسلم در کتاب المسافرین (۶/ ۹۸) روایت کرده است.
عبدالرزاق و بیهقی از عبیدبن عمیر س روایت نمودهاند که گفت: جماعتی در جایی از اطراف مکه و در حج جمع شدند، وقت نماز فرارسید، و مردی از آل ابوسائب مخزومی س که سخنش درست فهمیده نمیشد جلو رفت آن گاه مسوربن مخزمه س وی را به عقب کشید و دیگری را پیش نمود، و این خبر به عمربن خطاب س رسید، ولی او وی را تا اینکه به مدینه نیامد عتابش ننمود، و وقتی که به مدینه آمد، وی را مورد بازخواست قرار داد، مسور پاسخ داد: ای امیرالمؤمنین، به من فرصت بده، آن مرد سخنش به درستی فهمیده نمیشد، و در حج بود، ترسیدم که بعضی حاجیان قرائتش را بشنوند، و از همان قرائت وی با فراگیری اش پیروی نمایند، گفت: آیا همانجا رفتی؟ [۳۰۳] گفت: آری، فرمود: به صواب رسیدی. این چنین در الکنز (۲۴۶/۴) آمده است.
[۳۰۳] یعنی: اراده ات همین بود.
طبرانی از طلحه بن عبیداللَّه س روایت نموده که وی برای قومی نماز داد، هنامی که برگشت گفت: من فراموش نمودم، که قبل از جلو رفتنم با شما مشورت کنم، آیا از نمازم راضی شدید؟ گفتند: آری، و چه کسی از آن بدش میآید، ای ناصر و حواری رسول خدا ص، گفت: من از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «هر گاه مردی قومی را در حالی امامت کند، که آنان وی را بد ببرند، نمازش از گوشهایش تجاوز نمیکند» [۳۰۴]. هیثمی (۶۸/۲) میگوید: این را طبرانی در الکبیر به روایت سلیمان بن ایوب طلحی روایت کرده است، و درباره آن ابوزرعه گفته: عامه احادیثش تأیید نمیشود، و صاحب میزان گفته: منکرهایی دارد، و ثقه هم دانسته شده.
[۳۰۴] سند آن ضعیف است. طبرانی (۱/ ۱۱۵) در سند آن سلیمان به ایوب طلحی است که صدوقی است که اشتباه می کند و پدر و پدربزرگش مجهول هستند اما حدیث دارای شواهدی است که بر اساس آن آلبانی این حدیث را در صحیح الترغیب (۴۸۴) و دارای شواهدی در آنجاست: (۴۸۵، ۴۸۷) نگا: المجمع (۲/ ۶۸).
احمد از انس بن مالک س روایت نموده که: وی با عمربن عبدالعزیز س مخالفت مینمود، عمر س به او گفت: چه تو را به این وا میدارد؟ پاسخ داد: من رسول خدا ص را دیدم که نمازی میگزارد، و هر وقت بدان موافقت کنی همراهت نماز میگزارم، و هرگاه از آن مخالفت نمایی، نماز میگزارم و به خانوادهام بر میگردم [۳۰۵]. هیثمی (۶۸/۲) می گوید: این را احمد روایت نموده، و رجال آن ثقهاند. و طبرانی از ابوایوب س روایت نموده، که وی با مروان بن حکم در نمازش مخالفت مینمود، مروان به او گفت: چه تو را به این وا میدارد؟ گفت: من رسول ص را دیدم که نمازی میگزارد، اگر با وی موافقت کنی، همراهت موافقت میکنم، و اگر با وی مخالف نمودی، نماز میگزارم و به خانوادهام بر میگردم. هیثمی (۶۸/۲) میگوید: این را طبرانی در الکبیر روایت کرده، و رجال آن ثقهاند.
[۳۰۵] صحیح. احمد (۳/ ۱۴۶).
احمد از ابوجابر الوالدی روایت نموده، که گفت: به ابوهریره س گفتم: رسول خدا ص اینطور برایتان نماز میداد؟ گفت: چه را از نمازم بد و ناآشنا دیدید؟ گفتم: خواستم از آن بپرسم، گفت: آری، و کوتاهتر از این. راوی میگوید: و قیام وی به اندازهای بود که مؤذن از مناره پایین میآمد و به صف میرسید [۳۰۶]. هیثمی (۷۱/۲) میگوید: این را احمد روایت کرده است. ودر روایتی نزد وی آمده: ابوهریره را دیدم، که نمازی را خواند و آن را کوتاه به جای آورد. این را احمد روایت نموده، و ابویعلی روایت اول را روایت کرده است، و رجال آن دو ثقهاند. و احمد از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: ما با رسول خدا ص نمازی میخواندیم، که اگر یکی از شما آن را امروز بخواند، آن را بر وی عیب میگیرید. هیثمی (۷۱/۲) میگوید: آن را احمد روایت نموده، و رجال آن ثقهاند. و طبرانی از عدی بن حاتم س روایت نموده که: وی بهسوی مجلس ایشان بیرون رفت و نماز برپا شد، آن گاه امامشان جلو رفت و نشستن نماز را طولانی نمود، هنگامی که برگشت عدی بن حاتم گفت: کسی که از شما ما را امامت نمود، باید رکوع و سجده را تمام کند، چون در عقب وی خرد، بزرگ، مریض، مسافر و حاجتمند میباشد، آن گاه هنگامی که نماز حاضر گردید، عدی بن حاتم جلو رفت و رکوع و سجده را تمام نمود و نماز را کوتاه و مختصر نمود، وقتی برگشت گفت: اینطور در عقب پیامبر خدا ص نماز میگزاردیم [۳۰۷]. هیثمی (۷۳/۲) میگوید: این را طبرانی در الکبیر به طول آن روایت نموده، و این حدیث نزد امام احمد به اختصار آمد، و رجال هر دو حدیث ثقهاند.
[۳۰۶] صحیح. احمد (۲/ ۳۳۶، ۳۳۷). [۳۰۷] صحیح. طبرانی (۱۷/ ۹۳، ۹۴) رجال آن همه ثقه هستند: هیثمی (۲/ ۷۳).
ابویعلی از عایشه ل روایت نموده است: که گفت: رسول خدا ص خواب میرفت بعد بلال س با اذان صدایش مینمود، بر میخاست و غسل مینمود، و من آب را میدیدم که بر گونه و مویش میریخت، بعد از آن بیرون میشد و نماز میگزارد، و گریهاش را میشنیدم... و حدیث را متذکر شده [۳۰۸]. هیثمی (۸۹/۲) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. و ابن حبان در صحیحش از عبیدبن عمیر روایت نموده که: وی به عایشه گفت: ما را از عجیبترین چیزی که از رسول خدا ص دیدهای خبر بده، میگوید: خاموش شد و بعد از آن گفت: در شبی از شبها پیامبر ص گفت: «ای عایشه بگذار تا که امشب برای پروردگارم عبادت کنم»، گفتم: به خدا سوگند، من نزدیکی تو را دوست میدارم و چیزی را دوست میدارم که خوشت میسازد، میگوید: آن گاه برخاست و خود را پاک نمود، و بعد از آن برخاست و به نماز گزاردن پرداخت، میگوید: آنقدر گریست که آغوشش تر گردید، میافزاید: و نشسته بود و آنقدر گریست که ریشش تر شد، میگوید: بعد از آن گریه نمود، حتی که زمین تر گردید، آن گاه بلال آمد و به نماز خبرش نمود، هنگامی وی را دید گریه میکند، گفت: ای رسول خدا، در حالی گریه میکنی که خداوند گناه گذشته و آیندهات را بخشیده است؟ فرمود: «آیا بنده شاکر نباشم؟! امشب بر من آیتی نازل شده، و وای بر کسی که آن را بخواند، و در آن تفکر نکند:
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡض﴾ [آل عمران: ۱۹۰]. همه آیه.
ترجمه: «به راستی که در آفرینش آسمانها و زمین...» [۳۰۹].
این چنین در الترغیب (۳۲/۳) آمده است. و ابوداود از مطرّف و او از پدرش س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص را دیدم که نماز میخواند، و در سینهاش از گریه صدایی چون صدای آسیاب بود. و نزد نسائی آمده: و در سینهاش صدایی چون صدای دیگ در حال جوش و غلیان داشت، یعنی گریه مینمود [۳۱۰]. این چنین در الترغیب (۳۱۵/۱) آمده. و این را همچنان ترمذی در الشمائل روایت کرده، حافظ (۱۴۱/۲) میگوید: اسناد آن قویست، و ابن خزیمه و ابن حبان و حاکم آن را صحیح دانستهاند.
[۳۰۸] صحیح. ابویعلی (۴۷۰۹) نگا: المجمع (۲/ ۸۹). [۳۰۹] صحیح. ابن حبان (۶۲۰) نگا: الصحیحة (۶۸) صحیح الترغیب (۱۴۶۸). [۳۱۰] صحیح. احمد (۴/ ۲۵، ۵۶) ابوداوود (۹۰۴) نسائی (۴/ ۱۳) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
عبدالرزان، سعیدبن منصور، ابن ابی شیبه، ابن سعد و بیهقی از عبداللَّه بن شداد بن هاد روایت نمودهاند که گفت: صدای گریه عمر س را در حالی شنیدم که در آخر صفها در نماز صبح قرار داشتم، و او سوره یوسف را میخواند، تا اینکه بدینجا رسید:
﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [یوسف: ۸۶].
ترجمه: «من فقط غم و اندوه خود را برای خداوند بیان میکنم».
این چنین در منتخب الکنز (۳۸۷/۴) آمده است. و نزد ابونعیم در الحلیه (۵۲/۱) از ابن عمر ب روایت است که گفت: عقب عمر نماز خواندم، و صدای نالهاش را از پشت سه صف شنیدم.
احمد در الزهد از سهل بن سعد روایت نموده، که گفت: ابوبکر س در نمازش به سویی ملتفت نمیشد. این چنین در منتخب الکنز (۳۴۷/۴) آمده است. ابن سعد و ابن ابی شیبه از مجاهد از عبداللَّه بن زبیر ب روایت نمودهاند که: وی در نماز چنان میایستاد انگار که چوب باشد، و ابوبکر س نیز همینطور میایستاد، مجاهد میگوید: این خشوع در نماز است. این چنین در منتخب النز (۳۶۰/۴) آمده است. و ابونعیم این را در الحلیه (۳۳۵/۱) به اسناد صحیح، چنانکه در الاصابه (۳۱۰/۲) آمده، از مجاهد روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن زبیر وقتی به نماز بر میخاست چون چوب میبود، و گفته میشد که: آن از خشوع در نماز است. و ابونعیم در الحلیه (۳۳۵/۱) از ابن المنکدر روایت نموده، که گفت: اگر ابن زبیر را در حال نماز گزاردن میدیدی، میگفتی: شاخه درختی است که باد تکانش میدهد، منجنیق اینجا و آنجا میافتاد ولی پروایش را نمیکرد. و نزد وی همچنان از عطاء روایت است که گفت: ابن زبیر وقتی نماز میخواند، چون استخوان ثابت و استوارمی بود. طبرانی این را در الکبیر به مانند آن روایت نموده، و هیثمی (۱۳۶/۲) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
ابن سعد (۱۵۴/۴) از زیدبن عبداللَّه الشیبانی روایت نموده، که گفت: ابن عمر ب را وقتی بهسوی نماز میرفت دیدم، آنقدر به نزمی راه میرفت، که اگر مورچهای با او میرفت او از آن مورچه سبقت نمیگرفت. و ابن سعد (۱۵۷/۴) از واسع به حبان روایت نموده، که گفت: ابن عمر دوست میداشت، که همه چیزش وقتی نماز میخواند، روبروی قبله باشد، حتی که انگشت بزرگش را روبروی قبله میگردانید. و ابونعیم در الحلیه (۳۰۴/۱) از طاووس روایت نموده، که گفت: نماز گزاری را به حالت ابن عمر ندیدم، که روی، کفهای دست و قدمهایش را آنقدر جدی به طرف قبله بگرداند. و نزد وی همچنان از ابوبرده روایت است که گفت: در پهلوی ابن عمر نماز خواندم، از وی هنگامی که سجده نمود شنیدم که میگفت: (اللهم اجعلک احب شیء الی، و اخشی شیء عندی)، ترجمه: «بار خدایا تو را محوبترین چیز نزدم میگردانم، و همچنان نظر به هر چیزی از تو زیادتر میترسم»، و از وی شنیدم که در سجدهاش میگفت: «رب بما انعمت علی فلن اکون ظهیرا للمجرمین»، ترجمه: «پروردگارا، با در نظر داشت نعمتی که بر من نمودهای، هرگز مددکار مجرمان نخواهم بود»، و گفت: از وقتی اسلام آوردهام، هرگاه نمازی گزاردهام، امیدوارم که کفاره باشد.
و طبرانی در الکبیر از اعمش روایت نموده، که گفت: وقتی عبداللَّه س نماز میگزارد، چون جامه انداخته شده میبود. هیثمی (۱۳۶/۲) میگوید: رجال آن ثقه دانسته شدهاند، و اعمش ابن مسعود را درک ننموده است.
ابن عدی، و ابونعیم در الحلیه (۳۰۴/۹) و ابن عساکر از ام رومان روایت نمودهاند که گفت: ابوبکر س مرا دید که در نماز حرکت میکنم، آن گاه بر من بانگ برآورد، و نزدیک بود که از نمازم منصرف شوم، بعد از آن گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «وقتی یکی از شما به نماز برخاست، باید دستها و پاهایش را آرام بگیرد، و چون یهود این سو و آن سو حرکت نکند، چون آرامگیری دست و پا از کامل نمودن و اتمام کردن نماز است» [۳۱۱]. این چنین در الکنز (۲۳۰/۴) آمده است.
[۳۱۱] موضوع. ابونعیم در حلیة (۹/ ۳۰۴) ابن عساکر در تاریخ دمشق (۱۶/ ۵۶/ ۱) آفت آن حکم بن عبدالله است که همان ایلی است. وی همانگونه که ابوحاتم و دیگران می گویند کذاب است. احمد می گوید: احدیثش همه دروغین است. معاویة بن یحیی الطرابلسی هم صدوق است که دارای اوهام است. نگا: الضعیفة (۲۶۹۱) و ضعیف الجامع (۶۱۴).
مسلم از عبداللَّه بن شقیق روایت نموده، که گفت: عایشه ل (را از نماز نفل و تطوع [۳۱۲] پیامبر خدا ص پرسیدم، گفت: قبل از ظهر چهار رکعت در خانهام میگزارد، بعد از آن بیرون میرفت و برای مردم نماز میداد، بعد از آن برمی گشت و دو رکعت نماز در خانهام میخواند. و برای مردم نماز مغرب را امامت مینمود، و باز به خانهام بر میگشت و دو رکعت نماز میگزارد. و نماز عشاء را برایشان میداد، و بعد از آن به خانهام داخل میگردید و دو رکعت نماز میخواند. و در هنگام شب نه رکعت میخواند که وتر هم شامل وقت بود، در هنگام شب گاهی خیلی طولانی ایستاده نماز میخواند، و گاهی در شب خیلی و به صورت طولانی نشسته نماز میگزارد، وقتی که ایستاده قرائت میکرد، رکوع و سجده هم ایستاده مینمود [۳۱۳]، و وقتی که نشسته قرائت مینمود، رکوع و سجده هم، نشسته مینمود، و وقتی فجر طلوع میکرد، دو رکعت نماز میخواند و بعد از آن بیرون میرفت و برای مردم نماز فجر را امامت میکرد [۳۱۴]. مسلم این را به تنهایی روایت نموده است. این چنین در صفه الصفوه (۷۵/۱) آمده است، و ابوداود و ترمذی بعضی آن را، چنان که در جمع الفوائد (۱۱۰/۱) آمده، روایت کردهاند.
[۳۱۲] هدف از تطوع نمازهای سنت و نفلیست. م. [۳۱۳] یعنی از حالت ایستادن به رکوع و سجده میرفت. م. [۳۱۴] مسلم (۷۳۰) ترمذی (بخشی از آن) (۴۲۶).
بخاری و مسلم و غیر ایشان از عایشه ل روایت نمودهاند که گفت: آنقدر که پیامبر ص دو رکعت صبح را محافظت مینمود دیگر نوافل را نمینمود. و در روایتی نزد ابن خزیمه آمده: عایشه گفت: رسول خدا ص را آن چنان که بهسوی دو رکعت فجر، شتابان و به سرعت میدیدم، بهسوی هیچ چیز دیگری از خیر و غنیمت نمیدیدم [۳۱۵]. این چنین در الترغیب (۳۶۱/۱) آمده است.
و بخاری از عایشه ل روایت نموده که: پیامبر ص چهار رکعت قبل از ظهر و دو رکعت قبل از بامداد را ترک ننموده و نمیگذاشت [۳۱۶].
و ابوداود (۲۵۹/۲) از بلال س روایت نموده که: وی نزد رسول خدا ص آمد، تا وی را برای نماز بامداد خبر کند، ولی عایشه ل بلال را به کاری که از وی خواست مشغول گردانید، تا اینکه سپیده صبح دمید، و صبح خوب روشن شد، آن گاه بلال برخاست و پیامبر ص را برای نماز خبر نمود، و چند بار این کار را تکرار نمود، ولی رسول خدا ص بیرون نشد، هنگامی که بیرون شد برای مردم نماز داد، و بلال به او خبر داد، که عایشه وی را به کاری که از وی خواست مشغول ساخت، تا این که صبح خیلی روشن شد، و در عین حال پیامبر ص در بیرون رفتن به سویش تأخیر نمود، فرمود: «من دو رکعت نماز فجر را میخواندم»، گفت: ای رسول خدا، تو خیلی وقتها صبح را روشن نموده برآمدی، فرمود: «اگر بیشتر از آنچه صبح نمودم صبح را روشنتر مینمودم، باز هم آن دو رکعت را میخواندم، و آن را، بجا، درست و خوب میخواندم» [۳۱۷]. اسناد آن، چنانکه نووی در ریاض الصالحین (ص۴۱۶) گفته، حسن است.
[۳۱۵] بخاری (۱۱۶۳) مسلم (۴۲۴). [۳۱۶] بخاری (۱۱۸۲). [۳۱۷] صحیح. ابوداوود (۱۲۵۷) آلبانی آن را در صحیح ابوداوود (۱۱۲۰) صحیح دانسته است.
ابن ماجه از قابوس و او از پدرش روایت نموده، که گفت: پدرم نزد عایشه رفت که: کدام نماز رسول خدا ص نزدش محبوبتر بود تا برای آن مواظبت نماید؟ گفت: چهار رکعت قبل از ظهر میخواند، قیام را در آنها طولانی مینمود و رکوع و سجدهشان را نیز نیکو انجام میداد [۳۱۸]. قابوس فرزند ابوظبیان است، ثقه دانسته شده، و ترمذی و ابن خزیمه و حاکم از وی روایت را صحیح دانستهاند. اما شخص ارسال شده نزد عایشه مبهم است. این چنین در الترغیب (۳۶۴/۱) آمده است. احمد و ترمذی از عبداللَّه بن سائب س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص بعد از زوال آقتاب و قبل از ظهر چهار رکعت میخواند، و فرمود: «این ساعتی است که دروازههای آسمان در آن باز میشود، و دوست دارم که عمل صالحی در آن از من بلند شود» [۳۱۹]. ترمذی میگوید: حدیث حسن و غریب است. این چنین در الترغیب (۳۶۴/۱) آمده است.
و ترمذی (ص۵۷) از علی س روایت نموده، که گفت: پیامبر ص قبل از ظهر چهار رکعت میخواند و بعد از آن دو رکعت. و هم چنان از عایشه ب - و آن را حسن دانسته - روایت نموده که: پیامبر ص وقتی چهار رکعت را قبل از ظهر نمیخواند، آنها را بعد از ظهر به جای میآورد [۳۲۰].
و طبرانی در الکبیر والأوسط از ابوایوب س روایت نموده که: هنگامی رسول خدا ص نزد من پایین آمد، دیدمش که بر چهار رکعت قبل از شهر مداومت مینمود، و فرمود: «وقتی آفتاب زوال نماید، دروازههای آسمان باز میشود، و هیچ دروازهای از آنها تا اینکه نماز ظهر خوانده نشود بسته نمیشود، و من دوست دارم، که در آن ساعت برایم خیر بلند شود» [۳۲۱]. این چنین در الترغیب (۳۶۴/۱) و در الکنز (۱۸۹/۴) آمده است.
[۳۱۸] سند آن ضعیف است. ابن ماجه (۱۱۵۶) در سند آن قابوس بن ابی ظبیان است که ضعیف است: التقریب (۲/ ۱۷) آلبانی آن را در ضعیف ابن ماجه (۲۳۹) ضعیف دانسته. [۳۱۹] حسن. احمد (۳/ ۴۱۱) ترمذی (۴۷۸) و گفته است: حسن غریب است. آلبانی آن را در صحیح الترمذی (۳۹۶) حسن دانسته است. و در صحیح الترغیب (۵۸۶) صحیح دانسته است. همچنین طبرانی (۴/ ۲۰۳). [۳۲۰] حسن. ترمذی (۴۲۶) و آلبانی آن را حسن دانسته است. [۳۲۱] سند آن ضعیف است. طبرانی در الکبیر (۴/ ۲۰۰- ۲۰۳) هیثمی دربارهی وی سخنی نگفته است. آلبانی در صحیح الترغیب (۵۸۵) می گوید: حسن لغیره است.
ترمذی (ص۵۸) - که آن را حسن دانسته - از علی س روایت نموده، که گفت: پیامبر ص قبل از عصر چهار رکعت نماز میخواند، و در میان آنها به سلام بر ملائک مقرب و مسلمانان و مؤمنانی که از آنان پیروی نمودهاند فاصله میآورد [۳۲۲]. و ابوداود از علی روایت نموده که: پیامبر ص قبل از عصر دو رکعت نماز میخواند [۳۲۳]. اسناد آن، چنانکه در الریاض (ص۴۱۹) آمده، صحیح است، این را ابویعلی و طبرانی در الکبیر والأوسط از میمونه ل به مثل حدیث علی روایت نمودهاند. چنان که در المجمع (۲۲۱/۲) آمده است. و طبرانی در الکبیر از ابن عباس ب روایت نموده که: پیامبر ص بعد از مغرب دو رکعت نماز میخواند، و قرائت را در آنها طولانی مینمود، تا اندازهای که اهل مسجد پراکنده میشدند [۳۲۴]. هیثمی (۲۳۰/۲) میگوید: در این یحیی بن عبدالحمید حمّانی آمده، و ضعیف میباشد.
[۳۲۲] حسن. ترمذی (۴۲۹) آلبانی آن را حسن دانسته است. [۳۲۳] حسن. ابوداوود (۱۲۷۲) آلبانی آن به جز لفظ به جز لفظ «چهار کلمه» حسن دانسته است. [۳۲۴] ضعیف. طبرانی (۱۲/ ۱۲، ۱۳) در سند آن یحیی بن حمید الحمانی است که ضعیف است: المجمع (۲/ ۲۳۰).
ابن ابی شیبه از سعیدبن جبیر روایت نموده، که گفت: عمر س درباره دو رکعت قبل از فجر گفت: آن دو از شتران سرخ رنگ برایم محبوبتراند. این چنین در الکنز (۲۰۱/۴) آمده است. و ابن جریر از عبدالرحمن بن عبداللَّه روایت نموده که: وی نزد عمربن خطاب در حالی وارد شد، که وی قبل از ظهر نماز میخواند، گفت: این چه نماز است؟ پاسخ داد: این از نماز شب به حساب میآید. و نزد ابن ابی شیبه از عبداللَّه بن عتبه روایت است که گفت: با عمر در خانهاش چهار رکعت قبل از ظهر خواند. این چنین در الکنز (۱۸۹/۴) آمده است.
ابن ابی شیبه از حذیفه بن اسید روایت نموده، که گفت: علی بن ابی طالب س را دیدم که وقتی آفتاب زوال مینمود، چهار رکعت طولانی به جای میآرود، از این امر پرسیدمش، گفت: رسول خدا ص را دیدم که این را میخواند... و مانند حدیث ابوایوب س را ذکر نموده. این چنین در الکنز (۱۸۹/۴) آمده است. و طبرانی در الکبیر از عبداللَّه بن یزید روایت نموده، که گفت: متصلترین و نزدیکترین مردم به عبداللَّه بن مسعود س برایم حدیث بیان نمود که: وی چون آفتاب زوال مینمود، بر میخاست و چهار رکعت نماز میخواند، و در آنها دو سوره از مئین [۳۲۵] میخواند، و وقتی مؤذنها ندا بر میآوردند، جامههایش را بر خود محکم مینمود، و باز برای نماز بیرون میرفت [۳۲۶]. هیثمی (۲۲۱/۲) میگوید: در این راوی است که از وی نام برده نشده است. و نزد وی همچنان از اسود و مره و مسروق روایت است که گفتند: عبداللَّه گفت: چیزی از نماز روز به نماز شب برابر نمیآید، مگر چهار رکعت قبل از ظهر، و فضیلت آنها بر نماز روز چون فضیلت نماز جماعت بر نماز فرد است. هیثمی (۲۲۱/۲) میگوید: در این بشیربن ولید کندی است، گروهی وی را ثقه دانستهاند، ولی باز هم دربارهاش کلامی هست، و بقیه رجال آن رجال صحیحاند. منذری در ترغیبش (۳۶۵/۱) میگوید: این حدیث موقوف است، ولی باکی در آن نیست. ابن جریر از ابن مسعود روایت نموده، که گفت: چیزی از نماز روز را به نماز شب برابر نمیکردند، مگر چهار رکعت قبل از ظهر را، و آنان بر این باورند که آن چهار رکعت ارزش نماز شب را دارند. این چنین در الکنز (۱۷۹/۴) آمده است.
[۳۲۵] یعنی از سوره هایی که دارای صد آیه و یا زیاده از آن هستند. م. [۳۲۶] ضعیف. طبرانی (۹/ ۲۸۷) در سند آن یک مجهول است: المجمع (۲/ ۲۲۱).
ابن جریر از براء س روایت نموده که: وی قبل از ظهر چهار رکعت نماز میخواند و از ابن عمر ب مثل آن روایت شده است. چنانکه در الکنز (۱۸۹/۴) آمده است، و همچنان از ابن عمر روایت نموده است که: چون آفتاب زوال مینمود، وی به مسجد میآمد و دوازده رکعت قبل از ظهر میخواند و بعد از آن مینشست. و از نافع روایت است که عمر قبل از ظهر هشت رکعت نماز میخواند، و بعد از آن چهار رکعت نماز میگزارد. این چنین در الکنز (۱۸۹/۴) آمده است.
ابن نجار از علی س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص مرا به سه چیز وصیت نموده است، که تا زندهام آنها را نمیگذارم: اینکه قبل از عصر چهار رکعت بخوانم. و من آنها را تا اینکه زنده هستم ترک نخواهم نمود [۳۲۷]. و نزد ابن جریر از وی روایت است که گفت: خداوند کسی را که قبل از عصر چهار رکعت بخواند رحم نماید. این چنین در الکنز (۱۹۱/۴) آمده است. و ابن ابی شیبه از ابوفاخته و او از علی س روایت نموده که وی ذکر نمود: در میان مغرب و عشاء نماز غفلت است، علی گفت: در غفلت واقع شدهاید [۳۲۸]. این چنین در الکنز (۱۹۲/۴) آمده است. و ابن زنجویه از ابن عمر س روایت نموده، که گفت: کسی که بعد از مغرب چهار رکعت نماز بخواند، چون کسی میباشد که از یک جنگ به جنگ دیگری برود. این چنین در الکنز (۱۹۳/۴) آمده است.
[۳۲۷] حسن. به مانند آن قبلا گذشت. [۳۲۸] یعنی این نماز را ترک نمودهاید.
ابوداود و ابن خزیمه از عبداللَّه ابن ابی قیس روایت نمودهاند که گفت: عایشه ل گفت: قیام لیل را مگذار، چون رسول خدا ص آن را نمیگذاشت، و وقتی مریض یا کسل میشد نشسته نماز میخواند [۳۲۹]. این چنین در الترغیب (۴۰۱/۱) آمده است.
[۳۲۹] صحیح. ابوداوود (۱۳۰۷) آلبانی آن را صحیح دانسته است. همچنین احمد (۶/ ۲۴۹).
بزار از جابر س روایت نموده، که گفت: قیام لیل بر ما فرض گردید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ ١ قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا ٢﴾ [المزمل: ۱-۲].
ترجمه: «ای در جامه پیچیده. شب را (به نماز) به استثنای اندک آن، قیام کن».
بنابراین برخاستیم و ایستادیم، حتی که قدمهایمان ورم نمود، آن گاه خداوند تبارک و تعالی رخصت و اجازه نازل فرمود:
﴿عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرۡضَىٰ﴾ [المزمل: ۲۰]. تا آخر سوره.
ترجمه: «خداوند دانست که از شما مریضهایی خواهد بود» [۳۳۰].
هیثمی (۲۵۱/۲) میگوید: در این علی بن زید آمده، و دربارهاش سخن است، و ثقه هم دانسته شده.
[۳۳۰] ضعیف. بزار. در سند آن علی بن زید است که ضعیف است: المجمع (۲/ ۲۵۱).
امام احمد در مسندش از سعیدبن هشام روایت نموده که: وی همسرش را طلاق داد، بعد از آن به طرف مدینه رفت تا اموال غیر منقولش را که در آنجا داشت بفروشد، و آن را برای خریداری اسب و سلاح اختصاص بدهد، و بعد از آن تا مردن با روم بجنگد، وی با گروهی از قومش روبرو شد، و به وی گفتند که یک گروه شش نفری از قومش این را در زمان پیامبر خدا ص اراده نمودند، پیامبر ص فرمود: «آیا در من برایتان اقتدای نیکو نیست؟» و آنان را از آن بازداشت، آن گاه سعید ایشان را بر برگردانیدن همسرش شاهد گرفت، بعد از آن بهسوی ما برگشت و به ما گفت، که وی نزد ابن عباس ب رفت و او را از وتر پرسید، گفت: آیا تو را به عالمترین اهل زمین به وتر رسول خدا ص آگاه نسازم؟ گفت: اری، فرمود: نزد عایشه ل برو، و باز نزدم برگرد، و مرا از پاسخی که به تو داده است خبر بده، میگوید: نزد حکیم بن افلج آمدم، و از او خواستم که با من نزد عایشه بیاید، گفت: من به وی نزدیک نمیشوم، من وی را از این باز داشتم که درباره این دو گروه [۳۳۱] چیزی بگوید، ولی او ابا ورزید و ادامه داد، [سعید میگوید] من وی را سوگند دادم [۳۳۲]، بنابراین با من آمد، و نزد وی داخل شدیم، گفت: حکیم است، و او را شناخت، حکیم گفت: بلی، میافزاید: عایشه باز پرسید: این همراهت کیست؟ گفت: سعیدبن هشام، عایشه پرسید: هشام کیست؟ پاسخ داد: ابن عامر، میافزاید: آن گاه برای وی دعای رحمت نمود و گفت: عامر شخص نیکویی بود، گفتم: ای ام المؤمنین، مرا از اخلاق رسول خدا ص خبر بده گفت آیا قرآن نمیخوانی گفتم بلی میخوانم. گفت: اخلاق رسول خدا ص قرآن بود. خواستم برخیزم، آن گاه قیام پیامبر خدا ص به یادم آمد، گفتم: ای ام المؤمنین، مرا از قیام پیامبر خدا ص خبر بده؟ گفت: آیا این سوره را نمیخوانی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ ١﴾؟ گفتم: آری، فرمود: خداوند قیام لیل را در اول این سوره فرض گردانید، و رسول خدا ص و یارانش یک سال قیام نمودند، حتی که قدمهایشان ورم نمود، و خداوند خاتمه سوره را دوازده ماه در آسمان نگه داشت، بعد از آن خداوند تخفیف را در آخر این سوره نازل فرمود، بنا بر آن، قیام شب پس از فرضیت نفل گردید. باز خواستم برخیزم، آن گاه وتر رسول خدا ص به یادم آمد، و گفتم: ای ام المؤمنین، مرا از وتر رسول خدا ص خبر بده؟ گفت: ما برایش مسواک و آب وضویش را آماده میساختیم، و خداوند او را وقتی که میخواست در شب بیدار مینمود، و او مسواک مینمود و باز وضو میکرد، و بعد از آن هشت رکعت نماز میخواند، که در آنها جز در رکعت هشتم نمینشست، بعد مینشست و پروردگارش [تبارک] و تعالی را یاد مینمود، و دعا میکرد، و باز بر میخاست و سلام نمیداد، بعد میایستاد تا نهم را بخواند، باز مینشست و خداوند واحد را ذکر مینمود، و بعد از آن وی را دعا میکرد و باز سلام میداد که ما میشنیدیم، آن گاه بعد از سلام دادنش دو رکعت نماز دیگر را نشسته میخواند، و مجموع آنها، ای پسرم، یازده رکعت میگردید، و هنگامی که رسول خدا ص مسن گردید و چاق شدند، به هفت رکعت وتر نمود، و بعد از آن دو رکعت دیگر را پس از سلام دادنش نشسته خواند، و اینها در مجموع، ای پسرم، نه رکعت بود، و رسول خدا ص وقتی نمازی را میخواند، دوست میداشت که بر آن مداومت نماید، و او را وقتی از قیام شب، خوابی، دردی یا مرضی مشغول میداشت، از طرف روز دوازده رکعت نماز میگزارد، و رسول خدا ص را بیاد ندارم که همه قرآن را در یک شب تا صبح خوانده باشد، و ماهی را کاملاً بدون رمضان روزه گرفته باشد. بعد نزد ابن عباس آمدم، و حدیث وی را برایش بیان نمودم، گفت: راست گفته، اما اگر من نزدش رفت و آمد میداشتم، نزدش میرفتم تا از خودش میشنیدم [۳۳۳]. [۳۳۴] مسلم این را در صحیحش به مثل آن روایت کرده است. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۴۳۵/۴) آمده است.
[۳۳۱] گروه علی و گروه معاویه. [۳۳۲] یعنی حکیم را سوگند دادم که باید همراه من برود. م. [۳۳۳] چنان مینماید که این حدیث بعد از واقعه جمل بوده است. [۳۳۴] مسلم (۷۴۶) احمد (۶/ ۵۳).
ابن ابی شیبه از ابن عباس روایت نموده، که گفت: هنگامی که اول مزمل نازل شد، مانند قیامشان در ماه رمضان قیام مینمودند، و در میان اول و آخر آن یک سال فاصله بود. این چنین در الکنز (۲۸۱/۴) آمده است.
ابن ابی شیبه از یحیی بن سعید از ابوبکر س روایت نموده که: وی در اول شب وتر میخواند، و وقتی برای نماز بر میخاست دو دو رکعت نماز میگزارد. این چنین در الکنز (۲۷۸/۴) آمده است. مالک و بیهقی از اسلم روایت نمودهاند که گفت: عمربن خطاب س در طول شب همانقدر که خدا میخواست، نماز میگزارد، چون نصف شب میشد، خانوادهاش را برای نماز بیدار مینمود، و بعد از آن به آنها میگفت: نماز، و این آیه را تلاوت مینمود:
﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ﴾ تا به این قول خداوند ﴿وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾ [طه: ۱۳۲].
ترجمه: «خانواده ات را به نماز امر کن... عاقیت از آن پرهیزگاران است».
این چنین در منتخب الکنز (۳۸۰/۴) آمده است. و طبرانی - که رجالش ثقهاند -، چنانکه هیثمی (۷۳/۹) گفته، از حسن روایت نموده که: عثمان بن ابی العاص با یکی از همسران عمربن خطاب ازدواج نمود، و گفت: به خدا سوگند، او را به سبب علاقمندی به مال و فرزند نکاح ننمودم، فقط خواستم مرا از شب عمر خبر دهد، و از وی پرسید که: نماز عمر در شب چطور بود؟ پاسخ داد: وی نماز عشاء را میخواند، بعد از آن امر مینمود تا نزد سرش ظرفی را پر از آب نموده بگذاریم و سر آن را بپوشانیم، و در طول شب بیدار میشد، و دستهایش را در آب میگذاشت و بدان روی و دستش را میشست و بعد از آن خداوند را، آنقدر که خدا میخواست، یاد مینمود، بعد از آن چندین بار پی در پی بیدار میشد، تا اینکه بر همان ساعتی میرسید، که در آن برای نمازش بر میخاست. ابن بریده گفت: چه کسی این را برای تو بیان داشت؟ پاسخ داد: این را دختر عثمان بن ابی العاص برایم بیان نمود، گفت: ثقه است. و ابن سعد از سعیدبن المسیب روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب نماز را در دل شب - یعنی در وسط شب - دوست میداشت. این چنین در الکنز (۲۷۹/۴) آمده است.
ابونعیم در الحلیه (۳۰۳/۱) به سند جید، چنانکه در الاصابه (۳۴۹/۱) آمده، از نافع از ابن عمر ب روایت نموده که: وی شب را به نماز زنده میداشت، و بعد از آن میگفت: از نافع در سحر داخل شدهایم؟ پاسخ میداد: نخیر، باز نماز را شروع مینمود، و بعد از آن میگفت: ای نافع، در سحر داخل شدهایم؟ میگفت: آری، آن گاه مینشست و آمرزش میخواست و دعا مینمود تا اینکه صبح میشد. طبرانی مثل این را روایت نموده، رجال آن رجال صحیحاند، غیر اسدبن موسی که ثقه است. و ابونعیم همچنان (۳۰۴/۱) از محمد روایت نموده، که گفت: ابن عمر هر بار که در شب بیدار میشد نماز میگزارد، و نزد وی همچنان از ابوغالب روایت است که گفت: ابن عمر در مکه نزد ما پایین میآمد، و در هنگام شب تهجد میخواند، و شبی نزدیکیهای صبح به من گفت: ای ابوغالب آیا بلند نمیشوی تا نماز بخوانی؟ اگر چه ثلث قرآن را بخوانی، گفتم: صبح نزدیک شده، ثلث قرآن را چگونه بخوانم؟ گفت: سوره اخلاص ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾ معادل ثلث قرآن است.
طبرانی از علقمه بن قیس روایت نموده، که گفت: شبی با عبداللَّه بن مسعود س خوابیدم، وی در اول شب قیام نمود [۳۳۵]، بعد از آن برخاست، و مثل قرائت امام در مسجد قبیلهاش قرائت مینمود، به ترتیل میخواند و تکرار نمیکرد، کسانی که در اطرافش بودند میشنیدند، و صدایش را نیز تکرار نمینمود، تا اینکه از تاریکی آخر شب، جز مانند فاصله میان اذان مغرب و عودت از آن باقی نماند، بعد از آن وی وتر خواند. هیثمی (۲۶۶/۲) میگوید: این را طبرانی در الکبیر روایت نموده، و رجال آن رجال صحیحاند. و طبرانی از طارق بن شهاب روایت نموده که: وی نزد سلمان س خوابید، تا ببیند که تلاش وی چگونه است، میگوید: سلمان در آخر شب به نماز ایستاد، و گوییی طارق آنچه را گمان مینمود ندید، و آن را برای وی متذکر گردید، سلمان گفت: بر نمازهای پنجگانه مداومت و توجه داشته باشید، چون اینها کفاره این گناهانند، البته در صورتی که مرتکب قتل نشود، و وقتی مردم شب نمایند بر سه حالت میباشند: کسی از آنان چنان میباشد، که او را نفع میباشد و نه ضرر، و کسی از آنان چنان میباشد که برای او ضرر میباشد و نه نفع، و کسی از آنان چنان میباشد، که برای او نه نفع میباشد و نه ضرر، مردی که تاریکی شب و غفلت مردم را غنیمت میشمرد، و بر میخیزد و تا صبح نماز میگزارد، این همان کسی است، که برایش نفع است و نه ضرر، و مردی که غفلت مردم و تاریکی شب را غنیمت میشمرد و دست به گناه میزند، این همان کسی است، که برایش ضرر است و نه نفع و مردی که نماز عشاء را میگزارد و میخوابد، این همان کسی است، که نه برایش نفع است و نه ضرر، و زنهار که به شتاب روی!! میانه روی اختیار نما و مداومت کن. منذری در ترغیب خود (۴۰۱/۱) گفته: این را طبرانی در الکبیر، به صورت موقوف، به اسنادی که در آن باکی نیست، روایت نموده، و گروهی هم این را به صورت مرفوع روایت کردهاند
[۳۳۵] این چنین در اصل آمده، و ممکن درست «خواب نمود» باشد.
بخاری و مسلم از ام هانی - فاخته بنت ابی طالب ل - روایت نمودهاند که گفت: نزد رسول خدا ص در سال فتح رفتم، و ملاحظه نمودم که غسل میکند، هنگامی که از غسلش فارغ گردید، هشت رکعت نماز خواند البته در آن وقت چاشت بود [۳۳۶]. این چنین در الریاض (ص۴۲۴) آمده است. و مسلم از عایشه ل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص نماز چاشت [۳۳۷] را چهار رکعت میخواند، و مقداری که خدا میخواست اضافه مینمود [۳۳۸]. این چنین در الریاض آمده است.
[۳۳۶] بخاری (۲۸۰) مسلم (۷۱۹). [۳۳۷] یعنی: صلاه الضحی. م. [۳۳۸] مسلم (۷۱۷).
طبرانی در الأوسط از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص را دیدم که نماز چاشت را شش رکعت میخواند، و آنها را دیگر ترک ننمودم [۳۳۹].
هیثمی (۳۳۷/۲) میگوید: در این سعدبن مسلم اموی آمده، و بخاری و ابن معین و گروهی ضعیفش دانستهاند، و ابن حبان در ثقهها ذکرش نموده، و گفته: خطا میکند. این چنین طبرانی در الکبیر والأوسط به اسناد حسن، چنانکه هیثمی (۲۳۸/۲) گفته، از ام هانی روایت نموده که: پیامبر ص روز فتح نزد وی آمد، و نماز چاشت را شش رکعت خواند. و بزار از عبداللَّه بن ابی اوفی س روایت نموده که: وی نماز چاشت را دو رکعت خواند، آن گاه همسرش به او گفت: دو رکعت خواند؟ پاسخ داد: رسول خدا ص هنگامی که به فتح بشارت داده شد، و هم چنین وقتی که به بریده شدن سر ابوجهل بشارت داده شد، دو رکعت نماز چاشت را خواند. هیثمی (۲۳۸/۲) میگوید: این را بزار روایت کرده است، و طبرانی در الکبیر بعضی آن را روایت نموده، و در آن شعثاء آمده، و من کسی را نیافتم که او را ثقه دانسته باشد، و نه هم کسی را که جرحش نموده باشد. و ابنماجه فقط نماز را وقتی که به سر ابوجهل بشارت داده شد روایت نموده است.
[۳۳۹] ضعیف. طبرانی در الاوسط در سند آن سعد بن مسلم الاموی است که ضعیف است: المجمع (۲/ ۳۳۷).
طبرانی در الکبیر از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: این آیه را مرور مینمودم، و نمیدانستم که این چیست، قول خداوند:
﴿بِٱلۡعَشِيِّ وَٱلۡإِشۡرَاقِ﴾ [ص: ۱۸].
ترجمه: «در وقت عشاء و برآمدن آفتاب».
تا اینکه ام هانی دختر ابوطالب به من گفت که: رسول خدا ص نزد وی آمد، و کاسهای آب وضو خواست، انگار که من اثر خمیر را در آن میبینم، وضو نمود، و نماز چاشت [یا اشراق] را به جای آورد و گفت: «ای ام هانی این نماز اشراق است» [۳۴۰]. هیثمی (۲۳۸/۲) میگوید: در این حجاج بن نصیر آمده، و ابن المدینی و گروهی ضعیفش دانستهاند، و این معین و ابن حبان ثقهاش دانستهاند، و این حدیث در صحیح آمده، ولی به غیر سیاق وی.
[۳۴۰] ضعیف. طبرانی در الکبیر. در سند آن حجاج بن نصر است که ضعیف است. نگا: المجمع (۲/ ۲۳۸).
ابویعلی از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص لشکری را فرستاد، آنان غنیمت بزرگی به دست آوردند، و به سرعت برگشتند، مردی گفت: ای رسول خدا، لشکری را ندیدیم که از اینها زودتر و سریعتر عودت نموده باشد، و غنیمت بزرگتر به دست آورده باشد، فرمود: «ایا شما را به زود برگردندهتر و به دست آوردنده غنیمت بزرگتر از اینها خبر ندهم، مردی که وضو نمود، وضو را نیکو و تمام کرد، و باز بهسوی مسجدی روی آورد، و نماز بامداد را در آن به جای آورد، و بعد از آن نماز اشراق را در عقبش گزارد، این مرد به سرعتتر برگشته و غنیمت بزرگتر به دست آورده است» [۳۴۱]. منذری در الترغیب (۴۲۸/۱) میگوید: این را ابویعلی روایت نموده، و رجال اسناد وی رجال صحیحاند، و بزار و ابن حبان در صحیحش هم این را روایت نمودهاند، و بزار در روایتش بیان نموده که: آن مرد ابوبکر س بود. و این حدیث را ترمذی در بخش الدعوات در جامعش از عمر بروایت کرده است. و این را همچنان احمد به روایت ابن لهیعه روایت نموده، و طبرانی به اسناد جید آن را از عبداللَّه بن عمرو ب، چنانکه در الترغیب (۴۲۷/۱) آمده، روایت نموده است.
[۳۴۱] صحیح. ابویعلی (۶۴۷۳، ۶۵۵۹) ابن حبان (۲۵۳۵) نگا: صحیح الترغیب (۶۶۹).
طبرانی در جزئی که برای افراد عطاء نام تخصیص داده است، از عطاء ابومحمد روایت نموده، که گفت: علی س را دیدم که نماز چاشت را در مسجد میخواند. این چنین در الکنز (۲۸۱/۴) آمده است. و ابن جریر از عکرمه روایت نموده، که گفت: ابن عباس ب نماز چاشت را روزی میخواند و ده روز دیگر ترک مینمود. این چنین در الکنز (۲۸۲/۴) آمده است. و ابن جریر از عایشه بنت سعد [۳۴۲] روایت نموده، که گفت: سعد س نماز چاشت را هشت رکعت میخواند. این چنین در الکنز (۲۸۳/۴) آمده است.
[۳۴۲] یعنی: دختر سعدبن ابی وقاص.
طبرانی در الکبیر از شعبی روایت نموده، که گفت: ابن مسعود س نماز چاشت را نمیخواند، و در میان ظهر و عصر و هم چنان یک نوبت و بخش طولانی از شب نماز میخواند [۳۴۳]. هیثمی (۲۵۸/۲) میگوید: در این مردی است که از وی نام برده نشده است. و ابونعیم در الحلیه (۳۰۴/۱) از نافع از ابن عمر ب روایت نموده که: وی بین ظهر تا عصر را زنده میداشت [۳۴۴].
اهتمام و توجه به نفلها میان مغرب و عشاء نماز پیامبر ص در میان مغرب و عشاء و همچنان نماز عمار س نسائی به اسناد جید از حذیفه س روایت نموده، که گفت: نزد پیامبر ص آمدم، و همراهش مغرب را خواندم، بعد از آن وی تا به عشاء نماز گزارد [۳۴۵].
این چنین در الترغیب (۳۶۹/۱) آمده است. و طبرانی در هر سه کتابش [۳۴۶] از محمدبن عماربن یاسر روایت نموده، که گفت: عماربن یاسر ب را دیدم که بعد از مغرب شش رکعت نماز میخواند، و گفت: دوستم رسول خدا ص را دیدم که بعد از مغرب شش رکعت نماز میخواند، و فرمود: «کسی که بعد از مغرب شش رکعت نماز بخواند، گناهانش بخشیده میشود، هر چند که همانند کف بحر باشد» [۳۴۷]. طبرانی میگوید: این را صالح بن قطن بخاری به تنهایی روایت نموده، و منذری در ترغیبش (۳۶۸/۱) میگوید: درباره صالح اکنون در ذهنم نه جرحی میآید و نه تعدیلی.
[۳۴۳] ضعیف منقطع. طبرانی (۹/ ۱۷۶) و شعبی از ابن مسعود نشنیده است. همچنین در سند آن یک ناشناخته است چنانکه هیثمی (۲/ ۲۵۸).ذکر کرده است. [۳۴۴] یعنی: عبادت مینمود و نماز میگزارد. م. [۳۴۵] آلبانی آن را صحیح دانسته است. منذری آن را در الترغیب با سند جید به نسائی ارجاع داده است. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۵۹۰) صحیح دانسته است. [۳۴۶] یعنی در المعجم الکبیر والمعجم الأوسط والمعجم الصغیر. م. [۳۴۷] ضعیف. ابونعیم در تاریخ اصبهان (۲/ ۲۲۳) نگا: العلل المتناهیة (۱/ ۴۵۷) و الضعیفة (۴۶۷) و ضعیف الترغیب (۳۳۳).
طبرانی در الکبیر از عبدالرحمن بن یزید روایت نموده، که گفت: در یک ساعتی هرگاه که نزد ابن مسعود س میآمدم، او را مییافتم که نماز میگزارد، ما بین مغرب و عشاء، بنا بر این عبداللَّه را پرسیده گفتم: در یک ساعتی هر گاهی که نزدت آمدم، تو را دریافتم که نماز میگزاری، گفت: این ساعت غفلت است. هیثمی (۲۳۰/۲) میگوید: در این لیث بن ابی سلیم آمده، و دربارهاش سخن است. و نزد وی همچنان از اسودبن یزید روایت است که گفت: عبداللَّه بن مسعود فرمود: چه ساعت نیکویی است وقت غفلت [۳۴۸] - یعنی نماز در میان مغرب و عشاء -. هیثمی (۲۳۰/۲) میگوید: در این جابر جعفی آمده، و دربارهاش کلام زیادی است. و ابن زنجویه از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: ملائک اطراف کسانی را که در میان مغرب و عشاء نماز میگزارند احاطه میکنند، و این نماز باز گردندگان بهسوی حق و توبه کنندگان است. این چنین در الکنز (۱۹۳/۴) آمده است.
[۳۴۸] ضعیف. طبرانی (۹/ ۲۸۸) در سند آن لیث بن ابی سلیم ضعیف است. نگا: المجمع (۲/ ۲۳۰).
ابن المبارک در الزهد به سند صحیح از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت نموده، که گفت: مردی با همسر عبداللَّه بن رواحه س ازدواج نمود، و او را از عملکرد ابن رواحه پرسید، پاسخ داد: وی چون میخواست ازخانهاش بیرون برود دو رکعت نماز میخواند، و وقتی به خانهاش بر میگشت، دو رکعت نماز میگزارد، و آن را ترک نمینمود. این چنین در الاصابه (۳۰۶/۲) آمده است.
مسلم از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص به قیام رمضان ترغیب مینمود، بدون اینکه ایشان را به انجام آن مأمور سازد، و میگفت: «کسی که در رمضان با ایمان و نیت اجر و ثواب قیام نماید، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود» [۳۴۹]. این چنین در الریاض آمده، و آن را در جمع الفوائد از ائمه شش گانه ذکر نموده و افزوده است: بعد پیامبر ص درگذشت و مسئله در زمان خلافت ابوبکر س و ابتدای خلافت عمر س بدین منوال بود.
[۳۴۹] مسلم (۷۵۹) و بخش مرفوع آن را بخاری (۴/ ۲۱۷، ۲۱۸) و مسلم (۷۶۰) و ابوداوود (۱۳۷۱) و ترمذی (۸۰۸) و نسائی (۳/ ۲۰۱) و احمد (۲/ ۲۸۱) از ابوهریره روایت کردهاند.
ابوداود به اسناد ضعیف از ابوهریره روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در رمضان در حالی نزد مردم بیرون رفت، که آنان در یک گوشه مسجد نماز میگزاردند، آن گاه گفت: «اینان کیستند؟» به او گفته شد: اینان مردمانیاند، که قرآن حفظ ندارند، و ابی بن کعب برایشان نماز میدهد، وآنان در عقب وی نماز میگزارند، فرمود: «به حق رسیدهاند، و کار نیکویی انجام دادهاند» [۳۵۰].
این چنین در جمع الفوائد آمده است. مالک، بخاری، ابن خزیمه و غیر ایشان از عبدالرحمن بن عبدالقاری روایت نمودهاند که گفت: با عمر بن خطاب س شبی در رمضان بهسوی مسجد بیرون رفتم، ناگهان متوجه شدیم، که مردی پراکنده و متفرقاند، مردی برای خودش نماز میخواند، و گروهی از عقبش همان نماز روی را میگزارند، آن گاه عمر گفت: من بر این باور هستم که اگر اینان را بر یک قاری جمع نمایم بهتر و افضل خواهد بود، بعد از آن تصمیم گرفت و ایشان را بر ابی بن کعب جمع نمود. باز شب دیگری با وی بیرون رفتم و مردم در عقب قاری خویش نماز میگزاردند، عمر گفت: بدعت نیکویی است این!! آنچه از آن میخوابید، از آنچه برایش قیام میکند بهتر است - هدفش آخر شب است [۳۵۱] - و مردم در اول شب قیام مینمودند [۳۵۲].
این چنین در الکنز و جمع الفوائد آمده است. و ابن سعد (۵۹/۵) از نوفل بن ایاس هذلی روایت نموده، که گفت: ما در زمان عمربن خطاب به صورت پراکنده و متفرق در مسجد در رمضان اینجا و آنجا میایستادیم [۳۵۳]، و مردم بهسوی خوش صداترشان میل مینمودند، آن گاه عمر گفت: آیا اینان را نمیبینم که قرآن را به خوش آوازی گرفتهاند؟ به خدا سوگند، اگر بتوانم این را تغییر خواهم داد، میگوید: جز سه شب درنگ ننموده بود، که ابی بن کعب را امر نمود، و او برایشان امامت کرد، بعد از آن در آخر صفها ایستاد و گفت: اگر این بدعت باشد، به درستی که بدعت نیکویی است.
[۳۵۰] ضعیف. ابوداوود (۱۳۷۷) ابن عبدالبر در التمهید (۸/ ۱۱۱). [۳۵۱] یعنی: اگر شما همین قیام را از طرف اخیر شب مینمودید برایتان در ثواب بهتر بود، و حالا که نماز میخوانید و میخوابید، اجرش نظر به آخر شب کمتر است. م. [۳۵۲] بخاری (۲۰۱۰) و مالک در موطا (۱/ ۱۱۴/ ۳). [۳۵۳] البته برای نماز. م.
ابن شاهین از ابواسحاق همدانی روایت نموده، که گفت: علی ابن بیطالب س در نخستین شب رمضان بیرون رفت: [و دید] که چراغها روشن است و میدرخشد و کتاب خداوند تلاوت میشود، فرمود: ای ابن خطاب! خداوند در قبرت نور و روشنایی بیاورد، چنانکه مساجد خداوند تعالی را به قرآن منور و روشن ساختی. این چنین در الکنز (۲۸۴/۴) آمده است.
و خطیب این را در امالی خود از ابواسحاق همدانی، و ابن عساکر از اسماعیل بن زیاد به معنای آن به اختصار، روایت کردهاند. چنانکه در منتخب الکنز (۳۸۷/۴) آمده است.
فریابی و بیهقی از عروه روایت نمودهاند که: عمربن خطاب س مردم را بر قیام ماه رمضان جمع نمود: مردان را بر ابی بن کعب س و زنان را بر سلیمان بن ابی حثمه. این چنین در الکنز (۲۸۳/۴) آمده است. و ابن سعد (۲۶/۵) از عمربن عبداللَّه عنسی روایت نموده که: ابی بن کعب و تمیم داری ب در مقام پیامبر ص میایستادند، و برای مردان نماز میدادند، و سلیمان بن ابی حثمه با زنان در صفه [۳۵۴] مسجد میایستاد، چون زمان عثمان بن عفان س فرا رسید، مردان و زنان را بر یک قاری جمع نمود، بر سلیمان بن ابی حثمه، وی زنان را امر مینمود و نگه داشته میشدند، تا اینکه مردان میرفتند، آن گاه رها میگریدند. و بیهقی از عرفجه روایت نموده، که گفت: علی بن ابی طالب س مردم را به قیام ماه رمضان امر مینمود، و برای مردان امامی میگردانید و برای زنان امامی، عرفجه میگوید: و من امام زنان بودم. این چنین در الکنز (۲۸۴/۴) آمده است.
[۳۵۴] جایی که عمر س بیرون از مسجد بناء نموده بود.
ابویعلی از جابربن عبداللَّه ب روایت نموده، که گفت: ابن بن کعب س نزد رسول خدا ص آمد و گفت: ای رسول خدا، امشب چیزی انجام دادم - البته در رمضان - پرسید: «آن چیست ای ابی؟» گفت: زنانی در منزلم گفتند: نمیتوانیم قرآن بخوانیم، بنابراین پشت سر تو تو نماز میگزاریم، افزود: بنابراین برایشان هشت رکعت نماز خواندم و وتر هم به جای آوردم، پیامبر ص بدان رضایت نشان داد و چیزی نگفت [۳۵۵]. هیثمی (۷۴/۲) میگوید: این را ابویعلی و طبرانی به مانند آن در الأوسط روایت نمودهاند، و اسناد آن حسن است.
[۳۵۵] هیثمی آن را حسن دانسته است. ابویعلی (۱۸۰) هیثمی (۲/ ۷۴) آن را به ابویعلی ارجاع داده است و به مانند آن در الاوسط و گفته: سند آن حسن است.
ابن خزیمه در صحیحش از عبداللَّه بن بریده و او از پدرش س روایت نموده، که گفت: روزی رسول خدا ص صبح نمود، و بلال س را فراخواند و گفت: «ای بلال به چه چیز از من بهسوی جنت سبقت نمودی؟ من دیشب داخل جنت شدم، و صدای حرکتت را در پیش رویم شنیدم»، گفت: ای رسول خدا، هرگاه گناهی نمودم [۳۵۶]، دو رکعت نماز خواندم، و هرگاه برایم بیوضویی پیش آمده، وضو نمودهام، و دو رکعت نماز گزاردهام [۳۵۷]. این چنین در الترغیب (۴۳۷/۱) آمده است.
[۳۵۶] منذری گفته: و در روایتی آمده: هرگاه اذان دادم. و ممکن این صحیح باشد. [۳۵۷] صحیح. ابن خزیمة (۱۲۰۹) احمد (۵/ ۳۵۴) (۳۶۰) حاکم (۱/ ۳۱۳، ۳/ ۲۸۵).
ابن سعد (۲۱/۷) از ثمامه بن عبداللَّه روایت نموده، که گفت: باغبان انس س در تابستان نزدش آمد، و از بیآبی شکایت نمود، آن گاه انس آب خواست و وضو نمود و نماز گزارد، بعد از آن گفت: آیا چیزی را میبینی؟ گفت: نه چیزی را میبینم، میافزاید: باز داخل شد و نماز گزارد، و بار سوم - یا چهارم - گفت: ببین، پاسخ داد: ابری را به اندازه بال پرنده میبینم، میگوید: باز شروع به نماز گزاردن و دعا نمود، تا اینکه همان دهقان نزدش آمد و گفت: آسمان را ابر فرا گرفت و بارید، انس گفت: اسبی را که بشربن شغاف فرستاده سوار شو، و ببین که باران به کجا رسیده است؟ میگوید: آن را سوار گردید و دید، میافزاید: و دریافت که باران از قصرهای مسیرین و قصر غضبان تجاوز ننموده است.
ابن ابی عاصم، ابن جریر - که صحیحش دانسته -، طبرانی در الأوسط و ابن شاهین در السنۀ از علی س روایت نمودهاند که گفت: دچار دردی شدم، و نزد پیامبر ص آمدم، و مرا در کنار خویش قرار داد، و به نماز خواندن شروع کرد، و گوشه جامهاش را بر روی من انداخت، بعد از آن گفت: «ای پسر ابوطالب تندرست شدی و تو مشکلی نداری، از خداوند هر چه برای خود خواستهام، مثل آن را برای تو هم خواستهام، و از خداوند هر چه خواستم آن را به من داده است، مگر اینکه به من گفته شد: بعد از تو دیگر نبی نیست»، (آن گاه برخاستم) و انگار که هیچ مریض نشده بودم. این چنین در المنتخب (۴۳/۵) آمده است.
ابن ابی الدنیا در کتاب مجابی الدعوة از انس بن مالک س روایت نموده است، که گفت: مردی از اصحاب رسول خدا ص که ابومعلق نامیده میشد، و تاجر بود، با مال خودش و دیگران تجارت مینمود، وی فردی عابد و پرهیزگار بود، باری بیرون رفت و دزدی که سلاح بر تن داشت با او روبرو گردید و گفت: متاعت را بگذار که میکشمت، گفت: اگر مال میخواهی در خدمتت است، گفت: جز خونت را نمیخواهم، ابومعلق گفت: پس بگذار نماز بخوانم، گفت: آنقدری که میخواهی بخوان. آن گاه وضو ساخت و بعد از آن دو رکعت نماز گزارد، و چنین دعا نمود: «يا ودود يا ذالعرش الـمجيد، يا فعالا لـما يريد، اسالك بعزتك التي لا ترام، وملكك الذي لا يضام، وبنورك الذي ملأ اركان عرشك آن تكفيني شر هذا اللص، يا مغيث اغثنى». ترجمه: «ای ودود، و ای صاحب عرش بزرگ، ای کننده آنچه بخواهد، تو را به بزرگی و عزتت که قصد کرده نمیشود، و به پادشاهیت که مزاحمت کرده نمیشود، و به نورت که اطراف عرشت را پر نموده، سوال میکنم که شر این دزد را از من دفع کنی، ای فریادرس به فریادم برس». این را سه بار گفت، ناگهان متوجه شد سوارکاری که حربهای در دست دارد، حربهاش را تا برابر هر دو گوشش بلند کرده است، وی دزد را زد و به قتل رسانید، و آن گاه بهسوی تاجر آمد، تاجر پرسید: تو کیستی؟ که خداوند توسط تو به فریادم رسید، گفت: من ملکی از اهل آسمان چهارم هستم، هنگامی که دعا نمودی، صدای دروازههای آسمان را شنیدم، باز برای دومین بار دعا نمودی، آن گاه ضجهای را از اهل آسمان شنیدم، باز سومین بار دعا نمودی، آن گاه گفته شد: دعای مصیبت زده است، و من از خداوند خواستم که قتل آن را به عهده من بسپارد، بعد از آن همان ملک گفت: مژده بادا برایت و بدان، که کسی وضو بکند، و چهار رکعت نماز بگذارد، و به این دعاء دعاء نماید، دعایش قبول و پاسخ داده میشود، خواه در مصیبت باشد یا بدون مصیبت». ابوموسی این را در کتاب الوظائف، به صورت کاملش روایت نموده. این چنین در الاصابه (۱۸۲/۴) آمده است.
چگونه پیامبر ص و یارانش به علم الهی رغبت و علاقمندی داشتند و بهسوی آن ترغیب مینمودند، و آن چه را در آن ایمان و عمل وجود داشت میآموختند و به دیگر آموزش میدادند، و در سفر حضر و در سختی و آسانی به آن مشغول بودند، و چگونه به تعلیم مهمانان تازه وارد به مدینه منوره، بر صاحب آن هزار هزار درود و سلام تقدیم باد، توجه و عنایت مینمودند، و چگونه علم و جهاد و کسب را با هم جمع میکردند، و افراد را به سرزمینها برای نشر علم میفرستادند، و چگونه در به دست آوردن و تحصیل اوصافی که باعث قبول علم گردد اهتمام و توجه میکردند.
احمد، طبرانی به اسناد جید - لفظ هم از وی است، ابن حبان در صحیحش و حاکم - که گفته: صحیح الاسناد میباشد - از صفوان بن عسال مرادی س روایت نمودهاند که گفت: نزد پیامبر ص در حالی آمدم که در مسجد بر جامه سرخش تکیه نموده بود، به او گفتم: ای رسول خدا: من در طلب علم آمدهام، فرمود: «مرحبا به طالب علم، طالب عمل را ملائک، از فرط محبتشان به آنچه وی طلب میکند، با بالهایشان احاطه میکنند، و بعد از آن یکی بالای دیگری سوار میشوند، تا اینکه به آسمان دنیا میرسند» [۳۵۸]. این چنین در الترغیب (۵۹/۱) آمده است.
[۳۵۸] حسن. احمد و طبرانی (۸/ ۵۴) (۱۳۴۷) که لفظ از آن اوست و ترمذی (۳۵۳۵) و ابن حبان و ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۱/ ۳۲) و طیالسی. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۷۱) و صحیح الترمذی، صحیح دانسته است.
احمد از قبیصه بن مخارق س روایت نموده است، که گفت: نزد پیامبر ص آمدم، پرسید: «چه تو را آورده است؟» گفتم: سِنّم بزرگ شده و استخوانم نازک گردیده، بنابراین نزد تو آمدم، تا چیزی به من بیاموزی که خداوند به وسیله آن به من نفع رساند، گفت: «به هر سنگ، درخت و کلوخی که مرور نمودهای، برایت مغفرت خواستهاند. ای قبیصه وقتی نماز صبح را خواندی سه بار بگو: «سبحان الله العظیم» و بحمده، از کوری، جذام و فلج عافیت مییابی، ای قبیصه بگو: «اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِمَّا عِنْدَكَ وَأَفِضْ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِكَ وَانْشُرْ عَلَىَّ رَحْمَتَكَ وَأَنْزِلْ عَلَىَّ مِنْ بَرَكَاتِكَ»، «بار خدایا، من از تو از آنچه نزدت هست میخواهم، و از فضلت برمن فرو ریز، و از رحمتت بر من فرو ریز، و از برکتت بر من نازل فرما» [۳۵۹]. این چنین در جمع الفوائد (۲۱/۱) آمده است، منذری و هیثمی میگویند، در آن مردی است که از وی نام برده نشده است.
[۳۵۹] ضعیف. احمد (۴/ ۱۱۲) (۵/ ۶۰) در سند آن یک مجهول است چنانکه منذری و هیثمی گفتهاند. نگا: ضعیف الترغیب (۷۱).
ترمذی به اختصار و طبرانی در الکبیر - و لفظ از طبرانی است - از سخبره س روایت نمودهاند که گفت: دو مرد از نزد رسول خدا ص در حالی عبور نمودند، که وی ذکر مینمود، در همان حال به آنها گفت: «بنشینید که شما بر خیر هستید»، هنگامی که رسول خدا ص برخاست و یارانش از نزدش پراکنده و متفرق شدند، آن دو تن برخاسته گفتند: ای رسول خدا، تو به ما گفتی: «بنشینید که شما بر خیر هستید»، آیا این برای ما خاص است، یا برای عموم مردم است؟ فرمود: «هر بندهای که طلب علم نماید، همان طلب علمش کفاره آنچه گذشته است، میباشد» [۳۶۰]. این چنین در الترغیب (۶۰/۱) آمده است.
[۳۶۰] موضوع. طبرانی (۷/ ۱۶۴) ترمذی (۲۶۸۴) و آن را ضعیف دانسته. آلبانی آن را موضوع دانسته است: ضعیف الترغیب (۵۱) نگا: المجمع (۱/ ۱۲۳).
ترمذی از ابوامامه باهلی س روایت نموده، که گفت: برای رسول خدا ص دو مرد یاد شد: یکیشان عابد بود و دیگری عالم، رسول خدا ص فرمود: «فضیلت عالم بر عابد چون فضیلت من بر ادنای شماست»، بعد از آن پیامبر خدا ص فرمود: «خداوند، ملائک و اهل آسمانها حتی مورچه در سوراخش و حتی ماهی بر معلم و آموزاننده خیر برای مردم دعای رحمت میکنند» [۳۶۱]. دارمی این رااز مکحول به صورت مرسل روایت نموده، بر ادنای شماست»، بعد از آن آیه را تلاوت نمود:
﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾ [فاطر: ۲۸].
ترجمه: «ازاللَّه تعالی فقط بندگان عالمش میترسند».
و حدیث را تا آخرش ذکر نموده است [۳۶۲].
و دارمی هم چنین از حسن به شکل مرسل روایت نموده است، که گفت: رسول خدا ص از دو مرد که در بنی اسرائیل بودند و یکیشان عالم بود و نماز فرض را میخواند، و بعد از آن مینشست و برای مردم خیر یاد میداد، و دیگری روز را روزه میگرفت، و شب را قیام مینمود، پرسیده شد که کدامشان بهتر است؟ رسول خدا ص فرمود: «فضیلت همین عالمی که نماز فرض را میخواند، و بعد از آن مینشیند و به مردم خیر یاد میدهد، بر همان عابدی که روز را روزه میگیرد و شب را قیام میکند، چون فضیلت من بر کمترین شما است» [۳۶۳]. این چنین در المشکوه (۲۸ - ۲۶) آمده است.
[۳۶۱] صحیح. ترمذی (۲۶۸۵) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۳۶۲] ضعیف. دارمی در المقدمة (۲۸۹) بطور مرسل. [۳۶۳] ضعیف. دارمی در المقدمة از حسن بطور مرسل.
مسلم از عقبه بن عامر س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در حالی بیرون رفت، که ما در صفه بودیم، فرمود: «کدام یک از شما دوست دارد که هر بامداد به بطحان یا عقیق [۳۶۴] برود، و دو شتر کوهان دار را بدون گناه و قطع صله رحمی بیاورد؟» پاسخ دادیم: ای رسول خدا، همه ما این را دوست داریم، گفت: «آیا یکی از شما صبحگاهان به مسجد نمیرود، تا دو آیه از کتاب خدا را یاد بدهد یا بخواند، این برای او از دو شتر بهتر است، و اگر سه آیه شد از سه شتر برایش بهتر است، و چهار آیه برایش از چهار شتر بهتر است، و هر قدر که بالا برود، به همان اندازه از شترها برایش بهتر است» [۳۶۵]. این چنین در المشکوه (ص۱۷۵) آمده است، و ابونعیم این را در الحلیه (۳۴۱/۱) روایت نموده، و در روایت وی آمده: «بیاموزد یا بخواند».
[۳۶۴] بطحان و عقیق دو وادی در مدینهاند. [۳۶۵] مسلم (۸۰۳).
ترمذی از انس س روایت نموده، که گفت: در زمان پیامبر ص دو برادر بودند، یکی پیشه گر بود و کار مینمود، و دیگری ملازمت و همراهی پیامبر ص را میکرد، و از وی میآموخت، پیشه گر از برادرش نزد پیامبر ص شکایت کرد، پیامبر ص فرمود: «ممکن است تو به سبب وی رزق داده شودی» [۳۶۶]. این چنین در جمع الفوائد (۲۰/۱) آمده، و ابن عبدالبر این را در جامع بین العلم (۵۹/۱) به معنای آن روایت کرده است، و حاکم آن را در المستدرک (۹۴/۱) روایت نموده، و به شرط مسلم صحیحش دانسته، و ذهبی هم با او موافقت نموده است.
[۳۶۶] صحیح. ترمذی (۲۳۴۵) حاکم (۱/ ۹۴) آلبانی آن را صحیح دانسته است. نووی می گوید: اسناد آن به شرط مسلم است.
لالکائی از ابوطفیل روایت نموده، که گفت: علی س میگفت: نزدیکترین و مستحقترین مردم به انبیاء عالمترینشان به آنچه است که انبیاء آوردهاند، بعد از آن این آیه را تلاوت نمود:
﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ﴾ [آل عمران: ۶۸].
ترجمه: «سزاوارترین مردم به ابراهیم آنهایی هستند که از او پیروی کردند، و این پیامبر...».
یعنی محمد ص و کسانی که از وی پیروی نمودهاند، بنابراین تغییر نخورید، دوست و ولی محمد ص کسی است که از خدا اطاعت نماید، و دشمن محمد ص کسی است که از خدا نافرمانی کند، هر چند که قرابتش نزدیک باشد. این چنین در الکنز (۹۶/۱) آمده است.
و ابونعیم در الحلیه (۷۹/۱) از کمیل بن زیاد روایت نموده، که گفت: علیبن ابی طالب س دستم را گرفت و به گوشهای از صحرا بیرون برد، هنگامی که به صحرا بیرون رفتیم، نشست و نفس کشید و گفت: ای کمیل بن زیاد، قلبها ظرفهاییاند، و بهترین آنها فراگیرندهترین آنهاست، آنچه را به تو میگویم حفظ کن: مردم سه گونهاند: عالم ربانی، متعلم بر راه نجات و رذیل و بیبند وبار و دنباله رو برای هر فریاد کننده، که با هر باد تغییر میخورند، و از نور علم روشنایی حاصل نکردهاند و به رکن و جایگاه محکمی پناه نبردهاند. علم بهتر از مال است، علم تو را حراست میکند، مال را تو حراست میکنی، علم به عمل زیاد و افزون میشود، مال را مصرف کم مینماید، و محبت عالم جزء دین است که به آن پاداش داده میشود، علم برای عالم در زندگی اش طاعت به بار میآورد، و بعد از مرگش، از وی یاد نیکو بهجا میگذارد، ولی ساخته شده مال به زوال مال از بین میرود، خزانه کنندگان مال، در حال زندگیشان در زمره مردگاناند، و علما تا وقتی دهر باقی است باقیاند، جسدهایشان مفقود است، ولی چهرههایشان در قلبهای مردم جایگزین است. هاه! اینجا - و با دست خود به سینهاش اشاره نمود - علم است، کاش برای آن حمل کنندگانی را دریابیم؟! آری، حمل کنندهای برای آن یافتم که به سرعت و ذکاوت فرایش میگیرد، اما بر آن امین نیست، بلکه دین را به عنوان وسیله برای حصول دنیا بهکار میاندازد، با دلایل خداوند در مقابل کتابش مقابله میکند، و با نعمتهایش در برابر بندگانش مقابله مینماید، یا کسی را دریافتم که برای اهل حق منقاد است، ولی بصیرتی در احیای این علم ندارد، و با نخستین عارضه شبه شک در قلبش ظاهر میشود، نه این در کار است و نه آن، یا کسی را دریافتم که غرق در لذتها و تابع شهوتهاست، یا کسی را دریافتم که حریص جمع آوری مال و ذخیره نمودن آن است، این دو تن هم از داعیان دین نیستند، شبیهترین چیز را به این دو حیوانات چرندهاند، همینطور علم با مرگ حاملین آن میمیرد، بار خدایا، نه، این چنین نیست، زمین از وجود قیام کنندهای به دلایل در راه خدا خالی نمیباشد، تا دلایل و حجتهای خداوند باطل نشوند، آنان کسانیاند که در عدد اندکاند، و نزد خداوند از قدر و منزلت بزرگ برخورداراند، توسط اینان خداوند از حجتهای خود دفاع میکند، تا اینکه آن را به امثال خویش ادا نمایند، و آن را در قلبهای مشابهان خود بکارند، علم اینان را به حقیقت امر رسانیده است، بنابراین آنچه را مسرفین مشکل میدانند نزد اینان آسان است، و از آنچه جاهلان وحشت دارند اینان به آن انس و خو گرفتهاند، اینان دنیا را با بدنهایی همراهی میکنند، که ارواح آنها به منظر اعلی معلق است، اینان خلیفههای خداوند در سرزمینش و دعوتگران بهسوی دین ویاند، هاه، هاه!! چقدر مشتاقم به رؤیت آنان، و برای خودم و تو از خداوند مغفرت میطلبم، اگر خواسته باشی برخیز. و این را هم چنین ابن انباری در المصاحف، مرهبی در العلم، نصر در الحجة و ابن عساکر چنانکه در الکنز (۳۱/۵۹ آمده، به مانند آن با اختلاف اندک در الفاظ و زیادتهایی روایت کردهاند، و ابن عبدالبر در کتابش جامع بیان العمل (۱۱۲/۲) بخشی از آن را روایت نموده است، و بعد از آن گفته: این حدیث نزد اهل علم مشهور است، و به اسناد، به سبب شهرت آن نزدشان، ضرورتی ندارد.
ابونعیم در الحلیه (۲۳۹/۱) از معاذبن جبل س روایت نموده، که گفت: علم بیاموزید، چون آموختن آن ترس خداوند تعالی، طلبش عبادت، تکرارش تسبیح، بحث و جستجو از آن جهاد، تعلیمش به کسی که نمیداند صدقه و بذل آن برای اهلش سبب قربت است، چون علم نشانههای حلال و حرام، منار) راههای (اهل جنت، همراه و انیس در وحشت، همراه در تنهایی و بیگانگی، صحبت کننده در خلوت، رهنما در خوشی و مصیبت، سلاح بر دشمنان و صفت نیکو نزد دوستان است، خداوند تعالی به آن اقوامی را بلند میکند، وآنان را در خیر رهبر و امام میگرداند، آثارشان اقتباس میشود، و به عملکردهایشان اقتدا میگردد، و نظر ایشان نظر نهایی میباشد که بدان چنگ زده میشود، ملائک به دوستی اینها رغبت دارند، و به با بالهایشان آن را مسح میکند، هر تر و خشک برایشان مغفرت میطلبد، حتی ماهیهای بحر و خزندگان آن، و درنگان خشکی و حیوانات آن، چون علم زندگی قلبها از جهل و چراغ بینایی از تاریکی هاست، (بنده) به علم به منزلت برگزیدگان میرسد، و درجه بلندی را در دنیا و آخرت به دست میآورد، تفکر در علم برابر است با روزه، و خواندنش برابر است با قیام [۳۶۷]، توسط آن صله رحمیها صورت میگیرد، و حلال از حرام دانسته میشود، (و علم) امام عمل و عمل پیرو و تابع آن است، نیک بختان بدان الهام شده، و بدبختان از آن محروم میگردند [۳۶۸].
ابن عبدالبر این را در جامع بیان العلم (۵۵/۱) از معاذ به شکل مرفوع به مثل آن روایت نموده، و بعد گفته: حدیث خیلی نیکوست، ولی از اسناد قوی برخوردار نیست، و آن را از طرق مختلفی به شکل موقوف روایت نمودهایم، بعد بعضی اسنادهای موقوف را متذکر شده، و بعد از آن گفته: حدیث را بر همان حالتش [۳۶۹] موقوف بر معاذ ذکر نموده است. و منذری در الترغیب (۵۸/۱) میگوید: این چنین گفته، و رفع آن خیلی غریب است.
[۳۶۷] هدف از قیام، قیام اللیل و نماز شب میباشد. م. [۳۶۸] موضوع است. ابونعیم در الحلیة (۱/ ۲۳۹) ابن عبدالبر در جامع (۱/ ۵۵). آلبانی می گوید: موضوع است: ضعیف الترغیب. موسی القرشی همان بلقاوی است که کذاب است و شیخش نیز متروک است. [۳۶۹] چنانکه گذشت.
ابن عبدالبر در جامع بین العلم (۲۹/۱) از هارون بن رباب روایت نموده، که گفت: ابن مسعود س میگفت: صبحگاهان یا عالم بیرون شو یا متعلم، و در میان این دو بیرون مشو، چون در میان این دو جاهل است یا جاهلان، و ملائک بالهایش را برای مردی که صبحگاهان در طلب علم بیرون میشود، به سبب رضایت از آنچه او انجام میدهد، هموار میکند. و ابن عبدالبر در جامعش (۲۹/۱) از زید روایت نموده، که گفت: عبداللَّه فرمود: صبحگاهان عالم بیرون شو یا متعلم، و در میان این دو امعه بیرون مشو. ابویوسف میگوید: اهل علم گفتهاند: امعه اهل رأی را گویند [۳۷۰].
طبرانی در الکبیر از ابن مسعود روایت نموده، که گفت: ای مردم علم را قبل از اینکه قبض شود به دست بیاورید، و قبض آن از میان رفتن اهلش است، و به علم چنگ زنید چون هیچ یک از شما نمیداند که به آنچه نزدش است چه وقت نیازمندی پیدا میشود، و به علم چنگ زنید و از غور و گنجکاوی بیش از حد و تعمق دست بردارید و برحذر باشید، و به امر قدیم [۳۷۱] دست یازید، چون قومی خواهد آمد که کتاب خدا را تلاوت میکنند و سپس آن را پشت سرشان میاندازند [۳۷۲]. هیثمی (۱۲۶/۱) میگوید: ابوقلابه از ابن مسعود نشنیده است. و عبدالرزاق بخشی از آن را از ایوب از ابوقلابه از ابن مسعود، چنانکه در جامع ابن عبدالبر (۸۷/۱) آمده، روایت کرده است، ابن عبدالبر هم چنین آن را در جامعش از طریق شقیق از ابن مسعود روایت کرده است.
و ابن عبدالبر در جامعش (۱۰۰/۱) از ابوالاحوص روایت نموده، که گفت: عبداللَّه فرمود: انسان عالم تولد نمیشود، علم به وسیله تعلم اندوخته میشود [۳۷۳]. و طبرانی در الکبیر از عبداللَّه روایت نموده، که گفت: صبحگاهان یا عالم بیرون شود یا متعلم، و در میان این دو بیرون مشو، اگر چنان ننمودی، عالمان را دوست داشته باش و بدشان مبر [۳۷۴]. هیثمی (۱۲۲/۱) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، مگر این که عبدالملک بن عمیرابن مسعود را درک نکرده است.
[۳۷۰] در النهایه میگوید: امعه کسی است که از خودرأی و نظری ندارد، و از هر کس با پیروی از نظر وی متابعت میکند. [۳۷۱] امری که اصحاب بر آن بودند. [۳۷۲] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۹/ ۱۷۰) مشکل آن انقطاع میان ابی قلابة و ابن مسعود است: المجمع (۱/ ۱۲۶). [۳۷۳] ابن عبدالبر (۱/ ۱۰۰) سند آن صحیح است. [۳۷۴] سند آن ضعیف است. طبرانی (۹/ ۱۵۰) مشکل آن انقطاع بین ملک بن عمیر و ابن مسعود است زیرا او ابن مسعود را درک نکرده است. نگا: المجمع (۱/ ۱۲۲).
ابن عبدالبر در جامعش (۲۸/۱) از حمید و او از حسن روایت نموده که: ابودرداء س گفت: عالم باش یا متعلم یا دوست دار یا پیرو باش، و پنجم مباش که هلاک میگردی. میگوید: به حسن گفتم: پنجم کیست؟ گفت: متبدع. و ابونعیم در الحلیه (۲۱۳/۱) از ضحاک روایت نموده، که گفت: ابودرداء گفت: ای اهل دمشق، شما برادران در دین هستید، و همسایهها در منزل و مددکاران بر دشمنان، چه شما را از مودت و دوستی ام باز میدارد؟ تکلیف من بر غیر از شماست، چرا من شما را در حالی میبینم که علمایتان از دنیا میروند و جاهلانتان نمیآموزند؟ و شما را میبینم که به چیزی روی آوردهاید که برایتان تضمین شده است [۳۷۵]، و چیزی را ترک نمودهاید که بدان امر شدهاید؟ آگاه باشید، قومی ساختمانهای شامخی ساختند، زیاد جمع نمودند و آرزوهایشان دراز شد، ولی قبرها ساختمانهایشان شد، و آرزوهایشان به غرور مبدل شد و فرا آوردهها و دست آوردهایشان نابود شد، آگاه باشید، بیاموزید و بیاموزانید، چون عالم و متعلم در اجر برابراند، و در مردم بعد از آن خبری نیست.
و نزد وی همچنان (۲۲۲/۱) از حسان روایت است که گفت: ابودرداء به اهل دمشق گفت: آیا بر این که از نان گندم سال به سال سیر شدید راضی گردیدید؟ در مجالستان ذکر خداوند نمیشود، چرا علمایتان میروند و جهالتان نمیآموزند؟ اگر علمایتان بخواهند زیاد میشوند، و اگر جاهلان علم را جستجو کنند در مییابند، رزق و منافع را با ادای فرایض و احکامی که بر شما لازم گردانیده شده به دست آورید [۳۷۶]، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، هر امتی که هلاک گردیده است، به سبب پیروی خواهشاتش و پاک دانستن و تزکیه نمودن خودش هلاک گردیده است. و نزد وی (۲۱۳/۱) از معاویه بن قره از پدرش از ابودرداء روایت است که گفت: قبل از اینکه علم برداشته شود بیاموزید، برداشته شدن علم رفتن علما است، عالم و متعلم در اجر و پاداش برابراند، و مردم دو نوعاند: عالم یا متعلم، و در میان این دو خیر نیست. و ابن عبدالبر در جامعش (۳۲/۱) از عبدالرحمنابن مسعود فزاری روایت نموده، که ابودرداء گفت: هر کسی که صبحگاهان به مسجد برای آموختن یا یاد دادن خیری برود، برایش اجر و پاداش مجاهدی نوشته میشود که با غنیمت برمیگردد. و نزد وی همچنان (۳۱/۱) از ابن ابی هذیل روایت است که گفت: ابودرداء فرمود: کسی که رفتن بامداد و شامگاه برای علم را جهاد ندارند، عقل و رأیش ناقص شده است. و نزد وی همچنان (۱۰۰/۱) از رجاء بن حیوه از ابودرداء روایت است که گفت: علم منوط به آموختن است.
[۳۷۵] یعنی: رزق. [۳۷۶] که از جمله آنها طلب علم است.
بزار از ابوذر و ابوهریره ب روایت نموده، که گفتند: مسئلهای را که مردی میآموزد، نزدم از هزار رکعت نفل محبوبتر است. و گفتند: رسول خدا ص فرمود: «وقتی مرگ به سراغ طالب علم بیاید، و او بر همان حالت باشد شهید درگذشته است» [۳۷۷]. منذری در الترغیب (۶۱/۱) میگوید: این را بزار و طبرانی در الأوسط روایت نمودهاند، مگر اینکه طبرانی گفته: برایش از هزار رکعت بهتر است. و ابن عبدالبر این را در جامع بیان العلم (۲۵/۱) از آن دو به مانند آن، به زیادت تطوع یا نفل، روایت کرده است، و در موقوف از آن دو افزوده است: و مسئلهای از علم را که یاد میدهد - بدان عمل شود یا عمل نشود - نزد ما از صد رکعت نفل محبوبتر است.
[۳۷۷] بسیار ضعیف. بزار و العقیلی در الضعفاء (۴/ ۳۵) و خطیب (۹/ ۲۴۷) و ابن عبدالبر (۱/ ۲۵، ۳۱) آلبانی می گوید: بسیار ضعیف است: ضعیف الترغیب (۵۳).
ابن زنجویه از علی ازدی روایت نموده، که گفت: ابن عباس ب را از جهاد پرسیدم گفت: آیا تو را به چیزی دلالت نکنم که برایت ازجهاد بهتر است؟ به مسجدی میآیی و در آن قرآن و فقه دین میآموزی - یا گفت: سنت را -. این چنین در الکنز (۲۳۰/۵) آمده است. و نزد ابن عبدالبر در جامع بین العلم (۶۲/۱) از علی ازدی روایت است که گفت: ابن عباس را از جهاد پرسیدم، گفت: آیا تو را به چیزی که برایت از جهاد بهتر است دلالت نکنم؟ مسجدی بنا کن، که در آن قرآن، سنتهای پیامبر ص و فقه دین تعلیم داده شود. و نزد وی همچنان (ص۱۲۴) از ابن عباس روایت است که گفت: برای معلم خیر همه چیز مغفرت میخواهد، حتی ماهی در بحر.
طبرانی در الأوسط از زرّین حبیش روایت نموده، که گفت: صبحگاهان نزد صفوان بن عسال مرادی س رفتم، گفت: چه تو را در این صبحگاهان آورده است ای زرّ؟. پاسخ دادم: در طلب و جستجوی علم برآمدهام، گفت: صبحگاهان یا عالم بیرون شود یا متعلم، و در میان این دو بیرون مشو [۳۷۸]. هیثمی (۱۲۲/۱) میگوید: در این حفص بن سلیمان آمده، احمد وی را ثقه دانسته و حماعت زیادی ضعیفش دانستهاند. و نزد وی همچنان در الکبیر از صفوان روایت است که گفت: کسی که از خانهاش در طلب علم بر اید، ملائک بالهایش را برای متعلم و عالم میگستراند. هیثمی (۱۲۳/۱) میگوید: در این عبدالکریم بن ابی المخارق آمده، و ضعیف میباشد.
[۳۷۸] حسن. طبرانی در الکبیر (۸/ ۵۵).
ابونعیم در الحلیه (۲۳۹/۱) از معاذبن جبل س روایت نموده که: وقتی مرگ به سراغ وی آمد، گفت: ببینید که صبح نمودهایم؟ کسی آمد و گفت: صبح نشده است، باز فرمود: بببینید که صبح نمودهایم؟ کسی آمد و گفت: صبح نشده است، تا اینکه در آن جریان کسی آمد و گفت: حالا صبح نمودی، گفت: به خداوند از شبی پناه میبرم که صبح آن بهسوی آتش باشد، مرحبا به مرگ، مرحبا به زیارت کنندهای که بعد از غیابت آمده، دوستی که در حال فقر و تنگدستی آمده، بار خدایا، من از تو میترسیدم، اما امروز به تو امید دارم، بار خدایا، تو میدانی که من دنیا را و طول بقا را در آن به خاطر جاری بودن نهرها و نشانیدن درختها دوست نداشتم، ولی آن را به خاطر تشنگی در وقت گرمای روز و تحمل ساعتهای سخت و مزاحت علما آن هم در جمع زیادی در حلقههای ذکر [۳۷۹] دوست داشتم. ابن عبدالبر این را در جامع بیان العلم (۵۱/۱) بدون اسناد ذکر نموده است.
[۳۷۹] یعنی: علم.
ابونعیم در الحلیه (۲۱۲/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: اگر سه خصلت نمیبود، دوست میداشتم که در دنیا باقی نمانم، پرسیدم: آنها کداماند؟ گفت: اگر گذاشتن رویم به سجده برای خالقم نمیبود، گذشت و رفت و آمد شب و روز نمیبود، که تقدیم و پیشکشی است، برای زندگیام [۳۸۰] و تشنگی نصف روز و هم نشینی اقوامی که چنان سخنی به زبان میآورند، که میوه بیرون آورده میشود... و حدیث را ذکر نموده است.
[۳۸۰] یعنی: در آخرت.
حاکم در المستدرک (۱۰۶/۱) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا ص وفات نمود، به مردی از انصار گفتم: بیا که اصحاب رسول خدا ص را سئوال کنیم، چون آنان امروز زیاداند، گفت: شگفتا به تو ای ابن عباس!! آیا مردم را چنان میپنداری که با وجود این همه اصحاب رسول خدا ص در میانشان به تو محتاج و نیازمند شوند؟! میافزاید: آن گاه وی را ترک نمودم، و به پرسیدن از یاران رسول خدا ص شروع کردم، و اگر حدیثی از مردی به من میرسید، به دروازهاش میآمدم و او در وقت چاشت خواب میبود. آنگاه چادرم را نزدیک دروازهاش پهن کردم، و باد بالایم خاک میانداخت، بعد وی بیرون میگردید، و مرا میدید و میگفت: ای فرزند عموی رسول خدا ص چه تو را آورده است؟! چرا کسی نزدم روان نکردی که نزدت میآمدم؟! پاسخ میدادم: نخیر، من مستحق ترم که نزدت بیایم، میگوید: و او را از حدیث میپرسیدم، همان مرد انصاری هنوز زنده بود، و میدید که مردم در اطرافم جمع شدهاند و سوالم مینمایند، وی میگفت: این جوان از من عاقلتر بود!! [۳۸۱].
حاکم که ذهبی با او موافقت نموده، میگوید: این حدیث به شرط بخاری صحیح است، و این را هم چنین دارمی و حارث در مسندهایشان از ابن عباس به مثل آن، چنانکه در الاصابه (۳۳۱/۲) آمده، روایت کردهاند، و طبرانی نیز آن را روایت نموده است آن، چنانکه هیثمی (۲۷۷/۹) گفته، رجال صحیحاند، و ابن عبدالبر این را در جامع بیان العلم (۸۵/۱) و ابن سعد در طبقاتش (۱۸۲/۴) به مثل آن روایت نمودهاند. و بزار از ابن عباس روایت نموده، که گفت: هنگامی که مدائن فتح گردید، مردم بهسوی دنیا روی آوردند، و من بهسوی عمر س روی آوردم. به این صورت اکثر احادیث وی از عمر س بود. هیثمی (۱۶۱/۱) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
[۳۸۱] صحیح. حاکم (۳۶۳) و آن را صحیح دانسه و ذهبی تاییدش نموده است. نگا: المجمع (۹/ ۲۷۷).
ابونعیم در الحلیه (۳۸۱/۱) از ابوهریره س روایت نموده، که رسول خدا ص فرمود: «آیا از این غنایم نمیخواهی، که یارانت از آن میخواهند؟» گفتم: از تو میخواهم، به من از چیزی بیاموزی که خداوند به تو آموزش داده است، میگوید: لباس راه راهی را که بر پشتم داشتم کشیدم، و آن را در میان خودم و او پهن کردم، انگار که من به شپش نگاه میکنم که روی آن جامه راه میرود، وی ص با من صحبت نمود، و صحبتش را فرا گرفتم، فرمود: «آن را جمع کن و بر خودت بپیچان». بعد از آن حرفی را هم از آنچه برایم بیان داشته بود، فراموش نکردم [۳۸۲].
و نزد بخاری (۳۱۶/۱) از ابوهریره س روایت است که گفت: میگویند: ابوهریره س زیاد حدیث روایت میکند!! موعد نزد خداست!! و میگویند: مهاجرین و انصار را چه شده که مثل احادیث وی حدیث بیان نمینمایند؟! برادران مهاجرم را خریدوفروش در بازارها مشغول میداشت، و برادران انصارم را کاروبارشان و من مرد مسکینی بودم که فقط به پُری شکمم ملازمت رسول خدا ص را مینمودم، بنابراین وقتی که آنان غایب میشدند حاضر میبودم، و هنگامی فراموش مینمودند، فرا میگرفتم، و پیامبر ص روزی گفت: «هر یک از شما تا تمام نمودن این مقالهام اگر جامهاش را پهن نماید، و باز آن را به سینهاش جمع کند، چیزی از مقالهام را ابداً فراموش نمیکند»، من جامه راه راهی را که داشتم، و غیر آن دیگر جامهای هم بر تن نداشتم، پهن کردم، تا اینکه پیامبر ص مقالهاش را تمام نمود، بعد آن را در سینهام جمع نمودم، سوگند به ذاتی که او را به حق مبعوث نموده، چیزی ار آن مقالهاش را تا امروزم فراموش ننمودهام. به خدا سوگند، اگر دو آیه در کتاب خدا نمیبود، ابداً چیزی از حدیث را برایتان بیان نمینمودم:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ﴾ تا به این قول خداوند ﴿ٱلرَّحِيمُ﴾ [البقرة: ۱۵۹-۱۶۰].
ترجمه: «آنانی که آنچه را ما از دلایل روشن و هدایت نازل کردهایم میپوشانند... مهربان» [۳۸۳].
و بخاری همچنان از ابوهریره روایت نموده، که گفت: مردم میگفتند: ابوهریره زیادت نموده است!! من به سیری شکمم ملازمت رسول خدا ص را مینمودم، آن هم هنگامی که نان را نمیخوردم و ابریشم را نمیپوشیدم و فلان مرد و فلان زن خدمتم نمینمود، و شکمم را از گرسنگی بر سنگریزهها میچسبانیدم، و قرائت آیهای را که خودم میدانستم از مردی میپرسیدم تا مرا با خود ببرد و طعامم بدهد، و بهترین مردم برای مسکینان جعفربن ابی طالب بود، وی ما را با خود میبرد و آنچه در خانهاش میبود به ما میداد، حتی مشکیزهای [۳۸۴] را که در آن چیزی نمیبود برای ما بیرون مینمود، و ما آن را پاره میساختیم و آنچه را در آن میبود میلیسیدیم [۳۸۵]. این چنین در الترغیب (۱۷۵/۵) آمده است.
[۳۸۲] صحیح. ابونعیم در الحلیة (۱/ ۳۸۱) ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق (۲۹/ ۱۸۷) و اصل آن در صحیح است. نگا: سیر اعلام النبلاء (۴/ ۱۸۵). [۳۸۳] بخاری (۱۱۹) (۳۶۴۸). [۳۸۴] مشکیزه یا خیک، ظرفی است که در آن روغن یا عسل نگه میدارند. [۳۸۵] بخاری (۳۷۰۸).
بخاری و مسلم از ابوموسی س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص فرمود: «مثال هدایت و علمی که خداوند مرا بدان مبعوث نموده، چون باران زیادی است که به زمینی رسیده باشد، و پارهای از آن زمین خوب بوده و آب را پذیرفته و علف و گیاه زیاده رویانیده باشد، و پارهای از آن سخت و بیگیاه بوده و آب را نگه داشته باشد، و خداوند توسط آن به مردم نفع رساند، که از آن مینوشند و مینوشانند و زراعت میکنند، و بخش دیگری از آن زمین که باران رسیده زمین است هموار و وسیع، که نه آبی را نگه میدارد و نه علف و گیاهی میرویاند، این مثال کسی است که در دین خدا عالم و فقیه شده، و آنچه خداوند مرا بدان مبعوث نموده به او نفع رسانیده، و آموخته و آموزش داده است، و مثال کسی است که به آن سربلند ننموده و هدایت خداوند را که بدان ارسال شدهام نپذیرفته است». این چنین در المشکوه (ص۲۰) آمده است. و مسلم از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «هر نبیی را که خداوند در امتش قبل از من مبعوث نموده، از امتش برای وی حواریون و یارانی بوده، که به سنت وی چنگ میزدهاند و به امرش اقتدا مینمودهاند، باز بعد از آنان جانشینهایی مییابند، که آنچه را میگویند بدان عمل نمیکنند، و آنچه را انجام میدهند که بدان مأمور نیستند، بنابراین کسی که با دستش با آنان جهاد کند مؤمن است، و کسی که با زبانش با ایشان جهاد کند مؤمن است، و کسی که با قلبش با ایشان جهاد کند مؤمن است، و گذشته از اینها از ایمان به اندازه دانه خردل هم موجود نیست» [۳۸۶]. این چنین در المشکوه (ص۲۱) آمده است.
ابوداود و ابن ماجه از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نمودهاند که گفت: رسول خداص فرمود: «علم سه چیز است: آیه محکم یا سنت قایم یا فریضه عادل، و چیزی که سوای اینها باشد اضافه است» [۳۸۷]. این چنین در المشکوه (ص۲۷) آمده است. و ابن عبدالبر در جامع بنی العلم (۲۳/۲) مانند این را روایت کرده است، و نزد وی هم چنین (۲۴/۲) از عمروبن عوف س به شکل مرفوع روایت است: «در میان شما دو امر را گذاشتهام، تا وقتی به آنها چنگ زنید هرگز گمراه نمیشوید: کتاب خدا و سنت نبیاش» [۳۸۸].
و ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۲۳/۲) از ابوهریره س روایت نموده که: پیامبر ص داخل مسجد گردید، و جماعتی از مردم را نزد مردی دید، فرمود: «این چیست؟» گفتند: ای رسول خدا، مردی است علامه، پرسید: «علامه چیست؟» پاسخ دادند: عالمترین مردم به نسبهای عرب، عالمترین مردم به عربی، عالمترین مردم به شعر و عالمترین مردم به آنچه عربها در آن اختلاف نمودهاند، رسول خدا ص فرمود: «این علمی است که نفع نمیرساند و جهلی است که ضرر نمیرساند» [۳۸۹].
[۳۸۶] مسلم (۵۰). [۳۸۷] صحیح. ابوداوود (۲۸۸۵) ابن ماجه (۵۴). [۳۸۸] صحیح. حاکم (۱/ ۱۹۳) و آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت کرده است. ابن عبدالبر در الجامع (۳/ ۲۴) و مالک در موطا (۲/ ۸۹۹/ ۳). [۳۸۹] ضعیف. ابن عبدالبر در الجامع (۲/ ۲۳) نگا: الضعیفة (۳۸۷۲) و ضعیف الجامع (۳۷۲۵).
ابن عبدالبر در جامعش (۲۴/۲) از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: عمل سه چیز است: کتاب ناطق، سنت گذشته و نمیدانم [۳۹۰]. و نزد وی همچنان (۲۶/۲) از ابن عباس ب روایت است که گفت: علم فقط کتاب خدا و سنت پیامبرش ص است، و کسی که بعد از آن چیزی را به رأی خود بگوید، نمیدانم که آیا آن را در حسناتش مییابد یا در گناهانش.
و ابن عساکر به سند حسن از مجاهد روایت نموده، که گفت: در حالی که ما یاران ابن عباس ب نشسته بودیم: عطاء، طاووس و عکرمه، ناگهان مردی آمد، و ابن عباس ایستاده بود و نماز میگزارد، آن مرد گفت: فتوا دهندهای هست؟ گفتم: بپرس، گفت: من هرگاه که بول کنم، بعد از آن آب جهنده بیرون میآید [۳۹۱]، گفتیم: همان آبی که از آن فرزند به وجود میآید؟ گفت: آری، گفتیم: بنابراین بر تو غسل لازم است، آن مرد استرجاع گویان [۳۹۲] برگشت ابن عباس در نمازش عجله نمود، و هنگامی که سلام گردانید گفت: ای عکرمه، آن مرد را نزدم حاضر کن، وی آن مرد را نزدش آورد، آن گاه رویش را بهسوی ما گردانید و گفت: آیا آنچه این مرد را به آن فتوا دادید از کتاب خدا بود؟ گفتیم: نخیر، گفت: از سنت رسول خدا ص بود؟ گفتیم: نخیر، گفت: از اصحاب رسول خدا ص بود؟ گفتیم: نخیر، گفت: پس از کی بود؟ پاسخ دادیم: از رأی خودمان، فرمود: به این سبب است که رسول خدا ص میگوید: «یک فقیه از هزار عابد بر شیطان شدیدتر است»، بعد از آن بهسوی آن مرد روی خود را گردانید و گفت: وقتی آن آب از تو بیرون میشود شهوتی را در قلبت مییابی؟ گفت: نخیر، گفت: آیا سستی را در جسدت احساس میکنی؟ گفت: نخیر، فرمود: این فقط یک سردی است و وضو از آن برایت کافی است [۳۹۳]. این چنین در کنزالعمال (۱۱۸/۵) آمده است.
[۳۹۰] موقوف آن صحیح و مرفوع آن ضعیف است. ابن عبدالبر در جامع (۲/ ۲۴) دیلمی (۲/ ۳۰۳). نگا: الضعیفة (۳۹۴۱) و ضعیف الجامع (۳۸۷۰). [۳۹۱] یعنی: آب منی. [۳۹۲] میگفت: انالله وانا اليه راجعون. م. [۳۹۳] بسیار ضعیف. ترمذی (۲۶۸۱) و گفته است: حسن و صحیح است. ابن ماجه (۲۲۲) و طبرانی (۱/ ۷۸) و بخاری در تاریخ خود (۱/ ۳۰۸) ابن عساکر (۵/ ۳۳۹) آلبانی در ضعیف الترغیب (۶۶) می گوید: بسیار ضعیف است.
ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۴۰/۲) از عمروبن یحیی بن جعده روایت نموده، که گفت: کتابی که در استخوان شانه نوشته شده بود برای پیامبر ص آورده شد، وی فرمود: «برای یک قومی همینقدر حماقت - یا گمراهی - کافی است، که از آنچه نبیشان برای آنان آورده، به نبیی غیر نبیشان یا کتابی غیر کتابشان میل نموده و روی آورند»، آن گاه خداوند ﻷ نازل فرمود:
﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ يُتۡلَىٰ﴾ [العنکبوت: ۵۱].
ترجمه: «آیا این برایشان کفایت نکرد، که ما قرآن را برایت نازل نمودیم و برای آنان تلاوت میشود» [۳۹۴].
[۳۹۴] ضعیف. طبری در تفسیرش (۲۱۲۰۰) ابوداوود در المراسیل و ابن منذر و ابن ابی حتم چنانکه در درالمنثور (۵/ ۱۶۱) آمده که مرسل است.
ابویعلی از خالد بن عرفطه روایت نموده، که گفت: نزد عمر س نشسته بودم، که مردی از عبدالقیس آورده شد، و مسکن وی در شوش [۳۹۵] بود، عمر به او گفت: تو فلان بن فلان عبدی هستی؟ گفت: آری، آن گاه وی را با عصایی که داشت مورد ضرب قرار داد، آن مرد گفت: ای امیرالمؤمنین من چه کردهام؟ عمر به او گفت: بنشین، وی نشست و عمر برایش تلاوت نمود:
﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ١ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢ نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣﴾ [یوسف: ۱-۳].
