(مجموعه خلفای راشدین)
علی مرتضی رضی الله عنه
(بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه چهارم)
مؤلف:
دکتر علی صلابی
این اثر را هدیه میکنم به:
هر مسلمانی که خواهان سر افرازی و عزّت دین بر حق خداست و به اسمای حسنی و صفات علیایش توسّل میجویم که این را خالصانه و برای رضای خود پذیرا باشد، چون میفرماید:
﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا١١٠﴾
[الكهف: ١١٠]
«پس هر کس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد».
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الحَمْدَلِله نَحْمَدُه، ونَسْتَعِینُه، ونَسْتَغْفِرهُ، ونَعُوذُ بِاللهِ مِنْ شُرُورٍ أَنْفُسِنا، وَمِنْ سَیِّئَاتِ أَعْمالِنا، مَنْ یَهْدِهِ اللهُ فَلامُضِلَّ لَه، وَمَن یُضْلِلْ فَلاهادِیَ لَه. وأَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَه لا شَرِیكَ له، وأَشْهَدُ أَنْ مُحَمَّدًا عَبْدُه ورَسُولُه.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾ [آل عمران: ١٠٢]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید! (باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید!)»
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا١﴾ [النساء: ١]
«ای مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید! همان کسی که همه شما را از یک انسان آفرید؛ و همسر او را (نیز) از جنس او خلق کرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانی (در روی زمین) منتشر ساخت. و از خدایی بپرهیزید که (همگی به عظمت او معترفید؛ و) هنگامی که چیزی از یکدیگر میخواهید، نام او را میبرید! (و نیز) (از قطع رابطه با) خویشاوندان خود، پرهیز کنید! زیرا خداوند، مراقب شماست».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا٧٠ يُصۡلِحۡ لَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۗ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا﴾ [الأحزاب: ٧٠-٧١]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! تقوای الهی پیشه کنید و سخن حق بگویید... (٧٠) تا خدا کارهای شما را اصلاح کند و گناهانتان را بیامرزد؛ و هر کس اطاعت خدا و رسولش کند، به رستگاری (و پیروزی) عظیمی دست یافته است»!
يا رب لك الحمد كما ينبغي لجلال وجهك و عظيم سلطانك، ولك الحمد حتى ترضى ولك الحمد إذا رضيت ولك الحمد بعد الرضا.
اما بعد:
این چهارمین کتاب، پیرامون بررسی دوران خلافت راشده است، پیش از این سه کتاب دیگر در موضوع زندگی صدیق، فاروق و ذی النورین س به رشتهی تحریر و به چاپ رسیده است و این کتاب را «أسمى المطالب فی سیرة أمیر المؤمنین علی بن أبیطالب، شخصیته و عصره» بهترین مطالب در سیرت علی بن ابی طالب، شخصیت و عصر او، نامیدم.
در این کتاب زندگی علی س از تولد تا شهادت، مورد بررسی قرار گرفته و با سخن از نام، نسب، لقب، محل تولد، خانواده و قبیلهی او آغاز میشود. سپس با مهمترین کارهای ایشان در مکّه و هجرت و زندگی همگام و همدم او با قرآن و نقش آن در زندگی او آشنا میشنویم و میفهمیم که عقیده و دیدگاه او دربارهی «الله» أ، نظام هستی، زندگی، بهشت، جهنّم، قضا و قدر چگونه است و قرآن نزد او از چه ارزش و مقامی برخوردار بوده است، چه آیاتی از قرآن دربارهی او نازل شده است و نیز با اصول و مبانیّ که ایشان برای استنباط احکام و فهم معانی قرآن به کار گرفته و نظر ایشان در تفسیر برخی از آیات آشنا میشویم.
علی از کودکی همراه و ملازم رسولالله ج بود، لذا نسبت به مقام نبوّت و روش لازم و شایسته در رفتار و تعامل با رسولالله ج شناخت عمیقی داشت و نشانههای همکاری و تلاش خود را با گفتار و رفتارش نمایان میکرد، مردم را به پیروی از رسولالله ج تشویق میکرد و به وضوح شرح میداد که اطاعت از رسول خدا ج و عمل به سنّت قولی و هم فعلی و هم تقریری ایشان واجب است. در ادامه در مییابیم که علی به چه صورت دلایل نبوّت و حقوق پیامبر ج بر امّت را به مردم توضیح میداد، همچنین به برخی نمونههای پیروی امیر مؤمنان از سنّت اشاره شده و نام برخی از راویان صحابه، تابعین و اهل بیت از ایشان را نیز ذکر کردهایم.
این کتاب خواننده را به زندگی علی س در مدینه در دوران زندگی رسولالله ج میبرد، در مورد ازدواج ایشان با فاطمه و درس و پندهایی که در این پیوند مبارک وجود دارد سخن میگوید که با بحث مهریه، جهیزیه، و زندگی مشترک آنها و نیز زُهد و پارسایی و صداقت در گفتار سیده فاطمه که در دنیا و آخرت سردار زنان مسلمانان است، شروع میشود.
در ضمن این مباحث به گوشهای از زندگی حسن و حسین، دو فرزند علی و فاطمه و احادیثی که از رسولالله ج در فضایل این دو بزرگوار روایت است، اشاره کردهایم. مفهوم «اهل بیت» را از دیدگاه اهل سنت شرح دادهایم، همچنان که احکام خاص آنها مانند حرام بودن زکات برای اهل بیت و عدم دریافت ارث رسولالله ج و دارا بودن سهم ایشان از یک پنجم خُمس اموال فئ و غنائم جنگی را توضیح و تفصیل دادهایم، در مورد درود فرستادن به اهل بیت و محبّت و احترام به آنها که واجب است، اشاره کردیم.
در ادامهی بحث با نقش امیرمؤمنان علی س در سریهها و غزوههای رسولالله ج، مانند: جنگهای بدر، احد، خندق، بنی قریظه، حدیبیه، خیبر و حنین آشنا میشویم، از مسائل دیگر مورد بحث اینکه رسول خدا ج در غزوهی حُدیبیه علی را به عنوان جانشین خود در مدینه تعیین کرد و در سال هشتم ابوبکر س با مردم حج به جا آورد و امیرحجّاج بیت الله شد، پیرامون نقش رسانهای و تبلیغی او در همین مراسم حج که از جانب رسول خدا ج مأمور به ابلاغ پیام و رسالتی شد که بر مبنای آن، کسی حق ندارد به صورت عریان خانهی خدا را طواف کند، علاوه بر معلومات فوق در مورد نازل شدن آیهی مباهله بر رسول خدا ج با اهل کتاب (یهود و نصاری) و اعزام علی از جانب رسول خدا ج به یمن به عنوان دعوتگر دین اسلام و قاضی که داوری و قضاوتهایش در آن شهر او را به چهرهای محبوب تبدیل کرد و نیز جایگاه و موضعگیری او در حج وداع را تبیین کردهام.
حقیقت داستان نامهی پیامبر در آخرین روزهای زندگی و در بستر بیماری وفات ایشان را روشن و واضح کردهام و بعد از این موارد به رابطهی علی با خلفای راشدین در دوران خلافت ایشان اشارهای داشتهام و به توضیح بیعت علی با ابوبکر و همسویی ایشان با خلفا در جنگهایی که علیه مرتدان انجام شد، پرداختیم و از دیدگاه علی س به شخصیّت ابوبکر س که برترین و شایستهترین فرد به خلافتشان است، اشاره کردهام و یادآور شدهام که علی س در نمازهایش به او اقتدا میکرد و به ارشاد او توجه و هدایایش را قبول میکرد.
رابطهی ابوبکر صدیّق س و فاطمه و قضیهارث بردنش از پیامبر را بررسی کردهایم و شُبهههای رافضه را ردّ کردهایم و دلایل و ادعایشان را با براهین و دلایل واضح نقد کردهایم، از روایات ضعیف و جعلی که مبنای استدلال مخالفین را تشکیل میداد پرده برداشتم. اثبات کردهام که سیّده فاطمه دوستدار حق، پایبند به حکم شریعت بود، نسبت به خلیفهی پیامبر ج ابوبکر صدّیق احترام میگذاشت و با گذشت با او رفتار میکرد، علاوه بر اینکه همه افراد اهل بیت به ابوبکر با دید احترام در خور شأن ایشان مینگریستند و دوستانه و صمیمی با او خویشاوندی سببی و ازدواجهای متقابل برقرار نمودند، تا جایی که فرزندانشان را به نام ابوبکر نامگذاری میکردند.
به بحث در مورد همکاریهای علی در دوران خلافت عمر فاروق در مسایل قضایی، توجه کردیم. برنامهریزیهای مالی و اداری و اینکه عمر بارها علی را به عنوان جانشین خود، در مدینه تعیین کرده است و در مسایل جهادی و امور دولتی با او مشورت میکرد، اشاره کردیم. رابطهی دوستانه عمر با اهل بیت را توضیح دادیم و برای فهم بیشتر این رابطه به ازدواج عمر با ام کلثوم اشاره کردیم، حقیقت و اصل این ازدواج پر برکت و ارزشمند را مورد بحث و بررسی قرار دادیم و با دلایل قوی و براهین روشن ثابت کردیم که این ازدواج صورت گرفته و از ادعاهای دروغین مخالفین پرده برداشتیم و حقایق تاریخی شفاف را بازگو کردیم که این رابطه صمیمی و دوستانه بوده است، در ادامه، رابطهی فیما بین صحابه را بیان کردیم؛ همانطور که قرآن یادآور شده صمیمی و دوستانه بوده است، در ادامه، بیعت علی با عثمان را توضیح دادیم و از دروغهایی که به این موضوع نسبت میدهند پرده برداشتیم و به شبهات پاسخ دادیم. تلاشهایی که امیر مؤمنان علی س در خلافت عثمان داشته و موضعگیری و دفاع وی در برابر شورشیان از خلیفهی سوّم و آشوب و فتنهی شهادت خلیفهی راشد عثمان س از آغاز شهادت تا بعد از آن را مورد بحث و تحلیل مستند قرار دادیم، به موضوع پیوند ازدواج خانوادهی علی و عثمان اشاره کردهایم و به نقل برخی سخنان علی دربارهی خلفای سهگانه پرداختیم که این حقیقت بیانگر رابطهی صمیمی علی با خلفای سابق خود و نشانهی نفرت و بیزاری ایشان از کسانی است که آن بزرگواران را دشنام و ناسزا میگویند و توضیح دادیم که علی بر کسانی که به ابوبکر وعمر دشنام میدادند حد تهمت اجرا میکرد، سخنان علی در مدح خلفای قبل از خودش آن قدر واضح و صریح است که هر خوانندهای منصف و مؤمن باشد، با تأمل دراین سخنان به گریه خواهد افتاد.
آری! رابطه و تعامل امیرمومنان با آن نسل قرآنی بینظیر و بزرگواران محترم این گونه دوستانه بوده است، شاعر میگوید:
ومن عجب أنى أحن إليهم
وأسأل عنهم من لقيت وهم معى
وتطلبهم عينى وهم في سوادها
ويشتاقهم قلبى وهم بين أضلعى
إنى أحب أبا حفص وشيعته
كما أحب عتيقًا صاحب الغار
وقد رضيت عليًا قدوة وعلمًا
ما رضيت بقتل الشيخ في الدار
كل الصحابة سادتى ومعتقدى
فهل علىَّ بهذا القول من عار
یعنی: «من در شگفتم که چقدر مشتاق آنانم، با هر کس ملاقات میکنم دربارهی آنها پرس و جو میکنم، در حالی که آنها با من هستند. من ابوحفص و پیروانش را دوست دارم، همان طور که عتیق (ابوبکر) یار غار را دوست دارم، خرسندم که علی الگو و پیشوای ماست و هرگز راضی نبودم که عثمان س در خانهاش کشته شود.
تمام صحابه برای ما محترمند و سرور ما هستند و این عقیده ماست، آیا این عقیده عیب و ایرادی دارد؟!»
در ادامهی بحث بیعت مردم با علی س و روند کامل شدن این بیعت را مورد بحث قرار دادیم، که در آن زمان او از همه شایستهتر بود و تمام صحابه بر این موضوع اتفاق نظر داشتند، یادآور شدهام که طلحه و زبیر بدون هیچ گونه اجبار و اکراهی و با رضایت و خرسندی کامل با او بیعت کردند، به اجماع خلافتش مورد تأیید قرار گرفت و نیز شرایطی را که علی س در بیعتش منظور کرده بود، اوّلین سخنرانی و شورای حل و عقد در دولت علی را نقل نمودیم، سپس به برخی از فضایل و مهمترین ویژگیهای شخصیّت و مبانی نظام حکومتی علی اشاره کردیم.
در توسعهی بحث و برسی صفات و ویژگیهای شخصیِتی ایشان به علم و دانش واسع و درک و فهم و معلومات ژرف و فراوان او و زهد و فروتنی، سخاوت و بخشش، حیا و متانت، شدت بندگی و عبودیت، صبر و بردباری، اخلاص و سپاسگذاری بیدریغ در برابر خداوند متعال و دعاهای خاضعانه و خاشعانه این بزرگوار اشاره کردهام.
به بالاترین مرجع در دولت علی سخن گفتهام و اشاره کردهام و به اثبات این مسئله که علی در تمام زندگی به قرآن و سنّت و پیروی از خلفای راشدین پایبند بوده و از ایدهی علی س در مورد حق و حقوقی که مردم بر گردن حکّام پس از بیعت با آنها دارند، اشاره داشتیم، همانگونه که از دیدگاه او در مورد شورا و اینکه باید با مردم بر مبنای عدالت و مساوات و آزادیهای شایسته رفتار کرد، بیان شد.
در ادامه موضوعات به بررسی زندگی علی س در متن اجتماع پرداختیم و شرح دادیم که علی به نشر و تبلیغ توحید و مبارزه با شرک اهمیّت ویژهای قائل بود و الله تعالی را با اسمهای زیبا و صفات والا و نعمتهایی که شکر الهی آنها را بر همگان واجب میگرداند، معرفی میکرد، بر زدودن و نابودی آثار و نشانههای جاهلیّت حریص بود، برای باطل کردن اعتقاد به تأثیر ستارگان و ایدههای دیگر تلاشی پیگیر مبذول داشت، کسانی را که با ادعای محبّت و احترام افراطی راهاغراق گویی و غلو را در پیش گرفتند و تا حد و مزر ادعای خدا بودن او جلو رفتند با آتش مجازات مینمود.
از سخن او در مورد چگونگی ورود ایمان به قلب و تعریف تقوا و پرهیزکاری و مفهوم قضا و قدر و در مورد محاسبه مردم در قیامت - با وجود شمار بسیار بالای آنها- از نظر علی بحث شد.
در ادامه پارهیی از سخنرانیها، کلمات کوتاه علی س و برخی اشعار منسوب به او و پند و حکمتهای ارزنده که به ایشان نسبت میدهند و در میان مردم به صورت ضربالمثلی در آمده بود را نقل کردیم و نیز به نقل سخنان علی درباره صفات بندگان برگزیده خدا (صحابه)، عبادات نفلی رسولالله ج و توصیف اصحاب بزرگوار پیامبر ج و هشدار در مورد بیماریهای خطرناک قلب و روان مانند: آرزوهای دور و دراز و بیحد و مرز، هواپرستی، ریاء و خود پسندی پرداختیم. نیز اهتمام امیرمؤمنان علی س به اصلاح بازارها، مبارزه با بدعتها و تمام اعمال مخالف شریعت خدا که در میان مردم رواج یافته بود، بحث نمودیم، موسسات دولتی را که توسط ایشان تشکیل شده بود بر شمردیم، از جمله موسسهی مالی، قضایی و استانی و نحوه قضاوت و قانونگذاری در دوران خلفای راشدین و منابع مورد اعتماد خلفای راشدین در مسائل قضایی و قانونگذاری و شاخصهها و ویژگیهای قضایی آن زمان و نام مشهورترین قاضیان امیرالمؤمنین را ذکر کردیم. سیستم قضایی و نظر ایشان در خصوص احکامیکه پیش از او صادر شده بود و کسانی که از دیدگاه ایشان شایسته قضاوت بودند و بیعلاقهای ایشان نسبت به خلافت و حاکمیّت را مورد بررسی قرار دادیم و به بحث اجتهادات فقهی ایشان در عبادات، معاملات، حدود، قصاص، جنایات و حجیّت قول صحابی و خلفای راشدین اشاره کردیم و استانداران و اقلیمهای دولتی آن دوران و حوادث و اتّفاقات مهمّ هر اقلیم و منطقه را بیان کردهام.
از روش علی س در تعیین و انتخاب استانداران و مراقبت و نظارت ویژه از کارداران نظام اسلامی و اختیاراتی که به ایشان داده بود، تعیین وزیران برای استانداران در هر منطقه و تشکیل مجالس مشورت و ایجاد لشکر و سپاه در هر استان و تعیین و ترسیم خط مشی سیاست خارجی در زمینهی مسایل جنگی و صلح، تضمین امنیّت داخلی، تشکیل دادگاههای قضایی در استانها، تعیین مخارج مالی، حقوق کارگزاران تابع هر استان و شهرستانهای تابع و نقش آگاهان و نمایندگان در تثبیت نظام اسلامی در استانها و به تشریح برخی از مفاهیم اداری از دیدگاه امیرمؤمنان علی س مانند: تأکید بر عنصر انسانی، کارگزار خبره و متخصص، رابطهی بین رئیس و عموم مردم، مبارزه با جمود و برخوردهای خشک، رقابت در علم و دقّت در ایجاد آرامش و داشتن حسن اختیار در برابر استانداران و ضمانتهای مادی و معنوی برای کارمندان دولت، تأکید بر قانون و شایسته سالاری نه پارتی و رابطه سالاری و دیگر مشکلات داخلی دوران خلافت علی س پرداختیم.
سپس بحث را به توضیح برخی مشکلات داخلی دوران علی س منتقل کردم، مانند: جنگ جمل و حوادث پیش از آن جنگ، برنامههای تشکیلات سبئیّه و شخص ابن سبأ که در شعلهور شدن آتش آن فتنهها و بوجود آوردن درگیریهای داخلی و اختلافات صحابه نقش مؤثر ایفا کردند، را مورد بررسی قرار دادیم، قضیه اختلاف صحابه در قصاص گرفتن از قاتلان عثمان و موضگیری ام المؤمنین عائشه و طلحه و زبیر و معاویه بن ابی سفیان و کسانی که خواهان قصاص فوری و سریع قاتلان عثمان بودند را بررسی کردیم.
همچنین از موضعگیری بزرگوارانی همچون: سعد بن ابی وقّاص، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه، ابوموسی اشعری، عمران بن حصین، اسامه بن زید و کسانی که به پیروی از اینها از فتنه کنارهگیری کردند، را شرح دادیم.
از موضع علی س که معتقد بود باید مسئلهی قصاص گرفتن از قاتلان عثمان را تا آرام شدن اوضاع به تعویق بیاندازیم، بحث کردیم، در ادامه از تلاش برای صلح قبل از شروع جنگ جمل و آغاز درگیری، شهادت طلحه و زبیر و بیعت مردم بصره با علی س و رفتار محترمانهی علی با ام المومنین عائشه و برگرداندن او با عزّت به مدینه بحث کردیم.
به گوشههایی از بیوگرافی و شرح فضایل و سیرهی ام المؤمنین عائشه و طلحه و زبیر که از شخصیّتهای مؤثر و بارز دوران حیات رسولالله ج و خلفای راشدین بودند، اشاره کردیم و از شهادت مظلومانه طلحه و زبیر دفاع کردیم. به شرح مقام والای این دو بزرگوار پرداختیم و در اثنای اثبات حقایق روشن، شبهاتی را که در حقیقت، کذب محض است و به این دو بزرگوار نسبت میدهند، با دلایل قاطع رد کردیم و به آنها پاسخ دادیم، صفات و اخلاق این دو را مورد وارسی و پژوهش قرار دادیم تا مخاطب با شفافیّت و بیپرده بتواند این دو بزرگوار را بشناسد و روایات ضعیف و داستانهای دروغ را که مورخان مبتدع و روافض ساختهاند، تا عقیده و باور مردم را نسبت به این دو شخصیّت بزرگوار منحرف کنند، مورد بحث قرار دادیم.
از زندگی و شخصیّت افرادی مانند: عائشه، طلحه، زبیر و دیگر صحابههایی که در دوران خلافت امیرالمؤمنین علی مشارکت و نقش داشتند، سخن گفتیم که روش بررسی و تحقیق ما را در مورد شخصیّت علی س منسجمتر و پویاتر کرده است. ناگفته نماند که تمام شخصیّتهایی که در آن دوران نقش مؤثر داشتند و ما در این مباحث به شرح زندگی شان پرداختیم، به صورت اجمالی و تفصیلی معتقد و پایبند به روش اهل سنّت و جماعت بودهام.
ابو محمد قحطانی (شاعر) میگوید:
أكرم بطلحة والزبير وسعدهم
وسعيدهم وبعابد الرحمن
وأبى عبيدة ذى الديانة والتقى
وامدح جماعة بيعة الرضوان
قل خير قول في صحابة أحمد
وامدح جميع الآل والنسوان
دع ما جرى بين الصحابة في الوغى
بسيوفهميوم التقى الجمعان
فقتيلهم منهم وقاتلهم لهم
وكلاهما في الحشر مرحومان
واللهيوم الحشرينزع كل ما
تحوى صدورهم من الأضغان
لا تركنن إلى الروافض إنهم
شتموا الصحابة دون ما برهان
لعنوا كما بغضوا صحابة أحمد
وودادهم فرض على الإنسان
حب الصحابة والقرابة سنة
ألقى بها ربى إذا أحياني
یعنی:
طلحه، زبیر و سعد و سعید و عبدالرحمن را محترم شمار، ابو عبیدهی دیندار و با تقوا و تمام آنانی که در بیعت رضوان حضور داشتند، را مدح کن.
در حق صحابهی احمد ج چیزی جز سخن نیکو نگوئید.
و آل بیت و همسران پیامبر را به خوبی یاد کن.
و آنچه را بین صحابه در فتنهها اتّفاق افتاده رها کن،
که در جنگ، دو گروه با شمشیرهایشان در برابر یکدیگر قرار گرفته بودند.
و کشتگان از خودشان بودند و قاتلان هم خودی بودند
ان شاءالله هر دو گروه در قیامت مورد لطف و رحمت الهی قرار خواهند گرفت.
و الله در روز حشر تمام آنچهاز کینه و بغض در دلهایشان بوده، بیرون خواهد کشید.
هرگز به روافض کوچکترین تمایلی نداشته باش، که آنان اصحاب پیامبر را بدون دلیل و برهان دشنام میدهند!؟
و اصحاب پیامبر ج را لعنت میکنند و نسبت به آنان بغض و کینه دارند!
در حالی که دوست داشتن اصحاب پیامبر بر همگان واجب است.
دوست داشتن اصحاب و آل بیت پیامبر سنتی است که خداوند از آغاز زندگی در قلبم قرار داده است!
تا این که میگوید:
إن الروافض شر من وطئ الحصى
من كل إنس ناطق أو جان
مدحوا النبي وخونوا أصحابه
ورموهم بالظلم والعدوان
حبوا قرابته وسبوا صحبه
جدلان عند الله منتقصان
فكأنما آل النبي وصحبه
روحيضم جميعها جسدان
فئتان عقدهما شريعة أحمد
بأبى وأمیذانك الفئتان
فئتان سالكتان في سبيل الهدى
وهما بدين الله قائمتان
یعنی:
درباره عقیده روافض چنین سرودهاست:
(روافض) پیامبر را ستودند، ولی به اصحابش خیانت کردند و آنان را به ظلم و دشمنی متّهم کردند!؟ ادعا میکنند که آل بیت را دوست دارند و اصحاب پیامبر را دشنام میدهند.
دو بحث و جدال بوجود آوردند که نزد خداوند متضاد است!
(در حقیقت) آل پیامبر ج و اصحاب او، یک روحند که در جسدهای متعدد متبلور شدهاند.
آن دو گروهاند که به شریعت احمد پایبند بودهاند،
پدر و مادرم فدایشان، آنان فقط به ظاهر دو دستهاند. دو گروه هستند که عمرشان را در راههای هدایت گذراندند.
و هر دو گروه به دین خداوند پایبند بودهاند.
در ادامه جنگ صفین و عواملی که موجب شد معاویه س بیعت نکند، نامههایی که بین او و علی رد وبدل شد، تلاشهایی که برای صلح صورت گرفت، اسباب شروع جنگ، قضیهی حکمیّت، کشته شدن عمار بن یاسر، تأثیر آن بر روحیهی مسلمانان، رفتار محترمانهی طرفین در مدّت رویارویی، معاوضهی اسیران، تعداد کشتهها، ترحّم و دلسوزی و اظهار تأسف علی س بر کشتههای طرفین، ممانعتش از دشنام دادن به معاویه و لعنت کردن اهل شام بحث نمودیم و به مناسبت قضیهی حکمیّت زندگی ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص را مورد بررسی قرار دادیم، از بیاساس بودن داستانهایی که به موضوع حکمیّت نسبت میدهند پرده برداشتیم، بطلان آنها را ثابت کردیم و به روش استفاده از داستان حکمیّت در دفع اختلافات و بحرانهای داخلی دولتهای اسلامی در تاریخ، اشاره کردیم.
همچنین موضوع عقیدهی اهل سنّت در مورد آن جنگها را توضیح دادیم، خوانندگان را از اعتماد به کتابهای تاریخی که بر اساس دشمنی با صحابه و لکه دار جلوه دادن چهرهی شاگردان و یاران پیامبر ج نوشته شده برحذر داشتیم، کتابهایی مانند: «الامامة و السّیاسة»، که به دروغ به «ابن قتیبه» نسبت دادهاند و کتاب «الاغانی» اصفهانی، تاریخ یعقوبی، تاریخ مسعودی و دیگر کتابهایی که بدون رعایت امانت داری علمی نوشته شده و از حق منحرف اند، در مورد نقش مستشرقین (خاورشناسان) در تحریف تاریخ اسلام و گنجاندن دروغها و نسبتهای ناروا و شیوهی سوء استفاده ایشان از کتابهای شیعهی رافضی، تأسیس جبههی مخالفت داخلی جهت منحرف نمودن افکار و تحریف و نابودی حقایق، گستراندن و بزرگنمایی برخی مسائل کوچک در تاریخ اسلام، همراه با مبالغه و بزرگنمایی حوادث با شعارهای درخشندهای همچون: بحث علمی آزاد، تحقیق واقعی و پژوهش تخصّصی و... را شرح دادیم.
آری! دشمنان اسلام به این صورت توانستند با افکار منحرف و مخرّب، عدهای از فرزندان مسلمان را تربیت کنند و بنیانگذاران افکار منحرف، این بار کسانی بودند که به اسلام منتسب بودند بدون این که فهم درستی از اسلام داشته باشند، بدون اینکه از اسلام دفاع کنند و حتّی بدون اینکه به اسلام عمل کنند. اینها به دام کسانی افتادند که خودشان برای آلوده کردن تاریخ و فرهنگ اسلام در تلاش بودند، همان تاریخ و فرهنگی که دین بزرگ اسلام به ارمغان آورده بود.
در فصل آخر با روش موضوعی و علمی به بررسی خوارج و رافضه پرداختهام، ابتدای نشأت خوارج و تعریف خوارج را توضیح دادهام، احادیث نبویّ که در مذمّت آنها آمدهاند و مستقر شدن ایشان در حروراء و مناظره ابن عبّاس با ایشان و سیاست امیرالمؤمنین در رفتار و برخورد با آنها، اسباب و عوامل جنگ علیه آنها، داستان مخدج و تأثیر آن بر سپاه علی س را یادآور شدهام.
سپس احکام فقهیّ که امیر المؤمنین در جنگ جمل و صفیّن و جنگ با خوارج بر اساس آنها اجتهاد کرد و نیز چگونگی اعتماد فقهای بعد بر آن احکام، ترتیب و تدوین آنها در کتابهایشان به نام احکام فقه «بُغاة» یعنی طغیانگران را تبیین کردهام، همچنین به بارزترین ویژگیهای خوارج در دوران امیر المؤمنین س اشاره کردهام، از قبیل: غلو در دین، جهل نسبت به فهم درست اسلام، عدم اطاعت از ولی امر، تکفیر مرتکبین گناه، مباح دانستن خون و اموال مسلمین، طعن زدن، گمراه دانستن، سوءظن و خشونت علیه مسلمانان، سپس به جدال با آراء اعتقادی خوارج پرداختم، از جمله: تکفیر مرتکب گناه کبیره، طعنه زدن به صحابه، تکفیر عثمان بن عفّان و علی ش و اسباب و عوامل انحراف خوارج و گرایشهای آنها در عصر حاضر، مانند: جهل نسبت به علوم شرعی به علّت دوری از علمای واقعی دین، خواندن و یادگیری بدون معلم، افراط در نکوهش تقلید، عدم توجّه علما به وظایف خود در قبال تفهیم دین به مردم، شیوع ظلم و حکم و داوری با قوانین بشری، توسعهی فساد در میان مردم، عدم تزکیهی درون.... اشاره کردم و نیز مهمترین نماد افراط و غلو خوارج اشاره نمودهام که سختگیری در دین بر خود و دیگران و عالم نمایی و غرور و خودخواهی و تک رأیی بودن و جاهل دانستن غیر خود، طعن زدن به علمای اسلام و بدگمانی و اعمال خشونت علیه مردم و تکفیر مسلمین است.
به بررسی و تحقیق فرقهی شیعهی رافضه هم همّت گماشتم، ابتدا معنی شیعه در لغت و اصطلاح، سپس معنی رفض و رافضه در لغت و اصطلاح، بعد ابتدا نشأت گرفتن فرقهی آنها و نقش یهودیان در این کار و بدنبال آن مراحلی را که در ادوار تاریخ سپری کردند و مهمترین عقاید آنها، موضع امیر المؤمنین و علمای اهل بیت نسبت به عقایدی همچون امامت و حکم کسی که امامت را قبول نداشته باشد و قضیهی عصمت أئمّه که به اهل بیت نسبت دادهاند را مورد بحث و بررسی قرار دادهام، بعد در مورد عصمت و ردّ استدلالات واهی شیعه پرداختهام که با آیهی تطهیر، مباهله و ولایت به گمان خود استدلال کردهاند و نیز دلایل ادّعایی ایشان را که از سنّت برشمردهاند تا مدعای خویش را تثبیت کنند، مانند: خطبهی غدیر خُم و حدیث «أنت منّي بمنزلة موسی»، نیز در مورد درجه احادیث و روایات مورد استلال شیعه همچون حدیث پرنده و حدیث خانه و «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها» یعنی من شهر علم هستم و علی درب آن شهر است، از جهت ضعف و قوّت و جعلی بودن بحث و بررسی علمی ارائه دادهام.
فهرست احادیث ضعیف و موضوع و ساختگی را به کتاب ملحق کردهام که شیعه بدانها احتجاج میکنند تا از این طریق مسلمانان را از گرفتار شدن در دام و دسیسههای شیعه برحذر کنم، علاوه بر توضیح و تبیین دیدگاه شیعه در مورد «توحید» که آن را به ولایت ائمّه تفسیر میکنند و بس، پذیرش امامت را شرط قبولی اعمال انسان میدانند و معتقدند که امامان شیعه واسطهی بین خدا و بندگان هستند و نیز میگویند: مردم جز با ائمّه هدایت نمیشوند، جز با توسّل به نام أئمّه دعا پذیرفتنی نیست و نیز ادعا میکنند که سفر مردم به زیارتگاههای شیعهاز حج بیت الله برتر و بالاترست، معتقدند امام هر چه بخواهد حرام میکند و هر چه خود میل داشته باشد حلال میکند و نیز گمانشان بر این است که دنیا و آخرت از آنِ أئمّه است، هرطور بخواهند در آنها تصرّف میکنند و نیز حوادث جهان هستی را به آنها نسبت میدهند.[١]
در تبیین مقولهی شیعه مبنی بر اطلاع أئمّهاز همه چیز و غلو و زیاده خواهی ایشان در مورد اثبات صفات خدا و حقیقت تعطیل صفات الهی از دیدگاه آنها، مسألهی خلق قرآن، رؤیت و دیدن خداوند متعال در آخرت، برتری دادن أئمّه بر پیامبران و انبیاء، موضعگیری آنها نسبت به قرآن کریم و اعتقاد برخی از عالمان شیعه به تحریف آن (مثل طبرسی)، ردّ این اعتقاد باطل، همچنین موضع ایشان نسبت به اصحاب بزرگوار رسول خدا ج و مفهوم تقیه نزد شیعه، اعتقاد آنها در مورد مهدی غائب و نیز موضوع رجعت و بازگشت مردگان به این دنیا و مقولهی «بداء» خداوند متعال، همه این مسائل مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند.
موضع امیرالمؤمنین و أئمّهی اهل بیت و علمای اهل سنّت در قبال آن مجموعه از عقاید انحرافی را هم یاد آور شدهام، در بیان آراء مخالفین و ردّ آنها پایبند به ادب و نزاکت بوده و هرگز سراغ ناسزاگویی و دشنام نرفتهام، بلکه در خلال اصول شیعه و با استناد به کتابهای مرجع و مورد اعتمادشان حقایق را نشان دادهام و حریص هستم بر اینکه حقایق را برای دوستداران اهل بیت روشن کنم و آنها را به پیروی از امیرالمؤمنین فراخوانم و از کسانی بر حذرشان کنم که در زیر پردهی دفاع و طرفداری از اهل بیت، عقاید مردم را فاسد کرده و آنها را از کتاب الله و سنّت رسول خدا ج دورتر میسازند.
علاوه بر مطالب فوق، بنده بسیار علاقمندم که حقیقت و ماهیّت واقعی شیعیان رافضی را به جماهیر اهل سنّت معرّفی کنم، زیرا این قضیه تأثیر خود را بر ملّتهای آفریقا، آسیا، اروپا و آمریکا گذاشته و دعوتگران و مبلّغین شیعه با نشاط کامل و بکارگیری همه توان و قدرت موجود دعوت انحرافی رافضی گری را توسعه میدهند، در این راه هر چیز گرانبهایی را صرف میکنند، برای ضربه زدن و نابودی اسلام صحیح و زشت جلوه دادن راه و روش آن با دشمنان اسلام همپیمان شدهاند و این کار آنها تازگی ندارد، ولی اهل سنّت -جز کسانی که مورد لطف و مرحمت الهی قرار گرفتهاند- دچار سُستی و بیحالی عجیبی شده و در خواب عمیقی فرو رفتهاند، نسبت به اهداف مخالفینشان در غفلت بسر میبرند، تا جایی که برخی میگویند: مبارزات و اختلافات شیعه و سنّی طی گذر زمان خاموش میشود، امّا این ادعایی است واهی و خالی از حقیقت و دلیلی است بر جهل و نادانی، در لایههای آن حیله و فریب جماهیر مسلمان، به نام «تقریب مذاهب و وحدت صفوف مسلمین» نهفته است.
راه درست برای نزدیک شدن مذاهب این است که علمای اهل سنّت آستین همّت را بالا بزنند، با تلاش فراوان برای نشر و گسترش عقاید صحیح برگرفته شده از قرآن و سنّت صحیح رسول خدا، همه توان خود را به کار ببندند، چرا که اهل سنّت پیروان واقعی راه و روش رسول خدا و اصحاب بزرگوار او هستند و به سنّت ایشان منتسب هستند که بارها مسلمین را به تمسّک و چنگ زدن به آن دو منبع اصیل اسلام توصیه نمود و فرمود: «فعليكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين من بعدي، تمسكوا بها وعضوا عليها بالنواجذ»[٢]
یعنی: به پیروی از سنّت من و سنّت و راه و روش خلفای راشدین پایبند باشید و با دندانهای آسیاب آنها را محکم بگیرید.
همچنین در بر حذر داشتن مسلمین از مخالفت با سنّت میفرمود:
«وإياكم ومحدثات الأمور، فإن كل محدثة بدعة وكل بدعة ضلالة»[٣].
یعنی: از امور پدید آمده و بدعت در دین اسلام بر حذر باشید، زیرا هر نوپدیدهای بدعت است.
همچنین در راستای هشدار از فرجام ناگوار مخالفت با راه و روش و سنّت خویش میفرمود: «من رغب عن سنتي فليس مني»، یعنی: از من نیست هرکه از سنّت و راه و روش من رویگردان باشد.
برخلاف اهل بدعت راهی در پیش میگیرند که مغایر با راه و روش پیامبر اسلام ج است، عقیدهی اهل سنّت با ظهور بعثت رسولالله ج ظهور یافت و با عنایت پروردگار تا قیام قیامت با حفظ قرآن و سنّت محفوظ خواهد ماند. امّا عقاید اهل بدعت بعد از زمان رسول خدا نشأت گرفته و حتی برخی در آخرین دوران صحابه، برخی بعد از آن زمان هم پدید آمدهاند. رسول خدا هم خبر داده که اگر کسی از اصحاب، عمر طولانی داشته باشد، اختلاف و تفرّق را خواهد دید، آنجا که میفرماید: «وإنه منيعش منكم فسيرى اختلافًا كثيرًا»[٤]، یعنی: چنانچه کسی از شما مدتی طولانی زندگی کند اختلاف فراوانی خواهد دید.
سپس رسول خدا ج روش و سلوک راه مستقیم را به ما نشان میدهد که پیروی از سنّت او و سنّت خلفای راشدین است، در عین حال ما را از امور پدید آمده در دین بر حذر میدارد، زیرا امور پدید آمده بدعت و موجب گمراهی است، نه معقول است و نه قابل قبول که حق و رهنمودی وجود داشته باشد که پیامبر ج از اصحاب دریغ کند و آن را برای کسانی که بعداً میآیند ذخیره نماید، بنابراین هر بدعتی شر و گمراهی است، چنانچه خیری وجود داشته باشد، اصحاب بزرگوار بسوی آن سبقت میگرفتند، ولی بسیاری از کسانی که بعد از صحابه آمدند و از راه و روش آنها منحرف شدند، به بدعتها گرفتار شدند. همانگونه که امام مالک فرمود: «آخر این امّت اصلاح نمیگردد جز به انچه نسل اوّل (صحابه) اصلاح گردید». لذا اهل سنّت به سنّت منتسب هستند و غیر آنها هم به فرقه و کیش باطل خود، یا به اشخاص و افراد منتسب هستند.
راه درست و اصیل تقریب بیان حق و حقیقت، کشف و آشکار نمودن و بیان باطل است و تقریب شیعه بدین صورت درست است که به کتاب الله و سنّت رسولالله ج و فهم درست و صحیح اسلام در اثنای علمای اهل سنّت و در رأس ایشان فقها و دانشمندان اهل بیت؛ امثال امیر المؤمنین علی و فرزندان و نوههای او نزدیک شوند، علاوه بر این لازم است شجاعانه ندای اصلاحگری شیعیان صادق را یادآور شد، جهت نصیحت اقوام شیعه آنها را مورد احترام و تکریم قرار داد. مانند اقدام با ارزشی که سیّد حسن موسوی در کتاب مفید خود (لله ثمّ للتأریخ) که به فارسی ترجمه شده تحت عنوان: (اهل بیت از خود دفاع میکنند)، ایشان در آن کتاب مستند، اسرار و رازهایی را فاش ساخته و با این کار اهل بیت اطهار را از افتراهای بیشماری که به دروغ به آنها نسبت دادهاند تبرئه نموده و نیز مانند اثر علمی احمد کاتب در کتاب (تطوّر الفکر السّیاسی الشّیعی من الشوری الی ولایة الفقیه).[٥] همچنین لازم است ما با دوستداران واقعی اهل بیت رابطه بر قرار کنیم، از آثار و روایات صحیح و رهنمودهای زیبای ایشان استفاده کنیم و با نظر احترام و تکریم به آنها بنگریم که مردم را به کتاب الله و سنّت رسول خدا ج ارشاد و توصیه میکنند و دست آنها را بگیریم و به سوی ساحل نجات سوق دهیم و به اعمال عاقلانه تشویق کنیم و ایشان را از بند تقلید کور کورانه برهانیم و انبوه اباطیل و پندارهای باطل را از فطرت ایشان برداریم تا عقل و اندیشه روشنی خود را باز یابند، برای فطرتهای سالم مجال رسیدن به آن حقیقت فراهم گردد که از نور و روشنی آنچنانی بر خوردار گردند که ابرها یارای مقابله و پوشاندنشان را ندارند.
همچنین لازم است علمای اهل سنّت در بحث و مناقشه و مجادله و مبارزه با بدعت و اهل بدعت آرام باشند و با رفق و مهربانی بحث و گفتگو کنند، در صورت لزوم با آنها ملاقات و نشست و برخاست داشته باشند، در حدود شرعی با آنها همکاری نمایند، خصوصاً در موقع گرفتاری و مصائب اهل بدعت، یا وقتی که با کفّار و ستمگران درگیر نزاع و کشمکش بودند به یاری آنها بشتابند، امّا همه اینها باید بر مبنای سیاست شرعی و با معیار مصلحت و مفاسد صورت گیرد، امّا این اصل تعاون و همکاری و ارتباط حسنه و بحث و گفتگوی آرام را نمیتوان همیشه با شیعیان رافضه به کار برد که با غلو و افراطیگری جواب میدهند، چه بسا سکوت و آرامش مخاطب ایشان را تحریک کرده و غوغا و هیاهو راه بیاندازند. بلکه بر ما واجب است همیشه علیه غلو شدید و اقوال و گفتههای شاذ و مخالف اصول و قواعد صحیح قد علم کنیم و مبارزه کنیم، امّا حد و مرز این دو نوع رفتار متفاوت، یعنی برخورد و گفتار زیبا و دلنشین یا خشونت و حرفهای تند، بستگی دارد به اینکه چقدر طرف بخواهد با تکیه بر آیهی قرآن یا حدیث شبهه پردازی کند؛ به طوری که اذهان مردم را بسوی اعتقادات باطل خود جلب و جذب کند، کسانی که با تأویل نصوص شرعی تفره نروند، جا دارد که با آرامیبا آنها بحث و گفتگو شود، در غیر اینصورت ضروری است حرفشان را انکار کرد، ولی آنکه با پیروی از نقل و روایات شگفت انگیز از افراد نادان و بدون تأویل به بحث بنشیند، بهتر است رو در رو ادعایش را ردّ کرد، گاهی هم واجب است بدعت او را با شدّت انکار کرد.
شاعر میگوید:
واحذر مجادلة الرجال فإنها
تدعو إلى الشحناء والشنآن
وإذا اضطررت إلى الجدال ولم تجد
بك مهربًا وتلاقت الصفان
فاجعل كتاب الله درعًا سابغًا
والشرع سيفك وابد في الميدان
والسنة البيضاء دونك جُنة
واركب جواد العزم في الجولان
واثبت بصبرك تحت ألوية الهدى
فالصبر أوثق عدة الإنسان
واطعن برمح الحق كل معاند
لله در الفارس الطعان
واحمل بسيف الصدق حملة مخلص
متجردًا لله غير جبان
یعنی:
حذر کن از مجادله با چنین مردانی،
زیرا مجادله موجب بر افروختن دشمنی و کینه میشود
و در صورتی که ناچار به جدال شدی،
و راه گریزی نداشتی و دو طرف در مقابل هم قرار گرفتید،
از قرآن همچون زرهی جنگی استفاده کن
و شریعت را شمشیر قرار ده و در میدان مبارزه نمایان شو،
سنّت منوّر را در جلو سپر کن،
با اسب عزم و ارادهی راسخ وارد میدان جنگ شو،
با صبر و بردباری در زیر لوای هدایت ثابت قدم باش،
با رُمح (نیزه) حق بر هر معاندی و انکار کنندهی حق ضربه بزن،
در پناه خدا محفوظ باشی، سواره و ضربه زن بجنگ،
با شمشیر صداقت و راستگویی مخلصانه
و با شجاعت در راه خدا حمله ور شو.
همانگونه که علمای اهل سنّت و جماعت و اهل حل و عقد در جلسات و مجالس طائفه و قبایل خود نقش بسزایی در رهبری مسلمانان به جانب خیر و نیکی ایفا میکنند، به همان صورت هم میتوانند موضعگیریهای سیاسی و پیمان حزبی با دیگر طوائف و فرقههای دیگر را بر اساس فقه مصالح و مفاسد بر مبنای قواعدی که ظوابط سیاست شرعی تعیین میکنند، ببندند. ولی این مسأله علمای مسلمین و دعوتگران را از تبلیغ و آموزش اصول منهج و راه و روش اهل سنّت و تربیت مردم بر آن اصول و قواعد و دعوت بسوی آن باز نمیدارد، در عین حال آنها را از عقائد فاسد که در میان مردم رایج شده بر حذر میدارد و نسبت به عواقب سوء آن هشدار میدهد. به امید آنکه مسلمانان از آن افکار و عقاید متأثر نشوند، چرا که طرفداران آن عقاید، شب و روز، پنهان و آشکارا، بدون وقفه و با نشاط و بدون سُستی برای نشر و تبیلغ آن کوشا هستند. بهترین الگوی ما رسول خدا ج است که بعد از هجرت به مدینه نخستین اقدامش بستن پیمان و معاهداتی بود که در سایه دولت اسلام، زندگی توأم با امنیت و آرامش را برایشان تأمین کرد، در همان حال قرآن ماهیّت یهود و تاریخ و اخلاق ایشان را به مسلمانان معرفی میکرد تا حقیقت یهودیان را بشناسند و فریبشان را نخورند و زمانی که یهود در عهد و پیمانشان خیانت کردند، صف مسلمین در مقابلشان مسلّح و آماده باشد.
کسی که در مورد حرکت تاریخ اسلام مانند مرحلهی جنگهای صلیبی دوران نورالدّین و صلاح الدّین، زمان عثمانی در دوران سلطان محمّد فاتح و غیره و جهادگران و مرزبانان عصر یوسف بن تاشفین تحلیل نماید، ملاحظه میکند که عوامل و علل پیروزیهای متعدد ایشان صفای عقیده و درستی راه و روش و عمل به شریعت خدا در نظام و حکومت و وجود رهبری ربّانی بود که در پرتو نور خدا نظر میکرد و توانایی داشتند طبق سنّتهای الهی و علل و اسباب تشکیل و سقوط دولتها و نیز با تحلیل و شناخت جوامع و بررسی مراحل تاریخی ملتها و اسرار تاریخ و نقشه و خط مشی دشمنان صلیبی و یهودی و ملاحده و فرقههای باطنیّه و اهل بدعت، برای ملّتها تربیت کنند، و در برخورد با هر عاملی حق طبیعی آن را ادا کنند، بنابراین قضایای فقه جهاد نهضتها دارای برنامههای متعدد و مرتبط با همدیگر هستند که بدون فهم قرآن و سنّت و ارتباط آنها با فقه و فهم سلف و نیاکان شایسته، آگاهی از ویژگیها، اسباب و عوامل فراز و نشیبها، ظفر و شکستها و استفاده از تاریخ اسلامی و تجارب جنبشها دست یافتنی نیستند.
محقّق و پژوهشگر تاریخ نهضتهای اسلامی یقین خواهد یافت که این امّت اسلام زمانی رهبری جهان را از دست داد که نسبت به خدا و پیغمبرش بیوفایی کرد و میداند که شکستهای نظامی پیدرپی پایان یافتنی است، امّا شکست و سقوط فرهنگی زخم کشنده و بسیار خطرناکی است، زیرا انسان مسلمان و خانوادهی اسلامی و جوامع مؤمن و مسلمان و حکومت اسلامی از مبنای فرهنگ صحیح و پایههای محکم قرآن و سنّت و سنّت خلفای راشدین، پیروی کردند.
وظیفه ما این است که به قوانین و احکام دین پایبند باشیم و یقین داشته باشیم که سعادت واقعی آن نیست که ثمرهاش را در کوتاه مدّت برداشت کنیم، بلکه سعادت در آن است که توفیق الهی نصیبمان گردد و به رضایت او امیدوار باشیم.
لازم به ذکر است که در تحلیل و بررسی و نوشتن دوران خلافت راشده، سعی کردیم کلمات را گزینش کنیم، جملات و سطرها را تصفیه نماییم تا بهتر بتوانیم حقیقت این دوران را بر اساس روایات صحیح و معتبر معرفی کنیم. امید است فرزندان مسلمانان با مطالعهی این مقطع تاریخی به علمی گسترده و فهمی دقیق و درکی درست و فراگیر از اسلام، دست یابند.
امیدواریم خداوند متعال این تلاش ناچیز حقیر را برکت و فزونی بخشد و باعث شود دعوتگرانی که نامشان را نمیدانیم و نمیشناسیم و تاریخ آثارشان را خواهد دید و ثبت خواهد کرد، از اشتباهات و لغزشها در امان بمانند، آنانی که حق را بخوبی شناختهاند و دریافتهاند که نیک بختی وسعادت در عمل و یاری و طرفداری از حق است، لذا به حق عمل میکنند و از آن دفاع میکنند و علی رغم مشکلات و سختیهایی که در مسیر دعوت اسلامی دارند، باز هم جانب حق را میگیرند، در نتیجه به علّت صداقت و اخلاصشان در پیروی از رسولالله ج، خداوند آنها را یاری میکند و موفق میگرداند. دعوتگران مذکور علاوه بر دانشجویان و طلاّب، نوشتههایشان به اندازهی خون شهداء ارزش دارد، تاجران و ثروتمندانی که با کمکهای مالی شان این کاروان را از پشت صحنه یاری دادند، به زبان حال میگویند: ﴿لَا نُرِيدُ مِنكُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُكُورًا٩ إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوۡمًا عَبُوسٗا قَمۡطَرِيرٗا١٠﴾ [الإنسان: ٩-١٠]
یعنی: «ما از شما پاداش و سپاسگزاری نمیخواهیم، ما (از عذاب) پروردگارمان میترسیم، از (عذاب) روز بس ترشرو و سخت اخموئی (که قیامت نام دارد)».
آری! اینها سپاهیان گم نام خداوند در دنیا هستند که فردا در بهشت جاویدان، شخصیّتهایی بلند مرتبه و بزرگوار خواهند داشت، باید توجّه داشته باشیم که طوفانی تند برای نابودی عقیده واسلام در حال وزیدن است و دشمنان اسلام، اعم از صلیبیها، یهودیها، بیدینان ملحد، باطنیها و مبتدعان برای نابودی پیشوایان و بزرگان دین در میدان علم، آداب و سیاست در تلاشند و میخواهند تاریخ ما را مخدوش و آلوده کنند و در نتیجه تاریخ را از ما بگیرند، تا ما ملّتی بدون تاریخ بمانیم، امّتی که تاریخ (و ریشه) نداشته باشند، هرگز صلاحیّت و ارزشی ندارد و امّتی که شخصیّتها و مردان نام آور نداشته باشد، چهارزشی دارد؟ و ارزش و بهای دینی که در مدّتهای مدید تاریخ در میانشان راد مردانی نساخته باشد، چیست؟ آیا در چنان وضعیّتی میتوانیم از گذشته عبرت و پند بگیریم، در چنین شرایطی است که دشمنان اسلام، به اهداف مورد نظر خود میرسند و نیرنگهایشان عملی خواهد شد، ما در عمل نسبت به رسالتمان و باز سازی فرهنگ مان توفیقی نخواهیم داشت.
واقعاً انسان در عصر محرومیّت از قوانین و برنامههای خداوند، غرق در مصیبتها و سرگردانیها دست و پا میزند، در حالی که راه نجات و درمان بیماریهایشان فقط در اسلام است، آیا مسلمانان برای خودشان ارزش قائلند و حاضرند با اعتماد به نفس و افتخار به تاریخ و عقیدهشان برای نجات انسانها تلاش کنند؟!
شاعر میگوید:
و من العجائب و العجائب جمة
قرب الحبيب و ما إليه وصول
كالعيس في البيداء يقتلها الظمأ
و الماء فوق ظهورها محمولُ
از شگفتیهاست! و شگفتیها زیاد است.
که یار در خانه و ما از آن محرومیم.
مانند: شتر سرخ مو که در صحرا از تشنگی میمیرد
در حالی که آب را بر پشتش حمل میکند.
آیا ممکن است آن چنان به اسلام باز گردیم که اعتقادات و رفتار و گفتارمان بر مبنای دستورات اسلام اصلاح شود و ما را به قرآن مأنوس کند و به آن مرحله از درک و شعور اجتماعی برسیم که انتساب به محمد ج و دینش را افتخار بدانیم و عمل به دین و سنت خلفای راشدین: ابوبکر، عمر، عثمان و علی ش و دیگر صحابه را ضرورتی اجتناب ناپذیر بدانیم و حلقهای متصل به آن جمع باشیم، کسانی که همواره در طول تاریخ دین و رسالت محمد ج را یاری دادهاند؟
پیش از معرفی منابعی که در تألیف این کتاب با آنها در ارتباط بودهام، لازم میدانم اعتراف کنم که اگر توفیق خداوند، سپس تلاش علمای اهل سنّت و دانشجویان و صاحب نظرانی که بر عقیده آنها هستند نبود، به تنهایی نمیتوانستم از عهدهی این کار بسیار مهم برآیم، لذا اقرار میکنم که از رسالههای علمی، اعم از چاپ شده و چاپ نشده، هم از نظر موضوع و هم از لحاظ روش و هم از جنبهی حکم بر صحّت و سقم روایات و رجوع به منابع جدید تاریخی و غیرهاستفاده کردهام، تلاش کردهام در نگارش و نقد و بررسی این کتاب از زحمات دیگر اساتید، خصوصاً دکتر اکرم ضیاء العمری که بر بسیاری از رسالههای (رساله = پایان نامه دکترا و غیره) مربوط به این موضوع اشراف داشتند، بهره بردهام. علاوه بر این از کتابهای ایشان از جمله: «السیرة النبویة الصحیحة و عصر الخلافة الراشدة» و کتابهایی که زیر نظر ایشان نوشته شده، مانند: رسالهی: «الخلافة الراشدة و الدولة الامویة من فتح الباری» دکتر یحیی و رسالهی عبدالعزیز مقبل که خلافت ابوبکر صدّیق را از کتابهای سنّت (حدیثی) و تاریخ با نقد و بررسی روایات به استثنای جنگهای مرتدین، گردآوری کرده است و رسالهی دکتر عبدالعزیز بن محمد فریح در تحقیق کتاب: «محض الصواب فی فضائل امیر المومنین عمر بن الخطاب»[٦] و رسالهی «مقتل عثمان بن عفّان» نوشتهی دکتر محمد بن عبدالله عنان و «خلافة علی بن ابی طالب» نوشتهی عبدالحمید علی ناصر و دیگر رسالههای دانشگاهی که تحت نظارت دیگر اساتید نوشته شدهاند مانند: «تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة من روایات الطبری و المحدثین» و رسالهی دکترای محمد محزون در تحقیق موضع صحابه در برابر فتنه و آشوبها و کتاب «عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنة فی صدر الاسلام» اثر سلیمان عوده و رسالهی: «دور المرأة السیاسی فی عهد النبی و الخلفاء الراشدین» نوشتهی خانم اسماء محمد احمد زیاده و دیگر رسالهها هم از لحاظ جمع آوری مطالب و هم از لحاظ سند و اعتبار آن استفاده کردهام، فضل و احسان از آن خداست.
سپس از اساتید و برادران محترمیکه شرایط نوشتن این کتابها را برایم فراهم کردهاند، متشکرم و شایسته است که برای این بزرگواران در غیابشان دعای خیر مسئلت کنم، از خداوند متعال میخواهم که تلاش و زحمتشان را در روزی که مال و فرزند نفع نمیرساند، جز کسانی که با قلبی سالم به نزد خدا باز گردند؛ در ترازوی اعمالشان قرار دهد.
امّا منابعی که در این بحث تحقیقی مورد استفاده قرار دادیم، به شرح زیر است:
١- کتابهای حدیث:
از کتابهای ششگانه: (صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابوداود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه) و موطأ امام مالک و مسند امام احمد به ترتیب استفاده کردم و برای استخراج موضوع تاریخی که با دوران خلافت راشده مرتبط است، از مصنف عبدالرزاق، ابن ابی شیبه، مستدرک حاکم، سنن الکبری بیهقی، سنن سعید بن منصور، مسند حمیدی، طیالسی، سنن ترمذی، مجمع الزوائد، کشف الأستار عن زوائد البزار، موارد الظمآن إلی زوائد ابن حبان، معجم کبیر طبرانی، سنن دارقطنی استفاده نمودم، با تلاش و زحمت محققین محترم که کتابهای مذکور را تحقیق کردهاند و صحّت و ضعف روایات نیز توجّه داشته و بهرهی لازم را بردهام.
٢- کتابهای شرح حدیث:
مهمترین شرحهایی که مورد استفاده قرار دادهام عبارتند از:
الف- فتح الباری ابن حجر.
ب- شرح نووی بر صحیح مسلم که موضوعات و مطالب تاریخی است. این دو کتاب شایان ذکر و تقدیر است و نیز تعلیقات ابن حجر و نووی بر برخی حوادث تاریخی بسیار با اهمیّت اند.
٣- کتابهای تفسیر:
مهمترین کتابهای تفسیر مورد استفاده عبارتند از:
تفسیر طبری، قرطبی و ابن کثیر، شایان ذکر است که بیش از تفاسیر به تعلیقاتی که بر این تفاسیر نوشتهاند، توجّه نمودهام، زیرا بیشتر این روایات در کتابهای حدیثی و تاریخی وجود دارد.
٤- کتابهای عقیده:
مهمترین کتابهای عقیدهی مورد استفاده به ترتیب عبارتند از: «منهاج السنة النبویة» ابن تیمیه، «شرح عقیدة الطحاویه» ابن ابی العزالحنفی، «الإبانة فی اصول الدیانة» اشعری، «الاعتقاد» بیهقی، «الشریعة» آجرّی.
از کتابهای دیگر در باب عقیدهاستفاده نمودم و به نقل اقوال و نظریات سلف در خصوص خلفای راشدین و صحابه پرداختم.
٥- کتابهای فقه:
مهمترین این کتابهای فقهی مورد استفاده، عبارتند از: «المغنی» ابن قدامه، «المجموع» نووی و «بدایة المجتهد» ابن رشد.
از دیگر کتابهای فقهی نیز استفاده بردم و از این کتابها در مسائل فقهی و قضایی که خلفای راشدین، اجتهاد کردهاند، بهره بردم.
٦- کتابهای ادبی:
برخی از ابیات منسوب به خلفای راشدین یا ابیاتی که در بین مردم بعنوان ضربالمثل رایج شدهاند استفاده شده، یا از کتابهای ادبیات و شعر (عربی) استفاده نمودهام، از آنجایی که کتابهای ادبیات به صورت مستند وجود ندارد، در آنها روایت صحیح و نادرست به چشم میخورد، تصمیم گرفتم ادبیات و اشعاری را که با قرآن و سنّت و اخلاق نسل نمونه و جاویدان (صحابه) همخوانی و سازگاری داشته باشد، برگزینم.
مهمترین کتابهای ادبی مورد استفاده عبارتند از: «عیون الاخبار»، ابن قتیبه و «الأدب الاسلامی فی عهد النبوة» نایف معروف.
٧- کتابهای زهد و موعظه:
از کتابهای زهد، به نقل و اقوال خلفای راشدین در خصوص زهد و پارسایی پرداختم، مهمترین این کتابها عبارتند از: «عدة الصابرین و ذخیرة الشاکرین» و «مدارج السالکنین» ابن قیم، «مختصر القاصدین» احمد بن عبدالرحمن مقدسی و غیره.
٨- کتابهای فرقهها و مذاهب:
مهمترین منبع در این موضوع هم «الفصل فی الملل و الأهواء و النّحل» أبی محمّد بن حزم ظاهری و «أصول مذهب الشّیعة الإثنی عشریه» دکتر ناصر قفاری.
٩- کتابهای سیاسی و حکومتی:
مهمترین منبع در این موضوع هم کتاب «نظام الحکومة الاسلامیة» کتانی که مشهور به تراتیب الاداریة است و کتاب «نظام الحکم فی الشّریعة و التّاریخ الاسلامی» ظافر قاسمی بوده است.
١٠- کتابهای منابع بیوگرافی و زندگینامه و تراجم:
بارزترین اثر این موضوع هم عبارتند از: «سیر أعلام النبلاء» ذهبی و «شذرات الذّهب فی أخبار من ذهب» عبد الحیّ حنبلی، «اسد الغابة» ابن أثیر، «سیر السلف» ابوالقاسم اصفهانی.
١١- کتابهای جرح و تعدیل:
مهمترین منابع این موضوع هم عبارتند از: «تهذیب الکمال فی أسماء الرّجال» حافظ مزّی، «الجرح و التّعدیل» ابن ابی حاتم، «الثّقات» ابن حبّان، «الکامل فی ضعفاءالرّجال» ابن عدی.
١٢- کتابهای تاریخ:
مهمترین منابع تاریخی که در تألیف این کتاب از آنها بهره برداری کردهام، تاریخ طبری است. طبری در این کتاب، روایات صحیح، ضعیف و موضوع را همراه با أسانید، در موضوعات عقیده، احکام شرعی و حوادث و اختلافات صحابه را نقل کرده است. لذا لازم است روایات این کتاب را از غربال جرح و تعدیل بگذرانیم. باید روایات مبتدعان، روافض، دروغگویان و راویان مجهول را برای مخاطبان توضیح دهیم و معرفی کنیم که در این موضوع از کتابهای: «استشهاد عثمان و وقعة الجمل فی مرویّات سیف بن عمر فی تاریخ الطّبری» نوشتهی خالد الغیث و«مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری»، تألیف دکتر یحیی ابراهیم یحیی و کتاب: «اثر التشیع علی المرویات التاریخیة» دکتر عبدالعزیز نور ولی و «البدایة و النهایة». ابن کثیر استفاده کردهام.
کتابهای فوق، مهمترین منابعی است که در این نوشتار به آنها مراجعه کردم[٧] و علاوه بر اینها به منابع و نوشتهها و تألیفات جدید، بسیار بهره بردهام، گفتنی است که در تصحیح حکم روایات، بویژه روایاتی که مربوط به عقاید، احکام و صحابه است، دقّت فراوان نمودهام، فقط به نقل اقوال علمای متخصص در این علم پرداختهام. لذا این کتاب حاصل فضل و لطف خدا، سپس همکاری علمای متخصص است که از نوشتههای آنها استفاده کردم، سعی کردهام که صحنههای حوادث تاریخی را از روایات صحیح انتخاب کنم، به ترتیب روایات صحیح و سپس روایات حسن را ذکر کردهام و در خودداری از نقل روایات ضعیف به هیچ عنوان سهل انگاری نکردهام، امّا برای تکمیل حوادث تاریخی تا آنجا که با روایات صحیح و حسن و با روح عصر سازگار باشد، از آنها استفاده نمودهام. مباحثی که با عقیده و شریعت ارتباطی نداشته و وارد بحث تحقیق و بررسی میشوند، چون شبهات و افتراهای روافض و مستشرقین و برخی از نویسندگان معاصر با آنها درهم آمیخته شده و پاسخ را بعد از وارسی درست، بیان کردهام. خیلی جدّی به این اصل پایبند بودم که عقیده و منهج اهل سنّت را در خصوص دوران خلافت راشده به تصویر کشیده و به شبهات پاسخ بدهم. بویژه دوران عثمان و علی ب که با افکار متنوع بسیاری از برادران در خصوص دوران خلافت راشده برخوردم، ولی به یاری و ارادهی خداوند آنچه را شایستهی آن عصر است منعکس نمودم. امیدوارم توفیق الهی قرین حال ما گردد.
با توجّه به اهمیّت اجتهادهای حسن بن علی در فقه سیاست شرعی و فقه مصالح و مفاسد پنجمین کتاب این سلسله را به زندگینامهی ایشان اختصاص دادیم، چرا که اجتهادات او موجب شد به خاطر صلح، از خلافت بنفع معاویه کناره گیری کند و در نتیجه با موانع و مشکلات در حین اتخاذ این تصمیم روبرو شد و شرایط موجود در آن زمان موجب شد که آن بزرگوار اقدام به صلحی کند که امّت اسلامی دوباره متحّد و یکپارچه شود و پیش بینی پیامبر تحقق پیدا کند که فرموده بود: «ابني هذا سیداً ولعل الله أن يصلح به بین فئتين من المسلمين».[٨] (این پسرم آقاست، امید میرود خداوند بوسیلهی او بین دو گروه از مسلمانان صلح ایجاد کند).
و نیز با کناره گیری حسن بن علی از خلافت و بیعت با معاویه، مدّت خلافت نبوّت که سی سال است به پایان رسید، به دلیل حدیثی است که رسول خدا ج فرمود: «خلافة النبوة ثلاثون سنة، ثم یؤتی الله الملك، أو ملکه من یشاء»[٩]:
(خلافت) نبوت سی سال است، سپس خداوند پادشاهی را میآورد یا پادشاهی را به هر کس که بخواهد میدهد. رسولالله میفرماید: «الخلافة في امتي ثلاثون سنه ثم ملك بعد ذالك»[١٠] (خلافت در امت من سی سال است، بعد از آن سی سال، پادشاهی است).
ابن کثیر در تعلیقی بر این حدیث مینویسد: «سی سال با دورهی شش ماهه خلافت حسن بن علی کامل شده است، چون او در ربیع الاوّل سال (٤١هـ) از خلافت کناره گیری کرد و رسولالله نیز در ربیع الاول سال(١١هـ) وفات کرده است، به این ترتیب سی سال خلافت کامل شده و این از نشانههای نبوت است.[١١] لذا حسن بن علی پنجمین خلیفه راشد است و با کتاب حسن بن علی، به طور خلاصه مسائل مهمیاز آنچه مربوط به بررسی دوران خلافت راشده، شاخصهها، اسباب بر چیده شدن، نظام حاکمیّت، خصوصیات و صفات آن نسل، رهبری، فرماندهی، قوانین و کنترل بحرانها در آن، استنباط احکام و راههای پیشرفت و جایگاه زن در آن دوران و مؤسسات دولتی و با معرفی و بررسی فهم عبادت خداوند متعال از دیدگاه آن نسل، کامل و به پایان میرسد.
در این کتاب سعی بر آن داشتیم که جوانب مختلف شخصیّت علی س را مورد بررسی قرار دهیم که زندگی علی س برگی درخشان در تاریخ اسلام است، او یکی از پیشوایانی است که مسلمانان از راه و روش و اقوال و کردارش در زندگی الگو میگیرند و زندگی ایشان از قویترین منابع ایمانی و عواطف صحیح در فهم دین به شمار میآید. به همین دلیل است که از وی تعامل با آداب و رسوم و سفارشات نیکو را میآموزیم، یاد میگیریم که چگونه طبق دستورات و قوانین قرآن زندگی کنیم و از رهنمودهای پیامبر ج استفاده کنیم و از او پیروی کنیم، به تقوا و بیم از عظمت خداوند اهمیّت بدهیم و خالصانه او را عبادت کنیم، به دنبال اجر و پاداشی باشیم که نزد خداوند متعال است و موفقیّت و سعادت دنیا و آخرت را تأمین میکند و تأثیر این مفاهیم در زندگی مسلمانان و پیشرفت و پویایی آنها و قیام برای ایفای نقش این فرهنگ و تمدن بسیار زیاد است. به همین دلیل تلاش کردیم که شخصیّت و دوران علی را بر حسب توان، بدون ادعای عصمت و پاک دانستن او از لغزش، بررسی و منعکس کنیم. در حالی که هدف و مقصود ما رضای خداوند بوده و بس. از خداوند امید پاداش خیر دارم، چرا که در مشکلات و طلب یاری فقط باید از او درخواست کمک کنیم، قطعاً ما به فضل و لطف او نیازمندیم و نام او پاکترین نامها و او شنونده دعاهاست.
به لطف خدا تألیف این کتاب در تاریخ ١٧ربیع الاوّل /١٤٢٤ برابر با ٧ یونیوی ٢٠٠٣ پنج دقیقه مانده به ساعت یک بعد از ظهر به پایان رسید.
با توسل به نامهای نیکو و صفات اعلای خداوند از الله جل جلاله میخواهم که این تلاش را خالصانه برای رضای خود بپذیرد و این نوشته را برای بندگانش مفید و سودمند گرداند. امیدوارم در برابر هر حرف ثواب و پاداشی در میزان نیکیهایم قرار دهد، از خداوند میخواهم به تمام برادرانی که مرا با هر چه در اختیار داشتند، یاری دادند تا این تلاش متواضعانه به سرانجام برسد، پاداش خیر دهد و از تمام کسانی که این کتاب را مطالعه میکنند انتظار دارم مرا از دعای خیرشان فراموش نکنند که محتاج پروردگار آمرزندهام و میگویم:
﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّٰلِحِينَ١٩﴾ [النمل: ١٩]
یعنی: «پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمتهائی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای و (مرا توفیق عطاء فرما تا) کارهای نیکی را انجام دهم که تو از آنها راضی باشی (و من بدانها رستگار باشم) و مرا در پرتو مرحمت خود از زمره بندگان شایستهات گردان».
خداوندمتعال میفرماید: ﴿مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٢﴾ [فاطر: ٢]
یعنی: «خداوند (درِ خزائن) هر رحمتی را برای مردم بگشاید، کسی نمیتواند (آن را ببندد و) از آن جلوگیری نماید، خداوند هر چیزی را که باز دارد و از آن جلوگیری کند، کسی جز او نمیتواند آن را رها و روان سازد، او توانا و کار بجا است. (لذا نه در کاری در میماند و نه کاری را بدون حکمت انجام میدهد). (هر رحمتی را خداوند برای مردم بگشاید، کسی نمیتواند از آن جلوگیری کند و آنچه باز دارد، کسی جز او نمیتواند آن را رها سازد و او عزّتمند وحکیم است)».
وصلى الله على سیدنا محمد وعلى آله وصحبه وسلم
سبحانك اللهم وبحمدك أشهد أن لا إله إلا أنت أستغفرك و أتوب إلیك
و آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمین.
فقیر بخشش پروردگار و رحمت و رضوانش
علی محمد صلابی
خوانندگان گرامی! مؤلف این کتاب خوشحال میشود که ملاحظات و نظرات شما را در مورد کتابهایش بداند، و از شما درخواست دعای نیک دارد.
[١]- مقصود مؤلف از شیعه و شیعیان در اینجا همان شیعیان صفوی میباشد و نه شیعیان علوی.
[٢]- سلسلة الأحادیث الصحیحة (٢/٦٤٧، ٦٤٨).
[٣]- مسلم (٢/٥٩٢).
[٤]- سلسلة الأحادیث الصحیحة (٢/٦٤٧، ٦٤٨).
[٥]- کتاب «اهل بیت از خود دفاع میکند» و کتاب «تکامل فکر سیاسی شیعه از شورا تا ولایت فقیه» در سایت "کتابخانه عقیده" در دسترس عموم میباشد. www.aqeedeh.com
[٦]- مؤلف این کتاب یوسف بن حسین بن عبدالهادی؛ دمشقی، صالحی، حنبلی است.
[٧]- کتابهای مذکور به زبان عربی بوده و اگر برای تحقیق و بررسی به آنها احتیاج داشتید با سایت "کتابخانه عقیده" تماس بگیرید. www.aqeedeh.com
[٨]- بخاری ش/٣٧٤٦
[٩]- صحیح سنن ابوداود ٣/٨٧٩
[١٠]- سنن ترمذی با شرح الاحوذی (ج٦/ ص٣٩٥-٣٩٧).
[١١]- البدایة و النهایة (١٦/٨).
این فصل شامل مباحث زیر میباشد:
مبحث اول: نام، نسب، کنیه، صفات و خانوادهی علی س
مبحث دوّم: مسلمان شدن و مهمترین کارهایش قبل از هجرت
مبحث سوم: انس علی با قرآن و تأثیر قرآن در زندگی علی
مبحث چهارم: همراهی و ملازمت علی با رسولالله ج
مبحث پنجم: مهمترین عملکرد علی س از هجرت تا جنگ احزاب
مبحث ششم: مهمترین کارهای علی س از جنگ احزاب تا وفات رسولالله ج
١- علی پسر ابو طالب (عبد مناف)[١٢] بن عبدالمطلب- که به عبدالمطلب شیبه حمد – گفته میشد- ابنهاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مره، ابن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرک بن إلیاس ابن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، پسر عموی پیامبر است که در اوّلین پدر بزرگش یعنی: عبدالمطلب بنهاشم به هم میرسند و پدرش ابوطالب برادر تنی عبدالله، پدر پیامبر است.
بعد از این که علی متولّد شد مادرش او را «أسد» نامید. چون نام پدر خودش أسد ابنهاشم بوده است، دلیل این مدعا شعری است که در جنگ خیبر میخواند: «من کسی هستم که مادرم مرا حیدره – که یکی از نامهای شیر – نامیده است، مانند شیر جنگل که ظاهری پر هیبت و هراسناک دارد».
ابوطالب هنگام تولّد علی حضور نداشت و چون که از سفر برگشت، از نامیکه مادرش انتخاب کرده بود خوشحال نشد، لذا او را علی نامید[١٣].
٢- کنیه: ابوالحسن، این کنیه منسوب به پسر بزرگش حسن است که از فرزندان دختر رسولالله است. کنیه دیگرش ابوتراب است. این کنیه را پیامبر ج برایش به کار برد و هرگاه او را با این کنیه صدا میزدند، خوشحال میشد. علّت نامگذاری با این کنیه این بود که روزی پیامبر ج به خانهی دختر خود فاطمه آمد، علی در خانه نبود، پیامبر پرسید: پسر عمویت کجاست؟ گفت: بین ما بگو مگویی شد و از خانه بیرون رفت و برای استراحت نیمروزی (خواب قیلوله) پیش من نماند. پیامبر ج به یکی از یارانش گفت: ببین کجاست؟ پس از جستجو آمد و گفت: در مسجد خوابیده است. پیامبر ج به مسجد رفت و دید علی بر پهلو خوابیده و عبایش از شانهاش افتاده و شانهاش خاک آلود شده است. پیامبر در حالی که خاکها را پاک میکرد. فرمود: «ای ابوتراب برخیز!»[١٤].
در روایت بخاری آمده: بخدا سوگند این کنیه را کسی جز پیامبر ج برایش انتخاب نکرده است[١٥]. دیگر کنیههای منسوب به ایشان عبارتند از: ابوالحسین، ابوالقاسم الهاشمی و[١٦] ابوالسبطین.[١٧]
٣- لقب او امیرالمومنین و چهارمین خلیفهاز خلفای راشدین است.
[١٢]- نام ابوطالب عبد المناف است.
[١٣]- غریب الحدیث خطابی ١٧٠/٢، خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید بن علی ناصر فقیهی /١٨
[١٤]- مسلم ش/٢٤٠٩
[١٥]- بخاری ش (٤٤١-٣٧٠٣-٣٢٨٠)
[١٦]- البدایة و النهایة (٢٢٣/٧)
[١٧]- اسد الغابه (١٦/٤) و منظور از سبطین حسن و حسین است.
روایات مختلف و متعددی در خصوص سال تولّد علی وجود دارد و حسن بصری میگوید: علی پانزدهیا شانزده سال قبل از بعثت متولد شده است[١٨] ابن اسحاق میگوید: ده سال قبل از بعثت متولّد شده است.[١٩] و ابن حجر قول ابن اسحاق را ترجیح داده است[٢٠] محمد بن علی باقر در این باره دو قول ذکر کرده است که یکی از آن دو همان قول ابن اسحاق است مبنی بر این که علی ده سال قبل از بعثت متولّد شده و ابن حجر همین قول را ترجیح داده است[٢١] و قول دوّم محمد بن علی باقر این است که پنج سال قبل از بعثت متولّد شده است.[٢٢] و از دیدگاه مؤلف نیز این قول ابن حجر و ابن اسحاق نسبت به دیگر اقوال ارجحیّت دارد. ده سال قبل از بعثت متولّد شده است و فاکهی میگوید: علی اوّلین نوزاد از بنیهاشم است که داخل کعبه متولّد شده است.[٢٣]
حاکم میگوید: طبق اخبار متواتر علی داخل کعبه به دنیا آمده است.[٢٤]
[١٨]- المعجم الکبیر طبرانی (١٦٣/٥٤/١) با سند مرسل.
[١٩]- السیرة النبویّة (٢٥٢/١) بدون سند.
[٢٠]- الاصابه (٥٠١/٢) زندگینامه علی س.
[٢١]- المعجم الکبیر طبرانی (١٦٥/٥٣/١) و اسناد آن حسن به بعد مرسل است.
[٢٢]- المعجم الکبیر طبرانی (١٦٦/٥٣/١) اسناد آن تا محمد باقر حسن و از آن به بعد مرسل است.
[٢٣]- فتح الباری ١٧٤/٧ و الإصابه ٥٠٧/٢
[٢٤]- صاحب اخبار مکّه به تحقیق عبدالمالک بن دهیش.
علم کالبد شکافی (که در موضوع شناسایی ترکیب بدنی و اعضای جسد است)، علم روانشناسی، علم اخلاق و علم جامعه شناسی بر این حقیقت تأکید دارند که خون و ژنتیک در اخلاق، رفتار، صلاحیّتها، استعدادها و تواناییهای نسلها تا حد زیادی در بیشتر حالتها مؤثّر است و این تأثیرها از سه جهت قابل درک است:
الف – ارزشها و الگوهایی وجود دارد که همواره پدران، اجداد و بزرگان خانواده به آن ایمان دارند و بطورجدّی به آن پایبند هستند و تلاش میکنند آن را حفظ نمایند. برای آن ارزش قائلند و همواره آنها را مورد ستایش و تمجید قرار میدهند و هر کس از فرزندان خانواده از این ارزش منحرف باشد، انسانی منحرف و نابهنجار به شمار میرود و معتقدند مخالفت با رسوم آباء و اجدادی نقص و عیب است و به باور اینها نداشتن جوانمردی و نافرمانی پدران گناهی در حقّ آنان است که هرگز در قوانین عرفی و ارثی خانواده بخشیده نخواهد شد.
ب – داستانها و حکایات زندگی پدران و بزرگان خانواده در قهرمانیها، جوانمردیها و مبارزات، رفتار نیکو، بزرگی، سخاوت و حمایتشان از مظلومان و مستضعفان، نسلها به یکدیگر منتقل میکنند و این مسئله را جزو افتخاراتشان میدانند و نقل این حکایات از آغاز سنین کودکی تا جوانی و در نهایت تا پیری ادامه دارد، لذا در تکامل فهم، شعور و تعیین مقیاسهای بزرگی و جوانمردی و نیکی کردن در حق پدران و حمایت از شهرت خانواده و نسل و نسب مؤثّر است.
ج – همواره پیوند خونی و ارثی در اعضای خانواده نسل اندر نسل تأثیر دارد. بویژه خانوادهای که در پی حفظ نسب و اصالتش باشد و این همان چیزی است که علم نژاد شناسی آن را تأیید میکند.[٢٥] بدیهی است که این قاعدهای مطلق نیست که مانند سنّتهای الهی استثنا نداشته باشد، چون خداوند متعال دربارهی سنّتهای خود میفرماید:
﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗاۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَحۡوِيلًا٤٣﴾ [فاطر: ٤٣]
یعنی: «هرگز دگرگونی و تبدیلی در شیوه رفتار خدا (در معامله با ملّتها) نخواهی یافت و هرگز نخواهی دید که روش خدا تغییر مسیر و جهت دهد».
پیامبر ج با اشاره به همین موضوع میفرماید: «الناس معادن کمعادن الفضة والذهب خیارهم في الجاهلیه خیار هم في الاسلام إذا فقهوا»[٢٦].
یعنی: مردم معدنهایی همچون معادن نقره و طلا هستند، بهترینشان در جاهلیّت، بهترینشان در اسلام هستند. به شرطی که (دین را به خوبی) فهمیده باشند.
نیز میفرماید: «من بطأ به عمله لم يسرع به نسبه»[٢٧] یعنی: هر کس عملی نداشته باشد، نسبش به تنهایی برایش کاری از پیش نمیبرد.
شایان ذکر است که در پیوند نسبی هیچ گونه قداست و موروثیّتی وجود ندارد تا بدین وسیله دین یا رهبری معنوی و علمی به خانوادهای مشخص داده شود و یا خانوادهای رهبری دینی، معنوی و علمی امّت را به صورت دائمی احتکار کند. این مسئلهای است که جهان در گذشتهی قبل از اسلام از فساد اجتماعی، رفتار خشک، استبداد بیحد و حصر و سوء استفادههای مادّی منحرف، در رنج و مشقّت بوده است. کتابهای تاریخ مملو از این گونه اعمال حاکمان و شاهان ارثی است و گواهی مورخین در خصوص اعمال، رفتار و نحوهی حکمرانی امپراتوران ارثی روم و ایران (ساسانی) و در جامعهی یونان قدیم و هند و غیره مؤیّد این حقیقت است.
با توجّه به آنچه دربارهی اهمیّت خانواده یادآور شدیم، شایسته است به وضعیّت خانواده، اجتماع و نژادی که علی س در آن بدنیا آمده اشاره کنیم، تا روشن شود چهامتیازات و ویژگیهایی از نگاه عادات، رسومها و سنّتها و میراث اخلاقی و معنوی داشته است و بدانیم که خانواده و طایفه او در نظر اعراب چهارزش و فضیلتی داشته است، بنابراین نخست از قریش و سپس از بنیهاشم شروع میکنیم.
تمام اعراب به بالا بودن نسب قریش و رهبری، ریاست، فصاحت زبان، واضح بودن گفتار، برتری اخلاقی، شجاعت و جوانمردی شان معترف بودند. به واقعیّتی تبدیل شده بود که هیچ جایی برای جرّ و بحث و مجادله باقی نگذشته بود.[٢٨]
قریش هم پیمانانی باوفا و پایبند به شریعت ابراهیم بودند و مانند دیگر عربها نبودند که به دین پایبندی نداشته باشند و به آداب اجتماعی بیتوجّه باشند. قریش فرزندانشان را دوست داشتند و حج خانهی کعبه و مناسک حج را به جای میآوردند و اموات خویش را غسل میدادند و کفن میکردند و از آتش پرستی و عقاید و باور هندیان بری و متنفّر بودند و در ازدواج با محارمی همچون نکاح با خواهر زاده، نوه و خواهر اجتناب میورزیدند و چون دارای غیرت بودند به این صورت از رسوم و عادات مجوسیان به دور بودند و هنگامیکه قرآن نازل شد، رفتار و انتخاب نیکویشان را مورد تأیید و تاکید قرار داد. آنها با مهریه و شاهد ازدواج میکردند و هنگام جدایی با سه طلاق از هم جدا میشدند.[٢٩]
آنچه بر شرافت و احترام قریش میافزود این بود که بدون هیچ شرطی با هر طائفهای که میخواستند ازدواج میکردند و شرط ایشان در ازدواج این بود که باید مرد یا زن مورد نظر برای ازدواج سخت به دینشان پایبند باشد و معتقد بودند؛ بدون رعایت این شرط ازدواجشان درست نیست.[٣٠]
بنیهاشم در میان قریش از همه بالاتر و برتر بودند و با مطالعه تاریخ و کتابهای سیرت، براحتی میتوانیم استنباط کنیم آنان چه قدر از خوبیها و ارزشهای انسانی برخوردار بودهاند و در هر چیز میانه و در حدّی شایسته قرار داشتند و دارای عقلی سالم و ایمانی قوی به ارزشهای کعبه بودند، در پرهیز از ظلم و دفاع از حق و بلندی همّت، مهربانی بر مظلومان و ضعفاء، سخاوت، شجاعت و تمام شاخصههای جوانمردی در نزد عربها که از مفاهیم ارزشمند و خصلتهای حمید و نیکو است، کم نظیر بودند، از این رو خصوصیّات و صفات مذکور موجب شده بود که اجداد و نیاکان پیامبر ج بر دیگران برتری داشته باشند و از طرفی اخلاق و رفتارشان موجب برتری بر دیگران شده و از طرفی دیگر اخلاق و رفتارشان را با مکارم اخلاقی سازگار کرده بود، امّا آنان در زمانی زندگی میکردند که هنوز پیامبر مبعوث نشده بود و با باورها و عبادات جاهلی، تربیت یافته بودند و بنیهاشم با فداکاری، سخاوت، بخشش و خدمت به مردم به بالاترین درجه و مقام در اجتماعشان رسیده بودند.
عبدالمطلب پدر بزرگ رسولالله ج و علی است که پس از عمویش مطلّب تولیت و مسئولیّت پذیرای حجاج را به عهده گرفت و برای قومش کارهایی را که پیرانش انجام میدادند، انجام داد و در میان قومش به شرافت و به مقامی رسید که کسی از پدرانش نرسیده بود و قومش او را بسیار دوست داشتند و مقامش به شرافت و مقامیرسید که کسی از پدرانش نرسیده بودند و قومش او را بسیار دوست داشتند و مقامش در میانشان بسیار بزرگ شد و مورد توجّه همگان قرار گرفت.[٣١]
عبدالمطلب ثروتمندترین فرد قریش نبود و همانند قُصی تنها سرداری نبود که از او فرمانبرداری میکردند، چون مردان دیگری در مکّه وجود داشتند که از او مال و قدرت بیشتری داشتند. امّا او نسبت به دیگر مردان مکّه از آبرو و اعتبار بیشتری برخوردار بود و پذیرایی از حجاج به عهدهی او بود و از مهمترین افتخاراتش این که آب زمزم در اختیار او قرار داشت و این مقام با خانهی کعبه ارتباط داشت.[٣٢]
عبدالمطلب یقین داشت خانهی کعبه نزد خداوند ارزش و مقامی دارد و او حامی و نگهبان آن است و این امر در گفتگویی که بین او و ابرهه اتّفاق افتاد بیشتر آشکار میشود. ماجرا از این قرار بود که ابرهه در حمله به مکّه، که قصد تخریب و نابودی کعبه را داشت، دویست شتر از عبدالمطلب گرفته بود. به او اجازه داده بود بنزدش بیاید و به احترام او از تختش پایین آمد و او را کنارش نشاند و گفت: حاجتت را بگو! عبدالمطلب گفت: حاجت من این است که همان دویست شتری که از من گرفتی، به من برگردانی! این در خواست به نظر ابرهه بیارزش تلقّی گردید، از این رو از او روی برگرداند و گفت: با من دربارهی شترانی که از تو گرفتم حرف میزنی؟! و دربارهی خانهی کعبهای که دین تو و اجداد و نیاکان تو است چیزی نمیگویی؟! در حالی که من به قصد تخریب آن آمدهام؟!
عبدالمطلب گفت: من صاحب شترانم و خانه هم صاحبی دارد که از آن حمایت خواهد نمود. ابرهه گفت: کسی نمیتواند جلوی من را بگیرد. عبدالمطلب گفت: این تو و آن خانهی کعبه.[٣٣]
سرانجام همانطور که عبدالمطلب گفته بود، خداوند خانهاش را حمایت کرد و نقشه و نیرنگ ابرهه و سپاهش را موجب هلاکتشان قرار داد.
خداوند متعال در این باره میفرماید:
﴿وَأَرۡسَلَ عَلَيۡهِمۡ طَيۡرًا أَبَابِيلَ٣ تَرۡمِيهِم بِحِجَارَةٖ مِّن سِجِّيلٖ٤ فَجَعَلَهُمۡ كَعَصۡفٖ مَّأۡكُولِۢ٥﴾ [الفيل: ٣-٥]
یعنی: «و مگر پرندگان را گروه گروه بر سر آنان نفرستاده است؟ آن پرندگان به سوی فیلداران سنگهای کوچکی از سنگِ گِل را میانداختند (و به سویشان نشانه میرفتند). ایشان را همچون برگ آفتزده (کشتزار، سوراخ سوراخ و نابود) میکردند».
عبدالمطلب به فرزندانش سفارش میکرد که از ظلم و طغیان بپرهیزند و آنها را به رعایت اخلاق خوب تشویق میکرد و از امور پست و ناهنجار باز میداشت و در سن هشتاد سالگی در حالی که رسولالله ج هشت ساله بود، وفات کرد. به این ترتیب او در سال (٥٧٨م) وفات یافته است.[٣٤]
مورخان نوشتهاند به خاطر وفات عبدالمطلب، مدّتی بازار مکّه تعطیل شد.[٣٥]
ابوطالب که مال و ثروت چندانی نداشت، برادرزادهاش را خیلی دوست میداشت و هرگاه بیرون میرفت محمّد ج نیز همراه او بود و پس از وفات عبدالمطلب ابوطالب سرپرستی محمّد را به عهده گرفت، لذا نزد او و همدم همیشگی او بود.[٣٦]
سپس رسولالله ج دعوتش را آشکار نمود، ابوطالب او را حمایت کرد و قاطعانه تصمیم گرفت او را یاری نماید و تنهایش نگذارد، این امر بر شدّت غم، حسادت و نیرنگ قریش افزود. آری! مردانگی و وفاداری ابوطالب نسبت به رسولالله ج شگفت انگیز است، که چگونه راهش را با بردارزادهاش یکی نمود! و چون بزرگ بنیهاشم بود، بنیهاشم را طی پیمانی با بنی مطلب همراه نمود، تا در مرگ و زندگی همراه و همدم یکدیگر باشند. در نتیجه افراد مسلمان و مشرک این دو طائفه تحت رهبری ابوطالب از رسولالله ج دفاع میکردند.[٣٧]
ابوطالب به برادر زادهاش پناه داد تا در راه نشر عقیدهاش هیچ تردید و محدودیّتی نداشته باشد و عقیدهاش را آزادانه ابراز کند. امّا وقتی دید قومش در تلاشند که رسولالله را همراهی نکنند. قومش را به یاد گذشته و اهمیّت و احترام که محمّد در میانشان داشت انداخت و به آنها یادآور شد که محمّد در میانشان مقام و منزلتی داشته است. او میخواست با این کارش از شدّت دشمنی آنها بکاهد و نظر آنها را نسبت به محمّد عوض کند تا شاید مثبت واقع شود و به پیامبر به دیدهی مهر و راستی بنگرند.[٣٨]
به همین دلیل خطاب به قومش شعر زیر را سرود:
إذا اجتمعت يومًا قريش لمفخر
فعبد مناف سرها وصميمها
وإن حصلت أشراف عبد منافها
ففيهاشم أشرافها وقديمها
وإن فخرت يومًا فإن محمدًا
هو المصطفى من سرها وكريمها
تداعت قريش غثها وسمينها
علينا فلم تظفر وطاشت حلومها
وكنا قديمًا لا نقر ظلامة
إذا ما ثنوا صُعْر الخدود نقيمها
یعنی:
هرگاه قریش برای ابراز فخر و مباهات گرد آیند.
عبد مناف بنیاد و اصل افتخارشان است
اگر قبیلهی عبدمناف اشراف و بزرگانی دارد.
در طول تاریخ همهی اشراف و بزرگانشان در بنیهاشم است
و اگر قرار باشد روزی بنیهاشم افتخار کند.
محمّد برگزیده و شریفترین کسی است که میتوانند به آن افتخار کنند
همهی قریش اعم از ضعیف و توانایشان بر ما هجوم آوردهاند.
امّا موفق نشدند و به آرزوهایشان نرسیدند.
ما (قریش) در گذشته ظلم و ستم را تأیید نمیکردیم.
و اگر جلوی ستم را نمیگرفتند، ترش رویی شان مانع آن میشد.
آن گاه که ابوطالب متوجّه شد عموم عربها قصد دارند قومش را علیه رسولالله ج یاری دهند، آن قصیدهی معروفش را که در آن به احترام و منزلت مکّه متوسّل شد. او در حالی که با بزرگان قومش رابطهی دوستی داشت، شعرش را برای آنها خواند تا متوجّه شوند که هرگز رسول خدا ج را تسلیم آنها نخواهد کرد و تحت هیچ شرایطی او را تنها نمیگذارد، حتّی اگر در راه دفاع از او جان را هم بسپارد و در قصیدهاش چنین میسراید:
ولما رأيت القوم لا ود فيهم
وقد قطعوا كل العرى والوسائل
وقد صارحونا بالعداوة والأذى
وقد طاوعوا أمر العدو المزايل
وقد حالفوا قوما علينا أظنة
يعضون غيظًا خلفنا بالأنامل
صبرت لهم نفسي بسمراء سمحة
وأبيض عضب من تراث المقاول
وأحضرت عند البيت رهطى وإخوتي
وأمسكت من أثوابه بالوصائل
یعنی:
وقتی دیدم در این قوم محبّت و دوستی وجود ندارد و تمام دستاویزها را پاره کرده و وسیلهها را از بین بردهاند.
به صراحت با ما دشمنی میکنند و ما را آزار میدهند و از فرمان دشمن پیروی میکنند که قصد نابودی ما را دارند.
به پیروی از گمانهایشان با دیگر اقوام علیه ما همپیمان شدند، از خشم نسبت به ما انگشت به دهان گرفتهاند.
با گذشت و پایداری به خود گفتم با آنها صبر و شکیبایی کنم و باید با خشمیکه بر اساس جدایی دیرینه است، آنها را تحمّل میکنم.
طرفداران و برادرانم را در کنار خانهی کعبه جمع کردم، به سعهی صدر و نرمی از درگیری خودداری کردم.
در ادامه به خانه و تمام مقدّساتی که در آن وجود دارد، پناه میبرد و سوگند میخورد که هرگز محمّد ج را هر چند جوهای خون راه افتد و جنگهای سختی با شاخههای قریش شعلهور شود، تسلیم نخواهد کرد و میگوید:
كذبتم وبيت الله نُبْزى محمدًا
ولما نطاعن دونه ونناضل
ونُسلمه حتى نصرع حوله
ونذهل عن أبنائنا والحلائل
وينهض قوم في الحديد إليكم
نهوض الروايا تحت ذات الصلاصل
یعنی: دروغ نگویید! سوگند به کعبه که محمّد را تسلیم نخواهیم کرد.
چرا به دفاع از او نیزه و شمشیر نزنیم؟!
این که فکر کردید، قبل از کشته شدن به خاطر او، او را تسلیم میکنیم، دروغ است!
ما از فرزندان و زنان مان به خاطر او، میگذریم!
گروهی با لباس جنگی و زره در برابر شما خواهد ایستاد.
همچون مقاومت در اطراف آب شیرین پر جنجال!
ابوطالب همواره به حمایت از برادرزادهاش ادامه داد و توانست با جامعهی قریش با اشعار وقصیدههای بزرگی که هستی آنها را به لرزه در میآورد، مقابله کند و آن گاه که اسلام در دل فرزندان برخی قبایل رسوخ کرد، مردان و بزرگان جمع شدند و پس از رایزنی به توافق رسیدند عهدنامهای بنویسند که هرگز با بنیهاشم و بنی مطلب ازدواج وخرید و فروش نکنند، در پی این تصمیم عهدنامه را نوشتند و داخل کعبه آویزان کردند و پیمان بستند که به آن پایبند باشند، در نتیجه بنیهاشم و بنی مطلب به شعب ابوطالب پناه بردند[٣٩]. در طول این مدّت جز به صورت پنهانی چیزی به آنها نمیرسید، تا این که موریانه پیماننامه را خورد و پیامبر ج ابوطالب را در جریان گذاشت و در پی آن، عهد نامه توسط خود قریش پاره ومفاد آن باطل شد[٤٠]، ابوطالب در شوال دهم بعثت در سن هشتاد سالگی وفات یافت امّا مسلمان نشد[٤١] و در همین سال خدیجه همسر پیامبر ج از دنیا رفت و به سبب وفات این دو نفر در آن سال، سال حزن و ناراحتی (عام الحزن) نام گرفت [٤٢].
مادر علی س زنی صحابیه و بزرگوار و با فضیلت بود به نام فاطمه دختر أسد بنهاشم بن عبدمناف بن قُصی هاشمیه است[٤٣]، مادر علی اولّین زنی است که در میان بنیهاشم متولّد شد.[٤٤] و افتخار سرپستی رسولالله ج نصیب او شد، این از زمانی شروع شد که عموی پیامبر به سفارش پدر سرپرستی رسولالله را به عهده گرفت. بنابراین فاطمه دختر اسد برای پیامبر ج همچون مادرش بود که تمام کارها و امور زندگیش را تا حد توان انجام میداد.
سرپرستی رسولالله ج برای مدّتی نسبتاً طولانی بر عهده فاطمه بنت اسد بود. ایشان از جمله زنان برگزیدهای است که در مسلمان شدن از دیگر زنان پیشی گرفته است و در میدان فضیلت دارای مقام و منزلتی والا بود، ایشان با فاطمه دختر پیامبر از روی مهر ورزی و محبّت رفتار میکرد و در نیکی کردن به او و پدرش از هیچ کوششی دریغ نمیکرد و در کارهای خانه به دختر پیامبر ج کمک میکرد.
از علی س روایت است که گفت: به مادرم گفتم: نگذار فاطمه دختر رسولالله ج آب بیاورد و در کارها کمکش کن تا او نیز با تو در آرد کردن و خمیر کردن کمک کند،[٤٥] همچنین رابطهی نزدیک مادر علی با رسولالله ج موجب شد که با حفظ و روایت مجموعهی حدیث از او، بر شرافت و کرامتش افزوده شود و او در نزد رسول خدا بسیار محترم بود، لذا به او هدیههای ویژهای میداد. ابن حجر در «الاصابة» نقل میکند که علی س گفت: رسولالله ج به من پارچهای ابریشمی داد و گفت این روسریها را بین فاطمهها تقسیم کن».[٤٦] من آن را به چهار تکّه تقسیم کردم: یک چادر از آن برای فاطمه دختر رسولالله ج، یکی برای فاطمه دختر اسد (مادر علی)، یکی برای فاطمه دختر حمزه و چهارمی را نگفت[٤٧]، مادر علی در دوران حیات و هنگام مرگ در نزد رسولالله ج از احترام زیادی برخوردار بود و هنگامیکه در احتضار مرگ بود، پیامبر حضور داشت[٤٨]، امّا آنچه از انس روایت شده این است که رسولالله ج مادر علی را دفن کرده است، بسیار ضعیف (ضعیف جدّاً) است و حتی با روایتهای دیگر تقویّت نمیشود. تمام طرق آن بسیار ضعیف است. روایت به شرح زیر است:
وقتی فاطمه دختر اسد (مادرعلی) وفات یافت رسولالله ج آمد و کنار سرش نشست و گفت: «مادرم، خدا تو را رحمت کند، تو پس از مادرم برایم مادر بودی، گرسنه بودم سیرم کردی، عریان بودم مرا لباس میپوشاندی، غذاهای خوب را خودت نمیخوردی و به من میدادی، در همهی اینها بدنبال رضایت خداوند و زندگی در سرای آخرت بودی». سپس دستور داد او را سه بار غسل دادند. قتی میخواستند آب و کافور را بر رویش بریزند، رسولالله ج آن را با دستش ریخت و سپس پیراهنش را ار تن در آورد و با پارچهای دیگر او را کفن کرد، بعد از این اسامه بن زید و ابو ایّوب انصاری و عمر بن خطاب و غلامی سیاه پوست را صدا زد و دستور داد قبرش را حفر کردند، وقتی میخواستند لحد را حفر کنند، پیامبر ج با دستان خود آن را کند و خاکهایش را با دست بیرون میکرد. بعد از حفر لحد، در آن به پهلو خوابید و گفت: «ای خداوندی که زنده میکنی و میمیرانی و همیشه زندهای و نمیمیری، مادرم دختر اسد را مورد مغفرت خود قرار ده و حجتش را به او تلقین نما و محل ورودش را به حق پیامبرت و پیامبرانی که پیش از او بودهاند وسیع و گشاد گردان، که تومهربانترین مهربانهایی». در نماز جنازهاش تکبیر گفت، سپس او را به کمک عباس و ابوبکر داخل قبر گذاشت. این روایت بسیار ضعیف است[٤٩]. (ضعیف جدّاً)
برخی از این روایت ضعیف بر جواز توسّل به اشخاص استدلال کردهاند[٥٠]، استاد ابو عبدالرحمن جیلان بن خضرالعروسی در رسالهی لیسانس خود راههای روایت این حدیث را بررسی کرده و ضعف و بطلان آن را شرح و توضیح داده است[٥١] و میگوید: این حدیث از پنج طریق روایت شده که سه تای آن متّصل و دو تای دیگر مرسل است، امّا توسّلی که گمان میکنند جایز است فقط در یکی از روایتهای آن یعنی همان روایت أنس وجود دارد. البته گفتنی است که این روایات از نظر ارزش و اعتبار در حدّی هستند که فقط میتوان با آن ایرادها و معلول بودن روایت را ثابت نمود؛ چون همه ضعیفاند و ایرادها و ضعفهای این روایات بگونهای واضح است که به جز بر ضعف و بیپایه بودن آن چیزی افزوده نمیشود و متن آن از چند جهت متناقص است.
الف – این روایت با روش و سنّت رسولالله ج در غسل جنازهی زن در چند مورد مخالف است، در این روایت آمده: پیامبر ج با دستش آب روی جنازه ریخت، این مطلب فقط در این روایت آمده است، در حالی که در روایتی که در رابطه با غسل زینب دختر پیامبر ج آمده که پیامبر به زنها دستور داد تا او را غسل دهند و خودش آب نریخت. بخاری و مسلم از محمّد بن سیرین و او از امّ عطیه روایت کردهاند که گفت: رسول خدا ج بر ما وارد شد در حالی که دخترش را غسل داده بودیم، خطاب به ما فرمود:
«اغسلنها ثلاثًا أو خمسًا أو أكثر من ذلك إن رأيتن ذلك بماء وسدر، واجعلن في الآخرة كافورًا، فإذا فرغتن فآذنني»[٥٢]
یعنی: او را سه بار، پنج بار یا بیشتر، اگر لازم دیدید با آب و سدر بشویید و بار آخر با کافور بشویید، وقتی که از شستنش فارغ شدید، مرا خبر کنید. میگوید: وقتی فارغ شدیم لباسش را انداخت و گفت با این او را کفن کنید و چیزی بر آن نیفزود.
ب – حفر قبر به دست مبارک پیامبر و بیرون نمودن خاکها و به پهلو خوابیدن در آن، هیچ اصلی ندارد و در آن زمان هم مرسوم نبوده است، بلکه فقط در همین حدیث ضعیف آمده و با روش معمول و مشهور از پیامبر ج مخالف و مبالغه و زیاده روی است.
ج – وانگهی شروع دعا با لفظ غائب و سپس با لفظ خطاب، از اسلوب معمول در دعاهای مأثور، مانند: «اللَّهُمّ أنت...». به دور است و بجز در این دعا که آمده: «الله الذي...». در هیچ دعای دیگر سراغ نداریم.
د – از آنچه بر ضعف این روایت دلالت دارد این است که روایت کننده اعتراف کرده پیامبر ج این کارها را فقط همین یکبار انجام داد! و به این صورت خواسته آنچه میگوید درست جلوه دهد. امّا هرگز نادرست، درست نخواهد شد.[٥٣]
ابوطالب چهار پسر داشت که عبارتند از: طالب (این همان فرزندی است که کنیهاش با نام او شهرت یافته است) عقیل، جعفر و علی و دو دختر به نامهای امهانی و جمانه همهی اینها دختران فاطمه بودند و فاصلهی تولّد هر برادر با دیگری ده سال بوده است. با توجّه به این قضیه طالب که بزرگتر از همه است ده سال از عقیل بزرگتر است و فاصلهی بین او جعفر و علی و عقیل به همین روال ده سال بود[٥٤]. اکنون به خلاصهای از زندگی برادران علی میپردازیم:
پس از جنگ بدر طالب مشرک از دنیا رفت و گفتهاند: از کسانی است که به زمین سردرگم شده است، وی رسولالله ج را دوست داشت و در مدح ایشان شعرهایی سروده است و با دلی ناخواسته به جنگ بدر آورده شد و در حین خروج به طرف بدر بین او و قریش جرّ و بحثی در گرفت و به او گفتند: سوگند به خدا شما بنیهاشم، تمایل قلبتان با محمّد است، در نتیجه با عدّهای به مکّه برگشت و در مدح رسولالله ج قصیدهای سرود و در آن بر کشتههای بدر گریست[٥٥].
کنیهاش ابو زید است و مسلمان شدنش تا سال فتح مکّه به تأخیر افتاد و گفتهاند: در سال حدیبیه مسلمان شده، ودر اوّل سال هشتم هجری به مدینه هجرت کرد و در جنگ بدر اسیر گشت و عمویش عباس با پرداخت فدیه او را آزاد کرد و در روایات متعدد صحیح نام او مذکور است. در جنگ مؤته حضور داشت. ابن سعد میگوید: در فتح مکّه و جنگ حنین به علّت بیماری نتوانست حضور یابد، با این حال زبیر بن بکار بطور مستند از حسن بن علی روایت میکند که حضور عقیل در جنگ حنین ثابت است. عقیل در دوران خلافت معاویه وفات یافت و در تاریخ اصغر بخاری با سند صحیح روایت کرده است که او در آغاز حاکمیّت یزید قبل از واقعه حره در سن نود و شش سالگی وفات یافت[٥٦].
ایشان یکی از سبقت گیرندگان در اسلام آوردن و دوست و همنشین مساکین بود و به آنها خدمت میکرد، به همین دلیل آنها نیز او را دوست داشتند و ضمن خدمت به او درد دلشان را به او میگفتند و او هم سخن آنها بود. جعفر از کسانی بود که به حبشه هجرت کردند و نجاشی و پیروانش به دست او مسلمان شدند، و در کتاب «سیرة النبویة» زندگی او را بیشتر مورد بحث و بررسی قرار دادهام، وی در جنگ موته در سرزمین شام در حال هجوم به دشمن به شهادت رسید[٥٧].
وی دختر عموی پیامبر ج است و گفتهاند: نامش فاخته است. برخی گفتهاند: نامش هند است. امّا فاخته مشهورتر است. او زن هبیره بن عمر و ابن عائد مخزومی بوده است و پسرش عمرو از همین زنش بوده است، کنیهاش با نام همین پسرش شهرت یافت. او در فتح مکّه دو نفر از بنی مخزوم را پناه داد و به همین مناسبت پیامبر ج خطاب به اوفرمود: «ای امهانی هر کس را پناه دادی ما هم پناه میدهیم». امهانی از پیامبر ج احادیثی روایت کرده است که در کتابهای ششگانه (کتب سته) موجود است[٥٨]، ترمذی و کسانی دیگر گفتهاند: او پس از علی نیز در قید حیات بوده است.[٥٩]
وی مادر عبد بن ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب بود که ابن سعد نامش را در زندگی نامهی فاطمه دختر اسد ذکر کرده است، امّا در بخش دختر عموهای پیامبر ج زندگیش را به صورت مستقل آورده است و جعفر بن ابوسفیان بن حارث از اوست و پیامبر ج از درآمد خیبر سی وسق گندم به او داد.[٦٠]
١- فاطمه دختر پیامبر ج اوّلین همسر علی س است که حسن، حسین، زینب کبری و ام کلثوم کبری فرزندان او هستند.[٦١]
٢- خوله دختر جعفر بن قیس بن مسلمه که محمّد اکبر (محمّد حنیفه) فرزند اوست.
٣- لیلی دختر مسعود بن خالد از قبیلهی بنی تمیم: فرزندان علی از این زن عبارتند از: عبیدالله و ابوبکر.
٤- ام البنین[٦٢]، دختر حزام بن خالد بن جعفر بن ربیعه که عباس اکبر، عثمان، جعفر اکبر و عبدالله فرزندان او هستند.
٥- اسماء دختر عمیس خثعمیه: یحیی و عون فرزندان او هستند.
٦- صهباء[٦٣]: عمر اکبر و رقیه فرزندان او هستند.
٧- أمامه دختر عاص بن ربیع (که زینب دختر پیامبر ج مادر این زن است) و تنها محمّد اوسط از این زن متولّد شده است.
٨- ام سعید دختر عروه بن مسعود ثقفی: ام حسن و رمله فرزندان هستند و فرزندان علی س از کنیزان عبارتنداز: محمّد اصغر، امهانی، میمومنه، زینب صغری، رمله صغری، ام کلثوم صغری، فاطمه امامه، خدیجه، ام کرام، ام سلمه، ام جعفر، جمانه و نفیسه. از محیاه دختر امری قیس دختری داشت که پیش از ازدواج وفات یافت.
ابن سعد میگوید: علی غیر از اینها- طبق روایات صحیح که به ما رسیده – فرزند دیگری نداشته است.[٦٤]
تعداد فرزندان پسر علی چهارده و دخترانش نوزده نفر است و گفتهاند: دخترانش هفده نفر بوده است و نسل علی از پنج نفر (از فرزندانش) به شرح زیر تداوم یافته است:
حسن، حسین، محمّد بن حنیفه، عباس بن کلابیه و عمر بن تغلبیه[٦٥]. در ادامه بحث، دربارهی نسل فاطمه که از حسن، حسین و ام کلثوم است، بحث خواهیم نمود.
ابن عبدالبرّ میگوید: بهترین روایتی را که در توصیف علی دیدم این است که او: مردی چهار شانه و کوتاه قد با چشمانی مشکی و دارای صورتی زیبا همچون ماه شب چهارده بود. شکمش نسبتاً بزرگ، شانههایش پهن و عریض، دستانش درشت، بازوانش قوی، گردنش همچون آفتابهای نقرهای (کشیده)، وسط سرش صاف و بیمو بود. تنها پشت سرش مو داشت، ریشی بزرگ داشت و دارای شانههای قوی و درشت بود، تا جایی که کسی را میگرفت (و فشار میداد) مانع تنفسش میشد، تقریباً چاق بود، بازو و دستهایی قوی داشت، وقتی به جنگ میرفت میدوید، روحیهای قوی و پایدار داشت و شجاع و با شهامت بود[٦٦].
[٢٥]- المرتضی، ندوی (١٩-٢٠).
[٢٦]- مسند احمد (٥٣٩/٢) اسناد آن صحیح است.
[٢٧]- مسلم کتاب الذکر و الدعاء و التوبه.
[٢٨]- در خصوص ویژگیها ومزیّتهای عربها به سیرة النبویه تالیف ندوی رجوع شود
[٢٩]- بلوغ الأرب فی معرفهاحوال العرب ٢٤٣/١ آلوسی.
[٣٠]- المرتضی /٢٢ و بلوغ الأرب ٢٤٣/١.
[٣١]- السیرة النبویه ١٤٢/١، ابنهاشم.
[٣٢]- المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، جواد علی ٧٨/٤ و المرتضی /٢٢.
[٣٣]- سیره ابنهاشم ٤٩/١ و المرتضی/٢٣.
[٣٤]- المفصل فی العرب (٧٨/٤)
[٣٥]- انساب الاشراف، بلاذری (٧٨/١)
[٣٦]- فقهالسیرة النبویة، منیر غضبان ص ١٨٤.
[٣٧]- فقهالسیرة النبویة، منیر غضبان ص ١٨٤.
[٣٨]- السیرة النبویة صلابی (٥٨/١).
[٣٩]- السیرة النبویهابن هشام ٣٥٠٣٥١/١
[٤٠]- السیرة النبویهابن هشام ٣٧٣/٣٧٣/١، المرتضی و این موضوع را مفصلاً در کتاب سیرهام، آوردهام.
[٤١]- بلوغ الأرب /٣٢٤
[٤٢]- سیرة ابنهاشم ٤٦-٤٥/١ و المرتضی /٢٦
[٤٣]- منبع سابق.
[٤٤]- فضائل الصحابه ٩٨٥/٢
[٤٥]- مجمع الزوائد ٣٥٩/٦ و میگوید: رجال این سند، صحیح است.
[٤٦]- سنن ابن ماجه کتاب الیاس ش/٣٥٩٦
[٤٧]- الاصابة (١١٥٣/٢٧/٨).
[٤٨]- امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، احمد السید/٢٤.
[٤٩]- السلسلة الصحیحة شیخ آلبانی (٢٣/٣٢/١)
[٥٠]- السمهودی فی وفاء الوفاء (٤/١٣٧٣)، والکوثری فی محق التقول: ص (٣٧٩- ٣٩١)، والبوطی فی السلفیة مرحلة، (١٥٥)، والعلوی فی مفاهیم: ص (٦٥)
[٥١]- الدعاء و منزلته /٧٩٤ تا ٧٩٨
[٥٢]- الدعاء و منزلته من العقیدة الاسلامیه (٧٩٤ تا ٧٩٨).
[٥٣]- منبع سابق.
[٥٤]- البدایة و النهایة ٢٢٣/٧، المرتضی /٢٦.
[٥٥]- الجوهره فی نسب النبی و اصحابه، از کتاب المرتضی/٢٣
[٥٦]- الاصابة فی تمییز الصحابة ٤٩٤/٢ و المرتضی /٢٤.
[٥٧]- المرتضی /٢٥.
[٥٨]- المرتضی/٢٧.
[٥٩]- الاصابة فی تمییز الصحابة (٣١٧ – ٣١٨/٩).
[٦٠]- الاصابة ٢٦-٢٥٩/٤ و المرتضی /٢٧.
[٦١]- فاطمهاولین زنی است که علی با او ازدواج کرده و تا زنده بود با زنی دیگر ازدواج نکرد.
[٦٢]- البدایة و النهایة ٣٣٢/٧.
[٦٣]- او ام حبیب دختر ربیعه بن جبیر از اسیران عین التّمرد در دوران ابوبکر س بود.
[٦٤]- طبقات کبری ٢٠/٣.
[٦٥]- طبقات ٢٠-١٩/٣، البدایة و النهایة٣٣٣-٣٣١/٧ و منهج علی بن ابی طالب فی الدعوة إلى الله، سلیمان العید (٣١-٣٠-٢٩)
[٦٦]- الاستیعاب فی معرفة الاصحاب ١١٢٣/٣.
از لطف و احسان خداوند نسبت به علی این بود که در یکی از قحط سالیها قریش با بحرانی سخت روبرو شد و ابوطالب دارای اهل و عیال نسبتاً زیادی بود، بنابراین رسولخدا ج به عمویش عباس که از همه بنیهاشم در وضعیّت مالی بهتری قرار داشتند – گفت: ای عباس، برادرت ابوطالب عیالمند و بینواست و میبینی که مردم با این بحران مالی– فقر و خشکسالی – روبرو هستند، بیا مقداری از بار سنگین مخارج ایشان را سبک کنیم، یکی از فرزندانش را من بر میدارم و یکی را تو بردار و مخارج شان را به عهده گیریم. عباس پذیرفت، به این ترتیب پیش ابوطالب رفتند و به او گفتند: میخواهیم مخارج برخی از فرزندانت را به عهده بگیریم، تا این مشکلات برطرف شود. گفت: عقیل را برای من بگذارید و دیگر هر کاری میخواهید بکنید. بعد از این رسول خدا ج علی را به خانهاش برد و عباس جعفر را و همچنان علی تا وقت بعثت رسول خدا ج در خانهی او زندگی میکرد و علی از پیامبر ج پیروی کرد و نبوتش را تصدیق نمود و جعفر همواره پیش عباس ماند تا این که مسلمان شد و از او اعلام بینیازی کرد.[٦٧]
هدف رسولالله ج این بود که به پاس زحمات و نیکیهای گذشته به عمویش کمکی کرده باشد و به ابوطالب که پس از پدربزرگش سرپرستی او را به عهده داشت نیکی کند که این یکی از بزرگترین نعمتهای الهی نسبت به علی این بود که تعلیم و تربیتش را کسی به عهده گرفت که خداوند سبحان تربیتش کرده بود و حفظ و نگهداری ومراقبتش را کسی عهده دار شد که دارای اخلاق قرآنی بود؛ بنابراین علی با اخلاق و تربیت قرآنی پرورش یافت و چون در خانهی پیامبر ج زندگی میکرد از تمام برنامهها وقوانین اسلام از همان مرحلهی آغازین زندگیاش آگاه بود.
تربیت و پرورش علی س از خانه پیامبر ج شروع شد تا دعوت به اسلام و یاری دادن دین خدا و گسترش آن به تمام دنیا و ابلاغ آن به مردم و نجاتشان از تاریکیهای کفر به نور ایمان، ادامه یافت. علماء در خصوص این موضوع که آیا اوّلین مسلمان بعد از خدیجه علی بوده است یا ابوبکر، اختلاف نظر دارند، از نظر بنده قول راجح این است که: اوّلین مرد از آزادها ابوبکر، از بچّهها علی و از زنان خدیجه است. خدیجه اوّلین فردی است که مسلمان شده است. از بردگان اوّلین مسلمان زید بن حارثه است، [٦٨] به این ترتیب علی اوّلین کودکی است که مسلمان شده است.
[٦٧]- السیرة النبویة ابن هشام ٢٤٩/١.
[٦٨]- البدایة و النهایه ٢٩-٢٨/ و الاوائل من الصحابه و ذو الفضل منهم... رضوان جامع /٢٣
ابن اسحاق روایت میکند که علی پس از مسلمان شدن خدیجه به خانهی پیامبر آمد، دید آن دو نماز میخوانند. گفت: محمد این چیست؟ گفت: این دین خداست که آن را برای خود برگزیده و رسولانش را برای ابلاغ آن مبعوث کرده است، در آن جا بود که پیامبر ج از علی خواست ایمان بیاورد و فقط خدا را عبادت کند و به لات و عزّی کفر ورزد.
علی س در پاسخ گفت: این چیزها را تا به حال نشنیدهام! لذا تا با ابوطالب مشورت نکنم به تو پاسخی نخواهم داد. رسولالله ج که نمیخواست رازش قبل از فرمان الهی فاش شود. گفت: علی حال که مسلمان نمیشوی، این سخن را مخفی دار. علی آن شب را صبرکرد و سپس خداوند محبّت اسلام را دلش انداخت. صبح نزد پیامبر آمد و گفت: ای محمد دیروز به من چه پیشنهادی دادی؟ رسول خدا فرمود: این که گواهی دهی معبود بر حقّی جز خداوند یکتا نیست، شریکی ندارد و به لات و عزّی کفر ورزی و از شریکان اعلام بیزاری کنی. علی پذیرفت و مسلمان شد. امّا همواره با بیم از ابوطالب نزد پیامبر میآمد و پنهانی مسلمان بود.
ابن اسحاق میگوید: یکی از علماء گفتهاست: هرگاه وقت نماز میرسید، پیامبر ج به درههای مکّه میرفت وعلی نیز پنهان و بدور از چشم پدر و عموها و قومش با او میرفت و نماز میخواندند و برای فرا رسیدن شب منتظر میماندند سپس بر میگشتند، مدّتی بر همین منوال عبادت میکردند تا این که روزی ابوطالب به طور اتّفاقی آنها را دید که نماز میخوانند، لذا خطاب به پیامبر ج گفت: برادر زاده این چه دینی است که انتخاب کردی؟ پیامبرفرمود:
«ای عمو! این دین خداوند، ملائکه، پیامبران و پدر ما ابراهیم است».گفت: «خداوند مرا بسوی بندگانش به عنوان پیامبر مبعوث کرده است و تو ای عمو شایستهترین سزاوارترین هستی فردی هستی که باید من نسبت به او خیر خواه و دلسوز باشم و تو را به هدایت دعوت دهم، امیدوارم دعوتم را اجابت کنی و مرا یاری دهی». ابوطالب گفت: برادر زاده! من نمیتوانم دین و آئین پدرانم را رها کنم. امّا تا زندهام نمیگذارم مورد اذیّت و آزار قرار گیری.
نوشتهاند که ابوطالب خطاب به علی گفت: این چه دینی است که انتخاب کردی؟ علی گفت: پدر، به رسول خدا ایمان آوردهام و او را تصدیق کردهام، با او نماز میخوانم و از او پیروی میکنم. به اعتقاد برخی خطاب به پدرش گفتهاست: او (محمد) تو را به خیر و خوبی دعوت میدهد، همراه او باش.[٦٩]
[٦٩]- السیرة النبویة ابن هشام ٢٤٩/١ و المرتضی /٣٥.
از علی روایت است که گفت: با رسولالله ج به خانهی کعبه رفتیم، به من گفت: بنشین، نشستم روی شانههایم رفت، خواستم بلند شوم، متوجّه شد که نمیتوانم، پایین آمد وخودش نشست و گفت: برو روی شانههایم، روی شانههایش رفتم او هم بلند شد، علی میگوید: بعد از این که مرا بلند کرد چنان بنظرم رسید که اگر میخواستم به افق آسمان بروم، میتوانم! روی خانه کعبه رفتم و در آن مجسمهای از طلا یا مس بود. آن را به راست، چپ، عقب و جلو تکان دادم. تا این که توانستم آن را حرکت دهم، آن وقت به من گفت: «آن را بینداز» آن را انداختم. مانند: شیشه شکست. میگوید: پایین آمدم و از بیم این که کسی ما را ببیند به سرعت از آن جا دور شدیم.[٧٠] چون این اسناد ضعیف است نمیتوان – آن طور که برخی گمان کردهاند – حکمی با این روایت ثابت نمود؛ بنابراین همان اصل ثابت در دوران مکّی باقی میماند که رسولالله ج صحابه را از بکارگیری خشونت علیه دشمنان و نابودی بُتها، باز میداشت و فقط در فتح مکّه، کعبه و اطراف آن را از بتها پاک کرد و بعد از آن دستور داد بُتها را در تمام جزیرهی عرب نابود کنند و پس از به قدرت رسیدن عوامل و اماکن شرک و طاغوت را از بین برد.
[٧٠]- مسند احمد، الموسوعهالحدیثیه ش/٦٤٤، اسناد ضعیف است و حاکم صحیح دانسته و ذهبی میگوید: اسنادش ضعیف است و متن آن منکر و احمد میرین بلوچی (صیاد) در خصائص امیرالمؤمنین علی پس از تحقیق در اسناد این روایت میگوید: ضعیف است به ص١٣٥-١٣٦ و احمد شاکر صحیح داشته است.
علی میگوید: نزد پیامبر رفتم و گفتم: پدرم ابوطالب وفات کرد. پیامبر ج فرمود: «اذهب فواره»، یعنی: برو او را دفن کن. گفتم: او مشرک مرده، فرمود: برو او را دفن کن. گوید: رفتم و بعد از دفن برگشتم، پیامبر ج فرمود: «برو غسل کن»[٧١] در روایتی دیگر آمده، فرمود: برو غسل کن و چیزی نگو تا پیش منبر میگردی. گوید: غسل کردم و پیش پیامبر آمدم برایم دعاهایی کرد که از شتران سرخ مو و سیاه مو محبوبتر بود. عبدالرحیم سلمی(راوی) میگوید: هرگاه علی میتی را غسل میداد، خود غسل میکرد[٧٢].
[٧١]- (مسند احمد الموسوعة الحدیثیة ش/٧٥٩اسناد آن ضعیف است در الموسوعه بحث مفصلی در خصوص حکم رجال این روایت وجود دارد).
[٧٢]- الصحیح المسند فضایل الصحابه /١٨٨ف مصطفی عدوی میگوید: با مجموع طرق، حسن است شواهدی هم دارد.
یکی از ویژگیهای مرحله دعوت مکّی، پنهانکاری احتیاط بود، تا حدّی این مسئله رعایت میشد که عقیده و دعوت را از نزدیکترین خویشاوندان نیز مخفی میکردند. دستورات پیامبر ج بر واجب بودن پنهانی بودن دعوت روش و قاطع بود.
ابوذر س از کسانی بود که به دلیل تنفّر و بیزاری از وضعیّت زندگی جاهلی و عبادت بُتان وشرک ورزیدن به خدا به مکّه آمده بود تا دربارهی پیامبر ج تحقیق کند. لازم به ذکر است او سه سال قبل از مسلمان شدن فقط برای خداوند یکتا نماز میخواند، امّا رو به قبلهای مشخص نماز نمیخواند. چنان به نظرمیرسد که به روش دین ابراهیمیبه نماز میایستاد. آری، او شنیده بود که فردی در مکّه ادعای پیامبری میکند، به همین دلیل آمده بود که از نزدیک دربارهی پیامبر جدید تحقیق کند، امّا به دلیل حساسیّت اوضاع مکّه نمیخواست از کسی در مورد پیامبر ج چیزی بپرسد. بنابراین تا شب صبر کرد، سپس (نزدیک کعبه) به استراحت پرداخت، علی که او را دید متوجّه شد غریبه است، پس او را به خانهاش برد، ولی چیزی نگفت، صبح ابوذر به مسجدالحرام رفت و تا شب آن جا ماند، دوباره علی آمد و او را به خانه برد، از او پرسید برای چه به مکّه آمدهای؟
ابوذر اوّل از علی عهدگرفت که به کسی چیزی نگوید، سپس گفت: آمدهام که با این فردی که ادّعای پیامبری میکند، ملاقات کنم.
علی گفت: او رسول و پیامبر بر حق خداست، حال که میخواهید با او ملاقات کنی، صبح پشت سر من بیا، اگر چیزی دیدم که برایت خطری داشت، چنان میایستم که گویا آب میریزم، اگر به رفتن ادامه دادم، تو نیز بیا. به هر حال ابوذر طبق همین برنامه با رسول خدا ج ملاقات کرد و حرفهای ایشان را شنید و مسلمان شد. بعد از این پیامبر ج به او گفت: «ارجع الی قومك فأخبرهم حتی یاتیك أمری». یعنی: به میان قوم خود برگرد و آنها را از این امر آگاه کن، تا فرمان من به تو برسد.
ابوذر گفت: به خدا سوگند! باید مسلمان شدنم را با آواز بلند در میان اهل مکّه اعلام کنم. فردای آن شب به مسجد الحرام رفت و با صدای بلند فریاد زد: «أشهد أن لاإله إلا الله و أن محمداً رسول الله»، بلافاصله مشرکان به او حمله ور شدند و او را زیر مشت و لگد گرفتند تا این که عباس بن عبدالمطلب آمد و آنها را از انتقام جویی قبیلهی غفّار و ممانعت از تجارتشان که از مسیر قبیلهی غفار به سمت شام میگذشت، بیم داد و او را از دستشان نجات داد.[٧٣]
ابوذر قبل از اینکه خودش نزد پیامبر ج بیاید، برادرش را فرستاده بود که دربارهی او تحقیق کند، برادرش حرفهایی را که از پیامبر شنیده بود به ابوذر بازگو کرده و گفته بود که به خوبیهای اخلاق دستور میدهد و سخنانش شعر نیست. ابوذر بعد از شنیدن این حرفها گفت: مرا قانع نکردی و چیزی که من در پی آنم دستگیرم نشد، بنابراین تصمیم گرفت که خودش به ملاقات پیامبر برود و برادرش به او هشدار داده بودکه مردم مکّه بشدّت از پیامبر متنفّرند و با او دشمن هستند.[٧٤]
١- آرامش و انتظار برای رسیدن به هدفی مشخّص، زیرا ابوذر که میدانست قریش نمیگذارند مردم با رسول ج خدا ملاقات کنند، بنابراین در چنان شرایطی رعایت صبر و تحمّل خونسردی روزهای پیاپی لازم بود و اگر بدون احتیاط از مرم سؤال میکرد پیامبر ج کجاست؟ قطعاً قریش او را مورد اذیّت و آزار قرار میدادند و از رسیدن به هدفی که به خاطر آن سختیهای سفر را تحمّل کرده بود، محروم میماند.
٢- پیش از این که درباره هدف مورد نظر چیزی بگوید؛ باید جوانب احتیاط رعایت شود، هنگامیکه علی دلیل آمدن به مکّه را از ابوذر پرسید، با اینکه ابوذر سه شب مهمان علی بود؛ ولی به خاطر رعایت جوانب احتیاط و دقت و محکم کاری پیش از هر چیزی از علی عهد گرفت که دربارهی هدفی که به مکّه آمده به کسی چیزی نگوید و او را در رسیدن به هدفش راهنمایی کند و به دلیل همین دقّت و احتیاط بود که توانست به خواستهاش برسد.
٣- پنهان نگه داشتن مسائل امنیّتی برای رسیدن به هدف: علی و ابوذر برای رسیدن به مقرّ ملاقات رسولالله ج (دار الارقم) توافق کردند که با رعایت فاصله از همدیگر حرکت کنند و با اشاره و حرکتهای مشخّص مانند بستن بند کفش یا ریخن آب اعلام خطر نماید، تا بدون جلب توجّه و با امنیّت به هدف برسند، این موضعگیری احتیاط و پیشبینی موانع مسیر رسیدن به آرمان به حساب میآید.
٤- رعایت نکات امنیّتی با این حساسیت و دقّت، بر میزان رشد و شعور امنیّتی اصحاب دلالت دارد و رعایت بُعد امنیّتی در میان آنها بسیار زیاد بوده است و چنان در قلب شان ریشه دوانده بودکه به شاخصهای آشکار برای تمام کارهای خصوصی و عمومی تبدیل شده بود، لذا حرکات و اعمالشان را منظّم و حساب شده انجام میدادند و اکنون که در این عصر، امنیّت، اهمیّت فوق العادهای در نابودی دولتها و فرهنگها و ناتوانی و قدرت امّتها، گروهها، مؤسسهها و سازمانها دارد و کشورهای پیشرفته آموزشگاههای ویژه و وسایل پیشرفتهای دارند و شیوهها و ابزار امنیّتی به سرعت در حال تغییر و تحوّل است و بودجههای کلانی صرف آن میشود و مسائل امنیّتی و اطلاعات سرّی با هزینههای گزاف فراهم میگردد و برای به دست آوردن اطلاعات در صورت لزوم خون افراد ریخته میشود، بنابراین در چنین وضعیّتی است که رعایت مسائل امنیّتی برای ما مسلمانان بسیار ضروریست و باید رعایت جوانب مختلف مسائل امنیّتی را مورد توجّه قرار دهیم تا دشمنان نتوانند به راحتی اسرار و رموز و مسائل داخلی ما را در اختیار بگیرند.[٧٥]
[٧٣]- صحیح بخاری با.. ١٧٣/٧
[٧٤]- مسلم (٢٤٧٣/١٩٢٣/٤) صحیح السیرهالنبویه، ابراهیم العلی/٨٣ و السیرهالصحیحه، عمری/١٤٥١
[٧٥]- دروس فی الکتمان، محمود شیث خطاب/٩ و السیرة النبویة... صلابی١٧١/١
أبان بن تغلب از عکرمه و او از ابن عباس روایت میکند که علی گفت: وقتی به رسولالله ج دستور داده شد که قبایل عرب را به اسلام دعوت کند، من و ابوبکر با پیامبر ج به یکی از مجالس عرب رفتیم، ابوبکر س که همیشه در کارهای خیر پیش قدم بود، جلو رفت و سلام کرد، علی میگوید: ابوبکر نسب شناس بود.... تا جایی که گفت: به کنار گروهی رفتیم که با آرامش و وقار نشسته بودند، ابوبکر جلو رفت و سلام کرد و گفت: شما از کدام قبیله هستید؟ گفتند: شیبان بن ثعلبه، ابوبکر رو به پیامبر ج کرد وگفت: من و پدر و مادرم فدایت گردیم اینها مردمی نیکوکارند. از مفروق که نسبت به همه آنها از چهرهای زیبا و گیسوانی بلند که از دو طرف روی شانههایش آویزان بود و از بیانی گویا برخوردار بود پرسید: تعداد شما چند نفر است؟ مفروق گفت: از هزار نفر بیشتریم و هر گروهی که از هزار نفر بیشتر باشد هرگز از کمی عدد مغلوب نخواهد شد. پرسید: پایداریتان چگونه است؟
گفت: با قویترین و شدیدترین حالت خشم بر دشمن حمله میکنیم و از نظر ما اسبها از فرزندانمان بیشتر ارزش دارند و اسلحه را بر جام شراب ترجیح میدهیم و توفیق و یاری از جانب خداست که گاهی غالب و گاهی مغلوب میشویم. خطاب به ابوبکر گفت: شاید تو همان برادر قریشی هستی که ادّعای نبوّت میکند؟
ابوبکر س گفت: اگر خبر رسول خدا به شما رسیده، آن رسول خدا – با اشاره به پیامبر – همین است. مفروق پرسید: برادر قریش! ما را به چه فرا میخوانی؟
پیامبر فرمود: «أدعوكم إلى شهادة أن لا إله الا الله وحده لا شريك له، وأني عبد الله ورسوله، وإلى أن تؤووني وتنصروني، فإن قريشًا قد تظاهرت على الله، وكذبت رسوله، واستغنت بالباطل عن الحق، والله هو الغني الحميد» یعنی: از شما میخواهم گواهی دهید که معبود بر حقی جز الله نیست و یکتا و بینظیر و بیشریک است و من بنده و رسول او هستم و مرا پناه و یاری دهید؛ چون قریش علیه خداوند به مبارزه بر خاستهاند و رسولش را تکذیب کردند و به باطل خود را از قبول حق بینیاز دانستهاند و خداوند بینیاز ستوده است. مفروق گفت: غیر از این به چه چیز دعوت میدهی؟ بخدا سوگند سخنی زیباتر از این نشنیدهام.
گوید: پیامبر آیات زیر را تلاوت کرد:
﴿۞قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ١٥١﴾ [الأنعام: ١٥١]
یعنی: «بگو: بیائید چیزهائی را برایتان بیان کنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است. این که هیچ چیزی را شریک خدا نکنید و به پدر و مادر (بدی نکنید و بلکه تا آنجا که ممکن است بدیشان) نیکی کنید و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی (کنونییا آینده) مکشید (چرا که) ما به شما و ایشان روزی میدهیم (و روزیرسان همگان مائیم؛ نه شما) و به گناهان کبیره (از جمله زنا) نزدیک نشوید، خواه (آنها در وقت انجام برای مردم) آشکار باشد و خواه پنهان و کسی را بدون حق (قصاص و اجرای فرمان الهی) مکشید که خداوند آن را حرام کرده است. اینها اموری هستند که خدا به گونه مؤکّد شما را بدانها توصیه میکند تا آنها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید».
مفروق گفت: به خدا سوگند که به خوبیهای اخلاق و اعمال نیکو دعوت میدهی و تردیدی نیست قومی که تو را تکذیب و یا با تو مخالفت کند، دروغگو است. سپس قبول، یا رد، دعوت را به هانئ بن قبیصه محول کرد و گفت: این هانئ شیخ (بزرگ) و صاحب اختیار در مسایل دینی ماست.
هانئ گفت: برادر قریشی! من حرفهایت را شنیدم، امّا از نظر من اگر ما با نشست با شما دین خود را ترک و از تو پیروی کنیم، کار ما اشتباه است و نشانهی عدم دور اندیشی و واقع گرایی است، عجله در هر کار اشتباه را در پی دارد، از نظر ما ایجاد موانع برای نسلهای بعدی ناپسند است، بنابراین ما بر میگردیم و شما هم برگردید تا تحقیق و بررسی کنیم. گویا دوست داشت که مثنی بن حارثه را نیز در رد یا قبول پیشنهاد مطرح شده مشارکت دهد، لذا گفت: این مثنی بزرگ و صاحب نظر در مسائل جنگی ماست، پاسخ شما همان پاسخ قبیصه است و با همان شرط از تو پیروی خواهیم نمود. امّا ما در بین مسیر آب دو رودخانه قرار داریم که یکی از عمامه و دیگری از سمامه است، پیامبر فرمود: «این دو رودخانه کدامند؟» گفت: یکی رودخانهایست که سمت کِسری قرار دارد و دیگر رودخانههای عرب است. لازم به ذکر است که رودهای کسری از سمتی میآید که هیچ عذری پذیرفتنی نیست و هیچ گناهی بخشودنی نیست، چون کسری از ما پیمانی گرفته مبنی بر این که هرگز بدعتی پدید نیاوریم و بدعت گذاری را پناه ندهیم، از نظر من آنچه ما را به آن دعوت میدهی، پادشاهان آن را ناپسند میشمارند، امّا اگر بخواهی تو را از آبهای عرب پناه و یاری دهیم، میپذیریم.
پیامبر ج فرمود:
«ما أسأتم في الرد، إذا أفصحتم بالصدق، وإن دين الله عز وجل لن ينصره إلا من حاطه من جميع جوانبه، أرأيتم إن تلبثوا إلا قليلاً، حتى يورثكم الله تعالى أرضهم وديارهم، ويفرشكم نساءهم، أتسبحون الله وتقدسونه»
یعنی: پاسخ بدی به من ندادید، چون صادقانه حرف زدید و دین خدا یاری نمیشود مگر بوسیلهی کسانی که از تمام جوانب آن را حمایت کنند و بدانید که مدّتی طولانی بر شما نخواهد گذشت که خواهید دید، خداوند سرزمین و دیارشان را در اختیار شما قرار خواهد داد و زنانشان را تصاحب میکنید، آیا در آن وقت خداوند را تسبیح میگویید وعبادت میکنید؟ نعمان بن شریک در جواب گفت: آری، در آن وقت خداوند را عبادت خواهیم نمود.[٧٦]
علی بن ابی طالب از روایت مذکور درسها و پندها گرفته است:
١- علی در این ملاقات از پیامبر آموخت که به قدرتهای تجاوزکار و افراد تحت حمایت آنها هیچ ضمانت و بهایی پرداخت نکند که تا آنها با گرفتن امتیاز بخواهند دعوت اسلامی را یاری یا تأیید کنند. زیرا دعوت اسلامی، دعوت به سوی خداست و شرط اساسی در پذیرش دعوت اسلامی برای همه این است که آن را خالصانه به خاطر خدا قبول کنند و یاری دهند و تلاش و زحمت شان به هدف دست یابی به جاه و مقام و قدرت نباشد، زیرا همواره اهداف انسانها، نوع گرایش آنها را میسازد، به همین دلیل لازم است هدفی که برای دادن دعوت دنبال میشود، از هر گونه مصلحت مادّی خالی باشد تا تداوم و تأیید و یاری رساندن را تضمین کند و از انحراف در امان باشد و افراد نهایت تلاششان را به خاطر آن به کار گیرند و صادقانه جانشان را در راه آن فدا کنند[٧٧] لذا بر تمام کسانی که میخواهند پایبند به همکاری با جماعتی باشد که بسوی خدا دعوت میکنند لازم است که دست یابی به منصب یا مادیات را برای مساعدت آن جماعت شرط قرار ندهد، زیرا دعوت اسلامی باید تنها برای خدا انجام شود، هر کس را که بخواهد برای انجام آن توفیق میدهد و هرکس در مسیر دعوت مردم به سوی خدا قرار گرفت ابتدا باید جز رضایت او و برافراشته شدن پرچم دین او هیچ منظوری نداشته باشد، امّا اگر هدف رسیدن به مال و مقام باشد، نشانه خطرناکی است که نشان میدهد نیّت افراد آلودهاست[٧٨]، یحیی بن معاذ رازی با اشاره به همین واقعیّت میگوید: اگر در کار و تلاش کسانی که مردم را به دین خدا دعوت میدهند، بویی از ریاست طلبی باشد، هرگز موفق نخواهند شد.[٧٩]
٢- علی از پیامبر آموخته بود که کمک و مساعدتی که پیامبر ج جهت پیشرفت اهداف و برنامههای دعوت اسلامی از قبایل و رهبران طوایف در خواست میکرد با به گونهای باشد که با معاهدات بین دولتها ارتباطی نداشته باشد که با دعوت منافات و تناقض داشته باشد، زیرا هرگاه قبایل دعوت اسلامی را بپذیرند در حالی که با دولتها معاهدات و پیمانهایی داشته باشند، دعوت اسلامی در معرض خطر نابودی از سوی آن حکومتهای طرف پیمان نامه قرار خواهد گرفت و این برای دعوت خطر جدّی است و تهدیدی برای مصلحتهای دین و عقیده است [٨٠] و حمایت مشروط، یا جزئی، نمیتواند هدف مورد نظر در دعوت اسلامی را محقق کند، لذا واضح بود که بنی شیبان هرگز وارد جنگی علیه کسری نمیشدند و حتّی اگر کسری به قصد نابودی پیامبر ج حمله میکرد، هرگز حاضر نمیشدند با او وارد جنگ شوند و با او مقابله کنند، در نتیجه مذاکرات بینتیجه میماند.[٨١]
٣- بدیهی است که دین خدا را کسی یاری میکند که از تمام جوانب حامی آن باشد و در واقع سخن پیامبر ج پاسخ ردّی بود بر حرفهای مثنی بن حارثه که گفت: فقط در محدودهی آبهای عرب میتوانیم تو را حمایت کنیم، نه در نزدیکی آبهای فارس. هر کس ابعاد دور اندیشی سیاست اسلامی را به دقت مورد بررسی قرار دهد، به خوبی در مییابد که در نوع خود نظیر ندارد.
٤- علی آثار و نشانههای اسلام را در مثنی لمس کرد و پس از این که بنی شیبان مسلمان شد صبر و تحمل آنها را در برابر فارسها را به صورت عملی تجربه نمود و مثنی در دوران ابوبکر صدیق از رهبران فتح عراق بود. بدیهی است که ایمان و اسلام، جرأت جنگ با فارسها را در آنها ایجاد کرد.
این مواردی بود از درس و عبرتهایی که علی در مذاکره با رهبران بنی شیبان در یافته بود.
[٧٦]- البدایة و النهایة (١٤٣-١٤٢/٣) و بیهقی در دلائل النبوه روایت کرده است و اسناد آن حسن است و ابن کثیر از بیهقی نقل کرده است.
[٧٧]- الجهاد و القتال فی السیاسهالشرعیة ٤٢١/١.
[٧٨]- وقفات تربویة من السیرة النبویّة، عبدالحمید البلالی/٧٢.
[٧٩]- صفة الصفوة ٩٤/٤.
[٨٠]- الجهاد و القتال فی السیاسة الشرعیة ٤٢١/١.
[٨١]- التحالف السیاسی فی الإسلام، منیر الغضبان: ص(٣٥).
بعد از این که قریش در «دارالندوه» تصمیم گرفتند رسولالله ج را به قتل برسانند و خود را از دست او خلاص کنند، خداوند پیامبرش ج را از این موضوع باخبر ساخت، از این رو رسول خدا که شخصیّتی ممتاز و دارای ارادهی استوار بود، تصمیم گرفت کسی را در بستر خوابش قرار دهد تا کسانی که به قصد کشتن ایشان در انتظار خروج او در آنجا باقی بمانند، تصوّر اینکه کسی در بستر خوابیده پیامبر ج است همچنان منتظر باشند و غافلگیر شوند و رسول خدا ج از فرصت استفاده کرده، بنابراین به علی بن ابی طالب دستور داد آن شب در بسترش بخوابد، امّا چه کسی جرأت داشت در آن شرایط حسّاس که دشمنان، خانهی پیامبر ج را محاصره کرده بودند و منتظر بودند بیرون آید و او را بکشند در آن بستر بخوابد؟!
چه کسی حاضر بود چنین کاری بکند و در خانهای بماند که میداند دشمنان بیخبر از این که چه کسی در این خانه و بستر است، به قصد کشتن او را محاصره خواهند کرد؟ روشن است که بجز قهرمانان و افراد شجاع با پشتوانهی لطف و فضل خدا کسی چنین نمیکند[٨٢]، علاوه بر این پیامبر ج به علی دستور داد که پس از او چند روزی در مکّه بماند تا امانتهایی را که از دشمنانش نزد او به منظور حفظ و نگهداری گذاشته بودند، به صورت کامل و بدون کم وکاست به صاحبانشان برگرداند و این بزرگترین نوع عدالت در برگرداندن امانت به صاحبانشان است.[٨٣]
در روایتی دیگر آمده که پیامبر ج به علی س فرمود: «زیر این ملافهی سبز رنگ در رختخواب من بخواب و مطمئن باش که هرگز نمیتوانند کاری کنند که برایت ناخوشایند باشد.»[٨٤]
ابن حجر میگوید: موسی بن عقبه از ابن شهاب روایت کرده است که: علی در رختخواب خوابید و روی خودش را پوشید و قریش با هم مشورت و رایزنی میکردند که چه کسی بر فرد خوابیده، هجوم ببرد و او را محکم بگیرد تا دیگران او را بکشند، شب را بر همین منوال سپری کردند تا صبح فرا رسید، دیدند علی از رختخواب بیرون آمد، از او پرسیدند. محمّد کجاست؟ گفت: نمیدانم، آن وقت فهمیدند که رسولالله ج از دستشان نجات یافته است.[٨٥]
از ابن عباس روایت است که علی در آن شبی که لباس رسولالله ج را پوشید و به جایش خوابید از جانش گذشت[٨٦] و میگفت: آیهی:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٢٠٧﴾ [البقرة: ٢٠٧]
یعنی: «در میان مردم کسییافته میشود که جان خود را (که عزیزترین چیزی است که دارد) در برابر خوشنودی خدا میفروشد (و رضایت الله را بالاتر از دنیا و مافیها میشمارد و همه چیز خود را در راه کسب آن تقدیم میدارد) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است (و بدانان در برابر کار اندک، نعمت جاوید میبخشد و بیش از توانائی انسانی برایشان تکالیف و وظائف مقرّر نمیدارد)».
میتوانیم از موضعگیری داستان فوق این درسها و پندها را بگیریم:
١- رسولالله ج برنامهی هجرت را طوری تنظیم کرده بود که کسی را در خانه خود بگذارد تا محاصره کنندگان را مشغول نگهدارد و برای مدّتی آنها را غافلگیر کند تا مسیر خروج او را کشف نکنند و نتوانند مانع خروجش شوند، در این مدّت رسولالله ج و ابوبکر صدّیق س از منطقهی خطر خارج شوند.[٨٧]
٢- اطاعت علی از فرمان پیامبر ج نمونهای از سرباز صادق و مخلصی است که قصد دارد در مسیر دعوت اسلامی تلاش کند و خود را فدای زنده ماندن رهبر و فرماندهاش کند، چون نجات و سلامتی رهبر به معنای نجات و سلامتی دعوت است و مرگ و نابودی رهبر و فرمانده ضعف و ناتوانی دعوت را در پی دارد. بنابراین خوابیدن علی در بستر پیامبر در شب هجرت فداکاری بسیار ارزشمندی به شمار میرود، چون احتمال میرفت شمشیرهای جوانان قریش بر سر او فرود آیند، ولی علی س از این خطر هم پروا نداشت، چون نجات و سلامتی رسول خدا ج و رهبر این امّت برایش از همه چیز مهمتر بود [٨٨].
٣- در این که مشرکان امانتهایشان را به پیامبر ج میسپردند و در همان حال با او در جنگ و درگیری بودند و حتّی برای قتل او نقشههای کشیدند و در تصمیم خود قاطع بودند، دلیل واضح و روشنی است بر رفتار متناقض و شگفتانگیزی که به آن گرفتار شده بودند، چون در حالی که او را تکذیب میکردند و متّهم به جادوگری و دیوانگی میکردند و او را کذّاب قلمداد مینمودند، باز هم در اطراف خود کسی را نمییافتند که در امانتداری و صداقت مثل او باشد، لذا چیزهای نفیس و گران بهاء و اموالی را که بیم نابودیشان را داشتند نزد کسی جز رسولالله ج نمیگذاشتند و این امر نشانگر آن است که کفر ورزیدن ایشان به سبب شک و شبهه داشتن آنها در صداقت و راستگویی او نبود، بلکه در برابر حق خودخواه و متکبّر بودند از بیم اینکه رهبری و طغیان و تجاوزگری را از دست بدهند[٨٩]، خداوند متعال میفرماید:
﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ٣٣﴾ [الأنعام: ٣٣]
یعنی: «(ای پیغمبر!) ما میدانیم که آنچه (کفّار مکّه) میگویند تو را غمگین میسازد. (ناراحت مباش) چرا که آنان (از ته دل به صدق تو ایمان دارند و در حقیقت) تو را تکذیب نمیکنند. بلکه ستمکاران (چون ایشان، از روی عناد) آیات خدا را انکار مینمایند».
٤- پیامبر در آن شرایط سخت که به ظاهر باید دچار هراس و اضطراب شود و جز به موفقیّت هجرتش به چیز دیگری فکر نکند، باز هم به علی دستور داد که امانتهای مردم را فراموش نکند که انسان در آن چنان شرایطی خودش را فراموش میکند چه رسد به دیگران[٩٠].
آری! پیامبر ج خیانت به مردم را تحت هیچ شرایطی جایز نمیداند حتّی اگر خیانت به دشمنی باشد که با او در حال جنگ و درگیری است و قصد کشتن او را دارد و از هیچ گونهاذیّت و آزاری نسبت به او دریغ نمیکند، دلیل این امر آن است که خیانت در امانت از صفات منافقان است و مؤمنان از آن بری هستند[٩١]
٥- این روایت دلیل قاطعی بر میزان شجاعت علی است، چون خودش میدانست که در حال انجام کاری است که او را در معرض خطری بزرگ قرار میدهد و چه بسا که وارد خانه میشدند و بدون شناسایی کسی که در رختخواب بود او را میکشتند و حتی احتمال داشت صبح، هنگام بیرون شدن از خانه بدون توجّه به این که این فرد محمّد یا کسی دیگر است به او یورش میبردند و او را میکشتند چون تمام شب را با دقّت و حساسیّت به انتظارش سپری کرده بودند و چنانچه بدون توجه حمله میکردند، امری بدور از انتظار نبود. شکّی نیست که علی س با در نظر گرفتن همهی اینها باز هم با افتخار به اجرای دستور پیامبر ج مبادرت ورزید، چون اوّلاً به حدی خدا و رسول خدا را دوست می داشت که قلب خویش را به آن محبّت بخشیده بود و بالاترین آرمان و هدف او سلامتی پیامبر خدا ج بود حتی اگر در این راه جان عزیز را هم فدا میکرد. دوّم اینکه: این عملیّاتی بود که جهت سلامتی جان رسولالله ج و نجات ایشان از نیرنگ و دسیسهی دشمنان، به خاطر نشر و گسترش اسلام چارهای از انجام آن نبود، بنابراین حفظ وجود آن بزرگوار تحت هر شرایطی اوّلین و آخرین مصلحت بود و علی با بیش بینی تمام احتمالات مذکور در بستر خواب پیامبر ج خوابید و این نشانهی عُمق ایمان او به قضا و قدر الهی است، لذا او به این فرمودهی خداوند ایمان داشت که میفرماید:
﴿قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَاۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ٥١﴾ [التوبة: ٥١]
یعنی: «بگو: هرگز چیزی (از خیر و شر) به ما نمیرسد، مگر چیزی که خدا برای ما مقدّر کرده باشد. (این است که نه در برابر خیر مغرور میشویم و نه در برابر شر به جزع و فزع میپردازیم، بلکه کارهای خود را به خدا حواله میسازیم، و) او مولی و سرپرست ما است و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند و بس».
از طرفی پیامبر به دلیل این که به علی اعتماد کامل داشت، او را برای این مأموریّت مهم و خطیر انتخاب نمود و توانیهایی در علی دیده بود که در کسی دیگر نمیدید و علی نیز با آگاهی از این که اگر در این راه فدا شود مقام و سعادتی نصیب او میشود که به هیچ قیمتی نمیتوان به دست آورد، بنابراین با ایمان به خدا و توکّل به او پذیرفت که در بستر پیامبر بخوابد.[٩٢]
[٨٢]- الحکمة فی الدعوة إلی الله، قحطانی/٢٣٥.
[٨٣]- الطبقات الکبری ٢٢/٣، تاریخ الخلفاء سیوطی/١٦٦.
[٨٤]- السیرة، ابن هشام ٩١/٢، فتح الباری٢٣٦/٧.
[٨٥]- فتح الباری ٢٣٦/٧.
[٨٦]- فضایل الصحابه ش/١١٦٨، إسناد آن حسن است.
[٨٧]- خلفاء الرسول /٣٦، والعشرة المبشرون بالجنة، محمد صالح
[٨٨]- السیرة النبویة، سباعی /٣٤٥.
[٨٩]- فقهالسیرة بویطی /١٥٣
[٩٠]- الهجرة فی القرآن /٣٦٤.
[٩١]- جولة تاریخیّة فی عصر الخلفاء /٤٢٣.
[٩٢]- جولة تاریخیة فی عصر الخلفا/٤٢٦.
هنگام صبح علی س از ازبستر خواب رسول خدا ج بر خواست، وقتی که مشرکین او را دیدند یقین کردند که رسول خدا ج نجات یافته است، لذا از علی پرسیدند: رفیقت کجاست؟ گفت: نمیدانم، مگر من مراقب و نگهبان او بودم که از من سؤال میکنید؟ شما به او دستور دادید بیرون رود، او هم رفته است.قتی این پاسخ شجاعانه را شنیدند، ناراحت شدند و به خشم آمدند و علی را زدند و به مسجد الحرام بردند و چند ساعتی نگهداشتند و سپس رها کردند.[٩٣]
علی س در حالی که مشکلات را به خاطر خدا تحمّل میکرد از نجات رسولالله ج آن قدر خوشحال بود که تحمّل آزار و اذیّت دشمنان برایش گوارا بود. به همین دلیل سُست نشد و به کسی از محل رسولالله ج پرسید، چیزی نگفت و بعد از این طبق دستور پیامبر ج در خیابانهای مکّه به دنبال صاحبان امانتها میگشت و امانتهایشان را تحویل میداد و بعد از سه شب که در مکّه گذراند و امانتها را به مالکان برگرداند، آمادهی هجرت شد و حرکت کرد تا به رسول خدا ج ملحق شد[٩٤].
در مسیر هجرت به دلیل گرمای شدید، علی س روزها خود را پنهان میکرد و استراحت میکرد و شب حرکت میکرد و با توجّه به تاریکی شب و ترس از تنهایی و پیاده بودن، در حالی به مدینه رسید که پاهایش ورم کرده بود.[٩٥]
آری! علی با تحمّل سختیهای سفر و بدون داشتن مرکب و سواری، در هوای گرم روز و تاریکی شبها، تنها و بدون همدم و مونس، مسیر هجرت را طی کرد و خودش را به رسولالله رساند، تا در کنار او با آرامش زندگی کند و با پای ورم کرده و دل لبریز از محبّت و شوق راه را طی کرد تا این که در قبیله بنی عمرو بن عوف به خانهی کلثوم بن هدم رفت و این خانهای بود که پیش از او پیامبر در آنجا پیاده شده بود.[٩٦]
به این ترتیب هجرت علی با فداکاری و تحمّل مشکلات شجاعانه به پایان رسید. در مدّت کوتاه که علی در قباء بود، متوجه شد شخصی نیمههای شب به درب خانه زن مسلمانی بیوه میآمد و درب میزد، زن بیرون میرفت و چیزی از دست او میگرفت، بجاست این داستان را از زبان امیر المؤمنین علی بشنویم. روایت است که علی س میگفت: از کار آن شخص مشکوک شدم، لذا از آن زن پرسیدم: این کیست که هر شب درب خانهات را میزند و بیرون میشوی و چیزی از او میگیری؟ و تو مسلمانی و شوهر نداری؟! گفت: آن فردی که هر شب میآید سهل بن حنیف است که با خبر شده من زنی بیکس هستم، هر شب بُتهای قومش را میشکند و بجای هیزم برایم میآورد تا از آنها استفاده کنم.
(راوی میگوید: (همواره علی این کار سهل را از تمام خیرش بهتر و با ارزشتر میدانست، تا این که در عراق در کنارش وفات کرد[٩٧]، اینجا صفت والای هوشیاری و آگاهی را ملاحظه میکنیم که در واقع باید هر مسلمانی به این صفت آراسته باشد و از حوادثی که در اطرافش اتّفاق میافتد غافل نباشد.
[٩٣]- تاریخ طبری ٣٧٤/٢.
[٩٤]- تاریخ طبری ٣٧٤/٢، البدایة و النهایة ٣٣٥/٧ و جولة تاریخیة /٤٢٤.
[٩٥]- الکامل فی التاریخ ١٠٦/٢.
[٩٦]- الطبقات الکبری ٢٢/٣، السیرهابن هشام ١٢٩/٢ و ابن اسحاق بدون سند آورده و جولة تاریخیة /٤٢٥.
[٩٧]- محمد رسولالله، صادق عرجون ٤٢١/٢.
روشی که علی س بر پایه آن تربیت شده بود، دقیقاً همان روشی بود که خلفای راشدین و تمام صحابه قبول داشتند و همه بر مبانی تعالیم قرآن تربیت یافته بودند و مربّی و استادش سردار و سرور همهی مخلوقات محمد ج بود و تردیدی نیست که رسولالله ج علی و اصحابش را بر عقیدهی توحید واصل یکتا پرستی تربیت کرده است. قرآن و سنت دو منبع اصلی است که پیامبر ج بسیار حریص بود بر اینکه افراد و خانوادهها و جامعهی مسلمان را در عقاید و عبادات و معاملات با آن دو منبع وحی تربیت کند و برنامههای اخلاقی قرآن و سنت را به آنها آموزش میداد. آیات قرآن را که علی مستقیماً از پیامبر ج شنیده بود تأثیر بسزایی در ساختن شخصیّت اسلامی او داشت و قلبش را پاک و روح و عقلش را روشن و منوّر و آراسته کرده بود و در نتیجه به انسانی جدید با ارزشها و اهداف و رفتار مخصوصی تبدیل شده بود.[٩٨]
علی از پرتو آیات قرآن و تربیت پیامبر ج شناخته بود که معبودی که باید عبادت کند کیست و رسولالله ج مفاهیم آیات را در دلش نشانده بود، چون با علاقهی بسیار زیاد اصحابش را بر مبانی عقیدهی صحیح در مورد پروردگار و حقوق او تعالی بر بندگان، تربیت میکرد و ضمناً به خوبی میدانست که به زودی این عقیده پس از این که دلها را تصفیه کند به تصدیق و یقین تبدیل خواهد شد و فطرتها را سالم و راست پرورش خواهد داد، بنابراین عقیدهی علی دربارهی خداوند، نظام هستی، زندگی، بهشت، جهنّم، قضا و قدر، حقیقت انسان و مبارزه با شیطان را از قرآن و سنّت رسولالله ج برگرفته بود.
با توجه به آنچه گفته شد علی معتقد بود خداوند متعال از عیوب و نقص پاک و منزّه و متصف به کمال مطلق و بیانتها است، او یکتا و بیشریک است و همسر و فرزندی ندارد و خالق و مالک و مدبّر هر چیز است؛ خداوند در این باره میفرماید:
﴿إِنَّ رَبَّكُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ يُغۡشِي ٱلَّيۡلَ ٱلنَّهَارَ يَطۡلُبُهُۥ حَثِيثٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَٰتِۢ بِأَمۡرِهِۦٓۗ أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٥٤﴾ [الأعراف: ٥٤]
یعنی: «پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید، سپس بر عرش استوی کرد (بالا رفت) (و به اداره جهان هستی پرداخت). با (پرده تاریک) شب، روز را میپوشاند و شب شتابان به دنبال روز روان است. خورشید و ماه و ستارگان را بیافریده است و جملگی مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشید که تنها او میآفریند و تنها او فرمان میدهد. بزرگوار و جاویدان و دارای خیرات فراوان، خداوندی است که پروردگار جهانیان است».
معتقد بود تمام نعمتهایی که در این هستی وجود دارد، اعم از کوچک و بزرگ، آشکار و پنهان، همهاز خداوند تعالی است، همانگونه که خداوند میفرماید:
﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فَإِلَيۡهِ تَجَۡٔرُونَ٥٣﴾ [النحل: ٥٣]
یعنی: «آنچه از نعمتها دارید همهاز سوی خدا است (و باید تنها منعم را سپاس گفت و پرستید) و گذشته از آن، هنگامیکه زیانی (همچون درد و بیماری و مصائب و بلایا) به شما رسید (برای زدودن ناراحتیها و گشودن گره مشکلها تنها دست دعا به سوی خدا برمیدارید و) او را با ناله و زاری به فریاد میخوانید، (پس چرا در وقت عادی جز او را میپرستید و انبازها را به کمک میطلبید؟)».
معتقد بود: علم خداوند برهر چیز احاطه دارد و هیچ چیز در زمین و آسمان از خداوند متعال پوشیده نیست و خداوند بوسیله فرشتگان تمام اعمال ریز و درشت انسانها را ثبت میکند. بزودی این اعمال نامهها در وقت مناسب منتشر خواهد شد، همانگونه که خداوند میفرماید: ﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ١٨﴾ [ق: ١٨]
یعنی: «انسان هیچ سخنی را بر زبان نمیراند مگر این که فرشتهای، مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش) آن سخن است».
خداوند متعال بندگانش را با اموری میآزماید که با خواستهها و تمایلات و هوای نفسشان مخالف است، تا مردم به این وسیله افراد مؤمن راضی به قضاء و قدر الهی را از کسانی که به تقدیر خداوند ایمان ندارند، باز شناسند و بدانند که چه کسی شایسته است خلافت و رهبری جامعه و امانت را عهده دارگردد، امّا برخی در واکنش به آزمایشهای الهی ناراحت و خشمگین میشوند که ناراحتیهایشان هیچ ارزشی ندارد، خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡغَفُورُ٢﴾ [الملك: ٢]
یعنی: «یعنی خداوند متعال همان ذاتی است که مرگ و زندگی را پدید آورده است تا شما را بیازماید کدامتان کارتان بهتر و نیکوتر خواهد بود. او چیره و توانا و آمرزگار و بخشاینده است».
و معتقد بود که هر کس به خداوند سبحان پناه آاورد، خداوند او را پناه میدهد و یاری میکند، به شرطی که از خداوند پناه بخواهد و به حکم و قانون حکم نموده و به دستوراتش عمل کند، خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ وَلِـِّۧيَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡكِتَٰبَۖ وَهُوَ يَتَوَلَّى ٱلصَّٰلِحِينَ١٩٦﴾ [الأعراف: ١٩٦]
یعنی: «بیگمان سرپرست من خدائی است که این کتاب (قرآن را بر من) نازل کرده است و او است که بندگان شایسته رایاری و سرپرستی میکند».
و نیز بر این باور بود که حق خداوند بر بندگان این است که خالصانه او را عبادت کنند و و هیچ چیز را شریک او قرار ندهند و همانگونه که میفرماید:
﴿بَلِ ٱللَّهَ فَٱعۡبُدۡ وَكُن مِّنَ ٱلشَّٰكِرِينَ٦٦﴾ [الزمر: ٦٦]
یعنی: «پس در این صورت تنها خدا را بپرست و از زمره سپاسگزاران باش».
بنابراین تنها خداوند متعال شایستهی عبادت و بندگی است و این حق خداوند بر بندگان است. نیز میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا٤٨﴾ [النساء: ٤٨]
یعنی: «بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نمیبخشد، ولی گناهان جز آن را از هرکس که خود بخواهد میبخشد. هر که برای خدا شریکی قائل گردد، گناه بزرگی را مرتکب شده است».[٩٩]
علی عقیدهی خود دربارهی نظام هستی را از آیات زیر گرفته بود که خداوند متعال میفرماید:
﴿۞قُلۡ أَئِنَّكُمۡ لَتَكۡفُرُونَ بِٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِي يَوۡمَيۡنِ وَتَجۡعَلُونَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚ ذَٰلِكَ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٩ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَٰسِيَ مِن فَوۡقِهَا وَبَٰرَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَآ أَقۡوَٰتَهَا فِيٓ أَرۡبَعَةِ أَيَّامٖ سَوَآءٗ لِّلسَّآئِلِينَ١٠ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِيَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ١١ فَقَضَىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَاتٖ فِي يَوۡمَيۡنِ وَأَوۡحَىٰ فِي كُلِّ سَمَآءٍ أَمۡرَهَاۚ وَزَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِمَصَٰبِيحَ وَحِفۡظٗاۚ ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ١٢﴾ [فصلت: ٩-١٢]
یعنی: «بگو: آیا به آن کسی که زمین را در دو روز آفریده است ایمان ندارید و برای او همگونها و انبازهائی قرار میدهید؟ او (علاوه بر این که آفریدگار زمین است) آفریدگار جهانیان هم میباشد، او در زمین بر فراز آن کوههای استواری قرار داد و خیرات و برکات زیادی در آن آفرید و موادّ غذائی (مختلف و جوراجور ساکنان) زمین را به اندازه لازم مقدّر و مشخّص کرد. اینها همه (اعمّ از خلق زمین و ایجاد کوهها و تقدیر اقوات) روی هم در چهار روز کامل به پایان آمد، بدان گونه که نیاز نیازمندان و روزی روزیخواهان را برآورده کند (و کمترین کم و زیادی در آن نباشد). سپس بالارفت به آسمان، در حالی که دود (گونه و به شکل سحابیها در گستره فضای بیانتهاء پراکنده) بود. به آسمان و زمین فرمود: چه بخواهید و چه نخواهید پدید آئید (و شکل گیرید). گفتند: فرمانبردارانه پدید آمدیم (و به همان صورت درآمدهایم که اراده فرمودهای). آن گاه آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز به انجام رساند و در هر آسمانی فرمان لازمهاش را صادر (و نظام و تدبیر خاصّی مقرّر) فرمود (و مخلوقات و موجودات متناسب با آنجا را آفرید). آسمان نزدیک را با چراغهای بزرگی (از ستارگان درخشان و تابان) بیاراستیم و (آن را کاملاً از آفات و استراق سمع شیاطین) محفوظ داشتیم. این (امور مذکوره، اعم از آفرینش جهان هستی و دوران شکلگیری و نظم دقیق، برجوشیده از) برنامهریزی خداوند بسیار توانا و بس آگاه است».
مدت این دنیا هر چند طولانی باشد، باز هم رو به پایان است و بهرهی آن هر اندازه بزرگ و زیاد باشد باز هم حقیر و ناچیز است، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ فَأَصۡبَحَ هَشِيمٗا تَذۡرُوهُ ٱلرِّيَٰحُۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقۡتَدِرًا٤٥ ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِينَةُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ أَمَلٗا٤٦﴾ [الكهف: ٤٥-٤٦]
«ای پیغمبر! برای آنان (که به دارائی دنیا مینازند و به اولاد و اموال میبالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم. سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب آن رشد و نمو میکنند و) تنگاتنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار در میگیرد.لی این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزان میگردد و گیاهان سرسبز و خندان، زرد رنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند! (آری! داشتن را نداشتن و بهار زندگی را خزان در پی است، پس چه جای نازیدن به وی است. این خدا است که نعمت و حیات میدهد و هر وقت که بخواهد نعمت و حیات را بازپس میگیرد) و خدا بر هر چیزی توانا بوده (و هست). دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوالپذیر و گذرایند). امّا اعمال شایستهای که نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد و بهترین امید و آرزو است».
در این آیات، حقیقت زندگی برای ما شرح داده شده است و واقعاً این دنیا سرای کرامت و عزّت نیست و زندگی در سرای آخرت بهتر و ماندگارتر است و این آیات ما را به دوستی خدا و پیامبر ج تشویق میکند، تا رضای خدا و اطاعت پیامبر ج را بر هر چیزی ترجیح دهیم، هر چند این امر موجب شود بهره و ثروتهای دنیوی را از دست بدهیم و علی مفهوم و حقیقت این آیه را به این صورت تعبیر کرده و میفرماید: «ای دنیا! کسی دیگر را بفریب، آیا میخواهی مانع من شوی و یا مرا به طرف خود میکشانی! از من دور شو! تو را سه طلاقه کردم که حق رجوعی در آن نیست، عُمر تو کوتاه و ارزش تو اندک است، ای افسوس! از توشهی اندک و سفر طولانی و راه حشتناک و پر خطر).[١٠٠]
نگاه و تصوّر علی س از بهشت از آیات قرآن گرفته شده بود، لذا او از کسانی بود که خداوند درباریشان میفرماید:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ١٦ فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٧﴾ [السجدة: ١٦-١٧]
یعنی: «پهلوهایش از بسترها به دور میشود (و خواب شیرین را ترک گفته و به عبادت پروردگارشان میپردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد میخوانند و از چیزهائی که بدیشان دادهایم میبخشند. هیچ کس نمیداند، در برابر کارهائی که (مؤمنان) انجام میدهند، چه چیزهای شادیآفرین و مسرّتبخشی برای ایشان پنهان شده است».
تصوّر علی س از جهنّم نیز از آیاتی برگرفته شده در توصیف آن نازل شده و این موجب شد که در تمام زندگی پایبند به قوانین ومنشور شریعت باشد، به همین دلیل هر کس سیرهی علی را مطالعه و بررسی کند به خوبی در مییابد چقدر عقیدهی ایشان فراگیر و عمیق بوده، تا جایی که همواره یقین داشت به زودی به ملاقات خداوند متعال میرود و از عذاب و مجازات او بیمناک بود و إن شاءالله درهمین کتاب بسیاری از این مسائل شرح و توضیح داده میشود.
علی س مفهوم قضاء وقدر را از قرآن و تعالیم پیامبر ج آموخته بود و اعتقاد به قضاء و قدر در قلب و روان بسیار رسوخ کرده بود، تا جایی که یقین داشت علم و اطلاع خداوند بر همه چیز احاطه دارد، همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأۡنٖ وَمَا تَتۡلُواْ مِنۡهُ مِن قُرۡءَانٖ وَلَا تَعۡمَلُونَ مِنۡ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيۡكُمۡ شُهُودًا إِذۡ تُفِيضُونَ فِيهِۚ وَمَا يَعۡزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثۡقَالِ ذَرَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَلَآ أَصۡغَرَ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡبَرَ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٍ٦١﴾ [يونس: ٦١]
«(ای پیغمبر!) تو به هیچ کاری نمیپردازی و چیزی از قرآن نمیخوانی و (شما ای مؤمنان!) هیچ کاری نمیکنید، مگر این که ما ناظر بر شما هستیم، در همان حال که شما بدان دست مییازید و سرگرم انجام آن میباشید. هیچچیز در زمین و در آسمان از پروردگار تو پنهان نمیماند، چه ذرّهای باشد و چه کوچکتر و چه بزرگتر از آن، (همه اینها) در کتاب واضح و روشنی (در نزد پروردگارتان، به نام لوح محفوظ) ثبت و ضبط میگردد».
به اعتقاد علی س خداوند متعال همه چیز را بوسیله فرشتگان مینویسد و میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَنَكۡتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَءَاثَٰرَهُمۡۚ وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ١٢﴾ [يس: ١٢]
یعنی: «ما خودمان مردگان را زنده میگردانیم و چیزهائی را که (در دنیا) پیشاپیش فرستادهاند و (کارهائی را که کردهاند و همچنین) چیزهائی را که (در آن) برجای نهادهاند (و کارهائی را که نکردهاند، ثبت و ضبط میکنیم و) مینویسیم. ما همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سرشماری مینمائیم و مینگاریم».
به اعتقاد او هر چه اتفاق میافتد به اراده و قدرت کامل خداوند است که میفرماید:
﴿أَوَ لَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَيَنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَكَانُوٓاْ أَشَدَّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعۡجِزَهُۥ مِن شَيۡءٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّهُۥ كَانَ عَلِيمٗا قَدِيرٗا٤٤﴾ [فاطر: ٤٤]
یعنی: «آیا در زمین به گشت و گذار نمیپردازند تا ببینند فرجام کار پیشینیان به کجا کشیده است، در حالی که آنان از اینان قدرت و قوت بیشتری داشتهاند؟ هیچ چیزی چه در آسمانها و چه در زمین، خدا را درمانده و ناتوان نخواهد کرد. چرا که او بسیار فرزانه و خیلی قدرتمند است».
همچنین خداوند میفرماید:
﴿ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ فَٱعۡبُدُوهُۚ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٞ١٠٢﴾ [الأنعام: ١٠٢]
«آن (متّصف به صفات کمال است که) خدا و پروردگار شما است. معبودی به حق جز او نیست و او آفریننده همه چیز است. پس وی را باید بپرستید (و بس؛ چرا که تنها او مستحقّ پرستش است) و حافظ و مدبّر همه چیز است».
عقیدهی صحیح و اعتقاد به حقیقت قضا و قدر چنان در قلب امیر مؤمنان جای گرفته بود که نتایج بسیار مفیدی در زندگی ایشان ببار آورد و از آیات قرآن به حقیقت نفس (روح، روان) و اصل ماهیّت انسانی پی برده و متوجّه شده بود که حقیقت انسان به دو اصل بر میگردد که عبارتند از:
الف- اصل بعید(دور) که همان آفرینش اولیّه از گِل است، آن گاه که خدا کالبد ظاهری بدن آدم را آفرید و سپس در آن روح را دمید.
ب- اصل قریب (نزدیک)، که از نطفه (تخمک مرد و زن) آفریده میشود.[١٠١] خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥۖ وَبَدَأَ خَلۡقَ ٱلۡإِنسَٰنِ مِن طِينٖ٧ ثُمَّ جَعَلَ نَسۡلَهُۥ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن مَّآءٖ مَّهِينٖ٨ ثُمَّ سَوَّىٰهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِۦۖ وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَۚ قَلِيلٗا مَّا تَشۡكُرُونَ٩﴾ [السجدة: ٧-٩]
«آن کسی است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید و آفرینش انسان (اوّل) را از گل آغازید. سپس خداوند ذرّیّه او را از عُصاره آب (به ظاهر) ضعیف و ناچیزی (به نام منی) آفرید. آن گاه اندامهای او را تکمیل و آراسته کرد و از روح متعلّق به خود (که سرّی از اسرار است) در او دمید و برای شما گوشها و چشمها و دلها آفرید (تا بشنوید و بنگرید و بفهمید، امّا) شما کمتر، شکر (نعمتهای او) را به جای میآورید».
امیر مؤمنان علی س بخوبی شناخته بود که خداوند انسان را با دستانش آفریده و به او قامتی متعادل و ظاهری نیکو و عقل و اندیشه و گویایی و توانایی بخشیده است و آنچه در آسمان و زمین است در اختیار او قرار داده و بر بسیاری از مخلوقات برتری داده است و با فرستادن پیامبران بر ارزش و مقام او افزوده و شگفت انگیزتر این که به او صلاحیّت داده که با پیروی از پیامبر، محبّت و رضای خداوند نصیب او شود و نعمتهای جاویدان و همیشگی آخرت را به او میدهد، خداوند متعال میفرماید:
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِيَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ٩٧﴾ [النحل: ٩٧]
«هر کس -از مرد یا زن- کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزهاى، حیات [حقیقى] بخشیم، و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مىدادند پاداش خواهیم داد».
امیر مؤمنان علی س به حقیقت درگیری و مبارزهی بین انسان و شیطان پی برده و میفهمید که این دشمن برای منحرف کردن انسان از جلو، پشت سر، سمت راست و سمت چپ به مقابله با انسان میپردازد و با وسوسههای مداوم همواره تلاش میکند او را به دام گناهان و معاصی بیاندازد و نیروهای شهوانی را در او تحریک مینماید؛ بنابراین همواره از خداوند میخواست که او را بر دشمنش ابلیس یاری دهد؛ به همین صورت همواره در طول زندگیاش با شیطان مقابله میکرد و این واقعیت را در زندگی و سیرهی ایشان مطالعه میکنید، علی از داستان آدم و شیطان که در قرآن آمده آموخته بود که آدم، اصل بشراست و جوهرهی اسلام، اطاعت مطلق از خداوند متعال است و در انسان قابلیّت گرفتار شدن به دام گناهان و خطاها وجود دارد و از لغزش آدم آموخته بود که لازم است فرد مسلمان جهت امنیّت در مقابل دسیسه و حیلههای شیطان به خداوند متعال توکّل داشته باشد و شناخته بود که توبه و استغفار در زندگی فرد مسلمان از اهمیّت بسیار والا بر خوردار است و باید انسان از تکبّر و حسد پرهیز کند و رضای خدا را بر همه چیز ترجیح دهد و به اهمیّت سخن گفتن با روش نیکو و پسندیده با برادران ویارانش توجه داشت، همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ ٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ يَنزَغُ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ كَانَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٗا مُّبِينٗا٥٣﴾ [الإسراء: ٥٣]
یعنی: «(ای پیغمبر!) به بندگانم بگو: سخنی (در گفتار و نوشتار خود) بگویند که زیباترین (و نیکوترین سخنها) باشد. چرا که شیطان (به وسیله سخنهای زشت) در میان ایشان فساد و تباهی به راه میاندازد و بیگمان اهریمن (از دیر باز) دشمن آشکار انسان بوده است (و پیوسته درصدد برآمده تا آتش جنگ را با افروزینه وسوسه شعلهور سازد)».
امیر مؤمنان علی س در تزکیه و تربیت دوستان ویارانش پایبند به روش تربیتی قرآن و سنّت پایبند بود.
[٩٨]- السیرة النبویة، صلابی ١٤٥/١.
[٩٩]- منهاج الرسول فی الروح الجهادیه /١٠-١٦.
[١٠٠]- الاستیعاب (١١٠٨/٣).
[١٠١]- اصول التربیه، نحلاوی /٣١.
علی س در تمام مدّت حیات پر برکت خود با تلاوت، حفظ، فهم و عمل به قرآن زندگی میکرد و میفرمود: «هرکسی قرآن را تلاوت کند و بمیرد و به جهنّم برود از کسانی است که قرآن را به تمسخر گرفتهاست»[١٠٢] و نیز و میفرمود: «خوشا به حال کسانی که قرآن را تلاوت و به آن عمل میکنند، چون این افراد محبوبترین مردم نزد رسولالله ج بودند».[١٠٣]
میفرمود: «به نظر من هیچ عاقلی قبل از تلاوت سه آیهی آخر سورهی بقره نمیخوابد».[١٠٤] امیر مؤمنان در توصیف قرآن و اهمیّت آن میفرماید: «قرآن کتاب خداست که در آن خبر کسانی است که پیش از شما زیستهاند و بعد از شما خواهند زیست، حکم و قانون در میان شماست، حق را از باطل جدا و مشخص میکند، در آن چیز بیهودهای نیست، هر کس (عمل) آن را از ترس ستمکاری ترک کند، خداوند او را نابود میکند و هر کس هدایت را در غیر آن جستجو کند، گمراه میشود، ریسمان محکم و ذکر (خداوند) حکیم است و آن صراط مستقیمی است که هواها و خواهشها و زبانها نمیتواند در آن انحراف و پیچیدگی بیاورد، شگفتیهای آن تمام شدنی نیست و علماء از آن سیر نمیشوند، هر کس با آن سخن گفت، راست میگوید و هر کس به آن عمل کند، پاداش داده خواهد شد، هر کس به آن حکم کند عدالت را رعایت کرده است و هر کس به آن دعوت دهد، به راه راست هدایت یافته است[١٠٥]. از آنجایی که سرور ما علی س به قرآن بسیار اهمیّت میداد، علم گستردهای از قرآن و علوم آن به دست آورد، از ایشان روایت است که فرمود: «سوگند به خدا! هیچ آیهای نازل نشده مگر این که میدانم دربارهی چه کسی، کجا و بر چه کسی نازل شده است، خداوند به من دلی آگاه و زبانی صادق و گویا بخشیده است [١٠٦].
و میفرمود: «از من دربارهی کتاب خدا سوال کنید، چرا که هیچ آیهای نازل نشده مگر این که میدانم شب نازل شدهیا روز، در دشت نازل شده است یا در کوه» [١٠٧].
ابن عبدالبرّ بر این باور است که علی در زمان رسول خدا ج قرآن را جمع آوری کرده است.[١٠٨]
سرورمان علی س در اواخر زندگانی خود میفرمود: «پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من سؤال کنید»[١٠٩]، وی این سخن را زمانی میگفت که در عراق بود و بخش عمدهی اصحاب پیامبر وفات یافته بودند. چون در میان قومی بود که نسبت به احکام قرآن و سنّت جاهل بودند و یا چندان که باید آگاه نبودند، علاقمند بود قرآن و سنّت را به آنها آموزش دهد و آنها را به حق و حقیقت دین راهنمایی کند، چرا که او آگاهترین فرد در آن دوران بود و این که ایشان بر آموزش و تربیت مردم حریص بوده است، نمونهای از عالم ربانی است.
[١٠٢]- المتطرف ٢٠/١ و فرائد الکلام /٣٩٠.
[١٠٣]- التبیان فی آداب حملة القرآن /١٦٤ و فرائد الکلام /٣٩٠.
[١٠٤]- التبیان فی آداب حملهالقرآن /١٦٤ و فرائد الکلام /٣٨٧.
[١٠٥]- فضایل القرآن، ابن کثیر/١٥ف این روایت از پیامبر ثابت نیست بلکه موقوف بر علی است.
[١٠٦]- الطبقات ٣٣٨/٢، تاریخ الخلفاء سیوطی /١٥٢.
[١٠٧]- الصواعق السحرته ٣٧٥/٢ و الطبات ٣٣٨/٢.
[١٠٨]- الاستیعاب ١١٣٠/٣، منظور حفظ قرآن است نه جمع آوری به صورت مکتوب.
[١٠٩]- منهاج السنة-٥٧/٨.
در زمان رسول خدا ج قرآن نازل میشد و به حوادث و مسائلی که در جامعهی مدینه اتفاق میافتاد پاسخ میداد و پیامبر ج را راهنمایی میکرد که با چه اقوام و گروههایی رابطه برقرار نماید و با چه کسانی قطع رابطه کند و حتّی هشدار میداد که با برخی هیچ رابطهای نداشته باشد و برخی اشتباهات را تذکّر میداد و برخی از آیاتی که در مورد علی و صحابه نازل شدند که افتخارات جاویدان را برای ایشان ثبت کرد، از جمله:
١- ﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡۖ فَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ قُطِّعَتۡ لَهُمۡ ثِيَابٞ مِّن نَّارٖ يُصَبُّ مِن فَوۡقِ رُءُوسِهِمُ ٱلۡحَمِيمُ١٩ يُصۡهَرُ بِهِۦ مَا فِي بُطُونِهِمۡ وَٱلۡجُلُودُ٢٠ وَلَهُم مَّقَٰمِعُ مِنۡ حَدِيدٖ٢١ كُلَّمَآ أَرَادُوٓاْ أَن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا مِنۡ غَمٍّ أُعِيدُواْ فِيهَا وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ٢٢ إِنَّ ٱللَّهَ يُدۡخِلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ يُحَلَّوۡنَ فِيهَا مِنۡ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٖ وَلُؤۡلُؤٗاۖ وَلِبَاسُهُمۡ فِيهَا حَرِيرٞ٢٣﴾ [الحج: ١٩-٢٣]
«اینان که دو دسته مقابل هم (مردمان، به نام مؤمنان و کافران) میباشند (و در آیههای متعدّد ذکری از ایشان رفتهاست) درباره (ذات و صفات) خدا به جدال پرداختهاند و به کشمکش نشستهاند. کسانی که کافرند، (خداوند برایشان آتش دوزخ را تهیّه دیده و انگار آتش آن) جامههائی (است که به تن آنان چست بوده و) برای آنان از آتش بریده (و دوخته) شده است. (علاوه بر آن) از بالای سرهایشان (بر آنان) آب بسیار گرم و سوزان ریخته میشود. (این آب جوشان آنچنان در بدنشان نفوذ میکند که) آنچه در درونشان است بدان گداخته و ذوب میگردد و هم پوستهایشان. تازیانههائی از آهن برای (زدن و سرکوبی) ایشان (آماده شده) است. هر زمان که دوزخیان بخواهند خویشتن را از غم و اندوه عظیم آتش برهانند، بدان برگردانده شوند (و آمرانه بدیشان گفته شود:) بچشید عذاب سوزان را. (این حال گروه اوّل، یعنی کافران در قیامت است. امّا گروه دوم که مؤمنانند) خداوند کسانی را که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، به باغهائی (از بهشت) داخل میگرداند که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودبارها جاری است. آنان با دستبندهائی از طلا و مروارید زینت مییابند و جامههایشان در آنجا از حریر است».
بخاری از علی روایت میکند که میفرمود: «من نخستین کسی هستم که در روز قیامت در برابر خداوند برای خصومت با دشمنان احضار میشوم». قیس بن عباده میگوید: آیهی: ﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡۖ﴾. در مورد برخی از صحابه و دشمنانشان مانند: حمزه، علی، ابوعبیده بن حارث، شیبه بن ربیعه، عتبه بن ربیعه و ولید بن عتبه نازل شده است که در جنگ بدر به نمایندگی از دو گروه مؤمن و کافر رو در روی هم قرار گرفتند. (و مبارزه کردند).[١١٠]
٢- ایشان یکی از کسانی است که آیه زیر درباره آنها نازل شده است:
﴿فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ٦١﴾ [آل عمران: ٦١]
«هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده است (باز) با تو به ستیز پرداختند، بدیشان بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانید و ما زنان خود را دعوت میکنیم و شما هم زنان خود را فرا خوانید و ما خود را آماده میسازیم و شما هم خود را آماده سازید، سپس دست دعا به سوی خدا برمیداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنّا مینمائیم».
وقتی که هیئت اعزامی از سوی طایفهی نجران نزد پیامبر ج در مورد عیسیبنمریم ÷ با آنها به مجادله پرداخت و فرمود: عیسی بندهی خدا و رسول و کلمهی اوست که به مادر پاک او (مریم) القاء کرده است و در مورد ادعای آنها مبنی بر اینکه عیسی «خدا یا پسر یا سوّم سه خدا» باشد، آنها را تکذیب کرد و آنها را به اسلام دعوت کرد، امّا آنها نپذیرفتند، بنابراین آنها را به مباهله دعوت کرد.
از عامر بن سعد بن ابی وقاص روایت است که وقتی آیهی: ﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ﴾ نازل شد رسول خدا ج علی، فاطمه، حسن و حسین را جمع کرد وفرمود: «پروردگارا اینها اهل بیت من هستند».[١١١]
٣- علی س طی مباحثهای گفته بود: جهاد در راه خدا از آباد کردن مسجد الحرام فضیلت بیشتری دارد، به همین مناسبت آیه نازل شد و نظریه علی را تأیید کرد.
در روایت صحیح آمده: مردی گفت: من برایم مهم نیست که پس از مسلمان شدنم هیچ عملی انجام ندهم جز این که مسجد الحرام را تعمیر و آباد کنم. علی گفت: فضیلت جهاد در راه خدا از همهی آانچه تو میگویی بیشتر و برتر است، عمر بن خطاب که آنجا حضور داشت گفت: در کنار منبر پیامبر سر و صدا نکنید. وقتی که نماز تمام شد در این باره از پیامبر سؤال میکنیم، لذا آیهی زیر نازل شد:
﴿۞أَجَعَلۡتُمۡ سِقَايَةَ ٱلۡحَآجِّ وَعِمَارَةَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ كَمَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَجَٰهَدَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ لَا يَسۡتَوُۥنَ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٩ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٢٠ يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ٢٢﴾ [التوبة: ١٩-٢٢]
«آیا (رتبه سقایت و) آب دادن به حاجیان و تعمیرکردن مسجدالحرام را همسان (مقام آن) کسی میشمارید که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است و در راه خدا جهاد کرده است (و به جان و مال کوشیده است؟ هرگز منزلت آنان یکسان نیست و) در نزد خدا برابر نمیباشند و خداوند مردمانی را که (به خویشتن به وسیله کفر ورزیدن و به دیگران به وسیله اذیّت و آزار آنان) ستم میکنند (به راه خیر و صلاح دنیوی و نعمت و سعادت اخروی) رهنمود نمیسازد.
کسانی که ایمان آوردهاند و به مهاجرت پرداختهاند و در راه خدا با جان و مال (کوشیدهاند و) جهاد نمودهاند، دارای منزلت والاتر و بزرگتری در پیشگاه خدایند و آنان رستگاران و به مقصودرسندگان (و سعادتمندان دنیا و آخرت) میباشند.
پروردگارشان آنان را به رحمت خود و خوشنودی (از ایشان که بزرگترین نعمت است) و بهشتی مژده میدهد که در آن نعمتهای جاودانه دارند.
همواره در بهشت ماندگار میمانند (و غرق در لذائذ و نعمتهای آن خواهند بود). بیگمان در پیشگاه خدا پاداش بزرگ (و فراوانی برای فرمانبرداران امر او) موجود است».
خداوند متعال در بیان این آیات فرمود که ایمان و جهاد در راه خدا از آبادانی مسجدالحرام، عمره، طواف و پذیرایی و نیکی با حاجیان بیشتر فضیلت دارد.
٤- خیر خواهی و دلسوزی علی س نسبت به امّت محمّد ج:
از علی روایت است وقتی آیهی:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَٰجَيۡتُمُ ٱلرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيۡ نَجۡوَىٰكُمۡ صَدَقَةٗۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ وَأَطۡهَرُۚ فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ١٢ ءَأَشۡفَقۡتُمۡ أَن تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيۡ نَجۡوَىٰكُمۡ صَدَقَٰتٖۚ فَإِذۡ لَمۡ تَفۡعَلُواْ وَتَابَ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَٱللَّهُ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٣﴾ [المجادلة: ١٢-١٣]
«ای مؤمنان! هرگاه خواستید با پیغمبر نجوا و رازگوئی کنید، پیش از نجوای خود، صدقهای بدهید. این کار برای شما بهتر و پاکیزهتر (برای زدودن حب مال از دلها) است. اگر هم چیزی را نیافتید (که با آن صدقه را انجام دهید) خداوند آمرزگار و مهربان است. آیا میترسید که پیشاپیش نجوای خود صدقههائی را بدهید (و مخارجی برای خود تولید کنید؟!). حال که چنین کاری را نکردهاید و خداوند هم شما را بخشیده است (و این رنج را از دوش شما برداشته است و اجازه داده است بدون دادن صدقه با پیغمبر به نجوا بپردازید) پس نماز را چنانکه باید بخوانید و زکات مال بدر کنید و از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری نمائید. الله از همه کارهایی که میکنید آگاه است».
وقتی این آیه نازل شد، پیامبر ج به من فرمود: به مسلمانان دستور بده صدقه بدهند، گفتم: چطور؟ فرمود: یک دینار، گفتم: نمیتوانند، فرمود: نیم دینار. گفتم: نمیتوانند، فرمود: پس چقدر بدهند خوب است؟ گفتم: به اندازهی وزن یک جو طلا. فرمود: علی تو بسیار زاهد و پارسایی.
علی گوید: سپس آیهی: ﴿ءَأَشۡفَقۡتُمۡ أَن تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيۡ نَجۡوَىٰكُمۡ صَدَقَٰتٖۚ...﴾ نازل شد.
راوی میگوید: علی میگفت: خداوند به خاطر من بر این امّت آسان گرفت و تخفیف داد[١١٢].
[١١٠]- بخاری ش /٣٩٦٥.
[١١١]- مسلم (٤٢٥/١٨٧١/٤) و (١٧١/١).
[١١٢]- ترمذی ش /٣٢٦٧ و میگوید: «حسن، غریب». آلبانی در ضعیف موارد الظمآن ص ١٢٧-١٢٨ این روایت را ضعیف دانسته است.
علی س از تفسیر برخی آیات که از پیامبر ج استفاده کرده، به مردم ابلاغ میکرد، از جمله به چند مورد از این آیات اشاره میکنیم:
الف- از علی روایت است که پیامبر فرمود: منظور از آیهی:
﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ٨٢﴾ [الواقعة: ٨٢]
یعنی: «این است که خداوند به شما روزی داده ولی بجای اینکه شکرگزار باشید، بوسیله ستارگان طلب باران میکنید و میگویید: با طلوع فلان ستاره و فلان ستاره باران میبارد و به جای شکر و سپاس خدا، او را تکذیب میکنید».[١١٣]
ب- برای هر کس همان آسان است که برای آن آفریده شده است.
از علی روایت است که گفت: در بقیع غرقد بودیم که پیامبر ج آمد و نشست، ما نیز نشستیم، تکّه چوبی به دست داشت و با آن به زمین میزد، سپس سرش را بالا برد و فرمود: «ما منكم من أحد، من نفس منفوسة إلا وقد كتب الله مكانها من الجنة والنار، ألا وقد كتبت شقية أو سعيدة». یعنی: هیچ کس از شما وهیچ جانداری نیست مگر این که خداوند جایش را در بهشت و جهنّم نوشته است و کسی نیست مگر این که خداوند نوشته است که بدبخت است یا نیک بخت.
مردی گفت: ای رسول خدا! آیا بر کتاب تقدیر توکّل نکنیم و از عمل دست نکشیم؟ چون هر کس سعادتمند باشد بزودی سعادتمند خواهد شد و هر کس بدبخت باشد، بزودی بدبخت خواهد شد؟ پیامبر ج فرمود: عمل کنید که برای هر کس همان آسان به نظر میرسد که نصیبش میشود، برای سعادتمندان عمل سعادت و برای بدبختان عمل افراد بدبخت جلوه خواهد نمود. سپس آیات:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠﴾ [الليل: ٥-١٠][١١٤].
«کسی که (در راه خدا دارائی خود را) بذل و بخشش کند و پرهیزگاری پیشه سازد (و از آفریدگار خویش بهراسد). به پاداش خوب (خدا در این سرا و خوبتر خدا در آن سرا) ایمان و باور داشته باشد. (مشکلات و موانع را برای او آسان میسازیم و در کار خیر توفیقش میدهیم و) او را آماده رفاه و آسایش مینمائیم و امّا کسی که تنگچشمی بکند (و به بذل و بخشش دارائی در راه خدا دست نیازد) و خود را بینیاز (از خدا و توفیق و پاداش دنیوی و اخروی الهی) بداند. به پاداش خوب (خدا در این سرا و خوبتر خدا در آن سرا) ایمان و باور نداشته باشد. او را آماده برای سختی و مشقّت (و زندگی بس مشکل و ناگوار دوزخ) میسازیم».
در روایتی دیگر آمده: «آیا بر نوشتهای که برای ما ثبت شده است، توکّل نکنیم و از عمل دست نکشیم؟ چون هر کس از ما سعادتمند باشد، بزودی عمل افراد سعادتمند را انجام میدهد و هر کس از بدبختان باشد بزودی به سمت و سوی افراد بدبخت خواهد رفت».
در صحیحین از علی روایت است: روزی تکّه چوبی به دست پیامبر ج بود و با آن به زمین میزد، سپس سرش را بلند کرد و فرمود: «هیچ کس از شما نیست مگر این که جایش ار بهشت و جهنّم مشخّص شده است». گفتند: ای رسول خدا! پس عمل برای چه؟ آیا از عمل دست بر نداریم؟ فرمود: خیر! عمل کنید که برای هر کس همان آسان به نظرش میرسد که برای آن آفریده شده است و سپس آیات ٥ تا ١٠ سورهی اللیل را که در روایت فوق ذکر شد، تلاوت کرد.
