به روشنی آفتاب
«ازدواج امیر الـمؤمنین عمر با ام کلثوم»
>(تحریر دوّم؛ همراه با اضافات و ویرایش کلی)
تأليف:
ابوبکر بن حسین صفاکیش
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَـمِينَ، وَالصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ عَلَى أَشْرَفِ الْـمُرْسَلِينَ، نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ، عَبْدِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَعَلَى آلِهِ وَصَحْبِهِ اَجْمَعين وَمَنْ تَبِعَهُمْ بِإِحْسَانٍ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ....اما بعد:
تحریر اول این کتاب زمانی شروع شد که مؤلف آن، نوزده ساله بود و از آنجا که محقق هر روزه بر معلومات خود میافزاید، نویسنده نیز در این سه سالی که از تحریر اول کتاب میگذرد اطلاعات جدیدی کسب کرده که بر خود لازم میداند این اطلاعات را بر کتاب بیفزاید.
کسانی که تحریر اول این کتاب را مطالعه کردند بدانند که تحریری که هم اکنون در پیش رو دارید به کلی با آنچه خوانده بودند متفاوت است به نحوی که گویی کتابی دیگر از مؤلفی دیگر است و لازم به ذکر است که فواید کتاب پس از ویرایش دو چندان شده و نقدها و جوابهای شبهات به شیوهای بهتر و قانع کننده تر ترتیب داده شده است.
اردیبهشت سال ۱۳۹۲
فهل یصح في الأذهان شیء
إذا احتاج النهار إلی دلیل؟
اگر روز نیاز به دلیل داشته باشد آیا میتوان چیزی را اثبات و صحت آنرا برای ذهنها روشن کرد؟
الحمدلله وحده والصلاة والسلام على من لا نبي بعده..
در چند سال اخیر علمای اهل تشیع پشت پا بر همه قواعد زده و واضحات تاریخ اسلام را منکر میشوند چنانکه به وقت مباحثه بارها دیدهایم، یار غار بودن حضرت ابوبکر صدیق س [۱] و ازدواج سیدنا عثمان ÷ با دو دختر حضرت رسول ج را منکر میشوند و جدیداً کارشان بالا گرفته تا جایی که ازدواج حضرت عمر س با ام کلثوم، دختر و عزیزه حضرت علی س را نیزمنکر میشوند! نه تنها این ازدواج را،بلکه وجود ام کلثوم را انکار میکنند!.
این دکاندارن مغرض چون دکانهای خود را در معرض خطر و خود را نزدیک به ور شکستگی دیدند مصمم شده تا به هر نحوی این ازدواج را مردود اعلام کرده تا به این ترفند سائلان و حقیقت جویان را دست به سر کرده و چند صباحی بر عمر ولایت فقیهشان (بخوانید قبیحشان) بیافزایند.
برای نابود کردن حق حتی حاضرند حضرت علی ÷ را به بدترین صفات موصوف کنند ولی حاضر به بستن دکانهای خود نیستند! حضرت علی ÷ را به بیعرضهگی، به ترسویی و دهها صفت زشت و ناپسند، به صورت خواسته و ناخواسته متهم کردهاند تا شاید بدینوسیله چند صباحی بر عمر دولت خود بیافزایند!!.
البته این را نیز بدانید،این انکار چیز عجیبی نیست که از این جماعت سر زده! بلکه آنها در رد حقایق استادند [۲] و هر روز چیز جدیدی را کشف میکنند که علمای ۱۰۰۰ سال پیش حتی به ذهن آنها خطور نمیکرده و اصولاً از ترس مضحکه شدن جرات چنین هذیانگوییها را نداشتهاند.
در اکثر متن این شبهات خواهید دید که بزرگترین سرمایۀ آنها! اختلافات فی ما بین علما است و با کمال پر روئی اعترافات و هوار علمای خود را که این ازدواج را تائید کردهاند نادیده گرفته و چون کبک سر را در برف فرو کردهاند!.
قصه این جماعت به آن مرد سفید پوستی میماند که برای جاسوسی بین سیاه پوستان خود را سیاه کرده بود تا اینکه باران بارید و رنگ سیاه آن جاسوس را شُست ... این کتاب همانند بارانی خواهد بود که شبهات این جماعت را خواهد شست .... و من الله توفیق
لازم به ذکر است که متن شبهه از دو مقاله سایت ولیعصر گرفته شده که یکی مختصر و دیگری مفصل است! و ما به دلیل طولانی بودنشان در هر بحثی فقط اصل شبهه را با رنگ قهوهای نقل میکنیم و از آنجا که مدیر و مسؤل سایت ولیعصر «دکتر سید محمد حسینی قزوینی» است، طرف خطاب ما نیز ایشان خواهند بود.
[۱] مؤلف در این باره کتاب «دو یارِ غار» را نوشته و در آن به شبهات مختلف شیعه پاسخ دادهاست. [۲] چه بسا تا چند سال دیگر بر خورشید نیز لکه سیاهی پیدا کنند!!.
دست اندرکاران سایت ولیعصر در ابتدای بحث میگویند: تاریخ بشر، همیشه در معرض تحریف سردمداران و سیاستمداران بوده است...... یکی از افسانههایی که دودمان بنیامیه به تاریخ افزودهاند، ازدواج ام کلثوم با عمر بن خطاب است.
جواب:
اگر بنی امیه این روایت را جعل کردهاند.. پس باید به آنها آفرینها گفت!.. چرا که میبنیم ایشان تا به آن حد در کار خود مهارت داشتهاند که حتی ائمه (به زعم شیعه) معصوم و عالم الغیب هم گول خورده و گمان بر صحت این ماجرا بردهاند!.
کلینی با سند صحیح ۴ روایت را از آنها نقل میکند که ملا باقر مجلسی دو روایت را حسن [۳] و یکی را موثق [۴] و دیگری را صحیح میداند! [۵] و در مورد این روایات میگوید: «و یدل على تزویج أم كلثوم بنت، أمیر المؤمنین ÷ من عمر» [۶] یعنی: «و این روایت دلالت دارند بر ازدواج ام کلثوم دختر امیر المؤمنین با حضرت عمر» [۷].
گذشته از این بنی امیه به چه علت باید این ماجرا را جعل میکردند؟؟ مگر شما نمیگویید که امویها از سیدنا علی ÷ بدگویی و او را لعن و نفرین میکردند و میخواستند علی ÷ را از چشم مردم بیاندازند؟حالا چه لزومی داشته روایتی جعل کنند به این خاطر که ثابت شود علی س با حضرت عمر س خوب بوده است؟؟!!.
مگر شما نمیگویید: هر وقت معاویه در نامههایش از سیرت و روش خلفا صحبت میکرد حضرت علی س حرفش را تایید میکردند تا بهانه دستش نیاید که فردا بگوید: میبینید! علی با خلفای قبل از خودش هم مشکل داشته، چه برسد به من!! حالا چرا باید چنین اشخاصی بر خلاف نیت خودشان( که به قول شیعه قصد داشتند علی رو دشمن خلفای ثلاثه جلوه بدن تا از این راه خود رو تثبیت کنند) روایتی جعل کنند که نشانه محبت بین علی ÷ و عمر ÷ است؟؟!.
دکتر!سید جعفر شهیدی شیعی در کتاب خودش «علی از زبان علی» میگوید: «معاویه اشخاص مزدوری را مزد میداد تا در فضیلت خلفای ثلاثه و در قدح حضرت علی ÷ روایت جعل کنند!!».
حال چرا معاویه و بنی امیه روایتی جعل میکنند که هم فضیلتی برای حضرت عمر س و هم فضیلتی برای حضرت علی س است؟؟!! (شاید شیعه این را فضیلت نداند ولی بنی امیه که میدانسته!).
آقای قزوینی در ادامه میگوید: برخى دیگر، وقوع تعارض در روایات ازدواج را دلیلى واضح براى بطلان مدعاى اهل سنت در باره این ازدواج مىدانند، از جمله شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه در دو رساله مجزا به نامهاى المسائل العُکبریة و المسائل السرویة چنین میگوید [۸].
جواب:این دروغی بیش نیست! چون شیخ مفید، هر چند در کتاب مسائل السرویة (و نه مسائل العکبریة) وقوع ازدواج را مردود میداند ولی بعد از این کتاب به اشتباه و واهی بودن دلایل خود پی برده و بعد از نوشتن کتاب مسائل العکبریة [۹] وقوع ازدواج را معترف میشود. و آن را به دلیل تهدید و حفظ اسلام دانسته [۱۰] ولی مدعی به دروغ نام این رساله را هم ذکر کرده!!.
پس دیگر از علمای قدیم اهل تشیع(بخوانید اهل تشنج!) هیچ منکری باقی نمیماند و بدون شک گردانندگان سایت ولیعصر و دیگر مدعیان، از تغییر عقیده شیخ مفید با خبر بودند ولی چون به نفعشان نبوده خود را به نادانی زده و بیش از پیش خود را رسوا کردهاند!.
*اینجا جا دارد نظر محمد باقر مجلسی را در مورد ادعای شیخ مفید ببینیم:
مجلسی:«إنكار الـمفيد / أصل الواقعة إنما هو لبيان أنه لم يثبت ذلك من طرقهم وإلا فبعد ورود ما مر من الأخبار إنكار ذلك عجيب. وَقَدْ رَوَى الْكُلَيْنِيُّ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ وَ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ÷ قَالَ: إِنَّ عَلِيّاً لَـمَّا تُوُفِّيَ عُمَرُ أَتَى أُمَّ كُلْثُومٍ فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَى بَيْتِهِ.وَرُوِيَ نَحْوُ ذَلِكَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى وَغَيْرِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ÷» [۱۱]. یعنی: «انکار شیخ مفید – که خدای رحمتش کند – درباره اصل واقعه (ازدواج خلیفه با ام کلثوم) تنها مربوط به آنست که این حادثه از طریق آنان (اهل سنّت) ثابت نمیشود و گرنه، پس از ورود اخباری که (از طریق امامیّه) گذشت انکار این امر، شگفت است! و کلینی به سند خود (سلسله سند) از ابو عبدالله صادق -÷- گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات یافت علی -÷- نزد امّ کلثوم رفت و او را به خانه خود برد. و همانند این روایت با سند دیگر (سند را ذکر میکند) از ابو عبدالله صادق -÷- نیز گزارش شده است».
لازم به ذکر است که آقای مجلسی این ازدواج را بر تقیه گرفته است!! چنان که در شرح اصول و فروع کافی به نام «مِرآت العقول» پیرامون آن مفصلاً بحث کرده و بعد از جواب دادن به منکر ازدواج و با قبول این نکاح مینویسد: «والاصل في الجواب ان ذلك وقع علی سبیل التقیة والاضطرار» [۱۲]. یعنی: «جواب اصلی این است که نکاح ام کلثوم ل با عمر س واقعیت دارد، اما بنا بر اضطرار و تقیه واقع شده است».
و نیز جناب مجلسی معترف است که: «تارة یروی أنه کان عن اختیار وإیثار» یعنی: «گاهی روایت شده که این ازدواج از روی اختیار و ایثار انجام گرفته است»!! [۱۳].
ولی آقای قزوینی فقط از مخالفان صحبت کرده و از موافقان اسمی نیست!!.
پس ثابت شد که از قدمای اهل تشیع هیچ منکری وجود ندارد، و اما منکران معاصر!!.
به منکران معاصر، ابتدا این سخن تستری را تقدیم میکنیم:
«قلت: لم ينكره محقق محققا، فأخبارنا به متواترة في نكاحها وعدتها فضلا عن أخبار العامة واتفاق السير» [۱۴]. یعنی: «یقیناً انسان محقق این را انکار نمىکند و اخبار متواتر به ما درباره ازدواجشان (ازدواج عمر با ام کلثوم) و عده اش رسیده جداى از اخبار عامه (اهل سنت) و اتفاق کتب سیره».
به علاوه آن این سخن سید مرتضی شیعی را نیز تقدیم میکنیم که به نوعی فصل الخطاب است:
سید مرتضی: «فأما من جحد من غفلة أصحابنا وقوع هذا العقد ونقل هذا البيت وأنها ولدت أولاداً من عمر معلوم مشهور. ولا يجوز أن يدفعه إلا جاهل أو معاند، وما الحاجة بنا إلى دفع الضرورات والـمشاهدات في أمر له مخرج من الدين» [۱۵]. یعنی: «اما کسانی از اصحاب غافل ما!، وقوع این عقد را انکار کردهاند. این ازدواج و انتقال امکلثوم به خانه عمر و آوردن فرزندانی برای او معلوم و مشهور است و آن را جز "جاهل یا معاند" انکار نمیکند و ما در مسئلهای از دین که راه خروجی برای آن هست، نیازی نداریم که مسائل ضروری و آشکار را انکار کنیم»! [۱۶].
بعد از این ببینیم و بخندیم،دلایل اصحاب غافل و جاهل و معاند سید مرتضی را!!.
[۳] مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، (بَابُ تَزْوِیجِ أُمِّ كُلْثُوم) ج۲۰، ص: ۴۲، مجلسی، دار الکتب الإسلامیة- تهران، ط۲. [۴] مرآة العقول، ج۲۱، ص: ۱۹۷ (بَابُ الْـمُتَوَفَّى عَنْهَا زَوْجُهَا الْمَدْخُولِ بِهَا أَيْنَ تَعْتَدُّ وَ مَا يَجِبُ عَلَيْهَا). [۵] مرآة العقول، ج۲۱، ص: ۱۹۹، همان باب. [۶] مرآة العقول، ج۲۱، ص: ۱۹۸. [۷] البته بهبودی از این بین دو روایت را ضعیف دانسته است. [۸] در اینجا از ناصر حسین الهندی نیز نام برده که او از معاصرین شیعه است و البته به شبهاتی که آقای قزوینی به تبعیت از ایشان علم کرده اند جواب خواهیم داد. ان شاء الله. [۹] دهکدهای نزدیک بغداد. [۱۰] المسائل العکبریة،شیخ مفید ص۶۱، دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت. [۱۱] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۰۹. [۱۲] مرآت العقول ۳، ص ۴۴۹، ۴۴۸، باب «تزویج ام کلثوم»، چاپ قدیم تهران. [۱۳] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۰۷. [۱۴] قاموس الرجال ج۱۲ ص۲۱۶ ، الشیخ محمد تقی التستری، قم، ط۱. [۱۵] السید المرتضی(م۴۳۶ق), رسائل ج۳، ص۱۵۰، تحقیق سیداحمد الحسینی, اعداد سید مهدی الرجایی، دارالقرآن- قم، ۱۴۰۵ق. [۱۶] این جاهل و معاندی که سید مرتضی از آنها حرف میزند، همین قزوینی و مکارم شیرازی و همدستان ایشان هستند .. اصحاب غافل سید مرتضی همین هدایتی و قرائتی و امثالهم هستند که چیزی به این واضحی و به تعبیر سید مرتضی معلوم و مشهور را رد میکنند، دقت کنید که سید مرتضی این سخنان را به منکرین ازدواج میگوید، اگر الان زنده میبود و میشنوید که عدّه ای نه تنها ازدواج ام کلثوم را بلکه وجود ام کلثوم را نیز نفی میکنند به نظرتان به آنها چه میگفت؟ من که گمان میکنم به جای خطاب کردن با: اصحاب غافل و معاند ما ... میگفت: دیوانه های زنجیری و قرص ایکس خورده های ما!!!.
...کسانى که فرزندان امیر مؤمنان از فاطمه زهرا را پنج نفر، یعنى امام حسن، امام حسین، محسن، زینب و امّکلثوم معرفى کردهاند، تنها به مضامین روایات نظر داشتهاند که در آنها گاهى نام زینب آمده و گاهى امّکلثوم. به همین سبب نام هر دو را آوردهاند، غافل از اینکه امّکلثوم کنیه زینب کبرى است، چنانچه این مطلب در بسیارى از کتب انساب شیعه ذکر شده است.
جواب:
اگر شیعیان به همین راحتی میتوانند بگویند: ام کلثوم کنیه زینب کبری بوده و فاطمه دختر دیگری نداشته ما هم میتوانیم بگوییم:
زینب کنیه ام کلثوم همسر عمر ب بوده و حضرت فاطمه دختری به نام زینب کبری نداشته!!! و البته چندین قرائن نیز میتوان ذکر کرد.. از جمله:
شیخ مفید و مجلسی و النمازی و محدث قمی و ... [۱۷] میگویند: «فاطمه دو دختر داشته یکی زینب و دیگری ام کلثوم که کنیهاش زینب صغری بوده و همسر حضرت عمر ب است»!!.
محدث قمی (به نقل از دیگران) مینویسد: «پیغمبر برای شباهت حضرت اُم کلثوم (علیها السلام) به خالهاش اُم کلثوم دختر پیامبر ج، او را هم اُم کلثوم کنیه نهاد».
در اینجا من میگویم: نه برادر! تنها یک دختر بوده، یعنی فقط ام کلثوم همسر حضرت عمر واقعی است و زینب کبری وجود خارجی نداشته!! و دلیل دیگر نیز میتوان گفت که: در روایتی از ابن بابویه قمی اینگونه میخوانیم:
«فاطمه حسن را در آغوش راستش و حسین را در آغوش چپش حمل کرد و دست چپ امکلثوم را با دست راستش گرفت، سپس به حجره پدرش رفت»!!! [۱۸] (خواستگاری از دختر ابوجهل).. و نامی از زینب به میان نمیآورد!! پس نتیجه میگیریم که زینبی در کار نبوده!! مگر اینکه بگویید:زینب از ام کلثوم کوچکتر بوده که البته آقای قزوینی این راه را بر خود بسته و در شبهاتش عکس این موضوع را گفته است!.
در تأیید روایت فوق،آقای قزوینی زحمت ما را کم کرده و خودشان کمی جلوتر قول آقای مرعشی را به این شکل نقل کردهاند:
«حضرت امیر المؤمنین على را هفده فرزند بوده وبه روایتى بیست فرزند، امام حسن، دیگر امام حسین، دیگر محسن - درطفلى وفات کرده - دیگر ام کلثوم واین هر چهار از فاطمه بودهاند» [۱۹].
دیدید که ایشان نیز از زینب نامی به میان نیاورده و فقط ام کلثوم را شمردهاند... پس نتیجه میگیریم که زینبی در کار نبوده!!!.
و باز هم آقای مرعشی در کتابش قولی را نقل کرده که در آن نام ام کلثوم و حسن و حسین آمده ولی از زینب خبری نیست!!! [۲۰] و یا این روایتی که آقای قزوینی در شبهاتش به این شکل از محمد فتال نیشابوری نقل کردهاند که:
«هنگامى که فاطمه از دنیا رفت، مردم مدینه یکپارچه صداى ناله سر دادند، ...مردم دسته دسته به نزد علی آمده در حالى که حسن و حسین در جلوى آنحضرت نشسته و گریه مىکردند و مردم نیز از گریه آن دو گریان مىشدند.
امّکلثوم در حالى که روبند بر چهره داشت و چادر عربى برسرش افکنده بود، از خانه بیرون آمد و فریاد مىزد: اى جد بزرگوار! و اى رسول خدا! اکنون به حق تو را از دست دادم که هیچگاه دیگر تو را نخواهیم دید، ....» [۲۱].
همینطور که ملاحظه کردید در این روایت نیز نامی از زینب نیست!!.
نتیجه اینکه زینبی در کار نبوده که در آن روز در سوگ مادر گریه کند و اگر خیلی خوشبین باشیم میگوییم او در آن روزها دختر کوچکی بوده که این چیزها را درک نمیکرده!!.
و اما اگر بگویید: «پس زینی که در حوادث کربلا از آن یاد شده که بود؟ ام کلثوم که قبل از آن ماجرا فوت شد».
میتوان گفت، روایتی که میگوید: ام کلثوم (ع) در زمان خلافت معاویه همراه پسرش فوت شد صحیح نیست، بلکه صحیح آن است که او بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت و سند نیز اینگونه است:
علی محمد علی شیعی ولادت ام کلثوم را سال ششم هجری و وفات او را چهار ماه پس از بازگشت کاروان اسرا از شام دانسته است و ماجرا را نیز نقل میکند.. [۲۲].
پس این موضوع نیز حل میشود و باز هم دست آقای قزوینی درد نکند که زحمت ما را کم کرده!!.
آقای قزوینی میگویند: در کربلا خطبهای ایراد شده که بعضی آن را از زینب و بعضی آن را از ام کلثوم دانستهاند!.
بنده نیز میگویم: آقا دیدید؟ این هم یک دلیل دیگر که زینبی وجود نداشته! بلکه آن خطبه از ام کلثوم است که نام او زینب صغری است و مولفین و راویان را به اشتباه انداخته است!.
و در مورد ازدواج عبدالله بن جعفر نیز مانند شیعهها میگوییم: عبدالله بن جعفر (استغفرالله) با جنیهای ازدواج کرده است [۲۳]! و فرزندانی که برایش نوشتهاند همۀ آنها خیالاتی هستند که راویان و مولفین تراشیدهاند و برای اثبات این حرف، دلایلی مانند دلایل آقای قزوینی و طبق استدلها و اصول ایشان، اینچنین ارائه میکنیم.
دلایل: (به قول قزوینی:) تعارض در بعضی روایات و اختلافات در تعداد فرزندان آنها، اصل چنین ازدواجی را زیر سوال میبرد!!.
آیا حضرت عبدالله بن جعفر از سیده زینب ل فرزندی داشتهاند؟؟
علما در این مورد بسیار سر گردان هستند تا به آنجا که قولها بسیار متفاوت و جمع بین آنها ممکن نیست! بعضی یک پسر و بعضی دو پسر و بعضی یک پسر و یک دختر و... حداقل ۹ قول متفاوت را درج کردهاند [۲۴].
۱- تنها یک پسر:
شیخ نویری که آقای قزوینی در ادامه آن را گواه گرفته تنها یک فرزند برای زینب و عبدالله بن جعفر ذکر کردهاند!!! و نویری مینویسد:
«وتزوج زينب عبد الله بن جعفر فماتت عنده، وولدت له علي بن عبد الله بن جعفر....»!! [۲۵].
و صفدی مینویسد: «زينب تزوجها عبد الله بن جعفر بن أبي طالب فولدت له علياً....»! [۲۶].
ابن حزم آندلسی مینویسد: «زوج زينب بنت علي عبد الله بن جعفر بن أبي طالب، فولدت له علي بن عبد الله، له عقب» [۲۷].
۲- فقط دو پسر:
امام بیهقی در مورد اولاد زینب و عبدالله بن جعفر مینویسد: «فاما زينب فتزوجها عبد الله بن جعفر فماتت عنده وقد ولدت له على بن عبد الله بن جعفر واخا له آخر يقال له عون -...» [۲۸].
ابن کثیر در سیرة النبویة: «تزوج زينب هذه ابن عمها عبدالله بن جعفر فولدت له عليا وعونا وماتت عنده».
و احمد طبری به نقل از ابن شهاب: «تزوج زينب بنت علی عبدالله بن جعفر فماتت عنده وقد ولدت له عليا وعونا» [۲۹].
۳- یک پسر و یک دختر!:
ابن اسحاق (م. ۱۵۱ هجری قمری) در کتاب خود فرزندان آنان را دو نفر به نامهاى على و ام ابیها ذکر کرده است.
۴- یک پسر و دو دختر
وقال الدار قطني: «ولدت له عليا وأم كلثوم ورقية» [۳۰].
۵- سه پسر و یک دختر
ذهبی مینویسد: «زینب بنت علی بن أبیطالب ... ولدت من عبدالله بن جعفر علیاً وعوناً وعباساً وأمکلثوم …» [۳۱].
۶- سه پسر و دو دختر!
زبیرى (م. ۲۳۶ هجری قمری ) از سه پسر به نامهاى جعفراکبر، على، عون اکبر و دو دختر به نامهاى ام کلثوم و ام عبدالله نام برده است [۳۲].
۷- فقط چهار پسر
عمرى (م. ۴۹۰ هجری قمری ) اسامى فرزندان آنان را عباس، جعفر، ابراهیم و على اصغر، که به زینبیون معروف بودند ذکر کرده است [۳۳].
۸- چهار پسر و یک دختر
ابن سعد: «زينب بنت علي ابن أبي طالب بن هاشم، وأمها «فاطمة» بنت رسول الله ج تزوجها «عبد الله بن جعفر بن أبي طالب بن عبد الـمطلب» فولدت له: عليا، وعونا، وعباسا، ومحمد، وأم كلثوم» [۳۴].
امام نووی به نقل از ابن قتیبه: «قال ابن قتيبة: ولد عبد الله بن جعفر سبعة عشر ابنًا وبنتين، وهم: جعفر الأكبر، وعلى، وعون الأكبر، وعباس، وأم كلثوم، أمهم زينب بنت على بن أبى طالب من فاطمة» [۳۵].
عصامی: «وتزوجت زينب بنت فاطمة ابن عمها عبد الله بن جعفر بن أبي طالب وماتت عنده، وقد ولدت له علياً وعوناً وجعفراً وعباساً وأم كلثوم» [۳۶].
۹- پنج پسر و یک دختر
بلاذری اسامى آنان را على، عون اکبر، جعفراصغر، عباس، محمد و ام کلثوم ثبت کرده است.
«ولد عبد الله بن جعفر: محمداً وبه كان يكنى، وأمه محشية من بني أسد. وعلياً، وعون الأكبر، وجعفر الأصغر، وعباساً، وأم كلثوم، أمهم زينب بنت علي بن أبي طالب، وأمها فاطمة» [۳۷].
*******
بعد از ملاحظه کردن این همه تعارض!! بد نیست برای قانع شدن خواننده تعارضها و بلکه درگیریهایی که در مورد مکان قبر زینب وجود دارد را نقل کنیم که موضوع را بیش از پیش ثابت کند!.
[۱۷] الأمالی شیخ المفید:ج۱، ص۳۵۴،،والعمدة ابن البطریق ص ۳۰، مستدرک سفینة البحار: ج ۴، ص ۳۱۳ علی النمازی الشاهرودی، قاموس الرجال: ج۱۲، ص ۲۱۶ محمد تقی تستری، اعیان الشیعة محسن امین: ج ۱، ص ۳۲۶، الفصول المهمة في معرفة الائمة ابن صباغ، حاشیه ج ۱ ص ۶۴۷ ،- دار الحدیث للطباعة والنشر، محدث قمی در نفس المهموم ص ۴۳۱،بحار الانوار: ج۴۲، ص ۷۴. [۱۸] علل الشرایع، إبنبابویه، ج۱ ص۱۸۶-۱۸۵، چاپ نجف- همین روایت را شیخ مجلسى نیز در کتابش جلاءالعیون، ص ۴۲۵-۴۲۶ _(انتشارات سرور_قم) آورده است. [۱۹] شرح إحقاق الحق مرعشی، ج ۳۰ ص ۱۷۲. [۲۰] ر.ک: شرح إحقاق الحق: ج ۸، ص ۲۸۹. [۲۱] روضة الواعظین، فتال نیشابوری ص ۱۵۲، منشورات الرضی قم. [۲۲] اعلام النساء علی محمد علی، ص ۲۳۸-۲۴۷. [۲۳] ماجرای جنیه بس جالب و خنده دار است که شیعیان برای رد ازدواج حضرت عمر با ام کلثوم از آن استفاده میکنندو ما در اواخر کتاب به آن پرداختهایم. [۲۴] علمایی که در این مورد از نظر آنها استفاده میشود، اکثراً آنهایی هستند که جناب قزوینی در شبههای به نام «آیا عمر از ام کلثوم فرزندی داشته است؟» از آنها استفاده کرده است!!. [۲۵] نهایة الأرب في فنون الأدب النویری: ج ۱۸، ص ۱۴۲. [۲۶] الوافي بالوفیات الصفدی: ج ۱، ص ۷۹. [۲۷] جوامع السیرة ابن حزم: ص۴۰-دار المعارف- مصر. [۲۸] سنن الکبرى البیهقی: ج ۷، ص ۷۰، دار الفکر. [۲۹] ذخائر العقبی محب الدین طبری ص ۱۶۷. [۳۰] ذخائر العقبی، در مورد رقیه گفته شده: «ورقیة ماتت قبل أن تبلغ الحلم، والله أعلم.. إمتاع الأسماع»، مقریزی ج۵ ص ۳۷۱ – بیروت. [۳۱] تجرید اسماء الصحابة: ج۲، ص۲۷۳، الکوکب الدری, الاسنوی شافعی ج ۲، ص ۲۱۳ و مصادر بحار الانوار، ابن علی فضل بن حسن طبرسی. [۳۲] مصعب بن عبدالله الزبیرى, نسب قریش ص ۸۲. (دارالمعارف للطباعة والنشر). [۳۳] المجدى في انساب الطالبیین: ص ۲۹۷.، ابن الحسن على بن محمد العمرى. [۳۴] طبقات الکبری ابن سعد: ج۸، ص ۴۶۵ و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب: ج۱ ص ۱۲۲،محمد الریشهری شیعی. [۳۵] تهذیب الاسماء امام نووی: ج۱، ص ۳۶۲. [۳۶] سمط النجوم العوالی في أنباء الأوائل والتوالی ص ۲۲۴،العصامی. [۳۷] بلاذرى، انساب الاشراف ص۲۷۱ و ابن اثیر در اسد الغابة.
از قدیم الایام سه مکان به عنوان قبر زینب ساختگی! مطرح شده است و هرکدام نیز طرفدارانى دارد و ما این اختلافات را نقل میکنیم تا خواننده خود شاهد باشد.
۱- محلى که در شهر قاهره پایتخت مصر به نام «زینبیه» مشهور است.
نسابه عبیدلى در کتاب «اخبار الزینبات، ص ۱۲۵- ۱۲۲» شش روایت نقل کرده است که بر اساس مضمون آنها باید حضرت زینب علیهاالسلام درمصر دفن شده باشد.
۲- قبرى که در شهرک زینبیه امروز در نزدیکى دمشق، پایتخت فعلى کشور سوریه وجود دارد.
علماى قدیم از این مکان (شهرک زینبیه) به «غوطه» یا «راویه» تعبیر آوردهاند. زائران ایرانى که جهت زیارت به سوریه مىروند، این مکان را زیارت مىکنند.
مهمترین سندی که طرفداران این قضیه به آن استناد میکنند، رحله ابن بطوطه است.
ابن بطوطه مینویسد: «و بقریة قبلی البلد (أی دمشق) وعلی فرسخ منها مشهد أمکلثوم بنت علی بن أبیطالب من فاطمة ‡ ویقال: إن اسمها زینب وکنّاها النبي ج أمکلثوم لشبهها بخالتها أمکلثوم بنت رسول الله ج وعلیه مسجد کبیر وحوله مساکن وله أوقاف. ویسمّیه أهل دمشق قبر الستّ أمکلثوم» [۳۸]. یعنی: «در روستایی در یک فرسخی دمشق مزار امکلثوم دختر علی بن ابیطالب ÷ و فاطمه (س) است. میگویند: نام او زینب است و کنیه «امکلثوم» را پیامبر ج بر او نهاد، زیرا او شباهت به خالهاش امکلثوم دختر پیامبر ج داشت. بر مزار او مسجد بزرگی بنا گردیده و خانههایی در اطراف آن است و دارای موقوفاتی میباشد. گروهی از شیعیان آنجا را قبر زینب کبری میدانند».
۳- شهر مدینه نیز به عنوان محل دفن حضرت زینب علیها السلام معرفى شده است،
سید محسن امین معتقد است که حضرت زینب علیها السلام در مدینه دفن شده است و براى این مطلب دلیل مىآورد که: بازگشتحضرت زینب علیها السلام پس از فاجعه کربلا به مدینه، قطعى و مسلم است اما خروج مجدد او از این شهر ثابت نشده است، بنابراین باید گفت: در مدینه وفات یافته و در همانجا دفن شده است، گرچه تاریخ وفات و محل دفنش دقیقا روشن نباشد [۳۹].
*****
بنده بعد از ذکر این اختلافها سخنی مانند سخن آقای قزوینی را به خودش میگویم:
این اختلافاتی که ذکر شد به آن معنی است که چینین ازدواجی رخ نداده بلکه چنین دختری (زینب) برای حضرت فاطمه ثابت نمیشود که حالا قبری هم داشته باشد!!.
از این حرف من تعجب نکنید!! باور کنید آقای قزوینی بعد از ذکر چنین اختلافاتی نتجیه گرفته که ازدواج ام کلثوم با عمر غلط و مردود است، من هم در این مورد به ایشان اقتدا کردم!!.
ضمناً این مطالبی که ذکر شد فقط و فقط در جواب اراجیفات قزوینی بود و گرنه هیچ شخص عاقل و آگاهی منکر وجود دختران فاطمه،نه ام کلثوم و نه زینب نمیشود!! و فقط قصد این بود تا به خواننده بفهمانیم که تاریخ بسیار دروغگوست و اگر کسی قصد کند مانند قزوینیها پیش برود، میتواند خیلی از واضحات اسلام را رد کند!.
و اکنون ببینید (و بخندید) شبهات آقای قزوینی و جواب آن را:
[۳۸] رحلة ابن بطوطه، بیروت، ص۱۱۷. [۳۹] اعیان الشیعة سید محسن امین ج ۷، ص ۱۴۰- بیروت.
رضى الدین حلى از عالمان بزرگ شیعه در قرن هشتم هجرى در باره فرزندان امیر مؤمنان ÷ مىنویسد: تعداد فرزندان علی ÷ از دختر و پسر بیست و هفت نفر است. حسن، حسین و زینب کبرى که کنیه وى امّکلثوم است، همگى از فرزندان دخت گرامى رسول خدا ج بودهاند.
جواب:
۱- رضی الدین حلی متوفی ۷۰۵ میباشند که به هیچ وجه نمیتوان این ادعا را از ایشان قبول کرد مگر اینکه دلایل خود را ذکر کنند!.
۲- ایشان درست یک صفحه قبل از ذکر نامهای فرزندان حضرت علی ÷ و بعد از ذکر ماجرای ضربت خوردن حضرت علی س به دست ابن ملجم مینویسد:
«فصاحت ام كلثوم بنت أمير الـمؤمنين ÷ يا عدو الله لا بأس على أبي والله يجزيك وبكت، فقال لها ابن ملجم: فعلام تبكين، فوالله لقد ضربته بسيف اشتريته بألف وسممته بألف درهم، فان خاننى فأبعده الله، ........ ثم قال لبنیه: يا بني ان هلكت فالنفس بالنفس، اقتلوه كما قتلني،..... وصاحت زينب بنت أمير الـمؤمنين يا ملعون قتلت أمير الـمؤمنين، فقال: انما قتلت أباك، ثم حبسوه...» [۴۰].
در اول روایت میگوید: ام کلثوم دختر امیرالمومنین علی ÷ فرمود.!!! و بعد از آن به فرزند ایشان که منظور،سیدنا حسن ÷ میباشند اشاره میکند و بعد از آن نیز میگوید: و زینب دختر امیر فرمود!!!!!.
میبینیم که در اینجا از دو دختر حضرت علی س نام برده و همه تصریح کردهاند که ام کلثوم فرزند علی و فاطمه بوده که در آن زمان با پدرش در یک خانه بوده.(که به وقتش ذکر خواهد شد).
این به چه معناست؟؟ یا جناب حلی نادانسته این اشتباه را انجام دادهاند!! و یا اینکه کتاب مذکور دستخوش تحریف شده و تحریف کنندگان این قسمت را از قلم انداختهاند!!.
و اگر این دو احتمال مقبول حضرات نیافتاد.. میگوییم: به فرض که هیچ اشتباهی رخ نداده و آقای حلی بر این عقیده بوده که سیده فاطمه فقط یک دختر داشته!! این سخن هیچ ارزش علمی نخواهد داشت چون ایشان هر چه نوشتهاند از کتابهای نویسندگان ما قبل خود استفاده کردهاند و ما باید ببینیم علمایی که مستقیماً با راویان در ارتباط بودهاند چه میگویند!! و از جمله آنها شیخ مفید و طبرسی هستند، که ایشان زینب صغری(همسر حضرت عمر ب) را مکنی به ام کلثوم میدانند نه زینب کبری را! [۴۱].
«البته در یک صورت میتوان به سخن ایشان استناد کرد آن هم در مقام تایید یک سخن از علمای قدیم و یا در صورتی که متقدمین در آن مورد سخنی نگفته باشند».
*****
ادامه شبهه: و آیت الله مرعشى در شرح احقاق الحق به نقل از فضل بن روزبهان از عالمان قرن دهم هجرى مىنویسد:
و حضرت امیر المؤمنین على را هفده فرزند بوده و به روایتى بیست فرزند، امام حسن، دیگر امام حسین، دیگر محسن - در طفلى وفات کرده - دیگر ام کلثوم و این هر چهار از فاطمه بودهاند.
جواب:
دیدید؟؟ در این سخن نامی از زینب کبری نیست، پس به همین راحتی میتوان زینب کبری را خط زد!! ولی آقای قزوینی با کمال شهامت و حماقت آن را ذکر کرده و به نفع خود به کار میبندند!!.
ملخص جواب اینکه آقای مرعشی نیز سخن خود را از فضل بن روزبهان گرفتهاند که ایشان از علمای قرن ۱۰ هستند و همانطور که گفتیم سخن ایشان هیچ ارزشی ندارد و باید دید مقربین به قرن اول و دوم چه نوشتهاند! البته پر واضح است که نوشته فضل بن روزبهان هیچ خدشهای بر موجودیت سیده ام کلثوم وارد نمیکند.
و لازم به ذکر است که جناب مرعشی در همین کتاب مینویسد:
«أحب الإمام على زوجته سيدة النساء، وعاشا عيشة راضية، ورزقت منه خمسة أولاد، ثلاثة ذكور: وهم حسن وحسين ومحسن، وبنتان: أم كلثوم وزينب، وقد مات محسن صغيرا» [۴۲]. «امام علی ÷ در میان همسرانش حضرت فاطمه (ع) را بیشتر دوست داشتند... که برای او پنج فرزند به دنیا آورد،سه پسر:حسن و حسین و محسن و دو دختر:ام کلثوم و زینب!! و محسن در کوچکی فوت شد».
آقای قزوینی شما این را ندیده اید که آقای مرعشی در ذکر اولاد حضرت علی ÷ نوشتهاند؟؟یا دیدهاید و خود را به ندیدن زدهاید؟
ادامه شبهه: باقر شریف القرشى، محقق معاصر و از مفاخر شیعه ساکن نجف در این باره مىگوید:
صدیقه طاهره، دخترى غیر از حضرت زینب نداشته است و همو کنیهاش امّکلثوم بوده است، چنانچه برخى از محققین نیز بر این عقیده هستند. به هر حال من بدون تردید عقیده دارم که صدیقه طاهره دخترى به نام امّکلثوم نداشته است.
جواب:
همینطور که خودتان گفتید این آقا از معاصر است و ایشان سعی کردهاند که ازدواج مورد بحث را مردود اعلام کنند پس میپرسم: آیا دزد میتواند شریکش را به نفع خود شاهد بگیرد؟؟ خیر بلکه باید دلایل آنها را دید.( و خندید)
و دوباره به یادتان میآورم سخن سید مرتضی را که در شأن چنین شخصی میگوید:
«اما کسانی از اصحاب غافل ما!، وقوع این عقد را انکار کردهاند. این ازدواج و انتقال امکلثوم به خانه عمر و آوردن فرزندانی برای او معلوم و مشهور است و آن را جز "جاهل یا معاند" انکار نمیکند و ما در مسئلهای از دین که راه خروجی برای آن هست، نیازی نداریم که مسائل ضروری و آشکار را انکار کنیم!» [۴۳].
و به قول عالم معاصر شیعی و یکی از برجسته ترین آنها هیچ اختلافی در مورد وجود ام کلثوم وجود ندارد.
دکتر سید جعفر شهیدی در کتاب زندگانی فاطمه الزاهرا (ع) در باب " فرزندان فاطمه (ع)" مینویسد:
«چنانکه مىدانیم و هر آشنا بتاریخ اسلام مىداند،دختر پیغمبر را از على ÷ فرزندانى است. دو پسر بنامهاى حسن و حسین ÷ و دو دختر بنام زینب و ام کلثوم هیچیک از نویسندگان سیره و مؤلفان تاریخ در وجود این چهار فرزند تردیدى ندارد.
و مینویسد: در اینکه على ÷ از فاطمه صاحب دو دختر بوده است،بین مورخان و تذکره نویسان اختلافى دیده نمىشود».
پس تنها میتوانیم تاسف بخوریم بر حال اصحاب جاهل و معاند و غافل جناب سید مرتضی و یاران نا آشنا به تاریخ جناب سید جعفر!!.
ادامه شبهه: صالحى شامى در سبل الهدى و الرشاد مىنویسد: فرزندان علی س از فاطمه زهرا، حسن، حسین، محسن و زینب کبرى بود و از دیگر زنانش فرزندان زیادى داشت.
جواب:
اگر قزوینی انصاف داشت و دو خط جلوتر را نیز میخواند میدید که ایشان ام کلثوم کبری را نیز نقل کردهاند. و صالحی شامی این بحث را به ذکر نام فرزندان و مادران آنها که از حضرت علی ÷ هستند،اختصاص نداده و این از آنجا مشخص است که به جز فاطمه از دیگر همسران حضرت علی ÷ نام نبرده ولی همینکه نام ام کلثوم الکبری را که همه آن را میشناسیم ذکر کرده خود دلیل بر آن است که ادعای قزوینی بیاساس است!!.
گذشته از آن جناب صالحی شامی (مانند رضی الدین حلی) ماجرای شهادت حضرت علی ÷ را ذکر کرده و از ام کلثوم در آن ماجراها نام برده.. [۴۴] و همچنین ماجرای تقسیم پارچهها، که عمر به روزگار حکومت خود پارچههایی را میان زنان مدینه تقسیم کرد. برخی از حاضران پیشنهاد کردند که مقداری از آن پارچه را به امکلثوم بدهد. عمر گفت: امسلیط که روز جنگ احد برای ما آب میآورد، به این پارچه سزاوارتر است [۴۵].
و ماجرا را اینگونه مینویسد: «أن عمر بن الخطاب س قسم مروطا بين نساء أهل الـمدينة، فبقي منها مرط جيد، فقال له بعض من عنده: يا أمير الـمؤمنين أعط هذا بنت رسول الله ج التي عندك - يريد أم كلثوم بنت علي - فقال عمر...........».
تا به حال هیچکس به فرزندان حضرت علی ÷ نگفته فرزند رسول خدا!! الا به فرزندانی که از فاطمه (ع) متولد شدهاند! و میبینیم که صالحی شامی نیز از آن به عنوان فرزند رسول خدا ج یاد کرده که مراد ام کلثوم دختر علی ÷ از حضرت فاطمه است!! که به عقد حضرت عمر در آمد و این از روایت فوق کاملاً مشهود است.
و جالبتر از همه این متنی است که جناب صالحی شامی نقل میکنند:
«عمر بن الخطاب س أنه خطب الى علي أم كلثوم فتزوجها فأتى عمر الـمهاجرين فقال: ألا تهنئوني بأم كلثوم ابنة فاطمة» [۴۶]. یعنی: «حضرت عمر ÷ ام کلثوم را از حضرت علی ÷ خواستگاری کرد و او ام کلثوم را به ازدواجش در آورد و حضرت عمر پیش مهاجرین رفت و گفت به من تهنیت بگویید به خاطر ام کلثوم دختر فاطمه»!!!!!!.
و در جایی نیز در همین کتاب و در ذکر اولاد حضرت علی ÷ مینویسد: «قال الليث بن سعد / تزوج علي فاطمة ب فولدت حسنا وحسينا ومحسنا ش وزينب وأم كلثوم ورقية ش مات محسن سقطا، وأن كلثوم كانت عند عمر بن الخطاب س وولدت ولدا قال أبو عمر: ولدت أم كلثوم بنت فاطمة ب قبل وفاة سيدنا رسول الله ج وتزوجت زينب بنت فاطمة ل عبد الله بن جعفر ب فماتت عنده وقد ولدت له عليا........» [۴۷]. یعنی: «لیث بن سعد که رحمت خدا بر او باد گفت: حضرت علی س با فاطمه ازدواج کرد و متولد شد از او حسن و حسین و محسن .... و زینب و ام کلثوم و رقیه!! که محسن سقط شد و همانا ام کلثوم همسر عمر ب شد و فرزندانی برایش آورد و ابوعمر نیز گفته ام کلثوم دختر فاطمه قبل از وفات محمد ج متولد شده و زینب دختر فاطمه با عبدالله بن جعفر ازدواج کرد و در نکاح او بود که وفات کرد..» الخ.
خوب است بدانید که صالحی شامی این اقوال را در باب ذکر اولاد حضرت علی ÷ نوشته «السادس عشر: في أولادها ش» و متنی که نقل شد تنها سخنی بود که در مورد اولاد فاطمه در این باب ذکر شده بود به جز توضیحاتی که در مورد زینب ذکر کرده بود که ما نقل نکردیم!.
پس شیعیان آگاه باشند که گیر چه آدمهای کذاب و خدا نترسی افتادهاند!.
ادامه شبهه: و شهاب الدین قلیوبى (متوفای ۱۰۶۹ﻫ) در حاشیهاى که بر شرح جلال الدین محلى بر منهاج الطالبین دارد، فرزندان امیر مؤمنان ÷ را سه نفر ذکر کرده و از جلال الدین سیوطى نیز همین مطلب را نقل مىکند:
این سخن که فرزند به پدر نسبت داده مىشود، صحیح است، مگر در حق رسول خدا ج، چون فرزندان فاطمه، یعنى حسن و حسین و فرزندان پسر این دو به آن حضرت نسبت داده مىشود که در عرف مردم مصر به آنان اشراف مىگویند، اگر چه اشراف لقبى است براى هر یک از اهل بیت.
و اما فرزندان زینب دختر فاطمه و همچنین فرزندان دختران حسن و حسین و اولاد این دو که از غیر اهل بیت هستد به پدرانشان نسبت داده مىشوند، اگرچه به همه آنان زریه و فرزندان رسول خدا ج نیز گفته مىشود.
جلال الدین سیوطى گفته است: رسول خدا ج فرزندى غیر از فاطمه نداشت، و فاطمه پس از ادواج با علی فرزندانى به نام حسن، حسین و زینب به دنیا آورد، و زینب با پسر عمویش عبد الله ازدواج کرد که از وى فرزندى به نام علی، عون اکبر، عباس، محمد و امّکلثوم داشت. به تمام فرزندان فاطمه، فرزندان رسول خدا ج نیز مىگویند، ولى فقط فرزندان پسر از اولاد حسن و حسین مىگویند به آن حضرت نسبت داده مىشود، چون خود پیامبر بر این موضوع تصریح فرموده است.
جواب:
متن فوق در مورد سید و سادات و در همین بحث نقل شده است و منظور جلال الدین سیوطی نیز این نبوده که سیده فاطمه دختری به نام ام کلثوم نداشته بلکه به این منظور است که ذریه ام کلثوم وحضرت عمر ب ادامه نداشته تا لازم باشد نام آنها را در این بحث ذکر کنند.
همانطور که در متن آمده جناب قلیونی به قول علامه سیوطی استناد کردهاند و ما با بررسی کتابهای شیخ سیوطی پرده از این دروغ قزوینی نیز بر میداریم.
علامه سیوطی در تاریخ الخلفا از فرزندان حضرت علی ÷ نامی نبرده ولی مرثیهای را از ابی الاسود نقل کردهاند که ماجرای شهادت حضرت علی ÷ و گریه کردن ام کلثوم را بیان میکند!.
و در تفسیر خود (الدر المنثور) ماجرای ازدواج حضرت عمر س را با ام کلثوم مینویسند.
«لـما تزوج عمر س أم كلثوم ل بنت علي اجتمع عليه أصحابه فباركوا له دعوا له، فقال: لقد تزوجتها وما بي حاجة إلى النساء، ولكني سمعت رسول الله ج يقول: إن كل نسب وسبب ينقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي، فاحببت أن يكون بيني وبين رسول الله ج نسب» [۴۸].
پس جلال الدین سیوطی نه تنها منکر وجود سیدة ام کلثوم نشده بلکه ماجرای ازدواج وی را نیز نقل کرده است و در مورد قلیونی نیز هر چند که ایشان وجود ام کلثوم را نفی نکردند ولی اگر هم چنین باشد میگوییم حرف ایشان در این مورد حجت نیست زیرا ایشان متوفی ۱۲۹۸ هستند که غیر ممکن است بهتر از بلاذری و طبری و کلینی! و... از اولاد حضرت علی ÷ با خبر باشند.
ادامه شبهه: و شیخ محمد خضرى از دانشمندان اهل سنت مصر نیز فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها را فقط سه نفر مىداند:
در سال دوم پس از هجرت، علی که بیست و یک سال داشت با فاطمه که پانزده سال داشت ازدواج کرد و فرزندان رسول خدا، یعنى حسن، حسین و زینب نتیجه این ازدواج بودند.
جواب:
شیخ محمد خضری متوفی ۱۰۶۹ هستند و سخن ایشان نیز بدون ذکر سند حجت نیست!.
گذشته از این آقای خضری از محسن، فرزند حضرت علی ÷ که چندی بعد از تولد (گفته شده ۷ سال) از دنیا رفت. نامی نبرده .
ضمناً،ایشان به غیر از این سه فرزند نام هیچ یک از فرزندان دیگر حضرت علی را نیاورده. و این کتاب که نامش «نور الیقین في سیرة سید المرسلین» است، کتابی است که احوال حضرت محمد ج و زندگی ایشان را بررسی کرده است و نه چیز دیگر.
ولی جالب است!، چرا آقای قزوینی در این مورد از سخنان علمای سلف استفاده نمیکنند؟؟ آیا علمای هم عصر علم غیب دارند که بدون استفاده از مرجعی خود به خود بگویند فلان شخص فلان تعداد فرزند داشته و فلانی فرزند او نیست؟!! آیا بهتر نیست که در این مورد به کتب انساب مراجعه کنیم؟ کتبی که کمترین فاصله را با قرن ۱ و ۲ هجری دارند؟
آقای قزوینی پریشان حال غافل از کتب انساب.. در اول بحث ضعف خود را با استناد به کتب مولفین معاصر و یا چند قرن قبل، نشان میدهد ولی از کتب سلف ثابت است که حضرت فاطمه دو دختر داشتهاند.. [۴۹].
اما بدبختی قزوینی از این است که حتی علمای معاصر شیعه نیز ام کلثوم را در ردیف فرزندان حضرت فاطمه ذکر کردهاند و همه او را در این مورد تنها گذاشتهاند به جز چندی از همدستان خودش (شرکای دزد) که گفتم: شاهدی شریک دزد، به نفع دزد مقبول نیست.
-------------------------
[۴۰] العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، الحلی ص۲۴۱، مکتبة المرعشى ـ قم، ط۱، ۱۴۰۸ ﻫ. [۴۱] الارشاد شیخ المفید، ج۱، ص۳۵۴، اعلام الوری باعلام الهدی طبرسی ص۲۰۳. [۴۲] شرح إحقاق الحق المرعشی، ج ۲۵ پاورقی ص ۳۶۰. [۴۳] رسائل السیدالمرتضی: ج۳، ص۱۵۰. [۴۴] سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد الصالحی الشامی: ج ۱۱، ص ۳۰۷. [۴۵] سبل الهدی: ج۴، ص ۲۲۰. [۴۶] سبل الهدی: ج ۱۰، ص ۴۵۹. [۴۷] سبل الهدی: ج۱۱، ص۵۰-۵۱ . [۴۸] تفسیر در المنثور ج ۳ ص ۳۳، دار المعرفة للطباعة والنشر، بیروت، لبنان. [۴۹] مثلاً: ابن سعد ج۸، ص۴۶۳، الذریة الطاهرة دولابی, ص۱۱۳-۱۱۸،دار السلفیه، المجدی في انساب الطالبیین العلوی: ص۱۱، بلاذری ج۲، ص۴۱۱، الارشاد الشیخ المفید ج۱، ص۳۵۴، جمهرة انساب العرب ابنحزم، ص۳۷، طبری ج۴، ص۱۱۸، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۳،مروج الذهب المسعودی: ج۳، ص۶۳، المنمق محمدبن حبیب، ص۴۲۶، بخاری، تاریخ دمشق ابن عساکر, ج۳، ص۱۷۹ و مناقب الإمام أمیر المؤمنین ÷، محمد بن سلیمان الکوفی- ج ۲- ص ۴۸ و... منابع دیگر.
در هیچ روایت صحیح السندی بین نام ام کلثوم و زینب جمع نشده است:
نخستین شاهد این است که در هیچ روایت صحیح السندى در منابع شیعه، درباره فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها و ماجراهایى که به ایشان مربوط مىشود، نام زینب و امّکلثوم با هم نیامده، بلکه تنها یا نام زینب آمده است و یا نام امّکلثوم.
و نیز در هیچ روایت صحیح السندى از روایات شیعیان به این مطلب تصریح نشده است که خلیفه دوم با دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها ازدواج کرده باشد، بلکه تمام روایات امّکلثوم را دخترى در خانه امام علی معرفى کردهاند.
و تنها چیزى که به عنوان مدرک به آن استدلال شده است، اجتهادات و سخنان برخى از علما است که این هم نمىتواند براى دیگران حجت باشد.
جواب:
چندین روایت را نقل میکنیم تا ایشان رسوا شوند و خوانندگان یقین پیدا کنند که سیده فاطمه دو دختر (ام کلثوم و زینب)داشتهاند.
۱- محمد بن سلیمان کوفى شیعی [۵۰] (ح۳۰۰):
«أخبرنا معن بن عيسى قال: حدثنا مالك بن أنس عن جعفر بن محمد عن أبيه قال: وزنت [فاطمة ] بنت رسول الله ج شعر حسن وحسين وزينب وأم كلثوم فتصدقت بزنته فضة» . «مام باقر ÷ گوید:حضرت فاطمه[س] موى حسن و حسین و زینب و امکلثوم را وزن کرد و هموزن آن را نقره داد».
۲- شیخ صدوق (م۳۸۱) [۵۱]
أبي / قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن جميل بن صالح، عن محمد بن مروان، قال: قلت لأبي عبد الله ÷هل قال رسول الله ج: «إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنْتَ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَتَهَا عَلَى النَّارِ»؟ قال: نعم، عنى بذلك الحسن والحسين وزينب وأم كلثوم» .
محمد بن مروان مىگوید: به امام صادق ÷ عرض کردم: آیا پیامبر ج فرمود: فاطمه پاک است، پس خداوند آتش را بر ذریه او حرام کرده است؟ امام ÷ فرمود: بله، مراد پیامبر ج از این سخن، حسن و حسین و زینب و امکلثوم است.
۳ـ شیخ صدوق: [۵۲]
«حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد / قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، قال: حدثنا العباس بن معروف، عن علي بن مهزيار، عن الحسن بن علي الوشاء، عن محمد بن قاسم بن الفضيل، عن حماد بن عثمان، قال: قلت لأبي عبد الله ÷: جعلت فداك، ما معنى قول رسول الله ج: «إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنْتَ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَتَهَا عَلَى النَّارِ»؟ فقال: الـمعتقون من النار هم ولد بطنها: الحسن، والحسين، وزينب، وأم كلثوم» [۵۳]. «حماد بن عثمان گوید:به امام صادق ÷ عرض کردم: فدایت گردم، معناى این سخن پیامبر ج چیست که فرمود: فاطمه پاک است، پس خداوند آتش را بر ذرّیه او حرام کرد؟ امام ÷ جواب داد: رهاشدگان از آتش فرزندان او هستند: حسن و حسین و زینب و امکلثوم».
۴ـ محمد بن اسحاق (م۱۵۱) [۵۴]
«ولدت فاطمة لعلي الحسن والحسين ومحسن، فذهب محسن صغيرا، وولدت له أمكلثوم و زينب». «فاطمه [س] براى على ÷ این فرزندان را به دنیا آورد: حسن و حسین و محسن - که در کوچکى از دنیا رفت - و امکلثوم و زینب».
۵-حسین بن حمدان (م۳۳۴): [۵۵]
حضرت علی ÷ فرمود: «... وابنىّ الحسن والحسين وابنتىّ زينب و امكلثوم...».
یعنی: «دو پسرم حسن و حسین و دو دخترم زینب و امکلثوم».
۶-اسرار الفاطمیه:
در آخرین لحظات عمر حضرت علی ÷: «ثقل عليها الـمرض، والإمام لا يفارقها، وأسماء تمرضها، والحسن والحسين وزينب وام كلثوم عندها» [۵۶].
بعد از غسل دادن حضرت علی ÷: «واسماء في تلك الليلة ثم نادى: يا ام كلثوم، يا زينب يا حسن، يا حسين، هلموا تزودوا من امكم فهذا الفراق واللقاء والجنة، وبعد قليل نحاههم امير الؤمنين ÷....» [۵۷].
سپس اسماء در آن شب ندا زد:ای ام کلثوم، ای زینب!، ای حسن، ای حسین ..... [۵۸].
۷-بحار الانوار مجلسی: [۵۹]
«.. على و فاطمة وابنیهما الحسن والحسین وابنتیهما زینب وامكلثوم ...». «على و فاطمه و حسین، و دو دختر آنها زینب و امکلثوم».
و چون مدعی از روایت صحیح دم میزند.. شرح حال راویان نقل اول را ذکر میکنم.
معن بن عيسى بن يحيى بن دينار الأشجعى مولاهم، أبو يحيى الـمدنى القزاز:
شرح حال: «الامام، ثقة ثبت، قال أبو حاتم: هو أثبت أصحاب مالك ...» از این بالاتر؟؟
مالک ابن انس:
شرح حال: «إمام دار الهجرة، رأس الـمتقنين، وكبير الـمتثبتين حتى قال البخارى: أصح الأسانيد كلها».
و در معرفة الرجال خویی از او به عنوان اصحاب امام صادق ÷ یاد شده [۶۰].
جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب القرشى الهاشمى، أبو عبد الله الـمدنى الصادق:
شرح حال: «( امام صادق ÷) صدوق، فقيه، إمام و قال أبو حنيفة: ما رأيت أفقه منه»!.
و ابوجعفر یعنی امام باقر ÷!:
«فقيها، فاضلاً و...» [۶۱].
چنین روایت محکم و صحیحی نقل شد آیا مدعی باز هم پروا ندارد؟؟؟
و بسیارى منابع هنگامى که نام فرزندان امیرالمؤمنین ÷ را با هم ذکر مىکنند، از زینب و امکلثوم هر دو نام مىبرند و بسیارى از آنها تصریح کردهاند که مادر هر دو حضرت فاطمه(س) است [۶۲].
جالبتر اینکه زینب کبری خودش دختری به اسم خواهرش یعنی ام کلثوم داشته که از عبدالله بن جعفر است!! و بعدها با ابان پسر حضرت عثمان س ازدواج کرد ! [۶۳] و جالب نیست که شخصی نام خودش را بر فرزندش بنهد! [۶۴].
[۵۰] مناقب الإمام أمیر المؤمنین ÷ محمد بن سلیمان الکوفی، ج ۲، پاورقى ص ۲۷۲. [۵۱] معانی الأخبار الشیخ الصدوق، ص ۱۰۶ .. با سندی صحیح. [۵۲] معانی الأخبار الشیخ الصدوق: ص ۱۰۶ و ۱۰۷ .. با سندی محکم. [۵۳] شیخ محمد باقر کجوری این روایت را معتبر دانسته و مینویسد: «- كما في بعض الأخبار الـمعتبرة- بالحسنین وزینب وأم كلثوم . قال الصادق: الـمعتقون من النار هم ولد بطنها: الحسن والحسین وزینب وأم كلثو» الخصائص الفاطمیة: ج۱، ص۱۹۶، شیخ محمد باقر کجوری _انتشارات شیخ الرضی. [۵۴] سیرة ابن إسحاق: ج ۵- ص ۲۳۱. [۵۵] الهدایة الکبرى، حسین بنحمدان خصیبى (م۳۳۴ق) ص۱۶۳- بیروت. [۵۶] اسرار الفاطمیه محمد فاضل المسعودی ص۳۳۴،باب لحظات عمرها الأخیرة. [۵۷] البحار الانوار: ج ۴۳ ص ۱۷۹ و اسرار الفاطمیه ص۳۳۵،باب التشییع و الدفن. [۵۸] در جواب این ادعا روایات بسیاری موجود بود.. که چند روایتی که گذشت قطره ای از دریا محسوب میشود. [۵۹] بحارالانوار: ج۳۰، ص۲۹۰. [۶۰] معجم رجال الحدیث خوئی: ج ۱۵ ص ۱۶۵. [۶۱] برای تفصیل بیشتر به کتب رجال، از جمله تهذیب الکمال شیخ مزی مراجعه کنید. [۶۲] سنن الکبرى للبیهقى: ج۷، ص۷۰، تاریخ دمشق ابنعساکر: ج۳، ص۱۷۹ و ج۶۹، ص۱۷۶، تهذیب الکمال المزى: ج۲۰، ص۴۷۹، تهذیب التهذیب ابنحجر: ج۷، ص۲۹۵، التنبیه والاشراف مسعودى: ص ۲۵۸، البدایة والنهایة ابنکثیر: ج۵، ص۳۱۴ و ج۷، ص۳۶۷، کشف الغمة اربلى ج۲، ص۶۸، انساب الاشراف بلاذرى: ج۲، ص۴۱۱، تاریخ طبرى: ج۵، ص۱۵۳، الکامل في التاریخ ابناثیر: ج۲، ص۴۴۰، اسدالغابة ابناثیر: ج۵، ص۷۰، ارشاد شیخ مفید: ج۱، ص۳۵۵، تاریخ یعقوبى ج۲، ص۲۱۳، تاجالموالید طبرسى: ص،۲۳ الاصابة ابنحجر. [۶۳] الشیعة وأهل البیت: ۱۴۱. طبقات ج ۸ ص ۴۶۵.. و انظر: الأخوة و الأخوات دارقطنی ص ۲۹ رقم ۱۵. و الإصابة ابن حجر رقم ۵۰۸. [۶۴] البته در تاریخ موجود هست که شخصی نام خود را بر فرزندش بگزارد ولی بسیار قلیل است.
اهل سنت با سندهاى صحیح نقل کردهاند که عبد الله بن جعفر همزمان با یکى از همسران امیر مؤمنان و دختر آن حضرت ازدواج کرده است. در برخى از روایات، نام این دختر امّکلثوم و در برخى دیگر نام او زینب نقل شده است.
بخارى مىنویسد: عبد الله بن جعفر با همسر علی و دختر علی همزمان ازدواج کرد.
در شرح این روایت، برخى از عالمان اهل سنت این دختر را زینب معرفى کردهاند:
ابن حجر: عبد الله بن جعفر با یکى از همسران علی و دختر او ازدواج کرد. اما همسر او لیلى بنت مسعود و دخترش زینب بود.
سعید بن منصور: عدهاى نیز او را امّکلثوم معرفى کردهاند:عبد الله بن جعفر بین لیلى دختر مسعود نهشلى که در زمانى همسر علی بود و بین دخترش امّکلثوم فرزند فاطمه یادگار رسول خدا ج جمع کرد و هر دو در یک زمان همسران عبد الله بودند.
در جمع بین این دو روایت عالمان اهل سنت ـ چون مىدانستهاند اگر زینب را همان امّکلثوم معرفى کنند، دچار مشکل مىشوند ـ توجیه شگفتآور و صد البته غیر قابل قبولى کردهاند.
ابن حجر عسقلانى مىنویسد: منافاتى بین دو روایت نیست که در یکى زینب و در دیگرى ام کلثوم آمده است، زیرا عبد الله بن جعفر با هر یک پس از دیگرى ازدواج کرد (نه اینکه در زمان واحد با دو خواهر ازدواج کرده باشد).
بعضی گویند: زینب را طلاق داد و بعد با ام کلثوم ازدواج کرد و بعضی گویند بعد از وفات زینب چنین شد.
جواب:
خود قزوینی میبیند که علما در این مورد در عجب هستند و هر کدام نظری دارند ولی با این وجود میخواهد از آب گل آلود ماهی بگیرد و این اختلافات را دلیلی بر نفی ازدواج و نفی موجود بودن ام کلثوم بگیرد!! (بخندید به این هذیان)!.
به راحتی میتوانیم اینگونه بگوییم: ما در بالا ثابت کردیم که حضرت فاطمه دختری مشهور به زینب کبری نداشته و فقط یک دختر به نام ام کلثوم از او ثابت است که کنیه او زینب است و علما نیز به خیال اینکه فاطمه دو دختر داشته در بعضی روایات زینب را و در بعضی ام کلثوم نوشتهاند و این نیز خود دلیلی است بر اینکه زینب کبری وجود نداشته!!! (به همین راحتی)
و اما حقیقت ماجرا:
ما طبق همین استدلالهایی که آقای قزوینی دارند، معتقدیم که ام کلثوم به ازدواج حضرت عبدالله بن جعفر در نیامده که به شرح آن نیز میپردازیم.
آقای قزوینی اقوالی را که به نفع او بودند را نقل کرد ولی نمیگوید که:
۱- بسیاری از تذکره نویسان مینویسند که ام کلثوم فقط با حضرت عمر و محمد و عون بن جعفر ازدواج کرده و بس [۶۵].
۲- عبدالله بن جعفر در حیات حضرت علی با زینب ازدواج کرد و هیچ روایت صحیحی وجود ندارد که او زینب را طلاق داده باشد و بلکه اکثر تذکره نویسان میگویند: او در نکاح عبدالله ابن جعفر بود تا وقتی که وفات کرد.
پس عبدالله بن جعفر به هیچ وجه نمیتوانسته با هر دو خواهر ازدواج کند.
و به امید خدا،در بحث ام کلثوم پس از عمر با چه کسی ازدواج کرد؟ به صورت مفصلتر به ازدواجهای حضرت ام کلثوم میپردازیم تا خواننده به حقیقت ماجرا پی ببرد.
البته در بالا با نقل روایات متعدد ثابت شد که زینب و ام کلثوم هر دو یک نفر نیستند .
[۶۵] رجوع شود به قاموس الرجال: ص ۹۶، ج ۸. ذخائر العقبی: ج ۱، ص۱۱۷ و امتاع الاسماع المقریزی: ج۵، ص ۳۷۰.
درباره خطبه حضرت زینب در کوفه و شام، در کتابهاى تاریخى یک خطبه با دو عنوان ذکر شده است «خطبة ام کلثوم بنت علي» و «خطبة زينب بنت علي»، یعنى همان خطبهاى که براى حضرت زینب نقل شده، دقیقاً عین همان خطبه براى امّکلثوم نیز ذکر شده است.
ابن طیفور از عالمان قرن چهارم در کتاب بلاغات النساء، ابوسعد الآبى در نثر الدرر، و ابن حمدون در التذکرة الحمدونیة، خطبه امّکلثوم را در کوفه اینگونه نقل مىکنند:
امّکلثوم را دیدم و دیگر همانند او سخنورى ندیدم، گویا از زبان علی سخن مىگفت، به مردم اشاره کرد تا ساکت شوند و چون ساکت شدند و زنگها از حرکت ایستاد، گفت: سخنم را با ستایش پروردگار و با دورود و سلام بر جدم رسول خدا آغاز مىکنم، اى مردم کوفه و اى اهل نیرنگ و خدعه، اشک چشمانتان همیشه جارى باد، و نالههای اندوه شما هیچ وقت پایان نیابد، مَثَل شما، مَثَل کسى است که رشته خود را پس از محکم شدن از هم مىگسست....
در حالى که شیخ مفید و برخى دیگر از علما، همین خطبه را از زبان حضرت زینب سلام الله علیها نقل کردهاند:
زینب دختر علی را دیدم و همانند او سخنورى ندیدم،...
همچنین در قضیه منع کودکان اهل بیت از خوردن صدقات کوفیان، برخى از علما آن را براى امّکلثوم و برخى براى حضرت زینب سلام الله علیها نقل کردهاند، چنانچه شیخ انصارى رضوان الله تعالى علیه در این باره مىنویسد:
داستان ممانعت اسیران از خوردن صدقه اهل کوفه توسط حضرت زینب یا امّکلثوم معروف و مشهور است که چون گرفتن صدقه بر اهل بیت حرام بود، منع مىکردند.
جواب:
با رجوع به کتابهای،بلاغات النسا، تذکرة الحمدونیه و نثر الدرر از کتب شیعهای که آقای قزوینی از آنها نام بردند، متوجه میشویم که در هر سه کتاب خطبه به نام ام کلثوم ثبت شده! اما.....!!؟
۱- منظور نویسندگان این کتب این نبوده که ام کلثوم همان زینب است.. چرا؟؟ چونکه آنها خطبهای غیر از این خطبه را برای حضرت زینب (س) نقل کردهاند که خطاب به یزید ایراد شده . و میبینیم که در هر کدام از این کتب از هر دو نام برده شده ولی آن خطبه فقط به اسم یک نفر ثبت شده. و صاحبان این کتب برای ام کلثوم و زینب هر کدام تذکره جداگانهای نوشتهاند.
۲- نکته جالبی که در این دو نقل قابل توجه است این است که، این روایت از شش نفر نقل شده! و هر ۶ نفر سخن خود را با این جمله شروع میکنند: "ام کلثوم" یا "زینب" را دیدم و مثل او سخنرانی ندیدم،گویا از زبان علی سخن میگفت.
الف: در بلاغات النسا از جعفر بن محمد عن آبائه ‡: «ورأيت أم كلثوم عليها السلام ولم أر خفرة والله أنطق منها كأنما تنطق وتفرغ على لسان أمير الـمؤمنين ÷».
ب: در احتجاج از حذیم الاسدی [۶۶]: «قال حذيم الاسدي: لـم اروالله خفرة قط انطق منها، كأنها تنطق وتفرغ على لسان علي ÷».
پ: در معالم المدرستین: «وقال بشير بن حذيم الاسدي: نظرت إلى زينب بنت على يومئذ - ولم أر خفرة قط انطق منها كأنما تنطق عن لسان أمير الـمؤمنين علي بن أبي طالب ÷».
ت: در الامالی شیخ مفید [۶۷] از: «حذلم بن ستير قال: قدمت الكوفة في الـمحرم سنة إحدى ... قال(حذلم بن ستیر): ورأيت زينب بنت علي إ ولم أر خفرة قط أنطق منها كأنها تفرغ عن لسان أمير الـمؤمنين ÷».
ث: در الفتوح ابن اعثم کوفی [۶۸] از:خزیمه الاسدی: «قال خزیمة الأسدی: ونظرت إلى زینب بنت علی س یومئذ ولم أر حفرة قط أفصح منها كأنها تنطق عن لسان أمیر الـمؤمنین علی بن أبی طالب س».
ج: در پاورقی همین کتاب (الفتوح) [۶۹] تصریح شده که این قول از بشر بن حریم نقل شده: «عن الدر الـمنثور في طبقات ربات الخدود، وبالأصل: بشر بن حریم».
دیدید که توسط شش راوی این روایت نقل شده و هر ۶ نفر با این جملات سخن خود را شروع میکنند: زینب یا امّکلثوم را دیدم و دیگر همانند او سخنورى ندیدم، گویا از زبان علی سخن مىگفت.
آیا عجیب نیست که هر شش راوی به مثل هم،سخنان زینب یا ام کلثوم را اینگونه توصیف میکنند؟ چگونه میشود هر ۶ نفر در مورد آن سخنان یک نظر را داشته باشند و هر شش آنها کلماتی مانند هم را در توصیف آن سخنان به کار ببرند؟
نتیجه: یا این روایات ساخته مولفین است! و یا ساخته راویانی که این روایت را از این شش نفر نقل کردهاند!! و یا حداقل ۵ طریق از این روایات کذب است و فقط یکی از آنها صحت دارد! که یا به ام کلثوم یا به زینب میرسد!! و الله اعلم
۳- در کتاب «اللهوف في قتلى الطفوف» [۷۰] نوشته محدث و مورخ شیعی، آیه الله سیدبن طاووس حسنی (متوفاى ۶۶۴) اینچنین آمده: حضرت حسین ÷ زمانى که اشعار (یا دهر اُفّ لک من خلیل ...) را ایراد فرمود و زینب و اهل حرم علیهنّ السلام فریاد به گریه و ناله برداشتند، حضرت آنان را امر به صبر کرده و فرمود:
«یا اختاه یا امّ كلثوم، واءنتِ یا زینب، واءنتِ یا رقیّة، واءنتِ یا فاطمة، واءنتِ یا رباب، اُنْظُرْنَ إ ذا اءنا قُتِلْتُ فلا تشققن على جَیْبا ولا تخمشن علىّ وجها ولا تقلن على هجرا». یعنى: «خواهرم ای ام کلثوم، و تو اى زینب، و تو اى رقیّه، و تو اى فاطمه، و تو اى رباب، زمانى که من به قتل رسیدم در مرگم گریبان چاک نزنید و روى نخراشید و کلامى ناروا بر زبان نرانید».
و مؤ یّد این نقل، مطلبى است که سلیمان بن ابراهیم قندوزى، (متوفّاى ۱۲۹۴ﻫ) به نقل از مقتل مسمّى به ابومخنف پس از شرح کیفیّت شهادت طفل شش ماهه مینویسد:
«ثُم نادى: یا اُم كُلثومَ، وَیا سَكینةُ، ویا رقیة، وَیا عاتِكَةُ وَیا زینب ، یا اءهلَ بَیتى علیكنّ مِنّى السَّلامُ» [۷۱]. یعنی: «آنگاه فریاد برآورد: اى ام کلثوم و اى سکینه و اى رقیّه! و اى عاتکه و اى زینب، اى اهل بیت من، من نیز رفتم، خداحافظ».
و مانند آن در: منتخب طریحى [۷۲]، بحارالانوار [۷۳]، الدمعة الساکبه [۷۴] و...
همچنین امام حسین در آن روز در جاى دیگر فرمود: «يا زينب و يا امكلثوم و يا سكينة و ...» [۷۵].
* وقتى قافله به کربلا رسید امام جملهاى فرمود که از آن استفاده مىشد حضرت در آن سرزمین به شهادت مىرسد. حضرت زینب عرض کرد:
«يا اخى هذا كلام مَن أيقن بالقتل. فقال: نعم يا أختاه. فقالتْ زينب: واثكلتاه ينعى الحسين ÷ إلى نفسه. قال (الراوى): وبكى النسوةُ ولطمنَ الخدودَ وشققن الجيوب وجعلتْ أمكلثوم تنادى: وا محمداه وا علياه وا أماه وا أخاه وا حسيناه ...» [۷۶]. یعنی: «حضرت زینب گفت: ای برادرم، این سخن کسى است که یقین به کشته شدن دارد! امام ÷ فرمود: بله خواهرم. زینب گفت: اى واى! حسین از مرگ خود خبر مىدهد. راوى مىگوید: زنان گریه سر دادند و به صورت زدند و گریبان دریدند. امکلثوم فریاد برآورد: وا محمدا، وا علیاه، وا اماه، وا اخاه، وا حسیناه..».
پس مشخص شد که ام کلثوم و زینب هر دو یک نفر نیستند بلکه هر دوی آنها در صحرای کربلا همراه برادرشان،سیدنا حسین ÷ حضور داشتهاند!!.
حال این سوال پیش میآید که: چطور ممکن است؟ مگر حضرت ام کلثوم ل قبل از واقعه کربلا فوت نشدند؟ پس آنجا چه میکردند؟؟
جواب ساده است،این ام کلثوم بنت علی بن ابیطالب،دختر حضرت فاطمه( سلام الله علیها) نیستند و طبق کتب تاریخ و انساب حضرت علی ÷ دو دختر دیگر هم به اسم ام کلثوم داشتهاند [۷۷].
ام کلثوم (احتمالا ام کلثوم وسطی) بنت ام سعد دختر عروة بن مسعود الثقفیة [۷۸] و ام کلثوم الصغری (همسر کثیر ابن عباس) دختر ام ولد.. [۷۹].
اربلی از علمای تشیع اسامی دختران علی ÷ را اینگونه مینویسد: «زينب الكبرى وامكلثوم الكبرى وامالحسن ورملة الكبرى امهانى وميمونه وزينب الصغرى ورملة الصغرى وامكلثوم الصغرى ورقية و ....» در ادامه اشاره مىکند که مادر امکلثوم دوم ام ولد بوده است [۸۰].
با در نظر داشتن اقوال اهل فن میتوان حداقل صحت وجود دو ام کلثوم را قطعی دانست. که حول ام کلثوم کبری دختر فاطمه الزهرا هیچ تردیدی نیست.
پس بدون شک ام کلثومی که در کربلا حضور داشته دختر حضرت فاطمه (ل) نبوده بلکه ام کلثوم صغری بوده که در آن واقعه حضور داشته است.
اما اگر مدعیان لجاجت کنند و بگویند: نه آن ام کلثوم حاضر در صحرای کربلا، ام کلثوم صغری نبوده. ما هم با ایشان همصدا میشویم و میگوییم: شما درست میفرمایید، اصلاً ام کلثوم کبری، خواهر حضرت زینب در آن واقعه حضور داشته و ماجرای وفات ایشان در دوران خلافت معاویه اشتباه است ولی این به آن معنی نیست که زینب و ام کلثوم یک نفر هستند زیرا از متن روایات فوق ثابت شد که در آن ماجرا هم بانوی زینب نام و هم ام کلثوم نامی حضور داشته است.
یعنی اگر بالفرض ماجرا وفات ایشان در دوران معاویه صحیح نباشد نیز هیچ خدشهای بر موجودیت سیدة ام کلثوم وارد نمیشود.
[۶۶] احتجاج طبرسی: ج۲، ص ۲۹ و الاخلاق الحسینیة: ص ۵۴، جعفربیاتی. [۶۷] الأمالی الشیخ المفید: ص ۳۲۱. [۶۸]کتاب الفتوح أحمد بن أعثم الکوفی متوفی ۳۱۴، ج ۵ ص ۱۲۱. [۶۹] الفتوح ابن اعثم: ج ۵ ، پاورقى (۱) ص ۱۲۱. [۷۰] لهوف، ابنطاووس ص ۵۰. [۷۱] ینابیع المودّة: ج۳ ص ۷۹ (دار الأسوة للطباعة والنشر) و احقاق الحق: ج ۱۱ ص۶۳۳. [۷۲] منتخب طریحى: ص۴۴۰. [۷۳] بحارالانوار: ج۴۵، ص۴۷. [۷۴] الدمعة الساکبة: ج۴، ص۳۳۶. [۷۵] الدمعة الساکبة: ج۴، ص۳۵۱، معالى السبطین: ج۲، ص۲۲، ذریعة النجاة: ص۱۳۹. [۷۶] لهوف ابن طاووس: ص۴۹. [۷۷] تا چهار ام کلثوم نیز ذکر شده که دو تن از آنها اسمشان ام کلثوم و دو تن دیگر کنیه آنها ام کلثوم بوده ولی به نظر صحیح نمیآید.. والله اعلم! [۷۸] مراجعه شود به الکامل ابن اثیر: ج ۳، ص ۳۹۵ و اعیان الشیعة: ج۳، ص۴۸۴-۴۸۵. [۷۹] تاریخ موالید الائمة (تاج الموالید) طبرسی: ص۱۵، تاریخ مدینه دمشق: ج۷۰، ص۳۵. [۸۰] کشفالغمة، ج۲،ص۶۹ ـ ۶۸.
فتال نیشابورى در روضة الواعظین مىنویسد:
هنگامى که فاطمه از دنیا رفت، مردم مدینه یکپارچه صداى ناله سر دادند، زنان بنىهاشم در خانه آن حضرت گردآمدند و صداى شیون آنان در همه جا پیچید، آن چنان که مدینه از فریاد و ناله آنان به لرزه درآمد و مىگفتند: اى سید و سرور ما و اى دختر رسول خدا ج.
مردم دسته دسته به نزد علی آمده در حالى که حسن و حسین در جلوى آنحضرت نشسته و گریه مىکردند و مردم نیز از گریه آن دو گریان مىشدند.
امّکلثوم در حالى که روبند بر چهره داشت و چادر عربى برسرش افکنده بود، از خانه بیرون آمد و فریاد مىزد: اى جد بزرگوار! و اى رسول خدا! اکنون به حق تو را از دست دادم که هیچگاه دیگر تو را نخواهیم دید، مردم مدینه همه جمع شده بودند و منتظر بودند تا جنازه فاطمه را بیرون بیاورند تا بر وى نماز بخوانند، ابوذر از خانه بیرون آمد و گفت: همه برگردید و متفرق شوید، زیرا امشب بدن زهرا دفن نمىشود و به تأخیر افتاد، مردم همه متفرق شدند.
در این روایت چند نکته قابل توجه است:
۱- تنها نام حسن، حسین و امّکلثوم به عنوان فرزندان و داغدیدگان حضرت زهرا سلام الله علیها ذکر شده و نامى از حضرت زینب سلام الله علیها که به اتفاق همه بزرگتر از امّکلثوم بوده برده نشده است.
۲- امّکلثوم در زمان شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، طبق نظر مدعیان وجود امّکلثوم که گفتهاند در واپسین سالهاى عمر پیامبر به دنیا آمده، در خوشیبنانهترین حالت، دو سال داشته است. با توجه به این نکته چگونه مىتوانیم تفاصیل ذکر شده در روایت (از جمله نوحهسرائى و پوشیدن برقع و...) را بر امّکلثوم حمل نماییم. بنابراین تردیدى وجود ندارد که این امّکلثوم همان حضرت زینب سلام الله علیها است.
جواب:
قزوینی میگوید: اتفاق همه بر این است که زینب از ام کلثوم بزرگتر بوده است که یاوهای بیش نیست.زیرا در مورد تولد ام کلثوم تنها یک قول دقیق نقل شده و آن هم اینکه وی در سال ششم هجری تولد یافت [۸۱].
ذهبی و ابن کثیر و مولف شیعه موسوعه امام علی با ابیطالب ÷ به نقل از ذهبی مینویسند: «أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب الهاشمية ابن عبد الـمطلب بن هاشم الهاشمية، شقيقة الحسن والحسين.ولدت: في حدود سنة ست من الهجرة، ورأت النبي ج ولم ترو عنه شيئا. خطبها عمر بن الخطاب» [۸۲].
و ابن حجر عسقلانی نیز مینویسد: «أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب الهاشمية أمها فاطمة بنت رسول الله ج ولدت في أواخر عهد النبي ج وتزوجها عمر بن الخطاب ولها عشر سنین او اکثر» [۸۳]. «امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب هاشمى، مادرش فاطمه دختر رسول خدا ج، در اواخر زندگانى پیامبر ج به دنیا آمده و عمر با او ازدواج کرد، وى در هنگام ازدواج ده سال یا بیشتر داشت و براى عمر زید را به دنیا آورد و او و فرزندش زید در یک روز از دنیا رفتند».
و مولف شیعی کتاب «بانوان عالمه و آثار آنها» مینویسد:
هنگامى که حضرت زهرا علیها السلام، دار فانى را وداع گفت، ام کلثوم که پنج سال بیش نداشت برقعى به صورت انداخت و چادرى بلند بر سر کرد و... [۸۴].
یعنی در سال ۱۱ هجری ۵ ساله بوده، پس در سال ۱۷ هجری ۱۱ ساله میشود!.
و به جرات میتوان گفت ام کلثوم از زینب بزرگتر بود.که قدیمیترین علما از جمله ابن اسحاق (متوفی۱۵۱) همین قول را ارجح میدانند [۸۵].
ولی در مورد تاریخ ولادت حضرت زینب (س) اقوال زیادی مانند پنجم جمادیالاولی در سال پنجم یا ششم، شعبان سال ششم، سال چهارم و اواخر رمضان سال نهم پس از جنگ تبوک هم هست [۸۶]، که معلوم نیست کدام صحیحتر است ولی طبق قرائن او از ام کلثوم کوچکتر بوده. قرائنی مانند همین روایتی که آقای قزوینی نقل کردهاند! که در آن نامی از زینب نیست و به احتمال او در آن سالها کوچکتر از این بوده که در این ماجراها داخل شود .
و یا روایتی که قبلاً از ابن بابویه نقل کردیم که میگفت:فاطمه (ع) حسن را در آغوش راستش و حسین را در آغوش چپش حمل کرد و دست چپ امکلثوم را با دست راستش گرفت، سپس به حجره پدرش رفت!!! [۸۷] (خواستگاری از دخت ابوجهل).. و نامی از زینب به میان نمیآورد!! که احتمالاً در آن سالها نیز او یا به دنیا نیامده بود و یا خیلی کوچک بوده!.
و این روایت را که ملا باقر مجلسی از امام صادق ÷ روایت میکند که فرمودند:
فاطمه سلام الله علیها در لحظه احتضار به علی ÷ فرمود: وقتی از دنیا رفتم، خودت غسل مرا به عهده بگیر، کفن بر من بپوشان، بر پیکرم نماز بخوان، مرا در قبر قرار ده، سنگ لحد را بگذار، خاک روى بدنم بریز، بالاى سرم بنشین و قرآن و دعا زیاد بخوان، چون در آن لحظه میت به همنشین زندگان بسیار محتاج است. و تو را اى علی به خدا مىسپارم و سفارش مىکنم که به فرزندانم خوبى کن. سپس فاطمه، امّکلثوم را به خودش چسپاند و فرمود: هنگامى که این دخترم به سن رشد و بلوغ رسید، وسائل منزل مال او است و او را به خدا مىسپارم [۸۸].
پس مشخص است که ام کلثوم بزرگتر از زینب بودهاند که سیدة فاطمه، ام کلثوم را بر سیده زینب مقدم میدارند.
و شواهد دیگری مانند خواستگاری حضرت فاروق س، از او، و همنامی او با نام اولین دختر درگذشته رسول خدا ج (به این معنی که حضرت فاطمه نام خواهرش را روی فرزند خود گذاشته باشد) به سال دوم هجری، به نظر میرسد او به سن از حضرت زینب (ع) بزرگتر باشد.
قرینه دیگر این است که حضرت علی ÷ در پاسخ به خواستگاری حضرت عمر از ام کلثوم، به کوچک بودن امکلثوم استدلال کرده و سیدنا عمر به این استدلال اعتراض نکرده و نگفته است که پس دختر دیگرت زینب را به من بده! چون:
اولاً، اگر زینب بزرگتر میبود، عمر بایستی از او خواستگاری میکرد نه از امکلثوم. خواستگاری از خواهر کوچکتر با علم به کوچک بودن او، با وجود خواهر بزرگتر، بیمعناست. ضمن اینکه در زمان این خواستگاری هنوز حضرت زینب همسر عبدالله، پسر جعفر، نبوده است .
