اندیشه نو پیرامون اختلافات مذهبی
گردآوری شده توسط:
ابواسامه
۱۰/۷/۸۸
إن الحمد لله نحمده ونستعينه ونستهديه ونعوذ بالله من شرور أنفسنا وسيّئات أعمالنا من يهده الله فلا مضل له، ومن يضلل فلا هادي له، وأشهد أن لا إله إلاَّ الله وحده لا شريك له، وأشهد أنَّ محمداً عبده ورسوله ج وعلی آله وصحبه أجمعين.
اما بعد: شکر و سپاس ایزد منان را که به اینجانب توفیق داد تا در موضوع تفکرات مذهب تشیع و حوادث مهم اختلافی بعد از وفات پیامبر ص به کنکاش و جستجو بپردازم.
روزگاری سخت بر مسلمانان گذشت, روزگاری که همراه بود با سختیهای جنگ، اسارت، تحریم و.... اما یاران پیامبر ص تمام این سختیها را به جان خریده و مانند تشنگانی که در بیابان به دنبال جرعه آبی میگردد، عطش خود را با مصاحبت سید المرسلین سیراب کردند. اما زمانه وفا نکرد، مرگ، پیامبر ص را به جایگاه ابدیاش رساند و مسلمانان را در میان بغض و اندوه فرو برد، در این برهه از زمان بود که یاران و اصحاب او ص از به هم پاشیدگی امت اسلامی جلوگیری کردند و راه او را ادامه دادند. اما عدهای شروع به دریدهگویی نسبت به این پهلوانان ورشید مردان نمودند. آنان ایشان را منافق خوانده و از دین برگشته اعلام نمودند. کسانی که جان خود را در طبق اخلاص گذاشته تا کلمه توحید را به اقصی نقاط این جهان برسانند. آری حقانیت خلفای راشدین سوالی است که امروزه ذهن تمام اقشار جامعه را خصوصا قشر جوان را به خود مشغول نموده است. برخود که یکی از اقشار جوان جامعه هستم لازم دانستم که درمیان این هجومها و توهینها به اصحاب پاک رسول الله ص، رسالهای تهیه کنم که حتی بطور اجمالی هم که شده به بررسی موضوعات اختلافی بپردازد. امید است خداوند متعال رهرو حقیقت را برایمان نشان داده و محبت خود، رسول پاکش و اصحاب و اهل بیت آن را در دلهای ما جاری بگرداند.در پایان از دوستانی۳ که خالصانه مرا در این راه یاری نمودند، خصوصا علمای کرام کمال تشکر را دارم.
﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾ [البقرة: ۱۲۷].
«پروردگارا [این عمل را] از ما بپذیر که تو شنوا و دانایی».
ابواسامه
۱۰/۷/۸۸
همانا دیدگاه اهل سنت درباره اصحاب رسول الله ص در درجه اول اهمیت قرار دارد که برای مطالعه تاریخ اصحاب ش لازم و ضروری میباشد، در غیر اینصورت، اگر مسأله اصحاب در عقیده کنار گذاشته شود، انحراف و تشویش ایجاد میشود.و بخاطر اهمیت همین مسأله در همه کتابهای عقیدتی اهل سنت این موضوع را بگونهای آشکار میبینیم، یعنی امکان ندارد که کتابی از اهل سنت را پیدا کنید که به همه جوانب عقیده پرداخته باشد ولی به این موضوع نپرداخته باشد، مانند: کتاب «شرح أصول اعتقاد أهل السنة» نویسنده: لالکائی، کتاب: «السنة» نویسنده: ابن ابی عاصم، و کتاب: «السنة» نویسنده: عبدالله احمد ابن حنبل، و کتاب: «الإبانة» نویسنده: ابن بطه، و کتاب: «عقیده السلف أصحاب الحدیث» نویسنده: صابونی و ... .بلکه هر امامی از امامان اهل سنت وقتی عقیده خویش را بیان میکند اگرچه در یک ورقه و یا کمتر هم باشد حتماً به موضوع اصحاب اشاره میکند، و آن هم یا از جهت فضیلت آنها است، و یا فضیلت خلفای راشدین، و یا عدالت آنها بحث خواهند نمود، و سب و دشنام دادن آنها را نهی کردهاند، و از اختلافات و اختلاف نظر آنها زبان فروبستهاند [۱].
[۱] (برای نمونه به کتاب شرح اصول اعتقاد اهل سنت، لالکائی (ت ۴۱۸ه) مراجعه نمائید، که نویسنده در آن به عقیده ده نفر از بـزرگان اهل سنت اشاره نموده و آنچه من اشاره نمودم ذکر کرده (۱۰/۱۵۱ – ۱۸۶)، دکتر احمد سعد حمدان الغامدی بر این کتاب تحقیق نموده است).
عدالت صحابه ش نزد اهل سنت از مسایل قطعی عقیده میباشد و یا میتوان گفت این موضوع در دین بطور ضروری معلوم و مشخص است و برای این ادعا از قرآن و سنت دلیل آورده میشود و دلایل بسیاری از این دو منبع وجود دارند که آنرا ثابت میکند.
آیه نخست:
خداوند أ میفرماید: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١﴾ [الفتح: ۱۸]. «خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را پاداششان کرد». جابر بن عبدالله س گفت: ما هزار و چهارصد نفر بودیم [۲]. این آیه بطور آشکار و روشن دلالت میکند بر اینکه خداوند آنان را تزکیه نموده است، تزکیهای که بجز خداوند کسی نمیتواند بر آن آگاه باشد، زیرا این تزکیه، تزکیه باطن و درون، و آنچه در دلهایشان نهفته است میباشد، و بهمین خاطر از آنان راضی شد، و کسی که خداوند از او راضی شود غیر ممکن است که بر کفر بمیرد، چون در این جا ملاک رضایت خدا بر وفات است، زیرا رضایت خدا در رابطه با کسانی است که میداند مسلمان خواهند مرد [۳]. آنچه که این دیدگاه را ثابت میکند: روایتی است که مسلم در صحیح خود آورده که پیامبر فرمودهاند: «لاَ يَدْخُلُ النَّارَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ أَصْحَابِ الشَّجَرَةِ أَحَدٌ. الَّذِينَ بَايَعُوا تَحْتَهَا» [۴]. «هیچ فردی از اصحاب شجره که با رسول الله ص بیعت کردند به دوزخ داخل نخواهد شد». ابن تیمیه: گفته است، رضا از صفات قدیمی خداوند میباشد و تنها از بندگانی اعلام رضایت میکند که میداند موجبات رضای خدا را فراهم میکنند و خداوند از هر کسی راضی شود، هیچ وقت بر او خشمگین نمیگردد، و خداوند رضایت خود را از هر کس اعلام کرده باشد، بطور یقین آنشخص بهشتی است، و اگر اعلام رضایت خدا بعد از ایمان شخص باشد، این بخاطر ذکر مدح و ستایش او است، و اگر خداوند بداند که بعد از کارهای نیک، فرد دچار کارهای ناشایست میشود جزو آنان بحساب نمیآید [۵].
ابن حزم: میگوید: آنجا که خداوند فرموده: آنچه در دلهایشان هست میداند و از آنان راضی گشته است و آرامش خویش را بر آنان وارد فرموده است، برای هیچ کس درست نیست که دربارهی آن توقف نماید و یا شکی به دل راه دهد [۶].
[۲] صحیح بخاری: کتاب الـمغازی، باب غزوة الحدیبیة، حدیث [۴۱۵۴]، فتح الباری: ۷/۵۰۷ – چاپ ریان. [۳] الصواعق الـمحرقة: ص ۳۱۶. [۴] صحیح مسلم: کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل أصحاب الشجرة: حدیث (۲۴۹۶) صحیح مسلم: ۴/۱۹۴۲. [۵] الصارم الـمسلول: ۵۷۲ – ۵۷۳؛ ناشر: دارالکتب العلمیة تعلیق: محمد محیی الدین عبدالحمید). [۶] الفصل في الـملل والنحل: ۴/۱۴۸.
خداوند متعال میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ [الفتح: ۲۹]. «محمد فرستاده خداست، و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند، پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود میبینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را میطلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است، این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتی که جوانههای خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و بقدری نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وامیدارد، این برای آن است که کافران را به خشم آورد (ولی) کسانی از آنها را که ایمان آورده و کارهای شایستهانجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است». امام مالک میگوید است: شنیدم که نصاری به هنگام فتح شام وقتی که اصحابش را دیدند،گفتهاند: به خدا قسم اینها از حواریون مسیح بهتراند.
خداوند میفرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨﴾ [الحشر: ۸]. «همچنین غنایم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند، آن کسانی که فضل خدا و خشنودی او را میخواهند، و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند، اینان راستانند». تا آیه ۱۰ سوره حشر که خدا میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰]. «کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند، میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز، وکینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی...».
خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰]. «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند، و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جاری است، جاودانه در آن خواهند ماند; و این است پیروزی بزرگ!».
ابن تیمیه میگوید: خداوند بدون هرگونه شرطی از سابقین راضی گشته ولی برای تابعین شرط احسان را در نظر گرفته، و از جمله تبعیت با احسان این است که از آنان اظهار رضایت نموده و برایشان طلب مغفرت نمود [۷]. آیات زیادی در کلام پاک الهی در مورد اصحاب رسول آمده است که در اینجا به همین آیات بسنده میکنیم.
[۷] الصارم الـمسلول: ۵۷۲.
حدیث اول: ابوسعید روایت کرده میگوید: میان خالد بن ولید و عبدالرحمن بن عوفس دعوایی ایجاد شده بود، خالد او را دشنام داد، پیامبرص وقتی شنید فرمود: «لاَ تَسُبُّوا أَحَدًا مِنْ أَصْحَابِى فَإِنَّ أَحَدَكُمْ لَوْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا مَا أَدْرَكَ مُدَّ أَحَدِهِمْ وَلاَ نَصِيفَهُ» [۸] «هیچ کدام از أصحاب من را دشنام ندهید، زیرا اگر یکی از شما به اندازه کوه احد طلا انفاق کند به اندازه یک مشت آنان و حتی نصف آن هم نمیرسد»!!. ابن تیمیه در کتاب «الصارم الـمسلول» میگوید، و همچنین امام احمد و غیره هم گفتند: هرکس با پیامبر ص یک سال و یا یک ماه یا یک روز مصاحبت نموده باشد و یا حتی در حالی که ایمان آورده او را دیده باشد جزو اصحاب پیامبر ص به حساب میآید، و به همان اندازه که با ایشان بوده درجهی مصاحبت خواهد داشت.
حدیث دوم: پیامبر ص به عمر س فرمود: «وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ اللَّهَ اطَّلَعَ عَلَى مَنْ شَهِدَ بَدْرًا قَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ» [۹]. چه میدانی: شاید خداوند به اهل بدر اطلاع داده که بر دلهایشان آگاه است و فروده: هرچه میخواهید انجام دهید زیرا از گناهانتان در گذشتم.
حدیث سوم: عمران بن حصین س گفته است که پیامبر فرمود: «خَيْرُ أُمَّتِى قَرْنِى ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ. قَالَ عِمْرَانُ فَلاَ أَدْرِى أَذَكَرَ بَعْدَ قَرْنِهِ قَرْنَيْنِ أَوْ ثَلاَثًا» [۱۰]. «بهترین مسلمانان امت من، کسانی هستند که در این قرن با من زندگی میکنند سپس آنانی که بعد از این قرن میآیند، عمران میگوید: نمیدانم آیا پیامبر بعد از قرن خویش دو قرن را گفت یا سه قرن».
حدیث چهارم: ابوموسی اشعری س از پیامبر روایت کرده که فرمود: «النُّجُومُ أَمَنَةٌ لِلسَّمَاءِ فَإِذَا ذَهَبَتِ النُّجُومُ أَتَى السَّمَاءَ مَا تُوعَدُ وَأَنَا أَمَنَةٌ لأَصْحَابِى فَإِذَا ذَهَبْتُ أَتَى أَصْحَابِى مَا يُوعَدُونَ وَأَصْحَابِى أَمَنَةٌ لأُمَّتِى فَإِذَا ذَهَبَ أَصْحَابِى أَتَى أُمَّتِى مَا يُوعَدُونَ» [۱۱]. «ستارگان برای آسمان امین و سپر هستند وقتیکه ستارهها بروند آنچه به اهل آسمان وعده داده شده بر سرشان میآید و آنهم قیامت است، و من امین امتم هستم وقتیکه بروم آنچه برای آنان وعده داده شده خواهد آمد و آنهم فتنه میباشد، «و از فتنه مرتد شدن بسیاری از مسلمانان بعد از وفات رسول اللهص بود ولی خداوند ابوبکرس را مسخر نمود تا در مقابل آنها بایستد و مانع شود»، و اصحاب من برای امتم امین هستند وقتیکه بروند آنچه برایشان وعده داده شده بر سرشان خواهد آمد و آنهم فتنه و ظلم و جور و باطل است».
حدیث پنجم: عمر بن خطابس از پیامبر نقل کرده که فرمود: «أَكْرِمُوا أَصْحَابِي، فَإِنَّهُمْ خِيَارُكُمْ» [۱۲].
حدیث ششم: واثله بطور مرفوع از پیامبرص نقل میکند که فرمود: «لا تزالون بخير مادام فيكم من رآني وصحبنى، والله لا تزالون بخير مادام فيكم من رأی مَن رآنى وصاحبنى» [۱۳]. «مدام بر خیر و نیکی خواهید ماند، مادام که در میان شما کسی باشد که من را دیده باشد و با من مصاحبت نموده باشد، بخدا سوگند مدام بر خیر خواهید بود بشرطیکه میان شما رأی و نظر کسی که من را دیده باشد و با من همنشین بوده باشد وجود داشته باشد».
[۸] البخاری: کتاب: فضائل أصحاب النبی ج، باب قول النبی ج: لو کنت متخذاً خلیلاً، حدیث ۳۶۷۳. و مسلم: کتاب فضائل الصحابة، باب تحریم سب الصحابة، حدیث: ۲۵۴۱ صحیح مسلم: ۴/۱۹۶۷. [۹] صحیح البخاری: فتح الباری ح: ۳۹۸۳ و مسلم ح: ۲۴۹۴. [۱۰] بخاری، ح: (۳۶۵۰) و مسلم، ح: (۲۵۳۵) و این لفظ بخاری است. [۱۱] صحیح مسلم: ح: (۲۵۳۱). [۱۲] امام احمد، نسائی وحاکم با سند صحیح و نگا: مشکاة المصابیح: ۳/۱۶۹۵. ونگا: مسند امام احمد، تحقیق احمد شاکر: ۱/۱۱۲. [۱۳] ابن ابیشیبة: ۱۲/۱۷۸ وابن أبی عاصم: ۲/۶۳۰ در «السنة» روایت کردهاند و طبرانی در الکبیر: ۲۲/۸۵، و أبونعیم در معرفة الصحابة: ۱/۱۳۳، و حافظ ابن حجر در الفتح: ۷/۵ سند آن را حسن دانسته، و هیثمی در مجمع الزوائد: ۱۰/۲۰، و طبرانی با طرق بسیارى روایت کرده که یکی از طریقها رجال آن صحیح است.
از آیات و احادیثی که ذکر کردیم در مورد مناقب صحابهش نتیجه میگیریم که:
اولاً: خداوند أ ظاهر و باطن آنان را تزکیه نموده، و بعنوان مثال برای تزکیه ظاهرشان میتوان گفت که خداوند آنان را به بزرگترین اخلاق پسندیده توصیف کرده است اما در مورد باطن و درون آنان، این چیزی است که تنها مخصوص خداوند است و تنها او است که بر دلها و درون آنها آگاه میباشد، و خداوند از صداقت و درستی باطن اصحاب خبر دادهاست.
ثانیاً: بسبب توفیقات الهی به بزرگترین امور خیر چه ظاهری و چه باطنی، خداوند خبر میدهد که از آنان راضی گشته و توبه و انابه آنان را پذیرفته و به همه آنان وعده حُسنی را داده است.
ثالثا: بعد از همه اینها طبیعی است که عصر آنان بهترین و خیرالقرون باشد و امین این امت باشند و به همین دلیل اقتدای امت به آنان واجب است بلکه تنها راه رسیدن به بهشت همین طریقه میباشد: «عليكم بسنتى وسنة الخلفاء الراشدين الـمهديين من بعدي» [۱۴]. «بر شما واجب است که پیرو سنت و روش من و روش خلفای راشدین هدایتگر بعد از من باشید».
[۱۴] امام احمد: ۴/۱۲۶ – ۱۲۷ واصحاب سنن و دارمی این حدیث را روایت کردهاند، و جماعتی از محدثین این حدیث را صحیح دانستهاند. نگا: جامع العلوم والحکم: ابن رجب حدیث: (۳۸) ص: ۳۸۷، دارالفرقان، طبع اول ۱۴۱۱ه. و نگاه: الإرواء حدیث (۲۵۴۴)، ۸/۱۰۷).
سب و دشنام دادن صحابه به چند نوع تقسیم میشود و هر نوع حکم خویش را دارد.
تعریف سب: عبارت است از تنقیص شخصیت و بیارزش جلوه دادن، و این چیزی است که بوسیله دشنام دادن به مردم بعلت اختلاف عقیدهای که دارند ایجاد میشود، مانند لعن و تقبیح و غیره [۱۵] و سب و دشنام صحابه انواعی دارد که بعضی از آنها بدتر و شرشان بیشتر است، مانند اینکه برخی بوسیله کفر و فسق دشنام میدهند و بعضی هم بوسیله امور دنیوی مانند بخل و ضعف رأی سب و دشنام میدهند. این سب و دشنامها یا به همه آنها داده میشود، و یا به بعضی از آنها، و یا به یک نفر از آنان نسبت داده میشود، و این فرد هم یا نصوص متواتر بر اثبات فضل او وجود دارد، و یا کمتر از آن میباشد. حالا تفصیل آن و بیان احکام آن را بطور مفصل خواهیم گفت: کسی که کفر و یا فسق را به برخی یا به تمام اصحاب نسبت دهد، هیچ گونه شکی نیست که چنین فردی کافر میشود، و برای این حکم دلایلی وجود دارد که اهم آنرا ذکر میکنیم. مضمون این گفتار این است که ناقلان قرآن و سنت کافر و یا فاسق بودهاند، و بدین صورت در قرآن و سنت شک و شبهه ایجاد میشود، زیرا طعن زدن در ناقل در واقع طعن زدن در منقول است. همچنین در این گفتار تکذیب نص قرآن میشود که بطور روشن از آنان اظهار رضایت نموده و آنان را مورد ستایش قرار داده است، و نصوص قرآنی و احادیث که دال بر افضلیت اصحاب ش میباشند بطور قطعی چنین علمی را حاصل میکند [۱۶].
و کسی که علم قطعی حاصل از قرآن و سنت را رد نماید کافر است.در این سب و دشنام اذیت و آزار پیامبروجود دارد، چون اینان اصحاب و یاران نزدیک و مخصوص او بودند، دشنام دادن به نزدیکان و افراد مخصوص انسان بدون شک اذیتآور است، و میدانیم که اذیت کردن پیامبر ص کفر است.
شیخالاسلام ابن تیمیه در تبیین این حکم میگوید: و اگر کسی از این تجاوز کند و گمان ببرد که اصحاب ش بعد از وفات پیامبر ص مرتد گشتهاند، بجز تعدادی که به بیست نفر نمیرسند. و یا اینکه بگوید همه اصحاب ش فاسق بودهاند، این بدون شک کافر است، چون تکذیب نص قرآن را کرده که در چندین موضع اصحاب ش را ستوده و از آنان اظهار رضایت نموده است، بلکه هر کس از کافر شدن اینها به خود شک راه دهد او نیز کافر میشود. و این را ادامه میدهد تا آنجا که میگوید: کفر اینها بطور اضطرار از دین اسلام معلوم میشود [۱۷]. پس میتوان نتیجه گرفت، از آنجایی که این دو خلیفه راشده یعنی عمر س و علی س افراد را به تهمت افتراء حد میزنند تنها بخاطر اینکه آنان را بر ابوبکر و یا ابوبکر و عمر تفضیل دادهاند. در حالی که تفضیل دادن کسی بر دیگری نه سب است و نه دشنام!! از این حکم باید دانسته شود حکم سب و دشنام آنان چگونه خواهد بود؟! [۱۸].
[۱۵] الصارم الـمسلول: ۵۶۱. [۱۶] الرد علی الرافضة: ص ۱۹. [۱۷]الصارم الـمسلول: ۵۸۶ – ۵۸۷. [۱۸] الصارم الـمسلول: ص ۵۸۶.
اما کسی که امالمؤمنین عایشه را به چیزی سب نماید که خداوند در قرآن او را تبرئه و پاکی او را اعلام نموده است، بدون خلاف کافر میشود. و بر این حکم ائمه بطور اجماع حکم نمودهاند بدون هرگونه اختلاف نظری! از امام مالک روایت شده که فرمود: هر کس ابوبکر س را دشنام دهد حد زده میشود و هر کس عایشه را سب نماید کشته خواهد شد، پرسیدند چرا؟ فرمود: هر کس او را متهم نماید با قرآن مخالفت ورزیده [۱۹] دلایلی که بر کفر بودن سب امالمؤمنین وجود دارند، صریح و ظاهر هستند از جمله:
اولاً: آنچه که امام مالک به آن استدلال میکند که میفرماید: این تکذیب قرآن است که بطور صریح و روشن برائت عایشه را اعلام کرده و تکذیب قرآن کفر است. ابن کثیر میگوید: تمام علماء متفقالقول هستند که هر کس عایشه را به چیزی که در قرآن برائتش آمده متهم نماید کافر است، چون چنین کسی مخالف قرآن است [۲۰].
ابن حزم در توضیح و تعلیق بر قول امام مالک مینویسد: فرموده امام مالک صحیح است چون این دشنامها سبب مرتد گشتن او میشود، چون خداوند را تکذیب نموده است [۲۱].
ثانیاً: این اتهام باعث تنقیص شخصیت پیامبر ص میشود که قرآن در چند مورد به آن اشاره فرموده، از جمله: «کسانی که زنان پاکدامن و بیخبر (از هرگونه آلودگی) و مؤمن را متهم میسازند». ابن عباس س به هنگام تفسیر این آیه میگوید: این در شأن عایشه ل و همسران پیامبر ص میباشد و این مبهم و قابل توبه نیست، ولی هر کس یک زن مؤمن را قذف نماید خداوند راه توبه را به او میدهد ... در ادامه میگوید که مردی در جلسه خواست بلند شود و برای تفسیر زیبایش صورت ابن عباس س را ببوسد [۲۲]. ابن عباسب توضیح داده که این آیه در مورد کسانی نازل شده که عایشه ل و همسران پاک پیامبر ص را قذف نمودند، چون قذف آنان طعن و دشنام به پیامبر ص میباشد، و هر کس زن کسی را متهم کند در واقع همسرش را مورد اذیت و آزار قرار داده است، همانگونه که باعث عار و ننگ است برای پسرش، چون نسبت ناپاکی را به همبسترش داده که این بزرگترین آزاری است که میتوان به یک مرد رساند، حتی چنین تهمتی اگر به خودش نسبت داده میشد.
شیخ محمد بن عبدالوهاب : میگوید هرکس اتهام ناپاکی را به امّالمؤمنین عایشه مطهره ل نسبت دهد، او از زمره عبدالله بن ابی سلول سردسته منافقین میباشد. «آنها که خدا و پیامبرش ص را آزار میدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و برای آنها عذاب خوارکنندهای آماده کرده است».
[۱۹] (الصارم المسلول ص ۵۶۶، ۵۶۶. نگا: المحلى ۱۱/۴۱۴، ۴۱۵). [۲۰] (تفسیر ابن کثیر: ۳/۲۷۶) نزد آیه ۲۳سوره النور. و در البدایة والنهایة ۸/۹۵، دار الکتب العلمیة اجماع علما بر آن است. [۲۱] (المحلی ۱۱/۴۱۵). [۲۲] نگا: ابن جریر: ۱۸/ ۸۳ و ابن کثیر: ۳/۲۷۷.
علماء نسبت به قذف بقیه همسران پیامبر ص اختلافنظر دارند ولی قول راجحی که اکثر علماء پذیرفتهاند این است که گوینده آن کافر است، چون کسی که قذف شده است همسر پیامبر ص است و بخاطر او است که خشمگین شده، زیرا عایشه ل همسر پیامبر ص است و با بقیه همسرانش برابر است [۲۳]. چون در بقیه ازواج پیامبر ص هم تنقیص شخصیت او در کار میباشد [۲۴]. این احکام را در مبحث حکم قذف عایشهل بیان نمودیم، ولی حکم سب و دشنام بقیه زنان پیامبر ص به دشنامی غیر از آنچه ذکر شد حکم قذف و سب بقیه اصحاب ش است با تفصیلی که گذشت.
[۲۳] البداية والنهایة: ۸/۹۵. [۲۴] الشفا ۲/۱۱۱۳، نگا: الصواعق الـمحرقة ص ۳۸۷. والـمحلى: ۱۱/۴۱۵.
هنگامی که ما کتب معتبر شیعیان را میخوانیم و به اقوال فقهاء و مجتهدین ایشان برمیخوریم و میبینیم که یگانه دشمن شیعه، اهل سنت هستند، لذا اسماء و القاب زیادی برای آنان گذاشته, گاهی عامه گاهی نواصب و گاهی با نامهای دیگری به آنها اشاره میکنند، هنوز بعضی شیعیان معتقدند که اهل سنت دم دارند، و اگر کسی خواسته باشد یکی را دشنام دهد، و خشم خودش را براو فرونشاند، میگوید: «استخوان سنی در گور پدرت باد»، «یاعمر» و از این قبیل حرفها!. علت این امر آنست که این گروه سنی را بقدری نجس و پلید میدانند که اگر هزار بارهم شست وشو داده شود نجاستش از بین نمیرود و پاک نمیشود. واین اعتقاد بیشتر شیعیان است، لذا فقهای تشیع, سنی را در ردیف کافر و مشرک و حتی خنزیر شمرده و آنرا جزو چیزهای نجس معرفی کردهاند! به همین دلیل است که هر کاری آنان میکنند واجب است که عکس آنان عمل کرده شود.
شیخ صدوق از علی بن اسباط روایت میکند که گفت به امام رضا ÷ گفتم: گاهی مسئلهای پیش میآید که فهمیدن آن لازم است، و در شهری که من هستم کسی از شیعیان شما نیست که از او فتوی بگیرم، امام فرمودند: نزد فقیه همان شهر برو و از او فتوی بخواه، هرچه جواب داد بر عکس آن عمل کن که حق در همین است. (عیون أخبار الرضا: ۱/۲۷۵چاپ تهران). از حسن بن خالد روایت شده که گفت: از امام رضا ÷ نقل گردیده که فرمودند: شیعیان ما کسانی هستند که حرف ما را میپذیرند، و بادشمنان ما مخالفت میکنند، کسی که چنین نباشد از مانیست.(الفصول الـمهمة: ۲۲۵ چاپ قم) مفضل بن عمر از امام صادق ÷ روایت کرده که فرمودند: دروغ میگوید کسی که مدعی است از شیعیان ماست، در حالی که به ریسمان غیر ما چنگ زده است. (الفصول الـمهمة: ص ۲۲۵).
این عنوان بابی است که حرعاملی در کتاب خودش وسائل الشیعه بسته است، میفرماید: احادیث در این باره متواتراست از جمله قول امام صادق ÷ درباره دو حدیث متعارض که فرمودند:آنها را با روایات عامه (مراد اهل سنت است) مطابقت دهید، آنچه با روایات آنان موافق بود, ترکش کنید وآنچه با روایات آنان مخالف بود به آن عمل کنید. همچنین فرمودند: هرگاه دو حدیث متعارض به شما رسید، به آنچه مخالف آنهاست عمل کنید. نیز فرمودند: به آنچه خلاف عامه است عمل کن، و فرمود: آنچه مخالف عامه باشد سعادت در آن است همچنین فرمودند: بخدا سوگند هرگز خداوند در پیروی از غیر ما برای کسی هیچ خیری نگذاشته است،کسیکه موافق ما عمل کند مخالف دشمن ماست، و کسیکه در گفتار یا کرداری موافق دشمن ما باشد نه او از ماست و نه ما از او هستیم. امام رضا ÷ فرمودند: هرگاه دو حدیث را متعارض یافتید، ببینید کدام یک باعامه مخالف است به آن عمل کنید، و آنچه با روایات آنان موافق بود آنرا بگذارید. همچنین از قول امام صادق ÷ نقل شده که : بخدا قسم جز استقبال قبله در نزد آنها چیزی از حق نمانده است. [الفصول الـمهمة: ص۳۲۵-۳۲۶] حر عاملی درباره اینگونه روایات میفرماید: از حد تواتر گذشته است, تعحب است که بعضی متأخرین خیال کردهاند که دلیل ما در اینجا خبر واحد است. همچنین میفرماید: آنچه از این احادیث متواتره ثابت میشود این است که اکثر قواعد اصولیای که در کتب عامه وجود دارد باطل است. [الفصول الـمهمة: ۳۲۶].
نعمت الله جزائری میگوید: ما با آنان در هیچ اصلی مشترک نیستیم. نه در إله, نه در پیامبر و نه در امام، زیرا آنها معتقدند پروردگارشان ذاتی است که پیامبرش محمد و خلیفهاش ابوبکر است، در حالی که ما چنین خدایی را قبول نداریم و نه چنین پیامبری را «لا نقول بهذا الرب ولا بذلك النبي» «پروردگاریکه خلیفه پیامبرش ابوبکر باشد خدای ما نیست و آن پیامبرهم پیامبر ما نیست» «إن الرب الذى خليفة نبيه ابوبكر ليس ربنا ولا ذلك النبي نبينا» [الأنوار النعمانية: ۲/۲۷۸ باب نور في حقيقة دين الإمامية والعلة التي من أجلها يجب الأخذ بخلاف ما تقوله العامة]. شیخ صدوق ازابواسحاق ارجانی روایت میکند که گفت: امام صادق÷ فرمودند: آیا میدانی چرا به شما دستور داده شده برخلاف اهل سنت عمل کنید؟ گفتم نمیدانم فرمود: زیراکه علی÷ هیچ کاری نبوده که انجام دهد مگر اینکه امت با او مخالفت میکرد، تا اینکه امر او را باطل کنند، از آنچه نمیدانستند از امیرالمؤمنین÷ میپرسیدند، اما هرچه ایشان فتوا میداد آنها از پیش خودشان برای آن ضدی میتراشیدند، تا اینکه حق را برای مردم وارونه جلوه دهند: «أتدري لم أمرتم بالأخذ بخلاف ما تقوله العامة فقلت: لا ندري، فقال: إن عليا لم يكن يدين بدين إلا خالف عليه الأمة! إلى غيره إرادة لإبطال أمره وكانوا يسألون أميرالـمؤمنين س عن الشيء الذي لايعلمونه فإذا أفتاهم جعلوا له ضدا من عندهم ليلبسوا علي الناس» [علل الشرائع: ص۵۳۱ چاپ ایران].
اینجا سؤالی مطرح میشود، فرض کنیم که در مسئلهای حق با عامه است آیا با این وجود واجب است که برخلاف قول آنان عمل کنیم؟
دشمنی با اهل سنت امر تازهای نیست بلکه ریشه بسیار طولانی دارد حتی به قرن اول میرسد، یعنی باخود صحابه پیامبرص که شیعه معتقد است همه آنان از دائره اسلام خارجند! بجزسه نفر که ثقة الاسلام کلینی در کتاب کافی خود آنها را استثناء کرده است چنانکه میفرماید: همه مردم بعد از پیامبرص مرتد شدند بجزسه نفر، مقداد بن اسود، سلمان فارسی و ابوذرغفاری. [روضة الکافی: ۸/۲۴۶]. حال این چه معمایی است, بنا به قول شهید مولانا محمد عمر سربازی آیا این قابل حل میباشد که امروزه در دانشگاهها و حوزههای اسلامی ضریب قبولی حدود ۷۰ تا ۹۰ درصد میباشد, آنگاه مکتب رسول اللهص فقط ۳ شاگرد را بعد از ۲۳ سال نبوت به جامعه تحویل داده است!!! ؟! یعنی دستاورد پیامبرص در تمام بیست و سه سال زندگی رسالت و دعوت فقط همین سه نفر بوده است؟ چرا پیامبر عظیم الشان اسلام ص باچنین مشکلی مواجه شدند؟! اگر از یهود بپرسند که در دین شما بهترین افراد پس از پیامبر شما چه کسانی هستند خواهند گفت: یاران حضرت موسی ÷، نصاری خواهند گفت: حواریون حضرت عیسی ÷، ولی اگر از شیعیان بپرسند که بدترین افراد در دین شما پس از پیامبرص چه کسانی هستند؟ خواهند گفت: اصحاب پیامبرص براستی من از این معما سردر نمیآورم، بزرگترین اصحاب پیامبرص که در واقع دین را پس از رحلت ایشان نه تنها حفاظت که از آن دفاع کردند و آن را تا اقصی نقاط جهان رساندند، مورد بدترین حملهها قرار گرفتهاند.حتی همسران پیامبر ص که اهل بیت درجه اول ایشان هستند و طبق فرمان الهی مادران ﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ﴾ [الأحزاب: ۶]. از توهین و ناسزا محفوظ نمانده اند، لذا در دعای معروف تشیع که بنام «دعای صنمی قریش» شهرت دارد و درکتب معتبرایشان از قبیل بحار الانوار و مفتاح کفعمی و غیره درج گردیده چنین آمده است «اللهم العن صنمى قريش وجبتيهما وطاغوتيهما وابنتيهما» که منظوراز دوصنم قریش و دو جبّت و دو طاغوت ابوبکر و عمر ب پدر زنان پیامبر ص و منظور از ابنتبهما عائشه و حفصه -سلام الله علیهم اجمعین- همسران پیامبرص هستند. از حمزه بن محمد طیار نقل شده که فرمود: در مجلس امام صادق ÷ بودیم که صحبت از محمد پسر ابوبکر بمیان آمد فرمودند: «خدایش رحمت کند»، روزی خطاب به امیر المؤمنین ÷ فرمود: «دستتان را بدهید که با شما بیعت کنم»، پرسیدند: مگر بیعت نکردهای؟ فرمود: چرا بیعت کردهام ولی برای امر دیگری میخواهم بیعت کنم، امیرالمؤمنین دستشان را دراز کردند، محمد دست حضرت امیر را گرفت و فرمود: «أشهد انك امام مفترض طاعته وأن أبي فى النار» «گواهی میدهم که شما امام واجب الاطاعت هستی و پدرم در دوزخ است». [رجال کشی: ص/۶۱]. از شعیب نقل گردیده که امام صادق ÷ فرمودند: هیچ خانوادهای نیست مگر اینکه در آنها شخص نجیبی از خودشان وجود دارد، و نجیب ترین شخص از بدترین خانواد، محمد بن ابوبکر است. [رجال کشی: ص/۶۱]. علاوه برآن این واقعیت را حد أقل ما ایرانیان میدانیم که در شهر کاشان زیارتی است که به نام بابا شجاع شهرت دارد و بسیاری از مردم از دور و نزدیک برای دیدن این زیارت میآیند، تقریبا چیزی شبیه قبر سرباز گمنامی است که در بعضی کشورهای غربی وجود دارد این قبرخیالی گویا قبر ابولؤلؤ مجوسی قاتل عمر بن خطاب س است، بر درو دیواراین زیارت کلماتی از قبیل مرگ بر ابوبکر مرگ بر عمر مرگ بر عثمان را میتوانید مشاهده کنید.
کلینی از امام باقر ÷ روایت میکند که فرمودند: شیخین - ابوبکر و عمر ب- در حالی از دنیا رفتند که آنچه با امیرالمؤمنین کرده بودند بیاد نیاوردند و از آن توبه ننمودند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم برآنان باد. [روضة الکافی: ۸/۲۴۶]. و اما عثمان بن عفان که دو دختر پیامبر ص را به همسری گرفته بود، از علی بن یونس بیاضی روایت است که: عثمان نامرد بود که با او بازی میشد. [الصراط الـمستقیم: ۲/۳۰]. اما عائشه ل همسر پیامبر ص که چند آیه از سوره نور در إثبات پاکدامنی ایشان نازل شد، ابن رجب البرسی میگوید: «عائشه چهل دینار از خیانت جمع کرده بود». [مشارف انوار الیقین: ص/۸۶] سؤال اینجاست که اگر خلفای سه گانه دارای چنین صفاتی بودند، پس چرا امیرالمؤمنین ÷ با آنان بیعت کرد، و چرا در تمام مدت خلافت آنان به عنوان یک وزیر مشاور با آنان همکاری کرد، آیا از آنان میترسید. آیا این عمل او مخالف دستور الهی نیست؟ ﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ﴾ [المائدة: ۲]. «و یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و پرهیزکاری یاری نمایید، و یکدیگر را بر گناه و تجاوز یاری ندهید».
آیا این کار حضرت تعاون با اثم و عدوان نیست؟ و چرا دخترش ام کلثوم را به ازدواج عمر س داد در حالی که عمر س چنین بیماریای داشت، یا اینکه امیرالمؤمنین از این بیماری عمر س اطلاع نداشت اما نعمت الله جزائری اطلاع پیدا کرد!؟. فقط اندکی فکر و تأمل لازم است، مسأله بسیای روشن است بشرطیکه کسی بخواهد از عقل کار بگیرد.
کلینی حدیث نقل میکند که: جز شیعیان ما همه مردم نطفه زنا هستند. [روضة الکافي: ۸/۱۳۵] .به همین علت است که علمای تشیع خون و مال سنیها را مباح دانستهاند. از داود ابن فرقد روایت است که گفت خدمت امام صادق ÷ عرض کردم که نظر شما در باره کشتن ناصبی چیست؟ فرمودند: حلال الدم است، ولی میترسم به تو ضرری برسانند، اگر بتوانی او را زیر دیوار کنی یا در آب غرق کنی که بر علیه تو گواهی ندهد این کار را بکن. [وسائل الشیعة: ۱۸/۴۶۳، بحار الأنوار: ۲۷/۲۳۱].