پیامبر ج خبر داده که علم و آگاهی و نوشتن و داوری خداوند از پیش در مورد نیک بختی، بدبختی و دیگر احوال بندگان مشخص است.[١١٥]
پیامبر ج در روایات مختلف توضیح داده است که انجام اعمال سعادتمندانه و یا انجام اعمالی که نشانه بدبختی است در افراد هیچ منافاتی با بدبخت یا نیک بخت بودنشان ندارد، چون هر کس از اهل سعادت باشد، شرایط عمل به اعمال سعادتمندانه برایش فراهم میشود و هر کس جزو افراد بدبخت باشد، انجام اعمال بدبختان برایش آسان و مناسب جلوه خواهد نمود. با این حال باز هم پیامبر ج از این که انسان عملی را به خاطر آنچه درتقدیر نوشته شده است، ترک کند، نهی کرده است، لذا هر کس به تقدیری که از پیش نوشته شده اعتماد کند و از عمل به دستورات الهی دست بکشد، بیشتر از همه ضرر خواهد نمود. این که کسانی برخی از عبادات و وظائف شرعی را ترک میکنند، از مقدراتی است که عمل اهل شقاوت بر ایشان بهتر به نظر میآید، چون نیک بختان کسانی هستند که به دستورات خداوند عمل میکنند: امّا هر کس یکی از فرایض را به بهانهی تقدیر ترک کند، از بدبختانی است که عمل افراد بدبخت برایشان آسان جلوه کرده است، این جوابی است که پیامبر ج در پاسخ به سؤالی داده است و امیر مؤمنان علی و اصحاب از پیامبر آموختهاند.[١١٦]
[١١٣]- مسند، الموسوعة الحدیثی، ش/٨٤، حسن لغیره است.
[١١٤]- بخاری ش/٦٦٠٥
[١١٥]- بخاری ش/٦٦٠٥ و الفتاوا ١٦٥/٨.
[١١٦]- مصنف عبدالرزاق /١٧٤٤.
علی نسبت به قرآن و علوم آن علمی گسترده داشت؛ به همین دلیل معتقد بود که تمام احکام شرعی به دو صورت تصریحی و ضمنی در قرآن وجود دارد و میفرماید: «قطعاً خداوند متعال فراموشکار نبودهاست»[١١٧] و به کثرت از قرآن استدلال میکرد و آیهی مورد استدلالش را تلاوت میکرد.
سرور ما علی هر گاه قرینهای را نمییافت که به اقتضای آن مفهوم و معنای ظاهر تغییر میکند، به ظاهر آیه استناد میکرد و بر آن تأکید مینمود، به همین دلیل با استناد به آیهی:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ﴾ [المائدة: ٦][١١٨]
«ای مؤمنان! هنگامیکه برای نماز بپاخاستید (و وضو نداشتید)، صورتها و دستهای خود را همراه با آرنجها بشوئید».
برای هر نماز وضوء میگرفت، چون ظاهر آیه ایجاب میکند که هرگاه فرد قصد نماز خواندن کند، باید وضوء بگیرد. معتقد بود هرگاه بر فردی روزه فرض شد و سپس به مسافرت رفت (یعنی: فردی مقیم بود و روزه فرض شد و بعد از آن مسافر شد). روزه بر چنین فردی فرض است و نمیتواند روزهاش را بخورد و دلیل امیر مؤمنان آیهی:
﴿فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡيَصُمۡهُۖ﴾ [البقرة: ١٨٥][١١٩]
یعنی: «(هرکس از شما ماه (رمضان) را دید باید روزه بگیرد)».
به باور سرورما علی س فردی که بعد از دو سالگی از زنی شیر بخورد، حرام بودن شیرخوارگی ثابت نمیشود و دلیل ایشان آیهی:
﴿۞وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَكِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ لَا تُكَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةُۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦۚ وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِكَۗ فَإِنۡ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا وَتَشَاوُرٖ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَاۗ وَإِنۡ أَرَدتُّمۡ أَن تَسۡتَرۡضِعُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا سَلَّمۡتُم مَّآ ءَاتَيۡتُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ٢٣٣﴾ [البقرة: ٢٣٣]
یعنی: «مادران (اعم از مطلّقه و غیرمطلّقه) دو سال تمام فرزندان خود را شیر میدهند، هرگاه یکی از والدین یا هر دوی ایشان خواستار تکمیل دوران شیرخوارگی شوند، بر آن کس که فرزند برای او متولّد شده (یعنی پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادران را (در آن مدّت به اندازه توانائی) به گونه شایسته بپردازد. هیچ کس موظّف به بیش از مقدار توانائی خود نیست، نه مادر به خاطر فرزندش و نه پدر به سبب بچّهاش باید زیان ببیند (بلکه حق دیدار از فرزند برای هر دو محفوظ است و بر پدر پرداخت عادلانه و بر مادر پرورش مسلمانانه لازم است. چنانچه پدر بمیردیا به سبب فقر از پرداخت حق حضانت عاجز باشد) بر وارث فرزند چنین چیزی لازم است (و در صورت دارا بودن، باید آنچه بر پدر فرزند، از قبیل خوراک و پوشاک و اجرت شیرخوارگی لازم بوده است بپردازد) و اگر (والدین) خواستند با رضایت و مشورت همدیگر (کودک را زودتر از دو سال) از شیر بازگیرند گناهی بر آنان نیست. اگر (ای پدران) خواستید دایگانی برای فرزندان خود بگیرید، گناهی بر شما نیست، به شرط این که حقوق آنان را به طور شایسته بپردازید و از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که خدا بدانچه انجام میدهید بینا است (لذا پدران و مادران خدا را در نظر دارند و به تربیت اولاد عنایت نمایند)».
طبق این آیه مدّت شیرخوارگی دو سال است و هرکس بچّهای را در طول دو سال شیرخوارگیاش شیر دهد، حرمت (شیرخوارگی) شامل حالش میشود، امّا اگر بچّهای بعد از دو سالگی از زنی شیر خورد، حرمت رضاعت (شیرخوارگی) شامل حالش نمیشود[١٢٠].
در جایی دیگر با استناد به قسمت دیگر این آیه – و طبق قاعدهی جمع بین آیات – بین آیهی: «مادران فرزندانشان را دو سال کامل شیر دهند». میگوید: این حکم مخصوص کسانی است که قصد دارند مدّت شیرخوارگی را کامل کنند و آیهی:
﴿وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًاۚ﴾ [الأحقاف: ١٥] یعنی: «مدتی که کودک در شکم مادر است وجدا شدنش سی ماه است»، جمع نموده و میگوید: زنی را که شش ماه پس از ازدواج، زایمان کرده بود از تهمت بری دانست و فرمود: «خداوند در این آیات به ما میگوید: (کمترین مدّت) حاملگی شش ماه و شیرخوارگی بیست و چهار ماه است، که در مجموع سی ماه میشود. حکمش را از جمع بین دو آیهی مذکور استنباط نمود.[١٢١]
مجمل حکمی است که منظور و مراد آن به گونهای پوشیده است که بدون شرح و توضیح مراد و منظور گوینده فهمیده نمیشود.[١٢٢]
مفسّر حکمی است که منظور آن بدون نیاز به شرح و توضیح، واضح باشد[١٢٣]. سرورما علی س آیهی:
﴿هَدۡيَۢا بَٰلِغَ ٱلۡكَعۡبَةِ﴾ [المائدة: ٩٥] «قربانی که به کعبه برسد» که مجمل است بر آیات دیگر مفسر حمل کرده است.
روایت است: مردی از علی دربارهی قربانی که حاجی با خودش میبرد سؤال کرد، علی گفت: هشت جفت از انواع حیوانات با خودش ببرد، آن مرد از این پاسخ به شک افتاد. لذا علی به او گفت: آیا قرآن تلاوت میکنی؟
گفت: آری.
علی گفت: آیا نشنیدهای خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ أُحِلَّتۡ لَكُم بَهِيمَةُ ٱلۡأَنۡعَٰمِ إِلَّا مَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ غَيۡرَ مُحِلِّي ٱلصَّيۡدِ وَأَنتُمۡ حُرُمٌۗ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ مَا يُرِيدُ١﴾ [المائدة: ١]
یعنی: «ای مؤمنان! به پیمانها و قراردادها وفا کنید (اعمّ از عقدها و عهدهای مشروع انسان با انسان یا انسان با خدا. بعد از ذبح، خوردن گوشتِ) چهارپایان برای شما حلال است، مگر آنهائی که (در این سوره مستثنی میگردد) و بر شما خوانده میشود. هنگامیکه در حالت احرام هستید (یا این که در سرزمین حرم بسر میبرید) شکار (بَرّی) را حلال ندانید. خداوند هرچه بخواهد (و مصلحت بداند) حکم میکند».
آن مرد گفت: آری.
باز فرمود: آیا شنیدهای خداوند میفرماید: ﴿لِّيَذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِيمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِۗ﴾ [الحج: ٣٤]؟
«باید نام الله را در هنگام ذبح چهارپایانی که برایشان روزی داده است، ذکر کنند».
گفت: آری.
علی گفت: و شنیدهای که خداوند میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ حَمُولَةٗ وَفَرۡشٗاۚ كُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٞ١٤٢﴾ [الأنعام: ١٤٢]؟
«برخی چهارپایان را برای بارکشی و برخی دیگر جانداران را که روی زمین میخزند آفرید، از آنچه خداوند به شما روزی داده است، بخورید».
گفت: آری.
فرمود: شنیدهای خداوند میفرماید:
﴿ثَمَٰنِيَةَ أَزۡوَٰجٖۖ مِّنَ ٱلضَّأۡنِ ٱثۡنَيۡنِ وَمِنَ ٱلۡمَعۡزِ ٱثۡنَيۡنِۗ قُلۡ ءَآلذَّكَرَيۡنِ حَرَّمَ أَمِ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ أَمَّا ٱشۡتَمَلَتۡ عَلَيۡهِ أَرۡحَامُ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۖ نَبُِّٔونِي بِعِلۡمٍ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٤٣ وَمِنَ ٱلۡإِبِلِ ٱثۡنَيۡنِ وَمِنَ ٱلۡبَقَرِ ٱثۡنَيۡنِۗ قُلۡ ءَآلذَّكَرَيۡنِ حَرَّمَ أَمِ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ أَمَّا ٱشۡتَمَلَتۡ عَلَيۡهِ أَرۡحَامُ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۖ أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ وَصَّىٰكُمُ ٱللَّهُ بِهَٰذَاۚ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا لِّيُضِلَّ ٱلنَّاسَ بِغَيۡرِ عِلۡمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٤٤﴾ [الأنعام: ١٤٣-١٤٤]؟
«... از میش دو تا (نر و ماده) از بز دو تا (نر و ماده) بگو آیا این دو نر (بز و میش)یا دو ماده را خداوند حرام کرده یا آنچه در شکم ماده قرار دارد. (کدام یک را خداوند حرام کرده است؟) با علم و یقین به من پاسخ دهید، اگر از راستگویانید و از شتر دو تا (نر و ماده)».
گفت: آری.
پرسید: اگر آهویی را در هنگام احرام کشتم بر من چه چیز لازم میآید؟
فرمود: ﴿هَدۡيَۢا بَٰلِغَ ٱلۡكَعۡبَةِ﴾ [المائدة: ٩٥].[١٢٤]
منظور علی این بود که اگر کسی آهویی را در هنگام احرام حج شکار کرد، باید یک گوسفند به جای آن قربانی کند. به این صورت علی آیهی مجمل را با آیات مفسَّر توضیح داد.
مطلق: الفاظ و کلماتی است که بودن قید بر معنا و ماهیّتی دلالت کند و مقیّد: کلمه و لفظی است که با قیدی - هر قیدی که باشد - مقید شود[١٢٥]. امیر مؤمنان علی در استنباط برخی احکام مطلق قرآن را بر مقیّد حمل کرده است، به عنوان مثال در آیهی سرقت، به صورت مطلق دستور داده شده که دست سارق قطع شود، این آیه با حکمی که در آیهی محاربه آمده، دست دزد راهزن قطع نشود مگر بعد از اینکه دو بار اقدام به دزدی کند، مقید شده است. اگر دزد به کرّات دزدی کرد، بیشتر از یک دست و یک پایش قطع نشود، به این صورت که پس از اوّلین سرقت، دست راستش قطع شود، اگر بار دوّم دزدی کرد، پای چپش قطع میشود، امّا اگر برای بار سوّم و چهارم دزدی کرد، عضوی از او نباید قطع شود و به جای قطع عضو، باید تعزیر شود، این نظریه سرور ما علی س است، چون به اعتقاد ایشان آیهی:
﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا﴾ [المائدة: ٣٨]
«دست مرد دزد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام دادهاند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید».
آیهی فوق بر آیهی محاربه حمل میشود که میفرماید:
﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ﴾ [المائدة: ٣٣]
«کیفر کسانی که (بر حکومت اسلامی میشورند و بر احکام شریعت میتازند و بدینوسیله) با خدا و پیغمبرش میجنگند و در روی زمین (با تهدید امنیّت مردم و سلب حقوق انسانها، مثلاً از راه راهزنی و غارت کاروآنها) دست به فساد میزنند، این است که (در برابر کشتن مردم) کشته شوند یا (در برابر کشتن مردم و غصب اموال) به دار زده شوند یا (در برابر راهزنی و غصب اموال، تنها) دست و پای آنان در جهت عکس یکدیگر بریده شود».
بنابراین علی میگفت: خداوند در این آیهی محاربه فقط به قطع یک دست و یک پای راهزن دستور داده است، به همین دلیل اگر بیشتر از دوبار دزدی کرد مجازاتش این است که بجای قطع عضو زندانی شود.[١٢٦]
شعبی روایت میکند که سرور ما علی س معتقد بود اگر سارقی بیش از دو بار دزدی کرد، فقط یک دست و یک پایش قطع میشود، بعد از بار دوّم مجازاتش این است که زندانی شود و میگفت: از خداوند شرمم میآید که برای بندهاش دستی نگذارم که با آن غذا بخورد و استنجا و طهارت کند.[١٢٧]
نسخ: عبارتست از رفع و برداشته شدن یک حکم شرعی با حکم شرعی دیگری که بعد از آن آمده ساقط شود.
زرکشی میگوید: ائمه میگویند: برای کسی جایز نیست قرآن را تفسیر کند مگر بعد از این که ناسخ و منسوخ قرآن را بشناسد.[١٢٨]
امیر مؤمنان علی با تأکید بر همین قاعده، در برخورد با فردی (قصّه پرداز) که به باور خود قرآن را تفسیر میکرد، وی را سرزنش کرد وگفت: آیا ناسخ ومنسوخ قرآن را میشناسی؟ آن مرد گفت: خیر، فرمود: پس هم خودت گمراه و هلاک شدی و هم دیگران را گمراه و هلاک کردی.[١٢٩]
یکی از روشهای سرور ما علی س در فهم قرآن این بود که به زبان عربی توجّه خاص داشت، به عنوان مثال در مورد فهم آیهی:
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ﴾ [البقرة: ٢٢٨]
«و زنان مطلّقه باید (بعد از طلاق) به مدّت سه بار عادت ماهانه (ویا سه بار پاکشدن از حیض) انتظار بکشند (و عدّه نگهدارند، تا روشن شود که حامله نیستند)».
میگوید: منظور از «قُروء» حیض است و عدّهی زن مطلقه تا از سوّمین عادت ماهیانه پاک نشود، تمام نمیشود.[١٣٠]
به همین دلیل دربارهی زن مطلّقه میگوید: «زمانی شوهرش میتواند رجوع کند که پس از پاک شدن از حیض سوم غسل کند».[١٣١]
(و قُرُوء) در زبان عربی جمع «قرء» است که هم به معنای حیض و هم به معنای طهر «پاکی» به کار میرود و جملهی: «أقرأت امرأة» هم به این معنای این است که (زن در عادت ماهیانه(حیض) قرار گرفت و هم به معنای پاک شدن از عادت ماهیانه است.)
همچنین امیر مؤمنان علی س از آیهی: ﴿أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ﴾ [النساء: ٤٣] یعنی: «یا زنانتان را لمس کردید»
از این آیه چنین فهمیده بود که معنای «لمس» همبستری و جماع است و خداوند متعال این کلمه را به صورت کنایه به کار برده است.[١٣٢]
همچنین در آیهی:
﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِيضَةٗ﴾ [البقرة: ٢٣٧]
و اگر زنان را پیش از آن که با آنان تماس بگیرید (و آمیزش جنسی بنمائید) طلاق دادید، در حالی که مهریّهای برای آنان تعیین نمودهاید...، در این آیه واژهی: «مسّ» را به معنای خلوت کردن با زن حمل کرده و میگوید: منظور از «مسّ» در این آیه خلوت کردن زن و مرد است.[١٣٣] به این ترتیب از نظر علی هرگاه مردی با زنی که عقد ازدواج بسته خلوت کند، پرداخت تمام مهریه بر او واجب است[١٣٤] و میگوید: هر گاه زن ومرد پشت پردهی زفاف رفتند و درب اتاق را بستند، بر مرد پرداخت مهریه و بر زن عدّه واجب میشود[١٣٥].
از جمله اصول و قواعد امیرمؤمنان علی در فهم تفسیر قرآن این بود که معنای آیهای را از آیات و نصوص دیگر استنباط میکرد، از جمله در آیهی:
﴿وَلَن يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لِلۡكَٰفِرِينَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ سَبِيلًا١٤١﴾ [النساء: ١٤١]
«هرگز خداوند برای کافران راهی (برای غلبه) بر مؤمنان قرار نداده».
چنین فهمیده است که منظور روز قیامت است و این فهم را از آن قسمت از آیهای استنباط میکند که خداوند میفرماید: ﴿فَٱللَّهُ يَحۡكُمُ بَيۡنَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾. سرورما علی س در پاسخ مردی که از ایشان سؤال کرده بود: معنای این آیه چگونه است؟ گفت: نزدیک بیا، نزدیک بیا، خداوند در روز قیامت بین شما حکم میکند و هرگز برای کافران راه غلبه برای مؤمنان قرار نخواهد داد.[١٣٦]
طبق روایت ابن جریر که ابن کثیر هم از او نقل کرده که طبق استنباط علی س منظور از آیهی: و ﴿وَٱلسَّقۡفِ ٱلۡمَرۡفُوعِ٥﴾ [الطور: ٥] آسمان است و سفیان گفت: علی پس از تفسیر آیهی: ﴿وَٱلسَّقۡفِ ٱلۡمَرۡفُوعِ٥﴾ آیهی: ﴿وَجَعَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ سَقۡفٗا مَّحۡفُوظٗاۖ وَهُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهَا مُعۡرِضُونَ٣٢﴾ [الأنبياء: ٣٢] را تلاوت کرد،
«و آسمان را سقفی حفاظت شده قرار دادیم و آنان از نشانههایش رویگردانند».
و نیز از همین موارد است تفسیر آیهی: ﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ٢٣٨﴾ [البقرة: ٢٣٨]
«در انجام نمازها و (به ویژه) نماز میانه (یعنی عصر، کوشا باشید و) محافظت ورزید و فروتنانه برای خدا بپا خیزید».
به فهم او «نماز میانه» نماز عصر است و این فهم و استنباط را با استناد به حدیثی گفته که رسولالله ج در روز جنگ احزاب فرمود: «شغلونا عن الصلاة الوسطى صلاة العصر، ملأ الله بيوتهم وقبورهم ناراً» [١٣٧]یعنی: ما را از نماز میان، نماز عصر مشغول کردند، خداوند خانهها و قبرهایشان را پر از آتش کند)[١٣٨].
نیز از دیگر موارد تفسیر ایشان این است که در روایت آمده امیرمؤمنان علی س از آیهی:
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ وَنُدۡخِلۡكُم مُّدۡخَلٗا كَرِيمٗا٣١﴾ [النساء: ٣١]
«گر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیره شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزدائیم و (به شرط استغفار از کبائر و عدم اصرار بر صغائر) شما را به جایگاه ارزشمندی (که بهشت برین است) وارد میگردانیم».
سهل ابن ابی خثیمه از پدرش روایت میکند که: من در همین مسجد – کوفه – بودم، علی روی منبر سخنرانی میکرد و میگفت: ای مردم کبائر (گناهان کبیره) هفت تا هستند، مردم فریاد کشیدند، سه بار این سخنش را تکرار کرد و گفت: چرا از من نمیخواهید آن هفت گناه کبیره را برایتان بگویم؟ گفتند: آنها کدامند؟ فرمود: شرک ورزیدن به الله، قتل و کشتن ناحق، تهمت زدن به زنان پاکدامن، خوردن مال یتیم، خوردن ربا، فرار از معرکهی جهاد هنگام رو در رویی و انصراف از هجرت[١٣٩].
این نظر و دیدگاه علی س بر مبنای حدیثی است که رسولالله ج فرمودند: «اجتنبوا السَّبع الموبقات» یعنی: از هفت گناه هلاک کننده بپرهیزید. عرض کردند: ای رسول خدا آنها کدامند؟ فرمودند: «الشّرك بالله والسّحر و قتل النّفس التي حرم الله إلاّ بالحق وأکل مال الیتیم والتّولی یوم الزّخف وقذف المحصنات المؤمنات الغافلات»: (شرک ورزیدن به خدا، افسون وجادوگری، کشتن کسی که خداوند قتلش را حرام کرده مگر بر حق، رباخواری، خوردن مال یتیم، فرار از معرکهی جنگ هنگام رودررویی با کفّار و تهمت زدن به زنان پاکدامن بیخبر[١٤٠].
تفسیر و فهم نصی با نصی دیگر از منهج و روش امیر مؤمنان علی در تفسیر قرآن بوسیلهی سنّت است.
یکی از روشهای امیر مؤمنان علی در فهم قرآن کریم این بوده که هرگاه فهم آیهای به نظرش مشکل میآمد در مورد آن به سؤال و کاوش میپرداخت، به همین دلیل از رسولالله ج پرسید که منظور از: ﴿ يَوۡمَ ٱلۡحَجِّ ٱلۡأَكۡبَرِ﴾ در آیهی:
﴿وَأَذَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ إِلَى ٱلنَّاسِ يَوۡمَ ٱلۡحَجِّ ٱلۡأَكۡبَرِ أَنَّ ٱللَّهَ بَرِيٓءٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ وَرَسُولُهُۥۚ فَإِن تُبۡتُمۡ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۖ وَإِن تَوَلَّيۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُمۡ غَيۡرُ مُعۡجِزِي ٱللَّهِۗ وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ٣﴾ [التوبة: ٣] چیست؟
علی گفت: از رسولالله ج پرسیدم «یوم الحج الاکبر» چه روزی است؟ فرمود: «روز قربانی»[١٤١]، امیرمؤمنان علی این منهج و روش را با روایتی که از رسولالله ج نقل میکند شرح میدهد و میگوید: گفتم: ای رسول خدا ج اگر اتفاقی پیش آمد که در مورد آن هیچ امر و نهی نیست، چه کار کنیم؟ فرمود: «با فقها و اهل عبادت مشورت کنید، وتنها به رأی خودتان عمل نکنید»[١٤٢].
داشتن علم و آگاهی از مناسبتها و اسباب نزول آیات به فهم معنا ومفهوم و استنباط حکم از آیات کمک میکند، چون شرح اسباب نزول، روشی قوی برای درک مفاهیم قرآنی است.[١٤٣]
سرور ما علی در اطلاع از اسباب نزول به سطحی از علم رسیده بود که مردم را تشویق میکرد از او دربارهی مفاهیم قرآن سؤال کنند و میگفت: «از من دربارهی قرآن و علوم آن بپرسید! سوگند به خدا هیچ آیهای نیست مگر اینکه میدانم شب نازل شدهیا روز»[١٤٤]، در روایتی دیگر میفرماید: «سوگند به خدا هیچ آیهای نازل نشده مگر اینکه میدانم دربارهی چه کسی وکجا نازل شده است»[١٤٥].
عام: لفظی است که تمام آنچه را در حیطهی صلاحت آن است بدون محدودیّت، یک جا و به یک دفعه در برمیگیرد.[١٤٦]
قاعده: هر لفظ عامی بر عمومیت باقی است تا وقتی که لفظی وارد شود که آن را خاص کند[١٤٧] و گاهی از طرف شارع حکمی صادر میشود که «عام» را بر بعضی از افراد خود خاص میکند که اصطلاحاً این را «تخصیص عام» میگویند،[١٤٨] از علی س روایاتی در مورد «تخصیص عام» نقل شدهاست: از ایشان پرسیدند، مردی دو کنیز دارد که خواهر همدیگرند، با یکی همبستر شده، آیا میتواند با خواهر دیگر هم همبستر شود؟ فرمود: خیر.... تا زمانی که هر دو از ملکیتش خارج شوند نمیتواند با خواهر دیگر همبستر شود.[١٤٩]
از ابن کواء روایت است که از علی س پرسیدم: آیا جمع بین دو خواهر جایز است؟ گفت: طبق آیهای از قرآن ازدواج با دو خواهر همزمان منع شده و طبق آیهای دیگر حلال است و من و خانوادهام این کار را نمیکنیم.[١٥٠] منظور علی از آیهای که جمع بین دو خواهر را تحریم کرده آیهی (٢٣ سوره نساء) است که میفرماید:
﴿وَأَن تَجۡمَعُواْ بَيۡنَ ٱلۡأُخۡتَيۡنِ﴾ یعنی: «و (بالاخره این که) دو خواهر را با هم جمع آورید».
هدفش از آیهی دیگر آیهی (٦/مؤمنون) است که میفرماید:
﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ٦﴾.
یعنی: مگر از همسرانیا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست،[١٥١] و از همین دسته احکام است که امیر مؤمنان گفته: عدهی زنی که شوهرش بمیرد این است که بیشترین مدّت از دو مدّت تعیین شده برای عدّه را صبر کند[١٥٢]، معنای این حکم علی س این است که عام بودن بوسیلهی دو آیه زیر خاص میشود: خداوند متعال در این باره در سوره بقره میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗاۖ﴾ [البقرة: ٢٣٤]
«و کسانی که از شما (مردان) میمیرند و همسرانی از پس خود به جای میگذارند، همسرانشان باید چهار ماه و ده شبانهروز انتظار بکشند (و عدّه نگاه دارند)».
در سورهی طلاق فرموده:
﴿وَٱلَّٰٓـِٔي يَئِسۡنَ مِنَ ٱلۡمَحِيضِ مِن نِّسَآئِكُمۡ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَٰثَةُ أَشۡهُرٖ﴾ [الطلاق: ٤]
یعنی: «زنان شما وقتی که ناامید از عادت ماهیانهاند و همچنین زنانی که هنوز عادت ماهیانه ندیدهاند، اگر (درباره حکم عِدّه ایشان) متردّدید، بدانید که عدّه آنان سه ماه است».
طبق نظریهی علی س اگر زن حاملهای شوهرش وفات کرد و قبل از چهار ماه و ده روز وضع حمل کرده مدّت چهار ماه وده روز را کامل کند و به عموم آیهی دوم عمل نکند، چون آیهی دوم آن را خاص کرده و اگر مدّت حمل بیشتر از چهار ماه و ده روز طول کشید، با وضع حمل تمام میشود، چون آیهی اول با آیه دوم خاص میشود. بنابراین هر یک از دو آیه در یک صورت عام و در صورت دیگر خاص است، که از دیدگاه دیگر علی س هر یک دیگری را خاص میکند و احتمال میرود جانب احتیاط را رعایت کرده تا بین هر دو آیه هماهنگی ایجاد شود[١٥٣].
امّا قول راجح این است که عدهی زنی که شوهرش وفات کرده در هر حالت، وضع حمل است. به دلیل روایت که صحّت آن اثبات شده و از عبدالله بن عتبه روایت است که سبیعه دختر حارث به او خبر داد که زن سعد بن خاله بوده – این سعد کسی است که در جنگ بدر شرکت داشته – و سعد در حجة الوداع در حالی وفات نمود که این زن حامله بوده است، طولی نکشید که پس از وفات سعد وضع حمل کرد، وقتی از نفاس و آلودگی دوران زایمان پاک شد، خودش را برای خواستگاران آماده کرد، ابوسنابل به خانهاش رفت و گفت: چه شده که تو را آراسته میبینم، شاید میخواهی ازدواج کنی؟ سوگند به خدا اگر تا چهار ماه و ده روز صبر نکنی نمیتوانی ازدواج کنی. سبیعه گفت: این را که به من گفت لباسهایم را جمع کردم و به حالت سابقم بازگشتم، شب که شد خدمت رسولالله ج آمدم و در این باره سؤال کردم، رسولالله به من فتوا داد که با وضع حمل عدّه تمام شده و دستور داد که اگر شرایط ازدواج برایت فراهم شده، ازدواج کن.[١٥٤]
احتمال دارد این حدیث به علی نرسیده باشد، چون فردی مانند علی هرگز با حدیث صحیح و ثابتی که از رسولالله است، مخالفت نمیکند.
شناخت طبیعت و رسوم عربها و ملّتها و اقوام حوالی آنها مانند یهودیان و مسیحیان در هنگام نزول قرآن، نقش بسزایی در فهم قرآن کریم داشته، علی س در آن زمان زندگی میکرد و با بسیاری از عادات و رسوم رایج که قرآن از آنها نهی کرده ویا تأیید نموده، آشنا بود.
ابن حاتم روایت کرده: وقتی که ابن وائل بر پدر فرزدق فخر فروشی کرد هر کدام یکصد شتر ذبح کردند، لذا علی سوار بر قاطر سفید رسولالله ج بیرون رفت و فریاد میزد: «ای مردم از گوشت این شتران نخورید که به نام غیر الله ذبح شدهاند». بنابراین در مییابیم که علی س از عادات و رسوم عربها دریافته بود که این گونه ذبح کردنها برای خدا نیست، بلکه برای شیطان است. به همین دلیل با استدلال به آیهی:
﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ﴾ [المائدة: ٣][١٥٥]
«(ای مؤمنان!) بر شما حرام است (خوردن گوشت) مردار، خون (جاری)، گوشت خوک، حیواناتی که به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آنها برده شود و به نام دیگران سر بریده شود».
قدرت فهم و گستردگی درک از شاخصهها و امتیازاتی است که علی س به آن شهرت یافته و نمونههای بسیار زیادی مؤید این حقیقت است و در اینجا روایتی به نقل از ابن جریر نقل میکنیم که میگوید: یکی از خوارج خطاب به سرورمان علی س در نماز صبح این آیه را قرائت کرد که میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٥﴾ [الزمر: ٦٥]
«به تو و به یکایک پیغمبران پیش از تو وحی شده است که اگر شرکورزی کردارت (باطل و بیپاداش میگردد و) هیچ و نابود میشود و از زیانکاران خواهی بود».
علی هم در حال نماز در جواب او این آیه را قرائت کرد که میفرماید:
﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ وَلَا يَسۡتَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ٦٠﴾ [الروم: ٦٠]
«پس شکیبائی داشته باش. وعده خدا به طور مسلم حق است. هرگز نباید کسانی که ایمان ندارند، مایه خشم و ناراحتی تو گردند (و عدم ایمان ایشان، تاب و توان و صبر و شکیبائی را از تو سلب کند)».
اینها برخی از مبانی و اصولی است که امیرمؤمنان در استنباط احکام از قرآن کریم و فهم معانی آن بکار گرفته و شایسته است دوستداران و محبّان علی که از فرزندان مخلص و مسلمانان اند، با اقتدای به ایشان این گونه استنباط کنند.
[١١٧]- همان منبع/١٧٤٤
[١١٨]- تفسیر قرطبی٨٠/٢.
[١١٩]- فقهالامام علی ٤٥/١.
[١٢٠]- المجموع، نووی٢١٣/٨.
[١٢١]- منصف عبدالرزاق/١٢٤٤٣و فقهالامام علی ٤١/١
[١٢٢]- مرآة الاصول فی شرح مرقاة الوصول/١٦٧
[١٢٣]- همان منبع /١٦١
[١٢٤]- الدر المنثور ١٣/٣.
[١٢٥]- جمع الجوامع بشرح المحلی ٧٩/٢، فقهالامام علی٤٧/١.
[١٢٦]- فقهالامام علی ٤٧/١و منصف عبدالرزاق/٢١٨٧٤.
[١٢٧]- فقهالامام علی ٤٧/١ و منصف عبدالرزاق/١٨٧٦٤.
[١٢٨]- البرهان فی علوم القرآن ٩٢/٢.
[١٢٩]- ابو خثیمه، کتاب العلم العلم /٣١ با تحقیق آلبانی و گوید: إسناد آن صحیح است.
[١٣٠]- تفسیر ابن کثیر٢١/١.
[١٣١]- الدرّ المنثور٧٣٣٤.
[١٣٢]- فقه الامام علی ٤٨/١ و الفصول فی الاصول، جصاص٢٠٣/١.
[١٣٣]- الفصول فی الاصول جصاص ٢٠٢/١
[١٣٤]- فقهالامام علی ٤٨/١.
[١٣٥]- مصنف ابن ابی شیبه ٢٣٤/٤ و فقهالامام علی ٥٣١/٢.
[١٣٦]- تفسیر ابن جریر اسناد آن صحیح است/٣٢٧.
[١٣٧]- مسلم (١/٤٣٧).
[١٣٨]- مسلم١/٤٣٧.
[١٣٩]- تفسیر طبری٥/٢٥
[١٤٠]- بخاری الوصایا، ش/٢٧٦٦.
[١٤١]- سنن ترمذی ش/٨٠ و آلبانی آن را صحیح دانسته ١/٢٨٢.
[١٤٢]- تاریخ خلیفهابن خیاط /٧٧ و منهج علی بن ابیطالب فی دعوهالی الله /٧٨.
[١٤٣]- منهج علی ابن ابیطالب/٧٦
[١٤٤]- الاصابة ٢/٥٠
[١٤٥]- طبقات ٢/٣٣٨.
[١٤٦]- تیسیر الاصول عبداللهالجدیع/٢٦٢
[١٤٧]- تیسیر علوم الفقه، عبدالله جُدیع، ص ٢٦٢.
[١٤٨]- منبع سابق.
[١٤٩]- فقهالامام علی از ٥٦٠ به نقل از مصنف بن ابی شیبه
[١٥٠]- منبع سابق.
[١٥١]- الاحکام آمدی ٢/٤٤٥ و روضة الناظر ٢/١٢٩.
[١٥٢]- الفصول فی الاصول للجصاص ٦/١٠٦.
[١٥٣]- فقهالامام علی ١/٥٠.
[١٥٤]- مسلم ش/١٤٨٤.
[١٥٥]- تفسیر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، فهد بن عبدالعزیز الفاضل، رساله علی است که هنوز منتشر نشده ١/٣٠
ثوری از حبیب ابن ابی صائب و او از ابی طفیل روایت میکنند که گفت: شنیدم (ابنالکواء) از علی ابن ابیطالب دربارهی تفسیر ﴿وَٱلذَّٰرِيَٰتِ ذَرۡوٗا١﴾ سؤال میکند، در پاسخ فرمود: منظور بادهاست در تفسیر ﴿فَٱلۡحَٰمِلَٰتِ وِقۡرٗا٢﴾ گفت: منظور ابرهاست و گفت منظور از ﴿فَٱلۡجَٰرِيَٰتِ يُسۡرٗا٣﴾ کشتیهاست و منظور از ﴿فَٱلۡمُقَسِّمَٰتِ أَمۡرًا٤﴾ فرشتگان[١٥٦]، هستند. حاکم این روایت را که به صورت دیگری آورده از ابی طفیل صحیح دانسته و طبری در تخریج راههای سند این روایت تا علی بحثی طولانی ارائه نموده و عبدالرزاق همین روایت را به صورت دیگری از علی س روایت کرده، ابی طفیل میگوید: «در خدمت علی – در مسجد – بودم که سخنرانی میکرد و میگفت: از من بپرسید.... از من دربارهی تفسیر و مفاهیم آیات قرآن سؤال کنید که به خدا سوگند هیچ آیهای نیست مگر اینکه میدانم در شب نازل شده یا در روز، در دشت نازل شده یا کوه، ابن الکواء – در حالی که پشت سر من بود و من بین او و علی بودم – گفت: ﴿وَٱلذَّٰرِيَٰتِ ذَرۡوٗا١﴾ چیست؟ تا آخر روایت مذکور و در آن آمده که علی س گفت: وای بر تو! جهت آگاهی و افزایش معلومات سؤال بپرس، نه به منظور بهانه و خیره سری و در همین روایت سؤال از چیزهایی دیگر غیر از این نیز هست[١٥٧].
یعنی: (سوگند به ستارگانی که بامدادان غروب میکنند). سعید بن منصور با إسناد «حسن» از علی روایت کرده که منظور از این آیه ستارگانی است که در شب طلوع و در روز غروب میکنند و دیده نمیشوند.
علی س میگوید: وقتی بندهای نیکوکاری میمیرد، آن قسمت از زمین که روی آن نماز میخواند گریه میکند و قسمتی از زمین از که عملش از آن بالا رفته و همان قسمت از آسمان هم برایش میگرید و سپس در تأیید این سخنش آیهی: ﴿فَمَا بَكَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلسَّمَآءُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَا كَانُواْ مُنظَرِينَ٢٩﴾ [الدخان: ٢٩] یعنی: «نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و نه بدیشان مهلتی داده شد (تا چند صباحی بمانند و توبه کنند و به جبران گذشتهها بپردازند)».
از امیر مؤمنان پرسیدند: منظور از آیه: ﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ٢﴾ [المؤمنون: ٢]
«آنانی که در نمازشان خشوع دارند» چیست؟ در پاسخ گفت: محل خشوع قلب است و اینکه با مسلمان به نرمی رفتار کنی و در نمازت زیر چشمی به کسی نگاه نکنی[١٥٨].
از امیرمؤمنان پرسیدند منظور آیهی: ﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ٦٧﴾ [الزخرف: ٦٧]: یعنی: «دوستان، در آن روز، دشمنانیکدیگر خواهند شد، مگر پرهیزگاران» چیست؟ گفت: منظور دو دوست مؤمن و دو دوست کافرند که یکی ازآن دو دوست مؤمن از دنیا میرود، وقتی به بهشت مژده داده میشود، به یاد برادر مؤمنش میافتد و میگوید: پروردگارا! فلان دوستم مرا به کارهای خیر امر میکرد و از کارهای منکر نهی میکرد، به من دستور میداد که از تو و پیامبرت اطاعت کنم و مرا از ملاقات با تو آگاه ساخت، پس خدایا بعد از من او را گمراه نکن و او را همانند من هدایت، اکرام و احترام کن و بعد از اینکه میمیرد هر دو را با هم در بهشت جمع میکند و در آنجا به آنها گفته میشود: هریک از شما یکدیگر را ستایش کند، دوست دیگر در تمجید و ستایش دوستش میگوید: پروردگارا، مرا به خیر امر و از شر نهی میکرد، دستور میداد از تو و پیامبرت اطاعت کنم و به من گفت که با تو الله تعالی ملاقات خواهیم نمود، لذا برادر، دوست و رفیق بسیار خوبی بوده است.
ولی هرگاه یکی از دو دوست کافر به هلاکت میرسد و او را به آتش جهنّم مژده میدهند، در آنجا به یاد دوستش میافتد و میگوید: پروردگارا! فلان دوستم مرا به شرارت و بزهکاری دستور میداد و از انجام خیر و نیکی نهی میکرد و دستور میداد که از دستورات تو و رسولت نافرمانی کنم و میگفت قیامت کجاست و ملاقات با خدا چیست؟ پس پروردگارا او را گمراه کن همانطور که گمراهم کرد؛ وقتی دوستش میمیرد هر دو در جهنّم با هم جمع میشوند و به آنها گفته میشود: یکدیگر را توصیف کنید. میگوید: پروردگارا! مرا به شرارت و بدی امر و از خیر نهی میکرد و دستور میداد که تو و رسولت را نافرمانی کنم و به من گفته بود هرگز تو را ملاقات نخواهم کرد، لذا برادر و دوست و رفیق بسیار بدی بوده است.
علی س گفتهاست: تمام زهد و پارسایی در قرآن بین دو کلمه است، زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٍ٢٣﴾ [الحديد: ٢٣]
یعنی: «این بدان خاطر است که شما نه بر از دست دادن چیزی غم بخورید که از دستتان بدر رفته است و نه شادمان بشوید بر آنچه خدا به دستتان رسانده است. خداوند هیچ شخص متکبر فخرفروشی را دوست نمیدارد».
با توجّه به این آیهی قرآن کریم هر کس بر آنچه در گذشته از دست داده تأسف نخورد و به آن دسته از نعمتها در آینده به او داده میشود فریب نخورد و خودخواه و مغرور نشود، به یقین که چنین کسی زاهد و پارسای واقعی است.[١٥٩]
امیر مؤمنان علی س شرح داده که مستحب است وقتی نماز گزار آیهی رحمت را تلاوت کرد، از خداوند طلب رحمت کند و هنگامیکه آیهی عذاب را تلاوت کند، از عذاب خداوند به او پناه ببرد. از عبد خیر همدانی روایت است که گفت: شنیدم علی در نماز آیهی ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى١﴾ [الأعلى: ١] یعنی: «تسبیح و تقدیس کن پروردگار والا مقام خود را»[١٦٠].
از حجر بن قیس مدری روایت است که گفت: شبی به خدمت امیرمؤمنان علی بودم، شنیدم در نماز شب (تهجّد) قرآن تلاوت میکرد و آیهی:
﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تُمۡنُونَ٥٨ ءَأَنتُمۡ تَخۡلُقُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡخَٰلِقُونَ٥٩ نَحۡنُ قَدَّرۡنَا بَيۡنَكُمُ ٱلۡمَوۡتَ وَمَا نَحۡنُ بِمَسۡبُوقِينَ٦٠ عَلَىٰٓ أَن نُّبَدِّلَ أَمۡثَٰلَكُمۡ وَنُنشِئَكُمۡ فِي مَا لَا تَعۡلَمُونَ٦١ وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلنَّشۡأَةَ ٱلۡأُولَىٰ فَلَوۡلَا تَذَكَّرُونَ٦٢ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَحۡرُثُونَ٦٣ ءَأَنتُمۡ تَزۡرَعُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّٰرِعُونَ٦٤ لَوۡ نَشَآءُ لَجَعَلۡنَٰهُ حُطَٰمٗا فَظَلۡتُمۡ تَفَكَّهُونَ٦٥ إِنَّا لَمُغۡرَمُونَ٦٦ بَلۡ نَحۡنُ مَحۡرُومُونَ٦٧ أَفَرَءَيۡتُمُ ٱلۡمَآءَ ٱلَّذِي تَشۡرَبُونَ٦٨ ءَأَنتُمۡ أَنزَلۡتُمُوهُ مِنَ ٱلۡمُزۡنِ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنزِلُونَ٦٩﴾ [الواقعة: ٥٨-٦٩]
وقتی به اینجا رسید که خداوند میفرماید: «آیا هیچ درباره آنچه کشت میکنید اندیشیدهاید؟ آیا شما آن را میرویانید، یا ما میرویانیم؟» علی س سه مرتبه گفت: البته شما ای پروردگارا!.
و معنی آیات فوق بدین صورت است: «آیا درباره نطفهای که (به رحم) میجهانید، اندیشیدهاید و دقت کردهاید؟ آیا شما آن را میآفرینید، ویا ما آن را میآفرینیم؟ما در میان شما مرگ را مقدر و معین ساختهایم و هرگز بر ما پیشی گرفته نمیشود (و کسی بر ما چیره نمیگردد و از دست ما بدر نمیرود). هدف (از قانون مرگ) این است که گروهی از شما را ببریم و گروه دیگری را جای آنان بیاوریم و (سرانجام) شما را در جهانی که نمیدانید آفرینش تازه ببخشیم. شما که پیدایش نخستین (این جهان را دیدهاید و آن را لمس کردهاید و اوضاع آن را) دانستهاید، پس چرا یادآور نمیگردید (و آفرینش جهان دیگر را بر آفرینش این جهان قیاس نمیکنید؟). آیا هیچ درباره آنچه کشت میکنید اندیشیدهاید؟ آیا شما آن را میرویانید، یا ما میرویانیم؟ اگر بخواهیم کشتزار را به گیاه خشک و پرپر شدهای تبدیل میگردانیم بگونهای که شما از آن در شگفت بمانید. (حیران و اندوهناک خواهید گفت:) ما واقعاً زیانمندیم! بلکه ما بکلی بینصیب و بیبهره (از رزق و روزی) هستیم! (آخر چیزی برای ما نمانده است و بیچیز و بیچاره شدهایم). آیا هیچ درباره آبی که مینوشید اندیشیدهاید؟آیا شما آب را از ابر پائین میآورید، یا ما آن را فرود میآوریم؟»
سپس آیات بعدی را تلاوت کرد که میفرماید: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱلۡمَآءَ ٱلَّذِي تَشۡرَبُونَ٦٨ ءَأَنتُمۡ أَنزَلۡتُمُوهُ مِنَ ٱلۡمُزۡنِ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنزِلُونَ٦٩﴾ [الواقعة: ٦٨-٦٩]
«آیا دیدید آن آبی که مینوشید، آیا شما آن را از ابر فرود میآورید یا ما فرودآوردگانیم» را که تلاوت کرد؛ سه بار گفت: پروردگارا بلکه تو فرودآوری! و سپس آیات بعدی را تلاوت کرد که میفرماید: «آیا دیدید آتشی که میافروزید، آیا شما درخت آن را پدید آوردید، یا ما پدید آورندگانیم
علی س سه بار گفت: بلکه تو، پروردگارا»[١٦١].
علیدر مورد آیات ذیل که میفرماید:
﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ٨٩﴾ [الشعراء: ٨٨-٨٩]
چنین گفت: «مال و فرزندان کاشت دنیاست و نتیجهی عمل صالح در آخرت به دست میآید که خداوند هر دو را با هم به کسانی از بندگانش داده است».[١٦٢]
[١٥٦]- الخلافة الراشده، یحیی الیحیی/٤٨٦.
[١٥٧]- منبع سابق.
[١٥٨]- الزهد بن مبارک/٤٠٣ ش/١١٤٨.
[١٥٩]- رسالة المسترشدین /٢٢٤، فرائد الکلام/٣٧٦.
[١٦٠]- المحلی ٤/١١٨ و سنن صبحری ١/١٤٦
[١٦١]- الدر المنثور سیوطی ٢٣٧٢٢/٨.
[١٦٢]- تفسیر امیر المؤمنین علی، عبدالعزیز فاضل ٦٦١/٢ رساله دانشگاهی که تا بحال منتشر نشد.
علی س ساکن مکّه بود و در آن جامعه بیسواد، خواندن و نوشتن را آموخته بود. این نشانهای واضحی است بر علاقهی شدید او از کودکی به علم و دانش و خداوند او را توفیق داد که از اوایل کودکی و در خانهی رسول خدا ج زندگی کند و با دست مبارک رسولالله ج تربیت شود، بعد از مسلمان شدن رسولالله ج به او بیشتر توجّه میکرد و حامی و پشتیبان بسیار با قدرتی بود که در شخصیت او تأثیر گذاشته بود و تواناییهایش را صیقل داده، استعداهایش را شکوفا و فعّال کرده، قلب و روانش را پاک، عقل و اندیشهاش را منوّر و روحش را زنده کرده بود. علی س در مکّه و مدینه همراه و ملازم رسولالله ج بود و به شاگردی در خدمت رسولالله ج کهاصحابش را طبق برنامههای قرآن تربیت میکرد، حریص و شیفته بود. قرآن سرچشمه جوشانی بود که علی س در علم و تربیت و فرهنگش از آن کمک میگرفت و آیات قرآن بتدریج و بر حسب حوادث و وقایع بر رسولالله ج نازل میشد و آنها را بر اصحابش که مفاهیم قرآنیاد میگرفتند و در فهم آن به تدبّر و تعمّق میپرداختند و تحت تأثیر مبادی و اصول آن قرار میگرفتند، تلاوت میکرد. قرآن ژرفترین تأثیر را بر جانها، عقلها، دلها و روحشان گذاشت و علی س یکی از کسانی بود که تحت تأثیر تربیت قرآن بوسیله رسولالله ج تعالیم و توجیهات نبوی را آموخته بود. علی س از همان آغاز اسلام به حفظ، فهم و تدبر قرآن، اهمیّت میداد و همواره ملازم و همدم رسولالله ج بود و هر آنچه را بر او نازل میشد به خوبی یاد میگرفت، تا آنجا که تمام آیات و سورههای قرآن را حفظ کرد و از برکت همراهی رسولالله ج و تربیت او خیر فراوانی به دست آورد، بعداً یکی از خلفای راشدین شد و شیفتهی تبحّر و مهارت در شیوههای نبوی در جنگها و صلحها بود، لذا علم و معلوماتی وسیع و شناختی فراگیر از سنّت رسولالله ج داشت و از رسولالله، علم، تربیت و معرفت مقاصد این دین بزرگ را آموخته بود و بین رسول خدا و علی رابطهی دوستی محکم و استوار ایجاد شده بود که این رابطه تأثیر بسزایی در فراهم نمودن شرایط و فضای علمی و آموزشی ممتاز بین معلّم و شاگرد دارد و نتایج علمی و فرهنگی بسیار خوبی در پی خواهد داشت، علی س رسول خدا ج را بسیار دوست میداشت و قلبش وابسته به او بود و جانش را فدای رسول خدا ج میکرد، حاضر بود در راه نشر و گسترش دعوتش جانش را ببخشد.
خداوند سبحان بر جن و انسانهایی که رسالت رسولالله را دریافتهاند و به آنها ابلاغ شده، واجب کرده که به پیامبر ج و آنچه بر او نازل شده ایمان بیاورند. آیات قرآن به این حقیقت مهم گواهی داده و آن را مورد تأکید قرار داده و در موارد متعدّد، قرآن ایمان به خدا و ایمان به رسالت رسولالله ج را با هم ذکر کرده است، از جمله خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٨﴾ [الأعراف: ١٥٨]
«ای پیغمبر! (به مردم) بگو: من فرستاده خدا به سوی جملگی شما (اعم از عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد و سرخ) هستم. خدائی که آسمانها و زمین از آن او است. جز او معبودی نیست. او است که میمیراند و زنده میگرداند. پس ایمان بیاورید به خدا و فرستادهاش، آن پیغمبر درس نخواندهای که به خدا و به سخنهایش ایمان دارد. از او پیروی کنید تا هدایت یابید».
رسول خدا ج فرمودند: «والذي نفس محمّد بيده، لا يسمع بي أحد من هذه الأمة يهودي ولا نصراني ثم يموت ولم يؤمن بالذي أرسلت به إلا كان من أصحاب النَار»[١٦٣].
سوگند به آن ذاتی که جان محمّد در دست اوست هیچ کس از این امّت، ازیهودیان و مسیحیان نیست که رسالت من به گوشش برسد و ایمان نیاورد مگر این که از دوزخیان خواهد بود.
به اجماع این امّت اسلام، ایمان به رسولالله واجب است، همانگونه که اجماع دارند بر اینکه هر کس (از جن و انس) که با رسالت محمّد ج حجّت بر او تمام شود و بدان ایمان نیاورد، همانند کسانی که پیامبر ج در میانشان مبعوث شده و کفر ورزیدند، مستحق عذاب خداوندی هستند، این اصلی مورد اتّفاق بین صحابه و تابعین و پیشوایان دینی است و حتّی فرقههای غیر اهل سنّت و جماعت نیز بر این اصل اتفاق دارند.[١٦٤]
امیر مؤمنان علی حق مقام و منزلت نبوت را رعایت کرد و شاخصههای آن را با گفتار و رفتارش شرح میداد و به شدّت علاقمند بود که اینها را به مردم آموزش دهد و ایشان را با گفتار و رفتار و تأییداتش تشویق میکرد که از رسولالله ج پیروی کنند و میفرمود: «واقتدوا بهدى نبيّكم، فإنها أفضل الهدى واستنّوا بسنته فإنها أفضل السنن»[١٦٥].
به راه و روش پیامبرتان اقتدا کنید، چرا که راه و روش او افضلترین راه و روشهاست و به سنّتش پایبند باشید که فاضلترین سنّتهاست».
امیرمؤمنان علی س بر وجوب اطاعت از رسولالله ج تربیت شده و از کسانی بود که آیه: ﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ﴾ [النساء: ٨٠]
«هرکس از پیامبر اطاعت میکند بیگمان از الله اطاعت کردهاست» را تلاوت و حفظ نمود و به خوبی درک کرده بود، این آیه ویک سری آیات از قرآن که اطاعت از خداوند متعال را با اطاعت از رسولالله ج مرتبط کرده- خداوند اطاعت از پیامبر ج را اطاعت از خود دانسته و هر دو رایکی قرار دادهاست- اشارهای واضح است برای بندگان خدا تا بدانند کهاطاعت از خداوند محقق نخواهد شد مگر با اطاعت از رسولالله ج و آیاتی که این حقیقت را مورد تأکید قرار میدهد، بسیار است[١٦٦].
امیرمؤمنان علی س تحت تربیت رسولالله آموخته بود که اطاعت از رسولالله ج واجب است و باید فرد مسلمان از آن شریعت و منشوری که پیامبر ج آورده و بدان مبعوث شده پیروی و به سنّتش اقتدا کند. احادیث پیامبر ج در این زمینه امّت را توجیه میکند و ارشادهایی با شکوه کرده که اگر به آنها عمل و پایبندی کنند، سعادت و نیک بختی دنیا و آخرت برایشان محقق خواهد شد و به یاری خداوند موفق و سربلند میشوند، احادیثی که در این زمینه ذکر شدهاند از ویژگی کثرت و تعدّد و تنوع عبارت و اسلوب برخوردار است و برخی روایات در قالب مثال برای امّت بیان شده است.
تردیدی نیست که از ویژگیهای مخصوصی که بر تأکید و شرح و توضیح این امر بیشتر میافزاید، به گونهای است که برای کسانی که آیات و روایات را با هواهای نفسانی خویش، تأویل و تحریف میکنند، مجال و فرصتی باقی نمیگذارد که با نظریهی فاسدشان معنا و مفهوم این روایت را عوض کنند، این احادیث علیرغم عبارت و تعدد اسلوبها همه از یک معنا و مفهوم بحث میکنند و آن این که اطاعت از رسولالله ج واجب و پیروی از شریعت و برنامهای که آورده، لازم و ضروری میباشد و تشویق به این امر تأکیدی است بر تحذیر از مخالفت با پیامبر ج، علاوه بر اینکه نافرمانی از دستورات و اوامر او حرام است و تهدید و وعده وعیدهای شدید در مورد کسی که او را نافرمانی میکند.
از جملهی این احادیث فرمودهی رسولالله ج است که میفرماید: «كل أمتي يدخلون الجنّة إلا من أبي»
تمام امت من وارد بهشت میشود بجز کسی که انکار میکند. پرسیدند: ای رسول خدا چه کسی انکار میکند؟ فرمود: «من اطاعني دخل الجنّة ومن عصاني فقد أبي» یعنی: (هرکس از من اطاعت کند وارد بهشت میشود و هر کس از من نافرمانی کند از ورود به بهشت سرباز میزند)[١٦٧].
اطاعت از رسولالله ج این است که به سنّتش ایمان آوریم و بدون چون و چرا قبول کرده و به آن عمل کنیم. هر کس از مسائل دینی چیزی برخلاف سنّت بیان کرد، بدون حیله و نیرنگ برای رد سنّتها با تأویلات بیپایه و خودساختهای که واقعاً باطلند، رد کنیم.[١٦٨]
امیر مؤمنان از حریصترین و پایبندترین افراد صحابه به سنّت رسولالله بوده و میفرماید: «من هرگز سنّت پیامبر را به خاطر قول کسی دیگر ترک نکردم»[١٦٩] ونیز میفرماید: «بدانید! که من پیامبر نیستم و به من وحی نمیشود، امّا به کتاب خدا و سنّت محمّد ج هر چه در توان داشته باشم عمل میکنم» و علی س الگویی جاوید است که به سنّت رسولالله ج پایبند بوده و مردم را به آن دعوت داده است.[١٧٠]
همین عقیده و تصوّر واضح نسبت به اهمیّت اطاعت از رسول خدا ج و پیروی از سنّت او است که تمام رفتار علی س مطابق سنّت بوده و آنهمه در عمل به سنّت پایبند بود. درنقل و روایت سنّت تلاش و دقّت میکرده و فرموده: «هر گاه به شما از رسولالله ج حدیث روایت کردم، بدانید که اگر از آسمان واژگون بیافتم برایم محبوبتر است از این که به نام او دروغ بگویم».[١٧١]
فرمود: «هرگاه از رسولالله ج حدیثی میشنیدم، هر چه خواست خدا بود از آن نفع میبردم و هرگاه از کسی دیگر میشنیدم او را سوگند میدادم، بعد از این که قسم میخورد، او را تصدیق میکردم».[١٧٢]
امیر مؤمنان علی س با هر چه مخالف پیروی از پیامبر ج بود مبارزه میکرد و میفرمود: «اگر دین به رأی میبود، مسح زیر خُف از بالای آن شایستهتر بود».
علی س دلایل حقّانیّت نبوت رسولالله ج را برای مردم شرح میداد که برخی از آنها عبارتند از:
یک روز علی بیمار شد، پیامبر ج در حالی به عیادتش آمد که میگفت: پروردگارا اگر وقت مرگم فرا رسیده است، مرا راحت کن و اگر نرسیده بیماریم را شفا ده و اگر آزمایش است به من توفیق صبر عنایت فرما!».
پیامبر ج فرمود: چه گفتی؟ علی دوباره کلمات مذکور را تکرار کرد. رسولالله گفت! پروردگارا! او را شفا ده! پروردگارا او را عافیّت ده! سپس خطاب به علی فرمود: «برخیز» علی میگوید: بلند شدم و دیگر هرگز به آن بیماری مبتلا نشدم.[١٧٣]
در ادامه ذکر خواهیم نمود که رسولالله ج در جنگ خیبر نیز برای علی که بیمار بود، دعا کرد.
علی س فرموده: «هرگاهاز رسول خدا ج نقل قول کنم، اگر از آسمان واژگون بیافتم برایم محبوبتر است که به نام ایشان دروغ بگویم، هرگاهاز مسایل بین خود و شما (مخالفین) حرف زدم، قطعا جنگ فریب و تاکتیک است.[١٧٤] و از رسولالله ج شنیدم که میفرماید: «در آخر الزمان قومی کم سن و سال، بیخرد خواهد آمد که از قول پیامبر به شما روایت میکنند، آنچنان از اسلام بیرون میشوند (مرتد میشوند) که تیر از چلهی کمان بیرون میرود، ایمانشان از حنجرههایشان پایین نمیرود. لذا هر جا آنان رایافتید، بکشید، چون به هر کس که آنها را بکشد در قیامت پاداش داده خواهد شد.[١٧٥]
یکی از دلایل نبوت رسولالله ج این است که علی س به روایت از رسولالله ج میگوید ایشان فرمودند: «أعطيت ما لم يعط أحد من الأنبياء، فقلنا: يا رسول الله ما هو؟ قال: نصرت بالرعب، وأعطيت مفاتيح الأرض، وسميت أحمد، وجعل التراب لي طهورًا وجعلت أمتي خير الأمم» (به من چیزهایی داده شده است که به هیچیک از پیامبران داده نشده است، گفتم: ای رسول خدا، آنها چه هستند؟ فرمود: خدا رُعب و هراس از مرا در دل دشمنانم انداخت و با آن یاریم کرد و به من کلیدهای زمین داده شده، به اسم احمد نام گذاری شدم، خاک برایم وسیله پاک کننده قرار داده شده و امتم بهترین امّتها قرار داده شده است.[١٧٦]
علی در توصیف رسولالله ج یکی از صفات ایشان را وجود مهر نبوت ذکر کرده که واضحترین دلایل حسی بر نبوت او است. علی گوید: بین دو شانهی مبارک مُهر و نشانهی نبوّت بود.[١٧٧] این علامت از نشانههایی بود که اهل کتاب آن را میشناختند و آن برآمدگی قرمز رنگی بود که در کنار شانه چپش قرار داشت، هرگاه کوچک میشد به اندازی تخم کبوتری بوده و بزرگ که میشد به اندازه یک دست بود[١٧٨].
علی س میگوید: با پیامبر ج در مکّه بودیم، وقتی دریکی از بخشهای بیرون مکّه رفتیم، با هیچ کوه و درختی برخورد نمیکرد، مگر اینکه میگفتند: «السلام علیک یا رسولالله، سلام بر تو ای رسول خدا».[١٧٩]
امیرمؤمنان علی مسلمانان را به پیروی از راه و روش پیامبر ج تشویق میکرد و در سخنرانی که در ربذه (روستایی است در سه میلی مدینه)[١٨٠]، ایراد کرد، فرمود: «به دینتان پایبند باشید، به دستورات پیامبرتان عمل کنید و پیرو سنّتش باشید و هر چه را قرآن تأیید کرده لازم بدانید و هر چه تأیید نکرد رد کنید»[١٨١].
پس از بازگشت امیرمؤمنان از جنگ خوارج براییارانش سخنرانی رسا و سودمندی ایراد کرد که در بردارندهی تمام خیرها بود و از شر ممانعت میکرد، در این سخنرانی به صورت ضمنی دستور به التزام به راه و روش پیامبر ج و تشویق به پیروی از سنّت فرمود و گفت: «به راه و روش پیامبرتان اقتدا کنید که شایستهترین و بهترین راه و روشهاست و به سنّتش عمل کنید که بهترین سنّتهاست.[١٨٢]
فتنههای داخلی و حوادثی که در دوران علی اتّفاق افتاد، موجب نشد که اصحابش را به خیر دعوت ندهد و از انواع شر منع نکند.[١٨٣] همواره آنها را از انواع بدعتها برحذر میداشت، از جمله خطاب به آنان میفرمود: بیگمان پیروی از اموری که از طریق شریعت واجب شده و استقامت بر آنها بهترین اعمال است و بدعتها برترین گناهاناند، هر نو پیدایی بدعت است و تمام نوپدیدآورندگان مبتدعاند، هر کسی بدعت بوجود بیاورد قطعاً دینش را ضایع کرده و هیچ بدعتگزاری نیست که بدعتی را بوجود بیاورد مگر اینکه با به وجود آوردن آن بدعت سنتی را ترک کند.[١٨٤]
امیر مؤمنان علی س در سخنانش خطاب به مسلمانان در مورد فضایل رسول خدا سخنها گفته، از جمله میفرماید: «از مواردی که خداوند به این امّت فضیلت داده این است که فضیلت بعثت محمّد را در میان آنها و به آنان اختصاص داده است، پیامبر به آنان قرآن، حکمت، فرائض و سنّت را آموزش داد تا پاک و پاکیزه باشند و از غم و اندوه نجاتشان داد تا ستم نکنند، وقتی از تمام اینها فارغ شد، خداوند متعال او را به سوی خود برگرداند، رحمت و برکات خداوندی نثار روحش باد.» برخی از حقوق پیامبر به شرح زیراند:
امیر مؤمنان علی س از دروغ گفتن به نام رسولالله ج شدیداً مردم را برحذر میداشت. از ربعی بن فراش روایت است که گفت: از علی ابن ابی طالب شنیدم که میگفت: رسول خدا فرمود: «به نام من دروغ نبندید که هر کس به نام من دروغ ببندد قطعاً وارد جهنّم خواهد شد!» و از نقل دروغ آگاهانه نیز بر حذر داشته است.
از رسولالله روایت است که فرمود: «هرکس از قول من حدیث روایت کند در حالیکه میداند آن حدیث دروغ است، آن فرد نیزیکی از دروغ گویان محسوب میشود».[١٨٥]
امیر مؤمنان علی س مردم را ارشاد میکرد به اینکه از هر مسئلهای که موجب میشود رسولالله را دروغگو بپندارند و تکذیب کنند، دوری نمایند. از پیامبر ج روایت است که فرمود: «حدّثوا الناس بما يعرفون، أتحبون أن يكذب الله ورسوله؟»: (به مردم احادیثی را نقل کنید که درک میکنند، آیا دوست دارید که الله و رسولش تکذیب شود)[١٨٦].
معنای واژهیعرفون که در حدیث آمده این است که میفهمند و درک میکنند و این روایت دلیلی است بر اینکه متشابهات را نباید در حضور مردم ذکر کنیم. امام احمد از کسانی است که مکروه میدانست و معتقد بود که هر حدیثی را نباید برای مردم نقل کرد.
میگوید روایاتی که به ظاهر خروج علیه حاکم را تشویق میکند نباید برای عموم مردم بیان کرد. امام مالک میگوید: نقل کردن روایات صفات برای هر کس مکروه است. ابویوسف میگوید: نقل روایات غریب مکروه است و پیش از اینها همانطور که ذکر شد – ابوهریره نقل روایات فتنهها را برای هر کس ناپسند میدانست و از حذیفه نیز چیزی شبیه این روایات کردهاند و قاعده تشخیص این روایات این است که به ظاهر بدعتی را تأیید و تقویّت میکند در حالی که مراد آن ظاهر نیست، لذا نقل کردن آن برای کسی که بیم میرود به ظاهر آن عمل میکند، امری شایسته نیست.[١٨٧]
امیرمؤمنان علی س فرمود: «هرگاه از رسولالله ج برای شما حدیث نقل کردند نسبت به آن حدیث بهترین، هدایت یافتهترین و پاکترین معنا و مفهوم را در نظر داشته باشید[١٨٨].
خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا٥٦﴾ [الأحزاب: ٥٦]
«خداوند و فرشتگانش بر پیغمبر درود میفرستند، ای مؤمنان! شما هم بر او درود بفرستید و چنان که باید سلام بگوئید».[١٨٩]
این خبر را خداوند سبحان پیرامون مقام و منزلت بنده و رسولش در پیشگاه خود اعلان میدارد، خداوند این بندهاش را در میان ملائکهی مقرّبش ستایش میکند و ملائکه نیز بر او درود میفرستد، سپس خداوند متعال ساکنان عالم سُفلی را دستور میدهد که بر او درود و سلام بفرستند تا ستایش همه اهل آسمان و زمین (آنهایی که در عالم علیا و عالم سفلی هستند) بر او جمع شود.[١٩٠]
علی درود فرستادن به رسولالله ج را مورد تأکید قرار میدهد و میفرماید: هر کس نام رسولالله ج را بشنود و بر او درود نفرستد بخیل است، از پیامبر ج روایت میکند که فرمود: «لبخيل الذي ذُكرتُ عنده فلم يصلِّ عليَّ»[١٩١]: (بخیل کسی است نام من (رسولالله) در حضورش برده شود و بر من درود نفرستد.)
خداوند میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ٢٤﴾ [التوبة: ٢٤]
«بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبیله شما و اموالی که فراچنگش آوردهاید و بازرگانی و تجارتی که از بیبازاری و بیرونقی آن میترسید و منازلی که مورد علاقه شما است، اینها در نظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عذاب خویش را فرو میفرستد). خداوند کسان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدایت نمینماید».
این نصی آشکار است بر وجوب محبّت الله تعالی و پیامبرش ج و واضح است که به دلیل همین آیه واجب است محبّت و دوستی این دو را بر تمام محبّتها ترجیح دهیم و مقدّم شماریم و در این مسئله هیچ اختلافی بین امّت نیست.[١٩٢]
همچنین خداوند میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٣١﴾ [آل عمران: ٣١]
«بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است».
این آیه به صورت ضمنی اشارهای است به وجوب محبّت پیامبر ج چون خداوند متعال، دلیل روشن و برهان قاطع بر صداقت در ادعای دوستی خداوند متعال را پیروی از رسولالله دانسته و پیروی از رسولالله ج محقق نخواهد شد مگر بعد از ایمان آوردن به او، ایمان به پیامبر ج محقق نخواهد شد مگر بعد از تحقق شروط مخصوص که آنهم دوست داشتن صادقانهی پیامبر ج است. از ابوهریره روایت است که رسولالله فرمود: «فو الذي نفسي بيده! لا يؤمن احدكم حتّی اكون احبّ اليه من ولده ووالده»: (سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، هیچیک از شما ایمان ندارد تا آنکه من در نزد او از فرزندان و پدر و مادرش محبوبتر باشم).
بدون تردید صحابه به کاملترین و بهترین شکل رسولالله ج را دوست داشتند. به دلیل اینکه محبّت و دوستی ثمره شناخت است، بدیهی است که صحابه نسبت به دیگران قدر و منزلت رسولالله ج را بیشتر میشناختند و از همه در این زمینه آگاهتر بودند، در نتیجه او را بیشتر از دیگران دوست میداشتند.[١٩٣]
از علی پرسیدند: محبّت شما با پیامبر ج چگونه بود؟ فرمود: سوگند به خدا او در نزد ما از اموال، اولاد، پدران، مادران و از آب سرد برای فرد بسیار تشنه محبوبتر بود[١٩٤]، این ویژگی مطلقاً به رسولالله ج اختصاص دارد و هیچ کسی دیگر از چنین خصوصیت و امتیازی برخوردار نیست.
روابط خانوادگی و همزیستی طولانی و بررسی دقیق آنچه خداوند برای پیامبر ج از روحیه پیامبرانه اختصاص داده بود و خوبیهای اخلاق و امیال و گرایشها، امیرمؤمنان علی س رایاری کرد که به شناختی دقیق و فراگیر از شخصیّت پیامبر ج و ویژگیهایش دستیابد و بتواند این خصوصیّات را به خوبی توصیف نماید و جوانب ظریف و حساس سیره و رفتارش را متذکّر شود، این واقعیّتها در روایتی که از علی در توصیف اخلاق و سلوک پیامبر ج نقل شده است، به چشم میخورد.
امیرمؤمنان علی در توصیف رسول خدا ج میگوید: رسول خدا نه بیش از حد بلند قد و نه کوتاه قد بود، دستها و پاهایش درشت و قوی بود، گونههایش سرخ متمایل به سفیدی بود. از زیر گلو تا ناف رشته مویی بود، به سرعت گام برمیداشت، چنانکه گویی از سرازیری پایین میآید، هیچ گاه کسی را مانند او ندیدم.[١٩٥]
محمّد بن علی از پدرش روایت میکند که رسولالله ج سری با شکوه، چشمانی درشت با مژگانی بلند داشت، چشمانش متمایل به سرخی بود و ریش انبوهی داشت، رنگی گلگون و دست و پاهای درشت و قوی داشت. وقتی راه میرفت چنان با هیبت حرکت میکرد که گویی از تپهای بالا میرود و هنگامیکه رو به کسی میکرد با تمام اندام رومیکرد.[١٩٦]
ترمذی از محمد (از فرزندان علی) روایت میکند که هرگاه علی رسولالله ج را توصیف میکرد، میگفت: «بیش از حد قد بلند و قد کوتاه و در خود فرو رفته نبود، چهار شانه بود، گیسوانش نه چندان درهم و فرخورده و نه چندان آویخته و فروهشته بود، نه بسیار فربه و تنومند بود و نه صورتی کاملاً گرد داشت، در عین حال صورتش متمایل به گردی بود و سفید و گندمگون بود، دست و پاهای قوی و درشت داشت، وقتی راه میرفت چنان محکم حرکت میکرد که گویی از بلندی به پایین میآید، وقتی رو برمیگرداند کاملاً و با تمام اعضاء و اندام رو بر میگرداند.
امیرمؤمنان علی س یکی از صفات رسولالله ج را پس از وفات ایشان تشریح کرده که کسی غیر از او از این صفتش آگاهی نداشته است بجز کسانی که در غسل بدن مبارکش با او بودند[١٩٧] و آن اینکه رسولالله ج پس از وفات نیز بدنی پاک و پاکیزه داشته است. – از علی س - روایت است که گفت: «پس از وفات رسولالله – ایشان را غسل دادم، دقّت کردم ببینم آنچه دیگر مردهها دارند رسولالله ج هم دارد، ولی خود و پدر و مادرم فدایش شویم هیچ چیز از او مشاهده نکردم، پس سلام و درود خدا بر او باد، هم در حال حیات و پس از وفات همواره پاک و پاکیزه بود[١٩٨].
امیر مؤمنان علی س در مورد اخلاق پیامبر میگوید: «از همه مردم سخاوتمندتر و از همه راستگوتر بود و از همه سینه گشادتر و متواضعتر و بیش از همه دارای طبیعت نرم بود، هر کس برای اوّلین بار او را میدید، از هیبتش بیمناک میشد، هر کس با او زندگی و معاشرت میکرد او را دوست میداشت، نه قبل از او و نه بعد از او هرگز کسی را مانند او ندیدم.[١٩٩]
علی س در توصیف شجاعت، دلاوری و دلیری و نیز توانایی و قدرت او آنگونه که در اخبار جنگها آمده خبر داده است و میگوید: هرگاه شدّت جنگ به اوج خود میرسید، همه ما در اطراف پیامبر ج جمع میشدیم و به ایشان پناه میبردیم». در همین باره میگوید: «اگر در روز جنگ بدر ما را میدیدی که چگونه همه ما به رسولالله ج پناه آورده بودیم، در حالیکهاز همه به دشمن نزدیکتر بود و بیش از همه میجنگید».[٢٠٠]
در روایتی دیگر میگوید: «وقتی که آتش جنگ سخت داغ میشد و هنگامیکه به صورت تن به تن رو در روی هم قرار میگرفتیم، به رسولالله ج نزدیک میشدیم تا در پناه او باشیم، در حالی که هیچ کس از او به دشمن نزدیکتر نبود».[٢٠١]
امیر مؤمنان علی س در شرح و توصیف مهربانی، سخاوت، شجاعت و تواضع پیامبر در پاسخ یهودیانی که از او خواسته بودند رسولالله ج را توصیف کند، میگوید: او مهربانترین انسان نسبت به مردم بود، برای یتیمان همانند پدری مهربان و برای بیوه زنان همچون سرپرستی بزرگوار بود، از همه خوشروتر بود، شجاعترین و دست و دل بازترین مردم بود، لباسش عباء و غذایش نان جو و شیر بود، بالشت او پوستی پر از لیف خرما و زیراندازش حصیر بود.[٢٠٢] دو عمامه داشت که یکی سحاب[٢٠٣] و دیگری عقاب نامیده میشد. شمشیرش ذوالفقار، پرچمش سفید و شترش غصباء (این شتر غیر از قصواء است که چیزی از او سبقت نمیگرفت) و قاطرش دلدل (رنگش سفید آمیخته به سیاه) بود که مقوقس به او هدیه کرده بود، قاطرهای دیگر هم داشت. (زادالمعاد١/١٣٤)
و الاغش یعفور و اسبش مرتجز[٢٠٤]، بوده است، (به اتفاق مورخان اسبهای رسولالله هفت تا بودهاست). گوسفندش برکت، چوبه دستیاش باریک و دارای لوای حمد و سپاس بود، شترش را عقال (بستن زانوی حیوان) میکرد و علفش میداد، لباسش را وصله میزد، کفشهایش را میدوخت[٢٠٥].
امیرمؤمنان علی س شدیداً شیفته پیروی از پیامبر ج و پایبند به سنّتش بود، زندگی او بهترین دلیل این مدعاست. ما در اینجا به نمونههایی از عملکرد و علاقه ایشان به پیروی از سنّت رسولالله ج میپردازیم (تا جایی که بین سنّتهای کوچک و بزرگ تفاوت قایل نبود). اینک نمونههایی از پایبندی علی به سنّت رسولالله ج:
عبدالرزاق روایت میکند: مردی که هنگام سوار شدن علی بر مرکب او را همراهی میکرد، اینچنین روایت کرده است که: وقتی پایش را در رکاب میگذاشت: میگفت: «الْحَمْدُ للهِ، سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ»: (سپاس خدای را که پاک است آن ذاتی که این مرکب را برای ما مسخّر گردانید و ما بسوی پروردگار در حرکتیم)، سپس سه بار «الحمد لله» و سه بار «اللهاکبر و بعد میگفت: «اللهمّ لا اله الاّ أنت، ظلمتُ نفسي فاغفر لي، انّه لا یغفر الذّنوب الاّ أنت»: (پروردگارا جز تو معبود بر حقّی نیست، به جانم ستم کردم لذا مرا بیامرز که کسی جز تو گناهان را نمیتواند مغفرت کند). بعد از این تبسّم کرد، راوی گوید: پرسیده شد: ای امیرمؤمنان علّت تبسم شما چیست؟ گفت: «پیامبر ج را دیدم همین کاری را که من کردم و همان دعایی را که خواندم خواند» ما (اصحاب) پرسیدیم: ای پیامبر علّت تبسم شما چیست؟ فرمود: «العبد – او قال عجبت العبد – اذا قال لا اله الا الله انت ظلمت نفسي فاغفرلي انه لايغفر الذنوب الا هو»: (بنده یا گاه گفت: از بنده در شگفتم که هرگاه میگوید: «معبود بر حقّی جز الله نیست، خدایا به خودم ستم کردم، مرا بیامرز که گناهان را کسی جز تو نمیآمرزد.» چنین بندهای میداند ویقین دارد که کسی جز الله گناهانش را نمیآمرزد.[٢٠٦]
از عطاء بن سائب و او از زاذان روایت میکند که یک روز علیبنابیطالب ایستاده آب مینوشید، لذا مردم چنان به او خیره شدند که گویی کارش را ناپسند میپنداشتند. علی خطاب به آنها گفت: چه شده نگاه میکنید؟
در روایتی دیگر آمده که گفت: چه چیز را ناپسند میشمارید، اگر میبینید که گاهی ایستاده مینوشم به این دلیل است رسولالله ج را دیدم که در حال ایستاده آب مینوشد و باز او را دیدم در حالی که نشسته بود آب مینوشید.[٢٠٧]
از عبد خبر روایت است: علی روش وضوء رسولالله ج را به مایاد داد. نوجوانی بر روی دستهایش آب ریخت تا دستهایش را خوب شست، بعد از آن با دستش از ظرف آب، آب برداشت و دهان و بینی و صورتش را سه بار شست، سپس دستهایش را با آرنجهایش شست، سپس دستش را داخل مشک کرد و با دست دیگرش مشک را از زیر فشرد و دستش را بیرون آورد و هر دو دست را به هم مالید و با کف دو دست تمام سرش رایک بار مسح کرد، سپس پاهایش را با دو قوزک شُست، سپس یک مشت آب برداشت و نوشید و گفت: رسولالله به همین صورت وضوء میگرفت.[٢٠٨]
عبدالله بن حنین از پدرش روایت میکند که گفت: از علیبنابیطالب شنیدم که میگفت: رسول خدا ج مرا از انگشتر طلا به دست کردن و پوشیدن لباسهای ابریشمی و زرد رنگ و از خواندن قرآن در حال رکوع منع کردند، رسولالله ج به من پارچهای داد که خطهای ابریشمی داشت، من آن را پوشیدم و از خانه بیرون آمدم. خطاب به من فرمود: ای علی من این را به تو ندادم که خودت بپوشی! گفت: وقتی که برگشتم آن را از تنم درآوردم و قسمتی از آن را به فاطمه دادم، خواست آن را بگیرد و جمع کند، امّا همه آن را به او ندادم. بلکه آن را دو قسمت کردم. میگوید: فاطمه گفت: ای پسر ابی طالب: دستهایت خاک آلود باد، چه کار کردی، گوید: به او گفتم: رسولالله ج مرا از پوشیدن این منع فرمود، پس تو قسمتی از آن را بپوش و قسمت دیگر آن را به زنان خویشاوند بده[٢٠٩].
از علی روایت است که پیامبر ج فرمود: «من أذنب في الدّنیا ذنباً فعوقب به، فالله اعدل من أن یثنّی عقوبته علی عبده ومن أذنب ذنباً في الدّنیا فسترالله علیه وعفا عنه، فالله اکرم من أن یعود في شیءٍ قد عفا عنه»[٢١٠]: (هر کس در دنیا گناهی کند و در برابر آن مجازات شود، عدالت خداوند بیشتر از آن است که دوباره بندهاش را مجازات نماید و هر کس در دنیا گناهی بکند که خداوند گناهش را بپوشد و ببخشد، خداوند بزرگوارتر از آن است که از چیزی که بخشیده بر گردد و پشیمان شود.
از علی روایت است که پیامبر جسپاهی را به محلی اعزام کرد و شخصی را امیر آن سپاه قرار داد، آن مرد آتشی روشن کرد و دستور داد که وارد آتش شوند، برخی خواستند اطاعت کنند، امّا گروهی امتناع کردند و این ماجرا را به رسولالله ج گزارش دادند، ایشان خطاب به آنانی که خواستند به اطاعت از آن فرمانده تن دهند و وارد آتش شوند فرمود: «لو دخلتموها لم تزالوا فيها إلی يوم القيامة»: (اگر وارد آتش میشدید تا قیامت در آتش میماندید).
گروه دیگر را با سخنان نیکو تأیید کرد و فرمود: «لا طاعة في معيصة الله، انّما الطّاعة في المعروف»[٢١١]: (در نافرمانی خداوند اطاعتی نیست، اطاعت فقط در کارهای معروف (دستور خداوند و رسول او) است.)
این حدیث بیانگر این حقیقت است که اطاعت از حاکمان، مقید به اطاعت آنها از الله تعالی و رسول خدا ج است و اطاعت مطلق از هیچ کس بجز الله و رسول او ج جایز نیست.
ابو مسعود عقبه بنعمروانصاری نزد علی بن ابی طالب س آمد، علی به او گفت: تو کسی هستی که میگویی بعد از صد سال دیگر کسی بر روی زمین زنده نخواهد بود؟ ما از پیامبر ج شنیدم میفرمود: «لا يأتي علی النّاس مئة سنة و علی الأرض عين تطرف ممّن هو حيٌ اليوم»[٢١٢]: (بر مردم صد سال نخواهد گذشت که کسی از آنهایی که اکنون زندهاند، زنده باشند) سوگند به خدا آسایش این امّت بعد از صد سال دیگر خواهد بود.
از علی بن ابی طالب س روایت است که فرمود: همراه رسولالله ج بیرون شدیم تا به سرزمین «حرة» کنار آب سعد بن ابی وقاص رسیدیم، رسولالله ج فرمود: «ائتوني بوَضوءٍ»: (برایم آب وضو بیاورید) وضو که گرفت، برخواست و رو به قبله ایستاد و تکبیر گفت: سپس این گونه دعا کرد: «پروردگارا! ابراهیم بنده و خلیل تو بود که برای اهل مکّه دعای برکت نمود و در «مد و صاع» (پیمانه و ترازو) آنها همانند اهل مکّه برکت ده و دو برابر اهل مکّه برای اهل مدینه برکت عنایت فرما.[٢١٣]
از علی روایت است که گفت: رسول خدا ج به من آموخت که هرگاه با مشکلی روبرو شدم بگویم: «لا اله الا الله الكريم، سبحان الله وتبارك الله ربّ العرش العظيم، والحمد لله رب العالمين»[٢١٤]: (معبود بر حقّی جز الله نیست، بردبار و کریم است، سپاس خدایی را که پروردگار جهانیان است).
این روایت ما را راهنمایی میکند که در مصیبتها و مشکلات فقط به خداوند متعال دل ببندیم و به او توکّل کنیم و پناه بریم، چرا که مصیبت و مشکل را کسی جز الله حل و برطرف نخواهد کرد و فرد گرفتار و مصیبت زده را کسی جز الله تعالی نجات نخواهد داد، جز خالق او کسی به دادش نمیرسد و مصیبتش را برطرف نخواهد کرد، لذا هیچ پناهگاهی غیر از خدا نیست مگر پناه بردن به خود او و این حدیث برای تمام مسلمانان ارشاد و آموزشی است که در هر جا و هر حال به خداوندیکتا پناه ببرند و به او توکّل کنند.
از ابوطفیل روایت است که به علی گفتیم: به ما چیزی بگو که رسولالله ج آن را به عنوان رازی در اختیارت قرار داده باشد. فرمود: پیامبر ج هیچ رازی را به من نگفته که از مردم پوشیده باشد، البتهاز او شنیدم میفرماید: «لعن الله من ذبح لغير الله و لعن الله من آوي محدثاً و لعن الله من لعن والديه و لعن الله من غيّر تخوم الارض»[٢١٥]: (خداوند لعنت کند کسی را که برای غیر خدا ذبح میکند، خداوند لعنت کند کسی را که مبتدعی را پناه دهد، خداوند لعنت کند کسی را که پدر و مادرش را لعنت میکند(و دشنام میگوید)، خداوند لعنت کند کسی را که نشانهی مرز بین زمینها را تغییر میدهد.)
منظور از لعنت این است که هر کس چنین کاری بکند از رحمت خداوند طرد و دور خواهد شد و ذبح برای غیر الله تعالی تمام انواع ذبح را شامل میشود، حتّی اگر ذبح برای پیامبر، فرشته، جن و غیره باشد. اگر این موارد در دین خدا کم اهمیّت بود، قطعاً موجب نمیشد که پیامبر ج این کارها را موجب لعنت الهی بداند.
از علی س روایت است که پیامبر ج فرمود: «انّ الله رفيقٌ يحب الرّفق، ويعطی علی الرّفق ما لا يعطی علی العنف»[٢١٦]: (خداوند رفیق (نرم خو) است و نرم خویی را دوست میدارد و بر نرم خویی و مهربانی پاداشی میدهد که بر تندخویی و رفتار خشن نخواهد داد.)
از علی روایت است که عباس بن عبدالمطلب از رسولالله ج خواست اجازه دهد قبل از اینکه یک سال بگذرد و وقت دادن زکات برسد زکات بدهد، رسولالله اجازه داد.[٢١٧]
از علی س روایت است که رسولالله ج در ده شب آخر رمضان خانوادهاش را بیدار میکرد تا شبها را به عبادت و نماز بگذرانند و خودش را برای این کارها کاملاً آماده میکرد.[٢١٨]
[١٦٣]- مسلم ٩٣/١ کتاب الایمان.
[١٦٤]- حقوق النبی علی امته فی ضوء الکتاب و السنه٧٢/١.
[١٦٥]- البدایة والنهایة (٧/٣١٩).
[١٦٦]- حقوق النبی علی امته ٧٤/١.
[١٦٧]- بخاری ش/٧٢٨٠.
[١٦٨]- صحیح ابن حبان١٥٣/١.
[١٦٩]- فتح الباری٤٢١/٣.
[١٧٠]- الشفا قاضی عیاض ٥٥٦/٢
[١٧١]- فتح الباری ١٥٨/٦.
[١٧٢]- سنن ابن ماجه ش/١٣٩٥.
[١٧٣]- مسند احمد ٢/١٥١ ا تحقیق احمد شاکر اسناد این روایت صحیح است.
[١٧٤]- منهج علی فی الدعوة الی الله /٠١١٧، فتح الباری ٦/١٥٨.
[١٧٥]- بخاری کتاب المناقب ١/٢٨١، اینها خوارجند که در ادامهاز آنها بحث خواهد شد.
[١٧٦]- صحیح بخاری، ش٣٣٥.
[١٧٧]- مصنف ابی شیبه ١١/٥١٣، بخاری، کتاب المناقب
[١٧٨]- فتح الباری٦/٥٦١ – ٥٦٣.
[١٧٩]- سنن ترمذی کتاب: المناقب ٥/٩٣، المستدرک ٢/٦٢٠- صحیح الاسناد.
[١٨٠]- معجم البلدان ٣/٢٤.
[١٨١]- البدایة و النهایة ٧/٢٤٦.
[١٨٢]- البدایة و النهایة ٧/٣١٩.
[١٨٣]- البدایة و النهایة ٧/٣١٩
[١٨٤]- البدایه و النهایه ٧/٣١٩
[١٨٥]- سنن ابن ماجه ١/١٣ – آلبانی گوید: صحیح است.
[١٨٦]- بخاری کتاب العلم – ١/٤٨.
[١٨٧]- فتح الباری ١/٤٢٥ باب من خص بالعلم قوماً دون قومٍ.
[١٨٨]- مسند احمد ٢/٢١١ احمد شاکر – اسناد آن صحیح است.
[١٨٩]- درود خداوند، ستایش از او در میان ملائکه، و درود ملائکه دعا است.
[١٩٠]- تفسیر ابن کثیر ٣/٥٠٨ منهج علی بن ابی طالب فی الدعوه/١٢٩.
[١٩١] صحیح سنن ترمذی ٣/١٧٧ – این حدیث صحیح است.
[١٩٢]- تفسیر طبری٨/٩٥.
[١٩٣]- حقوق النبی علی امته ١/٣١٤.
[١٩٤]- الشفاء٢/٥٦٨ قاضی عیاض.
[١٩٥]- مسند احمد ١/٩٦، ش/٧٤٦٨ چاپ الرسالهاسناد این روایت صحیح است.
[١٩٦]- مسند احمد ١/٨٩ ش ٦٨٤ طبع الرساله – اسناد آن صحیح است.
[١٩٧]- مانند: عباس، فضل و قثم بن عباس.
[١٩٨]- صحیح سنن ابن ماجه البانی ١/٢٤٧ – حاکم در مستدرک ٣/٥٩ این عبارت حاکم است، گوید بر شرط شیخین صحیح است و ذهبی او را تأیید کرده است.
[١٩٩]- این قسمت ادامه روایت قبلی است.
[٢٠٠]- مسند احمد ٢/٦٤ با تحقیق احمد شاکر – اسناد این روایت صحیح است.
[٢٠١]- مسند احمد – ٢/٣٤٣ – محقق گوید: اسناد این روایت صحیح است.
[٢٠٢]- ابن قیم در زاد المعاد می گوید: گاهی رسولالله بر بستر و گاهی بر حصیر، گاهی بر زمین، گاهی بر تخت، گاهی بر روی ریگها و گاهی بر عبایی سیاه می خوابید-١/١٥٥.
[٢٠٣]- همین عمامه را به علی داده است.
[٢٠٤]- زادالمعاد ١/١٣٣.
[٢٠٥]- الریاض النفره فی مناقب العشره٢/١٦٣.
[٢٠٦]- مسنداحمد، موسوعة الحدیثیة ش/٩٣٠ – حسن لغیره است.
[٢٠٧]- مسند احمد ش١١٢٨ اسنادش حسن است.
[٢٠٨]- مسند احمد – الموسوعة الحدیثیة ش ٨٧٦ صحیح... اسناد آن حسن است.
[٢٠٩]- مسند احمد، موسوعة الحدیثیة، ش ٧١٠ – اسناد این روایت حسن است.
[٢١٠]- مسند احمد ش/١٣٦٥ اسنادش حسن است.
[٢١١]- مسند احمد – الموسوعة الحدیثیة ش ٧٢٤، اسنادش صحیح است.
[٢١٢]- مسند احمد، ش/٧١٤ إسناد آن قوی است
[٢١٣]- مسند احمد /٩٣٦ اسنادش صحیح است.
[٢١٤]- مسند احمد، ٧٠١ این حدیث صحیح است.
[٢١٥]- مسند احمد، ش ٨٥٥، این حدیث صحیح است
[٢١٦]- مسند احمد ٩٠٢، این حدیث شواهدش حسن است.
[٢١٧]- مسند احمد ش /٨٢٢ اسناد آن حسن است.
[٢١٨]- مسند احمد – ش ١١٥ اسنادش حسن است.
راویانی که از علی بن ابی طالب س حدیث روایت کردهاند، معتقدند که امیر مؤمنان علی در دوران خلافتش آگاهترین فرد صحابه به سنّت بوده است. روایت است که در زمان خلافت علی س، نام علی در مجلس ام المومنین عایشه ل ذکر شد، گفت: او در میان اصحابی که در قید حیات هستند، آگاهترین فرد به سنّت است[٢١٩]. در حالی که (٥٨٦) حدیث از رسولالله ج روایت کرده که نسبت به روایات دیگر صحابه کمتر است، این نیز اسباب و عللی دارد:
١- چون مشغول قضاوت و امارت و جنگ و جهاد بود فرصت کافی برای فتوا و جلسات درس نداشتند، لذا نتوانست همچون کسانی چون عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس، جلسات درس و موعظه برگزار کند و موجب انتشار علم و معلومات شرعی شود.
٢- ظهور اهل بدعت و هواپرستانی که در محبّت علی غلو و افراط و زیاده روی کردند. این امر موجب شد که دروغهای زیادی به نام او پخش شود، به همین دلیل علماء تلاششان را در شناخت صحّت راههای سند روایاتی که به علی منتهی میشد به کار گرفتند.
٣- کثرت فتنه و آشوبها در دوران علی موجب شد که برخی از مردم بجای اعتماد به علی س به فتنهها و رد و نقد آنها مشغول شوند، در نتیجه باعث شد امیر مؤمنان علی س به هر کسی اعتماد نکند و علمش را در اختیار هر کس قرار ندهد، به همین مناسبت از ایشان روایت است که به سینهاش اشاره میکرد و میفرمود: در این جا علمی هست که اگر آن را سرازیر کنم و بریزم، کسانی هستند که آن را حمل کنند.[٢٢٠]
از شیوه و منهج امیر مؤمنان علی س در نقل و قبول حدیث نکات ذیل را مورد نظر داشتهایم:
١- از اینکه دروغی به نام پیامبر گفته شود سخت برحذر بود، چون خود ایشانیکی از راویان این حدیث است که میفرماید: «من كذّب علي معتمداً فليتبوأ معقده من النار»[٢٢١]: (هرکس از زبان من عمداً دروغ بگوید جایگاهش را در جهنّم آماده میکند).
٢- همواره در پی این بوده که نسبت به راویان اطمینان پیدا کند، لذا روایت کننده حدیث پیامبر ج را بر صحّت آن قسم میداد. از علی س روایت است: «هرگاه خودم از رسولالله ج حدیثی میشنیدم هر چه خواست خداوند بود از آن بهرمند میشدم و هرگاه کسی دیگر از رسولالله ج به من حدیث نقل میکرد، از او میخواستم سوگند بخورد که از رسولالله ج شنیده است، وقتی قسم میخورد او را تصدیق و روایتش را قبول میکردم.[٢٢٢]
٣- روایات منکر و شاذ را نقل نمیکرد، از علی س روایت است که گفت: احادیثی برای مردم روایت کنید که برایشان مأنوس و قابل درک باشد و آنچه نمیشناسند و برایشان قابل درک نیست، رها کنید، آیا میخواهید خدا و رسولش تکذیب شوند[٢٢٣]، علی س از ابوبکر، عمر، مقداد بن اسود و همسرش فاطمه حدیث روایت کرده و بسیاری از صحابه و تابعین و اهل بیتش از او حدیث روایت کردهاند.
١- ابوأمامه ایاس بن ثعلبه انصاری از بنی حارثه - این شخص پسر خواهر أبی برده بوده- فقط سه حدیث از پیامبر ج روایت کرده است و این صحابه همان کسی است که رسولالله ج در جنگ بدر به او دستور داد به خاطر مراقبت از مادرش به جنگ نیاید.[٢٢٤]
٢- ابو رافع قبطی مولای رسولالله ج که نامش ابراهیم است که سنان و:یسار نیز گفته شده است. ابن عبدالبرّ گوید: مشهورترین نامیکه برایش ذکر کردهاند أسلم است. در سال (٤٠هجری) در دوران خلافت علی بن ابیطالب وفات کرده است.[٢٢٥]
٣- ابو سعید خدری، سعد بن مالک بن سنان بن ثعلبه انصاری در پانزده سالگی همراه رسولالله ج در جهاد علیه کفّار شرکت کرده است و در سال (٧٤هجری) وفات کرده است.[٢٢٦]
٤- جابر بن عبدالله بن عمر بن حرام بن کعب بن غنم بن کعب انصاری سلمی. او در جنگ صفیّن همراه علی بود در سال (٧٦هجری) وفات یافت و از حافظان سنّت بوده است.
٥- جابر بن سمره بن جناده بن جندب عامری سوائی، هم پیمان بنی زهره بوده است، مادرش خالده دختر ابی وقاص و کنیهاش ابو عبدالله است، گفته: بیش از هزار دفعه پشت سر رسولالله ج نماز خواندم، در اواخر حیات به کوفه رفت و در سال(٧٤هجری) همانجا وفات یافت.[٢٢٧]
٦- زید بن ارقم بن زید بن قیس بن نعمان، گفته شده: کنیهاش ابوعمر و ابوعامر بود، سال(٦٦ هجری) و گفته شده در سال(٦٨ هجری) در کوفه وفات یافته است.
٧- عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، برادر زادهی علی س در سرزمین حبشه متولّد شده است.
اولین نوزاد در اسلام است، در سال (٨٠ هجری) در سن نود سالگی وفات یافت[٢٢٨].
٨- عبدالله بن عمر بن خطاب قرشی عدوی، با پدرش قبل از رسیدن به سن بلوغ مسلمان شد و در سال (٦٣هجری) در سن هشتاد و چهار سالگی در مکّه وفات یافت[٢٢٩].
٩- عمرو بن حریث بن عثمان القرشی مخزومی کنیهاش ابو سعید است، رسولالله را دیده و از ایشان حدیث شنیده است و پیامبر دست مبارکش را بر سرش کشید و برایش دعای خیر فرمود، به کوفه نقل مکان کرد و دارای مقام و منزلتی والا بود و در سال(٨٥ هجری) وفات یافته است.
١- پسرش حسن بن علی نوه رسولالله ج.
٢- پسرش حسین بن علی ب نوهی رسولالله ج که در سال(٦١ هجری) در روز عاشورا و در سن پنجاه و شش سالگی به شهادت رسید.[٢٣٠]
٣- پسرش محمد بن علی بن ابی طالب، ابوالقاسم مدنی، که به دلیل منتسب بودن به مادرش خوله دختر جعفر بن قیس از بنی حنیفه معروف به «ابن حنیفه» است، عجلی گوید: تابعی و موثوق و مردی صالح و شایسته بود، کنیهاش ابوالقاسم است، در دوران خلافت عمر متولد شد و در سال ٧٣ ه و گفته شده ٨١-٨٢ و ٩٣ وفات کرده است.[٢٣١]
٤- محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب نوهی علی س. ابن حبان او را در مبان ثقات ذکر کرده است.[٢٣٢]
٥- علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ش، ملقب به زین العابدین و از بزرگان تابعین است. مادرش سلافه دختریزگرد، آخرین پادشاه ایران است، از پدر بزرگش علی بن ابی طالب روایات را به صورت مرسل روایت میکرد. عجلی گوید: علی بن حسین مدنی، تابعی و ثقه است. در سال (٩٤ هجری) در سن هشتاد و پنج سالگی وفات کرده است.[٢٣٣]
٦- پسر جعده بن هبیره بن ابی وهب بن عمرو بن عائد بن عمران بن محروم که خواهر زادهی علی است، مادرش امهانی دختر ابی طالب است. در زمان رسولالله ج متولّد شد و با رسولالله ج مصاحبت داشته و (از صحابه شمار میآید)، استاندار خراسان شد و در کوفه سکونت داشت، عجلی میگوید: جعده مدنی و تابعی و ثقه است، از علی روایت کرده است.[٢٣٤]
٧- سریته ام موسی، نام وی را فاخته و حبیبه گفتهاند. دارقطنی گوید: حدیثش مستقیم است، عجلی گوید: اهل کوفه تابعی و ثیقه است.[٢٣٥]
١- ابوالأسود الدؤلی بصری و قاضی بود. نامش ظالم بن عمرو سفیان است، گفتهاند که: نامش عمرو بن عثمان بود و گفتهاند: عثمان بن عمرو بوده است، در زمان رسول خدا ج مسلمان شد و در جنگ جمل همراه علی بود، ابن معین، عجلی و دیگران او را موثق و قابل اعتماد دانستهاند، در زمان استانداری عبدالله بن زیاد در سال (٦٩ هجری) وفات کرده است.[٢٣٦]
٢- ابو برده پسر ابو موسی أشعری، فقیه است و نامش حارث بود، گفته شده عامر است. ابن سعد و عجلی و ابن حبان او را موثق و قابل اعتماد دانستهاند، عجلی گوید: پس از شریح قاضی کوفه بوده است. از پدرش علی، حذیفه، عبدالله بنسلام، عایشه و کسان دیگران روایت کرده است، گفتهاند: در سال (١٠٤هجری) ویا (١٠٧ هجری) وفات یافته است.[٢٣٧]
٣- ابوعبدالرحمن سلمی عبدالله بن حبیب بن ربیعه کوفی قاری، پدرش با رسولالله ج مصاحبت داشته است. عجلی و سنائی و ابوداود او را تصدیق کردهاند. از عمر و عثمان و علی و سعد و خالد بن ولید و ابن مسعود و حذیفه و کسان دیگر روایت کرده است، گفتهاند در سال (٧٢ یا ٨٥ هجری) در سن (٨٥) سالگی وفات یافته است و به همراه علی در جنگ صفین شرکت کرده است.[٢٣٨]
٤- زر بن جیش بن حبانه بن أوس أسدی ابو مریم، کنیهاش را ابو مطرف کوفی گفتهاند، ابن معین او را توثیق و تصدیق کرده است، در سال(٨١ هجری) و گفتهاند(٨٢ هجری) در سن صد وبیست سالگی وفات یافته است.
٥- زید بن وهب جُهنی، از قبیله قضاعه، کنیهاش ابوسلیمان و از بزرگان تابعین و از راویانی است که بر موثق بودنش اتفاق نظر داشتهاند و به اتفاق آراء او را حجّت داشتهاند، ابن معین و دیگران او را تصدیق کردهاند، در دوران استانداری حجاج در سال (٩٠ هجری)یا بعد از آن وفات یافته است.[٢٣٩]
٦- سوید بن غفله بن عوسجه بن عامر، کنیهاش ابو امیّه است، آهنگ آمدن به خدمت رسولالله ج را کرد، امّا پیامبر ج پیش از رسیدنش به مدینه وفات یافت و مشرّف به دیدار نشد، با ابوبکر و عمر و عثمان و علی مصاحبت داشته است و در سال (٨١یا ٨٢ هجری) در سن (١٢٨) سالگی وفات یافت.[٢٤٠]
٧- شریح بنهانی بنیزید بن نهیک حارثی مزحجی بن مقدام کوفی. در زمان رسولالله ج زندگی میکرد امّا ایشان را ندیده است. ازیاران بزرگ علی است و با ابوبکره در سجستان در سال (٧٨ هجری) کشته شده است.[٢٤١]
٨- عامر بن شرحبیل بن عبد، دربارهی او گفتهاند: عامر بن عبدالله بن شراحبیل شعبی و حمیری، ابو عمر و کوفی از شعب همدان است، از او روایت است که میگفت: (٥٠٠) نفر از صحابه را دریافته است. حسن بصری میگوید: سوگند به خدا دارای علم و دانش فراوان و بردباری وسیع بود. از گذشتههای دور مسلمان شده و در اسلام مقام بلندی داشت. از مکحول روایت است که گفت: کسی را از او فقیهتر ندیدم.
٩- عبد خیر بن یزید، گفتهاند: ابن بجید بن جوی بن عبد عمرو بن عبد یعرب بن صائد همدانی، ابو عمّارهی کوفی، دوران جاهلیّت را دریافته است، عجلی گوید: کوفی، تابعی، ثقه و ساکن کوفه بوده است. ابن حبان او را در ثقات تابعین ذکر کرده و میگوید: ١٢٠ سال عمر کرده است و در جنگ صفّین کشته شد.[٢٤٢]
١٠- عبدالرحمن بن ابی لیلی، نامش یسار میباشد. گفته میشود: بلال و گفته شده او داود بن بلال بن بلیل ابن اصحبه بن جلاح بن هریش انصاری اوسی است. شش سال از خلافت عمر بن خطاب س باقی مانده بود، که متولّد شد، از او روایت است که گفت: صد و بیست نفر صحابه از انصار را دریافتم، ابن معین و عجلی او را تصدیق کردهاند، گویند: در سال(٧١ هجری) و گفته شده در سال (٨٢ هجری) در جماجم زخمی و کشته شد.[٢٤٣]
١١- عبیده سلمانی که همان عبیده بن عمرو است، گفته میشود: ابن قیس بن عمرو سلمانی مرادی، ابوعمر کوفی است. یک سال قبل از وفات پیامبر ج مسلمان شد، امّا توفیق ملاقات با پیامبر ج نصیب او نگردید، شعبی گوید: شریح از همه به قضاوت آگاهتر بود و عبیده با او برابری میکرد، عجلی گوید: کوفی، تابعی و ثقه است.[٢٤٤]
١٢- عبدالله بن سلمه مرادی کوفی، کنیهاش ابوالعالیه است، عجلی گوید: کوفی، تابعی و ثقه است. امام بخاری میگوید: حدیثش صلاحیّت متابعه را ندارد، از عمرو بن مره روایت است که دربارهی او میگفت: «یعرف و نکر»: (روایاتش مخلوط از صحیح و ضعیف است)، پیر و از کار افتاده شده بود ویعقوب ابن شیبه گوید: ثقه است.[٢٤٥]
١٣- عبدالله بن شقیق عقیلی، کنیهاش ابوعبدالرحمن است و گفته شده ابو محمد بصری است، وی تابعی و اهل بصره بوده و ابن سعد او را در طبقه اوّل ذکر کرده است. ابن معین میگوید: او ثقه و از بهترین مسلمانان است، کسی نمیتواند در روایت حدیثش طعنه وارد کند. روایت شده مستجاب الدعا بوده است، بعد از قرن اوّل وفات یافته است و برخی گفتهاند: در سال(١٠٨ هجری).[٢٤٦]
١٤- علقمه بن قیس نخعی، وی علقه بن قیس بن عبدالله بن مالک بن علقمه نخعی و کوفی است، در زمان رسولالله ج متولّد شده است. امام احمد میگوید: علقمه موثق و اهل خیر و نیکی است. همچنین ابن معین او را ثقه دانسته است. دربارهی او روایت کردهاند که قرآن را دریک شب تلاوت کرد. در سال(٦٢ هجری) و گفته شده (٦٧ هجری) وفات یافته است. ابن سعد میگوید: ثقه و دارای حفظ و روایت حدیث فراوان بوده است.
١٥- عمیر بن سعید نخعی صهبانی، ابویحیی کوفی. ابن معین گوید: موثوق و معتمد است. ابن حبّان او را تصدیق کرده است، وی یک حدیث از علی درباره شرابخواری روایت کرده است. ابن سعد گوید: در سال(١١٥ هجری) وفات یافته و گفته شده سال وفات او(١٠٧ هجری) است[٢٤٧].
١٦- هانئ بنهانئ همدانی کوفی. نسّائی گوید: «لیس به باسٌ»: (ایرادی ندارد)، ابن حبان او را در میان راویان ثقه و مورد اعتبار ذکر کرده است. گفتهاند: به تشیع گرایش داشته است. ابن مدینی میگوید: وی مجهول و ناشناخته است. ابن سعد میگوید: وی منکر الحدیث است و روایت است که شافعی درباره او گفته: اهل حدیث است، امّا به دلیل مجهول بودن او، حدیثش را معتبر نمیدانند. ابن سعد او را در طبقه اوّل ذکر کرده است که در کوفه زیسته است. ذهبی گوید: ایرادی ندارد[٢٤٨].
١٧- یزید بن شریک بن طارق تیمیکوفی. یحیی بن معین گوید: ثقه است و ابن حبّان او را در ثقات (راویان معتمد) ذکر کرده است، ابن سعد گوید: ثقه و سرشناس قوم خود بود، گفتهاند دوران جاهلیّت را دریافت، از عمر و علی و ابوذر و ابن مسعود و حذیفه حدیث روایت کرده است.[٢٤٩]
این بود نگاهی گذرا و اشارهای سریع به معرفی راویانی که از علی روایت کردهاند، برای تحقیق و پژوهش بیشتر میتوان به رسالهی پایان نامهی دکتر احمد محمّد طه به نام «فقه علی بن ابی طالب» که به دانشگاه بغداد ارائه داده و تا بحال منتشر نشده است، مراجعه کرد.
[٢١٩]- الطبقات ٢/٣٣٨
[٢٢٠]- فقهالامام علی ١/٣ به نقل از اعلام الموقعین
[٢٢١]- صحیح سنن ابن ماجه ١/١٣ – آلبانی گوید: صحیح است.
[٢٢٢]- سنن ابن ماجه ش١٣٩٥ اسناد آن صحیح است.
[٢٢٣]- بخاری کتاب العلم ١/٤٦.
[٢٢٤]- الاستیعاب ١/١٦٠١.
[٢٢٥]- سیر اعلام النبلاء ٢/١٦.
[٢٢٦]- الاستیعاب ٤/١٦٧١.
[٢٢٧]- الاستیعاب ١/٢١٩.
[٢٢٨]- الاصابه ٤/٢٧٦.
[٢٢٩]- وفیات الاعیان ٢/٢٣٦.
[٢٣٠]- تهذیب التهدیب ٣/١٦٧٣.
[٢٣١]- تهذیب التهدیب ٢/٣٥٧.
[٢٣٢]- همان منبع ٢/٨٢.
[٢٣٣]- تهذیب التهدیب ١٢/٤٨١ – لسان المیزان ٧/٥٣٣.
[٢٣٤]- تهذیب التهدیب ١٢/١٠/١١-
[٢٣٥]- تهذیب التهدیب ١٢/١٩.
[٢٣٦]- تهذیب التهدیب ٥/١٨٤.
[٢٣٧]- طبقات سعد ٦/١٠٣.
[٢٣٨]- طبقات ابن سعد ٦/١٠٣.
[٢٣٩]- طبقات ابن سعد ٦/٩٧.
[٢٤٠]- تهذیب التهدیب.
[٢٤١]- همان منبع.
[٢٤٢]- تهذیب التهذیب ٦/١٢٤.
[٢٤٣]- میزان الاعتدال٢٠/٥٨٤.
[٢٤٤]- طبقات ابن سعد ٦/٩٠ تهذیب التهذیب ٧/٨٥.
[٢٤٥]- میزان الاعتدال ٢/٤٠٩ تهذیب التهذیب ٥/٥٤٢.
[٢٤٦]- تهذیب التهذیب ٥/٢٥٣.
[٢٤٧]- تهذیب التهذیب ٨/١٤٦، سیر اعلام النبلاء ٤/٤٤٣.
[٢٤٨]- الکاشف ذهبی ٣/٣١٨.
[٢٤٩]- الکاشف، ذهبی ٣/٢٨٠.
پیامبر ج بعد از استقرار در مدینه به تثبیت و تقویت پایهی دولت اسلامی پرداخت، لذا بین مهاجرین و انصار «پیوند برادری» برقرار کرد و پس از ساخت مسجد، بایهودیان پیمان صلح امضاء کرد، سپس شروع کرد به اعزام سریه و لشکرهای جهادی، در پی آن به استحکام مبانی اقتصادی، آموزشی و تربیتی در اجتماع جدید، توجّه شایانی مبذول داشت. علی س در تمام این اوضاع و شرایط همراه و ملازم پیامبر ج بود و دستوراتش را اجراء میکرد و شاگرد کوشای مدرسهی تعلیم و یادگیری راه و روشش و رهنمود ایشان بود.
پیامبر ج بین علی س و سهل بن حنیف عقد برادری منعقد کرد و برخی از علماء از وجود عقد اخوّت در مکّه بین مهاجرین خبر دادهاند. همانگونه که بلاذُرّی اشاره کرده به اینکه پیامبر ج قبل از هجرت در بین مسلمین در مکّه پیمان برادری بر اساس حق و همکاری منعقد کرد، پس در بین حمزه و زید بن حارثه، بین ابوبکر و عمر، بین عثمان بن عفّان و عبدالرّحمن بن عوف، میان زبیر یبن عوام و عبدالله بن مسعود، میان عبده ابن حارث و بلال حبشی، میان مصعب بن عمیر و سعد بن ابی وقّاص، میان ابو عبیده بن جرّاح و سالم مولی أبی حذیفه، میان سعید بن زید بن عمرو بن نفیل و طلحه بن عُبیدالله و بین خود (رسول خدا) و علی ش عقد اخوّت برقرار کرد.[٢٥٠]
بلاذُرّی (ت ٢٧٦هجری) نخستین کسی به حساب میآید که به عقد برادری مکه اشاره کرده و ابن عبدالبرّ (ت ٤٦٣هجری) به تبعیّت از او و بدون تصریح به نقل از او بدان اشاره کرده، همانگونه که (ابن سید النّاس) هم بدون اشاره به نقل از هیچکدام از آنها پیروی کرده است[٢٥١].
ولی شیخ الاسلام ابن تیمیه عقد برادری بین اصحاب مهاجر در مکه را انکار نموده و روایات مربوط به این موضوع را تکذیب کرده است، از جمله عقد برادری بین علی و پیامبر ج.[٢٥٢]
ابن القیّم بر این باور است که در مکّه عقد برادری صورت نگرفته و میگوید: «گفته شده رسول خدا ج برای دوّمین بار بین مهاجرین با همدیگر عقد برادری بست و در آن مرحله خود با علی عقد اخوّت بست، ولی رأی ثابت این است که تنها در مدینه این پیمان برادری بسته شد، زیرا مهاجرین در بین خود با برادری اسلام و برادری خانه و برادری خویشاوندی نیازی به چنین پیمانی نداشتند، برخلاف رابطهی مهاجرین با انصار[٢٥٣] و نیز کتابهای سیرهی اوّل و اختصاصی سیره و تاریخ به عقد برادری در مکه اشاره نکردهاند، بلاذُرّی خبر را بدون سند و با عبارت «گفتهاند» نقل کرده که این اسلوب موجب ضعف روایت است، همانگونه که اهل نقد خود بلاذری را هم در نقل اخبار ضعیف قلمداد کردهاند، به فرض اینکه در مکّه عقد اخوّت صورت گرفته باشد، تنها منحصر به پشتیبانی و دلسوزی بین دو نفر بوده،[٢٥٤] بدون اینکه احکام ارث از همدیگر گرفتن و غیره از آن بوجود آمده باشد که بعداً با این آیه نسخ گردید که میفرماید:
﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمُۢ٧٥﴾ [الأنفال: ٧٥]
«کسانی که بایکدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگر سزاوارترند (و حقوق آنان) در کتاب خدا (بیان شده است و حکم خدا بر آن رفته است و) بیگمان خداوند آگاه از هر چیزی است».
این آیه وراثت حاصل از عقد اخوّت را نسخ کرد و یاری و پشتیبانی و همکاری و دلسوزی در بین دو همپیمان اخوّت به جای خود باقی ماند.[٢٥٥]
ابن کثیر یادآور شده که برخی از علما، عقد برادری رسول خدا ج با علی را انکار کردهاند و صحّت آن خبر را ممتنع دانستهاند، چون یکی از اهداف عقد برادری ایجاد نرم خویی و خوشرفتاری و علاقهی قلبی با یکدیگر است، پیمان برادری پیامبر ج با هیچ کس معنی نداشت، چون نسبت به همه نهایت خوشرفتاری و خوش اخلاقی و الفت قلب داشت، همچنین مهاجرین نسبت به همدیگر نیاز به عقد پیمان نداشتند، امّا راوی اشاره کرده به اینکه هدف پیامبر ج از پیمان با علی آن بود که مصلحت او را به کسی دیگر واگذار نکند، بویژه که از کودکی هزینه و مخارج او را متحمّل شده بود[٢٥٦].
ولی در جایی دیگر به این موضوع برگشته و میگوید: بخش عمدهی احادیثی که در این باره آمدهاند، دارای سند ضعیف و حجّت نیستند[٢٥٧]، همچنین اینجا منابعی دیگر بدون ذکر سند به عقد برادری پیامبر ج اشاره کردهاند، مانند محمّد بن حبیب[٢٥٨] و ابنالجوزی[٢٥٩] و ابن الأثیر[٢٦٠].
قبل از عقد اخوّت که در دوران مدینه بین مهاجرین و انصار منعقد گردید، عقیده و ایمان که ستون فقرات و پایهی اصلی برادری محسوب میشد، تکمیل شده بود، چون آن عقیده بدون در نظر گرفتن همه امتیازات و طبقات به جز تفاوت درجهی تقوا و پرهیزکاری و عمل صالح، همه مردم را در صف واحد بندگی خالص خداوند متعال قرار میدهد، قابل تصوّر نیست کسانی که افکار و عقاید مختلف، آنها را از هم متفرّق ساخته با عقد برادری و تعاون و ایثار متحد شوند و با وجود عقاید متفاوت، خودخواهی و هواهای نفسانی را کنار بگذارند[٢٦١].
سیاست عقد اخوّت بین انصار و مهاجرین یک نوع سبقت سیاسی بود که رسول خدا در آن پیشی گرفت تا محبّت و دوستی را در شعور مهاجرین و انصار تثبیت و تحکیم نماید، در حالی که همه بر رعایت این محبّت و صمیمیّت تمام عنایت خود را مبذول داشته بودند و اصلاً در اجرای عملی مواد آن از همدیگر سبقت میگرفتند، خصوصاً انصار و یاریکنندگان که اگر نویسندگان و پژوهشگران همه توان خود را بکار اندازند، نمیتوانند بهتر از آنچه خداوند متعال دربارهی ایشان فرموده به رشتهی تحریر درآورند، آنجا که میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩﴾ [الحشر: ٩]
«آنانی که پیش از آمدن مهاجران خانه و کاشانه (آئین اسلام) را آماده کردند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مهاجرت کردهاند و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است، ایشان را بر خود ترجیح میدهند، هرچند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود، نگاهداری و مصون و محفوظ گردند، ایشان قطعاً رستگارند».
[٢٥٠]- انساب الاشراف (١/٢٧٠)
[٢٥١]- السّیرة النبویّة الصّحیحة (١/٤٠)
[٢٥٢]- منهاج السّنة (٥/٧١) و(٧/٣٦١).
[٢٥٣]- زاد المعاد(٢/٧٩).
[٢٥٤]- سیرة النبویّة الصحیحة (١/٢٤١).
[٢٥٥]- التّأریخ الاسلامی، حمید(٤/٢٥).
[٢٥٦]- البدایة و النّهایة (٣/٢٢٦)، هرکس طالب تحقیق بیشتر است به کتاب (أثر التّشیّع علی الروایات التّاریخیّة فی القرن الأوّل الهجری) عبدالعزیز نور ولی ص ٢٩٣- ٢٩٨مراجعه کند، لازم به ذکر است که این کتاب در سایت "کتابخانه عقیده" در دسترس عموم میباشد. www.aqeedeh.com
[٢٥٧]- البدایة و النّهایة (٧/٣٤٨).
[٢٥٨]- المحبر(ص٧٠)
[٢٥٩]- المنتظم فی تأریخ الأمم و الملوک (٣/٧٤)
[٢٦٠]- و اسد الغابة فی معرفة (٣/٥٨٨، ٦٠١)
[٢٦١]- فقهالسّیرة بوطی، ص١٤٨.
پس از آنکه مسلمانان تحت رهبری پیامبر ج در مدینه استقراریافتند، به منظور گسترش هیبت و شوکت دولت اسلامی در داخل و خارج، اعزام سریهها آغاز گردید. از اهداف دیگر اعزام سریهها این بود که حمایت برخی قبایل را به دست آوردند و خرابکاریها و یغماگری عشایر مخالف را محدود و کنترل نمایند، علاوه بر تمرین و آمادگی صحابه برای حضور و شرکت در جنگهای بزرگ و آغاز فتوحات اسلامی. این کار میدانی بود برای تربیت عملی فرماندهی، امیر مؤمنان علی س که در بسیاری از این سریهها، چه قبل از جنگ بدر چه بعد از آن شرکت داشتند، برخی سریههای قبل از جنگ بدر که علی در آنها شرکت داشته به شرح زیر است:
پیامبر در این غزوه قصد جنگ با قریش را داشت، به همین دلیل ابوسلمه بن عبدالأسد را بر مدینه گمارد و از مدینه خارج شد، این غزوه «العشیره» نام گرفت، بعد از آنکه پیامبر ج ماه جمادی الاولی و چند شبی از جمادی الثانی را نیز در آنجا سپری کرد، با بنی مدلج و همپیمان ایشان از بنی ضمره خداحافظی کرد و به مدینه بازگشت، در این غزوه جنگ صورت نگرفت و علّت خروج پیامبر ج آن بود که به ایشان خبر دادند کاروان قریش چند روز پیش به قصد شام از مکّه حرکت کردهاست[٢٦٢] و راه ساحل را در پیش گرفته است، در پی همین موضوع بود که قریش به دفاع از کاروان مکّه، بیرون آمد و جنگ بدر بزرگ روی داد. عمار بنیاسر برای ما از حضور خود و علی در این غزوه «العشیره» چنین روایت میکند: من و علی در غزوهی «العشیره» با هم بودیم، بعد از آنکه پیامبر ج در «العشیره» به قصد اقامت اردو زد، گروهی از بنی مدلج را دیدیم که در نخلستان کنار چشمهای کار میکنند. علی س به من گفت: ای ابوالیقظان! آیا موافق هستی برویم ببینیم چکار میکنند؟ رفتیم و چند لحظهای نحوه کارشان را تماشا کردیم که خوابمان گرفت، لذا با علی س رفتیم و در کنار تنهی درخت خرما روی زمین صاف خوابیدیم و سوگند به خدا کسی جز رسول خدا ج ما را بیدار نکرد، ما را با پایش در حالی که خاک آلود شده بودیم بیدار کرد. در آن روز بود که پیامبر ج خطاب به علی که خاکها را روی لباسهایش دید، گفت: ای ابوتراب و فرمود: آیا میخواهید دو نفر که بدبختترین مردم هستند را به شما معرفی کنم؟ گفتیم: آری ای رسولخدا ج. فرمود: «احیمر ثمود، همان کسی که شتر را زخمی کرد و آن کسی که شمشیر بر فرق سرت میزند تا ریش تو خون آلود میشود.[٢٦٣] این خطاب را که پیامبر برای علی به کار برد همواره تکرار میشد و علی به ابوتراب معروف شد، درباره این موضوع بیشتر بحث خواهیم کرد.
علت بر افروختن جنگ این بود که کُرز بن جابر فهری بر رمههای شتر و گوسفندان مدینه شبیخون زد و تعدادی از شتران و حیوانات را به یغما برد، پیامبر ج او را تا درّهای به نام «سفوان» از بخشهای بدر تعقیب کرد، ولی کُرز فرار کرد و پیامبر ج موفق به دستگیری او نشد، پس از آن به مدینه برگشت.[٢٦٤]
پیامبر ج در این غزوه پرچم سفید را به دست علی داد، حرکتهای جنگی که در غالب سریهها صورت میگرفت، آغاز جنگ مسلحانه علیه مشرکین به شمار میآمد، در این سریهها نیروهای اعزامی و غزواتی که رسولالله ج و یاران او از جمله علی با آن روبرو بودند، چشم اندازی بود از سنّت تدافعی و به عقب راندن و با تثبیت پایههای قدرت دین رابطه عمیق داشت، خداوند سبحان با اشاره به همین موضوع میفرماید:
﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ٢٥١﴾ [البقرة: ٢٥١]
«و اگر خداوند برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نکند، فساد زمین را فرا میگیرد، ولی خداوند نسبت به جهانیان لطف و احسان دارد».
و میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ٤٠﴾ [الحج: ٤٠]
«همان کسانی که به ناحق از خانه و کاشانه خود اخراج شدهاند (و از مکّه وادار به هجرت گشتهاند) و تنها گناهشان این بوده است که میگفتهاند پروردگار ما خدا است! اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دفع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همهجاگیر میگردد و صدای حق را در گلو خفه میکند و آن وقت) دیرهای (راهبان و تارکان دنیا) و کلیساهای (مسیحیان) و کنشتهای (یهودیان) و مسجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیاریاد میشود، تخریب و ویران میگردد. (امّا خداوند بندگان مصلح و مراکز پرستش خود را فراموش نمیکند) و به طور مسلم خدایاری میدهد کسانی را که (با دفاع از آئین و معابد) او رایاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است (و با قدرت نامحدودی که دارد یاران خود را پیروز میگرداند و چیزی نمیتواند او را درمانده کند و از تحقّق وعدههایش جلوگیری نماید)».
نووی / میگوید: مورخان اتفاق نظر دارند بر اینکه علی س در جنگ بدر و تمام صحنههای پیکار با مشرکان به جز غزوه تبوک حضور داشته است و در بسیاری از جنگها پیامبر ج پرچم جنگ را به او میداد.
علی یکی از مجاهدین است که در جنگ بدر شرکت داشته، لذا شایسته است پای سخن او بنشینیم تا داستان حضورش را برای ما حکایت کند.
حارثه بن مضرب از علی بن ابی طالب روایت میکند که: رسولالله ج اخبار و گزارشات بدر را دنبال میکرد، وقتی به او خبر دادند که مشرکان راهی بدر شدهاند، پیامبر ج هم به سمت بدر حرکت کرد (بدر نام چاهی است) علی س میگوید: وقتی که مطلع شدیم بسوی ما میآیند، از مشرکان پیشی گرفتیم و در آنجا دو مرد را یافتیم که یکی از قریش و دیگری مولای عقبه بن ابی معیط بود، مرد قریشی فرار کرد، امّا مولای عقبه را دستگیر کردیم، از او پرسیدیم: تعداد افراد مشرکین چقدر است؟ گفت: سوگند به خدا تعدادشان زیاد و از قدرت زیادی برخوردارند. این حرفها را که میگفت، مسلمانان او را کتک میزدند تا اینکه او را پیش پیامبر ج بردند، پیامبر ج پرسید: تعداد سپاه مشرکان چقدر است؟ گفت: سوگند به خدا زیاد و از قدرت بالایی برخوردارند، پیامبر ج تلاش کرد تا تعدادشان را بداند، امّا آن مرد از گفتن شمار آنها امتناع میکرد، بعد از این پرسید: «هر روز چند شتر ذبح میکنند»؟ گفت: در هر روز ده شتر، پیامبر فرمود: «القوم ألف، کلّ جزور لمئة و تبعها»: (آنها هزار نفرند، هر شتر برای صد نفر).
سپس موقع شب کمی باران بارید، به زیر درختان و سایبانها رفتیم، ولی رسول خدا ج تمام شب را با دعا و مناجات سپری کرد و میگفت: «پروردگارا! اگر این گروه نابود شوند، دیگر عبادت نمیشوی...) وی میگوید: صبح که فجر طلوع کرد، فریاد زد ای بندگان خدا! نماز!، مردم از زیر درختان و از هر طرف جمع شدند، با رسولالله ج نماز را برپا داشتیم، سپس ما را به مقاومت بر جنگ تشویق کرده و فرمود: «جماعت قریش زیر این کوه صاف قرار دارند»، وقتی که هر دو سپاه به هم نزدیک شدند و در مقابل هم قرار گرفتند و صف آرایی کردیم، مردی از آنها بر شتری سرخ موی در میان سپاه حرکت میکرد. رسولالله ج فرمود: ای علی! حمزه را صدا کن، - که حمزه از همه به سپاه دشمن نزدیکتر بود - و از او سؤال کن آن کسی که بر شتر سرخ موی سوار است کیست و به آنها چه میگوید؟ سپس گفت: اگر در میان گروه کسی باشد که به خیر امر کند، همان صاحب شتر سرخ مو است». گوید: حمزه آمد و گفت: آن مرد عتبه بن ربیعه است و از جنگ نهی میکند و خطاب به آنها میگوید: ای مردم، من کسانی را میبینم که طالب مرگ و شهادتند، شما نمیتوانید به راحتی به آنها دستبرد داشته باشید، ای قوم، ترس من از جنگ را علّت نجنگیدن اعلام کنید و بگویید: عتبه بن ربیعه به دلیل ترس از جنگ حاضر به نبرد نیست، در حالیکه یقین دارید که من از شما ترسوتر نیستم. میگوید: ابوجهل این سخن را شنید و گفت: تو چنین حرفی میزنی؟ سوگند به خدا اگر کسی غیر از تو این حرف را میزد، حتماً او را از پای در میآوردم. سراسر وجود تو را ترس فرا گرفته است. عتبه گفت: مردک گوزو (کسی که از ترس نمیتواند خودش را کنترل کند و از او باد خارج میشود) به من طعنه میزنی؟! ! امروز مشخص میشود کدامیک از ما ترسو است. میگوید: عتبه و برادرش شیبه و پسرش ولید به میدان جنگ آمدند و مبارز طلبیدند. گروهی شش نفری از انصار داوطلبانه به میدان رفتند، عتبه گفت: ما نمیخواهیم اینها به مقابله ما بیایند، ما میخواهیم پسر عموهای ما از بنی عبدالمطلب به میدان بیایند. لذا رسولالله ج فرمود: ای علی و حمزه و عبیده بن حارث برخیزید. خداوند هر دو پسر ربیعه یعنی عتبه و شیبه و ولید بن عتبه را به هلاکت رساند و عبیده زخمی شد، هفتاد نفر از آنان را کشتیم و هفتاد نفر دیگر را اسیر کردیم. مردی کوتاه قد از انصار عباس بن عبدالمطلب را اسیر کرده بود و آورد. عباس گفت: ای رسول خدا ج سوگند به خدا این مرد مرا اسیر نکرد، بلکه مردی طاس که از زیباترین مردم و بر اسبی ابلق سوار بود مرا اسیر کرد که اکنون او را در میان شما نمیبینم، مرد انصاری گفت: ای رسول خدا، من او را اسیر کردم. رسولالله ج فرمود: «اُسكُت، فقد أيدك الله بمَلَك كريم»: (ساکت! خداوند تو را با فرشتهای گرامی یاری دادهاست).
علی میگوید: در آن روز از بنی عبدالمطلب، عباس و عقیل ونوفل بن حارث را اسیر کردیم.[٢٦٥]
از توصیفی که علی از جنگ بدر داشته، درسها، پندها و فوائد بسیاری میگیریم که برای استفاده به کتاب مؤلف: «السیرة النبویة» رجوع شود.
٢- اشعاری که در وصف قهرمانیهای علی در بدر سرودهاند:
در جنگ بدر پرچم مشرکین به دست طلحه بن ابی طلحه بود که علی س او را کشت و به همین مناسبت حجاج بن علاط سلمی اشعار زیر را سرودهاست:
لله اي مذنب عن حربه
أعنى ابن فاطمة المعم المخولا
جادت يداك له بعاجل طعنة
تركت طليحة للجبين مجندلا
و شددت شدة باسل فكشفتهم
بالحق إذيهوون أخول أخولا
وعللت سيفك بالدماء ولم تكن
لترده حران حتى ينهلا
به خدا چقدر خطاکار است آن کسی که قصد جنگ با پسر فاطمه کند،
آن عمامه به سری که همچون دیلم شکننده است،
دستهایت با ضربهای شتابان او را از پای در آورد،
و طلحه را در میان دو سپاه بر روی زمین افکند.
یورش بردی، یورش بردنی همچون شیر و ماهیّت آنها را آشکار کرد
با حق آنگاه که میخواستند – نزدیک بود – پراکنده و متفرّق شوند
و شمشیر را با خونها آغشته کردی و آن را بر نمیگرداندی
تا کسی را از پای در نمیآوردی و بیهدف به کار نمیبردی.[٢٦٦]
[٢٦٢]- طبقات ابن سعد ٢/١٠.
[٢٦٣]- فضایل صحابه ٢/٨٥٥، ش/١١١٧٢اسنادش حسن است.
[٢٦٤]- سیرهابن هشام ٢/٦٠١.
[٢٦٥]- مسند احمد، الموسوعة الحدیثیة، ش ٩٤٨ اسناد آن صحیح است.
[٢٦٦]- م البدایة و النهایة ٧/٣٧٩.
فاطمه دختر امام متقیان، سردار فرزندان آدم و رسول خدا ج است. مادرش خدیجه دختر خویلد بود، کنیهاش ام ابیها:[٢٦٧] (مادر پدرش) است. در سن سی و پنج سالگی رسولالله ج و پیش از بعثت متولد شده است.[٢٦٨] پیامبر ج در سال دوّم هجرت بعد از جنگ بدر او را به عقد ازدواج علی بن ابی طالب س در آورد و خداوند سه فرزند به نامهای حسن و حسین و ام کلثوم به او عنایت کرد.
علی س میگوید: از فاطمه دختر رسولالله ج خواستگاری کردم، یکی از کنیزهایم گفت: آیا خبر داری که به خواستگاری فاطمه دختر پیامبر رفتهاند؟ گفتم: خیر. گفت: از او خواستگاری کردهاند، چرا به نزد پیامبر نمیروی تا او را به عقد (ازدواج) تو در آورد. گفتم: مگر من چیزی دارم که او را به عنوان همسر، به من بدهد؟ گفت: یقین دارم اگر پیش پیامبر ج بروی و خواستگاری کنی، او را به نکاح تو در میآورد. گوید: سوگند به خدا، همواره مرا امیدوار میکرد تا آنکه به خدمت پیامبر رفتم، وقتی نشستم زبانم بند آمد و به خدا از هیبت او نتوانستم چیزی بگویم. پرسید: برای چه آمدی؟ نیازی داری؟ سکوت کردم، باز فرمود: «شاید آمدی از فاطمه خواستگاری کنی؟» گفتم: آری، فرمود: «آیا چیزی برای مهریهاش داری؟» گفتم: سوگند به خدا ای رسول خدا چیزی ندارم، فرمود: «زره را چکار کردی؟» آن زره با ارزش است و قیمتش چهارصد درهم است، گفتم: آن را دارم. فرمود: «آن را به عنوان مهریه بده، او را به نکاح تو در آوردم». به این ترتیب آن زره به عنوان مهریه دختر پیامبر ج تعیین شد.[٢٦٩]
رسولالله ج فاطمه را با پارچهای مخملی، یک مُشک و یک بالش از پوست که داخل آن را با گیاه اذخر پر کرده بودند، آماده فرمود. اینها جهیزیه سیده فاطمه بوده است.[٢٧٠]
در روایات شیعه آمده که علی گفته است: زرهام را برداشتم و به بازار رفتم و آن را به چهارصد درهم به عثمان بن عفان (خلیفه سوم) فروختم، وقتی درهمها را تحویل گرفتم و او زره را از من تحویل گرفت، گفت: ای اباالحسن آیا من بیش از تو سزاوار این زره نیستم و تو بیشتر سزاوار داشتن این درهمها نیستی؟ گفتم: البته، گفت: حال که چنین است این زره از طرف من هدیه است و به تو تقدیم میکنم. لذا زره و درهمها را گرفتم و آمدم آنها را جلوی پیامبر ج گذاشتم و ماجرا را برایش تعریف کردم، پیامبر برای عثمان دعای خیر کرد.[٢٧١]
اسماء دختر عمیس گوید: من در آماده کردن فاطمه برای زفاف حضور داشتم، وقتی صبح شد رسولالله ج به در خانه آمد و گفت: «ای ام ایمن برادرم را صدا کن. ام ایمن گفت: برادر توست و حال آنکه دخترت را به نکاحش درمیآوری؟ گفت: آری. ام ایمن گوید: علی را صدا زدیم و آمد – پیامبر ج رویش آب پاشید و برایش دعای خیر کرد. سپس گفت: فاطمه را برایم صدا کنید. اسما میگوید: فاطمه را صدا زدند در حالی که از شدّت شرم و حیا آمدن برایش مشکل بود، خطاب به او گفت: «سکوت کن که تو را به محبوبترین اهل بیتم به نکاح دادم.» روی فاطمه هم آب پاشید و برایش دعای خیر کرد، پیامبر برگشت که برود که چشم مبارکش به خانمی افتاد، گویا صورت خانم پوشیده بود – پرسید کیستی؟ گفتم: منم، گفت: أسمایی؟ گفتم: آری، گفت: دختر عمیس؟ گفتم: آری، گفت: آمدی به احترام دختر رسولالله ج او را برای زفاف آماده کنی، گفتم: آری و ایشان برایم دعای خیر کرد.[٢٧٢]
از بریده ل روایت است: وقتی علی از فاطمه خواستگاری کرد رسولالله ج فرمود: «انه لابد للعرس من وليمة»: (برای عروسی ولیمه لازم و اجتناب ناپذیر است)، وی میگوید: سعد گفت: یک قوچ به عهدهی من، گروهی از انصار برایش چند پیمانه ذرّت جمعآوری کردند، شب زفاف که فرا رسید رسولالله ج به علی فرمود: «تا وقتی که با من ملاقات میکنی چیزی نگو»، آن وقت رسولالله ج درخواست آب کرد، وضو گرفت و روی علی پاشید و این گونه دعا کرد: «اللهمّ بارك فيهما و بارك عليهما و بارك في شلبهما»[٢٧٣]: (پروردگارا در زندگی این دو برکت بده و برکت نصیبشان کن و به فرزندانشان برکت عنایت فرما).
زندگی علی و فاطمه که مجبوبترین افراد در نزد رسولالله ج بودند، زندگی زاهدانه، سخت و همراه صبر و تحمّل سختیها بود. هناد از عطا روایت میکند که به من خبر دادهاند علی گفته است: روزهای متوالی بر ما میگذشت که نه در خانهی ما و نه در خانهی رسولالله ج چیزی برای خوردن یافت نمیشد. از خانه بیرون شدم، دیدمیک دینار سر راه افتاده، لحظاتی صبر کردم، در تردید بودم که آیا آن را بردارم یا نه و بالاخره تنگدستی شدید باعث شد که آن را بردارم و با آن از حمّالها یا آرد فروش آرد خریدم و به خانه آوردم و به فاطمه گفتم: خمیر کن و نان بپز، شروع به خمیر کردن نمود. امّا از شدّت گرسنگی نزدیک بود روی لبه تشت بیافتد، سپس نان پخت، من خدمت پیامبر ج رفتم. او را در جریان گذاشتم، فرمود: «كلوه فانه رزق رزقكموه الله عز وجل»[٢٧٤]: (بخورید آن رزقی بوده که خداوند نصیب شما کردهاست).
از شعبی روایت است که علی میگفت: با فاطمه دختر محمّد ج ازدواج کردم در حالیکه من و او بستر و رختخوابی جز پوست قوچی که شب برای خواب استفاده میکردیم نداشتیم، روز که میشد روی همان پوست برای شتر آبکش مان علف میدادیم و غیر از آن شتر کاری نداشتیم.[٢٧٥]
از مجاهد روایت است که علی میگفت: یک بار در مدینه بشدّت گرسنه شدم. لذا برای یافتن کار به اطراف مدینه رفتم. در آنجا با زنی برخوردم که مقداری خاک و کلوخ جمع کرده بود و میخواست گل درست کند، پیش آن زن رفتم و به توافق رسیدیم که از چاه برایش آب بکشم و در برابر هر سطل آب یک خرما به من بدهد. شانزده سطل آب بالا کشیدم تا اینکه دستهایم تاول زد. پیش آن زن آمدم، برایم شانزده خرما شمرد. خرماها را گرفتم و خدمت پیامبر آمدم وماجرا را برایش تعریف کردم. پیامبر ج از همان خرماها با من خورد.[٢٧٦]
این روایت از شدّت تنگدستی امیر مؤمنان علی در مدینه حکایت دارد و از این روایت راه صحیح مقابله با مشکلات و سختیها را میآموزیم. چون علی برای مقابله با فقر و تنگدستی بدنبال کسب رزق حلال از راه مشروع بیرون میرود و به انتظار کمک ویاری نیکوکاران و اهل خیر ننشست. نکته دیگر این که علی در حالیکه از شدّت گرسنگی رنج میبرد، سختی طاقت فرسای کار را تحمل کرد. مورد دیگری که در این روایت قابل ملاحضه است، ایثار و گذشتی است در این که امیرالمؤمنین مزد کارش را نگهداشت و علی رغم گرسنگی شدید باز هم تا خدمت پیامبر رسید صبر کرد و آن را با رسولالله ج خورد.[٢٧٧]
زندگی سیده فاطمه در نهایت سادگی و بیآلایشی و بدور از تکلف، بیشتر آغشته به مشقّت و سختی بود تا زندگی راحت و گوارا.[٢٧٩]
داستان سختیها و مشقتهای زندگی فاطمه و موضع رسولالله ج در مقابل مشکلات زندگی دخترش آنگاه که از پدرش در خواست خادمی کرد، بیشتر روشن میشود و زندگی زاهدانه و سادهی او را برای ما به تصویر میکشاند.
روزی علی س به فاطمه گفت: به خدا آنقدر آب کشیدهام که سینهام درد میکند، خداوند به پدرت اسیرانی نصیب کرده است، برو از پدرت درخواست کن به ما خادمی بدهد. فاطمه گفت: به خدا من هم آنقدر آسیاب کردهام که دستهایم تاول زده است، لذا فاطمه میگوید: به خدمت رسولالله ج رفتم، پرسید: «فرزندم برای چه آمدهای؟» گفتم: آمدم تا خدمت شما سلامیعرض کنم، خجالت کشیدم چیزی بگویم. لذا دوباره با هم به خدمت رسولالله ج رفتیم، علی گفت: ای رسول خدا، به خدا آنقدر آب کشیدم که سینهام به درد آمده و فاطمه گفت: آن قدر خمیر و کار کردم که دستهایم تاول زده است. این در حالی است که خداوند اسیران و اموال غنیمتی نصیب شما کرده است، به ما خادمی عطا کن، پیامبر فرمود: «والله لا أعطيكما و أدع أهل الصفة تطوي بطونهم لا أجد ما أنفق عليهم ولكنّي أبيعهم وأنفق عليهم أثمانهم»: (سوگند به خدا به شما خدمتکاری نخواهم داد در حالیکه اهل صفه را بگذارم از گرسنگی به خودشان بپیچند و من غذایی نمییابم به آنها بدهم، من آن بردهها را میفروشم و پولشان را به مصرف اهل صفه میرسانم!!!
فاطمه و علی به خانههایشان برگشتند و رسول خدا آمد و دید که آنها میخواهند استراحت کنند، ملافهای داشتند که اگر سرشان را میپوشاندند پاهایشان برهنه میماند و اگر پاهایشان را میپوشاندند سرشان پوشیده نمیشد. وقتی که متوجّه شدند پیامبر ج آمده است از جا پریدند، فرمود: راحت باشید. سپس فرمود: «آیا به شما چیزی بهتر از آنچه خواستید ندهم؟» گفتند: چرا، فرمود: کلماتی است که جبرئیل ÷ به من آموخته است و پس از هر نماز ده بار سبحان الله، ده بار الحمد لله و ده مرتبه الله اکبر بگویید و وقتی به رختخواب رفتید، ٣٣ مرتبه سبحان الله و ٣٣ بار الحمد لله و٣٤ بار اللهاکبر بگویید.
این داستان بیانگر این است که چگونه رسول خدا ج در مدینه بحران اقتصادی را مهار میکرد و نحوهی مهار بحران اقتصادی طبق دسته بندی اولویّتها بوده، لذا جلوگیری از گرسنگی اهل صفّه و حل این مشکل ضرورتی بود که ناگزیر باید در اولویّت قرار میگرفت و نیاز فاطمه و علی در حد مشکل اهل صفه نبود، به همین دلیل رسولالله ج اهل صفّه را ترجیح داد و باید توجّه داشت که رسولالله ج برای حل بحران اقتصادی راه حلهای متعدّدی را مورد استفاده قرار میداده است.
علی س تحت تأثیر تربیت پیامبر ج رشد کرد تا با گذشت دوران جوانی در آینده خلیفهی مسلمانان شود و با تأثیر پذیری از همین تربیت بود که از دنیا و زرق و برق آن در زمانی که گنجها و ثروتهای زمین در اختیارش قرار داشت، خودش را بینیاز میدانست، چون یاد خداوند متعال قلبش را پر کرده و تمام وجودش را فرا گرفته بود. همواره سفارش رسولالله ج را به یاد داشت و به آن عمل میکرد، علی س خودش برای ما اینگونه روایت میکند: سوگند به خدا از همان روزی که رسولالله ج تسبیحات مذکور را به من آموخت، هرگز ترکش نکردم، یکی از یارانش پرسید شب صفین هم ترک نکردی. فرمود: حتی در شب صفین هم ترک نکردم.[٢٨٠]
از علی روایت است که پیامبر ج شبی نزد من و فاطمه آمد و ما را برای نماز بیدار کرد، سپس به خانهاش برگشت و چند رکعت نماز خواند و امّا بیدار شدن و نماز خواندن ما را احساس نکرد، به همین دلیل دوباره ما را برای نماز شب بیدار کرد و فرمود: «برخیزید و نماز بخوانید». علی میگوید: نشستم در حالیکه چشمانم را میمالیدم، میگفتم سوگند به خدا ما توفیق نماز خواندن نخواهیم داشت به جز آنچه خداوند برای ما نوشته و جانهای ما به دست خداست، هرگاه بخواهد بر میانگیزاند و بیدار میشویم، وی میگوید: رسولالله ج برگشت و در حالیکه با دستش بر ران خود میزد میگفت: «تنها به همان اندازه نماز میخوانیم که برای ما نوشته شده، تنها به همان اندازه نماز میخوانیم که برای ما نوشته شده» و آیهی زیر را خواند:
﴿وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا٥٤﴾ [الكهف: ٥٤]
«انسان موجودی است که بیشتر از همه موجودات به مجادله میپردازد».
این روایت بیانگر این است که علی منحصر به حق بود و بر نشر و انتشار علم حریص بود. هر چند مسئله علم مربوط به شخص خودش بود و این ارزش بسیار والایی است که مسلمانان از علی آموختهاند، اگر علی س اراده میکرد میتوانست آن را پنهان کند، در حالی که میدانست نماز شب واجب نبوده است.
از ثوبان روایت است که هرگاه رسول خدا ج به سفر میرفت، آخرین لحظه به منزل فاطمه سر میزد و چون بر میگشت قبل از هر جایی نزد او میرفت[٢٨١]، در روایت أبی ثعلبه خشنی میگوید: وقت رسول خدا ج از جهاد یا سفری بر میگشت ابتدا به مسجد میرفت و در آنجا دو رکعت نماز به جا میآورد، سپس به خانهی فاطمه میرفت و بعد از آن نزد همسرانش میرفت[٢٨٢]. از عائشه هم روایت است که گفت: کسی را ندیدهام در رفتار و نشست و برخاست به اندازه فاطمه به پیامبر ج شباهت داشته باشد، هرگاه فاطمه نزد پیامبر میرفت به سوی او برمیخواست و او را میبوسید و در جای خود مینشاند، هنگامیکه رسول خدا ج به دیدار فاطمه میرفت، از جای برمیخواست او را میبوسید و در جای خود مینشاند[٢٨٣].
از اسامه بن زید روایت است که پیامبر ج فرمود: «أحبّ أهل بیتي إلیّ فاطمة»[٢٨٤]: (محبوبترین شخص اهل بیت من، نزد من فاطمه است) علی س تصمیم گرفت دختر ابوجهل را خواستگاری کند و او را هووی فاطمه قرار دهد، سپس رسول خدا ج در بین مردم خطبه ایراد کرد و فرمود: «فاطمة بضعة منّي؛ فمن أغضبها أغضبني»[٢٨٥]: (فاطمه پاره تن من است، هر کس او را ناراحت و خشمگین کند، مرا به خشم آورده است.) این روایت دلیل است بر حقیقت محبّت و دوستی بین آن دو سرور (پیامبر و دخترش)، نه آنگونه که مغرضان ستیزه جو ادعا میکنند، (زیرا نمیخواست دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا در جایی جمع شوند).
از مسور بن مخرمه س روایت است که رسول خدا ج بر منبر میفرمود: «بنیهاشم بن مغیره اجازه خواست که دخترش را به عقد ازدواج علی درآورد، به ایشان اجازه ندادم، مگر پسر ابوطالب بخواهد دخترم را طلاق دهد و دخترشان را عقد کند، امّا دختر من پاره تن من است، هر چه او را بیازارد مرا هم میآزارد[٢٨٦]» با لفظی دیگر در روایت مسلم آمده است که گفت: علی بن ابوطالب س از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، از رسول خدا ج شنیدم (و در آن موقع من به سن بلوغ رسیده بودم) بر منبر برای مردم سخنرانی کرد و میفرمود: «فاطمه از من است و من از این بیمناک هستم که در مورد دینش دچار فتنه گردد.» راوی میگوید: سپس یکی از دامادهای خود بنی عبد الشّمس را یاد آور شد (که عاص بن ربیع شوهر زینب ل بود) و بعنوان داماد خوبی از او یاد کرد و فرمود: «در سخن گفتن راستگو بود و به وعدههایش وفا میکرد، من نه حلالی را حرام میکنم و نه حرامیرا حلال میکنم، ولی به خدا سوگند خداوند دختر رسول خدا را با دختر دشمن خدا هرگز در یک مکان جمع نمیکند»[٢٨٧].
ترمذی با سند خود تا عبدالله بن زبیر س روایت میکند که علی در مورد دختر ابوجهل بحث و گفتگو کرد، این خبر به پیامبر رسید، فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر چه او را اذیّت کند مرا هم اذیّت میکند و هر چه او را خسته و درمانده کند، مرا هم خسته و ناراحت میکند[٢٨٨]».
اعلام خبر دوستی و علاقه به فاطمه و بحث جایگاه او نزد رسول خدا ج، به طوری که هر چه او را ناراحت کند رسول خدا را هم ناراحت میکند، معرفی حق حرمت فاطمه است،[٢٨٩] همانگونه که این احادیث بر حرام بودن اذیّت و آزار رسولالله ج در همه احوال و شرایط دلالت میکند، هر چند که آن اذیّت از چیزی به وجود بیاید که در اصل مباح بوده و رسول خدا هم در قید حیات بوده باشد، این امر تنها به ایشان اختصاص دارد و گفتهاند: رسول خدا میدانست که ازدواج علی با دختر ابوجهل مباح بود، چون فرمود: «من هیچ حلالی را حرام نمیکنم»، بلکه از جمع کردن آن دو در یک خانه نهی کرد. به دو دلیل که در نص صریح اشاره شدهاند:
اوّل: این کار منجر به اذیّت و آزار فاطمه میشد، در نتیجه رسول خدا هم ناراحت میشد و اذیّت کننده گمراه شده و به هلاکت میرسید، بنابراین به خاطر شقفت و دلسوزی کاملی که هم نسبت به علی و هم به فاطمه داشت از آن کار جلو گیری کرد.
دوّم: از بیم گرفتار شدن فاطمه به فتنه در دین به خاطر غیرت کردن او بوده باشد و گفته شده: او نمیخواست از آن کار جلو گیری به عمل آورد، بلکه منظورش این بود که با توجه به فضل خداوند، او چنین کاری را نخواهد کرد و آنها را در یک جا جمع نمیکند. احتمال این هم هست که منظورش تحریم جمع کردن آن دو با هم باشد و معنی «من هیچ حلالی را حرام نمیکنم» این باشد که من چیزی بر خلاف حکم خدا نمیگویم و چنانچه خدا چیزی را حلال کرده باشد، من آن را حرام نمیکنم و اگر چیزی را حرام کنند از اعلام آن سکوت نمیکنم، چون سکوت من در مورد آن به معنی حلال کردن است و از جمله نکاحهای حرام ازدواج همزمان با دختر رسول خدا و دختر دشمن خداست[٢٩٠].
از جمله مناقب و ویژگیهای والای سرورمان فاطمه این است که حاکم با سند خود از بریده روایت کرده و میگوید: محبوبترین زن نزد رسول خدا، دخترش فاطمه و در میان مردان علی بود[٢٩١].
شاید منظور این حدیث این باشد که فاطمه در میان افراد خانواده از همه نزد او دوست داشتنیتر و محبوبتر بوده باشد و علی در میان مردان اهل بیت از همه محبوبتر بوده باشد، همانگونه که ابن العربی در مورد حدیث میگوید: محبوبترین مرد نزد رسول خدا ج ابوبکر و محبوبترین همسرانش عائشه و محبوبترین افراد اهل خود در زنان فاطمه و در میان مردان علی است، بدینصورت این روایات هم هماهنگ شده و تعارض از بین برداشته میشود[٢٩٢].
حاکم با سند خویش از عائشه ل روایت میکند که هرگاه نزد عائشه از فاطمه یاد میکردند، میگفت: کسی را راستگوتر از او در گفتار ندیدم مگر پدرش[٢٩٣].
این یک ویژگی ممتاز فاطمه را بیان میکند، چون عائشه میگوید: در رفتار و گفتار و حسن احوال شبیه رسول خداست ج، همانگونه که در پایبندی به راستگویی و صداقت با او شباهت دارد، پس رضای خدا شامل حالش باد و خدا هم او را راضی و خشنود گرداند[٢٩٤].
احادیث صحیح متعدّدی در رابطه با سروری فاطمه در دنیا و آخرت از پیامبر ج نقل شده، ترمذی با سند خود از انس بن مالک روایت میکند که رسول خدا ج فرمود: «تو را کفایت است در میان زنان جهان مریم دختر عمران و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد و آسیه همسر فرعون»[٢٩٥].
همچنین حاکم با سند خود از ابو سعید خدری روایت کرده که پیامبر ج فرمود: «فاطمة سیّدة نساء أهل الجنة إلاّ ما کان من مریم بنت عمران»[٢٩٦]: (فاطمه سرور تمام زنان عالم است جز مریم دختر عمران).
امام بخاری در سر فصل یکی از موضوعات کتابش نوشته: (باب مناقب فاطمة و قال النبيّ ج: فاطمة سیّدة نساء أهل الجنة): (فاطمه سیده و سرور زنان بهشت است).
[٢٦٧]- اسد الغابه ٥/٥٢٠ الاصابه ٤/٣٦٥.
[٢٦٨]- الطبقات ابن سعد ٨/٢٦.
[٢٦٩]- دلایل النبوه، بیهقی ٣/١٦٠ اسناد آن حسن است.
[٢٧٠]- صحیح السیرهالنبویه /٦٦٧، مسند فاطمهالزهراء و آنچه در فضیلتش در روایات نقل شده است از سیوطی با تحقیق فؤاد احمد زمری/١٨٩.
[٢٧١]- کشف الغمه اردبیلی ١/٣٥٩ – بحار مجلسی/٣٩ به نقل از کتاب: «الشیعه و اهل البیت».
[٢٧٢]- فضایل الصحابة ٢/٩٥٥. ش/ ٣٤٢ اسناد آن صحیح است.
[٢٧٣]- معجم الکبیر طبرانی ش١١٥٣، فضائل الصّحابة (٢/٨٥٨)با اسناد صحیح.
[٢٧٤]- کنز العمال ٧/٣٢٨؛ المرتضی ندوی/٤١.
[٢٧٥]- کنز العمال ٧/١٣٣، المرتضی ٤١.
[٢٧٦]- صفة الصفوة ١/٣٢٠، الموسوعة الحدیثیة مسند احمد-/١١٣٥ – اسنادش به دلیل انقطاع ضعیف است.
[٢٧٧]- التاریخ الاسلامی، حمیدی ١٩/٤٩-٥٠.
[٢٧٨]- برای فهمیدن و آشنا شدن بیشتر با زندگانی فاطمه ل به کتاب: «فاطمه زهرا ل از خود دفاع میکند» مراجعه کنید. این کتاب در سایت "کتابخانه عقیده" در دسترس عموم قرار دارد.
[٢٧٩]- معین السیده /٢٥٥ شامی.
[٢٨٠]- مسلم٤/٢٠٩٢.
[٢٨١]- مسند احمد(٥/٢٧٥)الدوحة النبویّة، فاروق حمادة ص٥٩.
[٢٨٢]- الاستیعاب (٤/٣٧٦)، و در سند آن فروه زهراوی وجود دارد که تضعیف شده، فاروق حمادة ص٥٩.
[٢٨٣]- مسلم ش (٢٤٥٠)؛صحیح سنن ابی داود شماره ٥٢١٧.
[٢٨٤]- مسند طیالسی (٢/٢٥) حسن صحیح است.
[٢٨٥]- بخاری ش ٤١٧٣
[٢٨٦]- بخاری ش٤١٧٣.
[٢٨٧]- مسلم (٤/١٩٠٣).
[٢٨٨]- فضائل الصّحابة (٢/٧٥٦) ش ١٣٢٧ سند آن صحیح است.
[٢٨٩]- الدوحة النبویة الشریفة، ص ٥٧.
[٢٩٠]- شرح صحیح مسلم (١٦/٢٣٦، ٢٣٧)
[٢٩١]- المستدرک: کتاب معرفهالصحابة (٣/١٥٥)، اسنادش صحیح است و ذهبی موافق آن است.
[٢٩٢]- عارضة الأحوذی (١٣/٢٤٧-٢٤٨)صحیح است طبق شرط مسلم، و ذهبی هم موافق است.
[٢٩٣]- المستدرک (٣ظ١٦٠-١٦١) طبق شرط مسلم صحیح است، و ذهبی موافق آن است.
[٢٩٤]- العقیدة فی أهل البیت ص١٣٦.
[٢٩٥]- فضائل الصّحابة (٢/٧٥٥)، ش ١٣٢٥، آلبانی آن را صحیح دانسته، تحریم المشکاة (٣/٧٤٥).
[٢٩٦]- فضائل الصحابة، ش ١٣٣٢، سند آن حسن لغیره است.
نوه رسولالله ج و ریحانه و گل خوشبوی رسول خدا ج در دنیا ویکی از دو سردار جوانان بهشتی و مادرش فاطمهی زهرا است. نیمه رمضان سال سوّم هجری متولّد شده است. گفتهاند: در ماه شعبان و گفته شده در سال چهارم یا پنجم هجری دیده به جهان گشود.[٢٩٧] در سال (٥٠ هجری) وفات یافته است، در کتاب «السیرة النبویة» این رأی را برگزیدم که میگوید تولّد ایشان سال چهارم هجری بوده است.[٢٩٨]
رسولالله ج نامش را حسن گذاشت. علی میگوید: وقتی حسن متولّد شد او را حرب نامیدم، رسولالله ج وقتی که به خانهی ما آمد فرمود: «پسرم را به من نشان دهید، نامش را چه گذاشتهاید؟ گفتم: «حرب»، فرمود: او حسن است[٢٩٩]، به این ترتیب آن نام تند به این نام زیبا و مسرّت بخشی که دلها را شاد میکند، تغییریافت و نوزاد جدید این نام زیبا را به خود گرفت؛ رسولالله ج نوزاد را جلو خویش گذاشت و او را بوسید. ابورافع گوید: «بعد از اینکه حسن از فاطمه متولّد شد، دیدم رسولالله در دو گوشش اذان خواند (مانند اذان نماز)»[٣٠٠].
همچنین ابورافع روایت میکند که وقتی حسن متولّد شد، فاطمه گفت: آیا برای پسرم با ذبح دو قوچ عقیقه به جا نیاورم؟ رسولالله ج فرمود: خیر، لیکن سرش را بتراش و به وزن موهایش نقره به مساکین و فقراء صدقه بده» فاطمه میگوید: «این کار را کردم»[٣٠١].
احادیث زیادی در فضیلت حسن بیعلی س روایت شده است، از جمله:
الف- از راء بن عاذب روایت است که حسن بن علی را دیدم روی گردن رسولالله ج نشسته بود و رسولخدا ج اینچنین برایش دعا میکرد: «اللهمّ إنّي أحبّه فأحبّه»: (پروردگارا من این فرد را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار[٣٠٢].
ب- از ابوهریره روایت است که پیامبر ج به حسن گفت: «اللهمّ إنّي أحبّه فأحبه وأحبب من يحبّه»: (پروردگارا من او را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار و هر کس که او را دوست میدارد، دوست بدار)[٣٠٣].
ج- اسامه بن زید روایت میکند که رسولالله ج حسن و حسین را به آغوش میگرفت و میفرمود: «اللهم إنّي أحبّهما فأحبّهما»: (پروردگارا من این دو را دوست میدارم تو نیز دوست بدار).
د- از ابی بکره روایت است: رسولالله روی منبر بود و حسن در کنارش بود، گاهی به مردم و گاهی به حسن نگاه میکرد و شنیدم که میفرمود: «ابني هذا سيّد ولعل الله ان يصلح به بين فئتين من المسلمين»: (این فرزندم سید (آقا) است، امید است خداوند بوسیله او بین دو گروه از مسلمانان صلح ایجاد کند[٣٠٤].
خبر دادن پیامبر ج در مورد اینکه حسن س سید است، افتخاری بزرگ و امتیازی شرافتمندانه برای حسن س است و مصداق این فرمودهی پیامبر ج در سال (٤٧هجری) تحقّق یافت که حسن موجب شد دو گروه از مسلمانان صلح کنند و مانع خونریزی مسلمانان شد و از حق خلافتش به نفع معاویه س کنار رفت، در حالی که شش ماه بر مسند خلافت راشده بود و رهبر مسلمانان بود، به همین دلیل این سال را «عام الجماعه» نامیدند، این چیزی بود که پیامبر به تعبیر: «امید است خداوند بوسیله او(حسن) بین دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح ایجاد کند» از آن خبر داده بود.
ابن حجر میگوید: در این حدیث یکی از نشانههای نبوّت و نیز یکی از مناقب (فضایل) حسن ابن علی س ذکر شده است، چون او از حاکمیّت و خلافت کنار رفت، نه به خاطر کمبود نیروی جنگی و دفاعی ویا ذلّت و خواری و نه به خاطر علّتی دیگر؛ بلکه فقط به خاطر تمایل به حفظ خون مسلمانان، لذا مصلحت دین و امّت را رعایت کرد و صلح نمود.[٣٠٥] بحث کنارهگیری امام حسن از خلافت را در کتابی مستقل مفصلاً مورد بررسی قرار دادهام.
هـ- سعید مقبری میگوید: همراه ابوهریره س بودیم، حسن بن علی آمد و سلام کرد و ما سلامش را جواب دادیم، ولی ابوهریره متوجّه آمدن امام حسن نشده بود، به او گفتیم: ای ابوهریره، این حسن بن علی است که سلام کرد، گوید: او را به آغوش کشید و گفت: ای سرور من سلام بر تو باد، سپس خطاب به ما گفت: این سیّد و سرور است.[٣٠٦]
و- یکی دیگر از فضائل او شباهت وی به رسولالله ج است، امام بخاری با استناد به انس بن مالک روایت میکند که هیچ کس بیشتر از حسن بن علی ب به رسولالله ج شباهت نداشت.[٣٠٧]
ز- امام بخاری با استناد به گفتهی عتبه بن حارث این چنین روایت میکند: ابوبکر صدّیق را در حالیکه حسن بن علی را به آغوش گرفته بود دیدیم. نیز میگوید: پدرم فدایش باد ایشان شبیه پیامبر ج هستند و شباهتی به علی ندارد و علی میخندید.[٣٠٨] شباهت حسن در خلقت و ظاهر به جد بزرگوارش که رسول خدا ج است، فضیلت و افتخاری است بسی بزرگ و آشکار[٣٠٩].
ابو عبدالله حسین بن علی بن ابی طالب، نوه و ریحانه و محبوب رسول خدا ج و پسر فاطمه دختر رسولالله ج است. او در سال چهارم هجری متولّد شده و اقوال دیگری هم در مورد تولّد او مطرح است، وی در روز عاشورا ماه محرّم سال (٦١ هجری) در کربلا به شهادت رسید.[٣١٠] او دارای فضائل و ویژگیهای متعدّدی است، از جمله:
الف- امام احمد از یعلی عامری روایت میکند که همراه رسولالله ج به دعوتی میرفتیم، رسولالله ج در جلو گروه بود، وقتی متوجّه شد که حسین با بچّهها بازی میکند به طرف او رفت، خواست او را بگیرد، کودک به این طرف و آن طرف فرار میکرد و پیامبر ج او را به خنده میآورد، تا اینکه او را گرفت و بوسید، فرمود: «حسين منّي و أنا من حسين، اللهمّ أحبّ من أحبّ حسيناً، حسين سبطٌ من الأسباط»: (حسین از من و من از حسینم، پروردگارا ! دوست بدار کسی را که حسین دوست میدارد و حسین نوهای از نوادگان پیامبران است.[٣١١]
این فضیلتی آشکار برای حسین است، چون رسولالله ج مسلمانان را به محبّت حسین تشویق میکند، گویا رسولالله ج با نور وحی فهمیده بود که به زودی بین او و مخالفانش چه روی میدهد، به همین دلیل او را به صورت خاص ذکر کرده و بر وجوب محبّت و تحریم تعرض و جنگ با او تاکید کرده است و میفرماید: «خداوند دوست بدارد کسی را که حسین دوست میدارد، چون دوستی او منجر به دوستی رسولالله ج و دوستی رسولالله ج منجر به دوستی خداوند خواهد شد.
ب- امام بخاری با استناد از انس بن مالک روایت میکند که: وقتی سر حسین را پیش عبیدالله آوردند، آن را در تشتی گذاشت و با چوبی به آن میزد و درباره زیباییاش چیزی میگفت: أنس گفت: از همه بیشتر به رسولالله ج شباهت دارد و سر و ریش خود را با وسمه (نوع گیاهی از دسته حناء است که موی را سیاه میکند) رنگ زده بود.
ج- و نیز در روایتی دیگر از أنس آمده است که گفت: وقتی سر حسین را پیش عبیدالله آوردند، با چوب به لبهایش میزد (بازی میکرد) به گمانم میگفت چقدر زیباست. انس میگوید: به او گفتم: آیندهی بدی برایت میبینم، من دیدم که رسولالله ج همانجایی را که تو با چوب میزنی، میبوسید. و میگوید: چهره عبیدالله از ناراحتی درهم کشیده شد. این دو حدیث بر فضیلت حسین دلالت دارد، چون او از تمامی اهل بیت به رسولالله ج بیشتر شباهت داشته است، البته در اینجا اشکالی وارد است؛ چون در فضایل حسن نقل کردیم که «حسن» ازبیشتر همه به رسولالله شباهت داشته است. به این ترتیب بین این دو روایت تعارض پیش میآید. ابن حجر به این اشکال پاسخ داده و این دو روایت را به این صورت جمع کرده که: آنچه انس در روایت زهری گفته، در حال حیات بودن حسن بوده و تا زمانی که حسن زنده بود از همه بیشتر به رسولالله ج شباهت داشت، پس از وفات امام حسن، حسین از همه بیشتر به رسولالله ج شباهت داشت، امّا آنچه در روایت ابن سیرین آمده، از روند آن پیدا است که بعد از وفات حسن بوده استیا منظور این است که جز حسن، حسین از همه بیشتر به رسولالله ج شبیه بوده است و احتمال دارد هریک از آن دو در برخی اعضاء و اندامهایشان به رسولالله شباهت بیشتری داشته باشند. ترمذی و ابن حبان از طریق هانی ابن هانی از علی روایت کردهاند: حسن از سر تا سینه و حسین از سینه به پایین بیشتر شبیه رسولالله ج بودهاند.[٣١٢]
اینها برخی از روایاتی است که در فضیلت حسین نقل شدند، خداوند از آنها راضی باد و در جایگاهی آنها را قرار دهد که خشنود و راضی باشند.
الف- امام بخاری روایت میکند که مردی از عراق در مراسم حج از ابن عمر پرسید: حکم کسی که در حال احرام حج، مگسی را بکشد چیست؟ ابن عمر با تعجب گفت: عراقیها از کشتن مگس سؤال میکنند، در حالیکه پسر دختر پیامبر ج را کشتند!! و رسولالله فرمود: «هما ريحانتاي من الدنيا»[٣١٣]: (آن دو (حسن و حسین)، دو گل ریحانهی من در دنیا هستند).
ابن حجر در شرح این حدیث میگوید: منظور رسولالله ج این بود که این دو (حسن وحسین) دو گل هستند که خداوند بوسیلهی آنها مرا اکرام کرده است و تشبیه آنها به گُل به دلیل بوسیدن آنها توسط پیامبر بوده است.[٣١٤]
ب- ابوهریره س روایت میکند که پیامبر ج فرمود: «من أحبّهما فقد أحبّني ومن أبغضهما فقد أبغضني»[٣١٥]: (هر کس حسن و حسین را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر کس از آن دو کینه و خشم داشته باشد، با من کینه توزی کرده و خشم و کینه من داشته است.)
ج- براء بن عازب روایت میکند که پیامبر ج حسن و حسین را دید و گفت: «اللهمّ إنّي أحبّهما، فأحبّهما»[٣١٦]: (پروردگارا، من این دو را دوست دارم تو نیز آنها را دوست بدار).
د- ابو سعید روایت میکند که پیامبر ج فرمود: «الحسن و الحسين سيّدا شباب اهل الجنّة»[٣١٧]: (حسن و حسین سردار جوانان بهشتند).
هـ- عبدالله بن بریده روایت میکند: شنیدم که ابو بریده میگوید: «رسولالله ج برای ما سخنرانی میکرد که حسن و حسین در حالیکه پیراهن قرمز پوشیده بودند میرفتند و اُفتادند، رسولالله ج از منبر فرود آمد و آن دو را به آغوش گرفت و روی منبر جلویش گذاشت، سپس فرمود: خداوند درست فرمود: ﴿إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞۚ﴾ [التغابن: ١٥] «اموال و فرزندانتان فتنهاند». فرمود: دیدم این دو بچه راه میروند و میافتند، نتوانستم خودم را کنترل کنم، سخنم را قطع کردم و آنها را به آغوش گرفتم.[٣١٨]
و- سعید بن جبیر از ابن عباس روایت میکند که: رسولالله ج را دیدم که برای حسن و حسین دعا میکرد و آنها را به خداوند پناه میداد و میگفت: «أعيذكما بكلمات الله التامّة، من كلّ شيطان هامّة و من كل عين لامّة، هكذا كان إبراهيم يعوّذ إبنيه إسماعيل و إسحاق»[٣١٩]: (شما را به کلمات کامل خداوند پناه میدهم – میسپارم – تا از شر هر نوع شیطان، حشره و گزنده و از چشم کسی که چشم زخم دارد، در امان باشید. ابراهیم به همین صورت بر دو پسرش اسماعیل و اسحاق تعویذ میخواند.)
این حدیث با آنچه سعد بن ابی وقاص روایت کرده است، تعارض ندارد که میگوید: پیامبر ج میفرماید: «لا هامّه»[٣٢٠]: (بد فالی نیست) و نیز ابوهریره روایت کرده است که رسولالله ج فرموده: «لا هام، لا هام»[٣٢١]: (بدفالی نیست، بدفالی نیست). آن حدیثی که رسولالله فرمود «لا عَدْوَى، وَلَا طِيَرَة، وَلَا صَفَر»: (مسری بودن بیماریها و منحوس دانستن ماه صفر و بوم و... اعتبار ندارد).
ابو جعفر طحاوی میگوید: در این احادیث هامه و وجود آن نفی شده است، پس چگونه جایز است از چیزی که معدوم است پناه خواست، هامّهای که رسولالله ج از خداوند خواسته حسن و حسین را پناه دهد حشرات زمین است که بیم گزند آنها میرود و هامهای که پیامبر ج نفی کرده است، غیر از این است، بلکه نوعی بدفالی است که عربها در موضوع مرگ میگرفتند، از همین قبیل است که لبید در ثنای برادرش که ارب نام داشت سروده[٣٢٢] و میگوید:
در میان مردم بعد از تو هیچ کس را سلامتی نیست.
و آنها نیستند جز اینکه با بیماری و «هام» از پای در آمدهاند.
و سرودهی ابوداود أیادی نیز از همین نوع است که میگوید:
مرگ و مردن بر آنها چیره شده و بر ایشان در آباد کردن قبرها (مردن) «هام» است.
حدیث ابوهریره در مورد اینکه رسولالله ج هامّهی مذکور در اشعار فوق را نفی کرده است، هامهای که رسولالله از آن برای حسن و حسین پناه خواستند در میان حشرات ترسناک زمین وجود دارد و با میم مشدّد است و هامهای که رسولالله ج نفی کرده با میم مخفّفه (بدون تشدید) است که آن معنی را ندارد.[٣٢٣]
[٢٩٧]- فضایل صحابه ٢/٩٦٠ – حلیهالاولیاء – ٢/٣٥.
[٢٩٨]- السیرهالنبویه، صلابی ٢/١٩٩ و شذرات الذهب١/١٠.
[٢٩٩]- بخاری در الادب المفرد٢٨٦.
[٣٠٠]- سنن ابوداود، ش ٥١٠٥ اسناد آن ضعیف است. شیخ عثمان خمیس در رساله فوق لیسانس که در تحقیق احادیث مختص به حسن و حسین است گوید: ضعیف است.ص٨٠.
[٣٠١]- طبقات ١/٢٣٣ اسناد آن ضعیف است.(٣) بخاری ش ٣٧٤٦.
[٣٠٢]- بخاری ش ٣٧٤٦.
[٣٠٣]- مسلم/٢٤٢١
[٣٠٤]- بخاری /٣٧٤٧
[٣٠٥]- او کیسان مدنی مولای ام شریک ثقه و ثبت است، در سال/١٠وفات یافت، التقریب ٤٦٣.
[٣٠٦]- مستدرک، کتاب معرفة الصحابه ٣/١٦٩ صحیح الاسناد است، ذهبی نیز نیز تأییدش کرده است.
[٣٠٧]- بخاری کتاب فضایل. ش/٣٧٥٢.
[٣٠٨]- بخاری ش/٣٧٥٠.
[٣٠٩]- العقیده فی اهل البیت ص ١٤٧.
[٣١٠]- البدایة و النهایة ٨/١٥٢ و الاصابه ١/٣٣١/٣٣٤.
[٣١١]- فضایل الصحابه ش/١٣٦١ اسناد آن حسن است.
[٣١٢]- فضایل الصحابه، ش/١٣٦٦ – إسناد آن صحیح است (گفتنی است که برخی از محدثین این حدیث را ضعیف دانستهاند – مترجم).
[٣١٣]- بخاری، ش/٣٧٥٣.
[٣١٤]- فتح الباری ١٠/٤٢٧.
[٣١٥]- صحیح سنن ابی داود (٢/٢٩) فضائل الصّحابة، ش ١٣٥٩.
[٣١٦]- صحیح سنن ترمذی(٣/٢٢٦).
[٣١٧]- مجمع الزوائد ٩/١٨٤ و آلبانی در سلسلهالصحیحیه ٢/٤٤٨ صحیح دانسته.
[٣١٨]- فضایل الصحابه، ش ١٣٥٨ – إسناد آن صحیح است.
[٣١٩]- بخاری، ش/٣٣٧١.
[٣٢٠]- صحیح ابن حبان – ش/٦١٢٧ اسناد آن قوی است، طبرانی – ١١٧٦٤.
[٣٢١]- شرح مشکل الاثار ٧/٣٢٨ – اسناد آن صحیح است.
[٣٢٢]- شرح الاثار ٧/٣٢٩.
[٣٢٣]- مسلم، ش/٢١٦٧ کتاب الزکاه.
عائشه لروایت میکند که در صبح یکی از روزها رسولالله ج با عبایی پشمیخط دار که همان کساء است از خانه بیرون شد و به نزد علی و فاطمه و حسن و حسین رفت، سپس آیهی تطهیر را تلاوت کرد که میفرماید:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ٣٣]
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهلبیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
این روایت از دروغ کسانی پرده بر میدارد که ادعا میکنند صحابه فضایل علی را کتمان کردهاند، چون راوی این حدیث همان عایشه است که (رافضی ها) ادعا میکنند نسبت به علی "نعوذ بالله" کینه داشته است، در حالیکه او فضیلت علی و فاطمه را روایت میکند[٣٢٤].
پر واضح است که در آیات ما قبل و مابعد آیه فوق و حتّی قسمت اوّل همین آیه، خطاب خداوند متوجّه زنان پیامبر است و ابتدای آیه خطاب به زنان پیامبر ج است و با خطاب به آنها پایان یافته است، آنجا که خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا٢٩ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا٣١ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤﴾ [الأحزاب: ٢٨-٣٤]
«ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیائید تا به شما هدیّهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکوئی رها سازم. امّا اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را میخواهید (و به زندگی سادهاز نظر مادی و احیاناً محرومیّتها قانع هستید) خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی را آماده ساخته است. ای همسران پیغمبر! هر کدام از شما مرتکب گناه آشکاری شود (از آنجا که مفاسد گناهان شما در محیط تأثیر سوئی دارد و به شخص پیغمبر هم لطمه میزند) کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود و این برای خدا آسان است. هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم داد و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم. ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچیک از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر میخواهید پرهیزگار باشید (به گونه هوسانگیز) صدا را نرم و نازک نکنید (و با اداء و اطواری بیان ننمائید) که بیمار دلان چشم طمع به شما بدوزند. بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگوئید. (بدان گونه که مورد رضای خدا و پیغمبر او است). در خانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیّت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (و اندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد. آیات خدا و سخنان حکمتانگیز (پیغمبر) را که در منازل شما خوانده میشود (بیاموزید و برای دیگران)یاد کنید. بیگمان خداوند دقیق و آگاه است».
در تمام این آیات مورد خطاب زنان پیغمبر هستند و امر و نهی، وعده و وعید همه برای آنهاست، البته پس از اینکه روشن شد منفعت مورد نظر زنان پیامبر ج را در بر میگیرد و کسانی دیگر از اهل بیت را نیز شامل میشود که مذکرند، تطهیر با ضمیر مذکّر آمده، چون هر گاه مذکّر و مونّث با همیک جا ذکر شوند، بنابر قاعدهی غالبیت، ضمیر مذکّر به کار میرود و به این ترتیب علاوه بر زنان پیامبر ج علی، فاطمه، حسن و حسین نیز از اهل بیتاند، همانطور که در حدیث زید بن ارقم آمده است که وقتی به او گفتند: آیا زنان پیامبر ج از اهل بیت او هستند، گفت: البته زنانش از اهل بیت او هستند. امّا اهلی بیتی که زکات بر آنان حرام شده عبارتند از: آل علی، آل جعفر، آل عقیل و آل عباس. با گستردهتر شدن مفهوم اهل بیت پیغمبر ج به دلیل آیات فوق، زنان پیغمبر اهل بیت ایشان هستند، علاوه بر آنها به دلیل حدیث کساء علی، فاطمه، حسن و حسین نیز از اهل بیتند و با حدیث زید بن ارقم آل عباس بن عبدالمطلب و آل عقیل بن ابی طالب و آل جعفر بن ابی طالب و آل حارث بن عبدالمطلب همه از اهل پیامبر ج به شمار میآیند[٣٢٥].
[٣٢٤]- من التاریخ – ١٨٧.
[٣٢٥]- برای تفصیل و توضیحات بیشتر در مورد آیهی تطهیر، به کتاب: آیهی تطهیر و ارتباط آن با عصمت ائمه نوشته: طه الدلیمی و کتاب: تأملی در آیه تطهیر نوشته: آیت الله العظمی نعمت الله صالحی نجف آبادی مراجعه کنید. این دو کتاب در سایت "کتابخانه عقیده" در دسترس عموم میباشد. www.aqeedeh.com
دریافت زکات و خوردنش برای آل بیت حرام است به دلیل حدیث عبدالمطلب بن ربیعه که روایت میکند، رسولالله ج فرمود: «إنّ الصدقة لا تنبغي لآل محمّد، إنما هي أوساخ النّاس»[٣٢٦]: (خوردن زکات برای آل محمّد شایسته نیست، چون چرک اموال مردم است).
ابوبکر صدیق س روایت میکند که پیامبر ج فرمود: «لا نُورَثُ، ما تركنا صدقة»[٣٢٧]: (مال ما، بعنوان ارث گرفته نمیشود، آنچهاز ما به جا میماند، صدقهاست). این حدیث را ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد، عبدالرحمن بن عوف، عباس بن عبدالمطلب و همسران رسولالله ج و ابوهریره روایت کردهاند، همانگونه که ابنتیمیه / با نص صریح بیان کرده و نیز این روایت از آنان در کتابهای صحیح و سنن ثابت است.[٣٢٨]
خداوند متعال در این باره میفرماید:
﴿۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ٤١﴾ [الأنفال: ٤١]
«(ای مسلمانان!) بدانید که همه غنائمی را که فراچنگ میآورید، یک پنجم آن متعلّق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان (پیغمبر) ویتیمان و مستمندان و واماندگان در راه است. (سهم خدا و رسول به مصالح عامّهای اختصاص دارد که پیغمبر در زمان حیات خود مقرّر میدارد یا پیشوای مؤمنان بعد از او معیّن مینماید. بقیّه یک پنجم هم صرف افراد مذکور میشود. چهار پنجم باقیمانده نیز میان رزمندگان حاضر در صحنه تقسیم میگردد. باید به این دستور عمل شود) اگر به خدا و بدانچه بر بنده خود در روز جدائی (کفر از ایمان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری) نازل کردیم ایمان دارید. روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند (و با هم جنگیدند و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند) و خدا بر هر چیزی توانا است».
همچنین میفرماید:
﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡۚ﴾ [الحشر: ٧]
«چیزهائی را که خداوند از اهالی این آبادیها (بدون جنگ و خونریزی)به پیغمبرش ارمغان داشته است، متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان (پیغمبر) ویتیمان و مستمندان و مسافران در راه مانده میباشد».
از کعب بن عجره روایت است که گفت: از رسولالله ج سؤال کردیم: ای رسول خدا ج بر شما و اهل بیت شما چگونه صلوات (درود) بفرستیم؟ زیرا خداوند نحوهی سلام کردن بر شما را به ما آموخته است. فرمود: بگویید: «اللهمّ صلّ على محمّد وعلى آل محمد كما صلّيتَ على ابراهيم وعلى آل ابراهيم انّك حميدٌ مجيد، اللهمّ بارك على محمّدٍ وعلى آل محمّدٍ كما باركت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم إنّكَ حميدٌ مجيد»[٣٢٩]: (خداوندا بر محمد وآل محمّد درود بفرست همچنانکه بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی، به یقین که تو ستوده و با عظمتی، خداوند! بر محمد و آل محمد برکت ده همانگونه که بر ابراهیم وآل ابراهیم برکت دادی، به یقین که تو ستوده و با عظمتی).
این حکم از روایت زیر ثابت است که میفرماید:
زید بن ارقم روایت میکند که پیامبر فرمود: «أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم في أهل بيتي»[٣٣٠]: «شما (مسلمانان) را در رعایت حقوق اهل بیتم به نام الله سفارش میکنم، سه بار تکرار فرمود».
قرطبی گوید: این سفارش و تأکید بسیار مهم، وجوب احترام و محبت و بزرگداشت اهل بیت را اثبات میکند و آنقدر در این مورد تأکید شده که هیچ عذری برای تخلّف و ترک آن نیست.[٣٣١]
ابوبکر صدیق س این سفارش پیامبر ج را به خوبی فهمیده بود و کاملاً رعایت میکرده، به همین دلیل نسبت به اهل بیت محبت داشت و آنها را مورد اکرام و احترام قرار میداد و از مردم میخواست به احترام و بزرگداشت اهل بیت توجّه داشته باشند. امام بخاری با سندش تا ابوبکر س روایت میکند که فرمود: مراقب سفارش رسول خدا ج در خصوص اهل بیتش باشید.[٣٣٢]
این سفارش و دستور ابوبکر صدّیق س به مسلمانان در مورد مراقبت از حقوق اهل بیت است و مراقبت هر چیز حفظ و نگهداری آن است. این سخن ابوبکر س است که میفرمود: به حقوق پیامبر در رعایت حقوق اهل بیتش توجّه داشته باشید و آنان را مورد اذیّت و آزار قرار ندهید، به آنان بدی و بیاحترامی روا ندارید.[٣٣٣] امام نووی میگوید: «ارقبوا» یعنی آن را رعایت کنید و آنها را احترام و اکرام نمایید[٣٣٤]. ابوبکر این حقوق را خطاب به علی تأکید کرده و میگوید: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، خویشاوندان رسولالله ج برایم از خویشاوندان و فامیلهای خودم محبوبتر و با ارزشتر است.[٣٣٥]
دوستی و محبّت نسبت به اهل بیت از اصول اهل سنّت و جماعت است؛ ابنتیمیه / میگوید: یکی از اصول اهل سنّت این است که آل بیت پیامبر ج را دوست میدارند و با آنها ولایت و محبت دارند و سفارش پیامبر ج را در حق شان رعایت میکنند.[٣٣٦]
قاضی عیاض میگوید: یکی از نشانههای دوست داشتن پیامبر ج این است که هر کس را که پیامبر ج دوست داشته و تمام کسانی که به هر سببی از اهل بیتش به شمار میروند و صحابهی بزرگوار او، اعم از مهاجرین و انصار و غیره را دوست داشته باشد، چون هر کس، کسی را دوست داشته باشد، دوستان او را نیز دوست میدارد.[٣٣٧]
ابن کثیر میگوید: ما منکر سفارشهای رسولالله ج در مورد رعایت حقوق و احترام و بزرگداشت و دستور به رفتار نیکو با اهل بیت نبوده و نیستیم، چون آنان نسل پاکی هستند که شریفترین خانوادهی روی زمین از لحاظ نسب و شرف و افتخار هستند، به ویژه زمانی که آشکارا پیرو سنّت صحیح و ثابت رسولالله ج باشند که در آن صورت همانند: عباس و فرزندانش و علی و اهل بیت و نوادگانش ش اجمعین از اهل حق اند.[٣٣٨] و بهترین انسانهای روی زمین بشمار میروند.
[٣٢٦]- مسلم – ش/١٠٧٢.
[٣٢٧]- بخاری، ش/٣٠٩٣ مسلم ١٧٥٧.
[٣٢٨]- منهاج السنه ٤/١٩٥ – البدایة و النهایة ٥/٢٥٢. لازم به ذکر است که برای تفصیل بیشتر در این موضوع به سایت "اسلام تکس" www.islamtxt.com مراجعه بفرمایید.
[٣٢٩]- بخاری، ش٣٣٧، مسلم، ش/٤٠٦.
[٣٣٠]- مسلم، ش٢٤٠٨.
[٣٣١]- فتح القدیر منادی ٣/١٤.
[٣٣٢]- بخاری، ش/٧١٣.
[٣٣٣]- فتح الباری(٧/٩٧).
[٣٣٤]- العقیدة فی اهل البیت بین الافراط و التفریط، ص١٧٥.
[٣٣٥]- بخاری، ش٣٧١٢.
[٣٣٦]- مجموع الفتاوی ٣/٤٠٧.
[٣٣٧]- الشفاء ٢/٥٧٣.
[٣٣٨]- تفسیر القرآن العظیم ٤/١١٣.
در جنگ اُحُد مبارزه بین علی و طلحه بن عثمان که پرچمدار مشرکان بود آغاز شد، طلحه چند بار درخواست رقیب و مبارز کرد، علی بیرون آمد و خطاب به او گفت: سوگند به خدا تو را رها نخواهم کرد تا خداوند، تو را با شمشیرم به جهنّم پیش براند یا مرا با شمشیر تو راهی بهشت نماید. طولی نکشید که علی س او را با ضربهای از شمشیر بگونهای نقش بر زمین کرد که عورتش لخت گردید و گفت: پسر عمو! تو را به خدا و پیوند خویشاوندی قسم میدهم! علی برگشت و او را نکشت، رسولالله ج تکبیر گفت و برخی از اصحاب به علی گفتند: چرا او را نکشتی؟ گفت: وقتی عورت پسر عمویم لخت شد مرا به پیوند خویشاوندی سوگند داد. لذا از او شرم کردم[٣٣٩].
علی بعد از دست به گریبان شدن لشکر و پس از شهادت مصعب بن عمیر، پرچم را به دست گرفت و در این جنگ علیرغم این که مسلمانان تلفات شدیدی متحمل شدند، تعداد زیادی از مشرکان نیز کشته شدند. علی در دفاع از رسولالله ج با آزمایش و بلای سختی روبرو گردید.[٣٤٠] او بود که بعد از افتادن پیامبر به داخل چاله دست مبارکش را گرفت.[٣٤١] در این جنگ بود که تعداد قابل ملاحظهای از برگزیدگان مهاجرین و انصار به شهادت رسیدند و این امر اندوه عمیقی در دل رسولالله ج به جای گذاشت و حتّی شخص رسولالله ج از ضربات دشمن در امان نماند، در این جنگ چهرهی مبارک ایشان زخمی شد و فاطمه دختر پیامبر ج و همسر حضرت علی س به مداوای زخمهای او و قطع خون جاری از بدنشان که از صورت و ریش مبارک سرازیر بود پرداختند.[٣٤٢]
در همین جنگ شجاعت و دلاوری علی بیشتر آشکار شد، آن گاه که خبر کشته شدن رسولالله ج شایع شد، علی به جستجو پرداخت و معتقد بود که دیگر زندگی پس از رسولالله ج هیچ خیری در آن نیست و غلاف شمشیرش را شکست و چنان با خشم به دشمن حمله کرد که راهش را باز گذاشتند تا خودش را به رسولالله رساند.[٣٤٣] و در کنار ایشان ایستادگی و دفاع کرد، همانگونه که قهرمانان از حریم خویش دفاع میکنند، در آن روز شانزده زخم بر بدنش وارد شد.[٣٤٤] بعد از آنکه سپاه مشرکان از میدان جنگ عقب نشینی کرد، پیامبر ج علی را به تعقیب آنان فرستاد تا بداند مسیر حرکت سپاه دشمن به کدام سوی است و خطاب به علی فرمود: «در پی اینها برو و ببین چه کار میکنند و قصدشان چیست؟ اگر شتران را سوار شدند و اسبها را یدک کشیدند، بدان که قصدشان مکّه است و اگر سوار بر اسبها شدند و شتران را بدون سوار گذاشتند، بدان که میخواهند به مدینه حمله کنند، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست اگر آهنگ مدینه کنند، با سرعت هر چه تمامتر به سوی آنها خواهم شتافت و با تمام توان با آنان خواهم جنگید». علی س میگوید: به دنبالشان رفتم ببینم چه کار میکنند. دیدم شتران را سوارند و اسبها را یدک میکشیدند و رو به سوی مکّه کردند.[٣٤٥] علی رفت و خبر سپاه مکّه را به رسولالله داد.
- شجاعت رسولالله ج، چرا که داخل صفوف و سپاهیان دشمن در محاصرهای تنگ قرار گرفته بود، تا حدّی که علی س با تلاشی فراوان توانست خودش را به او برساند. علی س پس از اینکه رسولالله ج را پیدا کرد، دید در قلب سپاه دشمن با آنها میجنگد و زخمهای متعددی بر بدن مبارک ایشان وارد شده است.
- پیامبر ج با هوشیاری و مراقبت دقیق، تحرکات دشمن را دنبال میکرد و مسائل جاری را مورد تجزیه و تحلیل قرار میداد و به پیامدهای کار دشمن توجّه داشت.
- نیروی بلند و والای روحیه ایشان در اعلام آمادگی برای جنگ با مشرکان در صورت حمله به مدینه به خوبی آشکار میشود.
- این روایت بیانگر این است که رسولالله ج به علی اعتماد کامل داشته است و شناخت ایشان از معدن و ذات مردان بزرگ به جا و صحیح بوده است.
- جوانمردی و رعایت مکارم اخلاق در عملکرد علی آنگاه که پس از عریان شدن عورت دشمن، او را رها کرد و نکشت و برگشت، رسولالله ج نیز او را تأیید کرد و این رفتار به ما ارزش گذشت را میآموزد و از آن میآموزیم که چگونه فضائل اخلاقی را نسبت به دشمن و حتّی در میدان جنگ رعایت کنیم.
- وجوب فداکاری و جانفشانی در راه خدا و با چنین روحیهای اسلام را به پیروزی میرساند و شهدا را به بهشت میرساند و این همان چیزی است که برخی از مهاجرین و انصار در این جنگ و دیگر جنگها از خود به نمایش گذاشتهاند.
- استفاده کردن از امکانات، واجب است و به همین علّت پیامبر ج برخی از اصحاب را در کوه احُد مستقر کرد، لیکن نافرمانی کردند و پایین آمدند و اینیکی از اسباب شکست بود.
- از این روایت شجاعت و جوانمردی علی ثابت میشود، چون اگر دلاور نبود با دیدن آن سپاه هرگز به میدان نمیرفت چراکه احتمال کشته شدنش زیاد بود.[٣٤٦]
[٣٣٩]- السیرة الحلبیّة ٢/٤٩٧ – ٤٩٨.
[٣٤٠]- البدایة و النهایة ٧/٢٢٤.
[٣٤١]- السیرة النبویة ابن هشام ٣/٨٩..
[٣٤٢]- بخاری، ش٤٠٧٥.
[٣٤٣]- مسلم با شرح نووی ١٢/١٤٨.
[٣٤٤]- مسند ابی یعلی. ١/٤١٥-١٤١٦ اسناد آن حسن است، خلافة علی عبدالحمید فقیهی ص٣٩.
[٣٤٥]- البدایة و النهایة ٤/٤١.
[٣٤٦]- السیرة النبویة صلابی ٢/١٤٥، غزوة احد، ابی فارس ٦٥-٦٩.
مورخان و اهل تحقیق معتقدند که غزوهی بنی نضیر در ماه ربیع الأوّل سال چهارم هجری و بعد از جنگ اُحُد بوده است، ابن القیّم / نظریه کسانی را که میگویند: غزوه بنی نضیر شش ماه بعد از جنگ بدر بوده است رد میکند و میگوید: محمد بن شهاب زهری بر آن باور است که غزوهی بنی نضیر شش ماه بعد از جنگ بدر بوده است و این توهم یا اشتباهی بیش نیست. تردیدی نیست که این غزوه بعد از اُحُد اتفاق افتاده و آن غزوهای که شش ماه بعد از جنگ بدر بوده، غزوهی بنی قینُقاع بوده و غزوه بنی قریظه بعد از خندق و جنگ خیبر بعد از حُدیبیه روی داده است.[٣٤٧]
ابن عربی (مولف العواصم من القواصم) میگوید: گفتهی صحیح این است که غزوهی بنی نضیر بعد از جنگ احد بوده است[٣٤٨]. ابن کثیر نیز همین قول را ترجیح داده است، در این غزوه بود که شبی صحابه علی س را گم کردند، پیامبر ج فرمود: «انّه في بعض شانكم»: (او برای انجام مأموریتی رفته است)، طولی نکشید که علی با سر یکی از دشمنان آمد، علی به کمین یهودیای نشسته بود که با گروهی ازیهودیان به هدف یورش در وقت غفلت مسلمانان، بیرون آمده بودند، آن مردیهودی شجاع و تیراندازی ماهر بود که در درگیری با علی کشته شده و گروه یهودیان فرار کردند.[٣٤٩]
[٣٤٧]- زاد المعاد ٣/٢٤٩.
[٣٤٨]- احکام القرآن، ابن العربی ٤/١٧٦٥.
[٣٤٩]- امتاع الاسماع، مقریزی ١/١٨٠.