ثانیاً، اگر زینب (ع) بزرگتر میبود، باید حضرت عمر در رد استدلال سیدنا علی به این مطلب استدلال میکرد.
همچنین قرائنی وجود دارد، مانند «سمتني أمي حیدرة» که حضرت علی ÷ در جنگ خیبر فرمود: من همانم که مادمر اسمم را حیدر (شیر) نهاد، که مردان عرب، قبل از اسلام و در صدر اسلام، امر نامگذاری فرزندان را به زنانشان وا میگذاشتند.
نام دو تن از دختران رسول خدا ج و خواهران به سن بزرگتر از حضرت فاطمه ل امکلثوم و زینب است. گویا آن حضرت برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره خواهرش امکلثوم که همسر حضرت عثمان بود و به سال دوم هجری همزمان با جنگ بدر از دنیا رفت، نام نخستین دخترش را امکلثوم گذاشت. نیز ولادت حضرت زینب ل، دختر دوم آن حضرت، همزمان با فوت خواهر دیگرش زینب بود و از اینرو نام او را زینب نهاد [۸۹].
پس ثابت شد که ام کلثوم از حضرت زینب ل بزرگتر بوده و یا حداقل اینکه در سال ۱۲ هجری تا به آن حدسن داشتهاند که چادر و برقع بپوشد. (با توجه به اقوال علما میتوان سن ۶ سال را عنوان کرد، که به وقت خواستگاری میشود ۱۱ یا ۱۲ سال).
[۸۱] موسوعة الامام علیبن ابیطالب، ج۱، ص۱۲۶، اعلام النساء ص۲۳۸، سیر اعلام النبلاء الذهبی ج ۳, ص ۵۰۰. [۸۲] سیر اعلام النبلاء الذهبی: ج ۳, ص۵۰۰، بدایه والنهایة ابن کثیر: ج۵، ص ۳۳۰ و سیرة النبویه ابن کثیر. [۸۳] الإیثار بمعرفة رواة الآثار ابن حجر عسقلانی: ج ۱، ص ۲۱۱، دار الکتب العلمیة، بیروت. [۸۴]بانوان عالمه و آثار آنها: ص ۱، نویسنده: معاونت پژوهش مرکز حوزههاى علمیه خواهران. [۸۵] ابناسحاق ج۵، ص۲۳۱،دمشق، سیر اعلام النبلاء: ج۵، ص۵۰۰. [۸۶] فاطمة زهراء شادمانی دل پیامبر ص۹۱۸، احمد الرحمانی الهمدانی، ترجمه سیدحسین افتخارزاده, بی تا, بیجا, ۱۳۷۳ش، فاطمة الزهراء من المهد الی اللحد ص ۱۶۹-۱۷۰، السید محمد کاظم القزوینی، دارالانصار, بیجا, ۱۴۲۲ق. [۸۷] علل الشرایع، إبنبابویه: ص۱۸۶-۱۸۵، چاپ نجف- همین روایت را شیخ مجلسى نیز در کتابش جلاءالعیون آورده است. [۸۸] بحار الأنوار مجلسی: ج ۷۹ ص ۲۷. [۸۹] السیدة زینب في تاریخ الاسلام الغروی, الشیخ محمدهادی شیعی(معاصر)، ص۱۸.
روایات متعددى وجود دارد که امیر مؤمنان ÷ در ماه رمضان، هر شب در خانه یکى از فرزندانش افطار مىکردند. شبى در خانه امام حسن و شبى در خانه امام حسین و شبى در خانه عبد الله بن جعفر (شوهر حضرت زینب). و در شب شهادت نیز طبق تمام نقلها در خانه امّکلثوم بوده است، امّکلثوم همسر کدامیک از افراد نام برده شده است؟
شیخ مفید در کتاب شریف الإرشاد مىنویسد:
و چون ماه مبارک رمضان فرارسید، امیر مؤمنان ÷ شبى را نزد حسن و شبى را نزد حسین و شبى هم خانه عبد الله بن جعفر (شوهر حضرت زینب سلام الله علیها) مىگذراند و بیش از سه لقمه غذا نمىخورد، در یکى از شبهاى رمضان سؤال شد که چرا غذا کم مىخورید؟ فرمود: فرمان خدا (کنایه از مرگ و شهادت) مرادرخواهد یافت و دوست دارم با شکم گرسنه به ملاقات بروم، یک شب یا دو شب بیش باقى نمانده بود که در آخر شب فرقش را با شمشیر شکافتند.
عالمان اهل سنت (ابن اثیر و زمخشری! و نویری) نیز همین روایت را به این صورت نقل کردهاند:
ماه رمضان که فرا مىرسید، علی یک شب را نزد حسن و شبى را نزد حسین و شبى هم نزد عبد الله بن جعفر، (همسر زینب) افطار مىکرد، و بیش از سه لقمه غذا نمىخورد و مىگفت: دوست دارم با شکم گرسنه به دیدار معبودم بشتام.
و از طرف دیگر، طبق عدهاى از روایات، امیر مؤمنان ÷ در آخرین شب، مهمان امّکلثوم سلام الله علیها بوده است:
ملا باقر مجلسی: ام کلثوم (ع):چون شب نوزدهم رمضان فرا رسید، هنگام افطار سفرهاى پهن کردم که دو قرص نان جو و ظرفى شیر و مقدار نمک در آن بود.
حال چگونه مىتوان بین این روایات جمع کرد؟ یا باید بگوییم برنامه امیرمؤمنان علی ÷ این بوده است که یک شب در خانه حسن و یک شب در خانه حسین و یک شب در خانه زینب و یک شب در خانه امّکلثوم سلام الله علیهم باشد، که منافات با نص روایت مذکور دارد، و یا باید خانه امّکلثوم را یکى از این سه خانه به حساب آوریم، که تنها مىتواند خانه عبد الله بن جعفر باشد. یعنى همسر عبد الله بن جعفر، زینب سلام الله علیها همان امّکلثوم است.
و نکته دیگر این که اگر امّکلثومى وجود داشته است، چرا امیر مؤمنان شبى را به ایشان اختصاص ندادهاند؟
جواب:
در این مورد چند نکته حائض اهمیت است.
۱- این روایت به دو شکل و متن نقل شده که در اکثر آنها به جای عبدالله بن جعفر از عبدالله بن عباس یاد شده ..
تعداد کثیری از علما اینچنین مینویسند:
«عثمان بن الـمغيرة قال:لما دخل شهر رمضان كان امير الـمؤمنين ÷ يتعشى ليلة عند الحسن، وليلة عند الحسين، وليلة عند عبد الله بن العباس، وكان لا يزيد على ثلاث لقم...» [۹۰]. «چون ماه رمضان فرارسید، امیر مؤمنان ÷ شبى را نزد حسن و شبى را نزد حسین و شبى را نزد عبد الله بن عباس (پسر عمویش) مىگذراند و بیش از سه لقمه نمىخورد»!.
حال من از ایشان میپرسم: اگر ام کلثوم را خط بزنیم! شما بین این روایت و روایتی که خود نقل کردهاید چگونه جمع میکنید؟؟ من میگویم: در این روایت فقط از حسن و حسین اسم به میان آمده در حالی که زینب نیز در آن شهر بود، چرا از او نامی نیست؟؟ پس نتیجه میگیریم که حضرت علی ÷ اصلاً فرزندی به جز حسن و حسین از فاطمه نداشته! اگر چنین بگویم به من نمیخندید؟
۲- حضرت علی (÷) در آن وقت، ۴ همسر در نکاح داشتهاند [۹۱]، آیا حضرت علی (÷) بعد از خوردن افطاری شب را هم پیش دختر یا پسرش میماند و همانجا میخوابید؟؟ (انه کان ظلوما جهولا!!) یعنی در ۳۰ روز رمضان با همسر و منزل خود قطع رابطه میکرد؟
۳- طبق نص تاریخ حضرت علی ÷ در نماز صبح ضربت خورد و بعد از ضربت خوردن او را بهسوی خانه خودش حمل کردند... وحمل علی الی منزله [۹۲].
او را به سوی خانه خودش حمل کردند نه خانه فرزندانش!.
و اینکه در روایت آن خانه را خانهای گفتهاند که ام کلثوم در آن حضور داشتهاند چیزی خلاف حقیقت نیست،چونکه:در سال ۴۰ هجری که حضرت علی (÷) در آن سال شهید شد محمد بن جعفر همسر دوم ام کلثوم شهید شده بود (در صفین [۹۳] . و به علت اینکه سال ازدواج عون بن جعفر با ام کلثوم(علیها السٌلام) مشخص نیست، میتوان گفت در آن سال ام کلثوم ب شوهری نداشته و در خانه پدرشان ساکن بودهاند.
(همانطور که بعد از شهادت حضرت فاروق س، حضرت علی س دخترش را به خانه خودش آورد، میتوان گفت: بعد از شهادت محمد بن جعفر نیز همین کار را کردهاند).
۴- در روایتی آمده که حضرت ام کلثوم (ع) شبی که پدر ایشان به شهادت رسیدند در خانه حضرت علی ÷ بودند. (و همانطور که گفتیم جالب نیست، فردی در هر ۳۰ روز رمضان تا صبح در خانه فرزندانش به سر ببرد، آن هم در صورتی که خود دارای منزل هستند!).
۵- در ادعایی که مدعی ذکر کردهاند نوشته شده: حضرت علی س روزی در خانه حسن ÷ و روزی نزد حسین ÷ و روزی نزد عبدالله بن جعفر س و زینب (ع) افطاری میکردهاند.
به جرات میتوان گفت:ام کلثوم در خانه خود حضرت علی ÷ زندگی میکرده که ذکری از خانه مستقلی برای او نیست تا حضرت علی س مهمان خانه او شده باشند!!.
و در روایات اینگونه آمده:
(بعد از ضربت خوردن حضرت علی ÷ و بعد از انتقال ایشان به خانه خودشان) ام کلثوم دختر حضرت علی با گریه و شیون خطاب به ابن ملجم گفت: ای دشمن خدا، هیچ زیانی به پدرم نمیرسد و خداوند متعال تو را خوار و ذلیل خواهد ساخت. (إذ نادته أم كلثوم بنت على وهى تبكى أي عدو الله لا بأس على أبى والله مخزيك).
ابن ملجم گفت: پس چرا گریه میکنی؟ به خدا آن (شمشیر) را با هزار دینار خریدم و با هزار دینار آن را زهرآگین ساختم. و اگر این ضربه بر همه اهل مصر وارد میآمد، کسی از آنها زنده نمیماند [۹۴].
همانطور که قبلاً نیز گفتیم حضرت علی س را بعد از ضربت خوردن به خانه خودشان حمل کردند. و نیز نقل شد که حضرت ام کلثوم در آن خانه حضور داشتهاند که اولین شخصی که با ابن ملجم سخن میگوید ایشان بودهاند.
سوال: اگر ام کلثوم در خانه مستقلی زندگی میکردهاند و حضرت علی ÷ نیز بعد از ضربت به خانه خودشان (نه خانه فرزندان) منتقل شدهاند . ام کلثوم در آنجا چه میکردهاند و یا چگونه به آن سرعت به آنجا خود را رسانیدهاند و چطور زینب قبل از وی آنجا نبوده و چطور...
پس شکی نیست که خانهای که حضرت علی ÷ به آنجا انتقال داده شد خانهای بود که دخترش نیز در آن همراه پدرش زندگی میکرد و گرنه مورخان نمیگفتند: «حمل علي الی الـمنزله» مینوشتند: «به سوی خانه دخترش ام کلثوم حمل شد».
۵- به فرض که ام کلثوم خانهای برای خود داشته باشند، آن وقت نیز نمیتوان گفت که او با همسر زندگی میکرده!.
شیخ مفید و طوسی در کتب خود و مجلسی در بحارالانوار [۹۵] و محدث قمی در منتهی الآمال ص ۱۷۰ إلی ص ۱۸۵ از حضرت اُم کلثوم (علیها السلام) روایتی را نقل میکنند که ایشان میفرمایند: «چون شب نوزدهم ماه رمضان شد حضرت علی (÷) به خانه آمدند و به نماز ایستادند، یک طبق غذا (افطاری) شامل دو قرص نان جو و یک کاسه شیر و مقداری نمک جهت افطار ایشان آماده کردم چون ایشان از نماز فارغ شدند چشمشان بر طبق افتاد، گریستـند و گفتـند آیا نمیدانی من از پسر عمم متابعـت میکنم و فرمودند: «یا بنیة! ما من رجل ٍ طاب مطعمه ومشربه وملبسه إلا طال وقوفه بین یدی الله ﻷ یوم القیام، یا بنیة إن الدنیا في حلالها حساب وفي حرامها عقاب». «ای دختر ! هرکس خوراک و پوشاکش در این دنیا نیکوتر، توقفش در روز قیامت بیشتر است، بر مال حلال حساب و بر مال حرام عذاب است............» و فرمودند: «ای فرزندم به خدا قسم چیزی نمیخورم تا یکی از دو خورشت را برداری». (یا بنیة والله لا آکل شیئاً حتی ترفعین احد الادامین).
همانطور که ملاحظه کردید، دو قرص نان و دو خورشت سر سفره بوده، ولی چرا فقط دو خورشت و دوقرص نان؟؟ اگر حضرت ام کلثوم در خانه همسر بودند بدون شک همسرشان نیز بر سر سفره میبود، و به جای دو خورشت سه خورشت و به جای دو قرص نان سه قرص لازم بود، پس این موضوع نیز دلیلی دیگر است که ثابت میکند، ام کلثوم در آن وقت همسری نداشتهاند تا با آنان سر یک سفره بنشیند.
و مجلسی در چند صفحه بعد نیز چنین روایتی را نقل میکند که: حضرت علی (÷) بعد از ضربت خوردن امام حسن (÷) را به جای خود گذاشت تا با مردم نماز گذارد. «امام حسن (÷) وقتی از نماز فارغ شدند بالای سر حضرت آمدند و گریستند ... و آن حضرت را در حجره نزدیک مصلای خود خوابانیدند حضرت زینب (علیها السلام) و حضرت اُم کلثوم (علیها السلام) آمدند و در پیش آن حضرت نشستند و نوحه و زاری برای آن حضرت میکردند حضرت علی فرمود: ای دخترانم.....«ثم ادخل ÷ إلى حجرته وجلس في محرابه. قال الراوی: واقبلت زینب وام كلثوم حتى جلستا معه على فراشه، وأقبلتا تند بانه وتقولان: یا أبتاه» [۹۶].
آقای قزوینی! خوب خواندی؟؟ حضرت زینب و ام کلثوم، یعنی دو دختر حضرت فاطمه(ع) که به وقت ضربت خوردن نزد پدرشان آمدند . شاید شما این روایت را ندیدهاید و یا دیده و توان خواندن آن را نداشتهاید؟
و مجلسی در چند صفحه بعد مینویسد: «فعند ذلك صرخت زینب بنت علی ÷ وام كلثوم وجمیع نسائه [۹۷]!!!».
و در صفحه بعدش ضمن روایتی مینویسد: «ثم نادى الحسن ÷ باخته زینب وام كلثوم وقال: یا اختاه...» [۹۸]. «سپس سیدنا حسن ÷ خواهرش زینب و ام کلثوم را صدا زد و گفت:ای خواهرانم...!!».
وما علینا الا البلاغ، وما علی الکاذب الا خجل
و برای اینکه دیگر نگویند ام کلثوم در آن وقت در آنجا حضور نداشته این دو قول را نیز نقل میکنیم:
«طلق الأعمى عن جدته قالت: كنت أنوح أنا وأم كلثوم بنت علي على علي، ÷» [۹۹]. «طلق اعمى، از قول مادر بزرگش نقل مىکند که مىگفته است: من هم همراه ام کلثوم دختر على ÷ براى آن حضرت نوحه سرایى مىکردم».
ابن عبدالبر نیز شعری را از ام هیثم دختر عریان نغعی نقل میکند که به این ترتیب است:
ألا يا عين ويحك أسعدينا
ألا تبكى أمير الـمؤمنيا
تبكي أم كلثومٍ عليه
بعبرتها وقد رأت اليقينا
ألا قل للخوارج حيث كانوا
فلا قرت عيون الشامتينا
أفي شهر الصيام فجعتمونا
بخير الناس طراً أجمعينا
[۱۰۰]
«ای چشم، وای بر تو، ما را خوشبخت کن، آیا بر امیرالمؤمنین گریه نمیکنی؟
ام کلثوم اشکریزان بر او گریه میکند که او یقیناً (مرگ او) را دیده است.
به خوارج بگو، هر جا که هستند، خوشحالی به خود نبینند.
آیا در ماه رمضان ما را جمع کردهاید؟! شما، بهترین کسی را که بر چهارپایان سوار میشد و آنها را رام میکرد و سوار بر کشتی میشد و کفش میپوشید و سورههای مثانی و مئین را خوانده است، کشتید!».
نتیجه:ام کلثوم در آن تاریخ بیوه و ساکن خانه پدرشان بودهاند،و بعد از شهادت پدر و سرپرستشان، پسر عموی ایشان با وی ازدواج میکند. (والله اعلم)
[۹۰] مناقب الإمام أمیر المؤمنین: ج ۲ ص ۷۱، شرح الأخبار قاضی نعمان مغربی: ج۲ ص ۲۹۱ و ص۴۳۰، و روضة الواعظین فتال نیشابوری: ص ۱۳۵،تاریخ دمشق ابن عساکر: ج ۴۲ ص ۵۵۵، کشف الغمة: ج۲، ص ۶۲، الأنوار البهیة، عباس قمی: ص ۷۵ (موسسه نشر اسلامی)، الدرجات الرفیعة في طبقات الشیعة، سید علی خان مدنی: ص ۱۱۸،شرح احقاق الحق مرعشی: ج ۱۸ ص ۲۴۹، نهج السعادة شیخ محمودی: ج ۷ ص ۱۰۰، کنز العمال متقی هندی: ج ۱۳ ص۱۹۵ ح۳۶۵۸۳،نظم درر السمطین الزرندی الحنفی: ص ۱۳۷ و... [۹۱] امامه بنت ابی العاص و لیلی بنت مسعود و اسما بنت عمیس و ام البنین .. نگا: الفصول المهمة في معرفة الأئمة ابن صباغ: ج۱، ص ۶۴۸ _ دار الحدیث للطباعة والنشر. [۹۲] البدایة والنهایة: ج۷، ص ۳۲۷ و ۳۲۸ و الوجیز المفید: ص ۷۰ و تراجم الشهدا: ص ۲۶ و جزء حدیثی: ص ۱۲۵. [۹۳] انساب الاشراف: ج۲، ص۲۹۹-۳۰۰ و ج۳، ص۹۸، الإصابة: ج۶، ص ۷ رقم ۷۷۸۰، اعلام الزرکلی: ج۶، ص ۶۹.. در مورد شهادت محمد بن جعفر و عون بن جعفر، همسر دوم و سوم ام کلثوم در بحث "ام کلثوم پس از عمر با چه کسی ازدواج کرد"مفصلاً صحبت خواهد شد. [۹۴] تاریخ طبری: ج ۴، ص ۱۱۲. [۹۵] بحار الانوار مجلسی: ج ۴۲، ص ۲۷۶ به اختصار. [۹۶] بحارالانوار مجلسی: ج۴۲، ص۲۸۹. [۹۷] بحارالانوار: ج۴۲، ص۲۹۳. [۹۸] بحارالانوار: ج۴۲، ص ۲۹۴. [۹۹] طبقات الکبری ابن سعد: ج۳، ص ۳۸ و انساب الاشراف، مقتل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب. [۱۰۰] الاستیعاب ابن عبدالبر: ج۳، ص ۱۱۳۲، بحار الانوار مجلسی: ج ۴۴، ص ۲۹۹، جوهرة في نسب الإمام علی وآله، البری: ص ۱۲۳،اعیان الشیعة: ج۳ ص ۴۸۸، و شرح احقاق الحق مرعشی، اسد الغابة ابن اثیر: ج ۴، ص ۳۹، تهذب الکمال المزی: ج۲۰ ص۴۸۹،الوافي بالوفیات صفدی: ج۲۱ ص ۱۸۲ و سبل الهدی صالحی شامی: ج۱۱ ص ۳۰۷ و تاریخ الخلفا سیوطی،و نهایة الأرب في فنون الأدب نویری و...
قاضى نعمان مغربى، از دانشمندان قرن چهارم شیعه در ضمن نقل روایتى از امیر مؤمنان ÷، امّکلثوم را بهترین دختر آن حضرت معرفى مىکند:
«قالت: قال علي ÷ يوما لابنته أم كلثوم ـ وكانت خير بناته ـ: يا بنية ما أراني إلا أقل ما أصحبك.....». «علی ÷ روزى به دخترش امّکلثوم که بهترین دخترانش بود، فرمود: دیدار من و تو خیلى کم است....».
در حالى که تردیدى وجود ندارد که زینب کبرى، عقیلة الهاشمیة، برترین دختر آن حضرت بوده است.
جواب:
نمیدانم آقای قزوینی واقعاً نادان هستند و یا اینکه خود را به نادانی زدهاند! چون در نقل روایت گفته شده: «وكانت خیر بناته» «بهترین دختران و نه بهترین دختر»!! آیا فرق بین این دو را نمیدانید؟؟ این به آن معنی است که ام کلثوم بین همه دختران حضرت علی (که تعدادشان از ۱۵ تا ۲۸ نفر مختلف است) یکی از بهترین آنها بود و نه بهترین آنها و گذشته از آن این سخن نظر شخصی ولیده (راوی ماجرا) و یا خود نویسنده کتاب است چون که میبینیم این جمله: «و کانت خیر بناته» در پرانتز ذکر شده.
ضمناً: سوالی دارم خدمت جناب قزوینی، که معیار برتری چیست؟ آیا انسان میتواند بین دو فرد نیک کردار خدایی کند (نعوذ بالله) و یکی را بر دیگری برتری دهد؟؟ این کار خداست یا بشر؟ خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ﴾[الحجرات: ۱۳].
«بیگمان،گرامیترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شما ست، حقا که خداوند دانا وآگاه است».
و خداست که عبادتهای ما را میسنجد نه من و شما!!.
گذشته از آن اگر برداشت مضحک شما صحیح باشد و منظور این است که ام کلثوم بهترین دختر است باز هم میگویم این چه ربطی به بحث دارد؟ یعنی اگر کسی ام کلثوم را بر زنیب برتری داد شما نتیجه میگیرید که ام کلثومی وجود نداشته است؟؟!! آفریــــــن! ۲۰ و احسنت و صد رحمت بر مخ گنجشک! [۱۰۱].
[۱۰۱] رسول خدا ج در مورد دخترش، زینب فرموده است «هِيَ خَيْرُ بَنَاتِي، أُصِيبَتْ فِيَّ» که اعتقاد غالب مسلمین عکس این است آیا با این وجود کسی نتیجه میگیرد که پس زینب وجود خارجی نداشته؟
طبق نظر اهل سنت، معاویه بن ابوسفیان، از دختر عبد الله بن جعفر براى پسرش یزید خواستگارى کرد، اما با دخالت امام حسین ÷ نقشه معاویه خنثى شد و امام حسین ÷ او را به ازدواج قاسم بن محمد بن جعفر درآورد.
این که این دختر چه کسى است، به دو صورت نقل شده است:۱. امّکلثوم دختر حضرت زینب دختر حضرت زهرا سلام الله علیها۲. زینب دختر امّکلثوم دختر حضرت زهرا سلام الله علیها.
بلاذرى و حموى اعتقاد دارند که این دختر، فرزند حضرت زینب سلام الله علیها از عبد الله بن جعفر بوده:
معاویه، در نامهاى به مروان که از طرف او والى مدینه بود، نوشت تا از امّکلثوم دختر عبد الله بن جعفر که مادرش زینب دختر علی و مادرش فاطمه دختر رسول خدا است، براى پسرش یزید خواستگارى نماید.
اما برخى دیگر از عالمان اهل سنت، آن را دختر امّکلثوم از عبد الله بن جعفر دانستهاند.
أبو الفرج نهروانى و ابن عساکر از علمای اهل سنت مىنویسد:
دختر مسور بن مخرمه از پدرش نقل کرده است که گفت: معاویه به مروان والى مدینه نامهاى نوشت تا از دختر عبد الله بن جعفر به نام زینب که مادرش امّکلثوم دختر علی و فاطمه دخت گرامى رسول خدا ج بود، خواستگارى نماید.
جواب:
۱- در سلسه راویان روایت دوم (روایت ابن عساکر ) دو شخص دروغگو دیده میشوند اولی، ابو العز ابن کادش است، که ابن نجار در موردش میگوید:در نقل روایت ضعیف،مخلط،دروغگو است و احتیاجی به او نیست.عبد الوهاب الأنماطی گوید: مخلط است.
إبراهیم بن سلیمان میگفت: شنیدم از ابالعز ابن کادش که میگفت: بر حضرت رسول ج حدیث وضع کردهام!.
ابی القاسم، علی بن حسین حافظ گوید: این دلیلی بر جهل ابن کادش است چون او افتخار میکند که حدیث دروغ به پیامبر ج نسبت میدهد! [۱۰۲].
و دومین شخص، محمد بن عمر واقدی است که بخاری میگوید: او متروک الحدیث است و احمد و ابن مبارک و ابن نمیر و اسماعیل بن زکریا او را ترک کردهاند. و در جایی دیگر امام احمد او را دروغگو و یحیی بن معین او را ضعیف و امام مسلم و نسائی او را متروک و غیر ثقه میدانند [۱۰۳].
و همینطور روایت اول از(بلاذری و حموی) نیز کذب است چون در آن روایت هم واقدی وجود دارد که شرح حالش گذشت.
پس در درجه اول چنین روایاتی که سندشان تا به این حد مجروح است غیر قابل استناد هستند، ولی جدای از سند متن آن نیز پر از اشکال است. چون همینطور که آقای قزوینی نقل کردهاند این روایت به دو شکل زیر نقل شده:
۱- (روایت بلاذری و حموی) معاویه، در نامهاى به مروان که از طرف او والى مدینه بود، نوشت تا از امّکلثوم دختر عبد الله بن جعفر که مادرش زینب دختر علی و مادرش فاطمه دختر رسول خدا است، براى پسرش یزید خواستگارى نماید.
۲- (روایت ابن عساکر و نهروانی) دختر مسور بن مخرمه از پدرش نقل کرده است که گفت: معاویه به مروان والى مدینه نامهاى نوشت تا از دختر عبد الله بن جعفر به نام زینب که مادرش امّکلثوم دختر علی و فاطمه دخت گرامى رسول خدا ج بود، خواستگارى نماید.
مشخص است که روایت دوم دروغ محض است (البته اگه هر دو دروغ نباشند!) چونکه:
اولاً: حضرت عبدالله بن جعفر از سیده زینب (اگر ام کلثوم را همان زینب فرض کنیم) دختری به اسم زینب نداشته است!! و این بدون بحث و جدل ثابت است.
چنانچه قبلا گفته شد، علما در ذکر فرزندان زینب اختلافها کردهاند ولی خوشبینانهترین موضع آن است که حضرت زینب دو دختر داشته به نامهای ام کلثوم و ام عبدالله [۱۰۴] پس این زینب از کجا آمد که معاویه بخواهد به خواستگاری او بیاید؟
حضرت عبدالله بن جعفر نه تنها از زینب کبری بلکه از هیچکدام از همسرانش فرزندی به نام زینب نداشتهاند.
ابن قتیبه میگوید:
«ولد عبد الله بن جعفر سبعة عشر ابنًا وبنتين، وهم: جعفر الأكبر، وعلى، وعون الأكبر، وعباس، وأم كلثوم، أمهم زينب بنت على بن أبى طالب من فاطمة بنت رسول الله - ج-. ومحمد، وعبيد الله، وأبو بكر، أمهم الخوصاء بنت حفصة أحد بنى تيم الله بن ثعلبة. وصالح، وموسى، وهارون، ويحيى، وأم أبيها، أمهم ليلى بنت مسعود بن خالد النهشلى، تزوجها بعد على بن أبى طالب. ومعاوية، وإسماعيل، وإسحاق، والقاسم لأمهات أولاد، والحسن، وعون الأصغر، وأمهما جمانة بنت الـمسيب الفزارية. قال: والعقب من ولد عبد الله بن جعفر لإسماعيل، وإسحاق، وعلي، ومعاوية» [۱۰۵].
حال اگر به فرض محال هر دوی اینها (زینب وام کلثوم بنت علی) یک نفر باشند چگونه میتوان بین این دو روایت را جمع کرد؟؟ نام دختری که از او خواستگاری شده چیست؟؟ زینب یا ام کلثوم؟؟ تردیدی نیست که عبدالله بن جعفر دختری به اسم زینب نداشته پس نتیجتاً روایت دوم کذب محض است.. گذشته از آن باز هم میگویم که: اگر شما به همین راحتی با این دو روایت منکر ام کلثوم میشوید ما هم میتوانیم منکر زنیب شویم! آن هم به وسیله روایاتی که ام کلثوم را نیز در ردیف همسران عبدالله بن جعفر قرار دادهاند!!!.
[۱۰۲] سیر اعلام النبلاء: ج ۳۸، ص ۲۰،لسان المیزان ابن حجر: ج۱، ص ۲۱۸، بیروت، لبنان، ۱۹۷۱م. [۱۰۳] تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی: ج۹، ص ۳۲۴ رقم ۶۰۶، تهذیب الکمال المزی: ج ۲۶ ص ۱۸۰-۱۸۱. [۱۰۴] مصعب بن عبدالله الزبیرى: نسب قریش ص ۸۲. دارالمعارف للطباعة والنشر. [۱۰۵] رجوع شود به: تهذیب الاسماء امام نووی، ج۱، ص۳۶۲ /انساب الاشراف: ج۱، ص ۶۷-۶۸ و همچنین جمهرة أنساب العرب ابن حزم، نسب قریش مصعب زبیری در باب ولد جعفر بن ابی طالب.
در رحله ابن بطوطة (متوفای۷۷۹۳۲ﻫ) در هنگام سفر به شام به جاى زیارت قبر زینب بنت علی مىگوید قبر امّکلثوم دختر علی در نزدیکى دمشق و...
ابن بطوطه:در نزدیکى شهر و یک فرسخ مانده به آن، بارگاه امّکلثوم دختر علی بن أبى طالب از فاطمه ‡ قرار دارد، برخى گفتهاند که اسم او زینب بوده و چون شباهت به خاله آن حضرت داشته، رسول خدا ج کنیه او را امّکلثوم نهاده است.
از سخن ابن بطوطه به این نتیجه مىرسیم که این مدفن متعلق به امّکلثوم است و امّکلثوم همان حضرت زینب سلام الله علیها است که رسول خدا این کنیه را به خاطر شباهت به دخترش به او دادهاست. و نمىتواند امّکلثوم دختر حضرت زهرا باشد، چرا که طبق نظر افرادى که امّکلثوم را غیر از حضرت زینب مىدانند، امّکلثوم در مدینه دفن شده نه در شام.
حموى در معجم البلدان نیز این بارگاه را متعلق به امّکلثوم مىداند:قبر امّکلثوم در راویه دمشق است.
ابن جبیر اندلسى نیز در سفرنامه خود، آن را مدفن امّکلثوم مىداند:
از زیارتگاههاى اهل بیت ‡ محل دفن امّکلثوم دختر علی ÷ است که بر او زینب صغرى مىگویند و امّکلثوم کنیهاى است که رسول خدا به او داده است، چون به دخترش امّکلثوم شباهت داشته است. این زیارتگاه در روستاى یک فرسخى دمشق است که مسجدى بزرگ و موقوفاتى دارد، من آن جا را زیارت کرده و شبى آنجا ماندم.
و عبد الرزاق بیطار، از عالمان قرن چهاردهم، تصریح مىکند که امّکلثوم همان حضرت زینب و این مدفن مربوط به آن حضرت است:
راویه، در سمت قبله و شرق شام روستاى است که سه مایل با شام فاصله دارد. در این روستا زینب دختر علی بن ابوطالب و فاطمه زهرا که کنیهاش امّکلثوم است، دفن شده است.
در تاریخ مدینه دمشق نیز وى را امّکلثوم مىخواند، اما مىگوید نمىدانم این دختر کدام امّکلثوم است، زیرا امّکلثوم دختر علی همسر عمر در مدینه مرده است:
ابن عساکر: مسجد راویه، مسجدى است تازه تأسیس و تجدید بنا شده بر قبر امّکلثوم، و این امّکلثوم دختر رسول خدا ج که همسر عثمان بوده نیست، چون او در زمانى زندگى پیامبر از دنیا رفت و در مدینه دفن شد، و نیز دختر علی از فاطمه که همسر عمر بود نیز نیست، زیرا او با فرزندش زید در یک روز از دنیا رفتند که در بقیع دفن شدهاند.
بهترین راه حل این است که امّکلثوم همان حضرت زینب باشد.
جواب:
همه اقوالی که آقای قزوینی نقل کردند به جز قول ابن عساکر و عبدالرزاق بیطار (متوفی ۱۳۳۵) صریحاً از ام کلثوم کبری صحبت میکنند نه زینب کبری ولی چگونه آقای قزوینی نتیجه گرفتهاند که این قبر زینب است، نمیدانم!!.
اولاً: ابن بطوطه و ابن جبیر میگویند:این قبر، قبر زینب صغری است که کنیهاش ام کلثوم بود.
و میرزا علی خان امیر الدوله نیز متنی که بر سنگ نوشتهاى که از آن مقبره استخراج شده است را اینگونه مینویسد: «هذا قبر زینب الصغرى الـمكناة بام كلثوم ابنت على بن ابوطالب امها فاطمة البتول سیدة نساء العالـمین ابنتسید الـمرسلین محمد خاتم النبیین ج» [۱۰۶]. «این قبر زینب صغری! است که کنیه او ام کلثوم و دختر علی ب از فاطمهل،سرور زنان دو جهان و دختر سرور پیامبران و آخرین پیامبر، محمد ج است».
و امروزه نیز، قبل از ورود به مرقد، این تابلو نصب است که روی آن نوشته:
«هذا ضریح السیدة زینب الصغری الـملقبة بام کلثوم بنت الامام علی ابن ابیطالب».
همانطور که ملاحظه کردید نام صاحب مرقد را زینب صغری نوشتهاند و نه زینب کبری! و تا به حال کسی زینب کبری را زینب صغری نخوانده!(الا قزوینیها!) و همانطور که قبلاً طبق گفته علمای اهل تشیع گذشت، اسم سیده ام کلثوم، زینب صغری بوده است.که از جمله آنها شیخ مفید و طبرسی هستند، که ایشان زینب صغری (همسر حضرت عمر س) را مکنی به ام کلثوم میدانند نه زینب کبری را! [۱۰۷].
ابن البطریق به وقت نام بردن از فرزندان حضرت علی ÷ مینویسد: «وأولاده أمیر الـمؤمنین÷ سبعة وعشرون ذكرا وأنثى: ( ۱ و ۲ ) الحسن والحسین إ. ( ۳ ) زینب الكبرى. ( ۴ ) زینب الصغرى الـمكناة أم كلثوم . أمهم فاطمة البتول سیدة نساء العالـمین ابنة سید الـمرسلین محمد خاتم النبیین...» [۱۰۸].
شیخ مفید نیز نام فرزندان امیرالمؤمنین ÷ را این گونه برمىشمرد: «الحسن والحسین وزینب الكبرى وزینب الصغرى الـمكنّاة امكلثوم أمّهم فاطمة البتول سیدة نساء العالـمین» [۱۰۹].
طبرسى نیز مىنویسد: «کان لفاطمة (ع) خمسة اولاد ذكر وانثى: الحسن والحسین (ع) وزینب الكبرى وزینب الصغرى الـمكناة بأمكلثوم (ع) وولد ذكر قد أسقطتْه فاطمة (س) بعد النبي ج..» [۱۱۰].
پس به هیچوجه نمیتوان آن قبر را قبر زینب کبری همسر عبدالله بن جعفر دانست مگر اینکه نام او را از زینب کبری به زینب صغری تغییر دهیم! (که از امثال قزوینی بعید نیست!).
در ضمن ام کلثوم همسر حضرت عمر س شبیه به ام کلثوم بنت نبی ج بودهاند چنانکه محدث قمی در نفس المهموم: ص ۴۳۱ نقل از ابن بطوطه در کتاب تحفة الـنـّظــّـار في غرائب الأمصار مینویسد: پیغمبر برای شباهت حضرت اُم کلثوم (علیها السلام) به خالهاش اُم کلثوم دختر پیامبر ج، او را هم اُم کلثوم کنیه نهاد .
و همانطور که ثابت شد ام کلثوم لقب همسر حضرت عمر س بوده است و چنانچه در عرب متداول است، کنیه جای اسم را گـرفـتـه، بـه جـای ایـنکه زینب صغـری علیها السلام نامـیده شـوند به اُم کلثوم علیها السلام معروف گردیدهاند.
دوماً:در هیچ روایتی ذکر نشده که حضرت زینب کبری از مدینه خارج و به شام رفته باشند.
«چنانکه سید محسن امین، صاحب «اعیان الشیعة» میگوید: اما قبرى که در دهستان راویه در نزدیک دمشق وجود دارد،منسوب به زینب صغری مکنى به ام کلثوم است.چنان که من خود نیز آن را بر سنگى که بر قبر این زن بود مشاهده کردم و نیز ابن جبیر بدان اشارت کرده است. اگر چنین باشد این زینب خواهر امام حسین ÷ است (منظور محسن امین زینب کبری است). اما چگونه او به شام رفته و در آنجا وفات یافته و دفن شده، خداوند بر صحت این قول داناتر است! در تاریخ و آثار باقى مانده در نزد ما، هیچگونه اشارهاى بر این واقعه دیده نمىشود» [۱۱۱].
و در جایی دیگر میگوید: «بازگشتحضرت زینب علیها السلام پس از فاجعه کربلا به مدینه، قطعی و مسلم است اما خروج مجدد او از این شهر ثابت نشده است، بنابراین باید گفت: در مدینه وفات یافته و در همانجا دفن شده است، گرچه تاریخ وفات و محل دفنش دقیقاً روشن نباشد» [۱۱۲].
و باز هم میگوید: «وقد جرت عادة كثیر من الناس إذا رأوا ما لا یعلمون وجهه أن یخترعوا له وجها فتارة یكون له صورة ظاهریة وتارة یكون خرافیا وتارة یزید على الخرافة كهذا فبعض الناس لـما زعموا أن القبر الـمنسوب إلى السیدة زینب بقریة راویة بقرب دمشق هو منسوب إلى زینب العقیلة اخترعوا لذلك وجوها من التأویل الباطل» [۱۱۳]. یعنی: «و عادت عده زیادی از مردم این است، در صورتی که علم ندارند چیزی را اختراع میکنند که این اختراعات چندین صورت است: بعضی آن را به صورت ظاهری و بعضی به صورت خرافه و بعضی بیشتر از خرافات، چنانکه بعضی از مردم میپندارند، قبری که منسوب به سیده زینب در روستای راویه نزدیک دمشق است، آن زینب را زینب عقیله (دختر حضرت علی) میدانند و این را اختراع کرده و چندین شکل از تاویلات باطل در این مورد کردهاند!!».
خلاصه اینکه آقای قزوینی برای بررسی این مورد به کتاب اعیان الشیعة سید محسن امین مراجعه کنند تا با سر و کله زدن با ادلههای هم مذهبشان، یک راهی برای خودشان باز کنند! تا مشخص شود که جناب قزوینی مخترع هستند و جزء همان عده کثیری از مردم بیعلم به حساب میآیند و یا اینکه این صفات به محسن امین (صاحب اعیان الشیعة) برمیگردد!!.
سوماً: همانطور که قبلاً نیز اشاره شد در اینکه قبر زینب کبری در چه شهری است بین علمای اهل تشیع درگیری! هایی وجود دارد که عدهای آن را در مدینه و بعضی در مصر و بعضی در شام میدانند!.
در مورد مقبره شام شکی نیست که آن قبر، قبر زینب کبری نیست. ولی قبر ام کلثوم هم نیست، همانطور که ابن عساکر میگوید:
«مسجد راویة مستجد علی [قبر] أمکلثوم. وأمکلثوم هذه لیست بنت رسول الله ج التي کانت عند عثمان، لأن تلك ماتت في حیاة النبي ج ودفنت بالـمدینة ولا هی أمکلثوم بنت علی من فاطمة التي تزوجها عمر بن الخطاب س لأنها ماتت هی وابنها زید بن عمر بالـمدینة في یوم واحد ودفنا بالبقیع. وإنما هي امرأة من أهل البیت سمیت بهذا الاسم ولایحفظ نسبها» [۱۱۴]. یعنی:«مسجد راویه بر قبر امکلثوم است. این امکلثوم دختر رسول خدا ج نیست که همسر عثمان بود، زیرا او در زمان حیات پیامبر ج از دنیا رفت و در مدینه دفن گردید. همچنین دختر علی ÷ از فاطمه (س) نیست که عمر بن خطاب س با او ازدواج کرد، زیرا او و پسرش زید بن عمر در مدینه و در یک روز درگذشتند و در بقیع مدفون گردیدند.این شخص زنی از اهل بیت به نام امکلثوم است که نسبش حفظ نشده است».
و همچنین در تذکره زینب کبری از محل دفن ایشان صحبتی نمیکند [۱۱۵].
چهارماً: قدیمیترین منبعی که در مورد این قبر سخن گفته ابن عساکر است و ما قبل او کسی به آن قبر اشارهای نداشته است که به احتمال قوی قبل از آن تاریخ کسی ادعایی نکرده که آن قبر از آن اهل بیت است. و همینطور تا قبل از قرن نه(۹) هیچ شخصی ادعا نکرده که این مقبره بر قبر حضرت زینب کبری همسر عبدالله بن جعفر بنا شده است. و ادعاهایی که در این مورد شده همه مربوط به قرن ۹ به بعد است که طبق دلایل موجود ادعای ایشان پوچ است.
نتیجه: همانطور که در محل قبر زینب کبری اختلاف هست در مورد قبر ام کلثوم نیز اختلافی مشاهده میشود و این چیز بسیار عادی است چونکه میبینیم در مورد محل دفن سر سیدنا حسین ÷ شش قول!! وجود دارد.
۱- علی بن حسین ÷ همراه زنان (از شام) خارج شد و سر حسین علیهالسلام را به کربلا باز گرداند [۱۱۶].
۲- کنار قبر حضرت علی ÷ دفن شد [۱۱۷].
۳- مسجد رقه در کنار فرات.
۴- بقیع نزد قبر مادرش فاطمه علیهاالسلام.
۵- دمشق.
۶- قاهره [۱۱۸].
برای ما ثابت است که قبر ام کلثوم (ع) در بقیع است همانطور که ابن عساکر فرمودند: «أمکلثوم بنت علی من فاطمة التی تزوجها عمر بن الخطاب س لأنها ماتت هی وابنها زید بن عمر بالـمدینة في یوم واحد و دفنا بالبقیع» [۱۱۹].
«ام کلثوم دختر علی ÷ از فاطمه (س) که عمر بن خطاب س با او ازدواج کرد، او و پسرش زید بن عمر در مدینه و در یک روز درگذشتند و در بقیع مدفون گردیدند».
خلاصه اینکه آن قبر یا ساختگیست و نیت سازنده هم (احتمالاً )خالی کردن جیب زائرین از همهجا بیخبر بوده است [۱۲۰]. و یا همانطور که ابن عساکر فرمودند: قبر یکی از اهل بیت است که نسبش ثبت نشده، ولی به احتمال قوی این قبر از آن ام کلثوم صغری دختر حضرت علی ÷ میباشد که در کربلا نیز حضور داشته و به همین دلیل نیز کنار قبر سیده سکینه دختر سیدنا حسین ÷ که از حاضرین در واقعه ی کربلا بوده دفن شدهاند.
[۱۰۶] سفرنامه حج، میرزا علىخان امین الدوله صدراعظم، مقدمه کتاب، ص ۳. [۱۰۷] الامالی شیخ المفید: ج۱، ص۳۵۴، اعلام الوری طبرسی: ص۲۰۳. [۱۰۸] العمدة ابن البطریق: ص ۳۰-۳۱. [۱۰۹] کشف الغمة: ج۲، ص۶۷، الامالی شیخ مفید،حاشیه ص ۳۲۲. [۱۱۰] تاجالموالید طبرسی: ص۱۸ و ۳۲، بحارالانوارمجلسی: ج۴۲، ص۷۴ و۸۹، العمدة ابن البطریق: ص ۲۹، عمدة الطالب: ص۲۹، المستجاد من الإرشاد: حلی ص ۱۳۹، قم. [۱۱۱] اعیان الشیعة: ج۱، ص ۳۲۷. [۱۱۲] أعیان الشیعة: ج ۷، ص ۱۳۶ و ۱۳۷. [۱۱۳] أعیان الشیعة: ج ۵ ، ص ۱۷. [۱۱۴] تاریخ مدینة دمشق: ج۲، ص۳۰۹-۳۱۰. [۱۱۵] تاریخ مدینة دمشق: ج۶۹، ص۱۷۴ به بعد. [۱۱۶] الأمالی صدوق،مجلس سی و یکم: ص ۲۳۲، روضة الواعظین: ص۱۹۲، و بحارالانوار: ج ۴۵، ص ۱۴۰. [۱۱۷] کامل الزیارات ابن قولویه قمی: ص ۸۴ مؤسسة نشر الفقاهة، الکافی کلینی: ج ۴، ص ۵۷۱- ۵۷۲، تهذیب الاحکام طوسی: ج ۶، ص ۳۵- ۳۶ و ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۸۵. [۱۱۸] تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی: ص ۲۶۵، ۲۶۶، اعیان الشیعة: ج ۱، ص ۶۲۶،۶۲۷ و همو، لواعج الاشجان: ص ۲۴۷- ۲۵۰، محمدامین امینی: ج ۶، ص۳۲۱، ۳۳۷... در مورد محل دفن حضرت علی س نیز اختلاف هست، بعضی میگوید در کوفه دفن است و بعضی در دمشق و حتی بعضی گویند قبر وی در افغانستان است!!!!. [۱۱۹] تاریخ مدینة دمشق: ج۲، ص۳۰۹-۳۱۰. [۱۲۰] ابن بطوطه میگوید: و علیه مسجد کبیر و حوله مساکن و ... رحلة ابن بطوطه: بیروت، ص۱۱۷. و بر آن قبر مسجد بزرگی ساختهاند.... این از گمراهی اهل تشیع است زیرا با این کار لعنت پیامبر ج را برای خود میخرند، محمد ج فرمودند: «لَعْنَة اللَّه عَلَى الْيَهُود وَالنَّصَارَى , اِتَّخَذُوا قُبُور أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِد». (صحیحین و وسائل الشیعة: ج۳، ص۲۳۵ و من لایحضره، بحار الانوار و..).
قاضى نعمان مغربى در شرح الأخبار، نام تمام اسیران کربلا را نقل مىکند، اما در میان آنها نامى از حضرت زینب سلام الله علیها نمىبرد: افرادى که در روز عاشورا به اسارت گرفته شدند، یکى از آنان علی بن حسین ÷ است که بیمار بود و از زنان امّکلثوم دختر علی بن أبى طالب است و امّحسن دختر علی بن ابوطالب و فاطمه و سکینه دختران حسین بن علی ÷ بودهاند.
با توجه به کنیه حضرت زینب که امّکلثوم بوده، به احتمال زیاد، مقصود از امّکلثوم همان حضرت زینب باشد، چرا که به اتفاق همگان حضرت زینب در کربلا حضور داشته است و وجود امّکلثوم دختر دیگر امیر مؤمنان ÷ جاى تردید دارد.
جواب:
در متنی که قزوینی نقل کردهاند اسم دو تن از فرزندان حضرت علی (÷) به نامهای ام کلثوم و ام الحسن آمده است.
در مورد ام کلثوم، قبلاً در جواب شبهه یک خطبه به نام دو نفر توضیح دادیم که او ام کلثوم دختر فاطمه نیست. و اما اینکه چرا نام زینب درمیان اسرا ذکر نشده؟
محض اطلاع آقای قزوینی!!! معروفترین و بیشبهه ترین کنیه حضرت زینب (ع) ام الحسن است. و برای اینکه مروری باشد بر درسهای گذشته اعضای تیم قزوینی این چند قول را نقل میکنم:
در انساب الطالبیین میخوانیم: زینب کبری دختر امیرمومنان ÷ که کنیهاش «ام الحسن» بود، از مادرش زهرا (ع) روایت میکرد .
سیدجعفر آل بحر العلوم در تحفة العالم میگوید: «زینب الكبرى زوجة عبد الله بن جعفر تكنى أم الحسن» [۱۲۱].
و تقریباً در اکثر کتبی که از اسرای کربلا نام بردهاند،نام سه دختر حضرت علی ÷ آمده است: زینب همسر عبدالله بن جعفر، ام کلثوم، و فاطمه [۱۲۲] پس منظور قاضی نعمان از ام الحسن بنت علی ÷ همان حضرت زینب هستند.
هر کس که نداند وبداند که نداند
لنگان خرک لنگ به مقصد برساند
هر کس که نداند ونداند که نداند
نــــادان مــــرکب ابدالــــدهر بماند
[۱۲۱] به نقل از زینب الکبرى، للنقدی: ص۲۲ و ۲۹. و از قول شیخ نقدی: ص ۱۶-۱۷ و مراجعه شود به فضائل زینب. سید احمد موسوی.
[۱۲۲] قصه کربلا: ص ۴۰۵، تنقیح المقال: ج ۲، ص ۲۴ و۷۲ و ۷۹ و ج۳ ص ۷۲، الکامل ابن اثیر: ج ۴، ص ۸۸، نفس المهموم: ص ۴۵۶،العقد الفریة: ج ۴، ص ۱۷۱،مقاتل الطالبیین: ص ۱۱۹،ریاحین الشریعة: ج ۳،ص۱۵ و ۳۰۷و ۳۰۸ و ۳۱۷ و ج۴ص ۲۲۵ و ۲۵۵، ابصارالعین: ص ۱۳۰ ... بعضی از علما سه دختر دیگر حضرت علی ÷ به نامهای رقیه (۳ساله)و ام هانی و صفیه را نیز جزء اسرا نام اند و الله اعلم.
علامه مجلسى رضوان الله علیه به نقل از مصباح الأنوار مىنویسد:
فاطمه سلام الله علیها در لحظه احتضار به علی ÷ فرمود: وقتی از دنیا رفتم، خودت غسل مرا به عهده بگیر، کفن بر من بپوشان، بر پیکرم نماز بخوان، مرا در قبر قرار ده، سنگ لحد را بگذار، خاک روى بدنم بریز، بالاى سرم بنشین و قرآن و دعا زیاد بخوان، چون در آن لحظه میت به همنشین زندگان بسیار محتاج است. و تو را اى علی به خدا مىسپارم و سفارش مىکنم که به فرزندانم خوبى کن. سپس فاطمه، امّکلثوم را به خودش چسپاند و فرمود: هنگامى که این دخترم به سن رشد و بلوغ رسید، وسائل منزل مال او است و او را به خدا مىسپارم.
طبق متن روایت، وسائل خانه حضرت زهرا سلام الله علیها فقط به امّکلثوم رسیده است، حال چگونه مىتوان آن را طبق نظر افرادى که امّکلثوم و زینب را دو نفر مىدانند، توجیه کرد، با این که طبق نظر آنها حضرت زینب از امّکلثوم بزرگتر بوده است.
جواب
در این شبهه نیز تکیه بر دروغی شده که قبلاً کذب بودنش ثابت شد و آن هم اینکه ام کلثوم از زینب کوچکتر بوده!!! و روایت فوق نیز شاهدی دیگر بر ادعای ما و بر دروغ بودن ادعای مدعی است.
گذشته از اینها روایت نقل شده به کلی دروغ است چون در روایت آمده که فاطمه وصیتش را به علی ع گفت ولی صحیح آن است که وصیت را به اسماء بنت عمیس گفت
[۱۲۳] و در روایت فوق آمده که خطاب به علی ÷ فرمود:خودت غسل دادنم را بر عهده بگیر ولی شیعه نقل میکند که اسما بنت عمیس در این کار شرکت داشت
[۱۲۴] و البته در بعضی روایات کذب دیگر نقل شده که فاطمه قبل از وفات، خودشان خود را غسل داده و گفتهاند که من خود را غسل داده ام پس بعد از وفاتم مرا غسل ندهید!!
[۱۲۵].
[۱۲۳] الأمالى، طوسى: ج۱، ص۱۰۷.
[۱۲۴] الأمالى، شیخ طوسى: ج۱، ص۱۰۷- جلاءالعیون: مجلسى، ص۲۴۲-۲۳۵.
[۱۲۵] بحار الانوار: ج ۴۳ ص ۱۷۲ و ۱۸۳ و ۱۸۷.
برخى از عالمان اهل سنت تصریح کردهاند که خلیفه دوم با حضرت زینب سلام الله علیها ازدواج کرده است!!!.
عبد الحى کتانى مىنویسد:
مختار کنتى به نقل از دمیرى مىنویسد: بزرگترین مهریهاى که تاکنون شنیدهایم، مهریهاى بود که عمر براى ازدواج با زینب دختر علی قرار داد، مبلغ این مهریه عبارت بود از چهل هزار دینار. و هنگامى که از این مهریه سنگین از وى سؤال شد گفت: من میلى به زنان ندارم، ولى از رسول خدا شنیدم که فرمود: تمام نسبها و سببها در قیامت قطع مىشود، مگر سبب و نسبت داشتن با من، بنابراین دوست داشتم تا نسبت بین من و رسول خدا محکم و استوار بماند و لذا با دختر وى همانگونه که با دختر من ازدواج کرد، ازدواج نمودم و این مهریه سنگین را هم به جهت دامادى رسول خدا به عهده گرفتم.
این نیز نشان مىدهد که امّکلثوم و حضرت زینب سلام الله علیها یک نفر بودهاند و با توجه به این که مىدانیم حضرت زینب سلام الله علیها با خلیفه دوم ازدواج نکردهاست، نتیجه مىگیریم که اصل ازدواج خلیفه با دختر امیر مؤمنان ÷ افسانهاى بیش نیست.
جواب:
اولاً شیخ عبدالحی متوفی ۱۳۸۲ و نزدیک به عصر ماست و باید گفت ایشان از کجا چنین سخنی را آوردهاند؟؟ آیا تا به این حد عاجزید که دنبال اشتباهات و سهوهای علما میگردید تا به مقصد خود برسید؟؟ گذشته از آن همانطور که قبلاً نیز گفتم کنیه ام کلثوم زینب صغری بوده است.و منظور شیخ نیز زینب الصغری المکناه بام کلثوم بوده است. چنانکه در نقل شیخ الدمیری که ایشان به آن ارجاع دادهاند صریحاً ام کلثوم آمده:
«وتزوج عمر أم كلثوم بنت علي س، وأصدقها أربعين ألف درهم»
[۱۲۶].
پس اصل مرجع نیز به ازدواج با سیدة ام کلثوم تصریح کرده است و منظور شیخ عبدالحی هم همان زینب الصغری است که گفتیم کنیه ام کلثوم بوده است
[۱۲۷].
[۱۲۶] حیاة الحیوان الکبرى: دمیری ص ۴۸۲، دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان، ۲۰۰۳ م.
[۱۲۷] الشیخ المفید:ج۱، ص۳۵۴، و العمدة ابن البطریق: ص ۳۰، مستدرک سفینة البحار: ج ۴ ص ۳۱۳، بحار الانوار: ج۴۲ ص۷۴،مستدرکات علم رجال الحدیث: ج۸ ص۵۵۹، قاموس الرجال: ج۱۲ ص ۲۱۶، اعیان الشیعة: ج ۱ ص ۳۲۶،الفصول المهمة في معرفة الائمة ابن صباغ حاشیه: ج ۱ ص ۶۴۷، دار الحدیث للطباعة والنشر،محدث قمی در نفس المهموم: ص ۴۳۱.
افرادى که امّکلثوم را غیر از حضرت زینب سلام الله علیها مىدانند، معتقدند که امّکلثوم در زمان امام حسن ÷ در مدینه از دنیا رفته و در بقیع به خاک سپرده شده است، اما طبق برخى از مدارک موجود در کتابهاى اهل سنت، امّکلثوم در قضیه کربلا نیز حضور داشته است.
چنانچه از خطبه امّکلثوم در کوفه به نقل از بلاغات النساء آمده بود:
«قالت أبدأ بحمد الله والصلاة والسلام على جدي أما بعد يا أهل الكوفة...».
چنین گفت که: با ستایش خدا آغاز به سخن مىکنم و درود و سلام بر جدّ خویش مىفرستم. اى اهل کوفه!...
و جمال الدین بغدادى از عالمان قرن ششم اهل سنت در بستان الواعظین مىنویسد:
«فظللن ورأس الحسين بينهن مصلوب تسع ساعات من النهار وإن أم كلثوم رفعت رأسها فرأت رأس الحسين فبكت وقالت يا جداه تريد رسول الله ج هذا رأس حبيبك الحسين مصلوب» «سر مبارک امام حسین ÷ را حدود ۹ ساعت در برابر اسیران بالاى نیزه قرار دادند، امّکلثوم به بالا نگاه کرد، سر پدر را در برابر آفتاب بالاى نى مشاهده کرد عرضه داشت: اى جد بزرگوار و اى رسول خدا ج این سر محبوبت حسین است که بالاى نى قرار دارد».
در این روایات، امّکلثوم، رسول خدا ج را جد خویش معرفى مىکند، و اگر قبول کنیم که طبق نظر مشهور اهل سنت، امّکلثوم در زمان حیات امام حسن و امام حسین إ، از دنیا رفته است، این روایات هیچگونه توجیهى جز حمل امّکلثوم، بر حضرت زینب علیها السلام ندارد.
جواب:
۱- وقتی از روایات شیعه وسنی در منابع حدیثی،
[۱۲۸] فقهی
[۱۲۹] و تاریخی
[۱۳۰] و فتوای علما
[۱۳۱] خبر دادهاند که امکلثوم و پسرش زید در یک روز و قبل از واقعه کربلا از دنیا رفتهاند.دیگر همه این روایات ارزش خود را از دست میدهند مانند روایت بلاغات النسا که پوچ بودنش قبلاً آشکار شد.
شما دقت کنید به متن ترجمه آقای قزوینی آنجا که مینویسند: «امّکلثوم به بالا نگاه کرد، سر پدر را در برابر آفتاب بالاى نى مشاهده کرد.»
اگر نفهمیدید دوباره بخوانید! آقای قزوینی میگویند: «ام کلثوم سر پدر خود را بالای نی مشاهده کرد» یعنی این ام کلثوم دختر امام حسین ÷ است که سر امام حسین ÷ را آنجا مشاهده کردند پس واضح است که حضرت رسول ج جد دختران سیدنا حسین ÷ محسوب میشوند.
در روایت تصریح نشده که این ام کلثوم کدام ام کلثوم است ولی آقای قزوینی خودشان تصریح کردند که این ام کلثوم دختر سیدنا حسین ÷ هستند.
به این میگویند چوب خدا که انصافاً صدا ندارد! اما...!.
اما ما دختری به نام ام کلثوم برای سیدنا حسین ÷ نمیشناسیم که در کربلا نیز حضور داشته باشند و نمیدانم آقای قزوینی چگونه اینگونه ترجمه کردهاند. ولی بین اسرای زنان از بنیهاشم در واقعه کربلا ام کلثوم دیگری نیز وجود دارد که او ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر از زینب کبری میباشد که همراه همسرش قاسم بن محمد بن جعفر آنجا حضور داشت و شوهرش نیز جزو شهدای کربلا هستند. پس در اینجا دو احتمال وجود دارد.
۱- این ام کلثوم دختر سیدنا حسین ÷ است به تصریح جناب قزوینی!!.
۲- این ام کلثوم دختر زینب کبری (ع) هستند که ایشان نیز میتوانند حضرت رسول ج را، جد خود بخوانند.
که در صورت صحت این روایت بیسند، گزینه دو بر حقیقت نزدیکتر خواهد بود... والله اعلم
نتیجهگیری قزوینی!:
با توجه به شواهدى که ذکر شد، دخترى به نام امّکلثوم از حضرت زهرا سلام الله علیها، جاى تردید دارد، بلکه مىتوان گفت که امّکلثوم همان حضرت زینب سلام الله علیها است. هنگامى که امّکلثوم و حضرت زینب یک نفر شدند، اصل ازدواج با عمر منتفى مىشود، زیرا همه مىدانند که عبد الله بن جعفر همسر آن حضرت بوده است و نه کسى دیگر.
جواب:
طبق شواهدی که ما ذکر کردیم حضرت فاطمه (ع) دو دختر داشتهاند و همینطور در کربلا نیز دختری به نام زینب و دختری به نام ام کلثوم حضور داشتهاند، پس اگر روایتی خلاف این حقایق تاریخی باشد آن روایات مردود میشوند نه اینکه بر حقایق تاریخی خللی وارد شود.
﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا ٨١﴾ [الإسراء: ۸۱].
«و بگو حق آمد و باطل نابود شد آرى باطل همواره نابودشدنى است».
[۱۲۸] تهذیب الاحکام الطوسی: ج۹، ص۳۶۲، وسائل الشیعة الحر العاملی: ج۲۶، ص۳۱۴، سنن الدارمی: ج۲، ص۳۷۹، مستدرک الحاکم: ج۴، ص۳۴۶ (هذا حدیث اسناده صحیح وفیه فوائد منها)، السنن الدار قطني: ج۴، ص۴۰ دارالکتب اسلامیه، سنن الکبری بیهقی: ج۶، ص۲۲۲ و المصنف ابن ابی شیب:ه ج۴ ص ۱۳۳.
[۱۲۹] مسالک الافهام الشهید الثانی: ج۱۳، ص۲۷۰، جواهر الکلام،جواهری: ج۳۹، ص۳۰۸، کشف اللثام الفاضل الهندی: ج۲، ص۳۱۲, مکتبة المرعشی, قم، المدونة الکبری الامام مالک: ج۳، ص۳۸۵، مطبعة السعادة مصر، المغنی ابنقدامه, عبدللهبن محمد الحنبلی: ج۷، ص۱۸۷, دارالکتاب العربی, بیروت،الشرح الکبیر ابنقدامه, عبدالرحمن ج۷، ص۱۵۶،دارالکتاب العربی, بیروت.
[۱۳۰] المنمق، البغدادی: ص۳۱۰.
[۱۳۱] منابع فقهی شماره قبل، ریاض المسائل (ط ق حجریه) الطباطبایی: ج۲، ص۳۸۰، مستند الشیعة: (ط ج)، النراقی ج۱۹، ص۴۵۲, موسسه آل البیت, قم, ۱۴۱۹ق, و منابع دیگر...
از عبارت برخى از عالمان اهل سنت استفاده مىشود که در میان اهل بیت و سادات نیز کسانى بودهاند که این ازدواج را منکر شدهاند.
ابن حجر هیثمى پس از نقل روایتى در باره ازدواج با سند ضعیف از اهل بیت ‡ در الصواعق المحرقة مىنویسد:
در روایتى که آن را بیهقى و دارقطنى با سندى که راویان آن از بزرگان اهل بیت هستند، چنین آمده است که علی دختران خویش را براى ازدواج با فرزندان جعفر نگاه داشته بود، عمر او را در راه دیده و گفت: اى اباالحسن، دخترت امّکلثوم از فاطمه دختر رسول خدا ج را به ازدواج من در آور، او فرمود: من دختران خود را براى ازدواج با فرزندان برادرم جعفر نگاه داشتهام، عمر در پاسخ گفت: قسم به خداوند بر روى زمین کسى نیست که قصد داشته باشد مانند من با او به بهترین وجه زندگى کند، او را به ازدواج من در آور.
علی گفت: او را به ازدواج تو در آوردم، عمر به مسجد پیامبر بازگشته و گفت: به من تبریک ازدواج بگویید، گفتند با چه کسى ازدواج کردهای؟
در پاسخ گفت: با امّکلثوم دختر علی و سپس چنین گفت که از پیامبر ج شنیده است که فرمود «هر سبب و نسبى در روز قیامت قطع مىگردد، جز سبب و نسب من» و گفته بود که من از اصحاب پیامبر بودم، دوست داشتم که ارتباط سببى نیز داشته باشم!!!.
و با این روایت که از طریق اهل بیت نقل شده است، تعجب ما از انکار ازدواج عمر با امّکلثوم توسط جماعتى از اهل بیت در زمان ما، بیشتر مىشود، اما جاى تعجبى ندارد، زیرا آنها با علما معاشرت نداشته و نادانى رافضه بر عقل آنها مستولى شده است و در عقل خویش نادانى را وارد کردهاند، و به همین سبب در این مورد از روافض تقلید نموده و نمىدانند که سخن روافض در این زمینه دروغ محض و انکار حسیات است!!! زیرا کسى که ممارست با علوم داشته و کتابهاى اخبار و سنن را مطالعه کند، علم ضرورى پیدا مىکند که علی امّکلثوم را به ازدواج عمر در آورده است و انکار این مطلب نادانى، عناد، انکار بدیهیات و نیز بیمارى عقلى و فساد در دین است!!!.
جالب اینجاست که با وجود ادعاى ابن حجر، چنین روایت با چنین مضمونى را نه بیهقى و نه دارقطنى نقل نکردهاند!!! تنها روایتى که پیدا شد، روایتى است که در سیره ابن اسحاق با یک سند و در سنن دارقطنى با دو سند مرسل آمده (که یکى از آنها را از سیره ابن اسحاق گرفته است) و آن نیز با این متن اختلافهاى فراوان دارد!!!.
(سنن الکبری) هنگامى که عمر بن خطاب با امّکلثوم دختر علی ازدواج کرد، به جلسه مهاجرین در مسجد رسول خدا ج بین قبر و منبر آمده و آنها براى او دعا به برکت کردند.
عمر گفت: قسم به خدا من را به ازدواج او مایل نکرد، مگر اینکه از پیامبر ج شنیدم که مىگفت هر سبب و نسبى در روز قیامت قطع مىشود مگر سبب و نسب من.
این روایت متن روایت ابن اسحاق است و مرسلى نیکو است!!!.
شگفتآور آست که ابن حجر، مرسل بودن روایت را ندیده و تنها و تنها به این علت که در سند روایت، نام ائمه شیعه آمده است، مىگوید چرا اهل بیتى که منکر این ازدواج هستند، نظر اهل سنت را قبول نمىکنند!!! و ایشان را متهم به نادانى مىکند، با اینکه قبول چنین روایتى عین نادانى است.
ما نیز از این همه توهین ابن حجر نسبت به منکرین ازدواج، تعجب نمىکنیم، چرا که او در مکتبى رشد یافته است که از اهل بیت ‡ و آموزههاى آنها سودى نبردهاند.
خود همین توهینها نشاندهنده آن است که اصل ازدواج دروغ و سخن منکرین حقیقت داشته باشد، چرا که اگر ابن حجر از نظریه خود مطمئن بود، هرگز به توهین و جسارت به طرف مقابل پناه نمىآورد و با دلیل و مدرک نظر مخالف را رد مىکرد.
آنچه از کلام او استفاده مىشود، این است که درمیان اهل بیت کسانى بودهاند که این ازدواج را قبول نداشتهاند و همین براى ما مهم است.
جواب:
منصفان خود متن اعتراف را خواندید آنجا که هیثمی میگوید: و با این روایت که از طریق اهل بیت نقل شده است، تعجب ما از انکار ازدواج عمر با ام کلثوم توسط جماعتی از اهل بیت در زمان ما،بیشتر میشود، اما جای تعجبی ندارد، زیرا آنها با علما معاشرت نداشته و نادانی رافضه بر عقل آنها مستولی شده است و در عقل خویش نادانی را وارد کردهاند و به همین سبب در این مورد از رافضه تقلید نموده و نمیدانند که سخن روافض در این زمینه دروغ محض و انکار حسیات است...
هیثمی میگوید: جماعتی از اهل بیت در زمان ما!!! حال میپرسم ابن حجر هیثمی در چه سالی میزیستهاند؟ جواب: از سال ۹۰۹ تا ۹۷۴ .. حال عاقلان خود فکر کنند که منظور وی از اهل بیت چه کسانی بوده!! آیا کسی غیر از سید و سادات؟؟ و به قول هیثمی: آنها اهل علم نبوده و با علما رفت و آمد نداشته و تحت تاثیر اهل رفض قرار گرفتهاند. خب حالا یکی که تحت تاثیر دروغهای امثال قزوینی حرف ناصواب بزند سخنش مقبول است؟
قزوینی در ادامه میگوید: جالب اینجاست که با وجود ادعاى ابن حجر، چنین روایت با چنین مضمونى را نه بیهقى و نه دارقطنى نقل نکردهاند!!!.
ج: اولاً سند امام بیهقی مرسل حسن است و بد نیست آقای قزوینی تحقیق مختصری در مورد تعریف اهل سنت در مورد روایات مرسل بکنند چون گرچه علی بن حسین ÷ این ماجرا را ندیدهاند ولی چون ایشان از اهل بیت میباشند بدون شک از این ماجرا آگاه بودهاند پس به همین علت این مرسل را حسن گویند.
گذشته از آن به جز این روایت، روایات زیاد دیگری از اهل بیت نیز ذکر شده که صحیح هستند مثلاً:
حاکم در «مستدرک علی الصحیحین» روایتی را در مورد وفات ام کلثوم و فرزندش از محمد بن جعفر نقل میکند که وی میگوید: «هذا حدیث صحیح الإسناد، ولم یخرجاه» اسناد این حدیث صحیح است ولی شیخین، بخاری و مسلم آن را نقل نکردهاند.و ذهبی نیز با آن موافق است
[۱۳۲].
و همچنین در کنز العمال متقی هندی «عن ابن الحنفية قال: دخل عمر بن الخطاب وأنا عند أختي أم كلثوم بنت علي فضمني وقال: الطفيه يا كلثوم»
[۱۳۳].
و همچنین از سیدنا حسن ÷
[۱۳۴] و امام صادق از امام باقر ÷
[۱۳۵].
و به یادداشته باشید جوابی را که شیخ مجلسی به شیخ مفید دادند و همینطور روایاتی که از دیگر اهل بیت در کتب شیعه موجود است.
و ببینید انصاف دار و دستۀ قزوینی را!!.
------------------------------------
[۱۳۲] المستدرک على الصحیحین للحاکم مع تعلیقات الذهبی في التلخیص: ح ۸۰۰۹.
[۱۳۳] ح ۳۷۵۱۵ کنز العمال.
[۱۳۴] سنن الکبری بیهقی: ج۷، ص۶۴و ۱۱۴.
[۱۳۵] سنن الکبری امام بیهقی: ج ۶، ص ۲۲۲.
بر خلاف ادعاى اهل سنت که این دختر را فرزند امیر مؤمنان از فاطمه زهرا معرفى کردهاند، در هیچ روایتى از روایات شیعیان به این مطلب اشاره نشده است که این دختر فرزند امیر مؤمنان از فاطمه زهرا (سلام الله علیهما) بوده است، و تنها به این نکته اشاره دارد که دخترى به نام امّکلثوم که در خانه امیر مؤمنان زندگى مىکرده، به ازدواج عمر (آنهم به زور) در آمده و امیر مؤمنان پس از مرگ عمر، او را به خانه خود برگردانده است.
بنابراین مىگوییم: ممکن است که این دختر فرزند امیر مؤمنان ÷ باشد، اما از دیگر همسران آن حضرت. در نتیجه این توجیه احساسى که وى فرزند فاطمه زهرا (س) بوده است نیز کارگر نخواهد شد.
یا این که به احتمال زیاد و طبق اعتراف بزرگان اهل سنت، این دختر، ربیبه آن حضرت و دختر ابوبکر باشد.
جواب:
۱- علت خواستگاری حضرت عمر س فامیل شدن دوباره با خاندان نبوی بود و از آن مهمتر داشتن فرزندی از آن خاندان و این منظور محقق نمیشد مگر با ازدواج با دختر حضرت فاطمه (ع).
۲- محمد باقر مجلسی در جواب شیخ مفید میگوید:: «انکار شیخ مفید -که خدای رحمتش کند- درباره اصل واقعه (ازدواج خلیفه با ام کلثوم دختر فاطمه) تنها مربوط به آنست که این حادثه از طریق آنان (اهل سنّت) ثابت نمیشود و گرنه، پس از ورود اخباری که (از طریق امامیّه) گذشت انکار این امر، شگفت است! و کلینی به سند خود (سلسله سند را میآورد) از ابو عبدالله صادق ÷ گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات یافت علی -÷- نزد امّ کلثوم رفت و او را به خانه خود برد. و همانند این روایت با سند دیگر (سند را ذکر میکند) از ابو عبدالله صادق -÷- نیز گزارش شده است»
[۱۳۶].
توجه کنید که بحث سر ازدواج ام کلثوم دختر فاطمه با حضرت عمر س است و مجلسی نیز روایت فوق را دلیل بر صحت این ازدواج میگیرد!! و حرف آقای قزوینی خود را به خواب زدن است!
۳- تقریباً همه علمای قدیم شیعه به هنگام ذکر این ازدواج تصریح کردهاند که این دختر از حضرت فاطمه است.
۴- اگر دختر حضرت علی ÷ از غیر فاطمه بوده، این نیز خود نشانه رابطه نیکو بین فاروق و حیدر است، البته متذکر میشوم که حضرت علی ÷ در سال ۱۷ هجری هیچ دختری نداشتهاند و اگر هم داشتهاند آن دختر نمیتواند بیش از ۳ سال سن داشته باشد،که جلوتر به شرح آن میپردازیم. (ان شاء الله)
۵- در روایتی اینچنین آمده است: «أنَّ عُمَرَ قَسَمَ مُرُوطا بين نِساءِ أهل الـمدينَةِ، فَبَقِيَ منها مِرْطٌ جَيِّدٌ، فقال له بعضُ مَنْ عنده: يا أمير الـمؤمنين، أعْطِ هذا ابنةَ رسولِ الله التي عندك- يُريِدَون: أُمَّ كُلْثُوم بنتَ عليَ فقال: أُمُّ سَلِيطٍ أحقُّ به، فإنها ممَّنْ بايعَ رسولَ الله ج، كانت تَزْفِرُ لنا الْقِرَبَ يومَ أُحُدٍ»
[۱۳۷]. یعنی: «سیدنا عمر پارچههایی را بین زنان اهل مدینه تقسیم میکرد، پس برخی گفتند: ای امیرالمومنین این قسمت باقی مانده را به دختر رسول خدا ج اعطا کن - مراد ام کلثوم دختر علی است-.....».
ملاحظه کردید که میگویند: دختر رسول الله که پدرش حضرت علی ÷ بوده است و تا به امروز به هیچکدام از فرزندان حضرت علی ÷ فرزند رسول نگفتهاند الا فرزندان حضرت فاطمه را.
و همینطور ماجرای دفاع زیدبن عمر از جدش نیز روایت فوق را تایید میکند:
«بسر بن ارطاه نزد معاویه بود که به على ناسزا میگفت: زید بن عمر در آنجا نشسته بود که مادرش ام کلثوم دختر على بود زید (که از زیباترین مردم بود) عصا را برداشت و سخت بر سر او زد و سر او را شکست، معاویه به زید گفت: تو بزرگ و سالخوردهای از قریش را زدى که او خواجه و سالار اهل شام است. بعد به خود «بسر» گفت: تو به على ناسزا میگوئى و حال اینکه او جد زید است و زید فرزند فاروق است و تو این دشنام را در ملاء عام مىدهى و گمان میکنى که بتواند تحمل کند؟ معاویه هر دو را راضى و آرام کرد. و زید میگوید: «أنا ابن الخلیفتین» «من فرزند دو خلیفه ام»
[۱۳۸].
البته روایات اینچنینی زیاد هستند ولی آقای قزوینی قصد بیدار شدن را ندارند و گرنه اشارهای برای ایشان کافی بود، به قول شیخ سعدی:
از این به نصحیت نگوید کست
[۱۳۶] بحار الأنوار: ج ۴۲، ص ۱۰۹.
[۱۳۷] کنز العمال متقی هندی: ج ۱۳، ص ۶۲۳ ح ۳۷۵۸۴، صحیح البخاری: ج۵ ص ۳۶، سبل الهدی والرشاد: ج۴، ص ۲۲۰ و ابن اثیر در جامع الاصول في احادیث الرسول همچنین المنتظم لابن جوزی و ریاض النضرة محب الطبری و...
[۱۳۸] تاریخ دمشق ابنعساکر: ج۱۹، ص۴۸۴، سیر اعلام النبلاء ذهبی،ج۶، ص۲ (شبیه آن)
برخى از عالمان اهل سنت اعتراف کردهاند که امّکلثومى که با عمر ازدواج کرده، دختر ابوبکر بوده نه دختر امیر مؤمنان ÷.
محى الدین نووى، مهمترین شارح صحیح مسلم در کتاب تهذیب الاسماء مىگوید عمر با امّکلثوم دختر ابوبکر ازدواج کرده است!!!.
«أختا عائشة: ...، وأم كلثوم هذه تزوجها عمر بن الخطاب س».
دو خواهر عائشه، همان دو نفرى که مقصود ابوبکر صدیق! از سخنانش به عائشه بودند، که به او گفت: «دو برادرت و دو خواهرت (از من ارث مىبرند) عائشه گفت: این دو نفر برادران من هستند، اما دو خواهر من چه کسانى هستند (من که یک خواهر بیشتر ندارم)، در پاسخ گفت: آن کسى که در شکم دختر خارجه است، من گمان دارم که او نیز دختر است، این ماجرا را در باب هبه کتاب مهذب آورده است.
و سخن در باره آن دو در اسماء الرجال در باب چهارم در خواهران گذشت، این دو خواهر، اسماء دختر ابوبکر و امّکلثوم دختر ابوبکر هستند، و او است که در شکم مادرش بود، و در آنجا توضیح ماجرا گذشت، و همین امّکلثوم است که عمر با او ازدواج کرده است.
با توجه به این اعتراف، بسیارى از حقایق روشن و ثابت مىشود که ازدواج دختر امیر مؤمنان ÷ با عمر، افسانهاى بیش نیست.
این ازدواج با واقعیتهاى تاریخى نیز سازگارتر است، چرا که خلیفه اول دوم هم پیمان و دوست قدیم یکدیگر بودند، با مرگ ابوبکر، طبیعى است که خلیفه دوم احساس مسؤولیت کرده و بخواهد خانواده او را تحت تکفل خود دربیاورد و ازدواج با دختر ابوبکر بهترین راه بوده است.
جواب:
در مورد کلام امام نووی / چیزی نیست جز یک اشتباه ساده که به هیچوجه صحت ندارد ایشان متوفی سال ۶۷۶ ﻫ هستند، پس باید دید که ایشان این حرف را از چه جایی گرفتهاند.. که میبینیم هیچ کجای تاریخ به ازدواج بنت ابی بکر با عمر س حتی اشارهای هم نکردهاند.
و دلایل در این باره بسیار زیادند:
۱- ام کلثوم دختر حضرت صدیق ÷ طبق نص تاریخ و گفته امام نووی، بعد از وفات صدیق س به دنیا آمد.
یعنی اواخر سال ۱۳ هجری!! و مورخین متفقند که ازدواج عمر س با دخت علی س سال ۱۷ هجری
[۱۳۹] صورت گرفته! یعنی زمانی که ام کلثوم دختر ابی بکر فقط و فقط ۳ یا ۴ سال داشته است!!!.
۲- فکر کنید!، چطور یک دختر ۴ ساله میفهمد که اخلاق خلیفه چگونه است؟ و یا اینکه دختر ۴ ساله فهم و درک آن را دارد که در مورد ازدواجش با او مشورت شود؟؟!!!.
۳- حضرت عمر س زمانی که به خواستگاری دختر علی ÷ میرود، علت این قصد را خویشاوند شدن با خاندان پیامبر ج اعلام کرد و به حدیث: «كُلُّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلا سَبَبِي ونَسَبي»
[۱۴۰] استناد کرد.. سوال اینجاست که آیا،ازدواج حضرت فاروق س با دختر ابوبکر، حضرت عمر را به خواسته اش میرساند؟ یعنی خویشاوندیش با خاندان نبودت محکمتر میشد؟؟!!.
۴- بر اساس بسیاری از متون تاریخی ثابت میشود که سیدنا فاروق اعظم ÷ از همان آغاز و بدون بردن نامی از عمرو بن عاص به خواستگاری دختر حیدر کرار ÷ رفته است
[۱۴۱]. و این به آن معنی است که حتی ماجرای خواستگاری از دختر ابوبکر هم صحت ندارد.
۵- ام کلثوم بنت صدیق ل با طلحه بن عبیدالله به عنوان یک دختر باکره ازدواج میکنند و قبل از طلحه نیز با کسی ازدواج نکرده بود.
۶- اسناد روایات مربوطه متصل نیستند، چنانچه ابن قدامه
[۱۴۲] میفرماید: «ولم أقف على من رواه بإسناد متصل».
۷- آقای قزوینی از کتب اهل سنت (وحتی شیعه) فقط و فقط یک شاهد دارد که آن هم طبق اقوال فوق بیارزش است ولی بنده از کتب شیعه از قدیم تا به امروز ۱۰۰ها شاهد میتوانم بیاورم ولی مگر آقای قزوینی از رو میروند؟ مگر این آقا آن همه اعتراف را در کتب خودشان نمیبینند که هو هو کنان جلو میآید و میگوید: اعتراف بزرگترین شارح....؟؟
۸- اگر باز هم شیعه بچه شود و بگوید: به ما چه عالم خودتان گفته است، میگویم:من صد نفر از علمای شما را نام میبرم که این ازدواج را صحیح دانستهاند به جز عدهای که به قول سید مرتضی اصحاب جاهل ایشان هستند! گذشته از آن نیز میگویم: مشهور است که خمینی، در تحریر الوسیله ج۲ مساله ۱۲ حتی فتوای جائز بودن ازدواج با دختر شیرخواره! را هم دادهاند، حالا بعد از این ما بگوییم: این هم یکی از بزرگترین عالم و مراجع تقلید خودتان و سخنش، چرا شما به فتوای وی عمل نمیکنید؟ چرا همه به شکلی میخواهید آن را توجیه و رد کنید؟؟ مسلٌم است که میگویید: او که معصوم و عاری از خطا نبوده و مسلماً ما هم همین جواب را میدهیم.
بیش از ۳۰ عالم شیعی
[۱۴۳]، معتقد بودهاند که قرآن تحریف شده ولی چرا شما آن همه اعتراف را رد میکنید و به خود نمیگیرید؟؟ پس کمی به خود بیایید و دست از این بازیهای کودکانه بر دارید.
خلاصه اینکه ازدواج که جای خود دارد حتی خواستگاری حضرت عمر س از دختر ابوبکر ماجرای جعلی بیش نیست، و الباقی ماجرا هم خود به خود باطل میشود.
در پایان: به فرض محال که ازدواج با دختر حضرت صدیق ثابت شود(که غیر ممکن است) هیچ خللی در ازدواج حضرت عمر س با دختر علی وارد نمیکند چونکه روایت و احادیث صحیح خبر از این ازدواج دادهاند و در صورتی که قبول کنیم حضرت عمر س با ام کلثوم بنت صدیق (ع) ازدواج کرده آن وقت شما آن همه روایات را چگونه توجیه میکنید؟ دختر ابوبکر در خانه حضرت علی ÷ چه کار میکرده؟ چه وقتی با سیدنا طلحه ÷ ازدواج کرده؟ و میپرسم مگر اشکالی دارد که حضرت عمر هم با دختر ابوبکر و هم با دختر علی ازدواج کرده باشد؟؟ خود امام نووی در همین کتاب «تهذیب الاسماء» از ازدواج عمر با ام کلثوم بنت علی و فاطمه و فرزند آنها سخن میگوید و در تذکره ام کلثوم بنت علی از سیده فاطمه مینویسند:
«أم كلثوم بنت على بن أبى طالب، ب: مذكورة في صلاة الـميت من الـمهذب، هى بضم الكاف، وهى بنت فاطمة، ل، بنت رسول الله ج، ولدت في حياة رسول الله ج، تزوجها عمر بن الخطاب س فولدت له زيدًا، ورقية، وتوفيت أم كلثوم هى وابنها زيد بن عمر في يوم واحد»
[۱۴۴].
به وقت شمارش اولاد حضرت عمر مینویسند: «وفاطمة
[۱۴۵] وزید أمهما أم كلثوم بنت على بن أبى طالب من فاطمةش»
[۱۴۶].
و در تذکره حضرت فاطمه (س): «وأما أم كلثوم فتزوجها عمر بن الخطاب س ، فولدت له زیدًا»
[۱۴۷] و همینطور در تذکره زید بن عمر بن خطاب
[۱۴۸].
پس این هم سخن امام نووی که ازدواج با دختر حضرت علی از فاطمه را عنوان میکند، آیا این سخن را میپذیرید؟! آیا از رو میروید؟
من در عجبم، که مگر سنگ پای قزوین چه دارد که ضرب المثل شده است! آیا بهتر نیست از این به بعد خود «آیت الله قزوینی» را مثل کنیم؟!.
[۱۳۹] الیعقوبی: ج۲، ص۱۴۹، طبری: ج۳، ص۱۶۸، الکامل ابن اثیر: ج۲، ص۵۳۷.
[۱۴۰] حدیث ابن عباس: أخرجه الطبرانى (۱۱/۲۴۳، رقم ۱۱۶۲۱). حدیث عمر: أخرجه الطبرانى في الأوسط (۵/۳۷۶، رقم ۵۶۰۶)، والبیهقى: (۷/۶۴، رقم ۱۳۱۷۲)، والضیاء: (۱/۱۹۷، رقم ۱۰۱)، وقال: إسناده حسن. وأخرجه أیضًا: الطبرانى (۳/۴۵، رقم ۲۶۳۴)، وأبو نعیم (۷/۳۱۴)، وقال: غریب. والدیلمى (۳/۲۵۵، رقم ۴۷۵۵) .حدیث المسور: أخرجه الطبرانى (۲۰/۲۷، رقم ۳۳).به نقل از جامع الاحادیث سیوطی/ش ۱۵۶۳۳ و مورد اتفاق شیعه و سنی است.