ترجمه: «به نام خداوند بخشاینده مهربان. این آیات کتاب روشن است. ما قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم، تا شما بدانید. ما با وحی نمودن همین قرآن برای تو بهترین و نیکوترین قصهها را بیان میکنیم، و تو قبل از این از بیخبران بودی».
و آن را سه بار برایش خواند و سه بار او را زد، آن مرد گفت: ای امیرالمؤمنین من چه کردهام؟ گفت: تو کسی هستی که کتاب دانیال را رونویسی نمودهای، گفت: امرت را به من بگو از آن پیروی میکنم، فرمود: برو آن را با آب گرم و پشم سفید محو گردان، بعد نه خودت آن را بخوان و نه هم برای کسی بخوانش، اگر به من خبر رسید که تو آن را خواندهای یا برای کسی از مردم خواندهای به شدت شکنجه ات خواهم نمود. بعد از آن به او گفت: بنشین، و او پیش رویش نشست، عمر گفت: من رفتم و کتابی را از اهل کتاب در پوستی رونویس نمودم، و بعد آن را آوردم، رسول خدا ص به من گفت: «ای عمر این که در دستت است چیست؟» پاسخ دادم: ای رسول خدا، کتابی است که آن را رونویس نمودهام، تا علمی بر علممان بیفزاییم، آن گاه رسول خدا ص خشم گرفت، تا این که گونههایش سرخ گردید، بعد صدا شد: (الصلاه جامعه)، انصار گفت: نبیتان خشمگین شده است، سلاح بردارید، سلاح بردارید، بعد آمدند و در اطراف منبر رسول خدا ص حلقه زدند، رسول خدا ص فرمود: «ای مردم، به من جوامع سخن و خاتمههای آن داده شده، و برایم خیلی اختصار گردیده است، من آن را سفید و پاک برایتان آوردهام، پس متحیر نشوید، و در حیرت افتادگان شما را به غرور و فریب نیندازند»، عمر گفت: آن گاه من برخاستم و گفتم: به خدا به عنوان پروردگار، به اسلام به عنوان دین و به تو به عنوان رسول راضی شدم، بعد از آن پیامبر خدا ص پایین آمد. هیثمی (۱۸۲/۱) میگوید: در این عبدالرحمن بن اسحاق واسطی آمده، احمد و گروهی وی را ضعیف دانستهاند. این را همچنان ابن المنذر، ابن ابی حاتم، عقیلی، نصرالمقدسی و سعیدبن منصور، چنانکه در الکنز (۹۴/۱) آمده، روایت کردهاند. و این را عبدالرزاق و غیر وی از ابراهیم نخعی به اختصار، بخش تنها موقوف آن را، چنانکه در الکنز آمده، روایت نمودهاند.
[۳۹۵] شهری است در اهواز.
ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۴۲/۲) از طریق ابن ابی شیبه به اسناد وی به جابر س روایت نموده که: عمربن خطاب س کتابی را نزد پیامبر ص آورد که از بعضی کتابها به دست آورده بود، و گفت: ای رسول خدا: من کتاب خوبی از نزد بعض اهل کتاب به دست آوردهام، میگوید: رسول خدا ص خشمگین شد و گفت: «ای ابن خطاب آیا در این حیرت قرار دارید؟ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من آن را برایتان سفید و پاک آوردهام، از چیزی آنان را نپرسید، تا [نشود] آنان حق را برایتان بیان کنند و شما آن را تکذیب کنید، یا باطل را برایتان بیان نمایند و آن را تصدیق نمایید، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر موسی زنده میبود، چارهای جز پیروی من نداشت» [۳۹۶]. این را همچنان احمد، ابویعلی و بزار از جابر به مانند آن [۳۹۷] روایت کردهاند. هیثمی (۱۷۴/۱) میگوید: در این مجالدبن سعید آمده، احمد و یحیی بن سعید و غیر ایشان وی را ضعیف دانستهاند. و احمد و طبرانی این را از عبداللَّه بن ثابت روایت نمودهاند که گفت: عمربن خطاب نزد رسول خدا ص آمد و گفت: ای رسول خدا، من کنار یکی از برادرانم از بنی قریظه عبور نمودم، و او جوامعی از تورات را برایم نوشت، آیا آن را برایت عرضه نکنم؟ میگوید: آن گاه روی پیامبر ص تغییر نمود، عبداللَّه - یعنی ابن ثابت - میگوید: گفتم: آیا آنچه را در روی رسول خدا ص است نمیبینی؟ آن گاه عمر گفت: به خداوند به عنوان پروردگار، به اسلام به عنوان دین و به محمد به عنوان رسول راضی شدیم، میافزاید: پس آن حالت از پیامبر خدا ص زایل گردید، و فرمود: «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، اگر موسی در میان شما پیدا گردد، و باز شما وی را پیروی نمایید و مرا ترک کنید، باز هم گمراه شدهاید، شما از میان امتها سهم و نصیب من هستید، و من از میان انبیا سهم و نصیب شما هستم» [۳۹۸]. هیثمی میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، مگر اینکه در آن جابر جعفی آمده، و ضعیف میباشد. و طبرانی این را در الکبیر از ابودردائ به مثل آن، چنان که در المجمع آمده، روایت نموده است.
[۳۹۶] ضعیف. ابویعلی در مسند کبیر چنانکه هیثمی در المقصد العلی (۵۹) نام برده و ابن حجر در المطالب العالیة (ح/۲۸، ۲۹) (۳۸۷۴) و آن را به ابویعلی ارجاع داده است.عبدالرزاق در مصنف خود (۱۰۱۶۳) نگا: الدر المنثور (۵/ ۱۶۱) المجمع (۱/ ۱۸۲) و بعضی از آن دارای شواهد است. نگا: الصحیحة (۱۴۸۳). [۳۹۷] سند آن ضعیف است. احمد (۳/ ۳۸۷) ابن عبدالبر در الجامع (۲/ ۴۲) در سند آن مجالد بن سعید ضعیف است. نگا: المجمع (۱/ ۱۷۴). [۳۹۸] سند آن ضعیف است. احمد (۳/ ۴۷۰) در سند آن جابر جعفی است که ضعیف است: المجمع.
نصر المقدسی از میمون بن مهران روایت نموده، که گفت: مردی نزد عمربن خطاب امد و گفت: ای امیرالمؤمنین، ما هنگامی که مدائن را فتح نمودیم، از آنجا کتابی به دست آوردم که در آن سخن شگفت آور است، فرمود: آیا از کتاب خداست؟ گفتم [۳۹۹]: نخیر، آن گاه دره را طلب نمود و به زدن وی پرداخت، و این تلاوت نمود:
﴿الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ١ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا﴾ تا به این قول خداوند ﴿وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ﴾ [یوسف: ۱-۳].
ترجمه: «این آیات کتاب روشن است. ما قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم... و تو قبل از این از بیخبران بودی».
بعد از آن گفت: «کسانی که قبل از شما بودند، به سببی هلاک شدند، که به آنچه علمایشان و اُسقفهایشان نوشته بودند روی آوردند، و تورات و انجیل را گذاشتند تا اینکه کهنه شدند و علمی که در آنها بود از میان رفت». این چنین در الکنز (۹۵/۱) آمده است.
[۳۹۹] این چنین در اصل آمده، ولی ظاهر «گفت» است.
ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۴۰/۲) از حریث بن ظهیر روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن مسعود س فرمود: اهل کتاب را از چیزی سئوال نکنید، چون آنان شما را هرگز هدایت نمیکنند، به خاطر این که خودشان گمراه شدهاند. چون میشود که شما در آن صورت حقی را تکذیب و باطلی را تصدیق نمایید. عبدالرزاق این را همچنان از حریث به مانند آن روایت کرده است، و از قاسم بن عبدالرحمن از عبداللَّه روایت نموده، و در این حدیث افزوده: وی گفت: اگر مجبور هستید از ایشان بپرسید، پس ببینید آنچه با کتاب خدا موافقت نمود آن را بگیرید، و آنچه با کتاب خدا مخالفت نمود، آن را بگذارید. این را ابن عبدالبر در جامعش (۴۲/۲۹ گفته است. و طبرانی آن را در الکبیر به مثل سیاق اول روایت نموده، و رجال آن موثقاند، چنان که هیثمی (۱۹۲/۱) گفته است. و ابن عبدالبر در جامعش (۴۲/۲) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: چگونه از اهل کتاب از چیزی سئوال میکنید، در حالی که کتابتان که خداوند آن را بر نبی اش نازل فرموده در میانتان است، و آن تازهترین کتابها از نگاه زمانی به پروردگارش است، جوان و شاداب است و پیر نشده؟! آیا خداوند در کتابش برایتان خبر نداده است، که آنان کتاب خدا را تغییر دادهاند، و کتاب را با دستهای خویش نوشته و گفتهاند: این از نزد خداوند است، تا آن را به بهای اندک بفروشند؟! آیا علمی که برایتان آمده شما ار از سئوال نمودن ایشان باز نمیدارد؟! به خدا سوگند، مردی از آنان را ندیدهایم، که هرگز شما را از آنچه خداوند برایتان نازل فرموده است بپرسد!!. و نزد ابن ابی شیبه از ابن عباس روایت است که گفت: اهل کتاب را از کتابهایشان میپرسید، در حالی که کتاب خداوند نزدتان هست، کتابی که از نگاه زمانی نزدیکترین کتابها به خداست و آن را تر و شاداب میخوانید و کهنه و پیر نشده است. این چنین در جامع ابن عبدالبّر آمده است.
ترمذی (۶۱/۲) از ابوعثمان ولید بن ابی الولید المدنی روایت نموده که: عقبه بن مسلم برایش حدیث بیان داشت که: شفی اصبحی برایش حدیث بیان نمود: وی داخل مدینه شد، و ناگهان با مردی برخورد کرد که مردم نزد وی جمع شده بودند، پرسید: این کیست؟ گفتند: ابوهریره س میگوید: پس به وی نزدیک شدم، تا این که در پیش رویش نشستم، وی برای مردم حدیث بیان مینمود، هنگامی که خاموش گردید، و خلوت شد، به او گفتم: تو را به حق سئوال میکنم، و به حق میپرسم که حدیثی را از پیامبر خدا ص به من خبر بده، [البته حدیثی را] که از وی شنیدهای، دانستهای و فهمیدهای، ابوهریره گفت: همینطور میکنم، حدیثی را برایت بیان میکنم، که رسول خدا ص آن را برایم بیان داشته است، ومن آن را دانسته و فهمیدهام، بعد از آن ابوهریره نفس عمیقی کشید، و ما اندکی درنگ نمودیم و او به حال آمد و گفت: حدیثی را برایت بیان میکنم که رسول خدا ص آن را در حالی برایم بیان داشت که من و او در این خانه بودیم، و غیر از من و او دیگر هیچکسی نبود، باز ابوهریره نفس عمیقی، و این بار شدیدتر کشید، و بعد از آن به حال آمد و روی خود را پاک کرد و گفت: بیان میکنم، حدیثی را برایت بیان میکنم که رسول خدا ص آن را در حالی برایم بیان داشت که من و او در این خانه بودیم و غیر از من و او دیگر هیچ کسی نبود، باز ابوهریره نفس عمیق و شدیدی کشید و به رویش بر زمین افتاد، و من برای مدت طولانی او را به خود تکیه دادم، باز به هوش آمد، و گفت: رسول خدا ص برایم بیان داشت: «وقتی روز قیامت میشود، خداوند تعالی نزد بندگان پایین میآید، تا در میان آنان فیصله نماید، و هر امتی بر زانو نشسته است، نخستین کسی که فرا خوانده میشود، مردی است که قرآن را حفظ کرده است، و مردی که در راه خدا کشته شده. و مردی که حال زیادی جمع کرده است. آن گاه خداوند به قاری میگوید: آیا به تو آنچه را برای رسولم نازل نمودم نیاموختم؟ میگوید: آری، ای پروردگار، میگوید: پس با آنچه آموختی چه عمل نمودی؟ میگوید: ساعتهای روز و شب به آن قیام مینمودم، خداوند به او میگوید: دروغ گفتی، و ملائک به او میگویند: دروغ گفتی، و خداوند به او میگوید: بلکه خواستی به تو گفته شود: فلان قاری است، و آن هم گفته شد. و صاحب مال آورده میشود، خداوند به او میگوید: آیا برایت فراوانی و فراخی در نعمت نیاوردم، تا حدّی که نگذاشتم به کسی محتاج شوی؟ میگوید: آری، ای پروردگارا، میگوید: پس در آنچه برایت دادم چه عمل نمودی؟ میگوید: صله رحمی مینمودم و صدقه میدادم، خداوند به او میگوید: دروغ گفتی، و ملائک میگویند: دروغ گفتی، و خداوند میفرماید: بلکه خواستی به تو گفته شود: فلان سخاوتمند است، و آن هم گفته شد. و کسی که در راه خدا کشته شده بود آورده میشود، خداوند به او میگوید: چرا کشته شدی؟ پاسخ میدهد: به جهاد در راهت مأمور شدم، بنابراین جنگیدم تا اینکه کشته شدم، خداوند به او میگوید: دروغ گفتی، و ملائک به او میگویند: دروغ گفتی، و خداوند میفرماید: بلکه خواستی گفته شود: فلانی شجاع است، و آن هم گفته شد»، بعد از آن رسول خدا ص به زانوهایم زد و گفت: «ای ابوهریره، این سه گروه نخستین خلق خدااند، که آتش بر آنان در روز قیامت افروخته میشود».
ولید ابوعثمان مدنی میگوید: عقبه به من خبر داد، که شفی کسی بود که نزد معاویه س داخل گردید، و این حدیث را برای او بیان کرد. ابوعثمان میگوید: و علاء بن ابی حکیم که صاحب شمشیر معاویه بود به من خبر داد و افزود: مردی نزدش وارد گردید، و این حدیث را از ابوهریره به وی خبر داد، معاویه گفت: با اینها اینطور شده است، پس با مردمی که باقی مانده چطور خواهد شد؟! بعد از آن معاویه به شدت و سختی گریست، به حدی که گمان نمودیم وی هلاک میشود، و گفتیم: این مرد برایمان شر آورده است، سپس معاویه به هوش آمد، و رویش را پاک نموده گفت: خدا و پیامبرش راست گفتهاند:
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦﴾ [هود: ۱۵-۱۶].
ترجمه: «کسانی که زندگی دنیا و زینت آن را طلب باشند، اعمالشان را در این جهان بیکم و کاست به آنها میدهیم. (ولی) آنها در آخرت جز آتش سهمی نخواهند داشت و آن چه در دنیا انجام دادند برباد میرود، و اعمالشان باطل میگردد» [۴۰۰].
ترمذی میگوید: ای حدیث حسن و غریب است، و منذری در الترغیب (۲۸/۱) میگوید: ابن خزیمه این را در صحیحش به مانند آن روایت نموده، و جز در یک حرف یا دو حرف اختلاف نکرده است، و ابن حبان در صحیحش آن را به لفظ ترمذی روایت کرده است.
[۴۰۰] صحیح. ترمذی (۲۳۸۲) و گفته: حسن غریب است و به مانند آن: ابن خزیمه. اصل آن در صحیح مسلم است. نگا: صحیح الترغیب (۲۲).
احمد - که راویانش راویان صحیحاند - از ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن عمر و عبداله بن عمروبن عاص ش در مروه با هم روبرو شدند و صحبت نمودند، بعد از آن عبداللَّه بن عمرو رفت و عبداللَّه بن عمر در حالی باقی ماند که میگریست، مردی به او گفت: ای ابوعبدالرحمن چه تو را میگریاند؟ گفت: این - یعنی عبداللَّه بن عمرو - میگوید که از رسول خدا ص شنیده که میگفت: «کسی که در قلبش به اندازه یک دانه (خردل) از کبر باشد، خداوند وی را بر رویش در آتش میاندازد» [۴۰۱].
این چنین در الترغیب (۳۴۵۴) آمده است.
[۴۰۱] صحیح. احمد (۲/ ۱۶۶، ۲۱۵۲) نگا: المجمع (۱/ ۹۸) و صحیح الترغیب (۲۹۰۹).
حاکم (۴۸۸/۳) از ابوالحسن مولای بنی نوفل روایت نموده که: عبداللَّه بن رواحه و حسان بن ثابت ب هنگامی که (طسم الشعراء) نازل شد، نزد پیامبر خدا ص آمدند و او برایشان تلاوت نمود:
﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ ٢٢٤﴾. ترجمه: «شاعران را گمراهان پیروی میکنند». در این حال آن دو میگریستند، تا اینکه به اینجا رسید ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾. ترجمه: «و عملهای نیکو کردند»، فرمود: «شما هستید» ﴿وَذَكَرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا﴾. ترجمه: «و خداوند را زیاد یاد نمودند»، فرمود: «شما هستید». ﴿وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ﴾ [الشعراء: ۲۲۴-۲۲۷]. ترجمه: «و انتقام گرفتند بعد از آن که بر ایشان ستم شد»، گفت: «شما هستید» [۴۰۲].
[۴۰۲] ضعیف. حاکم (۳/ ۴۸۸) سند آن مرسل است. ابوالحسن مقبول است اما متابعه نشده است.
ابونعیم در الحلیه (۱/ ۳۴) از ابوصالح روایت نموده، که گفت: هنگامی که اهل یمن در زمان ابوبکر س آمدند و قرآن را شنیدند به گریستن پرداختند، ابوبکر گفت: ما هم همین طور بودیم، ولی بعد از آن قلبها سخت شدند. ابونعیم درباره معنای «قست القلوب»، قلبها سخت شدند. میگوید: به معرفت خداوند تعالی قوی و مطمئن گردید. این چنین در الکنز (۲۲۴/۱) آمده است.
ابن راهویه، بخاری در الوحدان، ابن اسکن، ابن منده، طبرانی، ابونعیم، ابن عساکر، باوردی و ابن مردویه از ابزای خزاعی س پدر عبدالرحمن روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص روزی سخنرانی ایراد فرمود، و از گروههایی از مسلمانان ستایش به عمل آورد، و بعد از آن گفت: «چه شده است قومهایی را که به همسایگان خود یاد نمیدهند و آنان را دانا نمینمایند و تیزهوش نمیسازند، و نه آنان را امر مینمایند و نه نهیشان میکنند؟ و چه شده است قومهایی را که از همسایگانشان نمیآموزند و تفقُه حاصل نمیکنند و تیز هوشی به دست نمیآورند؟ به خدا سوگند، باید قومهایی همسایگانشان را تعلیم بدهند، تیزهوششان بسازند و تفقه برایشان بیاموزانند و امرشان بکنند و نهیشان نمایند، و باید هر قوم از همسایگانشان بیاموزد، تیزهوشی حاصل کند و تفقه به دست آورد، یا اینکه در دار دنیا عذاب را برایشان تعجیل میکنم». بعد از آن پایین آمد و داخل خانهاش گردید. آن گاه قومی گفت: چه فکر میکنی، هدفش از اینها کی بود؟ گفتند: میپنداریی که هدفش اشعریها بود، چون آنان قومیاند فقیه و از اهل آبها و بادیه نشینان، همسایگان خشک و بیعلم دارند، این حرف به اشعریها رسید، آنان نزد رسول خدا ص آمدند و گفتند: ای رسول خدا قومی را به خیر یاد نمودی، و ما را به شر یاد کردی، گناه ما چیست؟ فرمود: «باید هر قوم همسایگانش را بیاموزاند به آنان یاد دهند، تیزهوششان بسازد، امرشان کند و نهیشان نماید، و باید هر قوم از همسایگانشان بیاموزد، تیزهوشی و فهم حاصل نماید و تفقه به دست آورد، یا این که عقوبت را در دار دنیا برایشان تعجیل خواهم نمود»، گفتند: ای رسول خدا، آیا غیر از خودمان را بفهمانیم و تیزهوش گردانیم؟ باز سخنش را تکرار کرد، و آنان هم قولشان را اعاده نمودند که: آیا غیر از خودمان را بفهمانیم و تیز هوش گردانیم؟ رسول خدا ص باز هم همان حرف قبلی را گفت، گفتند: پس یک سال به ما مهلت بده، و او ایشان را یک سال مهلت داد، تا به آنان مسایل دینی را یاد دهند، به آنان آموزش دهند و تیزهوش و زکیشان سازند، بعد از آن رسول خدا ص قرائت فرمود:
﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ ٧٨ كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنكَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ ٧٩﴾ [المائدة: ۷۸-۷۹].
ترجمه: «لعنت کرده شد کافران از بنی اسرائیل بر زبان داود و عیسی پسر مریم این به سبب آن بود که نافرمانی کردند و از حدّ در میگذشتند، یکدیگر را از عمل زشتی که انجام میدادند، منع نمیکردند، به درستی آنچه مینمودند، کار بد و زشتی بود».
ابن سکن میگوید: غیر از وی [۴۰۳] دیگری این حدیث را روایت ننموده است [۴۰۴]، و اسناد آن صالح است. این چنین در الکنز (۱۳۹/۲) آمده است.
[۴۰۳] یعنی: ابزای خزاعی. [۴۰۴] ضعیف. طبرانی در الکبیر. در سند آن بکیر بن مسعود است که ضعیف است. نگا: مجمع الزوائد (۱/ ۱۶۴).
ابونعیم در الحلیه (۲۳۴/۱) از عبداللَّه بن سلمه روایت نموده، که گفت: مردی نزد معاذ س آمد، و به گریه نمودن پرداخت، معاذ پرسید: چه تو را میگریاند؟ پاسخ داد: به خدا سوگند، به سبب قرابتی در میان خودم و تو گریه نمیکنم، و نه هم به سبب دنیایی که از تو به دست میآوردم، ولی از تو علم حاصل مینمودم، و میترسم که دیگر قطع شده باشد، گفت: گریه مکن، چون کسی که اراده علم و ایمان را نماید، خداوند تعالی به او میدهد، چنان که به ابراهیم ÷ داد، و در آن روز نه علمی بود و نه ایمانی [۴۰۵]. و نزد ابن عساکر و سیف، چنان که در الکنز (۸۷/۷) آمده، از حارث بن عمیره روایت است که گفت: هنگامی که مرگ معاذ فرا رسید، کسانی که در اطرافش بودند، گریه نمودند، پرسید: چه شما را میگریاند؟ پاسخ دادند: بر همان علمی گریه میکنیم، که از ما در اثنای مرگت قطع میشود، گفت: علم و ایمان تا روز قیامت درجاهای خویش هستند، و کسی که آنها را طلب نماید، آنها را مییابد: قرآن و سنت، همه سخنها را بر قرآن عرضه دارید، ولی آن را بر چیزی از سخنها عرضه نکنید، و علم را از نزد عمر، عثمان و علی جستجو و طلب نمایید، اگر آنان را از دست دادید، آن را نزد چهار تن طلب کنید: عویمر [۴۰۶]، ابن مسعود، سلمان و ابن سلام که یهودی بود و اسلام آورد ش، چون من از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «وی دهمین تن در جنت است» [۴۰۷]، و از لغزش و خطای عالم بترسید، حق را هرکسی که آورد بگیرید، و باطل را بر هر کسی که آورد رد نمایید، ولو که آورنده آن هر کسی باشد.
و حاکم (۴۶۶/۴) از یزید بن عمیره روایت نموده، که گفت: هنگامی که معاذبن جبل به همان مریضی اش که در آن درگذشت مبتلا گردید، گاهی اوقات بیهوش میشد و احیاناً به هوش میآمد، و یکبار چنان بیهوش شد که گمان نمودیم قبض روح گردید، بعد از آن باز به هوش آمد، و من در مقابلش قرار داشتم و گریه میکردم، پرسید: چه تو را میگریاند؟ گفتم: به خدا سوگند، بر دنیایی که از تو به دست میآوردم گریه نمیکنم، و نه هم بر نسبی که درمیان من و تو موجود است، ولی بر علم و حکمی [۴۰۸] که از تو میشنوم و میرود گریه مینمایم، گفت: گریه مکن، چون علم و ایمان در جاهای خویش هستند، کسی که آنها را طلب نماید، مییابد شان، و آن را از جایی بخواه که ابراهیم علیه الصلاه والسلام خواست، وی را خداوند تعالی، در حای که نمیدانست، سئوال نمود، و تلاوت کرد:
﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَىٰ رَبِّي سَيَهۡدِينِ﴾ [الصافات: ۹۹]
ترجمه: «من به طرف پروردگارم روانهام، و او هدایتم خواهد نمود».
و آن را بعد از من نزد چهار تن طلب نما و اگر آن را نزد یکیشان هم نیافتی، از اعیان مردم بپرس: عبداللَّه بن مسعود، عبداللَّه بن سلام، سلمان و عویمر ابودرداء، و از کجی حکیم و حکم منافق بر حذر باش، میگوید: گفتم: من چگونه میتوانم کجی حکیم را بدانم؟ گفت: کلمه گمراهی را شیطان بر زبان مردی میاندازد، که او خود حامل آن نیست، و نه آن از وی توقع برده میشود، و منافق گاهی حق میگوید، علم را ازهر جایی که برایت آمد بگیر، چون حق از نوری برخوردار است، و از امور مشکل برحذر باش. حاکم میگوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند [۴۰۹].
و نزد ابن عساکر همچنان از عمروبن میمون روایت است که گفت: معاذبن جبل در حالی تشریف آورد، که ما در یمن حضور داشتیم، و فرمود: ای اهل یمن، اسلام بیاورید در امان میباشید، من فرستاده رسول خدا ص بهسوی شما هستم. عمرو میگوید: از همان جا محبتی نسبت به او در قلبم جای گرفت، و از او تا اینکه درگذشت جدا نشدم، هنگامی که مرگش فرارسید گریستم، معاذ گفت: علم و ایمان تا روز قیامت هر دو ثابتاند... و حدیث را ذکر نموده، چنان که در الکنز (۸۷/۷) آمده است.
[۴۰۵] صحیح. حاکم (۸۴۴۰) و آن را بر اساس شرط شیخین صحیح دانسته است. [۴۰۶] وی ابودرداء است. [۴۰۷] صحیح. حاکم (۳/ ۴۱۶) ترمذی (۳۸۰۴) بخاری در تاریخ الصغیر (۱/ ۷۳) ابن حجر در الاصابة (۶/ ۱۰۹) ترمذی می گوید: حسن غریب است. ترمذی آن را در صحیح الترمذی (۶۲۳۱) صحیح دانسته است. [۴۰۸] یعنی: علم و فقه و قضاوت به عدل. [۴۰۹] صحیح. حاکم (۴/ ۴۶۶).
طبرانی در الأوسط از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: برههای از زندگی خود را چنان سپری نمودم، که هر یکی از ما ایمان برایش قبل از قرآن نصیب میشد، و سورهای بر محمد ص نازل میشد، و او حلال و حرام آن را و آنچه را لازم میبود نزد آن توقف کند فرا میگرفت، چنان که شما قرآن را میآموزید، بعد از آن مردانی را دیدم، که برای یکی از آنان قرآن قبل از ایمان نصیب میشد، و از فاتحة الکتاب تا آخر کتاب میخواند و نمیدانست که به چه امرش میکند و از چه نهیش مینماید، و چه لازم است که باید نزد آن توقف نماید، و آن را چون خرمایی نامرغوب میپاشد و پراکنده میکند. هیثمی (۱۶۵/۱) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
وابن ماجه [۴۱۰] (ص۱۱) از جندب بن عبداللَّه س روایت نموده، که گفت: ما با پیامبر ص در حالی بودیم که جوانان نورسی بودیم، و ایمان را قبل از آموختن قرآن فرا گرفتیم، بعد از آن قرآن را آموختیم، و با خواندن آن به ایمان ما افزودیم. عسکری و ابن مردویه - که سند آن حسن است - از علی س روایت نمودهاند که گفت: وقتی سورهای در زمان رسول خدا ص یا آیهای یا زیادتر از آن نازل میشد، ایمان مؤمنان و خشوعشان افزایش مییافت، و آنان را نهی مینمود و باز میایستادند. این چنین در الکنز (۲۳۲/۱) آمده است.
[۴۱۰] صحیح. ابن ماجه (۶۱).
احمد (۴۱۰/۵) از ابوعبدالرحمن سلمی روایت نموده، که گفت: فردی از اصحاب رسول خدا ص که به ما قرائت قرآن را یادمی داد برای ما بیان داشت که: آنان از رسول خدا ص ده آیه میآموختند، و تا اینکه علم و عمل هر دو را آموختیم. هیثمی (۱۶۵/۱) میگوید: در این عطاء بن سائب آمده، وی در آخر عمرش مختلط شده بود. و ابن ابی شیبه این را از ابو عبدالرحمن سلمی به مانند آن، چنان که در الکنز (۲۳۲/۱) آمده، روایت نموده است. و ابن سعد (۱۷۲/۶) از ابوعبدالرحمن مانند آن را روایت نموده، و افزوده است: بنابراین ما قرآن و عمل به آن را میآموختیم، و بعد ازما قرآن را قومی به میراث خواهند برد، که آن را چون آب مینوشند و از گلویشان تجاوز نمیکند، بلکه از اینجا تجاوز نمیکند - و دستش را بر حلق گذاشت -. و ابن عساکر از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: ما وقتی که ده آیه قرآن را از پیامبر ص میآموختیم، ده آیه بعدی آن را نمیآموختیم، تا اینکه آن چه را در آن میبود نمیدانستیم، برای شریک گفته شد: از عمل؟ گفت: آری [۴۱۱]. این چنین در الکنز (۲۳۲/۱) آمده است.
[۴۱۱] صحیح. بیهقی (۳/ ۱۹۱).
ابونعیم در الحلیه (۱۸۹/۱) از حفص بن عمر سعدی از عمویش روایت نموده، که گفت: سلمان برای حذیفه ب گفت: ای برادر بنی عبس، علم زیاد ست و عمر اندک، بنابراین از علم همان قدر را بگیر، که در امر دینت به آن نیازمند هستی، و ما سوای آن را بگذار و بدان خود را مشغول مساز. و نزد وی همچنان (۱۸۸/۱) از ابوالبختری روایت است که گفت: مردی از بنی عبس سلمان را همراهی نمود، میگوید: وی از دجله آبی نوشید، سلمان به او گفت: برگرد و دوباره بنوش، گفت: سیراب شدهام، سلمان گفت: درباره این نوشیدنت چه فکر میکنی، آیا از دجله چیزی را کم نموده است؟ گفت: یک نوشیدنی من از آن چه کم میکند؟! فرمود: علم هم چنین است و کم نمیشود، بنابراین از علم چیزی را بگیر که تو را نفع میرساند [۴۱۲].
[۴۱۲] ضعیف. ابونعیم (۱/ ۱۷۷) هیثمی (۱۰/ ۳۲۴) می گوید: در آن حجاج بن فروج است که ابن حبان او را تضعیف کرده است با اینکه ضعف وی بسیار است. بقیه رجال آن رجال صحیحاند.
ابن عساکر از محمدبن ابی قیله روایت نموده که: مردی برای ابن عمر ب نوشت، و او را از علم پرسید، ابن عمر به او نوشت: تو برایم نوشتهای و مرا از علم میپرسید، علم بزرگتر از آن است که آن را برایت بنویسم، ولی اگر توانستی باخداوند در حالی روبرو شو، که زبانت در مورد ناموس مسلمانان بند باشد، از خونهایشان پشت سبک، از مالهایشان شکم لاغر و ملازم جماعتشان باشی. این چنین در الکنز (۲۳۰/۵) آمده است.
مسلم (۲۸۷/۱) از ابورفاعه س روایت نموده، که گفت: در حالی به خدمت پیامبر ص رسیدم که سخنرانی میکرد، میگوید: گفتم: ای رسول خدا، مرد بیگانهای آمده و از دینش سئوال میکند، و نمیداند که دینش چیست؟ میافزاید: آن گاه رسول خدا ص به سومی من متوجه شد، و خطبهاش را ترک نمود و نزدم آمد، آن گاه صندلی آورده شد که، گمان میکنم، پایههایش از آهن بود، میگوید: رسول خدا ص بر آن نشست، و شروع به آموزش دادن چیزی به من نمود که خداوند به او آموزش داده بود، باز بهسوی خطبهاش عودت نمود و آخرش را تمام کرد [۴۱۳].
بخاری این را در الادب (ص۱۷۱) به مثل آن روایت نموده، و نسائی آن را در الزینه، چنانکه در ذخائرالامواریث آمده، روایت کرده است، و طبرانی و ابونعیم آن را، چنانکه در کنزالعمال (۲۴۲/۵) آمده است، روایت نمودهاند.
[۴۱۳] مسلم (۸۷۶) احمد (۵/ ۸۰).
ابن جریر از جریر روایت نموده، که گفت: اعرابیی نزد پیامبر ص آمد و گفت: اسلام را به من بیاموز، فرمود: «گواهی میدهی که معبود بر حقی جز خداوند نیست، و محمد بنده و رسول اوست، نماز را برپا میداری، زکات را میدهی، رمضان را روزه میگیری، حج خانه را به جای میآوری، برای مردم آنچه را دوست میداری که برای خودت دوست میداری و برایشان آنچه را بد میبری که برای خودت بد میبری» [۴۱۴]. این چنین در الکنز (۷۰/۱) آمده است. و ابن سعد (۳۲۷/۱) از محمدبن عماره بن خزیمه بن ثابت روایت نموده، که گفت: فروه بن مسیک مرادی س نزد پیامبر خدا ص در حالی آمد که از پادشاهان کنده جدا شده بود و پیروی پیامبر ص را قبول کرده بود، وی نزد سعد بن عباده س پایین آمد، و قرآن و فرائض اسلام و شرائع آن را میآموخت... و حدیث را ذکر نموده. و هم چنین (۳۳۱/۱) از ضباعه بنت زبیر بن عبدالمطلب ل روایت نموده، که گفت: وفد بهراء از یمن که سیزده تن بودند آمدند، و شترهایشان را حرکت میدادند تا این که به دروازه مقداد بن عمرو س در بنی جدیله رسیدند، آن گاه مقداد به طرفشان بیرون آمد و به آنها خوش آمد گفت و در جایی از منزل پایینشان ساخت، بعد نزد پیامبر ص آمدند، اسلام آوردند، فرائض را آموختند و روزهایی اقامت کردند، بعد نزد رسول خدا ص جهت خداحافظی آمدند، و پیامبر ص برایشان اعطای جوائز را امر نمود و بهسوی اهل خود برگشتند.
[۴۱۴] ضعیف. ابن جریر طبری و طبرانی در الکبیر. در سند آن حجاج بن أرطأة ضعیف است. نگا" مجمع الزوائد (۳/ ۴۲).
عبدالرزاق، ابن ابی شیبه، ابن جریر و رسته در ایمان از ابن سیرین روایت نمودهاند که گفت: ابوبکر و عمر ب به مردم اسلام را میآموختند به این صورت که: خداوند را عبادت میکنی، به وی چیزی را شریک نمیآوری، نمازی را که خداوند بر تو فرض گردانیده در وقتش ادا میکنی، زیرا تقصیر در آن هلاکت و بربادیست، زکات را در حالی که روان و نفست به آن پاک و صاف میباشد میپردازی، رمضان را روزه میگیری و از کسی که متولی امر میشود میشنوی و اطاعت میکنی. این چنین در الکنز (۶۹/۱) آمده است.
بیهقی و اصبهانی در الحجه از حسن روایت نمودهاند که گفت: اعرابیی نزد عمر س آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین دین را به من بیاموز، گفت: گواهی میدهی که معبود بر حقی جز خداوند وجود ندارد و محمد رسول خدا، نماز را برپا میداری، زکات را ادا میکنی، حج بیت را انجام میدهی و رمضان را روزه میگیری، کار علنی و آشکار را انجام ده، و از سرو پنهان برحذر باش، و از هر چیزی که شرم اور است نیز بر حذر باش، تو اگر با خدا روبرو شدی بگو: عمر مرا به این امر نموده است. این را هم چنین ابن عدی، بیهقی و لالکائی از حسن روایت نمودهاند که گفت: اعرابیی نزد عمر آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، دین را به من بیاموز... و مثل آن را ذکر نموده است، و در آخر آن افزوده: بعد از آن فرمود: ای بنده خدا، به این عمل کن، و وقتی با خداوند روبرو شدی، هر چه خواستی بگو. بیهقی میگوید: بخاری گفته است: این مرسل است، چون حسن عمر را درک ننموده بود. این چنین در الکنز (۷۰/۱) آمده است.
و ابن عساکر این را از حسن روایت نموده، که گفت: مردی نزد عمربن خطاب آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، من مردی هستم از اهل بادیه، و کارهایی دارم، بنابراین مرا به امری توصیه کن، که برایم قابل اعتماد باشد و بدان برسم، گفت: بدان و دستت را به من نشان بده، و او دستش را به وی داد، عمر گفت: خداوند را عبادت میکنی و به وی چیزی را شریک نمیآوری، نماز را برپا میکنی، زکات فرض شده را ادا مینمایی، حج میکنیم و عمره به جای میآوری و اطاعت مینمایی، آن چه علنی و اشکار است به آن عمل کن و از پوشیده و سر برحذر باش، به هر چیزی که وقتی یاد شد و پخش و نشر گردید حیا ننمودی و رسوایت نساخت چنگ زن، و از هر چیزی که وقتی یاد شد و پخش و نشر گردید حیایت آمد و رسوایت ساخت برحذر باش، آن مرد گفت: ای امیرالمؤمنین، به اینها عمل میکنم، و وقتی با پروردگارم روبرو شدم میگویم: عمربن خطاب از آنها برایم خبر داد، فرمود: به آنها عمل کن، و وقتی با پروردگارت روبرو شدی هر چه خواستی بگو. این چنین در الکنز (۲۰۸/۸) آمده است.
طبرانی در الکبیر و بزار از ابو مالک اشجعی و او از پدرش س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص وقتی مردی اسلام میآورد، نخستین چیزی که به ما یاد میداد نماز بود - یا گفت: به او میآموخت نماز بود -. هیثمی (۲۹۳/۱) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
و ابونعیم از حکم بن عمیر روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص به ما میآموخت: «وقتی که بهسوی نماز ایستادید تکبیر بگویید، و دستهایتان را بلند کنید، و از گوشهایتان بالا ننمایید، و بگویید: «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ تَبَارَكَ اسْمُكَ وَتَعَالَى جَدُّكَ وَلَا إِلَهَ غَيْرُكَ»، «بار خدایا تو پاک و قابل ستایش هستی، اسمت مبارک است، و عظمت و جلالت از منزلت و مرتبه بلند برخوردار است، و معبودی قابل پرستش غیر از تو نیست» [۴۱۵]. این چنین در الکنز (۲۱۷/۴) آمده است.
[۴۱۵] ضعیف. طبرانی. هیثمی در مجمع می گوید: در سند آن یحی بن یعلی الاسلمی است که ضعیف است.
مسدد و طحاوی از ابن عمر ب روایت نمودهاند که گفت: ابوبکر س تشهد [۴۱۶] را بر روی منبر به ما میآموخت، مثل اینکه معلم اطفال را در مکتب آموزش میدهد. این چنین در الکنز (۲۱۷/۴) آمده است، دارقطنی - که آن را حسن دانسته - از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب س از دستم گرفت و تشهد را به من آموخت، و فرمود که رسول خدا ص دست وی را گرفته و تشهد را به او یاد داده بود: «التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ الْمُبَارَكَاتُ لِلَّهِ». ترجمه: «عبادات قولی برای خداست، هم چنان عبادات فعلی و مالی با برکت خاصه خداست» [۴۱۷]. این چنین در الکنز (۲۱۷/۴) آمده است. مالک، شافعی، طحاوی، عبدالرزاق و غیر ایشان از عبدالرحمن بن عبدالقاری روایت نمودهاند که: وی از عمربن خطاب در حالی شنید که بر منبر قرار داشت و به مردم تشهد را یاد میداد و میگفت: بگویید: التحیات لله... و آن را ذکر نموده [۴۱۸].
و نزد ابن ابی شیبه از ابن عباس روایت است که گفت: رسول خدا ص تشهد را به ما میآموخت، مثل این که سورهای از قرآن را به ما بیاموزد [۴۱۹].
و نزد وی هم چنان از ابن مسعود س به لفظ وی روایت است. و زد وی همچنان از ابن مسعود روایت است که گفت: رسول خدا ص تشهد را به من در حالی آموزش داد که کف دستم در میان کفهای دستش بود، چنان که سورهای از قرآن را به من یاد میدهد... و تشهد را ذکر نموده است.و نزد عسکری در الامثال از وی روایت است که گفت: رسول خدا ص فواتح سخنان - یا جوامع سخنان را با فواتح آن به ما آموزش میداد - و بعد از آن برای ما خطبه نماز و خطبه حاجت را آموزش داد، و بعد از آن تشهد را ذکر نموده است. و نزد ابن نجار از اسود روایت است که گفت: عبداللَّه به ما تشهد را یاد میداد، مثل این که سورهای از قرآن را به ما آموزش دهد، و درآن بر ما الف و واو را عیب میگرفت. این چنین در کنزالعمال (۲۱۹ ۲۱۸/۴) آمده است.
[۴۱۶] یعنی: التحیات را. م. [۴۱۷] دارقطنی (۱/ ۳۵۲). [۴۱۸] حسن. مالک (۱/ ۹۰)/ ۵۳) شافی در الرسالة (۷۳۸) نصب الرایة (۱/ ۴۲۲). [۴۱۹] مسلم (۴۰۳) ابن ابی شیبة (۱/ ۶۰).
عبدالرزاق، ابن ابی شیبه، بخاری و نسائی از زیدبن وهب روایت نمودهاند که گفت: حذیفه س وارد مسجد گردید، ناگهان متوجه شد که مردی نماز میگزارد و رکوع و سجده را تمام نمیکند، هنگامی که از نماز منصرف شد حذیفه به او گفت: از چه وقت تا حال همین طور نماز میخوانی؟ گفت: از چهل سال به این طرف، حذیفه فرمود: از چهل سال به این طواف نماز نگزاردهای، و اگر بمیری و نمازت همین طور باشد، بر غیر فطرتی مردهای که محمد ص بر آن فطرت بود، بعد از آن به تعلیم دادنش پرداخت، و گفت: انسان نماز را به تخفیف میخواند ولی رکوع و سجده را تمام میکند [۴۲۰]. این چنین در الکنز (۲۳۰/۴) آمده است.
[۴۲۰] بخاری (۷۹۱) نسائی (۴/ ۵۸) ابن حبان (۱۸۹۴).
ابن نجار از علی بن ابی طالب س روایت نموده که، پیامبر ص به من گفت: «به تو پنج هزار گوسفند بدهم، یا این که پنج کلمه به تو بیاموزم که در آنها صلاح دین و دنیایت است؟» عرض کردم: ای رسول خدا، پنج هزار گوسفند زیاد است، ولی به من بیاموز، فرمود: «بگو: «اللهم اغفرلي ذنبي، ووسع لي خلقي، وطيب لي كسبي، وقنعني بما رزقتني، ولا تذهب قلبي الى شىء صرفته عني»، «بار خدایا، گناهم را برایم بیامرز، اخلاقم را برایم وسیع بگردان، کسبم را برایم خوب و نیکو برگردان، به آنچه برایم رزق دادهای قناعتم ده و قلبم را بهسوی چیزی مبر، که آن را از من منصرف گردانیدهای». این چنین در الکنز (۳۰۵/۱) آمده است.
نسائی و ابونعیم از عبداللَّه ابنجعفر روایت نمودهاند که وی به دخترانش این کلمات را یاد میداد، و به آنها ایشان را امر مینود، و متذکر میشد که وی آنها را از علی فرا گرفته است، و علی گفته که: رسول خدا ص را وقتی امری به مشکل و سختی میانداخت آنها را میگفت: «لا إله إلا الله الحليم الكريم سبحانه تبارك الله رب العالـمين ورب العرش العظيم والحمد لله رب العالـمين».. ترجمه: «هیچ معبودی بر حق، جز خداوند حلیم و کریم وجود ندارد، و او پاک است، پروردگار عالمیان و پروردگار عرض بزرگ مبارک است، و ستایش خاص برای اللَّه است که پروردگار عالمیان است» [۴۲۱]. این چنین در الکنز (۲۹۸/۱) آمده است. و خرائطی در مکارم الاخلاق - که سند آن حسن است - از عبداللَّه بن جعفر روایت نموده، که گفت: علی به من گفت: ای برادرزادهام، من کلماتی را به تو میآموزم، که آنها را از رسول خدا ص شنیدم، کسی که آنها را در وقت وفاتش بگوید داخل جنت میشود: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ – سه بار - الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ – سه بار – تبار الذي بيده الـملك يحيى ويميت وهو على كل شىء قدير». ترجمه: «هیچ معبود بر حق، جز خداوند حلیم و کریم نیست، ستایش خاص برای پروردگار عالمیان است، مبارک است ذاتی که به دست وی پادشاهی است، ذاتی که زنده میکند و میمیراند و بر همه چیز قادر است» [۴۲۲]. این چنین در الکنز (۱۱۱/۸) آمده است.
[۴۲۱] صحیح. احمد (۱/ ۹۱، ۹۴) نسائی در الکبری (۵/ ۱۱۴) به مانند آن و ابونعیم در الحلیة (۷/ ۲۳۰). [۴۲۲] صحیح. خرائطی در مکارم الاخلاق (۱۰۳۵). (۱۰۴۴).
طبرانی از سعد بن جناده س روایت نموده، که گفت: من از نخستین کسانی بودم، که از اهل طائف نزد پیامبر ص آمدند، از بالای طائف از بلندترین نقطه آن صبحگاهان بیرون آمدم، و در وقت عصر به منی رسیدم، آن گاه بالای کوه رفتم، باز پایین گردیدم و نزد پیامبر ص آمدم و اسلام آوردم، وی به من ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾ و ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ﴾ را آموخت، و این کلمات را به من یاد داد: «سبحان الله، والحمد لله، ولا اله الا الله، والله اكبر». ترجمه: «خداوند پاک ومنزه است، ثنا و ستایش خاص برای اوست، و معبودی جز او وجود ندارد و خداوند بزرگتر است»، و فرمود: «اینها باقیات صالحاتاند» [۴۲۳]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۸۶/۳) آمده است. و عبداللَّه بن احمد در زوائدش از ابی بن کعب س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص وقتی که صبح مینمودیم به ما آموزش میداد و میگفت: «أَصْبَحْنَا عَلَى فِطْرَةِ الإِسْلاَمِ وَكَلِمَةِ الإِخْلاَصِ وَدِينِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ وَمِلَّةِ أَبَيْنَا إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ». ترجمه: «بر فطرت اسلام صبح نمودیم و بر کلمه اخلاص و سنت نبیمان محمد و ملت ابراهیم که مایل به حق بود و از مشرکان نبود»، و وقتی شب فرا میرسید مثل این را انجام میداد [۴۲۴]. این چنین در الکنز (۲۹۴/۱) آمده است. و ابن جریر از سعد س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص این کلمات را چنان به مایاد میداد، که نویسنده به اطفال نوشتن را یاد میدهد: «اللهم اني اعوذبك من البخل، واعوذبك من الـجبن، واعوذبك آن ارد الى ارذل العمر، واعوذ بك من فتنة الدنيا وعذاب القبر». ترجمه: «بار خدایا، من به تو از بخل پناه میبرم، و به تو از جبن و ترس پناه میبرم، و به تو از این که به خوارترین درجه عمر رد شویم پناه میبرم، و به تو از فتنه دنیا و عذاب قبر پناه میبرم» [۴۲۵]. این چنین در الکنز (۳۰۷/۱) آمده است.
و ابونعیم از عبداللَّه بن حارث بن نوفل و او از پدرش س روایت نموده که: پیامبر ص نماز بر مرده را به آنان یاد داد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لأَحْيائِنَا وَأَمْواتِنَا، وَأَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنَنَا، وَأَلِّفْ بَيْنَ قُلُوبِنَا، اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا عَبْدُكَ فُلانُ بن فُلانٍ لا نَعْلَمُ إِلا خَيْرًا، وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ، فَاغْفِرْ لَنَا وَلَهُ». ترجمه: «بار خدایا، برای برادران و خواهران ما بیامرز، و در میان ما صبح عنایت فرما، و در میان قلبهایمان الفت ایجاد کن. بار خدایا، این بنده ات فلان بن فلان است، و ما جز خیر نمیدانیم، و تو به وی از ما عالمتری، پس برای ما و برای او بیامرز» (، من - که خردترین قوم بودم - گفتم: اگر خیر ندانم؟ گفت: «جز چیزی را که میدانی مگو» [۴۲۶]. این چنین در الکنز (۱۱۴/۸) آمده است. طبرانی در الدعاء و دیلمی - که سندش حسن است - از عباده بن صامت س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص وقتی رمضان میآمد، این کلمات را به ما میآموخت: «اللهم سلمني لرمضان، وسلم رمضان لي، وسلمه لي متقبلا»، ترجمه: «بار خدایا، مرا برای رمضان سالم بگردان و رمضان را برای من سالم گردان و آن را به حفاظت و سلامت از من قبول فرما». این چنین در الکنز (۳۲۳/۴) آمده است.
[۴۲۳] ضعیف. طبرانی (۶/ ۶۲) در سند آن حسن بن ابوالحسن العوفی است که ضعیف است. نگا: المجمع (۷/ ۱۶۶). [۴۲۴] صحیح. عبدالله بن احمد (۳/ ۴۰۶) نگا: المجمع (۱۰/ ۹۷). [۴۲۵] بخاری (۶۳۹۰) و مسلم از انس. [۴۲۶] حسن. طبرانی در الکبیر (۳/ ۲۳۸) و الاوسط (۶/۹۷).
طبرانی در الأوسط، ابونعیم در عوالی و سعیدبن منصور از سلامه کندی روایت نمودهاند که گفت: عل س درود بر پیامبر ص را به مردم میآموخت و میگفت: «اللهم داحي الـمدحوات، وبارىء الـمسموكات، وجبار القلوب على فطرتها شقيها وسعيدها، اجعل شرائف صلواتك، ونوامي بركاتك، ورأفة تحننك على محمد عبدك ورسولك، الخاتم لـما سبق، والفاتح لـما اغلق، والـمعلن الحق بالحق، والدامغ لجيشات الاباطيل، كما حمل فاضطلع بامرك بطاعتك، مستو فزاً في مرضاتك غير نكل عن قدم، ولا وهن في عزم، واعيا لوحيك، حافظا لعهدك، ما ضيا على نفاذ امرك حتى اورى قبسالقابسٍ، به هديت القلوب بعد خوضات الفتن والاثم، (و ابهج) موضحات الاعلام، ومنيرات الاسلام، ونائرات الاحكام، فهو امينك الـمأمون، وخازن علمك الـمخزون، و شهيدك يوم الدين، وبعيثك نعمتة، ورسولك بالحق (رحمة)، اللهم افسح له مفسحا في عدنك، واجزه مضاعفات الخير من فضلك، مهنات غير مكدرات، من فوز ثوابك الـمعلول وجزيل عطائك الـمخزون، اللهم اعل على) بناء (الناس بناءه، واكرم مثواه لديك ونزله، واتمم له نوره، واجزه من ابتعاثك له مقبول الشهادة ومرضيى الـمقالة، ذا منطق عدل وكلام فصل وحجة وبرهان عظيم». ترجمه: «بار خدایا، ای گسترنده زمین، و آفرینده آسمانها، و گرداننده دلها بر فطرت شان، اعم از بدبخت و نیکبخت آنها، خوبترین درودها و رحمتهای خویش را با پرفیضترین برکتها و پر لطفترین مهربانیت بر محمد نازل گردان، محمدی که بنده و رسول توست، و خاتم پیامبران است، محمدی که گشاینده مغلقات، آشکار کننده حق توسط حق، از بین برنده و ریشه کن کننده موجهای باطلهاست، چنان که وقتی مسؤولیت رسالت به دوشش گذاشته شد، با قوت تمام به امر تو توأم با طاعتت اقدام نمود، و در کسب رضای تو سعی و تلاش نمود، و از هیچ گونه اقدام خیری عقب نرفت و نترسید، و در عزم و ارادهاش هیچ گونه سستی راه نیافت، وی فراگیرنده وصیت و حافظ و نگهدارنده عهدت بود، و بر اجرای امرت در حرکت بود، حتی که چراغ روشن را بر فراراه روندگان و ره نوردان بهسوی هدایت روشن گردانید وبر افروخت، و قلبها توسط وی پس از فرو رفتن در گودالهای فتنه و گناه هدایت و رهنمون گردید، وی نشانههای واضح را پر نور و درخشان ساخت، و فانوسهای اسلام را روشن گردانید، وی نشانههای واضح را پر نور و درخشان ساخت، و احکام اسلام را تازه و خرم ساخت، بنابراین او امانت دار مطمئن و معتمد توست، و خزانه دار علم ذخیره شده توست و شاهد و گواه تو در روز قیامت است، وکسی است که وی را به حیث نعمت مبعوث گردانیدهای، و او به حق رسول رحمت توست، بار خدایا، برای وی جای فراخی در جنت عدن خویش نصیب گردان، و برایش چندین برابر پاداش خیر از فضل خود عطا فرما، پاداش و خیری که گوارا باشد، نه مکدر، البته از دست یابی به ثواب مکررت، و از عطای افزون ذخیره شده ات، بار خدایا، بر بنای مردم، بنای وی را بلند گردان، و جایگاه و مهمانیش را نزدت گرامی دار، و نورش را برایش کامل گردان، و پاداش مبعوث شدنش را از طرف خود برایش بده، شهادت وی مقبول و گفتارش رضایت بخش بود، و از سخن متعادل و روشن و کلام قاطع و فیصله کن و حجت و دلیل بزرگ برخوردار بود». این چنین در الکنز (۲۱۴/۱) آمده است [۴۲۷]. ابن کثیر در تفسیر ود (۵۰۹/۳) میگوید: این کلام علی س مشهور است، و ابن قتیبه در مشکل الحدیث درباره این حدیث سخن گفته است، و هم چنین ابوالحسین احمدبن فارس کفوی در رسالهای که درباره فضیلت درود بر پیامبر ص نوشته، درباره این حدیث چیزی گفته است، ولی در اسنادش نظری هست، و حافظ ابوالقاسم طبرانی هم این اثر را روایت کرده است.
[۴۲۷] ضعیف. طبرانی در الاوسط در سند آن سلامة بن سنان است که روایتش از علی مرسل است اما بقیه رجال آن رجال صحیحاند.
امام احمد (۲۰۶/۴) از شهاب بن عباد روایت نموده که: وی از یکی از اعضای وفد عبدالقیس شنید که میگفت: نزد رسول خدا ص آمدیم، و خوشیشان به آمدن ما افزون گردید، هنگامیکه نزد قوم رسیدیم، برای ما جای گشودند و نشستیم، آن گاه پیامبر ص به ما خوش آمد گفت، و برای ما دعا نمود و بعد از آن بهسوی ما نگریست و گفت: «سید و زعیمتان کیست؟» همه بهسوی منذربن عائذ اشاره نمودیم، پیامبر ص فرمود: «آیا همین روی شکسته؟» و آن نخستین روزی بود که این اسم بر وی گذاشته شد، البته به خاطر ضربه سم خری که در رویش بود، گفتیم: آری، ای رسول خدا، وی از قوم عقب مانده بود، و شترهای قوم را بست و بارها و متاعشان را جمع نمود، باز کیسهاش را بیرون نمود، و لباسهای سفر را از تن کشید و لباسهای نیکویش را بر تن نمود، بعد بهسوی پیامبر ص در حالی آمد، که وی پایش را دراز نموده و تکیه زده بود، هنگامی که الاشج «روی شکسته» به وی نزدیک گردید، قوم برایش جای گشودند و گفتند: اینجا ای اشج، پیامبر ص نشست و خود را برابر نمود و پایش را جمع کرد و گفت: «اینجا ای اشج»، وی در طرف راست پیامبر ص نشست، و پیامبر ص برابر نشست و او را خوش آمد گفت و با او مهربانی نمود، بعد از آن او را از سرزمینش پرسید، و برایش قریههای صفا، مشقر وغیره قریههای هجر را نام برد، منذر گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا، تو به آسمان قریههای ما از ما عالمتری!! فرمود: «من به سرزمینتان قدم گذاشتهام و در آن برایم وسعت آورده شده است»، میگوید: بعد از آن بهسوی انصار متوجه شد وگفت: ای گروه انصار، برادرانتان را عزت کنید، چون آنان در اسلام شبیه شما هستند، و در موی و پوست مشابهترین مردم به شمااند، به رضایت و بدون اکراه و بدون هلاک شدن، اسلام آوردهاند، نه چون قومی که از اسلام آوردن انکار نمودند و کشته شدند».
هنگامی که (صبح نمودند) پیامبر ص فرمود: «عزت و مهمان نوازی برادرانتان را برایتان چگونه یافتید؟» گفتند: آنان را برادران نیکویی یافتیم، فرشهایمان را نرم نمودند، طعاممان را نیکو ساختند و شب و روز را در تعلیم کتاب پروردگارمان و سنت نبیمان برای ما سپری نمودند. آن عمل پیامبر را ص خوش آمد، و از آن خوشحال شد، بعد از آن فرد، فرد ما را از نزدیک ملاحظه نمود و چیزهایی را که یاد گرفته بودیم، و به ما آموزش داده شده بود از ما پرسید، کسی از ما التحیات، ام الکتاب یک سوره و دو سوره، یک سنت و دو سنت را آموخته بود... و حدیث را به طول آن متذکر شده [۴۲۸]. منذری در الترغیب (۱۵۲/۴) میگوید: این حدیث را به طولش احمد به اسناد صحیح روایت نموده، و هیثمی (۱۷۸/۸) میگوید: رجال آن ثقهاند.
و عبدالرزاق از ابوسعید خدری س روایت نموده، که گفت: نزد پیامبر ص نشسته بودیم، فرمود: «وفد عبدالقیس نزدتان آمد»، و ما چیزی را نمیدیدیم، بعد ساعتی درنگ نمودیم، ناگهان متوجه شدیم که آمدند، برای پیامبر ص سلام دادند، و پیامبر ص به آنان گفت: «ایا چیزی از خرمایتان همراهتان هست - یا گفت: از توشهتان -؟» گفتند: آری، بعد امر نمود و پارچهای چرمی پهن گردید، و آنان خرماهای باقیمانده را که همراهشان بود روی آن ریختند، بعد پیامبر ص یارانش را جمع نمود، و گفت: «این خرما را برنی مینامید و این را این چیز، و این را این چیز» - اشاره به رنگهای خرما - گفتند: آری، بعد از آن هر یک از آنان را به مردی از مسلمانان سپرد، و دستور داد که وی را نزد خود مهمان نگه دارد و به او قرائت و نماز یاد دهد، و آنان یک هفته درنگ نمودند، باز ایشان را طلب نمود و دریافت که نزدیک شده بیاموزند و بفهمند، و آنان را به دیگران سپردند [۴۲۹]، و ایشان را یک هفته دیگر گذاشت، باز طلبشان نمود و دریافت که خواندهاند و فهمیدهاند، آنان گفتند: ای رسول خدا، بهسوی سرزمین خویش مشتاق شدهایم، و خداوند خیر را به ما آموخته و ما را فهمانیده است، فرمود: «بهسوی سرزمینتان برگردید»، [با خود] گفتند: اگر پیامبر خدا ص را از نوشیدنی بپرسیم که در سرزمینمان مینوشیم... و حدیث را در نهی از نبیذ ساختن در دباء، نفیر و حنتم [۴۳۰]، ذکر نموده [۴۳۱]. این چنین در الکنز (۱۱۳/۳) آمده است.
[۴۲۸] احمد (۴/ ۲۰۶). هیمثی (۸/ ۱۷۸) می گوید: رجالش ثقه هستند. [۴۲۹] این چنین در اصل آمده، و در منصنف عبدالرزاق آمده: «به غیر آنان» یعنی کسان اولی. [۴۳۰] «دباء» کدو را گفته میشود و مراد در اینجا ظرفی است که از کدو درست کرده میشد. «نقیر» ظرفی را گویند که از بیخ درخت خرما درست کرده شود. «حنتم» کوزه گلی را گویند که به خاطر طول مکث سبز شده باشد یا رنگ شده باشد. [۴۳۱] سند آن ضعیف است. عبدالرزاق (۱۶۹۳۰) حاکم (۴/ ۲۰۴) آلبانی آن را در الصحیحة ذیل حدیث شمار (۱۸۴۴) ضعیف دانسته. همچنین بخاری در ادب المفرد (۱۱۹۸) به مانند آن که سند آن ضعیف است. نگا: ضعیف الادب (۱۶۲).
احمد از جابر س روایت نموده که: رسول خدا ص نه سال در مدینه بدون انجام حج درنگ نمود، بعد از آن در میان مردم اعلان نمود که: رسول خدا ص امسال به حج میرود، میافزاید: آن گاه تعداد زیادی از مردم در مدینه فرود آمدند و همهشان میخواستند به رسول خدا ص اقتدا نمایند و چون عملکرد وی عمل کنند، و پیامبر خدا ص آن گاه که پنج روز از ذی القعده باقی مانده بود بیرون گردید، و ما هم همراهش بیرون شدیم، تا این که به ذی الحلیفه رسید، در آنجا اسماء بنت عمیس به سبب به دنیا آوردن محمدبن ابی بکر دوره نفاس خود را شروع کرد، بنابراین کسی را نزد رسول خدا ص فرستاد که: چه بکنم؟ پیامبر ص فرمود: «غسل بکن، بعد از آن تکهای را محکم بر فرجت ببند و باز تلببیه بگو». بعد از آن رسول خدا ص بیرون گردید، تا اینکه شترش او را به بیدائ رسانید، و در آنجا به توحید تلبیه گفت: «لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لبيك إن الحمد والنعمة لك والـملك لا شريك لك». ترجمه: «به خدمت ایستادهام، خداوندا به خدمت ایستادهام، به خدمت ایستادهام هیچ شریکی برایت نیست، به خدمت ایستادهام، ستایش، نعمت و پادشاهی از آن توست و شریکی برایت نیست»، و مردم همه تلبیه گفتند - و مردم ذاالمعارج - و سخن مثل آن را اضافه مینمودند و پیامبر میشنید ولی به آنها چیزی نگفت، آن گاه نظر نمودم، و تا جایی که چشمم کار مینمود در پیش روی رسول خدا ص سوار و پیاده قرار داشت، و از عقبش همچنان، و از طرف راستش مثل آن و از طرف چپش مثل آن. جابر میگوید: و رسول خدا ص در میان ما بود و قرآن برایش نازل میشد و تأویلش را هم میدانست، و عملی را که او انجام داد ما نیز انجام دادیم... و حدیث را متذکر شده [۴۳۲]، چنانکه در البدایه (۱۴۶/۵) آمده است. و تعلیم پیامبر ص برایشان در سفر حج در خطبههایش در حج خواهد آمد، و بعضی چیزهایی که به این باب تعلق داشت در بخش تعلیم در جهاد گذشت.
[۴۳۲] صحیح. احمد (۳/ ۳۲) ابن ماجه (۳۰۷۴) نسائی (۵/ ۹۴) اصل حدیث نزد مسلم در کتاب الحج است.
ابونعیم از جابربن ازرق غاضری س روایت نموده، که گفت: با سواری و متاع نزد رسول خدا ص آمدم، و بطور مداوم در پهلویش حرکت مینمودم تا این که رسیدیم و در کنار چادری از پوست پایین آمد ودر آن داخل گردید، و بر دروازهاش بیشتر از سی مرد که همراهشان تازیانه بود ایستادند، من نزدیک شدم، ناگهان متوجه شدم که مردی دفعم میکند، گفتم: اگر دفعم نمودی دفعت میکنم، و اگر مرا زدی میزنمت!! گفت: ای شرترین مردان!! گفتم: به خدا سوگند، تو از من شرتری، گفت: چگونه؟ گفتم: من از اطراف یمن آمدهام، تا از پیامبر ص بشنوم، و برگردم و برای کسانی که در عقبم قرار دارند بیان نمایم و تو بازم میداری؟ گفت: راست گفتی، به خدا سوگند، من از تو شرترم، باز پیامبر ص سوار شد، و مردم نزد عقبه در منی اطرافش جمع گردیدند، و نزد وی زیاد شدند و از وی سئوال میکردند، و از کثرت آنان کسی نمیتوانست به وی برسد، آن گاه مردی که مویش را کوتاه نموده بود نزدش آمد و گفت: ای رسول خدا، برایم دعای رحمت کن، پیامبر ص فرمود: «خداوند به کسانی که سرهایشان را تراشیدهاند رحمت کند»، باز گفت: برایم دعای رحمت کن، فرمود: «خداوند به کسانی که سرهایشان را تراشیدهاند رحمت کند»، وی سه بار گفت، و بعد از آن حرکت نمود و سرش را تراشید، و من دیگر هر مردی را که میدیدم سرش را تراشیده بود [۴۳۳]. این چنین در الکنز (۴۹/۳) آمده است، و این را ابن منده روایت نموده و گفته: غریب است، جز به این اسناد شناخته نمیشود، چنانکه الاصابه (۲۱۱/۱) آمده است.
[۴۳۳] این البته بعد از فراغت از حج است، که در آن وقت تراشیدن یا کوتاه کردن موی سر سنت است، ولی تراشیدن آن بهتر میباشد، اما در غیر آن گذاشتن موی و تراشیدن آن هیچ اشکالی ندارد. م.
ابن جریر (۵۱/۱۱) بعد از این که اقوال مختلف را در تفسیر این قول خداوند تعالی:
﴿وَمَا كَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةٗ﴾ الایه، ذکر میکند: درباره این قول خداوند ﴿لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ﴾ [التوبة: ۱۲۲]. ترجمه: «تا که در دین تفقه و علم حاصل کنند، و وقتی به طرف قومشان بازگشتند آنان را بیم دهند».
بهترین و راجحترین قولها به صواب قول کسی است که گفت: تا طایفهای که بسیج شده تفقه حاصل کند، البته از خلال مشاهده و دیدن نصرت خداوند برای اهل دینش و برای یاران پیامبرش، بر ضد دشمنانش و کافران، این گروه با دیدن و مشاهده عملی، حقیقت علم و جایگاه اسلام را میداند، و پیروزی و غلبهاش را بر ادیان دیگر درک میکند، امری که اگر کسی آن را نمیدانست حالا بعد از شرکت عملی میداند، و باید قومشان را بیم دهنده، یعنی آنان را پس از دیدن و مشاهده عملی حالات کفار و اهل شرک کسانی که مسلمانان بر آنها پیروزی حاصل کردند، دروقت برگشت به سویشان بترسانند، که اینان هم اگر محتاط نباشند، ممکن است همان غضب و قهر خداوند که بر اهل شرک نازل گردید، و این گروه شاهدش بودند، بر این قوم نیز نازل گردد، و این عمل را گروه شرکت کننده در جهاد در وقت برگشت خود از جنگ بهسوی قومشان انجام دهد، تا باشد قوم آنان بترسند، میافزاید: ممکن است قوم آنان، وقتی آنان مشاهدات عملی خویش را برایشان بیان کنند و آنان را بترسانند، بر اثر این بترسند و به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند، البته از ترس این که بر سرشان همان چیزی نازل شود، که بر سرکسانی که خبرشان را شنیدند، نازل شده بود.
ابن ابی خیثمه و این عساکر از ابوسعید س روایت نمودهاند که گفت: ما به جهاد میرفتیم و یک تن و دو تن را برای حدیث رسول خدا ص میگذاشتیم، بعد از جنگ میآمدیم، و آنان حدیث رسول خدا ص را برای ما بیان مینمودند، بعد ما آن را بیان نموده میگفتیم: رسول خدا ص گفته است. این چنین در الکنز (۲۴۰/۵) آمده است.
ابونعیم در الحلیه (۱۲۳/۱) از ثابت بنانی روایت نموده، که گفت: انس بن مالک هفتاد تن مردان انصار را ذکر نمود، که وقتی شب فرا میرسید، به محل درس وی در مدینه روی میآوردند، و در آنجا شب را سپری مینمودند و قرآن میخواندند، و وقتی صبح میکردند کسی که قوت و زور میداشت هیزم فراهم میآورد و آب شیرین میآورد [۴۳۴] و کسانی که دارنده میبودند، گوسفند میگرفتند و آن را آماده میکردند و صبحگاهان در حجرههای رسول خدا ص آویزان میبود، هنگامی که خبیب س به قتل رسید، رسول خدا ص آنان را فرستاد، و در میان آنان دایی من حرام بن ملحان س هم بود، ایشان به قریهای از بنی سلیم رسیدند، آنجا حرام به امیرشان گفت: آیا به اینان خبر ندهم که ایشان هدف ما نیستند و به این صورت راه ما را رها نمایند و به طرف مطلوب برویم؟ گفتند: آری، بنابراین نزد ایشان آمد و آن حرف را به آنان گفت، ولی مردی با نیزهای از روبرویش آمد و به قتلش رسانید، هنگامی که حرام اثر نیزه را در جوفش احساس نمود گفت: اللَّه اکبر، سوگند به پروردگار کعبه، کامیاب شدم، آن گاه آنان را محاصره نمودند و خبر دهندهای هم از ایشان باقی نماند، من پیامبر خدا ص را ندیدم که چون حزن و اندوهش بر آنان، بر سریه دیگری اندوهگین شده باشد، پیامبر خدا صرا دیدم که هرگاه نماز بامداد را میخواند دستهایش را بلند مینمود و بر آنان دعا میکرد [۴۳۵].
و نزد ابن سعد (۵۱۴/۳) از ثابت بن انس روایت است که گفت: مردمانی نزد پیامبرص آمدند و گفتند: مردانی را با ما بفرست که به ما قرآن و سنت را یاد دهند، آن گاه هفتاد مرد از انصار را بهسوی ایشان فرستاد، که به آنان قاریان گفته میشد، و در میان آنها دایی من حرام نیز حضور داشت، آنان قرآن میخواندند، از طرف شب درس میخواندند و میآموختند، و از طرف روز آب میآوردند و درمسجد میگذاشتند، و هیزم فراهم میآوردند و آن را به فروش میرسانیدند، و توسط آن برای اهل صفه و فقیران طعام میخریدند، پیامبر ص ایشان را بهسوی آنان روان نمود، آنان به ایشان متعرض شدند و قبل از این که به جای مطلوب برسند همهشان را به قتل رسانیدند، آنان گفتند: بار خدای، از سوی ما برای نبی ات برسان که ما با تو ملاقات نمودیم، از تو راضی شدیم و تو از ما راضی شدی. میگوید: ومردی نزد حرام - دایی انس از عقبش امد و او را به نیزه زد و نیزهاش را در وی فرو برد، حرام گفت: کامیاب شدم، سوگند به پروردگار کعبه!! رسول خدا ص برای برادرانش گفت: «برادرانتان به قتل رسیدند، و ایشان گفتند: بار خدایا، از سوی ما برای نبی ات برسان که ما با تو ملاقت نمودیم، از تو راضی شدیم و تو از ما راضی شدی» [۴۳۶].
[۴۳۴] و از این طریق امرار معاش مینمود. م. [۴۳۵] ابونعیم در الحلیة (۱/ ۱۲۳) طبرانی در الصغیر (۱/ ۳۲۴). [۴۳۶] مسلم (۱۷۷) در کتاب المساجد و در کتاب الامارة (۱۴۷).
بخاری (۱۹/۱) از ابن عباس ب از عمر س روایت نموده، که گفت: من و همسایه انصاری ام در بنی امیه بن زید که در عوالی مدینه قرار داشت بودیم، و من و او حضور یافتن نزد رسول خدا ص را نوبت میگذاشتیم، روزی وی پایین میآمد و روزی من، وقتی من حضور مییافتم، خبر همان روز را از وحی وغیره برای او میآوردم، و وقتی او حضور مییافت، مثل این عمل را انجام میداد، [باری] همان رفیق انصاری ام در روز نوبتش پایین گردید، و دروازهام را به شدت کوبید و گفت: وی خانه است؟ من ترسیدم و به سویش بیرون دویدم، گفت: امر عظیم و بزرگی اتفاق افتاده است... (میگوید): آن گاه نزد حفصه وارد شدم که گریه میکند، گفتم: آیا رسول خدا ص شما را طلاق داده است؟ پاسخ داد: نمیدانم، بعد از آن نزد پیامبر ص داخل شدم و در حالی که ایستاده بودم گفتم: آیا زنانت را طلاق دادهای؟ گفت: «نخیر»، گفتم: «الله اکبر» [۴۳۷].
[۴۳۷] بخاری (۵۱۹۱) ترمذی (۳۳۱۸) احمد (۱/ ۳۳) از ابن عمر.
حاکم در المستدرک (۱۲۷/۱) از براء س روایت نموده، که گفت: همه ما از رسول خدا ص حدیث نشنیدهایم، ما کشتزار و کارهای دیگری داشتیم، ولی مردم در آن روز دروغ نمیگفتند، و به این صورت حاضر برای غائب حدیث بیان مینمود [۴۳۸]. حاکم میگوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن دو این را روایت نکردهاند، و ذهبی هم با وی موافقت نموده است. این را هم چنین حاکم در معرفة علوم الحدیث (ص۱۴) از براء روایت کرده که گفت: همه حدیث را از رسول خدا ص نشنیدهایم، اصحاب ما برای ما حدیث بیان مینمودند و ما به چرانیدن شتران مشغول بودیم [۴۳۹]، این چنین این را احمد روایت نموده، و رجال آن، چنانکه هیثمی (۱۵۴/۱) گفته، رجال صحیحاند. و ابونعیم به معنای این را، چنانکه در الکنز (۲۳۸/۵) آمده، روایت کرده است.
[۴۳۸] صحیح. حاکم (۱/ ۱۲۷) و آن را به شرط شیخین صحیح دانسته و ذهبی وی را تایید کرده است. [۴۳۹] صحیح. احمد (۴/ ۲۸۳) نگا: المجمع (۱/ ۱۵۴).
حاکم در المستدرک (۵۱۲/۳) از ابوانس مالک بن ابی عامر (الاصبحی) [۴۴۰] روایت نموده، که گفت: نزد طلحه بن عبیداللَّه س بودیم، که مردی نزدش آمد و گفت: ای ابومحمد، به خدا سوگند، نمیدانیم: این یمانی به رسول خدا ص عالمتر است یا شما؟! بر رسول خدا ص سخن دروغی بافته که وی نگفته است - هدفش ابن هریره س بود - طلحه گفت: به خدا سوگند، شک نداریم که وی از رسول خدا ص چیزی را شنیده که ما نشنیدهایم، و چیزی را دانسته که ما ندانستهایم، ما قوم توانگر بودیم و خانهها و خانوادهها داشتیم، در دو طرف روز نزد رسول خدا ص میآمدیم و باز عودت میکردیم، و ابوهریره آدم مسکینی بود که نه مال داشت، نه خانواده و نه هم فرزند، و دستش با دست پیامبر ص بود، و با وی هر جایی که دور مینمود دور میکرد، و شک نداریم که وی چیزی را دانسته که ما ندانستهایم و چیزی را شنیده که ما نشنیدهایم، و هیچکس از ما وی را متهم نساخته که وی بر رسول خدا ص دروغی بافته که وی نگفته است [۴۴۱]. حاکم میگوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیحاند، ولی آن دو این را روایت نکردهاند.
[۴۴۰] وی جد امام مالک بن انس است. [۴۴۱] صحیح. حاکم (۳/ ۵۱۲).
ترمذی از عمر س روایت نموده، که گفت: در این بازار ما به جز از کسی که در دین تفقه حاصل نموده باشد دیگر کسی حق خرید و فروش را ندارد [۴۴۲]. این چنین در الکنز (۲۱۸/۲) آمده است.
[۴۴۲] حسن. ترمذی (۴۸۷) و گفته: حسن غریب است. آلبانی آن را در صحیح ترمذی حسن دانسته است.
حاکم که به شرط بخاری و مسلم آن را صحیح دانسته از علی س درباره این قول خداوند تعالی:
﴿قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا﴾ [التحریم: ۶].
ترجمه: «نفسهای خویشتن وخانوادههایتان را از آتش نگه دارید».
روایت نموده که فرمود: (خودتان) و خانوادهتان را خیر بیاموزید [۴۴۳]. این چنین در الترغیب (۸۵/۱) آمده است. و طبری این را در تفسیرش (۱۰۷/۲۸) به این لفظ روایت نموده است: تعلیمشان بدهید و تأدیبشان کنید.
[۴۴۳] صحیح موقوف. حاکم (۲/ ۴۹۴) و آن را صحیح دانسته است. نگا: صحیح الترغیب (۱۱۹).
بخاری در الادب (۳۳) از مالک بن حویرث س روایت نموده، که گفت: نزد پیامبر ص در حالی آمدیم که همه جوان و هم سن بودیم، و نزدش بیست شب اقامت نمودیم، وی گمان نمود که ما به خانوادههایمان اشتهاء پیدا نمودهایم، و ما را از کسانی که در خانوادههایمان گذاشتهایم پرسید و ما خبرش دادیم - وی رفیق و مهربان بود - فرمود: «بهسوی خانوادههایتان برگردید و تعلیمشان دهید و امرشان کنید، و نماز بگزارید، چنان که مرا دیدید نماز میگزارم، وقتی که نماز حاضر شد، باید یکیتان برایتان اذان بدهد و بزرگتان امامتتان نماید» [۴۴۴].
[۴۴۴] بخاری (۷۲۴۶) و همچنین در ادب المفرد (۲۱۳) مسمل (۶۷۴) در کتاب المساجد. و دارمی (۱/ ۵۸۶) نسائی (۲/ ۹) نگا: الارواء (۳۱۳).
ابویعلی و ابن عساکر از زیدبن ثابت س روایت نمودهاند که گفت: در وقت تشریف آوری پیامبر ص به مدینه من نزدش آورده شدم، و گفتند: ای رسول خدا، این بچه از بنی نجار است، و از آنچه بر تو نازل شده هفده سوره را خوانده است، و من برای رسول خدا ص تلاوت نمودم و آن خوشش آمد و گفت: «ای زید نوشتن یهود را به من بیاموز، چون من به خدا سوگند، بر یهود در نوشتهام مطمئن نیستم» [۴۴۵]، بنابراین من آن را آموختم، نیم ماه بر من نگذشته بود، که آن را به خوبی و مهارت فرا گرفتم، بعد از آن، من برای رسول خدا ص وقتی برای آنان مینوشت مینوشتم، و نامهشان را برای وی وقتی برایش مینوشتند میخواندم [۴۴۶]، و هم چنین نزد آن دو و ابن ابی داود از زید روایت است که گفت: رسول خدا ص به من گفت: «آیا سریانی را خوب یاد داری، چون برایم نامههایی میآید؟» گفتم: نخیر، گفت: «آن را بیاموز» و من آن را در مدت هفده روز آموختم [۴۴۷].
و نزد ابن ابی داود و ابن عساکر هم چنان از زید روایت است که گفت: رسول خدا ص به من گفت: «برایم نامههایی میآید، دوست ندارم آنها را هر کس بخواند، آیا میتوانی نوشته عبرانی - یا گفت: سریانی - را بیاموزی پاسخ دادم، آری، و آن را در مدت هفده شب آموختم. این چنین در منتخب الکنز (۱۸۵/۵) آمده است. و ابن سعد (۱۷۴/۴) این را از زید به مانند آن روایت کرده است.
[۴۴۵] یعنی: بر یهود اعتماد ندارم که مکتوب هایم را به عبرانی نوشته کنند. [۴۴۶] حسن. احمد (۵/ ۱۸۶) بیهقی (۱۰/ ۱۲۷). [۴۴۷] صحیح. احمد (۵/ ۱۸۲) (۲۱۴۷۹) و به مانند آن ترمذی (۵/ ۲۷) و گفته است: حسن و صحیح است. بیهقی (۶/ ۲۱۱) آلبانی می گوید: حسن و صحیح است.
حاکم در المستدرک (۵۴۹/۳) و ابونعیم در الحلیه (۳۳۴/۱) از عمربن قیس روایت نمودهاند که گفت: ابن زبیر ب صد غلام داشت، هر یکی از آن غالمها به زبان ویژهای صحبت مینمود، و ابن زبیر با هر یکی از ایشان به زبان خودش صحبت میکرد، من چون به وی در کار دنیایش نظر مینمودم میگفتم: این مردی است که خدا را یک لحظه هم نخواسته است، و وقتی به وی در امر آخرتش نگاه مینمودم میگفتم: این مردی است که دنیا را یک لحظه هم نخواسته است.
ابن عبدالبر در العلم از عمر س روایت نموده، که گفت: از این نجوم چیزی را بیاموزید، که به آن در تاریکی خشکی و بحر رهنمون شوید و بعد از آن دست بازدارید [۴۴۸]. و نزد هناد از وی روایت است که گفت: از نجوم همانقدر بیاموزید که به آن رهنمون شوید، و از نسبها همان قدر بیاموزید که به آن صله رحمی نمایید. این چنین در الکنز (۲۳۴/۵) آمدهاست.
[۴۴۸] صحیح. ابن ابی شیبة (۵/ ۲۴۰).
بیهقی، ابن عساکر و ابن نجار ار صعصعه بن صوحان روایت نمودهاند که گفت: صحرانشینی نزد علی ابی ابی طالب آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین این حرف را چگونه میخوانی: «لاياكله الا الخاطون». ترجمه: «آن را فقط گام زنندگان میخورند»، و هر کس، به خدا سوگند، گام میزند، آن گاه علی تبسم نمود و گفت:
﴿لَّا يَأۡكُلُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡخَٰطُِٔونَ ٣٧﴾ [الحاقة: ۳۷].
ترجمه: «آن را فقط خطاکاران میخورند».
گفت: راست گفتی، ای امیرالمؤمنین، خداوند چنان نیست که بندهاش را [به آتش دوزخ] بسپارد، بعد از آن علی بهسوی ابوالاسود دؤلی ملتفت شد و گفت: کل عجمها به دین داخل شدهاند، بنابراین برای مردم چیزی وضع کن، که با مراجعه به آن به اصلاح زبانهایشان اقدام کنند، و برای وی رفع و نصب و جر را رسم نمود. این چنین در الکنز (۲۳۷/۵) آمده است.
حاکم (۲۷۰/۳) از عروه روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص وقتی که بهسوی حنین بیرون گردید، معاذبن جبل س را بر اهل مکه امیر گذاشته بود، و رسول خدا ص امرش نموده بود که به مردم قرآن بیاموزد، و در دین آگاهشان سازد، بعد از آن رسول خدا ص بهسوی مدینه آمد، و معاذبن جبل را بر اهل مکه به جای گذاشت. و ابن سعد (۱۶۴/۴) این را از مجاهد روایت کرده که: رسول خدا ص معاذبن جبل را وقتی که بهسوی حنین حرکت نمود در مکه به جای گذاشت، و او برای اهل مکه فقه میآموخت و قرآن تعلیم میداد.
ابن سعد (۱۷۴/۴) از قاسم روایت نموده، که گفت: عمر زیدبن ثابت را در هر سفری که مینمود جانشین خود تعیین میکرد، مردم را در شهرها پراکنده میساخت و در کارها و امور مهم میفرستاد، و بعضی افراد نامزد شده از وی طلب میگردیدند، به او گفته میشد: زیدبن ثابت، میگفت: از مکان و جای زید غافل نشدهام، ولی اهل شهر و سرزمین محتاج زیداند، البته در آنچه برایشان رخ میدهد و نزد وی مییابند، چیزی که نزد غیرش نمییابند. ونزد وی (۱۷۶/۴) هم چنان از سالم بن عبداللَّه روایت است که گفت: روزی که زیدبن ثابت س در گذشت با ابن عمر ب بودیم، گفتم: عالم مردم امروز درگذشت، ابن عمر گفت: خداوند او را امروز رحم نماید، وی عالم مردم و دانشمند آنان در خلافت عمر بود، عمر ایشان را در شهرها و سرزمینها پراکنده و متفرق گردانید، ونهیشان نمود که به رأی خود فتوا دهند، و زیدبن ثابت در مدینه نشست، و برای اهل مدینه و غیر ایشان از واردین فتوا میداد.
نزد ابن الانباری از ابوعبدالرحمن سلمی روایت است که: وی نزد عثمان س قرائت خواند، میگوید: به من گفت: تو در این صورت مرا از نظر به امور مردم مشغول میسازی، نزد زیدن بن ثابت برو، چون وی برای این کار وقت کافی دارد، و نزدش قرائت بخوان، چون قرائت من و او یکی است، و در میان من و او در آن اختلافی نیست. این چنین در منتخب الکنز (۱۸۴/۵)آمده است، و در (۲۳۰/۲) آنچه ابن سعد از کعب س روایت نموده گذشت که گفت: عمربن خطاب میگفت: معاذ به طرف شام بیرون گشت و رفتن وی به مدینه و اهل آن در فقه و فتوایی که وی برایشان میداد خلل وارد نمود، و من با ابوبکر / صحبت نموده بودم که او را به خاطر نیازمندی مردم به وی نگه دارد، ولی او این را از من قبول نکرد و گفت: مردی طرفی را انتخاب نموده، و شهادت را میطلبد، بنابراین من وی را نگه نمیدارم... و حدیث را متذکر شده است.
حاکم (۲۲۲/۳) از عاصم بن عمر (بن قتاده) روایت نموده که: مردمانی از عضل وقاره - دو قبیلهاند از جدیله [۴۴۹] - بعد از احد نزد پیامبر ص آمدند و گفتند: در سرزمین ما علاقمندی به اسلام وجود دارد، بنابراین تنی چند از یارانت را با ما بفرست، که به ما قرآن بیاموزد و اسلام را به ما بفهمانند، رسول خدا ص شش تن از یارانش را با آنان فرستاده که از جمله آنان مرثدبن ابی مرثد غنوی هم پیمان حمزه بن عبدالمطلب ب نیز بود و امارتشان را به عهده داشت... و قصه اصحاب رجیع را به اختصار ذکر نموده است [۴۵۰].
[۴۴۹] صحیح آن است که: عضل و قاره دو قبیله از بنی هون بن خزیمهاند، و این یک قبیله مضری است، امام جدیله قبیلهای یمنی است. [۴۵۰] حاکم (۳/ ۲۲۲).
ابن جریر از علی س روایت نموده، که گفت: مردمانی از یمن نزد پیامبر ص آمدند و گفتند: کسی را بهسوی ما بفرست که دین را به ما بیاموزد، و سنتها را به ما تعلیم بدهد و در میان ما به کتاب خدا حکم نما پیامبر گفت ای علی بسوی اهل یمن حرکت کن دین را به آنان بیاموز، سنتها را به آنان تعلیم بده و به کنایه در میان نشان فیصله و حکم نما». گفتم: اهل یمن قومی جاهل و ناداناند، در قضا چیزهایی را برایم میآورند که من به آن آگاهی نمییابم، آن گاه پیامر ص بر سینهام زد و گفت: «برو خداوند قلبت را هدایت خواهد نمود و زبانت را ثابت خواهد گردانید»، بعد تا همین ساعت در قضاوت میان دو تن شک ننمودهام [۴۵۱]. این چنین در منتخب الکنز (۳۷/۵) آمده است. و حاکم در المستدرک (۲۶۷/۳) از انس س روایت نموده که: اهل یمن نزد رسول خدا ص آمدند و گفتند: همراه ما مردی بفرست که به ما قرآن میاموزاد، وی دست ابوعبیده س را گرفت و او را با ایشان فرستاد و گفت: «این امین این امت است» [۴۵۲]. حاکم میگوید: به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن رابا ذکر قرآن روایت نکردهاند، و ذهبی با او موافقت نموده، و گفته: مسلم آن را بدون ذکر قرآن روایت نموده است. ابن سعد (۲۹۹/۳) این را از انس به مانند آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: اهل یمن از وی خواستند تا با آنان مردی را بفرستد که به آنان سنت و اسلام را یاد دهد.
[۴۵۱] صحیح. احمد (۱/ ۸۳) (۱/ ۱۱، ۱۴۹) ابن ماجه (۲۳۱۰) حاکم (۳/ ۱۳۵) ابوداوود (۳۵۸۲) ترمذی (۱۳۳۱) که دارای شواهدی می باشد. نگا: البدایة والنهایة (۵/ ۱۱۲). [۴۵۲] صحیح. حاکم (۳/ ۲۶۷) مسلم (۲۴۱۹).
ابن ابی حاتم از عبداللَّه بن ابی بکر بن محمدبن عمروبن حزم و او از پدرش روایت نموده، که گفت: این نامه رسول خدا ص نزد ماست، که برای عمروبن حزم س در وقت فرستادنش بهسوی یمن نوشته بود، و او اهل یمن را فقه در دین یاد میداد، سنت را به آنان تعلیم میداد و صدقاتشان را میگرفت، برای این عمل رسول خدا ص بهسوی وی نامه و عهدی نوشت و امرش نموده کتابت فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم. هذا كتاب من الله و رسوله، يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود، عهد من محمد رسول الله لعمروبن حزم حين بعثه الى اليمن، امره بتقوى الله في امره كله فان الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون». ترجمه: «به نام خداوند بخشاینده و مهربان. این نامهای است از طرف خدا و پیامبرش، ای کسانی که ایمان آوردهاید به پیمانها وفا نمایید، عهدی است از محمد رسول خدا برای عمروبن حزم، هنگامی که او را بهسوی یمن فرستاد، او را به تقوی و ترس خدا در همه امرش امر نمود، چون خداوند با کسانی است که تقوی پیشه نموده، و نیکوکاراند» [۴۵۳]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳/۲) آمده است. و ابونعیم در الحلیه (۰۲۵۶/۱) از ابوموسی روایت نموده که: رسول خدا ص معاذ و ابوموسی ب را بهسوی یمن فرستاد و دستورشان داد، برای مردم قرآن بیاموزانند.
[۴۵۳] کتاب عمرو بن حزم مشهور است و بصورت مختصر و کامل روایت شده است. ابن حبان (۶۵۲۵) حاکم (۱/ ۳۹۵/ ۱۴۴۷) مزی در التهذیب (۲۵۱۲) نسائی (۸/ ۵۷- ۵۹) ملک (۱/ ۸۴۹/۱) بیهقی (۷/ ۳۲۰) شافی در مسند (۱۵۸۵) دارمی (۱۸۸، ۱۸۹) دارقطنی (۱/ ۱۲۲) و نسائی و دیگران. همچنین هم بصورت مرفوع و هم موقوف روایت شده که مرفوع آن بر محور سلیمان بن ارقم می چرخد که ضعیف است و علل دیگری هم دارد. اما مرسل آن صحیح است. نگا: ارواء الغلیل (۱۲۲) آلبانی آن را صحیح دانسته است. ابن حزم نیز آن را روایت کرده است.
بزار و طبرانی در الکبیر از عماربن یاسر ب روایت نمودهاند که گفت: رسول خداص مرا بهسوی قبیلهای از قیس فرستاد، که به آنها شرایع اسلام را بیاموزیم، ناگهان آنان را قومی یافتم که چون شتران وحشی، متکبر بودند، کار و مشکلی جز گوسفند یا شتر نداشتند، بعد دوباره بهسوی رسول خدا ص برگشتم، گفت: «ای عمار چه کردی؟» آن گاه برایش قصه قوم را بازگو نمودم، و غفلتی را که در میانشان وجود داشت به او خبر دادم، فرمود: «ای عمار، آیا تو را به عجیبتر از آنان خبر ندهم، قومی که آنچه را آنان از آن جاهلاند دانستند، و باز چون غفلت آنان غافل شدند» [۴۵۴]. این چنین در الترغیب (۹۱/۱) آمده است.
[۴۵۴] بسیار ضعیف. بزار و طبرانی در الکبیر. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۱۰۷) ضعیف دانسته است. می گویم: عباد بن احمد العزرمی، دارقطنی درباره اش می گوید: متروک است. نگا: مجمع الزوائد (۱/ ۱۸۵).
ابن سعد (۷/۶) از حارثه بن مضرب روایت نموده، که گفت: من نامه عمربن خطاب س را برای اهل کوفه خواندم: «اما بعد فاني بعثت اليكم عمارا اميرا وعبدالله معلما ووزيرا، وهما من النجباء من اصحاب رسول الله ص، فاسمعوا لـهما واقتدوا بهما، واني قد آثرتكم بعبدالله على نفسى اثرة». ترجمه: «اما بعد: من عمار را به عنوان امیر و عبداللَّه را به عنوان معلم و وزیر بهسوی شما فرستادم، و این دو تن از نجبای اصحاب رسول خدا صاند، از آن دو بشنوید و به ایشان اقتدا کنید، و من با ترجیح دادن شما بر خودم عبداللَّه را به سویتان فرستادم، در حالی که خودم به وی نیاز داشتم» [۴۵۵].
و ابن سعد (۱۰/۷) از ابوالاسود دؤلی روایت نموده، که گفت: بصره آمدم، و در آنجا عمران بن حصین ابونجید ب را یافتم، وی را عمربن خطاب س فرستاده بود، و به اهل بصره فقه یاد میداد.
[۴۵۵] طبرانی در الکبیر (۹/ ۸۶).
ابن سعد (۱۷۲/۴) و حاکم از محمدبن کعب القرظی روایت نمودهاند که گفت: در زمان پیامبر ص پنج تن از انصار قرآن را حفظ نموده بودند: معاذبن جبل، عباده بن صامت، ابی بن کعب، ابوایوب و ابودرداء ش در زمان عمربن خطاب یزیدبن ابی سفیان ش به او نوشت، اهل شام زیاد شده، خشن گردیده و شهرها را پر نمودهاند، به کسی نیازمندند که به آنان قرآن بیاموزد، و دین را به آنان تعلیم بدهد، بنابراین ای امیرالمؤمنین مرا به مردانی یاری رسان که ایشان را تعلیم دهند، آن گاه عمر همان پنج تن را خواست و به آنان گفت: برادرانتان از اهل شام، از من مدد خواستهاند، تا کسانی را به سویشان بفرستم که قرآن به آنان بیاموزند، و دین را به آنان تعلیم بدهند، پس مرا - خداوند رحمتان کند - به سه تن از میان خود کمک و یاری رسانید، اگر خواسته باشید قرعه اندازی کنید، و اگر سه تن از شما تصمیم بیرون شدن دارند، باید بیرون شوند، پاسخ دادند: ما قرعه اندازی نمیکنیم، این مرد بزرگ سالی است - برای ابوایوب - و اما این مریض است - اشاره به ابی بن کعب -، آن گاه معاذبن جبل، عباده و ابودرداء بیرون شدند، عمر گفت: از حمص شروع کنید: شما در آنجا مردمان را به انواع مختلف میبینید، کسی از آنها به سرعت فرا میگیرد، و وقتی آن را دیدید، طائفهی از مردم را به سویش حواله کنید، و هنگامی که از آنان راضی گردیدید [۴۵۶] باید یکی از شما در آنجا اقامت گزیند، و یکی دیگرتان بهسوی دمشق برود و دیگری بهسوی فلسطین برود. بعد آنان به حمص آمدند، و در آنجا اقامت گزیدند تا این که از مردم راضی گردیدند، آن گاه عباده در آنجا اقامت گزید، ابودرداء بهسوی دمشق رفت و معاذ بهسوی فلسطین، بعد معاذ در طاعون عمواس درگذشت، و عباده به فلسطین رفت و در آنجا وفات نمود و ابودرداء تا مرگش در دمشق بود. این چنین در الکنز (۲۸۱/۱) آمده است. و بخاری این را در التاریخ الصغیر (ص۲۲) از محمدبن کعب به سیاق مذکور به اختصار روایت کرده است.
[۴۵۶] یعنی: از علم و آموختنشان راضی شدید و دانستید که به قدر کافی آموختهاند. م.
احمد و طبرانی در الکبیر از عبداللَّه بن محمدبن عقیل روایت نمودهاند که: وی از جابربن عبداللَّه ب شنید که میگوید: حدیثی از مردی به من رسید، که آن را از رسول خدا ص شنیده بود، آن گاه شتری خریدم و خود را آماده سفر ساختم، و یک ماه بهسوی وی حرکت نمودم تا این که به شام رسیدم، ناگهان متوجه شدم که عبداللَّه بن انیس است، به دروازه بان گفتم: به او بگو: جابر بر دروازه است، گفت: ابن عبداللَّه؟ پاسخ دادم: آری، آن گاه در حالی بیرون گردید که بر جامهاش پای میگذاشت، و با من روبروسی نمود و من نیز با او روبوسی کردم و گفتم: حدیثی از تو به من رسیده، که تو آن را از رسول خدا ص درباره قصاص شنیدهای، پس ترسیدم که قبل از اینکه آن را بشنوم تو بمیری یا من بمیرم، گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «خداوند مردم را روز قیامت - یا گفت: بندگان را - برهنه، ختنه نشده و بهم حشر میکند. راوی میگوید: پرسیدم: بهم چه معنی میدهد؟ گفت: چیزی همراهشان نمیباشد، بعد با صدایی فریادشان میکند، که دور آن را چون کسی که قریب و نزدیک است میشنود: من دیان [۴۵۷] هستم، من مالک هستم، برای هیچ یک از اهل آتش لازم نیست که داخل آتش شود، در حالی که برگردن یکی از اهل جنت حق داشته باشد تا این که آن را از وی برایش بگیرم، و برای هیچ یک از اهل جنت لازم نیست که داخل جنت شود، در حالی که از یکی از اهل آتش بر وی حقی باشد، تا اینکه آن را از وی بگیرم، حتی اگر سیلی هم باشد». میگوید: گفتیم: این چگونه ممکن میباشد، در حالی که ما برهنه، ختنه نشده و بیچیز مییاییم؟ گفت: «نیکیها و بدیها [۴۵۸]» [۴۵۹]. هیثمی (۱۳۳/۱) میگوید: و عبداللَّه بن محمد ضعیف است. بخاری این را در الادب المفرد و ابویعلی در مسندش، چنانکه حافظ در الفتح (۱۲۷/۱) گفته، روایت نمودهاند. و ابن عبدالبر این را در جامع بیان العلم (۹۳/۱) به طول آن روایت کرده است. و حاکم این را در المستدرک (۵۷۴/۴) از طریق عبداللَّه بن محمد بن عقیل از جابر به طول آن روایت نموده، و گفته: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند، و ذهبی گفته: صحیح است. حافظ میگوید: این حدیث طریق دیگری هم دارد، طبرانی آن را در مسند شامیها روایت نموده، و تمام در فوائدش از طریق حجاج بن دینار از محمدبن منکدر از جابر روایت نموده، که گفت: حدیثی از پیامبر ص درباره قصاص به من رسید، و صاحب حدیث در مصر بود، آن گاه شتری خریدم و حرکت نمودم تا این که وارد مصر شدم، و به منزل آن مرد روی آوردم... و مانند آن را متذکر شده و اسنادش صالح است. حدیث فوق طریق سومی نیز دارد، که خطیب آن را در الرحله از طریق ابوالجارود عنسی از جابر روایت نموده، که گفت: حدیثی درباره قصاص به من رسید... و حدیث را مثل آن متذکر شده و در اسنادش ضعف است.
و طبرانی در الأوسط از مسلمه بن مخلد روایت نموده، که گفت: در حالی که من والی مصر بودم، ناگهان نگهبان آمد و گفت: اعرابیی سوار بر شتری در جلوی دروازه است و اجازه میخواهد، گفتم: تو کیستی؟ گفت: جابربن عبداللَّه انصاری، میگوید: من خود را به وی ظاهر نموده گفتم: نزدت پایین بیایم یا بلند میشوی؟ گفت: نه پایین شو و نه بالا میآیم، حدیثی به من رسید، که تو آن را از رسول خدا درباره ستر مومن روایت میکنی آمدهام که آنرا بشنوم، گفتم: از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «کسی که عورتی را بر مؤمنی پنهان دارد، گویی که زنده به گور شدهای ار زنده نموده باشد»، آن گاه شترش را زد و برگشت [۴۶۰]. هیثمی میگوید: در این ابوسنان قسملی آمده، ابن حبان وی را ثقه دانسته، و ابن خراش هم او را در روایتی ثقه دانسته است، ولی احمد، بخاری و یحیی بن معین او را ضعیف دانستهاند. و احمد از عبدالملک بن عمیر از منیب از عمویش روایت نموده، که گفت: برای مردی از اصحاب پیامبر ص از مردی از اصحاب پیامبر ص خبر رسید که وی از پیامبر ص حدیث بیان میکند، که وی گفت: «کسی که برادر مسلمانش را در دنیا بپوشاند، خداوند وی را در روز قیامت میپوشاند»، به این سبب که طرف وی در حالی که در مصر بود سفر نمود و او را از حدیث پرسید، گفت: آری، از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «کسی که در دنیا برادر مسلمانش را بپوشاند، خداوند وی را روز قیامت میپوشاند» [۴۶۱]، میگوید: گفت: و من هم آن را از رسول خدا ص شنیدهام. هیثمی (۱۳۴/۱) میگوید: واین منیب اگر ابن عبداللَّه باشد، ابن حبان وی را ثقه دانسته، و اگر غیر وی باشد من کسی را ندیدهام که او را یاد نموده باشد.
[۴۵۷] از نامهای خدای تعالی، قاضی، حاکم، حسابگر، پداش دهنده به نیکی یا به بدی. م. [۴۵۸] یعنی: قصاص از نیکیها و بدیها میباشد. [۴۵۹] صحیح. احمد (۳/ ۵) ابن ابی العاصم در السنة (۵۱۴) و حاکم (۲/ ۴۴۷۳/ ۵۷۴، ۵۷۵) و ذهبی با وی در تصحیح آن موافقت کرده است. آلبانی آن را در تحقیق السنه ابن ابی العاصم و صحیح الادب المفرد (۷۴۶) صحیح دانسته است. نگا: الصحیحة (۱۶۰). [۴۶۰] سند آن ضعیف است. و صحیح لغیره است. طبرانی در الاوسط از روایت سنان القسملی که بخاری و احمد و یحیی بن معین چنانکه هیثمی (۱/ ۱۴۳) می گوید وی را ضعیف دانستهاند. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۲۳۳۷) صحیح لغیره دانسته است. [۴۶۱] صحیح. احمد (۲/ ۲۹۶) حاکم (۴/ ۳۸۳) نگا: المجمع (۱/ ۱۳۴) می گویم: اما دارای شواهدی است.
ابن جریج میگوید: ابوایوب س بهسوی عقبه بن عامر که در مصر تشریف داشت سفر نمود، و گفت: من تو را از امری میپرسم، که کسی از اصحاب رسول خدا ص که در آن حضور داشت جز من و تو باقی نمانده است، از پیامبر خدا ص چگونه شنیدی که درباره ستر مسلمان صحبت مینمود؟ گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «کسی که عورت مسلمانی را در دنیا بپوشاند، خداوند ﻷ روز قیامت وی را میپوشاند». آن گاه دوباره به مدینه برگشت، و هنوز پالان شترش را پایین نیاورده بود که این حدیث را بیان داشت [۴۶۲]. احمد هم این را همین طور به شکل منقطع الاسناد روایت کرده است، گفته هیثمی خاتمه یافت. من میگویم: و ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۹۳/۱) میگوید: و سفیان بن عیینه از ابن جریح روایت نموده، که گفت: از شیخی از اهل مدینه - سفیان میگوید: وی ابوسعید کور است - شنیدم که برای عطاء حدیث بیان مینمود که: ابوایوب بهسوی عقبه بن عامر مسافرت نمود، و هنگامی که به مصر آمد، برای عقبه خبر دادند، و او به سویش بیرون رفت... و به معنای آنچه را احمد ذکر نمود، ذکر کرده است، و در آخر آن آمده، بعد ابوایوب بهسوی سواریش آمد، و سوار آن گردید، و بهسوی مدینه برگشت و پالانش را نگرفت.
[۴۶۲] صحیح لغیره. احمد (۴/ ۱۵۹) نگا: المجمع (۱/ ۱۳۴) و این اگر چه منقطع است اما دارای شواهدی است که برخی از آنها را اینجا شاهدیم و همچنین ابن ماجه (۲۵۴۶) از ابن عباس به مانند آن. در سند آن محمد بن عثمان بن صفوان الحمی است که ضعیف است: التقریب (۲/ ۱۹۰).