این غزوه در واقع کامل کننده جنگ احد بوده است. هنگامیکه مسلمانان در شامگاه پانزدهم ماه شوّال سال سوّم هجری به مدینه بازگشتند، هنوز صبح نشده بود که مردم برای نماز فجر بیرون آمده بودند که موذن رسولالله ج اعلام کرد برای تعقیب دشمن به سرعت آماده شوید و کسی به جز کسانی که در جنگ احد حضور داشتهاند، بیرون نروند، مردم علی رغم زخمها و خستگی زیادی که داشتند به درخواست رسولالله ج لبیک گفتند. رسولالله ج پیشاپیش مردم حرکت میکرد و به عبدالله بن أبیّ اجازه خروج نداد و ایشان به کسی غیر از شاهدان جنگ احد اجازه خروج ندادند، جز جابر بن عبدالله انصاری که پدرش در اُحُد به شهادت رسیده بود و به خاطر سرپرستی هفت نفر دخترش در خانه، پدرش به او اجازه نداده بود در جنگهای بدر و اُحُد شرکت کند. سپاه اسلام از مدینه خارج شد، در حالیکه رسولالله ج در پیشاپیش همه لشکر بود و پرچمدار سپاه همان پرچمدار احد بعد از مصعب یعنی علی بود.[٣٥٠]
مسلمانان به فرماندهی رسولالله ج تا «حمراء الأسد» که در سیزده مایلی مدینه قرار داشت پیش رفتند و همانجا اردو زدند، این حرکت شجاعانه و با جرأت مسلمانان، یهودیان و منافقان را به وحشت انداخت، یقین کردند که روحیهی معنوی مسلمانان بسیار بالا است و اگر در اُحُد شکست خورده بودند، قطعاً قریش را تعقیب نمیکردند.[٣٥١]
در خروج پیامبر تا حمراء الأسد اشارهی نبوی است به اینکه جنگ روانی تأثیر بسزایی در روحیهی دشمن دارد، لذا رسولالله ج تا حمراء الاسد پیش رفت و در آنجا سه روز اردو زد و دستور داد که آتشها روشن کنند تا جایی که آتش سپاه پیامبر ج از مسیری بسیار دور دیده میشد و روشنی آتشهای زیاد فضای بسیار بزرگی را پر کرده بود، به طوریکه که قریشیان تصوّر کرده بودند تعداد مسلمانان در مقایسه با آنان بیشتر است و توان مبارزه با آنها را نخواهند داشت، لذا در حالی به مکّه برگشتند که دلهایشان سرشار از ترس و وحشت شده بود.
ابن سعد میگوید: رسولالله ج با اصحابش تا منطقه حمراءالأسد رفت و مسلمانان در آن شبها پانصد آتش روشن کردند تا جایی که شعله آتش حتی از نقطهی بسیار دور هم دیده میشد و سر و صدای سپاهیان و روشنی آتشهایشان به هر طرف میرفت، اینگونه خداوند دشمنش را به هراس انداخت و خداوند به هدف مدح صحابه این جنگ را در کتابش ثبت کرده است و میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِيمٌ١٧٢ ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ١٧٤ إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١٧٥﴾ [آل عمران: ١٧٢-١٧٥]
«آنانی که پس از (آن همه) زخمهایی که خوردند و جراحتهایی که برداشتند، فرمان خدا و پیغمبر را اجابت کردند. برای کسانی از آنان که نیکی کردند و تقوا پیشه نمودند پاداش بس بزرگی است. آن کسانی که مردم بدیشان گفتند مردمان بر ضد شما جمع شدند. پس از ایشان بترسید ولی بر ایمانشان افزوده شد و گفتند: الله ما را بس است و او بهترین حامی و سرپرست است. سپس آنان با نعمت بزرگ و فضل و مرحمت خداوند برگشتند و حال آنکه هیچ گونه آسیبی بدیشان نرسید و بدنبال رضایت الله بودند و خداوند دارای فضل و کرم بزرگ است. این تنها شیطان است که شما را از دوستان خود میترساند، پس از آنان نترسید و از من بترسید. اگر مؤمنان راستین هستید».
[٣٥٠]- در غزوهی الکدر بنی سلیم که هفت روز بعد از جنگ بدر بوده نیز پرچمدار علی بوده.
[٣٥١]- علی بن ابی طالب، احمد سید رفاعی /١-١٩، تاریخ الاسلام ذهبی، المغازی/٨٢٢٦.
در روایت داستان إفک که منافقان ام المومنین عایشه صدیقه ل را متهم به آن تهمت ناروا کردند، آمده است که رسولالله ج علی س و اسامه س را خواست و با آنها دربارهی جدا شدن از همسرش مشورت کرد، وقتی سخن به درازا کشید و پیامبر ج دچار اضطراب گردید و از طرفی وحی هم قطع شده بود، مشورت اسامه در حد آگاهی او این بود که عایشه پاک است و گفت: ای رسول خدا ج خانوادهی شماست و چیزی جز خیر و نیکی از او نمیدانیم، علی س گفت: ای رسول خدا ج خداوند بر تو عرصه را تنگ نکرده است، زنهای دیگری غیر از او زیاد هستند، اگر از کنیزت سؤال کنی، تو را تصدیق خواهد کرد[٣٥٢]، رسولالله ج بریره را صدا زد و گفت: از عایشه چیزی دیدی که تو را مشکوک کند؟ بریره گفت: سوگند به آن خدایی که تو را بر حق مبعوث کرده است، هیچ عیب و ایرادی در او ندیدم جز اینکه دختری کم سن و سال است، خمیر که میکند میخوابد، بزغاله میآید و خمیرهایش را میخورد و در آن روز رسولالله ج برخواست و گفت: چه کسی مرا از عبدالله بن أبی بن سلول بینیاز میکند. (یعنی جلوی او را میگیرد که مرا با شایعاتش اذیّت نکند)، رسولالله ج در حالی که روی منبر بود گفت: «سوگند به خدا که من از خانوادهام چیزی جز خیر سراغ ندارم».
آنچه علی گفت به این دلیل بود که میخواست رسولالله ج را از اضطراب و پریشانی و اندوهی که به خاطر آن حرفها دامنگیرش شده بود، نجات دهد. رسولالله ج که انسانی با غیرت بود، از تهمتی که به همسرش نسبت داده بودند بسیار آشفته شده بود، با توجّه با این وضعیّت علی خواست رسولالله ج با جدا شدن از همسرش آرامش خود را بازیابد تا پس از مشخص شدن حقیقت و پاکی همسرش دوباره رجوع کند و از این نظریه استنباط میشود که او اخف الضررین یعنی کمترین ضرر از دو ضرر را انتخاب کرد تا ضرر خطرناکتر از بین برود.[٣٥٣]
امام نووی میگوید: علی س معتقد بود که مصلحت برای پیامبر ج همان پیشنهاد اوست، زمانی به این باور رسیده بود که آن حالت پریشانی و آشفتگی را در رسولالله ج مشاهده کرد، لذا تلاش کرد که او را نصیحت کند تا آرامش روانی خویش را بازیابد[٣٥٤] و علی س دربارهی عایشه چیزی نگفته بود که آن اخلاق و رفتار امالمؤمنین زیر سؤال رود و یا او را به چیزی ناروا متهم کند.[٣٥٥]
نظریهی علی برای عایشه ل نیز بهتر بود، چون به پیامبر ج میگفت: اگر میخواهی راحت شوی و این مشکل به زودی حل شود، زنانی غیر از او بسیار هستند و اگر میخواهی حقیقت را کشف کنی از کنیزت بپرس و کنیز با گواهی به پاکی عایشه تو را کمک میکند. وانگهی بعد از همین مشورت بود که رسولالله ج برای مردم سخنرانی کرد و پاکی عایشه و خطرناک بودن حرفهایی که با آبروی پیامبر به دروغ و ظلم بازی میکردند را شرح داد و مشورت علی و اسامه مثبت و به صلاح امالمؤمنین عایشه بود و بر اموری خیر و نیکیهایی که پیامبر ج از خانوادهاش سراغ داشت، بیشتر افزود.
خواننده گرامی! باید از قبول روایت باطل و بیاعتباری که بدگمانی علی نسبت به عایشه را در مسئله افک تأیید میکند، برحذر باشید، همان چیزی که برخی از نویسندگان را بر آن داشته که بگویند: عایشه ل به دلیل رأی علی در مشورت، از او خشمگین و ناراحت بود و کینهاش را به دل گرفت تا اینکه به دروغ در قضیهی شهادت عثمان او را متهم به قتل نمود وعلیه او قیام کرد و آن شمار سرسامآور سپاه مسلمانان را علیه او تدارک دید.
یکی از این نویسندگان، علی ابراهیم حسن در (تاریخ اسلامی) و طه حسین در کتابش «علی و پسرانش» [٣٥٦]و غیره است. ان شاءالله به زودی از رابطه استوار و محکم بین علی و عایشه ب در جنگ جمل بحث خواهیم نمود.
داستان افک یکی از حلقههای زنجیرهی اذیّت و آزار و محنتهایی بود که دشمنان اسلام مرتّب رسولالله ج را با آنها آزار میدادند و لطف و عنایت خداوند شامل حال پیامبر ج و مؤمنان شد و پرده از بطلان و پوچی آن تهمت ناروا برداشت، تاریخ روایت صحیح موضعگیری مؤمنان را در خصوص این تهمت و دروغ ثبت کرده و عملکرد آنان الگویی برای مؤمنان است که اگر در زندگیشان به چنین مواردی برخوردند، بدانند چه موضعی در پیش گیرند، آری وحی آسمانی قطع شده است، ولی درسها و پندهایی برای نسلهای مسلمان باقی مانده است تا خداوند حاکمیّت زمین و زمینیان را به بندگان مؤمن برگرداند.[٣٥٧]
در کتاب «السیرة النبویة عرض وقایع و تحلیل احداث» از پندها و عبرتها آداب و احکامیکه از حادثه افک گرفته میشود بحث کردهام.[٣٥٨]
[٣٥٢]- بخاری ش ٤٧٥٠.
[٣٥٣]- دور المرأة السیاسی/٤٦٢.
[٣٥٤]- صحیح مسلم با شرح نووی ٥/٩٣٤.
[٣٥٥]- دور المرأة السیاسی. اسماء محمد زیاده /٤٦٢
[٣٥٦]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید‘ ص ٥٤.
[٣٥٧]- السیرة النبویة فی ضوء مصادر الاصلیة/٤٤٠.
[٣٥٨]- این کتاب در سایت "کتابخانه عقیده" www.aqeedeh.com در دسترس میباشد. لازم به ذکر است که برای آگاهی بیشتر از زندگانی و فضایل عایشه ل به کتاب «زندگانی مادر مومنان بانو عایشه ل» نوشته: سید سلیمان ندوی و کتاب «بگذارید از مادرم عایشه صدّیقه ل بگویم» نوشته: ایوب گنجی مراجعه شود و هر دو کتاب در سایت "کتابخانه عقیده" قابل دریافت میباشد.
موضع امیر مؤمنان علی س در جنگ احزاب، موضعگیری قهرمانانه شگفتانگیزی است که از میزان عمق عقیدهای راسخ که در دل اصحاب پیامبر ج جای گرفته بود حکایت دارد، عقیدهای که به سوی آن دعوت میکردند و آماده بودند در راه دفاع از آن بمیرند و از تمام کسانی که مخالف آن عقیده بودند، بیزار و متنفّر بودند.
ابن اسحاق میگوید: علی پس از آنکه گروهی از مشرکین وارد یکی از گذرگاههای تنگ خندق شدند، با تعدادی از مسلمانان رفتند و آن شکاف را گرفتند. قهرمانان مشرک آهنگ (قصد) آنان کردند و جنگجوی معروف قریش عمرو بن عبد ود بود که در جنگ بدر آنقدر مقاومت کرده بود که از شدّت زخمهایش زمینگیر شده بود و به همین علّت در جنگ اُحد شرکت نکرد، با نشانه و علامت خاصی بیرون آمد که موقعیتش را بدانند، آنگاه که با اسب همراه جمعی از لشکریانش در برابر آنها ایستاد، گفت: چه کسی با من میجنگد. علی بیرون آمد و گفت: ای عمرو! تو با خداوند عهد کرده بودی که هر گاه کسی از مردان قریش تو را به یکی از دو خوبی دعوت کند قبول کنی. عمرو گفت: آری همینطور است، علی گفت: من تو را به اطاعت الله و رسولش و اسلام دعوت میکنم، گفت: به این نیازی ندارم، علی گفت: حال که چنین است، تو را به جنگ تن به تن دعوت میکنم. در پاسخ گفت: برادر زاده چرا؟ سوگند به خدا دوست ندارم تو را بکشم، علی گفت: امّا من به خدا سوگند، دوست دارم تو را بکشم.
در این موقع عمرو به جوش آمد، از اسب پیاده شد و آن را زخمی کرد و بر پیشانی زد، سپس به علی روی آورد و به مبارزه پرداختند، سرانجام علی او را به هلاکت رساند و نیروهایشان شکست خورده عقب نشینی کردند و از اطراف خندق فرار کردند.[٣٥٩]
ابن کثیر به نقل از بیهقی در کتاب «دلائل النبوّه» اشعاری را ذکر کرده که عمرو بن عبدود و علی س در این جنگ سرودند، عمرو وقتی که برای مبارزه بیرون آمد، گفت:
و لقد بححْتُ من النداء
لَجمعِهِم هل من مبارز؟
ووقفت إِذ جَبُنَ المشجَّع
موقف القرن المناجز
و لذاك إني لم أكُن
متسرعا قبل الهَزاهِزْ
إن الشجاعة في الفتى
والجود من خير الغرائِزْ
آنقدر جماعت آنها را صدا کردم که آیا کسی هست با من مبارزه کند تا صدایم گرفت،
بدانگاه که دلاور ترسو میشود، همچون قلهی کوه ایستادم.
از این رو من قبل از اینکه جنگ شدید به جوش آید شتابان نیستم.
واقعاً که شجاعت و دلاوری و سخاوت در جوانمرد غرایز نیکویی هستند.
چون علی س برای مبارزه با عمرو بن عبدود بیرون آمد گفت:
لا تَعْجَلنَّ فقد أتاك
مُجيبُ صَوتكَ غير عاجز
في نية وبصيرة
والصدق مَنْجَى كلِّ فائز
إني لأرجُو أن أقيم
عليك نائحة الجنائز
من ضربة نجلاء يبقى
ذكرها عند الهزائز
یعنی عجله نکن، که پاسخ دهنده ندای تو بدون عجز آمد.
نجات و برنده بودن هر کسی بستگی به نیّت و آگاهی و صداقت او دارد.
واقعاً امیدوارم که گریه و زاری را با زدن ضربهای بر جنازهات به وجود بیاورم.
ضربهی آنچنان وسیعی که در موقع جنگ شدید یادآوری شود.
و هنگامیکه علی عمرو بن عبدود را به هلاکت رسانید، گویند این شعر را سرود:
أعلىُّ تفتحم الفوارس هكذا
عنىّ وعنهم أخروا أصحابي
اليوم يمنعني الفرارَ حفيظتي
ومُصَمَّم في الرأس ليس بنابي[٣٦٠]
آیا علی اینگونه سلحشوران را خاموش میکند؟
یارانم را از من و از آنها دور کنید،
امروز غیرتم نمیگذارد فرار کنم،
و در ژرفای وجودم اثر کرده.
همچنین در آن روز وقتی که عکرمه از عمرو شکست خورد و نیزه خود را دور انداخت، حسّان بن ثابت هم گفت:
فرّ وألقى لنا رمحه
لعلَّكَ عَكْرمُ لم تفْعلِ
ووليت تعدو كعدو الظَّليم
ما أنيحوّر عن المعدل
ولم تلوِ ظهرك مستأنسًا
كان قفاك قفا فَرْعَل
فرار کرد و نیزهاش را برای ما انداخت،
شاید ای عکرمه نمیجنگی
روی برگردانده و فرار میکنی
مانند دویدن و فرار شتر مرغ نر و دیگر بر نمیگردی،
و پشتت را راست نمیکنی و روی بر نمیگردانی
که چه کسی در اطرافت هست،
و پشتت مانند پشت گور خر کوچک است.
بعد از کشته شدن عمرو بن عبد ود مشرکان کسی را نزد رسول خدا ج فرستادند تا لاشهی عمرو را با بیست هزار درهم از او خریداری کنند، ولی رسول خدا ج فرمود: لاشهاش را به آنها بدهید که هم لاشه و هم دیه و پولش خبیث است و پول را قبول نکرد.
این حادثه در شرایطی اتفاق افتاد که مسلمانان در زندگی بسیار سختی به سر میبردند، ولی با این وجود حلال، حلال و حرام، حرام است، این کجا و برخی از مسلمانان امروز کجا که تلاش میکنند به هر بهانهای که شده رباخواری و دیگر اموال حرام را برای خود توجیه کنند[٣٦١].
[٣٥٩]- السیرة النبویة ابن هشام (٣/٢٤٨).
[٣٦٠] البدایة والنهایة (٤/١٠٦).
[٣٦١]- معین السّیرة، شامی، ص ٩٤
در این غزوه علی س حامل پرچم رسول خدا ج در جلو سپاه اسلام بود[٣٦٢]، تا وقتی که سعد بن معاذ در مورد یهودیان بنی قریظه (با در خواست خودشان) داوری کرد، در حالی که در ابتدای امر حاضر نشدند حکم او را در مورد خودشان بپذیرند؛ ابن هشام میگوید: در حالی که مسلمانان بنی قریظه را محاصره کرده بودند، علی س فریاد زد: «ای لشکر ایمان»! سپس خود و زبیر بن عوام در صف مقدّم جلو رفتند و گفت: به خدا سوگند آنچه را حمزه چشید من هم میچشم (شربت شهادت) یا اینکه قلعهی آنها را فتح میکنم، بنابراین بنی قریظه گفتند: ای محمّد راضی به داوری سعد بن معاذ هستیم[٣٦٣]، بدینصورت خداوند متعال با زبان آن مرد مؤمن و متقی و پاک که خدا محبّت مرگ و جانفشانی در راه خدا و عزّت و اقتدار دین اسلام را به او ارزانی داده بود، ترس و وحشت را در دل دشمنان دین و عقیدهی حق انداخت و با محبوبترین نام که ایمان است و در صدق عقیده و عمل شایسته و حب شدید و علاقهی سرشار به جهاد در راه خدا تجلّی میکند، لشکر خود را ندا کرد.[٣٦٤]
وقتی که سعد بن معاذ در مورد آنها داوری کرد مبنی بر اینکه جنگاورانشان کشته شوند و زنان و کودکانشان به بردگی گرفته شوند و اموال و داراییهایشان به عنوان غنیمت تقسیم گردد[٣٦٥]، از جمله کسانیکه اقدام به قتل و کشتار آنها کرد، علی و زبیر بنعوام ب بودند[٣٦٦].
[٣٦٢]- سیرة النبویة ابن هشام، (٣/٢٥٨).
[٣٦٣]- بخاری ش ١٤٢١، سیرة النبویة ابن هشام، (٣/٢٦٣).
[٣٦٤]- الخلیفتان عثمان و علی بین السّنة و الشیعة، انور عیسی ص٧٨.
[٣٦٥]- سیرة النبویة ابن هشام(٣/٢٦٣)، بخاری ش ٤١٢١.
[٣٦٦]- امتاع الأسماع مقریزی (١/٢٤٧).
در غزوهی حدیبیه و قبل از صلح، تعدادی از بردگان از مکّه به نزد رسول خدا ج فرار کردند، مالکانشان درخواست برگرداندن آنها را کردند، ولی رسول خدا ج از برگرداندنشان خودداری ورزید و فرمود: «ای جماعت قریش بس کنید و دست بردارید و گرنه خداوند کسی را به سوی شما مبعوث خواهد کرد که در راه دین گردنتان را با شمشیر میزند و خداوند قلبش را با ایمان آزمودهاست»، یاران با شوق و علاقه سؤال کردند: او چه کسی است ای رسول خدا؟ هر کدام آرزو میکرد که او برندهی چنین گواهی بزرگ از سوی رسول خدا ج باشد، لذا رسول خدا ج فرمود: «او کسی است که نعلهایش پینه و ترمیم شدهاند» و خودش آن نعلها را به علی داده بود که پینه کند[٣٦٧].
وقتی که صلح بین مسلمانان و مشرکین به اتمام رسید، علی در بین آنها قرارداد صلح را نوشت، وقتی که جملهی محمّد رسولالله را نوشت، مشرکان گفتند: محمّد رسولالله را ننویس، چون اگر اعتقاد داشتیم که او رسول خدا است با او نمیجنگیدیم. رسول خدا ج به علی دستور داد که آن جمله را پاک کند، ولی گفت: من پاکش نمیکنم، لذا رسول خدا ج با دست خود نام محمّد رسولالله را از روی قرارداد صلح پاک کرد، زیرا محبّت و تعظیم علی نسبت به رسول خدا به حدّی بود که حاضر به نابودی نام ایشان نشد.[٣٦٨]
با مشرکان بر این قرار به توافق رسیدند که رسول خدا ج و یارانش به مدت سه روز اجازهی اقامت در مکّه را داشته باشند و جز غلاف شمشیر، چیزی دیگر را با خود حمل نکنند.
رافضیهای افراطی به موضع صحابه و عمربن خطّاب س در صلح حدیبیه طعنه و ایراد وارد میکنند، مبنی بر اینکه عمر س در مورد (بازنگری در شروط) صلح به رسول خدا ج مراجعه کرد، همچنین جماعت اصحاب ابتدا ذبح حیواناتی را که جهت قربانی در مکّه با خود آورده بودند و حلق و تراشیدن سر خود را به تأخیر انداختند تا اینکه پیامبر ج خود اقدام به ذبح قربانی و حلق موی سر کرد.
ولی در واقع نه در موضعگیری عمر بن خطاب س و نه در موضع دیگر اصحاب جایی برای طعنه نیست، زیرا پیامبر ج در خواب دیده بود که وارد مکّه شد و طواف بیت الله را به جا آورد و در مدینه این رؤیا را برای اصحاب تعریف کرد و چون در سال صلح حدیبیه همراه رسول خدا ج راهی سفر حج شدند، جمعی از یاران تردیدی نداشتند در اینکه تعبیر رؤیای رسول خدا ج به جا آوردن حج در همان سال است، بنابراین وقتی صلح حدیبیه صورت گرفت که یکی از مواد صلح این بود که: آن سال باید مسلمانان به مدینه برگردند و سال بعد اجازهی ورود به مکّه را داشته باشند، این امر برای اصحاب بزرگوار ناخوشایند بود[٣٦٩] و عمر با شجاعت و قدرتی که نسبت به حق برخوردار بود، چند مرتبه به رسول خدا ج مراجعه کرد (تا بلکه همه شروط عهدنامه را نپذیرد) و از رسول خدا ج سؤال میکرد، ولی پرسشهای او به خاطر تردید در صداقت رسول خدا ج یا به عنوان اعتراض از ایشان نبود، بلکه میگفت: ای رسول خدا آیا در رؤیای شما مقرّر نشد که طواف خانهی خدا را به جا میآوریم؟ هدفش این بود که وارد مکّه شوند و او را از برگشتن به مدینه منصرف کند، چون این کار موجب سرافرازی اسلام و به خاک مالیدن بینی مشرکین بود[٣٧٠].
امام نووی فرمود: علماء گفتهاند: سؤال و گفتار عمر س در مورد صلح حدیبیه به خاطر شک و تردید نبود، بلکه جهت کشف نکتهای تلاش میکرد که از او پنهان بود، علاوه بر اینکه شیفته و علاقمند ذلّت کفّار و ظهور اسلام بود، آنگونه که از اخلاق او و قدرت او در یاری دین و به ذلّت و خواری کشاندن اهل باطل معروف است[٣٧١] و عمر در این قضیه اجتهاد کرد، شدّت و قدرت او به طرفداری از حق و غیرت به خاطر حق، او را به این رأی واداشت که نباید چیزی را بپذیرند که نشان دهندهی نوعی ذلّت است، علاوه بر اینکه رسول خدا ج آنها را چنین تربیت کرده بود که در وقت مشاوره قاطعانه اظهار نظر کنند، چون این اطاعت از فرمان خدا است که میفرماید:
﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾ [آل عمران: ١٥٩]
«پس از آنان درگذر و برایشان طلب آمرزش نما و در کارها با آنان مشورت و رایزنی کن».
خیلی وقتها هم رسول خدا ج پس از رایزنی با رأی اصحاب عمل میکرد، همانگونه که در روز جنگ بدر با اصحاب در مورد دنبال کردن کاروان قریش رایزنی کرد و رأی آنها را پذیرفت و نیز در روز جنگ اُحُد مشاوره کرد که آیا برای دفاع در داخل مدینه باشند یا به بیرون شهر بروند و جلو دشمن را بگیرند که رأی اکثریّت بر این بود که از شهر خارج شوند و همان رأی را برگزید و نیز در روز خندق در مورد اینکه با احزاب کفر بر یک سوّم محصولات آن سال مدینه مصالحه کند یا خیر، جلسهی رایزنی تشکیل داد، سعد بن معاذ و سعد بن عباده مخالف بودند، در نتیجه رأی آنها را برگزید، در روز صلح حدیبیه هم مشورت کرد که آیا بجنگند یا نه، ابوبکر صدیّق س گفت: ما برای انجام عمره آمدهایم نه برای جنگیدن و رأی او را پذیرفت[٣٧٢] و موارد متعدّدی که ذکر آنها طولانی است.
بنابراین عمر بن خطاب س هم سعی میکرد رسول خدا رأی او را انتخاب کند و با کفّار بجنگند، از این رو چندین بار به رسول خدا ج و بعد به ابوبکر مراجعه کرد، ولی وقتی دید که هر دو نفر رأیشان متّفق است نظرش را رها کرد و رسول خدا ج که حسن نیّت و صداقتش را میدانست برایش عذر آورد و مسأله را توجیه کرد[٣٧٣].
امّا در مورد توقّف صحابه در ذبح قربانیها و حلق موی سر تا اینکه رسول خدا ج پیشقدم شد، این توقّف آنها نافرمانی رسول خدا ج محسوب نمیشود، همانگونه که علماء در این باره چند توجیه دارند، ابن حجر میگوید: گفته شده: توقف کردند چون احتمال میدادند این امر برای ندب و سنّت باشد نه واجب، یا اینکه امیدوار بودند وحی از آسمان نازل شود و پیمان صلح مذکور را باطل اعلام نماید، یا اینکه امید آن داشتند که جهت اتمام حج در آن سال اجازه اختصاصی صادر شود و چنین چیزی برایشان جایز باشد، چون زمان نسخ احکام بود و احتمال این هم هست که بر اثر آن شرایط و اوضاع که احساس شکست و ذلّت میکردند طوری در فکر فرو رفته باشند که از فرمان رسول خدا ج هم غافل بوده باشند، چون به اعتقاد خود دارای شوکت بودند و میتوانستند به اهداف خود برسند و با زور و قهر و غلبه بر آنها، حج را انجام دهند، یا اینکه فرمانبرداری از امر رسول خدا ج را به تأخیر اندازند، چون معتقد بودند امر مطلق، مقتضی اقدام فوری نیست و احتمال مجموع این امور هم هست[٣٧٤].
در برخی روایات مربوط به صلح حدیبیه آمده است که وقتی رسول خدا ج به مسلمانان دستور داد حیواناتی را که جهت قربانی در مکه با خود آورده بودند ذبح کنند و موی سر خود را بتراشند، چون دید که آنها اطاعت نکردند، به نزد أم سلمه (در خیمهاش) وارد شد و مسأله را با او مطرح کرد، ام سلمه عرض کرد: ای رسول خدا! با آنها حرف نزن، چون با مسألهی بزرگی در رابطه با تأثیر سخت و نامطلوب این صلح بر روان و درون آنها و بازگشت بدون موفقّیت روبرو شدهاند[٣٧٥]. بنابراین رأی ام سلمه در این رایزنی این بود، همانگونه که در روایت صحیح بخاری آمده است گفت: «از اینجا خارج شو و بدون اینکه یک کلمه با کسی حرف بزنی شتر قربانی را ذبح کن و آرایشگرت را صدا کن تا سرت را بتراشد، رسول خدا ج به همان صورت بدون حرف زدن با کسی از (خیمه) بیرون رفت و شترش را ذبح کرد و آرایشگر را صدا زد و سرش را تراشید، اصحاب وقتی که این صحنه را دیدند برخاستند و قربانیهایشان را ذبح نمودند.[٣٧٦]
ابن حجر میگوید: احتمالاً ام سلمه از رفتار صحابه چنین فهمیده باشد که آنها این احتمال را در نظر داشتهاند که دستور رسول خدا ج به آنها مبنی بر ایجاد رخصت و آسان کاری باشد و با وجود ذبح قربانی و تراشیدن سر، باز هم در حال احرام باقی بمانند، امّا در مورد خود پیامبر، خداوند عزیمت و عدم رخصت را در نظر گرفته، بطوریکه نتواند احرامش را بشکند، لذا ام سلمه درخواست کرد که رسول خدا ج برای انجام این امر پیشقدم باشد تا چنین احتمالی هم را منتفی بدانند و درست بودن رأی ام سلمه برای رسول خدا ج محرز گردید.
نظیر همین قضیه در غزوهی فتح مکه اتفاق افتاد که رسول خدا ج به آنها دستور داد روزهی خود را بشکنند، ولی وقتی که دید همه به روزهداری ادامه میدهند، یک لیوان آب برداشت و نوشید، هنگامیکه صحابه این را مشاهده کردند همه آب نوشیدند؛ و این یک توجیه زیبا است[٣٧٧] که قطعاً لایق مقام صحابهی بزرگوار است، زیرا آنها نسبت به احترام و تعظیم احرام حج و کامل کردن آن بسیار حریص بودند، چون رسول خدا ج به آنها دستور داد احرام را بشکنند، ولی او همچنان در لباس احرام بود، گمان کردند که شاید به خاطر ترحم به حال آنها چنین فرمانی صادر کرده، مانند عادت همیشگی شفقت و مهربانی او نسبت به یاران، مثل اینکه پیروی از رسول خدا ج را بر استفاده از رُخصت که احرام شکستن بود، ترجیح دادند، سپس وقتی دیدند او احرام را برداشت، یقین یافتند که بهتر است به او اقتدا کنند، پس سریع اقدام به شکستن احرام کردند.
همانگونه که در سفر حج وقتی همراه رسول خدا ج وارد مکّه شدند و طواف بیتالله و سعی بین صفا و مروه را انجام دادند، به آنها دستور داد که آن مراحل را عُمره قرار دهند و احرامشان را کاملاً بشکنند، به طوریکه هر کس میتواند با همسر خود همبستر شود، چنین مسألهای را خیلی بزرگ و ناممکن تلقی کردند، چون حج را خیلی تعظیم میکردند، همانگونه که خودشان نقل کردهاند: وقتی راهی عرفه شدند (بعلّت اینکه مدتی طولانی در احرام بودند و بر اثر محدودیت احرام شهوتشان افزوده شده بود) احساس میکردند از آنها منی میریزد! وقتی رسولخدا ج از موضوع با خبر شد، چون خودش احرام را نشکسته بود، فرمود: «أیّها النّاس! أحلّوا، فلولا الهدی الّذي معي فعلت کما فعلتم»[٣٧٨]: (ای مردم، اگر به خاطر این نبود که همراه خود حیوان قربانی آوردهام من هم احرام را میشکستم مانند شما). همه اینها ناشی از رغبت و علاقهی آنها به خیر و نیکی و پیروی همه جانبه و کامل از رسول خدا ج بود[٣٧٩].
قطعاً موضعگیری سکوت رسولالله ج در برابر اعتراض عمر بن خطّاب س نسبت به صلح، بیانگر این نکتهی بسیار با ارزش است که رهبران اسلامی، از علماء، حکّام و دعوتگران باید با سعهی صدر و صبر و بردباری و رفتار زیبا و شایسته در شنیدن نظر دیگران و فراهم نمودن مجال برای صاحبنظرانی که جهت خدمت به مصلحت عموم رأی و پیشنهاد ارائه میکنند، کوشا باشند، نه اینکه با زندان و شکنجه، رأی مخالفین را از بین ببرند. رسولالله ج در صلح حدیبیه بیان نمود که آزادی بیان و اظهار نظر در جامعهی اسلامی حمایت میشود و فرد در چنین جامعهای حق اظهار نظر دارد، حتی اگر آن رأی موضع حاکم یا خلیفهی مسلمین را مورد انتقاد قرار دهد، چون فرد مسلمان حق دارد نظر خود را در فضای امن و امان و به دور از خشونت و خفقانی که آزادی بیان و نظر را خفه کند ابراز کند، جایی که رسولالله ج (با اینکه از جانب خدا وحی دریافت میکرد) چنین موضعی در برابر عمر بن خطاب اتّخاذ کند، رئیس دولت بیشتر سزاوار است که مورد انتقاد قرار گیرد، چون اظهار نظر در حد ذات خود نه جرم است و نه مستوجب این است که با زندانی شدن در سیاچالهای زندان مجازات شود[٣٨٠]. همانگونه که رهنمود نبوی به ما میآموزد که اصحاب و یارانش را در اثنای حوادث چگونه پرورش داده بود.
علی و دیگر اصحاب حاضر در حدیبیه نائل به رضایت و خشنودی خداوند متعال شدند و آیهی ذیل در مورد ایشان نازل گردید که میفرماید:
﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾ [الفتح: ١٨]
«خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد».
رسول خدا ج فرمود: «لن یدخل احدٌ النّار بایع تحت الشّجرة»: (هرگز کسانی که در حدیبیه با رسول خدا ج بیعت کردند وارد آتش دوزخ نمیشوند). علی و دیگر برادرانش همچون ابوبکر و عمر و غیره ش قبلاً با شرکت در «بدر» هم نائل به مقام والا و شرافت بزرگ شدند، آنجا که رسول خدا ج فرمود: «و ما یدریك لعلّ الله اطّلع علی أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم»[٣٨١]: (تو چه میدانی که خدا از اهل بدر مطلع شده و فرموده هر چه میخواهید انجام دهید که من همهی شما را مورد عفو و مغفرت قرار دادهام.)
[٣٦٧]- مرویّات غزوة حدیبیه، حافظ حکمی، ص ١٨٣، حدیث با مجموع روایتهای آن صحیح است، و خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید علی ناصر، ص٣٠.
[٣٦٨]- الانتصار للصحب و الآل، رحیلی ص٢٦٢-٢٧٤.
[٣٦٩]- البدایة و النهایة (٤/١٧٠)، تاریخ طبری(٢/٦٣٥).
[٣٧٠]- الانتصار للصحب و الآل، رحیلی ص٢٦٤.
[٣٧١]- شرح صحیح مسلم(١٢/١٤١).
[٣٧٢]- تفسیر ابن کثیر (١/٤٢٠)درتفسیر آیهی ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾.
[٣٧٣]- الانتصار للصحب و الآل، رحیلی ص٢٦٦.
[٣٧٤]- فتح الباری (٥/٣٤٧).
[٣٧٥]- منبع سابق.
[٣٧٦]- منبع سابق.
[٣٧٧]- بخاری کتاب الشروط، ش ٢٧٣٢.
[٣٧٨]- بخاری ش٧٣٦٧.
[٣٧٩]- الانتصار للصحب و الآل، رحیلی ص٢٦٨، و این ازجمله بهترین کتابهای ردّ شبهات رافضه است. برای دریافت این کتاب میتوانید به سایت "کتابخانه عقیده" مراجعه کنید. www.aqeedeh.com نام کتاب به فارسی: «دفاع از آل و اصحاب پیامبر» نوشته: دکتر ابراهیم رحیلی و ترجمه: دکتر عبدالرحیم ملازاده میباشد.
[٣٨٠]- غزوة حدیبیة، أبی فارس، ص١٣٤-١٣٥.
[٣٨١]- سیرة النبوة، ندوی ص٣٢١.
تحت تأثیر اسلام، همه درونها و عقلها تغییر و دگرگونی عظیمی یافتند و داشتن دختر که قبلاً در میان اشراف عرب نشانهی عار و لکهی ننگ و رسوایی محسوب میشد و زنده به گور کردنشان رسم و عادت شده بود و کسی خواهان آن نبود، این بار محبوب دلها و عزیز خانوادهها شده بود، تا جایی که (تحت تربیت اسلام) مسلمانان بر سر پرورش و سرپرستی و خدمت به دختران با هم رقابت میکردند و با صرف نظر از امتیاز (پرهیزکاری و عمل صالح) همه خود را در برابر همدیگر یکسان میدانستند، بنابراین وقتی که رسول خدا ج جهت هجرت از مکه خارج شد، دختر حمزه دنبالش راه افتاد و او را عمو صدا میزد، پس علی دست او را گرفت و به فاطمه تحویل داد که او را نزد خود نگه دارد، در همان حال جعفر گفت: این دختر عموی من و خالهاش همسرم است، زید بن حارثه هم گفت: برادرزادهی من است، تا اینکه رسول خدا ج داوری کرد و آن را به خالهاش داد (که همسر جعفر بود) و فرمود: «خاله به جای مادر محسوب میشود» و خطاب به علی فرمود: «تو از من و من از تو هستم» و به جعفر فرمود: «اخلاق و قیافهات شبیه من است» و به زید فرمود: «تو برادر و مولای ما هستی»، علی خطاب به رسول خدا ج عرض کرد: آیا دختر حمزه را به عقد خودت در نمیآوری؟ فرمود: «او دختر برادر شیری من است»[٣٨٢].
این داستان حاوی نکات و درس و پند و احکام و فوائد زیادی است، از جمله:
١- خاله به جای مادر انسان است.
٢- برای حضانت و سرپرستی بچه در صورتی که پدر و مادر نداشته باشد، خاله از همه مقدّمتر است.
٣- گواهی رسول خدا ج به صداقت و درستکاری جعفر بن ابی طالب با توصیف اینکه: «اخلاق و ظاهر و قیافهاش شبیه او است».
٤- فضیلت زید بن حارثه، چون رسول خدا ج فرمود: «تو برادر و مولای ما هستی»، زیرا برادر حمزه ابن عبدالمطلب بود که در عقد اخوّت، آن دو با هم برادر شده بودند و با تلاشی که میکرد میخواست تمام وظایفی را که بر عهدهی برادر شقیق است تحمّل کند و سر پرستی دختر حمزه س را بر عهده گیرد.
٥- ازدواج زن حق حضانت بچهی فامیلهایش را ساقط نمیکند، زیرا رسول خدا ج حضانت دختر حمزه را به خالهاش داد که همسر جعفر بود، با وجود اینکه عمّهاش که صفیّه دختر عبدالمطلب بود، زنده و موجود بود.
٦- برای اینکه زن حضانت و سرپرستی بچهای را بر عهده گیرد، موافقت شوهرش لازم است، زیرا زن باید صرفاً در اختیار مصلحت و منفعت شوهرش باشد که حضانت و سرپرستی، بخشی از آن منفعت را از شوهر میگیرد، پس باید اجازه و رضایت او را به دست آورد. از آنجا که جعفر خودش خواهان آن دختر برای همسرش بود، پس این دلیل است بر اینکه وی رضایت داشت.
٧- کودک شیر خوار وقتی که با عموی خود در شیرخواری یک زن مشترک شوند، برادر شیری همدیگر میشوند. دختران برادر شیری همه برادر زادهی شیری او میشوند و ازدواج با آنها بر او حرام میگردد.[٣٨٣]
[٣٨٢]- بخاری ش ٤٢٥١.
[٣٨٣]- زاد المعاد(٢/٣٧٤، ٣٧٥)، صلح الحدیبیهابی فارس، ص ٢٨٦، ٢٨٧.
ابن اسحاق یادآور شده که[٣٨٤] این غزوه در محرّم سال هفتم هجرت اتفاق افتاده، ولی واقدی[٣٨٥] آن را صفر یا ربیع الأوّل سال هفت هجری بعد از بازگشت ایشان از غزوهی حدیبیه ذکر کرده و رأی ابن سعد هم بر این بوده که در ماه جمادی الأوّل سال هفت هجری به وقوع پیوسته و دو امام بزرگوار زُهری و مالک گفتهاند: این غزوه در ماه محرّم سال ششم هجری به وقوع پیوسته است[٣٨٦]، ابن حجر گفتهی ابن اسحاق را بر رأی واقدی ترجیح داده است[٣٨٧].
در این غزوه قهرمانی و شجاعت علی س و مقام و جایگاه او نزد خدا و رسولش جلوهگر شد، چون خداوند متعال آن مستعمرهی یهودی نشین را که از اهمیّت نظامی و استراتژیکی فوق العادهای برخوردار بود، در چشم اندازی زیبا و باشکوه با دست علی فتح نمود، خیبر مستعمرهی یهودیان بود که از چند دژ و قلعهی مستحکم و جنگی یهود تشکیل شده بود و آخرین سنگر و پناهگاه آنها در جزیرهی عرب بود، آنها چشم براه حوادث دردناک و مصائب خوفناکی بودند که بتوانند مسلمانان را از هر سو احاطه کنند و له و لورده سازند، برای حمله به مدینه با یهودیان خارج و داخل مدینه نقشه میکشیدند و دسیسه میساختند، لذا پیامبر ج در صدد برآمد خود را از شر آنها آسوده گرداند و از سمت آنها، یعنی شمال شرقی مدینه، در فاصلهی (هفتاد میلی) از مدینه[٣٨٨]، در امن و امان باشند، (برای انجام این عملیّات) پیامبر ج همراه با لشکریان اسلام که هزار و چهار صد نفر بودند، به سوی خیبر حرکت کرد و نزد قلعههای خیبر اردو زد و یکی بعد از دیگری شروع به فتح قلعهها کرد.
قلعهی غموص از مسلمانان یاغی شد و امیر المؤمنین علی س در آن موقع دچار چشم درد[٣٨٩] شده بود، رسول خدا ج فرمود: «لأعطینّ الرّایة غداً رجُلاً یفتح الله علی یدیه، یحبّ الله و رسوله و یحبه الله و رسوله»: (فردا پرچم را به دست مردی میسپارم که خداوند به دست او فتح (را نصیب مسلمانان میکند) که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش او را دوست دارند).
اصحاب آن شب را با بحث و گفتگو بر سر اینکه پرچم نصیب چه کسی میشود، سپری کردند، صبح فردا همه زود نزد رسول خدا ج رفتند، هر کدام امیدوار بود که پرچم را او به دست بگیرد، پیامبر فرمود: علی بن ابی طالب کجاست؟ گفته شد: ای رسول خدا از درد چشم ناراحت است و شکوا دارد، فرمود: دنبالش بفرستید، علی را پیش رسول خدا ج آوردند، آب دهانش را در چشم او ریخت و برای بهبودی او دعا کرد، بلافاصله طوری بهبود یافت که گویی هرگز دردی نداشته بود، سپس پرچم را به دست او داد و علی س عرض کرد: ای رسول خدا ج با آنها میجنگم تا مثل ما (مسلمان) شوند، فرمود: ای علی آرام حرکت کن تا به محوطه و میدان آنها میرسی، سپس ایشان را به اسلام دعوت کن و حق و حقوق واجب خدا بر آنها را به ایشان اعلام کن، به خدا سوگند اگر خدا یک نفر را به وسیلهی تو هدایت کند، از شتر سرخ برایت با ارزشتر است[٣٩٠]. بنابراین علی حرکت کرد تا خدا خیبر را توسط او فتح نمود.
از جمله دلاوریهای علی س این است که مرحب پادشاه خیبر برای جنگ با او بیرون آمد و این شعر را سرود:
قد علمت خيبر أني مرحب
شاكي السلاح بطل مُجرب
إذا الحروب أقبلت تَلَهَّبُ
خیبر میداند که من مرحب هستم، تا دندان مسلّح و پهلوانی مجرّبم، وقتی که جنگ برافروزد ملتهب و برافروخته میشوم.
علی س هم به او پاسخ داد و گفت:
أنا الذي سمتني أمیحيدرة
كليث غابات كريهالمنظرة
أُوفيهم بالصاع كيل السندرة
من کسی هستم که مادرم مرا حیدر (شیر درنده) نامید، همچون شیرهای درندهی وحشتناک جنگل هستم، با پیمانه سندره برایشان پیمانه میکنم.
بلا فاصله بر سر مرحب ضربهای وارد ساخت و او را به هلاکت رسانید، سپس فتح خیبر با دست علی صورت گرفت[٣٩١].
رسول خدا ج گواهی داد که علی، خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست میدارند، این افتخاری بس بزرگ است. ابن حجر در تفسیر این فرمودهی رسول خدا ج میگوید: منظور پیامبر ج وجود محبّت است و گر نه هر مسلمانی با علی در مطلق صفت دوست داشتن خدا و رسول مشترک است و این حدیث اشاره است به فرمودهی خداوند که میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٣١﴾ [آل عمران: ٣١]
«بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است».
گویی این حدیث اشاره دارد به اینکه علی س اهل پیروی کامل از رسول خدا ج بود که به صفت محّبت و دوست داشتن توصیف شده است.
خداوند دعای پیامبر ج را اجابت کرد (و چشم علی برای همیشه شفا یافت)، به طوریکه علی س میگفت: از زمانیکه رسول خدا ج در چشمم آب دهانش را ریخت، هیچ وقت چشم درد نگرفتم[٣٩٢]، همانگونه که دفعهای دیگر علی بیمار شد و رسول خدا ج نزد او رفت، در حالی که علی دعا میکرد و میگفت: خدایا اگر موقع مرگم فرار سیده راحت و آسودهام گردان و اگر مرگم به تأخیر میافتد مرا به پا دار، اگر این آزمون و امتحان است صبر و بردباریم ده، رسول خدا ج فرمود: چه گفتی؟ علی برایش تکرار کرد، فرمود: «خدایا او را شفا ده و عافیت و سلامتی را به او برگردان»، سپس فرمود: برخیز، علی میگوید: از جای برخاستم، بعد از آن، آن درد به من بر نگردید.[٣٩٣]
رافضه بر این باورند که علی س خلیفه و جانشین بلافصل رسول خدا ج است و به تعدادی احادیث استدلال میکنند که بر فضلیت علی س دلالت میکنند نه بر امامت او، از جمله این حدیث و چیزهایی بدان افزودهاند که باطل و بیاساس هستند، علمای حدیث شناس بر هیچکدام از آن زیادتها مهر صحّت نمیگذارند، همانگونه که اصلاً هیچ تلازم و ارتباط لازم و ملزومی بین دوست داشتن خدا و رسول و امامت و رهبری وجود ندارد، به همانصورت اثبات صفت دوستی خدا و رسول در او با نفی دوست داشتن از غیر ایشان هم ربطی ندارد، چگونه ممکن است گفته شود: چون خدا و رسول علی را دوست دارند پس غیر او را دوست ندارند، در حالی که خداوند در مورد ابوبکر صدّیق و یارانش میفرماید:
﴿يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ﴾ [المائدة: ٥٤]
«خداوند آنها را دوست دارد و آنها هم خدا را دوست دارند».
و پیرامون اهل بدر میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ٤﴾ [الصف: ٤]
«خداوند کسانی را دوست میدارد که در راه او متحد ویکپارچه در خط و صف واحدی میرزمند، انگار دیوار سربی بزرگی هستند».
بدون شک هر کس محبوب خدا باشد، رسول خدا ج هم او را دوست میدارد و هر مؤمنی که خدا را دوست داشته باشد، رسول خدا را هم دوست دارد.
همچنین خداوند متعال در رابطه با اهل مسجد قبا میفرماید:
﴿فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ١٠٨﴾ [التوبة: ١٠٨]
«در آنجا کسانی هستند که میخواهند (جسم و روح) خود را (با ادای عبادتِ درست) پاکیزه دارند و خداوند هم پاکیزگان را دوست میدارد».
همچنین هنگامیکه از رسول خدا ج سؤال شد: چه کسی بیش از همه نزد تو محبوب و دوست داشتنی است؟ فرمود: «عائشه»، عرض شد در میان مردان چه کسی؟ فرمود: «پدر عائشه»[٣٩٤]، ولی در مورد علی با نصّ صریح محبّت و دوستی او را ذکر کرده، با وجود اینکه غیر او مؤمنان بسیار زیادی یافت میشود که خدا و پیامبر را دوست دارند و متقابلاً خدا و پیامبر هم آنها را دوست دارند، به علّت اظهار یک نکته بسیار ریز و دقیق که در ضمن این قسمت هم کلام رسول خداست که میفرماید: «یفتح الله علی یدیه»[٣٩٥]: (خداوند فتح و پیروزی را بر دو دست او نصیب مسلمانان میکند).
نکته در این جاست که اگر رسول خدا تنها «فتح» را یادآور میشد، شاید این توهّم به وجود میآمد که این فتح موجب فضیلت علی نیست، زیرا در حدیث آمده است که رسول خدا میفرماید: «انّ الله یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر»: (خداوند گاهی این دین را توسّط مردی فاجر تأیید و تقویت میکند). لذا با اثبات این دو صفت برای او، این توّهم را بر طرف نمود، بنابراین مقصود از حدیث، اختصاص مضمون و مفهوم «یفتح الله علی یدیه» است و ذکر صفات علی برای رفع توهّم است.
- فضیلت صحابه در اینکه تمام شب فتح خیبر را به بحث در مورد آن شخص که مژدهی فتح توسط او به آنها داده شد که دارای دو صفت دوستی متقابل با خدا و رسول خدا است و نیز به تقدیر الهی ایمان داشتند، چون میدانستند که تقدیر این فتح را برای هر کس تعیین کرده باشد، همان خواهد بود و نصیب کسی شد که (بعلّت درد و رنج چشمانش) برای به دست آوردنش تلاشی نکرده بود و این فضیلت از کسانی منع گردید که برای به دست آوردن آن مقام بسی کوشیدند، چرا که اصحاب، اوّل صبح نزد رسول خدا ج رفتند و هر کدام امیدوار بود پرچم جنگ به دست او داده شود، ولی به هیچکدام داده نشد، بلکه پیامبر آن را به دست علی بن ابی طالب داد که بیمار بود و برای به دست گرفتنش کوششی نکرده بود.
- ادب و متانت: چون رسول خدا ج به او دستور داد که آرام و بدون شتاب حرکت کند و قبل از آغاز جنگ و درگیری، آنها را به اسلام دعوت کند.
- دعوت با حکمت: این هم از این نکته برداشت میشود که رسول خدا ج فرمود: به آنها خبر بده که حق و حقوق خدا بر آنها چیست، چون حکمت و فراست در این است که دعوت کامل شود و کافی نبود که تنها به اسلام بدون عمل و شناخت حقوق و وظایف، دستور دهد، زیرا در اینصورت گاهی اسلام تطبیق داده میشود و گاهی منطبق و عملی نمیشود، بلکه باید عهد و پیمانی صورت گیرد که به کفر برنگردد.
- آشنایی با حقوق الهی: این هم از آن قسمت استنباط میشود که فرمود: به آنها خبر بده که خدا چه حقوقی بر آنها دارد.
- پاداش کسی که حتّی یک نفر را هدایت و راهنمایی میکند: چون فرمود: «اگر خدا یک نفر را بوسیلهی تو هدایت کند، از شتران سرخ رنگ برایت با ارزشتر است» یا از تمام دنیا و زیباییهای آن بهتر است و معنی این جمله آنگونه که برخی معنی کردهاند این نیست که: بهتر است از اینکه شتران سرخ را به صدقه بدهی.
- قسم یادکردن بر فتوا: زیرا رسول خدا ج فرمود: «به خدا سوگند اگر خدا یک نفر را...» و بدون اینکه از او قسم خواسته باشند، قسم یاد کرد. فائدهی این روش هم تشویق و تأکید است، همانگونه که خداوند متعال پیامبر ج را در سه مورد در قرآن به قسم خوردن دستور داده است:
﴿۞وَيَسۡتَنۢبُِٔونَكَ أَحَقٌّ هُوَۖ قُلۡ إِي وَرَبِّيٓ إِنَّهُۥ لَحَقّٞۖ وَمَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِينَ٥٣﴾ [يونس: ٥٣]
«(کافران بر سبیل استهزاء) از تو میپرسند: که آیا آن (رستاخیز و عذابی که میگوئی) راست است؟! بگو: آری، به خدایم سوگند قطعاً راست است و شما نمیتوانید (از آن جلوگیری کنید و با فرار و سرپیچی از آن خدا را) درمانده و ناتوان سازید».
﴿زَعَمَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن لَّن يُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ٧﴾ [التغابن: ٧]
«کافران میپندارند که هرگز زنده و برانگیخته نخواهند گردید! بگو: چنین نیست که میپندارید، به پروردگارم سوگند! زنده و برانگیخته خواهید شد و سپس از آن چیزهائی که میکردهاید باخبرتان خواهند کرد و این کار برای خدا ساده و آسان است».
﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَا تَأۡتِينَا ٱلسَّاعَةُۖ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتَأۡتِيَنَّكُمۡ عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِۖ لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَآ أَصۡغَرُ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡبَرُ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ٣﴾ [سبأ: ٣]
«کافران میگویند: قیامت هرگز برای (حساب و کتاب و سزا و جزای) ما برپا نمیشود. بگو: بله، به پروردگارم سوگند! آن کسی که دانای راز (نهان در گستره جهان) است، قیامت به سراغ شما میآید (و خدا به اعمال شما رسیدگی مینماید). به اندازه سنگینی ذرّهای، در تمام آسمانها و در زمین از او پنهان و نهان نمیگردد و نه کمتر از اندازه ذرّه و نه بزرگتر از آن، چیزی نیست مگر این که در کتاب آشکاری ثبت و ضبط و نگهداری میشود».
بنابراین هرگاه مصلحت باشد، چه در ابتدای کلام و چه در جواب دیگران قسم جایز است و گاهی مطلوب است[٣٩٦].
[٣٨٤]- سیرة النبویة ابن هشام: (٣/٤٥٥).
[٣٨٥]- مغازی(٢/٦٣٤).
[٣٨٦]- تاریخ دمشق(١/٣٣).
[٣٨٧]- سیرة النبویّة فی ضوء مصادرها الأصلیة ص٥٠٠.
[٣٨٨]- المرتضی، ندوی ص٥٢.
[٣٨٩]- منبع سابق ص٥٣.
[٣٩٠]- مسلم ش٣٤٠٦.
[٣٩١]- مسلم(٣/١٤٤١)، ش ١٨٠٧.
[٣٩٢]- مسند احمد، الموسوعة الحدیثیة ش ٥٧٩، اسنادش حسن است.
[٣٩٣]- مسند احمد(٢/١٥١) احمد شاکر آن را صحیح دانسته.
[٣٩٤]- بخاری، فتح الباری (٧/٢٢).
[٣٩٥]- مسلم، ش ٣٤٠٦.
[٣٩٦]- القول المفید علی کتاب التّوحید، محمّد صالح العثیمین (١/١٤١، ١٤٢).
قریش با پشتیبانی از قبیلهی بنیبکر و ارسال سلاح و اسب و نیروی جنگی به آنها، علیه قبیلهی خُزاعه که همپیمان مسلمانان بودند، با مسلمانان نقض پیمان کردند و رسول خدا ج فرمود: «نصرت يا عمرو بن سالم، لا نصرني الله ان لم أنصر بني كعب»: (ای عمرو آنها را یاری کردی، خدا یاریم نکند اگر بنی کعب را یاری نکنم). چون ابر در آسمان پدید آمد فرمود: «إن هذه السحابة لتستهل بنصر بني كعب» [٣٩٧]: (این پیروزی بنی کعب را آسان میکند).
عمرو بن سالم به مدینه آمد و نزد رسول خدا ج قصیدهای را سرود که در آن آمده است:
يا رب إني ناشد محمدًا
حلف أبينا وأبيه الأتلدا
قد كنتم ولدًا، وكنا ولدًا
ثُمت أسلمنا فلم ننزع يدا
فانصر هداك الله نصرًا أعتدا
وادع عباد الله يأتوا مددا
فيهم رسولالله قد تجردا
إن سيم خسفا وجهه تربدا
پروردگارا! من محمّد را میخوانم که پدر ما و پدر او همپیمان قدیمیبودند.
زمانی ما هر دو کودک بودیم، آنگاه ما مسلمان شدیم و هرگز دست بردار نیستیم.
خداوند تو را رهنمود گرداند، مرا یاری کن و بندگان خدا را به یاری ما فراخوان،
که رسول خدا در میانشان باشد، طوری که از شدت خشم سیمایش برافروخته گردد.
سپس به اینجا میرسد که میگوید:
وزعموا أن لست أدعو أحدًا
وهم أذل وأقل عددا
هم بيتونا بالوتير هجدًا
وقتلونا رُكَّعا وسجدا
آنها (که پیمان شکنی کردند و بر ما یورش آوردند) گمان میکنند که تو کسی را به یاری ما فرا نمیخوانی، حال آنکه خوار و ذلیلند و تعدادشان کمتر است،
آنها بر ما شبیخون زدند و در حال رکوع و سجده به کشتار ما پرداختند.
قریش ابوسفیان را جهت تثبیت صلح و افزایش مدت آن به مدینه فرستادند، وقتی نزد رسول خدا ج رسید، نیازش را مطرح ساخت، ولی پیامبر ج از او رو برگردانید و جوابش را نداد، از این رو به بزرگان صحابه امثال ابوبکر و عمر و عثمان و علی ش متوسّل گردید تا بین او و رسول خدا وساطت کنند، ولی همه از درخواستش امتناع ورزیدند و ناگزیر بدون هیچ موفّقیّتی از توافق یا تجدید عهد و پیمان به مکّه بازگشت.[٣٩٨]
[٣٩٧]- البدایة والنهایة (٤/٢٧٨).
[٣٩٨]- التاریخ السّیاسی و العسکری، دکتر معطی، ص ٣٦٥.
از حسن بن محمّد بن علی از عبیدالله بن ابی رافع روایت است که علی میگفت: رسول خدا ج من و زبیر و مقداد را اعزام کرد و فرمود: «خودتان را به باغ خاخ برسانید، زن مسافری آنجا است که نامهای دارد، نامه را از او بگیرید و بیاورید»، گفت: سریع با اسب به آنجا رفتیم تا به باغ رسیدیم، زن مسافر را پیدا کردیم، گفتیم: آن نامه را بیرون بیاور، گفت: نامه ندارم، گفتیم: یا نامه را تحویل بده یا لباست را از تن بیرون میآوریم. نامه را در میان گیسوهایش بیرون آورد، نامه را از او گرفتیم و پیش رسول خدا ج آوردیم، نامه را باز کرد، حاطب بن ابی بلتعهان را برای مشرکین مکه نوشته بود و برخی امور رسول خدا ج را به آنها گزارش داده بود، رسول خدا ج فرمود: «ای حاطب این چیست؟!» گفت: ای رسول خدا عجله نکن، من مردی وصل شده به قریش هستم و در اصل، فامیل و خویشاوندی در میان آنها ندارم و از آنها نیستم، در حالی که همه مهاجرینی که با تو هستند به نوعی در مکّه فامیل و خویشاوندانی دارند که از آنها حمایت کنند، خواستم برای خودم در میان آنها حامی پیدا کنم و این کار را از روی اعتقاد کفری یا ارتداد از دین اسلام و راضی شدن به کفر بعد از اسلام نکردم. رسول خدا ج خطاب به اصحاب فرمود: «به شما راست گفت». عمر بن خطاب س گفت: ای رسول خدا اجازه بده گردن این منافق را بزنم، رسول خدا ج فرمود: «إنه قد شهد بدرًا، وما يدريك لعلَّ الله قد اطَّلعَ إلى أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم، فقد غفرت لكم»[٣٩٩] او در غزوهی بدر مشارکت داشته و تو چه میدانی که خداوند به اهل بدر گفته باشد: هر چه میخواهید انجام دهید، از شما گذشتم.
امهانئ دختر ابوطالب و خواهر علی گفت: وقتی که رسول خدا ج در ارتفاعات مکه اردو زدند، دو مرد از خویشاوندان شوهرم از قبیلهی بنی مخزوم به نزد من فرار کردند که در آن موقع هُبیره پسر ابی وهب مخزومی نزد بنی مخزوم بود، آن دو مرد را امان دادم، گفت: برادرم علی س پیش من آمد، گفت: به خدا سوگند هر دو را میکشم، من هم در اتاقم را بر روی آنها قفل کردم، سپس پیش رسول خدا ج به بالای مکّه رفتم، دیدم فاطمه پرده گرفته و رسول خدا ج از ظرفی آب برمیدارد که اثر خمیر بر روی آن دیده میشد و غسل میکرد، وقتی که از غسل فارغ شد، لباسهایش را پوشید و هشت رکعت نماز وقت چاشت به جا آورد، سپس به سوی من برگشت و فرمود: «مرحبا و أهلاً یا أمّهانی، ما جاء بک؟»: (سلام بر تو ای امهانئ، چکار داری؟)، خبر آن دو مرد را که امان داده بودم و تصمیم علی به کشتن آنها را برایش توضیح دادم، فرمود: «قد أجرنا من أجرت وأمَّنَّا من أمنت، فلا يقتلهما»[٤٠٠]: (هرکس را تو پناه و امان دادهای در پناه و امان ما هستند و نباید علی آنها را بکشد).
بنا بر آنچه ذکر شد، در صورتی که هر مسلمانی به کفّار جنگی امان و پناه دهد، بعد از آن در امان هستند و هیچ مسلمانی حق ندارد به آنها تعرّض نماید. برای اینکه کافر از حق مصونیّت و امنیّت برخوردار باشد و هیچ ضرری متوجّه او نگردد، باید از مسلمان درخواست امان کند، اما فقها گفتهاند: شرط صحیح بودن امان این است که امان دهنده از اتّهام بری باشد، علاوه بر اینکه پناه و امان دادن به کافر منجر به هیچ مفسدهای نشود یا اینکه مسأله به (ولی أمر) مسلمانان موکول گردد تا در مورد او نظر بدهد.
در فتح بزرگ مکّه رسول خدا ج به کارداران دولت اسلام دستور داد که هیچ زنی را نکشند مگر زنی که با آنها بجنگد، امّا خون چند نفر از مشرکین را که نامشان را نیز ذکر کرد، هدر اعلام کرد و فرمود: آنها را بکشید حتّی اگر در زیر پردهی کعبه مخفی شوند، مانند حویرث بن نقیذ بن وهب که از جمله کسانی بود که رسول خدا ج را در مکّه اذیّت و آزار میداد، علاوه بر اینکه وقتی ابن عباس فاطمه و امّ کلثوم را سوار بر شتر کرد، حویرث شتر را به جنب و جوش و هیجان واداشت تا هر دو بر زمین افتادند و لذا وقتی که خونش هدر و بیارزش اعلام شد، علی به او ظفر یافت و او را از پای درآورد.[٤٠١]
رسول خدا ج علی را نزد بنی جذیمه فرستاد تا اشتباه خالد بن ولید مبنی بر کشتار تعدادی از آنها را جبران و تلافی کند. مسألهاز این قرار است که رسول خدا ج خالد بن ولید را سال هشتم هجری و بعد از فتح مکّه نزد بنی جذیمه روانه کرد تا آنها را به اسلام دعوت کند، ولی آنها خوب نمیتوانستند بگویند: «اسلمنا» (اسلام آوردیم)، به جای این کلمه گفتند: «صبئنا» (روی گردان شدیم)، خالد س متوجه منظور ایشان نشد، لذا شروع کرد به کشتار و اسیر گرفتن از آنها. وقتی که این کار خالد به رسول خدا ج ابلاغ شد، هر دو دستش را رو به آسمان برداشت و دو دفعه گفت: «اللهمّ إنّي أبرأ الیك ممّا صنع»[٤٠٢] (خدایا من از کاری که او کرده اظهار برائت میکنم)، بنابراین رسولخدا ج علی را با مبلغی پول برای بررسی اوضاع نزد آن قبیله اعزام داشت، علی هم با بهترین وجه وظیفه و مأموریّت خویش را انجام داد و دیهی همهی کشتهها و خسارت ضرر و زیانها را به کاملترین وجه پرداخت کرد، وقتی از همهی اینها فارغ شد از آنها سؤال کرد آیا خونبها یا خسارتی مانده که پرداخت نکرده باشم، من برای احتیاط برای رسول خدا ج این مبلغ باقی مانده را هم به شما میدهم، جهت آنچه نه او از آن خبر دارد و نه شما میدانید، وقتی نزد پیامبر ج برگشت و گزارش کار خود را به ایشان اعلام کرد فرمود: «أصبت و أحسنت»[٤٠٣]: (درست عمل کردی و کارت خوب بود)، از این رو، با انجام این مأموریت موفقّت آمیز، علی س غم و اندوه و نگرانی سهمگینی که پیامبر را در برگرفته بود، بر طرف کرد[٤٠٤] و موجب آرامش خاطر ایشان شد، امّا قتل و کشتار خالد از بنی جذیمه بنا بر تأویل و اجتهاد اشتباه بود، به دلیل اینکه پیامبر ج نه او را عزل کرد و نه مجازات[٤٠٥].
از جمله فعالیتهای جهاد و مبارزات علی که نشان دهندهی شجاعت و دلاوری او بود و بر مهارت و تخصّص ایشان در جنگ دلالت میکند، کارهایی است که در غزوهی حنین واقع در سال هشتم هجرت انجام داد، زیرا علی در این جنگ همراه رسول خدا ج و مجاهدین پایدار ثابت قدم بود. در میان سپاه دشمن از قبیلهی هوازن، مردی با پرچمیسیاه و سوار بر شتر سرخ رنگ، به هر کس میرسید، با یک ضربهی نیزهاش او را از پای در میآورد و جایی که کسی را نمییافت، نیزهاش را برمیافراشت و همه (جهت تهاجم) به مسلمانان دنبالش راه میافتادند، بنابراین علی با نبوغ و مهارتی که در فنون جنگی و تجربهی طولانی که داشت، فهمید که این مرد در ایجاد روحیهی حماسی و قدرت شدید جنگی هوازن نقش بسیار مؤثّری دارد، لذا همراه با یکی از انصار متوجّه او شدند و به او حمله کردند و توانستند در مدتی کوتاه او را از شترش بر زمین بیندازند و از پای در آورند که ناگهان پس از گذشت مدتی کوتاه سپاه دشمن شکست خورد و تار و مار شدند و لشکر اسلام پیروز شد[٤٠٦].
پس از پاکسازی بیت الله شریف از سوی پیامبر ج از بت و تندیسهایی که در داخل و اطراف آن قرار داشتند، نوبت انهدام و نابودی بتکدههایی فرا رسید که زمانی طولانی نماد جاهلیّت بودند[٤٠٧]، بنابراین سریههای پیامبر ج یکی پس از دیگری برای عملیات پاکسازی جزیرهی عرب اعزام میشدند و نصیب علی در این تندیس (بُت) فلس در سرزمین طی بود. بنابراین در ماه ربیع الآخر سریهی علی بن ابوطالب با صد و پنجاه نفر از جهادگران انصار، با صد شتر و پنجاه اسب و با یک پرچم سیاه و یک پرچم سفید، برای انهدام بُت فلس راهی منطقهی طی شده و هنگام دم صبح به محلهی آل حاتم- حاتم طائی مشهور به سخاوت- حملهور شدند و بت و بت خانهی فلس را تخریب و منهدم ساختند و دست پر از برده و احشام و گوسفند بازگشتند و خواهر عدی بن حاتم در میان بردهها بود و حاتم به طرف شام فرار کرد[٤٠٨].
[٣٩٩]- إسنادش صحیح است، الموسوعة الحدیثیة مسند أحمد ش ٦٠٠.
[٤٠٠]- صحیح السیرة: ص (٥٢٧).
[٤٠١]- فتح الباری (٨/١١)، السیرة النبویة ابن هشام (٤/٥٨، ٥٩).
[٤٠٢]- بخاری، ش٤٣٣٩.
[٤٠٣]- سیرة النبویة ابن هشام (٤/٧٢-٧٣) اسنادش ضعیف است ولی شواهدی دارد.
[٤٠٤]- خلافة علی بن ابی طالب، ص٤٦.
[٤٠٥]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الأصلیة ص٥٧٩.
[٤٠٦]- مسند ابی یعلی (٣/٣٨٨)، اسنادش حسن است؛ و صحیح مسند عدوی، ص١٤١.
[٤٠٧]- معین السیرة، ص٢٩٤.
[٤٠٨]- تاریخ الاسلام، ذهبی ص ٦٢٤.
غزوه تبوک در ماه رجب سال نهم هجری به وقوع پیوست، این غزوه در سیرهی نبوی اهمیّت بسیاری دارد و با آن اهدافی محقق شد که در دل مسلمانان و اعراب تأثیر بسزایی داشت و مسیر حوادث را در تاریخ اسلام تغییر داد.[٤٠٩] در این غزوه رسولالله ج علی را بر مدینه گمارد و این امر موجب شد که برای منافقان فرصتی فراهم شود تا کینهها و نفاقی را که در دل داشتند آشکار کنند و درباره علی چیزهایی بگویند که موجب ناراحتی و آزار ایشان شود، از جمله گفتند: علی به خاطر تنبلی و تن پروری در مدینه گذاشته شده، این رفتار و گفتار نادرست منافقان، نشانهی بارزی از نفاق درونی آنها بود. در روایت صحیح امام مسلم، علی س میگوید: «سوگند به ذاتی که دانه را شکافت و جان را آفرید، پیامبر ج به من فرمود: فقط مؤمنان مرا دوست میدارند و بجز منافق کسی نسبت به من بغض و کینه نخواهد داشت»[٤١٠].
اینجا بود که علی خودش را به سپاه پیامبر ج رساند و خواست با آنها در جنگ شرکت کند و خطاب به پیامبر ج فرمود: آیا مرا در میان زنان و کودکان میگذاری؟! پیامبر فرمودند: «ألا ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى، غير أنه لا نبي بعدي»[٤١١]: (خشنود نیستی که برایم همانند هارون برای موسی باشی؟ با این تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد آمد).
[٤٠٩]- المرتضی ندوی ص ٥٥.
[٤١٠]- صحیح مسلم ش/٧٨.
[٤١١]- بخاری، ش ٢٤٠٤.
برنامههای تربیتی و ساختار حکومتی در دوران پیامبر ج به صورت پیاپی و مستمر در تمام زمینهها و میادین اعم از اعتقادی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی، عبادی و غیره ادامه داشت، با این حال فریضهی حج در سالهای پیش از این به صورت عملی به مرحله اجرا در نیامده بود و در سال هشتم هجری بعد از فتح مکّه عتاب بن اسید با عنوان امیر مکلف شده بود تا مراسم حج را انجام دهد؛ وی با مسلمانان مراسم حج را انجام داد، امّا حج مسلمانان از حج مشرکان قابل تشخیص نبود[٤١٢]، وقتی مراسم حج به پایان رسید، رسولالله ج خواست سال بعد هم به حج برود، امّا فرمود: «مشرکان عریان میآیند و کعبه را طواف میکنند، لذا دوست ندارم به حج بروم». این در سال نهم هجری بود، به این ترتیب تعداد زیادی از صحابه همراه ابوبکر صدیق س که امیر کاروان حج بود به حج رفتند[٤١٣] و با خودشان قربانی بردند. بعد از رفتن ابوبکر با کاروان حج سورهی برائت (توبه) نازل گردید، پیامبر ج علی را خواست و دستور داد به ابوبکر بپیوندد، علی با شتر پیامبر ج راهی سفر شد و در ذوالحلیفه به ابوبکر پیوست، ابوبکر س که او را دید گفت: به عنوان امیر کاروان فرستاده شدهای یا مأمور؟ گفت: مأمور و به راهشان ادامه دادند. ابوبکر س حج را در همان مکانهایی که در جاهلیّت انجام میدادند، انجام داد و حج این سال- طبق روایات صحیح- در ماه ذی الحجّه بود نه در ذی القعده.
ابوبکر صدیق س با ایراد سخنرانی در روزهای ترویه و عرفه (هشتم و نهم) و روز قربانی و روز بازگشت به مردم روش انجام مناسک حج، اعم از وقوف عرفه، إفاضه، قربانی، بازگشت از سرزمین منی و رمی جمرات را آموزش میداد و در همه جا علی پس از ابوبکر در جایگاه قرار میگرفت و آیات اوّل سورهی برائت را تلاوت مینمودند، سپس چهار مسأله را به مردم گوشزد میکردند:
١- تنها کسانی وارد بهشت میشوند که به خدا و رسولش ایمان داشته باشند.
٢- از امسال به بعد هیچ کس حق ندارد به صورت عریان خانهی خدا را طواف کند.
٣- هر کس با پیامبر عهد و پیمان دارد، پایان عهد مدّت تعیین شده است و دیگر تمدید نخواهد شد.
٤- پس از این سال دیگر مشرکان حق ندارند با مسلمانان در مراسم حج شرکت داشته باشند[٤١٤] و ابوبکر صدیق به گروهی از صحابه دستور داد علی را در اجرای این امر مهم یاری دهند[٤١٥] و این پیام را به گوش تمام مردم برسانند.
تردیدی نیست که نزول آیات نخست سورهی برائت تصویری از مرز جدایی بین بتپرستان و مسلمانان را به نمایش میگذارد و حج آنان را ممنوع و با آنان اعلام جنگ میکند.[٤١٦]
خداوند متعال میفرماید:
﴿بَرَآءَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ إِلَى ٱلَّذِينَ عَٰهَدتُّم مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١ فَسِيحُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُمۡ غَيۡرُ مُعۡجِزِي ٱللَّهِ وَأَنَّ ٱللَّهَ مُخۡزِي ٱلۡكَٰفِرِينَ٢ وَأَذَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ إِلَى ٱلنَّاسِ يَوۡمَ ٱلۡحَجِّ ٱلۡأَكۡبَرِ أَنَّ ٱللَّهَ بَرِيٓءٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ وَرَسُولُهُۥۚ فَإِن تُبۡتُمۡ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۖ وَإِن تَوَلَّيۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُمۡ غَيۡرُ مُعۡجِزِي ٱللَّهِۗ وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ٣﴾ [التوبة: ١-٣]
«(این، اعلام) بیزاری خداوند و پیغمبرش از مشرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستاده خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشان آن را به دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسلام پیوستهاند. به آنان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا به اسلام بگروندیا سرزمین عربستان را ترک کنند ویا این که آماده نبرد با مسلمانان شوند). پس (ای مؤمنان! به کافران بگوئید:) آزادانه چهار ماه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سال نهم هجری، یعنی روز دهم ذیالحجّه همان سال تا روز دهم ماه ربیعالآخر ق. سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، به هر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مغلوب قدرت خدائید و از دست او نجات پیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانید خدا را درمانده کنید و بیگمان خداوند کافران را خوار و رسوا میسازد. این اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همه مردم (که در اجتماع سالانه ایشان در مکّه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امیر مؤمنان علیبن ابیطالب و به امیرالحاجی ابوبکر صدیق بر همگان خوانده میشود) که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکانِ عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائلشدن برای خدا برگشتید) این برای شما بهتر است و اگر سرپیچی کردید (و بر کفر و شرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمانده دارید و (خویشتن را از قلمرو قدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پیغمبر! همه) کافران را به عذاب عظیم، سخت و دردناکی مژده بده».
خداوند کسانی را که با پیامبر عهد و پیمان بسته بودند تا پایان مدّت تعیین شده مهلت داد و در این باره میفرماید:
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ عَٰهَدتُّم مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ثُمَّ لَمۡ يَنقُصُوكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَمۡ يُظَٰهِرُواْ عَلَيۡكُمۡ أَحَدٗا فَأَتِمُّوٓاْ إِلَيۡهِمۡ عَهۡدَهُمۡ إِلَىٰ مُدَّتِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ٤﴾ [التوبة: ٤]
«امّا کسانی از مشرکان که با آنان پیمان بستهاید و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهاند) و از کسی بر ضدّ شما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بدان وفا کنید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفاکننده به عهد) را دوست میدارد».
همانگونه خداوند به مشرکانی که هیچ عهد و پیمانی با پیامبر نداشتند تا پایان ماههای حرام مهلت داد و بعد از آن در وضعیت جنگی در مقابل مسلمانان قرار خواهند گرفت.
﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖۚ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٥﴾ [التوبة: ٥]
«هنگامیکه ماههای حرام (که مدّت چهار ماهه امان است) پایان گرفت، مشرکان (عهدشکن) را هرکجا بیابید بکشید و بگیرید و محاصره کنید و در همه کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمره شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بر آنان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (برای توبه کنندگان از گناهان) و رحمت گسترده (برای همه بندگان) است».
به همین علّت پیامبر ج به علی س دستور داد که در موسم حج در حضور مشرکان اعلام کند که همهی پیمانها پس از پایان مدّت تعیین شده تمام میشود. این اعلام جهت رعایت رسم متعارف بین عربها بود؛ در آن زمان رسم بر این بود که سردار قبیله یا یکی از مردان نزدیک وی اقدام به چنین کارهایی میکرد و این رسم با قوانین اسلامی منافاتی نداشت، بنابراین رسول خدا ج که متوجّه این موضوع بود، علی را فرستاد تا این کار را به نمایندگی از ایشان انجام دهد و به همین علّت علی مأمور شد که آیات اوّل سورهی برائت را ابلاغ کند و این مأموریّت علی هیچ ربطی به موضوع سزاوارتر بودن ایشان به خلافت ندارد، امّا روافض گمان کردهاند که این موضوع اشارهای به مستحقتر بودن علی به خلافت بوده است. دکتر ابوشهبه میگوید: نمیدانم چگونه از این قول ابوبکر، غفلت ورزیدهاند که خطاب به علی گفت: «به عنوان امیر فرستاده شدهای یا مأمور؟!» و چگونه ممکن است مأمور از امیر، به خلافت سزاوارتر باشد؟[٤١٧].
این حج در واقع زمینهسازی بود برای حج بزرگ یعنی حجة الوداع و در حج ابوبکر، اعلام گردید که دیگر دوران بت و تندیسها به پایان رسیده است و اکنون مرحلهای جدید آغاز شده که مردم وظیفهای ندارند جز اینکه شریعت خدا را بپذیرند، پس از انتشار این اعلامیه قبایل عربیقین حاصل کردند که قضیه جدّی است و دوران بت پرستی به پایان رسیده است. بعد از این، قبایل عرب هیئتها و نمایندگانشان را به مدینه فرستادند و رسماً اعلام مسلمان شدن و گرویدن به اسلام و پذیرش توحید کردند[٤١٨].
[٤١٢]- سیرة النبویه، ابی شهبه ٢/٥٣٦، دراسات فی عهد النبوة، ص٢٢.
[٤١٣]- نظرة النعیم ١/٩٨، الطبقات الکبری ٢/١٦٨.
[٤١٤]- مسند إمام احمد، الموسوعة الحدیثیة ش/٥٩٤، این حدیث صحیح است.
[٤١٥]- سیرة النبویة أبوشهبه ٢/٥٣٧.
[٤١٦]- نضرة النعیم١/٣٩٩.
[٤١٧]- السیرة النبویة ابوشهبه ٢/٥٤٠، صحیح السیرة /٦٢٤.
[٤١٨]- قرائة سیاسیة للسیرۀ النبویة/٢٨٣.
رسولالله ج به مسیحیان نجران[٤١٩] نامهای به شرح زیر نوشت: «أما بعد، فإني أدعوكم إلى عبادة الله من عبادة العباد، وأدعوكم إلى ولاية الله من ولاية العباد، فإن أبيتم فالجزية. فإن أبيتم آذنتكم بحرب. السلام»[٤٢٠]: (امّا بعد: شما را از عبادت بندگان به عبادت الله تعالی و از ولایت و سرپرستی بندگان به ولایت او و پیروی از دستوراتش فرا میخوانم، اگر امتناع ورزیدید و نپذیرفتید، باید جزیه بپردازید، اگر از این هم سرباز زدید، به شما اعلان جنگ میکنم والسلام).
وقتی این نامه به دست اسقف (رهبر مسیحیان) رسید، مردم را جمع کرد و نامه را برایشان قرائت کرد و نظر آنان را جویا شد، تصمیم بر این گرفتند که هیاتی متشکل از چهارده نفر از بزرگانشان را نزد پیامبر ج بفرستند و گفتهاند: وفد نصارای نجران متشکل از سوارانی بوده که سه نفر از آنها به عنوان امیر و تصمیم گیرنده با عنوانهای زیر تعیین شده بودند:
عاقب: امیر و مدیر بخش امور مشورتیشان بود و در رایزنیها نظر او معتبر بود.
سیّد: مدیر حرکت و حمل و نقل و برنامهی سفر ایشان بود.
ابوالحارث: أسقف، عالم و مدیر تحقیقات و تدریس بود.[٤٢١]
هیئت اعزامی نجران بعد از رسیدن به مدینه، نخست لباسهای سفر را در آورده و لباسهای ابریشمی بلند پوشیدند و انگشترهای طلایشان را به دست کردند، سپس نزد پیامبر آمده و سلام کردند، پیامبر ج جواب سلامشان را نداد، مدّتی طولانی به امید اینکه پیامبر ج با آنان صحبت کند منتظر ماندند، ولی چون آن لباسهای ابریشمی و انگشترهای طلا را پوشیده بودند با آنها حرفی نزد، بنابراین به جستجوی عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف که در دوران جاهلیّت با آنها رفت و آمد داشتند و از آنان گندم و میوه و ذرت خریداری میکردند، پرداختند. آن دو را در جلسهای میان گروهی از انصاریافتند و گفتند: ای عثمان و ای عبدالرحمن بن عوف! پیامبر شما طی نامهای ما را دعوت کرد، ما هم اجابت کردیم و آمدیم، حال به نزد او رفتیم و سلام کردیم، ولی جواب سلام مارا نداد و برای گفتگو با او مدّتی طولانی نشستیم، ما را خسته کرد و با ما حرفی نزد، نظر شما چیست؟ آیا برگردیم؟
عثمان و عبدالرحمن به علی س که او هم در همان جلسه بود گفتند: ابوالحسن نظر تو چیست؟ گفت: این لباسهای ابریشمی و انگشترهای طلا را درآورید و با لباس سفر پیش پیامبر ج بروید، به گفتهی علی عمل نمودند و پیش پیامبر ج رفتند، سلام کردند، جواب سلامشان را داد و از آنها سؤالاتی کرد و آنها هم از او سؤال کردند و به همان صورت سؤال و جواب از دو طرف رد و بدل میشد.[٤٢٢]
گفتند: ما پیش از شما مسلمان بودیم، پیامبر فرمود: «يمنعكم من الإسلام ثلاث: عبادتكم الصليب، وأكلكم الخنزير، وزعمكم أن لله ولدًا»[٤٢٣]: (سه چیز مانع این است که مسلمان محسوب شوید: پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک و ادعای اینکه خداوند فرزند دارد! ).
جدال و جر و بحث به درازا کشید و پیامبر ج با تلاوت آیات قرآن، عقاید و حرفهایشان را با دلیل و برهان باطل میکرد، به پیامبر ج گفتند: چرا پیامبر ما را دشنام میدهی و میگویی بندهی خداست. پیامبر ج در پاسخ فرمود: «أجل إنه عبد الله ورسوله وكلمته القاها إلى مريم العذراء البتول»: (آری! او بنده و رسول خدا و کلمه اوست و او را در مریم باکرهی پاکدامن القاء کرده است). از این پاسخ ناراحت و خشمگین شدند و گفتند: آیا انسانی بدون پدر دیدهای؟! ! اگر راست میگویی یکی مانند آن نشان بده؟ خداوند در پاسخ به این شبههی آنان آیات زیر را نازل کرد که میفرماید:
﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٥٩ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ٦٠﴾ [آل عمران: ٥٩-٦٠]
«مسأله (آفرینش) عیسی برای خدا، همچون مسأله (آفرینش) آدم است که او را از خاک بیافرید، سپس بدو گفت: پدید آی! و (بیدرنگ) پدید آمد. (این بیان درباره آفرینش عیسی) حقیقتی است از جانب پروردگارت، پس از تردیدکنندگان مباش».
این برهان و دلیلی بود در هم کوبنده که در آن عجیب به عجیبتر تشبیه شده بود[٤٢٤]. وقتی رسول خدا ج متوجه شد که گفتگوی حکیمانه و موعظهی حسنه برای آنها سودی ندارد، با فرمانبرداری از آیهی زیر آنان را به مباهله[٤٢٥] فرا خواند که میفرماید:
﴿فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ٦١﴾ [آل عمران: ٦١]
«هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده است (باز) با تو به ستیز پرداختند، بدیشان بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانید و ما زنان خود را دعوت میکنیم و شما هم زنان خود را فرا خوانید، ما خود را آماده میسازیم و شما هم خود را آماده سازید، سپس دست دعا به سوی خدا برمیداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنّا مینمائیم».
به این ترتیب رسولالله ج در حالی که حسن، حسین و فاطمه همراهش بودند، از منزل بیرون آمده و فرمود: «وقتی دعا کردم آمین بگویید[٤٢٦]». هیئت اعزامی نصارا با هم به مشاوره پرداختند و از هلاکت و نابودی خود بیمناک شدند، چون یقین داشتند که پیامبر ج بر حق است و میدانستند هیچ قومی با پیامبری مباهله نکرده مگر این که هلاک شده است، به همین دلیل از ملاعنه (یکدیگر را لعنت کردن) خودداری کردند و گفتند: هر حکمی که برای ما مناسب میدانی صادر کن، با آنان به پرداخت سالیانه دو هزار حُلّه، یک هزار در ماه رجب ویک هزار در ماه صفر پیمان صلح نوشت.[٤٢٧]
[٤١٩]- نجران شهر بزرگی در هفت منزلی مکه است و به سمتیمن قرار دارد.
[٤٢٠]- البدایة والنهایة (٥/٤٨).
[٤٢١]- منبع سابق، السیرة النبویة لأبى شهبة (٢/٥٤٧).
[٤٢٢]- زاد المعاد ٣/٦٢٩-٦٣٨.
[٤٢٣]- همان منبع (٣/٦٣٣).
[٤٢٤]- زاد المعاد ٣/٦٣٣.
[٤٢٥]- السیرة النبویة أبى شهبة (٢/٥٤٧)
[٤٢٦]- السیرة النبویة أبى شهبة (٢/٥٤٧).
[٤٢٧]- همان منبع سابق.
بعد از فتح مکّه قبایل عرب جزیرهی عربی، اسلام را پذیرفتند و رسول خدا ج به میان قبایلی که تا آن زمان به اسلام نگرویده بودند دعوتگرانی فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت دهند، به همین منظور علی را به همدان در یمن فرستاد و براء بن عازب که در این مأموریّت دعوت و تبلیغ، با علی س همراه بوده است حوادث آن سفر را روایت میکند و میگوید:
وقتی به ابتدای شهر رسیدیم، خبر به مردم رسید، در پی این خبر همه جمع شدند، علی امامت نماز صبح را برایمان برعهده گرفت، وقتی که نماز تمام شد همه را یک صف نمود و خود در روبروی ما ایستاد و بعد از سپاس و ستایش خدا نامهی رسولالله ج را بر آنان خواند، پس از آن کل مردم (همدان) دریک روز مسلمان شدند و علی طی نامهای موضوع مسلمان شدن مردم همدان را به رسولالله ج گزارش داد، وقتی نامه به دست پیامبر ج رسید، آن را خواند و به شکرانهی مسلمان شدن آنان به سجده افتاد و فرمود: «السّلام علی همدان، السّلام علی همدان»: (سلام بر مردم همدان، سلام بر مردم همدان! ).
رسولالله ج بسیار حریص بود که جبههی جنوبی تسلیم حاکمیّت دولت اسلام شود و قبایل یمن مسلمان شوند و این اهمیّت در ثمرههای واضحی که با دعوت اسلامی محقق شد، آشکار است، تعداد زیادی از هیئتهای اعزامی که از تمام نقاط به سمت مدینه راهی شدند، نتایج اهتمام پیامبر ج نسبت به دعوت مردم آن دیار به اسلام بود که اعزام نیروهای دعوت و تبلیغ پیاپی و به صورت گسترده به یمن ادامه داشت و سرمایههای اعزامی نیز به پیشرفت و نشاط نیروهای دعوتگر کمک شایانی میکرد، به همین دلیل ابتدا خالد بن ولید، سپس علی بن ابی طالب را به آن منطقه اعزام نمود، ضمناً به کانونهای قدرت و مراکز اثرگذار در جوامع و تشکیل دولت اسلامی توجَه شایانی داشت و علی در فضای این فهم و باور بزرگ از اسلام تربیت میشود.[٤٢٨]
رسولالله ج علی را دستور داد که در بین مردم یمن به قضاوت بپردازد، علی س خود این موضوع را بازگو میکند و میگوید: رسولالله ج مرا به یمن فرستاد، گفتم: ای رسول خدا مرا به میان قومی میفرستی که از من مسنترند و من جوانم و در قضاوت تجربه و شناختی ندارم، علی میگوید: دست مبارکش را بر سینهام گذاشت و گفت: «اللهم ثبت لسانه واهد قلبه، يا على إذا جلس إليك الخصمان فلا تقض بينهما حتى تسمع الآخر، ما سمعت من الأول، فإنك إذا فعلت ذلك تبين لك القضاء»: (پروردگارا! زبانش را ثابت بدار و قلبش را هدایت فرما، ای علی وقتی دو طرف خصومت در برابرت نشستند، تا حرف از هر دو طرف نشنیدی در بینشان قضاوت نکن، زیرا در غیر اینصورت قضاوت برایت روشن نمیشود» بعد از آن هیچ مسئلهی قضایی برایم پیچیده و مشکل نشد.[٤٢٩]
بعد از انتشار اسلام دریمن، مردم احساس کردند نیازمند آموزش مسائل دینی در سرزمین خود هستند و باید کسانی باشند که در بین آنان طبق حکم خدا قضاوت کنند، به همین دلیل پیامبر ج تعدادی از صحابه از جمله معاذ و ابوموسی اشعری و علی که از همهی کسانی که به یمن فرستاده شدند با فضیلتتر بود، به نقاط مختلف یمن فرستاد، همانگونه که در کتابهای تاریخ، حدیث و فقه بخش عمدهای از قضاوتهای علی در یمن ثبت شده است، از جمله:
حنش از علی روایت میکند که گفت: رسولالله ج مرا به یمن فرستاد، پیش قومی رفتیم که گودالی برای شکار شیر حفر کرده بودند، چهار نفر در کنار همین گودال که شیری در آن به دام افتاده بود، با هم درگیر شده بودند، در حین درگیری یکی از آنها به داخل چاله افتاده بود و خودش را به یکی دیگر گیر داده بود که نیفتد و به ترتیب هر یک دیگری را گرفته بود، در نتیجه هر چهار نفر داخل چاله افتاده بودند و بر اثر زخمها هر چهار نفر هم مرده بودند، اولیای هر چهار نفر، ادعای خونخواهی داشتند. در نتیجه اسلحه برگرفتند و آماده جنگ با همدیگر شده بودند، در همین حال بود که علی به منطقهی آنان آمد و خطاب به آنان گفت: آیا میخواهید با هم بجنگید در حالی که رسولالله ج زنده است؟! با هم نجنگید، من در میان شما قضاوت میکنم، اگر قبول کردید و پسندیدید که قضاوت همان است و اگر نپذیرفتید، دست نگه دارید و پیش پیامبر ج بروید تا او در میان شما قضاوت کند و هر کس بعد از آن تجاوز کرد هیچ حقی ندارد.
قضاوت علی به این صورت بود که از میان قبایل حاضر در اطراف چاه یک چهارم و یک سوّم و نصف دیه و دیهی کاملی را جمع آوری کنند، یک چهارم دیه را به نفر اوّل و یک سوّم دیه را به نفر دوّم و نصف دیه را به نفر سوّم و دیه کامل را به اولیاء نفر چهارم بدهند، آن قبایل داوری علی را نپذیرفتند و نزد پیامبر ج آمدند، در کنار مقام ابراهیم با ایشان ملاقات کردند، سپس ماجرا را برایش بازگو کردند، فرمود: «من در میان شما قضاوت میکنم» و نشست، مردی از آنان گفت: علی در میان ما قضاوت کرده و قضاوتش را بازگو کرد، رسولالله ج قضاوت او را تأیید و به مرحله اجرا گذاشت.[٤٣٠]
از زید بن ارقم روایت است که گفت: در یمن سه نفر با یک زن که پاک از عادت ماهیانه بود، همبستری کرده بودند، آنها را پیش علی آوردند، علی از دو نفر سؤال کرد: آیا اعتراف میکنید که این زن حامله بچّهاش از شماست؟ گفتند: خیر، تا از همه سؤال کرد، از دو نفر که سؤال میکرد قبول نمیکردند، وقتی دسته جمعی سؤال میکرد اعتراف میکردند، در میانشان قرعه کشی کرد و بچّه را به همان فردی داد که قرعه به نام او در آمده بود و گفت: باید(دو سوّم) دیه را به آن نفر دیگر بپردازی.[٤٣١] به پیامبر ج خبر دادند که علی این گونه قضاوت کرده است، ایشان چنان خندید که دندانهایش دیده میشد. این خنده رسولالله ج از خوشحالی و نشانهی تأیید و صحّت قضاوت امیر مؤمنان علی بود.[٤٣٢]
از این روایت چنان به نظر میرسد که آن سه نفر هنوز مسلمان نشده بودند، چون این کارشان در دین اسلام حرام است.[٤٣٣]
[٤٢٨]- زاد المعاد ٣/٥٩٦ إسناد آن صحیح است
[٤٢٩]- فضایل الصحابه ٢/٨٧١ إسناد آن حسن است، ش/١٩٩٥.
[٤٣٠]- فضایل الصحابه، ش/١٢٣٩ إسناد آن صحیح است.
[٤٣١]- منهج علی بن ابی طالب فی الدعوة إلی الله /٨٧..
[٤٣٢]- سنن النسائی (٦٦/١٨٢) حاشیة السندی.
[٤٣٣]- منهج على بن أبى طالب فی الدعوة إلى الله: ص(٨٨).
در حج وداع، علی خود را به رسولالله ج رساند، وقتی که پیامبر ج شصت و سه شتر را با دستان مبارکش قربانی کرده بود و این عدد، به اندازهی سالهای عمر مبارک ایشان بود، سپس دست نگه داشت و به علی دستور داد بقیهی شترها را که سی و هفت رأس بودند قربانی کند، در مجموع صد شتر بود، علی برخی از مناسکش را که با رسولالله ج انجام داده است، برای ما بازگو میکند و میگوید: پیامبر ج در حالی که اسامه بن زید را درپشت سر خود بر روی شترش جای داده بود، در سر زمین عرفه ایستاد و فرمود: «هذا الموقف وكل عرفه موقف»: (ایستادن، همین جا است و تمام عرفه جای ایستادن است) و به آرامیاندکی به جلو رفت، مردم به سمت راست و چپ میرفتند و رسولالله ج نگاه میکرد و میگفت: «السّكينه، السكينه، ايّها الناس»: (ای مردم! آرامش تان را حفظ کنید، آرام گیرید) تا اینکه به «وادی محسر» آمد و شتر را خواباند و با تواضع و فروتنی نشست تا این که به مسیر حرکت اوّل بازگشت، تا محل رمی جمرات (پرتاب سنگ ریزه به نمادها) رفت و سنگ ریزهها را پرتاب کرد و سپس به قربانگاه آمد و گفت: «هذا المنحر و كل مني منحر»: (این قربانگاه است و تمام سرزمین مِنی قربانگاه است). سپس زن جوانی از قبیلهی خثعم آمد و گفت: پدرم پیر و از پا افتاده است و حج هم بر او فرض شده است و نمیتواند فریضهی حج را اداء کند، آیا میتوانم به جایش حج کنم؟ پیامبر ج فرمود: «آری» این در حالی بود که فضل بن عباس که پشت سر ایشان بر شتر سوار بود به آن زن نگاه میکرد، رسولالله ج چهرهی فضل را به این طرف و آن طرف بر میگرداند؛ سپس مردی دیگر آمد و گفت: من بعد از رمی جمره از عرفات برگشتم، لباسم را پوشیدم و مویم را نتراشیدم، فرمود: «ایرادی ندارد، بتراش!» سپس مردی دیگر آمد و گفت: من بعد از رمی جمره، مویم را تراشیدم و لباسهایم را پوشیدم و قربانی نکردم، فرمود: «ایرادی ندارد، قربانی کن». سپس رسولالله ج از عرفات بازگشت و دستور داد یک سطل از آب زمزم آوردند، از آن نوشید و وضوء گرفت و سپس گفت: «انزعوا يا بني عبدالمطلب، فلولا أن تُغْلَبوا عليها لَنَزَعْتُ»[٤٣٤]: (ای فرزندان عبدالمطلب، آب بکشید، اگر بیم آن نداشتم که – از شدّت تهاجم مردم – مغلوب میشوید، من هم آب میکشیدم). عباس پرسید: ای رسول خدا دیدم چهرهی برادرزادهات را بر میگردانی، چرا؟ فرمود: «پسر و دختر جوانی دیدم که به یکدیگر نگاه میکنند، بیم آن میرفت که شیطان آنها را بفریبد».[٤٣٥]
آن روزها تمام پیامهای رسولالله ج را علی به مردم اعلام میکرد، عمرو بن سلیم از مادرش روایت میکند که در مِنی بودیم، علی میگفت: رسولالله ج میفرماید: «إنّ هذه أيّام أكل وشرب، فلا يصومها أحد»: (این روزها، روزهای خوردن و نوشیدن است، کسی این روزها را روزه نگیرد). مردم به پیروی از علی همه با صدای بلند این خبر را اعلان میکردند[٤٣٦].
[٤٣٤]- المرتضی ندوی، ص٥٧، و در روایت بخاری آمده است که که پیامبر هفت شتر را با دست خود ایستاده قربانی کرد، ش١٧١٢، و علی تقسیم گوشت آنها را تکفّل کرد، ش١٧١٨.
[٤٣٥]- مسند احمد ٢/٩ الوسوعهالحدیثیه، ش/٥٦٤ إسناد آن حسن است.
[٤٣٦]- الموسوعة الحدیثیة، ش/٥٦٧ إسناد آن صحیح است.
رسولالله ج وفات یافت و علی به کمک فضل بن عباس و اسامه بن زید ب جنازهی ایشان را غسل دادند.[٤٣٧] علی میگوید: رسولالله ج را غسل دادم، دقّت کردم ببینم آنچه از دیگر اموات هنگام غسل دیده میشود، در ایشان هم هست، ولی چیزی ندیدم، ایشان در زندگی و بعد از وفات پاک و پاکیزه بودند.[٤٣٨]
روایت است که علی میگفت: پدرم فدایت که پاک و پاکیزه زیستی و پاکیزه وفات یافتی.[٤٣٩]
علی داخل قبر رسولالله ج رفت و به کمک فضل بن عباس، قثم بن عباس و شقران مولای رسولالله ج جنازهی ایشان را به خاک سپردند.[٤٤٠] از آنجایی که صحابه ش، پیامبر ج را بسیار دوست داشتند و به زندگی در کنار او همچون فرزندان در آغوش پدرانشان و یا بیش از آن عادت کرده بودند، خبر وفات ایشان برای آنها همچون صاعقهای وحشتناک بود و طبیعتاً بهرهی اهل بیت و خانوادهی هاشمی در محبّت شدید و دوستی و وابستگی به رسولالله ج و در رأس آنها فاطمه دختر ایشان و علی به حکم فطرت و نزدیکی خویشاوندی و برتری درک و شعور و نیروی عاطفه و شدّت محبّت و دوستی، از همه بیشتر بود، لیکن با نیروی ایمان و رضایت به تقدیر الهی و تسلیم فرمان خداوندی آن را تحمّل کردند.[٤٤١]
[٤٣٧]- ابوداود ٣/٢١٣ از شعبی مرسل روایت کرده، ش/٣٢٠٩ و آلبانی در احکام جنائز صحیح دانسته.
[٤٣٨]- ابن ماجه ١/٣٦٢، ش/١٤٦٧ و آلبانی در احکام جنائز /٥٠ صحیح دانسته.
[٤٣٩]- سیرهابن هشام ٤/٣٢١.
[٤٤٠]- المرتضی، ندوی/٥٩.
[٤٤١]- البخاری، ش/٤٤٣٢.
در صحیحین و دیگر کتابهای حدیث با روایت ابن عباس ثابت است که: وقتی رسولالله ج بیمار شد، در حالی که برخی از صحابه در خانه ایشان بودند فرمود: «هلموا أكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده»: (بیایید برای شما کاغذی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید). برخی گفتند: رسولالله ج از درد بیماریش رنج میبرد و در فشار است، قرآن در میان شماست و برای ما کافی است، سپس دچار اختلاف و جر و بحث شدند، برخی گفتند: کاغذ بیاورید تا بنویسد که گمراه نشوید، برخی چیز دیگری میگفتند و سر و صدا بلند شد، پیامبر ج فرمود: «برخیزید».
عبدالله میگوید: ابن عباس میگفت: مصیبت عظیم بود که دچار اختلاف شدند و نگذاشتند رسولالله ج کاغذی بنویسد. در روایت دیگری از ابن عباس است که گفت: روز پنج شنبه! تو چه میدانی که روز پنج شنبه چه روزی بود؟! آن روزی که درد به رسولالله ج فشار آورد و گفت: «کاغذی بیاورید که برایتان چیزی بنویسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشوید»، بعد نزاع و جر و بحث کردند و نزاع در حضور هیچ پیامبری شایسته نیست، گفتند: او را چه شده؟ آیا هجران[٤٤٢] میگوید؟ خوب دقّت کنید که چه میگوید، از او بپرسید؟ در همین تردید بودند که فرمود: «مرا به حال خود بگذارید که آن (حالی که دارم) برایم از آنچه مرا بدان فرا میخوانید بهتر است». بعد آنها را به سه چیز سفارش کرد: فرمود: «مشرکان را از جزیرهی عرب بیرون کنید، به هیئتهای مهمان همان پاداشی که من میدادم بدهید» و سکوت کرد و سومی را نگفت یا گفت و (راوی) فراموش کرد.[٤٤٣]
در این روایت وتمام روایات صحیح هیچ ایرادی بر اصحاب رسولالله ج وارد نیست و آنچه روافض به عنوان طعنه ذکر میکنند، آشکارا باطل و بیاساس است، علما به شبهاتشان در گذشته پاسخ دادهاند و ادعاهایشان را رد کردهاند:
١- اختلاف صحابه ثابت است و ثابت است که علّت اختلاف نظر صحابه و جر و بحث آنان، در فهم سخن و منظور پیامبر ج بود نه اینکه قصد نافرمانی داشته باشند. قرطبی صاحب کتاب «المفهم» میگوید: سبب اختلاف در اجتهاد جایز و هدف و قصد درست بود و به هر مجتهد پاداش داده خواهد شد و یا نظریهی یکی از دو طرف بر حق است و طرف دیگر گنه کار نخواهد بود، حتّی آن طور که در علم اصول مقرر است، مأجور خواهد بود.[٤٤٤] سپس میگوید: پیامبر آنان را مذمّت و سرزنش نکرد، بلکه به همه گفت: «مرا به حال خودم بگذارید، برایم بهتر است».[٤٤٥] شبیه این ماجرا در روز احزاب اتفاق افتاد، آنجا که پیامبر ج پس از جنگ به اصحاب گفت: «لا يصلينّ أحد العصر إلا في بني قریظة»[٤٤٦]: (کسی از شما نماز عصر را نخواند مگر در بنی قریظه). برخی گفتند: اگر نماز نخوانیم وقت نماز عصر از دست میرود، به همین استدلال نرسیده به بنی قریظه نماز عصر را خواندند. برخی گفتند: نماز نمیخوانیم مگر در همان جایی که رسولالله ج دستور دادهاست؛ ولی پیامبر ج هیچیک از دو گروه را ملامت نکرد.[٤٤٧]
٢- ادعای شیعه مبنی بر اینکه میگویند، اختلاف صحابه موجب شد پیامبر ج آن کاغذ را ننویسد و امّت از عصمت محروم شود!، باطل است، چون معنای این ادعا آن است که رسولالله ج در ابلاغ امری که موجب حفاظت امّت از گمراهی میشد، کوتاهی کرده است و حکم پروردگار را فقط به خاطر اختلاف نظر صحابه ابلاغ نکرد و از دنیا رفته است، این ادعا با امر پروردگار که خطاب به پیامبر میفرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٧﴾ [المائدة: ٦٧]
«ای رسول (خدا،) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)، اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای (و ایشان را بدان فرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهده تو است، خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیّت و آزار) مردمان محفوظ میدارد».
ادعای شیعه با این آیه مخالف است و رسولالله ج به گواهی و تأیید پروردگارش از این اتهام پاک و مبرا است که دربارهی ایشان میفرماید:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾ [التوبة: ١٢٨]
«بیگمان پیغمبری، از خود شما، به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران میآید. به شما عشق میورزد و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».
خداوند متعال در این آیه، پیامبر ج را به حریص بودن بر هدایت امتش توصیف فرموده، به طوری که میخواهد نفع دنیوی و اخروی به امتش برسد.[٤٤٨]
وقتی که این قضیه نزد عام و خاص واضح و روشن است، هر کسی ذرهای ایمان داشته باشد، شک نمیکند که پیامبر ج تمام احکام و دستورات خداوند را ابلاغ کرده و بر ابلاغ آنها به امّت خود حریصتر بوده است، همانگونه که از جهاد و جان فداییهایی که برای هدایت مردم کرده و به صورت متواتر ثابت است و سخنان و اخباری که از ایشان روایت است، ما را به این یقین قطعی میرساند که رسولالله ج در ابلاغ دستورات خداوند کوتاهی نکرده است و اگر آنطور که ادعا میکنند، این نوشته یا کاغذ آن قدر مهم بود که امّت را از گمراهی و اختلاف تا قیامت مصون نگه میداشت، نه دین و نه عقل تأخیر آن را تا آن وقت نامناسب جایز نمیداند و هیچ عقل سالمیاین را نمیپذیرد، حتّی اگر تا آن وقت به تأخیر میافتاد باز هم به خاطر اختلاف صحابه آن راترک نمیکردند.[٤٤٩] و به هیچ عنوان نمیتوان تصور کرد که رسولالله ج امر پروردگارش را ترک کند و ناگفته بگذارد.
حتّی اگر فرض کنیم پیامبر ج آن را تا آن وقت به تأخیر انداخته و به خاطر اختلاف صحابه و مصلحتی که به نظرش رسید، باز هم به تأخیر افتاد، چه عاملی موجب شد که بعداً آن را ننوشت، حال آنکه به صحّت ثابت است که چند روز بعد از آن زنده بود و طبق روایات أنس که در صحیحین آمده در روز دوشنبه وفات یافت[٤٥٠]، حادثهی اختلاف صحابه به اتفاق شیعه و سنّی در روز پنج شنبه بوده است[٤٥١] و به اتفاق اهل سنت و شیعه رسولالله ج آن کاغذ را ننوشت تا از دنیا رفت، بنابراین به خوبی روشن میشود که آن از امور دین نبوده که پیامبر مأمور به ابلاغ آن باشد و طبق آیات قرآن خداوند دینش را کامل کرده است و تمام نیازهای امّت بیان شده و آیات مذکور در «حجة الوداع» نازل شده بود، خداوند متعال در روزهای پایانی این حج چنین نازل فرمود:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: ٣]
«امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم».
ابن تیمیه میگوید: آن چه رسول خدا میخواست بنویسد از مواردی نبود که خداوند نوشتن یا ابلاغ آن را در آن وقت بر پیامبر ج واجب کرده باشد، چرا که اگر چنین میبود بدون تردید پیامبر ج امر خداوند را ترک نمیکرد، البته مصلحتی بوده که برای دفع اختلاف در مورد جانشینی ابوبکر میخواست بنویسد، امّا بعد از آن متوجّه شد اختلاف امری اجتناب ناپذیر است و قطعاً واقع خواهد شد[٤٥٢]، به همین دلیل آنرا ننوشت. در جایی دیگر میگوید: داستان نامهای که میخواست بنویسد در روایات صحیحین توضیح داده شده و از عایشه روایت است که رسول خدا ج فرمود: «ادعي لي أباك و أخاك حتّی أکتب کتاباً، فإنّی أخاف أن يتمنى متمنٍّ ويقول قائل: أنا أولى، ويأبى الله و المؤمنون إلا أبابكر»[٤٥٣]: (ای عائشه پدر و برادرت را برایم صدا کن تا نامهای بنویسم که بیم آن دارم آرزو کنندهای آرزو کند و یا کسی بگوید: من به خلافت سزاوارترم، در حالی که خداوند و مؤمنان کسی را نمیپذیرند به جز ابوبکر).
تا جایی که بعد از ذکر روایت میگوید: پیامبر ج قصد کرد همان نامهای را که عائشه یادآور شده است بنویسد، امّا وقتی متوجّه شد اختلاف اجتناب ناپذیر است، یقین کرد که با نوشتن نامه هم اختلاف بر طرف نمیشود و خداوند مسلمانان را بر هر چه اراده کرده است جمع خواهد نمود، به همین دلیل فرمود: «ويأبي الله و المؤمنون إلا أبابكر»[٤٥٤] (خداوند و مؤمنان کسی جز ابوبکر را قبول نمیکنند. امّا این که در روایت آمده: «لن تضلوا بعدي» دهلوی در توضیح آن میگوید: گفتهاند: اگر مسأله مربوط به امور دینی نبود، چرا فرمود: تا هرگز بعد از آن گمراه نشوید؟ جواب این است که واژهی «ضلال» مفاهیم مختلف دارد که در اینجا منظور عدم خطر در تدبیر امور مملکت داری است و این که مشرکان را از جزیرةالعرب بیرون کنند و به هیئتهای مهمان به همان صورتی که پیامبر پاداش میداد پاداش بدهند، سپاه اسامه را برای انجام مأموریت بفرستند تا در انجام موارد فوق بعد از پیامبر منحرف نشوند، منظور این بوده نه انحراف از دین. ابوبکر بعد از پیامبر موارد فوق را به مرحلهی اجرا گذاشت.[٤٥٥]
٣- ابن تیمیه دربارهی این سخن ابن عباس: «مصیبت بزرگی بود که نگذاشتند رسول خدا ج آن نامه را بنویسند»[٤٥٦] میگوید: آری اینکه مانع نوشتن آن نامه شدند، مصیبت بزرگی بود و مصداق آن مصیبت، کسانی هستند که در حقّانیت خلافت ابوبکر شک دارند و دیگر اینکه خلیفه بر حق کیست؟ بر هر کس پوشیده مانده، برایش مصیبت بزرگی است، چون اگر نامهای نوشته میشد شک و تردید بر طرف میگردید، امّا برای کسانی که معتقدند خلافت ابوبکر حق است، هیچ مصیبتی نیست.[٤٥٧] و این حقیقت زمانی بیشتر روشن میشود که توضیحات ابن عباس در این باره را بعد از به وجود آمدن فرقههای هواپرست مانند: خوارج و روافض مورد تأمل قرار دهیم و ابن تیمیه[٤٥٨] و ابنحجر[٤٥٩] این توضیحات را نقل کردهاند.
٤- اما ادعای آنها مبنی براینکه پیامبر ج میخواست در آن کاغذ موضوع خلافت و جانشینی علی را بنویسد، همانگونه که برخی از روافض بر این باورند که قضیه نوشتن کاغذ هیچ تفسیر معقول دیگری جز این ندارد، در حقیقت این ادعا باطل است و هیچ اساسی ندارد. ابن تیمیه میگوید: آنانی که معتقدند پیامبر ج قصد داشت در آن کاغذ بنویسد: علی بعد از من خلیفه است، به اتفاق اهل سنّت گمراه هستند، چون به اعتقاد اهل سنّت ابوبکر بعد از پیامبر از تمام مسلمانان برتر و به خلافت شایستهتر بوده است، امّا کسانی که معتقدند علی س به خلافت شایستهتر بوده است، چون ادعا میکنند که قبلاً پیامبر ج با نصّ صریح و آشکار جانشینی علی را اعلام کرده، دوباره ادعای آنها مبنی بر اینکه میخواست در آن کاغذ در مورد جانشینی علی بنویسد، باطل است، چون نیازی به نوشتن آن کاغذ نبود که قبل از این با نصی آشکار و معروف علی را به خلافت تعیین کرده بود.[٤٦٠]
امّا اینکه سیّدنا عمر س را مورد طعنه قرار میدهند و میگویند: ایشان رسولالله ج را متهم به هذیان گویی کرد و گفت: «انهیهجر»: (هذیان میگوید) و به درخواست پیامبر ج توجّه نکرد و گفت: «حسبنا کتاب الله»: (کتاب خدا برایتان کافی است) در پاسخ میگوییم: اوّل اینکه سیّدنا عمر س را متهم کردهاند که گفته: پیامبر ج هذیان میگوید، این ادعا باطل است، چون لفظ «أهجر» که به معنای هجران است، اصلاً از سیّدنا عمر ثابت نشده که گفته باشد، بلکه کسی دیگر از حاضران در جلسه آن را گفته و روایاتی که در صحیحین آمده هیچ فردی را مشخص نکرده، فقط در این روایت آمده: «فقالوا: ماشأنها هجر؟».[٤٦١] به همین صورت با صیغهی جمع آمده نه مفرد، به همین دلیل علماء و صاحب نظران نپذیرفتهاند که این سخن را سیّدنا عمر گفته باشد؛ ابنحجر میگوید: چنان به نظر میرسد که احتمال سوم قرطبی که میگوید: احتمالاً یکی از تازه مسلمانهایی که در جلسه حضور داشت این حرف را زده باشد، درست است. در آن زمان معمول بود بر هر کس درد فشار میآورد، حرفهایش را نمینوشتند و به جای نوشتن حرفها به خود بیمار بیشتر توجّه میکردند.
دهلوی میگوید: از کجا ثابت است که گوینده این خبر عمر س بوده، در حالی که اکثر روایات با صیغه جمع آمده است.[٤٦٢] ثابت و صحیح همان است که با لفظ سؤالی آمده «أهجر»: (آیا هجران میگوید) بر خلاف برخی دیگر از روایات است که با الفاظ «هجر، یهجر» این روایت و دیگر روایات به جز همان روایتی که به صورت سؤالی آمده از نظر محدثان و محققان و شارحان حدیث از جمله قاضی عیاض،[٤٦٣] قرطبی،[٤٦٤] نووی[٤٦٥] و ابن حجر[٤٦٦] مرجوح و غیر صحیح است. همه این بزرگواران تصریح کردهاند که این عبارت به صورت استفهام انکاری در پاسخ کسی بوده که میگفت: ننویسید.[٤٦٧]
قرطبی بعد از اینکه دلایل عصمت پیامبر از خطا در ابلاغ در تمام حالات را ذکر کرده، میگوید: این حقیقت در نزد تمام صحابه به صورت اصلی مسلّم ثابت بوده، بنابراین محال است که این گفته آنها: «أهجر» از روی شک و تردید در زمان بیماری پیامبر ج بوده باشد، فقط آن سخن را برخی به صورت انکار، خطاب به کسی یا کسانی گفتند که در آوردن چرم و دوات برای نوشتن توقف کردند، گویا به کسی که در آوردن قلم و کاغذ تأخیر میکرد، میگفتند: چگونه توقف میکنی؟ آیا گمان میکنی هجران میگوید؟ توقف نکن، زود باش چون او فقط حق میگوید نه هجران! [٤٦٨] از قرینه کلام به وضوح فهمیده میشود که صحابه هجران گویی را از پیامبر مطلقاً نفی میکنند و آنها این جمله را به صورت استفهام گفتند و هر کس - حتّی مخالفان - همه روایت صحیح را مورد تأمل قرار دهد، هرگز نمیتواند در این حقیقت شک کند، با این توضیح باطل و بیاساس بودن ادعای روافض آشکار میشود.[٤٦٩]
٥- اما ادعای آنها مبنی بر اینکه سیّدنا عمر با رسولالله ج مخالفت کرد و گفت: کتاب خدا در نزد شماست و برای ما کافی است و از سخن پیامبر ج که میخواست نوشتهای به جای گذارد، اطاعت نکرد؛ جواب این شبهه بیاساس این است که عمر بن خطّاب و دیگر اصحابی که با ایشان همرأی بودند، اینگونه فهمیده بودند که فرمودهی پیامبر ج از باب ارشاد به اصلح بوده است و علماء و صاحب نظرانی مانند: قاضی عیاض،[٤٧٠] قرطبی،[٤٧١] نووی[٤٧٢] و ابن حجر[٤٧٣] به این واقعیت اشاره کردهاند.
وانگهی بعد از آن صحت اجتهاد عمر س به اثبات رسید، چون رسولالله ج نوشتن آن را رها کرد و اگر واجب میبود، قطعاً رسولالله ج نوشتن آن را به خاطر اختلافشان ترک نمیکرد، چون ایشان هیچ امری را که مأمور به تبلیغ آن بوده باشد، به خاطر مخالفت مخالفان ترک نکرده، لذا این یکی دیگر از موافقات عمر س (مواردی که حکم شریعت مطابق نظر عمر س بود) به حساب میآید و این که گفته است: کتاب خدا برای ما کافی است، ردّی است بر حرف کسی که با سیّدنا عمر منازعه میکند، نه سخن و امر پیامبر ج. این سخن از آن قسمت سخن ایشان که گفته است: کتاب خدا در اختیار شماست، به خوبی روشن است، چون مورد خطاب جمع است و آن جمع مخالفان نظریه عمر بودند، از آنجایی که عمر س فردی دوراندیش، با بصیرت، دارای نظریهای محکم و استوار بوده، متوجّه شده بود که ننوشتن آن بهتر است و این را بعد از آن گفت که متوجّه شده بود که امر بر وجوب نیست و این سخن او برای مصلحتی شرعی رایج بوده که علماء در توجیه آن سخنانی گفتهاند، از جمله: دلسوزی نسبت به پیامبر ج چون علیرغم شدّت بیماری، نوشتن مطالب برای ایشان مشکل بود و دلیل این مدعا آن است که میگوید: درد بر رسولالله ج غلبه کرده است، به همین علّت ناپسند دانست که رسول خدا ج در آن حالت سخت به تکلیف و مشقّت بیفتد.[٤٧٤] و این در حالی بود که همهی آنان میدانستند خداوند متعال در قرآن فرمودهاست:
﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ﴾ [الأنعام: ٣٨]
«در کتاب هیچچیز را فروگذار نکردهایم (و همهچیز را ضبط و به همه چیز پرداختهایم)».
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ٨٩﴾ [النحل: ٨٩]
«و ما این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کردهایم که بیانگر همهچیز (امور دین مورد نیاز مردم) و وسیله هدایت و مایه رحمت و مژدهرسان مسلمانان (به نعمت جاویدان یزدان) است».
امام نووی فرموده: در مورد این سخن سیّدنا عمر تمام علماء و شارحان حدیث اتفاق نظر دارند که از نشانههای درک بالا، فضایل و دقّت رأی او بوده است.[٤٧٥] در هر حال موضعگیری سیّدنا عمر در نوشتن آن کاغذ، اجتهاد وی به شمار میآید و مجتهد در دین معذور و در هر حال مأجور است، به دلیل اینکه رسولالله ج میفرماید: «إذا حكم الحاكم فاجتهد ثم أصاب فله أجران و إذا حكم فاجتهد ثم أخطأ فله أجر»[٤٧٦]: (هرگاه حاکم، حکمی نمود و در صدور حکمش اجتهاد کرد و خطا رفت به او یک پاداش داده خواهد شد). اگر چنین نیست چرا رسولالله ج عمر را که در حضورش اجتهاد کرد، گنه کار ندانست و مذمّت نکرد و حتی طبق خواستهی عمر چیزی ننوشت. این گونه باطل بودن طعنهی طعنه زنندگان به اصحاب، در این حادثه آشکار میگردد و پرده از بیارزش بودن ادعایشان برداشته میشود[٤٧٧].
[٤٤٢]- برخی کلمه «هجر» را به هذیان معنی میکنند که صحیح نمیباشد، زیرا کلمه «هجر» که از هجرت کردن گرفته شده و مادهی «هجر» در قرآن و لغت به منظور طلب کردن چیزهای بهتر همراه با تحمل مشقت بکار رفته است. زیرا کسی که هجرت میکند به دنبال جا و مکانی بهتر است که هر هجرتی هم دارای سختی و مشقت است، «مُهجِر» یعنی هر چیز برتر. گفته میشود: «بعیر مُهجِر» یعنی شتر برتر، «نخلة مُهجِرة» یعنی درخت خرمای برتر و «عدد مُهجِرٌ» یعنی تعداد زیاد. واژهی «مُهجِرة» هم به همین معنی است. گفته میشود: «فتاةمهجرة» یعنی دختری که در جمال و کمال بر دیگران برتری دارد، «ناقةٌ مُهجِرةٌ» یعنی شتری که در چاقی و در حرکت بر شترهای دیگر برتری دارد. و نیز گفته میشود: «نخلةٌ مهجر و مهجرةٌ» یعنی درخت خرمای بلند و بزرگ، «ذهبت الشجرة هَجراً» یعنی آن درخت، بلند و بزرگ شد، بنابر این هرکس به دنبال شتر قوی و سریع باشد، باید بهای زیاد آن را تحمل کند و هرکس میوهی درخت خرمای بلند و بزرگ را بخواهد، باید مشقت صعود و دست یابی به میوههای آن و چیدن آنها را تحمل کند. این بود کاربرد ریشهای مادهی «هجر» در لغت و قرآن که مبتنی بر جستجوی بهتر همراه با تحمل مشقت و سختی است. ولی در فرهنگ لغتها مشتقات هر ریشهی آن بدون در نظر گرفتن ارتباط آنها با همدیگر و بیان استعمال ریشهی آنها جمع آوری شدهاند که اگر کسی بخواهد کلمهای را تفسیر کند، معنای آن را بدون در نظر گرفتن ریشههای آن بیان میکند و همین امر بعضی از مفسران و اهل لغت را به اشتباهات غیر قابل قبولی واداشته است و گمراهان در مسایل مختلفی با استناد به اقوال آنان به ایراد گرفتن از دین و تقبیح کار اصحاب پیامبر ج پرداختهاند مثلا در استفسار اصحاب از پیامبر که گفتند: «ما له أهجر» هجر را به هذیان معنی کردهاند. اصحاب پیامبر ج در جملهی: «ما له اهجر» و «ان رسول الله یهجر» با لغتی که آن را میشناختند و آن را به کار میبردند از پیامبر ج استفسار کردند. مادهی «هجر» بمعنی جستجوی بهتر همراه با تحمل مشقت و سختی است. پیامبر ج میخواست از اختلافی که در مورد جانشینی پیامبر ج روی خواهد داد ـ و اصحاب تا زمان وقوع آن از آن خبر نداشتند ـ و موجب گمراهی بعضی از آنان میشود جلوگیری کند و کتابی را در این زمینه و در زمینهی مسائل دیگر برای آنان بنویسد. انجام دادن این کار برای پیامبر ج از تحمل تب شدیدی که داشت سختتر بود و در نتیجه اصحابی که در آنجا حضور داشتند از روی دلسوزی این جمله را برای پیامبر ج بکار بردند و از او خواستند که استراحت کند و خود را بدان مشغول نسازد، چون نوشتن کتاب بدین معنی بود که پیامبر ج لب به سخن خود خواهد گشود و کلام مفصلی را به حاضران املا میکند که وی را به سختی میاندازد. اصحاب پیامبر ج در مورد تردید خود نسبت به اجرای دستور آن حضرت چنین استدلال کردند که: «قرآن نزد شما است و کتاب خدا ما را بس است» و بدین ترتیب به پیامبر ج اطمینان دادند که بعد از وی به قرآن کریم تمسک میجویند و بدان عمل میکنند و بدان مراجعه مینمایند و همین امر برای حفظ آنان از گمراهی کافی است. اصحاب پیامبر ج به این ترتیب از آماده نکردن لوح و دوات عذر خواهی کردند. گفتن این جمله موجب خشمگین شدن هیچ یک از اصحاب نشد و هیچ گونه اسائه ادبی نسبت به پیامبر ج در آن ندیدند که همین امر بر فهم نادرست برخی از لغویان و گمراهان دلالت میکند، چون اصحاب پیامبر ج میخواستند کسی که به پیامبر ج گفت: «أَعَدَل» بکشند، پس چگونه در مقابل توصیف وی به هذیان گویی سکوت میکنند و حتی بسیاری از آنان خود این سخن را بر زبان میرانند. آیا کار کسی که میخواهد برای آنان کتابی بنویسد، سپس به آنان پاسخ میدهد آنگاه آنان را به سه چیز سفارش میکند و در نهایت از آنان میخواهد که از نزد او بروند بر هذیان دلالت میکند؟ این فهم در واقع جزو هذیان گمراهان و کسانی است که با روح لغت آشنایی ندارند. پیامبر ج در پاسخ کسانی که نسبت به وی دلسوزی میکردند و راحتی وی را میخواستند و او را مطمئن میساختند که کتاب خدا نزد آنان است، فرمود: مرا رها کنید! آنچه که در آن به سرمیبرم بهتر است از آنچه که مرا بدان دعوت میکنید. یعنی اینکه کتابی را برای شما بنویسم بهتر است از راحتی و ترک کتابتی که مرا بدان دعوت میکنید، چون بدون شک نگرانی پیامبر ج نسبت به حوادثی که بعد از وی در میان امتش پدید میآیند و درخواست سلامتی آنان از هر فتنهای بهتر و بزرگتر است از ترس آنان بر پیامبر ج و حرص پیامبر ج بر راحتی و سلامتی امت خود از نگرانی و ترس وی بر جان خودش بیشتر بود. و برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقالهای با عنوان: «دلسوزی و ترحم اصحاب نسبت به پیامبر ج (آیا عمر س به پیامبر نسبت هذیان دادهاند یا شیعیان معنا را تحریف کردهاند؟) نویسنده: أبو مسلم/ عبد المجید العرابلی اردنی» در سایت اسلام تکس مراجعه کنید. www.islamtxt.com
[٤٤٣]- المفهم لما أشکل، تلخیص کتاب مسلم ٤/٥٥٩.
[٤٤٤]- المفهم لما أشکل، تلخیص کتاب مسلم ٤/٥٥٩.
[٤٤٥]- بخاری، ش/٤٤٣١.
[٤٤٦]- بخاری، ش/٤١١٩
[٤٤٧]- المفهم ٤/٥٥٩.
[٤٤٨]- تفسیر ابن کثیر ٢/٤٠٤.
[٤٤٩]- مختصر التحفة الاثنی عشریه/٢٥١، الانتصار للصحب و الآل/٢٨٨-٢٢٩.
[٤٥٠]- بخاری، ش /٤٤٤٨، مسلم، ش/٤١٩.
[٤٥١]- الانتصار للصحب و الآل /٢٢٩.
[٤٥٢]- منهاج السنة ٦/٣١٦.
[٤٥٣]- مسلم، ش/٢٣٨٧.
[٤٥٤]- منهاج السنة ٦/٢٣، ٢٥.
[٤٥٥]- مختصر التحفة اثنی عشریه/٢٥١.
[٤٥٦]- بخاری، ش/٤٤٣٢.
[٤٥٧]- منهاج السنة ٦ /٢٥.
[٤٥٨]- منهاج السنة ٦/٣١٦.
[٤٥٩]- فتح الباری ١/٢٠٩.
[٤٦٠]- منهاج السنة ٦/٢٥، الانتصار و الآل /٢٨١-٢٨٢-٢٨٣.
[٤٦١]- بخاری، ش/٤٤٣١.
[٤٦٢]- مختصر التحفهالأثنی عشریه /٢٥٠.
[٤٦٣]- الشفاء، ٢/٨٨٦
[٤٦٤]- المفهم، ٤/٥٥٩.
[٤٦٥]- شرح صحیح مسلم، ١١/٩٣.
[٤٦٦]- فتح الباری، ٨/١٣٣.
[٤٦٧]- الانتصار للصحب و الآل /٢٢٨.
[٤٦٨]- المفهم، ٤/٥٥٩.
[٤٦٩]- الانتصار للصحب و الآل/، ٢٨ و این منبع از بهترین کتابهایی است که در شبهات شیعه مطالعه کردهام. همانطور که در صفحات قبل ذکر کردیم این کتاب در سایت "کتابخانه عقیده" به اسم «دفاع از آل و اصحاب پیامبر» نوشته: دکتر ابراهیم رحیلی و ترجمه: دکتر عبدالرحیم ملازاده در دسترس میباشد.
[٤٧٠]- الشفاء، ٢/٨٨٧.
[٤٧١]- المفهم(٢/٥٥٩).
[٤٧٢]- شرح مسلم، ١١/٩١.
[٤٧٣]- فتح الباری، ١/٢٠٩.
[٤٧٤]- الشفاء، ٢/٨٨٨
[٤٧٥]- شرح نووی بر مسلم ١١/٩، الانتصار للصحب و الآل /٣٨٩-٢٩٠ تا ٢٩٢
[٤٧٦]- بخاری، /٧٣٥٢.
[٤٧٧]- الانتصار للصحب و الآل /٢٩٤-٢٩٥.
این فصل دربرگیرنده مباحث زیر میباشد:
مبحث اوّل: علی س در دوران ابوبکر صدّیق س
مبحث دوّم: علی س در دوران عمر فاروق س
مبحث سوم: علی س در دوران خلافت عثمان بن عفان س
روایات زیادی دربارهی تأخیر بیعت علی با ابوبکر و به همین صورت دربارهی تأخیر بیعت زبیر بن عوام نقل شده است. لیکن بیشتر این روایات صحیح نیستند و در روایات صحیح آمده که علی و زبیر در همان ابتدای امر با ابوبکر صدیق س بیعت کردند. از ابوسعید خدری روایت کرده است: «بعد از آن که رسولالله ج وفات کرد، خطیبان انصار برخواستند و سپس داستان جمع شدن در سقیفیه را ذکر میکند[٤٧٨] و میگوید: بعد از جمع شدن انصار، گروهی از مهاجران نیز به سقیفیه آمدند و ابوبکر س بر منبر نشست و به مردم نگاهی کرد و علی را ندید، پرسید علی کجاست؟ در پی این چند نفر از انصار بدنبال او رفتند علی س که آمد، ابوبکر س گفت: تو پسر عمو و داماد رسول خدا هستی دنبالت فرستادم که کار ایشان – رهبری مسلمانان را – به عهده گیری، علی س گفت: ایراد و ملامتی نیست. ای خلیفهی رسول خدا ج و با او بیعت کرد، سپس متوجّه شد که زبیر هم حاضر نیست. پرسید: زبیر کجاست؟ زبیر را نیز آوردند. وقتی که آمد، ابوبکر گفت: تو پسر عمهی رسول خدا و حواری او هستی، میخواستم که این مسئولیت – رهبری مسلمانان– را بعد از او به عهده گیری، زبیر نیز گفت: هیچ ایراد و سرزنشی نیست، ای خلیفه رسولالله ج![٤٧٩] به این ترتیب این دو نفر هم که در میان جمع بیعت کنندگان نبودند، بیعت کردند.
آنچه بر اهمیّت و ارزش این حدیث صحیح دلالت میکند این است که امام مسلم به خاطر همین روایت پیش استادش حافظ محمد بن اسحاق ابن خزیمه[٤٨٠] میرود و دربارهی این حدیث سؤال میکند، ابن خزیمه حدیث را برایش مینویسد و میخواند، امام مسلم به استادش میگوید: آیا این حدیث به اندازه یک شتر یا گاو چاقی که برای قربانی به مکّه میبرند، ارزش دارد؟ ایشان میگویند: ارزشش تنهایک (شتریا گاو چاق) نیست، بلکه با ارزش یک کیسهی پولی که ده هزار دینار باشد برابری میکند، منظور این است که این حدیث گنج بزرگی است.
ابن کثیر در تعلیق بر این حدیث مینویسد: اسناد این حدیث صحیح و محفوظ است و در آن نکتهی بزرگی هست که علی س در روز اوّل یا دوّم وفات پیامبر ج بیعت کرده است و این حقیقتی انکار ناپذیر است، چون علی از ابوبکر در هیچ زمانی جدا نشده و قطع رابطه نکرده است و از شرکت در هیچ نمازی از نمازها تخلف نکرده،[٤٨١] بلکه تمام نمازها را پشت سر ابوبکر میخوانده است.
حبیب ابن ابی ثابت میگوید: «علی در خانهاش بود که مردی آمد و گفت: ابوبکر نشسته و بیعت میگیرد، علی تنها با یک پیراهن و بدون رداء و ازار به مسجد آمد و به دلیل آن که تأخیر در بیعت را ناپسند میدانست، عجله داشت، با ابوبکر بیعت کرد و نشست و کسی را فرستاد ردایش را آورد و آن را پوشید.[٤٨٢]
عمرو بن حدیث از سعید بن زید سؤال کرد که چه زمانی با ابوبکر بیعت کردند؟ سعید گفت: در همان روزی که رسولالله ج وفات کرد، چون مسلمانان ناپسند میدانستند که یک روز بر آنان بگذرد و جماعتشان تحت رهبری فرد مشخصی نباشد. میپرسد: آیا کسی با ابوبکر مخالفت کرد؟ سعید گفت: خیر، بجز آنانی که مرتد شده بودند و یا نزدیک بود مرتد شوند! و خداوند متعال انصار را نجات داد و همه را بر بیعت با او جمع کرد و با او بیعت کردند، پرسید: آیا کسی از مهاجران بود که بیعت نکند؟ گفت: خیر، مهاجران بدون وقفه با او بیعت کردند.[٤٨٣]
از جمله چیزهایی که علی به ابن کواء و قیس بن عباد – وقتی به بصره آمدند و از ایشان سؤال کردند – گفت، این بود که: «اگر از پیامبر عهد و پیمانی میداشتم که خلافت را بر عهده گیرم، قطعاً با آنان میجنگیدم، امّا – این واضح است – که رسولالله ج کشته نشد و ناگهانی وفات نکرد، بلکه چند شبانه روز در بیماریش زنده بود که مؤذن میآمد و او را برای نماز باخبر میکرد و ایشان به ابوبکر دستور میداد که برای مردم به امامت نماز بخواند، این در حالی بود که مقام و منزلت مرا نیز میدید و در همان حال یکی از زنانش خواست نظرش را از اینکه ابوبکر را به عنوان پیش نماز تعیین کند، منصرف کند که خشمگین شد و نپذیرفت و فرمود: «أنتنّ صواحب يوسف مروا أبابكريصلّ بالناس»: (شما زنان همانهایی هستید که در اطراف یوسف بودند – حرف خودتان را میزنید – دستور دهید ابوبکر با مردم نماز گذارد). وقتی خداوند پیامبرش را به نزد خویش برد، امورمان را بررسی کردیم، ما نیز کسی را که رسولالله ج برای پیشوایی – امامت – دینی ما پسندید و تعیین کرد، برای پیشوایی دنیای خود انتخاب کردیم و برای امامت نماز که اصل اسلام و از مهمترین و بزرگترین امور و مقام دین است، ابوبکر را پسندیدیم و انتخاب کردیم، لذا ما هم با ابوبکر بیعت کردیم که شایستهی آن مقام بود و در بیعت با او حتّی دو نفر از ما اختلاف نداشتند، حتّی برخی از ما علیه برخی دیگر گواهی ندادیم –یکدیگر را رد نکردیم – و کسی از او اعلام بیزاری نکرد، من حق ابوبکر را ادا کردم وحق اطاعتش را شناختم و همراه او در لشکرها جنگیدم، هر چه در اختیارم قرار میداد میپذیرفتم و هر گاه مرا به جهاد میفرستاد میرفتم و با شلاقم در حضورش حدود را اجرا میکردم».[٤٨٤]
از جمله سخنانی که بر منبر کوفه در ثنا و مدح ابوبکر و عمر گفت، این بود که فرمود: «مسلمانان با خرسندی و رضایت با آن دو بیعت کردند و نخستین کسی که از فرزندان عبدالمطلب برای بیعت با آنها پیشی گرفت، من بودم»[٤٨٥].
روایاتی هست که به بیعت علی با ابوبکر در ابتدای امر اشاره دارد، هر چند با صراحت بیان نشدهاست؛ از ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف روایت است: عبدالرحمن بن عوف در کنار عمر بن خطاب بود، سپس ابوبکر بلند شد و سخنرانی کرد، و خودش را معذور دانست، و گفت: «به خدا سوگند هیچ روز و شبی حریص بر امارت (خلافت) نبودم و به آن تمایلی نداشتم و هرگز پنهانی یا آشکارا از خداوند متعال درخواست امارت نکردم ولکن از فتنه بیم دارم و میدانم که امارت برایم راحتی نخواهد داشت و کاری بس بزرگ به من واگذار شده است که توانایی آن را ندارم و راه و چارهای نیست جز امید به حمایت و یاری خداوند، (و خداوند میداند که) آروز میکردم نیرومندترین مردم امروز به جای من مسئولیّت این کار را به عهده میگرفت! مهاجران سخن و عذر ابوبکر را پذیرفتند و علی و زبیر گفتند: «ما از چیزی ناراحت نشدیم، جز این که ما از جلسهی مشاوره عقب ماندیم، در حالی که ما به خوبی میدانستیم بعد از رسولالله ج ابوبکر از همه به امارت و (خلافت) مستحقتر است، چون او رفیق غار، ثانی اثنین (دوّمی از دو تا) است و ما از شرف او آگاهیم و به بزرگی او معترفیم و پیامبر ج در زمان حیات خود به او دستور داد که برای مردم امامت کند».[٤٨٦]
از قیس عبدی روایت است: «آن روزی که علی س به بصره آمد، در سخنرانیاش حضور داشتم، خدا را سپاس و ستایش نمود و از پیامبر ج یاد کرد و خدماتی را که برای مردم انجام داده بود متذکر شد و گفت: بعد از آن که خداوند او را از این دنیا گرفت و مسلمانان مناسب دیدند که ابوبکر س را به عنوان خلیفه برگزینند، با او بیعت کردند و پیمان بستند و سالم ماندند، من نیز با او بیعت کردم و پیمان بستم و تسلیم شدم و مسلمانان نیز خشنود و خرسند و راضی به خلافت او بودند، من نیز خرسند و راضی بودم، او کار خیر انجام داد و تا مرگش مشغول جهاد بود، رحمت خداوند متعال بر او باد».[٤٨٧]
تردیدی نیست که علی س در هیچ وقت از ابوبکر صدیق س فاصله نگرفت و در هیچ جلسه و نشستی نبوده که شرکت نکند ویا رابطهاش قطع باشد، در مشاوره و تدبیر امور مسلمانان با او مشارکت داشت. ابن کثیر و جمعی از علماء بر این باورند که علی س پس از شش ماه یعنی: بعد از وفات فاطمه ل با ابوبکر س تجدید بیعت کرد و این بیعت نیز در روایات صحیح آمده است.[٤٨٨] به همین علت پس از بیعت دوّم برخی راویان گمان کردند علی س قبل از این بیعت نکرده بود، و این موجب شد که بیعت اوّل را نفی کنند و طبق قاعدهی اصولی ثابت کنند – در صورت صحت سند و متن – نفی کننده بر اثبات کننده مقدم است.[٤٨٩]
کتابی به نام: «الامام علی جدل الحقیقة و المسلمین الوصیة و الشوری» نوشته محمود محمد علی است که مؤلف ادعا میکند تحقیق نموده و حق را اثبات نموده، امّا (متأسفانه) مؤلف طبق منهج روافض مطالب را ذکر کرده است، در نتیجه سم را در عسل ریخته، بنابراین باید نسبت به آن هوشیار باشیم. این نویسنده بیعت علی را به چالش کشیده و ادعا میکند که علی طبق وصیّت رسولالله ج به خلافت سزاوارتر بوده است!
[٤٧٨]- مجمع الزواید ٥/١٨٣ رجال آن رجال صحیح است، البدایة و النهایة ٥/٢٨١ ابن کثیر گوید این إسناد صحیح و محفوظ است.
[٤٧٩]- المستدرک /٣/٧٦، سنن کبری بیهقی ٨/١٤٣ با دو سند صحیح.
[٤٨٠]- ایشان مولف کتاب صحیح ابن خزیمهاند.
[٤٨١]- البدایة و النهایة ٥/٢٣٩.
[٤٨٢]- الطبری ٣/٢٠٧ این اثر مرسل است و در سند آن سیف بن عمر متروک است و عبدالعزیز بن سیاه صدوق و به تشیع گرایش داشته است،
[٤٨٣]- تاریخ طبری ٣/٢٠٧ إسناد این روایت ضعیف است، نگاه کن به خلافة ابوبکر الصدیق تألیف عبدالعزیز بن سلیمان /٦٦.
[٤٨٤]- تاریخ الاسلام، عهدالخلافة الراشدة: /٣٨٩ إسناد آن ضعیف است، خلافة ابی بکر الصدیق عبدالعزیز سلیمان /٦٥.
[٤٨٥]- اسد الغابة، ٤/٦٦ – ١٦٧، خلافة ابی بکر /٦٦.
[٤٨٦]- البدایة و النهایة٦/٣٤١ إسناد آن جید است، خلافهابی بکر /٦٧.
[٤٨٧]- السنة، عبدالله بن احمد، ٢/٥٦٣ رجال إسناد ثقهاند.
[٤٨٨]- البدایة و النهایة٥/٤٩.
[٤٨٩]- البدایة و النهایة٥/٤٩.
علی برای ابوبکر گنجینهای نفیس بود که در حق او بسی خیرخواه و دلسوز بود و هر چه به مصلحت اسلام و مسلمین بود بر تمام چیزهای دیگر ترجیح میداد، ازدلایل روشنی که قاطعانه مؤید این حقیقت است، اینست که علی نسبت به ابوبکر س اخلاص داشت و او را به خاطر مصلحت اسلام و مسلمانان و برای حفظ و بقای خلافت و اتحاد و یکپارچگی مسلمانان نصیحت میکرد و نسبت به این مصلحتهای بزرگ به شدّت حریص بود، موضعگیری معروف او در آن لحظاتی است که ابوبکر س شخصاً به طرف جبههی مرتدین در (ذی القصه) حرکت کرد و قصد جنگیدن با آنها را داشت و شخصاً رهبری تحرکات نظامی را علیه مرتدان از داخل صحنه جنگ به عهده گرفت و چون حضور ابوبکر در صحنهی جنگ برای تمام نظام و کیان اسلام و مسلمانان خطرناک بود،[٤٩٠] با رفتن ایشان به میدان جنگ مخالفت کرد.
از ابن عمر ب روایت است: وقتی ابوبکر بیرون آمد که به ذی القصه برود، وقتی که سوار شترش شد، علی آمد و لگام شتر را گرفت و خطاب به ابوبکر س گفت: «به تو همان چیزی را میگویم که رسولالله ج در روز جنگ احد گفت، آن روز فرمود: شمشیرت را غلاف کن و ما را به خاطر خود دردمند مگردان و به مدینه باز گرد که سوگند به خدا اگر ما به مصیبت رفتنت گرفتار شویم، هرگز وضعیّت مسلمانان سر و سامان نخواهد یافت» به این ترتیب ابوبکر به پیشنهاد علی در مدینه ماند.[٤٩١]
اگر علی قلباً خلافت ابوبکر را تأیید نمیکرد و حقانیّت آن را قبول نداشت و با ابوبکر با نارضایتی بیعت کرده بود، این فرصتی طلایی بود که میتوانست از آن استفاده کند و با همین هدف میگذاشت ابوبکر هر کار که میخواهد بکند تا شاید اتفاقی برایش بیفتد و از دست او راحت شود و زمینه برای خودش فراهم گردد، حتی اگر از او ناراضی و از خلافتش خشمگین میبود، - آن طور که ادعا میشود – و یا خلافتش به ناحق بود، میتوانست کسی را تحریک کند که او را ترور نماید، همانطور که مردان سیاسی رقیبشان را از صحنه بر میدارند و آنطور که با مخالفشان رفتار میکنند.[٤٩٢] نظر علی بر این بود که با مرتدین جهاد کنند، ابوبکر به علی ب گفت: ای ابوالحسن نظر تو چیست؟ گفت: اگر چیزی را که پیامبر ج از آنها میگرفت، نگیری، بر خلاف سنّت رسولالله ج عمل کردهای. ابوبکر گفت: حال که چنان گفت، قطعاً با آنان خواهیم جنگید حتّی اگر زانوبند شتری را از من دریغ کنند.[٤٩٣]
[٤٩٠]- المرتضی، ندوی /٩٧.
[٤٩١]- البدایة و النهایة (٦/٣١٤-٣١٥)
[٤٩٢]- المرتضی، ندوی/ ٩٧.
[٤٩٣]- المختصر من کتاب الموافقة بین اهل البیت و الصحابة، زمخشری/٤٨، الریاض النضرة /٦٧٠.
در روایات متواتر از علی ثابت است که از دیدگاه وی ابوبکر از همه صحابه فضیلت بیشتری دارد و در خلافت از همه مقدمتر است، از جمله:
١- از محمّد بنی حنیفه روایت است: به پدرم گفتم: بعد از رسولالله ج چه کسی بهتر است؟ گفت: ابوبکر، گفتم: بعد از او؟ گفت: عمر. و ترسیدم بگوید عثمان، گفتم: بعد از آن دو تو هستی؟ فرمود: من مردی از مسلمانان بیش نیستم.[٤٩٤]
٢- از علی س روایت است که فرمود: شما را خبر ندهم که بهترین این امّت بعد از پیامبر کیست؟ ابوبکر. سپس گفت: آیا به شما بگویم که بعد از ابوبکر از همه چه کسی بهتر است؟ عمر[٤٩٥].
از ابووائل شقیق بن سلمه روایت است: به علی گفتند: آیا برای خودت جانشینی تعیین نمیکنی؟ گفت: رسولالله ج خلیفه تعیین نکرد که من تعیین کنم، لیکن اگر خداوند برای مردم ارادهی خیری کرده باشد، به زودی آنها را پس از من بر بهترینشان جمع خواهد کرد، همان طور که بعد از پیامبر بر بهترینشان جمع کرد.[٤٩٦]
٣- علی س میگوید: هر کس مرا از ابوبکر و عمر ب برتر و افضلتر بداند، بر او حد تهمت زننده را اجرا میکنم[٤٩٧].
٤- سخن معروف علی در پاسخ ابوسفیان که گفت: ما برای آن – خلافت – فرد شایستهای یافتهایم.
آثار و روایات دیگری نیز وجود دارد که از آنها به روشنی پیداست علی و ابوبکر رابطهی بسیار خوب و صمیمی با هم داشتهاند، از جمله:
الف- از عقبه بن حارث روایت است: چند شب پس از وفات پیامبر ج با ابوبکر صدّیق از نماز عصر بیرون آمدیم و علی نیز در کنار او بود، در راه که میرفتیم به حسن بن علی که با بچهها بازی میکرد، رسیدیم، ابوبکر او را به آغوش گرفت و بر گردنش سوار کرد و گفت: «بأبي یشبه النبي – ليس شبيهاً بعلي» پدرم فدایش باد! شبیه پیامبر است نه علی، علی میخندید[٤٩٨].
ب- از علی س روایت است: «هر کس یک وجب از جماعت مسلمانان فاصله گیرد، بیگمان از اسلام خارج شده است»[٤٩٩]: آیا علی که چنین میگوید، خودش مخالف این سخن رفتار میکند؟ او که اختلاف را ناپسند میداند و بر حفظ جماعت و اتحاد حریص است، قطعاً بر خلاف این اصل رفتار نمیکند. قرطبی گوید: هر کس در آنچه بین ابوبکر و علی از گله و معذرت خواهیهایی که رد و بدل شده است، تأمّل کند و به هم نظری و هماهنگی آنها دقّتی داشته باشد، به خوبی در مییابد که هر یک از آن دو به فضیلت و احترام یکدیگر معترف بودهاند و قلبهایشان بر احترام و محبّت متقابل میتپید؛ هر چند طبیعت بشری گاهی بر وی غلبه کند، امّا دینداری آن را دفع میکند.[٥٠٠] این که در روایات آمده که زبیر بن عوام از بیعت تخلّف کرده، از طریق روایت صحیح ثابت نیست و حتی در روایات صحیح حقیقت به گونهای است که این ادعا را رد میکند، حقیقت این است که در همان ابتدای امر، بیعت کرده و این مساله در روایت صحیحی به روایت ابوسعید و دیگر آثار وارده ثابت شده است.[٥٠١]
ج- ابن تیمیه میگوید: به تواتر از علی روایت است که میگفت: «بهترین افراد امّت بعد از پیامبر ج ابوبکر، سپس عمر است» این روایت از او به طُرق مختلف نقل شده است تا جایی که گفتهاند: به هشتاد طریق میرسد. از او روایت است که فرموده: «هیچ کس پیش من آورده نخواهد شد که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد، مگر این که بر او حد تهمت زننده را اجرا خواهم نمود».[٥٠٢] و نیز میگوید: هرگز علی نگفته که من به خلافت مستحقترم یا فلانی مستحقتر است، بلکه فقط کسانی که در آنها آثار و نشانههای جاهلیّت عربی و تقلید از فارس (ایرانیان) بوده است، گفتهاند: اهل بیت به ولایت سزاوارترند، چون در دوران جاهلیّت عربها خانوادهای رئیس و رؤسایشان را به ولایت عهدی ترجیح میدادند و مقدم میدانستند. همین رسم دقیقاً در میان فارسها رواج داشته که خانوادهی پادشاه را برای ریاست و پادشاهی مقدم میدانستند و موروثی بود، ابن تیمیه قول کسانی را که به این حقیقت اشاره دارد، نقل کرده است.[٥٠٣]
د- به کار بردن لقب صدیق برای ابوبکر و گواهی علی به پیشی گرفتن ابوبکر س در اسلام و شجاعت: از یحیی حکیم بن سعد روایت است که میگفت: شنیدم علی سوگند میخورد و میگفت: «قسم به خداوند که نام صدّیق از آسمان برای ابوبکر نازل شده است».[٥٠٤]
از صله بن زفر عبسی روایت است: هرگاه پیش علی نام ابوبکر برده میشد، میگفت: از سبقت گیرندهها حرف میزنید و یاد میکنید، سوگند به آن که جانم در دست اوست در هیچ امر خیری پیشی نگرفتیم مگر این که میدیدیم ابوبکر از ما پیشی گرفته است.[٥٠٥]
از محمّد بن عقیل بن ابی طالب روایت است: علی س برای ما سخنرانی کرد و گفت: ای مردم! شجاعترین مردم کیست؟ گفتیم: شما، ای امیر مؤمنان! گفت: ابوبکر صدیق س شجاعترین مردم است، در روز جنگ بدر ما برای رسولالله ج سایهبانی درست کرده بودیم، گفتیم: چه کسی در کنار پیامبر ج از ایشان نگهبانی میکند تا کسی از مشرکان به او نزدیک نشود؟ کسی جز ابوبکر برای نگهبانی نایستاد، او بود که با شمشیر از غلاف کشیده کنار سر مبارک او ایستاده بود، هرگاه کسی میخواست به رسولالله ج نزدیک شود ابوبکر با شمشیرش جلوی او را میگرفت و من خودم (علی) دیدم که مشرکان گلوی رسولالله ج را گرفتهاند و تکان میدهند و میگویند: تو همان کسی هستی که معبودان را یکی دانستهای، سوگند به خدا کسی جز ابوبکر س به او نزدیک نشد، در آن زمان ابوبکر دو گیسوی بلند داشت، در حالی که با سرعت میآمد گیسوانش را کنار میزد، آمد و گفت: وای بر شما! آیا مردی را میکشید که میگوید: پروردگارم الله است و برایتان از جانب پروردگارش آیات و نشانههای واضح و و روشن آوردهاست! در آن روز یکی از دو گیسوی ابوبکر کنده شد. راوی میگوید: علی مخاطبان را سوگند داد که آیا نزد شما مؤمن آل فرعون بهتر بوده یا ابوبکر؟ مردم چیزی نگفتند، علی گفت: سوگند به خدا ابوبکر از مؤمن آل فرعون بهتر است، آن مرد که ایمانش را پوشید، خداوند او را ستود. امّا ابوبکر جان و خون و مالش را در راه خدا فدا کرد[٥٠٦].
[٤٩٤]- بخاری
[٤٩٥]- مسند احمد ١/١٠٦، ١١٠-١٢٧، احمد شاکر بیشترطُرُق این احادیث را صحیح دانسته است.
[٤٩٦]- مستدرک حاکم(٣/٧٩)اسنادش صحیح است،ذهبی موافق آن است.
[٤٩٧]- فضایل الصحابه، ١/٨٣ در سند آن ضعف وجود دارد
[٤٩٨]- مسند احمد، با تحقیق احمد شاکر، إسناد آن صحیح است. ١/١٧٠.
[٤٩٩]- مصنف ابن ابی شیبه ١٥/٢٤ از مرسل، ابی طارق أزدی که و رجال سند ثقهاند، خلافت ابی بکر /٨٠.
[٥٠٠]- فتح الباری ٧/٤٩٥
[٥٠١]- خلافهابی بکر/٨١.
[٥٠٢]- منهاج السنة ٣/١٦٢.
[٥٠٣]- منهاج السنة ٣/٢٦، مرویات أبی مخنف /٣٠٩.
[٥٠٤]- المعجم الکبیر، طبرانی ١/٥٥، حافظ در الفتح گوید: رجال آن ثقهاند.
[٥٠٥]- طبرانی فی الاوسط ٧/٢٥٠٧ إسناد آن ضعیف است.
[٥٠٦]- المستدرک(٣/٦٧)صحیح است برشرط مسلم و ذهبی موافق آن است.
تردیدی نیست که علی س به خلافت ابوبکر س راضی و خشنود بود، در رابطه با حوادثی که پیش میآمد مشارکت داشت، هدیهها را از او قبول میکرد، در صورت نیاز به او شکایت میکرد، پشت سرش نماز میخواند، دوست دار او بود و از کسی که نسبت به او بغض و کینه داشت، متنفر بود.[٥٠٧] این واقعیت را بزرگترین دشمن خلفای راشدین و اصحاب پیامبر ج و پیروان و تابعان حقیقیشان پذیرفته و به آن اعتراف کرده است. [٥٠٨]یعقوبی، رافضی افراطی در تاریخش دوران خلافت صدیق را ذکر میکند و میگوید: هنگامی که ابوبکر خواست با رومیان جهاد کند، با صحابه رایزنی کرد، برخی مشورت دادند که با رومیان جهاد شود و برخی گفتند: حالا وقتش نیست، بنابراین با علی بن ابی طالب مشورت کرد، نظر علی س این بود که با رومیان جهاد شود، پرسید: آیا اگر با آنان جهاد کنم پیروز میشوم؟ علی س گفت: به تو مژده خیر داده شده است، بعد از این ابوبکر س برای ایراد سخنرانی بر منبر رفت و دستور داد برای جهاد با رومیان آماده شوند. در روایتی دیگر آمده: ابوبکر س گفت: چگونه و از جانب چه کسی بشارت داده شدهام؟ علی س گفت: از سوی رسول خدا، من خودم این بشارت را از او شنیدم. ابوبکر گفت: با این بشارتی که از رسولالله ج دادی، مرا خوشحال کردی! خداوند تو را خوشحال کند![٥٠٩]، یعقوبی مینویسد: از جمله کسانی که مردم در دوران خلافت ابوبکر صدیق از آنان فقه یاد میگرفتند، علی ابن ابی طالب، عمر بن خطاب، معاذ بن جبل، ابی بن کعب، زید بن ثابت و عبدالله بن مسعود بوده است.[٥١٠] ابوبکر، علی را بر تمام اصحابش ترجیح میداد و مقدم میدانست، دلیلش روشن است که آن بزرگواران با یکدیگر رابطه نزدیکی داشتهاند و علی را در مشورتها و قضاوتها مقدم میدانستند. لذا وقتی خالد بن ولید به ابوبکر نوشت که در یکی از مناطق عرب نشین مردی است که همانند زن مورد استفادهی جنسی قرار میگیرد (با او لواط میکنند)، ابوبکر اصحاب رسولالله ج را برای نظر خواهی جمع کرد و علی نیز در میانشان بود، علی گفت: این گناهی است که هیچ ملّتی به آن مبتلا نبوده به جز امّت لوط ÷ و خداوند آنها را با عذابی هلاک کرد که میدانید، به نظر من این مرد را با آتش بسوزان، در نتیجه اصحاب رسولالله ج به توافق رسیدند که آن فرد را با آتش بسوزانند و ابوبکر دستور داد که آن مرد را بسوزانند.[٥١١]
علی از دستورات ابوبکر اطاعت میکرد، آن گاه که هیئت اعزامی از کفار به مدینه آمدند و دیدند مسلمانان به دلیل کثرت حضور در میادین جهاد برای نابودی مرتدان و سرکشان و طغیانگران در مدینه کم و ضعیف شدهاند، ابوبکر احساس کرد پایتخت دولت اسلامی در خطر است و دستور داد بر سر تمام راههای ورودی مدینه به صورت گروهی نگهبانی دهند، به علی، زبیر، طلحه و عبدالله بن مسعود دستور داد بر این دستههای نگهبانی نظارت داشته باشند و به همین حال باقی ماندند تا در امان بمانند و امنیّت پایتخت دولت اسلامی حفظ شود.[٥١٢] به دلیل رابطه عاطفی، دوستی و تعاملی که بین علی - سردار اهل بیت و پدر دو سبط (نوه) رسولالله ج - و ابوبکر و دیگر اصحاب بوده است، توافق و همکاری کاملی با هم داشتند، هدیهها و بخششهایی که در میان برادران و دوستان رواج دارد، از همدیگر قبول میکردند و علی کنیزکی به نام صهباء را که در جنگ عین التمر اسیر شده بود، از ابوبکر قبول کرد و دو فرزند علی به نامهای عمر و رقیه از اوست.[٥١٣] ابوبکر صدیق خوله دختر جعفر بن قیس را که با اسیران جنگ یمامه اسیر شده بود، به علی بخشید که با فضیلتترین فرزند بعد از حسن و حسین یعنی محمد حنفیه از او متولّد شده و خوله که از اسیران مرتد بود، پسرش به نام همان بنیحنیفه شهرت یافت، به همین علّت او را محمد بن حنفیه میگویند.[٥١٤]
امام جوینی دربارهی بیعت صحابه با ابوبکر س میگوید: آنان (صحابه) از ابوبکر بیشتر از پدرشان اطاعت میکردند و علی س از ابوبکر صدیق س اطاعت میکرد و در حضور همه و در ملأ عام با ابوبکر بیعت کرد و در جنگ بنی حنیفه تحت فرمان ابوبکر حضور داشت.[٥١٥]
در روایات متعددی آمده که علی و فرزندانش بخششهای مالی و خمس اموال غنیمت را از ابوبکر صدیق میپذیرفتند و در دوران خلافت ابوبکر، علی تقسیم کننده و متولی ٥/١ مال غنیمت (خمس) بود و این اموال به دست علی س بود و بعد از او در دست حسن و بعد به دست حسین و سپس به دست حسن بن حسن و سپس به دست زید بن حسن بود.[٥١٦] علی س نمازها را در مسجد پشت سر ابوبکر صدیق اداء میکرد، به امامتش راضی بود و موافق بودن و سازگاریش را با او آشکار مینمود.[٥١٧]
علی برخی از احادیث رسولالله ج را از ابوبکر روایت کرده است، از اسماء بن حکیم فزاری روایت است: شنیدم علی س میگوید: هرگاه از رسولالله ج حدیثی (علمی) میشنیدم، خداوند مرا با آن سودمند و نافع میگردانید و هرگاه از کسی دیگر میشنیدم، او را سوگند میدادم که آیا از پیامبر شنیدی؟ وقتی قسم میخورد حرفش را قبول میکردم و ابوبکر س به من حدیثیگفت – ابوبکر راست میگفت – گفت: شنیدم رسولالله ج میگوید: «ما من عبد مسلم يذنب ذنباً ثم يتوضأ فيحسن الوضوء ثمّ يصلي ركعتين ثم يستغفر الله الا غفر الله له»: (هیچ بندهی مسلمانی نیست که گناهی بکند و سپس به نحو احسن وضوء گیرد و دو رکعت نماز به جا آورد، سپس از خداوند متعال طلب مغفرت کند، مگر این که خداوند گناهش را مورد مغفرت قرار میدهد و میبخشد). بعد از این که رسول خدا ج وفات یافت، صحابه دربارهی محل دفن ایشان اختلاف کردند، برخی گفتند: او را در قبرستان بقیع دفن کنید و کسانی گفتند: در محل جنازهها دفن کنید، عدهای گفتند: او را در محل دید اصحابش دفن کنید، ابوبکر گفت: بیرون روید که بلند کردن صدا در برابر پیامبر چه زنده و چه مرده، شایسته نیست، علی گفت: «ابوبکر در آن چه میگوید، امانت دار است». ابوبکر س گفت: «تا آنجا که میدانم رسولالله ج فرمود: هر پیامبری وفات یافت او را در همانجایی که وفات کرده، دفن میکنند».[٥١٨]
علی س میگوید: ابوبکر با جمع آوری قرآن، پاداش بزرگی از آن خود کرده است، عبد خیر روایت میکند که شنیدم علی میگوید: «در خصوص قرآن، در میان همه مردم پاداش و اجر ابوبکر بیشتر است، او اوّلین کسی است که قرآن را در یک مصحف جمع آوری کرد.
[٥٠٧]- الشیعة و أهل البیت، احسان الهی /٦٩
[٥٠٨]- الشیعة و اهل البیت، /٦٩
[٥٠٩]- تاریخیعقوبی ٢/١٣٢-١٣٣ به نقل از الشیعه و اهل بیت /٧٠.
[٥١٠]- منبع سابق.
[٥١١]- المغنی و الشرح الکبیر ١٢/٢٢٠ المختصر من کتاب الموافقه /٥١.
[٥١٢]- تاریخ طبری ٤/٦٤، الشیعة واهل البیت /٧١
[٥١٣]- الطبقات ٣/٢٠، البدایة و النهایة٧/٣٣١-٣٣٣
[٥١٤]- الطبقات ٣/٢٠
[٥١٥]- الارشاد جوینی /٤٤٢١ به نقل از اصول مذهب الشیعة الامامیة الاثنی العشریه، قفاری ١/٨٥.
[٥١٦]- الشیعه و اهل بیت /٧٢
[٥١٧]- منبع سابق.
[٥١٨]- مسند احمد ١/٨ إسناد آن ضعیف است، احمد شاکر و ابن حجر گوید: إسناد آن صحیح امّا موقوف است، الفتح ١/٦٣١.
امالمؤمین عائشه میگوید: فاطمه و عباس پیش ابوبکر آمدند و خواهان ارث خود بودند که از پیامبر به جا مانده بود. از ابوبکر خواستند که زمین فدک پیامبر ج و سهم خیبر را به آنها واگذار کند، ابوبکر گفت: من از رسول خدا ج شنیدم میفرمود: «لا نورث ما تركنا صدقة»: (ما – پیامبران – ارث مالی به جای نمیگذاریم (کسی از ما ارث نمیبرد) هر چه از ما میماند، صدقه است) تنها آل محمد از این مال میخورد.[٥١٩]
در روایتی دیگر آمده که ابوبکر گفت: «.... هر چه پیامبر ج انجام میداد، من نیز به آن پایبند خواهم بود و اگر چیزی از آنچه پیامبر ج عمل میکرده ترک کنم، بیم آن دارم که منحرف شوم».[٥٢٠]
از عائشه روایت است: بعد از وفات رسول خدا ج، همسران ایشان خواستند عثمان بن عفان را قاصد کنند که ابوبکر سهم ارثشان از پیامبر را به آنان بدهد، عائشه به آنها گفته بود: مگر نه این است که رسول خدا ج فرموده: «لا نورث ما تركنا صدقة»[٥٢١]: (ما ارثیه نداریم، هر چه از ما بماند صدقه است).
از ابوهریره روایت است رسول خدا ج فرمود: «لا يقتسم ورثتي ديناراً، ما تركت بعد نفقة نسائي و مؤنه عاملي فهو صدقة»[٥٢٢]: (از میراث من دیناری تقسیم نکنید و از آنچه بعد از من باقی میماند، نفقه زنانم و مزد کارگرانم را پرداخت کنید و باقی را صدقه بدهید».
این برخورد و رفتار ابوبکر با فاطمه در واقع عمل به توصیه و حدیث رسول خدا ج بود، لذا گفت: «عملی که پیامبر انجام داد، ترک نخواهم کرد».[٥٢٣] و گفت: «سوگند به خدا، کاری که دیدم پیامبر انجام می، دهد، ترک نخواهم کرد».[٥٢٤]
فاطمه بعد از آن کهابوبکر حدیث رسول خدا ج را برایش خواند و شرح داد، دست از این خواستهاش برداشت و این دلیل بر آن است که حق را قبول کرده و به سخن پیامبر اذعان و اعتراف نمود، ابن قتیبه میگوید: منازعهیی که سیده فاطمه با ابوبکر س داشت امری منکر نبود، چون از حدیث رسول خدا ج خبر نداشت و گمان میکرد که مانند: افرادی عادی از پدرش ارث میبرد، وقتی ابوبکر س او را در جریان حدیث پیامبر گذاشت، دست برداشت.[٥٢٥] و دیگر ادعای میراث نکرد.
امّا برخی در موضوع میراث پیامبر ج غلو کرده و از حق منحرف شدهاند و جاهلان از آنچه در روایات صحیح آمده اعراض کردند و این موضوع را یکی از اصول اختلاف بین صحابه و اهل بیت جلوه دادند، وآن را ادامهی مسئلهی اختلاف در باب خلافت دانستهاند و صحابه را به ویژه ابوبکر و عمر متهم کردند که به اهل بیت ظلم و ستم روا میداشتند، چون به باور مخالفان این دو نفر بودند که خلافت را از اهل بیت غصب کردند و بعد از آن غصب اموال اهل بیت را بر آن افزودند، همان اموالی که خداوند برای اهل بیت فرض کرده و حقوق مالی ایشان قرار داه بود. به باور روافض مسألهی فدک و ندادن ارث فاطمه از همان مسائلی است که بعد از این که ابوبکر خلافت را به تعبیر آنها غصب کرد، صحابه بر آن دست زدند و گفتهاند: این بدان دلیل بود که مردم به اهل بیت گرایش پیدا نکنند و این مال موجب نشود که مردم اطراف آنان جمع شوند و او را از خلافت خلع کنند.
هر کس کتابهای روافض را بررسی و در آنها تحقیق کند، متوجّه میشود که آنها در تلاشند تا حدیث رسول خدا ج را که میفرماید: «نحن معاشر الانبياء لانورث، ما تركنا صدقة» را رد کنند و مهمترین دلایل که درپی باطل جلوه دادن این حدیث هستند به شرح زیر است:
١- ادعا میکنند که این حدیث را ابوبکر صدیق س از خودش ساخته است، حِلّی میگوید: فاطمه آن حدیثی که ابوبکر از خودش ساخته بود: «هر چه ما به جای گذاریم، صدقهاست» را قبول نکرد و نیز میگوید: در این باره به روایتی پناه آورده که تنها خودش روایت کرده است.[٥٢٦]
مجلسی میگوید: ابوبکر و عمر فدک را تصرف کردند و برای توجیه غصب آن، روایت دروغین ِپلید: «نحن معاشر الانبیا لا نورث....» را از خودشان ساختند.[٥٢٧]
خمینی میگوید: ما معتقدیم آن روایتی که به پیامبر نسبت دادهاند، صحیح نیست و به هدف ریشهکن کردن خانواده و اهل بیت پیامبر ساختهاند.[٥٢٨]، ما در پاسخ این ادعاها میگوییم: اینها همه تهمتهایی واضح و کذب محض است، چرا که فقط ابوبکر س این حدیث را روایت نکرده، بلکه علاوه بر ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد، عبدالرحمن بن عوف، عباس بن عبدالمطلب، همسران رسول خدا ج، ابوهریره و حذیفه بن الیمان ب اجمعین روایت کردهاند.[٥٢٩]
ابن تیمیه / میگوید: این روایت از تمام افراد مذکور در کتابهای صحیح و مستند، ثابت و مشهور است و علمای حدیث از آن آگاهند و این که فردی بگوید: ابوبکر به تنهایی این حدیث را روایت کرده، دلالت بر نهایت نادانی یا دروغ عمدی او دارد[٥٣٠].
ابن کثیر پس از ذکر نام کسانی که این حدیث را روایت کردهاند، میگوید: «این پندار روافض باطل است و حتّی اگر تنها ابوبکر صدیق س این حدیث را روایت میکرد، برای تمام زمینیان واجب بود قبول نمایند و در این مسأله از او اطاعت کنند.»[٥٣١] دکتر سلیمان سحیمی مؤلف کتاب ارزشمند: «العقیده فی اهل البیت بین الافراط و التفریط» میگوید: این حقیقت در کتابهای شیعه وجود دارد. کلینی، صفار و شیخ مفید از امام جعفر پنجمین امام معصوم شیعیان روایت میکنند که رسول خدا ج فرمود: «هر کس به راهی به قصد یادگیری علم و دانش برود، خداوند راه رفتن به بهشت را برایش هموار و آسان میکند و علماء امانتدارانند و پرهیزگاران دژهای محکماند و سفارش شدهگان (اوصیا) سرداران و ساداتاند و فضیلت عالم بر عابد همانند فضیلت ماه در شب چهارده بر ستارگان است و بیگمان علماء وارثان پیامبرانند و پیامبران از خودشان درهم و دیناری به ارث نمیگذارند، لیکن آنها از پیامبران علم را به ارث بردهاند، لذا هر کس علم را از پیامبران بگیرد بهرهای کامل بردهاست»[٥٣٢] و در روایتی دیگر از پیامبر نقل میکند: «بیگمان علماء وارثان پیامبرانند و پیامبران درهم و دیناری به ارث نمیگذارند، بلکه احادیث و سخنانشان را به جا میگذارند و علماء احادیثشان را به ارث میبرند.»[٥٣٣]
پرسیده شد ای رسولالله ج چه چیز به ارث میگذاری؟ فرمود: «آنچه پیامبران دیگر گذاشتهاند».
٢- گمان کردهاند این حدیث با این آیه مخالفت دارد که میفرماید:
﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ﴾ [النساء: ١١]
«خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد و بر شما واجب میگرداند که (چون مُردید و دخترانی و پسرانی از خود به جای گذاشتید) بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است».
ادعا کردهاند که خداوند در باب میراث در این آیه پیامبر را استثناء نکرده و این حکم را مخصوص امّت قرار نداده است.[٥٣٤]
ولی حقیقت این است که خطاب این آیه شامل کسانی است که مورد هدف و قصداند و در این آیه هیچ نشانهای نیست که لزوماً رسولالله ج هم از افراد مورد خطاب باشد[٥٣٥]، چون پیامبر ج با هیچ کس از افراد بشر قابل مقایسه نیست و نسبت به مؤمنان از خودشان بهتر و شایستهتر است، خداوند زکات و صدقات مستحبی را بر او حرام کرده و به او چیزهایی اختصاص داده که به کسی غیر از او اختصاص ندارد. از جمله چیزهایی که به او اختصاص داده این بود که کسی از آنها ارث نمیبرند، این بدان دلیل است که خداوند آنها را از این شبهه که بر نبوتشان طعنهی دنیاطلبی برای ورثهشان وارد شود، حفظ کرده است، امّا دیگر افراد بشر چون پیامبر نیستند، این ایراد و طعنه بر آنها وارد نخواهد شد، همان طور که خداوند پیامبر ج ما را از نوشتن و طبع شعر و شاعری حفظ کرده تا شبههای بر رسالت ایشان وارد نشود و غیر از ایشان کسی نیاز به این حفاظت و صیانت ندارد.[٥٣٦]
ابن کثیر در رد استدلال روافض با آیهی مذکور میگوید: «تردیدی نیست که رسولالله ج در میان پیامبران احکام مخصوص به خود دارد که دیگر پیامبران با او مشارکت ندارند، اگر فرض را بر این بگیریم که از دیگر انبیاء وارثانشان ارث بردهاند – در حالی که هرگز چنین نبوده – قطعاً آن چه صحابه و در رأس آنها ابوبکر روایت کردهاند، بیانگر این است که این حکم فقط به ایشان ج اختصاص دارد.[٥٣٧] و بدینصورت باطل بودن استدلال آنها در مخالفت با حدیث روشن و واضح میشود.
٣- گمان کردهاند که ندادن ارث و استدلال به این حدیث با آیهی: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ﴾ [النمل: ١٦] «سلیمان وارث (پدرش) داود شد»، مخالف است و به پندار آنان با آنچه خداوند از پیامبرش زکریا حکایت کرده، مخالف است که خداوند میفرماید:
﴿وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا٦﴾ [مريم: ٥-٦]
«(پروردگارا!) من از بستگانم بعد از خود بیمناکم (چرا که در ایشان شایستگی و بایستگی به دست گرفتن کار و بار دین را نمیبینم) و همسرم هم از اوّل نازا بوده است ؛ پس از فضل خویش جانشینی به من ببخش. از من (دین و دانش) و از آلیعقوب (ثروت و قدرت) ارث ببرد و او را پروردگارا (در گفتار و کردار) مورد رضایت گردان».
و گفتهاند: در این آیات میراث عام است و اقتضاء میکند که اموال و آنچه در مفهوم مال است را شامل شود، کسی نمیتواند بگوید: منظور فقط علم است و مال را شامل نمیشود.[٥٣٨]
پاسخ این است که «ارث» اسم جنس است که انواع مختلفی دارد و در إرث علم، نبوّت و پادشاهی و انواع چیزهای قابل انتقال را شامل میشود، خداوند متعال میفرماید:
﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ﴾ [فاطر: ٣٢]
«(ما کتابهای پیشین را برای ملّتهای گذشته فرستادیم و) سپس کتاب (قرآن) را به بندگان برگزیده خود (یعنی امت محمّدی) عطاء کردیم».
و میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ١٠ ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ١١﴾ [المؤمنون: ١٠-١١]
«آنان مستحقّان (سعادت) و فراچنگآورندگان (بهشت) هستند. آنان بهشتِ برین را تملّک میکنند و جاودانه در آن خواهند ماند».
بنابراین در حقیقت آیهی: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ﴾ و آیهی: ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ﴾ بر جنس ارث دلالت دارد و هیچ دلالتی بر ارث مالی ندارد، چون داود اولاد و فرزندان زیادی غیر از سلیمان داشت و طبعاً سلیمان تنها فردی نبود که به صورت خاص از او ارث ببرد، بنابراین مشخص میشود که منظور از ارث علم نبوت و مانند اینها است نه مال. این آیه برای مدح سلیمان و نعمتهایی است که خداوند به او اختصاص داده است و حصر ارث به ارثیه مال هیچ مدحی نیست، چرا که ارث بردن مال از امور عادی مشترک بین مردم است و منظور از آیهی: ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ﴾ ارثیهی مالی نیست، چون آلیعقوب هیچ ارثیهی مالی بجا نگذاشتند و حتّی اگر میداشتند، فرزندان و دیگر ورثهاش ارث میبردند نه تنها فرزند زکریا.[٥٣٩]
همانطور که آیهی: ﴿وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي﴾ [مريم: ٥] هیچ دلالتی ندارد که منظور از ارث، ارث مالی باشد، چون زکریا بیم این نداشت که بعد از مرگش، مال و اموال او را بردارند چون مال چندانی نداشته، بلکه طبق روایت صحیح مسلم و بخاری از دسترنج خود میخورد.[٥٤٠] او کسی نبود که بیش از رزق و روزی شبانهروزش را ذخیره کند و از خداوند بخواهد که به او فرزند و اولاد بدهد تا مالش را از او به ارث ببرند، به این ترتیب این دو آیه بر آن دلالت دارد که منظور از ارث، نبوت و جانشینی نبوت است[٥٤١].
قرطبی در تفسیر آیهی مذکور مینویسد: به همین دلیل کسی از انبیاء مالی به ارث نمیبرد و ذکریا از خداوند نخواسته بود که کسی را وارث مالش گرداند، چون کسی مال و ثروت انبیاء را به ارث نمیبرد و این صحیحترین دو قول در تفسیر این آیه است. منظور زکریا این بوده که علم و نبوتش را به ارث ببرد نه مال و دارایی و دلیل این مدعا حدیث صحیحی است که رسولالله ج فرموده: «ما پیامبران ارثیه نداریم، هر چهاز ما بماند صدقهاست»[٥٤٢] این حدیث تفسیر آیهی: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ﴾ است و قول زکریا ÷ را که خداوند نقل میکند:
﴿فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ﴾ [مريم: ٥-٦]
(پس برایم از جانب خود جانشینی ببخش که از من و آلیعقوب ارث ببرد)، تفسیر میکند، در حقیقت این حدیث عام بود و آیه را خاص میکند، چرا که سلیمان از داود مالی که به جای گذاشته بود به ارث نبرد، بلکه حکمت و علم او را به ارث برد، به همین صورت یحیی از آلیعقوب علم و نبوت را به ارث برده است نه مال، علماء و صاحبنظران جز روافض در تفسیر قرآن همین را گفتهاند.[٥٤٣]
شایسته است بدانیم که خود روافض هم با این استدلالشان مخالفت کردهاند، چرا که آنها میراث پیامبر را منحصر به فاطمه میدانند و گمان کردهاند که کسی جز او از رسولالله ج ارث نمیبرد و همسران و عصبهی رسولالله ج را از ارث ایشان محروم میدانند، به این صوت با عموم آیهی مورد استدلال خودشان مخالفت کردهاند؛ شیخ صدوق با سندش از ابوجعفر باقر روایت میکند: «سوگند به خدا، عباس و علی از رسولالله ج ارث نمیبرند و هیچ کس جز فاطمهاز او ارث نمیبرد و علی و کسانی دیگر دست به سلاح نبردند، مگر این که از طرف او ج دینش را ادا کنند»[٥٤٤]. کلینی، صدوقی و طوسی با سندهایشان از امام باقر روایت میکنند: «علی س از رسولالله ج علمش را به ارث برد و فاطمه ترکهاش را»[٥٤٥]، آنها حتّی فاطمه را هم از ارثیهاش محروم کردهاند و گمان کردند زنان از زمین ارث نمیبرند؛ کلینی در اصول کافی بابی به نام «زنان از زمین هیچ ارثی نمیبرند» نوشته و تحت آن روایاتی که ذکر کرده است، از جمله: از ابوجعفر صادق روایت است که گفت: زنان از زمین و چیزهای غیر منقول هیچ ارثی نمیبرند.[٥٤٦]
شیخ صدوق با سندش تا میسر روایت میکند: که از امام صادق سؤال کردم دربارهی حق زنان از میراث؟ فرمود: از زمین و اشیاء غیرمنقول میراثی ندارند.[٥٤٧] با این روایات روشن میشود که سیّده فاطمه بدون استدلال از حدیث: «نحن معاشر الانبياء لا نورث» حق ارثیه نداشتهاند، اگر که زن – آنطور که در روایات شیعه آمده از چیزی غیرمنقول و زمین میراث نمیبرد، چگونه میگویند فاطمه حق داشته درخواست کند فدک را – آن طور که میگویند – به او واگذار کنند و این در حالی است که فدک زمین بوده است!!؟[٥٤٨] این دلیلی است بر دروغ و تناقضگویی آنها، همچنین دلیل است بر جهل و نادانی[٥٤٩].
امّا ادعای رافضه مبنی بر اینکه ابوبکر س از فاطمه ل جهت اثبات مدعا درخواست شاهد کرد و گویا او علی س و امایمن را به عنوان شاهد آورد، امّا ابوبکر شهادت آن دو را قبول نکرد، دروغی آشکار است، حماد بن اسحاق میگوید: «این که برخی میگویند: فاطمه آمد و فدک را درخواست نمود و یادآور شد که پیامبر ج آن را به او داده و علی نیز گواهی داد، امّا ابوبکر س با استدلال به این که علی شوهر او است، شهادت علی را قبول نکرده، این ادعا هیچ اصلی ندارد و از هیچ روایت صحیحی ثابت نشده که فاطمه چنین ادعایی کرده باشد، در حقیقت این مسأله خودساختهای ست که هیچ ثبوتی ندارد.[٥٥٠]
٤- به دلالت سنّت و اجماع کسی از پیامبر ج ارث نمیبرد، ابن تیمیه میگوید: این که کسی از پیامبر ارث نمیبرد با احادیث صحیح و اجماع صحابه ثابت است و هر یک از این دو دلیل قطعی است، لذا نمیتوان گفت: این با آیه، که عام است، تعارض دارد و اگر عمومیّت آیه را بپذیریم، باز هم حکم آن با این دو تخصیص میشود، حتّی اگر عام بودن آیه را دلیل به حساب آوریم، ظنی است که قابلیت تعارض با دلیل قطعی را ندارد، چون ظن نمیتواند با امر قطعی معارض باشد و این بدان دلیل است که این روایت را اشخاص زیادی از صحابه در اوقات و مجالس مختلف روایت کردهاند و کسی از صحابه این روایت را انکار نکرده، بلکه همه آن را پذیرفته و تأیید کردهاند، آری، به همین دلیل کسی از همسران رسولالله ج در خواست میراث نکردهاند و به طور عام هیچ کس از وارثان بر درخواست میراث اصرار نورزیدند، هر کس ادعای ارثیه کرد، وقتی حدیث پیامبر ج را به او میگفتند، از ادعایش دست میکشید و این مسأله به همین حالت، در تمام دوران خلافت خلفای راشدین استمرار یافت و علی در دوران خلافت خودش هیچ تغییری در این باره به وجود نیاورد و ترکهی پیامبر ج را که هنوز وجود داشت، مانند باغ فدک –تقسیم نکرد.[٥٥١]
ابن تیمیه میگوید: علی خلافت را بعد از ذیالنورین به دست گرفت و فدک و دیگر اموال ترکهی پیامبر تحت حکم او واقع شد و از آنها هیچ چیز به فرزندان فاطمه، همسران رسولالله ج و فرزند عباس نداد، اگر ندادن اینها ظلم و ستم بود، علی در آن شرایط میتوانست این ظلم را دفع کند، چرا نکرد؟ حتّی از جنگ با معاویه و سپاه شام برایش آسانتر بود، چرا برای عملی کردن آن هیچ اقدامینکرد؟؟؟ مگر نه این است که با معاویه جنگید، در حالی که در جنگ با او آن شر بزرگ به پا شد و به آنان کمترین هدیه و بخشش مالی نداد، امّا برگرداندن حق فرزندان فاطمه – آن طور که ادعا میکنند – برایش کاری بسیار آسانتر بود، چرا این کار را نکرد؟!
به این ترتیب به اجماع خلفای راشدین کسی از پیامبران ارث نمیبرد و آن چه به جای میگذارند، صدقه است.
خلیفهی عباسی یا همان عباس سفاح با استدلال به اجماع صحابه با مناظرهکنندگانش در این مورد استناد میکرد، همانگونه که ابن جوزی در کتاب (تلبیس ابلیس) مینویسد: از سفاح روایت است روزی در حال سخنرانی بود که مردی از آل علی برخواست و گفت: من از فرزندان علی هستم، سپس گفت: ای امیر مؤمنان مرا علیه کسانی که به من ستم کردهاند، یاری کن، پرسید: چه کسی به تو ظلم کرده است؟ آن مرد گفت: من از خاندان علی هستم، همان کسی که ابوبکر با ندادن فدک به فاطمه ظلم کرد؛ سفاح گوید: این ظلم به شما ادامه داشت تا آن که ابوبکر از دنیا رفت؟
گفت: آری! گفت: بعد از او چه کسی به ستم بر شما ادامه داد؟ گفت: عمر، سفاح گفت: و عمر تا پایان عمر به ستم کردن به شما ادامه داد؟ گفت: آری. پرسید بعد از او چه کسی به ستم بر شما ادامه داد؟ گفت: عثمان، گفت: و تا آخر عمرش بر ستم به شما ادامه داد؟ گفت: آری، باز پرسید: بعد از او چه کسی به شما ستم کرد؟ راوی میگوید: آن مرد سؤال کننده متوجّه شد نمیتواند بگوید: علی هم تا پایان عمر بر ما ستم کرد، لذا پریشان به این طرف و آنطرف نگاه میکرد که جایی پیدا نموده و فرار کند!؟[٥٥٢]
برخی از فرزندان علی س تصریح کردهاند که اگر آنها هم به جای ابوبکر س میبودند، همان حکم ابوبکر را میدادند و تایید کردهاند که اجتهاد ابوبکر س درست بوده است. بیهقی با سندش از فضیل بن مرزوق روایت میکند که زید بن علی بنحسین بن علی بن ابو طالب گفت: اگر من هم به جای ابوبکر س بودم دربارهی فدک همان حکم ابوبکر را میدادم.[٥٥٣]
ابوالعباس قرطبی آورده که اهل بیت از علی گرفته تا کسانی که بعد از او آمدهاند و فرزندان عباس که بعدها صدقات مربوط به پیامبر ج در اختیار آنها بوده است، اتفاق نظر داشتهاند که ترکهی رسولالله ج صدقه بوده است و آنهایی هم که صدقات مربوط به رسولالله ج در اختیارشان بوده، عقیده نداشتند که حق تصرف دارند، بلکه معتقد بودند فقط باید آن را در راه خدا انفاق کنند و بس.
قرطبی گوید: وقتی علی س خلافت را به دست گرفت در هیچ چیز از آنچه در دوران خلافت ابوبکر، عمر و عثمان ش صورت میگرفت تغییری نداد و اقدام به تصرف ترکهی پیامبر ج نکرد و هیچ چیز از آنها را بین ورثه تقسیم نکرد، فقط درآمد آنها را در میان همان افرادی که قبلاً تقسیم میشد، تقسیم میکرد، بعد از او به دست حسن بن علی و بعد از او حسین بن علی ش و بعد از او به دست علی بن حسین و بعد از او به دست حسین بن حسن و بعد از او به دست زید بن حسین و بعد از به دست عبدالله بن حسین بود.
سپس طبق روایت برقانی در صحیحش سرپرستی آنها را فرزندان عباس به دست گرفتند، تمام افراد مذکور بزرگان اهل بیت بوده و از دیدگاه شیعه مورد اعتماد و ائمهی آنها هستند و از هیچ یک از افراد فوق روایت نشده است که فدک و دیگر موارد مانند آن را تصرف کرده باشند و یا کسی از آنها ارث برده باشد، اگر آنچه میگویند حق میبود، قطعاً علی س یا یکی از افراد اهل بیت بعد از آنکه بر آنها تسلط پیدا کرد، آنها را تصرف میکرد و در اختیار میگرفت،[٥٥٤] در حالی که چنین نبوده و نشده است.
ابن کثیر میگوید: برخی در این موضوع با جهالت و نادانی سخنها گفتهاند و در چیزی که علم نداشتند خودشان را به تکلف انداختند، از روی جهل و نادانی دروغ گفتند و چون نتوانستند آن را درست بفهمند، در مسئلهای دخالت کردند که به آنها مربوط نمیشد.[٥٥٥] اگر مسائل را آنطور که میبایست، درست میفهمیدند، قطعاً فضیلت و مقام ابوبکر صدیق س را درک میکردند و عذرش را میپذیرفتند، همان چیزی که بر تمام افراد مسلمان پذیرش آن واجب است، لیکن آنها به متشابه تمسک جستند و امور معلوم نزد ائمهی اسلام- از صحابه و تابعین گرفته تا علمای معتبری که بعد از آنها بودند- را ترک کردند.[٥٥٦]
٥- تسامح سیده فاطمه با ابوبکر س: از فاطمه با سند صحیح ثابت است که پس از آن درخواست، از ابوبکر رضایت داشته و با رضایت از ایشان از دنیا رفته است. بیهقی با سندش از شعبی روایت میکند: وقتی فاطمه بیمار شد، ابوبکر آمد و اجازه خواست، علی گفت: فاطمه! ابوبکر است، اجازهی ورود میخواهد؟ گفت: دوست داری اجازه دهم؟ علی س گفت: آری! فاطمه اجازه داد و ابوبکر وارد شد، با او به گفتگو پرداخت تا راضی شود و گفت: سوگند به خدا، منزل، مال، خانواده و خویشاوندی را ترک نکردم مگر به خاطر رضای خداوند و خشنودی رسولالله ج و شما اهل بیت، سپس از او خواست که اعلام رضایت کند و همچنان به توضیح و تبیین پرداخت که فاطمه قانع و راضی شد.[٥٥٧]
ابن کثیر میگوید: این اسناد قوی است و ظاهراً عامر شعبی این روایت را از علی یا از کسانی که از علی شنیدهاند، شنیده است.[٥٥٨]
با این واقعیت، طعنهها و ایرادهایی که بر ابوبکر صدّیق س وارد مینمایند و ادعا میکنند که فاطمه را ناراحت و خشمگین کرده است - هر چند چنین نبوده- دفع میشود و حتی اگر در ابتدای امر ناراحت بوده باشد، بعداً راضی شده و با رضایت از دنیا رفته است، برای هیچ فرد صادقی که در محبّتش به سیده فاطمه استوار باشد، مجالی نیست جز اینکه از آن کسی که فاطمه از وی راضی و خوشنود بود، راضی و خشنود باشد[٥٥٩]، گفتنی است آنچه گفته شد با روایتی که از ام المؤمین عائشه نقل است هیچ تعارضی ندارد که ابوبکر س گفت: «آل محمد ج فقط میتوانند از این مال بخورند و سوگند به خدا که من هیچ چیز از این صدقهی رسولالله ج را تغییر نخواهم داد و آن را بر همان حالی که در زمان رسولالله ج بوده است، باقی خواهم گذاشت، قطعاً نسبت به آن به همان صورت رفتار میکنم که پیامبر ج رفتار و عمل میکرد، به این ترتیب ابوبکر س از این که چیزی به فاطمه ل بدهد امتناع ورزید و فاطمه هم از ابوبکر دل خور شد و تا وفات با او قهر (قطع رابطه) کرد».[٥٦٠] چون به طور طبیعی عائشه چیزی گفته است که خبر داشته و محدود به علم او بوده است و در روایت شعبی افزون بر آن علم و معلوماتی وجود دارد. ملاقات ابوبکر با سیده فاطمه مستند است و گفتگو و رضایت فاطمه نیز ثابت است، روایت عائشه بر نفی و روایت شعبی بر اثبات رابطهی بین ابوبکر و سیده فاطمه دلالت دارد و از دیدگاه علماء و صاحب نظران اثبات بر نفی مقدم است، چون احتمال میرود نفی کننده از آن بیخبر بوده است، به ویژه در این مسأله، چون رفتن ابوبکر به عیادت فاطمه از حوادث بزرگی نبوده که در میان مردم منتشر و شایع شده باشد و همه از آن آگاه شده باشند، بلکهاز امور عادی است که همه حضور نداشته و به طور طبیعی عموم مردم از آن بیخبر بودهاند و از مسائلی است که به دلیل عدم نیاز به نقل و روایت آن، بدان توجّه زیادی نشده است. علماء و صاحب نظران میگویند: هرگز فاطمه عمداً با ابوبکر قطع رابطه نکرده است، چون فردی مانند فاطمه پاکتر از آن است که بر خلاف نهی رسولالله ج کاری کند، چراکه که پیامبر ج از این که مسلمان بیشتر از سه روز با کسی قهر باشد نهی فرموده، و حتّی اگر حرفی نزده است علّتش عدم نیاز بوده است.[٥٦١]
قرطبی در شرح حدیث عائشه میگوید: بعد از آن دیگر شرایط ملاقات فاطمه با ابوبکر فراهم نشد، زیرا فاطمه به مصیبت از دست دادن پدر بزرگوارش گرفتار بود، به همین دلیل راوی، عدم ایجاد شدن شرایط ملاقات را به هجران (ترک رابطه) تعبیر کرده است، چون رسولالله ج فرمود: «لا يحلّ لمسلم أن يهجر أخاه فوق ثلاث»[٥٦٢]: (برای هیچ مسلمانی جایز نیست که بیش از سه روز با برادر مسلمانش قهر باشد). این در حالی است که فاطمه ل یکی از آگاهترین صحابه به حرام و حلال بوده و از همهی مردم بیشتر از مخالفت با رسولالله ج اجتناب میکرد، چگونه چنین نباشد در حالی که او پاره تن رسولالله ج و سید و سردار زنان بهشت است.[٥٦٣]
نووی میگوید: آن چه در روایت آمده که فاطمه با ابوبکر قطع رابطه کرده، معنایش این است که به ملاقاتش نیامده و با هم ملاقات نداشتند، بدون شک این امر از نوع ترک رابطهی حرام نیست که به یکدیگر سلام نکنند و هنگام رویارویی از همدیگر روی بگردانند و اعراض کنند، آنچه در روایت آمده که وی با ابوبکر حرف نمیزد، به این معناست که درباره فدک و ارثیه دیگر با او حرف نزد و یا به خاطر قطع رابطه و سرگرم بودن به مصیبت خود از او چیزی درخواست نکرد و به ملاقاتش نرفت. هرگز در هیچ روایتی نیامده که فاطمه به دلیل از دست دادن شرافتمندترین مخلوقات و گرفتار شدن به اندوه آن از تمام چیزها به خود سرگرم بود و آن برایش مصیبتی بود که تمام مصیبتها را تحت تأثیر قرار میداد. فاطمه چنان بیمار شد که در بستر به سر میبرد و به همین دلیل از مشارکت در تمام امور باز ماند، چه برسد به این که با خلیفهای که در تمام لحظات شبانهروز به امور مسلمانان و امّت اسلامی مشغول بود، ملاقات داشته باشد. ناگفته پیداست که در مدّت کوتاه زندگی سیده فاطمه خلیفهی اوّل سرگرم جنگ با مرتدان بود، از طرفی رسولالله ج به فاطمه خبر داده بود که او اوّلین فرد از اهل بیت خواهد بود که به او ملحق میشود. به طور طبیعی کسی که در چنین وضعیتی باشد، امور دنیوی به ذهنش خطور نمیکند و برایش اهمیّتی ندارد. چه نیکوست سخن مهلب! – که عینی نقل کرده- در هیچ روایتی نیامده که ابوبکر و فاطمه ملاقات کنند و سلام و احوالپرسی نکنند، چون فاطمه از خانهاش بیرون نمیآمد، راوی این عملش را به هجران (ترک رابطه) تعبیر کرده است. یکی از نشانههای وجود رابطهی محکم و استوار بین ابوبکر و سیده فاطمه این است که در مدّت بیماری ایشان، اسماء بنت عمیس همسر ابوبکر از او پرستاری میکرد و تا آخرین نفسهای عمر پر برکت فاطمه بالای سرش بود، در غسل و تجهیز وی مشارکت داشته است و علی نیز از سیّده فاطمه پرستاری میکرد و اسماء زن ابوبکر با او همکاری داشت، سیّده فاطمه در مورد چگونگی کفن و دفن و تشییع جنازهاش به اسماء زن ابوبکر سفارشهایی نمود و اسماء نیز به سفارشهایش عمل کرد.[٥٦٤]
فاطمه به اسماء گفته بود: من ناپسند میدانم که روی جنازهام نیز همانند مردان پارچهای بیاندازند که اعضاء و اندام مشخص میشود! اسماء گفت: ای دختر رسول خدا آیا چیزی نشان بدهم که در سرزمین حبشه دیدهام؟ سپس تعدادی از چوبهای تر خرما را درخواست کرد و آنها را به هم بافت، سپس پارچه روی آن انداخت، فاطمه که این را دید گفت: چقدر زیبا و خوب است؟! اینگونه مشخص میشود که این جنازه زن است، نه مرد! [٥٦٥] ابن عبدالبر روایت میکند که: فاطمه ل اولین زنی بود که در اسلام جنازهاش را پوشاندند و بعد از او جنازهی زینب دختر جحش را پوشاندند.