[۱۴۱] ابن اسحاق: ج۵، ص۲۳۱ـ۲۳۳، البدایة والنهایة: ج۷، ص۱۵۷ و دیگر منابع یاد شده در متن.
[۱۴۲] المغنى ابن قدامة: ج ۶ ص ۴۹۱، مکتبة الجمهوریة، القاهرة ..
[۱۴۳] بلکه تمام قدمای شیعه الا ۴ نفر همه بر این عقیده بوده اند.۱- شریف مرتضی ۲- شیخ صدوق ۳- ابوجعفر طوسی ۴- ابوعلی مصنف تفسیر مجمع البیان.. نوری طبرسی در کتاب فصل الخطاب مطبوعه ایران ص ۳۲ مینویسد: «ولم یعرف من القدماء خامس لهم» در قدمای ما شخص پنجمی نیست که معتقد بر محرف بودن قران نباشد. و در همین کتاب ص ۳۴ مینویسد: «وإلی طبقته لم یعرف الخلاف صریحاً إلا من هذه الـمشائخ الأربعة». «تا زمانۀ شریف مرتضی بجز این چهارکس مخالف دیگری را نمیشناسم».
[۱۴۴] تهذیب الاسما نووی: ج ۳، ص ۲۶۳.
[۱۴۵] فاطمه همان رقیه دختر حضرت عمر و سیده ام کلثوم است به گواهی ابن قتیبه.
[۱۴۶] تهذیب الأسما: ج۲، ص ۵.
[۱۴۷]تهذیب الاسماء امام نووی: ج ۳، ص ۲۵۰.
[۱۴۸] تهذیب الاسماء امام نووی: ج۱، ص ۲۷۶.
البته برخى سعى کردهاند که بگویند عمر فقط از او خواستگارى کرده است و ازدواج اتفاق نیفتاده، اما ماجراى این خواستگارى را به صورتى نقل کردهاند که نه شیعه قبول دارد و نه سنى مىتواند بپذیرد.
عالمان اهل سنت نقل کردهاند که عمر از دختر ابوبکر خواستگارى کرد، اما امّکلثوم و عائشه با این خواستگارى، به خاطر اخلاق تند و خشونت ذاتى عمر مخالفت کردند. و سپس عایشه به عمرو عاص متوسل شد و عمرو عاص که دشمنى او با خاندان امیر مؤمنان ÷ روشنتر از خورشید است، دختر امیر مؤمنان ÷ را پشنهاد کرد.
(طبری و..): عمر بن خطاب ابتدا به خواستگارى امّکلثوم دختر ابوبکر رفت، عایشه این پیشنهاد را با خواهرش مطرح کرد. در پاسخ گفت: مرا با او کارى نیست. عایشه گفت: آیا امیرالمؤمنین را نمىخواهى؟ گفت: آرى نمىخواهم، او در زندگى سخت و خشن و با زنان تندخو و بد رفتار است.
عایشه کسى را نزد عمرو عاص فرستاد و ماجرا را براى او بازگو کرد. عمرو عاص گفت: من ماجرا را درست مىکنم، آن گاه نزد عمر رفت و گفت: اى امیر مؤمنان خبرى شنیدهام که خدا کند درست نباشد، عمر گفت: چیست؟ گفت: امّکلثوم دختر ابوبکر را خواستگارى کردهاى؟ گفت: بله، مرا براى او نمىپسندى یا او را براى من نمىپسندى؟ گفت: هیچکدام، ولى او نوسال است و در سایه امّالمؤمنین عایشه با ملایمت و مدارا بزرگ شده و تو تندخویى و ما از تو مىترسیم و نمىتوانیم هیچیک از عادات تو را بگردانیم... و من بهتر از او را به تو نشان مىدهم: امّکلثوم دختر علی بن ابوطالب را...
آیا اهل سنت این نکته را قبول مىکنند که خواستگارى عمر از دختر ابوبکر آن قدر وحشتناک بوده است که عمرو عاص از آن به خدا پناه مىبرد! اما همین شخص پشنهاد مىکند که از دختر امیر مؤمنان خواستگارى کند. یعنى احترام ابوبکر واجب است و نباید دختر او آزرده خاطر شود، اما حضرت زهرا احترام ندارد و آزردن دختر او نیز اشکالى ندارد!!!.
آیا اهل سنت متلزم به این مسأله مىشوند که آزردن روح ابوبکر مهمتر از آزردن روح حضرت زهرا سلام الله علیها است، با این که طبق روایات صحیح السند موجود در کتابهاى اهل سنت، آزردن فاطمه، آزردن رسول خدا است، اما در باره ابوبکر چنین روایتى نیامده است.
مگر اهل سنت از عمر نقل نمىکنند که گفت: بستگان رسول خدا از بستگان من براى من مهمتر هستند؟
آیا اهل سنت قبول مىکنند که بگویند که عمر حرمت بستگان ابوبکر را مراعات مىکند، ولى حرمت خاندان پیامبر را مراعات نمىکند!!! به خاطر خشونت ذاتى از ازدواج با دختر ابوبکر امتناع، اما براى ازدواج با ناموس رسول خدا اصرار مىکند!!!.
اگر این روایت را صحیح بدانیم، اشکالات گفته شده بر اهل سنت وارد مىشود، و اگر این روایت جعلی باشد (که چنین است) علت جعل آن مشخص است، در زمان جعل این افسانه، این دیدگاه در بین مردم شیوع داشت که عمر با دختر ابوبکر ازدواج کرده است و نه دختر علی، خواستند بگویند یک خواستگارى ساده صورت گرفته است و سپس در پى دختر علی رفته است!!! (همان دروغهایى که در بسیارى از ازدواجها گفته مىشود!!! که این آقا پیش از این همسر نداشته و تنها یک خواستگارى ساده بوده، اما مشخص مىشود که زن داشته و...).
جواب:
مختصر: ما در این مورد با آقای قزوینی همصدا میشویم و میگوییم چنین خواستگاری صورت نگرفته است و اصولاً خواستگاری از دختر ۳ یا ۴ ساله در عقل گنجشک هم نمیگنجد چه برسد به ازدواج با آن!!! البته شما عقل آقای قزوینی را با عقل گنجشک مقایسه نکنید، دور از جان گنجشک!!.
«با درک این حقیقت، الباقی تاویلات آقای قزوینی باطل میشود».
ادامه شبهه: نسب شناسان شیعه نیز همین کلام نووى را قبول داشته و امّکلثوم همسر عمر را از نسل امیرمؤمنان نمىدانند.
آیة الله مرعشى که تمام شجره نامههاى موجود خاندان اهل بیت در اختیار ایشان بود در حاشیه شرح احقاق الحق همین مطلب را اشاره کرده و آن را نظر محققین مىدانند.
«هاجرت مع زوجها إلى الحبشة، ثم إلى الـمدینة الـمنورة، تزوجها بعد جعفر أبو بكر، فتولدت له منها عدة أولاد منهم أم كلثوم وهی التی رباها أمیر الـمؤمنین ÷ وتزوجها الثانی، فكانت ربیته ÷ وبمنزلة إحدى بناته، وكان ÷ یخاطب محمد بابنی وأم كلثوم هذه بنتی، فمن ثم سرى الوهم إلى عدة من الـمحدثین والـمؤرخین فكم لهذه الشبهة من نظیر، ومنشأ الأكثر الاشتراك في الاسم أو الوصف، ثم بعد موت أبی بكر تزوجها مولانا علی ÷». «همراه با شوهرش به حبشه هجرت کرده و سپس به مدینه آمد، پس از جعفر ابوبکر با او ازدواج کرده و چند فرزند براى او آورد که از جمله آنها امّکلثوم است، که امیرمؤمنان ÷ او را بزرگ کرده و خلیفه دوم نیز با او ازدواج کرد، او دختر خوانده حضرت و مانند یکى از دختران ایشان بود، و آن حضرت محمد را پسر خویش و امّکلثوم را دختر خویش خطاب مىکردند، و به همین سبب عدهاى از محدثین و مورخین به توهم افتادهاند، و این اشتباه، مشابهات بسیار دارد که منشا آنها اشتراک در اسم یا وصف بوده است، و پس از مردن ابوبکر، امیرمؤمنان با اسماء ازدواج کردند».
حال این دختر چطور در خانه امیرمؤمنان بوده است؟ واضح است، هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت، بعضى همسران ابوبکر با امیرمؤمنان ازدواج کردند، و به همین سبب ایشان و تعدادى فرزندان ابوبکر در خانه حضرت بزرگ شدهاند، مانند محمد بن ابى بکر، امّکلثوم هم یکى از ایشان.
جواب:
ببینید قسمت قیچی شده متن آقای مرعشی را:
«هي أسماء بنت عميس بن معبد بن الحارث الخثعمية الصحابية الشهيرة الجليلة من الـمهاجرات الأول وأخت ميمونة لأمها، يروي عنها ابناها عبد الله عون ابنا جعفر الطيار وجماعة، هاجرت مع زوجها إلى الحبشة، ثم إلى الـمدينة الـمنورة، تزوجها بعد جعفر أبو بكر، فتولدت له منها عدة أولاد منهم أم كلثوم وهي التي رباها أمير الـمؤمنين ÷ وتزوجها الثاني، فكانت ربيته .....»
[۱۴۹].
آقای قزوینی اگر این است نظر محققین شیعه پس وای به حال این محقیقن!! آقای مرعشی مادر ام کلثوم را اسما بنت عمیس میداند! بعد شما به قول او استناد میکنید؟ به کسی که خودش توهم زده ولی محدثین و مورخین را متهم میکند؟! در کلیه کتب تواریخ و انساب و تراجم که بگردید برای اسما بنت عمیس تنها یک فرزند (محمد) از حضرت صدیق س نوشتهاند و همه آنها مادر ام کلثوم را حبیبه بنت خارجه نوشتهاند ولی گویا این آقا در موقع نوشتن این سطور حالت عادی نداشتهاند! و خودشان توهم زده بودند!.
سخن بعضی از بزرگان در تذکره حبیبه بنت خارجه و ام کلثوم بنت ابی بکر:
طبری: «وتزوج أیضا في الاسلام حبیبة بنت خارجة ابن زید بن أبى زهیر من بنى الحارث بن الخزرج وكانت نسأ حین توفى أبو بكر فولدت له بعد وفاته جاریة سمیت أم كلثوم»
[۱۵۰].
ابن سعد: «وحبیبة ابنة خارجة بن زید بن أبی زهیر من بلحارث بن الخزرج، وهی أم أم كلثوم وكانت بها نسأ حین توفی أبو بكر /»
[۱۵۱].
ابن جوزی: «والزوجة الثانیة: حبيبة بنت خارجة بن زيد، فولدت له أم كلثوم بعد وفاته: وكان أبو بكر لـما هاجر إلى الـمدينة نزل على أبيها خارجة بن زيد فتزوجها»
[۱۵۲].
ذهبی: «وحبیبة بنت خارجة والدة أم کلثوم»
[۱۵۳].
ابن حجر عسقلانی: «حبيبة بنت خارجة بن زيد أو بنت زيد بن خارجة الخزرجية زوج أبي بكر الصديق ووالدة أم كلثوم ابنته التي مات أبو بكر»
[۱۵۴].
ابن عبدالبر در تذکره خارجه بن زید: «ابنته تحت أبي بكر وفيها قال: أبو بكر - حين حضرته الوفاة: إن ذا بطن بنت خارجة أراها جارية، واسم ابنته زوجة أبي بكر حبيبة وذو بطنها أم كلثوم بنت أبي بكر»
[۱۵۵].
بدر الدین العینی: «أم كلثوم بنت أبى بكر الصديق التيمية القرشية: أمها حبيبة بنت خارجة أخت زيد بن خارجة»
[۱۵۶].
ابن حزم آندلسی: «خارجة بن زيد بن أبي زهير، وكانت ابنته تحت أبي بكر الصديق، فولدت له أم كلثوم»
[۱۵۷].
صالحی شامی: «وزوجته الثانية في الاسلام حبيبة بنت خارجة بن زيد، فولدت له أم كلثوم بعد وفاته»
[۱۵۸].
عصامی در ذکر فزندان ابوبکر: «وأم كلثوم، وهي أصغر بناته لوهي التي تركها أبو بكر في بطن بنت خارجة»
[۱۵۹].
ترجمه کلی آنها نشان میدهد که: دومین همسرحضرت ابوبکر صدیق س در اسلام حبیبه دختر خارجه بوده که به هنگام وفات ابوبکر س او دختری در شکم داشتهاند که حضرت ابوبکر پیش از به دنیا آمدن وی او را ام کلثوم نام نهاد.
******
برای اینکه دل آقای قزوینی نشکند این سخن را از آقای مرعشی قبول میکنیم و میگوییم: آری آن ام کلثوم فرزند خوانده حضرت علی ÷ و دختر اسما بنت عمیس! بوده که تحت سرپرستی حضرت علی ÷ بزرگ شدهاند.
حال ما میگوییم:چطور حضرت علی ÷ به خودشان اجازه دادند دختری را که خودشان آن را تربیت کرده و مسلماً آن را مومن بار آوردهاند به عقد و نکاح یک فرد کافر(نعوذ بالله) در آورند؟؟ آیا حضرت علی ÷ حق داشتهاند دختر خوانده خود را وادار به زنا کردن بکنند؟ کما اینکه ازدواج با شخص کافر به مثابه زنا و از گناهان کبیره است.
پس ماجرا همان است که همه میدانیم و ام کلثوم دختر سیدة فاطمه و همسر حضرت عمر بوده است. و به هر تاویل و ترتیبی نتیجه همان میشود یعنی محبتی که بین آن بزرگان بوده و به تاویل قرآن: ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾.
ادامه شبهه: در مقابل این نظر تنها یک اشکال وجود دارد، برخى ادعا کردهاند که این دختر نمىتواند ربیبه امیر مؤمنان ÷ باشد، چرا که طبق روایات اهل سنت، مادر امّکلثوم حبیبه بن خارجه بوده و او نیز پس از مردن ابوبکر با خبیب بن أساف ازدواج کرده، نه با امیر مؤمنان، در پاسخ مىگوییم که ازدواج مادر امّکلثوم با این شخص نیز از دروغهاى جاعل این قصه است، تا تمام راههاى کشف حقیقت را ببندد، زمانى پرده از دروغ بودن این قصه برداشته مىشود که مشخص شود منابع قدیم تاریخ نزد اهل سنت، خبیب بن أساف در جنگ یمامه و در زمان ابوبکر کشته شده است.
محمد بن حبیب بغدادى در المحبّر مىنویسد:
خبیب بن اساف در روز یمامه (جنگ با مسیلمه کذاب) کشته شد.
جواب:
در بالا گفتیم که آقای مرعشی دچار توهم شدهاند و میبینید که آقای قزوینی هم میگویند که مادر ام کلثوم حبیبه بنت خارجه بوده. و خودشان سخن آقای مرعشی را که حامی آقای قزوینی میباشد نفی میکند و البته چه خوب حامیانی هستند!!.
آقای قزوینی ادعا میکنند، حبیبه بعد از ابوبکر با خبیب ازدواج نکرده ما میگوییم: قبول (البته فعلاً) حبیبه با خبیب ازدواج نکرده ولی در مورد ازدواج حضرت علی ÷ با حبیبه کوچکترین نصی وجود ندارد و حتی اشارهای هم به آن نشده است، پس این ادعای آقای قزوینی مستلزم آن است که ایشان عالم به امور گذشته باشند و غیب بدانند که البته از ایشان این کرامات بعید نیست!.
ولی بر عکس حضرت علی ÷ در روایات متعدد و از علمای انساب و تراجم ثابت است که خبیب با حبیبه ازدواج کرد
[۱۶۰] تا وقتی که او در زمان خلافت حضرت عثمان وفات یافت و نقل محمد بن حبیب
[۱۶۱] بغدادی نیز در این مقام بیارزش است چونکه وفات خبیب در زمان خلافت عثمان با دیگر شواهد تاریخی همخوانی دارد که از جمله آنها همین ازدواج با حبیبه بنت خارجه است و دوستی و پیمان برادری خبیب با حضرت ابوبکر س و همینطور ابن کثیر زمانی که شهدای جنگ یمامه را ذکر میکند از خبیب نامی نمیآورد.
اما خبیب بن اساف، و تاریخ وفات ایشان:
خبیب بن یساف «...وشهد بدراً وأحداً والخندق والـمشاهد كلها مع رسول الله ج ومات في خلافة عثمان س»
[۱۶۲].
الروض الانف: «مات خبيب في خلافة عثمان وهو جد خبيب بن عبد الرحمن الذي يروي عنه مالك في موطئه».
خبیب بن یساف در جنگ بدر و احد و خندق حضور داشت و همه اینها را همراه رسول الله ج مشاهده کرد و در زمان خلافت عثمان س وفات یافت.
گذشته از این ثابت است که بعد از وفات حضرت ابوبکر س سرپرستی ام کلثوم بر عهده عایشه ل بود و او بود که او را به خانه شوهر(سیدنا طلحه) فرستاد و هم او بود که بعد از شهادت شوهرش او را از آن خانه خارج کرد و با خود برد.
باز هم میگویم: به فرض محال که از آقایان تونل زمان گذشته! قبول کردیم که حضرت علی ÷ با حبیبه بنت خارجه ازدواج کرده! در جواب میگویم: چنانچه گذشت، ام کلثوم در سال ۱۷ تنها ۳ یا ۴ سال داشته است! چگونه ازدواج با او و به دنیا آمدن دو فرزند از او را ممکن میدانید؟؟ حال اینکه گفتیم ام کلثوم تحت سرپرستی حضرت عایشه بوده و او با طلحه بن عبیدالله ازدواج کرده تا وقتی که او در وقایع جنگ جمل شهید شد.
********
تنها همسر ابوبکر ÷ که بعد از وفاتش با حضرت علی ÷ ازدواج کرد، اسما بنت عمیس بود و او از حضرت ابوبکر صدیق ÷ فقط یک پسر به نام محمد داشت، پس اگر فردا روزی بخواهند به این ازدواج اشاره کنند پیشاپیش گفته باشیم که خودتان را بیش از این رسوا نکنید.
[۱۴۹] شرح إحقاق الحق: ج ۳، شرح ص ۳۱۵.
[۱۵۰] تاریخ الطبری: ج ۲، ص ۶۱۶.
[۱۵۱] الطبقات الکبرى ابن سعد: ج۳ ص ۲۱۰.
[۱۵۲] المنتظم ابن جوزی.
[۱۵۳]تاریح الاسلام ذهبی.
[۱۵۴] الاصابة ابن حجر: ج۸، ص۸۰ رقم ۱۱۰۲۹.
[۱۵۵] الاستیعاب ابن عبدالبر: ج۲، ص۴۱۷ رقم ۵۹۰.
[۱۵۶] مغانى الأخیار في شرح أسامى رجال معانى الآثار بدرالدین العینی رقم ۴۳۰۶.
[۱۵۷] جوامع السیرة ابن حزم: ج۱، ص ۱۳۰.
[۱۵۸] سبل الهدی والرشاد: ج۱۱، ص ۲۵۱ .
[۱۵۹] سمط النجوم العوالی في أنباء الأوائل والتوالی، العصامی.
[۱۶۰] قال أبو عمر: «خبیب بن إساف هذا تزوج حبیبة بنت خارجة بن زید بن أبی زهیر بعد أن توفی عنها أبو بكر الصدیق». طبقات الکبری ابن سعد: ج۸، ص ۳۶۰، استیعاب في معرفة اصحاب،تذکره حبیبه بنت خارجه: ج۴، ص۱۸۰۷ رقم ۳۲۸۷ و همچنین تذکره خبیب بن اساف، اسد الغابة ابن اثیر، الوافي بالوفیات والجوهرة في نسب للبری.
[۱۶۱]که قزوینی او را سنی معرفی میکند ولی در واقع از علمای شیعه است و آغا بزرگ طهرانی او را شیعه دانسته و در مورد شیعه بودنش با دلیل سخن گفته است ... ر.ک: الذریعة الی تصانیف الشیعة مدخل ۲۲۹۹ المحبَّر.
[۱۶۲] امتاع الأسماع مقریزی: ج۱۱ ص ۳۴۵، الإستیعاب ابن عبدالبر،اسد الغابة ابن اثیر، و روض الانف و...
با مراجعه به منابع اهل سنت مشاهده مىکنیم که گاهى یک روایت از یک راوى به دو صورت نقل شده است: در یک نقل آن را از امّکلثوم دختر ابوبکر و در نقل دیگر از امّکلثوم دختر امیر مؤمنان ÷ آوردهاند و این نشان مىدهد که دخترى که مشهور به امّکلثوم بنت علی است، در حقیقت همان امّکلثوم دختر ابوبکر است.
ابن أبى شیبه، روایت ذیل را از امّکلثوم دختر ابوبکر نقل مىکند:
عفان براى ما روایت کرد که حماد بن سلمه براى او روایت کرده است که جبر بن حبیب براى او روایت کرده است که امّکلثوم دختر ابوبکر از عائشه روایت کرده است که...
در حالى که اسحاق بن راهویه، همین روایت را از امّکلثوم دختر امیر مؤمنان ÷ به نقل از عائشه نقل کرده است:
نضر براى ما روایت کرده است که شعبه براى او روایت کرده است که جبر بن حبیب براى او روایت کرده است که از امّکلثوم دختر علی شنیده است که...
جواب:
اولاً: متن و سند دو روایت مانندهم نیستند.
ثانیاً:در روایت نقل شده از ام کلثوم بنت علی ÷ شعبه بن حجاج وجود دارد و ایشون با اینکه در علم حدیث بسیار شهره و اصدق الناس هستند ولی در اسماء الرجال خطاهای کمی مرتکب شدند چنانکه، ذهبی و ابوداود و احمد بن عبدالله العجلی... در مورد ایشون میگویند:
أمير الـمؤمنين في الحديث
در علم حدیث امبر المومنان است و در مورد اسمهای راویان خطاهای کمی مرتکب میشده.
پس میتوان احتمال داد که این ماجرا هم از اشتباهات ایشان بوده و به جای ام کلثوم بنت ابی بکر گفتهاند ام کلثوم بنت علی.
ثالثاً: بالفرض که اشتباهی رخ نداده و این عین سخن جبر بن حبیب بوده و یک بار از بنت علی و یکبار از بنت ابی بکر نقل کردهاند، میگویم: چه اشکال دارد؟؟ در بالا شما به خطبهای استناد کردید که از ۶ نفر با یک روش توصیف نقل شده بود،آیا شما آن شش نفر را یک نفر میدانید؟؟البته از شما بعید نیست.
روایت غدیر خم را بیش از ۱۰۰ نفر نقل کردهاند که در بین آنها ۲۰ نفر عبدالله نام (۱۵ صحابی و ۵ تابعی) وجود دارند.
این بسیار قابل تصور است که: حضرت عایشه در جمعی از زنان و دختران که ام کلثوم خواهرش و ام کلثوم دختر حضرت علی س هم در آن جمع حاضر بودهاند این قول را نقل کرده باشند و جبیر بن حبیب نیز این روایت را از هر دو شنیده باشد.
گذشته از آن: خودتان را خسته نکنید چون هیچ شخص عاقل و بالغ و پاک دلی، ازدواج با دختر سه یا چهار ساله و دو بار باردار شدن او را باور نمیکند! مگر قزوینی و بازیکنان تیمش!!!!.
یکى از دلائل افسانه بودن این ازدواج، این است که اختلافهاى و تناقضهاى شدیدى در نقل ماجراهای آن دیده مىشود. این تناقضها به حدى است که مانع اطمینان انسان به صحت آنها و سبب اطمینان به افسانه بودن آن مىشود.
شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه در باره این اختلافها و تناقضها مىنویسد:
خود همین روایت اختلافهاى بسیار دارد، گاهى روایت مىشود که خود امیرمؤمنان عقد امّکلثوم را به عهده گرفت، و در بعضى روایات آمده است که عباس این کار را به عهده گرفت. در بعضى روایات آمده است که این عقد صورت نگرفت، مگر پس از تهدید عمر و تهدید شدن بنىهاشم، و در بعضى دیگر آمده است که این عقد به اختیار و از روى میل صورت گرفت.
بعضى از راویان مىگویند که عمر از او صاحب فرزندى به نام زید شد، عدهاى مىگویند که او پیش از نزدیکى با امّکلثوم کشته شد، عده اى مىگویند که از زید بن عمر، نسلى بر جاى ماند، عدهاى مىگویند که زید بن عمر کشته شد و فرزندى نداشت، عده اى مىگویند که او و مادرش با هم کشته شدند. عدهاى مىگویند که مادرش پس از او باقى ماند، عده اى مىگویند عمر مهر او را چهل هزار درهم قرار داد، عده اى مىگویند چهار هزار درهم، و عده اى مىگویند پانصد درهم.
و همین اختلاف در حدیث، سبب بطلان آن مىشود و بنابراین، این روایت هیچ اثرى ندارد.
از آن جایى که این اختلافها بسیار گسترده است و این مقاله گنجایش نقل تمام آنها را ندارد، فقط به چند مورد محدود اشاره و مدارک آن از کتابهاى اهل سنت ارائه مىشود.
جواب:
اولاً: قبلاً گفتیم که شیخ مفید از موضع خود برگشتهاند و در ضمن جواب شیخ مفید به وسیله ملا باقر مجلسی داده شده است،که قبلاً نقل شد، مراجعه کنید.
دوماً: اگر این تناقضات که اکثراً اختلاف نظر بین علما است را دلیل بر عدم وقوع این ازدواج میدانید،درمورد اسراء و معراج چه میگویید؟ در آنمورد که اختلافات هم در مورد تاریخ آن و هم در مورد نحوه آن بسیار بسیار بالاست آیا شما این حقیقت را انکار میکنید؟ و یا آن همه تناقض بین روایات (نه نظر علما) در افسانه شهادت را چه میگویید؟ آن هم اختلافاتی که فقط در مورد قسمتی از یک روز است (فقط چند ساعت!) در حالی که اختلافاتی که شما نقل میکنید بحث پیرامون حدود ۴۰ سال است! از زمان وقوع ازدواج تا زندگانی نوههای حضرت عمر س!
[۱۶۳] با این وجود اختلاف نظرهای علما با اختلاف روایات افسانه شهادت غیر قابل قیاس هستند که ما شمهای از آن را در زیر نقل میکنیم، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
[۱۶۴].
در روایات افسانه شهادت ۴ نفر ضارب فاطمه معرفی شدهاند!.
۱- خالد بن ولید، ۲- مغیره بن شعبه!، ۳- حضرت عمر، ۴- غلام عمر(قنفذ).
۱- عبدالزهرا مهدی مینویسد: «في رواية ضربها الـمغيرة بن شعبة حتى أدماها، أو دفع الباب على بطنها..»
[۱۶۵].
و طبرسی میگوید: «از امام حسن بن علی ÷ روایت شده است که ایشان خطاب به مغیره بن شعبه گفتند: تو کسی هستی که دختر رسول الله را زدی و او را خون آلود کردی و آن چه در شکم ایشان بود سقط شد. این اهانتی نسبت به رسول الله و مخالفت امر ایشان بود. زیرا حضرت رسول الله ج فرموده بودند: «تو ( ای فاطمه ) سیده نساء اهل بهشت هستی». (والله مصیرك إلى النار) به خدا که جایگاه تو (=مغیره) جهنم است
[۱۶۶].
۲- و عبدالزهرا میگوید: «وفي عدّة من الروايات: ضرب عمر بالغلاف على جنبها»
[۱۶۷] «و در بعضی از روایات:عمربا غلاف شمشیر بر پهلوی فاطمه زد».
۳- وفي رواية: «ضربها خالد بن الوليد ايضاً بغلاف السيف». وفي رواية: «ضغطها خالد بن الوليد خلف الباب فصاحت.. ولذا أسند بعض الثقات إسقاط الحمل إلى خالد أيضاً»
[۱۶۸]. و در روایتی: «خالد بن ولید با غلاف شمشیر چنین کرد و در روایتی خالد بن ولید فاطمه را پشت در فشار داد و لذا بعضی از معتمدین سقط محسن را به خالد هم نسبت میدهند»!.
۴- «فأمر عمر قنفذاً أن يضربها بسوطه، فضربها بالسوط على ظهرها وجنبيها إلى أن أنهكها وأثر في جسمها الشريف»
[۱۶۹].
این از این..!
در بعضی روایات حضرت علی ÷ مقاومت میکند و غالب میشود و در بعضی حضرت عمر میترسد و وارد معرکه نمیشود و در بعضی حضرت علی تا آنجا ضعیف است که او را مغلوب کرده وطناب در گردنش میزنند!!.
سلیم بن قیس مىنویسد: «عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعلهور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا علیها السّلام به طرف عمر آمد و فریاد زد: یا ابتاه، یا رسول اللَّه! عمر شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله کرد: یا ابتاه! عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد: یا رسول اللَّه، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مىکنند»! علی ÷ ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد
[۱۷۰].
طبرسی در احتجاج ضمن روایتی مدعی میشود که عمر س از حضرت علی میترسید و وارد معرکه نشد!، طبرسی مینویسد:
«عمر به عدهای از اطرافیانش دستور داد تا هیزم جمع کنند، آنان هیزمها را اطراف خانه نهادند و در حالی که علی، فاطمه، حسن و حسین در خانه بودند، عمر با صدای بلند گفت (تا علی بشنود): «به خدا قسم! خارج شوید و با جانشین رسول الله ج بیعت کنید وگرنه خانه را بر شما آتش میزنم». سپس نزد ابوبکر آمد و میترسید که مبادا علی با شمشیرش خارج شود. آنگاه به قنفذ گفت: «اگر خارج نشد به خانهاش داخل شو، اگر امتناع ورزید، خانهاش را آتش بزن».قنفذ و همراهانش بدون اجازه داخل خانه شدند، علی شتافت تا شمشیرش را بردارد، اما آنان پیشی گرفتند و شمشیر علی را برداشتند و بر گردن آنحضرت ریسمان سیاهی انداختند»
[۱۷۱].
حالا ببینید که یعقوبی کاملاً بر عکس نقل اولی و متناقض با دو روایت فوق اینچنین نقل میکند:
«ابوبکر و عمر خبر یافتند که گروهی از مهاجران و انصار با علی بن ابیطالب در خانهی فاطمه دختر پیامبر خدا ج فراهم گشتهاند
[۱۷۲]، پس با گروهی آمدند و به خانه هجوم آوردند، (وخرج علي ومعه السيف، فلقيه عمر، فصارعه عمر فصرعه، وكسر سيفه =) "و علی بیرون آمد و شمشیری حمایل داشت، پس عمر با او برخورد و با او کشتی گرفت و او را بر زمین زد و شمشیرش را شکست و به خانه ریختند"، آن گاه فاطمه بیرون آمد و گفت: «به خدا قسم بیرون بروید، اگرنه مویم را برهنه میسازم! و نزد خدا ناله و زاری مینمایم» پس بیرون رفتند و هر که در خانه بود برفت و چند روزی بماندند»
[۱۷۳].
و یا این روایت از خود سلیم بن قیس: «هنگامیکه امام علی ÷ از بیعت با ابوبکر سرباز زدند، ابوبکر قنفذ را به سراغ ایشان فرستادند. قنفذ و یارانش به خانه امام علی ÷ حمله کرده و وارد آن شدند. امام علی ÷ به محض دیدن آنها به سراغ شمشیر خود رفتند. اما آنها ایشان را گرفته و طنابی به گردن ایشان انداختند و امام ÷ را به طرف در کشیدند. فاطمه (ع) خواستند جلوی آنها را بگیرند. اما قنفذ ملعون با شلاقی که در دست داشت ضربه محکمی به ایشان زد و امام علی ÷ را با کشیدن طنابی که به گردن ایشان انداخته بود نزد ابوبکر برد..».
تناقضات بسیار است و مختصر آن این میشود: همینطور که گفتیم،در اثنای روایات متفاوت ۴ نفر ضارب! و قاتل! معرفی شدهاند.
در بعضی روایات این ضربه به وسیله تازیانه است و در بعضی به وسیله فشار دادن در و در بعضی غلاف شمشیر و در بعضی لگد و در بعضی سیلی و بعضی هم میخ در خانه و در بعضی مجموعهای از ضربهها!.
در بعضی عمر و در بعضی خالد با غلاف شمشیر ضربه میزند و در بعضی وقتی که فاطمه پشت در بود خالد در را فشار داده و پهلوی او را میشکند! و در بعضی روایات این عمل(فشار دادن در) از قنفذ و حضرت عمر صادر میشود.
در بعضی روایات، خانه، خانه عایشه است و در بعضی خانه فاطمه! در بعضی خانه فاطمه همان خانه ایست که پیامبر ج به آنها داد و در بعضی ادعاها این خانه خانهای دیگر و دور از مسجد النبی میباشد!.
در بعضی عمر با فیتیله از مسجد به سوی خانه میآید و در بعضی به وقت رسیدن از افرادش آتش و هیزم میطلبد!.
در بعضی عمر غالب است و علی مغلوب و در بعضی بر عکس این!.
در بعضی مصارعه بین علی و عمر است و در بعضی بین سلمه و یا خالد بن ولید با علی و یا با زبیر!
در بعضی عمر میگوید: خانه را آتش میزنم و در بعضی میگوید خانه را ویران میکنم.
در بعضی عمر نزد ابوبکر است و در بعضی عمر سر لوکیشن حضور دارد!.
در بعضی روایات ابوبکر در مسجد است و در بعضی سر صحنه حاضر است.
در بعضی ابوبکر به قنفذ دستور میدهد تا به سوی خانه علی برود و در بعضی عمر این دستور را میدهد!.
در بعضی برای حضرت عمر دیالوگی را طرح میکنند و در روایتی همان دیالوگ را برای حضرت ابوبکر مینویسند!.
در بعضی روایات بعد از وارد شدن به خانه بدون زدن فاطمه و با این حرف فاطمه که گفت: «والله لتخرجنّ أو لأکشفنّ شعري» «یا بیرون بروید یا موهایم را برهنه میکنم!» از این تهدید ترسیدن و خارج شدن و در بعضی روایات فاطمه را زدند و علی را کشان کشان بردند.
در بعضی روایات طناب در گردن و در بعضی هم خود علی بیهیچ زور و جبری به مسجد آمد!.
در بعضی روایات خانه را آتش زدند و در بعضی فقط تهدید کردند.
در بعضی به زور از علی بیعت گرفتند و در بعضی اصلاً بیعت نگرفتند و فقط مذاکرهای صورت گرفت!.
در بعضی روایات، زبیر با شمشیر خارج میشود ولی پایش میلغزد! و در بعضی روایات افراد مهاجم بعد از درگیری شمشیر را از دستش میگیرند و لغزیدنی در کار نیست.
در بعضی روایات عمر شمشیر را میگیرد و در بعضی،دیگران شمشیر را میگیرند.. جالب است که در مورد همین یک شمشیر نیز چندین قول دارند:
بعضی اوقات گفتهاند شمشیر را به دیوار زدند و شکست! (فضرب به الجدار) و بعضی: به زمین زدند و شکست! (فضرب به الأرض فكسره).. بعضی اقوال میگویند: به سنگ سختی زدند و شکست! (فضرب به حجراً فكسره) و در بعضی بین دو سنگ شکست! ( كسروا سیفه بین حجرین) و بعضی وقتا ادعا میکنند به صخره زدند و شکست!! (فضرب به صخرة) و در بعضی فقط به شکستن آن اشاره شده(کسر سیف)در بعضی نیز،بیوگرافی این شمشیر را نیمه کاره رها میکنند و فقط به گرفتن شمشیر از دست زبیر یا علی بسنده میکنند!.
در روایتی نامی از حاملگی نیست و در روایتی محسن سقط میشود!!!.
در روایتی صحنه فیلمبرداری! یک روز بعد از دفن پیامبر ج است و در بعضی چند روز بعد از آن.
در بعضی طلحه نیز در خانه حضرت علی حضور دارد و در بعضی نامی از او نیست.
در بعضی خانه اصلاً در ندارد و در بعضی دری بسیار محکم دارد که فقط با آتش زدن میتوان از آن گذشت!.
خلاصه زیاد میبینیم که آقای عبدالزهرا مهدی(مولف کتاب هجوم علی بیت فاطمه) میگوید:
«وفي بعض الروایات: قال أبو بكر ـ وفي بعضها قال عمر ـ: إذاً والله الذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقك!!».
و یا میگوید: «قال أبو بكر أو عمر ـ على اختلاف النصوص ـ: أمّا عبد الله فنعم، أمّا أخا رسول الله فلا».
همینطور میگوید: «وفي بعض الروايات وفي بعض الروایات وفي .....».
برادر عزیز اینهمه اختلاف که ما نقل کردیم فقط و فقط در مورد یک روز و همه این اختلافات بر گرفته از روایات است. (نه نظر علما!) در صورتی که تناقضاتی که آقای قزوینی مدعی آن است، اکثراً نظر شخصی علما و راویان است و ضمناً این اختلافات طی حداقل ۴۰ سال است!! مقایسه کنید!: یک روز را با چهل سال و نظر علما را با روایات تاریخی! و ببینید انصاف آقای قزوینی را!
فکر کنم بعد از نقل این همه اختلاف در بزرگترین افسانه شیعیان، دیگر لازم به جواب دادن ایرادات آقای قزوینی نباشد ولی برای اینکه حجت را بر آنها تمام کرده باشیم به بررسی آن اختلافات نیز میپردازیم. ومن الله توفیق
[۱۶۳] ندیده و نبیره ها را به ما تخفیف دادهاند!.
[۱۶۴] در این قسمت از کتاب هجوم علی بیت فاطمه، نوشته عبد الزهراء مهدی چاپ اول سال ۱۴۲۱ استفاده میکنم.که ایشان روایات این افسانه را در کتابش گرد آورده تا رحلت را به شهادت تبدیل کند.
[۱۶۵] هجوم علی بیت فاطمه: ص۱۲۶.
[۱۶۶] الاحتجاج طبرسی: ص ۴۱۴.
[۱۶۷] الهجوم على بیت فاطمه (ع) ص۱۲۷، عبدالزهرا! مهدی .. میتوانید با مراجعه به این کتاب به همه این تناقضات دسترسی داشته باشید.
[۱۶۸] همان ص ۱۲۶.
[۱۶۹] همان ص۱۲۶.
[۱۷۰] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۵۶۸، انتشارات هادى ـ قم
[۱۷۱] الاحتجاج ص ۱۰۷
[۱۷۲]معلوم نیست اعضاء آن گروه که ها بودند و چگونه در آن اتاق کوچک جا شدند آن هم در صورتی که حضرت فاطمه حضور داشتند!.
[۱۷۳] تاریخ الیعقوبی: ج۲، ص ۱۲۶. دار صادر- بیروت – لبنان.
از آن جایى که اهل سنت مىدانستهاند که امّکلثوم پس از عمر زنده مانده است، براى این که ثابت کنند امّکلثومى بوده، شوهران بسیارى براى وى تراشیدهاند.
نخستین کسى که از اهل سنت این افسانه را دامن زده، محمد بن سعد زهرى ( متوفاى ۲۳۰ﻫ) در الطبقات الکبرى است. بقیه عالمان اهل سنت نیز چشم بسته و بدون این که به تناقضهاى موجود در این نقل توجه کنند، آن را در کتابهاى ذکر کردهاند. محمد بن سعد مىنویسد:
امّکلثوم، دختر علی بن أبى طالب... که مادرش فاطمه دختر رسول خدا ج بود... عمر بن خطاب با او ازدواج کرد، در حالى هنوز به سن بلوغ نرسیده بود! تا زمانى که عمر کشته نشده بود در کنار او به سر مىبرد و زید بن عمر و رقیه را به دنیا آورد. پس از عمر، با عون بن جعفر بن أبى طالب و پس از آن با محمد بن جعفر ازدواج کرد. هنگامى که محمد بن جعفر از دنیا رفت با برادرش عبد الله بن جعفر پس از حضرت زینب ازدواج کرد...
در این حدیث آمده است که امّکلثوم پس از کشته شدن عمر بن خطاب با پسر عمویش عون بن جعفر پس از عون با برادر او محمد و سپس با عبدالله بن جعفر برادر دیگر آن دو ازدواج کرد، در حالى که راوى فراموش کرده که عون و محمد هر دو در جنگ شوشتر سال ۱۶ یا ۱۷ هجرى در زمان خلیفه دوم کشته شدهاند، یعنى همسر دوم و سوم امّکلثوم پیش از همسر اول فوت کردهاند!.
ابن حجر در الاصابة مىگوید:
عون بن جعفر در جنگ شوشتر در زمان عمر شهید شد و هیچ فرزندى از او بر جاى نماند.
و جالب این است که ابن حجر عسقلانى در جاى دیگر از همین کتابش در ترجمه محمد بن جعفر مىگوید:
محمد بن جعفر بن ابى طالب بن عبد المطلب... کنیه او ابوالقاسم بود و او پس از عمر، با امّکلثوم دختر علی ازدواج کرده و در تستر شهید شد!.
از قدیم گفتهاند که دروغگو فراموش کار است. اگر محمد و عون در زمان عمر در جنگ تستر شهید شدهاند، چگونه پس از عمر دوباره زنده شده و با امّکلثوم ازدواج کردهاند؟!!!.
افزون بر این که ازدواج امّکلثوم با عبد الله جعفر شوهر حضرت زینب امکان پذیر نیست و مضمون روایت جمع بین دو خواهر مىباشد، زیرا حضرت زینب تا پس از واقعه کربلا زنده و همسر عبد الله بن جعفر بوده است.
و پس از حضرت زینب نیز نمىتواند با عبد الله بن جعفر ازدواج کند، زیرا طبق اعتقاد اهل سنت، امّکلثوم در زمان حیات امام حسن ÷ در مدینه از دنیا رفته است. مدارک این مطلب را پیش از این بیان کردیم.
برخى دیگر از عالمان اهل سنت که متوجه دروغ بودن ازدواج امّکلثوم با عون و محمد، و عدم سازگارى آن با واقعیتهاى تاریخى بودهاند، ادعا کردهاند که امّکلثوم پس از عمر با عبد الله بن جعفر ازدواج کرده است.
زبیر بن بکار مینویسد:
عمر از دنیا رفته و همسر او امّکلثوم با عبد الله بن جعفر ازدواج کرد اما از او صاحب فرزند نشد.
در حالى که این مطلب را هرگز نمىتوان پذیرفت، چرا که به اتفاق شیعه و سنى، حضرت زینب سلام الله علیها در زمان امیر مؤمنان ÷ با عبد الله بن جعفر ازدواج کرده و تا آخر عمر همسر او بوده است.
جواب:
طبق همین استدلالهایی که ایشان دارند ما معتقدیم که ام کلثوم به ازدواج حضرت عبدالله بن جعفر در نیامده که به شرح آن نیز میپردازیم.
به نظر بلاذری(که قزوینی امانتدار تنها یک قول را از او نقل کرده! آن هم قولی که خود بلاذری قبولش ندارد.)، خبر شهادت آن دو در جنگ شوشتر را ابوالیقظان بصری نقل کرده و این نقل نادرست است. وی دو خبر دیگر در خصوص تاریخ شهادت این دو برادر نقل کرده که بنابر یکی از آنها آن دو در صفین و بنا بر دیگری در کربلا شهید شدهاند.
بلاذری: «ویقال: إن عون بن جعفر بن أبی طالب وأخاه محمداً قتلا مع علی بن أبی طالب بصفین.
ويقال: إنهما قتلا مع الحسين ‡»
[۱۷۴].
اکثر تذکره نویسان مینویسند که ام کلثوم فقط با حضرت عمر و محمد و عون ازدواج کرده و بس
[۱۷۵].
به این شکل که: ام کلثوم بعد از حضرت عمر با محمد بن جعفر ازدواج کرد و او در جنگ صفین شرکت داشت و در همانجا نیز شهید شد
[۱۷۶] و بعد از وی با عون بن جعفر که او در کربلا شهید شد
[۱۷۷].
ابنفندق شهادت محمدبن جعفر را در صفین و در سن بین سی تا چهل سالگی و شهادت عونبن جعفر را در کربلا دانسته است
[۱۷۸]. علامه امینی شیعی صاحب کتاب الغدیر نیز محمد بن جعفر را از شهدای صفین میداند!
[۱۷۹] سید خویی نیز او را از شهدای صفین میداند!
[۱۸۰] ابن عقده کوفی نیز ضمن ذکر ماجرایی، شهادت محمد بن جعفر را در صفین نشان میدهد
[۱۸۱].
ابن حلی شهادت او (محمد بن جعفر) را در کربلا دانسته است
[۱۸۲] ولی تفرشی و بروجردی و ... نظرش را رد کرده و گفتهاند: او محمد بن جعفر را با محمد بن عبدالله بن جعفر اشتباهی گرفته و صحیحترین قول این است که محمد بن جعفر در صفین شهید شده است
[۱۸۳].
زرکلی نیز شهادت وی را در صفین نوشته است
[۱۸۴]ابن کثیر نیز نقل میکند که وی در زمان حضرت عثمان در قید حیات بوده است
[۱۸۵] و همچنین ابن ابی الحدید
[۱۸۶] از او در زمان خلافت حضرت علی یاد میکند و ملا باقر مجلسی نیز در باب بیعة امیر المومنین ... از او نام برده یعنی او تا آن وقت در حیات بوده
[۱۸۷] شیخ طوسی و ابن داوود حلی میگویند: او همراه با علی ÷ به کوفه آمد
[۱۸۸] . و همچنین ابن حاتم عاملی و شیخ جعفر نقدی و ... نیز در ماجرای جنگ جمل از او یاد میکنند
[۱۸۹].
ابن عنبه مینویسد: «( أولد ) جعفر بن أبي طالب ثمانية بنين وهم عبد الله وعون ومحمد الأكبر ومحمد الأصغر وحميد وحسين وعبد الله الأصغر وعبد الله الأكبر وأمهم أجمع أسماء بنت عميس الخثعمية ( أما محمد ) الأكبر فقتل مع عمه أمير الـمؤمنين علي ( ع ) بصفين، وأما عون ومحمد الأصغر فقتلا مع ابن عمهما الحسين ÷ يوم الطف»
[۱۹۰].
ابن حجر (که آقای قزوینی تنها قولی که به نفعش بود را نقل کرد ولو ابن حجر آن قول را ترک کرده باشد!) قول واقدی یعنی شهادت در شوشتر را رد کرده .
و میگوید: گویند که(محمد بن جعفر) با علی ÷ در جنگ صفین شرکت داشته است. دار قطنی گفته است که محمدبن جعفر در جنگ صفین حضور داشته و با عبید اللهبن عمر در میدان نبرد پیکار کرده و هر یک دیگری را کشته است...
[۱۹۱] عجیب این است که خود واقدی در کتابش سخن خود را رد میکند و از محمد بن جعفر در زمان خلافت حضرت عثمان یاد میکند!!
[۱۹۲] .. مقریزی نیز از محمد و عون نام برده و محمد را بر عون مقدم داشته و مرگ ام کلثوم را زمانی دانسته که همسر عون بوده است
[۱۹۳]. و ابن عبدالبر و... نیز محمد بن جعفر را (نه عون را) شوهر دوم ام کلثوم و بعد از حضرت عمر س دانستهاند
[۱۹۴]. و همچنین ابن حجر میگوید: ابوعمر از واقدی ذکر میکند که محمد بن جعفر ملقب به ابوالقاسم بوده که بعد از عمر (نه بعد از عون) با ام کلثوم ازدواج کرد
[۱۹۵].
شیخ محمد تقی تستری نیز بعد از بررسی نسبتاً دقیق حول شهادت محمد و عون بن جعفر، در مورد عون میگوید: عون برادر محمد بن جعفر بوده که همراه حسین بوده و نه خود محمد بن جعفر!
[۱۹۶] و هر که مایل است در این مورد بیشتر بداند به کتاب وی مراجعه کند تا روشن شود!! (آقای قزوینی با شما هستم).
سیدعلیبن معصوم، مؤلف الدرجات الرفیعة، پس از نقل شهادت محمدبن جعفر با واژه «قیل» و نقل سخن صاحب الاستیعاب دایر بر شهادت هر دو برادر در جنگ شوشتر، مینویسد: «قاضی نورالله در مجالسالمؤمنین نظر استیعاب را ترجیح داده و قبر محمد را در یک فرسخی دزفول از توابع شوشتر دانسته است و این احتمال را مطرح کرده که شاید محمد در شوشتر شهید شده و بدن او به دزفول منتقل شده است. نیز گفته است که محمدبن جعفر به افتخار دامادی امام علی ÷ و شوهری امکلثوم دست یافته است».
سپس خود نوشته است: «جعفربن ابیطالب دو پسر به نام محمد داشته است: یکی محمد اکبر که شوهر امکلثوم بوده و در صفین در رکاب عمویش امام علی ÷ شهید شده است. دومی محمد اصغر که در جنگ شوشتر یا در کربلا شهید شده است و مؤلف عمدة الطالب گفته که وی به سن بلوغ نرسیده است. پس روشن شد که شوهر امکلثوم محمد اکبر است و این از قاضی پنهان مانده و گمان کرده که جعفر تنها یک محمد داشته و از این رو قول به شهادت او در شوشتر را ترجیح دادهاست»
[۱۹۷].
و همچنین در کتاب شرح الاخبار قاضی نعمان
[۱۹۸] اینچنین آمده:
«قال صاحب العمدة: إن جعفر خلف ولدين: محمد الأكبر الذي استشهد في صفين. ومحمد الأصغر استشهد في كربلاء» .
و عون نیز در کربلا و واقعه الطف شهید شد..
ابن عنبه میگوید او شهید الطف است
[۱۹۹] سید علی خان المدنی نیز میگوید: او در الطف همراه حسین ع شهید شد
[۲۰۰] حاج حسین شاکری نیز شهادتش را در کربلا و فاجعه الطف میداند
[۲۰۱]. و تفرشی از او به عنوان اصحاب علی ÷ یاد میکند
[۲۰۲] (اصحاب جمل و صفین و نهروان). شیخ علی نمازی شاهرودی نیز شهادتش را سال ۵۷ میداند
[۲۰۳].
خلاصه اینکه محمد بن جعفر در صفین شهید شد و برادرش، «عون بن جعفر» همراه حضرت حسین ÷ در کربلا شهید شد.
و همانطور که گفتیم ام کلثوم ابتدا به ازدواج سیدنا فاروق ÷ در آمده و بعد از شهادتش به ازدواج محمد بن جعفر و بعد از شهادتش به ازدواج عون بن جعفر و در نکاح عون بوده که از دنیا رفتهاند.
چنانکه محب طبری مینویسد:
«وأم كلثوم بنت فاطمة كانت تحت عمر بن الخطاب س فمات عنها فتزوجها بعده محمد بن جعفر بن أبى طالب فمات عنها وتزوجها بعده عون بن جعفر بن أبى طالب وماتت عنده»
[۲۰۴]. (اسمی از عبدالله بن جعفر نیست)
و همچنین در ریاض النضره نیز مینویسد: «وأم كلثوم بنت فاطمة كانت تحت عمر بن الخطاب، فمات عنها، فتزوجها بعده محمد بن جعفر بن أبي طالب، فمات عنها فتزوجها بعده عون بن جعفر بن أبي طالب، فماتت عند»
[۲۰۵].
و همچنین مقریزی: «ولـما قتل عمر س عن أم كلثوم، تزوجها محمد بن جعفر بن أبي طالب فمات عنها، فتزوجها عون بن جعفر ابن أبي طالب فماتت عنده رحمها الله»
[۲۰۶].
شیخ محمد تقی تستری از شیعیان معاصر نیز سخن ابن قتیبه را قبول کرده، به این شکل:
«وفي معارف ابن قتيبة: تزوجها بعد عمر «محمد بن جعفر» فمات عنها، ثم تزوجها «عون بن جعفر» فماتت عنده»
[۲۰۷]. یعنی: «ام کلثوم با حضرت عمر س ازدواج کرد و بعد از شهادت حضرت فاروق س با محمد بن جعفر ازدواج کرد و بعد از شهادت وی نیز با عون ازدواج کرد و در نکاح عون بود که فوت کرده است».
عبدالله بن جعفر نیز فقط با زینب ازدواج کرده و همانطور که گفتیم ادعای ازدواج او با ام کلثوم پوچ است و به احتمال قوی اینکه در بعضی اقوال نام زینب و در بعضی ام کلثوم ذکر شده به آن دلیل است که ام کلثوم، دختر فاطمه(ع) (همانطور که از طبرسی و شیخ مفید نقل شد) نام او زینب صغری است .. پس ممکن است که آنها به خیال اینکه عبدالله بن جعفر با زینب صغری ( که همان ام کلثوم باشد) ازدواج کرده، به جای نام زینب کنیه او را نوشتهاند!... و الله اعلم!.
و خدا را شکر در بالا با ذکر روایات متعدد جواب داده شد که زینب و ام کلثوم هر دو یک نفر نیستند و جالبتر اینکه زینب الکبری نام یکی از دخترانش را ام کلثوم گذاشته است که پدرش عبدالله بن جعفر و شوهرش ابان پسر حضرت عثمان س است!
[۲۰۸].
در ضمن آنهایی که شهادت عون و محمد را در تستر دانستهاند خودشان نیز ازدواج ام کلثوم با آن دو را هم ذکر کردهاند و نتیجتاً آنها چون قول دیگری در مورد شهادت آن دو به آنها نرسیده بوده من باب امانتداری آن را نقل کردهاند.
[۱۷۴] انساب الاشراف بلاذری: ص ۳۲۳.
[۱۷۵] رجوع شود به ذخائر العقبی: ج ۱ ص۱۱۷ و امتاع الاسماع المقریزی: ج۵ ص ۳۷۰ و اعلام الزرکلی دمشقی ج۶، ص ۶۹ و ریاض النضرة في مناقب عشره ذکر دختران حضرت علی ÷ ص ۲۹۸ .. ابن اسحاق نیز همین را گفته ولی عون را بر محمد مقدم داشته و از عبدالله نامی نبرده. و از معاصر رجوع شود به کتاب الفتنة في عهد الخلفاء الراشدین ش: ص ۳۶ و قاموس الرجال الشیخ محمد تقی التستری: ج ۱۲، ص ۲۱۷، این هم از معاصر شیعه بود آقای قزوینی هم از معاصر است!.
[۱۷۶] بلاذری: ج۲، ص۲۹۹ـ۳۰۰ و ج۳، ص۹۸، الإصابة: ج۶ ص ۷، اعلام زرکلی: ج۶، ص ۶۹.
[۱۷۷] لباب الانساب والالقاب والاعقاب,ابنفندق : ج۱، ص۳۶۱ و ۳۹۶ مکتبه المرعشی النجفی, قم.
[۱۷۸] لباب الانساب ابنفندق: ج۱، ص۳۶۱ و ۳۹۶.
[۱۷۹] الغدیر امینی: ج۹، ص ۳۶۸.
[۱۸۰] معجم رجال حدیث خویی: ج ۱۶، ص ۱۶۶.
[۱۸۱] فضائل أمیر المؤمنین ÷ ابن عقدة الکوفی: ص ۹۶.
[۱۸۲] رجال ابن داوود حلی: ص ۱۶۷.. البته در حاشیه تصحیح شده.
[۱۸۳] نقد الرجال تفرشی: ج ۴، ص۱۵۸،طرائف المقال البروجردی: ج ۲ ص۱۰۷ مکتبة المرعشی، قم، معجم رجال حدیث خویی: ج۱۶، ص۱۶۶ و محمد علی اردبیلی نیز به این اشتباه اشاره میکنددر جامع الرواة: ج۲، ص۸۳ مکتبة المرعشی، قم، ایران.
[۱۸۴] الزرکلی: ج۶، ص ۶۹.
[۱۸۵] البدایة والنهایة: ج ۷ ص .۲۴۸
[۱۸۶] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج ۴، ص۸.
[۱۸۷] بحار الانوار: ج ۳۲، ص ۸۵.
[۱۸۸] رجال الطوسی : ص ۴۸ و همچنین رجال ابن داوود: ص ۱۶۷.
[۱۸۹] الدر النظیم العاملی: ص۳۴۰، الأنوار العلویة جعفر النقدی: ص ۴۵۹،موسوعة الإمام علی بن أبی طالب محمد الریشهری: ج ۵، ص ۱۴۰ و ۱۴۷ و ۱۶۵، و محمد ریشهری به نقل از کتب مناقب ابن آشوب ج ۳، ص۱۵۱ و بحار الانوار مجلسی: ج ۳۲، ص ۸۴ و ۵۶ و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج۱۴، ص۸.
[۱۹۰] عمدة الطالب ابن عنبة: ص ۳۶.
[۱۹۱] الاصابة ابنحجر: ج۶، ص۷. و ابوالفرج اصفهانی نیز در کتاب مقاتل الطالبین به نقل از نصر بن مزاحم شهادت محمد بن جعفر را در جنگ صفین به دست عبیدالله بن عمر دانسته.
[۱۹۲] فتوح الشام واقدی: ج۲ ص ۳۰۸، دار الجیل.
[۱۹۳] امتاع الاسماع مقریزی: ج۵، ص۳۷۰.
[۱۹۴] الاستیعاب: ج ۳، ص ۱۳۶۷، الاعلام خیرالدین الزرکلی: ج۶، ص ۶۹، أسد الغابة ابن اثیر: ج۲، ص ۴۸۱.. و التحفة اللطیفة سخاوی: ج ۲ ص۱۳۹ و تاریخ الإسلام ذهبی: ج ۳ ص۳۵۵ .. البته ذهبی در همین کتاب طبق نظرات دیگران ازدواج با هر سه برادر را و عون قبل از محمد را نیز نقل کرده که صحیح نیست.
[۱۹۵] الإصابة في معرفة الصحابة: ج ۶، ص ۷.
[۱۹۶] قاموس الرجال شیخ محمد تقی تستری: ج ۹، ص ۱۵۹-۱۶۰.
[۱۹۷] الدرجات الرفیعه في طبقات الشیعة: ص۱۸۵،شیخ محمد تقی التستری نیز در کتابش چنین بحثی، قاموس الرجال: ج ۹، ص ۱۵۹-۱۶۰ و او شهادت در شوشتر را باطل میداند.
[۱۹۸] شرح الأخبار القاضی النعمان المغربی: ج ۳، پاورقى ص ۱۹۸.
[۱۹۹] عمدة الطالب ابن عنبه: ص ۳۷.
[۲۰۰] الدرجات الرفیعة في طبقات الشیعة: ص ۱۸۴.
[۲۰۱] العقیلة والفواطم حاج حسین الشاکری (معاصر) ص ۷۵، چاپخانه ستاره.
[۲۰۲] نقد الرجال تفرشی: ج ۳، ص ۳۸۲.
[۲۰۳] مستدرکات علم رجال الحدیث شیخ علی النمازی: ج۶، ص۱۴۲ .
[۲۰۴] ذخائر العقبی محب طبری: ص ۱۱۷.
[۲۰۵] ریاض النضره في مناقب عشره، محب طبری .. ذکر دختران حضرت علی ÷ ص ۲۹۸.
[۲۰۶] امتاع الاسماع المقریزی: ج۵، ص۳۷۰.
[۲۰۷] قاموس الرجال، محمد تقی التستری: ج ۱۲، ص ۲۱۷.
[۲۰۸] الشیعة وأهل البیت: ۱۴۱. طبقات: ج ۸، ص۴۶۵.. وانظر: الأخوة والأخوات الدارقطنی: ص ۲۹ رقم ۱۵. و الإصابة ابن حجر: رقم ۵۰۸.
در این که امّکلثوم در هنگام ازدواج با عمر چند سال داشته، اختلافهاى شدیدى میان عالمان سنى وجود دارد. آن جایى که دفاع از آبروى خلیفه در میان است، او را آن قدر کوچک جلوه مىدهند که بوسیدن، در بغل گرفتن و حتى برهنه کردن ساقش حرام نیست.
هنوز به حدی نرسیده بود که شهوت را برانگیزد:
ابن حجر هیثمى در الصواعق المحرقة مىنویسد:
بوسیدن امّکلثوم و در آغوش گرفتن او، به خاطر اکرام بوده است، زیرا او به خاطر کوچک بودن به حدى نرسیده بود که سبب برانگیختن شهوت شود تا این کار در باره او حرام باشد!!!.
جواب:
از آبرو و مقام حضرت عمر س خدای ﻷ در قرآن کریمش دفاع میکند ولی از عقیده شما چه چیزی دفاع میکند؟ چهار تا روایت موضوع و دروغین، آن هم با کلی تاویل و تفسیر!؟
در مورد بوسیدن و .... ما در بحث مربوط آن که در جواب به شبهه «اهانت به ناموس رسول خدا» است جواب گفته ایم (کمی جلوتر خواهد آمد). فقط نکته اینکه: اگر شما آن روایات را صحیح میدانید باید این را هم قبول کنید که همان راویان کذاب در مورد حضرت علی ÷ میگویند: او دخترش را آرایش و مزیٌن کرده و او را بهسوی امیرالمومنین فرستاد، که این کار او عجیبتر از کاریست که برای حضرت عمر تراشیدهاند! و ضمناً ما در بالا ثابت کردیم که ام کلثوم از زینب بزرگتر بوده وبه هنگام ازدواج ۱۱ و یا ۱۲ ساله بودهاند.
عبد الرزاق صنعانى او را دختر خردسالى معرفى مىکند که با کنیزکان بازى مىکرد.
«تزوج عمر بن الخطاب أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب وهي جارية تلعب مع الجواري....».
جواب:
عبدالرزاوق چنین ادعایی نکرده بلکه روایتی را در این مورد نقل کرده و نظری در این مورد نداده است.پس این دروغ است که اگر بگوییم او چنین عقیدهای داشته.ضمناً سند این روایت نیز بیاشکال نیست.
ادامه شبهه: محمد بن سعد زهرى، او را دخترى که هنوز به سن بلوغ نرسیده، معرفى مىکند:
عمر با امّکلثوم ازدواج کرد، در حالى که هنوز امّکلثوم به سن بلوغ نرسیده بود.
و در روایت دیگر او را «صبیة، کودک» مىداند:
زمانى که عمر، امّکلثوم را از علی (÷) خواستگارى کرد، علی (÷) فرمود: اى امیر مؤمنان، او کودکى بیش نیست.
ابن عساکر و ابن جوزی نیر چنین گفتهاند.
جواب:
ابن سعد با توجه به روایت فوق که آقای قزوینی نقل کردهاند، ام کلثوم را کودک تصور کردهاند ولی آن روایت از محمد بن عمر واقدی نقل شده که اولاً روایتش مرسل است و دوماً محمد بن عمر واقدی همانطور که قبلاً گفتیم مجروح و غیر قابل اعتماد است
[۲۰۹].
و ابن عساکر نیز از محمد بن عمر واقدی نقل کرده و ابن جوزی نیز سندی برای این موضوع ارائه نداده که به احتمال قوی او از ابن سعد پیروی کرده است.
ادامه شبهه: بلاذرى، ابن عبد البر، زمخشرى و... گفتهاند که او در هنگام ازدواج با عمر «صغیرة» بوده است.
«خطب عمر بن الخطاب أم كلثوم بنت علی ش فقال: إنها صغیرة». «عمر از امّکلثوم دختر علی خواستگارى کرده و علی به او گفت: او دخترى کوچک است».
جواب:
بلاذری از هشام بن محمدکلبی
[۲۱۰] و او از پدرش محمد بن سائب کلبی نقل میکند که تقریباً همه علما آن دو را ترک کرده و رافضی و متهم به کذب هستند.
محمد بن سائب کلبی: به جرات میتوان گفت که او در نزد علمای رجال مشهورترین دروغگو است. تا جایی که أبى عمرو ابن العلاء در موردش میگوید: «أشهد أن الكلبى كافر» «گواهی میدهم که کلبی کافر است»!.
و ابوجعفر عقیلی میگوید او از اصحاب عبدالله بن سبا است یعنی او علی پرست است! (فرقه سبائیه)
[۲۱۱].
ابن عبدالبر و زمخشری نیز فقط روایتی را در این مورد نقل کردهاند و نظری در آن مورد ندادهاند.
اما علت اینکه بعضی بر این گمان بودهاند که سیده ام کلثوم به وقت خواستگاری کودک بوده است روایتی است که در آن حضرت علی ÷ در جواب درخواست حضرت عمر ÷ میفرمایند: دخترم کوچک است. ما برای رفع این شبهه روایتی را که در موثقترین کتاب سیرت موجود است را نقل میکنیم.
ابن اسحاق (م۱۵۱ق): «عمر امکلثوم را از علی÷ خواستگاری کرد و آن حضرت ÷ در جواب فرمود: او کوچک است. عمر گفت: کوچک نیست. تو نمیخواهی او را به من بدهی
[۲۱۲]. اگر راست میگویی او را پیش من بفرست تا او را ببینم. علی ÷ پارچهای به امکلثوم داد و او را نزد سیدنا عمر ÷ فرستاد و گفت: برو به او بگو آیا این پارچه را میپسندی؟ عمر او را دید و گوشه چادرش (نه ساق پایش و...) را گرفت. امکلثوم چادرش را کشید و گفت: رها کن. عمر چادرش را رها کرد و گفت: بسیار نجیب است، برو به پدرت بگو چنانکه تو گفتی نیست. پس از آن، امیرمؤمنان او را به ازدواج عمر در آورد. ابناسحاق در نقل دیگری که راوی آن از خاندان حضرت عمر س است، آورده است که علی ÷ در پاسخ عمر گفت: باید مشورت کنم و با پسرانش مشورت کرد و آنها موافقت کردند و سپس امکلثوم را نزد عمر فرستاد. در این نقل سخنی از کوچکی امکلثوم مطرح نیست»
[۲۱۳].
در صورت صحت این روایت چند نکته قابل توجه است.
۱- حضرت عمر س میگوید: چنانکه گفتی نیست، یعنی کودک و کوچک نیست.
۲- ام کلثوم چادر بر سر داشت و این نشان میدهد که به سن تکلیف رسیده بودند.
۳- اگر واقعاً ام کلثوم کوچکتر از زینب بود، حضرت عمر باید در جواب حضرت علی میفرمود: اگر ام کلثوم کوچک است پس زینب را که بزرگتر است به عقد من در آور!.
۴- بالفرض که کوچک باشد، اصلاً میگوییم ۵ ساله بوده، اگر این کار حضرت عمر اشتباه بوده کار پدر او که ولی و سرپرست دخترش میباشد اشتباه تر است و اگر ظلمی در کار باشد ظلمی است که حضرت علی در حق دخترش روا داشته .
گذشته از آن مگر خود حضرت علی÷ به خواستگاری حضرت فاطمه ۹ ساله
[۲۱۴] نرفتند و یا پیامبرج به خواستگاری حضرت عایشه ۶ ساله نرفتند؟؟ و یا دختر عمویشان را به ازدواج ابن ابی سلمه در نیاوردند،در صورتی که هر دو آنها نا بالغ بودند؟ و همینطور اصحابی مانند عبدالله بن مسعود و عروه بن زبیر نیز دختران خود را در زمانی که سن آنها به سن بلوغ نرسیده بود به شوهری دادند.
مصنف سنن سعید بن منصور در بابی(باب الرجل یزوج ابنه وهو صغیر ح ۷۷۵) مینویسد: «حدثنا سعيد حدثنا حماد بن زيد عن هشام بن عروة عن أبيه: أنه زوج ابنة أخيه ابن أخيه وهما صغيران».
جناب خمینی صیغه کردن دختر شیرخواره را هم جایز دانستهاند
[۲۱۵]، یعنی ازدواج با دختر شیرخواره را هم بلا اشکال میدانند، آنوقت شما به ازدواج حضرت عمر با دختر حضرت علی خرده میگیرد؟؟.
دختر شیرخواره کجا و دختر ۱۱ ساله کجا؟؟؟؟ طبق فتوای جناب خمینی ممکن است شخصی ۱۰۰ ساله بخواهد دختر ۵ سالهای را صیغه کند، آنوقت تکلیف چیست؟؟ دختری که به سن بلوغ هم نرسیده!!.
[۲۰۹] البته تعدادی از علما نیز او را ثقه دانستهاند ولی در علم رجال همیشه جرح مقدم است بر تعدیل و در صف منتقدان او یحیی بن معین وجود دارد که ابو عبدالله در موردش میفرماید: او عالمترین شخص به علم رجال است و همینطور امام احمد و بخاری و ابن مبارک و.... هم جزء مخالفان او هستند و او را ترک کرده و همانطور که گفتیم، بعضی او را دروغگو میدانند.
[۲۱۰] در مورد او مراجعه کنید به سیر اعلام النبلاء امام ذهبی: ج ۱۹، ص ۸۳.
[۲۱۱]تهذیب التهذیب ابن حجر: ج۹ ص ۱۵۷ – ۱۵۹، و تهذیب الکمال المزی:ج ۲۵ ص ۲۴۷-۲۵۲.
[۲۱۲]چون خود حضرت علی ÷ در روایت دیگری فرموده بود: او را برای پسر برادرم(جعفر) میخواهم.
[۲۱۳] ابن اسحاق: ج۵، ص۲۳۱ـ ۲۳۳، نیز نک, السیرة النبویة ابن کثیر: ج۴، ص۵۸۲، ۶۱۱ _دارالمعرفة_ بیروت، ۱۳۹۶ق, و منابع دیگر.
[۲۱۴] اگر تاریخ تولد حضرت فاطمه را طبق سلیقه شیعه در سال ۵ بعد از بعثت بدانیم سن هنگام ازدواج ایشان ۹ یا ۱۰سال میشود.
[۲۱۵] تحریر الوسیلة: ج۲ مساله ۱۲.
و زمانى که نیاز دارند وجود فرزندى را براى امّکلثوم ثابت و از عدم تناسب سنى او با عمر پاسخ دهند، او را ده ساله و حتى بیشتر معرفى مىکنند:
ابن حجر عسقلانی: امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب هاشمى، مادرش فاطمه دختر رسول خدا ج، در اواخر زندگانى پیامبر ج به دنیا آمده و عمر با او ازدواج کرد، وى در هنگام ازدواج ده سال یا بیشتر داشت و براى عمر زید را به دنیا آورد و او و فرزندش زید در یک روز از دنیا رفتند.
ذهبى در یک کتابش اعتقاد دارد که او در سال ششم هجرى به دنیا آمده است:
امّکلثوم دختر علی بن ابوطالب، خواهر حسن و حسین، در حدود سال ششم هجرت به دنیا آمد، رسو ل خدا را دید، ولى از او روایتى نقل نکرده است، عمر از او خواستگارى کرد، در حالى که هنوز خردسال بود.
و اگر ازدواج را مطابق نظر اهل سنت در سال هفدهم یا هجدهم بدانیم، او یازده یا دوازده ساله بوده است!!!.
با این حال ذهبى در کتاب دیگرش مىگوید:
«امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب هاشمى، در زمان حیات پدر بزرگش به دنیا آمد و عمر در حالى که او کوچک بود، با او ازدواج کرد».
با توجه به آن چه که از ابن سعد گذشت که امّکلثوم «صبیه» بوده و یا به حد بلوغ نرسیده بوده، چگونه مىتوان پذیرفت که او در سال ششم هجرى به دنیا آمده باشد!!.
جواب:
در مورد تاریخ تولد وی تنها تاریخ دقیقی که نقل شده سال ۶ هجری است که همانطور که خودتان هم گفتید بزرگانی چون ذهبی و ابن کثیر و ابن حجر و مولف شیعه موسوعه امام علی ابن ابیطالب بر این عقیده هستند.
و اما سخن امام ذهبی که آقای قزوینی سعی دارند از دو قول ایشان یک تناقض را استخراج کنند!(البته خود را به خنگی زدهاند!).
امام ذهبی در نقل اول (در سیر اعلام النبلاء) میفرمایند: «ولدت في حدود سنة ست من الهجرة ورأت النبی ج ولم ترو عنه شیئا.خطبها عمر بن الخطاب وهی صغیرة».
و در نقل دوم (در تاریخ الاسلام) میفرمایند: «أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب الهاشمية. ولدت في حياة جدها ج، وتزوجها عمر وهي صغیرة».
میبنید که امام ذهبی در هر دو نقل ام کلثوم را صغیره معرفی میکنند یعنی ایشون میگویند: دختر حضرت علی ÷ در زمان ازدواج صغیره بوده و ۱۱ یا ۱۲ سال سن داشتهاند. و ایشون چیز عجیبی نفرمودهاند و فکر نکنم کسی به دختر ۱۱ یا ۱۲ ساله دختر بزرگ سال بگوید.
تفاوت بین نقل اول و دوم در این است که در نقل اول ام کلثوم متولد سال ۶ هجری است ولی در نقل دوم تاریخ تولد ذکر نشده و تنها گفتهاند که وی در حیات نبی ج متولد شدهاند که این هیچگونه تضادی را نمیرساند چون همه میدانیم که سال شش هجری نیز سالی است که حضرت رسول ج در آن سال در قید حیات بودهاند! والله من نفهمیدم آقای قزوینی از نقل این دو قول چه نتیجهای خواستند بگیرند!.
در مورد ابن سعد
[۲۱۶] نیز در جواب میگویم: با توجه به سخن امام ذهبی و ... چگونه میتوان قبول کرد که ام کلثوم در آن سالها صبیه و نا بالغ بودهاند؟؟ در صورتی که همه قرائن گواهی بر صدق ادعای امام ذهبی دارند، قرائنی از قبیل برقع و روبند پوشیدن حضرت ام کلثوم در روز وفات مادر گرامیشان.
میبنید که آقای قزوینی هیچ اختلافی را در مورد تاریخ تولد سیدة ام کلثوم نتوانستند ثابت کنند و ما در جواب شبهه «عزاداری و نوحهخوانی ام کلثوم برای حضرت زهرا سلام الله علیها» ثابت کردیم که سیدة ام کلثوم به وقت ازدواج ۱۱ یا ۱۲ ساله بودهاند، اما برای روشن شدن قضیه برای خواننده قطرهای از اختلافاتی که در مورد سن و تاریخ تولد محبوبترین بانوی اسلام ذکر شده را نقل میکنیم.
در مورد سال تولد حضرت فاطمه (ع) اختلافات بسیار زیاد است و فاصله حداقل و اکثر آن به حدود ۱۷ سال میرسد. یعنی حداقل سنّی که برای حضرت س هنگام رحلت ذکر شده ۱۸ سال!! و حداکثر ۳۵ سال!! میباشد.
این گفتهها با محور قرار دادن تاریخ بعثت پیامبر ج در سن ۴۰ سالگی و ۱۳ سال قبل از هجرت، به دو بخش تقسیم میگردد. عدهای ولادت سیدة فاطمه را پیش از مبعث و دستهای بعد از آن میدانند.
دسته اول: پیش از بعثت
۱- حداکثر تاریخی که در این بخش از نظرات، یعنی ولادت فاطمه(س)، پیش از بعثت، وجود دارد، ۱۲ سال است
[۲۱۷] که بدین ترتیب عمر حضرت فاطمه(س) به ۳۵ سال میرسد!.
۲- بعضی آن را سال هفتم قبل از مبعث دانستهاند
[۲۱۸] که بنابراین سنّ حضرت(س) هنگام رحلت ۳۰ سال خواهد شد.
۳- و عدهای دیگر رحلت فاطمه(ع) را در ۲۹ سالگی یعنی ۶ سال پیش از بعثت شمردهاند
[۲۱۹].
۴- برخی نیز ۲۵ سال را ذکر کردهاند
[۲۲۰].
۵- ولی آنچه که در میان مورخین ما (اهل سنت)، بیشتر شهرت دارد سال پنجم قبل از مبعث است. و عدهای تصریح به همزمانی آن با سال تجدید بناء کعبه یعنی سال پنجم پیش از مبعث نمودهاند
[۲۲۱].
بر طبق این قول، سنّ حضرت ÷ هنگام وفات ۲۸ سال بوده است.
۶- برخی نیز سنّ ۲۷ سال را ذکر کردهاند
[۲۲۲].
دسته دوم: بعد از بعثت
سال نخست بعثت:
۷- این گفته، مربوط به عدهای است که سال نخست بعثت را سال تولد قرار دادهاند
[۲۲۳].
۸- و بعضی نیز تولد را در سن ۴۱ سالگی پیامبر ج دانستهاند.
سال دوم بعثت:
۹- قول دوم که در بین شیعه طرفدارانی چون شیخمفید دارد، ولادت را در ۲۰ جمادیالثانی سال دوم بعثت میدانند. چنان که ابنطاووس به نقل از کتاب حدائق الریاض شیخ مفید آورده است
[۲۲۴]. و نیز خود شیخ مفید در رساله «مسارّ الشیعه» به این مطلب تصریح کرده است:
«وفي الیوم العشرین منه سنة اثنتین من الـمبعث کان مولد السیّدة (مولاتنا خ.ل) الزهراء فاطمة بنت رسول الله إ وهو یوم شریف یتجدَّد فیه سرور الـمؤمنین ویستحب فیه التطوع بالخیرات والصدقة علی الـمساکین»
[۲۲۵].
«ولادت حضرت فاطمه زهرا، دختر رسول خدا که سلام بر آنها باد در روز بیستم از این ماه (جمادیالثانی) در سال دوم مبعث بوده است. و آن روز شریفی است که خوشحالی مؤمنین تجدید میشود و در این روز انجام خیرات و پرداخت صدقه به تنگدستان مستحب است».
کفعمی نیز در کتاب مصباح خود همین قول را ترجیح داده است و قول سوم را که خواهد آمد با تعبیر «قیل» بیان کرده است
[۲۲۶].
شیخ طوسی در ضمن بیان مناسبتهای ماه جمادیالثانی این عبارت را آورده است:
«في الیوم العشرین من جمادی الآخرة سنة اثنتین من الـمبعث، کان مولد فاطمه(ع) في بعض الروایات، وفي روایة اخری سنة خمس من الـمبعث والعامة تروی انّ مولدها قبل الـمبعث لخمس سنین»
[۲۲۷]. «ولادت فاطمه (ع) بر اساس برخی روایات، روز ۲۰ ماه جمادیالثانی از سال دوم مبعث آمده، و در روایتی دیگر، سال پنجم ذکر شده است و اهل سنّت روایت میکنند که ولادت حضرت(س) ۵ سال پیش از مبعث بوده است».
عباس قمی، این قول را ظاهراً، نظر اکثر علماء شیعه میداند
[۲۲۸].
بر اساس این قول، حضرت فاطمه (س) در ۲۱ سالگی رحلت فرموده است.
سال پنجم بعثت:
۱۰- قول سوم که به نظر میرسد مشهور بین علماء شیعه است، سال پنجم بعد از مبعث را هنگام ولادت میداند.
[۲۲۹] در میان معتقدین به این نظر، از شخصیتهایی چون ابن ابیالثلج بغدادی، متوفای ۳۲۵ هجری
[۲۳۰]، کلینی متوفای ۳۲۸ یا ۳۲۹، محمد بنجریر طبری امامی، صاحب کتاب «دلائل الامامة»، ابنشهر آشوب در کتاب «المناقب»، طبرسی در «تاجالموالید
[۲۳۱]» و شیخ بهایی در «توضیح المقاصد
[۲۳۲]» میتوان نام برد.
نتیجه اینکه اختلافات در مورد تاریخ تولد سیدة فاطمه ل بیش از ۱۰ مورد است.
حال بنده بعد از این تحلیل(تقریباً دقیق) میگویم: دیدید؟ دیدید این همه اختلاف را؟؟ این همه اختلاف نشان دهنده این است که محمد ج با خدیجه ازدواج نکرده که حالا بخواهد فاطمه از آنها به دنیا بیاید!!.
اگر خندتون گرفت به من نخندید،من مجبورم! آنها اراجیف و بیراه گفتند، جواب اراجیف هم همین بود!.
آقای قزوینی نظر شما چیست؟ در مورد این همه اختلاف در مورد سن حضرت فاطمه نظر شما چیست؟ آیا نتیجهای که در مورد ام کلثوم و ازدواجش گرفتید،میتوانید اینجا هم بگیرید؟؟ ضمناً اختلافاتی که قبلاً در مورد تاریخ تولد سیدة زینب نقل شد را نیز فراموش نکنید.
[۲۱۶] که گفتیم ایشون فقط روایتی مردود را نقل کردهاند و از آن روایت چنان برداشت نمودهاند.
[۲۱۷] تاریخالخمیس: ج۱، ص۲۷۸، و ذخائرالعقبی: ص۵۲.
[۲۱۸] تاریخالخمیس: ج۱، ص۲۷۸، و ذخائرالعقبی: ص۵۲.
[۲۱۹] از جمله مقتلالحسین، خوارزمی: ج۱، ص۸۳، و تاریخالخمیس: ج۱، ص۲۷۸، و ذخائرالعقبی: ص۵۲
[۲۲۰]مشکل الآثار، طحاوی: ج۱، ص۴۷.
[۲۲۱]تاریخالخمیس: ج۱، ص۲۷۷، و ذخائرالعقبی: ص۵۲ و مقاتلالطالبیین: ص۴۸.
[۲۲۲]مقتلالحسین، خوارزمی: ج۱، ص۸۳.
[۲۲۳] از جمله: تاریخالخمیس: ج۱، ص۲۷۷، و ذخائرالعقبی: ص۵۲، و بحارالانوار: ج۴۳، ص۸.
[۲۲۴] اقبالالاعمال: ج۳، ص۱۶۲، نشر مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
[۲۲۵] مسارّ الشیعة: ص۵۴، نشر کنگره جهانی بزرگداشت هزارمین سال وفات شیخ مفید.
[۲۲۶. ]ـ بحارالانوار: ج۴۳، ص۹.
[۲۲۷] همان.
[۲۲۸] منتهیالآمال: ج۱، ص۱۶۸، باب دوم.
[۲۲۹] بحارالانوار: ج۴۳، ص ۶-۱۰.
[۲۳۰] تاریخالائمة، ضمن مجموعه نفیسه، ص ۶، نشر بصیرتی.
[۲۳۱] تاجالموالید: ضمن مجموعه نفیسه، ص۹۷.
[۲۳۲] توضیحالمقاصد، ضمن مجموعه نفیسه، ص۵۲۶.
در مقدار مهریه امّکلثوم نیز اختلافهاى چشمگیرى وجود دارد، برخى ده هزار دینار و اکثر عالمان سنى آن را چهل هزار درهم ذکر کردهاند.
یعقوبى در تاریخ خود مىنویسد:عمر با او ازدواج کرده و ده هزار دینار براى او مهریه تعیین کرد.
جواب:
یعقوبی شیعی نظر شخصی خود را در این مورد گفتهاند و ایشون نیز معصوم نیستند و ادعای عصمت نیز نکردهاند، و در این موراد یعنی به وقت اختلاف بین یک نص تاریخی و نظر مولفین همیشه نص بر نظر مولف میچربد.که در این مورد نیز صدق میکند.
الکتانی(نظام الحکومة) متوفی ۱۳۸۲ مینویسد:
هنگامى که عمر با زینب دختر علی ازدواج کرد، به او چهل هزار دینار مهریه داد!!!.
جواب:
شیخ عبدالحی الکتانی متوفی ۱۳۸۲ هجری هستند، به احتمال قوی یک اشتباه سهوی بوده و گرنه کس دیگری را سراغ نداریم که چنین رقمی را ذکر کرده باشد و سخن عالم عصر حاضر در این مورد برای ما حجت نیست چرا که ایشان با وقایع ۱۳۰۰ سال پیش هیچ رابطهای نداشتهاند مگر از طریق اقوال دیگر بزرگان که این ادعای ایشان در هیچ یک از سخنان علمای سلف جایی ندارد!..
ایشان متن فوق را ارجاع به کتاب «الاجوبة المهمة» از شیخ مختار الکنتی دادهاند که ایشان نیز متوفی ۱۲۲۶ هستند. متاسفانه کتاب شیخ مختار در دسترس نبود تا بررسی شود ولی به تصریح شیخ کتانی،شیخ مختار الکنتی از حافظ الدمیری نقل کردهاند. و ما با مراجعه به کتاب شیخ دمیری این جمله را در آن مییابیم:
«وتزوج عمر أم كلثوم بنت علي س، وأصدقها أربعين ألف درهم»
[۲۳۳].
پس همانطور که در ابتدا گفتیم:نوشتن دینار به جای درهم، تنها یک اشتباه سهوی بوده که در کتب سلف نیز هیچ جایی ندارد.
[۲۳۳] حیاة الحیوان الکبرى دمیری: ص ۴۸۲،دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان، ۲۰۰۳ م.
بسیارى از بزرگان اهل سنت با چندین سند نقل کردهاند که مهریه امّکلثوم، چهل هزار درهم بوده است:
(ابن ابی شیبه،ابن سعد،ابن عبدالبر و ابن حجر ): عمر با امّکلثوم دختر علی در مقابل چهل هزار درهم مهر ازدواج کرد.
جداى از تناقضهاى موجود در مقدار مهریه، مشکل دیگر در زیاد بودن مهریه امّکلثوم است، با اینکه طبق روایات صحیح السندى که در کتابهاى اهل سنت وجود دارد، خود خلیفه از تعیین مهریه کلان جلوگیرى مىکرده است.
ابن ماجه قزوینى در سنن خود مىنویسد:
عمر بن خطاب گفت: مهر زنان را بالا نگیرید، زیرا اگر بالا بودن مهر، سبب کرامت دینى شده و یا جزو تقوا به حساب مىآمد، سزاوارترین شخص به این کار، پیامبر ج بود که براى هیچ زنى از همسران و یا دخترانش بیش از دوازده اوقیه قرار نداده است.
و به درستى که مرد هنگامى که مهریه زن را بالا ببرد، در دل دشمنى او را پیدا کرده و مىگوید من به خاطر تو مجبور به کارهاى سخت شدم، با اینکه من مردى عرب بوده و نمىدانستم سختى کار چیست!!!.
آلبانى این روایت را در صحیح ابن ماجه شماره ۱۵۳۲ تصحیح کرده است.
بنابراین، مقدار مهریه امّکلثوم در قدم نخست مخالف با سنت رسول خدا است، چرا که طبق روایاتى که گذشت، رسول خدا مهریه هیچ یک از زنان و دخترانش را زیاد نمىگذاشته.
وثانیاً: مخالف سیره و سنت خود عمر است. آیا اهل سنت مىتوانند چنین نسبتى را به عمر بدهند با اینکه این مطلب مصداق این آیه کریمه است که خداوند مىفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣﴾[الصف: ۲-۳].