خلاصه این بخش را با مطلبی جامع و مهم از نعمت الله جزائری درباره حکم نواصب بپایان میبرم، که میگوید: آنها به اجماع علمای شیعه امامی کافر و نجس هستند و از یهود و نصاری بدترند، از علامات ناصبی این است که غیر علی را در امامت بر او مقدم دارد. [الأنوار النعمانیة: ص/۲۰۶-۲۰۷].
پس اعتقاد ما به عدالت صحابه ش مستلزم عصمت نیست، بلکه عدالت یعنی استقامت سیره و دین میباشد. و ماحصل آن به گروهی راسخ در نفس بر میگردد که متحمل تقوی و پرهیزگاری هستند تا اینکه ثقه و اعتبار به صداقت آنها ایجاد میشود؛ تازه شرط نیست که انسان از همه گناهان معصوم باشد [۲۵].
باوجود همه اینها واجب است از ذکر معایب آنان زبان فرو بندیم و اگر ضرورتاً نیاز بود آن را بازگو کنیم باید در مقابل آن منزلت و مقام آن صحابی، توبه، جهاد و سوابق ایمانی او را هم در کنارش بیاوریم، مثلاً این ظلم خواهد بود اشتباه حاطب بن بلتعه س را بیاوریم ولی ذکری از توبهای که او کرده است نیاوریم [۲۶].
انسان بخاطر اشتباه کوچکی که مرتکب شده و در طول زندگی خویش از آن توبه کرده باشد سرزنش نمیشود، بلکه در اینجا به انتهای زندگی نگاه کرده میشود و اوایل زندگی از بین نمیرود، تازه اگر حسنات و مناقب بزرگی هم داشته باشد و کسی او را تزکیه ننماید، پس چگونه اگر پروردگارش او را مورد تزکیه قرار داده باشد که از دلش آگاه است؟!.
آری، کسانی که درتمامی میدانهای دعوت وجهاد در کنار پیامبر ایستاده بودند! و پیامبر ص را در طول ۲۳ سال نبوت یاری کردند اینگونه مورد توهین و سب قرار میگیرند. «پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دلهایمان حسد و کینهای نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا، تو مهربان و رحیمی!». وما علينا إلا البلاغ....
[۲۵] الـمستصفى: الغزالی ۱/۱۵۷، و براى توضیح بیشتر نگا: منهج النقد عند المحدثين: الأعظمي: ۲۳-۲۹. [۲۶] الإمامة، أبینعیم ۳۴۰، ۳۴۱. و منهاج السنة: ۶/۲۰۷.
در اینجا لازم میدانم مطالبی هر چند کوتاه در مورد بحث تقیه خدمت شما دوستان عزیز عارض شوم. این مبحث در قرآن از آیه ۲۸ سوره آل عمران ثابت میشود. خداوند عظیم الشان میفرماید: ﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِيرُ ٢٨﴾ [آلعمران: ۲۸]. «مؤمنان نباید کافران را به جای اهل ایمان، سرپرست و دوست بگیرند، و هر کس چنین کند در هیچ پیوند و رابطه ای با خدا نیست مگر آنکه از ایشان پرهیز کند، پرهیز کردنی و خدا شما را از [عذاب] خود بر حذر می دارد، و بازگشت [همه] به سوی خداست».
در تفسیر نمونه ( ج۲/۳۷۲) در ذیل این آیه چنین می آید: در این جمله قرآن استثنائی موجود می باشد و آن اینست که در مورد تقیه مانعی موجود ندارد که مسلمانان با افراد بی ایمان بخاطر حفظ جان خود و مانند آن ابراز دوستی کنند و پس در آخر این آیه با دسپیگر با دو جمله ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ﴾ و ﴿وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِيرُ﴾ حکم فوق را تایید میکند، نخست اینکه خداوند شما را از مجازات و خشم خود برحذر میدارد و دیگر اینکه بازگشت همه بسوی خداست و چنانچه طرح دوستی با دشمنان حق، بریزید بزودی نتیجه عمل خود را خواهید یافت. درست است گاهی انسان بخاطر هدفهای عالیتر، حفظ شرافت و کوبیدن باطل و بیان حق حاضر است از جان عزیز خود بگذرد، اما هیچ انسانی حاضر نیست بخاطر هدفهای اندک جان خود را بخطر بیاندازد. نکتهای که کاملا باید به آن توجه داشت این است که تقیه در همهجا یک حکم ندارد، بلکه گاهی واجب و گاهی حرام می باشد. وجوب تقیه در صورتی است که بدون فایدهای جان انسان بخطر بیفتد، اما در صورتی که تقیه موجب ترویج باطل و گمراه ساختن مردم و تقویت ظلم وستم گردد، حرام و ممنوع میباشد.
در تفسیر تبین الفرقان از علامه شهید مولانا محمد عمر سربازی / اینگونه بیان شده است که: لفظ تقه به معنای نجات دادن است، بر وزن قضاه که قاعده آن در صرف مثل قضات است. در کل تقیه به معنای ترسیدن، نجات دادن و پرهیز کردن است. درباره تقیه و مراتب آن علماء سه گره میباشند.
۱- این گروه منکر تقیه بوده آن را بطور قطع رد میکنند، حال به هر نوع میخواهد باشد. (مذهب خوارج).
۲- این گروه بر عکس گروه اول به آن خیلی اهمیت قائل میشوند و آن را جزء عقاید مهم مذهبی خود میدانند. (اهل تشیع)
۳- گروه سوم اهل سنت میباشند که قائلاند تقیه همچون مدارات به سه صورت جائز و یک صورت ممنوع میباشد.
مدارات به چهار قسمت تقسیم میشود:
۱- بخش اول یعنی مدارات کردن بخاطر دفع ضرر و زیان، ظاهر سازی.
۲- بخش دوم بنابر مصلحت دینی میباشد که شاید به وسیله آن امیدی برای اسلام آوردن یکی از آنها باشد (منظور یهود و نصاری).
۳- خش سوم اکرام یک کافر میباشد که طبق دستور رسول خدا جائز می باشد.
۴- بخش چهارم مدارات کردن جهت کسب منفعت دینی و عزت دنیوی است که بطور قطع نا جائز میباشد.
برای درک راحتتر این مسئله نکاتی را یادآور میشوم:
اگر تمام معادلات اهل تشیع در مورد تقیه درست میباشد، میتوان گفت تقیه در جائی که موجب ترویج بطلان باشد ناجائز است. حال اگر حضرت علی س به خاطر جلوگیری از به پاشیدگی امت اسلام بیست و شش سال سکوت کرد، چرا امت اسلامی امروزه بخاطر جلوگیری از به هم پاشیدگی امت اسلام تقیه نمیکند؟ آیا اینها مصلحت امت اسلام را بهتر از حضرت علی س درک میکنند؟ چرا در کتب تشیع بیشتر اعمال پیامبر ص حمل بر تقیه شده ؟ اینها سوالاتی است که هیچ جوابی نمیتوان برای آن یافت مگر با تقیه!!!! وما علینا الا البلاغ.....
این مبحث سررشته اکثر اختلافات بین دو مذهب میباشد که به اجمال در مورد آن صحبت میشود.
۱- نزد اهل سنت و جماعت بر عهده عامه مسلمین است که از میان خود شخصی را که اهلیت و صلاحیت داشته باشد به عنوان امام تعیین کنند. نزد شیعه تعیین امام، بر خدا واجب است. جزوی از همین عقیده است که اهل سنت قائل بر «لا يجب على الله شئ» است یعنی هیچ چیز بر الله تعالی واجب نیست در حالی که شیعه قائل بر وجوب علی الله میباشد. (در کتب علم کلام به تفصیل در این مورد، بحث میشود).
۲- نزد اهل سنت، امام «منصوص من الله» نیست. به نظر شیعه، امام منصوص من الله است. یعنی امام از طرف الله تعالی تعیین میشود.
۳- به نظر اهل سنت، اهلیت و صلاحیت برای امام ضروری است؛ ولی عصمت لازم نمیباشد. به نظر شیعه، امام همیشه معصوم است.
۴- از دیدگاه اهل سنت، امام باید در جامعه، خود را ظاهر کند تا مردم بتوانند برای رفع مشکلات خود به او مراجعه نمایند. شیعه معتقد است که امام میتواند خود را از دید دیگران مخفی نگه دارد؛ حتی اگر سالهای سال طول بکشد.
۵- اهل سنت بر این باور است که بر امام لازم است که صاحب اقتدار و اختیار باشد وگرنه چگونه میتواند به مسائل مردم رسیدگی کند؟ در حالیکه نزد شیعه برای امام جائز است که بیقدرت و بیاختیار باشد.
۶- از نظر اهل سنت، از پیامبر ص گرفته تا قیامت، تعداد امامان مشخص نیست. و با توجه به موقعیت زمانی و مکانی، مسلمانان امامی برای خود تعیین میکنند و او وظایف امامت را انجام میدهد. از نظر شیعه، الله تعالی از زمان رسول الله ص تا قیامت، دوازده امام تعیین کرده است که غیر از اینها کسی دیگر حق امامت ندارد. (بنابر همین نظریه به شیعه، امامیه و اثنا عشریه نیز گفته میشود).
۷- اهل سنت طبق تصریح و اشاره پیامبر اکرم ص از طرف امت اسلامی چهار امام بر حق را به این ترتیب معرفی میکند:
امام اول: سیدنا ابوبکر صدیقس
ج امام دوم: سیدنا عمر فاروق س
ج
امام سوم: سیدنا عثمان غنی س
امام چهارم: سیدنا علی مرتضی س
پس از اینها نیز سلسله امامت جریان داشت و تا قیامت ادامه خواهد داشت. هیچکدام از اینها معصوم نیستند. البته برخی عادل هستند و بعضی ظالم خواهند بود.
نزد شیعه تعداد امامان تا آمدن قیامت دوازده نفر میباشد که اسامی آنها پس از رسول اکرم ص بدین قرار است:
۱- حضرت علی مرتضی س.
۲- حضرت حسن س
۳- حضرت حسین س
۴- حضرت علی زین العابدین س
۵- حضرت محمد باقر س
۶- حضرت جعفر صادق س
۷- حضرت موسی کاظم س
۸- حضرت علی رضا س
۹- حضرت محمد تقی س
۱۰- حضرت علی نقی س
۱۱- حضرت حسن عسکری س
۱۲- حضرت محمد مهدیس [۲۷].
و از دیدگاه شیعه امام دوازدهم به خاطر ظلم ظالمان و ستم ستمگران به امر خداوندی در غیبت بسر میبرد، و در قید حیات است، و هر وقت خدا مصلحت بداند ظهور خواهد کرد. [۲۸] اما یازده امام دیگر، رحلت کردهاند.
۸- اهل سنت اگر چه از دل و جان معترف به اهلیت، صلاحیت و فضایل حضرت علی س هستند ولی ایشان را به عنوان خلیفه بلافصل رسول الله ص قبول ندارند، بلکه امامت ایشان را طبق ترتیب خلافت میدانند. و ایشان را رابع خلفاء الراشدین (یعنی چهارمین خلیفه از خلفای راشدین) قرار میدهند. اما شیعه قائل به امامت بلافصل حضرت علی س است. یعنی آنان بر این اعتقاد هستند که حضرت علی س پس از وفات رسول الله ص، خلیفه بلافصل میباشد.
۹- از نظر اهل سنت، خلافت سیدنا علیس در رتبه خودش قرار گرفته است. لذا صحابه و تابعینی که (به اجماع امت) با سیدنا ابوبکر صدیقس، و سیدنا عمر فاروقس و سیدنا عثمان غنیس بیعت کرده بودند را مقصّر وگناهکار نمیدانند. اما شیعه، خلافت و امامت بلافصل را حق حضرت علیس میدانند و بیشتر صحابهش و تابعین این حق را به ایشان واگذار نکردند. بنابراین، آنان یا کافر هستند یا فاسق [۲۹]. (نعوذ بالله من ذلك)
۱۰- نزد اهل سنت، بیعت حضرت علی س با خلفای ثلاثه پیش از خلافت خویش، و بیعت حضرت حسن س علاوه بر خلفای ثلاثه با حضرت معاویه س، و بیعت نه امام دیگر با خلفای زمان خود، بدور از مداهنت، نفاق، بزدلی، کذب و تقیه بود. اهل سنت عقیده دارند که بیعت این حضرات که با آگاهی تمام صورت گرفته بود، کاملاً مطابق با احکام شریعت و موافق با مصلحت امت بود. قطعاً بر هیچیک از آن بزرگان، هیچ اتهامی وارد نمیآید. اما نزد شیعه بیعت یازده امام با خلفای زمان خویش از صمیم قلب نبوده، بلکه آنان تقیه (حفاظت در پیش)کار گرفته بودند. بنابر همین، شیعه «تقیه» را به عنوان مهمترین جزو دین خود میشناسد. چرا که بدون اثبات تقیه، تهمت زدائی از شأن آن بزرگان ممکن نیست.
۱۱- همانطور که گفته شد از دیدگاه اهل سنت، تعیین ائمه بر الله تعالی واجب نیست و نه تعداد آنان را تا ظهور قیامت مشخص کرده است. اما شیعه بر این اعتقاد است که الله تعالی تا آمدن قیامت، دوازده امام مقرر کرده است که یازده امام به رحمت حق پیوستهاند و امام دوازدهم محمد مهدی، امام منتظر میباشد و معتقدند که ایشان پس از تولد، فعلاً غایب هستند - در وقتی معین ظهور خواهد کرد و جهان را پر از عدل و انصاف خواهد نمود. شیعه بنابر همین عقیده خود که ائمه دوازده نفر هستند مجبور گشت که به زنده بودن امام دوازدهم قائل شود. (در سال ۲۵۶ ﻫ تولد؛ و در سال ۲۶۰ ﻫ در چهار سالگی در غاری واقع در شهر «سر من رأی» غایب شد). و تاکنون زنده است، و از ظلم ظالمان پنهان شده است. گویا عمرشان بطور غیر طبیعی طولانی شده است. (عمر طولانیای که ما برای آن نظیر و همانندی نداریم).
[۲۷] تحفة العوام طبع نو لکشور ص ۵ و ۶، علاوه بر دوازده امام، شیعه جناب رسول الله ص و حضرت فاطمه الزهرا ل را هم معصوم میدانند. به این چهارده نفر «چهارده معصوم» گفته میشود. شیعیان، تا امام ششم از این دوازده امام اتفاق دارند. در تعیین ائمه پس از او در میان شیعه اختلاف شدیدی وجود دارد و به سبب تعیین آنان، فرقههای بی شماری در شیعه، پدیدار شد. الـملل والنحل للشهرستاني: ۱/۳۶۱، تحفه اثنا عشریه و غیره. [۲۸] ابوالحسن سیدنا علی بن ابیطالب المرتضی (.._ ۴۰ ﻫ) ابو محمد الحسن بن علی الزکی (۳ _ ۵۰ ﻫ) ابو عبدالله الحسین بن علی الشهید (۴ _ ۶۱ ﻫ) ابو محمد علی بن الحسین زین العابدین (۳۸ _ ۹۵ ﻫ) ابو جعفر محند بن علی الباقر (۵۷ _ ۱۱۴ ﻫ) ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق (۸۳ _ ۱۴۸ ﻫ) ابو ابراهیم موسی بن جعفر الکاظم (۱۲۸ _ ۱۸۳ ﻫ) ابوالحسن علی موسی الرضا (۱۴۸ _ ۲۰۲ ﻫ) ابوجعفر محمد بن علی الجواد التقی (۱۹۵ _ ۲۲۰ ﻫ) ابوالحسن علی ابن محمد الهادی النقی (۲۱۲ _ ۲۵۳ ﻫ) ابو محمد الحسن ابن علی العسکری (۲۳۲ _ ۲۶۰ ﻫ) ابوالقاسم محمد بن الحسن المهدی (۲۵۶ _۲۶۰ ﻫ) [الإمامة عند الجمهور والفرق الـمختلفة للدکتور علي احمد السالوس: ص ۲۵]. (اما محمد بن حسن عسکری مهدی مزعوم، وجود خارجی ندارد، چون حسن عسکری پسری نداشت). [۲۹] حق اليقين عربى لعبدالله بن شبر، المبحث الخامس في ذکر الـمتاع (علي الصحابه) و فصل في جواب من اعترض علي الاماميه بتعرضهم للصحابه من ص ۱۷۷ الی ۱۹۵ والـمبحث السابع في بيان الفتن الواقعه بعد النبي و في حقيقه امر الخلافه و في سبب ارتداد اکثر هذه الامة بعد نبيها ص ۲۱۳ طبع دارالکتاب الاسلامي – و حق اليقين فارسی از محمد باقر مجلسی از ص ۱۵۵ تا ۲۷۸ طبع انتشارات کتابفروشی اسلامیه تهران و کشف اسرار فارسی از خمینی، مخالفتهای ابوبکر با نص قرآن از ص۱۴۴ و مخالفت عمر با قرآن خدا از ص ۱۴۷ و نتیجه سخن ص ۱۵۰ طبع ایران.
اگر اختلافاتی که در بالا از مسئله امامت منشعب میشد، با دقت تمام مورد بررسی قرار گیرند واضح خواهد شد که بنیاد این همه اختلافات که به تفصیل بیان شدند فقط سه نکته اساسی میباشد. اصل و اساس اختلافات، همین سه نکته هستند. به نظر ما سه نکته اساسی مذهب شیعه از این قرار است:
۱- «امامت» نیز مانند توحید، نبوت، معاد و غیره یکی از عقاید مهم اسلامی میباشد.
۲- تعداد ائمه تا قیامت دوازده نفر میباشد که همگی از طرف الله تعالی تعیین شده هستند.
۳- حضرت علی س، امام بلافصل بودند.
آیاتی که از آنها نویسندگان شیعه مثلاً عالم مشهورشان محمد باقر مجلسی در تألیف فارسی خود «حق الیقین في اصول الدين»، السید الاکبر عبدالله شبر در کتاب عربی خود «حق اليقين في معرفة اصول الدين» و خمینی در نوشته فارسی خود «کشف الاسرار»، بر امامت بلافصل علیس استدلال کردهاند، سه آیه زیر میباشد. نویسندگان شیعه، بیشتر توانایی خود را براین سه آیه صرف میکنند. بدین دلیل ما هم درباره این سه آیه، مطالب واضحی را یادآوری میکنیم:
آيه اول: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا ٥٩﴾ [النساء: ۵۹].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! فرمانبرداری کنید خدا را و فرمانبرداری کنید پیغمبر را و فرمان روایان را از جنس خویش، و هرگاه در چیزی نزاع داشتید آن را به خدا و پیامبر خدا بازگردانید اگر به خدا و روز آخرت ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است».
خمینی در [کشف الاسرار: صفحه ۱۳۷] مینویسد: اینک به ذکر بعضی از آیات که در موضوع امامت وارد شده میپردازیم و از خرد که فرستاده نزدیک خداست داوری میخواهیم. ایشان پس از نقل بخش ابتدایی آیه، با استفاده از قیاسهای عقلی و دلایل ذهنی کوشیده است تا ثابت کند که در این آیه مراد از «اولی الامر» دوازده امام است. سؤال این است که آیا عقیده مذهبی را میتوان با قیاسهای عقلی به اثبات رسانید در حالی که در تمام قرآن کریم، ذکری از آن به میان نیامده باشد؟ بالخصوص وقتی که بخش دوم آیه که خمینی آن را ذکر نکرده چنین میفرماید که: «پس هرگاه در چیزی نزاع داشتید آن را به خدا و پیامبر ص خدا بازگردانید». از آن معلوم میشود که اگر بین حکام و مردم، اختلاف واقع شود، فیصله خدا و رسول خدا ص در این اختلاف، «حرف آخر» تلقی خواهد شد نه حرف اولی الامر. اگر مراد از اولی الامر، ائمه معصومین باشند پس مراجعه به قرآن و سنت با ترک رأی معصومین چطور؟ در حالیکه نزد شیعه، رأی معصومین هم مثل خودشان، همیشه معصوم میباشد. آنان نمیتوانند چیزی غیر از قرآن و سنت بگویند. بنابراین، اثبات عقیده امامت، از این آیه بدون تردید بی اندازه غلط و نادرست است [۳۰]. بلکه تحت همین آیه، علامه سیوطی / در تفسیر خود «الدر الـمنثور» قولی از حضرت علیس نقل کرده که با توجه به آن اعتقاد به «ائمه معصومین» نفی میشود بلکه از آن، مسلک اهل سنت و جماعت در مسئله امامت، بطور کلی تأیید میگردد. «اخرج البيهقي عن علي بن ابيطالب قال: لا يصلح الناس الا امير برا و فاجر قالوا: هذا البر فكيف بالفاجر، قال: ان الفاجر يؤمن الله به السبل ويجاهد به العدو، ويجبي به الفئ ويقام به الحدود، ويحج به البيت ويعبد الله فيه آمنا حتى يأتيه أجله» [۳۱].
بیهقی روایت میکند که حضرت علی بن ابیطالب فرمود: اصلاح مردم جز با امیر امکان پذیر نیست، گفتند اما امیر فاسق چگونه ممکن است مردم را اصلاح کند؟ (چه سودی برای مردم دارد؟) حضرت علی س فرمود: الله تعالی به وسیله حاکم بد نیز، راهها را پر امن میگرداند، تحت قیادت و فرماندهی او، جهاد با دشمنان کافر ادامه مییابد، مال غنیمت بدست میآید، حدود به اجرا در میآیند، حج بیت الله برقرار میماند، و در قلمرو او، مسلمانان تا واپسین لحظات زندگی با احساس امنیت، به عبادت الله تعالی مشغول میشوند [۳۲]. طبق گفتهها و احادیث روایی در این بخش از آن ثابت شد که مراد از «اولی الامر» دوازده امام معصومی هستند که شیعه قائل بر امامتشان تا قیام قیامت میباشد.
آيه دوم: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ [المائدة: ۳]. «امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دین اسلام را برای شما اختیار کردم».
در این آیه هم ذکری از امامت بلافصل علی س نیست در ضمن این آیه، روایتی که مصنفین و مؤلفین شیعه نقل کردهاند در هیچ کتاب معتبری ذکر نشده است.
علاوه بر این، ادعای نویسنده شیعه درباره این آیه مبنی بر اینکه در هنگام بازگشت از حجة الوداع در محلی به نام غدیر خم روز هجدهم ذی الحجه پس از ایراد خطبه نازل شد کاملاً نادرست و بی اساس است و وقوع چنین ادعاهایی از نویسندگان شیعه، انسان را حیرت زده میگرداند. چون که جمهور مفسرین بر این مطلب اتفاق رأی دارند که این آیه کریمه در حجة الوداع در میدان عرفات روز عرفه نهم ذی الحجه شامگاه روز جمعه نازل شد [۳۳].
علی س خود نیز میفرماید که این آیه روز عرفه به وقت شام (یعنی نهم ذی الحجه) نازل شده بود [۳۴]. علامه آلوسی / در تفسیر خود روح المعانی مینویسد: «شیعه از حضرت ابو سعید خدری س این روایت را نقل کرده که آیه مذکور: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ در غدیر خم هنگامی نازل شد که حضرت رسول اکرم ص به علی س فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» پس از نزول این آیه حضرت رسول اکرم ص فرمودند: «الله اكبر علي اكمال الدين واتمام النعمة ورضاء الرب برسالتى وولايت على كرم الله وجهه بعدى». یعنی: «الله اکبر بر کامل شدن دین، بر اتمام نعمت، بر رضایت پروردگار از رسالتم و بر ولایت علی کرم الله وجهه، ...» علامه آلوسی / پس از نقل این روایت میفرماید: این روایت، نمونهای از افتراهای شیعه است و الفاظ رکیک این روایت (علاوه بر سند) خود شاهدی بر این افتراء میباشد. [۳۵]مفسر نامور علامه ابن کثیر هم در تفسیر مستند و معتبر خود -ابن کثیر- پس از نقل دو روایت شیعه میفرماید: «نه این روایت صحیح است و نه آن روایت، سخن حق که در آن گنجایش کمترین شک و تردیدی وجود ندارد همان است که این آیه در روز عرفه (نهم ذی الحجه) روز جمعه نازل گشت. چنانچه از امیر المؤمنین عمر فاروق س و از سمره بن جندب س مروی است. نیز قول شعبی، قتاده، شهر بن حوشب و دیگر ائمه و علماء همین است [۳۶].
همین علامه ابن کثیر در کتاب معروف و مشهور خود «البداية والنهاية» پس از نقل این روایت که درباره آن گفته شد که در غدیر خم نازل شده مینویسد: «این حدیث نه تنها منکر در حد اعلی است بلکه کذب است. چون که مخالف با حدیث مستند صحیحین میباشد که در آن از امیر المؤمنین عمر فاروق س ثابت شده که این آیه روز جمعه در عرفه نازل شده بود» [۳۷] امام فخر الدین رازی / در تفسیر با عظمت خود -تفسیر کبیر- از همین آیه بر بطلان استدلال مذهب شیعه در این مورد استفاده کرده است. امام رازی مینگارد: «علمای ما فرمودند که این آیه ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ بر بطلان قول تشیع دلالت میکند. برای اینکه الله تعالی در ابتدای این آیه فرموده است: ﴿ٱلۡيَوۡمَ يَئِسَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ﴾ [المائدة: ۳]. «امروز ناامید شدند کافران از دین شما، پس نترسید از ایشان و بترسید از من».
به وضوح پیداست که کافران از بروز تغییر و تبدیل در دین ناامید شده اند و نیز فرمود که اینک از آنان نترسید و از من بترسید. اگر امامت حضرت علی بن ابیطالبس از طرف الله تعالی و رسولش ص منصوص میبود یعنی نص (واجب الطاعة) میبود طبق این آیه کسی که آن را پنهان میکرد و در آن تبدیل و تغییر ایجاد میکرد باید ناامید شود. یعنی یک نفر از صحابه نه میتوانست این نص را انکار نماید و نه در آن تغییر بوجود آورد و نه آن را مخفی نگه دارد. و وقتی که هیچکدام از اینها نشد بلکه نه ذکری از نص امامت شد و نه خبر آن ظاهر شد و نه روایتی در این باره نقل شد دانستیم که ادعای این نص، کذب محض است و دانستیم که حضرت علی بن ابیطالب یقیناً منصوص بالامامت نبود [۳۸]. اگر بر این عبارت امام المتکلمین امام رازی / با خونسردی تمام غور شود، خواننده محترم بدون تردید به این نتیجه خواهد رسید که این آیه: ﴿ ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ نه تنها به نفع شیعه نیست بلکه دلیلی روشن و آشکار برای جمهور اهل سنت و جماعت میباشد. والله الموفق.
آيه سوم: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٧﴾ [المائدة: ۶۷].
آیه سوم که نویسندگان شیعه خیلی از آن استدلال میکنند به این معناست که:
«ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، (به مردم) برسان! و اگر چنین نکردی، رسالت او را انجام ندادهای، خداوند تو را از مردمان نگاه میدارد، هر آیینه خداوند گروه کافران را هدایت نمیکند». شیعه میگوید این آیه کمی پیش از خطبه غدیر خم (۱۸ ذی الحجه سال دهم هجرت) نازل شد. پیش از این، حکم امامت علی بر حضرت رسول اکرم ص نازل شده بود ولی ایشان بنا به دلایلی، از رسانیدن آن حکم میترسیدند تا اینکه این آیه نازل شد و به حضرت رسول اکرم ص دستور داده شد که حکم امامت علی را در بین مردم اعلام نمایید ما شما را حفاظت خواهیم کرد. حضرت رسول اکرم ص مطابق با این آیه در تاریخ ۱۸ ذی الحجه سال دهم هجری در محلی بنام غدیر خم امامت حضرت علیس را اعلام کردند و از مردمان حاضر در آنجا به دست حضرت علیس بیعت گرفتند. نویسندگان دیگر شیعه هم همین موقف را دارند [۳۹].
ما بجای تفسیر و تشریح کامل آیه، توجه شما را به چند نکته جلب میکنیم که از آن ماهیت و حقیقت استدلال شیعه ان شاء الله واضح خواهد شد:
۱- در این آیه کریمه مطلبی که قبل از هر چیز، قابل توجه میباشد این است که شیعه در صدد اثبات عقیده امامت بلافصل علی س از این آیه است، در حالی که در این آیه، نه ذکری از علی س است و نه حرفی از امامت، بلکه به طور عام به حضرت رسول اکرم ص حکم داده شده که شما در تبلیغ احکام خداوندی از هیچ کوششی دریغ نورزید. الله تعالی شما را حفاظت خواهد کرد. کافران بپذیرند یا نپذیرند شأن تبلیغ شما از آن متأثر نمیگردد. چرا که هدایت کافران در دست الله است نه به دست شما.
این خلاصه و مطلب این آیه. از الفاظ، ترجمه، سیاق و سباق این آیه، با احتمالات بسیار بعید هم، نه عقیده امامت ثابت میشود و نه امامت بلافصل علی س. بنابراین اثبات عقیده امامت از این آیه، آیا افترای محض بر قرآن نیست؟ (اما درباره روایات غدیر خم، ان شاء الله در صفحات بعد، بحث و گفتگو خواهیم کرد).
۲- طبق رأی علامه ابن تیمیه و جمهور مفسرین، این آیه، عقیده امامت شیعه را رد میکند. چرا که در این آیه، به حضرت رسول اکرم ص دستور داده شده تمام احکام دین را برساند. پس اگر عقیده امامت حکمی از احکام دین میبود چگونه ممکن است که حضرت رسول اکرم ص، آن حکم را در ملأ عام، واضح و روشن به امت بیان نکرده باشند. به همین خاطر، حضرت عائشه ل میفرماید: شخصی که گمان برد حضرت محمد مصطفی ص چیزی از وحی را مخفی نگهداشته دروغگوست. چرا که الله تعالی به رسول اکرم ص دستور داد، تمام دین را به امت ابلاغ کند.و همچنین اگر حکم عقیده امامت یا امامت بلافصل سیدنا علی س را رسول اکرم ص به امت رسانیده باشند چگونه ممکن است که امت بر آن حکم، عمل نکنند یا حداقل به هنگام اختلاف، از آن حکم استدلال نشود. در حالی که پس از وفات رسول اکرم ص صحابه کرام هم از مهاجرین و انصار وقتی که در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمدند دلائل مختلفی پیش کردند اما هیچ یک از ایشان این نص (عقیده امامت) را پیش نکرد. سپس خلافت عمر فاروق س و عثمان غنی س و واقعات شوری روی داد امّا کسی از صحابه که علی س نیز یکی از آنها میباشد چنین نصی پیش نکرد. حتی در دوره خلافت علی س اختلافاتی بروز کرد ولی در آن هنگام نیز، کسی از اصحاب (بشمول اهل بیت) نص عقیده امامت را اظهار نکرد. آیا این همه دلیل روشنی بر عدم وجود چنین نصی نیست؟ این ادعا، ادعایی است که از صحابه ش و اهل بیت، نه کسی قائل به آن بود و نه ناقل آن!.
۳- شیعه مدعی است که این آیه، پس از حجة الوداع و پیش از خطبه غدیر خم نازل گشت، و پس از نزول همین آیه، ایشان در تاریخ ۱۸ ذی الحجه سال دهم هجری در محلی به نام غدیر خم امامت علی س را اعلام کردند. کسانی که خطبه رسول الله در حجة الوداع را که در میدان عرفات در تاریخ ۹ ذی الحجه در برابر هزاران صحابه y ایراد نمودند خوانده اند بخوبی میدانند که در این خطبه تاریخی حجة الوداع وقتی که رسول اکرم ص حضار را از مسائل بنیادی و مهم دین اسلام آگاه میکردند در آخر رو به اصحاب فرمودند: «وَقَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ إِنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ كِتَابَ اللَّهِ. وَأَنْتُمْ تُسْأَلُونَ عَنِّى فَمَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ. قَالُوا نَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَأَدَّيْتَ وَنَصَحْتَ. فَقَالَ بِإِصْبَعِهِ السَّبَّابَةِ يَرْفَعُهَا إِلَى السَّمَاءِ وَيَنْكُتُهَا إِلَى النَّاسِ «اللَّهُمَّ اشْهَدِ اللَّهُمَّ اشْهَدْ». ثَلاَثَ مَرَّاتٍ». «و به تحقیق من در میان شما چیزی از خود بجا میگذارم که اگر به آن چنگ بزنید هرگز گمراه نخواهید شد و آن کتاب الله است و درباره من از شما پرسیده خواهد شد، آنگاه چه جواب خواهید داد؟ حاضرین عرض کردند: ما گواهی میدهیم که شما به طور کامل ابلاغ کردید، و حق آن را ادا نمودید و خیر خواه ما بودید. پس از آن حضرت رسول اکرم ص در حالی که انگشت سبابهاش را به طرف آسمان بلند میکردند و رو به مردم کردند و فرمودند: پروردگارا! گواه باش، پروردگارا! گواه باش، پروردگارا! گواه باش» [۴۰]. حالا این چگونه ممکن است که در نهم ذی الحجه حضرت رسول اکرم ص با گواه ساختن الله تعالی، از صحابه کرام اقرار و اعتراف بگیرند که من تمام عقائد و احکام دینی را به شما ابلاغ نمودم و در تاریخ ۱۸ ذی الحجه در محلی به نام غدیرخم عقیدهای را که به قول شیعه مخفی نگه داشته بود اظهار کنند. آیا این مطلب، برای خوانندهای که انصاف داشته باشد قابل درک و فهم میباشد؟
۴- تمام روایات مستندی که در شأن نزول این آیه کریمه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾ وارد شده، همگی ادعای نویسندگان شیعه مبنی بر نزول این آیه در حجة الوداع را نفی میکند. از روایاتی که علامه ابن جریر طبری، امام ثعالبی، امام فخر الدین رازی، علامه قرطبی، علامه آلوسی و جمهور مفسرین از عبدالله بن شفیق، عائشه و عبدالله بن عباس y ذکر کردهاند، معلوم میشود که این آیه خیلی قبل از حجة الوداع نازل شده بود. از بعضی از روایات چنین برمی آید که این آیه مکی است. ولی بیشتر مفسرین، این آیه را مدنی میدانند. علامه قرطبی / مینویسد: دلیل مدنی بودن این آیه روایتی است که امام مسلم در صحیح خویش از حضرت ل نقل کرده است. حضرت عایشهل میفرماید: پس از آمدن به مدینه، شبی رسول الله ص بیدار بودند و فرمودند: کاش یکی از اصحابم، از من نگهبانی میکرد. حضرت عایشه ل میفرماید: در این هنگام صدای تصادم شمشیرها به گوش رسید. حضرت رسول اکرم ص پرسیدند: کیستی؟ گفت: سعد بن ابی وقاص هستم. حضرت رسول اکرم ص فرمودند: برای چه آمدی؟ گفت: احساس کردم خطری متوجه شماست. برای حفاظت و نگاهبانی از شما آمدهام. حضرت رسول اکرم ص در حق وی دعا کردند و خوابیدند. علاوه بر صحیح مسلم در روایات دیگری میآید که در این هنگام، آواز شمشیرها را شنیدیم. حضرت رسول اکرم ص پرسیدند: کیستی؟ پاسخ دادند: ما سعد و حذیفه هستیم. برای نگاهبانی از شما آمدهایم. رسول الله ص به خواب رفتند حتی که ما آواز خواب ایشان را شنیدیم و این آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡك﴾ نازل شد. حضرت رسول اکرم ص سر از خیمه پوستی بیرون آورده فرمودند: ای مردم برگردید، چرا که الله تعالی مرا خود حفاظت میکند [۴۱].
علامه فخرالدین رازی / در شأن نزول این آیه، ده وجه نوشته است. دهمین وجه این است که طبق بعضی از روایات، این آیه در مورد فضلیت حضرت علی س (نه امامت ایشان) نازل شده بود. امام رازی پس از ذکر ده وجه مینویسد: اگر چه تعداد این روایات، مختلف و بسیار است اما در مورد این آیه بهتر همین است که بر حفاظت از مکر و فریب یهودیان و مسیحیان، حمل کرده شود و با بیپروایی از آنها دستور به تبلیغ داده شده است. برای اینکه در قبل و بعد این آیه، روی سخن با یهودیان و مسیحیان است. برای همین قائل شدن به وجوهاتی که این آیه را از سیاق و سباق منفک و منقطع میگرداند ممتنع به نظر میرسد [۴۲]. علامه آلوسی /، پس از بحثی طولانی درباره خطبه غدیر خم و روایات شیعه در ضمن این آیه، در خاتمه مینویسد: روایاتی از اهل سنت که بیانگر نزول این آیه در فضیلت علی س است اگر پذیرفته شود که درست و قابل استدلال هستند باز هم از آنها فضیلت علی س ثابت میشود یا که طبق این روایات علی س محبوب مؤمنین است و ما هرگز این را انکار نمیکنیم بلکه هرکس (فضلیت علی س و محبوبیت ایشان را) انکار کند او را ملعون میدانیم [۴۳].
۵- آخر این آیه: ﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [المائدة: ۶۷]. «و خدا شما را از مردمان محفوظ نگه خواهد داشت، همانا خداوند کفّار را هدایت نمیدهد». خود دلیلی است بر اینکه مراد از این آیه، ابلاغ عقیده امامت در حضور صحابه کرام y نمیتواند باشد. چونکه بنا به قول شیعه، حضرت رسول اکرم ص در ابلاغ عقیده امامت از مخالفت صحابه کرام y بیمناک بودند، و در این آیه ذکری از صحابه کرام نیست بلکه از کافران سخن به میان آمده است. بنابراین چطور میتوان صحابه کرام ش را از این آیه مراد گرفت. مگر اینکه شخصی گستاخ صحابه کرام ش را نعوذ بالله کافر قرار دهد (چنانکه از شیعیان منقول است) آنانی که قرآن در مورد ایشان میفرماید: ﴿رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِكَ﴾ [المائدة: ۱۱۹]. «خدا از آنان خشنود و آنان از خدا خشنودند». خلاصه کلام آنکه، از هر جهت به این آیه نظر افکنده شود، و به الفاظ و ترجمه آن نظر شود، وسیاق و سباق آن بررسی شود، و روایات شأن نزولش مورد بررسی قرار گیرد به هیچ نحوی، از این آیه، عقیده امامت بلافصل علی س به اثبات نمیرسد و اثبات این عقیده از آیات مذکور، در واقع چیزی جز تحریف معنوی قرآن مجید نیست.