بر خلاف آنچه گمان میکنند، همواره ابوبکر با علی رابطه داشت و احوال دختر رسول خدا ج را میپرسید و در هنگام بیماری فاطمه، علی س نمازهای پنجگانه را در مسجد میخواند، بعد از نماز ابوبکر و عمر ب از او دربارهی احوال دختر رسولالله ج سؤال میکردند، از طرفی همسرش اسماء بنت عمیس جویای احوال دختر رسولالله ج بود، چون پرستاری و اشراف بر بیماری و احوالش را به عهده داشت، در آن روزی که فاطمه وفات یافت، گریههای مردان و زنان، مدینه را تکان داد و مردم همانند روز وفات رسولالله ج به وحشت افتاده بودند، ابوبکر و عمر نخستین کسانی بودند که به خانهی علی سآمدند و به ایشان تسلیّت گفتند و گفتند: ای ابوالحسن پیش از آمدن ما بر جنازهی دختر رسولالله ج نماز نخوانی[٥٦٦] و فاطمه ل در شب سه شنبه، سوم ماه رمضان سال یازدهم هجری وفات یافت، ابن مالک بن جعفر بن محمد از پدرش و او از جدش علی بن حسین روایت میکند که: فاطمه بین مغرب و عشاء وفات یافت، ابوبکر، عمر، عثمان، زبیر و عبدالرحمن بن عوف ش حاضر شدند، وقتی جنازه را گذاشتند که نماز بخوانند، علی گفت: ای ابوبکر، برو جلو! ابوبکر گفت: ای ابوالحسن خودت برو، علی گفت: سوگند به خدا کسی غیر از تو بر او نماز نخواهد خواند، لذا ابوبکر بر او نماز خواند و شبانه او را دفن کردند. در روایتی دیگر آمده که ابوبکر بر او نماز خواند و چهار تکبیر گفت.[٥٦٧]
در روایت مسلم آمده که علی س بر او نماز خواند و قول راجح همین است[٥٦٨] و محمّد اقبال در قصیدهی العصماء (فاطمة الزهراء) چه نیکو سروده:
نَسَبُ المسيح بنى لمريم سيرة
بقيت على طول المدى ذكراها
والمجد يشرف من ثلاث مطالع
في مهد فاطمة فما أعلاها
هي بنت من؟ هي زوج من؟ هي أم من؟
من ذايداني في الفخار أباها
هي ومضة من نور عين المصطفى
هادي الشعوب إذا تروم هداها
من أيقظ الفطر النيام بروحه
وكأنه بعد البلى أحياها
وأعاد تاريخ الحياة جديدة
مثل العرائس في جديد حُلاها
هى أسوة للأمهات وقدوة
يترسم القمر المنير خطاها
جعلت من الصبر الجميل غذاءها
ورأت رضا الزوج الكريم رضاها
یعنی:
نسبت مسیح ابن مریم از پیشینیان ماند
که در طول زمان ذکر آن باقی خواهد ماند.
و مجد و بزرگواری از سه جهت تابیدن گرفته؛
بر گهوارهی فاطمه که هیچ شرفی از آن بالاتر نیست
او دختر کیست؟ همسر کیست؟ مادر کیست؟
کیست که در فخر به پدرش نزدیک باشد
او پارهای از نور چشم مصطفی است.
هدایت کننده تودهها آن گاه که هدایتش را بطلبد
آن کسی که سرشتهای خوابیده را با روحش بیدار کرد(رسولالله)
چنان که گویا بعد از پوسیدن آنها را زنده نمود
و زندگی را دوباره به تاریخ باز گرداند.
همانند: عروسی شد که به آرایش نور در میآید
فاطمه الگو و اسوهی مادران است که گامهایش همانند ماه روشن، روشنی میآفریند
صبر جمیل غذای روح اوست و خشنودی شوهر ارزشمند، خوشنودی اوست.
تا آنجایی که میگوید:
لولا وقوفي عند شرع المصطفى
وحدود شرعته ونحن فداها
لمضيت للتطواف حول ضريحها
وغمرت بالقبلات طيب ثراها
اگر به قوانین شریعت مصطفی پایبند نبودم
و حدود شریعت را رعایت نمیکردم- جان ما فدای شریعت-
حتماً میرفتم و ضریحش را طواف میکردم (اما چون جایز نیست نمیتوانم)
و خاک قبرش را غرق در بوسه میکردم.[٥٦٩]
[٥١٩]- بخاری، ش /٦٧٢٦.
[٥٢٠]- مسلم، ش/١٧٥٩.
[٥٢١]- بخاری، ش/٦٧٣٠ و مسلم /١٧٥٨.
[٥٢٢]- مسلم /١٧٥٨.
[٥٢٣]- بخاری /٦٧٢٦.
[٥٢٤]- شذرات الذهب ٢/١٦٩.
[٥٢٥]- تاویل مختلف الحدیث ١٩/١
[٥٢٦]- منهاج الکرامه نسخهی چاپ شده با منهاج السنة ٤/١٩٣ به نقل از العقیده فی اهل بیت.
[٥٢٧]- حق الیقین /١٩١ به نقل از العقیده فی اهل بیت /٤٤٣.
[٥٢٨]- کشف الاسرار ١٣-١٣٣ به نقل از العقیده فی اهل بیت
[٥٢٩]- العقیده فی اهل بیت /٤٤٤.
[٥٣٠]- منهاج السنة ٤/١٩٩.
[٥٣١]-البدایة و النهایة(٥/٢٥٠).
[٥٣٢]- الکافی کلینی١/٣٢-٣٤
[٥٣٣]- کافی ١/٣٢-٣٤، بصائر درجات صفار/١٠-١١، الاختصاص مفید /٤ و علم الیقینکاشانی ٢/٧٤٧ به نقل از العقیده فی اهل البیت /٤٤٤.
[٥٣٤]- منهاج الکرامه چاپ شده با منهاج السنة ٤/١٩٤.
[٥٣٥]- منهاج السنة ٤/١٩٤-١٩٥، العقیده فی اهل البیت /٤٤٥.
[٥٣٦]- منهاج السنة ٤/١٩٤-١٩٥، العقیده فی اهل البیت/٤٤٥.
[٥٣٧]- البدایة و النهایة٥/٢٥٤، العقیده فی اهل البیت/٤٤٦
[٥٣٨]- منهاج الکرامه /١٠٩ به نقل از العقیده فی اهل البیت و دیگر کتابها مانند الطرائف ابن اووس /٣٤٧.
[٥٣٩]- منهاج السنة ٤/٢٢٢-٢٢٤.
[٥٤٠]- مسلم، ش/٢٣٧٩.
[٥٤١]- منهاج السنة ٤/٢٢٥، البدایة و النهایة٥/٢٥٣، العقیده فی اهل البیت /٤٤٨.
[٥٤٢]- مسلم، ش /١٧٥٨.
[٥٤٣]- تفسیر القرطبی ١١/٣٥-٤٥
[٥٤٤]- من لایحضر الفقیه ٤/١٩٠-١٩١، العقیده فی اهل البیت/٤٥١.
[٥٤٥]- الکافی ٧/١٣٧، العقیده فی اهل البیت /٤٥١.
[٥٤٦]- الکافی ٧/١٣٧.
[٥٤٧]- الشیعة و اهل البیت /٨٩.
[٥٤٨]- منبع سابق.
[٥٤٩]- العقیدة فی اهل البیت ص٤٥٢.
[٥٥٠]- منهاج السنة ٤/٢٣٦-٢٣٨.
[٥٥١]- منهاج السنة ٤/٢٢٠.
[٥٥٢]- تلبیس ابلیس /١٣٥.
[٥٥٣]- تاریخ المدینة ابن شیبه ١/٢٠٠، البدایة و النهایة٥/٢٥٣.
[٥٥٤]- المفهم، قرطبی ٣/٥٦٤.
[٥٥٥]- البدایة و النهایة٥/٢٥٣.
[٥٥٦]- البدایة و النهایة٥/٢٥١
[٥٥٧]- سنن کبرای و بیهقی ٦/٣٠١.
[٥٥٨]- البدایة و النهایة٥/٢٥٣
[٥٥٩]- الانتصار للصحب و الآل /٤٣٤
[٥٦٠]- بخاری، ش٤٢٤٠و مسلم، ش ١٧٥.
[٥٦١]- الانتصار للصحب و الآل /٤٣٤.
[٥٦٢]- بخاری، ش/٦٠٧٧.
[٥٦٣]- المفهم ١٢/٧٣.
[٥٦٤]- الشیعة و اهل البیت /٧٧.
[٥٦٥]- الاستیعاب ٤/٣٧٨.
[٥٦٦]- الشیعة و اهل البیت /٧٧، کتاب سلیم بن قیس /٢٥٥.
[٥٦٧]- المختصر من کتاب الموافقة /٦٨ و در سند آن ضعف وجود دارد.
[٥٦٨]- مسلم، ش /١٧٥٩
[٥٦٩]- الدوحة النبویّة /٦٢-٦٣.
رابطهی ابوبکر با اعضای اهل بیت، رابطهی صمیمی و مستمر و قابل تقدیر بود که شایستهی هر دو طرف میباشد، این دوستی و اعتماد، متقابل و دو طرفه بود، چنان رابطهی محکم و متینی داشتند که شکاف، فاصله و اختلاف در بینشان قابل تصور نیست. هر چند، قصه سرایان، اسطوره و اباطیل ببافند، آری، عائشهی صدیقه دختر ابوبکر صدیق و همسر رسولالله ج و محبوبترین فرد نزد رسولالله بود، هر چند حسودان بسوزند و مخالفان کینه توزی کنند، این حقیقتی ثابت و انکار ناپذیر است و عائشه ل به شهادت قرآن پاک و پاکیزه است، هر چند باطلپرستان قبول نکنند و منکران انکار کنند. اسماء دختر عمیس که قبلاً زن جعفر ابن ابی طالب، برادر تنی علی بود، بعد از وفات جعفر، با ابوبکر ازدواج کرد و از او پسری به نام محمد بن ابوبکر دارد که بعدها توسط سیدنا علی والی و استاندار مصر معرفی شد و بعد از وفات ابوبکر، علی با این زن ازدواج کرد که از او پسری به نام یحیی دارد.[٥٧٠]
زن امام محمد – امام پنجم شیعیان – نوهی ابوبکر صدیق است و امام محمد نوهی علی نیز هست. استاد احسان الهی از کتابها و مراجع شیعه نقل و ثابت کرده که رابطهی بین اهل بیت نبوت و خانوادهی ابوبکر، رابطهای با پیوندهای ازدواج متقابل استوار بوده است و ثابت نموده که قاسم بن محمد بن ابوبکر (نوهی ابوبکر) و علی بن حسین بن علی (نوهی علی) با هم پسر خاله بودند، چون مادر قاسم بن محمد و علی بن حسین هر دو دختران یزدگرد ابن شهربانو بن کسری – پادشاه ایران – بودند که در زمان عمر فاروق س به دست سپاهیان اسلام اسیر شدند. استاد أحسان بحث روابط و پیوند ازدواجهای متقابل بین خانواده پیامبر و ابوبکر را به صورت گسترده دنبال و نقل کرده است.[٥٧١]
یکی دیگر از نشانههای قاطع بر استوار بودن پیوند دوستی بین ابوبکر صدّیق و اهل بیت این است که آنها (اهل بیت) بچّههایشان را به نام ابوبکر نامگذاری میکردند، اوّلین فردی که از اهل بیت نام پسرش را ابوبکر گذاشت، علی بن ابی طالب س بود، این نشانهی دوستی، برادری، احترام و تقدیری است که علی س نسبت به ابوبکر س داشت و شایان ذکر است که این پسر علی س بعد از آن که ابوبکر خلافت را به دست گرفته بود، به دنیا آمده است و نامگذاری فرزند به این نام در آن شرایط، دلیلی روشن بر تأیید خلافت و امامت ابوبکر است. حتّی اگر بعد از وفات صدیق هم به نام ابوبکر نامگذاری میکرد، نشانهی محبّت و دوستی بود. آیا امروزه در میان شیعیان که خودشان را محبان علی و اولادش میدانند، کسی هست که پسرش را به این نام، نامگذاری کند؟! و آیا با این وضعیت، آنها دوستان و محبّان علی هستند یا مخالفان او؟ بدیهی است که علی س به دلیل خوشبینی و اظهار محبّت و وفاداری نسبت به ابوبکر س، حتّی بعد از وفات او، نام فرزندش را ابوبکر میگذاشت، چون قبل از علی سابقه ندارد کسی از بنیهاشم اسم پسرش را ابوبکر بگذارد، وانگهی در میان اهل بیت تنها علی س نبوده که نام پسرش را با خوشبینی، تبرک و اظهار محبّت و صداقت، ابوبکر نامیده باشد، بلکه بعد از او فرزندانش نام ابوبکر را برای فرزندانشان انتخاب میکردند. حسن و حسین ب نیز پسرانشان را با نام ابوبکر نامگذاری کردهاند و تاریخ نویسان شیعی از جمله یعقوبی و مسعودی نام این پسران حسن و حسین را ذکر کردهاند.[٥٧٢] همواره نامگذاری اهل بیت، با نام ابوبکر ادامه داشته است و برادرزاده علی – عبدالله بن جعفر طیار بن ابی طالب –یکی از پسرانش را ابوبکر نامگذاری کرد، بر خلاف تبلیغات مغرضانه برخی که میگویند: همیشه بین ابوبکر و اهل بیت دشمنی، کینه و جدائی وجود داشته است، این نامگذاری یکی از نشانههای دوستی و رابطه عمیق صمیمی بین ابوبکر و اهل بیت است.[٥٧٣]
[٥٧٠]- خلافة علی بن ابیطالب، و ترتیب و تهذیب کتاب البدایة و النهایة، سلمی /٢٢.
[٥٧١]- الشیعه و اهل البیت /٧٨-٨٣.
[٥٧٢]- تاریخ الیعقوبی ٢/٢٢٨، النتیجه و الاشراف /٨٢.
[٥٧٣]- الشیعه و اهل بیت /٨٣، الدر المنثور من تراث اهل البیت والصحابهالسید علاء الدین مدرسی /٣٨-٤٤ و رحماء بینهم، صالح بن عبداللهالدرویش.
علی س از جمله افرادی بود که ابوبکر س با او مشاوره و رایزنی کرده بود که پس از خودش خلافت را به چه کسی پیشنهاد کند، نظر علی این بود که بعد از ابوبکر، خلافت به عمر فاروق واگذار شود.[٥٧٤]
آنگاه که ابوبکر در احتضار مرگ قرار گرفت، آخرین سخنی که بر زبان آورد، آیهی ١٠١ سوره یوسف بود:
﴿َوَفَّنِي مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ١٠١﴾
«مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان».
وفات سیدنا ابوبکر س موجب شد که مرد و زن مدینه چنان گریه کنند که شهر مدینه به لرزه درآید و بعد از وفات رسولالله ج، مدینه هیچ روزی را مثل آن روز مردان و زنان گریان به خود ندیده بود، همانند آن شامگاه اندوهگین در مدینه تجربه نشده بود و سیدنا علی س همینکه خبر وفات ابوبکر صدیق را شنید، شتابان، گریان – و إنا لله و إنا الیه راجعون – گویان به خانهی ابوبکر آمد و گفت: «ای ابوبکر، خداوند تو را رحمت کند، تو دوست و مونس و آرامش دهنده و مورد اعتماد و رازدار و مشاور رسول خدا ج بودی! و نخستین فردی بودی که اسلام آوردی و ایمان تو از همه خالصانهتر ویقین تو به خداوند از همه قویتر بود و ترس تو از خداوند، از همه بیشتر بود، در دین خدا از همه آگاهتر بودی، از همه بیشتر حامی و مدافع پیامبر ج و اسلام بودی و در مصاحبت از همه بهتر بودی؛ فضایل و مناقبت تو از همه بیشتر و سابقهات از همه برتر و مقام تو از همه والاتر بود. با پیامبر نزدیکترین رابطه را داشتی، در راه و روش به پیامبر مشابهت بیشتری داشتی؛ شرافت و مقام و احترام تو در نزد رسول خدا از همه بیشتر بود و خداوند از جانب پیامبر ج و اسلام تو را بهترین پاداش دهد! زمانی که مردم رسول خدا را تکذیب کردند، تو تصدیق کردی، برای پیامبر ج همچون گوش و چشم بودی، خداوند تو را در کتابش صدّیق نامید. آنجا که میفرماید:
﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣﴾ [الزمر: ٣٣]
«کسانی که حقیقت و صداقت را با خود آوردهاند (و از سوی خدا به مردمان ابلاغ کردهاند که پیغمبرانند) و کسانی که حقیقت و صداقت را باور داشتهاند (و برابر آن رفتهاند که مؤمنانند) آنان پرهیزگاران واقعی هستند».
زمانی که همه بُخل ورزیدند، تو سخاوت کردی و اموال و داراییهایت را در اختیارش قرار دادی، در کارهای سخت، زمانی که دیگران نشستند و خودداری کردند، تو یار و یاورش بودی. هنگام سختی او را به بهترین شکل همراهی و مصاحبت نمودی، یکی از آن دویار غار که آرامش خدا بر او نازل گردید، تو بودی. رفیق پیامبر در راه هجرت و جانشین او در دین خدا و امتش تو بودی، آنگاه که عدهای از مردم مرتد شدند، به بهترین شکل ممکن خلافت نمودی و چنان از عهدهی کار برآمدی که فقط خلیفهی بر حق پیامبر میتوانست برآید، در زمان سُستی اصحاب قیام کردی، در زمان ضعف آنان به میدان آمدی، در زمان ناتوانی ایشان قوی و نیرومند بودی و در وقت سستی دیگران نسبت به پایبندی به منهج و شیوهی رسول خدا، پایبندی نمودی، همانگونه بودی که رسولالله ج فرمود: از نظر جسمی ضعیف و در اجرای فرمان خداوند قوی، در دل فروتن و متواضع و در نزد خداوند بزرگ، در چشم مردم محترم و در دلشان محبوب بودی، طعنه و ایراد بهانه جویان در حق تو نابجاست، هیچ مخلوقی در نظرت کوچک و کم ارزش نبود و افراد ضعیف در نظرت قوی و با عزّت بودند، تا جایی که آنان را به حقشان میرساندی، در اجرای قوانین الهی، خویش و بیگانه نزد تو یکسان بود و نزدیکترین مردم به تو کسی بود که بیشتر فرمانبردار خداوند بود و بیشتر پرهیزکار بود، تو صادقانه از حق پیروی میکردی و سخن تو محکم و قطعی بود، فرمان تو با بردباری و استواری همراه و نظر و رأی تو عالمانه و آگاهانه بود، دین خدا با تو تعادل یافت و ایمان به وسیله تو تقویّت گردید، فرمان خداوند توسط تو آشکار و علنی شد. به خدا سوگند! در ایمان به خدا از همگان با فاصله زیاد سبقت گرفتی و کسان بعد از خود را (به سبب لیاقتی که بیش از همه داشتی) به سختی و مشقّت انداختی، در به دست آوردن خیر به توفیق آشکار دست یافتی. إنا لله و إنا الیه راجعون! (به حکم خداوند راضی شدیم و تسلیم امر او هستیم). سوگند به خدا مسلمانان پس از رسولالله به مصیبتی ج همانند مصیبت از دست دادنت گرفتار نخواهند شد، چون تو برای دین عزّت و دژی محکم و محافظی قوی بودی، خداوند تو را به پیامبرش محمّد ج ملحق کند و ما را از پاداش تو محروم ننماید و بعد از تو گمراه نگرداند.
راوی میگوید: مردم تا تمام شدن کلام علی س سکوت کرده بودند و سپس چنان گریستند که صدایشان بلند شد و گفتند: راست گفتی[٥٧٥].
در روایتی دیگر آمده که سیدنا علی وقتی آمد، ابوبکر س با پارچه پوشیده شده بود، فرمود: کسی با نامهی اعمالش به ملاقات پروردگارش نخواهد رفت که برایم از این پوشیده شده محبوبتر باشد.[٥٧٦]
[٥٧٤]- الکامل ابن الاثیر ٢/٧٦، المختصر من کتاب الموافقة زمخشری /٧٠-١٠٠.
[٥٧٥]- التبصیر، ابن جوزی ١/٤٧٧ الی ٤٧٩ بنقل از اصحاب الرسول ١/١٠٨.
[٥٧٦]- تاریخ الذهبی، عهد الخلفاء الراشدین /١٢٠.
علی بن ابی طالب س یکی از اعضای برجسته و حتّی مشاور اوّل شورای دولت عمر س بود و سیدنا عمر س قدر فضیلت فقه و حکمت علی را میدانست و دربارهاش نظر نیکو و مساعدی داشت. مستند است که دربارهی او گفت: علی در قضاوت از همهی ما آگاهتر است[٥٧٧].
ابن جوزی مینویسد: ابوبکر و عمر با علی مشورت میکردند و عمر میگفت:
«پناه بر خدا از مشکلی که در حل آن ابوالحسن نباشد».[٥٧٨]
مسروق میگوید: مردم معلومات دین را از شش نفر میگرفتند که عبارتند از: عمر، علی، عبدالله، ابودرداء، أبی بن کعب، زید بن ثابت ش. سپس دربارهی این شش نفر تحقیق کردم، دیدم علمشان به سه نفر ختم میشود، دانشمندانی در مدینه و شام و عراق، دانشمندی در مدینه، دانشمندی در شام و دانشمندی در عراق. دانشمند مدینه علی ابن ابی طالب و عالم کوفه عبدالله بن مسعود و عالم شام ابودرداء است. هرگاه هر سه نفر (گرد هم آیند)، دانشمند عراق و شام از دانشمند مدینه سؤال میکنند، امّا او از آنها سؤال نمیکند.[٥٧٩]
علی س در دوران خلافت خلفای پیش از خود از نزدیکترین افراد به ایشان بود، آنان را حمایت و پشتیبانی میکرد و در مشاوره دریغ نمیکرد، برای حل مشکلات و پیشنهاد راه حل برای مسائلی که در نصوص قرآن و سنّت نیست، اجتهاد میکرد و با مساعدت خلیفه در تنظیم برنامهها و راهکارهای دولت نوپای خلافت، نهایت تلاش خود را به کار میبست و برای اثبات این مدعا شواهد زیادی وجود دارد که به برخی اشاره میکنیم:
[٥٧٧]- الاستیعاب فی معرفهالاصحاب /١١٠٢، المعرفه و التاریخ ١/٤٨١.
[٥٧٨]- فضایل الصحابه، ش/١١٠٠ إسناد آن ضعیف است.
[٥٧٩]- المعرفه و التاریخ، فسوی ١/٤٤٤.
از ابوظبیان جبنی روایت است: زنی را نزد سیدنا عمر س آوردند که مرتکب زنا شده بود، دستور داد که وی را سنگسار کنند، در مسیر راه به علی برخوردند، پرسید: چه شده؟ گفتند: مرتکب زنا شده و عمر س دستور رجم او را صادر کرده، علی او را از دست شان نجات داد و آنها نزد عمر س بازگشتند، پرسید: چرا بازگشتید؟ گفتند: علی س ما را باز گرداند. خلیفه (عمر) گفت: علی این کار را نکرده مگر با دلیلی که داشته است، لذا به دنبال علی فرستاد، علی س آمد در حالیکه آرام به نظر میرسید، خلیفه پرسید: چرا اینها را برگرداندی؟ گفت: مگر نشنیدهای که پیامبر ج فرموده: «رفع القلم عن ثلاث: عن النائم حتى يستيقظ و عن الصّغير حتى يكبر و عن المبتلي حتى يعقل؟»: (قلم(ثبت گناه) از سه کس برداشته شده: از فرد خواب تا بیدار شود، از کودک تا وقتی که بزرگ (بالغ) شود و از فرد گرفتار (به دیوانگی و بیهوشی) تا هوشیار شود؟) گفت: چرا، شنیدهام. علی گفت: این زن دچار مرض بیهوشی و دیوانگی است که از فلان قبیله است، شاید در حالی مرتکب زنا شده که در حالت عادی نبوده، بلکه بیهوش یا دیوانه بوده، عمر گفت: من از این موضوع خبر نداشتم و آن زن را رجم نکرد.[٥٨٠] در حقیقت سیدنا عمر خبر نداشت که آن زن دیوانه است.
عمر س در دو برابر کردن مجازات شرابخوار طبق نظریه و دیدگاه علی س عمل کرده بود، علّت آن بود که شرابخواری در سرزمینهای اسلامی، به ویژه شهرهایی که تازه مسلمان شده بودند، شایع و عادی بود، بنابراین علی به عمر مشاوره داد که مجازات (حد) شرابخوار را تا دو برابر یعنی تا هشتاد ضربه شلاق افزایش دهد و آن را مانند کمترین حد از حدود شرعی قرار دهد و اجرا کند. علّت این نظریهاش را به این صورت شرح داد که: شراب خوار مست میشود و هذیان میگوید، وقتی که هذیان میگوید: تهمت میزند و مجازات تهمت زننده هشتاد شلاق است[٥٨١].
از علی س مستند است که میگفت: اگر من حد را بر کسی اجرا کنم و بر اثر آن بمیرد، در دلم احساس ناراحتی میکنم، جز برای شرابخوار، چرا که اگر شرابخوار زیر شلاق اجرای حد بمیرد دیه (خونبهایی) دارد و به همین دلیل است که رسولالله ج حد آن را این قدر (هشتاد تازیانه) اجرا نکرده است[٥٨٢].
بیهقی جمله اجرا نکردن رسولالله ج را به بیشتر از چهل ضربه زدن توجیه کرده است، یعنی رسولالله ج شرابخوار را فقط چهل ضربه شلاق میزد و یا معنایش این است که شرابخوار را با شلاق مجازات نمیکرد، بلکه با کفش و چادر و لنگ چهل ضربه میزدند و الله اعلم.[٥٨٣]
فقها از اعمال و رفتار خلفای راشدین چنین استنباط کردهاند که مجازات شراب خوار هشتاد ضربه شلاق است، این رأی مالک، ثوری، ابوحنیفه و دیگر فقهایی است که از آنها پیروی کردهاند و دلیل آنها در این حکم فقهی، اجماع صحابه است؛ آن دسته از صاحب نظرانی که گفتهاند مجازات (حد) شرابخوار چهل ضربه است، کسانی چون ابوبکر، شافعی و امام احمد متفقالقول هستند و سیدنا عمر گفت: بیشتر از چهل تازیانه تعزیر به حساب میآید که هر گاه امام مناسب و شایسته ببیند، میتواند اجرا کند و این رأی صحیح شافعی هم هست.[٥٨٤] ابن تیمیه نیز تمایل به این نظریه دارد و میگوید: هرگاه شرابخواران کم شدند و حل این مشکل آسان شد، همان چهل ضربه کفایت میکند.
زنی را پیش عمر س آوردند که حامله بود و به عمل زشت زنا اعتراف کرد، عمر س دستور داد او را رجم کنند، در راهی که او را برای رجم میبردند با علی س برخورد کردند، پرسید: این زن را کجا میبرید؟ گفتند: امیر مؤمنان دستور داده رجم شود، علی س او را برگرداند و پیش عمر رفت و گفت: آیا تو دستور رجم این زن را دادهای؟ گفت: آری، او نزد من به زنا اعتراف کرده، علی گفت: تو بر زن تسلط و حاکمیّت داری، امّا بر جنینی که در شکم اوست چه حاکمیتی داری؟ علی گفت: نکند او را توبیخ کرده یا ترساندهای؟ گفت: آری اینگونه بوده، علی گفت: مگر نشنیدهای رسولالله ج فرمود: بر کسی که بعد از شکنجه اعتراف کند حدی نیست و هر کس به زنجیر کشیده شد یا زندانی و تهدید شد و اعتراف کرد، اعترافش اعتباری ندارد، لذا عمر س هم آن زن را رها کرد و سپس گفت: زنان ناتوانند از اینکه فرزندی مانند علی ابن ابی طالب بزایند و اگر علی نبود، عمر هلاک میشد[٥٨٦].
ابن تیمیه بر این داستان تعلیقی به این شرح نوشت: اگر این داستان صحیح است، امّا عمر س نمیدانسته آن زن حامله است و علی که از آن مطلع بود او را در جریان گذاشت، شکی نیست که اصل، بیخبر بودن انسان است و هر گاه امام از حامله بودن زنی که سزاوار قتل و سنگسار است، بیخبر باشد، اگر مردم از حال آن باخبر باشند، از جمله وظایفشان است که با امام یا قاضی همکاری کنند. تا آنجایی که در مورد عمر س میگوید: امام حقوق مردم را رعایت میکند، حدود شرعی را اجرا میکند و در بین تمام مردم حکم و داوری مینماید، با توجّه به اینها در زمان سیدنا عمر س اسلام چنان گسترش یافت و پیروزی به دست آورد که هرگز قبل از آن، تا این حد پیشرفت نکرده بود. او همواره در حال قضاوت و فتوا بود، اگر دارای علم فراوان و سعه صدر نبود، هرگز توان انجام آن همه کارهای بزرگ و طاقتفرسا را نداشت، بنابراین اگر از هزار و صد هزار مورد، یک مورد را اشتباه کند که به او تذکر دهند و یا فراموش نماید تا هنگامیکه به او بگویند، چهایرادی دارد؟ آیا چنین چیزی میتواند عیب و ایراد باشد[٥٨٧]، ابن تیمیه این توضیحات را در ردّ رافضه بیان کرد.
زنی را پیش عمر س آوردند که در حین عدّه با او ازدواج کرده بودند، عمر س آن دو را از هم جدا کرد و مهریهاش را از بیت المال پرداخت کرد و گفت: پرداخت مهریهی ازدواجی را که منحل شده اعلام میکنم، آن را برعهدهی زوج نمیگذارم و گفت: شما دو تا هرگز نمیتوانید با یکدیگر ازدواج کنید. این خبر به علی س رسید، گفت: از سنّت بیخبر بودهاند، در برابر استفاده جنسی بر مرد مهریه لازم میشود و آن دو باید از یکدیگر جدا شوند، وقتی عدهی آن زن تمام شد، آن مرد هم میتواند یکی از خواستگاران این زن باشد، در پی این حکم علی، عمر س برای مردم سخنرانی کرد و گفت: هر کس از روی نادانی بر خلاف سنت کاری کرده، به سنت بازگردد. و عمر س از حکمی که صادر کرده بود رجوع کرد و حکم علی س را اجرا نمود.[٥٨٨]
جعفر بن محمَد گفت: زنی را پیش عمر س آوردند که شیفتهی یکی از جوانان انصار شده بود و علاقمند بود با آن جوان ازدواج کند، وقتی آن جوان ابراز بیعلاقگی کرد و حاضر به ازدواج با او نشد، زن حیلهای اندیشید، بنابراین تخم مرغی شکسته و زردهی آن را جدا کرد و سفیدهاش را روی شلوار و بین پاهایش ریخته بود، سپس پیش عمر آمده و داد و فریاد راه انداخته و گفت: این مرد بر من تعرض کرده و مرا در میان خانوادهام رسوا کرده، این هم نشانه و اثر کار او. لذا عمر س از زنان سؤال کرد و خواست وضعیتش را بررسی کنند، زنان گفتند: در لباس و بدنش اثری از منی وجود دارد، عمر خواست جوان را مجازات کند، آن جوان فریاد میزد و میگفت: ای امیرمؤمنان در مورد این مسأله دست نگهدار و تحقیق کن، سوگند به خدا من مرتکب عمل زنا نشدهام و حتّی قصد چنین کاری را نکردم، او از من درخواست این کار را کرد، در حالی که من خودم را از گناه مصون داشتم و از پاسخ مثبت به خواستهاش خودداری کردم. در نتیجه عمر به علی گفت: ای ابوالحسن نظر تو در مورد این دو نفر چیست؟ علی س به لباس آن زن نگاه کرد و سپس آب داغ خواست، آب داغ را بر روی لکهی لباس ریخت، در نتیجه آن سفیدی منجمد شد و آن را برداشت و بوئید و چشید، متوجه شد تخم مرغ است، لذا آن زن را توبیخ کرد و در نتیجه آن زن (به دسیسهاش) اعتراف کرد.[٥٨٩]
از این حادثه چند نکته پندآموز را استنباط میکنیم که به شرح زیراند:
الف- وسایل و ابزار اثبات حکم شرعی در قضاوتهای اسلامی، شامل اقرار، شهادت، قسم و انکار میباشد و تا بررسی نشانهها و فراصت قاضی هم ادامه دارد.
ب: اهمیت دادن عمر به مشورت با بزرگان صحابه در مسائل جدید، به ویژه با علی که در نزد عمر به منزلهی نیروی شاخص و دارای تشخیص قوی بود.[٥٩٠]
[٥٨٠]- مسند احمد، الموسوعة الحدیثیة، ش/١٣٢٨ صحیح لغیرهاست
[٥٨١]- إرواء الغیل آلبانی ٨/٤٦-٤٧، گوید اسناد آن ضعیف است و این اثر را عبدالحمید علی در رسالهاش خلافه علی بن ابی طالب، پیوست /٣٠ تحقیق کرده است.
[٥٨٢]- فتح الباری ١٢/٦٦.
[٥٨٣]- سنن الکبری، بیهقی ٨/٣٢٢.
[٥٨٤]- المغنی(٨/٣٠٧)
[٥٨٥]- اولا: این داستان ضعیف است زیرا در سند آن مؤمل بن اسماعیل است. (الإستیعاب، نوشته: ابن عبدالبر ج٣ ص ١١٠٣) دوما: بدون سند و نیز نامی از علی هم در آن برده نشده است: «زنان عاجزند که مثل معاذ به دنیا بیاورند و اگر معاذ نبود، عمر هلاک میشد». حتی بیهقی در روایتی که اسم معاذ در آن وارد شده را ذکر کرده است و نوشته: اگر این ثابت باشد! (سنن بیهقی: ج٧ ص ٤٤٣) ولی با این حال شیعیان آمدهاند اسم معاذ را حذف کرده و اسم علی را در جای آن قرار دادهاند. (مسند زید بن علی ص ٣٣٥).رافضی دیگری به نام محمد هادی امینی در تحقیق کتابی به نام خصائص الأمه چنین ذکر میکنند: «این حدیثی است که عامه (یعنی اهل سنت) و خواص (یعنی رافضیان) بر صحت و درست بودن آن اتفاق داشته و در کتب هر دو گروه وارد شده است!، بنابر این گفته دلالت بر نادانی و کمبود علم عمر داشته و اعتراف عمر به فضل و بزرگواری علی در بر دارد». (خصائص الأمه ص ٨٥) این در حالی است که اهل سنت به ثبوت این داستان اعتقادی نداشته ضمن اینکه در کتابهای اهل سنت ذکری از علی نشده است و اسم صحابی دیگر یعنی معاذ فقط وارد شده است. بسیاری از عوام الناس شیعه به تقلید از بزرگانشان این احادیث را ذکر میکنند در حالی که از اصل موضوع اطلاعی ندارند. همانطور که ذکر کردیم این حدیث ساختگی و اسناد آن منقطع میباشد. حالا اگر فرض بر این بگیریم که این مقوله ثابت شده باشد، پاسخ اهل سنت چیست؟ این حدیث اگر ثابت شود دلالت بر این میکند که علی س، عمر را دوست داشته است که ایشان را از هلاک نجات داده است، اگر علی س میدانست که عمر شخصی است که به ضرر اسلام کار میکند باید میگذاشت که ایشان هلاک شود و الا خود ایشان شریک جرم هستند که کسی را نجات میدهند که به گمان شیعیان به زیان اسلام کار میکرد. برای روشن شدن مساله چند مثال را میآوریم: - اگر زحمات معلم نبود، دانش آموز در این درس مردود میشد. - اگر غریق نجات نبود، فلانی غرق میشد. - اگر دکتر نبود، مریض وفات میکرد. - اگر این دوا نبود، مریض شفا نمییافت. آیا این طعنی است در مریض و دانش آموز و کسی که نجات یافته؟ هر چند این جمله ثابت نیست و ساختگی است ولی ما میگوییم معنای آن درست است زیرا ما چند روایت دیگر در نهج البلاغه که یکی از کتابهای معتبر نزد شیعیان است(هر چند این کتاب نزد اهل سنت غیر معتبر است) داریم که علی س عمر را از رفتن به جنگ با رومیان بخاطر ترس از کشته شدن ایشان منع میکنند! بلکه این جریان دو بار اتفاق افتاده است که علی س بخاطر ترس از کشته شدن عمر، ایشان را از رفتن به جنگ منع میکنند. پس علی دوست دار و دلسوز عمر بوده است و همیشه نگران ایشان بوده است و از ایشان دفاع میکرده است، چرا اینطور نباشد در حالی که عمر داماد ایشان است. خداوند همه مسلمانان را به راه راست هدایت فرماید.
[٥٨٦]- سنن سعید بن منصور ٢/٩٦، ش ٢٠٨٣، المختصر من کتاب الموافقه /١٣١.
[٥٨٧]- منهاج السنة ٦/٤٢.
[٥٨٨]- المغنی و شرح الکبیر ١١/٦٦-٦٧.
[٥٨٩]- الطرق الحکمیه، ابن قیم /٤٨.
[٥٩٠]- الاجتهاد فی الفقهالاسلامی عبدالسلام سلیمانی /١٤٥.
بعد از این که عمر س عهدهدار خلافت شد تا مدّتی از بیت المال استفاده نمیکرد تا جایی که سخت نیازمند شد و آنچه از سود تجارتش به او میرسید کفاف زندگی نمیکرد، چون به مسائل مردم بیش از کار و بازرگانی مشغول بود، لذا با اصحاب رسولالله ج تشکیل جلسه داد و با آنها به مشاوره و رایزنی پرداخت و گفت: مدتی است با خودم در این باره فکر میکنم، گرفتارم، شما چه صلاح میدانید؟
سیدنا عثمان بن عفان س گفت: از بیت المال مصرف کن و به دیگران هم طعام بده. سعید بن زید بن عمرو و بن نفیل نیز همین را گفت. عمر به علی گفت: «نظر تو چست؟ علی گفت: به اندازهی غذای صبح و شام خودت بردار، عمر س به حرف علی س عمل کرد و در آن جمع گفت: من بیت المال را حفظ خواهم نمود و خودم را به منزلهی سرپرست مال یتیم در بیت المال میدانم که هرگاه بینیاز شدم از آن استفاده نمیکنم و هر گاه نیاز داشتم به اندازهی نیاز از آن بر میدارم.[٥٩١]
بعد از اینکه سرزمین سبز و حاصلخیز عراق با جنگ فتح شد، تعدادی از صحابه به سیدنا عمر پیشنهاد کردند آن را بین مجاهدان تقسیم کند، امّا به دلیل وسعت زیاد و حاصلخیزی آن و دور اندیشی عمر س که در آینده چه کسانی به آنجا خواهند آمد، قلباً راضی به تقسیم آن نبود، لذا با علی س مشورت کرد که با او همرأی بود و به رأی علی س عمل کرد و گفت: اگر مسلمانان دیگری نبودند، هر سرزمین و روستایی را که فتح میشد، آن را همانطور که پیامبر ج خیبر را تقسیم کرد، بین اهالی آن تقسیم میکردم.[٥٩٢]
مقداری مال آوردند و تحویل خلیفه دادند، آنها را بین مسلمانان تقسیم کرد و چیزی از آن باقی ماند، با صحابه مشورت کرد که آنها را چه کار کند، برخی گفتند: شایسته است برای روز مبادا نگه داری، علی س نیز در میان جمع صحابه ساکت نشسته بود، عمر س میخواست رأی علی را بشنود، علی یادآور شد که در زمان رسولالله ج اموالی که از بحرین آوردند، همه را تقسیم کرد، بنابراین عمر به علی گفت: ناگزیر باید آن را تقسیم کنی، لذا علی نیز آن را تقسیم نمود،[٥٩٣] ظاهراً این موضوع قبل از تقسیم دیوانها بوده است.[٥٩٤]
آن گاه که عمر س احساس کرد لازم است تاریخ رسمیثابت برای تنظیم امور اداری تعیین و ثبت شود، مردم را جمع کرد و از آنان پرسید: تاریخ اسلامی را از چه روزی بنویسم؟ علی س گفت: از روزی که رسولالله ج هجرت کرده و سرزمین شرک را ترک و رها کرد. عمر س نیز همین کار را کرد[٥٩٥].
از نظر سیدنا عمر س، علی س افضلترین فردی بود که میتوانست مردم را رهبری کند، روایت است: عمر س با یکی از انصار صحبت کرد و گفت: از نظر شما چه کسی بعد از من شایسته خلافت است؟ آن مرد تعدادی از مهاجران را برشمرد، امّا علی س را ذکر نکرد، عمر س گفت: شما کجا و علی کجا؟ سوگند به خدا اگر آن را بعد از من خلیفه کنید حق را برایتان اقامه خواهد نمود، هرچند از حق خوشتان نیاید.[٥٩٦] بعد از این که ضربه خورد به پسرش عبدالله بن عمر گفت: اگر خلافت را به آن سر طاس (علی) بسپارند، آنها را رهبری نموده و از پس آن برمیآید.[٥٩٧]
ماجرا از این قرار است که رومیان علیه مسلمانان متّحد شدند و آمادهی حمله شده بودند، لذا امیر المؤمنین عمر س مردم را جمع کرد و به رایزنی پرداختند و همه به او مشاوره دادند که خلیفه شخصاً عازم آنجا شود، بنابراین علی س را در مدینه به عنوان جانشین تعیین کرد و رفت.[٥٩٨]
جریان از این قرار بود که عمرو بن العاص با سپاه اسلام «اجنادین» را فتح کرد و اردو زد، بعد از این ارطبون روم طی نامهای برایش نوشت: «سوگند به خدا تو نمیتوانی هیچ چیز از سرزمین فلسطین را بعد از «اجنادین» فتح کنی، فریب نخور و برگرد که آن را فقط مردی فتح میکند که نامش سه حرفی است». عمرو بن عاص فهمید که فاتح فلسطین عمر س خواهد بود، لذا طی نامهای عمر س را در جریان گذاشت، در پی این امیرالمؤمنین در میان مردم اعلان نمود که عازم جبههی جهادی در فلسطین است و علی را به عنوان خلیفه بر مدینه گمارد.[٥٩٩]
آخرین حج عمر در سال (٢٣ هـ) صورت گرفت، در آن سفر همسران پیامبر ج در حالیکه هر یک از امهات مؤمنین یکی از محارمشان را به همراه داشتند همراه عمر در این حج حضور داشتند. در آن مدّت علی را در مدینه به عنوان خلیفه تعیین کرد.[٦٠٠]
[٥٩١]- الخلافة الراشدة، سندآن صحیح است /٢٧٠ نوشته د.یحیی.
[٥٩٢]- الاموال، قاسم بن سلام /٥٧، خلافه علی ابن ابی طالب، عبدالحمید عل /٧٥.
[٥٩٣]- مسند امام احمد(١/٩٤) اسناد آن ضعیف است چون منقطع است.
[٥٩٤]- خلافه علی ابن ابی طالب، عبدالحمید علی /٧٥.
[٥٩٥]- التاریخ الکبیر، امام بخاری ١/٩.
[٥٩٦]- تاریخ الکبیر بخاری (١/٩)
[٥٩٧]- بغیة الباحث عن زوئد مسند الحارث، تحقیق حسین احمد، ٣/٧٤ صحیح الاسناد خلافة علی /٧٦.
[٥٩٨]- المنتظم ٤/١٩٢.
[٥٩٩]- منبع سابق.
[٦٠٠]- المنتظم ٤/٣٢٧ و الفتح ٤/٨٧.
در زمان خلافت عمر، علی مشاور اوّل او بود و با او در امور بزرگ و مهم و کوچک و کم اهمیت مشورت میکرد، ایشان در هنگام فتح بیت المقدّس و مدائن توسط مؤمنان و رفتن به نهاوند و جنگ با فارسها و رومیها و تعیین تاریخ از آغاز هجرت با علی مشورت کرد.[٦٠١]
علی س در طول زندگی عمر س – در دوران خلافتش – مشاوری خیرخواه، دوستی دلسوز و نگران از هر حادثهی احتمالی برای عمر بود، عمر س نیز علی س را دوست داشت و بینشان پیوند محبّت و دوستی و اعتماد متقابل برقرار بود، با این حال باز هم دشمنان اسلام منکرند و بر تغییر و جعل تاریخ اصرار میورزند و داستانهایی نقل میکنند که با روحیه و رفتار آن بزرگواران همخوانی ندارد، تا دوران خلافت راشدین را بگونهای برای ما دگرگون جلوه دهند که هر کس تاریخ را از زاویهی نوشتهها و گفتههای آنان مطالعه کند، تصور میکند که هر کدام از یاران پیامبر ج منتظر فرصتی بوده که با استفاده از آن دیگری را نابود کند و همهی مسائل در پشت پردهی نیرنگ و فریب در جریان بوده است.[٦٠٢]
یکی از بارزترین شاخصهها برای هر فردی که با دقت و انصاف دوران خلافت عمر س را بررسی کند، این است که در میان آن بزرگواران رابطهی همکاری متقابل بسیار صمیمی و بیغل و غشی برقرار بوده، به ویژه بین سیدنا عمر و سیدنا علی س.
آری! علی س مشاور اوّل مسائل قضایی و دیگر مشکلات بوده و هیچ پیشنهادی اتخاذ نکرده مگر این که عمر س آن را با رضایت قلبی به مرحلهی اجرا گذاشته باشد، علی نیز در تمام امور، خالصانه و خیرخواهانه با او همکاری میکرده است.[٦٠٣] به طور مثال وقتی فارسها نیروهایشان را در نهاوند گرد آوردند و سپاه بزرگی برای جنگ با مسلمانان آماده نمودند، عمر س مسلمانان را جمع کرد و دربارهی رفتن خود و حضور در جبهه جنگ مشاوره کرد، عموم مردم رأی دادند که خلیفه به میدان جنگ و جهاد برود.
بنابراین علی س از جای برخاست و گفت: امّا بعد: ای امیر مؤمنان! اگر تو شخصاً به جنگ اهل شام بروی، رومیها به خانههایشان باز میگردند، امّا اگر شخصاً در این جا حضور نداشته باشی، عربها از گوشه و کنار این سرزمین سر برمیآورند و به اینجا هجوم خواهند آورد، در نتیجه آنچه پشت سر گذاشتی، برایت از آنچه پیش روی توست، مهمتر وحساستر خواهد شد، چرا که زنان و فرزندان و ناموس همهی ما در آن صورت در خطر خواهد بود، بنابراین اهل هر منطقه را بر شهر و منطقهی خودشان بگمار و به مردم بصره بنویس که به سه گروه تقسیم شوند: یک گروه برای حفاظت از حریم و خانوادهها در بصره بمانند، گروهی در برابر هم پیمانانشان باشند تا پیمان شکنی نکنند و گروهی دیگر به یاری برادرانشان در کوفه بروند، چرا که اگر تو به میدان جنگ بروی عجمها (ایرانیان) خواهند گفت: این امیر و اصل عربهاست و آنگاه با آخرین نیرو و توانشان بر تو حمله خواهند نمود، امّا دربارهی اعزام دیگر مردم به صحنه، خداوند، رفتن آنها را از رفتن تو بیشتر ناپسند میداند و خودش بر تغییر آنچه ناپسند میداند تواناتر است، در مورد اینکه تعداد آنها زیاد است؛ باید گفت: ما در گذشته با پشتیبانی نیروهای زیاد و کثرت جنگجو با دشمنان نمیجنگیدیم، بلکه با کمک و یاری خداوند میجنگیدیم، عمر گفت: رأی درست همین است، من هم دوست داشتم همین کار را بکنم.[٦٠٤]
پیشنهاد و مشورت علی، پیشنهادی خیر خواهانه و دوستانهای برای سیدنا عمر س و از نشانههای داشتن غیرت برای حفظ جان خلیفه و مقام خلافت است و رفتنش را به میدان جنگ ناخوشایند میداند و اصرار دارد جنگ در جایی باشد که خلیفه تنها و ناظر و دنبال کنندهی اوضاع باشد و هشدار میدهد که اگر خلیفه شخصاً به میدان جنگ برود احتمال دارد از مرزهای نزدیک و در داخل ناآرامیو خطرهایی سر برآورند که کنترل آن از جنگ با دشمن رو در رو مشکلتر و خطرناکتر باشد. حال در اینجا این سؤال پیش میآید: اگر رسولالله ج به علی س اعلان کرده بود که تو خلیفهی بعد از من و امام و پیشوای مسلمانان هستی، آیا برای علی جایز بود که از فرمان رسولالله ج سرپیچی کند و غصبکنندگان حق خود را بدینصورت تأیید کند، حتّی اینگونه خالصانه بر خودش واجب بداند که همکاری کند؟... آیا برای تمام صحابه جایز بود که فرمان رسولالله ج را ضایع کنند؟.. آنان که تربیت یافتگان مستقیم شخص رسولالله ج بودهاند؟... آیا در ذهن هیچ عاقلی میگنجد که تمام صحابه و پیشاپیش آنان علی بر امری که خلاف اسلام و فرمان رسولالله ج است اجماع کنند؟... تردیدی نیست به وضوح میتوانیم یقین کنیم که مسلمانان تا آن زمان – آخر دوران عمر س – حتّی تا پایان دوران خلافت علی س یک دسته و یک گروه بودند و نمادی از وحدت و همدلی همه جانبه بودند، به ذهن کسی خطور نمیکرد که در امر خلافت و تعیین خلیفه هیچگونه اشکالی وجود داشته باشد و دربارهی سزاوارتر بودن به خلافت هیچگونه بحثی وجود نداشت.[٦٠٥] باید توجه داشت که معنای مشاورهی متعدّد عمر س با علی و دیگر صحابه این نیست که او در فقه و علم از آنان کمتر و پایینتر است، چرا که احادیث صحیح بر متعالی بودن علم و تکمیل بودن دین او دلالت دارد، لیکن ایمان عمر س و علاقهای که به شورا داشت و اینکه میخواست حاکمان بعد از او کارها را با مشورت انجام دهند و حاکمیّت به استبداد و تکروی تبدیل نشود، او را وا میداشت که امور را به رایزنی و مشاوره بگذارد، با این حال باز هم بسیاری اوقات علی س از نظر خودش انصراف میداد و رای عمر را ترجیح میداد.[٦٠٦]
عائشه ل در بحث پیرامون عمر س میگوید: با وجود مشاوره فراوان عمر با علی س، بیشتر اوقات علی نظر عمر س را تأیید و از آن پیروی میکرد، تا جایی که علی میگوید: عمر با من در مورد فلان چیز مشورت کرد، نظر من این بود و نظر او چیزی دیگر بود، ولی دیدم راهی جز قبول کردن رأی عمر ندارم.[٦٠٧]
[٦٠١]- علی ابن ابی طالب مستشار امین للخلفاء الراشدین /٩٩.
[٦٠٢]- علی ابن ابی طالب مستشار امین/١٣٨.
[٦٠٣]- فقهالسیرة النبویة، بویطی /٥٢٩.
[٦٠٤]- تاریخ الطبری ٣/٤٨٠ و تحقیق مواقف الصحابة ٢/٩٤.
[٦٠٥]- فقهالسیره، بوطی /٢٥٩.
[٦٠٦]- خلافة علی ابن ابی طالب، عبدالحمید علی /٧٧.
[٦٠٧]-الامامة و الرد علی الرّافضة، اصفهانی ص٢٩٥.
عمر س نسبت به آل و خانوادهی پیامبر ج بسیار احترام قائل بود و آنها را بر فرزند و خانوادهاش ترجیح میداد، ما در اینجا فقط به برخی از موارد آن اشاره میکنیم:
از حسن بن علی روایت است: روزی عمر س از من پرسید: فرزندم! چه میشد اگر گاهی به من سر میزدی و پیش ما میآمدی؟! روزی به در خانهاش رفتم، عبدالله بن عمر را جلوی در نشسته دیدم و چون با معاویه خلوت کرده بود به او اجازهی ورود داده نشده بود، به همین دلیل برگشتم، بعداً با عمر س برخورد کردم، پرسید: فرزندم چرا نیامدی؟ گفتم: آمدم، تو با معاویه س تنها بودی به پسرت اجازهی ورود ندادی، من هم بر گشتم، عمر گفت: تو از عبدالله بن عمر به ورود مستحقتری، آنچه میبینی از لطف خدا که شامل حال ما شده، به واسطه لطف او و سپس شما بوده است و دستش را به سرم گذاشت.[٦٠٨]
ابن سعد از جعفر بن محمّد بن باقر و او از پدرش علی بن حسین روایت میکند که: از یمن لباسهایی آوردند و تحویل خلیفه دادند، عمر لباسها را بین مردم تقسیم کرد، پوشیدند و رفتند و خودش بین قبر و منبر پیامبر ج نشسته بود، مردم میآمدند و در خواست لباس میکردند، به آنها میداد، آنها لباس را میگرفتند و دعا میکردند و میرفتند، در همین حال بود که حسن و حسین از خانهی مادرشان فاطمه بیرون شدند و بین مردم راه میرفتند و از آن لباسها بر تن نداشتند. عمر س به آنها نگاهی انداخت و گفت: به خدا آن چه بر شما پوشاندهام، برایم گوارا نیست!؟ گفتند: ای امیرمؤمنان چرا؟ تو مردم را لباس پوشاندی و کار خوبی کردی؟! گفت: به خاطر اینکه از آن لباسها به این دو بچّه نرسیده است، چون مناسب تن آنها نبودند و برایشان بزرگ بود، سپس به استاندار یمن نامه نوشت که برای حسن و حسین هر چه زودتر دو لباس بفرست، از آن جا برایشان دو لباس فرستادند و عمر آنها را به حسن و حسین داد.[٦٠٩]
از ابوجعفر روایت است: آنگاه که پیروزیهایی نصیب مسلمانان گردید، عمر تصمیم گرفت برای مردم حقوق تعیین کند. جمعی از اصحاب پیامبر ج را فرا خواند و نظر خواهی کرد، عبدالرحمن بن عوف گفت: اوّل از خودت شروع کن. عمر گفت: به خدا چنین نخواهم کرد! بلکه اوّل از خویشاوندان و نزدیکان رسولالله ج شروع میکنم. یعنی: از بنیهاشم که بستگان رسولالله ج هستند، بنابراین از عباس شروع کرد و سپس برای علی حقوق تعیین کرد، به طوریکه برای پنج قبیله از آنان حقوقشان را مشخص نمود تا به بنی عدی بن کعب رسید، اوّل برای کسانی که از بنیهاشم در جنگ بدر شرکت داشتند، سپس برای کسانی از بنی امیه بن عبد شمس که در جنگ بدر حضور داشتند و سپس به ترتیب خویشاوندی به رسولالله ج، حقوقی تعیین نمود و برای حسن و حسین به خاطر نزدیکیشان به رسولالله ج و مقامیکه در نزد ایشان داشتند، حقوق ویژهای اختصاص داد.[٦١٠]
علی س در حالی از خانه بیرون آمد که لباس عدنی پوشده بود، گفت: این لباس را برادر و دوست صمیمی و برگزیدهام امیر مؤمنان عمر به من داده است.[٦١١].
و در روایتی از ابی سفر آمده: امیر مؤمنان علی را دیدند که لباسی را زیاد میپوشد، پرسیدند: ای امیر مؤمنان میبینم که این لباس را زیاد میپوشی علّت چیست؟ گفت: آری! این را دوست صمیمی و بر گزیدهام عمر بن خطاب به من داده به خاطر الله خیر خواهی کرد و خداوند خیر نصیبش کرد و سپس گریست.[٦١٢]
عمر بن خطاب زمینهای ینبع را تقسیم کرد و قطعهای را به علی داد، علی بر قطعهی عمر س چیزهایی افزود و در آن چاهی حفر کرد، در حین حفر چاه یکباره آب همچون گردن شتر فواره زد و آب فراوانی از آن بیرون میآمد. بعد از این علی آن را به عنوان صدقهای در میان فقراء و مساکین در راه خدا وقف کرد تا روزی که چهرهایی سفید و روشن و چهرههایی سیاه میشود، خداوند چهرهاش را از آتش حفظ کند و آتش را از چهرهاش برگرداند. دستور داد این زمینها را در بین اموال صدقه قرار دهند و نوشت: این دستور علی بن ابی طالب است که آن را از اموالش جدا کرده و «ینبع»، «وادی القری»، «الأذنیه» و «راعه» را در راه خدا و برای رضای او انفاق کردم که باید تمام درآمدهای زمینهای مذکور در راه خدا، در جنگ و صلح و برای مجاهدان و خویشاوندان نزدیک و دور انفاق شود و فروش، ارث و بخشش این زمینها جایز نیست، هرگز کسی چیزی از اینها چه بمیرم یا زنده باشم سهم الارث ندارند. امید است که قبول کنند وارث از آن خداست که بهترین ارث برندگان است، این چیزی است که بین من و الله فیصله شده است.[٦١٣]
گروهی از قریش که علی با آنها بود در خانهی عمر جمع شده بودند که بحث از شرافت و بزرگواری به میان آمد، همه حرف میزدند و علی ساکت بود، عمر گفت: ابوالحسن چه شده است که ساکتی؟ گویا چنان به نظر میرسید که علی دوست ندارد حرف بزند، عمر گفت: ابوالحسن حتماً باید تو نیز اظهار نظر کنی و حرف بزنی. علی گفت:
في كل معترك تزيل سيوفنا
فيها الجماجم عن فراخ الهـام
الله اكر منا بنصر نبيه
وبنا أعز شرائع الإسلام
ويزورنا جبريل في أبياتنا
بفرائض الإسلام والأحكام[٦١٤]
در هر میدان جنگی شمشیرهای ماست که دشمن را نابود میکند
در آن تپهای از سرهای شکافته میآفریند.
خداوند ما را با یاری دادن پیامبرش شرف و بزرگواری داده
و ما با قوانین و دستورات اسلام عزّت یافتهایم
جبرئیل با ما در خانههایمان ملاقات میکند.
و فرائض و احکام اسلام را آموزش میدهد.[٦١٥]
عمر به علی گفت: در شگفتم که انسان خوابی میبینید که هرگز به ذهنش خطور نکرده و در نتیجه تعبیر آن مانند گرفتن دست محسوس میشود و کسی دیگر خوابی میبیند که چیزی بدنبال ندارد، علی س گفت: سبب آن را برایت بگویم، امیرمؤمنان؟[٦١٦] خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ٤٢﴾ [الزمر: ٤٢]
خداوند ارواح را به هنگام مرگ انسانها و در وقت خواب انسانها برمیگیرد. ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنان را صادر کرده است، نگاه میدارد و ارواح دیگری را (که هنوز صاحبانشان اجلشان فرا نرسیده به تن) باز میگرداند تا سرآمد معیّنی (و وقت مشخّصی که پایان عمر است).
[٦٠٨]- المرتضی /١١٨، کنز العمال ٧/١٠٥، الاصابة ١/١٣٣.
[٦٠٩]- المرتضی /١١٨؛ الاصابة /١٠٦.
[٦١٠]- الخراج، ابویوسف /٢٤-٢٥، المرتضی /١١٨
[٦١١]- المختصر من کتاب الموافقه /١٤٠.
[٦١٢]- المنصف، ابن ابی شیبه ١٢/٢٩، ش /١٢٠٤٧ به نقل از الشریعهاجّری ٥/٢٣٢٧ اسناد آن حسن است.
[٦١٣]- المحلی ٦/١٨٠، مصنف عبدالرزاق ١٠/٣٧٥ و فقه علی قلعجی /٦٢٦.
[٦١٤]- المختصر من کتاب الموافقة: ص(١٣٨).
[٦١٥]- المختصر من کتاب الموافقة /١٣٨.
[٦١٦]- الفتاوی ٥/٢٧٠-٢٧١.
علی س دخترش ام کلثوم را که از فاطمه دختر رسولالله ج است، به ازدواج سیدنا عمر س درآورد و این در پی آن بود که عمر س برای اعتماد بیشتر و اعتراف به فضیلت و مناقب ایشان و تأیید خوبیها و زیباییهای رفتار و سیرهی او و نیز جهت تقویت هر چه بیشتر رابطهی صمیمی از علی درخواست کرد که دخترش را به عقد ازدواج او درآورد تا روابط محکم و پاکیزه و استوار و مبارک بین آنها هر چه بیشتر آشکار و برجستهتر شود و قلب حسودان و دشمنان این ملّت بزرگ و شرافتمند را آتش زند و بینیشان به خاک مالیده شود.[٦١٧]
عمر س علاقه و محبّت خاصی برای اهل بیت رسولالله ج قائل بوده است، چون رسولالله ج نسبت به احترام و رعایت حقوق اهل بیت خود سفارش کرده بود، از همین رهگذر و با همین انگیزه بود که ام کلثوم دختر علی س و فاطمه ل را خواستگاری کرد تا پیوند دوستیشان محکمتر شود و در این باره میگوید: «سوگند به خدا بر روی زمین مردی نمییابم که از مصاحبت نیکو با او استفاده ببرم»، علی گفت: من این کار را میکنم – من کسی خواهم بود که از حسن مصاحبت با او استفاده ببری و دخترم را به نکاح تو درخواهم آورد – لذا عمر با خوشحالی و شادمانی خود را به جمع مهاجران رساند و میگفت: به من تبریک گویید... سپس توضیح داد که علّت ازدواجش با ام کلثوم این است که از پیامبر شنیدم میفرماید: «كل سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلا ما كان من سببي و نسبي»: (تمام پیوندها و روابط خویشاوندی در روز قیامت قطع خواهد شد به جز رابطهای که با من باشد). بنابراین من دوست داشتم که بین من و رسولالله ج پیوندی باشد.[٦١٨]
این ازدواج پر برکت را تمام تاریخ نویسان، نسب شناسان، محدثان و فقهاء شیعه و اهل عناد و ستیزه جویی و مجادله کنندگان ایشان و پیشوایان معصومشان – آن طور که گمان میکنند – تأیید کردهاند و «علاّمه احسان الهی ظهیر» تمام روایات مختص به این ازدواج را در کتابش که «الشیعة و السنة» نام دارد، آورده است[٦١٩]. علماء اهلسنت نیز این ازدواج را در تاریخ ذکرکرده و تمام منابع بر آن اتفاق دارند، برخی از آنها که این ازدواج را ذکر کردهاند عبارتند از: طبری[٦٢٠]، ابن کثیر[٦٢١]، ذهبی[٦٢٢]، ابن جوزی[٦٢٣]، دیار بکری[٦٢٤] و علمای رجال شناس نیز این کتاب را در کتابهای رجال شناسی ذکر کردهاند.
از جمله: ابن حجر[٦٢٥]، ابن سعد[٦٢٦]، صاحب اسد الغابه[٦٢٧] و استاد ابو معاذ اسماعیلی در کتابش: «زواج عمر بن خطاب من ام کلثوم بنت علی بن ابی طالب حقیقة و لیس افتراء» مفصّل به بررسی و ذکر منابع و مراجع اهل سنت و شیعه در این موضوع پرداخته است و به شبهاتی که به این ازدواج مبارک نسبت داده شده پاسخ دادهاند و این جانب (مؤلف) نیز به بخشی از سیره و موضعگیریهای ام کلثوم در دوران سیدنا فاروق در کتابم تحت عنوان «فصل الخطاب فی سیرة امیر المؤمنین عمر بن الخطاب» اشاره کردهام. با این حال باز هم گفتنی است که امکلثوم دختر علی س، از عمر س دختری بدنیا آورد که آن را رقیه نامیدند و پسری از او متولّد شد که زید نامیدند، یاران زید روایت کردهاند که زید بن عمر در جلسهی جر و بحثی از قوم بنی عدی بن کعب شرکت نمود، گویند: شب هنگام بود که زید بن عمر آمد تا در میانشان صلح و آشتی ایجاد کند، چون آنها در حال درگیری بودند، ضربهای به سرش خورد و زخمی شد و در همان جا وفات یافت، مادرش از شنیدن وفات او غمگین شد و در همان لحظه از ناراحتی جان سپرد، هر دو را با هم دریک وقت دفن کردند، نماز جنازهی آن دو را عبدالله بن عمر خواند، در حالی که حسن بن علی ب او را پیش نماز کرد و پشت سرش نماز خواند.[٦٢٨]
[٦١٧]- الشیعة و اهل البیت /١٠٥
[٦١٨]- اسناد حسن است، حاکم در مستدرک ٣/١٤٢ و گوید صحیح الاسناد و تخریج نکردهاند ذهبی گوید: منقطع است، هیثمی آن را در مجمع الزوائد ٩/١٧٣ روایت کرده و بگوید: طبرانی آن را در الکبیر و الاوسط و رجال آن دو صحیح است بجز حسن بن سهل که تقه است و برخی او را ضعیف دانستهاند
[٦١٩]- الشیعه و اهل البیت /١٠٥.
[٦٢٠]- تاریخ طبری ٥/٢٨.
[٦٢١]- البدایة و النهایة٥/٢٢٠.
[٦٢٢]- تاریخ الاسلام فی عهد الخلفاء الراشدین /١٦٦.
[٦٢٣]- المنتظم ٤/١٣١.
[٦٢٤]- تاریخ الخمیس /١٩.
[٦٢٥]- الاصابة /٢٧٦ کتاب الکنی و کتاب النساء.
[٦٢٦]- همان منبع.
[٦٢٧]- اسد الغابة ٧/٤٢٥.
[٦٢٨]- الاصابة /٢٧٦ کتاب الکنی و کتاب النساء.
اسلم عدوی روایت میکند: وقتی بعد از پیامبر ج مردم با ابوبکر بیعت کردند، علی و زبیر بن عوام پیش فاطمه ل میرفتند و با او مشورت میکردند، این خبر به عمر بنخطاب س رسید، نزد فاطمه ل رفت و گفت: ای دختر رسولالله ج کسی از مخلوقات برای ما محبوبتر از پدرت نبوده و اکنون بعد از پدرت هیچ کس از تو برای ما محبوبتر نیست و با فاطمه ل صحبت کرد، بعد از این علی و زبیر پیش فاطمه رفتند و فاطمه گفت: راهیافته باز گردید، لذا دیگر برای این موضوع به خدمت فاطمه نرفتند.[٦٢٩] این روایتی است که صحیح است و سند آن با روحیهی آن نسلی که خداوند آنها را تأیید کرده سازگار است، اما روافض بر این روایت دروغهای خود بافتهای که چیزی جز تهمت و افتراء نیست، افزودند و گفتند: عمر به فاطمه گفت: اگر دیگر اینها پیش تو جمع شوند، خانه را بر آنان آتش خواهم زد، چون اینها میخواهند با به تاخیر انداختن بیعتشان جماعت مسلمانان را متفرق کنند و سپس از خانهی فاطمه ل بیرون شد، طولی نکشید که آنها به خانهی فاطمه برگشتند، فاطمه گفت: خبر دارید که عمر این جا آمده و سوگند خورده اگر شما دوباره اینجا جمع شوید؛ خانه را آتش میزند و سوگند به خدا او راست میگوید و سوگندش را عملی خواهد نمود، از این جا بروید و دیگر بر نگردید، آنها نیز برگشتند و دیگر به آنجا نیامدند، مگر بعد از این که بیعت کردند.[٦٣٠]
این داستان از عمر س ثابت نیست و ادعای این که عمر س قصد داشت خانهی فاطمه ل را آتش زند، از دروغهای مبتدعان و دشمنان صحابهی رسولالله ج است، این دروغها را طبرسی در کتاب «دلائل الامامه»[٦٣١] از جابر جعفی که به اتفاق ائمهی حدیث، رافضی کذّابی است نقل کرده است،[٦٣٢] برخی از دشمنان صحابه بر این باورند که سیدنا عمر س، فاطمه ل را کتک زده تا جایی که پسرش محسن را سقط کرده است، این از دروغهایی است که هیچ اصل و اساسی ندارد و نمیدانند که با این روایات دروغین در واقع به علی س که یکی از شجاعترین و با غیرتترین اصحاب پیامبر بوده،[٦٣٣] تهمت بزدلی و ترسویی را وارد میسازند، به طوری که جرأت نداشته از ناموسش دفاع کند و به علّت ترسویی سکوت کرده است، البته در برخی از کتابهای روافض صحّت این روایت انکار شده و تصریح کردهاند که این دروغی خودبافته است، گفتنی است که آوردهاند محسن در زمان حیات رسولالله ج متولّد شده[٦٣٤] و این بار روایت صحیح ثابت است.
[٦٢٩]- ابن ابی شیبه در المنصف ١٤/٥٦٧ اسناد آن صحیح است.
[٦٣٠]- عقائد الثلاثه و السبعین فرقه، ابومحمد الیمین ١/١٤٠.
[٦٣١]- دلائل الامامة /٢٦ به نقل از عقائد الثلاثة و السبعین ١/١٤٠.
[٦٣٢]- تهذیب التّهذیب (٢/٤٧).
[٦٣٣]- حقبة من التاریخ /٢٢٤.
[٦٣٤]- مختصر تحفة الاثنی عشریة /٢٥٢.
مالک بن اوس میگوید: در لحظات آخر نیمهی اوّل روز بود در حالی که در میان خانوادهام نشسته بودم، فرستادهی عمر بن خطاب س آمد و گفت: امیرمؤمنان مرا دنبال تو فرستاده است، با او پیش عمر س رفتم، دیدم روی تختی از ریگ نشسته که روی آن هیچ فرشی نبود و بر بالشتی از پوست تکیه زده، سلام کردم و نشستم. گفت: ای مالک قوم تو ساکن «أبیات» هستند، پیش ما آمدهاند و من دستور دادم مقداری مال به آنها بدهند، آنها را بگیر و بینشان تقسیم کن، گفتم: ای امیر مؤمنان به کسی دیگر بگو، گفت: ای مرد! آن مال را بگیر و تقسیم کن، در همین حال که من هم نشسته بودم، دربان آمد به خلیفه نزدیک شد و گفت: عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر و سعد بن ابی وقاص اجازه میخواهند؟ گفت: بگو وارد شوند، آمدند و سلام کردند و نشستند، سپس دوباره دربان آمد نزدیک نشست و گفت: علی و عباس اجازهی ورود میخواهند؟ گفت: اجازه بده بیایند، آمدند و نشستند.
عباس گفت: ای امیر مؤمنان بین ما قضاوت کن، اختلاف آنها در مال «فئ» (غنیمت) بود که از بنی نضیر به دست آمده بود. عثمان و همراهانش گفتند: بین این دو داوری کن و آنها را راحت کن. عمر گفت: آرام باشید! شما را به خداوندی که آسمانها و زمین به دستورش برپایند، سوگند میدهم، مگر خبر ندارید که رسولالله ج فرموده: «ما ارث به جای نمیگذاریم، آنچه از ما میماند صدقه است»؟ گفتند: بله این را فرمودهاند، آنگاه رو به علی و عباس کرد و گفت: شما را به خداوند قسم میدهم، مگر نمیدانید که رسولالله ج چنین فرموده؟ گفتند: البته خبر داریم که فرموده، آنگاه عمر س گفت: من دربارهی این موضوع به شما توضیح میدهم که این مال غنیمت، مالی است که خداوند آن را به رسولش اختصاص داده و این چیزی است که به کسی دیگر اختصاص داده نشده است وسپس اشاره به آیهی (حشر/٦) کرد که میفرماید:
﴿وَمَآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡهُمۡ فَمَآ أَوۡجَفۡتُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ خَيۡلٖ وَلَا رِكَابٖ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُۥ عَلَىٰ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٦﴾ [الحشر: ٦]
«چیزهائی را که خدا از دارائی ایشان (یعنی بنینضیر) به پیغمبر خود ارمغان داشته است، چیزی است که شما برای به دست آوردن آن (زحمتی نکشیدید،) نه اسبی تاختید و نه شتری؛ بلکه خداوند پیغمبران خود را بر هر کس که بخواهد چیره میگرداند و خدا بر هر کاری توانا است».
این آیه را تلاوت نمود و گفت: اینها را خداوند خالصانه برای رسولش قرار داده بود وآن را به غیر از شما عطا نکرده و کسی را بر شما ترجیح نداده است، بلکه فقط به شما داده و آن را در میان شما تقسیم نموده است، این مال که از آنها برایتان مانده است و رسولالله ج آن را سالیانه در میان خانوادهاش انفاق میکرد و باقیماندهی آن را سهم بیت المال قرار میداد، رسولالله ج در تمام زندگیش به همین صورت رفتار کرد، شما را به خداوند قسم میدهم، مگر از این خبر ندارید؟ ادامه داد و گفت: بعد از آن پیامبر ج وفات یافت و ابوبکر س گفت: من جانشین رسولالله ج هستم و خداوند میداند که من در اجرای دستور و شیوهی پیامبر ج صادق و خیرخواه و پیرو حقم؛ سپس ابوبکر وفات یافت و من جانشین او شدم و در مدّت دو سال از خلافتم آنها را در اختیار گرفتم و به روش رسولالله ج و ابوبکر س رفتار نمودم و خداوند میداند که: صادقانه و خیرخواهانه راه یافته و پیرو حق بودهام، آنگاه شما دو نفر آمدید و در مورد آن با من حرف زدید و من هم نظرم را گفتم، دیدم حرفتان یکی است و تو ای عباس آمده بودی حق خودت را مطالبه میکردی و علی آمده بود حق زنش را میخواست که از پدرش به او میرسید، من به شما گفتم: رسولالله ج فرمود: «ما ارث به جای نمیگذاریم، آنچه ترک میکنیم صدقه است». وقتی شایسته دیدم آن را در اختیار شما بگذارم بر این شرط که با خداوند عهد و پیمان ببندید که در تقسیم و استفاده از این مال به همان صورت رفتار کنید که رسولالله ج رفتار کرده بود، با این عهد من آن را در اختیار شما قرار دادم و شما را به خداوند سوگند میدهم؛ آیا آن را بر همین شرط در اختیار شما قرار ندادم؟ حاضران گفتند: همینگونه است که میگویی و سپس رو به علی و عباس گفت: شما را به خداوند سوگند میدهم؛ آیا آن را با همین شرط در اختیار شما قرار ندادم؟ گفتند: البته، عمر س گفت: با این وضعیت آیا غیر از این قضاوت و داوری از من میخواهید؟، سوگند به خداوندی که آسمان و زمین به فرمان او استوارند، قضاوت و داوری غیر از این نخواهم نمود، امّا اگر شما از تقسیم آن ناتوانید، آن را در اختیار خودم قرار دهید، خودم از عهدهی آن بر خواهم آمد.[٦٣٥]
[٦٣٥]- بخاری، ش/٣٠٩٤، مسلم ١٧٥٧ و این متن از بخاری است.
بعد از آنکه عمر ضربه خورد و متوجّه شد که به زودی از دنیا خواهد رفت، مسلمانان به عیادتش میآمدند و میگفتند: ای امیر مؤمنان وصیّت کن و برای خود جانشین تعیین کن، گفت: شایستهتر از این شش نفر- که معرفی کرده بود – که رسولالله ج با رضایت از آنان از دنیا حلت کرده بود، را برای خلافت نمییابم و سپس علی، عثمان، زبیر، طلحه، سعد و عبدالرحمن را نام برد.[٦٣٦] و سپس سه نفری را که بیشتر شایستهی خلافت بودند احضار کرد [٦٣٧] و نصیحت کرد و گفت: عمر امام شما بود و بر او لازم است که فرد اصلح را برای خلافت برگزیند، در این باره اجتهاد نموده و شش نفری که رسولالله ج با رضایت از آنها دنیا را وداع کرده، از دیگران شایستهتر یافته، إن شاءالله همانگونه است که وی شایسته دیده، چرا که کسی نگفته فرد دیگری از آنها مستحقتر است و از بیم آنکه هر کدام از این شش نفر را تعیین کند، در حالی که اصلح کسی دیگر باشد، انتخاب را به عهده خود این شش نفر گذاشته، چون برایش تعیین این شش نفر به نسبت دیگران ارجحیت داشتهاند، نه تعیین یکی از آنها و گفت: تعیین یکی از این شش نفر به عهدهی خودشان است، این اجتهاد امام عادل و خیرخواهی است که از هوای نفسش پیروی نمیکند و این نمونهای واقعی از تطبیق فرموده خداوند است که میفرماید:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشورى: ٣٨] و نیز فرمود: ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾ [آل عمران: ١٥٩]
بنابراین آنچه خلیفهی دوّم انجام داد شورایی و بر اساس مصلحت بود.[٦٣٨]
حقیقت این است که عمر فاروق س معتقد بود صلاحیّت خلافت در میان شش نفر به هم نزدیک است، اگر در برخی فضیلت یا فضائلی وجود داشت که در بعضی دیگر نبود، در برخی دیگر خصوصیّات و برتریهایی وجود داشت که در دیگران نبود و معتقد بود اگر یکی از آنها را تعیین کند، نوعی خلل و ایراد در کارش به او نسبت داده خواهد شد. بنابراین از ترس خداوند یک نفر را تعیین نکرد و از طرفی میدانست که کسی از این شش نفر به خلافت مستحقتر نیست، در نتیجه هر دو مصلحت را رعایت کرد، چون کسی خارج از این شش نفر صلاحیّت این کار را نداشت و تعیین نکردن یک نفر مشخص از آنها نیز از بیم کوتاهی کردن و عدم تعیین فرد اصلح به تمام معنا بوده است، خداوند بر بندهاش واجب نموده که بر حسب امکان به مصلحت عمل کند و عملکرد عمر س در نهایت مصلحت ممکن صورت گرفت[٦٣٩]، این اعتراض وارد نیست که شیعه ادعا میکنند و میگویند: عمر س با واگذار کردن تعیین خلیفه به شورای شش نفره با پیامبر ج و ابوبکر مخالفت کرد، چرا که اختلاف دو نوع است: خلاف تضاد و خلاف تنوّع، عملکرد عمر از نوع دوّم [٦٤٠] بوده است و اجتهاد عمر س را تمام صحابه تأیید کردند و کسی نشنیده که حتّی یک نفر با اجتهاد او مخالفت کرده باشد، این موضوع را در کتاب: «فصل الخطاب فی سيرة أمير المؤمنين عمر بن الخطاب، شخصيته وعصره» با شرح و تفصیل بیشتر توضیح دادهام.
ابن عباس روایت میکند: عمر س را بعد از شهادت روی تخت گذاشته بودند و مردم او را کفن میکردند و برایش دعا کرده و درود میفرستادند، هنوز جنازه را بلند نکرده بودند که من در میان جمعیت بودم و متوجّه چیزی نبودم، مردی شانهام را گرفت، دیدم علی بن ابی طالب است، نسبت به عمر ترحم کرد و گفت: کسی را به جای نگذاشتی که تا به ملاقات خداوند میروم رفتارش همانند رفتار تو برایم محبوب باشد، سوگند به خدا گمان میکردم که خداوند تو را با دو رفیقت همراه خواهد نمود، چون بسیاری اوقات میشنیدم پیامبر ج میفرمود: «با ابوبکر و عمر رفتم، با ابوبکر و عمر وارد شدم و با ابوبکر و عمر خارج شدم».[٦٤١]
این سخن علی س بر عدم مخالفتش با عمر بعد از وفاتش دلالت دارد، از عبد خیر روایت است که گفت: نزد علی س بودم که اهل نجران آمدند، با خودم گفتم اگر قرار باشد علی بخواهد چیزی علیه عمر س بگوید امروز خواهد گفت، وی میگوید: سلام کردند و دریک صف جلویش نشستند، سپس یکی از آنها نامهای بیرون آورد و به دست علی س داد و گفت: این خط توست که با دست خویش نوشتی و رسولالله ج دیکته کرده، دیدم اشک از چشمان علی جاری شد و سرش را بلند کرد و گفت: ای نجرانیان این آخرین نامهای است که جلوی پیامبر ج نوشتم، گفتند: آنچه در آن است به ما بده، گفت: به شما توضیح میدهم، آنچه عمر گرفته است، برای خود ایشان نبوده، بلکه برای گروهی از مسلمانان گرفته و آنچه از شما گرفته نسبت به آنچه به شما داده بهتر است، سوگند به خدا چیزی از آنچه عمر انجام داده رد نمیکنم، چون قطعاً کار عمر س درست بود و او راه یافته است.[٦٤٢]
این حادثه یکی از اصولی است که فقهاء آن را به صورت یک اصل رسمیشناختهاند و میگویند: «لا يردّ القاضي اجتهاد قضاء من قبله»: (قاضی حق ندارد اجتهاد قضاوت پیش از خود را رد کند) و این اصول را از علی سگرفتهاند[٦٤٣] این نظریهی جمهور فقهاء است[٦٤٤] و در جایی دیگر علی س فرموده: «گرهی را که عمر بسته باز نخواهم کرد»[٦٤٥] و باز از علی روایت است که فرمود: «مانند هم قضاوت کنید تا جماعتی واحد شوید، من بیم آن دارم که اختلاف پیش آید».[٦٤٦]
بعد از اینکه علی از جمل فارغ شد به بصره رفت و چون ام المؤمنین عائشه ل میخواست به مکّه برگردد، او را تا حدی همراهی و خداحافظی کرد و به کوفه رفت، در روز دوشنبه دوازدهم رجب سال ٣٦ هجری وارد کوفه شد، به او گفتند: به قصر سفید میروی، گفت: خیر، عمر بن خطاب رفتن به آن را ناپسند میدانست، لذا من هم ناپسند میدانم و به «الرحبه» رفت و در مسجد جامع بزرگ دو رکعت نماز به جا آورد[٦٤٧].
یکی از نشانههای دوستی و محبت اهل بیت نسبت به عمر فاروق س این بود که پسرانشان را عمر نامگذاری میکردند، چون نسبت به ایشان محبّت داشتند و شخصیّت عمر فاروق س برایشان محبوب و دوست داشتنی بود و با این کار میخواستند از کارهای نیکو و مکارم بزرگ اخلاقیش قدردانی کنند، چون به اسلام خدمات بزرگ و ارزشمندی ارائه کرده بود و بدینوسیله میخواستند به آن پیوند محکم و استوار فیمابینشان و رابطهی خویشاوندی و دامادی که بین عمر و اهل بیت پیامبر ج بود، هر چه بیشتر و بهتر اعتراف و آن را تأیید کنند و سیدنا علی س اوّلین فردی بود که نام یکی از پسرانش را که از ام حبیب دختر ربیعه بکریه متولّد شده، عمر گذاشت.[٦٤٨]
در کتاب صاحب الفصول، تحت عنوان: «ذکر اولاد علی بن ابی طالب» ذکر شده: عمر بن علی از تغلبیه است که مادرش صهباء دختر ربیعه از اسیرانی است که خالد بن ولید بر آنان در «عین التمر» شبیخون زد، این فرزند علی، عمر طولانی در حدود هشتاد و پنج سال داشته و نیمی از ارثیه علی به او رسیده است، چون تمام برادرانش مانند: عبدالله، جعفر، عثمان و... با امام حسین در کربلا شهید شدند، بنابراین او از همه ارث برد.[٦٤٩]
امام حسن نیز به پیروی از پدر یکی از پسرانش را عمر نامید[٦٥٠] و به همین صورت حسین هم نام یکی از پسرانش را عمر نامید، بعد از اینها پسر امام حسین ملقّب به زین العابدین هم نام یکی از پسرانش را عمر گذاشت[٦٥١] و موسی بن جعفر معروف به کاظم نیز نام یکی از پسرانش را عمر گذاشته است.[٦٥٢]
اینها پیشوایان اهل بیت هستند که طبق سنت و راه و روش پیامبر ج زندگی کردند و به عقیده و منهج اهل سنّت پایبند بودند و با این کار میخواستند محبّت و صمیمیّتی را که نسبت به عمر فاروق س حتّی بعد از وفات او در دل میپروراندند، اظهار کنند و به همین صورت نامگذاری به نام عمر و نیز ابوبکر و عثمان در میان اهل بیت همواره ادامه داشته و راه و روش همه آنها اینگونه بوده، به همین علّت است که نامهای صحابه و امهات المؤمنین (زنان پیامبر) در میان خانوادههای هاشمی که به قرآن و سنّت پایبند بودهاند، همواره به چشم میخورد، آنها فرزندانشان را به نام طلحه، عبدالرحمن، عائشه و ام سلمه و....نامگذاری میکردند و ما از تمام کسانی که خودشان را پیرو و مطیع مخلص اهل بیت میدانند، میخواهیم که به علی، حسن، حسین و دیگر پیشوایان اهل بیت، اقتدا کرده و برخی از فرزندانشان را با نامهای خلفای راشدین و امهات المؤمنین (همسران رسولالله) نامگذاری کنند[٦٥٣]، امید میرود با این عمل نشان دهند که واقعاً پیرو ائمه اهل بیت هستند.
عمر بن خطاب س در میان غنائم فارس دختر یزدگرد پادشاه ایران را به حسین بن علی داد که علی بن حسین، زین العابدین از او متولد شده، همان زین العابدینی که از نسل حسین کسی غیر از او باقی نماند و تمام نسل حسین از او و منتسب به اوست.[٦٥٤]
بنابراین کسانی که عمر س را دشنام و ناسزا میگویند و خود را پیرو و منتسب به حسین میدانند، باید از این کار زشت برحذر باشند، چرا که اگر او نبود آنها هم وجود نداشتند.[٦٥٥] و عمر خواهر همین زن را به محمد بن ابی بکر داد و به این ترتیب هر دو همطراز شدند و قاسم بن محمد بن ابوبکر از همین زن اوست، بنابراین قاسم بن محمد بن ابی بکر و زین العابدین با هم پسر خالهاند.[٦٥٦]
از حفص بن قیس روایت شده است که از عبدالله بن حسن دربارهی حکم مسح بر موزه سؤال کردم، گفت: مسح کن که عمر بن خطاب مسح کرده است، وی میگوید: گفتم: سؤالم این بود که آیا تو مسح میکنی؟ گفت: آن برایت بیشتر ناتوانی میآورد، من به تو میگویم عمر مسح کرده، تو از نظر من میپرسی!، در حالی که عمر از من و از تمام کسانی که روی زمین را پر کردهاند بهتر است، گفتم: ای ابو محمد! کسانی هستند که میگویند شما این سخن را از روی تقیه میگویید، در حالی که ما بین قبر رسولالله ج و منبر نشسته بودیم، خطاب به من گفت: خداوند میداند که این عقیدهام در دل (نهان) و بر زبان و به صورت آشکار است، بنابراین از این بعد حرف کسی را دربارهی من گوش مکن و نپذیر و گفت: این کیست که گمان میکند علی مردی مغلوب و مقهور بوده و رسولالله ج به او فرمانی داده که اجرا نکرده است؟ همین برای گنه کار دانستن علی و ایراد بر او کافیست که گمان میکنند از اجرای فرمان رسول خدا ج سرباز زده است[٦٥٨]؟!
[٦٣٦]- البدایة و النهایة٧-١٤٢.
[٦٣٧]- البخاری، ش /٣٧٠٠.
[٦٣٨]- منهاج السنة ٣/١٦٢-١٦٤. المنتقى ٣٦٢-٣٦٤.
[٦٣٩]- منهاج السنة ١٦٢-١٦٤
[٦٤٠]- عقیدة اهل السنة ٣/١٠٤٢.
[٦٤١]- بخاری، ش-٣٦٨٥.
[٦٤٢]- مجمع البلدان ٥/٢٦٩ و المختصر من کتاب الموافقه /١٣٩، فقهامام علی ٢/٨١٣ به نقل از سنن بیهقی، اسناد آن مرسل است و آجرّی ٤/١٧٧٧ اسنادش مرسل است
[٦٤٣]- فقهالامام علی ٢/٨١٣.
[٦٤٤]- فقهالامام علی ٢/٨١٣.
[٦٤٥]- المختصر من کتاب الموافقة بین اهل البیت و الصحابة، ص١٤٠، سند آن منقطع است، و مصنّف ابن ابی شیبة(١٢/٣٣)ش ١٢٠٥٤.
[٦٤٦]- مصنف عبدالرزاق ١٠/٣٢٩ به نقل از فقهالامام علی ٢/٨١٣.
[٦٤٧]- تاریخالخلافة الراشده، محمد کنعان /٣٨٣
[٦٤٨]- تاریخ الیعقوبی ٢/٢١٣، الشیعة و اهل البیت /١٣٣.
[٦٤٩]- الفصول المهمة /١٤٣، الشیعه و اهل البیت /١٣٣.
[٦٥٠]- الشیعة و اهل البیت /١٣٣.
[٦٥١]- الشیعة و اهل البیت /١٣٤.
[٦٥٢]- منبع سابق /١٣٥ز
[٦٥٣]- مراجعه کن به: اذهبوا فأنتم الرافضه، عبدالعزیز زبیری /٢٣٠.
[٦٥٤]- عمدة الطالب فی أنساب ابی طالب، افضل الثانی به عنوان (عقب الحسین) به نقل از اذهبوا فأنتم الرافضه/٢٣٢.
[٦٥٥]- اذهبوا فأنتم الرافضة. ص٢٣٢
[٦٥٦]- سیر اعلام النبلاء ٦/٢٥٤.
[٦٥٧]- ایشان ابو محمدهاشمی فردی سخاوتند، خوش زبان و با شرافت بوده که در نزد عمر بن عبدالعزیز مقام و منزلتی داشته در سال ١٤٥ وفات کرده، الأعلام زرکلی ٤/٢٠٧ وتاریخ بغداد ٩/٤٣١.
[٦٥٨]- النهی عن سبب الاصحاب و ما فیه من الاثم والعقاب، محمد عبدالواحد مقدسی ص٥٧
هنوز کاملاً از دفن عمر بن الخطاب س فارغ نشده بودند که اعضای شورا و رجال مجلس اعلای دولت در خانهی ام المؤمنین عائشه ل تشکیل جلسه دادند. گفتهاند: در خانهی فاطمه دختر قیس فهری خواهر ضحاک بن قیس گرد آمدند تا در بزرگترین قضیهای که بعد از وفات عمر بن خطاب س در زندگی مسلمانان پیش آمده بود، تصمیمگیری کنند، در آن رایزنی هم آراء خود را ابراز کردند و هم بحثهای مفصلی بیان شد، در نتیجه به توفیق خداوند به نقطهای مشترک دست یافتند که رضایت خداوند به طور خاص و مسلمانان به طور عام در آن بود.[٦٥٩]
برنامهی شورا زیر نظر عبدالرحمن بن عوف س آغاز شد، تا خلیفه را انتخاب کنند، اولین چشم انداز و مظهر شورا را به صورت سازمان یافته عملی کنند و خلیفه را برگزینند تا اعمال سخت و طاقت فرسای خلافت و رهبری امور مسلمانان را بر عهده گیرد. عبدالرحمن چنان با آرامش و شکیبایی و با ارادهی استوار و محکم و حسن تدبیر و اجرای نیکو عمل کرد که موفقیتش را در ادای آن امر بسیار مهم و عظیم، تضمین نمود[٦٦٠] و شورا را با مهارت و آزادی کامل چنان دستهبندی کرد که واقعاً شایستهی بزرگترین قدردانی است[٦٦١].
ذهبی گفت: از بهترین کارهای عبدالرحمن در امر شورا این بود که اوّل خودش را از خلیفه شدن عزل کرد و گفت هر کس از شورای حل و عقد خلیفهای برای امّت برگزیند، من هم قبول دارم و با این کارش توانست به کاملترین شکل، امّت را بر بیعت با عثمان س جمع و متحد گرداند و اگر خودش دوست دار خلافت و حاکمیّت میبود، میتوانست و اگر برای خودش نمیخواست میتوانست برای پسر عمویش و نزدیکترین فرد آن گروه به خود یعنی: سعد بن ابی وقاص تلاش کند تا خلیفه شود.[٦٦٢] در نتیجه همه به توافق رسیدند که با عثمان بن عفان بیعت کنند و بعد از نماز صبح آخرین روز ماه ذی الحجه سال /٢٣ هجری برابر با ٦ نوامبر ٦٤٤ میلادی بیعت با عثمان صورت گرفت.
به این صورت که در آن روز امام جماعت صهیب رومی بود، در حالی که عمامهای پوشیده بود که رسول خدا ج بر سرش پیچید و عبدالرحمن در حالی آمد که اعضای شش نفرهی شورا در اطراف منبر جمع شده بودند، عبدالرحمن کسانی را فرستاد تا تمام مهاجران، انصار و امیران و فرماندهان لشکر اسلام که در مدینه بودند، بیایند، از جمله معاویه امیر شام، عمیر بن سعد امیر حمص، عمرو بن عاص امیر مصر که همه ایشان در آن سال آمده بودند تا با عمر مراسم حج را به جای آورند، بعد از حج نیز همه تا مدینه عمر را همراهی کرده بودند.[٦٦٣]
در روایت بخاری آمده که بعد از اقامهی نماز صبح، اعضای شورا در کنار منبر جمع شدند و عبدالرحمن دنبال افراد حاضر در مدینه از مهاجران و انصار و فرماندهان لشکر فرستاد که به حج آمده بودند، بعد از این که همه جمع شدند، عبدالرحمن کلمهی شهادت را خواند و گفت: ای علی من نظر مردم را جویا شدم، هیچ کس را با عثمان برابر نمیدانند، به دل خودت چیزی راه مده و خطاب به عثمان گفت: با تو بر سنّت خدا و پیامبر او و سنّت و روش دو خلیفهاش بیعت میکنم، بعد از عبدالرحمن، مهاجران، انصار، فرماندهان لشکر و عموم مسلمانان با عثمان بیعت کردند.[٦٦٤]
در روایت صاحب التمهید آمده: علی بن ابی طالب بعد از عبدالرحمن، اوّلین کسی بوده که با عثمان بیعت کرد.[٦٦٥]
[٦٥٩]- عثمان بن عفان، صادق عرجون /٦٢-٦٣.
[٦٦٠]- عثمان بن عفان، صادق عرجون/٧٠-٧١.
[٦٦١]- مجلهالبحوت الاسلامیة، ش/١٠ ص ٢٥٥.
[٦٦٢]- سیراعلام النبلاء، ١/٨٦.
[٦٦٣]- شهید الدار /٣٧.
[٦٦٤]- بخاری کتاب الاحکام/٧٢٠٧.
[٦٦٥]- التمهید و البیان /٢٦.
روایات باطل رافضی که با دسیسه ساخته شده و وارد تاریخ اسلام کردهاند تا از این طریق آن را لکهدار و مخدوش کنند، از جمله روایات جعلی داستان شورا و انتخاب عثمان بن عفّان است. مستشرقان این روایات را گردآوری کرده و به صورت گستردهای اقدام به انتشار آنها کردهاند، بسیاری از مورخان و روشنفکران جدید تحت تأثیر آنها قرار گرفتهاند، حال آنکه بدون بررسی و پژوهش در مورد متن و سند، اینگونه روایات را در بین مسلمانان منتشر کردهاند. مورخان شیعه به داستان شورا اهمیّت ویژهای دادهاند و روایات باطل و دروغینی ساختهاند تا جایی که برخی کتابهای مخصوص و مستقلی در این زمینه نوشتهاند، ابو مخنف کتاب شورا را تألیف کرد و نیز ابن عقده و ابن بابویه کتابهایی مستقل در همین موضوع نوشتهاند.[٦٦٦] ابن سعد نُه روایت از طریق واقدی دربارهی شورا و بیعت عثمان س و تاریخ خلیفه شدن وی نقل کرده؛ یکی از روایاتش از طریق عبیدالله ابن موسی است که ترور و شهادت عمر س و منحصر نمودن شورا در آن شش نفر و وصیتش به علی و عثمان در صورت خلیفه شدن هر یک از آن دو و سفارشی که صُهیب رومی در این باره کرده را نوشته است.[٦٦٧]
بلاذری هم داستان شورا و بیعت با عثمان را از طریق ابی مخنف روایت کرده و نیز هشام کلبی روایتی آورده که از ابی مخنف و روایت دیگری را از واقدی نقل کرده و نیز از عبیدالله بن موسی روایت کرده است[٦٦٨].
طبری در این داستان بر چند روایت اعتماد کرده است، از جمله روایتی از ابو مخنف[٦٦٩] که تنها او روایت کرده، همچنین ابن ابی الحدید، برخی حوادث داستان شورا را از طریق احمد بن عبدالعزیز جوهری نقل کرده [٦٧٠] و اشاره نمودهاند که آن را از کتاب «الشوری» واقدی گرفته است[٦٧١].
روایات روافض در این مورد بر چند ادعای بیپایه و بیاساس تأکید میکنند که هیچ صحتی ندارد، به شرح زیر:
روایات روافض، صحابه را به پارتی بازی و رعایت نکردن حق، متهم کردند و نیز ادعا میکنند علی س راضی نبوده عبدالرحمن خلیفه را تعیین کند، در روایت أبی مخنف، هشام کلبی از پدرش و احمد جوهری[٦٧٢] نقل کرده که عمر دستور داد در صورت برابر بودن دو نفر ترجیح یکی از آن دو نفر برای امر خلافت به عهدهی عبدالرحمن بن عوف باشد و علی از همان اوّل احساس کرد که خلافت از دستش رفت، چون میدانست به دلیل رابطهی دامادی [٦٧٣] که بین عثمان و عبدالرحمن وجود دارد، قطعاً عبدالرحمن، عثمان را ترجیح خواهد داد.
علاّمه ابن تیمیه / هرگونه ارتباط نسبی نزدیک بین عثمان و عبدالرّحمن را نفی کرده و میگوید: عبدالرحمن برادر یا پسر عمو و حتی از قبیلهی عثمان نبوده، عبدالرحمن از بنی زهره و عثمان از بنی امیه بوده است، بنی زهره به بنیهاشم نزدیکتر است تا بنی امیه، چون بنی زهره دائیهای پیامبر ج بودهاند که عبدالرحمن و سعد بن ابی وقاص نیز از آنها به حساب میآیند. به همین دلیل پیامبر ج دربارهی سعد بن ابی وقاص فرموده: «هذا خالي، فليرني أمرؤ خاله»: این دائی من است، هر کس میخواهد دائیش را به من نشان دهد[٦٧٤]. چون پیامبر ج بین هیچ فرد مهاجر با مهاجری دیگر و بین انصاری با انصار دیگر پیوند برادری ایجاد نکرد، بلکه پیوند برادری را بین مهاجرین با انصار بست، به این علّت بین عبدالرّحمن و سعد بن ربیع انصاری[٦٧٥] پیوند برادری منعقد کرد و داستان این پیوند مشهور در کتابهای صحیح و غیره ثابت است و علماء از این آگاهند.[٦٧٦] مبنای سازشی که روایات روافض ادعای آن را دارند بر اساس همان پیوند دامادی بین آن دو دوست است، در حالی که آنها فراموش کردهاند پیوند نسب از پیوند دامادی قویتر است و از طرفی فراموش کردهاند که آن رابطه که بین مؤمنان در اولین نسل مسلمانان بوده، هیچ گونه نسب و پیوند دامادی را نمیشناسد و پیوند دامادی که عبدالرحمن با بنی امیه داشته این بوده که عبدالرحمن با ام کلثوم دختر عقبه بن أبی معیط خواهر ولید ازدواج کرده بود.[٦٧٧]
روایات ابومخنف بر این موضوع اشاره دارد که بین بنیهاشم و بنی امیه در مدّت مشورت برای بیعت، رقابتی سخت ایجاد گردید، در حالی که در هیچ روایت صحیح و یا ضعیفی چنین چیزی نقل نشده و وجود ندارد.[٦٧٨]
برخی مورخان مغرضانه برخی از روایات رافضه را– به خاطر هدفی که در قلب پروراندهاند- علیرغم باطل بودن سند و تناقض و مخالفت با روایت صحیح نقل کردهاند، سپس بر اساس همین روایات غلط تجزیه و تحلیل باطل خود را بنا کردهاند و مشورت اصحاب رسولالله ج برای تعیین خلیفهی جدید را به شکل اختلافات عشایری جلوه دادند که به دو حزب اموی و هاشمی تقسیم شده بودند، این تصویری خیالی و استنباطی مردود است که هیچ دلیلی ندارد، زیرا فضای آکنده از صمیمیّت و مهر و خیرخواهی زندگی اصحاب رسولالله ج به گونهای بوده که یک فرد مهاجر همراه فردی از انصار بر علیه پدر، برادر، پسر عمو و فرزندان طائفهاش در یک صف قرار میگرفت، چیزی که اینها ادعا میکنند امکان ندارد. قابل تصوّر نیست آن اصحابی که برای سالم نگه داشتن و حفاظت دین شان تمام قید و بندهای دنیا را بیباکانه فدا میکردند و تمام منافع مادّی را قربانی مینمودند، دست به چنین اقدامی دنیا پرستانه بزنند و این عمل با روحیه و ایمان و شناخت صحیح آن برگزیدگانی که پیامبر ج آنها را مژدهی بهشت داده بود، هیچ سازگاری و تناسبی ندارد و حوادث زیادی از آنان روایت است که ثابت میکند آنها به مراتب بزرگتر از این بودند که از چنین زاویهای تنگ و روزنهای کوچک به درمان و حل این امور بزرگ بپردازند، بنابراین باید فهمید که قضیهی خانوادگی و یا قبیلهای نبوده زیرا آنان به خاطر جایگاهی که در اسلام داشتند، به عنوان اهل شورا تعیین شدند.[٦٧٩]
ابن کثیر میگوید: این که بسیاری مورخان مانند: ابن جریر و غیره از رجالی مجهول روایت نقل کردهاند که علی س خطاب به عبدالرحمن گفت: مرا فریب دادی و او را بدین خاطر به خلیفه برگزیدی که داماد تو بود و نیز برای اینکه هر روز دربارهی کارهایش با تو مشورت کند! و علی تا جایی در بیعت درنگ کرد که عبدالرحمن این آیه را تلاوت کرد:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۚ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَيۡهُ ٱللَّهَ فَسَيُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا١٠﴾ [الفتح: ١٠]
«در حقیقت، کسانى که با تو بیعت مىکنند، جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند؛ دست خدا بالاى دستهاى آنان است. پس هر که پیمانشکنى کند، تنها به زیان خود پیمان مىشکند، و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مىبخشد».
دیگر اخبار روایات دروغینی که مخالف روایات صحیحاند و اعتبار و ارزشی ندارند و به گویندگان و ناقلانشان برگردانده میشوند، «والله اعلم».
آنچه درمورد صحابه قابل تصوّر است، مخالف اوهام و یاوهگویی وخیال بافیهای بسیاری از مبتدعان رافضه و قصه سرایان بیخرد است که نمیتوانند از نظر علمی و حتی عقلی روایت صحیح و ضعیف و درست و نادرست را از هم تشخیص دهند.[٦٨٠]
[٦٦٦]- الذریعة الی تصانیف الشیعة ١٤/٢٤٦.
[٦٦٧]- الطبقات الکبری ٣/٦٣ و ٣/٦٧.
[٦٦٨]- إنساب الاشراف ٥/٦ و ٥/١٨-١٩.
[٦٦٩]- اثر التشیع علی الروایات التاریخیة /٣٢١.
[٦٧٠]- شرح نهج البلاغه ٩/٤٩-٥٠-٥٨.
[٦٧١]- منبع سابق.
[٦٧٢]- روایت هر دو تای اینها از نظر محدثین مردود است به کتاب الرجال مراجعه شود (م).
[٦٧٣]- اثر التشیع علی الروایات التاریخیه /٣٢٢.
[٦٧٤]- صحیح سنن ترمذی ٣/٢٢٠، ش ٤٠١٨.
[٦٧٥]- البخاری، کتاب: مناقب الانصار، ش /٣٧٨٠.
[٦٧٦]- منهاج السنة النبویه ٦/٦٧١-٢٧٢.
[٦٧٧]- الطبقات الکبری ١٢٧/٣.
[٦٧٨]- مرویات أبی مخنف فی التاریخ الطبری/١٧٧-١٧٨
[٦٧٩]- الخلفاء الراشدون، امین القضاة/٧٨-٧٩.
[٦٨٠]- البدایة و النهایة٧/١٥٢.
عقیدهی اهل سنّت بر این است که هر کسی علی را بر ابوبکر و عمر ش مقدّم شمارد و برتر بداند منحرف و مبتدع است و هر کس علی را بر عثمان مقدم شمارد و برتر بداند، خطا کار است، امّا او را گمراه نمیدانند و مبتدعش نمیشمارند.[٦٨١]
باید توجّه داشت که برخی از علماء و صاحب نظران در مورد کسی که علی را بر عثمان مقدم شمارد سخن تندی گفتهاند، آنها میگویند هر کس علی را بر عثمان مقدم شمارد قطعاً چنین فردی اصحاب پیامبر را در ترجیح و اختیار عثمان بر علی خائن میداند.[٦٨٢]
ابن تیمیه میگوید: عقیدهی اهل سنت این است که عثمان س بر علی مقدم و از علی فضیلت بیشتری دارد، هر چند این مسئله از اصولی نیست که به خاطر این کسی از اهل سنت جدا و منحرف شود، چنین فردی تنها در مسئله خلافت منحرف شده است، چون اهل سنت معتقدند بعد از رسولالله ج به ترتیب: ابوبکر، عمر، عثمان و علی ش خلیفه بودهاند و معتقدند هر کس به خلافت اینها اعتراض داشته باشد، از گمراهان است.[٦٨٣]
علما در مورد کسی که علی را بر عثمان مقدّم شمارد، دو نظریه دارند، طبق یک نظر به هیچ عنوان جایز نمیدانند که علی را از عثمان برتر بدانند و معتقدند هر کس علی را بر عثمان ترجیح دهد و برتر بداند از سنّت خارج شده و مبتدع است، چون با اجماع صحابه مخالفت کرده است. به همین دلیل گفتهاند: هر کس علی را بر عثمان مقدّم بداند به مهاجرین و انصار خیانت کرده است، این عقیده کسانی همچون ایوب سختیانی، احمد بن حنبل و دارقطنی است. طبق روایت دوّم چنین فردی را مبتدع نمیدانند چون از نظر فضیلت به هم نزدیک هستند.[٦٨٤]
[٦٨١]- مجموع الفتوی ٣/١٠١-١٠٢
[٦٨٢]- حقبة من التاریخ، عثمان خمیس/٦٦.
[٦٨٣]- مجموع الفتاوی ٣/١٠١-٢٠١.
[٦٨٤]- منبع سابق.
حصین بن منذر روایت میکند: در مجلس عثمان بن عفّان س حضور داشتم که ولید را آوردند و دو نفر علیه او گواهی دادند که شراب نوشیده و شخص سوّمیگواهی داد که شراب استفراغ نکرده، عثمان گفت: نوشیده و استفراغ نکرده است؟ و گفت: ای علی برخیز و تازیانهاش بزن، علی گفت: حسن تازیانهاش بزن، حسن گفت: کار سخت را به عهدهی کسی بگذار که از آن نفع میبرد. گویا حسن س نسبت به او گلهمند بود، لذا گفت: ای عبدالله بن جعفر! برخیز و شلاقش بزن، عبدالله شلاق میزد و علی میشمرد تا اینکه به چهل رسید، گفت دست نگه دار و سپس گفت: پیامبر ج و ابوبکر شرابخوار را چهل شلاق زدند و عمر س هشتاد شلاق، هردو سنّت است البته از نظر من این (چهل تازیانه) بهتر است.[٦٨٥]
از این روایت به وضوح فهمیده میشود که علی با عثمان ب رابطه نزدیک داشته است و در اجرای فرمان الهی همکار و یاور بودند و علی در مقام دفاع از عثمان در پاسخ کسانی که به خاطر کاری که به ولید نسبت میدادند بر عثمان ایراد میگرفتند، گفت: شما به عثمان چنان ایراد میگیرید که گویا خودش این کار را کرده است تا یاورش را به قتل برساند.[٦٨٦]
گناه عثمان دربارهی مردی که او را به خاطر گناهش شلاق زده و از کار بر کنارش کرده چیست؟
در «ریاض النفوس»آمده است: از طرف استاندار مصر «عبدالله بن سعد» شخصی نزد عثمان بن عفّان س آمد و گفت: مسلمانان بر بخشهایی از آفریقا که با ما هم مرز هستند یورش میبرند و از دشمن اموال غنیمت میگیرند، چه کار کنیم؟ در پی این عثمان مسور بن مخرمه را خواست و دربارهی اعزام لشکر به جنگ آفریقا صحبت کرد، در این باره روایت است که عثمان س گفت: ابن مخرمه! نظرت دربارهی جنگ با آفریقا چیست؟ گفت: با آنها میجنگیم، گفت: پس همین امروز بزرگان صحابه را جمع و با آنها مشورت کن، همه یا اکثریّت آراء بر هر چه توافق کردند عمل خواهیم نمود و گفت: علی، طلحه، زبیر و عباس را بیاور و تعدادی از مردان را نام برد و با تک تک آنها در مسجد به تنهایی سخن گفت، سپس ابو الأعور (سعید بن زید) و روایت است که عثمان پرسیدند: ای ابوأعور چرا اعزام سپاه به جنگ آفریقا را نمیپسندی؟ گفت: چون شنیدم عمر میگفت: تا آب در چشمان من است مسلمانان با آنها نخواهند جنگید، معتقدم نباید بر خلاف عمر س رفتار کنی، عثمان گفت: سوگند به خدا، از جنگ با آنها نمیترسم و این در حالی است که آنها (آفریقاییها) راضی هستند که در جای و مواضع خودشان بمانند و نجنگند، عثمان با تمام کسانی که مشورت کرد کسی جز ابن مخرمه با او اختلاف نظر نداشت، سپس مردم را جمع و سخنرانی نمود و آنها را به جهاد در آفریقا تشویق کرد. در نتیجه برخی از صحابه مانند عبدالله بن زبیر و ابوذر غفاری ب برای جهاد بیرون رفتند.[٦٨٧]
عثمان س دربارهی جمع کردن مردم بر یک قرائت با بزرگان و افراد سرشناسی از مهاجرین و انصار و در رأس آنها با علی بن ابی طالب س مشورت و در توضیح آن فرمود: این مشکلی است که افراد برگزیدهی امّت، فرماندهان جهادی و هدایتیافتگان هدایتگر با آن روبرو هستند و این موضوع را با سران صحابه در میان گذاشت، پس از بررسی و تبادل نظر تمام سران و بزرگان صحابه، بر این امر مهم اجماع نمودند و مقام و اهمیت قرآن چیزی نبود که آحاد مردم از آن بیخبر باشند، چه رسد به علماء و پیشوایان برجستهی امت.[٦٨٨]
در واقع عثمان سکار نوپدید (بدعت) انجام نداد، بلکه قبل از او ابوبکر س با مشورت اصحاب پیامبر ج کاری شبیه آن انجام داده بود. عثمان نیز با اصحاب مشورت کرد و همه کارش را پسندیدند و گفتند: جمعآوری قرآن کاری شایسته و نیکوست! [٦٨٩]
مصعب بن سعد میگوید: صحابهی پیامبر ج را دریافتم در حالی که عثمان قرآنهای متعدد غیر مصحف اصلی را جمع آوری کرد و سوزاند و دیدم که از این کار شگفت زده شده بودند[٦٩٠].
علی س مردم را از این که از عثمان انتقاد و ایراد بگیرند نهی میکرد و میگفت: ای مردم! در مورد عثمان غلو و زیاده روی نکنید و چیزی جز خیر نگوئید، به خدا کارش (جمع آوری قرآن) با مشورت همه ما (صحابه) بوده است[٦٩١]، در روایت دیگر علی س میگوید: بعد از آنکه مردم در مورد شیوههای قرائت قرآن اختلاف کردند و این خبر به عثمان س رسید، اصحاب رسولالله ج را جمع کرد و دربارهی جمع کردن مردم بریک قرائت با ما مشورت کرد، همهی ما با او اتفاق نظر داشتیم و علی س میگوید: اگر من هم عهدهدار مسئولیّت خلافت میبودم، همان کار عثمان را انجام میدادم.[٦٩٢]
[٦٨٥]- شرح نووی بر صحیح مسلم، کتاب الحدود ١١/٢١٦.
[٦٨٦]- تحقیق مواقف الصّحابة فی الفتنة (١/٤٢١).
[٦٨٧]- ریاض النفوس ١/٨-٩ و الجهاد و القتال، هیکل ١/٥٥٦.
[٦٨٨]- عثمان بن عفان صادق عرجون /١٧٥.
[٦٨٩]- فتنة مقتل عثمان ١/٧٨.
[٦٩٠]- التاریخ الصغیر، بخاری ١/٩٤ اسناد آن حسن لغیره است.
[٦٩١]- فتح الباری ٩/١٨ اسناد آن صحیح است.
[٦٩٢]- ابوداود، کتاب المصاحف /٢٩-٣٠ اسناد آن صحیح است و خلافه علی، علی عبدالحمید ص٨٠.
اسباب و علل مختلف دست به دست هم داد و شرایط فتنهی قتل خلیفه سوم عثمان س را فراهم نمود. از جمله دستیابی مردم به آسایش و رفاه و تأثیر آن در جامعه و طبیعت تغییر و تحولات اجتماعی در چنین شرایطی، آمدن عثمان س بعد از عمر بن خطاب و بیرون شدن بزرگان صحابه از مدینه و تعصبات جاهلی، توطئهی کینه توزان و دسیسههای محکم برای بهانه تراشی و ایرادهای هر چند جزئی بر علیه خلیفه عثمان و به کارگیری وسایل و شیوههای تحریک کنندهی مردم علیه خلیفه و تأثیر فرقهی سبئیه (پیروان ابن سبأ) در به وجود آوردن فتنهها. این اسباب را با شرح و تفصیل در کتابم: «تیسیر الکریم المنان فی سیرة عثمان بن عفّان» ذکر کردهام.
دشمنان اسلام در فتنهی ترور عثمان س شیوههای تحریک کنندهای برای مردم به کار گرفتند و دروغها و اراجیف و شایعاتی پخش کردند، همه جا سخن از تحریک و مناظره و مجادله و جر و بحث با خلیفه در حضور مردم بود و به استانداران طعنه میزدند و انتقاد میگرفتند و نامههای جعلی و دروغهای ساختگی به نام صحابهای مانند: عائشه، علی، طلحه و زبیر ش علیه خلیفه پخش میکردند و شایعه میکردند که علی بن ابی طالب به خلافت شایستهتر است و او وصی بعد از رسولالله ج بوده است، همچنین گروهها و دستهجات مختلفی در شهرهای کوفه، بصره و مصر تشکیل دادند که دلالت بر آن داشت همه برنامهها از پیش ساخته و حساب شده بود و از شهرهای مذکور به مدینه آمدند و برای اهالی مدینه این توهّم را به وجود آوردند که شورشیان با دعوت اهل مدینه آنقدر به ایجاد حوادث ادامه دادند که منجر به قتل و شهادت خلیفه گردید.[٦٩٣]
در کنار این عوامل مجموعه شعارهایی را به کار بردند مانند: استفاده از شعار اللهاکبر، جهاد ضد ستم و ظلمها، امر به معروف و نهی از منکر و تعویض و عزل استانداران از دیگر برنامههای فتنهگران آشوبگر بود، تا آن که این شعارها به شعار خلع و کنارهگیری خلیفه تغییر یافت و این خواستههای نادرست و جسورانه تا جایی ادامه یافت که خواستار قتل خلیفه شدند و با شتاب هر چه تمامتر اقدام به قتل خلیفه کردند، زمانی آتش خشم آنها بر افراخت و شعلهور گردید که شنیدند مسلمانان از شهرهای مختلف برای یاری و دفاع از خلیفه حرکت کردهاند و راهی مدینه شدهاند، به همین دلیل حلقهی محاصرهی خانه خلیفه را تنگ و تنگتر کردند و یکدیگر را به هر وسیلهی ممکن به قتل خلیفه تشویق نمودند.[٦٩٤]
از وجود و تأثیر سازمان سبئیه به رهبری عبدالله بن سبأ یهودی پشت این حوادث و دیگر حوادثی که بعد از آن به وجود آمد و آثار و پیامدهای شهادت سیدنا عثمان که جهان اسلام را به شدّت تکان داد، در مباحث بعدی بحث خواهیم نمود.
علی س طبق روال معمول همواره مطیع و خیرخواه خلفا بود و شخص علی س دربارهی رفتار خود با خلیفهی سوم عثمان س میگوید: «اگر عثمان از من بخواهد که به دشوارترین راه بروم، اطاعت میکنم».[٦٩٥] و آن گاه که شورشیان قبل از شهادت عثمان در «ذی مروه» فرود آمدند، عثمان س علی و مردی را که نامش در روایات ذکر نشده است به نزد آنان فرستاد، با آنها ملاقات کردند و علی گفت: از کتاب خدا اطاعت میکنید، ولی از هر چه به میل شما نباشد خشمگین هستید؟ بالاخره به توافق رسیدند.[٦٩٦]
در روایتی دیگر آمده که آنان دو یا سه بار با علی به مجادله و بگومگو پرداختند، سپس گفتند: این پسر عموی رسولالله ج و فرستادهی امیر مؤمنان است و کتاب خدا را به شما پیشنهاد میکند، بنابراین قبول کردند و بر شروط ذیل به توافق رسیدند،[٦٩٧] تبعید شدگان برگردانده شوند، به هر کس تا به حال (از بیت المال) ندادهاند بدهند، اموال غنیمت را به طور کامل تقسیم کنند، در تقسیم اموال بیت المال عدالت رعایت شود و افراد امین و قدرتمند به کار گمارده شوند.
این شرایط را طی نامهای نوشتند و خواستار برگرداندن ابن عامر به بصره و ابقای ابوموسی شدند[٦٩٨]، در پی این عثمان با هر گروه به صورت خاص صلح کرد و سپس هر گروه با رضایت به شهر و دیار خویش بازگشت.[٦٩٩] پس از این، فتنهانگیزان ماجراجو متوجه شدند که نیرنگها و برنامههایشان نقش بر آب شده و اهداف پستشان محقق نگردیده و به مقتضای آن توافق، صلح برقرار خواهد شد، لذا به فکر افتادند که فتنه را زیبا جلوه دهند و آتش آن را دوباره شعله ور کنند و پیمان صلح را بشکنند، این موضوع در روایات زیر بیشتر روشن میشود.
در حین بازگشت گروههایی که از شهرها آمده بودند، متوجه شتر سواری شدند که گاهی خودش را نشان میدهد و پنهان میکند، گویا میخواست بگوید مرا دستگیر کنید!؟ بالاخره او را گرفتند و پرسیدند چه شده؟ کجا میروی؟ گفت: من فرستادهی امیرالمؤمنین هستم و مأمورم که پیش استاندار مصر بروم، او را بازدید کردند، نامهای که از زبان عثمان س نوشته شده به همراه داشت، نامه را باز کردند، در آن دستور قطع دست و پا و به دار آویختن اعتراض کنندگانی داده شده بود که تازه با آنها صلح کرده بود، بنابراین به مدینه برگشتند.[٧٠٠]
این خبر به عثمان س گزارش شد، نوشتن و مهر زدن چنین نامهای را کاملاً ردّ کرد و گفت: یا دو شاهد بیاورید که من آن را نوشتهام و یا به خداوندی که هیچ معبودی جز او نیست سوگند میخورم که نه چنین نامهای نوشتهام و نه به کسی دستور دادهام آن را بنویسد و نهاز آن خبری دارم. گفتنی است که بسیار اتفاق میافتد نامهای را از زبان فردی مینویسند و از طرف او مهر میزنند در حالی که وی بیخبر است[٧٠١] و هر چه انکار کند حرفش را قبول نمیکنند، چه بسا که در انکارش صادق و خیرخواه و نیکوکار باشد و هستند افرادی که برای رسیدن به اهداف شوم خود دست به چنین دسیسههایی میزنند و نامهای که شورشیان طغیانگر و منحرف تصور میکردند عثمان نوشته و مهر زده است و به غلامش سپرده تا سوار بر یکی از شتران صدقه آن را به استاندار مصر برساند، نامهای جعلی بود که به او نسبت داده بودند، دلیل این مدعا شواهد و قرائن زیر است:[٧٠٢]
الف- چگونه دو گروه عراقی و مصری که از هم جدا شده بودند و در فاصله دور از همدیگر قرار داشتند، عراقیها در شرق و مصریان در غرب، به طور همزمان از نامه باخبر شدند؟! این ممکن نیست مگر با نقشهای از پیش تعیین شده که طبق برنامه، نامهای با جعل و تزویر نوشتند و شتر سواری را کرایه گرفتند تا حامل نامه باشد و در جلو مصریان ظاهر شود، در عین حال شتر سوار دیگری را مزد بدهند تا نزد عراقیها برود و به آنها خبر دهد که چنین نامهای کشف شده و در آن عثمان دستور قتل شورشیان را صادر کرد، همانگونه که علی بن ابی طالب در پاسخ به اعتراض شورشیان به این مضمون استناد کرد و گفت: ای اهل بصره و ای اهل کوفه شما از کجا باخبر شدید که گروه مصری به چنین نامهای دست یافته؟ در حالی که شما بخشی از مسیر راه را طی کرده بودید و از آنها فاصلهی زیادی گرفته بودید، ولی همزمان با مصریان به سمت ما بازگشتید؟[٧٠٣] حتی علی قاطعانه (به شورشیان) گفته بود که این نقشه را در مدینه طرح کرده بودید.[٧٠٤]
ب- این نامهی شوم اوّلین نامهای نبود که آن جنایتکاران جعل کرده بودند، بلکه نامههای دیگری از زبان همسران پیامبر ج و نیز از زبان علی، طلحه و زبیر ش جعل کرده بودند، آری! حتی ام المؤمنین عائشه ل را نیز متهم کردند که طی نامهای مردم را علیه سیدنا عثمان تحریک کرده است، وقتی این خبر به عائشه ل رسید آن را رد کرد و گفت: نه هرگز! سوگند به آن خداوندی که مؤمنان به او ایمان آوردهاند و کافران به او کافر شدهاند، من برایشان تا کنون که اینجا نشستهام از سیاه تا سفید ننوشتهام.[٧٠٥] و اعمش در این باره میگوید: آنها میگفتند: این نامه از زبان عائشه ل نوشته شده است.[٧٠٦]
شورشیان علی را متهم میکردند که طی نامهای از آنها خواسته به مدینه بیایند، در حالی که علی این ادعا را انکار میکرد و قسم میخورد و میگفت: والله که من هیج نامهای به شما ننوشتهام.[٧٠٧]
همچنین صحابههای دیگر را متهم میکردند که به شهرهای مختلف نامه نوشتهاند و از مردم خواستهاند به کمک شان بیایند که دارند دین محمد را تغییر میدهند و ادعا میکردند که صحابه در نامههایشان اظهار نمودهاند جهاد در مدینه از حفاظت مرزها و مرزبانی در مناطق دور بهتر است.[٧٠٨]
ابن کثیر در تعلیقی بر این خبر مینویسد: اینها دروغهایی بودند که به نام صحابه گفتهاند و از طرف علی، طلحه و زبیر ش نیز نامههایی به خوارج (قاتلان) نوشته بودند همانگونه که آن نامه را به نام عثمان جعل کرده بودند، در حالی که اصلاً چنین دستوری نداده بود و از آن خبر نداشت.[٧٠٩] روایات طبری و خلیفه با صحیحترین سند سخن ابن کثیر را تأیید میکنند مبنی بر اینکه صحابههایی همچون علی، عائشه و زبیر ش خودشان نوشتن چنین نامههایی را انکار میکردند.[٧١٠] تردیدی نیست که همین دستهای جنایتکار که این نامههای دروغین را از زبان صحابه نوشته بودند، آتش فتنهها را روشن و شعلهور کردند و در نتیجه فتنه و فسادها به وجود آمد و پخش و انتشار همین نامههای دروغین و تلقین افراد ساده لوح بود که منجر به قربانی شدن و شهادت عثمان س گردید.
امّا هدف اصلی توطئههای فرقهی سبئیه یهودی فقط از بین بردن عثمان نبود، بلکه هدف اصلیشان تغییر و تحریف اسلام برای نسلهای آینده بود.
آیا وقت آن نرسیده که مسلمانان و نسلهای اسلامی حقیقت تاریخ شان را بشناسند و با سیره و زندگی صحیح و درست نیاکانشان آشنا شوند؟ و آیا زمان آن نرسیده که نویسندگان معاصر مسلمان، از خداوند بزرگ بترسند و جسورانه بیگناهان را پیش از تحقیق و بررسی دقیق جرح و ردّ نکنند؟ تا در پی این عملشان همانند دیگر افرادی که با این گونه اظهار نظرها بیاعتبار شدند، بیاعتبار نشوند؟
محاصرهی خانهی خلیفه تا جایی شدت یافت که او را از حضور در مسجد منع کردند، امّا او با درسی که از رسول خدا ج گرفته بود، این مصیبت بزرگ را با شکیبایی تحمل میکرد و با ایمان به تقدیر، سعی داشت برای این مشکل راه حل مناسبی پیدا کند، لذا گاهی به وسیلهی ایراد سخنرانی به همه تذکر میداد که کشتن مسلمان جایز نیست جز در مورادی که اسلام مقرّر کرده است و گاهی با مردم حرف میزد و فضایل و خدماتش را به اسلام یادآور میشد و با گواهی بقیهی ده نفری که رسول خدا آنان را به بهشت مژده داده بود، بر این حرفهای خود استناد میجست.[٧١١]
گویا با زبان حال میگفت: آیا ممکن است کسی چنین اعمال و فضایلی داشته باشد، ولی به دنیا وابسته شود و آن را بر آخرت ترجیح دهد؟! آیا چنین فردی ممکن است، در امانت خیانت کند و اموال و خونهای امت را به بازیچه بگیرد، در حالی که با یقین کامل از سرانجام آن آگاه است و تحت نظر پیامبر ج تربیت یافته و پیامبر و اصحاب به فضایل او گواهی دادهاند، آیا رواست که با چنین انسانی این گونه رفتار شود؟!
شورش طغیانگران بر مدینه شدّت گرفت تا جایی که در اغلب اوقات خودشان پیشنماز میشدند.[٧١٢] در این زمان بود که صحابه دریافتند مسأله به آن سادگی نیست که فکر میکردند، از به وجود آمدن فرجامیکه نمیپسندیدند به وحشت افتادند، چون شنیده بودند که شورشیان قصد دارند خلیفه را به قتل برسانند، لذا به خلیفه پیشنهاد کردند تا از حریم خویش دفاع کنند تا فتنه پایان یابد.
امّا خلیفه نپذیرفت که خونی به خاطر او ریخته شود.[٧١٣] در پی این برخی از بزرگان صحابه فرزندانشان را برای حفاظت از خلیفه بدون مشورت با او به خانهاش فرستادند که حسن بن علی و عبدالله بن زبیر از آن جمله بودهاند و در برخی روایات آمده است: در همان روزی که شورشیان خلیفهی مظلوم را به شهادت رساندند، حسن بن علی را که زخمی شده بود از خانهی خلیفه به خانه خودش بردند.[٧١٤] به همین صورت غیر از حسن بن علی، عبدالله بن زبیر، محمد بن حاطب و مروان بن حکم نیز زخمی شدند و حسین بن علی و عبدالله بن عمر نیز از کسانی بودند که از خلیفه دفاع میکردند.[٧١٥]
در آن مصیبت مروان بن حکم که از نظر خویشاوندی نزدیکترین فرد به عثمان س بود، گواهی داده است که افراد مذکور به دفاع از عثمان س آمده بودند.[٧١٦]
ابن عساکر که روایت میکند علی کسی را نزد عثمان فرستاد و گفت: من پانصد زره جنگی دارم اجازه دهید در مقابل شورشیان از تو دفاع کنم، چون تو کاری نکردی که ریختن خونت روا باشد، عثمان گفت: خداوند تو را جزای خیر دهد، دوست ندارم به سبب من خونی ریخته شود.[٧١٧]
روایات متعددی وجود دارد که ثابت میکند علی س در هنگام محاصره از خلیفه عثمان س دفاع کرده است و هنگامیکه شورشیان آب را از خلیفه منع کردند و خانوادهی خلیفه در تنگنا قرار گرفت، علی به خانهی خلیفه آب فرستاد و تعدادی از خدمتکاران بنیهاشم و بنی امیه آنها را به خانه خلیفه رساندند و برخی از آنها زخمی شدند.[٧١٨]
حوادث با سرعت هر چه بیشتر شتاب گرفت و شورشیان وارد خانهی خلیفه شدند و او را به شهادت رساندند، این خبر در حالی به صحابه رسید که بیشترشان در مسجد بودند و چنان بر آنان سخت تمام شد که از هوش رفتند، علی س خطاب به فرزندان و برادرزادگانش گفت: چگونه با وجود شما بر درب خانه، عثمان کشته شد؟ و از شدّت ناراحتی، حسن را که زخمی شده بود سیلی زد.[٧١٩] و به سینه حسین زد و ابن زبیر و ابن طلحه را توبیخ کرد و خشمگین و ناراحت به خانهاش رفت و میگفت: وای بر شما! پروردگارا من از دست داشتن و همکاری در قتل خلیفه بیزاری میکنم.
آری بدین صورت علی س موضعی خیرخواهانه داشت و مشاور و تابع خلیفه بود و در حین فتنه شجاعانه در کنار عثمان س ایستاده و از همه مردم بیشتر از او دفاع کرد، هرگز از او به بدی یاد نکرد و تلاش میکرد که اختلاف خلیفه و شورشیان حل شود و صلح کنند، لیکن این مسأله فراتر از توان و ارادهی ایشان بود و ارادهی خداوند بر آن بود که خلیفه و امیرمؤمنان به مقام بلند شهادت کامیاب شود.[٧٢٠]
بین بنیهاشم و بنی امیه هیچ گونه دشمنی، مخالفت و تنفری، آن گونه که دشمنان اسلام یاوهگویی و دروغپردازی میکنند و داستانهای دروغینی که از خودشان درآوردند، وجود نداشته و برای هر فرد منصف و آگاه واضح است که رابطهی بنیهاشم با بنی امیه، رابطه دوستی و برادری و پسر عمویی بوده است، آنان بیش از همه به هم نزدیک بودند و نسبت به هم محبّت و قدردانی و احترام متقابل داشتهاند، در غم و درد و گرفتاری یکدیگر شریک بودند، چون بنیهاشم و بنیامیه فرزندان یک پدر و نوادگان یک جد و شاخههای یک درخت قبل و بعد از اسلام بودهاند که همه از یک چشمهی صاف و یک منبع زلال آب خوردند و میوههای دین پاک خداوند را چیدند که به وسیلهی رسول صادق و امین و معلم و مربّی و خاتم انبیاء و رسولان فرستاده بود، بین ابوسفیان و عباس رابطهی صمیمی و پیوند دوستی قویی بود که برای همگان ضرب المثل شده بود[٧٢١]. قبل از اسلام بین این دو طائفه پیوندهای ازدواجی برقرار بود و رسولالله ج دو دخترش را به ازدواج عثمان بن عفان و دختر دیگرش را به ازدواج ابیالعاص بن ربیع که هر دو از بنی امیه بودند، در آورد.
علاوه بر این، عثمان پسر دختر عمهی پیامبر ج بود و مادرش با عبدالله پدر پیامبر ج دو قلو بودند، از أروی دختر کریز بن حبیب بن عبد شمس است و این زن، ام کلیم بیضاء دختر عبدالمطلب عمهی پیامبر بود. علاوه بر این، بعد از عثمان پسرش أبان بن عثمان با ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر طیار بن ابی طالب، ازدواج کرد[٧٢٢]. نوهی عثمان، زید بن عمرو بن عثمان، با نوه علی سکینه دختر حسین، ازدواج نمود و نوهی دیگر عثمان به نام محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان با فاطمه دختر حسین نوهی دیگر علی، ازدواج کردند و ام حبیب دختر ابی سفیان سردار بنی امیه، زن سردار بنیهاشم و سردار فرزندان آدم رسولالله ج بوده است و نیز هند دختر دیگر ابوسفیان زن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بنیهاشم بود که پسرش محمد از او متولد شده است.[٧٢٣] لبابه دختر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب با عباس بن علی بن ابی طالب ازدواج کرد و بعد از او لبابه به عقد ازدواج ولید بن عتبه (برادرزادهی معاویه) ابن ابی سفیان در آمد.[٧٢٤]
رمله دختر محمد بن جعفر طیار بن ابی طالب زن سلیمان بن هشام بن عبدالملک اموی بوده است و بعد از او ابوالقاسم بن ولید بن عتبه بن ابی سفیان با او ازدواج کرده است[٧٢٥] به همین صورت رمله دختر علی زن پسر مروان بن حکم بن ابی العاص بوده است و نوهی مروان بن حکم ولید بن عبدالمالک با نوهی علی به نام نفیسه دختر زید بن حسن بن علی بن ابی طالب ازدواج کرده است و نزد او وفات یافت؛ مادر نفیسه به نام لبابه دختر عبدالله بن عباس است[٧٢٦]. در اینجا تنها به همین اندازه بسنده میکنیم و إن شاء الله برای کسی که جویای حق باشد، کافی است.[٧٢٧]
[٦٩٣]- دراسات فی عهد النبوة والخلافة الراشده /٤٠١.
[٦٩٤]- دراسات فی عهد النبوة والخلافة الراشده /٤٠٢.
[٦٩٥]- مصنف بن ابی شیبه ١٥/٢٢٥ سند آن صحیح است.
[٦٩٦]- تاریخ دمشق، زندگی نامهی عثمان /٣٢٨، تاریخ خلیفه /١٦٩.
[٦٩٧]- فتنة مقتل عثمان ١/١٢٩.
[٦٩٨]- فتنة مقتل عثمان ١/١٢٩.
[٦٩٩]- همان منبع /٣٢٩.
[٧٠٠]- تاریخ طبری ٥/٣٧٩.
[٧٠١]- فتنة مقتل عثمان ٥/١٣٢، البدایة و النهایة٧/١٩١.
[٧٠٢]- تیسیر الکریم المنان فی سیرة عثمان بن عفان /٤١٠.
[٧٠٣]- تاریخ الطبری ٥/٣٥٩.
[٧٠٤]- همان منبع ٥/٣٥٩.
[٧٠٥]- تحقیق مواقف الصحابه ١/٣٣٤.
[٧٠٦]- تاریخ خلیفه بن حیاط /١٦٩.
[٧٠٧]- تحقیق مواقف الصحابه ١/٣٣٥، البدایة و النهایة٧/١٩١.
[٧٠٨]- تحقیق مواقف الصحابه ١/٣٣٥، البدایة و النهایة٧/١٧٥.
[٧٠٩]- البدایة و النهایة٧/١٧٥
[٧١٠]- تحقیق مواقف الصحابه ١/٣٣٥.
[٧١١]- خلافة علی بن ابیطالب، عبدالحمید علی /٨٥.
[٧١٢]- سیر اعلام النبلاء ٣/٥١٥.
[٧١٣]- فتنة مقتل عثمان ١/١٦٧، مسند احمد ١/٣٩٦ تحقیق احمد شاکر.
[٧١٤]- الطبقات ابن سعد ٨/١٢٨ با سند صحیح.
[٧١٥]- تاریخ خلیفه /١٧٤.
[٧١٦]- تاریخ الاسلام الذهبی، الخلفاء الراشدون /٨٧ اسناد آن قوی است.
[٧١٧]- تاریخ دمشق /٤٠٣.
[٧١٨]- اسناد الاشراف بلاذری ٥/٦٧
[٧١٩]- ابن ابی عاصم، الاحاد المثانی ١/١٢٥ به نقل از خلافة علی /٨٧.
[٧٢٠]- خلافة علی بن ابی طالب /٨٧.
[٧٢١]- الشیعه و اهل البیت /١٤١
[٧٢٢]- المعارف دینوری /٨٦، الشیعه و اهل البیت /١٤١.
[٧٢٣]- طبقات ابن سعد ٥/١٥، الاصابه ٣/٥٨-٥٩.
[٧٢٤]- نسب قریش /١٣٣، الشیعه و اهل البیت /١٤٣.
[٧٢٥]- الشیعه و اهل البیت /١٤٣.
[٧٢٦]- طبقات ابن سعد ٥/٢٣٤.
[٧٢٧]- الشیعه و اهل بیت /١٤٤.
علی س میگوید: در صحت اجماع بر خلافت ابوبکر، عمر و عثمان و علی تردیدی نیست، هر کس با یکی از آنها مخالفت کند با آیه مخالفت ورزیده که میفرماید:
﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥﴾ [النساء: ١١٥]
یعنی: «کسی که با پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آن که (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود میگردانیم (و با همان کافرانی همدم مینمائیم که ایشان را به دوستی گرفتهاست) و به دوزخش داخل میگردانیم و با آن میسوزانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است!»
نیز با فرمودهی پیامبر ج مخالفت ورزیده که میفرماید: «عليكم بسنّتي و سنّة الخلفاء الرّاشدين المهديين عضوُّا عليها باالنّواجذ»: (بر شماست که از سنت من و سنّت خلفای راشدین راه یافته پیروی کنید و با دندانها آن را محکم بگیرید).
شکی نیست که خلفای راشدین، ابوبکر، عمر، عثمان و علی ش، کسانی هستند که به خوبی از آنان پیروی کردهاند.[٧٢٨]
سخن ایوب سختیانی چه زیبا است که میگوید: «هر کس ابوبکر را دوست داشته باشد، دین را اقامه کرده است و هر کس عمر را دوست داشته باشد آشکارا راهش را پیدا کرده است، هر کس عثمان را دوست داشته باشد، دلش با نور خداوند روشنی یافته است و هر کس علی را دوست داشته باشد به دستگیرهای محکم چنگ زده است، هر کس درباره اصحاب محمد ج عقیده و نظر خوبی داشته باشد، از نفاق پاک و بری است»[٧٢٩]
شاعر میگوید:
إني رضيت عليًا قدوة علمًا
كما رضيت عتيقًا صاحب الغار
وقد رضيت أبا حفص وشيعته
وما رضيت بقتل الشيخ في الدار
كل الصحابة عندي قدوة علم
فهل علىَّ بهذا القول من عار
إن كنت تعلم أني لا أحبهم
إلا لوجهك أعتقني من النار[٧٣٠]
یعنی:
من خشنود به آنم که علی در علم الگوی من باشد
همانطور که عتیقِ همراه ویار غار پیامبر را دوست دارم
و ابو حفص و طرفدارانش را دوست دارم
به کشته شدن عثمان در خانهاش هرگز خشنود نبودم
همه صحابه برای من الگو هستند
آیا این عقیده برای من ننگ است
خداوندا! تو میدانی که من اینها را فقط به خاطر تو
دوست دارم پس به همین خاطر از آتش نجاتم ده.[٧٣١]
به هر حال دلایل قطعی و براهین روشن بر وجود رابطهی صمیمی و بسیار خوب علی س با خلفاء مشخص بوده است، در صفحات گذشته به بخشی از این روابط حسنه اشاره کردیم و برای بهتر و بیشتر روشن شدن رابطهی علی و خلفای راشدین دلایل دیگری نیز به آنها میافزائیم.
از علی س روایت است: در خدمت پیامبر ج بودم که ابوبکر س و عمر س آمدند، فرمود: «يا علي هذان سيّدا كهول اهل الجنّة و شبابها، بعد النبيّين و المرسلين»[٧٣٢]: (ای علی بعد از پیامبر و رسولان، این دو سردار، بزرگان و جوانان بهشت هستند).
سوید بن غفله میگوید: از کنار گروهی از مدعیان طرفداری علی گذشتم که شنیدم نسبت به ابوبکر و عمر حرفهای ناشایست میگویند، لذا نزد علی رفتم و گفتم: اندکی پیش، از کنار دستهای از طرفدارانت عبور میکردم، دیدم دربارهی ابوبکر و عمر ب حرفهایی که شایسته این امت نیست میزنند!؟ اگر تو به آنچه اینها اظهار میکنند معتقد نباشی، اینان جسارت چنین حرفهایی را ندارند، علی س گفت: عقیدهام دربارهی ابوبکر و عمر این است که آرزو دارم من هم بتوانم به روش آن دو زندگی کنم و گفت: لعنت خدا بر کسانی که در خصوص آن دو باوری جز خیر و نیکی در دل میپرورانند، سپس اشکهایش سرازیر شد و گریست و درحالی که دستانش را زیر بغل گرفته بود، به مسجد رفت و روی منبر نشست و ریش سفیدش را در دست گرفته بود و به آن نگاه میکرد تا مردم جمع شدند، آنگاه بر پا ایستاد و سخنرانی کوتاه و رسایی ایراد کرد و فرمود: چه شده که عدهای افراد دو سردار قریش و دو پدر مسلمانان را به بدی یاد میکنند؟! من از آنچه گفتهاند اعلان برائت و بیزاری میکنم و به خاطر آنچه گفتند آنها را مجازات خواهم نمود. بدانید! سوگند به آن که دانه را شکافت و جان را آفرید، جز مؤمنان پرهیزکار آن دو را دوست نمیدارند و جز فاسقان و افراد پست نسبت به آن دو بزرگوار کینه ندارند. آن دو بزرگوار با صداقت و وفاداری رسولالله ج را همراهی نمودند و امر به معروف و نهی از منکر میکردند، در تمام کارهایش طبق دستور پیامبر عمل میکردند و رسول خدا ج به اندازهای که به نظر آن دو اهمیّت میداد، به رأی کسی دیگر اهمیّت نمیداد و به اندازهای که آن دو را دوست داشت کسی را دوست نداشت، پیامبر ج در حالی از دنیا رفت که از آن دو راضی بودند، رسولالله ج در بیماری وفاتش که نُه روز طول کشید، دستور داد ابوبکر در نمازها امامت مردم را به عهده گیرد. پس از وفات ایشان مؤمنان ادارهی امورشان (خلافت) را به او سپردند و زکات اموالشان را به او میپرداختند، چون ادارهی امور و تحویل گرفتن زکات هر دو با هم است و مردم با رضایت کامل و بدون هیچ گونه اجباری با او بیعت کردند و از بنی عبدالمطلب، من اوّلین شخصی بودم که بیعت کردم، در حالی که او (ابوبکر) به خلافت راضی نبود و دلش میخواست یکی از ما این کار را بر عهده گیرد، سوگند به خدا! که او پس از رسولالله ج بهترین و با فضیلتترین فرد بود.
از نگاه ترحم و مهربانی، مهربانترین و از نگاه دلسوزی، دلسوزترین فرد بود، در تقوا از همه استوارتر و از نظر سابقهی ایمانی از همه با سابقهتر و در مسلمان شدن از همه جلوتر بود... در میان ما با روش و سیرت پیامبر ج زیست تا آن که وفات کرد، سپس عمر خلافت را به عهده گرفت در حالی که برخی راضی و برخی ناراضی بودند، او نیز قبل از آن که از دنیا برود، همه خلافتش را تأیید و اعلان رضایت کردند.
عمر طبق سنّت پیامبر ج و به روش ابوبکر امور مسلمانان را رهبری کرد و چنان پیرو و دنبالهرو آن دو بود که بچه شتر پیرو و دنباله روی مادرش است.
به خدا قسم دلسوز و مهربان بود و مظلومان را یاری میکرد و در اجرای دستور و فرمان خداوندی از ملامتگران پروایی نداشت، خداوند حق و صداقت را در زبانش قرار داده بود. تا جایی که گمان میکردیم فرشته با او حرف میزند، خداوند با مسلمان شدن او، اسلام را عزّت داد و هجرتش را موجب استواری و قوام دین گردانید و خداوند در دل منافقان ترس او و در دل مؤمنان محبتش را قرار داده است.
تا جایی که فرمود: چه کسی مانند آن دو بزرگوار را سراغ دارد، رحمت خدا بر آنها، خدا به ما توفیق داده که راه آن دو را بپیماییم، چون هیچ کس بدون پیروی از آنان به مقام ایشان نمیرسد.
بدانید! هر کس مرا دوست دارد باید آن دو را دوست بدارد و هر کس آن دو را دوست ندارد گویا با من دشمنی و بغض کرده است، من از چنین فردی بیزارم و اگر کسی را نزد من بیاورید که به آنها توهین کرده به شدیدترین وجه مجازاتش خواهم نمود، امّا قبل از اقدام به چنین جرمی مجازات شایسته نیست، بدانید و آگاه باشید که هر کس بعد از این چنین حرفهایی بزند، قطعاً بر او حد تهمت زننده را جاری خواهم نمود و بدانید که بهترین افراد این امّت بعد از پیامبر ج، ابوبکر و عمر هستند، اگر بخواهم سوّمی را هم معرفی میکنم، از خداوند برای خود و شما طلب مغفرت میکنم.[٧٣٣]
ابوسعید خدری میگوید: روزی جوانی را دیدم که موهای بلندش بر شانههایش افتاده بود، خدا میداند که تا به حال مشکوکم که او پسر بود یا دختر، بعد از آن نوجوان زیباتری را که کنار علی نشسته بود دیدم و پرسیدم: خداوند تو را عافیت دهد! این نوجوان کیست؟ گفت: این عثمان بن علی است که او را با نام عثمان بن عفان نامیدهام، پسر دیگری دارم که نامش را عمر بن خطاب گذاشتهام و پسر دیگری دارم که به نام عباس عموی پیامبر ج نامگذاری کردهام و یکی دیگر را به نام بهترین مخلوقات، محمّد ج نامیدهام و حسن و حسین و محسن را رسولالله ج نامگذاری کرد،[٧٣٤] و برای آنها عقیقه ذبح کرد، سرشان را تراشید[٧٣٥] و به وزن موی آنها صدقه بخشید و دستور فرمود که برای ایشان نام انتخاب و آنها را ختنه کنیم[٧٣٦].
با تواتری که بر عام و خاص پوشیده نیست، ثابت است که ابوبکر، عمر و عثمان در نزد رسولالله ج منزلت بسیار بزرگی داشتند و از همهی مردم رابطه مصاحبت و همراهی ایشان با پیامبر ج بیشتر بود و بیش از همه به او نزدیک بودهاند و با هر سه نفر پیوند قرابت و خویشاوندی سببی و نسبی داشت، آنها را ستوده و دوست داشته است. بنابراین دو قضیه قابل تصور است، یا این سه نفر در ظاهر و باطن بر ایمان و عمل صالح در دوران حیات پیامبر ج و بعد از وفاتش ثابت قدم و استوار بودهاند، یا اینکه نه، بلکه بر خلاف این بودند، اگر فرضیهی دوم را بپذیرم از دو حال خارج نیست: یا پیامبر ج از انحراف ایشان بیخبر بوده ویا خبر داشته است و از ترس با آنها سازش و مدارا کرده است، رافضه هر کدام از این دو فرضیه را بپذیرید- پناه بر خدا- ناشایستهترین طعنه و ایراد را به رسولالله ج زدهاند!؟
از همین رهگذر است که گفتهاند:
فإن كنت لا تدري فتلك مصيبة
وإن كنت تدري فالمصيبة أعظم
یعنی: اگر نمیدانستی، ندانستنت مصیبتی است.
و اگر میدانستی ولی بر خلاف حق و حقیقت رفتار کردی، مصیبت تو بزرگتر است!!
اگر بپذیریم که در ابتدای امر بر ایمانشان استوار بودند ولی بعداً منحرف شدهاند، این ناتوانی رسولالله ج را میرساند (نعوذ بالله) که خواص و مشهورترین افراد امت و بزرگان و اکابر صحابهی خود را پس از ایمان آوردن و استقامت منحرف و مرتد شده باشند.
حتّی ناتوانی را به خداوند نسبت دادهاند که وعده داده دینش را بر تمام ادیان غالب و پیروز گرداند، چگونه ممکن است بزرگترین و مهمترین خواص این دین مرتد شوند؟! نعوذبالله این ادعاها و امثال اینها از بزرگترین طعنهها و ایرادهایی است که روافض و مبتدعان بر رسولالله ج وارد میکنند؟! همانطور که امام مالک و دیگر دانشمندان مسلمان گفتهاند: هدف این مبتدعان طعنه زدن به رسولالله ج است، تا دشمنان اسلام بگویند: پیامبری که نادرست بوده اصحاب ویاران بد و نادرستی داشته!! اگر مرد صالح و درستی میبود، قطعاً اصحابش صالح و نیکوکار میبودند، به همین دلیل علما و دانشمندان و صاحب نظران میگویند: رافضه حاصل دسیسههای زندیقان (بی دینان) هستند.[٧٣٧]
به اقتضای اصول و مبانی مذهب رافضه امیر مؤمنان علی س کافر محسوب میشود، چون با سکوت خود، از اجرای فرمان خداوند شانه خالی کرده و نیز از دیدگاه آنان تواتر شریعت اسلامی بیاعتبار است و حتّی باطل بودن شریعت و دین اسلام ثابت میگردد، چون آن طور که میگویند: راویان و ناقلان این دین انسانهای مرتدّ و از دین برگشته بودهاند و طبق این باورها صحّت قرآن زیر سؤال رفته و بیاعتبار تلقّی میشود، چرا که قرآن را ابوبکر، عمر و عثمان جمع آوری و نقل کردهاند و آنها بهترین راویان قرآن هستند، اساسیترین هدف یاوه سرایان و مدعیان این مقوله همین است، به همین علّت ابوزُرعه رازی میگوید: هرگاه کسی را دیدید که به یکی از اصحاب رسولالله ج طعنه میزند و ایراد میگیرد، بدان که زندیق است، چرا که: قرآن حق است، رسولالله ج حق است، قرآن و سنّت را فقط اصحاب پیامبر ج روایت و نقل کردهاند، قطعاً هدف از ایراد بر صحابه لکه دار کردن و خدشه دار کردن آن مردان بزرگ و گواهان و تأیید کنندگان قرآن و سنت است تا بدین وسیله قرآن و سنّت را از درجهی ارزش و اعتبار بیاندازند، ولی حقیقت این است که بیاعتباری و رسوایی به خود این منحرفان زندیق سزاوارتر است.[٧٣٨] از اینرو روافض که در کتابهایشان اعتراف کردهاند که بنیانگذار این عقیده (طعنه زدن به اصحاب) ابن سبأ یهودی بوده است و نوشتهاند: اوّلین کسی که عیبجویی و طعن بر ابوبکر، عمر و عثمان و دیگر صحابه را آشکارا آغاز نمود و از آنها اعلان بیزاری کرد و مدّعی شد که علی او را به این کار دستور داده، ابن سبأ یهودی بوده است.[٧٣٩]
قرائن علمی و دلایل واقعی در سیره و زندگی امیر مؤمنان علی وجود دارد که ثابت میکند رابطهی او با برادرانش ابوبکر، عمر و عثمان ش صمیمی و دوستانه بوده است، این دلایل فراوان هستند و متعددند که ما به برخی از اینها در صفحات گذشته اشاره کردیم که بیانگر محبتی صادقانه و صمیمانه بین آن دو نسل نو ظهور، پیشگام، برگزیده و منتخب بوده است، یکی از واضحترین این ادله ازدواج عمر س با ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب است که توسط امیرمؤمنان علی س انجام گرفت.[٧٤٠]
جایی که فاروق این امَت، عمر فاروق س، از نظر روافض از ابلیس (شیطان) کافرتر باشد، آیا فکر نمیکنند که این ایده موجبات نابودی و انحلال و بطلان مذهب شیعه است؟! چون وقتی ابوبکر و عمر – آنطور که به دروغ ادعا میکنند – کافر باشند، علی نیز که ام کلثوم کبری را به ازدواج عمر بن خطاب درآورده، کافر یا فاسق است- اعاذناالله- چرا که دخترش را در اختیار کسی قرار داده که با او زنا کند (پناه بر خدا) چون همبستری کافر با زن مسلمان زنای محض است.[٧٤١]
هر فرد عاقل و منصفی که صادقانه پیامبر و اهل بیت و پیروانش را دوست داشته باشد، راهی جز اذعان و اعتراف به حقیقت دوستی، محبت و صمیمیّت صادقانه بین خلفای راشدین ندارد، به همین دلیل وقتی معز الدّوله احمد بن بویه رافضی صحابهی رسولالله ج را دشنام میداد به او گفتند: «علی دخترش ام کلثوم را به ازدواج عمر بن خطاب در آورده است»، بلافاصله سخت شگفت زده شد و گفت: من از این خبر نداشتم! و توبه کرد و بخش عمدهی مالش را صدقه داد و بردگان و کنیزانش را آزاد نمود و بسیاری از اموالی را که به ظلم و ستم گرفته بود به صاحبانش برگرداند و آنقدر گریه کرد که بیهوش شد.[٧٤٢] چون مدّتی طولانی از عمر خویش را در راه ضربه زدن به حیثیّت و اعتبار آن بزرگواران پاک سیرت صرف کرد، بنابراین به این جرم بزرگ خویش پی برد و علّت این انحراف بزرگ او هم فریفته شدن به شبهههای رافضه بود.[٧٤٣]
بزرگان و سردمداران روافض تلاش کردهاند که این عمل علی س را باطل جلوه دهند و روایت دروغینی به زبان ائمه جعل کردهاند که میگویند: «آن فرج (شرمگاهی) بود که از ما غضب کردهاند؟!»، (زهی بیحیایی و گستاخی بیشعورانه)، ولی با این کار موضوع را بدتر نمودند، تا جایی که - پناه بر خدا- شیر خدا و امیر مؤمنان علی س شخصیتی ترسو و بیغیرت معرفی کردهاند که حتّی جرأت دفاع از ناموس و شرف خانوادهاش را نداشته و آنقدر ترسو و بزدل بوده که نتوانسته مانع عمل زنا با افراد خانوادهاش گردد! آیا (ای دروغگویان مدعی محبّت اهل بیت) این است مدح و توصیف نیک راد مردی چون امیر المؤمنین و قهرمان اسلام و شجاعترین صحابه؟! [٧٤٤].
این در حالی است که در میان عرب، حقیرترین افراد جانشان را در راه دفاع از حیثیّت و آبرو فدا میکردند و حاضر به جانفدایی در راه دفاع از حریم خانواده بودند، چه رسد به بنیهاشمی که بزرگ و سادات عرب بودند و در نسب از همه بالاتر و در غیرت و جوانمردی از همه غیرتمندتر و جوانمردتر بودند، ای وای! چگونه بر امیرمؤمنان علی و نوه رسولالله ج ام کلثوم چنین ایراد بزرگ و عمل زشتی را نسبت میدهند، او که شجاع، قهرمان، شیر بنی غالب و أسدالله (شیرخدا) در مشرق و مغرب بود[٧٤٥].
به نظر میرسد برخی از رافضه به این توجیه خوشحال نشدهاند و جهت خلاصی از این دلیل محکم، ادعای شگفت انگیزتر مطرح کردهاند و میگویند: ام کلثوم دختر علی نبوده، بلکه جنّی زادهای است که بدان شکل در آمده بود.[٧٤٦] با اینگونه سخنهای ساخته و بافته که از نظر خردمندان بیارزش است و شاید این ادعا را برای آن عده از افراد طرح کرده باشند که از مرد و زن جنی خوششان نمیآید و غرق در خرافات هستند.
از دیگر قرائن وجود روابط نزدیک بین علی و دیگر خلفا و از نشانههای پیوند محکم و مظاهر محبت بین آنان این است که علی، حسن و حسین همانطور که ذکر کردیم برخی از فرزندانشان را به نام ابوبکر و عمر و عثمان نامگذاری میکردند، آیا کسی میتواند فرزندانش را با نامهای بدترین دشمنان کافر و منفورش نامگذاری کند؟ و آیا میتواند تحمل کند که نام بدترین و منفورترین دشمنانش در کنار او و در همه گوشههای خانهاش تکرار شود و بارها در خانهاش آنها را با خانوادهاش زمزمه کند.[٧٤٧]
تمام صحابه و تابعین و تابعین آنها و دیگر پیشوایان اسلام و مسلمانان، از علی بن ابی طالب س نسبت به ابوبکر، عمر و عثمان ش در تمام دوران زندگی در خلافت و بعد از وفاتشان چیزی جز صفا و صمیمیّت و محبت و دوستی بیاد نداشتند، در دوران خلافتشان با محبت متقابل، مطیع و فرمانبردارشان بوده است و به آنان احترام میگذاشت و در دوستی نسبت به آنان صادق و در اطاعت از آنان مخلص بود.
هر کدام از آنها در راه خدا جهاد میکرد، علی هم همراه و جنگاور او بود و جهاد میکرد، هر آنچه ایشان دوست میداشتند، علی هم دوست میداشت و هر چه را ناپسند میدانستند، ناپسند به حساب میآورد و در وقت حوادث و اتفاقات و مسائلی که پیش میآمد با علی مشورت و رایزنی میکردند و او نیز با خیر خواهی و دلسوزی دوستانه به آنها مشورت میداد تا جایی که بسیاری از کارهایشان با مشورت او صورت میگرفت[٧٤٨].
آنها نیز متقابلاً به همین صورت با او رفتار میکردند، به اعتقاد مؤمنان واقعی محبّت و دوست داشتن همزمان ابوبکر، عمر و عثمان و علی تنها در دل پرهیزکاران این امت جمع میشود. سفیان ثوری میگوید: محبت عثمان و علی جمع نمیشود مگر در دل هوشیاران و برگزیدگان[٧٤٩]. انس بن مالک میگوید: برخی از مبتدعان میگویند: محبت علی و عثمان در قلب مؤمن جمع نمیشود! دروغ گفتهاند، چون بدون شک خداوند محبت آن دو را در دل ما جمع کرده است، الحمد لله! [٧٥٠]
[٧٢٨]- الشریعة آجّری ٤/١٧٦٨.
[٧٢٩]- الشریعة ٤/١٧٧٢ – ١٧٧٣.
[٧٣٠]- المصدر نفسه (٥/٢٥٣٦).
[٧٣١]- همان منبع ٥/٢٥٣٦.
[٧٣٢]- مسند احمد، الموسعة الحدیثیة، ش/٦٠٢، این حدیث صحیح است و این اسناد حسن.
[٧٣٣]- النهی عن سب الاصحاب و ما فیه من الإثم و العقاب /٤٣، شرح اصول اعتقاد اهل السنة، لالکائی، ش /٤٤٥٦.
[٧٣٤]- مسند احمد ٢/١١٥، ش/٧٦٩، احمد شاکر گوید: إسناد آن صحیح است.
[٧٣٥]- المختصر من کتاب الموافقة/١٤١.
[٧٣٦]- منبع سابق.
[٧٣٧]- منهاج السنة ٤/١٢٣، اصول مذهب الشیعة ٢/٩٣١.
[٧٣٨]- الکفایة /٦٩
[٧٣٩]- المقالات و الفرق، قسمی /٢٠ به نقل از اصول مذهب الشیعة ٢/٩٣٣.
[٧٤٠]- اصول مذهب الشیعة ٢/٩٣٢.
[٧٤١]- منبع سابق.
[٧٤٢]- المنتظم ٧/٣٨/٣٩.
[٧٤٣]- مذهب الشیعة ٢/٩٣٧.
[٧٤٤]- برای تفصیل بیشتر در زمینه ازدواج عمر با ام کلثوم به کتاب: «به روشنی آفتاب - ازدواج امیرالمومنین عمر با ام کلثوم ب» نوشته: ابوبکر بن حسین مراجعه شود. برای دریافت این کتاب میتوانید به سایت: "کتابخانه عقیده" مراجعه کنید. www.aqeedeh.com
[٧٤٥]- مؤتر النجف، سویدی /٨٦ به نقل از اصول مذهب الشیعة ٢/٩٣٧.
[٧٤٦]- الانوار النغمانیة از ٨٣-٨٤ به نقل از اصول مذهب الشیعة ٢/٩٣٨.
[٧٤٧]- اصول مذهب الشیعة ٢/٩٣٨.
[٧٤٨]- الشریعة، آجری ٥/٢٣١٢.
[٧٤٩]- حلیة الاولیاء ٧/٣٢.
[٧٥٠]- الشریعة ٥/١٢٣١٢ اسناد آن صحیح است
خداوند متعال میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾ [الفتح: ٢٩]
«محمد فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، به گونهای که برزگران را به شگفت میآورد. (مؤمنان نیز همین گونهاند. آنی از حرکت بازنمیایستند و همواره جوانه میزنند و جوانهها پرورش مییابند و بارور میشوند و باغبانانِ بشریت را بشگفت میآورند. این پیشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان میکند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد».
شایسته به نظر میرسید که برای تقویت و تأکید هر چه بیشتر موضوع محبّت متقابل و دلسوزی و همکاری همه جانبه بین خلفای راشدین و صحابهی کرام که در صفحات گذشته ذکر شد با این آیهی کریمه ختم شود، چون حاوی ستایش از مقام رسولالله ج و صحابهی بزرگوار است و توضیح میدهد که سخت گیری و تندی علیه کافران و مهربانی و عطوفت و دلسوزی نسبت به مؤمنان از برجستهترین نشانهها و اعمال صالح همراه با اخلاص و امید فراوان به فضل و رحمت خداوند متعال از دیگر صفات اصحاب است. در مقدمهی این اعمال صالح برپاداشتن نماز فراوان، به هدف فضل و رضای خدا قرار دارد و خداوند متعال این ویژگی را به این صورت توضیح میدهد:
که: ﴿سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ﴾:
«نشانهی کثرت نماز خواندن در چهرههایشان نمایان است».
واژهی «سیما» به معنای نشانه است و گفتهاند: سفیدی و روشنی است که در قیامت در چهرههای آنان هویدا خواهد بود، این تفسیری است که حسن بصری، سعید بن جبیر و طبق روایتی از ابن عباس نقل کردهاند و در روایتی دیگر او و ابن عباس گفتهاند: منظور چهرهی زیبا و نورانی آنها در دنیاست و نیز مجاهد گوید: منظور از سیما فروتنی و تواضع است.[٧٥١]
در بین اقوال فوق هیچ منافات و تناقصی نیست، چون امکان این هست که در دنیا در چهرهی آنان نور و زیبایی ظاهر شود که از تواضع و فروتنیشان نشأت گرفته باشد و در آخرت سیمای روشن و نورانی برخوردار باشند[٧٥٢].
ابن کثیر میگوید: صحابه با نیتها و اهداف پاک اعمالشان را خالصانه برای خدا انجام میدادند و هر کس در مورد زندگی اصحاب مطالعه کند از رفتار وکردارشان به شگفت میآید.
امام مالک میگوید: به من رسیده که هرگاه نصارا صحابهای از فاتحان شام را میدیدند، میگفتند: سوگند به خدا که اینها از حواریون (یاران خاص عیسی ÷) بهترند؟ راست گفتهاند، چون این امت در کتابهای پیشین با بزرگی و احترام یاد شدهاند که قطعاً بزرگترین و برترین افراد این امّت اصحاب رسول خدا هستند. خداوند متعال با ذکر نامشان در کتابهای آسمانی و اخبار و روایات متداول در بین امتها نام و آوازهی آن نیکان شرافتمند را بلند کرده است.
به همین دلیل خداوند میفرماید: ﴿مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ﴾ و سپس میفرماید: ﴿وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ﴾ یعنی: شاخههایش را بیرون آورده، ﴿فََٔازَرَهُۥ﴾ یاری نموده و محکم شده است. نیز میفرماید: ﴿ فَٱسۡتَغۡلَظَ﴾: قوی و بلند شده است و میفرماید: ﴿فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ﴾: (بر ساقهاش راست ایستاده و کشاورزان را به شگفت میآورد). به همین صورت اصحاب پیامبر ج، او را تقویت، تأیید و یاری نمودند و آنان در رابطه با پیامبر ج همانند جوانه و نهال با کشتزار و ریشهی درخت هستند تا ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ﴾: (با آنان کفار را به خشم آورد). امام مالک / از این آیه استنباط میکند که مبتدعان رافضی[٧٥٣] کافر هستند چون دشمن صحابه هستند و نسبت به آن برگزیدگان بزرگوار کینه و حقد به دل دارند و ایشان را لعن و نفرین میکنند و هر کس بر صحابه خشم و کینه داشته باشد، به دلیل همین آیه کافر است. گروهی از علما و صاحب نظران هم امام مالک را تأیید کردهاند و سپس خداوند متعال در ادامه میفرماید: ﴿ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾: «خداوند به آنانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند وعده داده است که پاداشی بزرگ و شرافتمندانه بدهد و قطعاً وعدهی پروردگار حق و راست است و هرگز تغییر نخواهد کرد و خلاف وعده نخواهد شد و هرکس راه صحابه را در پیش گیرد، از آنها و در حکم آنها محسوب میگردد، با این تفاوت که در فضیلت و پیشی گرفتن و تکامل ایمانی که به آن رسیدهاند، کسی دیگر از این امت نمیرسد و خداوند از آنان اعلان رضایت کرده و باغهای بهشت را جایگاه ایشان قرار داده است.[٧٥٤]
از فرمودهی خداوند متعال که میفرماید: ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ﴾: (تا کفار را بوسیلهی صحابه به خشم آورد)، خطرناکترین حکم و تندترین تهدید و سختترین وعید در حق کسانی است که نسبت به اصحاب رسولالله خشم و کینه در دل پرورانیدهاند و یا در دلشان کدورتی باشد.[٧٥٥] این که خداوند در آخر آیه میفرماید: «خداوند به آنان که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، آمرزش و پاداش بزرگی وعده داده است.» وعدهای است برای تمام صحابه و تمام کسانی (از این امت) که همراه با ایمان، عمل صالح انجام دادهاند، و به بهشت جاویدان خواهند رفت، چون این وعدهی الهی برای تمام مؤمنان تا روز قیامت عام است.[٧٥٦]
ضمیر ﴿مِنۡهُم﴾ در این آیهی سابق برای بیان جنس است، نه بیان تبعیض. ابنتیمیه / گفت: بدون شک این صفات سخت گیری و تندی علیه کفار و مهربانی و عطوفت نسبت به خودشان و رکوع و سجدهای که برای به دست آوردن فضل و رضای خداوند باشد، با وجود نشانهی آثار سجدهها در چهره و سیما، به طوری که آنها از حالت ضعف شروع میکنند تا به حد کمال و قدرت رسیده و راست و استوار میایستند، مانند کشتزارها و وعدهی مغفرت و پاداش بزرگ، همه مدح و ستایش صحابه است و حتی تنها این صفات کافی نیست، بلکه ایمان و عمل صالح نیز شرط است و اگر همه ایشان این صفات را داشته باشند، بیشتر سزاوار مغفرت و آمرزش الهی هستند. حتّی اگر این اوصاف در قرآن در مورد صحابه ذکر نمیشد، باز هم گمان میرفت که آنان با داشتن این صفات سزاوار مغفرت هستند و در این آیه سبب پاداش بیان نشده، بر خلاف آن صورتی که فقط ایمان و عمل ذکر میشود، چون هر گاه حکم با اسم مشتق مناسبی معلق شود، آنچه از آن گرفته میشود علّت حکم است.[٧٥٧]
آنچه در این بخش گفته شد به طور کل با کلام و سخن قرآن کریم در مورد مهربانی و عطوفت صحابه نسبت به همدیگر و سختگیری و تندی با کفار هماهنگ و سازگار است، بویژه آن پیوند محکمی که بین خلفای راشدین که برترین صحابه و رهبران امت پس از وفات پیامبر بودهاند، برقرار بوده است، لذا لازم و حتی فرض است که مؤمنان از روایت ضعیف و داستانهای جعلی که دشمنان اسلام به منظور لکهدار کردن و مخدوش ساختن تاریخ صدر اسلام ساخته و پرداختهاند، به شدت پرهیز کنند، آیا روایات دروغین خود بافته و داستانهای بیاساس و واهی که دشمنان اسلام در بین خلفای راشدین با خیال بافی نقل کردهاند را بپذیریم و آنچه را در قرآن و احادیث صحیح آمده که با اقوال علمای مورد اعتماد ما موافق است، رد کنیم؟!
خداوند متعال دربارهی صحابه و مؤمنان میفرماید:
﴿وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٦٣﴾ [الأنفال: ٦٣]
«و (خدا بود که) در میان آنان الفت ایجاد نمود (و دلهای پر از حقد و کینه را به هم نزدیک و مهربان کرد، به گونهای که) اگر همه آنچه در زمین است صرف میکردی نمیتوانستی میان دلهایشان انس و الفت برقرار سازی. ولی خداوند (با هدایت آنان به ایمان و دوستی و برادری) میانشان انس و الفت انداخت، چرا که او عزیز و حکیم است (و بر هر کاری توانا و کارش از روی حکمت انجام میپذیرد)».
این وصف قرآن از حقیقت پیوند دوستی و محبت بین اصحاب و در واقع عنایت و لطف خداوند متعال نسبت به آن نسل پاک است که بشر را در آن هیچ گونه دخالتی نیست و در قرآن الفت ومحبت بین صحابه نعمتی از جانب خداوند به شمار میرود که خداوند به پیامبر ج منّت نهاده است و این تصویر قرآن از حقیقت صحابه است که با روایات صحیح سازگار است و بدینصورت کسانی رسوا میشوند که روایات دروغین و جعلی را ساخته و پرداختهاند و در عین حال عقیده و روش کسانی را تأیید میکند که با آیات قرآن و روایات صحیح پیامبر ج منطبق است، ابن عباس فرمود: پیوند خویشاوندی قطع شدنی است، خوبیها و نیکیها فراموش میشود، امّا هیچ پیوندی همانند پیوند دلها ندیدهایم! [٧٥٨]
شاعر میگوید:
ولقد صحبت الناس ثم خبرتهم
وبلوت ما وصلوا من الأسباب
فإذا القرابة لا تقرب قاطعًا
وإذا المودة أقرب الأسباب
یعنی:
با مردم نشست و برخواست داشتم و از وضعیت آنان اطلاع پیدا کردم و اسباب پیوند و روابط بین شان را آزمودم
دیدم پیوند خویشاوندی قابل گسیختن است،
و دوستی قلبی نزدیکترین پیوندها است.[٧٥٩]
[٧٥١]- تفسیر الطبری ٢٦/١١٠-١١١ و تفسیر القرطبی ٦/٢٩٢-٢٩٤.
[٧٥٢]- تفسیر طبری ٢٦/١١٢.
[٧٥٣]- قطعا مقصود امام مالک / شیعیان علوی نیست و مقصود تمامی علمای اهل سنت وقتی تکفیر شیعه میکنند، رافضه (شیعیان صفوی) میباشد، اهل سنت با شیعیان علوی هیچ مشکلی ندارند و تمامی علمای اهل سنت آنها را مسلمان میدانند، از مهمترین خصوصیت شیعیان صفوی تکفیر و لعن صحابه بخصوص خلفای راشدین ش میباشد. (مصحح)
[٧٥٤]- تفسیر ابن کثیر ٦/٣٦٥.
[٧٥٥]- بر گرفته شده از(من هدی الاسلام)، عبدالحسن العباد/٨٦.
[٧٥٦]- عقیده اهل السنة من الصحابه ١/٧٦.
[٧٥٧]- منهاج السنة ١/١٥٨.
[٧٥٨]- الدر المنثور فی تفسیر المأثور ٤/١٠٠.
[٧٥٩]- همان منبع ٤/١٠٠.
این فصل شامل سه مبحث زیر میباشد:
مبحث اوّل: بیعت با علی س
مبحث دوم: پارهای ازفضایل، صفات و قوانین نظام دولت علی س
مبحث سوم: زندگی اجتماعی علی س و اهتمام او به امر به معروف و نهی از منکر
بیعت با علی اختیاری و به شیوهی انتخاباتی صورت گرفت، ماجرا از این قرار بود که خلیفهی راشد عثمان بن عفان س توسط عوامل خارجی و بیگانهی شورشی به شهادت رسید، همان افراد منحرف که از گوشه وکنار ممالک اسلامی آمده و هر کدام از شهر و قبیلهای بودند و هیچگونه سابقه خیر و خوبی در دین نداشتند، اینها بودند که سیدنا عثمان س را مظلومانه و به بهانههای دروغین و از روی دشمنی وکینهتوزی در روز جمعه هیجدهم ماه ذی الحجهی سال (٣٥ هجری) به قتل رساندند.[٧٦٠]
پس از این ماجرا تمام اصحاب پیامبر ج که در مدینه بودند با علی س بیعت کردند، چون در آن وقت نه کسی از علی برتر بود و نه او هم مدعی خلافت بود و حتّی تمایل چندانی هم به خلافت نداشت. به همین دلیل خلافت را بعد از اصرار شدید دیگر اصحابی که نگران بودند و از فتنهی بیشتر و فراگیر بیمناک بودند، پذیرفت.
با این حال هم علی س به عنوان خلیفه بعد از حادثهی جمل و صفین از نقد و اعتراض برخی افراد در امان نماند، چون بدون تردید آتش آن فتنهها را کینه توزان و دشمنان اسلام از جمله ابن سبأ و پیروانش که آنها را فرومایه و ناآگاه بارآورده بود و در فسق و انحراف اعتقادی از حق و هدایت از او پیروی میکردند و در آن شرایط انتقاد و اعتراض نسبت به خلافت وامانت سیدنا علی برای برخی فراهم شد.
برخی از علماء شیوهی بیعت با علی را به شرح ذیل روایت کردهاند.[٧٦١]
ابوبکر خلال با سندش تا محمد بن حنیفه روایت میکند: وقتی که عثمان س در محاصره قرار داشت همراه علی بودم، مردی آمد و گفت: امیر مؤمنان کشته شد! میگوید: علی از جای برخواست، محمد بن حنیفه میگوید: او را گرفتم که نرود، چون بیم آن داشتم که شورشیان بلایی سرش بیاوردند! گفت: بیمادر بگذار بروم! تا در خانهی عثمان رفت، دید که او به شهادت رسیده بود! به خانهاش برگشت و درب خانه را بر روی خود قفل کرد، آمدند و در زدند و بالاخره وارد خانه شدند و گفتند: خلیفه را کشتهاند، باید مردم خلیفهای داشته باشند و ما کسی از تو سزاوارتر نداریم، علی به آنها گفت: مرا به عنوان خلیفه نخواهید، چون برای من وزیر بودن از خلافت بهتر است، گفتند: هرگز، به خدا سوگند کسی جز تو شایستهی این کار سراغ نداریم، گفت: اگر چنین است و کسی را جز من انتخاب نمیکنید، بدانید که من پنهانی بیعت نمیگیرم، به مسجد میروم، به این ترتیب به مسجد آمد و مردم با او بیعت کردند.[٧٦٢]
در روایت دیگری از سالم بن ابی جعد، از محمد بن حنیفه روایت است: اصحاب رسولالله ج پیش او آمدند و گفتند: این مرد میگوید: (خلیفه) کشته شده و ناگزیر باید مسلمانان امامیداشته باشند و هیچ کس از تو بیشتر در اسلام سابقه ندارد و به اندازهی تو به رسولالله ج نزدیک نیست، علی گفت: این کار را نکنید، چون برای من وزیر بودن از امیر بودن بهتر است، گفتند: نه بخدا سوگند تا با تو بیعت نکنیم دست بردار نیستیم، گفت: اگر میخواهید با من بیعت کنید باید در مسجد باشد چون برای فردی مانند من شایسته نیست که پنهانی بیعت بگیرد و بیعت با من باید با رضایت مسلمانان باشد، سالم بن ابی جعد گوید: عبدالله بن عباس گفت: به نظر من رفتن به مسجد به دلیل احتمال غوغا و سر و صدا خوب نیست، امّا علی بیعت را قبول نکرد مگر در مسجد، در نتیجه به مسجد رفت و مهاجران و انصار آمدند و مردم بیعت کردند.[٧٦٣]
در این آثار صحیح درسها و پندها و عبرتهایی است، از جمله:
١- علی، عثمان س را یاری و از او دفاع کرد، این حقیقت به تواتر از علی ثابت است و حتّی بیش از دیگران از او دفاع کرده است، با سندهای متعدد و بسیاری ثابت است و مروان بن حکم نیز به این گواهی داده است، آنجا که میگوید: در میان مردم هیچ کس به اندازهی علی از عثمان دفاع نمیکرد.[٧٦٤]
٢- علی از قبول خلافت پرهیز میکرد و به دنبال آن نبود و هیچ طعمیهم بر آن نداشت و در خانهاش ماند تا آن که صحابه برای بیعت با او به دنبالش رفتند.
٣- تمام صحابه اعم از مهاجران، انصار و عموم مردم در مدینه با علی بیعت کردند که اهل حل و عقد (صاحب نظران معتبر و شناخته شده) نیز در میانشان بودند و آنها بودند که علی را تعیین کردند و با اصرار از او خواستند بیعت را قبول کند. این بیعت به وسیلهی شورشیان و آن طور که در روایت ضعیف و جعلی آمده صورت نگرفته است.
٤- در آن زمان علی از همه به خلافت سزاوارتر بود، چون صحابه علی را برای خلافت در نظر گرفتند و با اصرار از ایشان خواستند بیعت را قبول کند و تصریح کردند که کسی از شما سزاوارتر به این امر نیست.
٥- اهمیت خلافت: به همین دلیل میبینم که صحابه برای تعیین علی با سرعت هر چه بیشتر اقدام به بیعت با او کردند در حالی که علی میگفت: اگر بیم به خطر افتادن دین خداوند نبود خواستهی ایشان را اجابت نمیکردم.[٧٦٥]
٦- شورشیان با ادعاهای نادرست بیعت علی را خدشه دار کردند و گفتند: ما اوّلین کسانی هستیم که با علی بیعت کردیم و طلحه و زبیر با اکراه بیعت نمودند؛ گفتنی است که سخنان وروایات برخی از مورخان در کتابهای تاریخ هیچ اساس و سند صحیحی ندارد. در حقیقت مردم بعد از ابوبکر عمر و عثمان هیچ کس را نیافتند که به اندازهی سیدنا علی فضیلت، علم، تقوا، دینداری، سابقهی طولانی در اسلام و جهاد داشته باشد، لذا مهاجران و انصار تصمیم قطعی گرفتند که با علی بیعت کنند و از دیدگاه آنها بر علی فرض بود که بیعت را قبول کند و تسلیم خواستههای آنان شود و اگر شتاب زده علی را به عنوان خلیفه تعیین نمیکردند، قطعاً فتنه و اختلافات زیادی در گوشه و کنار کشور اسلامی پدید میآمد، لذا به مصلحت مسلمانان بود که در آن شرایط به بیعت با علی روی آوردند و به همین دلیل تمام صحابههای حاضر در مدینه بیعت کردند، امّا راویان قضیه بیعت با علی و رفتن به بصره با علی را با هم مخلوط کردند و شکی نیست که برخی از رفتن به همراه علی به بصره خودداری کردند و این یک مسئلهی اجتهاد بود.[٧٦٦] به همین دلیل علی نیز آنها را مجبور به خروج نکرد و ان شاء الله در بحث جنگ جمل بیشتر توضیح خواهیم داد.
٧- باید از روایات اغراق آمیز واقعه نگارانی که مدعی هستند پس از شهادت خلیفه، مدینه پنج روز بدون امیر ماند و غافقی بن حرب بر امارت بود و مردم در پی کسی بودند که خلافت را قبول کند، امّا کسی را پیدا نمیکردند برحذر باشیم [٧٦٧]، میگویند: شورشیانی که از بصره آمده بودند از طلحه خواستند که بیعت را قبول کند، اینها در برابر روایات صحیح و معتبر اعتباری ندارد.[٧٦٨] و همان طور که معروف است صحابه میتوانستند شورشیان را از بین ببرند امّا عثمان س اجازه نداد از نیروی زور و قدرت علیه آنان کار گرفته شود، این موضوع را در کتاب تیسیر الکریم المنان فی سیره عثمانین عفان بیشتر توضیح دادهام، در حقیقت بیعت علی با اختیار و رضایت مسلمانان بوده، وشورشیان نقشی در تعیین علی نداشتند و تنها آن دسته از صحابهای که در مدینه بودند علی را به عنوان خلیفه تعیین کردد.[٧٦٩]
٨- حدود یازده روایت و شواهد صحیح در مورد این بیعت وجود دارد.[٧٧٠]
[٧٦٠]- الطبقات ابن سعد ٣/٣١.
[٧٦١]- عقیدة اهل السنة فی الصحابة الکرام ٢/٦٧٧.
[٧٦٢]- کتاب السنة، ابوبکر خلال /٤١٥.
[٧٦٣]- کتاب السنة ابی بکر خلال /٤١٦ رجال این اسناد ثقهاند.
[٧٦٤]- بیعة علی بن ابی طالب، مالک خالدی /٢ به نقل از تاریخ الذهبی، عهد الخلفاء الراشدون/٤٦٠.
[٧٦٥]- فتح الباری ١٣/١٧٥ اسناد آن صحیح است، بیعه علی/١٠٥.
[٧٦٦]- المدینة النبویة، محمد شرّاب ٢/٣١١.
[٧٦٧]- تاریخ الطبری ٤/٤٣٢.
[٧٦٨]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، خالد الغیث/١٣٦-١٤٠.
[٧٦٩]- استشهاد عثمان /٢٤٠.
[٧٧٠]- بیعة علی /١٢٢.
مسئلهی سزاوارتر بودن علی سبه خلافت بعد از ابوبکر و عمر و عثمان ش از معتقدات اهل سنت و جماعت است، به اعتقاد اهل سنّت بر هر مسلمانی واجب است علی را چهارمین خلیفهی بر حق بداند و این از مسایل بدیهی دین در مورد ترتیب خلافت راشده است و به این مسئله در بسیاری از نصوص شرعی اشاره شده است که عبارتند:
١- خداوند متعال میفرماید:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٥٥﴾ [النور: ٥٥]
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید؛ و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل میکند، آنچنان که تنها مرا میپرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت. و کسانی که پس از آن کافر شوند، آنها فاسقانند». نکتهی مورد استدلال آیه این است که علی س یکی از کسانی است که در زمین خلیفه شد و خداوند به آنان قدرت داد تا دین را در زمین پابرجا و حاکم گردانند.
نکتهی مورد استدلال آیه این است که علی یکی از کسانی است که در زمین خلیفه شد و خداوند به آنان قدرت داد تا دین را در زمین پابرجا و حاکم گردانند.
٢- پیامبر ج فرمودهاست: «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین من بعدی تمسّکوا علیها و عضّوا علیها بالنّواجذ»[٧٧١]: (پایبند به سنّت من و سنّت خلفای راشدین پس ازمن باشید، و بدان چنگ بزنید و با دندانهای آسیا آنها را بگیرید.)
رسول خدا میفرماید: «بر شماست که از سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت یافتهی بعد از من پیروی کنید و به آن چنگ زنید و با دندانهایتان آن را بگیرید».[٧٧٢]
صورت استدلال از حدیث این است که بعد از سه خلیفهی اوّل، علی از دیگران به خلافت شایستهتر بود، این است که علی یکی از کسانی بود که امر به معروف و نهی از منکر کرد و قوانین الهی را حفظ و نماز را اقامه کرد، زکات داد و در اجرای عدالت و اقامه حق بر سیرت و روش پیامبر عامل بود.
٣- همچنین رسول خدا ج فرمود: «خلافت نبوت سی سال است، سپس خداوند پادشاهی را به هر کس بخواهد میدهد»[٧٧٣] این حدیث اشاره به شایستهتر بودن علی س از دیگران است، چون خلافت او در پنج سال آخر سی سال خلافت راشده بوده است و پیامبر ج مدّت سی سال تعیین کرده است و با استناد به همین حدیث صاحب نظران میگویند: علی س از خلفای راشدین است.[٧٧٤]
عبدالله بن احمد فرمود: به پدرم گفتم: برخی گمان میکنند علی س از خلفای راشدین نبوده است، گفت: این عقیدهای نادرست و بیارزش است، اصحاب رسول خدا ج به علی امیرالمؤمنین میگفتند، آیا میشود آنها را تکذیب کنیم، در حالی که تحت رهبری و امارت او مسلمانان حج به جا آوردند، حکم قطع دست سارق و رجم و سنگساری زناکاران محصن را بر پاداشتند؟ آیا این کارها را کسی جز خلیفه انجام میدهد.[٧٧٥]
ابن تیمیه میگوید: حدیث سفینه، حدیثی مشهور و از روایت حماد بن سلمه و عبدالوارث بن سعید و عوام بن حوشب از سعید بن جمهان از سفینه مولای رسولالله ج است، که صاحبان کتابهای سنن مانند: ابوداود و غیره آن را روایت کردهاند و امام احمد و دیگر صاحب نظران در تأیید خلافت خلفای راشدین چهارگانه به آن استناد کردهاند و امام احمد این حدیث را ثابت دانسته و از آن علیه کسانی که در مورد خلافت علی س به دلیل اختلاف و پراکندگی مردم، توقف کردهاند، استدلال کرده ست. امام احمد میگوید:
هر کس علی را به عنوان خلیفهی چهارم قبول نداشته باشد از الاغ خودشان گمراهتر است و از ازدواج با چنین افرادی نهی میکرد.[٧٧٦]
شارح عقیدهی طحاویه میگوید: بعد از عثمان خلافت را برای علی ثابت میدانیم و معتقدیم بعد از این که مردم با او بیعت کردند امام واجب الاطاعه و خلیفهی زمان خود بود، وخلافتش جانشینی نبوّت به حساب میآید، همانگونه که حدیث سفینه بر آن دلالت دارد و رسولالله ج فرموده: «خلافت نبوت سی سال است و سپس خداوند پادشاهی را به هر کسی بخواهد میدهد».[٧٧٧]
٤- عکرمه میگوید: ابن عباس به من و پسرش علی گفت: بروید و از ابوسعید خدری حدیث بشنوید، گوید: رفتیم دیدیم مشغول ترمیم دیواری است، سپس لباسش را برداشت و نشست و نقل حدیث را آغاز نمود تا اینکه به روایت ساخت مسجد النبی رسید. گفت: ما یک یک خشت برمیداشتیم، ولی عمار دو تا دو تا خشت حمل میکرد، در آن حال پیامبر ج او را دید، در حالی که خاک را از شانه و دوش او میزدود، فرمود: «ويح عمار تقتله الفئة الباغية يدعوهم الي الجنة ويدعونه الي النّار»: (افسوس که عمار را گروه سرکش میکشد! در حالی که او آنان را به بهشت دعوت میدهد، آنها او را به جهنّم فرا میخوانند).
گوید: همواره عمار میگفت: از فتنهها به خداوند پناه میبرم[٧٧٨]. در روایت مسلم آمده که رسولالله ج این را زمان حفر خندق در حالی که به سرش دست میکشید به عمار گفت: «و بؤسي ابن سمية تقتلك فئة باغية»[٧٧٩]: (پسر سمیه برایت متأسفم که تو را گروه سرکش خواهد کشت).
ابن تیمیه بعد از ذکر حدیث فوق میگوید: این حدیث بر صحت امامت علی س و وجوب اطاعت از ایشان دلالت دارد و به این معناست که هرکس به خلافت علی س دعوت دهد به بهشت و هر کس به جنگ با علی س دعوت دهد به جهنم، دعوت کرده است، هر چند برای خودش تاویل داشته باشد، امّا اگر بدون تاویل باشد یاغی است.
این صحیحترین نظریهی ما اهل سنت است و طبق این نظریه کسانی که با علی س جنگیدند بر خطا بودهاند و این عقیدهی ائمه و فقها است و برخی گفتهاند: آن جنگ یاغیان تأویل کننده بوده است و هنگامی که یحیی بن معین امام شافعی را به خاطر استدلال به سیرهی علی س مورد انتقاد قرار داد که چرا علی با یاغیان تأویل کننده جنگید؟ و گفت: آیا ممکن است طلحه و زبیر باهم از گروه باغیان باشند؟ امام احمد در پاسخ گفت: وای بر تو! برای شافعی در آن حالت چه کاری دیگر ممکن بود. یعنی: اگر به سیرت علی س اقتدا نمیکرد دیگر دلیلی از سنّت خلفای راشدین در مورد جنگ با یاغیان وجود ندارد. در ادامه ابن تیمیه میگوید: نه امام احمد و نه هیچیک از ائمهی اهل سنت در این باره تردیدی ندارند.[٧٨٠]
اگر بگویند: عمار در جنگ صفین در میان سپاهیان علی کشته شد و قاتلان او در سپاه معاویه بودند و گروهی از اصحاب نیز در میان سپاه معاویه بودهاند، چطور ممکن است اصحاب پیامبر ج به جهنّم دعوت دهند؟! پاسخ این است که آنان گمان میکردند به بهشت دعوت میدهند و در این مسئله مجتهد بودند، بنابراین هیچ ملامت و سرزنشی متوجه آنان نیست و منظور از دعوت به بهشت دعوت به اسباب و موجبات بهشت یعنی اطاعت از امام بر حق است و عمار آنها را به اطاعت از علی دعوت میکرد، در حالی که علی امام واجب الإطاعه بود و کسانی که بر خلاف این دعوت میدادند، به دلیل توجیه و تأویلهایشان معذور بودند.[٧٨١]
نووی در شرح حدیث: «بؤسی ابن سمية تقتلك فئة باغية»[٧٨٢] میگوید: علما گفتهاند: این حدیث برهانی آشکار است بر اینکه علی س بر حق بود و گروه مقابل ایشان طغیانگر بودند، امّا هر دو گروه مجتهد بودهاند، لذا گناهکار نیستند و در این روایت یکی از معجزات آشکار پیامبر ج از چند جهت مشهود است، از جمله: عمار کشته خواهد شد، او را مسلمانان خواهند کشت، آن دسته که عمار را میکشند یاغی هستند، صحابه با هم خواهند جنگید، به دو گروه یاغی و غیریاغی تقسیم خواهند شد، همه اینها همانند روشنایی صبح اتفاق افتاد و این حدیث قول کسی است که از هوا و هوس سخن نمیگوید، سخن او وحی است که به او وحی میشود.[٧٨٣]
٥- از ابوسعید خدری روایت است که پیامبر ج فرمود: «تمرّق مارقة عند فرقة من المسلمين يقتلها اولي الطائفتين بالحق»: (امت من دو گروه خواهد شد که از بین دو گروه، از دین برگشتهگانی پیدا میشود که کشتن آنها را گروه شایستهتر و نزدیک به حق بر عهده خواهد گرفت) و در روایتی دیگر آمده: «تمرق مارقة في فرق من الناس فيلي قتلهم اولي الطائفتين بالحق»: (بدعت گذارانی در هنگام پراکندگی مسلمانان از دین خارج خواهند شد که کشتن آنها را گروه شایستهتر به حق بر عهده خواهد گرفت).
در روایتی دیگر آمده: «يخرجون علي فرقه مختلفة يقتلهم أقرب الطائفتين من الحق»: (در هنگام اختلاف و تفرقه، گروهی پیدا میشوند که خروج و شورش میکنند و گروه نزدیکتر به حق آنها را میکشد). منظور از اختلاف، اختلاف بین علی و معاویه ب است[٧٨٤] و منظور از کسانی که از دین خارج میشوند اهل نهروان هستند که در جنگ صفین در سپاه علی بودند و بعد از این که علی و معاویه بر تحکیم دو حکم به توافق رسیدند، آن گروه شورش و خروج کردند و گفتند: علی و معاویه همچون دو اسب به سوی کفر از یکدیگر سبقت گرفتند، معاویه زمانی که با علی جنگید کافر شد و علی با قبول حکمیت کافر شد. همچنین طلحه و زبیر را نیز تکفیر کردند، در نتیجه گروهی را که با آنها بودند را کشتند، بنابراین میگوییم پیامبر ج شهادت داده که علی و همراهانش بر حق بودهاند و این از معجزات پیامبر است، چون خبر از حادثهای داده بود که در آینده اتفاق خواهد افتاد و اتفاق هم افتاد و در این حدیث به وضوح خلافت علی مورد تأیید قرار گرفته است، بنابراین میتوان گفت مخالفان او بر خطا و اشتباه بودهاند.[٧٨٥]
[٧٧١]- سنن ابی داود(٤/٢٠١)؛ترمذی(٥/٤٤).
[٧٧٢]- سنن ابوداود ٤/٢٠١ ترمذی ٥/٤٤ و گوید «حسن» صحیح.
[٧٧٣]- صحیح ابن حبان، ش /٦٦٥٧، طبرانی فی الکبیر /٦٤٤٢ السلسلهالصحیحه ١/٧٤٢ – ٧٤٩ البانی.
[٧٧٤]- عقیدهاهل السنة و الجماعه ٢/٦٨٦.
[٧٧٥]- السنة، عبدالله بن حنبل /٢٣٥.
[٧٧٦]- این رساله به صورت خطی در کتابخانهی ظاهری است، به نقل از عقیدهی اهل سنّت و الجماعت ٢٤/٢٨٦.
[٧٧٧]- شرح الطحاویه، ص٥٤٥، سلسلة الصحیحة (١/٧٤٢-٧٤٩)
[٧٧٨]- بخاری، ش/٤٤٧.
[٧٧٩]- مسلم، ش /٢٢٣٥.
[٧٨٠]- مجموع الفتاوی ٤/٤٣٧ – ٤٣٨.
[٧٨١]- فتح الباری ١/٥٤٢.
[٧٨٢]- مسلم، ش /٢٢٣٥
[٧٨٣]- شرح نووی بر صحیح مسلم ١٨/٤٠-٤١.
[٧٨٤]- شرح مسلم ٧/١٦٦.
[٧٨٥]- منهاج القاصدین فی فضل الخلفاء الراشدین، ابن قدامه /٦٥-٧٦ به نقل از عقیدة اهل السنة ٢/٦٨٣.
ابوبشیر عابدی میگوید: در مدینه بودم که عثمان س کشته شد و مهاجران و انصار از جمله طلحه و زبیر جمع شدند و نزد علی آمدند و گفتند: ای ابوالحسن میخواهیم با تو بیعت کنیم، زود آماده شو با تو بیعت کنیم، علی س گفت: من به این کار نیازی ندارم اما با شما هستم هر کس را انتخاب کردید حرفی ندارم. به خدا سوگند! او را انتخاب کردند و گفتند: کسی جز تو را انتخاب نخواهیم کرد... تا آخر روایت[٧٨٦] و در ادامهی همین روایت میگوید: همهی آنان با علی س بعیت کردند. روایات در این باره بسیار است و برخی را ابن جریر طبری در تاریخش نقل کرده است که دلالت بر این دارد همهی صحابه بدون استثناء با علی بیعت کردند[٧٨٧].
و این که در برخی روایات آمده: طلحه و زبیر با اکراه و ناراضی بیعت کردند، صحیح نیست و روایات صحیح خلاف این را اثبات میکند[٧٨٨]. در روایت طبری از قول عوف بن ابو جمیله آمده: من گواهی میدهم کهابن سیرین میگفت: علی آمد و به طلحه گفت: دستت را بده که با تو بیعت کنم، طلحه گفت: تو سزاوارتری، تو امیر مؤمنانی، دستت را بده، علی دستش را به طلحه داد و با او بیعت کرد[٧٨٩]. از عبد خیر خیوانی نقل شده: نزد ابوموسی رفتم و پرسیدم آیا طلحه و زبیر با علی بیعت کردند؟ گفت: آری[٧٩٠].