«اى افرادى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟!. نزد خدا بسیار باعث خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید»!.
جواب:
همانطور که خود ایشان معترفند، اجماع بر ۴۰ هزار درهم است .و ایشون اجماع را میداند ولی قصدی ندارد جز اینکه صفحات را سیاه و خواننده را دچار وهم کند!.
میگوییم: اصلاً شما فکر کنید حضرت عمر هیچ مهریهای نداده و یا ۱۰ها هزار درهم داده این چه ربطی به اصل واقعه دارد؟؟
فکر کنید آقای "x" از خانمی خواستگاری میکند و بعد از قبول طرفین مقدار مهریه ۱۰۰۰ سکه!! مقرر میشود و فردا روزی بعد از اینکه آقای "x" و همان خانم فوت شدند، شخصی پیدا شود و بگوید: نه آقا مهریه آنها ۱۰۰ سکه بوده!! و دیگری بگوید: نه ۲۰۰۰ سکه بوده ! و یکی ۵ سکه را عنوان کند ..... آیا شخص عاقل در این مورد اینگونه برداشت میکند که: بابا اینا اصلاً از بیخ بیاساسه!! ازدواجی نبوده اصلاً اون خانم وجود خارجی نداشته که آقای "x" بخواهد با او ازدواج کند که حالا مهریه هم بخواهند برایش تعیین کنند!!.
میدانم مضحک است ولی همیشه جواب سخن چرت! چرت است!.
در مورد سخن حضرت عمر س که فرموده بود: مهریه زنان را زیاد نکنید. ( که حرفی پر از حکمت است) و بعد از آن به آیه قرآن استناد کرده اید که میفرماید: اى افرادى که ایمان آوردهاید چرا سخنى مىگویید که خود به آن عمل نمىکنید؟! نزد خدا بسیار باعث خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!.
اولاً: حضرت عمر، خطاب به والدین میگوید که شما بر داماد سخت نگیرید و مهر را بالا نبرید ولی در مورد ازدواج حضرت عمر س با بنت فاطمه ل این حضرت عمر بود که ۴۰ هزار درهم مهریه را بر خود فرض کرد و حضرت علی ÷ دخالتی نداشتند و خطبه سیدنا عمر هیچ منافاتی با این قضیه ندارد. ایشون در ادامه خطبه میفرمایند:«اگر چنین کنید فردا روزی مرد به زنش میگوید: من به خاطر تو مجبورم کارهای سخت بکنم».. در صورتی که مهریه ام کلثوم را خود حضرت عمر تعیین کرده بودند و ام کلثوم هیچ دخالتی نداشتهاند که در آینده چنین مشکلی پیش بیاید. پس مانند دیگر دلایلتان این دلیل نیز بچه گانه است!.
دوماً: در نظر داشته باشید یک عالم دین میگوید: صدقه بدهید که صدقه باعث دفع بلا میشود!! ولی خود این عالم به کسی صدقه نمیدهد! چرا؟؟؟ چون ندارد که بدهد! حال باز هم شما میگویید: چرا کاری رو که خودت انجام نمیدهی مردم را به اون دعوت میکنی؟؟
سوماً: اگر آقای قزوینی منصف! این روایت را به شکل کاملی که علما نقل کردهاند، نقل میکرد، دیگر هیچ جای شبههای نبود، ولی ایشون طبق ذات خودشان روایت را به شکلی که به نفعش میباشد نقل کرده است.
امام ابن کثیر (در تفسیرش) در ادامه این روایت را اینگونه میآورد که: بعد از صحبت حضرت عمر س زنی اعتراض کرد و گفت: تو حق نداری چنین کنی. عمر س گفت: چرا؟ زن گفت: به خاطر این که خداوند فرموده است:
﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔا﴾[النساء: ۲۰].
«هر چند مال هنگفتی مهر یکی از آنان داده بودید، از آن چیزی باز نگیرید».
آنگاه عمر س گفت: زنی درست گفت و مردی خطا نمود. و همینطور هیثمی در مجمع الزوائد این ماجرا را کاملتر نقل میکند و مینویسد که حضرت عمر س بعد از صحبت آن زن فرمود: بار الها! مرا ببخش و افزود: همه از عمر س فقیه تر هستند. سپس بر منبر رفت و گفت: ای مردم! من شما را از افزایش مهریهها منع کرده بودم ولی اکنون اعلان میکنم که هر کس به هر اندازهای که میتواند و توافق میکند مهریه بدهد و هیچ محدودیتی نیست. «أیها الناس إنی كنت نهیتكم أن تزیدوا النساء في صدقاتهن على أربعمائة درهم فمن شاء أن یعطى من ماله ما أحب»
[۲۳۴].
مطمئناً آقای قزوینی از این روایت مشهور با خبر بودهاند ولی نقل نکردهاند چون اگر نقل میکردند کل استناد ایشان باطل میشد و به جای اینکه این روایت به نفعش باشد به ضررش میشد و این روایت نیز یکی از شواهدی است که آزادی بیان در زمان امیرالمومنین فاروق را اثبات میکند.
گذشته از آن حضرت عمر س از مال خودش داده است و خلاف شرع نیز نکرده است و آن هم به نیت اکرام و احترام اهل بیت این مهریه را بر خود تحمیل کرده است.. آیا شما با اکرام و احترام نسبت به اهل بیت مخالفید؟؟
در ضمن اگر عمل حضرت عمر س مخالف با سنت رسول الله ج بوده است باید بگوییم که در روایات شیعی آمده است که حضرت حسن ع برای یکی از همسرانش ۱۰۰ کنیز مهریه داد که هر کنیز او ۱۰۰۰ درهم همراه داشت!!.
«أبی جعفر محمد بن علی إ، أنه قال: تزوج الحسن بن علی إ امرأة، فأرسل إلیها بمائة جاریة، مع كل جاریة ألف درهم»
[۲۳۵].
و شاید هم راضی به مهریه کم بودید تا اینکه بعدها ماجرایی که بین حضرت علی ÷ و فاطمه پیش آمد، تکرار شود؟؟
چنانکه کتب شیعه درج کردهاند: «ابي عبد الله ÷ قال: إن فاطمة ل قالت لرسول الله ج: زوجتني بالـمهر الخسيس .........»
[۲۳۶].
[۲۳۴] مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج۴ ص ۲۸۳ و ۲۸۴، دار الکتب العلمیة- بیروت – لبنان.
[۲۳۵] مستدرک الوسائل النوری: ج ۱۵، ص ۷۰ و ایشان به نقل از دعائم الاسلام: ج۲، ص ۲۲۲ ح ۸۲۷ و بحار الانوار مجلسی: ج ۳ ص ۳۴۹ مناقب ابن شهر آشوب ج ۴ ص ۲۰.
[۲۳۶] جامع أحادیث الشیعة، البروجردی: ج ۲۱، ص ۱۹۸، بحار الانوار: ج ۴۳ ص ۱۴۴،الکافي: ج ۵ ص ۳۷۸، وسائل الشیعة: ج ۲۱، ص ۲۴۱.
یکى از چیزهایى که اصل وقوع این ازدواج را زیر سؤال مىبرد، فرزندانى است که براى امّکلثوم تراشیدهاند. برخى فرزندى براى امّکلثوم ذکر نکردهاند، برخى فقط براى او یک فرزند به نام زید، برخى رقیه را نیز اضافه کرده و برخى سه فرزند به نامهاى: زید، رقیه و فاطمه نقل کردهاند.
مسعودى شافعى در باره اولاد عمر مىنویسد:
فرزندان عمر: او فرزندانى به نامهاى ذیل داشت: عبد الله و حفصه همسر پیامبر ج و عاصم و عبید الله و زید از یک مادر، و عبد الرحمن و فاطمه و دخترانى دیگر، و عبد الرحمن اصغر وهمو است که به خاطر شرابخوارى حد خورده و معروف به ابى شحمه است، اینها هم از یک مادر هستند.
طبق این نقل خلیفه دوم فقط یک پسر به نام زید داشته که او هم برادر عاصم و عبید الله بود که مادر آنها امّکلثوم بنت جرول است و هیچ نامى از فرزندان عمر از امّکلثوم در این نقل دیده نمىشود.
جواب:
میبینید که او نام همه فرزندان حضرت عمر صلی الله علیه را نیاورده و از همسرانش نیز یادی نکرده و در مورد دخترانش نیز بعد از نام بردن چند نفرشان میگوید: ( و بنات آخر) و دخترانی دیگر!!.
البته اگر به دیگر کتب مسعودی سری بزنیم میبنیم که ایشان از دو زید نام بردهاند.
مسعودی در تنبیه و الاشراف مینویسد:
«وكان لعمر من البنين تسعة، عبد الله وعبد الرحمن الأكبر وزيد الأكبر وعبيد الله الـمقتول بصفين وعاصم وزيد الأصغر وعبد الرحمن الأصغر وعياض وعبد الله الأصغر، الـمعقبون منهم أربعة عبد الله الأكبر وعاصم وعبيد الله وعبد الرحمن الأصغر، ... »
[۲۳۷].
پس مسعودی چنین چیزی نگفته، مگر اینکه به دروغ به آن نسبت دهید. و یا خود را به خواب بزنید.
[۲۳۷] التنبیه والإشراف المسعودی: ص ۲۵۱ – ۲۵۲ .. ناشر: دار صعب- بیروت – لبنان.
بسیارى از بزرگان اهل سنت فقط یک فرزند را براى عمر نقل کردهاند:
بیهقى در سنن کبراى خود مىنویسد:
امّکلثوم، عمر با او ازدواج کرده و براى او زید بن عمر را به دنیا آورد که در شب درگیرى ابن مطیع، ضربه اى به او وارد شده و تا زمان مردن، از این ضربه در رنج بود، سپس پس از عمر، عون بن جعفر با امّکلثوم ازدواج کرد اما از او صاحب فرزندى نشد تا از دنیا رفت.
و نویرى در نهایة الأرب و صفدى و ابن کثیر نیز، فقط یک فرزند براى امّکلثوم نقل مىکنند.
جواب:
اگر سنن بیهقی برای شما حجت است میبینیم که او به وقت شمردن فرزندان زینب کبری از عبدالله بن جعفر، فقط عبدالله وعون را نام میبرد!.
«فاما زينب فتزوجها عبد الله بن جعفر فماتت عنده وقد ولدت له على بن عبد الله بن جعفر واخا له آخر يقال له عون - واما ام كلثوم فتزوجها عمر...»
[۲۳۸].
و شیخ نویری و صفدی که آقای قزوینی آنها را گواه گرفته نیز تنها یک فرزند برای زینب و عبدالله بن جعفر ذکر کردهاند!!! و مینویسند: نویری: «وتزوج زينب عبد الله بن جعفر فماتت عنده، وولدت له علي بن عبد الله بن جعفر، وتزوج أم كلثوم عمر....»!!
[۲۳۹].
صفدی: «زینب تزوجها عبد الله بن جعفر بن أبی طالب فولدت له علیاً ....»!
[۲۴۰].
و آخرین گواه آقای قزوینی علامه ابن کثیر است که ایشان نیز فقط از زید نام برده و زینب و عبدالله بن جعفر را بدون فرزند ذکر کرده است!!!
[۲۴۱].
دیدید که در همین آدرسهایی که خودتان دادهاید، در مورد فرزندان زینب اختلاف بیشتر از فرزندان ام کلثوم است، و تقریباً هیچ کدام از آنها قول مشهور و اجماع را نقل نکردهاند که همان " ۴" فرزند باشد
[۲۴۲].
پس آیا شما این اختلافات را در جهت رد کردن ازدواج زینب کبری با عبدالله بن جعفر به کار میبرید؟؟
[۲۳۸] سنن الکبرى: بیهقی، ج ۷، ص ۷۰،دار الفکر.
[۲۳۹] نهایة الأرب في فنون الأدب: نویری ج ۱۸، ص ۱۴۲ _ بیروت.
[۲۴۰] الوافي بالوفیات صفدی: ج ۱، ص ۷۹، _ بیروت.
[۲۴۱] البدایة والنهایة: ج ۵ ص ۳۳۰.
[۲۴۲] البته همانطور که گفتم اختلافات در مورد فرزندان حضرت زینب بسیار زیاد است و این قول نیز به نظر بنده از همه صحیحتر بود والله اعلم بالصواب.
اکثر عالمان سنى، گفتهاند که دو فرزند داشته است، آنها در ذکر فرزندان عمر از امّکلثوم چنین گفتهاند:
مصعب زبیری:
و زید اکبر، فرزندى نداشت و رقیه، مادر این دو امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم است و مادر او نیز فاطمه دختر رسول خدا ج است.
و ابن حبان و طبری و ابن اثیر نیز چنین نوشتهاند.
سه فرزند داشت:
بلاذرى در انساب الأشراف دختران امّکلثوم از عمر را دو نفر معرفى مىکند که با زید سه فرزند مىشوند:
عبد الرحمن بن زید بن خطاب، همسر او فاطمه دختر عمر بود که مادرش امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب و مادر بزرگش فاطمه دختر رسول خدا ج است. برادر پدرى و مادرى او زید بن عمر است و براى عبد الرحمن، فرزندى به نام عبد الله و یک دختر به دنیا آورد.
ابراهیم بن نحام بن عبد الله بن اسید بن عبد بن عوف بن عبید بن عویج بن عدى بن کعب، همسر او رقیه دختر عمر بود، خواهر پدرى حفصه، و مادرش امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب.
جواب:
باز هم خود آقای قزوینی اجماع اهل سنت را میدانند ولی باز هم موش و گربه بازی راه انداختهاند. در عجبم از کار جناب استاد!.
در مورد سخن بلاذری هم میگویم: ایشون اشتباه کردهاند همانطور که در مسائل زیادی اشتباه کردهاند مانند ذکر فرزندان حضرت علی و عبدالله بن جعفر و ....
ایشان برای زینب کبری ۶ فرزند نوشتهاند! و تعداد دختران حضرت علی ÷ را ۲۰ دختر نوشتهاند!!.
و در اینجا هم فاطمه را دختر ام کلثوم دانسته است که صحیح نیست بلکه فاطمه دختر أم حکیم بنت حارث بن هشام بن مغیرة است که با عبدالرحمن بن زید بن خطاب ازدواج کرد.
و همانطور که در اول کتاب گفتیم، علما در مورد تعداد فرزندان زینب کبری نیز بسیار جدل داشتهاند که بعضی تنها یک پسر و بعضی دو پسر و بعضی یک پسر و یک دختر،و یک پسر و دو دختر، و سه پسر و یک دختر،و سه پسر و دو دختر، و فقط چهار پسر، و چهار پسر و یک دختر، و پنج پسر و یک دختر را ذکر کردهاند که البته بیش از این نیز اختلاف کردهاند مثلاً: ابن سعد و امام نووی و ابن قتیبه برای زینب ۴ پسر و یک دختر نوشتهاند به این شکل:
ابن سعد: «زينب بنت علي ابن أبي طالب بن هاشم، وأمها «فاطمة» بنت رسول الله ج تزوجها «عبد الله بن جعفر بن أبي طالب بن عبد الـمطلب» فولدت له: عليا، وعونا، وعباسا، ومحمد، وأم كلثوم »
[۲۴۳].
امام نووی به نقل از ابن قتیبه: «قال ابن قتیبة: ولد عبد الله بن جعفر سبعة عشر ابنًا وبنتین، وهم: جعفر الأكبر، وعلى، وعون الأكبر، وعباس، وأم كلثوم، أمهم زینب بنت على بن أبى طالب من فاطمة»
[۲۴۴].
ابن سعد فرزندی به نام محمد برای آنها مینویسد و امام نووی و ابن قتیبه به جای او جعفر اکبر را نوشتهاند!!!.
و در اینجا جا دارد که اختلاف علما را در ذکر تعداد دختران
[۲۴۵] حضرت علی ÷ نیز متذکر شویم که این اختلاف از ۱۵ تا ۲۸ دختر!! متفاوت هستند:
(مختصراً) مسعودی پانزده دختر را ذکر کرده،
[۲۴۶]مقدسی پانزده،
[۲۴۷] ابنقتیبه شانزده
[۲۴۸]، شیخ مفید شانزده
[۲۴۹]، علوی نسابه هفده
[۲۵۰] یعقوبی هجده
[۲۵۱] طبری و ابن سعد نوزده
[۲۵۲]، سبط ابنجوزی نوزده
[۲۵۳]، و بلاذری بیست دختر
[۲۵۴] و سیدابن طقطقی بیست و هشت!!
[۲۵۵].
آقای قزوینی این اختلافات بسیار جزئی در مورد فرزندان سیده ام کلثوم را دلیل بر عدم وقوع ازدواج گرفتهاند. و ما با استفاده از قدیمیترین کتب ثابت کردیم که این اختلافات در مورد دختران عبدالله بن جعفر و حضرت علی ÷ نیز چندین برابر وجود دارد. پس طبق برداشت آقای قزوینی میشود گفت: حضرت علی س اصلاً ازدواج نکردهاند که بچهای داشته باشد! زینبی در کار نبوده که عبدالله بن جعفر بخواهد با وی ازدواج بکند!!! حالا اگر ما اینگونه بگوییم شما به ما نمیخندید؟؟؟ میخندید؟! پس اولیتر است که اول بخودتان بخندید!.
در ضمن قدیمیترین تاریخی که زید و رقیه را فرزند حضرت عمر از ام کلثوم میداند سیره ابن اسحاق شیعی است پس حتماً او بوده که این فرزندان را تراشیده!؟!.
[۲۴۳] طبقات الکبری ابن سعد: ج۸، ص ۴۶۵.
[۲۴۴] تهذیب الاسماء امام نووی: ج۱، ص ۳۶۲.
[۲۴۵]در بین علمای شیعه (و سنی) در این مورد اختلاف بسیار بالاست!! تا حدی که بعضی (شیخ مفید) فرزندان پسر و دختر حضرت علی را ۱۷ نوشتهاند و بعضی(مسعودی) ۲۵ تن و بعضی تا ۳۳ فرزند هم پیش رفتهاند!!.
[۲۴۶] مروج الذهب المسعودی: ج۳ ص۶۳-۶۴.
[۲۴۷] البدء والتاریخ، البلخی: ج۲، ص۱۴۵ـ۱۴۶، دارالکتب العلمیة، بیروت، ۱۹۹۷م.
[۲۴۸] المعارف ابن قتیبه: ص۲۱۰-۲۱۱.
[۲۴۹] الارشاد شیخ المفید: ج۱، ص۳۵۴.
[۲۵۰] المجدی في انساب الطالبیین العلوی النسابه: ص۱۱.
[۲۵۱] تاریخ الیعقوبی: ج۲، ص۲۱۳.
[۲۵۲] تاریخ طبری: ج۴، ص۱۱۸.
[۲۵۳] تذکرة الخواص سبط ابن الجوزی: ص۵۷ ، قم،۱۳۷۶ش.
[۲۵۴] انساب الاشراف البلاذری: ج۲، ص۴۱۱-۴۱۴.
[۲۵۵] الاصیلی في انساب الطالبیین ابن طقطقی: ص۵۹-۶۰. ابن طقطقی معتقد است حضرت علی ÷ سه دختر به نام ام کلثوم داشته است!.
ابن عساکر دمشقى، روایتى را نقل مىکند که طبق آن، امّکلثوم همسر خطاب بوده، نه عمر بن الخطاب.
«وحدثني عمر بن أبي بكر الـمؤملي حدثني سعيد بن عبد الكبير عن عبد الحميد بن عبد الرحمن بن زيد بن الخطاب وأمه أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب وكان سبب ذلك أن حربا وقعت فيما بين عدي بن كعب». «... از عبد الحمید بن عبد الرحمن بن زید بن خطاب که مادرش امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب است روایت شده است که...».
جواب:
بدون شک این سهوی از طرف ابن عساکر بوده و به جای زید بن عمربن خطاب، زید بن خطاب نوشته و این ادعا از اینجا ثابت میشود که او در مورد زید بن عمر دقیقاً مینویسد:
«زيد بن عمر بن الخطاب بن نفيل ابن عبد العزى بن رياح بن عبد الله بن قرط ابن رزاح بن عدي بن كعب القرشي العدوي وأمه أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب وأمها فاطمة بنت رسول الله ج وأمها خديجة بنت خويلد»
[۲۵۶].
گذشته از این در همین صفحهای که آقای قزوینی آدرس دادهاند ابن عساکر ماجرای وفات زید بن عمر و ام کلثوم در یک روز را ذکر کرده است.
ضمناً هر بچه طلبهای میداند که خطاب سالها قبل از تولد ام کلثوم از دنیا رفتهاند، و زید بن خطاب نیز در جنگ یمامه شهید شد. و قزوینی مثلاً استاد همه اینها را میداند ولی فقط دوست دارد صفحات را از اراجیف پر کند تا خواننده را گیج کند!.
متن مورد تاکید آقای قزوینی این است: «عبد الحميد بن عبد الرحمن بن زيد بن الخطاب وأمه أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب».
و این واضح است که مادر زید بن خطاب اسماء بنت وهب است.
و ابن عساکر مینویسد:
«عبد الرحمن بن زيد بن الخطاب بن نفيل ابن عبد العزى القرشي العدوي ابن أخي عمر بن الخطاب أدرك النبي ج».
در ثانی در بین همسران خطاب هیچ ام کلثوم نامی وجود ندارد که اشتباه اسمی رخ داده باشد. پس تنها یک اشتباه سهوی بوده و بس.
به گمانم شایسته باشد در این محل علت نامگذاری زید بن عمر ÷ به این نام را عنوان کنیم.
علت این نامگذاری آن است که حضرت عمر ÷ برادرش زید را بینهایت دوست داشت:
امیرالمومنین عمر س به حدی او را دوست میداشت که هرگاه در قلب شبها به یاد برادرش زید میافتاد، از درازی شبها گله میکرد: «یا طُولِها مِنْ لَیلَةٍ!!»
[۲۵۷].
و در سحرگاه به محض این که نمازش را میخواند بلافاصله به دیدن او میشتافت و وی را در آغوش میگرفت
[۲۵۸].
و وقتی برادرش (زید) در جنگ هولناک یمامه (در عهد ابوبکر صدیق)به درجه شهادت رسید فاروق س از شدت غم و تأثر به حالت بیهوشی درآمد و بعد از گذشت چند سال از شهادت او روزی مرد کوتاه قدی به نزد فاروق س آمد و شعرهایی که در مرثیه برادر خود سروده بود برای فاروق س خواند و شهادت زید به یاد فاروق س آمد و فاروق ÷ در حالی که به شدت گریه میکرد، میگفت:
«ای کاش من هم مثل شما میتوانستم شعر بگویم و شعرهایی را در مرثیه برادرم (زید) میگفتم!»
[۲۵۹] تا جایی برادرش را دوست داشت که دائماً میگفت:باد صبا نمیوزد مگر اینکه بوی زید را به من میرساند.(ما هبت الصبا إلا وجدت منها ریح زید) = و فاروق نیز به علت احترام و علاقه زیاد به برادرش او را زید نامید
[۲۶۰].
[۲۵۶] تاریخ دمشق ابن عساکر: ج ۱۹، ص ۴۸۲.
[۲۵۷] اخبار عمر به نقل ابن الجوزی: ج۱، ص۳۴۶ و ج۲، ص۱۶۶.و تاریخ بغداد.
[۲۵۸] اخبار عمر به نقل ابن الجوزی: ج۱، ص۳۴۶ و ج۲، ص۱۶۶.
[۲۵۹] عبقریات، عقاد، ص۴۹۷.
[۲۶۰] الاصابة و ابن سعد به نقل اخبار عمر، ص۳۹۴.به نقل از سیمای صادق فاروق اعظم،حاج عبدالله احمدیان.
اهل سنت براى عمر بن الخطاب دو فرزند به نام زید ذکر کردهاند، یکى از امّکلثوم بنت جرول و یکى از امّکلثوم دختر امیر مؤمنان. امّکلثوم بنت جرول در جاهلیت زن عمر بود و با اسلام آوردن عمر از او جدا شد و سپس با شخص دیگرى ازدواج کرد.
انصاری مینویسد: مادر عبید الله مشهور به امّکلثوم، نام او ملیکه دختر جرول خزاعى است، و هنگامى که آیه: ﴿وَلَا تُمۡسِكُواْ بِعِصَمِ ٱلۡكَوَافِرِ﴾ [الممتحنة: ۱۰] نازل شد، او کافر باقى ماند، عمر او را طلاق داد و ابوفهم بم حذیفه، با او ازدواج کرد که در اول کتاب ذکر او گذشت.
و ابن حجر عسقلانى مىنویسد:
زید بن عمر بن خطاب قرشى عدوى، برادر عبد الله بن عمر اصغر، مادر آن دو امّکلثوم دختر جرول است که همسر عمر بوده و هنگامى که آیه: ﴿وَلَا تُمۡسِكُواْ بِعِصَمِ ٱلۡكَوَافِرِ﴾ نازل شد، اسلام بین آن دو جدایى انداخت، سپس ابوجهم بن حذیفه با او ازدواج کرد، و پیش از او عمر همسر او بود، زبیر و غیر او این مطلب را ذکر کردهاند و این نشان مىدهد که زید (اصغر) در حیات پیامبر به دنیا آمده است.
نکته جالب توجه در این نقل این است که پسر امّکلثوم بنت جرول را که در زمان رسول خدا به دنیا آمده، «زید اصغر» نامیدهاند و زید پسر امّکلثوم دختر امیر مؤمنان را «زید اکبر». این مطلب اصل وجود فرزندى به نام زید از امّکلثوم دختر امیر مؤمنان ÷ را زیر سؤال مىبرد. چگونه مىشود که پسر بزرگتر را «زید اصغر» نامید و پسر کوچکتر را «زید اکبر»!!!.
عالمان اهل سنت بدون توجه به این نکته، این چنین گفتهاند:
ابن جوزی: و زید اکبر و رقیه، مادر آن دو امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب و مادر او فاطمه دختر رسول خدا ج است، و زید اصغر و عبید الله مادر آن دو امّکلثوم دختر جرول است، و اسلام سبب جدایى عمر و امّکلثوم دختر جرول شد.
بنابراین با کلام عالمان اهل سنت ثابت شد که امّکلثوم،دختر ابوبکر است و زید فرزند عمر هم از امّکلثوم بنت جرول بوده، نه از امّکلثوم دختر امیر مؤمنان ÷ و اهل سنت با استفاده از همین تشابه اسمى، این افسانه را ساختهاند.
البته برخى از عالمان سنى، همسر دیگرى به نام امّکلثوم را نیز براى عمر ذکر کردهاند. عاصمى مکى در تعداد زنان عمر مىنویسد:
چهارمین فرزند عمر، عاصم است، مادر او امّکلثوم جمیله دختر عاصم بن ثابت بن ابى افلح است.
یعنى خلیفه دوم چهار زن به نام «امّکلثوم» داشته: ۱. امّکلثوم دختر جرول، ۲. امّکلثوم دختر ابوبکر، ۳. امّکلثوم دختر عاصم بن ثابت، ۴. امّکلثوم دختر امیر مؤمنان.!!!.
گویا عالمان اهل سنت با استفاده از این تشابهات اسمى، امّکلثوم دختر امیر مؤمنان ÷ را نیز اضافه کرده باشند.
جواب:
اثبات وجود زید الاصغر پر از ابهام است.
علمایی که از زید اصغر نام میبرند آن را با کلمه "قیل (= گفته شده)" فرزند ام کلثوم (ملیکه) بنت جرول نوشتهاند، ولی!!.
۱- در اکثر کتب وقتی نامی از بنت جرول به میان آمده او را فقط به عنوان همسر حضرت عمر س و مادر عبیدالله معرفی کردهاند. و از زیدنامی نمیبرند.
۲- در ذکر نام همسر و فرزندان حضرت عمر س اینگونه آمده:
ابن کثیر: «وتزوج مليكة بنت جرول فولدت له عبيد الله فطلقها في الهدنة، فخلف عليها أبو الجهم بن حذيفه»
[۲۶۱].
امام نووی: «ملیکة بنت جرول الخزاعی، تزوجها عمر بن الخطاب س فأولدها ابنه عبيد الله»
[۲۶۲].
ابن اسحاق: «وأم كلثوم بنت جرول أم عبید الله بن عمر الخزاعیة فتزوجها أبو جهم بن حذیفة بن غانم»
[۲۶۳].
ابن حجر عسقلانی: «أم كلثوم بنت جرول والدة عبيد الله بن عمر بن الخطاب»
[۲۶۴].
عبدالسلام هارون: «وأم كلثوم بنت جرول أم عبيد الله بن عمر الخزاعية فتزوجها أبو جهم بن حذيفة بن غانم رجلا من قومه وهما على شركهما»
[۲۶۵].
ابن قتیبه نیز در ذکر فرزندان حضرت عمر س اسمی از زید اصغر نیاورده و اینگونه مینویسد:
«ولد عمر بن الخطاب لصلبه وأعقابهم: وولد عمر بن الخطاب عبد الله وحفصة أمهما زينب بنت مظعون، وعبيد الله وأمه مليكة بنت جرول الخزاعية، وعاصما وأمه جميلة بنت عاصم بن ثابت حمى الدبر، وفاطمة وزيدا وأمهما أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب من فاطمة بنت رسول الله ج، ويقال إن اسم بنت أم كلثوم من عمر رقية، و....»
[۲۶۶].
و همانطور که دیدید از یک زید نام برده یعنی زید از ام کلثوم دختر فاطمه (ع) و در صفحه بعد کتابش نیز در شرح حال فرزندان عمر س شرح حال وی را ذکر میکند به این شکل:
«زيد بن عمر بن الخطاب: وأما زيد بن عمر بن الخطاب فرمي بحجر في حرب كانت بين بني عويج وبين بني رزاح فمات ولا عقب له، ويقال إنه مات وأمه أم كلثوم في ساعة واحدة فلم يرث واحد منهما من صاحبه، وصلى عليهما عبد الله بن عمر فقدم زيدا وأخر أم كلثوم فجرت السنة بتقديم الرجال».
میبینیم که نه اسمی از زید اکبر و نه زید اصغر به میان آمده!! و فقط نام زید را بدون قید اصغر یا اکبر ذکر کرده است.
امام نووی نیز در تهذیب الاسماء میگوید: «وأولاد عمر: عبد الله، وحفصة، أمهما زينب بنت مظعون، «وعبيد الله أمه مليكة بنت جرول الخزاعية»، وعاصم أمه جميلة بنت عاصم بن ثابت حمى النحل، وفاطمة (رقیه، همانطور که ابن قتیبه شرح داد) وزيد أمهما أم كلثوم بنت على بن أبى طالب من فاطمة ش...»
[۲۶۷].
ایشان نیز برای بنت جرول فقط یک فرزند و آن هم عبیدالله را ثبت کردهاند و هیچ نامی از زید اکبر و اصغر نیست بلکه تنها یک زید را نام برده آن هم پسر ام کلثوم بنت علی(ع)!!.
و اکثر آنهایی که دو زید را برای حضرت عمر نوشتهاند از محمد بن عمر واقدی تبعیت میکنند که قبلاً گفتیم او شخصی متروک و غیر ثقه میباشد.
* ابن اثیر: «وتزوج مليكة بنت جرول الخزاعي في الجاهلية، فولدت له عبيد الله بن عمر، ففارقها في الهدنة، فخلف عليها أبو جهم بن حذيفة، وقتل عبيد الله بصفين مع معاوية، وقيل: كانت أمه أم زيد الأصغر أم كلثوم بنت جرول الخزاعي، وكان الإسلام فرق بينها وبين عمر»
[۲۶۸].
همانطور که سخن ابن اثیر را خواندید:کسانی مانند او( و ذهبی در تاریخ الاسلام و ..) که ذکر از فرزندان عمر س کردهاند در مورد زید الاصغر با کلمه " قیل" یاد میکنند!.
به این معنی که عدهای گفتهاند که زید اصغر نیز فرزند حضرت عمر س بوده! همانطور که در ذکر فرزندان علی ÷ هم اختلافات بسیار شدید است. و کلمه قیل نیز به نشانه احتمال است و مورخ نیز فقط به خاطر امانتداری آن را ذکر کرده است.
حاج عبدالله احمدیان نقل میکند که حضرت عمر س جهت ابراز نهایت محبت نسبت به برادر شهیدش(زید بن خطاب)، او را «زید» نامید
[۲۶۹]. و میدانیم که زید بن خطاب در جنگ یمامه شهید شدند و این را هم میدانیم که علمایی که از زید اصغر نام میبرند تولد او را در حیات رسول الله ج میدانند، یعنی قبل از شهادت زید بن خطاب، پس این موضوع ثابت میکند که زید اصغری در کار نبوده و تنها وجود زید نوه حضرت علی ÷ صحت دارد. که سالها بعد از شهادت زید بن خطاب به دنیا آمده است.
* آقای قزوینی ایراد گرفتهاند که چرا زید کوچکتر را اکبر و زید بزرگتر را (در صورت صحت البته) اصغر مینامیم!.
ج: پسوندهای اکبر و اصغر و اوسط را اکثراً بعدها علمای انساب برای تشخیص فرزندان به کار بردهاند و چون از بعضی گفتهها بر میآیدکه حضرت عمر س خود شخصاً فرزند ام کلثوم را زید اکبر نامید
[۲۷۰]، علمای انساب نیز پسر بنت جرول راکه زید نام داشت و پسوند اکبر و یا اصغر نیز نداشت، زید اصغر گفتند. (البته آنهایی که به وجود زید اصغر اعتقاد داشتهاند).
قاضی مروزی از علمای اهل تشیع مینویسد: به نظر میرسد در زمان حیات حضرت فاطمه ل، حضرات زینب و امکلثوم ملقب به کبری نبودهاند و این پسوند بعدها به نام آنها افزوده شده است. همچنین در عرف عرب نامگذاری شماری از فرزندان به یک نام (گاهی پنج تا ده تن به یک نام) رایج و معمول بود
[۲۷۱].
گذشته از آن در بین دختران و فرزندان حضرت علی ÷ نیز این اشتباه مشهود است.. مثلاً:
شیخ مفید و ابن البطریق و طبرسی نقل میکنند که نام ام کلثوم، زینب صغری بوده!.
ولی ما ثابت کردیم که ام کلثوم از زینب (س) بزرگتر بوده، حال شیعیان این تناقض را چگونه حل میکنند؟؟ هر طور حل کردند ما هم به همان شیوه عمل میکنیم!.
و یا اینکه برای حضرت علی ÷ دختر دیگری به جز ام کلثوم الکبری که نامشان زینب صغری بوده،دختر دیگری نیز با نام زینب صغری نوشتهاند!.
ابن البطریق: «وأولاده أمير الـمؤمنين ÷ سبعة وعشرون ذكرا وأنثى: ( ۱ و ۲ ) الحسن والحسين إ. ( ۳ ) زينب الكبرى. ( ۴) زينب الصغرى الـمكناة أم كلثوم . أمهم فاطمة البتول سيدة نساء العالـمين ابنة سيد الـمرسلين محمد خاتم النبيين .... نفيسة، زينب الصغرى، رقية الصغرى..»
[۲۷۲].
دراین حال چگونه میتوان ام کلثوم را (اگر او را کوچکتر از زینب کبری بگیریم) زینب صغری خواند؟؟ مگر نباید در این صورت او زینب الاوسط نامیده میشد؟؟ مگر دو دختر با یک اسم و یک پسوند میشود؟
اینها همه جدلهای علمای انساب و تراجم است و هیچ ربطی به ازدواج آن دو بزرگوار ندارد.. ما نمیتوانیم با اشتباهات چند «عالم» کل ازدواج را منکر شویم اگر اینگونه بود ازدواج حضرت علی و عبدالله بن جعفر و ام حسن (ع) و.. همه و همه را میتوان زیر سوال برد!!.
و به همین دلیل است که علمای اهل تشیع در این مورد تعجبها کردهاند و مینویسند:
«ام کلثوم زینب الصغری، او الوسطی بنت مولانا امیرالـمومنین وفاطمة الزهرا صلوات الله علیهما..»
[۲۷۳]. «ام کلثوم زینب الصغری، یا زینب وسطی دختر امیرالمومنین و فاطمة الزهرا صلوات الله علیهما...».
و آقای محمد تقی تستری نیز بعد از ذکر قول شیخ مفید میگوید: این زینب صغری نیست چون کوچکتر از او نیز زینب هست و این زینب وسطی است و نه صغری!!
[۲۷۴].
در مستدرک سفینة البحار میخوانیم:
في كتاب السيدة زينب قال: «زينب الوسطى بنت أمير الـمؤمنين ÷ امها وام إخوتها الحسن والحسين ومحسن وزينب الكبرى ورقية فاطمة الزهراء (عليها السلام) كناها الرسول بام كلثوم. وأما زينب الصغرى بنت أمير الـمؤمنين وامها ام ولد تزوجت ابن عمها محمد بن عقيل.....».
میبینید که ایشان زینب الصغری همسر حضرت عمر س را زینب وسطی نوشتهاند.
و یا این اشتباه شیخ طبرسی که در ذکر اولاد حضرت علی ÷ مینویسد:
«وأما زينب الصغرى فكانت عند محمد بن عقيل فولدت له عبد الله وفيه العتب من ولد عقيل. وأما أم هانئ ...وأما نفيسة فكانت عند عبد الله الأكبر بن عقيل فولدت له أم عقيل . وأما زينب الصغرى فكانت عند عبد الرحمن بن عقيل فولدت له سعدا وعقيلا »
[۲۷۵].
و همینطور در ذکر فرزندان حضرت عمر س نیز چنین چیزی موجود است چنانکه ابن اثیر در الکامل مینویسد:
«وتزوج لهية امرأة من اليمن، فولدت له عبد الرحمن الأوسط، وقيل الأصغر».
و حضرت عمر س با لهیة ازدواج کرد که زنی از یمن بود و عبدالرحمن الاوسط از او به دنیا آمد و گفتهاند الاصغر( ونه الاوسط)
*******
البته به طور قطع نمیتوان وجود زید فرزند ام کلثوم بنت جرول را منکر شد ولی این جدلها، جدلهای ما بین علمای انساب است و مسعوی نقل صحیح را اینگونه مینویسد:
«وكان لعمر من البنين تسعة، عبد الله وعبد الرحمن الأكبر وزيد الأكبر وعبيد الله الـمقتول بصفين وعاصم وزيد الأصغر وعبد الرحمن الأصغر وعياض وعبد الله الأصغر، الـمعقبون منهم أربعة عبد الله الأكبر وعاصم وعبيد الله وعبد الرحمن الأصغر...»
[۲۷۶].
زید الاکبر را همراه عبیدالله فرزند ام کلثوم بنت جرول میآورد و میبینیم که او بر خلاف خیلیها پسوند اکبر را برای او به کار میبرد که شاهدی دیگر باشد بر اینکه این اختلافات ربطی به اصل ازدواج ندارد بلکه همه و همه اختلافات علماست.
بعد از اینها آقای قزوینی هو هو کنان جلو آمده میگوید: حضرت عمر ۴ همسر به نام ام کلثوم داشته!!.
در مورد ام کلثوم بنت ابی بکر که صحبت کردیم و رسوا شد آنکه همیشه رو سیاه است.
و بعد قزوینی گفته: علمای اهل سنت با استفاده از این تشابه اسمی ام کلثوم دختر علی را نیز داخل همسران عمر کردهاند!!.
۱- ما نفهمیدیم بالاخره حضرت علی دختری به اسم ام کلثوم داشت یا نداشت؟!!.
۲- چرا اینگونه نگفتید: علمای اهل سنت به اشتباه!! نام دوم ام کلثوم دیگر را نیز در کنار ام کلثوم بنت علی شامل همسران حضرت عمر قرار دادهاند و گول تشابه اسمی را خوردهاند؟؟؟ آیا اگر کسی اینچنین بگوید شما به او نمیخندید؟؟
۳- گفتید علمای اهل سنت این را اضافه کردهاند.. هزار بار گفتم باز هم میگویم اگر کسی این را اضافه کرده باشد امام صادق ÷ است که روایت صحیح در این مورد از او منقول است و بعد از او نیز،ابن اسحاق از علمای اهل تشیع است که او اولین شخصی بود که این ماجرا را نقل کرد.
۴- آیا من میتوانم با توجه به اینکه حضرت محمد ج با دو زینب یعنی: زینب بنت جحش و زینب بنت خزیمه ازدواج کرده بگویم: نه فقط یکی از آن دو صحت دارد و آن یکی اشتباه علماست که گول تشابه اسمی را خوردهاند و همینطور اراجیف ببافم... بخندید به خودتان!.
-----------------------------------------------
[۲۶۱] البدایة والنهایة: ج۷، ص ۱۳۹ البته در ادامه مینویسد: «وقال الواقدی: هی أم كلثوم بنت جرول فولدت له عبید الله وزیدا الاصغر». که گفتیم واقدی شخصی غیر ثقه و متروک هستند.
[۲۶۲] المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج امام النووی: ج۵، ص ۲۰۵.
[۲۶۳] سیرت ابن اسحاق.
[۲۶۴] الإصابة في معرفة الصحابة: ج۴، ص۱۴۱، رقم ۴۸۲۶.
[۲۶۵] تهذیب سیرت ابن هشام، عبد السلام هارون، ذکر مسیر الی خیبر.
[۲۶۶] المعارف ابن قتیبه در ذکر فرزندان حضرت عمر س.
[۲۶۷] تهذیب الاسماء امام نووی: ج۲، ص۵.
[۲۶۸] الکامل ابن اثیر: ج۳، ص۵۳.
[۲۶۹] سیمای صادق فاروق اعظم،حاج عبدالله احمدیان، با این سند: الاصابة و ابن سعد به نقل اخبار عمر، ص۳۹۴.
[۲۷۰]حاج عبدالله احمدیان در سیمای صادق فاروق اعظم میگوید:حضرت عمر س به علت حبی که نسبت به برادرش زید داشت فرزند ام کلثوم بنت علی را زید اکبر نامید. و الله اعلم.
[۲۷۱] الفخری فی انساب الطالبین المروزی: ص۲۴۵-۲۴۷.
[۲۷۲] العمدة ابن البطریق: ص ۳۰- ۳۱.
[۲۷۳] مستدرکات علم رجال الحدیث: ج۸، ص۵۵۹.
[۲۷۴] قاموس الرجال محمد تقی تستری: ج ۱۲، ص ۲۱۶.
[۲۷۵] إعلام الورى بأعلام الهدى الطبرسی: ج ۱، ص ۳۹۷.
[۲۷۶] التنبیه والإشراف المسعودی: ص ۲۵۱ – ۲۵۲ .. دار صعب- بیروت – لبنان.
یکى از شواهد دروغ بودن این مدعا آن است که برخى از عالمان اهل سنت ادعا کردهاند که خود عمر بن الخطاب دخترش رقیه را که از امّکلثوم بوده به ازدواج شخصى به نام ابراهیم بن نعیم درآورده است. ابن قتیبه دینورى مىگوید:
و گفته شده است که نام دختر امّکلثوم از عمر، رقیه بود که عمر او را به ازدواج ابراهیم بن نعیم نحام در آورده و او نیز نزد ابراهیم از دنیا رفته براى او فرزندى نیاورد.
و ابن اثیر جزرى و ابن حجر عسقلانی نیز مىگویند:
زبیر بن ابى بکر گفته است که عمر بن خطاب دختر خویش را به ازدواج ابراهیم بن نعیم بن عبد الله نحام در آورد.
با توجه به آن چه که در محور پیشین گفته شد، خلیفه دوم در سال هفدهم و یا هیجدهم هجرت با امّکلثوم ازدواج کرده است و در سال ۲۳ هجرت از دنیا رفته، یعنى حد اکثر شش سال با امّکلثوم زندگى کرده است.
و نیز با توجه به این که زید بن عمر، فرزند دیگر امّکلثوم!!! از او بزرگتر بوده و زید در واپسین سال عمر پدرش به دنیا آمده، چگونه مىتوان پذیرفت که عمر بتواند رقیه را که با خوشبینانهترین وضعیت فقط یک یا دو سال داشته، به ازدواج کسى دربیاورد؟
ابن حجر در باره تاریخ تولد زید مىگوید:
تولد او در آخر عمر پدرش در سال بیست و سه بوده است.
جواب:
اولاً: این موضوع ربطی به بحث ندارد چونکه:حضرت عمر س ازدواج کرده و رقیه از همسرش متولد شده و تمام.. دیگر ماجراهای بعدش هیچ ربطی به این موضوع ندارد.
مثل این است که من با همین دلایلی که شما در مورد ازدواج حضرت ام کلثوم با حضرت عمر ذکر میکنید و آن را منکر میشوید، بگوییم:
ببینید در مورد دختر حضرت علی ÷ چقدر اختلاف هست؟ آخر او با حضرت عمر ازدواج کرد یا نکرد؟ بچهای به دنیا آورد یا نه؟ و بعد بگویم: اینها همه دال بر این است که ازدواج حضرت علی با فاطمه(س) افسانهای بیش نیست!
یا اینکه بگوییم:
تعداد همسران امام حسن ÷ معلوم نیست!! بعضی ۷ بعضی ۸ نفر شمردهاند بعضی ۱۳ بعضی ۷۰ نفر و بعضی ۹۰ زن و حتی بعضی تا حدود ۲۵۰ یا ۳۰۰ و ۴۰۰ همسر!
[۲۷۷] نیز پیش رفتهاند. یعنی اختلاف از ۷ همسر تا ۴۰۰ همسر است (که در تاریخ نظیر چنین اختلافی را سراغ نداریم!!).
حال ما بگوییم: این خود دلیلی است بر اینکه حضرت علی ÷ با فاطمه ازدواج نکرده!!!؟؟.
شما را به خدا این دلایل خنده دار نیست؟؟ ازدواج کردن رقیه و یا ازدواج نکردن رقیه چه ربطی به ازدواج پدرش دارد؟؟ اگر من بگویم دختر، جناب آقای "x " با " y " ازدواج کرده و شما با سند این گفته من را رد کنید! میتوان نتیجه گرفت که: آقا اصلاً "x" ازدواج نکرده که حالا دختری هم داشته باشد!!!.
این را میگویند: عذر بدتر از گناه!و مانند جُکی است که مادر تازه فرزند مرده را نیز به قه قهه وا میدارد.
[۲۷۷]خواننده این را به حساب بنده نگزارد زیرا این اختلاف، مشهور و معروف است و میتوانید به دعائم الإسلام قاضی نعمان ج ۲ ص ۱۹۲ و مستدرک وسائل میرزا نوری ج ۱۴ ص ۲۹۴ رجوع کنید.
مختصراً:
مرگ، پس از واقعه کربلا:طبق خطبهاى که ابن طیفور از آن حضرت در کوفه نقل کرده، ثابت مىکند که امّکلثوم تا پس از قضیه کربلا زنده بودهاند:
چنین گفت که: با ستایش خدا آغاز به سخن مىکنم و درود و سلام بر جدّ خویش مىفرستم.اى اهل کوفه!...
جواب:
در مورد کذب بودن این خطبه و یا انتساب آن به ام کلثوم کبری در بحث یک خطبه از دو نفر جواب گفتیم. مراجعه شود.
صنعانی: مرگ در زمان حکومت عبد الملک بن مروان (۷۳ ـ ۸۶ﻫ)
روایت مشهور اهل سنت (ابن حجر و صفدی): مرگ در زمان امارت سعید بن العاص (۴۸-۵۴ﻫ)
بین این دو نقل بیش از بیست سال تفاوت وجود دارد!!!.
۶. نحوه وفات ام کلثوم و زید:
درباره نحوه وفات امّکلثوم و زید نیز اختلافهاى وجود دارد
۱-(محمد بن حبیب بغدادی و ابن عساکر):مرگ بر اثر مریضی
جواب:
منکر آن نیستم که در این مورد اختلافاتی وجود دارد ولی مرگ به علت بیماری شامل اختلافات نمیشود، و علت این بیماری نیز همان ضربه خوردن زید بن عمر است و مادرش نیز به علت غصه خوردن بیمار شد.
۲- (ابن حبان):مرگ بر اثر اصابت سنگ
ابن قتیبه دینورى اعتقاد دارد که زید در جنگى که بین بنى عویج و بنى رزاح اتفاق افتاده، کشته شده است. و برخى دیگر از عالمان اهل سنت نوشتهاند که زید در جنگى که بین قبیله بنى عدى اتفاق افتاده کشته شده است:
۳- (سهیلی):مرگ بر اثر اصابت تیر
۴- (عبدالرزاق):مرگ بر اثر خوردن سم
جواب:
برای ما فرقی نمیکند که ام کلثوم و زید به چه صورت فوت شده باشند، تنها چیز مهم وقوع این ازدواج است و بس و همین موضوع پایههای مذهب بیپایه تشیع را به لرزه در آورده است!
ما در بالا در مورد تاریخ وفات محمد و عون بن جعفر طیار بحث کردیم و اختلافات را مشاهده کردیم.
و برای اینکه خواننده از این اختلافات تعجب نکند ما تمام اقوالی که در مورد تاریخ وفات محمد بن جعفر گفته شده را بازگو میکنیم:
۱- در تستر(شوشتر) در زمان حضرت عمر س شهید شد.
۲- در صفین با مبارزه با عبیدالله بن عمر،همراه حضرت علی ÷ شهید شد .
۳- در کربلا، فاجعه الطف، همراه سیدنا حسین ÷ شهید شد.
۴- در مصر نزد محمد بن ابی بکر بود و همانجا از دنیا رفت.
۵- در فلسطین بود و آنجا وفات یافت.
همانطور که مشاهده کردید پنج قول در مورد وفات یا شهادت او ذکر شده که معلوم شد اصح اقوال شهادت در صفین است.
حال میگویم: آیا این اختلافات باعث میشود که شخص بیخردی بگوید: اینها دلیل بر این است که محمد بن جعفر اصلاً از بیخ به دنیا نیامده؟؟!.
خودتان را مضحکه کردهاید بخدا!.
اصح اقوال را خود قزوینی با سندهای متفاوت نقل کرده: امّکلثوم و فرزندش زید در یک زمان از دنیا رفتند، زید در جنگى شبانه بین بنى عدى براى آشتى دادن آنها رفته بود اما در تاریکى یکى از آنها ضربتى به سر او زده او را زخمى کرد.
زید چند روز پس از این ماجرا زنده بود، تا اینکه در یک زمان به همراه مادرش از دنیا رفتند، و ابن عمر بر آن دو نماز خواند
[۲۷۸].
و اینکه بعضی به جای سنگ تیر نوشته و یا ضربهای نوشته و بعضی آن را به عمد گرفته و بعضی ناگهانی اینها در اصل ماجرا تاثیر ندارد. چون همانطور که گفتیم در مورد محمد بن جعفر نیز بعضی او را شهید و بعضی متوفی نوشتهاند و همینطور در مورد ثعلبه بن حاطب یکی از اصحاب چنین اختلافی وجود دارد، که بعضی او را متوفی در زمان خلافت عثمان س و بعضی او را شهید جنگ خیبر و یا احد میدانند.
[۲۷۸] الاستیعاب: ج ۴، ص ۱۹۵۶، أسد الغابة: ج ۷، ص ۴۲۵.
نمیری: زید اکبر - فرزندى نداشت - و رقیه، مادر آن دو امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هشام و مادر امّکلثوم، فاطمه دختر رسول خدا است.
ابن قدامه مقدسى، فقیه مشهور حنابله اعتقاد دارد که او فرزندانى داشته است:
زید بن عمر که پسر امّکلثوم دختر علی است که نماز میت او با مادرش، با هم برگزار شد، او مردى بود که فرزندانى داشت.
ابن عساکر دمشقى نیز مىگوید:
زبیر گفته است که زید بن عمر بن خطاب، از او فرزندانى به جا ماند، اما نسل او منقرض شد.
جواب:
در اینجا هم نقل کردهاند که بعضی گفتهاند زید فرزند داشت و بعضی این را رد کردهاند!! که اصح آن است که او فرزندی داشت.
ولی نتیجه گیری ایشان خنده دار است که میخواهند بگویند: پس نتیجتاً او اصلا موجود نبوده!!.
من هم میگویم: در مورد امام حسن عسکری/ اختلاف (باید گفت درگیری) شدید است!.
از معاصر شیعه (که به رحمت خدا هدایت شده هستند) مانند: احمد کاتب و علامه برقعی و حسین موسوی و....گفتهاند که او فرزندی نداشته و همچنین از قدمای اهل تشیع شیخ طوسی
[۲۷۹] شیخ مفید
[۲۸۰] طبرسی
[۲۸۱] اشعری
[۲۸۲] کلینی
[۲۸۳] و...روایتی را نقل میکنند که همین موضوع را ثابت میکند.
پس ما نتیجه میگیریم که خود امام حسن عسکری ÷ اصلاً وجود نداشته چه برسد که فرزندی هم داشته باشند!!!!!.
[۲۷۹] الغیبة طوسی: ص۷۴.
[۲۸۰] الارشاد شیخ مفید: ص۳۵۴.
[۲۸۱] اعلام الوری طبرسی: ص۳۸۰.
[۲۸۲] المقالات و الفرق اشعری: قمی ص ۱۰۲.
[۲۸۳] اصول کافی: ج۱، کتاب الحجة، ص۵۰۵.
خردسال بود:
أبى حاتم رازى در الجرح و التعدیل و ابن عساکر دمشقى در تاریخ مدینه دمشق، او را «صغیر» نامیدهاند:
زید بن عمر بن خطاب، که مادرش امّکلثوم دختر علی بود: از پدرم شنیدم که این را مىگفت و مىافزود که او در حالى که کودک بود به همراه مادرش در یک زمان از دنیا رفتند و مشخص نشد که کدامیک زودتر مرده است.
ذهبى و ابن حجر، او را «شاب، جوان» نامیدهاند.
عطاء خراسانى گفته است که او در جوانى از دنیا رفته و فرزندى نداشت.
و ابن حجر مىگوید:
زید بن عمر بن خطاب قرشى عدوى، مادر او امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب است که به همراه مادرش در یک روز از دنیا رفت.
ولادت او در آخر عمر پدرش در سال ۲۳ بود و در جوانى در زمان خلافت معاویه و حکومت سعید بن العاص بر مدینه از دنیا رفت.
بزرگسال بود:
خطیب بغداد مىنویسد:
امّکلثوم، براى عمر، زید را به دنیا آورد و زید زنده ماند تا اینکه مردى شده و سپس از دنیا رفت.
ابن عساکر دمشقى داستان کتک کارى زید با بسر بن أبى أرطاة را در حضور معاویه نقل مىکند. از این داستان استفاده مىشود که زید بزرگسال باشد:
یکى از انصار از پدرش روایت کرد که او به همراه زید بن عمر بن خطاب که مادرش امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب و دختر فاطمه زهرا است، به نزد معاویه بن ابى سفیان رفتند.
معاویه او را به همراه خویش بر تخت نشاند. زید در آن زمان از زیباترین مردمان بود.
در این هنگام که زید بر تخت بود، بسر به او گفت: اى پسر ابوتراب!
زید گفت: آیا مقصود تو من هستم؟ اى بى مادر؟ قسم به خدا من از تو بهتر و پاکیزه تر و برتر هستم.
و آن قدر سخن بین آن دو رد و بدل شد، تا اینکه زید از تخت پایین آمده و بسر را به زمین زد و بر روى سینه او نشست!.
معاویه از تخت خویش پایین آمده و بین آن دو واسطه شد و عمامه زید افتاد.
زید گفت: اى معاویه، نیکىهاى ما را سزاى خوبى ندادى، و الطافى را که از جانب ما به تو شده بود، به خوبى حفظ نکردى، و بندهاى از بنى عامر را بر من مسلط ساختهاى!.
معاویه گفت: اما اینکه به من گفتى نیکىهاى ما را سزاى خوبى ندادى، بدان که پدرت من را به کار نگرفت مگر به خاطر اینکه او به من محتاج بود!.
اما اینکه گفتى الطافى که از جانب شما به ما رسیده بود را به خوبى حفظ نکردیم، قسم به خدا که ما با بستگان شما وصلت ایجاد کرده و حقوق شما را ادا کردهایم و شما اکنون در همان جایگاه سابق هستید.
زید گفت: من پسر دو خلیفه هستم! قسم به خدا دیگر مرا نخواهى دید که به نزد تو آیم! و مىدانم که این سخن و برخورد بُسر، جز طبق نقشه تو نبوده است!.
سپس زید در حالى که موهایش آشفته و عمامه اش افتاده بود، به نزد ما آمد.
همین داستان را بلاذرى در انساب الأشراف، زمخشرى در ربیع الأبرار، ابن حمدون در التذکرة الحمدونیه، ابن أثیر در الکامل في التاریخ و ذهبى در سیر اعلام النبلاء، با اختصار و تفاوتهاى در متن نقل کردهاند.
آیا زید مىتواند در کودکى و نوجوانى چنین سخنورى کرده و بسر را که فرمانده لشکر معاویه بود، اینچنین به زمین بزند؟
نیز گذشت که اهل سنت ادعا کرده بودند زید در واپسین سال وفات عمر به دنیا آمده است، حال اگر مرگ او را در زمان سعید بن العاص بدانیم، بیش از ۲۸ سال و اگر توسط عبد الملک بن مروان مسموم شده باشد، بیش از ۵۰ سال سن داشته است!.
جواب:
این اختلافات در بین علمای انساب بسیار جزئی تلقی میشود، چونکه چنین اختلافاتی در مورد سید زنان اهل بهشت، حضرت فاطمه و همچنین در مورد سعد بن ابی وقاص که از عشره مبشره هستند و همینطور خیلی از بزرگان دیگر که مجال شرحشان اینجا نیست، موجود است.
در مورد سعد بن ابی وقاص شیخ المزی در تهذیب الکمال اینگونه مینویسند:
«واختلف في تاريخ وفاته ومبلغ سنه، فقيل: مات سنة خمس وخمسين وهو الـمهشور. وقيل: سنة إحدى وخمسين . وقيل: سنة ست وخمسين . وقيل: سنة سبع وخمسين . وقيل: سنة ثمان وخمسين، هو ابن بضع وسبعين، وقيل: ابن ثلاث وسبعين، وقيل: أربع وسبعين، وقيل: ابن اثنتين وثمانين، وقيل: ابن ثلاث و ثمانين.
و هو آخر العشرة وفاة».
و ابن حجر عسقلانی نیز این را اضافه میکند: «و قال الفلاس وغيره: مات سنة أربع وخمسين».
همانطور که مشاهده کردید، بعضی گفتهاند سال ۵۱ بعضی ۵۴ یا ۵۵، ۵۶، ۵۸ .... و سنش هم همینطور متغیر است..۷۴، ۸۳،۸۸.
در مورد سن وفات حضرت فاطمه الزهرا ل نیز اختلافات بسیار شدیدتر است البته در مورد تاریخ وفات ایشان اخلافات بالا نیست (حد اکثر ۸ ماه و حد اقل ۴۵ روز)، بلکه اختلاف آرا در سال تولد آن حضرت (س) است و فاصله حداقل و اکثر آن به حدود ۱۷ سال میرسد. یعنی حداقل سنّی که برای حضرت (س) هنگام رحلت ذکر شده ۱۸ سال!! و حداکثر ۳۵ سال!! میباشد. که ما قبل از این آن اختلافات را که تقریباً ۱۰ قول مختلف بودند را نقل کردیم.
اما در مورد زید بن عمر س به هیچ وجه صحیح نیست که او در کودکی از دنیا رفته باشد به چند دلیل:
۱- کودک را برای آشتی دادن دو قوم دعوت نمیکنند، و از اقوال ثابت است که زید بن عمر س برای حل اختلاف بین دو قوم دعوت شده بود. و احترام خاصی نیز بین آنها داشت.
۲- همین ماجرای بسربن ارطاه که آقای قزوینی نقل کردند و توضیحاتی که دادند.
۳- تاریخ وفات زید بن عمر س نیز میگوید که زید به وقت وفات کودک نبوده است.
و اما اینکه او به وقت بزرگسالی وفات یافته این نیز صحیح نیست و ماجرای سم خوردن او از داستانهای جعلی است که هیچ سندی نیز ندارد و مخالف با قول جمهور علما نیز میباشد.
پس اصح آن است که او در سنین جوانی همراه مادرشان وفات یافتند.
ابن حجر عسقلانى، مىگوید:
با سند صحیح روایت شده است که ابن عمر بر امّکلثوم و فرزندش زید نماز خواند و زید را در جانب امام قرار داده و چهار تکبیر گفت.
و محمد بن حسن شیبانی و ابن سعد و صنعانی و همچنین بخاری در تاریخ الاوسط، روایتی مانند آن را نقل کردهاند.
البته با توجه به این سعید بن العاص در آن زمان امیر مدینه بوده، نماز خواندن عبد الله بن عمر بر جنازه زید و امّکلثوم بعید به نظر مىرسد.
ابن أبى شیبه مىنویسد:
عمار غلام بنیهاشم گفت:من در نزد بنىهاشم بودم و دیدم که امّکلثوم و زید بن عمر هر دو در یک زمان از دنیا رفتند، مردم آن دو را بیرون آورده و سعید بن العاص بر آن دو نماز خواند، زید را در جانب خویش گذاشت و امّکلثوم را پس از زید.
در آن روز در میان مردم گروهى از اصحاب رسول خدا ج و حسن و حسین نیز بودند.
و احمد بن حنبل و محمد بن علی شوکانی(م۱۲۵۵) نیز مانند آن را نقل کردهاند.
نکته جالب در این روایت، این است که از قول شعبى نقل شده است که امیر مدینه بر جنازه آن دو نماز خوانده است، در حالى که پیش از این روایاتى از او گذشت که عبد الله بن عمر نماز جنازه را خوانده است. و این یعنى این که فقط از شعبى دو قول نقل شده است.
نسائى در المجتبى که یکى از صحاح سته اهل سنت به حساب مىآید، در این باره مىنویسد:
جنازه امّکلثوم دختر علی همسر عمر بن خطاب و فرزند او را که نامش زید بود، با هم روى زمین نهادند.
امام جماعت در آن روز سعید بن عاص بود، و در میان مردم عبد الله بن عمر، ابوهریره و ابوسعید و ابوقتاده نیز بودند. جنازه جوان را در جانب امام جماعت نهادند.
و مالک بن أنس و همچنین عبدالرزاق صنعانی روایتی مانند آن را نقل کردهاند.
ابن ملقن انصارى، روایت نماز خواندن سعید بن العاص را صحیح مىداند:
روایتى که مىگوید سعید بن عاص بر زید بن عمر بن خطاب و مادرش امّکلثوم دختر علی نماز خوانده است و جوان را در کنار امام و زن را بعد از او نهادند و در میان مردم بیشتر از هشتاد نفر از اصحاب پیامبر ج بوده و این کار را تایید کرده و گفتند این چنین مستحب است، این روایت را بیهقى نقل کرده و شبیه آن را ابوداوود و نسائى با سند صحیح آوردهاند.
۱۰. حضور أبو قتاده بدری در صف نماز جماعت:
یکى از تناقضهاى موجود در نقل وفات امّکلثوم، حضور ابوقتاده بدرى است، در حالى که او سالها پیش از این واقعه از دنیا رفته است. ابوبکر بیهقى در کتاب معرفة السنن والآثار، به این اشکال اشاره کرده است:
در کتاب جنائز، روایتى از نافع غلام عمر در باره کنار هم نهادن جنازهها نقل شده است به این صورت که جنازه امّکلثوم دختر علی همسر عمر و فرزندش زید را در کنار هم نهادند و امام آن روز سعید بن عاص بود و در میان مردم ابن عباس و ابوهریره و ابوسعید و ابوقتاده بودند و جوان را در جانب امام نهاده و سپس از صحابه سؤال شد، آنها پاسخ دادند که این کار مستحب است.
و ما گفتهایم که حکومت سعید بن عاص از سال ۴۸ تا سال ۵۴ بوده است، در این روایت صحیح آمده است که ابى قتاده در این ماجرا که سعید بن عاص در زمان حکومت خویش در مدینه بر آن نماز خوانده است، حاضر بوده است.
این روایت نشان مىدهد که روایت موسى بن عبد الله و تابعین او در باره مرگ ابوقتاده در زمان خلافت علی اشتباه است، و احتمالاً روایت درست، قتاده بن نعمان یا دیگر کسانى است که پیش از ابوقتاده مردهاند.
زیرا قتادة بن نعمان بسیار پیش از این زمان از دنیا رفته است، و اوست که در جنگ بدر شرکت داشته است.
اما مشکل اینجا است که واقدى مىگوید او در زمان خلافت عمر مرده است و عمر بر او نماز خوانده است، و این راوى گفته است که علی بر ابوقتاده نماز خوانده است، و نمىتوان بین این دو قول جمع کرد.
یعنى در طبق روایات اهل سنت، ابوقتادة در زمان امیرمؤمنان از دنیا رفته و آن حضرت بر او نماز خواندهاند، اما طبق این روایت ابوقتاده در بین کسانى بوده است، که بر امّکلثوم نماز خواندهاند، بیهقى براى حل تعارض مىگوید روایت نماز امیرمؤمنان بر ابوقتاده اشتباه است، و ما مىگوییم که طبق قرائن، این روایت، یعنى نماز خواندن بر امّکلثوم و زید، اشتباه بوده و چنین مطالبى زاییده ذهن خیالپردازان است.
۱۲. چه کسی امام جماعت را مقدم کرد؟
چندین قول نقل شده، در بعضی امام حسن امام را مقدم داشت، در بعضی حسین ع و در بعضی مردم.
جواب:
دو قول را نقل کرده یک اینکه امام عبدالله بن عمر بوده ولی او گفته چون سعید بن عاص در آن زمان امیر بوده این ادعا بعید است.. جواب این است که هیچ هم بعید نیست! چون در زمان وفات سیده فاطمه (ع) امیر حضرت ابوبکر صدیق س بود و در روایت صحیحی نیامده که ابوبکرصدیق ÷ امام جماعت گروهی بوده که بر پیکر فاطمه نماز خواندهاند!!
ایضاً، عبدالله بن مسعود در مدینه در گذشت و زبیر بن عوام بر او نماز خواند «صلى علیه الزبیر»
[۲۸۴] در حالی که حضرت عثمان امیر المومنین بود .
و بعد از این گفته سعید بن عاص بر جنازه زید و ام کلثوم نماز گزارد. که خودش با کمال کم عقلی جواب خودش را میدهد اینگونه که از ابن حجر نقل میکند: ابوقتاده پشت سر سعید بن عاص بر زید و ام کلثوم نماز خواند ... او در جنگ بدر و یا در دوره خلافت حضرت عمر شهید شده است!.
پس خودتان بریدید و دوختید و خود را رسوا کردید و غیر مستقیم ثابت کردید که امامت عبدالله بن عمر صحیح است.
البته باز هم میگویم برای ما فرقی نمیکند که امام جماعت که بوده،عبدالله بن عمر یا سعید بن عاص و این اختلاف خدشهای بر اصل ماجرا وارد نمیکند و همانطور که در مورد زید و مادرش چنین اختلافی هست در مورد خیلی از بزرگان نیز چنین مشهود است، به عنوان نمونه:
در نزد اهل تشیع مشهور است که امام را فقط امام غسل میدهد و بر او قبل از همه نماز میگزارد.
و اینچنین میگویند: «انّ الامام لایلی امره الاّ امام مثله». «مراسم (غسل و کفن و نماز) امام باید توسط امام مانند آن، انجام گیرد».
می نویسند: «الـمرویّ في أحادیث کثیرة أنّ الامام لایغسّله الاّ امام» «در احادیث زیادی آمده که غسل امام را جز امام انجام نمیدهد».
صاحب حدائق مینویسد: «تحقّق عندنا من أنّ الامام لایغسّله الاّ امام مثله»
[۲۸۵]. «در نزد ما (شیعه) مسلم است که غسل امام را جز امام عهده دار نخواهد بود».
«لما ثبت أنّ الامام لایغسّله الاّ امام…»
[۲۸۶]. «این ثابت است که امام رانباید جز امام، غسل دهد».
حاج آقارضا همدانی مینویسد: «لـما روی في الاخبار الـمستفیضة، من أنّ الصدّیق لایغسّله إلاّ صدّیق»
[۲۸۷]. «در اخبار مستفیض و متعدد آمده: غسل صدّیق را جز صدّیق نباید عهده دار شود».
خوئی مینویسد: «لـما ورد في غیر واحد من الروایات من أنّ الـمعصوم لایغسّله الاّ معصوم مثله»
[۲۸۸]. «در روایات بسیار وارد شده که: معصوم را نباید جز معصوم غسل دهد».
طبق این چند قولی که گذشت، باید هر ۱۱ امام را یک امام مانند خودش (یعنی معصوم، طبق عقیده شیعه) غسل و کفن و بر او نماز بگزارد. اما!!!.
مسعودی در مروج الذهب مینویسد: «قبض محمد بن علي بن موسى بن جعفر بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، وذلك لخمس خلون من في الحجة، ودفن ببغداد في الجانب الغربي بمقابر قريش مع جده موسى بن جعفر، وصَلّى عليه الواثق».
چنانکه دیدید: مسعودی میگوید: «واثق بر محمد بن علی بن موسی(امام جواد) نماز گزارد». اما مجلسی بر این قول ایراد گرفته و آن را مخالف تاریخ میداند و میگوید:
«کون شهادته ÷ في ایّام خلافة الواثق مخالف للتواریخ الـمشهورة، لأنّهم اتّفقوا علی أنّ الواثق بویع في شهر ربیع الاول سنة سبع عشرین ومأتین ولم یقل أحد ببقائه الی ذلك الوقت, لکن ذکر هذا القول: الـمسعودی في مروج الذهب حیث قال اولاً: في سنة تسع عشرة ومائتین:
قبض محمد بن علی بن موسی ÷ لخمس خلون من ذی الحجّة وصلّی علیه الواثق وهو ابن خمس و عشرین سنة»
[۲۸۹].
«وقوع شهادت حضرت جواد ÷ در دوران خلافت واثق, مخالف با تمام تاریخهای مشهور است. زیرا مورخان همگی بر این عقیدهاند که واثق در ربیع الاول سال۲۱۷ هجری قمری به کرسی خلافت نشست و هیچیک از آنان ننوشتهاند که امام جواد ÷ تا این زمان زنده بوده است....».
در مورد حسن بن علی ابن ابیطالب نیز نقل است که سعید بن عاص بر او نماز گزارد: «وقال معروف بن خربوذ وغير واحد، عن أبى جعفر محمد بن على: مات الحسن بن على وهو ابن سبع وأربعين سنة . زاد بعضهم: وصلى عليه سعيد بن العاص، وهو أمير الـمدينة»
[۲۹۰].
در مورد امام رضا ÷ سخنان جالب و کمی خنده دار گفتهاند:
طبق تاریخ و روایات بر پیکر حضرت امام کاظم ÷ سندی شهاک نماز گزارد ولی این بر اهل تشیعگران آمده و به رد این موضوع پرداخته و روایتی اینچنین خیالی را جعل کردهاند:
شیخ صدوق در عیون، نقل کرده که: «امام کاظم ÷ سه روز قبل از وفاتش به مسیّب فرمود: من عزم سفر به مدینه جدّم رسول اکرم ج دارم تا وصیّتهای لازم را به فرزندم علی بنمایم.
مسیّب میگوید: تمام درها بسته است و مأمورین زندان، مراقب هستند.
حضرت میفرماید: ای مسیّب! گویا یقین تو درباره خدا و ما اهل بیت ضعیف است. من همان نام بزرگ خداوند را که آصف بن برخیا خواند و تاج و تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن، نزد سلیمان آورد، میخوانم و در مدینه به دیدار فرزندم میروم.
مسیّب گوید: دیدم که حضرت بعد از خواندن دعایی, در جایگاه خویش نیست و پس از مدّتی حضرت برگشت و با دست خود,زنجیر را به پای خویش بست و خدا را سپاس به بجای آوردم که بدین وسیله ایمان مرا نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت فزونی بخشید.مسیّب میگوید حضرت کاظم ÷ در شب شهادتش به من فرمود: «یا مسیّب! إنّ هذا الرجس، السندی بن شاهك، سیزعم أنّه یتولّی غسلی ودفنی، هیهات! هیهات! أن یکون ذلک أبداً.» «ای مسیّب! سندی بن شاهک این مرد پلید، چنین میپندارد که مراسم غسل و دفن مرا او عهدهدار خواهد بود، هرگز این چنین نخواهد شد».
مسیّب میگوید: یک لحظه شخصی را دیدم که شبیه ترین افراد به حضرت کاظم ÷ در کنار حضرت نشسته و به ذهنم رسید که او حضرت رضا ÷ است.
به خدا سوگند! تمام مراسم غسل و دفن حضرت را فرزند گرامش انجام داد و دست سندی بن شاهک و مأمون به بدن مقدس حضرت نرسید، گرچه چنین میپنداشتند»
[۲۹۱].
همانطور که دیدید، در مورد این بزرگان نیز تناقضاتی وجود دارد، ولی هیچ آدم عاقلی این اختلافات را دلیل بر عدم موجود بودن آن بزرگواران نمیگیرد(البته به جز قزوینی و دار و دستهاش).
و اینکه چه کسی امام را مقدم کرده باشد نیز مهم نیست همانطور که در نزد شیعه گذشتن امام رضا از نگهبانان زندان و حضور داشتن در مراسم غسل پدرشان(ع) بدون اینکه کسی به جز مسیب او را ببیند، و همینطور پیمودن راه بین مدینه و بغداد در یک شب!! مهم نیست . تا آنجا که علمای! اهل تشیع مینویسند:
سید شبٌر: «پیمودن امام ÷ مسیر میان مدینه و طوس و یا مدینه و بغداد و حضور یافتن برای انجام مراسم غسل و کفن و دفن پیکر پاک پدر بزرگوار خویش یک امر ممکن بوده و انکار آن بیپایه و کوته نظری است و با توجه به معجزات و کرامات قطعی که از آنان صورت گرفته، نپذیرفتن این امر، دور از حقیقت است »!!!!
[۲۹۲].
افسانه دوم برای اثبات امامت امام زین العابدین
«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ وَزُرَارَةَ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ÷ قَالَ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ÷ أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ÷ فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَخِي قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج دَفَعَ الْوَصِيَّةَ وَالْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَمِيرِ الـْمُؤْمِنِينَ ÷ ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ ÷ ثُمَّ إِلَى الْحُسَيْنِ ÷ وَقَدْ قُتِلَ أَبُوكَ س وَصَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَلَمْ يُوصِ وَأَنَا عَمُّكَ وَصِنْوُ أَبِيكَ وَوِلَادَتِي مِنْ عَلِيٍّ ÷ فِي سِنِّي وَقَدِيمِي أَحَقُّ بِهَا». «وقتی امام حسین شهید شد، برادرش محمد بن حنفیه به نزد علی ابن حسین (زین العابدین) فرستاد و گفت: پدرت شهید شد و خودش بر روحش نماز خواند و وصیتی از خود بجای نگذاشت من عموی تو و برادر پدرت هستم چون من فرزند امام علی ام و سنّم از تو بیشتر است استحقاق امامت را بیشتر از تو دارم بر سر این مسأله با من منازعه و بحث نکن، علی ابن حسین نیز گفت: بیا در این منازعه داوری و قضاوت را به نزد حجر الأسود ببریم، در نتیجه هر دو به سوی کعبه رفته و علی گفت با خدا مناجات کن و از وی بخواه که سنگ را به زبان آورد، محمد نیز شروع به مناجات کرده و چنین درخواستی را از خدا کرد اما از سنگ جوابی نشنید سپس علی شروع به مناجات کرد فوراً حجر الأسود به تکان افتاد و از شدت تکان نزدیک بود پائین افتد، خداوند آن را به زبان آورد و با زبان عربی واضح گفت: پروردگارا خلافت و امامت حق علی ابن حسین است»
[۲۹۳].
مجلسی در مورد سندش میگوید: [صحیح، و سنده الآتی حسن کالصحیح. مرآة العقول: ج۴، ص ۸۴، ح۵].
----------------------------
[۲۸۴] تهذیب التهذیب: ج۶، ص ۲۸.
[۲۸۵] حدائق: ج ۳، ص ۳۹۱.
[۲۸۶] طهارت، شیخ انصاری: ص ۲۸۲، المقصد الرابع في غسل الاموات.
[۲۸۷] مصباح الفقیه: کتاب طهارت ص ۳۵۸.
[۲۸۸] التنقیح في شرح العروة الوثقی: ج۸، ص ۱۴۲.
[۲۸۹] بحارالانوار: ج ۵۰ ص ۱۲، شرح احقاق الحق مرعشی ج ۱۹ ص ۵۸۶.
[۲۹۰]تهذیب الکمال المزی.
[۲۹۱] عیون الاخبار رضا شیخ صدوق ج۱ ص۹۵- ۹۶.
[۲۹۲] مصباح الانوار: ج۲، ص ۲۵۱.
[۲۹۳] اصول کافی: ج۱، ص۳۴۸، اعلام الوری تالیف طبرسی صفحات ۲۵۸-۲۵۹.
اختلاف و تناقض در روایات اهل سنت به حدى است که خودشان هم نمىدانند عمر با کدام دختر امیر مؤمنان ÷ ازدواج کرده است. عبد الحى کتانى اعتقاد دارد که عمر با حضرت زینب سلام الله علیها ازدواج کرده است!!!.
کتانی در نظام الحکومه اینگونه مینویسد:
مختار کنتى به نقل از دمیرى مىنویسد: بزرگترین مهریهاى که تاکنون شنیدهایم، مهریهاى بود که عمر براى ازدواج با زینب دختر علی قرار داد (صداق عمر لـما تزوج زینب بنت علی)، مبلغ این مهریه عبارت بود از چهل هزار دینار . وهنگامى که از این مهریه سنگین از وى سؤال شد گفت: من میلى به زنان ندارم، ولى از رسول خدا شنیدم که فرمود: تمام نسبها و سببها در قیامت قطع مىشود، مگر سبب و نسبت داشتن با من، بنابراین دوست داشتم تا نسبت بین من و رسول خدا محکم و استوار بماند و لذا با دختر وى همانگونه که با دختر من ازدواج کرد، ازدواج نمودم و این مهریه سنگین را هم به جهت دامادى رسول خدا به عهده گرفتم.
جواب:
اولاً: شیخ کتانی متوفی ۱۳۸۲ هستند و در این مورد سخن ایشان حجت نیست.
دوماً: همانطور که قبلاً نیز در بحث مقدار مهریه حضرت ام کلثوم گفتیم،ایشان این متن از کتابشان را ارجاع به کتاب «الاجوبة المهمة» شیخ مختار الکنتی متوفی ۱۲۲۶ دادهاند و ایشان نیز از حافظ الدمیری نقل کردهاند.
و ما با مراجعه به کتاب شیخ دمیری این جمله را در آن مییابیم:
«وتزوج عمر أم كلثوم بنت علي س، وأصدقها أربعين ألف درهم»
[۲۹۴].
و حضرت عمر س با ام کلثوم دختر علی ب با مهریه ۴۰۰۰۰ درهم ازدواج کرد.
پس منظور شیخ کتانی همان ام کلثوم دختر فاطمه بوده که به تصریح بزرگترین علمای اهل تشیع نام او زینب صغری بوده است. (همانطور که قبلاً از طبرسی و شیخ مفید و... نقل شد)
محور چهارم: اهانت به ناموس رسول خدا
[۲۹۵]
اهل سنت برای اینکه ازدواج عمر و ام کلثوم را ثابت کنند، روایات ساختگی فراوانی را نقل کردهاند که از شنیدن و خواندن آنها عرق شرم از پیشانیانسان جاری میشود .
ما از اهل سنت میپرسیم: اثبات حسن روابط به چه قیمتی؟ آیا این قدر ارزش دارد که چنین روایاتی جعل و چنین تعابیر زشت و زنندهای مطرح کنند؟
ازدواج ام کلثوم با عمر عوارضی دارد که کمترین عارضه آن خیانت به ناموس رسول خدا است، آیا شما این عوارض را میپذیرید؟
ابن حجر عسقلانی که یکی از استوانههای علمی اهل سنت و حافظ علی الاطلاق آنها است، در کتاب الاصابة نقل میکند:
از محمد بن علی روایت شده است که عمر ام کلثوم را از علی (÷) خواستگاری کرد، امام خردسال بودن او را یادآوری کرد . به عمر گفته شد: علی تو را بیپاسخ گذاشته است، دوباره نزد وی برو . امام علی ÷ فرمود: من ام کلثوم را به نزد تو میفرستم، اگر خوشت آمد، او را به همسری خود انتخاب کن. امام ÷ ام کلثوم را نزد عمر فرستاد، عمر ساق پای ام کلثوم را برهنه کرد! ام کلثوم فرمود:اگر خلیفه نبودی چشمت را کور میکردم!.
و نیز ذهبی یکی دیگر از استوانههای علمی اهل سنت در سیر أعلام النبلاء نقل میکند:
ابن عبد البر میگوید: عمر به علی (÷) گفت: ام کلثوم را به همسری من در بیاور، من میخواهم به وسیله این ازدواج به کرامتی برسم که احدی نرسیده است . امام گفت: من او را نزد تو میفرستم، اگر رضایتش را جلب کردی، او را به عقدت درمیآورم ـ گر چه ام کلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه آورد ـ امام (÷) ام کلثوم را به همراه پارچهای نزد عمر فرستاد و به او گفت: از جانب من به عمر بگو، این پارچهای است که به تو گفته بودم، ام کلثوم نیز سخن امام را به عمر رساند . عمر گفت: به پدرت از جانب من بگو، من راضی شدم خدا از تو راضی باشد . بعد عمر دستش را بر ساق ام کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد . ام کلثوم گفت: چرا چنین میکنی؟ اگر خلیفه نبودی، دماغت را میشکستم . بعد نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار کرد و گفت: مرا به نزد پیر مرد بدی فرستادی.
همچنین خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغداد زشتترین تعبیرات را به کار برده و در حقیقت تهمت زشتی را به امیر المؤمنین ÷ میزند:
علی (÷) دخترش را آرایش کرد و نزد عمر فرستاد، عمر وقتی او را دید، بهسوی او آمد و ساق پای او را گرفت و به او گفت: به پدرت بگو، راضی شدم، راضی شدم، راضی شدم. و ام کلثوم نزد پدرش آمد، امام از او سؤال کرد: عمر به تو چه گفت: ام کلثوم عرض کرد: مرا صدا زد، و بوسید!، وقتی که بلند شدم، ساق پایم را گرفت! گفت: از جانب من به پدرت بگو، راضی شدم.
این تعابیر آن قدر زشت و زننده است که حتی صدای بعضی از علمای اهل سنت را نیز درآورده است. به قول معروف آش آن قدر شور شده است که صدای آشپز هم در آمده است .
سبط ابن الجوزی در این باره میگوید:
جدّ من در کتاب منتظم نقل کرده است که علی (÷) ام کلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را بنگرد، اما عمر ساق پایش را برهنه کرد و با دستش آن را لمس کرد. به خدا قسم چنین چیزی قبیح است، حتی اگر او کنیز بود، عمر حق نداشت این کار را انجام دهد ، چرا که به اجماع مسلمین دست زدن به زن نامحرم جایز نیست.
ما به جعلی بودن این روایات یقین داریم، اما از آنجایی که بزرگترین علمای اهل سنت این مطالب را مطرح کردهاند، از آنها میپرسیم:
آیا سزاوار است که به امیر المؤمنین ÷ چنین نسبتهای ناروایی داده شود؟ آیا آن حضرت دخترش را قبل از ازدواج و محرمیت به چنین دیدار شرمآورى مىفرستد؟
چگونه است که یک دختر خردسال زشتی چنین عملی را درک مىکند ، اما خلیفه مسلمین آن را درک نمىکند؟
آیا سزاوار است که خلیفه رسول خدا ج چنین عمل زشتی را انجام دهد؟ و آیا چنین کسی میتواند خلق خدا را به صراط مستقیم الهی هدایت کند؟
اگر کسی با خواهر شما، دختر شما و یا حتی مادر شما (نه با ناموس رسول خدا) چنین عمل زشتی را انجام میداد، چه نظری در باره وی پیدا میکردید؟
اگر این عمل را نمیپسندید، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا نقل میکنید؟
جواب:
این قسمت را عیناً از کتاب «فرار از واقعیت تا کی» نقل میکنم که مولف محترم (مجیب شاهوزهی) به خوبی آن را جواب گفتهاند و مینویسند:
در اینجا رفع یک اشتباه که دارای نوعیت علمی است لازم است ترجمه عبارات را هم مصلحتاٌ نمیتوان نوشت بنا براین خوانندگان عزیز رنجیده خاطر نشوند.
در بعضی روایات منسوب به امام محمد باقر یک واقعه رفتن ام کلثوم به خانه عمر فاروق نقل شده که طعن کنندگان حضرت فاروق اعظم یک طعن بزرگ را اضافه کردهاند، گرچه ضمناٌ عزت و وقار حضرت علی و دخترانش نیز زیر سؤال میرود و خدشهدار میگردد، لیکن بیاعتنا به این نکته بیپروا بغض و عداوت باطنی خودشان را در شکل عبارات زشت اظهار کردهاند.
در مورد این روایات چند تبصرهی مفید خدمت خوانندگان بدین شرح معروض میدارم:
اول: درمیان محدثان این امر متداول است که پس از ملاحظهی یک واقعه در مرویات متعدد به اصل حقیقت پی میبرند. از این روش فراز و نشیب و کم و زیاد «اصل چیز عیان خواهد شد».
با بکار بردن این روش ارزیابی حدیثی در مسألهی بالا، روشن میشود که از طرف راویان در اینجا ادراج في الروایة صورت گرفته است. اگر برای این امر نیاز به قرینه هست، پس در روایت طبقات ابن سعد (متوفی ۲۳۰ تا ۲۳۵ هجری) تذکرهی ام کلثوم ل بنت علی مرتضی ب موجود است، میتوان به آن مراجعه کرد. در اینجا فقط قسمت ضروری آن بیان میشود که اصل واقعه از آن خوب واضح میشود:
«... فأمر بها علی س فصنّعت ثم امر ببرد فطواه وقال انطلقی بهذا الی امیر الـمومنین فقولی ارسلنی ابی یقرأك السلام ویقول ان رضیت البرد فامسکه وان سخطه فرده. فلما اتت عمر س قال: بارك فیكِ وفي ابیكِ، قد رضینا. قال فرجعت الی ابیها فقالت: ما نشر البرد ولا نظر الاّ الیّ. فزوجها ایاه فولدت له غلاما یقال له زید» [طبقات ابن سعد: ۸ / ۳۰۴ – چاپ لیدن یورپ].