طبرانی از مکحول روایت نموده که: عقبه بن عامر نزد مسلمه بن مخلد آمد، و در میان او و دربان درگیری پیدا شد، بنابرا آن مسلمه صدایش را شنید و به وی اجازه داد، عقبه گفت: من به زیارت تو نیآمدهام، بلکه به خاطر ضرورت و کاری نزدت آمدهام، آیا روزی را به یاد داری که رسول خدا ص فرمود: «کسی که بدیی را از برادرش دانست و آن را پوشانید، خداوند روز قیامت بر وی میپوشاند؟». گفت: آری، افزود: من به خاطر این آمدهام [۴۶۳]. هیثمی (۱۳۴/۱) میگوید: این را طبرانی در الکبیر این چنین روایت نموده است، و در الأوسط از محمدبن سیرین روایت نموده، که گفت: عقبه بن عامر بیرون گردید... و آن را به اختصار ذکر کرده، و رجال الکبیر رجال صحیحاند. و ابوداود از طریق عبداللَّه بن بریده روایت نموده که: مردی از اصحاب به خاطر حدیثی بهسوی فضاله بن عبید س که در مصر قرار داشت سفر نمود. این چنین در فتح الباری (۱۲۸/۱) آمده است. و دارمی (ص۵۵) از طریق عبداللَّه مثل این را روایت نموده، و بعد از این قولش که وی در مصر قرار داشت افزوده: او در حالی نزدش رسید، که وی یکی از شترانش را علف میداد، گفت: خوش آمدی، صحابی گفت: من به زیارت تو نیآمدهام، ولی من و تو حدیثی را از رسول خدا ص شنیدیم، امیدواریم که علمی از آن نزدت باشد، گفت: آن کدام است؟ پاسخ داد: این و این [۴۶۴].
[۴۶۳] صحیح لغیره. طبرانی (۱۷/ ۳۴۹/ ۴۴۰) احمد (۴/ ۱۰۴) منذری می گوید: رجال آن رجال صحیحاند و به مانند آن هیثمی (۱/ ۱۳۴) می گوید. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۲۳۳۶) صحیح لغیره دانسته است. [۴۶۴] دارمی در المقدمة (۵۷۱).
خطیب از عبیداللَّه بن عدی روایت نموده، که گفت: حدیثی به من رسید که نزد علی بود، و ترسیدم که اگر بمیرد آن را نزد غیر از وی نیابم، آن گاه سفر نمودم تا اینکه نزد وی به عراق آمدم. این چنین در الفتح (۱۲۸/۱) آمده است. ابن عساکر این را از عبیداللَّه به مثل آن، چنانکه کنزالعمال (۲۳۹/۵) آمده، روایت کرده است، و افزوده: بعد من وی را از همان حدیث پرسیدم، و او آن را برایم بیان داشت و از من عهد گرفت که آن را برای هیچ کس خبر ندهم، دوست دارم، که اگر او این کار را نمینمود، من آن را برایتان بیان میداشتم. و قول ابن مسعود س خواهد آمد که: اگر کسی را عالمتر از خود به کتاب خدا بدانم حتماً به سویش سفر میکنم [۴۶۵]. این را بخاری روایت نموده است. و نزد ابن عساکر روایت است: اگر کسی را بشناسم که شتر میتواند مرا نزدش برساند، و او به آنچه بر محمد ص نازل شده عالمتر باشد، حتماً به سویش سفر میکنم تا علمی بر علمم بیفزایم.
[۴۶۵] بخاری (۵۰۰۲).
ابن عساکر از ابوثعلبه س روایت نموده، که گفت: با رسول خدا ص روبرو شده گفتم: ای پیامبر خدا، مرا به کسی بسپار و حواله کن که بتواند خوب تعلیم دهد، بنابراین مرا به ابوعبیده بن جراح س حواله نمود، و بعد از آن گفت: «تو را به مردی حواله نمودم، که تعلیم و ادبت را نیکو میدارد» [۴۶۶]. این چنین در الکنز (۹۵/۷) آمده است. این را طبرانی از ابوثعلبه به مثل آن روایت نموده، و افزوده است: آن گاه آمدم و دریافتم که او و بشیربن سعد ابونعمان س با هم صحبت مینمودند، هنگامی که مرا دیدند خاموش شدند، گفتم: ای ابوعبیده به خدا سوگند، رسول خدا ص این طور برایم صحبت ننموده است، گفت: بنشین تا برایت حدیث بیان کنیم، فرمود: رسول خدا ص فرموده است: «در میان شما نبوت است، بعد از آن خلافت بر منهج نبوت میباشد و بعد از آن پادشاهی و جبر میباشد» [۴۶۷]. هیثمی (۱۸۹/۵) میگوید: در این مردی است که از وی نام برده نشده، و مرد مجهولی نیز است.
[۴۶۶] ابن عساکر (۷/ ۱۶۴). [۴۶۷] سند آن ضعیف است. طبرانی. در آن یک مجهول است (۲/ ۷۳).
ابن عساکر و ابن نجار از انس س روایت نمودهاند که گفت: گفتم: ای رسول خدا، چه وقت امر به معروف و نهی از منکر ترک میشود؟ گفت: «وقتی که در میان شما آنچه ظاهر شود که قبل از شما در میان بنی اسرائیل ظاهر شده بود»، گفتم: و آن چیست ای رسول خدا؟ گفت: «وقتی که دروغ در برگزیدههای شما ظاهر شود، و فاحشه در شریرهای تان، و پادشاهی به دست خردهایتان بیفتد و فقه نزد ناکس و فرومایههایتان باشد» [۴۶۸]. این چنین در الکنز (۱۳۹/۲) آمده است. و ابن عبدالبر این را در جامع بیان العلم (۱۵۷/۱) از انس به مانند آن روایت کرده است. و در روایت وی آمده: «وفقه نزد رذیلهایتان باشد». و در لفظ دیگری نزد وی از انس روایت است: «و علم نزد رذیلهایتان باشد». و نزد وی هم چنان از ابوامیه جمحی س روایت است که گفت: رسول خدا ص از علایم قیامت پرسیده شد، فرمود: «از علایم آن این است که علم از نزد خردها جستجو شود». و طبرانی این را از ابوامیه به مثل آن روایت کرده است. هیثمی (۱۳۵/۱) میگوید: در این ابن لهیعه آمده، و ضعیف میباشد.
[۴۶۸] صحیح. ابن ماجه (۴۰۱۵) در الزوائد آمده: سند آن صحیح است و رجال آن ثقه هستند. احمد (۳/ ۱۸۷) احمد آن را در الفتح به ابن ابی خیثمة ارجاع داده است.
ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۵۸/۱) از هلال وزان (از عبداللَّه بن عکیم) روایت نموده، که گفت: عمر س میگفت: آگاه باشید، که صادقترین گفته، گفته خداست، و بهترین هدایت، هدایت محمد ص است، و بدترین کارها نوآوری در دین است، آگاه باشید، مردم تا وقتی که علم از بزرگانشان بهسوی آنها بیاید به خیر میباشند. و نزد وی هم چنین از بلال بن یحیی روایت است که عمربن خطاب گفت: من دانستم صلاح مردم چه وقت است، و فسادشان چه وقت است، وقتی که فقه از طرف خرد بیاید، بزرگ از وی نافرمانی میکند، و وقتی که فقه از طرف بزرگ بیاید خرد وی را پیروی مینماید و هر دو هدایت میشوند. و طبرانی در الکبیر و الأوسط از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: مردم همیشه صالح و متمسک میباشند، تا وقتی که علم برایشان از اصحاب محمد ص و از بزرگانشان بیاید، و وقتی که از خردهایشان برایشان بیاید هلاک شدهاند. هیثمی (۱۳۵/۱) میگوید: رجال آن ثقه دانسته شدهاند. و ابن عبدالبر این را در جامع العلم (۱۵۹/۱) از ابن مسعود به مثل آن روایت کرده است. و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: مردم تا وقتی که علم را از بزرگانشان بگیرند به خیر میباشندِ، و وقتی آن را از خردها و شریرهایشان بگیرند هلاک میگردند و نزد وی همچنین از او روایت است که گفت: شما تا وقتی که علم در بزرگانتان باشد. بخیر میباشید. و وقتی که علم در خردهایتان باشد، خرد بزرگ را نادان و بیخرد میانگارد.
ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۱۹۴/۲) از معاویه س روایت نموده، که گفت: بدترین گمراهی، [گمراهی] مردی است که قرآن را میخواند و آن را نمیداند و در آن تفقه حاصل نمیکند، بعد آن را به طفل و غلام و زن و کنیز یاد میدهند، و آنها به آن با اهل عمل مجادله میکنند. و هم چنین از ابوحازم روایت نموده، که عمربن خطاب س گفت: من بر این امت، از مومنی که ایمانش وی را باز میدارد، و از فاسقی که فسقش آشکار است نمیترسم، ولی بر آن از مردی میترسم که قرآن راخواند تا اینکه آن را به زبان تیز و فصیح فرا گرفت، و بعد آن را به غیر تأویل آن تأویل نمود.
طبرانی در الکبیر از عقبه بن عامر س روایت نموده که: وقتی وفات وی فرا رسید، گفت: ای پسرانم من شما را از سه چیز نهی میکنم و آن را مراعات کنید: حدیث رسول خدا ص را جز از ثقه قبول نکنید، قرض نگیرید، اگر چه عباء پوشیدید و شعر ننویسید، که قلبهایتان را به آن از قرآن مشغول میسازد. هیثمی (۱۴۰/۱) میگوید: در اسناد آن ابنلهیعه آمده، و این احتمال ضعیفش را پدید میآورد.
طبرانی در الأوسط از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب س در جابیه برای مردم صحبت نمود و گفت: ای مردم، کسی که خواست از قرآن بپرسد، باید نزد ابی بن کعب بیاید، و کسی که خواست از فرائض سئوال نماید، باید نزد زیدبن ثابت بیاید، و کسی که خواست از فقه سئوال نماید، باید نزد معاذبن جبل بیاید، و کسی که مال میخواست، باید نزد من بیاید، چون خداوند مرا برای آن والی و تقسیم کننده گردانیده است. هیثمی (۱۳۵۱) میگوید: در این سلیمان بن داود بن حصین آمده، و کسی را ندیدیم که وی را ذکر نموده باشد.
طبرانی و احمد از صفوان بن عسال مرادی س روایت نمودهاند که گفت: نزد پیامبرص در حالی آمدم، که در مسجد بر جامه راه راه سرخش تکیه نموده بود، به او گفتم: ای رسول خدا، من در طلب علم آمدهام، فرمود: «مرحبا به طالب علم» [۴۶۹]... و حدیث را چنانکه در اول باب گذشت ذکر نموده است.
[۴۶۹] حسن. طبرانی (۸/ ۵۴).
ترمذی از ابوهارون روایت نموده، که گفت: ما نزد ابوسعید س میآمدیم وی میگفت: مرحبا به کسانی که پیامبر خدا ص دربارهشان توصیه نموده است. پیامبر ص گفت: «مردم پیرو شمااند، و مردانی از گوشهها و اقلیمهای زمین نزدتان میآیند و در دین تفقه حاصل میکنند، وقتی که نزدتان آمدند، با آنان معامله نیکو انجام دهید» [۴۷۰]. و نزد وی همچنان از ابوهارون از ابوسعید به شکل مرفوع روایت است که گفت: «مردانی از طرف مشرق نزد شما میایند و میآموزند، وقتی که آنان نزدتان آمدند، با ایشان معامله نیکو انجام دهید»، میافزاید: وقتی که ابوسعید ما را میدید میگفت: مرحبا به سفارشهای رسول خدا ص [۴۷۱] این را ابن ماجه (ص۳۷) از وی از ابوسعید به معنای آن به اختصار روایت کرده است.
و حاکم (۸۸/۱) همچنان از طریق ابونضره از ابوسعید این را به اختصار روایت کرده است، و حاکم میگوید: این حدیث صحیح است، و ذهبی با او موافقت نموده، و گفته: علتی ندارد. و ابن جریر و ابن عساکر این را به سیاق اول که نزد ترمذی آمده روایت کردهاند، و ابن عساکر افزوده: «و به ایشان آنچه را بیاموزید که خداوند به شما آموخته است» و در لفظی آمده: «قومی از گوشههای زمین نزدتان خواهند آمد، و شما را از دین خواهند پرسید، وقتی که آنان نزدتان آمدند، برایشان جای فراخ کنید، و با آنان معامله نیکو نمایید و به آنها یاد دهید»، و در لفظی نزد ابن عساکر آمده: «به ایشان بیاموزید، و بعد از آن بگویید: خوش آمدید، خوش آمدید، نزدیک شوید». چنانکه در الکنز (۲۴۳/۵) آمده است.
و ابن نجار از ابوسعید روایت نموده که: وقتی نو واردان نزدش میآمدند، میگفت: مرحبا به سفارشهای رسول خدا ص، رسول خدا ص ما را امر نموده است، در مجالس برایشان جا باز کنیم و حدیث برایشان بگوییم، چون شما جانشینها و محدثین بعد از مایید، و از آنچه برای تازه وارد میگفت: این بود: وقتی تو چیزی را نفهمیدی، از من بخواهی تا آن را به تو بفهمانم، چون برای من اگر تو در حالی برخیزی که آن را فهمیده باشی محبوبتر از آن است که بر خیزی و آن را نفهمیده باشی. این چنین در الکنز (۲۴۳/۵) آمده است.
[۴۷۰] ضعیف. ترمذی (۲۶۵۰) آلبانی آن را ضعیف می داند. همچنین ابن ماجه (۲۴۹) می گویم: در سند حدیث ابوهارون العبدی که همان عمارة بن جوین است وجود دارد که شعبه و دیگران وی را ضعیف دانستهاند. [۴۷۱] موضوع. ابن ماجه (۲۴۸) آلبانی می گوید: موضوع است. نگا: الضعیفة (۳۳۴۹) من می گویم: در سند آن اسماعیل بن مسلم المکی ضعیف است.
ابن ماجه (ص۳۷) از اسماعیل روایت نموده، که گفت: جهت عیادت حسن [۴۷۲] نزدش رفتیم، حتی که خانه را پر نمودیم، وی پاهایش را جمع نمود، و بعد از آن گفت: نزد ابوهریره جهت عیادتش رفتیم، حتی که خانه را پر نمودیم، وی پاهایش را جمع نمود و بعد از آن گفت: نزد رسول خدا ص رفتیم، حتی که خانه را پر نمودیم، و او بر پهلویش خوابیده بود، هنگامی که ما را دید پاهایش را جمع نمود، و بعد از آن گفت: «بعد از من قومهایی نزدتان میآیند و علم میطلبند، برای آنان خوش آمد بگویید، به آنها سلام بدهید و به آنهابیاموزید»، گفت: به خدا سوگند، ما اقوامی را درک نمودیم، که نه به ما خوش آمد گفتند، نه به ما سلام دادند و نه به ما آموزش دادند، بلکه وقتی ما نزدشان میرفتیم همراه ما غلظت و خشونت مینمودند.
[۴۷۲] وی حسن بصری است.
احمد و طبرانی در الکبیر از ام درداء روایت نمودهاند که گفت: ابودرداء س هر حدیثی را که بیان مینمود در آن تبسم میکرد، به او گفتم: من میترسم که مردم ترا احمق پندارند، گفت: رسول خدا ص هر حدیثی را که بیان مینمود، در آن تبسم میکرد [۴۷۳]. هیثمی (۱۳۱/۱) میگوید،: در این حبیب بن عمرو آمده، دارقطنی میگوید: مجهول است.
[۴۷۳] ضعیف. احمد (۵/ ۱۹۸) طبرانی در الکبیر. در سند آن حبیب بن عمرو است که دارقطنی دربارهی وی می گوید: مجهول است. نگا: المجمع (۱/ ۱۳۱).
ابویعلی از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: گفته شد: ای رسول خدا، کدام یک از همنشینان ما بهتراند؟ گفت: «کسی که رؤیت وی شما را به یاد خدا بیندازد، و منطقش بر علم شما بیفزاید و عملش آخرت را به یادتان بیاورد» [۴۷۴]. منذری (۷۶/۱) میگوید: راویان آن را راویان صحیحاند، مگر مبارک بن حسان. و بزار ازقره س روایت نموده که: رسول خدا ص وقتی مینشست، اصحابش نزد وی به صورت حلقه مینشستند [۴۷۵]، در این سعد بن سلام آمده و احمد وی را دروغگو خوانده است.
[۴۷۴] ضعیف. ابویعلی (۳۴۳۷) منذری می گوید: راویان آن راویان صحیحاند مگر مبارک بن حسان. و آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۷۹) ضعیف دانسته است. نگا: المجمع (۱۰/ ۲۶۶). [۴۷۵] موضوع. به روایت بزار و در آن سعید بن سلام است که احمد وی را دروغگو دانسته است. المجمع (۱/ ۱۳۲).
از یزید رقاشی روایت است که گفت: انس س از چیزهایی که در وقت بیان حدیث به ما میگفت: این بود: به خدا سوگند، این آنطور نیست که تو اصحابت انجام میدهید - یعنی یکی از شما مینشیند و اطراف وی جمع میشوند و او صحبت میناید - آنان [۴۷۶] وقتی که نماز بامداد را ادا مینمودند، به صورت حلقه حلقه مینشستند و قرآن میخواندن و فرائض و سنن را میآموختند [۴۷۷]. و یزید رقاشی ضعیف است. این چنین در مجمع الزوائد (۱۳۲/۱) آمده است.
[۴۷۶] اصحاب. [۴۷۷] ضعیف. در سند آن یزید الرقاشی ضعیف است: المجمع (۱/ ۱۳۲).
بیهقی از ابوسعید خدری س روایت نموده، که گفت: در میان گروهی از مهاجرین قرار داشتم و با آنان نشسته بودم، و بعضی از آنان خود را با دیگری از برهنگی میپوشانیدند، و یکی از قاریهای ما برای ما تلاوت میکرد، و ما به کتاب خدا گوش فرا میدادیم، آن گاه رسول خدا ص گفت: «ستایش خدایی راست، که از امتم کسانی را قرار داده که من به نگه داشتن نفسم با آنها مأمور شدهام»، میگوید: آن گاه حلقه مدور شد و روهایشان اشکار گردید، میافزاید: و رسول خدا ص یکی از آنان را غیر از من نشناخت، پیامبر ص فرمود: «ای گروههای فقیر مهاجرین شما را به نور در روز قیامت بشارت و مژده میدهم، نصف روز قبل از اغنیا داخل میشوید، و آن پانصد سال است» [۴۷۸]. این چنین در البدایه (۵۷/۶) آمده است. و ابونعیم این را در الحلیه (۳۴۲/۱) طویلتر از آن روایت نموده است.
[۴۷۸] ضعیف. ابوداوود (۳۶۶۶) بیهقی در الدلائل (۵/ ۳۵۱) ابونعیم (۱/ ۴۲) احمد به مانند آن (۳/ ۹۶) آلبانی همهی آن را جز جملهی دخول بهشت ضعیف دانسته است.
ابن عبدالبر در جامع العلم (۵۰/۱) از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نموده است که: رسول خدا ص بر دو مسجدش مرور نمود، در یکی از مجلسها خداوند را دعا مینمودند و بهسوی آن تضرع میکردند. و در دیگری فقه میآموختند و آموزش میدادند، رسول خدا ص فرمود: «هر دومجلس خیراند، و یکی از آنان از دیگری فضیلت دارد. اینها خداوند را دعا میکنند و به سویش تضرع مینمایند، اگر بخواهد به آنها میدهد، و اگر بخواهد به آنها نمیدهد، اما اینان میآموزند و جاهل را آموزش میدهند، و بیشک که من هم معلم برانگیخته شدهام» [۴۷۹]. (بعد از آن آمد و با آنان نشست). دارمی این را به مثل آن روایت کرده است.
[۴۷۹] ضعیف. ابن عبدالبر در الجامع (۱/ ۵) ابن مبارک در زهد (۱/ ۵۰) دارمی (۳۴۹) در سند آن عبدالرحمن بن زیاد بن انعم آفریقی است که در حفظ خود ضعیف است اما مردی صالح بوده است. نگا: التهذیب (۶/ ۱۷۳) تقریب (۱/ ۴۸۰).
عبدالرزاق و ابن ابی شیبه از ابوبکر بن ابی موسی روایت نمودهاند که: ابوموسی س بعد از عشاء نزد عمربن خطاب س آمد، عمر به او گفت: چه تو را آورده است؟ گفت: آمدهام با تو صحبت کنم، پرسید،: در این ساعت؟ گفت: مسأله فقیهی است، و عمر نشست و خیلی طولانی صحبت کردند، بعد از آن ابوموسی گفت: نماز ای امیرالمومنین، گفت: ما در نماز هستیم. این چنین در الکنز (۲۲۸/۵) آمده است.
ابن سعد (۵۰۱/۳) از جندب بن عبداللَّه بجلی روایت نموده، که گفت: در طلب علم مدینه آمدم، و داخل مسجد رسول خدا ص شدم، ناگهان دیدم که مردم حلقههایی تشکیل دادهاند و صحبت میکنند، من از حلقهها عبور نمودم، تا این که به حلقهای آمدم، که در آن مرد رنگ پریدهای بود، و دو جامه بر تن داشت، گویی که از سفر آمده باشد، میگوید: از وی شنیدم که میگفت: سوگند به پروردگار کعبه، زمامداران ولایتها هلاک شدند، و بر آنان باکی هم ندارم - میپندارمش که این را مکرراً گفت - میگوید: نزدش نشستم، و همان قدری که برایش مقدر شده بود صحبت نمود و بعد از آن برخاست، میافزاید: بعد از این که برخاست از وی پرسیدم، گفتم: این کیست؟ گفتند: سید مسلمانان ابی بن کعب س، میگوید: بعد وی را دنبال نمودم، تا این که به منزلش آمد، متوجه شدم که منزل کهنه و حال بدی دارد، او را مردی زاهد و گوشهگیر یافتم و تمام امور و کارهایش با هم مشابهت داشت، به او سلام دادم، وی جواب سلامم را داد و بعد از آن پرسید، تو از کجا هستی؟ گفتم: از اهل عراق گفت: از من به کثرت سئوال نمودند، هنگامی که این را گفت، خشمگین شدم، میافزاید: آن گاه بر زانوهایم نشستم و دست هایم را این طور - برابر رویش بلند نمود - بلند نمودم و رویم را بهسوی قبله گردانیدم، میافزاید: گفتم: بار خدایا، از آنان به تو شکوه میکنیم، ما در طلب علم مال مصرف میکنیم، بدنهایمان را در تکلیف و مشقت میاندازیم، و سواریهایمان را به راه میاندازیم، و وقتی همراهشان روبرو گردیدیم، برایمان ترش روی میکنند و به ما میگویند، میافزاید: آن گاه ابی گریست و شروع به راضی ساختن من نمود و میگفت: وای بر تو، من آنجا نرفتم من آنجا نرفتم [۴۸۰]، میگوید: بعد از آن گفت: بار خدایا، من به تو تعهد میسپارم که اگر مرا تا روز جمعه باقی گذاشتی، آنچه را از پیامبر ص شنیدهام بیان میکنم، و در آن از ملامت ملامتگر نمیترسم، میگوید: هنگامی که آن را گفت، از نزدش برگشتم و انتظار جمعه را میکشیدم، وقتی روز پنج شنبه فرا رسید برای بعضی کارهایم بیرون شدم، ناگهان متوجه شدم که کوچهها مملو از مردماند، به هر کوچهای که میرفتم و نگاه مینمودم مردم در آن با من روبرو میشدند، میگوید: گفتم: مردم را چه شده است و چه میکنند؟ گفتند: تو را بیگانه میپنداریم، میگوید: پاسخ دادم: آری، گفتند: سید مسلمانان ابی بن کعب مرده است، جندب میگوید: بعد با ابوموسی در عراق روبرو شدم، و حدیث و صحبت ابی را برایش نقل نمودم، گفت: واحسرتا، کاش باقی میماند تا گفتهاش به دست ما میرسید.
[۴۸۰] یعنی هدفم آنچه نبود که تو برداشت نمودی. م.
ابن سعد (۲۹۱/۴) از هلال بن یساف روایت نموده، که گفت: بصره آمدم و داخل مسجد شدم، ناگهان با شیخ سر سفید و ریش سفیدی برخوردم، که بر ستونی در حلقهای تکیه نموده بود و برای آنها حدیث بیان مینمود، پرسیدم: این کیست؟ گفتند: عمران بن حصین ب.
ابونعیم در الحلیه (۳۲۰/۱) از ابوصالح روایت نموده، که گفت: از ابن عباس ب مجلسی را دیدم، که اگر همه قریش به آن فخر کنند، برایشان مایه فخر است، مردم را دیدم که جمع شدند، به حدّی که راهها برایشان ضیق و تنگ گردید، و هیچ کس قادر نبود که بیاید یا رود، میگوید: نزد وی رفتم، و از وجود آنان بر دروازهاش روی را خبر دادم، به من گفت: برایم اب وضو بگذار، میافزاید: وضو نمود و نشست و گفت: بیرون شو و به آنان بگو: کسی که میخواهد از قرآن و حروف آن چیزی مربوط به آن بپرسد باید داخل شود، میگوید: بیرون شدم و آنان را خبر دادم، و داخل شدند تا حدّی که خانه و اتاق را پر نمودند و هر چیزی را که از وی پرسیدند به آنان جواب داد، و مثل آنچه را از وی پرسیده بودند یا زیاده از آن برایشان افزود، بعد از آن گفت: برادرانتان [منتظرند]، و آنان بیرون رفتند. باز گفت: بیرون برو و بگو: کسی که میخواهد از تفسیر قران و تأویل آن بپرسد داخل شود، میگوید: بیرون رفتم و به آنها خبر دادم، و آنان داخل شدند حتی که خانه و اتاق را پر نمودند، و از هر چیزی که وی را پرسیدند به آنها جواب داد، و مثل آنچه را از وی پرسیده بودند برایشان افزود یا زیادتر از آن، بعد از آن گفت: برادرانتان [منتظرند]، و آنان بیرون آمدند، باز گفت: بیرون برو و بگو: کسی که میخواهد از حلال و حرام و فقه بپرسد باید داخل شود، بیرون رفتم به آنان گفتم: میافزاید: آنان داخل آمدند تا جایی که خانه و اتاق را پر نمودند، و هر چیزی را که از وی پرسیدند به آنان جواب داد، و مثل آنچه را ازوی پرسیده بودند برایشان افزود، بعد از آن گفت: برادرانتان [منتظرند]، و آنان بیرون رفتند، باز گفت: بیرون برو و بگو: هر کسی که میخواهد از فرائض و چیزی که مشابه آن باشد بپرسد باید داخل شود، میگوید: بیرون رفتم و آنان را خبر دادم، و داخل شدند حتی که خانه و اتاق را پر نمودند، و هر چیزی را که از وی پرسیدند، به آنان خبر داد، و مثل آن چه را از وی پرسیده بودند برایشان افزود، باز گفت: برادرانتان [منتظراند] و آنان بیرون شدند. باز گفت: بیرون برو و بگو: کسی که میخواهد از عربی، شعر و غریب الکلام بپرسد باید داخل شود، میگوید: داخل شدند حتی که خانه و اتاق را پر نمودند و از هر چیزی را که از وی پرسیدند به آنان خبر داد، و مثل آن چه را از وی پرسیده بودند، برایشان افزود. ابوصالح میگوید: اگر همه قریش به آن فخر کنند، به درستی که مایه فخر است، من مثل این را برای هیچ یکی از مردم ندیدم. حاکم (۵۳۸/۳) مثل این را روایت کرده است.
طبرانی در الکبیر از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: نیکی مجلسی است، مجلسی که در آن حکم یاد میشود. اسناد آن، چنان که هیثمی (۱۶۷/۱) گفته، حسن است. ابن عبدالبر این را در جامع العلم (۵۰/۱) به این لفظ روایت نموده است: نیکو مجلسی است، مجلسی که حکمت در آن پخش میشود، و رحمت از آن تمنی میگردد. و طبرانی در الکبیر از عبداللَّه بن مسعود روایت نموده، که وی میگفت: پرهیزگاران ساداتاند، فقها رهبراناند و همنشینیشان زیادت است. هیثمی (۱۲۶/۱) میگوید: این را در حدیث طویلی ذکر نموده، و رجال آن ثقهاند.
ابن عبدالبر در جامعش (۱۲۶/۱) از ابوجحیفه س روایت نموده، که گفت: گفته میشد: با بزرگان همنشینی داشته باش، با علما دوستی نما و با حکما مخالطت داشته باش. و نز وی (۱۲۷/۱) از ابودرداء س روایت است که میگفت: از دانایی مرد این است که رفتن، داخل شدن و بیرون شدنش با اهل علم باسد. ابونعیم این را در الحلیه (۲۱۱/۱) از ابودرداء به مثل آن روایت نموده، و افزوده است: و مجلسش.
طبرانی در الکبیر از ابوحازم از سهل س روایت نوده که: وی در مجلس قومش بود، و برایشان از رسول خدا ص حدیث بیان مینمود، و آنان یکی بهسوی دیگری متوجه میشدند، و با هم صحبت میکردند، آن گاه وی خشمگین شد و گفت: اینها را نگاه کن، من برایشان از رسول خدا ص از آنچه چشم هایم دیده و گوش هایم شنیده صحبت میکنم، و اینان با خود مشغولاند!! به خدا سوگند از بین شما خارج خواهم شد و ابداً به طرف شما رجوع نخواهم کرد. به او گفتم: کجا میروی؟ گفت: میروم و در راه خدا جهاد میکنم، گفتم: جهاد بر تو لازم نیست، و خود را بر اسب نمیتوانی محکم بگیری، و نمیتوانی با شمشیر بزنی، و نمیتوانی با نیزه بزنی، گفت: ای ابوحازم، میروم و در صف میباشم، و تیر نامعلومی یا سنگی به سراغم میآید، و خداوند برایم شهادت نصیب میگرداند. هیثمی (۱۵۵/۱) میگوید: در این عبدالحمید بن سلیمان آمده، و ضعیف میباشد.
احمد و طبرانی از ابوامامه س روایت نمودهاند که: جوانی از قریش نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای رسول خدا به من اجازه زنا بده، آن گاه قوم به سویش روی آورده و توبیخش نموده گفتند: باز ایست، باز ایست، پیامبر ص گفت: «نزدیک شو»، به وی نزدیک گردید، پیامبر ص فرمود: «آیا آن را برای مادرت دوست میداری؟» گفت: نه، به خدا سوگند، خداوند مرا فدایت گرداند، فرمود: «مردم هم این را برای مادران خویش دوست نمیدارند»، گفت: «آیا آن را برای دخترت دوست میداری؟» گفت: نخیر، به خدا سوگند، ای رسول خدا، خداوند مرا فدایت گرداند، گفت: «مردم هم آن را برای دختران خود دوست نمیدارند»، فرمود: «آیا آن را برای خواهرت دوست میداری؟» گفت: نخیر، به خدا سوگند، ای رسول خدا، خداوند مرا فدایت گرداند، گفت: «مردم هم آن را برای خواهرانشان دوست نمیدارند»، گفت: «آیا آن را برای عمه ات دوست میداری؟» گفت: نخیر، به خدا سوگند، ای رسول خدا، خداوند مرا فدایت گرداند، گفت: «و مردم هم آن را برای عمههایشان دوست نمیدارند»، گفت: «آیا آن را برای خاله ات دوست میداری» گفت: نخیر، ای رسول خدا، خداوند مرا فدایت گرداند، گفت: «و مردم هم آن را برای خالههایشان دوست نمیدارند»، راوی میگوید: آن گاه پیامبر ص دستش را بر وی گذاشت و گفت: «اللهم اغفر ذنبه، وطهر قلبه، وحصن فرجه»، «بار خدایا، گناهش را ببخش، قلبش را پاک کن و فرجش را نگه دار»، میگوید: و بعد از آن، آن جوان بهسوی چیزی نگاه نمینمود [۴۸۱]. هیثمی (۱۲۹/۱) میگوید: این را احمد و طبرانی در الکبیر روایت نمودهاند، و رجال آن رجال صحیحاند.
[۴۸۱] صحیح. احمد (۵/ ۲۵۶) طبرانی (۸/ ۱۹۰، ۲۱۵) نگا: الصحیحة (۳۷۰).
طبرانی در الکبیر از ابوامامه روایت نموده که: پیامبر ص وقتی صحبت مینمود، سه بار حرف میزد تا از وی فهمیده شود [۴۸۲]. اسناد آن، چنان که هیثمی (۱۲۹/۱) میگوید، حسن است.
[۴۸۲] حسن. احمد (۳/ ۲۲۱) از انس. و طبرانی (۸/ ۳۴۲) و هیثمی آن را حسن دانسته است. (۱/۱۲۹).
احمد از شعبی روایت نموده، که گفت: عایشه برای ابن ابی السائب داستان سرای اهل مدینه گفت: در سه چیز یا از من پیروی نما، یا با تو میجنگم، گفت: آنها چهاند، بلکه من از تو متابعت میکنم ای امالمؤمنین، گفت: از سجع در دعا اجتناب کن، چون رسول خدا ص و اصحابش این را انجام نمیدادند، و در هر جمعه برای مردم یک بار وعظ نما، اگر از آن هم ابا ورزیدی سه بار، و مردم را از این کتاب خسته مکن، و تو را چنان نیابم که در حالی نزد قومی بیایی که آنان در صحبتی از صحبتهایشان قرار داشته باشند و تو صحبتشان قطع نمایی، بلکه آنان را بگذار، وقتی که تو را به آن تشویق نمودند و بدان امرت کردند، آن گاه برایشان صحبت کن [۴۸۳]. هیثمی (۱۹۱/۱) میگوید: احمد این را روایت نموده، و رجال آن رجال صحیحاند، و ابویعلی مانند آن را روایت کرده است.
[۴۸۳] صحیح. احمد (۶/ ۲۱۷) نگا: المجمع (۱/ ۱۹۱).
ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۰۵/۱) از شقیق بن سلمه روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن مسعود س نزد ما آمد و گفت: من از مجلس شما با خبر میشوم، ولی مرا از آمدن بهسوی تان، جز کراهیت خستگیتان باز نمیدارد، و رسول خدا ص به سبب خوف از به زحمت افتادن ما (وقات) وعظ مراعات مینمود [۴۸۴]. و نزد طبرانی در الکبیر از اعمش روایت است که ابن مسعود بر مردی عبور نمود، که برای قومی وعظ مینمود، گفت: ای وعظ کننده، مردم را ناامید مساز. و رجال آن رجال صحیحاند، مگر اینکه اعمش ابن مسعود را درک ننموده است، چنانکه هیثمی (۱۹۱/۱) گفته است.
[۴۸۴] بخاری (۷۰) مسلم (۲۷۲۱).
ابن ضریس و ابونعیم در الحلیه (۷۷/۱) و ابن عساکر و غیر ایشان از علی س روایت نمودهاند که گفت: آیا شما را از فقیه واقعی و حقیقی خبر ندهم؟ کسی که مردم را از رحمت خدا ناامید نسازد، و به آنان در معاصی خداوند تعالی اجازه و رخصت ندهد، و از مکر خدا در امانشان نسازد، و قرآن را با روی آوردن به غیرش کنار نگذارد و ترک نکند، و در عبادتی که در آن تفقه نباشد خیری نیست، و در فقهی که در آن فهم نباشد، خیری نیست - و در لفظی آمده: که در آن تقوا نباشد -، و در قرائتی که در آن تدبر و تفکر نباشد خیری نیست. این چنین در کنزالعمال (۲۳۱/۵۹) آمده است. و ابن عبدالبر این را در جامع العلم (۴۴/۲) به شکل مرفوع به مثل آن روایت کرده، و بعد از آن گفته: این حدیث جز از این طریق مرفوع نقل نشده است، و اکثرشان آن را بر علی موقوف میدانند.
طبرانی در الأوسط از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص معاذبن جبل و ابوموسی ب را بهسوی یمن فرستاد و گفت: «با هم همکاری نمایید و از یک دیگر اطاعت کنید، و بشارت بدهید و متنفر نسازید»، معاذ سخنرانی ایراد نمود، و آنان را بهسوی اسلام و تفقه و قرآن تشویق نمود و گفت: شما را به اهل جنت و اهل آتش خبر میدهم: وقتی مردی به خیر یاد شود وی از اهل جنت است، و وقتی به شر یاد شود از اهل آتش است [۴۸۵]. هیثمی (۱۶۶/۱) میگوید: رجال آن موثقاند.
[۴۸۵] طبرانی در الاوسط و دارمی (۲۲) نگا: المجمع (۱/۶۶) می گویم: در سند آن عمر بن ابی خلیفه است که مقبول است: التقریب (۲/ ۵۴) التهذیب (۷/ ۴۴۳) از یاد بن مخراق. می گوید: از عبدالله بن عمر چنین ذکر شده است. زیاد چنانکه در التقریب (۱/ ۲۷۰) آمده ثقه است اما او به شنیدن از ابن عمر اشاره نکرده است: التهذیب (۳/ ۳۸۳).
حاکم (۹۴/۱) از ابوسعید س روایت نموده، که گفت: اصحاب رسول ص وقتی مینشستند حدیثشان فقه میبود، مگر این که مردی سورهای میخواند، یا مردی را به خواندن سورهای امر مینمودند. حاکم میگوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، و ذهبی با او موافقت نموده است. و ابونعیم در الحلیه (۳۰۶/۱) از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: انسان در علم در جای شایسته، آن وقت قرار میگیرد، که به کسی مافوقش است حسد نورزد، و کسی را که مادونش است تحقیر ننماید، و به علم پول طلب نکند.
ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۳۵/۱) از عمر س روایت نموده، که گفت: علم را بیاموزید، و به مردم بیاموزانید، و برای آن وقار و آرامش را فرا گیرید، و برای کسی که از وی آموختهاید و برای کسی که یاد دادهاید تواضع پیشه نمایید، و علمای سرکش نباشید، و جهلتان از علمتان افزون نباشد. احمد این را در الزهد و بیهقی و ابن ابی شیبه و غیر ایشان، چنانکه در الکنز (۲۲۸/۵) آمده، روایت کردهاند، و در نقل وی آمده: علمتان بر جهلتان.
مرهبی و ابن عبدالبر در العلم از علی س روایت نمودهاند که گفت: از حقوق عالم این است که از وی به کثرت سئوال نکنی، در جواب کنجکاوی نکنی، وقتی روی گردانید بر وی اصرار ننمایی، وقتی سست و مانده شد از جامهاش نگیری، با دستت به سویش اشاره نکنی، با چشمت به طرفش چشمک زده اشاره ننمایی، در مجلسش پرسان و سئوال نکنی، در طلب خطا و لغزشش نباشی و اگر خطا نمود، منتظر برگشتش باش و برگشتش را قبول کن، و این که نگویی: فلان خلاف قولت را گفت، رازش را افشا نکنی، کسی را نزدش غیبت ننمایی، او را در حضور و غیابش حفاظت کنی، قوم را به طور عموم سلام بدهی و او را به تحیه خاص بگردانی، در پیش رویش بنشینی، اگر کار و حاجتی داشت، به خدمت وی از قوم سبقت جویی و از طول صحبت وی خسته نشوی، چون وی مثل درخت خرماست، منتظر باشی که چه وقت از آن برایت منفعت میرسد، و عالم به منزله روزه دار مجاهد در راه خداست، وقتی عالم بمیرد، در اسلام شکاف و درزی ایجاد میشود، که تا روز قیامت بند نمیگردد، طالب علم را هفتاد هزار از مقربین آسمان مشایعت میکنند. این چنین در الکنز (۲۴۲۵)، و المنتخب (۷۳/۴) آمده است. و خطیب این را در الجامع از علی به معنای آن به اختصار، چنان که در الکنز (۲۲۹/۵) آمده، روایت کرده است.
ابویعلی [۴۸۶] از جمیلهام ولد انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: ثابت وقتی نزد انس میآمد، انس میگفت: ای غلام برایم خوشبویی بیاور که دستهایم را بمالم، چون ابن ام ثابت تا دستهایم را نبوسد راضی نمیشود. هیثمی (۱۳۰/۱) میگوید: ندیدم که کسی زندگی جمیله را نوشته باشد.
[۴۸۶] ضعیف. ابویعلی (۲۴۹۳) نگا: المجمع (۱/ ۳۰).
ابن عبدالبر در العلم (۱۱۲/۱) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: دو سال درنگ نمودم و میخواستم از عمر بن خطاب س حدیثی را بپرسم، ولی هیبتش مرا از آن باز میداشت، تا این که در حج یا عمرهای در اراک که در بطن مر ظهران است برای حاجتش عقب ایستاد، هنگامی که آمد و با او خلوت نمودم گفتم: ای امیر المومنین از ابتدای دو سال است که میخواهم تو را از حدیثی بپرسم، ولی هیبتت مرا از آن باز میدارد، گفت: این طور مکن، وقتی خواستی سئوال بکنی بپرس، اگر از آن نزدم علمی باشد برایت خبر میدهم، در غیر آن میگویم: نمیدانم، در آن صورت کسی را میپرسی که میداند، گفتم: آن دو زنی که خداوند آنان را یاد نموده که آن دو بر رسول خدا ص با هم همدستی نموده بودند چه کسانی هستند؟ گفت: عایشه، حفصه [۴۸۷]... و حدیث را به طول آن ذکر نموده است.
[۴۸۷] مسلم (۲۴۷۹) و به مانند آن نزد بخاری (۵۸۴۳).
وی همچنان از سعیدبن مسیب روایت نموده، که گفت: به سعدبن مالک [۴۸۸] گفتم: میخواهم از تو درباره چیزی سئوال بکنم، ولی از تو هیبت دارم، گفت: ای برادر زادهام، از من هیبت نداشته باش، وقتی دانستی نزدم عمل هست مرا از آن بپرس، میگوید: گفتم: قول رسول خدا ص برای علی س در غزوه تبوک وقتی او را جانشین خود باقی گذاشت، سعد گفت: رسول خدا ص فرمود: «ای علی آیا راضی نمیشوی که برای من به منزله هارون به موسی باشی» [۴۸۹]. ابن سعد (۲۴/۳) این را از سعید به مثل آن با زیادتهایی روایت کرده است.
[۴۸۸] وی سعدبن ابی وقاص میباشد. [۴۸۹] صحیح. احمد (۱/ ۱۷۳) طبرانی (۵/ ۲۳۰).
ابن سعد از عثمان بن عبداللَّه بن موهب روایت نموده، که گفت: جبیر بن مطعم بر آبی مرور نمود، و او را از فریضهای پرسیدند، گفت: من نمیدانم، ولی کسی را با من بفرستید، تا برایتان از آن سئوال نمایم، پس کسی را با وی فرستادند و او نزد عمر آمد و از وی پرسید، عمر گفت: کسی که دوست دارد فقیه و عالم باشد، باید چون عمل جبیربن مطعم عمل کند، از چیزی که نمیدانست پرسیده شد، پاسخ داد: خداوند داناتر است. این چنین در الکنز (۲۴۱/۵) آمده است.
ابن عبدالبر در جامع العلم (۵۲/۲) از مجاهد روایت نموده، که گفت: ابن عمر ب از میراثی از اولاد صلبی پرسیده شد، گفت: نمیدانم، به او گفته شد: چه تو را باز میدارد که جوابش را بدهی؟ گفت: ابن عمر از چیزی پرسیده شد، گفت: نمیدانم. و نزد ابن سعد (۱۴۴/۴) از عروه روایت است که گفت: ابن عمر از چیزی که نمیدانست پرسیده شد، گفت: من به آن علم ندارم، هنگامی که آن مرد روی گردانید به نفس خودش گفت: ابن عمر از چیزی که بدان علم نداشت پرسیده شد، گفت: من به آن علم ندارم [۴۹۰].
و ابن عبدالبر در جامع العلم (۵۴/۲) از عقبه بن مسلم روایت نموده، که گفت: سی و چهار ماه همراهی و مصاحبت ابن عمر را نمودم، در بیشتر سوالهایی که از وی میشد، میگفت: نمیدانم، بعد از آن به من ملتفت شده میگفت: آیا میدانی که اینان چه میخواهند؟ میخواهند پشتهای ما را پلی بهسوی جهنم سازند. و ابن سعد (۱۶۸/۴) از نافع روایت نموده که: مردی از ابن عمر مسئلهای را پرسید، ابن عمر سرش را فرود آورد، و به او پاسخ نداد، حتی مردم گمان نمودند، که وی مساله او را نشنیده است، میگوید: آن مرد به او گفت: - خداوند تو را رحم کناد آیا مسئلهام را نشنیدی؟ گفت: بلی، ولی شما چنان میپندارید، که خداوند ما را از آنچه شما میپرسید، سئوال نمیکند، بگذارمان - خداوند تو را رحم کناد -، تا در مسئله ات فکر و غور کنیم، اگر برای آن جوابی نزدمان بود خوب، در غیر آن برایت میگوییم که ما بدان علم نداریم.
[۴۹۰] دارمی (۱۷۹).
ابن عبدالبر در جامع العلم (۵۱/۲) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: ای مردم کسی که از علمی پرسیده شد، و آن را میدانست، باید آن را بگوید، و کسی که نزدش علم نبود، باید بگوید: خدا داناتر است، چون این از علم است، که برای آنچه نمیداند بگوید: خدا داناتر است، خداوند تبارک و تعالی به نبی اش گفته:
﴿قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ ٨٦﴾ [ص: ۸۶].
ترجمه: «بگو از شما بر تبلیغ حق هیچ مزدی نمیطلبم و از تکلیف کنندگان نیستم» [۴۹۱].
و سعد بن نصر از عبداللَّه بن بشیر روایت نموده که: علی بن ابی طالب س از مسئلهای پرسیده شد، گفت: من بدان علم ندارم، بعد از آن گفت: آه از سردی اش بر جگر، از آنچه نمیدانستم پرسیده شدم، و گفتم: نمیدانم [۴۹۲]. این چنین در الکنز (۲۴۱/۵) آمده است. و دارمی این را از ابوالبختری و زاذان از علی، به اختصار تا همان قول خودش، روایت کرده است، چنانکه در الکنز (۲۴۳/۵) آمده است، و ابوداود در تصنیف خود برای حدیث مالک، از یحیی بن سعید روایت نموده، که گفت: ابن عباس ب گفت: وقتی که عالم (لااعلم)، «نمیدانم»، را ترک نمود، کلام و مقالهاش مصیبت زده شده است. و از مالک روایت است که گفت: ابن عباس میگفت: وقتی عالم (لاادری) «خبر ندارم» را ترک کند کلام و مقالهاش مصیبت زده شده است. این چنین در جامع بیان العلم (۵۴/۲) آمده است.
[۴۹۱] صحیح. ترمذی (۳۲۵۴) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۴۹۲] دارمی (۱۷۷).
ابن سمعانی از مکحول روایت نموده، که گفت: عمر س برای مردم صحبت مینمود و حدیث بیان میکرد، وقتی آنان را میدید صداهایشان را بلند میکنند و خسته شدهاند، آنان را به بوستانی میبرد [۴۹۳]. این چنین در الکنز (۲۴۱/۵) آمده است. و ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۳۱/۱) از عبداللَّه بن مصعب روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب فرمود: در مهرهای زنان بر چهل اوقیه زیادت نکنید، اگرچه دختر ذی الغصه - یعنی قیس بن حصین حارثی - باشد، اگر کسی زیادت کند، زیادتش را در بیت المال میاندازم، آن گاه زنی از صف زنان، که قامتی بلند و بینی پهنی داشت برخاست و گفت: این حق تو نیست، پرسید: چرا؟ گفت: به علت این که خداوند ﻷ میگوید:
﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔا﴾ [انساء: ۲۰].
ترجمه: «و برای یکی آنان اگر مال زیادی هم داده باشید، از آن هیچ چیزی مگیرید».
عمر گفت: زنی به صواب رسید و مردی خطا نمود [۴۹۴].
و ابن عبدالبر در جامعش از محمدبن کعب قرظی روایت نموده، که گفت: مردی از علی س مسئلهای را پرسید، و او درباره چیزی گفت، آن مرد گفت: امیرالمؤمنین، این طور نیست، ولی این طور و این طور است، علی س گفت: به صواب رسیدی و خطا نمودم:
﴿وَفَوۡقَ كُلِّ ذِي عِلۡمٍ عَلِيمٞ﴾ [یوسف: ۷۶].
ترجمه: «و بالای هر صاحب علم عالمی است».
و ابن جریر این را به لفظ آن روایت نموده است، چنانکه در الکنز (۲۴۱/۵) آمده. و خطیب در راویان مالک از سعیدبن مسیب روایت نموده که: عمربن خطاب و عثمان بن عفان ب در مسئلهای منازعه مینمودند، تا جایی که بیننده بهسوی ایشان میگفت: ابداً با هم موافقت نخواهند کرد، ولی قبل از جدا شدن برسد بهتر و نیکوتر آن موافقت مینمودند. این چنین در الکنز (۲۴۱/۵) آمده است.
[۴۹۳] یعنی: سخن را در نهال شانی و اشباه آن تغییر میداد تا رفع خستگی آنان شود. واللَّه اعلم. م. [۴۹۴] سند آن ضعیف است. ابن عبدالبر درالجامع (۱/ ۱۳۱) بیهقی (۷/ ۲۳۳) در سند آن مجالد بن سعید است که ضعیف است. هیثمی می گوید: منقطع است زیرا از روایت شعبی از عمر است...
ابن عساکر از عقبه بن عامر س روایت نموده، که گفت: با دوازده سوار آمدم، و نزد رسول خدا ص فرود آمدیم، یارانم گفتند: آیا کسی برای ما شترهایمان را میچراند، تا ما برویم و از پیامبر خدا ص علم بیاموزیم، و وقتی او رفت و ما عودت نمودیم آنچه را از رسول خدا ص شنیدهایم، به او یاد دهیم؟ آن گاه من روزهایی آن عمل را انجام دادم، باز فکر نمودم و با خود گفتم: ممکن است من زیانمند باشم!! یارانم آنچه را میشنوند که من نمیشنوم، و چیزی را فرا میگیرند، که من از نبی خدا ص فرا نمیگیرم، بنابراین روزی حاضر شدم، و از مردی شنیدم که میگوید: نبی خدا ص گفت: «کسی که وضوی کامل نماید، از گناهش چون طفل نوزاد پاک میگردد»، من از آن به تعجب افتادم، عمربن خطاب س گفت: چگونه، اگر سخن اول را میشنیدی متعجبتر میبودی؟ گفتم: آن را برایم اعاده کن - خداوند مرا فدایت گرداند -، گفت: رسول خدا فرمود: «کسی در حالی بمیرد که به خدا شریک نمیآورد، خداوند برایش دروازههای جنت را باز میکند، و از هر کدامش که بخواهد داخل میشود، و جنت هشت دروازه دارد»، بعد از آن رسول خدا ص نزد ما بیرون گردید، و من روبرویش نشستم، او رویش را از من گردانید، و این عمل را چندین بار انجام داد، وقتی که بار چهارم بود، گفتم: ای نبی خدا - پدر و مادرم فدایت - چرا رویت را از من میگردانی؟ آن گاه رویش را به سویم گردانید و گفت: «آیا یکی برایت محبوبتر است یا دوازده؟» هنگامی که این حالت را دیدم بهسوی یارانم برگشتم [۴۹۵]. این چنین در الکنز (۷۷/۱) آمده، و ابونعیم در الحلیه (۳۰۷/۹) مثل آن را روایت نموده است.
[۴۹۵] ضعیف. ابن عساکر و ابونعیم (۹/ ۳۰۷) طبرانی (۱۷/ ۳۳۷) در سند آن القاسم ابوعبدالرحمن است که متروک است: المجمع (۱/ ۲۳).
طبرانی از عثمان بن ابی العاص س روایت نموده، که گفت: در وفد ثقیف هنگامی که نزد رسول خدا ص آمدند من هم آمدم، ما لباسهای خوب خویش را نزد دروازه پیامبر ص بر تن نمودیم، و گفتند: چه کسی سواریهای ما را برای ما حفاظت میکند؟ همه قوم رفتن نزد پیامبر ص را دوست داشتند و تخلف و بازماندن از وی برایشان ناخوشایند بود، عثمان میگوید: من که خردترین ایشان بودم گفتم: اگر خواسته باشید سواریهایتان را به این شرط نگه میدارم، که وقتی بیرون شدید سواریم را برای من نیز نگه دارید، گفتند: این حق تو باشد، و آنان نزدش داخل شدند، و باز بیرون گردیده گفتند: با ما حرکت کن، گفتم: کجا؟ گفتند: بهسوی اهلت، گفتم: از خانوادهام بیرون شدم، تا اینکه به دروازه پیامبر ص رسیدم، و حالا همینطور بدون داخل شدن نزدش برگردم، و شما هم تعهدی به من سپردهاید که خود میدانید؟! گفتند: پس عجله کن، ما همه سئوالها را از وی نمودهایم و دیگر نیازی برای سئوال کردن خود نیست، آن گاه داخل شدم و گفتم: ای رسول خدا، ای رسول خدا، به خداوند دعا کن که مرا در دین فقیه گرداند و علم نصیبم نماید، گفت: «چه گفتی؟» گفتهام را برایش اعاده نمودم، فرمود: «مرا از چیزی سئوال نمودی، که هیچ یک از یارانت مرا از آن نپرسیدهاند، برو تو بر آنان امیر هستی و همچنان بر کسانی از قومت که نزدت میآیند»... و حدیث را متذکر شده [۴۹۶]. هیثمی (۳۷۱/۹) میگوید: این را طبرانی روایت نموده، و رجال آن رجال صحیحاند، غیر حکیم بن حکیم بن عباد که ثقه دانسته شده، و در روایت دیگری به اختصار آمده، و در آن گفته: آن گاه نزد رسول خدا ص وارد شدم، و از وی مصحفی [۴۹۷] را که در نزدش بود خواستم و او آن را به من داد.
[۴۹۶] صحیح. طبرانی (۹/ ۴۰) هیثمی (۹/ ۳۷۰). [۴۹۷] صحیفهای را که در آن آیاتی از قرآن بود.
ابویعلی از انس س روایت نموده، که گفت: ما با نبی خدا ص نشسته بودیم، - و شاید گفته باشد: تعداد ما شصت مرد بود - و برای ما حدیثی را بیان مینمود، سپس برای کارش داخل میشد، و ما آن را در میان خویش تکرار میکردیم، این را و باز این را، و در حالی بر میخاستیم که گویی در قلبهای ما کاشته شده باشد [۴۹۸]. هیثمی (۱۶۱/۱) میگوید: در این یزید رقاشی آمده، و ضعیف میباشد. و طبرانی در الکبیر از ابوموسی س روایت نموده، که گفت: پیامبر ص وقتی نماز فجر را میگزارد، نزدیک او میشدیم، کسی از ما قرآن را از او میپرسید، و کسی از ما فرائض را از او میپرسید و کسی از ما تعبیر خواب را از میپرسید [۴۹۹]. هیثمی (۱۵۹/۱) میگوید: در این محمدبن عمر رومی آمده، ابوداود و ابوزرعه وی را ضعیف دانستهاند، و ابن حبان ثقهاش دانسته.
[۴۹۸] ضعیف. ابویعلی (۴۰۹۱) در سند آن یزید الرقاشی ضعیف است: المجمع (۱/ ۱۶۱). [۴۹۹] ضعیف. طبرانی در الکبیر و بیهقی در السنن (۵/ ۲۵۵) در آن محمد بن عمر الرومی است که ابوداوود و دیگران ضعیفش دانستهاند: المجمع (۱/ ۱۵۹).
طبرانی در الکبیر از فضاله بن عبید س روایت نموده است، زمانی که اصحابش نزد وی میآمدند میگفت: درس بخوانید و بشارت بدهید و زیادت نمایید - خداوند برای شما خیر بیفزاید، و شما را دوست داشته باشد و کسی که شما را دوست میدارد دوست بدارد - مسائل را بر ما عرضه کنید، چون اجر آخر آن مثل اجر اول آنست، و کلامتان را با استغفار همراه سازید. هیثمی (۱۶۱/۱) میگوید: رجال آن ثقه دانسته شدهاند.
طبرانی در الأوسط از ابونضره روایت نموده، که گفت: به ابوسعید س گفتم: برای ما بنویس، گفت: برایتان نمینویسم و هرگز آن را قرآن نمیگردانم، ولی از ما چنانکه از نبی خدا گرفتیم بگیرید، ابوسعید میگفت: حدیث بیان کنید، زیرا برخی از حدیث برخی دیگر را به یاد میآورد. هیثمی (۱۶۱/۱) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. و حاکم (۹۴/۱) و ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۱۱/۱) این را از ابوسعید روایت نمودهاند که گفت: حدیث را تکرار کنید، چون تکرار حدیث، حدیث را تازه نگه میدارد. و حاکم (۹۵/۱) از علی س روایت نموده، که گفت: حدیث را تکرار نمایید، اگر چنین نکنید کهنه میشود. ابن ابی شیبه هم این را از علی س چنانکه در جامع العلم (۱۰۱/۱) آمده، روایت نموده، و در اولش افزوده: یک دیگر را زیارت کنید، و در روایتش آمده: (علم تان) کهنه میشود. و حاکم (۹۵/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: حدیث را تکرار نمایید، چون ذکر حدیث حیاتش است. و نزد ابن عبدالبر در العلم (۲۲/۱) از ابن مسعود روایت است که گفت: درس خواندن نماز است. و نزد وی (۲۴/۱) از ابن عباس ب روایت است که گفت: تکرار و یاد علم در برخی از شب، از زنده داری آن برایم محبوبتر است.
طبرانی در الأوسط از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب س به علی بن ابی طالب س گفت: ای ابوالحسن بسا اوقات حاضر بودهای و ما غائب بودهایم، و بسا اوقات حاضر بودهایم و غائب بودهای، سه مسئله را از تو میپرسم، آیا درباره آنها علم داری؟ علی گفت: آنها کداماند؟ گفت: مردی، مردی را دوست میدارد، در حالی که خیری را از وی ندیده است، و مردی، مردی را بد میبرد، در حالی که شری را از وی ندیده است، گفت: آری، رسول خدا ص فرمود: «ارواح در هوا لشکرهای بسیج شدهاند، و با هم روبرو میشوند و نزدیک میگردند، آنانی که از ایشان باهم تعارف حاصل نمودند نزدیک میشوند، و آنانی که یکدیگر را نشناختند با هم اختلاف میکنند»، گفت: یکی، و افزود: مردی حدیثی را بیان میکند و ناگهان آن را فراموش مینماید، و ناگهان آن را به یاد میآورد، علی گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «هر قلبی برای خود ابری چون ابر مهتاب دارد، در حالی که مهتاب روشنی میدهد ناگهان ابری جلویش را میگیرد و تاریک میشود، و ناگهان از او دور میگردد و روشن میشود، و در حالی که مرد حدیث را بیان میکند، ناگهان همان ابر جلویش را میگیرد و فراموش مینماید، و وقتی از وی دور میشود به یاد میآورد»، عمر گفت: دو، گفت: و مردی خواب میبیند بعضی از آنها راست میباشد، و برخیشان دروغ، گفت: آری، از رسول خدا ص شنیدیم که میگفت: «هر بنده و کنیز [۵۰۰] که میخوابد، و در خواب فرو میرود، روحش به عرش برده میشود، روح شخصی که نزد عرش بیدار میشود، خوابش راست میآید، و روح شخصی که به عرش نرسیده بیدار میشود، خوابش دروغ میآید»، عمر گفت: سه چیز بود که در طلب آنها بودم، ستایش خدایی راست که قبل از مرگ آنها را به دست آوردم [۵۰۱]. هیثمی (۱۶۲/۱) میگوید: در این ازهر بن عبداللَّه آمده، عقیلی گفته: حدیث وی از ابن عجلان غیر محفوظ است، و این حدیث از حدیث اسرائیل از ابواسحاق از حارث از علی به شکل موقوف دانسته و شناخته میشود، و بقیه رجال آن ثقه دانسته شدهاند.
[۵۰۰] یعنی بنده و کنیز خداوند ﻷ که تمام انسانان را شامل میشود نه غلام و کنیز انسانها، و هدف از آن مرد و زن میباشد. م. [۵۰۱] ضعیف. حاکم (۴/ ۲۴۰، ۴۲۰) بغدادی (۸/ ۲۰۶) ابن عساکر (۳/ ۴۰۷) در سند آن ازهر بن عبدالله است که صدوق است و در مورد وی سخنانی در مورد ناصبی بودنش گفته شده. نگا: التهذیب (۱/ ۲۰۴) التقریب (۱/ ۵۲) المیزان (۱/ ۱۷۳، ۱/ ۳۳۹).
سعیدبن منصور، بیهقی و خطیب در الجامع از ابراهیم تیمی روایت نمودهاند که گفت: عمربن خطاب س روزی خلوت اختیار نمود، و با خودش صحبت میکرد، در این موقع کسی را نزد ابن عباس ب فرستاد و گفت: این امت چگونه اختلاف میکد، در حالی که کتابش یکی است، نبی اش یکی است و قبلهاش یکی است؟ ابن عباس گفت: ای امیرالمؤمنین، قرآن بر ما نازل گردید، ما آن را خواندیم و دانستیم که در مورد چه نازل شده است، بعد از ما اقوامی میآیند، قرآن را میخوانند و نمیدانند که در مورد چه نازل شده است، بنابراین برای هر قومی درباره آن رأیی میباشد، و وقتی هر قومی در آن رأیی پیدا نمود اختلاف میکنند، وقتی اختلاف نمودند، با هم میجنگند، عمر وی را توبیخ نمود و بر وی بانگ برآورد، و ابن عباس برگشت، باز وی را بعد از این که آنچه را او گفته بود درک نمود و درست یافت طلب نمود، میگوید: باز وی را بعد از این که آنچه را او گفته بود درک نمود و درست یافت طلب نمود، میگوید: بعد از آن گفت: آری، دوباره بگو. این چنین در الکنز (۲۲۸/۱) آمده است.
عبدبن حمید و ابن المنذر از ابن عباس س روایت نمودهاند که گفت: عمربن خطاب فرمود: امشب آیهای را خواندم که خوابم نبرد:
﴿أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ أَن تَكُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِيلٖ وَأَعۡنَابٖ﴾ [البقرة: ۲۶۶].
ترجمه: «آیا دوست دارد یکی از شما که باشد برایش باغی از درختان خرما و انگور».
هدف از این چیست؟ برخی از قوم گفتند: خدا داناتر است؟ گفت: من میدانم که خدا داناتر است، ولی برای علتی پرسیدم، که اگر نزد یکی از شما علمی باشد و در آن باره چیزی شنیده باشد، آنچه را شنیده خبر بدهد، آنان سکوت اختیار نمودند، مرا دید که آهسته صحبت مینمایم، گفت: ای برادرزادهام بگو، و خود را حقیر مشمار، گفتم: هدف و مطلوب آن عمل است، گفت: چگونه هدف آن عمل است؟ گفتم: چیزی بود که در قلبم انداخته شد و آن را گفتم، آن گاه وی مرا ترک نمود، و خودش شروع به تفسیر آن نمود، راست گفتی ای برادرزادهام، هدف آن عمل است، ابن آدم وقتی سنش بزرگ شود و عیالش زیاد گردد، خیلیها به باغ نیازمند میباشد، و ابن آدم روز قیامت خیلیها به عملش نیازمند میباشد، راست گفتی، ای برادرزادهام [۵۰۲]. این را همچنان ابن المبارک و ابن جریر و ابن ابی حاتم و حاکم به معنای آن به اختصار روایت کردهاند، چنانکه در الکنز (۲۳۴/۱) آمده، و حاکم (۵۴۲/۳) آن را به شرط شیخین صحیح دانسته است.
[۵۰۲] بخاری (۴۵۳۸).
سعیدبن منصور، ابن سعد، ابویعلی، ابن جریر، ابن المنذر، طبرانی، ابن مردویه، ابن نعیم و بیهقی هر دو در الدلائل از ابن عباس روایت نمودهاند که گفت: عمر مرا با شیخهای بدر داخل مینمود، عبدالرحمن بن عوف به او گفت: چرا این جوان را با ما داخل میکنی، در حالی که ما پسرانی مثل وی داریم؟ گفت: وی از کسانی است که میدانید و روزی ایشان را دعوت نمود و مرا هم فراخواند، و در آن روز دانستم مرا فقط به خاطری فراخوانده است که چیزی از من به شما نشان دهد، گفت: درباره قول خداوند متعال چه میگویید:
﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١﴾ [النصر: ۱].
ترجمه: «وقتی که نصرت خدا و فتح فرا رسید».
تا این که سوره را ختم نمود، بعضی از ایشان گفتند: خداوند متعال به ما امر نموده است، وقتی که نصرت خدا آمد و فتح نصیب ما شد، وی را بستاییم، و از وی طلب مغفرت نماییم، و برخی دیگر گفتند: نمیدانیم، بعضی دیگر هم چیزی نگفتند: آن گاه به من گفت: ای ابن عباس، تو هم همینطور میگویی؟ گفتم: نخیر، گفت: پس چه میگویی؟ گفتم: هدف از آن اخل رسول خداست، که خداوند بدین وسیله به او خبر داد، وقتی نصرت خدا بیاید و فتح نصیب گردد و مردم را ببینی، و فتح هم فتح مکه است، همان نشانه مرگ تو است، بنابراین:
﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾.
ترجمه: «پروردگارت را به پاکی یاد کن، و از وی آمرزش بخواه، که او پذیرنده توبه است».
عمر گفت: من هم همان را میدانم که تو میدانی. این چنین در الکنز (۲۷۶/۱) آمده است. و ابونعیم آن را در الحلیه (۳۱۷/۱) به مثل آن روایت کرده است. و حاکم (۵۳۹/۳) آن را از ابن عباس روایت نموده، که گفت: عمر س مرا با اصحاب پیامبر ص سئوال مینمود، عبدالرحمن بن عوف به او گفت: آیا از وی سئوال میکنی... ومثل آن را به اختصار ذکر نموده، و باز گفته است: این حدیث به شرط شیخین صحیح است، و ذهبی هم با او موافقت کرده است.
زبیر بن بکار در الموفقیات از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: از عمربن خطاب س درباره قول خداوند ﻷ پرسیدم:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾ [المائدة: ۱۰۱].
ترجمه: «ای مؤمنان از چیزهایی سئوال مکنید که اگر برایتان آشکار شود شما را غمگین سازد».
گفت: مردانی از مهاجرین بودند، که در نسبهایشان چیزی بود، بنابراین روزی گفتند: به خدا سوگند، دوست داریم، که خداوند درباره نسب ما قرآن نازل کند، آن گاه خداوند آنچه را نازل نمود، که تلاوت نمودی، بعد از آن به من گفت: این صاحبتان - یعنی علی بن ابی طالب س - اگر متولی [خلافت] شود زهد پیشه کند، ولی از عجب وی به نفس خودش میترسم که وی را ببرد، گفتم: ای امیرالمؤمنین، صاحب ما کسی است که قسم به خدا خودت او را دانستهای!! چه میگویی: وی نه تغییر نموده و نه تبدیلی در خود آورده و نه رسول خدا ص را در روزهای صحبتش خشمگین ساخته است؟ گفت: و نه دختر ابوجهل که وی میخواست او را بالای فاطمه خواستگاری نماید؟ [۵۰۳] گفتم: خداوند درباره معصیت آدم ÷ گفته:
﴿وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا﴾ [طه: ۱۱۵].
ترجمه: «و برایش عزمی نیافتیم».
صاحب ما نیز خشمگین ساختن رسول خدا ص را اراده ننموده بود، ولیکن خیال و اندیشههایی هستند که هیچ کس توانایی دفع آنان را از نفس خود ندارد، و بسا اوقات این امر از فقیه در دین خدا و عالم به امر خدا نیز سر میزند، ولی وقتی بر آن تنبیه شود بر میگردد و رجوع میکند، گفت: ای ابن عباس: کسی گمان کند، که وی وارد بحرهای شما میشود و در آن همراهتان فرو میرود، و به قعر و ژرفنای آن میرسد، بدون تردید یک عمل ناشدنی را پنداشته است. این چنین در المنتخب (۲۲۹/۵) آمده است.
[۵۰۳] علی س دختر ابوجهل را خواستگاری نمود، و از این فاطمه ل خبر شد، و نزد رسول خدا ص آمد و گفت: قومت میپندارند که تو برای دخترانت خشمگین نمیشوی، و علی دختر ابوجهل را نکاح میکند، آن گاه رسول خدا ص برخاست و گفت: «فاطمه پارهای از من است، و من بد میبرم که برایش بدی برسد، به خدا سوگند، دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا نزد یک مرد جمع نمیشوند»، بنابراین علی خواستگاری وی را گذاشت. به نقل از بخاری.
مسلم از عامربن سعد بن ابی وقاص روایت نموده که وی از پدرش حدیث بیان نمود که وی نزد عبداللَّه بن عمر ب نشسته بود، که ناگهان خباب [۵۰۴] - صاحب المقصوره - ظاهر شد و گفت: ای عبداللَّه بن عمر، آیا آن چه را ابوهریره میگوید نمیشنوی!! میگوید: وی از رسول خدا ص شنیده که میگفت: «کسی که با جنازهای از خانه صاحب جنازه بیرون شود و بر وی نماز بگزارد و تا دفن شدنش دنبالش کند، برایش دو قیراط اجرا میباشد، هر قیراط مثل احد، و کسی که بر وی نماز بگزارد و باز برگردد، برایش اجری مثل احد میباشد»، آن گاه ابن عمر خباب را نزد عایشه ل فرستاد، که وی را از قول ابوهریره بپرسد و باز برگشته او را از قول عایشه باخبر سازد، ابن عمر قبضهای از سنگ ریزههای مسجد را گرفت، و آن را در دستش پهلو میداد، تا این که برگشت، و گفت: عایشه فرمود: ابوهریره راست گفته است، آن گاه ابن عمر سنگ ریزههایی را که در دستش بود بر زمین زد، و بعد از آن گفت: به درستی ما در قیراطهای زیادی تقصیر نمودیم [۵۰۵]. این چنین در الترغیب (۳۰۲/۵) آمده است. و حاکم (۵۱۰/۳) این را از ولید بن عبدالرحمن به سیاق دیگری به معنای آن روایت نموده، و افزوده است: ابوهریره گفت: ما را از رسول خدا ص درخت کاری مصروف و مشغول نگه نمیداشت و نه خرید و فروش در بازارها، من فقط از رسول خدا ص کلمهای را طلب مینمودم، که به من میآموخت، یا خوردنی را که به من میخوراند، ابن عمر گفت: ای ابوهریره، تو از ما ملتزمتر با رسول خدا بودی، و عالمتر به حدیث وی هستی [۵۰۶]. و به این سیاق این را ابن سعد (۳۳۲/۴) از ولید روایت نموده، مگر این که وی قول ابن عمر را ذکر ننموده است. حاکم میگوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخار یو مسلم آن را روایت نکردهاند.
[۵۰۴] مدنی است، و گفته شده که از اصحاب است، و از ابوهریره و عایشه روایت نموده است. [۵۰۵] مسلم در جنایز (۵۶) و بخاری به مانند آن. ابن حبان (۳۰۷۹). [۵۰۶] صحیح. حاکم (۳/ ۵۱۰) احمد (۲/ ۲).
طبرانی در الکبیر از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: قومی را بهتر از اصحاب رسول خدا ص ندیدم، وی را به جز از سیزده مسئله تا وفات نمودنش دیگر سئوال ننمودند، و همه آنها در قرآن است:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ﴾،
«تو را از ماه حرام میپرسند»،
و ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ﴾،
«تو را از شراب و قمار میپرسند»،
و ﴿َيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾،
«تو را از یتیمان میپرسند»،
و ﴿َيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِ﴾،
«تو را از حیض میپرسند»،
و ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِ﴾،
«تو را از مال غنیمت میپرسند»،
و ﴿يَسَۡٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ﴾،
«تو را میپرسند که چه نفقه کنند».
و جز از آنچه که به نفعشان بود نمیپرسیدند، گفت: نخستین کسی که در خانه طواف نموده، ملائک است، و در میان حجر تا رکن یمانی قبرهایی از قبور انبیاست، و نبیی را چون قومش اذیت مینمود، از میان آنان بیرون میشد، و در آنجا خداوند را عبادت میکرد تا این که میمرد [۵۰۷]. هیثمی (۱۵۸/۱) میگوید: در این عطاء بن سائب آمده، و ثقه میباشد، ولی مختلط شده بود و بقیه رجال آن رجال ثقهاند. بزار هم این را، چنانکه در الاتقان آمده، روایت نموده است.
[۵۰۷] ضعیف. طبرانی. در سند آن عطاء بن سائب ضعیف است. نگا: المجمع (۱/ ۳۵۸).
ابن عبدالبر در العلم (۸۸/۱) از عایشه ل روایت نموده، که گفت: چه زنان نیکو و خوبیاند زنان انصار، حیا آنان را باز نمیداشت که از دین بپرسند و در آن تفقه حاصل نمایند [۵۰۸].
و احمد از ام سلمه ل روایت نموده، که گفت: من مجاور و نزدیک ام سلمه ل، همسر پیامبر ص بودم، ام سلیم گفت: ای رسول خدا، چه فکر میکنی وقتی زن در خواب ببیند که شوهرش با وی جماع و مقاربت نمود آیا غسل میکند؟ او سلیم گفت: دست هایت در خاک ای ام سلیم!! زنان را نزد رسول خدا ص رسوا نمودی، ام سلیم گفت: خداوند از حق حیا نمیکند، و بر ما لازم است که پیامبر ص را از آنچه برایمان اشکال ایجاد میکند بپرسیم، چون این پرسیدن از کور بودنمان در آن مورد بهتر است، آن گاه پیامبر ص فرمود: «دست هایت در خاک، ای ام سلیم، وقتی آب را بیابد [۵۰۹] بر وی غسل لازم است»، ام سلمه گفت: ای رسول خدا، آیا زن آب دارد؟ پیامبرص گفت: «پس چگونه پسرش مشابه وی میآید؟ آنان امثال مرداناند» [۵۱۰]. هیثمی (۱۶۵/۱) میگوید: این حدیث در صحیح به اختصار آمده، و در اسناد احمد در میان ام سلیم و اسحاق انقطاع است.
[۵۰۸] ابن عبدالبر در الجامع (۱/ ۸۸) مسلم (۳۳۲). [۵۰۹] یعنی: اگر انزال شود و آب منی از وی خارج شود. م. [۵۱۰] سند آن ضعیف است. احمد (۶/ ۳۰۶) سند آن بین ام سلیم و اسحق منقطع است اما اصل حدیث در صحیحین است: بخاری (۱۳۰) مسلم (۳۱۲) در کتاب حیض.
بزار از سعد س روایت نموده، که گفت: مردم گاهی درباره چیزی که حلال بود از رسول خدا ص سئوال مینمودند و به سبب اصرار ورزیدنشان در سئوال آن چیز حرام میشد [۵۱۱]. هیثمی (۱۵۸/۱) میگوید: در این قیس بن ربیع آمده، شعبه و سفیان ثقهاش دانستهاند، و احمد و یحیی بن معین و غیرشان ضعیفش دانستهاند. و بزار از جابر س روایت نموده، که گفت: آیه لعان بر اثر کثرت سئوال نازل گردید. هیثمی میگوید: و رجال آن ثقهاند. و طبرانی در الکبیر از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: روزی از وی بسیار سئوال نمودند، وی گفت: ای حاربن قیس - یعنی حارث بن قیس - چه فکر میکنی هدف از سئوالهایشان چیست؟ گفت: تا آن را بدانند و باز ترکش کنند، گفت: راست گفتی، سوگند به ذاتی که معبودی جز وی نیست [۵۱۲]. هیثمی گفته: رجال آن ثقه دانسته شدهاند.
[۵۱۱] ضعیف. بزار. در سند آن قیس بن ربیع است که احمد و دیگران وی را ضعیف دانستهاند: المجمع (۱/ ۱۵۸). [۵۱۲] المجمع (۱/ ۱۵۸).
ابن عبدالبر در العلم (۱۴۳/۲) از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت ای مردم از آنچه واقع نشده و نیست سئوال نکنید، چون عمر کسی را که از چیزی سئوال مینمود که واقع نشده بود و نبود لعنت مینمود. و نزد وی (۱۴۲/۲) هم چنان از طاووسس روایت است که گفت: برای هیچ کسی حلال نیست، از چیزی سئوال کند که واقع نشده و نیست، خداوند تبارک و تعالی درباره آن چه شدنی است فیصله نموده است [۵۱۳]. و هم چنین (۱۴۲/۲) از خارجه بن زید بن ثابت و او از پدرش س روایت نموده که: وی نظرش را در مورد چیزی که از وی پرسیده میشد نمیگفت: تا این که میپرسید:این واقع شده یا خیر؟ اگر واقع نشده بود، دربارهاش چیزی نمیگفت: و اگر واقع شده بود، دربارهاش سخن میگفت. میگوید: و چون از مسئلهای پرسیده میشد میگفت: آیا واقع شده؟ به وی گفته میشد: ای ابوسعید واقع نشده، ولی ما آن را پیش بینی میکنیم، میگفت: بگذاریدش. اگر واقع شده بود، به آنها خبر میداد. و از مسروق روایت است که گفت: ابی بن کعب س را از مسئلهای پرسیدم، گفت: آیا این تا به حال اتفاق افتاده؟ گفتم: نخیر، گفت: تا پیدا شدنش راحتم بگذار. و ابن سعد (۵۰۰/۳) این را از مسروق روایت نموده، و افزوده است: گفت: راحتمان بگذار تا پیدا شود، و چون به وجود آمد درباره رأیمان برایت کوشش و اجتهاد میکنیم. و ابن سعد (۲۵۶/۳) از عامر روایت نموده، که گفت: عمار س از مسئلهای پرسیده شد و گفت: آیا این تاکنون اتفاق افتاده؟ گفتند: نخیر، گفت: پس ما را، تا اتفاق بیفتد و به وجود آید، بگذارید و وقتی به وجود آمد، برای شما بیان میکنیم.
[۵۱۳] دارمی (۱۲۱).
طبرانی از ابوامامه س روایت نموده که: مردی نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای رسول خدا، سهم بنی فلان را خریدم و در آن اینقدر و اینقدر فایده نمودم، گفت: «آیا تو را به آن چه که از آن فایده بیشتری دارد خبر ندهم؟» گفت: آیا پیدا میشود؟ گفت: «مردی که ده آیت را بیاموزد»، آن مرد رفت و ده آیت را آموخت و نزد پیامبر ص آمد و خبرش داد [۵۱۴]. هیثمی (۱۶۵/۷) میگوید: این را طبرانی در الکبیر و الأوسط روایت نموده است و رجال آن رجال صحیحاند.
[۵۱۴] صحیح. طبرانی (۸/ ۳۱۱) نگا: المجمع (۷/ ۱۶۵).
بیهقی از ابی بن کعب س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «آیا تو را از سورهای آگاه نسازم که مثل آن نه در تورات نازل شده، نه در انجیل، نه در زبور و نه هم در قرآن؟» گفتم: آری، گفت: «من امیدوارم که قبل از بیرون رفتنت از در آن را فرا بگیری»، بعد رسول خدا ص برخاست و من هم با او برخاستم، و شروع به صحبت نمود، دستم در دستش بود، و من از ترس این که قبل از خبر دادن آن به من بیرون رود، شروع به تأخیر نمودن کردم، هنگامی که به در نزدیک شدم گفتم: ای رسول خدا، سورهای که به من وعده نمودی؟ گفت: «وقتی که به نماز ایستادی چگونه میخوانی؟» من فاتحةالکتاب را خواندم، فرمود: «این است، این است، و این سبع مثانی است، که خداوند تعالی گفته است:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَٰكَ سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِي وَٱلۡقُرۡءَانَ ٱلۡعَظِيمَ ٨٧﴾ [الحجر: ۸۷].
ترجمه: «ما به تو سروه حمد و قرآن عظیم دادیم».
و این همان است که به من داده شده است» [۵۱۵]. این چنین در الکنز (۲۲۰/۱) آمده است.
[۵۱۵] صحیح. احمد (۴/ ۱۵۸) ابن خزیمة (۵۰۰) نگا: الصحیحة (۲/ ۵۸۲).
ابونعیم در الحلیه (۳۴۲/۱) روایت نموده، که گفت: روزی ابوطلحه در حالی آمد، که رسول خدا ص ایستاد بود، و به اصحاب صفه قرائت میآموخت، و پاره سنگی بر شکمش بود، که بدان کمرش را از گرسنگی استوار نگه میداشت [۵۱۶].
[۵۱۶] ابونعیم (۱/ ۳۴۲) طبرانی (۲۵/ ۱۱۴).
ابویعلی از انس س روایت نموده، که گفت: ابوموسی س در خانهاش نشست، و تعدادی از مردم نزدش جمع شدند، وی شروع نمود و قرآن را برای آنان تلاوت میکرد، آن گاه مردی نزد رسول خدا ص آمد و گفت: ای رسول خدا، آیا خبر شگفت انگیزی را از ابوموسی به تو نرسانم، در خانهای نشسته و مردمانی نزدش جمع شدهاند، و او برایشان قرآن تلاوت میکند، رسول خدا ص گفت: «آیا میتوانی مرا در جایی بنشانی که هیچ کسی از ایشان مرا نبیند؟» گفت: آری، میافزاید: آن گاه رسول خدا ص بیرون گردید، میگوید: و آن مرد وی را در جایی نشانید، که هیچ کسی از ایشان او را نمیدید، و قرائت ابوموسی را شنید، فرمود: «وی بر نیی از نیهای [۵۱۷] آل داود قرائت میکند» [۵۱۸]. هیثمی (۳۶۰/۹) میگوید: این را ابویعلی روایت نموده، و اسناد آن حسن است. و ابن عساکر این را به مثل آن، چنانکه در الکنز (۹۴/۷) آمده، روایت کرده است.
[۵۱۷] یعنی: بر لهجههای آل داود ÷ قرآن میخواند. م. [۵۱۸] حسن لغیره. ابویعلی (۴۰۹۶) ابن حجر آن را در مطالب العالیة (۴۳۶) ذکر کرده است. بوصیری آن را به علت ضعف یزید الرقاشی ضعیف دانسته و هیثمی آن را حسن دانسته است. می گویم: این حدیث شاهدی از حدیث ابوموسی دارد و اصل آن در صحیحین و المطالب (۴۰۳۷) میباشد.
ابن سعد (۱۶۲/۴) از انس به مالک روایت نموده، که گفت: اشعری مرا نزد عمر س فرستاد، عمر گفت: اشعری را چگونه ترک نمودی؟ به او گفتم: وی را در حالی ترک نمودم، که به مردم قرآن میآموخت گفت: وی عاقل و زیرک است، ولی این سخن را به گوشش نرسان. بعد از آن به من گفت: اعراب را چگونه ترک نمودی؟ گفتم: اشعریها را؟ گفت: نخیر، بلکه اهل بصره را، گفتم: آنان اگر این را بنشوند، برایشان گران تمام میشود، گفت: پس این را به آنان نرسان، آنان اعراباند، مگر این که خداوند مردی را جهاد در راه خدا نصیب گرداند. و ابونعیم در الحلیه (۲۵۶/۱) از ابورجای عطاردی روایت نموده، که گفت: ابوموسی اشعری در این مسجد، مسجد بصره دور ما میگشت، و در حلقه ما مینشست، و انگار که من به سویش در میان دو جامه سفید نگاه میکنم، و او به من قرآن میآموزد، و این سوره را از وی فرا گرفتم:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١﴾ [العلق: ۱].
ترجمه: «بخوان به نام پروردگارت، ذاتیکه آفریده است».
ابورجاء گفت: این نخستین سورهای بود که بر محمد رسول خدا ص نازل شد.
ابونعیم در الحلیه (۶۷/۱) از علی س روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا ص درگذشت، قسم خوردم - یا سوگند یاد نمودم - که چادرم را از پشتم تا جمع نمودن و حفظ کردن آنچه در میان دو لوح است نگذارم، بنابراین تا حفظ قرآن چادرم را از پشتم نگذاشتم.
ابن سعد (۱۲۱/۴) از میمون روایت نموده که: ابن عمر ب سوره بقره رادر چهار سال فرا گرفت.
ابونعیم در الحلیه (۲۰۳/۱) از عبیدبن ابی الجعد از مردی از اشجع روایت نموده، که گفت: مردم در مدائن شنیدند، که سلمان س در مسجد است، بنابراین نزدش آمدند، و به سویش رجوع نمودند حتی که در حدود یک هزار نفر جمع گردید، میگوید: آن گاه وی برخاست، و شروع نموده گفت:
بنشینید، بنشینید، هنگامی که نشستند، سوره یوسف را تلاوت کرد، آنان پراکنده شدند و رفتند حتی که در حدود صد تن باقی ماند، در این فرصت وی خشمگین شد و گفت: سخن آراسته به دروغ را میخواستید!! من که کتاب خدا را برایتان خواندم رفتید!!
طبرانی از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده که: وی آیهای را به مردی تعلیم میداد و میخواند، و بعد از آن میگفت: این از آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده بهتر است - یا از آنچه بر روی زمین است -، و این سخن را در همه قرآن میگفت. و در روایتی آمده: ابن مسعود وقتی صبح مینمود، مردم در منزلش نزد وی میآمدند، میگفت: در جاهایتان باشید، بعد از آن کنارشان عبور مینمود و به آنان قرآن را میآموخت، و میگفت: ای فلان در کدام سوره هستی؟ و او برایش خبر میداد که در کدام آیت است، و او همان آیتی را شروع مینمود، که دنبال آن قرار داشت، و باز میگفت: آن را فراگیر، که برایت از آنچه در میان آسمان و زمین است، بهتر است، و آن مرد در مورد همان آیت بر این باور میشد، که در قرآن از آن بهتر نیست، باز کنار دیگری عبور مینمود، و در مورد آیتی [که میخواند] برایش مثل قولی قبلی را میگفت، تا این که آن را به همهشان میگفت. هیثمی (۱۶۷/۷) میگوید: همهاش را طبرانی روایت نموده، و رجال همهاش ثقهاند. و بزار از ابن مسعود روایت نموده، که وی میگفت: به این قرآن چنگ زنید، چون قرآن مهمانی خداست، و کسی از شما که توانست چیزی از مهمانی خدا بگیرد، باید این کار را انجام دهد، به دلیل این که علم منوط به فرا گرفتن است. هیثمی (۱۲۹/۱) میگوید: بزار این را در حدیث طویلی روایت نموده، و رجال آن ثقه دانسته شدهاند. و نزد ابونعیم در الحلیه (۱۳۰/۱) از ابن مسعود روایت است که گفت: این قرآن مهمانی خداست، کسی که از شما توانست چیزی از آن را بیاموزد، باید این کار را انجام بدهد، چون خالیترین خانهها از خیر خانهای است، که در آن از کتاب خدا چیزی نیست، و خانهای که در آن از کتاب خدا چیزی نیست، چون خانه خراب است که آباد کنندهای ندارد، و شیطان از خانهای که در آن سوره بقره شنیده میشود بیرون میگردد.
ابن ابی شیبه از حسن [۵۱۹] روایت نموده، که گفت: مردی بود که به کثرت به درب عمر میآمد، عمر س به او گفت: برو و کتاب خدا را بیاموز، آن مرد رفت، و عمر مدتی وی راندید، تا این که بار دیگر با وی روبرو گردید، و گویی که میخواست با این برخورد حضرت عمر را سرزنش کند گفت: در کتاب خدا چیزی را یافتم، که از درب عمر مرا بینیاز گردانید. این چنین در الکنز (۲۱۷/۱) آمده است.
[۵۱۹] ابن ابی شیبة (۷/ ۲۳۶) حسن بصری از عمر نشنیده است.
عبدالرزاق از عمر روایت نموده، که گفت: برای هر مرد مسلمان لازم است که شش سوره را فراگیرد: دو سوره برای نماز صبح، دو سوره برای مغرب و دو سوره برای نماز عشاء. این چنین در الکنز (۲۱۷/۱) آمده است. و حاکم و بیهقی از مسوربن مخرمه روایت نمودهاند که وی از عمربن خطاب شنید که میگفت: سوره بقره، سوره نساء، سوره مائده، سوره حج، و سوره نور را فراگیرید، چون در اینها فرائض است. و نزد ابوعبید از حارثه بن مضرب روایت است که گفت: عمر به ما نوشت که سورههای نساء، احزاب و نور را فراگیرید. و هم چنان نزد وی و سعیدبن منصور و ابوالشیخ و بیهقی از عمر روایت است که گفت: سوره توبه را بیاموزید،: و سوره نور را به زنانتان یاد دهید، و به آنان زیورآلات نقره بپوشانید. این چنین در الکنز (۲۲۴/۱) آمده است.
عبدالغافر بن سلامه حمصی در تاریخش از ابوریحانه س یار پیامبر ص روایت نموده، که گفت: نزد رسول خدا ص آمدم، و به او از فراموش کردن قرآن و مشقتش شکایت بردم، گفت: «آن چه را توانایی اش را نداری به دوش مکش، و زیاد سجده نما» [۵۲۰]. عمیره میگوید: ابوریحانه به عسقلان آمد، و خیلی زیاد سجده مینمود. این چنین در الاصابه (۱۵۶/۲) آمده است.
[۵۲۰] هیثمی (۲/ ۲۵۰) آن را به طبرانی در الکبیر از روایت ابراهیم بن محمد بن عرق الحمصی ارجاع داده است. ذهبی دربارهی وی می گوید: مورد اعتماد نیست.
حاکم (۱۰۲/۱) از قرظه بن کعب س روایت نموده، که گفت: به قصد عراق بیرون شدیم، عمربن خطاب س نیز همراهمان تا صرار [۵۲۱] تشریف آورد، در آنجا وضو نمود و گفت: آیا میدانید که چرا همراهتان تا بدینجا آمدم؟ گفتند: آری، ما اصحاب رسول خدا ص هستیم و تو همراهمان پیاده آمدی، گفت: شما بهسوی اهل قریهای [۵۲۲] میروید، که قرآن خواندنشان چون صدای زنبور عسل است، با آنان از احادیث شروع نکنید زیرا که مشغولتان میسازند، فقط قرآن را به آنان یاد دهید، و روایت از رسول خدا ص را کم نمایید، حرکت کنید و من هم شریکتان هستم، هنگامی که قرظه آمد، گفتند: برایمان حدیث بیان نما، گفت: ابن خطاب ما را نهی نموده است [۵۲۳]. حاکم میگوید: این حدیث صحیح الاسناد است، و طرقی دارد که جمع میشود، و به آنها تذکر میشود، و قرظه بن کعب انصاری، صحابی است که از رسول خدا ص شنیده است، و سایر راویان آن را، بخاری و مسلم نیز حجت گرفتهاند. ذهبی هم با او موافقت نموده، و گفته: صحیح است، و طرقی دارد. ابن عبدالبر هم آن را در جامع العلم (۱۲۰/۲) از قرظه مثل آن روایت کرده است، و در روایت وی آمده: آنان را با احادیث بند نیندازید، که مشغولشان میسازید، قرآن را نیکو سازید، و در روایت دیگری نزد وی آمده: بعد از آن به ما گفت: آیا میدانید که چرا با شما بیرون شدم؟ گفتیم: خواستی ما را مشایعت کنی و عزتمان نمایی، گفت: در ضمن آن کاری هست که به خاطر آن بیرون آمدهام، شما به سرزمینی میروید که اهل آن صدایی دارند... و حدیث را به مثل آن ذکر نموده. و ابن سعد (۷/۶) این را به سیاق ابن عبدالبر روایت نموده، مگر این که در روایت وی آمده، قرآن را تنها سازید.
[۵۲۱] جاه قدیمی است در سه میلی مدینه بر سر راه عراق، و گفته شده که نام جایی است. [۵۲۲] عراق. [۵۲۳] حاکم (۱/ ۱۰۲) آن را صحیح دانسته و ذهبی وی را تایید کرده.
دارمی، ابن عبدالحکم و ابن عساکر ازمولای ابن عمر ب روایت نمودهاند که: صبیغ عراقی از چیزهایی از قرآن در میان لشکر مسلمانان میپرسید تا اینکه به مصر آمد، آن گاه عمروبن عاص وی را نزد عمربن خطاب ب فرستاد، هنگامی که فرستاده عمرو نامه را برایش آورد و او آن را خواند، گفت: آن مرد کجاست؟ پاسخ داد: در اقامت گاه، عمر گفت: ببین، اگر رفته باشد، از طرفم سزای دردناکی به تو خواهد رسید، بعد نزدش آمد و عمر به او گفت: از چه میپرسی؟ و او برایش بیان داشت، آن گاه عمر از من شاخه درخت خرما خواست، و او را به آن مورد ضرب قرار داد حتی که پشتش را مجروح گردانید، باز وی را رها نمود تا اینکه تندرست شد باز دوباره زدش او را رها کرد تا اینکه خوب شد باز وی را طلب نمود، تا وی را شلاق زند، صبیغ گفت: ای امیرالمؤمنین، اگر قتلم را میخواهی، به درستی و خوبی مرا بکش، و اگر میخواهی مرا تداوی نمایی، به خدا سوگند، که درست شدهام، آن گاه به او اجازه داد که به سرزمینش برگردد، و به ابوموسی اشعری س نوشت، که هیچ کسی از مسلمانان با وی مجالست ننماید، این امر بر آن مرد گران تمام شد، و ابوموسی به عمر نوشت که عادتش خوب شده است، آن گاه نوشت که برای مردم در مجالست با وی اجازه بده [۵۲۴].
و هم چنان نزد دارمی و ابن الانباری و غیر ایشان از سلیمان بن یسار روایت است که مردی از بنی تمیم که برایش صبیغ بن عسل گفته میشد، به مدینه آمد و نزدش کتابهایی بود، و از متشابه قرآن سئوال مینمود، این خبر به عمر رسید، وی کسی را دنبالش روان نمود، در حالی که برایش چوبهای خوشه خرما را آماده ساخته بود، هنگامی که نزدش وارد گردید، گفت: تو کیستی؟ پاسخ داد: من عبداللَّه صبیغ هستم، عمر گفت: و من عبداللَّه عمر هستم، و به سویش اشاره نمود، و او را با همان چوبهای خوشه خرما میزد و تا آن وقت وی را زد که او را زخمی ساخت، و خون از رویش میریخت، گفت: ای امیرالمؤمنین، این برایت کافی است، به خدا سوگند، آنچه در سرم میافتم رفت [۵۲۵]. این چنین در الکنز (۲۲۸/۱) آمده است. این را هم چنان خطیب و ابن عساکر از طریق انس وسائب بن یزید و ابوعثمان نهدی به شکل طولانی و مختصر روایت نمودهاند، و در روایت ابوعثمان آمده: عمر به ما نوشت، همراهش مجالست ننمایید، افزود: اگر میآمد و ما صد تن میبودیم پراکنده میشدیم. دارقطنی این را در الافراد به سند ضعیف از سعیدبن مسیب روایت نموده، که گفت: صبیغ تمیمی نزد عمر آمد و او را از الذاریات پرسید... الحدیث. و ابن الانباری این را از وجه دیگری از سائب بن یزید از عمر به سند صحیح روایت نموده، و در آن آمده: صبیغ برای همیشه در قوم خود آدم خوار و پستی باقی ماند، در حالی که قبل از آن در میان آنان سید و بزرگ بود. این را اسماعیلی در گردآوری حدیث یحیی بن سعید از این وجه روایت نموده، چنانکه در الاصابه (۱۹۸/۲) آمده است.
[۵۲۴] دارمی (۱۴۸). [۵۲۵] دارمی (۱۴۴).
ابن جریر از حسن روایت نموده که: مردمانی با عبداللَّه بن عمرو ب در مصر روبرو شدند، و گفتند: چیزهایی را از کتاب خدا میبینیم، که امر نموده تا بدان عمل شود، ولی (بدان) عمل نمیشود، و اراده نمودهایم در این مورد با امیرالمؤمنین ملاقات نماییم، بنابراین وی آمد و آنان نیز همراهش آمدند، وی با عمر روبرو گردید، و گفت: ای امیرالمؤمنین، مردمانی در مصر با من روبرو شدند و گفتند: ما چیزهایی را از کتاب خدا میبینیم که امر نموده که بدان عمل شود، ولی بدان عمل نمیشود، و خواستند در این مورد با خودت ملاقات نمایند، گفت: آنان را برایم جمع نما، و او ایشان را برایش جمع نمود، آن گاه وی از پایینترین مردشان شروع نمود و گفت: تو را به خدا سوگند میدهم، و به حق اسلام که بر توست، آیا همه قرآن را خواندهای؟ گفت: آری، پرسید: آیا آن را در نفست حساب کردهای؟ گفت: نخیر، گفت: آیا آن را در چشمت حساب نمودهای گفت نخیر. گفت آیا آنرا در لفظت حساب نمودهای و آیا آن را در فعلت و عملت تطبیق کردهای؟ بعد از آن از همه آنان پرسید، تا این که به آخر ایشان رسید، گفت: عمر را مادرش گم کند! آیا وی را مکلف میسازید، که مردم را بر کتاب خدا قایم نگه دارد؟ پروردگارمان میداند که از ما گناهانی خواهد بود، و تلاوت فرمود:
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ وَنُدۡخِلۡكُم مُّدۡخَلٗا كَرِيمٗا ٣١﴾ [النساء: ۳۱].
ترجمه: «آیا شما از گناهان بزرگی که از آن نهی شدهاید، اجتناب کنید گناهان صغیره شما را میبخشیم و شما را در مقام گرامی و نیکو داخل میگردانیم».
آیا اهل مدینه دانستهاند، که برای چه آمدهاید؟ گفتند: نخیر، گفت: اگر میدانستند، برایتان وعظ مینمودم. این چنین در الکنز (۲۲۸/۱) آمده است.
طبرانی، حاکم و بیهقی از عباده بن صامت س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص مشغول میبود، و وقتی مردی نزد رسول خدا ص مهاجر میشد، او را به دست یکی از ما میسپرد که قرآن را به او تعلیم بدهد، در این راستا رسول خدا ص مردی را به من سپرد، وی همراهم در خانه میبود، و من نان شب را نیز به او در خانه میدادم، و به او قرآن را میآموختم، او بهسوی خانوادهاش برگشت، و چنان دید که بر گردنش حقی است، لذا به من کمانی اهد نمود، که چوب و ساخت بهتر ازآن دیگر ندیده بودم، نزد پیامبر خدا ص آمده گفتم: چه میبینی ای رسول خدا؟ گفت: «شعله آتشی در میان شانه هایت، اگر آن را آویختی، یا گفت: به گردن انداختی» [۵۲۶]. این چنین در الکنز (۲۳۱/۱) آمده است. حاکم (۳۵۶/۳) بعد از این که آن را روایت نموده میگوید: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند، و ذهبی هم با او موافقت نموده است.
و عبدبن حمید از ابی بن کعب س روایت نموده که: وی به مردی سورهای از قرآن را یاد داد، و او برای وی جامهای، یا پیراهنی فرستاد، او آن را برای پیامبر ص ذکر نمود، پیامبر ص فرمود: «تو اگر آن را بگیری، جامهای از آتش بر خودت پوشانیده شده است». در الکنز (۲۳۱/۱) میگوید: راویان آن ثقهاند. این را هم چنان ابن ماجه، رویانی، بیهقی - و آن را ضعیف دانسته - و سعید بن منصور از وی روایت نمودهاند که گفت: به مردی قرآن یاد دادم، و او به من کمانی اهدا نمود... و مثل آن را متذکر شده، چنا که در الکنز (۲۳۰/۱) آمده است. و بغوی و ابن عساکر از طفیل بن عمرو س روایت نمودهاند که گفت: ابی بن کعب س به من قرآن یاد داد، و من به او کمانی اهدا نمودم، وی صبحگاهان در حالی که آن را بر گردن آویخته بود نزد پیامبر ص رفت، پیامبر ص به او گفت: ابی بن کعب این کمان را به تو داده است؟ گفت: طفیل بن عمرو دوسی، قرآن را به او آموختم، پیامبر خدا ص به او گفت: «قطعهای از جهنم بدان آویزان شده است»، گفت: ای رسول خدا، ما از طعام ایشان میخوریم، فرمود: «طعامی که برای غیر از خودت ساخته شده باشد و در آن حاضر شوی، و از آن بخوری باکی نیست، ولی اگر از آنچه برایت ساخته شده باشد بخوری، از حصه ات [از دین] خوردهای» [۵۲۷]، بغوی میگوید: حدیث غریب است. این چنین در الکنز (۲۳۱/۱) آمده است. و طبرانی این را در الأوسط به مثل آن روایت نموده، و در آن عبداللَّه بن سلیمان بن عمیر آمده، و من کسی را نیافتم که زندگی نامه وی را درج نموده باشد، و گمان نمیکنم که طفیل را درک نموده باشد، این را هیثمی (۹۵/۴) گفته است.
[۵۲۶] صحیح. حاکم (۳/ ۳۵۶) احمد (۵/ ۳۲۴) ابوداوود (۳۴۱۷) بیهقی (۶/ ۱۲۵). [۵۲۷] ضعیف. ابن عساکر (۷/ ۶۲) نگا: المجمع (۴/ ۹۵).
طبرانی در الکبیر از عوف بن مالک س روایت نموده که: مردی با وی بود، و او به وی قرآن آموخت، بعد آن مرد به وی کمانی اهدا نمود، و او آن را برای پیامبر ص یاد نمود، پیامبر ص فرمود: «ای عوف آیا میخواهی با خداوند در حالی روبرو شوی و ملاقات نمایی که در بین شانه هایت شعلهای از آتش باشد» [۵۲۸]. این چنین در الکنز (۲۳۲/۱) آمده است. هیثمی در المجمع (۹۶/۴) آن را طویلتر از این از وی روایت نموده، و گفته است: در این محمدبن اسماعیل بن عیاش آمده، که ضعیف میباشد. و طبرانی در الکبیر از مثنی بن وائل روایت نموده، که گفت: نزد عبداللَّه بن بسر [۵۲۹] س آمدم، وی بر سرم دست کشید، و من دست هایم را بر بازویش گذاشت، آن گاه مردی وی را از اجر معلم پرسید، گفت: مردی در حال ینزد پیامبر خدا ص وارد شد، که کمانی را بر گردن آویخته بود، پیامبر از آن کمان خوشش آمد و گفت: «کمانت چقدر نیکو و خوب است!! آن را خریدهای؟» گفت: نخیر، آن را مردی به من اهدا نموده که به پسرش قرآن را یاد دادم، فرمود: «آیا دوست میداری که خداوند کمانی از آتش بر گردنت آویزد؟» گفت: نخیر، فرمود: «پس مستردش کنید» [۵۳۰]. هیثمی (۹۶/۴) میگوید: مثنی و پسرش را ابن ابی حاتم ذکر نموده، و هیچ یک از آنان را جرح ننموده، و بقیه رجال آن ثقهاند.
[۵۲۸] ضعیف. طبرانی (۱۸/ ۵۳) در سند آن محمد بن اسماعیل بن عیاش است که ضعیف است. نگا: المجمع (۴/ ۹۶). [۵۲۹] در اصل «بشر» آمده، که خطاست. [۵۳۰] طبرانی در الکبیر. نگا: المجمع (۴/ ۹۶) آنجا که می گوید: المثنی و پدرش را ابوحاتم ذکر کرده است اما هیچکدام را تخریج نکرده است. بقیه رجال آن ثقه هستند.
ابوعبید و غیر وی از اسیربن عمرو روایت نمودهاند که گفت: به عمربن خطاب س خبر رسید، که سعد س گفته: کسی که قرآن را آموخت، او را شامل دو هزار میکنم [۵۳۱]، عمر گفت: اف، اف، آیا بر کتاب خداوند ﻷ پاداش داده میشود؟! این چنین در الکنز (۲۲۸/۱) آمده است. و ابوعبید از سعدبن ابراهیم روایت نموده که: عمربن خطاب به یکی از والیهایش نوشت: به مردم به خاطر یاد گرفتن قرآن معاش بده، وی در جواب نوشت: تو به من نوشتهای که به مردم به خاطر یاد گرفتن قرآن معاش بده، در این حال کسی آن را فرا میگیرد، که علاقمندی جز مانند علاقمندی سرباز ندارد، آن گاه به او نوشت: پس برای مردم به دوستی و همنشینی معاش و پول بده. این چنین در الکنز (۲۲۹/۱) آمده است. و خطیب در الجامع از مجاهد روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب فرمود: ای اهل علم و قرآن، از علم و قرآن پول نگیرید، که زانیان از شما در دخول به جنت سبقت میگیرند. این چنین در الکنز (۲۲۹/۱) آمده است.
[۵۳۱] یعنی معاشش را دو هزار میسازم.