همانگونه که امام محقّق ابن العربی به صراحت میگوید: ادعای آنانی که میگویند: طلحه و زبیر با اکراه و اجبار بیعت کردهاند باطل است و یادآور میشود که هرگز چنین چیزی شایستهی مقام و شخصیت آن دو نبوده است و حتی شایسته نیست که به شخصیت علی چنین نسبتی داده شود که بزور از کسی بیعت گرفته باشد. ابن العربی میگوید: اگر بگویند: با یک و دو نفر بیعت منعقد و کامل میشود- این اجتهادی مردود است و هر کس بعد از بیعت کنندگان اولیه با او بیعت کرده باشد، بیعتش واجب میشود. شرعاً باید بیعت میکرد، حتی اگر فرض را بر این بگیریم که آن دو بیعت نکردند هیچ تأثیری به حال آنها و بیعت علی نداشته است و این که در برخی روایت آمده: «يد شلاء و امر لايتم»[٧٩١]: (دستی فلج که در جنگ احد برای دفاع از پیامبر بر اثر تیرهای زیادی که به آن اصابت کرده بود از کار افتاد – و خلافتی که کامل نخواهد شد). این روایت را کسی ساخته است که فکر کرده طلحه اوّلین بیعت کننده با علی است، در حالی که این حقیقت ندارد، اگر اعتراض کنند که طلحه گفته: در حالی بیعت کردم که شمشیر روی گردنم گذاشته بودند، پاسخ این است که: این روایت جعلی و دروغ نسنجیدهای است، زیرا واژهی «قضی»[٧٩٢]را به جای واژهی «القفا» بکار برده است که این لهجهی هذیل است، نه لهجهی قریش. مانند واژهی «الهوی» و «هوی»، امّا این که گفتهاند «ید شلاء»: (دست فلج) این هیچ ربطی به موضوع ندارد، چون دست طلحه در راه خدا و به دفاع پیامبر فلج شد، لذا چنین کار مهمیبا چنین دستی کامل میگردد و از هر ناخوشایندی حفظ میشود، وانگهی حاکمیت به همان صورت و شکل خود کامل گردید و حکم علی بعد از آن به اجرا درآمد.[٧٩٣]
تردیدی نیست که روایات بیعت اجباری طلحه و زبیر در کتابهای تاریخ باطل و بیاساس است.[٧٩٤] طبق روایات صحیح هر دو بدون اکراه بیعت کردهاند، در روایتی صحیح ابن حجر[٧٩٥] از طریق احنف بن قیس آمده است که عایشه، طلحه و زبیر ش چون با آنها مشورت و رایزنی کرد که با چه کسی بعد از عثمان بیعت کند، به او دستور دادند که با علی بیعت کند[٧٩٦].
بدون تردید سابقهی فضیلت و پایبندی علی به احکام قرآن و سنّت و سخت گیری و تعهد در عمل به آنها، در سخنرانیها و دستور به تطبیق احکام شرعی، برای کسی دروازهی طعنه و ایراد بر خلافت علی را باز نمیگذارد و میتوان گفت: علی بعد از شهادت عثمان کاندیدای اصلح برای خلافت بود، چون علی جزء شش نفری بود که عمر آنها را برای خلافت پیشنهاد کرده بود و در آن زمان بعد از آن که چهار نفر از شش نفر کنارهگیری کردند، علی و عثمان تنها به عنوان کاندیدای خلافت باقی ماندند و فرصت را به این دو نفر دادند و این نوعی اجماع بود که توسط آن شورا منعقد گردید و این بدین معنی است که اگر عثمان نباشد، علی شایستهترین فرد به خلافت بود و آنگاه که اهالی مدینه او را بر دیگران ترجیح دادند، در واقع صلاحتیش به خلافت تعیین شده بود و بدون تردید در آن شرایط از دیگر اصحاب باقی مانده در قید حیات به خلافت شایستهتر بود، چون او از مسلمانان با سابقه و از مهاجران پیشگام و پسر عمو و داماد پیامبر ج بود، علاوه بر این، فضیلت و صلاحیت علی برای کسی پوشیده و قابل انکار نبود و او فردی شجاع، با هوش، خردمند و متخصص در مسائل قضایی نادر بود و در موضعگیریهای خود قاطع و با اراده و در دفاع از حق محکم و با صلابت بود، در بررسی کارها بسیار دوراندیش و سنجیده عمل میکرد. آری، تمام موارد فوق و دیگر موارد موجب شده بود که او تنها کاندیدای بلا منازع امامت مسلمانان در آن برههی حساس زمانی باشد، در نتیجه خلافت علی س به اجماع مهاجران و انصار مورد تأیید قرار گرفت.[٧٩٧]
[٧٨٦]- تاریخ طبری ٥/٤٤٩ اسناد این روایت حسن لغیره است وکتاب «حمله رسالهالاسلام الاولون» محب الدین خطیب، ص ٥٧.
[٧٨٧]- تحقیق مواقف الصحابة ٢/٥٩/٧٥.
[٧٨٨]- الانتصار للصحب و الآل /٢٣٦.
[٧٨٩]- تاریخ الطبری ٥/٤٥٦ الانتصار للصحب و الال /٢٣٦.
[٧٩٠]- تاریخ الطبری ٥/٥٤.
[٧٩١]- اشاره است به اینکه طلحهاولین کسی بوده که با علی بیعت کرده، و چون دست راستش بر اثر تیرهای جنگ احد فلج شده بود، و در برخی روایات آمده که مردی این حرف را زد که خلافت علی به نهایت نخواهد رسید. تاریخ الطبری ٥/٤٥٧ و البدایة و النهایة٧/٢٣٧.
[٧٩٢]- و نیز گفته شده این لعنت بنی طی است، النهایه ٤/٩٤ و ابن کثیر می گوید: به ضم در لغت طی به معنای شمشیر است النهایه ٤/٢٣٤ و گفته شده در زبان هذیل به معنای شمشمیر است و برخی از طوائفیمن نیز به همین بکار بردهاند لسان العرب ٢/٣٥٤.
[٧٩٣]- العواصم من القواصم /١٤٨-١٤٩.
[٧٩٤]- استشهاد عثمان /١٤١.
[٧٩٥]- فتح الباری ١٣/٣٨.
[٧٩٦]- استشهاد عثمان /١٤١، المنصف ابن ابی شیبه ١١/١١٨ رجال این روایت، صحیح است بجز عمر بن جاوان که مقبول است واین حجر این روایت را در فتح ١٣/٣٤-٥٧ صحیح دانسته است.
[٧٩٧]- تحقیق مواقف الصحابه فی الفتنة ٢/٩١-٩٢.
به اجماع اهل سنت علی پس از عثمان، به دلیل بیعت مهاجران و انصار با ایشان، خلیفهی مسلمانان بوده و به دلیل برتری علی از اصحاب باقی مانده و سابقهی او در ایمان، علم و دانش وافر، خویشاوندی با پیامبر ج، محبوبیتش نزد خدا و رسول، مناقب و ویژگیهای بارز و والا، شجاعت، فضایل، سوابق و شرافت، شباهت رفتار و کردار او با پیامبر ج و منزلت والایی که داشت، مهاجران و انصار او را به خلافت تعیین کردند و آن دسته از اصحاب که در مدینه بودند به اجماع با او بیعت کردند، بنابراین در آن زمان امام بر حق و به تمام معنا خلیفهی مسلمین بود و اطاعت او بر دیگر مسلمانان واجب و خروج و شورش علیه وی حرام بود. اجماع بر تأیید خلافت علی را بسیاری از علما نقل کردهاند، از جمله:
١- طبق روایت ابن سعد، به اجماع تمام صحابهای که در آن زمان در مدینه و صادقانه بر دین استوار بودند و در اسلام سابقهای درخشان وطولانی داشتند؛ علی به عنوان خلیفه تعیین شد و با او بیعت کردند، وی میگوید: در فردای همان روزی که سیدنا عثمان به شهادت رسید، با علی به عنوان خلیفه بیعت کردند، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید بن عمر بن نفیل، عمار بنیاسر، اسامه بن زید، سهل بن حنیف، ابو ایوب انصاری، محمد بن مسلمه، زید بن ثابت، خزیمه بن ثابت و تمام کسانی که در مدینه بودند با علی بیعت کردند.[٧٩٨]
٢- ابن قدامه مینویسد: امام احمد با اسنادش از عبدالرزاق، از محمد بن راشد، از عوف روایت میکند که: نزد حسن بودم مردی به گونهای حرف میزد که گویا به ابوموسی به دلیل آنکه از علی پیروی کرده بود ایراد میگیرد، حسن خشمگین شد و گفت: سبحان الله! امیر مؤمنان عثمان به قتل رسید و مسلمانان با علی بیعت کردند، آیا پیروی ابوموسی از علی ایرادی دارد؟[٧٩٩]
٣- ابوالحسن اشعری گوید: امامت علی را بعد از عثمان را ثابت میدانیم، چرا که صحابه که اهل حل و عقد بودند او را تعیین کردند، چون در آن زمان کسی از اهل شورا باقی نمانده و همه به دلیل فضیلت و عدالتش او را تأیید کردند و اینکه علی در زمان خلفای راشدین ادعای خلافت نمیکرد، وقتی از این کار امتناع میکرد بدان علت بود که میدانست وقتش نرسیده و آن گاه که وقتش رسید آشکارا اعلان میکرد و در کارش دریغی نکرد و به وظیفهی خود با ارادهی محکم و عمل به حق عمل کرد و به روش خلفای پیش از خود که در حقیقت پیشوایان عدالت و استوار بر راه حق و عامل به قرآن و سنت بودند، خلافت راشده را انجام داد، بنابراین تمام اهل سنّت بر عدالت و فضیلت خلفای چهارگانه اجماع دارند. خداوند از همه راضی باد.[٨٠٠]
٤- ابو نعیم اصفهانی میگوید: وقتی که میان اصحاب اختلاف بوجود آمد، علی که از پیشگامان هجرت، یاری دهنده و اهل غیرت برای اسلام بود و اتفاق امّت بر این بود که چنین کسانی به خاطر تقدّمیکه در دین و دنیا دارند مقدّم هستند و در مورد فضیلت و اولویّت آنها نزاع و اختلافی نیست و و ازجملهافرادی بود که رسول خدا ج در حالی از دنیا رفت که از آنها راضی بود و به ایشان مژدهی بهشت داده بود، مؤمنان او را دوست میدارند ومنافقان با او دشمنی میکنند و کسی انکار نمیکند که از همه محبوبتر بود و این که کسانی قبل از او خلافت را به عهده گرفتند مقام و منزلت او را پایین نمیآورد، چون شبیه این قضیه در میان انبیاء و رسولان نیز وجود دارد، خداوند متعال میفرماید: ﴿۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن كَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ وَءَاتَيۡنَا عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ وَلَٰكِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن كَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يُرِيدُ٢٥٣﴾ [البقرة: ٢٥٣].
«این پیغمبران (که نام برخی از آنان گذشت) بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادیم. خداوند با برخی از آنان سخن گفت و بعضی را درجاتی برتر داد و به عیسی پسر مریم معجزاتی دادیم و او را با روحالقدس (یعنی جبرئیل) تقویت و تأیید نمودیم. اگر خداوند میخواست کسانی که بعد از این پیغمبران میآمدند، به دنبال نشانههای روشنی که به (دست) آنان میرسید (و هدایت راستین و دین حقی را که دریافت مینمودند به مقتضای چنین هدایت و دینی، همه ایشان ایمان میآوردند و اختلافی نمیورزیدند و) بایکدیگر نمیجنگیدند. لیکن (بنا به خواست خدا) اختلاف ورزیدند و بعضی ایمان آوردند و برخی کافر شدند. اگر خدا میخواست با هم نمیجنگیدند و به ستیز نمیخاستند، ولی خداوند آنچه را میخواهد (از روی حکمتی که خود میداند) انجام میدهد».
لذا برتری دادن برخی نسبت به برخی دیگر، از مقام و منزلت آنان نمیکاهد و فضیلت دادن یک نفر هرگز به معنای نفی آن فضیلت از کسان دیگران نیست، فضایل یک نفر موجب پایین آوردن مقام و فضیلت کسی دیگر نخواهد شد. این در حالی است که رسولان بندگان برگزیده و بهترین مخلوقات خداوند هستند.
خلاصهی سخن این که بعد از سیدنا عثمان خلافت را فردی عادل، پارسا، زاهد و پایبند به سیرت و سنّت رسولالله ج و اصحابش، به عهده گرفت و ایفای وظیفه نمود، تا آن که خداوند متعال شهادت را نصیب او کرد در حالیکه هدایت کننده و هدایت یافته بود و مردم را به راه روشن هدایت و صراط مستقیم رهبری میکرد.[٨٠١]
٥- ابو منصور بغدادی میگوید: پیروان حق وعدالت بر صحت تعیین علی بر خلافت پس از عثمان اجماع کردهاند.[٨٠٢]
٦- زهری میگوید: عثمان به پیمانش وفا کرد، شهید شد و برترین صحابهی زمان خود بود و بعد از او علی از همه به خلافت شایستهتر بود، علی رغم این، باز مسئولیت خلافت را بدون بیعت اعضای شورا ودیگر مردم با او، به عهده نگرفت.[٨٠٣]
٧- عبدالملک جوینی میگوید: اثبات خلافت عمر، عثمان و علی ش همانند ابوبکر طبق شرایط بوده و مرجع اثبات امامت هریک روایت متواتر و اجماع قطعی است و سخن کسی که میگوید: خلافت علی با اجماع منعقد نشده است اعتبار ندارد، چون امامت با مخالفت کسی به او سپرده نشد، بلکه فتنهها به خاطر امور دیگر شعله ور گردید.[٨٠٤]
٨- ابو عبدالله بن بطه میگوید: بیعت با علی، به وسیلهی اجماع (خودجوش) مسلمانان منعقد گردید و علی کسی را برای بیعت دعوت نداد و بوسیلهی شمشیر یا طایفهاش کسی را وادار به بیعت نکرد و خلافت را با جانش شرافت بخشیده و زینت بخشید و لباس زیبایی را با عدالت بر آن پوشاند و با بزرگواریش مقام آن را بلندتر نمود و او از قبول آن سرباز میزد، مجبورش کردند و از آن روی برگرداند امّا مسلمانان وادارش کردند که قبول کند[٨٠٥].
٩- غزالی میگوید: مسلمانان به اجماع ابوبکر س را برای خلافت تعیین کردند و سپس ابوبکر عمر را پیشنهاد کرد و مسلمانان با اجماع او را تأیید کردند و بعد از آن به ترتیب بر خلافت عثمان و علی اجماع نمودند. هرگز جایز نیست کسی گمان کند آن تربیّتیافتگان پیامبر ج خیانت در دین خدا را روا بدارند و به خاطر اهداف و اغراض شخصی اقدام به چنین خیانتی بزرگ کرده باشند و اجماعشان بر این امر از نیکوترین و معتبرترین مسائلی است که فضیلت آنان را به ترتیب خلافتشان میدانند و از بررسی روایت و احادیث برای ما روشن میشود که عملکرد صحابه و اهل اجماع در این ترتیب، مستند و مستدل بوده است.[٨٠٦]
١٠- ابوبکر ابن العربی میگوید: وقتی تقدیر الهی عملی شد و پیامبر ج وفات یافت، مشخص بود که مردم بدون رهبر و خلیفه رها نخواهند شد و بندگان خدا نیاز به خلیفهای دارند و بر آنان فرض است که تحقیق کنند و برای خود خلیفهای تعیین نمایند و از آنجایی که بعد از سه خلیفهی اوّل کسی در علم، تقوا و دینداری، دارای مقام و شخصیتی همانند خلیفهی چهارم نبود، بیعت با او منعقد گردید و اگر شتابزده با علی س بیعت نمیکردند، قطعاً دایرهی فتنه و آشوب شورشیان منحرف گسترش مییافت و قابل کنترل نبود، به همین دلیل مهاجران وانصار علی س را انتخاب کردند و علی قبول خلافت را بر خود فرض میدید، لذا قبول کرد و بعنوان خلیفه تعیین گردید[٨٠٧].
١١- ابن تیمیه میگوید: اصحاب رسولالله ج به اتفاق آراء بعد از عمر س با عثمان س بیعت کردند و از پیامبر ج ثابت است که فرمود: «بر شماست که از سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت یافتهی بعد از من پیروی کنید و به آن چنگ زنید و آن را محکم بگیرید و بر شماست که از امور نوپیدا دوری کنید، چرا که هر نو پیدایی (بدعت در دین) و گمراهی است».[٨٠٨] و امیرمؤمنان علی س آخرین نفر از خلفای چهارگانه راشد راهیافته است و عموم اهل سنت اعم از علماء، عابدان، امیران و فرماندهان و... اتفاق نظر دارند که ابوبکر، عمر، عثمان و علی ش به ترتیب خلفای راشد و هدایت یافته بودهاند.
١٢- ابن حجر میگوید: بعد از شهادت عثمان در اوائل ذی حجهی سال (٣٥ هجری) مهاجرین و انصار و تمام آنانی که در مدینه بودند با علی بیعت کردند و علی ماجرای بیعتش را به همهی گوشه و کنار شهرها نوشت، همه بیعتش را پذیرفتند جز معاویه که در شام بود، در نتیجه آن حوادث پیش آمد.[٨٠٩]
آنچه از روایات استنباط میشود این است که خلافت علی با توجه به شایستگی و سزاوارتر بودن او و صحت آن بعد از شهادت عثمان س، به تأیید اجماع رسیده است وسیدنا علی س در شرایط شایسته و در زمان مناسب به خلافت رسید[٨١٠].
برخی بر وقوع اجماع بر خلافت علی س از چند جهت اعتراض کردهاند:
١. برخی از صحابه مانند سعد بن ابی وقاص، محمد بن مسلمه، ابن عمر، اسامه بن زید و امثال اینها با علی س بیعت نکردند.[٨١١]
٢. کسانی که بیعت کردند، بیعتشان مشروط به این بود که قاتلان عثمان قصاص شوند.[٨١٢]
٣. شامیان - معاویه و طرفدارانش - نه تنها با او بیعت نکردند بلکه با او جنگیدند.[٨١٣]
اعتبار این اعتراضات در حدی نیست که صحت اجماع مذکور را زیر سؤال ببرد و یا تعارضی داشته باشد، چون از چند جهت مردود است،
جهت اوّل: ادعای تخلف گروهی از صحابه از بیعت علی نادرست است، زیرا صحابه از بیعت تخلف نورزیدند، فقط برخی از یاری علی در جنگهایی که با مسلمانان داشته خودداری کردند، چون مسأله اجتهادی بود و هریک طبق اجتهاد خود عمل کرد و کار خود را درست میدانست.[٨١٤]
امّا آنچه ابن خلدون گفته: بعد از شهادت عثمان س مردم در شهرهای مختلف پراکنده بودند و در بیعت با علی شرکت نداشتند، دو گروه در زمان بیعت در مدینه بودند، برخی مانند سعد، سعید و ابن عمر تا جمع شدن صاحب نظران و توافق بر یک امام از بیعت خودداری کردند.[٨١٥]
در حقیقت نوشتهی ابن خلدون مبالغه آمیز و نادرست است، چون طبق روایت ابن سعد ابن حبان، ذهبی[٨١٦] غیره، سعد بن ابی وقاص ودیگر صحابهای را کهابن خلدون نام برده که با علی بیعت کردند چون همانطور که گفته شد تمامی صحابهای که در مدینه حضور داشتند به اجماع بیعت کردند. به دلیل آن که خود ابن خلدون نوشته: تابعین حاضر در مدینه به صحت بیعت با علی و واجب بودن اطاعت از او بر مسلمانان تصریح کردهاند؛ این ادعا مبالغهآمیز است و من تنها بدین علت نوشتههای ابن خلدون را نقل کردم که بسیاری از نویسندگان و محققان به نوشتههایش استناد کردهاند.
جهت دوم: تعیین خلیفه و پیشوا واجب و امری اجتناب ناپذیر است و به تأخیر انداختن این امر تا حضور و توافق تمام امت محال و بسیار مشکل است و هر آنچه که منجر به چنین چیزی شود، به دلیل فساد و تباهی حاصل از آن منتفی است.[٨١٧]
جهت سوم: جایی که بیعت با بیعت عمر و ابوعبیده و حاضران در سقفیه از انصار و غیره بدون حضور عثمان، علی و دیگر صحابهی حاضر در مدینه منعقد گردید و عدم حضور بعضی خدشهای بر آن اجماع وارد نمیکند حتّی اگر کسی دیگر هم با او بیعت نکرد، بنابراین عدم حضور تعدادی در بیعت با علی هم اشکالی ندارد، لذا حسن بصری میگوید: به خدا سوگند بیعت با علی همانند بیعت با ابوبکر و عمر بود! .[٨١٨]
جهت چهارم: ادعای اینکه بیعت به شرط قصاص قاتلان عثمان از سوی برخی بیعت کنندگان صورت گرفته صحیح نیست، شرط بیعت آنها تنها این بود که به حق حکم کند، بدین صورت که مدّعی خون و افراد خواسته شده را حاضر کند و ادعا مطرح شود و متهم از خودش دفاع کند و دلایل در حضور قاضی ارائه گردد و پس از بررسی جوانب قضیه، قاضی حکم را صادر کند،[٨١٩] ولی آنطور که در روایات آمده طلحه و زبیر و برخی صحابه رضوان الله علیهم مشروط بر اقامهی حدود بیعت کردند، سند این روایت ضعیف است و متن آن ایراد دارد.[٨٢٠] و ابن العربی در این باره میگوید: اگر اعتراض کنند که در روایات آمده: برخی گفتند: با علی بر این شرط بیعت کنید که قاتلان عثمان را قصاص کند، در جواب باید گفت: این شرط صحیح نیست و اعتبار ندارد.[٨٢١]
جهت پنجم: اختلاف معاویه و علی بر سر خلافت نبود، بلکه به خاطر اجرای حد شرعی بر کسانی بود که در قتل سیدنا عثمان س مشارکت داشتند و معاویه س گمان میکرد که کارش درست و اجتهادش صحیح است، به همین علت میگوییم: او در اجتهادی که به خطا رفته است یک پاداش دارد،[٨٢٢] طبق روایات صحیح مخالفت معاویه با علی بر سر انتقام از قاتلان عثمان بوده است و هرگز به خاطر خلافت مخالفت نمیکرد و حتی به حقانیّت خلافتش معترف بود، ابو مسلم خولانی میگوید: با گروهی از مردم نزد معاویه س رفتم، گفتند: چرا با علی مخالفت کردی؟ آیا فکر میکنی صلاحیّت و شایستگی او را داری؟ گفت: به خدا نه، میدانم که همتای او نیستم و او از من بهتر است، لیکن مگر شما نمیدانید که عثمان را مظلومانه کشتهاند و من پسر عمو و ولی دم(خونخواه) او هستم؟ پیش علی بروید و بگویید: قاتلان عثمان را به من تحویل دهد، من هم تسلیم میشوم، گوید: آنها پیش علی آمدند و با علی صحبت کردند و حرفها و خواستههای معاویه را به اطلاعش رساندند، امّا علی آنها را تحویل نداد.[٨٢٣]
ابن کثیر از طریق ابی دیزیل با سندش تا ابودرداء و ابواُمامه روایت میکند که: آن دو نزد معاویه رفتند و گفتند: معاویه! چرا با این مرد بزرگ میجنگی؟ به خدا او پیش از تو و پدرت ایمان آورده و در خویشاوندی، از تو به رسول خدا ج نزدیکتر و به خلافت شایستهتر است، گفت: من به خاطر خون عثمان میجنگم، او قاتلان عثمان را پناه و جا داده است، بروید به او بگوئید، قصاص ما را از قاتلان عثمان بگیرد، بعد از آن من اوّلین فرد شامی خواهم بود که با او بیعت کنم.[٨٢٤] روایات زیادی در تأیید این موضوع وجود دارد و در بین علمای آگاه مشهور است[٨٢٥] که معاویه به خاطر خلافت با علی درگیر نبود و محققان به صراحت این حقیقت را در کتابهایشان نوشتهاند.[٨٢٦]
امام الحرمین جوینی میگوید: اگر چه معاویه با علی جنگید، امّا منکر خلافت او نبود و ادعای خلافت نداست، بلکه خواهان قصاص از قاتلان عثمان بود و گمان میکرد در این خواستهاش بر حق است، در حالی که چنین نبود.[٨٢٧]
ابن حجر هیثمی میگوید: یکی از اعتقادات اهل سنّت و جماعت این است که میگویند: جنگها و درگیریهای علی و معاویه ب به خاطر خلافت و عدم اولویّت علی به خلافت نبوده است و هیچ فتنهای به خاطر شایستگی علی به خلافت بر پا نشد، بلکه به خاطر آن بود که معاویه و طرفدارانش از علی خواسته بودند قاتلان پسر عمویش، عثمان را به آنها تحویل دهد و علی از این کار امتناع کرد.[٨٢٨] ان شاء الله موضع علی و علّت عدم تسلیم قاتلان عثمان را در جای خود شرح خواهیم داد و شاهد ما از ذکر این موضوع در اینجا اثبات این حقیقت است که عدم بیعت معاویه با علی خللی در حقانیّت علی ایجاد نکرده است.
ابن تیمیه میگوید: معاویهادعای خلافت نداشت و جنگیدن و بیعت نکردنش به خاطر خلافت نبود و هر کس از معاویه دربارهی حقانیت خلافت علی سؤال میکرد، به حقانیت آن معترف بود و هر دو گروه طرفدار علی و معاویه علاوه بر این که به خلافت علی معترف بودند، قبول داشتند که معاویه در سطح علی نیست و معتقد بودند تا وقتی شخصیتی همچون علی باشد خلافت معاویه جواز ندارد، چون فضیلت، سابقه، شجاعت، علم، دینداری و دیگر فضایل علی بر ایشان آشکار بود.[٨٢٩] در نتیجه ثابت است که هیچ کس با علی به خاطر خلافت درگیری نداشت.[٨٣٠] پس این اقوال که از علمای اعلام نقل کردیم همهاش بیانگر اعتقاد عموم مسلمانان در ترتیب خلفای راشدین است، باید از این معتقد دفاع کنیم و به آیندگان هم بیاموزیم که با عزت خود را به آن منسوب دانسته و به آن افتخار کنند.
[٧٩٨]- الطبقات الکبری ٣/٣١.
[٧٩٩]- منهاج القاصدین فی فضل الخلفاء الراشدین /٧٧-٧٨ به نقل از عقیدهی اهل سنت فی الصحابه ٢/٦١٩.
[٨٠٠]- الإبانة من اصول الدیانة ومقالات الاسلامیین ١/٣٤٦
[٨٠١]- کتاب الامامة و الرد علی الرافضة./٣٦٠-٣٦١.
[٨٠٢]- کتاب اصول الدین /٢٨٦-٢٨٧.
[٨٠٣]- الاعتقاد /١٩٣.
[٨٠٤]- کتاب الارشاد الی قواطع الأدلّة فی اصول الاعتقاد، ص ٣٤٢-٣٦٣
[٨٠٥]- لوامع الانوار البهیه، سفارینی ٢/٣٤٦، عقیدة اهل السنة ٢/٦٩٢.
[٨٠٦]- الاقتصاد فی الاعتقاد /١٥٤.
[٨٠٧]- العواصم من القواصم /١٤٢.
[٨٠٨]- سنن ابوداود ٤/٢٠١، ترمذی ٥/٤٤، حسن و صحیح است
[٨٠٩]- فتح الباری ٧/٧٢.
[٨١٠]- عقیدة اهل السنة والجماعة فی الصحابة ٢/٦٩٣
[٨١١]- العواصم و القواصم /١٤٦– ١٤٧.
[٨١٢]- منبع سابق.
[٨١٣]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة ٢/٦٩٥.
[٨١٤]- التمهید، باقلانی /٢٣٣-٢٣٤، العواصم من القواصم /١٤٧.
[٨١٥]- المقدمة /٢١٤.
[٨١٦]- الطبقات ٣/٣١، الثقات ٢/٢٦٨، دول الاسلام ١/١٤ عبدالله بن سبأ و أثره فی احداث الفتنة فی صدر الاسلام /١٧١-١٧٢.
[٨١٧]- منهاج القاصدین فی فضل الخلفاء الراشدین /٧٦-٧٧ نقل از عقیدة اهل السنة.
[٨١٨]- عقیدة اهل السنة فی الصحابة ٢/٦٩٦
[٨١٩]- عقیدة اهل السنة فی الصحابة ٢/٦٩٦.
[٨٢٠]- تاریخ الطبری ٥/٤٩٥ – ٤٦٠.
[٨٢١]- العواصم و القواصم.
[٨٢٢]- عقیدة اهل السنة ٢/٦٩٦.
[٨٢٣]- البدایة و النهایة٧/٢٦٥ و تحقیق مواقف الصحابة ٢/١٤٧.
[٨٢٤]- البدایة و النهایة٧/٢٧٠ و الانتصار للصحب و الآل /٢٣٩.
[٨٢٥]- البدایة و النهایة٧/٢٦٨-٢٧٠ و دکتر امحزون این روایات در تحقیق مواقف الصحابة ٢/١٤٦-١٥٠ جمع کرد.
[٨٢٦]- الانتصار /٢٣٩.
[٨٢٧]- لمعة الادلة فی عقاید اهل السنة /١١٥.
[٨٢٨]- الصوائق المحرومه، به نقل از الانتصار للصحب والآل /٢٣٩.
[٨٢٩]- مجموع الفتاوی ٣٥/٧٢-٧٣.
[٨٣٠]- الانتصار للصحب و الآل /٢٤١.
در برخی روایات آمده که علی در قبول بیعت مسایلی را شرط کرد، از جمله اینکه: باید بیعت در ملأ عام و با حضور و رضایت مردم و در مسجد باشد، نه پنهان و تصریح کرده بود که امور را به همان صورتی که میداند و معتقد است اداره خواهد کرد، مردم با او موافقت کردند و قرار گذاشتند که صبح روز بعد در مسجد برای بیعت جمع شوند، [٨٣١] آن روز، روزی سرنوشت ساز و شلوغ بود، امیر مؤمنان در حالی که لباسهایش را کاملا پوشیده بود بیرون آمد و پس از حمد و ثنای خداوند، تلاشهای اصحاب پیامبر ج برای بیعت خود را شرح داد وگفت: من نمیخواستم مسئولیت این کار را بر عهده بگیرم (بپذیرم) امّا شما اصرار ورزیدید، هان بدانید کهاکنون برایم کاری جز ادارهی امور شما نخواهد بود و در استفادهاز بیت المال هیچ اختیار شخصی ندارم و برای خود حقی قائل نیستم که حتی یک درهم را بدون حساب بردارم[٨٣٢]. سپس گفت: ای مردم! خلافت مسئلهای است که کسی در آن حقی ندارد، و خلیفه کسی است که خودتان انتخاب کنید و ما دیروز به خاطر این مسئلهاختلاف کردیم اکنون اگر میخواهید مسئولیت این کار را بر عهده بگیرم و اگر نمیخواهید هر کس را تعیین کنید از نظر من مشکلی ندارد، سپس صدایش را بلندتر کرد وگفت: آیا راضی هستید که من خلیفه باشم؟ گفتند: آری، گفت: پروردگارا! بر اینها گواه باش، بعد مردم شروع به بیعت کردند.[٨٣٣]پس از بیعت امیر مؤمنان گفت: ای مردم شما با من بر چیزی بیعت کردید که قبلاً با دوستانم (خلفای سه گانه) بیعت کرده بودید، حال که بیعت کردید هیچ اختیاری ندارید و امام باید در اجرای قوانین الهی استقامت کند و بر مردم لازم است که تسلیم شوند و این بیعت عمومی است.[٨٣٤]
مطاب فوق حاوی درسها و پندها و عبرتهایی است به شرح ذیل:
بیعت با خلیفهی چهارم از اصل شورایی که در گذشته اجرا میشد، خارج نبود و اگر چه امّت اسلام در آن وضعیت با بحرانی دردناک و شرایط اضطراری و مشکلات پیاپی رو به رو بودند، بیعت با علی بر اساس رسوم عشایری، خانوادگی، طائفهای و یا بر مبنای وصیّت و سفارش از جانب رسول خدا ج صورت نگرفت و اگر مصداق یکی از این عناوین بود، قطعاً نیازمند آن گفتگوی طولانی نبود و امیرمؤمنان در ابتدای امر از قبول آن سرباز نمیزد، بلکه برعکس مطالبهی حق میکرد، چون سیدنا علی س در حالی بیعت و خلافت را قبول کرد که مردم از او میخواستند آن را قبول کند و بر این امر اصرار ورزیدند، ولی او همچنان بهانه تراشی میکرد تا خود را نجات دهد، شاید حدس میزد که چه موانع زیادی سر راهش وجود دارد تا اینکه بالاخره با اکراه و ناخرسندی قبول کرد و مردم بر اساس وصیّت پیامبر ج از او در خواست نکردند که خلافت را قبول کند، چون اگر وصیتی در کار میبود قطعاً مردم از آن بیخبر نبودند و در اجرای آن کوتاهی نمیکردند و بر این اساس خواهان خلافت او نبودند که از نسل عبد مناف است و یا بر اساس صرف قریشی بودن چنین درخواستی از اونکردند، بلکه علی را به دلیل پیشقدم بودن در قبول اسلام و از عشرهی مبشره بودن و فرد دوم بعد از عثمان در شورای شش نفرهای که عمر تعیین کرد و مردم به رسمیت شناختند، بود و حتی پس از تعیین عثمان، هر کس از ابن عوف سؤال میکرد: اگر عثمان نبود چه کسی را به عنوان خلیفه تعیین میکردید، میگفت: علی را.[٨٣٥]
پیش کسوتها و اهل حل و عقد در دوران خلافت ابوبکر، عمر، عثمان، عشرهی مبشره[٨٣٦] و بزرگان اوس و خزرج بودند، چون آنان سبقت گیرندگان در قبول اسلام و راسخان در علم و ایمان بودند[٨٣٧]. علی معتقد بود که تعیین خلیفه باید به عهدی اهل حل و عقد و مهاجران و انصاریهایی باشد که در مدینه باقی مانده بودند و کسانی که در جنگ بدر شرکت داشتهاند و اعضای شورایی که عمر تعیین کرده بود باشد، البته حسن بن علی معتقد بود تحولات و مسایلی که تازه بوجود آمده بود، میطلبد که ترکیبی جدید از شورای حل و عقد ایجاد شود، این نظریه امام حسن از گفتگوی او با پدرش مشهود است، امام حسن خطاب به پدرش گفت: به شما گفتم و قبول نکردی، فردا با سختی به گونهای کشته میشوی کهیاری دهندهای نخواهی داشت، علی گفت: تو همواره حرف میزنی، چه گفتی که من قبول نکردم؟ گفت: روزی که عثمان را محاصره کردند، گفتم: از مدینه بیرون برو تا متهم نشوی و سپس روزی که عثمان کشته شد، گفتم: بیعت را تا آمدن نمایندگان شهرها و صحرانشینان قبول نکن، تا با تمام مردم بیعت کنی.[٨٣٨]
علی در جواب گفت: این که میگویی: بیعت نمیکردی تا نمایندگان تمام شهرها جمع شوند، این کار را نکردم چون برای ما نظر اهل مدینه معتبر است و ما دوست نداریم این اصل ضایع شود.[٨٣٩] و علی معتقد بود علاوه بر مهاجرین و انصار رعایت کسانی دیگر در تعیین خلیفه ایرادی ندارد، امّا اختیار این کار را از مهاجران و انصار گرفتن نادرست است و مشارکت دادن کسان دیگری که پرهیزکاری و صلاحیت نداشته باشند، در امر تعیین خلیفه جایز نمیدانست، چون بیم آن داشت که بعد از رسولالله ج در تعیین جانشینانش مسایلی بوجود آیدکه طبق راه و روش پیامبر نباشد و یا معتقد بود هنوز زود است که کسانی غیر از مهاجران و انصار در امر تعیین خلافت مشارکت داشته باشند، به همین دلیل ناشایست میدانست این اختیار از مهاجران و انصار گرفته شود.[٨٤٠]
آن گاه که اهل کوفه پیشنهاد کردند حسن را به عنوان خلیفه تعیین کند، گفت: من نه شما را به این کار امر و نه نهی میکنم و در این سخن علی اشارهای است به این که جایز است کسانی غیر از اهالی مدینه در تعیین خلیفه مشارکت کنند و از گفتگوی حسن و علی مسایلی به شرح زیر استنباط میشود:
الف: احترام به رأی دیگران در گفتگو و مناظره.
ب: رفتار نرم و آرام امیر مؤمنان با پسرش
ج: صراحت گویی پسر با پدر در بحث و اظهار آنچه درست به نظر میرسد.
د: با توجه کامل به نظر مخالف گوش دادن، چون سیدنا علی با آرامش کامل به تمام دلایل پسرش حسن گوش فرا داد.
هـ: پاسخ علمی دادن به تک تک استدلالها.[٨٤١]
آنگاه که مهاجرین و انصار در مدینه احساس کردند خطر اختلاف و نابودی امت را تهدید میکند، تصمیم گرفتند که علی را به عنوان خلیفه تعیین کنند و چون علی علاقمند بود فتنه و غوغای شورشیان پایان یابد و غائله خاموش شود پذیرفت، امّا مشروط بر این که بیعت علنی و در مسجد باشد، در آن زمان اهل حل و عقد به همین صورت امام را تعیین میکردند و موضع عموم مردم طبق رسم معمول بین اصحاب تأیید علنی بود[٨٤٢].
علی تا جایی به این روش معتقد بود که بر سر منبر بر این اصل تأکید کرد و گفت: ای مردم، این مسئلهایست (تعیین خلافت) که هیچ کس در آن حقی ندارد بجز کسی که شما تعیین کنید.[٨٤٣]
محمود عقاد در مورد انتخاب خلیفه بعد از شهادت عثمان س میگوید: این روایت با اینکه مختصر است اسامی تمام کسانی را بعد از کشته شدن عثمان س در مدینه کاندید شدند و خواهان خلافت بودند را منحصر به افراد خاصی کرده و چه بسا که میتوانیم بگوئیم طلحه و زبیر که با علی س اعلان جنگ کردند از همه بیشتر خواهان منصب خلافت بودند، همان دو نفری که در زمان زندگی عثمان شرایط خلافت را برای خود آماده میکردند و بر این ایده بودند که قریش به اتفاق آراء فردی هاشمی را برای خلافت انتخاب میکند و علی از خلافت طرد خواهد گردید، همانطور که قبل از عثمان طرد شد و سیده عائشه معتقد بود که خلافت به یکی از دو نفر مذکور ویا عبدالله بن زبیر واگذار شود، چون طلحهاز قبیلهی «تیم» و زبیر شوهر خواهرش اسماء بود، عائشه یکی از افراد مذکور را تأیید میکرد تا برای رسیدن به آرزوهای بزرگ توفیق یابد![٨٤٤]
در جای دیگر میگوید: بدون تردید علی از ستمیکه به او شده بود ناراحت بود، چون فکر میکرد بعد از وفات پسر عمویش (پیامبر) صلوات الله علیه باید او را به عنوان خلیفه انتخاب میکردند و پیوند خویشاوندی او با پیامبر ج برایش مزیت و خصوصیت کاندیدای خلافت بعد از پیامبر ج به شمار خواهد رفت و او خودش را شاخهای از خاندان نبوت که درخت آن و محل نزول وحی در خانه ایشان بود میدانست.[٨٤٥] و میگوید: پر واضح است که علی خود را از کسانی که قبل از او خلیفه بودند، به خلافت سزاوارتر میدانست و او تا زمانی که رسولالله ج به رفیق اعلی پیوست از حقش دفاع میکرد».[٨٤٦] دیگر تهمتها، دروغها و چرند بافی که دروغ بودنشان ناگفته پیدا و نمایان است و عباس محمود عقاد – ناسیونالیست – بر پایهی روایات جعلی و خود ساخته به لجنزار چنین تفکراتی گرفتار آمده است.
خالد محمد خالد در کتاب خلفاء الرسول دنبال رو و مقلد عقاد بوده و در کتاب خود سخنی دروغین به نام علی نقل میکند سپس میگوید: ابوبکر و عمر خلافت را از علی غصب کردند[٨٤٧]. خالد بیطار نیز از حق منحرف شده و در کتاب (علی بن ابی طالب) در تعلیقی بر موضوع مطالبهی ارث پدری از سوی سیده فاطمه[٨٤٨] و موضعگیری علی در خلافت ابوبکر مینویسد: این وادی بزرگ است که هرکس در هیاهوی آن داخل شود و گام نهد، به سرانجام نخواهد رسید. در واقع این دسته از نویسندگان ادعا میکنند که صحابه میخواستند علی را از خلافت طرد کنند، همان طور که قبل از عثمان طرد شد و میگویند: صحابه برای به دست آوردن منصب خلافت با تعصب شدید و در نظر گرفتن منافع مادی با بنیهاشم مخالفت کردند و علی از ظلمیکه به دلیل محرومیت از خلافت به او شده بود ناراحت بود و ادعا میکنند که علی خود را از دیگر خلفاء به خلافت سزاوارتر میدانست و پیامبر ج با تعیین گاه و بیگاه علی به عنوان امیر یا جانشین در مدینه شرایط خلافت را برایش فراهم کرده بود!! نویسندگان مذکور تلاش کردهاند که وضعیت را بدین صورت جلوه دهند که علی با خلفاء رابطه خوبی نداشته است و تأیید ابوبکر و تأیید عمر ازسوی علی را به گذشت و چشم پوشی از حق شخصی تعبیر کردهاند و میگویند: علی بعد از وفات فاطمه با ابوبکر صدیق بیعت کرد. ولی در حقیقت همهی اینها دروغ، تهمت، افترا و خیانتهایی است که حق، انصاف، عدالت و تاریخ صحیح و مستند آنها را رد میکند و نمیپذیرد، حتّی با سخنان صریح علی که ذکر آن گذشت در تضاد است و تناقض دارد و بدون تردید علی در دوران خلافت خلفای سهگانه، فضیلت و برتری ایشان را قبول داشت و در زمان خلافت خود بر سر منبر، فضیلت و برتری خلفاء را متذکر میشد. با روایات متعدد وصحیح ثابت است که علی تهدید میکرد هرکس که او را از خلفاء برتر بداند مجازات خواهد کرد و یار و یاور خلفا بود و با آنان رابطهای محکم و استوار داشت به گونهای که طوفانهای تندی[٨٤٩] که فریب خوردگان روایات ضعیف و جعلی را تحریک میکند، موفّق به خدشهدار کردن این حقایق نشدهاند. نویسندگانی که نامشان ذکر شد تنها چند نمونهاز فریب خوردگانی است که به علت نادانی وجهالت در نقل تاریخ از عقیدهی اهل سنّت و جماعت منحرف شدهاند و نیز افراد مذکور روایات صحیح را از ضعیف و جعلی تشخیص نمیدهند و در تجزیه و تحلیلهایشان به روایات جعلی استناد میکنند.
امیر مؤمنان علی در اولین سخنرانی بعد از بیعت برای خلافت فرمود: خداوند متعال کتابی هدایتگر نازل کرده که در آن نیکی و بدی را شرح داده است، پس خیر را بگیرید و شر را رها کنید، فرائض خداوند را بجای آورید، بهشت را به شما میدهد و بدانید آنچه را که خداوند حرام کرده مشخصاند و حرمت شخصیت و آبروی مسلمان در رأس همهی حرامها قرار دارد و با اخلاص و توحید شخصیت تک تک مسلمانان استوار خواهد شد و مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش آسوده باشند مگر به حقی که خداوند تعیین کرده، آزار دادن مسلمان به هیچ عنوان روا نیست بجز در اجرای حدود الهی، لذا در توجه به کارهای عموم مردم مبادرت ورزید که مردم در برابر شما و با شما هستند و قیامت در پیش است و شما در حصار قرار میگیرید، آسان بگیرید که به سرای آخرت میروید و قیامت فرجام همه است و دربارهی بندگان و سرزمینها از خدا بترسید و بدانید که در خصوص زمینها و چهارپایان بازخواست خواهید شد و از خداوند متعال اطاعت کنید و نافرمانی نکنید و هر گاه خیر و نیکی را دیدید بگیرید و از شر بپرهیزید:
﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِيلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ ٱلنَّاسُ فََٔاوَىٰكُمۡ وَأَيَّدَكُم بِنَصۡرِهِۦ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٢٦﴾ [الأنفال: ٢٦]
«(ای مؤمنان!) به یاد آورید هنگامی را که شما گروه اندک و ضعیفی در سرزمین (مکّه) بودید و میترسیدید که مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را (در سرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با کمک و یاری خود شما را (در جنگ بدر پیروز گرداند و) نیرو بخشید و غنائم پاکیزهای بهره شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید)».[٨٥٠]
چون بیعت با علی پس آن فتنه و آشوبی بود که خلیفهی سابق مسلمین (عثمان س) فدای آن گردید، علی س آنها را به گرفتن خیر و نیکی و ترک شر و بدی دعوت میکرد و احترام وحفظ شخصیت مسلمانان را از تمام حرمتها مهمتر میدانست، چون آزار رساندن به مسلمان تحت هیچ شرایطی جایز نیست و سپس مرگ را یادآور شد و با تشویق به آمادگی برای قیامت رعایت تقوای الهی را متذکر شد و از آنان خواست مطیع خداوند و پایبند اعمال صالح باشند.[٨٥١]
موضوع سخنرانی علی س مباحثی همچون عقیده، عبادت، اخلاق و اهمیّت و ارزش دادن به مقاصد و اهداف شریعت را در بر میگرفت و اگر بخواهیم اهداف و برنامههای ایشان را خلاصه کنیم باید بگوییم: میخواست بگوید به همان حالتی که در دوران رسولالله ج و خلفای راشدین قبل از من برگردید.[٨٥٢] و امیر مؤمنان در بیانیهاش به شیوهای که بزودی در دوران خلیفهی جدید روبرو خواهند شد، اشاره میکند و میگوید: هرگاه خیر را یافتید بگیرید و هرگاه به شر برخوردید، از آن اجتناب کنید و سخنرانیش را با آیهای به پایان برد که در آن حالت به آن نیاز داشتند، تا با آن وضعیت قبل و بعد از اسلام را مقایسه کنید و بیان نمایید که به چه صورت ازضعف و ناتوانی به قدرت و توانایی و از کمی نیرو و کثرت نیروها دستیافتهاند. همان کسانی که قبل از اسلام در بیروحی مطلق به سر میبردند و همچون تکّه گوشتی افتاده در صحرایی بودند که هر پرنده میتوانست آن را برباید و سپس به قدرت و توانگری امنیت، صلح، رفاه و ثروت رسیده بودند و حیوانات بیشماری در اختیارشان قرار گرفت و پرچمهایشان در همه جا به اهتزاز در آمده بود و کشورها تسلیم ایشان شدند.[٨٥٣]
امام نووی میگوید: جایز است به امام، هم خلیفه و هم امیر مؤمنان گفته شود.[٨٥٤]
ابن خلدون میگوید: حال که حقیقت منصب خلافت را شرح دادیم، باید گفت بطور خلاصه نمایندگی از صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست و امور دنیوی است، به همین دلیل به آن خلافت و امامت گفته میشود و کسی که مسئولیت این کار را به عهده میگیرد خلیفه و امام است،[٨٥٥] ابن منظور در تعریف خلافت میگوید: خلافت همان امارت (امیربودن) است.[٨٥٦]
ابو زهره در تفسیر مترادف بودن خلافت با امامت کبری میگوید: خلافت را به این دلیل خلافت نامیدهاند که خلیفه این مسئولیت بزرگ را به عهده میگیرد و حاکم أعظم مسلمان و جانشین پیامبر ج در ادارهی امور مسلمانان است. نیز آن را امامت نیز میگویند و خلیفه امام نامیده میشود، چون اطاعتش واجب است و مردم پشت سر او قرار دارند به همان صورت که نمازگزار پشت سر امام است و از او اطاعت میکنند.[٨٥٧]
استاد محمّد مبارک میگوید: علت انتخاب عنوانهای خلیفه، امام و امیرمؤمنان این است که مفاهیم اسلامی در دولت و ریاست و حاکمیت از نظام شاهنشاهی با مفاهیمی که در گذشته (و حتی دراین زمان و همیشه) در میان ملتهای دیگر مانند: ایرانیان و رومیان و... رواج داشته است، از اساس و بنیاد متفاوت باشد.[٨٥٨]
خلفای نخست با لقب خلیفه و امام شناخته میشدند، امّا از خلافت عمر بن خطاب مسلمانان لقب «امیر مؤمنین» را نیز بکار بردند.
در قرآن واژهی «امام» در جاهای مختلف به معنای پیشوا و سرپرست و راهنما ویا رئیس بکار رفته است، خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ١٢٤﴾ [البقرة: ١٢٤]
«و (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟ خداوند) گفت: (درخواست تو را پذیرفتم، ولی) پیمان من به ستمکاران نمیرسد (بلکه تنها فرزندان نیکوکار تو را در بر میگیرد)».
در این آیه امام به معنای الگویی که مردم به او اقتدا کنند، به کار رفته است.[٨٥٩]
و میفرماید:
﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا٧٤﴾ [الفرقان: ٧٤]
«ما را برای مردم پیشوا قرار ده» منظور اقتدا در مسایل دینی است. میفرماید:
﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡۖ﴾ [الإسراء: ٧١]
«روزی که همهی مردم را با پیشوایانشان فرا میخوانیم».
منظور تمام کسانی است که به آنها اقتداء کنند؛ از پیامبری یا هر پیشوای دینی که به او اقتدا کنند. همچنین گفته شده: امام در این آیه به معنای نامهی اعمال است که پیش فرستادهاند.[٨٦٠]
واژهی «امام» در بسیاری از احادیث نبوی هم بکار رفته از جمله: «من بايع إماماً فأعطاه صفقة يده وثمر قلبه فليعطه إن استطاع، فان جاء آخر ينازعه فاضربوا عنق الآخر»[٨٦١]: (هر کس با امامیبیعت کرد و با دست با او پیمان بست و از ته دل او را قبول کرد، تا جایی که میتواند از او اطاعت کند، اگر کسی دیگر آمد که با او درگیر شد، گردنش را بزنید).
حدیث: «تلزم جماعة المسلمين و امامهم»[٨٦٢]: (جماعت مسلمانان و امامشان را لازم بگیر و از آن جدا نشو). حدیث: «سبعة يظلّلهم الله في ظله يوم لاظلّ إلا ظلّه، امام عادل...»[٨٦٣]: (هفت گروهند که خداوند آنها را در زیر سایهی خود قرار میدهد، آن روزی که هیچ سایهای نیست، : امام عادل...» همانطور که ملاحظه میشود غالباً اهل سنّت واژهی امام را در مباحث اعتقادی و فقهی به کار میبرند و در کتابهای تاریخی از لفظ «خلافت» استفاده میکنند، شاید علت این امر به خصوص در مباحث اعتقادی این است که کاربرد این واژه در رد مبتدعهایی همچون: روافض و خوارج نوشته شدهاند.[٨٦٤] روافض کلمهی امام را به کار میبرند ولی از به کار بردن کلمهی خلیفه خودداری میکنند و امامت رایکی از ارکان ایمان میدانند و بین امامت و خلافت تفاوت قائلاند و معتقدند امامت ریاست دینی و خلافت ریاست دولتی است.[٨٦٥] و منظورشان از این تفسیر این است که به باور آنان علی در دوران خلافت خلفای سه گانهی پیش از خود امام بوده است.[٨٦٦]
ابن خلدون میگوید: شیعیان صفت امام را به علی خاص کردهاند، امّا در واقع امامت و خلافت دو واژهی مترادف است، لیکن آنان برای ترجیح مذهبشان که معتقدند علی از ابوبکر به امامت نماز مستحقتر است این اصطلاح را به صورت خاص برای علی به کار بردهاند.[٨٦٧] در حقیقت کلمههای خلیفه، امام و امیرالمؤمنین از مسایل عبادی محسوب نمیشوند، بلکه اصطلاحاتی است که بعد از وفات رسول خدا ج بوجود آمده است و مردم آنها را به کار بردهاند و بعدها مسلمانان علاوه بر این لقب سلطان را برای حاکمان مسلمان در دولت اسلامی بکار بردهاند. بعدها مسلمانان علاوه بر این لقبهای دیگری مانند امیر به کار بردند، همان طور که در اندلُس کلمهی امیر را به کار میبردند و نیز لقب سلطان را برای حاکمان مسلمان در دولت اسلامی بکار بردهاند، در هر صورت کاربرد این الفاظ و اصطلاحات اهمیتی کلیدی ندارد، بلکه مهم آن است که مسلمانان و رئیس ایشان، بدون در نظر داشتن این القاب، در عقیده و احکام تسلیم و فرمانبردار شریعت اسلامی باشند.
رئیس دولت اسلامی تحت هر لقب و نامی اعم از خلیفه، امیرالمؤمنین، رئیس دولت، ویا رئیس جمهور و غیره باید تابع شریعت و قوانین الهی باشند و کاربرد لقب به عرف مردم برمیگردد و ایرادی ندارد، هر چند کاربرد لقبهای سابق بهتر است، چرا که مفهوم سیاسی آن از دیگر مفاهیم کاربردی در میان ملل متفاوت است و از ذخایر رمز فرهنگ اسلامی در گذر تاریخ است.[٨٦٨]
اصل در هنگام ذکر نام تمام صحابه این است که دعای رضایت و خشنودی خداوند را در حق آنان بر زبان آوریم، زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ١٠٠].
«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آنجا میمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
و میفرماید: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾ [الفتح: ١٨].
«خداوند از مؤمنان - هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند- راضی و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود میدانست؛ از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی بعنوان پاداش نصیب آنها فرمود».
به دلیل همین آیات، اهل سنت پس از ذکر نام هریک از اصحاب ویا روایت حدیث از آنان میگویند: «رضی الله عنه، عنها و عنهم و عنهما» و کسی بعد از ذکر نام هیچ یک از اصحاب † نگفتهاند. این در حالی است که «سلام» رمز احوال پرسی در میان مسلمانان است، خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗۚ﴾ [النور: ٦١] یعنی: «هر وقت داخل خانهای شدید بر همدیگر سلام کنید، سلام پربرکت (و لبریز از خیر و ثواب فراوان و تقویتکننده پیوند موجود میان دلهای مردمان و درود) پاکی که به فرمان خدا مقرّر است (و موجب صفا و صمیمیّت میگردد)».
بنابراین درست آن است که بگوئیم (رضی الله عنه) نه (علیهالسّلام)، زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُۚ﴾ [التوبة: ٧٢] «خشنودی و رضایت از جانب الله تعالی بزرگتر است». رسولالله میفرماید: خداوند متعال به بهشتیان میفرماید: «أحلّ عليكم رضواني فلا أسخط عليكم ابداً»: (رضایت خشنودیم شامل حال شما گردید، دیگر هرگز از شما ناراضی و ناخشنود نخواهم شد). البته علما کاربرد سلام را اصطلاحاً برای انبیاء اختصاص دادهاند، چون خداوند متعال میفرماید: ﴿وَسَلَٰمٌ عَلَى ٱلۡمُرۡسَلِينَ١٨١﴾ [الصافات: ١٨١]: «سلام و درود بر رسولان باد». نیز میفرماید: ﴿وَسَلَٰمٌ عَلَيۡهِ يَوۡمَ وُلِدَ وَيَوۡمَ يَمُوتُ وَيَوۡمَ يُبۡعَثُ حَيّٗا١٥﴾ [مريم: ١٥]: «سلام بر او، آن روز که تولّد یافت، و آن روز که میمیرد، و آن روز که زنده برانگیخته میشود!». رافضیان افراطی با استناد به روایت: «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى»[٨٦٩]: (تو برایم همانندهارون برای موسی، هستی). اصطلاح «علیهالسلام» را برای علی س به کار بردهاند، ویا گاهی «کرّم الله وجهه» را بعد از ذکر نام او میگویند، شکی نیست که علی س صلاحیت این را دارد که برایش این اصطلاحات را بکار ببریم، امّا همه صحابه با او در این اصطلاحات شریکند.[٨٧٠] و بسیاری از نسخه برداران کتابهای علمای اهل سنّت فقط برای علی اصطلاح «علیهالسلام، یا کرم الله وجهه» را بکار بردهاند اگر چه معنای این اصطلاحات صحیح است، امّا شایسته است برای تمام صحابه به صورت برابر به کار برده شود.[٨٧١]
[٨٣١]- تاریخ طبری ٥/٤٤٨، درسات عی عهد النبویه /٢٨١
[٨٣٢]- تاریخ الطبری ٥/٤٤٩٥
[٨٣٣]- منبع سابق.
[٨٣٤]- دراسات فی عهد النبوة والخلافة الراشدة/٢٨٢.
[٨٣٥]- دراسات فی عهد النبوة و الخلافة الرّاشدة /٢٨٢.
[٨٣٦]- عشرهی مبشره: مقصود ده صحابی است که از طرف رسول خدا ج به بهشت بشارت داده شدهاند. برای اطلاعات بیشتر به کتاب: «ده یار بهشتی» نوشته: عبدالمنعم هاشمی مراجعه کنید. برای دریافت این کتاب به کتابخانه عقیده میتوانید مراجعه کنید. www.aqeedeh.com
[٨٣٧]- الخلافة بین التنظیر و التطبیق، محمود مرادوی /٢٨٨.
[٨٣٨]- البدایة و النّهایة (٧/٢٤٥).
[٨٣٩]- منبع سابق.
[٨٤٠]- الخلافة بین التنظیر و التطبیق /٢٩٣-٢٩٤
[٨٤١]- الخلافة بین التنظیر و التطبیق /٢٩٣-٢٩٤
[٨٤٢]- الدور السیاسی للصفوة فی صدر الاسلام، سید عمر/٧٢.
[٨٤٣]- تاریخ طبری ٥/٤٤٩.
[٨٤٤]- عبقریة علی /٨٤.
[٨٤٥]- منبع سابق.
[٨٤٦]- منبع سابق ص١٨١.
[٨٤٧]- خلفاء الرسول /٥٢٦-٥٢٧.
[٨٤٨]- علی بن ابی طالب خالد بیطار /٨٤.
[٨٤٩]- علی بن ابی طالب خالد بیطار /٨٤.
[٨٥٠]- تاریخ الطبری ٥/٤٥٨-٤٥٩.
[٨٥١]- الادب الاسلامی نایف معروف /٥٧.
[٨٥٢]- الخلفاء الراشدون، نجّار /٣٧٨.
[٨٥٣]- المرتضی، ندوی/١٤١.
[٨٥٤]- روضة الطالبین.
[٨٥٥]- قدمه/١٩٠
[٨٥٦]- لسان العرب ٩/٨٣.
[٨٥٧]- تاریخ المذاهب، ابوزهره /٢١.
[٨٥٨]- نظام الاسلام (الحکم و الدولة) /٦١.
[٨٥٩]- نظام الحکم فی الاسلام، عارف خلیل /٨٠.
[٨٦٠]- منبع سابق /٨١
[٨٦١]- صحیح مسلم با شرح نووی ١٢/٢٣٣.
[٨٦٢]- مسلم ١٢/٢٣٧.
[٨٦٣]- فتح الباری ٣/٢٩٣.
[٨٦٤]- الامامة العظمی عند اهل السنة و الجماعة، .... /٣٦.
[٨٦٥]- منبع سابق.
[٨٦٦]- همان منبع.
[٨٦٧]- نظام الحکم، عارف خلیل /٨١.
[٨٦٨]- نظام الحکم /٨٢.
[٨٦٩]- بخاری، ش /٢٤٠٤.
[٨٧٠]- فتاوی فی التوحید، عبدالله جبرین /٣٧.
[٨٧١]- الناهیة عن طعن امیر المؤمنین معاویه /٢٦ در پاورقی از تعلیق محقق تویجری
امام احمد، اسماعیل قاضی، نسائی و ابوعلی نیشابوری گفتهاند: دربارهی هیچکدام از صحابه ش با سندهای «جید»، مناقب و فضائلی بیشتر از علی روایت نشده است[٨٧٢]. حافظ ابن حجر میگوید: علت این که در مورد علی فضایل زیاد ذکر شده این است که ایشان خلیفهی چهارم بود و بیشتر از دیگر خلفاء در جامعه و در میان مردم بود و در زمان ایشان اختلاف و نابسامانی وآشفتگی اوضاع به وجود آمد و باعث گردید که مناقب و فضایل ایشان بیش از دیگران پخش شود و صحابه مناقب و فضایل او را به کثرت روایت میکردند تا اعتراضهای مخالفان و مخالفت با علی دفع گردد و موجب شود که اهل سنّت به پخش و روایت فضایل علی بیشتر توجه کنند و در نتیجه نقل و روایت کنندگان سنت زیاد شدند، امّا در حقیقت هریک از خلفای چهارگانه فضایل و مناقب زیادی داشتند، که اگر با تحقیق دقیق عادلانه و منصفانه و با تحقیق دقیق بررسی شود سیدنا علی س در فضیلت هم در رتبهی چهارم قرار خواهد گرفت، که باز هم با عقیدهی اهل سنّت منطبق است[٨٧٣].
ابن کثیر میگوید:یکی از فضایل علی این است که نسبتش از همهی ده نفری که به بهشت مژده داده شدهاند، به رسولالله ج نزدیکتر است.[٨٧٤]
در طول این بحث بسیاری از فضایل علی را در جاهای مناسب و مناسبتهای مختلف ذکر کردیم و برای کاملتر نمودن این موضوع به برخی از فضایل ایشان اشاره میکنیم، از جمله: از ابوذر روایت است که علی س فرمود: سوگند به ذاتی که دانه را شکافت و جان را آفرید پیامبر امیدر مورد من یادآور شده که: «فقط مؤمنان مرا دوست میدارند و افراد منافق نسبت به من بغض و کینه خواهند داشت».[٨٧٥]
از ابواسحاق روایت است: مردی از براء سؤال کرد در حالی که من هم میشنیدم: آیا علی س در جنگ بدر شرکت داشت؟، گفت: آری، در حالی به جنگ آمده بود که دو زره برتن داشت.[٨٧٦]
ابوهریره میگوید: رسول خدا ج با ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه و زبیر ش در غار حراء بودند که صخرهای به حرکت درآمد، پیامبر ج فرمود: «آرام بگیر که بر روی تو نیست مگر پیامبری، صدیقی و شهیدی».[٨٧٧]
سعید بن زید میگوید: شنیدم رسول خدا ج میفرماید: «پیامبر در بهشت است، ابوبکر در بهشت است، عمر در بهشت است، عثمان در بهشت است، علی در بهشت است، طلحه در بهشت است، زُبیر در بهشت است، عبدالرحمن بن عوف در بهشت است و سعد در بهشت است». اگر میخواستم نفر دهم را هم نام میبرد».[٨٧٨]
ام سلمه ل گوید: شنیدم پیامبر ج میفرمود: «هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده است».[٨٧٩]
مردی پیش ابن عمر آمد و دربارهی عثمان سؤال کرد؟ ابن عمر خوبیهای او را برشمرد و پرسید: شاید تو از کسانی هستی که دربارهی اوگمان بدی دارند؟ گفت: آری! گفت: خداوند بینی تو را خاک آلود کند، سپس دربارهی علی سؤال کرد، ابن عمر خوبیهای علی را نیز برشمرد و گفت: آن خانهی علی است که در میان خانههای پیامبر ج قرار دارد، سپس گفت: شاید نسبت به او نیز بدگمانی؟ گفت: آری! گفت: خداوند بینی تو را خاک آلود کند، برو هر کاری میتوانی بکن (منظور این است که بدگمانی و مخالفت تو چیزی از فضایل صحابه را نمیکاهد). اینها برخی از فضایلی هستند که در حق سیدنا علی ثابت است. به طور خلاصه او صفات یک فرماندهی خداپرست، جان فدا و از خود گذشته در راه خدا و مدافع از قرآن و سنّت را دارا بود که خلاصهای از صفاتش را ذکر میکنیم و برخی را با جزئیاتی بیشتر شرح میدهیم.
مهمترین صفات علی: داشتن عقیدهای درست، علم و دانش شرعی و اعتماد به الله از صفات بارز او بود و الگوی نیکویی، صداقت و راستی، صلاحیت و عدالت و شجاعت، جوانمردی و زهد بود و او فداکاری را دوست داشت، حلیم و صبور بود، همتی بلند و ارادهای قوی داشت، با عدل و انصاف رفتار میکرد، بر آموزش و آمادهسازی فرماندهان توانا بود و دیگر صفاتی که برای هر محقق که در زندگی علی س پژوهش کند بسیاری از صفات پسندیده علی س، برای او برجستهتر و بهتر مشخص میشود و برخی دیگر از صفات علی در دوران رهبری و فرماندهی ایشان آن گاه که امیر مؤمنان شده بود، ظاهر و شناخته شد که مهمترین اینها به این شرح است:
[٨٧٢]- فتح الباری ٧/٧١.
[٨٧٣]- منبع سابق.
[٨٧٤]- البدایة و النهایة١١/٢٩.
[٨٧٥]- الصحیح المسند فی فضایل الصحابه /١١١.
[٨٧٦]- همان منبع /١١٢.
[٨٧٧]- الصحیح المسند /١١٧.
[٨٧٨]- همان منبع/١١٧.
[٨٧٩]- همان منبع /١٢٤.
امیرمؤمنان علی س از علمای بزرگ صحابه است که تلاش و تحقیق در تحصیل و قبول علم و سؤال و جستجو از خصوصیات او بوده است و با به کارگیری ابزار ثبت و نگهداری علم و یافتهها، اعم از نوشتن، متعهد بودن و همراهی با رسولالله ج در آن زمان به یادگیری علم میپرداخت و به همین مناسبت در مورد جمع آوری قرآن میگوید: با خودم تعهد کردم لباس رفتن به مسجد را نپوشم تا اینکه قرآن را جمع آوری کنم.[٨٨٠] و فرمود: هرگز در زمان پیامبر ج نمیخوابیدم و استراحت نمیکردم مگر آن که هر چه از حلال، سنّت، قرآن، امر و نهی در آن روز و در مورد هر کس نازل میشد یاد میگرفتم.[٨٨١]
علی س قرآن و سنّت را مستقیماً از رسولالله ج یاد میگرفت و میگوید: هر گاه از رسول خدا ج حدیثی میشنیدم، هر چه خواست خدا بود به من نفع میرسید و هرگاه حدیث را از کسی دیگر میشنیدم او را قسم میدادم و بعد از آن که قسم میخورد، او را تصدیق میکردم.ی میگوید: ابوبکر به من حدیث گفت: و ابوبکر راست میگفت: شنیدم که پیامبر ج میفرماید: «هر کس مرتکب گناهی شود، سپس به نحو احسن وضو گیرد و دو رکعت نماز بخواند و از خداوند طلب مغفرت کند، خداوند گناهش را عفو میکند» و سپس آیهی:
﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَلَمۡ يُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ١٣٥﴾ [آل عمران: ١٣٥]
را تلاوت نمود.[٨٨٢]
آری! علی بن ابی طالب اصحاب رسولالله را در حالی که همه ثقه و مورد اعتماد بودهاند، سوگند میداد و بعد از آن با اطمینان حدیث را قبول میکرد. این عمل علی س بیانگر آن است که ایشان در قبول و گرفتن حدیثی که از غیر پیامبر ج میشنید به شدّت احتیاط میکرد[٨٨٣].
علی س زبانی سؤال کننده و دلی آگاه و فهیم داشت و میفرمود: «... پروردگارم به من قلبی آگاه و زبانی جویا بخشیده است»[٨٨٤].
دربارهی علم خود میگوید: علم را از رسول خدا ج گرفتم و سؤالهای زیادی از ایشان میپرسیدم و میگفت: هرگاه از پیامبر ج سؤال میکردم، پاسخ میشنیدم و علم میآموختم و هرگاه سکوت میکرد، سؤال میکردم[٨٨٥] و هر گاه شرم مانع سؤال کردن میشد، یکی از اصحاب را واسطه میکردم تا از رسولالله ج برایم سؤال کند، از محمد بن حنیفه روایت است که علی گفت: از من به کثرت «منی» ترشّح میشد، شرم داشتم که از پیامبر در این باره سؤال کنم، لذا مقداد را مأمور کردم تا سؤال کند، اوسؤال کرد و پیامبر فرمود «فيه الوضوء»: (از بیرون آمدن آن وضو لازم میشود).[٨٨٦] علی س مردم را به بهانه شرم از محرومیت علمی برحذر میداشت و میفرمود: وقتی چیزی را نمیدانید از سؤال کردن شرم نکنید.[٨٨٧]
انسان ناآگاه نباید ازسؤال کردن شرم کند. امیر مؤمنان علی س از محدود افرادی است که در صدر اسلام نوشتن را آموخته بودند و بالاتر از اینکه او از کاتبان وحی برای پیامبر ج بود که این کار مستلزم مهارت و تبحر در خواندن و نوشتن بود. این مهارت نقش بسزایی در افزایش علم و معلومات او داشت و معتقد بود که باید نصوص شرعی با خطی واضح، با فاصلهی بین سطور و نزدیک بودن حروف نوشته شود، ابوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ میگوید: امیر المومنین علی س فرموده است: خط نشانه و علامت است، هر چه واضحتر باشد، زیباتر است.[٨٨٨] و به منشی خود عبیدالله بن عامر میگفت: (دوات و قلم خود را آماده کن، بین سطور فاصله بده و حروف را نزدیک به هم بنویس.[٨٨٩] ابو حکیمهی عبدی میگوید: درکوفه علی از کنار ما گذشت در حالی که قرآن مینوشتیم، میگفت: با خطی درشتتر بنویسید، میگوید:یک نمونهی درشت از آن نوشت و سپس من نوشتم، فرمود: چیزی را که خداوند نورانی و واضح گردانیده است، اینگونه روشن و واضح بنویسید.[٨٩٠]
علی س به آنچه یاد میگرفت عمل میکرد و دوست داشت به هرچه از پیامبر ج میشنود عمل کند، تا جایی که در سختترین شرایط کاری را که رسولالله ج به او و فاطمه آموزش داده بود، فراموش نمیکرد و فرمود: از زمانی که اذکار را از پیامبر ج یاد گرفتم هرگز ترک نکردم، گفتند: حتی در جنگ صفین؟ گفت: در جنگ صفین هم ترک نکردم.[٨٩١] امیر مؤمنان با اشاره به حفظ نصوص قرآن و حدیث فرمود: «علم (قرآن و حدیث) را یاد بگیرید تا به معرفت دست یابید و با شناخت و آگاهی به آن دو عمل کنید و عالم واقعی شوید.»[٨٩٢]
علی س معتقد بود کسی که به علم و دانش خود عمل نکند عالم به حساب نمیآید و نمیتوان به او عالم گفت، لذا خطاب به عالمان (دینی) میگفت: ای علما! به علم عمل کنید که عالم کسی است که به علمش عمل کند و علم وعملش هماهنگ و موافق باشد.[٨٩٣]
میفرمود: علم، عمل را میخواند و ندا میکند، اگر پاسخ داد، باقی خواهد ماند، در غیر اینصورت کوچ میکند.[٨٩٤] در میان اصحاب پیامبر علی س از کسانی بود که بسیار فتوا میداد. ابن قیم میگوید: طبق تحقیقی که کردم تعداد مفتیان صحابه بیش از صد و سی نفر از زن و مرد بودهاند و بیشترین فتواها متعلق به این هفت صحابی بوده است: عمر بن خطاب، علی بن ابی طالب، عبدالله بن مسعود، ام المومنین عائشه، زید بن ثابت، عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر رضی الله عنهم أجمعین.[٨٩٥]
ابن حزم علی را در رتبهی سوم صحابههایی به حساب آورده که زیاد فتوا میدادند. در ادامهی بحث، مسائل قضایی و بسیاری از اجتهادهای فقهی را مورد بحث قرار خواهیم داد.
و علی س به تحقیق ویادگیری و درس و تدریس تشویق میکرد و میفرمود: «تحقیق کنید و حدیث رایاد بگیرید و نگذارید علم کهنه و فراموش شود.[٨٩٦]
در روایتی دیگر میگوید: حدیث را تکرار، بررسی و تدریس کنید، در غیر اینصورت فراموش و فرسوده میشود.[٨٩٧]
امیر مؤمنان علی بر لزوم داشتن استاد و یادگیری از او تأکید میکرد و میگفت: هرگز از مصاحبت استاد سیر نشوید، چون او همانند درخت خرماست که هر لحظه از او خرمایی میافتد.[٨٩٨]
در دوران کودکی برای علی س شرایطی فراهم شد که در دامان پیامبر ج پرورش یافت و بعد از آن باز هم همراه و ملازم او بود، چون داماد و پدر دو نوه (حسن و حسین) ایشان بود، این گونه در کنار پیامبر ج قرار داشت و از ایشان علم و دانش میآموخت و عائشه ل ملازمت و همراهی پیوستهی علی با رسولالله ج را مورد تأیید قرار داد، مقدام بن شریح از پدرش روایت میکند به عائشه گفت: یکی از اصحاب پیامبر ج را به من معرفی کن که از او دربارهی مسح بر (خُف)موزه سؤال کنم، گفت: برو نزد علی، رفتم و سؤال کردم، گفت: رسول خدا به ما دستور داد هرگاه به مسافرت رفتیم بر خف مسح کنیم.[٨٩٩]
علی س معتقد بود باید از هر علمی مقداری یاد بگیریم و با گزینش با یادگیری بپردازیم و میفرمود: علم و دانش گستردهتر از آن است که بتوان همهی آن را فرا گرفت و حفظ نمود، لذا از هر علم خوبیهایش را دریافت کنید.[٩٠٠]
علی س در علم و دانش به درجهای رسیده بود که در عراق به مردم میگفت: از من سؤال کنید! سعید بن مسیب میگوید: کسی جز علی بن ابی طالب س نبود که بگوید از من سؤال کنید.[٩٠١] تمام صحابه و تابعین به علمش اعتماد داشتند، ابن عباس میگوید: هرگاه دلیل و برهان از علی به ما میرسید هیچ کس را با او برابر نمیدانستیم[٩٠٢].
سوید بن غفله میگوید: مردی آمد و از من دربارهی میراث فردی سؤال کرد که بعد از مرگش فقط یک دختر و یک زن مانده است، وی میگوید: گفتم: جواب را از قول علی به تو میگویم. گفت: قضاوت و فتوای علی برایم کافیست: علی یک هشتم را به زن و نیمی از میراث را هم به دختر میداد، بعد از این هر چه باقی میماند به همان دختر میرسید.[٩٠٣]
علمای صحابه و تابعین علی را به خاطر علمش ستودهاند، از ام المومنین عائشه ل روایت است: علی آگاهترین فرد نسبت به سنّت است.[٩٠٤]
هر مسئلهای که برای معاویه س پیش میآمد، از طریق مکاتبه از علی سؤال میکرد. وقتی خبر شهادت علی به او رسید، گفت: با وفات علی س علم و فقه هم رفت.[٩٠٥] روایت است حسن بن علی بعد از وفات پدرش در سخنرانی گفت: دیروز مردی از شما جدا شد که افراد پیش از او در علم بر او پیشی نگرفتند و دیگران هم به او نرسیدهاند.[٩٠٦]
عبدالله بن عیاش بن ابی ربیعه دربارهی علی س گفت: «برای خداوند زیست، خویشاوند و داماد رسول خدا ج بود. از اوّلین مسلمانان و آگاه به قرآن و سنّت و فنون جنگی بود و در همکاریهای اجتماعی بسیار سخاوتمند بود[٩٠٧]. مسروق میگوید: علم اصحاب رسولالله به عمر، علی، ابن مسعود و عبدالله ش منتهی شد[٩٠٨].
از امیرمؤمنان علی نصیحتها و ارشادهای زیادی برای دانشجویان، طلاب، علما و فقها به یادگار مانده است که شایسته است حفظ و به آنها عمل شود، از جمله:
الف: عالم ربانی، ب: دانش پژوهی که در راه نجات است. ج: پست و فرومایهای بیهدف که در پی هر ندایی میرود (بیهدفی که از هر کس و ناکس بدون فهم و درک پیروی میکند).
حافظ ابونعیم از کُمیل بن زیاد روایت میکند که: علی دستم را گرفت و مرا با خود به صحرا برد، وقت خوب رفتیم و در فضایی کاملاً باز قرار گرفتیم، نشست و تنفسی کرد و گفت: ای کُمیل بن زیاد! قلبها مانند ظرف هستند و بهترین قلبها، قلبی است که ظرف آن پر از علم باشد، لذا آنچه به تو میگویم حفظ کن! مردم سه دستهاند: عالم ربانی، دانش پژوهی که بر راه نجات است، حقیر و فرومایهای بیهدف که در پی هر فریاد میرود و دلهایشان با نور علم روشن نشده است و به پناهگاهی محکم و قابل اعتمادی هم پناه نبردهاند.[٩٠٩]
در این سفارش بلیغ و رسای علی، پندهای نیکو و نصیحتهای حکیمانهای وجود دارد. امیرمؤمنان مردم را به سه دسته تقسیم نموده است که عبارتند از:
الف: علمای ربانی
منظور از علماء، علمای دینی هستند که دارای علم، فقه و آگاه از مفاهیم و مقاصد حکیمانهی علوم دینی هستند، ابن عباس در تفسیر آیهی: ﴿وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّٰنِيِّۧنَ﴾ [آل عمران: ٧٩] «و لیکن عبادتکنندگان پروردگار به معنای دقیق، صحیح و عمیق آن باشید!» میگوید: فقیهانی باشید که دین را با حکمت و تدبیر میفهمند. عبدالله بن مسعود نیز این آیه را به همین صورت تفسیر کرده است.[٩١٠]
لذا کسانی که هم از نعمت فقه و هم از نعمت حکمت برخوردارند، صلاحیت دارند که امت را تربیت و دین را به مردم تفهیم نمایند، چون حکمت آن است که هر چیزی در جای مناسب خود قرار داده شود و تطبیق حکم شرعی با حالت و وضعیت مردم توفیقی است که میتوان نام آن را حکمت نامید. لازمهی این کار فهم دقیق و عمیق از وضعیت جامعهی اسلامی است و تلاش برای تربیت مردم طبق دستورات دین حکمت و کاری حکیمانه است و این کار میطلبد که افراد را با آموزش قوانین دینی و تربیت با تقوا و رعایت خوبیهای اخلاق پرورش دهیم و فقه: یعنی: فهمیدن احکام دینی از منابع شرعی، به همین دلیل علمای ربانی که فقه را با حکمت یاد میگیرند، بهترین افراد امّت هستند، چون دو فضیلت یادگیری علم و تعلیم و تربیت را دارا هستند و صلاحیت تربیت امّت و بیان مسائل دینی را برای مردم دارند.[٩١١]
امیر مؤمنان علی «ربانی» را به کسی که مردم را با حکمت تربیت میکند و آموزش میدهند تفسیر میکرد.[٩١٢]
ب: طالبان علم که با نیّت خالص علمآموزی میکنند
طالبان علم کسانی هستند که با نیّت خالص علمآموزی میکنند تا بدینوسیله مسئولیت خویش را در برابر خداوند انجام دهند، سیدنا علی س از این قسمت اندرز حکیمانهاش به دانش پژوهی که در راه نجات است، تعبیر کرده است. این تعبیر مختص کسانی نیست که در حال خواندن و یادگیری علوم شرعی هستند و تنها آنها را در بر نمیگیرد، بلکه تمام افرادی که مسئولیت عمل، دعوت و تربیت دینی را به دوش میکشند و نجات در آخرت بر ایشان اهمیّت دارد، شامل میشود، اینان مسایل دینی را از علمای خداترس و خداپرست سؤال میکنند تا خداوند را آگاهانه و با بصیرت عبادت و با مردم طبق فرمان خداوند رفتار کنند، چنین انسانهایی از دانش آموزان و طلاب راه نجاتند هر چند در کلاس درس هم شرکت نداشته باشند.[٩١٣]
در این جمله سیدنا علی س به اهمیت اخلاص نیت برای خداوند اشاره میکند که باید دریادگیری و طلب علم رعایت شود و دانش آموزان، طلاب و دانشجویان را دعوت میدهد که آنچه نزد خداوند است و سرای آخرت را بر کالاها و رزق و برقهای دنیا و شهوت رانیها ترجیح دهند و به قرآن و سنت و دین حق دعوت دهند و بر این صبور شکیبا باشند.
ج: کسانی که از یادگیری علوم دینی بدور مانده و هیچ رابطهای با علمای ربانی ندارند
آنانی کهازیادگیری و آموزش علوم دینی بدور ماندهاند و هیچ رابطهای با علمای ربانی ندارند، در نتیجه شناختی از امور دینی خود ندارند، به همین علت علی از این گونه افراد به فرومایگان دنباله رو تعبیر میکند، که هر بادی آنها را به سمت و سوی خود میبرد و نور علم راه زندگی آنان را روشن نکرده است.
امیر مؤمنان س از فرومایگان پستی که در پی هر صدایی میروند و از نور علم محروم هستند سخن به میان آورده است و از این گروه شکم پرست نابکار ما را برحذر میدارد، گویا از مردم میخواهد همتهایشان را برای شناخت و پیروی از حق و ثبات بر آن به کار گیرند و دنیا و آخرت شان را بر پایهی آبادانی با اطاعت خداوند و روشنگری و با نور الهی بنا کنند و دنیا را مرکب و وسیلهای برای رسیدن به خوشبختی آخرت قرار دهند.
در سفارش علی س به کمیل بن زیاد آمده:... علم بهتر از مال است، علم تو را حفاظت میکند در حالی که تو در پی حفاظت مال هستی، علم با عمل زیاد میشود، مال با دادن نفقه کم میشود، علم حاکم است و مال محکوم علیه، بهای هر مال با از بین رفتنش از بین میرود، امّا دوست داشتن عالم بیاختیار بر دل همه مینشیند، علم موجب میشود که فرد در طول زندگی مطیع خداوند باشد و بعد از مرگ همه از خوبیهای فرد تعریف کنند، مال اندوزان در حال زیستن هم مردهاند و علما تا جهان هست زندهاند، اجسادشان را از میان مردم میبرند، امّا محبّت و وجودشان در دل مردم نقش بسته است.[٩١٤]
علی س در مقایسه بین علم شرعی و مال و ثروت، علم را تکیه گاه صاحبان سرای آخرت، وکلید عزت و شرفشان در دنیا و آخرت دانسته و منظور از مال در این مقایسه، مالی است کهافراد بدون توجه به طاعت و عبادت و قوانین الهی بیوقفه سرگرم جمع آوری آن هستند و برتری علم را با مسایلی نیکو جلوه میدهد:
الف: علم صاحبش را حفاظت میکند
علم صاحبش را حفاظت میکند، در حالی که صاحب مال همواره به فکر حفاظت مال و ثروت است. حفاظت علم به این صورت است که صاحبش را از افتادن در دره و پرتگاههای هلاکت بار دنیا و آخرت نجات داده و حفظ میکند. این که علم شرعی فرد را در آخرت نجات میدهد، واضح و روشن است، چون این علم صاحبش را به رضایت و خشنودی خداوند و بهشت میرساند و از جهنّم نجات میدهد، وه! چه خواسته و فرجام مهمی است و چه نیکو حاصل و ثمرهای! امّا این که از وادیهای هلاکت در دنیا نجات میدهد، بدان دلیل است که سعادت و نیک بختی روحی حقیقی هرگز به دست نخواهد آمد، مگر با ایمان و یقینی که دنیا را در برابر آن کوچک و بیارزش جلوه میکند و در نتیجه تمام گرفتاریها، سختیها و مشکلات دنیوی برای صاحبان ایمان ویقین، تبدیل به آرامش و سلامتی میشود، چون آنها برای دنیای مادی ارزشی قائل نیستند، این در حالی است که گرفتاریها و سختیهای دنیا برای دنیا پرستانی که زندگی دنیا را در داشتن مال و منال و ثروت زیاد و زیبا میبینند، جهنمی دردناک میشود و این که ثروتمندان، حریص جمع آوری مال هستند، بر کسی پوشیده نیست. ثروتمندان در اندوه و اضطراب از دست رفتن مالشان چنان به خود میپیچند که فرد بیمار در بستر بیماری به خود میپیچد! و شبها با اضطراب و هراس جانسوزی به محافظت از اموالشان میپردازند.[٩١٥]
علم نوریست که به افراد بینش میدهد و از امتهای پیشین و زندگی شان درس بهتر و نیکوتر زیستن میآموزد و علم برای افراد جوانب گستردهای در فهم اختلافها و تشخیص مصالح از مفاسد و درک و معرفت مقاصد میبخشد، ویاد میگیرد که چگونه اولویّتها را طبق دستهبندی مناسب بشناسد و علم صاحبش را با نور راهنمایی میکند.
ب: علم رشد میکند و با عمل استوار میشود
علم همیشه در حال رشد و افزایش است، چون عمل اجرا و تطبیق علم است و با عمل در حافظهی فرد ریشه میدواند و عمیقاً استوار میشود، بر خلاف مال که با خرج کردن کم میشود. ناگفته نماند که منظور از مال، اموال دنیاپرستانی است که به خاطر دنیا آن را جمع و در مصارف مادیگرایی آن را خرج میکنند، ولی ثروت و اموال خداپرستان آخرتگرا طبق قوانین شریعت به دست میآید و به مصرف میرسد و چون در راه خدا انفاق میشود، کم نمیگردد، پیامبر ج میفرماید: «ما نقص مال عبد من صدقة»[٩١٦]: (مال هیچ فردی از انفاق کردن در راه خداوند کم نمیشود).
ج: علم شرعی حاکم است
علم شرعی حاکم است، چون بوسیلهی آن امور زندگی تنظیم میشود و واجب است طبق برنامههای آن تمام نظامهایی که بین مردم حاکم است، مقرر شود، لذا این علم داور و حاکم حقیقی است، امّا مال محکوم علیه است، چون صادر و وارد کردن آن طبق قوانین حاکم است، خواه شرعی یا غیر شرعی باشد.[٩١٧]
د: روابط اجتماعیکه بر مبنای مصلحت مالی استوار باشد با از بین رفتن مال از بین میروند
چنانچه مبنای روابط اجتماعی مصلحتهای مالی مشترک باشد، با از بین رفتن مال رابطه هم گسیخته میشود، ولی روابط برادری که بر مبنای علم شرعی بین عالم و دوستدارانش استوار است، برای همیشه در دنیا و آخرت باقی میماند، خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ٦٧﴾ [الزخرف: ٦٧]
«دوستان در آن روز (روز قیامت) برخی با یکدیگر دشمناند به جز پرهیزگاران و متقیان».
هـ: علم شرعی موجب دوستی و اطاعت از او میشود:
علم شرعی موجب میشود که مسلمانان، عالم را بدون هیچ گونه تحمیلی دوست داشته باشند و به اراده و اختیار خود از او اطاعت کنند؛ این روال در تمام دوران زندگیشان ادامه دارد و بعد از وفات عالم هم تا دنیا هست از او به نیکی یاد میکنند، به گونهای که شکل و قیافهی عالم ربانی از ذهن مردم پاک نمیشود و اگر نگاهی به تاریخ بیندازیم میبینیم که از زمان صحابه تا عصر ما همواره نام علما بر سر زبانهاست و تاریخ زندگی آنان را در کتابها، سخنرانیها و درسهای علمی حفظ کرده و بیاد دارند، در حالی که نام ثروتمندان بزرگ با مرگشان از صفحهی ذهن مردم و تاریخ حذف شده و بسی اوقات هنوز زندهاند، امّا دیگر نام آنان از گفتار و ذهنها پاک شده است.[٩١٨]
فقیه به تمام معنا کسی است که مردم را از رحمت خدا نا امید نکند و از عذاب خدا بیخبر و غافل نگاه ندارد و آنان را از گناه برحذر دارد که از قوانین و دستورات قرآن منحرف نشوند و باید دانست که عبادت بدون علم و علم بدون درک و تفهّم و تلاوت قرآن بدون تدبّر هیچ خیری نیست.[٩١٩]
در این جمله امیرمؤمنان س شرح میدهد که لازم است فقیه به صفت برابری و اعتدال در امور دنیا و تلاش برای اصلاح مردم پایبند باشد، به این صورت که دعوتگر در مسیر دعوت بین ترس و امید زندگی کند و مردم را تا آن حد نترساند که از رحمت خداوندی نومید شوند و آن قدر هم امیدوار به عفو و گذشت خدا نکند که از عذاب الهی احساس امنیت و غفلت کنند و علی س در این عبارت شرح میدهد که عالم نباید گناهان را آن قدر ساده به حساب به شمار آورد که مردم بدون پروا گناه کنند و با محافظت از ایمان و تقوا در میان مردم زندگی کند و همزمان برای بالا بردن سطح مردم بسوی کمال تلاش نماید، آنها را به سوی تکامل سوق دهد و مردم را با قرآن همسو و مرتبط کند. این گونه اهمیّت قرآن و برتری مطلق آن را بر دیگر چیزها به تصویر میکشاند و در همین راستا علماء میتوانند قرآن را به مردم بفهمانند و آموزش دهند، در نتیجه مردم به قرآن که اوّلین منبع هدایت است عمل میکنند و به چیزهای دیگر روی نمیآورند، بدیهی است که سنّت رسول خدا ج شرح و توضیح قرآن است و توجّه به قرآن به معنای روی آوردن به سنّت است و سپس علی توضیح میدهد که از مهمترین شروط قبولی عبادت و اعمال شرعی این است که آگاهانه با قرآن و سنّت صحیح منطبق باشد. علم و عبادت بدون عقیدهی صحیح سودی نخواهد داشت. در پایان این سفارش، به بیان اهمیت تدبّر در آیات قرآن اشاره میکند، چون تمام خیر و نیکیها در درک مفاهیم قرآن کریم برای عمل به احکام آن نهفته است و باید در هنگام قرائت با دل و جان و اعضاء و اندام، متمرکز در قرآن باشیم و تمام توانمندی خویش را برای فهم منظور خداوند به کار گیریم و به آن عمل کنیم و کلیهی موانع بین خود و کتاب خداوند را از میان برداریم و برای این کار لازم است عمل به تمام معنا برای خداوند باشد و خالصانه از دین او پیروی کنیم و برای فهم دین خدا و رسیدن به حق تلاش کنیم. حتّی اگر این تلاش منجر به جدایی از خانواده، مال، فرزند و جاه و مقام دنیوی شود، چرا که آنچه نزد خداوند است، بهتر و همیشگی است و نیز از پندهای قرآن پند پذیر باشیم و با مفاهیم این کتاب بزرگ درس بگیریم و به یاد خدا باشیم.[٩٢٠]
شعبی گوید: علی س در حالی به نزد ما آمد که میگفت: چقدر برای دل و مایهی راحتی است؟ پرسیدند قضیه چیست؟ گفت: وقتی چیزی را نمیدانی بگویی: «اللهاعلم»: (خدا داناترین است).[٩٢١]
امیر مؤمنان علی س میگوید: خداوند از افراد بیسواد و جاهل آن عهد و پیمان محکم را برای یادگیری نگرفته که از علماء برای آموزش گرفته است.[٩٢٢]
علی س میگوید: خیر این نیست که مال و فرزند زیاد داشته باشی، بلکه خیر و عزتت در آن است که از علم و دانش زیاد برخوردار و حلیم و بردبار باشی و در برابر مردم خوشحال باشی، به اینکه پروردگارت را عبادت میکنی و اگر بخوبی عبادت کردی، خدا را سپاس گویی و اگر توفیق نیافتی به خوبی عبادت کنی از خداوند طلب مغفرت کنی، در دنیا هیچ خیری نیست مگر برای دو شخص، اوّل: کسی که از گناهش توبه کند و با توبه گناهش بخشیده شود. دوم: کسی که برای انجام کارهای خیر با تمام توان تلاش میکند و هر عملی که با تقوا انجام شود، کم نمیشود، چگونه عمل مقبول و پذیرفته شده کم محسوب میشود؟[٩٢٣]
علی س فرمود: برای ارزش خوبی علم همین بس: کسانی که به خوبی از آن بهرمند نیستند ادعای علم میکنند و هرگاه منتسب به علم میشوند، خوشحال میگردند و برای زشتی جهل و بیسوادی همین بس که خود فرد جاهل از آن بیزار و متنفّر است و هرگاه جهل را به او نسبت دهند از آن ناراحت میشود.[٩٢٤]
علی س میگوید: مردم به این دلیل نسبت به یادگیری علم بیتوجه هستند که میبینند علماء از علمشان فایدهای اندک میبرند.[٩٢٥]
این سخن علی س هشداری است به علمای ناباب و بد که مانع راه خدا میشوند و از طرفی هم فرا خوانی برای علماء است که به علم خود عمل کنند و با صبر و حوصله مردم را به دین خدا دعوت دهند و اذیت و آزارهای این راه را تحمل کنند، چرا که هر چه در راه حق ببینند نیکوست.
امیرمؤمنان س فرمود: یکی از حقوق عالم بر مردم این است که با سؤالهای بیجا از او زیاد سؤال نکنند و در جواب او با اعتراضهای بیمورد عالم را به چالش نکشانند و آنگاه که خسته است بر او وارد نشوند و هرگاه بلند شد لباسش را نگیرند و اصرار بر نشستن نکنند و راز و اسرارش را فاش نکنند، در حضور او کسی را غیبت نکنند، به دنبال لغزشها و عیبهایش نباشند، اگر اشتباهی کرد معذورش بدانند، ای مسلمان! بر تو لازم است که به خاطر خداوند به عالم احترام بگذاری و این احترام تا زمانی که او به دستورات خداوند پایبند است ادامه داشته باشد و از او جلوتر ننشینی و اگر نیازی داشت برای برطرف کردن آن و خدمتش مبادرت ورزی و پیشی گیری[٩٢٦].
امیر مؤمنان علی میفرماید: هر کس علم بیاموزد و به آن عمل کند، در ملکوت آسمانها به عنوان فرد بزرگی از او یاد میشود.[٩٢٧]
این سخن علی دعوتی است به یادگیری علم و عمل به آن و تشویقی است برای تلاش در راه رسیدن به مقامهای والا که خداوند هر کس را علم بیاموزد و به خاطر رضای خدا بدان عمل کند، مقامی بالا ارزانی بخشیده و مورد احترام قرار میدهد.
امیرمؤمنان فرمود: عالم از روزهدار و شب زندهدار و مجاهد بهتر و برتر است و آنگاه که عالم بمیرد در اسلام شکافی ایجاد میشود که مسدود نخواهد شد، مگر با جانشینی عالمی دیگر[٩٢٨] این سخن علی س بر فهم بالا در ترتیب اولویتها از نگاه ایشان دلالت دارد، چون عملی که موجب خیر رسانی بر همگان باشد که همان علم است از عمل عبادی فردی بهتر است.
موارد فوق برخی از راهنماییهای سودمند و ارشادهای ارزشمند امیرمؤمنان برای طالبان علم و دانشجویان است.
[٨٨٠]- الطبقات ٢/٣٣٨.
[٨٨١]- مسند امام زید /٣٤٣ به نقل از منهج علی بن ابی طالب فی الدعوة.
[٨٨٢]- صحیح سنن ترمذی ١/١٢٨، مشکاة المصابیح ١/٤١٦.
[٨٨٣]- منهج علی فی الدعوة /٥٢.
[٨٨٤]- الطبقات ٢/٣٣٨، الحلیه ١/٦٧.
[٨٨٥]- فضایل الصحابة ٢/٦٤٧ اسناد آن صحیح است.
[٨٨٦]- مسلم ١/٢٤٧
[٨٨٧]- مصنف بن ابی شیبه ١٣/٢٨٤.
[٨٨٨]- الجامع لأخلاق الراوی ١/٢٦٢.
[٨٨٩]- منبع سابق
[٨٩٠]- همان منبع ١/٢٦٠.
[٨٩١]- مسلم ٤/٢٠٩١ – ٢٠٩٢.
[٨٩٢]- البدایة و النهایة٨/٦.
[٨٩٣]- بیان العلم و فضله /٢٨٥.
[٨٩٤]- منهج علی/٦٣.
[٨٩٥]- اعلام الموقعین.
[٨٩٦]- الجامع لاخلاق الراوی ١/٢٣٦.
[٨٩٧]- شرف اصحاب الحدیث، بغدادی /٩٣.
[٨٩٨]- تذکرة السامع /١٠٠.
[٨٩٩]- مسند احمد ٢/١٥٩ اسناد آن صحیح است، تحقیق احمد شاکر.
[٩٠٠]- تاریخیعقوبی ٢/٥/
[٩٠١]- الاستیعاب /١١٠٣.
[٩٠٢]- همان منبع /١١٠٤
[٩٠٣]- الطبقات ٢/٣٣٨.
[٩٠٤]- سنن دارمی ٢/٣٧٥.
[٩٠٥]- الاستیعاب /١١٠٤.
[٩٠٦]- فضایل الصحابة ٢/٥٩٥ اسناد آن صحیح است.
[٩٠٧]- ذخایر العقبی، محب طبری/٧٩.
[٩٠٨]- تاریخ السیوطی /١٩٦.
[٩٠٩]- حلیة الاولیاء ١/٧٥، صفة الصفوة ١/٣٢٩.
[٩١٠]- التاریخ الاسلامی حمیدی ١٢، ١١/٤٣٨.
[٩١١]- التاریخ الاسلامی ١١/١٢/٤٣٨.
[٩١٢]- الفتاوی ١/٤٩.
[٩١٣]- التاریخ الاسلامی، حمیدی (١٢، ١١/٤٣٨).
[٩١٤]- حلیة الاولیاء ١/٧٥، صفة الصفوة ١/٣٢٩.
[٩١٥]- التاریخ الاسلامی، حمیدی ١٢/٤٤٢.
[٩١٦]- منبع سابق.
[٩١٧]- همان منبع.
[٩١٨]- التاریخ الاسلامی ١٢/٤٤٣.
[٩١٩]- حلیة الاولیاء ١/٧٧، صفة الصفوة ١/٣٢٥.
[٩٢٠]- التاریخ الاسلامی ١٢/٤٣١ تا ٤٣٣.
[٩٢١]- جامع بیان العلم و فضله ٢/٦٦.
[٩٢٢]- فرائد الکلام /٣٦١.
[٩٢٣]- حلیة الاولیاء /٧٥.
[٩٢٤]- فرائد الکلام، ص ٣٦٦.
[٩٢٥]- ادب الدین و الدنیا ٨٢/٨٥.
[٩٢٦]- جامع بیان العلم و فضله ١/٥١٩.
[٩٢٧]- همان منبع /١/٤٩٧.
[٩٢٨]- المتجر الرابح فی ثواب العمل الصالح، دمیاطی/١٣.
علی س در طول زندگی با قرآن و ملازمت با پیامبر ج امین و همراهی با صحابهی کرام و از تفکّر در این حقیقت که دنیا سرای ابدی نیست، فهمیده بود که دنیا میدان آزمایش و امتحان است، بدون تردید علی با قرآن تربیت یافته بود و این سخن که برگرفته از آیات مربوط به مباحث دنیا و آخرت است حکایت از آن دارد که دنیا حقیر و فرومایه و از بین رفتنی و فناپذیر است و به آیاتی نیز اشاره دارد که زندگی آخرت و ارزش و دوام آن بر دنیا ترجیح داده شده است، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ فَأَصۡبَحَ هَشِيمٗا تَذۡرُوهُ ٱلرِّيَٰحُۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقۡتَدِرًا٤٥ ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِينَةُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ أَمَلٗا٤٦﴾ [الكهف: ٤٥-٤٦]
«(ای پیغمبر!) برای آنان (که به دارائی دنیا مینازند و به اولاد و اموال میبالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم. سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب آن رشد و نمو میکنند و) تنگاتنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار در میگیرد.لی این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزان میگردد و گیاهان سرسبز و خندان، زرد رنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند! (آری! داشتن را نداشتن و بهار زندگی را خزان در پی است، پس چه جای نازیدن به وی است. این خدا است که نعمت و حیات میدهد و هر وقت که بخواهد نعمت و حیات را بازپس میگیرد) و خدا بر هر چیزی توانا بوده (و هست). دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوالپذیر و گذرایند). امّا اعمال شایستهای که نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد و بهترین امید و آرزو است».
علی س تحت تربیت آگاهترین مخلوقات، پیامبر ج که خوب دنیا و ارزش آن را شناخته بود، دنیا را شناخته بود، پیامبری که میفرماید: «لو كانت الدّنيا تعدل عندالله جناح بعوضة ما سقي كافراً منها شربة ماء»[٩٢٩]: (اگر دنیا در نزد الله به اندازهی بال پشهای ارزش میداشت، هیچ کافری را از دنیا جرعه آبی نمیداد) و میفرماید: «ما الدنيا في الآخرة إلا مثل ما يجعل أحدكم أصبعه في اليّم فلينظر بما ترجع»[٩٣٠]: (ارزش دنیا در برابر آخرت چیزی نیست مگر به اندازهی این که یکی از شما انگشتش را داخل دریا میکند و بیرون میآورد، چه قدر از دریا برداشته است) و میفرماید: «الدّنيا سجن المؤمن و جنة الكافر»[٩٣١]: (دنیا زندان مسلمان و بهشت کافر است).
امیرمؤمنان تحت تأثیر تربیت قرآنی و نبوی قرار گرفته بود، از صادقترین نمونههایی بود که تربیت پیامبر ج او را پاک و بیآلایش ساخته بود همانگونه که خداوند میفرماید:
﴿كَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِيكُمۡ رَسُولٗا مِّنكُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِنَا وَيُزَكِّيكُمۡ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ١٥١﴾ [البقرة: ١٥١]
«و همچنین (برای تکمیل نعمت خود بر شما) پیغمبری را از خودتان در میانتان برانگیختم که آیات (قرآن) ما را بر شما فرو میخواند (و نشانههای وحدانیّت و عظمت خدا را در گستره جهان به شما مینمایاند) و شما را پاکیزه میدارد (از رذائلی همچون زنده بگور کردن دختران و خونریزیها و کشتن فرزندان از ترس فقر و فاقه و غیره. با کاشتن نهال فضائل در اندرونتان، شما را سرور و سرمشق دیگران میسازد) و به شما کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار و منافع احکام) را میآموزد (تا با حفظ نظم و لفظ قرآن و بهرهمندی از نور آن، به زندگی خویش حیات و تحرّک بخشید و با استفاده از سنّت عملی و سیرت نبوی، به احکام شریعت آشنا گردید). به شما (به همراه کتاب و حکمت) چیزی یاد میدهد که نمیتوانستید آن را بیاموزید (چون وسیله آموزش آن، اندیشه و نگاه نیست، بلکه باید از راه وحی آموخته شود. همانند اخبار عالم غیب و اشارات علمی و بیان سرگذشت پیغمبران و احوال پیشینیان، که نه تنها برای اعراب بلکه برای اهل کتاب نیز مجهول بود)».
علی س یکی از بهترین نمونههای زُهد و پارسایی میباشد، اینک به ذکر برخی از موضعگیریها و سخنان شگفت انگیز علی در این مورد میپردازیم:
علی بن ربیعه وابلی روایت میکنند که ابن نباح نزد علی آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! بیت المال مسلمانان پر از دینار و درهم شده است؟ علی گفت: اللهاکبر! و با تکیه به ابن نباح بلند شد و رفت و در کنار اموال بیت المال ایستاد و گفت:
هذا جَنَاىَ خياره فيه
وكل جَانٍيدهالى فيه
این انباشتهای از طلا و نقره که در اختیار من است بهترین نوع آنهاست،
و هر جنایت کاری هم دستش فقط تا دهنش میرسد.
ای پسر نباح! مردم کوفه را جمع کن، گوید: مردم را صدا زدند و تمام آن چه در بیت المال بود، تقسیم کرد و میگفت: ای دینارها و ای درهمها کسی غیر از من را فریب دهید، بگیر! بگیر!، تا این که هیچ دینار و درهمیدر آن نماند و سپس دستور داد آن را جارو زدند و در آن دو رکعت نماز خواند.
در روایتی دیگر ابونعیم از مجمع تیمی روایت میکند: علی بیت المال را جارو میزد و نماز میخواند و آن را محل سجده و نماز خود، قرار داده بود، به امید این که روز قیامت برایش گواهی دهد.
این نمونه روشنی است بر بلند همّتی علی س در مقابل کالا و بهرههای فنا پذیر و نابود شدنی، که خود را از این چیزها بینیاز دانسته و هیچ وابستگیی به آنها نداشت، هنگامیکه بیت المال پر از طلا و نقره شده بود امیرمؤمنان طوری به آن نگاه نکرد که شگفت زده شود و فریب آن را بخورد بلکه وقتی مسئول بیت المال خبر از پر شدن آن میدهد، میگوید: «اللهاکبر!» مفهوم این واکنش علی این است که گر چه مردم دنیا را بزرگ و مهم میبینند، امّا حقیقت این است که الله از دنیا و هر چیزی بزرگتر است و تا زمانی که فرد مسلمان معتقد است که «الله» از هر کس و هر چیز بزرگتر است، چرا خودش را به چیزی که کوچکتر و بیارزشتر است، وابسته و محتاج بداند؟!
در واقع این فهم عالی آن شخصیت بزرگ است که با گفتن «اللهاکبر»، بیارزشی و کوچکی دنیا را به کسانی که عملاً فریب دنیا و زینتهای آن را خوردند و فراموش کردهاند که الله از همه کس و همه چیز بزرگتر است هشدار میدهد که خداوند از همه کس و همه چیز بزرگتر است و این فهم دقیقی است که مؤمنان روشن دل آن را درک میکنند و در نتیجه: به همان صورتی که خداوند در قلب و باورش از هر چیز مهمتر و بزرگتر است، دنیا و آن چه در آن است از هر چیز بیارزشتر است و در تلاش آن خواهد بود که مال حلال به دست آورد و در راه خدا مصرف کند و هر اندازه که دنیا در نظر و باور فرد بزرگتر جلوه کند، از بزرگی مقام خداوند در ذهن و فهم او کاسته میشود. لذا میبینیم که امیرمؤمنان در اوج عظمت و قدرت، خطاب به دنیا میگوید: ای دینارها! ای درهمها! کسی دیگر را فریب دهید و این برخورد علی س نشانهی وجدانی بیدار و درکی دقیق از دنیا است که آن را همچون دشمن در میدان جنگ فرض میکند و مورد خطاب قرار میدهد و این گونه مشخص میشود که او تا چه اندازه بر هواهای نفسانی و عواطف و تمایلات روانیش مسلط است و با درک و شعور خود و نگرش درست به دنیا، ارزش واقعی و متناسب با حال آن را میشناسد، که با زمان محدود و اندک و وجود سختیها و فناپذیر بودن نعمتهای آن، بر خود و دنیا حکمرانی میکند و به سرای جاویدان آخرت ارزش مناسب حال آن را میدهد، یقین دارد که نعمتها و عذابهای آن همیشگی است و پس از جارو زدن بیت المال در قلهی ارزشها و برتریها نماز به جا میآورد تا در روز قیامت برایش گواهی دهند که علی حکمران استوار و محکم و عادل بود و میتوان گفت: در حقیقت نماز گزاردن در بیت المال اشارهای بود به این که آخرت بر دنیا ترجیح دارد و این دو رکعت در حقیقت مکمل آن رفتار نیکویش که هنگام تقسیم بیت المال به افراد مستحق از خود نشان داد، میباشد.[٩٣٢]
یکی دیگر از نمونههای پارسایی و پرهیزکاری امیرمؤمنان علی این است که هارون بن عنتره از پدرش روایت میکند که در خورنق (جایی در کوفه) به خدمت علی رسیدم، دیدم در زیر ملافهای از شدّت سرما میلرزد! گفتم: ای امیرمؤمنان خداوند برای تو و خانوادهات این همه مال قرار داده و تو با خود این گونه رفتار میکنی؟ فرمود: به خدا که از مال شما (مسلمانان) استفاده نخواهم کرد و این همان ملافهایست که آن را از مدینه آوردهام.[٩٣٣]
اینجا یک سؤال پیش میآید: چه چیز موجب شده که امیرمؤمنان اینگونه فقیرانه زندگی کند و آن سرمای طاقت فرسا را تحمل نماید، در حالی که میتوانست فاخرانهترین و بهترین لباس زمان را خریداری کند؟ این نمونهای است از زهد و پارسایی واقعی که در اوج توانایی بر استفادهی از کالا و امکانات دنیا خودداری کند، آری! این شاگرد مدرسهی پیامبر ج است که این گونه بیتوجه به کالا و امکانات زودگذر دنیا تربیت شده است و تلاش میکند که نعمتها و آسایش جاویدان آخرت را بر دنیا ترجیح دهد، همانگونه که رسولالله ج فقیرانه زندگی کرد در حالی که میتوانست مانند بهترین ثروتمندان زندگی کند.[٩٣٤]
ابو مطر بن عبدالله جهنی گوید: علی س را دیدم که ازار و ردایی پوشیده و عصایی به دست دارد، گویا صحرانشین است، سپس ادامه داد که با همین حال وارد بازار شد و با یکی از تاجران دربارهی لباسی که سه درهم ارزش داشت گفتگو کرد، در حین گفتگو تاجر شناخت که این امیرمؤمنان است، گوید: همین که تاجر او را شناخت با او معامله نکرد، بعد از آن پیش نوجوانی رفت و از او لباسی به سه درهم خرید و رفت، بعد از آن که پدرش آمد، پسر جریان را به او گفت: به پدر نوجوان خبر دادند که خریدار علی بوده است، پدر آن نوجوان درهمها را برداشت و نزد امیرمؤمنان رفت و گفت: این درهمها چیست؟ گفت: پول پیراهن است، گفت: قیمت آن دو درهم است و شما سه درهم پرداختهای. امیرمؤمنان گفت: من با رضایت خودم از او خریدم و او نیز با رضایت قبول کرد.[٩٣٥]
این نمونه دیگری از بیتوجّهی علی به دنیاست، او که لباس ظاهریاش او را صحرا نشین و روستایی نشان میداد و در خرید لباس نوع متواضعانهی ارزان قیمتی میخرید در حالی که در آن زمان بالاترین قدرت حکومتی جهان را در اختیار داشت و خلیفهی مسلمانان بود و این گونه خرید کردن بر تواضع و بیاعتنایی ایشان نسبت به دنیا دلالت دارد، این در حالی بود که در اموال بیت المال و غنیمت حقوق مخصوصی به خود داشت و منابع درآمدی دیگر غیر این نداشت، چون او خلیفه بود و جز پرداختن به خلافت و تدبیر امور و مصالح مسلمانان به کاری دیگر مشغول نبود. اینکه از دو تاجری که او را شناختند خرید نکرد، نشانهی زهد و پارسایی است، چون نمیخواست تاجران به خاطر خلیفه بودنش رعایت حال او را بکنند و پولش را قبول نکنند و یا قیمت کمتری بگیرند و او نمیخواست که از مقام مهم و بزرگش برای مصالح شخصی خود بهره برداری کند، این فهم دقیق از زمینههای تقوا و پرهیزکاری است، چون خلافت از نگاه امیرمؤمنان عمل صالح و نیکو کاری بود و اگر خلیفه عادل باشد، اوّلین فرد از هفت گروهی خواهد بود که در روز قیامت در سایهی عرش الهی قرار خواهد گرفت و علی نمیخواست که این عمل صالحش را با مصالح دنیوی آلوده کند که در آن صورت به جای پاداش اعمال نیکی، به گناه و معصیّت تبدیل میشود. این رفتار عالی الگوی زیبایی است تا بعدها مردم به او اقتدا کنند.[٩٣٦]
عمر بن قیس میگوید: به علی گفتند: چرا پیراهنت را وصله میزنی؟ گفت: قلب که فروتن میشود هر مؤمنی به او اقتدا میکند.[٩٣٧]
این نمونهای دیگر از زهد و پارسایی او است که دوست داشت مسلمانان را بر زندگی زاهدانه و سخت تربیت کند، وصلهی زده شده بر لباس حاوی دو نکته است:
اوّل: آن که این عمل موجب فروتنی قلب و تواضع دل میشود و انسان از اسباب خودپسندی وتکبر دور میشود.
دوّم: او با این رفتار الگوی مسلمانان قرار میگیرد، وقتی مردم میبینند او که در بالاترین منصب قدرت است، لباس وصله زده میپوشد، دل آنان نیز از سبقت در خریدن و پوشیدن لباسهای گران و فاخر سرد میشود و با این رفتار خلیفه، زندگی و رفتار زاهدانهی افراد پارسا که در معرض ملامت مردم هستند تقویت میشود.[٩٣٨]
عبدالله بن زُرَیر غافقی میگوید: به خدمت علی س رسیدم: کاسه گوشتی را که بعد از پختن روی آن آرد میپاشند جلوی ما گذاشت، گفتم: خداوند تو را اصلاح کند اگر به ما از آن گوشت مرغابی میدادی چه میشد؟ در حالی که خداوند مال فراوانی در اختیارات قرار داده است. گفت: ای ابن زُرَیر شندیم رسول فرمود: «لا يحل للخليفة من مال الله الا قصعتان، قصعة يأكلها هو واهله و قصة يضعها بين يدي الناس»[٩٣٩]: (برای هیچ خلیفهای حلال نیست که از مال خداوند بیشتر از دو کاسه استفاده کند، یک کاسه که با خانوادهاش بخورد و کاسهای که جلوی مهمانش بگذارد). آری! امیرالمؤمنین الگوی عالی پارسایی بود که با وجود اینکه هر چه میخواست میتوانست از بیت المال بردارد تا جایی که با ثروتمندان مسلمان برابری کند، به خوردن و نوشیدن از دنیا توجه چندانی نداشت، امّا او به زندگی سخت و دور از رفاه قانع بود، چون زندگی دراز مدت را بر زندگی گذرا ترجیح میداد و این گونه با احتیاط زندگی میکرد تا بتواند دینش را حفظ کند و الگویی برجسته و نیکو برای مؤمنان باشد، زمانی که بالاترین شخصیت دولت اسلامی اینگونه زندگی کند، رفتارش عزت، احترام و اعتماد بنفس برای فقیران و مستمندان است تا بتوانند با صبر و شکیبایی زندگی کنند و به تقدیر و قضای الهی راضی باشند. این رفتار، پند و نصیحتی است برای ثروتمندان تا شکر خداوند را به جای آورند و از اسراف و تن پروری دست بردارند.[٩٤٠]
امیر مؤمنان س کیسه آردی را که از آن میخورد نشانه میکرد و مهر میزد و میفرمود: «دوست ندارم چیزی که از حلال بودن آن یقین ندارم وارد شکمم شود».[٩٤١]
سفیان گوید: علی س برای خانه سازی از خشت پخته و خشت خام و چوب استفاده نکرد (یعنی در پی ساختن ساختمان آنچنانی برای خود نبود). فقط کیسهی جو وگندم و دگر انواع حبوبات از مدینه برایش میآوردند.[٩٤٢]
عدی بن ثابت و حبه بن جوین روایت میکنند که یک سینی فالوذج را برای علی آوردند، ولی از آن نخورد و خطاب به غذای داخل ظرف گفت: بو، رنگ و مزهات بسیار خوب است، امّا دوست ندارم شکمم را به چیزی عادت دهم که نمیتوانم دوباره از آن بخورم.[٩٤٣]
حسن بن صالح بن حیّ گوید: در مجلس عمر بن عبدالعزیز سخن از زاهدان و پارسایان به میان آمد، گفت: پارساترین فرد دنیا علی بن ابی طالب است.[٩٤٤]
ذهبی یادآور شده که علی بر الاغی سوار شد و پاهایش را به یک طرف قرار داد. گفت: من دنیا را بیارزش میدانم و نسبت به آن بیتوجه هستم. کار سیدنا علی از باب تربیت عملی بر زهد و تقوا و بیتوجهی به دنیا بود، نه از روی تکبر و غرور، همانند متکبران[٩٤٥].
ابو عبید درکتاب الأموال از علی س روایت میکند که بخششها را در سال سه بار تقسیم کرد، سپس اموالی از اصفهان آمد، گفت: فردا صبح اعلام کنید که برای تقسیم بار چهارم جمع شوند، چون نمیخواهم اینها را ذخیره کنم، در پی این برخی از مردم قبول کردند و برخی (به دلیل عدم نیاز) قبول نکردند[٩٤٦] برای مردم سخنرانی کرد و گفت: «ای مردم! سوگند به خداوندی که معبودی بر حق جز او نیست! از مال شما برای خودم برنداشتم بجز این و شیشه عطری کوچک از آستین پیراهنشش در آورد و گفت: این را دهقانی به من هدیه داد.
راوی میگوید: سپس به بیت المال رفت وگفت: بردارید و شعر زیر را زمزمه کرد:
أفلح من كانت له قوصرة
يأكل منها كليوم تمرة[٩٤٧]
یعنی:
خوشبخت آن است که سبد حصیری پر از خرما داشته باشد،
و هر روز یک خرما از آن بخورد.
زهد و پارسایی یکی از بارزترین صفات علی بود و در اوج توانگری و ثروتمندی پارسا و زاهد بود و به مردم احترام میگذاشت و چنان مردم برایش مهم بودند که از محاسبه و مؤاخذهی آنان خودداری میکرد.[٩٤٨] علیرغم اینکه زاهد، پارسا، با تقوا و پایبند به مسایل دین بود، هیچگونه خشونت و تند خویی و ترشرویی نداشت و متکبر نبود، بلکه فردی دوست داشتنی و خوشرو بود و الفت و دوستی در چهرهاش نمایان بود و در وصف او گفتهاند: زیباروی و همیشه خندان بود و، آرام و آهسته راه میرفت.[٩٤٩]
علی س پارسایی را اینگونه تعریف کرده است:
ای مردم! پارسایی این است که آرزوهایتان کوتاه باشد، شکر نعمت خداوند را به جای آورید و از حرامها اجتناب و دوری کنید[٩٥٠]. کوتاه کردن آرزوها بر عکس آرزوهای دور و درازی است که موجب میشود آخرتش را فراموش کند و منظور از آرزوی کوتاه این است که بین زندگی دنیا وآخرت به گونهای همسویی ایجاد کند که خداوند راضی باشد و شکر نعمت یکی از صفات خدا پرستانهی هر فرد مسلمان است، تا نعمتهای آشکار و پنهان مادی و معنوی خداوند را لمس میکند و در مقابل با شکر خداوند عزیز و بسیار بخشنده از آن قدردانی مینماید، امّا نسبت به حرام، قطعاً از ترس خدا هرگز بدان نزدیک نمیشود. تعریف امیر المؤمنین بیانگر حقیقت زُهد و پارسایی است.
تردیدی نیست که زهد علی اطرافیانش را تحت تأثیر گذاشته بود و به مدرسهی مؤثر پارسایی و پرهیزکاری برای امت تبدیل شده بود. ابوالحسن ندوی پارسایی و اصلاح را با هم مرتبط میداند و میگوید: ما در تاریخ اسلام شاهد همسویی زهد و اصلاح هستیم و کسانی را که با ایجاد دگرگونی مسیر تاریخ را عوض نمودهاند و روحی تازه به جامعهی اسلامی دمیدهاند، یا دوران جدید در تاریخ اسلام بوجود آوردهاند و با آثار علمی و فکری و دینی جاودانه در قرنهای متمادی بر افکار و باورها تأثیر گذاشتهاند و جهان و ادبیات جهانی در اختیار گرفتهاند، نمیشناسیم مگر اینکه با روحیهای پارسایانه بر شهوات غلبه کرده است و بر مادیات و مردمان مادی گرا چیره شدهاند، شاید راز این حقیقت در آن باشد که زُهد و پارسایی در انسان نیروی مقاومت را ایجاد میکند و عقیده و شخصیت انسان را قوّت میبخشد و رجال مادهگرا و شهوتهای بیمهار و اسیران هوا و هوس را بیارزش و تحقیر میکند.[٩٥١]
[٩٢٩]- سنن ترمذی، ش/٤١١٠ صحیح و غریب است.
[٩٣٠]- مسلم، ش/٢٨٥٨.
[٩٣١]- مسلم، ش/٢٨٥٦.
[٩٣٢]- التاریخ الاسلامی ١٢/٤٢٧.
[٩٣٣]- حلیة الاولیاء ١/٥٢، صفة الصفوة ١/٣١٦.
[٩٣٤]- التاریخ الاسلامی ١٢/٤٢٨.
[٩٣٥]- الزهد /١٣٠.
[٩٣٦]- التاریخ الاسلامی ١٢/٤٢٩، حمیدی
[٩٣٧]- التاریخ الاسلامی، عهد الخلفاء الراشدین، ذهبی /٦٤٧.
[٩٣٨]- التاریخ الاسلامی ١٢/٤٣٠
[٩٣٩]- مسند احمد ١/٧٨ احمد شاکر می گوید: اسناد آن صحیح است و برخی این حدیث را ضعیف دانستهاند.
[٩٤٠]- التاریخ الاسلامی ١٢/٤٣١.
[٩٤١]- الکامل فی التاریخ ٢/٤٤٣.
[٩٤٢]- همان منبع ٢/٤٤٣.
[٩٤٣]- الحلیة (١/٨١)صحیح التوثیق ص٧٤
[٩٤٤]- تاریخ الاسلام، عهد الخلفاء الراشدین /٦٤٥.
[٩٤٥]- تاریخ الاسلام، /٦٤٥.
[٩٤٦]- کنز العمال ٢/٣٢٠
[٩٤٧]- المرتضى للندوى، ص (٢١٢).
[٩٤٨]- همان منبع /٢١٠.
[٩٤٩]- همان منبع /٢١٣
[٩٥٠]- علی بن ابی طالب، محمد رشید رضا /٣٠٤.
[٩٥١]- رجال الفکر و الدعوة، در موضوع زندگی امام احمد ١٠٥/١.
اخلاق و روحیات قرآنی، شخصیّتی فروتن و متواضع از علی ساخته بود، در موضوع اخلاق نیک تواضع و فروتنی خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّكَ لَن تَخۡرِقَ ٱلۡأَرۡضَ وَلَن تَبۡلُغَ ٱلۡجِبَالَ طُولٗا٣٧﴾ [الإسراء: ٣٧]
«در روی زمین متکبّرانه و مغرورانه راه مرو. چرا که تو (با پای کوبیدن قلدرانهات بر زمین) نمیتوانی زمین را بشکافی و (با گردن کشیدن جبّار آنها بر آسمان، نمیتوانی) به بلندای کوهها برسی».
همچنین فرمود:
﴿وَلَا تُصَعِّرۡ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ١٨ وَٱقۡصِدۡ فِي مَشۡيِكَ وَٱغۡضُضۡ مِن صَوۡتِكَۚ إِنَّ أَنكَرَ ٱلۡأَصۡوَٰتِ لَصَوۡتُ ٱلۡحَمِيرِ١٩﴾ [لقمان: ١٨-١٩]
«با تکبّر و بیاعتنائی از مردم روی مگردان و مغرورانه بر زمین راه مرو، چرا که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست نمیدارد. در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن و (در سخن گفتنت) از صدای خود بکاه (و فریاد مزن) چرا که زشتترین صداها، صدای الاغ است».
خداوند در آیهی سوره اسراء با بیانی روشن به بیان اصول اخلاق، اعم از فروتنی و خودشناسی و پرهیز ازخود پسندی و تکبر و غرور و تحقیر مردم میپردازند، به تواضع و فروتنی دستور میدهد و از تکبر و غرور و تحقیر مردم نهی میکند.
همچنین خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ١٨﴾
«خداوند هیچ متکبر و مغروری را دوست ندارد».
آنطور که در آیهی اوّل ذکر شده، دوست نداشتن کسی که این گونه باشد به معنای تنفر از اوست و در این آیه به اندازه کافی مؤمنان را به تواضع و فروتنی تشویق میکند.[٩٥٢]
قرآن تنها به این حد و میزان کفایت نکرده، بلکه به تمجید و ستایش انسانهای فروتن و متواضع پرداخته و میفرماید:
﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا٦٣﴾ [الفرقان: ٦٣]. «بندگان (خوب خدای) رحمان کسانیند که آرام (و بدون غرور و تکبّر) روی زمین راه میروند (و تواضع در حرکات و سکنات ایشان و حتی در راه رفتن آنان آشکار است) و هنگامیکه نادانان ایشان را مخاطب (دشنامها و بد و بیراههای خود) قرار میدهند، از آنان روی میگردانند و ایشان را ترک میگویند».
خداوند آنان را با توصیف بندگان خود بیان کرده و بزرگترین منّت را بر ایشان نهاده، این یک نوع بزرگداشت محسوب میشود، چرا که بندگی یکی از بالاترین درجات دوستان خدا و با ارزشترین افتخار برای آنهاست. شاعر چنین سروده است:
ومما زادني شرفًا وتيهًا
وكدت بأخمصى أطأ الثريا
دخولي تحت قولكيا عبادي
وأن صيرت أحمد لي نبيًا
یعنی: آنچه بر افتخار و شرافتم میافزاید
و نزدیک است با کف دو پایم بر آسمانها گام نهم.
این است که (پروردگار) مرا با واژه بندگانم خطاب کرده
و احمد ج را به عنوان پیامبر مبعوث کرده است[٩٥٣]
پیامبر ج در قلّه این اخلاق عظیم، در تمام مراحل و موفقیتهای زندگی، قرار داشت و این تعجبی ندارد؛ چرا که پروردگار او را به بهترین شکل تربیت کرده است.
از موارد و مصادیقی که خداوند به تربیت پیامبر ج توجه داشته این است که میفرماید:
﴿لَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ٨٨﴾ [الحجر: ٨٨] یعنی: «خیره مکن! (ای پیغمبر!) چشمان خود را به آنچه که به گروههائی از کافران دادهایم (چرا که نعمت دنیا گذران است و نعمت آخرت جاویدان) و بر آنان غمگین مباش (که چرا راه کفر میگیرند و به تو ایمان نمیآورند) و برای مؤمنان بال (مهربانی) خود را بگستران (که پشتیبان حق و حقیقتند)».
و میفرماید: ﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢١٥﴾ [الشعراء: ٢١٥]
«بال محبتت را برای مؤمنانی که از تو پیروی میکنند بگستران». جملهی: «خَفض جَناج» در این آیات کنایه از فروتنی و نرمی با آنان است.[٩٥٤]
پیامبر ج در تمام احوال (شخصی، اجتماعی، سیاسی) پایبند این فرمان الهی بود و در تمام زمانها و مکانها فروتنانه و متواضعانه رفتار میکرد و حتی لحظهای از این اخلاق پسندیده غفلت نکرد و دائم برای کسب رضایت خداوند با مؤمنان فروتن و متواضع بود.[٩٥٥]
امیر مؤمنان علی س تحت تأثیر قرآن و تربیت صحیح نبوی به این صفات نیکو آراسته بوده، به شخصیتی نادر و ارزشمند تبدیل شده بود.
ارزش دنیا از نقطه نظر علی س:
صالح بن اسود از کسی دیگر روایت میکند که – دیدم علی سوار بر الاغ شد و پاهایش را به یک طرف آویزان کرد و سپس فرمود: «من کسی هستم که دنیا را بیارزش و حقیر میدانم.» این گونه امیر مؤمنان از اینکه بر نفسش غلبه کرده بود خوشنود بود، حضور اینگونه او در برابر مردم در حالیکه خلیفه مسلمانان بود نیز امری شایان توجه بود و منصب و مقام دنیا همواره فریبنده و زیبنده است و فتنه پُست و مقام خطرناکتر از فتنه مال و ثروت است و چه بسیارند مسئولانی که قبل از رسیدن پست و مقام افرادی متواضع و فروتنند، اما همینکه به قدرت و مقام میرسند اندک اندک حس بزرگبینی در آنها ایجاد میشود، تا جایی که تماس با آنها مشکل است، اما دوستان مؤمن هرچه مقامشان بالاتر رود و به مقام و منصب دنیوی برسند، بیشتر با مردم متواضع و فروتن میشوند و از تواضع و پایبندی به فروتنی و دور بودن از صفاتی همچون تکبر و غرور احساس خوشحالی میکنند [٩٥٦].
روایت است که علی س مقداری خرما به ارزش یک درهم خرید و در پارچهای بر دوش نهاد و براه افتاد، گفتند: ای امیر مؤمنان اجازه بده ما ببریم. فرمود: خیر، پدر خانواده سزاوارتر به این است که بار خانوادهاش را حمل کند.[٩٥٧] این نشانهی تواضع امیر مؤمنان بود که بار و کالایش را خود حمل میکرد، در حالی که عمری از او گذشته بود. به این ترتیب میتوان گفت: علی س یکی از بهترین الگوهای تواضع و فروتنی برای مسلمانان است و اگر یکی از اربابان و صاحب منصبان تصور کند که حمل وسایل خانوادهاش برای او عیب است، میتواند به علی س افتداء کند و اگر کسی به افراد متواضع اعتراض کند در جواب گوید الگوی من علی س بزرگترین امیران و حاکمان روی زمین است. [٩٥٨]
از صهیب مولای عباس س روایت است که میگفت: علی س را در حالی دیدم که بر دست و پای عباس بوسه میزد و میگفت: ای عمو از من راضی و خوشنود باش.[٩٥٩]
شایسته است که تأملی در روایت ضرار طائی در وصف علی داشته باشیم که میگوید: در شگفتم که علی لباس کوتاه میپوشید و خوراکی چندان مطلوب نمیخورد، در میان ما مانند یکی از ما بود، با این که خودش را با ما نزدیک میدانست و نزدیک هم بود، از هیبتش نمیتوانستیم به راحتی با او حرف بزنیم.[٩٦٠]
علی س در مورد تواضع میفرماید: تواضع مرد را محترم و گرامی میکند.[٩٦١] قطعاً انسان هر اندازه در علم به قرآن و سنّت آگاه و در عمل به این دو پایبند باشد، خویشتن را بیشتر میشناسد و بر تواضعش در برابر خداوند و مخلوقات افزوده میشود و باید توجه داشت که علّت خودپسندی برخی از دعوتگران امروزی، علم اندک و نداشتن فهم صحیح است.
دعوتگر وقتی که تجمع پیروان و طرفداران را در اطرافش میبیند، اگر نسبت به لطف و عنایت خداوند بیتوجه باشد و به علمای ربانی که از او بالاترند توجّه نکند، بیشتر دچار خودپسندی میگردد و این یکی از راههای نفوذ شیطان بر قلب طلاب علم و دعوتگران است و در منشور اساس حاکمیت آمده: هرگاه علمی حاصل کردی، به کثرت و زیادی نادانان و جاهلانی که در اطرافت هستند و از تو پائین ترند توجه نکن، بلکه به دانشمندان و علمایی که از تو بالاترند توجه داشته باش.[٩٦٢]
صحبت از این موضوع را با سخن از امیرمؤمنان خاتمه میدهیم، آنجا که میگوید:
چه زیباست فروتنی ثروتمند در مقابل فقیر، که فقط به خاطر گرفتن اجر و پاداش از خداوند باشد و زیباتر از آن اظهار بینیازی فقیر از ثروتمند که به خداوند توکل دارد.[٩٦٣]
[٩٥٢]- اخلاق النبی فی القرآن و السنة، احمد الحداد. ١/٤٥٤.
[٩٥٣]- اخلاق النبی فی القرآن و السنة ١/٤٥٥.
[٩٥٤]- روح المعانی آلوسی ٥/٨٠.
[٩٥٥]- اخلاق النبی فی القرآن و السنة ١/٤٩٨
[٩٥٦]- التاریخ الاسلامی حمیدی ١٧/٦٣
[٩٥٧]- الزهد، امام احمد /١٣
[٩٥٨]- التاریخ الاسلامی ١٧/٦٤
[٩٥٩]- اصحاب الرسول ١/٢٢٤اسیر ذهبی ٢/٩٤ إسناد آن صحیح است.
[٩٦٠]- الاستیعاب ٣/١١٠٨.
[٩٦١]- منهج امیرمؤمنان علی فی الدعوة /٥٢٣.
[٩٦٢]- هدایة المرشدین، علی محفوظ /١٠٥.
[٩٦٣]- موعظة المومنین ٢/٣٤٤ فرائد الکلام /٣٣٩
سخاوت و بخشندگی از دیگر صفات والایی است که قرآن همگان را به آن تشویق کرده است و علی س همواره به آن پایبند بود.
سخاوتمندان به کثرت در قرآن مورد ستایش قرار گرفتهاند و خداوند در ابتدای سوره بقره بعد از بسم الله چنین فرمود:
﴿الٓمٓ١ ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣ وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ٤ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥﴾ [البقرة: ١-٥]
«این کتاب هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است. آن کسانی که دنیای نادیده را باور دارند و نماز را به گونهای شایسته میخوانند و از آنچه بهره آنان ساختهایم، میبخشند. آن کسانی که باور دارند به آنچه بر تو نازل گشته و به آنچه پیش از تو فرو آمده و به روز رستاخیز اطمینان دارند. این چنین کسانی، هدایت و رهنمود خدای خویش را دریافت کرده و حتماً رستگارند».
همچنین خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ صَبَرُواْ ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ سِرّٗا وَعَلَانِيَةٗ وَيَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عُقۡبَى ٱلدَّارِ٢٢ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ يَدۡخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَأَزۡوَٰجِهِمۡ وَذُرِّيَّٰتِهِمۡۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَدۡخُلُونَ عَلَيۡهِم مِّن كُلِّ بَابٖ٢٣ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ٢٤﴾ [الرعد: ٢٢-٢٤]
«کسانی که (در برابر مشکلات زندگی و اذیّت و آزار دیگران) به خاطر پروردگارشان شکیبائی میورزند و نماز را چنان که باید میخوانند و از چیزهائی که بدیشان دادهایم، به گونه پنهان و آشکار میبخشند و خرج میکنند و با انجام نیکیها، بدیها را از میان برمیدارند. آنان (با انجام چنین کارهای پسندیدهای) عاقبت نیک (که بهشت است) از آن ایشان است. (این عاقبت نیکو) باغهای بهشت است که جای ماندگاری (سرمدی و زیستن ابدی) است و آنان همراه کسانی از پدران و فرزندان و همسران خود بدانجا وارد میشوند که صالح، (یعنی از عقائد و اعمال پسندیدهای برخوردار بوده) باشند (و جملگی در کنار هم جاودانه و سعادتمندانه در آن بسر میبرند) و فرشتگان از هر سوئی بر آنان وارد (و به درودشان) میآیند. (فرشتگان بدانان خواهند گفت:) سلام بر شما باد! (همیشه به سلامت و خوشی بسر میبرید) به سبب شکیبائی (بر اذیّت و آزار) و استقامتی که (بر عقیده و ایمان) داشتید. چه پایان خوبی (دارید که بهشتیزدان و نعمت جاویدان است)».
رسولالله ج در تمام صفات اخلاق به قلهی کمال رسیده بود، به ویژه اخلاق بخشندگی و سخاوت، خدیجه ل خطاب به پیامبر ج میگوید: «تو پیوند خویشاوندی را حفظ میکنی و مشکلات را بر دوش میکشی و به مستمندان کمک مینمایی و مهمان نوازی میکنی و طرفداران حق رایاری میدهی». آری! خدیجه ل با این صفات والا و ارزشمندی که قبل از بعثت از آن بهره مند بوده او را توصیف میکند و نبوّت بر عظمت و کمال اخلاق او کمالاتی دیگر افزود، حال باید پرسید کسی که قبل از نبوّت اینگونه بوده، در زمان نبوّت چگونه باید باشد؟ به ویژه که بعد از نبوّت به اوج قلهی سخاوت و بخشندگی انبیاء و دیگر افراد بشر دست یافته و این حقیقت از دلایل نقلی فراوانی ثابت است.[٩٦٤]
علی س تحت تأثیر تربیت قرآنی و پیامبر ج به آیات و روایات پایبند بود و آثار بارزی از خود به یادگار گذاشته که به صورت برجسته بر این حقیقت بارز دلالت دارند که بخشندگی و سخاوت در شخصیت بزرگوار علی س ریشه دوانیده و پویا شده است. ابن کثیر از أصبغ بن نباته روایت میکند: که مردی نزد علی س آمد و گفت: ای امیرمؤمنان من نیازی دارم که قبل از تو آن را از خداوند میخواهم، اگر نیازم را بر آورده کردی که خدا را سپاس میگویم و از تو تشکر میکنم، در غیر اینصورت خدا را سپاس میگویم و تو را معذور میدانم. علی س گفت: نیاز خود را روی زمین بنویس چرا که زشت میدانم که ذلّت گدایی را در چهرهات مشاهده کنم. آن مرد روی زمین نوشت: من نیازمند هستم. علی گفت: آن لباسم را بیاورید، لباس را آوردند و علی س به او داد، لباس را گرفت و پوشید و شعر زیر را زمزمه کرد:
كسوتني حُلة تبلي محاسنها
فسوف أكسوك من حسن الثنا حللا
إن نلت حسن ثنائى نلت مكرمة
ولست أبغى بما قد قلته بدلا
إن الثنا ليحيي ذكر صاحبه
كالغيث يحيي نداه السهل والجبلا
لا تزهد الدهر في خير تواقعه
فكل عبد سيجزي بالذي عملا
به من لباس پوشیدی که با گذشت زمان زیباییاش کهنه میشود
اما من بزودی تو را با ستایشهای نیکو خواهم پوشاند
اگر با تعریف و مدح من به ارزش و احترامی برسی
من در برابر آنچه گفتم عوضی نمیخواهم
بدون تردید مدح، نام مدح شنونده را زنده نگه میدارد.
مانند باران که شبنم آن دشت و کوه را زنده میکند
هرگز زمانه خیری که انجام دادی فراموش نخواهد کرد
و هر کس به زودی پاداش عملی را که انجام داده، خواهد دید
علی س دستور داد صد دینار آوردند و به آن مرد داد، أصبغ گفت: ای امیرمؤمنان! لباس خوب و صد دینار میدهی؟ گفت: آری! چون از رسولالله ج شنیدهام فرمود: «انزلوا النّاس منازلهم»: (با مردم به اندازه جایگاه آنان رفتار کنید، این ارزش و مقام این مرد در نزد من است.)[٩٦٥]
این ناشی از رفتار بزرگ منشانهی امیرمؤمنان با نیازمندان و اهمیت دادن به امور و شؤون و توجّه به احساسات آنها بوده است. نکتهی در خور توجه این است که علی میفرماید: «نیازت را روی زمین بنویس که من زشت میدانم ذلّت گدایی را در چهرهات ببینم!» چه بسیارند نیازمندانی که دست نیاز به سوی افرادی دراز میکنند و ذلّت و خواری را به جان میخرند، آن هم معلوم نیست که به نیازشان توجه شود یا خیر، چه بسا از شدت شرم زبانشان بند آید و توانایی سخن گفتن از آنان گرفته میشود.
تردیدی نیست که نیازمند مذکور روحیهای بزرگ و احساس و شعور درستی داشت که امیرمؤمنان با او اینگونه محترمانه برخورد کرد، احساسات عالی او از اشعارش مشخص است[٩٦٦].
علی از آمدن مهمان خوشحال میشد و برادران دینیاش را بسیار گرامی میداشت و همواره احوال آنها را جویا بود، روایت است که امیرمؤمنان میفرمود: «اگر تا هفت روز برایم مهمان نیاید، بیمناک میگردم که در نظر خداوند فرومایه و حقیر شده باشم[٩٦٧]!» و فرمود: «اگر بیست درهمی به برادر دینیام (برادری که به خاطر خدا با او دوست هستم) بدهم، از صد درهمیکه به مساکین بدهم برایم محبوبتر است.[٩٦٨].
آنگاه که از علی س دربارهی سخاوت سؤال کردند، فرمود: «سخاوت آن است که بدون اینکه از تو درخواستی شود ببخشی و آنچه بعد از درخواست کردن میدهی شرم است و احترام»[٩٦٩]. در زندگیاش اموالی را در راه خدا وقف کرده ازجمله زمین ملکی ینبع را وقف کرده و در وقف نامهاش نوشت: علی بن ابی طالب دستور وقف این مال را داده و آن را در راه خدا وقف نموده است و فرموده: من زمین «ینبع و وادی القری، اذینه و راعه» را در راه خدا و برای مصارف خویشاوندان نزدیک و دور وقف کردهام، لذا چه زنده باشم و چه بعد از مرگ من کسی حق هبه و بخشیدن یا به ارث بردن آن را ندارد[٩٧٠].
علی در مورد چگونگی صدقه و خیرات دادنش فرموده: بسی اتفاق افتاده که از شدت گرسنگی سنگ بر شکم بستهام و در آن روز چهار هزار دینار صدقه دادهام.[٩٧١]
منظور چهار هزار دینار زکات مال نیست. بلکه منظور اموال وقفی است که صدقه داده و این رقم مربوط به صدقه است که از درآمد مال شخصی خود پرداخت میکرد، چون علی س هیچ مالی پس انداز و ذخیره نمیکرد[٩٧٢] دلیل این ادعا سخن فرزندش حسن است که بعد از شهادت پدرش علی فرمود: امروز مردی از میان ما رفته که هیچ دینار و درهمی به جز هفت صد درهمی که از بخششهایش باقی مانده است، به جای نگذاشته است و با این پول میخواست خادمی را خریداری کند.[٩٧٣]
علی س مردم را به احترام و پذیرایی خویشاوندان تشویق میکرد و میفرمود: «خویشاوندانت را احترام کن که آنان بالهای تو هستند و تو با آنها میتوانی پرواز و گردش کنی و ادامه حیات دهی و در هنگام سختی برایت کمک و یاورند و بزرگوارانشان را احترام کن و بیمارانشان را عیادت کن و آنان را در کارهایت شریک گردان و بر تنگ دستان آسان بگیر».[٩٧٤]
[٩٦٤]- اخلاق النبی ج ٢/٦٤٨.
[٩٦٥]- البدایة و النهایة٨/٩.
[٩٦٦]- التاریخ الاسلامی ١٧/١٢٧ حمیدی.
[٩٦٧]- فرائد الکلام /٤٠٢، موعظة المومنین ٢/٢٥٢
[٩٦٨]- موعظة المومنین ١/١٣٩.
[٩٦٩]- تاریخ االخلفاء سیوطی /٣٠٤.
[٩٧٠]- تراث الخلفاء الراشدین ٥١٧.
[٩٧١]- اسد الغابه ٤/٧.
[٩٧٢]- صحیح التوثیق /٧٧.
[٩٧٣]- الطبقات ٣/٣٨.
[٩٧٤]- فرائد الکلام /٣٤٨.
حیا و شرم یکی از شاخصههای مهم اخلاقی است، چون بر پاکی دل و زنده بودن ضمیر، بیداری وجدان دینی و مراقب دانستن خداوند دلالت دارد. هر کس حیا نداشته باشد نه از مهمان پذیرایی میکند و نه به وعده وفا میکند و نه امانتهایی که به او سپرده شود به صاحبش برمیگرداند و نه به نیازمندان کمک میکند و نه خوبی را بر بدی ترجیح میدهد. چنین انسانی در پی شناخت زشتیها و دوری و پرهیز از آنها نیست و پردهی حیای کسی را حفظ نمیکند و از ارتکاب اعمال زشت و ناروا دریغ نمیکند.
اگر شرم و حیا نباشد بسیاری از مردم به فرامین و دستورات الهی توجهی ندارند و حق بندگان خدا را رعایت نمیکنند و به حقوق و پیوند خویشاوندی اهمیت نمیدهند و با پدر و مادرشان نیکی نمیکنند، چون آنچه موجب میشود که انسان به این امور پایبند باشد، یا انگیزهای دینی دارد که به امید پاداش نیکو در آخرت به آن پایبندی میکنند و یا انگیزه دنیوی دارد که بر مبنای روحیات بلند اخلاقی استوار است و این همان شرمی است که هدف از آن رعایت حال بندگان است و بدیهی است که اگر انگیزه رضای خداوند و رعایت حال بندگان برای حیا نبود، هیچ کس شرم نمیکرد[٩٧٥]، هر چه دل زندهتر باشد حیا بیشتر و کاملتر خواهد بود و نبود و کمی حیا حکایت از مرگ دل دارد نه زنده بودن آن.[٩٧٦]
حیا از شاخههای ایمان و انگیزهای برای انجام کارهای نیک است و مانعی قوی بر سر راه گناهان و معاصی به شمار میرود[٩٧٧]. به همین دلیل حیا از اخلاق و خصلتهای والایی است که قرآن به آن توجه زیادی مبذول داشته است.[٩٧٨]
در قرآن سخن از شرم و حیای پیامبر ج به میان آمده و خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ إِلَّآ أَن يُؤۡذَنَ لَكُمۡ إِلَىٰ طَعَامٍ غَيۡرَ نَٰظِرِينَ إِنَىٰهُ وَلَٰكِنۡ إِذَا دُعِيتُمۡ فَٱدۡخُلُواْ فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ وَلَا مُسۡتَٔۡنِسِينَ لِحَدِيثٍۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ يُؤۡذِي ٱلنَّبِيَّ فَيَسۡتَحۡيِۦ مِنكُمۡۖ وَٱللَّهُ لَا يَسۡتَحۡيِۦ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ﴾ [الأحزاب: ٥٣]
«ای مؤمنان! به خانههای پیغمبر بدون این که به شما اجازه داده شود داخل نشوید (و سر زده به منازل مردم وارد نگردید)، وقتی داخل شوید که برای صرف غذا به شما اجازه داده شود، آن هم مشروط به این که به موقع وارد شوید ؛ نه این که از مدّتی قبل بیائید و در انتظار پخت غذا بنشینید. ولی هنگامیکه دعوت شدید وارد شوید و زمانی که غذا را خوردید پراکنده گردید و (پس از صرف غذا هم) به گفتگو ننشینید (و در خانه مردم مجلس انس تشکیل ندهید). این کار شما، پیغمبر را آزار میداد، امّا او شرم میکرد (چون میزبان بود آن را به شما تذکّر نداد)، ولی خدا از بیان حق شرم نمیکند (و اباء ندارد)».
از این آیه به خوبی پیدا است که حیا و شرم مانع این میشد که رسول خدا ج به یارانش دستور بیرون رفتن بدهد در حالیکه قلباً به این امر رغبت داشت، امّا نمیتوانست به صراحت به آنان بگوید[٩٧٩] چون پیامبر از دختران پاک هم باحیاتر بود و میفرمود: «الحيا لا يأتي إلا بخير»[٩٨٠]: (حیا (شرم) چیزی جز خیر و نیکی در پی ندارد).
این خصلت و اخلاق والا در امیرمؤمنان علی س جلوهگر بود و در این باره میفرمود: «من از خداوند شرم میکنم که گناهی بزرگتر از عفو و گذشت من باشد و جهل و نادانی بزرگتر از بردباریم باشد، یا با عیبی از عیوب مردم روبرو شوم و نتوانم آن را بپوشانم و یا به نیازمندی برخورد کنم و نتوانم نیازش را برطرف کنم.[٩٨١]
اینها چهار مورد از خصلتهای ناپسند بود که علی آنها را با چهار خصلت از صفات کمال در مقابل آنها ایستاد، بنابراین حیایی که از جانب خداوند متعال است، ایجاب میکند در صورت رو در رویی با یکی از گناهان، به شرطی که از حدود شرعی و حقوق الله نباشد بردباری کند و عیبهای مردم را بپوشاند و آنقدر سخاوت داشته باشد که به نیازمندان کمک کند، یکی از خصوصیاتی که ارزش حیا را به درجه شایستهای میرساند، این است که امیرمؤمنان آن را به خداوند نسبت داده و چهار صفت فوق از نظر عاقلان از صفات کمال به شمار میروند.لی بسیاری از عاقلان به این صفات آراسته میشوند تا در دنیا نام آور و مشهور شوند و خشنودی و رضایت مردم را جلب کنند و از این طریق امور سیاسی را به دست گیرند، امّا علی اینها را به شرم از جانب خداوند ربط میدهد، چون هدف اصلی او از آراسته شدن به این صفات رضای خداوند متعال است و بدون تردید هر کس با چنین هدفی این صفات را داشته باشد به مراتب از کسی که با اهداف دنیوی چنین صفاتی دارد، قویتر خواهد بود.
[٩٧٥]- مفتاح دار السعاده ١/٣٧٧.
[٩٧٦]- مدارج السالکین ٢/٢٥٩.
[٩٧٧]- شرح مسلم نووی ٣/٥.
[٩٧٨]- اخلاق النبی فی اقرآن و السنة.
[٩٧٩]- اخلاق النبی فی القرآن و السنة ١/٤٧٨.
[٩٨٠]- صحیح مسلم /٣٧.
[٩٨١]- تاریخ دمشق ٤٢/٥١٧ به نقل از التاریخ الاسلامی حمیدی ١٥/٢٧٤.
علی به عبادت با مفهوم کامل و شامل آن پایبند بود و عبادت نیمه شب و شب زنده داری نزد او جایگاه ویژهای داشت به طوری که این آیه او را هم شامل میشد که میفرماید:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا﴾ [السجدة: ١٦]
«پهلویشان از بستر (خواب و استراحت) دور میشود (و خواب شیرین) را ترک میکند و پروردگار خود را با بیم و امید میخوانند».
و فرموده است:
﴿ءَاخِذِينَ مَآ ءَاتَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡۚ إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَبۡلَ ذَٰلِكَ مُحۡسِنِينَ١٦ كَانُواْ قَلِيلٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِ مَا يَهۡجَعُونَ١٧ وَبِٱلۡأَسۡحَارِ هُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ١٨﴾ [الذاريات: ١٦-١٨]
«آنچه پروردگارشان – بدیشان مرحمت فرموده باشد دریافت میکنند، چرا که آنان پیش از آن از نیکوکاران بودهاند. آنان اندکی از شب را میخوابیدند (بقیه شب را به عبادت و دعا) میگذرانند و در سحرگاهان طلب مغفرت و آمرزش میکردند».
همچنین خداوند متعال در توصیف این بندگان شب زنده دار میفرماید:
﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا٦٣ وَٱلَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمۡ سُجَّدٗا وَقِيَٰمٗا٦٤﴾ [الفرقان: ٦٣-٦٤]
«بندگان (خوب و مؤمن) خداوند رحمان کسانی هستند که بر روی زمین به آرامی(بدون تکبر)راه میروند و هرگاه جاهلان آنان را مورد خطاب قرار میدهند، به جهالت و نادانیشان توجّه نمیکنند و سلام میگویند و کسانی هستند که شب را با سجده و عبادت پروردگار خویش سپری میکنند».
ضرار بن ضمره کنانی شخصیت علی س را برای معاویه س اینگونه توصیف میکند: «از دنیا و لذتهای آن وحشت داشت و با شب و تاریکی آن انس و الفت داشت، خدا را گواه میگیرم که گاهی او را میدیدم در حالی که قسمتی از شب سپری شده و ستارگان تمام آسمان را گرفته بودند، در محراب نمازش در حالی که ریشش را گرفته بود و همانند مارگزیدهای به خود میپیچید و همچون مصیبت زدهای میگریست و گویی هنوز هم آوازش را میشنوم که میگفت: یا ربّنا! (پروردگارا) و به پیشگاه او تضرع و زاری میکرد و سپس خطاب به دنیا میگفت: آیا شیفته و دلباختهی منی؟! زهی بعید است، دور شو، و غیر مرا فریب بده، من تورا سه طلاق دادهام، مدّت عمر تو کوتاه و همنشینی تو حقیر و اهمّیت تو بسی ناچیز است، افسوس از کمی توشه راه ودوری مسیر سفر و وحشت راه!. راوی میگوید: اشکهای معاویه بر ریش مبارکش جاری شد و نتوانست خود را کنترل کند و در حالی که آنها را با آستین خود پاک میکرد و میگریست گفت: آری - ابوالحسن اینگونه بود و پرسید: ای ضرار- با از دست دادن او چه حالی داشتی؟ گفت: مانند کسی است که یگانه فرزندش را در دامنش ذبح کرده باشند و اشکش بند نیاید و اندوه درونش آرام نگیرد و سپس بر خواست و رفت.[٩٨٢]
روایت است که مالک اشتر نخعی شبانه به خدمت امیرمؤمنان علی س رفت – ایشان را در حال نمازیافت، گفت: ای امیرمؤمنان! روزها را روزه میگیری و شبها را به عبادت سپری میکنی وکارهای طاقت فرسا را نیز انجام میدهی؟ نماز تمام شد به مالک گفت: آخرت سفری طولانی است. برای پیمودن آن به راهپیمایی در شب نیاز است.[٩٨٣]
علی س مردم را به تقوی و مراقب دانستن خداوند وترس از او تشویق میکرد و میفرمود: از آن کسی بترسید و پروا کنید که هر چه بگویید میشنود و هرچه مخفی کنید میداند و برای مرگی مبادرت ورزید که اگر از آن فرار کنید، شما را در مییابد و اگر فرار نکنید شما را فرا میگیرد.[٩٨٤]
میفرمود: ای مردم این حرفها را از من بیاد داشته باشید. بدانید که بنده جز به پروردگارش نباید امیدی داشته باشد و جز از گناهش نباید بترسد و اگرچیزی نمیدانست از یادگیری آن شرم نکند و اگر از او سؤالی کردند که جوابش را نمیدانست، از گفتن نمیدانم، شرم نکند و بدانید که صبر برای ایمان، همانند سر برای بدن است و بدنی که سر نداشته باشد خیری در او نیست.[٩٨٥]
در این وصیت، تصحیح توحید و تشویق به رعایت آداب علم و دانش را با هم به مردم تذکر میدهد، ایشان به اصلاح عقیده در دو حالت ترس و امید میپردازد و تذکر میدهند که مؤمن حقیقی امیدش به خداست، چون تنها اوست که به همه نعمت میبخشد و آن دسته از بندگان هم که خدا نعمتی را بر دست ایشان جاری میکند، فقط وسیله و اسباب رسانیدن نعمتها به بندگان خداوند هستند و بس، امّا خالق و پدیدآورندهی نعمتها خداوند متعال است و مؤمن حقیقی فقط از خداوند متعال بیمناک است، چون جز او قدرت ضرر و فایده رساندن وجود ندارد و نیز هر مخلوقی که به باور مردم کانون ترس و وحشت است و تمام مخلوقات دیگر در اختیار خداوند و زیر سیطرهی قدرت بینهایت او هستند. پس وقتی که تنها روزی دهنده و خالق و مالک و قادر بر هر چیز خداوند متعال است، چرا فرد مؤمن از کسی یا چیزی غیر از او بترسد؟! امیرمؤمنان ترس از خداوند را به ترس از گناه تعبیر کردهاند که تعبیر بسیار رسا و درستی است، چون منظور ترس از عاقبت و فرجام گناهان و عذاب خداوند است و این سفارش امام، توصیه به مهمترین راههای رسیدن به مقام ترس از خداوند است.
سپس به برخی از آداب تعلیم و تعلّم اشاره میکند، چون دین از راه یادگیری علم گرفته میشود و یادآور میشود که شرم و حیا نباید مانع سؤال کردن و یادگیری علم شود، حتی اگر فرد دارای عمری زیاد و مقام بالایی باشد و تذکر میدهد که یکی از آداب (تعلیم و تعلّم) این است که معلم در صورت ندانستن از واژه «نمیدانم» شرم نداشته باشد. برای حفظ دین عالم و سؤال کننده بسیار موثر است. سپس این سفارش سودمندش را با بیان یکی از اصول ایمان که صبر و بردباری و مقاومت است به پایان میبرد و آن را در ایمان همچون اهمیت سر در بدن میداند، چون موفق شدن در تمام کارهای دینی و دنیوی به صبر بستگی دارد[٩٨٦]
امیرمؤمنان علی س در طول زندگی از همان دوران کودکی تا مسلمان شدن به صورت پنهانی در دورانی که در مکّه به سر میبردند و در جنگها و سریهها و در دورانی که در مدینه بودند و در دوران خلفای راشدین وحوادث بزرگ آن دوران، به خصوص انواع فتنههایی که در دوران خلافت خود به وجود آمد، صبر را تمرین و تجربه کرده بود تا آنکه سرانجام به شهادت رسید، در تمام مراحل زندگی علی س، برای دعوتگران درسها و پندهایی وجود دارد و بر ایشان روشن میشود که دعوت به دین خدا که فقط به هدف رضای خداوند باشد، چقدر به صبر و تحمل مشکلات و پرداخت هزینههای مالی و جانی نیاز دارد[٩٨٧]. علی یارانش را به صبر و مقاومت تشویق میکرد، همانگونه که به اشعث ابن قیس میفرماید: «اگر صبر کنی آنچه بر تو نوشته شده است اتفاق خواهد افتاد و به تو اجر و پاداش داده خواهد شد. اگر بیصبری و بیتابی کنی آنچه قلم تقدیر برایت نوشته به تو میرسد ولی گنه کار هم میشوی[٩٨٨] و فرموده: «بدانید که صبر در ایمان به منزلهی سر در بدن است، اگر سر بریده شود بدن از کار میافتد و سپس صدایش را بلند کرد و فرمود: «بدانید که هر کس صبر ندارد، ایمان ندارد[٩٨٩] و میفرمود: صبر آن مرکب و وسیلهی سواری است که هرگز امکان لغزیدن ندارد و صبر از دیدگاه دین ارزش شناخته شدهای دارد و خداوند در بسیاری از آیات به اهمیت صبر اشاره دارد و میفرماید:
﴿إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ١٠﴾ [الزمر: ١٠] «قطعاً به شکیبایان اجر و پاداششان به تمام و کمال و بدون حساب داده میشود».
در بسیاری از روایات به فضایل صبر اشاره شده است. صبر بر سه نوع است: صبر بر عبادت و فرمانبرداری خداوند متعال، صبر بر پرهیز از نافرمانی و معصیت خداوند و صبر بر مصیبتها و مشکلات.
امیرمؤمنان علی س همواره شیفته این بود که تمام اعمالش خالصانه برای رضای خداوند متعال باشد، تا به فرمان خدا عمل کرده باشد که میفرماید:
﴿قُلۡ أَمَرَ رَبِّي بِٱلۡقِسۡطِۖ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ وَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَۚ كَمَا بَدَأَكُمۡ تَعُودُونَ٢٩﴾ [الأعراف: ٢٩]
«بگو: پروردگارم (همگان را در هر زمان و مکانی) به دادگری فرمان داده است و (دستور او) این (است) که در هر عبادتی رو به خدا کنید و از وی مخلصانه اطاعت نمائید و او را صادقانه بپرستید. خداوند همان گونه که شما را در آغاز آفریده است، (به همان سادگی پس از مرگ شما را زنده میکند و به سوی او) برمیگردید».
خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا١١٠﴾ [الكهف: ١١٠]
«(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ میگویم) و به من وحی میشود که معبود شما یکی است و بس. پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد».
و نیز میفرماید:
﴿فَٱدۡعُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ١٤﴾ [غافر: ١٤]
«اکنون که چنین است، خدا را به فریاد بخوانید و عبادت و طاعت را خاصّ او بدانید، هر چند که کافران دوست نداشته باشند».
و میفرماید:
﴿هُوَ ٱلۡحَيُّ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَۗ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٦٥﴾ [غافر: ٦٥]
«تنها زنده جاوید او است. جز او معبود بر حقی وجود ندارد، پس او را به فریاد خوانید و عبادت را خاصّ او بدانید. سپاس و ستایش الله را سزا است که پروردگار جهانیان است».
علی س از رسول خدا ج آموخته بود کهاعمال انسان مورد قبول خداوند متعال واقع نخواهد شد مگر زمانی که با اراده و نیّت خالصانه برای خداوند متعال باشد. مفهوم این سخن آن است که اخلاص در عبادت رکنی اساسی به شمار میرود و عبادتی که بدون اخلاص باشد پذیرفتنی نیست و بیاعتبار است. در حدیث قدسی آمده: «أنا أغني الشّركاء عن الشرك، من عمل عملاً أشرك فيه غيري تركته و شركه»[٩٩٠]: «من (خداوند) بینیازترین شریکان از شریک و شرک هستم و هر کس عملی انجام دهد که غیر مرا در آن شریک بداند او را با شرکش رها میکنم».
علی س با تمام انواع و صورتهای شرک، اعم از شرک در ربوبیّت و الوهیّت مبارزه کرده و شیفتهی این بود که اعمالش خالصانه برای رضای خداوند متعال باشد و همه مردم به خصوص علم جویان و طالبان علوم شرعی را به پرهیز و دوری از ریاء تشویق میکرد و میفرمود: ای عالمان به علم خود عمل کنید، چون عالم کسی است که به آنچه آموخته عمل کند و عمل علم او هماهنگ و موافق با همدیگر باشند و به زودی کسانی عهده دار مسئولیت علم خواهد شد که از گلویشان پایینتر نمیرود، باطن آنها با ظاهرشان و علم آنان با عملشان در تضاد و ناهمگون است و جلساتی پر هیاهو وسر و صدا تشکیل میدهند، برخی بر برخی دیگر فخر و مباهات میکنند، تا جایی که اگر کسی از طرفداران و شرکت کنندگان در جلسات او در مجلس وعظ و ارشاد دیگری شرکت کند از او خشمگین میشود. اینها کسانی هستند که مجالس علمی ایشان (که در واقع عبادت است) مورد قبول خداوند واقع نخواهد شد[٩٩١].
در این پیام امیرمؤمنان س به یکی از بیماریهای خطرناکی که ریاء و سُمعه است اشاره شده، بدینصورت که برخی افراد برای کسب افتخار و ریاء حلسات و حلقههای درس و موعظه تشکیل میدهند، (و چون هدفشان رضای خدا نیست) هرگاه یکی از طرفدارانشان مجلس ایشان را ترک کند و به نزد کسی دیگر برود، خشمگین میشود حتّی اگر رفتن آنها به جلسات درس دیگران برایشان سودمندتر باشد برای این دعوتگران ریاکار اهمیتی ندارد. بلکه برای آنان نام و مقام مهم است، هر چند به زبان چیزی نگوید، امّا ازحالت و رفتارشان مشخص است.[٩٩٢]
یکی از نشانههای دعوتگر مخلص این است که تمام هم و غم او پیروی مردم از حق باشد، هر چند با سلیقهی شخصی وی مخالف باشد و امیرمؤمنان علی اینگونه بود و فرمودهاند: هر طور که میخواهید قضاوت کنید، من آنقدر اختلاف را ناپسند میدانم که میخواهم یا همه مردم متحد و یک جماعت شوند، یا همانند یارانم بمیرم.[٩٩٣]
علی در رأی و نظریات شخصی نیز اینگونه بود، بطور مثال علی معتقد بود فروختن کنیز بچه دار جایز نیست و عمر س همان نظر را داشت، سپس علی از رأی اوّل برگشت و جواز فروختن کنیز بچه دار را قبول کرد.[٩٩٤] و اینگونه علی س دعوتگران و طالبان علم را آموزش میدهد، که داشتن نظریهی مشروع امری طبیعی است که نباید از آن ناراحت شویم چنانچه در وحدت و یکپارچگی ما تأثیر داشته باشد. تردیدی نیست که دعوتگران امروزی شدیداً نیازمند هستند در مورد این اخلاق تجدید نظر نمایند و بینند تا چه حد به این صفت- آراستهاند و موضع آنان در چنین مواردی چگونه است و خالصانه از خداوند متعال بخواهند که توفیق عمل به این امر اساسی و صفت پسندیده و زیبا را نصیب- آنان گرداند، تا پس از مرگ پاداش آن را از خداوند متعال دریافت کنند و دعوتشان در دنیا نتیجه بخش باشد. عبادت علی با اخلاص برای خدا و پیروی از پیامبر ج بوده است، چرا که تنها خداوند متعال شایسته و سزوار عبادت است و پیوسته در سراسر زندگی مشغول عبادت بود، زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ١٦٣﴾ [الأنعام: ١٦٢-١٦٣]. «بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه الله میکوشم و در این راه میمیرم، تا حیاتم ذخیره مماتم شود). خدا را هیچ شریکی نیست و به همین دستور داده شدهام و من اوّلین مسلمان (در میان امت خود و مخلصترین فرد در میان همهانسانها برای خدا) هستم».
بدون تردید عبادت تأثیر بسیار مهمیدر تزکیه اخلاق و پایداری بر احکام شریعت خداوند دارد، به همین دلیل علی س «استقامت» را به معنای ادای فرایض تفسیر کرده است.[٩٩٥]
[٩٨٢]- حلیة الاولیاء – ١/٨٤-٨٥- ارقه و البکاء /١٩٨.
[٩٨٣]- لطائف المعارف ابن رجب، التحمس لقیام الیل، محمد صالح /٩٣.
[٩٨٤]- ادب الدنیا و الدین /١٢٣، فرائد الکلام /٣٦٩.
[٩٨٥]- حلیة الاولیاء ١/٧٥، صفة الصفوة ١/٣٢٦.
[٩٨٦]- التاریخ الاسلامی ١٢/٤٤٣.
[٩٨٧]- منهج علی فی الدعوه /٥٢٥.
[٩٨٨]- ادب الدنیا و الدین /٢٧٨، فرائد الکلام /٣٧١.
[٩٨٩]- عدة الصابرین و ذخیرة الشاکرین ابن قیم /١٥٣.
[٩٩٠]- مسلم، کتاب الزهد، ش/٥٩٨.
[٩٩١]- سنن دارمی فی المقدمه ١/١٠٦، الجامع لاخلاق الراوی ١/٩٠.
[٩٩٢]- منهج علی /٥١٣.
[٩٩٣]- البخاری، کتاب فضائل الصحابه ٣/٢٣.
[٩٩٤]- فتح الباری- ٧/٧٣.
[٩٩٥]- زاد المیسّر (٧/٢٥٤).
در حقیقت شکر این است که بنده تمام نعمتهایی را که به خاطر او خلق شده و در اختیار دارد در راه رضای خالق به مصرف برساند، یعنی تمام نعمتهای ظاهری و باطنی و مالی و جانی را با تمام توان در جهت عبادت و بندگی پروردگار به کاملترین شکل مصرف کند و هر گاه چنین عمل کند نعمتهای خداوند برای او ارجمند و با ارزش خواهد بود و شکر آن را به جای آورده است. شکر از مهمترین خصایص ایمانی است که باید هر فرد مؤمن در تمام لحظات زندگی به آن آراسته باشد، چون شکر نعمت نشانهی اعتراف به مقام خالق نعمتهاست که مهمترین بخش شاخصههای ایمانی، مانند: محبت، راضی بودن به رضای خداوند و توکل به او را در بر میگیرد و شکر خدا کامل نخواهد بود مگر اینکه بنده به این صفت آراسته باشد و حقیقت آن را درک کند. قرآن به این صفت اخلاقی مهم به همان اندازه اهمیت داده که در علم اخلاق اهمیت دارد. خداوند متعال در حدود هفتاد آیه به بحث شکر پرداخته است. در برخی موارد به شکر فرمان داده و در برخی تشویق نموده و در پارهای موارد شکرگزران را مدح نموده و به آنان وعدهی پاداش نیکو داده و از آنچه خلاف شکر است نهی کرده است که بر اهمیت این صفت اخلاق والا دلالت دارد، خداوند در کتابش- ذکر و شکر را در کنار هم قرار داده و میفرماید:
﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِي وَلَا تَكۡفُرُونِ١٥٢﴾ [البقرة: ١٥٢]
«پس مرا یاد کنید (با طاعت و عبادت و دوری از معاصی، به دل و زبان و قلم و قدم و سیر در آفاق و انفس، جهت کشف عظمت و قدرت من) تا من نیز شما رایاد کنم (با اعطاء ثواب و گشایش ابواب سعادت و خیرات و ادامه پیروزی و قدرت و نعمت) و از من سپاسگزاری کنید (و با گفتار و کردار، شکرگذار انعام و احسان من باشید) و از من ناسپاسی مکنید (و نعمتهای مرا نادیده مگیرید)».
گاهی خداوند متعال شکر را در کنار عبادت ذکر نموده و میفرماید:
﴿فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ وَٱشۡكُرُواْ لَهُۥٓۖ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ١٧﴾ [العنكبوت: ١٧]
«روزی را از پیشگاه خدا بخواهید و او را بندگی و سپاسگزاری کنید، (و بدانید که سرانجام برای حساب و کتاب و سزا و جزا) به سوی او برگردانده میشوید».
این نشانه آن است که بندگی با شکر، پیوندی محکم دارد و رسول خدا ج که به تمام صفات اخلاقی و خصلتهای پسندیده از جمله شکر از همه بیشتر پایبند بود، اصحابش را که علی س یکی از آنان است بر این خصلت مهم تربیت نموده و شکر تمام نعمتهایی را که به او میرسید بجای میآورد و هر گاه از دستشویی خارج میشد روی شکم خود دست میکشید و میگفت: این راحتی چه نعمت بزرگی است، اگر بندگان میدانستند و شکر آن را به جای میآوردند [٩٩٦]
روایت است که علی س به مردی از اهل همدان گفت: نعمت و شکر به هم متصل هستند و شکر با زیاد شدن نعمت مرتبط است و این دو در کنار هم قرار دارند و افزایش زیادی نعمت از جانب خداوند هرگز قطع نخواهد شد مگر زمانی که بنده دست از شکرگذاری بردارد[٩٩٧]. علی س معتقد بود که گذشت و عفو خصم نوعی شکر نعمت محسوب میشود و فرموده است: هرگاه بر دشمنت چیره شدی، به شکرانه این نعمت (پیروزی) او را عفو کن و ازاو در گذر[٩٩٨].
[٩٩٦]- اخلاق النبی ج ١/١٨٧
[٩٩٧]- الشکر ابن ابی الدنیا به نقل از علو الهمة ٥/٤٨١
[٩٩٨]- الاعجاز والایجاز، ثعالبی /٣٠.
دعا دروازه بزرگی است که بر هر کس گشوده شود خیرات و برکات را به همراه دارد، به همین دلیل امیر مؤمنان علی س بر داشتن پیوندی محکم و نیکو با خداوند و به دعای زیاد خیلی شیفته بود، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِي سَيَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ٦٠﴾ [غافر: ٦٠]
یعنی: «پروردگار شما میگوید: مرا به فریاد خوانید تا بپذیرم. کسانی که خود را بزرگتر از آن میدانند که مرا به فریاد خوانند، خوار و پست داخل دوزخ خواهند گشت».
همچنین فرموده:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ١٨٦﴾ [البقرة: ١٨٦]
«و هنگامیکه بندگانم از تو درباره من بپرسند (که من نزدیکمیا دور. بگو:) من نزدیکم و دعای دعا کننده را هنگامیکه مرا بخواند، پاسخ میگویم (و نیاز او را برآورده میسازم). پس آنان هم دعوت مرا (با ایمان و عباداتی همچون نماز و روزه و زکات) بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا آنان راهیابند (و با نور ایمان به مقصد برسند)».
امیر المؤمنین علی س همراه و همگام با رسولالله ج بود و میدید که چگونه از خداوند طلب فریادرسی و کمک و یاری میکند و تردیدی نیست که امیر مؤمنان شیفتهی این بود که این عبادت را از رسول خدا ج بیاموزد و دعا و تسبیحش با همان الفاظ و کلماتی باشد که رسولالله ج به آن دستور میداد و تأیید میکرد، چون برای مسلمان شایسته نیست که در دعا و تسبیح کلمات و جملات دیگری را بر کلمات و دعای پیامبر ج ترجیح دهد، هر چند به ظاهر کلماتی زیبا با مفاهیمی عالی باشد، چون رسول خدا ج بهترین معلم و هدایت کننده به راه راست است و او آگاهترین بشر از بهترینها و کاملترینهاست.
برخی از اهل بدعت دعاها و ذکرهای خود ساختهی خود را به دروغ به علی نسبت دادهاند و هر کس دوستدار علی است، باید از راه و روش علی س پیروی کند و علی بود که همه را به پیروی از رسولالله ج در گفتار و رفتار تشویق میکرد و او کسی بود که دعایش مستجاب بود، (زازان) ابوعمر روایت میکند: مردی برای علی س حدیثی روایت کرد. علی گفت: به من دروغ گفتی! گفت: نگفتم. علی گفت: اگر دروغ گفته باشی علیه تو دعا میکنم، آن مرد گفت: دعا کن. علی س دعا کرد. قبل از اینکه آن مرد از جایش بلند شود، کور شد.[٩٩٩].
هر گاه کسی علی را مدح میکرد، میگفت: پروردگارا! آنچه (از گناهانم) نمیدانند برایم بیامرز و مرا بر آنچه میگویند مجازات مکن و مرا از آنچه میپندارند بهتر کن[١٠٠٠]، علی از رسولالله ج روایت میکند که فرمود: «إذا عطس أحدكم فليقل الحمد لله وليردّ عليه من حوله: يرحمك الله وليرد عليهم يهديكم الله ويصلح بالكم»[١٠٠١]: (هر گاه کسی از شما عطسه زد، بگوید: الحمد لله و کسانی که در اطرافش هستند بگویند: یرحمک الله و او در جواب آنان بگوید: یهدیکم الله ویصلح بالکم (خداوند شما را هدایت کند و حالتان را اصلاح کند).
این عمل از مکارم و خوبیهای اخلاق و رعایت ادب با خداوند متعال با حمد و ستایش اوست که به این مناسبت به بندگان دستور داده شده است.
حلیمی میگوید: عطسه زدن بیماری را از مغز که قدرت تفکر در آن است و مرکز کنترل اعصاب و حواس پنجگانه است دفع میکند، با سالم بودن مغز است که عضلات سالم میشود، آری. اینگونه روشن میشود که عطسه زدن نعمتی بزرگ و ارزشمند است و شایسته است که بعد از آن الحمد لله گفته شود که اعتراف است به اینکه خالق و قادر مطلق خداوند متعال است[١٠٠٢].
علی به نقل از پیامبر ج یکی از آداب سفر را شرح داده و فرمود: هر گاه پیامبر ج ارادهی سفر میکرد میفرمود: «بك اللهمّ أصول وبك أجول و بك أسير»[١٠٠٣]: (پروردگارا به توفیق تو به مقصد میرسم و به توفیق تو بر میگردم و به توفیق تو میروم). علی س یکی دیگر از آداب سفر را اینگونه بیان کرده است که وقتی اراده کرد راهی سفر گردد، بعد از اینکه پایش را در رکاب گذاشت، گفت: «بسم الله» بعد از نشستن گفت: «الحمدُلله» و سپس گفت: «سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ»: (پاک و منزه است خداوندی که این وسیله را برای ما رام کرد. در حالیکه ما قدرت رام کردن آن را نداشتیم و ما بسوی پروردگامان باز میگردیم). سپس سه مرتبه الحمد لله و سه بار اللهاکبر میگفت و بعد از این گفت: پروردگارا! معبود بر حقی جز تو نیست، به خودم ستم کردم، پس مرا ببخش که کسی جز تو گناهان را نمیبخشد و سپس تبسم کرد، پرسیدند: علّت تبسم چیست؟ گفت: پیامبر ج را دیدم که همین کار را کرد و آنچه من گفتم، گفت: سپس تبسم کرد، گفتیم: ای پیامبر خدا علت تبسم شما چیست؟ فرمود: شگفت زده و خوشحال شدم از اینکه بندهای چنین دعایی را میخواند و میگوید: «خدایا معبود بر حقی جز تو نیست به خودم ظلم کردم پس گناهان مرا ببخش که کسی جز تو گناهان نمیبخشد»، چون میداند که کسی جز خدا گناهان را نمیآمُرزد.[١٠٠٤]
ابن أعبد میگوید: علی به من گفت: ای ابن أعبد! میدانی حق غذا و خوراک چیست؟ گفتم: ای علی ابن ابی طالب، چیست؟ گفت: این است که بگویی: «بسم الله، اللهمّ بارك لنا فيما رزقتنا»: (به نام خدا، پروردگارا در آنچه به ما روزی دادی برکت بده) و پرسید میدانی بعد از غذا خوردن چگونه حق شکرگذاری آن را به جای آوری؟ گفتم: چگونه شکر آن را بجای آورم؟ فرمود: به این صورت که بگویی: «الحمد لله الّذي أطعمنا وسقانا»[١٠٠٥]: (سپاس خدایی را که به ما غذا و آب داد). هرگاه ماه را میدید، میگفت: پروردگارا! از تو خیر و پیروزی ویاری و برکت، رزق و روزی و پاکی و هدایت این ماه را میخواهم و از شر آن و شر آنچه در آن و بعد از آن است به تو پناه میبرم.[١٠٠٦]
در سجدههایش میگفت: «ربّ إنّي ظلمت نفسي فاغفرلي»: پروردگارا! من به خودم ستم کردم پس گناهان مرا ببخش.[١٠٠٧] در بین دو سجده میگفت: «اللهمّ اغفرلي وارحمني و اجبرني و ارزقتني»[١٠٠٨]: پروردگارا! مرا ببخش، به من رحم کن و بینیازم کن و روزیم ده.
به کسی که وارد بازار میشد، آموزش میداد که دعای زیر را بخواند و میگفت: هرگاه وارد بازار شدی بگو: «بسم الله الرّحمن الرّحيم توکّلتُ على الله، ولا حول ولا قوّة إلاّ بالله»: (به خداوند توکل کردم و هیچ نیروی تغییر دهندهای جز الله نیست. پروردگارا از سوگند دروغ و معاملهای که ضرر و از شر آنچه این بازار را احاطه کرده است به تو پناه میبرم.[١٠٠٩] و میگفت: هیچ چیز برای خداوند محبوبتر از این نیست که بنده بگوید: پروردگارا! معبود بر حقی جز تو نیست. پروردگارا فقط تو را عبادت میکنم، پروردگارا هیچ چیز را شریک و انباز تو قرار نمیدهم! پروردگارا به خودم ستم کردم گناهانم را ببخش که کسی جز تو گناهان را نمیبخشد[١٠١٠] و میگفت: «پروردگارا ما را بر گفتن حق با خشنودی و در راه صحیح ثابت قدم بدار و ما را بر اجرای قوانین قرآن موفق واستوار بدار و ما را هدایتیافته و هدایت دهنده بگردان و ما را به راهی توفیق ده که تو از ما خشنود باشی و ما را خرسند گردان ونه گمراه و نه گمراه کننده گردان[١٠١١].
یکی دیگر از دعاهای ایشان این بود که میفرمود: پروردگارا! از تو میخواهم که به رحمتت که همه جا را فرا گرفته و قدرت تو که بر همه چیز غلبه کرده و به عظمتت که بر همه چیز غلبه دارد و به قدرت تو که همه چیز را در برگرفته و هیچ چیز در برابر آن توان مقاومت ندارد و به نور تو که بر همه چیز روشنی بخشیده و با علم تو که بر هر چیز احاطه دارد و با نامت که با آن هر چیز آشکار میشود و به ذات اقدس تو که بعد از نابودی هر چیز باقی و ماندگار ابدی است، یا الله، یا رحمن، یا رحیم، گناهانم را عفو کن. آن گناهانی که مجازات و پشیمانی در پی دارد. مرا از بهرهام محروم میکند و نعمتها را تغییر میدهد و مصیبتها را گریبانگیرم میکند و دشمنانم را بر من مسلط مینماید و باران آسمان را قطع کرده و مانع قبولی دعا میشود و مرا به مصیبت آتش گرفتار میکند.[١٠١٢]
این دعا بیانگر این است که امیرمؤمنان علی که در برابر خداوند، خودش را نیازمند دانسته و از گناهانش بیمناک و هراس زده بوده است، برای ما درسی است که به چه صورت نامهای زیبای خدا را در دعاهایمان به کار ببریم و در حقیقت این دعا پرتوی از میزان عبودیت و بندگی امیرمؤمنان علی است.
از علی روایت است که رسولالله ج به من آموخت که هرگاه با مشکلی روبرو شدم بگویم: «لا إله إلا الله الحكيم الكريم سبحانه، تبارك الله ربّ العرش العظيم. الحمدلله رب العالمين»[١٠١٣]: (معبود بر حقی جز الله نیست حکیم و بخشایشگر است، پاک و منزه است و نام خداوند که صاحب عرش عظیم است، با برکت و والا مقام است، سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است).
عبدالله بن جعفر همین دعا را به کسی که در احتضار مرگ بود تلقین میکرد و بر بیمارانی که درد و تب شدید دارند، میخواند و بر او بسیار کم آب دهان میپاشید و نیز به کسانی که از داشتن دختر ناخوشایند بودند همین دعا را میآموخت[١٠١٤].
اینها برخی از صفاتی بود که در حقیقت ثمرهی توحید و ایمان علی س به خداوند متعال است و اینگونه برای رفتن به پیشگاه خداوند متعال آماده شده بود. خوانندگان گرامی در ادامهی بحث با بسیاری از صفات دیگر علی، مانند: شجاعت، بردباری، فصاحت، بلاغت و غیره آشنا خواهند شد.
[٩٩٩]- البدایة و النهایة (٨/٦)
[١٠٠٠]- فرائد الکلام، موعظة المومنین ٢/٢٨٨.
[١٠٠١]- سنن ابن ماجه٢/١٢٢٤، صحیح سنن ابن ماجهالبانی ٢/٣٠٣.
[١٠٠٢]- فتح الباری ١٠/٦٠٢.
[١٠٠٣]- مسند احمد (٢/٨٣) اسناد آن صحیح است احمد شاکر.
[١٠٠٤]- مسنداحمد ٢/١٨٣- احمد شاکر می گوید: اسناد آن صحیح است.
[١٠٠٥]- مسند احمد – ٢/٣٢٩ – محقق گوید: اسناد آن حسن است.
[١٠٠٦]- کنز العمال، ش/٢٤٣١٠ فقه علی بن ابی طالب، قلعجی /٢٥١.
[١٠٠٧]- فقه علی /٢٥١.
[١٠٠٨]-منبع سابق.
[١٠٠٩]-منبع سابق.
[١٠١٠]- مصنف ابن ابی شیبه ٢/١٤٩.
[١٠١١]- فقه علی بن ابی طالب/٢٥١.
[١٠١٢]-منبع سابق.
[١٠١٣]- سنن بیهقی ٧/١٢٩.
[١٠١٤]- فضایل الصحابه ٢/٨٢٠ اسناد آن حسن است.
بالاترین مرجع در دولت علی س قرآن و سنّت رسول خدا ج و اقتدا و پیروی از راه و روش ابوبکر و عمر بوده است.
همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا١٠٥﴾ [النساء: ١٠٥]
«ما کتاب (قرآن را که مشتمل بر حق و بیانگر هر آن چیزی که حق است) به حق بر تو نازل کردهایم تا (مشعل راه هدایت باشد و بدان) میان مردمان طبق آنچه خدا به تو نشان داده است داوری کنی و مدافع خائنان مباش».
تمام احکام شرعی که مربوط به امور زندگی است در قرآن وجود دارد و قرآن تمام مبانی مورد نیاز ادارهی حکومت و دولت اسلامی را بیان کرده است. علی س میفرماید: «بر دینتان پایدار بمانید و به راه و روش پیامبر پایبند باشید و از سنّت پیامبرتان پیروی کنید و فهم آنچه از سنّت برایتان مشکل شد بر قرآن عرضه کنید. هر چه قرآن با آن موافق بود بپذیرید و به آن عمل کنید و آنچه با آن مخالف بود، ردّ کنید و نپذیرید.[١٠١٥]
اصول قوانین و دستورات اسلامی از سنّت گرفته میشود و شیوه اجرا و تطبیق احکام قرآن در سنت تشریح شده است.[١٠١٦]
علی س میفرماید: به راه و روش پیامبرتان اقتدا کنید که برترین راه و روشهاست و به سنّت پیامبر ج عمل کنید که بهترین و افضلترین سنّتهاست.[١٠١٧]
رسولالله ج میفرماید: «اقتدوا بالَّذَين من بعدي أبي بكر و عمر»[١٠١٨]: (بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید) و علی دربارهی ابوبکر و عمر فرمود: «سوگند به آنکه دانه را شکافت و جان را آفرید که آن دو (ابوبکر و عمر) را کسی جز افراد با تقوی دوست نمیدارند و با آن دو (ابوبکر و عمر) دشمنی نخواهد کرد، مگر افراد پست و فاسق، با صداقت و وفاداری رسولالله ج را همراهی کردند و در امر و نهی به آنچه رسولالله ج میگفت پایبند بودند، به اندازهای که پیامبر ج به رأی و نظر آن دو توجه میکرد و اهمیّت میداد، به رأی کسی دیگر توجهی نمیکرد و به اندازهی آن دو کسی را دوست نمیداشت، رسول خدا ج در حالی از دنیا رفت که از آنها راضی و خشنود بود و آن دو در حالی وفات یافتند که مؤمنان از آنها راضی بودند و همچنان به این سخنان ادامه داد تا جایی که درباره ابوبکر گفت: سوگند به خدا بعد از پیامبر ابوبکر بهترین انسان بود و از همه مهربانتر، دلسوزتر و باتقواتر بود و در اسلام سابقهی بیشتری داشت و در میان ما به روش پیامبر ج رفتار کرد تا اینکه وفات یافت و سپس بعد از ایشان عمر خلافت کرد و بر همان روش پیامبر ج و رفیق غار او ابوبکر صدیق خلافت کرد و کاملاً به روش آن دو پایبند بود، آنچنان که گفت: دیگر شما کسی همانند آن دو که رحمت خدا بر آن دو باد، ندارید، امیدواریم توفیق این را داشته باشیم که به راه و روش آنان پایبندی و عمل کنیم. چرا که هیچ کس به درجه و مقام آنان نخواهد رسید مگر با پیروی از راه و روش و دوست داشتن آنها و بدانید و آگاه باشید که هر کس مرا دوست دارد، باید آن دو را دوست داشته باشد و هر کس ابوبکر و عمر را دوست ندارد، من (علی) را ناراحت کرده است و من از او بیزارم و متنفرم.[١٠١٩]
از کارها و اعمال عثمان س دفاع میکرد و میگفت: «ای مردم دربارهی عثمان زیاده روی نکنید و چیزی جز خیر و نیکی نگویید، که سوگند به خدا، قرآن را بزرگان صحابه جمع آوری کردند و سوگند به خدا اگر من هم ولی أمر مسلمانان در زمان او میبودم همان کار او را میکردم.[١٠٢٠] میگفت: گرهای که عمر بسته من باز نخواهم کرد.[١٠٢١]
[١٠١٥]- البدایة و النهایة (٧/٢٤٦)
[١٠١٦]- فقهالتمکین فی القرآن الکریم، صلابی ٤٣٢.
[١٠١٧]- البدایة و النهایة٧/٣٩١.
[١٠١٨]- صحیح سنن ترمذی ٣/٢٠٠.
[١٠١٩]- المختصر من کتاب الموافقة ص١٤٠ واسناد آن منقطع است و ابن ابی شیبه در المصنف، ش/١٢٠.
[١٠٢٠]- شرح اعتقاد اهل السنة و الجماعة لالکائی٤٤٥٦.
[١٠٢١]- فتح الباری ٩/٨ اسناد آن صحیح است.
امّت اسلامی حق دارد که مراقب اعمال حاکمان باشد و آنها را أمر به معروف و نهی از منکر کنند، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٠٤﴾ [آل عمران: ١٠٤]
«باید از میان شما گروهی باشند که (تربیت لازم را ببینند و قرآن و سنّت و احکام شریعت را بیاموزند و مردمان را) دعوت به نیکی کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند و آنان خود رستگارند».
اولین چیزی که بعد از خلیفه شدن گفت این بود.... این مسئولیّت (رهبری) شما مسئلهای است که هیچ کس در آن حقی ندارد جز همان کسی که خودتان به رهبری انتخاب کنید. امّا من هم مسئولیتی جز (رهبری) شما ندارم.[١٠٢٢]
این مشابه همان سخنی است که ابوبکر بعد از به خلافت رسیدن گفت: آنجا که فرمود: اگر کارم درست بود و به خوبی مسئولیتم را انجام دادم مرا یاری دهید و اگر مسئولیتم را به خوبی انجام ندادم، مرا راهنمایی و اصلاح کنید[١٠٢٣].
عمر بعد از اینکه مسئولیت خلافت را به عهده گرفت و انتخاب شد گفت: محبوبترین مردم برای من کسانی هستند که عیبهایم را به من تذکر دهند[١٠٢٤] و گفت: من بیم آن دارم که اشتباه کنم و به خاطر هیبتم کسی به من تذکر ندهد.[١٠٢٥]
عثمان پس از این که به خلافت برگزیده شد گفت: اگر در قرآن حکمی یافتید که بر مبنای آن باید پای من خلیفه را به زنجیر میکردید، پاهایم را به زنجیر کنید.[١٠٢٦]
آری در زمان خلفای راشدین، مسلمانان به اتفاق بر اعمال و کارهای حاکمان و خلفا نظارت داشتند و آنها را امر و نهی میکردند و بر این مسئله اجماع کردهاند و اجماع صحابه اعم از حاکمان و عموم مردم در دوران خلافت راشدین فقطیک مفهوم و معنا داشت که همان فهم صحیح قرآن و راه درست عمل به سنّت بوده است. چون اصحاب بزرگوار در دوران نزول قرآن همراه و همگام رسول خدا ج زندگی کردهاند و تربیتیافته بودند. لذا آنان آگاهترین افراد به روح دین و اهداف و مقاصد شریعت اسلام بودهاند و از هر کسی دیگر بر شناخت و تشخیص حق از باطل تواناتر بودند، بنابراین بعید و حتی محال به نظر میرسد که بر باطل اجماع کرده باشند و دلیل این مدعا حدیث پیامبر است که میفرماید: «إنَّ أمَّتي لا تجمع علی ضلالة»[١٠٢٧]: (امت من بر گمراهی اجماع نخواهد کرد.) به همین دلیل میگوییم کهاجماع آنان (صحابه) معتبر است و از مراجع قوانین اسلامی به شمار میرود. گاهی اجماع امّت بر فهم نصی از نصوص است و نیز جایز است بر مسأله قیاسی اجماع کنند و در آن صورت حجّت واقع گردد.[١٠٢٨]
امیرمؤمنان علی س در دوران خلافتش مسلمانان را به امر به معروف و نهی از منکر تشویق میکرد. روزی دریکی از سخنرانیهایش پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم! علت نابودی امتهای پیشین این بوده است که بیپروا مرتکب انواع گناهان میشدند و عابدان و علمایشان آنها را امر به معروف و نهی از منکر نمیکردند، به همین علّت به دام عذابهای الهی گرفتار شدند، لذا قبل از آنکه همانند آنها به عذابهای الهی گرفتار شوید، امر به معروف ونهی از منکر کنید و بدانید که امر به معروف و نهی از منکر موجب میشود رزق و روزی کسی قطع نشود و به مرگ زود هنگام مبتلا نشوید.
[١٠٢٢]- تاریخ طبری ٥/٤٤٩-٤٥٧.
[١٠٢٣]- البدایة و النهایة٦-٣٠٥.
[١٠٢٤]- الشیخان ابوبکر و عمر من روایة البلاذری /٢٣١
[١٠٢٥]- همان ٢٣١ و نظام الحکم فی عهد الخلفاء الراشدین /١٨٩.
[١٠٢٦]- مسند احمد، الموسوعة الحدیثیة ش/٥٢٤.
[١٠٢٧]- سنن ابن ماجه ٢/٢٦٤ ش/٤٠١٤.
[١٠٢٨]- روضة الناضر و جنة المناظر ١/٣٨٥.
یکی از قواعد مسلّم دولت اسلامی این است که رهبران و حاکمان دولت باید با مسلمانان مشورت و رایزنی کنند و به آراء آنان توجه نمایند و نظام شورا را اجرا کنند. خداوند متعال میفرماید:
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ١٥٩﴾ [آل عمران: ١٥٩]
«از پرتو رحمت الهی است که تو با آنان نرمش نمودی. اگر درشتخوی و سنگدل بودی از پیرامون تو پراکنده میشدند. پس از آنان درگذر و برایشان طلب آمرزش نما و در کارها با آنان مشورت و رایزنی کن. هنگامیکه (پس از شور و تبادل آراء) تصمیم به انجام کاری گرفتی (قاطعانه دست به کار شو و) بر خدا توکّل کن؛ چرا که خدا توکّلکنندگان را دوست میدارد».
و میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣٨﴾ [الشورى: ٣٨]
یعنی: «کسانیند که دعوت پروردگارشان را پاسخ میگویند و نماز را چنان که باید میخوانند و کارشان به شیوه رایزنی و بر پایه مشورت با یکدیگر است و از چیزهائی که بدیشان دادهایم (در کارهای خیر) صرف میکنند».
در این آیه حکم شورا با حکم نماز در یک ردیف قرار گرفته است و همانطور که حکم نماز واجب است، حکم مشورت و رایزنی نیز واجب است.[١٠٢٩]
امیرمؤمنان علی همواره در تمام جوانب اختیارات، اعمال و تصمیمات اجرایی شیفتهی نظام شورایی بود. از جمله: بعد از آنکه نامه معقل بن قیس ریاحی فرمانده علی که مأمور به کشتن خریث بن راشد خارجی شده بود به دستش رسید، یارانش را جمع کرد و با آنان مشورت کرد و از آنان در خواست اظهار نظر کرد، در نتیجه همه به توافق رسیدند که در جواب نامهاش بنویسد: آن فاسق خارجی را تا کشتن یا دستگیری تعقیب کند و تبعید کند، زیرا که از تحریک مردم علیه امیرمؤمنان در امان نبودند.[١٠٣٠]
سیدنا علی س دربارهی اهمیّت مشورت میفرماید: مشورت عین هدایت است و هر کس خود را از مشورت بینیاز بداند، قطعاً در معرض اشتباه قرار دارد[١٠٣١] و فرموده: مشورت بهترین نوع همکاری است و استبداد و خود رأیی بدترین بدی است که فرد خویش را برای هر کاری آماده میپندارد[١٠٣٢] و فرموده: رأی و مشورت پیران از همکاری جوانان بهتر است.[١٠٣٣]
امیرمؤمنان علی س هنگامی که میخواست مالک اشتر را به مصر بعنوان استاندار بفرستد به او سفارش کرد و فرمود: بخیل را به مشورت خود راه مده که تو را از نیکوکاری منصرف میکند و از فقر میترساند و با افراد ترسو و بزدل مشورت نکن که روحیهی تو را تضعیف میکند و تو را از تصمیم گیری قاطع باز میدارند و با افراد حریص مشورت نکن که حرص را ستمکارانه در نظرت زیبا جلوه میدهند، چون بخل و بزدلی و حریص بودن، غریزههای مختلفی است که در مجموع موجب گمان بد نسبت به خداوند میگردد.[١٠٣٤]
علی س به خوبی میدانست کهاگر حکمران مشاورانی نداشته باشد، محاسن و معایب حکومت خود را نمیشناسد و بسیاری از امور حاکمیت و مسایل دولتش از او پوشیده میماند و میدانست که شورا فرد را با چیزهایی که نمیداند، آشنا میکند و راهنمایی میکند تا ناشناختههایش را بشناسد و تردیدهایش برطرف شود و خطاب به مالک اشتر نخعی بعد از آنکه او را به عنوان استاندار مصر تعیین کرد، گفته بود رفتار کارگزارانت را به دقت زیر نظر داشته باش و هرگز آنان را از روی محبت نابجا و خود سرانه، به کاری برمگزین که انتخاب کارگزاران به این شیوه بدون مشورت و با استبداد از راههای ظلم، ستم و خیانت به خداوند متعال است و در نتیجه مردم ضرر میکنند و امور مردم و استانداران اصلاح نخواهد شد مگر با اصلاح کسانی که در کارهایشان از آنان کمک میگیرند و آنها را برای جبران نیازمندیهایشان بر میگزینند، لذا برای ادارهی محدودهی حاکمیت افراد با تقوی، پاکدامن، عالم و سیاستمدار را انتخاب کن و با افراد با تجربه، خردمند، با وقار و با حیا که از خانوادههای اصیل و صالح و دیندار و با تقوا هستند، ارتباط نزدیک داشته باش، چرا که خلق و خوی آنان بهتر و نجابتشان اصیلتر و تربیتشان درستتر و طمع و اسرافشان کمتر، و برای اصلاح امور و تدبیر و ساماندهی کارها از دیگران شایستهتر و دوراندیشترند، باید چنین افرادی با آن اوصاف کارگزاران و یاوران تو باشند.