در پرتو این روایات معلوم میشود که اصل ماجرا فقط همین قدر بوده که در این روایت بیان شده است و این واقعه را اگر کسی در صورت الفاظ زشت و منکر در جای دیگر بیان کرده، باید دانست که چیزی جز اضافات از طرف راویان آن نیست.
دوم: تمام روایات مبین این واقعه که در آنها تعبیر زشت دیده میشود، از نظر سند منقطع و در متن شاذ هستند که به محمد باقر ÷ منسوب شدهاند. در مقابل، روایاتی که ما برای اثبات اصل مسأله یاد آور شدیم نیز از امام محمد باقر ÷ مروی هستند که در آنها بطور کلی الفاظ منکر و عنوان زشت وجود ندارد.
پس در این صورت ملحوظ داشتن آن ضابطه که برای اینگونه مواقع نوشتهاند، لازم است.
ابن حجر مکی هیثمی در کتاب خودش [الزواجر عن اقتراف الکبائر: ص: ۲۸، تحت عنوان الکبیرة الاولی، باب الاول «فی الکبائر الباطنة»] و نیز علامه ابن عابدین شامی در [رد المحتار حاشیه دّر المختار: ج: ۳، باب: المرتدین] این قاعده را چنین نوشتهاند:
«واذا اختلف کلام الإمام، فیوخد بما وافق الادلة الظاهرة ویعرض عما خالفها».
(هنگامی که در کلام امامی اختلاف دیده شد، پس آن قول که لایق و مناسب دیانت و امانت و تقوای بزرگان است، قابل قبول خواهد بود و آن چه که معارض با شأن ایشان است، شایستهی اعراض و اغماض و طرد است).
سوم: علمای اصول حدیث ضابطهای بیان فرمودهاند که هنگام متقابل و معارض شدن روایات، آن را ملحوظ میدارند و آن اینست:
«روایتی که موافق عقل و عادت باشد، سزاوار قبول کردن است و روایتی که با عقل و عادت موافق نباشد و بلکه بر عکس آن باشد، قابل اعتنا نخواهد شد». عبارت زیر را در این قاعدهی اصولی ملاحظه فرمایید:
«ومنها قرینهٌ في الـمرویٌ کمخالفتهِ لـمقتضی العقل بحیث لا یقبل التأویل ویلحق بما یدفعه الحسّ والـمشاهدة أو العادة وکمنافاته لدلالة الکتاب القطعیة أو السنّة الـمتواترة أو الاجماع القطعی».
[تنزیه الشریعة المرفوعة: از علی بن محمد عراق کنانی، متوفی ۹۶۳، ص: ۶ – چاپ مصر – منقول از کتاب «رحماء بینهم: ۲: ۲۲۰»].
چهارم: در گذشته بیان شد که آن روایات که در آنها الفاظ منکر وجود دارد و به امام محمد باقر ÷ منسوب هستند و مجتهدان شیعه به وسیلهی روایات معتبر و مستند ثابت کردهاند که در مرویات امام محمد باقر ÷ چیزهایی که او بیان کرده، تدلیس و تخطیط شده و به جانب او منسوب شدهاند و بدین طریق بر او افتراء شده است، چنان که در «رجال کشی» و «تنقیح المقال مامقانی» آمده است:
«عن الصادق ÷ انّ لکل رجل منّا یکذب علیه وعنه انّ الـمغیرة بن سعیدٍ دسَّ في کتب اصحاب ابی احادیث لم یحدّث بها ابی فاتقوالله ولا یقبلوا علینا ما خالف قول ربنا وسنّة نبینا».
[رجال کشی: ۱۴۶- چاپ بمبی+ تذکره ی مغیره: ۱۹۵-چاپ جدیدتهران+ تنقیح المقال از عبدالله مامقانی: ۱۷۴/ المقام الثالث من المقدمة].
برای عاقلان جواب این سوال روشن است که وقایعی که در خانه پیش بیاید توسط چه کسی در خانه افشا میشود؟ چون این کار به دو طریق ممکن است صورت گیرد. مثلاً در این مورد یا توسط ام کلثوم ل افشا شده است و یا عمر فاروق س، اما بدون شک این افشا از این دو بزرگوار صورت نگرفته است، زیرا خلاف فهم و قیاس و عادت و شرافت شرافتمندان است! (فتدبّر) لذا این روایت بنا بر متضاد بودن با قیاس و عادت، بیاصل ثابت شده و قابل رد است.
«کم من قصة اخترعوها وکم من وقاحة نسبوها الیه وإنه بریئ منها والقرآن یشهد بدینهم ودیانتهم وصلاحهم».
پنجم: علی سبیل التنزل باید گفت: فرضاً وتقدیرا – بنا بر گمان طعن کنندگان – اگر این قصه را شخصی قبول هم بکند پس میتواند در جواب طاعنین بگوید:
«این گناهی است که در شهر شما نیز میکنند.» یعنی سرزدن این نوع کارها را علمایتان (علمای اهل تشیع) از خود جناب مستطاب علی مرتضی س هم با جرأت بیان کردهاند. عالم مشهور دنیای شیعی، عبدالله بن جعفر حمیری در تصنیف خود [قرب الاسناد: ص: ۴۹، تحت مرویات الحسن بن علوان – چاپ تهران] مینویسد:
«... عن جعفر عن أبیه ÷ عن علی ÷ انه کان اذا أراد ان یبتاع الجاریة، یکشف عن ساقها فینطر الیها»!!!.
حالا دوستان شیعه اختیار دارند برای دفاع از حیثیت علی مرتضی ÷ هر جوابی را که دوست دارند، مرتب فرمایند و بدانند که همان جواب دوستان شیعه بعینه جواب ما از طرف عمربن خطاب س به طاعنین او است.
نزد ما اهل سنت نه آن سخن صحیح است که دوستان بر علی مرتضی س تراشیدهاند و نه این واقعه که بر فاروق اعظم س اختراع کردهاند. البته این همه تجویزات برای داغ دار کردن چادر بیداغ ِ ورع و تقوای این بزرگواران رضوان الله علیهم اجمعین است. خداوند متعال به همه عمل کردن بر «خذ ما صفا ودع ما کدر » را نصیب فرماید. آمین.
*******
جواب کافی و وافی وشافی استاد مجیب شاهوزهی را خواندید،بنده نیز چند بند اضافه میکنم که (در صورت صحت این روایات رکیک،) در روایات اینچنین میخوانیم: زمانی که ام کلثوم به خانه، نزد پدر بازگشت و ماجرا را گفت.. حضرت علی ÷ در جواب فرمود: «یا بنیة فإنه زوجك» «ای فرزندم او همسر توست»!!.
و باز هم در روایت خواندیم که حضرت عمر س خواست تا ام کلثوم را نزد او بفرستد تا ببیند که آیا واقعاً کم سن است یا خیر! و ازدواجی صورت نگرفته بود. چگونه حضرت علی ÷ در جواب دخترش میگوید: او شوهر تو است؟ اگر آن وقت که به خانه حضرت عمر وارد شده بود،به عقد حضرت عمر ÷ در آمده بود که به کل طعنها بر باد میروند! چون حضرت عمر با همسر خود چنین رفتاری را کرده و اگر بگویید: نه تا آن زمان ازدواج صورت نگرفته بود(که صحیح هم همین است) میگوییم: پس چرا حضرت علی ÷ به دخترش چیز دیگری گفت!.. این تناقض به چه معناست؟ جز به معنی کذب بودن این روایات؟
گذشته از آن، طبق فتوای مرجع تقلید شیعه آیت العظمی! سید محمد صادق روحانی که در سایتشان موجود است، حتی دیدن بدن لخت یک دختر قبل از ازدواج هیچ مشکلی ندارد، به این شرط که مرد قصد ازدواج داشته باشد!!.
http://www.istefta.net/ans.php?stfid=۵۱۷۹&subid=۹
البته شکی نیست که روایت مربوطه کذب محض است و این دو قول نیز محض تذکر بود
[۲۹۶].
اگر هم بگویید چرا علمای اهل سنت این روایت را در کتابهایشان نقل میکنند میگوییم به همان دلیلی که عالم شیعی «عبدالله بن جعفر حمیری» در کتابش آن روایت را نقل میکند! و به همان دلیلی که شیخ کلینی نقل میکند که حضرت علی ÷ روایتی را از یک الاغ!!!! نقل میکند.
تعجب نکنید چون واقعاً جناب کلینی در معتبرترین کتاب اهل تشیع روایتی را نقل کرده که در سلسله راویانش ۵ الاغ وجود دارند که معلوم نیست ثقه هستند یا نه،دروغگو هستند یا صادق! و ضمناً شرح حال این الاغها در کتب رجال نیامده است!.
متن روایت اینگونه است:
«وَرُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الـْمُؤْمِنِينَ ÷ قَالَ إِنَّ ذَلِكَ الْحِمَارَ كَلَّمَ رَسُولَ اللَّهِ ج فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ كَانَ مَعَ نُوحٍ فِي السَّفِينَةِ فَقَامَ إِلَيْهِ نُوحٌ فَمَسَحَ عَلَى كَفَلِهِ ثُمَّ قَالَ يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ هَذَا الْحِمَارِ حِمَارٌ يَرْكَبُهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَخَاتَمُهُمْ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنِي ذَلِكَ الْحِمَارَ»
[۲۹۷]. «از امیر المؤمنین ÷ روایت است که الاغ پیامبر ج (که نامش عفیر بود!) به ایشان گفت:
(پدر و مادرم فدایت باد) ای رسول خدا ! پدرم از پدر بزرگم و او از پدرش و او از پدر بزرگش روایت میکنندکه:او با نوح ÷ در کشتی بود نوح پشت او را دست کشید و فرمود از نسل این الاغ، الاغی پیدا خواهد شد که سرور وخاتم پیامبران بر او سوار میشود پس خدا را سپاس میگویم که این افتخار را به من بخشید».
و همینطور روایات رکیک و بسیار زشتی که به خدا بنده شرم دارم که آنها را نقل کنم!.
[۲۹۴] حیاة الحیوان الکبرى، دمیری: ص ۴۸۲،دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان، ۲۰۰۳ م.
[۲۹۵] این شبهه را از مقالهای از مقالات آقای قزوینی استخراج کردهایم، چون مقالهای که در حال نقد آن هستیم این شبهه را بیش از حد طولانی نوشته بود.
[۲۹۶] از این قبیل روایات دروغ و زشت در کتب شیعه بینهایت موجود است که چون خلاف ادب است نمیتوانیم آن را نقل کنیم!.. شما میتوانید به کتاب اهل بیت از خود دفاع میکنند (ترجمه لله ثم تاریخ) باب توهین به پیامبر ج و امیرالمومنین و فاطمه و حسن و حسین و ... مراجعه کنید.
[۲۹۷]اصول کافی کلینی ج۱ ص ۲۳۷، علل الشرائع،شیخ صدوق ج۱ ص ۱۶۷،بحار الانوار ج۱۷ ص ۴۰۵ و..
اهل سنت ادعا مىکنند که عمر با امّکلثوم ازدواج کرده است، اگر چنین مطلبى صحت دارد، چرا هنگامى که مغیرة بن شعبه به امّکلثوم توهین مىکند، غیرتش به جوش نمىآید و از همسرش دفاع نمىکند.
ابن خلکان در وفیات الأعیان مىنویسد:
ام جمیل (کسى که سه نفر شهادت دادند مغیره با او زنا کرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهایى یافت) در حج، با عمر همراه شده و مغیره نیز در آن زمان در مکه بود. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مىشناسی؟
مغیره در پاسخ گفت: آرى این امّکلثوم دختر علی است!.
عمر گفت: آیا خودت را به بى خبرى مىزنى؟ قسم به خدا من گمان مىکنم که ابوبکره د باره تو دروغ نگفته است، و هر زمان که تو را مىبینم مىترسم که از آسمان سنگى بر سر من فرود آید!.
و ابوالفرج اصفهانى مىنویسد:
مجالد از شعبی نقل میکند که او گفت:ام جمیل همان کسى است که مغیره را به زناى با او متهم کردند و در کوفه به نزد مغیره رفته و کارهاى او را انجام مىداد! این زن در زمان حج با مغیره و عمر همراه شد. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را میشناسى؟ پاسخ داد: آرى این امّکلثوم دختر علی است!.
عمر گفت: آیا در مقابل من خود را به بیخبرى مىزنی؟ قسم به خدا من گمان ندارم که ابوبکره در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمىبینم، مگر آنکه مىترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آید!.
-------------
زنا کردن مغیره با امّجمیل، مشهور و معروف و امّجمیل به بدکاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود. چرا هنگامى که مغیرة بن شعبه، ام کلثوم را که دختر دختر رسول خدا بود، با چنین زن زناکارى مقایسه مىکند،و خلیفه دوم او را مجازات نمىکند؟
اگر همسر او بود، باید غیرتش به جوش مىآمد و از همسرش دفاع مىکرد.
جواب:
باید بگویم که: روایتی که آقای قزوینی به آن متوسل شدهاند سندش مجروح است!
[۲۹۸].
در آن مجالد بن سعید بن عمیر بن بسطام موجود است که:
قال البخارى: «كان يحيى بن سعيد يضعفه، وكان عبد الرحمن بن مهدى لا يروى عنه شيئا. و كان ابن حنبل لا يراه شيئا يقول: ليس بشىء».
و قال على ابن الـمدينى: «قلت ليحيى بن سعيد: مجالد؟ قال: في نفسى منه شىء .....».شبهه: میراث فاطمه، فقط به ام کلثوم رسید:
شبهه: ازدواج عمر با حضرت زینب (س)!!!
شبهه: ام کلثوم در کربلا حضور داشت:
شبهه: منکرین ازدواج در اهل بیت به اقرار علمای اهل سنت:
بخش دوم از شبهات:
ام كلثوم دختر ابوبكر، يا ام كلثوم دختر اميرمؤمنان÷؟
اگر عاقلی یک اشارت بستشبهه: اعتراف مهمترین شارح صحیح مسلم: عمر داماد ابو بکر
شبهه: تحلیل روایت جعلی رد خواستگاری عمر از دختر أبو بکر توسط عایشه:
شبهه: یک روایت از دو ام کلثوم:
وكان يخطىء في أسماء الرجال قليلا
شبهه: محور سوم: تعارضهاى موجود در نقل قضیه:
شبهه: ام کلثوم پس از عمر با چه کسی ازدواج کرد؟
شبهه: سن ام کلثوم هنگام ازدواج
ادامه شبهه: دختری کوچک و غیر بالغ که با دیگر دختران بازی میکرد:
ادامه شبهه: ده سال یا بیشتر داشت:
شبهه: مقدار مهریه ام کلثوم:
الف: ده هزار دینار:
ب: چهل هزار دینار:
ج: چهل هزار درهم:
شبهه: ۴. آیا عمر از ام کلثوم فرزندی داشته است؟
فرزندی نداشت:
ادامه شبهه:یک فرزند داشت:
ادامه شبهه: دو فرزند داشت:
شبهه: زید برادر عمر بود یا پسر عمر؟
شبهه: زید اصغر بزرگتر از زید اکبر!!!
شبهه:عمر، دخترش رقیه را به ازدواج ابراهیم بن نعیم آورد:
شبهه: تاریخ وفات ام کلثوم و زید و نحوه وفات آنها:
ادامه شبهه:
شبهه: آیا زید، فرزند داشت؟
فرزندی نداشت:
چندین فرزند داشت:
۸. سن زید هنگام وفات:
جوان بود:
شبهه: چه کسی بر جنازه زید و ام کلثوم نماز خواند؟
عبد الله بن عمر
سعید بن العاص:
ازدواج عمر با ام کلثوم یا با حضرت زینب (س)
شبهه: عمر در مقابل اهانت مغیره به ام کلثوم، سکوت کرد:
وقال عمرو بن على: «سمعت يحيى بن سعيد يقول لعبيد الله: أين تذهب؟ قال: أذهب إلى وهب بن جرير أكتب السيرة، يعنى عن أبيه، عن مجالد . قال: تكتب كذبا كثيرا، لو شئت أن يجعلها لى مجالد كلها عن الشعبى، عن مسروق، عن عبد الله فعل».
يحيى بن معين: «لا يحتج بحديثه .قال ابن سعد: كان ضعيفا فى الحديث».
اگر هم روایت صحیح باشد عمر نمیتواند او را مجازات کند، چون در آن زمان همه زنان با نقابی صورت خود را میپوشیدند و مغیره هم صورت شخص را ندیده از کجا دقیقاً بشناسد؟ مغیره با خود گفته همسر محبوب حضرت فاروق س ام کلثوم است و حتماً اوست که با او همراه است!.
* بالفرض که مغیره میدانسته که آن زنی که حضرت عمر س به آن اشاره میکند همان ام جمیل است! و سیدنا عمر س نیز از این موضوع مطلع بود، او چگونه میتوانست این موضوع را ثابت کند؟ اگر این را ثابت میکرد، مغیره را به چه جرمی مجازات میکرد؟ به جرم دروغگویی؟؟
شاید اگر خود آقای قزوینی بودند، چنین میکردند ولی آن موقع نمیگفتند که امیرالمومنین قانون را برای همه یکسان نمیداند؟
گذشته از همه اینها، شما معتقدید که حضرت عمر، سیده فاطمه را جلوی چشم حضرت علی مضروب و بچه اش را سقط کرده، چرا حضرت علی در آن موقع هیچ عکس العملی نداشتند؟ آیا من میتوانم به پیروی از شما بگویم: اگر سیده فاطمه همسر حضرت علی بود، باید غیرتش به جوش مىآمد و از همسرش دفاع کند، پس اینکه از او دفاع نکرده به این معنیست که اصلاً سیده فاطمه همسر حضرت علی نبوده و الا میبایست غیرتش به جوش میآمد!!!!.
متن بالا به بیربطیه شبهه آقای قزوینی میباشد، و نه میتوان با ادعای خیالی مضروب کردن سیده فاطمه ازدواج حضرت علی را با وی منکر شد و نه میتوان با استناد به روایتی که آقای قزوینی نقل کردند، ازدواج سیده ام کلثم را با حضرت عمر س مردود دانست.
در ضمن آقای قزوینی گفتهاند: زنا کردن مغیره با امّجمیل، مشهور و معروف و امّجمیل به بدکاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود.
ولی از این آیه قرآن نا آگاه است که میفرماید:
﴿لَّوۡلَا جَآءُو عَلَيۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَۚ فَإِذۡ لَمۡ يَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِكَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡكَٰذِبُونَ ١٣﴾ [النور: ۱۳].
«چرا نمیبایست آنان چهار شاهد حاضر را بیاورند تا بر سخن ایشان گواهی دهند؟ اگر چنین گواهانی را حاضر نمیآوردند، آنان برابر حکم خدا دروغگو هستند».
میفرماید چهار شاهد که در مورد مغیره چهار شاهد حاضر نشدند.
خداوند میفرماید:
﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ قُلۡتُم مَّا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَٰذَا سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ١٦﴾ [النور: ۱۶].
«چرا نمیبایستی وقتی که آن را میشنیدید، میگفتید: ما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشائیم، سبحانالله! این بهتان بزرگی است».
و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِي ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ١٩﴾ [النور: ۱۹].
«بیگمان کسانی که دوست میدارند گناهانی بزرگی در میان مومنان پخش گردد، ایشان در دنیا و آخرت، شکنجه و عذاب دردناکی دارند. خداوند میداند، و شما نمیدانید».
پس آقای قزوینی یا چهار شاهد رو کنید و یا از گفته خود توبه کنید و یا اینکه منتظر عذاب دردناک الهی باشید!.
[۲۹۸] رجوع شود به: مغانى الأخیار في شرح أسامى رجال بدر الدین العینى رقم ۲۲۱۳، و تهذیب التهذیب: ج ۱۰، ص ۳۶-۳۷ و تهذیب الکمال المزی.
طبق ادعاى اهل سنت، هنگامى که خلیفه دوم به خواستگارى امّکلثوم رفت، امیر مؤمنان ÷ خردسال بودن او را بهانه و از پذیرش ازدواج خوددارى کرد، اما خلیفه دوم اصرار و دلیلى آورد که امیر مؤمنان پذیرفت!!!.
عبد الرزاق صنعانى مىنویسد:
عمر بن خطاب با امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب ازدواج کرد. امّکلثوم دخترى کوچک بود که با دیگر دختران بازى مىکرد! عمر به نزد یاران خویش آمده و آنها براى او طلب برکت کردند.
عمر گفت: علت ازدواج من به خاطر شور و شوق جوانى نیست! اما از رسول خدا ج شنیدهام که مىفرمود: هر سبب و نسبى در روز قیامت قطع خواهد شد، مگر سبب و نسب من! و من دوست داشتم که بین من و پیامبر سبب و نسبى باشد.
در حالى که به اتفاق شیعه و سنى، رسول خدا ج با دختر عمر ازدواج کرده است و نسب عمر از این طریق با رسول خدا متصل شده است، بنابراین چه دلیلى دارد که دو باره با امّکلثوم ازدواج نماید.
فرقى نمىکند که شما داماد کسى باشى یا او داماد شما باشد، در هر حال خویشاوندى برقرار مىشود و اگر خویشاوندى رسول خدا در قیامت براى کسى فایده داشته باشد، با ازدواج حفصه با رسول خدا محقق شده است.
بنابراین، بهانه خویشاوندى با رسول خدا از طریق ازدواج عمر با امّکلثوم دروغ است و این سبب مىشود که اصل ازدواج نیز دروغ باشد.
سید ناصر حسین لکنوى شیعی از معاصر در این باره مىگوید:
اما آنچه در این روایت دروغین آمده است، که عمر به یاران خویش گفت: به درستى که رسول خدا فرمودند: تمام سبب و نسبها در روز قیامت جز سبب و نسب من قطع خواهد شد، و من از صحابه حضرت بودم و دوست داشتم که سبب و نسب هم داشته باشم!.
این به طور قطع باطل است، زیرا اتصال سببى بین عمر و رسول خدا ج پس از صحابى شدن او، بدون هیچ شبههاى نزد اهل سنت از طرف دختر عمر حفصه، حاصل شده است. زیرا او از همسران رسول خدا ج بوده است و همین یک اتصال، در صورتى که عمر به سخنان رسول خدا ج ایمان داشته باشد، براى ایجاد ارتباط با رسول خدا کفایت مىکرد.
و اگر به سخنان رسول خدا ج ایمان نداشت، تکرار این اتصال براى او، با خواستگارى از دختر علی نیز فایدهاى به او نمىرساند، جداى از اینکه ازدواح با این دختر از چند جهت براى عمر حرام بوده است، و کسى که بهره اى از ایمان برده باشد، به خوبى این مطلب را درک مىکند (اشاره به بحث عدم کفائت که به صورت مفصل بحث خواهد شد).
جواب:
اهل سنت ادعایی نکردهاند و این روایات است که میگوید:حضرت علی کوچک بودن دخترش را بهانه آورد و البته در بعضی روایات نیز بدون هیچ بحثی دخترش را به ازدواج عمر س در آورد و همینطور در روایتی با فرزندانش مشورت کرد و سپس جواب مثبت دادند.
و گویا ایشان منظور حدیث را درک نکردهاند! منظور از نسب این است که سیدنا عمر از خاندان نبوت فرزندی داشته باشد.
محدثین این حدیث را اینگونه شرح دادهاند.
المناوی در فیض القدیر: «(غير نسبي وسببي) النسب بالولادة والسبب بالزواج أصله من السبب وهو الحبل الذي يتوصل به إلى الماء ثم استعير لكل ما يوصل لأي شئ (وصهري) الفرق بينه وبين النسب أن النسب راجع لولادة قريبة لجهة الآباء والصهر من خلطة تشبه القرابة يحدثها التزويج» [۲۹۹].
و باز هم المناوی: ««كُلُّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلا سَبَبِي ونَسَبِي» وفي رواية بدل ونسبي وصهري قال الديلمي: السبب هنا الوصلة والـمودة وكل ما يتوصل به إلى الشئ عنك فهو سبب وقيل السبب يكون بالتزويج والنسب بالولادة وهذا لا يعارضه حسنه في أخبار أخر لأهل بيته على خوف الله واتقائه وتحذيرهم الدنيا وغرورها وإعلامهم بأنه لا يغني عنهم من الله شيئا لأن معناه أنه لا يملك لهم نفعا لكن الله يملكه نفعهم بالشفاعة العامة والخاصة فهو لا يملك إلا ما ملكه ربه فقوله لا أغني عنكم أي بمجرد نفسي من عير ما يكرمني الله تعالى به أو كان قبل علمه بأنه يشفع ولما خفي طريق الجمع على بعضهم تأوله بأن معناه أن أمته تنسب له يوم القيامة بخلاف أمم الأنبياء» [۳۰۰].
ابن عابدین میگوید: «والنسب بالانتساب ولو بالـمصاهرة والرضاع» [۳۰۱].
این شرح اینگونه تایید میشود که میبینیم که شیخ شیعی(بحرانی) اینگونه روایت را نقل میکند: وروى الشيخ في كتاب الأمالي [۳۰۲] بسنده عن الرضا ÷ عن آبائه ‡ عن النبي ج قال: «كل نسب وصهر منقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي» [۳۰۳].
میبینید که در قسمت اول روایت صهر (دامادی) نوشته و در قسمت دوم نسبی!.
و همینطور است که در بعضی روایات اینگونه آمده: «كل سبب ونسب وصهر منقطع یوم القیامة إلا سببي ونسبي وصهري» [۳۰۴].
پس نتیجتاً: حضرت عمر س میخواسته داماد آن خاندان پاک شود تا از آنها اولادی داشته باشد.
پس ادعای آقای قزوینی و همدست ایشان خود را به خواب زدن است و ما هم برای بیدار شدن ایشان دعا میکنیم.
[۲۹۹] فیض القدیر شرح جامع الصغیر مناوی: ج ۴ ص ۵۵۴، ح ۵۸۳۴، دار الکتب العلمیة – بیروت. [۳۰۰] فیض القدیر شرح جامع الصغیر مناوی: ج ۵، ص ۲۷ ح ۶۳۰۹ . [۳۰۱]حاشیة رد المحتار ابن عابدین: ج ۲ ص ۲۱۵ _ دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع- بیروت – لبنان. [۳۰۲] الوسائل الشیعة: ج ۲۰، ص ۳۸. [۳۰۳] الحدائق الناضرة،محقق البحرانی: م۱۱۸۶، ج۲۳، ص۱۵۴، نشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم . [۳۰۴] ذخائر العقبى: ص ۱۶۸، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج ۱۲ ص ۱۰۶.
خداوند در قرآن کریم خطاب به همه مؤمنین فرموده است:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١﴾ [الأحزاب: ۲۱].
«مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند».
در این آیه خداوند خطاب به مؤمنین مىفرماید که پیامبر در همه جا براى شما اسوه است و مقصود از اسوه در باره رسول خدا ج پیروى کردن از او است، و اگر تعبیر به ﴿لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ﴾ شده است و استقرار و استمرار در گذشته را افاده مىکند، براى این است که اشاره کند این وظیفه همیشه ثابت است، و همیشه باید آن حضرت الگوى شما باشد. و نیز معناى آیه این است که یکى از فلسفههاى رسالت رسول خدا ج و ایمان آوردن به او، این است که به ایشان تأسى کنید، هم در گفتارش و هم در رفتارش.
این مطلب نیز قطعى است که هنگامى که عمر و ابوبکر به خواستگارى حضرت زهرا سلام الله علیها آمدند، پیامبر اسلام دست رد بر سینه آنها زد و ازاندو روى گرداند. در حقیقت مىخواست به آن دو بگوید که شما لیاقت این را ندارید که با خانواده رسول خدا رابطه خویشاوندى برقرار کنید، نه تناسب سنى با حضرت زهرا دارید و نه تناسب دینى ایمانى، و نه اخلاقى و نسبى و...
ابن حجر هیثمى در باب ۱۱ از صواعق محرقه که آن را بر ضد شیعه نوشته است، مىگوید:
ابو داوود سجستانى نقل کرده است که ابوبکر از حضرت زهرا خواستگارى کرد، رسول گرامى اسلام از او روى گرداند، سپس عمر خواستگارى کرد و رسول خدا از او نیز رویگرداند...
ابن حبان در صحیحش و نسائى در سننش مىنویسند:
عبد الله بن بریده از پدرش نقل مىکند که ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگارى کردند، پیامبر اسلام ج به آنها فرمود: فاطمه خردسال است، سپس علی ÷ خواستگارى نمود، پیامبر او را به ازدواج علی ÷ درآورد.
حاکم نیشابورى پس از نقل این حدیث مىگوید:
«هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه».
این حدیث، طبق شرائطى که بخارى و مسلم در صحت روایت قائل بودند صحیح، اما آن دو نقل نکردهاند.
بنابراین، طبق آن چه گذشت، سنت رسول خدا ج ندادن دخترى از اهل بیت به ابوبکر و عمر است و امکان ندارد که امیرمؤمنان ÷ با این سنت مخالفت کرده باشد.
جواب:
اگر استدلال شما به این شکل است، پس میگوییم: سنت حضرت محمد ج این بوده که دختر به عثمان بدهد! پس اگر به جای حضرت عمر س، عثمان به خواستگاری ام کلثوم میآمد و جواب مثبت میگرفت، شما چیزی نداشتید که بگویید؟؟؟آیا در آنموقع سکوت میکردید؟
طبق استدلال شما جایز نیست که تا قیامت کسی زن بگیرد!! چون محمد ج فقط به حضرت علی ÷ و حضرت عثمان دختر دادهاند!! و باز هم میگوییم: سنت رسول الله!! ج این بوده که از ابوبکر و عمر و ابوسفیان و ... دختر بگیرد.. پس جایز نیست که تا قیامت به جز از خاندان آنها از کسی دختر گرفته شود!!.
ولی آقای قزوینی (نعوذ بالله) عالم الغیب نیت حضرت محمد ج را هم تعیین کردهاند.
اگر شیخین به خاطر سنشان ازطرف حضرت رسول ج جواب مثبت نگرفتند پس این را چه میگویید:
یعقوبی در تاریخش میگوید: گروهی از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگاری کردند [۳۰۵].
آیا همه آنها سنشان بالا بود؟ همه این گروه مهاجران؟
گذشته از آن این ادعای ایشان اشاره به مطلب است،همین موضوع به صورت عکسش نیز میتواند مطرح شود. یعنی اینکه بگوییم: حضرت عمر س هیچ وقت با سنت حضرت رسول ج مخالفت نکردهاند و به همین دلیل است که حضرت علی ÷ حاضر شدند دختر خودشان را به ازدواج آن حضرت س در بیاورند. که اگر خلاف این بود حضرت علی ÷ حاضر نمیشدند دختر خود را به عقد ایشان در آورند.
و اما اینکه دلیل آنحضرت در رد کردن حضرت صدیق و فاروق س چه بود..
در ان مورد خود آن حضرت جفرمودند: «إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ» [۳۰۶]. «همانا خداوند مرا امر کرد که فاطمه را به ازدواج علی درآورم».
و در کتب شیعه با این کلمات: «یا علی إن الله أمرنی أن أزوجک فاطمة» [۳۰۷].
در تخیل نمیگنجد که پیامبر ج دانسته،خلاف امر خداوند عمل کند!.
پس این همه داستان بافیهای بچه گانه همه و همه از الهاماتی است که شیطان به مدعی الهام کرده است!.
ضمناً این نوع وصلت (امر از سوی خدا) را چندین بار در روایات میبینیم، مثلاً:
پیامبر ج خطاب به همسر محبوبش سیده عایشه (ع) فرمودند:«سه شب تو را در خواب دیدم که فرشته تو را در حالی که در پارچهای ابریشمی پیچانده شده بودی، نزد من میآورد، من پارچه را از چهرهات برداشتم دیدم که تو هستی، و گفتم: اگر از جانب خدا است این کار انجام خواهد گرفت» [۳۰۸].
و همینطور است ازدواج زینب با رسول الله ج که خداوند در آن مورد آیه نازل کرد و در این مورد زینب ل بر دیگر همسران رسول الله ج فخر میفروخت [۳۰۹].
گمان میکنم شایسته باشد ماجرای خواستگاری و ازدواج حضرت علی ÷ را نقل کنیم [۳۱۰]:
در اکثر کتب شیعه، جریان خواستگارى علی س از فاطمه ل و نقش أبوبکر و عمر و عثمان را در این رابطه آوردهاند.. همگى نقل کردهاند که این أبوبکر و عمر بودهاند که ازدواج با فاطمه را به على پیشنهاد کردند و او را وادار و تشجیع کردند که به خواستگارى فاطمه برود.
در روایت آمده است [۳۱۱]: «زمانى که أبوبکر، سخنانى در همین رابطه به على گفت، على گریه کرد و گفت: ولى من از فقر و تنگدستى شرم مىکنم، به همین جهت نمىتوانم آن را اظهار نمایم.. در این وقت، عمر و أبوبکر با اصرار زیاد و با تسلّىدادن در رابطه با فقر و تنگدستى و اطمیناندادن در کمک و مساعدتش، او را راضى و تشجیع کردند تا به خواستگارى فاطمه نزد پیامبر ج برود... زمانى که على خواستگارى نمود و جواب مثبت شنید، با خوشحالى زیاد بیرون آمد و خود مىگوید: بلافاصله نزد أبوبکر و عمر رفتم، به من گفتند: چه شد؟! پس گفتم: رسول خدا ج دخترش فاطمه را به ازدواج من درآورد!... پس آن دو بسیار خوشحال شدند و همراه من به مسجد برگشتند «ففرحا بذلك فرحا شدیدا ورجعا إلى الـمسجد»... [۳۱۲].
سپس پیامبر ج، أبوبکر و عمر و عثمان را براى شاهد بودن در عقدشان، فراخواند و گفت: «من دخترم فاطمه را به ازدواج على پسر أبوطالب درآوردم و شما را بر این امر، شاهد و گواه مىگیرم» [۳۱۳]. و در روایت دیگر آمده است که به أنس فرمود: اى أنس! جبرئیل به من امر کرد که فاطمه را به ازدواج على درآورم، پس برو دنبال أبوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و چند نفر هم از انصار! أنس مىگوید: رفتم و آنها را دعوت کردم. زمانى که جمع شدند، رسول خدا ج بعد از حمد و ثناى خدا فرمود: من شما را شاهد مىگیرم که فاطمه را به ازدواج على بر ۴۰۰ مثقال نقره درآوردهام» [۳۱۴].
آنگاه هرکدام از آنها، در تهیه جهیزیه براى فاطمه به على کمک کردند.. چنانچه آوردهاند: «على زرهاش را نزد عثمان برد تا از او بخرد. عثمان به على گفت: زره را براى خودت نگهدار و چهارصد درهم نیز به او بخشید. على مىگوید: «أقبلت إلى رسول الله ج فطرحت الدرع و الدراهم بين يديه وأخبرته بما كان من أمر عثمان فدعا له بخير...»، «نزد پیامبر ج رفتم و زره و درهمها را مقابلش گذاشتم و کار عثمان و هدیهاش را برایش بازگو کردم، پس پیامبر ج برایش دعاى خیر کرد» [۳۱۵].
«پیامبر، أبوبکر را وکیل خریدارى اسباب ازدواج فاطمه کرد و فرمود: این را بگیر و براى فاطمه، لباس و اثاث منزل بخر! و عماربنیاسر و چند نفر دیگر را با أبوبکر روانه کرد و به بازار رسیدند، هرکس چیزى را نزد أبوبکر مىآورد، اگر آن را خوب مىدید، مىخرید و اگر خوب نمىدید، مىگفت: آن را برگردانید! پس از پایان خریدشان، أبوبکر بعضى از کالا را خود حمل کرد و بقیه را، اصحابى که با او بودند، حمل کردند».
پس خود در مورد این ازدواج و خواستگاری قضاوت کنید.
* * *
[۳۰۵]تاریخ یعقوبی: ج ۲، ص ۳۱. [۳۰۶] هیثمی در «مجمع الزوائد»، به شماره ۱۵۲۰۸ میگوید: طبرانی آن را روایت کرده و راویانش ثقهاند. [۳۰۷] الاحتجاج الطبرسی ج ۱- پاورقى ص ۱۷۱، بحار الانوار ج ۴۳ ص ۱۲۰،مستدرک سفینة البحار ج۴ ص ۳۳۶ و با تفاوت اندکی در متن: مدینة المعاجز بحرانی ج۴ ص۴۴۳ _ قم و.... [۳۰۸] بخاری در جاهای مختلفی این حدیث را ذکر فرموده است مثلا در مناقب الانصار، باب تزویج النبی عایشه وقدومها المدینه به شماره ۳۸۹۵ این حدیث را بیان داشته است. [۳۰۹] بخاری باب و کان عرشه علی الماء ج ۴، ص ۳۸۸ شماره ۷۴۲۰. [۳۱۰] این قسمت را از کتاب استاد ابراهیم محمدی به نام «عیانات» نقل میکنیم. [۳۱۱] الأمالى، شیخ طوسى، ج۱، ص۳۸. [۳۱۲] جلاءالعیون، مجلسى: ج۱، ص۱۷۶-۱۶۹، چاپ تهران- مناقب، إبنشهرآشوب مازندرانى: ج۲، ص۲۰، تحت عنوان «تزویج فاطمه با على»، چاپ هند. [۳۱۳] مناقب، خوارزمى، ص۲۵۲-۲۵۱- کشف الغمة أربلى، ج۱، ص۳۵۸، چاپ تبریز، جلاءالعیون، مجلسى، ج۱، ص۱۸۴- بحارالأنوار: ج۱، ص۳۹-۳۸. [۳۱۴. ]- کشفالغمة: ج۱، ص۳۴۹-۳۴۸- بحارالأنوار: ج۱، ص۴۸-۴۷. [۳۱۵] جلاءالعیون مجلسى، فصل تزویج امیرالمؤمنین و فاطمه، ص۱۰۴-۱۰۳- بحارالأنوار، ج۴۳، ص۹۳ و۱۳۰-۱۱۹- الأمالى، ج۱، ص۳۹- کشف الغمة، ج۱، ص۴۷۱-۳۵۹تا۴۸۴- مناقب، خوارزمى، فصل۲۰، ص۲۵۳-۲۵۲
یکى دیگر از عوارض اثبات ازدواج امّکلثوم با عمر، این است که ثابت مىکند، عمر بن الخطاب پس از گذشت سى سال از بعثت نبى مکرم اسلام و چندین سال خلافت بر مسلمین و جانشینى رسول خدا ج، هنوز مبلّغ سنتهاى جاهلى بوده و نتوانسته سنتهاى زشت جاهلى را فراموش کند، با این که رسول خدا ج صریحاً او و دیگر مسلمانان را از همان سنت جاهلى منع کرده است.
ابن سعد در الطبقات الکبرى مىنویسد: پس از آن که عمر امّکلثوم را از امام علی (÷) خواستگارى کرد، به مهاجرین و انصارى که در کنار قبر پیامبر نشسته بودند گفت:
«رفئوني فرفؤوه وقالوا بمن يا أمير الـمؤمنين قال بابنة علي بن أبي طالب».
به من تبریک بگویید، پس به او تبریک گفته و پرسیدند، در باره چه کسى تبریک بگوییم؟ عمر گفت: به خاطر ازدواج با دختر علی.
و سعید بن منصور و ابن عبدالبر و همچنین ابن حمدون و ابن اثیر و انصاری در جوهره في نسب النبی و صفدی و ابن حجر عسقلانی مانند آن را نقل کردهاند.
تبریک گفتن با عبارت « رفئونی» یا « بالرفاء والبنین » در زمان جاهلیت مرسوم بود، هنگامى که پیامبر اسلام ج مبعوث شدند، از این عمل نهى کردند، چنانچه نووى تصریح مىکند:
تبریک گفتن جاهلیت به این صورت بود که مىگفتند: «بالرفاء والبنین»، سپس پیامبر اسلام ج از آن نهى کرد.
و عینى، یکى دیگر از شارحین صحیح بخارى در کتاب عمدة القارى مىنویسد:
«بارك الله لك» سخنى است که گفتن «بالرفاء والبنين» را رد مىکند، چرا که این جمله از سخنان عصر جاهلیت بوده است و پیامبر اسلام ج از گفتن این کلمه بدش مىآمد و دلیل نهى پیامبر هم به جهت مخالفت با سنن جاهلى بود.
جالب اینجاست که طبق روایات اهل سنت، عقیل بن ابى طالب، که در سال هشتم هجرت کرده و پس از آن به علت مریضى از بسیارى از حوادث و وقایع آن زمان دور ماند و بسیارى از سخنرانىهاى رسول خدا را درک نکرد، از این تحریم با خبر است! اما طبق روایات اهل سنت عمر و اطرافیان او و مهاجرین نخستین، از این نهى خبر ندارند!.
احمد بن حنبل در مسند خود مىنویسد:
عقیل بن ابى طالب ازدواج کرد، ما به او گفتیم «بالرفاء والبنین»، به ما گفت: هان! مبادا چنین بگویید، که پیامبر ج ما را از گفتن این سخنان نهى کرده است، بگویید خداوند به تو و به آن زن برکت دهد.
آیا اهل سنت قبول مىکنند که عمر بر خلاف سنت رسول خدا ج تلاش مىکند که سنتهاى عصر جاهلى را دو باره زنده کند؟ مگر پیامبر از این عمل نهى نکرده بود؟
جالب این است که برخى از عالمان اهل سنت که از زشتى این کار به خوبى آگاه بوده و آن را مخالف سنت قطعى رسول خدا تشخیص دادهاند، براى دفاع از آبروى خلیفه دوم، توجیهات شگفتآور، خنده دارى کرده و عذرى بدتر از اصل گناه آوردهاند.
حلبى در سیره خود مىنویسد:
«أن سيدنا عمر بن الخطاب س جاء إلى مجلس الـمهاجرين الأولين في الروضة فقال: رفئوني فقالوا: ماذا يا أمير الـمؤمنين؟ قال: تزوجت أم كلثوم بنت علي هذا كلامه ولعل النهي لم يبلغ هؤلاء الصحابة حيث لم ينكروا قوله كما لم يبلغ سيدنا عمر ش».
سرور ما عمر بن خطاب به مجلس مهاجرین نخستین بین قبر شریف و محراب پیامبر آمده و گفت: به من بگویید «بالرفاء والبنین».
آنان گفتند: اى امیرمؤمنان! چه شده است؟ در پاسخ گفت: من با امّکلثوم دختر علی ازدواج کرده ام.
شاید نهى رسول خدا ج به این گروه از صحابه نرسیده است که به عمر اشکال نگرفتهاند! همانطور که به سرور ما عمر! نیز نرسیده است.
این توجیه حلبى در حقیقت توهینى بدتر از اصل ماجرا است، چرا که ثابت مىکند خلیفه دوم پس از چندین سال حکومت بر مسلمانان و جانشینى رسول خدا، هنوز با مسائل و احکام شایع الهى آشنائى ندارد. آیا چنین کسى مىتواند بر مسند خلافت نشسته و مسلمانان را به صراط مستقیم الهى رهنمون سازد؟
و شگفتآورتر این که ادعا شده «مهاجرین الأولین» نیز از این حکم با خبر نبودهاند!!!.
آیا مىتوان پذیرفت صحابهاى که بیش از بیست سال با رسول خدا زندگى کردهاند، از این حکم خداوند بى خبر باشند؟
آیا چنین کسانى مىتوانند مرجعیت دینى مسلمانان را پس از رسول خدا ج به عهده بگیرند؟
از کجا معلوم که دیگر احکام الهى نیز به همین سرنوشت دچار نشده باشد؟
جواب
بعد از خواندن این شبهه این ضرب المثل به خاطرم آمد: حسن و حسین هر سه دختران مغاویه هستند!!.
اصلاً این روایت و این بحث ربطی به موضوع ندارد، آیا این موضوع ازدواج حضرت عمر را رد میکند؟؟
* حضرت عمر س میفرمایند: رفئونی = به من تبریک بگویید.
اشکالش چیست که کسی بگوید: به من تبریک بگویید؟ اگر برداشت شما از نهی حضرت رسول ج اینگونه است، پس باید بگوییم که همه ما به این سنت جاهلی برگشتهایم، خصوصاً ما ایرانیها.
پیامبر ج در مورد نحوه تبریک گفتن نهی کرده . نه در خواست تبریک گفتن.
سخن حضرت رسول ج این است که چون برادری از شما تقاضای تبریک گفتن کرد و یا خبری داد که لازم به تبریک گفتن است، شما تنها نگویید مبارک باد، بلکه عوض آن برای طرف دعای خیر کنید.
ابن اثیر میگوید: نهی شده که به کسی که ازدواج میکند گفته شود (بالرّفاء والبنین ) بلکه موقع تبریک (طبق حدیث صحیح نبوی، مسند امام احمد ح ۸۹۴۳ )بگویید: «بَارَكَ اللَّهُ لَكَ وَبَارَكَ عَلَيْكَ وَجَمَعَ بَيْنَكُمَا عَلَى خَيْرٍ» «خداوند به شماها برکت دهد و بینتان را بوسیله خیرو مودت جمع کند». و رسول الله ج میفرمایند هنگام تبریک بهترین کلمات را انتخاب کنید و یا دعا کنید [۳۱۶].
و حضرت عمر س به کسی تبریک نگفتند که حالا نحوه تبریک گفتنشان شبیه به تبریک گفتن عهد جاهلیت باشد! بلکه آن حضرت طلب تبریک کرد و اصحاب نبی ج هم عالمترین افراد به سنت و شیوه رسول الله ج بودند و به همین دلیل هم آنها در جواب سیدنا فاروق س برای وی دعای خیر کردند:چنانچه در سیره ابن اسحاق آمده: «فدعوا له بالبركة» [۳۱۷] «پس دعا کردن به خیر و به برکت» و در تفسیر در المنثور علامه سیوطی: «فبارکوا له دعوا له» [۳۱۸].
و تحریف معنی قزوینیها در ترجمه قول حلبی نیز واقعاً تاسف برانگیز است زیرا حضرت عمر میفرماید: رفئونی ولی قزوینی مینویسد: «بالرفا والبنین»، و بعد از درک صحیح حدیث نبوی و همینطور قول حضرت عمر س و روایت مذکور توجیهی که آقای قزوینی از شیخ حلبی نقل کردهاند، نفی میشود.
از آن تا این بسی فرق است زنهار
به نادانی مکن خود را گرفتار
محمود شبستری
[۳۱۶] النهایة: ج ۲، ص ۲۴۰، کنز العمال: ح ۳۷۵۸۷ و همچنین در إمتاع الأسماع المقریزى: ج ۵ ص ۳۶۹. [۳۱۷] سیرت ابن اسحاق و مصنف عبد الرزاق: ح۱۰۳۵۴. [۳۱۸] تفسیر در المنثور: ج ۳ ص ۳۳، دار المعرفة للطباعة والنشر، بیروت، لبنان.
دانشمندان اهل سنت براى خردهگیرى از امیرمؤمنان ÷ نقل کردهاند که آن حضرت در زمانى که فاطمه سلام الله علیها همسر او بود، دختر ابوجهل را نیز خواستگارى کرد. این امر باعث شد که صدیقه طاهره ناراحت شده و شکایت خود را پیش پیامبر ببرد!! پیامبر اسلام هنگامى که از این قضیه با خبر شدند، با عصبانیت به مسجد آمد و فرمود:
فاطمه پاره تن من است، دوست ندارم چیزى ناراحتش کند، به خدا سوگند! دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یکجا جمع نمىشوند. پس از این بود که علی از خواستگارى دختر ابوجهل منصرف شد.
و در روایت دوم آمده است که آن حضرت فرمود:
فرزندان هشام بن مغیره اجازه گرفتند تا دخترشان را به همسرى علی در آورند، اجازه ندادم، اجازه ندادم، اجازه ندادم، مگر آنکه علی بخواهد دخترم را طلاق دهد و با دختر آنان ازدواج کند. فاطمه پاره تن من است، هرچیز او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است، هرچیز او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است.
از آنجایى که بحث تنقیص مقام امیرمؤمنان ÷ در میان است، عالمان اهل سنت این قضیه را با آب و تاب فراوانى نقل کرده و آن را دلیل بر غضب فاطمه سلام الله علیها بر امیرمؤمنان ÷ دانستهاند.
حال پرسش ما این است که اگر واقعاً جمع بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا حرام است و رسول خدا به همین خاطر امیرمؤمنان را از خواستگارى دختر ابوجهل بازداشته است، چرا خلیفه دوم این عمل را مرتکب شده است.
فاطمه دختر ولید بن مغیره، از کسانى است که خلیفه دوم با او در سال هیجدهم هجرى، یعنى در همان زمانى که امّکلثوم همسر او بوده، ازدواج کرده است.
و ولید بن مغیره، از روساى کفار قریش، و از کسانى است که در جنگ بدر کشته شده و در ذم او آیه ﴿ذَرۡنِي وَمَنۡ خَلَقۡتُ وَحِيدٗا ١١﴾ [المدثر: ۱۱]. نازل شده است!
ابن سعد در الطبقات الکبرى مىنویسد:
عبد الرحمن بن حارث بن هشام بن مغیره... مادر او فاطمه دختر ولید بن مغیره است، هنگامى که رسول خدا از دنیا رفت ده ساله بود، پدرش حارث بن هشام، در طاعون عمواس در سال ۱۸ از دنیا رفت و عمر با همسر او فاطمه دختر ولید بن مغیره که مادر عبد الرحمن بود ازدواج کرد!.
ابن حجر عسقلانى نیز در ترجمه عبد الرحمن بن الحارث بن هشام شبیه همین سخنان را تکرار مىکند.
اگر جمع بین دختر رسول خدا و دشمن خدا حرام است، چرا خلیفه دوم این کار حرام را انجام دادهاست؟
ولید بن مغیره و ابوجهل، از سرسختترین دشمنان رسول خدا بودهاند، پس اگر ازدواج با دختر ابوجهل براى امیرمؤمنان ÷ حرام بوده، ازدواج با دختر ولید بن مغیره نیز براى خلیفه دوم حرام است.
آیا اهل سنت مىپذیرند که خلیفه دوم مرتکب این عمل حرام شده باشد؟
جواب:
می گویید داستان خواستگاری از ابوجهل را اهل سنت به خاطر تنقیض مقام حضرت علی ÷ نقل میکنند.
در جواب باید گفت:
اگر تنقیض و نفی حکمتی رخ داده باشد علمای اهل تشیع هم در این مورد با ما همراه هستند چنانکه ابن بابویه قمی و مجلسی هر دو این ماجرا را با آب و تاب و در حدود یک صفحه و نیم آن را نقل کردهاند [۳۱۹].
و اما اصل جواب شبهه ایشان:
مختصر: حضرت عمر س با فاطمه بنت ولید ازدواج نکرده بلکه با دختر فاطمه بنت ولید بن مغیره که پدرش حارث بن هشام بوده است،ازدواج نموده .
و اما شواهد:
۱- در ذکر همسر و فرزندان حضرت عمر س اسم ۷ یا ۸ همسر نوشته شده .. که یکی از آنها أم حکیم بنت حارث بن هشام بن مغیره بن عبد الله بن عمر بن مخزوم است که مادر او فاطمة بنت الولید بن المغیرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم که او مادر فاطمه بنت عمر است [۳۲۰].
آقای قزوینی مدعی است که عمر با فاطمه بنت ولید ازدواج کرده ولی در ذکر همسران حضرت عمر نام فاطمه نیست بلکه نام دختر فاطمه (ام حکیم) نوشته شده.
۲- طبق گفته آقای قزوینی حضرت عمر س در سال ۱۸ یا بعد از آن با فاطمه ازدواج کرده است.
الف: گفتیم حضرت عمر س بعد از ام کلثوم یعنی بعد از سال ۱۷ هجری دیگر با کسی ازدواج نکرده [۳۲۱].
ب: در همین سال یعنی سالی که همسر فاطمه بنت ولید (حارث بن هشام) بر اثر طاعون از دنیا رفت حضرت عمر س با دختر او یعنی ام حکیم ازدواج کرد:
«فشهد الحارث بن هشام فحل وأجنادين ومات بالشام في طاعون عمواس سنة ثماني عشرة، فتزوج عمر بن الخطاب ابنته أم حكيم بنت الحارث، وهي أخت عبد الرحمن بن الحارث، فكان عبد الرحمن بن الحارث يقول: ما رأيت ربيبا خيرا من عمر بن الخطاب . وكان عبد الرحمن بن الحارث من أشراف قريش والـمنظور إليه، وله دار بالـمدينة ربة، يعني كبيرة كثيرة الأهل..» [۳۲۲].
و همچنین المزی نیز مینویسد: «فشهد الحارث فحل، وأجنادين، ومات بالشام في طاعون عمواس، فتزوج عمر بن الخطاب ابنته أم حكيم بنت الحارث بن هشام وهي أخت عبد الرحمان بن الحارث، فكان عبد الرحمان يقول: ما رأيت ربيبا خيرا من عمر بن الخطاب» [۳۲۳].
در هر دو قول آمده که حضرت عمر س با دختر حارث بن هشام (ام حکیم) و خواهر عبدالرحمن بن حارث که مادرشان فاطمه بنت ولید باشد ازدواج کرد و نه با مادر ام حکیم و همسر حارث بن هشام (فاطمه) . و طبری (و اکثر علما) مینویسند:
«وتزوج أم حكيم بنت الحارث بن هشام بن الـمغيرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم في الإسلام فولدت له فاطمة فطلقها قال الـمدائني وقد قيل لم يطلقها» [۳۲۴]. «ام حکیم دختر حارث بن هشام مخزومى را در اسلام به زنى گرفت که فاطمه را از او آورد سپس طلاقش داد. مداینى گوید: بقولى او را طلاق نداد».
پ: قرائن بسیار دیگری نیز وجود دارد که حضرت عمر با دختر آن دو ازدواج کرده است:
ابن عساکر نوشته: «أم عبد الرحمن بن الحارث وأخته أم حكیم بنت الحارث فاطمة بنت الولید بن الـمغیرة ولیس للحارث بن هشام ولد إلا من عبد الرحمن ومن أم حكیم كانت تحت عكرمة ابن أبی جهل فقتل عنها یوم الیرموك شهیدا فخلف علیها خالد بن سعید بن العاص فقتل عنها یوم مرج الصفر شهیدا فتزوجها عمر بن الخطاب فولدت له فاطمة بنت عمر فتزوج فاطمة عبد الرحمن بن زید بن الخطاب فولدت له عبد الله [۳۲۵] و مانند همین را شیخ المزی به نقل از زبیر بن بکار نوشته [۳۲۶] و ابی نعیم» [۳۲۷]. «مادر عبدالرحمن بن حارث و خواهرش ام حکیم بنت حارث،فاطمه دختر ولید بن مغیره بوده است و فرزندان حارث بن هشام فقط از عبدالرحمن و ام حکیم بودهاند که ام حکیم به همسری عکرمه پسر ابوجهل در آمد و او در روز یرموک شهید شد و بعد از او با [۳۲۸]خالد بن سعید ازدواج کرد که او نیز در روز مرج الصفر [۳۲۹] شهید شد و بعد از او عمر بن خطاب با او ازدواج کرد و فاطمه بنت عمر از او متولد شد که او به ازدواج عبدالرحمن ....».
نکته:بعضی این ازدواج را سال ۱۸ هجری دانستهاند که اصح آن است که این ازدواج در سال ۱۵ با ام حکیم رخ داده است،چون علما گفتهاند: حضرت عمر بعد از ام کلثوم با کسی ازدواج نکرد [۳۳۰] یعنی بعد از سال ۱۷ هجری، پس طبق این قول ازدواج با ام حکیم قبل از ۱۷ هجری بوده و قرائنی نیز موجود است.
شوهر دوم ام حکیم یعنی خالد بن سعید در واقعه مرج الصفر که در سال ۱۴ هجری بود شهید شد. و در مورد وفات پدر ام حکیم نیز دو قول موجود است که به نظر قول ابن عبدالبر و ابن اثیر صحیحتر است که او در سال ۱۵ هجری از دنیا رفت [۳۳۱] و همانطور که اشاره شد در سالی که حارث بن هشام، همسر فاطمه بنت ولید،فوت شدند حضرت عمر س با دخترشان(ام حکیم) ازدواج کرد.
۳- ثابت است که بعد از حارث بن هشام سیدنا عثمان س با همسر حارث ازدواج کرد و از او فرزندی نیز داشت.
خلیفه بن خیاط مینویسد: «سعید بن عثمان بن عفان أمه فاطمة بنت الولید بن الـمغیرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم» [۳۳۲].
و ابن عساکر نیز به نقل از زبیر بن بکار و خلیفه بن خیاط و محمد بن سعد مینویسد: «الزبير بن بكار قال في تسمية ولد عثمان بن عفان قال والوليد وسعيد وأم عثمان أمهم فاطمة بنت الوليد بن عبد شمس بن الـمغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم و کمی جلوتر مینویسد: خليفة بن خياط قال سعيد بن عثمان بن عفان أمه فاطمة بنت الوليد بن الـمغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم... محمد بن سعد قال في الطبقة الأولى من أهل الـمدينة سعيد بن عثمان بن عفان بن أبي العاص بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف وأمه فاطمة بنت الوليد» [۳۳۳].
و همینطور شیخ عصامی در ذکر فرزندان حضرت عثمان مینویسد: «وسعيد والوليد أمهما فاطمة بنت الوليد» [۳۳۴].
و ابن اثیر نیز در ذکر ازواج و اولادش مینویسد: «تزوج رقية وأم كلثوم ابنتي رسول الله ج... وتزوج فاطمة بنت الوليد بن الـمغيرة الـمخزومية ولدت له الوليد وسعيدا وأم سعيد..» [۳۳۵].
نتیجه: خالد بن سعید(شوهر ام حکیم) در سال ۱۴ هجری و هشام بن حارث(پدر ام حکیم) در سال ۱۵ هجری از دنیا رفت و در همین سال حضرت عمر س با دختر حارث بن هشام از فاطمه بنت ولید ازدواج کرد و از او صاحب دختری به نام فاطمه شد و حضرت عثمان نیز با مادر ام حکیم (فاطمه بنت ولید)ازدواج کرد و از او صاحب دو فرزند شد.
و خداوند در قرآن کریم نیز فرموده:
﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمۡ أُمَّهَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُمۡ وَعَمَّٰتُكُمۡ وَخَٰلَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُ ٱلۡأَخِ وَبَنَاتُ ٱلۡأُخۡتِ وَأُمَّهَٰتُكُمُ ٱلَّٰتِيٓ أَرۡضَعۡنَكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِكُمۡ وَرَبَٰٓئِبُكُمُ ٱلَّٰتِي فِي حُجُورِكُم...﴾ [النساء: ۲۳].
یعنی: «[نکاح اینان] بر شما حرام شده است:مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمههایتان و خالههایتان و دختران برادر و دختران خواهر و مادرهایتان که به شما شیر دادهاند و خواهران رضاعى شما و مادران زنانتان و دختران همسرانتان که [آنها دختران] در دامان شما پرورش یافتهاند و..».
پس غیر ممکن است که حضرت عمر س با دختر فاطمه بنت ولید ازدواج کرده و از او صاحب فرزند شود و بعد از او نیز با مادرش ازدواج کند. و این اشتباه تاریخ نگاران است که در بعضی روایات به جای دختر حارث بن هشام نوشتهاند همسر حارث بن هشام.
و اما: به فرض محال اگر حضرت عمر س با فاطمه بنت ولید ازدواج کرده باشد این هم اشکالی بوجود نمیآورد چونکه: محمد ج این امر را تحریم نکرده بلکه در آن شرایط آن را برای دختر خود نپسندیده، حضرت علی ÷ در آن زمان فردی فقیر بود که حتی قدرت خرید یک کنیز را نیز نداشت و به همین خاطر نیز فاطمه (س) بسیار به زحمت میافتاد و از پدرشان ج طلب کنیز میکردند.
به این فکر کنید که حضرت علی ÷ با آن وضع مالی و با داشتن چند فرزند همسر دیگری نیز اختیار کند آن موقع چه میشد؟ آیا قوز بالا قوز نمیشد؟!! پس حضرت محمد ج که عقل کُل بود عواقب این ازدواج را نیز در نظر گرفته بوده و حضرت علی ÷ را منع کرد . گذشته از آن فاطمه بنت ولید هر چند که پدرش دشمن اسلام بود ولی در نظر داشته باشید که برادرش، شمشیر اسلام بود.(خالد بن ولید = سیف الله) پس قیاس این دو با هم و با در نظر گرفتن شرایط منصفانه نیست و همانطور که گفتیم محمد ج این نوع ازدواج را حرام ندانسته بلکه برای دختر خود نپسندیده که هر مرد عاقلی نمیپسندد که بر سر دخترش هوو بیاید!!.
----------
محض اطلاع: در اینجا آقای قزوینی یک اشتباه بعید را مرتکب شدهاند!! و اینکه ایشان،ولید بن عتبه را با ولید بن مغیره اشتباهی گرفته است!!!
ابن حجر عسقلانی مینویسد:
«فاطمة بنت الوليد بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس العبشمية قتل أبوها ببدر كافراً» [۳۳۶].
فاطمه بنت ولید بن عتبه پدرش در جنگ بدر به کفر کشته شد.
ولی ولید بن مغیره در سال ۱ هجری در مکه مرد و عمرش به جنگ بدر نکشید!! و گذشته از آن او در سالهای اول بعثت آنقدر ضعیف و پیر بود که حتی نمیتوانست سجده بکند و در کتب تاریخ در ذکر سالهای اول بعثت از او به عنوان پیرمردی فرتوت! یاد شده.
ادامه شبهه و نتیجهگیری آقای قزوینی:
با این توضیحات، آیا امکان دارد که امیرمؤمنان ÷ بر خلاف سنت رسول خدا کارى را انجام دهد، با این که خود امام علی ÷ در نهج البلاغه، خطبه قاصعه مىفرماید:
من دنبال او مىرفتم همان گونه که بچه شتر دنبال مادرش مىرود، آن بزرگوار هر روز براى من پرچمى از اخلاق فاضله خود بر مىافراشت و مرا به پیروى از آن دستور مىداد.
در نتیجه قبول چنین ازدواجى از سوى امیرمؤمنان ÷ مخالفت با سنت رسول خدا ج محسوب مىشود و امکان ندارد که امیرمؤمنان ÷ با سنت رسول خدا مخالفت کرده باشد.
جواب:
اولاً: ثابت شد که حضرت عمرس و همینطور حضرت علی ÷ در این ماجرا خلاف سنت رفتار نکردهاند.
دوماً: این ادعا که حضرت علی س از سنت عدول نکرده نیز همان ادعای عصمت است که به هیچ وجه مقبول نیست. و همه میدانند که حضرت علی ÷ ابن سبا و پیروانش را در آتش سوزاند و این خلاف سخن پیامبر ج است که فرمود:با عذاب الهی(آتش) مردم را عذاب مکنید.
هر چند این نتیجه گیری آقای قزوینی با توضیح و توجیهی که در مورد شبهاتشان رفت بیارزش میشود ولی بد نیست در این مورد نظر خود حضرت علی ÷ را نیز جویا شویم:
امام احمد (ح۱۰۰۳) از عبد خیر شاگرد و به اصطلاح شیعه خاص علی س روایت میکندکه حضرت علی س در جمع عمومی بالای منبر خطابهای ایراد فرمودند که پارهای از آن به این قرار است:
«قبض رسول الله ج واستخلف أبو بكر س فعمل بعمله وسار بسيرته حتى قبضه الله ﻷ على ذلك ثم استخلف عمر س على ذلك فعمل بعملهما وسار بسيرتهما حتى قبضه اللهﻷ على ذلك..». «رسول خدا ج فوت کرد و ابوبکر س بخلافت رسید او بسان عمل آن حضرت ج عمل کرد و بسیرت و روش وی رفتار کرد تا آنکه حق تعالی وی را به همین منوال قبض روح کرد. سپس عمر س خلیفه شد. او بسان عمل آن دو و بسیرت آنان رفتار کرد تا آنکه حق تعالی وی را بـر همیـن منوال قبض روح کرد».
و در روایات اهل تشیع:
حضرت علی ÷ در نامهای که توسّط «قیسبن سعدبن عباده» فرماندار مصر، به اهل مصر مىنویسد اینگونه میفرماید:
«بسم الله الرحمن الرحيم من عبد الله علي أمير الـمؤمنين ....أن بعث محمدا ج [إليهم] فعلمهم الكتاب والحكمة والسنة والفرائض، وأد بهم لكيما يهتدوا، وجمعهم لكيما [لا] يتفرقوا، وزكاهم لكيما يتطهروا، فلما قضى من ذلك ما عليه قبضه الله [إليه فعليه] صلوات الله وسلامه ورحمته ورضوانه إنه حميد مجيد. ثم إن الـمسلمين من بعده استخلفوا امرأين منهم صالحين عملا بالكتاب وأحسنا السيرة ولم يتعديا السنة ثم توفاهما الله فرحمهما الله ......». «... همانا خداوند، محمّد را به سویشان برانگیخت و به آنها کتاب و حکمت و سنّت و واجبات را یاد داد و آنها را تربیت کرد تا هدایت شوند، و آنان را جمع کرد تا متفرّق و گروهگروه نشوند، و آنها را پاک گردانید تا اینکه پاک شدند. زمانى که رسالتش را به پایان رسانید، خداوند او را میراند که درود و سلام و رحمت و رضوان خدا بر او باد که به راستى او حمید و مجید است. سپس مسلمانان بعد از او، دو مرد صالح را در بین خودشان به خلافت برگزیدند که هر دو به کتاب عمل کردند و بسیار نیکو سیرت بودند و از سنّت (پیامبر) تجاوز نکردند و آنگاه خداوند هر دوى آنان را نیز میراند که رحمت خدا بر هر دوشان باد!..» [۳۳۷].
خواندیم که خود حضرت علی ÷ حضرت عمر س را شخصی صالح میداند و معتقد است که او از سیرت و سنت رسول الله ج خارج نشده است(فعمل بعمله وسار بسیرته ...ولم یتعدیا السنة)، پس این سخن حضرت علی ÷ را باید چون سیلی بر صورت قزوینیها بزنیم.
[۳۱۹] علل الشرایع، إبنبابویه: ص۱۸۶-۱۸۵، چاپ نجف- همین روایت را شیخ مجلسى نیز در کتابش جلاءالعیون آورده است. [۳۲۰] طبقات: ج ۳، ص ۲۶۶، تاریخ المدینة لابن شبة: ج۲ ص ۶۵۴ و ۶۵۵، سمط النجوم: ص ۴۶۳، ریاض النضرة: ص ۱۹۹ و ۲۰۰، تاریخ طبری: ج ۳ ص ۲۶۹ – ۲۷۱، تاریخ الإسلام ذهبی: ج۳ ص ۲۴۷،امتاع الاسما المقریزی: ج ۶ص ۲۱۹ انساب الاشراف: ج ۳ ص ۴۴۹،نسب قریش مصعب زبیری ص ۱۱۵،البدایة والنهایة و از معاصر: حقبه من تاریخ عثمان خمیس ص ۸۸ دار النشر: مکتبة الإمام البخاری. [۳۲۱] عبقریه عمر، محمود عقاد، ص۶۸۴. [۳۲۲] الجزء المتمم لطبقات ابن سعد: رقم ۱۳۲. [۳۲۳] تهذیب الکمال المزی: ج ۵، ص ۲۹۹. [۳۲۴] تاریخ الطبری: ج۲ ص۵۶۴ دار الکتب العلمیة – بیروت. [۳۲۵] تاریخ دمشق: ج۷۰ ص ۲۲۵ و همینطور در ج ۳۴ ص ۲۷۱. [۳۲۶] تهذیب الکمال المزی: ج۱۷، ص ۴۰. [۳۲۷] معرفة الصحابة ابی نعیم: ج ۱، ص ۵۴ ح ۲۱۰. [۳۲۸] در بعضی روایات اشاره شده که یزید بن معاویه هم به خواستگاریش آمد ولی او به خالد بن سعید جواب مثبت داد. [۳۲۹] واقعه مرج الصفر در سال ۱۴ هجری و در خلافت امیر المومنین عمر س رخ داد. مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور ج ۸ ص ۳۲۹. [۳۳۰] عبقریه، عمر، محمود عقاد، ص۶۸۴. [۳۳۱] اسد الغابة ابن اثیر: ج ۱، ص ۲۲۳ و معرفة الصحابة ابی نعیم: ج ۲، ص .۷۶۲ [۳۳۲] تاریخ خلیفه. [۳۳۳] و ابن عساکر در تاریخ دمشق: ج ۲۱، ص ۲۲۱. [۳۳۴] سمط النجوم شیخ عصامی،ذکر اولاد حضرت عثمان. [۳۳۵] الکامل ابن اثیر: ج۳، ص ۱۸۵-۱۸۶. [۳۳۶] الإصابة: ج ۸، ص ۲۷۷، ۲۷۸ رقم ۱۱۶۱۳. [۳۳۷] الغارات: ج۱، ص۲۱۰ تحقیق سید جلال الدین الحسینی الأرموی المحدث، ناسخ التواریخ، میرزا تقى سپهر، ج۳، کتاب ۲، ص۲۴۱، چاپ ایران، الدرجات الرفیعة، سیّدعلىخان شوشترى، ص۳۳۶-، إبنأبىالحدید در شرح نهجالبلاغه و شیخ مجلسى در مجمعالبحار خود، با کمى تفاوت: «أمیرین صالحین عملا بالكتاب والسنة و أحسنا السیرة و لم یعدوا السنة ثم توفاهما اللّه ﻷ رضى الله عنهما» آوردهاند.. و در وقعة الصفین، ص۲۰۱– القاهرة، چنین آمده است: أحسنا السیرة وعدلا في الأمة»، «آن دو رفتار نیکو داشته و در بین امّت، عدالت کردند».
غیر هاشمی، کفو هاشمی نیست:
برخى از عالمان اهل سنت تصریح کردهاند که در ازدواج، تناسب دینى و حتى نسبى نیز ضرور است و غیر قریش نمىتوانند با دختران قرشى و همچنین غیر بنىهاشم نمىتوانند با دختران بنىهاشم ازدواج کنند، چرا که بنىهاشم به خاطر وجود رسول خدا ج قوم برتر هستند و هیچ قومى از نظر فضیلت با آنها برابرى نمىکند.
به همین دلیل بود که امیرمؤمنان ÷ مىفرمود: من دخترانم را براى فرزندان جعفر کنار گذاشتهام و جز به آنها به کسى دیگر دختر نخواهم داد.
ابن سعد و سعید بن منصور مینویسند:
عمر بن خطاب، از علی بن ابى طالب دخترش امّکلثوم را خواستگارى کرد، علی در پاسخ گفت: من دختران خویش را براى ازدواج با پسران جعفر از ازدواج منع کرده ام.
بجیرمى شافعى، از دانشمندان متأخر اهل سنت (متوفاى ۱۲۲۱ﻫ) تصریح مىکند که امتناع رسول خدا از دادن حضرت زهرا به خلیفه اول و دوم به خاطر این بود که آنها از نظر نسبى با خاندان رسول خدا همتا نبودند:
در شرح خصائص آمده است که «از خصوصیات پیامبر ج آن است که هیچ کس با خاندان او در ازدواج هم شان نیست، اما در باره ازدواج علی با فاطمه، گفته شده است که فاطمه جز او همتایى نداشت و به خاطر امر الهى با او ازدواج کرد. زیرا طبرانى از ابن مسعود روایت مىکند که هنگامى که ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگارى کردند، رسول خدا آن دو را رد کرده و فرمود خداوند به من دستور دادهاست که فاطمه را به ازدواج علی در آوردم، و او را در غیاب علی که برگزیده خدا براى این ازدواج بود، به همسرى او در آورد، و ممکن است که رسول خدا شخصى را وکیل در قبول ازدواج از جانب علی کرده باشد، و هنگامى که پیامبر به علی گفت که خداوند او را به این کار مامور کرده است، راضى شد.
و در حاشیه خود بر منهج الطلاب مىنویسد:
نسب تنها از جانب پدران به حساب مىآید، مگر در فرزندان دختر پیامبر ج. زیرا این دختران به رسول خدا منسوب بوده و به همین سبب غیر از ایشان کسى همتایشان نیست. کلام رسول خدا که فرمودهاند «خداوند من را از بنىهاشم برگزید» دلالت بر مقدارى از این مدعا دارد، یعنى غیر هاشمى کفو هاشمى و غیر مطلبى، کفو مطلبى نیست!.
طبق سخن بجیرمى، رسول خدا به این دلیل فاطمه زهرا سلام الله علیها را به آن دو نداد که از نظر قومى با بنىهاشم کفو نبودند، پس ندادن دختر هاشمى به غیر هاشمى سنت رسول خدا است. آیا امیرمؤمنان ÷ مىتواند بر خلاف این سنت عمل نماید؟
مقدسى حنبلى به نقل از احمد بن حنبل مىنویسد:
از احمد بن حنبل نقل شده است که غیر قریشى، کفو قریشى نیست، و غیر بنیهاشمى، کفو بنیهاشمى نیست، زیرا رسول خدا ج فرمودند: خداوند من را از کنانه از نسل اسماعیل برگزید، و از میان کنانه قریش را برگزید و از میان قریش بنىهاشم را برگزید و از میان بنىهاشم من را برگزید.
شهاب الدین قلیوبى نیز تصریح مىکند که هیچ قومى با احرار بنىهاشم نمىتوانند کفو باشند:
ساداتى که آزاد باشند، هیچ کس کفو آنان نیست. قید آزاد، موردى را استثنا مىکند که یک هاشمى، با یک کنیز ازدواج کند، اما مولا شرط کند که فرزند غلام او باشد، اگر این شخص دخترى به دنیا آورد، این دختر، کنیز صاحب مادرش مىشود، و مالک مىتواند او را به برده و یا شخصى با نسب پایین تزویج کند. حتى اگر هاشمى باشد، زیرا او برده است. و به همین سبب حتى اگر سلطان بخواهد او را به عقد غیر هاشمى در آورد نمىتواند! (زیرا برده سلطان نیست).
آیا مىتوان خانواده و نسب عمر را با نسب امّکلثوم مقایسه کرد؟ آیا صهاک با حضرت خدیجه، و حنتمه با حضرت زهرا که سیده زنان اهل بهشت است، مىتواند یکسان باشد؟ آیا خطّاب را مىتوان با رسول اکرم و امیرمؤمنان إ برابر دانست؟
اگر امّکلثوم را دختر امیرمؤمنان بدانیم، به هیچ وجه نمىتوان ادعا کرد که عمر با آن حضرت کفو بوده است!!!.
جالب این است که حتى خود خلیفه دوم نیز کفائت نسبى را شرط ازدواج مىداند و از پیوند افرادى که از خانواده پست بودند با خانوادههاى اصیل جلوگیرى مىکردند.
سرخسى حنفى از بزرگان اهل سنت در کتاب المبسوط مىنویسد:
از عمر روایت شده که مىگفت: من از ازدواج زنان جلوگیرى مىکنم، مگر این که با همتاى او (هم کفو او) باشد و این دلیل بر این است که در ازدواج همتا بودن معتبر است.
و عبد الرزاق صنعانى مىنویسد:
از ابراهیم بن محمد بن طلحه نقل شده است که عمر مىگفت: من از ازدواج افرادى که داراى شرافت خانوادگى هستند منع مىکنم، مگر با همتاى او باشد.
اما آیا خلیفه دوم نیز به این مسأله پایبند بود؟ آیا بین خلیفه دوم و امّکلثوم تناسب قومى و کفائت نسبى رعایت شده است؟
جواب:
ابتدا روایتی که قزوینی در شروع نقل کردهاند را به طور کامل از ابن سعد با هم میخوانیم:
«انس بن عیاض لیثى از جعفر بن محمد ÷ از پدرش ما را خبر داد که مىفرموده است عمر بن خطاب ام کلثوم دختر على ÷ را از او خواستگارى کرد، على س فرمود من دختران خود را براى پسران برادرم جعفر نگه داشته ام، عمر گفت او را به ازدواج من درآور به خدا سوگند بر روى زمین مردى یافت نمىشود که به اندازه من در خوش رفتارى با او باشد. على فرمود این کار را انجام مىدهم، عمر خود را به انجمن مهاجران که میان قبر و منبر رسول خدا مىنشستند رساند ....».
از این روایت اینگونه استفاده میشود که حضرت علی ÷ بدون هیچ دلخوری، دخترش را به ازدواج حضرت عمر ÷ در آورد.و نه تنها ارعاب و خوفی در کار نبود بلکه حضرت عمر س قول به اکرام و ارج نهادند میدهد.
اما آن اقوالی که در مورد برتری بنیهاشم نقل کردهاند و نه تحریم ازدواج غیر بنی هاشمی با بنی هاشمی!!.
این اقوال غیر معقول و خلاف با آیات و شرع اسلام و واضحات است و به قول حضرت علی ÷: «به کلام نگاه کن و نه به متکلم»... و این متکلمان سخن ناحق گفتهاند و برداشت نادرست کردهاند(البته نه همه آنها و در بعضی آقای قزوینی خیانت کرده است)، و البته بعضی از علما نیز از این حدیث رسول ج اینگونه برداشت کردهاند که عرب از عجم برتر است !! آیا شما این برداشت را قبول میکنید؟؟ نه چون چنین چیزی معقول نیست و خدا برتری را در نژاد قرار ندادهاست.
و اما دلایل رد این برداشت:
الف: حضرت محمد ج دو دختر خود را به سیدنا عثمان س داد که او از بنی امیه بود.یا دیگر دختر خودش را (زینب) به همسری ابوالعاص در آورد.
ب- خود حضرت محمد ج از دختر ابوسفیان خواستگاری کرد یعنی از بنی امیه!! و با عایشه ازدواج کرد که او از کم ارزشترین طایفههای قریش بود و حفصه نیز مانند او و.....
پس طبق استدلال شما محمد ج خلاف سنت خودشان!!!!!عمل کردهاند!!.
پ- حضرت علی ÷ نیز از غیر بنیهاشم زن گرفته و همینطور حسن و حسین و .....
همه اینها خلاف سنت عمل کردهاند؟؟؟
با این طرز استدلال، هیچ سیدی حق ندارد با غیر از سید و سادات ازدواج کند!!.
ت: شیخ الاسلام ابن تیمیه (در رد ابن مطهر حلی شیعی) در مورد این روایت میگوید:
این به آن معنی نیست که بنیهاشم و قریش از همه برتر هستند،بلکه در دیگر قبایل عرب مومنینی هستند که از آنها برترند مثلاً: سابقون الاولون که تعداد اندکی آنها از بنیهاشم و قریش هستند و اکثر قریشیان در فتح مکه اسلام آوردند! ........ و اهل بدر افضل بر بنیهاشم هستند که در این جنگ فقط ۳ نفر از بنیهاشم بودهاند(حمزه و علی و جعفر) در صورتی که اهل بدر ۳۱۳ نفر بودهاند. و اینها افضل هستند بر کل بنیهاشم که در بدر حضور نداشتهاند [۳۳۸].
ج: گذشته از آن ابو لهب نیز از بنیهاشم بود.. آیا او نیز افضل است؟؟ [۳۳۹] کسی که خدا در مورد او و زنش سوره تبت(المسد) را نازل کرد:
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣﴾ [المسد: ۱-۳].
«بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد (۱) دارایى او و آنچه اندوخت سودش نکرد (۲) بزودى در آتشى پر زبانه درآید (۳)».
دین خدا پارتی بازی قبول نمیکند و ابراهیم که فرزند آذر بت ساز و بت پرست بود،این نسبت برای او ذمی محسوب نمیشود و فرزندی چون ابراهیم برای پدرش هیچ نفعی نمیتواند داشته باشد. و همینطور است حال و روز فرزند نوح (یام)که از دعوت پدر روی برگرداند و شاعر نیز میسراید:
پسر نوح با بــدان بنشست
خـــــاندان نبوتش گــــم شد
سگ اصحاب کهف روزى چند
پى نیکان گرفت و مردم شد
(گلستان سعدی)
و مولانا:
پور آن بو جهل شد مومن عیان
پور آن نوح نبى از گمرهان
(مثنوی معنوی)
و همینطور، قارون که بعضی او را پسر عموی حضرت موسی ÷ و بعضی او را عموی آن حضرت ÷ دانستهاند.
ح: شیطان هم خود را برتر از آدم میدانست ولی خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾ [الحجرات: ۱۳].
«ای انسانها! ما شما را از مرد و زنی (آدم وحواء) آفریدیم وشما را نژادها وقبایل گردانیدیم تا همدیگر را بشناسید، بیگمان گرامی ترین شما در نزد خداوند پرهیزگار ترین شما ست، حقا که خداوند دانا وآگاه است».
پرهیزگارترین نه خوش اصل و نسبترین!!! افلا تتفکرون؟؟ آیا تفکر نمیکنید؟
گویا این سخنان دیکته شده توسط شیطان نژاد پرست است و با همان طرز فکر نگارش شده، کما اینکه شیطان نیز میگفت:
﴿أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ﴾ [ص: ۷۶].
«من از او (آدم) بهترم، مرا از آتش آفریدهاى و او را از گل آفریدهاى!!».
خ: جناب قزوینی جواب بدهید: سبب عزت دار شدن لقمان حکیم و یا حضرت بلال چه بود؟؟
ابن عباسب گوید: لقمان برده حبشی نژاد بود که پیشه نجاری داشت [۳۴۰].
سعید بن مسیب س: لقمان از سیاهان مصر بود که صاحب لبهای بزرگی بود و خداوند به وی حکمت داد و به مقام پیامبریش ارجمند نمود [۳۴۱].
از لیث چنین نقل است: حکمت لقمان نبوت بود [۳۴۲]. و او از برده بودنش هم عبا نداشت چنانچه وقتی از او میپرسیدند: آیا تو برده فلانی نبودی؟ بدون ناراحتی جواب مثبت میداد.
حال وقت آن است که بپرسیم:آیا لقمان نسب نیکو داشت؟؟و آیا بنیهاشمیها از لقمان برتر هستند؟؟
چه خوش گفته پیامبر ج که فرمود:«مَنْ بَطَّأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ» [۳۴۳] «کسی که عملش او را عقب بیندازد، نسبش نمیتواند او را سبقت دهد».
و باز هم در یکی از خطبههایشان میفرمایند: ( ای مردم قریش: خداوند تکبر و غرور جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور کرده است، همه مردم از آدم ÷، و آدم از خاک آفریده شده است) [۳۴۴].
ولی گویا آن غرور و تکبر جاهلیت به آقای قزوینی سرایت کرده است!!.
پیامبر اسلام ج به ابوذر س فرمودند:ای ابوذر! بدان که تو بهتر از سرخ رنگ و سیاه رنگ نیستی، مگر اینکه در پرهیز گاری بر او برتری داشته باشی [۳۴۵].
و مشهور است که محمد ج خطاب به خانواده و خویشاوندانش اعلان نمود که: «أن اعملوا لا أغني لكم من الله شيئا» «به دستورات الله و رسول ج عمل کنید که من نمیتوانم برای شما در برابر الله کاری بکنم».
البته قزوینی و دوستانش حق دارند چنین ادعاهای باطلی را عَلَم کنند، چون این بدعتهایشان است که آنها را وادار به گفتن چنین سخنانی کرده است، خداوند میفرماید:
﴿وَغَرَّهُمۡ فِي دِينِهِم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ﴾ [آلعمران: ۲۴].
«و بدعتهایشان آنان را در دینشان مغرور کرده است».
جالب است که سخنان آقای قزوینی بسیار شباهت دارد با سخنان مشرکین مکه که در مورد بعثت پیامبر ج میگفتند: خداوند برای عهدهدار شدن رسالت خویش کسی را جز این یتیم مسکین نیافت؟! این درست نبود که خدا بزرگان و سران مکه و طائف را کنار بزند و این بینوا را فرستاده خویش قرار دهد» که انعکاس این گفتار در این آیه مشهود است:
﴿لَوۡلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡيَتَيۡنِ عَظِيمٍ﴾ [الزخرف: ۳۱].
«چرا این قرآن بر یکی از مردان بزرگ یکی از این دو شهر بزرگ فرود نیامده است؟!».
و خداوند هم چنین جواب داد و ما هم آن را تقدیم آقای قزوینی میکنیم:
﴿أَهُمۡ يَقۡسِمُونَ رَحۡمَتَ رَبِّكَ﴾ [الزخرف: ۳۲].
«مگر اینان متصدّی توزیع رحمت خدای تواند؟!».
خلاصه کلام اینکه:
ز ادب پرس، مپرس از نسب و ثروت ... ز هنر گوی، مگوی از پدر و مادر (پروین اعتصامی)
یا به قول علامه اقبال لاهوری:
نه افغانیم و نه ترک و نه تتاریم
چمن زاریم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است
که ما پرورده یک نو بهاریم
و باز هم به قول اقبال:
مسلم استی دل به اقلیمی مبند
گم مشو اندر جهان چون و چند
می نگنجد مسلم اندر مرز و بوم
در دل او یاوه گردد شام و روم
و به قول مولانا:
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان همدلی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
(همزبانی را هم نژادی بخوانید!).
*********
در پایان این بحث برای تایید حرف پوچ خودشان چند روایت را از حضرت عمر س نقل کردهاند که همه آنها یا کذب و یا ضعیف هستند.
۱- اولین روایت را از سرخسی نقل کرده که جناب سرخسی برای این روایت سندی ذکر نکرده و احتمالاً منظور او این روایت بوده است:
زن جوانى را که با پیرمردى ازدواج کرده بود و سپس شوهرش را کشته بود، نزد عمر آوردند، حضرت عمر فرمود: ای مردم از خدا بترسید،هر مردی باید بازنی همسان خودش (هم کفو خودش) ازدواج کند و هر زنی نیز باید با مردی ازدواج کند که همسان او هست [۳۴۶].
راوی آن: أبو بکر بن عبد الله بن أبی مریم الغسانى الشامى است
قال حرب إسماعیل: «سمعت أحمد بن حنبل، وسئل عن أبى بكر بن أبى مریم، فقال: ضعیف، كان عیسى لا یرضاه .و قال أبو عبید الآجرى، عن أبى داود: سمعت أحمد یقول: لیس بشىء ».