حاکم (۵۴۰/۳) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: نزد عمربن خطاب س نشسته بودم، که ناگهان نامهای به دستش رسید: عدهای از اهل کوفه قرآن را اینطور و اینطور خواندهاند، وی / تکبیر گفت، گفتم: اختلاف نمودند، گفت: اف! چه تو را آگاه کرد؟ میگوید: و خشمگین شد، بعد من به منزلم آمدم، میافزاید: بعد از آن کسی را دنبالم فرستاد، و من از وی معذرت خواستم گفت: تو را سوگند میدهم که نزدم بیایی، آن گاه نزدش آمدم، گفت: چیزی گفته بودی، گفتم از خداوند مغفرت میخواهم، و بعد از آن به چیزی بر نمیگردم، گفت: تو را سوگند میدهم، که آنچه را گفته بودی برایم تکرار نمایی، گفتم: گفتی: برایم نوشته شده: قرآن اینطور و اینطور خوانده شده، گفتم: اختلاف نمودهاند، پرسید: از چه دانستی؟ گفتم: تلاوت نمودم:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِ﴾ تا این که به اینجا رسیدم ﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ﴾ [البقرة: ۲۰۵].
ترجمه: «و بعضی از مردمان کسی است که سخن او تو را درباره زندگانی دنیا به شگفت میآورد، و خدا را بر آنچه در دلش است گواه میگرداند... و خداوند فساد را دوست نمیدارد».
و وقتی این عمل را نمودند، صاحب قرآن صبر نمیکند، باز خواندم:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ ٢٠٦ وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٢٠٧﴾ [البقرة: ۲۰۶-۲۰۷].
ترجمه: «و وقتی به او گفته شود از خدا بترس، تکبر و لجاجت او را به گناه میکشاند، آتش دوزخ برایش کافی است، و چه بد جایگاهی است. و بعضی از مردمان کسی است که نفس خود را برای طلب رضای خدا میفروشد، واللَّه بر بندگان بسیار مهربان است».
گفت: راست گفتی،، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست. حاکم میگوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است، و ذهبی هم با او موافقت نموده است.
نزد وی هم چنان از عبداللَّه بن عبید بن عمیر روایت است که گفت: در حالی که ابن عباس همراه عمر بود، و او دستش را گرفته بود، عمر گفت: قرآن را میبینم که در میان مردم ظاهر شده است، گفتم ای امیرالمؤمنین من این را دوست ندارم میگوید دستش را از دست من کشید و گفت: چرا؟ گفتم: چون آنان هر زمانی که خواندند تتبع میکنند، و وقتی تتبع نمایند اختلاف میکنند، و وقتی اختلاف کردند گردن یکدیگر را میزنند، میگوید: از من کنار گرفته نشست و ترکم نمود، و روزی از وی جدا باقی ماندم، که جزخدا آن را نمیدانست، بعد از آن فرستادهاش در وقت ظهر نزدم آمد و گفت: نزد امیرالمومنین حاضر شو، من نزدش آمدم، گفت: چگونه گفتی؟ من گفتهام را تکرار نمودم، عمر س گفت: من این امر را ازمردم پوشیده نگه میداشتم.
ابن زنجویه از کنانه عدوی روایت نموده است، که گفت: عمربن خطاب برای امیران ارتش نوشت که فهرست همه حافظان قرآن را برایم بفرستید، تا برای آنها در اعطای معاش جایگاه خوبی را در نظر بگیرم، و آنان را بهسوی بخشهای مختلف ارسال نمایم تا به مردم قرآن یاد دهند. اشعری س به او نوشت: تعداد حافظان قرآن نزد من به سیصد و چند مرد رسیده است، آن گاه عمر به آنان نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحيم، من عبدالله عمر الى عبدالله بن قيس ومن معه من حــملة القرآن. سلام عليكم، اما بعد: فلان هذا القرآن كائن لكم اجرا وكائن لكم شرفا وذخرا، فاتبعوه ولا يتبعنكم، فانه من اتبعه القرآن زخ في قفاه حتى يقذفه في النار، ومن تبع القرآن ورد به القرآن جنات الفردوس، فليكونن لكم شافعاً آن استطعتم ولا يكونن بكم ما حلا، فانه من شفع له القرآن دخل الجنة، ومن محل به القرآن دخل اسناد. واعلموا آن هذا القرآن ينابيع الـهدى. وزهرة العلم، وهو احدث الكتب عهدا بالرحمن، به يفتح الله اعيناً عميا وآذانا صما وقلوبا غلفا. واعلموا آن العبد اذا قام من الليل فتسوك وتوضا ثم كبر وقرا وضع الـملك فاه على فيه ويقول: اتل اتل فقد طبت وطاب لك، وآن توضا ولم يستك حفظ عليه ولم بعد ذلك. الا وآن قرآءة القرآن مع الصلاه كنز مكنون وخير موضوع، فاستكثروا منه ما استطعتم، فان الصلاه نور، والزكاة برهان، والصبر ضياء والصوم جنة، والقرآن حجة لكم او عليكم، فاكرمواالقرآن ولا تهينوه، فان الله مكرم من اكرمه ومهين من اهانه، واعلموا انه من تلاه وحفظه وعمل به واتبع مافيه كانت له عندالله دعوة مستجابة، آن شاء اجلها له في الدنيا الّا كان له ذخرا في الاخرة واعلموا انما عندالله خير وابقى للذين آمنوا وعلى ربهم يتوكلون». ترجمه: «به نام خداود بخشاینده و مهربان، از طرف بنده خدا عمر برای عبداللَّه بن قیس و کسانی که از حافظان قرآن با ویاند، سلام بر شما باد، اما بعد: این قرآن برایتان مایه اجر، شرف و ذخیره است، از آن پیروی کنید و او شما را دنبال نکند، چون کسی را که قرآن دنبال نماید، او را از عقبش میراند تا در آتش اندازدش، و کسی که از قرآن پیروی کند، قرآن وی را وارد جنتهای فردوس میسازد، باید قرآن برای شما، اگر توانستید، شفاعت کننده باشد، و نباید با شما خصم و مجادله کننده باشد، چون برای کسی که قرآن شفاعت نماید، وارد جنت میشود، و با کسی قرآن مجادله نماید داخل آتش میگردد. وبدانید که این قرآن چشمههای هدایت و روشنی علم است، و او نگاه زمانی نزدیکترین کتابها به رحمان است، توسط همین قرآن است که خداوند چشمهای کور، گوشهای کر و قلبهای بسته را باز میکند. و بدانید که بنده وقتی از طرف شب برخیزد، مسواک نماید، وضو کند و بعد از آن تکبیر بگوید و بخواند، فرشته دماغش را بر دهن وی میگذارد، و میگوید: تلاوت کن، تلاوت کن، خودت خوب هستی و برایت خوبی است، و اگر وضو نماید و مسواک نکند، از وی حفاظت مینماید، ولی چنین معامله نمیکند. آگاه باشید، که قرائت قرآن با نماز گنجی پوشیده و خیری رها شده است، بنابراین هر قدر که میتوانید آن را زیاد تلاوت نمایید. زیرا نماز نور است، زکات دلیل و برهان است، صبر روشنی است، روزه سپر است و قرآن یا برایتان حجت است، یا بر خلافتان، قرآن را عزت نمایید، و خوارش مسازید، چون خداوند عزت دهنده کسی است که آن را عزت نماید، و ذلیل کننده کسی است که آن را اهانت کند، و بدانید که کسی آن را تلاوت نماید. و حفظش کند، و بدان عمل نماید و از آن چه در آن است پیروی کند بررسی وی نزد خداوند دعای مستجاب میباشد اگر بخواهم آنرا در دنیا به زودی به او میدهد. در غیر این صورت در آخرت برایش ذخیره میباشد، و بدانید که آنچه نزد خداست بهتر است و باقی مدنی است، البته برای آنانی که ایمان آوردهاند و بر پروردگاشان توکل میکنند». این چنین در الکنز (۲۱۷/۱) آمده است.
ابونعیم در الحلیه (۲۵۷/۱) از ابوکنانه از ابوموسی روایت نموده که: وی آنانی را که قرآن را حفظ نموده بودند جمع کرد، و متوجه شد که تعدادشان به سیصد تن میرسد، وی عظمت و بزرگی قرآن را بیان داشته و گفت: این قرآن برایتان اجرهم میباشد و گناه هم میباشد قرآن را پیروی کنید و قرآن شما را دنبال نکند، چون کسی که قرآن را پیروی نماید، وی را در باغچه جنت پایین مینماید، و کسی را که قرآن دنبال نماید، او را از عقبش میراند و در آتش میاندازد. و نزد وی همچنان از ابواسود دیلی (از پدرش) روایت است که گفت: ابوموسی قاریان را جمع نمود، و گفت: جز حافظ قرآن را برای ورود نزدم اجازه ندهید، میگوید: در حدود سیصد تن نزدش وارد شدیم، وی برای ما وعظ نمود و گفت: شما قاریان اهل این سرزمین اید، چنین نشود که درازی زمان روی شما اثر بگذارد، و قلبهایتان سخت گردد، چنان که قلبهای اهل کتاب سخت شده بود، بعد از آن گفت: برای ما سورهای نازل شد، که آن را در درازی و تشدید به برائت تشبیه میدادیم، من آیه را از آن حفظ نمودم: اگر برای فرزند آدم، دو وادی از طلا باشد، در طلب وادی سومی در ضمن آنها میباشد، و شکم ابن آدم را جز خاک چیزی نمیتواند پُر کند [۵۳۲]، سوره دیگری نازل شد، که ما آن را به مسبحات [۵۳۳] تشبیه میدادیم، اولش چنین بود: سبح لله، من آیهای را از آن حفظ نمودم:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢﴾ [الصف: ۲].
ترجمه: «ای مؤمنان! آنچه را به آن عمل نمیکنید چرا میگویید؟».
«فَتُكْتَبُ شَهَادَةٌ فِي أَعْنَاقِكُمْ، ثُمَّ تُسْأَلُونَ عَنْهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ» [۵۳۴]. «شهادتی بر گردنهایتان نوشته میشود، و باز از آن در روز قیامت پرسیده میشوید» [۵۳۵].
[۵۳۲] این از منسوخ قرآن است. [۵۳۳] یعنی سوره هایی که شروعشان به «سبح لله» و یا لفظ مشابه به آن شده است. [۵۳۴] این جزء دوم آیت نیز از قرآن منسوخ است. [۵۳۵] صحیح. دارمی (۳۳۲۸) به مانند آن.
ابن عساکر از ابن مسعود س روایت نموده که: مردمانی از اهل کوفه نزدش آمدند، او به آنها سلام داد و به ترس خدا دستورشان داد، و ارشاد فرمود که در قرآن اختلاف نکنند، و در آن منازعه ننمایند، چون قرآن مختلف نمیشود و فراموش نمیگردد، و نظر به کثرت تداول و داد و گرفت نابود نمیشود، آیا نمیبینید که حدود و فرائض شریعت اسلام و امر خداوند درآن یکی است؟ و اگر یکی از دو آیت به چیزی امر میکرد و دیگرش از آن نهی مینمود، در آن صورت اختلاف بود، ولی قرآن همه آن را جمع نموده است، و من امیدوارم فقه و علمی در میان شما فراهم آمده باشد، که از بهترین فقه و علم موجود در میان مردم باشد، و اگر احدی را بدانم که وی به آنچه بر محمد ص نازل شده عالمتر است، و شتر میتواند مرا به او برساند، حتماً به سویش حرکت میکنم، تا علمی بر علمم بیفزایم، من دانستم که قرآن در هر سال یکبار برای رسول خدا ص عرضه میشد، و در سالی که وفات نمود، دوبار به او عرضه گردید، من وقتی که برای او میخواندم، برایم خبر میداد که نیکو میخوانم، کسی که به قرائت من بخواند، باید از آن روی نگرداند و آن را ترک نکند، و کسی که بر هر یکی از این لهجهها خواند، باید از آن اعراض نکند و آن را رها نکند، چون کسی که از حرفی از آن انکار نماید، از همهاش انکار نموده است. این چنین در الکنز (۲۳۲/۱) آمده است. و امام احمد (۴۵۰/۱) این را از مردی از همدان از اصحاب عبداللَّه روایت نموده است، که گفت: هنگامی که عبداللَّه خواست به مدینه بیاید، یارانش را جمع نمود و گفت: به خدا سوگند، من امیدوارم که امروز دین، فقه و علم به قرآن در میان شما، در بهترین حالتی قرار داشته باشد، که در میان لشکر مسلمانان متصور است... و حدیث را به طول آن ذکر نموده، و در روایت وی آمده: این قرآن نه مختلف میشود، و نه براثر کثرت تداول وداد و گرفت کهنه و حقیر میگردد [۵۳۶]. این را طبرانی نیز روایت کرده است. هیثمی (۱۵۳/۷) میگوید: در این کسی آمده، که از وی نام برده نشده، و بقیه رجال آن رجال صحیحاند. و ابونعیم در الحلیه (۱۳۰/۱) از ابن مسعود روایت نموده، که گفت: برای حامل قرآن شایسته است، که به شبش در حالی که مردمان در خواباند، و به روزش در حالی که مردمان میخورند، و به اندوهش درحالی که مردمان خوش میشوند، و به گریهاش در حالی که مردم میخندند، و به خاموشی اش در حالی که مردم با همدیگر مزاح و صحبت میکنند، و به خشوعش در حالی که مردم تکبر مینمایند شناخته شود، و برای حامل قرآن شایسته است که گریان و اندوهگین با حکمت و بردبار عالم و خاموش باشد و بررسی حامل قرآن شایسته نیست که خشک و غافل، فریاد کننده و غوغاگر و زود غضب شونده باشد. و نزد وی هم چنان از وی روایت است که گفت: اگر توانستی که طرف صحبت و مخاطب باشی، وقتی از خداوند شنیدی که میگوید: ای کسانی که ایمان آوردهاید، گوشت را بدان فرا بده، چون وی یا به خیری امر میکند و یا از شری منع مینماید.
[۵۳۶] ضعیف. احمد (۱/ ۴۰۵) در سند آن ناشناخته هایی هستند. نگا: المجمع (۷/ ۱۵۳).
بخاری (۱۴/۱) از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: در حالی که پیامبر ص در مجلسی برای مردم صحبت مینمود، اعرابیی نزدش آمد و گفت: قیامت چه وقت است؟ رسول خدا ص به صحبت خود ادامه داد، بعضی قوم گفتند: گفته وی را شنید، و آن را بد دید، برخی دیگر گفتند: بلکه نشنیده است، تا این که صحبتش را تمام نمود، آن گاه گفت: «کجاست؟» - میپندارمش [۵۳۷] «سئوال کننده از قیامت» - پاسخ داد: اینجا هستم ای رسول خدا، فرمود: «وقتی که امانت ضایع شد، آن گاه منتظر قیامت باش»، پرسید: ضایع شدن آن چطور است؟ فرمود: «وقتی که کار به غیر اهلش سپرده شد، آن گاه منتظر قیامت باش» [۵۳۸].
[۵۳۷] راوی در اینجا شک نموده که پیامبر ص آیا بعد از لفظ «کجاست» لفظ «سئوال کننده از قیامت» را هم افزوده است یا خیر. م. [۵۳۸] بخاری (۵۹).
بزار از وابصه روایت نموده که: وی در رقه درمسجد بزرگ روز عید فطر، و عید اضحی میایستاد و میگفت: من نزد رسول خدا ص در حجةالوداع حاضر بودم، که وی برای مردم صحبت مینمود، وی فرمود: «ای مردم، کدام ماه حرامتر است؟» گفتند: همین ماه، گفت: «ای مردم، کدام شهر حرامتر است؟» گفتند: این شهر، گفت: «خونهای شما، اموالتان و ناموسهایتان بر شما چون حرمت امروزتان در همین ماهتان در همین شهرتان، تا روزی که با پروردگارتان ملاقات میکنید حرام است، آیا ابلاغ نمودم؟» مردم گفتند: آری، آن گاه دستهایش را بهسوی آسمان بلند نمود و گفت: «بار خدایا! گواه باش». بعد از آن فرمود: «ای مردم، باید حاضر شما به غایبتان برساند». نزدیک شوید،: تا برایتان چنان که رسول خدا ص برایمان گفته است برسانیم [۵۳۹]. هیثمی (۱۳۹/۱) میگوید: رجال آن ثقه دانسته شدهاند.
[۵۳۹] صحیح. طبرانی در الاوسط (۴/۲۶۶) هیثمی (۱/ ۱۳۹) می گوید: رجال آن ثقه هستند.
طبرانی از مکحول روایت نموده، که گفت: من و ابن ابی زکریا و سلیمان بن حبیب نزد ابوامامه در حمص وارد شدیم، به او سلام دادیم، گفت: این مجلس تان، از تبلیغ خدا برایتان و برهانش بر شماست، رسول خدا ص ابلاغ نموده است، شما هم ابلاغ نمایید. و در روایتی از سلیم بن عامر روایت است که گفت: ما نزد ابوامامه مینشستیم، و از رسول خدا ص احادیث زیادی برایمان بیان مینمود، و وقتی خاموش میشد، میگفت: آیا دانستید؟ چنانکه برایتان ابلاغ شد، همانطور ابلاغ کنید [۵۴۰]. هیثمی (۱۴۰/۱) میگوید: این دو روایت را طبرانی در الکبیر روایت نموده، و اسناد آنها حسن است.
[۵۴۰] حسن. طبرانی در الکبیر (۸/ ۱۶۰) هیثمی آن را حسن دانسته است (۱/ ۱۴۰).
طبرانی در الأوسط از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: رسول ص فرمود: «بار خدایا، خلیفه هایم را رحم کن»، گفتیم: ای رسول خدا، خلیفه هایت کیستند؟ گفت: «آنانی که بعد از من میآیند، احادیثم را روایت میکنند و آن را به مردم میآموزند» [۵۴۱]. این چنین در الترغیب (۷۴/۱) آمده است، و این را همچنان ابن نجار و خطیب در شرف اصحاب الحدیث و غیر ایشان، چنان که در الکنز – (۲۴۰/۵) آمده، روایت کردهاند.
[۵۴۱] موضوع (دروغین). طبرانی در الاوسط. منذری به ضعیف بودن آن اشاره نموده و آلبانی در ضعیف الترغیب (۷۴) می گوید: موضوع است. نگا: الضعیفة (۸۵۴) ضعیف الجامع (۱۱۷۱) المجمع (۱/ ۱۲۶) نصب الرایة (۱/ ۳۴۸). در سند آن حمید بن عیسی الهاشمی است که دارقطنی درباره اش می گوید: کذاب است!.
حاکم (۵۱۲/۳) از عاصم بن محمد از پدرش روایت نموده، که گفت: ابوهریره س را دیدم که روز جمعه بیرون میآمد، و از شاهینهای منبر در حالی که ایستاده بود میگرفت و میگفت: ابوالقاسم رسول خدا ص که صادق و تصدیق کرده شده است برای ما حدیث بیان کرد، آن گاه ابوهریره حدیث بیان مینمود،و وقتی صدای باز شدن دروازه مقصوره را برای بیرون شدن امام به نماز میشنید مینشست [۵۴۲]. حاکم میگوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند، و ذهبی هم با او موافقت نموده است.
[۵۴۲] ضعیف. حاکم (۳/ ۵۱۲) و آن را به شرط شیخین صحیح دانسته. ذهبی می گوید: در آن انقطاع وجود دارد.
احمد، ابن عدی، عقیلی و ابونعیم در المعرفة از اسلام روایت نمودهاند که گفت: ما وقتی به عمر س میگفتیم: از رسول خدا ص برای ما حدیث بیان کن، میگفت: از این میترسم که حرفی زیاد نمایم یا حرفی کم کنم، رسول خدا ص گفته است: «کسی که به قصد و عمدی بر من دروغ بندد در آتش است» [۵۴۳]. این چنین در الکنز (۲۳۹/۵) آمده است. و ابن سعد و ابن عساکر از عبدالرحمن بن حاطب روایت نمودهاند که گفت: هیچ کسی از اصحاب رسول خدا ص را ندیدم، که در حدیث بیان نمودن از عثمان س تمامتر و نیکوتر حدیث روایت کند، مگر این که وی از حدیث بیان نمودن میترسید. این چنین در المنتخب (۹/۵) آمده است. و نزد احمد، ابویعلی و بزار از عثمان روایت است که میگفت: مرا از حدیث بیان نمودن از رسول خدا ص این باز نمیدارد، که از خوب فرا گرفتگان اصحابش نباشم، ولی من گواهی میدهم که از وی شنیدم میگفت: «کسی که بر من چیزی را بگوید که نگفتهام، باید جایگاهش را در آتش ببیند». و در روایت دیگری نزد ایشان از وی به شکل مرفوع آمده: «کسی که بر من دروغ گوید باید خانهای در آتش بگیرد» [۵۴۴]. هیثمی (۱۴۳/۱) میگوید: این حدیثی است، که رجالش رجال صحیحاند، و در طریق اول عبدالرحمن بن ابی زناد آمده، که ضعیف میباشد، و [نزد بعضی] ثقه دانسته شده. بخاری و مسلم و غیر ایشان از علی س روایت نمودهاند که گفت: وقتی برای شما از رسول خدا ص حدیث بیان میکنم، این که از آسمان بیفتم برایم محبوبتر است، از این که آنچه را بگویم که وی نگفته است، و وقتی که در میان خود و شما برایتان صحبت نمودم جنگ فریب است [۵۴۵]. این چنین در الکنز (۲۴۰/۵) آمده است.
[۵۴۳] ضعیف. احمد و ابن عدی. در سند آن دحین بن ثابت است که هیثمی (۱/ ۱۴۲) درباره اش می گوید: ضعیف است و چیزی نیست. [۵۴۴] صحیح. احمد (۱/ ۶۵). [۵۴۵] نگا: بخاری (۳۶۱۱) مسلم (۱۰۶۶).
حاکم (۳۱۴/۳) از عمروبن میمون روایت نموده، که گفت: عبداللَّه س چنان بود، که سالی بر او میگذشت ولی از رسول خدا ص حدیث بیان نمینمود، روزی از رسول خدا ص حدیثی بیان داشت، و دشواری و سختی بر او مستولی گردید، و عرق از پیشانیش شروع به ریختن نمود، و میگفت: مثل این، یا نزدیک به این [۵۴۶]. حاکم میگوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن دو این را روایت نکردهاند، و ذهبی هم با اوموافقت نموده است. ابن عبدالبر این را در جامع العلم (۷۹/۱) از مسروق از عبداللَّه روایت نموده، که وی روزی حدیثی را بیان نمود و گفت: از رسول خدا ص شنیدم، بعد از آن لرزید، و لباسهایش نیز لرزید، و گفت: مثل این، یا شبه این. ابن سعد (۱۵۶/۳) این را از عمرو به معنای آن، و از مسروق به مثل آن روایت کرده است.
[۵۴۶] صحیح. حاکم (۳/ ۳۱۴) و آن را به شرط شیخین صحیح دانسته است.
طبرانی در الکبیر ور جالش هم ثقهاند از ابوادریس خولانی روایت نموده، که گفت ابودرداء را دیدم وقتی از بیان حدیث از رسول خدا ص فارغ میشد میگفت: این یا مثل این یا به شکل این. این چنین در مجمع الزوائد (۱۴۱/۱) آمده است [۵۴۷]. و ابن عبدالبر این را در الجامع (۷۸/۱) از ربیعه بن زید روایت نموده که: ابودرداء س چنان بود... و مثل آن را ذکر نموده، و در حدیثش آمده: بار خدایا، اگر این نبود، به شکل این بود. این را ابویعلی، رویانی و ابن عساکر از ابودرداء به مثل آن، چنانکه در الکنز (۲۴۲/۵) آمده، روایت نمودهاند.
ابن عبدالبر در جامع العلم (۷۹/۱) از محمدبن سیرین روایت نموده، که گفت: انس بن مالک س چنان بود، که وقتی حدیثی را از رسول خدا ص بیان مینمود، و از آن فارغ میگردید، میگفت: یا چنان که رسول خدا ص گفت. این را هم چنان احمد، ابویعلی، و حاکم از ابن سیرین روایت نمودهاند که گفت: انس از رسول خدا ص کم حدیث بیان مینمود، و وقتی حدیث بیان میداشت... و مثل آن را ذکر نموده، چنان که در الکنز (۲۴۰/۵) آمده است.
ابن سعد (۱۴۴/۴) از ابوجعفر محمدبن علی روایت نموده، که گفت: هیچ یکی از یاران رسول خدا ص از عبداللَّه بن عمر، در این که وقتی چیزی را از رسول خدا ص بشنود، و در آن زیادت و نقصان ننماید و اینطور و آنطور نکند، بر حذرتر نبود. و نزد وی (۱۴۵/۴) هم چنان از شعبی روایت است که گفت: یک سال با ابی عمر مجالست نمودم، ولی از وی نشنیدم که حدیثی از رسول خدا ص بیان کند.
[۵۴۷] صحیح. دارمی (۲۶۸) طبرانی در الکبیر. هیثمی (۱/ ۱۴۱) می گوید: رجال آن ثقه هستند.
طبرانی در الکبیر از عمران بن حصین ب روایت نموده، که گفت: از رسول خداص احادیثی شنیدم، و آنها را حفظ نمودم، و از بیان آنها فقط این مرا باز میدارد، که یارانم در آنها با من مخالفت میکنند. هیثمی میگوید: رجال آن ثقه دانسته شدهاند. و نزد احمد از مطرف روایت است که گفت: عمران بن حصین به من گفت: ای مطرف، به خدا سوگند، میدانم که اگر بخواهم از رسول خدا ص دو روز پی در پی حدیث بیان کنم، حدیثی را مکرر نمیکنم، باز مرا از این عمل این پدیده سست ساخت و بدان بدبینم گردانید، که مردانی از اصحاب محمد ص یا بعضی از اصحاب محمد ص، چنان که من حاضر بودم حاضر بودند، و چنان که من شنیدم شنیدند، ولی احادیثی را بیان میکند که برایششان مشتبه شده است، و احیاناً میگفت: اگر من برایتان حدیث بیان نمودم که از نبی خدا ص شنیدم که این چنین و آن چنان میگوید، میدانم که راست گفتهام، و احیاناً سوگند یاد نموده می گفت: از نبی خدا ص شنیدم که این چنین و آن چنان میگوید. هیثمی (۱۴۱/۱) میگوید: در این ابوهارون غنوی آمده، و من کسی را نیافتم که زندگی نامه وی را نوشته باشد.
ابن سعد (۲۲۹/۳) و ابن عساکر از سلیمان بن ابی عبداللَّه روایت نمودهاند که گفت: از صهیب س شنیدم که گفت: به خدا سوگند، به قصد برایتان حدیث بیان نمیکنم، که بگویم: رسول خدا ص گفت، ولی بیایید، از غزاهایش از آنچه شاهدش بودم و دیدم برایتان حکایت کنم، اما اینکه بگویم: رسول خدا ص گفت: نخیر. این چنین در المنتخب (۲۰۳/۵) آمده است.
ابن عبدالبر در جامع العلم (۷۹/۱) از مکحول روایت نموده، که گفت: من و ابوالازهر نزد واثله بن اسقع س وارد شدیم، و گفتیم: ای ابوالاسقع، برایمان حدیثی را بیان کن، که آن را از رسول خدا ص شنیده باشی، نه در آن وهمی باشد، نه زیادتی و نه هم نقصانی، گفت: آیا هیچ یکی از شما امشب چیزی از قرآن تلاوت نموده است؟ گفتیم: آری، ولی ما آن را دقیق حفظ نداریم، حتی که واو و الف را در آن اضافه میکنیم، گفت: این قرآن، از ابتدای فلان وقت تا حال در میانتان است، و در حفظ آن هم تقصیر نمیکنید و باز هم شما، میپندارید که زیادت و نقصان مینمایید، پس در مورد احادیثی که از رسول خدا ص شنیدهایم، چه فکر میکنید، بسا اوقات که ما آن را فقط یکبار از وی شنیدهایم، همین برایتان کافی است، که حدیث را به معنی برایتان بیان کنم [۵۴۸].
[۵۴۸] ابن عبدالبر در جامع (۱/ ۷۹) و طبرانی در الکبیر (۲۲/ ۵۴).
ابن عساکر از ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف روایت نموده، که گفت: به خدا سوگند، عمربن خطاب س قبل از این که وفات نماید، دنبال اصحاب رسول خدا ص فرستاد، و ایشان را از بخشهای مختلف [سرزمین خلافت اسلامی] جمع آوری نمود: عبداللَّه بن حذافه، ابودرداء، ابوذر، عقبه بن عامر ش، و گفت: این همه احادیثی که از رسول خدا ص در سرزمین خلافت پخش نمودهاید چیست؟ گفتند: ما را باز میدارید؟ گفت: نخیر، نزدم اقامت گزینید، نخیر، به خدا سوگند، از من تا زنده هستم جدا نمیشوید، ما داناتریم، میگیریم و بر شما رد میکنیم، و تا این که درگذشت از وی جدا نشدند. این چنین در الکنز (۲۳۹/۵) آمده است. و طبرانی این را در الأوسط از ابراهیم بن عبدالرحمن روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب نزد ابن مسعود، ابومسعود انصاری و ابودرداء ش فرستاد و گفت: این احادیثی که به کثرت از رسول خدا ص روایت میکنید چیست؟ و آنان را در مدینه، تا این که به شهادت رسید نگه داشت، هیثمی (۱۴۹/۱) میگوید: این یک اثر منقطع است، و ابراهیم در سال بیستم تولد شد، و از زندگی عمر جز سه سال را درک ننموده است. و ابن سعد (۱۵۳/۴) از ابراهیم مثل این را روایت نموده، و ابوذر را به عوض ابومسعود ذکر کرده است.
ابن عساکر از ابن ابی اوفی روایت نموده، که گفت: وقتی که نزد زیدبن ارقم س میآمدیم، میگفتیم: از رسول خدا ص برایمان حدیث بیان کن، میگفت: مسن شدیم و فراموش نمودیم، و حدیث بیان داشت از رسول خدا ص سخت است. این چنین در الکنز (۲۳۹/۵) آمده است.
ابن عدی و خطیب از معاذ س و ابن عساکر از ابودرداء به شکل مرفوع روایت نمودهاند که: «آن چه میخواهید بیاموزید بیاموزید، ولی هرگز خداوند برایتان نفعی نخواهد رسانید، تا این که بدان چه میدانید عمل نکنید» [۵۴۹]. و در نزد ابوالحسن بن اخرم مدینی در امالی اش از انس س به شکل مرفوع روایت است: «از علم آنچه میخواهید بیاموزید، ولی به خدا سوگند، به همه علم تا این که عمل نکنید اجر و پاداش داده نمیشوید» [۵۵۰]. این چنین در جامع الصغیر آمده است. و ابن عبدالبر در العلم (۶/۲) از مکحول از عبدالرحمن بن غنم روایت نموده، که گفت: ده تن از اصحاب رسول خدا ص برایم حدیث بیان نموده گفتند: ما در مسجد قبا علم میآموختیم، وقتی رسول خدا ص نزدما بیرون میشد، میگفت: «بیاموزید»، و مثل آن را ذکر نموده.
[۵۴۹] ضعیف. ابن عدی و خطیب از معاذ و ابن عساکر از ابودرداء. نگا: الضعیفة (۳۴۰۷) و ضعیف الجامع (۲۴۵۳). [۵۵۰] ضعیف. ابوالحسن الاصرم المدینی در امالی خود از انس. نگا: الضعیفة (۳۴۰۷) و ضعیف الجامع (۴۵۵).
خطیب در الجامع از علی س روایت نموده، که گفت: مردی گفت: ای رسول خدا، حجت جهل را چه از من دور میکند؟ گفت: «علم»، پرسید: حجت علم را چه از من نفی مینماید؟ فرمود: «عمل» [۵۵۱]. در این عبداللَّه بن خراش آمده، و ضعیف میباشد، این چنین در الکنز (۲۲۹/۵) آمده است. و ابن ابی شیبه از عمر س روایت نموده، که گفت: کتاب خدا را بیاموزید، به آن شناخته میشوید، و به آن عمل کنید از اهل آن میباشید. این چنین در الکنز (۲۲۹/۵) آمده است.
[۵۵۱] ضعیف. خطیب در الجامع. در سند آن عبدالله بن خراش است که ضعیف است: الکنز (۵/ ۲۲۹).
احمد در الزهد، ابوعبید، دینوری در الغریب و ابن عساکر از علی س روایت نمودهاند که گفت: علم را بیاموزید، به آن شناخته میشوید، به آن عمل کنید از اهلش میباشید، بعد از شما زمانی خواهد آمد، که نود درصد حق انکار میشود، و در آن جز هر فرد گمنام و گوشه گیر کامیاب نمیشود، تردید نیست که آنان امامان هدایت، و چراغهای علماند، و کسانی نیستند که به شتاب و عجله فواحش را پخش و گسترش دهند. این چنین در الکنز (۲۲۹/۵) آمده است. و ابن عبدالبر (۷/۲) از علی متذکر شده، که وی گفت: ای حاملان، قرآن، به آن عمل کنید، چون عالم کسی است که دانست و بعد از آن عمل نمود، و علمش با عملش موافقیت کرد، و اقوامی خواهند آمد، که حامل علماند، اما عملشان از حلقهایشان تجاوز نمیکند، پنهانیهایشان یا آشکارشان مخالفت میکند، و عملشان مخالف علمشان میباشد، حلقه وار مینشینند و در مقابل همدیگر افتخار مینمایند، حتی که مردی بر همنشینش خشمگین میشود، که نزد غیر از وی بنشیند، و او را بگذارد، اینان کسانیاند، که اعمالشان از همان مجالسشان بهسوی خداوند ﻷ بلند نمیشود [۵۵۲]. دارقطنی این را در الجامع و ابن عساکر و نرسی از علی مثل این را روایت نمودهاند. چنان که در الکنز (۲۳۳/۵) آمده است.
[۵۵۲] ابن عبدالبر در الجامع (۷/ ۲) دارمی (۳۸۲).
طبرانی از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: ای مردم بیاموزید، و کسی که دانست باید عمل نماید. هیثمی (۱۶۴/۱) میگوید: رجال آن ثقه دانسته شدهاند، مگر این که ابوعبیده از پدرش نشنیده است. و ابونعیم این را در الحلیه (۱۳۱/۱) از علقمه از عبداللَّه به مثل آن روایت نموده است. و از عبداللَّه بن عکیم روایت است که گفت: از ابن مسعود در همین مسجد شنیدم که صحبت را با سوگند شروع مینمود، و میگفت: با هر یکی از شما پروردگارش سبحانه و تعالی چنان خلوت میکند، که یکی از شما با مهتاب در شب چهاردهم خلوت میکند، میگوید: ای ابن آدم، چه تو را در مقابل من فریفته و مغرور ساخت؟ ای ابن آدم، به رسولان چه پاسخ دادی؟ ای ابن آدم چه عمل نمودی؟ در چه مورد آموختی و تعلیم نمودی؟. و از عدی بن عدی روایت است که گفت: ابن مسعود گفت: وای بر کسی که نمیداند، اگر خداوند خواسته بود، دانا میشد!! وای بر کسی که میداند و باز عمل نمیکند، هفت بار. و ابن عبدالبر این را در العلم (۲/۲) از عبداللَّه بن عکیم از ابن مسعود به مثل آن چه گذشت روایت کرده است. و ابن عبدالبر در جامع العلم (۶/۲) از ابن مسعود روایت نموده، که گفت: همه مردم قول و گفتار خود را نیکو نمودهاند، کسی که فعلش موافق قولش باشد، همان کسی است که سهم خود را به دست آورده است، و کسی که قولش مخالف عملش باشد، فقط نفس خودش را هلاک میکند. و نزد وی (۱۰/۲) هم چنان از وی روایت است که گفت: هر کسی که با اتکا به خداوند استغنا پیشه نماید، مردم به وی محتاج میشوند، و هر کسی به آنچه خداوند به او یاد داده عمل نماید، مردم به آن چه نزدش هست محتاج میشوند. و ابن عساکر نیز حدیث اوّل را مثل آن، چنان که در الکنز (۲۴۳/۵) آمده، روایت نموده است.
بیهقی از لقمان ابن عامر روایت نموده، که گفت: ابودرداء س میگفت: من از پروردگارم، روز قیامت از این میترسم که مرا در حضور مخلوق فراخواند و به من بگوید: ای عویمر، بگویم: لبیک، پروردگارم، بگوید: آنچه را که آموختی چه عمل نمودی؟ [۵۵۳]. این چنین در الترغیب (۹۰/۱) آمده است. و ابونعیم در الحلیه (۲۱۴/۱) از لقمان مثل این را روایت کرده است. و نزد وی هم چنان از ابودرداء س روایت است که گفت: سختترین چیزی که از آن میترسم، این است که در روز قیامت به من گفته شود: ای عویمر، آموختی یا جاهل بودی؟ اگر بگویم: آموختم و دانستم، هر آیهای که امر میکند یا نهی مینماید از فریضهاش میپرسد: آیت امر کننده میپرسد: آیا تمثیل و عملی نمودی؟ و نهی کننده میپرسد: آیا خود را بازداشتی؟ و از علمی که نفع نمیرساند و نفسی که سیر نمیشود و دعایی که شنیده نمیشود به خداوند پناه میبرم، و ابونعیم در الحلیه (۲۱۳/۱) از ابودرداء روایت نموده، که گفت: انسان تا عالم نباشد، متقی و پرهیزگار نمیباشد، و به علم تا این که عمل ننماید هرگز زیبا نمیباشد. و نزد وی (۲۱۱/۱) هم چنان از وی مثل قول ابن مسعود از طریق عدی روایت است. و نزد وی (۲۲۳/۱) از وی روایت است که گفت: بدترین مردم در منزلت نزد خداوند ﻷ در روز قیامت عالمی است که از علمش نفع برده نمیشود.
[۵۵۳] ضعیف. طبرانی (۹/ ۱۸۲) در سند آن شریک بن عبدالله ضعیف است. نگا: المجمع (۱۰/ ۳۴۷) و الضعیفة (۴۱۵۷) و ضعیف الجامع (۴۲۸۸).
ابن عبدالبر در جامع العلم (۳/۲) از معاذ س روایت نموده است، که گفت: بنده در روز قیامت قبل از این که از جایش حرکت کند، از چهار چیز پرسیده شود: از جسدش که آن را در چه بهکار انداخت، از عمرش که آن را در چه گذرانید، از مالش که آن را از کجا کسب نمود و در چه مصرفش نمود و از علمش که چگونه بدان عمل کرد [۵۵۴]. و نزد وی (۶/۲) هم چنین از معاذ روایت است که گفت: هرچه میخواهید بیاموزید، ولی تا عمل نکنید خداوند به آن علم هرگز برایتان اجر و پاداش نمیدهد. و ابونعیم این را در الحلیه (۲۳۶/۱) از معاذ به مثل آن روایت نموده است. و ابن عبدالبر در جامع العلم (۶/۲) از انس س روایت نموده، که گفت: آنچه میخواهید بیاموزید، بیاموزید، ولی خداوند بر علم تا این که به آن عمل نکنید به شما اجر و پاداش نمیدهد، اهتمام و توجه علما فهم و عمل به علم است، و اهتمام و توجه بیخردان روایت است.
[۵۵۴] صحیح. ابن عبدالبر در جامع العلم (۲/ ۳) ابونعیم (۱/ ۲۳۶) دارمی (۵۳۹).
لالکائی در السنه از ابی بن کعب س روایت نموده است، که گفت: باید بر راه و بر سنت قرار داشته باشید، چون در روی زمین بندهای نیست که بر راه و سنت قرار داشته باشد، و خداوند را یاد نماید و چشمهایش از ترس خدا اشک بریزد، بعد خداوند وی را تعذیب نماید، و در روی زمین هر بندهای که بر راه و سنت قرار داشته باشد و خداوند را در نفس خود یاد نماید و موی بر پوستش از ترس خداوند برخیزد، گناهان وی را خداوند ﻷ آنطور دور میکند و میریزاند که درختی برگهایش بر سرش خشک شده باشد، و ناگهان باد شدیدی بر آن بوزد و برگهایش از آن بیفتد، و به درستی که میانه روی بر راه خدا و سنت، از اجتهاد بر خلاف راه خدا و سنت بهتر است. بنابراین متوجه باشید که عمل تان، اگر مجاهدانه و پیشگامانه باشد، یا اقتصادی و میانه روی، براساس روش انبیا و سنت ایشان است [۵۵۵]. این چنین در الکنز (۹۷/۱) آمده است، و ابونعیم در الحلیه (۲۵۳/۱) مثل این را روایت کرده است.
[۵۵۵] صحیح. لالکائی در شرح اصول اعتقاد به شماره (۱۰) و ابونعیم (۱/ ۱۵۳).
ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۸۷/۲) از سعیدبن مسیب روایت نموده که: عمربن خطاب س هنگامی که به مدینه آمد برای ایراد خطبه به پا شد و پس از حمد وثنای خداوند گفت: ای مردم! سنتها برای شما نهاده شده و مشخص گشتهاند، و فرایض بر گردن شما فرض گردیدهاند، و بر امر روشن و واضحی گذاشته شدهاید، مگر این که خودتان مردم را به طرف راست و چپ گمراه سازید. و ابن عبدالبر در العلم (۱۸۱/۲) از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده که: وی در روز پنج شنبه بر میخاست و میگفت: فقط دو چیز است: روش و کلام، بهترین کلام - صادقترین کلام - کلام خداست، و بهترین روش روش و سنت محمد ص است، و بدترین امور نوآوریهای دینی است، آگاه باشید که هر نوآوری دینی بدعت است، اگاه باشید امر در نظرتان طولانی جلوه نکند و قلبهایتان سخت نگردد، و امید و آرزو شما را مشغول نگرداند، چون همه چیزهایی که آمدنیاند قریباند، و آنچه آمدنی نیست دور است. و حاکم (۱۰۳/۱) از ابن مسعود روایت نموده، که گفت: میانه روی در سنت از اجتهاد در بدعت بهتر است. حاکم میگوید: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند، و ذهبی هم با او موافقت نموده است، طبرانی هم این را در الکبیر، چنانکه در المجمع (۱۷۳/۱) آمده، روایت نموده است.
احمد [۵۵۶] از عمران بن حصین ب روایت نموده است، که گفت: قرآن نازل گردید، و رسول خدا ص سنتهایی را بهجا گذاشت، بعد از آن گفت: از ما پیروی کنید به خدا سوگند، اگر چنین ننمایید، گمراه میشوید. هیثمی (۱۷۳/۱) میگوید: در این علی بن زیدبن جدعان آمده، و ضعیف میباشد، و ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۱۹۱/۲) از عمران بن حصین روایت نموده است، که وی به مردی گفت: تو شخص احمقی هستی!! آیا این را در کتاب خدا دیدهای که ظهر چهار رکعت است، و قرائت در آن به جهر خوانده نمیشود؟ بعد نماز را برای او و زکات و مانند این را برشمرد، سپس گفت: آیا در کتاب خدا مفسری [۵۵۷] مییابی؟ کتاب خدا این را مبهم گذاشته، و سنت آن را تفسیر و تشریح میکند.
[۵۵۶] ضعیف. مسند احمد (۴/ ۴۴۵) هیثمی (۴/ ۴۴۵) می گوید: در سند آن علی بن زید بن جدعان است که ضعیف است. [۵۵۷] یعنی بیانی برای تعداد رکعات نماز و مقدار زکات وغیره. م.
ابن عبدالبر در جامع العلم (۹۷/۲) از ابن مسعود روایت نموده است، که گفت: کسی که از شما میخواهد پیروی نماید، باید از اصحاب محمد ص پیروی کند، چون آنان در این مدت از پاکترین و خوبترین قلبها برخوردار بودند، و از عمیقترین علم بهرهمند بودند، و خیلی کم تکلف و مستقیم کردار بودند و حالتشان خیلی خوب بود، قومی بودند، که خداوند ایشان را به صحبت نبیاش و اقامه دینش برگزید، فضیلت آنان را برایشان بدانید، در آثارشان از آنان پیروی کنید، چون آنان بر هدایت راست و مستقیم قرار داشتند. و ابونعیم در الحلیه (۳۰۵/۱) به معنای آن را از ابن عمر ب روایت نموده، چنانکه در بخش صفت اصحاب کرام گذشت.
ابن عبدالبر در العلم (۹۷/۲) از حذیفه س روایت نموده، که وی میگفت: ای گروه قاریان از خدا بترسید، و روش کسانی را اتخاذ نمایید که قبل از شما بودند.به جانم سوگند، اگر آنان را پیروی کنید، سبقت طولانی نمودهاید، و اگر آنان را به طرف راست و چپ گذاشتید، دچار گمراهی دور و درازی گردیدهاید. این را ابن ابی شیبه و ابن عساکر از حدیفه به مثل آن، چنانکه در الکنز (۲۳۳/۵) آمده، روایت کردهاند.
طبرانی [۵۵۸] در الکبیر از مصعب بن سعد روایت نموده، که گفت: پدرم وقتی که در مسجد نماز میگزارد، آن را مختصر مینمود رکوع و سجده را کامل ادا میکرد، و وقتی در خانه نماز میگزارد، رکوع، سجده و نماز همه را طولانی مینمود، گفتم: ای پدرم، وقتی در مسجد نماز بگزاری، کوتاه میگزاری، و وقتی در خانه نماز بگزاری، طولانی میگزاری؟ گفت: ای پسرم، ما امامانی هستیم که به ما اقتدا میشود. هیثمی (۱۸۲/۱) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
[۵۵۸] صحیح. طبرانی در الکبیر (۱/ ۱۴۳) نگا: المجمع (۱/ ۱۸۲).
طبرانی در الکبیر از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: پیروی نمایید، و بدعت ایجاد نکنید، چون این عمل از طرف شما انجام شده است [۵۵۹]. هیثمی (۱۸۱/۱) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. و نزد ابن عبدالبر در العلم (۱۸۷/۲) از وی روایت است که گفت: دوست داشتن ابوبکر و عمر ب و شناخت فضیلت ایشان از سنت است.
[۵۵۹] یعنی: شما در دین روش و طریق جدیدی مسازید، چون دین، قبل از شما تکمیل شده و حدود و طرق آن قبلاً تعیین گردیده است.م.
ابن عبدالبر در العلم (۱۱۴/۲) از علی س روایت نموده، که گفت: شما را از پیروی مردان برحذر میدارم. چون مردی به عمل اهل جنت عمل میکند، باز نظر به علم خداوند درباره وی بر میگردد، و عمل اهل آتش را انجام میدهد، و در حالی میمیرد که از اهل آتش میباشد، و مردی عمل اهل آتش را انجام میدهد، و نظر به علم خداوند (دربارهاش) بر میگردد، و عمل اهل جنت را انجام میدهد، و در حالی میمیرد که از اهل جنت میباشد، اگر به طور حتم باید این عمل را انجام دهید، به مردگان [اقتدا] کنید و نه به زندگان.
ابونعیم در الحلیه (۳۸۱/۴) از ابوالبختری روایت نموده است، که گفت: مردی به عبداللَّه بن مسعود خبر داد، که قومی بعد از مغرب در مسجد مینشینند، و در میانشان مردی است که میگوید: خداوند را اینقدر و اینقدر به بزرگی یاد کنید [۵۶۰]، و خداوند را اینقدر و اینقدر به پاکی یاد نمایید [۵۶۱]، و خداوند را اینقدر و اینقدر ستایش نمایید [۵۶۲]، عبدالله پرسید: و آنان میگویند؟ گفت: آری، فرمود: وقتی ایشان را دیدی که چنین نمودند، نزدم بیا و مرا از مجلسشان خبر کن، بعد وی در حالی نزدشان آمد که کلاه بلندی [۵۶۳] بر سر داشت، نزدشان نشست، هنگامی که آنچه را میگفتند شنید، برخاست - وی مرد خشمناکی بود - و گفت: من عبداللَّه بن مسعود هستم، سوگند به خدایی که جز وی معبودی نیست، بدعتی را از روی ظلم آوردهاید، یا این که در علم از اصحاب محمد ص فضیلت حاصل نمودهاید، معضد گفت: واللَّه که نه بدعتی را از روی ظلم آوردهایم و نه در علم از اصحاب محمد ص فضیلت حاصل نموده ایم، آن گاه عمروبن عتبه گفت: ای ابو عبدالرحمن، از خداوند مغفرت و آمرزش میخواهیم، گفت: بر راه قرار داشته باشید، و آن را محکم بگیرید، به خدا سوگند، اگر چنین نمایید، سبقت طولانی حاصل نمودهاید، و اگر به راست و چپ دست درازی نمودید، دچار گمراهی دور و درازی خواهید شد. این را هم چنان از طریق ابوزعراء روایت نموده، که گفت: مسیب بن نجبه نزد عبداللَّه آمد و گفت: من قومی را در مسجد پشت سر گذاشتم... و مثل آن را ذکر نموده. و طبرانی این را در الکبیر از ابوالبختری روایت نموده، که گفت: به عبداللَّه بن مسعود خبر رسید که قومی در میان مغرب و عشاء مینشینند.... و مانند آن را متذکر شده، مگر این که در روایت وی آمده: وی گفت: بدعتی را از روی ظلم آوردهاید، در غیر آن ما اصحاب محمد ص گمراه شدهایم!! آن گاه عمروبن عتبه بن فرقد گفت: ای ابومسعود ازخداوند مغفرت و آموزش میخواهم، و به سویش توبه میکنم، آن گاه دستور داد که متفرق و پراکنده شوند. میگوید: و ابن مسعود دوحلقه را در مسجد کوفه دید، و در میانشان ایستاد و گفت: کدامتان قبل از دیگرتان بود؟ یکیشان گفت: ما، آن گاه به دیگری گفت: بهسوی آن برخیزید، و آنان را در یک حلقه گردانید. هیثمی (۱۸۱/۱) میگوید: این را طبرانی در الکبیر روایت نموده، و در آن عطاء بن سائب آمده، وی ثقه میباشد، ولی مختلط گردیده بود، و در بعضی طرق طبرانی که صحیح است به صورت مختصر آمده: عبداللَّه بن مسعود در حالی که سرش را پوشانیده بود آمد و گفت: کسی که مرا شناخت، شناخت، و کسی که مرا نشناخت، من عبداللَّه بن مسعود هستم، شما از محمد ص و اصحابش با هدایت ترید، یا این که به دم گمراهی چنگ زده و خود را آویزان میکنید.
و طبرانی هم چنان در الکبیر از عمروبن سلمه روایت نموده، که گفت: ما بر دروازه ابن مسعود س در بین مغرب و عشاء نشسته بودیم، آن گاه ابوموسی س آمد و گفت: ای ابوعبدالرحمن به نزد ما بیا، آن گاه ابن مسعود بیرون گردید و گفت: ابوموسی! چه تو را در این ساعت آورده است؟ گفت: به خدا سوگند، من کاری را دیدم که از آن وحشت ده شدم و ترسیدم، آن کار خیری است، ولی علی رغم خیر بودنش مرا ترسانده است، قومی در مسجد نشستهاند، و مردی میگوید: اینقدر و اینقدر سبحاناللَّه بگویید، و اینقدر و اینقدر الحمدلله بگویید، میگوید: آن گاه عبداللَّه حرکت نمود و ما هم با او حرکت نمودیم، تا این که نزدشان آمد و گفت: چه قدر به سرعت گمراه شدید، در حالی که اصحاب رسول خدا ص زندهاند، همسرانش جواناند و لباسها و ظرفهایش تغییر نخوردهاند، گناهانتان را حساب کنید، من از طرف خداوند برایتان ضمانت میکنم، که نیکیهایتان را حساب نماید [۵۶۴]. هیثمی (۱۸۱/۱) میگوید: در این مجالد بن سعید آمده، نسائی ثقهاش دانسته، و بخاری و احمدبن حنبل و یحیی ضعیفش دانستهاند.
[۵۶۰] الله اکبر بگویید. م. [۵۶۱] سبحانالله بگویید. م. [۵۶۲] الحمدالله بگویید. م. [۵۶۳] در نص «برنس» استعمال شده، و آن کلاه بلندی است که عابدین در صدر اسلام بر سر مینهادند. م. [۵۶۴] سند آن ضعیف است. طبرانی (۹/ ۱۲۷) هیثمی می گوید: در سند آن مجالد بن سعید است که نسائی او را ثقه دانسته و بخاری و احمد و یحیی وی را ضعیف دانستهاند.
ابونعیم در الحلیه (۱۶۷/۳) از عامربن عبداللَّه بن زبیر روایت نموده، که گفت: نزد پدرم آمدم، گفت: کجا بودی؟ گفتم: اقوامی را یافتم، که از آنان بهتر ندیدهام، خداوند تعالی را یاد میکنند، آن گاه بعضی از ایشان از ترس خداوند تعالی میلرزد حتی که بیهوش میگردد، بنابراین همراهشان نشستم، گفت: بعد از این با ایشان منشین، و ملاحظه نمود، که آن سخن بر من اثری نگذاشت، آن گاه گفت: رسول خدا ص را دیدم که قرآن تلاوت مینمود، و ابوبکر و عمر ب را هم دیدم که قرآن تلاوت میکردند ولی این حالت برایشان عائد نمیگردید، آیا تو ایشان را از ابوبکر و عمر برای خداوند تعالی خاشعتر میبینی؟! آن گاه متوجه شدم که مسئله همینطور است، و ترکشان نمودم [۵۶۵].
[۵۶۵] ضعیف. ابونعیم (۳/ ۱۶۷) در سند آن عبدالله بن مصعب بن ثابت ضعیف است. نگا: المجمع (۱۰/۲۲۰).
طبرانی در الکبیر از ابوصالح سعیدبن عبدالرحمن بن عنز تحبیبی روایت نموده، که: وی برای مردم در حال ایستاده قصه میگفت، صله بن حارث غفاری س - وی از اصحاب پیامبر ص است - به او گفت: به خدا سوگند، ما عهد نبیمان را ترک ننمودهایم، رحمهایمان را قطع نکردهایم، که تو و یارانت در میان ما ایستادهاید [۵۶۶]. هیثمی (۱۸۹/۱) میگوید: اسناد آن حسن است. این را هم چنان بخاری، بغوی، محمدبن ربیع جیزی و ابن سکن روایت نمودهاند، و ابن سکن میگوید: غیر این حدیث از صله دیگر حدیثی نیست. این چنین در الاصابه (۱۹۳/۲) آمده است. و طبرانی از عمروبن زراره روایت نموده، که گفت: عبداللَّه - یعنی ابن مسعود - س کنار من در حالی ایستاد که قصه میگفتم، و گفت: ای عمرو بدعت و گمراهی را ایجاد نمودهای، یا این که تو از محمد ص و اصحابش با هدایتتری؟ آن گاه من ایشان را دیدم، که از نزدم پراکنده شدند، و دیدم که هیچ کسی نزدم باقی نماند. هیثمی (۱۸۹/۱) میگوید: این را طبرانی در الکبیر روایت نموده، و دو اسناد دارد، که رجال یکی از آنها رجال صحیحاند.
[۵۶۶] هیثمی آن را حسن دانسته است. طبرانی در الکبیر (۸/ ۷۴) نگا: المجمع (۱/ ۱۸۹).
ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۳۴/۲) از ابن شهاب روایت نموده است که: عمربن خطاب س در حالی که بر منبر قرار داشت فرمود: ای مردم، فقط رأی رسول خدا ص درست بود، چون خداوند به او نشان میداد و از ما فقط گمان و تکلف است [۵۶۷] و نزد وی (۱۳۵/۲) از صدقه بن ابی عبداللَّه روایت است که عمربن خطاب میگفت: اصحاب رأی دشمنان سنناند، حفظ سنت آنان را خسته ساخته است، به این اساس سنت از نزدشان رفته است، و آن را حفظ ندارند، لذا وقتی سئوال شدند، حیا نمودند که بگویند: نمیدانیم، و با سنتها با رأیشان به معارضه برخاستند، بنابراین من شما را از آن بر حذر میسازم. و نزد وی (۱۳۶/۲) هم چنان از عمر روایت است که گفت: سنت آنست که خدا و رسولش ترسیم نموده و به جای گذاشته باشند، خطای رأی را برای امت سنت مگردانید. و حدیث اول را ابن ابی حاتم و بیهقی نیز از عمر به مثل آن روایت کردهاند، چنان که در الکنز (۲۴۱/۵) آمده است، و بیهقی افزوده:
﴿وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡٔٗا﴾ [النجم: ۲۸].
ترجمه: «و به درستی که و هم در شناخت حقیقت چیزی نفع نمیرساند».
و ابن المنذر از عمروبن دینار روایت نموده، که مردی به عمر گفت: به آنچه خداوند برایت نشان میدهد حکم کن [۵۶۸]، گفت: باز ایست، این ویژه پیامبر ص است. این چنین در الکنز (۲۴۱/۵) آمده است.
[۵۶۷] ضعیف منقطع. ابن عبدالبر در الجامع (۲/ ۱۳۴) ابوداوود (۳۵۸۶) آلبانی می گوید: منقطع است. [۵۶۸] یعنی بدانچه حکم نما، که خداوند برایت نشان میدهد و الهام میکند، چون تو از طرف خداوند رهبری و هدایت میشوی، ولی عمر گفتهاش را رد نمود، و گفت: این کار ویژه پیامبر ص بود، و ما ملزم هستیم که طبق احکام الهی و سنت نبوی حکم نماییم، نه از دل خود. م.
طبرانی از شعبی روایت نموده، که گفت: ابن مسعود س گفت: شما را از چه رأی داری؟ چه رأی داری؟ بر حذر میدارم، چون کسانی که قبل از شما بودند، به سبب همین چه رأی داری؟ چه رأی داری؟ هلاک شدهاند، و چیزی را به چیزی قیاس نکنید، که قدم بعد از ثباتش میلغزد، و وقتی یکی از شما از آنچه نمیداند پرسیده شد، باید بگوید: خدا داناتر است، چون این ثلث علم است [۵۶۹]. هیثمی (۱۸۰/۱) میگوید: و شعبی از ابن مسعود نشنیده است، و در این جابر جعفی آمده، و ضعیف میباشد. و طبرانی در الکبیر از ابن مسعود روایت نموده، که گفت: هیچ سالی نیست، مگر این که سال بعدش از آن شرتر است و سالی از سال دیگر بهتر نمیباشد، و نه نسلی از نسل دیگر بهتر میباشد، و فقط در آنها رفتن علمایتان و برگزیدگانتان مضمر است. و اقوامی میآیند که امور را به رأی خویش قیاس میکنند، اینجاست که اسلام منهدم میشود و درز بر میدارد [۵۷۰]. هیثمی (۱۸۰/۱) میگوید: در این مجالد بن سعید آمده، وی مختلط شده بود. ابن عبدالبر در العلم (۱۳۵/۲) مثل این را روایت کرده است. و ابن عبدالبر در العلم (۱۳۶/۲) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: ملاک و معیار کتاب خدا و سنت رسولش است، کسی که بعد از آن از رأی خود بگوید، نمیدانم که آن را در نیکیهایش مییابد یا در بدی هایش، و ابن عبدالبر در العلم (۳۳/۲) از عطاء و او از پدرش روایت نموده، که گفت: یکی از یاران پیامبر ص از چیزی پرسیده شد، گفت: من از پروردگارم حیاء میکنم، که در امت محمد به رأی خودم بگویم.
[۵۶۹] ضعیف منقطع. ابن عبدالبر در الجامع (۲/ ۱۳۵) طبرانی در الکبیر (۹/ ۱۰۵) شعبی از ابن مسعود نشنیده همچنین در آن جابر الجعفی است که ضعیف است. نگا: المجمع (۱/ ۱۸۰). [۵۷۰] ضعیف. طبرانی (۹/ ۱۰۵) در سند آن مجالد بن سعید است که ضعیف است. مجمع: ۱/ ۲۸۹).
ابوداود، ترمذی و دارمی از معاذبن جبل س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص وقتی وی رابهسوی یمن فرستاد گفت: «وقتی قضاوتی برایت پیش بیاید چگونه فیصله و قضاوت میکنی؟ گفت: به کتاب خدا فیصله مینمایم، فرمود: «اگر در کتاب خدا نیافتی؟» گفت: به سنت رسول خدا ص، فرمود: «اگر در سنت رسول خدا نیافتی؟» گفت: به رأی خود اجتهاد میکنم و تقصیری نمینمایم، میگوید: آن گاه رسول خدا ص بر سینهاش زد و گفت: «ستایش خدایی راست، که رسول رسول خدا را به آنچه در آن رسول خدا راضی میشود موفق گردانید [۵۷۱]. این چنین در المشکوه (ص۳۱۶) آمده است.
[۵۷۱] آلبانی آن را ضعیف دانسته است. ترمذی (۱۳۲۷) ابوداوود (۳۵۹۲) احمد (۵/ ۲۴۲، ۲۳۶ و ۲۳۰) دارمی (۱/ ۶۰) بسیاری از ائمه آن را صحیح دانستهاند چنانکه ابن قیم در «اعلام الموقعین» ذکر کرده است. شیخ آلبانی آن را در جاهای زیادی از کتابهای خود ضعیف دانسته است. نگا: الضعیفه.
ابن سعد و این عبدالبر در العلم از محمدبن سیرین روایت نمودهاند، که گفت: بعد از پیامبر ص هیچ کسی از ابوبکر س در آنچه نمیدانست پرترس و هراسانتر نبود، و بعد از ابوبکر هیچ کسی از عمر در آنچه نمیدانست پرترس و هراسانتر نبود، برای ابوبکر قضیهای پیش آمد، و اصلی برای آن در کتاب خداوند تعالی و اثری در سنت نیافت، آن گاه گفت: به رأی خودم اجتهاد میکنم، اگر صواب و درست آمد، از خداوند است، و اگر خطا آمد از من است، و از خداوند مغفرت میخواهم [۵۷۲]. این چنین در الکنز (۲۴۱/۵) آمده است.
[۵۷۲] ضعیف. دارمی به مانند آن (۲۹۴۲) سند آن منقطع است.
ابن عبدالبر در العلم (۵۶/۲) از شعبی از شریح روایت نموده، که عمر س به او نوشت: وقتی امری نزدت آمد، در مورد آن به آنچه در کتاب خداست حکم کن، و اگر چیزی نزدت آمد، که در کتاب خدا نیست، به آنچه رسول خدا سنت بهجا گذاشته فیصله نما، و اگر آنچه نزدت آمد، که نه در کتاب خداست و نه هم پیامبر ص در آن سنتی بهجا گذاشته، در باره آن به آنچه فیصله نما که مردم بر آن اجماع نمودهاند، و اگر آنچه نزدت آمد، که نه در کتاب خداست و نه رسول خدا ص در آن سنتی از خود به جای گذاشته و نه هم هیچکسی دربارهاش صحبت نموده، آن گاه به هر یک از دو امر که خواستی اقدام کن. و در روایت دیگری نزدش آمده: اگر خواستی که به رأی خودت در آن اجتهاد کنی، پیش شو، و اگر خواستی خود را عقب بکشی، عقب بکش، ومن عقب کشیدن را برایت خیر میپندارم [۵۷۳].
[۵۷۳] ضعیف. احمد (۱۶۷) سند آن منقطع است.
ابن عبدالبر در العلم (۵۷/۲) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: اگر کسی قضاوتی به او واگذار شد، باید به آنچه در کتاب خداست فیصله و قضاوت کند، و اگر چیزی نزدش آمد که در کتاب خدا نیست، باید به آنچه فیصله نماید که پیامبر ص بدان فیصله نموده، و اگر امری نزدش آمد، که نه در کتاب خدا بود و نه پیامبرش ص در مورد آن فیصلهای نموده بود، باید به آنچه فیصله کند، که صالحان به آن فیصله نمودهاند، و اگر امری نزدش آمد، که نه در کتاب خدا بود، نه پیامبرش در مورد آن فیصله کرده بود و نه صالحان در آن مورد فیصلهای داشتند، باید به رأی خود اجتهاد کند، و باید اقرار کند و حیا ننماید. و در روایت دیگری نزد وی آمده: باید به رأی خود اجتهاد کند، و نگوید: من چنین میبینم و میترسم، چون حلال آشکار است و حرام آشکار است، و در میان این امور مشتبه است، بنابراین آنچه شما را به شک میاندازد، آن را بگذارید و به آن چه عمل نمایید که شما را به شک نمیاندازد.
ابن عبدالبر در العلم (۵۷/۲) از عبداللَّه بن ابی یزید روایت نموده است، که گفت: ابن عباس ب وقتی از چیزی پرسیده میشد، اگر [جواب آن] در کتاب خدا میبود همان را میگفت: و اگر در کتاب خدا نمیبود، و از رسول خدا ص میبود آن را میگفت: و اگر در کتاب خدا نمیبود، و از رسول خدا ص هم نمیبود، و از ابوبکر و عمر ب میبود آن را میگفت: و اگر در کتاب خدا نمیبود، و از رسول خدا ص هم نمیبود و از ابوبکر و عمر هم نمیبود، به رأی خود اجتهاد مینمود. و نزد وی هم چنان از ابن عباس روایت است که گفت: وقتی حجت و دلیل از علی س برای مامی آمد، از آن عدول نمینمودیم. و ابن سعد (۱۸۱/۴) حدیث اول را به معنای آن روایت کرده است. و ابن عبدالبر در العلم (۵۸/۲) از مسروق روایت نموده، که گفت: ابی بن کعب س را از چیزی پرسیدم، گفت: آیا این اتفاق افتاده است؟ گفتم: نخیر، گفت: راحتمان بگذار، وقتی که اتفاق افتاد، در آن به رأی خود برایت اجتهاد میکنیم.
ابن عبدالبر در الجامع (۱۶۳/۲) از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت نموده، که گفت: یک صدو بیست تن از اصحاب رسول خدا ص را درک نمودم - گمان میکنم گفت: در مسجد -، هر یکی از آنان که محدث بود، دوست میداشت که برادرش حدیث بیان نمودن را از طرف وی به عهده بگیرد، و هر یکی از آنان که مفتی بود، دوست میداشت که برادرش فتوا دادن را از طرف وی به عهده بگیرد. و ابن سعد (۱۱۰/۶) این را از عبدالرحمن به مثل آن روایت نموده، و افزوده است: از انصار.
ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۶۵/۲) از ابن مسعود س روایت نموده: که گفت: کسی که مردم را در هر آنچه از وی فتوا بخواهند فتوا بدهد دیوانه است. و این چنین این را از ابن عباس ب روایت نموده است. و طبرانی در الکبیر از ابن مسعود مانند این را روایت کرده، و رجال آن ثقه داسنته شدهاند، چنانکه هیثمی (۱۸۳/۱) گفته است. و ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۶۶/۲) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: برای مردم یکی از این سه تن فتوا میدهد: مردی که ناسخ و منسوخ قرآن را میداند، امیری که گزیری نمییابد و احمقی که خود را به تکلیف میاندازد. و ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۶۶/۲) از ابن سیرین روایت نموده، که گفت: عمر برای ابومسعود - عقبه بن عمر ب - گفت: آیا به من خبر نرسیده که برای مردم فتوا میدهی؟ گرم آن را هم برای کسی بسپار که سردش را به عهده گرفته است [۵۷۴]. و در روایت دیگری (۱۴۳/۲) افزوده است: تو امیر نیستی [۵۷۵].
[۵۷۴] ضمیر به فتوا راجع است، و هدف این است که آن را برای امیر بگذار. [۵۷۵] ضعیف. دارمی (۱۷۰) سند آن منقطع است.
ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۶۶/۲) از ابوالمنهال روایت نموده، که گفت: زید بن ارقم و براء بن عازب ب را از مبادله پول پرسیدم، هر باری که یکیشان را میپرسیدم میگفت: از دیگری بپرس، چون وی از من بهتر و عالم تراست... و حدیث را درمبادله پول [۵۷۶] ذکر نموده است. و ابن عساکر از ابوحصین روایت نموده، که گفت: هر یکیشان در مسئلهای فتوا میدهد که اگر برای عمربن خطاب س پیش میشد، برای آن اهل بدر را جمع مینمود. این چنین در الکنز (۲۴۱/۵) آمده است.
[۵۷۶] الصرف. م.
ابن سعد (۱۵۱/۴) از ابن عمر ب روایت نموده که: از وی پرسیدند چه کسی برای مردم در زمان پیامبر خدا ص فتوا میداد؟ گفت: ابوبکر و عمر ب فتوا میدادند، اما غیر آنان را نمیدانم، و نزد وی همچنان از قاسم بن محمد روایت است که گفت: ابوبکر، عمر، عثمان و علی ش در زمان رسول خدا ص فتوا میدادند. و نزد وی (۱۵۷/۴) از فضیل بن ابی عبداللَّه (از عبداللَّه) بن دینار از پدرش روایت است که گفت: عبدالرحمن بن عوف س از کسانی بود که در عهد رسول خدا ص چون ابوبکر و عمر و عثمان به آنچه از پیامبر ص شنیده بود فتوا میداد. و ابن عساکر این را از عبداللَّه بندینار اسلمی از پدرش به مثل آن، چنانکه دارالمنتخب (۷۷/۵) آمده، روایت کرده است.
ابن سعد (۰۱۶۰/۴) از ابوعطیه همدانی روایت نموده، که گفت: من نزد عبداللَّه بن مسعود س نشسته بودم، که مردی نزدش آمد و او را از مسئلهای پرسید، گفت: آیا از آن کسی را غیر از من پرسیدهای؟ پاسخ داد: آری، ابوموسی س را پرسیدم، و قول وی را برایش حکایت کرد و عبداللَّه با وی مخالفت نمود، بعد از آن برخاست و [ابوموسی] گفت: وقتی این عالم بزرگ در میانتان هست مرا از چیزی مپرسید. و نزد وی هم چنان از ابوعمر و شیبانی روایت است که گفت: ابوموسی اشعری گفت: مادامی که این عالم بزرگ در میانتان هست - یعنی ابن مسعود - از من مپرسید. و ابونعیم این را در الحلیه (۱۲۹/۱) از ابوعطیه و عامر از ابوموسی قولش را به مثل این روایت کرده است.
ابن سعد (۱۶۷/۴) از سهل بن ابی خیثمه روایت نموده، که گفت: کسانی که در زمان پیامبر خدا ص فتوا میدادند، سه تن از مهاجرین بودند و سه تن از انصار: عمر، عثمان، علی، ابی بن کعب، معاذبن جبل و زیدبن ثابت ش. و در نزد وی هم چنان (۱۶۸/۴) از مسروق روایت است که گفت: اصحاب فتوا از یاران پیامبر خدا ص اینان بودند: علی، ابن مسعود، زید، ابی بن کعب و ابوموسای اشعری، و ابن سعد (۱۷۵/۴) از قبیصه بن ذؤیب بن حلحله روایت نموده، که گفت: زیدبن ثابت در مدینه در قضا، فتوا، قرائت و فرائض در زمان عمر، عثمان، وقت اقامت علی در مدینه، و پنج سال بعد از آن، تا این که معاویه در سال چهلم خلافت را به عهده گرفت، رئیس بود، و همینطور در مقام خود باقی بود، تا اینکه زید در سال چهل و پنجم درگذشت.
و ابن سعد (۱۸۱/۴) از عطاء بن یسار روایت نموده که: عمر و عثمان ب ابن عباس ب را فرا میخواندند، و با اهل بدر مشوره میداد، و در زمان عمر و عثمان تا روزی که درگذشت فتوا میداد. و ابن سعد (۱۸۷/۴) از زیادبن میناء روایت نموده، که گفت: ابن عباس، ابن عمر، ابوسعید خدری، ابوهریره، عبداللَّه بن عمروبن العاص، جابربن عبداللَّه، رافع بن خدیج، سلمه بن اکوع، ابوواقد لیثی و عبداللَّه بن بحینه و امثال اینها از اصحاب رسول خدا ص درمدینه فتوا میدادند و از رسول خدا ص از ابتدای وفات عثمان تا درگذشت خودشان حدیث بیان میکردند، و کسانی که از جمله اینان فتوا به آنان محول گردید: ابن عباس، ابن عمر، ابوسعید خدری، ابوهریره، و جابربن عبداللَّه بودند. و ابن سعد (۱۸۹/۴) از قاسم [۵۷۷] روایت نموده، که گفت: عایشه ل در خلافت ابوبکر، عمر و عثمان و از آن به بعد تا این که درگذشت فتوا میداد، خداوند رحمتش کناد، و من ملازمش بودم و او به من احسان و نیکویی مینمود... و حدیث را ذکر نموده.
[۵۷۷] وی قاسم بن محمدبن ابی بکر الصدیق (برادرزاده عایشه) است.
احمد از ابوذر س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص ما را در حالی ترک نمود، که اگر پرندهای بالهایش را در آسمان حرکت میداد، دربارن آن علمی به ما یاد داده بودند. هیثمی (۲۶۳/۸) میگوید: این را احمد و طبرانی روایت نمودهاند، و طبرانی افزوده: پیامبر ص فرمود: «هر چیزی که به جنت نزدیک میگرداند و از آتش دور میسازد برایتان بیان گردیده است» [۵۷۸]. و رجال طبرانی رجال صحیحاند، غیر محمدبن عبداللَّه بن یزیدمقری و او ثقه میباشد، در اسناد احمد کسی آمده، که از وی نام برده نشده. طبرانی این را از ابودرداء به مثل حدیث ابوذر که نزد احمد آمده، روایت نموده است. هیثمی (۱۲۴/۸) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. ابن سعد (۱۷۰/۴) از ابوذر مثل آن را روایت نموده است.
[۵۷۸] ضعیف. احمد (۵/ ۱۶۲) در سند آن یک نفر نام برده نشده. نگا: المجمع (۸/ ۲۶۳).
احمد از عمروبن عاص س روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص هزار مثل آموختم [۵۷۹]. هیثمی (۲۶۴/۸) میگوید: اسنادش حسن است. بغوی، ابن عساکر و غیر ایشان از عایشه ب روایت نمودهاند، و عایشه حدیث را ذکر نموده، و در آن آمده: در هر نقطهای که اختلاف مینمودند، پدرم به حل و فصل آن اقدام مینمود رسول خدا ص کجا دفن شود؟ نزد هیچ کسی علمی درباره آن نیافتیم، آن گاه ابوبکر س گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «هر نبیی که وفات نموده، در همان جای خوابش که در آن مرده دفن گردیده است [۵۸۰]»، میافزاید: و در مورد میراثش اختلاف کردند، و نزد هیچ کسی درباره آن علم نیافتند، آن گاه ابوبکر گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «از ما گروه انبیا میراث برده نمیشود، آن چه از خود به جای گذاشتیم صدقه است» [۵۸۱]. این چنین در منتخب الکنز (۳۴۶/۴) آمده است.
[۵۷۹] حسن. احمد (۴/ ۲۰۳) هیثمی (۸/ ۲۶۴) آن را حسن دانسته است. [۵۸۰] صحیح. [۵۸۱] صحیح. طبرانی (۱/ ۱۰۴۶) و به مانند آن بخاری (۳۰۹۴) و مسلم در کتاب الجهاد (۱۷۵۷) و ابوداوود (۲۹۶۳) و ترمذی (۱۶۱۰) احمد (۱/ ۴۸) و نسائی (۷/ ۱۳۵) و حمیدی (۲۲).
طبرانی از ابووائل روایت نموده، که گفت: عبداللَّه س گفت: اگر علم عمر س در یک پله ترازو گذاشته شود و علم اهل زمین در پله دیگر، علم وی از علم ایشان سنگینتر خواهد شد. وکیع میگوید: اعمش گفت: من این را نپذیرفتم و نزد ابراهیم [۵۸۲] آمده آن را برایش یادآورد شدم، گفت: چه چیز آن را انکار نمودی؟ به خدا سوگند، عبداللَّه بهتر از آن را گفته، گفته است: میپندارم که از ده جزء علم نه جزء آن روزی که عمر رحلت نمود رفت [۵۸۳]. هیثمی (۶۹/۹) میگوید: طبرانی آن را به چند اسناد روایت نموده، و رجال این اسناد رجال صحیحاند، غیر اسد بن موسی که ثقه است. ابن سعد (۱۵۳/۴) هم مانند این را روایت نموده است. و طبرانی در حدیث طویلی در وفات عمر از عبداللَّه - یعنی ابن مسعود - روایت نموده، که گفت: عمر عالمترین ما به خدا، خوانندهترین ما به کتاب خدا و فقیهترین ما در دین خدا بود. این چنین در مجمع الزوائد (۶۹/۹) آمده است. و ابن سعد (۱۵۳/۴) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: انگار که علم مردم در وقت موجودیت عمر در سوراخی پنهان بود. و نزد وی هم چنان از مردی از اهل مدینه روایت است که گفت: نزد عمربن خطاب حاضر شدم، و دریافتم که فقها نزدش چون اطفال بودند، و او در فقه و علمش بر آنان برتری و بلندی داشت.
[۵۸۲. ] وی ابراهیم نخعی از کبار تابعین است. [۵۸۳] صحیح. طبرانی (۹/ ۱۶۳) نگا: المجمع (۹/ ۶۹).
طبرانی از ابواسحاق روایت نموده که: علی س هنگامی که با فاطمه ل ازدواج نمود، فاطمه به پیامبر ص گفت: مرا در حالی به همسری وی دادی، که به ضعف بینایی مبتلاست و شکم بزرگی دارد؟! پیامبر ص فرمود: «تو را در حالی به نکاحش درآوردم، که او از همه اصحابم اول اسلام اورده، و از همهشان زیادتر علم دارد و در میانشان از بردباری بزرگی برخوردار است» [۵۸۴]. هیثمی (۱۰۲/۹) میگوید: این حدیث مرسل صحیح الاسناد است. و طبرانی و احمد این را از معقل بن یسار روایت نمودهاند... و حدیث را [هیثمی ]متذکر شده و در آن آمده: «آیا راضی نمیشوی؛ که تو را به نکاح کسی درآوردم که از همه امتم سابقتر اسلام آورده، و از همهشان زیادتر علم دارد، و در میانشان از بردباری بزرگی بهرهمند است». هیثمی (۱۰۱/۹) میگوید: در این خالدبن طهمان [۵۸۵] آمده، ابوحاتم و غیر وی ثقهاش دانستهاند، و بقیه رجالش ثقهاند. و ابن سعد (۱۵۴/۴) از علی روایت نموده، که گفت: به خدا سوگند، هر آیهای که نازل شده، من دانستهام که در چه نازل شده، در کجا نازل شده و برای کی نازل شده است، پروردگارم به من قلب عقلمند و زبان فصیح و روان بخشیده است. و نزد وی (۱۵۶/۴) هم چنان از یحی بن سعید از سعیدبن مسیب روایت است که گفت: عمر از معضلهای که در آن ابوالحسن نمیبود به خدا پناه میجست.
[۵۸۴] ضعیف. طبرانی (۱/ ۹۴) که مرسل است. نگا: مجمع الزوائد (۹/ ۱۰۲). [۵۸۵] خالد بن طهمان: ابن حجر دربارهی وی می گوید: صدوق است و به تشیع متهم است سپس دچار اختلاط گردید (التقریب: ۱/ ۲۵۹).
ابن سعد (۱۵۹/۴) از مسروق روایت نموده، که گفت: عبداللَّه فرمود: هر سورهای که نازل شده، من میدانم که در چه مورد نازل گردیده است، و اگر بدانم کسی از من به کتاب خدا عالمتر است، و شتر یا سواریها نزدش میرسند حتماً نزدش میروم. و نزد وی هم چنان از مسروق روایت است که گفت: با اصحاب محمد ص مجالست نمودم، و آنان را چون حوض آب یافتم، بعضی از آن حوضها مردی را سیراب مینمود، حوضی دو تن را سیراب مینمود، حوضی ده تن را سیراب مینمود و حوضی صد تن را سیراب مینمود و چنان حوضی هم بود که اگر اهل زمین در آن وارد میشدند، برایشان کفایت مینمود، و عبداللَّه بن مسعود را مثل همین حوض یافتم. و ابن سعد (۱۶۱/۴) از زیدبن وهب روایت نموده، که گفت: عبداللَّه روزی در حالی آمد که عمر نشسته بود، هنگامی که عمر وی را دید میآید، گفت: وی کیسهای است که از فقه پر شده است - و گاهی اعمش گفته: از علم -. و از اسدبن وداعه روایت است که عمر ابن مسعود را یاد نمود و گفت: وی کیسهای است که از علم پر شده، او را در ضمن با این که به اونیاز داشتم او را به اهل قادسیه محول ساختم.
ابن سعد (۱۶۲/۴) از ابوالبختری روایت نموده، که گفت: نزد علی س آمدیم و از او درمورد اصحاب محمد ص پرسیدیم، گفت: از کدام شان؟ میگوید: گفتیم: از عبداللَّه بن مسعود س برای ما صحبت کن، گفت: قرآن و سنت را آموخت، بعد از آن باز ایستاد و پیش نرفت، و دانستن آن دو به عنوان همه علم و دانش کافی است، میگوید: گفتیم: از ابوموسی س برای ما صحبت کن، گفت: در علم رنگ کرده شد و باز از آن بیرون گردید، میافزاید: گفتیم: از عماربن یاسر برای ما صحبت کن، گفت: مومن فراموش کار است، و وقتی به او تذکر داده شود، به یاد میآورد، میگوید: گفتیم: از حذیفه س برای ما صحبت کن، گفت: علمی را فرا گرفت، و از قیام بدان عاجز آمد، میگوید: گفتیم: از سلمان برای ما صحبت نما، گفت: علم اول و علم آخر را درک نمود [۵۸۶]، بحریست که قعرش ناپیداست، و از جمله اهل بیت ماست، میگوید: گفتیم: ای امیرالمومنین ما را از نفس خودت خبر بده، گفت: این را اراده نمودید!! وقتی میپرسیدم، به من داده میشد [۵۸۷]. و وقتی خاموش میشدم، به تعلیمم شروع میشد [۵۸۸].
[۵۸۶] علم اول: علم کتب سابقه، و علم آخر: عمل قرآن کریم است. [۵۸۷] یعنی: وقتی از پیامبر ص میپرسیدم، برای پاسخ میداد، و اگر خاموش میبودم، او به تعلیمم شروع مینمود. [۵۸۸] هیثمی (۹/ ۱۵۸) طبرانی آن را از دو راه روایت کرده است که در یکی از آن دو حبان بن علی است که مورد اختلاف است و بقیهی رجال آن رجال صحیحاند.
ابن سعد (۱۶۵/۴) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: معاذبن جبل س امت فرمانبردار برای خدا و مایل به حق بود و از مشرکان نبود، گفتم [۵۸۹] ابوعبدالرحمن اشتباه کرده است، خداوند تعالی اینطور گفته است.
﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٢٠﴾ [النحل: ۱۲۰].
ترجمه: «ابراهیم امتی فرمانبردار برای خدا و مایل از ادیان باطل به دین حق بود و از مشرکین نبود».
او آن را باز برایم تکرار نمود و گفت: معاذبن جبل امت فرمانبردار برای خدا و مایل به حق بود و از مشرکان نبود، آن گاه دانستم که وی این حرف را به قصد میگوید و خاموش گردیدم، گفت: آیا میدانی که که امت چیست؟ و فرمانبردار [۵۹۰] کیست؟ گفتم: خدا داناتر است، گفت: امت کسی است که به مردم خیر میآموزد، و فرمانبردار کسی است که فرمانبردار خدا و رسولش باشد، و معاذ این چنین بود، به مردم خیر میآموخت و فرمانبردار خدا و رسولش بود [۵۹۱].
[۵۸۹] گوینده فروه بن نوفل اشجعی است. [۵۹۰] «قانت». [۵۹۱] صحیح. طبرانی (۲۰/ ۳۴) هیثمی (۹/ ۳۱۱) می گوید: رجال آن رجال صحیحاند به جز حجاج بن ابراهیم که ثقه است.
ابن سعد (۱۶۷/۴) از مسروق [۵۹۲] روایت نموده، که گفت: با اصحاب رسول خدا ص مجالست و همنشینی نمودم، دانستم که علمشان به شش تن میرسد: به عمر، علی، عبداللَّه، معاذ، ابودرداء و زیدبن ثابت ش، با این شش تن نیز همنشینی نمودم و علمشان را درک کردم که به علی و عبداللَّه ب میرسد. و ابن سعد (۱۷۶/۴) از مسروق روایت نموده، که گفت: به مدینه آمدم، و از اصحاب پیامبر ص پرسیدم، ناگهان متوجه شدم که زیدبن ثابت از راسخین در علم است.
[۵۹۲] وی مسروق بن اجدع همدانی است، و از شاگردان بزرگ ابن مسعود میباشد.
ابن سعد (۱۸۱/۴) از مسروق روایت نموده، که گفت: عبداللَّه فرمود: اگر ابن عباس سن و سالهای ما را درک مینمود، علم هیچ مردی از ما به ده یک علم وی نمیرسید. و نضر در این حدیث افزوده است: ابن عباس چه نیکو مفسر قران است. و ابن سعد (۱۸۱/۴) از مجاهد روایت نموده که: ابن عباس را به خاطر کثرت علمش بحر میگفتند. و ابن سعد (۱۸۱/۴) از لیث بن ابی سلیم روایت نموده، که گفت: به طاووس گفتم: ملازمت این بچه را نمودی - هدفش ابن عباس است - و بزرگان اصحاب رسول خدا ص را ترک نمودی؟! گفت: من هفتاد تن از اصحاب رسول خدا ص را دیدم، که وقتی در چیزی اختلاف و مجادله مینمودند، به قول ابن عباس بر میگشتند، و آن را میپذیرفتند. و ابن سعد (۱۸۳/۴) از عامربن سعد بن ابی وقاص روایت نموده، که گفت: از پدرم شنیدم که میگفت: کسی را حاضر فهمتر، عقلمندتر، عالمتر و بردبارتر از ابن عباس ندیدم، و عمربن خطاب را دیدم که وی را برای معضلات فرا میخواند و بعد از آن میگفت: نزدت هست، معضلهای برایت آمده، و باز از قول وی نمیگذشت، و در اطرافش اهل بدر از مهاجرین و انصار حاضر میبودند. و ابن اسعد (۱۸۵/۴) از ابوالزناد روایت نموده که: عمربن خطاب نزد ابن عباس جهت عیادتش که تب داشت داخل گردید، عمر گفت: مرضت به ما خلل وارد نموده، به آن هم خدا کمک کننده است!! و ابن سعد (۱۸۵/۴) از طلحه بن عبیداللَّه س روایت نموده، که گفت: برای ابن عباس فهم، تیزهوشی و علم داده شده است، من عمربن خطاب را نمیدیدم که کسی را از وی پیش نماید.
ابن سعد (۱۸۵/۴) از محمدبن ابی کعب روایت نموده، که گفت: از ابی بن کعب س - آن گاه که ابن عباس ب نزدش نشسته بود و بعد برخاست - شنیدم که گفت: این عالم بزرگ این امت میباشد، به او عقل و فهم داده شده است، و رسول خدا ص برایش دعا نموده، که فقه در دین نصیبش گردد. و ابن سعد (۱۸۵/۴) از طاووس روایت نموده، که گفت: ابن عباس ب در علم از مردم چنان بلند و مرتفع شده بود، که خرمای رسا بر کوتاه و کوچک بلند میشود. و حاکم (۵۳۶/۳) از ابووائل روایت نموده، که گفت: من و یک همراهم با ابن عباس که امیر حج بود حج به جای آوردیم، وی سوره نور را میخواند و تفسیرش مینمود، همراهم گفت: یا سبحاناللَّه!! از سر این مرد چه بیرون میشود؟ اگر ترک این را بشنود اسلام میآورد. حاکم میگوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت ننمودهاند، و در روایت دیگری نزدش آمده: من میگفتم: کلام هیچ مردی را مثل این ندیدهام و نه شنیدهام، اگر فارس و روم این را بشنوند اسلام میآورند!! و ابن سعد (۱۸۴/۴) از ابن عباس روایت نموده، که گفت: روزی نزد عمربن خطاب س وارد شدم، او مرا از مسئلهای پرسید، که آن را یعلی بن امیه از یمن برایش نوشته بود، و آن را برایش پاسخ دادم، عمر گفت: شهادت میدهم که تو از خانه نبوت حرف میزنی. و ابن سعد (۱۸۲/۴) از عطاء روایت نموده، که گفت: مردمانی نزد ابن عباس برای [آموختن] شعر میآمدند، مردمانی برای [آموختن علم] نسبها میآمدند، مردمانی برای روزهای عرب و وقایع آن میآمدند، هر صنف و گروه آنچه را میخواست به او عرضه مینمود.
ابن سعد (۱۸۳/۴) از عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبه روایت نموده، که گفت: ابن عباس در چند خصلت از مردم سبقت داشت: به علمی که کسی از وی در آن سبقت نداشت، به فقیهی که در آن به رأیش ضرورت میشد و به بردباری و عطا و کرم، و هیچ کسی را ندیدم که در آن چه از حدیث رسول خدا ص گذشته بود از وی عالمتر باشد، وهیچ کسی را ندیدم که از وی به قضاوت ابوبکر و عمر و عثمان ش داناتر باشد، و هیچ کسی را ندیدم که در رأی و نظر از وی فقیهتر باشد، و هیچ کسی را ندیدم که از وی به شعر و عربی عالمتر باشد، و هیچ کسی را ندیدم که از وی به تفسیر قرآن، حساب و فریضهای داناتر باشد، و هیچ کسی را ندیدم که از وی به آنچه گذشته عالمتر بوده باشد، و نه کسی را دیدم که در رأی و نظریهای که ضرورت میشد از او روشنتر و منورتر بوده باشد، وی یک روز تمام مینشست، و در آن فقط صحبت و بیانش از فقه فی بود و روزی از تفسیر، روزی از مغازی، روزی از شعر و روزی هم از تاریخ ووقایع عرب صحبت مینمود، و من هرگز عالمی را ندیدم که نزدش نشسته باشد مگر اینکه به ریش گردن نهاده است و هرگز سئوال کنندهای را ندیدم که از وی سئوال نموده باشد، مگر این که نزدش علمی دریافته است.
و ابن سعد (۱۸۶/۴) از ابن عباس روایت نموده، که گفت: من ملازمت بزرگان اصحاب رسول خدا ص از مهاجرین و انصار را مینمودم، و آنان را از مغازی پیامبر خدا ص و آنچه از قرآن در آن باره نازل شده بود میپرسیدم، و نزد هر یکیشان که میآمدم، از آمدنم به سبب قرابت و نزدیکی ام به رسول خدا ص خوشحالی مینمود، روزی ابی بن کعب - وی از راسخین در علم بود - را از آنچه از قرآن در مدینه نازل شده بود میپرسیدم، وی گفت: بیست و هفت سوره در مدینه نازل شده، و سایر آنها در مکه نازل شدهاند.
و ابن سعد (۱۸۶/۴) از عکرمه روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن عمروبن عاصب را شنیدم که میگفت: ابن عباس عالمترین ما به آنچه است که گذشته، و فقیهترین ما در آنچه است که پیش میآید و دربارهاش چیزی منقول نمیباشد، عکرمه میگوید: این قول وی را برای ابن عباس خبر دادم، گفت: وی از علم بهرهمند است، او رسول خدا ص را از حلال و حرام سئوال مینمود.
ابن سعد (۱۸۴/۴) از عایشه ل روایت نموده که: وی در شبهای حج بهسوی ابن عباس نگریست، و دید که همراهش حلقههایی است و از مناسک پرسیده میشود، گفت: او عالمترین فرد به مناسک در میان آنانی است که باقی ماندهاند.
ابن سعد (۱۸۶/۴) از یعقوب بن زید از پدرش روایت نموده، که گفت: از جابربن عبداللَّه ب وقتی که خبر مرگ ابن عباس ب به او رسید، در حالی که یک دستش را در دست دیگر زد شنیدم که میگفت: عالمترین و بردبارترین مردم در گذشت، و به مرگ وی این امت را مصیبتی رسید که دیگر کم نمیشود!! و ابن سعد (۱۸۷/۴) از ابوبکر بن محمد بن عمروبن حزم روایت نموده، که گفت: هنگامی که ابن عباس درگذشت، رافع بن خدیج س گفت: امروز کسی درگذشت که مردمان مشرق و مغرب در علم به وی نیازمند بودند!! و ابن سعد (۱۸۳/۴) از ابوکلثوم روایت نموده، که گفت: هنگامی که ابن عباس دفن گردید، ابن حنفیه گفت: امروز ربانی این امت درگذشت.
ابن سعد (۱۸۷/۴) از عمروبن دینار روایت نموده، که گفت: ابن عمر ب از فقهای جوان به شمار میرفت. و ابن سعد (۱۸۸/۴) از خالدبن معدان روایت نموده، که گفت: از اصحاب رسول خدا ص در شام هیچ کسی باقی نمانده بود، که از عباده بن صامت و شدادبن اوس ب ثقه تر، فقیهتر و رضایت بخشتر میبود. و ابن سعد (۱۸۸/۴) از حنظله بن ابی سفیان از شیخهای وی روایت نموده، که گفتند: هیچ یک از جوانان اصحاب رسول خدا ص از ابوسعید خدری س فقیهتر نبود.
حاکم (۵۱۰/۳) از ابوزعیزعه کاتب مروان بن حکم روایت نموده که: مروان ابوهریره س را طلب نمود، و مرا در عقب تخت نشانید، و به سئوال نمودن از وی شروع نمود و من مینوشتم، و وقتی که یک سال تمام گذشت باز وی را طلب نمود، پشت پرده نشاندش و شروع به پرسیدن وی از همان چیزها نمود، آن گاه وی نه زیاد نمود، نه کم، نه پیش و نه هم پس. حاکم میگوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند، و ذهبی گفته: صحیح است.
ابن سعد (۱۸۹/۴) از ابوموسی س روایت نموده، که گفت: اصحاب رسول خدا ص در هر چیزی که شک مینمودند، از عایشه ل میپرسیدند، و نزد وی درباره آن علم مییافتند. و ابن سعد (۱۸۹/۴) از قبیصه بن ذؤیب روایت نموده، که گفت: عایشه ل عالمترین مردم بود، بزرگان صحابه رسول خدا ص از وی میپرسیدند، و نزد وی هم چنان از ابوسلمه روایت است که گفت: هیچ کسی را عالمتر به سنتهای رسول خدا ص، فقیهتر در رأی و نظری که به آن ضرورت میشد، عالمتر به آیتی که درباره چه نازل شده و عالمتر به میراث از عایشه ل ندیدم. و ابن سعد (۱۸۹/۴) از مسروق روایت نموده، که به او گفته شد: آیا عایشه ل علم میراث را نیکو میدانست؟ گفت: آری، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من شیخها و بزرگان اصحاب رسول خدا ص را دیدم که او را از علم میراث سئوال مینمودند. این را طبرانی به لفظ وی روایت نموده، و اسنادش حسن است، چنانکه هیثمی (۲۴۲/۹) گفته است. ابن سعد (۱۸۹/۴) از محمدبن لبید روایت نموده، که گفت: ازواج پیامبر ص از احادیث پیامبر ص به پیمانه زیادی حفظ مینمودند، ولی نه چون عایشه و ام سلمه ب، و عایشه در عهد عمر و عثمان تا این که درگذشت، خدا رحمتش کناد، فتوا میداد، و بزرگان اصحاب رسول خدا ص چون عمر و عثمان بعد از رسول خدا ص نزد وی میفرستادند، و او را از سنن میپرسیدند.
و طبرانی از معاویه س روایت نموده، که گفت: سوگند به خدا هیچ خطیبی را هرگز بلیغتر، فصیحتر و تیزفهمتر از عایشه ندیدم. هیثمی (۲۴۳/۹) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. و نزد وی هم چنان از عروه روایت است که گفت: زنی را عالمتر به طب، فقه، و شعر از عایشه ندیدم. اسناد آن، چنانکه هیثمی (۲۴۲/۹) ذکر نموده، حسن است. بزار - لفظ هم ازوی است - احمد، طبرانی در الأوسط و الکبیر از عروه روایت نمودهاند که گفت: به عایشه گفتم: من در امر تو فکر میکنم، و تعجب مینمایم، تو را از فقیهترین مردم مییابم، [و با خود] گفتم [۵۹۳]: چه بازش میدارد، همسر رسول خدا ص و دختر ابوبکر است!! و تو را عالم به تاریخ وقایع عرب، نسبهای آنان و اشعارشان مییابم، [و با خود] گفتم: چه بازش میدارد، پدرش علامه قریش است!! ولی تعجب میکنم که تو عالم به طب یافتم، این از کجا آمده است؟ آن گاه وی از دستم گرفت و گفت: ای عریه [۵۹۴] مریضیهای رسول خدا ص زیاد شد، و اطبای عرب و عجم برای او [هر قسم دوا ]میفرستادند، و من آن را آموختم. و در روایت احمد آمده: من او را در مریضیهایش معالجه نمودم، و از همانجا فرا گرفتم [۵۹۵]. هیثمی (۲۴۲/۹) میگوید: در این عبداللَّه بن معاویه زبیری آمده، ابوحاتم گفته: حدیثش راست است، ولی در وی ضعفی وجود دارد، و بقیه رجال احمد و طبرانی در الکبیر ثقهاند.
[۵۹۳] در اصل «گفت» آمده، ولی ظاهر «گفتم» است، و روایت احمد (۶۷/۶) نیز این را تأیید میکند، که به لفظ «میگویم»، آمده. [۵۹۴] تصغیر «عروه» است و او خواهرزادهاش میشد. [۵۹۵] ضعیف. احمد (۶/ ۶۷) بطور مختصر. هیثمی (۹/ ۲۴۲) می گوید: در سند آن عبدالله بن معاویة الزبیری است که ابوحاتم دربارهی وی می گوید: مستقیم الحدیث است و در وی ضعفی وجود دارد...
ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۲۶/۱) از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که وی به یارانش گفت: سرچشمههای علم، چراغهای هدایت، ملازم خانهها، چراغهای شب، دارای دلهای تازه و لباسهای کهنه باشید، تا در آسمان شناخته شوید، و بر اهل زمین پنهان بمانید. ابونعیم این را در الحلیه (۷۷/۱) از علی س به معنای آن روایت نموده، مگر اینکه در روایت وی آمده: و به آن در زمین یاد شوید، در بدل این قولش: و بر اهل زمین پنهان بمانید.
ابونعیم در الحلیه (۳۲۵/۱) از وهب بن منبه روایت نموده، که گفت: به ابن عباسب خبر داده شد، که قومی کنار در بنی سهم مخاصمه و مجادله میکنند - گمان میکنم که گفت: درباره قدر وی به طرف آنان برخاست، و عصایش را به عکرمه داد، و یکدستش را بر وی گذاشت و دیگری را بر طاووس، هنگامی که نزد آنان رسید، برایش جای گشودند و خوش آمد گفتند، ولی وی ننشست، و به آنان گفت: نسبهایتان را برایم بیان کنید تا شما را بشناسم، آنان نسبهایشان را برای وی بیان نمودند - یا تعدادی از آنان نسبهای خود را بیان داشتند - آن گاه فرمود: آیا نمیدانید که برای خداوند تعالی بندگانی هست، که ترس وی آنان را بدون گنگی و لکنت زبان خاموش گردانیده است، و آنان عالماند، و از فصاحت و روان بودن زبان و نجابت بهرهمنداند، به روزهای خداوند ﻷ عالماند، ولی آنان وقتی عظمت و بزرگی خداوند ﻷ را به یاد میاورند، به سبب آن عقلهایشان بیفکر میشود، و قلبهایشان میشکند، و زبانهایشان قطع میگردد، حتی وقتی از آن حالت به هوش میآیند، بهسوی خداوند ﻷ به اعمال پاک شتاب مینمایند، خویشتن را مقصر میشمارند، در حالی که تیز هوش و قویاند، و خود را با ظالمان و خطاکاران میشمارند، در حالی که آنان نیکوکار و پاکاند، ولی آنان زیاد را برایش [۵۹۶] زیاد نمیدانند، و به کم برایش راضی نمیگردند، و به سبب اعمال بر خداوند نمینازند، آنان را هر جایی که بیابی، اندوهگین و در ترس و هراس و خوفاند. میگوید: بعد از نزد ایشان برگشت، و به مجلسش عودت نمود.
[۵۹۶] برای خداوند تعالی. م.
ابن عساکر از ابن مسعود روایت نموده، که گفت: اگر اهل علم، علم را نگه دارند و نزد اهلش بگذارند، آقایان اهل زمانشان میباشند، ولی آن را نزد اهل دنیا گذاشتهاند، تا از دنیایشان چیزی به دست آورند، و به این اساس نزد آنان ذلیل و خوار گردیدهاند، از نبیتان ص شنیدم که میگوید: «کسی که همه قصدها را یک قصد بگرداند - قصد آخرت - خداوند کفایت سایر قصدها را برای او میکند، و کسی که قصدهای مختلف در احوال دنیا در سربپروراند او را کفایت نمیکند و فرقی ندارد که در کدام وادی هلاک گردد» [۵۹۷]. این چنین در الکنز (۲۴۳/۵) آمده است. ابن عبدالبر این را در جامع العلم (۱۸۷/۱) از ابن مسعود به مثل آن روایت کرده است. و ابن عبدالبر در جامع العلم (۱۸۸/۱) از سفیان بن عیینه روایت نموده، که گفت: از ابن عباس به ما خبر رسید که وی گفت: اگر حاملین علم آن را به حقش و آن طوری که لازم است بگیرند، خداوند و ملائکه و صالحان ایشان را دوست میدارند، و مردم از آنان هیبت پیدا میکنند، ولی به آن دنبا را طلب نمودهاند، بنابراین خداوند بدشان دیده و نزد مردم نیز خوار گردیدهاند. و عبدالرزاق از ابن مسعود س روایت نموده، که وی گفت: وقتی فتنهای شما را فرا گیرد، که در آن خرد بزرگ شود و بزرگ پیر شود، راه و روش [چون سنت و دین] مورد استفاده قرار گیرد حالتان چگونه خواهد بود، که اگر آن راه و روش روزی تغییر داده شود، گفته میشود: این منکر است، گفته شد: این چه وقت میباشد؟ گفت: وقتی امینهایتان کم شوند، امیرانتان زیاد گردند، فقیههایتان کم شوند، قاریانتان زیاد گردند، آموزش غیر دینی صورت پذیرد و به عمل آخرت دنیا طلب و جستجو گردد [۵۹۸]. این چنین در الترغیب (۸۲/۱) آمده است. ابن عبدالبر در العلم (۱۸۸/۱) به معنای این را روایت کرده است، و در روایت وی آمده: و سنت نو پیدایی ایجاد میگردد، و مردم به آن عمل میکنند، وقتی چیزی از آن تغییر داده شود، گفته میشود: سنت تغییر داده شد، و افزوده: و فقهایتان کم گردند و امیرانتان ذخیره نمایند.
[۵۹۷] حسن. ابن ماجه (۲۵۷) آلبانی آن را حسن دانسته: صحیح الجامع (۶۱۸۹) و صحیح الترغیب (۳۱۷۱). همچنین حاکم (۲/ ۴، ۴۴۳، ۳۲۸). [۵۹۸] صحیح. عبدالرزاق و ابن عبدالبر (۱/ ۱۸۸) دارمی (۱۸۵) نگا: صحیح الترغیب (۱۱۱).
ابن عبدالبر در العلم (۱۸۷/۱) از ابوذر س روایت نموده، که گفت: باید بدانید، این احادیثی که بدان رضای خداوند تعالی طلب میشود، هر کس آن را برای طلب متاع دنیا - یا گفت: فقط به خاطر طلب متاع دنیا - بیاموزد، ابداً بوی خوش جنت را استشمام نمیکند. و نزد وی (۶/۲) هم چنان از ابومعن روایت است که گفت: عمر به کعب گفت: چه چیز علم را از قلبهای علما بعد از این که آن را حفظ نمودهاند و فراگرفتهاند میبرد؟ گفت: طمع و درخواست نیازمندیها از مردم میبردش. و عبدالرزاق از علی س روایت نموده که: وی فتنههایی را ذکر نمود، که در آخر الزمان میباشد، عمر به او گفت: ای علی این چه وقت میباشد؟ گفت: وقتی فقه برای غیر دین آموخته شود، و علم برای غیر عمل آموخته شود و دنیا به علم آخرت طلب گردد. این چنین در الترغیب (۸۲/۱) آمده است.