[۳۰] تفسیر قرطبی، تفسیر مظهری و غیره. [۳۱] الدر الـمنثور للسيوطي: ۲/۱۷۸ [۳۲] نهج البلاغه: ص ۱۰۷ طبع دارالکتب العربیة، مصر با اندکی تغییر. [۳۳] در اینجا نقل آن روایت مشهور که تقریباً در تمام کتابهای سیرت، حدیث و تفسیر آمده بیجا نیست که یهودیی به سیدنا حضرت عمر فاروق س گفت: ای امیر المومنین در کتاب الله شما چنان آیهای است که اگر به ما یهودیان نازل میشد روز نزول آن را عید میگرفتیم. سیدنا عمر فاروق س پرسید: کدام آیه است؟ آن یهودی این آیه را خواند: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ سیدنا عمر فاروقس فرمود: من میدانم که این آیه چه روزی و چه جایی نازل شد. روز عرفه روز جمعه در عرفه نازل شد هنگامی که حضرت رسول اکرم ص در میدان عرفات وقوف کرده بودند. (یعنی نزولش در حجة الوداع جمعه بود. روز عرفه بود، میدان عرفات بود. عیدی بزرگتر از این چه میتواند باشد؟) (تفسیر قرطبی ۶/۶۱ به حواله مسلم شریف، نسائی و دیگر کتب حدیث – نیز مسلم شریف مترجم طبع قرآن محل کراچی ۳/۹۷۶). [۳۴] تفسیر ابن کثیر: ۲/۱۳ [۳۵] روح الـمعاني: ۶: ۶۱، نصيحه الشيعة از مولانا احتشام الحسن کاندهلوی: ص ۵۴۷- ۵۹۸. [۳۶] تفسیر ابن کثیر: ۲: ۱۴ [۳۷] البداية والنهاية: ۵: ۲۱۴. [۳۸] تفسیر کبیر: فخر الدین رازی: ۱۱/۱۳۹. [۳۹] کشف اسرار خمینی ص ۱۶۴ تا ۱۶۵، حق الیقین فارسی از محمد باقر مجلسی بحث اثبات امامت علی و حق الیقین عربی از عبدالله شبر ص ۱۳۹ و غیره. [۴۰] مسلم شریف: ۱/۳۹۷. [۴۱] تفسیر قرطبی: ۶/۲۴۴ [۴۲] امام رازی تفسیر کبیر: ۱۲/۵۰ [۴۳] علامه آلوسی تفسیر روح الـمعانی: ۶/۱۹۷.
حدیث غدیر
اما حدیث غدیر: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ». نویسندگان شیعی، این حدیث را مهمترین دلیل برای اثبات مدعای خود میدانند و تمام آیات قرآنی را که درباره عقیده امامت ارائه میدهند حول و حوش همین حدیث ذکر کرده میکوشند تا به مقصود خود دست یابند. به همین سبب مناسب میدانیم که در مورد این حدیث، معلومات مستند، محکم و دقیقی ارائه شود.
این حدیث، اگرچه نه متواتر است و نه متفق علیه، حتی برخی از محدثین بزرگوار در صحت آن، کلام کرده اند و با دلائل قوی این حدیث را ضعیف قرار دادهاند [۴۴] و لیکن طبق قول راجح، حدیث صحیح است و با طرق متعدد روایت شده است که اصطلاحاً بعضی از آنها در درجه «صحیح» و بعضی در درجه «حسن» قرار دارد. بنابر روایت شدن با طرق متعدد، این حدیث از زمره «مشهور» بشمار میآید. شهادت و گواهی علامه ابن حجر عسقلانی / و علامه ابن حجر هیثمی / برای صحت سند این حدیث کافی میباشد.علامه ابن حجر عسقلانی / در کتاب ارزنده و قابل افتخار خویش «فتح الباري» مینگارد: «وأما حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ» فقد أخرجه الترمذي والنسائي وهو كثير الطرق جداً، وقد استوعبها ابن عقده في كتاب مفرد، وكثير من أسانيدها صحاح وحسان» [۴۵] «حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ» را ترمذی و نسائی بیان کردهاند، و با طرق مختلف، روایت شده است. ابن عقده در کتابی مستقل، همه طرق را جمعآوری کرده است. خیلی از اسانید این حدیث در رتبه «صحیح» و «حسن» قرار دارند». و علامه ابن حجر هیثمی مکی / میفرماید: «وبيانه أنه حديث صحيح لا مرية فيه وقد أخرجه جماعة كالترمذي والنسائي وأحمد وطرقه كثيرة جداً ومن ثم رواه ستة عشر صحابياً، وفي رواية لأحمد: أنه سمعه من النبيص ثلاثون صحابياً، وشهدوا به لعلي لـما نوزع أيام خلافه كم مر وسيأتي، وكثير من أسانيدها صحاح وحسان ولا التفات لـمن قدح في صحته ولا لـمن رده بان علياً كان باليمن لثبوت رجوعه منها وادراكه الحج مع النبي ص وقول بعضهم: إن زيادة اللهم وال من والاه الخ موضوعة مردود فقط ورد ذلك من طرق صحح الذهبي كثيراً منها».
بدون تردید این حدیث، صحیح است. جماعتی از محدثین مانند ترمذی، نسائی و احمد (رحمهم الله) این حدیث را تخریج کردهاند. این حدیث اسانید بسیار دارد. شانزده صحابی، این حدیث را روایت کردهاند و مطابق با یک روایت مسند احمد سی صحابی، این حدیث را از رسول الله ص شنیدهاند. هنگامی که در دوره خلافت علی س، با وی مخالفت شد، اصحاب به وسیله همین حدیث گواهی دادند. بسیاری از اسانیدش، به درجه «صحیح و حسن» رسیدهاند. حرف شخصی که بر صحت این حدیث، اعتراض کند یا با این گفتار که در آن وقت علی س در یمن بود رد کند بی اعتبار است. چرا که بازگشت حضرت علی س از یمن و شرکتش همراه رسول الله ص در حجة الوداع، به ثبوت رسیده است. حرف کسانی که گفتهاند «اللهم وال من والاه» بر حدیث اضافهای است موضوع، پذیرفتنی نیست. برای اینکه این اضافه، با چندین سند، روایت شده است و امام ذهبی / بیشتر سندها را صحیح قرار دادهاست [۴۶].
[۴۴] مثلاً علامه ابن تیمیه، ابو داوود سجستانی، ابو حاتم الرازي وغيره، منهاج السنة لابن تيمية: ۴/۸۶ والصواعق الـمحرقة لابن حجر هيثمي: ص ۴۲. [۴۵] فتح الباري به شرح صحيح البخاري: ۷/۷۴. [۴۶] الصواعق الـمحرقة لابن حجر الهيثمي: ص ۴۲ طبع ملتان.
علما تاریخ و سیرت، به خوبی میدانند که «حجة الوداع» آخرین و مهم ترین سفر رسول الله ص بود. پس از فتح مکه، طبق بشارت قرآنی﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢﴾ [النصر: ۱-۲]. «چون یاری خدا و پیروزی فرا رسد و ببینى که مردم دستهدسته در دین خدا درآیند» مردم، گروه گروه مشرف به اسلام میشدند، دین اسلام داشت به پایه تکمیل میرسید تا اینکه در همین سفر، در میدان عرفات، نهم ذی الحجه این آیه نازل شد: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ [المائدة: ۳].
جماعت بزرگی از صحابه جان نثار در این سفر، هم رکاب رسول الله ص بودند. به همین خاطر رسول اکرم ص در جای جای این سفر خطبه فرمودند. در این خطبهها نبی اکرم ص بار بار به اصول بنیادی دین، توصیه و تأ کید کردند. برای اینکه امت در آینده از گمراهیها، مصون و محفوظ بماند. نصایح مهم و با ارزش ایراد فرمودند و با یادآوری امور تنازعی و اختلافات از دور جاهلیت تا کنون، قول فصل اظهار داشتند تا اینکه امت از اختلافات درونی، محفوظ مانده و بر «صراط مستقیم» گام بردارد [۴۷].
رسول اکرم ص در خطبه تاریخی حجه الوداع که در میدان عرفات ایراد نمودند امور سیاسی دین اسلام و نصایحی که در آینده به کار امت آید را متذکر شدند و خصومتهای قدیمی را که در آینده احتمال داشت شعله ور شود حل و فصل نمودند.هنگام بازگشت از حجة الوداع، کنار چشمه ای بین مکه و مدینه، نزدیک جحفه، زیر سایه درختان اتراق کردند. این منطقه، معروف به «وادی خم» و «غدیر خم» [۴۸] بود. اعلان شد که نماز ظهر خوانده میشود. ظهر را اول وقت خواندند. پس از آن، رسول اکرم ص خطبه ایراد کردند. همین خطبه، به نام «حدیث غدیر» مشهور گشت. آن روز یکشنبه هجدهم ذی الحجه بود در حالی که روز چهارشنبه چهاردهم ذی الحجه، از مکه مکرمه روانه شده بودند [۴۹].
[۴۷] خطبه حجة الوداع و خطبات کریمه دیگر این سفر، سیرت ابن کثیر، خطبات محمدی قسمت پنجم، حجة الوداع الشيخ محمد زکريا الکاندهلوی /. [۴۸] «قال الأصمعي: لم يولد بغدير خم أحد إلى أن يحتلم إلا أن يتحول منها، وغدير خم موضع بالجحفة، مرقات شرح مشكوة ۶/۲۱». [۴۹] السيرة النبوية لابن کثير: ۴/۴۱۴ طبع دار إحیاء التراث العربي، نیز أصح السير و دیگر کتب سیرت و حجة الوداع الشيخ محمد زکريا الکاندهلوی ص ۱۹۳.
چه چیزی باعث شد تا در این محل، خطبه ایراد شود و هدف اساسی از این خطبه چه بود؟ محرک و عامل ایراد این خطبه، این بود که وقتی رسول الله ص ، چهاردهم ذی الحجه هنگام حجة الوداع به مکه مکرمه رسیدند، پس از ادای عمره، تا چهار روز در مکه مکرمه اقامت گزیدند. در همین مدت، علی س که رمضان سال دهم هجری به یمن تشریف برده بود خود را به مکه رسانید و خمسی (۵/۱ مال غنیمت) را که حضرت رسول اکرم ص، او را برای دریافت آن به یمن فرستاده بودند به حضرت رسول اکرم ص تحویل داد. در این سفر بعضی از یاران علی س، از دست وی شکایتهایی داشتند. پس از بازگشت از یمن، این شکایات نزد رسول اکرم ص مطرح شد. این شکایات چه بودند؟ در این باره، روایتهای مختلفی آمده است. ظاهراً چنین معلوم میشود که یاران مختلف، شکایات جداگانهای داشته اند. در «البداية والنهاية» حافظ ابن کثیر / در باب «بعث رسول الله ص على ابن أبى طالب وخالد بن الوليد إلى اليمن قبل حجة الوداع» آن روایات را جمع کرده است. خلاصه آن روایات این است:
۱- حضرت بریده اسلمی میفرماید: که در دلم نسبت به علی س کمی کدورت بود. اتفاقاً در همان روزها قرار شد که به یمن برویم. علی س از طرف حضرت رسول اکرم ص مأمور وصول اموال خمس بود. وی کنیزکی را از خمس برای خود برداشت.
خبر به حاکم یمن -خالد بن ولیدس - رسید. این خبر باعث ناراحتی وی شد. شکایت نامهای به نام رسول الله ص نوشته فرستاد. نامه رسان من بودم. در حالیکه نامه را به دست داشتم در خدمت رسول اکرم ص حاضر شدم. نامه را برای رسول الله ص داشتم میخواندم و تأیید هم میکردم که در این اثناء حضرت رسول اکرم ص دستم را گرفته و فرمودند: آیا کدورتی در دلت نسبت به علی وجود دارد؟ عرض کردم: بله. فرمودند: با او کینه نداشته باش، اگر به او محبت میورزی بیشترش کن. چون که قسم به آن ذاتی که جان محمد به دست اوست سهم خانواده علی از اموال خمس بیش از یک کنیز است. بریده میگوید: پس از این فرمان حضرت رسول اکرم ص هیچکس، محبوبتر از علی برایم نبود [۵۰].
۲- عمرو بن شاس اسلمی س میفرماید: «وی از اصحاب حدیبیه میباشد» من جزو لشکری بودم که حضرت رسول اکرم ص ، آن را به فرماندهی علی س، به یمن گسیل داشت. علی س با من رفتار نامناسبی کرد. رفتارش باعث خشم و ناراحتی من شد. وقتی که به مدینه برگشتم، در مجالس مختلف و برای اشخاص مختلف، خشم و نفرت خویش را اظهار کردم. روزی در مسجد بودم. رسول اکرم ص نشسته بودند. وقتی متوجه نگاهم به سوی خود شدند، ایشان نیز نگاه خود را به طرف من کردند. از جا برخاسته، نزدیک ایشان نشستم. فرمودند: ای عمرو! به خدا! تو مرا آزار دادی. عرض کردم: «إنا لله وإنا إليه راجعون». من از اینکه به رسول الله ص آزار برسانم، به خدا پناه میبرم، فرمودند: هر که علی را اذیت کند مرا اذیت کرده است [۵۱].
۳- ابوسعید خدری س میفرماید: رسول اللهص، علی س را به یمن فرستاد. من هم در آن لشکر بودم. زمانیکه شتران صدقه، بدست ما افتاد از علی س خواستیم که به ما اجازه دهد تا بر آنها سوار شویم. چرا که شتران ما، در وضعیت خوبی قرار نداشتند. اما وی اجازه نداد و فرمود: در این شتران، سهم شما بیش از سهم عامه مسلمین نیست. از یمن که برمیگشتیم در راه علیس ، جانشینی برای خود تعیین کرد و خود، برای بدست آوردن همراهی رسول الله ص با شتاب تمام رهسپار مکه شد و توانست سعادت همراهی رسول الله ص را در حج، حاصل کند. پس از انجام مناسک حج، رسول اکرم ص، به علی س دستور داد که پیش دوستان خود برود. علی س خود را به لشکر رسانید. پس از رفتن علی س، ما در یمن از جانشین وی چیزی را که از خود علی خواسته بودیم خواستیم. او خواسته ما را قبول کرده، شتران صدقه را به ما سپرد. علی س وقتی دید که شتران صدقه، نه تنها دارند استفاده میشوند بلکه در نتیجه سواری، به تدریج ضعف نیز در آنها پدیدار میشود، بر جانشین خویش، خشمگین شد. ابو سعید خدریس میگوید: من سوگند یاد کردم به مدینه (شهر) رسیده تمام پیشآمدها را به اطلاع رسول اکرم ص خواهم رسانید و از علی س شکایت خواهم کرد که بر ما خیلی سخت گرفته و برای تکمیل قسم خویش، پس از آنکه به شهر داخل شدیم به خدمت رسول اکرم ص رسیدم. اوّلین برخوردم با ابوبکر صدیق س بود که از خدمت رسول اکرم ص داشت برمیگشت. وی از حال بنده جویا شد. به همراه من برگشته از رسول اکرم ص اجازه ورود برای بنده خواست. رسول اکرم ص اجازه ورود دادند. داخل شده، به رسول اکرم ص سلام عرض کردم. جواب سلامم را داده و در حقم دعا فرمودند. رو به طرف من کرده، پیوسته احوال من و خانوادهام را میپرسیدند و از چیزهای دیگر جویا شدند تا اینکه از علی شکایت کردم که او در سفر با ما به سختی رفتار کرده. رسول اکرم ص خاموش به حرفهایم گوش میدادند. نزدیکتر رفتم. به شکایاتم از دست علی ادامه دادم. در اثنای کلام، ایشان دست مبارک خویش را بر رانم زده فرمودند: ای سعد بن مالک! شکایات برادرت علی را بگذار. قسم به خدا! میدانم که او فی سبیل الله، بهترین کار را انجام دادهاست. سعد بن مالک میگوید: در دلم گفتم: مادرم بر من بگرید. به خدا قسم! پس از این، هرگز علی را به بدی یاد نخواهم کرد نه جهراً نه سراً [۵۲].
۴- روایتی از یزید بن طلحه است که سبب خشم و ناراحتی لشکریان علی س، این بود که وی جانشینی برای خود تعیین کرده و خود نزد رسول اکرم ص رفت. این جانشین، برای هر یک از افراد لشکر، یک دست لباس داد. زمانی که حضرت علیس ، به لشکر رسید دید که هر کدام از افراد لشکریک دست لباس پوشیدهاند علی س فرمود: چرا پیش از آنکه نزد رسول اکرم ص برسانیم این کار را کردید؟ لباسها را از همه پس گرفت. هنگامی که لشکریان، به خدمت حضرت رسول ص رسیدند شکایات خود را از حضرت علی س مطرح کردند [۵۳].
۵- طبق روایت ترمذی از عمران بن حصین س، رسول الله ص لشکری به فرماندهی علی بن ابیطالب س روانه کرد. به آنجا که رسید قصه جاریه پیش آمد. مردم اعتراض کردند. چهار صحابی با هم تصمیم گرفتند وقتی نزد رسول الله ص رفتیم به ایشان عرض خواهیم کرد که علی چکار کرده؟ مسلمانان، پس از مراجعت از سفر، قبل از هر چیز، به ملاقات رسول اکرم ص میشتافتند سپس به خانههای خود میرفتند. این قافله هم، پس از بازگشت، جهت عرض سلام به خدمت رسول اکرم ص حاضر شدند. یکی از آن چهار صحابی بلند شد و عرض کرد: یا رسول الله! شما علی را ندیدید چکارها که نکرد؟ رسول الله ص با شنیدن حرفش، روی از او برگردانیدند. دومی بلند شد و شکایت خود را مطرح کرد. رسول اکرم ص از این هم اعراض کردند. سومی بلند شد. او هم از دست علی س شکایت کرد. رسول اکرم ص توجهی به حرفهایش نکردند. آنگاه چهارمی بلند شد و حرفهایی مانند سه نفر قبلی زد. پس از آن، رسول الله ص در حالی که خشم بر چهره مبارکشان نمایان بود رو به طرف اینها کرده فرمود: شما از علی چه میخواهید؟ شما از علی چه میخواهید؟ شما از علی چه میخواهید؟ همانا علی از من است و من از اویم. بعد از من، او محبوب هر مؤمن است [۵۴].
توجه: از روایت واقدی در کتاب المغازی، چنین بر میآید که علی س، هنگام بازگشت از یمن، همراه تمام لشکر بود. البته وقتی که لشکر به جایی به نام «فتق» رسید (روستایی در نزدیکی طائف) علیس ابو رافع را جانشین خود قرار داده خود با عجله به مکه رفت تا به خدمت رسول اکرم ص برسد. پس از ملاقات و گفتگو با رسول الله ص، علی س، دوباره خود را به لشکر رسانید. در این هنگام لشکر داشت از سدره وارد مکه میشد. همانجا علی س به خاطر سوار شدن بر شتران صدقه و پوشیدن لباسها، شدیداً اظهار ناراحتی و نارضایتی کرد و افراد را وادار کردکه لباسها را از تن درآورند. این کار باعث شد تا لشکریان نزد رسول الله ص از دست حضرت علی س شکایت کنند [۵۵].
این توجیه بین روایت کتاب المغازی و روایات گذشته، قطعی میگردد که در روایات عربی، هر جا که لفظ «الـمدينة» آمده، مراد از آن مدینه منوره نمیباشد بلکه شهر مکه مراد است. برای اینکه در عربی، «مدینه» به مطلق شهر گفته میشود. از جمع بندی روایاتی که از «البداية والنهاية» نقل کردیم و الفاظ و اسناد مختلفی که در کتب تفسیر، حدیث و تاریخ آمده به خوبی واضح میشود که در دل برخی از مردم، خصوصاً در دل کسانی که در سفر یمن، همراه علی س بودند نسبت به علی س، بدگمانی و یا کدورت پیدا شده بود. رسول اکرم رحمت دو عالم ص که در سفر بزرگ و مهم حجة الوداع، برای برحذر داشتن امت از گمراهی و دو دستگی، گام به گام با نصائح و خطبهها، مردم را ارشاد و راهنمایی میکردند چگونه میتوانستند تحمل کنند که بطور جمعی، در دل مردم نسبت به علی س بدگمانی پیدا شود؟ در حالی که علی س از بزرگان صحابه و از السابقون الاولون ش بشمار میآید و در آینده میباید در وقت خود، وظایف و مسئولیت رهبری و امامت این امت را بر عهده بگیرد. به همین جهت پیغمبر اکرم ص در غدیر خم، نه تنها برائت علی س را آشکار ساختند بلکه به امت نیز دستور دادند که با علی س محبت و ارادت داشته باشند [۵۶].
با در نظر گرفتن تمام این روایات، هر شخص به راحتی میتواند نتیجه بگیرد که در این خطبه، اساساً اهمیت دو چیز بیان شده است. یکی: فضیلت و عزت اهل بیت، دیگری: محبت با علیس . ابتدای خطبه به بیان فضیلت اهل بیت اختصاص دارد و در بخش دوم آن، به محبت ورزی با علی س حکم شده است. قسمت دوم خطبه، مربوط به حدیث موالات است که شیعه با استدلال از همین حدیث، «عقیده امامت» و «خلافت بلافصل» علی س را به اثبات میرساند. مناسب میدانیم که پیش از گفتگو درباره حدیث موالات که در واقع هدف اصلی ماست بحثی درباره قسمت اول خطبه -حدیث ثقلین- داشته باشیم. چرا که این قسمت از خطبه نیز در جای خود از اهمیت بسزایی برخوردار است. به همین جهت، نخست به تشریح قسمت اول خطبه تحت عنوان «حدیث ثقلین» میپردازیم، آنگاه به توضیح و تبیین قسمت دوم خطبه «حدیث موالات» ان شاء الله خواهیم پرداخت.
[۵۰] به حواله بخاری و البداية والنهاية لابن کثير: ۵/۱۰۴ جامع ترمذی باب مناقب علی و مسند احمد به روایت عمران بن حصین ۴/۴۳۷، ۵/۳۴۷، ۵/۳۵۰، ۵/۳۵۱، ۵/۳۵۶ و ۳۵۸ به روایت بریدة الأسلمی. [۵۱] محمد بن اسحاق و بیهقی به نقل از البداية والنهاية: ۵: ۱۰۵ [۵۲] اسناد جيد علی شرط النسائي به حواله بيهقي – البداية والنهاية: ۵: ۱۰۵. [۵۳] البداية والنهاية: ۵/۱۰۶. [۵۴] ترمذی به حواله جامع الاصول: ۸/۶۵۲. [۵۵] کتاب الـمغازی للقوادی: ۳/۱۰۸۰ طبع موسسه الاعلمی بیروت. [۵۶] بیجا نخواهد بود اگر در اینجا مقوله معروف امام مشهور اهل سنت ابوحنیفه / تکرار شود: «أن تفضل الشيخين وتحب الختنين» یعنی همراه با اعتقاد به فضیلت شیخین محبت با دو داماد (عثمان و علی ب نیز ضروری است.
حضرت رسول اکرم ص در ابتدای این خطبه چنین فرمودند: «أَمَّا بَعْدُ أَلاَ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِىَ رَسُولُ رَبِّى فَأُجِيبَ وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ. فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ: وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى». «هان ای مردم! همانا من فردی از بشر هستم. نزدیک است که پیک پروردگارم (مرگ) به سراغم بیاید و من اجابتش کنم. در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم. یکی کتاب الله است که در آن هدایت و نور میباشد. پس از آن، رسول اکرم ص، مردم را تشویق به چنگ زدن به کتاب الله کردند. سپس فرمودند: دیگری اهل بیت من است. درباره اهل بیتم، خدا را یاد آور شما میشوم، درباره اهل بیتم، خدا را یاد آور شما میشوم، درباره اهل بیتم، خدا را یاد آور شما میشوم» [۵۷].
«إِنِّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الآخَرِ كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ وَعِتْرَتِى أَهْلُ بَيْتِى أَلاَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ». «من درمیان شما دو چیز گرانقدر که یکی از دیگری بزرگتر است گذاشتم. کتاب الله و خاندانم (اهل بیتم) اکنون ببینید پس از مرگ، شما با آنان چگونه رفتار میکنید؟ چرا که این دو از هم جدا نمیشوند تا اینکه در حوض کوثر نزد من بیایند» [۵۸].
حدیث ثقلین و ترجمه آن، پیش روی شماست. چنانکه شما هم میبینید رسول الله ص در این خطبهاش، ثقلین یعنی دو چیز گرانبها را ذکر فرمودند و خاطر نشان ساختند که من دو چیز، گذاشته و میروم، اولی کتاب الله است. آنگاه توجه مردم را به چنگ زدن به کتاب الله و عمل بر آن مبذول داشتند و فرمودند: مقام کتاب الله، والاتر از هر چیز دیگر است، پس از بیان فضائل کتاب الله، از اهل بیت ذکر به میان آورده فرمودند: درباره اهل بیتم خدا را یادآور شما میشوم.تنها چیزی که از روایت مسلم معلوم میشود این است که مقصود از ذکر اهل بیت، شناساندن حقوق اهل بیت و خوش رفتاری مردم با آنهاست. به همین خاطر، ایشان (طبق روایت مسلم) درباره آنها فرمودند: درباره اهل بیتم خدا را یادآوری تان میکنم، اما روایت نسائی و مسند احمد، آشکارا نشان میدهد که ذکر اهل بیت به عنوان دومین چیز گرانبها از ثقلین میباشد. بنابراین اولی کتاب الله و دومی اهل بیت شد.در اینجا ممکن است در ذهن خواننده گرامی، این اشکال پیدا شود که از آیات بی شمار کتاب الله و از احادیث طیبه، چنین معلوم میشود که بعد از کتاب الله، مقام دوم از آن سنت رسول الله ص است. برای همین است که در جاهای متعدد با تعبیرات مختلف این مطلب عنوان شده است: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ - ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ - وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾ و در اینجا پس از کتاب الله، اهل بیت مطرح شده است. پاسخ چیست؟ پاسخ آن کاملاً واضح است. بدون تردید، گرانبهاترین چیز بعد از کتاب الله، سنت رسول الله ص میباشد.
در این، جای هیچگونه شکی وجود ندارد. اهل اسلام نیز در این باره اختلاف نظر ندارند که مقام دوم پس از کتاب الله به چه چیزی اختصاص دارد. منظور از ذکر اهل بیت در حدیث ثقلین، سنت رسول الله ص میباشد. سخن همین است و بس. برای اینکه اهل بیت، عاشقان راستین سنت نبوی بودند. همینها بودند که با صدق دل بر آن عمل میکردند. بنابراین، ذکر اهل بیت در واقع، قائم مقام ذکر سنت نبوی است.روایات موطای امام مالک و مستدرک حاکم نیز، این مطلب را تأیید میکنند. در موطای امام مالک / چنین آمده است: «عَنْ مَالِكٍ أَنَّهُ بَلَغَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ». یعنی: «به امام مالک، این روایت رسیده است که رسول الله ص فرمودند: من در میان شما دو چیز میگذارم تا زمانی که به آن چنگ خواهید زد هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب الله و سنت پیغمبرش» [۵۹]. در مستدرک حاکم، روایتی از حضرت ابوهریره س است که رسول الله ص در حالی که در حجة الوداع خطبه ایراد میکردند فرمودند: «اني قد تركت فيكم شيئين لن تضلوا بعد هما، كتاب الله وسنتى، ولن يتفرقا حتى يردا على الحوض». «همانا من درمیان شما دو چیز گذاشتهام که با وجود آن دو، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب الله و سنت من، و آن دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا اینکه در حوض کوثر نزد من بیایند» [۶۰]. بسیاری از آیات و احادیث که در آنها نام کتاب و سنت، با هم ذکر شدهاند و این دو روایت که همینکه نقل کردیم را نمیتوان نادیده گرفت. پس باید پذیرفته شود که ذکر اهل بیت در حدیث ثقلین، قائم مقام سنت نبوی است. مراد بودن سنت نبوی از اهل بیت در اینجا، چنان است که در حدیثی دیگر، حضرت رسول اکرم ص، صریحاً حکم دادهاست که به سنت خلفای راشدین y چنگ زنید.
[۵۷] مسلم شریف، به حواله سابق [۵۸] نسائی: ۵/۴۵، مسند احمد: ۳/۱۷ و ۲۶ [۵۹] موطا امام مالک باب «النهي عن القول في القدر»، مولانا محمد زکریا در بحثى بر سند این حدیث و دیگر روایات میفرماید: «قال الزرقاوي بلاغه صحيح كما قال ابن عيينه و قد أخرجه ابن عبدالبر من حديث كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف عن أبيه عن جده وقال في التجويد هذا حديث محفوظ مشهور عن النبي ص عند اهل العلم شهره يكاد يستغني بها عن الاسناد، وقد ذكرناه مسنداً في كتاب التمهيد قلت وذكر الحديث صاحب الـمشكوه عن مالك مرسلاً كما في الـموطا اوجز الـمسالك ج ۱۴ ص ۱۰۰». [۶۰] «قد رواه الحاكم في الـمستدرك: عن ابن عباس و عن ابي هريره و أقره الذهبى باسناده عن ابي هريرة» راجع الـمستدرک: ۱/۹۳ طبع حیدرآباد دکن، ۱۳۳۴ هـ والجامع الصغير مع شرحه فيض القدير: ۳/۲۴۰ و اوجز الـمسالک: ۱۴/۱۰۰ و حديث الثقلين وفقهه للدکتور على احمد السالوس: ص ۹.
در زبان عربی، به اهل خانه اهل بیت گفته میشود یعنی افرادی که بطور مستقل و دائمی در خانه سکونت دارند. چنانچه در عرف عام، وقتی اهل خانه گفته میشود، زن فرزندان نابالغ و غیره را شامل میشود. فرزندانی که ازدواج کرده در خانهای دیگر، سکونت داشته باشند عموماً در اهل خانه خود بشمار نمیآیند. منظور از اهل بیت، در لغت و عرف عام همین است. و اما با توجه به قرآن و سنت، علاوه از ازواج مطهرات رسول الله ص در اهل بیت و عترت، دختران ایشان، داماد ایشان حضرت علی س، نوههای ایشان حضرت حسن س و حضرت حسین س (و عموی ایشان حضرت عباس س و فرزندان آنها و دیگر بستگان) هم داخل هستند. ازواج مطهرات در اهل بیت، اولاً: به این دلیل داخل هستند که بطور حتم همسران در عرف از جمله اهل بیت (اهل خانه) به شمار میآیند. ثانیاً به این دلیل که شمولیت ازواج مطهرات (رضی الله عنهن) در اهل بیت، از نص قطعی قرآن کریم به اثبات میرسد. قرآن کریم با صراحت میفرماید:
﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾ [الأحزاب: ۳۳-۳۴]. «و بمانید در خانههای خویش و اظهار تجمل نکنید مانند اظهار تجمل که در جاهلیت پیشین بود و بر پا دارید نماز را و فرمانبرداری خدا و رسول او کنید. جز این نیست که خداوند میخواهد دور کند پلیدی را از شما ای اهل بیت و پاک کند شما را پاک کردنی و یاد کنید آنچه خوانده میشود و در خانههای شما از آیتهای خدا و از حکمت. هر آیئنه خدا هست لطف کننده و خبردار».
این آیه درباره اینکه ازواج مطهرات، از جمله اهل بیت محسوب میشوند صریح میباشد. چرا که این آیه از آیات آخری یک رکوع میباشد - این رکوع از آیه ۲۸: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ﴾ [الأحزاب: ۲۸]. شروع و در آیه مذکور به اتمام رسیده است. مخاطب تمام این آیات، ازواج مطهرات هستند. در این رکوع، از اول گرفته تا آخر ۲۶ صیغه و ضمیر مونث آورده شده است که همگی بدون شک و تردید راجع به طرف ازواج مطهرات هستند [۶۱]. بنابراین، از این نص قطعی قرآن مجید به ثبوت رسید که ازواج مطهرات در اهل بیت داخل هستند. اما شامل بودن علی س، فاطمه، حسن و حسینy از احادیث صحیح به اثبات میرسد. حدیثی در صحیح مسلم است: «عن سعد بن ابي وقاص قال لما انزلت هذا الآيه: ﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ﴾ [آلعمران: ۶۱]. دعا رسول اللهج علياً وفاطمه و حسناً وحسيناً وقال: اللهم هؤلاء أهل بيتي. رواه مسلم … وعن عائشهل قالت: خَرَجَ النَّبِىُّج غَدَاةً وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِىٌّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾ [الأحزاب: ۳۳]». «از حضرت سعد ابن ابی وقاصس روایت است که وقتی این آیه: ﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ﴾ [آلعمران: ۶۱]. نازل شد، رسول اللهص، علی، فاطمه، حسن و حسینy را فرا خوانده فرمودند: ای الله! اینها اهل بیت من هستند. عائشهل میفرماید: باری صبح هنگام، رسول اکرم ص از خانه بیرون رفتند. چادری رنگین با تارهای سیاه روی خود انداخته بودند. حسن بن علی آمد. او را در چادر داخل کردند. سپس حسین آمد. او را هم به چادر داخل کردند. آنگاه فاطمه آمد. او را نیز داخل کردند. قدری بعد علی آمد. او را هم داخل چادر کردند. سپس این آیه را خواندند: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾ [الأحزاب: ۳۳]. یعنی: «الله تعالی میخواهد پلیدی را از شما دور گرداند و شما را پاکیزه نگهدارد»» [۶۲]. از این احادیث صحیحه، واضح شد که در اهل بیت، نه تنها ازواج مطهرات (آیه قرآن به این امر، صراحتاً دلالت میکند) بلکه علی، فاطمه، حسن و حسین ش هم داخل میباشند. (چرا که تصریح آن در احادیث صحیحه آمده است). بلکه فراتر از این، بستگان نزدیک دیگر رسول اکرم ص یعنی: عموی ایشان عباسس و فرزندانش و دیگر پسر عموهای ایشان، در اهل بیتی که حکم به تکریم و احترام آنها داده شده، درجه به درجه داخل هستند. به اینان «بنو هاشم» گفته میشود و گرفتن زکات برای آنها شرعاً ناجایز است. از زید بن ارقم که راوی حدیث ثقلین میباشد پرسیده شد: آیا ازواج مطهرات در اهل بیت رسول اکرم ص داخل نیستند؟ حضرت زید بن ارقم فرمود: «نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ قَالَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَلَكِنْ أَهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِمَ الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ. قَالَ وَمَنْ هُمْ قَالَ هُمْ آلُ عَلِىٍّ وَآلُ عَقِيلٍ وَآلُ جَعْفَرٍ وَآلُ عَبَّاسٍ. قَالَ كُلُّ هَؤُلاَءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ قَالَ نَعَمْ [مسلم] وفي الاكمال شرح مسلم: قد جاء ذلك عن زيد مفسرا في غير هذا وقيل من آل محمد قال الذين لا تحل لهم الصدقه الخ». «ازواج مطهرات از اهل بیت ایشان هستند (ولی در اینجا مراد از اهل بیت که دستور به اکرام آنها داده میشود) کسانی هستند که گرفتن صدقه (زکات) بر آنان حرام است وآنها آل علی، آل عقیل، آل جعفر و آل عباس میباشند» [۶۳]. خلاصه اینکه در اهل بیتی که حقوقشان در حدیث ثقلین یادآوری شده، محبت و اکرام آنان بر امت لازم گردانیده شده، ازواج مطهرات رسول الله ص، دختران ایشان، داماد ایشان، نوههای ایشان، عموی ایشان و پسر عموهای ایشان مرتبه به مرتبه داخل هستند. اهل بیتی که هر یک بنا بر فضائل منصوص خود استحقاق احترام، تعظیم، عظمت و مرتبهای را داراست که رسول الله ص در احادیث صحیح برای آنان ثابت کرده و به آنان دستور دادهاست. البته به خاطر باید سپرد که اگر چه تمام اهل بیت، فی الجمله مستحق اکرام، تعظیم و محبت هستند امّا د میان آنها فرق مراتب هم هست و این فرق مراتب فقط از احادیث صحیح ثابت است. (اینجا مجال تفصیل آن نیست). مثلاً برای ما هر چهار دختر رسول الله ص، قابل احترام، قابل تعظیم و اکرام هستند اما از میان این چهار مقامی که سیده فاطمه ل دارد بنات مکرمات دیگر ندارند. چرا که رسول اکرم ص، به فاطمه ل لقب «سيدة نساء اهل الجنة» «سرور زنان بهشت» دادند [۶۴].
[۶۱] تفسیر معارف القرآن از محمد ادریس کاند هلوی ج ۵ ص ۴۹۵. [۶۲] مشکوه الـمصابيح، باب مناقب اهل بيت النبي ص (مرقات ج ۱۱ ص ۳۷۰). [۶۳] إکمال اکمال الـمعلم به شرح صحيح الإمام مسلم ۶: ۲۲۶ نیز تفسیر مظهری عربی ۷/۳۴۱. [۶۴] جامع الترمذي به نقل از مشکوة: (مرقاة ۱۱/۴۰۷).
چون در روایات حدیث در بخش دیگر خطبه غدیر، همین لفظ «موالات» بارها آمده است, قسمت دیگر خطبه غدیر را با عنوان «حدیث الـموالات» آغاز میکنیم. پیش از آنکه توجه خوانندگان را به نکات اهم موجود در حدیث موالات جلب کنیم مناسب است تمام الفاظ مذکور در روایات، یکجا جمع گردد تا پی بردن به مفهوم آن آسان شود. این را هم به خاطر داشته باشید درباره بعضی از کلمات که در آینده خواهند آمد در روایات تصریح شده که به خطبه غدیر، موبوط میشوند و درباره برخی دیگر تصریح نشده که به خطبه غدیر، متعلق میشود یا نمیشود اما چون اهل تشیع، از این نوع کلمات نیز استدلال میکند اینها نیز در اینجا آورده میشود تا موقف و موضع شیعه کاملاً مشخص گردد.
۱- «إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ وَهُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» [۶۵]. (ترمذی و نسائی بدون ذکر غدیر خم).
۲- «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ». [ترمذى].
۳- «أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ. قَالُوا بَلَى. قَالَ: فَهَذَا وَلِىُّ مَنْ أَنَا مَوْلاَهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ اللَّهُمَّ عَادِ مَنْ عَادَاهُ». (ابن ماجه).