قال أبو داود: «سرق له حلى، فأنكر عقله . وقال أبو حاتم: سألت يحيى بن معين عن أبى بكر بن أبى مريم، فضعفه . وقال أبو زرعة الرازى: ضعيف، منكر الحديث . وقال أبو حاتم: ضعيف الحديث، طرقه لصوص فأخذوا متاعه فاختلط. وقال إبراهيم بن يعقوب الجوزجانى: ليس بالقوى . و قال النسائى، و الدارقطنى: ضعيف . ...» [۳۴۷].
و خنده دار است که چنین باشد!! یعنی حضرت عمر س در آن اوضاع که یک مرد به قتل رسیده به جای اجرای حد و سرزنش قاتل به دفاع از قاتل میپردازد!؟
۲- و دومین روایت را از مصنف عبدالرزاق نقل میکند که از ابراهیم بن محمد بن طلحه نقل شده.
این روایت منقطع است چون ابراهیم بن محمد بن طلحه حضرت عمر س را ندیده است.
و محمد ناصر الدین آلبانی مینویسد: «لأن جعفر بن عون ثقة من رجال الشيخين إلا أن العلة الأولى لا تزال قائمة وهي الانقطاع فهو ضعيف على كل حال» [۳۴۸].
جالب است که روایتی با همین الفاظ از قول حضرت محمد ج نیز نقل شده: «لا تُنْكَحُوا النِّسَاءُ إِلا مِنَ الأَكْفَاءِ...».
که این روایت نیز موضوع است چون: «وفیه مبشر بن عتیك وهو متروك» در آن مبشر بن عتیک( یا بن عبید) وجود دارد که علما او را ترک کردهاند [۳۴۹] و دارقطنی او را دروغگو میداند. و ابن طاهر نیز در مورد این روایت میگوید: فیه مبشر بن عبید یروی الموضوعات [۳۵۰].
و ابن جوزی / نیز این روایت را در کتاب الموضوعات آورده و مینویسد: «قال أبو أحمد بن عدى: هذا الحدیث مع اختلاف ألفاظه في الـمتون واختلاف إسناده باطل لا یرویه إلا مبشر» [۳۵۱].
[۳۳۸] منهاج السنة النبویة: ج۷، ص۱۳۵،شیخ الاسلام ابن تیمیه،محقق:د. محمد رشاد سالم،ناشر: مؤسسة قرطبة. [۳۳۹] در هر قبیله بیش و کم و خوب و زشت هست .. مرغی کلاغ لاشخور و دیگری هماست، پروین اعتصامی. [۳۴۰] ابن ابی الدنیا در کتاب المملوکین. [۳۴۱] و در منثوره ۵/۱۶۱. [۳۴۲] مرجع سابق. [۳۴۳] ابن حبان: ۳/۴۵، رقم ۷۶۸. أخرجه أبو داود: ۳/۳۱۷، رقم ۳۶۴۳، والحاکم: ۱/۱۶۵، رقم ۲۹۹. أخرجه أحمد: ۲/۲۵۲، رقم ۷۴۲۱، و مسلم: ۴/۲۰۷۴، رقم ۲۶۹۹، وأبو داود: ۴/۲۸۷، رقم ۴۹۴۶، والترمذى: ۵/۱۹۵، رقم ۲۹۴۵، وابن ماجه: ۱/۸۲، رقم ۲۲۵، وابن حبان: ۲/۲۹۲، رقم ۵۳۴. به نقل از جامع الاحادیث، رقم ۲۰۴۸۷ و ۲۰۰۱۳ و ۲۴۰۶۶. [۳۴۴] سنن ابو داود: ح۵۱۱۶. [۳۴۵] مسند امام احمد: ج ،۵ ص۱۵۸. [۳۴۶] تاریخ المدینة: ج۲، ص ۷۶۹، کنز العمال: ج۱۵، ص ۷۱۶، ح ۴۲۸۵۷ . [۳۴۷] تهذیب الکمال المزی: ج ۳۳ ص ۱۰۹ رقم ۷۲۴۱ .. و تهذیب التهذیب ابن حجر: ج ۱۲ ص۲۹. [۳۴۸] إرواء الغلیل في تخریج أحادیث منار السبیل آلبانی: ج ۶، ص۲۶۶ _ المکتب الإسلامی _ بیروت. [۳۴۹] مجمع الزوائد هیثمی: ج۴، ص ۳۱۷ ح ۷۴۴۶ و حسین سلیم اسد نیز میگوید: اسنادش ضعیف است = مسند أبی یعلى: ج ۴، ص۷۲ ح ۲۰۹۴ _ دار المأمون للتراث – دمشق . [۳۵۰] معرفة التذکرة،ابن طاهر مقدسی: ح ۹۶۹_ طبعة مؤسسة الکتب الثقافیة. [۳۵۱] الموضوعات و الکامل في ضعفاء الرجال، الجرجانی: ج۶، ص۴۱۸، دار الفکر، بیروت.
رعایت تناسب سنى یکى از مسائلى است که باید در ازدواج رعایت شود. و اتفاقاً خود خلیفه دوم با ازدواج پیرمردان با دختران جوان مخالف بوده است.
سعید بن منصور در سنن خود مىنویسد:
زنى جوانى را که با پیرمردى ازدواج کرده بود و سپس شوهرش را کشته بود، نزد عمر آوردند، عمر گفت: اى مردم از خدا بترسید، هر مردى باید با زنى همسان خودش (هم کفو خودش ) ازدواج کند و هر زنى نیز باید با مردى ازدواج کند که همسان او هست.
آیا تناسب سنى بین عمر و امّکلثوم رعایت شده است؟
بنا به نقل اهل سنت این ازدواج در سال هفده هجرى اتفاق افتاده است، چنانچه ابن أثیر جزرى نیز مىنویسد:
در سال هفدهم عمر با امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب که فرزند فاطمه دختر رسول خدا ج بود ازدواج کرده و در ماه ذى القعده با او عروسى کرد!.
امّکلثوم نیز که در واپسین سال زندگى نبى مکرم به دنیا آمده است در زمان خواستگارى عمر هفت یا هشت سال بیشتر نداشته است. چنانچه ابن سعد در طبقات به این حقیقت اشاره کرده و مىنویسد:
عمر با امّکلثوم ازدواج کرد، در حالى که هنوز امّکلثوم به سن بلوغ نرسیده بود.
از طرف دیگر عمر بن الخطاب هنگامى که در سال ۲۳ ﻫ کشته شد، شصت و سه سال داشته، پس در سال ۱۷ ﻫ ، پنجاه و هفت ساله بوده، یعنى بین امّکلثوم و عمر بیش از ۵۰ سال فاصله سنى وجود داشته است.
پرسش ما از اهل سنت این است که چه تناسبى بین امّکلثوم هفت ساله و عمر بن خطاب پنجاه و هفت ساله وجود داشته است؟
هنگامى که ابوبکر و عمر از مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها خواستگارى کردند، پیامبر عدم تناسب سنى را دلیل بر رد خواستگارى آنها دانست.
ابن حبان در صحیحش و نسائى در سننش مىنویسند:
عبد الله بن بریده از پدرش نقل مىکند که ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگارى کردند، پیامبر اسلام ج به آنها فرمود: فاطمه خردسال است، سپس علی ÷ خواستگارى نمود، پیامبر او را به ازدواج علی ÷ درآورد.
آیا این تناسب سنى، پس از سالها بین کوچکترین فرزند حضرت زهرا و شیخین به وجود آمده بود؟
امیرمؤمنان ÷، چون موافق با این ازدواج نبود، عین همان سخن پیامبر را که در هنگام خواستگارى از حضرت زهرا علیها السلام در پاسخ آن دو فرموه بود، بیان کرده و مىگوید: «امّکلثوم هنوز خردسال است».
ما از این عالمان سنى مىپرسیم، چه سنخیت و چه شباهتى بین عمر ۵۷ ساله و امّکلثوم ۷ ساله وجود داشته است؟
چگونه است که طبق روایات اهل سنت، خلیفه دوم رعایت تناسب سنى را براى دیگران ضرورى مىدانند و از ازدواج پیرمردان با دختران جوان جلوگیرى مىکنند، اما خود به این قانون پایبند نیست و با دخترى که هنوز به سن بلوغ شرعى نرسیده است، ازدواج مىکند؟
آیا این عمل مصداق این آیه نمىشود:
﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٤٤﴾ [البقرة: ۴۴].
«آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید، با این که شما کتاب (آسمانى) را مىخوانید! آیا نمىاندیشید»؟!.
جواب:
روایتی را که از سعید بن منصور نقل کردهاند، قبلاً ضعفش مشخص شد.
گفتهاند حضرت عمر س در سال ۱۷ هجری ۵۷ ساله بودهاند (صحیح) و افزوده: و عمر ۵۰ سال از ام کلثوم بزرگتر بوده!!! (کذب).
همانطور که قبلاً نیز گفتیم: در مورد تولد ام کلثوم تنها یک قول دقیق نقل شده و آن هم اینکه وی در سال ششم هجری تولد یافت [۳۵۲] و چنانکه گفته شد او از زینب بزرگتر بود و زمانی که حضرت عمر س به خواستگاری ام کلثوم رفت وی ۱۱ یا ۱۲ سال داشت.
بعضی از علما گفتهاند ام کلثوم در اواخر عمر حضرت رسول ج به دنیا آمد. و آقای قزوینی با این قول گفتهاند که ام کلثوم حتماً در سال ۱۰ یا ۱۱ به دنیا آمدهاند که درسال ۱۷ هجری ۶ یا ۷ساله خواهند بود.
میگوییم: این سخن هیچ تناقضی با سخن امام ذهبی و ابن کثیر و دیگران ندارد زیرا..
اصولاً عمر آدمی را میتوان به سه قسمت کلی تقسیم کرد.
۱- اوایل عمر و ۲- اواسط عمر و ۳- اواخر عمر.
حضرت رسول اکرم ج ۶۳ سال عمر داشتهاند و میتوان اوایل عمرشان را از سن ۱ تا ۱۰سالگی گفت و اواسط آن را از ۳۰تا ۴۰ و اواخر آن را از ۵۵ سالگی تا ۶۳ سالگی. (مثلاً البته)
و حضرت ام کلثوم در سال ۶ هجرت به دنیا آمدهاند یعنی زمانی که پیامبر ج ۵۷ سال داشته و در اواخر عمرشان به سر میبردند.
پس این ادعایی که آقای قزوینی از آن دفاع میکنند سر خود را زیر برف کردن است.
و اما اینکه حضرت محمد ج چرا دختر خود ا به شیخین نداد.
در نزد اهل سنت مشهور است که حضرت فاطمه(س) ۵ سال قبل از بعثت متولد شد [۳۵۳]. یعنی در هنگام وفات ۲۸ سال سن داشت و در وقت ازدواج حدود ۱۷(یا ۱۸)سال سن داشتهاند.
و در نزد اهل تشیع مشهور است که فاطمه(س) ۵ سال بعد! از بعثت به دنیا آمد [۳۵۴]. یعنی در هنگام وفات ۱۸ سال و در وقت ازدواج حدود ۷ سال سن داشتهاند!.
و چون طرف بحث ما اهل تشیع هستند ما نظر آنها را قبول میکنیم که طبق آن، حضرت علی ÷ در سن ۲۴ سالگی (یا کمی بالا یا پایینتر) با حضرت فاطمه ۸ ساله(یا کمی بالا و پایینتر!) ازدواج کرده که اختلاف سنی بین آنها ۱۶ سال بوده است و مهم اینکه فاطمه(س) به سن بلوغ نیز نرسیده بودهاند!!.
ولی تنها دلیل حضرت محمد ج اختلاف سنی نبود و اصل دلیل ایشان امر خداوند بود.
حال میپرسم: اگر شما اختلاف سنی را دلیل بر این ماجرا میدانید.. حضرت علی ÷ نیز با امامه بنت ابی العاص(خواهر زاده فاطمه) اختلاف سنی داشت این را چگونه توجیه میکنید؟ آیا این را هم خلاف سنت میدانید!!؟.
گذشته از اینها شخصی بهتر از ابوبکر و عمر چنین ازدواجی کردهاند .. یعنی حضرت خیر البشر، محمد ج، زمانی که به خواستگاری عایشه (ع) رفت... ام المومنین فقط ۶ سال داشتند! و حضرت محمد ج حدود ۵۰ سال از عایشه (ع) بزرگتر بودند، آیا به محمد ج هم خورده میگیرید؟؟!.
سنت چیست؟؟ روش و شیوه زندگی محمد ج، وقتی شما میگویید عمر س از سنت تخلف کرد یعنی خلاف عمل رسول الله ج عمل کرد ولی عمر س عین عمل ایشون را مرتکب شدند. به تعبیری ایشون سنت رسول الله ج را زنده کردند و ازدواجی مانند ازدواج ایشان انجام دادهاند!.
حضرت علی ÷ نیز به تبعیت از حضرت صدیق س دختر خودشان را به عمر س دادند همانطور که حضرت ابوبکر ج دختر خود را به ازدواج رسول الله ج در آوردند!.
و از حضرت رسول ج ثابت است که فرمود: اقتدوا باللذین من بعدی أبی بکر وعمر [۳۵۵].
بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید [۳۵۶].
اگر حضرت محمد ج علت ندادن دخترش را فقط اختلاف سنی بیان میکند.چگونه خود ایشان این امر را هنگام ازدواج با سیده عایشه فراموش میکنند؟؟ اینجاست که گویا شیعه این آیه را با کمال بیشرمی در مورد حضرت محمد ج میدانند که [۳۵۷]:
﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٤٤﴾ [البقرة: ۴۴].
«آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید ، اما خودتان را فراموش مىنمایید ، با این که شما کتاب (آسمانى) را مىخوانید ! آیا نمىاندیشید؟!!».
این دکاندارن شرایط و فرهنگ عرب را فراموش کردهاند، خنده دار است که اینها ازدواج عمر س را خلاف سنت میدانند ولی در مورد ازدواج محمد ج با عایشه (ع) سکوت کردهاند! چون میدانند در این صورت ارتباط خود را به وسیله قیچی نامرئی با اسلام قطع خواهند کرد.
حضرت محمد ج به خواستگاری دختر ۶ ساله میرود.. حضرت علی س نیز فاطمه ۸ ساله را [۳۵۸] به زنی میگیرد.
پس این ایراد نیز پوچ است.
و دلیل آنحضرت ج در رد کردن حضرت صدیق و فاروق همان بود که قبلاً نقل کردیم:
حضرت ج فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ» [۳۵۹]. «همانا خداوند مرا امر کرد که فاطمه را به ازدواج علی درآورم».
و همچنین کلینی مینویسد: «فقال لها رسول الله ج: ما انا زوجتك ولکن الله زوجك من السماء.....» [۳۶۰]. «پس رسول خدا ج خطاب به فاطمه ل فرمود: من تو را به ازدواج علی ÷ در نیاوردم بلکه خدا از آسمان شما را به ازدواج هم در آورد».
[۳۵۲] موسوعة الامام علیبن ابیطالب: ج۱ ص۱۲۶، اعلام النساء: ص۲۳۸، سیر اعلام النبلاء ج ۳ ص۵۰۰. [۳۵۳] تاریخالخمیس: ج۱، ص۲۷۷، و ذخائرالعقبی: ص۵۲ و مقاتلالطالبیین: ص۴۸. مشکل الآثار، طحاوی: ج۱، ص۴۷... البته بعضی نیز ۱۲ سال قبل از بعثت (تاریخالخمیس: ج۱، ص۲۷۸، و ذخائرالعقبی: ص۵۲.) و بعضی ۷ سال را نیز ذکر کردهاند (همان). [۳۵۴] ابن ابیالثلج بغدادی، م (تاریخالائمه، ضمن مجموعه نفیسه، ص ۶، نشر بصیرتی.)، کلینی، محمد بنجریر طبری امامی، صاحب کتاب «دلائل الامامة»، ابنشهر آشوب در کتاب «المناقب»، طبرسی در «تاجالموالید (ضمن مجموعه نفیسه، ص۹۷)». و شیخ بهایی در «توضیح المقاصد» میتوان نام برد. البته بعضی از علمای اهل سنت نیز سال ۵ بعد از بعثت را ذکر کردهاند. [۳۵۵]حدیث حذیفة: أخرجه أحمد: ۵/۳۸۲، رقم ۲۳۲۹۳، والترمذى: ۵/۶۰۹، رقم ۳۶۶۲، وابن ماجه: ۱/۳۷، رقم ۹۷. وأخرجه أیضاً: البزار: ۷/۲۴۸، رقم ۲۸۲۷، والطبرانى في الأوسط: ۴/۱۴۰، رقم ۳۸۱۶، والحاکم: ۳/۷۹، رقم ۴۴۵۴، والبیهقى: ۵/۲۱۲، رقم ۹۸۳۶. وابن عساکر: ۵/۱۴. حدیث أنس: أخرجه ابن عساکر: ۴۴/۲۳۳، حدیث ابن مسعود: أخرجه ابن عساکر: ۳۰/۲۲۸. وأخرجه أیضاً: الطبرانى في الأوسط: ۷/۱۶۸، رقم ۷۱۷۷. به نقل از جامع الاحادیث سیوطی .. این روایت از طرق متعدد نقل شده که هیچ شکی در صحتش باقی نمیگزارد. [۳۵۶] و نقل شده که آن حضرت ج فرمود:به سنت من و سنت خلفای هدایت شده و هدایت کننده بعد از من عمل کنید... بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث، الحافظ نور الدین الهیثمی ح ۵۵، ترمذی آن را حسن صحیح و ابن حبان آن را صحیح میداند. [۳۵۷] کمی قبلتر حضرات شیعه میگویند: خود حضرت عمر با ازدواجی که اختلاف سنی در آن باشد مخالف بوده ولی خودش چنین ازدواجی کرده و این آیه را نشان میدهند!. [۳۵۸] البته اگر تاریخ تولد وی را طبق سلیقه شیعه،سال پنج بعد از بعثت بدانیم. [۳۵۹] هیثمی در «مجمع الزوائد»، به شماره ۱۵۲۰۸ میگوید: طبرانی آن را روایت کرده و راویانش ثقهاند. [۳۶۰] الکافی کلینی: ج ۵ ص ۳۷۸ و وسائل الشیعة حر عاملی: ج ۲۱ ص ۲۴۱.
مطابق نقل بلاذرى، طبرى، ابن اثیر و ابن کثیر هنگامى که یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر از همسرش امّابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى کرد، وى نپذیرفت و علّت آن را چنین بیان کرد:
«لأنّه یدخل عابساً، ویخرج عابساً، یغلق أبوابه، ویقلّ خیره». «عمر بن خطاب عبوس و ترش رو وارد منزل مىشود و عبوس و اخمو خارج مىگردد، درِ خانه را مىبندد. (و اجازه بیرون رفتن به همسرش نمىدهد) و خیرش (رسیدگى به همسرش) اندک است».
جواب:
لازم به ذکر است که ام ابان خواستگارهای زیادی داشته من جمله: حضرت عمر س، حضرت زبیر س، حضرت علی ÷ و سیدنا طلحه ÷.
حاکم در المستدرک خود با سند صحیح و همچنین ابن عساکر، خواستگاری هر چهار نفر را اینگونه نقل میکنند:
موسی بن ابی طلحه گفت که عمر بن الخطاب از ام ابان دختر عتبه بن ربیعه خواستگاری کرد اما ام ابان، ابا ورزید، به وی گفتند که چرا خواستگاریش را نپذیرفتی؟ گفت: او به دلیرمندی داخل میشود وبه دلیرمندی خارج میگردد امر آخرتش وی را از امر دنیایش ربوده است گویا ربش(خدایش) را به دو چشمش مینگرد [۳۶۱].
سپس زبیر بن العوام از وی خواستگاری مینماید، ام ابان از ازدواج باوی امتناع میورزد وی را از علت این امتناع میپرسند گفت: اشارهای از وی را در تارهایی که همسرش با آن موهاش را گره میبندد نمیبیند.
سپس علی از وی خواستگاری کرد اما وی نپذیرفت گفته شد که چرا؟ (قالت: لیس لزوجته منه إلا قضاء حاجته، ویقول: كیت وكیت، وكان وكان) گفت: همسرش از وی به جز همبستری چیزی دیگر را نمیبیند و چنین وچنان میگوید سپس طلحه از وی خواهان ازدواج میگردد وی میگوید این همانا همسرم است گفتند چرا؟ گفت: من اخلاقش را میشناسم هنگامی که وارد میشود خنده کنان وارد میشود و هنگام خروج تبسم نقش بر لبانش است و اگر چیزی بخواهم میدهد واگر سکوت نمایم آغاز مینماید واگر عملی را انجام دهم ممنونم میگردد و اگر گناهی کنم میبخشد و هنگامی که آن دو ازدواج نمودند، علی ÷ گفت: ای ابا محمد(طلحه) اگر اجازه دهی، با ام ابان صحبت نمایم، گفت: با وی سخن بگو، از پرده حجلهاش گرفت و گفت: سلامتی باد برتو ای کسی که نفسش عزیز است، گفت: بر تو سلام، علی ÷ گفت: امیرالمومنین از تو خواستگاری کرد وی را نپذیرفتی، گفت: این چنین بود، علی ÷ گفت: زبیر پسر عمه رسول الله ج و یکی از دو حواریش از تو خواستگاری کرد اما تو امتناع ورزیدی، گفت: بلی چنین بود، گفت: من با قرابتی که با رسول الله ج دارم از تو خواستگاری کردم و ابا کردی، گفت: بلی. علی ÷ گفت: قسم به الله که زیباترین ما را و انفاق کنندهترین ما را ازدواج نمودهای این چنین عطا میکند) [۳۶۲].
پس دیدید که ام ابان در مورد حضرت علی ÷ چه گفت؟!؟؟ اگر حضرت عمر س خشک است و به دنیا رغبتی ندارد و آنچنان خدایش را عبادت میکند که گویی او را با دو چشم خود میبیند... حضرت علی ÷ به گفته ام ابان همسرانش از او به جز همخوابی چیزی نمیبینند!!!!.
و حالا ما هم سخن ام ابان را وحی منزل گرفته و مانند شیعهها فلسفه بافی کنیم و بگوییم:
﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [البقرة: ۲۲۸].
«و برای همسران (حقوق و واجباتی) است (که باید شوهران ادا بکنند) همانگونه که بر آنان (حقوق و واجباتی) است که (باید همسران اداء بکنند) به گونهای شایسته».
و بگوییم: حضرت علی به همسران خود نمیرسیده و حقوق آنها را ادا نمیکرده و این خلاف امر الهی است و .... [۳۶۳].
و آقای قزوینی با کمال حماقت آدرس به کتاب بلاذری و ابن قتیبه و.. دادهاست. بد نبود تمام ماجرا را میخواندند! که آنها اینگونه نوشتهاند:
ابن قتیبه و بلاذری: «خطب عمر بن الخطّاب أمّ أبان بنت عتبة بن ربيعة بعد أن مات عنها يزيد بن أبي سفيان، فقالت: لا يدخل إلا عابساً ولا يخرج إلا عابساً، يغلق أبوابه ويقلّ خيره..... وخطبها عليّ، فقالت: ليس للنساء منه حظّ إلا أن يقعد بين شعبهن الأربع لا يصبن منه غيره» [۳۶۴].
عمر بن الخطاب از ام ابان دختر عتبه بن ربیعه بعد از وفات شوهرش یزید بن ابی سفیان خواستگاری کرد، ام ابان گفت: وی هنگام ورود و خروج چهرهاش گرفته است دربهایش را میبندد و خیرش کم است .... سپس علی از وی خواستگاری کرد گفت زنان به جز همبستری دیگر حقی از وی ندارند!!.
این هم یک نمونه از کاربرد قیچی شیعهها بود!!.
ابن عبدالبر و ابن اثیر این خواستگاریها را ذکر کرده و اینگونه مینویسند:
«أم أبان بنت عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف لـما قدمت من الشام خطبها عمر وعلي والزبير، وطلحة، فأبت من كل واحد منهم إلا طلحة، فتزوجها طلحة بن عبيد الله لا أعلم له رواية» [۳۶۵].
ابن حجر: «أم أبان بنت عتبة بن ربیعة بنت عبد شمس العبشمیة خالة معاویة.قال أبو عمر: لما قدمت من الشام خطبها عمر وعلی والزبیر وطلحة فأبت إلا من طلحة فتزوجها. لا أعلم لها روایة» [۳۶۶].
[۳۶۱] این تشبیه، شبیه سخن نبی اکرم ج است که فرمودند: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّه كَأَنَّكَ تَراه» یعنی: «(احسان یعنی:) پرستش خدا چنانکه که گویی او را میبینی» (بخاری و مسلم) [۳۶۲] مستدرک حاکم: ح ۵۶۲۹، تاریخ دمشق: ج ۲۵ ص ۹۷ و ج ۷۰ ص ۱۹۸، و کنز العمال: ح ۳۶۵۹۲ و در بعضی کتب نیز به صورت گذرا به این خواستگاریها اشاره شده: الاصابة: ج ۸ ص ۳۵۴ رقم ۱۱۸۸۸ و الاستیعاب: ج ۴ ص ۱۹۲۴ رقم ۴۱۱۸ و اسد الغابة: ج ۳، ص ۴۲۶. [۳۶۳] البته اگر در این مورد بخواهیم مطلب بنویسیم و قصد متهم کردن سیدنا علی را داشته باشیم (نعوذ بالله) قرائن زیادی در روایات شیعه موجود است که البته به جز زندیق و رافضی به آن جمله روایات متوسل نمیشود. [۳۶۴] أنساب الأشراف: ج ۳، ص ۲۶۰، عیون الأخبار ابن قتیبة: ج ۱، ص ۳۷۹. [۳۶۵] الإستیعاب: ج ۴، ص ۱۹۲۴ رقم ۴۱۱۸ و أسد الغابة: ج ۳، ص ۴۲۶. [۳۶۶] الإصابة في معرفة الصحابة: ج ۸، ص ۳۵۴ رقم ۱۱۸۸۸.
مطابق نقل ابن عبدالبر، امّکلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عایشه گفت:
تو مىخواهى من به ازدواج کسى درآیم که تندخویى و سختگیرى او را در زندگى مىدانى؟!.
سپس افزود: به خدا سوگند اگر مرا به این کار وادار کنى، کنار قبر رسول خدا ج مىروم و آنجا (به عنوان اعتراض) فریاد خواهم کشید.
مىبینیم که حتى دختر کم سنّ و سالى همانند امّکلثوم دختر ابوبکر، با آن که عمر، هم خلیفه مسلمین است و هم با پدرش ابوبکر بسیار دوست و همراه بود، ولى حاضر به ازدواج با وى نمىشود.
حال چگونه امکان دارد که امیر مؤمنان ÷ این ویژگى اخلاقى عمر را نادیده بگیرد و دختر خردسالش به دست او بسپارد؟
جواب:
در بالا ثابت شد که ماجرای خواستگاری حضرت عمر س از ام کلثوم بنت صدیق ب جعلی است و بسیار بعید است که دختر۳ یا ۴ ساله چنین حرفهایی بزند!!.
و چه راست گفت، پیامبر ج آنجا که فرمود: «إِذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» [۳۶۷]. «هرگاه شرم نکردى، هرچه که بخواهى انجام ده!».
[۳۶۷] صحیح بخارى، شرح فتح البارى، کتاب أحادیث الأنبیاء، باب بینما امرأة ترضع ابنها، حدیث شماره ۳۴۸۳.
یکى از ویژگیهاى اخلاقى خلیفه دوم این بود که همواره زنانش را کتک مىزد. ابن ماجه قزوینى در سنن خود که یکى از صحاح سته اهل سنت است مىنویسد:
از اشعث بن قیس نقل شده است که گفت:
شبى مهمان عمر بودم نیمههاى شب دیدم همسرش را کتک مىزند، برخاستم و او را از کتک زدن همسرش منع کردم. هنگامى که به بسترش برگشت گفت:
اى اشعث! جملهاى از رسول خدا شنیدهام، آن را به خاطرت بسپار (آن جمله این است): کسى حق ندارد از مرد بپرسید که چرا همسرت را کتک مىزنى.
شبیه همین روایت در مسند احمد بن حنبل نیز موجود است.
آیا هیچ عاقلى حاضر مىشود دخترش را به کسى بدهد که مىداند او دخترش را کتک خواهد زد؟
با این وضعیت اخلاقى عمر، چگونه ممکن است امیرمؤمنان ÷ دخترش را به چنین فرد خشن و بد اخلاق بدهد و با تن دادن به این ازدواج اسباب آزار و اذیت روح رسول خدا و حضرت زهرا سلام الله علیهما را فراهم کند؟
جواب:
آلبانی در کتاب صحیح وضعیف سنن ابن ماجه و در زیر همین روایت مینویسد: ضعیف، الإرواء (۲۰۳۴)، الضعیفه (۴۷۷۶) ضعیف الجامع (۶۲۱۸) و همچنین در سنن ابن ماجه که آقای قزوینی آدرس دادهاند نیز، محقق نوشتهاند: قال الشیخ الألبانی: ضعیف [۳۶۸] و نیز به مسند امام احمد بن حنبل آدرس دادهاند که در آن، از قول محقق این چنین نوشته شده: تعلیق شعیب الأرنؤوط: إسناده ضعیف [۳۶۹] و همینطور به کتاب احادیث المختاره مقدسی آدرس دادهاند که ایشان نیز نوشته: «إسناده ضعیف».
برای تفصیل بیشتر مراجعه کنید به کتاب النافلة في الأحادیث الضعیفة والباطلة [۳۷۰].
و شاید شیعه بگوید: این روایت در کتاب شما موجود است به ما چه!!! در جواب میگویم: اگر بنا به این است ما میتوانیم از کتب شیعه چنین روایاتی و بدتر از این را استخراج کنیم. مثلاً:
در الامالی شیخ طوسی و.... از قول حضرت فاطمه ل خطاب به سیدنا علی ÷ آمده:
«يا ابن أبي طالب! اشتملت مشيمة الجنين وقعدت حجرة الظنين» [۳۷۱]. «ای فرزند ابو طالب! خلق خوی انسان در تو نیست! و اینک متهم وغیر قابل اعتماد هستی!».
حال مانند شیعهها نتیجه بگیریم که: حضرت علی ÷ تا آن حد فاطمه را ناراحت کرده بود که او علی ÷ را آدم نمیداند!!!!.
و روایت دیگری که آقای کلینی در فروع آورده است که:
«حضرت زهراء- سلام الله علیها- از ازدواجش با علی راضی نبود! چون پدرش داخل خانه گردید دید که گریه میکند فرمود: «ما يبكيك؟ فوالله لو كان في أهلي خير منه ما زوجتكه، وما أنا زوجتك ولكن الله زوجك» «چرا گریه میکنی بخدا قسم اگر در فامیل من بهتر از او کسی را پیدا میکردم او را دامادم میکردم، من ترا به زنی او ندادهام خداوند ترا به زنی او دادهاست» [۳۷۲].
اربلی: پس از ازدواج که حضرتشج با بریده نزد حضرت زهراء (س) رفتند تا پدرش را دید چشمانش اشک آلود شد حضرت فرمودند: «ما يبكيك يا بنية؟ قالت: قلة الطعام وكثرة الهم وشدة السقم» [۳۷۳]. «دخترم !چرا گریه میکنی؟ فرمود: بدلیل قلّت طعام، و کثرت ناراحتیها و شدت غمها».
و در روایت دیگری هست که فرمود: «والله لقد اشتد حزنی اشتدت فاقتی وطال سقمی». «بخدا قسم ناراحتیام شدت گرفته ،تنگدستیام زیاد شده،وبیماریام طولانی گردیده است» [۳۷۴].
که البته در کذب بودنشان شکی نیست.
[۳۶۸] سنن ابن ماجه: ج ۱، ص ۶۳۹ ح۱۹۸۶، بَاب ضَرْبِ النِّسَاءِ، دار الفکر، بیروت. [۳۶۹] مسند إمام احمد: ج ۱، ص ۲۰ و همینطور در کتاب مختصر کتاب الوتر المقریزی ص۵۰، مکتبة المنار، الأردن،الزرقاء. [۳۷۰] النافلة في الأحادیث الضعیفة والباطلة أبو إسحاق الحوینی: ص ۶، دار الصحابة للتراث. [۳۷۱] مستدرک سفینة البحار: ج ۶ ص ۵۷، الامالی طوسی: ج ۱ ص ۶۸۳، الاحتجاج طبرسی: ج ۱، ص ۱۴۵، مناقب ابن شهر آشوب: ج ۲، ص ۵۰، بحار الانوار: ج ۴۳، ص ۱۴۸، الدر النظیم ابن حاتم عاملی: ص ۴۷۸، بیت الأحزان عباس قمی ص ۱۵۰. [۳۷۲] الکافی: ج ۵ ص ۳۷۸، وسائل الشیعة: ج ۲۱، ص ۲۴۱ و بحار الأنوار مجلسی: ج ۴۳، ص ۱۴۴. [۳۷۳] کشف الغمة: ج ۱، ص ۱۴۸، شرح إحقاق الحق مرعشی: ج ۱۵، ص ۳۳۸، مختصر تاریخ دمشق ابن منظور ج ۵، ص ۳۸۶ و فضائل الصحابة احمد بن حنبل: ح ۱۳۰۴. [۳۷۴] کشف الغمة الإربلی: ج ۱ ص۱۴۸،فضائل أمیر المؤمنین ÷ ابن عقده کوفی پاورقی(۱) ص ۲۴، و مسند امام احمد: ج ۵، ص ۲۶، مجمع الزوائد هیثمی: ج ۹، ص ۱۰۱، تاریح دمشق ابن عساکر: ج ۴۲، ص ۱۲۶، فتح الملک، المغربی: ص ۶۶ _ مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علی ÷ العامة – اصفهان .
طبق نظر اهل سنت، رعایت کفائت دینى نیز یکى از شرائط ازدواج است.
أبو طالب مکى به نقل از سفیان ثورى مىنویسد:
ثورى مىگفت: هنگامى که مردى خواستگارى کرده و بگوید که این زن چقدر مال دارد، بدانید که او دزد است! و به او دختر ندهید!.
همچنین به بدعتگذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نباید دختر داد.
اگر کسى چنین کند، دین خویش را نابود کرده و رحم خویش را قطع کرده و سرپرستى دختر خویش را به خوبى انجام نداده است، زیرا او نیکى به این دختر را ترک کرده است! اینها همتاى دختر آزاد مسلمان عفیف نیستند!.
ابن قدامه مقدسى، برترین فقیه حنابله تصریح مىکند که «کفائت دینی» در ازدواج شرط است و فاسق نمىتواند با عفیفه ازدواج نماید. و سپس به نقل از احمد بن حنبل مىنویسد که هیچ قومى با بنىهاشم کفو نیستند و نمىتوانند با آنها ازدواج نمایند:
همتا کسى است که دین دار و صاحب رتبه باشد، به همین سبب فاسق همتاى زن عفیف نیست، زیرا شهادت فاسق مردود است...
و از احمد بن حنبل نقل شده است که غیر قریشى، کفو قریشى نیست، و غیر بنیهاشمى، کفو بنیهاشمى نیست، زیرا رسول خدا ج فرمودند: خداوند من را از کنانه از نسل اسماعیل برگزید، و از میان کنانه قریش را برگزید و از میان قریش بنىهاشم را برگزید و از میان بنىهاشم من را برگزید.
روایت مورد استدلال ابن قدامه را مسلم نیشابورى در صحیحش از وَاثِلَةَ بن الْأَسْقَعِ از رسول خدا ج، نقل کرده است.
جواب:
خب که چه؟ اجماع اهل سنت بر این است که برترین انسانها بعد از پیامبران ابوبکر و عمر هستند. در مورد بنیهاشم و غیر بنیهاشم نیز قبلاً سخن رفت.
ترمذی از ابی سعید خدری اینگونه نقل میکند:
«أَبِى سَعِيدٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّ أَهْلَ الدَّرَجَاتِ الْعُلَى لَيَرَاهُمْ مَنْ تَحْتَهُمْ كَمَا تَرَوْنَ النَّجْمَ الطَّالِعَ فِى أُفُقِ السَّمَاءِ وَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ مِنْهُمْ وَأَنْعَمَا» [۳۷۵]. «از ابی سعید (الخدری) س روایت شده که رسول الله ج گفت: اهل درجات العلیَ را اشخاصی که تحتشان هستند مثل نجم طالع در افق سماء رؤیت میکنند و ابا بکر و عمر از آنها (یعنی از اهل درجات العلیَ) هستند و افضلند».
اهل درجات العلی یعنی اشخاصی که دارای درجه و مرتبه علیا و بزرگ هستند و به قولی بلندمرتبه میباشند. رسول الله ج بیان میکند که تفاوت درجه این افراد با افراد معمولی به مقدار فاصله نجم تا سطح ارض است یا به قول عامیانه تفاوت آنها از آسمان تا زمین است. رسول الله ج میگوید که: در بین اهل درجات العلی نیز ابوبکر و عمر دارای درجهای علیا هستند.
و ابن ماجه نیز نقل میکند که: «عَلِيّاً يَقُولُ: خَيْرُ النَّاسِ بَعْد رَسُولِ اللَّه ج، أَبُو بَكْر. وَخَيْرُ النَّاسِ بَعْد أَبِي بَكْر عُمَر» [۳۷۶]. «از علی بن ابی طالب ÷ روایت شده که گفت: بهترین مردم بعد از رسول الله ص، ابوبکر است و بهترین مردم بعد از ابی بکر، عمر».
و در کتب اهل تشیع نیز بسیار مانند آن موجود است که مجال نقل آنها نیست.
[۳۷۵] سنن الترمذی (باب مناقب ابوبکر صدیق س) ج۵ ص ۲۶۸ .. _ بیروت _ لبنان. [۳۷۶] سنن ابن ماجه، لأبی عبد الله محمد بن یزید الربعی، کتاب فضائل أصحاب رَسُول اللَّه ج، باب فَضْلُ عُمَرَ.
طبق سخن ابن قدامه، خلیفه دوم به هیچ وجه نمىتواند با دختر امیر مؤمنان ÷ ازدواج کند، چرا که نه از بنىهاشم است و از نظر دینى شباهتى با امّکلثوم دارد.
این که از بنىهاشم نیست، جاى پرسش ندارد، اما دلیل این که از نظر دینى نیز با امّکلثوم همشأن نیست، روایات صحیح السندى در کتابهاى اهل سنت آن را به اثبات مىرساند، هرچند که ممکن است با وجود صحت سند، این مطالب را قبول نداشته باشند، اما این روایات در صحیحترین کتابهای آنها با سند صحیح نقل شده است و این اهل سنت هستند که باید جوابگوی این مطالب باشند.
عبد الرزاق صنعانى با سند صحیح از خود خلیفه دوم نقل کرده که خطاب به عباس و امیر مؤمنان ÷ گفت که شما مرا فاجر مىدانید:
صنعانی: من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم، اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر مىدانستید.
مسلم نیشابورى نیز به نقل از عمر بن الخطاب در صحیحش مىنویسند که وى خطاب به امام علی ÷ و عمویش عباس گفت:
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیهگر و گناهکار خواندید.
این اعتقاد واقعى امیرمؤمنان ÷ نسبت به خلیفه اول و دوم بوده است، زیرا امیر مؤمنان ÷ گفتار خلیفه را انکار نکرد، هم چنین تعدادى از اصحاب بزرگ که حضور داشتند همانند: عثمان بن عفان، عبد الرحمن بن عوف، زبیر بن عوام، سعد بن أبى وقاص و... این قضیه را انکار نکردند، بویژه این که این سخن اواخر خلافت عمر بن خطاب انجام گرفته است و دلالت مىکند که حضرت تا آن زمان بر این عقیده پایبند بوده است.
حال آیا امکان دارد که شخص عاقل دختر نازنینش را به فردى دروغگو، خائن، حیلهگر و گناهکار بدهد؟
طبق روایتى که بخارى در صحیحترین کتاب اهل سنت پس از قرآن، نقل کرده است، منافق چهار خصلت دارد: دروغگو، خائن، فریبکار و فاجر است. و طبق دو روایتى که از کتابهاى اهل سنت گذشت، تمام این چهار خصلت در خلیفه دوم بوده و امیرمؤمنان ÷ آنها را تأیید کرده است:
بخاری: از پیامبر ج روایت شده است که فرمود: علامت منافق سه چیز است، هنگامى که سخن بگوید، دروغ مىگوید، و هنگامى که وعده بدهد، خلف وعده مىکند، و هنگامى که به او اطمینان شود، خیانت مىکند!.
از رسول خدا ج روایت شده است که فرمودند چهار علامت است که اگر در کسى باشد او منافق خالص است! و اگر کسى یکى از آنها را داشته باشد، در او یکى از علامتهاى نفاق است مگر آنکه این خصوصیت را ترک کند، هنگامى که به او اطمینان مىشود خیانت مىکند، و هنگامى که سخن بگوید، دروغ مىگوید، و هنگامى که پیمان ببندد، حیله مىکند، و هنگامى که دشمنى کند، مرتکب فجور مىشود!.
پس طبق روایاتی که در کتابهای اهل سنت با سند صحیح نقل شده است، خلیفه دوم این ویژگیها را داشته است، بنابراین از آنها میپرسیم که آیا منافق مىتواند همشأن دختر رسول خدا ج باشد؟
طبق این روایات که اهل سنت آن را نقل کردهاند، خلیفه دوم همشأن امّکلثوم نیست و نمىتواند با او ازدواج کند.
جواب [۳۷۷]
قبل از جواب، بیایید روایت را بصورت کامل ببینیم:
مالک بن اوس روایت میکند که عمر بن خطاب کسی را به دنبالم فرستاد که بیا!پس آمدم در حالیکه در وسط روز، او را در خانه اش یافتم که بر تختش، بر روی حصیری از برگ خرما، نشسته بود و بر بالشِ چرمی تکیه داده بود.پس بمن گفت ای مالک! بعضی از اهل قبیله تو را، فقر به پیش من کشاند و برایشان مقداری طعام اختصاص دادم، بگیر و بینشان تقسیم کن.گفتم اگر کسی دیگر غیر از من را مامور این کار میکردید، گفت ای مالک بگیرش!پس در این اثناء برقا آمد و گفت: ای امیر المؤمنین آیا به عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبیر و سعد اجازه دخول میدهید؟ فرمود: بله پس آنها داخل شدند. بعد باز آمد که آیا به عباس و علی اجازه دخول میدهید؟گفت بله بیایید. و آن دو داخل شدند و عباس (عموی حضرت علی) فوراً گفت: ای امیر المومنین بین من و این دروغگو، گناهکار، پیمان شکن، و خائن قضاوت کن (منظورش علی بود! و بر سر مساله فدک با هم نزاع داشتند).
حاضرین در مجلس گفتند: بسیار خوب ای امیرالمومنین بین آنها قضاوت کن و به آنها رحم کن!.
عمر به حاضرین گفت: قسم میدهم شما را به خدایی که با اجازه او آسمانها و زمین پا برجاست. آیا اطلاع دارید که رسول الله فرمود: (ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم و چیزی که از ما ماند جزء صدقات است)؟ گفتند: بله.
پس رو به عباس و علی کرد و گفت: قسم میدهم شما را به خدایی که با اجازه او آسمانها و زمین پا برجاست. آیا اطلاع دارید که رسول الله ج فرمود: (ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم و چیزی که از ما ماند جزء صدقات است)؟ آندو گفتند: بله.
پس عمر گفت:الله ﻷ به پیامبرش، ویژگیهایی داد که به احدی غیر از او نداد و الله فرمود:
﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ﴾ [الحشر: ۷].
« آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، آن مال خدا و رسول است».
راوی میگوید یادم نمیآید که آیا آیه ما قبلش را نیز تلاوت کرد یا نه.
عمر در ادامه گفت: پس رسول الله بین شما مال بنی نضیر را تقسیم کرد قسم به الله که کسی را بر شما در این مال مقدم نمیدانم و تا وقتیکه این مال هست آنرا از شما نمیگیرم و رسول الله از آن خرج یکسال را بر میداشت و باقی را به بیت المال میداد.
پس عمر گفت: آیا این را میدانید؟ گفتند بله.
پس عمر گفت: وقتی رسول الله ج وفات کرد ابوبکر گفت: من مسئول کارهای رسول الله ج هستم، پس شما دو نفر (علی و عباس) آمدهاید تا میراث پسر برادرت (رسول الله ) و (تو ای علی) میراث زنت را از پدرش، طلب کنید، پس ابوبکر از پیامبر ج نقل کرده که پیامبر ج فرمود،ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم جز صدقه.
پس شما دو نفر (علی و عباس) نظرتان این بود که ابوبکر دروغگو، گناهکار، پیمانشکن و خائن بود،و خدا میداند که او راست گفت،و تابع حق بود، پس چون ابوبکر فوت کرد من ولی رسول الله ج و ولی ابوبکرهستم، اما نظر شما درمورد من بود که من دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن هستم ولی خدا میداند که من راست میگفتم و درستکار و راشد و تابع حق بودم.
تا تو ای عباس! با این علی آمدی و همه شما یک رای داشتید و گفتید مسئولیت و اراده مال فدک را به ما بده و گفتم اگر بخواهید به شما میدهم. اما به یک شرط!به شرط اینکه همانطور در آن دخل و تصرف کنید که رسول الله ج میکرد و با این شرط مال را از من گرفتید آیا اینطور نیست؟
عباس و علی گفتند بله!.
عمر گفت پس حالا آمدید بین شما دو نفر داوری کنم نه والله به غیر از این شرط تا روز قیامت بین شما قضاوت نمیکنم اگر شما از اداره فدک عاجز هستید پس آنرا به من برگردانید!.
------------------------
حالا ای مسلمانان!
آیا دیدید کار شیعه را که اول داستان را بریده و آخرش را هم بریده تا بحث علمی کند؟!!!.
حالا بیاییم و شرح این روایت را ببینیم!.
حضرت عمر از دعوای عباس و علی و از روش آن دو درباره مسئله فدک و از رفتار عباس و علی عصبانی شدند و انسان در حالت غضب حرفهای میزند و کارهایی میکند که در حالت عادی نه میگوید و نه میکند!.
حضرت موسی در حالت غضب، کلام الله را بر زمین کوبید و مو و ریش یک پیغمبر دیگر را به ناحق کشید و او را به زمین زد حالا بیاییم از این کوه بسازیم؟!
آری شیعه همیشه همیگونه عمل میکند و خجالت هم نمیکشد.
حضرت عمر عین حرفهای عباس را که خطاب به علی گفته بود، تکرار کرد که نوعی کنایه است که شما از اول درباره این مال، از این حرفها میزدید! در مورد من و ابوبکر هم میگفتید! عصبانیت عمر از این بود که حالا که فدک را به شما دادم چرا دعوایتان پایان نمییاید؟!.
توجه کنید که عباس و علی این الفاظ به عمر نگفتند! بلکه حرفهای عمر را در مجموع تایید کردند یعنی قبول کردند که نظر عمر از اول هم درباره فدک درست بود.
این به این میماند که من دوستی را نصحیت کنم که این ماشین را نخر و او بخرد بعدش به پیش من بیاید و شکایت کند که ماشین این و آن عیب را دارد و من به او بگویم تو از اول مرا خر و دروغگو تصور میکردی؟ و نصیحت مرا قبول نکردی!.
و شیعه که نباید از این حرف اثبات کند که دوستم مرا خر و دروغگو میداند او که نگفته این زبان محاروه است، اما شیعه برای کوبیدن صحابه هیچ فرصتی را از دست نمیدهد!.
این اصطلاحات زبان است.
اما اگر یک یار پیامبر، به فارسی بگوید:پایم لعزید و زمین خوردم.
شیعه از لغزیدن نتیجه میگیرد که گناه کرد!!! و از زمین خوردن نتیجه میگیرد که این یار پیامبر آدمیزاد نیست عوض آنکه میوه و غذا بخورد زمین را میخورد!!!.
شیعه اگر خجالت میکشید هرگز این ایرادهای بنی اسرائیلی را مطرح نمیکرد.
و انگهی اگر واقعاً آنها عمر را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن میدانستند پس چرا برای قضاوت، به پیش او آمدند؟ مگر نه اینکه قاضی باید عادل و عالم و قادر و صادق و مورد قبول دو طرف (در اینجا حضرت علی و عباس) باشد؟ [۳۷۸].
ما پنهان نمیکنیم که در یک مرحله ،در ابتداء، فاطمه و علی و عباس با ابوبکر درباره فدک مجادله کردند واستدلال ابوبکر را نپذیرفتند اما خیلی زود به اشتباه خود پی بردند و دیدند ابوبکر و بعد از او عمر، دارند به روش پیامبر حکومت میکنند.
و عمر، هنگامیکه اهل بیت گفتند: ما فدک را به روش رسول الله تقسیم میکنیم، مال را به آنها داد و دیگر از عمر چه میخواهید؟
اما اهل البیت باز خودشان آمدند که باز اختلاف داریم بین ما قضاوت کن!!.
چیزی که شیعه از درک آن عاجز است و تا عینک غلو را از چشم خود برندارد همچنان از درک آن عاجز خواهد ماند این است که علی و فاطمه معصوم نبودند آیا ندیدید در همین مجلس عباس عموی علی چگونه با عصبانیت علی را با کلماتی نا مناسب وصف میکند؟!!.
اصلاً عمر کلمات را از عباس عاریت گرفته که شما در بین خود که نه!! به ما هم همین برچسبها را میزدید! و در روایت بخاری ح ۴۰۳۳ آمده که حضرت علی ÷ نیز عباس را سب کرد «فَاسْتَبَّ عَلِيٌّ وَعَبَّاسٌ» «پس علی و عباس همدیگر را دشنام دادند».
بعد اگر حدیث را از ما نقل میکنید خب عباس هم صریحاً به علی گفت دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن. و حضرت علی هم عموی خود را ناسزا گفت (که الفاظش در روایت ذکر نشده).
حالا ما مثل شما این کلمات را دلیل بگیریم که عباس عموی علی بود و علی عباس را آزار داد و پیامبر فرمود که عمو جای پدر است آیا پس نتیجه بگیریم که علی با آزار عباس مردی را که بمنزله پدرش بود را آزار داده و پس یعنی رسول الله را آزار داده؟؟!!.
با این روش باور نمیکنم که شیعه راه را پیدا کند!.
در ضمن خود حضرت علی ÷ در مورد این آیه:
﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى ٱللَّهِ وَكَذَّبَ بِٱلصِّدۡقِ إِذۡ جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ ٣٢ وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ٣٣﴾ [الزمر: ۳۲-۳۳].
یعنی: «چه کسى ستمگرتر از آن کسى که بر خدا دروغ مىبندد و راستى و حقیقت را که (پیامبر) نزد او آورد، تکذیب مىکند؟ آیا منزل و جایگاه کافران در دوزخ نخواهد بود؟ و کسى که با راستى و صداقت آمد (منظور پیامبر ج)، و کسى که او را تصدیق داشته (منظور أبوبکر صدیق)، آنان همان پرهیزگاران واقعى هستند».
میفرماید: مراد از ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ﴾ رسول خداست و مراد از ﴿ صَدَّقَ بِهِ﴾ أبوبکر صدّیق است که او را تصدیق نمود» [۳۷۹].
چگونه ممکن است خلاف سخن خود که در تفسیر آیه قرآن عرض کرده حضرت صدیق را کاذب بداند! ( هذا بهتان عظیم)
و در مورد این روایت چه میگویید؟: عروه بنعبداللّه از امام باقر درباره تذهیب شمشیر با طلا پرسید: آیا درست است؟ فرمود: هیچ اشکالى ندارد، زیرا أبوبکر صدّیق، شمشیرش را با طلا تذهیب کرده بود.. عروه مىگوید: گفتم: تو مىگویى: صدیق؟! فرمود: آرى! صدّیق! و هر کس به او صدّیق نگوید، سخن خدا را در دنیا و آخرت، تصدیق نکرده است!» یا خدا در دنیا و آخرت سخنش را تصدیق نمیکند! [۳۸۰].
و «بحرانى» نیز در تفسیر خود از علىبن إبراهیم روایت کرده که گفت: «پدرم برایم از چند نفر بازگو کرده که آنها از أبىعبداللّه شنیدهاند که فرمود: زمانى که رسول خدا ج با أبوبکر در غار بودند، به او گفت: اى أبوبکر! انگار من کشتى جعفر و یارانش را که بر آب دریا روان است، مىبینم! همچنین انصار را مىبینم که متواضعانه و با قلبى سرشار از محبّت، به استقبال ما مىآیند و جلوى درب خانهشان چشم به راه ما هستند! أبوبکر گفت: و تو آنها را مىبینى یا رسول اللّه؟! فرمود: آرى! أبوبکر گفت: آنها را به من نیز نشان بده! پس پیامبر ج بر چشمانش دست کشید و آنها را دید و سپس فرمود: به راستى که تو صدّیق هستى» [۳۸۱].
میبینیم که هم محمد ج و هم حضرت علی س و هم امام صادق ÷ و امام باقر ÷، هر چهار نفر او را صدیق میدانستند!! چگونه ممکن است کسی بر خلاف سخن رسول الله ج ابوبکر صدیق س را کذاب بداند؟؟!
و اگر بگویید: حضرت علی س ابوبکر و عمر را به خاطر فدک دروغگو میپنداشت ... خود روایت شما را رسوا میکند..
آنجا که آمده:آیا میدانید که رسول الله فرمود انبیاء ارث نمیگذارند [۳۸۲]؟؟ گفتند: بله........ و من بین شما مانند عمل رسول الله عمل میکنم آیا اینطور نیست؟ گفتند بلی...
چرا سیدنا علی س او را تصدیق کرد؟؟ آیا عمل رسول خدا ج بر اساس دروغ بود؟؟
اگر علی در ابوبکر این صفات را میبینید مشخص میشود که علی معصوم نیست(که به حق هم نیست) وخطا میکند، زیرا ابوبکر درمقابل طلب فاطمه (ع) به حدیث صحیح استناد میکند که خیل عظیمی از اصحاب روایتش کردند ودر همین حدیث هم حضرت علی و عباس آن روایت را تایید میکنند،پس دروغگو خواندن حضرت ابوبکر س آن هم در صورتی که خود آنها گواهی به صحت ادعایش میدهند نوعی سر در گمی است که از صاحت پاک آن حضرت س به دور است.
ضمناً: چرا حرفهای عباس در مورد علی را نمیبیند ولی در همان حدیث حرفهای سوالی عمر برعلیه خودش را میبیند؟! یا تمام حدیث را قبول کنید یا ما را به حال خود مان بگذارید!.
امیدارم این شبهه را دیگر مطرح نکنید و عرض خود نبرید و زحمت ما روا مدارید!.
[۳۷۷] جواب برگرفته از سایت اسلا تکس با کمی اضافه. [۳۷۸] در مورد روایت: «کاذبا غادرا» ... اتفاقا اگر سخن شما را قبول کنیم طبق همین روایت نفاق حضرت علی (ساخته ذهن ملای قزلباش) ثابت میشود!!!. شخص حضرت علی (ورژن شیعی آن)، حضرت عمر س را غاصب خلافت و شخصی ظالم و متعدی میداند.... همین علی در جائی میگوید که: قاضی باید عادل باشد و عالم باشد و مسلمان و بالغ و عاقل و ... باشد... فرزندان همین علی میگویند که هر کس به قاضی ظالم رجوع کرد به طاغوت رجوع کرده است و رجوع به قاضی ظالم جائز نیست. از سوئی دو روئی نشانۀ منافقین است و منافق سخن و عملش یکی نیست، چیزی میگوید که به آن عمل نمیکند. تفصیل: آیۀ قرآن: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠﴾ [النساء: ۶۰]. «آیا ندیدهاى کسانى را که مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و [به] آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان آوردهاند [با این همه] مىخواهند داورى میان خود را به سوى طاغوت ببرند با آنکه قطعا فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند و[لى] شیطان مىخواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد». از این آیه اینگونه استفاده میشود که رجوع به حاکم ظالم افتادن در دام شیطان است. نهج البلاغه نامۀ ۵۳ (نامه که چه عرض کنم شبیه به کتابچه است!) «ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لَا تَضِيقُ بِهِ الْأُمُورُ وَ لَا تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ وَ لَا يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَلَا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَ لَا يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَأَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَة ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لَا تَضِيقُ بِهِ الْأُمُورُ وَلَا تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ وَلَا يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَلَا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَلَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَ لَا يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ. وَأَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَة». «(ای مالک) و براى قضاوت بین مردم از میان افراد جامعه کسى را انتخاب کن که در نظر تو فاضلترین و بهترین باشد. آنکه کارها او را در تنگنا قرار ندهند و ارباب رجوع سبب تندخویى او نگردند. و اگر گرفتار اشتباه شد زود متوجه شود و وقتى حق را شناخت بىدرنگ بدان بازگردد. کسى باشد که نفس حریص نداشته و تا رسیدن به حق به مختصر شناخت اکتفا نکند. و از رفت و آمد ارباب رجوع کمتر خسته شود و براى آشکار شدن کارها شکیبایى کرده و وقتى حکم روشن شد در قضاوت قاطعتر عمل نماید. کسى باشد که تعریف و ستایش فراوان گرفتار عجبش ننماید و خوشآمدگویىها او را تحریک نکند که البته این نوع افراد کماند». در این نامه حضرت علی صفات یک قاضی را شرح میدهد، از جمله میگوید که وی باید بهترین شخص و افضل مردم باشد. و در همین روایت صحیح مسلم که شما فقط قسمت «آثما غادرا» را از حفظید آمده است که حضرت علی و عباس نزد حضرت عمر آمدند تا وی بین آن دو قاضی شود و قضاوت کند، آن هم در صورتی که در آن جامعه در شهر مدینه آنها میتوانستند نزد هر کس که بر عدالتش اتفاق داشتند بروند... و اینکه آن دو حضرت عمر را به عنوان قاضی بین خود قرار دادند نشان از این است که به افضل بودن وی معترف هستند و او را شخصی عادل و قاطع میدانستند و اگر خلاف این باشد حضرت علی منافق جلوه میکند چرا که از طرفی میگوید قاضی باید افضل باشد و از طرفی خودش نزد کسی میرود که در نزد او نه تنها افضل نیست بلکه مسلمان هم نیست!. خمینی: «محمدِ بْن حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ على بْنِ محبوب، عن احمد بْنِ محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال: بعثني أبو عبد اللَّه ÷ إلى أحد أَصحابنا فقالَ: قلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ إذا وَقَعَتْ بَيْنَكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَى في شَيء مِنَ الْأَخْذِ وَ الْعَطاء أَنْ تَحاكَموُا إلى أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا فَإنّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكمُ بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِرِ». «ابو خدیجه (یکى از اصحاب مورد اعتماد امام صادق ÷) مىگوید که حضرت صادق ÷ به من ماموریت دادند که به دوستانمان (یعنى شیعه) از طرف ایشان چنین پیغام بدهم: مبادا وقتى بین شما خصومت و نزاعى اتفاق مىافتد یا در مورد دریافت و پرداخت اختلافى پیش مىآید براى محاکمه و رسیدگى به یکى از این جماعت زشت کار مراجعه کنید. مردى را که حلال و حرام ما را مىشناسد بین خودتان حاکم و داور سازید، زیرا من او را بر شما قاضى قرار دادهام. و مبادا که بعضى از شما علیه بعضى دیگرتان به قدرت حاکمه جائر شکایت ببرد». [ولایت فقیه (الخمینی)، ص: ۹۳]. و باز هم: «محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظله: قال: سالت أبا عبْد اللَّهِ ÷ عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعه في دَين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنَّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً وَإنْ كان حَقّا ثابِتاً لَهُ، لَأنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَما أمْرَ اللَّهُ أنْ يُكْفَرَ بِهِ، قالَ اللَّهُ تَعالى ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦ﴾ قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَر فِي حَلالِنا وحَرامِنا وعَرَف أَحكامَنا .. فَلْيَرْضَوا بِهِ حَكَماً فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً» . «عمر بن حنظله مىگوید: از امام صادق ÷ در باره دو نفر از دوستانمان (یعنى شیعه) که نزاعى بینشان بود در مورد قرض یا میراث و به قضات براى رسیدگى مراجعه کرده بودند سؤال کردم که آیا این روا است؟ فرمود: هر که در مورد دعاوى حق یا دعاوى ناحق به ایشان مراجعه کند در حقیقت به. طاغوت. یعنى قدرت حاکمه ناروا مراجعه کرده باشد و هر چه را که به حکم آنها بگیرد در حقیقت به طور حرام مىگیرد گر چه آن را که دریافت مىکند حق ثابت با او باشد، زیرا که آن را به حکم و با راى. طاغوت. و آن قدرتى گرفته که خدا دستور داده به آن کافر شود، خداى تعالى مىفرماید: ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦ﴾. پرسیدم: چه باید بکنند؟ فرمود: باید نگاه کنند ببینند از شما چه کسى است که حدیث ما را روایت کرده و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحب نظر شده و احکام و قوانین ما را شناخته است .. بایستى او را به عنوان قاضى و داور به پذیرند، زیرا که من او را حاکم بر شما قرار دادهام». [ولایت فقیه: ( الخمینی)، ص: ۸۹]. طبق این روایت نیز، رجوع به قاضی جور ممنوع اعلام میشود ... پس اگر حضرت عمر جائر باشد و آثم و غادر و .... رجوع حضرت علی به وی رجوع به طاغوت و افتادن در دام شیطان است، از سویی حضرت علی از سویی میگوید قاضی باید افضلترین باشد اما از طرفی نزد شخصی میآید که ر نظر او حتی مسلمان هم نیست.. (البته از نظر علی ساخته ملای قزلباش) دکتر عبدالرحیم عقیقی بخشایشی از مجتهدین شیعه، در مورد صفات قاضی مینویسد: «شرایط ویژه قاضی که در کتب فقه و حدیث بیان شده است بقرار زیر است. بالغ بودن – عاقل بودن،عدالت، اجتهاد مطلق، مردبودن، مسلمان راستین بودن –حلال زاده بودن، دارای نیروی ضبط و حافظه قابل اطمینان داشتن و فراموشی و نسیان نداشتن،بینا بودن و کور نبودن،قدرت بر کتابت و نوشتن داشتن و در صورت امکان داناترین اهل بلد و منطقه در این زمینهبودن». (مجلۀ درسهایی از مکتب اسلام ص ۳۶، اردیبهشت ۱۳۶۰، شمارۀ۲، عنوان مقاله: «ضرورت انقلاب فرهنگی و تحول اداری در برنامه های آموزشی و اداری حوزههای علمیه، دکتر عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، که خود حقوق اسلامی خوانده است». [۳۷۹] تفسیر مجمع البیان، شیخ طبرسى، ذیل همان آیه. و همچنین تفسیر آلوسی و تفسیر البحر و تفسیر رازی و در المنثور و ثعالبی و... و نه تنها حضرت علی ÷ بلکه ابوالعالیه و کلبی و جماعت مفسرین بر این عقیده هستند. [۳۸۰] کشف الغمة في معرفة الأئمة: ج۲، ص۱۴۷. [۳۸۱] البرهان، بحرانى: ج۲، ص۱۲۵. [۳۸۲] این روایت (ما ترکناه صدقه) در کتب شیعه هم ذکر شده،:در کتاب کافى از امام باقر ÷ روایت شده است: «قال رسول الله ج: فضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم لیلة البدر، وإن العلماء ورثة الأنبیاء لم یورثوا دینارا ولا درهما، ولكن أورثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر».«رسول خدا ج فرمود: برترى عالم به عابد، همچون برترى ماه بر سایر ستارههاى شب بدر است، و همانا علماء، وارثان پیامبران هستند و پیامبران هرگز نه دینارى و نه درهمى از خود به ارث نمىگذارند، بلکه علم را بر جاى مىگذارند. پس هرکس از آن گرفت، استفاده فراوانى برده است». [اصول کافى، کلینى: ج۱، ص۳۴، کتاب فضل العلم، باب ثواب العالم المتعلم]. و از امام صادق ÷ روایت شده: «إن العلماء ورثة الأنبیاء، وذاك أن الأنبیاء لم یورثوا دینارا ولا درهما، وإنما أورثوا أحادیث من أحادیثهم».«همانا علماء، وارثان پیامبران هستند و اینکه آنها، هرگز درهم و دینار را بر جاى نمىگذارند، بلکه احادیثى از احادیث خود را به ارث وامىگذارند». [کافی: ج۱، ص۳۲، باب صفة العلم وفضله وفضل العلماء]. و خمینی در مورد این حدیث میگوید: (الحدیث صحیح) و حتی ابو علی بن ابراهیم (ابراهیم بن هاشم) فهو من کبار الثقات نقل الحدیث/ الحکومه الإسلامیه للإمام الخمینی ص (۹۳). پس اگر حضرت ابوبکر س نسبت به روایت ما ترکناه صدقه دروغ گفته باشدامام باقر و امام صادق ÷ هم دروغگو هستند (نعوذ بالله)!.
طبق نظر عالمان اهل سنت، دادن دختر به کسى که شارب خمر است جایز نیست شارب خمر نمىتواند با دختر مسلمان کفو باشد و کسى که این کار را انجام دهد، در حقیقت قطع رحم کرده است.
عبد الرزاق صنعانى که استاد بخارى محسوب مىشود در المصنف مىنویسد:
عمر بن خطاب در سفر همراه مردى روزه دار بود، موقع افطار، مرد از مشک عمر که در آن شراب بود و شتر آن را تکان داده بود نوشید و مست شد! عمر او را حد زد! آن مرد گفت: من از مشک تو نوشیدم!.
عمر در پاسخ گفت: من تو را به خاطر مست شدن حد زدم!.
ابن عبد ربه در عقد الفرید مىنویسد:
شعبى گفته است که بیابانگردى، از مشک عمر نوشید و مست شد، و عمر او را حد زد، و حد زدن او به خاطر مست شدن بود و نه به خاطر نوشیدن شراب!.
حال پرسش ما از برادران اهل سنت این است اگر خلیفه دوم شارب خمر نبوده، شراب در مشک او چه مىکرده است؟ احتمالا چون این شخص مشک خلیفه را خالى کرده، بر او حد جارى شده است.
همان طور که ملاحظه کردید، ما این روایات را از منابع اهل سنت نقل کردیم نه از منابع شیعه، لذا این اهل سنت هستند که باید پاسخگوى این مسائل باشند.
جواب:
قبل از سخن در مورد این روایت باید گفت: این ماجرا از دو طریق نقل شده.
طریق اول: از طرف سعید بن ذی لعوه میباشد که مجهول الحال است و امام بخاری در مورد خود و روایتش میگوید: «سعید بن ذی لعوه عن عمر في النبیذ یخالف الناس في حدیثه، لا یعرف».
طریق دوم از سمت حسان بن مخارق است که او نیز مستور است و آلبانی در موردش میگوید: «حسان بن مخارق، فهو مستور لم يوثقه أحد غير ابن حبان».
گذشته از این هر دو راوی نام آن شخص اعرابی را ذکر نکردهاند و این نیز خود بر جرح روایت میافزاید.
و اما متن روایت:
باید پرسید: از کجای این روایت شراب خواری حضرت عمر س (خاکم به دهان) ثابت میشود؟؟ حضرت عمر س خودشان شخصی را که مست شد! حد میزند، آنوقت خودش شراب خوار است؟؟!!! آن هم عمری که به خاطر مست شدن، پسرش را آنقدر تازیانه میزند که در زیر آن بمیرد؟؟ [۳۸۳].
خدا وند میفرماید:
﴿لَّوۡلَا جَآءُو عَلَيۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَۚ فَإِذۡ لَمۡ يَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِكَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡكَٰذِبُونَ ١٣﴾ [النور: ۱۳].
«چرا نمیبایست آنان چهار شاهد حاضر را بیاورند تا بر سخن ایشان گواهی دهند؟ اگر چنین گواهانی را حاضر نمیآوردند، آنان برابر حکم خدا دروغگو هستند».
پس ای دروغگو ! کجاست آن ۴ شاهد تو؟؟ آقای مثلاً آیت الله!! اگر عمر خودش شارب خمر بود! که آن مرد عرب، شاکی میشد و استدلالی چون استدلال شما را میکرد!.
وانگهی در متن روایت، آن شربت را نبیذ [۳۸۴] گفتهاند ولی آقای قزوینی با کمال پر رویی در ترجمه آن کلمه عامیانه شراب را به کار بردهاند.
و اما نبیذ: از روایات صحیح ثابت است که خوردن نبیذ نه تنها حرام و مکروه نیست بلکه شربتی است که خود پیامبر ج از آن نوشیدهاند و همینطور دیگر صحابه از جمله ابن عباسب. و ابن مسعود نیز آن را حلال دانسته است.
اما در این حلت اختلافاتی وجود دارد و قول اجماع آن است که خوردن نبیذ حرام نیست ولی اگر این خوردن به حدی باشد که باعث مست شدن باشد، آن وقت حد بر آن شخص جاری میشود، همانطور که استفاده تریاک به اندازه نیازدارویی [۳۸۵] چون ضرری ندارد، اشکالی ندارد ولی اگر استفاده از آن به اندازهای باشد که موجب زیانهایی بر بدن گردد حرام و گناه است. ولی در مورد خمر اینگونه نیست و ذرهای از آن حرام و مستوجب حد است، حتی اگر ذرهای از آن را با چیزی خلط کنند نیز حرام است. این ادعای ما شبیه سخن عالم شیعی، " شیخ محمد حسن نجفی " است که در جواهر الکلام [۳۸۶] میگوید:
(به اختصار) در خمر کم و زیادش فرق نمیکند اگر یک جرعه از خمر هم بنوشد حد میخورد اما در نبیذ این جور نیست باید سکرآور باشد به قدری بخورد که مست بشود تا حد واجب شود و ما دیروز عبارت مرحوم صدوق را که قائل به تفصیل بود مطرح کردیم. و روایتی نیز به این شکل نزد اهل تشیع موجو است: صحیحهی ابی الصباح کنانی [۳۸۷] «عن ابی عبدالله ÷» از امام سوال کردم چه نظر میدهید، اگر شارب نبیذ را دستگیرش کردند اما با خوردن نبیذ مست نشده بود. حکم چیست؟ (أيجلد قال لا) امام فرمود نه حد نمیخورد.
و دکتر سید سابق در کتاب فقه السنة خود به نقل از بدایة المجتهد ابن رشد اینگونه مینویسد:
و اتفاق کردهاند بر اینکه «نبیذ» خوردن مادامی که شدت طرب و مستی «خمر» در آن پدید نیاید حلال است چه پیامبر ج فرموده است: «فانتبذوا، وكل مسكر حرام» «از نبیذ استفاده کنید ولی هر چیزیکه مست کننده باشد حرام است».
و ثابت شده استکه پیامبر ج «نبیذ» میساخت وآب میوه میگرفت و در روزهای دوم و سوم آن را میریخت. و درباره دو مسئله با هم اختلاف کردهاند، یکی درباره ظروفیکه در آنها «نبیذ» ساخته میشود و بعمل میآید. و دوم درباره ساختن «نبیذ» از دو چیز مانند دو نوع خرمای «بسر» و «رطب» و «خرما» و مویز [۳۸۸].
بعد از این دو قول از دو عالم از دو فرقه، به جواب حضرت عمر توجه کنید که در جواب جبههگیری مرد عرب میگوید: من تو را به خاطر مست شدن حد زدم. (نه به خاطر نبیذ خوردن)
پس اگر نبیذ حرام بود آن اعرابی جبهه نمیگرفت و حضرت عمر چنین استدلال نمیکرد.
ضمناً اگر نبیذ حکم خمر را داشت پس باید کسی که از آن استفاده کند فاسق محسوب شود و سخنانش را ترک گفت ولی میبنیم که یکی از بزرگترین راویان اهل تشیع نبیذ مینوشیده ولی نه تنها جرح نشده بلکه بر سر او هزاران مدحها مینهند.
این راوی که ابو حمزه ثمالی، ثابت بن دینار باشد. در کتب رجال اهل تشیع از او به عنوان اجلٌای اصحاب امامیه یاد شده. او کسی است که صدوق گواهی به عدالت او داده و نجاشی او را از بهترین اصحاب امامیه میداند و از امام رضا ÷ روایت میکنند که او گفت: «أبو حمزة الثمالی في زمانه كلقمان في زمانه» ابو حمزه ثمالی در زمانش مانند «لقمان» در زمان خودش است!!! و همینطور از امام صادق ÷ نقل میکنند که گفت: «أبو حمزة في زمانه، مثل سلمان في زمانه» «ابو حمزه در زمانش مانند سلمان فارسی در زمان خودش است»! و اما همین شخصی که شخصیتی همچون زراره و هشام در نزد اهل تشیع است نبیذ مینوشیده و استفاده میکرده است!!.
حال میپرسیم اگر شما نبیذ را همچون خمر میدانید پس باید ابوحمزه به علت فسق، جرح میشد و نه این همه مدح!!! چرا در سخن خود صادق نیستید؟؟
شیخ طوسی در مورد نبیذ میگوید:
«ولا بأس بشرب النبيذ غير الـمسكر، وهو أن ينقع التمر أو الزبيب ثم يشربه وهو حلو قبل أن يتغير» [۳۸۹].
و اما روایاتی که حلال بودن نبیذ را میرساند:
احمد از بکر بن عبداللَّه روایت نموده، که اعرابی به ابن عباس ب گفت: چرا آل معاویه شربت آب و عسل مىدهند، و آل فلان شیر مىدهند، و شما شربت نبیذ مىدهید؟ آیا این بر اثر بخل تان است، یا نیازمندى دارید؟ ابن عباس پاسخ داد: نه ما بخیل هستیم و نه هم نیازمندى داریم، ولى پیامبر خدا ج روزى که اسامه بن زید نیز در عقبش سوار بود، آمد و نوشیدنى خواست و ما از این - یعنى شربت نبیذ - به او دادیم، و او از آن نوشید و گفت: «خوب کردید، اینطور بسازید!» [۳۹۰].
از جعفربن تمام روایت است، که گفت: مردى نزد ابن عباس ب آمد و گفت: درباره این آب کشمش که براى مردم مىدهید چه فکر مىکنى؟ آیا این سنتى است، که از آن پیروى مىکنید، یا اینکه این را از شیر و عسل بر خود آسانتر(ارزانتر) مىبینید؟ ابن عباس گفت: پیامبر خدا ج نزد عباس در حالى آمد که وى به مردم نوشیدنى مىداد، و گفت: «به من نوشیدنى بده، آن گاه عباس کاسههاى بزرگى از نبیذ را خواست، و کاسه اى از آنها را براى رسول خدا ج داد و او نوشید، و گفت: «خوب کردید، اینطور بسازید!» ابن عباس مىگوید: بنابراین خوشم نمىآید که این شربت نبیذ برایم به شربت عسل و شیر تبدیل شود، البته به خاطر قول رسول خدا ج،: «خوب کردید اینطور بسازید» [۳۹۱].
در تفسیر عیاشى( از تفاسیر شیعه) از ابى الصباح از امام صادق ÷ نقل شده که فرمود: من از آن جناب از «نبیذ» و «خمر» پرسیدم که آیا هر دو به یک منزلت و هر دو حرامند؟ فرمود: نه، نبیذ به منزله خمر نیست، زیرا خداى تعالى خمر را حرام کرده چه کم باشد و چه زیاد، کما اینکه میته و خون و گوشت خوک کم و زیادش را حرام نموده، و رسول اللَّه ج از هر مشروبى مسکرش را تحریم کرده، و البته هر چه را که رسول اللَّه ج تحریم کند خدا تحریم کرده است [۳۹۲].
پس همانطور که خواندیم خمر کم و زیادش حرام است ولی نبیذ تا به مستی نرسد مشکلی ندارد.
و مجلسی نیز در قسمتی از روایتی اینگونه مینویسد:
منافقی که در مجلس حضور داشت، به امام رضا ÷ گفت: بعضى از شیعیان و دوستان شما نبیذ مىنوشند؟! حضرت فرمود: بعضى از اصحاب رسول اللّه ج نیز چنین بودند [۳۹۳].
نتیجه: صحت این روایت در هالهای از ابهام است و در صورت صحت نیز باید گفت، ثابت نیست که حضرت عمر از آن نبیذ برای نوشیدن استفاده کرده آن هم در صورتی که محمد ج آن را حرام ندانسته بلکه از آن نوشیده است. پس از این روایت فقط و فقط کینه توزی اهل رفض مشهود است و لا غیر.
ضمناً: ما نیز میتوانیم جوابی شبیه به جواب آقای قزوینی به ایشان بدهیم، اینگونه که بگوییم:
اگر حضرت عمر س شارب خمر بود به هیچ وجه ممکن نبود، حضرت علی ÷ دخترش رابه او بدهد، پس شکی نیست که آن حضرت س خلاف سنت و سیرت عمل نکردهاند و به همین دلیل نیز حضرت علی ÷ راضی به این وصلت شدهاند.
[۳۸۳] البته بعضی با استدلال به چندی از روایات معتقدند که پسرش در زیر تازیانه نمرد و بعد از آن ماجرا چندی زنده بود و بعضی هم به کل ماجرای تازیانه را نفی میکنند و میگویند: تنها سیلی بر صورت فرزندش زده و بس چونکه قبلاً حد او جاری شده بود!! .. و الله اعلم [۳۸۴] «نبیذ» عبارت از این بوده که مقدارى خرما یا کشمش را در ظرفى که مقدارى آب در آن بود مىریختند و چند روزى مى گذاشتند، و سپس مى نوشیدند گرچه رسماً شراب نبود، ولى بر اثر گرمى هوا مواد قندى آن تبدیل به الکل خفیفى مى شد. (تفسیر نمونه مکارم شیرازی). [۳۸۵] مانند داروی استامینوفن کدئین که بسیار رایج و مشهور است.و همینطور فنتانیل که نوعی مسکن است!. [۳۸۶] جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، جلد ۴۱ ص ۴۵۰ به بعد .انتشارات اسلامیه تهران. [۳۸۷] وسائل الشیعة الحر العاملی: ج۲۸، ص۲۲۴، باب ۴ از ابواب حد مسکر، ح۴. [۳۸۸] بسر: غوره خرما / رطب: خرمای تازه / تمر: خرما /مویز: انگور خشک شده. [۳۸۹] النهایة طوسی: ص ۵۹۲ ، ناشر: انتشارات قدس محمدی – قم. [۳۹۰] ابن کثیر با دو سند صحیح آن را روایت کرده است. البدایة والنهایة: ج۵، ص ۲۱۱. [۳۹۱] طبقات ابن سعد: ج۴ ص ۲۵ – ۲۶ البته در این روایت ضعف مشاهده میشود. [۳۹۲]تفسیر عیاشى: ج ۱، ص ۳۴۰ ح ۱۸۴. به نقل از تفسیر المیزان. [۳۹۳] بحارالا نوار: ج ۲۷،ح ۱۲.
طبق نظر عالمان اهل سنت، بدعتگذار در دین، با دختر مسلمان و عفیفه، کفو نیست و نمىتواند با او ازدواج کند.
از طرف دیگر، بدعتهاى خلیفه دوم در کتابهاى اهل سنت و حتى در صحیح بخارى و مسلم که از صحیحترین کتابهاى اهل سنت پس از قرآن هستند، به صورت گسترده نقل شده است.
محمد بن اسماعیل بخارى در صحیح خود مىنویسد:
از عبد الرحمن بن عبدالقارى روایت شده است که گفت: همراه با عمر در شبى از شبهاى ماه رمضان به مسجد رفتیم و مردم را دیدیم که به صورت پراکنده و گروهى به صورت فرادا و گروهى به صورت جماعت نماز مستحبى مىخوانند!.
عمر گفت: به نظر من باید اگر همه را پشت سر یک امام جمع کنیم شایسته است! سپس همه را پشت سر ابى بن کعب آورد تا جماعت نماز بخوانند.
شبى دیگر با او به مسجد رفتیم، مردم همگى پشت سر یک نفر نماز مىخواندند.
عمر گفت این کار خوب بدعتى است! و عبادت در آخر شب، بهتر از این است که اول شب عبادت کرده و آخر شب بخوابند.
بدعتهاى که خلیفه دوم در اسلام بنیانگذار آن بوده، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد، طالبین مىتوانند به کتاب النص والإجتهاد مراجعه کنند. مرحوم شرف الدین در این کتاب موارد متعددى از بدعتهاى خلفا را از منابع اهل سنت نقل کرده است.
جواب:
سالهای سال است که بزرگانی چون ابن تیمیه و امام ذهبی و.. به این شبهه زنگ زده شیعیان جواب گفتهاند ولی به روی مبارک نیاورده و باز هم طوطی وار آن را مطرح میکنند.
مختصر جوابی که در مورد تراویح میتوان عرضه کرد این است که:
۱- خود حضرت رسول اکرم ج اولین شخصی بودهاند که نماز تراویح را خوانده [۳۹۴] و کار کسانی را که اینچنین کردهاند تایید کرده است.
امام بخاری / در صحیح خودشان حدیث ۲۰۱۲ از ام المومنین عایشه نقل میکند که فرمودند:
رسول خدا ج یک بار در نیمههای شب (رمضان) از خانه بیرون شد و در مسجد شروع به خواندن نماز کرد. گروهی از مردم به ایشان اقتدا کردند و با یکدیگر در این مورد سخن گفتند و شب بعد عده زیادی جمع شدند و پشت سر آن حضرت ج نماز خواندند. ودر شب سوم جمعیت زیادتری جمع شدند و در شب چهارم کار بجایی رسید که نمازگزاران داخل مسجد جا نمیشدند ولی رسول خدا به مسجد نرفت تا این که وقت نماز فجر رسید. و بعد از نماز رو به مردم کرد و گفت: من از این که شما جمع شده بودید بیخبر نبودم ولی بیم آن میرفت که این نماز بر شما فرض گردد و آن گاه نتوانید از عهدهی آن برآیید. عائشه ل میگوید: بعد از آن تا روزی که رسول خدا چشم از جهان فرو بست قضیه به همین منوال بود. (یعنی نماز تراویح، با جماعت خوانده میشد و حکمش نسخ نشده بود).
و همچنین ابوذر س روایت کرده است که رسول خدا ج سه شب از شبهای لیلة القدر در ماه رمضان نماز نوافل را با ما با جماعت خوانده است [۳۹۵] و همچنین پیامبر ج با ابن عباس نماز تهجد را با جماعت خوانده است [۳۹۶].
و ابویعلى از جابر بن عبداللَّه ب روایت نموده، که گفت: ابن بی کعب س نزد رسول خدا ج آمد و گفت: اى رسول خدا، امشب چیزى انجام دادم - البته در رمضان - پرسید: «آن چیست اى ابى؟» گفت: زنانى در منزلم گفتند: نمىتوانیم قرآن بخوانیم، بنابراین پشت سر تو نماز مىگزاریم، افزود: بنابراین برایشان هشت رکعت نماز خواندم و وتر هم به جاى آوردم، پیامبر ج بدان رضایت نشان داد و چیزى نگفت [۳۹۷].
پس ثابت شد که حضرت رسول ج نماز تراویح را به جا آوردهاند و همینطور بر عمل ابن ابی کعب خورده نگرفته و نسبت به آن رضایت نشان دادند.
۲- حضرت علی ÷ جدای از اینکه پشت سر آنها نماز تراویح را ادا میکردند، به همین شکل در مدت خلافت خودشان به آن پایبند بودند و آن را بر پا میداشتند و «عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ زِيَادٍ، قَالَ: مَرَّ عَلِيٌّ س عَلَى الـْمَسَاجِدِ، وَفِيهَا الْقَنَادِيلُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ، فَقَالَ: نَوَّرَ اللَّهُ عَلَى عُمَرَ قَبْرَهُ كَمَا نَوَّرَ عَلَيْنَا مَسَاجِدَنَا» [۳۹۸]. یعنی: «از اسماعیل بن زیاد روایت است که گفت: وقتی علی بن ابی طالب در ماه رمضان بر مساجد عبور میکرد که در آنها چراغ روشن میشد میفرمود: الله سبحانه و تعالی قبر عمر را روشن و نورانی گرداند همانگونه که مساجد ما را نورانی و روشن کرد».
و ابن شاهین از ابواسحاق همدانى روایت نموده، که گفت: على ابن بى طالب س در نخستین شب رمضان بیرون رفت: و دید که چراغها روشن است و مىدرخشد و کتاب خداوند تلاوت مىشود، فرمود: اى ابن خطاب! خداوند در قبرت نور و روشنایى بیاورد، چنانکه مساجد خداوند تعالى را به قرآن منور و روشن ساختى [۳۹۹].
و خطیب این را در امالى خود از ابواسحاق همدانى، و ابن عساکر از اسماعیل بن زیاد به معناى آن به اختصار، روایت کردهاند. چنانکه در منتخب الکنز (۳۸۷/۴) آمده است [۴۰۰].
شیخ الاسلام نیز میفرمایند [۴۰۱]:
و اگر نماز تراویح بدعت بود هر آئینه علی آنرا در کوفه باطل میکرد. بلکه از علی روایت شده که گفت خدا قبر عمر را نورانی کند چنانچه مساجد ما را بر ما نورانی کرد. و از عبدالرحمن السلمی روایت شده که علی قراء را در ماه رمضان طلبید و امر کرد مردی از ایشان با مردم بیست رکعت نماز بخواند و علی وتر را با ایشان میخواند [۴۰۲] و از عرفجه ثقفی روایت شده که علی بن ابی طالب به قیام ماه رمضان امر میکرد و برای مردان امامی و برای زنان امامی قرار میداد و من امام زنان بودم [۴۰۳].
۳- حتی در زمان خلافت امیرالمومنین عمر س قبل از اقدام حضرت س نماز تراویح به جماعت خوانده میشد و این از روایتی که آقای قزوینی به آن استناد میکنند کاملاً مشهود است. چنانکه آقای قزوینی آن را اینگونه نقل کردهاند:
از عبد الرحمن بن عبدالقارى روایت شده است که گفت: همراه با عمر در شبى از شبهاى ماه رمضان به مسجد رفتیم و مردم را دیدیم که به صورت پراکنده و گروهى به صورت فرادا و گروهى به صورت جماعت نماز مستحبى مىخوانند عمر گفت: به نظر من اگر همه را پشت سر یک امام جمع کنیم شایسته است! سپس همه را پشت سر ابى بن کعب آورد تا جماعت نماز بخوانند.