ابن عبدالبر در العلم (۱۹۴/۲) از عمر روایت نموده، که گفت: بر شما از دو مرد میترسم: مردی که قرآن را بر غیر تأویلش تأویل میکند، و مردی که در پادشاهی با برادرش مسابقهمینماید [۵۹۹] ابن ابی شیبه جزء اول این را، چنان که در الکنز (۲۳۳/۵) آمده، روایت کرده است. ابن سعد و ابویعلی از حسن روایت نمودهاند که گفت: وقتی که وفد بصره نزد عمر آمد، احنف بن قیس در میانشان بود، وی وفد را مرخص نمود، و احنف را برای یک سال نزدش نگه داشت، بعد از آن گفت: آیا میدانی چرا تو را نگه داشتم؟ رسول خدا ص ما را از هر منافق سخنور برحذر داشته است، و من ترسیدم که از آنان باشی، و ان شاءاللَّه از آنان نیستی [۶۰۰]. و بیهقی و ابن نجار از ابوعثمان نهدی روایت نمودهاند که گفت: از عمربن خطاب شنیدم که بر منبر میگوید: شما را از منافق عالم بر حذر میدارم، گفتند: منافق چگونه عالم میباشد؟ پاسخ داد: به حق صحبت میکند و به منکر عمل مینماید. و نزد جعفر فریابی، ابویعلی، نصر و ابن عساکر از عمر روایت است که گفت: ما صحبت مینمودیم، که این امت را هر منافق زبان باز هلاک میکند. این چنین در الکنز (۲۳۲/۵) آمده است، و نزد مسدد و جعفر فریابی از ابوعثمان نهدی روایت است که گفت: از عمربن خطاب که بر منبر قرار داشت شنیدم که میگفت: عمدهترین چیزی که از آن بر این امت میترسم، منافق عالم است، گفتند: ای امیرالمؤمنین منافق چگونه عالم میباشد؟ گفت: عالم در زبان و جاهل در قلب و عمل. این چنین در الکنز (۲۳۳/۵) آمده است.
[۵۹۹] یعنی: میخواهد آن را با تک روی و دیکتاتوری کامل در اختیار خود داشته باشد، و دست برادر مسلمانش را از شریک بودن در قدرت باز دارد. [۶۰۰] صحیح. احمد (۱/ ۲۲) هیثمی (۱/ ۱۸۷) می گوید: رجال آن رجال صحیحاند.
ابن عبدالبر در العلم (۱۶۷/۱) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: شما را از جایگاههای فتنهها برحذر میدارم، گفته شد: ای ابوعبداللَّه، جایگاههای فتنهها چیست؟ گفت: دروازههای امیران، یکی از شما نزد امیر وارد میشود، و او را در دروغ تصدیق میکند، و برایش چیزی میگوید که در وی نیست. و از ابن مسعود س روایت است که گفت: بر دروازههای سلاطین، فتنهها مثل شتران خوابیدهاند، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، آنچه شما از دنیای ایشان به دست میآورید، مثل آن را آنان از دین شما میبرند - گفت: یا دو چند آن را -.
حاکم (۹۹/۱) از عوف بن مالک اشجعی س روایت نموده که: رسول خدا ص روزی بهسوی آسمان نگریست و گفت: «این وقتی است که علم برداشته میشود»، آن گاه مردی از انصار که به او ابن لبید گفته میشد به رسول خدا ص گفت: ای رسول خدا چگونه عمل برداشته میشود، در حالی که در کتاب ثبت گردیده، و قلبها آن را فراگرفتهاند؟ رسول خدا ص فرمود: «من تو را از فقیهترین اهل مدینه میپنداشتم»، بعد از آن گمراهی یهود و نصاری را در ضمن موجودیت کتاب خدا در دستشان یاد نمود، میگوید: بعد با شداد بن اوس س روبرو شدم، و حدیث عوف بن مالک را برایش بیان داشتم، گفت: عوف راست گفته، آیا تو را از اول آن که برداشته میشود خبر ندهم؟ گفتم: آری، خبر بده، گفت: خشوع، حتی که خاشعی را نمیبینی [۶۰۱]، حاکم میگوید: این صحیح است، و بخاری و مسلم همه راویان آن را حجت گرفتهاند، ذهبی نیز همینطور گفته است. بزار و طبرانی در الکبیر از عوف مثل این را روایت کردهاند، چنان که در مجمع الزوائد (۲۰۰/۱) آمده است. و ابن عبدالبر این را در العلم (۱۵۲/۱) مثل آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: آن گاه مردی از انصار که به او زیاد بن لبید گفته میشد به پیامبر ص گفت: ای رسول خدا، در حالی از نزد ما برداشته میشود، که در میان ما کتاب خداست، و ما آن را به پسران و زنان خود میآموزیم!! و در روایت وی آمده: بعد از آن شداد گفت: آیا میدانی بلند شدن و برداشته شدن علم چیست؟ میگوید: گفتم: نخیر، نمیدانم، گفت: رفتن ظرفهای آنست، و میدانی کدام علم برداشته میشود؟ میگوید: گفتم: نخیر نمیدانم، گفت: خشوع، حتی که خاشعی دیده نمیشود [۶۰۲]. حاکم نیز این را به روایت ابودرداء و ابن لبید ب روایت نموده، و طبرانی در الکبیر از صفوان بن عسال و وحشی بن حرب ببه معنای آن روایت نموده، چنان که در المجمع آمده است. و در روایت ابودرداء آمده: تورات و انجیل نزد یهود و نصارا هست، چه نفعی به آنها رسانده است؟. و در روایت وحشی آمده: به آن سربلند نمیکنند. و در روایت ابن لبید آمده: از آن هیچ نفع نمیبرند.
[۶۰۱] صحیح. حاکم (۱/ ۹۹) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده. نگا: مجمع (۱/۲۰۰). [۶۰۲] صحیح. نگا: مجمع (۱/ ۲۰۰).
طبرانی در الکبیر از عبداللَّه بن مسعود س روایت نمود، که گفت: میدانید که اسلام چگونه کم میشود؟ گفتند: چنان که رنگ لباس کم شود، و چنان که چربی چهارپایان کم میشود و چنانکه در هم از طول پنهان ماندن ناقص و کم میشود. گفت: کم شدن اسلام هم همینطور است، و بزرگتر از این مرگ - یا رفتن - علما است. هیثمی (۲۰۲/۱) میگوید: و رجال آن ثقه دانسته شدهاند. و طبرانی در الکبیر از سعیدبن مسیب روایت نموده، که گفت: در جنازه زیدبن ثابت س حاضر بودم، هنگامی که در قبرش دفن گردید، ابن عباس ب گفت: ای مردم، کسی که دوست دارد بداند، رفتن علم چگونه است، رفتن علم اینطور است، به خدا سوگند، امروز علم زیادی رفت. هیثمی (۲۰۲/۱) میگوید: در این علی بن زیدبن جدعان آمده، و در وی ضعف میباشد. و نزد ابن سعد (۱۷۷/۴) از عماربن ابی عمار روایت است که گفت: هنگامی که زیدبن ثابت درگذشت، نزد ابن عباس در سایه قصر نشستیم، گفت: رفتن علم اینطور است، امروز علم زیادی دفن گردید. و نزد وی هم چنان از ابن عباس روایت است که گفت: علم اینطورمی رود، - و با دستش بهسوی قبر وی اشاره نمود -، مردی که چیزی را میداند میمیرد، و غیرش آن را نمیداند، به این صورت آنچه با وی میباشد میرود. و نزد احمد در حدیثی از وی روایت است که گفت: آیا میدانید که رفتن علم چگونه است؟ گفت: رفتن علم رفتن علما از زمین است. این چنین در المجمع (۲۰۲/۱) آمده است. و ابونعیم در الحلیه (۱۳۱/۱) از ابن مسعود روایت نموده، که گفت: من میپندارم، مردی که علمی را آموخته است به سبب گناهی که مرتکب میشود فراموش مینماید. و طبرانی این را در الکبیر روایت نموده، و رجال آن ثقه دانسته شدهاند، مگر این که قاسم از جدش نشنیده است، چنان که هیثمی (۱۹۹/۱) و منذری در الترغیب (۹۲/۱) گفتهاند. و ابن ابی شیبه از قاسم روایت نموده، که گفت: عبداللَّه فرمود: آفت علم فراموشی است. این چنین در جامع العلم (۱۰۸/۱) آمده.
بیهقی و ابن عساکر از جابربن عبداللَّه ب روایت نموده که گفت: حذیفه س برای ما گفت: این علم به عهده ما گذاشته شده است، و ما آن را برای شما ادا میکنیم، اگر چه به آن عمل نمینمودیم. این چنین در الکنز (۲۴/۷) آمده است.
حاکم (۱۰۴/۱) از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص دعا مینمود و میگفت: «اللَّهُمَّ إِنّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ الاربع: مِنْ عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ، وقَلْبٍ لاَ يَخْشَعُ وَنَفْسٍ لاَ تَشْبَعُ وَدُعَاءٍ لاَ يُسْمَعُ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از چهار چیز پناه میبرم: از علمی که نفع نمیرساند، قلبی که خشوع نمینماید، نفسی که سیر نمیگردد و دعایی که شنیده نمیشود» [۶۰۳]. حاکم میگوید: این حدیث صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند، و ذهبی میگوید: صحیح است، این را هم چنان وی به روایت از انس س روایت نموده، و آن را به شرط مسلم صحیح دانسته است [۶۰۴].
[۶۰۳] صحیح. حاکم (۱/ ۱۰۴) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده. [۶۰۴] صحیح. نگا: صحیح الجامع (۱۲۹۵).
رغبت و علاقمندی پیامبر ص و اصحاب ش به ذکر خواوند تبارک و تعالی، مداومتشان به آن در صبح و شام، شب و روز، سفر و اقامت چگونه بود؟ و تشویق و ترغیبشان به آن، و اینکه ذکرهایشان چگونه بود؟
ابونعیم در الحلیه (۱۸۲/۱) از ثوبان س روایت نموده است، که گفت: در یک مسیر با رسول خدا ص در حرکت بودیم، ما همراهش بودیم که ناگهان مهاجرین گفتند: اگر بدانیم کدام مال بهتر است خوب میشود، چون درباره طلا و نقره آنچه نازل شده که میدانیم، آن گاه عمر س گفت: اگر خواسته باشید، از رسول خدا ص درباره این برایتان میپرسم، گفتند: آری، آن گاه بهسوی رسول خدا ص به راه افتاد، و من نیز سوار بر شترم به دنبالش رفتم، وی گفت: ای رسول خدا ص، هنگامی که درباره طلا و نقره آنچه نازل گردیده است نازل گردید، مهاجرین گفتند: اگر حالا بدانیم که کدام مال بهتر است خوب میشود، چون درباره طلا و نقره آن حرفها نازل گردیده است. فرمود: «باید هر یکی از شما زبان ذاکر، قلب شاکر و زن مؤمن که وی را در ایمانش کمک کند بگیرد». و در روایت دیگری از وی نزد او آمده: «و زنی که به آخرت برایش کمک کند» [۶۰۵]. این را احمد ترمذی - و حسن دانسته - و ابن ماجه از ثوبان به معنای آن روایت نمودهاند و عبدالرزاق آن را از علی س درباره این قول خداوند تعالی روایت نموده:
﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ﴾ [التوبة: ۳۴].
ترجمه: «آنانی که طلا و نقره را ذخیره میکنند...».
پیامبر ص فرمود: «هلاکت باد برای طلا هلاکت باد برای نقره»، آن را سه بار گفت، می گوید: این امر بر اصحاب رسول خدا ص گران تمام شد و گفتند: پس کدام مال را بگیریم و عمر س گفت [۶۰۶]... حدیث را به مثل آن به اختصار ذکر نموده و چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۳۵۱/۲) آمده است.
[۶۰۵] صحیح. ابن ماجه (۱۸۵۶) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۶۰۶] صحیح. احمد (۵/ ۳۶۶) از حدیث علی. احمد (۵/ ۲۸۲) و مترمذی (۳۰۹۴) و ابن ماجه (۱۸۵۶) به مانند آن از ثوبان. آلبانی در الصحیحة (۲۲۷۶) آن را صحیح دانسته است.
مسلم از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در راه مکه حرکت مینمود، بر کوهی مرور نمود که به آن جمدان گفته میشد، فرمود: «حرکت کنید، این جمدان است، مفردون سبقت نمودند»، گفتند: ای رسول خدا، مفردون کیستند؟ گفت: «کسانی که خداوند را به کثرت یاد میکنند» [۶۰۷]. و نزد ترمذی آمده: ای رسول خدا مفردون کیستند؟ گفت: «مداومت کنندگان به ذکر خدا، ذکر بارهای سنگین را از آنان دور میسازد، و روز قیامت سبک بار میآیند» [۶۰۸]. این چنین در الترغیب (۵۹/۳) آمده است. و طبرانی این از ابودرداء س به سیاق ترمذی، چنانکه در المجمع (۷۵/۱۰) آمده، روایت نموده است.
[۶۰۷] مسلم (۲۶۷۶). [۶۰۸] ضعیف. ترمذی (۳۵۹۶) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
طبرانی از معاذ بن جبل س روایت نموده، که گفت: در حالی که ما با رسول خدا ص راه میپیمودیم ناگهان گفت: «سابقان کجایند؟» گفتند: عدهای از مردم رفتهاند، و عدهای از مردم بازماندهاند، گفت: «سابقانی که به ذکر خدا مداومت میکنند کجایند؟ کسی که دوست دارد در باغهای جنت بچرد باید ذکر خدا را زیاد نماید» [۶۰۹]. هیثمی (۷۵/۱۰) میگوید: در این موسی بن عبیده آمده، و ضعیف میباشد.
[۶۰۹] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۲۰/ ۱۹۷) در سند آن موسی بن عبیده ضعیف است. المجمع (۱۰/ ۷۵).
ترمذی از ابوسعید خدری س روایت نموده که: از رسول خدا ص پرسیده شد: کدام بندگان نزد خداوند روز قیامت بهترین درجه را دارند؟ گفت: «آنانی که خداوند را به کثرت یاد میکنند»، میگوید: گفتم: ای رسول خدا، از رزمنده فی سبیلاللَّه هم؟ گفت: «اگر با شمشیرش در میان کافران و مشرکان آنقدر بزند، که شمشیرش بشکند و پر خون شود، باز هم آنانی که خداوند را به کثرت یاد میکنند از وی درجهای بهتر دارند» [۶۱۰]. ترمذی میگوید: حدیث غریب است، بیهقی نیز آن را به اختصار روایت نموده. این چنین در الترغیب (۵۶/۳) آمده است.
[۶۱۰] ضعیف. ترمذی (۳۳۶۷) و گفته است: این حدیثی است غریب و آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۸۹۸) به دلیل ضعف دراج، ضعیف دانسته است.
طبرانی در الصغیر و الأوسط از جابر س که وی آن را به پیامبر ص مرفوع گردانیده، روایت نموده که رسول ص فرمود: «هیچ عمل فرزند آدم برایش نجات بخشتر از عذاب، از ذکر خداوند تعالی نیست»، گفته شد: و نه جهاد در راه خدا؟ گفت: «و نه جهاد در راه خدا، مگر در صورتی که با شمشیرش آن قدر بزند که قطع گردد» [۶۱۱]. منذری (۵۶/۳) و هیثمی (۷۳/۱۰) میگویند: رجال آن دو رجال صحیحاند، و طبرانی آن را از معاذ بن جبل س مثل آن، چنان که در المجمع (۷۳/۱۰) آمده، روایت نموده است، و احمد ازمعاذ بن انس از رسول خدا ص روایت نموده، که مردی از وی پرسید و گفت: کدام جهاد بزرگترین پاداش را در بر دارد؟ گفت: «جهاد آنانی که ذکر خداوند تبارک و تعالی را بیشتر میگویند»، پرسید: کدام صالحان پاداش بزرگتر دارند؟ گفت: «آنانی که خداوند تبارک و تعالی را به کثرت یاد میکنند»، بعد از آن نماز، زکات، حج و صدقه را یادآور شد، در هر بار پیامبر ص میگفت: «انانی که خداوند تبارک و تعالی را به کثرت یاد میکنند»، آن گاه ابوبکر به عمر ب گفت: ای ابوحفص، ذکر کنندگان همه خیر را بردند!! رسول خدا ص فرمود: «آری» [۶۱۲]. هیثمی (۷۴/۱۰) میگوید: این را احمد و طبرانی روایت نمودهاند، مگر این که طبرانی گفته: وی را پرسید و گفت: کدام مجاهدین پاداش بزرگتر دارند؟ و در آن زبّان بن فائد آمده، و ضعیف میباشد، و از طرف بعضی ثقه دانسته شده، و هم چنان ابن لهیعه آمده، و بقیه رجال احمد ثقهاند.
[۶۱۱] صحیح. طبرانی در الصغیر و الاوسط. هیثمی (۱۰/ ۷۴) می گوید: رجال آن رجال صحیحاند. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۱۴۹۷) و صحیح الجامع (۵۶۴۴) صحیح دانسته است. [۶۱۲] ضعیف. احمد (۳/ ۴۳۸) در سند آن زبان بن فائد و ابن لهیعة هستند که ضعیفاند. نگا: المجمع (۱۰/ ۷۴).
ترمذی از عبداللَّه بن بسر س روایت نموده که: مردی گفت: ای رسول خدا، شرائع اسلام (برمن) زیاد شده است، بنابراین مرا از چیزی خبر بده که بدان چنگ بزنم، فرمود: «زبانت همیشه از ذکر خدا تازه باشد» [۶۱۳]. ترمذی میگوید: حدیث حسن و غریب است، حاکم نیز این را روایت نموده، و گفته صحیح الاسناد است، و هم چنین این را ابن ماجه و ابن حبان در صحیحش، چنان که در الترغیب (۵۴/۳) آمده، روایت کردهاند. و نزد طبرانی از مالک بن یخامر روایت است که: معاذبن جبل به آنان گفت: آخرین کلامی، که از رسول خدا ص شنیدم و از وی جدا شدم این بود که گفتم: کدام اعمال نزد خداوند محبوبتر است؟ گفت: «در حالی بمیری که زبانت از ذکر خداوند تازه و تر باشد» [۶۱۴]. هیثمی (۷۴/۱۰) میگوید: این را طبرانی به اسنادهایی روایت نموده، و در این طریق خالدبن یزید بن عبدالرحمن بن ابی مالک آمده، گروهی وی را ضعیف دانستهاند، و ابوذرعه دمشقی و غیرش وی را ثقه دانستهاند، و بقیه رجال آن ثقهاند، بزار این را از غیر طریق وی روایت نموده، مگر این که وی گفته: مرا از بهترین اعمال و نزدیکترین آن بهسوی خدا خبر بده، و اسناد آن حسن است. ابن ابی الدنیا و ابن حبان در صحیحش این را، چنان که در الترغیب (۵۵/۳) آمده، روایت کردهاند، و ابن نجار آن را، چنان که در الکنز (۲۰۸/۱) آمده، روایت نموده است.
[۶۱۳] صحیح. ترمذی (۳۳۸۶) و آن را حسن دانسته است. همچنین ابن ماجه (۳۷۹۲) احمد (۴/ ۱۹۰) آلبانی آن را در صحیح الجامع (۷۷۰۰) و صحیح الترغیب (۱۴۹۱) صحیح دانسته است. [۶۱۴] صحیح. طبرانی و ابن حبان (۸۱۸) در سند آن یزید بن عبدالرحمن بن ابی مالک است که گروهی وی را ضعیف دانسته و گروهی دیگر وی را ثقه دانستهاند.. نگا: المجمع (۱۰/ ۷۴). آلبانی می گوید: حسن صحیح است. صحیح الترغیب (۱۴۹۲).
ابن ابی الدنیا از عمر س روایت نموده، که گفت: خودتان را به ذکر مردم مشغول نسازید، چون این بلاست، ولی به ذکر خدا دست یازید. و هم چنین نزد وی و احمد در الزهد و نزد هناد از عمر روایت است که گفت: به ذکر خدا چنگ زنید چون این عمل شفا است، و از ذکر مردم بر حذر باشید چون این عمل بیماریست. این چنین در الکنز (۲۰۷/۱) آمده است. و ابن المبارک در الزهد از عثمان س روایت نموده که گفت: اگر قلبهای ما پاک شود، از ذکر خدا خسته نمیشود. این چنین در الکنز (۲۱۸/۱) آمده است. و بیهقی از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: ذکر خداوند ﻷ را زیاد نمایید، و بر تو باکی نیست، که کسی را همراهی نکنی جز آن را که تو را بر ذکر خداوند اعانت نماید. این چنین در الکنز (۲۰۸/۱) آمده است.
ابونعیم در الحلیه (۲۰۴/۱) از سلمان س روایت نموده است، که گفت: اگر مردی شب را در بخشش کنیزان سفید سپری نماید، و فرد دیگر شب در تلاوت کتاب خداوند ﻷ و ذکر خداوند تعالی سپری نماید، [شبی دومی از شب اولی در اجر بهتر است]، - سلیمان میگوید: انگار وی بر این باور است، که کسی ذکر مینماید بهتر است -. و احمد از حبیب بن عبید روایت نموده، که مردی نزد ابودرداء س آمد و به او گفت: به من وصیت نما، به او گفت: خداوند ﻷ را در خوشی یاد کن در سختی یادت میکند، و وقتی بر چیزی از دنیا دست یافتی بنگر که فرجامش به کدام سوست. این چنین در صفه الصفوه (۲۵۸/۱) آمده است. و ابونعیم در الحلیه (۲۱۹/۱) از ابودرداء روایت نموده، که گفت: آیا شما را از بهترین اعمال تان، محبوبترین آن نزد پادشاهتان و پر نموترین آن در درجههایتان خبر ندهم؟ از این که با دشمنتان غزا کنید و گردنهای شما را بزنند و گردنهایشان را بزنید بهتر است، از دادن درهمها و دینارها هم بهتر است، گفتند: ای ابودرداء آن چیست؟ گفت: ذکر خداوند، و ذکر خداوند بزرگتر است. و ابونعیم در الحلیه (۲۱۹/۱) از ابودرداء روایت نموده، که گفت: کسانی که زبانهایشان به ذکر خداوند ﻷ تر و تازه است، هر یکیشان در حالی وارد جنت میشود که میخندد.
ابونعیم در الحلیه (۲۳۵/۱) از معاذبن جبل س روایت نموده، که گفت: ابن آدم، عملی انجام نداده است، که برایش از ذکر خدا بیشتر نجات دهندهتر از عذاب خدا باشد، گفتند: ای ابوعبدالرحمن، و نه جهاد فی سبیلاللَّه؟ گفت: نخیر، مگر در صورتی که با شمشیرش آنقدر بزند، که قطع شود، چون خداوند تعالی در کتابش میگوید:
﴿وَلَذِكۡرُ ٱللَّهِ أَكۡبَرُ﴾ [العنکبوت: ۴۵].
ترجمه: «و ذکر خداوند بزرگتر است» [۶۱۵].
و ابن ابی شیبه از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نموده، که گفت: ذکر خداوند در بامداد و شامگاه از شکستن شمشیرها در راه خدا و دادن مال به کثرت بهتر و افضل است. این چنین در الکنز (۲۰۷/۱) آمده است.
[۶۱۵] هیثمی آن را به طبرانی در الصغیر ارجاع داده است و گفته است: رجال آن رجال صحیحاند.
ابویعلی از انس س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «اینکه با قومی بنشینم که خداوند را پس از نماز فجر تا طلوع آفتاب ذکر میکنند، برایم محبوبتر از آن است که چهارتن از فرزندان اسماعیل را آزاد سازم، که خون بها [و ارزش] هر مرد از آنان دوازده هزار باشد، و این که با قومی بنشینم که خداوند را پس از نماز عصر تا غروب آفتاب ذکر مینمایند، برایم محبوبتر از آن است که چهارتن از فرزندان اسماعیل را آزاد سازم، که دیه هر مرد از آنان دوازده هزار باشد» [۶۱۶]. هیثمی (۱۰۵/۱۰) میگوید: در این ابوعائذ محتسب آمده، ابن حبان وی را ثقه دانسته و غیر وی ضعیفش دانستهاند. و نزد احمد و ابویعلی از انس به شکل مرفوع روایت است: «کسی که عصر را بخواند و بعد از آن بنشیند و تا غروب ذکر بگوید، از کسی که هشت تن از پسران اسماعیل را آزاد نماید بهتر است». و در روایتی نزد ابویعلی آمده: «این که با قومی بنشینم که خداوند را از بامداد تا طلوع آفتاب ذکر میکنند، برایم از آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده محبوبتر است» [۶۱۷]. هیثمی (۱۰۵/۱۰) میگوید: در روایت ابویعلی یزید رقاشی آمده، که جمهور وی را ضعیف دانستهاند، و از طرف بعضی ثقه دانسته شده، و در روایت احمد یزید رقاشی را یاد ننموده است.
[۶۱۶] ضعیف. ابویعلی و نسائی در عمل الیوم و اللیلة (۱/ ۱۹۲) در سند آن محتسب ابوعائد است که تنها ابن حبان وی را ثقه دانسته است و دیگران ضعیفش دانستهاند. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۰۵). [۶۱۷] ضعیف. طبرانی (۶/ ۱۳۷) هیثمی می گوید: در سند آن محمد بن ابی حمید است که ضعیف است: (۱۰/ ۱۰۵).
طبرانی در الکبیر و الأوسط به اسنادهای ضعیف از سهل بن سعد ساعدی س روایت نموده که: رسول خدا ص فرمود: «اینکه در نماز صبح حاضر باشم، و بعد از آن بنشینم و خداوند ﻷ را تا طلوع آفتاب یاد نمایم، برایم خوبتر از آن است که مجاهدین را بر اسبهای نیکو سوار نموده تا طلوع آفتاب در راه خدا بفرستم». این چنین در مجمع الزوائد (۱۰۵/۱۰) آمده است. و بزار از عباس بن عبدالمطلب س روایت نموده، که رسول خدا ص گفت: «اینکه از نماز بامداد تا طلوع افتاب بنشینم، برایم محبوبتر از آن است که چهارتن از فرزندان اسماعیل را آزاد سازم» [۶۱۸]. هیثمی (۱۰۶/۱۰) میگوید: این را بزار و طبرانی روایت نمودهاند، مگر این که طبرانی گفته: «اینکه نماز بامداد را بخوانم و خداوند تعالی را ذکر نمایم تا آفتاب طلوع کند، برایم از حمله سوار بر اسب در راه خدا تا طلوع آفتاب محبوبتر است». در اسناد آنها محمدبن ابی حمید آمده، و ضعیف میباشد.
[۶۱۸] ضعیف. بزار و طبرانی. در سند آن محمد بن ابی حمید ضعیف است. المجمع (۱۰/۱۰۶).
مسلم [۶۱۹] و ترمذی از ابوهریره س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص فرمود: «اینکه بگویم: «سبحان الله، والحمد لله، و لا اله الا الله، والله اكبر» برایم از آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده، محبوبتر است». این چنین در الترغیب (۸۴/۳) آمده است. و احمد از ابوامامه س روایت نموده که، رسول خدا ص گفت: «اینکه بنشینم و تا طلوع آفتاب خداوند را ذکر نمایم، به بزرگی یادش کنم، تسبیحش بگویم و تهلیلش بگویم، برایم از این که دو برده از پسران اسماعیل رها سازم محبوبتر است، و بعد از نماز عصر تا اینکه آفتاب غروب کند، برایم محبوبتر از آنست که چهار برده را از پسران اسماعیل رها سازم» [۶۲۰]. و در روایتی آمده: «اینکه خداوند را تا طلوع آفتاب ذکر نمایم،اللَّه اکبر بگویم، لا اله الا الله بگویم و سبحان الله بگویم، برایم محبوبتر از آن است که چهارتن از پسران اسماعیل را رها سازم، و اینکه خداوند را از نماز عصر تا غایب شدن آفتاب ذکر نمایم، برایم محبوبتر از آنست که اینقدر و اینقدر از پسران اسماعیل را آزاد نمایم» [۶۲۱]. هیثمی (۱۰۴/۱۰) میگوید: همه اینها را احمد روایت نموده، و طبرانی هم به مثل روایت دوم روایت نموده، و اسنادهای آن حسن است.
[۶۱۹] مسلم (۲۶۹۵). [۶۲۰] حسن. احمد (۵/ ۲۵۵). [۶۲۱] حسن. احمد و طبرانی. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۰۴).
طبرانی از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: اینکه خداوند ﻷ را از روز تا شب ذکر نمایم، برایم محبوبتر از آن است که از روز تا شب به اسبهای نیکو [مردم را] سوار نموده و [در راه خدا] بفرستم. هیثمی (۷۵/۱۰) میگوید: این را طبرانی از طریق قاسم از جدش ابن مسعود روایت نموده، ولی او از وی نشنیده است. و نزد طبرانی از ابوعبیده بن عبداللَّه بن مسعود روایت است، که گفت: برای عبداللَّه بن مسعود دشوار بود که بدون ذکر خداوند صحبت نماید. هیثمی (۲۱۹/۲) میگوید: و ابوعبیده از پدرش نشنیده، ولی بقیه رجال آن ثقهاند. در روایتی نزد وی آمده: بر وی دشوار تمام میشد که سخن متکلمی را بعد از طلوع فجر تا خواندن نماز صبح بشنود. و نزد وی هم چنین در این مورد از عطاء روایت است که گفت: ابن مسعود نزد قومی بیرون رفت، که بعد از صبح صحبت مینمودند، آنان را از صحبت نهی نمود و گفت: شما برای نماز آمده اید، یا نماز بگزارید، یا خاموش باشید. هیثمی (۲۱۹/۲) میگوید: و عطاء از ابن مسعود نشنیده، ولی بقیه رجال آن ثقهاند.
ابونعیم در الحلیه (۲۱۹/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: اینکه خداوند را صدبار به بزرگی یاد کنم [۶۲۲]، برایم محبوبتر از آنست که صد دینار صدقه نمایم. و ابونعیم در الحلیه (۲۳۵/۱) از معاذبن جبل س روایت نموده، که گفت: اینکه خداوند را از صبحگاهان تا شب ذکر نمایم، برایم محبوبتر از آنست که بر اسبهای خوب از صبحگاهان تا شامگاه در راه خدا نفر سوار نمایم.
[۶۲۲] الله اکبر بگویم. م.
ابونعیم در الحلیه (۲۵۹/۱) از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: در یکی از سفرهای ابوموسی با وی همراه بودیم، وی مردم را شنید که با فصاحت صحبت مینمودند، پس گفت: ای انس چرا اینطور میشنوم؟ بیا تا پروردگارمان را یاد نماییم، چون یکی از اینان نزدیک است پوست را با زبانش بدرد... و حدیث را چنان که در ایمان به آخرت گذشت ذکر نموده. و طبرانی از معاذبن عبداللَّه بن رافع روایت نموده، که گفت: در مجلسی بودم، که در آن عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن ابی عمیره ش حاضر بودند، ابن ابی عمیره گفت: از معاذبن جبل شنیدم که میگوید: از رسول خدا ص شنیدم که میفرمود: «دو کلمهای هست، که برای یکی ازآنان به رسیدن به عرش بازدارندهای وجود ندارد، و دیگری مابین آسمان، و زمین را پر میکند: «لا إله إلا الله، والله اكبر»، آن گاه ابن عمر برای ابن ابی عمیره گفت: تو از وی شنیدی که این را میگوید؟ گفت: آری، سپس عبداللَّه بن عمر گریست، تا این که ریشش از اشکهایش تر گردید، و گفت: این دو کلمهایاند که دوستشان داریم و با آنها الفت داریم [۶۲۳]. منذری در الترغیب (۹۴/۳)میگوید: راویان وی تا معاذبن عبداللَّه ثقهاند، بهجز ابن لهیعه، و این حدیثش شواهدی هم دارد، و هیثمی (۸۶/۱۰) میگوید: معاذبن عبداللَّه را نشناختم، و ابن لهیعه حدیثش حسن است، و بقیه رجال آن ثقهاند. و ابن سعد (۲۲/۷) از جریری روایت نموده، که گفت: انس بن مالک از ذات عرق احرام بست، میگوید: از وی تا این که حلال نشد، نشنیدیم که به جز از ذکر خدا حرف زده باشد، میگوید: وی به او گفت: ای برادرزادهام احرام اینطور است.
[۶۲۳] ضعیف. طبرانی (۲۰/ ۱۶۰) و معاذ بن عبدالله بن رافع شناخته شده نیست. ابن لهیعة نیز ضعیف است. نگا: ضعیف الترغیب (۹۴۹).
احمد، ابویعلی، ابن حبان در صحیحش، بیهقی و غیر ایشان از ابوسعید خدری س روایت نمودهاند که رسول خدا ص گفت: «خداوند ﻷ روز قیامت میگوید: اهل جمع خواهند دانست که اهل سخاوت چه کسانیاند»، گفته شد: ای رسول خدا ص اهل سخاوت چه کسانیاند؟ گفت: «اهل مجالس ذکر» [۶۲۴]. این چنین در الترغیب (۶۳/۳) آمده است. هیثمی (۷۶/۱۰) میگوید: احمد این را به دو اسناد روایت نموده، یکی از آنان حسن است، و ابویعلی نیز این را روایت کرده است.
[۶۲۴] ضعیف. احمد (۳/ ۷۶) ابن حبان (۸۱۳) در سند آن دراج ابوالسمح از ابوالهیثم روایت کرده که وی در روایت از او داری مناکیر است. ضعیف الترغیب (۹۱۴).
ابن زنجویه و ترمذی از عمر س روایت نمودهاند که: پیامبر ص لشکری را بهسوی نجد فرستاد، آنان غنیمتهای زیادی به دست آوردند و به شتاب برگشتند، آن گاه مردی از آنانی که بیرون نشده بود گفت: لشکری را ندیدم، که از این لشکر شتابتر برگشته باشد و غنیمت بهتری به دست آورده باشد، پیامبر ص گفت: «آیا شما را به قومی دلالت نکنم، که غنیمت بهتری دارند، و شتابتر بر میگردند؟ قومی که در نماز صبح حاضر شدند، بعد از آن در جاهایشان نشستند و به ذکر خداوند مشغول گردیدند، تا این که آفتاب طلوع نمود، اینان در برگشت به شتاب تراند، و از غنیمت بهتری برخوردارند». و در لفظی آمده: «اقوامیاند که نماز صبح را میگزارند، و باز در جاهای خویش مینشینند و خداوند را ذکر مینمایند تا این که آفتاب طلوع میکند، باز دو رکعت نماز میگزارند و بعد از آن بهسوی خانوادههای خویش بر میگردند، اینان در برگشت تیزتراند، و از آنان غنیمت بزرگتر دارند» [۶۲۵]. ترمذی میگوید: غریب است، وجز از این وجه نمیدانیمش، و در آن حمادبن ابی حمید آمده که ضعیف میباشد. این چنین در الکنز (۲۹۸/۱) آمده است. و بزار این را از ابوهریره س به معنای آن روایت کرده است، و در روایت وی آمده: ابوبکر س گفت: ای رسول خدا ما لشکری را ندیدهایم. هیثمی (۱۰۷/۱۰) میگوید: در این حمید مولای ابن علقمه آمده، و ضعیف میباشد.
[۶۲۵] ضعیف. ترمذی (۳۵۶۱) در آن ابوابراهیم المدینی است که ضعیف است. آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
طبرانی از عبدالرحمن بن سهل بن حنیف س روایت نموده، که گفت: این آیه برای رسول خدا ص در حالی نازل گردید، که در یکی از خانههایش تشریف داشت:
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ﴾ [الکهف: ۲۸].
ترجمه: «و نفس خود را با آنان که پروردگان خود را در صبح و شام یاد میکنند نگه دار...».
آن گاه در طلب و جستجوی ایشان بیرون گردید، قومی را دریافت که خداوند تعالی را ذکر مینمودند، برخی از آنان مویشان پراکنده و ژولیده بود و پوستشان سخت و بعضیشان یک لباس داشت، هنگامی که ایشان را دید همراهشان نشست و گفت: «ستایش خدایی راست، که در امتم کسانی را گردانیده که مرا امر نموده تا نفس خودم را با ایشان نگه دارم» [۶۲۶]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۸۱/۳) آمده است.
[۶۲۶] صحیح. طبری در تفسیر خود (۱۵/ ۲۳۵) سند آن صحیح است. همچنین طبرانی. هیثمی می گوید: رجال آن رجال صحیحاند.
طبرانی در الصغیر از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: پیامبر ص از نزد عبداللَّه بن رواحه س، که برای اصحابش ذکر تلقین مینمود مرور کرد، آن گاه رسول خدا ص فرمود: «شما گروهی هستید که خداوند امرم نموده تا نفس خودم را با شما نگه دارم»، بعد از آن این آیت را تلاوت نمود:
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ﴾ تا به این قول خداوند ﴿وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾ [الکهف: ۲۸].
ترجمه: «و نفس خود را با آنان که پروردگار خود را در صبح و شام یاد میکنند نگه دار... کارش اسراف و هلاک نمودن است».
همین تعدادی که با شما اینجا مینشینند، به همین تعداد ملائک همراهشان مینشینند، اگر خداوند تعالی را تسبیح بگویند آنان نیز تسبیح میگویند، و اگر خداوند تعالی را ستایش نمایند آنان هم ستایش میکنند، و اگر خداوند را به بزرگی یاد کنند، آنان نیز به بزرگی یاد مینمایند، باز بهسوی پروردگار جل ثناؤه بلند میشوند و - در حالی که او از ایشان عالمتر است - میگویند: ای پروردگار ما، بندگانت تو را تسبیح گفتند ما هم تسبیح گفتیم، و تو را به بزرگی یاد نمودند و ما هم به بزرگی یاد کردیم، و تو را ستایش نمودند ما هم ستایش نمودیم، آن گاه پروردگارمان میگوید: ای ملائکهام، من شما را گواه میگیرم که آنان را بخشیدم، میگویند: در میان آنان فلان و فلان خطاکار است، میگویند: آنان قومیاند که همنشینشان به سببشان بدبخت نمیگردد». هیثمی (۷۶/۱۰) میگوید: درین محمد بن حماد کوفی آمده، و ضعیف است.
ابونعیم در الحلیه (۳۴۲/۱) از ثابت بنانی روایت نموده: که گفت: سلمان س در گروهی بود که خداوند ﻷ را ذکر مینمودند، میگوید: آن گاه پیامبر ص مرور نمود و آنان باز ایستادند، فرمود: «چه میگفتید؟» گفتیم: ای رسول خدا، خداوند را ذکر میکنیم، فرمود: «بگویید، چون من رحمت را دیدم که بر شما نازل میشود، بنابراین خواستم در آن با شما شریک شوم»، بعد از آن گفت: «ستایش خداوندی راست، که در امتم کسانی را گردانیده که من مأمور شدهام که نفس خود را با ایشان نگه دارم».
ابن ابی الدنیا، ابویعلی، بزار، طبرانی، حاکم - و آن را صحیح دانسته - و بیهقی از جابر س روایت نمودهاند، که گفت: رسول خدا ص نزد ما بیرون شده گفت: «ای مردم، خداوند گروههایی از ملائک دارد، که میگردند و بر مجالس ذکر در زمین توقف مینمایند، پس در باغچه جنت بچرید»، گفتند: باغچه جنت کجاست؟ گفت: «مجالس ذکر، بامداد یا شامگاه به ذکر خداوند بپردازید، و او را در نفسهایتان به یاد آورید، کسی که دوست دارد منزلتش را نزد خداوند بداند، باید ببیند که منزلت خداوند نزدش چگونه است، چون خداوند برای بنده نزدش همان منزلتی را قایل میشود که بنده آن را برای وی در نفسش قایل شده است» [۶۲۷]. منذر در الترغیب (۶۵/۳) میگوید: در همه اسنادهای آن عمر مولای غفره آمد، و بیان حال وی خواهد آمد، ولی بقیه اسنادهای آنان ثقه و مشهوراند، و به آنان حجت گرفته شده، و حدیث حسن است. هیثمی (۷۷/۱۰) میگوید: درین عمربن عبداللَّه مولای غفره آمده، زیاده از یک تن وی را ثقه دانسته، و گروهی ضعیفش دانستهاند، و بقیه رجال آن رجال صحیحاند. و طبرانی در الصغیر از جابر بن سمره س روایت نموده که: پیامبر ص وقتی که نماز صبح رامی گزارد، تا طلوع آفتاب مینشست و خداوند را ذکر مینمود [۶۲۸]. هیثمی (۱۰۷/۱۰) میگوید: رجال آن ثقهاند، و این در صحیح بدون قولش؛ خداوند را ذکر مینمود، آمده است.
[۶۲۷] ضعیف. ابن ابی الدنیا و ابویعلی و بزار و طبرانی و حاکم (۱/ ۴۹۵) و آن را صحیح دانسته است. ذهبی در ادامهی سخن حاکم می گوید: «عمر ضعیف است» همچنین ابن حجر در التقریب. نگا: الضعیفة (۶۲۰۵) ضعیف الترغیب (۹۱۸) و المجمع (۱۰/ ۷۷). [۶۲۸] مسلم (۶۷۰) طبرانی در الصغیر. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۷).
احمد و طبرانی از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نمودهاند که گفت: گفتم: ای رسول خدا، غنیمت مجالس ذکر چنیست؟ فرمود: «غنیمت مجالس ذکر جنت است، جنت» [۶۲۹]. و اسناد احمد، چنان که هیثمی (۷۸/۱۰) و منذری (۵۶/۳) گفتهاند، حسن است. و ابن عساکر از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: مجالس ذکر زنده کننده علماند، و برای قلبها خشوع پدید میآورند. این چنین در الکنز (۲۰۸/۱) آمده.
[۶۲۹] حسن لغیره. احمد (۲/ ۱۷۷) هیثمی آن را حسن دانسته است. (۱۰/ ۷۸) همچنین منذری (۳/ ۹۵). آلبانی در صحیح الترغیب (۱۵۰۷) می گوید: حسن لغیره است.
ابن ابی الدنیا، نسائی - لفظ از هر دویشان است -، حاکم و بیهقی از عایشه ل روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص وقتی که در مجلس مینشست یا نماز میگزارد کلماتی را به زبان میآورد، عایشه وی را از آن کلمات پرسید: فرمود: «اگر صحبت خیر نموده باشد آن کلمات بر صحبتهای وی تا روز قیامت مهر میباشد، و اگر به شر صحبت نموده باشد، آن کلمات برایش کفاره میباشد: «سبحانك اللهم وبحمدك لا إله إلا أنت أستغفرك وأتوب إليك»، «بار خدایا! تو پاک هستی، و ثنا و ستایش برای توست، معودی جز تو نیست، از تو آمرزش میطلبم و به سویت توبه مینمایم» [۶۳۰].
و نزد ابوداود از ابوبرزه اسلمی س روایت است که گفت: رسول خدا ص در پایان کارش وقتی که میخواست از مجلس برخیزد میگفت: «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ»، ترجمه: «بار خدایا تو پاک هستی، و ثنا و ستایش برای توست، شهادت میدهم که معبودی جز تو نیست، از تو مغفرت میخواهم و بهسوی تو توبه میکنم»، آن گاه مردی گفت: ای رسول خدا تو قولی را میگویی، که درگذشته نمیگفتی، فرمود: «کفاره آنچه است که در مجلس میباشد» [۶۳۱]. این را هم چنان نسائی روایت نموده - لفظ از وی است - و حاکم هم روایت کرده - و صحیحش دانسته - و طبرانی هم در هر سه کتابش مختصراً به اسناد جید از رافع بن خدیج س روایت کرده، و مثل حدیث ابوبرزه را متذکر شده، و بعد از این قولش «وَأَتُوبُ إِلَيْكَ» افزوده: «عملت سوءاً وظلمت نفسي فاغفر لي انه لا يغفر الذنوب الا انت»، ترجمه: «عمل بد نمودم و بر نفسم ظلم کردم، پس برایم بیامرز، چون گناهان را جز تو دیگر کسی نمیبخشد». میگوید: گفتم: ای رسول خدا، این کلمات را نو پیدا نمودهای، گفت: «آری، جبرئیل نزدم آمد و گفت: ای محمد اینها کفارههای مجلساند» [۶۳۲]. این چنین در الترغیب (۷۲/۳) آمده است.
[۶۳۰] صحیح. ابن ابی الدنیا و نسائی در عمل الیوم و اللیلة و حاکم و بیهقی. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۱۵۱۸) صحیح دانسته است. [۶۳۱] صحیح. ابوداوود (۴۸۵۹) آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۱۵۱۷) صحیح دانسته است. [۶۳۲] ضعیف. حاکم (۱/ ۵۳۷) و نسائی و لفظ حدیث از اوست و طبرانی در کبیرو اوسط و صغیر. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۱۲۰) ضعیف دانسته است.
طبرانی در الصغیر و الأوسط از زبیربن عوام س روایت نموده، که گفت: گفتیم: ای رسول خدا، ما وقتی از نزد تو بر میخیزیم، در مورد مسائل جاهلیت صحبت میکنیم، فرمود: «وقتی که در مجالسی نشستید که از آن بر نفسهای خویش میترسیدید، هنگام برخاستنتان بگویید: «سبحانك اللهم وبحمدك، نشهد آن لا إله إلا أنت، نستغفرك ونتوب اليك»، «بار خدایا! تو پاک هستی، و حمد و ثنا برای توست، شهادت میدهم که معبودی جز تو نیست، از تو مغفرت میطلبیم و بهسوی تو توبه میکنیم»، آنچه در آن مجلسها مرتکب شدهاید از شما دور و محو میشود» [۶۳۳]. هیثمی (۱۴۲/۱۰) میگوید: در این کسی آمده که نشناختمش. وابوداود و ابن حبان در صحیحش از عبداللَّه بن عمروبن العاص ب روایت نمودهاند که وی گفت: کلماتی هست که اگر کسی آن را هنگام برخاستنش سه بار در مجلس حق یا مجلس باطل بگوید، توسط آن برایش کفاره میشود، و اگر آن را در مجلس خیر یا مجلس ذکر بگوید: خداوند به سبب آن برایش مهر میزند، چنان که با مهر بر صحیفه مهر زده میشود: «سبحانك اللهم...» [۶۳۴] و مثل حدیث عایشه را ذکر نموده. این چنین در الترغیب (۷۲/۳) آمده است.
[۶۳۳] ضعیف. طبرانی در الصغیر و الاوسط. هیثمی (۱۰/ ۱۴۲) می گوید: در آن کسی را نشناختم. [۶۳۴] صحیح. ابوداوود (۴۸۵۷) آلبانی آن را جز گفتهی «سه بار» صحیح دانسته است.
ابن حبان در حدیث طویلی از ابوذر س روایت نموده، که گفت: گفتم: ای رسول خدا وصیتم کن، گفت: «تقوای خداوند را پیشه کن، چون تقوا رأس همه کارهاست»، گفتم: ای رسول خدا برایم بیفزای: فرمود: «قرآن تلاوت نما، چون تلاوت قرآن برایت در زمین نور است و در آسمان ذخیره» [۶۳۵]. این چنین در الترغیب (۸/۳) آمده است.
[۶۳۵] بسیار ضعیف. ابن حبان (۵۲۲) در سند آن ابراهیم بن هشام الغسانی است که ابن حبان وی را ثقه دانسته و ابوحاتم و ابوزرعة وی را ضعیف دانستهاند. آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
طیالسی، احمد، ابن جریر، طبرانی و ابونعیم از اوس بن حذیفه ثقفی س روایت نمودهاند که گفت: دروفد ثقیف نزد رسول خدا ص آمدیم، احلافیها نزد مغیره بن شعبه پایین آمدند، و مالکیها را پیامبر ص در قبهاش پایین نمود، رسول خدا ص پس از عشاء نزد ما میآمد و برای ما صحبت مینمود، حتی که از طول قیام بر قدمهایش دم راستی مینمود، و اکثر صحبتهایش برای ما در شکایت از قریش میبود، میگفت: «در مکه مستضعف بودیم، هنگامی که به مدینه آمدیم از قوم حق خود را گرفتیم، و نوبت جنگ گاهی به ضررمان بود و گاهی به نفع ما». وی شبی از همان وقتی که نزدمان میآمد تأخیر نمود، بعد از آن نزد ما تشریف آورد، گفتیم: ای رسول خدا، امشب از همان وقتی که در آن نزدمان میآمدی تأخیر نمودی؟ فرمود: «بخشی از قرآن را که تلاوت مینمودم وقتش فرا رسید، بنابراین نخواستم قبل از خواندن آن بیرون بیایم - یا گفت: تا تمامش نکنم -». هنگامی که صبح نمودیم، اصحاب رسول خدا ص را از بخشهای قرآن پرسیدیم که آن را چگونه تقسیمبندی میکنند؟ گفتند: سه و پنج و هفت و نه و ده و یازده و سیزده و حزب مفصل [۶۳۶]. [۶۳۷] این چنین در الکنز (۲۳۲/۱) آمده است. و ابودرداء (۳۱۰/۲) از اوس بن حذیفه مثل این را به شکل طولانی روایت نموده، و در روایت وی آمده: «خوب ندانستم قبل از اتمام آن بیایم». و ابن ابی داود در المصاحف از مغیره بن شعبه روایت نموده که گفت مردی برای ورود نزد رسول خدا ص در حالیکه در میان مکه ومدینه قرار داشت اجازه خواست، پیامبر ص فرمود: «امشب وظیفهام از قرآن از نزدم فوت شده است، و من چیزی را بر آن ترجیح نمیدهم». این چنین در الکنز (۲۲۶/۱) آمده است.
[۶۳۶] سورههای مفصل از حجرات تا سوره الناساند. [۶۳۷] ضعیف. احمد (۴/ ۹) طبرانی (۱/ ۱۰۹) و ابوداوود. آلبانی آن را در ضعیف ابی دواوود (۲۴۶) و ضعیف ابن ماجه ضعیف دانسته است.
ابونعیم در الحلیه (۲۵۸/۱۰) از ابوسلمه روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب س به ابوموسی س میگفت: پروردگارمان ﻷ را به یادمان بیاور، سپس وی قرائت مینمود. و ابن سعد (۱۰۹/۴) از ابوسلمه مانند این را روایت کرده است. و از حبیب بن ابی مرزوق روایت است که گفت: به ما خبر رسیده که عمربن خطاب بسا اوقات به اموسی اشعری میگفت: پروردگارمان را به یادمان بیاور، و ابوموسی برایش تلاوت مینمود، و وی در تلاوت قرآن صدای نیکویی داشت. و از ابونضره روایت است که عمر به ابوموسی گفت: ما را بهسوی پروردگارمان تشویق و ترغیب کن، و او قرائت نمود، گفتند: نماز، عمر گفت: آیا در نماز نیستیم. و ابن ابی داود از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب س وقتی که داخل خانه میشد، قرآن شریف را باز مینمود و تلاوت میکرد. این چنین در الکنز (۲۲۴/۱) آمده است.
احمد در الزهد و ابن عساکر از عثمان س روایت نمودهاند که گفت: دوست دارم در هر روز و شبی که بر من میگذرد به کتاب خدا نگاه کنم - یعنی از روی قرآن تلاوت نمایم -. این چنین در الکنز (۲۲۵/۱) آمده است. و نزد هر دویشان هم چنان از عثمان روایت است که گفت: اگر قلبهایتان پاک شود از کلام خداوند ﻷ سیر نمیشوید. این چنین در الکنز (۰۲۱۸/۱) آمده است. و نزد بیهقی در الاسماء الصفات (ص۱۸۲) از حسن روایت است که گفت: امیرالمؤمنین عثمان بن عفان س فرمود: اگر قلبهایمان پاک شود، از کلام پروردگارمان سیر نمیشویم، و من بد میبینم روزی بر من بگذرد که به قرآن نگاه نکنم. و قبل از این که عثمان س وفات نماید، قرآن شریفش را از کثرت نظر کردن به آن پاره ساخته بود.
ابن ابی داود در المصاحف از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: همیشه به قرآن نگاه کنید. این چنین در الکنز (۲۲۶/۱) آمده است. و ابن سعد (۱۷۰/۴) از حبیب بن شعید روایت نموده، که گفت: به نافع گفته شد: ابن عمر س در منزلش چه میکرد. گفت: توانایی آن را ندارند وضو برای هر نماز و تلاوت قرآن در میان آن. و حاکم (۲۴۳/۳) از ابن ابی ملیکه روایت نموده، که گفت: عکرمه بن ابی جهل قرآن را میگرفت و بر رویش میگذاشت و میگریست و میگفت: کلام پروردگارم، کتاب پروردگارم. ذهبی میگوید: مرسل است. و ابن ابی داود از ابن عمر روایت نموده، که گفت: کسی که بر پیامبر ص درود بفرستد، برایش ده نیکی نوشته میشود، و افزود: وقتی که یکی از شما از بازار به منزلش برگشت، باید قرآن را باز نماید و تلاوت کند، چون برایش در هر حرف ده نیکی است. و نزد وی هم چنان در روایت دیگری از عبداللَّه بن عمر روایت است: خداوند برایش درهر حرف ده نیکی خواهد نوشت، من نمیگویم: [الم] ولی میگویم: الف ده، لام ده و میم ده. در اسناد هر دویشان ثویر مولای جعده بن هبیره آمده، چنان که در الکنز (۲۱۹/۱) آمده است.
ابن عساکر از عقبه بن عامر جهنی س روایت نموده، که گفت: با پیامبر ص روبرو شدم، به من گفت: «ای عقبه با کسی که با تو قطع رابطه کرده است صله رحمی کن، و با کسی که محرومت ساخته ونداد بده و از کسی که بر تو ظلم نمود درگذر». باز با رسول خدا ص ملاقات نمودم، به من فرمود: «ای عقبه آیا سورههایی را به تو یاد ندهم که خداوند مثل آنها را نه در تورات نازل نموده و نه در زبور ونه در انجیل و نه در قرآن، هر شبی که به آنها میآید [۶۳۸]، در همان شب تلاوتشان کن: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١، قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١، قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١﴾، و از ابتدایی که رسول خدا ص مرا به آنها مأمور نموده، هر شبی که بر من گذشته من آنها را تلاوت نمودهام، و بر من واجب است که آنها را ترک نکنم، به علت این که رسول خدا ص مرا به آنها دستور داده است [۶۳۹]. این چنین در الکنز (۲۲۳/۱) آمده است. و نسائی از عایشه ل روایت نموده، که: رسول خدا ص وقتی که به بستر خود میرفت، کفهای دستش را جمع مینمود و با خواندن قل هواللَّه احد و قل اعوذ برب فلق در آنها میدمید، بعد از آنها هر جای جسدش را که میتوانست مسح مینمود، با آنها از سر و روی و بخشهای پیش روی جسدش روع میکرد، و این عمل را سه بار انجام میداد [۶۴۰]. و نزد ابن نجار از عایشه روایت است که گفت: وقتی که رسول خدا ص به بستر خود جای میگرفت، ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾ و معوذتین را در کفهای دستش میدمید، و با آن روی، بازوها، سینه و جایهایی از جسدش را که دستهایش رسید مسح مینمود، عایشه میگوید: هنگامی که مریضی اش شدید گردید، مرا دستور میداد تا آن را به وی انجام دهم. این چنین در الکنز (۶۸/۸) آمده است، و درجمع الفوائد (۲۵۹/۲) آن را به امامهای شش گانه به استثنای نسائی، به معنای حدیث ابن نجار نسبت داده، مگر این که وی گفته: المعوذات ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾.
[۶۳۸] ممکن است درست «بر تو» باشد. [۶۳۹] صحیح لغیره: احمد (۴/ ۱۵۸) و حاکم و ابن عساکر و ابن ابی الدنیا در مکارم الاخلاق (ص۵ ۱۹، ۲۰) آلبانی آن را در (صحیح الترغیب) صحیح لغیره دانسته است. [۶۴۰] صحیح. نسائی در عمل الیوم و اللیلة و بخاری (۲۵۰۱۸).
ترمذی از جابر س روایت نموده که: رسول خدا ص تا این که الم تنزیل [۶۴۱] و تبارک الذین بیده الملک را تلاوت مینمود استراحت نمیکرد [۶۴۲]. طاووس می گوید: این دو هفتاد نیکی از سورههای دیگر قرآن فضیلت دارند. این چنین در جمع الفوائد (۷۶/۲) آمده است. و ترمذی و ابواود از عرباض بن ساریه س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص مسبحات [۶۴۳] را وقتی که پهلو میزد قبل از این که بخوابد میخواند، و فرمود: «در اینها آیهای هست که از هزار آیت افضل است» [۶۴۴]. و در ترمذی از عایشه روایت است که پیامبر ص تا این که الزمر و بنی اسرائیل (اسراء) [۶۴۵] را نمیخواند به خواب نمیرفت. این چنین در جمع الفوائد (۲۶۰/۲) آمده است. و نزد ترمذی هم چنان (۱۷۶/۲) از فروه بن نوفل س روایت است که وی نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای رسول خدا چیزی را به من بیاموز که وقتی به بسترم جای گرفتم آن را بگویم، فرمود: «﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ١﴾ را تلاوت کن، چون آن برائت از شرک است [۶۴۶].
[۶۴۱] سوره سجده. [۶۴۲] صحیح. ترمذی (۳۴۰۴) آلبانی آن را صحیح دانسته است. نگا: الصحیحة (۵۸۵). [۶۴۳] سورههایی را که با «سبح» شروع میشوند. م. [۶۴۴] ضعیف. ترمذی (۳۴۰۶). [۶۴۵] صحیح. ترمذی (۳۴۰۵) آلبانی آن را صحیح دانسته است. همچنین ترمذی (۲۹۲۰) آلبانی آن را صحیح دانسته است. نگا: الصحیحة (۶۴۱). [۶۴۶] صحیح. ترمذی (۳۴۰۳) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
حاکم از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: در قبر نزد انسان [فرشتههای عذاب] میآیند، از طرف پاهایش پیش میآیند، پا میگوید: برای شما از طرف من راهی نیست وی سوره ملک را میخواند باز از طرف سینه - یا گفت شکمش - پیش میآیند، میگوید: برای شما از طرف من راهی نیست، وی در من سوره ملک را میخواند، باز از طرف سرش میآیند، میگوید: برای شما از طرف من راهی نیست، وی در من سوره ملک را میخواند، بنابر این سوره باز دارنده است و از عذاب قبر باز میدارد، و این در تورات هم سوره ملک است، کسی که آن را در شب بخواند، عمل زیادی انجام داده و نیکویی کرده است [۶۴۷]. حاکم میگوید: صحیح الاسناد است، و این حدیث در نسائی به اختصار آمده است: کسی که «تبارک الذی بیده الملک» را هر شب بخواند، خداوند وی را به سبب آن از عذاب قبر باز میدارد، و ما آن را در زمان رسول خدا ص باز دارنده مینامیدیم، و این در کتاب خداوند ﻷ سورهای است که کسی آن را در هر شب بخواند عمل زیادی انجام داده و نیکویی کرده است [۶۴۸]. این چنین در الترغیب (۳۸/۳) آمده است. و بیهقی این را در کتاب عذاب القبر از عبداللَّه بن مسعود به طول آن چنانکه در الکبیر (۲۲۳/۱) آمده، روایت نموده است. و ابوعبید و سعیدبن منصور و عبدبن حمید و بیهقی در شعب الایمان از عمر بن خطاب س روایت نمودهاند که گفت: کسی که سوره بقره، آل عمران و نساء را در یک شب بخواند از جمله فرمانبرداران نوشته میشود. این چنین در الکنز (۲۲۲/۱) آمده است.
[۶۴۷] صحیح. حاکم (۳۸۳۹). [۶۴۸] حسن. نگا: صحیح الترغیب (۱۴۷۵).
ابویعلی از جبیربن مطعم س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص به من گفت: «ای جبیر آیا دوست داری که وقتی در سفر بیرون شدی در میان یارانت از بهترین شکل و زیادترین توشه برخوردار باشی؟» گفتم: آری، پدر و مادرم فدایت، گفت: «پس این سورههای پنجگانه را بخوان: ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١﴾، و ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١﴾، و ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾، و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١﴾، و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١﴾ و هر سوره را به ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ آغاز کن، و قرائتت را به ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ خاتمه بخش». جبیر میگوید: من غنی بودم و مال زیادی داشتم، وقتی به سفر رفتم از همهشان پایینتر میپوشیدم و توشه کمتر برمی داشتم، ولی از وقتی که رسول خدا ص این سورهها را به من یاد داد، و اینها را خواندم، همیشه در سفر تا بازگشتم از همهشان شکل و هیئت نیکو و توشه زیاد داشتهام [۶۴۹]. هیثمی (۱۳۴/۱۰) میگوید: در این کسانی است که من آنها را نشناختم.
[۶۴۹] ضعیف. ابویعلی و در آن کسانی هستند که هیثمی آنان را نشناخته (۱۰/ ۱۳۴).
ابوداود، ترمذی و نسائی به اسنادهای صحیح از عبداللَّه بن خبیب س روایت نمودهاند که گفت: در یک شب بارانی و تاریکی شدید در طلب پیامبر ص بیرون رفتیم تا برایمان نماز بدهد، وی را دریافتیم، گفت: «بگو» من چیزی نگفتم، باز گفت: «بگو» چیزی نگفتم، باز گفت: «بگو»، گفتم: ای رسول خدا چه بگویم؟ گفت: «﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾ و معوذتین را وقتی که غروب نمودی و وقتی صبح نمودی سه بار بگو، عوض همه چیز برایت کفایت میکند» [۶۵۰]. ترمذی میگوید: حدیث حسن و صحیح است. این چنین در اذکار نووی (ص۹۶) آمده است.
[۶۵۰] حسن. ترمذی (۳۵۷۵) و آلبانی آن را حسن دانسته است.
سعیدبن منصور و ابن ضریس از علی س روایت نمودهاند که گفت: کسی که قل هواللَّه احد را ده بار در عقب نماز بامداد بخواند، همان روز مرتکب گناهی نمیشود، اگر چه شیطان تلاش و کوشش نماید. این چنین در الکنز (۲۲۳/۱) آمده است.
بیهقی در شعب الایمان از علی س روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص که بر چوبهای این منبر قرار داشت شنیدم که میگفت: «کسی که آیت الکرسی را در عقب هر نماز بخواند، وی را از داخل شدن جنت جز مرگ باز نمیدارد، کسی که آن را هنگام قرار گرفتن در جای خوابش بخواند، خداوند او را، منزلش را، منزل همسایهاش را و اهل منزلهای اطرافش را در امان میدارد» [۶۵۱]. بیهقی میگوید: اسنادش ضعیف است. این چنین در الکنز (۲۲۱/۱) آمده است. ابوعبید در فضائلش، ابن ابی شیبه، دارمی و غیر ایشان از علی روایت نمودهاند که گفت: فکر نمیکنم، کسی در اسلام تولد شده باشد یا صاحب عقل گردیده باشد و قل از خواندن این آیت بخوابد: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾ [البقرة: ۲۵۵]. و کاش بدانید که این چیست؟! این چیزی است که برای پیامبرتان از کنزی از زیر عرش داده شده، و برای احدی قبل از نبیتان داده نشده بود، و من هرگز شبی قبل از سه بار خواندن و آن نخوابیدهام، آن را در دو رکعت بعد از نماز خفتن، در وترم و هنگامی که در بستر خوابم قرار میگیرد میخوانم. این چنین در الکنز (۲۲۱/۱) آمده است.
[۶۵۱] صحیح لغیره. بیهقی در شعب الایمان و سند آن را ضعیف دانسته است. اما حدیث دارای شواهد است. نگا: الصحیحة (۹۷۲) و صحیح الجامع (۶۴۶۴).
دارمی، مسدد، محمدبن نصر، ابن الضریس و ابن مردویه از علی روایت نمودهاند که گفت: هیچ عاقلی را نمیدیدم که قبل از قرائت آیات آخر سوره بقره بخوابد، چون آنها از گنجی از زیر عرشاند [۶۵۲]. این چنین در الکنز (۲۲۲/۱) آمده است. و دارمی از عثمان س روایت نموده، که گفت: کسی که آخر آل عمران را در شب بخواند، برای او پاداش قیام یک شب نوشته میشود. این چنین در الکنز (۲۲۲/۱) آمده است. و طبرانی از شعبی روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن مسعود فرمود: کسی که ده آیت از سوره بقره را در خانهای بخواند، شیطان تا صبح نمودنش در آن خانه داخل نمیشود: چهار آیت از اولش، آیةالکرسی، دو آیت بعد از آن و آخرش. هیثمی (۱۱۸/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، مگر این که شعبی از ابن مسعود نشنیده است.
[۶۵۲] دارمی (۳۳۸۴).
نسائی، حاکم، طبرانی، ابونعیم و بیهقی هر دو در الدلائل، سعیدبن منصور و غیر ایشان از ابی ابن کعب س روایت نمودهاند که: وی مکانی داشت برای خشک کردن خرما و در آن جا خرما بود، وی همیشه از آن خبر میگرفت وبدان رسیدگی مینمود، وی دریافت که خرما کم میشود، شبی از آن حراست به عمل آورد، ناگهان به حیوانی شبیه به بچه بالغ برخورد، میگوید: سلام دادم، جواب سلام را داد، گفتم: تو چیستی؟ جن هستی یا انس؟ گفت: جن، گفتم: دستت را به من بده، دستش را به من داد، ناگهان متوجه شدم که دستش مثل دست سگ است و مویش هم موی سگ، گفتم: جن همینطور آفریده شده است، گفت: جنها میدانند که در میانشان کسی قویتر از من نیست، گفتم: چه تو را به این عملت واداشت؟ گفت: به ما خبر رسیده که تو مردی هستی که صدقه را دوست میداری، بنابراین خواستیم از طعامت حصهای داشته باشیم، گفتم: چه ما را از شما در امان میدارد؟ گفت: این آیه، آیه الکرسی که در سوره بقره است، کسی که آن را در هنگام شب بگوید تا صبح از ما در امان میباشد، و کسی که وقتی صبح میکند آن را بگوید تا هنگام شب از ما در امان نگه داشته میشود. هنگامی که ابی صبح نمود، نزد رسول خدا ص رفت و به او مسئله را خبر داد، فرمود: «خبیث راست گفته است» [۶۵۳]. این چنین در الکنز (۲۲۲/۱) آمده است. و هیثمی (۱۱۸/۱۰) میگوید: طبرانی این را روایت نموده، و رجال آن ثقهاند.
[۶۵۳] صحیح. نسائی و ابن حبان (۸۴) طبرانی و بیهقی در الدلائل (۷/ ۱۰۹) آلبانی آن را صحیح دانسته است. هیثمی می گوید: رجال آن ثقه هستند. و حاکم (۱/ ۵۶۲).
طبرانی از عبداللَّه بن بسر س روایت نموده، که گفت: از حمص بیرون رفتم، و در منطقهای شب فرا رسید، آن گاه از اهل زمین نزدم حاضر شدند [۶۵۴]، و من این آیت را از سوره اعراف تلاوت نمودم:
﴿إِنَّ رَبَّكُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ﴾ [الاعراف: ۵۴]. تا آخر آیت.
ترجمه: «پروردگارتاناللَّه است، ذاتی که آسمانها و زمین را آفریده است».
آن گاه با یکدیگر گفتند: حالا حراستش کنید تا صبح نماید، هنگامی که صبح نمودم سواریم را سوار شدم. هیثمی (۱۳۳/۱۰) میگوید: در این مسیب بن واضح آمده، بیشتر از یک تن وی ار ثقه دانسته، و گروهی ضعیفش دانستهاند، ولی بقیه رجال آن رجال صحیحاند.
[۶۵۴] یعنی: جن.
ابن عساکر از علاء بن لجلاج روایت نموده که وی به پسرانش گفت: وقتی که مرا در قبرم داخل نمودید، در لحد بگذاریم، و بگویید: «بِسْمِ اللَّهِ وَعَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص» و خاک را به آهستگی بر من بریزد، و نزد سرم اول سوره بقره و آخرش را بخوانید، چون من ابن عمر ب را دیدم که این را مستحب میدانست. این چنین در الکنز (۱۱۹/۸) آمده است.
ابن زنجویه در ترغیبش از علی س روایت نموده، که گفت: کسی که خوش دارد به پیمانه کافی و پر برایش اندازه گردد، باید این ایت را سه مرتبه بخواند:
﴿سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ١٨٠﴾ [الصافات: ۱۸۰]. تا آخرش:
ترجمه: «پروردگار تو پاک و صاحب عزت است از آنچه توصیف میکنند».
این چنین در الکنز (۲۲۲/۱) آمده است. و ابویعلی از عبداللَّه بن عبیدبن عمیر روایت نموده،که گفت: عبدالرحمن بن عوف س وقتی که داخل منزلش میگردید، در چهار گوش آن آیه الکرسی را میخواند. هیثمی (۱۲۸/۱۰) میگوید: رجال آن ثقهاند، مگر اینکه عبداللَّه از ابن عوف نشنیده است.
بخاری از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: گفتم: ای رسول خدا، نیکبختترین مردم به شفاعتت در روز قیامت کیست؟ پیامبر خدا ص فرمود: «ای ابوهریره من هم گمان نموده بودم که هیچ کس مرا پیش از تو از این حدیث، نخواهد پرسید، آن هم به سبب حرصی که از تو درباره حدیث میدیدم، نیکبختترین مردم به شفاعتم روز قیامت کسی است که از صمیم قلبش - یا نفسش - لا اله الا الله گفته باشد» [۶۵۵]. این چنین در الترغیب (۷۲/۳) آمده است. و نزد طبرانی در الأوسط از زیدبن ارقم به شکل مرفوع روایت است: «کسی که به اخلاص لا إله إلا الله گفت داخل جنت میشود»، گفته شد: اخلاص آن چیست؟ گفت: «این که او را از محارم خدا باز دارد» [۶۵۶]. این چنین در الترغیب (۷۴/۳) آمده است.
[۶۵۵] بخاری (۹۹). [۶۵۶] موضوع. طبرانی در الکبیر (۵۰۷۴) در آن هیثم بن جمار است که احمد و ابن معین و ابوزرعة وی را ضعیف دانستهاند. همچنین در آن نفیع الدارمی است که متروک است. همچنین در سند آن محمد بن عبدالرحمن بن عزوان است که حدیث ساز (وضاع) است. آلبانی در ضعیف الترغیب (۹۲۲) موضوع دانسته است.
نسائی، ابن حبان در صحیحش و حاکم - و آن را صحیح هم دانسته - از ابوسعید خدری س از پیامبر ص روایت نمودهاند که وی گفت: «موسی ÷ گفت: ای پروردگارم، چیزی به من بیاموز که تو را به آن یاد کنم و به آن دعایت نمایم، فرمود: بگو: لا إله إلا الله، گفت: ای پروردگارم، همه بندگانت این را میگویند، گفت: بگو: لا اله الا الله، گفت: چیزی میخواهم که مرا به آن خاص گردانی، گفت: ای موسی اگر آسمانهای هفت گانه و زمینهای هفتگانه در یک پله باشند و لا إله إلا الله در پله دیگر، پله لا إله إلا الله بر آنها ثقیلتر میشود» [۶۵۷]. این چنین در الترغیب (۷۵/۳) آمده است. و ابویعلی از ابوسعید مثل این را روایت نموده است، و در روایت وی آمده: «اگر آسمانهای هفتگانه وموجودات آنها غیر از من و زمینهای هفتگانه در یک پله باشند و لا إله إلا الله در پله دیگر، پله لا إله إلا الله بر آنها سنگینی میکند». هیثمی (۸۲/۱۰) میگوید: رجال آن ثقه دانسته شدهاند، و در ایشان ضعف هم هست.
[۶۵۷] ضعیف. ابن حبان (۲۳۲۴) حاکم (۱/ ۵۲۸) و آن را صحیح دانسته است. ارناووط در تخریج شرح السنة (۵/ ۵۵) و آلبانی در ضعیف الترغیب (۸۲۳) آن را ضعیف دانسته است.
بزار از عبداللَّه بن عمر ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «آیا شما را از وصیت نوح ÷ به پسرش خبر ندهم؟» گفتند، آری، فرمود: «نوح برای پسرش وصیت نموده گفت: ای پسرم من تو را به دو چیز توصیه میکنم و از دو چیز نهی مینمایم: تو را به گفتن: لا إله إلا الله سفارش میکنم، چون اگر این در پلهای گذاشته شود و آسمانها و زمین در پله دیگر گذاشته شوند از آنها ثقیل میشود، و اگر آسمانها و زمین حلقه و زنجیر باشند این کلمه آنها را شکسته و به خدا خواهد رسید، و به گفتن: «سبحان الله العظيم وبحمده» تو را توصیه میکنم، چون این عبادت خلق است و توسط این به آنها رزق داده میشود، و تو را از دو چیز باز میدارم: از شرک و کبر، چون این دو از خداوند بازمی دارد». میگوید گفته شد: ای رسول خدا، آیا این از کبر است که مردی طعامی آماده سازد، وجماعتی نزد وی حاضر شوند یا لباس نظیف بر تن نماید؟ گفت: «نیست - یعنی کبر نیست - کبر آنست که مخلوق را احمق بدانی و مردم را تحقیر نمایی» [۶۵۸]. هیثمی (۸۴/۱۰) میگوید: در این محمدبن اسحاق آمده، و او مدلس و ثقه است، و بقیه رجال آن رجال صحیحاند. و حاکم این را از عبداللَّه مانند آن روایت نموده، و گفته: صحیح الاسناد است، چنانکه در الترغیب (۷۷/۳) آمده است، و در روایت وی آمده: «اگر آسمانها و زمین و آنچه در آن هاست حلقهای باشند، و لا إله إلا الله بر آن دو گذاشه شود هر دویشان را میشکند.
[۶۵۸] صحیح. احمد (۲/ ۱۶۹، ۱۷۰، ۲۲۵) حاکم (۱/ ۴۸، ۴۹) وآن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت کرده است آلبانی آن را صحیح دانسته است (۵۳۰).
احمد - به اسناد حسن -، طبرانی و غیر ایشان از یعلی بن شداد روایت نمودهاند، که گفت: پدرم - شداد بن اوس ب - در حالی برایم حدیث بیان نمود، که عباده بن صامت ب حاضر بود و تصدیقش مینمود، پدرم گفت: نزد پیامبر ص بودیم فرمود: «آیا در میانتان بیگانه هست؟» - یعنی اهل کتاب -، گفتیم: نخیر، ای رسول خدا، آن گاه به بستن در امر نمود و گفت: «دستهایتان را بلند کنید و بگویید: لا اله الا الله»، آن گاه دستهایمان را ساعتی بلند نمودیم، باز گفت: «ستایش خدا راست، بار خدایا تو مرا به این کلمه مبعوث نمودی، و به آن امرم کردی، و بر آن برایم جنت را وعده دادی و تو ذاتی هستی که در وعده تخلف نمیکنی»، بعد از آن فرمود: «مژده بادا برای تان، خداوند برایتان بخشید» [۶۵۹]. این چنین در الترغیب (۷۵/۳) آمده است. هیثمی (۸۱/۱۰) میگوید: این را احمد روایت نموده، و در آن راشد بن داود آمده، که بیشتر از یک تن وی را ثقه دانستهاند، و در وی ضعف است، ولی بقیه رجال آن ثقهاند.
[۶۵۹] ضعیف. احمد (۴/ ۱۲۴) بزار (۱۰) طبرانی. آلبانی در ضعیف الترغیب (۹۲۴).
احمد از ابوذر س روایت نموده، که گفت: گفتم: ای رسول خدا وصیتم کن، فرمود: «وقتی عمل بدی انجام دادی از عقبش کار نیکو کن آن را محو میسازد»، میگوید: گفتم: ای رسول خدا، آیا لا إله إلا الله از جمله حسنات و نیکی هاست؟ گفت: «این بهترین نیکی هاست» [۶۶۰]. هیثمی (۸۱/۱۰) میگوید: رجال آن ثقهاند، مگر این که شمربن عطیه آن را از شیخهای خود به نقل از ابوذر بیان نموده و نام هیچ یک از آن شیخها را نگرفته است.
[۶۶۰] آلبانی آن را صحیح دانسته است. احمد (۵/ ۱۶۹) از طریق شمر بن عطیة از شیوخش که آنان را نام نبرده است. هیثمی به این موضوع اشاره کرده (۱۰/ ۸۱) اما آلبانی می گوید: ولی آنان جمع هستند که بدین ترتیب این ضعف با تعداد آنها رفع می شود. از سوی دیگر در الحلیة (۴/ ۲۱۷)شاهدی برای این حدیث ثابت شده است. نگا: الصحیحة (۱۳۷۳) و صحیح الترغیب (۸/ ۳۱۵).
ابن خسرو از عمربن خطاب س روایت نموده، که وی ایشان را در حالی دید که تهلیل و تکبیر میگفتند: فرمود: این است، این است سوگند به پروردگار کعبه، به او گفته شد: این چیست؟ فرمود: فرمود: کلمه تقوی، و آنان به این مستحقتر و اهلش بودند [۶۶۱]. این چنین در الکنز (۲۰۷/۱) آمده است. و عبدالرزاق و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و حاکم و بیهقی در الاسماء والصفات از علی س درباره این قول خداوند:
﴿وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾ [الفتح: ۲۶].
ترجمه: «و لازم گردانید برایشان کلمه تقوی را».
روایت نمودهاند که گفت: این لا إله إلا الله است. و نزد ابن جریر و غیرش از وی به مثل آن روایت است، و افزود: والله اكبر. این چنین در الکنز (۲۶۵/۱) آمده است.
[۶۶۱] احمد (۱/ ۶۳). راویان آن ثقه هستند جز اینکه سعید بن ابی عروبة دچار اختلاط گردید و راوی از وی یعنی عبدالوهاب الخفاف مشخص نیست پیش از اختلاط از وی روایت کرده است یا پس از آن. البته آثار دیگری از صحابه به این معنا روایت شده است.
[۶۶۲] یعنی: «سبحانالله، الحمدلله، لا اله الاالله الله اكبر ولا حول ولاقوة الا بالله».
حمد، ابویعلی، نسائی - لفظ از وی است -، ابن حبان در صحیحش و حاکم - که آن را صحیح دانسته - از ابوسعید خدری س روایت نمودهاند که رسول خدا ص فرمود: «باقیات صالحات را زیاد بگویید»، گفته شد: ای رسول خدا آنها کدامند؟ فرمود: «تكبير، تهليل، تسبيح، الـحمدلله ولا حول ولا قوة الا بالله» [۶۶۴]. این چنین در الترغیب (۹۱/۳) آمده، و هیثمی (۸۷/۱۰) در مورد روایت احمد و ابویعلی گفته: اسناد هردویشان حسن است.
[۶۶۳] الباقیات الصالحات. [۶۶۴] ضعیف. احمد (۳/ ۷۵) و ابویعلی و نسائی و ابن حبان و حاکم. حاکم آن را صحیح دانسته است. این حدیث از روایت دراج از ابی الهیثم است که روایت او از وی ضعیف است. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۹۴۶) ضعیف دانسته است.
نسائی - و لفظ هم از وی است -، حاکم و بیهقی از ابوهریره س روایت نمودهاند که رسول خدا ص گفت: «سپرهایتان را بگیرید»، گفتند: ای رسول خدا آیا دشمنی آمده است؟ گفت: «نخیر بلکه سپرتان را در مقابل آتش بگیرید، بگویید: «سبحان الله والحمدلله والاله الاالله والله اكبر» اینها روز قیامت از پیش روی و عقبتان میآیند و اینها باقیات صالحاتاند» [۶۶۵]. حاکم میگوید: به شرط مسلم صحیح است، و در روایتی آمده و طبرزنی این را در الأوسط از انس س روایت نموده و در روایتی آمده: «منجیات» «نجات دهندگانند» به تقدیم نون بر جیم [۶۶۶]، هم چنان این را طبرانی در الأوسط روایت نموده، و افزوده است: «ولا حول ولا قوة الا بالله»، و در الصغیر آن را از حدیث ابوهریره روایت کرده، و هر دو لفظ را یکجا ذکر نموده و گفته: (منجیات و مجنبات)، و سندش جید و قوی است. این چنین در الترغیب (۹۲/۳) آمده: «اینها از پیش رویاند، اینها نجات دهندهاند، اینها از عقباند و اینها باقیات صالحاتاند». و در این روایت کثیر بن سلیم آمده، و ضعیف میباشد، چنانکه هیثمی (۸۹/۱۰) گفته است.
[۶۶۵] آلبانی آن را حسن دانسته است. حاکم (۱/ ۵۴۱) و آن را به شرط مسلم صحیح دانسته است. همچنین نسائی. بیهقی و طبرانی از ابوهریره و انس. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۱۵۶۷) حسن دانسته است. [۶۶۶] چون در قبل «مجنبات» آمده، که «پیشروی» را افاده میکند. م.
ابن ابی الدنیا، نسائی، طبرانی و بزار از عمران - یعنی ابن حصین س - روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص فرمود: «آیا یکی از شما نمیتواند هر روز عملی به اندازه کوه احد انجام دهد؟» گفتند: ای رسول خدا، کی میتواند هر روز عملی مثل احد انجام دهد؟ فرمود: «همهتان آن را میتوانید؟» گفتند: ای رسول خدا چگونه؟ گفت: «سبحاناللَّه بزرگتر از احد است، الحمدلله بزرگتر از احد است، لا إله إلا الله بزرگتر از احد است، واللَّه اکبر بزرگتر از احد» [۶۶۷]. هیثمی (۹۱/۱۰) میگوید: این را طبرانی و بزار روایت نمودهاند، و رجال هر دو رجال صحیحاند، و منذری در الترغیب (۹۴/۳) میگوید: این را ابن ابی الدنیا، نسائی، طبرانی و بزار همهشان از حسن از عمران روایت نمودهاند، و حسن از عمران نشنیده، و بعضی گفته: بلکه شنیده، و رجالشان رجال صحیحاند، مگر شیخ نسائی عمروبن منصور، ولی ثقه است.
[۶۶۷] ضعیف. ابن ابی الدنیا و نسائی و طبرانی و بزار. هیثمی می گوید: رجال آن دو ـ یعنی طبرانی و بزار ـ رجال صحیحاند. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۹۵۱) ضعیف دانسته است.
ابن ماجه - به اسناد حسن و لفظ هم ازوی است - و حاکم - که گفته: صحیح الاسناد است - از ابوهریره س روایت نمودهاند، که پیامبر ص ازنزد وی در حالی عبور نمود که نهالی را مینشانید، گفت: «ای ابوهریره چه مینشانی؟» گفتم: نهال، گفت: «ایا تو را به نهالی بهتر از این برای نشانیدن دلالت نکنم؟ «سبحان الله، والحمدلله، ولا اله الا الله، والله اكبر»، در مقابل هر یکی از اینها برایت در جنت یک درخت نشانیده میشود» [۶۶۸]. این چنین در الترغیب (۸۴/۳) آمده است. و ترمذی از ابوهریره روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «وقتی که بر بوستانهای بهشت عبور نمودید بچرید»، گفتم: ای رسول خدا، باغچه جنت چیست؟ گفت: «مساجد»، گفتم: چریدن چیست؟ فرمود: «سبحان الله، والـحمدلله، ولا اله الا الله، والله اكبر». ترمذی میگوید: حدیث غریب است [۶۶۹]، و منذری در الترغیب (۹۷/۳) گفته: این حدیث علی الرغم غریب بودنش حسن الاسناد است.
[۶۶۸] صحیح. ابن ماجه (۳۸۰۷) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۶۶۹] ضعیف. ترمذی (۳۵۰۹) آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۷۷ و۹۵۵) از ابن عباس و ابوهریره ضعیف دانسته است.
احمد از انس س روایت نموده که رسول خدا ص شاخهای را گرفت و آن را تکان داد ولی چیزی نریخت، باز تکانش داد ولی چیزی نریخت، باز تکانش داد و این بار برگهایش ریخت، آن گاه رسول خدا ص فرمود: «سبحان الله والحمدلله والا إله إلا الله والله اكبر»، گناهان را چنان میریزند که درخت برگش را میریزد» [۶۷۰]. در الترغیب (۹۳/۳) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. ترمذی این را به معنای آن روایت کرده است.
[۶۷۰] حسن. احمد (۳/ ۱۵۲) آلبانی آن در صحیح الترغیب (۱۵۷۰) حسن دانسته است.
مسلم ازسعد بن ابی وقاص س روایت نموده، که گفت: اعرابیی نزد پیامبر ص آمد و گفت: کلامی به من بیاموز که بگویمش، گفت: «بگو: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ اللَّهُ أَكْبَرُ كَبِيرًا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيرًا سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ». گفت: اینها برای پروردگارماند، برای خودم چیست؟ گفت: «بگو: اللهم اغفر لي وارحمني واهدني وارزقني»، «بار خدایا برایم بیامرز، رحمم نما، هدایتم کن و رزقم عنایت فرما» [۶۷۱]، و به روایت از ابومالک اشجعی افزوده: «و عافیتم بده»، و در روایتی گفته: «اینها برایت دنیا و آخرت را جمع میکنند». و نزد ابن ابی الدنیا از ابن ابی اوفی س روایت است که گفت: اعرابیی گفت: ای رسول خدا من کوشش نمودم که قرآن را حفظ کنم ولی نتوانستم، پس به من چیزی بیاموز که در ثواب معادل قرآن باشد، فرمود: «بگو: سبحان الله، والحمدلله، ولا اله الا لله، والله اكبر»، وی آن را گرفت، و با انگشتانش شمرد و افزود: ای رسول خدا این برای پروردگارم است، برای خودم چیست؟ گفت: «میگویی: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِي وَعَافِنِي وَارْزُقْنِي - و میپندارمش گفت - واهدني»، و اعرابی رفت. آنگاه رسول خدا فرمود اعرابی در حالی رفت که دستهایش را از خیر پُر نمود [۶۷۲]. بیهقی این را به اختصار روایت نموده، و افزوده است: «وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ»، و اسناد آن جید است. این چنین در الترغیب (۹۰/۳) آمده است. ابوداود این را به شکل کامل روایت نموده.
[۶۷۱] مسلم (۲۶۹۶). [۶۷۲] حسن. ابن ابی الدنیا و ابن حبان (۱۸۱۰) همچنین احمد و ابوداوود و نسائی و ابن خزیمة و حاکم. نگا: الاوراء (۲/ ۱۲- ۱۳ / ۳۰۳) و صحیح الترغیب (۱۵۶۱).
مسلم و نسائی از ابوذر س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص فرمود: «آیا تو را از محبوبترین کلام نزد خداوند باخبر نسازم؟» گفتم: آری، ای رسول خدا، مرا از محبوبترین کلام نزد خداوند باخبر ساز، فرمود: «محبوبترین کلام نزد خداوند: سبحاناللَّه و بحمده است». این را ترمذی هم روایت نموده، مگر این که وی گفته: «سبحان ربي وبحمده» [۶۷۳] و افزوده: حدیث حسن و صحیح است. و در روایتی نزد مسلم آمده: که از رسول خدا ص پرسیده شد: کدام کلام بهتر است؟ گفت: «آن چه را خداوند برای ملائکهاش - یا برای بندگانش - برگزیده است، سبحان الله وبحمده».
[۶۷۳] مسلم (۲۷۳۱).
حاکم - و آن را صحیح دانسته - به روایت از اسحاق بن عبداللَّه بن ابی طلحه از پدرش از جدش س روایت نموده، و لفظ آن چنین است: رسول خدا ص فرمود: «کسی که لا إله إلا الله بگوید داخل جنت شده است - یا جنت برایش واجب شده -، و کسی که سبحاناللَّه و بحمده صدبار بگوید، برایش یک صدوبیست و چهار هزار نیکی نوشته میشود». گفتند: ای رسول خدا، بنابراین هیچ کسی از ما هلاک نمیشود، گفت: «چنین نیست، یکی از شما آن چنان نیکی میآورد، که اگر بر کوهی گذاشته شود، از آن سنگین میگردد، باز نعمتها میآیند، و آن نیکیها در مقابل این نعمتها میروند، آن گاه خداوند به رحمت خود مهربانی میکند» [۶۷۴]. این چنین در الترغیب (۸۱/۳) آمده است. مسلم، ترمذی - و آن را صحیح دانسته - و نسائی از سعد س روایت نمودهاند که گفت: نزد رسول خدا ص بودیم، فرمود: «آیا یکی از شما از این عاجز میآید که هر روز هزار نیکی کسب نماید؟» آن گاه یکی از همنشینانش از وی پرسید: چگونه یکی از ما هزار نیکی کسب میکند؟ گفت: «صد تسبیح میگوید، و برایش به سبب آن هزار نیکی نوشته میشود، یا از وی هزار خطا محو میگردد» [۶۷۵]. در الترغیب (۸۳/۳) میگوید: روایت مسلم همین طور است، اما ترمذی و نسائی گفتهاند: «و [از وی هزار خطا] محو میگردد»، بدون الف [۶۷۶]، واللَّه اعلم. این را هم چنان ابن ابی شیبه، احمد، عبدبن حمید، ابن حبان و ابونعیم، چنانکه در الکنز (۲۱۱/۱) آمده، روایت کردهاند.
[۶۷۴] ضعیف. حاکم (۴/ ۲۵۱) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت کرده است. آلبانی در ضعیف الترغیب (۹۳۸) گفته است: از این تصحیح اطمینان به دست نمی آید زیرا میان اسحاق و شیخ حاکم جمعی از راویان هستند که آنان را نشناختم و احتمال دارد در نام آنان تحریف و اشتباه نوشتاری رخ داده باشد و این باعث شده هویت آنان بر ما پنهان بماند. از اینان می توان به محمد بن یونس یمامی اشاره کرد که می ترسم همان (محمد بن یونس الکدیمی سامی) باشد که به وضع و ساختن حدیث متهم است و امکان دارد (السامی) اشتباها (الیمامی) نوشته شده باشد. والله العم. [۶۷۵] مسلم (۲۶۹۸). [۶۷۶] یعنی در روایت مسلم «اوتحط» آمده و در روایت ترمذی و نسائی «و تحط». م.
حاکم - و آن را صحیح دانسته - از قیس بن سعد بن عباده روایت نموده است که: پدرش س وی را برای پیامبر ص جهت خدمت سپرد، میگوید: پیامبر ص در حالی نزدم آمد که دو رکعت نماز گزارده بودم، آن گاه مرا با پایش زد و گفت: «آیا تو را به دروازهای از دروازههای جنت دلالت نکنم؟» گفتم: آری، گفت: «وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» [۶۷۷]. این چنین در الترغیب (۱۰۴/۳) آمده است. ابن ماجه، ابن ابی الدنیا و ابن حبان در صحیحش از ابوذر س روایت نمودهاند که گفت: من به دنبال پیامبر ص راه میرفتم، به من گفت: «ای ابوذر، آیا تو را به کنزی از کنزهای جنت دلالت نکنم؟» گفتم: بلی، گفت: «وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» [۶۷۸]. این چنین در الترغیب (۱۰۵/۳) آمده است. و طبرانی از عبداللَّه بن سعدبن ابی وقاص روایت نموده، که گفت: ابوایوب انصاری به من گفت: آیا کلمهای را به تو نیاموزم که رسول خدا ص آن را به من یاد داده است؟ گفتم: بلی، ای عمو، گفت: رسول خدا ص وقتی که نزدم پایین آمد فرمود: «ای ابوایوب آیا کلمهای از کنز جنت به تو یاد ندهم؟» گفتم: بلی، ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت، گفت: «وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ را زیاد بگو» [۶۷۹]. هیثمی (۹۸/۱۰) میگوید: این را طبرانی در الکبیر و الأوسط به دو اسناد روایت کرده، و رجال یکی از آنها ثقهاند.
[۶۷۷] صحیح. حاکم (۴/ ۲۹۰) احمد (۵/ ۱۵۷) و ترمذی. نگا: الصحیحة (۱۵۲۸) و صحیح الترغیب (۱۵۸۲). [۶۷۸] صحیح. ابن ماجه (۳۸۲۵) آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۱۵۸۵) صحیح دانسته است. [۶۷۹] صحیح. طبرانی در الکبیر (۴/ ۱۳۲) هیثمی (۱۰/ ۹۸) می گوید: طبرانی آن را در الکبیرو الاوسط روایت کرده که رجال یکی از دو سند ثقهاند.
احمد - به اسناد حسن -، ابن ابی الدنیا و ابن حبان در صحیحش از ابوایوب انصاری روایت نمودهاند: شبی که رسول خدا ص به معراج برده شد، از نزد ابراهیم علیه الصلاة والسلام عبور نمود، ابراهیم ÷ گفت: ای جبرائیل همراهت کیست؟ گفت: این محمد ص، است، ابراهیم علیه الصلاة والسلام به او گفت: ای محمد امتت را امر کن که در جنت زیاد نهال بکارند، چون خاکش خوب و زمینش وسیع است، گفت: «نهال جنت چیست؟» فرمود: «وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» [۶۸۰]. این چنین در الترغیب (۱۰۵/۳) آمده است. این را هم چنان طبرانی روایت نموده، و در روایتی آمده: «برایم سلام داد، و خوش آمد گفت و فرمود: امتت را امر کن». هیثمی (۹۷/۱۰) میگوید: رجال احمد رجال صحیحاند. غیر عبداللَّه بن عمر که ثقه است.
[۶۸۰] صحیح لغیره. احمد (۵/ ۴۱۸) ابن ابی الدنیا و ابن حیان و منذری آن را حسن دانسته است.هیثمی (۱۰/ ۹۷) می گوید: رجال احمد به جز عبد بن عبدالرحمن بن عبدالله بن عمر که ثقه است رجال صحیحاند. آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۵۸۳) صحیح لغیره دانسته است.
ابونعیم در الحلیه (۳۲۲/۱) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: کسی که بگوید: «بسم الله» خداوند را یاد نموده است، و کسی که بگوید: «الحمد لله»، شکر خداوند را بجا آورده است، و کسی که بگوید: «الله اکبر»، خداوند را به بزرگی یادکرده است، و کسی که بگوید: «لا إله إلا الله»، خداوند را به وحدانیت یاد نموده است و کسی که بگوید: «لا حول ولا قوة الا بالله» به درستی که اسلام آورده و تسلیم شده، و در عوض آن برایش جمال و کنزی در جنت است. و احمد از مطرف روایت نموده، که گفت: عمران س به من گفت: من امروز برای تو حدیث بیان میکنم، ممکن است خداوند به آن بعد از این روز به تو نفع رساند، بدان که برگزیدگان و نیکان بندگان خدا روز قیامت حمد گویاناند [۶۸۱]. هیثمی (۹۵/۱۰) میگوید: این را احمد به شکل موقوف روایت نموده، و آن شبه مرفوع است، و رجالش رجال صحیحاند.
[۶۸۱] صحیح. احمد (۴/ ۴۳۴) به صورت موقوف: المجمع (۱۰/ ۹۵).
ابن ابی حاتم از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: عمر س گفت: «سبحان الله والا اله الا الله» را دانستیم، الحمدلله چیست؟ علی س گفت: کلمهای است، که خداوند آن را برای نفس خود اختیار نموده، و دوست میدارد که گفته شود. و نزد عسکری در الامثال از ابوظبیان روایت است که: ابن الکواء از علی در مورد سبحاناللَّه پرسید، گفت: کلمهای است، که خداوند آن را برای نفسش اختیار نموده، و نسبت نمودن پاکی به خداوند از بدی است. و ابوالحسن البکالی از وی به مانند این را، چنانکه در الکنز (۲۱۰/۱) آمده، روایت نموده است.
بیهقی در شعب الایمان از عمر س روایت نموده که: وی به زدن دو مرد دستور داد، یکی از آنان میگفت: «بسم الله»، و دومی میگفت: «سبحان الله»، عمر س گفت: وای بر تو، بر تسبیح گوینده تخفیف بیاور، چون تسبیح جز در قلب مؤمن استقرار پیدا نمیکند. این چنین در الکنز (۲۱۰/۱) آمده است.
طبرانی از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که وی میگفت: وقتی که حدیثی برایتان بیان نمودم، تصدیق آن را از کتاب خداوند ﻷ برایتان میآورم، بنده مسلمان وقتی که بگوید: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ وَلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ وتبارك الله» ملکی آن را قبض میکند، و زیر بالش قرار میدهد، بعد با آن بلند میشود، و بر هر گروه ملائکی که عبور نماید، برای گوینده آن مغفرت میخواهند، تا اینکه با آن در مقابل و پیش روی خداوند رحمن تبارک و تعالی میآید، بعد از آن عبداللَّه تلاوت نمود:
﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ يَرۡفَعُهُ﴾ [فاطر: ۱۰].
ترجمه: «کلام پاک به طرف خداوند بالا میرود و عمل نیکو آن را بلند میگرداند».
هیثمی (۹۰/۱۰) میگوید: در این مسعودی آمده، وی ثقه است ولی مختلط شده بود، اما بقیه رجال آن ثقهاند. حاکم این را روایت نموده، و گفته: صحیح الاسناد است، و در روایت وی آمده: تا اینکه با آن پیش روی رحمن میشتابد. منذری در ترغیبش (۹۳/۳) میگوید: این چنین در نسخه من آمده «یحیاً»، «میشتابد» - به حای مهمله و تشدید یا -، طبرانی هم این را روایت نموده، و گفته: «حتی یجیء»، «تا این که میآید»، به جیم و ممکن این درست باشد.
امامان ششگانه به استثنای بخاری از جویریه ل روایت نمودهاند که: پیامبر ص از نزد وی بیرون گردید، باز در حالی عودت نمود که چاشت را سپری نموده بود، و او همینطور نشسته بود، گفت: «تا حال بر همان حالتی هستی که من ترکت نمودم؟» پاسخ داد: آری، پیامبر ص فرمود: «بعد از تو چهار کلمه را سه بار گفتم، اگر آنها با آنچه تو امروز گفتهای وزن کرده شوند، از آنها سنگین میشوند: «سبحان الله وبحمده، عدد خلقه، ورضاء نفسه، وزنة عرشه، ومداد کلمـاته»، «نسبت پاکی است خدا را و ستایش است برای او، به عدد خلقش، به رضای نفسش، به وزن عرشش، و به تعداد کلماتش». و در روایتی نزد مسلم آمده: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَدَدَ خَلْقِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رِضَا نَفْسِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ زِنَةَ عَرْشِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ». نسائی در آخرش افزوده: «والحمد لله كذلك». و در روایتی باز هم نزد وی آمده: «سبحان الله وبحمدِه ولا إله إلا اللهُ، والله أكبر، عدد خلْقِهِ، ورضا نفْسِه وزنَةَ عرشِهِ، ومداد كلماته» [۶۸۲]. این چنین در الترغیب (۹۸/۳) آمده است.
[۶۸۲] مسلم (۲۷۲۶) احمد (۶/ ۴۳۰) ترمذی (۳۵۵۵) طبرانی (۱۰/ ۸۱).
ابوداود، ترمذی - و آن را حسن دانسته، - نسائی، ابن حبان در صحیحش و حاکم - که آن را صحیح دانسته - از سعدبن ابی وقاص س روایت نمودهاند که: وی با رسول خدا ص نزد زنی وارد گردید، و در پیش روی وی هستههای خرما - یا سنگریزه - بود، و با آن تسبیح میگفت، پیامبر ص فرمود: «تو را از آنچه خبر میدهم که برایت از این آسانتر - یا بهتر - است»، فرمود: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَدَدَ مَا خَلَقَ فِي السَّمَاءِ، سُبْحَانَ اللَّهِ عَدَدَ مَا خَلَقَ فِي الأَرْضِ، وَسُبْحَانَ اللَّهِ عَدَدَ مَا بَيْنَ ذَلِكَ، وَسُبْحَانَ اللَّهِ عَدَدَ مَا هُوَ خَالِقٌ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ مِثْلَ ذَلِكَ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ مِثْلَ ذَلِكَ، وَلا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِثْلَ ذَلِكَ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ مِثْلَ ذَلِكَ» [۶۸۳]. این چنین در الترغیب (۹۹/۳) آمده است.
[۶۸۳] ضعیف. ابوداوود (۱۵۰۰) ترمذی و نسائی و ابن حبان (۳۳۳) حاکم (۱/ ۵۴۸) آلبانی آن را در الضعیفة زیر حدیث شماره (۳۸) و در ضعیف الترغیب (۹۵۹) به علت آنکه در سند جهالت و اظطراب و نکارت است ضعیف دانسته است.
احمد، ابن ابی الدنیا - لفظ هم از وی است -، نسائی، ابن خزیمه و ابن حبان در صحاح خویش به اختصار و حاکم - که آن را به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته - از ابوامامه س روایت نمودهاند که گفت: پیامبر ص مرا در حالی دید که لب هایم را حرکت میدهم، به من گفت: «ای ابوامامه برای چه لبهایت را حرکت میدهی؟» گفتم: ای رسول خدا، خداوند را یاد میکنم، گفت: «آیا تو را به بیشتر و بهتر از ذکر شب و روزت خبر ندهم؟» گفتم: آری، ای رسول خدا، گفت: «میگویی: سبحان اله عدد ما خلق، سبحان الله ملأ ما خلق، سبحان الله عدد ما في الارض، سبحان الله ملء ما في الارض والسماء، سبحان الله عدد ما احصى كتابه، سبحان الله ملء ما احصى كتابه، سبحان الله ملء كل شىء، الحمدلله عدد ما خلق والحمدلله ملء ما خلق، والحمدلله عدد ما في الارض والسماء، والحمدلله ملء ما في الارض والسماء، والحمدلله عدد ما احصى كتابه، والحمدلله ملء ما احصى كتابه، والحمدلله عدد كل شىء والحمدلله ملء كل شىء»، نسبت پاکی است خداوند را به عدد آنچه آفریده، نسبت پاکی است خداوند را به پُری آنچه آفریده، نسبت پاکی است خداوند را به عدد آنچه در زمین است، نسبت پاکی است خداوند را به پری آنچه در زمین و آسمان است، نسبت پاکی است خداوند را به عدد آنچه کتابش شمرده، نسبت پاکی است خداوند را به پری آنچه کتابش شمرده، نسبت پاکی است خداوند را به پری همه چیز، ستایش خدا راست، به عدد آن چه آفریده، ستایش خدا راست به پری آنچه آفریده، ستایش خدا راست به عدد آنچه در زمین و آسمان است، ستایش خدا راست، به عدد آنچه کتابش شمرده، ستایش خدا راست به پری آنچه کتابش شمرده، ستایش خدا راست به عدد همه چیز و ستایش خدا راست به پری همه چیز». طبرانی این را به دو اسناد روایت نموده، یکی از آنها حسن است و لفظش چنین است: «آیا تو را از چیزی خبر ندهم، که وقتی آن را بگویی، و بعد شب و روز زحمت بکشی و بدان نرسی؟» گفتم: اری، گفت: میگوید: «الحمد لله» آن را به اختصار ذکر نموده، و گفته: «و مثل آن تسبیح میگویی و مثل آن تکبیر میگویی» [۶۸۴]. این چنین در الترغیب (۹۹/۳) آمده است. طبرانی این را هم چنان به اسناد دیگری روایت نموده، و در آن گفته: «آیا تو را به چیزی دلالت نکنم که از ذکر شب و روز بزرگتر است؟ میگویی: الحمد لله» و آن را به اختصار ذکر نموده. و در روایتی آمده: «و به مثل آنها خداوند را تسبیح میگویی»، بعد از آن گفت: «اینها را بیاموز و برای آنانی که بعد از تو میآیند بیاموز». در این لیث بن ابی سلیم آمده، وی چنان که هیثمی (۹۳/۱۰) گفته، مدلس میباشد.
[۶۸۴] حسن. طبرانی در الکبیر (۸/ ۲۳۸) هیثمی آن را در المجمع (۱۰/ ۹۳) حسن دانسته است. همچنین احمد و ابن ابی الدنیا و نسائی و ابن خزیمة و دیگران. نگا: صحیح الترغیب (۱۵۷۵) و الصحیحة (۲۵۷۸) و المجمع (۹۳۱۰).
طبرانی و بزار از ابودرداء س روایت نمودهاند که گفت: پیامبر خدا ص در حالی مرا دید که لب هایم را حرکت میدادم، گفت: «ای ابودرداء چه میگویی؟» گفتم: خداوند را یاد میکنم، گفت: «آیا چیزی را به تو نیاموزانم که از ذکر شب با روز و ذکر روز با شب بهتر است؟» گفتم: آری، گفت: «سبحان الله عدد ما خلق، سبحان الله عدد كل شيء، سبحان الله ملء ما أحصى كتابه، والحمد لله عدد ما خلق، والحمد لله ملء ما خلق، والحمد لله ملء ما أحصى كتابه» [۶۸۵]. هیثمی (۹۴/۱۰) میگوید: در این لیث بن ابی سلیم آمده، وی ثقه میباشد ولی دچار اختلاط شده، اما ابو اسرائیل الملائی حسن الحدیث است، و بقیه رجال آنها رجال صحیحاند. و در حاشیه آن از ابن حجر نقل شده: بلکه اکثریت بر تضعیف ویاند، و بعضیشان او را علی رغم سوء حفظ و اضطراب به صدق توصیف نمودهاند.