۴- «مَنْ كُنْتُ وَلِيَّهُ فَعَلِيٌّ وَلِيُّهُ». (نسائى).
۵- «إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد على فقال: من كنت وليه فهذا وليه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (نسائى).
ترجمه روایات بالا:
۱- «همانا علی از من است و من از علی هستم و او بعد [۶۶] از من (ولی) و محبوب هر مؤمن است». [ترمذی و نسائی].
۲- «هر که را من محبوب و (مولی) او باشم علی محبوب (مولای) اوست». [ترمذی].
۳- آیا من برای مؤمنین بیشتر از جانهایشان، محبوب (اولی) نیستم؟ عرض کردند: بله یا رسول الله! ایشان فرمودند: آیا من برای هر فرد مؤمن بیشتر از جانش محبوب (اولی) نیستم؟ حاضرین عرض کردند: بله! ایشان فرمودند: هر کس را من محبوب (مولی) باشم علی محبوب (مولی) اوست. ای الله! هر که با علی محبت (موالات) کند تو با او محبت (موالات) بفرما و ای الله! هر که از علی نفرت (معاداة) کند تو از او نفرت (معاداة) کن». [ابن ماجه].
۴- «هر کس را من محبوب (ولی) او باشم علی محبوب (ولی) اوست». [نسائی].
۵- «بدون تردید الله محبوب (مولای) من است و من محبوب (مولای) هر مؤمن هستم. سپس دست علی س را گرفته فرمودند: هر که را من (ولی) او باشم علی محبوب (ولی) اوست. ای الله! هر که با علی محبت (موالات) کند با او محبت (موالات) فرما و هر که از علی نفرت (معاداة) داشته باشد تو نیز از او نفرت(معاداة) داشته باش». [نسائی].
در تمام این روایات، پنج لفظ بارها استعمال شده است: ۱- ولی ۲- مولی ۳- اولی، ترجمه این هر سه لفظ، میتواندمحبوب، دوست، و یاور و مددکار باشد. ۴- موالات: ترجمه این کلمه محبت نیز میتواند باشد دوستی نیز. ۵- معاداة: ترجمهاش دشمنی و نفرت میتواند باشد.
[۶۵] «قال الترمذي: هَذَا حَدِيثٌ غَرِيبٌ لاَ نَعْرِفُهُ إِلاَّ مِنْ حَدِيثِ جَعْفَرِ بْنِ سُلَيْمَانَ و قال عبدالرحمن الـمباركفوري في شرح الترمذي: فان مداره (اي استدلال الشيعة) على صحة زياده لفظ بعدي وكونها صحيحة محفوظة قابلة للاحتجاج، والأمر ليس كذلك فإنها قد تفرد بها جعفر بن سليمان وهو شيعى بل هو غال في التشيع، كان إذا ذكر معاوية شتمه وإذا ذكر عليا قعد يبكي… فإذا هو رافضي مثل العمار… و اما كونه شيعيا فهو بالاتفاق… والظاهر أن زيادة بعدي في هذا الحديث من وهم هذين الشيعين ويؤيده أن الإمام احمد روي في مسنده هذا الحديث من عدة طرق ليست محفوظة بل هي مردودة… و قال الحافظ ابن تيمية في منهاج السنة: و كذلك قوله: هو ولي كل مومن بعدي كذب على رسول الله ج بل هو في حياته وبعد مماته ولي كل مومن، وليه في الـمحيا والـممات فالولاية التى هي ضد العداوة لا تخص بزمان وأما الولاية التي هي الإمارة فيقال فيها والي كل مؤمن بعدي كما يقال في صلاة الجنازة إذا اجتمع الولي والوالي قدم الوالي في قول الأكثر وقيل: يقدم الولي، وقول القائل على ولي كل مومن بعدي كلام يمتنع نسبته إلي النبيج فإنه إن أراد الـموالات لم يحتج أن يقول بعدى وإن أراد الإمارة كان ينبغي أن يقول وآل على ولي كل مومن». انتهى – تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي ج ۴ ص ۳۲۵، ۳۲۷ – طبع بیروت. [۶۶] در این روایت لفظ «بعد از من» اضافه یک شیعه غالی است. امام ترمذی / بعد از بیان روایت، این راوی شیعه را معرفی کرده است. (ترمذی ۵/۲۹۶ طبع دار الفکر بیروت) و نیز امام ابن تیمیه / و دیگر تمام شراح حدیث اضافه این لفظ «بعد از من» را غلط و تصرف راوی شیعه قرار میدهند. بنابراین، الفاظ ابتدایی این روایت با توجه به روایات دیگر درست هم باشد باز هم در این روایت، اضافه «بعد از من» نزد محدثین درست نیست. (به حاشیه عربی گذشته نگاه کنید که در آن دلایل نیز مذکور است) بنده به عرض میرساندم که این اضافه درست باشد یا نه اما از این حدیث استدلال شیعه بر عقیده امامت و خلافت بلافصل علی اصلاً به هیچ نحوی درست نیست. چنانکه به خوانندگان ان شاء الله واضح خواهد شد. محمود عفی الله عنه.
ممکن است این اشکال به ذهن کسی خطور کند که حضرت رسول اکرم ص درمیان کل صحابه ش، امامت علی را اعلام نکرده باشند بلکه به چند تن از یاران مخصوص خویش و اهل بیت، درباره امامت و یا وصایت علی س راهنمائیها کرده باشند. (نویسندگان شیعی در کتب خود چنین مینویسند.) باید دانست که به این اشکال، خود علی س و عبدالله بن عباس س در حیات خویش بطور واضح پاسخ دادهاند. برای اینکه عبدالله بن سباء و گروهش، در آن زمان نیز خرافاتی از قبیل اینکه: علی س وصی رسول الله ص است، و او را به اموری وصیت کرده که دیگران از آن بی خبرند، در میان مسلمانان شایع کرده بودند. الله تعالی بر اهل بیت نبوی، رحمتهای بیکران نازل فرماید که آنان بلافاصله پرده از خرافات برداشتند و با بانگ رسا اعلام کردند که اینها حرفهای بیسر و ته و به دور از حقیقت هستند. ما در این مورد فقط ۳ روایت میآوریم:
۱- «عن أبي جحيفة س قال: سَأَلْتُ عَلِيًّاس هَلْ عِنْدَكُمْ شَىْءٌ مَا لَيْسَ فِى الْقُرْآنِ وَقَالَ مَرَّةً مَا لَيْسَ عِنْدَ النَّاسِ فَقَالَ وَالَّذِى فَلَقَ الْحَبَّ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ مَا عِنْدَنَا إِلاَّ مَا فِى الْقُرْآنِ ، إِلاَّ فَهْمًا يُعْطَى رَجُلٌ فِى كِتَابِهِ ، وَمَا فِى الصَّحِيفَةِ . قُلْتُ وَمَا فِى الصَّحِيفَةِ قَالَ الْعَقْلُ، وَفِكَاكُ الأَسِيرِ، وَأَنْ لاَ يُقْتَلَ مُسْلِمٌ بِكَافِرٍ». «از ابو جحیفه س روایت است که من از علی س پرسیدم: آیا نزد شما چیزی هست که در قرآن وجود نداشته باشد؟ فرمود: قسم به آن ذاتی که دانه را شکافت و جان را آفرید، نزد ما چیزی علاوه بر آنکه در قرآن نوشته شده وجود ندارد مگر اینکه کسی درک و فهمی موهبی در کتاب الله داشته باشد و آنچه در صحیفه نوشته شده. عرض کردم: در صحیفه چه نوشته شده؟ حضرت علی س فرمودند؟ دیه، آزادی زندانیان، احکام قتل نکردن مسلمان در برابر کافر و غیره» [۶۷].
۲- «عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ، قَالَ: سُئِلَ عَلِيٌّ س: هَلْ خَصَّكُمْ رَسُولُ اللَّهِ ج بِشَيْءٍ ؟ فَقَالَ: مَا خَصَّنَا رَسُولُ اللَّهِ ج بِشَيْءٍ لَمْ يَعُمَّ بِهِ النَّاسَ إِلَّا مَا فِي قِرَابِ سَيْفِي، فَأَخْرَجَ صَحِيفَةً فِيهَا: لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ذَبَحَ لِغَيْرِ اللَّهِ ، وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ غَيَّرَ مَنَارَ ، وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ لَعَنَ وَالِدَهُ، وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ آوَى مُحْدِثًا». «از حضرت ابو طفیل س روایت است که از حضرت علی س پرسیده شد: آیا رسول الله ص چیزی مخصوص، به شما دادهاند؟ فرمود: ایشان به ما چیز مخصوصی که به عموم مردم نداده باشند ندادند جز آنچه در نیام شمشیرم است. سپس صحیفهای [۶۸] از آن بیرون آورد که نوشته بود: لعنت خداست بر کسی که برای غیر الله ذبح کند و لعنت خداست بر آن شخصی که نشانههای زمین را بدزدد - مطابق با روایت دیگر بر آن شخصی که نشانههای زمین را تغییر دهد - و خدا لعنت کندکسی را که به والدینش را لعنت فرستد و لعنت خدا بر آن کسی که مجرمی را پناه دهد» [۶۹].
۳- «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَبْدًا مَأْمُورًا مَا اخْتَصَّنَا دُونَ النَّاسِ بِشَىْءٍ إِلاَّ بِثَلاَثٍ أَمَرَنَا أَنْ نُسْبِغَ الْوُضُوءَ وَأَنْ لاَ نَأْكُلَ الصَّدَقَةَ وَأَنْ لاَ نُنْزِىَ حِمَارًا عَلَى فَرَسٍ». «از حضرت عبدالله بن عباس ب روایت است که رسول الله ص بندهای بودند مأمور؛ به ایشان دستور داده شده بود (تمام احکام دین را به مردم ابلاغ نمایند) که در هیچ چیزی نسبت به عموم مردم قائل به خصوصیت ما (اهل بیت) نشوند مگر در سه مورد:(۱) به ما دستور داده شد که بطور کامل و به نحو احسن وضو بگیریم (۲). مال صدقه نخوریم (۳). خر را (برای جفتگیری) بر اسب ماده سوار نکنیم» [۷۰].
[۶۷] بخارى به حواله مشکوة، مرقات المفاتيح ۷: ۵۶ تا ۵۷ [۶۸] درباره این صحیفه نیز (صحیفه علی س) شیعیان، حرفهای عجیب و بیسر و تهی مشهور کردهاند. (مثلاً: قرآن در آن با ترتیب نزولی اصل خود نوشته شده بود) در حالیکه این صحیفه علی س مجموعهای از احادیث نبوی ص بود. چنانکه «الصحيفة الصادق» عبدالله بن عمرو بن العاص ب، «صحیفه جابر» جابر بن عبدالله س «الصحيفة الصحيحة» ابوهریرهس، مجموعههایی از احادیث نبوی بودند و در حضرت علیس فدیه، قصاص، حقوق ذمیان، ولاء و معاهدات درج شده بود. طبق رأی برخی از محققین، علی س در این صحیفه خویش، دستور مدینه و خطبه حجة الوداع را هم محفوظ نگه داشته بود. شش جا در صحیح بخاری ذکر صحیفه علی س به میان آمده است و در هر جا وضاحت شده که این، مجموعهای از احادیث نبوی بود. مثلاً الفاظ روایت کتاب الجهاد ۱/۴۵۱ این است: «ما عندنا شئ إلا كتاب الله وهذه الصحيفة عن النبي ص». یعنی: «پیش ما هیچی نیست جز کتاب الله (قرآن) و صحیفهای که از رسول اکرم ص منقول است». جهت تفصیل مراجعه کنید. کتابت حدیث در عهد رسالت و عهد صحابه از مفتی محمد رفیع عثمانی (مد ظله العالی) از ص ۷۷ تا ۷۹ طبع کراچی، مقدمه صحیفه همام بن منبه از جناب دکتر حمید الله ص ۴۰ طبع حیدرآباد دکن. [۶۹] صحیح مسلم به حواله مرقات شرح مشکوة: ۸/۱۱۲ [۷۰] ترمذی، نسائی به حواله مرقات شرح مشکوة: ۷/۳۲۳
الفاظ اصلی روایات با ترجمه شان پیش روی شماست. با یک نگاه به این روایات میتوان فهمید که نه ذکری از «عقیده امامت» به میان آمده و نه «امامت بلافصل» علی س به اثبات رسیده است. لکن شیعه میگوید مراد از کلمات ولی، مولی و اولی که در تمام این روایات آمده، والی یعنی حاکم شدن است و والی هم «والی بلافصل» یعنی «امام بلافصل» مراد است. به همین دلیل از مجموعه این روایات -بنا به گفته شیعه- خلافت بلافصل علی س ثابت میشود. این خلاصه استدلال شیعه است.اما این همه استدلال شیعه، هم از لحاظ لغوی بیجاست و هم به اعتبار تسلسل کلام نبوی. استدلال شیعه غلط است هم عقلاً وهم با توجه به اقوال اهل بیت, نقلاً، به ترتیب به تفصیل اینها میپردازیم!.
لفظ ولی باشد یا مولی یا اولی، هر سه از ولایت گرفته شدهاند. معنای ولایت در زبان عربی، قرب، تعلق و ارتباط بین دو چیز است خواه آن قرب و تعلق به اعتبار مکان باشد یا به اعتبار نسبت یا به اعتبار دین [۷۱]. معنای ولی در زبان عربی: یاور، دوست، محب و محبوب است. جمعش اولیاء است. (مانند ولی الله، اولیاء الله و غیره). لفظ ولی در قرآن مجید برای الله تعالی نیز بکار رفته است:
﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [البقرة: ۲۵۷]. «الله دوست مردمانی که ایمان آوردهاند است». و برای مؤمنین نیز استعمال شده و بطرف الله تعالی مضاف شده است.
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾ [یونس: ۶۲]. «آگاه! دوستان الله را نه ترسی هست و نه غمگین میشوند». و همین لفظ در حق مؤمنین بکار رفته در حالی که به طرف مؤمنین دیگر نسبت داده شده است:
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ﴾ [التوبة: ۷۱]. «مردان و زنان با ایمان یاور ودوست همدیگرند». لفظ «مولی» به سبب کثرت معانی، در احادیث مختلف به معانی مختلف استعمال شده است.
علامه ابن الاثیر جزری در کتاب لغت مشهور خود «النهایة في غريب الحديث» مینویسد:
«وهو اسم يقع علي جماعة كثيره فهو الرب، والـمالك، والسيد والـمنعم، والـمعتق، والناصر، والـمحب، والتابع، والجار، وابن العم، والحليف، والعقيد، الصهر، والعبد، والـمعتق، والـمنعم عليه وأكثرها قد جاءت في الحديث فيضاف كل واحد إلى ما يقتضيه الحديث الوارد فيه … و منه الحديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ» يحمل على أكثر الأسماء الـمذكورة». «و این لفظ «مولی» اسمی است که بر بسیاری از معانی اطلاق میشود.پس معنای مولی: پروردگار، مالک، سردار، محسن، آزاد کننده، یاور، محبت کننده، فرمانبردار، همسایه، پسر عمو، عهد کننده، عقد کننده، داماد، غلام، غلام آزاد شده و احسان شونده, میآید. بیشتر این معانی در احادیث بکار رفته است. و مطابق با مقتضای هر حدیث، معنای مرادی آن معلوم میشود. همین لفظ در حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ» هم استعمال شده است و این لفظ را در اینجا میتوان بر بیشتر معانی مذکور حمل کرد» [۷۲].
[۷۱] مفردات القرآن راغب: ص ۵۵۵ عربی طبع نورمحمد کراچی [۷۲] النهاية في غريب الحديث والاثر: ۵: ۲۲۸ مطبوعه موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان قم - ایران
الفاظ عربی و ترجمه تمام روایات بحث خطبه غدیر را هر خواننده بیطرفی پیش روی خود گذاشته آن را مسلسل ترجمه کند ترجمهاش با ترجمه ما که جمهور امت آن را اتخاذ کرده, فرقی نخواهد داشت.
اگر طبق گفته نویسندگان شیعی، کلمات «اولی» و «مولی» در حدیث موالات به معنای «حاکم» گرفته شود پس ترجمه «موالات» چه خواهد شد؟ معنای موالات چگونه ممکن است حکومت باشد؟ آنجا که بطور قطع ترجمهاش محبت است.
به نقل از ابن ماجه، احادیثی را تقدیم حضورتان میکنیم:
۱- آیا من برای مؤمنین بیشتر از جانهایشان، محبوب (اولی) نیستم؟ عرض کردند: بله, ایشان فرمودند. آیا من برای هر فرد مؤمن بیشتر از جانش محبوب (اولی) نیستم؟ حاضرین عرض کردند: بله, ایشان فرمودند: هر کس را من محبوبش (مولی) باشم علی محبوب (ولی) اوست. ای الله! هر که با علی محبت (موالات) کند تو با او محبت (موالات) بفرما و ای الله! هر که از علی نفرت (معاداه) کند تو از او نفرت (معاداه) کن [۷۳].
هر شخص دانای بیطرفی با توجه به این روایت به راحتی میتواند بفهمد که اگر در جملات اول و سوم معنای حاکم گرفته شود در جمله دوم چطور ممکن است ترجمه به حاکم مناسب باشد؟ در جمله چهارم ترجمه کردن موالات به حکومت یا به لفظی مترادف آن چگونه درست خواهد بود؟ در جمله پنجم ترجمه معاداه به ضد حکومت و یا به کلمهای هم معنا با آن چطور ممکن است؟ افسوس که نویسندگان شیعه با این خطبه، این گونه برخورد کردهاند و به عوامل به وجود آورنده، موقعیت، سیاق و سباق خطبه، به همه اینها بیتوجهی کرده و از تسلسل کلام نبوی کاملاً صرف نظر کرده و در چند جمله خواستهاند بنیاد مذهب خود را بر آن بگذارند. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾ [البقرة: ۱۵۶]. هداهم الله تعالى و وقاهم من الضلال والطغيان.
[۷۳] ابن ماجه.
آیا هر خواننده بیطرف و با انصافی, بعد از آشنایی با این همه دلایل مذکور، میتواند قائل به این شود که در غدیر خم خلافت بلافصل علی س اعلام شده بود؟ حق و حقیقت همان است که با استناد به دلایل, بحمد الله نوشته شد که چون بنا بر واقعات مختلف، درباره ذات گرامی علی س، در طبیعت بعضی از حضرات تکدر پیدا شده بود رسول الله ص سه ماه قبل از تشریف بردن از این دنیا، پس از حجه الوداع در غدیر خم امت را به محبت با اهل بیت عموماً و به محبت با علی س خصوصاً متوجه کردند تا این که امت با انحراف از جاده مستقیم شکار افراط و تفریط نگردد؛ چنانکه شیعه و خوارج در همین مسئله، به افراط و تفریط آشکاری مبتلا گشته و شکار دام گمراهی شدند. والعیاذ بالله من ذلک. به هر حال، خطبه غدیر خم چه بخش ثقلین آن و چه بخش موالات علی س، هیچکدام ربطی به مسئله خلافت ندارد بلکه به محبت و اکرام اهل بیت و علی س مربوط میشود. در پایان, این بحث را با سخنان حسن مثنی -نوه جلیل القدر علی س- خاتمه میدهیم. به نظر ما با ارشاد این فرزند جلیل القدر خاندان اهل بیت، بحث خطبه غدیر خم به انتهای خود خواهد رسید طوری که بعد از آن، نیازی به اقامه دلیل نخواهد شد.
به حسن مثنی گفته شد که آیا در حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ» امامت (خلافت) علی س تصریح نشده است؟ در پاسخ فرمود:
«اما والله لو يعنى النبي ص بذلك الامارة والسلطان لا فصح لهم به فان رسول الله ص كان أفصح الناس للمسلمين، ولقال لهم: يا أيها الناس هذا ولي أمري والقائم عليكم بعدي فاسمعوا له وأطيعوا ما كان من هذا شيئى فوالله لئن كان الله ورسوله اختارا علياً لهذا الأمر ثم ترك علي أمر الله ورسوله لكان علي أعظم الناس خطيئة». «هان! قسم به خدا، اگر منظور رسول الله ص از این (جمله یا خطبه) امارت یا حکومت میبود، صاف و واضح بیان میکردند. چرا که خیرخواه تر از رسول الله ص برای مسلمانان، کسی نیست. واضح به آنان میفرمودند: ای مردم! این شخص بعد از من حاکم و سرپرست شما خواهد بود. به حرفش گوش دهید و از او اطاعت کنید. اما چنین حرفی زده نشد. قسم به الله! اگر علی س برگزیده الله و رسولش برای امامت (بلافصل) میبود و آنگاه علی س حکم الله و رسولش را نادیده میگرفت خطاکارترین مردم بشمار میآمد» [۷۴].
پس از آن گواهی سابق عباس و علی ب از اهل بیت و ارشاد واضح حسن مثنی /، هر خواننده بیطرفی به خوبی خواهد دانست که اهل بیت ش از خطبه غدیر چه فهمیدهاند. از صفحات گذشته، بحمد الله این هم به اثبات رسید که اگر درستی تمام روایات خطبه غدیر که در ذخیره حدیث، محفوظ هستند، پذیرفته شود باز هم استدلال فرقه شیعه از این روایات به هیچ وجه درست نیست.
[۷۴] ذكره العلامه ابن حجر الهيثمی الشافعی عن ابي نعيم، في الصواعق الـمحرقه (ص ۴۸)، و ذكره ايضاً محب الدين الخطيب في حاشية العواصم من القواصم (ص ۱۶۸)، ناقلا عن الحافظ البيهقي والحافظ ابن عساكر، ونقله العلامه آلوسي في روح الـمعانی (۶/۱۹۵)، عن أبي نعيم. قلت: ذكر الحافظ ابن عساكر في التاريخ الكبير وقال: رواه البيهقي من طرق متعدده في بعضها زيادة وفي بعضها نقصان والـمعني واحد. (التاريخ الكبير طبع روضه الشام: ۴/۱۶۶).
اگر به دلایلی که در مورد عقیده امامت و خطبه غدیر، در این تحریر، بطور اختصار تقدیم شد به دیده انصاف نگاه شود هیچ شک و تردیدی در این باره باقی نمیماند که موقف شیعه، با کتاب الله و سنت رسول الله ص و اجماع صحابه ش و تعامل اهل بیت, کاملاً مخالف است. شیعه برای اثبات موقف خود، از قرآن و سنت، هیچ دلیل واضحی ندارد. مگر اینکه تکیه بر روایتهای موضوعی بکنند که خودشان در کتابهایشان جمع کردهاند. ا در این نوشته خود، حقیقت و ماهیت دلائل شیعه به ویژه نحوه استدلالشان را از حدیث غدیر برای اثبات این عقیده را بحمد الله تعالی مختصراً به حضورتان تقدیم کردیم. از الله تعالی امیدواریم که برای یک خواننده بی طرف، این تحریر مختصر, کافی باشد. (تقبله الله تعالى ونفع به). وماعلينا إلا البلاغ.......
از جملهی دیگر مسایل اختلافی اهل سنت با تشیع،موضوع حضرت فاطمهی زهراء ل را میتوان نام برد، که این اختلاف خود به سه دسته عمده تقسیم میشود(۱). جریان فدک(۲). ازدواج خلیفه دوم -عمربن خطاب- با ام کلثوم(۳). شهادت یا وفات حضرت. در این مبحث سعی میشود با استناد بهمنابع معتبر، دیدگاه اهل سنت و جماعت را در این موارد اختلافی بیان کنیم .
فدک یک مکانی است در نزدیکی خیبر و حدود ۱۴۲ کیلومتری شهر مدینه. این باغ با وجود حاصلخیزی بسیار در زمان فتح خیبر به عنوان جزیه توسط یهودیان آن منطقه به حضرت پیامبر ص داده شد [۷۵]. بعضیها میگویند: یهودیان نصف فدک را به پیامبرص واگذار نمودند [۷۶]. پیامبر ص ما که اسوهی خیرخواهی میباشند به یهودیان و ساکنان آن منطقه اجازه دادند در همانجا به امرارمعاش بپردازند و در مقابل نیمی از درآمد را به ایشان پرداخت نمایند. پس فدک جزو اموال پیامبر ص به شمار میآمد [۷۷]. عن مالک بن أوس بن الحدثن س قال: «كَانَ فِيمَا احْتَجَّ بِهِ عُمَرُ س أَنَّهُ قَالَ كَانَتْ لِرَسُولِ اللَّهِج ثَلاَثُ صَفَايَا بَنُو النَّضِيرِ وَخَيْبَرُ وَفَدَكُ فَأَمَّا بَنُو النَّضِيرِ فَكَانَتْ حُبْسًا لِنَوَائِبِهِ وَأَمَّا فَدَكُ فَكَانَتْ حُبْسًا لأَبْنَاءِ السَّبِيلِ وَأَمَّا خَيْبَرُ فَجَزَّأَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج ثَلاَثَةَ أَجْزَاءٍ جُزْءَيْنِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَجُزْءًا نَفَقَةً لأَهْلِهِ فَمَا فَضَلَ عَنْ نَفَقَةِ أَهْلِهِ جَعَلَهُ بَيْنَ فُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ» [۷۸]. یعنی: «آنچه حضرت عمر س (در وقت نزاع علی و عباس ب) به آن حجت کرد این که پیامبر ص سه صفیه [۷۹] داشت:
۱. بنی النضیر، که برای امور مهم و احتیاجات پیامبر ص مانند پذیرایی مهمانان و سایر امور صرف میباشد(۲). فدک، که برای مسافران در راه مانده صرف میشد(۳). خیبر که پیامبر ص آن را سه جزء کرده بود؛ دو جزئش برای مسلمانان و جزء سومش برای خرج اهل و عیالش. هرگاه چیزی از نفقهی اهل و عیال اضافه میماند آن را بین فقرای مهاجرین تقسیم میکرد».
[۷۵] به نقل از یحیی بن آدم قرشی در «خراج» ص ۳۵. [۷۶] الـمغازي: ج ۲، ص ۷۰۷. [۷۷] زندگانی فاطمه زهراء، نصیر پور، ص ۸۲. [۷۸] ابو داود: ح ۲۹۶۷. مشکاة المصابیح: ح ۴۰۶۲. [۷۹] صفیه: آنچه امام قبل از تقسیم کردن غنائم برای خود برگزیند.
فیء [۸۰]: غنیمتی است که بدون جنگ ازکفار به دست میآید و متعلق به مسلمانان است، که در آن خُمس و قسمت کردن وجود ندارد، البته اختیار آن در دست پیامبر ص میباشد. «فدک» نیز که میخواهیم در مورد آن بحث کنیم یکی از اموال «فیء» است که تسلیم پیامبر ص شد.
[۸۰] فیء: غنیمت و خراج، آنچه که از دشمن بدون جنگ و از طریق تسلیم و یا مصالحه و عقد پیمان گرفته شود، اعم از زمین یا اموال. (فرهنگ عمید).
پس از وفات رسول اکرم ص باغ فدک و دیگر اموالی که به رسول اکرم ص تعلّق داشت، همگی جزو بیتالمال قرار گرفتند. اهل تشیع بر این باورند که پیامبر ص باغ فدک را به فاطمه بخشیده بود اما ابوبکر آن را از فاطمه پس گرفت. نویسندگان اهل تشیع این اقدام را ظلم و ستم بزرگی به فاطمه تلقی میکنند و انگار آنها حقدارتر از فاطمه، همچون دایه مهربان تر از مادر به دامن زدن به این قضیهی میپردازند. در حالیکه خود حضرت فاطمه ل و حضرت علی س پس از گفتگو با حضرت ابوبکر س خیلی زود قانع شدند و اعتراض نکردند اکثر مورّخان منصف این قضیه را اینگونه بازگو میکنند:
هنگامی که پیامبر ص وفات یافت و فاطمه به حال عادی برگشت، به فکر میراث پدرش افتاد. از این رو به همراهی شوهرش ابوالحسن س نزد خلیفهی مسلمین، حضرت ابوبکر صدیق س آمدند و درخواستش را در مورد اموال و میراث پدرش مطرح کرد.حضرت ابوبکر س با کمال احترام و ادب فرمود: ما از پدر بزرگوارت شنیدهایم که فرمودند: کسی از ما پیامبران ارث نمیبرد، و آنچه از ما باقی میماند به عنوان صدقه متعلق به مسلمانان است. (به همین علت نه شما و نه فرزندم عایشه که همسر پیامبر ص بوده، چیزی نمیبرد، اما از بیت المال حقوقتان محفوظ میباشد).حضرت فاطمه ل از این راهنمایی خلیفه خشنود شده و با قناعت به خانهی خود برگشت و همچون گذشته زندگی زاهدانه را اختیار نمود؛ چراکه او تربیت یافتهی زیر دست کسی بود که دنیا را گذاشته و به آخرت روی آورده بود. فاطمه این آیات را نصب العین خویش قرار داده بود که ﴿قُلۡ مَتَٰعُ ٱلدُّنۡيَا قَلِيلٞ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ وَلَا تُظۡلَمُونَ فَتِيلًا﴾ [النساء: ۷۷]. «بگو, کالای دنیا اندک است و آخرت برای کسی که پرهیزگار باشد بهتر است» او برای به دست آوردن ثروت و دارایی، جنگ و جدل نکرد، و همانند بعضی از زنان امروزی برای دست یافتن به پول و باغات، حکم خدا و رسول او را زیر پا نگذاشت، بلکه او تمام سعیاش در این دوران برای آباد کردن آخرت بود؛ چراکه طبق مژدهی پیامبر ص رحلت او نیز نزدیک بود. ﴿وَمَنۡ أَرَادَ ٱلۡأٓخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعۡيَهَا وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ كَانَ سَعۡيُهُم مَّشۡكُورٗا ١٩﴾ [الإسراء: ۱۹]. «و هر کس که (دنیای جاودانهی) آخرت را بخواهد و برای (فرا چنگ آوردن) آن، تلاش سزاوار آن را از خود نشان دهد، در حالی که مؤمن باشد، این چنین کسانی، تلاششان بیسپاس (و بیاجر) نمیماند».
آنچه در کتابها در مورد اعطای فدک از سوی رسول اکرم ص به فاطمهی زهرا ل نقل شده کاملاً خلاف واقع است، بلکه آنها از درآمدش استفاده میکردند که توسط خود رسول اللهص به آنها داده میشد. و خود فدک را به هیچ کس نبخشیده بود. مغیره میگوید: هنگامی که عمر بن عبدالعزیز س به خلافت رسید، بنی مروان را جمع کرده و گفت: بدانید که فدک متعلق به رسول الله ص بود که از درآمد آن بر اهل و عیال و فقرا و مساکین خرج میکرد و نیز از درآمد آن بر کودکان بنیهاشم خرج مینمود و بیوههای خاندان بنیهاشم را با آن ازدواج میداد. فاطمهی زهراء ص از رسول الله ص درخواست کرده که فدک را به او بخشد. اما آنحضرت ص نپذیرفت. پس در طول حیات رسول اکرم ص همچنان فدک در اختیار پیامبر ص بود، تا اینکه ایشان وفات کردند. پس زمانی که ابوبکر س به خلافت رسید، همان رویهی پیامبر ص را در مورد فدک پیش گرفت تا اینکه او هم فوت کرد. زمانی نیز که عمر بن خطاب س به جانشینی رسید همان روش پیامبر ص و ابوبکر س را ادامه داد. پس از آن مروان آن را جدا کرده و به خود و خانوادهاش اختصاص داد. و بعد از آن دست به دست به عمر بن عبدالعزیز (خود گوینده) رسید. وقتی تأمل نمودم و دیدم آنچه را که پیامبر ص فاطمه را از آن منع نموده، من نمیتوانم در آن دخل و تصرّف نمایم، پس به خدا سوگند شما را شاهد میگیرم که در همان راهی صرف خواهم کرد که (پیامبر ص و ابوبکر و عمر ب) صرف کردند [۸۱]. پس از این دو حدیث صراحتاً معلوم میشود که پیامبر ص نه تنها «فدک» را به فاطمه نداده بود، بلکه زمانی که فاطمهل همچون قضیهی درخواست کنیز و خدمتکار، از پیامبر ص آن را طلب میکند، رسول الله ص به فاطمه جواب رد میدهد. اما مسئله به همین جا خاتمه نمییابد, بلکه اهل تشیع نسبت به این موضوع بر ابوبکر س اشکالاتی وارد میکنند که به ذکر آنها میپردازیم.
[۸۱] ابو داود: ح ۲۹۷۲. مشکاة المصابیح: ح ۴۰۶۳.
فاطمه ل برای گرفتن میراث نزد خلیفهی مسلمین (ابوبکر س) آمد و درخواست نمود که از میراث پدرش سهمش را به او بدهد. اما ابوبکر گفت: شما نمیتوانید ارث ببرید! فاطمه گفت: ای پسر ابیقحانه! وقتی تو بمیری چه کسی از تو ارث خواهد برد؟ ابوبکر پاسخ داد: زنان و فرزندانم! فاطمه گفت: پس چه شده که اکنون فرزندانت از تو ارث میبرند و من از پدرم ارث نمیبرم؟! پس سهم ما از خیبر و صدقات ما از فدک چه میشود؟!ابوبکر گفت: ای دختر پیامبر! به خدا سوگند از رسول الله ص شنیدم که فرمود: «من تا زنده هستم در اینها تصرف میکنم، وقتی فوت کردم به همهی مردم تعلق دارند، چراکه آنچه از ما پیامبران به جای میماند، صدقه است برای همهی مردم و کسی از ما ارث نمیبرد» [۸۲].
اهل تشیع این اشکال را از ابوبکر صدیقس میگیرند که او در مقابل درخواست فاطمهی زهراء که وارث پیامبر ص بود، به روایت یک فرد که آن هم خودش بود احتجاج نمود و گفت: من از رسول الله ص شنیدهام که فرمود: «ما پیامبران نه از کسی میراث میگیریم و نه کسی از ما میراث میبرد» حال آنکه این گفتهی ابوبکر صریحاً مخالف نص قرآن است. «خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش میکند که سهم (میراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد» زیرا این نص عام است، و شامل پیامبر و غیر پیامبر میباشد: [النساء: ۱۱]. همچنین مخالف نصوص دیگرنیز میباشد. همچون و سلیمان وارث داوود شد [النمل: ۱۶] وپس از نزد خویش وارثی به من ببخش که از من میراث برد و [نیز] میراثبر آل یعقوب باشد [مریم: ۵-۶]. پس، از این آیه معلوم شد که انبیاء هم ارث میبرند و هم از آنان ارث برده میشود. این بود دلایل اهل تشیع در این انتقاد بر ابوبکر صدیق س.
[۸۲] فتوح البلدان: ص ۴۴ و ۴۵.
۱- محروم کردن فاطمهی زهراء ل از میراث از روی بغض و کینهی شخصی نبوده، بلکه به علت شنیدن این حدیث توسط ابوبکر س که انجام گرفت، همچنان که بقیهی ازواج مطهرات که دختر خود ابوبکر س یعنی عایشه یکی از آنان بود، را از ارث محروم نمود.
۲- اینکه برادران اهل تشیع میگویند: «ابوبکر، فاطمه را فقط به خاطر روایت یک فرد که آن هم خودش بود، از ارث محروم کرد». این دروغ محض است! چراکه این حدیث در کتابهای حدیث اهل سنت به روایت حذیفه بن الیمان، زبیر بن العوام، ابو الدرداء, ابو هریره، عباس، علی، عثمان، عبدالرحمن بن عوف وسعد بن ابی وقاص ش صحیح و ثابت است، و اینها از بزرگان صحابهاند و حتی از «عشرهی مبشره» میباشند.یکی از افرادی که این حدیث را روایت کرده «حذیفه» میباشد که «ملا عبدالله مشهدی» در اظهارالحق حدیث پیامبر ص آورده که: «ما حَدَّثَكم به حذيفة فَصَدِّقوه» [۸۳]. «آنچه را که حذیفه بیان کند، تصدیقش نمایید و باور دارید». یکی دیگر از راویان این حدیث (که کسی از انبیاء ارث نمیبرد)، خود حضرت علی مرتضی س است که به اجماع اهل تشیع، «معصوم»، و به اجماع اهل سنت، «صادق» است. در اینجا اصلاً به روایت «عایشه» و «ابوبکر» و «عمر» ش کاری نداریم [۸۴]. در صحیح بخاری که از معتبرترین کتابهای حدیث مسلمانان میباشد، از «زهری» او هم از «مالک بن اوس بن حدثان» روایت میکند که مالک گفت: روزی عمر بن خطاب س مرا برای کاری فرا خواند. در همین اثنا که نشسته و مشغول صحبت بودیم، خدمتکارش یرفاءآمد و گفت: عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر بن العوام و سعد بن ابیوقاص ش جلو در منتظر اجازهی ورود هستند! آیا اجازه میدهی وارد شوند؟ عمر بن خطاب س گفت: بگو تشریف بیاورند. خبری از آمدنشان نبود، پس از مدتی دوباره یرفاء خادم خلیفه آمد و گفت: «عباس و علی ب نیز آمدهاند و اجازه میخواهند، آیا اجازت دارند وارد شوند؟ عمر س فرمود: آری, هنگامی که همگی وارد شدند، عباس س گفت: یا امیر المؤمنین! شما بین من و این (علی) قضاوت کنید. (آنها یعنی علی و عباس ش بر سر اموال بنی النضیر که جزو اموال پیامبر ص بود، اختلاف داشتند). میهمانان گفتند: ای امیر مؤمنان! میان این دو حکم کن تا اختلاف پایان یابد. حضرت عمر س فرمود: صبر کنید! شماها را سوگند میدهم به پروردگاری که آسمان و زمین به حکم و قدرت او برپاست، آیا میدانید که پیغمبر ص فرمود: «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ». آنچه از ما پیامبران باقی میماند صدقه است (برای همه مسلمانان)؟ همهی جمع حاضر که از بزرگان صحابه ش بودند، گفتند: آری! به تحقیق پیامبر ص آن را فرموده است.پس حضرت عمر س به عباس و علیروی نموده و فرمود: شما را سوگند میدهم به پروردگار، آیا پیامبر ص چنین مطلبی را فرمود؟عباس و علیگفتند: آری! پیامبر ص فرموده است. زهری که راوی این حدیث است گوید: در مورد این حدیث، «عروه بن زبیر» را خبر دادم و از او پرسیدم؟ عروه گفت: مالک بن اوس راست گفته است. من هم از عایشه شنیدم که گفت: همسران پیامبر ص، عثمان را نزد ابوبکر صدیق س برای طلب میراث فرستادند. به محض باخبر شدن به آنان رو کردم و گفتم:آیا از خدا نمیترسید؟! مگر نشنیدید که پیامبر ص فرمود: «ما پیامبران میراث نمیگذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است». پس آنان هم قبول کردند و درخواستشان را پس گرفتند» [۸۵].