ملاحظه کردید که در همان موقع نیز عدهای از اصحاب نماز تراویح را به جماعت میخواندند ولی فقط خدا میداند که شیعه به کجا میرود!.
شیعه از این ناراحت است که حضرت عمر دو دستگی که بین اصحاب بوده را از بین برده و هر دو گروه (فرادا خوان و به جماعت خوان) را پشت سر یک امام گرد آورده و به آنها نظم بخشیده است!.
بعد از این سه بند که گذشت بر خواننده آشکار میشود که به جماعت خواندن نماز نافله از سیرت حضرت رسول ج ثابت است و سخن حضرت عمر س که این نماز را بدعت حسنهای خواندند به معنی ضلالت و گمراهی نیست بلکه خود کلمه بدعت در زبان عرب به معنی چیز نو و جدید است و حضرت عمر س نیز از نو عملی را استوار گردانید که حضرت رسول ج به خاطر ترس از فرض شدن آن عمل بر امتش آن را ادامه ندادند. و ضمناً هیچ کدام از اصحاب نیز با آن مخالفت نکردند و همه به آن عمل کردند.و در صحیح مسلم آمده است که رسول الله ج فرمودند:
«مَنْ سَنَّ فِي الإِسْلاَمِ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ أَجْرُهَا، وَأَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا بَعْدَهُ، مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ». «هرکس در اسلام سنت حسنهای زنده کند، پاداش آن و پاداش هرکس به آن عمل کند، بدون اینکه چیزی از پاداششان کم شود، به او داده میشود».
و این موضوع در مورد نماز تراویح نیز صدق میکند و ثواب و اجرش به مجدد آن، یعنی سیدنا عمر س نیز میرسد.
و البته گذشته از همه این بحثها، مشهور است که حضرت رسول ج فرمودهاند:
«فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِى وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الْمَهْدِيِّينَ الرَّاشِدِينَ تَمَسَّكُوا بِهَا» [۴۰۴].
«پس بر شما است (عمل به) سنت من و سنت خلفای راشدین المهدیین».
«حُذَيْفَةَ س قَالَ كُنَّا جُلُوسًا عِنْدَ النَّبِىِّ ج فَقَالَ: إِنِّى لاَ أَدْرِى مَا قَدْرُ بَقَائِى فِيكُمْ فَاقْتَدُوا بِاللَّذَيْنِ مِنْ بَعْدِى وَأَشَارَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ وَعُمَرَ» [۴۰۵]. «از حذیفه بن یمان س روایت شده که گفت: نزد نبی ج نشسته بودیم که گفت: من نمیدانم که چقدر بین شما باقی میمانم پس به اشخاصی که بعد از من میآیند اقتدا کنید و اشاره کردبه ابی بکر و عمر».
*******
آقای قزوینی میگوید: حضرت عمر بدعت گزار بود و به همین دلیل هم کفو با سیده ام کلثوم نیست!
میگوییم: بله، حضرت عمر بدعتگزار بود!! و از جمله بدعتهای او نماز تراویح میباشد!، معصیتی کبری و کفری صریح و واضح!! بدعتی که سی شب رمضان را ۶۰۰ رکعت نماز بگزارد و هزاران سجده کند! آیا ظلم و معصیتی بالاتر از این همه نماز خواندن و این همه سجده آوردن به درگاه خداوند وجود دارد؟؟؟! از همه بدتر اینکه حضرت علی ÷ هم مجبور بودند همراه آنها آن همه نماز را بخواند و مرتکب این معصیت کبری شوند!و همینطور در مدت خلافت خودشان مردم را به آن دعوت کنند!!.
و یکی دیگر از بدعتهای او آن است که مردم را از عبادت عظیم! و خیر بیحد! و ثواب لا منتهای متعه نهی کرد، عبادت و خیری که با یک بار متعه کردن مرتبه امام حسین حاصل میشود و از دوبار درجه امام حسن و از سه بار مرتبه حضرت علی و از چهار بار مرتبه حضرت رسول ج! [۴۰۶] آیا بدعتی بزرگتر از این وجود دارد که مسلمانان را از انجام این کار پر فضیلت منع کنند؟ عملی که تا به آن حد سخت و دشوار بود که خود پیامبر ج و ائمه در طول عمر مبارک خودشان حتی یکبار هم نتوانستند به آن عمل کنند!.
این بود شمهای از بدعتهای حضرت عمر س که با انجام آنها باعث شد که مردم مرتکب گناه بسیار شوند!، خصوصاً در ماه رمضان که ۶۰۰ رکعت نماز و ۱۲۲۰ بار سجده به درگاه خداوند بیاورند و با این سجدهها! (لابد) آتش جهنم را برای خود بخرند! (نعوذ بالله)
اما عجیب است که ایشان اشهد «ان علیاً ولی الله» و سجده بر مهر و قمه زنی و بر سر و مغر خود کوبیدن و .... را بدعت نمیدانند ولی نماز تراویح که حضرت نبی اکرم ج و آل و اصحاب کرام به آن عمل کردند را بدعت میدانند.
تنها در مورد اشهد «ان علیاً ولی الله» یک نکته را عرض میکنم و آنهم قول عالم شیعی است که صدای او از دست این همه بدعت در آمده و میگوید:
ابن بابویه قمی:مفوضه که لعن و نفرین خداوند بر آنان شود، به وضع اخبار پرداخته و در اذان این الفاظ «محمد و آل محمد خیر البریه» (دو بار) و در بعضی روایات، «أشهد أن علياً ولي الله» (دو بار) را اضافه کردهاند. و بعضی از آنان بجای «أشهد أن علياً ولي الله، أشهد أن علياً اميرالـمومنين» (دو بار) را اضافه کردهاند [۴۰۷].
و یا شهید ثانی که میگوید: ««ولا يجوز اعتقاد شرعية غير هذه» الفصول «في الأذان والإقامة كالتشهد بالولاية» لعلی ÷» [۴۰۸]. «جایز نیست که ما اعتقاد داشته باشیم به مشروعیت غیر از این فصول (منظور شهادتین است)در اذان و اقامه، از جمله: گواهی دادن به ولایت علی ÷»!!.
در قرن ششم عالم شیعی، شیخ «عبدالجلیل قزوینی» نوشته است اوّلاً به مذهب شیعه اگرچه علی ÷ را نصّ و معصوم و بهتر از هر یک امّت میدانند، مذهب ایشان چنین است که اگر کسی در میان فصول بانگ (اذان) نماز بعد از شهادتین گوید «أشهد أن عليا ولي الله» بانگ نماز باطل باشد و با سر باید گرفتن [۴۰۹] و نام «علی» در بانگ نماز بدعت است و به اعتقاد کردن آن معصیت و گوینده آن در لعنت و غضب خدای باشد [۴۱۰].
فکر کنم همین مختصر برای رسوا شدن آقای قزوینی و هم تیمیهایشان کافی باشد و در مورد دیگر تهمتهایی که شیعیان مغرض به آن حضرت س وارد کرده و میکنند، میتوانید به کتب بسیاری که در جای جای آنها به این شبهات پرداختهاند مراجعه کنید و از جمله آن کتابها: کتاب سیمای صادق فاروق اعظم نوشته حاج عبدالله احمدیان (فصل نوزدهم) است و همچنین کتاب نقدی بر سیری در صحیحین از عبدالغنی شاهوزهی و همینطور منهج السنه شیخ الاسلام ابن تیمیه و ... .
از همه اینها که بگزریم ما مجبور به جواب دادن به شبهات فوق نبودیم و میتوانستیم به راحتی در این مورد (کفو نبودن) بگوییم:
تمام ادلههای شما بر باد است چونکه ازدواج آن دو برای ما عیان و اظهر من الشمس و ادلههای شما بیپایه و سست است .چونکه اگر حضرت عمر س (نعوذ بالله) شراب خوار و یا بدعتگزار و.... بودند حضرت علی ÷ هیچ وقت حاضر نمیشد دختر و عزیزه خود و پاره تن حضرت فاطمه ل را به ازدواج او در آورد. و بدون شک حضرت علی ÷ حضرت عمر س را در شأن خانواده خود میدانسته که راضی به این وصلت شدهاند.
البته همانطور که در ابتدای کتاب گفتیم آقای قزوینی به این روایت جعلی عمل میکنند که میگوید: هر چه موافق با اهل سنت بود را بگیرید که حق در آن است (فخذ بخلافه فإن الحق فيه [۴۱۱] چنانچه از اما صادق ÷ نقل کردهاند که در مورد دو روایت متضاد گفتند: آنها را با روایات عامه (اهل سنت) مطابقت دهید، آنچه با روایات آنان مخالف بود به آن عمل کنید» [۴۱۲].
نکته: آقای قزوینی قصد داشتن با استفاده از بعضی روایات حضرت عمر س را بدعتگزار و شراب خوار و.... معرفی کند تا بگوید: غیر ممکن است با این اوصاف حضرت علی ÷ حاضر شده باشد دخترش را به چنین شخصی بدهد!.
تعجب من از این است که چطور آقای قزوینی اینهمه خود را به دردسر انداخته و یک راست نگفتهاند: عمر مادر ام کلثم و همسر حضرت علی را به قتل رسانده! پس غیر ممکن است که حضرت علی راضی به این وصلت شود.
به راستی چرا این موضوع را پیش نکشیدند؟؟ جواب خیلی واضح است چون آقای قزوینی میداند که اگر این موضوع را مطرح کنند ملت میگویند: بحث هم سر همین است، یعنی ما میگوییم حضرت عمر صدمهای به حضرت فاطمه وراد نکرده و یکی از دلایل ما هم همین ازدواج است. والعجب از خدع و مکر اهل رفض!.
۱- «محمّد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن محمّد بن عيسى، عن يونس، عن أبي العبّاس وعبيد بن زرارة، عن أبي عبدالله ÷ قال: كان رسول الله ج يزيد في صلاته في شهر رمضان، إذا صلّى العتمة صلّى بعدها، فيقوم الناس خلفه فيدخل ويدعهم، ثمّ يخرج أيضاً فيجيئون ويقومون خلفه فيدخل ويدعهم مراراً.قال: وقال: لا تصلّ بعد العتمة في غير شهر رمضان.محمّد بن الحسن بإسناده عن محمّد بن يعقوب، مثله».
۲: ـ «وبإسناده عن علی بن حاتم، عن حمید بن زیاد، عن عبدالله۱ بن أحمد النهیكی، عن علی بن الحسن، عن محمّد بن زیاد، عن أبی خدیجة، عن أبی عبدالله ÷ قال: كان رسول الله ج إذا جاء شهر رمضان زاد في الصلاة، وأنا أزید فزیدوا».
۳: «محمّد بن یحیى قال: كنت عند أبی عبدالله ÷، فسئل: هل یزاد في شهر رمضان في صلاة النوافل؟ فقال: نعم، قد كان رسول الله ج یصلّی بعد العتمة في مصلاّه ویكثر، وكان الناس یجتمعون خلفه لیصلّوا بصلاته، فإذا كثروا خلفه تركهم ودخل منزله، فإذا تفرّق الناس عاد إلى مصلاّه فصلّى كما كان یصلّی، فإذا كثر الناس خلفه تركهم ودخل، وكان یصنع ذلک مراراً».
http://www.ansaaar.com/vb/showthread.php?t=۸۰۶۹۸
[۳۹۴] المغنی ابن قدامه: ج ۲، ص ۱۶۶. [۳۹۵] ابوداود حدیث ۱۳۷۵ باب قیام شهر رمضان، ص ۲۱۴ و الترمذی: حدیث ۸۰۶، باب ماجاء في قیام شهر رمضان وقال هذا حدیث حسن، ص ۱۹۷ و نسائی حدیث ۱۶۰۵ باب قیام شهر رمضان، ص ۲۶۵ و ابن ماجه حدیث ۱۳۲۷ باب ما جاء في قیام شهر رمضان، ص ۲۳۵. [۳۹۶] بخاری: ج ۱، ص ۹۵، کتاب الاذان، باب یقوم عن یمین الامام بحذائه. [۳۹۷] هیثمى: ۷۴/۲، مى گوید: این را ابویعلى و طبرانى به مانند آن در الأوسط روایت نموده اند، و اسناد آن حسن است. [۳۹۸] تاریخ دمشق: ج۴۴، ص ۲۸۰،اسد الغابة: ج۱، ص ۸۲۸. [۳۹۹] این چنین در الکنز (۲۸۴/۴) آمده است. [۴۰۰] به نقل از حیات الصحابة. [۴۰۱] به نقل از منهاج الاعتدال. [۴۰۲] سنن الکبری بیهقی: ج ۲، ص ۴۹۶. [۴۰۳] سنن الکبری بیهقی: ج ۲ ص ۴۹۴ ناشر:دار الفکر و در کنز العمال: ح ۲۳۴۷۸. [۴۰۴] سنن ابو داوود: ح ۳۹۹۱،مسند امام احمد: ح ۱۶۵۲۲ و.. [۴۰۵] سنن ترمذی: ح ۳۵۹۶، سنن ابن ماجه: ح ۹۴، فضائل الصحابة امام احمد: ح ۴۷۸ با سند صحیح. [۴۰۶] کسی نیست به آنها بگوید: اگر کسی ۵ بار متعه کرد چه مقامی به او تعلق میگیرد؟؟ شاید مقام خدایی!! (نعوذ بالله) [۴۰۷] من لا یحضره الفقیه ابن بابویه قمی: ج۱، ص ۲۹۰ باب في الأذان والإقامه وثواب الموذنین چاپ دار الأضواء بیروت و به ج۱، ص ۱۸۸ چاپ تهران مراجعه کنید. [۴۰۸] شرح اللمعة شهید الثانی: ج ۱، ص ۵۷۳، تحقیق: سید محمد کلانتر، منشورات جامعة النجف الدینیة. [۴۰۹] منظور آن است که باید اذان یا اقامه را اعاده کند. [۴۱۰] النّقص، انتشارات انجمن آثار ملّی، ص ۹۷. [۴۱۱] علل الشرایع شیخ صدوق: ج۲، ص ۵۳۱ ،و عیون أخبار الرضا: ۲/۲۴۹ و تهذیب الاحکام، شیخ طوسی: ج ۶، ص ۲۹۵ و وسائل الشیعة حر عاملی: ج ۲۷، ص ۱۱۶ / و فصول المهمة حر عاملی: ص ۵۷۵ . [۴۱۲] وسائل الشیعة حر عاملی: ج ۲۷، ص ۱۱۸ الفصول المهمة حر عاملی: ص ۵۷۷ .
در کتابهاى شیعه نیز روایاتى در این باب وجود دارد، اما با بررسى تک تک آنها متوجه خواهیم شد که این روایات نه تنها روابط دوستانه میان امیر مؤمنان ÷ با عمر بن خطاب را ثابت نمىکند، بلکه نشاندهنده روابط زور مدارانه و رسیدن به اهداف از راه توسل به زور مىباشد.
دو عالم از اهل سنت،طبرانی و هیثمی مینویسند: بعد از آن که امام علی ÷ با عقیل، عباس و امام حسن مشورت کرد، عقیل مخالفت و به امام علی ÷ اعتراض کرد و گفت اگر این کار را انجام دهی، چنین و چنان میشود . امام علی ÷ به عباس فرمود:
«والله ما ذلك منه نصیحة ولكن درة عمر أحرجته إلى ما ترى». «به خدا سوگند! در سخن او خیری نبود، بلکه ترس از تازیانه عمر او را به آنچه میبینی واداشته است».
و نیز هیثمی و طبرانی نوشتهاند که وقتی عمر از مخالفت عقیل با خبر شد، گفت:
«ویح عقیل، سفیه أحمق». «وای بر عقیل، او سفیه و احمق شده است» [۴۱۳].
جواب:
سه خیانت در مورد این روایت انجام دادهاند.
۱- روایت را نصفه نقل کردهاند و با نقل کل روایت که در پایان خواهد آمد ایشان رسوا خواهند شد.
۲- خواننده را به اشتباه انداختهاند . آنجا که میگویند، حضرت علی فرمود:بخدا در سخن او خیری نبود.
خواننده گمان میبرد که در سخن حضرت عمر س خیری نبوده است، بلکه حقیقت ماجرا و روایت اینگونه است که این سخن حضرت علی ÷ در مورد سخنان برادرش است و اصلاً حضرت عمر س تکلم نکرده بودند که در مورد کلامش نظری داده شود.
۳- در ترجمه متن نیز خیانتی کردهاند، آنجا که مینویسند: بلکه ترس از تازیانه عمر او را به آنچه میبینی واداشته است .
ایشان کلمه «دره» را در این قسمت به تازیانه معنی کردهاند در صورتی که دِرَّةَ عُمَرَ به معنی خیر و خوبی عمر میباشد همانطور وقتی که میگوییم: «لله درٌة»: خوبیهاى او از خداست یا «لا درٌ درٌة»: خیر او زیاد نشود... درٌة را به خیر و خوبی ترجمه میکنیم و نه به تازیانه!!.
گذشته از معنی کلمه «درٌة» از مضمون روایت نیز هیچ نشانهای از جبر و زور بر نمیآید. چونکه:
تمام این حرفها در جلو همه (علی و عمر و عقیل و..) گفته میشد. پس اگر «درة» را به معنی تازیانه بگیریم بسیار عجیب است که حضرت عمر چنین سخنی را بیجواب بگزارند!! و چطور میشود از یک طرف ترس و جبر باشد و از یک طرف حضرت علی علناً بگوید: من چون میترسم راضی به این ازدواج میشوم؟!!.
مانند این است که یکی از علمای اهل سنت را در تلویزیون دعوت کنند ، بینندهای زنگ بزند و بگوید: چرا اهل سنت با ولایت فقیه مخالف است و آیا شما ولایت فقیه را نوعی استبداد و دیکتاتوری میدانید؟؟ بعد عالم سنی بگوید: من چون از ولایت فقیه میترسم نمیتوانم به این سوالات جواب صریح بدهم و چون میترسم میگویم که ما با ولایت فقیه مشکلی نداریم!!!!.
و همینطور سخن حضرت عمر س خطاب به عقیل نیز به منزله شوخی و مزاح است زیر ایشان قبل از این سخن میخندند و در حین خنده و خوشحالی میگویند: عقیل احمق وسفیه شده است.
و اما متن روایت و رسوایی مدعی:
«أسلم مولى عمر قال: دعا عمر بن الخطاب علي بن أبي طالب فسارّه ثم قام علي فجاء الصفة فوجد العباس وعقيلاً والحسين فشاورهم في تزويج عمر أم كلثوم فغضب عقيل وقال: يا علي ما تزيدك الأيام والشهور والسنون إلا العمى في أمرك والله لئن فعلت ليكونن وليكونن لأشياء عددها. ومضى يجر ثوبه فقال علي للعباس: والله ما ذلك منه نصيحة ولكن درة عمر أحرجته إلى ما ترى أما والله ما ذاك رغبة فيك يا عقيل ولكن أخبرني عمر بن الخطاب يقول: سمعت رسول الله ج يقول: كل سبب ونسب منقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي. فضحك عمر وقال: ويح عقيل سفيه أحمق».
هیثمی گوید: «رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح» [۴۱۴].
ترجمه: «اسلم غلام عمر میگوید: عمر س علی س را فرا خواند،سپس علی به صفه آمد و عباس و عقیل و حسین آن جا بودند پس علی با آنان (در مورد خواستگاری حضرت عمر س) مشورت کرد. عقیل خشمگین شد و (خطاب به برادرش حضرت علی ÷) گفت: به خدا سوگند که گذر زمان فقط کوری را در کارت ایجاد کرده،به خدا اگر انجام دهی چنین و چنان میشود و هرچیزی قدر و اندازه خودش را دارد.
حضرت علی ÷ رو به عباس ب میکنند و میفرمایند: به خدا سوگند که آنچه عقیل میگفت خیرخواهی نبود و بلکه این صلاحیت و خیر و خوبی (درٌه) عمر بود که باعث این عمل شد و این رغبتی نیست که تو (ای عقیل) نشان میدهی.
بلکه عمر به من خبر داد که پیامبر ج فرمودند: هر سبب و نسبی روز قیامت از بین میرود الا سبب و نسب من.
پس سیدنا عمر ÷ خندید و گفت: وای عقیل نادان و کم عقل است».
[۴۱۳] آقای قزوینی این بندی که جوابش خواهد گذشت را از این مقاله حذف کردهاند، و ما آن را از مقاله دیگر ایشان نقل کردهایم... ظاهراً خودشان به پوچی آن پی بردند . [۴۱۴] مجمع الزوائد هیثمی: ج ۴، ص ۲۷۱، دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان، و المعجم الکبیر طبرانی: ج ۳ ص۴۴ ح۲۶۳۳، دار إحیاء التراث العربی.
۱- هشام بن سالم از امام صادق ÷ نقل مىکند که آن حضرت فرمود: زمانى که عمر بن الخطاب از امّکلثوم خواستگارى کرد، امیرمؤمنان به او فرمود: امّکلثوم خردسال است. امام صادق مىفرماید: عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت: من چگونه ام، آیا مشکلى دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زادهات دخترش را خواستگارى کردم، دست رد بر سینهام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم کرد، هیچ کرامتى را براى شما نمىگذارم، مگر این که آن را از بین ببرم، دو شاهد بر مىانگیزم که او سرقت کرده و دستش را قطع خواهم کرد. عباس به به نزد امیرمؤمنان ÷ آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست کرد که تصمیم در این باره را بر عهده او نهد، حضرت امیر نیز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت.
جواب:
اولاً: بهبودی (محقق "الکافی") این روایت را ضعیف میداند.
دوماً: در روایات شیعی ماجرایی طولانی نقل شده که در کل متضاد این ادعا است:
مجتهد شیعی،مولوی دلدار علی در عماد الاسلام مینویسد که در کتب امامیه [۴۱۵] مروی است:
حق تعالی به پیغمبر خود امر فرمود که در مسجد نبوی دروازههای خانههای صحابه هر قدر که هستند همه بسته شوند، به جز دروازه خانه علی. بعد از چند روز حضرت عباس عم نبی ج عرض کرد: یا رسول الله دعا کن که دروازه خانه من در مسجد گشاده شود. آنحضرت ج فرمود: این امر ممکن نیست. حضرت عباس عرض کرد که برای میزاب من دعا کن. این درخواست حضرت عباس باجابت رسید و آنحضرت بدست مبارک خود میزاب حضرت عباس را بر سقف خانه نصب کرد آن میزاب تا سه سال در زمانه ی خلافت حضرت عمر قائم بود روزی آب ازان میزاب میریخت که بر لباس حضرت عمر ریخت! پس او امر کرد که این میزاب از جای خود برکنده شود و به نهایت غیظ و غضب گفت:
اگر کسی این میزاب را باز اینجا قائم کند گردنش را میزنم!!. حضرت عباس در آن وقت بیمار بود لیکن در همان حالت بر فرزندان خود تکیه کرده بخدمت حضرت علی آمد و فریاد کرد که مرا دو چشم بود یک رسول خدا و دیگری ذات تو. یک چشم من به حکم الهی رفت و یک باقی است. من نمیدانستم که در حیات تو بر من این چنین ظلم خواهد شد؟ حضرت علی فرمود: ای عم بزرگوار به خانه خود به آرامی بنشین و ببین که من چهها میکنم!!.
«ثم نادي يا قنبر! علي بذي الفقار فتقلده ثم خرج إلى الـمسجد والناس حوله وقال: يا قنبر! اصعد ورد الـميزاب إلى مكانه فصعد قنبر فرده إلى موضعه وقال علي: وحق صاحب هذا القبر والـمنبر لئن قلعه قالع لأضربن عنقه وعنق الأمر له بذلك ولأصلبنهما في الشمس حتى ينفذ. فبلغ ذلك عمر بن الخطاب فنهض ودخل الـمسجد ونظر إلي الـميزاب وهو في موضعه، فقال: لا يغضب أحد أبا الحسن فيما فعله وتكفر عنه عن اليمين فلما كان من الغداة مضي علي بن ابي طالب إلى عمه العباس فقال له: كيف أصبحت يا عم؟ قال: بأفضل النعم ما دمت لي يا ابن اخي. فقال له: يا عم! طب نفسك وقر عينا فوالله لو خاصمني أهل الارض في الـميزاب لخصمتهم ثم لقتلتهم بحول الله وقوته ولا ينالك ضيم ولا غيم. فقام العباس فقبل بين عينيه وقال: يا ابن اخي! ما خاب من آنت ناصره. فكان هذا فعل عمر بالعباس عم رسول الله وقد قال في غير موطن وصية منه في عمه إن عمي العباس بقية الآباء والأجداد فاحفظوني فيه، كل في كنفي وأنا في كنف عمي العباس، فمن آذاه فقد آذاني ومن عاداه فقد عاداني، فسلمه سلمي وحربه حربي». ترجمه: «پس حضرت علی ندا داد ای قنبر ذوالفقار را بیاور. پس حضرت علی ذوالفقار را حمائل ساخت و به مسجد رفت و مردمان گرداگرد او بودند و فرمود که ای قنبر، بالای سقف برو و میزاب را بر جای او قائم کن چنانچه قنبر بالا رفت و میزاب را بر جای او نصب کرد و حضرت امیر فرمود: سوگند بحق صاحب این قبر و منبر (یعنی حضرت رسول) که اگر این میزاب را کسی برکند ضرور بالضرور گردنش خواهم زد و در آفتاب خواهم انداخت تا اینکه معدوم گردد. این خبر به عمر بن خطاب رسید پس برخاست و در مسجد درآمد و میزاب را دید که در جای خود است گفت که خیر نیست که ابوالحسن را کسی در غضب آرد.
پس چون صبح شد علی بن ابی طالب بسوی عم خود عباس رفت و با او گفت چگونه صبح کردی ای عم؟ حضرت عباس گفت: در بزرگترین نعمتها صبح کردم ای برادرزاده ی من. حضرت علی فرمود: ای عم خوش دل و خنک چشم باش. قسم بخدا اگر درباره ی این میزاب جمیع مردمان روی زمین با من جنگ مینمودند من بر آنها غلبه میکردم و همه را بحول الله و قوته میکشتم و ترا هیچ رنج و غم نمیرسید. پس حضرت عباس برخاست و در میان دو چشم حضرت امیر بوسه داد وگفت: ای برادرزاده ی من، کسی که مددگارش تو باشی او ناکام و نامراد نمیتواند شد.
پس این بود فعل عمر با عباس عم رسول الله حال آنکه حضرت رسول در مواقع متعدده بطور وصیت در حق عم خود فرموده بود که عم من عباس از بقیه آبا واجداد من است لهذا در حق او خاطر مرا ملحوظ دارید. همه کسان در ظل من اند و من در ظل عم خود عباس هستم، کسی که او را ایذا داد مرا ایذا داد و کسی که با اوعداوت کرد با من عداوت کرد، صلح با او صلح با من است و جنگ با او جنگ با من، و به تحقیق عمر او را در سه مواقع ایذا داد که آن هر سه مواقع ظاهر اند پوشیده نیستند از آن جمله قصه میزاب است. واگر عمر از حضرت علی خائف نبود هرگز میزاب را بر حال خود نمیگزاشت». «وقد آذاه عمر في ثلث مواطن ظاهرة غیر خفیة منها قصة الـمیزاب ولولا خوفه من علی ÷ لم یتركه علی حاله».
******
وقتی در چنین ماجرای سادهای حضرت علی س شمشیر را از رو میبندند و اینچنین خشم گرفته و طلب شمشیر کرده و آماده جنگ با خلائق میشوند! (البته طبق روایت کذب شیعه) بسیار بعید است که در ماجرای به آن مهمی (تهدید خودش و عمویش) دست روی دست بگزارند و دختر عزیز خود را تسلیم کنند! مگر در روایت بالا در مورد عموی خود نمیگوید: هر که با او دشمنی کند، با من دشمنی کرده و مگر حضرت عمر را تهدید نمیکند که اگر میزاب را از جایش بکند( و خاطر عمویش را مکدر کند) او را خواهد کشت؟ و مگر شما نمیگویید که حضرت عمر از علی میترسید؟
چگونه زمانی که حضرت عمر هر دوی آنها را تهدید میکند آن هم به آن شدت، او دست روی دست میگزارد و از آن عجیبتر دختر خود را تقدیم او میکند! ولی در ماجرای به آن کم اهمیتی (میزاب) آن همه غیض و غضب میکنند و آنچنان تهدید و ارعاب مینمایند؟؟؟.
همه اینها با ادعا و روایت شما در تضاد است. پس لطف کرده و موضع خود را مشخص کنید.
باز هم در روایت دیگری که مجلسی [۴۱۶] آورده چنین تناقضی پیداست: «ابووائل نقل مىکند، روزى همراه عمربن خطاب بودم، عمر برگشت، ترسناک به عقب نگاه کرد.
گفتم: چرا ترسیدى؟ گفت: واى بر تو! مگر شیر درنده، انسان بخشنده، شکافنده صفوف شجاعان و کوبنده طغیانگران و ستم پیشگان را نمىبینى؟ گفتم: او على بن ابى طالب است. گفت: شما او را به خوبى نشناختهاى! نزدیک بیا از شجاعت و قهرمانى على براى تو بگویم، نزدیک رفتم، گفت:- در جنگ احد، با پیامبر پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس از ما فرار کند، او گمراه است و هر کدام از ما کشته شود، او شهید است و پیامبر ج سرپرست اوست. هنگامى که آتش جنگ، شعله ور شد، هر دو لشکر به یکدیگر هجوم بردند ناگهان! صد فرمانده دلاور، که هر کدام صد نفر جنگجو در اختیار داشتند، دسته دسته به ما حمله کردند، به طورى که توان جنگى را از دست دادیم و با کمال آشفتگى از میدان فرار کردیم. درمیان جنگ تنها ایشان ماند. ناگاه! على را دیدم، که مانند شیر پنجه افکن، راه را بر ما بست، مقدارى ماسه از زمین بر داشت به صورت ما پاشید، چشمان همه ما از ماسه صدمه دید، خشمگینانه فریاد زد! زشت و سیاه باد، روى شما به کجا فرار مىکنید؟ آیا بهسوى جهنم مىگریزید؟ ما به میدان برنگشتیم بار دیگر بر ما حمله کرد و این بار در دستش اسلحه بود که از آن خون مىچکید! فریاد زد:- شما بیعت کردید و بیعت را شکستید، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از کافران به کشته شدن هستید. به چشمهایش نگاه کردم، گویى مانند دو مشعل زیتون بودند که آتش از آن شعله مىکشید و یا شبیه، دو پیاله پر از خون. یقین کردم به طرف ما مىآید و همه ما را مىکشد! من از همه اصحاب زودتر به سویش شتافتم و گفتم: اى ابوالحسن! خدا را! خدا را! عربها در جنگ گاهى فرار مىکنند و گاهى حمله مىآورند، و حمله جدید، خسارت فرار را جبران مىکند.
گویا خود را کنترل کرد و چهره اش را از من برگردانید. از آن وقت تاکنون همواره آن وحشتى که آن روز از هیبت على ÷ بر دلم نشسته، هرگز فراموش نکرده ام!».
اندکی بیاندیشید،کسی که از حضرت علی چنان میترسیدکه به مجرد دیدنش حواس او باخته میشد، آیا چنین شخصی میتواند دختر آن جناب را غصب کند و تخویف و تهدید نماید؟ [۴۱۷]
سوماً: آیا کسی غیر از دیوث را میشناسید که ناموسش را بدهد تا جانش و آبرو و یا منسبش را از دست ندهد؟ آیا خود مدعی حاضر است دختر خود را قربانی کند؟ آن هم به دامادی کسی که دشمن خودش و از بداخلاقترین آدمها و در عین حال کافر و مرتد است؟؟ (نعوذ بالله)
آن هم زمانی که طبق عقیده مسلمانان، ازدواج و همخوابی با چنین فردی (کافر و مرتد) همانند زنای واضح است!.
شما حضرت عمر را دشمن آل علی میدانید (ناصبی) و از امام صادق ÷ نیز در مورد ازدواج با ناصبی سوال شد و او در جواب گفت: «لا والله ما یحل» [۴۱۸].
پس باید بدون شک گفت: حضرت علی (زبانم لال) از دیوثترین دیوثها بوده! زیرا حاضر میشود دخترش زنا کند و او دم نزند! آن هم به این خاطر که او را تهدید کردهاند که دستش را قطع و مقام عمویش را از او میگیرند!! اعوذ باالله من هذه الافتری.
* بالفرض، دختری که با سیدنا عمر س ازدواج کرده دختر فاطمه و حتی دختر حضرت علی س نبوده، بلکه یکی از فرزند خواندگان و تربیت شدگان دست وی بوده است، در این صورت نیز موضوع به همان شکل است، زیرا او وصلت بین یک مسلمان و یک کافر را برقرار کرده است که به اجماع مسلمین حرام و همخوابی با او به مثابه زنا میباشد.
چهارماً: همانطور که قبلاً نیز گفتیم، مجلسی معترف است که: «تارة یروی أنه کان عن اختیار وإیثار» یعنی: «گاهی روایت شده که این ازدواج از روی اختیار و ایثار انجام گرفته است»!! [۴۱۹].
پس این اعتراف آقای مجلسی نیز عکس این روایت شماست.
پنجماً: شما در شبهه خود به صورت خنده داری عرضه داشتید که این ازدواج خلاف سنت نبوی است! (که جوابش گذشت) ما نیز به همان شیوه استدلال شما میتوانیم بگوییم که:
اگر حضرت علی س حاضر شده دختر خود را تنها به دلیل تهدید و تخویف به ازدواج شخصی کافر(نعوذ بالله) در آورد، این با سنت نبوی کاملاً متضاد است و حضرت محمد ج زمانی که او را تهدید و ارعاب میکردند او بدون کوچکترین تغییر موضع و عقب نیشینی میفرمودند: «والله لو وضعوا الشمس في يميني والقمر في يساري» «بخدا اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بنهند زیر بار نخواهم رفت.. چرا حضرت علی س نیز چنین نفرمودند؟؟ و زیر بار رفتند؟
حضرت رسول ج دو دختر خود را یکی پس از دیگری به ازدواج حضرت عثمان ذی النورین در آوردهاند، شاید آقای قزوینی فکر میکند حضرت محمد ج هم بعد از تهدید و ترعیب مجبور به رضایت به این وصلت شدند؟(العیاذ بالله)
[۴۱۵] از جمله بحار الانوار مجلسی: ج۳۰، ص ۳۶۳- ۳۶۶، انوار العلویه جعفر النقدی ص ۵۸، مستدرک سفینة البحار علی النمازی: ج ۷، ص ۷۴ – ۷۵، و مجمع النورین ابوالحسن المرندی: ص ۲۵۰-۲۵۱. [۴۱۶] حیات القلوب مطبوعه لکهنو: ص ۳۴۷ و همچنین بحار: ج ۲، ص ۵۲- ج ۴۱، ص ۷۳ . [۴۱۷] باز هم میگویم که این از روایت کذب شیعه معلوم است و عقیده ما این نیست ... از بس شیعه در سو استفاده کردن و قیچی کردن اقوال بی شرم است .. مجبورم که هر بار عقیده خود را باز گو کنم!. [۴۱۸] وسائل الشیعة: ج۷، ص۴۲۴، الفروع من الکافي: ج ۳، ص۳۵۰ . [۴۱۹] بحار الأنوار: ج ۴۲ ص ۱۰۷.
۲- عبد الله بن سنان و معاویه بن عمار مىگویند: از امام صادق ÷ در باره زنى که شوهرش مرد پرسیدم که در کجا عده نگهدارد؟ حضرت فرمود: هر جا که بخواهد مىتواند عدهاش را نگه دارد. سپس فرمود: هنگامى که عمر مُرد، علی ÷ به نزد امّکلثوم آمد و دست او را گرفت و به خانه خویش برد.
۳- سلیمان بن خالد مىگوید: از امام صادق ÷ در باره زنى که شوهرش مرده پرسیدم که آیا در خانه شوهرش عده نگه دارد یا هر جا که دلش خواست؟ امام ÷ فرمود: هر جا که دلش مىخواهد، سپس فرمود: هنگامى که عمر از دنیا رفت، امام علی ÷ دست امّکلثوم را گرفت و به خانهاش آورد.
جواب: [۴۲۰]
روایت اولی را دو محقق الکافی «مجلسی و بهبودی» به ترتیب موثق و صحیح دانستهاند! و روایت دوم را نیز هر دو محقق صحیح گفتهاند [۴۲۱].
ولی من ماندهام که طرف بحث ما از کجای این روایت علامت غصب و اجبار را فهمیدند؟؟
اگر بگویند: چونکه دست دخترش را گرفت و به خانه خود برد!.
میگویم: سید ما س، حضرت عمر، آنقدر قانع بود که از مال دنیا چیزی برای ورثه و همسر خود باقی نگذاشت [۴۲۲]. که همسرش به وسیله آن روزگار بگزراند و ضمناً دو فرزند صغیر نیز داشت،حضرت علی ÷ نیز این را دانسته و باری دیگر سرپرستی دختر خود را بر عهده میگیرد.
در ثانی این موضوع چیز عادی بود چونکه ام المومنین عایشه صدیقه ل نیز زمانی که سیدنا طلحه ÷ شهید شدند دست خواهر خود را (ام کلثوم بنت صدیق)که در عقد سیدنا طلحه ÷ بود، میگیرد و با خود میبرد و حتی در همان موقع با او به سفر حج میرود.
ابن ابی شیبه در المصنف خود مینویسد:
«من رخص للمتوفى عنها زوجها أن تخرج».
«حدثنا أبو بكر قال نا جریر بن عبد الحمید عن منصور عن الحكم قال: نقل علی أم كلثوم حیث قتل عمر ونقلت عائشة أختها حین قتل طلحة» [۴۲۳].
پس به هیچ وجه از این روایت اجبار و غیض مشاهده نمیشود .
[۴۲۰. ] «حدثنا أبو بكر قال نا وكیع عن سفیان عن فراس عن الشعبی أن علیا نقل أم كلثوم بعد سبع» [المصنف ابن ابی شیبه: ج۴، ص ۱۳۳ _ بیروت] «شعبی نقل میکند: حضرت علی ÷ ۷ شب بعد از شهادت امیر المومنین دختر خود را به خانه خود برد». [۴۲۱] الكافي تحقیق المجلسی والبهبودی، باب المتوفى عنها زوجها المدخول بها أین تعتد وما یجب علیها، روایت شماره ۱ و ۲. [۴۲۲] سعد بن ابی وقاص ب میگوید: به خدا سوگند که عمر بن خطاب از نظر سابقه ی هجرت بر ما برتری نداشت فقط برتری او به خاطر بی رغبتیاش به دنیا بود. [ابن ابی شیبه: ج۸، ص۱۴۹،تاریخ دمشق: ج۵۲، ص۲۴۴] و هرگاه کسی به او میگفت: چرا تا این اندازه خود را از خوشی های زندگی محروم کردهای؟ و این همه مشقت و رنج ها را تحمل میکنی؟» در جواب میگفت: «ااگر یک ذره از راه دو یارم (محمد ج و ابوبکر ÷) منحرف شوم در آخرت به جایی میرسم که آن ها در آن جا نیستند!،اخبار عمر، ص۳۰۲، ابن الجوزی، ص۱۲۵.. لازم به ذکر است که آن حضرت نه تنها مالی در دنیا نداشت بلکه بدهی هم داشت که پسرش را مامور پرداخت آنها کرد و او نیز پرداخت. و چنانکه ابن سعد ج۳ ص ۳۵۳ نقل میکند:وقتی حضرت عمر س ضربت خورد،بردگانش را نیز آزاد کرد. [۴۲۳] المصنف ابن ابی شیبه: ج۴، ص ۱۳۳ _ بیروت.
۴- «أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ÷ فِي تَزْوِيجِ أُمِّ كُلْثُومٍ فَقَالَ إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه». «از امام صادق ÷ در باره ازدواج امّکلثوم پرسیدند، حضرت فرمود: او ناموسى است که از ما غصب کردهاند». (طبق یک معنى، اما طبق ترجمه دیگر، اصل ازدواج زیر سؤال مىرود، یعنى او زنى است که به بهانه او ما را تحت فشار قرار مىدهند، نکته قابل توجه این است که حضرت با وجود فصاحت تمام، نفرمودهاند: «ذلك فرج غصب منا»، بلکه خود را مغصوب معرفى کردهاند و فرمودهاند غصبناه، و یا غصبنا علیه که در مصادر دیگر شیعه و مصادر سنى به نقل از شیعه این چنین آمده است، و معنى غصبنا، آن است که ما مغصوب شدیم و نه آن فرج).
جواب:
بگزارید من آب پاکی را روی دست شما بریزم!.
روایت جعل شده با کمال بیشرمی میگوید «ذلك «فرج» [۴۲۴]" غصبناه..» یعنی آن فرجی بود که غصب شد. آقای قزوینی فرج را به ناموس معنی کرده تا به خیال خود خواننده را گول بزند! ولی همه میدانند که معنی کلمه فرج، همان آلت تناسلی زن میباشد و نقل کردن این روایت از طرف آقای قزوینی، بیشرمی بیحد ایشان را میرساند که حاضرند از هر روایت کذبی به نفع خودشان استفاده کنند!.
آقای قزوینی چند خط را زیاده گویی کردهاند تا به پندار خود این حقیقت را بپوشانند.. از ایشان سوال دارم که این جمله: «ما مغصوب شدیم»!! که ایشان نوشتهاند،چه معنی دارد؟ روایت دروغین از طرف امام صادق ÷ میگوید: همانا آن شرمگاهی بود که از ما به زور گرفته شد. شما حرف اول و آخر چند خطتان هر دو به یک معنی است، گمان کنم خودتان هم نفهمیدید که چه گفتید.
بنابراین روایت باید نتیجه بگیریم که زبانشان لال یک کافر به زور به دختر حضرت علی تجاوز کرده و باز هم زبانشان لال نوههای حضرت علی "زید و رقیه" هر دو زنا زاده هستند! پناه بر خدا میبریم از بیماری روافض!.
در مورد این وصلت، روایت دیگری نیز از امام صادق ÷ نقل شده که طبق محتوای آن میگوید: حضرت عمر س با ام کلثوم ازدواج نکرده بلکه با جنیهای یهودی ازدواج کرده است. که ان شا الله تفصیل آن خواهد آمد.
حال باید این دو روایت را با هم قیاس کرد و گفت: یا آن ام کلثوم دختر حضرت علی بوده که از او غصب شده ویا جنیهای بوده و غصبی در کار نبوده،ولی بدبختی آن است که آقای قزوینی به هر دو روایت اشاره دارد و از خود نمیپرسد: اگر ازدواج با جنیه انجام شده، چطور امام صادق میگوید: آن فرجی بود که از ما غصب شد و اگر بگویید: ازدواج با دختر حضرت علی بوده و لی به اجبار و تهدید، میگوییم: پس قصه جنیهای که عَلَم میکنید چیست؟؟ که به همین ترتیب یکی از این دو داستان خود به خود باطل میشود.
* ثابت است که رسول اکرم ج (که بر کف پایش هزاران بوسهها باید زدن) دو دختر خود را یکی پس از دیگری به عقد سیدنا عثمان ذی النورین [۴۲۵]در آورد، نمیدانم، شاید این دو دختر نیز (نعوذ بالله) دو فرجی بودند که از حضرت رسول ج غصب شدهاند؟؟!!.
آخر کلام اینکه این روایت کذبی است که «بهبودی» محقق «الکافی» آن را ضعیف میداند [۴۲۶].
امام صادق مىگوید: فرج ام کلثوم را از ما غصب کردند .یا سبحان الله
یعنى به او به زور تجاوز کردند یعنى ممکن است حضرت على قبول کند که به دخترش تجاوز کنند؟
علماى شما اعتراف کردند ام کلثوم از عمر پسرى آورد به نام زید یعنى ام کلثوم فرزند غیر شرعى به دنیا آورده؟ آیا نوه حضرت على غیر شرعى است؟ کجا رفت غیرت و عصمت على؟
ادامه شبهه: اولاً: همان طور که پیش از این گذشت، از این روایات استفاده نمىشود که امّکلثوم اشاره شده در این روایات و دیگر روایات شیعیان، همان امّکلثوم دختر امیر مؤمنان ÷ از حضرت زهرا سلام الله علیها بوده یا امّکلثوم دختر ابوبکر و یا امّکلثوم از دیگر زنان امیر مؤمنان ÷، بلکه هر سه احتمال وجود دارد.
جواب:
* همانطور که ثابت شد، حتی ماجرای خواستگاری از دختر ابوبکرب نیز جعلی است چه برسد به ازدواج، آن هم با دختر ۳ یا ۴ ساله!!.
گذشته از آن در روایت صحیحی که خودتان نقل کردید،حضرت علی س دست آن دختر را میگیرد و با خود به خانه خودش میبرد. ولی ام کلثوم بنت ابوبکر صدیق س در آن زمان همسر طلحه بن عبیدالله بوده و بعد از طلحه نیز تحت تکفل ام المومنین عایشه بوده است تا زمانی که با عبد الرحمان بن عبد الله بن ابى ربیعه ازدواج نمود، پس غیر ممکن است که این ام کلثوم دختر ابوبکر صدیق س باشد که توسط سیدنا علی ÷ ترتبیت شده و شکی نیست که حضرت علی ÷ فقط با یکی از همسران حضرت صدیق س (اسما بنت عمیس) ازدواج کرده است، که او دختری به اسم ام کلثوم نداشت. و تنها یک فرزند پسر (محمد) بود که حضرت علی آن را بزرگ کرد.
** و این ادعا که شاید! آن ام کلثوم، همسر حضرت عمر س از دیگر همسران حضرت علی س باشد!! بسیار بعید و غیر ممکنتر است چون:
الف: در سال ۱۷ هجری(موقع خواستگاری) دیگر دختران حضرت علی س بسیار صغیره بودند و یا اصلاً به دنیا نیامده بودند!.
حضرت علی ÷بعد از فاطمه(ع) با:
۱- امامه دختر ابی العاص ازدواج کرد که از او تنها یک پسر (محمد الاوسط) به دنیا آمد. پس از او با
۲- خوله بنت جعفر بن قیس ازدواج کرد که محمد بن حنفیه که در سال ۱۶ هجری [۴۲۷] به دنیا آمد از اوست،پس از او با
۳- ام البنین ازدواج نمود که او چهار پسر به نامهای: عباس، جعفر، عبدالله، عثمان (که در کربلا شهید شدند) داشت و هیچ دختری نداشت!! بعد از آن نیز با
۴- لیلی بنت مسعود ازدواج نمود که او نیز دو پسر به نامهای: ابوبکر و عبدالله (یا عبیدالله) داشت که اینها نیز هر دو در کربلا شهید شدند. بعد از او
۵- ام حبیب موسوم به صهباء [۴۲۸] ازدواج میکند که ایشان نیز پسری به نام عمر و دختری به نام رقیه به دنیا میآورند. بعد از آن با
۶- اسما بنت عمیس(بعد از سال ۱۴ هـ) ازدواج کرد که از او نیز دو پسر به نامهای: یحیی و عون داشت.(و گفته شده پسر دیگری به اسم محمدالاوسط نیز از حضرت علی ÷ داشته .. و الله اعلم)، حضرت علی س تا اینجا هیچ دختری به جز زینب و ام کلثوم و رقیه ندارد! بعد از وی با ..... الخ
طبق گزارش فوق به جرات میتوان گفت حضرت علی ÷ در سال ۱۷ هجری به جز ام کلثوم بنت فاطمه دختر دیگری با این نام نداشته است و چه بسا تا آن تاریخ هیچ دختر دیگری به جز ام کلثوم و زینب نداشته باشد و رقیه نیز بعد از آن تاریخ به دنیا آمده باشد!.
و اگر فرض را بر این بگیریم که حضرت علی ÷ در سال ۱۲هجری با ام حبیب (مادر رقیه بنت علی) ازدواج کرده [۴۲۹] و در سال ۱۴ هجری (بعد از پسر ام حبیب) دخترش به دنیا بیاید، غیر ممکن است که امیرالمومنین س به خواستگاری دختر ۳ ساله رفته باشند و غیر ممکن تر است که این دختر سه ساله که در هنگام شهادت حضرت فاروق س ۸ ساله میشود دارای دو فرزند باشند! و از آن غیر ممکن تر آن است که حضرت علی ÷ با این وصلت موافقت کند!.
ب: حضرت عمر س دلیل خواستگاری از دختر حضرت علی ÷ را فامیل شدن با خاندان نبوت اعلام میکند، و میخواستند فرزندی از آن خاندان داشته باشد و این خویشاوندی به جز ازدواج با دختر فاطمه (ع) به طریق دیگری میسر نمیشد. پس این احتمال آقای قزوینی نشانه کوته فکری ایشان است.
پ: اتفاق علمای اهل سنت و اهل تشیع بر این بوده که دختری که حضرت عمر س با او ازدواج کرده، ام کلثوم دختر فاطمه و حضرت علی ÷ بوده است، همانطور که محمد باقر مجلسی در جواب شیخ مفید میگوید: «انکار شیخ مفید – که خدای رحمتش کند – درباره اصل واقعه (ازدواج خلیفه با ام کلثوم) تنها مربوط به آنست که این حادثه از طریق آنان (اهل سنّت) ثابت نمیشود و گرنه، پس از ورود اخباری که (از طریق امامیّه) گذشت انکار این امر، شگفت است! و کلینی به سند خود (سلسله سند را میآورد) از ابو عبدالله صادق ÷ گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات یافت علی ÷ نزد امّ کلثوم رفت و او را به خانه خود برد. و همانند این روایت با سند دیگر (سند را ذکر میکند) از ابو عبدالله صادق ÷ نیز گزارش شده است» [۴۳۰].
توجه کنید که بحث سر ازدواج ام کلثوم دختر فاطمه با حضرت عمر س است و مجلسی نیز روایت فوق را دلیل بر صحت این ازدواج میگیرد!!.
[۴۲۴] فرج= آلت تناسلی زن ... در این مورد به هر فرهنگ لغتی که دوست داشتیدمراجعه کنید. [۴۲۵] عبدالله بن عمر بن أبان الجعفی در مورد لقب سیدنا عثمان گفته است: دائیم، حسین الجَعفی به من گفت: پسرم، آیا میدانی چرا به عثمان،«ذی النورین» (=دارای دو نور) میگفتند؟ من گفتم: نه نمیدانم، او گفت: زیرا تنها عثمان است که از خلقت آدم تا روز قیامت با دو دختر یک پیامبر ازدواج کرده است. (سنن البیهقی) که بنا به قول دکتر عاطف لماضه خبری حسن است. و از نزال بن سبره نقل است که چون در مورد عثمان از علی پرسیدند او پاسخ داد: او مردی است که فرشتگان او را «ذوالنورین» خوانند. همین که رسول خداج دو دختر خویش را به عقد او در آورد ثابت میکند که عثمان از اهل بهشت است. العقیدة في اهل البیت بین الإفراط والتفریط: ص۲۲۷. د. سلیمان بن سالم بن رجاء سحیمی،چاپ اول ۱۴۲۰ﻫ. [۴۲۶] الکافی تحقیق المجلسی والبهبودی: باب تزویج ام کلثوم حدیث شماره ۱.. و مجلسی این روایت را حسن قرار دادهاست، ولی باز میگویم: همیشه جرح مقدم است بر تعدیل!. [۴۲۷] مشهور است که محمد بن حنیفه میگفت: سال هشتاد و یکم در آمد، من شصت و پنج سال دارم،و از سن پدرم گذشته ام.... ۱۶=۶۵-۸۱!!. [۴۲۸] «أمحبیب بنت ربیعة»- در جنگ عینالتمر، به فرماندهى خالدبنولید به اسارت گرفته شده بود، و حضرت صدیق س آنرا به على ÷ هدیه داد . عمدةالطالب في أنساب آل أبىطالب: إبنعنبة، ص۳۶۱، چاپ نجف و الإرشاد شیخ مفید: ص۱۸۶ و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید. [۴۲۹]که البته فرضی محال و دور از واقع است. [۴۳۰] بحار الأنوار: ج ۴۲، ص ۱۰۹.
ثانیاً: اهل سنت هرگز به این روایات استدلال نخواهند کرد، زیرا با کنارهم قرار دادن این روایات، حتى بر فرض وقوع این ازدواج، هیچ خدمتى به حسن روابط بین امام علی ÷ و عمر بن الخطاب نمىکند، بلکه سوء روابط را ثابت مىکند، زیرا حد اکثر چیزى که این روایات ثابت مىکنند، ازدواج با تهدید و ارعاب، آنهم با دختر خردسالى بوده است که نه خودش به این ازدواج راضى بوده و نه پدرش.
آیا چنین ازدواجى مىتواند براى عمر بن خطاب فضیلت محسوب شود و آیا مىتواند دلالت بر صمیمیت و دوستى میان خلیفه دوم و امیرمؤمنان داشته باشد؟
سید مرتضى علم الهدى در این باره مىگوید:
اما در باره به ازدواج در آوردن امّکلثوم، براى عمر، ما در کتاب شافى پاسخ از این مطلب را به صورت مفصل آورده و بیان کردهایم که آن حضرت، ازدواج عمر با دخترش را قبول ننمود، مگر پس از تهدید و تکرار این درخواست و درگیرى، پس از سخنى طولانى که در روایات آمده است....
آنچه که در ازدواج امّکلثوم مورد توجه باید قرار گیرد، این است که این ازدواج از روى اختیار و میل نبوده و پس از تکرار درخواست و زورگویى که نزدیک بود به درگیرى آشکارا بیانجامد صورت گرفت.... .
و ضرورت حتى خوردن مردار و نوشیدن شراب را جایز مىکند، چه رسد به چیزى که کمتر از آن است.
جواب
درست است، اهل سنت به روایات که حتی خودتان گواهی به ضعف آن دادهاید استناد نخواهد کرد ولی روایتی که محقیقین شما آن را صحیح میدانند را نمیتوانید انکار کنید و شکر خدا ثابت شد که ادعای تهدید و ارعاب چیزی به جز یک تهمت نیست.
و اما اینکه مدعی شدید،ام کلثوم به این ازدواج راضی نبوده!!.
اولاً: حضرت محمد ج (و در جایی حضرت عمر س) میفرمایند: «دختران خود را به اجبار به ازدواج کسی در نیاورید، زیرا آنچه شما دوست دارید آنها نیز دوست دارند» [۴۳۱].
دوماً: ما در هیچ قسمت از زندگی این زن و شوهر سراغ نداریم که از یکدیگر گله کرده باشند، بلکه میبینیم آنها همراه یکدیگر حج میکردند و بعضی شبها با همدیگر به کمک فقرا و نیازمندان میشتافتند چنانچه نقل شده:
«سیدنا عمر س شبی در حال گشت زنی در محلههای مدینه نگاهش به خیمهای افتاد که روز قبل آن را در آنجا ندیده بود. نزدیک رفت دید، مردی بیرون خیمه نشسته و از داخل خیمه صدای ناله و فریاد زنی به گوش میرسد. عمر سلام کرد و مشخصات آن مرد را جویا شد.
گفت: اهل بادیه هستم، به اینجا آمده ام تا از امیرالمومنین چیزی دریافت کنم. عمر - س - گفت: این چه صدایی است که از داخل خیمه به گوش میرسد؟ مرد گفت: صدای زنی است که در حال زایمان است. پرسید: آیا او تنها است؟ گفت: بلی تنها است. آن گاه عمر س فوراً به منزل برگشت و به همسرش، ام کلثوم دختر علی گفت: آیا حاضری در کار خیری که خدا فراهم نموده است شرکت نمایی؟
ام کلثوم علیها السلام گفت: چه کار خیری؟
عمر س گفت: زنی از اهل بادیه بدون داشتن دایه در حال زایمان است.
ام کلثوم گفت: با رضایت شما حاضر به کمک هستم.
آن گاه به او گفت: هر چه لازم است با خود بردار و خودش مقداری روغن و حبوبات در دیگی قرار داد و به راه افتاد. وقتی آن جا رسیدند به همسرش گفت: برو داخل خیمه و خودش بیرون خیمه در کنار آن مرد نشست و به او دستور داد تا آتش را روشن نماید. و بعد از این که آتش روشن شد، دیگ را روی آن گذاشت. پس از لحظاتی نوزاد به دنیا آمد.
ام کلثوم ل گفت: ای امیرالمومنین رفیقات را به پسر بچهای که خدا به او داده است مژده بده. وقتی آن مرد کلمهی امیرالمومنین را شنید، ترسید و خود را عقب کشید.
عمر س به او گفت: نترس و سرجایت بنشین و دیگ را از روی آتش برداشت و به همسرش داد و گفت: به آن زن غذا بده. وقتی آن زن سیر شد، باقیماندهی غذا را به مرد داد و گفت: وای برتو! غذا بخور که تمام شب را گرسنه و بیدار بودهای. آن گاه به همسرش گفت: بیا برویم و به آن مرد گفت: فردا نزد ما بیا تا به تو چیزی بدهیم. روز بعد وقتی آن مرد به محضر امیرالمومنین رسید به او عطایائی داد و برای نوزادش حقوقی تعیین کرد» [۴۳۲].
علامه ابن کثیر / میفرماید: «عمر بنخطاب در زمان خلافتش با امکلثوم دختر علی ابن ابیطالب از فاطمه ازدواج نمود، و او را بیش از حدّ مورد احترام قرار داد و چهلهزار درهم مهریه، برای او مقرّر فرمود، بخاطر آنکه او از خاندان پیامبر ج بود» [۴۳۳].
حاج ملا عبدالله احمدیان مینویسد: حضرت عمر س به خاطر احترام خاصی که برای دختر فاطمه ل و یکی از نوادههای پیامبر ج قائل بود در رفتار خود تغییرات زیادی به وجود آورد و در نهایت احترام و ابراز محبت با او رفتار میکرد [۴۳۴] . به گونهای که در تاریخ چنین رفتار محبتآمیزی از حضرت عمر س نسبت به دیگر همسرانش روایت نشده و بعد از ام کلثوم نیز با کسی ازدواج نکرد [۴۳۵].
از همه جالبتر این چند روایت زیر است که نهایت مهر سیده ام کلثوم را نسبت به همسرش ثابت میکند:
«عن سعد الجاري موسى عمر بن الخطاب أنه دعا أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب وكانت تحته فوجدها تبكي، فقال: ما يبكيك؟ فقالت: يا أمير الـمؤمنين! هذا اليهودي تعني كعب الاحبار.
يقول: إنك على باب من أبواب جهنم ! فقال عمر: ما شاء الله! والله إني لارجو أن يكون ربي خلقني سعيدا! ثم أرسل إلى كعب فدعاه، فلما جاءه كعب قال: يا أمير الـمؤمنين! لا تعجل علي، والذي نفسي بيده لا ينسلخ ذو الحجة حتى تدخل الجنة: فقال عمر: أي شئ هذا مرة في الجنة ومرة في النار؟ فقال: يا أمير الـمؤمنين! والذي نفسي بيده! إنا لنجدك في كتاب الله على باب من أبواب جهنم تمنع الناس أن يقعوا فيها، فإذا مت لم يزالوا يقتحمون فيها إلى يوم القيامة» [۴۳۶]. یعنی: «سعدالجاری خدمتکار(و آزاد شده)حضرت عمر س میگوید: عمربن خطاب وارد منزل همسرش امکلثوم دختر علیبن ابیطالب شد و او را گریان دید!
از او سبب گریهاش را سؤال کرد؟
امکلثوم گفت: کعبالأحبار در مورد تو گفت است که: عمر در جلو یکی از درهای دوزخ قرار گرفته (اما چیزی به پایان عمر او باقی نمانده است).
عمر فاروق به امکلثوم گفت: هر چه خداوند بخواهد همان میشود، امیدوارم که خداوند مرا سعادتمند (و اهل بهشت) آفریده باشد!.
پس از آن او کسی را به دنبال کعبالأحبار فرستاد، وقتی آمد به حضرت عمر گفت: یا امیرالمؤمنین! در مورد من با شتاب داوری مکن! سوگند به خداوندی که جان من در اختیار اوست پیش از پایان ماه ذیالحجه به بهشت خواهی رفت.
عمر فاروق به او گفت: این چه حرفی است که تو میزنی؟! یک بار مرا به جهنم و بار دیگر به بهشت میبری؟!.
کعبالأحبار گفت: یا امیرالمؤمنین! سوگند به خداوند در کتاب تورات در مورد تو خواندهام که بر یکی از درهای دوزخ ایستادهای و از وارد شدن مردم به آن جلوگیری مینمایی!! و چون بمیرى مردم تا روز قیامت همچنان کنار آن در ازدحام مىکنند».
ابن سعد و ابن اثیر و ابن عساکر حین نقل ماجرای شهادت حضرت عمر س مینویسند:
«ابو عبید غلام ابن عباس نقل مىکند که ابن عباس مىگفته است همراه على ÷ بودم که صداى گریستن بر عمر را شنیدیم. گوید: على ÷ برخاست و من هم برخاستم و وارد خانهاى شدیم که عمر آن جا بسترى بود.
على ÷ پرسید: این صدای (گریه برای) چیست؟ زنى به ایشان پاسخ داد که طبیب به عمر نبیذ داد از محل زخم بیرون آمد، بعد شیر داد آن هم از محل زخم بیرون آمد و گفت خیال نمىکنم امروز را به شام برسانى هر کار که دارى انجام بده.
گوید: در این هنگام ام کلثوم بانگ برداشت که واعُمَراهْ...، افسوس و زنانى که همراه ام کلثوم بودند، همگى همراه او گریستند چنانکه خانه به لرزه درآمد و سراپا گریه و شیون شد....(وكان معها نسوة فبكین معها وارتج البیت بكاء) [۴۳۷].
و نقل شده که پس از ضربت خوردن علی ÷ دختر ایشان، امکلثوم فرمود:
«مالى ولصلاة الغداة قتل زوجى عمر أمير الـمؤمنين صلاة الغداة وقتل أبى أمير الـمؤمنين صلاة الغداة». یعنی: «نماز صبح از من چه میخواهد؟!، شوهرم، عمر امیرالمومنین هنگام نماز صبح کشته شد و پدرم،امیرالمومنین نیز هنگام نماز صبح کشته شد» [۴۳۸].
و در روایات آمده که حضرت علی ÷ به خانه دختر و داماد خودشان سر میزدند، چنانکه ابن ابی الحدید مینویسد:
«عمربن خطاب قاصدی نزد پادشاه روم فرستاد و چون امکلثوم همسر او از حرکت قاصد آگاه شد چند دیناری داد و عطری خرید و آن را در دو شیشه قرار داد و به قاصد داد تا به عنوان هدیه به همسر قیصر روم بدهد. هنگامی که قاصد برگشت، دو شیشه پر از جواهرات از طرف همسر قیصر آورد و به امکلثوم داد و چون عمر به خانه آمد و جواهرات را دید، پرسید اینها از کجا آمده است. امکلثوم ماجرا را گفت و عمر جواهرات را از او گرفت. امکلثوم به اعتراض گفت: این به عوض هدیه من است. عمر گفت: «بینی وبینك ابوك، فقال علی ÷: لك منه بقیمة دینارك، والباقی للمسلمین جملة، لان برید الـمسلمین حمله» یعنی: «داور میان من و تو، پدرت باشد و علی ÷ به سود عمر داوری کرد و فرمود: به مقدار بهای دینارهایی که عطر خریدی از این جواهرات مال توست و بقیه مال مسلمانان است، زیرا قاصد آنان هدیه تو را برد و اینها را آورد» [۴۳۹].
پس اگر دلخوری و تهدید وجود داشت، این رفت و آمدها و این اعتماد وجود نداشت.
و محمد بن حنفیه نیز به آنها سر میزد:
«ابن الحنفية يقول دخل عمر بن الخطاب وأنا عند أختي أم كلثوم بنت علي فضمني وقال بالحلواء» [۴۴۰]. «ابن حنفیه (فرزند علی) فرمود: «عمر وارد شد در حالی که من نزد خواهرم امکلثوم بنت علی ÷ بودم، مرا در آغوش گرفت، سپس فرمود: با حلوا از او پذیرایی کن».
و از روایات متعدد و بسیاری ثابت است که حضرت علی ÷ حضرت ابوبکر و عمر س را افضل میدانسته و از ۸۰ طریق از حضرت علی ÷ نقل است که میفرمود: هر کس مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او حد مفتری اجرا میکنم [۴۴۱].
و ابن تیمیه در منهاج السنة خود و ابالقاسم نصر بن الصباح البلخی در کتاب «النقض علی ابن الراوندی» مینویسند:
از شریک ابن عبدالله سؤال شد که: «کدامیک افضل است، ابوبکر یا علی؟» و او جواب داد: ابوبکر. «شخص دوباره پرسید: با اینکه شیعه هستی این حرف را میزنی؟ و او جواب داد: «آری. اگر این را نگویم، شیعه نیستم!! بخدا سوگند که علی از این منبر بالا رفته و گفت: «همانا بهترین افراد این امت پس از رسول خدا ج ابوبکر و سپس عمر میباشند». پس آیا من حرف او را زیر پا گذشته و او را دروغگو بخوانم؟ بخدا که او دروغگو نبود [۴۴۲].
و در صحیح بخاری است که از محمد بن الحنفیه (پسر علی بن ابی طالب) روایت شده که گفت: به پدرم (علی بن ابی طالب) گفتم: بهترین مردم بعد از رسول الله ج چه کسی است؟ او گفت: ابوبکر. گفتم: بعد چه کسی است؟ او گفت: عمر. و ترسیدم که بعد از او عثمان را بگوید پس گفتم: بعد از عمر شما هستید؟ او گفت: خیر، من کسی نیستم مگر یکی از مسلمانان [۴۴۳].
و در کتب اهل تشیع نیز این روایات زیاد به چشم میخورند از جمله خطبه لله بلاد فلان است که حضرت علی میفرماید:
«لله بلادُ فُلاَن، فَلَقَدْ قَوَّمَ الاْوَدَ، وَدَاوَى الْعَمَدَ، وَأَقَامَ السُّنَّةَ، وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ! ذَهَبَ نَقِی الثَّوْبِ، قَلِیلَ الْعَیبِ، أَصَابَ خَیرَهَا، وَسَبَقَ شَرَّهَا، أَدَّى إِلَى اللهِ طَاعَتَهُ، وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ، رَحَلَ وَتَرَكَهُمْ فِی طُرُق مَتَشَعِّبَة، لاَ یهْتَدِی بِهَا الضَّالُّ، وَلاَ یسْتَیقِنُ الـْمُهْتَدِی» [۴۴۴]. «خداوند شهرهاى فلان [۴۴۵] را آباد دارد، یا به او خیر دهد که ناهمواریها را هموار و بیماریها را مداوا کرد، سنّت را بر پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت، با جامه پاک و کم عیب از دنیا رخت بر بست، نیکى خلافت را دریافت و پیش از رسیدن شرّ آن از دنیا رفت، وظیفه الهى خود را انجام داد و از نافرمانى او پرهیز کرد او خود رفت ولى مردم را در میان راههاى مختلف رها ساخت که گم گشته در آن راهى نمىیابد و راه یافته به یقین و باور نمىرسد». [تر جمه از کتاب «ترجمه شرح نهج البلاغه (ابنمیثم)» ج ۴ ص۱۷۷ ، نقل شد].
این روایت به صورت واضح عقیده حضرت علی ÷ را بیان میکند، و برای منصفان واضح است که حضرت عمر سنت را برپا داشته و مطیع فرمان خدا بوده است.
اینجا شاید شیعه بگوید: در متن خطبه لله بلاد «فلان» آمده و شما از کجا فهمیدید که منظور حضرت عمر است؟ میگویم: ابن ابی الحدید که به اعتراف شیخ عباس قمی [۴۴۶] و خوانساری [۴۴۷] و آقا بزرگ طهرانی [۴۴۸] از علمای اهل تشیع است و علامه ابن کثیر نیز او را شیعی غالی میداند [۴۴۹]. میگوید:
«منظور از فلانی، در این خطبه، عمر بن خطاب میباشد، «وقد وجدت النسخة التی بخط الرضى أبى الحسن جامع ( نهج البلاغة ) وتحت ( فلان ) ( عمر )». «من، نسخهی خطی نهجالبلاغه را که به خط گردآوردندهی آن یعنی رضی ابی الحسن نوشته شده بود، دیدم که ذیل کلمهی فلانی، عمر نوشته بود».
ابنابیالحدید، همچنین میگوید: «در اینباره از ابوجعفر یحیی بن ابیزید علوی پرسیدم، او، نیز به من گفت: «منظور، عمر بن خطاب است». گفتم: «آیا امکان دارد که امیرالمؤمنین اینگونه از عمر، تعریف کنند؟» ابوجعفر گفت: آری» [۴۵۰].
و میثم بحرانی در توجیه این خطبه، مینویسد:
«اینجا سؤالی برای شیعیان بهوجود میآید که اینگونه تعریف و تمجیدها دربارهی ابوبکر و عمر، با اجماع و عقیدهی ما در خطاکار بودنشان بهخاطر غصب خلافت، در تعارض قرار دارد، از اینرو یا این خطبه، اصلاً از گفتههای امام نیست و یا اجماع ما بر کینهورزی به ابوبکر و عمر، نادرست میباشد». وی، تقیهکاری امام را توجیه این سؤال دانسته و نوشته است: «امام از آن جهت به تعریف از ابوبکر یا عمر پرداخت که مردم، خلافت ابوبکر و عمر را درست میپنداشتند، امام، این کار را کرد تا از این طریق، دلهای مردم را به خود جلب نماید (یعنی باز هم همان تقیه = دروغ خوش نام!)» [۴۵۱].
و همینطور دکتر علی شریعتی نیز این خطبه را در حق حضرت عمر س میداند [۴۵۲].
و فؤاد فاروقی شیعی نیز در کتاب «۲۵ سال سکوت علی» این خطبه را در شأن حضرت عمر س میداند. و مینویسد: «هیچ کس حضرت "علی" ÷ را در محظور قرار نداده بود تا پس از شهادت خلیفۀ مسلمین، با چنین کلامی به ستایدش .نه، این حرفها، از سر ناچاری و ناگریزی نبوده است و گذشته از اینها "علی" شخصیتی نبوده است که حتی در خفقانترین فضاهای اجتماعی و سیاسی، کلامی به غیر از حقیقت بگوید» [۴۵۳].
و همینطور، از مترجمین و شارحین نهج البلاغه زیاد هستند که این خطبه را در مورد حضرت عمر س میدانند، از جمله: محسن فارسی [۴۵۴]، سید نبی الدین اولیائی [۴۵۵]، محمد مقیمی [۴۵۶]، سید جمال الدین دین پرور [۴۵۷]، عباس ایران دوست [۴۵۸]، محمد حسین سلطانی [۴۵۹]، داریوش شاهین [۴۶۰]، محمد جواد شریعت [۴۶۱]،سید محمد مهدی جعفری [۴۶۲]، محمد ابوالفضل ابراهیم [۴۶۳]، فیض الاسلام [۴۶۴] و.... [۴۶۵].
پس به کوری چشم اهل رفض ثابت شد که آن زن و شوهر نسبت به هم مهر میورزیدند و با هم خوشبخت و همیشه یار یکدیگر بودند و پدر ام کلثوم و پدر زن حضرت عمر س نیز از این وصلت راضی و خرسند بود.. پس بسوزد آنکه همیشه در حال سوختن است!.
[۴۳۱] از حضرت عمر س با این کلمات: «لا تكرهوا فتیاتكم على الرجل القبیح فإنه یحببن ما تحبون» سنن سعید بن منصور: ح ۸۱۱. [۴۳۲] البدایة والنهایة: ج ۷، ص۱۵۳،ابن الجوزی: ص۷۳ و سامرات: ج۲، ص۴۹ و عقد الفرید: ص۹۸، الریاض النضرة: ج۲، ص۵۶ و اخبار عمر: ص۳۷۵. [۴۳۳] و به حق به سخن خود عمل کرد که فرمود: هیچ کس بیشتر از من او را تکریم نخواهد کرد. [۴۳۴] ابن سعد: ج۱، ص۱۹۰، ابن اثیر: ج۳، ص۲۷، طبری: ج۵، ص۱۷، اخبار عمر: ص۳۹۷. تاریخ دمشق و انساب الاشراف ... [۴۳۵] عبقریه، عمر، محمود عقاد: ص۶۸۴.به نقل از سیمای صادق فاروق اعظم، حاج عبدالله احمدیان. [۴۳۶] طبقات الکبری ابن سعد: ج۳ ص۳۳۲،انساب الاشراف بلاذری "باب نسب بنی عدی بن کعب "، تاریخ الخلفا سیوطی (فصل في نبذ من أخباره وقضایاه)، فتح الباری ابن حجر و کنز العمال و... [۴۳۷] طبقات الکبری: ج۳ ص ۳۵۲، تاریخ دمشق: ج ۴۴ ص ۴۲۶،اسدالغابه: ج۴، ص۷۶. [۴۳۸] البدایة والنهایة: ج۸، ص۱۴. [۴۳۹] شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: ج۱۹، ص۳۵۱. [۴۴۰] تاریخ دمشق: ج ۵۴ ص ۳۳۱، سیر اعلام النبلاء ذهبی: ج ۷، ص ۱۲۲ و همینطور تاریخ الاسلام ذهبی: ج۶، ص ۱۸۴ و کنز العمال: ح ۳۷۵۱۵. [۴۴۱] مجموع الفتاوی: ۳۵/۱۸۴-۱۸۵ [۴۴۲] منهاج السنه: ج۱، ص ۱۳. [۴۴۳] صحیح بخاری: ح ۳۳۹۵. [۴۴۴] این خطبه در نسخ متفاوت نهج البلاغه با تحقیقهای متفاوت آمده است که در بعضی نسخ شمارۀ خطبه ۲۱۱ و در بعضی نسخ خطبه ۲۱۹ در بعضی خ۲۲۱ و در بعضی۲۲۲ و در بعضی ۲۲۳ و در بعضی ۲۲۸، است. [۴۴۵] فلان: یعنی حضرت عمر س. [۴۴۶] الکنی و الالقاب عباس قمی: ج۱، ص ۱۸۵. [۴۴۷] روضات الجنات خوانساری: ج۵، ص ۲۰ – ۲۱. [۴۴۸] الذریعة الی تصانیف الشیعه، آغا بزرک الطهرانی: ج ۴۱، ص۱۵۸. [۴۴۹] البدایة والنهایة: ج ۱۳، ص۲۳۳ و همینطور الیان سرکیس در معجم المطبوعات او ار از اکابر شیعه میداند و حاجی خلیفه نیز در کشف الظنون او را شیعه معرفی میکند. [۴۵۰] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج۱۲، ص ۳- ۴ وی حدود ۸۵ صفحه در شرح این خطبه نوشته است. [۴۵۱] نهجالبلاغه، بهشرح ابن میثم بحرانی: ج۴، ص۹۸ چاپ تهران. [۴۵۲] تشیع علوی و تشیع صفوی: ص۸۵- ۸۶، شریعتی،چاپ دوم ۱۳۷۸ انتشارات چاپخش تهران و در ص۱۰۸ چاپ: سازمان انتشارات حسینیه ارشاد ( البته در بعضی از نسخ نیز لله در عمر آمده است و در بعضی نیز لله بلاء فلان که در هر صورت مطلب تغییر نمیکند و نتیجه همان میشود). [۴۵۳] ۲۵ سال سکوت (فارسی)_فؤاد فاروقی: ص ۱۱۱- ۱۱۲، انتشارات عطائی _تهران _ ۱۳۷۹. [۴۵۴] پاورقی نهج البلاغه در سخنان علی ÷: ص ۳۲۱،محسن فارسی، انتشارات امیر کبیر _ تهران. [۴۵۵] ترجمه نهج البلاغه خطبۀ ۲۲۶، سید نبی الدین اولیائی، انتشارات زرین _تهران. [۴۵۶] نهج البلاغه میراث درخشان امام علی ÷ ص ۸۴۶، محمد مقیمى، انتشارات مهتاب _ تهران. [۴۵۷] نهجالبلاغه پارسى ص ۳۲۸، سید جمال الدین دین پرور، بنیاد نهج البلاغه _تهران. [۴۵۸] خورشید هدایت ج۲ ص ۱۰۳۹-۱۰۴۰، عباس ایراندوست، انتشارات اسلامیه _ تهران. [۴۵۹] نهج البلاغه منظوم خطبه۲۲۱، محمد حسین سلطانی، انتشارات به آفرین _ تهران. [۴۶۰] ترجمۀ نهج البلاغه: ص۵۵۴، داریوش شاهین _ انتشارات جاویدان. [۴۶۱] ترجمۀ نهج البلاغه: ص۳۵۰، محمد جواد شریعت، انتشارات مشعل. [۴۶۲] پرتوی از نهج البلاغه، ذیل این خطبه. [۴۶۳] شرح نهج البلاغه (عربی) ص۵۴، محمد ابو الفضل ابرهیم _دار الجیل. [۴۶۴]چنانکه، فؤاد فاروقی و دکتر علی شریعتی از شرح نهج البلاغۀ او نقل میکنند ( متاسفانه در شرح نهج البلاغۀ فیض الاسلام تحریفات زیادی صورت گرفته است ولی با تمام تحریفاتی که صورت گرفته نتوانستند تصریح ایشان را در مورد این خطبه از بین ببرند). [۴۶۵] مؤلف در مقاله ای تحت عنوان: « پژوهشی عمیق حول خطبۀ "لله بلاد فلان" از نهج البلاغه» مفصلاً در این باره سخن گفته است، مراجعه کنید.
شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه در این باره مىگوید:
این ازدواج، اگر صحیح باشد، دو توجیه دارد که با مذهب شیعه در باره گمراهى افرادى که پیش از امیرمؤمنان بودند سازگار است:
۱- شرط ازدواج، اسلام ظاهرى است که شهادتین و نماز به سوى قبله و اقرار کردن به مجموعه شرایع است، اگر چه سزاوارتر است که تنها با کسى که مومن است، وصلت صورت گیرد و با کسى که به ظاهر مسلمان است و گمراهى که سبب خروج او از اسلام شود، ندارد، وصلت ننمود، اما هر زمان که ضرورت اقتضا داشت که با چنین گمراهى، به شرط تظاهر به اسلام، ازدواجى صورت گیرد، کراهت از بین رفته و این کار جایز مىشود، و کارى که در زمان اختیار مستحب نبود، در زمان اضطرار، جایز مىشود.
امیرمؤمنان در آن زمان، احتیاج داشتند که جانها را حفظ کرده و نزدیکى ایجاد کنند. و چنین دید که اگر همانند عمر، در خواسته اى که او مطرح کرده به این عنوان که با دختر علی ازدواج کند، پافشارى نماید (و دختر خویش را به او ندهد) این مطلب فساد دینى و دنیوى خواهد داشت، و اگر این کار را قبول کند، سبب صلاح دینى و دنیوى خواهد بود، به همین سبب بود که خواسته او را برآورده کرد.
جواب:
اولاً شما که میگوید: حضرت علی عالم الغیب بود پس حتی اگر حضرت عمر تظاهر به اسلام بکند(و در حقیقت کافر باشد، نعوذ بالله) حضرت علی از قلب او با خبر است و (به زعم شیعه) میداند که او کافر است! (نعوذ بالله) پس به طریق اولی این ازدواج و همخوابی در آن همانطور که گفتیم به مثابه زنا است که به هیچ وجه در شریعت مقدس اسلام جایی ندارد و البته شما اهل تشیع و سخن شیخ مفید را داخل در این شرعیت مقدس محسوب نکنید و بهتر است آن را در شریعت عبدالله بن سبا داخل کنید، گمان کنم هم وزن هم باشند!.
دوماً:از امام صادق ÷ نقل است که فرمودند:
«إن الله فوض إلى الـمؤمن كل شيء إلا إذلاله نفسه [۴۶۶] (یا با این کلمات = إن الله فوض إلى الـمؤمن أموره كلها ولـم یفوض إلیه أن یكون ذلیلا)».
همانا خداوند هر امرى را به مومن تفویض کرده اما ذلیل کردن نفس خود را به او اجازه نداده است .
آیا من میتوانم در این مقام بپرسم: چرا حضرت علی از دستور خدا سرپیچی کرد؟؟؟ چرا نفس خود را ذلیل کرد و تن به این ازدواج داد؟؟
عجیب است! اجماع اهل تشیع بر آن است که امام باید شجاعترین مردم باشد [۴۶۷]، میگوییم این شجاعت کجاست؟؟
او که شیر خدا بود چنین چیزی را بر خود پذیرفت ولی من که در مقابل ایشان بچه گربهای هم نیستم اگر مرا بکُشند هم راضی به چنین وصلتی نمیشوم، بخدا حیرانم از این اقوال اهل تشیع که آن را به اسم اسلام تمام میکنند! باید گفت: اعوذ بالله من الروافض الرجیم!!.
همه داستانهای شیعه به همین شکل است، در جایی حضرت علی کتک میخورد و طناب در گردن او را میبرند و در جایی او را تهدید میکنند که دستت را قطع میکنیم و .... ولی در هیچ کدام از این سوانح عکس العملی نشان نمیدهند، (به زعم شیعه) زن و پسرش را میکشن ولی او آخ نمیگوید!، خلافت را از او میگرند او دم نمیزند! فدک را به او نمیدهند باز هم سکوت میکند! طناب در گردنش میاندازند و او میگوید: «یا ابن ام إن القوم استضعفونی وكادوا یقتلوننی»!! [۴۶۸] حالا هم که او و عمویش را تهدید میکنند او در عوض دخترش را دو دستی تقدیم میکند!!!.
این همان علی است که او را فاتح خیبر و اسد الله الغالب میخوانند؟؟ پس چه شد آن همه شجاعت و قدرت؟ آن همه درایت چه شد؟؟ حتی نتوانست ناموس خود را نجات دهد؟؟ شاعر چه خوب سروده که میگوید:
در تکــــاپوی بهر این مطلوب
همه غالب شدند و او مغلوب
با چنین وهم و ظن ز نادانی
اسد الله الغالبش خوانی؟
(عبدالرحمن جامی)
[۴۶۶] تهذیب الاحکام طوسی: ج۶ ص ۱۷۹، وسائل الشیعة: ج ۱۶ ص ۱۵۶، بحار الانوار: ج۶۴، ص ۷۲،مشکاة الانوار طبرسی: ص ۱۷۴_ دار الحدیث، میزان الحکمة: ج ۳، ص ۱۹۵۷ _ دار الحدیث و..... [۴۶۷] از جمله شیخ مفید درالاقتصاد و مجلسی در بحار الانوار و طوسی در تلخیص الشافي وانوار النعمانیه نعمة الله جزائری و شیخ صدوق در اکمال الدین و..... چنین میگویند. [۴۶۸] احتجاج طبرسی: ج۱، ص ۱۱۱ _ نجف.
۲- ادعا کنیم که ازدواج با گمراهى که امامت را منکر شده و آن را حق کسى مىداند که مستحق آن نیست، حرام است، اما حتى طبق این فرض نیز زمانى که انسان بر جان و دین خویش بیمناک باشد، مىتواند این کار را انجام دهد، همانطور که در زمان تقیه مىتواند سخن شرک که منافات با توحید دارد، بر زبان آورد، و همانطور که خوردن مردار و گوشت خوک در زمان ضرورت جایز است، با اینکه در زمان اختیار حرام بوده است.
امیرمؤمنان در این زمان مضطر به قبول ازدواج امّکلثوم با عمر شدند، زیرا او حضرت را تهدید کرده و به همین سبب امیرمؤمنان بر جان خویش و شیعیان بیمناک بودند، و به همین سبب از روى ضرورت، خواسته او را پذیرفتند، همانطور که ضرورت سبب جواز گفتن سخنان شرک آلود مىشود. خداوند در قرآن فرموده است «مگر افرادى که (به خاطر ستم دیگران) مجبور به انجام کارى شده و قلب آنها با ایمان، محکم شده باشد».
جواب:
در مورد گوشت مردار دلیل از آیه قرآن داریم که میگوید:
﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ...﴾ [المائدة: ۳].
«و هر کس دچار گرسنگى شود بىآنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد] بى تردید خدا آمرزنده مهربان است».
ولی جواز ازدواج در صورت اجبار در هیچ جای قرآن وجود ندارد، نمیدانم دلیل حلت این ازدواج آنها از کدام آیه است، شاید " کتاب الجفر آیه "X"؟؟!.
ازدواج با مشرک و کافر و منافق و قاتل و بدعت گزار و.... که شما همه را در مورد حضرت عمر میدانید حرام است و اگر چنین ازدواجی صورت بگیرد، همخوابی در آن، زنا محسوب میشود. ولی شیخ مفید (و قزوینی) زنا را هم ردیف گوشت مردار و شراب خوردن میدانند!.
خداوند میفرماید:
﴿وَلَن يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لِلۡكَٰفِرِينَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ سَبِيلًا﴾ [النساء: ۱۴۱].
«خداوند به هیچ وجه و هرگز برای کافران نسبت به مومنان راه تسلطی(برای ازدواج و...) قرارنداده است».
و در سوره ممتحنه:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا جَآءَكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ فَٱمۡتَحِنُوهُنَّۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِيمَٰنِهِنَّۖ فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡكُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ يَحِلُّونَ لَهُنَّۖ﴾ [الممتحنة: ۱۰].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید چون زنان با ایمان مهاجر نزد شما آیند آنان را بیازمایید خدا به ایمان آنان داناتر است پس اگر آنان را باایمان تشخیص دادید دیگر ایشان را به سوى کافران بازنگردانید نه آن زنان بر ایشان(کافران) حلالند و نه آن [مردان کافر] بر این زنان حلال».
پس از آیه قرآن حرام بودن ازدواج با کافر معلوم است ولی خداوند در پایان آیه نفرموده است. در اضطرار و یا وقتی شما را تهدید به کشتن و یا ...(شاید دست قطع کردن) کردند برای شما اشکالی ندارد که رضایت دهید دخترتان زنا کند! فان الله غفوراً رحیما!!!! شرم آور است که بنده این خطوط را بنویسم و باعث تاسف است که در مورد چیز به این واضحی باید با کسانی که آنها را مسلمان میدانیم بحث کنیم و آیه قرآن را به کناری نهاده و گوش جان به سخنان شیخ مفید و امثالهم بسپاریم!!.