[۶۸۵] ضعیف. طبرانی. در سند آن لیث بن ابی سلیم است که ضعیف است: المجمع (۱۰/ ۹۴).
احمد از انس س روایت نموده، که گفت: با پیامبر ص در مجلسی در حلقهای نشسته بودم که مردی آمد و به پیامبر ص و به قوم سلام داد و گفت: السلام علیکم و رحمه الله، پیامبر ص پاسخ داد، «وعلیك السلام ورحـمه الله وبرکاته»، هنگامی که آن مرد نشست گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ حَـمْداً كَثِيراً طَيِّباً مُبَارَكاً فِيهِ كَمَا يُحِبُّ رَبُّنَا أَنْ يُحْمَدَ وَيَنْبَغِى لَهُ»، ترجمه: «ثنا و ستایش فراوان بادا برای خداوند، ستایش نیکو و مبارک، آن طوری که پروردگارمان دوست میدارد ستایش شود، و برایش سزاوار است». پیامبر خدا ص به او گفت: «چطور گفتی؟» او همان گفتهاش را برای وی تکرار نمود، پیامبر ص فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، ده ملک برای گرفتن آن فرا رسیدند، هر یکیشان حریص بود که آن را بنویسد، بعد ندانستند که چگونه آن را بنویسند، تا این که آن را بهسوی خداوند صاحب عزت بالا بردند، فرمود: آن را طوری که بندهام گفته بنویسد» [۶۸۶]. منذری در الترغیب (۱۰۳/۳) میگوید: این را احمد روایت نموده، و راویان آن ثقهاند، و نسائی و ابن حبان در صحیحش نیز آن را روایت نمودهاند، مگر این که آن دو گفتهاند: طوری که پروردگارمان دوست میدارد و راضی میشود.
نزد طبرانی به اسناد حسن - لفظ هم از وی است -، بیهقی و ابن ابی الدنیا از ابوایوب س روایت است که گفت: مردی نزد رسول خدا ص گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ حَمْداً كَثِيراً طَيِّباً مُبَارَكاً فِيهِ»، رسول خدا ص پرسید: «صاحب این کلمه کیست؟» آن مرد خاموش ماند، و پنداشت که در حضور پیامبر ص حرفی زده که برای وی ناپسند است، پیامبر خدا ص گفت: «وی کیست؟ وی راست گفته است»، آن مرد گفت: ای رسول خدا من آن را گفتم، و بدان خیر میطلبم، فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست من سیزده ملک را دیدم که بهسوی کلمه ات میشتافتند و هر یکی سعی مینمود، که آن را بهسوی خداوند تبارک و تعالی بلند نماید» [۶۸۷]. این چنین در الترغیب (۱۰۲/۳) آمده است.
[۶۸۶] ضعیف. احمد (۳/ ۱۵۸) و نسائی در عمل الیوم و اللیلة (۳۴۱) ابن حبان (۸۴۵) در سند آن خلف بن خلفة است که دچار اختلاط گردید. [۶۸۷] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۴/ ۱۸۴) در سند آن ابوالورد بن ثمامة است که مقبول است.: التقریب (۲/ ۴۸۶).
ابن ابی شیبه از سعیدبن جبیر روایت نموده، که گفت: عمر س انسانی را دید که با تسبیحهایی که همراهش بود تسبیح میگفت، عمر فرمود: در بدل آن عمل این برایش کفایت میکند که بگوید: «سبحان الله ملء السماوات وملء ماشاء من شىء بعد»، و بگوید: «الحمدلله مل السماوات الارض وملء ماشاء من شىء بعد»، و بگوید: «الله اكبر ملء السماوات والارض وملء ماشاء من شىء بعد». ترجمه: «نسبت پاکی است خداوند را به پری آسمان و زمین و به پری چیزی که خودش بعد از آن میخواهد... ستایش خدا راست به پری آسمان و زمین و به پری چیزی که خودش بعد از آن میخواهد... خداوند بزرگتر است به پری آسمانها و زمین و به پری چیزی که خودش بعد از آن میخواهد». این چنین در الکنز (۲۱۰/۱) آمده است.
بخاری و مسلم - لفظ از مسلم است - از ابوهریره س روایت نمودهاند که: فقرای مهاجرین نزد رسول خدا ص آمدند و گفتند: ثروتمندان درجههای بلند و نعمت همیشگی را بردند! پرسید: «و آن کدام است؟» گفتند: آنان طوری که ما نماز میگزاریم نماز میگزارند، و طوری که روزه میگیریم روزه میگیرند، ولی آنان صدقه میدهند و ما صدقه نمیدهیم، غلام آزاد میکنند و ما آزاد نمیکنیم، رسول خدا ص فرمود: «آیا شما را چیزی نیاموزم، که آن کسانی را که از شما سبقت نمودهاند درک نمایید، و از کسانی که بعد از شمایند سبقت نمایید؟ و هیچ کسی بهتر از شما نباشد، مگر کسی که مثل عمل شما انجام دهد»، گفتند: آری، ای رسول خدا، گفت: «بعد از هر نماز سی و سه بار تسبیح، تکبیر و حمد بگویید»، ابوصالح میگوید: دوباره فقرای مهاجرین بهسوی رسول خدا ص برگشتند و گفتند: برادران مال دار ما از آنچه ما نمودیم شنیدند، و آنان نیز مثل آن را انجام دادند، رسول خدا ص فرمود: «آن فضل خداوند است، که برای هر کسی بخواهد میدهد». سُمَی میگوید: برای یکی از اهل خانوادهام این حدیث را بیان نمودم، گفت: دچار وهم شدهای، برایت گفته است: سی و سه بار تسبیح میگویی، سی و سه بار حمد میگویی و سی و چهار بار تکبیر میگویی، میگوید: آن گاه به طرف ابوصالح برگشتم و آن را برایش یادآور گردیدم، وی دستم را گرفت و گفت: «اللهُ أكبرُ وسُبحانَ اللهِ والحمدُ لله اللهُ أكبرُ وسبحانَ اللهِ والحمدُ لله» تا این که تعداد همهشان به سی و سه برسد [۶۸۸]. این را ابوداود هم روایت نموده، و لفظش چنین است: ابوهریره س گفت، ابوذر س فرمود: ای رسول خدا، ثروتمندان اجرها و پاداشها را بردند، و به معنای آن را متذکر شده [۶۸۹]. و در روایتش آمده: «بعد از هر نماز خداوند را سی و سه بار به بزرگی یاد میکنی، و سی و سه بار حمدش میگویی و سی و سه بار تسبیحش، و آن را «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» خاتمه میبخشی، به این صورت گناهانت بخشیده میشوند، اگرچه مثل کف بحر باشند». ترمذی هم این را روایت نموده، و حسنش دانسته، و نسائی آن را از ابن عباس ب به مثل آن روایت کرده، و هر دو در آن گفتهاند: «وقتی که نماز گزاردید بگویید: سبحاناللَّه، سی و سه بار، الحمدلله سی و سه بار،اللَّه اکبر سی و چهار بار و لا إله إلا الله ده بار» [۶۹۰]. این چنین در الترغیب (۱۱۰/۳) آمده روایت نموده و بخاری در التاریخ و طیالیسی و ابن عساکر از ابوذر مثل این را روایت کرده و افزودهاند: و بعد از آن صدقهها را یاد نمود چنان که در الکنز (۲۹۶/۱) آمده است. ابن عساکر این را از ابوهریره مثل روایت ابوداود، چنان که در الکنز (۳۱۵/۳) آمده، و گفته: سندش حسن است. و بزار این را از ابن عمر ب آمده، و گفته: سندش حسن است. و بزار این را از ابن عمر ب خیلی طولانی، چنان که در المجمع (۱۰۱/۱۰) آمده، روایت نموده است.
[۶۸۸] مسلم (۵۹۵) و بخاری (۸۴۳). [۶۸۹] صحیح. ابوداوود (۱۵۰۴) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۶۹۰] ضعیف. ترمذی (۴۱۰) آلبانی می گوید: سند آن ضعیف است و در ضمن تکبیر ده بار در آن منکر است.
احمد، بزار و طبرانی به اسنادهایی از ام درداء ل روایت نمودهاند که گفت: مردی نزد ابودرداء س آمد،ابودرداء گفت: میمانی تا چراغ را بر افروزیم، یا رونده هستی که [به سواریت] علف بدهیم؟ گفت: بلکه رونده هستم، ابودرداء گفت: پس من برایت توشهای میافزایم، که اگر بهتر از آن را نزدم مییافتم حتماً به تو توشه میدادم، نزد رسول خدا ص آمدم و گفتم: ای رسول خدا، اغنیا دنیا و آخرت را بردند، نماز میگزاریم آنان هم نماز میگزارند، روزه میگیریم آنان هم روزه میگیرند و صدقه میدهند و ما صدقه نمیدهیم، گفت: «آیا تو را به چیزی دلالت نکنم، که وقتی تو آن را عمل نمودی، کسی که از تو پیش برده از تو پیش نشود، و کسی که بعد از تو بوده تو را درک نتواند، مگر کسی که مثل آنچه تو انجام میدهی انجام دهد، بعد از هر نماز سی و سه بار تسبیح میگویی، و سی و سه بار حمد و سی و چهار بار تکبیر» [۶۹۱]. هیثمی (۱۰۰/۱۰) میگوید: رجال یکی از اسنادهای طبرانی رجال صحیحاند. عبدالرزاق مثل این را، چنان که در الکنز (۲۹۶/۱) آمده، روایت نموده، و افزوده: و جهاد میکنند طوری که ما جهاد میکنیم و همینطور نماز فرضی [به جای میآورند].
عبدالرزاق و ابن زنجویه از قتاده به شکل مرسل روایت نمودهاند که گفت: تعدادی از فقیران مهاجرین گفتند: ای رسول خدا، ثروتمندان اجرها را بردند، صدقه میکنند و ما صدقه نمیکنیم، انفاق مینمایند و ما انفاق نمینماییم، گفت: «چه فکر میکنید، اگر مال دنیا بعضی روی بعض دیگر گذاشته شود به آسمان میرسد؟» پاسخ دادند: نخیر، ای رسول خدا، گفت: «آیا برایتان چیزی را خبر ندهم که ریشه و اصلش در زمین است، و شاخههایش در آسمان؟ این که بعد از هر نماز بگویید: «لا إله إلا الله، والله اكبر، وسبحان الله والحمد لله»، البته ده بار، چون اصل اینها در زمین و شاخههایشان در آسمان است». این چنین در الکنز (۲۹۷/۱) آمده است.
[۶۹۱] صحیح. احمد و بزار و طبرانی. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۰۰).
احمد از علی س روایت نموده که: هنگامی رسول خدا ص فاطمه ل را به نکاح وی درآورد، برای او چیزهای ذیل را فرستاد: یک قطیفه، یک بالشت پوستی، که از پوست خرما پر شده بود، دو سنگ آسیاب، یک مشک و دو کوزه، روزی علی به فاطمه گفت: به خدا سوگند، از فرط آبکشی سینهام درد میکند، و خداوند برای پدرت اسیرانی نصیب فرموده است، بنابراین نزدش برو و از وی خادمی طلب نما، فاطمه گفت: و من هم به خدا سوگند، از فرط آرد نمودن [۶۹۲] دست هایم تاول زده است، سپس فاطمه نزد رسول خدا ص آمد، پیامبر ص فرمود: «ای دخترم چه تو را آورده است؟» گفت: آمدهام تا به تو سلام بدهم، و حیا نمود که از وی طلب کند و برگشت علی پرسید چه کردی؟ پاسخ داد حیا نمودم که از وی طلب نمایم. آن گاه هر دو نزد پیامبر ص آمدند، علی گفت: ای رسول خدا، آنقدر آب کشیدم که سینهام درد میکند، و فاطمه گفت: آنقدر آرد نمودم که دست هایم آبله نمودهاند، و خداوند برای تو اسیران و گشایش آورده، بنابراین به ما خادم بده، پیامبر ص فرمود: «به خدا سوگند، به شما نمیدهم و اهل صفه را نمیگذارم، که شکمهایشان از گرسنگی بپیچد، و من چیزی نیابم که برای آنان انفاق نمایم، بلکه اینان را میفروشم و قیمتشان را برای آنان مصرف مینمایم». بعد هر دویشان برگشتند، بعد از آن پیامبر ص در حالی نزدشان آمد، که زیر قطیفه خود در آمده بودند، و وقتی سرهایشان را میپوشانید پاهایشان برهنه میشد، و وقتی قدمهایشان را میپوشانید، سرهایشان برهنه میگردید، آن گاه هر دو به شتاب برخاستند، فرمود: «در جایتان باشید»، بعد از آن فرمود: «آیا شما را به بهتر از آنچه از من خواستید خبر ندهم؟» گفتند: آری، گفت: «کلماتی که جبرائیل آنها را به من آموزش داده است»، فرمود: «و بعد از هر نماز ده بار خداوند را تسبیح میگویید، ده بار حمد و ده بار هم تکبیر، و وقتی که در بسترتان قرار گرفتید، سی و سه بار تسبیح بگویید، سی و سه بار حمد بگویید و سی و چهار بار تکبیر»، علی س فرمود: به خدا سوگند، از وقتی که آنها را از پیامبر خدا ص شنیدم تا حال ترکشان ننمودهام، میگوید: ابن الکواء به او گفت: در شب صفین هم ترک ننمودی؟ گفت: ای اهل عراق خداوند شما را بکشد، در شب صفین هم ترک ننمودم [۶۹۳]. منذری در الترغیب (۹۱۲/۳) میگوید: این را احمد روایت نموده، و لفظ هم از وی است، و بخاری و مسلم [۶۹۴] وابودرداء و ترمذی هم روایتش کردهاند، و در این سیاق چیزی هست که غریب مینماید، اسنادش جید است و راویانش ثقه، عطاء بن سائب ثقه است و حماد ابن سلمه قبل از خلط شدنش از وی شنیده است. ابن سعد (۲۵/۸) از علی مثل این را روایت نموده است.
این را هم چنان حمیدی، ابن ابی شیبه، عبدالرزاق، عدنی، ابن جریر، حاکم و غیر ایشان از عطاء بن سائب از پدرش از علی به شکل طولانی روایت کردهاند، و نسائی و ابن ماجه برخی آن را، چنان که در الکنز (۶۶/۸) آمده، روایت نمودهاند و نزد ابن ابی شیبه به نقل از علی روایت است که پیامبر ص گفت: «آیا شما را به چیزی دلالت نکنم که از خادم برایتان بهتر است؟ خداوند را بعد از هر نماز سی و سه بار تسبیح بگویید، سیه و سه بار حمد و سی و چهار بار تکبیر، و هم چنان وقتی شب در جای خوابتان قرار گرفتید، به این صورت اینها صد تااند». این چنین در الکنز آمده، و در آن طرق حدیث علی س به تفصیل آورده شده است.
و نزد احمد به نقل از ام سلمه ل روایت است که: فاطمه ل نزد پیامبر ص آمد، و از خدمت به او شکایت نمود، گفت: ای رسول خدا، دست هایم از سنگ آسیاب تاول زدهاند، یکبار آرد میکنم، و یکبار خمیر مینمایم، رسول خدا ص به او گفت: «اگر خداوند به تو رزقی بدهد به سویت میآید، و من تو را به بهتر از آن دلالت خواهم نمود، وقتی که بر بسترت قرار گرفتی، سی و سه بار خداوند را تسبیح بگو، سی و سه بار تکبیر بگو و سی و چهار بار حمد بگو، اینها صدتا میشوند، و اینها ازخادم برای تو بهتراند، و وقتی که نماز صبح را خواندی این را بگو: «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»، ده بار بعد از نماز صبح، ده بار بعد از نماز مغرب، چون به هر یکی از اینها ده نیکی نوشته میشود، و ده بدی و گناه از میان میرود، و هر یکی از اینها مانند آزادسازی گردن یکی از پسران اسماعیل است، و برای هیچ گناهی که در آن روز نوشته شده حلال نیست که آن را درک نماید، مگر این که شرک باشد، «لا إِلَهَ إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ»، از هر شیطان و هر بدی درمیان مدتی که آن را صبحگاهان میگویی، و دیگر بار شامگاه میگویی نگهبان و حارس توست» [۶۹۵]. هیثمی (۱۰۸/۱۰) میگوید: این را احمد و طبرانی به مانند آن و مختصرتر از آن روایت نمودهاند، و گفته: «هی تحرسک» در عوض: «و هو حرسک» و اسناد آن دو حسن است.
[۶۹۲] در نص: آسیاب نمودن استعمال شده، البته در آن زمان گندم یا جحو را توسط آسیباب دستی آرد مینمودند، که در ذات خود عمل شاقی است. م. [۶۹۳] ضعیف. احمد (۱/ ۱۰۶) در سند آن عطاء بن سائب است که مختلط است. حماد بن سلمه از وی پیش از اختلاط و پس از آن روایت نموده. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۹۸۴) ضعیف دانسته است. [۶۹۴] روایت بخاری و مسلم با این روایت در تعارض است. [۶۹۵] حسن. احمد (۶/ ۲۹۸) هیثمی آن را حسن دانسته است. (۱۰/ ۱۰۸)
بزار از - جابر س روایت نموده که رسول خدا ص وقتی نماز میخواند میگفت: «الا اله الا الله وحده لا شريك له، له الـملك، وله الحمد يحيى ويميت وهو على كل شىء قدير، اللهم لا مانع لـما اعطيت ولا معطى لـما منعت، ولا راد لـما قضيت، ولا ينفع ذا الجد منك الجد». ترجمه: «معبود بر حقی جز خدای لا شریک وجود ندارد، پادشاهی از آن اوست، ستایش هم از آن اوست، ذاتی که زنده میکند و میمیراند و بر همه چیز قادر است، بار خدایا، هیچ باز دارندهای برای آنچه دادهای نیست، و دهندهای برای آنچه بازداشتهای نیست، هیچ رد کنندهای برای آنچه فیصله نمودهای وجود ندارد، و در گرفت تو هیچ عزتمندی را عزتش نفع نمیرساند» [۶۹۶]. هیثمی (۱۰۳/۱۰) میگوید: اسناد آن حسن است. بزار این را از ابن عباس ب نیز به مثل آن روایت نموده، مگر اینکه در روایت وی آمده: وقتی که از نمازش منصرف میشد، و افزود: «بيده الـخير» «به دستش خیر است»، و (یحیی و یمیت) را ذکر ننموده، و نه این قولش را: «ولاراد لـمـا قضيت». هیثمی میگوید: این را بزار و طبرانی به مثل آن روایت نمودهاند، مگر این که طبرانی افزوده: «يحيى ويميت» و نگفته: «بيده الـخير»، و اسناد هردویشان حسن است. این را طبرانی از مغیره س به مثل حدیث جابر س روایت نموده، مگر اینکه در روایت وی آمده: «در عقب هر نماز» و افزوده: «وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْـخَيْرُ»، ترجمه: «و او ذاتی است زنده و نمیمیرد و خیر به دستش است»، و از این قولش به بعد را ذکر نکرده: «اللَّهُمَّ لا مَانِعَ» تا آخرش. هیثمی (۱۰۳/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، و این حدیث در صحیح به اختصار آمده است.
[۶۹۶] حسن. احمد بزار. هیثمی آن را حسن دانسته است: ۱۰/ ۱۰۳). همچنین بخاری (۸۴۴) و مسلم (۵۹۳) از مغیره.
ابوداود و نسائی از عبدالحمید مولای بنی هاشم روایت نمودهاند که مادرش - وی خدمت یکی از دختران رسول خدا ص را مینموده - برای وی حدیث بیان نمود، که دختر پیامبر ص برایش حدیث بیان داشت، که پیامبر ص وی را تعلیم میداد و میگفت: «وقتی صبح نمودی بگو: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ مَا شَاءَ اللَّهُ كَانَ وَمَا لَمْ يَشَأْ لَمْ يَكُنْ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْءٍ عِلْمًا»، «خداوند پاک و منزه است و من او رامی ستایم، و قوت و توانایی جز به توفیق و مدد خداوجود ندارد، آنچه را خدا بخواهد میباشد، و آنچه را نخواهد نمیباشد، من میدانم که خداوند به همه چیز قادر است، و خداوند همه چیز را به علم خود میداند»، کسی که اینها را وقتی صبح مینماید بگوید، تا شامگاه حفاظت میشود، و کسی که اینها را وقتی شب میکند بگوید، تا صبح نمودنش حفاظت میشود» [۶۹۷] منذری درمختصر السنن میگوید: در اسنادش یک زن مجهول است. این را هم چنان ابن السنی، چنانکه در تحفةالذاکرین (ص۶۶) آمده، روایت نموده است.
و ابوداود از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: کسی که وقتی صبح و شام مینماید هفت بار بگوید: «حَسْبِىَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ»، ترجمه: «خداوند برایم کافی است، معبود جز او وجود ندارد، بر وی توکل نمودم، و او پروردگار عرش بزرگ است»، خداوند کفایت تکلیف و رنجش را میکند، خواه آن را از صدق دل گفته باشد یا به دروغ [۶۹۸].
[۶۹۷] ضعیف. ابوداوود (۵۰۷۵) در سند آن یک بانوی ناشناخته است. آلبانی آن را در ضعیف الجامع (۴۱۲۵) ضعیف دانسته است. [۶۹۸] موضوع. ابوداوود (۵۰۸۱) نگا: الضعیفة (۵۲۸۶) و ضعیف ابوداوود.
طبرانی از عصمه س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «بهترین عمل نزد خداوند ﻷ «سُبْحَةُ الْحَدِيثِ» است، و بدترین عمل نزد خداوند ﻷ تحریف است»، گفتیم: ای رسول خدا) «سُبْحَةُ الْحَدِيثِ» چیست؟ گفت: «مردم در حال صحبت میباشند ومردی تسبیح میگوید»، گفتیم: تحریف چیست؟ گفت: «قوم در حالت خوب قرار دارند، همسایه یا رفیق از ایشان میپرسد، میگویند: در حال بدی قرار داریم» [۶۹۹]. این چنین در الترغیب (۱۹۳/۳) آمده است. هیثمی (۸۱/۱۰) میگوید: در این فضل بن مختار آمده، و ضعیف میباشد.
و ابونعیم در الحلیه (۲۳۶/۱) از ابو ادریس خولانی روایت نموده، که گفت: معاذ س گفت: تو با قومی مجالست مینمایی که در هر صورت داخل صحبت میشوند، و وقتی ایشان را دیدی غافل شدهاند، در آن هنگام بهسوی پروردگارت ﻷ روی بیاور [۷۰۰]، ولید میگوید: این را برای عبدالرحمن بن یزید بن جابر ذکر نمود وی گفت: آری، ابوطلحه حکیم بن دینار برایم حدیث بیان داشت که آنان میگفتند: نشانه دعای مستجاب این است، که وقتی مردم را دیدی غافل شدهاند، در آن هنگام بهسوی پروردگارت تبارک و تعالی روی بیاور و رغبت نما.
و ابن ابی الدنیا و غیر وی از ابوقلابه روایت نمودهاند که گفت: دو مرد در بازار با هم روبرو شدند، یکی از آنان به دیگری گفت: بیا هنگام غفلت مردم از خداوند مغفرت و آمرزش بخواهیم، و او چنین نمود، بعد یکی از آن درگذشت، دومی او را در خواب دید، و به او گفت: دانستی که خداوند برای ما در همان بیگاهی که در بازار روبرو شدیم بخشید؟ [۷۰۱]. این چنین در الترغیب (۱۹۱/۳) آمده است.
[۶۹۹] ضعیف. طبرانی (۱۷/ ۱۸۵) در آن فضل بن مختار ضعیف است. نگا: المجمع (۱۰/ ۸۱) و ضعیف الترغیب (۱۰۵۴). [۷۰۰] یعنی: خداوند را به کثرت یاد کن. م. [۷۰۱] ضعیف: ضعیف الترغیب (۱۰۴۹) این روایت موقوف است و ابن ابی الدنیا و دیگران آن را روایت کردهاند.
احمد و طبرانی از ابولاس خزاعی س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص ما را بر شترهای صدقه جهت ادای حج سوار نمود، گفتیم: ای رسول خدا ما بر آن نیستیم که ما را بر اینها سوار کنی، گفت: «در کوهان هر شتر شیطان است وقتی آنان را سوار شدید، نام خداوند ﻷ را چنانکه خدا امرتان نموده یاد کنید، بعد آنان را در خدمت خویش قرار دهید، چون آنها به اجازه خداوند ﻷ حمل میکنند» [۷۰۲]. هیثمی (۱۳۱/۱۰) میگوید: این را احمد و طبرانی به چند اسناد روایت نمودهاند، و رجال یکی از آنها رجال صحیحاند، غیر محمدبن اسحاق، ولی وی در یکی از آنها به سماع تصریح نموده است. و در الاصابه (۱۶۸/۴) در زندگی نامه ابولاس ذکر نموده: از پیامبر ص در سوار نمودن بر شتران صدقه در حج روایت نموده، و بخاری حدیث وی را در صحیح به شکل معلق ذکر نموده، و بغوی و غیر وی از ابوسهل خزاعی س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص ما را بر شتران صدقه سوار نمود... الحدیث.
[۷۰۲] صحیح. احمد (۴/ ۲۲۱) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۳۱) صحیح الترغیب (۳۱۱۳).
احمد از ابن عباس ب روایت نموده که: رسول خدا ص وی را در عقب خود بر سواریش سوار نمود، هنگامی که بر آن برابر گردید رسول خدا ص سه بار تکبیر گفت: سه بار «سبحان الله» گفت و یکبار «لا إله إلا الله» گفت، بعد از آن بر وی به پشت خوابید و خندید، باز روی خود را بهسوی ابن عباس گردانید و گفت: «هر شخصی که سواریش را سوار شود، و چون عمل من عمل کند، خداوند ﻷ به سویش میخندد، مثلی که من بهسوی تو خندیدم» [۷۰۳]. هیثمی (۱۳۱/۱۰) میگوید: در این روایت ابوبکر بن ابی مریم آمده، و ضعیف میباشد.
[۷۰۳] ضعیف. احمد (۱/ ۳۳۰) در سند آن ابوبکر بن ابی مریم ضعیف است. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۳۲).
طبرانی از ابوملیح بن اسامه از پدرش س روایت نموده، که گفت: در عقب رسول خدا ص بودم، پای شتر ما گیر کرد و بر زمین افتاد، گفتم: «تعس الشیطان» «هلاکت بادا برای شیطان»، رسول خدا ص فرمود: «مگو: تعس الشیطان، چون وی بزرگ میگردد، حتی که مثل خانه میگردد، و میگوید: به قوت من این عمل انجام یافت، ولی بگو: «بسم الله»، در این صورت وی مثل مگس میگردد» [۷۰۴]. هیثمی (۱۳۲/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر محمدبن حمران که ثقه است، و احمد این را به اسنادهایی از ابوتیمه هجیمی از کسی که در عقب رسول خدا ص بود روایت نموده، که گفت: بر خری در عقبش بودم، خر پایش گیر کرد و بر روی زمین افتاد و مثل آن را متذکر شده. و در روایت وی آمده: و گفت: «[شیطان میگوید ]من وی را به قوت خود انداختم، و وقتی بگویی: «بسم الله»، نفسش نزدش خرد میگردد، حتی که از مگس هم خردتر میباشد» [۷۰۵]، و رجالش همه رجال صحیحاند.
[۷۰۴] صحیح. احمد (۵/ ۳۶۵) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۳۲) صحیح الترغیب (۳۱۲۸). [۷۰۵] صحیح. احمد (۵/ ۵۹، ۷۱).
احمد و ابویعلی از انس بن مالک س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص وقتی به جای مرتفع و بلندی زمین بلند میشد میگفت: «اللَّهُمَّ لَكَ الشَّرَفُ عَلَى كُلِّ شَرَفٍ وَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى كُلِّ حَمْدٍ» [۷۰۶]، ترجمه: «بار خدایا، تو از هر بلندی بلندتری، و بر هر حال ستایش برای توست». هیثمی میگوید: در این زیاد نمیری آمده، و علی رغم ضعفش ثقه دانسته شده، بقیه رجال آن ثقهاند. و طبرانی در الأوسط از انس روایت نموده، که گفت: وقتی ما به منزلی پایین میشدیم، تا اینکه بارها را باز مینمودیم نموده، که گفت: وقتی ما به منزلی پایین میشدیم، تا اینکه بارها را باز مینمودیم تسبیح میگفتیم. شعبه میگوید: تسبیح به زبان [۷۰۷]، و اسناد آن، چنانکه هیثمی (۱۳۳/۱۰) گفته، جید است، و بعضی قصههای باب ذکر در بخش جهاد گذشت.
[۷۰۶] ضعف. احمد (۳/ ۲۳۹) در آن زیاد النمیری است که ضعیف است. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۳۳). [۷۰۷] صحیح. طبرانی در الاوسط (۲/ ۲۲۲) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۳۳) که سند آن را جید (خوب) دانسته. همچنین ابویعلی (۴۲۹۷) ابن السنی (۵۲۲).
طبرانی از عوف روایت نموده، که گفت: وقتی که عبداللَّه بن مسعود س از خانهاش بیرون میشد میگفت: «بِسْمِ اللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ». ترجمه: «به نام خدا، بر خداوند توکل نمودم، کسی از قوت و توانایی جز خدا برخوردار نیست». محمدبن کعب قرظی میگوید: این در قرآن است:
﴿ٱرۡكَبُواْ فِيهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ﴾ [هود: ۴۱].
ترجمه: «به ناماللَّه در آن سوار شوید».
و خداوند گفته:
﴿عَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡنَا﴾ [الاعراف: ۸۹].
ترجمه: «بر خداوند توکل نمودیم».
هیثمی (۱۲۹/۱۰) میگوید: این را طبرانی به شکل موقوف روایت نموده، و اسناد آن منقطع است، و در این مسعودی آمده، که دچار اختلاط شده بود.
احمد، ابن منیع، رویانی، حاکم، بیهقی در شعب الایمان، سعدبن منصور و عبدبن حمید از ابی بن کعب س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص وقتی که دو سوم شب میگذشت بر میخاست و میگفت: «ای مردم خدا را یاد کنید، خدا را یاد کنید، راجفه آمده و رادفه [۷۰۸] در پی آن است و مرگ با آنچه در آن هست فرا رسیده است»، گفتم: ای رسول خدا، من برایت بسیار درود میفرستم، پس چقدر درودم را بر تو گردانم؟ گفت: «آنقدر که میخواهی؟» گفتم: ربع، گفت: «آنقدر که میخواهی، اگر زیاد نمودی برایت بهتر است»، گفتم: نصف؟ گفت: «آنقدر که میخواهی، اگر زیاد کنی برایت بهتر است» گفتم: دو سوم؟ گفت: «آنقدر که میخواهی، اگر زیاد کنی برایت بهتر است»، گفتم: پس همه درودم را بر تو میگردانم [۷۰۹]، گفت: «حالا رنجت برایت کفایت میشود، و گناهت برایت بخشیده میشود» [۷۱۰]. این چنین در الکنز (۲۱۵/۱) آمده، و در مورد روایت ابن منیع گفته: حسن است. و ترمذی این را روایت نموده و گفته: حسن و صحیح است، و حاکم هم آن را صحیح دانسته، چنانکه در الترغیب (۱۶۱/۳) آمده. و طبرانی آن را به اسناد حسن، چنانکه در الترغیب (۱۶۱/۳) آمده، و ابونعیم آن را، چنانکه در الکنز (۲۱۵/۱) آمده، از حبان بن منقذ به شکل مختصر، البته با اکتفا به بخش آخرش، روایت نمودهاند.
[۷۰۸] راجفه دمیدن اول صور است و رادفه دمیدن دوم آن. م. [۷۰۹] یعنی در عوض همه دعاهایم برای تو درود میفرستم. م. [۷۱۰] صحیح. احمد (۵/ ۱۳۶) حاکم (۲/ ۴۲، ۵۷) و آن را صحیح دانسته است. و ترمذی (۲۴۵۷) طبرانی (۷/ ۲۸۸) آلبانی آن را در صحیح الترغیب (۱۶۷۰) حسن صحیح دانسته است.
ابویعلی - لفظ از وی است - و ابن ابی الدنیا از عبدالرحمن بن عوف س روایت نمودهاند که گفت: پنج یا چهارتن از ما همیشه با پیامبر ص به خاطر ضرورتهایی که برایش در شب و روز پیش میآمد حاضر میبودند، میگوید: در حالی نزدش آمدم که بیرون شده بود، و دنبالش نمودم، وی داخل بستانی از بستانهای اشراف [۷۱۱] گردید، نماز گزارد و سجده نمود، سجده را خیلی طولانی کرد و من گریستم و گفتم: خداوند روحش را قبض نمود، میگوید: پس سرش را بلند نمود و مرا طلب نموده گفت: «تو را چه شده؟» گفتم: ای رسول خدا، سجده را طولانی نمودی گفتم: خداوند روح رسولش را قبض نمود و دیگر ابداً نمیبینمش، گفت: «برای شکر به پیشگاه پروردگارم سجده نمودم، البته به سبب آنچه در مورد امتم برایم احسان نمود، کسی که از امتم بر من درود بفرستد، خداوند برایش ده نیکی مینویسد و ده گناه را ازوی محو میسازد» [۷۱۲]. احمد و حاکم این را از عبدالرحمن به معنای آن روایت نمودهاند، و در روایتشان آمده که گفت: پیامبر ص فرمود: «جبریل ÷ به من گفت: آیا تو را بشارت ندهم، خداوند ﻷ میگوید: کسی که بر تو درود بفرستد من بر وی رحمت میفرستم، و کسی که بر تو سلام بفرستد، بر وی سلامتی میفرستم». در روایتی افزوده: «بنابراین برای خداوند جهت ادای شکر سجده نمودم» [۷۱۳]. حاکم میگوید: صحیح است. این چنین در الترغیب (۱۵۵/۳) آمده، و گفته: در روایت آنها - یعنی ابویعلی و ابن ابی الدنیا - موسی بن عبیده ربذی آمده و هیثمی (۱۶۱/۱۰) گفته وی ضعیف است.
[۷۱۱] رؤسای انصار. [۷۱۲] حسن لغیره. احمد (۱/ ۱۹۱) ابویعلی (۸۵۸) هیثمی (۲/ ۲۸۷) آن را به احمد ارجاع داده و گفته: رجال آن ثقه هستند. نگا: صحیح الترغیب (۱۶۶۶۱). [۷۱۳] حسن لغیره. احمد و حاکم. نگا: صحیح الترغیب (۱۶۵۸).
احمد و نسائی از ابوطلحه انصاری روایت نمودهاند که گفت: روزی رسول خدا ص در حالی صبح نمود که خوش طبیعت بود وخوشی و بشاشت در رویش دیده میشد، گفتند: ای رسول خدا، امروز خوش طبع صبح نمودی و خوشی و بشاشت در رویت دیده میشود، گفت: «آری، کسی از طرف پروردگارم ﻷ نزدم آمدو گفت: کسی که از امتت بر تو درود بفرستد، خداوند در مقابل آن برایش ده نیکی مینویسد و ده گناه را از وی محو میسازد، و ده درجه بلندش مینماید، و همانقدر خداوند بر او رحمت نازل میفرماید» [۷۱۴]. ابن حبان هم این را در صحیح خود روایت نموده و طبرانی نیز مثلش را روایت کرده است. این چنین در الترغیب (۱۵۷/۳) آمده، و عبدالرزاق نیز مانند آن را، چنانکه در الکنز (۲۱۶/۱) آمده، روایت نموده است. این حدیث طرق زیاد و الفاظ مختلف دارد.
حاکم - که آن را صحیح دانسته - از کعب بن عجره روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «نزد منبر حاضر شوید»، حاضر شدیم، وقتی که یک پله بالا رفت گفت: «آمین»، باز وقتی بر پله دوم بالا رفت گفت: «آمین»، و هنگامی که بر پله سوم بالا رفت گفت: «آمین»، وقتی که پایین آمد، گفتیم: ای رسول خدا، امروز از تو چیزی را شنیدیم که نمیشنیدیم، گفت: «جبریل نزدم حاضر شد و گفت: هلاک بادا کسی که رمضان را دریابد و برایش بخشیده نشود، گفتم: آمین، هنگامی که بر دومی بالا رفتم، گفت: هلاک بادا کسی که نزدش یاد شوی و بر تو درود نفرستد، گفتم: آمین، هنگامی که بهسوی سومی بلند گردیدم گفت: هلاک بادا کسی که، پدر و مادرش را نزد وی پیری فرا رسد، یا یکیشان را و آنها وی را داخل جنت ننمایند، گفتم: آمین» [۷۱۵]. ابن حبان این را در صحیح خود از مالک بن حویرث روایت نموده [۷۱۶] و بزّار، و طبرانی این را از عبداللَّه ابن حارث بن جزء زبیدی [۷۱۷] روایت کردهاند و ابن خزیمه و ابن حبان این را از الوهریره س روایت نمودهاند و طبرانی از ابنعباس س به مثل آنرا چنانکه در الترغیب (۱۶۶/۳) آماده روایت نموده است و طبرانی هم چنان حدیث کعب را روایت نموده، و رجال آن، چنانکه هیثمی گفته، ثقهاند، و حدیث مالک را نیز روایت نموده و در آن عمران بن ابان آمده، وی را ابن حبان ثقه دانسته و بیشتر از یک تن ضعیفش دانستهاند. و از این طریق این را ابن حبان روایت نموده، چنانکه هیثمی (۱۶۶/۱۰) گفته است.
[۷۱۴] حسن لغیره. احمد (۴/ ۲۶) ابن حبان و نسائی. نگا: صحیح الترغیب (۱۶۶۶۱). [۷۱۵] صحیح لغیره. ابن حبان (۹۰۷)حاکم (۳/ ۱۰۳) و آن را صحیح دانسته. آلبانی در صحیح الترغیب (۱۶۷۷) می گوید: صحیح لغیره است. [۷۱۶] صحیح لغیره. ابن حبان. نگا: صحیح الترغیب (۱۶۷۸). [۷۱۷] حسن صحیح. چنانکه در صحیح الترغیب (۱۶۷۹) آمده.
ابن ابی عاصم در کتاب الصلاه از ابوذر س روایت نموده، که گفت: روزی بیرون رفتم و نزد رسول خدا ص آمدم، گفت: «آیا شما را از بخیلترین مردم خبر ندهم؟» گفتند: آری، ای رسول خدا، گفت: «کسی که نزدش یاد شوم و بر من درود نفرستد، این بخیلترین مردم است» [۷۱۸]. این چنین در الترغیب (۱۷۰/۳) آمده است.
[۷۱۸] صحیح لغیره. ابن ابی عاصم. نگا: الترغیب (۱۶۸۴).
مالک، ابن ابی شیبه، مسلم، امامهای چهارگانه به جز ابن ماجه، عبدالرزاق و عبدبن حمید از ابومسعود س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص نزدمان آمد، و همراهمان در مجلس سعدبن عباده س نشست، آن گاه بشیربن سعد - وی ابونعمان بن بشیر ب است - برایش گفت: ای رسول خدا، خداوند ما را امر نموده که بر تو درود بفرستیم، پس چگونه بر تو درود بگوییم ای رسول خدا، آن گاه پیامبر خدا ص خاموش شد، حتی تمنا نمودیم که از وی سئوال نمیکرد، بعد از آن گفت: «بگویید: اللهم صل علی محمد وعلی آل محمد کما صلیت علی ابراهیم، وبارك علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم في العالـمین، انك حمید مجید»، «بار خدایا، بر محمد و بر ال محمد درود بفرست، چنانکه بر ابراهیم درود فرستادی، و بر محمد و آل محمد برکت نازل فرما، چنان که بر ابراهیم در عالمیان برکت نازل فرمودی، به درستی که تو ستوده شده و بزرگوار هستی، و سلام طوری بفرستید که آموزانیده شدهاید» [۷۱۹]. این چنین در الکنز (۲۱۷/۱) آمده است.
[۷۱۹] مسلم (۴۰۵).
ابن ماجه از ابن مسعود س به شکل موقوف به اسناد حسن روایت نموده، که گفت: وقتی که بر رسول خدا ص درود گفتید نیکو درود بفرستید، چون شما نمیدانید شاید این بر وی عرضه شود، میگوید: آن گاه به او گفتند: برایمان بیاموزان، گفت: بگویید: «اللهم اجعل صلواتك ورحمتك وبركاتك على سيد الـمرسلين، وامام الـمتقين، وخاتم النبيين، محمد عبدك ورسولك امام الخير، وقائد الخير، ورسول الرحــمة. اللهم ابعثه مقاما محموداً يغبطه به الاولون والاخرون. اللهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم انك حميد مجيد. اللهم بارك على محمد وعلى آل محمد كما باركت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم انك حميد مجيد»، ترجمه: «بار خدایا، درودها، رحمت و برکت هایت را برسید پیامبران، امام متقیان، خاتم انبیاء محمد بنده و رسولت، امام خیر، رهبر خیر و رسول رحمت نازل فرما. بار خدایا، او را به مقام شایستهای برانگیز، که پیشینیان و آیندگان به آن غبطه ورزند. بار خدایا، بر محمد و بر آل محمد درود بفرست، چنان که بر ابراهیم و بر آل ابراهیم درود فرستادی، به درستی که تو ستوده شده و بزرگوار هستی. بار خدایا، بر محمد و بر آل محمد برکت نازل فرما، چنانکه بر ابراهیم و آل ابراهیم برکت نازل فرمودی، به درستی که تو ستوده شده و بزرگوار هستی» [۷۲۰]. این چنین در الترغیب (۱۶۵/۳) آمده است. و الفاظی که علی س در مورد تعلیم درود بر پیامبر ص برای اصحاب میآموخت قبلاً گذشت.
[۷۲۰] ضعیف موقوف. ابن ماجه (۹۰۶) آلبانی آن را ضعیف دانسته. نگا: ضعیف الترغیب (۱۰۳۹). در سند آن مسعودی است که مختلط است.
خطیب و اصبهانی از ابوبکر صدیق ب روایت نمودهاند که گفت: درود بر پیامبرص گناهان را قویتر از نابودن شدن آتش توسط آب نابود میسازد، و سلام بر پیامبر ص از آزاد ساختن بردهها افضل است و دوست داشتن رسول خدا ص از آزاد ساختن نفسها بهتر است - یا گفت: از شمشیر زدن در راه خداوند عروجل -. این چنین در الکنز (۲۱۳/۱) آمده است.
و ترمذی از عمربن خطاب س روایت نموده، که گفت: دعاها میان آسمان و زمین میایستند و تا وقتی که به پیامبر ص درود نفرستی چیزی از آن بالا نمیرود [۷۲۱]. و نزد ابن راهویه به سند صحیح از عمر روایت است که گفت: به من تذکر داده شد که دعا میان آسمان و زمین میباشد... و مثل آن را ذکر نموده، و نزد رهاوی از روی روایت است که گفت: همه دعا از گذشتن از آسمان بازداشته میشود، تا این که بر پیامبر ص درود گفته شود، و وقتی درود بیاید دعا بلند میشود. این را دیلمی هم روایت نمودهاند، و عبدالقادر رهاوی در الاربعین نیز این را از عمر به شکل مرفوع مانند سیاق ترمذی روایت کرده، وگفته: از عمر موقوف بر قول خودش روایت شده، و آن از مرفوع صحیحتر است، و حافظ عراقی گفته: این اگر چه بر وی موقوف باشد، مثل آن از رأی و نظر گفته نمیشود، بلکه امر توقیفی است [۷۲۲]، و حکمش حکم مرفوع است، چنان که جماعتی از امامان اهل حدیث و اصول به این تصریح نمودهاند. این چنین در الکنز (۲۱۳/۱) آمده است.
[۷۲۱] حسن. ترمذی (۴۸۶) آلبانی آن را حسن دانسته و در صحیح الترغیب (۲۶۷۶) گفته است: صحیح لغیره است [۷۲۲] یعنی: تعلیمی از طرف پیامبر ص است.
طبرانی در الأوسط به شکل موقوف از علی س روایت نموده، که گفت: هر دعا بازداشته میشود، تا این که بر پیامبر ص (و آل محمد) [۷۲۳] درود فرستاده شود [۷۲۴]. منذری در ترغیبش میگوید: راویانش ثقهاند، بعضیشان آن را موفوع دانستهاند، ولی موقوف بودنش صحیحتر است. این را همچنان بیهقی در شعب الایمان و عبیداللَّه عیشی در حدیثش و عبدالقارد رهاوی در الاربعین، چنانکه در الکنز (۲۱۴/۱) آمده، روایت نمودهاند.
و بیهقی در شعب الایمان از علی روایت نموده، که گفت: کسی که روز جمعه صدبار بر پیامبر ص درود بفرستد، روز قیامت در حالی میآید که بر رویش نور میباشد، مردم میگویند: این چه عمل میکرد؟! این چنین در الکنز (۲۱۴/۱) آمده است.
و عبدالرزاق از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: درود جز بر انبیا بر هیچ کسی نمیسزد [۷۲۵]. این چنین در الکنز (۲۱۶/۱) آمده است.
و نزد طبرانی از وی روایت است که گفت: درود جز بر پیامبر ص بر هیچ کسی نمیسزد. هیثمی (۱۶۷۶/۱۰) میگوید: طبرانی این را موقوف روایت نموده، و رجالش صحیحاند.
[۷۲۳] صحیح. طبرانی در الاوسط (۱/ ۴۸/ ۷۲۵) نگا: الترغیب (۱۶۷۵) نگا: الترغیب (۱۶۷۵) و گفته است: صحیح لغیره است. [۷۲۴] این زیادت در الاوسط و المجمع ثابت است. [۷۲۵] این گفته با این سخن پیامبر ص که فرمود: «بارالها بر آل ابن ابی أوفی درود بفرست...» در تعارض است. نگا: جلاء الأفهام ابن قیم.
ابوداود و ترمذی از ابن عمر ب روایت نمودهاند که گفت: از پیامبر خدا ص در یک مجلس صدبار این را میشمردیم: «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَتُبْ عَلَيَّ إنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»، ترجمه: «خداوندا، برایم ببخش و توبهام را بپذیر، بیشک که تو پذیرنده توبه و مهربان هستی» [۷۲۶].
[۷۲۶] صحیح. ابوداوود (۱۵۱۶) ترمذی (۳۴۳۰) و گفته: حسن غریب است. ابن ماجه (۳۸۱۴) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [ ]- یعنی هر مرد و زن مسلمان. م.
ابونعیم در الحلیه (۳۷۶/۱) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: برای رسول خدا ص از تیزی زبانم شکایت بردم، گفت: «در مغفرت خواستن چطوری؟ من هر روز صدبار ازخداوند ﻷ آمرزش میطلبم» [۷۲۷]. ابن ابی شیبه این را از حذیفه به مثل آن، چنانه در الکنز (۲۱۲/۱) آمده، روایت کرده است. و در روایت دیگری از وی نزد ابونعیم آمده، که گفت: نزد پیامبر ص آمدم و گفم: ای رسول خدا، من بر خانوادهام زبان تیز دارم، و ترسیدم که این مرا داخل آتش سازد... و مثل آن را ذکر نموده است.
[۷۲۷] ضعیف. ابونعیم (۱/ ۲۷۶) ابن حبان (۹۲۶) به همین گونه طبرانی در الاوسط از حدیث انیس از مردی. هیثمی (۱۰/ ۲۰۹) می گوید: در آن کثیر بن سلیم است که ضعیف است.
ابن ابی الدنیا، بیهقی و اصبهانی از انس بن مالک س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص در سفرش قرار داشت، فرمود: «از خداوند آمرزش بخواهید»، و ما آمرزش خواستیم، گفت: «آن را هفتاد بار تمام کنید»، و تمامش نمودیم، آن گاه رسول خدا ص گفت: ۰هر بنده و کنیزی [۷۲۸] که هر روز هفتاد بار از خداوند آمرزش بخواهد، خداوند هفتصد گناهش را میبخشد، و بنده و کنیزی که در یک روز و شب زیادتر از هفت صد گناه نماید زیانمند و ناامید شده است» [۷۲۹]. این چنین در الترغیب (۱۳۱/۳) آمده است. ابن نجار مثل این را، چنانکه در الکنز (۲۱۲/۱) آمده، روایت نموده است.
[۷۲۸] یعنی هر مرد و زن مسلمان. م [۷۲۹] ضعیف. ابن ابی الدنیا و بیهقی و الاصبهانی. منذری به ضعف آن اشاره کرده است. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۱۰۰۵) ضعیف دانسته است.
ابن ابی شیبه و ابن منیع - که آن را صحیح دانسته - از علی بن ربیعه روایت نمودهاند که گفت: علی س مرا در پشت سرش سوار نمود، و به گوشه حره برد، آن گاه سرش را بهسوی آسمان بلند نمود و گفت: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي إِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ احد غَيْرُكَ». ترجمه «بار خدایا، گناهانم را برایم ببخش، چون گناهان را کسی غیر از تو نمیبخشد». باز بهسوی من متلفت شد و خندید، گفتم: ای امیرالمؤمنین، از پروردگارت مغفرت خواستی و بهسوی من ملتفت شد و خندیدی [این چه معنی دارد؟] گفت: رسول خدا ص مرا در پشت سر خود سوار نمود، و مرا برد تا که به گوشه حره رسید، باز سرش را بهسوی آسمان بلند نمود و گفت: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي فإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ احد غَيْرُكَ»، بعد بهسوی من ملتفت شد و خندید، گفتم: ای رسول خدا، مغفرت خواستنت از پروردگارت، و ملتفت شدنت بهسوی من که میخندی؟ گفت: «به سبب خنده پروردگارم خندیدم، آن هم به خاطر خوشیاش از بندهاش که میداند گناهان را احدی غیر از وی نمیبخشد» [۷۳۰]. این چنین در الکنز (۲۱۱/۱) آمده است.
[۷۳۰] ابن ابی شیبة (۶/ ۵۱).
ابویعلی و ابن عساکر از ابوهریره س روایت نمودهاند که گفت: بعد از رسول خدا ص هیچ کسی را ندیدم، که از رسول خدا ص زیادتر این را بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَأَتُوبُ إِلَيْهِ»، ترجمه: «از خداوند مغفرت میخواهم و به سویش توبه میکنم». این چنین در الکنز (۲۱۲/۱) آمده است.
حاکم از محمدبن عبداللَّه بن محمدبن جابربن عبداللَّه از پدرش از جدش س روایت نموده، که گفت: مردی نزد رسول خدا ص آمد و گفت: وای گناهانم! وای گناهانم! این قول را دو بار یا سه بار گفت: رسول خدا ص به او گفت: «بگو: اللهم مغفرتك أوسع من ذنوبي ورحــمتك أرجى عندي من عملي». ترجمه: «بار خدایا، آمرزشت از گناهانم وسیعتر است، و رحمتت نزدم از عملم امیدبخشتر است». او آن را گفت: باز پیامبر ص گفت: «دوباره بگو»، وی گفت: باز فرمود: «دوباره بگو»، وی گفت، بعد از آن گفت: «برخیز خداوند برایت بخشید» [۷۳۱]. حاکم میگوید: راویانش مدنیاند، و بر هیچ کدامشان جرح وارد نشده است. این چنین در الترغیب (۱۳۲/۳) آمده است.
[۷۳۱] ضعیف. حاکم (۱/ ۵۴۳، ۵۴۴) بیهقی در الشعب (۵/ ۴۲۰/ ۷۱۲۶) آلبانی آن را در ضعیف الترغیب ضعیف دانسته است.
احمد در الزهد وهناد از عمر س روایت نمودهاند که: وی مردی را شنید که میگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَأَتُوبُ إِلَيْهِ»، ترجمه: «از خدا آمرزش میطلبم و به سویش توبه میکنم»، گفت: وای بر تو، دنبال آن را نیز بگو، «فاغفر لي وتب على»، ترجمه: «برایم بیامرز و توبهام را قبول فرما». این چنین در الکنز (۲۱۱/۱) آمده است. و ابن ابی شیبه از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: خوشی بادا برای کسی که در صحیفهاش مختصر و چکیدهای از استغفار را در یابد. این چنین در الکنز (۲۱۲/۱) آمده است.
طبرانی به شکل موقوف از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: هر مردی که سه بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ وأَتُوبُ إِلَيْهِ»، ترجمه: «از خداوندی آمرزش میطلبم که معبودی جز او وجود ندارد، و او زنده و قایم به ذات است و به سویش توبه میکنم». برایش بخشیده میشود، اگر چه از معرکه فرار نموده باشد. هیثمی (۲۱۰/۱۰) میگوید: رجالش ثقه دانسته شدهاند. و حاکم -۳۱۶/۳) از عبداللَّه بن مسعود روایت نموده، که گفت: اگر گناهان مرا بدانید، دو مرد هم در عقبم نمیآیند، و بر سرم خاک میریزید، دوست دارم خداوند گناهی از گناهانم را ببخشد و من عبداللَّه بن روثه [۷۳۲] خوانده شوم. حاکم و ذهبی این را صحیح دانستهاند.
[۷۳۲] «روثه» سرگین را میگویند. م.
ابونعیم در الحلیه (۳۸۳/۱) از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: من هر روز دوازده هزار بار از خداوند مغفرت میخواهم و به سویش توبه میکنم، و این به اندازه دینم است - یا به اندازه دینش - و و در آنچه در صفةالصفوة (۲۸۸/۱) ذکر شده، آمده: به اندازه گناهم است [۷۳۳]. و حاکم به شکل موقوف از برائ س روایت نموده که مردی به او گفت: ای ابوعماره ﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ﴾ همین است، که مردی با دشمن روبرو شود، و بجنگند تا این که کشته شود؟ گفت: نخیر، این همان مردی است که گناهی را مرتکب میشود و میگوید: خداوند این را نمیبخشد [۷۳۴]. حاکم میگوید: به شرط بخاری و مسلم صحیح است. این چنین در الترغیب -۱۳۲/۳) آمده است.
[۷۳۳] ممکن است این درستترین روایتها باشد. [۷۳۴] صحیح. حاکم (۲/ ۲۷۵، ۲۷۶) بیهقی در الشعب (۷۰۹۳، ۷۰۹۴) آلبانی در صحیح الترغیب (۹۶۲۴) می گوید: صحیح لغیر است.
طبرانی به اسناد حسن از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص گفت: «خداوند روز قیامت مردانی را بر میانگیزد که چهرههایشان نورانی است و بر منبرهای لؤلؤ قرار میگیرند، مردم بر مقام آن غبطه میخورند، مردم در مقام آنان غبطه میخورند آنان به انبیاء و نه شهداء»، میگوید: آن گاه اعرابیی بر زانوهایش نشست و گفت: ای رسول خدا برای ما آنان را توصیف کن تا آنان را بشناسیم. گفت آنان دوست دارندگان برای خدااند، که از قبایل مختلف و سرزمینهای مختلفاند، و برای ذکر خداوند جمع میشوند و ذکرش مینمایند» [۷۳۵]. ونزدوی هم چنان از عمروبن عبیسه س روایت ست که گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «از راست رحمان - هر دو دستش راستاند - مردانیاند، که نه انبیااند و نه شهدا، سفیدی رویشان نظر بینندهگان را فرا میگیرد، انبیا و شهدا بر جایگاه و قرب آنان به خداوند ﻷ غبطه مینمایند». گفته شد: ای رسول خدا، آنان کیانند؟ گفت: «آنان گروههای مختلف از قبایل مختلفیاند، که برای ذکر خداوند جمع میشوند، و سخنهای نیکو را میچینند، چنانکه خورنده خرما خرماهای نیکو را میچیند» [۷۳۶]. اسناد آن مقارب است، و بر آن باکی نیست. این چنین در الترغیب (۶۶/۳) آمده است. و هیثمی (۷۷/۱۰) درباره حدیث عمروبن عبسه میگوید: این را طبرانی روایت نموده، که رجال آن ثقه دانسته شدهاند.
[۷۳۵] حسن لغیره. طبرانی. هیثمی (۱۰/ ۷۷) می گوید: رجال آن ثقهاند. آلبانی در صحیح الترغیب (۱۵۰۸) می گوید: حسن لغیره است. [۷۳۶] ضعیف. طبرانی در الاوسط. در سند آن مبارک بن فضاله ضعیف است. نگا: المجمع (۱۰/ ۸۰).
طبرانی در الأوسط از انس بن مالک س روایت نوده که: رسول خدا ص در حالی نزد یارانش آمد که آنان صحبت مینمودند، گفتند: جاهلیتی را که در آن قرار داشتیم و هدایتی را که خداوند ﻷ نصیب ما ن فرمود، و گمراهی را که در آن بسر میبردیم یاد مینمودیم، پیامبر خدا ص گفت: «نیک نمودید - و خوشش آمد - این طور باشید و اینطور عمل نمایید» [۷۳۷]. هیثمی (۸۰/۱۰) میگوید: در این مبارک بن فضاله آمده، و ثقه دانسته شده، و بیشتر از یک تن ضعیفش دانستهاند، ولی بقیه رجال آن رجال صحیحاند.
[۷۳۷] حسن لغیره. ابونعیم در اخبار اصفهان (۱/ ۲۳۱) واحدی (۱/ ۵۸) دیلمی (۱/ ۲) ابن مبارک در الزهد (۲۱۷) ابن صاعد در زوائد الزهد (۲۱۸) آلبانی آن را در الصحیحة (۱۶۴۶) حسن دانسته است.
ابن عساکر از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: عمر س را زیاد یاد کنید، چون وقتی عمر یاد شود، عدل یاد میشود، و وقتی عدل یاد گردد خداوند یاد میشود. این چنین در المنتخب (۳۹۴/۴) آمده است. و نزد وی هم چنین از عایشه ل مجالستان را زینت بخشید و این چنین درالمنتخب (۳۹۴/۴) آمده.
بزار از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: مردی گفت: ای رسول خدا، اولیای خداوند کیانند؟ فت: «آنانی که وقتی دیده شوند خدا به یاد بیاید». هیثمی (۷۸/۱۰) میگوید: این را بزار از شیخش علی بن حرب رازی روایت نموده، ولی نشناختمش، اما بقیه رجالش ثقه داسنته شدهاند [۷۳۸].
[۷۳۸] صحیح. طبرانی در الکبیر (۴/ ۱۱) اصل حدیث را مسلم در کتاب توبه (۱۲، ۱۳) و ابن ماجه (۴۲۳۹) و احمد (۴/ ۷۳۶) روایت کردهاند.
حسن بن سفیان و ابونعیم از حنظله، اسیدی کاتب س - وی از کاتبان پیامبر ص بود - روایت نمودهاند که گفت: نزد پیامبر ص بودیم وی جنت و دوزخ را برای ما یاد نمود، تا حدی که در برابر دیدگانمان قرار گرفتند، بعد من بهسوی خانواده و پسرانم برخاستم و [با ایشان] خندیدم و بازی نمودم، آن گاه حالتی را به یاد آوردم که در آن قرار داشتیم و بیرون شدم... و حدیث را چنانکه در بخش ایمان به جنت و دوزخ گذشت ذکر نموده، و در آخرش آمده: فرمود: «ای حنظله، اگر نزد خانوادهتان طوری باشید که نزد من میباشید، خواه ناخواه ملائک همراهتان بر فرشتان و در راه مصافحه میکنند، ای حنظله، ساعتی اینطور و ساعتی [۷۳۹] آن طور» [۷۴۰]. و نزد طیالسی و ابونعیم آمد: «اگر چنان باشید که نزد من میباشید ملائک با بالهایشان بر شما سایه خواهند نمود». این چنین در الکنز (۱۰۰/۱) آمده است. و ابن نجار از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: گفتم: ای رسول خدا، وقتی نزد تو باشیم قلبهایمان نرم میشود، و از دنیا بیرغبت میشویم و به آخرت راغب و علاقمند میگردیم، گفت: «اگر وقتی بیرون میشوید چنان باشید که نزد من میباشید، ملائک زیارتتان میکنند و همراهتان در راه مصافحه مینمایند، و اگر گناه نکنید، خداوند قومی را میآورد که گناه کنند، تا این که خطاهایشان به بلندی آسمان برسد، آن گاه از خداوند آمرزش طلبند و برایشان علی رغم آنچه از ایشان بوده ببخشد و پروایی هم نمیکند» [۷۴۱]. این چنین در الکنز (۱۰۱/۱) آمده است.
[۷۳۹] یعنی انسان همیش به یک حال نمیباشد بلکه ساعتی چنین میباشد و ساعتی چنان میباشد. [۷۴۰] صحیح. ترمذی (۲۴۵۲) آلبانی آن ر صحیح دانسته است. [۷۴۱] ضعیف. ترمذی (۲۵۲۶) و گفته: سندش قوی نیست و نزد من متصل نیست...
ابونعیم در الحلیه (۰۳۰۹/۱) از عروه بن زبیر روایت نموده، که گفت: در حالی که در طواف بودیم، از عبداللَّه بن عمر ب دخترش را خواستگاری نمودم، وی خاموشی اختیار نمود و به کلمهای هم پاسخم نداد، گفتم: اگر راضی میشد جوابم را میداد، به خدا سوگند، در این مورد ابداً کلمهای به او بار دیگر نمیگویم، و برای وی چنان مقدر شد که قبل از من به مدینه رفت و سپس من آمدم، داخل مسجد رسول خدا ص شدم، به او سلام دادم، و حقش را که وی اهل آن بود برایش ادا نمودم، نزدش آمدم، برایم خوش آمد گفت و افزود: چه وقت آمدی؟ گفتم: این وقت آمدنم است، گفت: آیا تو سوده دختر عبداللَّه را در حالی که در طواف بودیم، و خداوند ﻷ را درمیان چشمهایمان خیال مینمودیم، برایم یاد نمودی، در حالی که قادر بودی با من در غیر آن مکان روبرو شوی؟ گفتم: امری بود مقدر شده، گفت: امروز نظرت چیست؟ گفتم: بیشتر از گذشته به آن حریص ترم، آن گاه پسرانش: سالم و عبداللَّه را طلب نموده و او را به نکاحم در آورد. ابن سعد (۱۶۷/۴) این را از نافع به معنای آن با زیادتی روایت نموده است.
ابویعلی از عایشه ل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص نمازی را که در آن مسواک میشد، بر نمازی که در آن مسواک نمیگردید، هفتاد و چند فضیلت میداد و رسول خدا ص فرمود: «فضیلت ذکر خفی که آن را نمیشنوند هفتاد و چند است»، میگوید: «وقتی روز قیامت میباشد، و خداوند مخلوقات را برای حسابشان جمع میکند، فرشتگان حفظ کننده به آنچه حفظ نمودهاند و نوشتهاند میآیند، خداوند به آنان میگوید: ببینید، آیا برای وی چیزی باقی مانده؟ میگویند پروردگارا هر آنچه دانسته بودیم و حفظ نموده بودیم حساب نمودیم و نوشتیم و ترکش نکردهایم آن گاه خداوند تبارک و تعالی به او میگوید: نزد من برای تو چیز پوشیدهای هست، که تو آن را نمیدانی، و من تو را به آن پاداش میدهم، و آن را ذکر پنهان است» [۷۴۲]. هیثمی (۸۱/۱۰) میگوید: در این معاویه بن یحیی صدفی آمده، وی ضعیف میباشد.
[۷۴۲] ضعیف. ابویعلی. در آن معاویه بن یحیی الصرفی است که ضعیف است: المجمع (۱۰/۸۱).
ابوداود از جابر س روایت نموده، که گفت: آتشی را در بقیع دیدیم و به آنجا آمدیم، ناگهان متوجه شدم که رسول خدا ص قبر است و میگوید: «این مرد را به من بدهید»، و او را از طرف پایین قبر به اودادند، دیدم و ناگهان دریافتم، که وی همان کسی است، که صدایش را به ذکر بلند مینمود [۷۴۳]. این چنین در جمع الفوائد (۱۳۷/۱) آمده است. ابونعیم در الحلیه (۳۵۱/۳) این را از جابر به مثل آن به اختصار روایت نموده است.
حافظ در الاصابه (۳۳۸/۲) میگوید: محمدبن ابراهیم تیمی برایم حدیث بیان نموده، گفت: عبداللَّه س مردی بود از مزینه، وی همان کسی است که به او ذوالبجادین گفته میشد، موصوف یتیم بود و زیر سرپرستی عمویش به سر میبرد، و عمویش به وی نیکی مینمود، به عمویش خبر رسید که وی اسلام آورده است، آنگاه همه چیزی را که به وی داده بود پس گرفت، حتی که او را از لباسش هم برهنه ساخت، وی دوباره نزد مادرش آمد، مادرش جامهای را که داشت برای وی دو قطعه نمود، وی نصف آن را ازار ساخت و نصف دیگرش را قطیفه، بعد از آن وقتی صبح نمود، پیامبر ص به او گفت: «تو عبداللَّه ذوالبجادین - «صاحب دو جامه» - هستی، ملازم دروازه من باش»، بنابراین وی بر دروازه پیامبر ص میبود، و صدایش را به ذکر بلند مینمود، عمر گفت: آیا وی ریا کار است؟ پیامبر ص فرمود: «بلکه وی یکی از تضرع کنندگان است». تیمی میگوید: ابن مسعود حدیث بیان نمود و گفت: در غزوه تبوک در دل شب برخاستم، و شعلهای از آتش را در ناحیهای از اردوگاه دیدم، آن را دنبال نمودم، ناگهان متوجه شدم که رسول خدا ص و ابوبکر و عمر ب در آنجا تشریف دارند، و عبداللَّه ذوالبجادین درگذشته است، و آنان برایش حفرهای ایجاد نمودهاند و رسول خدا ص در حفرهاش است، هنگامی که وی را دفن نمودیم، گفت: «بار خدایا، من از وی راضی هستم، تو هم از وی راضی شو» [۷۴۴].
بغوی این را به طولش از این وجه روایت نموده، و رجال آن ثقهاند، مگر این که در آن انقطاع است. و ابن منده این را از طریق سعدبن صلت از اعمش از ابووائل از عبداللَّه بن مسعود، و از طریق کثیربن عبداللَّه بن عمرو بن عوف از پدرش ازجدش به مثل آن رویت نموده است. و احمد و جعفر بن محمد الفریابی در کتاب الذکر از عقبه بن عامر روایت نمودهاند که: رسول خدا ص درباره مردی که به او ذوالبجادین گفته میشد فرمود: «وی متضرع است»، و این را به سببی گفت، که وی ذکر خداوند را به قرآن و دعا زیاد مینمود، و صدایش را بلند میکرد [۷۴۵].
[۷۴۳] ضعیف. ابوداوود (۳۱۶۴) آلبانی آن را ضعیف دانسته است. [۷۴۴] ضعیف. بزار از شیخش عباد بن احمد العزرمی که متروک است: المجمع (۹/ ۳۶۹). [۷۴۵] حسن. احمد (۴/ ۱۵۹).
[۷۴۶] مراد از «تسبیح» اول، ذکر و سبحان الله گفتن است و مرا در از «تسبیح» دوم، همان تسبیح معروف است که به آن ذکر میگویند. م.
ترمذی و حاکم از صفیه ل روایت نمودهاند که: پیامبر ص در حالی نزد وی وارد شد، که چهارهزار هسته خرما نزدش بود، و با آنها تسبیح میگفت، فرمود: «آیا تو را به چیزی زیادتر از آنچه تسبیح گفتی خبر ندهم؟» پاسخ داد: بلکه مرا بیاموز فرمود: «بگو: سبحان اللَّه عدد خلقه»، ترجمه: «نسبت پاکی است خدا را به عدد خلقش». و حاکم گفته: «بگو، سبحان اللَّه عدد ما خلق من شیء»، ترجمه: «نسبت پاکی است خدا را به عدد آنچه آفرید» [۷۴۷]. و ترمذی گفته: حدیث غریب است، و این حدیث را به روایت از صفیه جز از این طریق، به روایت از هاشم ابن سعید الکوفی، نمیشناسیم، و اسناد آن معروف نیست. این چنین در الترغیب (۹۹/۳) آمده است. و چیزی از این قبیل در اذکار جامع گذشت.
[۷۴۷] حاکم و ترمذی (۳۵۴۴) و گفته است: حدیثی است غریب. آلبانی آن را منکر دانسته است.
بغوی از ابوسفیه س مولای پیامبر ص روایت نموده که به او پوستی انداخته میشد، و زنبیلی که در آن سنگریزهها میبود آورده میشد، و به آن تا نصف روز تصبیح میگفت و بعد از آن برداشته میشد، و وقتی نماز اول [ظهر] را میگزارد، تا شب تسبیح میگفت. این چنین در البدایه (۳۲۲/۵) آمده است. و بغوی هم چنان از یونس بن عبید از مادرش روایت نموده، که گفت: ابوصفیه - مردی از مهاجرین - را دیدم که با هسته خرما تسبیح میگفت. این چنین در بخاری روایت نموده است - البته در غیر صحیح [البخاری] -. این چنین در الاصابه (۱۰۹/۴) آمده، و همین طور ابن سعد (۶۰/۷) روایتش نموده. وابونعیم در الحلیه (۳۸۳/۱) از ابوهریره س روایت نموده که: وی تاری داشت و در آن هزار گره زده شده بود، و تا اینکه به آن تسبیح نمیگفت به خواب نمیرفت. و نزد ابوداود (۵۵/۳) از ابونضره روایت است که گفت: شیخی از طفاوه برایم حدیث بیان نموده گفت: در مدینه نزد ابوهریره مهمان شدم، مردی را از اصحاب رسول خدا ص ندیدم که از وی بهتر و خوبتر در خدمت مهمان باشد، روزی در حالی که من نزدش بودم، و او بر تختش قرار داشت، همراهش کیسهای بود و در آن سنگریزه یا هسته خرما قرار داشت، در پایینش کنیز سیاهش بود و او به آن تسبیح میگفت، و وقتی آنچه در کیسه بود تمام شد، کیسه را بهسوی همان کنیز انداخت، و او آنها را دوباره جمع نمود و در کیسه انداخت و برای ابوهریره بلندش نمود... و حدیث را به طول آن ذکر نموده [۷۴۸]. و ابن سعد (۱۴۳/۳) از حکیم بن دیلمی روایت نموده که: سعد س با سنگریزهها تسبیح میگفت.
[۷۴۸] ضعیف. ابوداوود (۲۱۷۴) در سند آن کسانی نام برده نشدهاند. آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
ابن جریر از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: اگر توانستی که خدا را فقط در وقت پاک بودنت ذکر کنی این کار را انجام بده. این چنین در الکنز (۲۰۹/۱) آمده است. و احمد از ابوعثمان نهدی روایت نموده، که گفت: از ابوهریره به من خبر رسید که وی گفته: به من خبر رسیده، که خداوند ﻷ برای بندهاش در بدل یک نیکی یک میلون نیکی میدهد، [من به او گفتم که تو چنین گفتهای؟ ]ابوهریره گفت: نه اینطور نیست، از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «خداوند ﻷ برایش دو ملیون نیکی میدهد»، بعد از آن تلاوت نمود:
﴿يُضَٰعِفۡهَا وَيُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾ [النساء: ۴۰].
ترجمه: «آن را و چند میسازد و ار نزد خود اجر بزرگ میدهد».
و گفت: «وقتی خداوند ﻷ بگوید: اجر بزرگ، پس چه کسی اندازهاش را وزن میکند» [۷۴۹]، و در روایتی آمده: نزد ابوهریره آمدم و گفتم: به من خبر رسیده که تو میگویی: یک نیکی به یک ملیون نیکی زیاد میشود، گفت: چه از آن تو را به شگفت انداخته است؟ به خدا سوگند از وی شنیدم [۷۵۰]... و مثل آن را متذکر شده. هیثمی (۱۴۵/۱۰) میگوید: این را احمد به دواسناد و بزار به مثل آن روایت نمودهاند، و یکی از اسنادهای احمد جید است.
[۷۴۹] صحیح لغیره. احمد (۲/ ۵۲۱) ابن جریر (۸/ ۳۶۶) هیثمی (۱۰/ ۱۴۵) می گوید: احمد آن را با دو سند روایت کرده و همچنین بزار، و یکی از اسناد احمد جید است. [۷۵۰] صحیح. احمد (۱/ ۲۹۶) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۴۵).
چگونه پیامبر ص و اصحابش ش بهسوی خداوند تبارک و تعالی با دعاها فریاد بر میآوردند، برای چه اموری دعا میکردند، در چه وقت دعا مینمودند و دعاهایشان چگونه بود؟
ابن ابی شیبه از معاذ بن جبل س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص از کنار مردمی در حالی گذشت که میگفت: بار خدایا من از تو صبر میخواهم، پیامبر خدا ص فرمود: «از خداوند بلا خواستی، عافیتش را هم طلب کن»، و بر مردی در حالی گذشت که میگفت: بار خدایا من از تو تمام نعمتت را میطلبم، فرمود: «ای ابن آدم، آیا میدانی که تمام نعمت چیست؟» گفت: ای رسول خدا، دعایی بود و به آن به امید خیر دعا نمودم، گفت: «از جمله تمام نعمت دخول جنت و رهایی از آتش است»، و بر مردی گذشت که می گفت: «يا ذالجلال والاكرام»، ترجمه: «ای صاحب بزرگی و عزت»، فرمود: «از تو پذیرفته شد، سئوال نما» [۷۵۱]. این چنین در الکنز (۲۹۲/۱) آمده است.
[۷۵۱] ضعیف. ابن ابی شیبة (۱۰/ ۲۷۰) ترمذی (۳۵۲۷) و گفته: حدیثی است حسن. آلبانی آن را در ضضعیف الترمذی (در الضعیفة) (۴۵۲۰) ضعیف دانسته است.
ابن ابی شیبه از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص نزد مردی وارد شد، گویی که وی از فرط تکلیف و رنج چون جوجه پرندهای است که پرهایش کنده شده باشد، پیامبر ص به او گفت: «آیا خداوند را به چیزی دعا مینمودی؟ پاسخ داد: میگفتم: بار خدایا، عذابی را که در آخرت به من میدهی، در دنیا برایم تعجلیلش کن، آن گاه پیامبر ص به او گفت: «چرا نگفتی: «اللَّهُمَّ آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»، «بار خدایا، برایمان در دنیا و آخرت نیکی نصیب فرما و از عذاب آتش نگاهمان دار»، آن گاه خداوند را دعا نمود و او برایش شفا داد [۷۵۲]، این چنین در الکنز (۲۹۰/۱) آمده است. و ابن النجار این را از وی به مثل آن، چنانکه در الکنز آمده، روایت نموده است.
[۷۵۲] صحیح. ابن ابی شیبة (۱۰/ ۲۶۱) و طحاوی در مشکل الآثار (۲/ ۴۲۷).
ابونعیم از بشیربن خصاصیه روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص گفت: خدایی را میستایم که تو را از ربیعه قشعم [۷۵۳] آورد، و به دست رسول خدا اسلام آوردهای». گفتم: ای رسول خدا، خداوند را دعا کن تا مرا قبل از تو بمیراند، گفت: «این طور برای هیچ کسی دعا نمیکنم». این چنین در المنتخب (۱۴۷/۵) آمده است.
[۷۵۳] قشعم لقب ربیعه بن نزار است، و یکی از معانی آن شیر است.
ابن ابی شیبه، احمد، ابوداود، نسائی و غیر ایشان از ابی بن کعب س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص وقتی که برای کسی دعا مینمود، از نفس خودش شروع مینمود، روزی موسی ÷ را یاد نمود و گفت: «رحمت خدا بر ما باد و بر موسی، اگر صبر مینمود، از همراهش شگفت انگیزترین چیزها را میدید، ولی وی گفت:
﴿إِن سَأَلۡتُكَ عَن شَيۡءِۢ بَعۡدَهَا فَلَا تُصَٰحِبۡنِيۖ قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّي عُذۡرٗا﴾ [الکهف: ۷۶].
ترجمه: «اگر تو را بعد از این از چیزی پرسیدم، از همراهی من دست بردار، چون تو از جانب من معذور شناخته شدی».
و آن را طولانی [۷۵۵] نمود [۷۵۶]. ترمذی مثل این را روایت نموده، و این قولش را ذکر ننموده: روزی موسی ÷ را یاد نمود... تا آخرش، و گفته: حسن، غریب و صحیح است. این چنین در الکنز (۲۹۰/۱) آمده است. و طبرانی این را به اسناد حسن از ابوایوب س به این لفظ روایت نموده: وقتی دعا مینمود ازخودش شروع میکرد [۷۵۷]. این چنین در المجمع آمده. ابن ابی شیبه از شعبی روایت نموده، که گفت: عایشه ل برای واعظ مدینه ابن [ابی] السائب گفت: از سجع در دعا اجتناب نما، چون من با رسول خدا ص و یارانش همره بودم و آنها را ملازمت نمودم، ایشان اینطور نمینمودند [۷۵۸]. این چنین در الکنز (۲۹۲/۱) آمده است.
[۷۵۴] الفاظ همانند و مشابهی که در اواخر جملات نثر میآید «سجع» گفته میشود چنانکه همین گونه الفاظ را در نظم قافیه میگویند. [۷۵۵] یعنی پیامبر ص کلمه اخیر را که «عذرا» است طولانی خواند. [۷۵۶] صحیح. ابوداوود (۳۹۱۴) ترمذی (۲۹۳۴) آلبانی آن را صحیح دانسته و آخر آن را حسن دانسته است. [۷۵۷] صحیح. طبرانی و هیثمی آن را در المجمع (۱۰/ ۱۵۲) حسن دانسته است. آلبانی آن را در صحیح الجامع (۴۷۲۰) صحیح دانسته است. [۷۵۸] صحیح. ابن حبان (۹۷۸).
ابن ابی شیبه [۷۵۹] و ابوعبید از عمر س روایت نمودهاند که: وی از مردی شنید که از فتنه پناه میجست، عمر گفت: بار خدایا، من به تو از الفاظش پناه میجویم، آیا از پروردگارت سئوال میکنی، که برایت اهل و مال نصیب نکند - یا گفت: اهل و فرزند -، و در لفظی آمده: آیا دوست میداری، که خداوند برایت مال و پسر نصیب نکند؟ هر یکی از شما وقتی از فتنه پناه جست، باید از گمراه کنندههای آن پناه بجوید. این چنین در الکنز (۲۸۹/۱) آمده است. و طبرانی از محارب بن دثار از عمویش روایت نموده، که گفت: سحرگاهان از کنار منزل عبداللَّه بن مسعود س عبور مینمودم، از وی میشنیدم که میگفت: بار خدایا، دعوتم نمودی اجابت کردم، امرم فرمودی اطاعت نمودم و این وقت سحر است پس برایم بیامرز. بعد با او روبرو شدم و گفتم: کلماتی را از تو شنیدم که در وقت سحر میگفتی، و آن کلمات را برایش یادآوری نموم، گفت: یعقوب [استغفار برای] فرزندانش را تا سحر به تأخیر [۷۶۰] انداخت [۷۶۱]. هیثمی (۱۵۵/۱۰) میگوید: در این عبدالرحمن بن اسحاق کوفی آمده، وی ضعیف میباشد.
[۷۵۹] ضعیف. ابن ابی شیبة (۷/ ۴۵۹). [۷۶۰] این در وقتی بود که پسرانش از وی طلب استغفار نمودند و او برایشان گفت: «سوف استغفر لکم ربي»، البته آن هم بعد از سفرشان به مصر. [۷۶۱] ضعیف. طبرانی (۹/ ۱۰۴) در آن عبدالرحمن بن اسحاق کوفی است که ضعیف است: المجمع (۱۰/ ۱۵۵).
حاکم از عمر س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص وقتی دعا مینمود، دستهایش را بلندمی کرد، و وقتی فارغ میشد، آنها را رویش میمالید. و هم چنین نزد وی و ترمذی - که آن را صحیح دانسته - از وی روایت است که گفت: رسول خدا ص هنگامی که دستهایش را در دعا بلند مینمود، تا وقتی که با انها رویش را مسح نمیکرد، پایین نمینمود [۷۶۲]. و نزد عبدالغنی در ایضاح الاشکال از وی روایت است که گفت: پیامبر ص را نزد سنگهای زیت [۷۶۳] دیدم که با کف دستهایش دعا مینمود، و هنگامی که فارغ شد با آنها رویش را مسح نمود. این چنین در الکنز (۲۸۹/۱) آمده است.
و احمد از عایشه ل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص دستهایش را بلند مینمود و دعا میکرد، تا حدی که من از زیاد بلند نگه داشتن آنها ملول میشدم [۷۶۴]. هیثمی (۱۶۸/۱۰) میگوید: احمد این را به سه اسناد روایت نموده، و رجال همه آنها رجال صحیحاند. و عبدالرزاق از وی مثل این را روایت نموده و افزوده است: «اللهم انما انا بشر فلا تعذبني بشتم رجل شتمته او آذيته»، ترجمه: «بار خدایا، من بشر هستم، پس مرا به دشنام مردی که دشنامش دادهام یا اذیتش رسانیدهام عذاب مده» [۷۶۵]. [۷۶۶] این چنین در الکنز (۲۹۱/۱) آمده است. نزد بخاری در الادب المفرد (ص۹۰) از عایشه ل روایت است که وی پیامبر ص را در حالی دید که دستهایش را بلند نموده دعا میکرد و میگفت: «إنما انا بشر فلا تعاقبني. ايما رجل من الـمومنين آذيته واو شتمته فلا تعاقبني فيه»، ترجمه: «من بشر هستم بنابراین عقابم من، هر مردی را که از مومنین اذیت نمودهام یا دشنام دادهام، مرا در آن مورد مؤاخذه منما».
[۷۶۲] ضعیف. ترمذی (۳۳۸۶) حاکم (۱/ ۵۳۶) در آن حماد بن عیسی است که ضعیف است. آلبانی آن را ضعیف دانسته است. نگا: الصحیحة (۵۹۵) و ارواء (۴۴۲) و ضعیف الجامع (۴۳۹۹). [۷۶۳] نام مکانی است در مدینه منوره. [۷۶۴] صحیح. احمد (۶/ ۲۲۵) هیثمی می گوید: احمد این را با سه سند روایت کرده است که رجال آن همه رجال صحیحاند. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۶۸). [۷۶۵] صحیح. احمد (۶/ ۱۳۳، ۱۶۰، ۱۸۰). [۷۶۶] صحیح لغیره. بخاری در ادب المفرد (۶۱۰) (۶۱۳) و مسلم به مانند آن که در آن ذکر رفع یدین نیست. ابن حجر آن را در فتح الباری (۱۱/ ۱۴۲) و آلبانی در صحیح الإباء (۴۷۷) و الصحیحة (۸۲، ۸۳) صحیح دانستهاند.
عبدالرزاق از عروه روایت نموده که: رسول خدا ص بر قومی از اعراب عبور نمود، آنان اسلام اورده بودند، و احزاب دیارشان را خراب کرده بودند، آن گاه رسول خدا ص دستهای خود را بهسوی رویش بلند نمود و بر آنان دعا نمود، اعرابیی به او گفت: ای رسول خدا، رسا کن پدر و مادرم فدایت، ولی پیامبر خدا ص دستش را برابر رویش بلند نمود، و [از آن بالاتر] به طرف آسمان بلندشان نکرد. این چنین در الکنز (۲۹۱/۱) آمده است.و بخاری در الادب المفرد [ص۹۰] از ابونعیم وهب روایت نموده، که گفت: این عمروبن زبیر ش را دیدم که دعا میکردند و کفهای دستشان را بر روی میمالیدند [۷۶۷].
[۷۶۷] سند آن ضعیف است. بحاری در ادب المفرد (۶۰۹) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
طبرانی در الأوسط از قیس مدنی روایت نموده که: مردی نزد زیدبن ثابت س آمد، و چیزی از وی پرسید، زید به او گفت: نزد ابوهریره برو، در حالی که من،ابوهریره و فلان در مسجد بودیم دعا میکردیم، و پروردگارمان ﻷ را ذکر مینمودیم، که ناگهان رسول خدا ص بهسوی ما آمد و نزدمان نشست، و ما خاموش شدیم، گفت: «به آنچه که در آن قرار داشتید برگردید»، زید میگوید: پس من و همراهم قبل از ابوهریره دعا نمودیم، و رسول خدا ص برای ما آمین میگوید، بعد از آن ابوهریره دعا نموده گفت: بار خدای، من از تو مثل آنچه را میخواهم که دو همراهم خواستند، و از تو علمی میخواهم که فراموش نشود، پیامبر ص گفت: «آمین»، گفتیم: ای رسول خدا، ما هم از خداوند علمی میخواهیم که فراموش نشود [۷۶۸]، پیامبر ص فرمود: «بچه درسی [۷۶۹] از شما به آن سبقت جست». هیثمی (۳۶۱/۹) میگوید: این قیس، واعظ عمربن العزیز بود، و غیر از پسرش محمد دیگر کسی از وی روایت نکرده است، ولی بقیه رجال ثقهاند.
[۷۶۸] به نقل از الاصابه و تهذیب التهذیب. [۷۶۹] هدف ابوهریره س است چون وی از قبیله دوس است. م.
ابن سعد (۲۷۵/۳) از جامع بن شداد از یکی از اقربایش روایت نموده، که گفت: از عمربن خطاب س شنیدم که میگفت: سه کلمه است که وقتی آنها را گفتم بر آن آمین بگویید: «اللهم إني ضعيف فقوني، اللهم إني غليظ فليني، اللهم إني بخيل فسخنى». ترجمه: «بار خدایا، من ضعیف هستم قویم بساز، بار خدایا، من خشن هستم نرمم بساز، بار خدایا من بخیل هستم سخیم بساز».
وی هم چنان (۳۲۱/۳) از سائب بن یزید روایت نموده، که گفت: سوی عمربن خطاب س روزی در [عام] الرمادۀ در صبحگاهان نگاه نمودم، وی در یک حالت توأم با خشوع و تضرّع قرار داشت و چادری بر تن داشت که به زانوهایش نمیرسید صدایش را به استغفار بلند مینمود و چشمهایش بر گونههایش اشک میریختند، و در طرف راستش عباس بن عبدالمطلب س قرار داشت،وی در آن روز در حالی که روبروی قبله قرار داشت و دستهایش را بهسوی پروردگارش فریاد بلند نمود، و دعا نمود و مردم هم با او دعا کردند، بعد از آن دست عباس را گرفت و گفت: «الـهم إِنَّا نَسْتَشْفِعُ بعم رسولك اليك». ترجمه: «بار خدایا، عموی رسولت را نزد تو شفاعت کننده میآوریم»، و عباس برای مدت طولانی در پهلویش ایستاد، و عباس هم دعا مینمود و چشمهایش اشک میریخت.
ابن سعد (۲۹۴/۳) از ابوسعید مولای ابواسید روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب از طرف شب بعد از عشاء در مسجد گشت میزد، هر کی را در آن میدید بیرونش مینمود، مگر کسی را که ایستاده بود و نماز میگزارد، باری بر تعدادی از اصحاب رسول خدا ص عبور نمود که در میانشان ابی بن کعب س هم تشریف داشت، پرسید، اینها کیانند؟ ابی گفت: افرادی از خانوادهات، ای امیرالمؤمنین، پرسید: بعد از نماز چه شما را نگه داشته است؟ گفت: نشستیم و خدا را ذکر میکنیم، اضافه میکند: آن گاه با ایشان نشست، و برای نزدیکترینشان به خودش گفت: به دعا شروع کن، میگوید: وی دعا نمود، بعد از هر یک آنها طالب دعا گردید و آنان دعا نمودند تا این که به من رسید و من در پهلویش قرار داشتم، گفت: تو بگو، من بند ماندم و از ترس لرزهای فرایم گرفت، که او نیز آن را از من احساس نمود، گفت: اگر بگویی: بار خدایا برایمان بیامرز، بار خدایا رحممان فرما کافی است، میگوید: بعد از آن عمر شروع نمود، و هیچ کسی در قوم از وی پر اشکتر و شدید گریه کنندهتر نبود، بعد از آن فرمود: بس است، اکنون پراکنده شوید.
طبرانی از ابوهبیره از حبیب بن مسلمه فهری که مستجاب الدعا بود روایت نموده که: وی بر ارتشی امیر مقرر شد، مرزهای روم را در نور دید و هنگامی که با دشمن روبرو گردید به مردم گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگوید: «اگر جماعتی جمع شود و برخیشان دعا نمایند و سایرشان آمین بگویند خداوند دعایشان را قبول میکند»، بعد از آن وی پس از حمد و ثنای خداوند گفت: «اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَاجْعَلْ أُجُورَنَا أُجُورَ الشُّهَدَاءِ»، ترجمه: «بار خدایا، خونهایمان را از ریختن باز دار، و پاداشهایمان را پاداش شهیدان بگردان»، در حالی که آنان در این حالت قرار داشتند، ناگهان هنباط، که امیر دشمن بود، پایین آمد و نزد حبیب در خیمهاش داخل گردید [۷۷۰]. هیثمی (۱۷۰/۱۰) میگوید: این را طبرانی روایت نموده، و گفته است: هنباط به لغت رومی امیر ارتش را میگویند، و رجال آن: غیر از ابن لهیعه که حسن الحدیث است، رجال صحیحاند. و در بخش تمنای شهادت و دعا برای آن از معقل بن یسار گذشت... و حدیث را به طول آن متذکر شده، و در آن قول نعمان بن مقرن آمده: من برای خداوند عز و جل دعایی میکنم، و هر یکی از شما را سوگند میدهم که بر آن آمین بگوید: «اللهم اعط اليوم النعمـان الشهادة في نصر الـمسلمين وافتح عليهم»، ترجمه: «بار خدایا، امروز برای نعمان شهادت را در نصرت مسلمانان نصیب فرما، و برایشان فتح عطا نما». این را طبری هم روایت کرده، و این چنین این را طبرانی روایت نموده، و رجال آن رجال صحیحاند، و در روایتی افزوده: و قوم آمین گفتند، چنان که در المجمع (۲۱۶/۶) آمده است. این چنین این را حاکم (۲۹۴/۳) در حدیث طویلی روایت کرده است.
[۷۷۰] ضعیف. طبرانی (۴/ ۲۱) هیثمی (۱۰/ ۱۷۰) می گوید: رجال آن جز ابن لهیعة که حسن الحدیث است، رجال صحیحاند. آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۲۷۲) ضعیف دانسته است. حاکم (۳/ ۳۴۷).
احمد و طبرانی از عقبه بن عامر س روایت نمودهاند که: پیامبر ص برای مردی که به او ذوالجبادین گفته میشد فرمود: «وی متضرع است» [۷۷۱]، این را به سببی گفت که وی خداوند ﻷ را به کثرت با خواندن قرآن یاد مینمود، و صدایش را در دعا بلند میکرد. هیثمی (۳۶۹/۹) میگوید: اسناد آنها حسن است. و ابن جریر هم چنان این را از عقبه به مثل آن روایت نموده، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۳۹۵/۲) آمده است.
[۷۷۱] هیثمی آن را حسن دانسته است. احمد (۴/ ۱۵۹) رجال آن جز ابن لهیعة که ضعیف است و دچار اختلاط شد، ثقه هستند. هیثمی (۹/ ۳۶۹) آن را حسن دانسته است. ابن جریر طبری در تفسیر (۱۱/ ۵۰) از ابوذر که سند آن معضل است.
ابوداود و ترمذی از عمر س روایت نمودهاند که گفت: از پیامبر ص اجازه عمره خواستم، به من اجازه داد و گفت: «ای برادرم از دعایت فراموشم مکن»، عمر گفت: کلمهای است که دوست ندارم در بدل آن دنیا برایم باشد [۷۷۲]. ابن سعد (۲۷۳/۳) از عمر به معنای این را روایت نموده است، و ابن ابی شیبه از ابوامامه باهلی س روایت نموده، که گفت: پیامبر ص بیرون گردید، گویی ما علاقمند شدیم که برایمان دعا کند، آن گاه فرمود: «اللَّهُمَّ، اغْفِرْ لَنَا، وَارْحَمْنَا، وَارْضَ عَنَّا، وَتَقَبَّلْ مِنَّا، وَأَدْخِلْنَا الْجَنَّةَ، وَنَجِّنَا مِنَ النَّارِ، وَأَصْلِحْ لنا شَأْنَنَا كُلَّهُ»، ترجمه: «بار خدایا، برای ما بیامرز و رحممان فرما، ازما راضی شو و از ما قبول فرما، داخل جنتمان ساز و از آتش نجاتمان ده و همه امور ما را برایمان اصلاح گردان»، گویی باز هم ما علاقمندی نشان دادیم که برایمان بیفزاید، گفت: «امر را برایتان جمع نمودم» [۷۷۳]. این چنین در الکنز (۲۹۱/۱) آمده است.
[۷۷۲] ضعیف. ابوداوود (۱۴۹۸) ترمذی (۳۵۵۷) و گفته: حسن صحیح است. ابن ماجه (۲۸۹۲) آلبانی آن را ضعیف دانسته است. [۷۷۳] ضعیف. ابن ماجه (۳۸۳۶) احمد (۵/ ۲۵۳، ۲۵۶) ابن أبی شیبة (۱۰/ ۲۶۷) و آلبانی آن را ضعیف دانسته است. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۷۲).
ابن ابی الدنیا از طلحه بن عبیداللَّه س روایت نموده، که گفت: مردی روزی به راه افتاد و لباسهایش را کشید، و در زمین داغ و گرم به غلت زدن پرداخت، و برای نفسش میگفت: آتش جهنم را بچش، آیا در شب مرده هستی و در روز پهلوان؟! میافزاید: در حالی که وی در این حالت قرار داشت، ناگهان پیامبر ص را در سایه درختی دید، نزدش آمد و گفت: نفسم بر من غالب شد، رسول خدا ص به او گفت: «دروازههای آسمان برایت باز گردید، و ملائک بر تو افتخار نمودند»، سپس به اصحابش فرمود: «از برادرتان توشه به دست آورید» آن گاه هر کس میگفت: ای فلان برایم دعا کن، پیامبر ص به او گفت: «همهشان را شامل دعایت بساز»، آن گاه گفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلِ التَّقْوَى زَادَهُمْ واجــمع على الـهدى امرهم»، ترجمه: «بار خدایا، توشهشان را تقوی بگردان، و امرشان را بر هدایت جمع نما»، پیامبر ص میگفت: «بار خدایا، استوارش بگردان». گفت: «واجعل الجنة مآبهم»، ترجمه: «و جنت را جای برگشتشان بگردان» [۷۷۴].
این چنین در الکنز (۲۹۰/۱) آمده است. طبرانی این را از بریده س روایت نموده، که گفت: در حالی که پیامبر ص در یکی از سفرهایش قرار داشت، ناگهان به مردی رسید که در زمین گرم و داغ بر پشت و شکم خود غلت میخوردو میگفت: ای نفس با خواب نمودن در شب و باطل بودن در روز باز هم امید جنت را میکنی؟! هنگامی که عمل دلخواهش را تمام نمود بهسوی ما آمد، پیامبر ص گفت: «به خدمت برادرتان فرارسید»، گفتیم: برایمان دعا کن، خدا رحمت کناد، گفت: «اللَّهُمَّ اجْمَعْ عَلَى الْهُدَى أَمْرَهُمْ»، گفتیم: برای ما بیفزای، گفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلِ التَّقْوَى زَادَهُمْ»، گفتیم: برایمان بیفزای، و پیامبر ص گفت: «برایشان بیفزای» و گفت: «بار خدایا، توفیقش بده»، گفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلِ الْجَنَّةَ مَآبَهُمْ». هیثمی (۱۸۵/۱۰) میگوید: این را طبرانی از طریق ابوعبداللَّه صاحب صدقه از علقمه بن مرثد روایت نموده، و من وی را نشناختم، ولی بقیه رجال آن ثقهاند. و ابونعیم این را از بریده به مثل آن، چنانکه در الکنز (۳۰۸/۱) آمده، روایت نموده است.
[۷۷۴] ضعیف. طبرانی (۲/ ۲۲) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۵۸). (آن را ضعیف دانسته است).
ابن سعد (۱۶۳/۶) از اسیربن جابر از عمر س روایت نموده، که وی به اویس گفت: برایم مغفرت بخواه، گفت: چگونه برایت مغفرت بخواهم، در حالی که تو یار رسول خداص هستی؟ گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «بهترین تابعین مردی است که به او اویس گفته میشود» [۷۷۵]. این حدیث دنباله طولانی دارد، بخش مرفوع آن را مسلم در صحیحش روایت نموده، چنان که در الاصابه (۱۱۵/۱) آمده، و در روایت وی در این مورد آمده: «کسی که از شما با وی ملاقات نمود، امرش کنید تا برایتان مغفرت بخواهد» [۷۷۶].
[۷۷۵] صحیح. ابن سعد (۶/ ۶۳) احمد (۱/ ۳۸). [۷۷۶] مسلم در کتاب الفضائل (۱۵۴۲).
بخاری در الادب المفرد (ص۹۳) از عبداللَّه (بن) الرومی از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: به وی گفته شد: برادرانت از بصره نزدت آمدهاند - و او در آن روز در زاویه [۷۷۷] سکونت داشته - تا برایشان به خدا دعا کنی، گفت: «اللهم اغفرلنا وارحمنا، وآتنا في الدنيا حسنة وفي الاخرة حسنة، وقنا عذاب النار»، ترجمه: «بار خدایا برای ما ببخش و رحممان نما، و در دنیا برای ما نیکی نصیب فرما، و در آخرت هم برای ما نیکی عطا نما و از عذاب آتش نگاهمان دارد». از وی خواستند که بر آن اضافه نماید، او باز مثل آن را گفت، و گفت: اگر این برایتان داده شود خیر دنیا و آخرت برایتان داده شده است.
[۷۷۷] جایی است نزدیک بصره.
ابن ابی حاتم از یزید بن اصم روایت نموده، که گفت: مردی از اهل شام که انسان پیکارگر و جنگجویی بود، نزد عمربن خطاب س میآمد، عمر وی را مدتی نیافت و گفت: فلان بن فلان چه شد؟ گفتند: ای امیرالمؤمنین، شراب نوشی را زیاد نموده است، میافزاید: عمر کاتبش را خواست و گفت: از طرف عمربن خطاب برای فلان بن فلان بنویس، سلام بر تو تقدیم باد، من با ارسال این نامه به سویت خداوند را ستایش میکنم، که جز وی دیگر معبودی نیست، خداوندی که بخشنده گناه، قبول کننده توبه، سخت عذاب دهنده صاحب انعام و فضل است، خدایی جز وی نیست و برگشت بهسوی اوست. بعد از آن به یارانش گفت: از خداوند درباره دعا کنید، که به قلبش متوجه شود و خداوند توبهاش را بپذیرد، هنگامی که نامه عمر به آن مرد رسید، به خواندن آن پرداخت و آن را تکرار نمود، گفت: بخشنده گناه، قبول کننده توبه، سخت عذاب دهنده و صاحب انعام و فضل، مرا از عذابش ترسانیده و وعدهام نموده که برایم بیامرزد. این را حافظ ابونعیم هم به نقل از جعفربن برقان روایت نموده و افزوده است: توبهاش را همیشه با خود تکرار مینمود، بعد از آن گریست و شراب نوشی را ترک نمود، و بر آن استوار ماند، وقتی خبرش به عمر رسید، گفت: اینطور نمایید، وقتی یکی از برادرانتان را دید که مرتکب لغزشی گردیده است استوارش سازید، و اطمینانش دهید، و به خداوند دعا نمایید تا توبهاش را بپذیرد، و از همکاران شیطان بر ضد وی نباشد. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۷۰/۴۱) آمده است.
ابوداود، ترمذی - و آن را حسن دانسته -، ابن ماجه و ابن حبان در صحیحش از بریده س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص از مردی شنید که میگفت: «اللَّهُمَّ إنِّي أَسْأَلُك بِأَنِّي أَشْهَدُ أَنَّك أَنْتَ اللَّهُ لَا إلَهَ إلَّا أَنْتَ الْأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدِ»، ترجمه: «بار خدایا، من از تو سئوال میکنم، به این که شهادت میدهم: تو خدا هستی و معبودی جز تو نیست، خداوند یکتا و بینیاز، ذاتی که نه از کسی زاده شده و نه هم کسی از او زاده شده است، و برایش همتایی نیست». پیامبر ص فرمود: «به درستی خداوند را به اسم اعظمش سئوال نمودی، اسمی که وقتی به آن سئوال شود میدهد، و وقتی به آن دعا گردد قبول میکند» [۷۷۸]. این را حاکم نیز روایت نموده، مگر این که وی گفته: «به درستی خداوند را به اسم اعظمش سئوال نمودی»، و گفته: به شرط بخاری و مسلم صحیح است. این چنین در الترغیب (۱۴۵/۳) آمده است. و این را هم چنان نسائی، چنانکه در اذکار النووی (ص۵۰۱) آمده، روایت کرده است.
ترمذی - که آن را حسن دانسته - از معاذ بن جبل س روایت نموده، که گفت: پیامبر ص از مردی شنید که میگوید: «يا ذالجلال والاكرام»، ترجمه: «ای صاحب عظمت و عزت»، فرمود: «از تو قبول شده، سئوال کن» [۷۷۹]. این چنین در الترغیب (۱۴۵/۳) آمده است.
احمد - لفظ هم از وی است - و ابن ماجه از انس بن مالک س روایت نمودهاند که گفت: پیامبر ص از نزد ابوعیاش زیدبن صامت زرقی در حالی عبور نمود که وی نماز می گزارد، میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ يا حنان، يا مَنَّانُ يا بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَا ذَا الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»، ترجمه: «بار خدایا، من از تو سئوال میکنم، به اینکه ستایش تو راست، معبود بر حقی جز تو نیست، ای بخشانده مهربان، ای منت گذارنده، ای آفریننده آسمانها و زمین، ای صاحب عظمت و عزت»، رسول خدا ص گفت: «به درستی خداوند را به اسم اعظمش سئوال نمودی، اسمی که وقتی به آن فراخوانده شود قبول میکند، و وقتی به آن سئوال شود میدهد» [۷۸۰]. این را ابوداود، نسائی، ابن حبان در صحیحش و حاکم روایت نمودهاند، واین چهار تن افزودهاند: «يا حیى يا قيوم»، ترجمه: «ای زنده و ای قایم به ذات». و حاکم گفته: به شرط مسلم صحیح است، و حاکم در یکی از روایتهایش افزوده: «اسألك الجنة واعوذبك من النار»، ترجمه: «از تو جنت را میطلبم و به تو از آتش پناه میبرم». این چنین در الترغیب (۱۴۶/۳) آمده است.
[۷۷۸] صحیح. ابوداوود (۱۴۹۳) حاکم و ترمذی (۳۴۷۱) و گفته: حسن غریب است. ابن ماجه (۳۸۵۷) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۷۷۹] ضعیف. ترمذی (۳۵۲۷) آلبانی آن را در ضعیف الترمذی (۷۰۶) و ضعیف الترغیب ضعیف دانسته است. همچنین احمد (۵/ ۲۳۶) ابن ابی شیبة (۱۰/ ۲۷۰). [۷۸۰] صحیح. ابن ماجه (۳۸۵۸) آلبانی می گوید: حسن صحیح است. احمد (۵/ ۳۴۹، ۳۶۰) ابوداوود (۱۴۹۵).