[١٠٢٩]- النظام السیاسی فی الاسلام، أبی فارس/٩.
[١٠٣٠]- تاریخ الطبری ٦/٣٩.
[١٠٣١]- ادب الدنیا و الدین. ماوردی ٨٩ – ٢٩١ – الادارة العسکریه ١/٢٧٩
[١٠٣٢]- نهایة الارب ٦/٩٦ – به نقل از الادارة العسکری ١/٢٧٩.
[١٠٣٣]- همان منبع – ٦/٩٦- الادارهالعسکریه ١/٢٧٩.
[١٠٣٤]- الادارة العسکریة فی الدولة الاسلامیة ١/٢٧٩.
یکی از مهمترین اهداف و برنامههای حاکمیت اسلامی این است که قوانین و برنامههای دین اسلام برای ایجاد جامعه اسلامی به صورت عملی اجرا شود و از مهمترین این قوانین عدالت و برابری در میان مردم است. علی برای ایجاد عدالت و مساوات در جامعه از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد و تمام خصلتهای پسندیده و ویژگیهای علمی و فقهی در او وجود داشت و در نتیجه این صلاحیت و شایستگی در او ایجاد شده بود که بتواند به کاملترین شکل از عهده مسئولیتش برآید تا جایی که رسول خدا ج به دلیل اعتمادی که به وی داشت او را به عنوان قاضی به یمن فرستاد.[١٠٣٥] تردیدی نیست که عدالت در اندیشه امیرمؤمنان علی همان عدالت اسلامی است که در واقع پشتوانه اصلی در ایجاد جامعه اسلامی و حاکمیت اسلامی است، لذا در جامعهای که ظلم و ستم بر آن حکمرانی کند و با عدالت آشنایی نداشته باشند اسلام وجود ندارد و علی س در عدالت و برابری، الگو بود و با عدالتش دلها را اسیر و عقلها را حیرت زده کرده بود، بنابراین عدالت از دیدگاه علی س یکی از مهمترین ارکان خلافت راشده و عملاً دعوتی برای اسلام بود که دلهای مردم را برای پذیرش ایمان آماده میکرد. به همین دلیل علی همواره میکوشید عدالت را به صورت عملی در تمام جوانب حکومتش گسترش دهد و با پیروی از رسول خدا ج سیاستش را بر پایهی عدالت فراگیر و همه جانبه در میان مردم استوار کرد، از شریح روایت است: آنگاه که علی در جنگ با معاویه زرهاش را گم کرد و پس از جنگ زره را به دست فردی یهودی دید که در بازار برای فروش آورده بود، علی گفت: این زره مال من است که نه آن را فروختهام و نه به کسی بخشیدهام. یهودی گفت: این زره در دست من و مال خودم است. علی گفت: برویم پیش قاضی. به این ترتیب نزد شریح آمدند، علی در کنار شریح ویهودی روبروی او نشست. شریح گفت: ای امیرمؤمنان جریان چیست؟ گفت: من میگویم این زره مال من است که در دست این یهودی است و من این را به کسی نفروختهام و به کسی هم نبخشیدهام. شریح قاضی گفت: شاهدت کیست؟ گفت: قنبر (خدمتکار) و حسن و حسین شهادت میدهند که زره مال من است، قاضی گفت: گواهی پسر به نفع پدر جایز نیست، علی گفت: گواهی مردی از اهل بهشت جایز نیست و پذیرفته نمیشوند؟ شنیدم رسولالله ج میفرمود: «حسن و حسین سردار جوانان بهشتاند».[١٠٣٦]
یهودی گفت: امیرمؤمنان از من به قاضی خود شکایت کرد و قاضی علیه او قضاوت کرد. گواهی میدهم که این دین حق است و گواهی میدهم که معبود بر حقی جز الله نیست و محمد رسول اوست و اعتراف میکنم که این زره مال توست. شبی که سوار بر شتر به طرف صفین میرفتی افتاد و من برداشتم، علی گفت: حال که اعتراف کردی، زره مال تو و نیز اسبی به او داد، شریح گفت: همان یهودی را دیدم که به دفاع از علی با خوارج در نهروان جنگید.
نمونه دیگری از عدالت علی س در دوران حاکمیتش:
ناحیهی قُرشی از پدرش روایت میکند که ما بر دروازه قصر ایستاده بودیم که علی آمد و وقتی او را دیدیم از هیبتش خود را کنار کشیدیم، بعد از اینکه رفت پشت سرش رفتیم؛ در همین حال مردی فریاد کشید: به خاطر خدا کمکم کنید؛ دیدیم دو نفر درگیرند و در حال زد و خورد هستند. علی س به سینه هر دو زد و آنها را از هم جدا کرد و گفت: با هم درگیر نشوید. یکی گفت: ای امیرمؤمنان این آقا از من گوسفندی خریده و بر او شرط کردم که پول جعلی و معیوب به من ندهد؛ امّا بعد از تحویل گوسفند پول جعلی به من داد و من قبول نکردم، به همین علّت با من جنگ و دعوا راهانداخته و مرا کتک میزند. امام از شخص ضارب پرسید تو چه میگویی، گفت: راست میگوید، علی گفت: به شرطت وفا کن و سپس به آن شخصی که کتک زده بود گفت: بنشین و به کتک خورده گفت: قصاص کن و کتکش بزن، آن مرد پرسید: میتوانم او را ببخشم؟ امیرمؤمنان فرمود: اختیار در دست خودت است. راوی گوید: بعد از اینکه آن مرد گذشت کرد، علی گفت: مسلمان ضارب را بگیرند، او را گرفتند و بر پشتش باری گذاشتند و سپس به دستور امیرمؤمنان پانزده شلاق به او زدند وگفت: این مجازات به خاطر بیحرمتی کردنت به او است.[١٠٣٧]
در روایتی دیگر نمونهای عالی و ارزشمند از تواضع امیرمؤمنان را بیان میکند که به تنهایی با پای پیاده از خانهی خود خارج میشود و به بررسی اوضاع و احوال مردم و حل مشکلات آنان میپردازد و این بهترین و عالیترین رفتاری است که حضور و نقش برجسته حاکمان اعم از خلیفه، استاندار و غیره را در زندگی عموم مردم نشان میدهد و لازم نیست که هر روز مسئول در میان مردم حضور داشته باشد، زیرا حضور گاه و بیگاه آنان موجب میشود که مردم احساس کنند حکّام و مسئولان همواره با آنان، در پی حل مشکلاتشان میباشد. هر کس صاحب حق باشد مطمئن است که میتواند از حق خود دفاع و آن را حفظ کند و حتی اگر به حقش تجاوز کنند، جلوی تجاوزگر را بگیرد و به حق خود برسد و به این ترتیب جلوی تجاوز به حقوق مردم گرفته میشود و بیش از آن و حتی مهمتر از آن کسی نمیتواند حق خداوند متعال را ضایع کند.
این رابطهی نزدیک بین حاکم و مردم به صورتهای متعدد و به تناسب زمانها در تمامی مکانها باید اجرا شود و کسی حق ندارد بگوید: اینگونه رفتار مختص به امیرمؤمنان علی س و دوران او بوده و در عصر حاکمان دیگر نمیتوانند بدینگونه رفتار کنند، چون روشهای حکومت داری در دورانهای مختلف متفاوت است، بلکه این اهداف و مقاصد است که زندگی سعادتمندانهی مسلمانان را تضمین و محقق میکند، چرا که فقط در چنین نظامی در ابتدا حقوق خداوند و سپس حقوق عام و خاص مردم رعایت میشود.
امّا در مورد اینکه امیرمؤمنان علی س علیرغم گذشت صاحب حق از تجاوزگر باز هم او را مورد مجازات قرار داد، به این علّت بود که علی س واقعاً با مقاصد اسلام آشنا بود که همان حفظ امنیت و گسترش صلح و آشتی بین مؤمنان است و به خوبی دریافته بود که این روش موجب میشود که گرایش تجاوزگر به تجاوز کاهش یابد و میفهمند که حتّی اگر طرف مقابل از آنها گذشت کنند به زودی با مجازات شایستهای مواجه خواهند شد.
یکی دیگر از نمونههای عدالت علی را عاصم بن کلیب از پدرش روایت میکند که گفت: در دوران خلافت علی از اصفهان اموالی آوردند، علی س آنها را به هفت قسمت تقسیم کرد و یک قرص نان را هم که در بین آن اموال بود به هفت قسمت تقسیم کرد و سپس به قید قرعه آنها را در اختیار مردم گذاشت.[١٠٣٨]
اصل مساوات و برابری که امیرمؤمنان آن را در خلافتش رعایت میکرد، از مبانی و اصولی به شمار میرود که اسلام آن را مقرر کرده است، خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ١٣﴾ [الحجرات: ١٣]
«ای مردمان! ما شما را از مرد و زنی (به نام آدم و حواء) آفریدهایم و شما را تیره تیره و قبیله قبیله نمودهایم تا همدیگر را بشناسید (و هر کسی با تفاوت و ویژگی خاص درونی و بیرونی از دیگری مشخص شود و در پیکره جامعه انسانی نقشی جداگانه داشته باشد). بیگمان گرامیترین شما در نزد خدا متقیترین شما است. خداوند مسلّماً آگاه و باخبر (از پندار و کردار و گفتار شما) است».
موارد متعدّد از رفتارهای عادلانه که به صورت تمرین و تکرار در عملکرد علی تجربه شده بهترین شاهد بر عدالت ایشان است.
یکی دیگر از موارد بیانگر عدالت علی این است که: از میان اموالی که به دست او میرسید، سهمیهی مربوط به مصارف عمومی را جدا میکرد و در اسرع وقت به طور مساوی در بین مسلمانان تقسیم میکرد و خودش بیشتر از مردم برنمیداشت و حتی سهمیهی خوارج را پیش از اقدامشان به خونریزی و دشمنی آشکار، به طور کامل پرداخت میکرد.[١٠٣٩] با اقتدا و پیروی از ابوبکر صدیق س بخششها و اموالی را که به دستش میرسید، به طور مساوی بین مردم تقسیم میکرد و عرب را بر غیر عرب ترجیح نمیداد و بین افراد هیچ تفاوتی قایل نمیشد. یک مرتبه مقداری غذا و پول را میان دو زن که یکی عرب و دیگری عجم بود به صورت مساوی تقسیم کرد. زن عرب گفت: به خدا سوگند من عرب هستم و این زن غیر عرب! علی س در پاسخ گفت: سوگند به خدا در تقسیم اموال غنیمت، دلیلی برای برتری پسران اسماعیل بر پسران اسحاق سراغ ندارم و برای من فرقی ندارند[١٠٤٠]. نیز وقتی از او خواستند که اشراف و بزرگان عرب را بر موالی (بردههای آزاد شده) و غیر عربها ترجیح دهد، گفت: سوگند به خدا اگر اموال من بود به صورت برابر در میانشان تقسیم میکردم امّا اکنون که از آنِ خودشان است چگونه برابر تقسیم نکنم[١٠٤١].
یحیی بن سلمه میگوید: علی عمرو بن سلمه را به استاندار اصفهان منصوب کرد، بعد از مدتی با اموال و مشکهای پر از عسل و روغن بازگشت، ام کلثوم دختر علی کسی را فرستاد که از عسلها و روغنها به او بدهند. عمرو بن سلمه مقداری روغن و عسل برایش فرستاد. فردای آن روز علی س آمد که اموال و روغنها و عسلها را تقسیم کند، مشکهای عسل و روغن را که شمرد، متوجه شد که دو کیسه کم شده است، علّت را جویا شد، حقیقت را نگفتند، وقتی سخت گرفت، واقعیّت را به او گفتند، لذا کسی را فرستاد و دو مشک را از ام کلثوم گرفتند. چون کیسهها باز شده بود. تاجران را صدا زد و از آنها خواست قیمت مقدار کاسته شده از عسل و روغن را تخمین کنند، گفتند: سه درهم کم شده است، سه درهم را از دخترش ام کلثوم گرفت و همه را تقسیم کرد.[١٠٤٢]
ابورافع خزانه دار ومسئول بیت المال در زمان خلافت علی روایت میکند: روزی علی س به خانه رفت و دید دخترش گردنبند مرواریدی به گردن کرده و میدانست که از اموال بیت المال است، پرسید: این را از کجا آوردهای، به خدا دست کسی را که این گردنبند را برایت آورده قطع خواهم کرد. گوید: وقتی دیدم بسیار جدی است، گفتم: ای امیرمؤمنان من آن را به برادرزادهام (دختر تو) دادهام اگر من نمیدادم از کجا میآورد. ابورافع گوید: این را که گفتم سکوت کرد.[١٠٤٣]
[١٠٣٥]- نظام الحکم فی العهد الراشدی /١٤٩.
[١٠٣٦]- مصنف ابن ابی شیبه ش/١٢٢٢٥ و المستدرک ٣/١٢٦، این حدیث صحیح است.
[١٠٣٧]- تاریخ طبری ج٦ ص ٧٢-٧٣
[١٠٣٨]- الکامل فی التاریخ ٢/٤٤٢.
[١٠٣٩]- نظام الحکم فی عهد خلفاء الراشدین ٢١٦.
[١٠٤٠]- پیامبر ج که از نسل اسماعیل فرزند ابراهیم است، و بنی اسحاق طایفهای که عموم پیامبران از آنها ویهودیان خودشان را متعلق به آنان می دانند.
[١٠٤١]- تراث الخلفاء الراشدین /١٠١.
[١٠٤٢]- الکامل فی التاریخ ٢/٤٤٢.
[١٠٤٣]- تاریخ الطبری ٦/٧٢.
اصل آزادی یکی از مبانی اساسی بوده که نظام حکومتی در دوران خلفای راشدین بر آن استوار بود، این اصل (آزادی) را در چهارچوب قوانین شریعت اسلام برای همه تضمین کرده است و دعوت اسلام برای آزادی همه مردم، دعوتی گسترده و فراگیر است و کمتر دعوتی در تاریخ وجود دارد که این همه آزادی را برای بشر به ارمغان آورده باشد و این دعوت در گام نخست به سوی توحید و عبادت و بندگی خداوند متعال است، همانگونه که آیات متعدد قرآن بیانگر این حقیقت است، چون تنها با توحید و یکتا پرستی همه مردم از دام عبادت دیگر اشیاء و افراد آزاد میشوند و دعوت به توحید همه معانی آزادی و استقلال را در بردارد و آزادی را به معنای صحیح و با مصداقها و مفاهیم درست آن برای جامعه انسانی به ارمغان میآورد، مانند امر به معروف و نهی از منکر و نهی از اینکه کسی به اجبار دین را بپذیرد و در مواردی آزادی با معنی رحمت مخلوط شده و در صورتهایی همچون مهربانی نسبت به یکدیگر، عدالت، شورا و برابری مطرح میشود، چون تمام اصول و مبانی که اسلام منادی آن است جز با رعایت اصل آزادی به درستی به اجرا در نمیآید و محقق نمیشود و رعایت این اصل در انتشار و تبلیغ دین اسلام و هموار کردن راه فتوحات اسلامی و گسترش حاکمیت اسلام در دوران خلفای راشدین سهم مؤثر داشته و نقش بسزایی ایفا کرده است، اسلام به انسان کرامت و احترام در خور شایستهای میدهد و آزادی را به بهترین شکل ممکن برایش تضمین میکند و از طرفی نظامهای حاکم بر ایران و روم در آن زمان، حکومت استبدادی و خودکامگی بودند که با نهایت سنگدلی با مردم رفتار میکردند و بویژه مخالفان سیاسی و اقلیتهای مذهبی به بدترین شکل مورد ظلم و ستم قرار میگرفتند و تحت فشار بودند.
امّا اسلام در دوران پیامبر ج و خلفای راشدین آنقدر برای مردم آزادی عمومی و عدالت و برابری آورده بود که تا امروز هم مشهور است و هر جا حاکمیت اسلامی به معنای صحیح آن وجود داشته باشد، عدالت هم وجود دارد.[١٠٤٤]
از امیر مؤمنان علی س سخنانی در مورد دفاع از آزادی روایت شده است و ایشان به گونهای رفتار میکرد که در تضمین آزادی به همه کمک میکرد و میفرماید: «دشمنی با مردم توشه بسیار بدی برای قیامت است.[١٠٤٥] این سخن کوتاه امام بیانگر این است که دشمنی با مردم به هر شکلی که باشد در اسلام ناروا است و یادآور میشود که هرکس بدون دلیل شرعی با مردم دشمنی کند، در روز قیامت به عذاب گرفتار خواهد شد. معروف است که ایشان فرمودند: اینکه بر اساس گمان قضاوت کنیم از عدالت به دور است.[١٠٤٦] منظور از این سخن این است که مردم را با شبهه متهم و محکوم کردن نادرست است و نباید با شک و گمان علیه کسی حکم صادر کنیم، بلکه بر اساس یقینی که مستند به ادله قطعی است، حکم باید صادر شود و بهترین و معتبرترین ادلّه نصوص شرعی هستند.[١٠٤٧]
قانونی که امروز نظامهای بشری تصویب کردهاند و توسط مسلمین اعمال شد، مبنی بر اینکه متهم تا اثبات جرم تبرئه است، اسلام از هزار و چهارصد سال پیش اعلان کرده بود و توسط مسلمانان به اجراء در آمده است.[١٠٤٨] آزادی در دوران سیدنا علی س به بهترین و زیباترین شکل تجلّی یافت، این در حالی بود که در آن زمان شرایط استثنایی فتنهها، توطئهها و جنگها و ناآرامیها حاکم بود و این شرایط اقتضاء میکرد که آزادیها محدود شوند و رفت و آمدها و نشست و برخاستها را کنترل نمایند و یا به تعبیری دیگر حکومت نظامی اعلام شود. امّا با وجود همه اینها علی س آزادی را برای هیچیک از طرفداران و مخالفانش محدود نکرد و کسی را مجبور نمیکرد که تحت حاکمیتش بماند، ویا به جبر کسی را بیرون نکرد و حتّی کسی را مجبور نمیکرد در جنگ با دشمنان او شرکت کند و مانع پیوستن کسی به معاویه نمیشد.[١٠٤٩]
عبدالله بن مسعود، عبیده سلمانی و ربیع خُثیم را که نمیخواستند با او در جنگ شرکت داشته باشند مجبور نکرد و آزاد گذاشت. بلکه آنها را مخیّر کرد به هر مرزی که میخواهند بروند.[١٠٥٠] بعد از اینکه خوارج به بهانه قبول حکمیت توسط علی س دست به شورش زدند و آنها را به ماندن در زیر سایهی حکومت او، یا بیرون رفتن از محدودهی حکومتش مجبور نکرد و حتّی به کارگذارانش دستور میداد تا زمانیکه خوارج اقدام به خراب کاری و فساد در زمین نکردهاند، کاری به کارشان نداشته باشند.[١٠٥١] و خطاب به خوارج فرمود: شما نزد ما سه حق دارید: شما را از حضور در مساجد منع نکنیم تا زمانیکه در جنگها یاورمان باشید، حق شما را از مال غنیمت پرداخت کنیم، تا شما اقدام به جنگ نکردید با شما نمیجنگیم.[١٠٥٢]
[١٠٤٤]- نظام الحکم فی عهد الخلفاء الراشدین /١٥٦.
[١٠٤٥]- منبع سابق.
[١٠٤٦]- منبع سابق.
[١٠٤٧]- منبع سابق.
[١٠٤٨]- نظام الحکم فی عهد الخلفاء الراشدین /١٦٠
[١٠٤٩]- نظام الحکم فی عهد خلفا الراشدین /١٥٦.
[١٠٥٠]- نظام الحکم فی عهد خلفا الراشدین /١٦٠.
[١٠٥١]- منبع سابق.
[١٠٥٢]- تاریخ طبری ٥/٦٨٨.
تردیدی نیست که سراسر زندگی علیبن ابیطالب س به دعوت توحیدی و آشناکردن مردم با مفاهیم ایمان و با اعتماد و توکل به خداوند و ترس از خداوند متعال و معرفی خداوند با نامهای والا و صفات أعلی آباد بود و با همه انواع و صورتهای شرک مبارزه مینمود و در اثنای توجیه و تعلیم و تربیت مردم بر توحید خالص و مبارزه با همه اشکال مختلف شرک سخنانی دارد.
هیچ بندهای امیدوار نباشد مگر به پروردگارش و جز از گناهان خود از چیزی دیگر بیمناک نباشد[١٠٥٣]، این سخن امام بهترین و بلیغترین وکاملترین سخن است، زیرا که امید و آرزو، همیشه برای دستیابی به خیر و خوبی است و ترس و هراس از شر و بدی است و بنده به سبب گناهانش به دام شر و بدی گرفتار میشود، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ٣٠﴾ [الشورى: ٣٠]
«آنچه از مصائب و بلا به شما میرسد، به خاطر کارهائی است که خود کردهاید. تازه خداوند از بسیاری (از کارهای شما) گذشت میکند (که شما از آنها توبه نمودهاید ویا با کارهای نیک آنها را از نامهاعمال زدوده و پاک کردهاید)».
بنابراین انسان وقتیکه به کسی امیدوار است، خواهان خیر و نیکی است و میخواهد شر و بدی از او دفع شود و یقین دارد همه نعمتها را خداوند میبخشد و تنها اوست که گرفتاریها را بر طرف و مشکلات را حل میکند. خداوند میفرماید:
﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ يُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ١٠٧﴾ [يونس: ١٠٧]
«اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمیتواند آن را برطرف گرداند و اگر بخواهد خیری به تو برساند، هیچ کس نمیتواند فضل و لطف او را از تو برگرداند. خداوند فضل و لطف خود را شامل هرکس از بندگانش که بخواهد میکند (و کسی نمیتواند مانع آن گردد) و او دارای مغفرت و مهر فراوان است».
و میفرماید:
﴿مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٢﴾ [فاطر: ٢]
«خداوند (درِ خزائن) هر رحمتی را برای مردم بگشاید، کسی نمیتواند (آن را ببندد و) از آن جلوگیری نماید و خداوند هر چیزی را که باز دارد و از آن جلوگیری کند، کسی جز او نمیتواند آن را رها و روان سازد و او توانا و کار بجا است. (لذا نه در کاری در میماند و نه کاری را بدون حکمت انجام میدهد)».
امید، مقارن و همراه با توکل است و در کنار هم ذکر میشوند، چون کسی که توکل میکند، به امید رسیدن به منفعت و دفع ضررهاست و توکّل به کسی یا چیز دیگری به غیر از الله جایز نیست، همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿إِن يَنصُرۡكُمُ ٱللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمۡۖ وَإِن يَخۡذُلۡكُمۡ فَمَن ذَا ٱلَّذِي يَنصُرُكُم مِّنۢ بَعۡدِهِۦۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٦٠﴾ [آل عمران: ١٦٠]
«اگر خداوند شما را یاری کند (همان گونه که در جنگ بدر یاری کرد) هیچ کس بر شما چیره نخواهد شد و اگر خوارتان گرداند (و دست از یاریتان بردارد، همان گونه که در جنگ احد چنین شد) کیست که پس از او شما را یاری دهد؟ و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند و بس».
و میفرماید: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ٥٩﴾ [التوبة: ٥٩].
یعنی: «اگر آنان بدانچه خدا و پیغمبرش بدیشان داده است (و قسمت ایشان کردهاست) راضی میشدند و میگفتند: (دستور) خدا ما را بسنده است و خداوند از فضل و احسان خود به ما میدهد و پیغمبرش (بیش از آنچه به ما داده است این بار به ما عطاء میکند، و) ما (به فضل و بخشایش پروردگار خود چشم دوخته و) تنها رضای خدا را میجوئیم، (اگر چنین میگفتند و میکردند، به سود آنان بود)».
همچنین میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣﴾ [آل عمران: ١٧٣]
«آن کسانی که مردمان بدیشان گفتند: مردمان (قریش برای تاختن بر شما دست به دست هم دادهاند و) بر ضدّ شما گرد یکدیگر فراهم آمدهاند، پس از ایشان بترسید، ولی (چنین تهدید و بیمی به هراسشان نینداخت؛ بلکه برعکس) بر ایمان ایشان افزود و گفتند: خدا ما را بس و او بهترین حامی و سرپرست است».
آنان گفتند: الله تعالی ما را کافی است، یعنی در دفع بلا و گرفتاری تنها او برای ما بس است و به آنان دستور داده شده که بگویند: در عطای نعمتها و به دست آوردن هر خیر و خوبی و در دفع و دور ساخن شر و آفت و بدیها خداوند ما را کافی است و به کسی دیگر نیازی نداریم و هر کس بر غیر خدا توکل کند و امید به غیر او داشته باشد خداوند او را به حال خود رها میکند و از لطف ویاری او محروم میگردد، خداوند متعال میفرماید:
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِيَآءَ كَمَثَلِ ٱلۡعَنكَبُوتِ ٱتَّخَذَتۡ بَيۡتٗاۖ وَإِنَّ أَوۡهَنَ ٱلۡبُيُوتِ لَبَيۡتُ ٱلۡعَنكَبُوتِۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ٤١﴾ [العنكبوت: ٤١]
کار کسانی که جز خدا، (اشخاص و اصنام و اشیائی را به دوستی برگرفتهاند و از میان آفریدگان، برای خود) سرپرستانی برگزیدهاند، همچون کار عنکبوت است که (برای حفظ خود از تارهای ناچیز) خانهای برگزیده است (بدون دیوار و سقف و در و پیکری که وی را از گزند باد و باران و حوادث دیگر در امان دارد). بیگمان سستترین خانهها خانه و کاشانه عنکبوت است، اگر (آنان از سستی معبودها و پایگاههائی که غیر از خدا برگزیدهاند باخبر بودند، به خوبی) میدانستند (که در اصل بر تار عنکبوت تکیه زدهاند).
و فرمود:
﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لِّيَكُونُواْ لَهُمۡ عِزّٗا٨١ كَلَّاۚ سَيَكۡفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمۡ وَيَكُونُونَ عَلَيۡهِمۡ ضِدًّا٨٢﴾ [مريم: ٨١-٨٢]
«(این گونهافراد) به جز خدا، معبودهائی برای خود برگزیدهاند تا این که چنین معبودهائی مایه عزّت و احترام (دنیوی و اخروی) ایشان گردند. (در دنیا در رفع مشکلات یاریشان دهند و در آخرت برایشان شفاعت و میانجیگری کنند). نه چنین است (که میاندیشند. روز قیامت) معبودهائی را که میپرستند، عبادت ایشان را انکار خواهند کرد و دشمن آنان خواهند شد».
و میفرماید:
﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ٣١﴾ [الحج: ٣١]
یعنی: «کسی که برای خدا انبازی قرار دهد، انگار (به خاطر سقوط از اوج ایمان به حضیض کفر) از آسمان فرو افتاده است (و به بدترین شکل جان داده است) و پرندگان (تکّههای بدن) او را میربایند، یا این که تندباد او را به مکان بسیار دوری (و دره ژرفی) پرتاب میکند (و وی را آن چنان بر زمین میکوبد که بدنش متلاشی و هر قطعهای از آن به نقطهای پرت میشود)».
و میفرماید: ﴿لَّا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتَقۡعُدَ مَذۡمُومٗا مَّخۡذُولٗا٢٢﴾ [الإسراء: ٢٢]
«(ای انسان!) با الله تعالی، خدای دیگری قرار مده (و معبود خود مدان و به فریاد مخوان) که نکوهیده و زبون شوی».
و خداوند متعال به نقل از ابراهیم خلیل میفرماید:
﴿إِنَّمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡثَٰنٗا وَتَخۡلُقُونَ إِفۡكًاۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ لَكُمۡ رِزۡقٗا فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ وَٱشۡكُرُواْ لَهُۥٓۖ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ١٧﴾ [العنكبوت: ١٧]
«(ابراهیم بدیشان گفت:) شما غیر از خدا بتهائی را هم میپرستید (که آنها را با دست خود میتراشید و میسازید) و دروغی را به هم میبافید (و میگوئید: اینها معبودهای ما بوده و وسیله تقرّب به خدایند). به جز خدا، کسانی را میپرستید که توانائی روزی رساندن به شما را ندارند و روزی را از پیشگاه خدا بخواهید و او را بندگی و سپاسگزاری کنید، (و بدانید که سرانجام برای حساب و کتاب و سزا و جزا) به سوی او برگردانده میشوید».
بنابراین هر کس برای غیر خدا کاری انجام دهد، به امید اینکه از جانب او سود و منفعتی عاید او گردد، زیانکار خواهد بود، همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَعۡمَٰلُهُمۡ كَسَرَابِۢ بِقِيعَةٖ يَحۡسَبُهُ ٱلظَّمَۡٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ يَجِدۡهُ شَيۡٔٗا وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥۗ وَٱللَّهُ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ٣٩﴾ [النور: ٣٩]
«کافران اعمالشان به سرابی میماند که در بیابان بیآب و علفی شخص تشنهای آن را آب پندارد. امّا هنگامی که به سراغ آن رود، اصلاً چیزی نیابد، مگر خدا را که (او را بمیراند و) به حساب او برسد و سزای (عمل) وی را به تمام و کمال بدهد. خداوند در حسابرسی سریع است (و محاسبه بندهای او را از محاسبه بنده دیگر باز نمیدارد)».
و میفرماید:
﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡۖ أَعۡمَٰلُهُمۡ كَرَمَادٍ ٱشۡتَدَّتۡ بِهِ ٱلرِّيحُ فِي يَوۡمٍ عَاصِفٖۖ لَّا يَقۡدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَىٰ شَيۡءٖۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلضَّلَٰلُ ٱلۡبَعِيدُ١٨﴾ [إبراهيم: ١٨]
«وصف حال کسانی که به پروردگارشان کافر شدند [این گونه است] اعمالشان مانند خاکستری است که در یک روز توفانی، تند بادی بر آن بوزد [و آن را به صورتی که هرگز نتوان جمع کرد، پراکنده کند] آنان نمیتوانند از اعمال خیری که انجام دادهاند، چیزی [برای ارائه به بازار قیامت جهت کسب ثواب و پاداش] به دست آورند؛ این است آن گمراهی دور».
ومیفرماید: ﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا٢٣﴾ [الفرقان: ٢٣]
«ما به سراغ تمام اعمالی که (به ظاهر نیک بوده و در دنیا) آنان انجام دادهاند میرویم و همه را همچون ذرّات غبار پراکنده در هوا میسازیم (و ایشان را از اجر و پاداش آن محروم میکنیم. چرا که نداشتن ایمان، موجب محو و نابودی احسان و بیاعتبار شدن اعمال خوب انسان میگردد)».
و میفرماید:
﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٨٨﴾ [القصص: ٨٨]
«همراه الله معبود دیگری را به فریاد مخوان. جز او هیچ معبود دیگری وجود ندارد. همه چیز جز ذات او فانی و نابود میشود. فرماندهی از آن او است و بس و همگی شما به سوی او برگردانده میشوید (و به حساب و کتاب اقوال و اعمالتان رسیدگی میکند و در میانتان داوری خواهد کرد)».
در تفسیر این آیه گفته شده: تمام اعمال بندگان نابود میشود و باطل به شمار میرود جز اعمالی که به خاطر رضای خداوند انجام میدهند. بنابراین هر عمل و تلاشی که برای غیر خدا و به امید غیر او انجام دهند باطل است وتلاششان بیهوده است که گاهی با باور قلبی به غیر الله پناه میبرند و از غیر الله کمک میطلبند و این یکی از انواع عبادت و استعانت از غیرالله تعالی است، همانگونه که در سورهی فاتحه میخوانیم:
﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ٤ إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾ [الفاتحة: ٤-٥]: «فقط تو را عبادت میکنیم و فقط از تو استعانت ویاری میطلبیم»
و میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُۥ فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ١٢٣﴾ [هود: ١٢٣]
«(آگاهی از) غیب آسمانها و زمین ویژه خدا است و کارها یکسره بدو برمیگردد (و امور جهان به فرمان او میچرخد)، پس او را بپرست و بر او تکیه کن و (بدان که) پروردگارت از چیزهائی که میکنید بیخبر نیست».
و میفرماید: ﴿قُلۡ هُوَ رَبِّي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِ٣٠﴾ [الرعد: ٣٠]
«بگو او پروردگار من است. جز او خدائی نیست. بر او توکّل کردهام و بازگشت من به سوی او است».
با توجه به آیات فوق و دیگر آیات قرآن، روشن است که: هر خیر و نعمتی که به انسان میرسد از جانب الله است و هر بدی و مصیبت و مشکلی هم که از انسان دفع میشود، خداوند دفع میکند. خداوند مشکلات و گرفتاریها را برطرف میکند و هرگاه مشکلی حل و یا گرفتاری با استفاده از اسباب و وسایل و توسط بندهای از بندگان برطرف شود، بدیهی است که خالق و بوجود آورندهی تمام اسباب خداوند است، خواه آن اسباب به صورت مستقیم و با اختیار و ارادهی خود مخلوقات باشد مانند حرکت فرشته و پری و انسانها و حیوانات و یا حرکت طبیعی که خداوند در موجودات بیجان قرار داده و حرکتی ناخواسته بوسیله بادها و امواج دریا و سیلابها و غیره صورت گیرد که خداوند خالق همه این حرکتهاست، چون هیچ تغییر و تحوّل و نیرویی نیست مگر از جانب و توسط خداوند تعالی[١٠٥٤] هر چه بخواهد و اراده کند همان میشود و هر چه نخواهد نمیشود، لذا باید همه امیدها متوجه خداوند متعال باشد، فقط بر او توکل کنیم و همه چیز را تنها از او طلب کنیم، چون هر چه او بخواهد و آسان کند، شدنی و آسان خواهد بود، گرچه مردم و مخلوقات نخواهند و اگر الله کاری نخواهد صورت گیرد، اگر تمام مردم جمع شوند و راغب به انجامش باشند، هرگز انجام نخواهد گرفت.[١٠٥٥]
اینها برخی از مفاهیم سخن امیرمؤمنان بود که فرموده بود: «کسی به جز پروردگارش امیدوار نباشد» و در توضیح جملهی دیگر امیرمؤمنان علی که میفرماید: «بنده نباید جز از گناهان خود از چیزی دیگر بیمناک باشد و بترسد» باید گفت: خداوند میفرماید:
﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ﴾ [الأعراف: ١٣١]
«ولی (آنان نه تنها پند نگرفتند، بلکه) هنگامیکه نیکی و خوشی بدیشان دست میداد (کهاغلب هم چنین بود) میگفتند: این به خاطر (استحقاق و امتیازی است که بر سایر مردمان داریم و ناشی از میمنت و مبارکی) ما است».
خداوند متعال واضح و روشن بیان فرموده که هر خوبی و نیکی ای که به انسان میرسد از جانب خداوند به بندگانش عطا میشود و بدیها و گرفتاریهایی که به آنان میرسد به سبب گناهانشان است و به همین دلیل خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ٣٣﴾ [الأنفال: ٣٣]
«خداوند تا تو در میان آنان هستی ایشان را عذاب نمیکند (به گونهای که آنان را ریشهکن و نابود سازد. چرا که تو رَحْمَة لِلْعالَمین بوده و آنان را به سوی حق فرا میخوانی و امیدواری که آئین اسلام را بپذیرند و راه رستگاری در پیش گیرند) و همچنین خداوند ایشان را عذاب نمیدهد در حالی که (برخی از) آنان طلب بخشش و آمرزش مینمایند (و از کرده خود پشیمانند و از اعمال ناشایست خویش توبه میکنند)».
خداوند متعال در این آیه خبر داده که استغفارکنندگان را عذاب نمیکند، چون استغفار و طلب بخشش گناهان از جانب بنده، گناهان را پاک میکند و عذاب الهی را دفع میکند، رسولالله ج فرمودهاست: «مَن أكثرَ الاستغفار، جعلَ اللهُ لهُ مِن كلِّ همٍّ فَرجَاً و مِن كلِّ ضیقٍ مَخرجاً و رزقَهُ من حيثُ لا یحسبُ»[١٠٥٦]: (هر کس زیاد استغفار کند، خداوند او را از هر اندوهی نجات میدهد و برای هر مصیبت و گرفتاری راه نجاتی برایش قرار خواهد داد و او را از جایی روزی میدهد که گمان نکند).
خداوند متعال میفرماید:
﴿أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَۚ إِنَّنِي لَكُم مِّنۡهُ نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ٢ وَأَنِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَيۡهِ يُمَتِّعۡكُم مَّتَٰعًا حَسَنًا إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى وَيُؤۡتِ كُلَّ ذِي فَضۡلٖ فَضۡلَهُۥۖ وَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُمۡ عَذَابَ يَوۡمٖ كَبِيرٍ٣﴾ [هود: ٢-٣]
«(ای پیغمبر! بدیشان بگو:) این که جز خدا را نپرستید. بیگمان من از سوی خدا بیم دهنده (کافران به عذاب دوزخ) و مژده دهنده (مؤمنان به نعمت بهشت) هستم. این که از پروردگارتان طلب آمرزش کنید و به سوی او برگردید که خداوند (به سبب استغفار صادقانه و توبه مخلصانه) شما را تا دم مرگ به طرز نیکوئی (از مواهب زندگی این جهان) بهرهمند میسازد و (در آخرت برابر عدل و داد خود) به هر صاحب فضیلت و احسانی (پاداش) فضیلت و احسانش را میدهد. اگر هم پشت بکنید، من بر شما از عذاب روز بزرگی (که روز قیامت است) بیمناکم».
خداوند در این آیه توضیح داده است که هر کس در حقیقت موحّد باشد و از گناهانش طلب مغفرت و استغفار کند، خداوند او را تا مدتی معین از زندگی سعادتمندانهای بهره مند میگرداند و هر کس بعد از آن، اعمال خیر انجام دهد، خداوند از فضل وکرم خود به او بیشتر میدهد، در روایت آمده: «شیطان میگوید: من مردم را با گناهان هلاک کردم و آنها مرا با لاإله الا الله و استغفار نابود کردند، وقتی وضعیت را به این صورت دیدم، هوا پرستی و بدعتها را در میانشان پخش کردم، در نتیجه آنها گناه میکنند و توبه نمیکنند، چون تصور میکنند کارهای خوب و اعمال نیک انجام میدهند[١٠٥٧].
عمر بن عبدالعزیز میگوید: هیچ مصیبت و گرفتاری دامن گیر انسان نمیشود مگر به سبب گناه و بر طرف نمیشود مگر با توبه از گناهان. به همین دلیل خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ١٧٤ إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١٧٥﴾ [آل عمران: ١٧٣-١٧٥]
«همان کسانى که [برخى از] مردم به ایشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمدهاند؛ پس، از آن بترسید.» و[لى این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نیکو حمایتگرى است.» (١٧٣) پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد] بازگشتند، در حالى که هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و همچنان خشنودى خدا را پیروى کردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است. (١٧٤) در واقع، این شیطان است که دوستانش را مىترساند؛ پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید».
خداوند متعال در این آیات مؤمنان را از اینکه از طرفداران و دوستان شیطان بترسند و نسبت به قدرت آنها بیم و هراسی به دل راه دهند، نهی میکند و به ما دستور میدهد که فقط از خداوند متعال بترسیم و لازمهی ترس از خداوند این است که به هر چه فرمان و دستور میدهد عمل کنیم و از تمام محرّمات و آنچه نهی میکند دوری کنیم و باز آییم و از گناهانمان طلب مغفرت و توبه کنیم، اینگونه بلا و گرفتاری از ما دفع میشود و میتوانیم بر دشمنان پیروز شویم، به همین دلیل امیرمؤمنان علی س میفرماید: «بنده فقط باید از گناهانش بترسد» و اگر مخلوقی بر او چیره شود، به سبب گناهانش چیره شده، بنابراین باید بسیار از الله تعالی بترسد و از گناهانی که به سبب آنها به مشکلات و مصیبتهایی گرفتار شده است، توبه کند. در روایت آمده: خداوند متعال میفرماید: من الله و شاهنشاهم و دلها و پیشانی آنها به دست من است. لذا هر کس از من اطاعت کند، بر او رحمت میفرستم و هر کس نافرمانی کند، بر او خشم و غضبم را فرو میآورم. بنابراین به اسباب و عواملی که در اختیار شاهان است سرگرم نشوید و از من الله تعالی اطاعت کنید، دلهایشان را نرم میکنم.[١٠٥٨]
خداوند متعال در مورد اسمای حسنی و صفات والای خود میفرماید:
﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ﴾ [محمد: ١٩]
یعنی: «بدان که قطعاً هیچ معبودی به حق جز الله وجود ندارد. برای گناهان خود و مردان و زنان مؤمن آمرزش بخواه».
بنابراین هر کس خداوند را بیشتر و بهتر بشناسد، از او بیشتر بیم دارد و میترسد، خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾ [فاطر: ٢٨]
«تنها بندگان دانا و دانشمند، از خدا، ترس آمیخته با تعظیم دارند».
قرآن کریم توضیح داده که شناخت اسمها و صفات خداوند یکی از بزرگترین وسیلهها و عاملی برای افزایش و تقویت و ثبات ایمان است و شناخت اسمها و صفات خداوند هر سه نوع توحید (ربوبیت، الوهیت و اسما و صفات) را در بر میگیرد و در حقیقت این انواع توحید روح، هدف و اصل ایمان است و هر اندازه شناخت و آشنایی انسان نسبت به اسمها و صفات خداوند بیشتر باشد، ایمانش قویتر ویقین او پختهتر میشود.[١٠٥٩]
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٨٠﴾ [الأعراف: ١٨٠].
«خدا دارای زیباترین نامها است (که بر بهترین معانی و کاملترین صفات دلالت مینمایند. پس به هنگام ستایشیزدان و درخواست حاجات خویش از خدای سبحان) او را بدان نامها فریاد دارید و بخوانید و کسانی که در نامهای خدا به تحریف دست مییازند، ترک کنید (و واژههائی به کار میبرند که از نظر لفظیا معنی، منافی ذات یا صفات خدا است)، آنان کیفر کار خود را خواهند دید».
همچنین میفرماید:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾ [الإسراء: ١١٠]
یعنی: «بگو: (خدا را) با ندای «الله» یا «رحمن» به کمک طلبید (فرقی نمیکند و خدا را به نامها و صفات متعدّد به فریاد خواندن، مخالف توحید نیست) خدا را به هر کدام (از اسمای حُسنی) بخوانید (مانعی ندارد و تعداد اسما نشانه تعدّد مُسمینیست و) او دارای نامهای زیبا است (که هر یک مُعرِّف کاری از کارها و بیانگر زاویهای از کمالات یزدان جهان است».
در صحیحین از پیامبر ج روایت است که فرمود: «إن لله تسعة و تسعين اسما مئة إلا واحدة مَن أحصاها دخل الجنّة»: (همانا خداوند دارای نود و نُه نام است که هر کس آنها را حفظ کند و ذکر نماید وارد بهشت میشود.)[١٠٦٠]
یعنی نامها را حفظ کند و معانی آنها را بفهمد و به آنها اعتقاد داشته باشد و خدا را با آنها عبادت و پرستش کند، وارد بهشت میشود. ناگفته پیداست که فقط مؤمنان وارد بهشت میشوند.[١٠٦١]
به دلیل اهمیت این علم (شناخت اسما و صفات) امیرمؤمنان علی س میفرماید: ای کسی که به جستجوی علم هستی، بدان که عالم و دانشمند سه نشانه دارد: الله تعالی را میشناسد و نسبت به او عالم و آگاه باشد و نیز به هر چه خداوند متعال دوست دارد آگاه باشد، از هر چه در نظر الله ناپسند است علم و آگاهی دارد.[١٠٦٢]
در وصف خداوند متعال میفرماید: او آگاه به تمام مکانها، لحظهها و زمانهاست. اشیاء را بر اصل و پایه سابق نیافریده و از روی نمونه و شبیه نساخته است، بلکه هر چه آفریده، خلقتش از خود خداوند بوده و هر چیز را به بهترین شکل و صورت و شایسته آفریده و در بلند مرتبه بودنش یکتا و بینظیر است، هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند مانع کار خداوند شود و اطاعت بندگان و مخلوقات برایش سودی ندارد، به زودی خواستههای نیازمندان و فریادکنندگانی را که او را به فریاد میخوانند اجابت میکند، فرشتگان در آسمانها و زمین مطیع و فرمانبردار او هستند و علم و آگاهی او از مردگانی که پوسیدهاند همانند علم و آگاهی او از افراد و موجودات زندهای است که سرگرم زندگی اند، آگاهیاش از آسمانهای بالا همانند آگاهیاش از طبقات زیرین زمین است. از هر چیز آگاه است، صداها او را حیران و زبانها او را مشغول نمیکنند، با تدبیر و بینا و بر تمام امور آگاه است، زنده و پایدار است، پاک و بالاتر از این است که بتوانیم برای صفاتش کیفیت و چگونگی بیان کنیم.[١٠٦٣]
شخصی یهودی پیش امیرمؤمنان علی س آمد و پرسید: پروردگار ما از چه زمانی بوده؟ چهرهی امام تغییر کرد و گفت: هیچ چیز نبوده که او بوده است، هستی وجود نداشته که او پایدار و برقرار بوده است، بدون کیفیت و چگونگی وجود داشته است، هنوز گذشته و آینده در کار نبوده که او بوده است. همه چیز غیر از او پایان پذیر است و او هدف و پایان هر هدف و پایان است، آن یهودی بعد از شنیدن سخنان امام اسلام آورد.[١٠٦٤]
یکی از احادیثی که علی از رسولالله ج روایت کرده است، حدیث زیر است. علی میگوید: رسولالله ج فرمود:
«إن الله رفيق يجب الرفق ويعطي علی الرفق ما لا يعطي علی العنف»
«همانا خداوند رفیق (نرم و مهربان) است و نرم خویی را دوست دارد و با نرمی چیزهایی میدهد که با تند خویی وخشونت نمیدهد».
قطعاً شناخت خداوند با اسمها و صفاتش و تامّل در معانی آن و ایمان به آنها موجب میشود بنده خداوند را دوست بدارد و تعظیمش کند و در نتیجه از دستورات خداوند فرمانبرداری کند و از هر چه نهی کرد دست بکشد و در مشکلات فقط به او پناه برد و در نیازها فقط از او بخواهد و در مصیبتهای سخت او را به فریاد خواند و از او استعاثه کند و تمام عبادتهای قلبی را فقط مختص او بداند و فقط برای او انجام دهد و به انجامش برساند.
امیرمؤمنان س در حالیکه نعمتهای خداوند را به بندگان یادآوری میکند، میگوید: ای بندگان خدا، شما را به ترس و بیم از خداوند سفارش میکنم که برای شما مثالها زده و مدتهای مشخصی برایتان تعیین کرده و به شما گوشهایی داده تا آنچه میگوید بفهمید و چشمانی داده تا بدون پرده ببینید و دلهایی داده تا نیرنگها و حیلهها را بشناسید و هر چیز را ترکیب و شکلی داده و برایش مدّت زمانی تعیین کرده است و بدانید که خداوند شما را بیهوده نیافریده و از شما غافل نیست و حتی نعمتهای مورد نیاز شما را به طور کامل به شما بخشیده و ملائکهی ثبت و ضبط اعمالتان و پاداش و سزا را در تمام احوال در کمین شما گذاشته است. لذا، ای بندگان خدا، از خدا بترسید و برای طلب و درخواست از خدا کوشا باشید و به انجام اعمال نیک مبادرت ورزید که شکم پرستیها قطع خواهد شد و لذتها تلخ خواهند گشت[١٠٦٥].
امیر مؤمنان علی س مردم را به نزدیک شدن به خداوند و شکر نعمتهای الهی تشویق میکرد و از توجّه و علاقه زیاد به لذتها و آرامش با آنها بر حذر میداشت و تشویق میکرد که به آنچه نزد خداوند است امیدوار باشند و شکر نعمتهای الهی را به جای آورند تا خداوند نعمت بیشتری به آنها ارزانی بخشد و میفرماید: اگر زندگی و نعمتها بر حسب مراد است خداوند متعال را شکر گویید و در کنار آن ترس از خداوند را فراموش نکنید و اگر با مشکلات روبرو شدید، خداوند را ذکر کنید و به خداوند امیدوار باشید که خداوند به مسلمانان اعلان کرده که کارهای نیک انجام دهید و وعده داده که هرکس شکر نعمتهایش را به جای آورد، بر نعمتهایی که داده خواهد افزود.[١٠٦٦]
علی س مردم را به تفکر و اندیشه در وجود خودشان و هستی دعوت و تشویق میکرد و فرموده: هر کس خویشتن را بشناسد، پروردگارش را میشناسد.[١٠٦٧] همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَفِي ٱلۡأَرۡضِ ءَايَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِينَ٢٠ وَفِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ٢١﴾ [الذاريات: ٢٠-٢١]
«در زمین دلائل و نشانههای فراوانی است برای کسانی که میخواهند به یقین برسند (و از روی دلیل خدای را بشناسند و آثار قدرت او را ببینند). در خودِ وجود شما (انسانها، نشانههای روشن و دلائل متقن برای شناخت خدا و پی بردن به قدرت او) است. مگر نمیبینید؟»
علی بن ابی طالب س فرمود: رسولالله ج در مراسم تشییع جنازهای فرمود: «أيُّكم يطلق إلی المدينة فلا يدع وثناً إلاّ كسره ولا قبراً إلا سوّاه ولا صور إلاّ لطخها»: (چه کسی از شما به مدینه میرود و هر بت و تندیسی یافت بشکند، هر قبری بالاتر از سطح زمین بود با زمین یکسان و برابرش کند و هر عکس و تصویری بود، نابود کند؟ علی گفت: من میروم، رسولالله ج فرمود: برو، علی رفت و بازگشت و گفت: ای رسول خدا ج بُتی در مدینه نگذاشتم مگر اینکه شکستم و قبری نگذاشتم مگر اینکه با خاک یکسان کردم و هیچ عکسی نگذاشتم مگر اینکه نابود کردم، سپس رسولالله ج فرمود: هر کس دوباره چیزی از اینها را ساخت (یعنی بت، قبر و عکس) قطعاً بر آنچه بر محمد نازل شده کفر ورزیده است.[١٠٦٨]
بعد از اینکه علی س خلافت را به عهده گرفت، به ابوهیاج اسدی گفت: «تو را برای انجام کاری روانه میکنم که رسول خدا ج مرا فرستاد که هیچ مجسمهای نگذاری مگر اینکه نابود کنی و هیچ قبری نگذاری مگر اینکه با زمین یکسان کنی».[١٠٦٩] (یعنی قبرهای ساخته شده را از هر کس که باشد خراب و با زمین برابر کنی) به این ترتیب سیدنا علی دستور داد که مجسمهها نابود شود و قبرهای ساخته شده را خراب کنند.
بسیاری اوقات علی به قبرستان میرفت تا از زیارت قبور پند و اندرز بگیرد، یک بار کنار قبرستانی ایستاد و گفت: ای صاحبان قبرها ما را از اخبارتان خبر دهید، اخبار شما در میان ما این است که زنان شما ازدواج کردند و اموال شما را تقسیم نمودند و در خانههایتان کسانی دیگر سکونت کردهاند و سپس گفت: سوگند به خدا! اگر حرف میزدند میگفتند: هیچ چیز را بهتر از تقوا و پرهیزکاری نیافتیم.
امیرمؤمنان علی س همواره میکوشید توحید، خالص و پاک بماند و اسباب و وسایلی که منجر به شرک میشود قطع گردد، به همین دلیل از اینکه قبرها را محل نماز خواندن و مسجد قرار دهند، مردم را بسیار بر حذر میداشت و هشدار میداد، چرا که این امر موجب میشود افرادی که چنین کارهایی کنند به فتنه بیفتند و این عمل عاملی برای پرستش مردهها شود و سیدنا علی س کسانی را که قبرها را مسجد و محل عبادت قرار میدهند به بدترین مخلوقات توصیف کرده و میفرماید: بدترین مردم کسانی هستند که قبرها را مسجد قرار میدهند.[١٠٧٠]
این سخن را علی س به پیروی از آن حدیث رسولالله ج گفته که فرمودهاست: «اشتدّ غضبُ الله علی قومٍ اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد»[١٠٧١]: (خشم و غضب خداوند بر آن قومی که قبرهای پیامبرشان را مسجد قرار دادند، سخت و شدید است). غیر از این، احادیث دیگری نیز از پیامبر ج ثابت است.
در اینجا لازم به توضیح است که هدف از زیارت قبور از دیدگاه حضرت رسول ج سه چیز است که رسولالله ج بیان فرمودهاند، اوّل: پند و اندرز وعبرت گرفتن از مرگ. دوّم: دعای خیر برای مردگان. در هیچ یک از این دو هدف شرعی چیزی وجود ندارد که مؤید این باشد که زائر به هدف برآورده شدن نیازهایش و نفع بردن به زیارت قبرها برود و هر کس با چنین نیّتی به زیارت قبور برود با پیامبر ج و آداب زیارتی که از دیدگاهاسلام و علمای معتبر صحیح است، مخالفت کرده است.
ابن العربی در شرح اهداف سفر میگوید: یکی از سفرهای مشروع و جایز این است که به قصد دید و بازدید دوستان و برادران برویم. این را در باب فضیلت کسی که به دیدار برادر دینی زنده بیان کرده، امّا اگر وفات کرده بود، زیارت قبرش نیز جایز است تا با زیارت قبر وی به حال او ترحم کند (و با دعای خیر و درود و سلام بر او) به او نفع برساند. امّا زیارت قبور به این نیت که از میّت و قبر نفعی برساند ویا مشکلش حل شود، بدعت و ناجایز است.[١٠٧٢]
حتّی اگر به زیارت قبر به نیّت حل مشکل و برطرف شدن نیازهایش برود، عین همان چیزی است که پیامبر ج از آن نهی کرده و نسبت به آن هشدار داده است، این زمانی بود که اصحاب پیامبر ج از او در خواست کردند که برایشان مانند مشرکان «ذات انواط» قرار دهد، ابو واقد لیثی روایت میکند وقتی رسولالله ج عازم جنگ حنین بود از کنار درختی عبور کرد که «ذات انواط» نامیده میشد و مشرکان اسلحههایشان را (به نیّت تبرّک) بر آن آویزان میکردند، اصحاب گفتند: ای رسولالله ج برای ما نیز همانند آنها درختی تعیین کن (تا اسلحههایمان را آویزان کنیم)، رسولالله فرمود: «سبحان الله هذا كما قيل لموسی اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة والذي نفسي بيده لتركبنّ سنة من كان قبلکم»[١٠٧٣]: (سبحان الله! این دقیقاً همانند آن چیزی است که به موسی گفته شد: برای ما معبودهایی قرار بده، همانطور که آن مشرکان معبودانی دارند، سوگند به آنکه جانم در دست اوست، شما از راه و روش ملّتهای قبل از خود پیروی خواهید نمود).
شیخ زروق پس از ذکر حدیث فوق میگوید: علمای اسلام میگویند: تعظیم و بزرگداشت مکان، درخت و آثار و غیره به هیچ عنوان جایز نیست و احترام و بزرگداشت هر چیزی که در عقاید و باورهای عصر جاهلیت مورد توجه و احترام بوده و گمان میکردند به وسیله آنها شفاء مییابند و یا نیازهایشان برآورده میشود، جایز نیست و انحراف از عقیدهی پاک و صحیح اسلامی است.[١٠٧٤]
سپس در ادامه مینویسد: این حدیث دلیلی است بر اینکه هر چه عبادات عصر جاهلیت اصلی داشته ویا سبب دوام اعتقادات و عبادتهای مشرکان میشود اعم از اینکه چرمی، آهن، سنگی، ساختمان و آثار باستانی و امثال اینها باشد هیچ ارزشی ندارد و موجب هلاکت و انحراف است.[١٠٧٥]
شکی نیست که قبر پرستی یکی از اصول اعتقادی عصر جاهلیت بوده است و واضح است که مشهورترین بتهایی که عبادت میکردند «لات» و «منات» بوده است و این دو، نام مردمان نیکوکاری بوده که بعد از مرگشان تا جایی در احترام و بزرگداشتشان غلو کردند که به جای الله آنها را عبادت میکردند.[١٠٧٦]
در حقیقت این حدیث پیامبر ج و عمل سیدنا علی س در حمایت از توحید تأثیر بسزایی داشته و برای ما روشن میشود که آنچه از طرف برخی جاهلان مسلمان امروزه در قالب احترام و تعظیم قبرها و طواف به دور آنها و توسل به اموات انجام میشود، حرام و مخالف دستور خداوند و پیامبر ج و عمل سیدنا علی س است، لذا بر علمای ربانی و خدا پرستی که به روز قیامت امیدوارند واجب است علی وار به پیامبر ج اقتدا کنند و تلاش کنند که مردم تنها خداوند را عبادت و بندگی کنند و دلهایشان متوسل به خداوند واحد و قهّار باشد و با موانعی که بر سر راه رسیدن به خداوند است با حکمت و موعظهی نیکو مبارزه کنند.
زیارت قبرها یکی از سنتهای مجهول اسلامی است که گروهی تلاش کردند مدام از شیوه صحیح زیارت قبور بیخبر بمانند، تا بدین وسیله بدعت و خرافات را در جهان اسلام رواج دهند و عدم راهنمایی و ارشاد و دعوت علماء و دعوتگران به تبیین شیوهی صحیح موجب شد تا راه و روشهای نادرست زیارت قبور به عنوان عبادت معرفی شود.
در حقیقت هدف از زیارت قبور در اسلام این است که انسان به یاد مرگ و ارزش و پایان کار خود بیفتد ویقین کند که به زودی جایگاه او در همین مکانی است که اکنون زیارت میکند و این امر او را در عبادت و اطاعت خداوند متعال یاری میدهد و موجب میشود با ثبات و استواری بیشتری به عبادت روی آورد و خود را کنترل کند، بویژه زمانی که در عبادت سُست و بینشاط باشد، تا به نحو شایستهای به امور عبادی بپردازد و جایز است که بر اموات سلام کنیم و برایشان دعای خیر و طلب مغفرت نمائیم، عایشه ل روایت میکند: رسولالله ج آخر شبها به قبرستان بقیع میرفت و میگفت: «السّلام عليكم دارَ قومٍ مؤمنين و إنّا إن شاءَ الله بكم لاحقون، اللهمّ اغفر لأهل البقيع الغرقد»: (سلام بر شما سرای قوم مؤمنان و ما به خواست خداوند به شما خواهیم پیوست. پروردگارا! اهل بقیع غرقد را بیامرز).
عایشه در روایتی دیگر میگوید: جبریل آمد و به پیامبر ج خبر داد که خداوند به او دستور داده برای اهل بقیع طلب مغفرت کند، عایشه میگوید: به رسولالله ج عرض کردم: چه بگویم؟ فرمود: «بگو: سلام بر شما مؤمنان و مسلمانانی کهاهل این دیار هستید، رحمت خداوند بر گذشتگان و آیندگان ما باد و به خواست خدا بزودی به شما خواهیم پیوست[١٠٧٧].
علمای اسلام در رابطه با بناسازی و ساخت و ساز بر روی قبرها بیانات کافی و شافی را ایراد کردهاند، به همان صورت که آداب زیارت رسول خدا ج و دعا و نیایش او با پروردگار را توضیح دادهاند و بر این نکته تأکید کردهاند که در بین خدا و بندگان هیچ واسطهای در کار نیست:
- کاسانی حنفی در کتاب «بدائع الصنائع» میگوید: ابوحنیفه بناسازی بر قبر را مکروه و ناپسند میدانست و هرگاه «مکروه» بطور مطلق بکار برده شود منظور حرام بودن است، همانگونه که ابن مالک حنفی با صراحت حرام بودن این کار را بیان کرده است[١٠٧٨].
- طحاوی حنفی میگوید: «نباید قبر را لمس کرد و نه بوسه زد، چون این عادت اهل کتاب (یهود و نصاری) بوده و این کار جز برای رکن یمانی کعبه و حجرالأسود جایز نیست و تنها خاص آن است»[١٠٧٩].
- قاضی عیاض از امام مالک نقل میکند که گفت: «به نظرم ایستادن در کنار قبر پیامبر ج جایز نیست، بلکه باید سلام کرد و رفت. ابن وهب از او روایت میکند که گفت: زائر به قبر نزدیک میشود و سلام میکند و نباید قبر را لمس کند».[١٠٨٠]
- رزوق مالکی گفته: «ساختن مسجد بر روی قبر نیک مردان شایسته، ...لمس کردن و دست کشیدن برروی آن در هنگام زیارت قبرها روش نصرانیها است و نیز بر داشتن خاک قبر به قصد تبرّک، همه اینها بدعت و نو آوری در دین هستند و حرام و ممنوع اند»[١٠٨١].
- و شافعی فرموده: «رأی من بر این است که قبر اصحاب مهاجرین و انصار گچکاری و... نشود» و نیز گفت: «کارداران و والیان مدینه را دیدهام که قبرهای آراسته به گچ را منهدم میکردند، ولی فقهای اسلام از آنها ایراد نمیگرفتند».[١٠٨٢]
- امام نووی گفته: «مسح و لمس قبر رسول خدا ج و بوسیدن آن مکروه و ناپسند است، بلکه ادب این است که زائر با فاصله از آن توقّف کند، همانگونه که در زمان حیات ایشان فاصله را با او رعایت میکرد، این است حق و صواب و درست که مورد اتّفاق علما است»[١٠٨٣].
- امام سُبکی در فتاوای خود میگوید: «قبر رسول خدا ج لمس نمیگردد و نباید به آن نزدیک شد و طواف و گشتن به اطراف آن هم جایز نیست»[١٠٨٤].
مشهور است که اولین کسانی که برای مزارها و گنبدها گردهمایی و جشنهای سالانه گرفتند، فاطمیان یا همان عبیدیان قرن چهارم بودند. احمد بن علی مقریزی میگوید: فاطمیها شش جشن تولد داشتند که عبارتند از: جشن تولد پیامبر ج، تولد علی بن ابی طالب، حسن، حسین، فاطمه و خلیفه و در کنار قبر حسین س شتر و گاو و گوسفند قربانی میکردند.[١٠٨٥]
قبل از این در سه قرن اوّل اسلام اصلاً بارگاه و گنبد و مزاری وجود نداشته که برای احترام و بزرگداشت آن جلسهای برگزار شود، واضح است که بیشتر اصحاب پیامبر ج در مصر و شام، عراق و غیره دفن شدهاند و اصلاً قبرهاشان مشخص نیست و هر قبری که مشخص است مورخان و سیره نویسان دربارهی صاحب آن اختلاف نظر دارند. اگر قبر و بارگاه سازی در اسلام اهمیتی میداشت، چگونه قبر کسانی که صالحان وعلما و پیشگامان هدایت این امّت بودند نامشخص میماند، به ویژه که آنان پرچم داران دین و علم و جهاد و عبادت بودهاند و اگر مراسم و گردهمایی سالگرد تولد و وفات ارزش و رنگ و بوی اسلامی میداشت، قطعاً قبور آنها ناشناخته باقی نمیماند و به دلیل اهمیت موضوع جایی برای اختلاف بین مورخان باقی نمیماند.
بدیهی است که این عمل مردم که بعد از خیر القرون (سه قرن برتر اوّل اسلام)بوده، نمیتواند مشروع باشد و این در حالی است که پیامبر ج از اینکه قبرش را محل جشن و مراسم قرار دهند نهی کرده است و هر کس بر سر قبری جشن و مراسم برگزار کند، دقیقاً مرتکب عملی شده که پیامبر ج از آن نهی کرده و نسبت به انجام آن هشدار داده است. در واقع این افراد عمل مرشد و استاد خود را بر سنّت رسولالله ج و اصحابش ترجیح دادهاند، ولی خداوند متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيِ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ﴾ [الحجرات: ١]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! بر خدا و پیغمبرش پیشی مگیرید و پیشدستی مکنید و از خدا بترسید و پروا داشته باشید».
خداوند متعال میفرماید:
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦٣﴾ [النور: ٦٣]
«آنان که با فرمان او مخالفت میکنند، باید از این بترسند که بلائی (در برابر عصیانی که میورزند) گریبانگیرشان گردد یا این که عذاب دردناکی دچارشان شود (اعم از قحطی و زلزله و دیگر مصائب دنیوی و دوزخ و دیگر شکنجههای اخروی)».
ارزش و اهمیّت گنبدسازی که از جانب قبر پرستان بر خلاف دستور رسولالله ج روی قبرها اعمال میشد، بالا گرفت و افزایش روز افزون یافت، چون پیامبر ج دستور داده قبرهای بر افراشته شده را خراب و با زمین همسطح کند و امیرمؤمنان علی این دستور شریعت اسلام را عملاً برای ما شرح داده، امّا متأسفانه مردم قبرها، گنبدها و گلدستههایی که بر روی قبرها میسازند، با انواع نماها و رنگهای جالب توجه، درست میکنند و روی قبرها را با پردههای ابریشمی همانند پردههای کعبه میپوشانند و با دربهای گران قیمت و فاخر از قبرها حفاظت میکنند و گاو صندوقهایی بر روی قبرها و گاهی کنار قبرها میگذارند تا زائران پول و نذوراتی را که به مردهها میبخشند در آنها بریزند!!!، تا نیازهایشان برآورده و مشکلاتشان حل شود و به آرزویشان برسند. در نتیجه خادمان و نگهبانان و متولیان این بارگاهها زندگی بسیار مرفه و راحتی دارند، ولی در واقع کار و تلاش آنها این است که دربارهی کارهای خارق العاده و کرامتهای صاحبان این قبرها را به سمع زائران (فریب خورده) و مردم (ساده لوح) برسانند و از عاقبت بد کسانی که نسبت به کرامات صاحبان قبور شک میکنند، به آنها هشدار میدهند و مردم را میترسانند.
حقیقت این است که از زمانی مسلمانان به قبر و گنبد و بارگاه و مزارها روی آوردهاند، همّتهایشان سست و ضعیف شده و دوران عقب ماندگی و انحطاط و سقوط علمی و فرهنگی و جمود فکری مسلمین از آن زمان شروع شد و نور رسالت محمّدی را که توانست در چهل سال اوّل از ایران تا مغرب را تابع دین خویش کند، تغییر داده و تحریف کردند.
آری! این دین را که سرتاسر فرهنگ و تمدن و پیشرفت بود، به عقب ماندگی، تنبلی و اوهام پرستی تبدیل کردند و تلاش و همّت مسلمانان را محدود به مسایلی کردند که سلف صالح ما از آنها بیخبر بودند، همان کسانی که تمام زندگیشان علم و عمل صالح بود و از هیچ عمل صالح و شایستهای دریغ نمیکردند، آنها کوچکترین توجهی به این اوهام پرستیها و خیال بافیها نمیکردند، آیا شایسته نیست از خود سؤال کنیم: آیا در زمان پیامبر ج و صحابهی بزرگوار، این رسم و رسوم در میان مسلمین وجود داشته است و آیا صحابه بر قبر پیامبر ج که افضلترین قبرهاست چنین گنبدهایی ساختهاند؟ آیا برای قبور صحابه که برترین انسانها بودهاند چنین مزارهایی ساخته شده است؟ آیا در زمان پیشوایانی همچون: ابوحنیفه، مالک، شافعی و احمد بن حنبل که اکثریت قاطع مسلمانان از آنها پیروی میکنند چیزی از این قبرسازیها وجود داشته است؟ آیا عدم وجود چنین چیزهایی در بهترین عصر و دورههای مسلمانان دلیل روشنی بر این حقیقت نیست که این اعمال نه هیچ اصل و اساسی در دین داشته و نه ارتباطی به عبادت و ولایت دارد، بلکه اینها مظاهر عقب ماندگی و جاهلیت است که عدهای به نام دین و برای مصلحت شخصی خود از آنها بهره برداری میکنند. آری! مصلحت شخصی که تودههای زیادی از مردم را تخدیر کرده و بر عقل و شعورشان چیره میشوند و جیبهایشان را خالی میکنند و اموالشان را به ناحق و باطل میخورند و همواره آنها را عقب مانده نگه میدارند.
این در حالی است که اسلام قرنهای متمادی زمام رهبری و علم و دانش و فرهنگ و قانونگذاری و اخلاق را در دست داشت و موجب رحمت و خیرخواهی بشریّت و پیشرفت به سوی نوآوری مادی و ارزشهای اخلاقی را به عهده داشت، در آن قرنها مسلمانان واقعاً مسلمان و متعهّد به اسلام بودند و عمل به احکام اسلام را برای خود و دیگران عزت و افتخار میدانستند. اما وقتی از حقیقت اسلام فاصله گرفتند و مفاهیم اسلام را عوض کردند و به مغالطه و سفسطه روی آوردند و به نام توکّل بر خدا و در پیش گرفتن مسلک درویشی به تنبلی و اوهام پرستی و دل بستن به مسائل غیبی که هیچ دلیل شرعی معتبری بر آن نداشتند و خداوند دستور و فرمانی به ما نداده بود روی آوردند، در حالی که علم و هدایت (قرآن و سنت صحیح) در دسترسشان بود و آنها تمامی آن اعمال باطل و بیاساس را تبرک جستن به اشیاء و اشخاص مینامیدند و با این نامگذاری هر چه مخالف آن بود را خلاف میدانستند، ولی شایسته آن کسی که از هدایت و عوامل آن رویگردان باشد، گمراهی و دوری از برکت هست[١٠٨٦].
استعمارگران غربی در حملات ویورشهای خود نقشهها و دسیسههایی را برای سوق دادن مسلمانان به سمت و سوی خرافات و بدعت طراحی کردند تا از اصل دین فاصله بگیرند. روزنامه تایمز انگلیسی از زبان یکی از رهبران استعمار بریتانیا که مسلمانان را به بدعتها و اوهام پرستی تشویق میکرد، مینویسد: بدعتها و خرافات و اوهام پرستیها شیوهای قطعی برای دور کردن مسلمانان از اصل اسلام است.
شیخ احمد باقوری میگوید: یکی از مستشرقان بزرگ، برخی از شیوههای استعماری در آسیا را برایش بازگو کرده و گفته بود: ضرورت ایجاب میکرد که کاروانهای استعماری را از هند به بغداد بیاوریم و در طول این مسیر طولانی گرایش و تفکری جدید بوجود آید تا به اهداف استعماریمان برسیم و چون راهی برای نقل و انتقال کاروانها نمییافتیم، اخیراً متوجه شدیم لازم است در این مسیر بارگاه، قبرها و گنبدهایی با مسافتهای نزدیک ساخته شود و در میان مردم شایع میکردیم که این بارگاه و ضریح اولیای خداوند است و کرامات زیادی از آنها دیده شده و تا جایی به این قبر سازیها و شایعات ادامه دادیم که آن راه، راهی پر رونق و پر رفت و آمد و محل زیارت زائران فراوان میشد.[١٠٨٧]
انگلیس به وضعیت دینی مصر اهمیّت ویژهای میداد، زیرا در کمین رشد کمونیستی در منطقه بود و از طرفی پایبندی مردم مصر به باور دینی به حکومت انگلیس امید و آرامش میداد، چون در آن سال سه میلیون مسلمان آرامگاه احمد بدوی را در شهر طنطا زیارت کرده بودند، آری، این دینداری مورد تأیید انگلیس است.
یکی از علمایی که از طرف اوقاف برای سخنرانی و نصیحت زائران اعزام شده بود میگفت: کارهایی از زائران میدیدم که بایستی آنها را با شلاق میزدیم، نه با حرف و زبان توبیخ کنیم و اگر از آن زائران میخواستیم به یکی از فرائض دینی (مانند: نماز و روزه و جهاد و حج) عمل کنند، از عمل به دستورات دینی با تنفر فرار میکردند و همین بس که بدانی آنان برای وفا کردن به نذرها و صدقات و دعا و تضرع میآمدند.
رسولالله ج که برترین مخلوق و باتقواترین انسان نزد خداوند بود، از همه بیشتر از خداوند ترس و بیم داشت و احترامیکه اصحابش نسبت به او داشتند بر کسی پوشیده نیست و محبتی که نسبت به ایشان داشتند بسیار زیاد بود، با این حال پس از وفات ایشان در خانهاش دفنش کردند و محل قبر شریف ایشان بر همگان بویژه بر اصحابش پوشیده نبود. قبرش افضلترین قبرها در دنیاست، امّا با این حال روی قبر ایشان بارگاه، ساختمان، گنبد و قبهای نساختند و خلفای راشدین و دیگر صحابه بزرگوارشان هیچ وقت روزی را تعیین نکردند که برای زنده کردن یاد و نام ایشان بر سر قبر و اطراف روضه شریف اجتماع کنند و آن را فرصتی برای ذکر و عبادت بدانند، البته وقتی از کنار قبر پیامبر ج عبور میکردند طبق دستور پرودگار بر ایشان سلام و درود میفرستادند، علاوه بر اینکه از دستوراتش پیروی میکردند و به سنّت و راه وروش ایشان پایبند بودند و در زمان حیات و بعد از وفاتش تسلیم امر و نهی او و مطیع فرمان پروردگار بودند که میفرماید:
﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: ٧]
«چیزهائی را که پیغمبر برای شما (از احکام الهی) آورده است اجراء کنید و از چیزهائی که شما را از آن بازداشته است، دست بکشید».
و میفرماید:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا٢١﴾ [الأحزاب: ٢١]. «سرمشق و الگوی زیبائی در (شیوه گفتار و کردار) پیغمبر خدا برای شما است. برای کسانی که (دارای سه ویژگی باشند:) امید به خدا داشته و جویای قیامت باشند و خدای را بسیار یاد کنند».
جانشینان پیامبر ج الگوهای نیکویی هستند، چرا که رسولالله ج دستور داده از راه و روش آنان پیروی کنیم؛ امّا کسی نقل نکرده که اصحاب پیامبر ج سالی یا شبی یا روزی را به جمع شدن در کنار آرامگاه پیامبر ج برای ذکر، عبادت و زیارت اختصاص دهند و از زیارت قبر ایشان امید برکت و غیره داشته باشند؛ تردیدی نیست که خلفای راشدین و اصحاب پیامبر ج، اولیاء خدا و حزب هدایتیافته و یاوران حق و حقیقت و سپاهیان جان بر کف دین بودهاند و قطعاً از ما و امثال ما آگاهتر بودند به اینکه رسولالله ج چهاعمالی را دوست داشته و شیفتهی اطاعت او بودند و به تأیید و تصریح قرآن به قدری محبت و احترام رسولالله ج در دلهایشان ریشه دوانیده بود که بر همگان روشن بود و به اجماع تمام مسلمانان رسول خدا را قلباً دوست داشتند و کمال احترام و بزرگواری را در حق ایشان رعایت میکردند و اگر در سالگرد وفات یا تولد و یا مبعث پیامبر ج عیدی بود که با جمع شدن در کنار آرامگاه برای عزاداری یا جشن و شادی، ثواب میداشت و هیچ پیامد و نتایج فاسدی نداشت، قطعاً آنها بر ما پیشی میگرفتند.
امّا پیامبر ج هیچ دستوری به انجام چنین اعمالی نداده و در سنّت، قولی یا تقریری و تأییدی پیامبر ج نیز چیزی نیامده که مشروعیت این اعمال و رفتار را تأیید کند و کسی بعد از وفات پیامبر ج و صحابه چنین اعمالی را در کنار آرامگاه پیامبر ویا قبر کسی از صحابه انجام نداده است. با توجه به اینکه سالها با آن بزرگوار همدم و همراه بودند و ایشان به کاملترین شکل خدا را بندگی وعبادت میکرد و از همه آگاهتر بود که خداوند از چه اعمالی راضی و خشنود میشود و خیرخواه امّت و شیفتهی این بود که هر چه به نفع امتش باشد به آنها ابلاغ کند. با این حال باز هم او و اصحابش به این صورت خدا را عبادت نکردهاند، خداوند متعال در مورد خیرخواهی و دلسوزی پیامبر ج نسبت به امتش میفرماید:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾ [التوبة: ١٢٨]
«بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران میآید. به شما عشق میورزد و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».
حتی پیامبر ج ما را از اینکه قبرش را محل تجمع و برگزاری جشن بگیریم، نهی کرده و میفرماید: «لا تجعلوا بيوتكم قبوراً ولا تجعلوا قبري عيداً و صلّوا عليَّ فانَّ صَلاتكم تبلعني حیثما كنتم»: (خانههایتان را تبدیل به قبر نکنید و قبرم را محل تجمع و عید قرار ندهید، بر من صلوات بفرستید که درود شما، هر جا که باشید به من میرسانند.) واژه «عید» از «العود» گرفته شده که به معنای بازگشت و رجوع است، چون پیاپی تکرار میشود، یعنی: برای زیارت قبر من روزهای مشخص و اوقات مخصوصی مانند هر ماه، هر سال وغیره تعیین نکنید که به صورتی ثابت مانند عید در هر سال تکرار شود و قبرم را همانند یهود و نصارا مکانی ثابت برای عبادت مانند حج قرار ندهید. مسیحیان تا جایی غلو و زیاده روی کردند که عیسی مسیح ÷ را معبود قرار دادند و پیامبر ج اصحابش را از این برحذر داشته و فرمود: «لا تطروني كما اطرت النّصاری ابن مريم، فإنّما أنا عبده، فقولوا عبدالله و رسوله»: (در حق من زیاده روی نکنید، آن طور که مسیحیان در حق ابن مریم زیاده روی کردند، که من بندهای بیش نیستم، بگویید: بنده و رسول خدا.)
وقتی متوسل شدن به قبر پیامبر که اشرف مخلوقات در نزد خداوند و سردار اوّلین و آخرین انسانها و افضل همه مخلوقات است و امید به قبول شفاعتش در نزد خداوند از هر کس بیشتر است، پس مخالفت با نهی و دستور ایشان، به اینکه در کنار آرامگاه یادواره و مراسم سالگرد برگزار کنند، وارد قسمت دوّم حدیث است که چنین کسی به مخالفین پیامبر ج نزدیکتر است تا به پیامبر، همانگونه که خداوند متعال فرموده:
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦٣﴾ [النور: ٦٣]
«آنان که با اوامر او مخالفت میکنند، باید از این بترسند که بلائی (در برابر عصیانی که میورزند) گریبانگیرشان گردد، یا این که عذاب دردناکی دچارشان شود (اعم از قحطی و زلزله و دیگر مصائب دنیوی و دوزخ و دیگر شکنجههای اخروی)».
این بود راه و روش و هدایت بهترین قرنها، پس هر کس به مخالفت با آنها برخیزد به گمان اینکه کارش عبادت و اطاعت و تقرّب جستن به خداست، حال چنین کسانی از دو صورت خارج نیست: یا اینکه بدعتش را ازروی ظلم و ستم انجام داده یا اینکه مدعی است از لحاظ علم و فضیلت بر آنها برتری دارد.
امام مالک / میگفت: «هر کس در این امّت چیزی را پدید آورد که در میان گذشتگان صالح نبوده، چنین کسی گمان کرده که رسول خدا ج به دین اسلام خیانت کرده، زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ [المائدة: ٣]
«امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم».
وقتی که رفتن به این اماکن به پندار کسانی که این کارها را میکنند عبادت است، ولی پیامبر و اصحابش کاری را انجام ندادهاند و حتی از آن نهی کردهاند و مخالفت با پیامبر ج بدعت است و بدعت انسان را به گمراهی میکشاند و پیامبر ج در هر جمعه در سخنرانیهایش به مردم هشدار میداد و میفرمود: «امّا بعد: بهترین سخن کتاب خداوند و برترین راه و روشها راه و روش محمّد است، بدترین امور، امور بدعت و نوپیدا در دین است و تمام بدعتها گمراهی است»[١٠٨٨] و فرموده: «من أحدث في أمرنا هذا ما ليس منه فهو ردٌّ»[١٠٨٩]: (هر کس در دین ما نوآوری کند که در دین نبوده، نوآوری و بدعتش مردود و بیاعتبار است.
با توجه به حدیث مذکور و دیگر دلایل صحیح وصریح، گردهمایی مردم در مکانی مشخص که از هر شهر و دیار و به قصد عبادت و زیارت آمده باشند جایز نیست مگر با دلیل شرعی معتبر مانند انجام مناسک حج در مکّه که حجاج به عرفه، منی و مزدلفه میروند و نمازهای دو عید، جمعه و جماعت که شعائر الهی است که خداوند به انجام و بزرگداشت آنها دستور داده وکسانی را که به این شعائر عمل کنند ستوده و میفرماید:
﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ٣٢﴾ [الحج: ٣٢]
«(مطلب) چنین است (که گفته شد) و هر کس مراسم و برنامههای الهی را بزرگ دارد، بیگمان بزرگداشت آنها نشانه پرهیزگاری دلها (و خوف و هراس از خدا) است».
ساخت و ایجاد زیارتگاههای دیگر جز موارد مذکور که در اوقات مشخص در سال ویا ماه مردم به سویشان سفر کنند از بدعتهایی است که به دین و عبادات افزوده شده که خداوند مشروع قرار نداده و بر همگان واضح است رفتن به زیارتگاههایی که امروزه در شهر و دیار و در هر کوی و برزنی ایجاد شدهاند به باور و عقیده عموم مردم عبادتی همچون دیگر عبادات است که مردم در روز یا روزهای مشخصی به قصد ذبح حیوانات و عبادت به آنجا میروند، این عمل ذاتاً مذموم و نکوهیده است، چرا که مطلقاً باید تمام عبادات بوسیله دلایل معتبر شرعی و برای خداوند انجام شود، لذا هر عبادتی در وقت و مکان معینی انجام گیرد بدون اینکه خصوصیّت آن روز یا زمان در شریعت تعیین شده باشد و افراد معتقد باشند که عبادت در آن وقت و مکان معین تأثیر خاصی دارد؛ همچون برکت در رزق و روزی و زندگی افراد، یا معتقد باشند مقام و درجهی افراد را در نزد خداوند بالاتر میبرد و یا عمل انسان مقبول و پذیرفته شده خواهد بود، یا اجر بیشتر به انسان داده خواهد شد، این اعمال به اتفاق امّت اسلام از عبادات به بدعت متحوّل میشود، چون مشخص کردن ثواب و پاداش برای اعمال، توقیفی و فقط حق شارع است، این اعمال و باورها منجر به مفاسد بزرگ میشود از جمله: عموم مردم گمان میکنند صاحب این قبر و بارگاه و گنبدها میتوانند نفع یا ضرری به مردم برسانند و نیازهایشان برآورده و گرفتاریها را برطرف میکنند، حال آنکه بر خلاف دستور رسول خدا ج بر روی آنها ساختمانهای مجلل ساختهاند و پیامبر ج از این کارها نهی کرده است. همچنین به گفته و ادعای این افراد، ذبح و قربانی در روزهای مشخص در کنار زیارتگاه موجب نزدیکی آنها به خدا میشود و بعد از انجام این عبادتها در کنار قبور شایعه میکنند که بیماران ما شفایافته و اگر نازا بودهاند، صاحب فرزندی شدهاند، این در حالی است که فقط خداوند میتواند چنین نیازهایی که ادعا میکنند بر آورده شده، را برآورده کند. در نتیجه آن زیارتگاهها، پناهگاه نیازمندان و گرفتاران میشود. از زیارتگاهها درخواست چیزهایی میکنند که تنها در حیطه قدرت پروردگار است، ولی آنان از صاحبان قبرها طلب کمک و فریادرسی و برآوردن نیازهایشان را مینمایند و تا جایی به صاحبان قبور اعتقاد دارند که اگر باران نبارد در کنار قبر گاو و میش ذبح میکنند تا باران ببارد. از قرآن و سنّت رسول خدا ج روی گردان هستند که برای طلب باران به توبه و استغفار و دعا و بر پاداشتن نماز باران امر فرمودهاند. هر چند گاهی اوقات پس از ذبح و قربانی آنها در کنار قبرها برای طلب باران، خداوند به عنوان آزمون و گرفتارکردن آنها با استدراج مقداری باران نازل میکند، امّا کارشان همواره شیطانی و از اعتقادات جاهلی محسوب میشود.[١٠٩٠]
امیرمؤمنان علی س همواره مردم را به توحید دعوت میکرد و با شرک و راهها و عوامل شرک مبارزه میکرد، بنابراین بر دوستان و پیروانش لازم است که به گفتار و رفتار آن بزرگوار که ما را به پایبندی از قرآن و راه و روش پیامبر ج راهنمایی میکرد عمل کنیم و چه زیباست سخنش آنجا که میفرماید: «نباید جز به پروردگار، به کسی دیگر امیدوار بود؛ و جز گناهش از چیزی بیم نداشته باشد». آنجا که خطاب به ابو هیاج اسدی میفرماید: تو را برای انجام کاری میفرستم که رسولالله ج مرا فرستاد که هیچ مجسمهای نگذاری مگر اینکه نابود کنی و هیچ قبر ساخته شدهای را باقی نگذاری مگر اینکه با زمین یکسان نمایی.[١٠٩١]
وقتی امیرمؤمنان علی س خواست عازم جنگ با خوارج شود، با منجّمی(کسی که از روی حرکت و طلوع و غروب ستارگان پیشگویی میکند) برخورد کرد. منجّم گفت: ای امیرمؤمنان به جنگ نرو که ماه در عقرب است و هرگاه ماه در عقرب باشد و تو به جنگ بروی شکست میخوری، یا چیزی شبیه این را گفت. علی گفت: با اعتماد و توکّل به خدا و تکذیب تو میروم. امام رفت و سفرش پر خیر و برکت بود و به کشته شدن عموم خوارج تمام شد.[١٠٩٢]
در روایتی دیگر آمده:... بعد از فراغت از جنگ نهروان، علی س حمد و سپاس خداوند را به جا آورد؛ سپس فرمود: اگر زمانیکه منجّم برای ما تعیین کرده بود، میآمدیم قطعاً جاهلان و افراد بیخبر از حقیقت دین میگفتند: چون در همان زمانیکه منجّم گفته بود، رفتند و پیروز شدند[١٠٩٣]. ببین امیرمؤمنان علی س چقدر شیفتهی تصحیح اعتقاد و باورهای یارانش بود، به سخن منجم هیچ توجهی نکرد، بلکه با صراحت تمام او را تکذیب کرد و با او مخالفت کرده تایاران و همراهانش از عقیدهی فاسد حفظ شوند و این در حالی بود که سیدنا علی س در موقعیت حساس جنگ با خوارج قرار داشت و نتیجه جنگ برایش بسیار مهم بود، علیرغم این باز هم در پایان جنگ، سخنی را که در ابتدای حرکتش گفته بود فراموش نکرد و بعد از جنگ در وقتی بسیار مناسب بعد از شکست وکشته شدن خوارج عقیده فاسد منجم را به یارانش تذکّر داد.[١٠٩٤]
عبدالله بن شریک عامری از پدرش روایت میکند: به علی س گفته شد: بیرون از مسجد کسانی هستند که ادعا میکنند تو پروردگارشان هستی، گوید: علی آنها را صدا زد وگفت: وای بر شما! چه میگویید؟ گفتند: تو پروردگار، خالق و رازق مایی. علی گفت: وای بر شما! من بندهای مانند شما هستم، همچون شما غذا میخورم و همچون شما مینوشم، اگر خدا را عبادت و اطاعت کنم، ان شاءالله به من پاداش نیک میدهد و اگر او را نافرمانی کنم میترسم مرا عذاب کند. لذا از الله تعالی بترسید و از او پروا کنید، از این حرفها و عقیده فاسدتان برگردید، راوی گوید: از اعتقادشان دست بر نداشتند، فردای آن روز دوباره آمدند، قنبر (خادم علی) آمد به علی س گفت: سوگند به خدا! همان حرفشان را تکرار میکنند. علی گفت: بگو بیایند، آمدند، همان حرفها ردّ و بدل شد. روز سوم که آمدند، علی س گفت: اگر چنین حرفهایی را ترک نکنید شما را به بدترین و فجیعترین شکل به قتل میرسانم، آنها بر حرفها و اعتقادشان اصرار ورزیدند، در نتیجه علی آنها را دستگیر کرد و در بین خانه و مسجد کانالی را حفر کرد و درآن آتش افروخت، سپس خطاب به آنها گفت: از این حرفهایتان برگردید، اگر برنگردید و توبه نکنید شما را در این آتش میسوزانم، آنها برنگشتند لذا آنها را در آتش انداخت و سوختند[١٠٩٥] و شعر زیر را سرود:
إنّی إذا رأیت الأمر أمراً
منکراً، أوقدتُ ناری و دعوت قنبراً[١٠٩٦]
من وقتی دیدم، بسیار منکر است
آتشم را روشن کردم و قنبر (غلام خدمتکار) را صدا زدم.
عکرمه روایت میکند: انسانهای زندیق و بیدین نزد علی آمدند، آنها را در آتش انداخت، خبر به ابن عباس رسید، گفت: اگر من به جای علی میبودم آنها را نمیسوزاندم، چون پیامبر ج از این کار نهی کرده و فرموده: «لا تعذبوا بعذاب الله»: (به سوزاندن که حق خداست کسی را عذاب ندهید)، بلکه آنها را میکشتم. چون پیامبر فرموده: «من بدّل دينه فاقتلوه»[١٠٩٧]: هر کس دینش را عوض کرد و مرتدّ شد او را بکشید.
ابن تیمیه میگوید: ثابت است که علی س بیشتر افراد فرقهی (غالیه: افراطی) را که معتقد به الوهیت و خدا بودن علی بودند با آتش سوزاند و به هلاکت رساند.[١٠٩٨]
ابن عباس ب در سوزاندن فرقه سبئیه با علی هم عقیده نبود، به همین دلیل گفت: اگر من به جای علی بودم آنها را نمیسوزاندم و نهی پیامبر ج را به عنوان دلیل ذکر میکند که فرمود: با آتش که عذاب خداوند است مجازات نکنید و فرموده: «هر کس مرتدّ شد او را بکشید». ابن حجر میگوید: احتمال دارد ابن عباس این حدیث را از پیامبر ج شنیده باشد، یا از برخی اصحاب شنیده که آنها از پیامبر روایت کردهاند. در روایت ابوداود آمده که این خبر به علی رسید، گفت: «ویح ام ابن عبّاس»: (وای بر مادر ابن عباس). احتمال میرود که علی س به دلیل عدم رضایتش از اعتراض ابنعباس این حرف را گفته باشد و معتقد بوده که این نهی پیامبر تنزیهی است نه تحریمی.[١٠٩٩]
ابن حجر گوید: واژهی «ویح» گاهی برای ترحّم و دلسوزی به کار میرود. لذا علی از اینکه ابن عباس حدیث فوق را بر ظاهرش حمل نمود و تصور کرده این نهی برای تحریم است، ناراحت شده و دلش به حال او به رحم آمده و سخنش را ناپسند دانسته است و احتمال میرود که جملهی: «ویح ام ابن عباس» را از خوشحالی و با رضایت گفته باشد. چرا که ابن عباس چیزی را که علی فراموش کرده بود به یاد داشته است. این در صورتی درست است که واژه «ویح» را به مفهوم کاربردی مدح و تعجب فرض کنیم.[١١٠٠]
ابن حجر میگوید: سلف صالح در مورد سوزاندن اختلاف داشتند، عمر بن خطاب و ابن عباس وعدهای دیگر مطلقاً سوزاندن را خواه به سبب مرتدّ شدن، یا در حال جنگ و یا جهت قصاص و غیره ناجایز دانستهاند و علی وخالد بن ولید و جمعی دیگر مجازات با سوزاندن را جایز دانستهاند. مهلب میگوید: نهی پیامبر ج در این باره برای تحریم نیست، بلکه تواضع و فروتنی در برابر خداوند است.
امّا به دلیل اینکه ثابت است صحابه عمل سوزاندن را انجام دادهاند این عمل جایز است و رسولالله ج هم چشمان عرینیها را که ساربان پیامبر ج را کشتند و شتران بیت المال را به سرقت بردند با آهنی داغ سوزاند و بینایی ایشان را از بین برد. همچنین ابوبکر صدّیق سرکشان و یاغیان را در حضور صحابه سوزاند. خالد بن ولید گروهی از مرتدّان از دین برگشته را سوزاند و بیشتر اهل مدینه سوزاندن دژها و قلعهها را با ساکنان آنها جایز دانستهاند. این نظریهی ثوری و اوزاعی است. ابن منیر و کسانی دیگر گفتهاند: موارد مذکور نمیتواند دلیلی برای جواز سوزاندن باشد، چرا که داستان عرینیها از دو حال خارج نیست: یا قصاص به مثل بوده و یا حکم آن منسوخ شده است. جایز دانستن گروهی از صحابه با منع و مخالفت دستهای دیگر از صحابه در تعارض است و داستان جواز سوزاندن دژها و قلعهها و مرکب و سواریهای جنگی در شرایطی است که ضرورت ایجاب کند و تنها از این طریق دشمن شکست داده شود.[١١٠١]
ابن قیم میگوید: ابوبکر صدّیق س لواط کنندگان را با آتش سوزاند. در همین دنیا آنها را با آتش مجازات کرد. به همین دلیل یاران ما گفتهاند: این مسأله مربوط به نظر خلیفه و امام مسلمین است، چرا که خالد بن ولید به ابوبکر نوشت دریکی از مناطق عرب نشین مردی است که مانند زن مورد استفاده جنسی قرار میگیرد، ابوبکر با اصحاب رسولالله ج مشورت کرد، در حالی که علی نیز در میانشان بود گفت: این گناهی است که هیچ امتی جز یک قوم (قوم لوط) به آن مبتلا نبودهاند و خداوند با آنها کاری کرد که میدانید، به نظر من باید آن مرد با آتش سوزانده شود. لذا ابوبکر به خالد نوشت: هر کس مرتکب چنین جنایتی شد با آتش بسوزانید، خالد او را سوزاند. بعدها عبدالله بن زبیر در دوران خلافت خود هر کس را که مبتلا به چنین جنایتی میشد میسوزاند. هشام بن عبدالملک نیز به همین صورت لواط کنندگان را مجازات میکرد.[١١٠٢]
امیرمؤمنان علی س میفرماید: ایمان همانند نقطهی سفیدی روی قلب است، هر چه بر ایمان انسان افزوده شود، بر سفیدی و روشنی دلش افزوده میشود و هر چه بر نفاق فرد افزوده شود قلب بیشتر سیاه و تاریک میشود، تا وقتی که فرد کاملاً منافق شود، قلب نیز کاملاً سیاه میشود، سوگند به خدا اگر قلب مؤمن شکافته شود، سفیدی آن را مشاهده میکنید و اگر قلب کافر و منافق شکافته شود سیاهی آن را همگان خواهند دید.[١١٠٣]
علمای اهل سنّت حقیقت ایمان را به این صورت تعریف کردهاند که ایمان تصدیق به قلب، اعتراف به زبان (گفتن شهادتین) و عمل بوسیله جوارح (اعضا و اندام) است، یعنی ایمان، اعتقاد داشتن، اعتراف کردن به زبان و عمل به مقتضیات آن است. این سه بخش حقیقت ایمان را تشکیل میدهند و این تعریف به تواتر از علمای معتبر ثابت است و آنان این تعریف را از آیات قرآن و احادیث صحیح پیامبر ج برداشت کردهاند، خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ﴾ [الأنفال: ٢-٤]
«مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بیشتر میکوشند) و هنگامیکه آیات او بر آنان خوانده میشود، بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگار خود توکّل میکنند (و خویشتن را در پناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند). آنان کسانیند که نماز را چنان که باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطا کردهایم، (مقداری را به نیازمندان) میبخشند. آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی و روزی پاک و فراوان، در پیشگاه خدای خود میباشند».
در این آیات که خداوند مؤمنان را توصیف میکند، عمل قلب و اعضا و اندام را با هم ذکر نمود و همه را با هم ایمان به حساب آورده و ایمان را منحصر به اعمال مذکور دانسته و با ﴿إِنَّمَا﴾ که برای «حصر» است، به اضافه کردن ﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ﴾: «آنان مؤمنان حقیقی اند» مؤمنان را با صفات جامع معرفی کرده است و بر پاداشتن نماز و انفاق و صدقه در راه خدا در این آیات از اعمال اعضا و اندامهاست.[١١٠٤]
رسولالله ج نیز میفرماید: «الإيمان بضع وسبعون شعبة، أفضلها قولُ لا إله إلا الله وأدناها إماطة الأذى عن الطريق والحیاءُ شعبة من الإيمان»[١١٠٥]: (ایمان هفتاد و چند شاخه دارد. گفتن لاإله إلا الله افضلترین آن و دور کردن آزار و اذیت (مثل خار و خاشاک) از سر راه، کمترین بخش آن است و حیا و شرم شاخهای از ایمان است).
نکتهی مورد استدلال در این حدیث این است که رسولالله ج گفتن «لاإله إلا الله» و دور کردن چیزهای مزاحم از سر راه را به عنوان عمل و شرم و حیاء را که از صفات اخلاقی و رفتاری است، از شاخههای ایمان برشمردهاند و این سه مورد را به عنوان نشانههای حقیقت ایمان ذکر کردهاند و بیشتر شاخههای ایمان از اعمال است.[١١٠٦]
امام بخاری / در تعریف ایمان میگوید: ایمان اقرار به زبان و عمل به اعضاء و اندام است، کم و زیاد میشود و دوستی و دشمنی به خاطر خدا از ایمان محسوب میشود.
عمر بن عبدالعزیز / میگوید: ایمان فرائض، پایهها، چارچوبه و سنتّهایی دارد که هر کس به طور کامل به همه پایبند باشد، ایمانش کامل است. هر کس چنین نباشد ایمانش کامل نیست، اگرعمر باقی بود همه را برایتان شرح خواهم داد، تا به آنها عمل کنید، اگر هم وفات یافتم به ماندن با شما حریص نیستم.[١١٠٧]
امیرمؤمنان علی س در پاسخ به سؤالی درباره ایمان فرمود: ایمان بر چهار پایه: صبر، یقین، عدالت و جهاد استوار است و از این چهار پایه، صبر دارای چهار شاخه است. که عبارتند از: شوق، دلسوزی، پارسایی و مراقبت. لذا هر کس شوق رسیدن به بهشت را داشته باشد، از شهوترانیها دست میکشد و هر کس دلسوز خویش باشد از حرام پرهیز میکند و هر کس زاهد و پارسا باشد، تحمل مشکلات و مصیبتهای دنیا برایش آسان است و هرکس مراقب مرگ خود باشد در تلاش انجام کارهای خیر است. در میان این چهار شاخه هم یقین چهار شعبه دارد که عبارتند از: بینش و هوشیاری، تفسیر و شرح حکمتهای پند و عبرت آمیز و آگاهی از راه و روش پیشینیان صالح و شایسته، لذا هر کس بینش و هوشیاری داشته باشد حکمت در کارها برایش روشن خواهد شد و هر کس در کارها حکمت داشته باشد و به جا و درست عمل کند درس و عبرت از حوادث گذشته را یاد میگیرد و هر کس درس و پند گرفتن را آموخته باشد، چنان است که گویا در میان پیشینیان است. عدالت از میان اینها بر چهار شعبه است که عبارتند از: فهم و درک عمیق، علم گسترده و حکمت شکوفا و بردباری راسخ، چون هر کس علمی را بفهمد و درآن غوطه ور شود و تفکر کند به راه راست هدایت میشود و حکمت و راز احکام و قوانین شریعت را میفهمد و هر کس بردبار باشد، در کارش کوتاهی نخواهد کرد و با خوشنامیدر میان مردم زندگی خواهد نمود. جهاد نیز چهار شعبه دارد که عبارتند از: امر به معروف و نهی از منکر و صداقت و راستگویی در همه جا و دشمنی با فاسقان و هر کس امر به معروف انجام دهد، موجب تقویت و پشتیبانی مؤمنین است و هرکه نهی از منکر کند بینی منافقان را به خاک میمالد و هر کس در همه جا راستگو بود وظایفی را که بر عهده دارد به خوبی انجام میدهد و هر کس با فاسقان دشمنی ورزید و به خاطررضای خدا خشمگین شد، خداوند هم برای او خشم کرده و او را در قیامت خشنود میگرداند[١١٠٨].
امیر المؤمنین علی س در تعریف تقوا و پرهیزگاری فرمود: تقوا یعنی اصرار و پافشاری نکردن بر انجام گناه و معصیّت و مغرور نشدن به طاعت خدا[١١٠٩]. همچنین گفت: تقوا یعنی ترس و بیم از خدا، عمل به قرآن و قناعت به اندک و آماده شدن برای سفر قیامت است[١١١٠]. اهتمام امیر المؤمنین به تشویق مردم بر پرهیزگاری، برای افراد و جامعه ثمرات و بهرههای مفیدی را در بر دارد، از جمله:
- دوست داشتن او از جانب خداوند متعال:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ٤﴾ [التوبة: ٤]
«بیگمان خداوند پرهیزگاران را دوست میدارد».
- همراهی و بودن با خدا:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ١٢٨﴾ [النحل: ١٢٨]
«بیگمان خدا، همراه کسانی است که تقوا پیشه کنند و (با دوری از نواهی، خود را از خشم خدا به دور دارند و با تمام نیرو و قدرت) با کسانی است که نیکوکار باشند و (با انجام اوامر الهی خویشتن را به الطاف الله نزدیک سازند)».
- بهره مند شدن از قرآن:
﴿ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: ٢]
«این کتاب هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است».
- محفوظ بودن از وسوسههای شیطان:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١﴾ [الأعراف: ٢٠١]
«پرهیزگاران هنگامیکه گرفتار وسوسهای از شیطان میشوند به یاد (عداوت و نیرنگ شیطان و عقاب و ثواب الله) میافتند و (در پرتویاد خدا و به خاطر آوردن دشمنانگی شیطان) بینا میگردند (و آگاه میشوند که اشتباه کردهاند و از راه حق منحرف شدهاند و لذا شتابان به سوی حق برمیگردند)».
نداشتن ترس و غم (بعد از مرگ):
﴿فَمَنِ ٱتَّقَىٰ وَأَصۡلَحَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٣٥﴾ [الأعراف: ٣٥]
«پس کسانی که پرهیزگاری کنند (و با انجام طاعات و ترک محرّمات، خویشتن را از عذاب خدا در امان دارند) و به اصلاح (حال خود و دیگران) بپردازند، (در آخرت) نه ترسی بر آنان است و نه غمگین میگردند».
- قبول شدن عمل در نزد خدا:
﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ٢٧﴾ [المائدة: ٢٧]
«خدا تنها از پرهیزگاران میپذیرد!».
- آسودگی بعد از مشکل و گرفتاری:
﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢﴾ [الطلاق: ٢]
«هر کس از خدا بترسد و پرهیزگاری کند، خدا کارش را ساده و آسان میسازد».
- فراست و زیرکی و بهره مندی از حکمت و نور:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا﴾ [الأنفال: ٢٩]
«ای مؤمنان! اگر از خدا (بترسید و از مخالفت فرمان او) بپرهیزید، خدا بینش ویژهای به شما میدهد که در پرتو آن حق را از باطل میشناسید».
- وارد شدن به بهشت:
﴿وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ١٣٣﴾ [آل عمران: ١٣٣]
یعنی: «به سوی بهشت بشتابید و بر همدیگر پیشی گیرید که عرض آن همچون آسمانها و زمین است؛ (و چنین چیز با ارزشی) برای پرهیزگاران تهیّه دیده شده است».
- نجات یافتن از آتش دوزخ:
﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا٧٢﴾ [مريم: ٧٢]
«سپس پرهیزگاران را نجات میدهیم و ستمگران را ذلیلانه در آن رها میسازیم».
- داشتن جایگاه و مقام بالا در قیامت:
﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾ [البقرة: ٢١٢]
«و روز رستاخیز پرهیزگاران بالاتر از ایشانند».
علی س فرمود: تا قضا و ارادهی خدا در آسمان نباشد، هیچ چیزی در روی زمین اتفاق نمیافتد و هیچ کسی وجود ندارد مگر اینکه دو فرشتهی موکّل همراه او وجود دارند که تا فرا رسیدن تقدیر الهی از او دفاع میکنند، وقتی که تقدیر او رسید او را رها میکنند و من از جانب خدا با سپری محکم محافظت میشوم، وقتی که زمان اجل و مرگم فرا رسید، سپر کنار رفته و کشف میشوم و قطعاً کسی طعم ایمان را نخواهد چشید تا وقتی که معتقد نباشد آنچه در تقدیر برای او نوشته شده از او خطا نخواهد کرد و آنچه در قدر به او نرسیده هرگز به او اصابت نخواهد کرد[١١١١].
همچنین علی س گفت: فرمان خدا از آسمان همچون قطرههای باران برای هر شخصی بدون کم و زیاد شدن بر فرد و مال و خانواده فرود میآیند، هر کس در خود یا اهل و مالش نقص و کمبودی را مشاهده کرد و دید که دیگران به چیزی دست یافتند، این امر موجب فتنه و بلا برای او نگردد، زیرا مؤمن آن است که وقتی از دنیا نام میبرند دچار خشوع و فروتنی نشود و فریب انسانهای خسیس را نخورد، مانند عالم فقیر به محض اینکه ثروت و مال برایش فراهم شود، آن را حقیر و ناچیز به حساب میآورد. مسلمان مبرا از خیانت نیز به همان صورت در بین یکی از دو نیکی قرار دارد، اگر از خدا در خواست کند، آنچه نزد خداست از همه چیز بهتر است، یا خدا به او مال ارزانی میبخشد، که ناگهان صاحب خانواده و مال و ثروت میشود علاوه بر اینکه دین و حسب را هم دارد، یا اینکه خداوند در قیامت به او عطاء میکند، که آخرت بهترین و ماندگارترین است، زراعت دو نوع است: زراعت دنیا مال و تقوا و پرهیزگاری است و رزاعت آخرت هم اعمال شایستهای است که نتایج آنها جاودانه است، که گاهی خدا برای برخی افراد هر دو را همزمان جمع میکند[١١١٢].
به امیر المومنین علی بن ابی طالب س گفته شد: چگونه خداوند بندگان را با وجود آن که تعدادشان خیلی زیاد است مورد بازخواست و محاسبه قرار میدهد؟
گفت: همان طور که آنها را با آن که تعداد شان زیاد است روزی میدهد[١١١٣].
[١٠٥٣]- الفتاوی ٨/١٠١.
[١٠٥٤]- الفتاوی ٨/١٠٢.
[١٠٥٥]- الفتاوی ٨/١٠٢.
[١٠٥٦]- سنن ابن ماجه ش ٣٨١٩، ابوداود ش ١٥١٨.
[١٠٥٧]- مسند ابی یعلی ١/١٢٣، مجمع الزوائد ١/٢١٠. این روایت ضعیف است.
[١٠٥٨]- الفتاوی/ ٩٨-٩٩-١٠٠-١٠١.
[١٠٥٩]- الوسطیة فی القرآن، صلابی/٢٣٨.
[١٠٦٠]- بخاری، کتاب الدعوات، ش/٦٤١٠.
[١٠٦١]- توضیح و البیان لشجرهالایمان، سعدی/٤١.
[١٠٦٢]- تاریخ یعقوبی ٢/٢٠٧، منهج علی /٤١.
[١٠٦٣]- جلسة الاولیاء ١/٧٣.
[١٠٦٤]- تاریخ الخلفاء سیوطی، ص ٢٠٦
[١٠٦٥]- الحلیة ١/٧٨، صفة الصفوة /٣٢٨
[١٠٦٦]- البدایة و النهایة ٧/٣٠٩.
[١٠٦٧]- مطلوب کل طالب من شرح کلمات علی بن ابی طالب، محمد عبدالجلیل عمری (خطی است) به نقل از منهج علی بن ابی طالب فی الدعوة الی الله./٩٦
[١٠٦٨]- مسند امام احمد، (٢/٦٨)، و احمد شاکر میگوید سند این حدیث صحیح میباشد.
[١٠٦٩]- فقه علی، قلعجی ص ٤٩٤.
[١٠٧٠]- مصنف عبدالرزاق ١/٤٠٥. کنز العمال، ش/٢٢٥٢٢.
[١٠٧١]- فتح الباری ٤/٣٧٦، اسناد آن حسن است.
[١٠٧٢]- فتح الباری ٣/٦٥.
[١٠٧٣]- سنن ترمذی، ش/٢١٨٠ حسن و صحیح است.
[١٠٧٤]- عدة المرید /٣٠٦، الغلو فی الدین، غریانی/١١٩.
[١٠٧٥]- عدة المرید /٣٠٦، الغلو فی الدین، غریانی/١١٩.
[١٠٧٦]- الغلو فی الدین /١١٩.
[١٠٧٧]- مسلم ١/٦٧١، ش/٩٧٤
[١٠٧٨]- بدائع الصنائع/(١/٣٢)
[١٠٧٩]- حاشیهی طحاوی بر مراقی الفلاح، ص ٣٤٠.
[١٠٨٠]- کتاب شرح الشفاء(٢/١٥٢).
[١٠٨١]- شرح رسالهی قیروانی (١/٢٤٤).
[١٠٨٢]- الأم(١١/٩١٦).
[١٠٨٣]- الزواجر عن اقتراب الکبائر (١/٢٤٤).
[١٠٨٤]- فتاوی سبکی (١/٢٨٩).
[١٠٨٥]- المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار(١/٤٢٧، ٤٩٠)، الغلو فی الدّین غریانی، ص ١٠٣.
[١٠٨٦]- الغلو فی الدّین، غریانی /١٠٥.
[١٠٨٧]- لیس من الاسلام، محمد غزالی /٢٢٤.
[١٠٨٨]- مسلم، ش/٨٦٧.
[١٠٨٩]- بخاری، ش/٢٦٩٧.
[١٠٩٠]- الفتاوی /٨-١٠١.
[١٠٩١]- مسلم کتاب الجنائز ٢/٦٦٦.
[١٠٩٢]- مجموع الفتاوی ٣٥/١٧٩، البدایة و النهایة٧/٢٨٨.
[١٠٩٣]- البدایة و النهایة ٧/٢٨٨.
[١٠٩٤]- منهج علی فی الدّعوة الی الله.
[١٠٩٥]- فتح الباری ١٢/٢٧٠ سند آن صحیح است.
[١٠٩٦]- منبع سابق.
[١٠٩٧]- بخاری – کتاب المرتدین ٤/٢٧٩.
[١٠٩٨]- مجموع الفتاوی ابن تیمیه (٢٨ظ٤٧٤)، منهاج السنّة (٥/١٢).
[١٠٩٩]- سنن ابوداود، کتاب الحدود، ٤/٢٥٠ آلبانی این روایت را صحیح دانسته.
[١١٠٠]- فتح الباری ٢/٢٧٢.
[١١٠١]- فتح الباری ٦/١٥٠.
[١١٠٢]- الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیة /٢٢/٢٣.
[١١٠٣]- الفتاوی ٧/١٩١.
[١١٠٤]- تبصیر المومنین بفقهالنصر و التمکین /١٨٨.
[١١٠٥]- مسلم – کتاب الایمان ١/٦٣ ش ٥٧.
[١١٠٦]- فی ظلال الایمان /٣٠.
[١١٠٧]- بخاری کتاب الایمان ١/٩.
[١١٠٨]- نهج البلاغه، ص٦٦٧-٦٦٨.
[١١٠٩]- تفسیر رازی (٢/٢١)
[١١١٠]- فوائد الکلام، ص٣٣٤.
[١١١١]- حیاة الصحابة(٢/٦١٤)؛ فرائد الکلام، ٣٤٨.
[١١١٢]- البدایة و النهایة (٨/٨) ؛ فرائد الکلام ص٣٤٣.
[١١١٣]- ادب الدنیا والدین، ص ٢٦، فوائد الکلام، ص ٣٣٩
امیر المومنین علی بن ابی طالب س همواره به توجیه مردم و تربیت و تعلیم آنها میپرداخت و از آن جا که خطبهی نماز جمعه از مهمترین تریبونها برای راهنمایی و توجیه امّت بود، او به خصوص در روز جمعه از تریبون نماز جمعه برای این امر مهم استفاده میکرد، در تاریخ خطبههای زیادی از خطبههای امیر المومنین علی ثبت شده است و اینک در اینجا اشارهای گذرا به سخنرانی و خطبه او میشود و در اینجا نمونهی بینظیر و شگفت انگیزی از خطبههای او ارائه میشود.
در این خطبه او میفرماید:
دنیا پشت کرده و اعلام رفتن نموده است و آخرت روی آورده، امروز روز آمادگی و فردا روز مسابقه است، آگاه باشید که شما در روزهای امید هستید که آن سوی این روزها اجل در انتظار شماست، پس هرکس قبل از فرارسیدن اجل در آرزوها تقصیر و کوتاهی ورزد، واقعاً که ناکام و زیانکار است، آگاه باشید، همانگونه که به هنگام ترس و هراس خدا را عبادت میکنید در زمان شادی و رفاه هم او را بندگی نمائید، تعجّب میکنم که طالب بهشت میخوابد و آن کس که از جهنّم میگریزد در خواب به سر میبرد. بدانید هر کس که حق به او سود نرساند، باطل به او زیان خواهد رساند و هرکس که هدایت او را راست نکرده باشد، گمراهی او را منحرف خواهد کرد، بدانید که شما به کوچ کردن امر شدهاید و توشه به شما نشان داده شده است، آگاه باشید ای مردم، دنیا کالای حاضر و آمادهای است که صالح و فاسد از آن میخورند و آخرت وعدهی راستین و واقعی است که در آن پادشاه توانا و قدرتند حکمرانی میکند، بدانید که شیطان شما را (به هنگام انفاق میترساند و) وعده تهیدستی میدهد و به انجام گناه شما را دستور میدهد، ولی خداوند به شما وعدهی آمرزش خویش و فزونی (نعمت) میدهد. خداوند (فضل و مرحمتش) وسیع (و از همه چیز) آگاه است. ای مردم اعمال نیک انجام دهید تا سرانجام خوبی داشته باشید و خوشنام گردید هرکس از خداوند اطاعت نماید، خدا به او وعده بهشت داده است و هر کس از فرمان او سرپیچی نماید، خدا به او وعدهی جهنّم داده است، جهنّم آتشی است که شعلههای آن فروکش نمیکند و هر کس در آن گرفتار شود آزاد نمیگردد و کسی که گرفتار آن شده باشد هیچ کس نمیتواند او را پناه دهد، گرمای آن سخت و عمق آن دور و آب آن خونابه است.[١١١٤]
اگر به این سخنان امیرالمؤمنین بیندیشیم، میبینیم که عوامل تأثیر در دعوت شدگان به اسلام در نکات زیر خود را نشان میدهند که عبارتند از:
١- صداقت گفتار که ناشی از ایمان و باور عمیق او به چیزهایی است که به آن دعوت میدهد و گویی سخنان او مشعلهای فروزانی از وجود مشتعل اوست و تصویری از عواطف و احساسات خروشان او میباشد، هر جملهای که او میگوید، بلافاصله در دل و ذهن شنوندگان نقش میبندد.
٢- کلمات امیرالمؤمنین با اینکه ساده و دلنشین و شیرین هستند، از طرفی پر معنی و پر بارند، عبارات واضح و جملهها کوتاهند، شاید این سبک سخن، شنوندگان را کمک میکند که منظور او را بهتر بفهمند.
٣- تکرار مفاهیم مقابل که معانی را بیشتر واضح میکند و شنونده را بیشتر تحت تأثیر قرار میدهد: مثلاً میگوید: دنیا پشت کرده و اعلام رفتن نموده است، ... آخرت به سوی شما روی آورده است و میگوید: تعجب میکنم که طالب بهشت خوابیده است و همچنین در شگفتم که چگونه کسی که از جهنّم میگریزد به خواب فرو رفته است.
اقتباس از قرآن کریم، همانگونه که میگوید: بدانید که شیطان به شما وعده فقر میدهد و شما را به زشتیها فرمان میدهد و خداوند شما را به آمرزش و فضل خویش نوید میدهد و خداوند گشایشگر داناست، این سخنان علی برگرفته از این آیات است که خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ يَعِدُكُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗاۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ٢٦٨﴾ [البقرة: ٢٦٨].
«شیطان شما را (به هنگام انفاق میترساند و) وعده تهیدستی میدهد و به انجام گناه شما را دستور میدهد، ولی خداوند به شما وعده آمرزش خویش و فزونی (نعمت) میدهد و خداوند (فضل و مرحمتش) وسیع (و از همه چیز) آگاه است».
عناصر تشکیل دهنده خطبه مذکور نمایانگر این است که گوینده به شدت تحت تأثیر قرآن و سخنان پیامبر ج بوده و خطبه به واقعیتهای زندگی میپردازد و ارتباطی صمیمی با زندگی بشر برقرار مینماید و معانی آن عمیق و والا و فراگیرنده است و او بسیار خوب کلمات را برگزیده و جملهها را زیبا و مختصر ارائه میدهد. با ارائه تمثیل، مفاهیم و کلمات را به زبان میآورد و با تکیه بر ابزارهای بیان، زیبا سخن میراند، خلاصهی سخن اینکه این خطبه چون از مزایای دینی و ادبی و شخصیتی برخوردار است، دارای اهمیّت ویژهای میباشد، از این رو این خطبه نمایانگر شخصیت والای امیرالمومنین علی بن ابی طالب است و نشانگر این است که علی س مفاهیم و نظریات درست و به جای اسلام را که طبیعت دنیا و فرجام بشریت را تبیین میکند، بسیار درست درک کرده است و این خطبه ترسیم کنندهی نتایجی است که علی س از این چیزها گرفته و نیز دیدگاه عمیق و صفای ذهن و پاکی روح امیرالمؤمنین و فرزانگی او را به خوبی روشن مینماید، به اضافه آن، دیگر مزایای عقلی و روحی والایی را که او از آن بهرهمند بود و دستاورد تقوا و ایمان و تمسک او به اسلام و به پروردگار بودند، را نیز به ما نشان میدهد، همهی این ویژگیها او را کمک کرده بودند تا بتواند در چنین حد والا و زیبا سخن بگوید، به حق که او شهسوار و رهبر و امام کامل دنیای ادب و گفتار بود، همانگونه که در میان مردم امامی عادل و زاهد و فرماندهای حکیم و مجرّب و جنگاوری قهرمان بود.[١١١٥]
امیر المؤمنین فرصت مناسبتها را غنیمت شمرده و در هر مناسبتی به موعظه مردم میپرداخت و فقط به خطبههای روز جمعه بسنده نمیکرد، وقتی جنازهای را دفن میکردند و خانوادهاش فریاد و شیون سر میدادند، به تذکّر آنها میپرداخت و میگفت: چرا گریه میکنید؟ سوگند به خدا اگر آنچه را که مردهی آنها مشاهده میکند، مشاهده میکردند، از مردهی خویش غافل میشدند، همه اینها یکی یکی میمیرند، سپس هیچ کسی از اینها باقی نمیماند، ... پس ای بندگان خدا! از خدا بترسید و بکوشید پیش از آن که مرگ فرا رسد که آرزوها را قطع میکند و لذّتها را از بین میبرد، عمل صالح انجام دهید، بدانید که نعمت دنیا همیشه باقی نمیماند و هیچ کس از بلاها و مصائب دنیا در امان نخواهد ماند، دنیا مایهی فریب و غرور و تکیه گاهی است که در شُرف سقوط میباشد، ای بندگان خدا، از اتّفاقات و حوادث درس عبرت بگیرید و از نشانهها پند بیاموزید و با هشدارها باز آیید و از مواعظ استفاده کنید، در حقیقت گویا چنگال مرگ شما را فرا گرفته و خانه خاک شما را به آغوش گرفته و گویا که مرگ کارهایتان را ناتمام میگذارد، ناگهان شما را در معرض دمیده شدن «صور»: (بوق) قیامت قرار داده است، آنگاه که مردم از قبرها بلند میشوند و برای حساب و کتاب به پا میخیزند و قدرت خداوند جبّار آنها را احاطه کرده و آنگاه با هرکس که همراهی دارد او را به سوی محشر پیش میبرد و یک شاهد با اوست که به کارهایش گواهی میدهد:
﴿وَأَشۡرَقَتِ ٱلۡأَرۡضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ ٱلۡكِتَٰبُ وَجِاْيٓءَ بِٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَقُضِيَ بَيۡنَهُم بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ٦٩﴾ [الزمر: ٦٩]
«زمین (محشر و قیامت) با نور خداوندگارش روشن میشود و کتاب گذاشته میشود و پیغمبران و گواهان آورده میشوند و راست و درست میان مردم داوری میگردد و اصلاً بدیشان ستم نمیشود».
در آن روز شهرها و آبادیها تکان و به جنب و جوش میافتند و منادی ندا میدهد و روز رویاروئی است و خورشید بینور میگردد و حیوانات همه جمع آوری میشوند و از رازها پرده برداشته میشود و بدکاران هلاک میگردند و دلها به لرزه و تکان میافتند.[١١١٦]
از بررسی این موعظه به چند عامل تأثیر گذار پی بردهایم که بدین صورت ارائه میدهیم:
• این موعظه متناسب با زمان و مکان ایراد شده، موعظه در یک تشییع جنازه ایراد شده که در چنین وقتی مردم آماده فراگیری سخنانی هستند که دربارهی مرگ بوده و از جهان آخرت بحث میکند.
• ساختار بلاغی و شیوایی موعظه، آنچه مواعظ امیرالمؤمنین را از دیگر موعظهها برجسته و متمایز مینماید اسلوب بلاغی آن است، که شنوندگان را تحت تاثیر قرار میدهد، نمونههای بلاغی و شیوایی در نمونه مذکور عبارتند از:
الف- استعاره، چنان که فرمود: گویا چنگالهای مرگ شما را فرا گرفته است، او مرگ را به درندهای که چنگال دارد تشبیه کرده و مشبه به را حذف نمود و چیزی از لوازم و صفات آن که چنگال است در آن ذکر کرد.
ب- هم قافیه بودن سخنان او بدون اینکه دچار تکلّف شده باشد، آنجا که گفت: «إنّ الدنیا لا یدوم نعمها، ولا تؤمن فجائعها، غرور حائل و سند مائل».
ج- جملههای انشایی[١١١٧] که در همه خطبه به چشم میخورند: مثلا چرا گریه میکنید؟ استفهام است...، از اتفاقات پند بگیرید ای بندگان خدا) ندا....، (پند بگیرید، درس عبرت بگیرید، باز بیایید، استفاده کنید،) همه اینها با صیغه امر است.
د- اختصار کلمات، در هر بخشی از خطبه این چیز مشاهده میشود، چون همه خطبه بدون ضعف و نقص است.
*- موعظه با تکیه بر مفاهیم قرآنی ایراد شده و در ارشاد و قانع کردن، شیوهی قرآن در پیش گرفته شده است، چنان که گفت: آنگاه که با هر کس همراهی هست که او را به سوی محشر پیش میبرد و گواهی با اوست که بر کارهایش گواهی میدهد.
این جمله را با تکیه بر این آیه که ﴿وَجَآءَتۡ كُلُّ نَفۡسٖ مَّعَهَا سَآئِقٞ وَشَهِيدٞ٢١﴾ [ق: ٢١] ایراد نموده است.
یعنی هرکس در حالی که راهنمایی دارد او را به پیش میبرد و گواهی به همراه دارد میآید.
• بیم دادن با بیان سختیهای قیامت، آنجا که گفت: مرگ که کارهایتان را ناتمام میگذارد، گویا ناگهان شما را در معرض دمیده شدن صور (بوق) قیامت قرار میدهد، آنگاه که مردم از قبرها بر میخیزند و برای حساب و دادرسی برپا میایستند و قدرت خداوند جبّار آنها را احاطه کرده است.
• اقناع مخاطب، چنانکه گفت: چه بسا افرادی از بیمارانی که در تلاش برای بهبودی آنها بودهاید و پزشکان را به درمان آن فرا میخواندهاید، ... یعنی با این جملات میخواهد در باور آنها بگنجاند که مرگشان فرا خواهد رسید و کوچ کردن از دنیا به سوی سرای آخرت قطعی است و راه گریزی از آن نیست.
• به خاطر آوردن تصویر، به این صورت که با فعل ماضی از حوادث آینده تعبیر میکند و این روش سبب میشود تا شنونده چیزی را که منتظر وقوع آن است تصوّر کند، چنان که میگوید: گویا چنگالهای مرگ شما را در برگرفته و خانهی خاکی شما را به آغوش گرفته و مرگ ناگهان به شما یورش برده است.
• زیبا ارائه دادن جملهها به گونهای که شنوندگان را جذب مینماید و آنها را متنفّر نمیکند.[١١١٨]
اینها نمونههایی بود از خطبهها و مواعظ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س که این موعظه در میان مردم شهرت یافته و در تربیت و خود سازی و پاک کردن دلها سهیم بوده و مواعظ و خطبهها در نسل آن روز و در نسلهای بعد تا به امروز تأثیر گذار بوده است.
[١١١٤]- البدایة و النّهایة ٨ و ٧
[١١١٥]- الادب العربی حبیب یوسف مغنیه ص ٣٥٤-٣٦٣
[١١١٦]- حلیة الاولیاء ابی نعیم ١ / ٧٨ صفة الصفوة ١ / ٣٢٨
[١١١٧]- سخنی که احتمال تصدیق و تکذیب را ندارد
[١١١٨]- نهج علی بن ابی طالب فی الدعوة الی الله ص ١٤٥
از اخبار و روایات چنین بر میآید که جنبش شعر و سروده در دوران خلفای راشدین فعال بوده است و نیز همه میدانند که کتابهای ادبی بر راویان مورد اعتماد تکیه نکردهاند، ولی تنها منابعی هستند که میتوان اخبار ادبی و هنری مربوط به خلفای راشدین و عموم اصحاب و تابعین را از آنها نقل کرد و از نظر صحّت و قوّت سند فقط میتوان بخشی از رجزهایی را نام بُرد که در دوران پیامبر ج تکرار میشدهاند و کتابهای حدیث آن را روایت کرده است.[١١١٩]
بنابراین مراجع در مورد شعر و شعرا در دوران امیرالمؤمنین علی س کتابهای ادبی و ادبا میباشند که در این موضوع غنی هستند و موضع علی س در مورد شعر با مواضع خلفای راشدین پیش از او تفاوتی ندارد، چون همه از قرآن و سنّت استدلال میکردند، بنابراین، علی به شعر درست و معنیدار شاعران گوش فرا میداد و اگر شعر مورد پسند او واقع میشد، به شاعر جایزه میداد، چنانکه قبلاً گذشت که وقتی بادیه نشین شعر زیر را سرود علی آن را پسندید:
کسوتنی حلّة تبلی محاسنها فسوف
اکسُوکَ من حسن الثنا حلّلاً[١١٢٠]
عبایی بر تنم پوشیدی که زیبایی آن کهنه خواهد شد، اما من عباهای زیادی از ستایش نیک را به تن تو میپوشانم.
و علی س دارای نقدهای پیشرفتهای در شعر است که در عصر کنونی هم معیارهای سنجش خوبی برای نقّادان ادبی هستند. علی س میگوید: شعر ترازوی سنجش گفتار است،[١١٢١] یعنی شعر دارای خصوصیتهای هنری است که بوسیله آن کسانی که با هنر کلامیآشنایی دارند گفتارهای درست را از نادرست تشخیص میدهند، گر چه ممکن است این خصوصیتها با ارزشهای اقوام دیگر مخالف باشند[١١٢٢]، اما شعر امیرالمومنین فرق میکند اما این تفاوت از جایگاه او به عنوان یک شاعر نمیکاهد و او همچنان در زبان و ادب پیشگام و پیشواست، اما هر کسی به کاوش در سخنان و اشعار او بپردازد متوجه میشود که شعرسرایی هدف نهایی او نبوده است، همان طور که پردازش به امور سیاسی و رخدادهای مهمی که او را به خود مشغول کرده، به او اجازه نمیداد که به صنعت شعر و روایت آن و انتخاب مفاهیم زیبا و گزینش قافیههای موثر بپردازد، اما با وجود این اشعار زیاد و قصائد و قطعههای شعری فراوانی به او نسبت داده شده که سرشار از بدیهه گویی و اندیشههای والایی است و اولین کسی که در مورد منسوب بودن بعضی از قصیدهها به علی س شک کرد ابن هشام بود، روایت شده که وقتی مسجد نبوی در مدینه ساخته میشد علی این شعر را میسرود:
لايستوي من يعمر المسجدا
يدأب فيه قائمًا وقاعدًا
ومن يرى عن الغبار حائدًا[١١٢٣]
یعنی: کسی که مسجد را میسازد و آباد میکند و همواره در آن نشست و بر خاست دارد، با کسی که از گرد و خاک دور میایستد برابر نیست.
ابن هشام بعد از ذکر این شعر میگوید: از بسیاری از آگاهان به شعر در مورد این شعر پرسیدم، آنان در پاسخ گفتند: به ما رسیده است که این شعر را علی بن ابی طالب سروده است، سپس میگوید: معلوم نیست که سُراینده علی است یا کسی دیگر[١١٢٤]. و ابن هشام در جایی دیگر میگوید: ابن اسحاق سه قصیده روایت کرده که به علی نسبت داده شدهاند و حال آن که نسبت دادن این اشعار به علی صحت ندارد و بلکه واقعیت امر این است که در یکی از جنگهای اسلامی یکی از مسلمین این اشعار را سروده است و روایان با توجه به مفاهیم دینی این اشعارتصوّر کردهاند که نسبت دادن این اشعار به علی متناسب است، بنابراین آن را به او نسبت دادهاند و در مورد دیوان شعری که به او منسوب است نظر دکتر نایف معروف بر این است که امیر المؤمنین علی و شیوا گویی و بلاغت معروفش فراتر از این است که مجموعه این دیوان به او نسبت داده شود و گمان غالب این است که این دیوان آمیختهای از اشعار شعرایی است که در سطوح مختلفی بودهاند و یکی از دوستداران علی آن را جمع آوری کرده و به او نسبت داده و آنها فکر میکنند که نسبت دادن این مجموعه شعر مقام علی را نزد مردم بالاتر میبرد، با اینکه همه میدانیم شاعرانی که در زمان پیامبر ج مسئولیت پاسخگویی به حمله تبلیغاتی مشرکین علیه اسلام را به عهده داشتند علی از زمرهی آنها نبود[١١٢٥].
اما آنگونه هم نیست که یاقوت حموی از ابی عثمان مازنی نقل کرده که علی جز دو بیت هیچ شعری نسروده است[١١٢٦]. بلکه روایات متعددی وجود دارد که با این سخن مخالف است و راویان قطعههای شعری را به او نسبت دادهاند که منسوب بودن آن به علی س حقیقت دارد[١١٢٧] و از جمله اشعاری که به امیر المومنین علی بن ابی طالب س نسبت داده شده است. برخی عبارتند از:
إذا اشتملت على اليأس القلوب
وضاق بما به الصدر الرحيب
وأوطنت المكاره واطمأنت
وأرست في أماكنها الخطوب
ولم تر لانكشاف الضر وجهًا
ولا أغنى بحيلته الأريب
أتاك على قنوط منك غوث
يمن به القريب المستجيب
وكل الحادثات إذا تناهت
فموصول بها الفرج القريب
آنگاه که مردم دلگیر و دلتنگ میشوند
و ناخوشی جای میگیرد و حوادث بزرگ و تلخ ریشه میدوانند،
و شما برای دور شدن زیان، راهی را نمیبینید و عاقل از چارهاندیشی در میماند،
در کمال نا امیدی بر تو خداوند نزدیک و پذیرندهی دعا منت میگذارد و به فریادت میرسد و تو را یاری مینماید.
و همه حوادث وقتی به اوج سختی میرسند به زودی فرج و راه خروج از آن فرا میرسد.[١١٢٨]
ألا فاصبر على الحدث الجليل
وداو جواك بالصبر الجميل
ولا تجزع فإن أعسرتيومًا
فقد أيسرت في الدهر الطويل
ولا تظنن بربك ظن سوء
فإن الله اولى بالجميل
فإن العسريتبعهيسار
وقول الله اصدق كل قيل
فلو أن العقول تجر رزقًا
لكان الرزق عند ذوى العقول
فكم من مؤمن قد جاع يومًا
سيروى من رحيق السلسبيل
در مقابل حادثهی تلخ و مهم بردبار و صبور باش و اشتیاق و تمایل خویش را با صبر زیبا مداواکن و بیقراری ممکن.
اگر در یک روز به سختی گرفتار آمدهای، سالها را با آسایش گذراندهای،
به پروردگارت گمان بد مبر زیرا خداوند به زیبایی سزاوارتر است.
بعد از سختی آسانی و گشایش میآید و سخن خداوند که چنین گفته است، راستترین سخن است
اگر عقل رزق و روزی میآورد، روزی فقط با عاقلان بود.
چه بسیار افراد مؤمنی که روزی گرسنه مانده و به زودی از چشمه سیراب خواهد شد.[١١٢٩]
للناس حرص على الدنيا وتدبير
وفي مراد الهوى عقل وتشمير
وإن أتوا طاعة الله ربهم
فالعقل منهم على الطاعات مأسور
لأجل هذا وذاك الحرص قد مزجت
صفاء عيشاتها همّ وتكدير
لميرزقوها بعقل عندما قسمت
لكنهم رزقوها بالمقادير
كم من أديب لبيب لا تساعده
ومائق نال دنياه بتقصير
لو كان عن قوة أو عن مغالبة
طار البزاة بأرزاق العصافير
مردم به دنیا حریص و آزمندند و برای جمع آوری آن چارهاندیشی میکنند،
و برای رسیدن به خواستههایشان عقل خود را به کار بسته و خود را آماده میکنند.
اما در مورد انجام طاعت و بندگی پروردگارشان عقلشان کار نمیکند.
به خاطر این سستی در عبادت و به علت آن آزمندی،
صفای زندگی با غم و اندوه مکدّر میشود.
روزیها وقتی تقسیم شده، بر اساس عقل به آنها داده نشده است،
بلکه بر اساس تقدیر الهی به آنان داده شده است.
چه بسیار افراد هوشیار و زیرکی هستند که به او کمکی نمیکند،
و چه زیادند افراد احمق و نادانی که با وجود کوتاهیهایی که دارند دنیا را به دست آوردهاند.
اگر رزق و روزی با قدرت به دست میآمد،
بازهای قدرتمند روزی گنجشکها را میخوردند و با خود میبردند[١١٣٠].
فلا تصحب أخا الجهل
وإياك وإياه
فكم من جاهل أردى
حليمًا حين آخاه
يقاس المرء بالمرء
إذا ما هو ماشاه
وللشيء من الشيء
مقاييس وأشباه
قياس النعل بالنعل
إذا ما هو حاذاه
وللقلب على القلب
دليل حين يلقاه
هرگز با فرد جاهل همراهی مکن و از او به شدت بپرهیز
چه بسیار افراد جاهلی که فرد بردبار را وقتی با او برادری نموده، خوار کردهاند.
انسان با هر کسی همراهی کند با او مقایسه میشود.
و هر چیزی با چیزی دیگر مشابهتی دارد و با آن مقایسه میشود.
یک لنگه کفش را با کفشی مقایسه و اندازه میکنند که با آن همراه و همتاست.
وقتی دو دل به همدیگر میرسند یکی دیگری را راهنمایی میکند[١١٣١].
حقيق بالتواضع منيموت
ويكفى المرء من دنياه قوت
فما للمرءيصبح ذا هموم
وحرص ليس تدركهالنعوت
صنيع مليكنا حسن جميل
وما أرزاقه عنا تفوت
فيا هذا سترحل عن قليل
إلى قوم كلامهم السكوت
کسی که روزی میمیرد باید تواضع و فروتنی داشته باشد،
و برای هرکس از دنیا خوراک روزانه کافی است،
شایسته نیست انسان با غم و اندوه روز را آغاز کند،
و نیز با حرص و طمع غیر قابل توصیف هر روزش را شروع کند.
عملکرد پروردگار و مالک ما خوب و زیباست،
و ما از روزیهای او محروم نخواهیم ماند.
ای انسان! شما به زودی به سوی قومی کوچ خواهی کرد که ساکت هستند.[١١٣٢]
ولا تفش سرك إلا إليك
فإن لكل نصيح نصيحًا
فإني رأيت غواة الرجال
لا يتركون أديمًا صحيحًا
راز خودت را جز از خود با کسی در میان مگذار،
و هر خیر خواه و دوست صمیمی، دوست صمیمی دیگری دارد.[١١٣٣]
[١١١٩]- المدینة النبویة فجر الاسلام ٢/٩٨
[١١٢٠]- العمدهابن رشیق (ج١ ص١٦).
[١١٢١]- العمده لابن رشیق (ج١ ص١٤)
[١١٢٢]- الادب الاسلامی، نایف معروف، ص ١٩٢
[١١٢٣]- سیرة ابن هشام ١/٤٩٧
[١١٢٤]- السیرة النبویة لابن هشام (١/٤٩٧)
[١١٢٥]- الأدب فی الإسلام د.نایف معروف ص ١٩٥
[١١٢٦]- معجم الادباء یاقوت ٥/٢٦٣
[١١٢٧]- الادب فی الاسلام ص ١٩٥
[١١٢٨]- البدایة و النّهایة (٨/١٠)
[١١٢٩]- البدایة و النّهایة (٨/١١)
[١١٣٠]- البدایة و النّهایة ٨/١١
[١١٣١]- البدایة و النّهایة ٨/١٢
[١١٣٢]- منبع سابق.
[١١٣٣]- عیون الاخبار ١/٩٧
بداهت گویی، شیوایی زبان، خرد و درک والا، پاکدلی، صفای وجود، ایمان عمیق، دیانت و پرهیزگاری و نزدیک بودن به رسول خدا ج و فرا گرفتن وحی از آن حضرت، همه عواملی بودند که به علی س شیوایی و زیبایی گفتار بخشیده بودند، بنابراین سخنان او همچون دانههای مروارید، بود. جملههای سرشار از حکمت ایراد میکرد که عاقلان را به شگفت آوردهاند و سخنان او مُراد اهل بلاغت بوده و هدایت یافتگان از آن بهرهمند میشوند، او در سخنانش به کارهای خوب و ارزشهای والا تشویق میکند و سخنان حکمت آمیز او مادهی ارزشمندی در زمینهی دعوت و آموزش مردم به شمار میآیند و جملههای زیبای او وسیله خوبی برای پاکسازی وجود مردم و روشن کردن فکر و خِرد آنهاست و زیبایی تعبیر و واضح بودن معانی کلماتش دلهای مردم را زنده مینماید و آنان را به فکر فرو میبرد و بالاتر از همه اینکه سخنان او از دلی سرشار از پرهیزگاری و سینهای پاک بر میآیند.[١١٣٤]، برخی از این سخنان حکمت آمیز عبارتند از:
١- نماز شب باعث صفا و درخشندگی در روز است.[١١٣٥]
خداوند متعال میفرمایند:
﴿وَٱلَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمۡ سُجَّدٗا وَقِيَٰمٗا٦٤﴾ [الفرقان: ٦٤]
«آنان که شب را با سجده و قیام برای پروردگارشان سپری میکنند».
همچنین علی س در مورد نماز شب میگوید: نور مؤمن از عبادت و شب زنده داری است[١١٣٦].
٢- صلاح دین انسان با پرهیزگاری است و فساد آن با طمع ورزی است.[١١٣٧]
٣- خوشا به حال کسی که به علم خود عمل کرد.[١١٣٨]
٤- فرصت چون ابرها میگذرد[١١٣٩].
٥- سنگدلی بر اثر سیری است[١١٤٠].
٦- شرافت با فضیلت و ادب است نه با نژاد و نسب [١١٤١].
٧- زیبایی اخلاق بهتر از زیبایی صورت و قیافه است[١١٤٢].
٨- اخلاق خوب گنجینه روزیهاست [١١٤٣].
٩- نیکی یکی از بهترین گنجهاست [١١٤٤].
جمعی نزد امیرالمؤمنین گرد هم آمدند و به بحث در مورد نیکی پرداختند، علی س فرصت را غنیمت شمرد و آنان را به انجام نیکی تشویق کرد و گفت: نیکی کردن بهترین گنج است و بهترین زراعت و کشت است و نباید ناسپاسی و قدر نشناسی افراد، شما را بر آن دارد که خوبی نکنید، زیرا کسی که از تو سپاس و تقدیر میکند(یعنی خدا) بسی برتر و بالاتر از کسی است که تو با او نیکی کردهای و در مقابل تو ناسپاسی کرده، نیکی فقط با سه خصلت کامل میگردد که عبارتند از اینکه: آن را کوچک به حساب آوری، آن را پنهان انجام دهی و برای انجام آن عجله کنی، چون وقتی تو آن را ناچیز و کوچک قرار دهی در واقع آن را بزرگ کردهای و هرگاه آن را پنهان نمودی، در حقیقت آن را کامل نمودهای و وقتی آن را زود انجام دهی آن را زیبا نمودهای[١١٤٥].
١٠- بی ادبی افتخار نیست. [١١٤٦]
١١- کسی که حسادت میورزد و بدخواه دیگران است، آرامش نمییابد[١١٤٧].
١٢- کسی که حسادت میورزد بر کسی خشمگین است که مرتکب گناهی نشده است[١١٤٨].
١٣- وای برآنان که از احکم الحاکمین قهر کرده و یاغی شدهاند[١١٤٩].
١٤- هر کس شمشیر تجاوزگری برکشید، روزی با آن کشته خواهد شد.[١١٥٠]
١٥- ستمگر متجاوز فردا انگشت حسرت به دندان میگیرد[١١٥١].
این هشدار برگرفته شده از فرموده الهی است که میفرماید:
﴿وَيَوۡمَ يَعَضُّ ٱلظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيۡهِ﴾ [الفرقان: ٢٧]
«در آن روز ستمکار (کفرپیشه) هر دو دست خویش را (از شدّت حسرت و ندامت) به دندان میگزد».
١٦- پنهان کردن سختیها نشانهی جوانمردی است.[١١٥٢]
١٧- با کسی که بد میکند، نیکی کن، اینگونه او را باز میداری.[١١٥٣]
١٨- نیکی کردن دهان را میبندد.[١١٥٤]
١٩- هرکس زبانش شیرین باشد، برادرانش زیاد خواهند بود.[١١٥٥]
٢٠- هر کس صداقتش کم باشد دوستان او نیز کم خواهند بود.[١١٥٦]
٢١- زبانت را هر طور که عادت دهی همان طور میچرخد.[١١٥٧]
٢٢- هر کسی که به دنبال چیزهای بیفائده باشد، چیزهای مفید را از دست میدهد.[١١٥٨]
٢٣- کسی که با خوبان است، از شروران در امان است[١١٥٩].
٢٤- همنشین خوب، غنیمت است[١١٦٠].
٢٥- همراهی با انسان احمق سبب نقص و زیان در دنیا و حسرت در آخرت میشود[١١٦١].
٢٦- آنچه برای دیگران نمیپسندی، برای ادب کردن خودت کفایت میکند[١١٦٢].
٢٧- نگاه نکن به گوینده، بلکه به گفتار بنگر[١١٦٣].
٢٨- بهترین مردم کسی است که برای مردم سودمند باشد.[١١٦٤]
٢٩- انسان زیر زبانش پنهان است[١١٦٥].
٣٠- زبان معیار است، پرت و پلاگویی آن نشانه جهالت و درست گویی آن نشانهی خرد است[١١٦٦].
٣١- برادرت کسی است که در سختی با تو همدردی میکند [١١٦٧].
٣٢- ارزش هر فردی در چیزی است که آن را خوب میداند.
٣٣- از یورش سخاوتمند در وقت گرسنگی و از پرخاشگری بخیل در وقت سیری بر حذر باش.
٣٤- نفس آنچه را که با هوای آن سازگار است ترجیح میدهد و آسانی را بر میگزیند، به سوی سرگرمی و لهو میرود و انسان را به کارهای بد فرمان میدهد، به فساد فرا میخواند، راحت طلب است و از کار میگریزد، اگر آن را مجبور کنی آن را پرورش دادهای و اگر رهایش کنی خوار و ذلیلش نمودهای.[١١٦٨]
٣٥- ناتوانی آفت و صبر شجاعت و زُهد ثروت و پرهیزگاری سپر است.
٣٦- بردهی دیگران مباش، زیرا خدا تو را آزاد آفریده است.
٣٧- هرگز به آرزوها تکیه مکن، چون اعتماد به خیالات و آرزوها سرمایه و کالای افراد احمق است.
٣٨- مردم در خواب به سر میبرند، وقتی بمیرند بیدار میشوند.
٣٩- مردم دشمن چیزهایی هستند که نمیدانند.
٤٠- کسی که قدر خود را بداند، هرگز هلاک و گمراه نمیشود.
٤١- چه بسا که سخنی، نعمتی را از دست میگیرد.
٤٢- آداب لباسهای نو و اندیشه آئینه صافی است.
٤٣- فقر انسان هوشیار را چنان لال میکند که دلیلش را نمیتواند ارائه دهد و فقیر در شهر و دیار خود غریبه است.
٤٤- هر گاه دنیا به کسی روی آورد، خوبیهای دیگران را به او عاریه میدهد و هرگاه به او پشت کند خوبیهای خودش را از او میگیرد.[١١٦٩]
٤٥- دلهایتان را جمع کنید و آن را به سوی حکمت سوق دهید، زیرا دل هم مانند بدنها خسته میشوند.[١١٧٠]
٤٦- باز بودن چهره و خوشرویی بهرهای دیگر است.[١١٧١]
٤٧- عفو و بخشیدن با وجود قدرت، شکر توانایی است[١١٧٢].
٤٨- تکرار معذرت خواهی یادآوری گناه است[١١٧٣].
٤٩- بهترین و رساترین پند و موعظه نگاه کردن به مردههاست[١١٧٤].
٥٠- یادآوری مرگ به دلها صفا میبخشد[١١٧٥].
اینها بخشی از سخنان حکمت آمیز علی بن ابی طالب س بود که میان مردم پخش شدهاند، ایشان در حقیقت بسیاری از تجربههای زندگی خود را در قالب جملههای مختصر و پر معنی ارائه داده است و این سخنان در جامعهی او و در جوامع بعدی تا به امروز تاثیر به سزایی داشتهاند. خلاصه اینکه سخنان حکمت آمیز و سخنرانیها و اشعار و مواعظ از وسیلههایی بودند که امیرالمومنین علی س در توجیه و راهنمایی و تعلیم جامعه اسلامی از آن استفاده میکرد.
[١١٣٤]- منهج علی بن ابی طالب فی الدعوة الی الله ص ٢٧٥
[١١٣٥]- نثر اللآلی نسخه خطی به نقل از منهج علی بن ابی طالب ص ٣٧٦.
[١١٣٦]- منهج علی بن ابی طالب ص ٢٧٦.
[١١٣٧]- منهج علی بن ابی طالب... ص ٢٧٦
[١١٣٨]- منهج علی بن ابی طالب ص ٢٧٧.
[١١٣٩]- منبع سابق.
[١١٤٠]- منهج علی بن ابی طالب ص ٢٧٧.
[١١٤١]- الاعجاز و الایجاز ثعالبی ص ٣٠ به نقل از منهج علی بن ابی طالب ص ٢٢٦.
[١١٤٢]- نثر الآلی، نسخه خطی به نقل از منهج علی ص ٢٢٨.
[١١٤٣]- منبع سابق.
[١١٤٤]- تاریخ الیعقوبی ٢/٢١٠ منهج علی بن ابی طالب ص ٢٣٠
[١١٤٥]- منبع سابق.
[١١٤٦]- الاعجاز و الایجاز ثعالبی ص ٢٨.
[١١٤٧]- مطلوب کل طالب من کلمات علی بن ابی طالب، نسخه خطی به نقل از منهج علی ص ٢٢٦.
[١١٤٨]- الاعجاز و الایجاز ثعالبی ص ٢٩ منهج علی ص ٢٣٥
[١١٤٩]- منبع سابق.
[١١٥٠]- منهج علی بن ابی طالب فی الدعوهالی الله ص ٢٣٥.
[١١٥١]- منهج علی بن ابی طالب ص ٢٣٦.
[١١٥٢]- منهج علی بن ابی طالب ص ٢٤٣
[١١٥٣]- نشر اللائی من کلام علی بن ابی طالب به نقل از منهج علی ص ٢٤٥.
[١١٥٤]- الاعجاز و الایجاز ثالبی ص ٢٩ منبع گذشته ص ٢٤٩.
[١١٥٥]- به نقل از منهج علی ص ٢٤٧.
[١١٥٦]- منبع سابق.
[١١٥٧]- همان منبع.
[١١٥٨]- الاعجاز و الایجاز ثالبی ص ٢٩ منبع گذشته ص ٢٤٩.
[١١٥٩]- نثر اللآلی فی کلام علی بن ابی طالب و منبع گذشته ص ٢٤٩.
[١١٦٠]- منبع سابق.
[١١٦١]- نثر اللآلی فی کلام علی بن ابی طالب و منبع گذشته ص ٢٤٩
[١١٦٢]- نثر اللالی عن کلام علی بن ابی طالب و منبع گذشته ص ٢٥٠
[١١٦٣]- منبع گذشته ص ٢٥٠.
[١١٦٤]- منبع گذشته ص ٢٥١.
[١١٦٥]- منبع گذشته ص ٢٥٢.
[١١٦٦]- ادب الدنیا و الدین ص ٢٦٥.
[١١٦٧]- منهج علی فی الدعوة الی الله ص.٢٥٣.
[١١٦٨]- المرتضی ندوی ص ٢٠١.
[١١٦٩]- المرتضی ندوی ص ٢٠٢.
[١١٧٠]- المرتضی ندوی ص ٢٠١.
[١١٧١]- نثر اللآلی فی کلام علی بن ابی طالب به نقل از منهج علی ص ٢٣٨.
[١١٧٢]- مطلوب کل طالب به نقل از منهج علی ٢٣٩.
[١١٧٣]- الاعجاز والایجاز ص ٢٩ به نقل از علی بن ابی طالب ص ٢٣٩.
[١١٧٤]- نثر اللآلی به نقل از منهج علی ص ١٤٨.
[١١٧٥]- منهج علی بن ابی طالب ص ١٤٩.
امیرمؤمنان علی بن ابی طالب س را در مورد بندگان برگزیده پرسیدند؟ فرمود: بندگان برگزیده کسانی هستند که وقتی کار نیک میکنند، شادند و هرگاه کار بد میکنند طلب آمُرزش مینمایند و وقتی به مصیبت گرفتار میآیند، صبر پیشه میکنند و آنگاه که آنها را به خشم میآورند عفو و بخشش پیشه میکنند[١١٧٦]. همچنین گفت: آگاه باشید، خداوند بندگانی دارد (آنقدر با یقین عمل میکنند)که گویی اهل بهشت را در بهشت جاوید دیدهاند و اهل دوزخ را دیدهاند که عذاب داده میشوند، مردم از شر و بدی ایشان در امان است، دلهایشان غمگین است، پاکدامن و عفیفند و نیازهایشان سبک و خفیف است، روزهای کمی صبر کردهاند تا سرانجام از راحتی طولانی و همیشگی رسیدهاند، شب آنها را ایستاده و با چشمان اشک آلود میبینی، به درگاه خدا زاری میکنند و به او پناه میبرند که گردنهایشان را آزاد کند و موقع روز آنان را افرادی بردبار و نیکوکار و پرهیزگار، همچون چوبههای تیر میبینی، هر کس به آنها بنگرد میگوید: بیمارند، ولی در واقع پریشان حال هستند نه بیمار و امر مهمیآنان را پریشان کرده است[١١٧٧].
و میگوید: نگاه مؤمن باید عبرت آموز و سکوت او تفکّر و اندیشه و سخنش حکمت باشد[١١٧٨].
و گفت: خوشا به حال هر بندهای که معروف و سرشناس نیست و کسی به او توجه نمیکند، او مردم را شناخته ولی مردم او را نشناختهاند و او خدا را با خشنودی شناخته، این افراد چراغهای هدایتند، خداوند آنان را از فتنههای تاریک دور نگه میدارد و آنان را مشمول رحمت خویش قرار میدهد، آنها راز دیگران را فاش نمیکنند و نه درشت خو و ریاکارند.[١١٧٩]
پس واضح است که سخنان امیرالمؤمنین متاثر از فرمودهی رسول اکرم ج میباشد که فرمود: خداوند بنده پرهیزگار گمنام بینیاز را دوست میدارد.[١١٨٠]
عاصم بن صخره میگوید: علی س را در مورد نمازهای نفلی(غیر واجب) پیامبر ج در روز پرسیدیم؟ گفت: شما نمیتوانید آن را انجام دهید.
گفتیم: آنچه بتوانیم انجام میدهیم، گفت: پیامبر ج وقتی نماز صبح را میخواند صبر میکرد تا اینکه خورشید از مشرق چنان بالا میآمد که به هنگام عصر از سمت مغرب بلند است، درآن موقع دو رکعت میخواند، سپس صبر میکرد تا اینکه خورشید به هنگام ظهر میرسید آنگاه از جای بر میخواست و چهار رکعت نماز میخواند. به هنگام زوال خورشید چهار رکعت و بعد از ظهر دو رکعت به جا میآورد، قبل از عصر هم چهار رکعت به جای میآورد و در هر دو رکعت بر ملائکه مقرّب و پیامبران و مؤمنان و مسلمانان سلام میداد و نمازها را اینگونه دو رکعتی میخواند.
آنگاه علی گفت: این شانزده رکعت نماز نفل بودند که پیامبر ج در روز آن را میخواند و کمتر کسی بر انجام آن مداومت مینماید.[١١٨١]
امیر المؤمنین در جایی دیگر نماز وِتر رسول خدا ج را بیان میکند و میگوید: پیامبر ج در ابتدای شب و در وسط و در آخر آن وِتر خواند[١١٨٢]، وقتی نمازش را تمام میکرد و سلام میداد میگفت: «اللهمّ اغفرلي ما قدمت وما أخّرت وما أسررتُ وما أعلنتُ وما أسرفتُ وما أنت أعلم به منّي، أنت المقدمُ وأنت المؤخّر لا إله إلاّ أنت»[١١٨٣].
یعنی: بار خدایا آنچه را مقدّم و یا مؤخّر نمودهام و آنچه را پنهان یا آشکار انجام دادهام و زیاده رویهایم را بیامُرز و آنچه را که تو بهتر از من به آن آگاه هستی، تو مقّدم کننده و مؤخّر کننده هستی هیچ معبود به حقی جز تو نیست.
وقتی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س احساس کرد که یارانش کمی گرفتار غفلت شدهاند و در عبادت نشاط ندارند، سیره و راه و روش اسلافشان، یعنی اصحاب رسول خدا ج را به آنان یادآوری میکرد، همانگونه که ابوأراکه روایت میکند: نماز صبح را همراه علی به جا آوردم، وقتی نماز تمام شد، از سمت راستش رو بسوی مردم کرد و سکوت کرد، گویا ناراحت بود، تا اینکه خورشید طلوع کرد و نور آن بر دیوار مسجد افتاد و آفتاب به اندازهی یک نیزه بالا آمده بود، آنگاه دو رکعت نماز خواند و گفت: آنگونه که من اصحاب محمّد ج را دیدهام، امروز کسی را که همانند آنها باشد سراغ ندارم، آنان در حالی روز را آغاز میکردند که چهرههایشان زرد و موهایشان غبار آلود بود، میان چشمانشان چون زانوی شتر علامت سجده بود، آنها شب را با عبادت و تلاوت قرآن سپری میکردند، گاهی در حالت ایستاده و گاهی در سجده بودند، وقتی صبح میکردند و خدا را یاد میکردند چون درخت که در روز طوفانی تکان میخورد به خود میلرزیدند و اشک از چشمانشان سرازیر میشد طوریکه لباسهایشان خیس میگشت، سوگند به خدا گویی این قوم شب را به غفلت سپری کردهاند، آنگاه بلند شد و بعداً دیگر ندیدند که بخندد تا آن دشمن خدا ابن ملجم فاسق او را به قتل رسانید.[١١٨٤]
در سخنرانیهای علی آمده که گفت: شما را به تقوای الهی وصیت میکنم، زیرا بهترین چیزی که بنده بدان توسل میجوید ایمان و جهاد در راه خدا و کلمهی اخلاص است که واقعاً کلمهی اخلاص فطرت میباشد و نیز بر پا داشتن نماز که حقیقت دین نماز است و پرداختن زکات است که یک فریضهی الهی است و روزه گرفتن ماه رمضان است که در برابر عذاب خدا سپر است و رفتن به حج کعبه است که گناهان را میزداید و صله رحم است که عُمر را طولانی میکند و در میان خویشاوندان محبوب میگردد و صدقه دادن به صورت پنهانی است که گناهان را زدوده و خشم پروردگار را خاموش میکند و نیکوکاری است که نیکوکاری انسان را از مرگ بدفرجام و قرار گرفتن در معرض نابودیها نجات میدهد، بیشتر در یاد خدا غرق شوید که یاد او بهترین یاد است[١١٨٥].
ثویر بن ابی فاخته از پدرش روایت میکند که گفت: علی س دستم را گرفت و گفت: برویم پیش حسن که از او عیادت کنیم، وقتی پیش حسن رفتیم دیدیم ابوموسی نزد اوست، علی گفت: برای عیادت آمدهای یا برای دیدار؟ گفت: نه، بلکه برای عیادت آمدهام، آنگاه علی فرمود: از رسول خدا ج شنیدم که میگفت: هر روز که مسلمانی به عیادت مسلمانی دیگر برود، تا غروب هفتاد هزار فرشته برایش دعا میکنند و اگر شامگاه به عیادت او برود تا صبح روز بعد هفتاد هزار فرشته برایش دعا میکنند[١١٨٦].
امیر المؤمنین علی روزی به فرزندش حسن گفت: فرزندم، آیا سخنرانی نمیکنی تا بشنوم؟ حسن گفت: در جلوی تو خجالت میکشم سخنرانی کنم، آنگاه علی به جایی رفت که حسن او را نمیدید، سپس حسن در میان مردم ایستاد و سخنرانی شیوایی ارائه نمود، وقتی سخنرانی را تمام کرد علی گفت: ﴿ذُرِّيَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ٣٤﴾ [آل عمران: ٣٤] «نسلی که بعضی از بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست».[١١٨٧]
عمرو بن مُرّه از ابی البختری روایت میکند که گفت: مردی پیش علی آمد و از او ستایش و تعریف کرد و در مورد او چیزهایی گفت، آنگاه علی فرمود: چنان نیستم که تو میگویی و بالاتر از آن هستم که به آنچه میخواهی تن دهم.[١١٨٨]
امیر المؤمنین علی س فرمود: از حاکم قرار دادن امیال نفسانی برخود بپرهیزید که امیال شهوانی در حال حاضر مذموم و در آینده وخیم هستند، اگر نفس با هشدار و بیم دادن تسلیم نشد، آن را با تشویق و امیدوار کردن به دست بیاورید، چون بیم و امید وقتی جمع شوند، نفس تسلیم میشود.[١١٨٩]
علی بن ابی طالب س گفت: یکی از اسباب مغفرت و عفو گناهان ازجانب خدا این است که برادر مسلمانت را شاد کنی.[١١٩٠]
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س فرمود: سختترین کارها سه چیز هستند! دادن حق از سوی خودت، ذکر الله متعال در هر حال و همدردی و کمک مالی به برادر[١١٩١].
[١١٧٦]- مروج الذهب ٢/٤٣١.
[١١٧٧]- البدایة و النّهایة ٨/٦
[١١٧٨]- مروج الذهب ٢/٤٣٤
[١١٧٩]- صفة الصفوة ١/٣٢٥
[١١٨٠]- مسند احمد (١/١٦٨)
[١١٨١]- مسند احمد ٢/٦٢، احمد شاگر میگوید اسناد آن صحیح است.
[١١٨٢]- سند احمد ٢/٦٤ احمد شاگر میگوید اسناد آن صحیح است.
[١١٨٣]- صحیح سنن ابی داود ١/٢٨٣ آلبانی.
[١١٨٤]- حلیة الأولیاء ١/٧٦.
[١١٨٥]- البدایة و النّهایة ٧/٣١٩
[١١٨٦]- صحیح سنن ترمذی آلبانی ١/٢٨٦.
[١١٨٧]- البدایة و النّهایة ٨/٣٧
[١١٨٨]- تاریخ الذهبی عهد الخلفاء الراشدین ص ٢٤٦.
[١١٨٩]- ادب الدین و الدنیا ص ٢٦.
[١١٩٠]- تنبیهالغافلین ص ٢٤٥.
[١١٩١]- حلیة الأولیاء ١/٨٥.
امیر المؤمنین علی س گفت: سزا و کیفر گناه، سُستی در عبادت و تنگی زندگی و نقصان لذت است، گفتند: نقصان لذت بردن چیست؟ هیچ چیز حلال خوشایند نمیآید مگر آنکه چیزی دیگر آن را تلخ میکند.[١١٩٢]
همراه با این ترساندن از گناه، امیر المؤمنین علی س نیز از تشویق به ترک گناه غافل نبود، او میگوید: هر کس میخواهد بدون داشتن قبیله و عشیره قدرتمند و با عزّت باشد و بدون فرزند زیاد، نسلش زیاد باشد و هر کس که میخواهد بدون مال توانگر باشد، باید از ذلّت گناه خود را دور کرده و به عزّت طاعت و عبادت روی آورد[١١٩٣] و گفت: اگر به خوبیها علاقه داری پس از کارهای حرام پرهیز کن.[١١٩٤]
امیر المؤمنین علی س بر منبر کوفه سخنرانی ایراد کرد و بعد از حمد و ستایش خدا گفت: ای مردم آنچه بیش از همه چیز از آن برای شما میترسم، داشتن آرزوی طولانی و پیروی از هوای نفس است. داشتن آرزوی طولانی آخرت را از یاد انسان میبرد و پیروی کردن از هوای نفس انسان را از حق باز میدارد، هان! آگاه باشید که دنیا دارد پشت میکند و آخرت روی میآورد و هر یک از دنیا و آخرت فرزندانی دارند، پس شما از فرزندان آخرت باشید نه از فرزندان دنیا، امروز کار است و فردا حساب و بازخواست، و عملی در کار نیست.[١١٩٥]
امیر المؤمنین علی س در این سخنرانی به دو امر مهم که تأثیر شگرفی در زندگی انسان دارند اشاره کرده و آن دو چیز عبارتند از: داشتن آرزوی طولانی برای زنده ماندن؛ داشتن آرزوی طولانی انسان را فریب داده و او را مشغول پروژهها و برنامهها و بلند پروازیهای دنیوی میگرداند و به او میگوید: بعداً عمل صالح انجام میدهی و آخرت را از یاد او میبرد، بنابراین فعالیتهای او بر امور دنیوی متمرکز شده و کار او برای آخرت ضعیف و اندک میشود و اگر هر انسانی در ذهن خود این اندیشه را داشته باشد که هر لحظه ممکن است بمیرد، برای دنیا کم و به اندازهی نیاز تلاش خواهد کرد و برای آخرت عمل زیادی خواهد کرد، چون عمل و کاری که برای آخرت انجام میشود بعد از مرگ ماندگار است و پیروی از هوای نفس رویکرد صاحب خود را تغییر میدهد و بالاترین هدف در فکر و اندیشهی او رسیدن به خواستههای خود و بر آوردن آرزو و خواستهی کسانی میشود که او تحت اراده آنها زندگی میکند و هدف والای اسلامی که به دست آوردن و جستجوی رضامندی خدا و بهشت است را از یاد میبرد و با توجه به تغییر اهداف، شیوههای عمل و فعالیت هم تغییر میکنند و به شیوههای دنیوی تبدیل میشوند که محقق کردن اهدافی است که از دایره زندگی دنیا فراتر نمیروند، همانطور که ارتباطات نیز تغییر میکند و به جای آن منافع و مصالح دنیوی اساس برادری قرار خواهند گرفت و دیگر اموری که به دنبال تغییر اهداف تغییر میکند. [١١٩٦]
امیر المؤمنین علی س فرمود: هیچ کار خیری را برای ریا انجام مده و نیز کار نیک را از روی خجالت و شرم رها مکن و گفت: ریاکار سه علامت دارد: وقتی تنها باشد، تنبلی میکند و هنگامیکه درمیان مردم باشد با سرحالی کار میکند، وقتی ستایش شود کار را بیشتر انجام میدهد و چون نکوهش گردد از آن میکاهد[١١٩٧]، نصوص شرعی ریاکاری را شرک اصغر نامیدهاند، پیامبر خدا ج میفرماید: «آنچه بیش از همه چیز از آن برایتان بیم دارم شرک اصغر است، گفتند: ای رسول خدا شرک اصغر چیست؟ فرمود: ریاکاری، خداوند در روز قیامت وقتی پاداش اعمال مردم را میدهد، میگوید: بروید پیش کسانی که در دنیا به خاطر نشان دادن به آنها کار میکردید و نگاه کنید آیا پاداشی نزد آنها مییابید»،[١١٩٨] و از شداد بن أوس روایت است که گفت: ما در زمان رسول خدا ریاکاری را شرک اصغر میشمردیم[١١٩٩].
امیر المؤمنین علی س از بیماری خطرناک قلبی که متعلق به اراده و قصد انسان است برحذر داشت و مردم را تشویق میکرد تا در کارها و عبادات هدفشان فقط خدا باشد و به سنّت نبوی پایبند باشند، او میگوید: هیچ قولی بدون عمل فایده ندارد و عمل بدون نیّت و قصد فایدهای ندارد و نیّت زمانی مفید واقع میشود که مطابق با سنّت باشد.[١٢٠٠] از فضیل بن عیاض روایت شده که او این آیه را خواند که میفرماید:
﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ﴾ [الملك: ٢]
«تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل انجام میدهید»، سپس گفت: بهترین عمل آن است که خالصانهتر و صحیحتر باشد، به او گفتند: خالصانهتر و صحیحتر چیست ای ابو علی؟ گفت: اگر عمل خالصانه برای خدا انجام گیرد، اما درست انجام داده نشود پذیرفته نمیشود و اگر درست انجام شود اما مُخلصانه انجام داده نشود مورد قبول واقع نمیشود و عمل خالصانه عملی است که برای خداوند انجام گیرد. عمل درست و صحیح آن است که مطابق با سنت (دستورات رسول خدا) انجام شود.
ریاکاری صورتهای مختلفی دارد، گاهی با اعمال انجام میشود، مثل کسی که نماز میخواند و قیام و رکوع و سجده را طولانی میکند و جلوی مردم خودش را فروتن نشان میدهد. گاهی با سخن و گفتار انجام میشود مانند موعظه گفتن برای ریا و حفظ روایت و احادیث به خاطر بحث و مجادله و اظهار علم و دانش و از جمله ریاکاریها تکان دادن لبها در محضر مردم و غافل بودن از آن در خانه و گاهی ریا از طریق لباس انجام میشود، مانند لباسهای زبر و کُلفت و گذاشتن اثر سجده بر پیشانیاش و پوشیدن لباسهای کلفت و بالا زدن و کوتاه کردن آن تا مردم بگویند: عابد و زاهد است و یا پوشیدن لباس مخصوص علماء و گاهی ریاکاری با جمعآوری دوستان و دیدار کنندگان انجام میشود، مثل کسی که میکوشد تا عالم یا عابدی را به دیدارش دعوت کند تا بگویند: فلانی به دیدار فلانی آمده است و کسی که مردم را به دیدارش دعوت میکند تا بگویند: اهل خیر نزد او رفت و آمد مینمایند و همچنین با داشتن اساتید ریا میکند تا بگویند فلانی از اساتید زیادی استفاده کرده است و همچنین ریاکاری اهل دنیا مثل کسی که با تکبّر راه میرود و یا اخم میکند و یا عبایش را میپیچاند و یا ماشین خود را به صورت خاصی حرکت میدهد و یا اینکه ریاکاری از جهت جسم نشان داده میشود مثل کسی که اظهار لاغری میکند تا مردم فکر کنند که او زیاد عبادت میکند و ترس و هراس او از خدا زیاد است و دیگر صورتهایی که ریاکاران برای ریاکاری انجام میدهند و میخواهند بوسیله آن در دلهای بندگان برای خود جا باز کنند[١٢٠١].
خلاصه اینکه مداومت بر انجام کارهای خیر و کثرت ذکر و عبادت خدا و هراس از خداوند و بیم نداشتن از مردم در راه خدا و دوست داشتن بندگان صالح و غیره همه از اعمال نیکو و مطلوب هستند، اما باید همه این کارها فقط برای رضای خدا انجام شوند، چون ریا یعنی عملی صالح که برای غیر از الله انجام داده میشود، بنابراین مؤمن باید نیّت خود را فقط برای خدا قرار دهد، نه اینکهاز ترس ریا عمل صالح را ترک کند، پس باید از خطر مرض ریاکاری پرهیز کرد و فرمودهی رسول خدا ج را به یاد آورد که میفرماید: (هر کسی که به دنبال دانش برود تا بوسیله آن با فقها و علما مجادله کند و یا توجه مردم را بسوی خود بگرداند خداوند او را وارد جهنم مینماید)[١٢٠٢].
امیر المؤمنین علی س از ریاکاری برحذر داشت و توضیح داد که اعمال زمانی پذیرفته میشوند که فقط برای رضامندی خدا انجام بگیرند و مطابق با سنت پیامبر ج انجام داده شوند و علی س در مناسبتهای مختلفی مردم را به تمسک به سنّت پیامبر ج تشویق مینمود، او میگوید: (به رهنمود پیامبرتان اقتدا کنید، زیرا بهترین رهنمود است و از سنّت او پیروی کنید چون سنّت آن حضرت بهترین سنّت است.[١٢٠٣]
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س گفت: «خود پسندی آفت خِردهاست».[١٢٠٤]
خود پسندی یکی از آفتهایی است که اعمال را فاسد و بندگان را هلاک میکند و یکی از موانع پیش روی کسانی است که به سوی خدا و در راه خدا گام برمیدارند و با اخلاص منافات و تضاد دارد و مانع اظهار ذلّت و نیازمندی در مقابل خدا میگردد، بنابراین خود پسندی یعنی رعایت نکردن ادب در مقابل خدا، همانگونه که مانع محاسبهی نفس و باز خواست خویش است و انسان را از شناختن بیماریها و عیوب وجود خود کور میکند و با این وجود، کمتر از این آفت خطرناک و مضر و شایع سخن گفته شده است.
عبدالله بن مبارک میگوید: خود پسندی یعنی اینکه در خود چیزی را ببینی که در دیگران نیست.[١٢٠٥]
ابن تیمیه بین خود پسندی و ریاء فرق گذاشته است و میگوید: خودپسندی با ریاکاری همراه است، ولی ریاکاری یعنی شریک قرار دادن مخلوق و خودپسندی یعنی شریک قرار دادن نفس ریاکار به این گفته الهی که ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ عمل نمیکند و خود پسند فرمودهی الهی ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ را محقق نمیکند پس هر کسی به ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ عمل کند، از ریاکاری بیرون میرود.[١٢٠٦]
غزالی میگوید: بدان که آفتهای خود پسندی زیاد است، خود پسندی انسان را به تکبّر وا میدارد، بنابراین از خود پسندی، خود بزرگ بینی و تکبر پدید میآید و از تکبّر آفتهای زیادی به وجود میآید و خود پسندی سبب میشود انسان گناهانش را فراموش کند و عبادتهایی را که انجام میدهد، بزرگ میشمارد و به خاطر انجام آن بر خداوند منّت مینهد و فراموش میکند که خداوند به او توفیق انجام عبادت را داده است و فرد خودپسند، به خود و فکر و نظرش مغرور میشود و فریب میخورد و از مکر الهی و عذاب خداوندی خود را ایمن میپندارد و گمان میکند که نزد خدا مقام و جایگاهی دارد و خودپسندی او را به جایی میرساند که خود را میستاید و خود را پاک قرار میدهد [١٢٠٧].
فراقی میگوید: راز حرام بودن خود پسندی این است که خودپسندی بیادبی است در برابر خداوند، زیرا بنده نباید آنچه را که بوسیله آن خود را به سرور و مولایش نزدیک میکند بزرگ بداند، بلکه باید کار و عمل خود را نسبت به عظمت آقا و پروردگارش ناچیز و کوچک بداند و بنابراین خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ﴾ [الزمر: ٦٧] یعنی: آنگونه که باید خدا را تعظیم میکردند او را تعظیم نکردند، پس هر کسی که در مورد خود و کار و عملش دچار خود پسندی شد به راستی که هلاک شده است و خود را در معرض خشم و ناخوشنودی پروردگارش قرار داده است.[١٢٠٨]
میتوان گفت که سبب خود پسندی دو چیز است:
الف- ندانستن حق خداوند متعال و نشناختن قدر الهی و اندک بودن دانش و آگاهی از نامها و صفات خداوندی و ضعف پرستش خداوند با این نامها و صفات.
ب- غافل بودن از حقیقت نفس و عدم آگاهی کافی از طبیعت آن و ندانستن عیوب و بیماریهای آن و توجه نکردن به محاسبه و بازخواست نفس و خویشتن.[١٢٠٩]
بنابراین علاج آن شناخت خداوند و تعظیم کردن او است، آنگونه که حق تعظیم اوست و همچنین بندگی کردن خدا با شناخت اسمای حُسنی و صفات والای خداوندی، پس خیر کاملاً در دست خداوند است و رحمت او همه چیز را در بر گرفتهاست:
﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ﴾ [النحل: ٥٣] «هر نعمتی که از آن برخوردارید از جانب خداوند است».
امام شافعی میگوید: هرگاه ترسیدی که مبادا گرفتار خود پسندی شوی به خاطر بیاور که رضامندی چه کسی را میجویی و به چه نعمتی علاقمند هستی و از عذاب چه کسی بیم و هراس داری، هر کس در این چیزها فکر کند، عملش برای او ناچیز و کوچک مینماید.[١٢١٠]
نووی میگوید: راه دور کردن خود پسندی این است که فرد بداند علم و دانش، فضل و لطفی از سوی خداوند است و هر چه خداوند از انسان بگیرد یا به انسان ببخشد، همه از آنِ او هستند و همه چیز سرآمدی دارد، بنابراین انسان نباید در مورد چیزی دچار خودپسندی شود که خودش آن را به وجود نیاورده و مالک آن نیست و به دوام آن یقین ندارد.[١٢١١]
ابن قیّم میگوید: بدان که هرگاه انسان سخنی را برای رضامندی خدا آغاز کند و در آن این را مد نظر داشته باشد که خداوند به او توفیق آن را داده است و خداوند است که به او زبان و قلب و چشم و گوش بخشیده است و اوست که توفیق آن سخن یا عمل را به او عنایت کرده است، هرگاه این امور را به خاطر داشته باشد دچار خود پسندی نمیشود؛ خودپسندی یعنی اینکه انسان خودش را فقط میبیند و توفیق و احسان الهی را نمیبیند[١٢١٢] علاج دیگر خود پسندی شناخت نفس و محاسبه آن است، ابن جوزی میگوید: هر کس به خصوصیّات و گناهان خود بنگرد به یقین میداند که گناهکار و مقصر است و از خود پسندی میپرهیزد و میکوشد تا در اعمال اخروی پیشروی کند و مؤمن همواره خود را ناچیز و حقیر میشمارد.
به عمر بن عبدالعزیز / گفتند: وقتی وفات کنی تو را در حجرهی پیامبر ج دفن میکنیم، او گفت: اگر هر گناهی جز شرک مرتکب شده باشم، برایم بهتر از آن است که خود را شایسته چنین مقامیبدانم[١٢١٣].
ابن حزم میگوید: هر کس گرفتار خود پسندی شد؛ به عیبهایش فکر کند و اگر خوبیهایش او را به خود پسندی واداشتند، به اخلاق و رفتارهای زشت خویش بیندیشد، اگر همه عیبهایش بر او پوشیده بود و گمان میکرد که اصلاً عیبی ندارد، باید بداند که مصیبت او همیشگی است و از همه مردم ناقصتر و عیب او از همه بزرگتر است و قوّهی تشخیص او از همه ضعیفتر است و او دارای عقل اندک و جاهل است و هیچ عیبی از این دو عیب مهمتر نیست، چون عاقل کسی است که عیبهای خود را بشناسد و برای از بین بردن آن تلاش نماید، احمق و نادان کسی است که عیبهایش را نمیداند. اگر افکار و اندیشههایتان شما را به خود پسندی واداشت، به اشتباهات خود فکر کنید و آن را به خاطر بسپارید و از یاد نبرید. اگر عمل و کردارتان سبب خودپسندی شد، بدانید که شما در آن سهمی ندارید و این فقط بخشش است که خداوند آن را به شما بخشیده، پس در مقابل این نعمت، کاری نکنید که خداوند ناخوشنود شود.
اگر برادرانتان شما را ستایش و تمجید کردند، به مذمّت و نکوهش دشمنان نسبت به خود فکر کنید، آنگاه خودپسندی از شما دور میشود، اگر دشمنی نداشتید، پس بدانید که خیری در شما نیست و کسی که اصلاً دشمنی ندارد، جایگاهش از همه پایینتر است و مانند کسی است که خداوند به او هیچ نعمتی نداده که مورد حسادت قرار گیرد و اگر عیبهایتان به نظرتان ناچیز و اندک میآمد، در آن فکر کنید که اگر مردم از آن مطلع شوند چه خواهد شد، اینجاست که خجالت میکشید و کمبود خود را میدانید.[١٢١٤]
ابن قیّم در بحث حکمت و اسرار مقدّر شدن بدیها و گناهان میگوید: از جمله اسرار گناهان یکی این است که هرگاه خداوند نسبت به بندهای ارادهی خیر داشته باشد، او را از دیدن عباداتش فراموش میگرداند و آن را از دل و زبان او رفع میکند و هرگاه مرتکب گناهی شود، همواره آن را نصب العین خود قرار میدهد و عبادت خویش را فراموش مینماید و تمام فکرش به گناهی که مرتکب شده مشغول میشود و همواره گناهش جلوی چشمانش نمایان میشود، پس این گناه رحمتی در حق اوست چنانکه یکی از سلف میگوید: گاهی بنده گناه میکند و به سبب آن وارد بهشت میشود و گاهی نیکی میکند و به سبب آن به جهنّم میرود، گفتند چگونه؟ گفت: مرتکب گناه میشود و آن گناه همواره نصب العین او قرار میگیرد و هر گاه به یاد آن میافتد گریه میکند و پشیمان میشود و توبه مینماید و از خداوند طلب آمُرزش میکند و به درگاه خدا تضرّع و زاری مینماید و برای خداوند فروتنی و کُرنش مینماید و کارهایی انجام میدهد که سبب میشود رحمت الهی شامل حال او گردد. از سوی دیگر گاهی انسان کار نیکی انجام میدهد و همواره آن کار نیک نصب العین اوست و با آن منّت مینهد و آن را میبیند و آن را برای مردم و خداوند بر میشمارد و به سبب آن تکبّر میکند و از مردم تعجب میکند که چگونه او را تعظیم نمیکنند و بزرگ نمیدانند و همواره این احساس در او هست تا اینکه او را به جهنّم وارد میکند.[١٢١٥]
این شرح کوتاه و گذرایی بود بر سخن امیر المؤمنین علی س که میفرماید: خود پسندی آفت عقلهاست.[١٢١٦]
[١١٩٢]- تاریخ الخلفاء سیوطی ص ٢٠٤.
[١١٩٣]- تاریخ یعقوبی ٢/٢٠٦.
[١١٩٤]- منهج علی فی الدعوه ص ٣٠٧ به نقل از سجع الحمام فی کلم الامام ص ٥٧
[١١٩٥]- حلیة الاولیاء ١/٧٦، صفة الصفوة ١/٣٢١.
[١١٩٦]- التاریخ الاسلامی حمیدی ٢٠/٢٧٦
[١١٩٧]- الکبائر ذهبی ص ١٤٥، فرائد الکلام ص ٣٣٨
[١١٩٨]- مسند احمده / ٤٢٨، ٤٢٩
[١١٩٩]- الحاکم ٤/٣٢٩ آلبانی در صحیح الترغیب آن را صحیح دانسته است ١/١٨
[١٢٠٠]- الشریعة آجری ٢/٦٣٨ اسناد آن ضعیف است.
[١٢٠١]- مختصر منهاج القاصدین ص ٢١٥-٢١٢ الشرک فی القدیم و الحدیث ابوبکر محمد زکریا ١/١٧١، ١٧٢
[١٢٠٢]- مسلم ٢/١٥١٣
[١٢٠٣]- البدایة و النّهایة ٧/٣١٩
[١٢٠٤]- جامع بیان العلم و فضله ١/٥٧١
[١٢٠٥]- سیر اعلام النبلاء ٨/٤٠٧
[١٢٠٦]- مجموع الفتاوی ١/٢٧٧
[١٢٠٧]- الاحیاء ٣/٣٧٠ با اختصار
[١٢٠٨]- الفروق ٤/٢٢٧
[١٢٠٩]- معالم فی السلوک و تزکیهالنفوس، عبدالعزیز العبد اللطیف ص ٩٨.
[١٢١٠]- سیر اعلام النبلاء ١٠/٤٢
[١٢١١]- المجموع نووی (١/٥٥).
[١٢١٢]- الفوائد ص ١٤٤.
[١٢١٣]- صید الخاطر ص ٢٥٠-٢٥١
[١٢١٤]- الاخلاق و السیر ص ٦٦-٧١
[١٢١٥]- مفتاح دارالسعادة ٢٩٧-٢٩٨، مدارج السالکین ١/١٧٧.
[١٢١٦]- جامع البیان و العلم و فضله ١/٥٧
امیر المؤمنین علی س میکوشید تا اوضاع کسانی را که در بازارها به داد و ستد میپردازند، بررسی نماید و آنها را وادار کند براساس شریعت اسلام داد و ستد نمایند و ثابت شده که ایشان رضی الله عنه به بازار توجه خاصی داشت، حُرّ بن جرموز مرادی از پدرش روایت میکند که گفت: علی بن ابی طالب س را دیدم که از قصر بیرون آمد در حالی که ازار او تا نصف ساقش بلند بود و چادرش نیز بال زده بود و با شلاقی در بازارها گشت زنی میکرد و اهل بازار را به پرهیزگاری و درست معامله کردن فرمان میداد و میگفت: کیل و ترازو را به تمام و کمال بدهید و مغز استخوانهایی را که با گوشت پوشیده شدهاند را بیرون نکشید.
از ابی مطر روایت است که گفت: از مسجد بیرون آمدم، ناگهان دیدم که مردی از پشت سرم صدا میزند: شلوارت را بالا بزن، زیرا لباست پاکیزهتر میماند و تقوای پروردگارت بیشتر رعایت میشود و اگر مسلمان هستی از موهای سرت بگیر، آنگاه پشت سر او راه افتادم، او ازار و ردایی پوشیده بود و شلاق به همراه داشت گویی بادیه نشین است، گفتم: این کیست؟ مردی به من گفت: در این شهر غریب به نظر میآیی؟ گفتم: بله اهل بصره هستم. او گفت: این امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است، او همچنان میرفت و شتران را دنبال میکرد تا اینکه وارد خانه ابن ابی معیط شد، گفت: بفروشید و سوگند نخورید، زیرا با سوگند خوردن کالا به فروش میرسد امّا سوگند برکت آن را از بین میبرد، سپس پیش خرما فروشان آمد، دید کنیزی گریه میکند، گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: این مرد تعدادی خرما به یک درهم به من فروخته، مولایم آن را بازگرداند و اینک او از پس گرفتن آن اباء میورزد.
آنگاه علی به او گفت: خرمایت را بردار و درهم را به او بده، این کنیز اختیاری ندارد، آنگاه خرما فروش درهم را به کنیز پس داد، گفتم: آیا میدانی این کیست؟ گفت: نه. گفتم: این علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین است. آن وقت آن مرد خرمای کنیز را ریخت و یک درهم به او داد و گفت: ای امیرالمؤمنین دوست دارم از من راضی باشی. گفت: هرگاه حق مردم را کامل دهی از تو راضی هستم. سپس از کنار خرما فروشان عبور کرد و گفت: ای خرمافروشان به مستمندان کمک کنید که در کسب شما برکت میآید، سپس در حالی که مسلمین همراه او بودند به راهش ادامه داد تا نزد ماهیفروشان آمد و گفت: ماهی خود مردهای که از روی آب گرفته شده در بازار ما فروخته نمیشود. سپس به دار فرات که بازار پارچه فروشان بود آمد.[١٢١٧]
زاذان میگوید: او تنها به بازار میرفت و فرد گمگشته را راهنمایی میکرد و ناتوان را یاری میداد و از کنار فروشندهها و بقّالهها میگذشت و بر آنها قرآن میخواند:
﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ٨٣﴾ [القصص: ٨٣]
«ما آن سرای آخرت را تنها بهره کسانی میگردانیم که در زمین خواهان تکبّر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمیجویند (و دلهایشان از آلودگیهای مقامطلبی و شهرتطلبی و بزرگبینی و تباهکاری، پاک و پالودهاست) و عاقبت از آن پرهیزگاران است».[١٢١٨]
خلال از ابوسعید روایت میکند که گفت: علی به بازار آمد و گفت: ای اهل بازار از خدا بترسید و از سوگند خوردن بپرهیزید، زیرا سوگند خوردن کالا را به فروش میرساند اما برکت آن را از میان میبرد و تاجر، فاجر است مگر کسی که حق را بگیرد و حق دیگران را بدهد و السّلام علیکم، سپس برمیگشت و باز به نزد آنها میآمد و آنچه را که گفته بود تکرار میکرد. [١٢١٩]
ابی الصهباء میگوید: علی را در بازار کلأ دیدم که از نرخها میپرسید.[١٢٢٠]
این اشراف و کنترل مستقیم امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب س چند چیز را در بردارد:
الف- گشت زنی ایشان فقط منحصر به زیر نظر داشتن و توجیه نبود، بلکه او به مردم کمک میکرد، فرد گمگشته را راهنمایی مینمود و ضعیف را یاری میداد، کسی که خودش چنین میکند سخنان و راهنماییهای او بیشتر در مردم اثر میگذارد.
ب- او در توجیه و توصیههای خود به تقوای الهی و معامله درست اشاره میکرد و گاهی با تلاوت قرآن آنها را موعظه مینمود، چون هرکس که تقوای الهی را رعایت کند با مردم به خوبی تعامل و داد و ستد مینماید و از فریب دادن آنها دوری میجوید.
ج- از ظلم در معاملات جلوگیری میکرد و حق را به صاحب آن بر میگرداند، چنانکه وقتی صاحب کنیز او را به خرید خرما اجازه نداده بودند و در واقع او اختیاری نداشت. به فروشنده فرمود: خرما را پس بگیرید.
د- از انواع فریب کاریهایی که در بازارها انجام میشود از قبیل در آوردن مغز استخوان گوشت نهی میکرد.
هـ- برخی از احکام و آداب متعلق به معامله را بیان میکرد که برخی عبارتند از: نهی از سوگند خوردن در معامله و علت آن این است که سوگند خوردن کالا را به فروش میرساند اما برکت آن را از بین میبرد، چنان که از رسول خدا ج روایت شده است که فرمود: سوگند خوردن کالا را به فروش میرساند و برکت را از بین میبرد.[١٢٢١]
تشویق به کمک به مستمندان، چون این به سود و درآمد میافزاید.
نهی از فروختن ماهی خود مردهای که روی آب قرار دارد تا با ماهی تازهای که شکار شده مخلوط و اشتباه نشود.
امیر المؤمنین وقتی در آن جا حضور داشت خودش به جستجو و بررسی امور بازرگانان میپرداخت و در دیگر جاها فرمانداران و کارگزارانش را به این کار امر مینمود و تاجر خوب را مورد تمجید و ستایش قرار میداد و تاجری را که بعد از نهی مرتکب اشتباهی میشد تنبیه میکرد بدون آن که در مجازات او افراط کرده باشد،[١٢٢٢] او رهنمودهای مفید و تذکرهای بازدارندهای داشت که مردم را به انجام محاسن اخلاقی و پایبندی به احکام شریعت تشویق مینمود، برخی از توجیهات او عبارتند از:
امیر المؤمنین علی س به مردمانی که زنانشان را از رفتن به بازار و قاطی شدن با کفار منع نمیکردند، اعتراض میکرد و گفت: آیا حیا نمیکنید و غیرتتان به جوش نمیآید؟ به من گزارش شده که زنان شما به بازار میروند و با کفار اختلاط میکنند.[١٢٢٣]
علی س در حالی که شلاق در دست داشت و عبایی براو بود وارد بازار میشد و میگفت: ای تاجران حق را بگیرید و حق را بدهید در امان میمانید، سود کم را رد نکنید که از سود زیاد محروم میشوید و به مردی نگاه کرد که داستان سرایی میکرد، به او گفت: آیا داستان میسرایی در حالی که فاصلهی ما با زمان پیامبر ج نزدیک است، از تو میپرسم اگر جواب مرا گفتی که خوب، و اگر نه با این شلاق تو را چنان میزنم که زمین بیفتی، بگو ثبات و زوال دین چیست؟ او گفت: دین با پرهیزگاری ثابت و ماندگار میشود و با طمع ورزی از بین میرود، گفت: آفرین، قصه بگو که افرادی چون تو میتوانند قصّه سرا باشند[١٢٢٤].
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س گفت: هر کس قبل از آگاهی از دین تجارت کرد به راستی که در رباخواری افتاده، باز در آن افتاده و باز در آن افتاده است،[١٢٢٥]
فاروق س کسی را که- جهت تجارت- در بازار مینشست و احکام را نمیدانست شلاق میزد و میگفت: کسی که احکام ربا را نمیداند در بازار ما ننشیند[١٢٢٦] و میگفت: کسی در بازار ما معامله نکند مگر آنکه آگاه به احکام معامله باشد و اگر بدون آگاهی از احکام به داد و ستد بپردازد خواسته یا ناخواسته رباخواری میکند[١٢٢٧].
خلفا به همه امور حکومت توجه داشتند و توجّه به هیچ قسمتی سبب بیتوجهی به قسمتی دیگر نمیشد، بنابراین وضعیت همواره در کنترل حاکم بود، خلفا برای تاجران قواعدی که شایسته بازار بود و داد و ستد را نظم میداد و ثبات بازار را تضمین میکرد، وضع میکردند، بنابراین کلاهبرداری و فریب دادن و احتکار و ایجاد بازار سیاه پیش نمیآمد و آنچه را که در دنیای تجارت جایز و آنچه را که ناجایز است میدانستند، امروز میتوان با تشکیل کلاسهایی در مساجد به خصوص مساجدی که وسط بازارها هستند تاجران را از فقه تجارت آگاه کرد و باید با نوشتن کتابچههای کوچک و نوارها احکام و مسائل مربوط به تجارت را به تاجران آموخت و امور ذیل را بیان کرد:
- نمونههای منتخبی از تجّار مسلمین که دوستدار دین بوده و خدا و پیامبر را با اموالشان یاری کردهاند.
- بیان اهمیت آخرت، تا آنها خیر هر دو جهان را بیاندوزند.
- علما و طلاّب وظیفه بزرگی در آگاهی بخشیدن به این بخش بزرگ جوامع اسلامی دارند و حرکتهای اسلامی هم باید آموختن فقه تجارت را به فرزندان فراموش نکنند.
قضیهی محل تجارت در بازار مطرح شد و علی بن ابی طالب س در بازار کوفه چنین داوری کرد که هر کس قبل از دیگران به جایی رفت در آن روز تا وقتی در آن جاست از دیگران به آن مستحقتر است و وقتی او آن جا را ترک کرد، آن محل متعلق به هرکسی است که در آن قرار گیرد، اصبع بن نباته میگوید: همراه با علی بن ابی طالب س به بازار رفتم، دید که اهل بازار جاهایشان را حصار کشی و تصرف کردهاند، گفت: این چیست؟ گفتند: اهل بازار جاهای خود را حصار کشی کردهاند، گفت آنها حق چنین کاری را ندارند، بازار مسلمین همچون محل نماز مسلمین است، هرکسی قبل از دیگران به جایی آمد در آن روز به او تعلق دارد تا وقتی که او آنجا را ترک میکند و تا فرمانداری مغیره بن شعبه از این قاعده پیروی میشد، وقتی زیاد بن ابیه در سال(٦٩ هـ) به فرمانداری رسید چنین دستور داد که هر کسی که در جایی نشسته است تا وقتی که آن جا نشسته از دیگران بهآن جا مستحقتر است.[١٢٢٨]
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س در مورد احتکار خوراک گفت: کسی که خوراکی وارد میکند، خداوند به او روزی میدهد و احتکار کننده گناهکار و ملعون است، [١٢٢٩] امیر المؤمنین دستور داد اموال احتکار شده را بسوزانند.
حافظ بن ابی شیبه از حکم روایت میکند که گفت: علی س را خبر کردند که مردی مواد خوراکی را احتکار کرده و آن را به صد هزار میفروشد، او دستور داد که سوزانده شوند.[١٢٣٠] ابن قدامه میگوید: احتکار به سه شرط حرام است:
الف- اینکه بخرد، پس اگر چیزی را ازجایی وارد کرد و یا اینکه غلاّت خود را انبار کرد محتکر شمرده نمیشود و این گفته علی س واضح است.
ب- آنچه خریده شده، خوراکی باشد.[١٢٣١]
ج- به علت خریدن و احتکار آن مردم در تنگنا قرار بگیرند.
ترساندن و برحذر داشتن مردم از جانب علی نسبت به احتکار بر اساس فرمودهی پیامبر ج است که فرمود: محتکر گناهکار است.[١٢٣٢]
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س به تبیین یکی از احکام مضاربه پرداخته، مضاربه نوعی معامله است به این صورت که مال و مبلغ مشخصی به فردی داده میشود تا با آن تجارت کند و بخشی از سود را به صاحب مبلغ بدهد، علی س گفت: ضرر و زیان هر یک از دو شریک به اندازه سرمایه است و سود بر اساس قرار دادی است که با هم بستهاند، اگر سرمایههایشان برابر بود،[١٢٣٣] زیان بین دو طرف برابر است و اگر دو سوم بود دو سوم زیان به آن بر میگردد.