پس معلوم شد که این حدیث هم (حدیث قبلی از مالک) در قطعیت همانند آیهی قرآن است، چراکه جماعتی که نام آنان ذکر شد (که از بزرگان صحابه ش بودند) خبر یکی از ایشان مفید یقین است، چه جای آنکه همگی آن را تأیید کنند، بخصوص علی مرتضی س که نزد شیعه «معصوم» است و روایت فرد «معصوم» در افادهی یقین ـ نزد ایشان ـ برابر قرآن است.حال با قطعنظر از همهی این روایات، به روایتی از کتب شیعه که از امام معصوم - بزعم ایشان- نقل شده توجه فرمایید.
«روی محمد بن يعقوب الرازي في الكافي عن البختري عن أبي عبدالله جعفر ابن محمد الصادق ÷ أنه قال: إن العلماء ورثة الأنبياء وذلك أن الأنبياء لا يورثوا (وفي نسخة) لم يرثوا درهماً ولا ديناراً وإنما أورثوا أحاديث من أحاديثهم فمن أخذ بشيءٍ منها فقد أخذ بحَظٍ وافر». «در کافی از طریق بختری از امام جعفر صادق ÷ روایت شده که فرمود: به حقیقت علمای راسخین و ربّانی، وارثان پیامبراناند، چراکه انبیا وارثی (مادی) ندارند، و (در نسخهای دیگر) آنان درهم و دیناری را به ارث نگذاشتهاند، بلکه احادیث و بیانات گرانبهایی دارند که اگر کسی چیزی از آنها را به دست آورد بهرهی فراوانی را برده است». لفظ «إنما» به اعتراف شیعهها هم مفید حصر است و قطعاً چنانچه در آیه۵۵ مائده آمده است، پس معلوم شد که غیر از علم و احادیث، هیچ چیز دیگری را به عنوان میراث به کسی ندادهاند. مسئلهی دیگر اینکه خبر پیغمبر ص در حق کسی که بلا واسطه از آنحضرت ص شنیده باشد، علم یقینی است بدون هیچ شک و شبههای، و برای او عمل کردن به شنیدهی خویش واجب است، خواه از دیگری هم آن را بشنود یا نه. اجماع اصولیین شیعه و سنی بر این است که تقسیم خبر به متواتر غیر متواتر نسبت به آن افرادی است که پیامبر ص را مشاهده نکردهاند و به واسطهی دیگران خبر او را شنیدهاند، نه آنانی که پیامبر ص را مشاهده نموده و بدون واسطه از وی خبری شنیده است که این خبر در حق وی حکم متواتر، بلکه بالاتر از متواتر است. حال پس از این توضیحات به این نتیجه خواهیم رسید که ابوبکر صدیق س چون خودش مستقیماً از پیامبر ص این حدیث را شنیده بود، دیگر نیازی به تفتیش و پرس و جو از دیگری نداشت [۸۶] باشد. و اما در مورد آیه ۱۶ سوره نمل که ظاهراً دال بر این است که انبیا هم از دیگران ارث میبرند و هم از آنان ارث برده میشود که این وراثت علم و نبوت و کمالات عرفانی است نه وراثت مال و متروکه، از نظر عقلی نیز مطابق قول امام دلالت بر همین وراثت دارد، همچنین این نکته را همه میدانند که پسر، وارث پدر است، پس چه جای آنکه در کلام الهی این ذکر شود، آیا این جزو لغویات نمیباشد که قرآن از آن پاک و منزه است؟! پس از آن آیه به طور صریح اشاره میفرماید که این وراثت علم است [۸۷]. پس از این توضیحات نتیجه گرفتیم که «فدک» به فاطمه عطا نشده بود و سه دلیل عمده این مسئله را روشن مینماید:
۱- احادیثی که امام ابوداود آن را از مالک بن اوس حدثان نقل کرده و سخنان عمربن عبدالعزیز س که سینه به سینه به او رسیده بود که پیامبر ص فدک را به فاطمه نداده است.
۲- اگر پیامبر ص فدک را به فاطمه داده بود، جزو اموال فاطمه به شمار میآمد و فاطمه در سخنانش نمیگفت: ارث مرا از فدک و خیبر بدهید. پس سخنان خود فاطمه ثابت میکند که قبلاً به اسم او نبوده است.
۳- اینکه اگر این باغ قبلاً به فاطمه عطا شده باشد، هبهای از طرف رسول الله ص است و هبه به محض قبض تحت ملکیت آن طرف در میآید و دیگر کاری به اموال هبه دهنده ندارد. پس اگر آن را قبلاً به فاطمه بخشیده بود، همهی مردم آن زمان میدانستند و به هیچ وجه ابوبکر س و غیر او نمیتوانستند از ملکیت فاطمه خارج نمایند همانگونه که نتوانستند حجرهی او را به نام اینکه جزو اموال پیامبر ص است از او بگیرند. همگی میدانیم حجرهی فاطمه همانند حجرهی عایشه و ازواج مطهرات جزو خانههای پیامبر ص بود نه مال علی س، اما چون رسول اکرم ص آن حجرهها را در زمان خویش به همسرانش و نیز حجرهای را به فاطمه ویکی را به اسامه س داده بود، تحت ملکیت آنها در آمد و از اموال پیامبر ص خارج شد.
[۸۳] سنن ترمذی: ح ۳۸۱۲، آلبانی می گوید که این حدیث ضعیف است. (تصحیح کننده). [۸۴] تحفهی اثنا عشریه: ج ۲، ص ۵۵۶ ـ ۵۵۵. [۸۵] بخاری: کتاب الـمغازي، قصة بني النضير و کتاب الخمس. أشعة اللمعات: ج۳، ص ۴۷۹-۴۷۷. [۸۶] تحفهء اثنا عشرية : ج ۲، ص ۵۵۶. [۸۷] جهت تفصیل بیشتر رجوع کنید به تحفهء اثنا عشریة: ج ۲، ص ۵۶۲ ـ ۵۵۹.
اشکال دیگری که برادران اهل تشیع مطرح میکنند اینکه فاطمهبرای بازگرداندن فدک نزد ابوبکر س رفت و با او به گفتگو پرداخت و به ابوبکر گفت:رسول خدا ص فدک را در زمان حیاتش به من عطا نموده، پس آن را به من بازگردان. علی س نیز بر راستی گفتار فاطمه ل شهادت داد ولی ابوبکر س نپذیرفت و شاهدی دیگر خواست. «اُم ایمن» خدمتکار پیامبر ص نیز به شهادت برخاست ولی خلیفه پاسخ داد که: ای دختر پیامبر ص شهادت جز با دو مرد و یا یک مرد و دو زن روا نیست و بدین شکل ادعای فاطمه را رد کرد [۸۸]. فاطمه از شدّت ناراحتی ترک صحبت با ابوبکر س را نمود در حالی که پیامبر ص فرموده بود: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى، فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِى». «فاطمه پارهی تن من است، هر کس او را به خشم آورد مرا خشمگین کرده است».
[۸۸] زندگانی فاطمه زهرا، نصیرپور: ص ۸۳.
ادعای فاطمهی زهرا ل در مورد هبهی فدک و شهادت حضرت علی س و ام ایمن یا حسنین، علی اختلاف الرویات در کتب اهل سنت اصلاً موجود نیست، اینها فقط در منابع اهل تشیع یافت میشود. با این حال اهل سنت را به جواب دادن ملزم نمودن، کمال سفاهت است، بلکه در کتب اهل سنت خلاف آن موجود است. در مشکاة المصابیح از روایت ابوداود از مغیره آورده که چون عمربن عبدالعزیز پسر عبدالعزیز بن مروان، به خلافت رسید، آل مروان را جمع نمود و گفت:... فاطمه فدک را از پیامبر ص درخواست کرد، اما پیامبر نپذیرفت... (این حدیث به طور کامل پیشتر ذکر شده است). پس چون هبهای صورت نگرفته، صدور دعوی و وقوع شهادت از این اشخاص که نزد شیعه «معصوم»اند، امکان و گنجایش ندارد.
آمدیم و طبق گفتهی اهل تشیع این حدیث صحیح باشد و فاطمه ادعا کرده... اما این مسئله را که همهی شیعه و سنی میدانند که «موهوب» تحت ملکیت «موهوبله» در نمیآید تا زمانی که آن را قبض نکرده باشد.فدک بالاجماع در حیات پیامبر ص در تصرّف فاطمهی زهرا ل نبوده است، بلکه در تصرف خود پیامبر ص بود که تصرّف مالکانه میکرد. پس ابوبکر س فاطمه را در ادعای هبه رد ننمود، بلکه تصدیق کرد، اما مسئلهی فقهی را بیان کرد که هبه تا زمانی قبض نگردد در ملکیت «موهوبله» در نمیآید و در این صورت نیازی به گواه و شاهد طلبیدن نبود. واگر چنانچه حضرت علی س و أم ایمن از طریق اخبار محض این هبه را اظهار کرده باشند، این را ردّ شهادت گفتن، جهل بزرگی است. در اینجا حکم نکردن به شهادت یک مرد و یک زن به معنای ردّ شهادت آنها نیست. ردَّ شهادت آن است که به شاهد تهمت دروغ بزنند و او را دروغگو تصور کنند، تصدیق شاهد چیز دیگر است و موافق شهادت حکم دادن، چیز دیگر. اگر کسی بین این دو مسئله فرق نیندازد و عدم حکم را تکذیب شاهد یا مدعی پندارد، او جاهل کامل است و جای بحث کردن با او باقی نمیماند. دو شاهد طلبیدن و یا شهادت یک مرد و دو زن را قبول کردن دستور صریح قرآن است. ابوبکر س اگر حکمی صادر نکرده، به قرآن عمل نموده است. شما باید از قرآن اشکال بگیرید [۸۹].
و اما آنچه در مورد عصبانی شدن فاطمه میگویند و آوردن حدیث پیامبر ص که «مَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِى» باید این را دانست «اغضاب» آن است که شخصی با قول و یا با فعل قصد به خشم آوردن دیگری را داشته باشد. پر واضح است که ابوبکر صدیق س هرگز قصد اذیت فاطمه ل را نداشت و بارها خطاب به فاطمه میگفت: «والله يا بنت رسول الله ج! إن قرابة رسول اللهج أحب إليِّ أن أصل من قرابتى» [۹۰]. «به خدا سوگند ای دختر پیامبر ص قرابت و خویشاوندی پیامبر ص بسیار محبوبتر است که آن را برقرار کنم و نگه دارم تا قرابت و خویشاوندی خودم». پس وقتی از جانب او اغضابی صورت نگرفته، چه جای وعید دادن به او حضرت زهرا ل بارها بنابر طبع بشری عصبانی شده است، اما چون وعید برای «اغضاب» است نه «غضب»، پس ابوبکر س مورد ملامت قرار نمیگیرد، اگر حدیث با این الفاظ میبود که «من غضبت عليه غضبتُ عليه». آری! بر ابوبکر س خوف وعید وجود داشت و نه تنها ابوبکر بر علی مرتضیس چرا که بارها در مسایل خانوادگی حضرت زهرا ل از او عصبانی شده است. پس این حدیث را به ابوبکر ربط دادن و او را ترساندن از آزار پیامبر ص صحیح نمیباشد.اگر هم واقعاً فاطمه ل به خاطر این مسئله از ابوبکرس رنجیده خاطر باشد، اما بعد از آن ابوبکر صدیق س برای اطمینان قلبی نزد او رفت و رضایت ایشان را به دست آورد. این مسئله در کتابهای اهل سنت و شیعه موجود است. شیخ دهلوی در شرح مشکاه میگوید: «ابوبکر صدیق س بعد از این قضیه به خانه فاطمهی زهرا ل رفت و در گرمای آفتاب بر در خانه ایستاد و عذرخواهی کرد و حضرت زهرا از او راضی شد». در ریاض النضرة نیز این قضیه با تفصیل آمده است.
در فصل الخطاب به روایت بیهقی از شعبی نیز همین قصه مروی است. ابن السمان در کتاب «الـمؤفقة» از اوزاعی روایت کرده که: «ابوبکر در روز گرم زیر آفتاب سوزان بر در خانهی فاطمه آمد و گفت: از اینجا نمیروم تا از من راضی گردد دختر رسول الله ص. حضرت علی س نزد فاطمه رفت و او را سوگند داد که از ابوبکر س ناراحت نباش! پس فاطمه ل نیز خشنود شده و اعلام رضایت نمود.و اما در کتب اهل تشیع نیز این روایات دیده میشود و به عنوان نمونه یک روایت را از آنان میآوریم. در محجاج السالکین روایت شده: هنگامی که ابوبکر دریافت فاطمه از او ناراحت شده و او را ترک کرده است، و دیگر در مورد فدک سخن نمیگوید، این امر بر ابوبکر سنگین آمد و برای به دست آوردن رضایت فاطمه تلاش کرد، از این رو نزد فاطمه آمده و گفت: شما در ادعایت راست گفتی، ای دختر پیامبر! ص اما من پیامبر ص را دیدم که پس از آنکه سهمی را به شماها میداد، بقیه را بین فقرا و مستمندان تقسیم مینمود. فاطمه گفت: پس تو نیز همان کاری را انجام بده که پدرم میکرد.ابوبکر گفت: خداوند میداند که همان کار را انجام میدهم.پس فاطمه گفت: پروردگارا تو شاهد باش که به این راضی شدم. و ابوبکر س سهمشان را میداد و بقیه را بین فقرا و مساکین و ابنسبیل تقسیم مینمود [۹۱].
نکتهی جالب از این روایت اینکه در اینجا صریحاً ثابت شد که ابوبکرس دعوای زهرا ل را تصدیق نموده است. پس دیگر چه نیازی به شهادت علی و ام ایمن؟!.
[۸۹] تحفه: ج۲، ص ۵۶۳ ـ ۵۶۲. [۹۰] أشعة اللـمعات: ج ۳، ص ۴۷۹. [۹۱] تحفه: ج ۲، ص ۵۶۵ به نقل از منهاج السالکين.
پیامبر اکرم ص وصیت کرده بود که بعد از او فدک را به فاطمه بدهند، اما ابوبکر این کار را نکرد!.
۱- این ادعا از سوی حضرت زهرا ل در هیچ کتاب معتبری از شیعه و سنی ثبت نشده است.
۲- باید دانست که وصیت برادر میراث است، وقتی در ملک پیامبر ص میراث جاری نمیشود، وصیت چگونه جاری شود؟! وصیت و میراث هر دو انتقال مُلک بعد از مرگ میباشند. و دانستیم که انبیا بعد از خودشان اموالشان جزو بیتالمال به شمار میآید.
۳- وصیت کردن برای شخص مخصوصی زمانی درست است که از سوی وصیتکننده چیزی خلاف آن صادر نشده باشد، وقتی پیامبر ص فرمود: «مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ» حکم وصیتهای دیگر را باطل کرده است.
۴- اگر هم وصیت شده باشد، ابوبکر س از آن مطلع نبوده، پس ضروری است که شاهد بخواهد، آن هم بر اساس حکم قرآنی دو مرد و یا یک مرد و دو زن.
۵- اگر ابوبکر س بیخبر بود و به این علت نتوانست فدک را به فاطمه بدهد، چرا خود حضرت علی س در زمان خلافت خویش این کار را نکرد؟ چه کسی مانع او بود؟ بلکه او نیز همانند بقیه در راه فقرا و مساکین و ابن سبیل خرج میکرد.
و اما در پایان این شبهه را نیز جواب دهیم، بعضی از علمای شیعه گفتهاند: بر فرض اینکه دعوای هبه و یا وصیت از فاطمهی زهرا درست نبوده، اما اگر حضرت زهرا با گرفتن فدک راضی میشد، چرا ابوبکر فدک را به او نبخشید تا اسباب رنجش پارهی تن پیامبر ص فراهم نشود؟ باید بگوییم که در این وقت یعنی ابتدای خلافت ابوبکر س ایشان با بلایی عظیم گرفتار شده بودند، اگر رضایت خاطر حضرت زهرا ل را مقدم میداشتند، به دو صورت رخنهی بزرگ در دین راه مییافت، اول آنکه به یقین مردم گمان میبردند که خلیفه در امور مسلمانان با تفاوت و تبعیض حکم میکند و رعایت نزدیکان خویش را میکند که بدون ثبوت دعوی، مدعای ایشان را برآورد میکند، در حالی که از دیگران برای اثبات دعوای خویش شاهد و گواه میخواهد، و این گمان موجب فساد عظیم در دین تا قیام قیامت میگردید و قضاوت و احکام نیز بهانهای به دست میآوردند تا رعایت نزدیکان را داشته باشند.دوم آنکه در صورتی که حضرت زهرا ل را این زمین به طریق تملیک میداد، ملک وارث در حقیقت ملک مورث است، زیرا خلافت و نیابت اوست پس بازگرداندن این زمین که صدقه پیامبر ص بود به حکم «مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ». در خاندان پیامبر ص لازم میآمد، حال آنکه از رسول خدا ص شنیده بود که «الْعَائِدَ فِي صَدَقَتِهِ كَالْكَلْبِ يَعُودُ فِي قَيْئِهِ» این حرکت عظیم از ابوبکرس هرگز امکان نداشت که صادر شود. اما دلیل دیگر اینکه در این صورت حضرت عباس س و ازواج مطهرات نیز برای سهمهایی درخواست میکردند و کار ابوبکر س مشکل میشد. و اگر این مصالح را در نظر میگرفت حضرت زهرا ناراحت میشد، ناچار به حکم حدیث نبوی که «الـمؤمن إذا ابتلى ببليَّتين اختار أهونهما». «هرگاه مؤمن به دو بلا گرفتار آید، پایینترین و کم ضررترین را بگیرد». همین جانب را گرفت زیرا جبران این آسانتر بود، و همان طور که گذشت رضایت او را بعداً به جای آورد. اما اگر جانب دیگر را میگرفت فساد در دین روی مینمود.
یکی از واقعیات و حقایق تاریخی که در کتب اهل سنت و اهل تشیع ثبت شده است، جریان ازدواج خلیفهی دوم رسولالله ص حضرت عمر فاروق با اُمکلثوم دختر فاطمهی زهرا و علی مرتضی ش میباشد. بعضی از مُغرضان و تحریفکنندگان تاریخ چون دریافتهاند که افسانهی شهادت فاطمهی زهراءل توسط عمر فاروق س با ازدواج امکلثوم ل با ایشان، آن هم پس از به اصطلاح شهادت مادرش! تناقض دارد و شجاعت علی مرتضی و حسن و حسین و غیرت آنان را زیر سؤال میبرد، به همین علت سعی در انکار این واقعیت تاریخی نمودهاند.
۱- سعید بن منصور خراسانی مکی (م ۲۲۷ ﻫ. ق) در [کتاب السنن: قسم اول، ج۳ ص ۱۳۰، باب «النظر إلی امرأة إذا أراد أن يتزوجها» چاپ مجلس علمی (کراچی)] روایت کرده است: حضرت امام جعفر صادق س از پدر خود حضرت امام محمد باقر س روایت میکند که حضرت عمر بن خطاب س أم کلثوم را از حضرت علی س خواستگاری کرد. حضرت علی س فرمود: دخترانم را برای پسران برادرم «جعفر بن ابیطالب» نگه داشتهام. حضرت عمر س دو مرتبه درخواستش را مطرح کرد و گفت: او را به نکاح من در آر! به خدا سوگند طوری با او رفتار خواهم کرد که احدی دیگر آن را انجام ندهد. حضرت علی س گفت: باشد، به نکاحت در خواهم آورد. پس از دریافت جواب مثبت، حضرت عمر س به سوی مجلس مهاجران که در مسجد نبوی ما بین منبر و روضه بر پا شده بود، رفتند و فرمودند: مرا نزد همسر جدیدم ببرید! آنان با تعجب گفتند: چه کسی؟ گفت: امکلثوم دختر علی و فاطمه. سپس این حدیث رسول الله ص را برای جمع مهاجران خواند: «كُل نَسَبٍ وسببٍ مُنقطعٌ يوم القيامة إلاَّ نسبي وسببي». «تمام نسبها و سببها در روز قیامت منقطع میشوند مگر نسب و سبب من» .عمر فاروق گفت: من افتخار و شرف صحابیت رسول الله ص را کسب کردهام، و دوست داشتم که تعلّق نسبی نیز بر قرار گردد که خوشبختانه اکنون آن نیز حاصل شد [۹۲].
۲- حاکم نیشابوری (م ۴۰۵ ﻫ. ق) در [الـمستدرک: ج ۳ ص ۱۴۲، باب فضایل علی س] همین جریان را با اندکی تغییر در الفاظ ذکر میکند و در آخر میگوید: «این حدیث صحیح الاسناد است».
۳- علامه علی متقی هندی در [کنز العمال: ج ۷ روایت ۸۲۵] جریان ازدواج امکلثوم و حضرت عمررا همانند آنچه از سعد بن منصور نقل شده، ذکر کرده است.
۴- ابن حجر هیثمی در [مجمع الزوائد: ج ۹، ص ۱۷۳] در فضل اهل بیت آن را آورده است.
۵- ابو عبدالله المصعب ابن عبدالله الزبیری (م ۲۳۶) در کتاب [نسب قریش: ص ۴۱، تحت عنوان «ولد علی بن ابی طالب» چاپ تهران] آورده است: زینب کبری دختر علی س از عبدالله بن جعفر بن ابیطالب فرزند به دنیا آورد و امکلثوم کبری برای عمر بن الخطاب س فرزند به دنیا آورد. و مادر هر دو (زینب و امکلثوم) سیده فاطمه ل دختر رسول الله ص میباشد.
۶- ابو جعفر محمد بن حبیب بن امیه بن عمرو الهاشمی بغدادی (م ۲۴۵ ﻫ) در کتاب [الـمحبّر: ص ۵۶ تحت عنوان «اصهار علی» چاپ حیدرآباد دکن] نوشته است: دومین داماد حضرت علی س عمر بن خطاب س است که ام کلثوم دختر علی و فاطمه ب در نکاحش بود. پس از شهادت عمر س، با عون بن جعفر و پس از او نیز با عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ازدواج کرد.
۷- ابو محمد عبدالله مسلم بن قُتیبه دینوری (م ۲۷۶) در کتاب [الـمعارف: ص ۹۴ تحت عنوان «بنات علی الـمرتضى» چاپ مصر] نوشته است: اما امکلثوم کبری که دختر فاطمهی زهراء ل بود، در نکاح عمر بن خطاب س قرار داشت و از او فرزندی به دنیا آورد....
۸- ابن حزم اندلسی (م ۴۵۶) در کتاب «جمهرة الأنساب» (تحت عنوان اولاد علی بن ابی طالب) نوشته است: امکلثوم دختر فاطمه ل دختر رسول الله ص با عمر بن خطاب س ازدواج کرد و از او یک پسر و یک دختر به دنیا آمد. ام کلثوم پس از عمر س با عون و بعد از او با محمد بن جعفر ازدواج کرد [۹۳].
۹- علامه ابوالفداء، اسماعیل بن کثیر (متوفی ۷۷۴ ﻫ.) میفرماید: عمربن خطاب در زمان خلافتش با امکلثوم دختر علی ابن ابیطالب و فاطمه ازدواج نمود، و او را بیش از حدّ مورد احترام قرار داد و چهل هزار درهم مهریه، برای او مقرّر فرمود، به خاطر آنکه او از خاندان پیامبر ص بود [۹۴].
۱۰- امام ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی (متوفی ۵۹۷ ﻫ.) میفرماید: از فرزندان حضرت عمر، زید اکبر و رقیه هستند که مادرشان امکلثوم دختر علی بن ابی طالب (کرم الله وجهه) که مادرش فاطمه دختر رسول الله ص است [۹۵].
۱۱- امام ابوالحسن، علی بن ابی الکرم مشهور به ابن أثیر جوزی (متوفی ۶۳۰ ﻫ.) میفرماید: حضرت عمر با ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب که مادرش حضرت فاطمه دختر رسول الله ص بود، ازدواج کرد، چهل هزار درهم مهریه داد و دو فرزند به نامهای رقیه و زید از او متولد شد [۹۶].
۱۲- حافظ حدیث و محقق مشهور، علامه احمدبن حجر عسقلانی (متوفی ۸۵۲ﻫ) میفرماید: حضرت عمر با ام کلثوم با مهریهی چهل هزار درهم ازدواج نمود، زبیر میگوید: دو فرزند او متولد شد، زید و رقیه. امکلثوم و هر دو فرزندش در یک روز درگذشتند [۹۷].
[۹۲] رحماء بینهم: ج ۲، ص ۲۱۳. [۹۳] جمهرة أنساب العرب: ۳۸ ـ ۳۷، چاپ مصر. [۹۴] البدایة والنهایة: ج۷، ص ۱۵۷. [۹۵] الـمنتظم في تاريخ الأمم والـملوک: ج۴، ص ۱۳۱. [۹۶] الکامل في التاريخ: ج ۲، ص ۴۵۰. [۹۷] الإصابة في تمييز الصحابة: ج ۲، ص ۴۶۸.
۱- مورّخ مشهور شیعی، احمد بن ابییعقوب یعقوبی [۹۸] (متوفی ۲۸۴ ﻫ) میفرماید: و در این سال، عمر، امکلثوم دختر علی بن ابیطالب را که مادرش فاطمه دختر پیامبر خدا ص بود از علی بن ابیطالب خواستگاری کرد. پس علی گفت: که او هنوز کودک است. عمر گفت: آنچه پنداشتی نخواستم. لیکن خود از پیامبر خدا ص شنیدهام که فرمود:
«كل سبب ونسب ينقطع يوم القيامة إلا سببى وصهرى». «هر بستگی و خویشاوندی در روز رستاخیز بریده میشود، جز بستگی و خویشی و دامادی من». پس خواستم که مرا بستگی و دامادی با پیامبر خدا ص باشد، پس او را به زنی گرفت و ده هزار دینار بدو مهریه داد» [۹۹].
۲- ابن ابیالحدید [۱۰۰] در «شرح نهج البلاغة» میفرماید: عمر پیکی را نزد پادشاه روم فرستاد. امکلثوم همسر عمر، با چند دینار مقداری عطر خرید، و آن را در دو شیشه قرار داد و برای همسر پادشاه روم به صورت هدیه فرستاد. پیک نزد (ام کلثوم) آمد و دو شیشه پُر از جواهر به او داد. در این اثناء عمر به خانه وارد شده در حالی که (امکلثوم) جواهرها را در دامن خود ریخته بود. (عمر) پرسید: اینها را از کجا آوردی؟ (ام کلثوم) عمر را باخبر ساخت، عمر بلافاصله جواهرها را از او گرفت و فرمود: اینها از آنِ مسلمانانند. (امکلثوم) گفت: چگونه؟! اینها عوض هدیه من هستند!(عمر) گفت: «میان من و تو پدرت قضاوت میکند. علی ÷ فرمودند: تو از جواهرها به ارزش دینارهایت میتوانی برداری و باقیماندهی آن از آنِ مسلمانان است، چه پیک مسلمانان آن را حمل نموده است [۱۰۱].
۳- علامه محمد بن یعقوب کلینی رازی (متوفی: ۳۲۸ ﻫ.) در «صحيح الكافي» میفرماید: معاویه بن عمار روایت میکند که از ابی عبدالله ÷ پرسیدم: زنی که شوهرش وفات میکند، آیا در خانهی خودش عده را به پایان برساند یا هر کجا که میخواهد؟ فرمود: هر کجا که میخواهد. پس از آنکه عمر وفات نمود، علی ÷ نزد ام کلثوم آمد و او را به خانهی خودش برد. همچنین سلیمان بن خالد روایت میکند که از ابی عبدالله ÷ پرسیدم: زنی که شوهرش میمیرد در کجا عده را به اتمام برساند؟ در خانه شوهرش عده را سپری نماید یا هر کجا که میخواهد؟فرمود: بله هر کجا که میخواهد. سپس فرمود: زمانی که عمر وفات نمود. علی ÷ نزد امکلثوم آمد و دستش را گرفت او را به خانه خویش برد [۱۰۲]. لازم به یادآوری است که روایات فوق را شیخ محمدبن الحسن، حرّ عاملی (متوفی ۱۱۰۴ ﻫ.) در [وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائلالشریعة] [۱۰۳]، و شیخ الطائفه أبوجعفر محمد بن الحسن طوسی [۱۰۴] (متوفی: ۴۶۰ ﻫ.). در الاستبصار» [۱۰۵]، و محمدبن یعقوب کلینی متوفی (۳۲۸ ﻫ.) در الفروع من الکافي [۱۰۶]، و شیخ محمد حسن نجفی (م ۱۲۶۶ ﻫ.) در جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام [۱۰۷]، نیز آوردهاند.
۴- علاوه بر این روایت دیگری را ابوجعفر محمد ابن حسن طوسی (متوفی ۴۶۰ﻫ.) در تهذیب الاحکام نقل نموده است:
جعفر از پدر بزرگوارش روایت میکند که فرمود: ام کلثوم دختر علی ÷ و فرزندنش زید پسر عمربن خطاب، هر دو در یک وقت درگذشتند، مشخص نشد کدام یک از آن دو زودتر وفات نموده است. لذا هیچ یک از دیگری ارث نبرد، و بر هر دو آنان با هم نماز خوانده شد [۱۰۸].
روایات مذکور گرچه در باب مسائل فقهی بیان شدهاند، اما رابطهی همسری حضرت عمر س و امکلثوم ل به وضوح در آنها مشاهده میشود.
۵- در «فرهنگ نامهی کودکان و نوجوانان» که شورای کتاب کودک آن را منتشر کرده چنین آمده: ام کلثوم، دومین دختر حضرت علی س و فاطمهی زهرا ل است، نام او را زینب صغری نیز نوشتهاند، سال تولد او به درستی معلوم نیست، امکلثوم در سال ۱۷ ﻫ. ق به درخواست عمربن خطاب از علی س با او ازدواج کرد، پس از کشته شدن عمر، به ازدواج عون، پسر جعفربن ابی طالب، در آمد و پس از مرگ عون با برادر او محمد ازدواج کرد...ام کلثوم از عمر دارای دختری به نام رقیه و پسری به نام زید بود، نوشتهاند که او و فرزندش هر دو در یک روز درگذشتند [۱۰۹]. همان طور که بیان شد مسئلهی ازدواج حضرت عمرس با امکلثوم در تمام منابع معتبر شیعه و سنی ثبت شده است و کسی آن را نمیتواند انکار نماید، اما متأسفانه گروهی به خاطر اینکه نمیتوانند محبّت علی و عمر را باور کنند، این شایعه را نشر میکنند که حضرت علی س به خاطر تقیه و ترس، دخترش را به عمرس داده است! و بخوانید که ملا باقر مجلسی در شرح اصول کافی و فروع «مرآة العقول» باب «تزويج امکلثوم» چه میگوید؟ او ابتدا بحث مفصلی کرده و جواب منکران این ازدواج را داده و ثابت کرده است که ازدواج صورت گرفته اما: جواب اصلی این است که این ازدواج واقعیت دارد، اما بنابر تقیه و اجباری بوده است!. بسیار جای تعجب دارد، کسانی که خود را مُحب و دوستدار اهل بیت و خصوصاً علی و حسین میدانند، چگونه به خود اجازه میدهند اینگونه به آن بزرگان اهانت نمایند که به خاطر ترس و بزدلی حاضر شدهاند، دختر نوجوان و معصوم خویش را به عقد و نکاح دشمنشان در آورند؟! آیا این بزرگترین توهین به ساحت مقدس شیر خدا، اسدالله الغالب پهلوان خیبر نیست؟ آیا این توهین علنی به حسن و حسین ک جان بر کف و شهادتطلب نیست؟! آنان را این قدر پست میکنید که دشمنشان! با زور خواهرشان را به نکاح خویش در آورد؟!.
[۹۸] محمد ابراهیم آیتی، مترجم «تاریخ یعقوبی» در مقدمه تاریخ یعقوبی میگوید: «واضح جد یعقوبی چنانکه دانسته شد از شیعیان فداکار اهل بیت بوده و جان خود را بر سر این کار نهاده است، و در شیعه بودن یعقوبی نیز شبههای نیست و مواردی از تاریخ و جغرافیای وی بر این مطلب گواه است» تاریخ یعقوبی: ج۱، ص (۲۰- ۱۹). [۹۹] افسانهی شهادت فاطمهی زهراء، عبدالعزیز نعمانی به نقل از تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی: ج۲، ص: ۳۵. [۱۰۰] عبدالحمید بن هبة الله بن محمد المدائنی، معروف به ابن أبیالحدید. ( ۵۸۶ ﻫ- ۶۵۵ ﻫ). ابنکثیر وی را شیعهی غالی میداند، البداية والنهاية: ۲۳۳/۱۳، و در «دائرة الـمعارف بزرگ اسلامی چنین آمده: «وی در اصول معتزلی و در فروع شافعی بود و گفته شده است که مشربی میان تسنن و تشیع برگزیده بود». دائرة المعارف بزرگ اسلامی: ۶۴۱/۲. [۱۰۱] افسانهی شهادت، نعمانی به نقل از شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید: ج ۱۹، ص ۳۵۱. [۱۰۲] افسانهی شهادت، نعمانی به نقل از صحيح الکافي: ج۳، ص ۱۲۲-۱۲۱. [۱۰۳] حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشرعية: ج ۱۵، ص ۴۵۷ کتاب الطلاق، باب عدم ثبوت السکني والنفقة، دار إحياء التراث العربي، بيروت. [۱۰۴] طوسی، ابوجعفر، محمدبن حسن، الاستبصار فيما اختلف من الأخبار: ج۳، ص ۳۵۲، شمارهی حدیث (۱۲۵۸) و (۱۲۵۷)، دارالکتب الاسلامية تهران، بازار سلطاني ۱۳۹۰ ﻫ. ق. [۱۰۵] طوسی، ابوجعفر، محمدبن حسن، الاستبصار فيما اختلف من الأخبار: ج۳، ص ۳۵۲، شمارهی حدیث (۱۲۵۸) و (۱۲۵۷)، دارالکتب الاسلامية تهران، بازار سلطانی ۱۳۹۰ ﻫ. ق. [۱۰۶] کلینی، محمدبن يعقوب، الفروع من الکافي: ج۵، ص ۳۴۶ کتاب النکاح، باب تزويج امکلثوم، دارالکتب الإسلامية، ۱۳۶۲ ﻫ. ش، تهران. [۱۰۷] نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام: ج ۳۲، صص ۲۸۰ -۲۷۹ کتاب الطلاق، الفصل الخامس في عدة الوفاء، دار إحياء التراث العربي ۱۹۸۱ م. [۱۰۸] افسانهی شهادت، نعمانی به نقل از تهذيب الأحکام في شرح الـمقنعة: ج۹، ص ۳۶۲، شمارهی حدیث (۱۲۹۵). [۱۰۹] افسانهی شهادت، نعمانی به نقل از فرهنگ نامهی کودکان و نوجوانان: ج۳، ص ۳۲۴.
و اما بحث آخر ما در مورد افسانهی ساختگی شهادت فاطمهی زهرا ل میباشد. قبلاً در مورد وفات فاطمهی زهرا ل و اجماع مؤرّخان در مورد وفات ایشان در سوم رمضان با مرگ طبیعی میباشد. در ذیل بیبنیادی این افسانه را ثابت خواهیم کرد. آنان میگویند: خانهی فاطمه را به آتش کشید، و بر پهلوی مبارک آن معصومه ضربتی محکم وارد کرد که موجب سقط حمل شد و...شیخ عبدالعزیز محدث دهلوی: در تحفه اینگونه پاسخ میدهد: این قصه سراسر واهی و بهتان و افتراست و هیچ اصلی ندارد، لهذا اکثر امامیه به این قصه قایل نیستند و میگویند حضرت عمر س قصد سوختن خانهی زهرا را داشته است, اما آن را عملی نکرد.
جواب: قصد و نیت جزو امور قلبی است که غیر از خدای متعال کسی دیگر از آن اطلاع ندارد، و اگر هدف ایشان از قصد کردن، تخویف و تهدید زبانی باشد و گفتن اینکه خانه را خواهم سوخت، حقیقتش این است که این تهدید و تخویف برای کسانی بود که خانهی زهرا را ملجأ و پناه هر خیانتکاری دانسته و به آن حکم حرم مکه معظمه داده در آنجا جمع شدند و منظورشان ایجاد فتنه و فساد و بر هم زدن خلافت خلیفهی اول و برگزاری مشورتهای فتنهانگیز بود که خود حضرت زهرا ل نیز به این رفت و آمدها و نشست و برخاستها راضی نبود، اما به سبب کمال حُسن خُلق بیپرده به آنان نمیگفت که به خانهی من نیایید. وقتی عمربن خطاب ل به این فتنه پی برد آن جماعت را تهدید نمود که خانه را بر شما آتش میزنم. به کار بردن لفظ آتش زدن برای این تهدید مبنی بر استنباط دقیق از حدیث پیامبر ص است که آن حضرت ص نیز در مورد کسانی که در نماز جماعت شرکت نمیکردند فرمود: اگر این کارشان را ترک نکنند، من خانهها را بر آنان آتش خواهم زد. و چون ابوبکر صدیق س نیز امام منصوب پیامبر ص برای نمازها میباشد، ترک اقتدا به چنین امامی و فاصله گرفتن از جماعت مسلمانان همین وعید را در پی دارد که دقیقاً مشابه عملکرد پیامبرص است.در روز فتح مکه به اطلاع پیامبرص رساندند: «ابن خطل» که یکی از شاعران کفار بود، و بارها با هجو پیامبر و توهین به رسول الله ص در اشعارش روی خود را سیاه کرده بود، به کعبهی معظمه پناه برده و خود را در پشت پردههای کعبه مخفی کرده بود، از رسول خدا ص سؤال کردند که با او چه کار کنیم، آیا چون به کعبه پناه برده رهایش سازیم؟ پیامبر ص فرمود: او را همانجا بکشید و امانش ندهید.وقتی چنین رو سیاهانی در خانهی خدا، کعبهی معظمه پناه ندارند، چرا در خانهی زهرا پناه داشته باشند؟! و حضرت زهرا چرا از سزا دادن اشرار فساد پیشه مکدّر گردد که «تخلقوا بأخلاق الله» شیوه آن پاک طینت بود. با وجود این از روی اخبار صحیحه ثابت است که حضرت زهرا ل نیز آنان را از این اجتماع در منزلش منع نموده بود. نکتهی دیگر اینکه قول عمر س در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت علی س است که چون بعد از شهادت عثمان س خلافت به آن جناب رسید، عدهای به مخالفت او از مدینه خارج شده و به مکه نزد ام المؤمنین رفتند و نهایتاً به خاطر خونخواهی عثمان س در مقابل هم قرار گرفتند و حضرت امیر س آنان را کشتند، در حالی که در امان امالمؤمنین عایشه بودند. این نشان میدهد که در وقت ایجاد فتنه و شعلهور شدن آتش جنگ و فساد، رعایت برخی مصالح کرده نمیشود، آن هم به خاطر امر مهمتر و ضروریتری [۱۱۰].