طبرانی در الأوسط از انس س روایت نموده که: رسول خدا ص از نزد اعرابیی مرور نمود، که در نمازش دعا مینمود ومی گفت: «يا من لا تراه العيون، ولا تخالطه الظنون، ولا يصفه الواصفون، ولا تغيره الحوادث، ولا يخشى الدوائر، يعلم مثاقيل الجبال، ومكاييل البحار، وعدد قطر الأمطار، وعدد ورق الأشجار، وعدد ما أظلم عليه الليل، وأشرق عليه النهار، لا تواري منه سماء سماء، ولا أرض أرضا، ولا بحر ما في قعره، ولا جبل ما في وعره، اجعل خير عمري آخره، وخير عملي خواتمه، وخير أيامى يوم ألقاك فيه»، ترجمه: «ای کسی که چشمها او را نمیبیند [۷۸۱]، گمانها درکش نمیتوانند وصف کنندگان وصفش کرده نمیتوانند، حوادث تغییرش نمیدهد، از تحولات و پیشآمدها نمیترسد، وزن کوهها، اندازه و مقدار بحرها، عدد قطرههای باران، عدد برگ درختان و عدد آنچه را شب بر آن تاریکی نموده و روز بر آن دمیده میداند، و آسمانی از وی آسمان دیگر را مخفی کرده نمیتواند و نه زمین زمینی را، ونه بحری آنچه را در قعرش است و نه کوهی آنچه را در داخلش است، بهترین عمرم آخرش را بگردان و بهترین عملم خاتمههایش را و بهترین روزهایم روزی را که در آن با تو ملاقات میکنم»، آن گاه رسول خدا ص کسی را موظف اعرابی گردانید و گفت: «وقتی نمازش را گزارد برایم بیاورش»، هنگامی که نمازش را خواند نزدش آمد و برای رسول خدا ص طلایی یکی از معادن اهدا شده بود، وقتی اعرابی نزدش آمد، طلا را به او بخشید و گفت: «از کدام قبیله هستی ای اعرابی؟» گفت: از بنی عامربن صعصعه ای رسول خدا، رسول خدا ص گفت: «آیا میدانی چرا طلا را به تو بخشیدم؟» گفت: به سبب صله رحمی که در میان ما و خودت است ای رسول خدا [۷۸۲]، پیامبر ص فرمود: «درست است رحم حقی دارد، ولی طلا را به خاطرحسن ثنایت بر خداوند ﻷ بخشیدم» [۷۸۳]. هیثمی (۱۵۸/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر عبداللَّه بن محمد ابی عبدالرحمن اذرمی، که ثقه است.
[۷۸۱] یعنی در دنیا. [۷۸۲] یکی از بی بیهای پیامبر ص از بنی عامر بود، هدف اعرابی همان قرابت است. [۷۸۳] صحیح. طبرانی در الاوسط (۹/ ۱۷۲) هیثمی (۱۰/ ۱۵۷) می گوید: رجال آن جز عبدالله بن محمد ابوعبدالرحمن الاذرمی که ثقه است، رحال صحیحاند.
ابن ماجه (ص۶۹۸) از عایشه ل روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص شنیدم که میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الطَّاهِرِ الطَّيِّبِ الْمُبَارَكِ الأَحَبِّ إِلَيْكَ الَّذِى إِذَا دُعِيتَ بِهِ أَجَبْتَ وَإِذَا سُئِلْتَ بِهِ أَعْطَيْتَ وَإِذَا اسْتُرْحِمْتَ بِهِ رَحِمْتَ وَإِذَا اسْتُفْرِجْتَ بِهِ فَرَّجْتَ»، ترجمه: «بار خدایا، من تو را به اسم پاک، نیکو، مبارک و محبوبترت سئوال میکنم، اسمی که وقتی به آن دعا شوی قبول میکنی، و وقتی به آن سئوال شوی میدهی و وقتی به آن رحمت تو خواسته شود رحم مینمائی، و وقتی به آن گشایشت خواسته شود، گشایش میآوری». عایشه اضافه میکند: و روزی گفت: «ای عایشه، آیا میدانی، خداوند مرا به همان اسمش آگاه گردانیده که وقتی به آن دعا شود پاسخ میدهد؟» میگوید: گفتم: ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت، آن را به من بیاموز، گفت: «آن برایت لازم نیست ای عایشه»، میگوید: آن گاه به گوشهای رفتم و ساعتی نشستم، باز برخاستم و سرش را بوسیدم و گفتم: ای رسول خدا، آن را به من بیاموز، گفت: «ای عایشه برایت مناسب نیست که آن را به تو بیاموزم، و برایت سزاوار نیست، که به آن چیزی از دنیا را سئوال نمایی». میافزاید: آن گاه برخاستم، وضو نمودم و دو رکعت نماز گزاردم و بعد از آن گفتم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ اللَّهَ وَأَدْعُوكَ الرَّحْمَنَ وَأَدْعُوكَ الْبَرَّ الرَّحِيمَ وَأَدْعُوكَ بِأَسْمَائِكَ الْحُسْنَى كُلِّهَا مَا عَلِمْتُ مِنْهَا وَمَا لَمْ أَعْلَمْ أَنْ تَغْفِرَ لِي وَتَرْحَمَنِي»، ترجمه: «بار خدایا، من تو را به ناماللَّه دعا میکنم، و تو را به نام رحمان دعا میکنم، و تو را به نام نیکویی کننده و رحیم دعا میکنم، و تو را به همه اسمای حسنایت، با آنهایی که از نامهایت میدانم و نمیدانم، دعا مینمایم، که برایم ببخشی و رحمم نمایی». میگوید: آن گاه رسول خدا ص خندید و گفت: «آن [۷۸۴] در جمله همین اسمایی هست که به آنها دعا نمودی» [۷۸۵].
[۷۸۴] یعنی اسم اعظم خداوند ﻷ. [۷۸۵] ضعیف. ابن ماجه (۳۸۵۹) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
احمد از سلمه بن اکوع اسلمی س روایت نموده، که گفت: هر دعایی را که از پیامبرص شنیدم به این عبارت شروع نمود: «سبحان ربي العلي الأعلى الوهاب»، ترجمه: «نسبت پاکی است پروردگار عالی برتر و بخشش کنندهام را» [۷۸۶]. هیثمی (۱۵۶/۱۰) میگوید: این را احمد و طبرانی به مثل آن روایت نمودهاند، و در آن عمربن رشد یمامی آمده، بیشتر از یک تن وی را ثقه دانستهاند، و بقیه رجال آن رجال صحیحاند. و ابن ابی شیبه از سلمه مثل این را روایت نموده، چنان که در الکنز (۲۹۰/۱) آمده است. و ابن النجار از انس س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص اگر صد دعا هم مینمود، در ابتدا و خاتمه و وسطش این را به زبان میآورد: «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»، ترجمه: «پروردگار ما، در دنیا و آخرت برایمان نیکی بده، و از عذاب آتش نگاهمان دارد»، این چنین در الکنز (۲۹۰/۱) آمده است.
[۷۸۶] ضعیف. احمد (۴/ ۵۴) حاکم (۱/ ۴۹۸) عمربن راشد چنانکه در التقریب آمده ضعیف است.
احمد، ابوداود، ترمذی - که لفظ هم از وی است و آن را حسن دانسته -، نسائی، ابن خزیمه و ابن حبان در صحیحهایشان از فضاله بن عبید روایت نمودهاند که گفت: در حالی که رسول خدا ص نشسته بود، ناگهان مردی داخل گردید و نماز خواند و گفت: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِي»، ترجمه: «بار خدایا، مرا بیامرز و رحمم نما»، رسول خدا ص گفت: ای نمازگزار، عجله نمودی، وقتی که نماز خواندی و نشستی، ستایش خداوند را به آنچه وی سزاوارش است به جای آر، بر من درود بفرست و بعد از آن دعا کن». میگوید: بعد از آن مرد دیگری نماز گزارد، ستایش خداوند را به جای آورد، و بر پیامبر ص درود فرستاد، آن گاه پیامبر ص به او گفت: «ای نمازگزار، دعا کن، پاسخ داده میشوی» [۷۸۷]. این چنین در الترغیب (۱۴۷/۳) آمده است. و طبرانی نیز این را به مثل آنچه گذشت، چنانکه در المجمع (۱۵۵/۱۰) آمده، روایت نموده است.
[۷۸۷] صحیح. ترمذی (۳۴۷۶) احمد (۶/ ۱۷) ابوداوود (۱۴۸۱) نسائی (۲/ ۴۴) طبرانی (۱۸/ ۳۰۷) ترمذی و آلبانی آن را صحیح دانستهاند.
طبرانی از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: وقتی که یکی از شما خواست دعا نماید، باید به مدح و ثنا بر خداوند، به آنچه وی اهل آن است، آغاز نماید، بعد از آن باید بر پیامبر ص درود بفرستد، و بعد از آن باید سئوال کند، چون به این صورت وی سزاوارتر است که به مقصد برسد [۷۸۸]. هیثمی (۱۵۵/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، ولی ابوعبیده از پدرش نشنیده است.
[۷۸۸] ضعیف. طبرانی (۹/ ۱۵۵) سند آن منقطع است زیرا ابوعبیده فرزند عبدالله بن مسعود از او حدیث نشنیده است. المجمع (۱۰/ ۱۵۵).
بیهقی از عباس بن مرداس س روایت نموده که: رسول خدا ص شب عرفه برای امتش به مغفرت و رحمت دعا نمود، و دعا را زیاد کرد، آن گاه خداوند بهسوی او وحی فرستاد که من چنان نمودم، مگر ظلم فیمابینشان را، و گناهانشان را که در میان من و ایشان است بخشیدم، گفت: «ای پروردگارم، تو قادر هستی که برای مظلوم در بدل ظلمی که بر وی انجام شده نیکی دهی و برای ظالم بیامرزی»، ولی خداوند آن شب از وی نپذیرفت، وقتی که بامداد مزدلفه فرا رسید، وی دعا را اعاده نمود و خداوند تعالی به او پاسخ داد: «من برایشان بخشیدم»، آن گاه رسول خدا ص تبسم نمود، یکی از اصحابش به او گفت: ای رسول خدا، در ساعتی تبسم نمودی که در آن تبسم نمیکردی، گفت: «بر ابلیس دشمن خدا خندیدم، وی وقتی دانست که خداوند ﻷ از من درباره امتم قبول نموده، به دعای به هلاکت بر بادی پرداخت، و بر سرش خاک میافکند [۷۸۹].
[۷۸۹] ضعیف. بیهقی در الکبری (۵/ ۱۸) احمد (۴/ ۱۴).
ابن وهب از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نموده که: رسول خدا ص قول ابراهیم÷ را تلاوت نمود:
﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضۡلَلۡنَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاس﴾ [ابراهیم: ۳۶].
ترجمه: «پروردگارا! اینها بسیاری از مردم را گمراه کردهاند».
و قول عیسی ÷ را:
﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَ﴾ [المائدة: ۱۱۸].
ترجمه: «اگر ایشان را عذاب کنی آنان بندگان تواند».
بعد از آن دستهایش را بلند نموده گفت: «اللَّهُمَّ أُمَّتِي، اللَّهُمَّ أُمَّتِي، اللَّهُمَّ أُمَّتِي»، ترجمه: «بار خدایا امتم، بار خدایا امتم، بار خدایا امتم» و گریست، آن گاه خداوند گفت: ای جبریل نزد محمد برو - و پروردگارت عالمتر است - و از او بپرس که چه تو را میگریاند؟ جبریل ÷ نزدش آمد، و رسول خدا ص از آنچه گفته بود خبرش داد، خداوند فرمود: نزد محمد برو و به او بگو: ما تو را درباره امتت راضی خواهیم ساخت و غمگینت نمیکنیم [۷۹۰]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۴۰/۲) آمده است.
[۷۹۰] مسلم (۲۰۲) ابن جریر (۱۳/ ۲۲۹) ابن ابی حاتم (۴/ ۱۲۵۴).
طبرانی از انس س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص برای امتش دعا نموده گفت: «اللَّهُمَّ أَقْبِلْ بِقُلُوبِهِمْ عل طاعتك، وَحُطَّ مِنْ وَرَائِهِمْ بِرَحْمَتِكَ»، ترجمه: «بار خدایا، قلبهایشان را به طاعتت بکشان و به رحمتت از عقبشان احاطهشان فرما» [۷۹۱]. هیثمی (۶۹/۱۰) میگوید: در این ابوشیبه آمده، و ضعیف میباشد. و بزار از عایشه ل روایت نموده، که گفت: باری چون طبیعت نبی ص را خوش دیدم گفتم: ای رسول خدا، خداوند را برایم دعا کن، گفت: «اللهم اغفر لعائشة ما تقدم من ذنبها وما تأخر وما أسرت وما أعلنت»، ترجمه: «بار خدایا، برای عایشه گناهان گذشته و بعدی اش را، و آنچه را علنی نموده و پنهان نموده ببخش»، آن گاه عایشه خندید، حتی که سرش از خده به آغوشش افتاد، رسول خدا ص فرمود: «آیا دعای من خوشت میسازد؟» گفت: مرا چه شده که دعایت خوشم نسازد؟ فرمود: «به خدا سوگند، این دعایم برای امتم در هر نماز است» [۷۹۲]. هیثمی (۲۴۴/۹) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر احمدبن منصور رمادی که ثقه است.
[۷۹۱] ضعیف. طبرانی در الصغیر (۱/ ۹۸) بیهقی در الادلائل (۶/ ۲۳۶) نگا: المجمع (۱۰/ ۶۹). [۷۹۲] صحیح. ابن حبان (۷۱۱۱) حاکم (۴/ ۱۱) ابن ابی شیبة (۱۲/ ۱۳۲) حاکم آن را صحیح دانسته است. نگا: المجمع (۹/ ۲۴۴).
ابونعیم در الحلیه از انس س به شکل مرفوع روایت نموده: «اللهم اجعل ابابكر معي في درجتى يوم القيامة»، ترجمه: «بار خدایا، ابوبکر را روز قیامت با من در درجهام قرار بده» [۷۹۳]. این چنین در المنتخب (۳۴۵/۴) آمده است. احمد، ترمذی - که آن را صحیح دانسته -، ابن سعد و غیر ایشان از عمر س و نسائی از خباب س به شکل مرفوع روایت نمودهاند: «اللَّهُمَّ أَعِزَّ الإِسْلاَمَ بِأَحَبِّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ إِلَيْكَ: بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ،أَوْ بِأَبِي جَهْل بن هشام»، ترجمه: «بار خدایا، اسلام را به محبوبترین این دو مرد نزدت عزت بده: به عمربن خطاب، یا ابوجهل بن هشام» [۷۹۴]. و نزد ابن ماجه، حاکم و بیهقی از عایشه ل به شکل مرفوع روایت است: «اللَّهُمَّ أَعِزَّ الإِسْلاَمَ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ خَاصَّةً»، ترجمه: «بار خدایا، اسلام را به ویژه عمربن خطاب عزت بخش» [۷۹۵]. و نزد طبرانی و احمد از ابن مسعود س به این لفظ روایت است: «اللَّهُمَّ أَيِّدِ الإِسْلامَ بِعُمَرَ»، ترجمه: «بار خدایا، اسلام را توسط عمر تقویت نما» [۷۹۶]. این چنین در المنتخب (۳۷۰/۴) آمده است.
[۷۹۳] ابونعیم در الحلیة (۱/ ۳۳). [۷۹۴] صحیح. ترمذی (۳۶۸۱) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۷۹۵] صحیح به جز بخش آخر حدیث. ابن ماجه (۱۰۵) آلبانی آن را جز آخ ان (به ویژه) صحیح دانسته است. [۷۹۶] ضعیف. احمد (۱/ ۴۵۶) در آن ابونهشل است. نگا: المجمع (۹/ ۶۷) بیهقی (۶/ ۳۷۰) حاکم (۸۳۱۳).
ابن عساکر از زیدبن اسلم روایت نموده، که گفت: عثمان س شتری را که رنگ سرخ مایلی به سیاهی داشت برای پیامبر ص فرستاد، پیامبر ص فرمود: «بار خدایا، از پل صراط بگذرانش». و نزد وی هم چنان از عایشه، و ابوسعید ب و نزد ابونعیم از ابوسعید به شکل مرفوع روایت است: «بارخدایا، از عثمان راضی شدم، از وی راضی شو»، سه بار. و نزد طبرانی در الأوسط و ابونعیم در الحلیه و ابن عساکر از ابن مسعود بشکل مرفوع روایت است: بار خدایا برای عثمان آنچه پیش روی دارد و آنچه را پشت سر گذاشته و آنچه را پنهانی نموده و آنچه را علنی انجام داده، و آنچه را پنهان نموده و آنچه را آشکار انجام داده ببخش». این چنین در المنتخب (۶/۵) آمده است.
ابن ابی عاصم، ابن جریر - و آن را صحیح دانسته -، طبرانی در الأوسط و ابن شاهین در السنۀ از علی س روایت نمودهاند که گفت: دچار دردی شدم، و نزد پیامبر ص آمدم، مرا در جایش سرپا نگه داشت، و به نماز خواندن برخاست، و گوشهای از لباسش را بر من انداخت، بعد از آن گفت: «ای پسر ابوطالب تندرست شدی و باکی بر تو نیست، هر چه از خداوند برای خودم خواستم مثل آن را برای تو نیز طلب نمودم، و هرچه را از خدا خواستم به من داد، مگر اینکه به من گفته شد: بعد از تو نبی نیست»، سپس در حالی برخاستم، که گویی تکلیف و شکایتی نداشتم. این چنین در المنتخب (۴۳/۵) آمده است.
و بزار از زید بن یثیع و سعیدبن وهب و عمروبن ذی مر روایت نموده، که گفتند: از علی س شنیدیم که میگوید: هر کسی را که سخن رسول خدا ص را در روز غدیر خم شنیده باشد سوگند میدهم که برخیزد، آن گاه سیزده مرد برخاستند و شهادت دادند که رسول خدا ص گفت: «آیا من برای مومنین از نفسهایشان اولی نیستم؟» گفتند: بلی، ای رسول خدا، میگوید: بعد از آن دست علی را گرفت و گفت: «کسی را که من مولایش هستم، این هم مولایش [۷۹۷] است، بار خدایا، با کسی که با او دوستی میکند دوستی کن، و با کسی که با او دشمنی میکند دشمنی کن، و کسی را که دوستش میدارد دوست بدار، و کسی را که بدش میبرد بد ببر، و کسی را که یاریش میدهد یاری بده و کسی را که وی را ترک میکند و با او همکاری نمیکند کنار بگذار و یاریش مکن». هیثمی (۱۰۵/۹) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر فطربن خلیفه که وی ثقه است. و در حاشیه المجمع آمده: بخاری نیز از وی - [یعنی از فطر] - روایت نموده است. و نزد طبرانی از ابن عباس ب به این لفظ روایت است: «بار خدایا، کمکش کن، و توسط وی کمک نما، رحمش کن و توسط وی رحم نما، نصرتش بده و توسط وی نصرت بده، بار خدایا، با کسی که با او دوستی میکند دوستی کن و با کسی که با او دشمنی میکند دشمنی نما» [۷۹۸] - یعنی با علی -. این چنین در المنتخب (۳۲/۵) آمده است. و نزد حاکم از علی به شکل مرفوع روایت است: «بار خدایا، لسانش را ثابت گردان و قلبش را هدایت فرما» [۷۹۹]، و از ابن عباس به این لفظ روایت است: «بار خدایا، به قضاوت هدایتش نما» [۸۰۰]، چنانکه در المنتخب (۳۵/۵) آمده است.
[۷۹۷] یعنی: کسی را که من یاورش هستم علی نیز یاورش است. این معنی را امام شافعی گفته است، ابوالعبس گفته: یعنی: کسی که با من محبت و دوستی دارد باید با وی نیز داشته باشد. [۷۹۸] صحیح. طبرانی (۱۲/ ۱۲۲) بیهقی (۹/ ۱۳۱) ابن سعد (۲/۱). [۷۹۹] صحیح. حاکم (۳/ ۳/ ۱۳۵) احمد (۱/ ۱۱۱). [۸۰۰] صحیح. حاکم (۴/ ۸۸).
ابن عساکر و ابن نجار از ابوبکر س روایت نمودهاند، که گفت: از رسول خدا ص شنیدم که به سعد میگفت: «بار خدایا، تیرش را استوار بگردان، دعوتش را قبول کن و دوستش بدار» [۸۰۱]. و نزد ترمذی، ابن حبان و حاکم از سعد به شکل مرفوع روایت است: «بار خدایا، دعای سعد را وقتی دعایت نمود قبول نما» [۸۰۲]. این چنین در المنتخب (۷۰/۵) آمده است. و ابویعلی و ابن عساکر از زبیربن عوام روایت نمودهاند، که گفت: رسول خدا ص برای خودم، برای پسرم و پسر پسرم دعا نمود. این چنین در المنتخب (۷۰/۵) آمده است.
[۸۰۱] صحیح. ابن عساکر (۶/ ۱۰۳). [۸۰۲] ضعیف. ابویعلی (۶۹۱۲) ابن عدی (۵/ ۱۹۱۷) در سند آن عقبة بن عبدالله الرفاعی ضعیف است. نگا: المجمع (۹/ ۱۶۶).
ابویعلی از ام سلمه ل همسر پیامبر ص روایت نموده که: رسول خدا ص برای فاطمه گفت: «شوهر و پسرانت را نزدم بیاور»، وی آنان را آورد، رسول خدا ص جامه خیبریی را که زیر پایم بود، و از خیبر به دست آورده بودیم بر سرشان انداخت، و بعد از آن گفت: «اللهم هولاء آل محمد فاجعل صلواتك و بركاتك على آل محمد كمـا جعلتها على آل ابراهيم انك حميد مجيد»، ترجمه: «بار خدایا، اینان آل محمداند، پس رحمتها و برکت هایت را بر آل محمد نازل بگردان، چنانکه آن را بر آل ابراهیم نازل گردانیدی، چون تو ستوده شده و با عظمت هستی» [۸۰۳]. هیثمی (۱۶۶/۹) میگوید: در این عقبه بن عبداللَّه رفاعی آمده، و ضعیف میباشد، و ترمذی این را به اختصار درود روایت کرده است.
و طبرانی از ابوعمار روایت نموده که گفت: من نزد واثله بن اسقع س نشسته بودم، که علی س را یاد نمودند و دشنامش دادند، هنگامی که برخاستند گفت: بنشین تا تو را از کسی خبر دهم که دشنامش دادند، من روزی نزد رسول خدا ص بودم، که ناگهان علی، فاطمه، حسن و حسین ش آمدند، وی جامهای را که داشت بر آنان انداخت و بعد از آن گفت: «اللهم أهل بيتي، فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً»، ترجمه: «بار خدایا، اینان خانوادهام میباشند، پلیدی را از آنان دور بساز، و خوب پاکشان نما»، گفتم: ای رسول خدا و من، گفت: «و تو»، افزود: به خدا سوگند، آن مطمئنترین عملم در نفسم است. و در روایتی آمده: آن امیدبخشترین چیزی است که من آرزویش را میکنم [۸۰۴]. هیثمی (۱۶۷/۹) میگوید: طبرانی این را به دو اسناد روایت نموده، و رجال سیاق اول رجال صحیحاند، غیر کلثوم بن زیاد که ابن حبّان ثقهاش دانسته ولی در وی ضعف است.
طبرانی در الأوسط از علی روایت نموده که: وی نزد پیامبر ص در حالی وارد گردید، که پیامبر ص چادری را هموار نموده بود. بعد وی علی، فاطمه، حسن و حسین بر آن نشستند. بعد از آن پیامبر ص از اطراف چادر را گرفت و بر آنان گره نمود: و گفت: «اللهم ارض عنهم كما انا عنهم راض»، ترجمه: «بار خدایا، از ایشان راضی شو، چنانکه من از ایشان راضی هستم». هیثمی (۱۶۹/۹) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر عبیدبن طفیل که ثقه میباشد، و کنیهاش ابوسیدان است.
[۸۰۳] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۲۲/ ۶۵) نگا: المجمع (۹/ ۱۶۷). [۸۰۴] صحیح. طبرانی در الاوسط (۵/ ۳۴۸) نگا: المجمع (۹/ ۱۶۹).
بزار از ابن مسعود س روایت نموده که: پیامبر ص برای حسن و حسین ب گفت: «اللهم إني أحبهما فأحبهما ومن أحبهما فقد أحبني»، ترجمه: «بار خدایا، من این دو را دوست میدارم، پس تو هم دوستشان بدار، و کسی ایشان را دوست بدارد، به درستی که مرا دوست میدارد» [۸۰۵]. هیثمی (۱۸۰/۹) میگوید: اسناد آن جید است.
و نزد وی هم چنان از ابوهریره س به این لفظ روایت است: «اللهم إني أحبهما فأحبهما». اسناد آن، چنان که هیثمی گفته، حسن است. و اینطور این را نسائی و ابن حبان از اسامه س روایت نمودهاند، و در آخرش افزودهاند: «وَأَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا»، ترجمه: «و دوست بدار کسی را که ایشان را دوست میدارد». و در اولش آمده: «اینان پسرانماند، و پسران دخترم» [۸۰۶]. چنانکه در المنتخب (۱۰۵/۵) آمده است. و این را ابن ابی شیبه و طبالیسی از ابوهریره مثل حدیث اولین روایت نموده و افزودهاند: «و کسی را که ایشان را بد میبرد، بد ببر». چنانکه در المنتخب (۱۰۶/۵) آمده است.
بخاری و مسلم و غیر آن دو از ابوهریره س و طبرانی از سعبدبن زید و عایشه ب به شکل مرفوع روایت نمودهاند: «بار خدایا، من حسن را دوست میدارم، تو هم دوستش بدار، و کسی را دوست بدار که دوستش میدارد» [۸۰۷]. این چنین در المنتخب (۱۰۲/۵) آمده است. و نزد ابن عساکر از محمدبن سیرین به این لفظ روایت است: «بار خدایا، سالمش دار، و توسط وی سالم بگردان»، چنانکه در المنتخب (۱۰۴/۵) آمده است. امامهای ششگانه: غیر ابودرداء، از براء س روایت نمودهاند که گفت: نبی ص را دیدم که حسین س را بر شانهاش حمل نمود و گفت: «بار خدایا، من دوستش میدارم و تو هم دوستش بدار». این چنین در المنتخب (۱۰۵/۵) آمده است.
[۸۰۵] صحیح. احمد (۶/ ۲۹۸) از حدیث ام سلمه. نگا: المجمع (۹/ ۱۸۰). [۸۰۶] حسن. ترمذی (۳۷۶۹) و گفته: حسن وغریب است. طبرانی در الصغیر (۱/ ۱۹۹) ابن حبان (۲۲۳۴) آلبانی آن را حسن دانسته است. [۸۰۷] بخاری (۳۷۴۹) مسلم (۲۴۲۲).
ترمذی - که آن را حسن دانسته - و ابویعلی از ابن عباس ب به شکل مرفوع روایت نمودهاند: «بار خدایا، برای عباس و فرزندانش مغفرت ظاهری و باطنی نما، و به عوض وی در پسرانش جانشینش باش» [۸۰۸]. و نزد ابن عساکر از ابوهریره به شکل مرفوع روایت است: «بار خدایا، برای عباس آنچه را سری نموده و انچه را علنی نموده، آنچه را ظاهر ساخته و آنچه را پنهان داشته و آنچه از وی و از ذریهاش تا روز قیامت میباشد ببخش» [۸۰۹]. و هم چنان نزد وی و خطیب از ابوهریره به شکل مرفوع روایت است: «بار خدایا، برای عباس، برای پسران عباس و برای کسی که دوستشان میدارد ببخش» [۸۱۰]. و نزد ابن عساکر از عاصم از پدرش به شکل مرفوع روایت است: «عباس عمویم است، مثل پدرم است، بازمانده پدرانم است، بار خدا، گناهش را برایش بیامرز، و عملهای نیکش را قبول نما، و از عملهای ناپسندیدهاش درگذر و ذریهاش را برایش صالح بگردان» [۸۱۱]. این چنین در المنتخب (۲۰۷/۵) آمده است.
و طبرانی از ابواسید الساعدی س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص برای عباس بن عبدالمطلب س گفت: «فردا خودت و فرزندانت، تا من نزدتان نیآمدهام از منزلت بیرون نشوید، چون من با شما کاری دارم»، برای وی انتظار کشیدند، تا اینکه بعد از چاشت نزد آنان وارد شد و گفت: «السلام عليكم»، گفتند: «عليكم السلام ورحـمه الله وبركاته»، پرسید: «چگونه صبح نمودید؟» گفتند: خداوند را میستاییم، فرمود: «به یکدیگر خوب نزدیک شوید»، وقتی که به هم نزدیک شدند و خود را آماده ساختند چادرش را بر آنان پهن نمود، بعد از آن گفت: «ای پروردگارم، این عمویم و شقیق پدرم است، و اینان اهل بیتماند، بنابراین ایشان را از آتش بپوشان، چنان که من با این چادرم آنان را پوشاندهام»، آن گاه زیر دری دروازه و دیوارهای خانه آمین گفتند و صدا کشیدند: آمین، آمین، آمین [۸۱۲]. هیثمی (۲۷۰/۹) میگوید: اسناد آن حسن است. و این را هم چنان بیهقی از ابواسید به مثل آن، و ابن ماجه به اختصار از وی روایت نمودهاند، چنانکه در البدایه (۱۳۳/۶) آمده، و ابونعیم آن را در الدلایل (ص۱۵۴) از وی به طولش روایت کرده است.
و ابن ابی شیبه از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: در خانه میمونه ل بودم، و برای رسول خدا ص آب وضویش را گذاشتم، پرسید: «کی این را برای من گذاشته است؟» میمونه گفت: عبداللَّه، فرمود: «اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ وَعَلِّمْهُ التَّأْوِيلَ»، ترجمه: «بار خدایا، فقیه در دین بگردانش، و تفسیر قرآن را بیاموزانش» [۸۱۳]. و نزد ابن نجار فقط دعا روایت شده است به این لفظ: «اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ وَعَلِّمْهُ التَّأْوِيلَ»، ترجمه: «بار خدایا، کتاب را به او بیاموز، و فقیه در دین بگردانش». این چنین در المنتخب (۲۳۱/۵) آمده است. و نزد ابن ماجه، ابن سعد و طبرانی از وی به این لفظ روایت است: «اللَّهُمَّ عَلِّمْهُ الْحِكْمَةَ وَتَأْوِيلَ الْكِتَابِ»، ترجمه: «بار خدایا، حکمت را به او بیاموز، و هم چنین تفسیر کتاب را». و نزد ابونعیم در الحلیه از ابن عمر ب به این لفظ روایت است: «اللهم بارك فيه، وانشر منه»، ترجمه: «بار خدایا، در وی برکت انداز، و از وی منتشر [۸۱۴] گردان» [۸۱۵]. این چنین در المنتخب (۲۲۸/۵) آمده است.
[۸۰۸] حسن. ترمذی (۳۷۶۲) آلبانی آن را حسن دانسته است. [۸۰۹] ابن عساکر (۷/ ۲۳۸). [۸۱۰] خطیب (۱۰/ ۱۱، ۲۷). [۸۱۱] ابن عساکر (۷/ ۲۳۹). [۸۱۲] حسن. طبرانی، هیثمی آن را حسن دانسته است. (۹/ ۲۷۰). [۸۱۳] صحیح. احمد (۱/ ۳۱۴) اصل آن در بخاری (۲۶۶، ۳۳۵) است و حاکم که اصل آن در صحیحین است. [۸۱۴] از وی ذریهای بگردان. [۸۱۵] حاکم (۱/ ۴۰۰) ابونعیم (۱/ ۳۱۵).
طبرانی و ابن عساکر از ابن عباس، و احمد و ابن عساکر از عبداللَّه بن جعفر به شکل مرفوع روایت نمودهاند: «اللَّهُمَّ أَخْلِفْ جَعْفَرًا فِي وَلَدِهِ»، ترجمه: «بار خدایا، جانشین جعفر در فرزندانش باش» [۸۱۶]. و نزد طیالسی، ابن سعد، احمد و غیر ایشان از عبداللَّه بن جعفر به شکل مرفوع روایت است: «اللَّهُمَّ أَخْلِفْ جَعْفَرًا فِي أَهْلِهِ، وَبَارِكْ لِعَبْدِ اللَّهِ فِي صَفْقَةِ يَمِينِهِ»، ترجمه: «بار خدایا، جانشین جعفر در خانوادهاش باش، و برای عبداللَّه در خرید و فروشش برکت انداز»، سه بار [۸۱۷]. و نزد ابن ابی شیبه از شعبی روایت است که جعفربن ابی طالب روز موته در بلقاء به قتل رسید، رسول خدا ص فرمود: «اللهم اخلف جعفرا في اهله بافضل ما خلفت عبادك الصالـحين»، ترجمه: «بار خدایا، جانشین جعفر در خانوادهاش باش، البته به بهترین صورتی که جانشینی بندگان صالحت را مینمایی» [۸۱۸]. این چنین در المنتخب (۱۵۵/۵) آمده، و ابن سعد (۳۹/۴) از شعبی مانند این را روایت نموده است.
و ابن سعد (۴۶/۳) از ابومیسره روایت نموده، که گفت: هنگامی که خبر کشته شدن زیدبن حارثه، جعفر و ابن رواحه ش به رسول خدا ص رسید، رسول خدا ص برخاست و حال وشان آنان را ذکر نمود، و از زید شروع نموده گفت: «اللهم اغفر لزيد، اللهم اغفر لزيد، اللهم اغفر لزيد، اللهم اغفر لزيد لـجعفر ولعبدالله بن رواحة»، ترجمه: «بار خدایا، برای زید بیامرز، بار خدایا، برای زید بیامرز، بار خدایا برای زید بیامرز، بار خدایا، برای جعفر و عبداللَّه بن رواحه بیامرز».
[۸۱۶] صحیح. طبرانی (۱۱/ ۳۶۲) ابن عساکر (۷/ ۳۲۹) بیهقی (۴/ ۶۰) حاکم (۱/ ۳۷۲) احمد (۱/ ۲۰۵) نگا: المجمع (۹/ ۲۸۶). [۸۱۷] صحیح. احمد (۳/ ۲۰۴) نگا: المجمع (۶/ ۱۵۷). [۸۱۸] ضعیف. ابن ابی شیبة (۲/ ۱۴، ۱۰۵، ۵۱۶) و منقطع است.
احمد و ابن سعد از عثمان بن عفان س به شکل مرفوع روایت نمودهاند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لآلِ يَاسِرٍ وَقَدْ فَعَلْتَ»، ترجمه: «بار خدایا، برای آل یاسر ببخشای، و اینطور نمودهای» [۸۱۹]. و نزد ابن عساکر از عایشه ل به شکل مرفوع روایت است: «اللهم بارك في عمار»، ترجمه: «بار خدایا، برای عمار برکت بده»، و حدیث را متذکر شده، چنانکه در المنتخب (۲۴۵/۵) آمده است.
احمد، مسلم و ابوداود از ام سلمه ل به شکل مرفوع روایت نمودهاند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لأَبِي سَلَمَةَ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ فِي الـمقربين، وَاخْلُفْهُ فِي عَقِبِهِ فِي الْغَابِرِينَ، وَاغْفِرْ لَنَا وَلَهُ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ، وافْسَحْ لَهُ فِي قَبْرِهِ وَنَوِّرْ لَهُ فِيهِ»، ترجمه: «بار خدایا، برای ابوسلمة ببخشای، و درجهاش را در مقربین بلند گردان، و درعقبش جانشین وی در بازماندگان باش، و برای ما و او ای پروردگار عالمیان ببخشای، و قبرش را برای وی وسیع گردان و در آن برایش نور و روشنی عنایت فرما» [۸۲۰]. این چنین در المنتخب (۲۱۹/۵) آمده است.
احمد، ابویعلی، نسائی و ابن حبان از اسامه بن زید ب روایت نمودهاند که گفت: پیامبر ص مرا میگرفت و بر رانش مینشانید و حسن بن علی ب را بر ران چپش مینشانید، باز ما را به خودمی چسباند و میگفت: «اللهم إني أرحمهما فارحمهما»، ترجمه: «بار خدایا، من بر این دو رحم و مهربانی میکنم، تو نیز بر آنان رحم فرما» [۸۲۱]. ابن سعد (۶۲/۴) از اسامه مثل این را روایت نموده است. و در روایت دیگری نزد وی از او به این لفظ آمده: «بار خدایا، من اینان را دوست میدارم، تو هم دوستشان بدار».
و نزد احمد، ترمذی - که آن را حسن دانسته -، طبرانی و غیر ایشان از وی روایت است که گفت: هنگامی که مریضی رسول خدا ص سنگین شد، به مدینه آمدم [۸۲۲] و مردم هم آمدند، من نزد رسول خدا ص رسیدم در حالی که از حرف زدن بازمانده بود، بنابراین صحبت نکرد، آن گاه رسول خدا ص دستهایش را بر من میگذاشت و بلندشان مینمود، و من میدانستم که وی برایم دعا مینماید [۸۲۳]. این چنین در الکنز (۵/۷) و المنتخب (۱۳۶/۵) آمده است.
[۸۱۹] ضعیف. احمد (۱/ ۶۲) ابن سعد (۳/ ۴/ ۱) که منقطع است. نگا: المجمع (۷/ ۲۲۲). [۸۲۰] مسلم در الجنائز (۷) ابوداوود (۳۱۸) احمد (۶/ ۲۹۷) بیهقی (۳/ ۳۸۴). [۸۲۱] بخاری (۸/ ۱۰) احمد (۵/ ۲۰۵) ابن حبان (۶۹۶۱). [۸۲۲] البته از جرف، جایی که با عساکرش اردگاه داشت. [۸۲۳] حسن. ترمذی (۷/ ۳۸) احمد (۵/ ۲۰۱) ترمذی و آلبانی آن را حسن دانستهاند.
ابن عدی از جابر س به شکل مرفوع روایت نموده: «بار خدایا، برای عمروبن عاص بیامرز، سه بار، وقتی او را برای صدقه صدا مینمودم آن را برایم میآورد». این چنین در المنتخب (۲۵۰/۵) آمده است. و طبرانی از حکیم به شکل مرفوع روایت نموده: «بار خدایا، برایش در خرید و فروشش برکت بده»، این را برای حکیم بن حزام گفته است و نزد عبدالرزاق و ابن ابی شیبه از وی روایت است که: پیامبر ص وی را فرستاد، تا به یک دینار برایش قربانی بخرد، وی آن را خرید و باز به دو دینار فروختش، بعد به یک دینار گوسفندی را خریداری نمود، و دینار دیگر را آورد، آن گاه نبی خدا ص برایش به برکت دعا نمود، و دستورش داد که یک دینار را صدقه کند [۸۲۴]: این چنین در المنتخب (۱۶۹/۵) آمده است.
و طبرانی از جریر س روایت نموده، که گفت: من بر اسب استوار و ثابت نمیماندم، این را برای رسول خدا ص یاد نمودم، وی دستش را بر سینهام زد، حتی که اثر دستش را بر سینهام احساس نمودم، فرمود: «بار خدایا، ثابتش دار، و هدایت کننده و هدایت شدهاش بگردان»، بعد از آن دیگر از اسبم نیافتادم. ابن ابی شیبه هم این را از وی روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص به من گفت: «آیا مرا از ذی الخلصة راحت نمیسازی» - خانهای بود متعلق قبیله خثعم در جاهلیت که کعبه یمانی نامیده ذکر نموده [۸۲۵]، چنانکه در المنتخب (۱۵۲/۵) آمده است.
ابن عساکر از عبداللَّه بن بسر س روایت نموده، که گفت: من و پدرم بر دروازه خانهمان نشسته بودیم، که ناگهان رسول خدا ص بر قاطرش پدیدار گردید، پدرم به او گفت: ای رسول خدا، آیا پایین نمیآیی، تا طعام صرف کنی و به برکت دعا نمایی؟ بنابراین وی پایین آمد،نان صرف نمود و بعد از آن گفت: «اللَّهُمَّ ارْحَمْهُمْ، وَاغْفِرْ لَهُمْ، وَبَارِكْ لَهُمْ فِي رزقهم»، ترجمه: «بار خدایا، رحمشان نما، برایشان بیامرز و برایشان در رزقشان برکت عنایت فرما» [۸۲۶]. طبرانی این را به شکل طولانی روایت نموده: و افزوده: ما برای همیشه وسعت در رزق را از خداوند ﻷ احساس مینماییم. این چنین در المنتخب (۲۲۰/۵) آمده است.
[۸۲۴] صحیح. ابوداوود (۴/ ۳۳) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۸۲۵] بخاری (۳۰۲۰) مسلم (۲۴۷۵). [۸۲۶] صحیح. ابن عساکر (۶/ ۱۳۹) طبرانی (۱۸۲) اصل آن در صحیح مسلم (۲۰۴۲) کتاب الاشربه است. ترمذی (۳۵۷۶) نسائی در الکبری (۴/ ۲۰۲).
ابن منده و ابن عساکر از نضله بن عمرو غفاری س روایت نمودهاند که: مردی از غفار نزد پیامبر ص آمد، رسول خدا ص پرسید: «نامت چیست؟» گفت: نبهان، فرمود: «تو مکرم هستی»،، و پیامبر ص بر براء بن معرور بعد از اینکه به مدینه آمد نماز گزارد: «اللهم صل على براء بن معرور ولا تحجبه عنك يوم القيامة وادخله الجنة، وقد فعلت»، ترجمه: «بار خدایا، بر براء بن معرور درود بفرست، و او را روز قیامت از خود باز مدار و داخل جنتش نما و این کار رانمودهای». این چنین در المنتخب (۱۴۴/۵) آمده است. و نزد ابن سعد (۶۲۰/۳) از عبداللَّه بن ابی قتاده روایت است که گفت: نخستین کسی که پیامبر ص بعد از ورودش به مدینه بر وی نماز گزارد، براء بن معرور بود، با اصحابش رفت و بر وی صف بسته گفت: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ وَأرض عنه وَقَدْ فَعَلْتَ»، ترجمه: «بار خدایا، برایش بیامرز، رحمش نما و از وی راضی شو و این را نمودهای».
و ابوداود از قیس بن سعد به شکل مرفوع روایت نموده، که گفت: «اللهم اجعل صلاتك ورحمتك على آل سعد بن عبادة» ترجمه: «بار خدایا و رحمتت را صلاتک و حرمتک علی آل سعد بن عباده نازل فرما» [۸۲۷]. این چنین در المنتخب (۱۹۰/۵) آمده است.
و ابونعیم از ابوقتاده روایت نموده، که گفت: در یکی از سفرهای رسول خدا ص همراهش بودیم، وی از سواریش یکطرف شد، من با دستم وی را تکیه دادم، تا این که بیدار شد، باز یکطرف شد و من تکیه دادم، تا اینکه بیدار گردید، فرمود: «اللَّهُمَّ احْفَظْ أَبَا قَتَادَةَ كَمَا حَفِظَنِي مُنْذُ اللَّيْلَةِ، مَا أُرَانَا إِلا قَدْ شَقَقْنَا عَلَيْكَ»، ترجمه: «بار خدایا، ابوقتاده را حفظ نما، چنانکه مرا از ابتدای شب حفاظت نمود، میپندارم بر تو باعث مشقت و تکلیف شدیم» [۸۲۸]. طبرانی این را فقط با اکتفا به دعا روایت کرده است. این چنین در المنتخب (۱۶۱/۵) آمده است.
[۸۲۷] ضعیف. ابوداوود (۵۱۸۵) آلبانی آن را ضعیف دانسته است. [۸۲۸] صحیح. طبرانی (۳/ ۲۳۹) نگا: سیر اعلام النبلاء (۴/ ۹۰).
ابونعیم از انس روایت نموده، که گفت: ام سلیم گفت: ای رسول خدا، برای انس دعا کن، فرمود: «اللَّهُمَّ أَكْثِرْ مَالَهُ وَوَلَدَهُ، وَبَارِكْ لَهُ فِيهِ». ترجمه: «بار خدایا، مال و فرزندانش را زیاد فرما، و در آن برایش برکت بده» [۸۲۹]. و حدیث را، چنانکه در المنتخب (۱۴۲/۵) آمده، متذکر گردیده است.
و طبرانی از ابودرداء س روایت نموده: مردی که به او حرمله گفته میشد نزد نبیص آمد و گفت: ای رسول خدا، ایمان اینجاست، و بهسوی زبانش اشاره نمود، و نفاق اینجاست، و بهسوی قلبش اشاره نمود، و خداوند را جز اندک یاد نمیکنم، پیامبرص فرمود: «اللهم اجعل له لسانا ذاكرا، وقلبا شاكرا، وارزقه حتى يحب من يحبنى وصير امره الى خير»، ترجمه: «بار خدایا، برایش زبان ذاکر بگردان، و قلب شکرگزار، و برایش توفیق عنایت فرما تا کسی را دوست بدارد که مرا دوست میدارد، و امرش را بهسوی خیر رهنمون ساز» [۸۳۰]. هیثمی (۴۰۲/۹) میگوید: در این راوی است که از وی نام برده نشده، ولی بقیه رجال آن ثقهاند.
و طبرانی از تلب س روایت نموده، که وی نزد پیامبر ص آمد، رسول خدا ص گفت: «وقتی اجازه داده شود - یا حتی برایت اجازه داده شود -» [۸۳۱]، میگوید: بعد رسول خدا ص آنقدر که خدا خواست درنگ نمود، سپس او را خواست و دستش را بر رویش کشید و گفت: «بار خدایا، برای تلب ببخش و رحمش نما»، سه بار [۸۳۲]. هیثمی (۴۰۲/۹) میگوید: از ملقام بن تلب دو تن روایت نمودهاند، و بقیه رجال آن ثقهاند. و ابن سعد هم (۴۲/۷) این را روایت نموده است، در روایت وی آمده: میگوید: گفتم: ای رسول خدا، برایم مغفرت بخواه، به من گفت: «وقتی اجازه داده شود»، و مثل آن را ذکر نموده.
و ابن سعد و طبرانی از ابوموسی س به شکل مرفوع روایت نمودهاند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ عُبَيْداً أَبَا عَامِرٍ فَوْقَ أَكْثَرِ النَّاسِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»، ترجمه: «بار خدایا،، عبید ابوعامر را روز قیامت بلندتر از اکثر مردم بگردان» [۸۳۳]. این چنین در المنتخب (۲۳۹/۵) آمده است.
و ابونعیم از احسان بن شداد س روایت نموده که: مادرش نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای رسول خدا، من نزدت آمدهام تا برای این فرزندم دعا کنی، و او را بزرگ و نیک بگردانی [۸۳۴]، آن گاه از باقیمانده وضویش وضو نمود و رویش را مسح کرد [۸۳۵]، و گفت: «اللهم بارك لـها فيه، واجعله كبيرا طيبا»، ترجمه: «بار خدایا، در وی برایش برکت بده، و او را بزرگ و نیکو بگردان» [۸۳۶]. این چنین در المنتخب (۱۶۷/۵) آمده است.
[۸۲۹] بخاری (۶۳۳۴) مسلم (۶۶۰). [۸۳۰] ضعیف. چنانکه هیثمی (۹/ ۴۰۵) می گوید. [۸۳۱] یعنی: تا اینکه خداوند برایم در مورد دعاء درباره تو اجازه بدهد، و این تلب در وفد بنی تمیم بود، آنانی که پیامبر ص را از عقب حجرهها صدا نمودند. [۸۳۲] ضعیف. طبرانی (۲/ ۶۳) نگا: المجمع (۹/ ۴۰۲). [۸۳۳] صحیح. احمد (۴/ ۴۱۲) ابن سعد (۴/ ۱/ ۸۵). [۸۳۴] و در الاصابه آمده: تا برایش دعا کنی، که خداوند در وی برکت اندازد. [۸۳۵] و در الاصابه آمده: آن گاه وضو نمود، و از وضویش اضافه ماند و رویش را با آن مسح نمود. [۸۳۶] ضعیف. طبرانی (۴/ ۴۳) هیثمی می گوید: در سند آن کسانی هستند که نشناختم. المجمع (۹/ ۴۱۳).
بزار از ابوهریره س روایت نموده که: رسول خدا ص بعد از این که سلام داد سرش را در حالی بلند نمود که ربروی قبله بود و گفت: «بار خدایا، سلمه بن هشام، عیاش بن ابی ربیعه، ولیدبن ولید و ضعیفان مسلمانان، آنانی را که نه حیلهای در توان دارند و نه راهی مییابند، نجات بخش» [۸۳۷]. هیثمی (۱۵۲/۱۰) میگوید: در این عل بن زید آمده و دربارهاش اختلاف است، ولی بقیه رجال آن ثقهاند، ودر صحیح آمده، که پیامبر ص به آن قنوت خواند. ابن سعد (۱۳۰/۴) این را از ابوهریره به مثل آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: «اللهم انج»، ترجمه: «بار خدایا، نجات بده». و در روایت دیگری نزد وی از او روایت است که گفت: هنگامی که نبی ص سرش را از رکعت نماز فجر بلند نمود گفت: «بار خدایا، ولید بن ولید سلمه بن هشام عیاش بن ربیعه و مستضعفان مکه را نجات ببخش، بار خدایا فشارت را بر مضر سختتر کن، بار خدایا، سالهایشان را چون قحط سالیهای یوسف بگردان» [۸۳۸].
[۸۳۷] ضعیف. احمد (۲/ ۴۰۷) در سند آن علی بن زید ضعیف است. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۵۲). [۸۳۸] بخاری (۶۲۰۰) مسلم در کتاب المساجد (۲۹۵).
دعای پیامبر ص: بار خدایا: مرا به ذکر، شکر و حسن عبادت کمک فرما
ابوداود، نسائی - لفظ از وی است -، ابن خزیمه، ابن حبان هر دو در صحیح خود و حاکم - که آن را به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته - از معاذبن جبل س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص روزی دستش را گرفت، بعد از آن گفت: «ای معاذ، به خدا سوگند، من دوستت دارم»، معاذ به او گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا، من هم به خدا سوگند، تو را دوست دارم، فرمود: «ای معاذ، توصیه ات میکنم که گفتن این را در عقب هر نماز مگذاری: «اللهم اعني على ذكرك وشكرك وحسن عبادتك»، «بار خدایا، مرا به ذکرت، شکرت، و حسن عبادت کمک فرما» و معاذ به آن صنابحی را توصیه نمود، و صنابحی ابوعبدالرحمن را به آن توصیه نمود، و ابوعبدالرحمن عقبه بن مسلمه را به آن توصیه نمود [۸۳۹]. این چنین در الترغیب (۱۱۴/۳) آمده است.
[۸۳۹] صحیح. ابوداوود (۱۵۲۲) حاکم (۱/ ۲۷۳) (۳/ ۲۳) ابن خزیمه (۷۵۱) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
طبرانی از عون بن عبداللَّه بن عتبه روایت نموده، که گفت: مردی در پهلوی عبداللَّه بن عمروبن عاص س نماز گزارد، و از عبداللَّه شنید که بعد از سلام دادنش چنین میگوید: «اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلامُ ، وَمِنْكَ السَّلامُ ، تَبَارَكْتَ يَا ذَا الْجَلالِ وَالإِكْرَامِ» [۸۴۰]، بعد از آن در پهلوی عبداللَّه بن عمر س نماز خواند، و از وی نیز شنید که باد از سلام دادنش آن را میگوید، آن مرد خندید، ابن عمر به او گفت: چه تو را خنداند؟ گفت: من در پهلوی عبداللَّه بن عمرو نماز گزاردم، و از وی شنیدم که مثل این را میگوید، ابن عمر پاسخ خدا: رسول خدا ص این را میگفت [۸۴۱]. هیثمی (۱۰۲/۱۰) میگوید: رجالرجال صحیحاند. و ابن ابی شیبه از صله بن زفر روایت نموده، که گفت: از ابن عمر شنیدم که در عقب نماز میگوید... و حدیث را به مثل آن ذکر نموده، مگر این که وی مرفوع را از عبداللَّه بن عمرو نقل نموده است، چنانکه در الکنز (۲۹۵/۱) آمده است. و ابوداود (۳۵۹/۲) از عایشه ل روایت نموده که: وقتی پیامبر ص سلام میداد، میگفت... و آن را متذکر شده.
[۸۴۰] ترجمهاش همان است که در عنوان ذکر شد. [۸۴۱] صحیح. طبرانی (۱۲/ ۳۳۹) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۰۲).
طبرانی از انس بن مالک س روایت نموده که: پیامبر ص وقتی نماز میگزارد و از نمازش فارغ میگردید، با دست راستش بر سرش مسح مینمود و میگفت: «بسم الله الذي، لااله الا هو الرحمن الرحيم، اللهم اذهب عني الـهم والحزن»، ترجمه: «به نام خداوندی که معبودی جز وی نیست، خدایی که بیاندازه مهربان و نهایت با رحم است، بار خدایا، غم و رنجم را از من دور ساز» [۸۴۲]. و در روایتی آمده: پیشانیش را با دست راستش مسح مینمود و میگفت: «اللهم أذهب عني الغم والحزن»، ترجمه: «بار خدایا، غم و رنج را از من دور ساز». هیثمی (۱۱۰/۱۰) میگوید: طبرانی این را در الأوسط و بزار به مثل آن به اسنادهایی روایت نمودهاند، و در آن زیدالعمی آمده، وی را بیشتر از یک تن ثقه دانسته، و جمهور ضعیفش دانستهاند، و بقیه رجال یکی از اسنادهای طبرانی ثقهاند و درباره بعضیشان اختلاف است.
[۸۴۲] ضعیف. طبرانی و ابونعیم (۲/ ۳۰۱) در سند آن زید العمی ضعیف است و نگا: المجمع (۱۰/ ۱۱۰).
طبرانی از ابوایوب س روایت نموده، که گفت: همیشه وقتی عقب نبیتان س نماز خواندم، از او هنگامی منصرف میشد شنیدم که میگفت: «اللهم اغفر خطاياي وذنوبي كلها، اللهم وأنعشني واجبرني واهدني بصالح الأعمال والأخلاق، لا يهدي لصالـحها ولا يصرف سيئها إلا أنت»، ترجمه: «بار خدایا، همه خطاها و گناهانم را ببخش، بار خدایا، مرا سر فراز گردان، و کمبودهایم را جبران نما، و بهسوی اعمال و اخلاق صالح هدایتم کن، چون به جز تو بهسوی اعمال صالح کسی هدایت نمیکند و هم چنان بد آن را جز تو منصرف نمیسازد». هیثمی (۱۱۱/۱۰) میگوید: طبرانی این را در الصغیر والأوسط روایت نموده، و اسناد آن جید است. و طبرانی از ابن عمر روایت نموده، که گفت: همیشه وقتی که عقب نبیتان ص نماز خواندم، از وی هنگامی منصرف میشد شنیدم که میگوید: «اللهم اغفرلي خطئى وعمدي، اللهم اهدني لصالح الاعمال والاخلاق، انه لا يهدي لصالحها ولا يصرف سيئها الا انت». هیثمی (۱۷۳/۱۰) میگوید: رجال آن ثقه دانسته شدهاند.
طبرانی در الصغیر از ام سلمه ل روایت نموده، که گفت: پیامبر ص بعد از نماز فجر میگفت: «اللهم اني اسالك رزقا طيبا، وعلما نافعا، وعملا متقبلا»، ترجمه: «بار خدایا، من از تو رزق پاک و نیکو، علم نافع و عمل قبول شده میخواهم» [۸۴۳]. هیثمی (۱۱۱/۱۰) میگوید: رجال آن ثقهاند. و طبرانی از عایشه ل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در عقب هر نماز میگفت: «اللَّهُمَّ رَبَّ جِبْرِيلَ وَمِيكَائِيلَ وَإِسْرَافِيلَ أَعِذْنِى مِنْ حَرِّ النَّارِ وَعَذَابِ الْقَبْرِ»، ترجمه: «بار خدایا، پروردگار جبریل، میکائیل و اسرافیل، مرا از گرمای آتش و عذاب قبر پناه بده» [۸۴۴]. هیثمی (۱۱۰/۱۰) میگوید: این را طبرانی در الأوسط از شیخش علی بن سعید الرازی روایت نموده، و در آن کلامی هست که ضرری نمیرساند، و بقیه رجال آن ثقهاند، نسائی این را به غیر قولش، «در عقب هر نماز»، روایت نموده است.
[۸۴۳] صحیح. طبرانی (۲۳/ ۳۰۵) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۱۱). [۸۴۴] صحیح. احمد (۶/ ۶۱) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۱۰).
ابن ابی شیبه از ابوبکره س روایت نموده، که گفت: نبی خدا ص در عقب نماز دعا نموده میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ الْكُفْرِ وَالْفَقْرِ وَعَذَابِ الْقَبْرِ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از کفر، فقر و عذاب قبر پناه میبرم» [۸۴۵]. این چنین در الکنز (۲۹۶/۱) آمده است. و نسائی از معاویه س روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص شنیدم، وقتی از نماز منصرف میشد میگفت: «اللهم لا مانع لـما اعطيت، ولا معطي لـما منعت، ولا ينفع ذا الجد منك الجد»، ترجمه: «بار خدایا، هیچ بازدارنده برای آنچه تو دادهای نیست، و هیچ دهندهای از آنچه تو بازداشتهای نیست، و هیچ صاحب عظمت را در گرفت تو عظمتش نفع نمیرساند» [۸۴۶]، این چنین در الکنز (۲۹۶/۱) آمده است. و ابن ابی شیبه از ابوموسی اشعری س روایت نموده، که گفت: برای نبی ص آب وضو آوردم، و او وضو نمود و نماز گزارد، بعد از آن گفت: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي ذَنْبِي، وَوَسِّعْ لِي فِي دَارِي، وَبَارِكْ لِي فِيمَا رَزَقْتَنِي»، ترجمه: «بار خدایا، گناهم را برایم ببخش، منزلم را برایم وسیع ساز و در رزقم برایم برکت ده» [۸۴۷]. این چنین در الکنز (۳۰۶/۱) آمده است.
[۸۴۵] صحیح. احمد (۵/ ۳۶). [۸۴۶] صحیح. مسلم (۵۹۳) نسائی (۳/ ۷۰). [۸۴۷] ضعیف. ابن ابی شیبة (۱۰/ ۲۸۱) احمد (۴/ ۶۳، ۵/ ۳۶۷) طبرانی در الصغیر (۲/ ۹۱) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۰).
ابوداود (۳۵۸/۲) از زیدبن ارقم س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در عقب نمازش میگفت: «اللَّهم رَبَّنَا وَرَبَّ كلِّ شيءٍ، أنا شَهيدٌ أنَّكَ أنتَ الرَّبُّ وحدَكَ لا شريك لك، اللهمَّ رَبَّنَا وَرَبَّ كُلِّ شيء، أنَا شَهيدٌ أَنَّ محمدا عبدُكَ ورسولُك، اللَّهُمَّ رَبَّنَا ورَبَّ كلِّ شيء أنا شهيدٌ أنَّ العِبَادَ كُلَّهم إِخْوَةٌ، اللهمَّ رَبَّنا ورَبَّ كلِّ شيء، اجعلني مُخْلصا لَكَ وأهلي في كل ساعةٍ من الدنيا والآخرةِ، يا ذا الجَلال والإكرامِ، اسْمَعْ واستَجِبْ، اللهُ أكبرُ الأكبرُ، اللهمَّ نُورَ السمواتِ والأرضِ الله أكبرُ الأكبرُ، حَسبيَ اللهُ ونِعمَ الْوَكيلُ، الله أَكبرُ الأكبرُ»، ترجمه: «بار خدایا، پروردگار ما و پروردگار همه چیز، من گواه هستم که تو به تنهاییت پروردگاری، و شریکی برایت نیست، بار خدایا، پروردگار ما و پرورگار همه چیز، من گواه هستم که محمد بنده و فرستاده توست بارخدایا پروردگار ما پروردگار همه چیز من گواه هستم که بندگان همه برادراند، بار خدایا، پروردگار ما، و پروردگار همه چیز، مرا و خانوادهام را در هر ساعت، در دنیا و آخرت برایت مخلص بگردان، ای صاحب عظمت و عزت، بشنو و پاسخ بده، خدا بزرگ و بزرگتر است، بار خدایا، ای نور آسمانها و زمین، خدا بزرگ و بزرگتر است، خدا برایم کافی است و نیک نگهبان است، خدا بزرگ و بزرگتر است» [۸۴۸]. نزد وی هم چنان از علی س روایت است که گفت: نبی خدا ص وقتی از نماز سلام میداد میگفت: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا قَدَّمْتُ، وَمَا أَخَّرْتُ، وَمَا أَسْرَرْتُ، وَمَا أَعْلَنْتُ، وَمَا أسرفت وَمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي أنْتَ الـمقدم والـموخر لا اله الا انت»، ترجمه: «بار خدایا، برایم آنچه را در گذشته نمودهام و آنچه را در ما بعد نمودهام، و آنچه را پنهانی نمودهام و انچه را علنی نمودهام، و آن چه را اسراف نمودهام و آن چه را تو به آن از من عالمتری ببخشای، تو پیش کننده و عقب کننده هستی و معبودی جز تو نیست» [۸۴۹].
[۸۴۸] ضعیف. ابوداوود (۱۵۰۸) آلبانی آن را ضعیف دانسته است. [۸۴۹] مسلم (۷۷۱).
احمد از عبداللَّه بن قاسم روایت نموده، که گفت: زنی از همسایگان پیامبر ص برایم حدیث بیان نمود، که وی از رسول خدا ص در وقت طلوع فجر میشنید که میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَمِنْ فِتْنَةِ الْقَبْرِ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از عذاب قبر و فتنه قبر پناه میبرم» [۸۵۰]. هیثمی (۱۱۵/۱۰) میگوید: رجال آن ثقهاند.
[۸۵۰] صحیح. احمد (۵/ ۲۷۱) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۱۵).
بزار از ابوهریره س و او از پیامبر ص روایت نموده، که وی وقتی صبح مینمود میگفت: «أصبحنا وأصبح الـملك لله، والحمد لله لا شريك له، لا إله إلا هو، وإليه النشور»، ترجمه: «صبح نمودیم و ملک هم برای خداوند صبح نمود، ستایش خدایی راست که شریکی ندارد، معبود بر حقی جز وی نیست، و برگشت بهسوی اوست»، وقتی شب مینمود میگفت: «أمسينا وأمسى الـملك لله، والحمد لله لا شريك له، لا إله إلا هو، وإليه الـمصير». ترجمه: «شب نمودیم و ملک برای خدا شب کرد، ستایش خدایی راست که شریکی ندارد، معبود بر حقی جز وی نیست، و بازگشت بهسوی اوست» [۸۵۱]. هیثمی (۱۱۴/۱۰) میگوید: اسناد آن جید است. و نزد مسلم و ترمذی وابوداود، چنانکه در جمع الفوائد (۲۵۸/۲) آمده، از ابن مسعود س روایت است که گفت: رسول ص وقتی شب مینمود میگفت: «أَمْسَيْنَا وَأَمْسَى الْمُلْكُ لِلَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ رَبِّ أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا فِى هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَخَيْرَ مَا بَعْدَهَا وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا فِى هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَشَرِّ مَا بَعْدَهَا رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَلِ وَسُوءِ الْكِبَرِ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابٍ فِى النَّارِ وَعَذَابٍ فِى الْقَبْرِ»، ترجمه: «شب نمودیم، و ملک برای خداوند شب کرد، و ستایش خدا راست، معبود بر حقی جز خداوند واحد و لا شریک نیست، پادشاهی و ستایش او راست، و او بر همه چیز تواناست، پروردگارا من از تو خیر انچه را در این شب است سئوال مینمایم و خیر ما بعد آن را، و به تو از شر آنچه در این شب است و شر ما بعد آن پناه میبرم، پروردگارا، به تو از کسل و بدی پیری پناه میبرم، پروردگارا به تو از عذاب در آتش و عذاب در قبر پناه میبرم». و وقتی صبح مینمود هم چنان این را میگفت: «أَصْبَحْنَا وَأَصْبَحَ الْمُلْكُ لِلَّهِ...» [۸۵۲].
[۸۵۱] صحیح. ابن السنی (۸۲) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۱۴) وی آن را به بزار ارجاع داده و سند آن را جید (خوب) دانسته است. [۸۵۲] مسلم (۲۷۳۳) نسائی در عمل الیوم و اللیلة (۲۳) ابن السنی (۳۶).
احمد و طبرانی از عبدالرحمن بن ابزی س روایت نمودهاند که: رسول ص وقتی صبح و شام مینمود میگفت: «أصبحنا على ملة الاسلام - او امسينا على فطرة الاسلام - وعلى كلمة الاخلاص وعلى دين نبينا محمد ص وعلى ملة ابينا ابراهيم حنيفا مسلما وما كان من الـمشركين»، ترجمه: «بر ملت اسلام صبح نمودیم - یا بر فطرت اسلام شام کردیم - و بر کلمه اخلاص، و بر دین نبیمان محمد ص و بر ملت پدرمان ابراهیم، که حنیف و مسلمان بود و از مشرکان نبود» [۸۵۳]. و رجال آن دو صحیحاند، چنان که هیثمی (۱۱۶/۱۰) گفته است.
[۸۵۳] صحیح. احمد (۳/ ۴۰۶، ۴۰۷) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۱۶).
احمد از ابوسلام روایت نموده، که گفت: مردی در مسجد حمص عبور نمود، گفتند: این خدمت نبی ص را نموده است، میگوید: من به سویش برخاستم و گفتم: حدیثی برایم بیان کن که آن را از رسول خدا ص شنیده باشی، و دیگر مردان در میان تو و وی آن را روایت ننموده باشند، گفت: رسول خدا ص فرمود: «هر بنده مسلمانی که وقتی صبح و شام نماید و سه بار بگوید: "رضیت بالله ربا، و بالاسلام دینا و بمحمد نبیا، به خدا به عنوان پروردگار، و به اسلام به عنوان دین و به محمد به عنوان نبی راضی شدم"، بر خداوند حق میباشد، که وی را روز قیامت راضی بسازد» [۸۵۴]. طبرانی این را به مثل آن روایت نموده، و رجال هر دوی آنها ثقهاند، چنانکه هیثمی (۱۱۶/۱۰) گفته است. این را ابوداود و نسائی هم روایت نمودهاند.
[۸۵۴] صحیح. ترمذی (۳۳۸۹) ابوداوود (۵۰۷۲) احمد (۴/ ۵) ابن ماجه (۳۸۷۰).
ابن ابی شیبه از عبداللَّه بن عمر ب روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص شنیدم که در دعایش هنگامی که شام و صبح مینمود، میگفت، و آن را تا ترک گفتن دنیا - یا تا وقت مردن - ترک ننمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَافِيَةَ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَفْوَ وَالْعَافِيَةَ فِي دِينِي وَدُنْيَاىَ وَأَهْلِي وَمَالِي اللَّهُمَّ اسْتُرْ عَوْرَاتِي وَآمِنْ رَوْعَاتِي اللَّهُمَّ احْفَظْنِي مِنْ بَيْنِ يَدَىَّ وَمِنْ خَلْفِي وَعَنْ يَمِينِي وَعَنْ شِمَالِى وَمِنْ فَوْقِى وَأَعُوذُ بِعَظَمَتِكَ أَنْ أُغْتَالَ مِنْ تَحْتِي»، ترجمه: «بار خدایا، من از تو در دنیا و آخرت عافیت میخواهم، بار خدایا، من از تو عفو و عافیت را در دین و دنیایم و خانواده و مالم سئوال مینمایم، بار خدایا، عورتهایم را بپوشان و ترس هایم را به امن و آرامش مبدل گردان، بار خدایا مرا از پیش رویم، از عقبم، از راستم، از چپم و از بالایم حفاظت نما، و به عظمتت پناه میبرم که از زیر پایم هلاک کرده شوم»، جبیر بن سلیمان میگوید: هدف از (اغتال من تحتی)، «از زیر پایم هلاک کرده شوم»، خسف یا در زمین فرو رفتن است، و نمیدانیم این تفسیر، قول پیامبر ص است یا قول جبیر [۸۵۵]، این چنین در الکنز (۲۹۴/۱) آمده است.
[۸۵۵] صحیح. ابوداوود (۵۰۷۴) احمد (۲/ ۲۵) حاکم (۱/ ۵۱۷) ابن ماجه (۳۸۷۱) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
احمد، ابن منیع، ابویعلی و ابن السنی در عمل الیوم واللیله از ابوبکر س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص دستورم داد، که وقتی صبح نمودم و بیگاه نمودم و وقتی در جایم از طرف شب قرار گرفتم بگویم: «اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ، أَنْتَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ، وَالْمَلائِكَةُ أَشْهَد آن لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ، وحدك لا شريك لك وآن محمدا عبدك ورسولك، واعوذ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسِي شَرِّ الشَّيْطَان وَشِرْكِهِ، وَأَنْ اَقْتَرِفَ عَلَى مفسي سُوءًا أَوْ نَجُرَّهُ إِلَى مُسْلِمٍ»، ترجمه: «بار خدایا، آفریننده آسمانها و زمین عالم غیب و حاضر، تو پروردگار همه چیز و پادشاه آنها هستی، شهادت میدهم که معبود بر حقی جز تو که واحد و لاشریک هستی نیست، و محمد بنده و رسولت است، به تو از شر نفسم و شر شیطان و شرک وی و اینکه خودم مرتکب گناهی شوم، یا مسلمانی را مرتکب آن سازم پناه میبرم» [۸۵۶]. این چنین در الکنز (۲۹۴/۱) آمده است. و ابوداود و ترمذی به فرق اندکی در الفاظ این را به نقل از ابوهریره س روایت نمودهاند.
[۸۵۶] صحیح. احمد (۱/ ۹) ابوداوود (۵۰۶۷) ترمذی (۳۴۵۲) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
ابن عساکر از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: مردی نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای رسول خدا، به خدا سوگند، من در مورد نفس خودم، پسرم، خانوادهام و مالم میترسم، رسول خدا ص به او گفت: «هر وقت که صبح نمودی و شب کردی بگو: بسم اله علی دینی و نفسی و ولدی و اهلی و مالی، به نام خدا، بر دینم، نفسم، پسرم، خانوادهام و مالم [کمک میطلبم]»، آن مرد آن را گفت، و باز نزد پیامبر ص آمد، پیامبر ص به او گفت: «در آنچه مییافتی چه کردی؟» گفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، آنچه را احساس میکردم از بین رفت. این چنین در الکنز ۲۹۴/۱) آمده است.
مسلم، ترمذی و ابوداود از انس س روایت نمودهاند که: وقتی پیامبر ص به بسترش جای میگرفت میگفت:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ، أَطْعَمَنَا وَسَقَانَا وَكَفَانَا وَآوَانَا، فَكَمْ مِمَّنْ لا كَافِيَ لَهُ وَلا مُؤْوِيَ». ترجمه: «ستایش خدای راست که ما را طعام داد، آب نوشانید کفایتمان را نمود و جایمان داد چه بسا کسانیاند که نه کفایتکنندهای دارند و نه جای دهندهای» [۸۵۷]. و نزد ابو داود از ابن عمر ب روایت است که نبی ص وقتی در جای خودش قرار میگرفت میگفت:
«الحمد لله الذي كفاني وآواني، وأطعمني، وسقاني، والحمد لله الذي منَّ عليَّ فأفضَلَ، و اعطانى فاجزل، الحمدلله على كل حال، اللهم رب كل شىء ومليكه، اعوذ بالله من النار»، ترجمه: «ستایش خدایی راست، که کفایتم نمود و جایم داد، و طعامم داد و برایم نوشانید، و ستایش خدایی راست، که بر من احسان نمود و به بهترین وجه احسان نمود، و برایم داد و خوب فراوان داد، ستایش خدا راست در هر حال، بار خدایا، پروردگار همه چیز و پادشاهش، از آتش به خدا پناه میبرم» [۸۵۸]. این چنین در جمع الفوائد (۲۵۹/۲) آمده است.
[۸۵۷] مسلم (۳۳۹۳) ابوداوود (۵۰۳۵) ترمذی (۳۴۵۶) احمد (۳/ ۱۵۳). [۸۵۸] صحیح. ابوداوود (۵۰۵۸) نسائی در الکبری (۴/ ۴۰۲).
ترمذی از حذیفه س روایت نموده که: نبی خدا ص وقتی میخواست بخوابد، دستش را زیر سرش میگذاشت و بعد از آن میگفت «اللَّهُمَّ قِنِي عَذَابَكَ يَوْمَ تَجْمَعُ - او تبعث – عِبَادَكَ»، ترجمه: «بار خدایا، مرا از عذابت روزی که بندگانت را جمع مینمایی - یا بر میانگیزی - نگه دار و نجات بخش» [۸۵۹]. این چنین در جمع الفوائد (۲۶۰/۲) آمده است. و بزار این را از انس س به مثل آن روایت کرده و به این لفظ جزم نموده: «روزی که بر میانگیزی» و اسناد آن حسن است، چنانکه هیثمی (۱۲۳/۱۰) گفته. و این را ابن ابی شیبه و ابن جریر - و آن را صحیح دانسته - به هر دو لفظ روایت نمودهاند، چنانکه در الکنز (۶۷/۸) آمده است.
[۸۵۹] صحیح. ترمذی (۳۳۹۸) آلبانی آن را صحیح دانسته است. ابوداوود (۵۰۴۵) ابن ماجه (۳۸۷۷) احمد (۶/ ۲۸۸).
ابوداود از ابوازهر انماری س روایت نموده که: نبی خدا ص وقتی در شب به بستر خوابش میرفت میگفت: «بِسْمِ اللَّهِ، وَضَعْتُ جَنْبِي للَّه، اللهم اغْفِرْ لِي ذَنْبِي، وَأَخْسا شَيْطَانِي وَفُكَّ رِهَانِي وَاجْعَلْنِي فِي النَّدِيِّ الْأَعْلَى»، ترجمه: «به نام خدا، پهلویم را برای خداوند گذاشتم، بار خدایا، گناهم را ببخش، شیطانم را بران، گروشدگانم را آزاد ساز و مرا با ملا اعلی بگردان» [۸۶۰]. این چنین در المجمع (۲۶۰/۲) آمده است.
[۸۶۰] صحیح. ابوداوود (۵۰۵۴) حاکم (۱/ ۵۴۰) آلبانی آن را صحیح دانتسته است.
ابوداود از علی س روایت نموده که: پیامبر ص وقت خوابش میگفت: «اللهم اني اعوذ بوجهك الكريم، بكلماتك التامات، من شر كل دابة انت آخذ بناصيتها. اللهم انت تكشف الـمغرم والـمأثم. اللهم لايهزم جندك، ولا يخلف وعدك، ولا ينفع ذا الجد منك الجد، سبحانك اللهم وحمدك»، ترجمه: «بار خدایا، من به وجه کریمت و به کلمههای تامت، از شر هر جنبدهای که پیشانیش در دست توست به تو پناه میبرم. بار خدایا، تو تاوان و گناه را برطرف میسازی. بار خدایا، سپاهت شکست نمیخورد، و عدهات خلاف نمیشود، و برای غنیی غنایش در پیشگاه تو نفع نمیرساند، نسبت پاکی است تو را خدایا، و ستایش هم از آن توست» [۸۶۱]. و در أذکار نووی آمده، که این را نسائی نیز روایت نموده است، و در الکنز (۶۷/۸) این را نیز به نسائی و ابن جریر و ابن ابی الدنیا به مانند آن نسبت داده است.
[۸۶۱] ضعیف. ابوداوود (۵۰۵۲) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
احمد از عبداللَّه بن عمر ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص وقتی میخاست بخوابد میگفت: «اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ، رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ، أَشْهَدُونَ أَن لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ، وَحْدكَ لَا شَرِيك لَكَ وَأَنَّ مُحَمْدا عَبْدُكَ وَرَسُوْلك وَالْـمَلَاِئكَةُ يَشْهَدُون. اللهم إِني أعُوذُ بِكَ مِن وَشِرْكِهِ، وَأَنْ أَقْتَرِفَ عَلَى نَفْسِي سُوءًا أَوْ أَجْرَهُ إِلَى مُسْلِمٍ»، ترجمه: «بار خدایا، آفریننده آسمانها و زمین،عالم غیب و حاضر، پروردگار همه چیز و خدای همه چیز، شهادت میدهم که خدایی جز تو که واحد و لا شریک هستی نیست، و محمد بنده و رسولت است، و ملائک هم شهادت میدهند. بار خدایا، من به تو از شیطان و شرکش پناه میبرم، و از این پناه میبرم که برای خودم گناهی کسب کنم یا آن را برای مسلمانی برسانم» [۸۶۲].
ابو عبدالرحمن میگوید: رسول خدا ص این را به عبداللَّه بن عمرو میآموخت، و وقتی میخواست بخوابد این را میگفت، اسناد آن حسن است، چنانکه هیثمی (۱۲۲/۱۰) گفته، و در روایت دیگری نزد وی به اسناد حسن آمده: «وَ أَعُوذ بك أَنَّ أَقترف» در بدل «أوان اقترف»، طبرانی این را به مثل آن روایت نموده، مگر اینکه در روایت وی آمده: (علی نفسی اثما)، و در روایتی از عبداللَّه بن عمرو آمده، که وی به عبداللَّه بن یزید گفت: آیا کلماتی را به تو نیاموزم، که رسول خدا ص آنها را به ابوبکر وقتی میخواست بخوابد، میآموخت... و مثل آن را متذکر شده. هیثمی (۱۲۳/۱۰) میگوید: این را طبرانی به دو اسناد روایت نموده، و رجال روایت اول رجال صحیحاند، غیر حیی بن عبداللَّه المعافری، که گروهی ثقهاش دانسته، و غیر آنان ضعیفش دانستهاند. و حدیث ابوبکر در این مورد گذشت. و احمد به اسناد حسن از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نموده که: رسول ص وقتی برای خواب پهلو میزد میگفت: «باسمك ربي فاغفر لي ذنبي»، ترجمه: «به نامت پروردگارم، گناهم را برایم ببخش» [۸۶۳]. این چنین در المجمع - ۱۲۳/۱۰) آمده است.
[۸۶۲] صحیح. احمد (۲/ ۱۷۱، ۱۹۶) هیثمی آن را حسن دانسته است. [۸۶۳] حسن. احمد (۲/ ۱۷۴) هیثمی آن را حسن دانسته است.
طبرانی در الأوسط از علی س روایت نموده، که گفت: شبی نزد رسول خدا ص خوابدیم، از وی وقتی از نمازش فارغ میشد و جای خوابش را میگرفت میشنیدم که میگفت: «اللهم اعوذ بمعافاتك من عقوبتك، واعوذ برضاك من سخطك، واعوذبك منك. اللهم لا استعطيع ثناء عليك ولو حرصت، ولكن انت كما اثنيت على نفسك»، ترجمه: «بار خدایا، به عافیتت از عقوبتت پناه میبرم، و به رضایت از قهرت پناه میبرم، و به تو از تو پناه میبرم. بار خدایا، من توانایی ستایش و ثنایت را اگرچه تلاش نمایم ندارم، ولی تو چنانی که بر نفس خود ثنا گفتهای» [۸۶۴]. هیثمی (۱۲۴/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر ابراهیم بن عبداللَّه بن عبدالقاری، و ابن حبان وی را ثقه دانسته است. و این را هم چنان نسائی و یوسف القاضی در سننش از علی به مثل آن، چنانکه در الکنز (۳۰۴/۱) آمده، روایت نمودهاند.
[۸۶۴] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۲۸۳۸) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۲۴).
ابن جریر - و آن را صحیح دانسته - و ابن ابی شیبه از براء س روایت نمودهاند که گفت: پیامبر ص وقتی به بستر خوابش میرفت میگفت: «اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَسْلَمْتُ نَفْسِي وَوَجَّهْتُ إِلَيْكَ وَجْهِي، وإِلَيْكَ وَفَوَّضْتُ أَمْرِي، وَإِلَيْكَ الْجَأْتُ ظَهْرِي، رَغْبَةً وَرَهْبَةً إِلَيْكَ لاَ مَنْجَا مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَ وَبِنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ»، ترجمه: «بار خدایا، نفسم را به تو تسلیم نمودم، و رویم را متوجه تو ساختم، و امرم را به تو سپردم، و پشتم را بهسوی تو جای دادم، این همه به خاطر ترس و رغبت بهسوی تو بوده است، پناهگاه نجاتی از تو جز بهسوی تو نیست، به کتابت که نازل نمودهای و نبیات که ارسال کردهای ایمان آوردم» [۸۶۵]. این چنین در الکنز (۶۷/۸) آمده است.
[۸۶۵] بخاری (۱۱/ ۱۱۵ فتح الباری) مسلم در کتاب الذکر (۵۷) احمد (۴/ ۲۸۵).
بخاری، ابوداود و ترمذی از حذیفه س روایت نمودهاند که: رسول ص وقتی بر بسترش میگرفت میگفت: «باسمك اللهم احيا و اموت»، ترجمه: «به نامت بار خدایا زنده میشوم و میمیرم»، و وقتی صبح مینمود میگفت: «الحمدلله الذي احيانا بعد ما اماتنا واليه النشور»، ترجمه: «ستایش خداوندی راست، که ما را بعد از اینکه کشت زنده نمود، و بازگشت بهسوی اوست» [۸۶۶]. این چنین در جمع الفوائد (۲۵۹/۲) آمده است. و ابن جریر که این را صحیح دانسته از ابوذر به مثل آن روایت نموده، مگر این که وی گفته: «اللهم باسمك نموت ونحيا» [۸۶۷]، ترجمه: «بار خدایا، به نام تو میمیریم و زنده میشویم»، چنانکه در الکنز (۶۷/۸) آمده است.
[۸۶۶] بخاری (۷۳۹۴). [۸۶۷] بخاری (۳۷۹۵).
ابوداود ازعایشه ل روایت نموده که: وقتی نبی خدا ص از طرف شب از خواب بر میخاست میگفت: «لا اله الا انت، سبحانك اللهم وبحمدك، استغفرك لذنبي واسالك رحمتك، اللهم زدني علما، و لا تزغ قلبي بعد اذهديتني، وهب لي من لدنك رحمة انك انت الوهاب»، ترجمه: «معبود بر حقی جز تو نیست، نسبت پاکی است تو را خداوندا و ستایش هم از آن توست، ازتو برای گناهم مغفرت میطلبم، و رحمتت را سئوال میکنم، بار خدایا علمم را بیفزای، و قلبم را بعد از اینکه هدایتم نمودی، بیراه و کج مکن، و از سوی خودت برایم رحمت بخش، چون تو بخشنده هستی» [۸۶۸]. این چنین در الجمع (۲۶۰/۲) آمده است.
[۸۶۸] ضعیف. ابوداوود (۵۰۶۱) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
ترمذی از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: به ندرت رسول خدا ص از مجلس قبل از دعا نمودن به این دعاها برای یارانش بر میخاست:
«اللَّهُمَّ اقْسِمْ لَنَا مِنْ خَشْيَتِكَ مَا يَحُولُ بَيْنَنَا وَبَيْنَ مَعَاصِيكَ وَمِنْ طَاعَتِكَ مَا تُبَلِّغُنَا بِهِ جَنَّتَكَ وَمِنَ الْيَقِينِ مَا تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيْنَا مُصِيبَاتِ الدُّنْيَا، مَتِّعْنَا بِأَسْمَاعِنَا وَأَبْصَارِنَا وَقُوَّتِنَا مَا أَحْيَيْتَنَا وَاجْعَلْهُ الْوَارِثَ مِنَّا وَاجْعَلْ ثَأْرَنَا عَلَى مَنْ ظَلَمَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى مَنْ عَادَانَا وَلاَ تَجْعَلْ مُصِيبَتَنَا فِى دِينِنَا وَلاَ تَجْعَلِ الدُّنْيَا أَكْبَرَ هَمِّنَا وَلاَ مَبْلَغَ عِلْمِنَا وَلاَ تُسَلِّطْ عَلَيْنَا مَنْ لاَ يَرْحَمُنَا»، ترجمه: «بار خدایا، برای ما از ترس و خوف از خودت آنقدر تقسیم نما، که در میان ما و معصیت و نافرمانیت حایل واقع گردد، و از طاعتت آنقدر برایمان نصیب فرما که ما را به آن به جنتت برسانی، و از یقین آنقدر عطاء نما، که به سبب آن مصیبتهای دنیا را برای ما آسان گردانی، و تا وقتی که ما زنده نگه میداری، از گوشهای مان، چشمهایمان و قوتمان برایمان لذت و بهره نصیب گردان، و آن را تا آخر زندگی برایمان محفوظ دار، انتقاممان را بر کسی بگردان که بر ما ظلم نموده است، بر کسی نصرتمان بده که با ما دشمنی نموده، مصیبتمان را در دینمان مگردان، دنیا را بزرگترین مقصودمان مگردان، و نه آخرین جای رسیدن علم مان، و بر ما کسی را مسلط مگردان که رحممان نمینماید» [۸۶۹]. این چنین در جمع الفوائد (۲۶۱/۲) آمده است. و در بخش کفاره مجلس بعضی آنچه به این باب تعلق میگیرد گذشت.
[۸۶۹] حسن. ترمذی (۳۵۰۲) حاکم (۱/ ۲، ۵۲۸/ ۱۴۲) آلبانی آن را حسن دانسته و همچنین ترمذی.
ابوداود، ترمذی و نسائی از ام سلمه ل روایت نمودهاند که: نبی خدا ص وقتی از خانهاش بیرون میشد میگفت: «بسم الله، توكلت على الله، اللهم انا نعوذبك آن نزل او نضل، او نَظلم او نُظلم، او نجهل او يجهل علينا»، ترجمه: «به نام خدا، بر خداوند توکل نمودم، بار خدایا، ما از اینکه لغزش نماییم یا گمراه شویم، یا ظلم روا داریم یا بر ما ظلم شود، یا جهل پیشه نماییم یا بر ما جهل صورت بگیرد، به تو پناه میبریم» [۸۷۰]. این چنین در الجمع (۲۶۱/۲) آمده است.
و ابوداود از ابن عمروبن عاص ب از پیامبر ص روایت نموده که: وی وقتی داخل مسجد میشد میگفت: «أَعُوذُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَبِوَجْهِهِ الْكَرِيمِ وَسُلْطَانِهِ الْقَدِيمِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»، «به خداوند بزرگ و به وجه کریمش و پادشاهی قدیمش از شیطان رانده شده پناه میبرم»" و گفت: وقتی این را بگوید، شیطان میگوید: سایر روز از من حفاظت شد» [۸۷۱].
و ترمذی از فاطمه دختر حسین از جدهاش فاطمه کبری ش روایت نموده، که گفت: پیامبر ص وقتی داخل مسجد میگردید، بر محمد ص درود و سلام میفرستاد، و میگفت: «رَبِّ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَافْتَحْ لِي أَبْوَابَ رَحْمَتِكَ»، ترجمه: «پروردگارا، گناهانم را برایم بیامرز، و دروازههای رحمتت را برایم بگشای»، و وقتی بیرون میشد بر محمد ص درود و سلام میفرستاد و میگفت: «رَبِّ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَافْتَحْ لِي أَبْوَابَ فَضْلِكَ»، ترجمه: «پروردگارا، گناهانم را ببخش و دروازههای فضلت را برایم بگشای» [۸۷۲]. این را احمد و ابن ماجه، چنانکه در مشکوة (ص۶۲) آمده، روایت کردهاند، و در روایت آن دو آمده: گفت: وقتی داخل مسجد میشد و بیرون میشد چنین میگفت: «بسم الله والسلام على رسول الله»، ترجمه: «به نام خدا، و سلام بر رسول خدا»، در بدل: بر محمد ص درود و سلام میفرستاد. و ترمذی میگوید: اسناد آن متصل نیست، و فاطمه دختر حسین فاطمه کبری را درک نکرده است.
[۸۷۰] صحیح. ترمذی (۳۴۸۷) احمد (۶/ ۳۰۶) حاکم (۱/ ۵۱۹) نسائی (۸/ ۲۶۸). [۸۷۱] صحیح. ابوداوود (۴۶۶) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۸۷۲] صحیح. ترمذی (۳۱۴) ابن السنی (۸۷) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
احد و بزار از علی س روایت نمودهاند که گفت: پیامبر ص وقتی اراده سفری را مینمود میگفت: «اللهم بك اصول، وبك اجول، وبك اسير»، ترجمه: «بار خدایا به یاری تو حمله میکنم، و به یاری توجولان میکنم، و به یاری تو سیر میکنم» [۸۷۳]. هیثمی (۱۳۰/۱۰) میگوید: رجال آن دو ثقهاند.
[۸۷۳] صحیح. احمد (۱/ ۹۰) نگا: المجمع (۱۰/۱۳۰).
مسلم، ابوداود و ترمذی از ابن عمر س روایت نمودهاند که: پیامبر ص وقتی به قصد سفر بر شترش سوار میشد، سه بار حمد، تسبیح و تکبیر خداوند را میگفت و بعد از آن میفرمود:
«سبحان الذي سخرلنا هذا وما كنا له مقرنين، وانا الى ربنا لـمنقلبون [۸۷۴]، اللهم انا نسالك في سفرنا هذا البر والتقوى ومن العمل ما ترضى، اللهم هون علينا سفرنا هذا واطوعنا بعد الارض. اللهم انت الصاحب في السفر والخليفة في الاهل. اللهم اني اعوذبك من وعثاء السفر، وكآبة الـمنظر، وسوء الـمنقلب في الاهل والـمال». ترجمه: «پاک و منزه است، خدایی که این را برای ما مسخر ساخت، وگرنه ما توانایی ضبط و نگهداری آن را نداشتیم، و ما بهسوی پروردگارمان باز میگردیم، خداوندا، ما در این سفرمان از تو نیکی، تقوا و عملی را که از آن راضی میشوی طلب میکنیم، بار خدایا، این سفر ما را برای ما آسان گردان، و بعد زمین را کوتاه ساز. بار خدایا، تو رفیق در سفر و جانشین در خانواده هستی، خداوندا من از مشقتهای سفر و منظر بد، و از دیدن بدی در خانواده و مال در وقت برگشتم به تو پناه میبرم».
و وقتی بر میگشت این را میگفت، و بر آن میافزاید: «آيِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ لِرَبِّنَا ساجدون»، ترجمه: «ما برگردندگان، توبه کنندگان، عبادت کنندگان و برای پروردگارمان سجده کنندگان هستیم» [۸۷۵]. این چنین در جمع الفوائد (۲۶۱/۲) آمده است. و نزد ابویعلی از براء س روایت است که گفت: رسول خدا ص وقتی برای سفری بیرون میشد میگفت:
«اللَّهُمَّ بَلاغًا يُبَلِّغُ خَيْرًا، مَغْفِرَةً مِنْكَ وَرِضْوَانًا، بِيَدِكَ الْخَيْرُ، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ، وَالْخَلِيفَةُ فِي الأَهْلِ، اللَّهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنَا السَّفَرَ، وَأَطْوِ لَنَا الأَرْضَ، اللَّهُمَّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ، وَكَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ». ترجمه: «خداوندا، من رسیدنی میخواهم که توأم با خیر باشد، و از تو مغفرت و رضامندی طلب دارم، خیر در دست توست و تو بر هر چیز قادر و توانایی، بار خدایا، تو رفیق در سفر و جانشین در خانواده هستی، بار خدایا، سفر ما را برای ما آسان گردان و زمین را برای ما نزدیک و کوتاه ساز. خداوندا، من به تو از مشقتهای سفر و بدی و رنج بازگشت پناه میبرم» [۸۷۶]. هیثمی (۱۳۰/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر فطربن خلیفه، که ثقه میباشد.
[۸۷۴] زخرف:۱۳). [۸۷۵] مسلم (۱۳۴۲) ابوداوود (۲۵۹۹) ترمذی (۳۴۴). [۸۷۶] صحیح. ابویعلی (۱۶۶۳) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۳۰).
مسلم و ابوداود از ابوهریره س روایت نمودهاند که: پیامبر ص وقتی در سفری میبود و سحر مینمود میگفت: «سَمَّعَ سَامِعٌ بِحَمْدِ اللَّهِ وَحُسْنِ بَلاَئِهِ عَلَيْنَا رَبَّنَا صَاحِبْنَا وَأَفْضِلْ عَلَيْنَا عَائِذًا بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ». ترجمه: «شنوندهای ستایش خداوند را و خوبی نعمتش را بر ما شنید، پروردگار ما، رفیق و همراهمان باش و بر ما فضل فرما، به خداوند از آتش پناه میجوییم» [۸۷۷]. این چنین در جمع الفوائد (۲۶۲/۲) آمده است.
و طبرانی در الأوسط از ابن عمر س روایت نموده، که گفت: همراه رسول خدا سفر مینمودیم، وقتی قریهای را میدید که میخواست به آن داخل شود میگفت: «اللهم بارك لنا فيها - ثلاث مرات - اللهم ارزقنا حياها، وحببنا الى اهلها، وحبب صالحى اهلها الينا». ترجمه: «خداوندا، برای ما در آن برکت نصیب فرما - سه بار - بار خدایا از قوام زندگی آن برای ما رزق بده و ما را برای اهل آن محبوب گردان و صالحین اهل آن را برای ما دوست و محبوب بگردان» [۸۷۸]. هیثمی (۱۳۴/۱۰) میگوید: اسناد آن جید است.
و طبرانی از صهیب س روایت نموده، که: رسول خدا ص هر قریهای را که میدید و میخواست به آن داخل شود میگفت: «اللهم رب السماوات السبع وما اظللن، ورب الرياح وما ذررن، انا نسال خير هذه القرية، ونعوذ بك من شرها وشر اهلها وشر ما فيها». ترجمه: «بار خدایا، پروردگار آسمانهای هفتگانه و آنچه را آنها سایه نمودهاند، و پروردگار بادها و آنچه را به هوا بلند نمودهاند، ما خیر این قریه را میطلبیم، و به تو از شر آن و شر اهل آن و شر انچه در آن است پناه میبریم» [۸۷۹]. هیثمی (۱۳۵/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند غیر عطاء بن مروان و پدرش که هر دو ثقهاند. و دعاهای پیامبر ص در سفر، در بخش توجه و اهتمام به دعاها در جهاد فی سبیلاللَّه گذشت.
[۸۷۷] مسلم (۲۷۱۸). [۸۷۸] صحیح. طبرانی در الاوسط هیثمی سند آن را جید (خوب) دانسته است. (۱۰/ ۱۳۴). [۸۷۹] حسن. ابن حبان (۴/ ۳۷۰) حاکم (۱/ ۴۴۶) نسائی در عمل الیوم واللیلة (۴۴).
ابوداود (۲۳۲/۳) از قزعه روایت نموده، که گفت: ابن عمر ب گفت: بیا با تو چنان خداحافظی نمایم که رسول خدا ص با من خداحافظی نمود، «أَسْتَوْدِعُ اللَّهَ دِينَكَ وَأَمَانَتَكَ وَخَوَاتِيمَ عَمَلِكَ». ترجمه: «دینت را، امانتت را، و خاتمه عملت را به خداوند میسپارم» [۸۸۰]. ترمذی (۱۸۲/۲) این را از سالم روایت نموده که: ابن عمر برای مردی که میخواست سفر نماید میگفت: به من نزدیک شو، که با تو چنان خداحافظی کنم، که رسول خدا ص با ما خداحافظی مینمود و میگفت «أَسْتَوْدِعُ اللهَ...» و مثل آن را ذکر نموده. ترمذی میگوید: این حدیث حسن و صحیح و غریب است.
[۸۸۰] صحیح. ابوداوود (۲۶۰۰) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
ترمذی (۰۱۸۲/۲) از انس س روایت نموده، که گفت: مردی نزد رسول خدا ص آمد و گفت: ای رسول خدا، من سفری در پیش دارم، به من توشه بده، گفت: «خداوند به تو توشه تقوی عطا فرماید»، گفت: برایم اضافه نما، فرمود: «و گناهت را ببخشد»، گفت: برایم بیفزای، پدر و مادرم فدایت، گفت: «و خیر را هر جایی که باشی برایت آسان گرداند» [۸۸۱]. ترمذی میگوید: این حدیث حسن و غریب است.
[۸۸۱] حسن صحیح. ترمذی (۳۴۴۴) آلبانی می گوید: حسن صحیح است.
طبرانی و بزار از هشام بن قتاده ورهاوی از پدرش قتاده س روایت نمودهاند که گفت: هنگامی که ص مرا والی قومم گردانید، دستش را گرفتم و با او وداع کردم، پیامبر خدا ص به من گفت: «خداوند تقوی را توشه ات بگرداند. گناهت را ببخشد و هر جایی که روی آوری بهسوی خیر رهنمونت سازد» [۸۸۲]. هیثمی (۱۳۱/۱۰) میگوید: رجال آن دو ثقهاند. و ترمذی (۱۸۲/۲) از ابوهریره س روایت نموده که مردی گفت: ای رسول خدا، میخواهم سفر کنم، به من توصیه نما، فرمود: «تقوی و ترس خدا را در پیش گیر و بر هر بلندیاللَّه اکبر بگو»، هنگامی که آن مرد روی گردانید، گفت: «اللهم اطوله العبد، و هون عليه السفر»، ترجمه: «بار خدایا، دوری را برایش نزدیک ساز، و سفر را برایش آسان گردان» [۸۸۳]. ترمذی میگوید: این حدیث حسن است.
[۸۸۲] صحیح. هیثمی آن را به طبرانی و بزار ارجاع داده و گفته است: رجال آن دو ثقه هستند. (۱۰/ ۱۳۱). [۸۸۳] حسن. ترمذی (۳۴۴۵) آلبانی آن را حسن دانسته است.
بخاری، ابوداود و ترمذی از ابوامامه س روایت نمودهاند که: وقتی سفره پیامبر ص جمع میشد میگفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيرًا طَيِّبًا مُبَارَكًا فِيهِ غَيْرَ مَكْفِيٍّ، وَلا مُوَدَّعٍ، وَلا مُسْتَغْنًى عَنْهُ رَبَّنَا»، ترجمه: «ستایش زیاد، پاک و مبارک برای خداست، ستایشی که بر آن اکتفا نمیشود و نه آن ترک کرده میشود و نه از آن بیپروایی صورت میگیرد، ای پروردگار ما» [۸۸۴].
و نزد ترمذی و ابوداود از ابوسعید س روایت است که گفت: پیامبر ص وقتی لباس جدیدی را بر تن مینمود میگفت: «الحمد لله الذي اطعمنا وسقانا وجعلنا من الـمسلمين» [۸۸۵].
«اللَّهمَّ لك الحمدُ، أَنت كَسَوتَني هذا - ويُسمِّيهِ باسمه، إِما قميصا، وإما عِمامة، أو رِداء - نسألك خيْرَه وخيْرَ ما صُنعَ له، وأعوذ بك من شَرِّه، وشَرِّ ما صُنِع له»، ترجمه: «بار خدایا، ستایش تو راست، تو این را به من پوشانیدهای - و نام آن را میگرفت، یا پیراهن یا دستار یا چادر - از تو خیر این و خیر آنچه را برای آن ساخته شده میخواهم، و به تو از شر آن و شر آنچه برای آن ساخته شده پناه میبرم» [۸۸۶]. این چنین در جمع الفوائد (۲۶۴/۲) آمده است.
[۸۸۴] بخاری (۵۴۵۸) ابوداوود (۳۸۹۴) ترمذی (۳۴۵۶) ابن ماجه (۳۲۸۴). [۸۸۵] ابوداوود (۳۸۵۰) ترمذی (۳۴۵۷) آلبانی آن را ضعیف دانسته است. [۸۸۶] صحیح. ابوداوود (۴۰۲۰) آلبانی آن را صحیح دانسته است.
ترمذی (۱۸۳/۲) از طلحه س روایت نموده که: پیامبر ص وقتی مهتاب نو را میدید میگفت: «اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَيْنَا بِالْيُمْنِ وَالإِيمَانِ وَالسَّلاَمَةِ وَالإِسْلاَمِ رَبِّى وَرَبُّكَ اللَّهُ»، ترجمه: «بار خدایا، آن را بر ما با برکت، ایمان، سلامت و اسلام نو بگردان، پروردگار من و پروردگار تو خداست» [۸۸۷]. و ابن عساکر این را از ابن عمر به این لفظ روایت نموده است: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَيْنَا بِالأَمْنِ وَالإِيمَانِ وَالسَّلاَمَةِ وَالإِسْلاَمِ وَالتَّوْفِيقِ لِمَا يُحِبُّ رَبُّنَا وَيَرْضَى، رَبُّنَا وَرَبُّكَ اللَّهُ»، ترجمه: «خداوند بزرگ است، بار خدایا، آن را بر ما به امن و امان و سلامتی و اسلام و توفیق به آنچه دوست میداری و راضی میشوی نو گردان، پروردگار ما و پروردگار تواللَّه است». چنانکه در الکنز (۳۲۶/۴) آمده است. و طبرانی نیز این را از ابن عمر به مثل آن روایت نموده مگر اینکه وی این را ذکر ننموده است: اللَّه اکبر، (و نزد وی ایمان در بدل امان است) آمده است. هیثمی (۱۳۹/۱۰) میگوید: در این روایت عثمان بن ابراهیم (حاطبی) آمده، و در وی ضعف میباشد.
و طبرانی از رافع بن خدیج س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص وقتی مهتاب نو را میدید میگفت: «هلال خير ورشد»، ترجمه: «مهتاب خیر و رهنمونی»، و بعد از آن میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ هَذَا الشَّهْرِ، وَخَيْرِ الْقَدَرِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ»، ترجمه: «بار خدایا، من از تو خیر این ماه و خیر قدر را سئوال میکنم، و از شر آن به تو پناه میبرم»، سه بار [۸۸۸]. اسناد آن، چنانکه هیثمی (۱۳۹/۱۰) گفته، حسن است.
[۸۸۷] صحیح. ترمذی (۳۴۵۱) آلبانی آن را صحیح دانسته است. احمد (۲/ ۱۰) حاکم (۴/ ۲۸۶). [۸۸۸] حسن. طبرانی (۴/ ۲۷۶) هیثمی آن را حسن دانسته است.
ترمذی از ابن عمر س روایت نموده که: پیامبر ص روایت نموده که: پیامبر ص وقتی صدای رعد و صاعقه را میشنید میگفت: «اللَّهُمَّ لاَ تَقْتُلْنَا بِغَضَبِكَ وَلاَ تُهْلِكْنَا بِعَذَابِكَ وَعَافِنَا قَبْلَ ذَلِكَ»، ترجمه: «بار خدایا، ما را به غضبت مکش و به عذابت هلاک مگردان و قبل از آن عافیتمان بده» [۸۸۹]. این چنین در جمع الفوائد (۲۶۴/۲) آمده است.
بخاری، مسلم و ترمذی از عایشه ل روایت نمودهاند که: وقتی باد شدید میشد، نبی خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ إني أَسأَلُكَ خَيرَها، وَخَيرَ مَا فيها، وَخَيْرَ مَا أُرسِلَتْ بِهِ، وَأعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا، وَشَرِّ ما فيها، وشَرِّ ما أُرسِلتْ بِه»، ترجمه: «بار خدایا، من ازتو خیر آن را، خیر آنچه را در آن است و خیر آنچه را به آن فرستاده شده است میطلبم، و به تو از شر ان، شر آنچه در آن است و شر انچه به آن فرستاده شده است پناه میبرم» [۸۹۰]، و نزد ابوداود از وی روایت است که: وقتی پیامبر ص ابر را در کناره آسمان میدید کار را ترک مینمود، و اگر در نماز میبود آن را زود ادا میکرد، و بعد از آن میگفت: «اللهم اني أعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا»، ترجمه: «بار خدایا من از شرش به تو پناه میبرم». و اگر باران میبارید میگفت: «اللَّهُمَّ صَيِّبا هَنِيئا»، ترجمه: «بار خدایا، باران گوارا» [۸۹۱]. این چنین در جمع الفوائد (۲۶۵/۲) آمده است.
ابن ابی شیبه از عایشه ل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص وقتی ابر سنگینی را در کنارهای از کنارههای آسمان میدید، عملی را که در آن قرار میداشت ترک مینمود، اگرچه در نماز میبود، و خود را روبروی قرار میداد و میگفت: «اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا أُرْسِلَ بِهِ»، ترجمه: «بار خدایا، ما از شر انچه به آن فرستاده شده به تو پناه میبریم» و اگر باران میبارید میگفت: «اللَّهُمَّ صَيِّبًا نَافِعًا»، ترجمه: «بار خدایا، باران نافع»، دو بار یا سه بار، و اگر خداوند آن را دور میساخت و نمیبارید، خداوند تعالی را بر آن میستود [۸۹۲]. این چنین در الکنز (۲۹۰/۴) آمده است.
و طبرانی در الکبیر والأوسط از سلمه بن اکوع س روایت نموده، که گفت: وقتی که باد شدید میشد، رسول خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ لَقَحًا لا عَقِيمًا»، ترجمه: «بار خدایا، مثمر باشد و نه عقیم» [۸۹۳]. هیثمی (۱۳۵/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر مغیره بن عبدالرحمن که ثقه میباشد.
[۸۸۹] ضعیف. ترمذی (۳۴۵۰) آلبانی آن را ضعیف دانسته است. [۸۹۰] مسلم (۸۹۹). [۸۹۱] صحیح. آلبانی و ابوداوود (۵۰۹۹) ترمذی (۳۴۵۰) و گفته است: غریب است. همچنین احمد (۲/ ۱۰) حاکم (۴/ ۲۸۶) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز وی را تایید کرده است. آلبانی نیز آن را صحیح دانسته است. در سند آن ابومطر مجهول است و ابن ارطأة ضعیف است. [۸۹۲] صحیح. ابن ماجه (۳۸۸۹). [۸۹۳] صحیح. حاکم (۴/ ۲۶۸) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت نموده. طبرانی (۷/ ۳۷) بیهقی (۳/ ۳۶۴) نگا: المجمع (۱۰/۱۳۵).