علی س به شدت با شراب فروش برخورد میکرد، یک آبادی را که در آن شراب فروخته میشد به دستور او آتش زدند، امام ابوعبیده قاسم بن سلام روایت میکند که علی بن ابی طالب س به محلهی زراره در کوفه نگاه کرد و گفت: نام این آبادی چیست؟ گفتند: زراره نام دارد و در آن شراب فروخته میشود، او از جای برخاست و به راه افتاد تا به آنجا رسید، گفت: آتش بیفروزید. راوای میگوید: آن آبادی آتش گرفت و از غربت تا باغ خواستابن جبروتا سوخت.[١٢٣٤]
ابی مطر میگوید: از مسجد خارج شدم، ناگهان شنیدم که مردی از پشت سرم صدا میزند که: شلوارت را بالا بزن چون لباست پاکیزهتر میماند و تقوای الهی بهتر رعایت میشود و اگر مسلمانی موهایت را کوتاه کن.[١٢٣٥]
علی س افراد شرور و تباهکار را تعقیب مینمود و هرگاه فردی از آنان را مییافت به زندانشان میانداخت. قاضی ابویوسف از عبدالملک بن عمیر روایت میکند که گفت: اگر در قبیله یا قوم شخص فاسدی موجود بود علی س او را زندانی میکرد و اگر خودش دارایی میداشت از آن برایش صرف میکرد، در غیر اینصورت از بیت المال به او میبخشید و میگفت: برای اینکه مردم از شرارت او در امان باشند، اموال بیتالمال مردم صرف شود.[١٢٣٦]
امیر المؤمنین علی س فرمودهاست: دارایی بخیل را به حوادث یا رسیدن به دست وارث بشارت بده،[١٢٣٧] و گفت بخیل به دنبال فقر عجله دارد، او در دنیا همچون فقیر زندگی میکند و در آخرت حساب ثروتمندان از او گرفته میشود.[١٢٣٨]
امیر المؤمنین علی س به نماز بسیار اهمیت میداد و در حال رفتن به مسجد، صدا میزد: نماز، نماز! و اینگونه مردم را برای نماز صبح بیدار میکرد، حسن س در مورد بیرون رفتن علی از خانهاش در روز ضربه خوردنش میگوید: وقتی ایشان از در بیرون رفت صدا زد: ای مردم! نماز، نماز! و او هر روز چنین میکرد و به نماز میرفت و تازیانهاش همراهش بود، اینجا بود که دو مرد به او حمله ور شدند و ابن ملجم ضربهای بر مغزش وارد ساخت.[١٢٣٩]
امیر المؤمنین علی س دستور میداد که از جاری شدن آب، سیل و فاضلاب در راه مسلمین جلوگیری شود.[١٢٤٠]
بدعت داستان گویان در دوران علی س پدید آمد و صحابه و تابعین با آن مخالفت ورزیدند، محمد بن وضّاح از موسی بن معاویه روایت میکند که گفت: ابن مهدی از سفیان و او از عبیدالله بن نافع روایت میکند که گفت: نه در زمان پیامبر ج و نه در زمان ابوبکر و نه در زمان عمر و نه در زمان عثمان داستانسرایی میشد، داستان سرایی برای اولین بار بعد از وقوع فتنه و جنگ پدید آمدند و داستان گویان واعظهایی بودند که برای وعظ و نصیحت مجالسی ترتیب میدادند که شبیه مجالس علمی بود، آنان در این جلسات با تعریف حکایات و داستانهای اسرائیلی و امثال آن برای مردم موعظه میگفتند: داستانهایی که اساسی نداشتند و یا کاملاً ساختگی بودند و یا به گونهای بودند که عقل عموم مردم آن را درک نمیکرد، امیرالمؤمنین علی س واعطان را منع کرد، چون چیزهای عجیب و غریبی را که عقل افراد عامی درک نمیکرد و نمیدانستند به خورد مردم میدادند،[١٢٤١] امیر المؤمنین به کسانی که علم و دانش شرعی داشتند، اجازه داد که برای مردم داستان بگویند.
زندگی امیر المؤمنین در جامعه دعوت به توحید و مبارزه با شرک بود، او بسیار میکوشید نامها و صفات والا و با عظمت خداوند را به مردم بیاموزد و دلهایشان را فقط به خدا مرتبط نماید و آنان را به نعمتهای الهی تذکر دهد و ایشان را به شکرگذاری خداوند تشویق کند و ایشان با جدیت و پشتکار تمام میکوشید تا آثار جاهلیت را بزداید و از بین ببرد و در این راستا از همه وسیلههای دعوت از قبیل سخنرانی و موعظه و شعر و حکمت استفاده میکرد و هیچگاه جدا و به دور از مردم زندگی نکرد، بلکه او با اخلاق و دانش و راه و روش خویش در میان مردم میزیست.
[١٢١٧]- البدایة و النّهایة ٨/٣٩٠-٣٩١
[١٢١٨]- الدر المنثور سیوطی ٦/٤٤٤، البدایة و النّهایة ٨/٥
[١٢١٩]- السنة ص ٣٥٢ تحقیق د. عطیه زهرانی ص ٣٥٢
[١٢٢٠]- الریاض النضرة فی مناقب العشرة ص ٦٩٠
[١٢٢١]- بخاری البیوع ٢/٨٥
[١٢٢٢]- الدور السیاسی للصفرة فی صدر الاسلام ص ٢٠٢.
[١٢٢٣]- مسند احمد ٢/٢٥٤، ٢٥٥ احمد شاکر آن را صحیح دانستهاست
[١٢٢٤]- المنتظم فی تاریخ الملوک ابن جوزی ٥/٧٠
[١٢٢٥]- بستان العارفین ص ٢٥٠
[١٢٢٦]- نظام الحکومهالاسلامیه کتانی ٢/١٧
[١٢٢٧]- منبع سابق
[١٢٢٨]- الاموال ابی عبید ص ١٢٣، الحیاة الاقتصادیة ص ١١٥.
[١٢٢٩]- فقه علی، قلعجی ص ٢٧، مصنف عبدالرزاق ٨/٢٠٤ مسند زید، ص ٢٤٥.
[١٢٣٠]- المصنف ش ٤٣٣ (٦/١٠٣)، الحسبة فی العصر النبوی ص ٣٤.
[١٢٣١]- برخی هم گفتهاند فرقی نمیکند.
[١٢٣٢]- مسلم، کتاب المساقاه ٣/١٢٢٨.
[١٢٣٣]- المغنی ٥/٣١
[١٢٣٤]- الاموال ص ٩٧و٩٨، الحسبة ابن تیمیه ص ٦٠
[١٢٣٥]- البدایة و النّهایة ٨/٤
[١٢٣٦]- الخراج ابویوسف ص ١٥٠
[١٢٣٧]- نثر اللآلی به نقل از منهج علی بن ابی طالب ص ١٨٣.
[١٢٣٨]- منبع سابق.
[١٢٣٩]- البدایة و النّهایة ٧/٣٣٩
[١٢٤٠]- مصنّف عبدالرّزّاق (١٠/٧٢)
[١٢٤١]- دراسات فی الأهواء و الفرق و البدع ص ٢٣٩.
وقتی علی س زمام خلافت را به دست گرفت وظیفه پلیس یکی از وظایف مهم و معروف در دولت به شمار میرفت، داستانهایی که از نقش پلیس در دوران خلافت علی س سخن میگویند بسیارند، از آن جمله اینکه اصبغ بن نباته روایت میکند: جوانی نزد علی بن ابی طالب از چند نفر شکایت کرد که اینها همراه پدرم به سفری رفتهاند و همه بازگشتهاند جز پدرم، وقتی خبر او را از آنها پرسیدم گفتند: مرده است، دربارهی مالش از آنها پرسیدم. گفتند: هیچ چیز از خود باقی نگذاشته و حال آن که پدرم مال فراوانی به همراه داشت و ما دعوا را نزد شریح بردیم، او آنها را سوگند داد و رهایشان کرد. آنگاه علی س پلیس را فراخواند و برای هر متهم دو نفر را موظف کرد و به آنان توصیه نمود که اجازه ندهند افراد متّهم به هم نزدیک شوند و با همدیگر حرف بزنند و منشی و نویسندهاش را فراخواند و یکی از متّهمان را احضار کرد و فرمود: مرا از ماجرای پدر این جوان آگاه کن، کدام روز همراه شما به سفر رفته است؟ وکجا پیاده شدید؟ و چگونه راه را سپری کردید؟ و به چه دلیل او وفات یافت؟ و مالش چگونهاز دست رفت؟ و او را پرسید که چه کسی او را غسل داد و دفنش کرد و چه کسی بر او نماز خواند و در کجا دفن گردید؟ و پرسشهایی دیگر از این قبیل را مطرح کرد و کاتب همه را مینوشت، آنگاه علی س تکبیر گفت و حضار نیز تکبیر گفتند و متّهمان چیزی نمیدانستند جز اینکه فکر میکردند، دوستشان علیه آنها اعتراف کرده است، سپس بعد از آن که متّهم اولی را از مجلس خود به جای دیگری فرستاد، یکی دیگر از متهمان را فراخواند و او را همانند دوستش مورد پرس و جو قرار داد، سپس دیگری را به همان روال فرا خواند تا اینکه از گفتههای همه آنها اطلاع یافت و دید که هر کدام سخنانی بر خلاف سخنان دوستش میگوید، سپس دستور داد تا متّهم اولی را دوباره بیاورند، وقتی او را آوردند، علی س فرمود: ای دشمن خدا با توجه به آنچه از دوستانت شنیدم به لجاجت و دروغگویی تو پی بردم و جز راستگویی هیچ چیزی تو را از مجازات نجات نمیدهد، سپس فرمان داد او را به زندان ببرند و تکبیر گفت و حُضّار همراه او تکبیر گفتند، وقتی دوستان او وضعیت را دیدند در اینکه دوستشان علیه آنان اعتراف کرده هیچ شکی به خود راه ندادند، آنگاه علی س یکی دیگر از آنها را فراخواند و او را تهدید کرد، سپس او گفت: ای امیرالمؤمنین سوگند به خدا از کاری که آنها کردند ناخوشنود بودم، سپس همه را فراخواند و آنها اقرار کردند و داستان را تعریف کردند و بعد آن یکی را که در زندان بود فراخواند و به او گفتند: دوستانت اعتراف کردهاند و تو را چیزی جز راستگویی نجات نمیدهد، آنگاه او به همه آنچه که دوستانش اقرار کرده بودند، اقرار کرد و آن وقت علی س اموال مقتول را از آنها پس گرفت و دیهاش را نیز از آنان گرفت. [١٢٤٢]
این داستان حاوی مفاهیم و رهنمودهای زیادی است که برای محققین مفید است و نشانگر این است که در زمان علی زندان و افراد پلیس وجود داشتهاند[١٢٤٣].
امیر المؤمنین در کوفه زندانی ساخت و آن را نفاع نامید که ساختمان آن خیلی محکم نبود و زندانیان از آن بیرون میآمدند، سپس آن را منهدم کرد و به جای آن زندانی دیگر ساخت و آن را مخیس (پاکسازی)[١٢٤٤] نامید و مخارج و خوراک و پوشاک زندانیان را در زمستان و تابستان فراهم میکرد[١٢٤٥].
همچنین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س سرباز و پلیسهایی داشت که برخی از آنان عبارتند از: ابوالهیاج اسدی و قیس بن سعد بن عبّاد، و معقل بن قیس الریاحی و مالک بن خبیب یربوعی، واصبغ بن نباته مشاجعی و سعید بن ساریه بن مره خزاعی و یکی از وظیفههای اجتماعی پلیس کمک کردن به نیازمند و رسیدن به داد ستمدیده و نیز راهنمایی فرد گمشده و سرگردان و خوراک دادن به مستمندان و کمک و مهربانی و دیگر همکاریهای انسان دوستانه بود که برای رضای خداوند انجام میشد.
از اینجا برای ما روشن میگردد که نیروهای امنیتی در عصر خلفای راشدین نقش مهمی در ارائه خدمات عمومی به جامعه ایفا کردهاند و نقش منحصر به بخش امنیتی نبوده، گرچه بخش امنیتی اهمیت زیادی دارد.
[١٢٤٢]- الطرق الحکیمة ص ٤٩.
[١٢٤٣]- ولایة الشرطة فی الاسلام، دکتر نمر الحمیدانی ص ١٠٧
[١٢٤٤]- این نامگذاری به صورت دیمیو بی حساب و کتاب نبود، بلکهاز روی هدف چنین نامگذاری شده بود زیرا نافع یعنی سودمند و مخیس یعنی پاکسازی.
[١٢٤٥]- ولایة الشرطة فی الاسلام، دکتر نمر الحمیدانی ص ١٠٨.
این فصل شامل سه مبحث زیر میباشد:
مبحث اول: مؤسسه مالی
مبحث دوّم: مؤسّسهی قضائی
مبحث سوم: فقهامیرالمؤمنین علی بن ابیطالب س
در دوران علی بن ابی طالب س تغییر قابل ذکری در سیاست مالی دولت اسلامی به وجود نیامد جز اینکه امیرالمؤمنین علی س به شیوهی یکسان بخشیدن در دوران ابوبکر س برگشت،[١٢٤٦] بنابراین علی س کسی را در این مورد از کسی برتر قرار نمیداد، از این رو او به همان اندازه که به سادات میبخشید، به موالی هم میبخشید[١٢٤٧].
جمع آوری خراج در بعضی از شهرها به خود والیان سپرده شده بود، قیس بن سعدبن عباده – فرماندار کل – مسئول خراج مصر بود و همچنین وقتی علی س اشتر نخعی را به عنوان والی مصر مقرر کرد، از خطاب ایشان به اشتر چنین بر میآید که او علاوه بر فرماندار کل بودن، مسئول خراج آنجا بود که از مردم به اندازهای مالیات میگرفت، که موجب بهبود وضعیت آنها میگردید، زیرا درست و به جا بودن مالیات و درستکاری مردم موجب صلاح و بهبودی دیگران میشود و اصلاح و درستی مردم جز از طریق اصلاح مالیات امکان پذیر نیست، چون مردم همه عیال سفرهی خراج و خراج دهندگان هستند و باید نگاه و توجه تو به آبادی زمین بیش از توجه به گرفتن خراج باشد، چون بهبودی وضعیت و خراج با آباد بودن تحقق مییابد و هر کس بدون آباد کردن خراج و مالیات بگیرد به شهر زیان وارد میکند و مردم را هلاک میگرداند و کار او جز مدّت کوتاهی سامان نخواهد یافت، اگر مردم از سنگینی خراج و یا از مشکل و انقطاع آب و غرق شدن زمینها یا کمبود آب به تو شکایت کردند، از مقدار خراج کم کن تا کار آنها درست شود چون در مورد آبادیها و زمینهای کشاورزی هر نوع احتمال میرود و بدان که ویرانی زمین به سبب فقیر شدن صاحبان آن است و صاحبان آن به خاطر چشم دوختن والیان به ثروت اندوزی و گمان بد در مورد باقی ماندن و پند و عبرت نیاموختن است.[١٢٤٨]
امیر المؤمنین علی س به خراج به عنوان منبع اساسی اقصاد در آن وقت نگاه میکرد و سخت گیری علی س در مراقبت و زیر نظر داشتن عاملانش در همه اطراف معروف بود و خراج و امور مالی از امور مهمی بودند که امیر المؤمنین علی س در آن خیلی دقت میکرد و بدین خاطر افرادی را به عنوان نظارهگر و مراقب و بازرس میفرستاد تا از احوال عاملان خودش مطلع باشد[١٢٤٩]فرمانداران شهرها در بیت المال حوزههای تحت کنترل خود اختیار تام داشتند و والیانی که بیت المال در دست آنها بود و عاملان جمع آوری خراج به طور مستقیم در زمان همه خلفا از بیت المال در راههای شرعی و مصالح منطقه و در امور جهاد و کشورگشایی و حقوق سربازان و دیگر امور مربوط به جهاد خرج میکردند و همچنین فرمانداران مخارج عاملان و کارمندان شهر خود را از بیتالمال میپرداختند.[١٢٥٠] به اضافه اینکه در امور عمرانی از قبیل ساختن پلها و حفر قناتها و چشمهها و نهرها آن را صرف میکردند و اینگونه مالیاتی را که از شهر خود میگرفتند، در آنجا خرج میکردند.[١٢٥١]
هرگاه سرپرستی خراج یا بیت المال از فرمانداری کل جدا میگردید، والیان به عنوان فرمانداران کل از مسئولین خراج میخواستند که از بیت المال برای این آبادانیها خرج کنند و یا اینکه فرمانداران عاملان مخصوصی را جهت اجرای این پروژهها تعیین مینمودند و عاملان از خزانهی فرمانداری هزینههای کار و ساماندهی را میپرداختند و اینگونه حتی اگر مسئولیت مالیات گرفتن - به تعبیر برخی از پژوهشگران-[١٢٥٢] از والی سلب میشد، بازهم در بسیاری مواقع هزینههای جهاد و عمران از طریق والیان و فرمانداران تأمین میگردید.
بعضی از فقها به این مطلب گوشزد کردهاند که فرمانداران و حکام باید اموال را در راستای منافع و مصالح مسلمین خرج نمایند و نباید اموال و پولها را راکد کرد، زیرا بلوکه و راکد کردن سرمایه و پولهایی که از راه درست اندوخته شدهاند، اگر برای مصالح مسلمین صرف نشوند، جمع آوری و اندوختنشان ظلم است، بنابراین فقها بلوکه کردن اموال ملی را، ستم و کوتاهی از جانب والی و کارگزاران محسوب میکنند.[١٢٥٣]
همچنین باید دانست که مالیات و در آمدهای هر شهری باید در آن صرف گردند، از این رو فرمانداران اموال و سرمایهها را به مدینه پایتخت یا کوفه انتقال نمیدادند مگر آنکه نیازهای مناطق آنها برآورده میگردید،[١٢٥٤] و تردیدی نیست که نظم و ترتیب دقیقی که خلفای راشدین به خصوص عمر س برای امور مالی و در آمدهای داخلی و خارجی دولت اسلامی اتخاذ کردند، ترتیب و راهبردی جدید بود و همچنین آنان از تجربههای گذشتگان استفاده کردند و دیوانها و دفترهایی ایجاد کردند، که همه جوانب امور مالی در این دفاتر کنترل میشد، و در مورد مؤسسه مالی درعهد فاروق س به تفصیل سخن گفتهام، برای اطلاع بیشتر میتوانید به کتابم (فصل الخطاب فی سیرة امیر المؤمنین عمر بن خطاب)[١٢٥٥] مراجعه کنید. برخی از خاورشناسان و از آن جمله (فیلپ) در کتابش (تاریخ عرب) کوشیده است تا کارنامه خلفای راشدین را در تنظیم و ترتیب داراییهای دولت کم اهمیت جلوه دهد، او میگوید: در حقیقت اخبار زیادی به عمر س میرسید که آثار سوء قحط سالیهای زمان او را بازگو مینمود، و زمینههایی پدید آمده بودکه نیاز به تأسیساتی بر اساس تجربهها و اوضاع جدید داشت و مالیات و سرانههایی که خلفای گذشته و فرمانداران جمع آوری میکردند و اصول جمع آوری آن و سیاست مالی دولت اهمیت و تأثیر زیادی در حل مشکلات نداشت، اسلام اساس حکمفرمایی و نظمهای اداری بیزانس را در مصر و سوریه باقی گذاشت و همچنین فرمانروایان در شهرهای فارس به فکر تغییر اصول حکومت محلی نیفتادند و فاتحان مالیات را طبق وضعیت و طبیعت مناطق و به مقتضای اصول رعایت شده در دوران حکومتهای منقرض شده پیشین بیزانسی و فارسی میگرفتند، و این را که سرزمینی به زور فتح شده یا به صورت مسالمت آمیز به دست آنها افتاده را معیار قرار نمیدادند و قانونی که عمر ایجاد کرده بود را راهبر خویش قرار ندادند.[١٢٥٦]
نویسنده نسبت به نصوصی که عمر س، خراج مناطق با زور فتح شده را استنباط میکرده را نادیده گرفته، و این که چگونه بعضی از صحابه ش در بدو با این نظام مخالفت داشتند و پس از بحث و تبادل نظر بر آن موافقت کردند را ذکر نکرده[١٢٥٧].
محمّد ضیاء الدّین ریس براساس نصوص تاریخی موثقی که از آن چنین بر میآید که این ادعای مستشرقین بیاساس است، در صدد ردّ آنها بر آمده و متذکر شده که مسلمین و فقها بین آنچه عمر س ایجاد کرد و آنچه دیگران پدید آوردند، فرق میگذاشتند بلکه فقها در مورد قضایای مالیات و خراج در عهد عمر س تفصیلات دقیقی ارائه کردهاند.[١٢٥٨]
باید دانست که عادت مستشرقین و پیروانشان بر این است که بزرگان اسلام را مورد عیبجویی و انتقاد قرار دهند، امّا مشکل این است که افرادی از امّت به مستشرقین با دید احترام و تقدیر نگاه میکنند.
دولت در دوران خلافت علی س به علّت جنگ و کشمکشهای داخلی در دستگاههای مختلفی همچون مؤسّسات مالی و نظامی و منصب خلافت تحت تأثیر قرار گرفت که این امور در از بین رفتن خلافت راشده نقش داشتند و به امید خدا در این مورد به تفصیل سخن گفته خواهد شد.
[١٢٤٦]- الاستیعاب ٣/١١
[١٢٤٧]- علی بن ابی طالب، دکتر علی شرفی ص ٤٦
[١٢٤٨]- الولایة علی البلدان ٢/١٥٣-١٦٣
[١٢٤٩]- الولایة علی البلدان ٢/٩٨، النظریات المالیة فی الاسلام ص ١٥٥
[١٢٥٠]- التراتیب الاداریة کتانی ١/٣٩٣
[١٢٥١]- الولایة علی البلدان ٢/٩٨
[١٢٥٢]- النظم المالیة فی الاسلام ص ١٥٧، الوالایة علی البلدان ٢/٩٩
[١٢٥٣]- اصول الفکر السیاسی الاسلامی، فتحی عثمان ص ٤٣
[١٢٥٤]- السیاسة المالیة عثمان بن عفان، قطب ص ٩٩
[١٢٥٥]- کتاب مذکور توسط برادر عزیز و گرامی مولانا عبدالله ریگی احمدی به فارسی ترجمه شده، و در انتشارات حرمین به چاپ رسیده است.
[١٢٥٦]- تاریخ العرب فیلیپ حتی ١/٢٢٨
[١٢٥٧]- الولایة علی البلدان ٢/١٠٠
[١٢٥٨]- الخراج و النظم المالیة للدولة الاسلامیة ص ١٣١- ١٣٦
امیرالمؤمنین علی س زمانی زمام حکومت را به دست گرفت که عثمان س شهید شد و به دنبال آن حوادثی به وقوع پیوست که در صف مسلمین شکاف ایجاد کرد، رویارویی با این حوادث برای جبران و پیوند شکافی که میان امّت پدید آمده بود، و مهمترین دغدغه خاطر امیرالمؤمنین به شمار میرفت، این کشمکش خونین در دوران علی س مانع اهتمام او به دستگاه قضایی نشد و نامهی[١٢٥٩] ایشان به اشتر نخعی که از سوی علی س فرماندار عصر بود نشانگر این واقعیت است. او در این نامه میگوید: بهترین فرد رعیت خویش را برای قضاوت انتخاب کن که نزد تو از همه برتر و بهتر است، و در حل امور درمانده نمیشود، و شاکیان و خصوم با او دعوا نمیکنند، و پیوسته اشتباه نمیکند و هرگاه حق را بداند از روی آوردن به آن دریغ نمیورزد، طمع نمیورزد و از درک بالایی بر خوردار است، از شبهات بیش از دیگران دوری مینماید و بیش از همه به دلیل و برهان استناد مینماید، و کمتر از مراجعه دعواگران خسته میشود و تا روشن شدن امور از همه بردبارتر و صبورتر است، در حکم از همه قاطعتر است و نیز باید فردی باشد که تعریف و تمجید او را فریب ندهد و گول زدن او را منحرف نکند، همواره قضاوت او را زیر نظر داشته باش و به او آنقدر حقوق بده که نیازی به مردم نداشته باشد و باید نزد تو چنان جایگاه و مقامی داشته باشد که دیگر خاصان تو نداشته باشند تا اینگونه از مردان پیش تو ایمن باشد.[١٢٦٠]
همچنین در این نامه آمده است: (با رعایت فرامین الهی انصاف را پیشه کن و با مردم منصفانه و عادلانه رفتار کن و نیز خانوادهات باید با مردم رفتاری عادلانه داشته باشند و هر فردی از رعیت تو که با او دوست هستی باید با مردم منصفانه رفتار نماید، اگر چنین نکنی ستم کردهای و هر کسی بر بندگان خدا ستم نماید، خداوند دشمن و طرف دعوای او خواهد بود و هر کسی که خدا طرف دعوایش باشد دلیل و جهت او را در هم میشکند و دشمن خدا خواهد بود مگر آن که از ستم دست بکشد یا توبه نماید. آنچه بیش از هر چیزی سبب نابودی و از دست رفتن نعمت الهی و عذاب سریع الهی میشود، ظلم و ستم است، چون خداوند دعای ستمدیدگان را میشنود و در کمین ستمگران است[١٢٦١].
میبینیم که در این نامه به صفات قاضی و نیز حقوق و وظایف او اشاره شده است و هر کس در مطالبی که امیرالمؤمنین علی س به کارگزار خود در سال(٤٠ هجری) در مصر نوشت تأمّل کند، از آن تعهدات شگفت زده میشود که تا آن زمان عربها هیچ ارتباطی با تمدنهای دیگر نداشتند و هر کس در این نامه تأمل کند تعجب میکند که چگونه عقل و خرد مسلمان که در پرتو نور خدا نگاه میکند، مفاهیم را میشکافد و امور حکومتی را در جای خود قرار میدهد به گونهای که بسیار بهتر از دستورها و قوانینی است که امروزه مشاهده میکنیم.[١٢٦٢]
این دیدگاهامیرالمؤمنین در خصوص رفتار عادلانه با رعیت و ستم نکردن به مردم، بعدها اساس تنظیم دادرسی در دادسراها قرار گرفت.[١٢٦٣]
[١٢٥٩]- وقائع ندوة النظم الاسلامیة ١/٣٧٩
[١٢٦٠]- شرح نهج البلاغه به نقل از نظام الحم قاسمی٢/١٠٣
[١٢٦١]- منبع سابق ٢/٥٥٩
[١٢٦٢]- نظام الحکمة قاسمی٢/١٠٤
[١٢٦٣]- منبع سابق ٢/٥٦٠
منظور از خط مشی، شیوهای است که خلفای راشدین و صحابه ش به هنگام وقایع و قضایا در حیات علمی خود با در پیش گرفتن آن شیوهها احکام شرعی را جستجو میکردند، در حقیقت همراهی با پیامبر ج و تربیت یافتن در دامان ایشان اصحاب ش را بر این شیوه رهنمون کرده بود.
با بررسی دوران خلفای راشدین در کتابهای ما (ابوبکر و عمر و عثمان ش) و بررسی دوران علی س در این کتاب، ملاحظه میکنیم که هرگاه برای آنها واقعهای پیش میآمد، یا نیاز به قضاوت و داوری کردن داشتند، ابتدا به کتاب خدا مراجعه میکردند و در صورتی که در قرآن دستور شرعی برای آن حادثه را مییافتند، قضیه پایان مییافت و در غیر این صورت به سنّت پیامبر ج مراجعه میکردند و اگر در سنّت راه حلی برای آن نمییافتند به رأی و نظر - به معنای وسیع آن - حکم میکردند و میبینیم که اغلب این رأیها پس از گردهمایی و مشاوره ارائه میشد، به خصوص اگر موضوع مورد بحث مربوط به امور همگانی دولت بود.
جود و سخاوت بزرگان صحابه ش در مدینه، جمع آوری نظر خواهی از آنان را آسان کرده بود و نتیجه رایزنی جمعی آنها بعداً اجماع نام گرفت و آنها از قیاس نیز بهره میگرفتند، مصلحت معیار و محور قانون گذاری بود و بهترین دلیل برای وجود این برنامه سخن میمون بن مهران است که میگوید: هرگاه دعواگران نزد ابوبکر میآمدند، او ابتدا به کتاب خدا نگاه میکرد، اگر در کتاب خدا چیزی مییافت بر اساس آن میان آنها قضاوت میکرد و اگر در کتاب خدا نمییافت و در مورد آن موضوع از سنّت پیامبر ج چیزی به خاطرش بود، بر اساس آن داوری میکرد و اگر در سنّت مربوط به آن چیزی نمییافت، سران و برگزیدگان مردم را جمع میکرد و با آنها در مورد آن موضوع به رایزنی میپرداخت و وقتی آنها بر امری اجماع میکردند به آن حکم میکرد[١٢٦٤].
عمر س نیز اگر در قرآن و سنّت چیزی نمییافت، به بررسی میپرداخت در مورد اینکه آیا ابوبکر س در چنین موضوعی قضاوتی کرده یا نه، اگر مییافت طبق قضاوت ابوبکر قضاوت مینمود و در غیر این صورت سران مسلمین را فرا میخواند و وقتی آنها بر امری اتفاق مینمودند به همان قضاوت میکرد.
از ابن مسعود س روایت است که گفت: از امروز به بعد اگر برای قضاوت نزد کسی مراجعه کردند باید بر اساس کتاب خدا قضاوت نماید و اگر مسئلهای به او عرضه شد که در کتاب خدا وجود نداشت و پیامبر ج در مورد آن قضاوتی نکرده بود، آنگونه قضاوت نماید که صالحان در چنین موضوعی قضاوت کردهاند و اگر مسئلهای پیش آمد که در کتاب خدا و سنّت پیامبر و قضاوت صالحان وجود نداشت، باید طبق نظرش اجتهاد نماید و نگوید: نظرم این است و من میترسم، چون حلال و حرام مشخص و روشن هستند و در میان آن در امور متشهبی وجود دارند، پس آنچه در آن شک داری رهایش کن و به آنچه یقین داری عمل کن،[١٢٦٥] ما در سخن از مرجعیّت عالی در دولت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س گفتیم که او کوشیده بر همین شیوه گام بردارد و از این روایات روشن میشود که صحابه ش در برنامهها و شیوههای قانونگذاری و قضایی خود قبل از روی آوردن به رأی به معنای گستردهی کلمه[١٢٦٦] به قرآن و سنّت مراجعه کردهاند، دوست داریم تأملی در این روایتها داشته باشیم تا نتیجههای ذیل را از آن استنباط کنیم:
١- صحابه ش همه بر این شیوه اتفاق نظر داشتند، چون آنها مراحل اجتهاد و فقه خود را ابتدا از کتاب خدا آغاز میکردند و سپس قبل از به کارگرفتن رأی جمعی به سنّت مراجعه مینمودند و قیاس پس از اجماع قرار داشت.
٢- سابقهی قضایی نقش مهمیدر این روش داشت و این نقش بعد از نصوص به طور مستقیم مؤثر بود.
٣- از جمله اموری که در این شیوهی قضایی جلب توجه میکند، این است که به خصوص ابوبکر صدّیق و عمر فاروق ب، فقط با کسانی از صحابه ش به رایزنی و مشاوره میپرداختند که در مدینه حضور داشتند و هیچ دلیلی وجود ندارد که نشانگر این باشد آنها صحابههای خارج از مدینه را به قصد مشاوره در امری اجتهادی به مدینه فراخوانده باشند و این دلیل است بر اینکه اجماع با کسانی از صحابه که حاضر بودند منعقد میشد و نیازی به رأی کسانی که حضور نداشتند، نبودهاست[١٢٦٧].
با توجه به آنچه در مورد شیوهی قانونگذاری و قضاوت خلفای راشدین و صحابه ش گفته شد، روشن میگردد که هرگاه مشکلی برای آنها پیش میآمد، یا قضیه به آنها عرضه میشد، بلافاصله به قرآن مراجعه میکردند و اگر برای آن موضوع در قرآن راهحلی نمییافتند، به سنّت مراجعه میکردند و اگر در سنّت هم راه حل آن را نمییافتند از رأی به معنی گستردهی کلمه؛ خواه رأی فردی یا جمعی کار میگرفتند و نظریههای جمعی آنان اجماع نامیده میشود. اجماع منبعی است که بعداً پدید آمد و در دوران پیامبر ج وجود نداشت و بعنوان سوّمین منبع بعد از قرآن و سنّت به شمار میرود. از آنجا که جمع آوری همه صحابه ش به منظور رایزنی و اتفاق نظر بر حکمی معین به دلایل زیادی همیشه میسر نبود، ناچار صحابه ش به صورت فردی از رأی در فتوا و قضاوت استفاده میکردند و قرآن و سنّت را معیار و اساسی برای آرای فردی و جمعی خود قرار داده بودند و بر اساس فهم عمیقی که از مقاصد شریعت داشتند که دفع مفاسد و جلب منافع است اظهار نظر میکردند. حوادثی که در مورد آن نص صریح نیامده بود، حکم آن را از روح نصوص استنباط میکردند و به ظاهر نصوص قضاوت نمیکردند. آنها از دوران پیامبر ج از قیاس به عنوان منبع چهارم تشریع و قانونگذاری استفاده میکردند و رتبهی قیاس بعد از اجماع قرار دارد، گر چه قبل از اجماع وجود داشته است.[١٢٦٨]
منابعی که خلفای راشدین و صحابه ش کرام با استناد به آن قضاوت میکردهاند عبارتند از:
١- قرآن کریم که اساس و سرچشمه حکمت و معجزهی رسالت و نور دیدهها و بصیرتهاست و تنها راهی است که به خداوند میرساند.
٢- سنّت که به چیزهایی گفته میشود که از طریق صحیح از پیامبر ج نقل شدهاند.
٣- اجماع و باید به استناد نصّی از کتاب و یا از سنّت و یا بر اساس قیاس صورت گرفته باشد.
٤- قیاس.
خلفای راشدین و صحابه کرام ش بنابر مصلحتی که در نظر گرفتن آن واجب بود و یا به خاطر دفع فساد برای وقایعی احکامی صادر میکردند، بنابراین اجتهادشان در مواردی که نص وجود نداشت زمینه وسیعی برای پاسخگوی نیازهای و منافع مردم داشتند.[١٢٦٩]
[١٢٦٤]- سنن الدارمی١/٥٨ راویان آن موثوقاند جر جعفربن برقان که صدوق است، السنن الکبری بیهفی ١٠/١١٤ و ابن حجر اسناد آن را صحیح دانسته است، فتح الباری ١٣/٣
[١٢٦٥]- اعلام الموقعین ١/٦٢
[١٢٦٦]- الاجتهاد فی الفقهاسلامی: ضوابط و تنبله ص ١٥٣
[١٢٦٧]- الاجتهاد فی الفقهالاسلامی: ضوابطه و مستقبله ص ١٥٣.
[١٢٦٨]- منبع سابق ص ١٥٤.
[١٢٦٩]- تاریخ القضاء فی الاسلام ص ١٥٨
قضاوت در دوران خلفای راشدین بعد از قضاوت در دوران پیامبر ج که نماد اساس و ریشههای قضاوت اسلامی است در مقام دوم قرار دارد و قضاوت در عهد خلفای راشدین نماد ساختار قضایی کامل و از سویی نماد تنظیم فراگیر بود و از طرفی دیگر ارائه دهنده سیمای درخشان قضاوت اسلامی و نمونه و الگویی برای دورههای پس از آن به شمار میرود، میتوان به اختصار به مهمترین ویژگیهای قضاوت در دوران خلفای راشدین اینگونه اشاره کرد که عبارتند از:
١- قضاوت در دوران خلفای راشدین، ادامهی شیوهی قضایی دوران پیامبر ج بود، به این صورت که بدان پایبندی میشد، و الگویی بود که با تأسی و پیروی از آن قضاوت صورت میگرفت، و با گسترش تربیت دینی و ارتباط با ایمان و عقیده و اعتماد بر انگیزهی دینی و سادگی در ارائه دعاوی و طی کردن مسیر قضایی و کوتاه بودن تشریفات و کم بودن دعاوی و کشمشها؛ با توجه به گسترده بودن قلمرو دولت و تعدد ملتها و شهرها و حُسن انتخاب قاضیان و وفور شرایط در مورد آنها در نظر گرفته میشد. در حقیقت قضاوت در دوران خلفای راشدین امتداد فرآیند قضایی عصر پیامبر ج بود.
٢- قضاوت در دوران خلفای راشدین ش سیمای درست و راستین و سالم قضاوت اسلامی است، از این رو همواره مرجعی برای پژوهشگران و مورد نظر فقها بوده است و احکام قضایی و تنظیم قضایی در دوران خلفای راشدین منبعی برای احکام شرعی و اجتهادات قضائی و آراء فقهی در جمله ادوار بوده است و همه علماء و مذاهب بر این اتفاق دارند، با اینکه در جزئیات و تفاصیل اختلاف دارند، از آن جمله اینکه ائمه در مورد حجّت بودن قول صحابی اختلاف دارند، چنان که در علم اصول فقه و علم مصطلح حدیث و تاریخ تشریع ذکر شده است و در این مورد بحث خواهد شد.
٣- خلفای راشدین ش و بعضی از فرمانداران شهرها در کنار حکومت امر قضاوت را نیز به عهده داشتند، همانگونه که خود و کارگزارانشان اهتمام خویش را به دادرسی افرادی که ادعای ستمدیدگی میکردند و قضاوت در مورد اتهامات کارکنان دولت معطوف داشتند.
٤- خلفای راشدین ش در اکثر شهر و سرزمینها قاضیانی تعیین کردند که فقط به امور قضاوت بپردازند و برای اوّلین بار به صورت اصولی و بعنوان دستگاه قضایی از بقیه دستگاههای حکومت جدا گردیدند، و فرمانداران در شهرهای بزرگی که در آن قضات تعیین شده بودند تسلطی بر قُضات نداشتند، در حالی که در دیگر شهرها فرمانداران هم قضاوت و هم فرمانداری را در اختیار داشتند، وزیر نظر خلیفهی راشد فعالیت میکردند و مورد بازخواست او قرار میگرفتند.
٥- قُضات در دوران خلفای راشدین همه مجتهد بودند، بنابراین آنان به طور مستقیم به نصوص قرآن و سنّت مراجعه میکردند و بر اساس اجتهادات خود عمل میکردند و اگر در قرآن و سنّت حکم قضیه را نمییافتند، با الهام از قضاوت گذشتگان بر اساس اجتهاد خود و رایزنی با علمای معاصرشان اقدام به صدور حکم و رأی مینمودند.
٦- در نتیجهی التزام و پایبندی خلفای راشدین ش به شیوهی قضایی پیش از خود؛ منابع جدیدی برای قضاوت در دوران خلفای راشدین پدید آمد، احکام قضائی عبارت بودند از: قرآن و سنّت شریفه و اجماع، قیاس، سوابق قضایی، و رأی اجتهای به همراه رایزنی و مشورت.
٧- در دوران خلفای راشدین تنظیم دقیق اداری قضائی تکمیل یافت و عمر وعلی ب نامههای جاویدان و معروفی برای قاضیان و والیان برای تنظیم امور قضایی و قانون را توضیح دادند و شیوهی قضاوت را برایشان فرستادند و به دنبال آن خودشان هم عهده دار قضاوت شدند و مراقب دیگر قاضیها هم بودند و با آنها به تبادل نظر میپرداختند و از احوال و قضاوتهایشان میپرسیدند و از آنها میخواستند که قضایای مشکل و مهم را مورد تجدید نظر قرار دهند، این ویژگی در دوران عمر س پر رونق و در اوج خود بود و در زمان عثمان اندکی از شکوفایی آن کاسته شد و در دوران علی س به علت افزایش فتنهها و بروز جنگهای داخلی و آغاز نشانههای استقلال در منطقهی شام و اطراف آن، و نابسامانی امور و تعدد قدرت، این ویژگی ضعیف گردید.
٨- اغلب ویژگیهای قاضی عام و فراگیر بود و از صلاحیت گسترده برخوردار بود و در اجرای احکام، آزادی کامل داشت، اما در این دوران هستهی اصلی تخصّص داشتن قاضی در کارش نهاده شد و قُضاتی برای بررسی قضایای کوچک و ساده تعیین گردیده، همان طور که قُضاتی برای وقایع مهم و بزرگ تعیین شدند و خلفای راشدین اغلب خودشان قضایای جنایات و حدود را بررسی میکردند و بعضی از فرمانداران نیز این کار را میکردند و در این دوران در شهرهای بزرگ و مناطق وسیع همچون مدینهی منوّره و کوفه و بصره و یمن در یک شهر چند قاضی منصوب گردید و اضافه بر آن در زمان خلفای راشدین برای اولین بار برای ارتش و نظامیان قاضی تعیین شد.
٩- در دوران پیامبر ج احکام قضایی زیر نظر بودند و آنچه مطابق با قرآن و سنّت بود تایید میشد و آنچه بر خلاف آن بود ردّ میشد، در دوران خلفای راشدین این شیوه ادامه یافت و بیش از پیش مورد تأکید قرار گرفت.[١٢٧٠]
١٠- در دوران خلفای راشدین به صورت منظم برای قُضات حقوق و دستمزد تعیین شد و دستگاه قضایی توسعه یافت و دادگاهها تشکیل شدند و زندانهایی برای حبس مجرمان ساخته شد، در این دوره بود که برای اوّلین بار افرادی از بزرگان صحابه همچون ابن عمر ب پذیرفتن مسئولیت قضاوت امتناع ورزیدند، عثمان س از ابن عمر خواست که منصب قضاوت را قبول کند، اما او نپذیرفت و عمر س از کعب بن یسار بن ضنّه خواست که مسئولیت قضاوت در مصر را بپذیرد، امّا او امتناع ورزید و گفتهاند که او برای چند روزی آن را قبول کرد، سپس استعفا داد.[١٢٧١]
١١- تشریفات دادرسی در عهد خلفای راشدین ساده و اندک بودند و از شنیدن دعاوی تا اقامه شهود و اثبات و تا صدور حکم و اجرای آن طولی نمیکشید و آداب قضاوت از قبیل حمایت از ضعیف و یاری مظلوم و برابر نگاه کردن به طرفین و اقامه حق و شریعت بر همهی مردم حتی اگر حکم علیه امیر یا والی صادر میشد، رعایت میشد اگر اطرافیان با میل خود اجرای احکام را به عهده نمیگرفتند، اغلب قاضی خود اجرای احکام را به عهده داشت و بعد از صدور حکم بلافاصله حکم اجرا میشد، امّا در دوران خلفای راشدین نظمهای جدیدی در قضاوت ترتیب داده شد، در زمان عمر س برای قاضی منشی انتخاب کردند و در دوران عثمان برای کمک به قاضی و والی و دستیار و پلیس راهاندازی شد و تحقیق و پژوهش جنایی در دوران علی س تحّول یافت و پیشرفت یافت و او بین شهود برای رسیدن به حق و کشف حقیقت قضیه فرق گذاشت، تا جایی که ضرب المثل قرار گرفت.[١٢٧٢]
[١٢٧٠]- تاریخ القضاء فی الاسلام ١٥٩
[١٢٧١]- منبع گذشته ص ١٦٠
[١٢٧٢]- تاریخ القضا فی الاسلام ص ١٦٠
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س بعضی از قُضاتی را که شایستگی و صلاحیت آنها به اثبات رسیده بود و قبل از او بر مسند قضاوت بودند را باقی گذاشت و قاضیان فرمانداران دیگری نیز تعیین کرد، از جمله قاضیان امیرالمؤمنین افراد ذیل هستند:
١- شُریح بن حارث قاضی کوفه که امیرالمؤمنین او را همچنان به عنوان قاضی کوفه باقی گذاشت سپس او را عزل کرد.[١٢٧٣]
٢- ابوموسی اشعری که عثمان س او را به عنوان قاضی در کوفه تعیین کرده بود و علی س او را همچنان نگه داشت سپس عزلش کرد.[١٢٧٤]
٣- عبیدالله بن مسعود والی و قاضی یمن.
٤- عثمان بن حنیف قاضی بصره.
٥- قیس بن سعد را به عنوان قاضی مصر تعیین کرد، وی شاهد فتح مصر بود و در آن جا نقشه خانهای را کشید سپس امیرالمؤمنین او را عزل نمود و به جایش محمدبن ابی بکر را تعیین کرد.[١٢٧٥]
٦- عماره بن شهاب به عنوان قاضی کوفه.
٧- قثم بن عباس را به عنوان قاضی مدینه منصوب نمود و در سال (٣٧ هـ) وی به عنوان قاضی مکه و طایف تعیین شد[١٢٧٦].
٨- جعده بن هبیره مخزومی را به عنوان قاضی خراسان و پس از او خلید بن قرهیربوعی را منصوب کرد [١٢٧٧]
٩- عبدالله بن عباس از سوی علی س والی و فرماندار بصره بود و ابوالاسود دولی قاضی آن جا مقرر شده بود. بر اساس روایتی دیگر عبدالله بن عباس عبدالرّحمن بن یزید حُدّانی را بعنوان قاضی بصره منصوب کرد، او برادر ناتنی مهلب بن ابی صفره بود و در دوران علی بن ابی طالب قاضی بصره و در دوران معاویه س تا مدتی قضاوت آن جا را به عهده داشت تا اینکه زیاد آمد و او را عزل کرد.[١٢٧٨] ابوعبیده میگوید: ابن عباس به مردم فتوا میداد و در میان آنها قضاوت میکرد[١٢٧٩] وقتی ابن عباس از بصره بیرون رفت، ابو الاسود دوئلی را جانشین خود نمود و او دیگر مفتی بود و در آن روز به قاضی مفتی گفته میشد و وی همچنان به قضاوت ادامه داد تا اینکه در سال چهل هجری حضرت علی س شهید شد. قضاوتهای زیبایی از ابوالاسود نقل شده است و وقتی امیر المؤمنین از مدینه به سوی بصره حرکت کرد عبدالله بن عباس را به عنوان فرماندار مدینه مقرر کرد.[١٢٨٠]
١٠- سعید بن نمران همذانی، که علی وقتی به کوفه آمد، او را به عنوان قاضی تعیین نمود، سپس عزلش کرد، بعد مصعب بن زُبیر تا سه سال در کوفه به امر قضاوت پرداخت و پس از آن ابن زبیر عبدالله بن عُتبه بن مسعود را به عنوان قاضی تعیین کرد.[١٢٨١]
١١- عبیده سلمانی محمد بن حمزه، که بعد از آن که علی س سعید همذانی را عزل کرد او را به عنوان قاضی کوفه منصوب نمود و به او گفت: قضاوت کنید همان طور که قضاوت میکردید، سپس او را عزل و شریح را تعیین کرد. شعبی میگوید: شُریح از همه مردم قضاوت را بهتر میدانست و عبیده در قضاوت با شریح برابری میکرد و قضاوتهای زیبایی اعمال نمود و او از علمای معروف کوفه بود و شریح به او مراجعه مینمود و با او رایزنی میکرد.[١٢٨٢]
١٢- محمدبن یزید بن خلیده شیبانی که علی س او را به عنوان قاضی کوفه تعیین نمود، در کوفه قضاوتهایی نمود.[١٢٨٣]
قاضیان علی س فرماندار هم بودند چون ولایت و فرمانداری آنها عام وکلّی بود که فرمانروایی و اداره و اقامه حدود و امارت و قضاوت و جمع آوری صدقات، و غیره را شامل میشد[١٢٨٤] علی س از والیان و فرماندارانش تقاضا میکرد که در تعیین قُضات دقت لازم را به عمل آورند و این فرمان او نشان میدهد که او به یقیین قُضات را به فرمانداران سپرده بود که در شهرهای تابعه قاضی تعیین کنند و اغلب قاضیها والی و فرماندار شهرها هم بودند، اما اسامی شماری از قضات شهرها در دوران علی س چنان که گفتیم ذکر شده است و چنین به نظر میآید که والیان و فرمانداران شهرها حق داشتند که دعاوی مطرح شدهی مردم علیه آنها را بررسی نمایند، و پرداختن به شکایات علیه قُضاتی که از سوی خودشان به قضاوت میپرداختند، بدون آن که از سوی خلیفه تعیین شده باشند در اولویت بود، و همچنین رسیدگی به شکایات علیه قُضاتی که از سوی خلیفه تعیین شده بودند مورد توجه بود، چون فرماندار فرماندهی کل بودند[١٢٨٥]، اما در چنین مواردی به خلفا مراجعه میکردند و درِ خلفاء به روی همه کسانی که شکایتی داشتند باز بود، فرق نمیکرد این شکایت علیه والیان بود یا علیه قضات یا علیه عاملان جمعآوری مالیات یا هر کسی[١٢٨٦].
[١٢٧٣]- اخبار القضاة ٢/٢٢٧
[١٢٧٤]- تاریخ القضاء فی الاسلام ص ١٤٩
[١٢٧٥]- تاریخ طبری ٥/٥٨٩
[١٢٧٦]- تاریخ طبری ٦/٧١
[١٢٧٧]- تاریخ القضاء فی الاسلام ص ١٥٢
[١٢٧٨]- اخبار القضاه ١/٢٢٨ و ٢٨٩
[١٢٧٩]- اخبار القضاة ١/٢٢٨
[١٢٨٠]- تاریخ القضاء فی الاسلام ص ١٥١
[١٢٨١]- اخبار القضاه ٢/٣٩٤-٣٩٧
[١٢٨٢]- طبقات ابن سعد ٦/١٠ و اخبار القضاه ٢/٣٩٩ و ٤٠١
[١٢٨٣]- اخبار القضاة ١/٣٩٥
[١٢٨٤]- قضاء امیر المؤمنین، عبدالله بن عثمان، ص ٢٩٠
[١٢٨٥]- الاحکام السلطانیة ص ٧٧ ماوردی
[١٢٨٦]- الولایة علی البلدان ٢/٩٣
چنین به نظر میآید که علیبنابیطالب س میخواست اصلاحاتی را در شیره قضاوت و اصول داوریها مطابق با تحولات جدید جامعه وارد نماید، امّا او این کار را تا آرام شدن اوضاع به تأخیر انداخت و از ایشان س روایت شده است که گفت: قضاوت کنید همان طور که قبلاً قضاوت میکردید تا همه متحد باشید چون من نگران اختلاف هستم.[١٢٨٧]
از آنجا که امیر المؤمنین س به شدّت میکوشید اوضاع آرام شود، نظرش این بود که قاضی حق ندارد حکمی را که قاضی قبل از او صادر کرده لغو نماید و ایشان س بین پیامبر ج و اهل نجران عهدنامه نوشت و نجرانیها در زمان عمر س زیاد شدند و عمر از آنها برای مردم احساس خطر کرد و آنها با یکدیگر اختلاف کردند و نزد عمر آمدند و از او خواستند که آنرا تغییر دهد، آنگاه عمر س خراج را تغییر داد، سپس پشیمان شدند و عمر مالیاتی بر آنها گذاشت و آنها انکار کردند و از او خواستند که قرارداد را فسخ نماید ولی عمر س نپذیرفت و وقتی که علی س خلافت را به عهده گرفت گفتند: ای امیرالمؤمنین با دست خودت نوشتی و با زبانت شفاعت نمودی، علی س گفت: وای بر شما! کار عمر س درست بود[١٢٨٨] و من هرگز قضاوتی که عمر س کرده را پس نمیگیرم.[١٢٨٩]
قضاوت از ولایتهای عام و کلّی است، بنابراین باید قاضی دارای شرایطی از قبیل عقل و بلوغ و اسلام که از شرایط ولایت عام و کلّی بر مسلمین است بوده باشد و قاضی باید چشم به اموال مردم ندوزد و بردبار و شکیبا باشد و حرف مردم او را به خشم نیاورد و به احکام شریعت آگاه باشد و ناسخ و منسوخ آن را بداند. علی بن ابی طالب به یک قاضی گفت: آیا ناسخ و منسوخ را میدانی؟ گفت: نه، فرمود: هلاک شدی و دیگران را هلاک کردهای،[١٢٩٠] علی به خاطر آن او را در مورد ناسخ و منسوخ پرسید که شناخت آن در آن زمان آسان نبود و قاضی باید از قضاوت قاضیان قبل از خود آگاهی داشته باشد تا از مسیر قضایی آنها خارج نگردد و هرج و مرج قضایی پیش نیاید و همچنین باید قاضی از رایزنی و مشاوره با اهل علم و خِرد ناراحت نشود چون چنین مشاوره و رایزنی او را از خطا در صدور احکام دور مینماید و قاضی باید در گفتن حق جرأت داشته باشد و در به زبان آوردن کلمه حق درنگ نکند، حتی اگر حق سبب خشمگین شدن صاحب قدرت و حاکم گردد و به همه این موارد در سخن علی س اشاره شده که میگوید: قاضی باید پنج خصلت داشته باشد: پاکدامن، بردبار، به آنچه قبل از او اعمال شده، آگاه باشد و با خردمندان مشاوره نماید و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کنندهای نهراسد[١٢٩١].
قاضی باید برای داوری بین متخاصمین محلی در وسط شهر را انتخاب نماید که آمد و شد به آنجا برای همه آسان باشد، به خاطر این علی س به شُریح قاضی فرمان داد که در مسجد بزرگ قضاوت کند[١٢٩٢] تا رسیدن به او راحت و آسان باشد.[١٢٩٣]
از آنجا که اقامهی عدالت بین مردم یکی از اهداف مهم دولت اسلامی است، اساس فقه اسلامی بر این است که بین صاحب حق و رسیدن به حقش هیچ مانعی نباشد، از این رو طرفین دعوا برای رسیدن به قضاوتی که اختلاف آنها را حل و فصل مینماید، هیچ مبلغی به قاضی و دولت نمیپردازند، بلکه دولت اسلامی هزینههای حاکم و دادگاه را میپردازد و علی س به شُریح در برابر قضاوت حقوقی میداد و وقتی او را به عنوان قاضی کوفی منصوب کرد ماهیانه به او پانصد درهم میداد.[١٢٩٤]
در دوران خلفای راشدین پایههای وکالت اساسگذاری شدند و علی س در دعوا برادرش عقیل را وکیل مینمود و وقتی سن عقیل بالا رفته بود عبدالله بن جعفر بن ابی طالب را در دادگاه به عنوان وکیل خود معرفی نمود و ایشان رضی الله عنه میگفت: هر فیصلهای که برای وکیل من انجام گیرد، آن را قبول دارم و هر آنچه علیه وکیل من داوری شود آن را میپذیرم.[١٢٩٥]
[١٢٨٧]- مصنف عبد الرزاق ١١/٣٢٩
[١٢٨٨]- سنن بیهقی ١٠/١٢٠
[١٢٨٩]- المغنی ٩/٥٧
[١٢٩٠]- سنن بیهقی ١٠/١١٧
[١٢٩١]- المغنی ٢/٤٣
[١٢٩٢]- مسند زید ٤/١٣٧، موسوعة فقه علی بن ابی طالب ص ٥٠٦
[١٢٩٣]- موسوعة فقه علی ص ٥٠٦
[١٢٩٤]- منبع سابق ص ٥٠٦
[١٢٩٥]- اصول المحاکمات الشرعیة ص ٧٠ تاریخ القضاد فی الاسلام ص ١٣٢
برای آن که قاضی در احکام عدالت را تحقّق بخشد باید امور ذیل را رعایت کند:
قضیهی عرضه شده را نباید قبل از پایان تحقیق و بررسی شتابزده مورد داوری قرار دهد، از این رو علی س به شُریح گفت: زبانت تا وقتی سخن نگفتهای بردهی تو است، اما وقتی سخن گفتی دیگر تو بنده و بردهی زبانت هستی، پس نگاه کن که چه قضاوت مینمایی و در چه موردی قضاوت میکنی و چگونه قضاوت میکنی؟[١٢٩٦].
شخصی چند روزی میهمان علی س شد سپس دعوایی را مطرح کرد، علی س به او گفت: آیا تو طرف دعوا هستی؟ گفت: بله، گفت: از پیش ما برو، چون ما از این نهی شدهایم که طرفی را بدون حضور طرف دعوایش بپذیریم.[١٢٩٧]
علی بن ابی طالب س ابوالاسود دوئلی را به عنوان قاضی منصوب کرد، سپس او را عزل نمود، او گفت: چرا مرا عزل کردی در حالیکه من نه خیانت کردهام و نه جنایت؟ فرمود: تو را دیدم که بر طرفین دعوا فریاد میزنی.[١٢٩٨]
قاضی باید به هیچکدام از عوامل و انگیزههای ترجیح یکی از طرفین بر دیگری پاسخ ندهد، خواه عامل ترجیح خویشاوندی باشد یا مال یا نفرت و... باشد، جعده بن هبیره نزد علی بن ابی طالب س آمد و گفت: ای امیر المؤمنین دو نفر نزد تو میآیند که یکی شما را از خودش بیشتر دوست دارد و دیگری چنان با شما دشمنی دارد که اگر میتوانست شما را نابود میکرد، آیا شما به نفع دوست قضاوت میکنید؟ علی گفت: قضاوت چیزی است که اگر در اختیار خودم میبود، چنین میکردم امّا قضاوت از آنِ خدا و برای اوست.[١٢٩٩]
باید قاضی با اهل نظر و علما مشورت داشته باشد تا حق را به خوبی درک کند و اشتباه نکند، چنانچه علی س یکی از اعضای هیئت مشاورهی بود که خلفای راشدین در موقع پیشآمد مشکل بر مشورت با او حریص بودند. الخصاف در (ادب القاضی) روایت کرده که وقتی دو طرف دعوا نزد عثمان بن عفان س میآمدند، به یکی میگفت علی س را بیاور و دیگری را میگفت طلحه و زبیر و شماری از اصحاب رسول خدا ج را فرا بخوان، وقتی آنها نزد او میآمدند به طرفین میگفت: سخن بگوئید و وقتی طرفین حرفهایشان را میزدند عثمان س رو به صحابه میگفت: چه میگوئید؟ اگر آنها سخنی موافق با قول او میگفتند، با همان قضاوت میکرد و بیشتر از این به طرفین مهلت نمیداد.[١٣٠٠]
[١٢٩٦]- کنز العمال ١٤٤٣٣
[١٢٩٧]- کنز العمال ش ١٤٤٢٩، مصنف عبدالرزاق ٨/٣٠٠
[١٢٩٨]- المغنی ٩/١٠٤.
[١٢٩٩]- فقه علی بن ابی طالب قلعجی ص ٥٠٨
[١٣٠٠]- شرح ادب القاضی خصاف ١/٣٠٥ موسوعه علی ص ٥٠٨
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س در بیان احکام عبادات برای مردم از هیچ کوششی دریغ نمیورزید و از دانش و آگاهی دینی فراوانی برخوردار بود و احکامیکه وی برای مردم بیان کرده است نیاز به کتاب[١٣٠١] قطوری دارد که ما فقط به مجموعه احکامیدر این کتاب به شرح ذیل اشاره میکنیم:
امیر المؤمنین علی س گفت: ادرار دختر بچه باید شسته شود، ولی ادرار پسر بچه تا وقتی که غذا خوردن را شروع نکرده با آب پاشیدن بر محل ادرار پاک میگردد، به دلیل اینکه وقتی حسین بن علی ب در آغوش پیامبر ج ادرار کرد، لبابه بنت حارث گفت: ای پیامبر خدا، لباست را بده تا بشویم و لباس دیگر بپوش، فرمود: برای پاک شدن ادرار پسر بچه فقط پاشیدن آب کافی است و ادرار دختر بچه باید شسته شود.[١٣٠٢]
عبدالرّزاق در مصنّف خود روایت میکند که علی و ابنمسعود ب و شعبی در مورد کسی که نشسته به خواب میرود، میگویند: وضو گرفتن برای او لازم نیست،[١٣٠٣] حدیث پیامبر ج بر همین رأی دلالت مینماید که میفرماید: بند بستن مقعد چشمها هستند، بنابراین هر کس خوابید باید وضو بگیرد[١٣٠٤].
امیر المؤمنین علی س گفت: من مدتی دچار مذی زیاد بودم، فردی[١٣٠٥] را مأمور پرسیدن دراین باره از پیامبر ج نمودم، به خاطر اینکه دختر پیامبر ج همسرم بود شرم داشتم خود بپرسم، رسول خدا در جواب فرموده بود: (وضو بگیر و محل آلوده با مذی را بشوی)[١٣٠٦].
علی بن ابی طالب س میگوید: پیامبر ج در همه حالات به ما قرآن میآموخت و برای ما میخواند جز وقتی که در حال جنابت و از عامر شعبی روایت است که گفت: از ابا الغریف همدانی شنیدم که میگفت: علی بن ابی طالب بعد از قضای حاجت گفت: قرآن بخوانید مگر زمانی که جنابت داشته باشید، اگر در جنابت بودید حتی یک کلمه از قرآن را نخوانید.[١٣٠٧]
عمر س از علی پرسید: در مورد کسی که با زن خود در حالت حیض همبستر شده چه میگویی؟ گفت: کفارهای بر او نیست جز اینکه باید او توبه کند، [١٣٠٨] و امّت به اجماع آمیزش با زن حائض را حرام میدانند[١٣٠٩] زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُۚ﴾ [البقرة: ٢٢٢]
«و از تو درباره (آمیزش با زنان به هنگام) حیض میپرسند. بگو: زیان و ضرر است (و علاوهاز نافرمانی، بیماریهائی به دنبال دارد). پس در حالت قاعدگی از (همبستری با) زنان کنارهگیری نمائید و با ایشان نزدیکی نکنید تا آن گاه که پاک میشوند. هنگامیکه پاک شوند، از مکانی که خدا به شما فرمان داده است (و راه طبیعی زناشوئی و وسیله حفظ نسل است) با آنان نزدیکی کنید».
از علی س پرسیدند: وقتی زن در دوران قاعدگی (حیض) باشد چه بهرهای میتوان از او گرفت؟ فرمود: بالای لباس میتوان از او کام گرفت، [١٣١٠] و دلیلش این است که عایشه ل میگوید: هرگاه هر یک از ما در ایام قاعدگی میبود پیامبر ج بما فرمان میداد که ازار بپوشد و سپس با او مباشرت شود.[١٣١١]
علی بن ابی طالب س میگوید: پیامبر خدا ج مرا از خواند قران در رکوع و سجده نهی کرد[١٣١٢].
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س را پرسیدند: ای امیرالمؤمنین رأی شما در مورد زنی که نماز نمیخواند چیست؟ گفت: هر کس نماز نخواند کافر است[١٣١٣]. عبدالله بن شقیق میگوید: اصحاب رسول خدا ج ترک هیچ عملی را کفر نمیدانستند جز نماز که ترک آن را کفر میدانستند، چون عبادتی است که با آن انسان وارد اسلام میشود و با ترک آن از دایرهی اسلام بیرون میرود مثل شهادتین،[١٣١٤] و این حکم را فرموده پیامبر ج تأیید مینماید که میفرماید: «إنّ بین الرّجل وبین الشّرك و الکفر ترك الصّلاة»: (فاصلهی بین انسان و شرک و کفر نماز است)[١٣١٥]. امّام نووی میگوید: تارک نماز اگر منکر وجوب آن باشد به اجماع مسلمین کافر و از دایره اسلام خارج است مگر آن که تازه مسلمان باشد و مدتی آنچنانی با مسلمین همراه و آمیخته نبوده باشد که از وجوب نماز آگاه باشد، ولی اگر کسی به واجب بودن نماز معتقد باشد و از روی تنبلی و سُستی آن را نخواند چنانکه بسیاری از مردم اینگونه هستند، عُلماء در مورد چنین کسی اختلاف نظر دارند، امّام مالک و شافعی رحمهما الله و تودهی زیادی از سلف و خلف بر این هستند که این فرد کافر شمرده نمیشود، بلکه فاسق است و باید از او درخواست توبه شود و اگر توبه کند که خوب است و گرنه به عنوان حد و مجازات کشته خواهد شد مثل زناکار متأهلی(محصن) که باید کشته شود، امّا تارک نماز با شمشیر کشته میشود و همچون زناکار سنگسار نمیگردد و گروهی از سلف معتقدند که تارک نماز کافر است و همین نظریه از علی بن ابی طالب روایت شده و یک روایت از احمدبن حنبل همین است. عقیدهی عبدالله بن مبارک و اسحاق بن راهَوَیه و برخی از شاگردان شافعی همین است. امّام ابوحنیفه و گروهی از اهل کوفه و مُزَنی همدم و شاگرد امّام شافعی بر این باورند که تارک نماز کافر نیست و کشته هم نمیشود، بلکه باید تعزیر و تنبیه و زندانی شود تا وقتی که نماز میخواند.[١٣١٦]
اگر نمازگذار نمازش را خوانده بود و بعد از آن به خاطر فضیلت در نماز جماعت شرکت کرد،[١٣١٧] نماز اوّل که بدون جماعت خوانده فرض محسوب میشود و تکرار آن نزد علی س نفل است. این از ابن قدامه نقل شده و حارث از علی س در مورد کسی که تنها نماز میخواند و سپس در جماعت شرکت میکند نقل کرده که گفت: نماز واجب همان اوّلی است،[١٣١٨] یعنی نماز دوّم برای او نفل به حساب میآید و دلیلش حدیثی است که ابوذر روایت میکند و میگوید: پیامبر خدا ج خطاب به من فرمود: «چگونه خواهی بود وقتی کسانی بر شما فرمانروایی کنند که نماز را ضایع میکنند، یا از وقتش آن را به تاخیر میاندازند، اگر نماز را با آنها خواندی بخوان زیرا برایت نفل به حساب میآید»[١٣١٩] وجه استدلال با حدیث در این است که نماز دوّم را که با جماعت خوانده میشود، نفل قرار داده[١٣٢٠] و اگر نماز مغرب را تکرار کند نزد علی باید به آن رکعتی بیافزاید، حارث از علی روایت میکند: اگر مغرب را اعاده کرد یک رکعت به آن اضافه کند.[١٣٢١]
هرکسی نمازش فوت شد واجب است قضای آن را به جا آورد، از دیدگاه علی مستحب است که بلافاصله قضای آن را به جا آورد و او میگوید: اگر کسی در حال خواب بود و نمازش قضا شد یا فراموش کرد، باید وقتی که بیدار میشود یا نمازش را به یاد آورد نمازش را بخواند[١٣٢٢] و مسلمین بر همین اجماع کردهاند،[١٣٢٣] به دلیل فرمودهی پیامبر ج که فرمود: هرگاه فردی از شما خواب رفت و نمازش قضا شد و یا آن را فراموش کرد، هر وقت آن را به یاد آورد، آن را بخواند، زیرا خداوند میفرماید: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ١٤﴾ [طه: ١٤] «نماز را برای یاد من برپادار»[١٣٢٤].
از ابی عبدالرحمان سلمی روایت است که علی س در ماه رمضان با آنها نماز تراویح را با امّامت بر پاداشت[١٣٢٥] و از اسماعیل بن زیاد روایت است که گفت: در ماه رمضان وقتی علی از کنار مساجد میگذشت و در آنها چراغها روشن بودند میگفت: خدا قبر عمر س را روشن کند، همان طور که مساجد ما را روشن کرده است،[١٣٢٦] و اجماع مذاهب اهل سنّت بر خواندن نماز تراویح، به دلیل حدیثی که ابوهریره س از پیامبر ج روایت میکند که فرمود: هر کسی در ماه رمضان با ایمان و چشمداشت پاداش نماز شب بخواند گناهان گذشتهاش بخشوده میشوند[١٣٢٧] و نماز شب و قیام همان تراویح است، بنابراین تراویح سنّت است.[١٣٢٨]
از دیدگاه علی س خواندن تراویح با جماعت بهتر است همانگونه که خود آن را با جماعت میخواند،[١٣٢٩] و مردم را به قیام تراویح رمضان فرمان میداد و برای مردان یک امّام و برای زنان یک امّام دیگر مقرّر میکرد، عرفجه میگوید: من پیشنماز زنان بودم[١٣٣٠] و در رهنمود پیامبر ج اصل تراویح ثابت است، از عروه بن زبیر روایت است که عایشه ل فرمود: پیامبر ج شبی به مسجد رفت و نماز (شب) را بر پا داشت و مردانی با اقتدا به او نماز خواندند، صبح روز بعد مردم از آن نماز سخن میگفتند و در شب بعد تعداد بیشتری جمع شدند و با او نماز خواندند و در شب سوّم اهل مسجد بیشتر شدند و پیامبر ج به مسجد آمد و مردم به او اقتدا کردند.در شب چهارم افراد زیادی در مسجد جمع شدند ولی پیامبر ج برای اقامهی نماز(نفل شب) بیرون نیامد تا آن که برای نماز صبح به مسجد رفت و بعد از خواندن نماز رو به مردم کرد و فرمود: «حضور شما بر من پوشیده نبود ولی ترسیدم مبادا این نماز بر شما فرض شود آنگاه توانایی خواندن آن را نداشته باشید» و پیامبر ج وفات یافت و قضیه همین طور باقی ماند.[١٣٣١]
وقتی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س زمام خلافت را به دست گرفت و در کوفه مستقر شد، جمعیت کوفه زیاد بود، مردم گفتند: ای امیر المؤمنین در شهر پیر مردان و افراد ناتوانی هستند که بیرون آمدن به صحرا برای آنها دشوار است، آنگاه علی س مردی را به عنوان جانشین خود تعیین کرد که برای آنها در مسجد نماز عید بخواند و خودش بیرون از شهر نماز عید را میخواند و این کار قبل از او انجام نگرفته بود، امّا باید دانست که علی س یکی از خلفای راشدین است و پیامبر ج فرمودهاست: «از سنّت من و سنّت خلفای راشدین بعد از من پیروی کنید»[١٣٣٢] پس هر کس به سنّت خلفای راشدین تمسّک جوید در حقیقت از خدا و پیامبرش اطاعت کرده است.[١٣٣٣]
از دیدگاه علی س جایز است شوهر همسرش را غسل دهد و علی س همسرش فاطمه را غسل داد[١٣٣٤] و از اسماء دختر عمیس روایت است که گفت: فاطمه وصیّت کرده بود که هرگاه وفات یافتم کسی جز اسماء و علی مرا غسل ندهد، بنابراین من و علی او را غسل دادیم[١٣٣٥]. گفتهاند که صحابه ش بر این مسئله اجماع داشتهاند، چون این قضیه در میانشان شایع شد و آنها اعتراضی نکردند[١٣٣٦]. نظر جمهور علما نیز همین است و دلیلشان حدیث پیامبر ج که به عایشه گفت: اگر قبل از من وفات یابی تو را غسل میدهم و کفنت میکنم و سپس بر تو نماز میخوانم و تو را دفن میکنم[١٣٣٧].
از دیدگاه علی س اگر شخص مرده دارای مال و دارایی باشد باید از مالش کفن تهیه گردد[١٣٣٨]، عبدالله بن ضمرهاز پدرش و او از جدش از علی س روایت میکند که علی گفت: کفن باید از سرمایه میّت تهیه شود[١٣٣٩] و دلیلش این است که مصعب بن عمیر س در جنگ اُحُد کشته شد و چیزی نبود که او در آن کفن شود جز یک چادر که وقتی با آن سرش را میپوشاندیم پاهایش بیرون میآمدند و چون پاهایش را میپوشاندیم سرش برهنه میشد، آنگاه پیامبر ج فرمود: چادر را بر سرش بگذارید و پاهایش را با گیاه اذخر بپوشانید[١٣٤٠]. بنابراین اگر بر مسلمین واجب میبود کفنش را تکمیل کنند، از مسلمین حاضر در خواست میشد که کفن او را تهیه کنند[١٣٤١].
از دیدگاه علی س سنّت است که مرد در سه پارچه و زن در پنج پارچه کفن شود[١٣٤٢]، کاسانی و غیره این را از علی س نقل کردهاند[١٣٤٣] و از دیدگاه علی س زیاده روی در کفن و افزودن بر سه پارچه برای مرد و پنج پارچه برای زن مکروه است،[١٣٤٤] امیر المؤمنین علی میفرماید: کفن زن پنج پارچه و کفن مرد سه پارچه است و از این فراتر نروید و تجاوز نکنید که خداوند متجاوزان و زیاده روان را دوست ندارد.[١٣٤٥]
از دیدگاه علی س شهید غسل داده نمیشود و کفن هم نمیشود، کاسانی و غیره این نظریه را از او نقل کردهاند،[١٣٤٦] از علی س روایت شده که یاوران خود را که در جنگ او با مخالفان کشته شدند غسل نداد و به کفن کردن آنها نیز امر نکرد، بلکه عمار را دفن نمود بدون آن که او را غسل دهد[١٣٤٧] و نظریه جمهور اهل علم به جز حسن بصری و سعید بن مسیب همین است و آنها میگویند غسل داده شود چون ممکن است میت جنب شود.[١٣٤٨]
امیر المؤمنین علی س بیان فرموده که شرط واجب شدن زکات بر مال چرخش سال بر مال همانگونه که از ایشان س روایت است که فرمود: تا وقتی که سال بر مال نگذشته زکات در آن واجب نیست[١٣٤٩]. باید بر داراییهای نقدی و احشام و اموال تجاری سال بگذرد آنگاه در آن زکات واجب است، امّا در کشاورزی گذشت سال شرط نیست و بر این اجماع است و اختلافی در آن نیست[١٣٥٠].
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س بیان کرده که نصاب طلا برای واجب شدن زکات در آن بیست مثقال است وکمتر از بیست مثقال زکات ندارد و میگوید: در کمتر از بیست مثقال زکاتی نیست، ودر بیست مثقال نصف دنیار واجب میشود و در چهل مثقال یک دینار زکات است و بیشتر از آن به همان نسبت حساب میشود[١٣٥١]، در مورد نصاب نقره میگوید: در کمتر از دویست درهم نقره زکات نیست،[١٣٥٢] و میفرماید: وقتی نقرهها به دویست درهم رسیدند پنج درهم در آن زکات است و اگر کمتر از دویست درهم بودند چیزی در آن واجب نمیشود و در بیشتر از دویست درهم حساب میشود[١٣٥٣].
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س میگوید در پنج تا نُه شتر یک گوسفند زکات واجب میشود و از ده تا چهارده دو گوسفند برای زکات واجب است و از پانزده تا نوزده، سه گوسفند زکات آن محسوب میشود و از بیست تا بیست و چهار، چهار گوسفند زکات دارند و وقتی تعدادشان به بیست و پنج رسید یک بچه شتر مادهی یکساله، یا دوسالهی نر زکات آن است تا آن که شتران سی و شش تا شوند آنگاه یک شتر مادهی دو ساله زکات محسوب میشود تا چهل و پنج و وقتی چهل و شش تا شدند، آنگاه یک شتر سه ساله زکات آن است تا وقتی که تعدادشان به شصت و یک نفر میرسد و وقتی شصت و یک تا شدند دو شتر دو ساله باید به عنوان زکات داده شود، تا نود تا و بعد از آن در هر پنجاه تا یک شتر سه ساله زکات محسوب میشود و شترانی که از هم جدا هستند یکجا حساب نمیشوند و شترانی که با هم هستند جدا شمرده نمیشوند[١٣٥٤].
از محصولات کشاورزی از دیدگاه علی س فقط در گندم و جو و خرما و کشمش زکات واجب میشود، چنانکه ابن حزم و غیرهاز او نقل کردهاند[١٣٥٥]، همانگونه که علی س میگوید: زکات در محصولات کشاورزی در چهار چیز واجب است: گندم، اگر گندم نبود از خرما، اگر خرما نبود از کشمش و اگر کشمش هم نبود از جو[١٣٥٦].
امیرالمؤمنین علی س میگوید: در سبزیجات زکات واجب نیست،[١٣٥٧] در روایتی دیگر از او آمده است: در سبزیجات و گیاهان نخودی زکات واجب نیست،[١٣٥٨] نظریه جمهور علما نیز همین است[١٣٥٩] و نیز از دیدگاه علی در میوهها زکات واجب نیست، و ابی اسحاق از علی روایت میکند که گفت: در سیب و امثال آن زکات واجب نیست،[١٣٦٠] و عاصم بن ضمره از علی س روایت میکند که گفت: در سبزیجات خوراکی و سیب و خیار زکات واجب نیست.[١٣٦١] همه کسانی که معتقدند زکات فقط در گندم و جو و خرما و کشمش واجب است نظرشان همین است و دلیلشان این است که میوهها و سیب و خیار در عدم ماندگار بودن و قابل ذخیره نبودن حکم سبزیجات را دارند[١٣٦٢] از دیدگاه علی س پرداختن زکات عسل واجب نیست و میگوید: در عسل زکات واجب نیست[١٣٦٣].
دادن زکات فقط به یک گروه از گروههای هشتگانهای که مستحق زکات میباشند، جایز است و از دیدگاه علی س دادن زکات به یک نفر هم جایز است و او میگوید: اگر فردی زکات اموالش را فقط به یک صنف بدهد اشکالی ندارد،[١٣٦٤] از ایشان روایت است که زکاتی را نزد او آوردند و او آن را برای یک خانواده فرستاد[١٣٦٥].
امیر المؤمنین علی س میگوید: پدر و پسر حقی در زکات ندارند، یعنی پدر نمیتواند زکاتش را به پسر خود بدهد و همانگونه که پسر نمیتواند زکات مالش را به پدرش بدهد و هر کس فرزندی یا پدری داشت و به او رسیدگی نکرد گناه کرده است[١٣٦٦] و علماء بر این اجماع کردهاند و کسانی که مخالفند، مخالفتشان بر این حمل شده که منظور آنها صدقه نفلی و غیر واجب است، امّا دلیل جمهور علما این است که اگر کسی زکات مالش را به پدرش یا به پسرش بدهد سود آن به خودش بر میگردد، چون او با دادن زکات به آنها از پرداختن مخارج آنها شانه خالی مینماید، بنابراین نباید زکات را به آنها بدهد و ممکن است از این کار به عنوان حیلهای برای رهایی یافتن از دادن زکات استفاده شود و علاوه از این باید دانست که زکات و صدقه دو واجب مستقل هستند که هیچکدام نمیتواند جای دیگری را بگیرد، مانند نماز و روزه که دو واجب مستقل هستند و هیچ کدام جای دیگری را نمیگیرد و زکات حق خداوند است، بنابراین عبادت محسوب میشود، امّا نفقه و صدقه دادن حق بندگان است و دادن آن از جمله صلهی رحم و برقرار داشتن پیوند خویشاوندی است[١٣٦٧].
از دیدگاه علی س اگر یک نفر درستکار و عادل هلال ماه رمضان را ببیند حلول ماه رمضان ثابت میشود و مردم باید روزه بگیرند. از فاطمه بنت حسین روایت است که مردی پیش علی س گواهی داد که هلال ماه رمضان را رؤیت کرده، در فردای آن روز علی روزه گرفت و به مردم دستور داد روزه بگیرند[١٣٦٨] و این کلمه بر اساس حدیثی است که از پیامبر خدا ج روایت شده که فرمود: «صوموا لرؤیته و أفطروا لرؤیته، فإن غُمَّ علیکم فأکملوا عدّة شعبان ثلاثین یوماً»: (با دیدن هلال ماه رمضان روزه بگیرید و با دیدن هلال شوال عید فطر بگیرید اگر ماه را ندیدید، سی روز شعبان را کامل کنید»[١٣٦٩] نَوَوی میگوید: منظور این است که اگر بخشی از مسلمین ماه را دیدند رویت ثابت میگردد و شرط نیست که همه افراد ماه را ببیند، بلکهاگر دو نفر عادل و درستکار آن را دیدند کافی است و بر اساس صحیحترین قول اگر یک نفر عادل و درستکار هلال را ببیند حلول ماه رمضان ثابت میشود. امّا در مورد هلال ماه شوال از دیدگاه علماء رؤیت یک نفر کافی نیست و فقط اباثور گفته است رؤیت یک نفر عادل کافی است.[١٣٧٠]
فرد با جنابت میتواند روزه بگیرد، یعنی میتواند غسل را تا صبح به تأخیر بیندازد و صبح غسل کند و ابن قُدامه همین قول را از علی نقل کرده و حارث از علی روایت میکند که فرمود: اگر فرد صبح کرد در حالی که جُنُب بود، اگر خواست میتواند روزه بگیرد،[١٣٧١] و دلیلش حدیثی است که عایشه و ام سلمه روایت کردهاند که صبح میشد و پیامبر ج جنب بود و آنگاه غسل میکرد و روزه میگرفت.[١٣٧٢]
امیرالمؤمنین علی س در تفسیرآیه: ﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ فِدۡيَةٞ طَعَامُ مِسۡكِينٖۖ﴾ [البقرة: ١٨٤] «و آنان که توانایی روزه گرفتن را ندارند روزانه خوراک یک مستمند را بپردازند» میگوید: پیرمردی که نمیتواند روزه بگیرد، روزه نگیرد و به جای هر روز به یک بینوا و نیازمند غذا بدهد[١٣٧٣].
ابی عبدالرّحمن سلّمی از علی س روایت میکند که گفت: اعتکاف فقط در مسجدی که در آن نماز جماعت خوانده میشود، جایز نیست[١٣٧٤] و در عبارتی دیگر آمده است فقط در شهر اعتکاف جایز است[١٣٧٥] شاید منظورش این بود که برای اعتکاف فقط در مسجد جامع شهر که در آن نماز جمعه خوانده میشود، باید نشست[١٣٧٦].
علی س میگوید: هرگاه فرد به اعتکاف نشست باید در نماز جمعه حاضر شود و به عیادت بیمار برود و در نمازه جنازه شرکت کند و پیش خانواده رفته و در حال ایستاده کارش را به آنها بگوید.[١٣٧٧]
علی س میگوید: هر کسی در حال احرام زنش را ببوسد، باید گوسفندی ذبح کند[١٣٧٨].
مجاهد از علی س روایت میکند که اگر کفتار به فرد محرم حمله کرد باید آن را بکشد و اگر قبل از آن که به او حمله کند آن را کشت، بر او ذبح یک گوسفند واجب میشود[١٣٧٩] و دلیلش فرموده الهی است که میفرماید: ﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَيۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِۚ﴾ [البقرة: ١٧٣] «هر کس که مجبور شد بدون آن که تجاوز کند گناهی بر او نیست».
چون اگر فرد در حال احرام حیوان مهاجم را نکشد، حیوان او را خواهد کشت، بنابراین او مجبور است آن را بکشد و حیوانی که حمله میکند از جمله حیوانات موذی به حساب میآید که کشتن آن جایز است[١٣٨٠].
از دیدگاه علی س فرد مُحرم میتواند کلاغ را بکشد[١٣٨١]، چون پیامبر ج میفرماید: پنج حیوان فاسق و موذی هستند که در حَرَم هم کشته میشوند: موش و عقرب و کلاغ و مرغ موش خوار و سگ درنده[١٣٨٢].
امیر المؤمنین س میگوید: هر گاه کعبه را طواف نمودی و ندانستی که طواف را کامل کردهای یا نه، با انجام دادن طواف دیگر شک را رفع کن چون خداوند به خاطر اضافه بودن عذاب نمیدهد[١٣٨٣].
اگر فردی فراموش کرد و بیش از تعداد سنّت طواف کرد، به آن اضافه کند تا دو طواف شوند، علی س در مورد مردی که فراموش میکند و به جای هفت دور هشت دور طواف میکند، میگوید: باید شش شوط دیگر بدان اضافه نماید تا چهارده شوط یعنی دو طواف شوند و آنگاه چهار رکعت نماز طواف انجام دهد.[١٣٨٤]
از دیدگاه علی س هر کسی توان مالی برای رفتن به حج داشت، امّا به علّت سالخوردگی یا بیماری توانایی جسمی نداشت، باید کسی دیگر به نیابت از او به حج برود، چنان که ابن حزم و غیره از علی س عنه نقل کردهاند[١٣٨٥] و علی س در مورد پیرمرد سالخورده میگوید او باید با نفقه و هزینه خود شخصی را آماده کند تا به نیابت از او حج را انجام دهد[١٣٨٦] دلیلش حدیثی است که ابن عباس ب روایت میکند: زنی از قبیله خثعم گفت: ای پیامبر خدا ج پدرم پیرمرد سالخوردهای است و حج بر او فرض است، امّا نمیتواند روی شتر بنشیند؟ پیامبر ج فرمود: تو به نیابت از او حج کن[١٣٨٧] و این دلیلی است بر اینکهاز دیدگاه علی و همفکرانش استطاعت و توانایی مالی برای وجوب حج بر مکلف کافی است و در مورد توانایی جسمی کافی است که با کمک کسی دیگر حج کند، خواه آن فرد را اجاره نماید یا به هر صورتی دیگر او را به جای خود به حج بفرستد[١٣٨٨].
از دیدگاه علی س اگر حاجی در تعداد سنگهایی که به جمرهها پرتاب کرده شک کرد، آنچه در آن شک دارد را دوباره انجام دهد، ابی مجلز روایت میکند که مردی از ابنعمر ب پرسید و گفت: من جمره را سنگباران کردهام امّا نمیدانم شش سنگ زدهام یا هفت، گفت: نزد آن مرد یعنی علی برو، مرد به سوی علی س رفت و از او پرسید، علی گفت: اگر من در نماز چنین اشتباهی بکنم آن را اعاده میکنم، مرد آمد و ابن عمر را از سخن علی آگاه کرد، ابن عمر گفت: راست گفته است، شیخ میگوید: گویا منظور علی این بوده است که رکعاتی را که در آن شک دارم دوباره میخوانم، همچنین سنگهایی که در زدن آن شک هست دوباره زده میشوند.[١٣٨٩]
اگر اندکی پیش از مرگ حیوان، کسی آن را ذبح کند خوردن آن جایز است و از دیدگاه علی س علامت زنده بودن حیوان قبل از ذبح این است که یکی از اعضایش بعد از ذبح تکان بخورد[١٣٩٠] و او میگوید: حیوانی که ضربه خورده یا حیوانی دیگر او را شاخ زدهیا از جای بلندی افتاده است؛ اگر در حالی یافته شد که دست یا پایش را تکان میداد ذبح میشود و از آن خورده میشود، [١٣٩١] دلیلش فرموده الهی است که میفرماید:
﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُ وَٱلۡمَوۡقُوذَةُ وَٱلۡمُتَرَدِّيَةُ وَٱلنَّطِيحَةُ وَمَآ أَكَلَ ٱلسَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيۡتُمۡ﴾ [المائدة: ٣]
«(ای مؤمنان!) بر شما حرام است (خوردن گوشت) مردار، خون (جاری)، گوشت خوک، حیواناتی که به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آنها برده شود و به نام دیگران سر بریده شود، حیواناتی که خفه شدهاند، حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شدهاند، آنهائی که از بلندی پرت شده و مردهاند، آنهائی که بر اثر شاخزدن حیوانات دیگر مردهاند، حیواناتی که درندگان از بدن آنها چیزی خورده و بدان سبب مردهاند، مگر این که (قبل از مرگ بدانها رسیده و) آنها را سر بریده باشید».
وجه استدلال در اینجاست که با حیوانات ذبح شده در همه موارد فوق را استثناء کرده و میفرماید: ﴿إِلَّا مَا ذَكَّيۡتُمۡ﴾: (مگر این که (قبل از مرگ بدانها رسیده و) آنها را سر بریده باشید).[١٣٩٢]
از دیدگاه علی س حیواناتی را که عربهای مسیحی ذبح میکنند حلال نیست، چنانکه طبری و غیره از علی نقل کردهاند[١٣٩٣] و از عبیده سلمانی روایت است که گفت: خوردن حیواناتی که عربهای مسیحی ذبح میکنند، حلال نیست، چون آنها از آئین مسیحیت فقط به شرابخواری پایبند هستند[١٣٩٤] در روایتی دیگر آمده است: حیواناتی را که مسیحیان قبیلهی بنی تغلب ذبح میکنند نخورید چون آنها از آئین مسیحیت تنها به خوردن شراب پایبند هستند[١٣٩٥] و استدلال نموده به اینکه آنها به آموزهها و حرامها و حلالهای آیین مسیحیت پایبند نیستند، بنابراین آنها مسیحی به شمار نمیآیند، امّا حقیقت امر این است که خداوند متعال زمانی ذبیحهی مسیحیها را برای ما حلال اعلام فرمود که آنها از اصل تعالیم مسیحیت در عقیده و احکام منحرف شده بودند، امّا باز هم خداوند حیواناتی را که آنها ذبح مینمایند، حلال نموده و جمهور صحابه ش و فقها بر همین نظر هستند[١٣٩٦].
از دیدگاه علی س حیوانی که از روی غرور و فخر فروشی کشته میشود، حرام است، از جارود بن ابی سُبره روایت است که گفت: مردی از بنی ریاح که ابن وشیل نام داشت و شاعری بزدل بود که فرزدق شاعر با او رقابت و مسابقه داد که هرگاه شتران به آب وارد شدند، هر یک صد تا از شترانشان را بکشند و وقتی شتران به آب آمدند هر دو با شمشیرهایشان بلند شدند و شتران را پی میزدند، آنگاه مردم سوار بر شترها به سوی آنها رفتند تا برای خود گوشت بیاورد و علی س در کوفه بود، آنگاه سوار بر قاطر پیامبر ج بیرون آمد و ندا میزد: ای مردم از گوشت این شتران نخورید چون برای غیر نام خدا ذبح شدهاند. ابن حزم میگوید: پیامبر خدا ج فرمود: لعنت خدا بر کسی که برای غیر خدا حیوان را سر میبرد[١٣٩٧] و حیوانی که از روی فخر فروشی و خود نمایی کشته میشود از جمله حیواناتی است که برای غیر خدا ذبح میشوند و این حدیث شامل آن میشود[١٣٩٨].
تخم مرغی که در شکم مرغی است که مرده است از دیدگاه علی س پلید است و خردنش جایز نیست، چه پوست آن سفت شده باشد یا خیر، چنان که ابن قدامه از علی س نقل کرده است[١٣٩٩].
علاوه بر حیواناتی که مشرکین و آتش پرستان ذبح میکنند خوردن دیگر غذاهایشان جایز است، چون تحریم مخصوص حیواناتی است که ذبح میکنند و علی س میگوید: خوردن غذاهای آتش پرستان اشکالی ندارد، بلکه فقط از خوردن حیواناتی نهی شده که آنها سرمیبرند،[١٤٠٠] و در روایتی دیگر آمده است: خوردن نان مجوسی اشکالی ندارد و بلکه فقط از خوردن حیواناتی نهی شده که آنها ذبح میکنند[١٤٠١] و نظر جمهور فقها همین است[١٤٠٢].
از دیدگاه علی س چنان که ابن حجر و غیره از او نقل کردهاند: تغییر دادن رنگ موی سفید با حنا و غیره جایز است[١٤٠٣] گفت: علی س را با سرو ریش سفید دیدم که ریش او میان شانههایش را گرفته بود[١٤٠٤]. ابی اسحاق روایت میکند: که علی س را دیدم با سر طاس که موهای سرو ریش او سفید بودند[١٤٠٥] و از ابن حنیفه روایت است که علی س یک بار با حنا موهایش را رنگ کرد سپس این کار را ترک گفت.[١٤٠٦]
بازی با تخته نرد از دیدگاه امیرالمؤمنین علی س حرام است و او میگوید: اگر دو اخگر آتش را زیر و رو کنم برایم بهتر است از آن که دو مهرهی شطرنج و تخته نرد را جا به جا کنم و علی س به کسانی که با تخته نرد بازی میکردند سلام نمیکرد[١٤٠٧] و دلیل حرام بودن آن فرمودهی پیامبر اکرم ج است که فرمود: «من لعب النّردشیر فکأنّما صبغ یده في لحم الخنزیر و دمه»: (هر کسی با تخته نرد بازی کند، گویی دستش را در گوشت و خون خوک فرو برده است)[١٤٠٨] و ابن قدامه از علی س نقل میکند که شطرنج نیز از دیدگاه او حرام است و او در مورد شطرنج میگفت: شطرنج قمار عجمهاست[١٤٠٩] در روایتی دیگر آمده است که شطرنج[١٤١٠] همان قمار است.
از میسره بن حبیب روایت است که گفت: علی بن ابی طالب س از کنار گروهی گذشت که با شطرنج بازی میکردند فرمود: «این مجسّمههائی که شما دائماً به عبادتشان مشغولید چیستند، اگر کسی اخگری را به دست بگیرد و آن را تا آن که خاموش میشود نگاه دارد برایش بهتر است که آن را دست بزند»[١٤١١] از عمار بن ابی عمار روایت است که گفت: علی س از کنار مجلسی از مجالس تیم الله گذشت که مشغول شطرنج بازی بودند، آنگاه علی س در کنارشان ایستاد و گفت: سوگند به خدا برای چیزی دیگر غیر از این آفریده شدهاید، سوگند به خدا اگر سنّت نمیشد آن را بر چهرههایتان میکوبیدم.[١٤١٢] و دلیلش این است که شطرنج علت و سبب قمار بازی است که قمار به نقل کتاب حرام است.[١٤١٣]
علی س میگوید: رمضان همه روزهها را منسوخ کرد و طلاق و عده و ارث نکاح موقت را منسوخ کردند.[١٤١٤] دلیل علی س حدیثی است که از پیامبر اکرم ج روایت میکند که پیامبر ج در روز خیبر خوردن گوشت الاغهای اهلی و از ازدواج موقت (صیغه) را حرام کرد.[١٤١٥]
از ابی قیس اودی روایت است که علی س میگفت: اگر زنی بدون اجازه ولی خود ازدواج کرد و شوهرش با او همبستر شد، آنها از هم جدا کرده نمیشوند و اگر هنوز شوهرش با او همبستر نشده بود، از یکدیگر جدا کرده میشوند.[١٤١٦]
اگر مرد در زنی که با او ازدواج کرده عیبی دید که زندگی با او را مشکل مینماید، امیرالمؤمنین علی س میگوید: اگر شوهر با او همبستر شد مهریه بر او واجب است و اختیار دارد که زن را نگاه دارد یا طلاق دهد و اگر با او همبستر نشده بدون گرفتن مهریه از شوهر آنها از یکدیگر جدا میشوند.[١٤١٧]
امیرالمؤمنین علی س میگوید: اخته نباید ازدواج کند، اگر با زنی ازدواج کرد و آن زن نمیدانست که مرد اخته است، باید از هم جدا کرده شوند و میگوید: برای اخته جایز نیست که با زن مسلمان پاکدامنی ازدواج کند [١٤١٨] و دلیلش این است که اخته بودن از عیبهایی است که زن را از شوهر متنفر میکند و آمیزش جنسی سخت یا اصلا امکان پذیر نیست، بنابراین بر دیگر عیبهایی که با وجود آن جدا کردن زن و شوهر از یکدیگر جایز است قیاس میشود.
کسی با زنی ازدواج کرد و سپس با خواهر آن زن ازدواج نمود و آنگاه روشن شد که این دو زن خواهر یکدیگر هستند، از دیدگاه علی س زنی که بعداً با او ازدواج شده طلاق داده میشود، ابن جریج میگوید: علی س در مورد مردی که با زنی ازدواج میکند و با او همبستر میشود، سپس به سرزمینی دیگر میرود و با زنی دیگر ازدواج میکند و بعداً مشخص میشود که زن دوّم خواهر زن اوّل است، شوهر باید از زن دوّم جدا شود و با زن اوّل زندگی نماید، امّا زمانی به زن اولش رجوع کند که عدّه دوّمی تمام شود[١٤١٩] این قول جمهور فقهای مذاهب است، [١٤٢٠] و دلیلشان این است که نکاح اوّل صحیح بوده ودوّمی ناصحیح و باطل است و منعقد نمیشود.[١٤٢١]
از دیدگاه علی س چنان که ابن قدامه از او نقل میکند آمیزش با زن از راه عقب حرام است،[١٤٢٢] ابی معتمر میگوید: علی س بالای منبر صدا زد و گفت: از من بپرسید، آنگاه مردی گفت: آیا با زنان از راه عقب آمیزش درست است؟ گفت: پائین رفتهای که خداوند تو را پائین اندازد، آیا ندیدهای که خداوند میگوید: ﴿أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ٨٠﴾ [الأعراف: ٨٠] «شما کار بسیار زشتی را انجام میدهید، کار زشتی که کسی از جهانیان پیش از شما مرتکب آن نشدهاست». همین از عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و ابوهریره ش روایت شده است و سعید بن مسیب و ابوبکر بن عبدالرحمان و مجاهد و عکرمه نیز به همین رأی دادهاند و نظر ابوحنیفه و شافعی و احمد و مالکیها و ظاهریه نیز همین است،[١٤٢٣] و دلیل حرام بودن این کار فرمودهی پیامبر ج است که فرمود: «ملعون است هر کس از راه عقب با همسرش آمیزش کند»[١٤٢٤] و هرگاه از چیزی نهی شد و به دنبال آن لعنت ذکر شد، دلیل بر حرام بودن است.[١٤٢٥]
اگر زنی حامله بود و شوهرش وفات یافت و او قبل از آن عدتش تمام شود و وضع حمل کرد، از دیدگاه علی س همان وقت که دیرتر است عدّهی او به شمار میرود، یعنی اگر قبل از تکمیل شدن چهار ماه و ده روز وضع حمل کرد، باید چهار ماه و ده روز را برای سپری شدن عدّه در نظر بگیرند و اگر قبل از وضع حمل چهار ماه و ده روز تمام شد عدّهی او وضع حمل است، این مطلب از ابن رشد و غیره نقل شده است،[١٤٢٦] عبدالرحمن معقل میگوید: نزد علی بودم که مردی از او در مورد عدّهی زن حاملهای پرسید که شوهرش وفات یافته، گفت آن زن باید دیرترین عدّه را بگذراند.[١٤٢٧]
از شعبی روایت است که میگوید: عدّهی زن حامله وضع حمل و چهارماه و ده روز هر کدام طولانیتر باشد همان است[١٤٢٨] و علی س با جمع کردن آیه: ﴿وَأُوْلَٰتُ ٱلۡأَحۡمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّۚ﴾ [الطلاق: ٤] «و عدّه زنان باردار، وضع حمل است»، و آیه: ﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗاۖ﴾ [البقرة: ٢٣٤] «و کسانی که از شما (مردان) میمیرند و همسرانی از پس خود به جای میگذارند، همسرانشان باید چهار ماه و ده شبانهروز انتظار بکشند (و عدّه نگاه دارند)».
ایشان با جمع کردن دو آیهی فوق به هر دو عمل کرده است، چون نسبت بین این دو آیه نسبت عموم و خصوص است و نمیتوان با عمل به یکی، آن را بر دیگری ترجیح داد پس به خاطر بیرون رفتن از دایرهی تردید و گمان و رسیدن به یقین و سالم ماندن از تعارض، به هر دو عمل میشود.[١٤٢٩] امّا قول راجح این است که در هر دو صورت عدت زن وضع حمل است و در حدیث صحیح از عبدالله بن عتبه روایت است که سبیعه بنت حارث به او گفت: من در عقد نکاح سعد بن خوله بودم و سعد از کسانی است که در بدر حضور داشته است و در زمان حج وداع در حالی که حامله بودم سعد وفات یافت و بعد از وفاتش دیری نگذشت که وضع حمل کردم و و پس از طی دوران زایمان و نفاس خود را برای خواستگاری آراستم، ابوالسّنابل بن بعکک نزد من آمد و گفت: چرا خود را آراستهای؟ شاید میخواهی ازدواج کنی؟ سوگند به خدا که نمیتوانی ازدواج کنی مگر بعد از آن که چهارماه و ده روز از وفات شوهرت گذشته باشد. سبیعه میگوید: وقتی این را شنیدم لباسهایم بر تن خود پیچیدم و شامگاه نزد پیامبر ج آمدم و او را در این مورد پرسیدم، در پاسخ من فرمود: وقتی وضع حمل کردهای عدهات تمام شده و مرا دستور داد که اگر میخواهی ازدواج کن[١٤٣٠] و رأی اکثریّت علمای مسلمین همین است. گفته شده: بعد از شنیدن این حدیث بر این قول اجماع شده است[١٤٣١].
شعبی میگوید: تصدیق نمیکنم که علی گفته باشد عدّهی زن حاملهای که شوهرش وفات یافته که طولانیترین مدّت در میان چهار ماه و ده روز یا زایمان باشد[١٤٣٢]. شاید حدیث سبیعه به علی س نرسیده باشد، و گر نه با حدیث صحیح نمیتوان مخالفت کرد[١٤٣٣].
امیرالمؤمنین علی س فرمود: گرفتن پاداش پادشاه اشکالی ندارد و آنچه از حلال به شما میدهد بیشتر از حرام آن است[١٤٣٤]، همچنین میگوید: از پادشاه چیزی درخواست مکن، ولی اگر به شما داد آن را بگیر، چون داراییهای حلالی که در بیت المال هست از چیزهای حرامیکه در آن هست بیشترند.[١٤٣٥]
از دیدگاه علی س چنان که ابن حزم از او نقل میکند: هر کس فردی را در رسیدن به حقی یاری کند، یا ستمی را از او دور نماید، جایز نیست از کسی که به او کمک کرده هدیهای قبول کند.[١٤٣٦]
از دیدگاه علی س اگر کسی چیزی را به عاریه بگیرد و بدون تجاوز و تقصیر نسبت به آن، آن چیز تلف شود از او خسارت گرفته نمیشود[١٤٣٧] و علی س میگوید: ضمانت و پرداختن خسارت عاریه لازم نیست، چون عاریه دادن نیکی و احسان است مگر آنکه خلافی صورت گیرد، آنگاه دادن خسارت لازم میشود.[١٤٣٨]
ودیعه امّانتی است که به دست امّانتدار سپرده میشود و اگر بدون تعدی و کوتاهی وی تلف شود پرداختن خسارت بر امّانتدار لازم نیست و علی س میگوید: امّانتدار و کسی که چیزی را برای استفاده عاریه گرفته است ملزم به پرداخت خسارت نمیشود.[١٤٣٩]
از دیدگاه علی س فروختن اموالی که مسلمین در جنگ از کافران به غنیمت گرفتهاند به خود کافران جایز نیست، از امّ موسی روایت است که گفت: مقداری ظروف طلایی از ظروف عجم را نزد علی س آوردند، او خواست آن را بشکند و بین مسلمین تقسیم نماید، مردمانی از دهقانها گفتند: اگر این ظرفها را بشکنی قیمتشان کاهش مییابد، ما آن را از شما میخریم، علی س گفت: نمیخواهم چیزی را که خدا از دست شما گرفته به شما بازگردانم، آنگاه علی س آن را شکست و بین مسلمین تقسیم کرد، [١٤٤٠] امیرالمؤمنین علی س این کار را کرد تا کفار افتخارات خود را به یاد نیاورند و با بازگرداندن به آنها سودی عاید آنها نشود.
به منظور حفظ اموال مردم باید صنعتگر ضامن اموالی باشد که مردم به منظور اصلاح یا درست کردن چیزی تحویل صنعتگرمیدهند، شاطبی میگوید: خلفای راشدین ش چنین قضاوت نمودند که صنعتگر ضامن است.
علی بن ابی طالب س میگوید: جز این چیزی به صلاح مردم نیست،[١٤٤١] و ضامن قرار دادن صنعتگر تحقق هدفی از اهداف شریعت است مبنی بر حفظ و صیانت اموال مردم از تلف شدن[١٤٤٢] و در مصنف عبدالرزاق آمده که علی س از خیاط و صنعتگر و امثال آن در صورتی که جنس کسی را تلف میکردند، خسارت میگرفت تا اینگونه حق مردم ضایع نشود[١٤٤٣].
امیرالمؤمنین علی س میگوید: از مشرکین عرب چیزی جز اسلام یا شمشیر پذیرفته نمیشود، امّا از مشرکین عجم سرانه گرفته میشود و اهل کتاب از عرب و عجم اگر از پذیرفتن اسلام امتناع ورزیدند و از ما خواستند که در مقابل تأمین امنیت جان و مال آنها از ایشان سرانه بگیریم، قبول میکنیم،[١٤٤٤] و از علی س روایت است که میگفت: آنها پیمان ذمی بودن را پذیرفتهاند تا مال و جان و خونشان همچون خون ما مصون باشد[١٤٤٥] و علی س با مهربانی و نرمی از آنها مالیات (سرانه) میگرفت و در مبلغ آن آسانی میکرد، از عبدالملک بن عمیر روایت است که گفت: مردی از قبیلهی ثقیف به من گفت: علی بن ابی طالب س مرا به عنوان عامل جمع آوری مالیات مقرر کرد و فرمود: برای گرفتن یک درهم هرگز کسی را شلاق نزن و آنها را مجبور به فروش آذوقهی و لباس زمستان و تابستان مکن و مردی را در پی یافتن یک درهم از جا بلند مکن، میگوید: گفتم: ای امیرالمؤمنین در این صورت به همان حالتی که از پیش تو رفتهام نزد تو بر میگردم، فرمود: اگر به همانصورت هم که میروی بر گردی سخت مگیر، وای بر تو! ما فقط دستور داده شدهایم که آنچه اضافه هست را از آنان به عنوان سرانه بگیریم.[١٤٤٦]
[١٣٠١]- صحیح سنن ابی داود آلبانی ١/٧٥
[١٣٠٢]- صحیح سنن ابن ماجه، آلبانی ١/٨٥
[١٣٠٣]- المصنّف ١/١٣١
[١٣٠٤]- صحیح سنن ابی داود آلبانی ١/٢٠٣
[١٣٠٥]- آن فرد مقداد بود چنان که در روایت بخاری آمده است.
[١٣٠٦]- مسلم، کتاب الحیض ١/٢٤٧
[١٣٠٧]- مصنف عبدالرزاق ١/٣٣٦
[١٣٠٨]- مصنف ابن ابی شیبه ١/٥٩
[١٣٠٩]- بدایة المجتهد ١/٥٧، المجموع ٢٦/٣٥٩
[١٣١٠]- فقهالامام علی بن ابی طالب ١/١٥٥
[١٣١١]- مسلم ١/١٦٦
[١٣١٢]- مسلم ١/٣٤٩
[١٣١٣]- مصنف ابن ابی شیبه ١١/٤٧، کنز العمال ٨/١٣
[١٣١٤]- المغنی ٢/٤٤
[١٣١٥]- مسلم کتاب الایمان ١/٨٨
[١٣١٦]- شرح صحیح مسلم ٢/٧٠، المغنی ٢/٤٤٢ – ٤٤٧
[١٣١٧]- المغنی ٢/١١٣
[١٣١٨]- مصنف ابن ابی شیبه ٢/٢٧٦، کنز العمال ٢٢٨٣٣
[١٣١٩]- مسلم کتاب المساجد ٢٤٠
[١٣٢٠]- فقهالامام علی بن ابی طالب ١/١٧٧
[١٣٢١]- مصنف ابن ابی شیبه ٢/٢٧٦
[١٣٢٢]- منبع سابق ٢/٦٤
[١٣٢٣]- فقهالامام علی ١/١٨١
[١٣٢٤]- مسلم کتاب المساجد و مواضع الصلاه ١/٤٧٧ ش ٦٨٤
[١٣٢٥]- المغنی ٢/١٦٩، مصنف ابن ابی شیبه ٢/٣٩٥
[١٣٢٦]- المغنی ٢/١٦٩
[١٣٢٧]- مسلم /ش٧٥٩٩
[١٣٢٨]- فقهالامام علی ١/٢٨٥
[١٣٢٩]- المغنی ٢/١٨٣
[١٣٣٠]- المجموع (٤/٣٤)؛ مصنّف ابن ابی شیبه (٢/٢٢٢)
[١٣٣١]- صحیح بخاری /ش ٢٠١٢.
[١٣٣٢]- سنن ترمذی /ش ٢٦٧٦، حدیث حسن است.
[١٣٣٣]- الفتاوی (٢٤/١١٣)
[١٣٣٤]- السّیل الجرّار ؛١/٣٤٤، المبسوط ٢/٧١.
[١٣٣٥]- مصنّف عبدالرّزّاق ٣/٤١٠، المحلّی ٥/١٧٥
[١٣٣٦]- المغنی ٢/٢٥٢، نیل الاوطار ٤/٥٨
[١٣٣٧]- سنن ابن ماجد ١٤٦٤ اسناده صحیح
[١٣٣٨]- فقهالامام علی بن ابی طالب ١/٣٠٥
[١٣٣٩]- طبرانی الاوسط ٤/٦٧ اسنادش ضعیف است.
[١٣٤٠]- مسلم ٢/٦٤٩ ش ٩٤٠
[١٣٤١]- فقهالامام علی ١/٣٠٦
[١٣٤٢]- البدائع ٢/٧٦٦، المبسوط ٢/٧٢
[١٣٤٣]- فقهالامام علی ١/٣٠٧
[١٣٤٤]- البدائع ٢/٧٦٦، المبسوط ٢/ ٧٢
[١٣٤٥]- البدائع ٢/٢٨٢، فقهالامام علی ١/٣٠٦
[١٣٤٦]- البدائع ٢/٧٦٦، فقهالامام علی ١/٣٠٦
[١٣٤٧]- المغنی ٢/٥٣٤، فقهالامام علی ١/٣٠٦
[١٣٤٨]- البدائع ٢/٨٠٦، المغنی ٢/٥٢٩
[١٣٤٩]- مسند احمد ٢/٢١١ و احمد شاکر میگوید اسناد آن صحیح است
[١٣٥٠]- موسوعة فقهالامام علی قلعجی ص ٢٩٥
[١٣٥١]- مصنف ابن ابی شیبه ٣/١١٩
[١٣٥٢]- مصنف ابن ابی شیبه ٣/١١٧
[١٣٥٣]- المحلی ٦/ (٦، ٥٩) المجموع ٦/١٦
[١٣٥٤]- مصنف ابن ابی شیبه ٣/١٢٢
[١٣٥٥]- المحلی ٥/٢١٢، فقهالامام علی ١/٣٤٦
[١٣٥٦]- مصنف ابن ابی شیبه ٣/٤٣٨
[١٣٥٧]- مصنف عبدالرزاق ٧١٨٨، جمع الجوامع ٢/١٥٧
[١٣٥٨]- سنن بیهقی به نقل از فقهالامام علی ١/٣٤٧
[١٣٥٩]- فقهالامام علی ١/٣٤٧
[١٣٦٠]- جمع الجوامع ٢/٩٥، فقهالامام علی ١/٣٤٨
[١٣٦١]- مصنف عبدالرزاق ٧١٨٨، فقهالامام علی ١/٣٤٨
[١٣٦٢]- فقهالامام علی ١/٣٤٥
[١٣٦٣]- جمع الجوامع ٢/١٥٧، فقهالامام علی ١/٣٤٥
[١٣٦٤]- فقهالامام علی ١/٣٥٢ نقل از سنن بیهقی
[١٣٦٥]- فقهالامام علی ١/٣٥٢ نقل از سنن بیهقی
[١٣٦٦]- سنن بیهقی نقل از فقهالامام علی ١/٣٥٥
[١٣٦٧]- فقهالامام علی ١/٣٥٥
[١٣٦٨]- المجموع ٦/٢١٥، المغنی ٣/٩٠، موسوعه فقهالامام علی ص ٤٢٠
[١٣٦٩]- مسلم ٢/٧٥٩
[١٣٧٠]- شرح صحیح مسلم ٧/١٩٠
[١٣٧١]- مصنف ابن ابی شیبه ٣/٨١، المغنی ١/١٣٧
[١٣٧٢]- بخاری ٢/٢٣٢
[١٣٧٣]- تفسیر طبری ٢/٨١
[١٣٧٤]- مصنف ابن ابی شیبه ٣/٩١
[١٣٧٥]- مصنف ابن ابی شیبه ٣/٩١
[١٣٧٦]- مصنف عبدالرزاق ٩/٨٠٠
[١٣٧٧]- مصنف ابن ابی شیبه ٣/٨٧، جمع الجوامع ٢/١٤٠
[١٣٧٨]- فتح العزیز شرح الوجیز ٧/٤٨٠
[١٣٧٩]- مصنف ابن ابی شیبه ٤/٦
[١٣٨٠]- فقهالامام ١/٤٠٣
[١٣٨١]- مصنف ابن ابی شیبه ٤-٩٤
[١٣٨٢]- سنن ترمذی ١/١٦٦ حسن صحیح
[١٣٨٣]- مصنف ابن ابی شیبه ٤/٩٦
[١٣٨٤]- مصنف عبدالرزاق ش ٩٨١٤
[١٣٨٥]- المحلی ٧/٦١، المغنی ٣٠/٢٢٨
[١٣٨٦]- المحلی ٧/٦١
[١٣٨٧]- مسلم ٢/٩٧٤ ش ٧٣٣٥
[١٣٨٨]- فقهالامام علی ١/٤٢٠
[١٣٨٩]- بیهقی ٥/١٤٩ نقل از فقهالامام علی ١/٤١٨
[١٣٩٠]- فقهالامام علی ١/٤٥٦
[١٣٩١]- المحلی ٧/٤١٨
[١٣٩٢]- فقهالامام علی ١/٤٥٦.
[١٣٩٣]- تفسیر طبری ٦/٥٦، تفسیر قرطبی ٦/٧٨
[١٣٩٤]- تفسیر طبری ٦/٥٦
[١٣٩٥]- مصنف عبدالرزاق ١٠٠٣٤، کنز العمال ١٥٦٥١
[١٣٩٦]- طبری ٥/٦٥، بدایهالمجتهد ١/٤٦٥
[١٣٩٧]- مسلم کتاب الاضاحی ٣/١٥٦٧
[١٣٩٨]- فقهالامام علی ١/٤٦٨
[١٣٩٩]- المغنی ١/٧٥ امجموع ١/٢
[١٤٠٠]- کنز العمال ٢٥٧٦، فقهالامام علی ١/٤٧٦
[١٤٠١]- المغنی ٤/٢٩٦
[١٤٠٢]- فقهالامام علی ١/٤٧٧
[١٤٠٣]- المنتقی ٧/٢٧٠، فقهالامام علی ١/٤٩٥ المنتقی ٧/٢٧٠، فقهالامام علی ١/٤٩٥
[١٤٠٤]- فقهالامام علی ١/٤٩٥
[١٤٠٥]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٤٢٧
[١٤٠٦]- منبع مذکور ٩/٤٢٧
[١٤٠٧]- اعلاء السنن تهانوی ١٧/٤٦٤
[١٤٠٨]- مسلم ٤/١٧٧٠ ش ٢٢٦٠
[١٤٠٩]- اعلاء السنن تهانوی ١٧/٤٦٤، فقهالامام علی ١/٥٠١
[١٤١٠]- همان منابع سابق.
[١٤١١]- المغنی ٩/١٧
[١٤١٢]- بیهقی نقل از فقهالامام علی ١/٥٠٢
[١٤١٣]- فقهالامام علی ١/٥٠٢
[١٤١٤]- منبع مذکور ٢/٥٠٩
[١٤١٥]- مسلم کتاب النکاح ٢/١٠٢٧ ش ١٤٠٧
[١٤١٦]- مصنف عبدالرزاق ٦/١٩٦
[١٤١٧]- کنز العمال ٤٥٦٦٤، مصنف عبدالرزاق ١٠٦٧٧، فقهالامام عی ٢/٥٣٥
[١٤١٨]- فقهالامام علی ٢/٥٣٦
[١٤١٩]- مصنف عبدالرزاق ١٠٥١٧
[١٤٢٠]- المدوّنه ٢/٢٨٠، المغنی ٦/٢٥٨١
[١٤٢١]- فقهالامام علی ٢/٥٦٢
[١٤٢٢]- المغنی ٧/٢٢
[١٤٢٣]- المغنی ٧/٢٢، المعلی ٧/٦٩، تفسیر قرطبی ٣/٩٣
[١٤٢٤]- سنن ابی داود ٢/٢٥٦، الجامع الصغیر ٢/٥٣٩
[١٤٢٥]- فقهالامام علی ٢/٥٨٦
[١٤٢٦]- بدایة المجتهد ٢/٩٥، نیل الاوطار ٨/٧٧
[١٤٢٧]- مصنف ابن ابی شیبه ٤/٣٠٠
[١٤٢٨]- منبع سابق ٤/٢٩٨
[١٤٢٩]- سبل السلام ٣/١٩٨
[١٤٣٠]- بخاری ٥٣١٨، مسلم ١٤/١٤
[١٤٣١]- المغنی ٧/٤٧٣، فقهالامام علی ٢/٧١٦
[١٤٣٢]- سُبُل السّلام ٣/١٩٨
[١٤٣٣]- فقهالامام علی بن ابی طالب ٢/٦١٧
[١٤٣٤]- المغنی ٦/٤٤٤، فقهالامام علی ٢/٧١٦
[١٤٣٥]- المغنی ٦/٤٤٤
[١٤٣٦]- المحلی ٩/١٢٩
[١٤٣٧]- فقهالامام علی ٢/٧٢١
[١٤٣٨]- مصنف عبدالرزاق ٤٧٨٨
[١٤٣٩]- منبع گذشته ١٤٧٨٦
[١٤٤٠]- فقهالامام علی ٢/٧٥٢
[١٤٤١]- الاعتصام ٢/١٩
[١٤٤٢]- مقاصد الشریعه ص ٦٠٢
[١٤٤٣]- مصنف عبدالرزاق ٨/٢٧٨، موسوعه علی ص ٢٢
[١٤٤٤]- فقهالامام علی ٢/٧٥٦
[١٤٤٥]- المغنی ٨/٣٧٥، فقهالامام علی ٢/٧٥٦
[١٤٤٦]- کنز العمال ١٤٣٤٦، المغنی ٨/٥٣٧
امیرالمؤمنین علی س گفت: سه بار از مرتدّ درخواست توبه میشود، اگر به اسلام بازگشت که خوب و گرنه کشته میشود.[١٤٤٧] دلیل کشتن مرتدّ حدیثی است که ابنعباس از پیامبر ج روایت میکند که فرمود: «من بدّل دینه فاقتلوه»[١٤٤٨]: (هرکس دینش را تغییر داد او را بکشید) و دلیل اینکه باید از مرتد درخواست توبه میشود حدیثی است که جابر بن عبدالله روایت میکند که پیامبر ج مردی را که مرتد شده بود چهار بار به توبه فراخواند[١٤٤٩] و در مورد دعوت به توبه زندیق یعنی کسی که اظهار اسلام میکند و در درون کافر است، دو قول نقل شده است:
الف- در دعوت دادن مرتد و زندیقیکه اظهار اسلام میکند، به توبه فرقی نیست.[١٤٥٠]
چنانچه عبدالرزاق روایت کرده که محمدبن ابی بکر در مورد دو نفر از مسلمانان که زندیق شده بودند به علی س گذارش داد، و علی س در جواب نوشت: از آنان بخواه توبه نمایند، در غیر اینصورت گردنشان را بزن.[١٤٥١]
ب- کسی که اظهار ارتداد کند به بازگشت به اسلام دعوت داده میشود و زندیق به توبه فراخوانده نمیشود، أثرم با سند خود نقل میکند که عربی را که مسیحی شده بود پیش علی س آوردند، علی س از او خواست که توبه کند و به اسلام بازگردد، امّا او نپذیرفت، آنگاه حضرت علی س آن مرد را کشت و گروهی را نزد او آوردند که نماز میخواندند امّا زندیق بودند و گواهان عادل به زندیق بودنشان گواهی دادند، امّا آنها انکار کردند و گفتند: ما دینی جز اسلام نداریم، آنگاه علی س آنها را کشت و از آنها درخواست توبه نکرد و گفت: آیا میدانید چرا از مسیحی خواستم که توبه کند و به اسلام برگردد؟ چون او کیش خود را آشکار کرده بود از او خواستم که توبه کند، امّا زندیقهایی را که گواهان به کفرشان گواهی دادند کشتم چون آنها با وجود چند شاهد انکار کردند.[١٤٥٢] و در مورد زنی که مرتد میشود از علی س دو قول نقل شدهاست:
الف- در اینکه کشته میشود با مرد فرقی ندارد و این قول از ابوبکر س هم نقل شده و حسن و زُهری و نخعی و مکحول و حماد و مالک و لیث و اوزاعی و شافعی و اسحاق نظرشان همین است[١٤٥٣].
ب- زن کنیز کشته نمیشود و این قول حسن و قتاده است، چون ابوبکر س زنان قبیلهی بنی حنیفه و فرزندانشان را وقتی که این قبیله مرتدّ شد، برده و کنیز قرار داد و یکی از آنها را به علی س داد، و علی س از او صاحب فرزندی به نام محمد بن حنفیه گردید و این در حضور جمعی از صحابه ش انجام شد و کسی اعتراض نکرد، از این رو این مسئله به اجماع انجام شد[١٤٥٤]، همانگونه که داستان فرستاده شدن لشکری به سوی بنی ناجیه از سوی علی س دلیلی بر این نظریه است، بعداً در این مورد سخن گفته خواهد شد و در این داستان آمده است که جنگجویان قبیله بنی ناجیه کشته شدند و زنان و فرزندانشان به اسارت در آمدند[١٤٥٥].
امیر المؤمنین علی س مرتدّین را با شیوههای مختلف متناسب با وضعیت و حالت هریک به نحو ذیل به قتل رسانید:
الف- گردن زدن مرتد با شمشیر، چنان که علی بن ابی طالب س در جواب نامهی محمدبن ابی بکر که از او در مورد دو مسلمان که کافر شده بودند پرسید، فرمود: آن دو نفر که کافر شدهاند، اگر توبه کردند خوب است و گرنه گردنشان را بزن[١٤٥٦].
ب- زدن و کتک کاری تا مرگ، در مصنّف ابن ابی شیبه آمده است که مردی مسیحی را نزد علی س آوردند که مسلمان شده بود و دوباره مسیحی شده بود، علی س از او چیزی پرسید و او جواب داد، سپس علی س به سوی او رفت و با پایش به او لگدی زد، آنگاه مردم بلند شدند و او را زدند تا اینکه او را کشتند.[١٤٥٧]
ج- سوزاندن بعد از کشتن، چنان که در داستان مستورد عجلی که مسلمان شد و سپس مرتد گردید آمده است، که علی س بعد از آن که او را کشت وی را سوزاند، شاید علی س به خاطر این جسد او را آتش زد که مبادا قومش قبر او را باز کنند و جسد او را دربیاورند و قومش مبلغی پول پیشنهاد کردند که در مقابل تحویل جسد او بپردازند امّا علی س نپذیرفت.[١٤٥٨]
د - کشتن با سوزاندن در آتش، چنان که در داستان علی با سبئیه ذکر شد.[١٤٥٩]
کشتن مرتد سبب حفظ و صیانت دین میشود که از جملهاهداف شریعت حفاظت از دین است، ملاحظه نمودیم که خلفای راشدین در اجرای احکام الهی در مورد هواپرستان و آنهایی که از دایره دین خارج بودند چقدر جدی و کوشا بودهاند و مجازاتی را که مناسب هر یک بود به او میدادند و از بزرگترین مجازاتهای هوا پرستان یکی کشتن مرتدین و جنگیدن با آنها بود، چنان که خلفای راشدین چنین کردند و آنها فرمودهی پیامبر ج را اجرا کردند که فرمود: «لا یحلّ دم امرئ مسلم یشهد أن لا إله الاّ الله الاّ بإحدی ثلاثٍ: الثیّب الزّاني و النّفس بالنّفس و التّارك لدینه المفارق للجماعة»: (ریختن خون مسلمانی که به لا الهالا الله گواهی جایز نیست مگر در یکی از این سه مورد: متاهل زناکار، کشتن در مقابل کشتن کسی دیگر و کسی که دینش را ترک میکند و از جماعت مسلمین جدا میشود)[١٤٦٠]. ابن تیمیه میگوید: اگر مرتد کشته نشود، هر کسی که به دین میگرود از دایره آن بیرون میرود، بنابراین کشتن مرتد حفاظت از دین و اهل دین است و کشتن مرتد از کم شدن مسلمین و بیرون رفتن از اسلام جلوگیری میکند.[١٤٦١]
شعبی میگوید: شراحه زن شوهر داری بود و شوهرش در شام بود و با او فاصله داشت، شراحه حامله شده بود، آقایش او را نزد امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب س آورد و گفت: این زن زنا کار است و به زنا اعتراف کرده است، آنگاه علی س او را روز پنجشنبه صد ضربه شلاق زد و روز جمعه سنگسارش کرد و برای او چالهای زد که تا ناف در آن قرار گرفت و من حضور داشتم، سپس گفت: سنگسار کردن سنّتی است که پیامبر ج بنیان گذار آن است. اگر کسی علیه این زن گواهی میداد اولین کسی که به سوی او سنگ میانداخت شاهد بود با شهادتی که علیه او داده بود، ولی این زن اعتراف کرده است، پس من اوّلین کسی هستم که به سوی او سنگ پرتاب میکنم، آنگاه سنگی به او زد و سپس مردم سنگ زدن را شروع کردند و من هم یکی از آنها بودم، سوگند به خدا من یکی از کسانی بودم که او را کشتند.
در لفظ احمد و بخاری آمده که علی س گفت: بر اساس کتاب خدا او را شلاق زدم و بنا بر سنّت و روش پیامبر ج او را سنگسار کردم،[١٤٦٢] این حکم قضایی اجتهاد علی س است و فقها در این مورد اختلاف نظر دارند و جمهور میگویند که هر دو مجازات شلاق و سنگسار جمع نمیشوند،[١٤٦٣] در روایتی دیگر آمده است: در بازار برای آن زن چالهای حفر کرد و مردم اطراف آن حلقه زدند، آنگاه علی س با شلاق آنها را زد و گفت: اینطور نه، اگر اینچنین کنید یکدیگر را زخمی میکنید، صف بایستید همان طور که در نماز به صف میایستید، سپس گفت: ای مردم اگر زناکار اعتراف کرده باشد اوّلین کسی که او را سنگسار میکند امّام است و اگر چهار گواه به زنا گواهی دهند، اولین کسی که سنگ میزند شاهدها هستند، سپس امام سنگ میزند و سپس عموم مردم، آنگاه سنگی به آن زن زد و تکبیر گفت و سپس به صف اوّل دستور داد و گفت: بزنید و سپس گفت: برگردید و سپس صف بعدی تا اینکه زن را کشتند.[١٤٦٤]
از دیدگاه علی س[١٤٦٥] اگر زنای زن حامله ثابت شود، تا وقتی که وضع حمل کند مجازاتش به تأخیر میافتد و از او س روایت است که گفت: پیامبر ج خدمتگذاری داشت که مرتکب کار زشت شده بود، ایشان ج به من دستور داد که حد و مجازات را بر او اجرا کنم، دیدم که تازه زایمان کرده، نزد پیامبر ج آمدم و ماجرا را با او درمیان گذاشتم، فرمود: وقتی خونش بند آمد حد و مجازات را بر او اجرا کن، بر کنیزان و بردگان خود مجازات را اقامه کنید.[١٤٦٦]
زنی که به زور زنا شده از دیدگاه علی س مجازات نمیشود و در مقابل مهریه به او میرسد، [١٤٦٧] علی س میگوید: دوشیزهای که به زنا مجبور شده است به اندازه مهریه یکی از خویشاوندانش از زناکار گرفته میشود و بیوهای که به زور با او زنا شده است مقدار مهریه بیوهای مثل خودش به او تعلق میگیرد.[١٤٦٨]
اگر زنی به خاطر نجات دادن خود از مرگ به ناچار مرتکب زنا گردید، از دیدگاه علی س مجازات نمیشود و در روایتی آمده است: زنی نزد عمر س آمد و گفت: من زنا کردهام مرا سنگسار کن، عمر س او را برگرداند تا آن که تا چهار بار به زنا گواهی داد، آنگاه عمر س فرمان داد او را سنگسار کنند، در آن موقع علی س گفت: ای امیرالمؤمنین او را بازگردان و از او بپرس چرا زنا کردهای، شاید عذری داشته است؟ عمر س او را باز گرداند و گفت: چگونه زنا کردی؟ زن گفت: خانوادهام شترانی داشتند، به دنبال شتران خانوادهام رفتم ما شریکی داشتیم، او نیز به دنبال شترهای خود بیرون آمده بود، من با خود آب همراه آورده بودم و شترانم شیر نداشتند و شریک ما هم آب همراه داشت و هم شترانش شیر داشتند، آب من تمام شد، از او درخواست آب کردم، امّا او نپذیرفت و گفت آب نمیدهم مگر اینکه خود را در اختیارم بگذاری، من نپذیرفتم تا اینکه نزدیک بود بمیرم، آن وقت به خواستهاش تن دادم، آنگاه علی س گفت: اللهاکبر، ولی آن کس که مجبور شود در صورتی که علاقهمند نباشد و از حد نگذرد، به نظر من معذور است.[١٤٦٩] در روایتی دیگر آمده است که عمر س به او چیزی داد و رهایش کرد و فقها این حادثه را در ضمن موضوع اجبار به زنا ذکر کردهاند و در ساقط شدن مجارات کسی که به اجبار با او زنا شد اختلافی ندارند، امّا به زور انجام دادن غیر از مجبور شدن است چون کسی که مجبور است و چارهای ندارد با اختیار خودش کار را انجام میدهد، امّا در انجام کار با اکراه فرد را به زور به انجام کار وادار میکنند، به دلیل اینکه خداوند متعال اکراه را جدا از مجبور شدن ذکر کرده است، چنان که میفرماید:
﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [النحل: ١٠٦]
«جز آنانی که وادار به اظهار کفر میشوند و در همان حال دلهایشان ثابت بر ایمان است».
میفرماید: ﴿وَلَا تُكۡرِهُواْ فَتَيَٰتِكُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِ إِنۡ أَرَدۡنَ﴾ [النور: ٣٣]
«کنیزان خود را وادار به زنا نکنید».
میفرماید: ﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَيۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِۚ﴾ [البقرة: ١٧٣]
«هر کس مجبور شود در حالی که از حد فراتر نرود و تجاوز نکند گناهی بر او نیست».
علی س از آیهی اخیر استدلال کرد، چون مجبور شدن به انجام گناهی به خاطر نجات زندگی مجازات اخروی را از کسی که مجبور است دور مینماید، پس مجازات دنیوی را نیزکه از حقوق خدا باشد به طریق اولی ساقط مینماید و از این مسئله استنباط میشود که علی س به این قاعده که ضرورتها امور ممنوع را مباح میگردانند، عمل کرده است.[١٤٧٠]
از دیدگاه علی س حدود شرعی با شُبهه ساقط میشوند، ضحاک بن مزاحم از علی س روایت میکند که گفت: وقتی در حدود و مجازاتها شاید و غیره مطرح شد مجازات اجرا نمیشود[١٤٧١] و از علی س روایت است که زنی نزد او آمد و گفت: من زنا کردهام، علی س گفت: شاید در رختخواب خود خواب بودی که کسی این کار را با تو کرد، یا به زور به این امر وادار شدهای؟ زن گفت: با اختیار خود بیآن که وادار شوم آن را انجام دادم، گفت: شاید بر خودت خشم گرفتهای گفت: خشم نکردهام، آنگاه او را نگاه داشت و زندانی کرد و او را شلاق زد چون آن هنوز ازدواج نکرده بود[١٤٧٢] از این رو او را شلاق زد.
از دیدگاه علی س اگر یک زن مسیحی زنا کند مجازات نمیشود، بلکه به اهل دینش سپرده میشود تا آنها بر اساس مقررات دین خود او را مجازات کنند،[١٤٧٣] قابوس بن مخارق روایت میکند که محمد بن ابی بکر نامهای به علی س نوشت و از او در مورد مسلمانی پرسید که با زنی مسیحی زنا کرده است، علی در جواب به او نوشت: مسلمان را با اقامه حد بر او مجازات کن و زن مسیحی را به اهل دینش بسپار، [١٤٧٤] مجازات زنا امری عبادی است که فرد را از گناه پاک میگرداند و این مجازات برای کسی که مسلمان نیست نمیسزد.
ابی لیلی از مردی از قبیله هزیل که از قریش به شمار میآمد روایت میکند که گفت: از علی س شنیدم که میگفت: هر کسی مرتکب گناهی شد و حد شرعی بر او اجرا گردید، اجرای حد و مجازات کفاره گناهانش میباشد،[١٤٧٥] همچنین در روایتی دیگر از او آمده است که میگوید: وقتی شراحه سنگسار شد همراه علی س بودم گفتم: این زن بر بدترین حالتی که داشت وفات یافت، آنگاه علی مرا با چوب یا شلاقی که در دست داشت چنان زد که احساس درد کردم، گفتم: دردمندم کردی، گفت: بگذار درد بگیری، این زن هرگز در مورد گناهش پرسیده نخواهد شد مثل وامیکه پرداخت شود.[١٤٧٦]
دلیل دیدگاه علی س حدیث عباده بن صامت س است که میگوید: در مجلسی با پیامبر ج نشسته بودیم، ایشان فرمودند: هر کس مرتکب زنا شد و مجازات گردید، مجازاتش کفاره گناهش میباشد و هر کسی مرتکب این گناه گردید و خداوند راز او را پوشاند کار او با خداست؛ اگر بخواهد او را میبخشد و اگر بخواهد او را عذاب میدهد[١٤٧٧].
یکی از اهداف آئین اسلامی حفاظت از آبرو و حیثیّت و صیانت نسبهاست، محفوظ نبودن نسبها مفاسد زیادی به بار میآورد، از جمله اینکه به دنبال آن جنگها و فساد و اختلاط انساب و قطع نسل پیش میآید، چون هدف زناکار این نیست که از آن زن صاحب فرزندی شود، بلکه هدف فقط شهوت رانی و لذت بردن است و اگر پاکدامنی نباشد مردم از ازدواج روی برمیتابند و فساد اخلاقی شایع میگردد و جنایت زنا ظهور مییابد، علاوه بر مفاسد اخلاقی و بهداشتی حاصلهاز آن و نیز سبب میشود تا مصایب و بلاها سرازیر شوند و اگر تنها فقط همین آیه در مورد زنا نازل میشد که میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِيلٗا٣٢﴾ [الإسراء: ٣٢] یعنی: «و (با انجام عوامل و انگیزههای زنا) به زنا نزدیک نشوید که زنا گناه بسیار زشت و بدترین راه و شیوه است».
اگر تنها همین آیه نازل میشد کافی بود[١٤٧٨]، بنابراین اسلام مقررات لازم را برای حفاظت از آبروی مردم و صیانت نسبها مقرر نموده و خلفای راشدین آن را اجرا کردهاند.
عطاء از پدرش روایت میکند که علی س نجاشی حارثی شاعر را که در ماه رمضان شراب نوشیده بود هشتاد ضربه شلاق زد و او را زندانی کرد و روز بعد او را از زندان بیرون آورد و بیست شلاق دیگر به او زد و به او گفت: این بیست ضربه شلاق را برای آن به تو زدم که در مقابل خداوند به خود جرأت دادهای و در رمضان روزه نبودهای.[١٤٧٩]
از علی س روایت است که گفت: در مورد هیچ کسی که به سبب اجرای حد بر او میمیرد به دلم چیزی نمیگذرد جز کسی که به سبب اجرای مجازات شراب بر او میمیرد و اگر چنین کسی بمیرد دیهاش را میپردازم، چون پیامبر ج چنین نکرده است.[١٤٨٠]
احکام و دستورات شریعت اسلامی مقرر داشتهاند که عقل انسان که خداوند به سبب آن به او کرامت داده مصون بماند، از این رو شریعت اسلامی شراب را حرام کرده که عقل انسان را میبرد و ناپدیدش میکند، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُوقِعَ بَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِي ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ وَيَصُدَّكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ٩١﴾ [المائدة: ٩٠-٩١]
«ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگیی که در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمائی و غیبگوئی به کار میبرید، همه و همهاز لحاظ معنوی) پلیدند و (ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا این که رستگار شوید. همانا شیطان از طریق میخوارگی و قماربازی در میان شما دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را ازیاد خدا و خواندن نماز باز دارد. پس آیا (از این دو چیزی که پلیدند و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند و بندگان را ازیاد خدا غافل میکنند و ایشان را از همه عبادات، به ویژه نماز که مهمترین آنها است، باز میدارند) دست میکشید و بس میکنید»؟!
پیامبر ج میفرماید: «کلّ مسکر خمر وکلّ خمر حرام»: هر چه انسان را مست میکند شراب است و هر شرابی حرام است.[١٤٨١] بنابراین کسی که مست است مجازات میشود و شریعت اسلام مخدرات و چیزهایی که سلامت عقل را تهدید میکنند و بر آن تاثیر میگذارند را حرام کرده است.[١٤٨٢]
حفاظت و صیانت عقل مطلوب شریعت است، چون با مصون بودن عقل دیگر ضروریات مصون و محفوظ میمانند و بیتوجهی به حفظ عقل خلل و زیانهای بیشماری بر سلامتی عقل به دنبال دارد.[١٤٨٣]
از دیدگاه علی س برای اینکه دست سارق قطع شود باید او مال را از جای محفوظ و متناسب با ارزش آن مال دزدیده باشد، از ضمره روایت است که علی س گفت: دست دزد قطع نمیشود مگر آن که کالا را از خانه دزدیده باشد.[١٤٨٤]
از دیدگاه علی س اگر سارق چیزی را دزدیده باشد که در آن شبههی مالکیت باشد، مثل اینکه سهمی در آن داشته باشد، دستش قطع نمیشود،[١٤٨٥] از زیدبن ثابت بن دثار روایت است که مردی را نزد علی س آوردند که از اموال خُمس دزدی کرده بود، علی س فرمود: او در این خُمس سهمیه دارد و دستش را قطع نکرد. شعبی از علی س روایت میکند که میگفت: هر کسی از بیت المال دزدی کند دستش قطع نمیشود.[١٤٨٦]
از دیدگاه علی س هر کسی بچه آزادی غیر برده را دزید، به مجازات آن دستش قطع میشود. از ابن جُریج روایت است که گفت علی س دست کسی را که فرد آزادی را فروخته بود قطع کرد و گفت: فرد آزاد برده قرار نمیگیرد،[١٤٨٧] چون ارزش انسان از مال بیشتر است، پس به طریق اولی دست کسی که انسانی را میدزدد قطع میشود.
از دیدگاه علی س اگر بردهای از اموال صاحب و آقایش سرقت کند، دستش قطع نمیشود و از حَکَم روایت است که علی س گفت: اگر غلام من از مالم دزدی کند دستش را قطع نمیکنم.[١٤٨٨]
ابن قدامه نقل میکند که از دیدگاه علی س جرم سرقت با شهادت دو شاهد یا دوبار اعتراف کردن سارق ثابت میشود[١٤٨٩] و از عکرمه بن خالد روایت است که گفت: علی س دست هیچ دزدی را قطع نمیکرد مگر آن که گواهان میآمدند و علیه او گواهی میدادند و اگر گواهی میدادند دستش را قطع میکرد و اگر از دادن شهادت امتناع میورزیدند او را رها میکرد. یکبار دزدی را آوردند و علی س او را زندانی کرد و فردای آن روز او و دوگواه را فراخواند، گفتند: یکی از گواهان حاضر نشده است، آنگاه علی س دزد را آزاد کرد و دستش را قطع نکرد.[١٤٩٠] قاسم بن عبدالرّحمن و او از پدرش روایت میکند که مردی نزد علی س آمد و گفت: من دزدی کردهام، علی س بر او پرخاش کرد و به او ناسزا گفت: او بازهم گفت: من دزدی کردهام، علی س فرمود: دستش را قطع کنید او دوبار علیه خودش گواهی داده است، دستش را در گردنش آویزان کنید.[١٤٩١]
از دیدگاه علی س اگر دزد قبل از آن که کالا را از مکان محفوظ بردارد دستگیر شود، دستش قطع نمیشود، حارث از علی روایت میکند که مردی را آوردند که خانهای را سوراخ کرده بود و در همان حالت دستگیر شده بود و علی دستش را قطع نکرد،[١٤٩٢] در لفظ دیگر این اضافه شده که او را چند ضربه شلاق به عنوان تعزیر زد.[١٤٩٣]
از دیدگاه علی س هر کسی دزدی کند دست راستش قطع میشود، اگر برای بار دوّم دزدی کند پای چپش قطع میشود و اگر برای بار سوّم دزدی کند تعزیر میشود و دست دیگر و پای دیگرش قطع نمیشود، این نظریه را ابن منذر و غیرهاز علی س نقل کردهاند،[١٤٩٤] و از عبدالله بن سلمه روایت است که دزدی را نزد علی آوردند ایشان دست او را قطع کرد، باز برای بار دوم او دزدی کرده بود و او را نزد علی س آوردند، آنگاه علی س پایش را قطع کرد، باز برای بار سوم او را آوردند آنگاه علی گفت: اگر دست دیگرش را قطع کنم صورتش را با چه پاک کند و با چگونه غذا بخورد؟ سپس گفت: اگر پایش را قطع کنم با چه راه میرود؟ من از خدا شرمم میآید، عبدالله بن سلمه میگوید: آنگاه علی س او را شلاق زد و برای همیشه او را به زندان انداخت.[١٤٩٥] از مغیره و شعبی روایت است که گفتند: علی س میگفت: اگر دزد چند بار دزدی کرد، یک دست و یک پایش قطع میشود و اگر باز هم دزدی کرد زندانی میشود،[١٤٩٦] و شعبی میگوید: علی فقط یک دست و یک پا را قطع میکرد و اگر دزد بعد از این دزدی میکرد زندانی و تنبیه میشد و علی س میگفت: من از خدا شرم میکنم که برای دزد دستی نگذارم که با آن غذا بخورد و استنجاء و طهارت کند.[١٤٩٧]
از دیدگاه علی س مستحب است که دست دزد وقتی قطع میشود بعد از آن به گردنش آویزان گردد،[١٤٩٨] از حجیه بن عدی روایت است که میگوید: علی س دست دزد را قطع و آنها را زندانی میکرد و وقتی بهبودی مییافتند آنها را از زندان بیرون میآورد و میگفت: دستهایتان را به سوی خدا بلند کنید و آنها دستهایشان را بلند میکردند، میگفت: چه کسی دستهایتان را قطع کرده است؟ میگفتند: علی س سپس میفرمود: چرا؟ میگفتند: چون دزدی کردهایم، سپس میگفت: بار خدایا گواه باش، بار خدایا گواه باش[١٤٩٩] و دست قطع شده را در روغن داغ میزد تا خون ریزی نکند و زودتر بهبود یابد، مبادا زخم عفونت کرده و به دیگر قسمتهای بدن سرایت کند و فرد تلف شود.[١٥٠٠]
یکی از اهداف شریعت اسلامی حفظ و صیانت از اموال مردم است، آن مالی که مایهی دوام و استواری زندگی است و تمام عوامل و وسایل گرفتن مال را بدون حق شرعی حرام کرده و نیز ممنوع و حرام نموده و هر کس که مرتکب این جرم شود و سرقت بر او ثابت گردد، اسلام حد و مجازات سرقت اجراء میکند، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا نَكَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ﴾ [المائدة: ٣٨]
«دست مرد دزد و زن دزد را به کیفر عملی کهانجام دادهاند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید».
خلفای راشدین ش این احکام را اجرا کردهاند.
[١٤٤٧]- مصنف ابن ابی شیبه ١٠/١٣٨
[١٤٤٨]- بخاری ش ٣٠١٧
[١٤٤٩]- مجمع الزوائد ٦/٦٦٢ روایت ضعیف است
[١٤٥٠]- مجمع الزوائد ٦/٦٦٢ روایت ضعیف است
[١٤٥١]- مصنف ابن ابی شیبه (٧/٣٤٢) (١٠/١٧٠)
[١٤٥٢]- المغنی ٨/٤١٤١ موسوعة علی ص ٢٧٣
[١٤٥٣]- المغنی ٨/١٢٣
[١٤٥٤]- المغنی ٨/١٢٣، فتح الباری ٢/٢٦٨
[١٤٥٥]- مصنف ابن ابی شیبه ١/١٤٤
[١٤٥٦]- مصنف عبدالرزاق ٨/٣٩٥
[١٤٥٧]- المحلی ابن حزم٨/٣٩٥
[١٤٥٨]- موسوعة فقه علی ص ٢٧٥
[١٤٥٩]- منهج علی بن ابی طالب ص ٢٧٥
[١٤٦٠]- بخاری ش ٦٨٧٨
[١٤٦١]- مجموع الفتاوی ٢٠/١٠٢
[١٤٦٢]- بخاری، کتاب الحدود ٤/٢٥٣
[١٤٦٣]- تاریخ القضا فی الاسلام ص ١٥٢
[١٤٦٤]- مصنف عبدالرزاق ١٣٣٣٥، فقهالامام علی ٢/٧٨٢
[١٤٦٥]- فقهالامام علی ٢/٧٨٣
[١٤٦٦]- مسند امام احمد ش ١١٣٧
[١٤٦٧]- فقهالامام علی ٢/٧٨٦
[١٤٦٨]- فقهالامام علی ٢/٧٨٦
[١٤٦٩]- کنز العمال ٣٥٩٦، مغنی المحتاج ٤/١٤٥
[١٤٧٠]- فقهالامام علی ٢/٧٨٩
[١٤٧١]- مصنف عبدالرزاق ١٣٧٢٧، المغنی ٨/٢١١
[١٤٧٢]- فقهالامام علی ٢/٧٦١
[١٤٧٣]- فقهالامام علی ٢/٧٦٦
[١٤٧٤]- مصنف عبدالرزاق ١٣٤١٩
[١٤٧٥]- مصنف عبدالرزاق/ ١٣٣٥٥
[١٤٧٦]- مصنف عبدالرزاق ١٣٣٥٣
[١٤٧٧]- مسلم، کتاب الحدود ش ٧٠٩ ٣/١٣٣٣
[١٤٧٨]- مقاصد الشریعهیوبی ص ٢٥٥
[١٤٧٩]- کنز العمال ١٣٦٨٧، فقهالامام علی ٢/٨٠٧
[١٤٨٠]- مسند احمد ١٠٢٤
[١٤٨١]- بخاری ٥٥٨٥
[١٤٨٢]- الحکم و التحاکم فی خطاب الوحی ١/٤٦٧
[١٤٨٣]- مقاصد الشریعة یوبی ص ٢٤٣
[١٤٨٤]- کنز العمال ١٣٩١١، فقهالامام علی ٢/٨١٠
[١٤٨٥]- فقهالامام علی ٢/٨١١
[١٤٨٦]- مصنف عبدالرزاق ١٨٨٧١
[١٤٨٧]- منبع مذکور/ ش ١٨٨٠٦
[١٤٨٨]- مصنف ابن ابی شیبه ١٠/٢٠٢
[١٤٨٩]- المغنی ٨/٢٧٩
[١٤٩٠]- مصنف عبدالرزاق ١٨٧٧٩، ١٣٩٠٨
[١٤٩١]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٤٧٧
[١٤٩٢]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٤٧٧
[١٤٩٣]- کنز العمال ١٣٩١١، فقهالامام علی ٢/٨١٧
[١٤٩٤]- المحلی ٣/٣٥٤، المغنی ٨/٢٦٤
[١٤٩٥]- البدائع ٩/٤٣٧٣، فقهالامام علی ٢/٨١٨
[١٤٩٦]- مصنف عبدالرزاق ش ١٨٧٦٤
[١٤٩٧]- مصنف عبدالرزاق ش ١٨٧٦٤
[١٤٩٨]- فقهالامام علی ٢/٨٢١
[١٤٩٩]- کنز العمال ١٣٤٢
[١٥٠٠]- فقهالامام علی ٢/٨٢١
شریعت اسلامی به خاطر حفاظت و صیانت جان مردم و جلوگیری از مفاسدی که قتل و خون ریزی به دنبال دارد احکام قصاص را تشریع کرده، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَىۖ ﴾ [البقرة: ١٧٨]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! درباره کشتگان، (قانون مساوات و دادگری) قصاص بر شما فرض شدهاست».
و میفرماید:
﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ١٧٩﴾ [البقرة: ١٧٩]
«ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص، حیات و زندگی است».
و میفرماید:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا٣٣﴾ [الإسراء: ٣٣]
«هر کس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (این) قدرت را دادهایم (که با مراجعه به قاضی، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند)ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند بیگمان صاحب خون یاری شوندهاست».
و اینک بخشی از احکام مربوط به قتل و قصاص و جنایتها از دیدگاه علی س ذکر میشود:
از دیدگاه علی س اگر گروهی جمع شوند و یک نفر را به قتل برسانند، همه در مقابل او کشته میشوند و از ایشان روایت است که سه نفر را که یک نفر را کشته بودند قصاص کرد.[١٥٠١]
از دیدگاه علی س اگر کسی بردهاش را دستور دهد که کسی را به قتل برساند، صاحب برده قصاص میشود و برده زندانی میگردد، ابن مندر و غیره این را نقل کردهاند[١٥٠٢] خلاس از علی س روایت میکند که ایشان در مورد مردی که بردهاش را به قتل کسی دستور داده بود، گفت: برده به منزلهی شلاق یا شمشیر اوست[١٥٠٣] و در روایتی دیگر آمده است: هرگاه کسی بردهاش را دستور دهد که کسی را به قتل برساند، برده به منزلهی شمشیر و یا شلاق او است و صاحب برده کشته میشود و برده زندانی میگردد.[١٥٠٤]
از دیدگاه علی س دیه کسی که در شلوغی کشته شود و قاتلش مشخص نباشد بر عهده بیت المال است[١٥٠٥] و از یزید بن مذکور همدانی روایت است: مردی در روز جمعه به سبب ازدحام جمعیّت در مسجد کشته شد، علی س دیهی او را به عهده بیت المال گذاشت.[١٥٠٦]
در این مسئله از علی س دو روایت است: اوّل اینکه کسی که حیوان را به جلو میراند، یا در جلو و حیوان پشت سر او باشد و یا کسی که سوار بر حیوان است، اگر حیوانی چیزی را له کند یا با پایش کسی یا چیزی را لگد بزند، اینها ضامن هستند و باید خسارت را بپردازند، چون در هدایت حیوان کوتاهی ورزیده و دقت نکردهاند،[١٥٠٧] خلاس از علی س روایت میکند که او کسی را که حیوان را پیش میراند، یا در جلوی حیوان حرکت میکند یا سوار آن است اگر حیوان چیزی را له کند یا تلف نماید اینها ضامن هستند و دلیلش این است کسی که سوار است گویا قتل را مستقیماً خود انجام میدهد، چون حیوان مثل وسیلهای در دست اوست و کسی که از پشت حیوان را به جلو هدایت میکند یا حیوان در پشت سر او حرکت میکند سبب جنایت هستند و به خاطر عدم دقت و بیاحتیاطی ضامن هستند و باید خسارت را بپردازند،[١٥٠٨] روایت دوّم این است که از دیدگاه علی س اگر ثابت شود که هدایت کنندهی حیوان کوتاهی نکرده است، ضامن پرداخت خسارت نمیگردد و از علی س روایت است که گفت: اگر هدایت کننده حیوان گفت: راه را باز کنید و فردی که آنجا بود شنید، ضمانتی بر هدایت کننده حیوان نیست،[١٥٠٩] از علی س روایت است که گفت: اگر راه گشاده باشد ضمانتی بر هدایت کننده حیوان نیست،[١٥١٠] و دلیلش این است که عریض بودن راه و آگاه کردن عابران احتیاط است، پس اگر با وجود گشاده بودن راه عابران توجه نکنند تقصیر خودشان است و اگر مصدوم شوند خود بر خویش جنایت کردهاند و هدایت کنندگان حیوانات تضمینی ندارند و این دو روایت تضادی ندارند، چون در روایت اول گفته شده: اگر کوتاهی ورزیدن هدایت کنندگان حیوانات ثابت شود، باید خسارت را بپردازند و در روایت دوّم آمده است که اگر کوتاهی ورزیدن هدایت کنندگان حیوانات ثابت نشود و تقصیر عابران ثابت گردد، خسارت را نمیپردازند.[١٥١١]
هر کسی چاهی حفر کند، یا ساخت و ساز انجام دهد در جایی که اجازه حفر یا بنا یا گذاشتن آن چیز را در آن جا نداشته باشد و به سبب آن انسانی تلف شد، مثلاً در چاه افتاد یا به سبب آنچه او سر راه گذاشته بود لغزید و کشته شود، کسی که چاه را حفر یا چیز لغزنده را گذاشته ضامن است،[١٥١٢] علی س میگوید: هرکسی چاهی حفر کرد یا چوبی را گذاشت و انسانی بر اثر اصابت آن کشته شد، ضامن است.[١٥١٣]
از دیدگاه علی س اگر کسی به اشتباه علیه کسی گواهی داد ضامن است، پس اگر کسی علیه فردی به اشتباه گواهی داد و بر اساس آن گواهی فرد قصاص یا مجازات شد، گواه ضامن است که دیه را بپردازد،[١٥١٤] از طرق متعددی از علی س روایت است: که دو مرد علیه کسی گواهی دادند که او دزدی کرده است، آنگاه علی س دستش را قطع کرد، فردای آن روز مرد دیگری را آوردند و گواهان گفتند: ما اشتباه کردهایم و دزد اولی نبوده و همین بعدی است، آنگاه علی س گواهی آنان را علیه آن مرد باطل قرار داد و آنها را ملزم کرد که دیه او را بپردازند،[١٥١٥] در روایتی دیگر آمده است که گفت: اگر شما عمداً چنین گواهی را داده بودید دستهایتان را قطع میکردم و شهادت آنها را علیه مرد اوّل باطل قرار داد و آنها را ملزم به پرداخت دیه آن مرد نمود،[١٥١٦] دلیلش این است که آن دو گواه سبب شدهاند تا عضو انسانی تلف شود و سبب قرار گرفتن در اتلاف موجب پرداخت خسارت است، مثل کسی که سر راه چاهی حفر کند.[١٥١٧]
اگر گروهی در کشتن یکدیگر مشارکت نمایند مسئولیت جنایت بر همه آنها تقسیم میشود و هر یک از آنها به اندازهی کاری که از او سر زد، مجازات میشود و آنچه مقتول علیه خودش انجام داده به عهده خودش قرار میگیرد،[١٥١٨] خلاس میگوید: مردی چهار نفر کارگر را آورده بود که برایش چاهی حفر کنند، چاه روی آنها سقوط کرد و یکی از آنها مُرد، قضیه را به علی س ارجاع دادند و ایشان سه نفر را مُلزم کرد که سه چهارم دیه را بپردازند و یک چهارم آن را کم کرد.[١٥١٩]
از دیدگاه علی س اگر کسی بچهای را بدون اجازه سرپرست او، یا بردهای را بدون اجازه صاحبش به کار گیرد، یا آن را بر حیوانی سوار کند و بچه یا برده بمیرد، چنین کسی ضامن پرداخت خسارت است، حَکَم روایت میکند که علی س گفت: هر کسی بردهی قومی را خواه برده کوچک باشد یا بزرگ به کار گیرد باید خسارت بپردازد،[١٥٢٠] و علی س میگوید: هر کس از کودک آزاد غیر برده کمک بگیرد، باید خسارت بدهد... هر کس از بزرگی کار بگیرد ضامن نیست.[١٥٢١]
از دیدگاه علی هر کس از نظر معنوی مرتکب جرم شود، به عنوان مثال کسی را بترساند و ترساندن سبب مرگ یا هلاکت شود، مسئولیت جنایی به او بر میگردد و ضامن است،[١٥٢٢] ابن جریج میگوید: به عطا گفتم: مردی کودکی را که بالای دیوار قرار دارد، صدا میزند که افتادی و کودک میافتد و میمیرد، آیا مسئول است؟ گفت: از علی روایت میکنند که او این فرد را به پرداخت خسارت ملزم مینمود و میگفت: او را ترسانیده است،[١٥٢٣] و جمهور علماء به صورت اجمالی همه متفق هستند که مرتکب جرم معنوی مسئول است.[١٥٢٤]
اگر پزشک یا جرّاح کاری بر خلاف شرایط و دستورات معالجه انجام داد و به سبب آن انسان یا حیوانی تلف گردید، از دیدگاه علی س مسئول است،[١٥٢٥] ضحاک بن مزاحم میگوید: علی س برای مردم خطبه ایراد نمود و گفت: ای گروه پزشکان و اطباء هر کس از شما به معالجهی انسان یا حیوانی پرداخت از طرف تعهد بگیرد که در صورت هلاکت انسان یا حیوان مورد معالجه مسئول نیست و اگر انسان یا حیوانی را بدون گرفتن تعهد معالجه کند و بیمار تلف شود پزشک ضامن و مسئول است[١٥٢٦]. از مجاهد روایت است که علی س در مورد طبیب گفت: اگر بر روش معالجه خود گواه نگرفت خودش مقصر است، یعنی مسئول است.[١٥٢٧]
از دیدگاه علی س اگر حد یا قصاص بر مستحقی انجام گرفت و او به سبب آن مُرد، بر قصاص گیرنده مسئولیت و ضمانتی نیست،[١٥٢٨] و او س میگوید: اگر کسی به حکم قرآن قصاص شد و به سبب قصاص مُرد دیهای ندارد،[١٥٢٩] و میگوید: هر کسی به هنگام مجازات مرد، مجازات او را کشته است،[١٥٣٠] و همچنین میگوید: اگر کسی به خاطر ارتکاب جرم زنا یا دزدی مجازات شد و مرد دیهای ندارد،[١٥٣١] دلیلش این است که گرفتن قصاص واجب است و آنچه واجب است شرط نیست که سلامت فرد در آن تضمین گردد، پس اگر در انجام واجب کوتاهی سرزده نباشد مسئولیتی به انجام دهنده واجب برنمیگردد.[١٥٣٢]
اگر راهزن قبل از اینکه مالی را بگیرد و یا کسی را بکشد دستگیر شود، زندانی میشود تا وقتی که توبه کند و اگر مالی را بگیرد و کسی را نکشته باشد دست راست و پای چپش قطع میشود و اگر کسی را کشته باشد و همچنین مالی را برده باشد دست راست و پای چپش قطع میشوند، سپس به دار آویخته میگردد تا بمیرد و اگر قبل از دستگیری توبه کرد باید اموال را بر گرداند و از او قصاص گرفته میشود ولی مجازات نمیشود.[١٥٣٣] حارث بن بدر قبل از دستگیری توبه کرد، او یک راهزن بود، علی س توبهاش را قبول کرد و مجازات محاربه را از او ساقط نمود چون قبل از دستگیری توبه کرده بود.[١٥٣٤]
مردی را نزد امیرالمؤمنین علی س آوردند که او را از یک خرابه در حالی که چاقویی آلوده به خون در دست داشته بود و در کنار جسد خونین انسانی ایستاده بود دستگیر کرده بودند، امیرالمؤمنین از او بازجویی کرد، گفت: من او را کشتهام، فرمود: او را اعدامش کنید، وقتی او را برای کشتن بردند مردی شتابان آمد و گفت: ای قوم عجله نکنید او را پیش علی س برگردانید، آن مرد را بازگرداندند، مرد دیگری گفت: ای امیرالمؤمنین او قاتل نیست، من او را کشتهام، آنگاه علی س به مرد اوّل گفت: چرا گفتی که من قاتل او هستم حال آن که تو او را نکشته بودی؟ گفت: ای امیرالمؤمنین، چه کار میتوانستم بکنم، پلیسها در حالی بالای سر جسد مقتول آمدند که در خونش میغلطید و من با چاقوی آغشته به خون در کنارش ایستاده بودم و من در همان خرابه دستگیر شده بودم، ترسیدم اگر بگویم قاتل نیستم حرفم مورد قبول واقع نشود و آن وقت باید پنجاه نفر از محله را سوگند میدادند، از این رو به جرمیاعتراف کردم که مرتکب آن نشده بودم. آنگاه علی گفت: کار بدی کردی، ماجرای تو چه بود؟ گفت: من قصاب هستم، در تاریکی به سوی مغازهام رفتم، گاوی را سر بریدم و پوستش را در آوردم، در همین حالت که چاقو در دستم بود برای قضای حاجت به خرابهای که نزدیکم بود رفتم، پس از فراغت خواستم به مغازه برگردم، ناگهان این مقتول را دیدم که در خونش میغلطید، وحشت زده شدم و ایستادم و به جسد نگاه کردم و همچنان کارد در دستم بود، ناگهان دیدم که مأموران شما کنار من ایستادهاند، مرا دستگیر کردند، مردم گفتند: قاتل همین است، قاتل جز این کسی نیست، بنابراین یقین کردم که شما سخنان آنها را به خاطر آنچه من میگویم رد نمیکنی، از این رو به جرمیاعتراف کردم که مرتکب نشده بودم، سپس علی س به مرد دوّم که به قتل اعتراف کرده بود گفت: داستان تو از چه قرار است؟ گفت: شیطان مرا فریب داد و این مرد را به طمع دست یابی به اموالش کشتم و پس از شنیدن صدای پای نگهبانان از خرابه بیرون رفتم و این قصاب را در وضعیتی که میگوید دیدم، در گوشهای از خرابه خود را از نگاه او پنهان کردم، تا آن که نگهبانان آمدند و او را دستگیر کردند و نزد تو آوردند، وقتی شما فرمان کشتن او را دادید صادر کردی فهمیدم که گناه خون این هم به گردن من خواهد بود، از این رو آمدم و به حقیقت اعتراف کردم. آنگاه علی س به حسن گفت: دستور در مورد این چیست؟ او گفت: ای امیرالمؤمنین اگر او یک نفر را کشته است نفر دیگری را از مرگ رهائی داده و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَنۡ أَحۡيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعٗاۚ﴾ [المائدة: ٣٢]
«و هر کس انسانی را از مرگ رهائی بخشد گویا همه مردم را از مرگ رهائی بخشیده است».
آنگاه علی س هر دوتا را آزاد کرد و دیهی مقتول را از بیت المال پرداخت نمود،[١٥٣٥] ممکن است علی س بعد از آن که اولیای دم به جای قصاص دیه را قبول کردند چنین نموده است.[١٥٣٦]
در زمان علی س زنی شوهرش را در روز زفاف بحضور دوستش به قتل رسانید و علی س او را به مجازات قتل قصاص کرد.[١٥٣٧]
اصل این است که شتر به عنوان دیه وخونبها داده شود و از دیدگاه علی س اگر شتران فراهم نباشد میتوان به جای آن چیزی دیگر داد. عامر از علی و عبدالله و زید ش روایت میکند که گفتند: دیه (خونبها) صد شتر است،[١٥٣٨] و از حسن روایت است که علی س دوازه هزار درهم را به عنوان دیه مقرر کرد،[١٥٣٩] و کیفیت دادن دیه از دیدگاه علی س به این صورت است که دیه قتل خطا و شبه عمد بر عاقله است که به صورت اقساطی باید تا سه سال آن را بپردازند[١٥٤٠] دلیل آن حدیثی است که مغیره بن شعبه میگوید: پیامبر ج دیه را بر عاقله گذاشت[١٥٤١]، امّا اینکه به صورت اقساطی پرداخت شود به خاطر آن است که مبلغ دیه زیاد و سنگین است و پرداختن آن به صورت یکجا سخت است، بنابراین بر سه سال تقسیم میشود تا بر حسب دستور اسلام آسان گیری شود.[١٥٤٢]
دیهی اهل کتاب از قبیل یهودیان و نصارا همانند دیه مسلمان است،[١٥٤٣] حَکَم بن عُتَیبه روایت میکند که علی س گفت: خونبهای یهودی و مسیحی و هر کافری که در کنار مسلمین زندگی میکند مانند خون بهای مسلمان است.[١٥٤٤]
از دیدگاه علی س دیهی ستون فقرات یک دیه کامل است و اگر شکسته شود و فرد توانایی آمیزش جنسی را از دست دهد، باید جانی یک دیهی کامل پرداخت کند، همانگونه که علی س بدان حکم کرده و دیهی کامل را برای آن موارد مقرّر نمود.[١٥٤٥]
از دیدگاه علی س اگر کسی چشم فردی را که فقط یک چشم دارد کور کرد، باید دیهی کامل یک انسان را بپردازد و یا اینکه یک چشم از او قصاص بگیرد و چشمش را کور کند و نصف دیه را بگیرد، این را ابن قدامه نقل کرده است،[١٥٤٦] چون چشم کسی که یک چشم دارد از نظر منفعت با هر دو چشم فرد بینا برابر است، از این رو از جانی دیه کامل گرفته میشود.[١٥٤٧]
دیهی هر انگشتی از نظر علی س یک دهم دیهی کامل است، یعنی دیه هر انگشت ده شتر است. عاصم بن ضمره از علی س روایت میکند که گفت: دیهی هر انگشت ده شتر است،[١٥٤٨] و در روایتی دیگر آمدهاست: دیه هر انگشت یک دهم یک دهم دیه است.[١٥٤٩]
[١٥٠١]- المغنی ٧/٦٢٧
[١٥٠٢]- المغنی ٧/٧٥٧
[١٥٠٣]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٣٧١
[١٥٠٤]- فقهالامام علی ٢/٨٣٦
[١٥٠٥]- فقهالامام علی ٢/٨٣٨
[١٥٠٦]- الخلافة الراشده، یحیی الیحیی ص ٥٠٢
[١٥٠٧]- فقهالامام علی ٢/٨٤١
[١٥٠٨]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٢٥٩
[١٥٠٩]- فقهالامام علی ٢/٨٤١
[١٥١٠]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٥٥٩
[١٥١١]- فقهالامام علی ٢/٨٤٢
[١٥١٢]- منبع مذکور ٢/٨٤٢
[١٥١٣]- مصنف عبدالرزاق ٨٤٠٠
[١٥١٤]- فقهالامام علی ٢/٨٤٣
[١٥١٥]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٤٠٩
[١٥١٦]- مصنف عبدالرزاق ١٨٤٦١
[١٥١٧]- فقهالامام علی ٢/٨٤٤
[١٥١٨]- منبع سابق.
[١٥١٩]- المحلی ١٠/٥٠٥ و فقهالامام علی ٢/٨٤٤.
[١٥٢٠]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٣٧٧
[١٥٢١]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٣٧٧
[١٥٢٢]- فقهالامام علی ٢/٨٤٦
[١٥٢٣]- کنز العمال ٨٦/٤٠
[١٥٢٤]- فقهالامام علی ٢/٨٤٦
[١٥٢٥]- فقهالامام علی ٢/٨٤٧
[١٥٢٦]- مصنف عبدالرزاق ١٨٠٤٧
[١٥٢٧]- مصنف عبدالرزاق ١٨٠٤٦
[١٥٢٨]- فقهالامام علی ٢/٨٤٧
[١٥٢٩]- فقهالامام علی ٢/٨٤٨
[١٥٣٠]- منبع سابق.
[١٥٣١]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٣٤٢
[١٥٣٢]- فقهالامام علی ٢/٨٤٨
[١٥٣٣]- المحلی ش ٢٥٢، عصرالخلافة امرا شده عمری ١٥١
[١٥٣٤]- عصرالخلافة الراشده ص ١٥١
[١٥٣٥]- الطرق الحکیمة ص ٥٦، القضاء فی الاسلام ص ١٥٤
[١٥٣٦]- القضاء فی الاسلام ص ١٥٤
[١٥٣٧]- المغنی ٩/٣٦٢، ٣٦٧، الطرق الحکیمه ص ٥٠، عصرالخلافة الراشد ص ١٥٣
[١٥٣٨]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/١٢٨
[١٥٣٩]- الام ٧/١٧٧
[١٥٤٠]- فقهالامام علی ٢/٨٥٣
[١٥٤١]- سنن ابن ماجه ش ٣٦٣٣
[١٥٤٢]- فقهالامام علی ٢/٨٥٤
[١٥٤٣]- منبع سابق /٨٥٥
[١٥٤٤]- مصنف عبدالرزاق ١٨٤٩٤
[١٥٤٥]- مصنف ابن ابی شیبه ٩/٢٣١
[١٥٤٦]- المغنی ٨/٥
[١٥٤٧]- فقهالامام علی ٢/٨٦٠
[١٥٤٨]- مصنف ابن شیبه ٩/١٩٣
[١٥٤٩]- مصنف عبدالرزاق ١٧٦٩٣
اگر در مورد یک گناه و جرم حد شرعی مقرّر نشده بود و در اسلام مجازات مشخصی وجود نداشت، امیر المؤمنین علی س او را ادب میکرد و با تنبیه نمودن او را از گناهش باز میداشت و از آنجا که مجازات بر گناهاندازهی مشخصی ندارد، امیرالمؤمنین به تناسب گناه فرد را مجازات میکرد و هر چند گناه بزرگتر بود، ایشان مجازات بزرگتری در نظر میگرفت و بر حسب نوع گناه و حالت گناهکار امیرالمؤمنین از وسیلههای تعزیری و تنبیهی متعددی استفاده مینمود، از آن جمله به عنوان مثال برخی عبارتند از:
عمر بن خطاب س و علی س مشغول طواف کعبه بودند، ناگهان مردی نزد عمر س آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین حق مرا از علی بن ابی طالب س بگیر، عمر گفت: او چه کار کرده؟ مرد گفت: سیلی بر چشم من زده است، آنگاه عمر س ایستاد، تا اینکه علی س به او رسید، گفت، ای ابالحسن آیا بر چشم این سیلی زدهای؟ علی س گفت: آری، ای امیرالمؤمنین، عمر گفت: چرا؟ گفت: چون او را دیدم که در حالت طواف نگاهش را متوجه زنان مسلمین کرده، آنگاه عمر س گفت: خوب کردهای ای ابالحسن.[١٥٥٠]
علی س با زدن شلاق مجرمان را تعزیر میکرد، از آن جمله نجاشی شاعر را که در ماه رمضان شراب نوشیده بود شلاق زد و گفت: این بیست شلاق را اضافه بر مجازات شرابخواری به خاطر آن به تو میزنم که در رمضان روزه نبودهای.[١٥٥١]
علی بن ابی طالب س گناهکار را به مردم معرفی میکرد، همانگونه که کسی را که به دروغ گواهی میداد به مردم معرفی میکرد و این به مصلحت جامعه بود تا دوباره کسی گواه گرفته نشود که گواهی او موجب تلف شدن حق مردم میشود. علی بن حسین میگوید: هر گاه علی س گواهی را دستگیر میکرد که به دروغ گواهی داده بود او را نزد قبیلهاش میفرستاد و میگفت: این کسی است که به دروغ گواهی میدهد او را بشناسید و او را به دیگران معرفی کنید، آنگاه پس از این کار آن فرد را رها میکرد.[١٥٥٢] و زیدبن علی از پدرش و او از جدش و او از علی س روایت میکنند که ایشان س فردی را که به دروغ گواهی داده بود دستگیر و تعزیر کرد و او را در محلهاش گرداند و مردم را نهی کرد از اینکه او را در چیزی گواه بگیرند.[١٥٥٣]
گاهی امیرالمؤمنین علی س با زندانی کردن افراد را مجازات میکرد، از آن جمله نجاشی شاعر را که شراب خورده بود و در ماه رمضان روزه نبود، زندانی کرد.[١٥٥٤]
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب س افراد فاسد را در زندان زنجیر میکرد و این زنجیرها قفل داشتند و افرادی را مقرر میکرد که به هنگام نماز از یک طرف زنجیرها را باز کنند.[١٥٥٥]
مردی را در رختخواب زنی یافتند و او را نزد علی س آوردند، فرمود: او را ببرید و از قسمت جلو او را در جایی آلوده فرو ببرید، چون در جای بدتری از این رفته است.[١٥٥٦]
از دیدگاه علی س اگر جنایت بزرگ و دارای تأثیر مهم باشد، تعزیر گاهی به کشتن هم میرسد، مثل جعل و ساخت احادیث به نام پیامبر ج، چون این کار سبب میشود تا چیزهائی وارد دین کنند که در حقیقت از دین نیستند و موجب انحراف مردم از دین صحیح میشود، [١٥٥٧] بنابراین علی س میگفت: هر کسی دروغ بگوید و به پیامبر ج نسبت دهد گردنش زده میشود.[١٥٥٨]
ربیعه بن زکار میگوید: علی بن ابی طالب سبه روستایی نگاه کرد و گفت: اسم این آبادی کجاست؟ گفتند: این قریه زراره [١٥٥٩] نامیده میشود که در آن شراب درست میشود و فروخته میشود، آنگاه علی س فرمود: آن را آتش بزنید چون چیزهای پلید یکدیگر را از بین میبرند و آن قریه را آتش زدند.[١٥٦٠] امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س در این قریه شرابها و مواد و ادوات ساخت آن سوزاند و از بین برد.[١٥٦١]
امیر المؤمنین علی س با اجتهادات خویش در زمینهی قصاص و حدود و امور جنایی و تعزیر در مؤسسه قضایی تأثیر به سزایی گذاشت، همانطور که ایشان س از سویی در تحول در مراکز فقهی با اجتهادات خویش که نشانگر آگاهی فراوان و عمیق و بر خورداری از دانش و فقه و درک و فهم اهداف شریعت اسلامی میباشد سهم به سزایی داشت.
[١٥٥٠]- الریاض النظرة فی مناقب العشرة ٢/١٦٥
[١٥٥١]- موسوعة فقه علی، قلعجی ص ١٥٣
[١٥٥٢]- منبع گذشته ص ١٤٩
[١٥٥٣]- منبع مذکور ص ١٤٨
[١٥٥٤]- مصنف ابن ابی شیبه ١٠/٣٦
[١٥٥٥]- موسوعة فقه علی، قلعجی ص ١٥٦
[١٥٥٦]- منبع سابق ص ١٥٤
[١٥٥٧]- منهج علی بن ابی طالب فی الدعوة الی الله ص ٣٢٤
[١٥٥٨]- موسوعة فقه علی ص ١٥٤
[١٥٥٩]- محلهای بود در کوفه که اسلم زراره بن یزیدبن عمر از قبیله بنی بکار بر آن گذاشته شده بود.
[١٥٦٠]- کنز العمال ١٣٧٤٤، ابوعبید، الاموال ص ١٠٣
[١٥٦١]- منهج علی فی الدعوة الی الله ص ٣٢٥
علمای اصول در مورد مذهب صحابی بحث بررسی لازم به عمل آوردهاند و اذعان کردهاند به اینکه مذهب صحابی از دلایل مورد اختلاف است. ابن القیّم میگوید: ائمهی چهارگانه بر این اجماع کردهاند که مذهب صحابی حجّت است.[١٥٦٢] اصحاب پیامبر ج به خصوص بزرگان صحابه از جایگاه والایی در فهم و درک کردن برخوردار بودند، چنان که ابن مسعود س درباره آنان میگوید: آنان در میان این امّت از همه قلب پاکتر و از دانش عمیقتر برخوردار بودند و از همه کمتر گرفتار تشریفات و تکلفات بودند و رهنمودشان از همهافراد امّت درستتر و بهتر است. مجموعهای بودند که خداوند آنها را برای همراهی پیامبر خود و بر پاداشتن دینش برگزیده بود، پس فضل و مقام آنها را بشناسید و از آنان پیروی کنید، چون آنها رهروان راه راست بودهاند.[١٥٦٣]
شاهد ما از سخن ابن مسعود س این است که صحابهی بزرگوار از علم و دانشی عمیقتر برخوردار بودند است، پس آنها بیش از تمام امّت از دانش و فهم و ادراک بیشتری برخوردار بودهاند و نسبت علم و دانش کسانی که بعد از آنها آمدهاند همچون نسبت مقام و فضیلت مسلمانان بعدی نسبت به آنان است،[١٥٦٤] از آنجا که این مطلب چنان روشن است که به دلیل و حجت نیاز ندارد، ما به بیان اسباب و عواملی میپردازیم که ایشان را در چنین جایگاهی قرار داده است که عبارتند از:
[١٥٦٢]- اعلام الموقعین ٤/١٢٠
[١٥٦٣]- شرح السنة بغوی ١/٢١٤، ٢١٥
[١٥٦٤]- اعلام الموقعین ٤/١٤٧
فراگرفتن مستقیم از چند ناحیه در فهم و درک تاثیر دارد که عبارتند از:
آنان با فرا گرفتن از خود پیامبر ج وحی را همانطور که بود و دست نخورده فرا میگرفتند و سخن وحی را مستقیم از زبان پیامبر ج میشنیدند، بنابراین علم و دانش آنها با آنچه صفای آن را مکدّر مینماید آلوده نیست، بلکه همان خالص و ناب کتاب و سنّت است که آراء و دیدگاههای افراد با آن نیامیخته و همچون دیگر علومی که بعد از آنها درب آن به روی مسلمین گشوده شد مثل فلسفه و کلام و غیره، آمیخته با نظر افراد نمیباشد.
چون رسول خدا ج خود معلّم و استاد اصحاب بود که همه مردم زبانش شیواتر و واضحتر و توانایی تفهیم بیشتری داشت، دقیق و ژرف حقایق را میفهمیدند، آری آنگاه که افرادی فهیم و سراپا گوش با دلهایی آگاه، و سلیقهای هم آهنگ که آوای حق را سر میدادند و تشنه شنیدن آن بودند، سخنان پیامبر ج را میشنیدند، آن را به بهترین وجه حفظ میکردند و دقیق و درست منظور خدا و پیامبر ج را میفهمیدند و این امر واضح و روشن است، چون مردم در طول زندگی خود و طلاب علم همواره به دنبال اساتیدی میروند که از نظر علم و دانش از دیگران بهتر هستند و صورت مسئلهها را بهتر بیان میکنند و توانایی تفهیم بیشتری دارند و چه بسیار دانش پژوهانی بودهاند که در آسمان علم و دانش درخشیدهاند و به لطف خدا، بعد بواسطهی تعلیم و آموزش والای معلم خود بهرهی فراوانی از دانش به دست آوردهاند. ما میدانیم که هیچ کس به یک دهم زیبایی و حسن آموزش پیامبر ج و حتی به کمتر از آن نمیرسد و معاویه بن حَکَم س به همین امر گواهی میدهد و میگوید: پدر و مادرم فدای رسول خدا ج باد، نه قبل از او و نه بعد از او معلّمی همچون او ندیدهام. [١٥٦٥]
از این رو علوم آنان یقینی است و علوم پسینیان آنها در بسیاری اوقات دستخوش گمان قرار میگیرد.
د- آنان از اسباب نزول آیات و اسباب ورود احادیث آگاه بودند: از آن جا که آنان ناسخ و منسوخ را میدانستند، آگاهی از این موارد، آنها را در فهمیدن مُراد و درک مقاصد بیشتر یاری میکرد.
هـ- آنان عملکرد پیامبر ج و رفتارش را که مفسِّر قرآن و گفتههای ایشان ج بود و توضیح میداد و مقصود آنان را بیان میکرد با چشم خود مشاهده مینمودند.
و- اگر اشکالی برایشان پیش میآمد میتوانستند آن را بپرسند و جواب خود را بگیرند.
[١٥٦٥]- مسلم /ش ٣٣ کتاب المساجد
آنها از آن جا که عرب بودند و از سلیقه و سرشت عرب برخوردار بودند، آیات قرآن و احادیث پیامبر ج را میفهمیدند و دلالت آن بر معانی شان را درک میکردند، بنابراین به دستور زبان و قواعد اصول که دیگران برای فهمیدن قرآن و سنّت به آن نیاز داشتند، نیازی نداشتند.
آنها به برکت اخلاصی که داشتند در زمان اندکی به علوم سودمند زیادی دست یافتند، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُۗ﴾ [البقرة: ٢٨٢] «از خدا بترسید و خداوند آنگاه به شما علم و دانش میدهد». همه این عوامل فقه قوی و به هم پیوستهای را برای اصحاب پیامبر ج شکل داده بود، ابن قیّم بعد از بیان اسبابی همچون شنیدن از پیامبر ج و فرا گرفتن از یکدیگر و دانستن زبان عربی به کاملترین صورت،[١٥٦٦] میگوید:
آنها علاوه بر اینکهاز اسبابی که با ما در آن اشتراک داشتند همچون دلالت کلمات و قیاسها برخوردار بودند، یقیناً بیش از همه افراد امت از قلبهای پاکتر و دارای دانش عمیق بهره مند بودند و کمتر تکلف میکردند و رسیدن به آنچه ما به آن دست یافتنی نیست برای آنان میسر بود و از آنجا که خداوند به طور ویژهای به آنان حضور ذهن، شیواگویی، دانش فراوان، آسان بودن فراگیری، درست و نیک فهمیدن و زود فهمیدن، کمبود معارض یا عدم آن، نیک زیستی و تقوای الهی را عطا کرده بود. از طرفی دیگر طبیعت و سرشت آنان عربی بود و معنای درست در فطرت و عقل آنها نهفته بود و نیازی نبود که اسناد و احوال راویان و علتهای حدیث و مسایل جرح و تعدیل را بررسی کنند و همچنین نیازی به نگاه کردن به قواعد اصول و اوضاع اصولیها نداشتند، بلکه در همه این امور بینیاز بودند و فقط دو کار داشتند که عبارتند از اینکه:
اوّل خداوند و پیامبر ج چنین فرمودهاند.
دوّم اینکه: معنایش این است؛ آنها از همه مردم و از تمام امّت از این دو قضیه بهره بیشتری داشتند و آنها تمام توان و نیروی خود را بر این دو قضیه متمرکز کرده بودند، امّا توان و نیروی متأخرین و بعدیها بر امور مختلفی تقسیم شده و متفرق است، بخشی از توان ذهنی آنان صرف فراگیری زبان عربی و قواعد آن میشود و بخشی جهت فراگیری اصول و قواعد آن صرف میشود و بخشی به علم اسناد و بررسی احوال راویان مشغول است و بخشی از فکرشان را سخن مؤلفان اسناد و اساتیدشان که سخنان مختلفی دارند به خود مشغول کرده است و علاوه بر این دیگر مسایلی که اذهان را به خود مشغول میکند و وقتی بعدیها به قرآن و سنّت با دلها و اذهانی خسته از پرداختن به دیگر بخش میرسند به اندازه توان خود نصوص و معانی آن را درک مینمایند.[١٥٦٧]
پس با توجه به اسباب مشخصی که در راستای فهمیدن و علم کمک مینمایند، اصحاب پیامبر ج از فهم و علم دقیقتری برخوردار بودهاند، بنابراین آنان به مقاصد و اهداف شریعت از دیگران آگاهتر بودهاند و از آن جا که یکی از مهمترین راههای فهم مقاصد شریعت آگاهی از قرآن و سنّت و روش استنباط از آن دو میباشد، باید گفت: بدون تردید اصحاب پیامبر ج به کاملترین صورت از این وسیله برخوردار بودند.[١٥٦٨]
شاطبی میگوید: سلف از همه مردم به مقاصد قرآن آگاهترند[١٥٦٩]. در مورد صحابه ش میگوید: آنان در فهم و درک شریعت و گام برداشتن در مسیر آن الگو هستند.[١٥٧٠]
علما در مورد حجّت بودن قول صحابی مذاهب گوناگون و متفاوتی دارند و نظرشان به پنج قول مشهور تقسیم میشود و ما قبل از ذکر اقوال مذاهب محل اختلاف را ذکر میکنیم:
١- همه بر این اتفاق دارند که مذهب صحابی در مسایل اجتهادی بر دیگران خواهامام یا حاکم یا مفتی باشند حجت نیست.
٢- هر گاه صحابی سخنی گفت و دیگران با او موافقت کردند، در آن نمیتوان اختلاف کرد چون در آن اجماع شده است.
٣- اگر صحابی قولی گفت و پخش شد و کسی با آن مخالفت نکرد، این به منزلهی اجماع سکوتی است.
٤- علما اتفاق نظر دارند بر اینکه هرگاه با صحابی با قول صحابی دیگری مخالفت کرد قول صحابی حجّت نیست.
٥- اتفاق کردهاند که هرگاه قول صحابی به قرآن و سنّت و یا اجماع برگردانده شد، حجت در آن وقت همان مرجع است.
٦- علما اتفاق نظر دارند که اگر صحابی دیدگاه و قولش را پس بگیرد، قول او حجت نیست و محل اختلاف زمانی است که صحابی در مسئلهای اجتهادی تکلیفی سخن بگوید و در آن مورد موافق یا مخالفی نداشته باشد و ما هم نمیدانیم که آیا قول او منتشر شدهیا نه؟ کسی مخالفت کرده یا نه؟ [١٥٧١]
علما در این مورد دو رأی دارند
قول اوّل: اینکه قول صحابی حجّت است و این نظریه مالک و شافعی در قول قدیم و رأی احمد است در یک روایت و اکثر اصولیها و فقهای احناف و ابن عقیل از حنابله و علائی[١٥٧٢] خطیب بغدادی از شافعیها نظرشان همین است و ابن قیم در اعلام الموقعین و شاطبی در الموافقات و ابن تیمیه نیز همین نظریه را دارند[١٥٧٣].
قول دوّم: اینکه قول صحابی حجت نیست، این یکی از دو قول شافعی است و آمِدی و رازی و غزالی و احمد در روایتی نظریه شان همین است.[١٥٧٤]
قول سوم: اینکه قول صحابی حجت است، اگر مجالی برای رای در آن نباشد و این قول گروهی از احناف است.[١٥٧٥]
قول چهارم: قول ابوبکر و عمر ب حجت است، نه قول دیگر صحابه.[١٥٧٦]
قول پنجم: قول خلفای چهارگانه ابوبکر و عمر و عثمان و علی ش حجت است نه قول دیگران.[١٥٧٧]
امّا قول راجح قول اوّل است و دلایل ترجیح در این مورد عبارتند از:
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ١٠٠]
یعنی: «پیشگامّان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را بخوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آن جا میمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
حافظ ابن جریر در تفسیر این آیهاز محمد بن کعب قرظی روایت میکند که گفت: عمر بن خطاب س از کنار مردی گذشت که این آیه را میخواند تا به اینجا رسید:
﴿رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ آنگاه عمر س دست او را گرفت و گفت: چه کسی این آیه را به تو یاد داده است؟ گفت: اُبیّ بن کعب، گفت: از من جدا نشو تا تو را پیش او ببرم، وقتی عمر س نزد ابی آمد گفت: این آیه را تو اینگونه برای این خواندهای... گفت: بله. عمر س گفت: تو آن را از پیامبر ج شنیدهای؟ گفت: گمان میبردم مقام ما چنان بالا برده شده که بعد از ما کسی به آن نمیرسد. اُبی گفت: اوّل سورهی جمعه این آیه را تصدیق میکند: ﴿وَءَاخَرِينَ مِنۡهُمۡ لَمَّا يَلۡحَقُواْ بِهِمۡۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٣﴾ [الجمعة: ٣] «او مبعوث برای دیگران نیز هست، آنانی که هنوز به اینان نپیوستهاند (و بعدها به دنیا میآیند). خدا چیره کار بجا است».
و نیز در آیهی دهم سورهی حشر میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [الحشر: ١٠] «و کسانی که بعد از آنان میآیند میگوئید پروردگارا ما را و برادران ما را که پیش از ما ایمان آورده بیامرز».
در سوره انفال فرموده:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ مِنكُمۡۚ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمُۢ٧٥﴾ [الأنفال: ٧٥]
«کسانی که پس از (نزول این آیات) ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با شما (ای مهاجران و انصار) جهاد نمودهاند، آنان از زمره شما هستند و (از حقوق و مدد ویاری شما برخوردار میگردند، این ولایت ایمانی بود و امّا ولایت خویشاوندی علاوه بر این میان افرادی موجود است و) کسانی که بایکدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگر سزاوارترند (و حقوق آنان) در کتاب خدا (بیان شده است و حکم خدا بر آن رفته است و) بیگمان خداوند آگاه از هر چیزی است».
انگیزه سؤال عمر س این بود که او این آیه را با رفع انصار بدون و او در ﴿وَٱلَّذِينَ﴾ میخواند، چنان که ابن جریر گفته است،[١٥٧٨] سپس وقتی اُبَی بن کعب برای او توضیح داد که کلمه الانصارِ مجرور است و بعد از آن واو میآید، گفت: گمان میبردم مقام ما چنان بالا برده شده که هیچ کسی بعد از ما به آن نمیرسد و این قول ایشان س قول گروه اوّل را تائید میکند که میگویند: اقوال همه صحابه حجّت است، چون همه آنان مورد ستایش قرار گرفتهاند و بیان شده که در همه علوم و دانشها و در فضیلت و جهاد و عمل گوی سبقت را از دیگران ربودهاند و ابن القیّم از این آیه استدلال کرد و آن را از دلیل بر وجوب پیروی از صحابه قرار داده است، [١٥٧٩]همچنین ذکر کرده که امّام مالک همین استدلال را کرده است،[١٥٨٠] بیان میدارد که در این آیه صحابه ستایش شدهاند و بیان شده که آنها سزاوارند که به آنان اقتدا شود و پیشوا قرار گیرند و به گفتههایشان عمل شود و نیز به اقتضای این آیه کسانی که از همه صحابه پیروی مینمایند ستوده شدهاند و همچنین از هر فرد صحابه باید پیروی کرد به شرط آن که قول فرد صحابه با نص صریح قرآن و سنّت مخالف نباشد[١٥٨١] از جمله دلایلی که نشانگر آن است قول همه صحابه حجّت است این آیه است که میفرماید:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ﴾ [آل عمران: ١١٠]
«شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید، به معروف امر میکنید و از منکر باز میداردید و به خدا ایمان دارید».
ابن جریر با سند خودش در تفسیر این آیه از ضحاک روایت میکند که گفت: منظور از بهترین امّت در آیه فوق اصحاب پیامبر ج هستند[١٥٨٢]، ابن جریر بعد از ذکر این روایت مفهوم آن را اینگونه توضیح میدهد: بعضی اصحاب راویان و ناقلان و دعوتگران هستند که خداوند به مسلمین فرمان داده که از آنها پیروی نمایند.
شاطبی با این استدلال نموده و میگوید: سنّت صحابه ش سنّتی است که به آن عمل میشود و مرجع به شمار میآید[١٥٨٣] و در آیه این نکات اشاره شده که آنان از سایر امتها برترند و این به معنای آن است که آنها در هر حال مطابق با قرآن سنّت بودهاند و مخالفت نکردهاند[١٥٨٤].
امّام ابن القیّم جوزی بر حجت بودن قول صحابه از آیات زیادی استدلال کرده و با توجیه درست استدلال خود را بیان نموده و بحث مفیدی اراده نموده است.[١٥٨٥]
این دلایل زیادند و به برخی از آنها اشاره میکنیم: پیامبر ج میفرماید «خیر النّاس القرون الّذي أنا فیه، ثمّ الثّاني، ثمّ الثّالث»[١٥٨٦]: (بهترین مردم مؤمنانی هستند که در قرن من زندگی میکنند، سپس کسانی که در قرن دوّم میآیند و پس از آنها کسانی که در قرن سوّم میآیند).
این فرمودهی پیامبر ج بدین معناست که صحابه در هر بابی از ابواب خیر و نیکی از دیگران جلو هستند، به خصوص در رسیدن به حقیقت و آنچه درست است،[١٥٨٧] پس آنان در هر کار خوبی از قبیل علم و عمل و ایمان و عقل و دیانت و بیان و عبادت از دیگران برتر هستند و آنها در بیان و حل مشکلی از دیگران سزاوار ترند و هیچ کسی با این امر مخالفت نمیکند مگر کسی که یکی از بدیهیّات دین اسلام را از روی خود بزرگ بینی رد کرده باشد[١٥٨٨].
از عبدالله بن مسعود س روایت است که گفت: پیامبر ج فرمود: هر پیامبری که خداوند مبعوث کرده در امتش برای او یارانی قرار داده که به سنّت او تمسّک میجویند و به او اقتدا مینمایند[١٥٨٩]. بیهقی برای اثبات برتر بودن صحابه و رفعت مقام آنها در هر علم و عمل و هدفی با همین حدیث[١٥٩٠] استدلال کرده است.[١٥٩١]
از حذیفه بن یمان س روایت است که گفت: ای گروه قاریان قرآن راه کسانی را بگیرید که پیش از شما بودهاند، سوگند به خدا اگر بر راه راست آنان گام بردارید بسیار جلو رفتهاید و اگر راه راست را ترک کردید و به چپ و راست رفتید، به گمراهی بسیار دور از حق گرفتار آمدهاید.[١٥٩٢] خطیب با سند خودش از عامر شعبی روایت میکند که گفت: آنچه از اصحاب محمد ج به شما گفتند آن را بگیر.[١٥٩٣]
وقتی قرآن و سنّت وجود دارد، هر کسی آنها را بشنود عذری ندارد و باید از آن دو اطاعت نماید و در مواردی که قرآن و سنّت چیزی نگفته باشند، به گفتههای اصحاب رسول خدا ج یا به قول یکی از آنان مراجعه میکنیم،[١٥٩٤] و همچنین فرمود: شما حق ندارید سخنی بگوئید مگر بر اساس یکی از اصول گفته باشید، یا بر اصل قیاس کرده باشید، که اصول کتاب خدا و سنّت و یا قول یکی از اصحاب پیامبر ج یا اجماع مردم است.[١٥٩٥]
در مورد دین خود از هیچکدام اینها تقلید مکن، آنچه از پیامبر ج و اصحاب او آمده را بگیر، سپس در مورد اقوال تابعین انسان اختیار دارد.[١٥٩٦]
قول امام مالک و مذهب او در ترجیح عمل اهل مدینه معروف است، امّا او فراتر از این رفته و قول صحابه را معتبر دانسته و قول ولی امرهای بعد از پیامبر ج را حجت قرار داده است.[١٥٩٧]
آن دسته از علما که گفتهاند قول صحابی حجّت است، فقط زمانی آن را حجّت دانستهاند که صحابی دیگر مخالف آن نباشند، و نیز اگر قول او معروف شد و به آن اعتراض نکرده باشند، مثل این است که او را تائید کرده باشند و میتوان گفت: اگر صحابه ش آن را تائید کرده باشند، اجماع اقرار به حساب میآید، چون آنها باطل را تائید نمیکنند، امّا اگر قول او معروف نباشد، اگر مشخص شود که با آن مخالفت شده، به اتفاق همه حجّت نیست.[١٥٩٨]
شاطبی در توضیح فرموده پیامبر ج که میفرماید: «ما أنا علیه و أصحابي»: (آنچه من و اصحابم بر آن هستیم)[١٥٩٩] میگوید: این به گفتهها و سنّت و روشهای صحابه بر میگردد و آنچه آنان در آن اجتهادکردهاند مطلقاً حجت است و پیامبر ج اینگونه برای آنها گواهی داده است، تا اینکه میگوید... بنابراین هر آنچه آنان اساس نهادهاند، سنّت است اگر چه شبیهی نداشته باشد، به خلاف دیگران.[١٦٠٠] و در (الموافقات) میگوید: سنّت صحابه سنّتی است که بر آن عمل میشود و به آن مراجعه میشود.[١٦٠١]
***
[١٥٦٦]- مقاصد الشریعة یوبی ص ٦٠٠
[١٥٦٧]- اعلام الموقعین ٤/١٤٩
[١٥٦٨]- مقاصد الشریعة الاسلامیة یوبی ص ٦٠١
[١٥٦٩]- الموافقات ٣/٤٠٩
[١٥٧٠]- الموافقات ٤/١٣٠
[١٥٧١]- مقاصد الشریعة ص ٥٩٤ و ٥٩٧
[١٥٧٢]- حقیقة البدعة و احکامها ١/٣٢٠
[١٥٧٣]- مجموعة الفتاوی ٥/٤١٣، اعلام الموقعین ٤/١٢٠
[١٥٧٤]- مقاصد الشریعة ص ٥٩٧
[١٥٧٥]- حقیقة البدعة و احکامها ١/٣٢١
[١٥٧٦]- الاحکام آمدی ٤/١٣٠، حجیة قول الصحابی ص ٤٠
[١٥٧٧]- حجیة قول الصحابی ص ٤٠
[١٥٧٨]- تفسیر طبری ١٤/٤٣٨
[١٥٧٩]- اعلام الموقعین ٤/١٢٣
[١٥٨٠]- منبع سابق.