[۱۱۰] تحفة اثنا عشرية: ج ۲، ص ۵۹۳ ـ ۵۹۰.
برخی آگاهانه یا ناآگاهانه شهادت حضرت فاطمهی زهرا ل را عنوان مینمایند، تا از این رهگذر مظلومیت اهل بیت پیامبر ص را به اثبات برسانند، غافل از آنکه جعل چنین داستانی، توهین به مقام شامخ حضرت علی س و هتک حرمت خاندان پیامبر اسلام محسوب میگردد. در صورتی که بررسی روابط دوستانه حضرت علی و حضرت عمر و ازدواج حضرت عمر س با امکلثوم، دختر گرامی حضرت علی س و نامگذاری حضرت علی س تعدادی از فرزندان خویش را به نامهای ابوبکر، عمر و عثمان و مشورتهای مهم حضرت عمر س با حضرت علی س در مورد امور خلافت، قضاوتها، احکام و... نشانهی همکاری صمیمانه و ارتباط دوستانه میان آن بزرگواران و بیانگر خلاف این ادعا است. براستی کدام عقل سلیم میپذیرد که حضرت علی س دخترش را به ازدواج قاتل همسر گرامیش، فاطمهل در آورد و رابطهی دوستانه با او برقرار نماید. نگرشی سطحی به روایات متضاد حادثه شهادت حضرت فاطمه زهرا ل و تعصب نویسندگان، دلالت بر جعل چنین داستان بیاساسی را دارد. همه میدانیم که در نقل روایت تاریخی یا حدیثی، ناقل اگر سندی داشته باشد مطلب را با ذکر سند نقل میکند، در این صورت خواننده امکان مییابد که در صحت و سقم نقل، تحقیق کند و اگر سند را صحیح یافت بپذیرد و اگر ناقل بدون ذکر سند و مأخذ نقل کند، دیگران به اینگونه نقلها که مدرک، مأخذ و سندی برای آن نقل نشده، اعتماد نمیکنند. علمای حدیث چنین احادیثی را معتبر نمیشمارند. محققان اروپایی نیز به نقلهای تاریخی بدون مدرک و مأخذ اعتنایی نمیکنند و آن را غیر معتبر میشمارند. حداکثر این است که میگویند: فلان شخص چنین نقلی در کتاب خود کرده، اما مأخذ و مدرک نشان نداده؛ یعنی اعتبار تاریخی ندارد. نقل شهادت حضرت فاطمهی زهرا ل هم ضعف سند دارد، زیرا فاقد سند و مدرک است، و هم ضعف بیانی دارد، زیرا به گونهای بیان شده که نشان میدهد خود ایشان هم به آن اعتماد ندارند. از این رو، ما به نقد و بررسی روایات متعددی میپردازیم که برخی از علمای تشیع به نقل آن پرداختهاند در حالی که محدثان و سیرهنویسان در کتب خویش ذکری از آن به میان نیاوردهاند، که این امر خود دلالت بر بیاساسی بودن آن دارد. نخستین کسی که به جعل داستان شهادت حضرت فاطمهی زهرا ل پرداخت، ابراهیم بن یسار نظام (۱۶۰-۲۳۱ ﻫ)، رئیس فرقهی نظامیه بود.علامه ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی (متوفی ۵۴۸ ﻫ) در «الـملل والنحل» میگوید: «یازدهمین مورد از تفرّدات او، توهین به بزرگان صحابه ش بود...، وی داستانی دروغین جعل کرد و گفت: عمر در روز بیعت، شکم حضرت فاطمه را زد و او سقط جنین کرد، و فریاد میزد: «خانهی فاطمه را با ساکنان آن بسوزانید» در حالی که جز علی، فاطمه، حسن و حسین کسی دیگر در خانه نبود» [۱۱۲].
علامه ابن ابیالحدید معتزلی شیعی در «شرح نهج البلاغة» به نقد آراء و عقاید ابراهیم نظام پرداخته و در اینباره میگوید: «اما آنچه او در مورد حمله به خانهی فاطمه ذکر کرده و اینکه هیزم جمع نمودند تا آن را بسوزاند، خبر واحدی است که مورد توثیق و قابل استناد نیست نه در مورد صحابهش و نه در مورد هیچ یک از مسلمانانی که عدالتش به اثبات رسیده است» [۱۱۳].
همین داستان را احمد بن ابییعقوب یعقوبی در «تاریخ یعقوبی» بدون ذکر سند به گونهای دیگر نقل میکند و میگوید: «ابوبکر و عمر خبر یافتند که گروه مهاجران و انصار با علی بن ابیطالب در خانهی فاطمه دختر پیامبر خدا ص فراهم گشتهاند، پس با گروهی آمدند و به خانه هجوم آوردند، و علی بیرون آمد و شمشیری حمایل داشت، پس عمر با او برخورد و با او کشتی گرفت و او را بر زمین زد و شمشیرش را شکست و به خانه ریختند، آن گاه فاطمه بیرون آمد و گفت: «به خدا قسم بیرون روید، اگرنه مویم را برهنه میسازم و نزد خدا ناله و زاری مینمایم» پس بیرون رفتند و هر که در خانه بود برفت و چند روزی بماندند. سپس یکی پس از دیگری بیعت کردند، لیکن علی جز پس از شش ماه و به قولی چهل روز بیعت نکرد» [۱۱۴].
روایت یعقوبی از آن جهت قابل توجه میباشد که هیچ اشارهای در آن در مورد آتش زدن خانهی فاطمه و حمله به آن بانوی بزرگوار نشده.حقیقت آن است که داستان مذکور بیشتر شبیه به افسانهی نبرد رستم زال و اسفندیار میماند که فردوسی در «شاهنامه» آورده نه به حقیقتی مستند و تاریخی!یکی دیگر از راویان این داستان، ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم دینوری است که در کتاب «الإمامة والسیاسة» میگوید: «ابوبکر دربارهی گروهی که از بیعت با او خودداری کرده و پیرامون علی گرد آمده بودند، پرسید و عمر را پیش آنان فرستاد. عمر به خانهی علی آمد و آنان را آواز داد ولی آنان بیرون نیامدند، پس عمر هیزم خواست و گفت: «سوگند به آنکه جان عمر در دست اوست، اگر بیرون نیایید، خانه را با هر که در آن است به آتش خواهم کشید،» به او گفتند: «اگر فاطمه در آنجا باشد چه؟» گفت: «حتی اگر او در آنجا باشد» پس همه جز علی بیرون آمدند و بیعت کردند» [۱۱۵].
برخی با استناد از کتاب «الإمامة والسیاسة» که به زعم آنان نویسنده آن ابن قتیبه دینوری که مسلک سنی داشته، سعی نمودهاند تا از این طریق شهادت حضرت فاطمه ل را به اثبات برسانند، در حالی که در این استناد دو اشکال وجود دارد. اول آنکه از روایت «الإمامة والسیاسة» چنین بر میآید که حضرت عمر س صرفاً به تهدید بسنده نمود و مخالفان را متقاعد ساخت تا بیعت نمایند و در جهت سوزاندن خانهی حضرت فاطمه و حمله به آن بانوی گرامی هیچگونه اقدامی ننمود. دوم آنکه کتاب «الإمامة والسیاسة» تألیف ابن قتیبه دینوری نمیباشد و علما در انتساب آن به ابن قتیبه دینوری تردید دارند.خیرالدین زرکلی در «الأعلام» میگوید: «علما در انتساب این کتاب به ابن قتیبه تردید دارند» [۱۱۶]. در «دائرة الـمعارف الإسلامیة» نیز آمده است: «این کتاب را به ابن قتیبه انتساب دادهاند در حالی که «دهغوی DeGeie» ترجیح میدهد که مصنف آن مردی مصری یا مغربی و معاصر ابن قتیبه بوده است» [۱۱۷]. یکی دیگر از راویان این داستان ابومنصور، احمدبن علی طبرسی (متوفی ۶۲۲ ﻫ.) میباشد وی در «الاحتجاج» میگوید: «عمر به عدهای از اطرافیانش دستور داد تا هیزم جمع نمایند، آنان هیزمها را اطراف خانه نهادند و در حالی که علی، فاطمه، حسن و حسین در خانه بودند، عمر با صدای بلند گفت (تا علی بشنود): «به خدا قسم! خارج شوید و با جانشین رسول الله ص بیعت کنید وگرنه خانه را بر شما آتش میزنم». سپس نزد ابوبکر آمد و میترسید که مبادا علی با شمشیرش خارج شود. آنگاه به قنفذ گفت: «اگر خارج نشد به خانهاش داخل شو، اگر امتناع ورزید، خانهاش را آتش بزن». قنفذ و همراهانش بدون اجازه داخل خانه شدند، علی شتافت تا شمشیرش را بردارد، اما آنان پیشی گرفتند و شمشیر علی را برداشتند و بر گردن آنحضرت ریسمان سیاهی انداختند. فاطمه در مقابل در خانه ممانعت کرد، قنفذ تازیانهای به بازوی فاطمه زد که بر اثر آن دستش ورم کرد، ابوبکر شخصی را نزد قنفذ فرستاد و گفت: «فاطمه را بزن». قنفذ در را بر فاطمه فشار داد که بر اثر آن پهلویش شکسته شد. و سقط جنین کرد، فرزندی که در شکم داشت و پیامبر ص آن را محسن نام گذاشته بود، شهید شد» [۱۱۸].
ملا محمد باقر مجلسی متوفی (۱۱۱۱ﻫ.) اضافه بر وقایع مذکور میگوید: «به روایتی دیگر مغیره بن شعبه با عمر بر شکم مبارکش زد و فرزند او را شهید کرد، پس علی ÷ را به مسجد کشیدند، آن جفاکاران از پی او رفتند و هیچ یک او را یاری نمیکرد، سلمان و ابیذر و مقداد و عمار و برید، فریاد میزدند و میگفتند: چه زود خیانت کردید با رسول خدا و کینههای سینههای خود را ظاهر کردید و انتقام آن حضرت را از اهل بیت او کشیدید» [۱۱۹].
اين افسانه نه با استعجاب و نه بدون استعجاب، به دليل آنكه يك روايت تاريخي بدون ذكر سند و مأخذ و مدرك است، به هيچ وجه قابل قبول نيست به ويژه آنكه طبرسي بعد از ششصد سال و مجلسي به تبعيّت از وي پس از هزار و اندي سال اين نقل بيسند و مأخذ را در كتابهايشان مطرح نمودهاند. باور كردن چنين مطلبي كه حضرت فاطمه ل مورد ضرب و شتم قرار گيرد و حضرت علي س و ساير صحابه ش اعم از مهاجرين و انصار ش، هيچگونه واكنشي از خود نشان ندهند، بسيار بعيد و غيرمحتمل مينمايد. چگونه امكانپذير است كه حضرت علي مرتضي س با شجاعت و توانايي كه از خود در جنگ خيبر نشان داده و به تنهايي در جنگ خندق، «عمرو بن عبد وُدّ» بزرگترين قهرمان عرب را از پاي در آورده، در خانه حضور داشته باشد و همسر گرامي او مورد اهانت قرار گيرد تا آنجا كه پهلوي مباركش بشكند و سقط جنين نمايد؟! و حضرت علي س به خاطر حفظ وحدت اسلامي، هيچگونه واكنشي از خود نشان ندهد؛ اگر واقعاً وحدت اسلامي تا اين حد اهميّت داشته باشد نبايد شيعيان علي س با نقل چنين واقعهاي شيرازهي وحدت اسلامي را از هم بگسلانند؛ كه در آن صورت خلاف راه علي س را برگزيدهاند و شگفتتر از همه آنكه شخصيّت حضرت علي س نيز مورد تعرّض قرار گيرد و با زور و سر نيزه به مسجد برده شود. و طرفداران و دلباختگان او همانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ش و بريده نظارهگر اين صحنه باشند! و هيچگونه اقدامي ننمايند، بدون تردید نقل و سر هم کردن چنین داستانی از روی تعصب و به طرفداری از تشیع بوده است، چنان که دکتر سید محمد تقی آیتالهی شیعی در این مورد میگوید:«مؤلفین بعدی، مانند مسعودی و حتی سیوطی در آثاری که به موضوع خلافت اختصاص دادهاند تا آنجا که میدانیم، مطلب اساسی مهمی دربارهی واقعه نمیافزایند، بعداً آثار شیعی توسط مؤلفینی چون طبرسی و مجلسی که عمدتاً دارای طبیعت جدلی هستند و اخباری به طرفداری از تشیع، و فاقد ارزش تاریخی را میدهند، به وجود آمد. به منظور بازسازی وقایع سقیفه، بهترین روش این است که ابناسحاق را که نه تنها قدیمیترین نویسنده، بلکه همچنین آثارش از طریق ابن هشام به ما رسیده است، اساس کار بگیریم» [۱۲۰]. و ابن ابیالحدید، مجموعهی چنین داستانهایی را افسانهای بیش نمیداند و در «شرح نهج البلاغه» میگوید:«کارهای زشت و ناپسندی را که شیعه بازگو میکنند، از قبیل: فرستادن قنفذ به خانهی فاطمه ل و اینکه قنفذ او را با تازیانه زد و بازوی آن بانوی بزرگوار ورم کرد، و اثرش تا موت او باقی ماند. عُمَر او را میان در و دیوار فشار داد، و او فریاد بر آورد: ای پدرم، ای رسول خدا و آنگاه سقط جنین کرد. و برگردن علی س ریسمانی انداختند و او را میکشیدند و فاطمه پشت سر او فریاد میزد و فرزندانشان حسن و حسین با آنان میگریستند، و پس از آنکه علی ÷ را احضار کردند، از او خواستند تا بیعت کند، اما او امتناع ورزید، آنان حضرت علی را به قتل تهدید نمودند آن گاه علی فرمود: آیا شما بنده خداوند و برادر رسول خدا را میکشید؟ آنان گفتند: اینکه بندهی خداوند هستی قبول داریم، اما برادری تو و رسول خدا را نمیپذیریم. علی ÷ بزرگان آنان را به نفاق متهم نمود و پیمان خیانت آنان را که اراده داشتند که در شب عقبه شتر رسول خدا ص را فراری دهند، نوشت». ابن ابیالحدید در ادامه میگوید: همهی اینها نزد ما بیاساس هستند، و هیچ کسی آنها را تأیید نمیکند محدثان نه آنها را روایت کردهاند و نه اطلاعی در مورد آنها دارند. اینگونه داستانها را فقط شیعیان نقل مینمایند» [۱۲۱].
[۱۱۱] این فصل به طور کامل از مقالهی استاد عزیز و ارجمند جناب مولوی عبدالعزیز نعمانی، مدرّس دارالعلوم زاهدان، نقل میشود که پیشتر در مجلهی ندای اسلام، شماره سوم، سال اول منتشر شده بود. [۱۱۲] الـملل والنحل: ج۱، ص ۷۱. [۱۱۳] شرح نهج البلاغه ابن ابيالحديد: ج۲۰، ص ۳۴. [۱۱۴] تاريخ اليعقوبي: ج۲، ص ۱۲۶. [۱۱۵] الإمامة والسياسة: ج۱، ص ۱۲. [۱۱۶] الأعلام قاموس التراجم: ج ۴، ص ۱۳۷. [۱۱۷] الشنتناوي، احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائرة المعارف الإسلامية ج ۱، ص: ۲۶۲، دارالـمعرفة، بیروت. [۱۱۸] الاحتجاج: ج ۱، ص ۸۳. [۱۱۹] جلاء العيون: ص ۱۴۴. [۱۲۰] تشیع در مسیر تاریخ، ۵۷ . [۱۲۱] شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید: ج۲، ص ۶۰. افسانهی شهادت فاطمه، عبدالعزیز نعمانی، ندای اسلام، شماره سوم، سال اول.
۱- شاگردان رسولالله ص به حدی به پیامبر ص علاقهمند بودند که هیچ وقت به خود اجازه نمیدادند اسباب ناخوشنودی و دلآزردگی آنحضرت ص را فراهم نمایند. همهی آنان «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى...». را شنیده بودند. پس به خود اجازه نمیدادند – پیامبر ص را آن هم با فاصلهی اندکی از رحلتش- بیازارند. جمعی از صحابه هنوز هم به حال عادی برنگشته بودند؛ چراکه رحلت پیامبرص به قدری بر روحیهی آنان تأثیر گذاشت که برایشان باور کردنی نبود.حال چگونه این عاشقان بعد از چند ساعت به دشمنان پیامبر ص تبدیل میشوند؟! کدام عقل سلیم اینسخنان را میپذیرد؟!.
۲- پس از واقعهی «غدیر خم» دیدگاه صحابه نسبت به اهل بیت کاملاً عوض شده بود و با ادب و احترام خاصی تمامی اهل بیت را نگاه میکردند، چراکه پیامبرص در روز غدیر خُم جایگاه و منزلت اهل بیتش مخصوصاً محبت با حضرت علی س را بیان نموده بود. به همین علت صحابه تمام تلاششان محبت و دوستی و مودّت با خاندان پیامبر ص بود. چگونه آنان به این زودی واقعهی غدیر را که تنها چند ماه از آن میگذشت به فراموشی سپرده و با علی این گونه رفتار میکنند؟!.
۳- حضرت علی س یکی از پهلوانان نامدار و فاتح خیبر و شیر خدا و رسول الله ص بود. چطور چند نفر ضعیف توانستند به گردن او طناب بیاندازند و تا نزد خلیفه بکشند. جرأت و شهادتطلبی اسدالله کجا رفته بود؟ عزّت نفس و ایمان قوی و بزرگش را چه کار کردید؟!.
۴- حسن و حسین ب در سن نوجوانی بودهاند که با شمشیر و مبارزه و حقطلبی آشنا شده بودند. چه طور اقدامی نکردند و یا بعد از آن برای جبران آن ظلم بزرگ کوچکترین حرفی نزدند.
۵- در آن زمان که سونوگرافی وجود نداشته، از کجا معلوم شد که حَمل فاطمه، پسر است و او را نام گذاشتید. آیا این کم حافظهای راوی دروغگو را نمیرساند؟!.
۶- اگر چند نفر هم به این معاصی و بیادبیها دست بزنند، اما تمام صحابه که بیش از یکصد هزار نفر بودند، قطعاً در میان آنان افراد منصف و مُحب اهل بیت وجود داشته است؛ چرا کسی نه آن وقت و نه پس از آن در این مورد اعتراض نکردند؟! و جریان ظلم و ستم به خاندان نبوّت را پیش نکشیدند؟!.
نه حضرت عمر ش به خود جرأت و اجازه میداد که با خاندان نبوت آن هم با فرزندطلبی رسولالله ص چنین کند و نه حضرت علی س با آن شجاعت اسداللهی و با آن قدرت و شوکت روحانی که در وجود قدسی داشت، به عمر س مجال میداد تا به همسرش، دختر رسولالله ص صدمهای وارد کند که سقط جنین نماید. خواننده عزیز! به هر صورت اگر این عمل امکان پذیر باشد, سکوت علی بن ابیطالب جای سوال دارد, در جایی که پیامبر فرمودند همیشه از خانواده خود در تمام مراحل محافظت کنید. چگونه حضرت علی طبق مطالبی که بیان شد تن به ازدواج قاتل مادر با دخترش را داد. آیا خود ام کلثوم حاضر به این ازدواج بود و چندین سوال دیگر که هیچگاه بر آن جوابی نخواهیم یافت مگر با تقیه!! وما علينا إلا البلاغ......
شاید خالی از لطف نمیبود تا نام این مبحث را «زن ازدیدگاه تشیع» میگذاشتیم, اما منصرف شدم چون دیدم همه روایاتی که کتب نقل کرده اند، به رسول اکرم ص و امیرالمؤمنین و امام صادق و دیگر ائمه ‡ نسبت داده شده است، بنابراین نخواستم که آنها مورد طعن قرار گیرند، چونکه در روایات آنقدر زشتی بچشم میخورد که حتی فردی از ما حاضر نیست آنرا برای خودش روا دارد، چه رسد به اینکه اینگونه سخنان زشت را به پیامبرگرامی ص و ائمه ‡ نسبت داده شود.از صیغه یا ازدواج موقت بسیار استفاده سوء به عمل آمده، و از این راه بدترین اهانتها به زن روا داشته شده است، لذا میبینیم که خیلیها خواهشات خود شان را در زیر پوشش ازدواج موقت وبه اسم دین ارضا میکنند،گویا به گمان خودشان به این آیه کریمه عمل میکنندکه: ﴿فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةٗ﴾ [النساء: ۲۴]. روایات زیادی درترغیب صیغه آورده اند، و پاداش و ثواب! بسیاری جعل کردهاند وبرای کسی که به آن عمل نکند عذاب و عقوبت! سختی در نظر گرفتهاند، بلکه چنین شخصی را مسلمان بحساب نمیآورند!.
شیخ صدوق از امام جعفر صادق ÷ روایت میکند که فرمودند: «إن الـمتعة ديني ودين آبائي، فمن عمل بها عمل بديننا ومن أنكرها أنكر ديننا واعتقد بغير ديننا». یعنی: «صیغه دین من و دین پدران من است کسی که به آن عمل کند به دین ما عمل کرده و کسیکه آنرا انکارکند دین ما را انکارکرده و به دین دیگری غیر از دین ما معتقد شده است». [من لا يحضره الفقيه: ۳/۳۶۶] ملاحظه فرمایید که بنابراین روایت هرکس متعه نکند، یا آن را قبول نداشته باشد کافر است.
از امام صادق ÷ پرسیده شد: آیا صیغه ثواب دارد؟ فرمود: اگر مقصودش از آن رضای خدا باشد، در ازای هر کلمهای که با او صبحت کند یک نیکی برایش نوشته میشود و هر باریکه به او نزدیک شود خداوند گناهی را از او میبخشد، و هرگاه غسل کند به انداره قطرات آبیکه بربدنش ریخته خداوند گناهانش را میآمرزد. [من لايحضره الفقيه: ۳/۳۶۶]. پیامبر خدا ص فرمودند: «من تمتع بامرأة مؤمنة كأنما زار الكعبة سبعين مرة». «کسی که یک مرتبه با زن مسلمانی صیغه کند گویا هفتاد مرتبه خانه کعبه را زیارت کرده است» دقت کنید، آیا واقعا یک مرتبه صیغه کردن, ثواب هفتاد زیارت کعبه را دارد .پیامبر ص فرمودند: «من تمتع مرة أمن من سخط الجبار ......». «کسی که یکبار صیغه کند از غضب خدای جبار در امان میماند و کسی که دو بار صیغه کند با ابرار محشور میگردد وکسیکه سه بارصیغه کند در بهشت دوشادوش من خواهد بود». [من لا یحضره الفقیه: ۳/ ۳۶۶].
آقای فتح الله کاشانی در تفسیر منهج الصادقین از پیامبر ص روایت میکند که: فرمودند کسی که یک مرتبه صیغه کند به مقام امام حسین ÷ میرسد و کسی که دو مرتبه صیغه کند به مقام حضرت امام حسن ÷ میرسد، وکسی که سه مرتبه صیغه کند به درجه مولا علی ÷ میرسد، و کسی که چهار مرتبه صیغه کند به درجه من میرسد. دقت کنید که طبق این روایت اگر یک انسان یک مرتبه صیغه کند ارتقاء درجه میکند و به مقام شامخ امام حسین ÷ میرسد، واگر دو بار سه بارو چهار بار صیغه کند به ترتیب درجات امام حسن و امیر المؤمنین و رسول اکرم ص را کسب میکند.آیا مقام و منزلت رسول اکرم ص و ائمه اطهار تا این حد آسان است که باچنین فعلی بدست آید؟ حتی اگر این صیغه کننده از نظر ایمانی به مرتبه بلندی رسیده باشد آیا ممکن است درجه او به امام حسین یا برادر یا پدر یا جد بزرگوارش برسد.منزلت رسول اکرم ص و ائمه ‡ بسیار بالاتر و ارزشمندتر از آن است که کسی بتواند به آن دسترسی پیدا کند هر چند که از نظر ایمان و عمل ترقی کند. حتی صیغه کردن با زنان هاشمی یعنی زنان اهل بیت ‡ را جایز شمرده اند. (تهذیب طوسی ج ۲/ ۱۹۳). زنان هاشمی که سلاله طاهره نبوت و از اهل بیت پیامبر ص هستند از این هجوم محفوظ نمانده اند، در حالی که بعید است اهل بیت اطهار به چنین عمل زشتی تن در دهند.آقای کلینی صیغه کردن را حتی برای یک بار مضاجعت! نیز جائز شمرده است. [فروع کافی: ج۵/۴۶۰].
این را هم بدانیدکه برای زن صیغه شونده شرط نیست که به سن بلوغ رسیده باشد، بلکه دختر ده ساله! را نیز میتوان صیغه کرد!. از امام صادق ÷ پرسیده شد: دختر کوچک را هم میتوان صیغه کرد؟ فرمودند: بله، مگر اینکه خیلی کوچک باشد که فریب بخورد، پرسیده شد: در چه سنی فریب نمیخورد؟ فرمود: در ده سالگی. [فروع کافی: ۵/ ۴۶۳، تهذیب: ۷ / ۲۵۵]. در این روایت که به امام صادق ÷ نسبت داده شده حداقل سن صیغه ده سال در نظر گرفته شده ولی بنده میگویم بعضیها معتقدند که دختر شیر خوار را نیز میتوان صیغه کرد.
امام حتی صیغه کردن بادختر شیرخوار را نیز جایز میدانستند، لذا فرمودهاند: نزدیکی با زوجه قبل از تمام شدن نُه سال جایز نیست و اما سایر لذتها مانند لمس نمودن با شهوت و بغل گرفتن و تفخیذ (میان ران گذاشتن آلت) حتی در شیرخوار اشکالی ندارد!!. [تحریر الوسيلة جلد سوم با ترجمه فارسی مسأله۱۲. دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم].
واقعیت این است که صیغه در عصر جاهلیت مباح بوده است وقتی که اسلام آمد تا مدتی آنرا بر حکم اباحتش باقی گذاشت و آنگاه در غزوه خیبر برای همیشه حرام گردید، اما آنچه در نزد شیعیان اعم از عوام و فقهاء معروف است این است که صیغه را خلیفه دوم، عمر بن خطاب س حرام کرده است، در حالی که خود حضرت رسول ص در غزوه خیبر حرام بودن آنرا اعلان فرموده اند، در اینجا به چند روایت در تحریم صیغه اشاره میکنیم.
۱- امیرالمؤمنین ÷ میفرمایند: «حرم رسول الله ج يوم خيبر لحوم الحمر الأهلية ونكاح الـمتعة». «حضرت علی روایت میکنند که پیامبر خدا در روز جنگ خیبر گوشت خر اهلی و نکاح متعه را حرام اعلام کردند». [تهذیب: ۲/۱۸۶، استبصار: ۳/۱۴۲ وسائل الشيعة: ۱۴/۴۴۱].
۲- از امام صادق ÷ پرسیده شد: «آیا مسلمانان در زمان رسول خدا ص بدون شاهد ازدواج میکردند؟ فرمودند نخیر». [تهذیب: ۲/۱۸۹].
طوسی در توضیح این روایت میفرماید: منظور از سؤال نکاح دائم نیست بلکه ازدواج موقت است، لذا این روایت را در باب متعه آورده است. بدون شک این دو روایت برای نسخ حکم متعه و ابطال آن حجت قاطع بشمار میآید، و امیر المؤمنین ÷ حکم تحریم آنرا از خود نبی اکرم ص نقل فرموده است، پس امیر المؤمنین نیز از روز خیبر حکم حرام بودن صیغه را دانسته و ابلاغ فرموده است، و بقیه ائمه ‡ نیز بعد از ایشان این حکم را دانسته ونقل کردهاند، اینجاست که مابین دو امر متضاد قرار میگیریم از یک سو روایات صریح و روشن که حرمت متعه را ثابت میکند و از سوی دیگر روایاتی که باز هم به ائمه ‡ منسوب است و عمل و بلکه ترغیب به آن را ثابت میکند، پس مسلمان باید چه کند !؟ حقیقت این است که متعه حرام است چنانکه نقل صریح امیرالمؤمنین آنرا حرام ثابت میکند واما روایات متناقضی که به أئمه ‡ منسوب است درست نیست بلکه همه اینها روایایتی است که به نام آنان جعل شده است، چگونه ممکن است چیزی که رسول خدا ص آنرا حرام فرموده و امیرالمؤمنین این حکم را نقل کرده آنها با او مخالفت کنند، در حالی که أئمه علم خودشان را از همین منبع گرفته اند، نسل در نسل این علم به آنها منتقل شده است پس ممکن نیست أئمه به چیزی امر کنند که رسول خدا ص از آن منع فرموده است، اگر امام صادق ÷ حکم حرام بودن متعه را نمیدانست نمیفرمودند: نکاح بدون شاهد درست نیست.بویژه اینکه سؤال اختصاصا درباره متعه است، و ابو جعفر طوسی چنانکه ذکر کردیم آنرا در باب متعه آورده است.
پس ناممکن است که امام صادق ÷ و أئمه قبل و بعد از ایشان چیزی را حلال کنند که رسول الله ص آنرا حرام کرده است، یا نعوذ بالله بدعتی پدید آورندکه در عهد رسول خدا نبوده است. بنابراین مشخص شد که روایاتی که به متعه یا صیغه ترغیب میکند یک حرف آن از أئمه ‡ ثابت نیست بلکه دشمنان قسم خورده اسلام که منظورشان بد نام کردن اهل بیت ‡ و توهین به آنان بوده است این گونه روایات را جعل کرده اند، و إلا چگونه باید توجیه کرد که هر کس متعه نکند کافر است !، در حالی که حتی از یکی از أئمه اطهار و حتی یک مرتبه هم ثابت نیست که متعه کرده باشند، یا اینکه به حلال بودن متعه حکم داده باشند، آیا نعوذ بالله آنها دین دیگری غیر از دین اسلام داشته اند.پس دیدیم که جعل کنندگان این روایات جز دشمنان اسلام ودشمنان اهل بیت نمیتوانند باشند و إلا نعوذ بالله از این روایات تکفیر اهل بیت ثابت میشود.
کلینی از امام صادق ÷ روایت میکند که: زنی نزد عمر ابن خطاب آمد و گفت «من زنا کره ام عمر س دستور داد سنگسار شود، به امیر المؤمنین ÷ خبر رسید، پرسید چگونه زنا کردی؟ گفت به صحرا رفته بودم خیلی تشنه شدم، از یک اعرابی آب خواستم گفت تا مرا إرضا نکنی آب نمیدهم، وقتی خیلی تشنه شدم و ترسیدم هلاک شوم مجبوراً به خواسته او تن دادم، امیر المؤمنین فرمود: «تزویج و رب الکعبه» قسم به پروردگارکعبه این ازدواج است»!. [فروع الکافي: ۲/۱۹۸] همچنانکه روشن است متعه یا صیغه با رضایت و خشنودی طرفین انجام میگیرد، اما در این روایت زن مجبور است، و برای آنکه جان خودش را نجات دهد به چنین کاری تن در میدهد، پس اینکه در حکم زنا نیست که از عمر س بخواهد او را سنگسار کند!، عمرس هم فورا دستور صادر کند! جالب اینجاست که روایت تحریم متعه را در خیبر خود امیر المؤمنین از رسول خدا ص نقل کرده اند باز چگونه این روایت را به ایشان نسبت دادهاند؟
این عمل مخالف با نصوص شرعی است، زیرا که این به مثابه حلال کردن چیزی است که خداوند آنرا حرام کرده است. این دیدگاه باعث شده که روایات دروغینی ساخته شود و به ائمه ‡ منسوب گردد درحالی که در این روایات آنقدر توهین نسبت به آنان روا داشته شده که اگر کسی ذرهای ایمان در دل داشته باشد جرأت چنین اهانتهایی را به آنان ندارد. در این روایات حتی صیغه با زن شوهردار که شوهرش زنده و موجود است جایز دانسته شده، که این خود برای ریشه کن کردن بنیاد خانواده کافی است، دراین صورت هیچ مردی نمیتواند به همسرش اعتماد کند، چون هر زمانی ممکن است او با مرد دیگری صیغه کند، این جنایت آنقدر بزرگ است که ابعاد آن را نمیتوان تصور کرد، اگر مردی بداند که همسرش با مرد دیگری صیغه کرده واکنشش چه خواهد بود؟! پدران ودیگر اولیای خانواده نیز نمیتوانند بر دختران باکرهشان مطمئن باشند، چون ممکن آنان بدون اطلاع و رضایت خانواده با کسی صیغه شوند، و چه بسا ناگهان پدر متوجه میشود که دخترش قبل از ازدواج حامله است چرا و چگونه؟ نمیداند، آنچه مشخص است این است که از یک مرد حامله شده، اما اوگذاشته و رفته! چون با چنین وضعی احساس مسئولیت ندارد. اکثر آقایانی که صیغه میکنند برای خودشان اجازه میدهند با آبروی مردم بازی کنند اما اگر کسی برای صیغه با دختر یا یکی از نزدیکانشان با آنان صحبت کند، هرگز موافقت نخواهند کرد و راضی نخواهند شد، چونکه این ازدواج! را مثل زنا میدانند و آنرا برای خودشان باعث ننگ و عار میپندارند، اگر واقعا صیغه حلال و تا این حد باعث اجر و ثواب و بلکه شرط ایمان است پس چرا حاضر نمیشوند بقیه مردم با دختران آنان صیغه کنند؟! صیغه نه گواه دارد و نه اعلان، و نه رضایت سرپرست زن شرط است، ونه هم زن از مردی که او را صیغه کرده میراث میبرد، بلکه صرفا او یک متاع کرایهای است چنانکه این دیدگاه را به امام صادق÷ منسوب کردهاند. صیغه راه را برای زنان و مردان اوباش باز کرده تا اینکه هر فسق و گناهی را به دین بچسبانند، که در نتیجه آبروی دین و دینداران به تاراج رفته است. از خلال آنچه ذکر کردیم به مضرات و مفاسد دینی و اجتماعی واخلاقی صیغه میتوان پی برد، به همین دلیل صیغه حرام گردیده است، اگر درآن خیر و مصلحتی میبود حرام نمیشد، علت اینکه رسول اکرم ص و امیر المؤمنین ÷ آنرا حرام کردهاند همین مفاسد و مضراتی است که آشکارا در آن بچشم میخورد.
﴿وَلۡيَسۡتَعۡفِفِ ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغۡنِيَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾ [النور: ۳۳]. «کسانی که به ازدواج دسترسی ندارند باید صبر کنند و خودشان را پاک نگهدارند تا وقتی که خداوند از فضل خودش آنان را غنا بخشد». پس علاج این است که انسان صبر کند و خودش را ازآلوده کردن به چیزهای دیگر پاک نگهدارد تا خداوند شرایط ازدواجش را میسر کند، اگر صیغه حلال میبود دیگر لزومی نبود که به استعفاف و انتظار امر کند آشکارا میفرمود صیغه کنید.
﴿وَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ مِنكُمۡ طَوۡلًا أَن يَنكِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم مِّن فَتَيَٰتِكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِيمَٰنِكُمۚ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۚ فَٱنكِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ مُحۡصَنَٰتٍ غَيۡرَ مُسَٰفِحَٰتٖ وَلَا مُتَّخِذَٰتِ أَخۡدَانٖۚ فَإِذَآ أُحۡصِنَّ فَإِنۡ أَتَيۡنَ بِفَٰحِشَةٖ فَعَلَيۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَشِيَ ٱلۡعَنَتَ مِنكُمۡۚ وَأَن تَصۡبِرُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢٥﴾ [النساء: ۲۵]. «و هرکس از شما توانانی مالی نداشته باشد که بازنانی آزاد و مؤمن ازدواج کند -بهتر است- باملک یمینهایتان از کنیزان مؤمن تان ازداوج کند وخداوند به ایمان شما داناتر است همه از یکدیگرید پس با اجازه سرپرست شان با آنان ازدواج کنید و مهرهایشان را به وجه پسندیده به ایشان بدهید در حالیکه پاکدامنان غیر پلید کار باشند ودوست گیران نهانی نباشند، آنگاه چون ازدواج کردند اگر مرتکب کار ناشایستی -زنا- شدند مجازات آنان به اندازه نصف مجازاتیست که بر زنان آزاد مقرر است، این حکم -ازدواج با کنیزان- برای کسی از شما است که از آلایش گناه بترسد و شکیبایی -و پاکدامنی- پیشه کردن برایتان بهتر است وخداوند آمرزگار مهربان است». پس خداوند حکیم در کلام پاکش کسانی را که به علت کمبود امکانات به ازدواج دسترسی ندارند دستور داده باکنیزها ازدواج کنند اگر به آن هم دسترسی نداشتند صبر کنند، اگر متعه حلال میبود چرا دراینجا به عنوان آسانترین راه حل که هر کس در هر شرایطی میتواند به آن دسترسی داشته باشد طرح نگردید؟!.