مسلم از ابن مسعود س روایت نموده که: نبی خدا ص میگفت: «اللهم اني اسالك الـهدى والعفاف والغنى»، ترجمه: «بار خدایا، من از تو هدایت، تقوی، عفاف و غنا میطلبم» [۸۹۴].
و هم چنان نزد وی و بخاری از ابوموسی اشعری س از پیامبر ص روایت است، که وی به این دعا، دعا مینمود: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي وَجَهْلِي، وَإِسْرَافِي فِي أَمْرِي، وَمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي جِدِّي وَهَزْلِي، وَخَطَئِي وَعَمْدِي، وَكُلُّ ذَلِكَ عِنْدِي، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا قَدَّمْت وَمَا أَخَّرَتْ، وَمَا أَسْرَرْت، وَمَا أَعْلَنْت، وَمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، أَنْتَ الْمُقَدِّمُ، وَأَنْتَ الْمُؤَخِّرُ، وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». ترجمه: «بار خدایا، برایم خطایم و جهلم، اسرافم در کارم و آنچه را تو به آن از من عالمتری ببخشای. خداوندا، گناه جدّیم، شوخیم، خطایم و قصدیم را ببخشای و همه آن نزدم هست. بار خدایا، برایم آنچه مینمایم، و آنچه را پنهان نمودهام، و آنچه را علنی انجام دادهام و آنچه را تو به آن از من عالمتر هستی برایم بیامرز، تو پیش کننده و عقب برنده هستی، و تو بر همه چیز قادر و توانایی» [۸۹۵].
و نزد مسلم از ابوهریره س روایت است که گفت: رسول خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِي الَّذِي هُوَ عِصْمَةُ أَمْرِي وَأَصْلِحْ لِي دُنْيَايَ الَّتِي فِيهَا مَعَاشِي وَأَصْلِحْ لِي آخِرَتِي الَّتِي فِيهَا مَعَادِي وَاجْعَلْ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ وَاجْعَلْ الْمَوْتَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍّ»، ترجمه: «بار خدایا، دینم را برایم اصلاح بگردان، که عصمت امرم است، و دنیایم را برایم اصلاح بگردان، که در آن زندگی ام است، و آخرتم را برایم اصلاح بگردان که در آن معاد و برگشتم است، و زندگی را برایم زیادتی در هر خیر بگردان و مرگ را برایم راحتی از هر شر بگردان» [۸۹۶].
هم چنان نزد وی بخاری از ابن عباس ب روایت است که: رسول خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ وَبِكَ آمَنْتُ وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْكَ أَنَبْتُ وَبِكَ خَاصَمْتُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِعِزَّتِكَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ أَنْ تُضِلَّنِي أَنْتَ الْحَىُّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَالْجِنُّ وَالإِنْسُ يَمُوتُونَ»، ترجمه: «بار خدایا، برای تو اسلام آوردم، به تو ایمان آوردم، بر تو توکل نمودم، به سویت برگشتم و به مدد تو مخاصمه نمودم. بار خدایا، من به عزت تو پناه میبرم از اینکه گمراهم سازی، خدایی جز تو نیست، تو زندهای هستی که نمیمیری، و جن و انس میمیرند» [۸۹۷].
و نزد ترمذی از ام سلمه ل روایت است که گفت: اکثر دعای پیامبر ص این بود: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»، ترجمه: «ای گرداننده قلبها، قلبم را بر دینت ثابت گردان» [۸۹۸]. ترمذی میگوید: حدیث حسن است.
و نزد وی هم چنان از عایشه ل روایت است که گفت: رسول خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ عَافِنِي فِي جَسَدِي وَعَافِنِي فِي بَصَرِي وَاجْعَلْهُ الْوَارِثَ مِنِّي لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»، ترجمه: «بار خدایا، در جسدم برایم عافیت نصیب فرما در چشمم برایم عافیت نصیب نما، و آن را تا آخر همینطور نگه دار، خدایی جز تو که بردبار و کریم هستی وجود ندارد، پاکی است خدایی را که پروردگار عرش عظیم است و ستایش خدایی راست که پروردگار جهانیان است» [۸۹۹].
و هم چنان نزد وی و ابوداود و ابن ماجه از ابن عباس ب روایت است که گفت: پیامبر ص دعا نموده میگفت:
«رَبِّ أَعِنِّي وَلاَ تُعِنْ عَلَىَّ وَانْصُرْنِي وَلاَ تَنْصُرْ عَلَىَّ وَامْكُرْ لِي وَلاَ تَمْكُرْ عَلَىَّ وَاهْدِنِي وَيَسِّرِ الْهُدَى لِي وَانْصُرْنِي عَلَى مَنْ بَغَى عَلَىَّ رَبِّ اجْعَلْنِي لَكَ شَكَّارًا لَكَ ذَكَّارًا لَكَ رَهَّابًا لَكَ مِطْوَاعًا لَكَ مُخْبِتًا إِلَيْكَ أَوَّاهًا مُنِيبًا رَبِّ تَقَبَّلْ تَوْبَتِي وَاغْسِلْ حَوْبَتِي وَأَجِبْ دَعْوَتِي وَثَبِّتْ حُجَّتِي وَاهْدِ قَلْبِي وسدد لساني وَاسْلُلْ سَخِيمَةَ قلبي»، ترجمه: «پروردگارا، کمکم نما، و بر من کسی را کمک مکن، نصرتم بده و بر من کسی را نصرت مده، برآیم تدبیر و حیله فراهم ساز، و بر ضد من تدبیر و حیله فراهم مساز، هدایتم نما و هدایتم را آسان گردان، و بر کسی که بر من بغاوت نموده نصرتم بده، پروردگارا، مرا برایت شاکر، ذاکر، ترسنده، مطیع، جواب دهنده - یا برگشت کننده - بگردان، توبهام را قبول فرما، گناهم را بشوی، دعایم را قبول کن، دلیل و حجتم را ثابت ساز، قلبم را هدایت نما، زبانم را استوار ساز و کینه قلبم را بیرون کش» [۹۰۰].
و در روایت ترمذی آمده: «او اها منیبا». ترمذی میگوید: حدیث حسن و صحیح است.
و نزد حاکم از ابن مسعود س - که آن را به شرط مسلم صحیح دانسته - روایت است که گفت: از دعای رسول خدا ص این بود: «اللهم إنا نسألك موجبات رحمتك وعزائم مغفرتك والسلامة من كل إثم والغنيمة من كل بر والفوز بالجنة والنجاة من النار»، ترجمه: «بار خدایا، ما از تو موجبات رحمتت را، اسباب واقعی آمرزشت را، سلامتی از هر گناه را، غنیمت از هر نیکی را و کامیابی به جنت و نجات از آتش را میطلبیم» [۹۰۱]. این چنین در کتاب أذکار نووی (۴۹۸) آمده است.
احمد و طبرانی از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نمودهاند که: رسول خدا ص دعا مینمود: «اللهم اغفرلنا ذنوبنا وظلمنا وهزلنا وجدنا وعمدنا، وكل ذلك عندنا»، ترجمه: «بار خدایا، گناهان ما را، ظلم ما را، شوخی ما را، عمل جدی ما را و قصدی و عمدی ما را ببخشای، و همه اینها نزد ما هست» [۹۰۲]. هیثمی (۱۷۲/۱۰) میگوید: اسناد این دو حسن است.
و هم چنان نزد آن دو و بزار از عمران بن حصین ب روایت است که گفت: دعای پیامبر ص به طور اغلب این بود: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا أَخْطَأْتُ وَمَا تَعَمَّدْتُ وَمَا أَسْرَرْتُ وَمَا أَعْلَنْتُ وَمَا جَهِلْتُ وَمَا تَعَمَّدْتُ»، ترجمه: «بار خدایا، آنچه را خطا نمودم و آنچه را عمدی انجام دادم، آنچه را سری نمودم و آنچه را علنی کردم و آنچه را ندانستم و به جهالت مرتکب شدم و آنچه را عمدی انجام دادم، برایم ببخش» [۹۰۳]. هیثمی (۱۷۲/۱۰) میگوید: رجال آنها رجال صحیحاند، غیر عون عقیلی که ثقه میباشد.
و احمد از عایشه ل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ أَحْسَنْتَ خَلْقِي فَأَحْسِنْ خُلُقِي»، ترجمه: «بار خدایا، خلقم را نیکو نمودهای، اخلاقم را هم نیکو ساز» [۹۰۴]. هیثمی (۱۷۳/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، احمد و ابویعلی نیز این را از ابن مسعود به مثل آن به اسناد صحیح روایت کردهاند.
احمد و ابویعلی به دو اسناد حسن از ام سلمه ل روایت نمودهاند که: رسول خداص میگفت:
«رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَاهْدِنِي السَّبِيلَ الأَقْوَمَ»، ترجمه: «بار خدایا، برایم بیامرز، رحمم نما، و به راه استوارتر هدایتم کن» [۹۰۵].
و نزد طبرانی در الأوسط از انس بن مالک س روایت است که رسول خدا ص میگفت، «يا ولي الإسلام وأهله ثبتني به حتى ألقاك»، ترجمه: «ای کارساز اسلام و اهل اسلام، مرا بر اسلام تا ملاقاتت ثابت گردان» [۹۰۶]. رجال آن، چنانکه هیثمی (۱۷۶ ۱۷۴/۱۰) گفته، ثقهاند.
احمد و طبرانی از بسربن ابی ارطات قریشی س روایت نمودهاند که گفت: از رسول خدا ص شنیدم که دعا مینمود: «اللَّهُمَّ أَحْسِنْ عَاقِبَتَنَا فِي الأُمُورِ كُلِّهَا وَأَجِرْنَا مِنْ خِزْيِ الدُّنْيَا وَعَذَابِ الآخِرَةِ»، ترجمه: «بار خدایا، فرجام ما را در همه امور نیک گردان، و از رسوایی دنیا و عذاب آخرت امانمان ده» [۹۰۷]، و طبرانی افزوده، که گفت: «کسی که این دعایش باشد، قبل از رسیدن بلا برایش میمیرد». هیثمی(۱۷۸/۱۰) میگوید: رجال احمد و یکی از اسنادهای طبرانی ثقهاند.
و هم چنان نزد هر دوی آنان از ابوصرمه س روایت است که: رسول خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ غِنَايَ وَغِنَى مَوْلايَ»، ترجمه: «بار خدایا، من از تو غنای خود و غنای مولایم [۹۰۸] را طلب میکنم» [۹۰۹]. هیثمی (۱۷۸/۱۰) میگوید: رجال یکی از اسنادهای احمد رجال صحیحاند.
و نزد بزار از ثوبان س روایت است که رسول خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الطَّيِّبَاتِ وَتَرْكَ الْمُنْكَرَاتِ وَحُبَّ الْمَسَاكِينِ وَأَنْ تَتُوبَ عَلَىَّ وَأَن اردت بعادك فتنة أن تقبضني غير مفتون»، ترجمه: «خداوندا، من از تو خوبیها و پاکیها را سئوال مینمایم، و ترک منکرات و دوستی مسکینان را و اینکه توبهام را قبول فرمایی، و اگر به بندگانت اراده فتنهای را نمودی، مرا بدون افتادن در دام فتنه قبض نمایی» [۹۱۰]. هیثمی (۱۸۱/۱۰) میگوید: اسنادش حسن است.
و نزد طبرانی از عایشه ل روایت است که رسول خدا ص میگفت: «اللهم اجعل اوسع رزقك على عند كبر سني وانقطاع عمري»، ترجمه: «بار خدایا، فراخترین رزقت را بر من در وقت بزرگ سنم و انقطاع عمرم نصیب گردان» [۹۱۱]. اسناد آن، چنانکه هیثمی (۱۸۲/۱۰) گفته، حسن است.
[۸۹۴] مسلم (۲۷۲۱) ترمذی (۳۴۸۹) ابن ماجه (۳۸۳۲) احمد (۱/ ۴۱۶). [۸۹۵] بخاری (۶۳۹۸) مسلم (۲۷۱۹). [۸۹۶] مسلم (۲۷۲۰). [۸۹۷] بخاری (۱۱۲۰) مسلم در کتاب الذکر (۶۷) احمد (۱/ ۳۰۲). [۸۹۸] صحیح. ترمذی (۳۴۸۰) و آن را حسن دانسته است. احمد (۲۵۱۱۶) حاکم (۲/ ۲۸۸) طبرانی (۱/ ۲۳۴) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۸۹۹] ضعیف. ترمذی (۳۴۸۰) حاکم آن را حسن دانسته است (۱/ ۵۳۰). [۹۰۰] صحیح. ترمذی (۳۵۵۱) وی آن را حسن و صحیح دانسته است. ابوداوود (۱۵۱۰- ۱۵۱۱) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۹۰۱] صحیح. حاکم (۱/ ۵۲۵). [۹۰۲] حسن. احمد (۲/ ۱۷۳) هیثمی (۱۰/ ۱۷۲) آن را حسن دانسته است و طبرانی (۳/ ۲۹۶). [۹۰۳] صحیح. احمد (۴/ ۴۳۷) و طبرانی (۱۸/ ۱۲۱) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۷۲). [۹۰۴] صحیح. احمد (۸/ ۶۸) از عایشه ل (۱/ ۴۰۳) و از ابن مسعود و همچنین ابویعلی (۵۱۸۱) و طیالسی (۱۲۷۱). [۹۰۵] ضعیف. ابویعلی (۳/ ۶۸۹) احمد (۶/ ۳۰۳) در آن یک راوی ضعیف است و همچنین سند به علت آنکه حسن بصری از ام سلمه نشنیده است منقطع است. عجیب این است که هیثمی آن را حسن دانسته است. [۹۰۶] صحیح. طبرانی در الاوسط (۱/ ۲۰۶) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۷۶). [۹۰۷] حسن. احمد (۴/ ۱۸۱) و حاکم (۳/ ۵۹۱). [۹۰۸] این کلمه در عربی در برگیرنده معانی زیادی است از جمله: پسر عمو همسایه، پیرو، دوست دارنده، غلام، خسر و... این چنین در النهایه آمده است. [۹۰۹] صحیح. احمد (۳/ ۴۵۳) ابن ابی شیبه (۱۰/ ۱۸۱). [۹۱۰] حسن. بزار در المجمع (۱۰/ ۱۸۱). [۹۱۱] حسن. طبرانی در المجمع (۱۰/ ۱۸۲).
ابن ابی شیبه از عایشه ل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص از جمله دعاها، دعای جامع را دوست میداشت و ما سوای آن را میگذاشت. این چنین در الکنز (۲۹۱/۱) آمده است. و حاکم از عایشه ل روایت نموده که: ابوبکر صدیق س نزد رسول خدا ص داخل شد، و درباره چیزی که آن را از عایشه پنهان میداشت، همراه رسول خدا ص صحبت نمود، و عایشه در آن فرصت نماز میگزارد، پیامبر ص به او گفت: «ای عایشه، دعاهای کامل را اختیار نما یا کلمه دیگری -»، هنگامی که عایشه فارغ شد، پیامبر ص را از آن پرسید، برایش گفت: «بگو: اللَّهُمَّ إنِّي أَسْأَلُك مِنْ الْخَيْرِ كُلِّهِ عَاجِلِهِ وَآجِلِهِ، مَا عَلِمْت مِنْهُ وَمَا لَمْ أَعْلَمْ، وَأَعُوذُ بِك مِنْ الشَّرِّ كُلِّهِ عَاجِلِهِ وَآجِلِهِ، مَا عَلِمْت مِنْهُ وَمَا لَمْ أَعْلَمْ، وأَسْأَلُك الْجَنَّةَ، وَمَا قَرَّبَ إلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ، وَأَعُوذُ بِك مِنْ النَّارِ، وَمَا قَرَّبَ إلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ، وَأَسْأَلُكَ مِنَ الْخَيْرِ مَا منه سَأَلَكَ عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ مُحَمَّدٌ ص واعوذبك من شرما استعاذبك منه عبدك ورسولك محمد ص، وَأَسْأَلُكَ مَا قَضَيْتَ لِي مِنْ أَمْرٍ أَنْ تَجْعَلَ عَاقِبَتَهُ رَشَداً». ترجمه: «بار خدایا، من از تو همه خیر را میخواهم، نزدیک و عاجل باشد یا در آینده، آنچه از آن رامی دانم و آنچه را نمیدانم، و به تو از همه شر پناه میبرم، عاجل باشد یا در آینده، آنچه از آن را میدانم و آنچه را نمیدانم، و از تو جنت را طلب میکنم، و هر قول و عملی را که به آن نزدیک سازد، و به تو از آتش پناه میبرم، و از هر قول و عملی که به آن نزدیک سازد، و از تو از خیر آنچه سئوال میکنم، که بنده و رسولت محمد ص آن را از تو سئوال نموده است، و از شر آنچه به تو پناه میجویم، که بنده و رسولت محمد ص از آن به تو پناه جسته، و از تو سئوال مینمایم، که هر امری را درباره من فیصله نمودهای، عاقبتش را برایم رهیابی و رشد بگردانی» [۹۱۲]. این چنین در الکنز (۳۰۶/۱) آمده است.
احمد و ابن ماجه این را از عایشه به مثل آن روایت نمودهاند، و ابن ماجه افزوده: (اعوذ بک من النار و ما قرب الیها من قول و عمل) [۹۱۳]. حاکم میگوید: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، چنان که در أذکار نووی (ص۵۰۶) آمده، و بخاری این را در الادب المفرد (ص۹۴) از عایشه روایت نموده، که گفت: نبی خدا ص در حالی نزدم وارد شد که من نماز میگزاردم، وی کاری داشت و من بهسوی او تأخیر نمودم، گفت: «ای عایشه، دعاهای نیکو و جامع را اختیار نما»، هنگامی که فارغ شدم، پرسیدم: ای رسول خدا، دعاهای نیکو و جامع کداماند؟ گفت: «بگو...» و دعا را توأم با زیادت حاکم ذکر نموده.
[۹۱۲] صحیح. حاکم (۱/ ۵۲۱، ۵۲۲). [۹۱۳] صحیح آنست که وی این جمله را نیفزوده، و این جمله در نزد حاکم موجود است.
ترمذی (۱۹۰/۲) از ابوامامه س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص دعای زیادینمود، و ما هیچ چیزی از آن را حفظ نکردهایم، گفتیم: ای رسول خدا، دعای زیادی نمودی و ما هیچ چیزی از آن را حفظ ننمودیم، فرمود: «آیا شما را به چیزی دلالت نکنم که همه آن دعا را در برداشته باشد؟ میگویی: «اللهم انا نسالك من خير ما سالك منه نبيك محمد ص، ونعوذبك من شر ما استعاذ منه نبيك محمد ص، وانت الـمستعان، وعليك البلاغ، ولا حول ولا قوة الا بالله»، «بار خدایا، ما از تو خیر آنچه را میطلبیم که نبیات محمد ص از تو سئوال نموده است، و به تو از شر آنچه پناه میبریم، که نبی ات محمد ص از آن پناه جسته است، تو کمک کننده هستی، و رسانیدن بر توست، و هیچ کس از توانایی و قوت جز خدا برخوردار نیست» [۹۱۴]. ترمذی میگوید: این حدیث حسن و غریب است، و بخاری این را در الادب المفرد (ص ۹۹) به معنای آن روایت کرده است.
[۹۱۴] ضعیف. ترمذی (۳۵۲۱) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
بخاری و مسلم از انس س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذ بِك مِنْ الْعَجْز وَالْكَسَل، وَالْجُبْن وَالْهَرَم وَالْبُخْل، وَأَعُوذ بِك مِنْ عَذَاب الْقَبْر وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از ناتوانی، کسل، ترس، پیری و بخل پناه میبرم، و به تو ازعذاب قبر پناه میبرم، و به تو از فتنه زندگی و مردن پناه میبرم». و در روایتی آمده: «وضلع الدين وغلبة الرجال»، ترجمه: «و از سنگینی قرض و غلبه مردان» [۹۱۵].
و نزد مسلم از عایشه ل روایت است که: پیامبر ص در دعایش میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا عَمِلْتُ وَمِنْ شَرِّ مَا لَمْ أَعْمَلْ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از شر آنچه عمل نمودهام، و از شر آنچه عمل ننمودهام پناه میبرم» [۹۱۶].
و از ابن عمر س روایت است که گفت: از دعای رسول خدا ص این بود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِكَ، وَتَحْوِيلِ عَافِيَتِكَ، وَفُجَاءَةِ نِقْمَتِكَ، وَجَمِيعِ سَخَطِكَ». ترجمه: «بار خدایا: من به تو از زوال نعمتت، بر گشتن عافیتت، ناگهانی آمدن انتقامت و همه قهر و خشمت پناه میبرم» [۹۱۷].
و از زید بن ارقم س روایت است که گفت: من همانطوری برایتان میگویم که رسول خدا ص میگفت: وی میفرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْعَجْزِ وَالْكَسَلِ، وَالْجُبْنِ وَالْبُخْلِ، وَالْهَرَمِ وَعَذَابِ الْقَبْرِ ، اللَّهُمَّ آتِ نَفْسِي تَقْوَاهَا وَزكها أَنْتَ خَيْرُ مَنْ زَكَّاهَا، أَنْتَ وَلِيُّهَا وَمَوْلاهَا ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ قَلْبٍ لا يَخْشَعُ، وَنَفَسٍ لا تَشْبَعُ، وَمَنْ دَعْوَةٍ لا يُسْتَجَابُ لَهَا». ترجمه: «بار خدایا، من به تو از ناتوانی، کسالت، ترس، بخل، رنج و عذاب قبر پناه میبرم. بار خدایا، برای نفسم تقوایش را نصیب گردان و پاکش بساز، چون تو بهترین کسی هستی که آن را پاک سازد، و تو ولی و مالک آن هستی. بار خدایا، من به تو از علمی که نفع نمیرساند، قلبی که نمیترسد، نفسی که سیر نمیشود و دعایی که برایش اجابت کرده نمیشود پناه میبرم» [۹۱۸].
و نزد امامهای چهارگانه به اسنادهای صحیح از عایشه ل روایت است که: پیامبرص با این کلمات دعا مینمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ فِتْنَةِ النَّارِ وَعَذَابِ النَّارِ وَمَنْ شَرِّ الْغِنَي وَالفَقر» ترجمه: «بار خدایا، من به تو از فتنه آتش و عذاب آتش، از شر غنا و فقر پناه میبرم» [۹۱۹].
و نزد ترمذی از قطبه بن مالک س روایت است که گفت: پیامبر ص میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ مُنْكَرَاتِ الأَخْلاَقِ وَالأَعْمَالِ وَالأَهْوَاءِ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از منکرات اخلاق، اعمال و خواهشات پناه میبرم» [۹۲۰]. ترمذی میگوید: حدیث حسن است.
و نزد ابوداود و نسائی به دو اسناد صحیح از انس س روایت است که پیامبر ص میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْبَرَصِ وَالْجُنُونِ وَالْجُذَامِ وَسَيِّئِ الأَسْقَامِ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از بیماری سالک، دیوانگی، جذام، و مرضهای بد پناه میبرم» [۹۲۱].
و نزد ن دو از ابویسر صحابی س روایت است که: رسول خدا ص دعا مینمود: «اللَّهُمَّ، إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْهَدْمِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ التَّرَدِّي، وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ الْغَرَقِ وَالْحَرَقِ وَالـهرم، وَأَعُوذُ بِكَ أَنْ يَتَخَبَّطَنِي الشَّيْطَانُ عِنْدَ الْمَوْتِ، وَأَعُوذُ بِكَ أَنْ أَمُوتَ فِي سَبيلك مدبرا وَأَعُوذُ بِكَ أَنْ أَمُوتَ لَدِيغًا». ترجمه: «بار خدایا، من به تو از فرو ریختن منزل و واقع شدن در آن پناه میبرم، و به تو از افتادن پناه میبرم، و به تو از غرق شدن، سوختن و پیر شدن بسیار زیاد پناه میبرم، و به تو از این پناه میبرم که شیطان هنگام مرگ مرا پامال یا دیوانه وار سازد،و به تو از این پناه میبرم، که در راهت روی گردان بمیرم، و از این پناه میبرم که بر اثر گزیده شدن جان دهم» [۹۲۲]. این لفظ ابوداود است.
و نزد آن دو به اسناد صحیح از ابوهریره س روایت است که گفت: رسول خدا ص گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ الْجُوعِ فَإِنَّهُ بِئْسَ الضَّجِيعُ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ الْخِيَانَةِ فَإِنَّهَا بِئْسَتِ الْبِطَانَةُ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از گرسنگی پناه میبرم، چون گرسنگی همبستر بدی است، و به تو از خیانت پناه میجویم، چون خیانت رفیق بدی است» [۹۲۳]. این چنین در کتاب الاذکار (ص۴۹۹) آمده است.
و نزد آن دو روایت است که گفت: رسول خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ الشِّقَاقِ وَالنِّفَاقِ وَسُوءِ الْأَخْلَاقِ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از شقاق، نفاق و اخلاق بد پناه میبرم» [۹۲۴]. این چنین در تیسیر الوصول (۸۳/۲) آمده است.
و طبرانی در الصغیر از انس س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص چنین میگفت: «اللهم إني أعوذ بك من العجز والكسل، وأعوذ بك من القسوة والغفلة والعيلة والذلة والـمسكنة، وأعوذ بك من الفسوق والشقاق والنفاق والسمعة والرياء، وأعوذ بك من الصمم والبكم والجنون والجذام وسيئ الأسقام»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از ناتوانی و سستی پناه میبرم، و به تو از سخت دلی، غفلت، فقر، ذلت و درویشی پناه میبرم، و به تو از فسق، شقاق، نفاق، خودنگری و شهرت و ریا پناه میبرم. وبه تو از کری، گنگی، دیوانگی، جذام و امراض بد پناه میبرم» [۹۲۵]. هیثمی (۱۴۳/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. و نزد وی هم چنان از عقبه بن عامر س روایت است که گفت: نبی خدا ص میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ يَوْمِ السُّوءِ، وَمِنْ لَيْلَةِ السُّوءِ، وَمِنْ سَاعَةِ السُّوءِ، وَمِنْ صَاحِبِ السُّوءِ، وَمِنْ جَارِ السُّوءِ فِي دَارِ الْمُقَامَةِ»، ترجمه: «بار خدایا، من به تو از روز بد، از شب بد، از ساعت بد، از همراه بد، و از همسایه بد در جای اقامت دایمی پناه میبرم» [۹۲۶]. هیثمی (۱۴۴/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند: غیر بشر بن ثابت (البزار) که وی ثقه میباشد.
احمد ابن ابی شیبه، از ابوداوُد، نسائی و غیر ایشان از عمر س روایت نمودهاند که: رسول خدا ص از پنج چیز پناه میجست: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ الْبُخْلِ وَالْجُبْنِ وفِتْنَةِ الصَّدْرِ وعَذَابِ الْقَبْرِ وسُوءِ الْعُمُرِ». ترجمه: «بار خدایا، من به تو از بخل، بزدلی، فتنه سینه، عذاب قبر و بدی عمر پناه میبرم» [۹۲۷]. و نزد ابونعیم در الحلیه از عمر س روایت است که: پیامبر ص حسن و حسین س را در پناه خدا سپرده میگفت: «أُعِيذُكُمَا بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ، مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَهَامَّةٍ، وَمَنْ كُلِّ عَيْنٍ لامَّةٍ»، ترجمه: «شما را با کلمههای تام خداوند، از هر شیطان و گزنده و از هر چشم ضرر رساننده، در پناه خدا قرار میدهم» [۹۲۸]. این چنین در الکنز (۲۱۲/۱) آمده است.
[۹۱۵] مسلم (۲۷۰۶). [۹۱۶] مسلم (۲۷۱۶). [۹۱۷] مسلم (۲۷۳۹). [۹۱۸] مسلم (۱۷۲۲). [۹۱۹] صحیح. ابوداوود (۱۵۴۳) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۹۲۰] صحیح. ترمذی (۳۵۹۱) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۹۲۱] صحیح. احمد (۳/ ۱۹۲) طبرانی در الصغیر (۱/ ۱۱۴). [۹۲۲] صحیح. ابوداوود (۱۵۵۲) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۹۲۳] حسن. ابوداوود (۱۵۴۷) آلبانی آن را حسن دانسته است. نسائی (۸/ ۲۶۴). [۹۲۴] ضعیف. ابوداوود (۱۵۴۶). [۹۲۵] صحیح. حاکم و طبرانی در الصغیر. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۴۳). [۹۲۶] صحیح. طبرانی (۱۷/ ۲۹۴) نگا: المجمع (۷/ ۲۲۰). [۹۲۷] صحیح. احمد (۱/ ۲۲) نسائی (۸/ ۲۵۶) از ابن مسعود. [۹۲۸] صحیح. ابونعیم در الحلیة (۵/ ۴۴- ۴۵).
احمد و ابویعلی از ابوتیاح روایت نمودهاند که گفت: برای عبدالرحمن بن خنبش تمیمی س که بزرگ بود گفتم: رسول خدا ص را درک نمودی؟ گفت: اری، گفتم: رسول خدا ص شبی که جنها برای او دسیسه کردند چه عملی انجام داد؟ گفت: شیطانها در آن شب از وادیها و کوهها بهسوی رسول خدا ص پائین آمدند و در میان آنان شیطان بزرگ نیز بود که در دست آن آتش قرار داشت و میخواست به روی رسول خدا را بسوزاند، آن گاه جبریل نزدش فرود آمد و گفت: ای محمد، بگو، گفت: «چه بگویم؟» گفت: بگو: «أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ وَذَرَأَ وَبَرَأَ وَمِنْ شَرِّ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمِنْ شَرِّ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَمِنْ شَرِّ فِتَنِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمِنْ شَرِّ كُلِّ طَارِقٍ إِلاَّ طَارِقاً يَطْرُقُ بِخَيْرٍ يَا رَحْمَنُ». ترجمه: «به کلمههای تام خداوند از شر آنچه خلق نموده، آفریده و پیدا نموده، و از شر آنچه از آسمان نازل میشود، و از شر آنچه به آن بلند میشود، و از شر فتنههای شب و روز، و از شر هر پیامد در شب، مگر آنچه خیر میآورد، پناه میبرم ای رحمن»، آن گاه آتش آنان خاموش گردید و خداوند تبارک و تعالی شکستشان داد [۹۲۹]. منذری در الترغیب (۱۱۷/۳) میگوید: هر یکی از آن دو - [احمد و ابویعلی] - اسناد جید دارند، که قابل حجت آوردن است، و مالک این را در الموطا از یحیی بن سعید به شکل مرسل روایت نموده، و نسائی هم این را به نقل از ابن مسعود به مثل آن روایت کرده است. و ابن ابی شیبه از مکحول به معنای این را به اختصار، با فرق در الفاظ استعاذه، چنانکه در الکنز (۲۱۲/۱) آمده، روایت نموده است.
[۹۲۹] صحیح. احمد (۳/ ۴۱۹) و بیهقی در الدلائل (۷/ ۹۵).
احمد، حاکم و ترمذی در الدعوات از ابی بن کعب روایت نمودهاند که گفت: نزد پیامبر ص بودم، آن گاه اعرابیی آمد و گفت: ای نبی خدا، من برادری دارم، و از دردی رنج میبرد، پرسید: «دردش چیست؟» گفت: وی دیوانگی خفیفی دارد، فرمود: «وی را نزدم بیاور»، وی او را در پیش رویش گذاشت، پیامبر ص با خواندن چیزهای زیر او را به خدا سپرد: سوره فاتحه، چهار آیه از اول سوره بقره، این دو آیت: ﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾ [البقرة: ۱۶۳]. و آیت الکرسی، و سه آیه از آخر سوره بقره، و یک آیه از آل عمران: ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ﴾ [آل عمران: ۱۸]. و یک آیه از اعراف: ﴿رَبَّكُمُ ٱللَّهُ﴾ [الاعراف: ۵۴] و آخر سوره مومنین: ﴿فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡحَقُّ﴾ [المؤمنون: ۱۱۶]. و یک آیه از سوره جن: ﴿وَأَنَّهُۥ تَعَٰلَىٰ جَدُّ رَبِّنَا﴾ [الجن: ۳]. و ده آیه از اول سوره صافات، و سه آیه از آخر سوره حشر، و ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾، و معوذتین. آن گاه آن مرد برخاست، انگار که هرگز مریض نبوده است [۹۳۰]. این چنین در الکنز (۲۱۲/۱) آمده است.
[۹۳۰] ضعیف. احمد (۵/ ۱۲۸) در سند آن ابوجناب است که به علت تدلیس بسیار، ضعیف است اما ابن حبان وی را ثقه دانسته است. بقیه رجال آن رجال صحیحاند.
طبرانی در الأوسط از ابوامامه س روایت نموده، که گفت: خالدبن ولید س برای رسول خدا ص از چیزهای ترسانندهای که در شب میدید صحبت نمود، به حدی که آنها مانع برخاستن وی برای نماز شب شده بود، رسول خدا ص فرمود: «ای خالدبن ولید، آیا برایت کلماتی نیاموزانم، که اگر آنها را سه بار بگویی، خداوند آن را از تو دور نماید؟» گفت: آری، ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت، به همین امید برایت شکایت نمودم، گفت: «بگو: أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ مِنْ غَضَبِهِ وَعِقَابِهِ وَشَرِّ عِبَادِهِ وَمِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَنْ يَحْضُرُونِ»، ترجمه: «به کلمههای تام خداوند از غضبش، تعذیبش، شربندگانش، از وسوسههای شیطانها و از اینکه حاضر شوند پناه میبرم». عایشه ل میگوید: تا هنوز جز شبهایی درنگ ننموده بودم، که خالد بن ولید آمد و گفت: ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت، سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، تا هنوز کلماتی را که برایم آموزانیده بودی سه بار تمام ننموده بودم، که خداوند آنچه را در خود مییافتم از من دور نمود، و حالا اگر بر شیری در بیشهاش شب هنگام هم داخل شوم پروا ندارم [۹۳۱]. این چنین در الترغیب (۱۶۶/۳) آمده است. هیثمی (۱۲۷/۱۰) میگوید: در این حکم بن عبداللَّه ایلی آمده، و متروک میباشد. و نزد نسائی، ابوداود، حاکم - که آن را صحیح دانسته - و ترمذی - که آن را حسن دانسته و لفظ هم از وی است - از عمروبن شعیب از پدرش از جدش به شکل مرفوع روایت است: «وقتی که یکی از شما در خواب ترسید باید بگوید: «أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ»... و دعا را به مثل آن متذکر شده، میگوید: و عبداللَّه بن عمرو ب آن را برای کسی از پسرانش که به عقل میشد تلقین مینمود، و کسی که از آنان به عقل نمیبود، آن را بر ورقی مینوشت و بر گردنش میآویخت [۹۳۲]. و درروایتی نزد نسائی آمده، که گفت: خالدبن ولید مردی بود، که در خوابش میترسید، بعد آن را برای رسول خدا ص یاد نمود، پیامبر ص فرمود: «وقتی خوابیدی بگو: «بِسمِ الله، أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ»، مثل آن را متذکر شده است.
و مالک در الموطا گفته: خالدبن ولید برای رسول خدا ص گفت: من در خوابم ترسانیده میشوم، رسول خدا ص برای شگفت: «بگو...» و مثل آن را ذکر نموده. این چنین در الترغیب (۱۱۶/۳) آمده است. و نزد احمد از ولیدبن ولید روایت است که وی گفت: ای رسول خدا من خوف و وحشتی را در خود مییابم، پیامبر ص گفت: «وقتی که در جای خوابت قرار گرفتی بگو...» و مثل آن را ذکر نموده، این چنین در الترغیب (۱۱۶/۳) آمده است.
[۹۳۱] موضوع (ساختگی). طبرانی در الاوسط (۱/ ۲۸۵) در سند آن عبدالحکیم به عبدالله الایلی است که متروک است: المجمع (۱۰/ ۱۲۷) آلبانی در ضعیف الترغیب (۹۹۲) می گوید: موضوع است. [۹۳۲] ضعیف. ترمذی (۳۵۲۸) طبرانی در الکبیر و الصغیر. آلبانی می گوید: به جز این بخش « و عبداللَّه بن عمرو ب آن را برای کسی از پسرانش که به عقل میشد تلقین مینمود، و کسی که از آنان به عقل نمیبود، آن را بر ورقی مینوشت و بر گردنش میآویخت» بقیه آن حسن است.
احمد، نسائی، ابن جریر - که آن را صحیح دانسته -، ابن حبان و غیر ایشان از علی س روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا ص این کلمات را به من آموخت، و دستورم داد که اگر دشواری و یا شدتی بر من نازل گردید آن رابر زبان آورم: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ». ترجمه: «معبود بر حقی جز خداوند بردبار و کریم نیست، خداوند پاک و با برکت است و پروردگار عرش بزرگ است، و ستایش خداوند راست که پروردگار عالمیان است» [۹۳۳]. این چنین در الکنز (۲۹۸/۱) آمده، و ابن حبان آن را صحیح دانسته، و حاکم نیز آن روایت کرده، و به شرط مسلم صحیحش دانسته، چنانکه در تحفة الذاکرین (ص۱۹۴) آمده، و طریقی برای این حدیث در بخش تعلیم اذکار (ص۲۲۳) گذشت.
[۹۳۳] صحیح. احمد (۱/ ۹۱) نسائی در عمل الیوم واللیله (۶۳۰) ابن حبان (۲/ ۱۱۳).
ابن نجار از انس س روایت نموده، که گفت: بر رسول خدا ص امری دشواری مینمود، میگفت: «يَا حَىُّ يَا قَيُّومُ بِرَحْمَتِكَ أَسْتَغِيثُ»، ترجمه: «ای زنده و قائم به ذات، به رحمتت تو را به فریادرسی فرا میخوانم» [۹۳۴]. این چنین در الکنز (۲۹۹/۱) آمده است.
ابن جریر از اسماء بنت عمیس ل روایت نموده که: بر رسول خدا ص وقتی امری نازل میشد، و اندوهش میداد، یا بر وی رنجی و دشواریی نازل میگردید میگفت: «اللَّهُ اللَّهُ رَبِّي لا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا». ترجمه: «خداوند، خداوند پروردگارم است، به وی چیزی را شریک نمیآورم» [۹۳۵]. و هم چنان نزد وی و ابن ابی شیبه به این لفظ روایت است: رسول خدا ص به من کلماتی را آموخت، که آنها را هنگام دشواری بر زبان بیاورم... و آن را ذکر نموده. چنانکه در الکنز (۳۰۰/۱) آمده است.
و نزد طبرانی در الأوسط والکبیر از ابن عباس ب روایت است که گفت: رسول خدا ص ستونهای در را گرفت، و ما در خانه قرار داشتیم، و گفت: «ای بنی عبدالمطلب، وقتی بر شما دشواری، یا مشقتی یا سختیی نازل گردید بگویید: اللَّه،اللَّه ربنا، لانشرک به شیئاً،، خداوند، خداوند پروردگار ماست، به وی هیچ چیزی را شریک نمیآوریم». هیثمی (۱۳۷/۱۰) میگوید: در این صالح بن عبداللَّه ابویحیی آمده، و ضعیف میباشد. ابن جریر این را از وی به مانند آن، با زیادتی، و به این لفظ روایت نموده است: «الله، الله لا شريك له». چنانکه در الکنز (۳۰۰/۱) آمده است.
و بخاری و مسلم از ابن عباس روایت نمودهاند که: رسول خدا ص در وقت دشواری میگفت: «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ الْعَظِيمُ الْحَلِيمُ، لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمُ، لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الكريم». ترجمه: «معبودی جز خداوند بزرگ و بردبار نیست، معبودی جز خداوند، که پروردگار عرش بزرگ است، وجود ندارد، معبودی جز خداوند، که پروردگار آسمانها و پروردگار زمین و پروردگار عرش کریم است، وجود ندارد» [۹۳۶]. چنانکه در تحفه الذاکرین (۱۹۳) آمده است.
و نزد ابن عساکر از ثوبان س به شکل مرفوع روایت است، که وقتی امری او ص را به وحشت میانداخت میگفت: «الله، الله ربي لا اشرك بي شيئا» [۹۳۷]. این چنین در الکنز (۳۰۰/۱) آمده است.
[۹۳۴] حسن. ترمذی (۳۵۲۴). آلبانی آن را در صحیح الجامع حسن دانسته است. [۹۳۵] صحیح. ابوداوود (۱۵۲۵). [۹۳۶] بخاری (۶۳۴۶) مسلم (۲۷۳۰). [۹۳۷] صحیح. ابوداوود (۱۵۲۵).
حاکم از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: هر بندهای که بگوید: «حَسْبِىَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ»، ترجمه: «خداوند برایم کافی است، معبودی جز وی وجود ندارد، بر وی توکل نمودم و او پروردگار عرش بزرگ است»، هفت بار، به آن صادق باشد یا کاذب، خداوند کفایت اراده و هدفش را مینماید [۹۳۸]. این چنین در الکنز (۳۰۰/۱) آمده است.
و بخاری در الادب المفرد (ص۱۰۵) از ابن عباس روایت نموده، که گفت: کسی که برایش اندوه، غم یا دشواری نازل شود یا از سلطان بترسد، و با این کلمات دعا کند، از وی قبول میشود: «اسالك بلا إله إلا انت رب السماوات السبع ورب العرش العظيم، واسالك بلا إله إلا انت رب السماوات السبع ورب العرش الكريم، واسالك بلا إله إلا انت رب السماوات السبع والارضين السبع وما فيهن، انك على كل شىء قدير»، ترجمه: «تو را به این سئوال میکنم، که معبودی جز تو، که پروردگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ هستی وجود ندارد، و تو را به این سئوال میکنم، که معبودی جز تو، که پروردگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار عرش کریم هستی وجود ندارد، و تو را به این سئوال میکنم، که معبودی جز تو، که پروردگار آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه و آنچه در آن هاست هستی وجود ندارد، تو بر همه چیز قادر و توانا هستی». بعد از آن نیاز و حاجتت را از خداوند سئوال کن [۹۳۹].
[۹۳۸] صحیح. حاکم و ابوداوود (۵۰۸) آلبانی آن را در صحیح الجامع (۵۷۴۵) صحیح دانسته است. [۹۳۹] بخاری در ادب المفرد (۱/ ۲۴۸).
خرائطی در مکارم الاخلاق از علی س روایت نموده که: رسول خدا ص به او کلماتی را یاد داد که آن را نزد سلطان و هر چیزی که او راترساند بگوید: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ السماوات السبع وَرَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ». ترجمه: «معبودی جز خداوند بردبار و کریم نیست، نسبت پاکی است پروردگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ را، و ستایش خدایی راست که پروردگار عالمیان است»، و در پهلوی اینها بگوید: «اني اعوذبك من شر عبادك»، ترجمه: «من به تو از شر بندگانت پناه میبرم» [۹۴۰]. این چنین در الکنز (۲۹۹۱) آمده است. و نزد ابن عساکر از ابورافع روایت است که: عبداللَّه بن جعفر دخترش را به نکاح حجاج بن یوسف درآورد، و به او گفت: وقتی نزدت داخل شد بگو: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» [۹۴۱]، و گفت: وقتی کاری رسول خدا ص را به مشکل میانداخت این را میگفت میافزاید: و حجاج نمیتوانست به وی نزدیک شود. این چنین در الکنز (۳۰۰/۱) آمده است.
[۹۴۰] حسن لغیره. خرائی در مکارم الاخلاق (۱۰۳۶) از عبدالله بن جعفر از علی و به مانند آن ترمذی (۳۵۰۴) از طریق حارث الاعور. حارث ضعیف است. در سند خرائطی نیز ابن لهیعة است که ضعیف است. اما حدیث دارای شواهد است. [۹۴۱] حسن. ابن حبان (۶۹۲۹) احمد (۱/ ۲۰۶).
ابن ابی شیبه از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: وقتی نزد پادشاه ترسناکی آمدی، که از قهر و خشم وی در قبال خود میترسیدی بگو: «الله أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، أَعَز مِنْ خَلْقِهِ جَمِيعًا، اللَّهُ أَعَزُّ مِمَّا أَخَافُ وَأَحْذَرُ، أَعُوذُ بِاللَّهِ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ، الْمُمْسِكِ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ أَنْ تَقَعْنَ عَلَى الأَرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ، مِنْ شَرِّ عَبْدِكَ فُلانٍ وَجُنُودِهِ، وَأَتْبَاعِهِ وَأَشْيَاعِهِ مِنَ الْجِنِّ وَالإِنْسِ، اللهم كُنْ لِي جَارًا مِنْ شَرِّهِمْ، جَلَّ ثَنَاؤُكَ، وَعَزَّ جَارُكَ، وَتَبَارَكَ اسْمُكَ، وَلا إِلَهَ غَيْرُكَ»، ترجمه: «خدا بزرگ است، خدا بزرگ است، خداوند از همه خلقش با عزتتر است، خداوند از آنچه میترسم و حذر مینمایم با عزتتر است، به خداوندی که معبودی جز وی نیست، ذاتی که نگه دارنده آسمانهای هفتگانه است، تا بر زمین نیفتند مگر به اجازهاش، از شر بنده ات فلان و عساکرش و پیروانش و کسانی که در دنبالش از جن و انس قرار دارند پناه میبرم، بار خدایا، پناه دهندهام از شر آنان باش، ثناء و ستایشت بزرگ و برتر است، و کسی در پناهت باشد با عزت است، اسمت با برکت است و خدایی جز تو نیست»، سه بار [۹۴۲]. این چنین در الکنز (۳۰۰/۱) آمده است. و طبرانی این را از ابن عباس به مانند آن، با فرق اندک در الفاظ روایت نموده است، و رجال آن رجال صحیحاند، چنان که هیثمی (۱۳۷/۱۰) گفته است، و بخاری این را در الادب المفرد (ص۱۰۴) از ابن عباس به مثل آن روایت کرده است.
[۹۴۲] صحیح. طبرانی (۱۰/ ۲۵۸) هیثمی (۱۰/ ۱۳۷) می گوید: رجال آن رجال صحیحاند.
ابن ابی شیبه و ابن جریر از ابن مسعود س روایت نمودهاند که گفت: وقتی بر یکی از شما پادشاهی بود، که از کبر و ظلم وی میترسید باید بگوید: «اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ، وَرَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، كُنْ لِي جَارًا مِنْ فُلان واحزابه وأشاعه مِنْ الْجِنِّ وَالإِنْسِ يفرطوا على وأن يطغوا، عَزَّ جَارُكَ، وَجَلَّ ثَنَاؤُكَ، وَلا إِلَهَ غَيْرُكَ»، ترجمه: «بار خدایا، ای پروردگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ، از تجاوز و ظلم فلان، لشکریان وی و پیروانش، از انس و جن، پناهم بده، پناهنده ات با عزت است و ثنا و ستایشت بزرگ است و معبودی جز تو نیست»، به این صورت از وی چیزی به شما نمیرسد که بدش برید. این چنین در الکنز (۳۰۰/۱) آمده است. و بخاری در الادب المفرد (ص۱۰۴) از ابن مسعود این را به شکل موقوف به معنای آنچه گذشت و مختصرتر از آن روایت نموده است.
و طبرانی از ابن مسعود به شکل مرفوع روایت نموده که: وقتی یکی از شما از پادشاه ترسید باید بگوید... و آن را متذکر شده، و در روایت وی آمده: «كن لى جارا من شر فلان بن فلان - همان كسى را ذكر كند كه اراده دارد - وشر الجن والانس واتباعهم آن يفرط على احد منهم، عز جارك وجل ثناؤك، ولا إله غيرك». هیثمی (۱۳۷/۱۰) میگوید: در این جناده بن اسلم آمده، ابن حبان وی را ثقه دانسته، و غیر وی ضعیفش دانستهاند، ولی بقیه رجال آن رجال صحیحاند.
ترمذی (۱۹۵/۲) از ابووائل از علی س روایت نموده که: مکاتبی نزدش آمد و گفت: من از به دست آوردن مبلغ کتابتم عاجز آمدهام، بنابراین کمکم نما، گفت: آیا به تو کلماتی را نیاموزم، که رسول خدا ص آنها را به من آموخته است؟ اگر مثل کوه صیر بر گردن تو دین باشد، خداوند آن را از طرفت ادا مینماید: گفت: بگو: «اللَّهُمَّ اكْفِنِي بِحَلاَلِكَ عَنْ حَرَامِكَ وَأَغْنِنِي بِفَضْلِكَ عَمَّنْ سِوَاكَ»، ترجمه: «بار خدایا، به حلالت از حرامت کفایتم را نما، و به فضلت از غیر خودت بینیازم ساز» [۹۴۴]. ترمذی میگوید: این حدیث حسن و غریب است.
[۹۴۳] مکاتب غلامی است که با صاحبش موافقت نموده باشد که به او مقداری مال بدهد تا در بدل آن آزاد گردد. [۹۴۴] حسن. ترمذی (۳۵۶۳) آلبانی آن را حسن دانسته است.
ابوداود (۳۷۰/۲) از ابوسعید خدری س روایت نموده، که گفت: روزی رسول خدا ص داخل مسجد گردید، ناگهان با مردی از انضار برخورد، که به او ابوامامه گفته میشد، (و در مسجد نشسته بود)، فرمود: «ای ابوامامه، چرا تو را در غیر وقت نماز در مسجد نشسته میبینم؟» گفت: رنجها و فکرهایی فرایم گرفتهاند، و دینهایی بر من است ای رسول خدا، فرمود: «آیا برایت کلامی نیاموزانم، که وقتی آن را بگویی، خداوند ﻷ رنجت را از میان ببرد، و دینت را از طرف تو ادا نماید؟» میافزاید گفت: آری، ای رسول خدا، فرمود: «وقتی صبح نمودی و بیگاه نمودی بگو: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْهَمِّ وَالْحَزَنِ وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ الْعَجْزِ وَالْكَسَلِ وَأَعُوذُ بِكَ مِنَ وَالْبُخْلِ والْجُبْنِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ غَلَبَةِ الدَّيْنِ وَقَهْرِ الرِّجَالِ»، «بار خدایا! من به تو از رنج و اندوه پناه میبرم، و به تو از ناتوانی و سستی پناه میجویم، و به تو از بخل و بزدلی پناه میبرم، و به تو از غلبه دین و قهر و خشم مردان پناه میبرم». میافزاید: این را گفتم، و خداوند اندوهم را از من دور نمود و دینم را از من ادا کرد [۹۴۵].
[۹۴۵] ضعیف. ابوداوود (۱۵۵۵) آلبانی آن را ضعیف دانسته است.
طبرانی از معاذبن جبل س روایت نموده که: پیامبر ص روز جمعه از وی جستجو به عمل آورد، هنگامی که رسول خدا ص نمازش را گزارد، نزد معاذ آمده گفت: «ای معاذ چرا من تو را نمیبینم؟» پاسخ داد: ای رسول خدا، از یهودیی نزدم یک وقیه طلاست، به سویت بیرون شدم ولی مرا از تو بازداشت و نگاهم نمود، رسول خدا ص به او گفت: «ای معاذ، آیا به تو دعایی نیاموزم که به آن دعا نمایی؟ اگر بر تو دینی چون صیر باشد آن را از تو ادا نماید - صیر کوهی است در یمن -، ای معاذ خداوند را دعا کن و بگو: «اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ، وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ، وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ، وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكِ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ، وتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ، وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ، وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ، وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ رَحْمَنَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَرَحِيمَهُمَا، تُعْطِي مَنْ تَشَاءُ مِنْهُمَا، وتَمْنَعُ مَنْ تَشَاءُ، ارْحَمْنِي رَحْمَةً تُغْنِيني بِهَا عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاكَ»، «بار خدایا، خداوند سلطنت و پادشاهی، پادشاهی را برای هر کی را خواهی میدهی، و پادشاهی را از هر کسی خواهی باز میگیری و هر کسی را خواهی عزت میدهی و هر که را خواهی خوار و ذلیل میگردانی، همه نیکی به دست توست، و تو بر هر چیز توانایی، شب را در روز میدرآری، و روز را در شب میدرآری، و زنده را از مردهمی برآری، و مرده را از زنده میبرآری، و هر کسی را خواهی بیشمار روزی میدهی. ای رحمان دنیا و آخرت و رحیم آن دو، برای کسی که بخواهی از آن دو میدهی و از کسی که بخواهی باز میداری، بر من رحم نما، چنان رحمتی که به آن از رحمت ما سوایت غنیم گردانی» [۹۴۶]. هیثمی (۰۱۸۶/۱۰) میگوید: در این نصربن مرزوق آمده، و وی را نشناختم، ولی بقیه رجال آن ثقهاند، مگر این که سعیدبن مسیب از معاذ نشنیده است.
و نزد طبرانی در الصغیر از انس بن مالک س روایت است که گفت: رسول خدا ص به معاذ گفت: «آیا به تو دعایی نیاموزم که به آن دعا کنی؟ اگر برگردنت مثل کوه احد دین باشد خداوند آن را از طرف تو ادا نماید، ای معاذ بگو: «اللهم مالك الـملك...» و آن را متذکر شده، مگر اینکه وی این را متذکر شنده: «تولج الليل» تا آخرش، و در روایت وی آمده: «رحمان الدنيا والاخرة، تعطيهما من تشاء، وتمنع منهما من تشاء»، ترجمه: «مهربان دنیا و آخرت، آنها را برای کسی بخواهی میدهی، کسی را بخواهی از آنها باز میداری» [۹۴۷]... و مثل آن را ذکر کرده است، هیثمی (۱۸۶/۱۰) میگوید: رجال آن ثقهاند.
[۹۴۶] ضعیف. طبرانی. سند آن منقطع است. نگا: المجمع (۱۰/ ۱۸۶). [۹۴۷] صحیح. طبرانی در الصغیر (۱/ ۲۰۱) و هیثمی (۱۰/ ۱۸۶) و رجال آن ثقه هستند.
ترمذی (۱۹۶/۲) از ابن عباس س روایت نموده، که وی گفت: در حالی که ما نزد رسول خدا ص بودیم، ناگهان علی بن ابی طالب س نزدش آمد و گفت: پدر و مادرم فدایت، این قرآن از سینهام رفته است، و خود را بر آن قادر احساس نمیکنم، رسول خدا ص به او گفت: «ای ابوالحسن، آیا کلماتی به تو نیاموزم، که خداوند به آنها برایت نفع رساند، و برای کسی [نفع رساند] که به او بیاموزی، و آنچه را در سینه ات فرا گرفتهای، ثابت بسازد؟» پاسخ داد: آری، ای رسول خدا، آن را به من بیاموز، فرمود: «وقتی شب جمعه فرارسید، اگر توانستی در ثلث آخر شب برخیز چون آن ساعتی است که ملائک در آن حاضر میباشند، و دعا در آن مستجاب است، و برادرم یعقوب به پسرانش گفت: ﴿سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَكُمۡ رَبِّيٓ﴾ [یوسف: ۹۷]، هدفش این است که تا شب جمعه بیاید، و اگر نتوانستی در وسط آن برخیز، و اگر نتوانستی در اول آن برخیز و چهار رکعت نماز بگزار، در رکعت اول سوره حمد و یاسین را بخوان، در رکعت دوم سوره حمد و حم الدخان را بخوان، و در رکعت سوم سوره حمد و الم تنزیل السجده را بخوان، و در رکعت چهارم سوره حمد و تبارک المفصّل را بخوان، وقتی از تشهد فارغ شدی ستایش خداوند را به جای آر، و بر خداوند ثنا را نیکو دار، و بر من درود بفرست - و آن را نیکو انجام ده - و هم چنان بر سایر انبیا درود بفرست، و برای مردان و زنان مومن و برادرانت که در ایمان بر تو سبقت نمودهاند آمرزش بطلب، و بعد در آخر آن بگو: «اللَّهُمَّ ارْحَمْنِي بِتَرْكِ الْمَعَاصِي أَبَدًا مَا أَبْقَيْتَنِي، وَارْحَمْنِي أَنْ أَتَكَلَّفَ مَا لاَ يَعْنِينِي، وَارْزُقْنِي حُسْنَ النَّظَرِ فِيمَا يُرْضِيكَ عَنِّي، اللَّهُمَّ بَدِيعَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ ذَا الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ وَالْعِزَّةِ الَّتِي لاَ تُرَامُ، أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ بِجَلاَلِكَ وَنُورِ وَجْهِكَ أَنْ تُلْزِمَ قَلْبِي حِفْظَ كِتَابِكَ كَمَا عَلَّمْتَنِي، وَارْزُقْنِي أَنْ أَتْلُوَهُ عَلَى النَّحْوِ الَّذِي يُرْضِيكَ عَنِّي، اللَّهُمَّ بَدِيعَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ ذَا الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ وَالْعِزَّةِ الَّتِي لاَ تُرَامُ أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَنُ بِجَلاَلِكَ وَنُورِ وَجْهِكَ أَنْ تُنَوِّرَ بِكِتَابِكَ بَصَرِي، وَأَنْ تُطْلِقَ بِهِ لِسَانِي وَأَنْ تُفَرِّجَ بِهِ عَنْ قَلْبِي، وَأَنْ تَشْرَحَ بِهِ صَدْرِي، وَأَنْ تَغْسِلَ بِهِ بَدَنِي، لأَنَّهُ لاَ يُعِينُنِى عَلَى الْحَقِّ غَيْرُكَ وَلاَ يُؤْتِيهِ إِلاَّ أَنْتَ وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»، بار خدایا، مرا به ترک گناهان به صورت مطلق تا وقتی باقیم میمانی رحم فرما، و رحمم نما تا به چیزی تکلیف ننمایم که برایم ارتباط و نفع ندارد، و برایم حسن نظر در آنچه از من راضیت میسازد، نصیب فرما، بار خدایا، آفریننده آسمانها و زمین، صاحب عظمت و بزرگی و عزتی که قصد آن کرده نمیشود [۹۴۸]، از تو سئوال میکنم، ایاللَّه و ای رحمن، به عظمت و بزرگیت و نور و جهت که قلبم را استطاعت حفظ کتابت را عنایت فرما، چنان که آن را به من آموختی، و به من این توانایی را نصیب گردان، که آن را همانطوری تلاوت نمایم که تو را از من راضی میسازد، بار خدایا، آفریننده آسمانها و زمین، صاحب عظمت و بزرگی و عزتی که قصد آن کرده نمیشود، از تو سئوال میکنم، ای اللَّه و ای رحمان، به عظمت و بزرگیت و به نور و جهت، که با کتابت دیدهام را منور سازی، زبانم را به آن روان گردانی، قلبم را به آن شادمان سازی، سینهام را به آن بازسازی و بدنم را به آن غسل دهی، چون غیر از تو مرا به حق کمک نمیکند، و نه غیر از تو کسی این را میدهد، و هیچ کسی از توانایی و قوت جز خداوند بلندمرتبه و بزرگ برخوردار نیست، ای ابوالحسن این را سه جمعه، یا پنج یا هفت جمعه انجام میدهی، به اجازه خدا دعایت قبول میشود، سوگند به ذاتی که مرا بر حق فرستاده است، هر مؤمنی که این را انجام دهد هرگز خطا نمیشود». ابن عباس میگوید: به خدا سوگند، علی فقط پنج یا هفت (جمعه) را سپری نموده بود که: در همچو مجلس نزد رسول خدا ص آمد گفت: ای رسول خدا من در گذشته چهار آیه یا نزدیک به آن فرا را میگرفتم، و وقتی آن را پیش خودم میخواندم از نزدم پراکنده میشدند و امروز من چهل آیه یا نزدیک به آنرا فرا میگیرم و وقتی آنرا پیش خودم میخوانم انگار که کتاب خدا در پیش چشمانم است، و حدیث را میشنیدم، وقتی میخواستم آن را تکرار نمایم از نزدم فراموش میشد ولی امروز احادیث را میشنوم و وقتی آنها را بیان مینمایم حرفی از آنها را نمیگذارم، آن گاه رسول خدا ص به او گفت: «ابوالحسن، سوگند به پروردگار کعبه که مؤمن هستی» [۹۴۹]. ترمذی میگوید: این حدیث حسن غریب است.
[۹۴۸] یعنی هیچ کسی از مخلوقات قصد رسیدن را به آن مرتبه نمیکند زیرا از دائره توانش بالا و برتر است. م. [۹۴۹] موضوع (دورغین). ترمذی (۳۵۷۰) آلبانی آن را موضوع دانسته است.
احمد در الزهد از حسن روایت نموده، که گفت: ابوبکر س در دعایش میگفت: «اللهم إني اسالك الذي هو خير في عاقبة امري، اللهم اجعل ما تعطيني (من) الخير رضوانك والدرجات العلى في جنات النعيم» ترجمه: «بار خدایا، من از تو آنچه را میخواهم، که در فرجام کارم خیر باشد، بار خدایا، آنچه از خیر را به من میدهی، آن را رضایتت و درجههای بلند در جنتهای نعیم بگردان» [۹۵۰]. و نزد سعیدبن منصور و غیر وی از معاویه بن قره روایت است که ابوبکر صدیق در دعایش میگفت: «اللهم اجعل خير عمري اخره، وخير عملي خواتمه، وخير ايامي يوم القاك». ترجمه: «بار خدایا، خیر عمرم آخرش را بگردان، و خیر عملم عملهای آخری ام را بگردان، و بهترین روزهایم روزی را بگردان که با تو ملاقات میکنم». این چنین در الکنز (۳۰۳/۱) آمده است.
ابن ابی الدنیا از عبدالعزیز بن سلمه ماجشون روایت نموده، که گفت: کسی که تصدیقش میکنم برایم حدیث بیان نموده، که ابوبکر صدیق در دعایش میگفت: «سالك تمام النعمة في الاشياء كلها، والشكر لك عليها حتى ترضى وبعدالرضا، والخيرة في جميع ما يكون فيه الخيرة بجميع ميسور الامور كلها لا بمعسورها يا كريم». ترجمه: «من از تو نعمت کامل در همه چیزها را سئوال میکنم، و هم چنان توفیق شکرگزاری را برایت در مقابل این نعمت تا راضی شوی، و هم چنان بعد از رضایت مندیت، و از تو خیر میطلبم در همه آنچه در آن خیر است، البته با همه آسانی کارها نه با مشکلات و دشواریهای آن، ای کریم» [۹۵۱].
و نزد وی هم چنان از ابویزید مدائنی روایت است که گفت: از دعای ابوبکر صدیق این بود: «اللهم هب لي ايمانا ويقينا ومعافاة ونية»، ترجمه: «بار خدایا برایم ایمان، یقین، عافیت و نیت ببخش». این چنین در الکنز (۳۰۳/۱) آمده است.
[۹۵۰] احمد در (الزهد) و ابن ابی شیبة (۶/ ۶۰) سند آن منقطع است زیرا حسن بصری از ابوبکر نشنیده است. [۹۵۱] در سند آن جهالت است زیرا عبدالعزیز بن سلمه نام مردی را که از او روایت کرده است نیاورده.
ابن ابی شیبه و ابونعیم در الحلیه از عمر س روایت نمودهاند که میگفت: «اللهم إني أعوذ بك أن تأخذني على غرة أو تذرني في غفلة أو تجعلني من الغافلين». ترجمه: «بار خدایا، من به تو پناه میبرم از این که مرا در غفلت مؤاخذه کنی، یا در غفلت بگذاری ام یا از غافلین بگردانیام».
و نزد احمد در الزهد ازحسن روایت است که عمر س میگفت: «اللهم اجعل عملي صالحا، واجعله لك خالصا، ولا تجعل لا حد فيه شيئا»، ترجمه: «بار خدایا، عملم را صالح گردان، و آن را برای خودت خالص گردان، و برای هیچ کسی در آن چیزی مگردان». و نزد ابن سعد و بخاری در الادب از عمروبن میمون روایت است که: عمربن خطاب در دعایش که به آن دعا مینمود میگفت: «اللهم توفني مع الابرار، ولا تجعلني في الاشرار، وقني عذاب النار، والحقني بالاخيار». ترجمه: «بار خدایا، مرا با نیکان بمیران، و در اشرار مگردانم، و از عذاب آتش نگاهم دار، و به برگزیدگان محلقم ساز».
و نزد احمد در الزهد از ابوالعالیه روایت است که گفت: غالب اوقات از عمربن خطاب میشنیدم که میگفت: «اللهم عافنا واعف عنا». ترجمه: «بار خدایا، عافیتمان ده، و از ما درگذر». این چنین در الکنز (۳۰۳/۱) آمده است.
و نزد ابن سعد و ابونعیم در الحلیه از حفصه ل روایت است که وی از پدرش شنید که میگفت: «اللهم ارزقني قتلا في سبيلك، ووفاة في بلد نبيك». ترجمه: «بار خدایا، شهادت در راهت را، و وفات در شهر پیامبرت را نصیبم بگردان»، گفتم: این چگونه ممکن است؟ گفت: خداوند هر جایی بخواهد امرش را در همانجا میآورد و جاری میسازد.
و نزد ابن ابی حاتم از عمر روایت است که وی گفت: «اللهم اغفر لي ظلمي وكفري». ترجمه: «بار خدایا، ظلم و کفرم را برایم ببخشای»، گویندهای گفت: ای امیرالمؤمنین، ظلم را دانستیم هدف از کفر چیست؟ پاسخ داد: «إن الإنسان لظلوم كفار»، ترجمه: «انسان ظالم و ناسپاس است».
و نزد لالکائی از ابوعثمان نهدی روایت است که گفت: از عمربن خطاب در حالی که در خانه کعبه طواف مینمود شنیدم که میگفت: «اللهم إن كنت كتبتنى في السعادة فأثبتني فيها وإن كنت كتبتني في الشقاوة فامحني منها ، وأثبتنى في السعادة، فإنك تمحو ما تشاء وتثبت وعندك أم الكتاب». ترجمه: «بار خدایا، اگر مرا در اهل سعادت نوشتهای، در آن ثابتم دار، و اگر مرا در اهل بدبختی نوشتهای، از آن محوم نما، و در اهل سعادت ثابتم ساز، چون تو آنچه را خواهی محو مینمایی و آنچه را خواهی ثابت نگه میداری، و کتاب اساس نزد توست». این چنین در الکنز (۳۰۴/۳) آمده است. و عبدبن حمید، ابن جریر و ابن منذر این را کوتاهتر از آن روایت کردهاند. چنانکه در الکنز (۳۰۴/۱) آمده است.
و ابن سعد (۳۱۹/۳) از سائب بن یزید از پدرش روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب را در دل شب در مسجد رسول خدا ص در زمان [عام] الرماده [۹۵۲] دیدم که نماز میخواند و میگفت:
«اللهم لاتهلكنا بالسنين، وارفع عنا البلاء». ترجمه: «بار خدایا، ما را به قحطی هلاک مساز، و مصیبت و آزمایش را از ما بردار و این کلمه را تکرار مینمود».
و نزد وی (۳۲۰/۳) هم چنان از وی روایت است که گفت: بر تن عمربن خطاب در زمان رماده ازاری را دیدم که شانزده پیوند داشت، و چادرش پنج [۹۵۳] و یک وجب بود، و میگفت: «اللهم لا تجعل هلكة امة محمد ص على رجلى». ترجمه: «بار خدایا، هلاکت امت محمد ص را بر پاهای من مگردان».
بخاری، مالک، ابن راهویه و ابونعیم در الحلیه - که آن را صحیح دانسته - از زیدبن اسلم از پدرش روایت نمودهاند که عمربن خطاب میگفت: «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ قَتْلِي بِيَدِ رَجُلٍ صَلَّى ركعة أو سَجْدَةً وَاحِدَةً، يُحَاجُّنِي بِهَا عِنْدَكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». ترجمه: «بار خدایا، قتلم را به دست مردی مگردان، که یک رکعت نماز خوانده یا یک سجده نموده باشد، که به آن در روز قیامت نزدت در مقابلم حجت ودلیل بیاورد» [۹۵۴]. این چنین در المنتخب (۴۱۳/۴) آمده است.
و ابونعیم در الحلیه (۵۴/۱) از سعیدبن مسیب روایت نموده که: عمربن خطاب سنگریزههایی را جمع نمود، بعد از آن گوشهای از جامهاش را بر آن پهن نمود، و بر پشت بر آن خوابید، آن گاه دستهایش را بهسوی آسمان بلند نمود و گفت: «اللَّهُمَّ كَبِرَتْ سِنِّي وَضَعُفَتْ قُوَّتِي وَانْتَشَرَتْ رَعِيَّتِي فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ غَيْرَ مُضَيِّعٍ وَلَا مُفَرِّطٍ». ترجمه: «بار خدایا، سنم بزرگ شده، قوتم ضعیف گردیده و رعیتم منتشر شده [۹۵۵]، بنابراین مرا بهسوی خودت در حالی قبض نما، که نه حقی را ضایع کرده باشم و نه هم دچار افراط و از حد گذری شده باشم».
و نزد وی (۵۳/۱) از اسودبن هلال محاربی روایت است که گفت: هنگامی که عمربن خطاب به خلافت برگزیده شد، به منبر بلند شد و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم من دعا میکنم آمین بگویید: «اللهم إني غليظ فليني، وشحيح فسخني وضعيف فقوني»، ترجمه: «بار خدایا، من غلیط و درشتم نرمم ساز، و بخلیم سخیم ساز، و ضعیفم قوی ام گردان».
و ابویعلی به اسناد صحیح از سعیدبن مسیب روایت نموده، که گفت: عمر وقتی بر جنازهای نماز میگزارد میگفت: این بنده ات حالا از دنیا دست کشیده و آن را برای اهل آن گذاشته، و بهسوی تو نیازمند گردیده است، و تو از وی بینیاز هستی، وی شهادت میداد که: معبود بر حقی به جز خدا نیست، و محمد بنده و رسول توست، «اللهم اغفرله وتجاوز عنه والحقه بنبيه»، ترجمه: «بار خدایا، برایش بیامرز، از وی درگذر، و به نبی اش محلقش گردان». این چنین در الکنز (۱۱۳/۸) آمده است.
و نزد بیهقی از کثیربن مدرک روایت است که: وقتی بر مرده خاک افکنده میشد عمر س میگفت: «اللهم اسلم اليك الاهل والـمال والعشيرة وذنبه عظيم فاغفرله». ترجمه: «بار خدایا، خانواده، مال و اقارب را برای تو سپرده و گناهش بزرگ است، پس برایش بیامرز». این چنین در الکنز (۱۱۹/۹) آمده است.
[۹۵۲] عام الرماده خشک سالی و قحطیی بود که در زمان خلافت عمر س به وقوع پیوست. م. [۹۵۳] این چنین در کتاب آمده است و شاید مراد پنج گز و یک وجب باشد. م. [۹۵۴] صحیح. ابونعیم (۱/ ۵۳) و مالک در کتاب الجهاد (۳۰). [۹۵۵] یعنی چون خلافت اسلامی فراخ و بزرگ گردیده بنابراین رعیتم در اطراف عالم منتشر شدهاند. م.
قاضی یوسف از علی س روایت نموده، که وی میگفت: «أعوذُ بِكَ مِنْ جَهْدِ الْبَلَاءِ، وَدَرَكِ الشَّقَاءِ، وَشَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ وأعوذبك من السحن والقيد والسوط». ترجمه: «به تو از سختی و مشقت آزمایش، درک بدبختی و خنده دشمنان پناه میبرم، و به تو از زندان، در بند افتادن و تازیانه خوردن پناه میبرم». این چنین در الکنز (۳۰۴/۱) آمده است. و نزد دینوری از سفیان ثوری روایت است که گفت: به من خبر رسیده که علی بن ابی طالب دعا مینمود: «اللهم أن ذنوبي لا تضرك، وآن رحمتك اياى لا تنقصك». ترجمه: «بار خدایا، گناهانم به تو ضرر نمیرساند، و رحمتت به من تو را کم نمیسازد». این چنین در الکنز (۳۰۵/۱) آمده است.
ابن نجار از علی روایت نموده، که وی وقتی ماه نو را میدید میگفت: «اللهم إني أسألك خير هذا الشهر وفتحه ونصره وبركته ورزقه ونوره وطهوره وهداه، وأعوذ بك من شره وشر ما فيه وشر ما بعده». ترجمه: «بار خدایا، من از تو خیر این ماه، فتحش، نصرتش، برکتش، رزقش، پاکیش و هدایتش را میطلبم، و به تو از شرش، شر آن چه در آن هست و شر ما بعدش پناه میبرم». این چنین در الکنز (۳۲۶/۴) آمده است.
و بیهقی از عمربن سعید نخعی روایت نموده، که گفت: پشت سر علی ابن علی طالب بر ابن مکنف نماز گزاردم، وی بر او چهار بار تکبیر گفت، و یک بار سلام داد، باز وی را در قبرش داخل نمود و گفت: «اللهم عبدك وولد عبديك، نزل بك وأنت خير منزول به، اللهم وسع له مدخله، واغفرله ذنبه، فانا لا نعلم الا خيرا وأنت أعلم، كان يشهد أن لا إله إلا انت وأن محمدا رسول الله». ترجمه: «بار خدایا، بندهات است، و فرزند بندگانت، نزد تو پایین آمده است، و تو بهترین کسی هستی که نزدش پایین آمدن میسزد، بار خدایا، مدخلش را برایش وسیع بگردان، گناهش را برایش بیامرز، و ما جز خیر نمیدانیم، و تو خودت داناتری، وی شهادت میداد، که خدایی جز تو نیست و محمد رسول خداست». این چنین در الکنز (۱۱۹/۸) آمده است.
ابن جریر از ابوالهیاج اسدی روایت نموده، که گفت: بیتاللَّه را طواف مینمودم، مردی را دیدم که میگوید: «اللهم قني شح نفسي». ترجمه: «بار خدایا، مرا از بخل نفسم نگه دار». و بر این نمیافزود، من این مسئله را به او یادآوور شدم، گفت: وقتی از بخل نفسم نگه داشته شوم، دزدی نمیکنم، زنا نمینمایم و اینطور نمیکنم. ناگهان دانستم که این مرد عبدالرحمن بن عوف س است. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۳۹/۴) آمده است.
ابن ابی شیبه از ابوعبیده [۹۵۶] روایت نموده، که گفت: عبداللَّه س پرسیده شد: در شبی که رسول خدا ص به تو گفت: «سئوال کن به تو داده میشود کدام دعا را نمودی؟ گفت: گفتم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَانًا لا يَرْتَدُّ، وَنَعِيمًا لا يَنْفَدُ، وَمُرَافَقَةَ نَبِيِّكَ فِي أَعْلَى دَرَجَةِ ألجنة، جنة الْخُلْدِ». ترجمه: «بار خدای، من از تو ایمانی میخواهم، که به ارتداد نینجامد و نعمتی که پایان نیابد و همراهی نبی ات را در بلندترین درجه جنت، جنت برین» [۹۵۷]. این چنین در الکنز (۳۰۷/۱) آمده است. و ابن عساکر این را از کمیل از عمر س با زیاده نمودن قصه نمازش و دعایش، چنانکه در المنتخب (۲۳۶/۵) آمده، روایت کرده است.
و ابونعیم این را در الحلیه (۱۲۷/۱) از ابوعبیده از پدرش روایت نموده، که گفت: در حالی که من شبی نماز میگزاردم، ناگهان پیامبر ص ابوبکر و عمر ب از پهلویم عبور نمودند، نبی خدا ص گفت: «سئوال کن به تو داده میشود، عمر میگوید: بعد از آن من به سویش به راه افتادم، عبداللَّه گفت: من دعایی دارم، که حاضر نیستم آن را فرو گذارم: «اللهم إني أسالك ايمان لا يبيد...» و مثل آن را متذکر شده و افزوده: «وَقُرَّةَ عَيْنٍ لا تَنْقَطِعُ». ترجمه: «بار خدایا، من از تو ایمان میخواهم که از بین نرود... و روشنی چشمی که قطع نشود» [۹۵۸].
و در روایت دیگری نزد وی از عون بن عبداللَّه روایت است که گفت: آن گاه ابوبکر بهسوی عبداللَّه برگشت و گفت: دعایی را که همین پیشتر مینمودی، برایم تکرار نما، گفت: خداوند را ستودم و به بزرگی یاد کردم و بعد از آن گفتم: «لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ وَعْدُكَ حَقٌّ، وَلِقَاؤُكَ حَقٌّ، وَالْجَنَّةُ حَقٌّ، وَالنَّارُ حَقٌّ، وَرُسُلُكَ حَقٌّ، وَالنَّبِيُّونَ حَقٌّ، وَمُحَمَّدٌ ص حَقٌّ». ترجمه: «معبود بر حقی جز تو نیست، وعده ات حق است، ملاقاتت حق است، جنت حق است، آتش حق است، رسولانت حقاند، کتابت حق است، انبیا حقاند و محمد ص حق است» [۹۵۹]. ابونعیم (۱۲۸/۱) میگوید: این را سعیدبن ابی حسام از شریک روایت کرده و سعیدبن مسیب را در میان عون و عبداللَّه داخل گردانیده، و باز آن را از طریق وی روایت نموده است.
و بخاری در الادب المفرد (ص۹۳) از شقیق روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بیشتر با این کلمات دعا مینمود: «ربنا أصلح بيننا، واهدنا سبل الإسلام، ونجنا من الظلمات إلى النور، واصرف عنا الفواحش ما ظهر منها وما بطن، وبارك لنا في أسماعنا وأبصارنا وقلوبنا وأزواجنا وذرّياتنا، وتب علينا إنك أنت التواب الرحيم، واجعلنا شاكرين لنعمتك، مثنين بها، قائلين بها، وأتممها علينا». ترجمه: «پروردگارا، در میان ما اصلاح آور، به راههای اسلام هدایت نما، از تاریکیها بهسوی نور نجات بخش، فواحش آشکار و پنهان را از ما برگردان، برای ما در گوشهای مان، چشمهای مان، قلبهای مان، همسرهایمان و ذریههایمان برکت بده و توبه ما را بپذیر، به درستی تو قبول کننده توبه و مهربان هستی، و ما را در مقابل نعمتت شکرگزار بگردان، که آن را توصیف نماییم، آن را بر زبان آریم و آن را برای ما کامل گردان» [۹۶۰].
و طبرانی از ابوالحوص روایت نموده، که گفت: از عبداللَّه - یعنی ابن مسعود - شنیدم که به این دعا، دعا مینمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بنعْمَتِكَ السَّابِغَةِ الَّتِي أَنْعَمْتَ بِهَا، وَبَلائِكَ الَّذِي ابْتَلَيْتَنِي، وَبِفَضْلِكَ الَّذِي أَفْضَلْتَ عَلَيَّ أَنْ تُدْخِلَنِي الْجَنَّةَ، اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِفَضْلِكَ، وَمَنِّكَ وَرَحْمَتِكَ». ترجمه: «بار خدایا، من تو را به همان نعمت کاملت که بر من انعام نمودهای، و به همان آزمایشت که مرا به آن آزمودهای و به فضلت که بر من ارزانی فرمودهای سئوال میکنم که داخل جنتم نمایی، بار خدایا، مرا به فضل، احسان و رحمتت داخل جنت گردان». هیثمی (۱۸۵/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
و نزد وی همچنان از ابوقلابه از ابن مسعود س روایت است که وی میگفت: «اللهم إن كنت كتبتني في أهل الشقاء فامحني وأثبتني في أهل السعادة». ترجمه: «بار خدایا، اگر مرا در اهل بدبختی نوشته باشی از آن محوم گردان، و در اهل سعادت ثابتم ساز» [۹۶۱]. هیثمی میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، مگر این که ابوقلابه ابن مسعود را درک ننموده است.
و نزد وی هم چنان از عبداللَّه بن عکیم روایت است که: ابن مسعود دعا مینمود: «اللَّهُمَّ زِدْنِي إِيمَانًا وَيَقِينًا وَفَهْمًا، أَوْ قَالَ: وَعِلْمًا». ترجمه: «بار خدایا، برایم ایمان، یقین و فهم - یا گفت: علم - بیفزای» [۹۶۲]. هیثمی (۱۸۵/۱۰) میگوید: اسناد آن جید است.
و زد وی هم چنان از ابووائل روایت است که گفت: روزی، بعد از این که از نماز بامداد برگشتیم از ابن مسعود پرسیدم [۹۶۳] و برای ورود نزدش اجازه خواستیم، گفت: داخل شوید، گفتیم: اندک درنگ میکنیم، ممکن است بعضی از اهل منزل کار داشته باشند، وی تسبیح گویان آمد و گفت: گمان نمودید که آل عبداللَّه در غفلت است، بعد از آن گفت: ای کنیز ببین، آیا آفتاب طلوع نموده است، پاسخ داد: نخیر، باز برای وی بار سوم گفت: ببین آیا آفتاب طلوع نموده است، گفت: آری: فرمود: «الحمد لله الذي وهبنا هذااليوم واقالنا فيه عثراتنا – و مىپندارمش گفت - ولم يعذبنا بالنار». ترجمه: «ستایش خدایی راست که این روز را برایمان بخشید، و در آن خطاهایمان را عفو نمود... و با آتش تعذیبمان ننمود». هیثمی (۱۱۸/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
و نزد وی هم چنان از سلیم بن حنظله روایت است که: عبداللَّه - یعنی ابن مسعود - نزدیک بازار آمد و گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِهَا وَخَيْرِ أَهْلِهَا، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا وَشَرِّ أَهْلِهَا». ترجمه: «بار خدا، من از تو خیر آن و خیر اهلش را میطلبم، و به تو از شر آن و شر اهلش پناه میبرم» [۹۶۴]. هیثمی (۱۲۹/۱۰) میگوید: طبرانی این را به شکل موقوف روایت نموده، و رجال آن، غیر سلیم بن حنظله که ثقه میباشد، رجال صحیحاند.
و نزد وی هم چنان از قتاده روایت است که گفت: ابن مسعود س وقتی میخواست داخل قریهای شود میگفت: «اللهم رب السماوات وما أظلت، ورب الشياطين وما أضلت، ورب الرياح وما أذرت، أسالك خيرها وخير ما فيها، وأعوذ بك من شرها وشر ما فيها». ترجمه: «بار خدایا، پروردگار آسمانها و آنچه را سایه نمودهاند، پروردگار شیطانها و آن چه را گمراه نمودهاند و پروردگار بادها و آن چه را به هوا بلندنموده و پراکنده ساختهاند، من از تو خیر این و خیر آنچه را در آن هست سئوال میکنم، و به تو از شر آن و شر آنچه در آن هست پناه میبرم» [۹۶۵]. هیثمی ۰۱۳۵/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، مگر این که قتاده ابن مسعود را درک ننموده است.
[۹۵۶] وی پسر عبداللَّه بن مسعود است. [۹۵۷] ضعیف. ابن ابی شیبه و احمد (۱/ ۴۰۰) و حاکم. این حدیث منقطع است زیرا ابوعبیده فرزند عبدالله بن مسعود از پدرش حدیث نشنیده است. [۹۵۸] ضعیف. نگا: حدیث قبل. [۹۵۹] طبرانی (۹/ ۶۸) نگا: المجمع (۹/ ۲۸۸). [۹۶۰] صحیح موقوف. بخاری در ادب المفرد (۳۶۰) آلبانی آن را در صحیح الادب (۴۹۰) صحیح دانسته است. [۹۶۱] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۹/ ۱۸۶) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۸۵) اما ابوقلابه ابن مسعود را درک نکرده است. [۹۶۲] صحیح. طبرانی (۹/ ۱۰۵) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۵۸). [۹۶۳] ممکن درست «آمدم» باشد، اگر این درست باشد، حرف ربط «از» بعد از «برگشتم» باید به «نزد» تبدیل شود. [۹۶۴] صحیح. طبرانی در الکبیر (۹/ ۱۸۱) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۲۹). [۹۶۵] ضعیف. طبرانی (۹/ ۱۷۵) قتاده ابن مسعود را درک نکرده است. نگا: المجمع (۱۰/۱۲۹).
ابونعیم در الحلیه (۲۳۳/۱) از ثوره بن یزید روایت نموده، که گفت: معاذبن جبل وقتی از طرف شب تهجد به جای میآورد، میگفت: «اللَّهُمَّ قَدْ نَامَتِ الْعُيُونُ، وَغَارَتِ النُّجُومُ، وَأَنْتَ حَيٌّ قَيُّومٌ، اللَّهُمَّ طَلَبِي لِلْجَنَّةِ بَطِئٌ، وَهَرَبِي مِنَ النَّارِ ضَعِيفٌ، اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي عِنْدَكَ هُدًى تَرُدُّهُ إِلَيَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ». ترجمه: «بار خدایا، چشمها خوابیدهاند، ستارهها ناپدید شدهاند، و تو زنده و قیوم هستی، بار خدایا، کوشش و طلبم برای جنت سست است، و فرارم از آتش ضعیف است. بار خدایا، برایم نزدت هدایتی بگردان [۹۶۶] که آن را روز قیامت برایم برگردانی و تو وعدهات را خلاف نمینمایی» [۹۶۷]. این را طبرانی روایت نموده، و اسناد آن منقطع است، چنانکه هیثمی (۱۸۵/۱۰) گفته است. ابن اسحاق از طریق عروه از زنی از بنی نجار روایت نموده، که گفت: خانهام از بلندترین خانهها در اطراف مسجد بود، و بلال س از فراز آن هر بامداد برای فجر اذان میداد، سحرگاهان میآمد و در خانه مینشست و انتظار فجر را میکشید، وقتی آن را میدید قامتش را راست مینمود و بعد از آن میگفت: «اللَّهُمَّ أَحْمَدُكَ وَأَسْتَعِينُكَ عَلَى قُرَيْشٍ أَنْ يُقِيمُوا دِينَكَ». ترجمه: «بار خدایا، من تو را میستایم و از تو برای قریش مدد میطلبم که دینت را برپا دارند». میافزاید: بعد از آن اذان میداد، میگوید: به خدا سوگند، من وی را به یاد ندارم که شبی آن کلمات را ترک نموده باشد [۹۶۸]. ابوداود این را به نقل از وی به تنهاییش روایت کرده است. این چنین در البدایه (۲۳۳/۳) آمده است.
و طبرانی از هند - زن بلال - روایت نموده، که گفت: بلال وقتی بر بستر خوابش قرار میگرفت میگفت: «اللَّهُمَّ تَجَاوَزْ عَنْ سَيِّئَاتِي وَاعْذُرْنِي بِعِلاتِي». ترجمه: «بار خدایا، از گناهانم درگذر، و با علت هایم معذورم دار» [۹۶۹]. هیثمی (۱۲۵/۱۰) میگوید: هند را نشناختم، ولی بقیه رجال آن رجال صحیحاند.
[۹۶۶] ممکن درست: «برایم در نزدت عهدی بگردان» باشد. [۹۶۷] منقطع است. طبرانی (۲۰/ ۳۴) سند آن چنانکه در المجمع (۱۰/ ۱۸۵) آمده است منقطع است. [۹۶۸] حسن. ابوداوود (۵۱۹) آلبانی آن را حسن دانسته است. [۹۶۹] ضعیف. طبرانی (۱/ ۳۳۷) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۲۵).
طبرانی از زید بن ثابت س روایت نموده که: وی وقتی برای خوابیدن بر بسترش پهلو میزد میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ غِنَى الأَهْلِ وَالْمَوْلَى، وَأَعُوذُ بِكَ أَنْ تَدْعُوَ عَلَيَّ رَحِمٌ قَطَعْتُهَا». ترجمه: «بار خدایا، من از تو غنای خانواده ومولا را میطلبم، و به تو از این پناه میبرم، که بر من رحمی دعا نماید که قطعش نموده باشم». هیثمی (۱۲۵/۱۰) میگوید: اسناد آن جید است.
و ابن سعد (۶۱۴/۳) از عروه روایت نموده که: سعدبن عباده س دعا مینمود: «اللهم هب لي حــمدا، وهب لي مجدا، لامجد الا بفعال ولا فعال الا بمال، اللهم لا يصلحني القليل ولا اصلح عليه». ترجمه: «بار خدایا، برایم ستایش ببخش، و برایم بزرگی ببخش، بزرگی جز به عمل قابل دست رسی نیست، و عمل جز به مال ممکن نیست، بار خدایا، مال کم مرا اصلاح نمیسازد، و نه من خود را به آن اصلاح کرده میتوانم».
ابونعیم در الحلیه (۲۱۹/۱) از بلال بن سعد روایت نموده، که گفت: ابودرداء س میگفت: «اللهم إني أعوذ بك من تفرقة القلب». ترجمه: «بار خدایا، من به تو از پراندگی قلب پناه میبرم». گفته شد: پراندگی قلب چیست؟ پاسخ داد: این که برایم در هر وادی مال گذاشته شود.
و نزد وی هم چنان (۲۲۰/۱) از اسماعیل بن عبیداللَّه روایت است که: ابودرداء میگفت: «اللهم توفني مع الابرار، ولا تبقني مع الاشرار». ترجمه: «بار خدایا، مرا با نیکان بمیران، و با اشرار باقیم مگذار». و از لقمان بن عامر از ابودرداء روایت است که وی میگفت: «اللهم لا تبتلني بعمل سوء فادعي به رجل سوء». ترجمه: «بار خدایا، مرا به عمل بدی مبتلا مگردان، که بر اثر آن آدم بد خوانده شوم».
و در نزد وی (۲۲۳/۱) هم چنان از حسان بن عطیه روایت است که، ابودرداء میگفت: «اللهم إنی أعوذ بك أن تلعنني قلوب العلماء». ترجمه: «بار خدایا، بمن به تو از این پناه مبرم که قلوب علما لعنتم نمایند». گفته شد: قلبهای ایشان تو را چگونه لعنت مینمایند؟ پاسخ داد: اینکه مرا بد ببینند [و همین لعنت است].
و ابونعیم در الحلیه (۲۲۴/۱) از عبداللَّه بن یزید بن ربیعه دمشقی روایت نموده، که گفت: ابودرداء گفت: در بخش اول شبی به مسجد رفتم، هنگامی که داخل شدم، از پهلوی مردی عبور نمودم که به سجده افتاد بود و میگفت: «اللهم إني خائف مستجير فاجرني من عذابك، وسائل فقير فارزقني من فضلك، لامذنب فاعتذر، ولا ذوقوة فانتصر، ولكن مذنب مستغفر». ترجمه: «بار خدایا، من وحشت زده پناه جویم، برایم از عذابت امان ده، و سئوال کننده بینوایم، از فضلت برایم رزق ده، نه گناهکارم که معذرت بخواهم [۹۷۰]، و نه از قوتی برخوردارم که کامیاب شوم، ولی گناهکارم و مغفرت میطلبم». میگوید: بعد ابودرداء صبح نمود، و آنها را برای یارانش، از بس که خوشش آمده بودند، میاموزانید.
و بخاری در الادب المفرد (ص۹۹) از تمامه بن حزن روایت نموده، که گفت: شیخی را شنیدم که به صدای بلندش فریاد مینمود: «اللهم إني أعوذ بك من الشر لا يخلط شىء». ترجمه: «بار خدایا، من به تو از شری پناه میبرم، که چیزی همراهش خلط نباشد». گفتم: این [شیخ] کیست؟ گفته شد: ابودرداء.
و حاکم از ابودرداء روایت نموده که وی میگفت: «اللهم إنى أعوذ بك أن تعرض على أخي عبدالله بن رواحة من عملي ما يستحي منه». ترجمه: «بار خدایا، من به تو پناه میبرم، از این که از عملم بر برادرم عبداللَّه بن رواحه چیزی را عرضه نمایی که از آن حیا نماید». این چنین در الکنز (۳۰۶/۱) آمده است.
[۹۷۰] ممکن است درست چنین باشد: (لا مذنب معذور فأعتذر)، نه «گناهکار معذورم که معذرت بخواهم».
ابونعیم در الحلیه (۳۰۸/۱) از نافع از ابن عمر ب روایت نموده، که وی بر صفا دعا مینمود: «اللَّهُمَّ اعْصِمْنَا بِدِينِكَ وَطَوَاعِيَتِكَ وَطَوَاعِيَةِ رَسُولِكِ. اللهم جنبني حدودك. اللهم اجعلني مـمن يحبك، ويحب ملائكتك، ويحب رسلك، ويحب عبادك الصالحين. اللهم حببني اليك والى ملائكتك والى رسلك والى عبادك الصالحين. اللهم يسرني لليسرى، وجنبني العسرى، واغفر لي في الاخرة والاولى، واجعلني من ائمة الـمتقين. اللهم إنك قلت: ﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾ وانك لا تخلف الـميعاد. اللهم اذ هديتني للاسلام فلا تنزعني منه ولا تنزعه مني حتى تقبضني وانا عليه». ترجمه: «بار خدایا،مرا بر دینت، طاعتت و طاعت رسولت نگه دار. بار خدایا، مرا از حدودت باز دار. بار خدایا مرا از کسانی بگردان که دوستت میدارند، ملائکت را دوست میدارند، رسولانت را دوست میدارند و بندگان صالحت را دوست میدارند. بار خدایا، مرا نزد خودت، ملائکت، رسولانت و بندگان صالحت محبوب گردان. بار خدایا، مرا برای آسانی آماده و آسان گردان، و از سختی و مشکل بازم دار، و برایم در آخرت و دنیا ببخشای، و مرا از امامان متقی بگردان. بار خدایا، تو گفته ای: «دعایم کنید، برایتان قبولش میکنم» و تو وعدهات را خلاف نمیکنی. بار خدایا وقتی مرا به اسلام هدایت نمودی، دیگر مرا از آن بیرون مکن و آن را از من بیرون مکن، تا در حالی قبضم نمایی که من بر آن باشم». وی به این دعا، و دعای طویل دیگری که داشت بر صفا و مروه، و در عرفه و جمع [۹۷۱] و بین دو جمره [۹۷۲] و در طواف دعا مینمود.
و ابونعیم در الحلیه (۳۰۴/۱) از عبداللَّه بن سیره روایت نموده، که گفت: ابن عمرب وقتی صبح مینمود میگفت: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَعْظَمِ عِبَادِكَ نَصِيبًا فِي كُلِّ خَيْرٍ تَقْسِمُهُ الْغَدَاةَ، وَنُورًا تَهْدِي، وَرَحْمَةً تَنْشُرُهَا، وَرِزْقًا تَبْسُطُهُ، وَضُرًّا تَكْشِفُهُ، وَلاء تَرْفَعُهُ، وَفِتْنَةً تَصْرِفُهَا». ترجمه: «بار خدایا، مرا بزرگترین بهرهمند از میان بندگانت در هر خیری که این بامداد تقسیم میکنی، و هم چنان بزرگترین بهرهمند از نوری که به آن هدایت مینمایی، رحمتی که پراکنده و منتشر میسازی، رزقی که پهن میگردانی، ضرری که دور میسازی، بلایی که بلندش مینمایی و فتنهای که بر میگردانی بگردان» [۹۷۳]. طبرانی این را ازوی به مثل آن روایت نموده است.هیثمی (۱۸۴/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
[۹۷۱] یعنی مزدلفه. [۹۷۲] یعنی در منی. [۹۷۳] صحیح. طبرانی در الکبیر (۱۲/ ۲۶۸) نگا: المجمع (۱۰/ ۱۸۴).
بزار از سعیدبن جبیر روایت نموده که ابن عباس ب میگفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بنورِ وَجْهِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ لَهُ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ، أَنْ تَجْعَلَنِي فِي حِرْزِكَ، وَحِفْظِكَ، وَجِوَارِكَ، وَتَحْتَ كَنَفِكَ». ترجمه: «بار خدایا، من تو را به نور و جهت که آسمانها و زمین از آن روشن گردیدهاند سئوال میکنم، که مرا در پناه، حفظ، امان و زیر رعایت خود بگردانی» [۹۷۴]. هیثمی (۱۸۴/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند.
وبخاری در الادب المفرد (ص۱۰۰) از سعید روایت نموده، که گفت: ابن عباس میگفت: «اللهم قنعني وبارك لي فيه، وأخلف على كل غائبة بخير». ترجمه: «بار خدایا، برایم قناعت نصیب گردان، و در آن [۹۷۵] برایم برکت بده، و بر هر غائبم به خیر و سلامتی جانشین و نگهبان باش» [۹۷۶].
و اسماعیل قاضی از طاووس روایت نموده، که گفت: از ابن عباس شنیدم که میگوید: «اللهم تقبل شفاعة محمد الكبرى، وارفع درجة العليا، واعطه سؤله فى الاخرة والاولى كما آتيت إبراهيم وموسى عليهما السلام». ترجمه: «بار خدایا، شفاعت بزرگ محمد ص را قبول فرما، و درجه بلندش را بلند گردان، و سئوالش را در آخرت و دنیا بده، چنان که برای ابراهیم و موسی علیهما السلام دادی». ابن کثیر در تفسیرش (۵۱۳/۳) میگوید: اسناد آن جید، قوی و صحیح است.
[۹۷۴] صحیح. طبرانی (۱۰/ ۲۵۹) و بزار چنانکه در المجمع (۱۰/ ۱۸۴) آمده است. [۹۷۵] البته در آنچه رزق دادهای. [۹۷۶] ضعیف موقوف. بخاری در ادب المفرد (۶۸) و ابن خزیمه (۲۷۲۸) آلبانی آن را در ضعیف الادب (۱۰۷) ضعیف دانسته است. همچنین بصورت مرفوع نیز روایت شده است. نگا: الضعیفة (۶۰۴۲).
طبرانی از ام الدرداء ل روایت نموده، که گفت: فضاله بن عبید س میگفت: «اللهم إني أسالك الرضى بالقضاء والقدر، وبرد العيش بعد الـموت، ولذة النظر الى وجهك، والشوق الى لقائك في غير ضراء مضرة ولا فتنة مضلة». ترجمه: «بار خدایا، من از تو رضای به قضا و قدر، سردی زندگی بعد از مردن، لذت دیدن به سویت و شوق لقایت را، بدون عائد شدن ضرر مضر و فتنه گمراه کننده، طلب میکنم». و ادعا مینمود، که اینها دعاهاییاند که رسول خدا ص به آنها دعا مینمود [۹۷۷]. هیثمی (۱۷۷/۱۰) میگوید: این را طبرانی در الأوسط و الکبیر روایت نموده، و رجال آنها ثقهاند.
[۹۷۷] حسن. طبرانی در الاوسط (۶/ ۱۶۵) هیثمی (۱۰/ ۱۷۷) می گوید: رجال آن ثقه هستند.
ابن سعد (۳۳۹/۴) از مقبری از ابوهریره س روایت نموده که: مروان نزد وی در همان مریضی اش که در آن درگذشت داخل شد، و گفت: ای ابوهریره، خداوند برایت شفا دهد، ابوهریره گفت: «اللهم إني أحب لقاءك فاحب لقائى». ترجمه: «بار خدایا، من ملاقاتت را دوست میدارم، بنابراین ملاقاتم را دوست بدار». میگوید: تا هنوز مروان به اصحاب القطا نرسیده بود، که ابوهریره درگذشت.
طبرانی در الأوسط از عبداللَّه بن هشام روایت نموده، که گفت: اصحاب رسول خداص وقتی سال یا ماه داخل میشد، این دعا را میآموختند: «اللهم ادخله علينا بالا من وألايمان، السلامة والاسلام، ورضوان من الرحمن، جوار من الشيطان». ترجمه: «بار خدایا، آن را بر ما به امن، ایمان، سلامتی، اسلام، رضامندی رحمان و پناه از شیطان داخل گردان» [۹۷۸]. هیثمی (۱۳۹/۱۰) میگوید: اسناد آن حسن است، و در حاشیهاش از ابن حجر نقل شده: در آن رشدین بن سعد آمده، و ضعیف میباشد.
و بزار از ابوامامه بن سهل از ابوهریره روایت نموده، که گفت: برایش گفتم: قوم وقتی وارد قریهای میشدند یا به قریهای آشکار میگردیدند، از چه میترسیدند که این را میگفتند: «اللهم اجعل فنا فيها رزقا». ترجمه: «بار خدایا، در آن برای ما رزق بگردان». گفت: از ستم والیان و قحط باران میترسیدند. هیثمی (۱۳۵/۱۰) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر قیس بن سالم که ثقه میباشد.
[۹۷۸] ضعیف. طبرانی در الاوسط. هیثمی (۱۰/ ۱۳۹) آن را حسن دانسته است. در سند آن رشدین بن سعد است که ضعیف است و دچار اختلاط گشت. نگا: التقریب (۲۰۹).
بخاری در الادب المفرد (ص۹۳) از ثابت روایت نموده، که گفت: انس س وقتی برای برادرش دعا مینمود میگفت: «جعل الله عليه صلاة قوم ابرار، ليسوا بظلمة ولا فجار يقومون الليل ويصومون النهار». ترجمه: «خداوند برای وی دعای قوم نیکان را نصیب گرداند، قومی که نه ظالماند و نه فاجر، در شب قیام مینمایند و روز را روزه میگیرند».
بخاری در الادب المفرد (ص۱۰۶) از عبداللَّه بن زبیر روایت نموده که: وی وقتی رعد را میشنید صحبت را قطع مینمود و میگفت: «سُبْحَانَ الَّذِي يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ». ترجمه: «پاکی است ذاتی را که رعد تسبیح و حمد وی را میگوید و ملائک نیز از خوف وی (تسبیح و حمدش را میگویند)». و بعد از آن میگفت: این بیم دادن شدید برای اهل زمین است. این را همچنان مالک از ابن زبیر به مثل آن، چنانکه در مشکاة آمده، روایت کرده است، مگر این که وی این قولش را: بعد از آن میگفت... تا آخرش متذکر نشده است.
ابن عساکر از سیف بن عمر از محمد و طلحه و مهلب و عمرو و سعید روایت نموده، که گفتند: سماک بن مخرمه، سماک بن عبید و سماک بن خرشه در یک وفد نزد عمر س آمدند، عمر گفت: «بارك الله فيكم، اللهم أسمك بهم الاسلام، وايديهم الإسلام». ترجمه: «بار خدایا، اسلام را توسط ایشان بلند بگردان و اسلام را توسط ایشان نصرت ده». این چنین در المنتخب (۱۳۱/۵) آمده است.
ابن ابی شیبه، طبرانی و ابونعیم در المعرفه از عبدالرحمن بن کعب بن مالک روایت نمودهاند که گفت: وقتی چشم پدرم کور شد و بینایی اش را از دست داد، من رهنمایش بودم، وقتی با او برای جمعه بیرون میشدم، و اذان را میشنید، برای ابوامامه اسعدبن زراره س مغفرت میخواست، و برایش دعا مینمود، برای او گفتم: ای پدر، چه مسئله است وقتی که اذان را میشنوی برای ابوامامه مغفرت میخواهی و برای وی دعا میکنی؟ گفت: ای پسرم، او نخستین کسی بود، که برای ما قبل از قدوم پیامبر ص در نقیع خضمات در هزم «النبيت حره» که مربوط بنی بیاضه است نماز جمعه داد، گفتم: در آن روز تعدادتان چقدر بود؟ گفت: چهل مرد بودیم. این چنین در المنتخب (۱۳۶/۵) آمده است.
ابن سعد (۲۴۳/۴) از ابوالعلاء بن شخیر از مردی از بنی بکربن وائل روایت نموده، که گفت: با بریده اسلمی در سیستان بودم، میگوید، به علی، عثمان، طلحه و زبیر ش اعتراض مینمودم، تا نظر و رأی وی را دریابم، میگوید: وی رویش را بهسوی قبله گردانید و دستهایش را بلند نمود و گفت: بار خدایا، برای عثمان بیامرز، و برای علی بن ابی طالب بیامرز، و برای طلحه بن عبیداللَّه بیامرزد و برای زبیربن عوام بیامرز. میگوید: بعد از آن رویش را بهسوی من گردانید و به من گفت: پدر برایت نباشد، میخواهی مرا بکشی؟ میگوید: گفتم: به خدا سوگند، قصد کشتنت را نداشتم، ولی همین را از تو میخواستم، افزود: قومیاند، که چیزهای خوبی از خداوند برایشان سبقت نموده است، اگر خداوند بخواهد برایشان به سبب فعلهای قبلی که انجام دادهاند میبخشد، و اگر بخواهد به سبب عملهای نوی که انجام دادند عذاب مینماید، حساب آنان بر خداوند است.