مجیب شاهوزهی: جاری کردن کلمهی کفر بر زبان در وقت اکراه، یک امر موقت و مسألهی اعتقادی است و کاملاً میتوان در عین اجرای کلمه ی کفر بر زبان، ایمان به خدا را در قلب پوشیده و به صورت محکم و بدون کم وکاست محفوظ نگهداشت و شرعاً با وجود تصدیق قلبی به وحدانیت خداوند متعال، جاری کردن کلمه ی کفر بنابر ضرورت رخصت است [۴۶۹]. بنابراین، نمیتوان این اضطرار را با عمل ازدواج که از یک طرف، یک امر دائمی است و از اعمالی است که به جوارح و ظاهر تعلق دارد و از طرف دیگر، مسلمان به حفظ عفت و اجتناب از ازدواج با کافران و مشرکان دستور داده شده است، قیاس کرد.
جاری کردن کلمه کفر بر زبان در وقت اکراه دال بر رضایت قلبی نیست، اما انجام یک عمل به طور دوام و همیشگی و اصرار بر آن و بدون ظاهر شدن هیچ گونه کدورت و جدال و نارضایتی در طول زندگی بین زوجین و خانواده ی طرفین و بلکه به جای آن، ظهور الفت و محبت بین همدیگر و رفت و آمد خانوادگی کاملاً به رضایت قلبی و محبت متقابل طرفین دلالت دارد. بنابراین، از این ناحیه هم قیاس عمل علی س با اجرای کلمه کفر بر زبان در وقت ضرورت کاملاً نادرست است.
با توجه به حرام بودن نکاح بین مسلمان و کافر در شریعت مقدس اسلام و عدم انقعاد نکاح در میان زن و مرد، امکان ندارد که شیر خدا و فاتح خیبر و صاحب ذوالفقار س مرعوب زور و قدرت و تهدیدات عمر س بشود و دخترش را برای استفاده ی حرام حتی برای یک لحظه به او تحویل دهد، چه برسد برای همیشه، ظاهر است، در صورتی که عمر س کافر بوده است (معاذ بالله)، استفادهی او از حضرت ام کلثومل زنا محسوب میشد (العیاذ بالله) و هر با شعوری این مطلب را خوب میفهمد و نیازی به تفهیم ما ندارد، هر چند مدعیان دروغین محبت اهل بیت آن را با تکلف فراوان طبق میل خود جلوه بدهند» [۴۷۰]. انتهای کلام مجیب شاهوزهی
خواننده خود قضاوت کند، آیا کسی حاضر میشود ناموس و عزیزه خود را به یک شخص (زبانشان لال) مرتد و شراب خوار و بداخلاق و قاتل و..... خلاصه، یک دیو دو سر!! (به خیال شیعه!) بدهد؟ اصلاً میگوییم: بر روی تو شمشیر کشیده و بگویند: یا دخترت را بده یا دستت را قطع میکنیم، شما کدام را انتخاب میکنید؟؟ ازدواج دخترتان با چنان آدمی یا دست خودتان؟؟ حالا بعد از جواب، این وضعیت را در مورد حضرت علی تصور کنید، آیا اسد الله الغالب، فاتح خیبر و... چنین ننگی را بر خود میپذیرد؟؟ آیا میپذیرد خودش سالم بماند ولی دخترش زنا کند و نابود شود؟ آیا شریعتی وجود دارد که زنا را حلال بداند؟؟ [۴۷۱].
[۴۶۹] اشارۀ ایشان به این آیه است: ﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [النحل: ۱۰۶]. یعنی: «هر کس پس از ایمان آوردن خود به خدا کفر ورزد [عذابى سختخواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده و[لى] قلبش به ایمان اطمینان دارد». [۴۷۰] فرار از واقعیت تا کی،مجیب شاهوزهی. [۴۷۱] البته به جز شریعت اهل تشیع که زنا را به اسم صیغه، متعه و یا ازدواج موقت حلال میسازد!.
و شیخ مفید در کتاب المسائل العبکریة مىنویسد:
ازدواج با گمراه، توسط انبیا به صورت عملى با گمراه ازدواج کرده و عدهاى (از مومنین) را به ازدواج گمراهان در آورده و گاهى نیز به این کار دعوت کردهاند، و گمراهى آنان سبب جلوگیرى از این ازدواجها نشد، و نیز سبب نگشت که انبیا آنان را دوست داشته باشند، و حتى دلالت بر این مطلب نیز نمىکند! آیا نمىبینید که پیامبر دو دختر خویش را به ازدواج دو کافر، یعنى عتبه بن أبى لهب و أبوالعاص بن ربیع در آورد، اما این کار منجر به گمراهى پیامبر یا هدایت آن دو نگردید. و حتى ازدواج دو دختر پیامبر با آنها، سبب جلوگیرى از بیزارى پیامبر از دین آنها نگردید.
خداوند نیز در قرآن از لوط ÷ خبر داده است که فرمود: «اى قوم! اینان دختران من براى شما پاکیزه ترند!»، او دختران خویش را در معرض ازدواج با کفار قوم خویش قرار داد آنهم زمانى که خداوند اذن در هلاک آن قوم داده بود! اما این کار سبب دوستى بین لوط و قومش نشد، و سبب عدم دشمنى دینى قومش با او نگردید.
رسول خدا ج ازدواج منافقین با زنان مومن را جایز دانست، و ازدواج مومنین با زنان منافق را نیز جایز دانست، اما این کار سبب جدایى دینى دو گروه نمىشود!.
جواب:
گویا ایشان موضوع را خوب نفهمیدهاند زیرا شیعیان حضرت عمر را گمراه نمیدانند بلکه او را کافر و حتی از بدترین کفار میدانند پس قیاس این دو با هم غیر ممکن و غیر قابل قبول است [۴۷۲].
در مورد دختران پیامبر ج نیز باید گفت: ازدواج رقیه با عتبه (پسر عمویش) و ازدواج ام کلثوم با عتبیه (پسر عمویش) و همینطور ازدواج زینب با ابوالعاص (پسر خاله اش) همه قبل از اسلام و بعثت حضرت رسول ج بوده یعنی زمانی که هیچ مسلمانی وجود نداشته است. و البته بعد از بعثت هر سه دختر به شکلی از همسرانشان جدا شدند و فقط زینب بود که از ابوالعاص(پسر خالهاش) جدا شد ولی بعد از اینکه ابوالعاص اسلام آورد دوباره نزد وی برگشت و دو فرزند به نامهای علی و امامه را برای او آورد.. گذشته از آن مگر ازدواجهای دختران حضرت محمد ج از روی اجبار و نعوذ بالله از روی تهدید و ارعاب بود؟؟!.
و اما در مورد سخن حضرت لوط ÷، بشنویم جوابشان را از مرجع تقلید اهل تشیع یعنی آیت الله مکارم شیرازی که در مورد همین آیه میگوید:
دیگر اینکه مگر ازدواج دختر با ایمانى مانند دختران لوط با کفار بى ایمان جائز بود که چنین پیشنهادى را کرد؟! پاسخ این سؤال را از دو راه گفتهاند:
یکى اینکه در آئین لوط همانند آغاز اسلام تحریم چنین ازدواجى وجود نداشت، لذا پیامبر ج دختر خود را «زینب» به ازدواج «ابى العاص» قبل از آنکه اسلام را بپذیرد در آورد، ولى بعدا این حکم منسوخ گشت.
دیگر اینکه منظور «لوط» پیشنهاد ازدواج مشروط بود (مشروط به ایمان) یعنى این دختران من است، بیائید ایمان آورید تا آنها را به ازدواج شما در آورم.
و از اینجا روشن مىشود که ایراد بر لوط پیامبر که چگونه دختران پاک خود را به جمعى از اوباش پیشنهاد کرد نادرست است زیرا پیشنهاد او مشروط و براى اثبات نهایت علاقه به هدایت آنها بود [۴۷۳].
و همانطور که مکارم شیرازی گفتند در آن دوران ازدواج کافر با مسلمان حلال بوده است چنانکه حضرت لوط و حضرت نوح با زنان مشرکی ازدواج کردند و خداوند در مورد حضرت لوط میفرماید:
﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱمۡرَأَتَ نُوحٖ وَٱمۡرَأَتَ لُوطٖۖ كَانَتَا تَحۡتَ عَبۡدَيۡنِ مِنۡ عِبَادِنَا صَٰلِحَيۡنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمۡ يُغۡنِيَا عَنۡهُمَا مِنَ ٱللَّهِ شَيۡٔٗا وَقِيلَ ٱدۡخُلَا ٱلنَّارَ مَعَ ٱلدَّٰخِلِينَ ١٠﴾ [التحریم: ۱۰].
«خدا براى کسانى که کفر ورزیدهاند آن نوح و آن لوط را مثل آورده [که] هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شوید».
اما در شریعت اسلام همانطور که آیات نیز گواهی دادند، ازدواج با کافر حرام و همبستری در آن مانند زنا کردن است! پس قیاس این دو ازدواج با هم قیاس باطلی است که بطلان آن اظهر من الشمس است.
و اما ازدواج منافقینی که پیامبر ج آنها را جایز دانسته است، نمیخواهم وارد این موضوع شوم و همین بس که شما حضرت عمر را کافر میدانید و به راستی کسی که حاضر شود دختر پیامبر ج را مضروب و پسرش را بکشد، مسلمان است؟؟ [۴۷۴].
خنده دار است! قبل از این به سخن سفیان و ... استناد کردهاید که ازدواج با منافق را جایز نداسنتهاند و حال از مفید بر عکس آن نقل میکنید؟؟ من مانده ام به کدام ساز شما باید رقصید؟؟ بدبختی این است که خجالت هم نمیکشید! و این همه حرفهای مفت بخورد ملت میدهید.
[۴۷۲] شاید بگویند: عمر تظاهر به اسلام میکرد و همین کافیست که زندادن به او شرعی باشد، میگوییم بله، و قاعدتاً اگر شخصی قرار باشد در آینده دزد شود، یا قتل کند، ما حق نداریم قبل از دزدی یا قتل، او را مجازات کنیم، ولی میبینیم که خضر، کشتی را سوراخ کرد و شخصی را قبل از ارتکاب جرم کشت و ...! توجیه کار خضر فقط با علم غیب ممکن است، او چون خداوند قسمتی از غیب را به او خبر داده بود، از آن استفاده کرد و حضرت علی نیز چون یقیناً میداند که حضرت عمر کافر است و شکی در این مورد ندارد، حق ندارد دخترش را به یک کافر دهد آن هم در حالیکه میداند وی کافر است!. [۴۷۳] تفسیر نمونه: بدون شک دختران لوط تعداد محدودى بودند، و آن جمعیت افراد زیادى، ولى هدف لوط این بود که به آنها اتمام حجت کند و همینطور به تفسیر المیزان علامه طباطبایی مراجعه کنید که شبهات را در این زمینه جواب گفته است. [۴۷۴] البته باز هم میگویم: این که گفتم طبق عقیده شیعه است.
ازدواج با امّکلثوم، نخستین ازدواج اجبارى خلیفه نیست، بلکه پیش از آن نیز اتفاق افتاده است که ازدواج با عاتکه دختر زید از نمونههاى آن است.
محمد بن سعد در الطبقات الکبرى مىنویسد:
علی بن زید مىگوید: عاتکه دختر زید، همسر عبد الله بن ابوبکر بود، و عبد الله با او شرط کرده بود که اگر او مُرد، شوهر نکند. عاتکه پس از مرگ عبد الله بدون شوهر مانده بود و هر کس از وى خواستگارى مىکرد، نمىپذیرفت، عمر به کسى که ولایت بر عاتکه داشت گفت که براى من از او خواستگارى کن، آن زن عمر را نیز قبول نکرد. عمر به سرپرست او گفت: تو او را به همسرى من دربیاور. مراسم ازدواج انجام شد، عمر بر او وارد و با وى درگیر شد تا سرانجام با زور با وى همبستر شد. هنگامى که کارش تمام شد، عاتکه با اظهار نفرت چندین مرتبه گفت: اُف اُف [۴۷۵]... سپس عمر خارج شد و نزد وى بازنگشت تا آن که عاتکه کنیزش را فرستاد و به عمر گفت: بیا من در اختیار تو هستم.
جواب:
۱- اولاً سند آن منقطع [۴۷۶] و راویش مجروح است.
على بن زید بن عبد الله بن زهیر بن عبد الله بن جدعان القرشى التیمى، أبو الحسن البصرى المکفوف [۴۷۷] ...
احمد بن عبدالله عجلی و ابوحاتم در مورد او گویند : شیعه است
أبو أحمد بن عدی گوید: در تشیع غلو میکند .. یزید بن زریع گوید: او رافضی است...
حماد بن زید گوید: او احادیث را تغییر میداد.. امام صادق ÷ میگوید:علی بن زید ضعیف است. احمد بن حنبل / میگوید: ضعیف است، یحیی بن معین گوید: ضعیف در همه چیز و نسائی گوید: ضعیف است..
آیا به چنین شخصی میتوان اعتماد کرد؟؟ کسی که هم شیعه غالی است و هم روایات را تغییر میداد و همه او را ترک کردهاند، مورد اعتماد است؟
۲-چگونه مردم از وقوع این ماجرا با خبر شدند؟؟ مگر آنها نیز در حجله آنها حضور داشتهاند؟؟ لعلکم تتفکرون؟؟ متاسفم برای کسی که این داستانها را باور میکند!!
۳- ابن سعد اینگونه مینویسد: عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل که همسر زبیر بن عوّام بود و مردم مدینه مىگفتند هر کس مىخواهد شهید شود با عاتکه ازدواج کند که او قبلاً همسر عبد الله بن ابو بکر بود که کشته شد، سپس همسر عمر بن خطاب شد که او هم کشته شد و سپس همسر زبیر شد که او هم کشته شد....
و باز هم در تذکره عاتکه (همان آدرس قزوینی) اینچنین مینویسد:
عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل بن عبد العزى بن رباح بن عبد الله بن قرط بن رزاح بن عدى بن کعب، مادرش ام کرز دختر حضرمى بن عمار بن مالک بن ربیعه بن لکیز بن مالک بن عوف است، عاتکه مسلمان شد و بیعت و هجرت کرد.
یزید بن هارون از محمد بن عمرو از یحیى بن عبد الرحمان بن حاطب ما را خبر داد که مىگفته است عاتکه همسر عبد الله پسر ابو بکر صدیق بود، عبد الله بخشى از اموال خود را براى عاتکه قرار داد به شرط آنکه عاتکه پس از مرگ عبد الله ازدواج نکند، قضا را عبد الله پیش از عاتکه درگذشت، عمر بن خطاب به عاتکه پیام فرستاد و گفت چرا آنچه را که خداوند بر تو روا داشته است بر خود حرام و ناروا ساختهاى، آن مالى را که از عبد الله گرفتهاى به خویشانش برگردان و ازدواج کن، عاتکه چنان کرد، عمر از او خواستگارى کرد و به همسرى گرفت..............
یزید بن هارون، از محمد بن عمرو، از یحیى بن عبد الرحمان بن حاطب ما را خبر داد که مىگفته است ربیعه بن امیه پیش عمر بن خطاب آمد و گفت خواب دیدم که ابو بکر درگذشته است و تو پس از او زندهاى و به خلافت رسیدهاى و به این بانوى پارساى بریده از مردم پیام فرستاده و او را به همسرى گرفتهاى و او را به عنوان عروس به خانه ات آوردند و بر در خانه ات شتران تنومند با بار و بنه ایستادهاند، گوید آن زن عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل بود که همسر عبد الله پسر ابو بکر بود و عبد الله روز جنگ طائف کشته شد، عبد الله بخشى از اموال خود را براى عاتکه قرار داده بود به شرطى که پس از او شوهر نگیرد، عمر در پاسخ ربیعه بن امیه گفت سنگ بر دهانت باد چنین نیست و خداوند ابو بکر را زنده و ما را از او بهره مند مىدارد و راهى براى دسترسى به این بانو نیست، چنان شد که ابو بکر درگذشت و عمر به جاى او نشست و به عاتکه پیام فرستاد که چرا چیزى را که خداوند بر تو روا داشته است بر خود ناروا مىدارى؟ مال را به صاحبانش برگردان و ازدواج کن، او چنان کرد و عمر او را خواستگارى و با او ازدواج کرد.
و اما صحیحترین روایت آن است که ابن حجر عسقلانی آن را به نقل از ابن سعد اینگونه نقل میکند: «وأخرج بن سعدٍ بسند حسن عن يحيى بن عبد الرحمن بن حاطب: كانت عاتكة تحب عبد الله بن أبي بكر فجعل لها طائفة من ماله على ألا تتزوج بعده ومات فأرسل عمر إلى عاتكة أن قد حرمت ما أحل الله لك فردي إلى أهله المال الذي أخذته ففعلت فخطبها عمر فنكحها» [۴۷۸].
و ابن سعد میگوید:یزید بن هارون، از یحیى بن سعید، از ابو بکر بن محمد بن عمرو بن حزم، از عبد الله بن عبد الله بن عمر ما را خبر داد که مىگفته است عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل همسر عمر بن خطاب عمر را که روزه داشت بوسید و عمر او را از این کار منع نکرد.
معن بن عیسى، از مالک، از یحیى بن سعید ما را خبر داد که مىگفته است عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل که همسر عمر بن خطاب بود، سر عمر را که روزه داشت مىبوسید و عمر او را منع نمىکرد.
و ابن عبدالبر در الاستیعاب مینویسد چون حضرت امیرالمومین، عمر فاروق شهید شدند، عاتکه گریه کرد و اینچنین سرود:
ثم قتل عنها عمر فقالت تبكيه:
عين جودي بعبرة ونحيب
لا تملي على الإمام النجيب
فجعتني الـمنون بالفارس الـمع
لم يوم الهياج والتثويب
قل لأهل الضـراء والبؤس موتوا
قد سقته الـمنون كأس شعوب
[۴۷۹]
معنی: اى چشم با زارى گریه کن بر امام نجیب و هرگز خسته مباش. مرگ او مرا ماتم زده کرده. مرگ سوار دلیر که در کارزار داراى علامت است اشتهار داشت.
او پناه مردم بود. او حامى مردم از سختى روزگار و او باران و نعمت رهگذران و پناهندگان بود.
بثروتمندان و تهى دستان بگو. بمیرند که او جام مرگ کشنده را نوشید.
و این مرثیه بسیار مشهور است چنانکه ابن حجر عسقلانی در این مورد میگود: «ثم استشهد عمر فرثته بالأبیات الـمشهورة» [۴۸۰].
و در روایتی [۴۸۱] درباره عمر چنین گفت:
«فجعنى فیروز لادر دره بابیض تال للكتاب منیب.
رؤف على الادنى غلیظ على العدا اخى ثقة فى النائبات مجیب.
متى ما یقل لا یكذب القول فعله سریع الى الخیرات غیر قطوب».
یعنى: «فیروز (ابو لولوء مجوسی) که خیر نبیند و رستگار نشود مرا عزادار کرده بمرگ یک پرهیزگار و سفید رو که نزد خدا برگشته، او نسبت به نزدیکان رؤف و مهربان و نسبت به دشمنان سخت گیر و خشن بوده، مورد اعتماد و در مصائب و شداید یار و مدد کار است. اگر مىگفت راست مىگفت و هرگز در فعل و قول او دروغ نبود. او نسبت به نکوکارى و عمل خیر همیشه شتاب مىکرد و هرگز ترش روئى نمىنمود».
اگر ازدواج به آن شکل صورت گرفته بود این همه محبت به هیچ وجه قابل تصور نیست. پس در نتیجه این دروغگویی قزوینی و معاند بودن ایشان را میرساند که به روشنی آفتاب است.
[۴۷۵] با عرض معذرت!: اینجا عمر میگوید: اف اف نه عاتکه ... چون در روایت آمده: و سپس(عمر) از خانه بیرون شد در نتیجه او بود که قبل از این سخن میگفت!! محض اطلاع بود. [۴۷۶] رجوع به کنز العمال: ج ۱۳، ص ۶۰۸ ح ۳۷۶۰۷ و جامع الاحادیث سیوطی: ج ۲۵ ص ۵۰۰ ح ۲۸۴۳۸. [۴۷۷] تهذیب الکمال المزی: ج۲۰ ص ۴۳۷-۴۳۸ راوی شماره ۴۰۷۰ و سیر اعلام النبلاء ذهبی: ج ۹ ص ۲۴۰ به بعد. [۴۷۸] الاصابه ابن حجر عسقلانی: ج۸، ص ۲۲۸ رقم ۱۱۴۵۲. [۴۷۹] الاستیعاب ابن عبدالبر، تذکره عاتکه بنت زید و به طور کلی عاتکه ۵ مرثیه در رثای حضرت فاروق س سروده است. و شمه ای از همه آنها به این شکل است: «عِصْمَةٌ الناسِ وَالـمُعينُ عَلي الّدَ هِرْوَغَيثُ الـمُنْتابِ والـمَحْروبِ «قُلْ لِاَهْلِ الضَرّاءِ والَبْئُوسِ مُوتُوا قَدْ سَقَتْهُ الـمَنُونُ كَأسَ شُعُوبِ» «رَئُوفٌ عَلُي الأدْني غَليظُ عَلي العَدي اَخـي ثِقَةٍ فـي النائِباتِ مُنيبِ» «مَتي ما يقُلْ لا يكْذِبُ اللهُ، قَوْلَهُ سَريـعٌ اِلي الخَيراتِ غَيرُ قَطُوبِ» «جَسَدٌ لُفِّفَ فـي اَكْفانِه رَحْمَةُ اللهِ عَلي ذاكَ الجَسَدِ»» [عبقریات: عقاد، ص۶۷۳]. [۴۸۰] الاصابة ابن حجر: ج۸، ص ۲۲۸ رقم ۱۱۴۵۲. [۴۸۱] مستدرک حاکم: ج۳ ص ۹۵ ح۴۵۰۰، تاریخ مدینه، ابن شبة النمیری: ج۳، ص ۹۴۸، الکامل ابن اثیر: ج۳ ص ۶۱، البدایة والنهایة: ج ۷، ص ۱۵۸ و انساب الاشراف بلاذری و الجوهرة في نسب للبری.
طبق نظر اهل سنت، حضرت زینب سلام الله علیها از عبد الله بن جعفر دخترى داشت که حجاج بن یوسف سقفى با اکراه با وى ازدوج کرد. ابن حزم اندلسى مىنویسد:
زینب دختر علی از فاطمه دختر رسول خدا ج با عبد الله بن جعفر بن ابى طالب ازدواج کرد، و از او صاحب دخترى شد که حجاج بن یوسف با آن دختر ازدواج کرد!.
ابن أبى طیفور در بلاغات النساء، الآبى در نثر الدرر، زمخشرى در ربیع الأبرار، و برخى دیگر از بزرگان اهل سنت نقل کردهاند:
هنگامى که دختر عبد الله جعفر را براى زفاف نزد حجاج بردند، هنگامى که به او نگاه کرد، دید که اشکهاى او بر گونههایش جارى است. گفت: پدر و مادرم فدایت چرا گریانى؟ گفت: از شرافتى که خوار و حقیر شد و از پستى که بزرگى یافت.
آیا پس از آن همه ستم و جنایتى که حجاج بن یوسف در باره خاندان پیامبر ج و بنىهاشم انجام داد، مىتوان به استناد این ازدواج، تجاهل کرد که روابط حجاج بن یوسف با اهل بیت پیامبر ج دوستانه بوده و او مرتکب هیچ ستم و جنایتى نسبت به آنها نشده است؟!.
جواب:
هر چند این موضوع ربطی به بحث ندارد ولی چون ما خود را موظف بر جواب دادن شبهاتشان کردهایم به این نیز میپردازیم و جواب مختصرش این است:
این دختر که از او نام میبرند همان ام کلثوم بنت زینب است که در روایات اینچنین آمده:
دختر زینب کبرى (س)، ام کلثوم، را معاویه بن ابى سفیان در مقابل پرداخت دِین عبدالله بن جعفر، از وى خواستگارى کرد، ولى عبدالله با بیان این که مرا امیرى است که بى اذن او کارى نکنم، اختیار دخترش را به حسین بن على ÷ واگذار کرد و حسین ÷، با وجود این که مروان بن حکم، به دستور معاویه، با عده اى از مردم براى جلب رضایت حسین بن على ÷ بر در خانه او جمع شده بودند، با گرفتن وکالت از ام کلثوم، وى را به ازدواج قاسم بن محمدبن جعفردرآورد [۴۸۲].
پس از وفات قاسم، حجاج بن یوسف، امیر مکه و مدینه، ام کلثوم را به ازدواج خود درآورد. گفته شده حجاج براى تحقیر آل ابى طالب ام کلثوم را از عبدالله بن جعفر که در این زمان فقیر و محتاج شده بود، خواستگارى کرد [۴۸۳] و براى او ۹۰ هزار دینار مهر قرار داد. اما خالدبن یزید به این خواستگارى اعتراض کرد و به عبدالملک بن مروان گفت: براى من قبیلهاى دوست داشتنىتر از قبیله قریش وجود ندارد، چگونه اجازه مىدهى حجاج بن یوسف که غیر قریشى و زیر دست توست با بنىهاشم ازدواج کند. به درخواست خالد، عبدالملک به حجاج نامه نوشت و دستور داد ام کلثوم را طلاق دهد [۴۸۴]. سید علی خان المدنی در درجات الرفیعه فی طبقات الشیعه مینویسد: «فروى بذيح قال زوج عبد الله بن جعفر ابنته أم كلثوم من الحجاج على ألفي الف في السر وخمسمائة الف في العلانية وحملها إليه إلى العراق فمكثت عنده ثمانية أشهر» [۴۸۵]. «عبدالله بن جعفر دو میلیون درهم در پنهانی و پانصد هزار درهم آشکارا از حجاج گرفت که تمام آنرا حجاج پرداخت و عبدالله دختر خود را به عراق برای حجاج گسیل داشت».
پس مشخص شد که ازدواج به خاطر وضعیت مالی عبدالله بن جعفر بوده و هیچ اجباری از سوی کسی صورت نگرفته است. و اگر اجباری در این موضوع مطرح باشد،اجبار عبدالله بن جعفر بر دختر خودش است. (البته در صورت صحت این روایت)
ولی قیاسهای آقای قزوینی واقعاً خندهدار است، چطور ممکن است حیدر کرار را با عبدالله بن جعفر هم طراز قرار داد و گذشته از آن طبق اعتقاد ما اهل سنت حجاج بن یوسف ظالم بوده ولی کافر نبوده و ازدواج با دختر عبدالله بن جعفر نیز به همین طریق ازدواج شرعی محسوب میشود ولی طبق عقیده شیعه ازدواج حضرت عمر(چنانکه گذشت) مساوی است با زنا کردن!!.
[۴۸۲] نسب قریش مصعب بن عبدالله الزبیرى: ص۸۳،دارالمعارف للطباعه و النشر. [۴۸۳] مروج الذهب مسعودى: ج ۱, ص ۱۷۱،ترجمه ابوالقاسم پاینده،انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، ط۵. [۴۸۴] عقدالفرید ابن عبدربه آندلسی: ج ۷ ص ۱۳۲، دار الکتب العلمیه، بیروت،ط۱. [۴۸۵] الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة: ص۱۷۵، سید علی خان المدنی _قم.
سبط بن جوزى در تذکرة الخواص در باره فرزندان امام حسین ÷ مىنویسد:
«وأما سكينة: فتزوجها مصعب بن الزبير فهلك عنها... وأول من تزوجها مصعب بن الزبير قهراً....». «معصب بن زبیر با سکینه ازدواج کرد و در حالى که همسر او بود، از دنیا رفت. نخستین کسى که با سکینه ازدواج کرد، معصب بود و این ازدواج با اجبار صورت گرفت».
[سبط بن الجوزی الحنفی، شمس الدین أبوالمظفر یوسف بن فرغلی بن عبد الله البغدادی، تذکرة الخواص: ص ۲۴۹-۲۵۰، ناشر: مؤسسة أهل البیت ـ بیروت، ۱۴۰۱هـ ـ ۱۹۸۱م].
جواب:
سخن سبط بن جوزی برای ما موثق نیست زیرا در مذهب او اختلاف وجود دارد و گفته شده به دین رافضیان مرده است.
ذهبی در شرح حال او میگوید:
«روى عن جده وطائفة، وألف كتاب مرآة الزمان، فتراه يأتي فيه بمناكير الحكايات، وما أظنه بثقة فيما ينقله، بل يجنف ويجازف، ثم إنه ترفض.... قال الشيخ محيى الدين السوسى: لـما بلغ جدى موت سبط ابن الجوزى قال: لا رحمه الله، كان رافضيا». ( الله او را نیامرزد چون بر مذهب رافضی مرد) [۴۸۶].
و همینطور امام ذهبی کتابی از او دیده که یقین بر شیعه بودن او کرده است چنانکه میگوید: «ورأیت له مصنفا یدل على تشیعه، وكان العامة یبالغون فی التغالی فی مجلسه» [۴۸۷].
در عجبم که چگونه خجالت نمیکشند وچنین چیزهایی را مطرح میکنند، زیرا ثابت است که حجاج ظالم بود و این نیز ثابت است که مصعب بن زبیر و همینطور عبدالله بین زبیر(که هزاران درود بر روان پاکش باد) هر دو دشمن حجاج بودهاند و هر دو نیز مانند سیدنا حسین ÷ در همین راه شهید شدند، حال چرا باید این ازدواج اجباری باشد؟ شاید مصعب هم سیدنا حسین ÷ را تهدید کرده بود که دستش را قطع میکند؟؟
آقای قزوینی تنها به این دو ازدواج که طبق ادعای ایشان به زور صورت گرفته است اشاره کردند ما چند ازدواج دیگر را که بین اصحاب کرام و یا فرزندانشان و خانواده حضرت علی ÷ به قول آقای قزوینی به زور و غصباً صورت گرفته را نقل میکنیم.
۱- رمله دختر علی ÷ در نکاح معاویه بن مروان بن حکم بود [۴۸۸].
۲- خدیجه دختر علی ÷ در نکاح عبدالرحمن بن عامر اموی بود [۴۸۹].
۳- ازدواج حسینبن علیبن ابیطالب با لیلی یا آمنه دختر ابیمرّه.
شیخ عباس قمی [۴۹۰] میگوید: «یکی از همسران حسین ÷ لیلی دختر ابیمره بن عروه بن مسعود ثقفی است و مادرش میمونه دختر ابوسفیان و او نیز مادر علیاکبر است. پس علی اکبر از جهت پدرش هاشمی و از جهت مادرش ثقفی و اموی است.
شاید سیدنا حسین ÷ نیز مجبور به این ازدواج بوده و شمشیر را بر مچ دست خود احساس میکردند!!!! (پناه بر خدا)
۴- سکینه دختر حسین ÷ در نکاح زید بن عمرو بن عثمان ذی النورین ÷ بود و بعد از وفات از او ارث برد [۴۹۱].
۵- نفیسه دختر زید بن حسن بن علی س در نکاح ولید بن عبدالملک بن مروان بود [۴۹۲].
۶- و زید بن حسن به همراه عموی خود حسین در کربلا بوده و زینب بنت حسن مثنی نیز در نکاح ولید بن عبدالملک الأُموی بود [۴۹۳].
۷- و فاطمه بنت حسین در نکاح عبدالله بن عمرو بن عثمان بود و پسری به نام محمد برای او آورد [۴۹۴].
۸- مورد دیگری که تمام تواریخ آوردهاند: ازدواج حسین بن علی با حفصه دختر عبدالرحمن بن أبی بکر، نوه أبوبکر صدیق س است که پس از شهادت امام حسین با عبدالله بن زبیر(برادر مصعب) ازدواج کرد.
۹- همچنین ام کلثوم دختر جعفر بن أبی طالب ب همسر «أبان» پسر عثمان بن عفان بود [۴۹۵].
۱۰- همچنین نوه حسین بن علی س أم قاسم دختر حسن مثنی، همسر نوه دیگر عثمان ÷، مروان پسر أبان بن عثمان بود که او هم پسری به نام محمد به دنیا آورد [۴۹۶].
۱۱- و رقیه دختر سیدنا حسن ÷ که در نکاح عمرو بن زبیر بن العوام بوده است [۴۹۷].
آیا تمامی این پیوندهای خویشاوندی به زور و جبر و تهدید به دست قطع کردن! بوده است؟ شاید آقای قزوینی عقیده دارد: اهل بیت آنقدر ضعیف بودهاند که هر که خواسته با یک تهدید ساده و به راحتی میتوانسته دختران آنها را به ازدواج خود در آورد و آنها هم هیچ کاری نتوانند بکنند. ولی ما اهل سنت بر این عقیده نیستیم و نزد خدا برائت میجوییم از اینکه بخواهیم چنین تهمتی به اهل بیت پیامبر ج بزنیم!.
[۴۸۶] میزان الاعتدال ذهبی: رقم ۹۸۸۰. [۴۸۷] سیر اعلام النبلاء ذهبی در تذکره سبط بن جوزی: ج ۴۳، ص ۳۲۶. [۴۸۸] الارشاد شیخ مفید: ص ۱۸۶، اعلام لوری طبرسی: ص ۲۰۳. [۴۸۹] الاعلام طبرسی: ص ۶۷ و الارشاد شیخ مفید: ص ۶۸. [۴۹۰] منتهی الآمال: ص ۶۵۳-۶۵۴. [۴۹۱] نسب قریش: ج ۴،ص ۱۲۰ و المعارف: ص ۹۴ وجمهرة انساب العرب: ج ۱، ص ۸۶۰. و طبقات ابنسعد: ج ۶، ص ۳۴۹. [۴۹۲] الطالب في انساب ابیطالب: ص ۷۰ و طبقات ابن سعد: ج ۵، ص ۲۳۴. [۴۹۳] جمهرة انساب العرب. [۴۹۴] حمله رسله الالام الاوّلون: ص ۱۱، مقاتل الطالبین أبوالفرج إصفهانی: ص۱۲۳، ناسخ التواریخ، میرزا تقی خان سپهر: ج۶، ص۵۳۴، نسب قریش، ج۴، ص۱۱۴، المعارف: ص۹۳، طبقات، ابن سعد: ج۸، ص۳۴۸. [۴۹۵] المعارف ابن قتیبه دینوری، ص۸۶. [۴۹۶] نسب قریش: ج۲، ص۵۳، جمهرة انساب: ج۱، ص۸۵، کتاب المحبر، بغدادی: ص۴۳۸. [۴۹۷] منتهی الآمال و تراجم النساء حائری.
پیش از این با استناد به روایات صحیح السندى از کتابهاى اهل سنت، ثابت کردیم که امیر مؤمنان ÷، خلیفه دوم را «فاجر، ستمگر، دروغگو، خیانتکار، گناهکار و پیمان شکن» مىداند، و نیز ثابت کردیم که اخلاق تند و خشونت ذاتى خلیفه دوم، شراب خوارى، بدعتگذارى او دلیلهاى محکمى در کتابهاى اهل سنت دارد.
همچنین رفتار خلیفه دوم با فاطمه زهرا سلام الله علیها و به شهادت رساندن بانوى دو عالم مسألهاى ثابت شده است و روایات صحیح السندى در کتابهاى اهل سنت دارد.
بنابراین مىگوییم حتى اگر چنین ازدواجى با تهدید و زورگوییهاى عمر اتفاق افتاده باشد، امکان ندارد که امیر مؤمنان اجازه داده باشد، دست خلیفه دوم به ناموس رسول خدا برسد.
اهل سنت در قضیه زلیخا و عزیز مصر و آسیه و فرعون اعتقاد دارند از آن جایى که آسیه قرار است در بهشت همسر رسول خدا باشد، دست فرعون هیچگاه به آسیه نرسیده است، بلکه هر وقت که فرعون قصد آسیه را کرده، خداوند جنیهاى را به صورت آسیه فرستاده است.
همچنین چون قرار بوده که زلیخا در آینده زن حضرت یوسف ÷ شود، هر وقت که عزیز مصر مىخواست با زلیخا خلوت کند، خداوند جنیهاى را به صورت زلیخا مىفرستاده است.
عبد الرحمن صفورى در نزهة المجالس مىنویسد:
گفته شده است که زلیخا از دختران پادشاهان بود و بین محل سکونت او با مصر، پانزده روز راه بود، شبى در خواب یوسف را دیده و مهر او در دلش نشست، و به همین سبب رنگ رخسارش تغییر یافت. پدرش از او علت این تغییر رنگ را پرسید، او در پاسخ گفت: در خواب چهره اى را دیدم که از آن زیباتر را ندیدهام، پدرش گفت: اگر بدانم کجاست، در پى او خواهم رفت.
سال بعد در خواب یوسف را دید و به او گفت: قسم به حق کسى که تو را آفرید، به من بگو که هستی؟ در پاسخ گفت: من همسر تو خواهم بود، مبادا غیر من را برگزینى!.
در همین حال از خواب بیدار شده و عقل از سرش رفته بود، به همین سبب پدرش او را به بند کشید.
در سال سوم او را در خواب دید و به او گفت: قسم به حق کسى که تو را آفرید، به من بگو در کجایی؟ در پاسخ گفت: من در مصر هستم.
در همین حال از خواب بیدار شده و عقل او بازگشت، و این مطلب را به پدرش خبر داد، پدرش بند را از او باز کرده و نامهاى به پادشاه مصر فرستاد که من دخترى دارم که پادشاهان خواستگار او هستند، اما او دل به تو بسته است.
در پاسخ نوشت که ما نیز خواستار او هستیم، پدر زلیخا او را به همراه هزار کنیز و هزار برده و هزار شتر و هزار استر به مصر فرستاد، هنگامى که به مصر رسیده و پادشاه مصر با او ازدواج کرد، گریه بسیار کرده و صورت خویش را پنهان نمود، و به خادم خویش گفت: این آن کسى که در خواب دیدم نیست! اما کنیز به او گفت: باید صبر کنى!.
هنگامى که پادشاه زلیخا را دید، فریفته او شد، اما هر زمان مىخواست با او بخوابد، خداوند جنیهاى را به صورت او در آورده و زلیخا را براى یوسف نگاه داشت و هنگامى که یوسف با زلیخا ازدواج کرد، متوجه شد که او باکره است!.
همانطور که آسیه بنت مزاحم را از فرعون حفظ نمود، زیرا او از همسران پیامبر در بهشت خواهد بود.
و طبق روایات اهل سنت، هر اتفاقى که در امتهاى پیشین صورت پذیرفته باشد، در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد، بنابراین احتمال خداوند جنیهاى را به صورت امّکلثوم براى خلیفه فرستاده باشد، همان طور که به جاى آسیه و زلیخا فرستاد!!!.
جواب:
دروغگویی از تک تک جملاتش میبارد و هیچ احدی تا به حال نگفته چنین ماجرایی را و به هیچ وجه عقیده اهل سنت اینگونه نیست و ایشان نیز تنها یک روایت بدون سند و بیاعتبار را برای دفاع از بیآبرویی خودشان عَلَم کردهاند و بچگی خود را به رخ ما میکشند.
اما دلایل بطلان این ماجرا:
۱- اولاً این کتاب یک کتاب ادبی است و نه فقهی و نه تاریخی و تفسیر و...و این روایت نیز هیچ سند و مدرکی ندارد.
۲- ایشان این ماجرا را به صورت حکایت نقل کردهاند. چنانکه اینگونه شروع میکنند: حكایة: قیل كانت زلیخا..
احتمالاً فردا، پس فردا آقای قزوینی از اشعار شاخدار شاهنامه فردوسی نیز علیه ما استفاده میکند!!.
۳- متن این نوشته فوق به چند دلیل با واقعیت در تضاد است.
الف: ثابت است که "عزیز مصر" با زلیخا ازدواج کرد که او فرمانده ارتش مصر بود و به همین دلیل نیز در قرآن از او به عنوان امْرَأَةُ الْعَزِیزِ = همسر عزیز مصر یاد شده و نه همسر پادشاه مصر، چنانکه در متن حکایت فوق اینچنین آمده:پدرش نامهای به پادشاه مصر نوشت ... پادشاه مصر با او ازدواج کرد (وتزوجها الـملك)... هنگامی که پادشاه زلیخا را دید و....
این علامت بطلان این داستان است.. وانگهی این پادشاه مصر بود که از عزیز و زلیخا باز خواست کرد در مورد ظلمی که در حق حضرت یوسف ÷ روا داشتند. یعنی پادشاه از زلیخا و همسرش باز خواست کرد.و نه اینکه پادشاه مصر، همسر زلیخا باشد.
ب: ثابت است وقتی که یوسف وارد مصر شد عزیز مصر بلافاصله او را خرید و آن هنگامی بود که چند سال قبل از آن عزیز مصر با زلیخا ازدواج کرده بود، ولی در داستان بالا زمانی که یوسف وارد مصر میشود، زلیخا هنوز ازدواج نکرده است!!.
۴- شما میگویید: اهل سنت اعتقاد دارند: حوادثی که در امتهای پیشین رخ داده دوباره تکرار خواهد شد.
هر چند این موضوع خود جای بحث دارد ولی ما آن را میپذیریم و میگوییم: آری حکایت فوق صحیح است و این ماجرای جنیه نیز در تاریخ دوباره رخ داده است. چون در خود حکایت میخوانیم که جنیهای به شکل زلیخا در آمده و به نزد عزیز مصر رفته و دهها سال بعد جنیهای نیز به شکل آسیه در آمده بود و آن واقعه دوباره تکرار شده است پس دیگر نیازی نیست که احتمال دهیم این واقعه برای بار سوم نیز رخ داده و جنیهای از خود بسازیم!.
مثلاً: ماجرای قصد قربانی کردن حضرت اسماعیل ÷ به دست پدرش، (حضرت ابراهیم) بسیار مشهور است و همینطور مشهور است که عبدالمطلب قصد داشت که فرزند خود و پدر حضرت محمد ج یعنی "عبدالله" را ذبح کند ولی طی ماجرایی به جای فرزندش ۱۰۰ شتر قربانی کرد [۴۹۸]. و به همین دلیل نیز عبدالله را ذبیح لقب دادند.
و اما اصل ماجرا:
«باید دانست که مخترع و واضع روایت جنیه، شیخ مفید است که اصل ازدواج را انکار کرده و برای اینکه بتواند توجیهی برای فرزندان و رابطهای که همه بر آن اتفاق دارند دست و پا کند داستان جنیه را ساخته است» [ر.ک: ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار: ج۱۳، ص: ۳۱۱ ، و مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول: ج۲۱، ص: ۱۹۸].
شاید خواننده کمی گیج شده و بپرسد: اصولاً این ادعای «جنیه» از کجا ظهور کرد و از کدام سرداب سر برون آورد و چرا قزوینی و امثالهم به این موضوع تکیه میکنند؟؟
جواب آن است که غالیان مجهول الهویهای از اهل تشیع چون این ازدواج بر گرده آنها سنگین آمد دست به جعل روایتی عجیب و غریب زدهاند تا عوام را فریب داده و چند صباحی از جواب دادن به سائلان فراغی حاصل کنند!.
اما متن روایت به شکل زیر است:
«الصفار عن أبی بصیر، عن جذعان بن نصر، عن محمد بن مسعدة، عن محمد بن حمویة بن إسماعیل، عن أبی عبدالله الربیبی، عن عمر بن اُذینه قال: قیل لأبی عبدالله ÷: إن الناس یحتجون علینا و یقولون: إن أمیر الـمؤمنین ÷ زوج فلانا ابنته ام کلثوم و کان متکئا فجلس و قال:..... أرسل أمیر الـمؤمنین ÷ إلی جنیة من أهل نجران یهودیة یقال لها سحیفة بنت جریریة فأمرها فتمثلت في مثال ام کلثوم و حجبت الأبصار عن أم کلثوم وبعث بها إلی الرجل، فلم تزل عنده حتی أنه استراب بها یوما فقال: ما في الأرض أهل بیت أسحر من بنیهاشم. ثم أراد أن یظهر ذلك للناس فقتل وحوت الـمیراث وانصرفت إلی نجران و أظهر أمیر الـمؤمنین ÷ أم الکلثوم» [۴۹۹]. یعنی: «صفار از ابی بصیر از ...... از عمر بن اذینه، روایت کرده است که گفت: به ابو عبدالله صادق ÷ گفتم: مردم بر ضدّ ما دلیل میآورند و میگویند: امیر مؤمنان ÷ دخترش ام کلثوم را به همسری فلان کس (عمر بن خطاب) در آورد. امام صادق که در این هنگام تکیه زده بود نشست و گفت:.....و امیر مؤمنان ÷ به سوی زنی از جنّیهای نجران که او را سحیفه دختر جریریّه میگفتند پیام فرستاد و امر کرد که بصورت ام کلثوم در آید و ام کلثوم از نظرها پنهان شد و علی س آن زن جنّی را به سوی خلیفه فرستاد و مدّتی نزد وی بود تا اینکه روزی خلیفه در کار آن زن به شک افتاد و گفت: در روی زمین جادوگرتر از بنیهاشم کسی نیست! سپس خواست تا این امر را بر مردم آشکار کند ولی کشته شد و آن زن جنّی، میراث او را گرفته به نجران بازگشت و امیر مؤمنان ÷ امّ کلثوم را آشکار ساخت»!.
احتمالاً جناب قزوینی از نقل این روایت شرمنده میشدند و به همین علت نیز متن روایت را نقل نکردند تا عاقلان تصمیم بر آن بگیرند .
و همانطور که در ابتدا گفتیم راویان این روایت از جمله: جذعان بن نصر و محمّد بن مسعده و محمّد بن حمویه، هر سه مجهول هستند و گذشته از متن نا معقول روایت سند آن نیز مخدوش است.
و عاملی از اکابر معاصر شیعه در کتابش این روایت را رد میکند [۵۰۰].
و همه میدانند که در دین اسلام، استغاثه و کمک گرفتن از جنیان کفر است و حضرت رسول ج میفرمایند: «چنین شخصی وارد بهشت نمیشود» و شیعیان باید مواظب باشند که با نقل و استناد به این روایات چه تهمتی به سیدنا علی ÷ میزنند.
گذشته از آن متولد شدن انسانی از یک جن غیر ممکن است و با هیچ منطقی (الا منطق غالیان) سازگار نیست [۵۰۱].
مجلسی بعد از نقل روایات عده گذاشتن ام کلثوم در خانه پدرش و همچنین روایت جنیه، مینویسد: «أقول: لا منافاة بینه و بین سائر الأخبار الواردة في أنه زوجه أم كلثوم، لأنهم صلوات الله علیهم، كانوا یتقون من غلاة الشیعة، وكان هذا من الأسرار، ولم یكن أكثر أصحابهم قائلین لها، كذا ذكره الوالد العلامة قدس الله روحه» [۵۰۲].
و محمد آصف محسنی نیز این روایت را "غیر معتبر" دانسته و مینویسد: «في روایة غیر معتبرة سنداً (برقم۱۶): ان فلاناً خطب الی علی ابنته ام کلثوم فابی علی ... ارسل امیر الـمؤمنین الی جنیة من اهل نجران یهودیة... فامرها فتمثلت فی مثال ام کلثوم و حجبت الابصار عن ام کلثوم و بعث بها الی الرجل...
اقول: نقل الروایة و امثالها من مثل الـمؤلّف /وقبولها عجیب وغریب ویحکی عن سذاجة الـمحدثین. والّا لدری ان نقل مثلها یوهن الـمذهب ویقل الاعتماد علی احادیث اهل البیت ویجعلها مخالفة للعقول ولا حول ولا قوة الا بالله. ومن الاسف ان مفاد الروایة وامثالها اصبحت بفعل الـمبلغین والـمؤلّفین ثقافة مذهبیة عند العوام اعترار بمقام الـمجلسی و بحاره» [۵۰۳]. یعنی: «نقل چنین روایتی و امثال این روایت از مولف (مجلسی) و قبول آن عجیب و غریب و نشان از تساهل محدثین است، و نقل چنین روایاتی باعث وهن مذهب میشود و اعتماد بر احادیث اهل بیت را کم میکند و مذهب را مخالف عقل جلوه میدهد، ... و باعث تاسف است که مفاد این روایات و مانند آن، به گونهای برای عوام نوعی عادت شده که به وسیله آن بر مجلسی و بحارش خورده میگیرند».
در پایان نیز سخن شیخ عبدالحمید الخطی شیعی در این مورد خالی از لطف نیست که میگوید:
«وأما قولكم: إن شيطانة تتشكل للخليفة عمر بن الخطاب س لتقوم مقام أم كلثوم، فهذا قول مضحك مبكٍ، لا يستحق أن يعنى به ولا يقام له، ولو تتبعنا مثل هذه الخرافات التي تنسج لَرَأَينا منها الشيء الكثير الذي يضحك ويبكي». اﻫ.
ما هم نمیدانیم که بخندیم یا بگرییم و فقط میگوییم: «فنسأل الله أن یثبت علینا عقولنا وإیماننا». و از الله میخواهیم که عقل و ایمان ما را برای ما حفظ کند! (از شر این خرافات)
[۴۹۸] برای تفصیل ماجرا به تاریخ طبری و سیرت ابن هشام و دیگر کتب سیرت و تاریخ رجوع کنید. [۴۹۹] الخرائج و الجرائح قطب راوندی: ج ۲ ص ۸۲۵ ح ۳۹، الأنوار النعمانیة: ج۱ ص۳۸ ۴۸، بحار الأنوار: ج ۴۲، ص ۸۸، مدینة المعاجز: ح۸۲۸ و العوالم: ج ۱۱ ص۱۰۰۶ و للمعة البیضاء تبریزی انصاری: ص ۲۸۱، شیخ جعفر نقدی در کتاب الانوار العلویة: ص ۴۳۶ به این روایت استناد کرده است!. [۵۰۰] الانتصار عاملی: ج۶، ص۴۵۹. [۵۰۱] عطا ملک جوینی مینویسد: « شیعه گفتند امام معصوم جعفرست و او نصّ بر پسر خود اسماعیل کرد و بعد از آن اسماعیل شراب مسکر مىخورد جعفر صادق بر آن فعل انکار کرد و روایت است ازو که گفت اسماعیل نه فرزند منست شیطانى است که در صورت او ظاهر آمدست». (تاریخ جهانگشاى جوینى: ج۳، ص: ۱۴۵، دنیای کتاب _تهران،ط۴) [۵۰۲] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول: ج۲۱، ص: ۱۹۸. [۵۰۳] مشرعة بحار الانوار: ج۲، ص: ۱۲۴ – ۱۲۵، محمد آصف محسنی _مؤسسة العارف للمطبوعات، بیروت،ط۲.
آقای قزوینی بابی به عنوان: «بررسی روایات اهل تسنن» اختصاص دادهاست و در آن با تاویل و تفسیر و خیانت قصد دارد روایت صحیح، صحیح بخاری را رد کند تا به خیال خودش روایتی نماند که اهل سنت برای اثبات این ازدواج به آن تکیه کنند.
متن روایت از زهری از ثعلبه بن مالک اینگونه است:
«عمر، لباس یا روسریهایى را بین زنان مدینه تقسیم مىکرد، یکى از لباسهاى ارزشمند باقى مانده بود، گفتند این سهم دختر پیامبر است که نزد تو است. مقصود ام کلثوم دختر علی ÷ بود. عمر گفت: امّسلیط که از زنان مدینه بود سزاوارتر است، زیرا او در روز احد مشکهاى پاره را وسله مىزد و مىدوخت».
نزدیک به همین متن را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغهاش نقل کرده است [۵۰۴].
ما نمیخواهیم در این قسمت از مقام زهری که آقای قزوینی او را مجروح میداند دفاع کنیم زیرا مقام ایشان برای ما ثابت و بدون خدشه است ولی در جواب خیال و وهم آقای قزوینی چندین روایت صحیح را در مورد این ازدواج نقل میکنیم تا مشتی بر صورت منکرین این ازدواج مبارک باشد.
۱- «أسلم مولى عمر قال: دعا عمر بن الخطاب علي بن أبي طالب فسارّه ثم قام علي فجاء الصفة فوجد العباس وعقيلاً والحسين فشاورهم في تزويج عمر أم كلثوم فغضب عقيل وقال: يا علي ما تزيدك الأيام والشهور والسنون إلا العمى في أمرك والله لئن فعلت ليكونن وليكونن لأشياء عددها. ومضى يجر ثوبه فقال علي للعباس: والله ما ذلك منه نصيحة ولكن درة عمر أحرجته إلى ما ترى أما والله ما ذاك رغبة فيك يا عقيل ولكن أخبرني عمر بن الخطاب يقول: سمعت رسول الله ج يقول: «كل سبب ونسب منقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي». فضحك عمر وقال: ويح عقيل سفيه أحمق» [۵۰۵].
هیثمی گوید: «رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح».
ترجمه: «اسلم غلام عمر میگوید: عمر س علی س را فرا خواند، سپس علی به صفه آمد و عباس و عقیل و حسین آنجا بودند پس علی با آنان (در مورد خواستگاری حضرت عمر س) مشورت کرد. عقیل خشمگین شد و (خطاب به برادرش حضرت علی ÷) گفت: به خدا سوگند که گذر زمان فقط کوری را در کارت ایجاد کرده، به خدا اگر انجام دهی چنین و چنان میشود و هرچیزی قدر و اندازه خودش را دارد.
حضرت علی ÷ رو به عباس ب میکنند و میفرمایند: به خدا سوگند که آنچه عقیل میگفت نصیحت نبود و بلکه این صلاحیت و خیر و خوبی (درٌه) عمر بود که باعث این عمل شد و این رغبتی نیست که تو نشان میدهی.
بلکه عمر به من خبر داد که هر سبب و نسبی روز قیامت از بین میرود الا سبب و نسب من .
پس سیدنا عمر ÷ خندید و گفت: وای عقیل نادان و کم عقل است».
۲- روایاتی که در مورد فوت مادر و پسر هر دو در یک روز و عدم توارث در کتب فریقین نقل شده که به حد تواتر رسیده که جای تردیدی در آن نیست. چنانکه در منابع حدیثی [۵۰۶]، فقهی [۵۰۷] و تاریخی [۵۰۸] و همینطور فتوای بعضی از علما بر اساس این روایت بوده است [۵۰۹].
۳- روایت مربوط به عده آوردن سیده ام کلثوم است: که فریقین آن را نقل کردهاند [۵۱۰]. و فقهای فریقین [۵۱۱] نیز به استناد این روایت به جواز انتقال زن شوهر مرده از خانه شوهر به خانه خود یا پدرش فتوا دادهاند.
۴- روایاتی که در مورد مقدار مهریه این ازدواج نقل شده که همه صحیح هستند و همینطور برخی از منابع فقهی و روایی فریقین نیز در مبحث مقدار صداق زوجه و جواز زیاد بودن آن، به صداق تعیین شده از سوی عمر برای امکلثوم استناد کردهاند [۵۱۲].
۵- «هدیه همسر قیصر روم، به نقل ابن ابی الحدید [۵۱۳]، عمربن خطاب قاصدی نزد پادشاه روم فرستاد و چون امکلثوم همسر او از حرکت قاصد آگاه شد دیناری چند داد و عطری خرید و آن را در دو شیشه قرار داد و به قاصد داد تا به عنوان هدیه به همسر قیصر روم بدهد. هنگامی که قاصد برگشت، دو شیشه پر از جواهرات از طرف همسر قیصر آورد و به امکلثوم داد و چون عمر به خانه آمد و جواهرات را دید، پرسید اینها از کجا آمده است. امکلثوم ماجرا را گفت و عمر جواهرات را از او گرفت. امکلثوم به اعتراض گفت: این به عوض هدیه من است. عمر گفت: داور میان من و تو پدرت باشد. علی ÷ به سود عمر داوری کرد و فرمود: به مقدار بهای دینارهایی که عطر خریدی از این جواهرات مال توست و بقیه مال مسلمانان است، زیرا قاصد آنان هدیه تو را برد و اینها را آورد».
۶- دفاع زیدبن امکلثوم از جدش، در خبری آمده است که زید پسر عمر و امکلثوم همراه هیأتی از مدینه به دمشق نزد معاویه رفت. معاویه او را کنار خود بر تخت نشاند و او را احترام کرد. بسربن ارطاة که آنجا بود به علی ÷ و جد زید ناسزا گفت. زید از این عمل بر آشفت و با عصا بر سر بسر کوبید و سر او را شکست. معاویه به زید گفت: «سر شیخ و سید شام را شکستی» و به بسر گفت: «در حضور او از علی ÷ بد میگویی، در حالی که علی ÷ جد اوست.» زید پس از گفتوگو با معاویه به حالت قهر از مجلس معاویه بیرون رفت. مأمور معاویه به دنبال زید رفت و او را قسم داد و باز گرداند و معاویه از عمر پدر زید تعریف کرد [۵۱۴].
۷- در خبری آمده است که عمر شبی در گشتوگذار خود به بیرون شهر مدینه رفت و در آنجا به چادری مویین برخورد که زنی در آن در حال زاییدن بود و از بیچیزی شکایت میکرد. عمر بیدرنگ به خانه باز گشت و همراه با مقداری آرد و روغن به اتفاق همسرش امکلثوم بنت فاطمه با وسایل لازم بدان جا بازگشت. امکلثوم در وضع حمل به زن کمک کرد [۵۱۵].
۸- نیز نقل شده است که پس از ضربت خوردن امیر مؤمنان علی ÷ امکلثوم میگفت: «نماز صبح از من چه میخواهد، شوهرم عمر امیرالمومنین هنگام نماز صبح کشته شد و پدرم امیرالمومنین نیز هنگام نماز صبح کشته شد» [۵۱۶].
۹- روایتی نیز به این مضمون نقل شده است:
«ابن الحنفية يقول: دخل عمر بن الخطاب وأنا عند أختي أم كلثوم بنت علي فضمني وقال بالحلواء» [۵۱۷]. «ابن حنفیه (فرزند علی) فرمود: عمر وارد شد در حالی که من نزد خواهرم امکلثوم بنت علی س بودم، مرا در آغوش گرفت، سپس فرمود: با حلوا از او پذیرایی کن».
اخبار در این مورد بسیار زیاد هستند که برای هر شخص عاقل و با انصافی جایی برای تردید باقی نمیگزارد.
و ملا باقر مجلسی نیز در مرآة العقول خود و در باب تزویج ام کلثوم میگوید: اما روایاتی که دلالت بر ازدواج عمر و ام کلثوم(ع) میکند صحیح بوده و هیچ شکی در آن نیست!.
در اینجا تمامی شبهات آقای قزوینی جواب داده شد و خواننده خود به جای قاضی نشسته و قضاوت کند که: چقدر این ازدواج برای امثال قزوینی گران تمام شده است که حاضرند این همه برای آن مایه و وقت بگزارند تا به خیال خودشان شیعیان و سائلانی که در این مورد تحقیق میکنند را راضی کرده و آنها را ساکت کنند.
آنهایی که سالهای سال در بیخبری قرار داشتهاند، وقتی به آنها میگوییم: عمر داماد حضرت علی و فاطمه بوده، بهت زده میشوند و دنبال جوابی برای این ماجرا میگردند و افرادی از آنها نیز جواب را آن دانستهاند که اصولاً مذهب تشیع بیاساس است و بین هیچ کدام از اصحاب کرام خصوصاً بین سیدنا عمر و سیدنا علی ÷ هیچ گونه کدورت و رنجشی نبوده است. لذا وقتی به معزالدوله أحمد بن بویه که یکی از علمای رافضی بود و به صحابه ناسزا میگفت، گفته شد:
«أن علیاً ÷ زوج ابنته أم كلثوم لعمر بن الخطاب فاستعظم ذلك وقال: ما علمت بهذا، وتصدق بأكثر ماله، وأعتق ممالكیه، ورد كثیراً من الـمظالم، وبكى حتى غشی علیه» [۵۱۸].
قطعاً علی ÷ دخترش ام کلثوم را به عقد ازدواج عمردرآورده،ایشان مسأله را بسیار مهم تلقی کرد و گفت: من این را نفهمیدهام! و بلا فاصله توبه کرد و قسمت عمدهی اموالش را صدقه داد و کنیزهایش را آزاد کرد، و بیشتر ستمها و مظالم را به صاحبان اصلی برگرداند و آنقدر گریست که بیهوش شد [۵۱۹]، چون مدّتی طولانی از عمر خویش را در راه ضربه زدن به حیثیّت و اعتبار آن بزرگواران پاک سیرت صرف کرد، بنابراین به این جرم بزرگ خویش پی برد و علّت این انحراف بزرگ او هم فریفته شدن به شبهههای رافضه بود [۵۲۰].
امیدوارم دیگر شیعیان نیز بعد از درک این واقعیت حق را در یابند و راه توبه را در پیش بگیرند و دست از سب و لعن بهترین خلایق خدا که همان اصحاب پیامبر ج باشند، بردارند.
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم
و آفرین بر شاعر زیبا سخن «خواجه فخر الدین زنده دل» که میسراید:
ام کلثوم همان دخت علی بود
که عمر را چه اعلا همسری بود
نمیدانی بدان تو ای مسلــمان
ج که عمر هم دامـــــاد حیدری بود
آذر ماه سال ۱۳۸۸
التماس دعاد
[۵۰۴] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج۱۲، ص ۷۶-۷۷. [۵۰۵] مجمع الزوائد هیثمی: ج۴ ص۲۷۱ و المعجم الکبیر طبرانی: ج۳، ص۴۴. [۵۰۶] تهذیب الاحکام الطوسی: ج۹، ص۳۶۲، الحر العاملی: ج۲۶، ص۳۱۴، سنن الدارمی: ج۲، ص۳۷۹ مستدرک حاکم: ج۴، صص ۳۴۵-۳۴۶ (هذا حدیث اسناده صحیح وفیه فوائد منها)، سنن الدار قطنی: ج۴، ص۴۰،سنن کبری البیهقی: ج۶، ص۲۲۲. [۵۰۷] مسالک الافهام شهید ثانی: ج۱۳، ص۲۷۰، جواهر الکلام: ج۳۹ ص۳۰۸، کشف اللثام بهاءالدین محمدبن الحسن الاصفهانی: ج۲، ص۳۱۲، المدونة الکبری امام مالک: ج۳ ص۳۸۵،، مغنی ابنقدامه: ج۷ ص۱۸۷, عبدللهبن محمد الحنبلی (م۶۲۰ق)، الشرح الکبیر: ج۷ ص۱۵۶، عبدالرحمن ابنقدامه. [۵۰۸] المنمق، البغدادی: ص۳۱۰. [۵۰۹] منابع فقهی شماره قبل، ریاض المسائل (ط ق حجریه) الطباطبایی: ج۲، ص۳۸۰، مستند الشیعة (ط ج)، ج۱۹، ص۴۵۲ و منابع دیگر. [۵۱۰] الکلینی: ج۶ ص۱۱۵، تهذیب الاحکام الطوسی: ج۸ ص۱۶۱، الاستبصار الطوسی: ج۳ ص۳۵۲، النوری: ج۱۵، ص۳۶۵، مجلسی: ج۱۰۱ ص۱۹۱، البیهقی: ج۷ ص۴۳۶، الصنعانی: ج۷ ص۳۰، المتقی الهندی: ج ۹ ص۶۹۴. [۵۱۱] البحرانی: ج۲۵ ص۵۲۸، کتاب الام امام الشافعی: ج۷ ص۱۸۲، دار الفکر، السرخسی: ج۶، ص۳۶. [۵۱۲] الحر العاملی: ج۱۵، ص۱۹، البیهقی: ج۷، ص۲۳۳، المغنی ابنقدامه: ج۸، ص۵، الشرح الکبیر ابنقدامه: ج۸، ص۵. و در بسیاری از منابع تراجم و تاریخی این مطلب آمده است. [۵۱۳] شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: ج۱۹، ص۳۵۱. [۵۱۴] تاریخ دمشق ابنعساکر: ج۱۹، ص۴۸۴، سیر اعلام النبلاء ذهبی: ج۳، ص۵۰۲. [۵۱۵] البدایة والنهایة: ج۷، ص۱۵۳. [۵۱۶] البدایة والنهایة: ج۸، ص۱۴. [۵۱۷]تاریخ دمشق: ج ۵۴ ص ۳۳۱ و سیر اعلام النبلاء ذهبی: ج ۷ ص ۱۲۲ و همینطور تاریخ الاسلام ذهبی ج۶ ص ۱۸۴ و کنز العمال متقی هندی ح ۳۷۵۱۵. [۵۱۸] المنتظم ابن الجوزى: ج ۷ ص ۳۸- ۳۹. [۵۱۹] المنتظم ابن الجوزى: ج ۷ ص ۳۸-۳۹. [۵۲۰] مذهب الشیعة: ج ۲، ص۹۳۷.
۱- قرآن الکریم،سخن خداوند.
۲- طبقات الکبری:محمد بن سعد (م۲۳۰) دار صادر، بیروت، طبعة ۱، ۱۹۶۸ م .
۳- المصنف،ابوبکر ابن ابی شیبه (م۲۳۵) دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت،لبنان.
۴- نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیرى (م۲۳۶)، دارالمعارف للطباعه و النشر.
۵- مسند احمد، امام احمد بن حنبل (م۲۴۱) دار صادر، بیروت، لبنان.
۶- المنمق، محمدبن حبیب بغدادی(م۲۴۵ق)خورشید احمد فاروق، نسخه مخطوطة.
۷- کتاب المحبر، محمد بن حبیب (م۲۴۵ق)چاپخانه: مطبعة الدائرة، ۱۳۶۱.
۸- المعارف ابن قتیبه (م۲۷۶) منشورات الشریف الرضی، قم، ط۱ ۱۴۱۵ق.
۹- انساب الاشراف، البلاذری (م۲۷۹ق) ط ۱،دار الفکر، بیروت، ۱۹۹۶م,
۱۰- تاریخ طبری،ابن جریر طبری(م۳۱۰)مؤسسة الأعلمی للمطبوعات،بیروت،طبعة ۴، ۱۹۸۳م
۱۱- مستدرک علی الصحیحین، الحاکم نیشابوری(م۴۰۵) اشراف:یوسف عبد الرحمن المرعشلی.
۱۲- معرفة الصحابة ابی نعیم (م۴۳۰) دار الوطن للنشر، الریاض، الأولى، ۱۹۹۸ م.
۱۳- جمهرة انساب العرب، ابنحزم آندلسی(م۴۵۶) دار الکتب العلمیة، بیروت، ط۱، ۱۴۰۳ق.
۱۴- جوامع السیرة،ابن حزم آندلسی(م۴۵۶) دار المعارف، مصر، ط۱،۱۹۰۰م.
۱۵- الاستیعاب في معرفة الاصحاب ابن عبدالبر (م۴۶۳) دار الجیل،بیروت، ط۱،۱۴۱۲.
۱۶- تاریخ دمشق،ابن عساکر (م۵۷۱) تحقیق علی شیری، دارالفکر، بیروت، ۱۹۹۵م.
۱۷- المغنی ابنقدامه،عبدللهبن محمد الحنبلی(م۶۲۰ق)دارالکتاب العربی،بیروت.
۱۸- اسد الغابة في معرفة الصحابه، ابن اثیر (م ۶۳۰)دار الکتاب العربی، بیروت.
۱۹- الکامل في التاریخ، ابناثیر (م۶۳۰) دار صادر - دار بیروت، ۱۹۶۶م.
۲۰- تهذیب الاسماء،امام نووی(م۶۷۶) تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا.
۲۱- ذخائر العقبی،احمد بن عبدالله الطبری(م۶۹۴)مکتبة القدسی،القاهرة، ۱۳۵۶.
۲۲- منهاج السنة النبویة، ابن تیمیه (م۷۲۸) مؤسسة قرطبة، ط۱،۱۴۰۶.
۲۳- نهایة الأرب في فنون الأدب، النویری(م۷۳۳) دار الکتب العلمیة،بیروت،ط۱،۲۰۰۴م.
۲۴- تهذیب الکمال، یوسف المزى (م۷۴۲) مؤسسه الرساله،بیروت،ط۴،۱۹۸۵م.
۲۵- سیر اعلام النبلاء، شمسالدین ذهبی (م۷۴۸)، موسسة الرسالة، بیروت، ط ۹،۱۴۱۳ق.
۲۶- تاریخ الإسلام،شمس الدین ذهبی(م۷۴۸)، دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان، ط۱،۱۸۹۷م
۲۷- نظم درر السمطین،جمال الدین، الزرندی الحنفی (م۷۵۰)ط۱، ۱۹۵۸م.
۲۸- الوافي بالوفیات،الصفدی (م۷۶۴)،دار إحیاء التراث، بیروت،۲۰۰۰م.
۲۹- البدایة والنهایة، ابی الفداء ابنکثیر (م۷۷۴) بیروت، دار احیاء التراث، ط۱،۱۹۸۸م.
۳۰- جوهرة في نسب الإمام علی وآله، البری(م.ق ۷) مکتبة النوری،دمشق، ط۱،۱۴۰۲.
۳۱- امتاع الأسماع، مقریزی (م۸۴۵) دار الکتب العلمیة، بیروت، ط۱،۱۹۹۹م.
۳۲- الاصابة، ابنحجرعسقلانی(م۸۵۲) بیروت، دارالکتب العلمیه، ط۱،۱۴۱۵.
۳۳- تهذیب التهذیب، ابنحجر (م۸۵۲) دارالفکر، بیروت، لبنان، ط۱، ۱۹۸۴م.
۳۴- سبل الهدى والرشاد،الصالحی الشامی (م۹۴۲)دار الکتب العلمیة، بیروت، الطبعة ۱،۱۴۱۴.
۱- سیرة ابن إسحاق،محمد بن إسحاق بن یسار (م۱۵۱)معهد الدراسات والأبحاث للتعریف.
۲- تاریخ الیعقوبی،یعقوبی (م۲۸۴) دار صادر، بیروت، لبنان.
۳- مناقب الإمام أمیرالمؤمنین ÷ محمد بن سلیمان الکوفی (حیات۳۰۰)، مجمع إحیاء الثقافة اسلامیه، قم.
۴- کتاب الفتوح، أحمد بن أعثم الکوفی (م۳۱۴) دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزیع، ط۱،۱۴۱۱.
۵- الکافي کلینی (م۳۲۹) دار الکتب الإسلامیة، طهران، ط۵، ۱۳۶۳.
۶- فضائل أمیر المؤمنین ÷ ابن عقدة الکوفی (م۳۳۳)تحقیق:عبد الرزاق محمد حسین فیض الدین.
۷- الهدایة الکبرى، حسین بنحمدان خصیبى (م۳۳۴ق)بیروت، مؤسسه البلاغ، ط۱، ۱۴۱۱ق
۸- التنبیه والإشراف،المسعودی (م۳۴۵) دار صعب، بیروت.
۹- مقاتل الطالبین، ابو الفرج اصفهانی (م۳۵۶)منشورات المکتبة الحیدریة ومطبعتها، النجف، ط۲،۱۹۶۵م .
۱۰- شرح الأخبار،القاضی النعمان المغربی(م۳۶۳)مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم،ط۲،۱۴۱۴.
۱۱- علل الشرایع،صدوق(م۳۸۱) منشورات المکتبة الحیدریة ومطبعتها، النجف،۱۹۶۶م.
۱۲- معانی الأخبار، صدوق (م۳۸۱) مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم،۱۳۳۸ش.
۱۳- الأمالی،الصدوق (م۳۸۱) مرکز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة، ط۱، ۱۴۱۷.
۱۴- عیون أخبار الرضا، صدوق (م۳۸۱) مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت،۱۹۸۴م.
۱۵- الارشاد،شیخ المفید (م۴۱۳) دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت، ط۲،۱۹۹۳م.
۱۶- رسائل، سیدالمرتضی(م۴۳۶ق)دارالقرآن، قم، ۱۴۰۵ق.
۱۷- تهذیب الاحکام، طوسی (م۴۶۰)، دار الکتب الإسلامیة، طهران، ط۳، ۱۳۶۴ش.
۱۸- روضة الواعظین، فتال نیشابوری (م۵۰۸) منشورات الشریف الرضی، قم.
۱۹- احتجاج،ابی منصور طبرسی (م۵۴۸) دار النعمان للطباعة والنشر، النجف،۱۹۶۶م .
۲۰- تاج الموالید في موالید الائمه و وفاتیهم،طبرسی (م۵۴۸)مکتب المرعشی،قم، ۱۴۰۶.
۲۱- اعلام الوری باعلام الهدی، الفضلبن الحسن طبرسی (م۵۴۸ق) موسسه آلالبیت، قم، ط۱،۱۴۱۷ق.
۲۲- مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب (م۵۸۸) المکتبة الحیدریة، النجف،۱۹۵۶م.
۲۳- العمدة عیون صحاح الاخبار في مناقب امام الابرار، ابن البطریق(م۶۰۰) مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم،۱۴۰۷.
۲۴- الفخری في انساب الطالبین، القاضی النسابة اسماعیل المروزی (م۶۱۴) مکتبة النجفی، قم، ط۱، ۱۴۰۹ق.
۲۵- رجال الطوسی(م۴۶۰)مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم، ط۱،۱۴۱۵
۲۶- شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید(م۶۵۶) دار الکتب العلمیة – بیروت،ط۱،۱۹۹۸م.
۲۷- اللهوف في قتلى الطفوف، ابنطاووس (م۶۶۴) نوار الهدى، قم،ط۱،۱۴۱۷.
۲۸- الدر النظیم،إبن حاتم عاملی (م۶۶۴) مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم.
۲۹- کشف الغمة، ابن أبی الفتح الإربلی (م۶۹۳ق) بیروت، دار الاضواء،ط۲،۱۹۸۵.
۳۰- المجدی في انساب الطالبیین، العلوی النسابه (م۷۰۹)، مکتبة المرعشی، قم، ط۱،۱۴۰۹.
۳۱- الاصیلی في انساب الطالبیین،ابن طقطقی (م۷۰۹)مکتبة المرعشی،قم، ط۱،۱۳۷۶.
۳۲- المستجاد من الإرشاد،حلی(م۷۲۶)، مکتب المرعشی، قم،۱۴۰۶.
۳۳- رجال ابن داوود حلی (م۷۴۰) منشورات مطبعة الحیدریة، النجف،۱۹۷۲م.
۳۴- عمدة الطالب، ابن عنبه (م۸۲۸) منشورات المطبعة الحیدریة، نجف،ط۲،۱۹۶۱م.
۳۵- مسالک الافهام، الشهید الثانی(م۹۶۶) مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، ط۱،۱۴۱۳.
۳۶- الوافي، الفیض الکاشانی(م۱۰۹۱)، مکتبة علی بن أبی طالب، أصفهان، ط۱،۱۴۰۶.
۳۷- وسائل الشیعة (آل بیت)حر عاملی(م۱۱۰۴)،مؤسسة آل البیت، قم، ط۲،۱۴۱۴.
۳۸- فصول المهمة حر عاملی (۱۱۰۴) مؤسسة معارف إسلامی إمام رضا ÷ ط۱، ۱۳۷۶ .
۳۹- مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی(م۱۱۰۷) مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، ط۱، ۱۴۱۳.
۴۰- الدرجات الرفیعة، سید علی خان مدنی(م۱۱۲۰) منشورات مکتبة بصیرتی، قم، ۱۳۹۷.
۴۱- کشف اللثام الفاضل الهندی بهاءالدین محمدبن الحسن الاصفهانی(م۱۱۷۳ق) مکتبة المرعشی، قم، ۱۴۰۵ق.
۴۲- نقد الرجال تفرشی(م،ق۱۱) مؤسسة آل البیت ‡ لإحیاء التراث، قم، ط۱،۱۴۱۸.
۴۳- مستند الشیعة (ط ج)، النراقی (م۱۲۴۵) موسسه آل البیت، قم،ط۱، ۱۴۱۹.
۴۴- جواهر الکلام، جواهری نجفی (م۱۲۶۶) دار الکتب الإسلامیة، تهران، ط۲،۱۳۶۵.
۴۵- مستدرک الوسائل، نوری (م۱۳۲۰) مؤسسة آل البیت ‡ لإحیاء التراث، بیروت، ط۱محققه، ۱۹۸۷م.
۴۶- الأنوار العلویة، جعفر النقدی (م۱۳۷۰) مکتبة الحیدریة، نجف،ط۲،۱۹۶۲م.
۴۷- اعیان الشیعة،سید محسن امین(م۱۳۷۱) دار التعارف للمطبوعات، بیروت،۱۹۸۳م.
۴۸- الغدیر، امینی (م۱۳۹۲)دار الکتاب العربی، بیروت، ط۴،۱۹۷۷م.
۴۹- مستدرک سفینة البحار، علی النمازی الشاهرودی (م۱۴۰۵) مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم، ۱۴۱۸.
۵۰- مستدرکات علم رجال الحدیث، علی النمازی الشاهرودی (م۱۴۰۵)، چاپخانه: حیدری، طهران.
۵۱- شرح إحقاق الحق وإزهاق الباطل المرعشی (م۱۴۱۱)منشورات مکتبة المرعشی، قم، ط۱، ۱۴۱۷.
۵۲- معجم رجال حدیث،خویی (م۱۴۱۱)، ط۵، ۱۹۹۲ م .
۵۳- اعلام النساء، علی محمدعلی، الدارالاسلامیة، بیروت، ط۳،۱۹۹۲م.
۵۴- هجوم علی بیت فاطمه، عبد الزهراء مهدی (معاصر) ط۱، ۱۴۲۱.
۵۵- موسوعة الإمام علی بن أبی طالب، محمد الریشهری (معاصر) دار الحدیث للطباعة والنشر ،ط۲، ۱۴۲۵.
۵۶- قاموس الرجال، محمد تقی تستری (معاصر)،موسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم، ط۱،۱۴۱۹.
۵۷- اسرار الفاطمیه، محمد فاضل المسعودی (معاصر)چاپخانه امیر، قم، ط۲،۲۰۰۰ م.
۵۸- نهج السعادة شیخ محمودی (معاصر) مؤسسة الأعلمی للمطبوعات،بیروت.
سؤال: آیا امیرالمؤمنین ÷ دختر خود ام کلثوم سلام الله علیها را به عقد عمربن الخطاب در آوردهاند؟
پاسخ ایت الله شیرازی: این مطلب صحت ندارد و حضرت ام کلثوم سلام الله علیها با پسر عم خود عون فرزند جعفر طیار ازدواج نموده است و داستان ازدواج ایشان با عمر جعلى است و مرحوم شیخ مفید مىفرماید: این مطلب را تنها زبیر بن بکار نقل کرده و او هم از جاعلان و واضعان است. در این زمینه مىتوانید به کتاب (تثقیف الأمة بسیرة أولاد الأئمة، ص۱۰۶) مراجعه نمایید.
http://www.shia-news.com/fa/pages/?cid=۱۶۶۲۶
*************************
۱۰- علامه سید علم الهدی در کتاب الشافی که در جواب کتاب المغنی (تصنیف قاضی عبد الجبار) نوشته است، مینویسد: «فاما تزويجه بنته فلم يكن عن اختيار والخلاف فيه مشهور فان الرواية وردت بان عمر بن الخطاب خطبها الي امير الـمومنين فدافعه وماطله فاستدعي عمر العباس فقال ابي باس فقال ما حملك على هذا الكلام فقال خطبت الي ابن اخيك فمنعني .... فقال العباس رد امر ها الى فزوجه العباس اياها الخ» ترجمه: «پس به ازدواج دادن سیدنا علی دخترش را به حضرت عمر با اختیار و رضایت (حضرت علی) نبوده است و اختلاف در این مشهور است پس همانا که روایت وارد شده است به اینکه عمر بن الخطاب به خدمت حضرت امیر پیام ازدواج و دامادی فرستادو ایشان در جواب دادن تاخیر نمود پس حضرت عمر حضرت عباس را خواست و گفت که آیا در من عیبی هست حضرت عباس فرمود چرا این کلام را میفرمایی فرمود به برادر زادهات پیام دادهام او جوابم را نداده است. پس حضرت عباس به علی فرمود اختیار ام کلثوم را به من بده و سپس ازدواج عمر با ام کلثوم را انجام داد». [کتاب الشافی: ص ۱۱۶]. قابل به ذکر است که علم الهدی متوفای سال ۴۰۶ نزد علمای اهل تشیع بین علمای متقدمین و متاخرین حد فاصل است.
۱۱- «فاما انكاحه ÷ فقد ذكرناه في كتابنا الشافی الجواب عن هذا الباب مشروحا وبینا انه ÷ ما اجاب عمر الی نكاح تبته الا بعد توعد وتهدد ومراجعة ومنازعة» ترجمه: «و اما اینکه علی دخترش را به نکاح عمر در آورد ما آن را در کتاب خود بنام الشافی با تفضیل جواب را بیان کردیم و توضیح دادیم که حضرت امیر ÷ در مورد نکاح دخترش ام کلثوم به عمر جواب نداد مگر بعد از تهدید و مراجعه و نزاع». [سید الشریف علم الهدی: ص ۱۳۸].
۱۳-محقق معروف شیعی علامه حلی متوفای سال ۶۷۶ در کتاب فقه جعفری بنام شرائع الاسلام در کتاب النکاح بخش لواحق العقد مینویسد: «ویجوز نكاح الحرة العبد والعربیة العجمی والهاشمیة غیر الهاشمی» ترجمه: «نکاح شخص آزاد با برده و عرب با غیر عرب و هاشمی با غیر هاشمی جایز است». یکی دیگر از علمای شیعه بنام شیخ زین الدین احمد عاملی معروف به الشهید الثانی متوفای سال ۹۴۶ برای متن کتاب شرائع الاسلام شرح معتبری بنام مسالک الافهام نوشته است. که در این کتاب فقط مسائل اتفاقی و اجماعی مطرح شدهاند و هیچ مسئله اختلافی در آن نیامده است. در همین کتاب با صراحت نکاح ام کلثوم بنت علی س با عمر س موجود است که عبارت عربی آن به شرح زیر است: شهید ثانی دلیل عبارت مذکور علامه حلی را چنین بیان میکند «وزوج النبی ابنته عثمان وزوج ابنته زینب بابی العاص بن الربیع ولیسا من بنیهاشم وكذالك زوج علی ابنته ام كلثوم من عمر وتزوج عبدالله بن عمرو بن عثمان فاطمه بنت الحسین وتزوج مصعب بن الزبیر اختها سكینة وهم من غیر بنیهاشم» ترجمه: «حضرت نبی ج دخترش را به ازدواج عثمان در آورد و نیز دخترش زینب را به ازدواج ابی العاص بن ربیع در آورد. با اینکه آنها از بنیهاشم نبودند. و اینچنین علی ÷ دخترش ام کلثوم را به ازدواج عمر در آورد و عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان با فاطمه بنت امام حسین ازدواج کرد و مصعب بن زبیر با خواهر فاطمه بنت حسین (سکینه) ازدواج کرد.در حالیکه همهی اینها از بنیهاشم نبودند».
۱۴- یکی دیگر از علمای معروف مجتهد قاضی نور الله شوشتری شهید ثالث متوفای ۱۰۱۹ موضوع ازدواج ام کلثوم با حضرت عمر را در چندین کتب تصنیفی خود آورده است. ملاحظه بفرمایید:
۱- مجالس المومنین تذکره عباس بن عبد المطلب ص۷۶: آخر عمر عباس را نزد خود طلبید و سوگند خورده گفت: اگر علی را بدامادی من راضی نمیسازی آنچه در دفع ممکن باشد خواهم کرد..... چون مبالغه عباس در آن باب از حدفزونی گرفت آنحضرت (علی ÷) از روی اکراه ساکت شدند. تا آنکه عباس از پیش خود ارتکاب تزویج او نمود.
۱۵- در تذکره محمد بن جعفر طیار مینویسد: محمد بن جعفر طیار بعد از فوت عمر بن خطاب بشرف مصاهرت حضرت امیر المومنین مشرف گشتهام کلثوم را که با عدم کفائت از روی اکراه در حباله عمر بود تزویج نمود. [مجالس المومنین: ص ۷۶و ۸۲و ۸۵].
۱۶- اگر نبی دختر به عثمان داد ولی (علی ÷) دختر به عمر فرستاد. [مجالس المومنین: ص۸۵].
۱۷- قاضی شوشتری در تصنیف خود مصائب النواصب در ازدواج ام کلثوم با حضرت امیر عمر تفصیلاٌ بحث کرده است. و در آخر مینویسد: تزویج ام کلثوم با عمر در مقام ضرورت و ناچاری از راه رخصت است. [ترجمه مصائب النواصب فارسی از میرزا محمد علی مدرس رشتی ص ۱۶۵-۱۷۰].
۱۹- شخصیت معروف شیعه که در قرن سیزده میزیسته است بنام میرزا عباس علی قلی خان که نخست وزیر یکی از شاهان قاجاریه بوده است در تصنیف خود مینویسد: ام کلثوم کبری دختر فاطمة الزهرا در سرای عمر بن خطاب بود و از وی فرزندی بیاورد چنانکه مذکور گشت و چون عمر مقتول شد محمد بن جعفر بن ابی طالب او را در حباله نکاح در آورد. [تاریخ طراز مذهب مظفری باب تزویج ام کلثوم با عمر بن خطاب].
۲۰- مجتهد معروف شیعه شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الامال مینویسد: و اما ام کلثوم حکایت تزویج او با عمر بن خطاب در کتب مسطور است و بعد از او ضجیع عون بن جعفر و پس از او زوجه محمد بن جعفر گشت. [منتهی الامال: ج ۱، فصل ششم ص ۱۸۶].
رفع ابهام با ذکر این دلایل، روایتهایی که درباره ی ازدواج حضرت عمر س با ام کلثوم ل بیان شده است بحد مشهور بلکه در مرز متواتر قرار میگیرند که اکثر مجتهدین و علمای شیعی به آن اعتراف دارند. اما متاسفانه بعضی از علمای شیعه این پیوند سرشار از صفا و صمیمیت بین آن بزرگواران را با رنگ اکراه و اجبار و تقیه تیره میکنند. جای بسی تاسف است و قطعاٌ قابل قبول نیست زیرا که:
۱- این بر خلاف شجاعت حیدری میباشد.
۲- با عزت نفس تضاد و تباین دارد.
۳- این وقار خانوادهای را مجروح میکند.
۴- این برای احساسات ایمانی و شرافت انسانی یک تهدید و تخریب است.
۵- این با سابقه خانواده بنیهاشم از هر جهت تضاد دارد.
۶- آنچه بر خود نپسندی بر دیگران مپسند. العیاذ با الله.