ائمه ‡ این واقعیت را به خوبی میدانستند و در پرتوهمین واقعیت و فهم عمیقی که از قرآن داشتند ارشادات و فرمایشاتشان در تحریم متعه صریح و روشن است. عبدالله بن سنان میگوید ازامام صادق ÷ درباره متعه پرسیدم فرمودند: «لا تُدنّس نفسك بها» «نفس خود را با آن کثیف مگردان». [بحار الانوار: ۱۰۰/ ۳۱۸] اگر متعه حلال میبود و اینقدر فضلیت! میداشت و شرط ایمان میبود «واعتقد بغير ديننا» چرا امام صادق ÷ چنین تعبیری از آن بفرمایند؟ حضرت به این نیز اکتفا نکردند بلکه با صراحت حکم حرام بودن آنرا بیان فرمودند: از عمار روایت است که گفت امام صادق ÷ فرمودند: «قد حرمت عليكم الـمتعة» تحقیقا متعه برشما حرام شده است. [فروع کافی ۲/۴۸، وسائل الشعیة: ۱۴/۴۵۰]. علاوه برآن امام صادق ÷ اصحاب خودشان را همواره سرزنش میکردند واز صیغه کردن بر حذر میداشتند لذا میفرمودند: آیا یکی از شما خجالت نمیکشد که در جای پنهان و شرم آوری دیده شود آنگاه این کردار ناپسند او به حساب برادران و یاران صالح و نیکو کارش گذاشته شود؟! [فروع کافی: ۲/۴۴، وسائل الشيعة: ۱۴/ ۴۵۰].
هنگامیکه علی بن یقطین ازامام رضا ÷ درباره متعه پرسید جواب دادند: «ما أنت وذاك؟ قد أغناك الله عنها» «تو را با متعه چه سروکاری است خداوند تو را از آن بینیاز کرده است». [فروع کافی: ۲/۴۳، وسائل الشعیة: ۱۴/۴۴۹] آری خداوند مردم را با ازدواج شرعی از متعه بی نیازکرده است، لذا ثابت نشده که کسی با زنی از اهل بیت‡ صیغه کرده باشد، اگر حلال میبود و اینقدر فضیلت ! وثواب! میداشت آنها حتما اینکار را میکردند.
وقتی عبد الله بن عمیر به امام باقر ÷ گفت: «أيسرّك أنّ نساءك وبناتك وأخواتك وبنات عمك يفعلن؟ –أي يتمتعن- فأعرض عنه أبوجعفر ÷ حين ذكر نساءه وبنات عمه». «آیا خوشحال میشوی که همسران و دختران وخواهران و دختران عمویت اینکار را بکنند؟! یعنی متعه کنند، امام باقر ÷ وقتی این را شنیدند چهره خودشان را برگرداندند». [فروع کافی: ۲/۴۲، تهذیب: ۲/۱۸۶].
مثلا طوسی روایت میکند که از امام باقر ÷ پرسیده شد: «الرجل يحلّ لأخيه فرج جاريته؟ قال: نعم لا بأس به، له ما أحل له منها». «آیا ممکن است کسی فرج کنیزش را برای برادرش حلال کند؟ فرمود: بله، اشکالی ندارد، هر چه برای او از آن حلال بوده برای برادرش نیز حلال است». [الاستبصار: ۳/۱۳۶] کلینی و طوسی از محمد بن مضارب روایت میکنند که گفت: امام صادق÷ به من فرمودند: «يا محمد خذ هذه الجارية تخدمك وتصيب منها، فإذا خرجت فارددها إلينا» یعنی: «این کنیز در اختیار تو باشد هم خدمت ترا میکند و هم خود را با او ارضا میکنی! هروقت خواستی بروی او را به ما برگردان!». [فروع کافی: ۲/ ۲۰۰، استبصار: ۳/۱۳۶].
قضیه تا همین جا تمام نمیشود، در روایاتی که در این باب در کتب اهل تشیع یافت میشود لواطت با زن را نیز جایز شمردهاند (العیاذبالله) و بدتر آنکه این روایات را به اهل بیت ‡ منسوب کرده اند. بطور مثال:
۱- طوسی از عبد الله بن یعفور روایت میکند که:
از امام صادق÷ پرسیدم اگر مردی از «دُبُر» بازن نزدیک شود چه حکمی دارد؟ فرمودند: «لابأس إذا رضيت» «اگر زن راضی باشد اشکالی ندارد»! گفتم: پس معنی آیه کریمه ﴿فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُ﴾ [البقرة: ۲۲۲]. چیست؟ فرمودند: این در صورتی است که فرزند خواسته باشند . فرزند از جایی بخواهید که خداوند به شما دستور داده است لذا خداوند میفرماید: ﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡ﴾ [البقرة: ۲۲۳].
۲- طوسی از موسی بن عبد الملک از مردی روایت میکند که گفت:
از امام رضا پرسیدم که اگر مردی از عقب در دبر زن به او نزدیک شود چه حکمی دارد؟ فرمودند: «أحلّتها آية من كتاب الله» آیهای از کتاب خدا آنرا حلال کرده است از قول حضرت لوط ÷ که فرمود: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡ﴾ [هود: ۷۸]. او میدانست که آنها فرج را نمیخواهند. [الاسبتصار: ۳/۲۴۳].
۳- طوسی از علی بن الحکم روایت میکند که گفت:
از صفوان شنیدم که میگفت: به امام رضا ÷ گفتم: یکی از مخلصین شما میخواهد از شما مسألهای بپرسد اما خجالت میکشد فرمود: مسأله چیست؟ گفت: آیا جایز است که کسی در دبر با همسرش نزدیکی کند؟ فرمود: بله جایز است. [الاستبصار: ۳/۲۴۳].
۱- ﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَ﴾ [البقرة: ۲۲۲]. «از تو در باره عادت ماهانه [زنان] مىپرسند، بگو: آن، رنجى است. پس هنگام عادت ماهانه، از [آمیزش با] زنان کناره گیرى کنید، و به آنان نزدیک نشوید تا پاک شوند». اگر نزدیکی با همسر در دبر جایز میبود خداوند فقط دستور دوری کردن از فرج را صادر میفرمود و میگفت: ﴿فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ﴾ [البقرة: ۲۲۲]. در حال حیض از نزدیک شدن به فرج همسرخوداری کنید اما چونکه نزدیکی به «دبر» حرام است خداوند مطلق فرمود: ﴿وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ﴾ و به زنان نزدیک نشوید, آنگاه خداوند بیان فرمود که مرد چگونه به همسرش نزدیک شود ﴿فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُ﴾ [البقرة: ۲۲۲]. «هرگاه آنان پاک شدند از همان راهی که خداوند به شما دستور داده به آنان نزدیک شوید».
۲. ﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡ﴾ [البقرة: ۲۲۳]. «همسران شما برای شما کشتزارند، هر طوری که خواستید میتوانید به کشتزار خود نزدیک شوید» و کشتزار جایی است که از آن امید فرزند میرود.
پس هر مسلمان عاقلی به درستی میداند که صیغه حرام است و بدلیل مفاسد و مضرات بسیاری که در پی دارد و به دلیل مخالفتش باقرآن و سنت، و سیرت و اقوال ائمه ‡ به هیچ عنوان قابل تحمل و توجیه نیست، با توجه به آنچه عرض کردیم نصوصی که گویا از فضائل و ثواب متعه سخن میگویند همه جعلی و قلابی است که هیچ ارزش شرعی نمیتواند داشته باشد چونکه با قرآن و سنت رسول اکرم ص و عمل ائمه ‡ و عقل و فطرت سالم تضاد آشکاردارد، فقط تصورآن برای نفرت و انزجار از چنین عمل پلیدی! کافی است. دین اسلام آمده است که به فضائل ترغیب کند و از رذایل باز دارد و مصالحی که زندگی انسانها بر اساس آن استوارگردیده و رونق مییابد را ترسیم و تقویت کند، و صیغه بدون شک نه تنها بر قیام و توانمندی پایههای زندگی کمک نمیکند، که آن را سست تر و ناتوان تر میکند و بر فرض اگر یک مصلحت آنی برای یک فرد تأمین کند مفاسد بیشمار دیگری را پدید میآورد که پیامدهای منفی آن کل جامعه را دچار سستی و ورشکستگی میگرداند.امید است در این گفتار اندک قبح وزشتی این مسئله برای شما خواننده عزیز روشن شده باشد. و ما علينا إلا البلاغ......
اسلام، روح مردم را از این عقاید در صدر اسلام پاک گردانید بطوریکه مردم پس از چندی خالق یکتای خود را شناختند و به جانب پروردگار خویش رو نهاده، از پرتو درخشان هدایتش راه جستند و پا در راه روشن و بدون انحرافش گذاشتند و هیچ راه دیگری را اختیار نکرده و از هیچ ـ ظاهراً ـ قدرتمندی استمداد و استعانت نکردند، زیرا دانستند که این قدرتهای دروغین زمینی، همه ناتوان و ضعیف و فانی هستند و تنها قدرت حقیقی و ابدی، و تنها راه راستین، از آنِ خداست و بس؛ چون دیگر ایمان دارند که همه اینها به دست خداست. با اتّکاء و توکل به قدرتش، با جانهایی پاکیزه و دلهایی قوی بر روی زمین با شیوه انسانی به زندگی خویش ادامه دادند و این چنین بود که اسلام پیشروی کرد.با پیشروی اسلام، مردم به سوی پروردگار خویش رفته، و تنها توجّه خود را به او معطوف ساختند و با اتّکاء به قدرتش، نیروی خود را با تمام نیروها و افراد بر روی زمین برابر دیدند، چون پی بردند که همگی مخلوق خدا، همگی نیروی خود را از او گرفتهاند. بالاخره با روی آوردن به پروردگار خویش، دیگر آن رسم وساطت و بتپرستی برافتاد و بیرق «لا إله إلا اللّه» افراشته گردید.امّا -با کمال تأسّف- در میان تودههای مسلمانان امروزی، شیوههایی از پرستش و عبادت را ملاحظه میکنیم و مسلکهایی در بینشان رواج و شیوع یافته که به طور خطرناکی بر فساد و گمراهی عقیده و تفکر، و نابسامانی مقصود و مأوای فکریشان دلالت میکند. ما میخواهیم بیپروا از این بیماری و علّت آن پرده برداریم و اندک مسامحهای را روا نداریم، زیرا کوچکترین خلل و کاستی در پایههای توحید، در واقع به معنای راه یافتن جاهلیت و تباهی به مرکز رهبری فکری و عقیدتی این دین، و یگانه عامل و انگیزه هدف و مبدأ و منتهای این دین است.به عنوان مثال، مشاهده میکنیم که هر روز هزاران نفر به زیارت آرامگاه افراد صالحی میروند و از آنان اعمالی سر میزند که جز «عبادت» نام دیگری را نمیتوان بر آنها گذاشت، در حالی که بیشترشان از اسلام چیزی نمیدانند و اگر چنانچه برای انجام یک وظیفه دینی صحیح ـ همچون جمعآوری زکات، کمک به فقراء و یتیمان و... ـ خوانده شوند، با تنفّر میگریزند! اگر چه در روی آوردن به خرافات و اباطیل، پروانهوار به سوی شمع هجوم میآورند و بلکه سریعتر از پروانه، بدانها روی میآورند و به دور آن میچرخند! کافی است که بدانید، آنهایی که میآیند تا در کنار ضرایح آنان، به نذرهای خود وفا کنند و دعا و نیایش نمایند، برای چه کسی نذرها را به جای میآورند و چه کسی را در دعا و درخواست خود میخوانند و از چه کسی استمداد و استعانت میجویند و به چه کسی متوسّل میشوند و برای چه کس طواف و اعتکاف میکنند؟! آری! در بادی امر، برای فلان بزرگ دین! وقتی با آنان مجادله میکنیم، میگویند: این نذرها و دعاها برای خداست، امّا به وسیله این کس و از راه او!!بیشترشان میگویند: ما خدا را نیکو و برتر میشناسیم و خالق همه چیز، قادر بر هر کاری، از تمام مخلوقات برتر و بالاتر میدانیم، و این هم میدانیم که این افراد شایسته، بندگان او هستند. کاری که تنها ما میکنیم فقط این است که میخواهیم از این طریق به خدا برسیم، و به وسیله بندگان صالحش ـ که نزد خدا مقرّب و آبرومند درگاهش هستند ـ به او تقرّب جوییم!ا ین کلامشان به فرض اینکه درست و راست باشد، و حقیقتاً چنین پندار و عقیدهای داشته باشند، امّا این عقیده اصلاً در اسلام وجود ندارد و آن را نادرست میداند؛ زیرا خداوند ـ سبحان ـ از ما نخواسته که دیگران را با خود به حضورش بیاوریم تا اعمال نیک ما را ـ همچون نذر و دعا و طواف و اعتکاف و... ـ را به حضورش عرضه کنند، یا برای ما از لغزشها و گناههایمان طلب استغفار نمایند. قرآن کریم، این چنین از دست دادن توحید وتباهیاش را مورد تهدید قرار داده و تقبیح میکند: ﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِيلَ ١٧ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ وَلَٰكِن مَّتَّعۡتَهُمۡ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ نَسُواْ ٱلذِّكۡرَ وَكَانُواْ قَوۡمَۢا بُورٗا ١٨﴾ [الفرقان: ۱۷-۱۸]. «و [یاد کن] روزی را که آنان را با معبودانی که به جای خدا میپرستیدند، محشور میکند، پس [به آن معبودان] میگوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید، یا خودشان راه را گم کردند؟ مىگویند: منزهى تو، ما را نسزد که جز تو دوستى براى خود بگیریم و لیکن، آنان و پدرانشان را (از نعمتها) برخوردار نمودهی، تا آنجا که یاد و ذکر (تو و عبادتت) را فراموش کردهاند و هلاک گشتهاند!». آری! به راستی یاد و ذکر خدا و توحیدش را نیز -که مبنای ذکر خداست- فراموش کردند. پس برای دفاع از این افراد جاهل کافی نیست که گفته شود: آنان خدا را میشناسند و میدانند که تنها، او اجابتکننده هر خواسته و حاجتی است و عامل و انگیزه هر عفو بخششی است و میدانند که غیر او مالک هیچ چیزی نیستند، زیرا این معرفت و شناخت، وقتی شایسته و قابل قبول است که تنها خدا -و تنها او- مورد دعا و توجّه قرار گیرد و فقط بهسوی او روی آورده شود و اخلاص کامل از آنِ او باشد، چنانچه این گونه معرفت را مشرکین جاهلی نیز داشتهاند»، امّا قابل قبول نبود: ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١﴾ [یونس: ۳۱]. «بگو: چه کسی از آسمان به شما روزی میرساند؟ چه کسی بر گوش و چشمها تواناست؟ چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون میآورد؟ چه کسی امور را تدبیر میکند؟ قطعاً خواهند گفت: خدا!..» با وجود اینکه صراحتاً میگویند: همه اینها در دست خداست، و جوابشان خدای یگانه است، ولی این مشرکین با گفتن این قول، مؤمن به حساب نیامدهاند؛ زیرا ایمان حقیقی به خدا نداشتهاند. اگر به حقیقت خدا را میشناختند، چیزی را که از صفات و شؤون اوست به او مربوط میساختند و به دیگری نسبت نمیدادند. به همین دلیل است که قرآن در خطاب به آنان، بلافاصله چنین ادامه میدهد: ﴿فَذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُۖ فَأَنَّىٰ تُصۡرَفُونَ ٣٢ كَذَٰلِكَ حَقَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى ٱلَّذِينَ فَسَقُوٓاْ أَنَّهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ ٣٣﴾ [یونس: ۳۲-۳۳]. «پس بگو: (حال که به تمام این چیزها اقرار میکنید) چرا (تنها خدا را عبادت نمیکنید و فقط از او) نمیترسید؟! آن، خداست که پروردگار حقیقی شماست (و اوست که چنین است که خود قبول دارید. پس پرستش او نیز حق است و پرستش غیر او، باطل). آیا سوای حق جز گمراهی است»؟.
پس چگونه از راه به در برده میشوید؟! همانگونه فرمان پروردگار تو درباره کسانی که سرپیچی میکنند، صادر شده است که ایمان نمیآورند. این مردم ناآگاه، وقتی که برای زیارت قبوری که استخوانهای بعضی از بندگان خدا را -که از هیچ چیز خبر ندارند!- دربردارند، بار و بُنه میبندند و به هنگامی که نذورات و دعاها و نیازهای خویش را متوجّه کسانی میکنند که آنان را دروازه ورود به بارگاه الهی میپندارند، به راستی در حق این دین، ظلم بس بزرگی را مرتکب میشوند و هر اندازه اعمالشان را از هر جهت بررسی میکنیم، در آن چیزی نمییابیم که هرگز دل مؤمن بدان آرامش یابد و بدان راضی شود. ما میبینیم که مسلمانان امروزی با فاسقترین افراد، بنای صداقت و دوستی و پیمان میگذارند و گاهی با والدین خود که زندهاند، قطع رابطه و صله رحم میکنند، امّا با حرارت و جدّیت خاص و شادابی هر چه تمامتر برای زیارت قبری از قبور صالحان، کیلومترها راه میرود، و نه برای اینکه برای او دعای خیر کند و از خداوند بخواهد که صاحب قبر را مورد رحمت و مغفرت خویش قرار دهد، و نه اینکه خود متذکر شود و به یاد مرگ و روز محشر بیفتد، بلکه بدان جهت به آنجا میرود و این همه زحمت را متحمّل میشود تا از صاحب قبر، نیازها و حوایج دنیا و آنچه را بدان محتاج است، طلب کند و دعا و نذر و قربانی و صدقه و...را متوجّهاش سازد. آیا به راستی این گمراهی نیست؟!.
یکی از کارهای شرکآمیز مسلمانان امروزی، ساختن بارگاه بر روی قبور صالحین و تعظیم آن است. باید دانست که بنای ساختمان و گنبد و بارگاه بر قبور صالحان و نیکمردان، عادتی است قدیمی که پیشینه دیرینه دارد. در میان مردم کم نبودند کسانی که گنبد و بارگاه را با هدف تعظیم و بزرگداشت صاحب قبر، بنا مینمودند. البته درجات این بزرگداشت با هم متفاوت بود و گاهی به تقدیس و عبادت آنها میانجامید. بررسی تاریخ بتپرستی نشان میدهد که در آغاز، بنای قبور و ضرایح را به خاطر یاد بود شخصیتها نگاه میداشتند، امّا کمکم به تقدیس و عبادت آنها منجر میشد. قرآن کریم نیز چیزهایی را ذکر نموده که بر شیوع و رواج این عادت در بین امّتهای پیشین دلالت دارد، به عنوان مثال در داستان کهف میخوانیم: ﴿فَقَالُواْ ٱبۡنُواْ عَلَيۡهِم بُنۡيَٰنٗاۖ رَّبُّهُمۡ أَعۡلَمُ بِهِمۡۚ قَالَ ٱلَّذِينَ غَلَبُواْ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِمۡ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيۡهِم مَّسۡجِدٗا﴾ [الکهف: ۲۱]. «گروهی گفتند: بر (محلّ دفن) ایشان دیوار و بنایی درست میکنیم، و پروردگارشان آگاهتر از (هر کس به) وضع ایشان است. برخی دیگر که اکثریت داشتند، گفتند: بر (محلّ دفن) ایشان مسجدی میسازیم».
ساختن مسجد و بارگاه بر سر قبور صالحان ـ مثل ساختن مجسّمهها و تمثالها برای احترام و یادبودشان ـ به خاطر دلالت برانگیزانندهای که همچون مجسّمهها و تندیسها دارند، شدیداً حرام و ممنوع اعلام شده است، زیرا انسانها ـ همچون قوم نوح ÷ سنگهایی را که برای یادآوری و تعظیم بزرگان و افراد صالح ساخته و تراشیده بودند و کمکم مورد پرستش خویش قرار میدادند ـ مساجد و بناهایی را که بر قبور صالحان برپا کرده بودند، به تدریج مورد تقدیس قرار دادند و با در و دیوار آن، درست مثل بتها و مجسّمههایی که مشرکان با آن رفتار میکردند، عمل نمودند.زمانی که اسلام آمد، با این دو مظهر از مظاهر شرک و بتپرستی به شدّت جنگید و در محو و نابودی این اعمال مسخره که سرانجام به شرک میانجامد، شدّت عمل به خرج داد. به طوری که دیدیم که در فتح مکه، چگونه رسول خدا ص علی بن ابیطالبس را مأمور ساخت و به وی امر کرد همه بناهایی را که بر روی قبور ساختهاند، با زمین یکسان سازد و تمام بتها و مجسّمهها را بشکند و نابود سازد. چنانچه علی س خود میگوید: «بعثني رسول الله ج إلى الـمدينة فى هدم القبور وكسر الصور». «رسول خدا ص مرا به شهر برای خراب کردن مقبرهها و شکستن مجسّمهها و بتها فرستاد». «ابوالهياج الاسدي» نیز میگوید: «أَلاَّ أَبْعَثُكَ عَلَى مَا بَعَثَنِى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِج أَنْ لاَ تَدَعَ تِمْثَالاً إِلاَّ طَمَسْتَهُ وَلاَ قَبْرًا مُشْرِفًا إِلاَّ سَوَّيْتَهُ» «علی بن ابیطالبس به من فرمود: آیا تو را برای کاری نفرستم که رسول خدا ص مرا بدان کار فرستاد؟! و آن اینکه هیچ تمثال و مجسّمهای را ترک نکنم مگر اینکه آن را محو و نابود سازم، و هیچ قبر بلند و مشرفی را وانگذارم مگر اینکه آن را با خاک یکسان نمایم». .میبینیم که رسول خدا ص از نظر گمراه ساختن، ضریحهای بلند قبور، و بتها و مجسّمههای نصب شده را با هم برابر دانست و یکسان قرار داد و به ویرانی هر دو، با هم دستور داد.پیامبر ص قبل از رحلتش، در بیان سفاهت امّتهای گذشته که قبور انبیاء و افراد برگزیده الهی را مسجد و پرستشگاه خود قرار میدادند و پرهیز از تقلید و پیرویشان، چنین فرمود: «إِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوا يَتَّخِذُونَ قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ أَلاَ فَلاَ تَتَّخِذُوا الْقُبُورَ مَسَاجِدَ إِنِّى أَنْهَاكُمْ عَنْ ذَلِكَ». «هان! کسانی که قبل از شما بودهاند، قبور پیامبرانشان را به صورت مساجد و معابد درآوردند. هان! هوشیار باشید که قبور را به صورت مساجد و عبادتگاهها درنیاورید. من به تأکید شما را از این کار نهی میکنم». و هم در بیماری رحلتش -به هنگام احتضار- رواندازی که بر رویش کشیده شده بود، از روی خود برمیداشت و این دعا را چندین بار تکرار فرمود. انگار شرّی را که از این راه، عقاید مردم را تهدید میکرد، احساس کرده بود! لذا چنین دعایی را به درگاه خداوند -سبحان- عرضه داشت: «اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْ قَبْرِى وَثَنًا يُعْبَدُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى قَوْمٍ اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ». «پروردگارا! قبرم را بتی قرار مده که مورد عبادت و پرستش قرار گیرد. همانا غضب و خشم خدا بر قومی که قبور پیامبرانشان را مسجد قرار دادند، بسیار شدید است!». ابوهریره س از رسول خدا ص روایت میکند که فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قُبُورًا وَلاَ تَجْعَلُوا قَبْرِى عِيدًا وَصَلُّوا عَلَىَّ فَإِنَّ صَلاَتَكُمْ تَبْلُغُنِى حَيْثُ كُنْتُمْ». «خانههایتان را قبرستان نکنید، و بر قبرم عید و مراسم برگزار نکنید و محلّ رفت و آمد قرار ندهید، و بر من درود و صلوات بفرستید، همانا درود و صلواتتان هر جا که باشید، به من میرسد (و لازم نیست به زیارت قبرم بیایید و در آنجا مراسم عید و اعتکاف برگزار کنید و در آنجا بمانید و صلوات بفرستید!)». «ابویعلی» نیز از علی بن حسین ب روایت کرده است که او مردی را دید در کنار قبر پیامبر ص برای رفع مشکلاتش دعا میکرد. نزد او رفت و او را از این کار نهی نمود و گفت: آیا حاضر هستی سخنی را که پدرم از جدّم، و او هم از رسول خدا ص شنیده است، بشنوی؟ پیامبر ص چنین فرمود: «لاَ تَتَّخِذُوا قَبْرِى عِيداً وَلاَ تَجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قُبُوراً فَإِنَّ تَسْلِيمَكُمْ يَبْلُغُنِي حيث كنتم». «بر قبرم عید برگزار نکنید و محلّ رفت و آمد قرار ندهید، و خانههایتان را قبرستان نکنید. پس بر من سلام و درود بفرستید. سلام شما هر کجا که باشید، به من میرسد». از جابر س روایت شده که: «نهى رسول الله ج عن تجصيص القبر وأن يقعد عليه وأن يبنى عليه بناء». «پیامبر ص از گچکاری و تزیین قبور، و نشستن بر آن و ساختن بنا و بارگاه بر روی آن نهی فرموده است». از امام جعفر صادق ÷ نیز چنین نقل شده است: «نهى رسول الله ج أن يصلى على القبر أو يقعد عليه أو يبنى عليه». «پیامبر ص از اینکه بر قبری نماز بگزارند، یا بر آن بنشینند و یا بر آن بنا و ضریح بسازند، نهی فرموده است». از موسی بن جعفر/ نیز روایتی آمده که چنین است: «سألت أبا الحسن عن البناء على القبر والجلوس عليه هل يصلح؟ قال: لا يصلح البناء عليه ولا الجلوس ولا تجصيصه ولا تطيينه». «برادر موسی بن جعفر / از او در مورد بنای بر قبور و نشستن بر روی آن پرسید که آیا این درست و سزاوار است؟ فرمود: خیر! سزاوار و صحیح نیست. بناء و ضریح بر قبور و نشستن بر آن و گچکاری و گلکاری و تزیین آن درست نیست». امّا مسلمانان امروزی، با وجود دلایل فراوانی که اسلام برای واقع نشدنشان در این محظور بیان داشته و ذکر کرده است ـ که ما تنها به چند روایت که در این مورد آمدهاند، بسنده کردیم ـ تمام این دلایل را نادیده گرفته و بر قبور صالحان و بزرگان دین، مساجدی ساختهاند و در برافراشتن و ساختن بناها و ضرایح و آرامگاههای مجلّل و باشکوه و مزین، با هم به نزاع و مسابقه برخاسته و از همدیگر سبقت و پیشی میگیرند تا جایی که بر اسمهای بیمسمّی -در جاهای دورافتاده!- نیز ضریحهایی ساخته شده و حتّی بر لوحهای چوبین و جثّه حیوانات نیز ساخته و پرداخته شدهاند! شکی نیست که حکمت نهی کردن اسلام از بزرگداشت و تعظیم قبور، جلوگیری از گام برداشتن بهسوی شرک است. چنان که در قوم نوح ÷ مشاهده میشود، غلوّ در صالحین آنها، تبدیل به اصنامی شد که عبادت میشدند. به همین جهت پیامبر ص در حال احتضار، مرتّب دعا میکرد و میفرمود: «اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْ قَبْرِى وَثَنًا يُعْبَدُ». بسی جای تأسف است آنچه که رسول خدا ص نهی فرموده، مسلمانانی که حتّی شدیداً خود را معتقد و پایبند به اسلام نشان میدهند، مرتکب میشوند و بر قبور بعضی از افراد صالح خدا، مراسم برگزاری میکنند و در کنار آن به اعتکاف مینشینند، بر آنها ضرایح و بنا و قبه و بارگاه میسازند، تزیین و زینتشان میدهند، بر آنها مسجد و گنبدهایی طلایی و تذهیب شده میسازند، چراغ و شمع روشن میکنند، در برابرشان خاضعانه ایستاده و احیاناً نماز میخوانند و نذر میکنند، انفاقها و صدقات خود را به حساب ضرایحشان واریز میکنند، در حالی که به زندگان ـ فقیر و ندار ـ چیزی از انفاقها و صدقاتشان تعلّق نمیگیرد، و یا همچون کعبه پیرامون آن طواف میکنند، بر آن دست میکشند و میبوسند، و حتّی در برابرشان خاشعانه و نیازمندانه، ایستاده و استغاثه نموده و ادای دیون و گشایش سختیها و شفای مریض و طلب فرزند و پیروزی بر دشمنان و...را میخواهند، و برخی هم خواستهها و حاجات خویش را برای صاحب قبر، نه به صورت شفاهی، بلکه کتباً به صورت نامه!! روی کاغذ مینویسند و این چنین دچار شرک میشوند!.
همچنان که قبلاً نیز اشاره کردیم، تمام اعمال فوق عبادت محسوب میشوند و باید تنها برای خدا انجام گیرد که مسلمانان از این حقیقت غافل ماندهاند و عبادت را فقط در نماز و زکات و روزه و حج منحصر میدانند، در حالی که اگر به قرآن مراجعه کنیم، میفهمیم که قربانی و نذر و طواف و اعتکاف نیز در ردیف نماز و سجده و رکوع قرار گرفتهاند:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ﴾ [الأنعام: ۱۶۲-۱۶۳]. «بگو: همانا نمازم، عبادات و طاعات و مناسکم، (و بالاخره) زندگی و مرگم برای خداست و بس که پروردگار جهانیان است. هیچ شریکی ندارد و به همین امر، دستور داده شدهام».
﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢﴾ [الکوثر: ۲]. «پس تنها برای پروردگارت نماز بخوان و قربانی کن».
﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُهُۥۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٍ ٢٧٠﴾ [البقرة: ۲۷۰]. «هر چیزی را انفاق میکنید، یا هر نذری را که میدهید، بیگمان خداوند به آن آگاه است (و میداند که برای کیست و برای چیست؟!) و ظالمان (همان کسانی که با شرک که ظلم بزرگی است، بر خود ستم کردهاند) را هیچ یار و یاوری نیست».
﴿إِنِّي نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا فَلَنۡ أُكَلِّمَ ٱلۡيَوۡمَ إِنسِيّٗا﴾ [مریم: ۲۶]. «همانا من برای خدای مهربان نذر کردهام که روزه بگیرم».
﴿وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ﴾ [الحج: ۲۹]. «و باید که تنها خانه خدا (خانه قدیمی و گرامی) را طواف کنند».
﴿وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾[البقرة: ۱۲۵]. «و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم (و بر عهده ایشان گذاشتیم) که خانهام را (از هر گونه شرک وپلیدی وآلودگی) برای (عبادتکنندگان و از جمله) طوافکنندگان و اعتکافکنندگان و رکوع و سجودبرندگان (نمازگزاران) پاک و پاکیزه کنید».
﴿وَطَهِّرۡ بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡقَآئِمِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾ [الحج: ۲۶]. «و برایم هیچ چیزی را شریک مگردان و خانهام را برای طوافکنندگان و به پادارندگان نماز و رکوعکنندگان و سجود برندگان پاک گردان».
از علی س روایت شده که پیامبر ص فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ذَبَحَ لِغَيْرِ اللَّهِ». «لعنت خدا بر کسی که برای غیر خدا قربانی کند!». از امام جعفر صادق س نیز روایت شده است: «لا تطف بقبر».
این مشکلات، همه به خاطر غلوّ است! اسلام، غلوّ در هر چیزی را نهی فرموده است. عدّهای در مقام عیسی غلوّ و زیادهروی کردند تا جایی که او را فرزند خدا، یا یکی از سه تا، و یا همان خدا نامیدند. عدّهای در مقام روحانیون و پیشوایان دینیشان -أحبار و رهبان- غلوّ کرده و آنها را ارباب خود قرار دادند و عدّهای... الخ به همین دلیل خداوند غلوّ را امری زشت و ناروا دانسته و اهل کتاب ـ و دیگران ـ را از آن برحذر داشته است: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾ [النساء: ۱۷۱]. «ای اهل کتاب! در دین خود غلوّ نکنید و درباره خدا جز حق نگویید». ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ٧٧﴾ [المائدة: ۷۷]. «بگو: ای اهل کتاب! به ناحق در دین خود زیادهروی و افراط مکنید و از اهواء و امیال گروهی که پیش از این گمراه شدهاند و بسیاری را گمراه کردهاند و از راه اعراض منحرف گشتهاند، پیروی نکنید»... به همین جهت، رسول خدا ص از غلوّ در او و زیادهروی در مدح و تعظیمش نهی فرموده است: «لاَ تُطْرُونِى كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ فَقُولُوا عَبْدُالله وَرَسُولُهُ». «در حقّ من آن چنان غلوّ و زیادهروی نکنید، همانگونه که مسیحیان در مورد عیسی پسر مریم غلوّ کردند. همانا من تنها یک عبد و بنده هستم، پس بگویید: بنده خدا و فرستادهاش». قرآن کریم نیز، رسول خدا ص را -که دارای بالاترین درجات نزد خداست- به عبد و بشر یاد کرده است و در این مورد تأکیدات فراوانی آورده است. «نسائی» روایت میکند که: «ولما قال له رجل: ما شاء الله وشئت قال: أجعلتنى لله ندا ما شاء الله وحده؟» «و هنگامی که مردی به او گفت: اگر خدا و تو بخواهید! فرمود: آیا مرا شریک و همتای خدا میگردانی؟! (بگو:) اگر خدا تنها بخواهد». یک بار هم، سلمان فارسی خواست که برای پیامبر ص سجده نماید، امّا رسول خدا ص او را از این کار نهی کرد و فرمود: «فلا تسجد لى واسجد للحي الذي لا يموت». «هر گز برای من سجده نکن، بلکه برای کسی سجده کن که همیشه زنده و باقی است و هرگز نمیمیرد!». شرک قوم نوح ÷ که در فصل اوّل از آن سخن گفتیم و روایتی از «ابن عباس» ب نقل کردیم که حاکی از این قرار بود: بتهای قوم نوح ÷ اسامی مردان صالحی بوده که بعد از مرگشان، شیطان مردم را وسوسه کرد تا مجسّمههایی از آنها بتراشند و اسامیشان را بسیار یاد کنند، ولی آنها را پرستش نمیکردند تا اینکه نسل بعدی آمد و کمکم آنها را تعظیم و عبادت نیز نمودند و چنانچه بعضی از مفسّرین گفتهاند: وقتی آنها درگذشتند، بر سر قبورشان رفتند و گنبد و بارگاه درست کردند و سپس صورتشان را تراشیدند و پس از مدّتی، آنها را عبادت و تقدیس هم کردند! حقیقت این است که «غلوّ» از محبّت بیش از اندازه ناشی میشود. چنان که قرآن کریم میفرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِ﴾ [البقرة: ۱۶۵]. «برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خداگونههایی برمیگزینند و آنان را همچون خدا دوست میدارند، و کسانی که ایمان آوردهاند، همه محبّتشان برای خداست (و به خاطر او و برای او، دوستان خدا را دوست میدارند)».
... نکته مهم و جالبی که در این آیه دیده میشود این است که: این افراد، همتاهایشان را همچون خدا دوست میدارند؛ یعنی اینکه آنها خدا را شدیداً دوست دارند، ولی چون افراد دیگری را نیز در این محبّت با خدا شریک کردهاند و در محبّتشان چنان غلوّ نمودهاند که باعث شده همانگونه که خدا را دوست میدارند، آنها را نیز دوست بدارند، به عنوان مسلمان پذیرفته نشدهاند. پس چه رسد به افرادی که همتاها را از خدا بیشتر دوست بدارند؟!.
متوسّل و دست به دامن شدن به غیر خدا، موضوع دیگری است که اسلام آن را شرک دانسته است، زیرا هیچ موجود دیگری همچون خدا، خارج از قید زمان و مکان نیست، و قدرتی غیبی ندارد که بتواند همه جا حاضر و ناظر و قاهر و محیط بر همه چیز باشد که مردم ـ در هر مکان و زمانی ـ به او دسترسی داشته و هر وقت بخواهند متوسّل شوند! اگرچنانچه موجودی در جهان دارای چنین صفاتی باشد، در واقع همتای خدا بوده که این در اسلام ـو فقط اسلامـ صحیح نیست و کفر و شرک آشکاری میباشد. انسان بایستی به موجودی متوسّل شود که مقید به مکان و زمان نباشد و خود خالق مکان و زمان و همه چیز، همه جا حاضر و ناظر، آگاه به همه کارها و امور، همه چیز در دست او، و مالک نفع و زیان باشد که این هم، تنها مختصّ خدای ـ سبحان ـ است و بس، و اگر کسی این صفات را به موجودی غیر از خدا نسبت دهد، مشرک است و به عبارت دیگر، کسی که به غیر خدا ـ آگاهانه و یا از روی ندانستن ـ متوسّل شود، دچار شرک شده است! قرآن بیان میکند که توسّل به غیر خدا، یک نوع انحراف عقیدتی و فکری از صراط مستقیم، و شرک به خداوند ـ متعال ـ میباشد. چنانچه میفرماید: ﴿وَمَن يَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾ [آلعمران: ۱۰۱]. «و هر کس (در تمام کارها) به خدا متوسّل شود، بیگمان به راه راست و مستقیم رهنمود شده است».
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَٱعۡتَصَمُواْ بِٱللَّهِ وَأَخۡلَصُواْ دِينَهُمۡ لِلَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [النساء: ۱۴۶]. «مگر کسانی که توبه کنند و برگردند و به اصلاح خویش بپردازند و به خدا متوسّل شوند و آیین خویش را خالصانه از آنِ خدا کنند (و فقط و فقط او را بپرستند و به فریاد خوانند)، پس آنان از زمره مؤمنان خواهند بود».
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱعۡتَصَمُواْ بِهِۦ فَسَيُدۡخِلُهُمۡ فِي رَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَفَضۡلٖ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَيۡهِ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ١٧٥﴾ [النساء: ۱۷۵]. «کسانی که به خدا ایمان بیاورند و به او متوسّل شوند، ایشان را به رحمت و فضل عظیم وارد خواهد ساخت، و در راه راست و مستقیمی به سوی خود رهنمودشان خواهد کرد».
پس با توجّه به این حقایق، هر کس که میخواهد راه راست و درست را طی کند و دین خود را برای خدا خالص گرداند و تنها او را عبادت کند و خود را داخل در رحمتش نماید و خدا را مولی و یاور خود بداند، باید که فقط به او متوسّل شود و از غیر او دل ببرد! در غیر این صورت، از راه راست و مستقیم منحرف شده و همتایی برای خداوند -سبحان- تراشیده و مشرک گشته است.و امّا در مورد جُستن «وسیله» برای نزدیکی به خدا، قرآن کریم چنین میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥﴾ [المائدة: ۳۵]. «ای مؤمنین! تقوا پیشه سازید و برای تقرّب به خدا، وسیله بجویید و در راه او جهاد کنید تا (از این طریق) رستگار شوید» ... برخی از مسلمانان -امروزی- کلمه «وسیله» را در این آیه به «وساطت» بین انسان و خدا تعبیر و تفسیر کردهاند، یعنی مؤمنان برای تقرّب جستن به خدا، ناگزیر باید بندگان خاصّش ـ همچون انبیاء و اولیاء و صالحان ـ را واسطه قرار دهند. آنها معتقدند که این عمل برای نزدیکی به خداوند و صلاح و رستگاری، کفایت میکند! امّا چنین تعبیری از معنای «وسیله» ـ به زعم متوسّلین به اشخاص ـ با اسلام مغایرت دارد.در توضیح آیه فوق، آیات دیگری آمده که نشان میدهد نزدیکی به خداوند، جز با ایمان به او و اعمال پاکیزه و پسندیده ـ که موجب رضایت خدا و تقرّب بدو میگردد ـ به دست نمیآید و وساطت هیچ کس ـ هر اندازه هم متّقی و به خدا نزدیک باشد ـ در تقرّب به خدا و رستگاری و فلاحت وی دخالت ندارد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَيۡرَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ۩ ٧٧﴾ [الحج: ۷۷]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! (تنها برای خالق خویش) رکوع و سجده کنید (و تعظیم و کرنش برید و به خاک افتید) و پروردگار خویش را (به تنهایی) پرستش نمایید و کارهای نیک انجام دهید تا رستگار شوید، و در راه خدا جهاد کنید».
﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩﴾ [العلق: ۱۹]. «و (در برابر پروردگارت سجده ببر و (بدین وسیله به او) نزدیک شو!». پس نزدیکی به خداوند، جز با ایمان به خدا و روز آخرت و انجام اعمال شایسته به دست نمیآید و وساطت کسی در تقرّب به خدا، نمیتواند مؤثر باشد ﴿وَمَن يَأۡتِهِۦ مُؤۡمِنٗا قَدۡ عَمِلَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلدَّرَجَٰتُ ٱلۡعُلَىٰ ٧٥﴾ [طه: ۷۵]. «و هر کس با ایمان و عمل نیکو و شایسته به پیش پروردگارش برود، چنین کسانی دارای مراتب بالا و درجات والایی هستند»...اسلام با شرک و بتپرستی اعراب جاهلی جنگید تا همین وساطت بین خدا و بندگانش را از میان بردارد و مردم را مستقیماً ـ بدون واسطه ـ به خدا متوجّه گرداند، و همه افراد بشر را در ارتباط با خالقشان برابر بداند.
بنابراین، وسیله در این آیه ـ که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥﴾ [المائدة: ۳۵]. عبارت است از: ایمان و اعمال شایسته؛ نه واسطه قرار دادن و تکیه کردن بر کسی یا چیزی در طریق قرب الی اللّه! تقوا ـ ایمان و اعمال شایسته ـ وسیلهای که در آیه ذکر شده، تنها راه رستگاری است که خداوند در اختیار انسان و حتّی در دسترس او گذاشته تا بتواند خود را به وسیله آن به خدا نزدیک گرداند.نکته قابل توجّه دیگر که در این آیه وجود دارد، این است که خداوند میفرماید: «وسیله را بجویید!»؛ نه آن که «وسیله را بخوانید!!»، زیرا وسیله تقرّب که خواندنی نیست، آن گونه که برخی تصوّر کردهاند! اگر چنانچه انسان موجودی را به فریاد بخواند تا او را به خدا نزدیک گرداند، آن موجود همانند خدا شده است. در صورتی که انسان هرگز موجودی جز خدای ـ سبحان ـ را که در همه جا باشد و مشرق و مغرب از آنِ او باشد، بر همه چیز احاطه داشته باشد و...نخواهدیافت. غالباً کسانی که به غیر خدا متوسّل میشوند و آن کس را وسیله بین خود و خدا قرار میدهند، خیال میکنند به صرف اینکه او در پیشگاه خدا، بندهای مقرّب و آبرومند است، پس میتواند او نیز مانند خدا، همه جا حاضر و ناظر و آگاه به همه امور غیبی و آشکار باشد، وقتی خوانده شود، جوابِ خواننده خود را بدهد، و میگویند: پس دست به دامن شدن او مباح است و هیچ ایرادی ندارد! و حال آن که آن موجود، هرگز صدای خواننده خود را نمیشنود تا کاری را برایش انجام دهد.در این آیه، همه مؤمنان ـ از شخص پیامبر ج گرفته که اوّلین مؤمن بوده تا تمام اولیاء و بندگان صالح و برگزیده خدا ـ را مورد خطاب قرار میدهد. در صورتی که اگر چنانچه وسیله ـ به زعم متوسّلین به اشخاص ـ همین بندگان خاصّ خدا و افراد متّقی و پرهیزگار باشند، آنها خود نیز باید ـ طبق آیه ـ به دنبال واسطه باشند، چون آنها نیز باید برای نزدیکی به خدا وسیلهای را بجویند! بدین ترتیب، وسیله نمیتواند خود ایشان باشد؛ چرا که آنان نیز باید وسیله را بجویند. چنانچه قرآن کریم در تفسیر همین آیه میفرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓ﴾ [الإسراء: ۵۶-۵۷]. «(ای پیامبر! به مشرکان) بگو: کسانی را که به جز خدا (به هنگام بلا) به فریاد میخوانید، (خواهید دید که) نه توانایی دفع زیان و رفع بلا از شما را دارند و نه میتوانند آن را دگرگون سازند (و ناخوشیها را به خوشیها و برعکس...تبدیل کنند). آن کسانی که به فریاد میخوانند، هر کدام از آنان که از همه (به درگاه خدا) نزدیکتر است، خود برای تقرّب به پروردگارشان، وسیله میجویند و (با این حال) آنها هم به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناک هستند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩٤﴾ [الأعراف: ۱۹۴]. «همانا کسانی را که به غیر از خدا به فریاد میخوانید، بندگانی مثل خودتان هستند. پس آنها را بخوانید، اگر راست میگویید باید به شما پاسخ دهند!».
در حدیث رسول خداص آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الذي لا إله إلا هو الأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذِى لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ». «پروردگارا! از تو مسئلت دارم به حقّ اینکه تو خدایی هستی که هیچ معبودی جز تو نیست که یگانه و بینیاز و سرورِ والای برآورنده حاجات و نیازها هستی. نزادهای و زاده نشدهای و هیچ کس با تو همتا و برابر نیست». این است «توسّل» در دین خدا که رسول خدا ص انجام دادهاست. چنانچه در حدیثی دیگر مربوط به آن سه نفری که در غاری مانده بودند، توسّل به عمل صالح نیز آمده است. علی بن ابیطالبس نیز، در مورد وسیله میفرماید: «إن أفضل ما توسل به الـمتوسلون إلى الله سبحانه وتعالى: الإيمان به وبرسوله والجهاد في سبيله...وإقام الصلوة... وإيتاء الزكوة... وصوم شهر رمضان... وحج البيت واعتماره... وصلة الرحم...وصدقة السر... وصدقة العلانية... وصنائع الـمعروف». «برترین وسیله تقرّب بهسوی خداوند ـ سبحان و متعال ـ برای متوسّلین به او، ایمان به او و به رسولش...جهاد در راهش.. .برپاداشتن نماز ... دادن زکات ... روزه ماه رمضان... حج و عمره خانه خدا... صله رحم... صدقه دادن به صورت پنهان... صدقه دادن به صورت آشکار... و انجام دیگر کارهای نیک و شایسته است». هیچ کس و هیچ چیز، جز ایمان به خدا و اعمال شایسته برای رضایت و خوشنودی خدا، انسان را به او نزدیک نمیسازد و باعث رستگاریاش نمیشود.
به فریاد خواندن، یاری خواستن، پناه بردن و طلب نجات کردن از هر کسی غیر از خدا، همچون مردگان و صاحبان ضرایح و مقامات، مثل برآوردن حاجات، شفا دادن مریض، اعطای فرزند، گشودن مشکلات، پناه بردن، طلب پیروزی بر دشمن و... از جمله شرکهای دیگری است که بر تودههای مردم امروزی پوشیده مانده است. به طوری که این نوع شرک، عمومیترین شرک در جهان کنونی است!دلیل آن این است که: برخلاف گمان مردم که دعا و استغاثه و استعاذه را عبادت ندانسته و فقط عبادت را در نماز و زکات و روزه و حج و... منحصر میدانند، در حالی که -چنانچه از آیات قرآن برمیآید- مفهوم و معنی عبادت -البته بخشی از آن- همه اعمال و نیتهای فوق را دربردارد .رسول خداص میفرماید: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ». ... «الدُّعَاءَ هُوَ الْعِبَادَةُ». «دعا مغز و روح عبادت است»... «دعا همان عبادت است». پس خواندن غیر خدا شرک است و کسی که غیر از خدای ـ متعال ـ را به فریاد بخواند، مشرک میشود، زیرا او را نیز به خدایی گرفته و عبادتش نموده است.در حال حاضر، تودههای مردم با وجود پیشرفتهای علم و تمدّن، هنوز خیال میکنند که افراد دیگری نیز همانند خدا در هر زمان و مکانی حاضرند و میتوانند به طور یکسان همه اصوات را بشنوند! و حال آن که اکثرشان از کتاب آسمانی و تعالیم آن نیز بهرهمند هستند!.
آیات قرآن، نشان میدهند آن کسانی که مشرکین به غیر از خدا برای رفع مشکلات و برآوری حاجات و نیازهایشان به فریاد میخوانند ـ حال چه در قالب بت سنگی باشند و چه اموات و صاحبان قبور ـ اصلاً صدا و دعای آنان را نمیشنوند و اگر به فرض محال ـ به گمانشان ـ صدایشان را هم بشنوند، هرگز قدرت اجابت و پاسخگویی بدیشان را ندارند، زیرا این صفات تنها و تنها مختصّ خداوند یگانه و بیشریک است. قرآن میگوید: آنها برای این کارشان هیچ دلیلی ندارند و فقط از گمان و خیالاتشان پیروی میکنند و این معبودان چیزهایی هستند که ساخته و پرداخته توهّماتشان است: ﴿وَمَن يَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَا بُرۡهَٰنَ لَهُۥ بِهِۦ﴾ [المؤمنون: ۱۱۷]. «هر کس با خدا، معبود دیگری را به فریاد بخواند، مسلّماً هیچ دلیلی بر آن ندارد».
﴿أَلَآ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَمَا يَتَّبِعُ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُرَكَآءَۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا يَخۡرُصُونَ ٦٦﴾ [یونس: ۶۶]. «هان! آگاه باشید هر آنچه که در آسمانها و زمین است، از آنِ خداست. کسانی که جز خدا، معبودانی را به فریاد میخوانند، پیروی نمیکنند مگر از گمانها، و ایشان جز به دنبال وهم و خیال نمیروند و کارشان جز تخمینزدن و دروغبستن نیست».
﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٤٠﴾ [یوسف: ۴۰]. «[شما نمیپرستید غیر از خدا را، مگر اسمهایی بیمسمّی که خودتان و پدرانتان بر آنها گذاشتهاید، در حالی که خداوند هیچ دلیل و برهانی بر آنها نفرستاده است»... و به همین جهت، به این بندگان گوشزد میکند که: ﴿سَوَآءٌ عَلَيۡكُمۡ أَدَعَوۡتُمُوهُمۡ أَمۡ أَنتُمۡ صَٰمِتُونَ ١٩٣ إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩٤﴾ [الأعراف: ۱۹۳-۱۹۴]. «برایتان یکسان است، خواه آنها را بخوانید و خواه خاموش باشید و نخوانید، زیرا کسانی را که به غیر از خدا به فریاد میخوانید، بندگانی مثل خودتان هستند. پس آنها را بخوانید، اگر راست میگویید باید به شما پاسخ دهند!».
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥﴾ [الأحقاف: ۵]. «و چه کسی گمراهتر از آن است که افرادی را به فریاد بخواند که (اگر) تا روز قیامت (هم ایشان را صدا بزند) پاسخش نمیگویند (و نه تنها جواب نمیدهند، بلکه سخنانش را هم نمیشنوند) و اصلاً از دعایشان غافل و بیخبرند!»... قرآن کریم، در اینباره مثل جالبی میآورد که حاکی از این است: کسانی که غیر از خدا را به فریاد میخوانند و خیال میکنند که آنها اجابتکننده دعاها هستند و دلیلی در این مورد ندارند، به مانند تشنهلبی میمانند که سرابی را از دور میبیند و دستش را به طرف آبِ خیالی! دراز کرده تا از آن مُشتی برگیرد و حاجتش را -که تشنگی است- برطرف سازد، امّا هرگز حاجتش برآورده نمیشود و آب به لبهای خشکیدهاش نمیرسد!.
﴿لَهُۥدَعۡوَةُ ٱلۡحَقِّۚ وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيۡءٍ إِلَّا كَبَٰسِطِ كَفَّيۡهِ إِلَى ٱلۡمَآءِ لِيَبۡلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَٰلِغِهِۦۚ﴾ [الرعد: ۱۴]. «خداست که شایسته دعا و نیایش است، و کسانی که جز او را به فریاد میخوانند، هرگز دعاهایشان را اجابت نمیکنند و کمترین نیازشان را برآورده نمیسازند. آنان به کسی میمانند که (سرابی را از دور ببیند و یا بر کنار آبی دور از دسترس نشسته باشد و) کف دستهایش را باز و به سوی آب دراز کرده باشد تا آب به دهانش برسد، و هرگز آب به دهانش نرسد!».
قرآن کریم باز هم بر روی این معنی پیش میرود تا جایی که چنین گوشزد میکند: بندگانی که غیر از خدا، معبودانی را در این دنیا به خدایی گرفتهاند و آنها را به فریاد میخواندند، تنها از خیال و گمانهای خود پیروی میکنند و این معبودان از دعایشان غافل و بیخبرند، و فردای قیامت به کلّی شرکشان را انکار خواهند کرد و میگویند: ما به شما چنین چیزی نگفته و نخواسته بودیم که ما را با پروردگار ـ پاک و منزّه ـ برابر و یکسان قرار دهید. ما قبول نداریم و این خودتان هستید که از خیالات خود پیروی کردهاید و ـ به گمان خود ـ ما را شنوا و اجابتکننده و نزدیک و آگاه و...میدانستهاید، ما را با شما هیچ ارتباطی نیست! بیخود ما را دوست میداشتهاید! پس از ما دور شوید که ما دشمنانتان هستیم و از شما کاملاً بیزاریم: ﴿إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ ١٤﴾ [فاطر: ۱۴]. «اگر آنها را به فریاد بخوانید، هرگز دعا و صدای شما را نمیشنوند و (به فرض) اگر هم بشنوند، قدرت پاسخگویی و اجابت به شما را ندارند! و در روز قیامت، شرکورزی شما را انکار میکنند، و هیچ کس همچون خداوندِ آگاه، تو را باخبر نمیسازد».
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ ٦﴾ [الأحقاف: ۵]. «و چه کسی گمراهتر از آن است که افرادی را به فریاد بخواند که (اگر) تا روز قیامت (هم ایشان را صدا بزند) پاسخش نمیگویند (و نه تنها جواب نمیدهند، بلکه سخنانش را هم نمیشنوند) و اصلاً از دعایشان غافل و بیخبرند! و هنگامی که مردم (در روز قیامت) جمع میشوند، همین به فریادخواستهشدگان، دشمنان به فریادخواهندگان میشوند (و از آنان بیزاری میجویند) و عبادتشان را انکار میکنند».
﴿وَيَوۡمَ نَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ مَكَانَكُمۡ أَنتُمۡ وَشُرَكَآؤُكُمۡۚ فَزَيَّلۡنَا بَيۡنَهُمۡۖ وَقَالَ شُرَكَآؤُهُم مَّا كُنتُمۡ إِيَّانَا تَعۡبُدُونَ ٢٨﴾ [یونس: ۲۸]. «ما روزی همه مردم را گرد میآرویم و سپس به کسانی که شرک ورزیدهاند میگوییم: شما و معبودانتان در جای خود بایستید. آنگاه آنها را از هم جدا میسازیم و معبودهایشان میگویند: شما (تنها به دنبال خیالات و هواهای نفسانی خودتان رفتید و اصلاً) ما را عبادت نکردهاید!».
﴿وَإِذَا رَءَا ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ شُرَكَآءَهُمۡ قَالُواْ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ شُرَكَآؤُنَا ٱلَّذِينَ كُنَّا نَدۡعُواْ مِن دُونِكَۖ فَأَلۡقَوۡاْ إِلَيۡهِمُ ٱلۡقَوۡلَ إِنَّكُمۡ لَكَٰذِبُونَ ٨٦ وَأَلۡقَوۡاْ إِلَى ٱللَّهِ يَوۡمَئِذٍ ٱلسَّلَمَۖ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٨٧﴾ [النحل: ۸۶-۸۷]. «و هنگامی که مشرکان، معبودان خود را میبینند (که در دنیا به خیال خود میپرستیدند) میگویند: پروردگارا! اینان معبودان ما هستند که به غیر از تو به فریاد میخواندیم. معبودان میگویند: بیگمان شما دروغگویید! (کی ما از شما خواستهایم که ما را به فریاد بخوانید و بپرستید؟!). در آن روز همگی در پیشگاه خداوند سر تسلیم فرود میآورند و آنچه به هم میبافتند، از آنان گم و ناپیدا میشود (و میفهمند که معبودانشان، صفات خدایی ـ آن گونه که تصوّر میکردهاند ـ ندارند)».
﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِيلَ ١٧ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ وَلَٰكِن مَّتَّعۡتَهُمۡ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ نَسُواْ ٱلذِّكۡرَ وَكَانُواْ قَوۡمَۢا بُورٗا ١٨﴾ [الفرقان: ۱۷-۱۸]. «روزی را که خداوند همه مشرکان را به همراه تمام کسانی که به جز خدا را میپرستیدند، گرد میآورد و (به پرستش شدگان) میگوید: آیا شما این بندگان را گمراه کردهاید (و بدیشان دستور دادهاید که شما را برای خود برگزینیم (و بپرستیم) و لیکن، آنان و پدرانشان را (از نعمتها) برخوردار نمودهای، تا آنجا که یاد و ذکر (تو و عبادتت) را فراموش کردهاند و هلاک گشتهاند!».
﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ يَقُولُ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَهَٰٓؤُلَآءِ إِيَّاكُمۡ كَانُواْ يَعۡبُدُونَ ٤٠ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم﴾ [سبأ: ۴۰-۴۱]. «در یک روز خداوند همه آنها را گرد میآورد و سپس به فرشتگان میفرماید: آیا اینان شما را (به جای من) پرستش میکردهاند؟! میگویند: تو پاک و منزّهی. (ما به هیچ وجه با این گروه ارتباط نداشتهایم) و تنها تو یار و یاور ما بودهای؛ نه آنان!»... نکتهای که در اینجا قابل یادآوری است، این است که از شیوه بیان این آیات ـ و دیگر آیات قرآن ـ روشن میشود که هدف از معبودها، همان فرشتگان و افراد صالح از قبیل انبیاء و اولیاء خدا میباشند و اگر مشرکان، مجسّمهایی از آنان برای یادبودشان درست میکردهاند، عبادتشان برای آن بتها که در قالب سنگ بودهاند ـ و خود میتراشیدند ـ نبوده، بلکه برای همین بندگان مقرّب خدا بوده که معتقد بودند این معبودها، واسطههای بین خدا و ایشانند، و به این خاطر آنها را عبادت میکنند که آنها را به خدا نزدیک گردانند: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: ۳]. «کسانی که جز خدا، یار و یاورانی را بر میگیرند (و بدانان تقرّب و توسّل میجویند، میگویند:) ما آنان را عبادت نمیکنیم، مگر بدان خاطر که ما را به خدا نزدیک گردانند».
قرآن کریم همچنین اشاره میکند که: سرانجام پشیمانی است! زیرا تمام خیالاتی که در مورد معبودانشان داشتند و میگفتند که آنان واسطههای ما نزد خدایند و ما را به او نزدیک میسازند و از آتش دوزخ نجات میدهند، برباد میروند و پس از اینکه کار از کار گذشته میفهمند که از گمراهان بودهاند و هر چه داشتند، خیال و وهم بوده و تنها یار و یاور، تنها منجی و پناهدهنده، تنها فریادرس و غیاث المستغثین، تنها معبود برحق، خداست و بس: ﴿وَقِيلَ ٱدۡعُواْ شُرَكَآءَكُمۡ فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَهُمۡ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَۚ لَوۡ أَنَّهُمۡ كَانُواْ يَهۡتَدُونَ ٦٤﴾ [القصص: ۶۴]. «(به پرستشکنندگان گولخورده) گفته میشود: معبودان خود را به فریاد خوانید (تا شما را یاری کنند). پس آنها را به فریاد میخوانند، ولی پاسخی بدانان نمیدهند. (در این هنگام) عذاب را میبینند و (آرزو میکنند) کاش! هدایتیافته و راهیاب میبودند».
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوۡنَهُمۡ قَالُوٓاْ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ كَانُواْ كَٰفِرِينَ﴾ [الأعراف: ۳۷]. «تا آنگاه که فرستادگان ما (یعنی فرشتگان قبض ارواح) به سراغشان میآیند تا جانشان را بگیرند. (بدین هنگام بدیشان) گفته میشود: آن معبودهایی را که جز خدا به فریاد میخواندید، کجایند؟! میگویند: (نمیدانیم!) همگی از ما پنهان و ناپیدا شدهاند و به ترک ما گفتهاند. (در اینجاست که) آنان علیه خود گواهی میدهند و اعتراف میکنند که کافر بودهاند».
﴿وَلَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ كَمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَتَرَكۡتُم مَّا خَوَّلۡنَٰكُمۡ وَرَآءَ ظُهُورِكُمۡۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمۡ شُفَعَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُمۡ أَنَّهُمۡ فِيكُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْۚ لَقَد تَّقَطَّعَ بَيۡنَكُمۡ وَضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ ٩٤﴾ [الأنعام: ۹۴]. «(روز قیامت پروردگار به مردم میفرماید: اکنون) شما تک و تنها به سوی ما برگشتهاید، همانگونه که روز نخست شما را آفریدیم و هر چه به شما داده بودیم، از خود به جای گذاشتهاید (و دست خالی اینجا آمدهاید) و واسطهگرانی را با شما نمیبینیم که گمان میبردید (در نزد خدا به فریادتان میشتابند و) آنان در (عبادت) شما شریک هستند! دیگر پیوند و ارتباط شما گسیخته است و چیزهایی که گمان میبردید (کاری از آنها ساخته است) از شما گم و ناپدید گشته است».
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ وَلَوۡ يَرَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ إِذۡ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعٗا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعَذَابِ ١٦٥ إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِينَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ ١٦٦ وَقَالَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ لَوۡ أَنَّ لَنَا كَرَّةٗ فَنَتَبَرَّأَ مِنۡهُمۡ كَمَا تَبَرَّءُواْ مِنَّاۗ كَذَٰلِكَ يُرِيهِمُ ٱللَّهُ أَعۡمَٰلَهُمۡ حَسَرَٰتٍ عَلَيۡهِمۡۖ وَمَا هُم بِخَٰرِجِينَ مِنَ ٱلنَّارِ ١٦٧﴾ [البقرة: ۱۶۵-۱۶۷]. «برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خداگونههایی برمیگزینند و آنان را همچون خدا دوست میدارند، و کسانی که ایمان آوردهاند، همه محبّتشان برای خداست. آنان که (با شرک ورزیدن، به خود) ستم میکنند، کاش میشد عذابی را مشاهده کنند که هنگام (رستاخیز) میبینند، قدرت و عظمت و سلطنت، همه از آنِ خداست و خدا دارای عذاب سختی است! در آن هنگام که (رستاخیز فرا میرسد و پیروان گمراهشده از پیروان گمراهکننده میخواهند که نجاتشان دهند و سپس) رهبران از پیروان خود بیزاری میجویند (و نسبت به آنان بیگانگی میکنند) و عذاب را مشاهده میکنند، و روابط (و پیوندهای محبّت و اطاعتی که در دنیا داشتند) گسیخته میگردد (و دستشان از همه جا و همه کس، و از هر واسطهای کوتاه میشود و در آن موقع است که) پیروان میگویند: کاش! بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوییم، همانگونه که آنان (امروز) از ما بیزاری جستند! این چنین خداوند کردارهایشان را به گونه حسرتزا و اندوهبازی نشان ایشان میدهد، و (بالاخره) آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد».
﴿قَالُواْ وَهُمۡ فِيهَا يَخۡتَصِمُونَ ٩٦ تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٨ وَمَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٩٩ فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِينَ ١٠٠ وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٖ ١٠١ فَلَوۡ أَنَّ لَنَا كَرَّةٗ فَنَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٠٢﴾ [الشعراء: ۹۶-۱۰۲]. «آنان (که معبودهای دروغین را در دنیا میپرستیدند) در آنجا (با معبودان خود) به کشمکش و دشمنی میپردازند و میگویند: به خدا سوگند! ما در گمراهی آشکاری بودهایم. آن زمان که شما را با پروردگار جهانیان (در عبادت و اطاعت و فرمانبرداری و پرستش) برابر میدانستیم، و البته ما را جز گناهکاران (و رؤسا و بزرگان و یاوران شیاطین) گمراه نکرادهاند. (ای وای بر ما! امروز) ما اصلاً واسطهگران و شفاعتکنندگانی نداریم (و تماماً خیال و گمان بوده است!) و هیچ دوست صمیمی و دلسوزی هم نداریم (تا دست کم، برای ما گریهای سر دهد!). کاش! (به دنیا) برگشتی داشتیم تا ما هم از زمره مؤمنان میشدیم (و تنها خدا را میپرستیدیم)».
خداوند، دور نیست و محدود به زمان و مکان نمیباشد که بندهاش نتواند در هر زمان و مکانی او را به فریاد بخواند، بلکه از خود بنده به او نزدیکتر است؛ زیرا خالق و مالکش، هموست و از هر کسی به او آگاهتر است: ﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ ١٤﴾ [الملک: ۱۴]. «هان! کسی که خلق میکند، میداند و او ریزبین و دقیق و آگاه است».
﴿وَمَا كُنَّا عَنِ ٱلۡخَلۡقِ غَٰفِلِين﴾ [المؤمنون: ۱۷]. «و ما هرگز از حال آفریدهها، بیخبر و غافل نبودهایم»... [ خیانت چشمها و آنچه را در سینهها پنهان است، میداند].
﴿يَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡيُنِ وَمَا تُخۡفِي ٱلصُّدُورُ ١٩﴾ [غافر: ۱۹]. آیا به راستی خدایی که خالق انسان است و از همه احوال و نیاتش باخبر است و از رگ گردن به او نزدیکتر است، نیازی به واسطه دارد؟!.
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ١٦﴾ [ق: ۱۶]. «ما انسانها را آفریدهایم و میدانیم که به خاطرش چه میگذرد و چه اندیشهای در سر دارد، و ما از شاهرگ گردن به او نزدیکتریم».
﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُبۡصِرُونَ ٨٥﴾ [الواقعة: ۸۵]. «ما به او از شما نزدیکتریم و لیکن شما نمیبینید».
﴿مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَيۡنَ مَا كَانُواْۖ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ﴾ [المجادلة: ۷]. «مگر نمیدانی که خداوند هر چه را که در آسمانها و هر چیز را که در زمین است، میداند؟! هیچ سه نفری نیست که با همدیگر رازگویی کنند و درگوشی حرف بزنند، مگر اینکه خدا چهارمین آنهاست، و نه پنج نفری مگر اینکه او ششمین آنهاست، و نه کمتر و نه بیشتر از این، مگر اینکه خدا با ایشان است هر کجا که باشند. بعداً خدا در روز قیامت، آنان را از چیزهایی که میکردهاند آگاه میسازد، چرا که خدا از هر چیزی با خبر و آگاه است»... روایت شده که مردی نزد رسول خدا ص آمد و پرسید: آیا پروردگار ما نزدیک است تا با او مناجات و نیایش کنیم، یا دور است تا صدایش بزنیم؟! در پاسخ سؤالش این آیه نازل شد: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ [البقرة: ۱۸۶]. «و هرگاه بندگانم از تو بپرسند، پس من نزدیکم و دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند، اجابت میکنم»... شهید سید قطب، در تفسیر این آیه چنین آورده است: «اضافه کردن عباد به خود، و پاسخ رویاروی و بدون واسطه خدا بدیشان بدین معنی که نفرمود: به آنان بگو: من نزدیکم ... بلکه خداوند بزرگوار خودش به مجرّد درخواست بندگان، پاسخ آنها را عهدهدار گردید و فرمود: من نزدیک هستم ... و نگفت: دعا را میشنوم ... بلکه در پاسخ دادن به دعا و ندا شتاب به کار برد و فرمود: دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند، اجابت میکنم ... کار حیرتانگیز و آیه شگفتآوری است! آیهای که به دل شخص ایماندار، شادابی فرحافزا و مهر خوگرانه و خوشنودی آرامبخش و اعتماد و یقین میبخشد ... و مؤمن با داشتن اینها، در آستان رضایت، و جوار شادی و نشاط، و پناهگاه امن و امان، و قرارگاه محکم و استوار زندگی میکند». متأسّفانه بسیاری از مردم از این حقایق بیخبر بوده و توجّهی به آن ندارند، و وقتی آنان به سوی خداوند یکتا و یگانه و بینظیر دعوت میشوند، خدا را در یگانگی در «دعا و به فریاد خواندن» قبول ندارند، امّا وقتی با او کس دیگری از بندگان خاص و مقرّب درگاهش همراه شود، آنگاه خدا را قبول دارند و میگویند: حالا درست شد!! ﴿إِذَا دُعِيَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُۥ كَفَرۡتُمۡ وَإِن يُشۡرَكۡ بِهِۦ تُؤۡمِنُواْ﴾ [غافر: ۱۲]. «هر گاه خداوند به تنهایی خوانده شود، کافر میشوید و اگر با او شریکی آورده شود، آنگاه ایمان میآورید!».
﴿وَإِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُ ٱشۡمَأَزَّتۡ قُلُوبُ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِۖ وَإِذَا ذُكِرَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦٓ إِذَا هُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ ٤٥﴾ [الزمر: ۴۵]. «هنگامی که نام خداوند به تنهایی و یگانگی برده شود، کسانی که به آخرت ایمان ندارند، دلهایشان میگیرد و بیزار میشود، امّا هنگامی که نام کسانی غیر از او برده میشود، ناگهان شاد و خوشحال میشوند!»... این آیات میگویند: کسانی که به خدا و قیامت ایمان ندارند، خدا را به تنهایی در هنگام خواندن قبول ندارند و بالعکس، با یاد غیر خدا و نام بردنشان شادمان میشوند! آیا این افکار و عقیده در این گونه افراد، شرک نیست؟! آیا غیر از خدا به فریاد خواندن و یا با خدا کسی را خواندن شرک نیست؟! اگر این عقاید شرک نیست، پس شرک به خدا کدام است؟!.
پس بدانید خداوند شرک را تنها بر اعراب جاهلی حرام نکرده است، بلکه برای غیر اعراب و همة بندگان خدا -در تمام زمانها و مکانها- حرام نموده است. پس اینکه میگویند: این آیات دربارة اهل جاهلیت پیش از اسلام نازل شده است و تنها خطاب بدانها بوده و به دیگران اختصاص ندارد، این سخن از جهالت و حماقت برخاسته که ما اصلاً بدان اهمّیتی نمیدهیم و برای آن ارزشی هم قائل نیستیم و بیش از این هم بدان نمیپردازیم! از خداوند میخواهیم که توحید و یگانهپرستی را روزیمان گرداند و ما را بر آن بمیراند و زندگی و مرگمان، با داشتن آن همراه باشد. وما علينا إلا البلاغ...........
در این گفتار اندک سعی میشود در مورد وضو مباحثی مطرح گردد. امید است خداوند درک حقیقی عطا نماید. خداوند در قرآن کریم میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ﴾ [المائدة: ۶۱].
ترجمۀ اهل سنت: «ای ایمانداران وقتی بلند میشوید به نماز پس بشویید صورتهای خود را و دستهای خود را تا آرنج و مسح کنید بر سرهای خود و پاها را تا کلۀ آن (شتالنگ) بشویید و....». [معارف القرآن: ج۴/۳۱۷].
ترجمۀ اهل تشیع: «ای کسانیکه ایمان آوردهاید هنگامی که برای نماز برخواستید صورت و دستهای خود را تا آرنج بشویید و سر و پاها را تا مفصل (برآمدگی پشت پا) مسح کنید و....». [تفسیر نمونه: ج۴/۲۸۴].
بحث اصلی دراین آیه درموردقسم چهارم وضو یعنی بخش ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِ﴾ میباشد. در عربی لفظ کعب دو اطلاق دارد: یکی به قسمتی میگویند که بند کفش را در آنجا سفت می بندند و دیگری در غسل رجلین که دو استخوان برجسته در دو طرف بند پاهستند که پاشنه گفته میشود، که از نظر اهل سنت شستن پا تا این حدود فرض میباشد. اما مسئله به اینجا خاتمه نمییابد، در نظر اعراب در این کلمه، حرف «لام» سه قرائت متفاوت دارد:
۱) رفع لام که ازحسن بصری / بوده وفاقد اعتبار میباشد.
۲) نصب وجر لام که هردو سعه متواترند .قرائت نصب لام قراءت نافع، ابن عامر، حفص،کسایی یعقوب است. قراءت جر لام، قرائت ابن کثیر و حمزه و ابوعمر و عاصم میباشد. اختلافی که در مورد مسح و غسل رجلین میباشد به خاطر اختلاف همین دو قرائت است. امام رازی / از علامه قفال شافعی نقل میکند که در تفسیر خود میگوید: از ابن عباس و ابن مالک و عکرمه شعبی و امام محمد باقر ش که واجب در پاها مسح آن است که اهل تشیع قایل به همین میباشند. صاحب قول المعانی تمام این قول را مردود میداند و میگوید علامه قفال شافعی آنهارا بدون حجت نقل کردهاند. اهل سنت قرائت نصب را توجیح داد. آن را عطف به ایدیکم میداند پس شستن پا را واجب ولی تشیع قرائت جر را لازم و آن را عطف به رؤوسکم میدانند و آن را لازم میدانند.
از دلایل زبان عرب فقط به همبن اکتفا کرده که نصب بر غسل حکم میدهد و جر بر مسح که در مورد مسح موزه میباشد. دلایلی از اهل سنت در اینجا آورده میشود که خود بیان کنندۀ حقیقت است:
۱- حدیث صحیح از امام بخاری و امام مسلم میباشد که رسول خدا ص قومی را دیدند که به پشت پایشان آب نرسیده بود، ایشان فرمودند هلاکت باد بر پشت پایی که خشک مانده باشد، وضو را کامل کنید. [بخاری: کتاب الوضوء، باب غسل الاعقاب، ص: ۱۶۵، مسلم :کتاب الطهارة - باب غسل الرجلین بکمالها۲۴۰].
۲- محمدبن حسن صفار از حضرت زید بن علی و از پدرش امام حسین س روایت میکند که پدرم علی ابن ابی طالب س فرمود: «جلست اتوضا قبل رسول الله ج فلما غسلت قدمی قال یاعلی خلل اصابع رجلیك» یعنی: «یک مرتبه نشسته وضو میگرفتم که آن حضرتص آمدند، وقتی که پاهایم را شستم آنحضرت فرمود ندای علی درمیان انگشتان پا خلال کن». [استبصار:کتاب الطهارة، باب وجوب مسح علی الرجلین حدیث ۸ ص۲۹ چاپ بیروت].
۳- شریف رضی در نهج البلاغه از حضرت علی حکایت وضوی پیامبر را نقل میکند که در آن چنین آمده که آن حضرت ص پاهایشان را میشستند.
در پایان بابیانی از علامه ابن بتمیه این موضوع را خاتمه میدهم: ایشان میفرمایند قسم به خدا کسانی که شهادت دادهاند که طبق این آیه شستن پا واجب میشود بیشتر از کسانی هستند که شهادت دادهاند که این آیه از قرآن میباشد. وما علینا الا البلاغ ...
تمت بالخیر.
التماس دعا
آذر ماه ۸۸
۱- قرآن کریم
۲- خلافت و انتخاب (عبدالرحمان سلیمی).
۳- بررسی نصوص امامت - شاهراه اتحاد (استاد حیدر علی قلمداران).
۴- تحفه اثناعشری (شاه ولی الله دهلوی).
۵- سعاده الدارین فی شرح حدیث ثقلین ( عبدالعزیز دهلوی).
۶- فاطمه زهرا از خود دفاع میکند ( ایوب گنجی)
۷- رحلت یا شهادت (جوابیه یورش به خانه وحی)
۸- دیدگاه اهل سنت در مورد اصحاب (دکتر محمد بن عبدالله الوهیبی)
۹- درسی از ولایت و حدیث ثقلین (آیت الله برقعی قمی)
۱۰- توسل ( فائز ابراهیم محمد)
۱۱- توسل جائز و غیر جائز (عبدالعزیز بن عبدالله الجهنی)
۱۲- اهل بیت از خود دفاع میکنند (دکتر حسین موسوی)
۱۳- صحابه را شناختم بدون آنکه اهل بیت را از دست بدهم (مرتضی عسکری کرمانی)
۱۴- شرح عقاید اهل سنت (عبدالملک السعدی)
۱۵- تفسیر نمونه (مکارم شیرازی )
۱۶- تفسیر تبیین الفرقان (علامه شهید مولانا محمد عمر سربازی)
۱۷- استبصار
۱۸- فروع کافی
۱۹- اصول کافی
۲۰- وسائل شیعه