[١٥٨١]- همان منبع ٤/١٢٣-١٢٩
[١٥٨٢]- تفسیر طبری ٧/١٠٢
[١٥٨٣]- الموافقات ٤/٧٤
[١٥٨٤]- منبع سابق.
[١٥٨٥]- اعلام الموقعین ٤/١٢٣-١٣٥
[١٥٨٦]- مسلم ٢/١٩٦٥
[١٥٨٧]- اعلام الموقعین ٤/١٣٦
[١٥٨٨]- مجموع الفتاوی ٤/١٥٨
[١٥٨٩]- مسلم، کتاب الایمان ١/٦٩
[١٥٩٠]- الاعتقاد بیهقی ص ٣١٩
[١٥٩١]- حقیقة البدعة و احکامها ١/٣٢٨
[١٥٩٢]- حلیة الاولیاء ١٠/٢٨٠، البدع ابن وضاح ص ١٠
[١٥٩٣]- حقیقة البدعة و احکامها ١/٣٢٩
[١٥٩٤]- الام شافعی ٧/٢٦٥
[١٥٩٥]- مناقب الشافعی ص ٣٦٧
[١٥٩٦]- مسائل الامام احمد، ابی داود ص ٢٧٦
[١٥٩٧]- اعلام الموقعین ٤/١٢٣ و ترتیب المدارک ١/٩٤
[١٥٩٨]- مجموع الفتاوی ١/٢٨٣
[١٥٩٩]- السلسلهالصحیحه ١/١٢، ٢٥ (٣/٤٨٠)
[١٦٠٠]- الاعتصام ٢/٢٦٣
[١٦٠١]- الموافقات ٤/٧٤
فصل پنجم به دو مبحث زیر میپردازد:
مبحث اول: قلمروهای دولت
مبحث دوم: تعیین فرمانداران در دوران علی س
وقتی عثمان س وفات یافت، فرماندار مکّه خالد بن سعید بن عاص بود، سپس علی س او را عزل نمود و ابو قتادهی انصاری را به عنوان والی و فرماندار مکه تعیین کرد،[١٦٠٢] چنین به نظر میآید که ابوقتاده مدّت کوتاهی فرماندار مکّه بوده، چون وقتی علی س خواست به سوی عراق حرکت کند، قثم بن عباس[١٦٠٣] را به عنوان فرماندار مکه به آن جا فرستاد و ابوقتاده انصاری را عزل نمود،[١٦٠٤] بر این اساس مدت فرمانداری ابو قتاده دو ماه طول کشید و از دوران کوتاه فرمانداری او سخنان و اخبار قابل ذکری نقل نشده و بیشتر منابعی که از فرمانداری قثم بن عباس بر مکه سخن گفتهاند، بیان کردهاند که علی س او را به عنوان فرماندار همزمان مکه و طائف مقرر کرد،[١٦٠٥] و اخبار مکه در دوران خلافت علی س جز آن قسمت که مربوط بوده به موسم حج و کسانی که امیر حج قرار گرفتهاند نقل شدهاند و علی بن ابی طالب س در دوران خلافت خود در حج حضور نیافت، چون با فتنههایی درگیر بود که در گوشههای دولت اسلامی سر بلند کرده بودند و اوضاع هنوز در آن مناطق آرام نبود و علی س در موسم حج کسی را میفرستاد که حجّاج را رهبری کند، ظاهرا قثم بن عباس فقط در موسم حج سال(٣٧ هـ) امیر حج بوده و در سال (٣٦هـ) علی س عبدالله بن عباس را به عنوان امیر حج فرستاد و در سال (٣٨ هـ) عبیدالله بن عباس را به امیر حج منصوب کرد و به مکه فرستاد. با وجود اینکه منابع در بیان سالی که هر یک از اینها به حج رفتهاند اختلاف دارند و در سال (٣٩هـ) معاویه س یکی از فرماندهان شام را همراه حجاج شام به مکه فرستاد تا حج را اقامه نماید، وقتی به مکّه رسید با قثم بن عباس درگیر شد و اگر صحابه ش برای برقراری صلح و توافق بر این که یکی از افراد بنی شیبه حج را اقامه نماید اقدام نمیکردند، نزدیک بود میان آنها جنگ بپا گردد، امّا با دخالت صحابه ش حج با امنیت بر قرار شد و جنگی در نگرفت[١٦٠٦].
قثم بن عباس همچنان فرماندار مکه بود تا اینکه لشکر معاویه س به فرماندهی بسر بن ارطاه وارد مکه شد و قثم از آن جا که برای خود احساس خطر کرد پا به فرار گذاشت و از مکه بیرون رفت و اینگونه دوران فرمانداری او بر مکه به پایان رسید و مکه از قلمرو حکومت علی بن ابی طالب س بیرون آمد و علی س یکی از لشکرهایش را فرستاد تا مکه را باز پس بگیرند امّا به شهادت رسیدن علی س سبب شد تا این مهم انجام نگیرد.[١٦٠٧]
[١٦٠٢]- الولایة علی البلدان ٢/٣، تاریخ ابن خیاط ص ٢٠١
[١٦٠٣]- سیر اعلام النبلاء ٣/٤٤٠
[١٦٠٤]- تاریخ یعقوبی ٢/١٧٩
[١٦٠٥]- الکامل فی التاریخ ٣/٣٩٨، الولایة علی البلدان ٢/٤
[١٦٠٦]- الولایة علی البلدان ٢/٤ تاریخ طبری ٦/٧٩
[١٦٠٧]- تاریخ طبری ٦/٨٠، الولایة علی البلدان ٢/٥
در دوران پیامبر ج و سه خلیفهی بعد از او مدینه پایتخت دولت اسلامی بود و خلیفه در آن ساکن بود و مدینه را در زمان حضورش در آن خودش اداره میکرد و وقتی خلیفه به سفر میرفت کسی را به عنوان جانشین خود بر آن مقرّر میکرد که آن را اداره کند. بعد از بیعت مردم با علی س اوضاع دگرگون شد، چون وضعیت کلّی و درگیری که بعد از کشته شدن عثمان س پیش آمد او را وادار به ترک مدینه کرد، به خصوص بعد از آن که طلحه و زبیر و عایشه ش قبل از واقعه جنگ جمل به سوی عراق رهسپار شدند،[١٦٠٨] و چنان که بعضی از روایات میگویند در این وقت سهل بن حنیف انصاری به عنوان جانشین خلیفه در مدینه مقرر گردید.[١٦٠٩]
مدت فرمانداری سهل بن حنیف بر مدینه برای ما معلوم نیست، امّا ظاهراً دوران فرمانداری او در مدینه بیش از یک سال بوده، چون روایت است که او در سال (٣٧هـ) فرماندار مدینه بوده است،[١٦١٠] سپس علی س بعد از آن که سهل بن حنیف را عزل کرد، (تمام بن) عباس را به عنوان والی و فرماندار مدینه منصوب نمود و بعد از او ابو ایوب انصاری را به فرماندار مدینه انتخاب کرد، که تا سال (٤٠هـ) ایشان فرماندار مدینه باقی ماند. در این سال لشکر شام از سوی معاویه س به فرماندهی سبر بن ارطاه[١٦١١] وارد مدینه شد، پس ابوایوب از مدینه فرار کرد و بسوی علی در کوفه رفت،[١٦١٢] و اینجا بود که مدینه از قلمرو حکومت علی س بیرون آمد و جزو قلمرو حکومت معاویه س گردید و اینگونه در دوران علی س مدینه از پایگاه خلافت به ولایتی از ولایتها تبدیل شد و حوادث سیاسی دور از آن رخ میدادند، بنابراین میبینیم که منابع تاریخی تقریبا در این برهه مدینه را فراموش کردهاند، تا آن که لشکر معاویه توانست بر آن غالب آید.[١٦١٣]
[١٦٠٨]- تاریخ خلیفهابن خیاط ص ١٨١، الولایه علی البلدان ٢/٢
[١٦٠٩]- منبع سابق.
[١٦١٠]- تاریخ طبری ٦/٥٣، الولایه علی البلدان ٢/٢
[١٦١١]- سیر اعلام النبلاء ٣/٤٠٩، الولایه علی البلدان ٢/٢
[١٦١٢]- تاریخ طبری ٦/٨٠، الکامل ٣/٣٧٣
[١٦١٣]- الولایه علی البلدان ٢/٣
بحرین در زمانی که عثمان س وفات یافت تابع امارت بصره بود و ابن عامر یکی از فرمانداران خود را امیر آن جا مقرر میکرد و علی س در دوران خود مجموعهای از أمراء خود را که مهمترین آنها عمربن ابی سلمه[١٦١٤] بود را به عنوان امیر بحرین مقرر کرد، عمربن ابی سلمه در اثنای سفر علی س به عراق او را همراهی کرد، سپس علی او را برای مدت زمانی به عنوان فرماندار بحرین منصوب کرد[١٦١٥] و سپس او را به عراق فراخواند تا در کنارش باشد، همچنین قدامه بن عجلان انصاری[١٦١٦] و نعمان[١٦١٧] بن عجلان انصاری از فرمانداران علی س در بحرین بودند و گفتهاند که عبیدالله بن عباس[١٦١٨] نیز از جمله کسانی بوده است که علی آنها را به فرمانداری بحرین منصوب کرده است و عبیدالله بن عباس فرماندار یمن بود، شاید بحرین و نجد در آن زمان تابع یمن بودهاند، همانگونه که از تعبیر طبرانی بر میآید، همچنان که تعبیر خلیفه بن خیاط به این نکته اشاره میکند که ترتیب مشخصی برای این فرمانداران را سراغ نداشته است،[١٦١٩] منابع تاریخی اسامی بعضی از فرماندارانی را ذکر کردهاند که علی به عمان میفرستاد، که یکی فرماندار و دیگری فرمانده لشکر بود، ایشان س این فرماندهان را میفرستاد تا شورشهایی را که در عمان علیه علی س بپاخاسته بودند خاموش کنند،[١٦٢٠] همچنین فرمانداری در یمامه بود که شاید او تحت اشراف والی و فرماندار بحرین قرار داشت.[١٦٢١]
[١٦١٤]- تهذیب التهذیب ٧/٤٥٦
[١٦١٥]- الکامل ٣/٢٢٢، الولایة علی البلدان ٢/٥
[١٦١٦]- الولایة علی البلدان ٢/٥
[١٦١٧]- الاصابة ٣/٥٦٢، الولایه علی البلدان ٢/٥
[١٦١٨]- تاریخ طبری ٦/٩٠
[١٦١٩]- الولایه علی البلدان ٢/٦
[١٦٢٠]- تاریخ یعقوبی ٢/٩٥، الولایه علی البلدان ٢/٦
[١٦٢١]- الولایه علی البلدان ٢/٦
وقتی عثمان س به شهادت رسید و مردم با علی س بیعت کردند، علی س عبید الله بنعباس ب را به فرمانداری یمن منصوب کرد،[١٦٢٢] و قبل از رسیدن عبیدالله بن عباس به یمن، فرمانداران عثمان س از آنجا بیرون آمدند و بعضی از آنها همراه لشکر جمل با طلحه و زبیر ب همراه شدند و در مجهّز کردن لشکر نقش به سزایی داشتند،[١٦٢٣] عبیدالله بن عباس فرماندار صنعاء و توابع آن بود و سعید بن سعد بن عباده انصاری با او در فرمانداری کمک میکرد و فرمانده لشکر بود،[١٦٢٤] شهادت عثمان س تاثیر شگرفی بر مسلمین یمن گذاشته بود و آنها از این جنایت ناراحت و متنفر بودند، بنابراین بعضی از اهالی یمن بیعت نکردند و دوست داشتند قاتلان عثمان س را بکشند و چون امر کشتن قاتلان عثمان س به تأخیر افتاد، آنها بعد از واقعهی حکمیت به معاویه نامه نوشتند، بنابراین معاویه بسر بن ارطاه را فرستاد و او توانست با همکاری این دسته از مردم برای مدت کوتاهی[١٦٢٥] بر یمن چیره شود، بعد از آن علی توانست یمن را از لشکر معاویه باز پس بگیرد و باری دیگر عبیدالله بن عباس را به عنوان فرماندار یمن منصوب کرد و تا وقتی که علی س به شهادت رسید عبیدالله والی یمن بود.[١٦٢٦]
روایت شده که بسربن ارطاه دو پسر عبیدالله بن عباس و برخی از طرفداران علی را در آن جا به قتل رسانید، سپس به سوی شام بازگشت و امیرالمؤمنین علی س جاریه بن قدامه سعدی را به یمن فرستاد و او همان کاری را کرد که به سر کرده بود و او بعضی از دوستداران عثمان را در یمن به قتل رسانید[١٦٢٧]. ابن کثیر میگوید: این خبر نزد سیره نویسان مشهور است، امّا از دیدگاه اینجانب صحت آن قابل تأمل است[١٦٢٨] و تردیدی نیست که در این برههافراد بیگناه کشته نشدهاند، حتی در بصره و صفین وقتی دو طرف با هم جنگیدند افراد بیگناه را نمیکشتند، پس چگونه در دوران آتش بس کودکان و بیگناهان را میکشتهاند، بنابراین نمیتوان این حرفهای متضاد با عرف و ارزشها و دین مسلمین را قبول کرد[١٦٢٩].
[١٦٢٢]- تاریخ خلیفة بن خیاط ص ٦
[١٦٢٣]- مروج الذهب مسعودی ٢/٣٥٧، الولایة علی البلدان ٢/٦
[١٦٢٤]- الاستبصار ابن قدامه مقدسی ص ٩٩، الولایة علی البلدان ٢/٦
[١٦٢٥]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید علی ص ١٠٩
[١٦٢٦]- تاریخ طبری ٦/٨٠، ٨١، الولایة علی البلدان ٢/٧
[١٦٢٧]- تاریخ طبری ٦/٥٥
[١٦٢٨]- البدایة و النّهایة ٧/٣٣٤
[١٦٢٩]- الانصاف دکتر حامد خلیفة ص ٥٧٥
در دوران خلافت عمر و عثمان ب معاویه س فرماندار شام بود، وقتی علی س زمام خلافت را به دست گرفت خواست معاویه را عزل کند و عبدالله بن عمر را به فرماندار شام منصوب نماید، امّا عبدالله بن عمر از پذیرفتن فرمانداری شام امتناع ورزید و در این مورد پوزش خواست و خویشاوندی بین آنها را یادآورشد،[١٦٣٠] و امیر المؤمنین علی درخواست عبدالله بن عمر را در خصوص نرفتن به شام پذیرفت و او را مجبور نکرد. امّا روایاتی که ادعا میکنند که علی بر عبدالله بن عمر به خاطر این که او کناره گیری کرد و در کنار علی نایستاد پرخاش کرد، تحریف حقیقت و دروغ است،[١٦٣١] و نهایت امر در مورد قضیه عبدالله بن عمر و فرمانداری شام این بود که ذهبی از طریق سفیان بن عیینه و او از عمر بن نافع و او از پدرش و او از ابن عمر روایت میکند که گفت: علی کسی را نزد من فرستاد و گفت: ای ابا عبد الرّحمن تو کسی هستی که در شام از تو اطاعت میکنند، به شام برو تو را به عنوان امیر آن جا مقرر کردهام، گفتم: به یاد خداوند و خویشاوندی و همراهی با رسول خدا ج میافتم، این مسئولیت را به من واگذار مکن، امّا علی س نپذیرفت، آنگاه از حفصه کمک گرفتم باز هم نپذیرفت، بنابراین شب هنگام به سوی مکه رفتم.[١٦٣٢] این دلیل قاطعی است بر اینکه عبدالله بن عمر با علی س بیعت کرده بود، زیرا اگر عبدالله بیعت نکرده بود چگونه میخواست او را به عنوان فرماندار منصوب نماید؟ در الاستیعاب ابن عبدالبر از ابی بکر بن ابی جهم و او از ابن عمر روایت میکند که به هنگام مرگ گفت: بر هیچ چیزی تأسف نمیخورم جز اینکه جنگیدن با گروه شورشیان را همراه علی ترک کردم.[١٦٣٣] این نیز نشانگر آن است که ابن عمر با علی بیعت کرده بود، چون از اینکه همراه علی به جنگ شورشیان نرفته بود پشیمان بود، چرا که عبدالله بن عمر از زمره کسانی بود که از فتنه کناره گیری کرد و با کسی نجنگید و اگر او با علی بیعت نکرده بود بیشتر پشیمان میشد و آن را نیز به صراحت بیان میکرد، چون بیعت کردن و در آمدن در آنچه مردم وارد آن شدهاند واجب است و بیعت نکردن امری است که خود ابن عمر از پیامبر ج روایت میکند که فرمود: «من مات و لیس في عنقه بیعة مات میتة جاهلیّة»[١٦٣٤] هر کسی بمیرد بدون آن که بیعتی به گردن داشته باشد با مرگ جاهلی مرده است، ولی بیعت با بیرون آمدن همراه علی س برای جنگ فرق داشت، چون این قضیه مورد اختلاف صحابه ش بود و بعضی از آن کناره گیری کرده بودند. پس چگونه ممکن است ابن عمر به خاطر عدم حضور در این جنگ پشیمان شود ولی به خاطر عدم بیعت متأسّف نباشد، در صورتی که برای عدم بیعت وعید سخت آمده است و اینگونه باطل بودن ادعای بخشی از مورخین مبنی بر اینکه ابن عمر با علی بیعت نکرده آشکار میشود، چون ثابت شد که ابن عمر از زمرهی کسانی بود که با علی س بیعت کردند و بلکه ابنعمر ب از مقرّبان علی س بود که علی س دوست داشت آنها را به عنوان فرماندار منصوب نماید و از آنها کمک بگیرد، چون علی میدید که ابن عمر ب صادقانه او را دوست دارد و خیرخواه اوست.[١٦٣٥]
بعد از آن که ابن عمر ب از پذیرفتن فرمانداری شام عذر خواهی کرد، امیرالمؤمنین علی س سهل بن حنیف را به جای او فرستاد، اما همین که او به شام نزدیک شد، اسب سواران معاویه س او را گرفتند و به او گفتند: اگر عثمان س تو را فرستاده خوش آمدی و اگر کسی دیگر تو را فرستاده برگرد[١٦٣٦]. اهالی شام به خاطر شهادت مظلومانهی عثمان س به شدت خشمگین بودند و پیراهن خونین عثمان همراه با انگشتان قطع شدهی دست نائله همسر عثمان به هنگام دفاع از عثمان س به شام آورده شده بودند و داستان شهادت عثمان س بسیار دردناک بود و احساسات مردم تحریک و قلبها جریحه دار و چشمها اشکبار بودند. همچنین خبر تسلط شورشیان بر مدینه و فرار بنی امیه به مکّه و دیگر رخدادها اهل شام و در رأس آنها معاویه س را متاثر کرده بود، از این رو ایشان فکر میکرد که وظیفهی اوست که برای گرفتن خون عثمان س از قاتلانش به پاخیزد، چون ولی و صاحب خون عثمان س است و خداوند ﻷ میفرماید:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا٣٣﴾ [الإسراء: ٣٣]
یعنی: «هر کس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او این قدرت را دادهایم (که قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند بیگمان صاحب خون یاری شونده است».
از این رو معاویه س مردم را جمع کرد و در مورد عثمان س و اینکه او مظلومانه به دست بیخردان منافقی که از ریختن خون ناحق باکی نداشتهاند به شهادت رسیده است، سخن گفت و متذکّر شد که آنها عثمان س را در ماه حرام و در شهر حرام کشته بودند، آنگاه مردم شوریدند و این کار را زشت شمردند و صداها بلند شد و در میان این جمع تعدادی از اصحاب رسول خدا ج حضور داشتند، یکی از اصحاب حاضر در جمع به نام مرّه بن کعب س بلند شد و گفت: اگر حدیثی نبود که از پیامبر شنیدهام سخن نمیگفتم، پیامبر ج روزی فتنهها را یاد شد و متذکر شد که فتنهها نزدیکند، در آن موقع مردی از نزدیک ما عبور کرد که خود را با پارچهای پوشانیده بود، پیامبر ج فرمود: «این مرد در آن روز بر هدایت است» من آن مرد دنبال کردم، رفتم ناگهان دیدم که او عثمان بن عفان س است، چهرهاش را به سوی پیامبر برگرداندم و گفتم: آیا همین است؟ فرمود: بله[١٦٣٧] و حدیثی دیگر هست که محرّک و انگیزهی قوی برای معاویه س بود که خون عثمان س را بخواهد، این حدیث را نعمان بن بشیر از عایشه ل روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ج کسی را دنبال عثمان بن عفان س فرستاد، سپس عثمان آمد و پیامبر ج رو به او کرد به شانهاش دست زد و آخرین سخنی که به او گفت این بود که فرمود: «ای عثمان به زودی خداوند لباسی را به تو میپوشاند، اگر منافقان از تو خواستند آن را از تن در آوری آن را در نیاور تا به دیدارم بیایی». سه بار پیامبر ج چنین گفت، عرض کردم: ای امیر المؤمنین چرا تا کنون این حدیث را نمیگفتی؟ گفت: سوگند به خدا آن را فراموش کرده بودم و به یادم نمیآمد، من معاویه س را از این حدیث با خبر کردم، او قبول نکرد تا آن که نامهای به امالمؤمنین نوشت و از او خواست که این حدیث را برای او بنویسد، آنگاه عایشه ل در نامهای این حدیث را برای او نوشت.[١٦٣٨]
از آنجا که اهل شام به رهبری معاویه بن ابی سفیان به شدت بر اجرای فرمان خداوند در مورد قاتلان عثمان س حریص بودند، علّت اصلی بیعت نکردن آنها با علی بن ابی طالب س این بود، نه به خاطر اینکه معاویه س بر فرمانداری شام باقی بماند، یا به خاطر چشم دوختن به خلافت، چون کاملاً میدانست که امر خلافت مربوط به شش نفری است که عمربن خطاب س به عنوان شورای انتخاب خلیفه بعد از خودش تعیین کرده بود و کاملا میدانست که علی س از او برتر و به خلافت سزاوارتر است،[١٦٣٩] به دلیل روایتی که یحیی بن سلیمان جعفی با سند جیّد از ابی مسلم خولانی روایت میکند که او به معاویه س گفت: شما با علی س همانند و همطراز هستی که با او درگیری؟ معاویه س گفت: نه سوگند به خدا من میدانم که او از من برتر است و از من به امر خلافت سزاوارتر است، ولی آیا شما نمیدانید که عثمان مظلومانه کشته شده است و من پسر عموی او هستم و خون او را میخواهم، پس نزد علی س بروید و به او بگوئید: قاتلان عثمان را به من تحویل دهد تا تسلیم او شوم، آنگاه نزد علی آمدند و با او سخن گفتند ولی علی س قاتلان را به معاویه تحویل نداد[١٦٤٠]. در روایتی دیگر آمده است: نزد علی س آمدند و با او صحبت کردند، علی س گفت: معاویه با من بیعت کند و همراه آنان برای داوری نزد من بیاید، امّا معاویه س امتناع ورزید و نپذیرفت، [١٦٤١] امّا روایتی که میگویند معاویه به خاطر اعتراض شخصی و طمعهای دینوی و به علت دشمنی و رقابتی که در دوران جاهلیت بین بنیهاشم و بنی امیه بود از بیعت کردن با علی س اباء ورزید و دیگر تهمتهایی که به اصحاب پیامبر میزنند و نویسندگان معاصر همچون عبّاس محمود عقاد در کتاب (عبقریة علی) و عبدالعزیز الدوری در کتاب (مقدمة فی تأریخ صدر الاسلام) بر اساس این روایت خیال پردازیهای پوچ و باطل خود را ارائه دادهاند، باید دانست که اینها روایاتی غیر قابل قبول و متروک میباشند که راویان آن از نظر عدالت و حفظ دارای ضعف و عیب هستند.[١٦٤٢]
در تمام دوران خلافت علی س شام در سلطهی معاویه بن ابی سفیان س قرار داشت و علی س نتوانست بر آن چیره شود و یا افرادی را در آن جا به عنوان امیر و فرماندار مستقر کند، در شرق سرزمین شام درگیریهایی بین لشکر علی س و لشکر معاویه س رخ داد که مهمترین آن جنگ صفین بود که علی س و معاویه س هر دو در این جنگ شرکت داشتند و این جنگ در سال (٣٧هـ) اتفاق افتاد، امّا این جنگها مانع ادامهی سلطه معاویه س بر شام نگردید.[١٦٤٣]
[١٦٣٠]- المصنف ابن ابی شیبه ٧/٤٧٢
[١٦٣١]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، خالد الغیث ص ١٦٠
[١٦٣٢]- سیر اعلام النبلاء ٣/٢٢٤
[١٦٣٣]- الاستیعاب ٦/٣٢٦
[١٦٣٤]- مسلم، کتاب الامارة ٨٥١
[١٦٣٥]- الانتصار للصحب و الآل ص ٥٠٧
[١٦٣٦]- تهذیب تاریخ دمشق ٤/٣٩، خلافة علی بن ابی طالب عبدالحمید علی ١١٠
[١٦٣٧]- صحیح سنن ابن ماجه ١/٢٤
[١٦٣٨]- مسند احمد، باقی سند الانصارش ٢٤٠٤٥
[١٦٣٩]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید علی ص ١١٢
[١٦٤٠]- فتح الباری ١٣/٩٢، البدایة و النّهایة ٨/١٢٩
[١٦٤١]- فتح الباری ١٣/٩٢ استشهاد عثمان ص ١٦٠
[١٦٤٢]- خلافة علی عبدالحمید علی ص ١١٢
[١٦٤٣]- الولایه علی البلدان ٢/٨
در ایام حکومت عثمان س جزیره یکی از ولایتهای تابع شام بود و بعد از شهادت عثمان س شام در دست معاویه س و عراق در دست علی س بود، از این رو جزیره با توجه به موقعیت جغرافیایی که داشت و یک طرف آن به عراق و طرف دیگرش به شام متصل بود، همواره محل کشمکش دو گروه بود،[١٦٤٤] و از سویی دیگر تسلط بر آن برای هر دو گروه اسان بود، لذا جنگهای زیادی بین لشکریان معاویه و لشکریان علی در جزیره در گرفت و هر گروه میکوشید بر جزیره مسلط شود و چنین به نظر میآید که علی س توانست برای مدت زمانی بر آن چیره شود[١٦٤٥] و در این مدت ایشان (اشتر) را به عنوان فرماندار جزیره مقرر کرد، او یکی از معروفترین فرمانداران علی در جزیره است،[١٦٤٦] علی چند بار او را به عنوان فرماندار جزیره منصوب نمود و او توانست امور جزیره را سامّان دهد، سپس علی س در سال (سی و هشت هجری) به ناچار اشتر را به عنوان فرماندار به مصر فرستاد، با رفتن اشتر بار دیگر نابسامانی به جزیره برگشت و معاویه برای سیطره بر آن به پا خاست و جنگهایی در جزیره در گرفت[١٦٤٧] معاویه توانست در اواخر سال (سی و نُه) تا حدودی بر جزیره مسلط شود،[١٦٤٨] و جزیره پناهگاهی برای بعضی از کسانی بود که از جنگ در بین علی و معاویه کناره گیری کرده بودند،[١٦٤٩] و شاید چون جزیره در میان قلمرو دو طرف قرار داشت، آنها آن را برای سکونت برگزیده بودند. اسامی بعضی از کسانی که از سوی علی س به عنوان فرماندار جزیره تعیین شدهاند ذکر شده است، از آن جمله یکی شبیب[١٦٥٠] بن عامر و کمیل بن زیاد بود، این دو در مقابله با لشکریان شام که به جزیره حمله میکردند نقش به سزایی داشتند، چراکه اینها توانستند از طرف جزیره به شام حمله کنند.[١٦٥١]
[١٦٤٤]- معجم البلدان ٢/١٣٥
[١٦٤٥]- الاخبار الطوال دینوری ص ١٥٤، الولایه علی البلدان ٢/٨
[١٦٤٦]- تاریخ خلیفه بن خیاط ص ٢٠٠
[١٦٤٧]- تاریخ طبری ٦/٥٤
[١٦٤٨]- الفتوح ابن اعثم کوفی ٤/٤٥، الکامل ٣/٣٧٩
[١٦٤٩]- الکامل ٣/٣٨٠
[١٦٥٠]- الولایة علی البلدان ٢/٩
[١٦٥١]- الفتوح ابن اعثم کوفی ٤/٥٠- ٥٢ تاریخ طبری ٦/١٩
عثمان س در حالی به شهادت رسید که فرماندار مصر محمد بن ابی حذیفه بود، او از سوی عثمان س به فرمانداری منصوب نشده بود، بلکه به زور آنجا فرمانداری را به دست گرفته بود و بعد از وفات عثمان علی او را بر پست فرمانداری مصر باقی گذاشت، با هجوم لشکر معاویه س به مصر محمد بن ابی حذیفه توسط لشکریان معاویه س دستگیر و زندانی گردید و سپس کشته شد،[١٦٥٢] از این رو مدت فرمانداری او در دوران خلافت علی بسیار کوتاه بود. گفته شده که علی س محمد بن ابی حذیفه را به فرماندار مصر انتخاب نکرد، بلکه او را بر حالتش باقی گذاشت تا اینکه کشته شد، بعد از کشته شدن او علی س قیس بن سعد انصاری را به فرماندار مصر منصوب کرد[١٦٥٣] به او گفت: به مصر برو تو را به عنوان والی آنجا منصوب کردهام و نزد قوم خود برو و افراد مورد اعتماد خود را گرد آوری کن و کسانی را که دوست داری همراه تو باشند، جمع کن تا لشکری همراه داشته باشی چون این دشمنت را بیشتر میترساند و عزت و افتخار دوستت را بیشتر میکند، اگر به خواست خداوند وارد مصر شدی با نیکوکاران آن جا به نیکی رفتار کن و با شک کنندگان و فتنه جویان سخت گیر باش و با عام و خاص به مهربانی رفتار کن، چون نرم خویی نعمت است[١٦٥٤] زیرکی و فراست و حسن تصرّف قیس در مواضع متعددی نمایان شد، او وقتی به سوی مصر حرکت کرد، گروهی از کسانی که به خاطر کشته شدن عثمان س خشمگین بودند و گروهی از کسانی که در کشتن او شرکت داشتند نیز با او بودند، قبل از اینکه وارد مصر شود سوارانی از مصر به سوی او آمدند و گفتند: تو کیستی؟ گفت: از گروه شکست خوردگان عثمان س هستم، به دنبال کسی هستم که مرا پناه دهد و به وسیله او یاری شوم، گفتند: تو کیستی؟ گفت: قیس بن سعد، گفتند: برو او به راهش ادامه داد تا اینکه وارد مصر شد.[١٦٥٥] این موضعگیری قیس به او قدرت داد که وارد مصر شود و او بعد از ورود به مصر اعلام کرد که فرمانده و امیر مصر است و اگر او قبل از ورود به این سپاهیان میگفت فرماندار مصر است ممکن بود به او اجازه ورود به مصر را ندهند، همانطور که لشکریان شام وقتی دانستند که فرماندار برگزیدهی علی س برای فرمانداری شام اعزام شده نگذاشتند که وارد شام شوند.[١٦٥٦]
وقتی قیس بن سعد به فسطاط رسید بالای منبر رفت و در میان اهل مصر سخنرانی کرد و برایشان نامهای از سوی علی بن ابی طالب س را خواند و از آنها خواست که با علی بیعت نمایند[١٦٥٧] و اینجا بود که اهل مصر به دو گروه تقسیم شدند، گروهی خلافت علی را پذیرفتند و با قیس بیعت کردند و گروهی دیگر توقف نموده و کنارهگیری کردند، قیس با کسانی که با او بیعت کردند و با کسانی که از بیعت کردن امتناع ورزیده بودند حکیمانه و عاقلانه رفتار میکرد و آنها را به بیعت کردن مجبور نکرد و به حال خودشان رها کرد،[١٦٥٨] و به این بسنده نکرد و بلکه هدایای آنها را در همان جایی که بودند میفرستاد و گروهی از اینها نزد او آمدند و او با آنان به خوبی رفتار نمود و آنان را گرامی داشت،[١٦٥٩] این رفتار خوب باعث شد تا جنگ و درگیری بین آنها رخ ندهد و در نتیجه اوضاع مصر آرام شد و قیس توانست امور را سامان دهد، او فرماندهان را منصوب امور خراج و مالیات را منظّم کرد،[١٦٦٠] و اینگونه توانست ولایت مصر را سامان دهد وهمه طرفها را راضی کند.[١٦٦١]
قیس بن سعد در موقعیتی قرار داشت که برای معاویه در شام مزاحمیسیاسی و خطری نظامی به حساب میآمد، چون مصر به شام نزدیک بود و قیس هم مصر را سامان بخشید و هوشیاری و زیرکی قیس معروف و نامآوری برخوردار بود، بنابراین معاویه از حرکات نظامی قیس احساس خطر میکرد که مبادا به جنگ او بیاید، از این رو برای قیس نامه مینوشت و او را تهدید میکرد و در عین حال میکوشید او را فریب دهد تا به او بپیوندد، امّا قیس به حدّی هوشیارانه این نامهها را پاسخ میداد که معاویه نتوانست نیت و موضع او را بفهمد و نامههای متعددی بین آنها رد و بدل شد، [١٦٦٢] روایات رافضی از نامههای رد و بدل شده بین معاویه و قیس زیادند که ابومخنف در کتابهای تاریخ روایت کرده است، امّا این روایات باطلاند و صحت ندارند و کل این روایات را فقط همین رافضی روایت کرده که علمای جرح و تعدیل او را ضعیف قلمداد کردهاند و در متن این روایات چیزهای عجیب و غریبی ذکر شده که بارزترین آن مطلبی است که ذیلاً ذکر میشود:
١- پیام علی به اهل مصر که با قیس بن سعد بود و در آن پیام آمدهاست: «بعد از آن دو یک والی زمام امور را به دست گرفت و کارهای تازهای کرد، به خاطر آن امّت به او اعتراض کردند و حکومت را تغییر دادند...» یعنی افراد امت علیه عثمان س قیام کردند و امت این منکَر را با کشتن عثمان س تغییر داد، امّا علی س از گفتن چنین سخنانی پاک و به دور است و علی س میدانست که قاتلان عثمان س اراذل و اوباش بودند و کشتن عثمان ظلم و فساد بود و گفتههای علی س بر همین دلالت مینماید، از آن جمله آنچه ابن عساکر روایت کرده:
ابن عساکر روایت کرده که محمد بن حنیفه گفت: هیچگاه از علی س نشنیدم که از عثمان س به بدی یاد کند.[١٦٦٣] حاکم و ابن عساکر روایت کردهاند که علی س گفت: بار خدایا از خون عثمان س اعلام بیگناهی و برائت میکنم، سوگند به خدا روزی که عثمان کشته شد عقلم را از دست دادم و خودم را نمیشناختم و مردم برای بیعت کردن پیش من آمدند، گفتم: سوگند به خدا از خدا شرم میکنم با قومی بیعت کنم که مردی را کشتهاند که پیامبر خدا ج به او گفت: «آیا از کسی شرم نکنم که ملائکه از او شرم میکنند» سوگند به خدا از خدا شرمم میآید که بیعت کنم در حالی که عثمان س کشته شده و جسدش روی زمین افتاده و هنوز دفن نشده است. مردم از نزد او منصرف شدند تا وقتی که عثمان س به خاک سپرده شد، بعد از آن باری برگشتند و از من خواستند که با آنها بیعت نمایم، گفتم: بار خدایا از آنچه میخواهم انجام دهم میترسم، تصمیم گرفتم و بیعت کردم، وقتی مردم گفتند: امیرالمؤمنین گویا قلبم شکافته شد و اشک از چشمانش سرازیر گشت[١٦٦٤] در همین معنا علی اقوال زیادی دارد[١٦٦٥] که آن را در کتابم (تیسیر الکریم المنان فی سیرة امیرالمؤمنین عثمان بن عفان) گرد آوردهام.[١٦٦٦]
٢- گفتهی قیس بن سعد: «ای مردم ما با کسی بیعت کردهایم که بعد از پیامبر ج بهترین فرد است....» این سخن مردود است، چون ثابت است که ابوبکر و عمر از علی ش برتر هستند و این مسئلهای بود که در آن زمان هیچ کسی از صحابه و از دیگران در آن شکی نداشتند، بنابراین نسبت دادن این سخن نه به قیس و نه به هیچ کدام از صحابه و تابعین درست و صحیح نیست و این نظریه فقط در میان شیعیان امّامیهی اخیر انتشار یافته است[١٦٦٧]، ابن تیمیه فرمود: شیعیان گذشته اتفاق نظر داشتند بر اینکه ابوبکر و عمر از علی ش برتر هستند،[١٦٦٨] و دلایل زیادی هست که بیانگر این هستند که ابوبکر و عمر از علی ش برترند، از جمله ابن عمر روایت میکند که ما در زمان پیامبر ج از بین مردم انتخاب میکردیم، قبل از همه ابوبکر و پس از او عمر و سپس عثمان ش را برتر میدانستیم.[١٦٦٩] احادیث زیادی در این مورد آمده است،[١٦٧٠] حقیقت امر همان طور که قبلاً در روایات صحیح گفته شد این است که معاویه از امیرالمؤمنین خواست قاتلان عثمان را به او تحویل دهد و امیر المؤمنین علی س را به کشتن عثمان متهم نکرد.
٣- نامه معاویه به قیس بن سعد و اشاره به اینکه علی س در کشتن عثمان طرف ماست، نسبت دادن چنین سخنی به معاویه صحت ندارد، چون بیگناهی علی چنان که قبلاً گفته شد واضح است و معاویه از این بیخبر نبود و میدانست که علی بیگناه است، چه برسد به اینکه به قیس بن سعد بگوید که علی این کار را کرده است.
محمدبن سیرین یکی از بزرگان تابعین و از کسانی که در آن روزگار میزیسته، میگوید: عثمان کشته شد و هیچ کسی را سراغ ندارم که در آن وقت علی را به کشتن او متهم کرده باشد[١٦٧١] همچنین میگوید روزی که عثمان کشته شد خانه پر از جمعیت بود، عبدالله بن عمر و حسن بن علی در حالی که شمشیر بر گردن آویخته بود در میان حاضران بودند، امّا عثمان قاطعانه از آنها خواست که نجنگند.[١٦٧٢]
ابن شیبه از محمد بن حنیفه روایت میکند که علی گفت: خداوند قاتلان عثمان را در کوه و دشت و خشکی و دریا لعنت کند و نصوص زیادی با این مفهوم در این زمینه آمده است،[١٦٧٣] که بر این تاکید مینمایند که همه میدانستند که علی س به خاطر کشته شدن عثمان ناراحت بود.[١٦٧٤]
٤- امّا آنچه در مورد اتهام معاویه انصار را به خون عثمان، نسبت دادن چنین سخنی به معاویه درست نیست، چون معاویه میدانست که انصار همه برای دفاع از عثمان به پا خواستند، ابن سعد روایت میکند که زیدبن ثابت س نزد عثمان س در حالی که در محاصره بود آمد و گفت: این انصار دم دروازه هستند، اگر میخواهی ما دوباره یاوران خدا میشویم، میگوید: عثمان گفت: جنگ نه.[١٦٧٥]
٥- اینکه میگوید: معاویه نامهای را به دروغ به قیس نسبت میداد، این دروغی است که سرزدن چنین کاری از معاویه پذیرفته نیست چون عربها دروغ را از زشتترین صفاتی میدانستند و افراد بزرگوار و با شخصیت از آن دوری میکردند، ابوسفیان روزگاری که مشرک بود و هرقل از او در مورد پیامبر ج سؤال کرد، ابوسفیان میگوید: سوگند به خدا اگر از شرم که دروغی برایم ثبت میشود چیزهائی را به دروغ به او نسبت میدادم.[١٦٧٦] پس عربها اینگونهاز دروغ دوری میکردند، در حالی که دروغ نزد مسلمین زشتتر بود بیشتر از آن پرهیز میکردند و کسی نمیتواند بگوید: او میخواست دشمن را فریب دهد و جنگ یعنی فریب دادن، چون فریب دادن دشمن به معنای دروغ گفتن نیست و معاویه هوشیارتر از این بود که چنین کاری بکند.[١٦٧٧]
٦- روایت این همه نامه بین قیس و معاویه و علی س به صورت پی در پی و با این دقت خواننده را دچار تردید میکند، چون ناقل آن مشخص نیست و کسی او را نمیشناسد.[١٦٧٨]
دکتر یحیی الیحیی میگوید: همه بر این اتفاق دارند که قیس بن سعد بن عباده س از سوی علی س به فرمانداری مصر منصوب گردیده است[١٦٧٩] همه کسانی که شرح حال قیس بن سعد را نوشتهاند این تفاصیل را ذکر نکردهاند،[١٦٨٠] یعنی تفاصیلی که ابومخنف در روایاتش بیان کرده دیگران آن را ذکر نکردهاند و حتی مورخین معتبر مصری به آن اشارهای نکردهاند[١٦٨١] و حال آن که ابن اثیر و ابن کثیر و ابن خلدون و ابن تغری بردی همه بعد از حذف و اختصار روایت ابی مخنف را از طبری نقل کردهاند،[١٦٨٢] و کندی از عبدالکریم بن حارث روایت میکند که گفت: وقتی جایگاه قیس بر معاویه گران آمد برای بعضی از بنی امیه در مدینه نوشت که خداوند به قیس بن سعد پاداش نیک دهد و این را پنهان کنید، زیرا میترسم اگر علی از ارتباط او با گروه ما خبر شود او را عزل کند. آنگاه خبر به علی رسید، کسانی از سران اهل عراق و مدینه که با او بودند به او گفتند: قیس تغییر یافته، علی گفت: وای بر شما او چنین نکرده است مرا بگذارید، گفتند: او را حتماً عزل کن چون او تغییر کرده است و همچنان اصرار ورزیدند تا آن که علی به قیس نوشت: میخواهم در کنارم باشی چون به تو نیاز دارم، بنابراین کسی را به جانشین خود تعیین کن و نزد من بیا.[١٦٨٣]
دکتر یحیی الیحیی در کتاب ارزشمندش «مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری» این روایت را ترجیح داده است و میگوید: به دلایل ذیل این روایت راجح است:
١- ناقل این روایت اهل مصر است و او اوضاع کشورش را از دیگران بهتر میداند.
٢- این روایت را مورخ مصری نقل کرده است.
٣- از چیزهای عجیب و غریب خالی است.
٤- متن روایت با سیره این مردان همخوانی میکند.
٥- در روایت بیان شده که علی در عزل کردن قیس متردّد بود تا اینکه مردم او را تحت فشار قرار دادند، آنگاه خواست که قیس پیش خودش بماند و اینگونه فرمانده ماهر در زمان جنگ فرماندهان ماهر را از خود دور نمیکند.[١٦٨٤]
تعیین محمد بن ابوبکر به فرماندار مصر
بعضی از مردم برای آن که رابطهی علی س را با قیس تیره کنند در میان آنها دخالت نمودند تا علی او را عزل کند و در نهایت بعضی از مستشاران علی از او درخواست کردند که قیس را عزل کند و شایعاتی را که در مورد او پخش شده بود، تصدیق کردند و اصرار کردند که علی س او را عزل کند، آنگاه علی س به قیس نامه نوشت که میخواهم در کنارم باشی، چون به تو نیاز دارم، بنابراین کسی را به جانشینی خود مقرّر کن و خودت پیش من بیا.[١٦٨٥]
این نامه به منزلهی عزل قیس از فرمانداری مصر بود و علی اشتر نخعی را به جای او منصوب کرد.[١٦٨٦] علی س پیش از حرکت اشتر بسوی مصر با او دیدار کرد و در مورد اهل مصر با او سخن گفت و از اوضاع مردم آنجا او را باخبر کرد و گفت: برای فرمانداری مصر جز تو کسی نیست، به آنجا برو رحمت خدا بر تو باد، اگر تو را توصیه نکردهام به خاطر آن است که به دیدگاه و رأی تو اعتماد دارم، از خدا یاری بجوی و نرمی را با سختی بیامیز و جایی که نرم خوئی بهتر است به نرمی رفتار کن و جایی که جز سختی و شدّت کار ساز نیست شدت و سختی را به کارگیر،[١٦٨٧] اشتر به همراه گروهی از یارانش به سوی مصر حرکت کرد، امّا وقتی به اطراف دریای سرخ رسید قبل از اینکه وارد مصر شود جان سپرد، گفتهاند عسل مسموم به او خورانیدند و او به سبب آن مُرد و بعضی مردم معاویه را متهم کردند که با تحریک او مسموم شده،[١٦٨٨] و این تهمت از طریق صحیحی ثابت نیست و ابن کثیر و ابن خلدون آن را بعید دانستهاند[١٦٨٩] و نیز دکتر یحیی الیحیی[١٦٩٠] آن را بعید دانسته و من نیز به همین قول گرایش دارم.
اشتر قبل از آن که کارش را در مصر شروع کند وفات یافت و با وجود این منابع تاریخی از او به عنوان یکی از فرمانداران علی بن ابی طالب س در مصر سخن گفتهاند و بعد از او محمد بن ابوبکر به فرماندار مصر منصوب گردید.[١٦٩١]
محمد بن ابی بکر قبلاً در زمان عثمان س در مصر زندگی کرده بود و روایات نشانگر این هستند که محمدبن ابوبکر قبل از اینکه اوّلین فرماندار مصر یعنی قیس، آنجا را ترک کند وارد مصر شد و وقتی به آن جا رسید با قیس به گفتگو پرداخت قیس نصایحی را به محمد تقدیم کرد، به خصوص او را در مورد مردمیکه به خاطر کشته شدن عثمان خشمگین بودند و هنوز با علی بیعت نکرده بودند. او را نصیحت کرد و قیس گفت: ای ابا القاسم تو از جانب امیر المؤمنین آمدهای و عزل شدنم مرا از نصیحت کردن شما باز نمیدارد و من در مورد وظیفهی کنونی شما آگاه هستم، این گروه که با علی و با هیچ کسی بیعت نکرده بودند و کسانی را که به ایشان پیوستهاند به حالشان بگذار، اگر نزد تو آمدند آنها را بپذیر، در غیر این صورت آنها را احضارمکن و مردم را به تناسب مقام و جایگاهی که دارند گرامی بدار و اگر توانستی به عیادت بیماران برو و در تشییع جنازهها شرکت کن، چون این کار از جایگاه تو چیزی کم نمیکند.[١٦٩٢]
محمد حامل پیام علی س بود که آن را برای اهل مصر قرائت کرد و برایشان سخنرانی نمود،[١٦٩٣] هنگامی که امیر المؤمنین علی س محمد بن ابوبکر را به فرماندار مصر منصوب کرد برای او نامهای نوشت که منحصر به سیاست فرماندار نبود، بلکه ایشان را به سوی خدا دعوت کرد، از جمله در این نامه ذکر نوشته بود: بدان ای محمد اگر چه تو به بهرهی خویش از دنیا نیازمندی، امّا به تحصیل بهرهی آخرت برای خود نیاز بیشتری داری، اگر دو قضیه برایت پیش آمد یکی برای آخرت و دیگری برای دنیا بود، نخست کار آخرت را انجام بده و باید به کار خیر علاقه زیادی داشته باشی و نیّت تو در انجام آن نیک باشد، چون خداوند به بنده به اندازه نیّتش پاداش میدهد و اگر بنده خیر و اهل خیر را دوست بدارد و خیر را انجام ندهد، انشاءالله همانند کسی است که آن را انجام داده است، چون پیامبر ج وقتی از جنگ تبوک برگشت فرمود: «در مدینه گروههایی هستند که شما هیچ مسیری را طی نکردهاید و از هیچ درهای پائین نیامدهاید مگر اینکه آنها با شما بودهاند و تنها چیزی که آنان را از همراهی با شما بازداشته بیماری بوده است»، چون آنان نیّت آمدن به جنگ را داشتهاند.[١٦٩٤] سپس بدان ای محمد که تو را به عنوان فرماندار بزرگترین لشکر خود یعنی اهل مصر منصوب کردهام و کار مردم را به تو سپردهام، سزاوار است که برای خود بترسی و برای دین خود هوشیار باشی، اگر یک لحظه در روز توانستی به این فکر باشی دریغ مکن. برای راضی کردن هیچ کسی پروردگارت را ناخوشنود مکن، بر ستمگر سخت بگیر و با اهل خیر و نیکوکاران به نرمی رفتار کن و آنان را به خود نزدیک کن و آنان را رازدار خویش و برادرانت بگردان، والسّلام.[١٦٩٥]
محمد بن ابوبکر کار خود را در مصر آغاز کرد، اوّلین ماه فرمانداری او با امنیت و آرامش سپری شد، امّا دیگر کم کم امور تغییر میکرد، او به نصیحت قیس عمل نکرد و شروع به تحریک کسانی نمود که با علی س بیعت نکرده بودند، او به آنها نامه نوشت و آنها را به بیعت فرا خواند، امّا آنها درخواست او را نپذیرفتند، بنابراین مردانی را به سوی بعضی از خانههایشان فرستاد و آنها خانههایشان را خراب و اموالشان را غارت نمودند و بعضی از فرزندان آنان را زندانی کردند، از این رو این گروه برای جنگ با محمد بن ابوبکر فعّال شدند.[١٦٩٦]
سپس معاویه لشکری را به فرماندهی عمرو بن عاص برای جنگ با مصر آماده کرد و با مخالفان محمد بن ابوبکر همپیمان شد، آنان نیروهای زیادی برخوردار بودند که حدود ده هزار جنگاور بودند و مسلمه بن مخلد و معاویه بن حدیج نیز در میان آنها بودند[١٦٩٧] و جنگهای سختی بین آنها و فرماندار در گرفت. با کشته شدن محمدبن ابوبکر پایان یافتند و لشکریان معاویه بر مصر چیره شدند و اینگونه مصر از قلمرو حکومت علی س در سال سی و هشت هجری جدا شد[١٦٩٨] و فقط ابو مخنف شیعه روایت مفصلی در این مورد نقل کرده که تاریخ طبری آن را ذکر کرده است،[١٦٩٩] ابو مخنف در این روایت بسیاری از حقایق تاریخی را تحریف کرده و چیزهایی میگوید که دیگران نگفتهاند و بعضی از مورخین به صورت ذیل آن را بیان کردهاند:
یعقوبی: بیان جنگ عمروبن عاص با محمدبن ابوبکر و اینکه معاویه، بن حدیج او را دستگیر نمود و به قتل رسانید و سپس جسد او را در لاشه مرده الاغی گذاشت و آتش زد،[١٧٠٠] و مسعودی و ابن حبان[١٧٠١] به کشتن محمد بن ابوبکر اشاره کردهاند، امّا از پرداختن به جزئیات خود داری کردهاند و ابن اثیر[١٧٠٢] روایت ابی مخنف در طبری را با حذف نامه معاویه به محمد بن ابوبکر حدف کرده و متن نامههای رد و بدل شده بین علی و محمد و حذف جواب محمد بن ابوبکر به نامههای معاویه و عمرو بن عاص، ذکر کرده است.
نویری به همان صورت که ابن اثیر واقعه را ذکر نمودهان را بیان کرده است،[١٧٠٣] و ابن کثیر نزدیک به آنچه ابن اثیر و نویری نوشتهاند بیان کرده است، امّا ابن خلدون به مفهوم روایات ابی مخنف اشاره کرده است،[١٧٠٤] و ابن تغری بردی روایات ابی مخنف را مختصر نموده است،[١٧٠٥] ولی همه این روایات تنها از طریق ابی مخنف نقل شدهاند و این روایات برای مشوّه نمودن و لکه دار کردن چهرهی تاریخ اسلام در آن برهه دست به هم دادهاند و مشارکت کردهاند و نویسندگان معاصر بدون بررسی و پالایش آن را نقل کردهاند و در پخش آن سهیم شدهاند و بسیاری از این دروغها در اذهان بعضی از فرهنگیان جای گرفته است و اینگونه این روایات بخش جدایی ناپذیری از سلسله مفاهیم غلط شدهاند که بین مردم شایع و نشر کردهاند.
امّا حتی اگر معاویه بن حدیج محمد بن ابی بکر را کشته باشد امّا در حدیث صحیح از عبدالرحمان بن شماسه روایت است که گفت: نزد ام المؤمنین عایشه ل رفتم، فرمود: اهل کجا هستی؟ گفتم: مصر، گفت: در این جنگ ابن حدیج را چگونه یافتید؟ گفتم: او را بهترین فرمانده یافتیم، بردهی هر کدام از ما میمرد او به آن کس بردهای میداد و شتر و اسب هر کس از بین میرفت به او شتر و اسب میداد، عایشه فرمود: اینکه او برادر مرا کشته است مرا از گفتن آنچه از پیامبر ج شنیدهام باز نمیدارد، پیامبر ج میفرمود: «هر کسی در چیزی فرمانده امّت من قرار گرفت و با آنها مهربانی کرد با او مهربانی میشود و هر کسی با آنها به سختی رفتار کند با او به سختی رفتار میشود»[١٧٠٦].
روایات ابی مخنف در تاریخ طبری در مورد فرمانداری محمد بن ابوبکر در مصر و کشته شدن او چیزهای عجیب و غریبی ذکر شده که بارزترین آنها از این قرار است:
١- او میگوید بعد از واقعه تحکیم، اهل شام با معاویه بر خلافت بیعت کردند. امّا این درست نیست چون ابن عساکر با سندی که راویان آن ثقه هستند از سعید بن عبدالعزیز تنوخی که اگاهترین فرد در مورد شام بود.[١٧٠٧] روایت میکند که گفت: علی س در عراق امیرالمؤمنین خوانده میشود و معاویه در شام امیر گفته میشد، وقتی علی س وفات یافت معاویه را در شام امیر المؤمنین میگفتند.[١٧٠٨] پس این روایت بیانگر آن است که با معاویه بر خلافت بیعت نشد مگر بعد از وفات علی س.
طبری نیز همین را میگوید، او در آخر بحث از حوادث سال چهل هجری میگوید: در این سال در ایلیا با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد.[١٧٠٩]
ابن کثیر در توضیح این سخن طبری میگوید: یعنی وقتی علی س وفات یافت، اهل شام به پا خواستند و با معاویه به عنوان امیرالمؤمنین بیعت کردند، چون از دیدگاه آنها دیگر کسی نبود که با او دربارهی خلافت درگیر باشد، [١٧١٠] و اهل شام میدانستند که معاویه در امر خلافت با علی س برابر نیست و با وجود خلیفه بودن علی س جایز نیست او خلیفه باشد، چون فضیلت و پیشگام بودن و دانش و شجاعت علی س و سایر برتریهای او برای اهل شام آشکار و شناخته شده بود، همان طور که فضایل و جایگاه برادران علی س یعنی ابوبکر و عمر و عثمان س و دیگران را میدانستند،[١٧١١] علاوه بر این نصوص دینی در صورت وجود خلیفه، بیعت با خلیفهای دیگر را منع کردهاند. مسلم در صحیح خود از ابی سعید خدری روایت میکند که گفت: پیامبر ج فرمود: «إذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخر منهما»[١٧١٢]: (وقتی با دو خلیفه بیعت شد آخری را بکشید) و نصوص زیادی به همین معنا آمده است و امکان ندارد که صحابه ش با آن مخالفت بورزند.[١٧١٣]
٢- اینکه عمرو بن عاص با معاویه به توافق رسیدند که تا وقتی زنده است مصر تحت فرمانداری او باشد، این داستان را ابن عساکر با سندی روایت کرده که یکی از راویان مجهول[١٧١٤] و ناشناختهای است و ذهبی آن را با صیغه تمریض(کلمهای که به ضعیف بودن اشاره میکند و با فعل مجهول بیان میشود) روایت کرده است، پس در نتیجه روایت صحت و اعتباری ندارد.
٣- متهم کردن محمد بن ابوبکر به اینکه او عثمان س را با خنجرش کشته است، این هم صحت ندارد و روایات ضعیفی در این مورد آمده است و از آن جا که متن این روایات با روایات صحیح که بیان میدارد که قاتل عثمان س مردی از اهل مصر[١٧١٥] بوده، مخالف میباشند و شاذ و غیر قابل قبول هستند. دکتر یحیی الیحیی عوامل متعددی را بیان کرد، که بیگناهی محمد بن ابی بکر را در مورد کشتن عثمان س اثبات مینمایند. که برخی از این دلایل عبارتند از:
الف- عایشه ل به بصره رفت و خواستار مجازات قاتلان عثمان گردید و اگر چنانچه برادرش یکی از قاتلان میبود او به خاطر کشته شدن او ناراحت نمیشد.
ب- علی س قاتلان عثمان س را لعنت و نفرین میکرد و از آنها اعلام بیزاری نمود و به اقتضای این عملکرد ایشان س باید قاتلان را از خود دور میکرد نه اینکه فرماندار را از میان آنها انتخاب کند، حال آن که علی س محمد بن ابی بکر را به عنوان فرماندار مصر مقرر نمود و اگر محمد از زمره قاتلان عثمان س میبود علی س او را به فرمانداری منصوب نمیکرد.
ج- ابن عساکر با سند خود از محمد بن طلحه بن مصرف روایت میکند که گفت: از کنانه مولای صفیه بنت یحیی شنیدم که میگفت: در حادثهی کشته شدن عثمان حضور داشتم و در آن وقت چهارده ساله بودم، پرسیدند آیا محمد بن ابوبکر هم در ریختن خون عثمان س مشارکت داشت؟ گفت: پناه به خدا، محمد بن ابوبکر وارد خانه عثمان س شد، آنگاه عثمان س گفت: ای برادر زادهام تو قاتل من نخواهی بود، بعد محمد برون رفت و هیچ مشارکتی در قتل او نداشت[١٧١٦] و آنچه خلیفه بن خیاط و طبری با اسنادی که راویان آن ثقه هستند از حسن بصری روایت کردهاند این را تایید میکند، آنها از حسن بصری که از کسانی بود که در خانه عثمان س حضور داشت[١٧١٧] روایت میکنند که میگوید: محمد بن ابوبکر ریش عثمان س را گرفت، عثمان س گفت: پدرت با من چنین نمیکرد، آن وقت محمد او را رها کرد و از خانه بیرون رفت، [١٧١٨] اینگونه روشن میشود که دست محمد بن ابوبکر به خون عثمان س آلوده نبوده است و بیگناهی او در این مورد ثابت میشود و پر واضح است که علّت متهم شدن او به قتل عثمان س این بود که او قبل از شهید شدن عثمان س وارد خانهی او گردید،[١٧١٩] و ابنکثیر / میگوید وقتی عثمان س با محمد بن ابی بکر سخن گفت، او حیا کرد و از شرم برگشت و پشیمان شد و چهرهاش را پوشاند و از عثمان س به دفاع پرداخت، امّا ممانعت او فایدهای نداشت[١٧٢٠].
د- اینکه معاویه بن ابی سفیان س محمد بن ابوبکر را به مُثله تهدید کرد، یعنی خواست گوش و بینی او را ببرد و اینکه میگویند محمد بن ابی بکر را در لاشه الاغی گذاشته و آتش زدند، هیچیک از این موارد با احکام شریعت سازگاری ندارند، اسلام از مُثله کردن و قطع گوش و بینی کشته شدگان کفار نهی کرده چه برسد به مسلمین، امام مسلم در صحیح خود از پیامبر ج روایت میکند که ایشان ج هرگاه کسی را به عنوان امیر و فرمانده لشکری مقرر میکرد او را به تقوای الهی توصیه میکرد و سپس میفرمود: «به نام خدا در راه خدا بجنگید، با کسانی که به خداوند کفر ورزیدهاند کار زار کنید، بجنگید و خیانت و عهد شکنی نکنید و گوش و بینی کشته شدگان را قطع نکنید و نوزاد و کودکی را به قتل نرسانید»[١٧٢١].
شافعی میگوید: اگر مسلمین مشرکان را در جنگ اسیر کردند و خواستند آنها را بکشند، فقط گردنشان را بزنند و از این فراتر نروند، یعنی دست و پا و عضو کسی را قطع نکنند و شکم کسی را پاره ننمایند و کسی را نسوزانند و در آب غرق نکنند، چون پیامبر ج از قطع کردن گوش و بینی و اعضا نهی کرده است،[١٧٢٢] آیا میتوان گفت که صحابه کرام ش با این دستور پیامبر ج مخالفت کردهاند؟ حال آن که ابن مسعود س آنان را اینگونه میستاید که: بهترین افراد این امت بودند، دلهایشان از همه افراد امت پاکتر و علم و دانش آنان بیشتر و تکلفشان کمتر بود، آنان قومی بودند که خداوند آنان را برای همراهی پیامبرش و رساندن دینش انتخاب کرده بود، پس در کردار و رفتار خود را شبیه آنان گردانید، قسم به پروردگار کعبه که یاران محمد ج به راه راست بودند،[١٧٢٣] و ابن ابی حاتم در مورد صحابه ش میگوید: خداوند به تمسک به رهنمود صحابه ش و گام زدن در مسیر آنان و پیروی از آنان فرمان داده است، چنان که میفرماید:
﴿وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥﴾ [النساء: ١١٥]
«و هر کسی (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که دوستش داشته است، رهنمود میگردانیم و به دوزخش داخل میگردانیم و با آن میسوزانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است».
صحیحترین روایتی که در مورد سوزاندن محمد بن ابوبکر آمده روایتی است که طبری از حسن بصری روایت میکند که گفت: این فاسق محمد بن ابوبکر در یکی از درههای مصردستگیر شد و دخل شکم الاغی قرار داده شد و آتش زده شد[١٧٢٤]، این روایت مرسل است چون حسن بصری در واقع حضور نداشته است و همچنین نگفته این قضیه را از چه کسی نقل کرده، علاوه بر این در عبارت ذکر نشده که چه کسی او را سوزانده است و همچنین حسن بصری محمد بن ابوبکر را به فسق متهم نمیکند در حالی آن که او خبر دارد که علی س محمد بن ابوبکر را میستود و مقدّم میداشت.[١٧٢٥]
هـ- میگویند: علی س گفته: فاسق پسر فاسق، یعنی منظورش معاویه بوده است، باید گفت که بیرون آمدن چنین کلماتی از زبان علی س بعید به نظر میآید، زیرا علی س با معاویه اختلاف داشت نه با پدرش و ابوسفیان س مسلمان شد و مسلمان خوبی بود و قبل از کشته شدن عثمان س وفات یافت و در دوران فتنهها زنده نبود[١٧٢٦] و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ [فاطر: ١٨] «هیچ کسی بار گناه کسی دیگر را به دوش نمیکشد».
صحابه ش بیش از همه مردم کتاب خدا را میدانستند و بیشتر از همه به آن پایبند بودند، پس چگونه چنین کاری به آنان نسبت داده میشود.[١٧٢٧]
و- میگوید: وقتی عمروبن عاص محمد بن ابی بکر را خواست، معاویه بن حدیج س این آیه را تلاوت کرد ﴿أَكُفَّارُكُمۡ خَيۡرٞ مِّنۡ أُوْلَٰٓئِكُمۡ أَمۡ لَكُم بَرَآءَةٞ فِي ٱلزُّبُرِ٤٣﴾ [القمر: ٤٣]
آیا کافران شما از اینان بهترند؟! یا اینکه برای شما امّان نامهای در کتابها (از سوی خدا) نازل شده است؟! یعنی اینکه او محمد بن ابی بکر و غیره را کافر قرار داده است، در صورتی که چنین چیزی از صحابه کسی سراغ ندارد و اختلاف آنها با یکدیگر به جایی نرسیده بود که یکدیگر را کافر بدانند و سعد بن ابی وقاص س این مطالب را اینگونه توضیح میدهد و میگوید: «اختلافی که در میان ما پیش آمد به دین ما نرسید»[١٧٢٨] و همچنین معاویه بن حدیج از لشکریان عمرو بن عاص س بود و او نمیتوانست خواستهی فرماندهاش را رد کند.[١٧٢٩]
ز- ابی مخنف روایت میکند که محمد بن ابوبکر گفت: عثمان س ستم کرد و حکم قرآن را پشت سر انداخت ؛ باید بگویم نتوانستم به اصلی دست یابم که صحت نسبت دادن این سخن را به محمد بن ابوبکر اثبات نماید، امّا اظهار برائت عثمان س از این مسائل چنان معروف است که نیازی به گفتن ندارد[١٧٣٠] و در کتابم سیره عثمان س به تفصیل در مورد آن سخن گفتهام.
[١٦٥٢]- ولاه مصر کندی ص ٤٢-٤٣، الولایه علی البلدان ٢/٩
[١٦٥٣]- ولاة مصر کندی ص ٤٤، النجوم الزاهرة ١/٩٤
[١٦٥٤]- الکامل فی التاریخ ٢/٣٥٤
[١٦٥٥]- الولایة علی البلدان٢/١٠ به نقل از نهایة الارب فی تاریخ العرب نویری
[١٦٥٦]- تهذیب تاریخ دمشق ٤/٣٩
[١٦٥٧]- الکامل فی التاریخ ٢/٣٥٤
[١٦٥٨]- ولاة مصر ص ٤٤، الکامل ٢/٣٥٤
[١٦٥٩]- ولاة مصر ص ٤٤
[١٦٦٠]- الولایة علی البلدان ٢/١١، النجوم الزاهرة ١/٩٨
[١٦٦١]- الولایة علی البلدان ٢/١١
[١٦٦٢]- الکامل ٢/٣٥٥، الولایة علی البلدان ٢/١١
[١٦٦٣]- تاریخ ابن عساکر، شرح حال عثمان ص ٣٩٥
[١٦٦٤]- المستدرک ٣/٩٥، ١٠٣
[١٦٦٥]- مرویات ابی مخنف دکتر یحی الیحیی ص ٢١١
[١٦٦٦]- عثمان بن عفان صلابی ص ٤٠٧-٤٠٩
[١٦٦٧]- مرویات ابی مخنف ص ٢١١
[١٦٦٨]- منهاج السنة١/٤ ٢١١١
[١٦٦٩]- بخاری ش٣٦٩٧
[١٦٧٠]- مرویات ابی مخنف ص ٢١٢
[١٦٧١]- تاریخ ابن عساکر شرح حال عثمان ص ٣٥ مرویات ابی مخنف ص ٢١٢
[١٦٧٢]- تاریخ ابن عساکر شرح حال عثمان ص ٣٥٠
[١٦٧٣]- ابن عساکر نصوص زیادی نقل کرده که بیانگر این اند که علی عثمان را یاری میکرد، شرح حال عثمان ص ٣٩٥
[١٦٧٤]- مرویات ابی مخنف ص ٩١٣
[١٦٧٥]- طبقات ابن سعد ٣/٧٠
[١٦٧٦]- بخاری ش ٧
[١٦٧٧]- مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٢١٤
[١٦٧٨]- منبع مذکور ص ٢١٤
[١٦٧٩]- تاریخ خلیفه، ص ٢٠١، فتوح مصر ٢٧٤، ولاه مصر٤٤٠ سیر اعلام النبلاء ٣/١٣
[١٦٨٠]- طبقات ابن سعد٦/٥٢، تاریخ بغداد ١/١٧٧، سیر اعلام النبلا ٣/١٠٢
[١٦٨١]- فتوح، ولاة مصر، مرویات ابی مخنف ص ٢٠٧
[١٦٨٢]- تاریخ ابن خلدون ٤/١٠٩٢، النجوم الزاهره ١/٩٧ البدایة و النّهایة ٧/
[١٦٨٣]- ولاة مصر ص ٤٥-٤٦ یکی از راویان این روایت مدائنی است که راستگوست و بقیه رجال آن گفته هستند اما روایت مرسل است.
[١٦٨٤]- مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٢١٠
[١٦٨٥]- ولاة مصر ٤٥/٤٦
[١٦٨٦]- فتوح البلدان ص ٢٢٩، الولایة علی البلدان ٢/١٢
[١٦٨٧]- النجوم الزاهره ١/١٠٣
[١٦٨٨]- منبع مذکور ١/١٠٤، سیر اعلام النبلاء ٤/٣٤
[١٦٨٩]- البدایة و النّهایة ٨/٣٠٣ و تاریخ ابن خلدون ٤/١١٢٥
[١٦٩٠]- مرویات ابی مخنف ص ٢٢٤
[١٦٩١]- النجوم الزاهره ١/١٠٦
[١٦٩٢]- ولامصر ص ٥٠، الولایة علی البلدان ٢/١٣
[١٦٩٣]- الکامل فی التاریخ ٢/٣٥٦
[١٦٩٤]- مسلم کتاب الاماره ٣/١٥١٨
[١٦٩٥]- تاریخ طبری، منهج علی فی الدعوة الی الله ص ٢٨٢
[١٦٩٦]- الکامل فی التاریخ٢/٣٥٧، الولایة علی البلدان ٢/١٣
[١٦٩٧]- تاریخ طبری ٦/١١
[١٦٩٨]- تاریخ خلیفه بن خیاط، ص ١٩، تاریخ طبری ٦/٥
[١٦٩٩]- تاریخ طبری ٦/٧ تا ١٨
[١٧٠٠]- تاریخ یعقوبی ٢/١٩٤
[١٧٠١]- مروج الذهب ٢/٤٢٠ الثقات ٢/٢٩٧
[١٧٠٢]- الکامل ٢/٤٠٩ تا ٤١٤
[١٧٠٣]- نهایة الارب ٢٠/١٠٧ – ١١٢
[١٧٠٤]- تاریخ ابن خلدون ٤/١١٢٦-١١٢٨
[١٧٠٥]- النجوم الزاهره ١/١٠٧-١١٢
[١٧٠٦]- مسند ابی عوانه ٤٠/١١٣ مسلم ٣/١٤٥٨
[١٧٠٧]- حاکم میگوید برای اهل شام همچون مالک برای اهل مدینه است، تهذیب التهذیب ٤/٦٠
[١٧٠٨]- تاریخ طبری ٦/٧٦
[١٧٠٩]- تاریخ دمشق ١٦/٣٦٠
[١٧١٠]- البدایة و النّهایة ٨/١٦
[١٧١١]- فتاوی ابن تیمیه ٣٥/٣٧
[١٧١٢]- صحیح مسلم ٣/١٤٨٠
[١٧١٣]- مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٤١٢
[١٧١٤]- تاریخ و مشق ١٣/٢٦١
[١٧١٥]- فتنة مقتل عثمان ١/٢٠٩
[١٧١٦]- مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٢٤٣
[١٧١٧]- مرویات ابی مخنف ٢٤٤، تهذیب الکمال ٦/٩٧
[١٧١٨]- مرویات ابی مخنف ص ٢٤٤
[١٧١٩]- فتنة مقتل عثمان ١/٢٠٩
[١٧٢٠]- البدایة و النّهایة ٧/١٩٣
[١٧٢١]- مسلم ٣/١٣٥٧
[١٧٢٢]- الام ٤/١٦٢، و نگاه کن بهاثار العرب فی الفقهالاسلامی ص ٤٧٩
[١٧٢٣]- حلیهالاولیا ١/٣٠٥
[١٧٢٤]- المعجم الکبیر ١/٨٤
[١٧٢٥]- الاستیعاب ٣/٣٤٨
[١٧٢٦]- سیر اعلام النبلاء ٢/١٠٥، مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری ص ٢٤٨
[١٧٢٧]- مرویات ابی مخنف ص ٢٤٧
[١٧٢٨]- فضائل الصحابه ٢/٧٥١ و مرویات ابی مخنف ص ٢٤٨
[١٧٢٩]- مرویات ابی مخنف ص ٢٤٨
[١٧٣٠]- منبع سابق.
زمانی که عبدالله بن عامر والی بصره آنجا را ترک کرد و به سوی مکّه رهسپار شد، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س عثمان بن حنیف انصاری را به جای او به فرماندار بصره منصوب کرد، عثمان بن حنیف انصاری از منطقهاگاه بود، زیرا قبلاً عمر س او را برای تعیین مقدار خراج به آن جا فرستاده بود،[١٧٣١] عثمان بن حنیف به سوی بصره رفت و بدون جنگ وارد آن جا شد، امّا اهل بصره به سه گروه تقسیم شدند: گروهی بیعت کردند و وارد جماعت شدند و گروهی کنارهگیری نمودند و گفتند: نگاه میکنیم اهل مدینه چکار میکنند، ما نیز همانند آنها عمل میکنیم و گروه دیگر بیعت نکردند.[١٧٣٢]
بعد از آن که عثمان بن حنیف فرمانداری بصره را به عهده گرفت، طولی نکشید که لشکر طلحه و زبیر و عایشه قبل از جنگ جمل و کسانی که به قصد مطالبه خون عثمان بیرون آمده بودند وارد بصره شدند و اوضاع متحوّل گردید و جنگ شروع شد و آنگاه عثمان بن حنیف به سوی علی س رفت و او را در راهی که به بصره منتهی میشد کمی پیش از جنگ جمل ملاقات نمود و اینگونه فرمانداری عثمان بن حنیف در بصره پایان یافت.
اندکی پیش از جنگ جمل علی بن ابی طالب س به بصره رسید و مدت کوتاهی در آن اقامت گزید که در همین مدت جنگ جمل به وقوع پیوست - که در مورد آن به تفصیل سخن گفته خواهد شد- و هنگامیکه علی بن ابی طالب خواست از بصره خارج شود عبدالله بن عباس ب را فرماندار بصره قرار داد و به همراه عبدالله بن عباس زیاد بن ابیه را به عنوان مسئول گرفتن خراج در آن جا مقرر کرد و از آن جا که از مهارت کاری و زیرکی سیاسی زیاد با خبر بود علی س به ابن عباس فرمان داد که در کارها با زیاد مشورت کند،[١٧٣٣] و نیز علی نصایحی را به ابن عباس توصیه کرد؛ از جمله به او گفت: «تو را به تقوای الهی و رفتار عادلانه با کسانی که خداوند تو را مسئول آنها قرار داده توصیه مینمایم، در برخورد با مردم و فرامین خود با سعهی صدر با مردم رفتار کن و از کینه جویی دوری کن، زیرا کینهها دل را میمیراند و حق را میکشد و بدان که آنچه تو را به خدا نزدیک مینماید تو را از جهنم دور میکند و آنچه تو را به دوزخ نزدیک میکند از خداوند دورت مینماید و خداوند را بسیار یاد کن و از غافلان مباش»[١٧٣٤].
ابن عباس وظایف فرمانداری خویش را شروع کرد و او یکی از صحابههایی بود که به دانش وسیع و گستردهاش در فقه و تفسیر معروف است و ایشان مهارت خویش را در اداره امور با تحکیم و تثبت امنیت در سجستان که تابع ولایت بصره بود و تأمین امنیّت در ولایت فارس به اثبات رسانید، ایشان جهت برقراری امنیت در فارس زیاد بن ابیه را به عنوان فرماندار آن جا مقرر کرد و همچنین وقتی از بصره بیرون رفت زیاد را به جانشین خود در آنجا تعیین کرد و توانست از لحاظ امنیت آنجا را کنترل نماید، لذا عبدالله بن عباس یکی از مهمترین افراد علی س به شمار میآید و ایشان علی س را در مواقع خطرناک همراهی میکرد و خیر خواه و مدافع و مورد اعتماد امیر المؤمنین بود و از او مشورت میخواست. فرمانداری ابن عباس در بصره تا سال (٣٩هـ) ادامه یافت و رئیس پلیس و مسئول أخذ مالیات با او همکاری میکردند و در بعضی روایات آمده که او تا زمان کشته شدن علی س همچنان بر پست فرمانداری بصره باقی ماند، طبری در حوادث سال(٤٠هـ) میگوید: در این سال عبدالله بن عباس از بصره بیرون آمد و به مکه رفت، چنانکه بیشتر سیره نگاران همین را گفتهاند و بعضی این را انکار کرده و ادعا میکنند که او تا شهادت علی س از سوی او فرماندار بصره بود و بعد از کشته شدن علی س هم وقتی که حسن س با معاویه صلح کرد ابن عباس بصره را ترک گفت و به مکه رفت.[١٧٣٥]
ویژگیهای یک رهبر ربانی از قبیل علم و هوشیاری و بردباری و قاطعیت و دیگر صفتهای رهبری در شخصیت ابن عباس فراهم بودند، امّا از آن جا که پیامبر ج برای او دعا کرده بود که خداوند آگاهی دینی و علم تفسیر قرآن را به او ارزانی نماید به علم و فقه معروف بود و همچنین عامل دوم شهرت او در فقه و تفسیر این بود که ایشان علم را از بزرگان صحابه فرا گرفته بود و توانایی خاصی در اجتهاد و استنباط داشت و به تفسیر اهمیت زیادی میداد و در تعلیم شاگردانش روش ویژه و بارزی داشت و برای نشر و گسترش علم و دانش بسیار کوشا بود و به همین منظور سفرهایی انجام داد و نیز مدتی طولانی زیست، همچنین از عوامل شهرت ایشان نزدیکی او به عمر س بود، زیرا وقتی عمر س متوجه هوش سرشار و نجابت ایشان شد توجه خاصی به او مبذول داشت و او را نزدیک خود مینشاند و با او مشورت میکرد و اگر در مورد آیات دچار مشکلی میشد رای و نظر او را میپذیرفت، و ابن عباس که هنوز هم جوان بود برخورد و رفتار عمر س او را تشویق میکرد، بیشتر به تحصیل علوم بپردازد و پیشرفت نماید.
عامر شعبی از ابن عباس ب روایت میکند که گفت: پدرم به من گفت: پسرم میبینم امیر المؤمنین تو را به خود نزدیک میکند و با تو تنها مینشیند و سخن میگوید و وقتی با اصحاب رسول خدا رایزنی مینماید نظر تو را نیز میخواهد، بنابراین تو را به سه چیز سفارش میکنم: از خدا بترس و هیچ رازی از رازهای امیر المؤمنین را فاش مکن و هیچگاه با او دروغ مگو و پیش او غیبت هیچ کس را مکن[١٧٣٦].
عمر س او را در کنار بزرگان صحابه ش جای میداد، چون میدانست که او تیزفهم است و فکر خوبی دارد و استدلالهای دقیقی مینماید، ابن عباس ب میگوید: عمر س مرا همراه با اصحاب پیامبر ج سؤال میکرد و میگفت: چیزی نگو تا آنان سخن بگویند، وقتی من سخن میگفتم میگفت: شما نمیتوانید سخنی مثل این جوان بگوئید، [١٧٣٧] از آن جا که ابن عباس خیلی با ادب بود هر گاه در مجلسی مینشست که افراد بزرگتر از او در آن جا حضور داشتند، سخن نمیگفت مگر وقتی که به او اجازه سخن گفتن داده میشد. عمر س این را احساس میکرد و او را تشویق میکرد که حرف بزند و در راه فراگیری علم و دانش تشویق شود،[١٧٣٨] عمر س جلسهای تشکیل میداد و جوانان را تعلیم میداد و از میان همه جوانان ابن عباس نزد عمر س مقدّم بود، عبدالرحمان بن زید میگوید: عمر بن خطاب س وقتی نمازهای نفل را تمام میکرد در جایی متعلق به او که درآنجا خرما خشک میکردند وارد میشد و به دنبال جوانانی میفرستاد که قرآن را خوانده بودند، یکی از این جوانان ابن عباس بود، آنگاه جوانان میآمدند و قرآن میخواندند و آن را از یکدیگر فرا میگرفتند، وقت ظهر ما بر میگشتیم، میگوید: قرآن خواندند تا اینکه به این آیه رسیدند که میفرماید:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ٢٠٦ وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٢٠٧﴾ [البقرة: ٢٠٦-٢٠٧]
«و هنگامیکه بدو گفته میشود: از خدا بترس (و اقوال و افعال برابر دار، و به جای افساد اصلاح کن)، عظمت (و نخوت، سراپای) او را فرا میگیرد و (غرور) گناه (او را به بزهکاری وادار) میکند. پس دوزخ او را بسنده است و چه بد جایگاهی است. در میان مردم کسییافته میشود که جان خود را در برابر خوشنودی خدا میفروشد (و رضایت الله را بالاتر از دنیا و مافیها میشمارد و همه چیز خود را در راه کسب آن تقدیم میدارد) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است».
پس از قرائت این آیه ابن عباس به یکی از کسانی که در کنارش بودند گفت: دو مرد با یکدیگر درگیرد شدند، عمر س سخن ابن عباس را شنید و گفت: چه گفتی؟ او گفت: چیزی نیست ای امیرالمؤمنین، گفت چه گفتی؟ دو مرد با یکدیگر درگیر شدند؟ عبدالرحمان بن زید میگوید: وقتی ابن عباس ب این را دید گفت: به نظر من در اینجا کسی که به تقوای الهی امر میشود و عظمت و نخوت او را فرا میگیرد و به گناه وادار میکند و کسی که جان خود را در برابر خوشنودی خدا میفروشد، این یکی بلند میشود و دیگری را به تقوای الهی فرمان میدهد و وقتی او قبول نکند و تکبر و نخوت او را وادار به گناه نماید، این میگوید: من خویشتن را خریداری میکنم و اینگونه دو مرد با هم درگیر میشوند، آنگاه عمر س گفت: آفرین بر تو ای ابن عباس[١٧٣٩].
عمر س ابن عباس را در مورد چیزی از قرآن میپرسید و میگفت: غواصی کن ای غواص،[١٧٤٠] بلکه هر گاه قضایای مشکل نزد عمر س مطرح میشد به ابن عباس ب میگفت: قضیه مشکلی برای ما پیش آمده و تو برای آن قضه و امثال آن درست شدهای، آنگاه نظر ابن عباس را میپذیرفت و هرگاه قضیهی پیچیدهای پیش میآمد، او جز ابن عباس را فرا نمیخواند،[١٧٤١] از سعد بن ابی وقاص روایت است که گفت: هیچ کسی را ندیدهام که چون ابن عباس دارای حضور ذهن علم و بردباری باشد و عمربن خطاب س را دیدم که او را برای حل مسائل مشکل فرا میخواند و میگفت: مسئله مشکلی برایت مطرح میشود و وقتی ابن عباس آن را حل میکرد عمر از سخن او فراتر نمیرفت و حال آن که اهل بدر و مهاجرین و انصاری حضور داشتند،[١٧٤٢] و عمر س ابن عباس را اینگونه توصیف میکرد و میگفت: این جوان بزرگی است، زبانی گویا و قلبی خردمند دارد،[١٧٤٣] و طلحه بن عبیدالله میگوید: هیچگاه عمربن خطاب را ندیدم که کسی را بر ابن عباس مقدم بدارد،[١٧٤٤] و ابن عباس همواره همدم و مصاحب عمر س بود و به شدت علاقه مند بود که از او سؤال کند و از او یاد بگیرد، از این رو ابنعباس ب بیش از همه صحابه تفسیر و دانش عمر س را نقل و روایت کرده است و بعضی از علما گفتهاند: ابن عباس بیشتر علم و دانش خود را از عمر س فرا گرفته است، خداوند از همه آنان راضی و خوشنود باد.[١٧٤٥]
عمر س با اهتمام به ابن عباس او را کمک میکرد تا در راه علم پیشرفت کند، به خصوص در تفسیر،[١٧٤٦] بنابراین مدرسهی مکّی در دوران تابعین به حضور دانشمند امّت و ترجمان قرآن حضرت ابن عباس ب مفتخر گردید،[١٧٤٧] و ابن عباس در دوران خلافت عثمان س از مقربان خلیفه بود و ایشان س ابن عباس را در سال شهادتش سرپرست کاروان حج منصوب کرد تا حج را همراه مردم بگذراند،[١٧٤٨] امّا میبینیم که بعضی از کسانی که تحت تأثیر مکتب خاورشناسی قرارگرفتهاند سیمای زیبای دانشمند امّت را مشوّه کرده و دروغها و یاوههایی را به ایشان نسبت داده و سیرهی ایشان را لکه دار جلوه میدهند، ولی باید دانست که مکتب خاورشناسی در بخش مربوط به دوران خلفای راشدین و تاریخ صدراسلام ادامه دهندهی راه مورخین امّامیه و شیعیان افراطی است که روایات و اخبار دروغین از سوی خود ساخته و سیرهی صحابهی کرام را با آن آلودهاند، آنگاه پس از آنها مستشرقین آمدند و این اخبار و روایت دروغین را زنده کردهاند و با شیوهی جدیدی ارائه میکنند و با این حال (به منظور زیبا جلوه دادن زشتیهای خود) دم از واقعگرایی و منطق و پژوهش علمی میزنند، حال آن که همه اینها دروغ هستند، امّا متاسفانه بسیاری از پژوهشگر نمایان و ادیبان و مورخین تحت تأثیر آن قرارگرفتهاند، از این رو در کتابهای معاصر تاریخ و ادبیات که به دور از شیوه اهل سنّت و آغشته به شیوهی مستشرقین میباشند، میبینید که به صورت عجیبی سیمای صحابه تخریب شده است، به عنوان مثال این کتابها ادعا کردهاند که عبدالله بن عباس ب اموال مسلمین را در بصره به یغما برده است و به پسر عمویش علی س خیانت کرد و همراه با این اموال مسروقه به مکه گریخته و بعد از آن که با علی بوده میخواسته به معاویه بپیوندد،[١٧٤٩] آری طه حسین در کتابش الفتنهالکبری (علی و بنوه) با کمال بیشرمیاین را ذکر کرده است و عباراتی که طه حسین در کتابش (علی و بنوه) آورده برخی به صورت ذیل میباشند:
١- طه حسین میگوید: ابن عباس از امور دینی و دنیوی آگاه بود و در میان بنیهاشم و قریش جایگاه ویژهای داشت وچنین جایگاهی سزاوار بود که او را از انحراف نسبت به پسر عمویش مصون دارد.[١٧٥٠]
٢- ابن عباس ب دید که ستاره پسر عمویش در حال غروب است و ستاره معاویه درخشش میگیرد بنابراین در بصره نشست و بیش از اینکه به پسر عمویش فکر کند به خودش میاندیشید.[١٧٥١]
٣- و میگوید: گرچه ابن عباس ب مدت کوتاهی پسر عمویش را فراموش کرد، امّا نه کم و نه بیش خویش را فراموش نکرد و خود را در جایگاهی قرار نداد که بایستی مدت کوتاهی در آن قرار میداد و آن اینکه از طرف علی فرماندار یکی از شهرهای مسلمین باشد.[١٧٥٢]
دیگر دروغها و یاوههایی که گویندگان آن بر روایات ضعیف و ساختگی تکیه کردهاند و برای ابن عباس همین افتخار کافی است که پیامبر ج به او گفت: بار خدایا او را تفسیر قرآن بیاموز و او را در دین آگاهی بده.[١٧٥٣]
بعد از آن که علی س بصره را به قصد کوفه ترک کرد، ابن عباس همچنان فرماندار بصره بود و اندکی پیش از جنگ صفین به علی س پیوست و زیاد را به عنوان جانشین خود در بصره مستقر کرد.[١٧٥٤]
ابن عباس در دوران فرمانداری خود کارهای متعددی انجام داد که مهمترین آن ترتیب امور سجستان بود. فرماندار سجستان به دست گروهی از شورشیان کشته شد، آنگاه ابن عباس به دستور علی س مجموعهای از لشکریان بصره را به آن جا فرستاد و آنها توانستند در آن جا شورشیان را سرکوب کنند و امنیت را در آنجا بر قرار نمایند[١٧٥٥] همان طور که ابن عباس و لشکریان بصره در جنگ صفین در کنار علی س نقش چشم گیری ایفا کردند[١٧٥٦].
همچنین ابن عباس ب امور بعضی از مناطق تابعه را ترتیب داد و از سوی خود بر آن جاهها فرماندهانی تعیین کرد، ایشان زیاد بن ابیه را به فارس فرستاد و زیاد امور فارس را سامان بخشید و توانست اهالی آن را پس از نافرمانی ادب کند،[١٧٥٧] در ایام فرمانداری ابن عباس اهل اصطخر خیانت کردند، لذا ایشان به جنگ با آنها برخاست و ادبشان کرد و در سال (٣٨هـ) معاویهابن ابی سفیان مردی را به بصره فرستاد تا در میان مردم آنجا برای معاویه تبلیغات کند و مردم را به او فراخواند، امّا زیاد بن ابیه نایب ابن عباس توانست با آن مرد مقاومت کند و او را تعقیب نماید و در نهایت موفق شد و آن مرد در یکی از خانههای بصره کشته شد[١٧٥٨].
ابن عباس علی س را در بسیاری از فعالیتها و تحرکات ایشان در نواحی عراق همراهی میکرد و هرگاه اتفاقی میافتاد و ابن عباس در بصره بود. علی س با فرستادن نامه او را آگاه میکرد و علی س همواره با ابن عباس نامه نگاری میکرد و در بسیاری از قضایا نظر وی را جویا میشد و همچنین ابن عباس ب در مورد امور فرمانداری خویش برای علی س نامه مینوشت و در سال (٣٨هـ) علی س ابن عباس را به نیابت از خود به حج فرستاد و طبق نظر طبری تا زمان به شهادت رسیدن علی س ابن عباس فرماندار بصره بود و در ایام خلافت علی س و الی بصره دارای مجموعهای همکار داشت که قاضی و رئیس پلیس و مسئول جمع آوری مالیات از زمره آنان بودند و همچنین مجموعه از شهرهای فارس تابع ولایت بصره بودند.
از آنچه گذشت برای ما روشن میشود که علی بن ابی طالب س بعد از بیعت با مردم بلافاصله ابن عامر فرماندار عثمان در بصره را عزل کرد و به جایش عثمان بن حنیف را قرار داد، امّا واقعه جمل در بصره وضعیت بغرنج و پیچیدهای ایجاد کرد که در نتیجه بصره از تسلّط عثمان خارج شد و عثمان بن حنیف به ناچار بصره را تا وقتی که علی س آمد ترک کرد و بعد از جنگ جمل علی س امور بصره را سامان داد،[١٧٥٩] همان طور که به دنبال حرکت خوارج نابسامانیهایی در بصره پدید آمد و همچنین در اثنای تلاش معاویه برای مسلط شدن بر بصره بحران در آن بوجود آمد، امّا با وجود این بصره همچنان به عنوان یکی از ایالتهای تابع خلافت علی س در دوران حکومتش باقی ماند و مخالفانش نتوانستند بر آن چیره شوند،[١٧٦٠] و توانمندیهای فرماندهی و رهبری ابن عباس در بصره آشکار گردید و ابن عباس ب از همراهی علی س سودمند شد و از ایشان بسیار متأثر گردید و علی س گاه گاهی به موعظه و راهنمایی و نصیحت وی میپرداخت تا جایی که ابن عباس میگوید: بعد از سخن پیامبر خدا ج از سخن هیچ کسی چنان استفاده نبردهام که از نامهی علی استفاده کردم و برایم نوشت بود: «انسان به خاطر از دست دادن آنچه نتوانسته به دست بیاورد ناراحت میشود و از موفقیتها شاد میگردد، بنابراین باید برای موفقیتهای آخرت شاد شوی و به خاطر از دست دادن امور آخرت متأسف شوی و برای آنچه از دنیا به دست آوردهای نباید زیاد خوشحال شوی و به خاطر از دست دادن دنیا غمگین مباش و باید دغدغه خاطرت برای پس از مرگ باشد».[١٧٦١]
ابن عباس اهل شب زنده داری بود، از ابن ملیکه روایت است که گفت: از مکه تا مدینه با ابن عباس همراه شدم، او دو رکعت نماز میخواند، آنگاه نیمه شب بلند میشد و قرآن را با ترتیل میخواند و به شدت گریه میکرد و مینالید،[١٧٦٢] و ایشان س به قدری گریه میکرد و اشک میریخت و اثر اشکهایش بر گونههایش نمایان بود، از ابی رجاء روایت است که گفت: ابن عباس را دیدم در حالی که زیر چشمانش از فرط گریه کردن همچون تسمههای خشک کفش بود.[١٧٦٣] همچنین ابن عباس روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت، از سعیدبن ابی سعید روایت است که گفت: نزد ابن عباس بودم مردی آمد و گفت: ای ابن عباس، چگونه روزه میگیری؟ گفت: روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه میگیرم، گفت: چرا؟ چون اعمال در این دو روز به نزد خدا برده میشوند، بنابراین دوست دارم در حالی اعمال من نزد خدا برده شوند که روزه هستم.[١٧٦٤]
ابن عباس بزرگ منش و سخاوتمند و بخشنده بود و جایگاه و مقام پیشکامان را گرامی میداشت، ابو ایوب انصاری س گرفتار بحرانی مالی قرار گرفت و بدهکاری بر دوش او سنگینی میکرد، نزد ابن عباس رفت، ابن عباس خانهاش را برای او خالی کرد و گفت: با تو همان کاری میکنم که شما برای رسول خدا ج انجام دادی، سپس گفت: چقدر بدهکار هستی؟ ابوایوب گفت: بیست هزار، ابن عباس چهل هزار و بیست برده و هر چه در خانه داشت به او داد.[١٧٦٥]
ایشان از شیواترین مردم بود و قدرت عجیبی در تفهیم شنوندگان داشت، اعمش میگوید:
ابووائل به میگفت: ابن عباس ب که در موسم حج امیر ما بود سخنرانی کرد و از سورهی نور آغاز کرد، آیه را میخواند و تفسیر میکرد، من میگفتم: تاکنون سخنی مثل سخن این مرد نشنیدهام، اگر فارس و روم و ترکها سخنان او را بشنوند مسلمان میشوند،[١٧٦٦] همچنین ابن عباس از زیباترین و شیواترین و آگاهترین مردم بود، مسروق میگوید: هرگاه ابن عباس ب را میدیدم میگفتم: زیباترین مردم است و وقتی حرف میزد میگفتم شیواترین مردم است و وقتی حدیث میگفت، میگفتم بزرگترین مردم است،[١٧٦٧] قاسم بن محمد میگوید: هیچگاه در مجلس ابن عباس سخن پوچی را نشنیدهام،[١٧٦٨] و ایشان پیش از مرگ نابینا شد و در این مورد شعر سرود:
إن يأخذ الله من عيني نورهما
ففي لساني وقلبي منهما نور
قلبي ذكي وعقلي غير ذي دخل
وفي فمی صارم كالسيف مأثور[١٧٦٩]
اگر خداوند نور چشمانم را گرفته، در زبان و قلبم روشنایی چشمانم باقی هستند.
قلبم بیدار و عقلم سالم و زبانم چون شمشیر بران است.
ابن عباس ب نمونه شگفت انگیز یک عالم ربانی و رهبر ورزیده و فرمانده عادل است و او یکی از افراد موثر در حوادث زمان خود بود و خلاصه اینکه او یکی از بهترین نمونهها و الگوها برای وارثان پیامبران است.
[١٧٣١]- سیر اعلام النبلاء ٢/٣٢٠
[١٧٣٢]- خلافة علی عبدالحمید علی ص ١٠٧، تاریخ طبری ٥/٤٩٢
[١٧٣٣]- تاریخ طبری ٥/٥٨٠
[١٧٣٤]- وقعه صفین منقری ص ١٠٥، الولایة علی البلدان ٢/١٥
[١٧٣٥]- تاریخ طبری ٦/٥٦
[١٧٣٦]- الحلیه ١٠/٣١٨، تفسیر التابعین ١/٣٧٦
[١٧٣٧]- المستدرک ٣/٥٣
[١٧٣٨]- تفسیر التابعین ١/٣٧٧
[١٧٣٩]- تفسیر طبری ٤/٢٤٥، الدرالمنثور ١/٥٧١
[١٧٤٠]- فضائل الصحابهاحمد ١/٩٨١ ش ١٤٠
[١٧٤١]- تفسیر التابعین ١/٣٧
[١٧٤٢]- طبقات ابن سعد ٢/٣٦٩
[١٧٤٣] تفسیر التابعین ١/٣٧٩، فضائل الصحابه ١٥٥٥
[١٧٤٤]- طبقات ابن سعد ٢/٣٧٠
[١٧٤٥]- تفسیر التابعین ٢/٣٧٠
[١٧٤٦]- تفسیر التابعین ١/٥٠٦
[١٧٤٧]- فصل الخطاب فی سیرة امیرالمؤمنین عمربن خطاب صلابی ص ٢٢٠
[١٧٤٨]- تاریخ طبری ٥/٤٢٥- ٤٣١
[١٧٤٩]- اباطیل یجب ان تمحی من التاریخ ص ١٩١
[١٧٥٠]- الفتنة الکبری (علی و بنوه) ص ١٢١
[١٧٥١]- منبع قبل ص ١٢٢
[١٧٥٢]- همان منبع ص ١٢٦
[١٧٥٣]- طبرانی ش ١٠٥٨٧
[١٧٥٤]- تاریخ خلیفه بن خیاط ص ٢٠١، الولایة علی البلدان ٢/١٦
[١٧٥٥]- الکامل فی التاریخ ٢/٣٥١-٣٥٢
[١٧٥٦]- تاریخ طبری ٦/٥٢-٥٣
[١٧٥٧]- الاخبار الطوال، ص ٢٠٥، الولایة علی البلدان ٢/١٦
[١٧٥٨]- الولایة علی البلدان ٢/١٦
[١٧٥٩]- الولایة علی البلدان ٢/١٧
[١٧٦٠]- منبع سابق.
[١٧٦١]- صفة الصفوة ١/٣٢٧
[١٧٦٢]- سیر اعلام النبلاء ٣/٣٥٢
[١٧٦٣]- منبع سابق ٣ /٣٥٢
[١٧٦٤]- سیر اعلام النبلاء ٣/٣٥٢
[١٧٦٥]- سیر اعلام النبلاء ٣/٣٥١، الحلیه ١/٣٢٤
[١٧٦٦]- منبع سابق.
[١٧٦٧]- سیر اعلام النبلاء ٣/٣٥١
[١٧٦٨]- منبع پیشین
[١٧٦٩]-منبع سابقز
وقتی عثمان س به شهادت رسید ابوموسی اشعری از سوی ایشان فرماندار کوفه بود و بعد از آن که با علی س بر خلافت بیعت شد، ایشان همچنان ابوموسی اشعری را بر فرمانداری کوفه باقی گذاشت و ابوموسی اشعری از مردم کوفه برای علی س بیعت گرفت و موضع اهل کوفه را در نامه به اطلاع علی س رسانید چنان که بسیاری از اهل کوفه بیعت کردند،[١٧٧٠] و هنگامیکه امیر المؤمنین س از مدینه به سوی عراق حرکت کرد به طور ویژهای در مورد ابوموسی میپرسید و در میان راه مردی از اهل کوفه با ایشان دیدار کرد و امیرالمؤمنین س از او در مورد ابوموسی سؤال کرد؟ او گفت: اگر خواهان صلح باشی ابوموسی مرد صلح است و اگر خواهان جنگ باشی او مرد جنگ نیست، امیرالمؤمنین گفت: سوگند به خدا که چیزی جز اصلاح نمیخواهم، مرد گفت: تو را با خبر کردم.[١٧٧١]
بعداً روشن شد که ابوموسی به صلح و مسالمت و عدم جنگ بین مسلمین تمایل دارد و علی س قبل از جنگ جمل محمد بن ابوبکر و عمار بن یاسر و حسن بن علی و دیگران را در گروههای مختلفی برای پرسیدن اهل کوفه فرستاد - که به تفصیل در مورد آن سخن گفته خواهد شد- آنگاه اهل کوفه از ابوموسی پرسیدند که چه موضعی اتخاذ کنند و با او در مورد حرکت برای جنگ مشورت کردند، او گفت: راه آخرت این است که بنشینید و راه دنیا این است که برای جنگ بیرون روید و شما بهتر میدانید،[١٧٧٢] و بعد از آن شمار زیادی از اهل کوفه پس از گفتگوهای متعدد و طولانی با حسن س پذیرفتند که همراه ایشان برای جنگ بیرون بیایند و گفته شده که تقریبا نُه هزار نفر همراه ایشان برای جنگیدن از کوفه بیرون آمدند،[١٧٧٣] و شماری از روایات به این اشاره دارند که فرمانداری ابوموسی بر کوفه در همین برهه از زمان و اندکی پیش از جنگ جمل پایان یافت و بعضی از روایات میگویند: که اشتر «او یکی از فرماندهان علی بود» ابوموسی و فرزندانش را از قصر کوفه بیرون راند و بر آن چیره شد،[١٧٧٤] و بعضی از روایات میگویند که علی س نامهای نوشت و ابوموسی را عزل کرد و به جای او قرضه بن کعب انصاری را به عنوان فرماندار کوفه منصوب کرد.[١٧٧٥]
سپس بعد از جنگ جمل علی بن ابی طالب س به کوفه آمد و کوفه پایگاه خلافت گردید و در نتیجه ایشان خودش به طور مستقیم اوضاع کوفه و شهرهای تابعه را پی گیری مینمود و کوفه در دوران خلافت علی س جایگاه خاصی داشت چون پایتخت و دارالخلافه بود و امیرالمؤمنین از آنجا بر سایر مملکت حکمرانی میکرد و هیئتها به کوفه میآمدند و لشکرها از آنجا حرکت میکردند و این سبب شد تا ساکنان زیادی جذب کوفه شوند و تردیدی نیست که این قضیه نقش بزرگی در پیشبرد تجارت و عمران در دوران خلافت علی س در کوفه باز میکرد و ایشان س به کوفهاهتمام زیادی داشت و خود اوضاع ساکنان آن را بررسی میکرد و همچنین در زمان عدم حضور خویش کسی را به عنوان جانشین خود در آنجا مقرر میکرد و هنگامی که علی س خواست به صفین برود ابا مسعود بدری[١٧٧٦] را به عنوان جانشین خود در کوفه گذاشت و وقتی برای جنگ با خوارج به نهروان[١٧٧٧] رفتهانی بن هوذهالنحغی[١٧٧٨] را جانشین خود در کوفه کرد، علی س تا زمان شهادت در کوفه باقی ماند.[١٧٧٩]
[١٧٧٠]- تاریخ طبری ٧/٤٦٧
[١٧٧١]- منبع سابق ٥/٥١١
[١٧٧٢]- همان منبع ٥/٥٠٨
[١٧٧٣]- تاریخ طبری ٥/٥١٧
[١٧٧٤]- پیشین ٥/٥١٩
[١٧٧٥]- الاستبصار ابن قدامه ص ١٣٤، الولایة علی البلدان ٢/١٩
[١٧٧٦]- سیر اعلام النبلاء ٢/٤٩٣
[١٧٧٧]- منطقهای است بین بغداد و واسط که جنگ امیرالمؤمنین با خوارج در آن در گرفته است، نعجم البلدان ٥/٣٢٤
[١٧٧٨]- الولایة علی البلدان ٢/٢٠ تاریخ خلیفه ص ١٨٧، ٢٠٢
[١٧٧٩]- الولایة علی البلدان ٢/٢٠
منابع تاریخی میگویند علی بن ابی طالب س سهل بن حنیف انصاری س را فرماندار فارس قرار داد و سپس بعد از مدتی اهالی فارس از اطاعت او سرباز زدند و سهل بن حنیف را تقریبا در سال (٣٧هـ) از آن جا بیرون کردند، آنگاه علی س با ابن عباس تماس گرفت و در مورد فارس با او بحث و تبادل نظر کرد و ابن عباس فرماندار بصره بود و بعد از رایزنی با گروهی از مردم ایشان و ابن عباس توافق کردند که ابن عباس معاون خود زیاد بن ابیه را به عنوان فرماندار فارس به آن جا بفرستد،[١٧٨٠] و در اینجا ارتباط و پیوستگی بین ولایت بصره و فارس روشن میگردد، چنان که ابن عباس در مورد اقلیم فارس به عنوان مسئول بصرهاحساس مسئولیت میکرد و با علی س توافق نمود که یکی از معاونان خود را به فارس بفرستد تا اوضاع آن جا را کنترل نماید و امور را سامان دهد، زیاد همراه با چهار هزار سرباز به سوی فارس رهسپار گردید و بر این سرزمین مسلط شد و فتنهها را در آن سرکوب کرد و توانست اوضاع را مهار کند،[١٧٨١] و زیاد به توانمندی سیاسی کم نظیری معروف بود و توانست با کمترین هزینه اوضاع را در آن جا آرام کند.[١٧٨٢]
طبری میگوید: وقتی زیاد به فارس آمد به سران آنجا پیام فرستاد و کسانی را که او را یاری کردند وعده و نوید داد و گروهی را تهدید نمود و بعضی از آنها را با بعضی دیگر درگیر کرد و اسرار بعضی را برای بعضی دیگر فاش کرد، آنگاه گروهی فرار کردند و گروهی باقی ماندند و یکدیگر را کشتند و او فارس را پاکسازی کرد و دیگر آن جا کسی نبود که با او بجنگد و همین کار را در کرمان کرد،[١٧٨٣] و سپس به فارس بازگشت و در میان آبادیهای آن به گشت و گذار پرداخت، مردم ساکت شدند و اوضاع در آن سرزمین آرام گرفت[١٧٨٤].
زیاد امور و اوضاع فارس را سامان داد و قلعههایی در آن ساخت و امور خراج و مالیات را مرتّب کرد و نیز تا پایان خلافت علی س فرماندار آن جا بود و زیاد با توجه به سیاست و برخورداری از قدرت کنترل فارس معروفترین فرماندار علی س در آن جا به شمار میرفت[١٧٨٥]، در داخل اقلیم فارس تقسیماتی اداری وجود داشته، همانگونه که از برخی فرمانداران که مختص به شهرهای مشخص در داخل اقلیم فارس نام برده شده است، از جمله اصطخر را نام بردهاند که منذربن جارود[١٧٨٦] فرماندار آن بوده و با علی مکاتبه داشته،[١٧٨٧] همچنین زیاد بن ابی سفیان بعد از کشته شدن علی س در اصطخر سکونت و گوشه نشینی را اختیار کرد و در آن پناه گرفت،[١٧٨٨] و همچنین از اصفهان به عنوان یکی از بزرگترین آبادیها و شهرهای فارس نام برده شده،[١٧٨٩] و از جمله فرمانداران علی در آن محمد بن سلیم[١٧٩٠] بود، و معروفترین فرماندار علی در اصفهان عمر بن سلمه بود که از اصفهان اموال و خوراکیهایی برای امیرالمؤمنین علی س آورد و در سال(٣٩هـ) در زمان علی س درهم به عنوان پول در این منطقه فارسی ضرب شد و تا کنون بعضی از آن درهمها در موزهی عراق نگهداری میشوند و عبارتهای عربی بر آن نوشته شده و اضافه بر آن تاریخ ضرب آن نیز حک شده است.[١٧٩١]
خراسان یکی از ولایتهای پهناور و گسترده به شمار میرفت و در دوران خلفای راشدین به طور مستقیم و غیر مستقیم با بصره مرتبط بود و در دوران خلافت علی س رخدادها و حوادثی در تاریخ ذکر شده که در این ولایت اتفاق افتادهاند و نام بعضی از فرمانداران آن ذکر شدهاند و همچنین از بعضی از امیران آبادیها و شهرهای آنجا نام برده شده است و در تاریخ آمده که اولین فرماندار منصوب شده از سوی علی س بر خراسان عبدالرحمّن بن ابزی بود،[١٧٩٢] و همچنین جعده بن هبیره[١٧٩٣] بن ابی وهب از والیان خراسان بود که از سوی علی س به آن جا فرستاده شده بود و علی س بعد از جنگ صفین در سال (٣٧هـ) او را به آن جا فرستاد، اهالی خراسان مرتد شده بودند، ولی او کوشید آنها را ادب کند و بار دیگر امور آنجا را سامان دهد،[١٧٩٤] امّا موفق نشد، سپس علی یکی از فرماندهان خود را به خراسان فرستاد و او توانست با اهل خراسان صلح کند و بار دیگر امور آن را کنترل نماید.[١٧٩٥] همچنین سیستان یکی از اقلیمهای مجاور خراسان بود و هر دو اقلیم تا حدود زیادی مرتبط با فرماندار بصره بودند و اغلب این دو اقلیم با یکدیگر ارتباط اداری داشتند.
در تاریخ بعضی از فرمانداران سیستان در دوران علی ابن ابی طالب س ذکر شدهاند، یکی از آنان عبدالرحمن ابن جزء الطایی[١٧٩٦]، بود بعد از جنگ جمل علی س او را به آن جا فرستاد، آنگاه گروهی از ارازل و اوباس تهی دست عرب او را کشتند و در سرزمین سجستان فساد و نابسامانی به پا کردند، در آن موقع علی س نامهای برای ابن عباس فرستاد و از او خواست که فرمانداری دیگر به سجستان بفرستد، آنگاه ابن عباس ربعی بن کاسل عنبری را به سجستان فرستاد و ربعی توانست شورش تهیدستان عرب را خاموش کند و رهبر آنها را به قتل رسانید و منطقه را کنترل کرد و تا وقتی که علی س به شهادت رسید در آن جا باقی ماند.[١٧٩٧]
همدان یکی از مرزهای شرقی حکومت علی س بود، در دوران عثمان س همدان فرماندار مستقلی داشت و وقتی عثمان س وفات یافت جریربن عبدالله در آن جا فرمانداری میکرد و بعد از آن که با علی س به عنوان خلیفه بیعت شد و ایشان به عراق آمد، به جریر بن عبدالله پیام فرستاد که از مردم بیعت بگیرد و نزد او بیاید،[١٧٩٨] علی س پیام را با فرد مورد اعتمادی فرستاد و گفت: فلانی را نزد تو فرستادهام، آنچه میخواهی از او بپرس و نامهام را برای مسلمین بخوان.[١٧٩٩] جریر در کوفه نزد علی آمد و علی س او را به شام نزد معاویه فرستاد، او دوباره از شام بازگشت و وقتی آمد بوسیله بعضی از سربازان علی از آن جمله اشتر و غیره مورد اهانت قرار گرفت و بعد جریر به شام بازگشت و به معاویه پیوست و پست فرمانداری را ترک کرد و این اندکی پیش از واقعهی صفین بود.[١٨٠٠]
وقتی عثمان بن عفان س وفات یافت اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان بود، وقتی با علی س بر خلافت بیعت شد به اشعث نامه نوشت که از مردم برای او بیعت بگیرد،[١٨٠١] چنین به نظر میآید که علی س از اشعث خواست که نزد او بیاید، او در کوفه به علی پیوست و سپس با او در جنگها مشارکت داشت و در جنگ صفین و جنگ با خوارج حضور یافت.[١٨٠٢] چنین بر میآید که علی س در این مدت سعید بن ساریه خزاعی را به فرماندار آذربایجان برگزید و سپس بار دیگر اشعث بن قیس را به عنوان فرماندار به اذربایجان فرستاد و علی س ولایت ارمنستان را چنان که بلاذری تصریح کرده است به آذربایجان ملحق کرد،[١٨٠٣] و اشعث بن قیس در زمانی که از سوی علی س فرماندار آذربایجان بود، کارهای مهمیکرد، او گروهی از عربهایی را که اهل خیر و بخشندگی بودند در اردبیل اسکان داد و آن را به شهر تبدیل کرد و پس از آن که اهالی آن مسلمان شدند در آن جا مسجدی ساخت،[١٨٠٤] در تاریخ اسامی بعضی از فرمانداران علی در بعضی از شهرهای دیگر شرق بیان شده است، از آن جمله اسامی برخی از فرمانداران اهواز که یکی از آنها خریت بن راشد بود که وی قبل از جنگ صفین فرمانداری یکی از ولایتهای اهواز بود، وقتی علی س از صفین بازگشت خریت شروع به گردآوری سرباز و لشکر کرد و برای براندازی حکومت علی دعوت و تبلیغ میکرد و بر بعضی مناطق چیره شد، این خبر به علی س رسید و ایشان لشکری را به سوی او فرستاد که آن لشکر توانست جنبش او را از پای درآورد و خودش را به قتل رسانید،[١٨٠٥] که به تفصیل در مورد آن سخن گفته خواهد شد.
از جمله فرماندهان علی در اهواز مصقله بن هبیره شیبانی بود،[١٨٠٦] او بعضی از اسیرانی را که لشکر علی س به اسارت گرفته بود خرید امّا نتوانست قیمت آنها را به طور کامل بپردازد، بنابراین به شام نزد معاویه گریخت،[١٨٠٧] و تاریخ نگار (خلیفه بن خیاط) از فرمانداری نام برده است که از سوی علی س بر سند مستقر شده بود و میگوید: او گروهی را جمع آوری کرد و در ایام علی س به سند رفت، امّا در یکی از جنگها او و همراهانش شکست خوردند و از لشکر او جز اندکی باقی نماند،[١٨٠٨] همچنین از جمله فرمانداران علی س (یزید بن حجیه تمیمی) را نام برده که از سوی علی س بعد از جنگ صفین به عنوان فرمانداری بر شهر (ری) منصوب گردید، سپس علی س او را به اتهام دستبرد در خراج دستگیر نمود و در کوفه زندانی کرد و سپس او نزد معاویه در شام گریخت،[١٨٠٩] فرماندار مدائن سعد بن مسعود ثقفی بود که او نقش مهمیدر رویارویی با خوارج ایفا نمود و نامههای فراوانی بین علی و او و فرماندهان جنگی علی س در مورد خوارج رد و بدل گردید، چون خوارج کوشیدند خود را به مدائن برسانند،[١٨١٠] و معروف است که سعد در زمان عدم حضورش برادر زادهاش مختار بن ابی عبید ثقفی[١٨١١] را به عنوان جانشین خود در مدائن قرار داد و علی س به علت اینکه مختار ثقفی دستبرد نامشروعی[١٨١٢] در اموال خراج زده بود بر او خشمگین شد، سعد یکی از فرماندهان معروف و به نام علی به شمار میآید و شاید نزدیک بودن حوزه فرمانداری او به کوفه دلیل اصلی مشارکت او با علی س در بسیاری موارد بود.
مورخ ابوحنیفه دینوری اسامی بعضی از فرمانداران علی را در مناطق مختلف ذکر کرده است.[١٨١٣]
از آنچه گذشت دیدیم که علی س تلاشهای زیادی برای سامان دادن امور ولایت مبذول نمود و او با مشکلات ودشواریهای زیادی در مورد فرمانداریها مواجه بود و شماری از ولایتها مثل یمن و حجاز و مصر از قلمرو حکومت او خارج شدند و همچنین موفق نشد که بر بعضی از ولایتها همچون شام و فلسطین چیره شود و سرزمینهایی که همواره تحت تصرف حکومت او بودند، یعنی عراق و فارس هم مشکلاتی بر او داشتند و او در این دو سرزمین از مشکلات زیادی رنج میبرد و در رأس همه مشکلات مشکل خوارج بود که در این مناطق ظهور کرده بودند، به خصوص در سالهای اخیر حکومت علی س خوارج بیشتر عرض اندام میکردند، بنابراین در نتیجه اوضاع این مناطق کاملا آرام نبود و همچنین در فارس و خراسان و سجستان شورشهای متعددی سر بر افراشت که در بعضیها فرمانداران علی س کشته شدند، از بارزترین مشکلاتی که علی س با آن موجه گردید اختلاف با برخی از فرمانداران بود که در نتیجه ولایتهای آنان را از دستشان گرفت، مثل جریربن عبدالله در همدان و مفضله بن هبیره در اهواز و غیره و اینگونه روشن میشود که علی س دوران خلافت خویش را با جهاد در جبهههای داخلی سپری کرد، جبهههایی که بسیاری اوقات او را از سامان بخشیدن آن سرزمین آنگونهای که خود میخواست باز میداشتند و ایشان س با مشکلات و موانع زیادی روبرو بود که توان و انرژی ایشان را از بین بردند و تلاشهای او را بینتیجه کردند و این مشکلات توجه تاریخ نگاران را معطوف به خود نموده، در نتیجه آنها بدان پرداختهاند و امور ساماندهی و اداری این ولایتها را زیر نظر گرفتهاند.[١٨١٤]
[١٧٨٠]- تاریخ طبری ٦/٧١
[١٧٨١]- تاریخ طبری ٦/٥٣
[١٧٨٢]- ولایهالبلدان ٢/٢١
[١٧٨٣]- تاریخ طبری ٦/٥٣
[١٧٨٤]- تاریخ طبری ٦/٥٣
[١٧٨٥]- الولایة علی البلدان ٢/٢١
[١٧٨٦]- الطبقات الکبری ٥/٥٦١، ٧/٨٧
[١٧٨٧]- تاریخ یعقوبی ٢/٢٠٣، الولایة علی البلدان ٣/٢٢
[١٧٨٨]- الاخبار الطوال ص ٢١٩، الولایة علی البلدان ٢/٢٢
[١٧٨٩]- معجم البلدان ١/٢٠٧
[١٧٩٠]- الاخبار الطوال ص ١٥٣، الولایة علی البلدان ٢/٢٢
[١٧٩١]- الدراهم الاسلامیه للخلفاء الراشدین ص ٥
[١٧٩٢]- فتوح البلدان ص ٣٩٩
[١٧٩٣]- تهذیب الکمال ١/١٩١، الولایة علی البلدان ٢/٢٣
[١٧٩٤]- فتوح البلدان ص ٣٩٩، الولایة علی البلدان ٢/٢٣
[١٧٩٥]- تاریخ خلیفه بن خیاط ص ١٩٩، الولایة علی البلدان ٢/٢٣
[١٧٩٦]- الولایة علی البلدان ٢/٢٣
[١٧٩٧]- فتوح البلدان ص ٣٨٧، الاخبار الطوال ص ١٥٣ الولایة علی البلدان ٢/١٥٣
[١٧٩٨]- تاریخ طبری ٥/٥٩٩
[١٧٩٩]- الفتوح الن اعثم کوفه ٢/٣٦٣، الولایة علی البلدان ٣/١٦٧
[١٨٠٠]- تاریخ طبری ٥/٦٠٠، ٦٠١
[١٨٠١]- تاریخ طبری
[١٨٠٢]- تاریخ خلیفهابن خیاط ص ١٩٣، الولایة علی البلدان ٢/٢٤
[١٨٠٣]- فتوح البلدان ص ٢٠٧، الولایة علی البلدان ٢/٢٤
[١٨٠٤]- فتوح البلدان ٣٢٤، الولایة علی البلدان ٢/٢٥
[١٨٠٥]- تاریخ یعقوبی ٢/٩٥، تاریخ طبری ٦/٢٧، ٤٧
[١٨٠٦]- الانساب سمعانی ٧/٤٣٨، الولایة علی البلدان ٢/٢٥
[١٨٠٧]- البدایة و النهایه ٧/٣١٠، الولایة علی البلدان ٢/٢٥
[١٨٠٨]- تاریخ خلیفه ص ٢٠٠، الولایة علی البلدان ٢/٢٥
[١٨٠٩]- نهایة الارب ٢٠/١٩٧، الولایة علی البلدان ٢/٢٦
[١٨١٠]- تاریخ طبری٥/٦٩٠
[١٨١١]- تاریخ طبری ٥/٦٩٠
[١٨١٢]- التمهید و البیان ص١٨٦، الولایة علی البلدان ٢/٢٦
[١٨١٣]- الاخبار الطوال ص ٢٦ به نقل از الولایة علی البلدان ٢/٢٦
[١٨١٤]- الولایة علی البلدان ٢/٢٧
بعد از شهادت امیر المؤمنین عثمان س، با علی س به عنوان خلیفه بیعت شد، و از آنموقع به بعد ناآرامی گوشههای مختلف دولت را فرا گرفته بود، بنابراین با علی س در شرایط سخت و دشواری بیعت شد، شرایطی که دولت اسلامی امنیت و ثبات خود را از دست میداد، نابسامیخود را در مدینه به وضوح نشان میداد و نیز در گوشههای مختلف قلمرو حکومت اسلامی بحران و نا آرامی سایه میافکند، مشاوران و خیر خواهان خطر پیش رو را احساس میکردند، از این رو بعضی از آنها در ابتدا پیشنهاداتی را برای مهار اوضاع به علی س ارائه دادند و بیشتر آنها در مورد فرماندهان اظهار نظر میکردند.
امیرالمؤمنین علی س نیک این موضع را میدانست که از عوامل اساسی فتنه، عدم رضایت گروهی از مردم از فرمانداران عثمان س است آن هم تنها به دلیل شایعاتی بود که سران فتنهجو و آشوبگر علیه عثمان س و فرماندارانش پخش کردهبودند، که البته به دلیل ناتوانی یا ستمگری فرمانداران نبود، امّا بسیاری از نویسندگان معاصر وقتی از سیاست علی س در منصوب کردن فرمانداران سخن میگویند سخن خود را اینگونه آغاز میکنند: علی س بعد از در دستگرفتن زمام خلافت راضی نبود که فرمانداران تعیین شده از سوی عثمان س حتی برای یک لحظه در مقام خود باقی بمانند، دینداری و امانتداری ایشان س چنین اجازهای نمیداد.[١٨١٥]
واقعاً چه اتهام زشتی که عثمان س و فرماندارانش را بدان متهم میکنند، من به این اتهام در کتاب (تیسیر الکریم المنان فی سیرة عثمان بن عفان س) پاسخ دادهام و در مورد حقیقت و ماهیت فرمانداران عثمان س در یک بحث کامل[١٨١٦] به بحث و پژوهش پرداختهام، پس برای آگاهی بیشتر به آنجا مراجعه کنید.
کسانی که فرمانداران عثمان س را مورد انتقاد و عیب جویی قرار دادهاند به روایاتی واهی و پوچ اما معروف و شایع استناد کردهاند
الف- اولین روایت: از این روایتها از واقدی نقل شده که میگوید: ابن عباس گفت: عثمان مرا فراخواند و به امیر حج منصوبم کرد، سپس وقتی به مدینه آمدم مردم با علی س بیعت کرده بودند، من به خانهی علی س رفتم، دیدم که مغیره بن شعبه با او تنها نشسته، من منتظر ماندم تا او بیرون رفت، آنگاه در مورد خواستهی وی پرسیدم، علی س گفت: او قبل از این هم به من گفته بود: به عبدالله بن عامر و معاویه و فرمانداران عثمان س پیغام بفرست و آنها را بر مقامشان باقی بگذار تا از مردم برای تو بیعت بگیرند چون آنها شهرها و مردم را آرام میکنند، امّا در همان روز از پذیرفتن سخن او امتناع ورزیدم و گفتم: سوگند به خدا اگر برای یک لحظه در روز بر خلافت بمانم از رأی و نظر خود استفاده میکنم، و اینها و امثال اینها را به عنوان فرماندار منصوب نمیکنم.
آنگاه او از پیش من رفت و من احساس کردم که او میداند که اشتباه میکند، و اینک دوباره نزد من آمد و گفت: ابتدا با شما مشورت کردم و با من مخالفت کردید، بعد از آن فکری دیگر به ذهنم خطور کرده و میخواهم آن را عملی نمایید و آن هم عزل فرمانداران است از افراد مورد اعتماد کمک بگیر، خداوند کافی است، آنها قدرتشان از قبل ضعیفتر است.
ابن عباس میگوید: به علی س گفتم: بار اوّل تو را نصیحت کرده و در بار دوم تو را فریب داده است، آنگاه علی س به من گفت: حتی اگر مرا نصیحت کرده باشد؟ ابن عباس گفت: تو میدانی که معاویه و یارانش اهل دنیا هستند، وقتی تو آنها را بر مقامشان باقی بگذاری توجه نمیکنند که چه کسی زمام امور را در دست دارد، و وقتی آنها را عزل کنی میگویند: او بدون شورا خلافت را به دست گرفته است، و قاتل عثمان اوست، و مردم را علیه تو میشورانند، سپس اهل شام و اهل عراق علیه تو بپا میخیزند علاوه بر آن از شورش طلحه و زبیر علیه تو ایمن نیستم.
علی س گفت: امّا در مورد اینکه آنان را بر مقامشان باقی بگذارم از نظر دنیوی مصلحت است، امّا آنچه حق مرا بدان ملزم مینماید و شناختی که از فرمانداران عثمان داردم این است که هیچ کس از آنان را هیچگاه به عنوان فرماندار منصوب نکنم، اگر قبول کنند برایشان بهتر است و در غیر این صورت با شمشیر با آنان برخورد خواهم کرد.
ابنعباس ب گفت: سخن مرا بپذیر و وارد خانهات شو و درب را به رویت ببند، عربها گشتی میزنند و ناآرام میشوند و غیر از تو کسی را نخواهند یافت، سوگند به خدا اگر امروز با مردم همراه شوی، فردا خون عثمان س را بر گردن تو میاندازند، امّا علی س نپذیرفت و به ابنعباس گفت: به شام برو تو را فرماندار آنجا مقرر کردهام، آنگاه ابنعباس گفت: این فکر خوبی نیست، معاویه از بنی امیه و پسر عموی عثمان س و فرماندار او در شام است، از اینکه گردن مرا به خاطر خون عثمان بزند ایمن نیستم، حداقل اگر مرا نکشد زندانیم میکند، آنگاه علی علت را پرسید، گفت: به خاطر اینکه خویشاوند تو هستم و آنچه بر گردن تو میگذراند بر گردن من هم میگذراند، پس بهتر است به معاویه نامه بنویسی و او را وعده و وعیدی دهی، امّا علی س نپذیرفت و گفت: سوگند به خدا که این کار را نخواهم کرد.[١٨١٧]
ب- روایت دوّم: روایت دوم به معنای روایت اوّل است و چیزهایی در آن اضافه شده و مقداری با روایت اوّل تفاوت دارد که در مورد صحت آن انسان دچار تردید میشود، در این روایت آمده که ابنعباس بعد از کشته شدن عثمان س به مکه آمد و در راه با طلحه و زبیر ب که گروهی از قریش را همراه داشتند ملاقات کرد.[١٨١٨] این امر با واقعیت مخالف است، چون با علی س بعد از آمدن ابنعباس ب از حج بیعت شد و طلحه و زبیر با علی ش بیعت کردند که اگر در این زمان بیرون رفته باشند، پس قبل از بیعت کردن بیرون رفتهاند و این اشتباه واضح و آشکاری است.[١٨١٩]
ج- روایت سوم: روایت ابی مخنف که آن را بدون سند روایت کرده است که مغیره بن شعبه به علی س پیشنهاد کرد که معاویه را بر فرمانداری شام باقی بگذارد و طلحه و زبیر را به فرمانداری بصره و کوفه منصوب کند، امّا ابنعباس به رأی او اعتراض کرد، چون بصره و کوفه سرچشمه مال و منبع ثروت بودند، و اگر آنها را در این دو شهر فرماندار قرار دهد میتوانند علی را در تنگنا و فشار قرار دهند، ماندن معاویه هم در شام به نفع علی نیست، آنگاه علی س نظر و رأی ابنعباس را پذیرفت و مشورت مغیره بن شعبه را قبول نکرد.[١٨٢٠]
د- روایت چهارم: روایت اوّل واقدی با اندکی اختصار از طریق ابن عبدالبر[١٨٢١] ذکر شده است، امّا به جای ابنعباس نام حسن را آورده است[١٨٢٢].
خطر این روایات در اینجاست که به عنوان اساس و پایهی مهمترین پژوهشهای تاریخی معاصر قرار گرفتهاند و نتیجهی حاصل از آنها عیب جویی و لکه دار کردن دیانت، عدالت و امانتداری بزرگان اصحاب و اهل شورا است، آنها افرادی مادی گرا تصور شدهاند که هدفشان ثروت اندوزی و رسیدن به قدرت است حتی اگر به قیمت ریختن خون مسلمین باشد، و فتنهای که به کشته شدن عثمان انجامید و جنگ جمل، همه به خاطر طمعورزیهای شخصی بوده است.[١٨٢٣]
در متن بیشتر این روایات اضطراب و ناهمگونی مشخص است و اینکه در روایت آمده که ابنعباس بعد از بیعت مردم با علی به مدینه آمد، با روایتهای مورد اعتماد مخالف است، چون در روایات معتبر آمده که ابنعباس قبل از آنکه با علی بر خلافت بیعت شود به مدینه آمده بود، که قبلاً گذشت، اینکه میگوید: مغیره به علی پیشنهاد کرد که به عبدالله بن عامر و معاویه و فرمانداران عثمان س پیغام بفرستد و آنها را بر پستشان باقی بگذارد با روایات معتبرتر متضاد است، به گفتهی روایات معتبر بیشتر این فرمانداران ولایتهای خود را ترک گفته و به سوی مکه رهسپار شده بودند، پس چگونه علی به آنها پیغام بفرستد که بر مقامشان باقی بمانند و حال آنکه آنان شهرها را ترک کردهاند؟
در مورد اینکه میگوید: علی در مورد فرمانداران گفت: سوگند به خدا اگر برای یک لحظه در روز خلیفه باشم به نظر و رأی خود عمل میکنم و اینها و امثال اینها را به عنوان فرماندار منصوب نخواهم کرد، این گفته با این حقیقت که این فرمانداران صلاحیت فرمانداری و رهبری را داشتهاند تضاد دارد، همین فرمانداران و رهبران بودند که دولت اسلامی را گسترش دادند، عبدالله بن عامر در دوران فرمانداری خود بر بصره فتوحات اسلامی را تا کابل پایتخت افغانستان گسترش داد و اگر معاویه س صلاحیت و لیاقت نمیداشت بیست سال فرمانداری نمیکرد...
گفتیم که علت نارضایتی گروهی از مردم از فرمانداران عثمان، شایعههایی بود که فتنهجویان آشوبگر در مورد آنان پخش کرده بودند و دلیلش ناتوانی آنها نبود، - همانگونه که حقیقت تاریخی این را اثبات میکند- روایت دروغین مغیره بن شعبه را شخصیتی دروغگو و فریبکار معرفی میکند که به مصلحت مسلمین توجه ندارد به خصوص در چنان شرایط سخت و دشواری که وجود داشت و این موضوع با اخلاق و سیره مغیره بن شعبه قبل از فتنه و بعد از فتنه همخوانی ندارد، همچنین این روایت علی س را به صورت فردی معرفی میکند که از امور سیاسی آگاه نیست، اما مغیره و ابنعباس توانایی بیشتری در این زمینهها دارند.[١٨٢٤].
امّا در روایت ابی محنف ابنعباس به علی س پیشنهاد میدهد که معاویه را عزل کند چون فرمانداری معاویه از نظر سیاسی به نفع او نیست...، بر خلاف روایات واقدی که در آن آمدهاست: اگر علی س دو صحابی بزرگوار طلحه و زبیر را فرمانده کوفه و بصره قرار دهد، درآمدهای مالی آن دو شهر را تصاحب خواهند کرد.[١٨٢٥] این روایات از نظر سند واهی و ضعیف هستند که دلیل مناسبی برای بیاعتبار بودن آنهاست، از نظر متن نیز مضطرب و منکَرند و همه با فرض و تخمین مطرح شدهاند که اگر چنین شود چنان خواهد بود، پس این روایات تاریخ را به صورت واقعی آن نقل نمیکنند ومشخص است که هوا پرستیها و دخالت شخصی راوی و تمایلات رافضیگری در این روایات تأثیر زیادی دارد.[١٨٢٦]
بر سرکار گذاشتن فرمانداران جدید از جانب امیرالمؤمنین علی س در شهرهای دوردست، مردم را برای بیعت کردن بهتر تشویق میکرد، دوران فتوحات را برای آنان یادآوری میکرد و راه را برای مهارتهای جدیدی باز میکرد که به حرکت در آیند و در خدمت دین خدا باشند.[١٨٢٧]
امیر المؤمنینعلی بن ابیطالب س از استعداد و توانمندی رهبری برخوردار بود و مردم و اوضاع حاکم بر جامعه را میشناخت، او فرمانداران را عزل میکرد تا کسانی دیگر غیر از آنها را که برای تحقق انسجام اداری و سیاسی بین خلیفه و همکارانش مناسب میدید به جایشان انتخاب نماید، همانگونه که قبلاً عمر س تعدادی از فرمانداران ابوبکر س را عزل نمود و عثمان س نیز بعضی از فرمانداران عمر س را عزل کرد، پس علی هم حق داشت که کسی را که خود مصلحت میدید عزل کند و کسی دیگر را به جای او تعیینکند.[١٨٢٨]
امّا بعضی از نویسندگان معاصر در این قضیه که علی س فرمانداران عثمان را عزل کرده از حقیقت دور شده و این موضع را نامناسب تفسیر کردهاند، بعضی این کار علی را دلیلی بر پایداری وی برحق و ضرورت تغییر عنوان نمودهاند و بعضی آن را نشانهی ضعف آگاهی سیاسی علی دانستهاند و گفتهاند که از نظر سیاسی بهتر آن بود که او این فرمانداران، به خصوص معاویه را باقی میگذاشت تا آنکه اوضاع آرام میشد و در شهرها برای علی بیعت گرفته میشد، همه این تفسیرها بر محور روایات واهی و بیاساسی ارائه میشوند که در آنها: مغیره بن شعبه دو پیشنهاد متضاد در مورد فرمانداران به علی س داد[١٨٢٩]، علاوه بر این باید دانست که علی س یک امام مجتهد بود و میتوانست در صورت مصلحت همه فرمانداران عثمان را عزل نماید.
پیامبر ج که معصوم است خالد بن سعید بن عاص را به عنوان فرماندار صنعاء و عمرو بن عاص را به فرمانداری عمّان منصوب کرد[١٨٣٠]، امّا پس از ایشان ابوبکر صدیق س خالد را عزل کرد و به جایش مهاجر بن ابیامیه را گذاشت، عمرو را عزل نمود و به جایش حذیفه بن محصن را منصوب کرد.[١٨٣١] ابوبکر س دو فرمانده بزرگ خالدبنولید و مثنی بن حارثه ب را به عنوان فرمانده منصوب کرد، امّا بعد از وی عمر س آنها را با اینکه صلاحیت و کفایت داشتند، عزل نمود.[١٨٣٢] عمر س عمرو بن عاص را به فرمانداری مصر منصوب کرد[١٨٣٣] و مغیره بن شعبه س را به عنوان فرماندار کوفه مقرر نمود[١٨٣٤] اما بعد از او عثمان س این دو را از مقامشان عزل کرد و ابن ابی سرح[١٨٣٥] را به فرمانداری مصر و سعد بن ابی وقاص[١٨٣٦] را به فرمانداری کوفه منصوب کرد.
آیا انسان خردمند و عاقل، از ابوبکر، عمر و عثمان ش به خاطر اینکه فرمانداران را عزل کردهاند انتقاد میکند؟ هر زمانی اوضاع و شرایط متناسب با خود را دارد، کسی که بعداً میآید اجتهاد و نظری دارد که فرد سابق نداشته است و کسی که حضور دارد چیزهایی را میبیند که فرد غایب نمیبیند.[١٨٣٧]
این گفته بعضی از نویسندگان معاصر که علی س همه فرمانداران عثمان س را عزل کرد صحت ندارد، بلکه ایشان فقط معاویه بن ابی سفیان در شام[١٨٣٨] و خالد بن ابیالعاص بن هشام در مکه را عزل کرد.[١٨٣٩]
در بصره فرماندار آن عبدالله بن عامر از آن بیرون رفت و عثمان کسی دیگر را به جای او تعیین نکرد.[١٨٤٠] در یمن یعلی بن منیه س که امیر بود اموال خراج را میگرفت و بعد از کشته شدن عثمان س به مکه رفت و به طلحه و زُبیر پیوست و با آنها در جنگ جمل حضور یافت، ابن ابی سرح فرماندار مصر برگشت و پسر عمویش را به عنوان جانشین خود در آن جا تعیین کرد و وقتی که به مصر بازگشت، دید که ابن ابی حذیفه بر آنجا مسلط شده است و ابن ابی حذیفه او را از مصر بیرون راند، وی به رمله در فلسطین رفت ودر همان جا درگذشت.[١٨٤١] اینگونه فرمانداران یمن و بصره خودشان از مقام فرمانداری کناره گیری کردند؛ فرماندار مصر ابن ابی حذیفه را عزل کرد و امیر المؤمنین علی س فرماندار کوفه را در پست خود باقی گذاشت. پس در حقیقت علی س فقط معاویه فرماندار شام و خالد بن ابی العاص فرماندار مکه را عزل کرد، امیر المؤمنین علی س به همانصورت افراد برگزیده و منتخب را به عنوان فرمانداران مسلمین منصوب کرد، یکی از فرماندارانی که ایشان او را منصوب کرد سهل بن حنیف انصاری بود، او صحابی بزرگواری است که در جنگ بدر و اُحد حضور داشته است و در روز جنگ اُحد آنگاه که مردم پراکنده شدند، او در کنار پیامبر ج ایستاد و با ایشان بر مرگ بیعت کرد، با تیراندازی از پیامبر ج دفاع میکرد، وی همچنین در غزوهی خندق و دیگر جنگها با پیامبر ج همراه بود.[١٨٤٢] علی س این صحابی بزرگوار را فرماندار تعیین کرد و عثمان بن حنیف را به عنوان فرماندار بصره مقرر کرد؛ عثمان بن حنیف صحابی بزرگوار و از انصار بود و در زمان عمر س به فرمانروایی عراق تعیین شدهبود، [١٨٤٣] قیس بن سعد بن عباده را به عنوان فرماندار مصر منصوب کرد، [١٨٤٤] او در زمان پیامبر ج رئیس پلیس و فردی هوشیار و بخشنده بود.[١٨٤٥] عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب را به عنوان فرماندار یمن تعیین کرد،[١٨٤٦] عبیدالله صحابی بود و یک سال از برادرش کوچکتر است، وی فردی شریف و ستوده بود.[١٨٤٧]
در مورد اینکه بعضی از نویسندگان گفتهاند که علی س فرمانداران را پیش از آنکه اهالی شهرها با او بیعت کنند عزل کرده است، باید گفت برای اینکه امام و رهبر فرماندارن شهرها را تعیین کند، شرط نیست که مردم با او بیعت کرده باشند و همه مسلمین بر این اتفاق دارند، بلکه وقتی اهل حل و عقد با هر خلیفهای بیعت کردند همه شهرهای تابع مرکز مسلمین باید بیعت نمایند و اگر تعیین فرمانداران مشروط به بیعت اهالی شهرها بود بیعت صدیق س کامل نمیگردید، چون قبل از آنکه اهل مکه، طایف، حواشی و بحرین با او بیعت نمایند لشکر اسامه را فرستاد و با منکران زکات و مرتدین جهاد کرد. همچنین عمر فاروق س در آغاز خلافتش خالد بن ولید را عزل کرد و ابی عبیده بن جراح را به فرماندهی کل لشکر مسلمین در شام تعیین کرد. این زمانی بود که هنوز بیعت اهل یمن به او نرسیده بود. همچنین عثمان س قبل از رسیدن بیعت شهرها در امور مسلمین شروع به تصرف کرد.[١٨٤٨]
نویسندگان معاصر از اینکه علی و عثمان ب خویشاوندانشان را در شهرها به فرمانداری منصوب کردهاند سخن گفتهاند. در مورد عثمان س باید گفت از بین هیجده فرماندار ایشان فقط پنج نفر از بنی امیه بودند و هنگامیکه عثمان س وفات یافت فقط سه نفر از بنی امیه بر سر پست فرمانداری بودند: معاویه، عبدالله بن سعد بن ابی سرح و عبدالله بن عامر بن کریز، عثمان س ولید بن عقبه و سعید بن عاص را عزل کرد، امّا آنها را از کجا عزل کرد؟ از کوفه که عمر س سعد بن ابی وقاص را از فرمانداری آن عزل کرده بود، کوفه از هیچ فرماندرای راضی نبودند و عزل این فرمانداران از سوی عثمان س برای آنها عیب به حساب نمیآید، بلکه عیب از شهری بود که درآنجا به عنوان فرماندار قرار گرفته بودند.[١٨٤٩]
خویشاوندان عثمان س که به عنوان فرماندار تعیین شده بودند، کفایت و توانایی خود را در اداره امور ولایتهایشان اثبات کردند، بسیاری از شهرها بدست آنان فتح گردید و با رعیّت خود به نیکی و عدالت رفتار میکردند، بعضی از آنها قبلاً در دوران ابوبکر و عمر ب فرماندار بودند.[١٨٥٠] امیر المؤمنین علی س به شیوهی عثمان س از میان خویشاوندان خود کسانی را که صلاحیت، کفایت و توانایی داشتند به فرمانداری تعیین کرد که فرزندان عمویش عباس بودند و عبارت بودند از: عبدالله بن عباس، عبیدالله بن عباس، قثم و تمام فرزندان عباس و محمد بن ابوبکر که پسر رضاعی او بود.
بعد از تحقیق معلوم میشود که عثمان و علی س کسانی را به فرمانداری منصوب کردند که به گمان غالب آنان دارای کفایت و مهارت کافی بودند و چنین نیست که به خاطر خویشاوندی کسی را برتردانسته باشند، شرایط حاکم به گونهای بود که میبایست در انتخاب فرمانداران از حیث توانایی و امانتداری دقت زیادی به عمل آید، زیرا علاوه بر مشکلات خوارج در زمان علی، هنوز فتوحات در سرزمینهای شرقی استقرار نیافته بودند.[١٨٥١]
اگر در نسب فرمانداران علی س تأمل کنیم، میبینیم که از بین سی و شش فرماندار یازده نفر از انصار و هفت نفر از قریش بودند که از قریشیها چهار نفر از فرزندان عباس بن عبدالمطلب بودند، اسامیفرمانداران در دوران خلافت علی[١٨٥٢] س به صورت زیر بود:
١- سهل بن حنیف انصاری (مدینه).
٢- تمام بن عباس بن عبدالمطلب (مدینه).
٣- ابو ایوب انصاری (مدینه).
٤- ابو قتاده انصاری (مدینه).
٥- قثم بن عباس بن عبدالمطلب (مکه و طایف).
٦- عمر بن ابی سلمه (بحرین).
٧- قدامه بن عجلان انصاری (بحرین).
٨- نعمان بن عجلان انصاری (بحرین).
٩- عبیدالله بن عباس (یمن و بحرین).
١٠- سعید بن سعد بن عباده انصاری (فرمانده لشکر).
١١- مالک اشتر (جزیره، سپس مصر).
١٢- شبیب بن عامر (جزیره).
١٣- کمیل بن زیاد نخعی (جزیره).
١٤- محمد بن ابی حذفه بن عتبه (مصر).
١٥- قیس بن سعد بن عباده انصاری (مصر).
١٦- محمد بن ابوبکر صدیق (مصر).
١٧- عثمان بن حنیف انصاری (بصره).
١٨- عبدالله بن عباس (بصره).
١٩- ابوالاسود الدؤلی (بصره).
٢٠- هانی هوذه نخعی (کوفه).
٢١- ابوموسی اشعری (کوفه).
٢٢- ابو مسعود بدری (کوفه).
٢٣- قزطه بن کعب انصاری (کوفه).
٢٤- سهل بن حنیف انصاری (فارس).
٢٥- زیاد بن ابی سفیان (فارس).
٢٦- منذر بن جارود (اصطخر).
٢٧- عمر بن سلمه (اصفهان).
٢٨- محمد بن سلیم (اصفهان).
٢٩- خلید بن قره تمیمی(خراسان).
٣٠- عبدالرّحمن بن أبزی (خراسان).
٣١- جعده بن هبیره بن ابی وهب (خراسان).
٣٢- عبدالرحمن بن جزء طائی (سجستان).
٣٣- ربعی بن کأس عنبری (سجستان).
٣٤- جریر بن عبدالله بجلی (همدان).
٣٥- اشعث بن قیس کندی (آذربایجان).
٣٦- سعید بن سریه خزاعی (آذربایجان).
٣٧- خریت بن راشد ناجی (اهواز).
٣٨- مصقله بن هبیره شیبانی (اهواز).
٣٩- یزید بن حجیه تمیمی(ری).
٤٠- سعد بن مسعود ثقفی (مدائن).
٤١- حارث بن مره عبدی (سند).[١٨٥٣]
عثمان و علی ب دو خلیفه راشد بودند که مقتدا و الگوی مسلمانان هستند و کارهایشان سوابق قانونی درخشانی در این امت است، همان طور که عمر س این سنّت و شیوه را برای کسانی که بعد از او میآیند بنا نهاد که از دادن پست به خویشاوندانش پرهیز میکرد، عثمان و علی پست دادن به خویشاوندان را در صورت داشتن صلاحیت برای مسلمین بعدی بنا نهادند.[١٨٥٤]
[١٨١٥]- الخلفاء الراشدین بخار ص ٣٧٤
[١٨١٦]- عثمان بن عفان، صلابی ص ٢٦٤-٢٨٩
[١٨١٧]- تاریخ طبری ٥/٤٦١ تا ٤٦٣
[١٨١٨]- منبع سابق ٥/٤٦٣
[١٨١٩]- خلافة علی عبد الحمید علی ص ١٠٣
[١٨٢٠]- انساب الاشراف ٢/٣٦
[١٨٢١]- انساب الاشراف ٢/٣٦
[١٨٢٢]- الاستیعاب ٢/٣٧١
[١٨٢٣]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید ص ١٠٣، تاریخ الاسلام ذهبی، عهدالخلافة الراشده ص ٥٣٧
[١٨٢٤]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید علی، ص ١٠٥
[١٨٢٥]- خلافة علی بن ابی طالب ص ١٠٦
[١٨٢٦]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید علی ص١٠٥
[١٨٢٧]- علی بن ابی طالب، عبدالستار الشیخ ص١٧٦
[١٨٢٨]- عصرالخلافة الراشده ص١٢٩
[١٨٢٩]- پیشین ص١٥٩
[١٨٣٠]- تاریخ خلیفه بن خیاط ص١٢٣
[١٨٣١]- تاریخ خلیفه بن خیاط ص١٢٣
[١٨٣٢]- تاریخ خلیفه بن خیاط ص١٢٢
[١٨٣٣]- پیشین ص١٥٥
[١٨٣٤]- تاریخ طبری ٥/٤٦٧
[١٨٣٥]- سیر اعلام النبلاء ١/٣٣، الولایة علی البلدان١/١٧
[١٨٣٦]- تاریخ طبری٥/٢٥١
[١٨٣٧]- تحقیق مواقف الصحابه فی الفتنة ٢/٩٩
[١٨٣٨]- المعجم الکبیر طبرانی ١٢/٢٦١، مصنف ابن ابی شیبه١/٨١
[١٨٣٩]- تاریخ ابن خیاط ٢٠١، الولایة علی البلدان٢/٣
[١٨٤٠]- سیر اعلام النبلاء ٣.٣٥، الاصابه ترجمه ش٤٧١١
[١٨٤١]- تحقیق مواقف الصحابه ٢/١٠٠
[١٨٤٢]- الطبقات٣/٤٧١
[١٨٤٣]- التاریخ الکبیر بخاری ٣/٢٠٩
[١٨٤٤]- النجوم الزاهره ٢/٩٤، و لامصر ص٤٤
[١٨٤٥]- الاصابة ٣/٩٤، تحقیق مواقف الصحابه ٢/١٠١
[١٨٤٦]- سیر اعلام النبلاء ٣/٥١٢
[١٨٤٧]- تحقیق مواقف الصحابه ٢/١٠١
[١٨٤٨]- تحقیق مواقف الصحابه ٢/١٠١
[١٨٤٩]- حقبة من التاریخ ص٧٥ و ن ک عثمان بن عفان صلابی ص٢٦٥
[١٨٥٠]- تحقیق مواقف الصحابه ١/٤١٧
[١٨٥١]- عصرالخلافة الراشده ص١٢٩
[١٨٥٢]- عصرالخلافة الراشده ص١٢٩
[١٨٥٣]- عصرالخلافة الراشده ص١٣٠، ١٣١، ١٣٢
[١٨٥٤]- لاساس فی السنة و فقهها سعید حوی ٤/١٦٧٥ عثمان بن عفان صلابی ص٣٦٥
روش نظارت امیر المؤمنین علی س مراقبت از فرماندارانش بود، و اوضاع آنها را جستجو و پی گیری میکرد، در مورد آنها سؤال میکرد و در این راه از چند شیوه استفاده میکرد، یکی اینکه بازرسان خود را نزد فرمانداران میفرستاد، ودرباره آنها از مردم سئوال میپرسیدند و گاهی از فرمانداران در مورد یکدیگر میپرسید و به آنها دستور میداد که امور یکدیگر را بررسی نمایند، ایشان به کعب بن مالک نوشت: کسی را به جانشینی خود تعیین کن و همراه با گروهی از یاران خود به سرزمین (کورة السواد) برو و درمورد فرمانداران من پرس و جو کرده و عملکرد و رفتارشان را بررسی کن.[١٨٥٥]
همچنین علی س بازرسانی داشت که از ولایتها گزارشهای سرّی و محرمانه را برای ایشان میفرستادند و فرمانداران کار و مأموریّت این بازرسان را نمیدانستند[١٨٥٦]، گاهی مراقبها از کارمندان فرماندار و گاهی افراد ناشناخته دیگر و یا افراد مقیم در حوزه فرمانداری بودند که این کار را انجام میدادند، گاهی کسانی بودند که از ولایتی به ولایت دیگری میرفتند، نامههایی که علی به این فرماندارن مینوشت نشان میداد که گزارشهای سرّی به او میرسید، شاید دخالت بعضی افراد بین امیرالمؤمنین وفرماندارانش سبب میشد تا بعضی از فرمانداران پست و کار خود را ترک کنند، مانند دخالت اشتر بین علی و جریر بن عبدالله بجلی و دخالت بعضی مردم بین علی س و مصقله بن هبیره. [١٨٥٧]
علی س راه را برای هر شکایتی که برعلیه یکی از فرماندارانش تقدیم میشد باز گذارده بود و اگر شکایتی از فرمانداران به او میرسید میگفت: بار خدایا! من به آنان فرمان ندادهام که بر بندگانت ستم کنند یا حق تو را رها کنند.[١٨٥٨] هنگامیکه از یکی از فرماندارانش شکایت کردند و اتهام ثابت گردید، او را با تازیانه زدن و زندانی نمودن ادب نمود.[١٨٥٩]
امیرالمؤمنین علی س همواره فرماندارانش را نصیحت میکرد، همانگونه که یک بار مجموعهای از فرمانداران را نصیحت کرد، از جمله قیس بن سعد که وقتی به فرمانداری مصر منصوب کرد او را چنین نصیحت نمود: «در حالی به مصر برو که لشکری همراهت باشد، چون همراهی لشکر با تو سبب هراس بیشتردشمن میشود و دوست و یاورت بیشتر قدرت میگیرد، پس هرگاه وارد مصر شدی با نیکوکار نیکی کن و با بدکار به سختی رفتار نما و با عام و خاص مهربان باش، زیرا مهربانی نیکی است».[١٨٦٠]
از جملهاندرزهای ایشان به قیس بن سعد در یکی از نامههایش این است: «به حق خراج و مالیات بگیر، با رفتاری منصفانه به لشکرت نیکویی کن و آنچه خدا به تو آموخته به دیگران یاد بده».[١٨٦١]
بعضی از نامههایی که برای تعیین فرمانداران به شهرها میفرستاد مشتمل بر پندها و رهنمودها هستند، از آن جمله نامهای که علی س به محمد بن ابوبکر در ولایت مصر نوشت و وی آن را برای مردم قرائت کرد، این نامه حاوی اندرزهایی برای عموم مردم و خود فرماندار بود.[١٨٦٢]
ارتباطهای متعددی بین علی و فرماندارانش به صورت نامه نگاری، شفاهی و ارتباط مستقیم برقرار بود، وقتی این فرمانداران برای دیدار امیرالمؤمنین یا برای مشارکت در جنگ با خوارج به کوفه آمدند با آنها گفتگو کرد، از امیرالمؤمنین نقل شد که در موسم حج با فرماندارانش ارتباط برقرار میکرد آنگونه که خلفای سابق چنین میکردند، علی س فرد مورد اعتمادی را به عنوان نایب خود به حج میفرستاد، چنان که فرزندان عباس و غیره را برای این کار میفرستاد، فرمانداران حوزه شرق بیشتر از همه فرمانداران با علی س ارتباط داشتند، چون آنها به کوفه نزدیک بودند و هیئتهایی از حوزه فرمانداری آنان همواره با کوفه در رفت و آمد بودند. و علی س بسیاری اوقات فرمانهایی به صورت اندرز و نصیحت صادر میکرد که برای فرمانداران روش کار را توضیح میداد، برخی از این فرمانها به صورت کتبی و بعضی شفاهی صادر میشد، در یکی از نامههای امیرالمؤمنین به فرماندارانش آمده است: «شما خزانه داران حاکم، وکلای امّت و نمایندگان ائمه هستید، هیچ کس را از رسیدن به نیازش باز ندارید، وقتی خراج و مالیات میگیرید لباس زمستانی و تابستانی و همچنین چارپایانی که با آن کار میکنند را از آنها نگیرید، بردهای را که دارند از آنها نگیرید و به خاطر یک درهم کسی را شلاق نزنید، به مال فرد نمازگزار یا کسی که با مسلمین پیمان صلح بسته دست درازی نکنید».[١٨٦٣]
یکی از دهقانان نزد علی آمد و از فرماندار او شکایت کرد، علی س به آن فرماندار نوشت: «دهقانان شهر تو از سخت گیری و درشت خویی تو شکایت کردهاند»، با آنان رفتاری میانه داشته باش، سختی را با نرم خویی و مهربانی آمیخته کن، نه آنان را کاملاً از خود دور کن و نه بیش از حد آنان را به خود نزدیک نما، چون مشرک هستند و صلاحیت نزدیکی به تو را ندارند و از سویی چون عهد و پیمان صلح بستهاند نباید رانده شوند و مورد ستم قرار گیرند».[١٨٦٤]
[١٨٥٥]- تاریخ یعقوبی ٢/٢٠٤
[١٨٥٦]- الولایة علی البلدان ٢/٣٣
[١٨٥٧]- تاریخ طبری ٥/٦٠٠، ٦٠١
[١٨٥٨]- الفتاوی ٢٨/١٥١
[١٨٥٩]- الولایة علی البلدان ٢/٣٤ به نقل از الکامل ابن اثیر.
[١٨٦٠]- الولایة علی البلدان ٢/٣٦
[١٨٦١]- الولایة علی البلدان ٢/٣٦
[١٨٦٢]- تراث الخلفاء الراشدین ص١٥٦
[١٨٦٣]- نهج البلاغة ٢/١٥٥
[١٨٦٤]- پیشین.
امیر المؤمنین س از اینکه همه قدرت در دست یک نفر باشد اباء میورزید، بلکه اصل نزد او توزیع قدرت و تعیین صلاحیتها بود، ایشان ابنعباس را به فرمانداری بصره منصوب کرد و زیاد را به عنوان مسئول جمع آوری مالیات و بیت المال مشخص کرد و تنها به این امر بسنده ننمود، بلکه به ابنعباس دستور داد که به سخنان ابن زیاد گوش کند و از او اطاعت نماید،[١٨٦٥] این روش اوج کنترل اداری است، زیاد در چهارچوب فرمانداری از ابنعباس اطاعت میکند و ابنعباس در چهارچوب کار بیت المال و خراج از او اطاعت مینماید. وی برای امور قضایی ابو الأسود دؤلی را منصوب کرد.[١٨٦٦]
با بررسی نامهای که امیر المؤمنین به مالک اشتر نوشت میتوانیم صلاحیتهای داده شده به فرمانداران را ملاحظه کنیم، ما میکوشیم این تصویر را واضحتر کنیم و به تفصیل آن را ارائه دهیم:
امیر المؤمنین در نامهاش به مالک اشتر میفرماید: «وزیران بد و شرور تو کسانی هستند که قبلاً وزیر افراد شرور بودهاند، هر کس با افراد شرور مشارکت داشته باشد نمیتواند محرم و رازدار تو قرار گیرد، زیرا آنان همکار و برادر ستمگران هستند، تو به جای آنها افراد بهتری را میتوانی پیدا کنی که فکر و قدرت اجرایی همچون آنان را دارند که با ستمگر در ستمش و با گناهکار درگناهش همکاری نکردهاند، چنین کسانی بهترند، بهتر تو را یاری کرده و با تو مهربانتر خواهند بود و کمتر به کسانی دیگر غیر از تو توجه مینمایند».
در این متن که امیر المؤمنین به صورت اندرز بیان کردهاند نقاط و حقایق ذیل را متذکر شده است:
الف- تعیین وزیران در صلاحیت والی و فرماندار میباشد.
ب - شرایطی که به موجب آن والی وزیرانش را انتخاب میکند.
ج - طریقه تعامل و روابط دو جانبه والی و وزیر.
د - وظیفهی وزیر.
امیر المؤمنین تعداد وزرا را ذکر نکرده و فقط لفظ جمع را به کار برده است، از این عبارت چنین بر میآید که فرماندار بهاندازهی نیاز میتواند معاون و همکار داشته باشد، چون کار وزیر این است که با فرماندار در کارهایش همکاری نماید، امیر المؤمنین شرایطی را مشخص میکند از جمله اینکه وزیر درگذشته نباید وزیر فرمانداران شرور بوده باشد، فرماندار از بین مجموع وزرا یک وزیر را به عنوان معاون خود در پیشبرد کارها انتخاب نماید و این انتخاب بر اساس این گفته از امیر المؤمنین باشد که میفرماید: «باید کسی را ترجیح دهی که برای گفتن سخن حق، توانایی بیشتری از دیگران داشته باشد».
وظایف وزیران در دایرهی «همکاری» قرار دارد و تعیین جزئیات این دایره، به عهده فرماندار است که بر حسب نیازی که دارد وظایف وزرا را مشخص میکند و ارتباط وزیران با فرماندار به صورت مستقیم خواهد بود.
باید به کمک علماء و فرزانگان که اهل حل و عقد هستند مجالس شورا تشکیل شوند، در این خصوص این متن آمده است: «با علما زیاد به بحث و تبادل نظر بپرداز و برای تثبیت و سامان یافتن اوضاع سرزمین خود با فرزانگان بحث و تبادل نظر کن»[١٨٦٧] در این نص بر جمع آوری علماء و فرزانگان در مجالس مشورتی تأکید شده است، فرماندار میتواند خود این افراد را انتخاب کند، میتوان از طریق مردم هم این افراد انتخاب شوند، امیر المؤمنین چگونگی تشکیل این مجالس را مشخص نکرده است، بلکه تنها به همین بسنده نموده که از فرماندارش خواسته است که بیشتر با علما و فرزانگان به بحث و تبادل نظر بپردازد.
امّا اینکه آنها چگونه جمع آوری شوند؟ آیا حاکم آنها را فرا بخواند یا از سوی مردم انتخاب شوند؟ این امری است که امیر المؤمنین آن را به طور قطع مشخص نکرده است، بلکه آن را به شرایطی که در چهارچوب آن تعیین میشوند واگذار کرده است که بر حسب شرایط، فرماندار یا مردم آنها را انتخاب میکنند، امّا وظیفه این مجلس بررسی و تعیین سیاستهای کلّی در خصوص دو چیز است:
ألف - تثبیت آنچه موجب بهبودی و سامان یافتن شده است.
ب - برپا داشتن آنچه که مایه سامان یافتن اوضاع مردم است از سوی فرماندار.
این یعنی ترسیم اصول کلّی برای همه آنچه که مربوط به اصلاح اوضاع شهرها ومردم است، خواه در مورد مصرف بیت المال یا تعیین اداریها باشد، یا مربوط به ارائه خدمات به اصناف از قبیل تاجران، صنعتگران و کشاورزان باشد، این مجلس بیشتر به مجالس محلی شباهت دارد که در دولتهایی که بر اساس تمرکز دارایی حکومت میکنند برپا میشوند.[١٨٦٨]
در نصّی دیگر امیر المؤمنین صفات این مستشاران و معاونان را بیان میکند: «با افراد شرافتمند، نجیب و خانوادههای خوب و دارای سوابق نیکو ارتباط تنگاتنگی داشته باش و بعد از آنها به افراد دلیر و سخاوتمند و بزرگوار خود را نزدیک کن، چون آنها دارای بزرگواری و خوبی هستند».[١٨٦٩]
امیر المؤمنین علی س اهمیت اهتمام ورزیدن به آنها و بررسی امورشان را گوشزد مینماید و میفرماید: «اوضاع و احوال آنان را بررسی کن چنانکه پدر و مادر اوضاع فرزندانشان را مورد بررسی و جستجو قرار میدهند، نباید در مدت قدرتی که به آنها دادهای چیزی به دست بیاید و لطفی را که به آنها کردهای هرگز ناچیز مدان. هر چند آن لطف ناچیز واندک باشد، زیرا لطف سبب میشود تا آنها خیرخواه تو باشند و به تو گمان نیک داشته باشند، مبادا با تکیه به امور بزرگ کارهای کوچک آنها را فراموش کنی، چون کوچکترین لطفی که به آنها بکنی از آن سود میبرند و لطف بزرگ تو چیزی است که آنها نمیتوانند از آن بینیاز باشند.[١٨٧٠]
امیر المؤمنین علی س به مالک اشتر نخعی فرمود: «باید از تمام لشکر کسانی نزد تو باشند که به لشکر بیشتر کمک مینمایند، مخارج و نیازمندیهای آنان و خانوادهی ایشان را فراهم کن تا دغدغهی خاطر آنها فقط جهاد با دشمنان باشد، چون مهربانی تو نسبت به آنان سبب عطوفت قلب آنان نسبت به تو میگردد».[١٨٧١]
از این متن امور ذیل برداشت میشود:
الف- قدرت نظامی برای دفاع از ولایت باید وجود داشته باشد.
ب - تشکیل این نیرو و آماده کردن آن وظیفه فرماندار است و هزینه آن از بیت المال پرداخت میشود.
ج - تعیین سران ارتش از وظایف فرماندار است، شرایطی هست که حاکم به مقتضای آن سران لشکر و ارتش را تعیین میکند، پس باید سران ارتش مورد توجه و اهمیت قرار گیرند تا دغدغه خاطر آنها فقط جهاد با دشمن باشد[١٨٧٢] و مهربانی به آنان، آنها را شیفته تو میگرداند.[١٨٧٣]
امیرالمؤمنین علی س به فرماندارش مالک اشتر میفرماید: «هرگاه دشمنت تو را به صلح فراخواند، به شرطی که خشنودی خدا در آن باشد خواستهی او را رد مکن، زیرا صلح سبب میشود تا سربازانت استراحت کنند و همچنین خاطر تو را آسوده و شهر را در امنیت قرار میدهد، امّا بعد از صلح از دشمن دوری کن، چون ممکن است خود را به شما نزدیک کرده تا از غفلت شما سوء استفاده کند، پس آماده باش و در این خصوص حسن ظن بیجا را نداشته باش، اگر بین تو و دشمن پیمانی بسته شد به آن وفادار باش، چون در میان فرایض الهی مردم به هیچ چیزی همچون وفای به عهد اهمیت نمیدهند، حتی مشرکین به پیمانهای خود وفادار بودند زیرا عواقب عهدشکنی را تجربه کردهبودند. بنابراین عهد شکنی مکن چون فقط افراد جاهل و بدبخت هستند که اقدام به نافرمانی خدا مینمایند، خداوند پیمان و عهد را مایهی امنیت بندگان و پناهگاهی برای آرامش آنان قرار داده است، پس پیمان شکنی و خیانت درست نیست.[١٨٧٤] پیمانی نبند که موجب بهانه باشد و به ناحق قراردادهای صلح را لغو مکن، زیرا تحمل سختی بهتر از عهد شکنی است، پس به حساب دنیا آخرت را از دست مده».[١٨٧٥]
با استناد به این متن حاکم کارهای ذیل را انجام میدهد:
١- بستن پیمان صلح با دولتها و ملتهای همسایه.
٢- آمادگی برای جنگ و آماده باش احتیاطی در صورت نیاز، برای این دو کار جزئیاتی از قبیل تبادل نامهها، هیئتها، دیدارهای دوجانبه و مذاکرات انجام میشود.[١٨٧٦]
٣- وفای به عهد و پیمان یکی از قاعدهها و اصول اساسی دین اسلام است که هر مسلمانی باید به آن پایبند باشد،[١٨٧٧] همانطور که وفاداری به پیمانها و قراردادها از دیدگاه امیر المؤمنین علی فقط یک تئوری نوشته روی کاغذ نبود، بلکه ایشان بصورت عملی وفاداری به عهد و پیمان را نشان میداد، خداوند از عهد شکنی و سوگند شکنی در بسیاری از آیات قرآنی نهی کرده و میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ وَلَا تَنقُضُواْ ٱلۡأَيۡمَٰنَ بَعۡدَ تَوۡكِيدِهَا وَقَدۡ جَعَلۡتُمُ ٱللَّهَ عَلَيۡكُمۡ كَفِيلًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا تَفۡعَلُونَ٩١﴾ [النحل: ٩١]
«به پیمان خدا (که با همدیگر میبندید) وفا کنید هرگاه که بستید و سوگندها را پس از تأکید (آنها با قَسمِ به نام و ذات خدا) نشکنید، در حالی که خدای را آگاه و گواه (بر معامله و وفای به عهد) خود گرفتهاید. بیگمان خدا میداند آنچه را که میکنید (و پاداش کردارتان را میدهد)». و میفرماید: ﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا٣٤﴾ [الإسراء: ٣٤]
«و به عهد و پیمان (خود که با خدا یا مردم بستهاید) وفا کنید، چرا که از (شما روز رستاخیز درباره) عهد و پیمان پرسیده میشود».
با اتخاذ سیاستهای سالم باید امنیت داخلی را تأمین کرد، امیر المؤمنین بهیکی از فرماندارانش مینویسد: «دهقانهای شهر تو از سنگدلی و درشت خوئی تو شکایت کردهاند... با آنان با نرم خویی و مهربانی آمیخته با مقداری سختی رفتار کن و آنان را نه زیاد از خود بران و نه خیلی به خود نزدیک کن»[١٨٧٨]، این سیاست برای تأمین امنیت داخلی است و اگر مشکلی پیش آمد که امنیت را مخدوش میکرد، باید حاکم با استفاده از شیوههای مسالمت آمیز مشکل را حل کند و از به کار گرفتن قدرت بپرهیزید[١٨٧٩]، امیر المؤمنین در نامهی خود به مالک اشتر میفرماید: هرگز قدرت و حکومت خود را با ریختن خون ناحق تقویت مکن، زیرا در حقیقت ریختن خون قدرت را ضعیف و بلکه نابود میکند.[١٨٨٠]
امیر المؤمنین علی س میفرماید بهترین افراد را برای داوری و قضاوت بین مردم انتخاب کن، آنانکه به هنگام داوری به سبب دعوای طرفین لجاجت نمیکنند و کمتر در قضاوت دچار اشتباه میشوند و اگر بعد از قضاوت به اشتباه خود پی ببرند بلافاصله به حق باز میگردند، طمع ورزی نمیکنند، با دقت داوری مینمایند، از همه بیشتر به دلایل استناد میکنند، کمتر از مراجعه دادخواه به ستوه میآیند، برای روشن شدن امور از همه بردبارترند، به هنگام قضاوت از همه قاطع ترند، کسانی که ستایشهای بیجا و زیاد آنان را سبک سر نمیکند و فریب نمیخورند... نیازهای قاضی را برآورده کن تا به مردم نیازی نداشته باشند و از ربوده شدن او از سوی مردم ایمن باشی، پس نگاه عمیقی به این مسأله بینداز.[١٨٨١]
از متن مذکور چنین بر میآید:
الف- تعیین قاضی جزء وظایف حاکم است.
ب - حاکم باید در انتخاب قاضی بشرایط قاطعی پایبند باشد.
ج- حاکم باید کاملاً به قُضات رسیدگی کند تا آنها به دیگران نیازی نداشته باشند.[١٨٨٢]
منبع تأمینی هزینهها در حوزهی فرمانداری، اموال زکات، غنیمتها و مالیاتها میباشند، این در آمدها به بیت المال سپرده میشوند و کسی باید در بیت المال مسئول نظارت و ثبت ورود درآمدهای رسیده و خروج هزینهها و دخل و خرجها باشد. بیت المال نقش مهمی در تمرکز زدائی دارد، اموالی که در بیت المال انباشته میشوند ابتدا برای کارهای حوزه فرمانداری، برای کارمندان و کارکنان، قضات، نیازمندان، آبادانی و دیگر نیازها خرج میشوند و آنچه باقی بماند به پایتخت خلافت فرستاده خواهد شد، بیتالمال قلب حوزه فرمانداری شمرده میشود که خون را در رگهای دستگاههای کاری تزریق مینماید،[١٨٨٣] امیرالمؤمنین علی س میگوید: به اموالی که خداوند آن را نزد تو گرد میآورد نگاه کن و آن را برای افراد عائلهمند و گرسنگان خرج کن[١٨٨٤]، منبع بخشی از این اموال مالیات است که نخستین منبع تأمین حقوق کارمندان به شمار میرود و مازاد بر هزینه کارمندان بین فقرا و مستمندان توزیع میگردد، امیرالمؤمنین علی میفرماید: مردم همه نیازمند سفرهی مالیات و اهل آن هستند. منظور از مردم همه کارمندان و مجاهدان است که امیر المؤمنین در مورد آنان میگوید: آنچه لشکریان را پا برجا میدارد مالیات است. امیر المؤمنین س به آبادانی زمین اشاره کرده و میگوید: نگاه شما باید بیشتر به آبادانی زمین باشد نه به گرفتن خراج، چون خراج و مالیات جز با آباد شدن زمین بدست نمیآید، هر کس از زمین مخروبه خراج و مالیات بخواهد شهرها را ویران و مردم را نابود میکند.[١٨٨٥]
آبادانی زمین منابع مالی تازهای را بوجود خواهد آورد که میتوان ازآن برای تأمین هزینههای مختلف استفاده کرد، این درآمدها مستقل از دستگاههای مرکزی هستند، آنچه از این در آمدها از هزینههای ولایتها اضافه باشد به دستگاههای مرکزی داده میشود. امیر المؤمنین س میفرماید: «مازاد آن را نزد ما بفرست تا آن را میان کسانی که اینجا هستند تقسیم کنیم».[١٨٨٦]
یکی از مهمترین هزینهها در ولایت تعمیر و آباد کردن نهرها و قناتهاست، امیر المؤمنین علی س به قرضه بن کعب انصاری نوشت: «مردانی از اهل ذمه گفتهاند: در سرزمین آنها رودخانهای خشکیده و زیر خاک مدفون گشته است، مسلمین باید آن را برای آنها آباد کنند، شما و آنها آن را بررسی کنید و سپس نهر را درست و آباد کن، سوگند که اگر آنها آباد کنند برایم خوشایندتر است از اینکه آنجا را ترک کنند و ناتوان باشند و در ادای وظیفهای که به مصلحت شهرهاست کوتاهی ورزند، والسّلام».[١٨٨٧]
امیر المؤمنین علی س میفرماید: «سپس به امور عاملان و کارکنان خود بنگر و به طور آزمایشی به آنها کار بسپار، و از روی کمرویی و ترجیح بدون دلیل به آنها کار مده، چون این کار ریشهی ستم و خیانت است و به دنبال افراد با تجربه و حیادار برو، کسانی که از خانوادههای صالح و نیکو هستند و در اسلام سابقه دارند و خانواده ایشان در ایمان به اسلام سبقت گرفتهاند، چون چنین کسانی رفتار و اخلاق بهتری دارند و اهداف نیکوتری دنبال میکنند، کمتر به مطامع چشم میدوزند و بیشتر به عواقب امور میاندیشند، سپس روزی فراوان به آنان بده، چون این امر سبب میشود آنان به اصلاح خود بپردازند و از آنچه در دسترس آنها قرار دارد بینیاز شوند، اگر با فرمانت مخالفت ورزند یا به تو خیانت کنند عذری نخواهند داشت، سپس کارهایشان را بررسی کن و مراقبان صادق و وفادار را بر آنها بگمار، چون وقتی آنها بدانند که به طور سری مراقب کارهایشان هستی این امر باعث میشود تا امانتدار، باشند و با مردم به نرمیرفتار کنند، اگر یکی از آنها دست خیانت دراز نماید همه مراقبان تو علیه او شهادت خواهند داد و نیازی به شاهد و گواه نیست، آنگاه تو او را مجازات و تنبیه میکنی و او را در مقام ذلّت و خواری قرار میدهی، او رابه عنوان خائن معرفی میکنی و ننگ تهمت را به گردنش میآویزی».[١٨٨٨]
در اینجا امیر المؤمنین از کارمندان فرمانداران، نگهبانان شهرها و قریهها و مسئولان جمع آوری زکات سخن میگوید، آنها مسئولیت بزرگی به دوشت دارند، چون کارشان به طور مستقیم با مردم مرتبط است، در این متن اهمیت این افراد در دستگاه اداری به وضوح آشکار میشود، زیرا این افراد نماینده قدرت اجرایی هستند، پس باید نیازهای خودشان برآورده شود تا به اموال و حقوق دیگران چشم طمع ندوزند،[١٨٨٩] و امیر المؤمنین علی س به اهمیت مراقبانی که مراقب ادارات، بخشها و بیتالمال هستند اشاره میکند، این مراقبان باید از سوی حاکم تعیین گردند و با او در ارتباط باشند، شرایطی هست که باید بازرسان کاملاً از آن برخوردار باشند:
الف- باید راستگو باشند تا گزارشهای آنان واقعی و راست باشند.
ب - باید افرادی وفادار باشند تا هدفی جز حمایت از دولت نداشته باشند، بعد از آنکه گزارش مراقبان به حاکم رسید باید با دقت کامل محتوای گزارشها را ثابت کند و با پرهیز از شتاب و عجله در مورد افراد حکم کند، از جمله کارهای این دستگاه این است که مراقب بازرگانان، تاجران و صنعتگران باشند تا اجناس را احتکار نکنند و مردم را دچار ضرر و زیان نگردانند، آنچه امیر المؤمنین در نامهاش بهاشتر در این بند گفته است اشاره دارد به اینکه دولت خلافت راشده همواره اوضاع مردم را به طور مستقیم زیر نظر داشته و آن را مورد بررسی قرار میداد تا کم و کاستیهای افراد و گروهها مشخص گردند، به این امر اهمیت دادهاند و این یک اصل قرآنی است که خداوند متعال آن را از زبان پیامبرش سلیمان ÷ بیان کرده و میفرماید:
﴿وَتَفَقَّدَ ٱلطَّيۡرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ كَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِينَ٢٠ لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِيدًا أَوۡ لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَيَأۡتِيَنِّي بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٖ٢١﴾ [النمل: ٢٠-٢١]
«سلیمان از لشکر پرندگان سان دید و جویای حال آنها شد و گفت: چرا شانه به سر را نمیبینم؟ (آیا او در میان شما نیست؟) یا اینکه از جمله غائبان است؟ حتماً او را کیفر سختی خواهم داد و یا او را سر میبرم و یا اینکه باید برای من دلیل روشنی آشکار کند».
بررسی و جستجوی اوضاع پرندگان، این بر حسب توجهی است که باید به امور خلافت شود و باید به هر بخش از آن توجه داشت به خصوص ضعیفان باید زیر نظر باشند، تردیدی نیست که رهبر برای انجام این امر مهم به مؤسسهها، انجمنها و دستگاههایی نیاز دارد، سلیمان به جستجوی اوضاع لشکر و کارکنان اهمیت میداد، به خصوص وقتی مورد مشکوکی را مشاهده میکرد، بنابراین سلیمان ÷ وقتی هدهد را ندید، بلافاصله پرسید: ﴿مَا لِيَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ﴾: چرا هد هد را نمیبینم؟ یعنی او غایب است؟ گویا از سلامتیش میپرسید[١٨٩٠]، سپس گفت: ﴿أَمۡ كَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِينَ٢٠﴾ یا از جمله غائبان است، سؤال دیگری است که بعد از آن که اظهار مهربانی کرد، سپس سلیمان خواست بفهمد که او درباره غایب فقط از روی مهربانی نمیپرسد، بلکه اگر غیبتش بدون عذر باشد[١٨٩١] بسیار جدی و سختگیر خواهد بود.
بنابراین دوران خلافت راشده تطبیق و اجرای عملی مفاهیم قرآن کریم است. امیرالمؤمنین علی س به اهمیت دستگاههای امنیتی دولت اسلام اشاره مینماید، دستگاههایی که نهایت تلاش را برای جمع آوری اخبار و اطلاعات مبذول میدارد تا این اخبار و اطلاعات برای خدمت به دین، نشر مبادی و ارزشهای والا و اهداف و آرمانهای عالی به کار گرفته شوند، و ریشههای فساد را در دستگاههای متعددی که نظام حکومتها بر آن استوار است بخشکاند.
امیر المؤمنین علی میفرماید: «بدان که رعیت و مردم قشرهای مختلف پیوسته بهیکدیگرند، هیچ بخشی جز با بخش دیگر سامان نمییابد و نمیتوانند از یکدیگر بینیاز باشند، بعضی لشکریان خدا هستند و بعضی نویسندگان عموم یا خصوص هستند، بعضی قاضیان عادل و بعضی کارکنانی منصف و مهرباناند، بعضی مالیات و خراج را از ذمیها و مسلمین میگیرند و بعضی تاجر و برخی صنعتگرند، بعضی طبقه پایین جامعه و افراد نیازمند و مستمند میباشند و خداوند سهمیه و حق و بهرهی هر یک را در کتاب خود یا در سنّت پیامبرش بیان داشته است، این عهدنامه خداست که نزد ما محفوظ است».... تا اینکه میگوید: «و طبقات برپا نمیایستند مگر با تاجران و صاحبان صنعت که آنها[١٨٩٢] را یاری و کمک مینمایند و رفاه را تأمین میکنند، سپس طبقه پایین که نیازمندان و مستمندان هستند باید کمک و یاری شوند»، بعد توصیه میکند که با تاجران و صنعتگران به خوبی رفتار شود و میفرماید: «با تاجران و صنعتگران به نیکی و خوبی رفتار کن، هم تاجرانی که مقیم هستند و هم تاجرانی که همراه کالاهایشان از شهری به شهر دیگر میروند و کسی که با بدن و جسم خود خدمت رسانی میکند، چون اینها وسیلههای منفعت و اسباب رفاه هستند، رفاه و آسایش و لوازم مورد نیاز را از دور و نزدیک و از کوه و دشت و دمن و از جاههایی که مردم نمیتوانند برای رسیدن به این نیازمندیها و لوازم به آنجا بروند فراهم میآورند، اینها نردبانی هستند که خطر ندارد و صلحی هستند که غوغا و سر و صدا ندارند، اوضاع تاجران و صنعتگران در داخل شهر و در حواشی شهرها را بررسی کن، با وجود این بدان بسیاری از اینها تنگ چشم و بخیل هستند و منافع را احتکار میکنند، در خیر و فروش به دلخواه خود عمل مینمایند، این امر درب زیان را به روی عموم میگشاید و عیبی است برای حکومت، بنابراین از احتکار جلوگیری کن، چون پیامبر ج احتکار را منع کرده و خرید و فروش باید با موازین و معیارهای منصفانه انجام شود که نه فروشنده و نه خریدار مورد ستم قرار نگیرند، هر کسی دست به احتکار زد پس از آن که او را از کارش بازداشته بودی، او را تنبیه کن و مجازاتش کن امّا در مجازات از حد فراتر نرو».[١٨٩٣]
از کلام امیر المؤمنین س متوجه میشویم که تاجران از مهمترین اقشار جامعه به شمار میآیند. بنابراین ایشان حُکّام را به اهتمام ورزیدن به بازرگانان و زیر نظر داشتن کارهایش راهنمایی میکند، تا تاجران به جلوههای منفی همچون تنگ چشمی، بُخل، احتکار و امثال آن مبتلا نشوند و نیز راهنمایی میکند که صنعتگران هم در معرض مشکلات و زیانهایی هستند که بازرگانان در معرض آن قرار میگیرند، بنابراین لازم است دستگاهی تشکیل شود که به آنها توجه نماید و آنان را در اتمام و انجام کارهایشان یاری دهد،[١٨٩٤] یکی از این اقشار آسیب پذیر مالیات دهندگان هستند که کشاورزان و چاه کنان هستند، آنها نیز نیازمند توجه و اهتمام ویژه هستند و لازم است کمیتههایی برای رفع مشکلات اهل خراج و مالیات دهندگان تشکیل شود، چون این راه رشد و آبادانی زمین است. یکی دیگر از اصناف جامعه اسلامی اهل ذمه هستند، یعنی غیر مسلمانانی که تحت حمایت دولت اسلامی زندگی میکنند و مشغول کار هستند، دولت باید به آنها توجه کند و امورشان را مورد بررسی قرار دهد و دستگاهی را تشکیل دهد که امور اقتصادی و اجتماعی آنان را مورد بررسی قرار دهد[١٨٩٥].
یکی از اقشار جامعه طبقه پایین مستمندان، نیازمندان و فقراء میباشند، در این طبقه افرادی متکدی هستند و بعضی هم قناعت پیشه کرده دست نیاز به کسی دراز نمیکنند، باید نیاز آنها بر آورده شود، یتیمان و سالخوردگان جزء همین طبقه به شمار میآیند، پس دولت مسئول است که به این افراد از نظر اقتصادی و اجتماعی و آموزش توجه کاملی مبذول دارد، حاکم باید برای دیدار با این طبقهی محروم وقت تعیین نماید و خود مستقیماً اوضاع آنان را بررسی کند تا اینگونه احساس محرومیت را از آنها دور نماید و باید زمینه را کاملاً فراهم نماید تا محرومین بتوانند به راحتی با حاکم سخن بگویند و درد دل کنند.[١٨٩٦]
امیر المؤمنین علی س فرمود: «نباید بدکار و نیکوکار نزد تو برابر باشند، چون در اینصورت نیکوکاران نسبت به انجام نیکی بیعلاقه میشوند و بدکاران بیشتر بدکاری را تمرین میکنند، و هر یک از این دو گروه را به پاداش کاری که کردهاند برسان و بدان که رفتار نیکو با رعیت و دورکردن مشکلات از آنها و مجبور نکردنشان به انجام اموری که در توانشان نیست، مهمترین چیزی است که نشان میدهد حاکم نسبت به رعیت حسن ظن دارد، باید به رعیت حسن ظن داشته باشی زیرا حسن ظن خستگی و رنج بزرگی را از تو دور مینماید و کسی که کار شما را نیک میداند باید بیشتر به او خوش بین باشی».[١٨٩٧]
تربیت با مجازات و پاداش امری است که قرآن از آن سخن گفته و نشانههای آن در داستان ذوالقرنین به وضوح آشکار است، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوۡفَ نُعَذِّبُهُۥ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِۦ فَيُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا نُّكۡرٗا٨٧ وَأَمَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُۥ جَزَآءً ٱلۡحُسۡنَىٰۖ وَسَنَقُولُ لَهُۥ مِنۡ أَمۡرِنَا يُسۡرٗا٨٨﴾ [الكهف: ٨٧-٨٨]
«(ذوالقرنین بدیشان) گفت: امّا کسانی که ستم کنند، آنان را مجازات خواهیم کرد، سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده میشوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند پاداش نیکو خواهند داشت و ما (هم در دنیا) دستور سهل و سادهای در حق ایشان صادر میکنیم».
مصداق تربیت عملی در رهبری خلافت راشده تشویق نیکوکار بود، تا در نیکوکاری بیفزاید و نیروی او را بیشتر میکرد تا بیش از پیش نیکی کند، و این تشویقها باعث میشد تا نیکوکار احساس کند که مورد احترام و تقدیر است، اینگونه دست بدکار را میگرفت تا او را از کار بدش باز بیاید، خلافت راشده گستره احسان و نیکی را در جامعه بیشتر مینمود و دایرههای شرارت را بر اساس قانون پاداش مجازات تا آخرین حد تنگ میکرد و این رهنمود امیر المؤمنین علی س است.
مسلمانان نقیبان را در بیعت دوم عقبه شناختند، آن هنگام که رسول خدا دوازده نقیب را از انصار بر قومشان تعیین کرد که سه نفر از اوس و نه نفر از خزرج بودند.[١٨٩٩] تعیین و سامان دهی نقیبان و عرفا در سپاههای مختلف اسلامی در زمان عمر ادامه یافت، از جمله این موارد سازماندهی مردم در نبرد قادسیه بدست سعد بن أبی وقاص بود، یعنی جایی که در آنجا که قبائل اجتماع کردهبودند و امیران سپاه و عرفا را انتخاب کرد و بر هر دسته ده نفری عریفی- یا سردستهای- معین گماشت چنان که در زمان رسول خدا نیز چنین افرادی تعیین میشدند و این امر تا وقت مقرری- که حکومت به مردم میداد- ادامه داشت. برای حمل پرچمها افراد با سابقهای از مسلمانان را گماشت و سران گروههای ده نفری را از کسانی برگزید که در اسلام اعتباری داشتند[١٩٠٠]. عمر بن خطاب اولین کسی به حساب میآید که نظام تقسیم مردم در شهرها را به طور عام پایه ریزی کرد، چه در زمان او در شهرها عرفا برای مردم تعیین شدند و این عریفها در مقابل والی مسئول قبائل و گروههای مرتبط با خود براساس تقسیم بندی رایج در آن وقت تقسیم شدند.[١٩٠١] نظام عرفا در طول دوران خلافت عثمان و علی برقرار بود. خلیفه نقیبان را جمع میکرد و اموال را به میزان سهمشان به آنان میداد و آنان هم این اموال را میان افراد تحت پوشش خود تقسیم میکردند.[١٩٠٢] فرمانداران در اداره امور مختلف شهری و نظامی ولایات از عرفا استفاده میکردند و آنان هم در توزیع اموال اعطایی بر مردم و در نظارت بر نظام داخلی ولایات و پیگرد افراد خوانده شده برای محاکمه در دادگاه و کارهای دیگر فرمانداران را کمک میکردند. آنان مردم را در وقت نیاز فوراً بسیج میکردند و از آنها مشورت میگرفتند. همچنین کسانی که قرار بود نام آنها به لیست عطا شوندگان اضافه شود یا از آن حذف شود و در کارهایی دیگر این نقیبان نقش ایفا میکردند. بدین سان عرفا مهمترین کارمندان فرمانداران در اداره شهرها بودند، اما این افراد غالباً تنها به این کار نمیپرداختند، بلکه فقط در وقت نیاز به کمک میآمدند. در تقسیم بندی عرفا و نقبا در بسیاری از حالات نوعی سازماندهی قبلی وجود داشت، زیرا تقسیم بندی در برخی از اوقات براساس قبیله افراد بود. این وضعیت همچنان ادامه داشت تا اینکه تعداد افراد غیر عربی که به اسلام میگرویدند رو به فزونی نهادند و شروع به سکونت در شهرها کردند و به این دلیل این تقسیم بندی به تدریج رو به کاهش نهاد،[١٩٠٣] گرچه در زمان خلفای راشدین در بیشتر اوقات به قوت خود باقی بود.[١٩٠٤] برخی از فرماندهان بزرگ که بر بخشهای معینی از سپاه ریاست داشتند از فرمانداران سرزمینها تبعیت میکردند و بنا به فرمان امرای سرزمینهای مختلف، اقدام به فتح میکردند. هم چنین در جنگهایی که فرمانداران شرکت داشتند و فرماندار خود امیر سپاه بود این افراد در کنار فرماندار میبودند و او را در سازماندهی سپاه و فرماندهی آن کمک میکردند.[١٩٠٥] ترتیب فرماندهی در این جنگها به قرار زیر بود: امیر- همان فرماندار -، امیران آماده سازی، امیران اعشار، پرچمداران، سران قبائل.[١٩٠٦] همچنین پیشنهادات و دادخواهیهای دسته جمعی مردم را این عرفا به نیابت از مردم به دست فرمانداران و یا دیگر افراد مسئول میرساندند و به نام آنان سخن گفته و از حقوقشان در نزد این مسئولان دفاع میکردند.[١٩٠٧]
[١٨٦٥]- تاریخ طبری ٥/٥٨٠
[١٨٦٦]- تاریخ خلیفه بن خیاط ص٢٠٠
[١٨٦٧]- نهج البلاغة، شرح محمد عبده، ص٦١٠
[١٨٦٨]- الادارة والنظام الاداری عند الامام علی ص١٦١
[١٨٦٩]- نهج البلاغة شرح محمد عبده ص٦١٢
[١٨٧٠]- نهج البلاغة شرح محمد عبده ص٦١٣
[١٨٧١]- منبع سابق
[١٨٧٢]- الادارة والنظام الاداری عند الامام علی ص٢٦٥
[١٨٧٣]- نهج البلاغة شرح محمد عبده ص٦١٣
[١٨٧٤]-نهج البلاغة ص٦٢٧
[١٨٧٥]-منبع پیشین.
[١٨٧٦]-الادارة والنظام الاداری عند الامام علی ص٢٥٦
[١٨٧٧]- منهج الاعلام الاسلامی فی صلح الحدیبیه ص٣٢٩
[١٨٧٨]- الولایة علی البلدان ٣٧/٢ به نقل از شرح نهج البلاغة.
[١٨٧٩]- الادارة والنظام الاداری عند الامام علی ص٢٥٧
[١٨٨٠]- شرح نهج البلاغة ص٦٢٧
[١٨٨١]- شرح نهج البلاغه ص ٦١٥
[١٨٨٢]- الادارة والنظام الاداری ص٢٥٨
[١٨٨٣]- الادارة والنظام ص٢٦٢
[١٨٨٤]- شرح نهج البلاغة ص٦٤٧
[١٨٨٥]- شرح نهج البلاغة ص٦١٧
[١٨٨٦]- پیشین ٦١٨ الادارة والنظام ص ٢٥٨
[١٨٨٧]- تاریخ یعقوبی ٢/٢٠٣، الولایة علی البلدان ٢/٣٧
[١٨٨٨]- شرح نهج البلاغة ص٦١٦
[١٨٨٩]- الادارة والنظام الاداری ص٢٦٦
[١٨٩٠]- رازی ٢٤/١٨٩
[١٨٩١]- الحکم التحاکم فی خطاب الوحی ٢/٥٩٣
[١٨٩٢]- شرح نهج البلاغة ص٦١١
[١٨٩٣]- شرح نهج البلاغة ص٦٢٠
[١٨٩٤]- الادارة والنظام الاداری ص٢٦٣
[١٨٩٥]- پیشین.
[١٨٩٦]- الادارة والنظام الاداری ص٢٦٤
[١٨٩٧]- نهج البلاغة ص٦١٥
[١٨٩٨]- جمع عریف و به معنی رئیس و مسئول دستهای از مردم. مترجم
[١٨٩٩]- سیره ابن هشام٢/٤٤٣.
[١٩٠٠]- الولایة علی البلدان٢/١٠٦؛ تاریخ طبری٥/٨٧.
[١٩٠١]- النظم الإسلامیة، صبحی صالح؛ الولایة علی البلدان٢/١٠٦.
[١٩٠٢]- الأموال، قاسم بن سلام، ص٣٤٥؛ الولایة علی البلدان٢/١٠٦.
[١٩٠٣]- الولایة علی البلدان١/١٠٧.
[١٩٠٤]- همان٢/١٠٧.
[١٩٠٥]- الحیاة الإجتماعیة و الإقتصادیة فی الکوفة، زبیدی، ص٤١.
[١٩٠٦]- تاریخ طبری به نقل از الولایة علی البلدان٢/١٠٨.
[١٩٠٧]- العرافة و النقابة، فاروقی، ص٦١، ٨٠، ٨٦؛ الولایة علی البلدان٢/١٠٨.
امیر المؤمنین در نامهای بهیکی از کارداران خود نوشت: اما بعد، دهقانهای مردم شهر تو از تندخویی، قساوت، تحقیر و جفاکاریهای تو درباره آنان شکایت کردهاند.... پس إن شاء الله در کار آنان درشتی و نرمیرا درهم آمیز و با آنان گاه با شدت و گاه با نرمش رفتار کن، برای آنان نزدیکی را با دور داشتن درهم بیامیز.[١٩٠٨] بنابراین بر رئیس و مسئول لازم است که به اوضاع روانی افراد تحت اداره و مدیرت خود توجه داشته باشد و استراتژی مدیریتی خود را بر اساس این واقعیت پایه ریزی کند و میان ضرورتها و اقتضائات ایجاد نظم و مدیریت و ضرورتها و اقتضائات واقعیت حال که حالات انسانی و روانی ایجاد میکنند توازن برقرار نماید. بنابراین خطاست که تئوری مدیریتی بر اساس قواعد سختگیرانه و ثابتی پایه ریزی شود که در آن عامل انسانی و تأثیر شرایط و موقعیتها رعایت نشود و انگار که مدیریت و ایجاد نظم اداری برای هر مؤسسه، سازمان، جنبش، حزب، جمعیت و یا باشگاهی فارغ و بدور از تأثیرات خارجی و داخلی به حرکت درمیآید.[١٩٠٩]
در این مورد امیرالمؤمنین علی س بر اهمیت این امر که فرد مسئول متخصص، و دانا باشد تأکید دارند و معتقدند که اگر چنین خصوصیتی داشت اطاعت از او واجب و لازم است و در غیر این صورت اطاعت از او لازم نمیباشد. ایشان در این مورد میگویند: اطاعت شما از کسی که به خاطر جاهل بودن وی در اطاعت از او معذور نیستید واجب است.[١٩١٠] اما اگر جاهل بود مردم تحت امر وی معذور هستند و اطاعت از فرد جاهل واجب نیست، زیرا چنین فردی آنان را به سوی هلاک و نیستی میبرد. نیز میگویند: هیچ مخلوقی را با معصیت خالق نمیتوان اطاعت کرد،[١٩١١] و فرد نادان و ناآگاه عاقبت کارش به سوی معصیت و نافرمانی از خالق با انجام امر مخالف شرع است.[١٩١٢]
تعیین این رابطه بر اساس سلسله مراتب اداری صورت نمیگیرد، بلکه مبنای ترسیم آن مصالح مشترک میان رئیس افراد تحت امر است. امیرالمؤمنین علی وقتی که فرماندار خود را روانه مصر کرد به او گفت: برخی از امور است که باید مستقیماً آنها را مورد بررسی یا اجرا قرار بدهی، از جمله: پاسخ مسائل کارگزاران در آن موقع که کاتبان تو ناتوان باشند، برآوردن نیازهای مردم که به تو ارجاع دادهاند و دستیاران تو در برآوردن آن نیازها دلهره داشته باشند.[١٩١٣] در اینجا ما در مقابل حالتی قرار داریم که سلسله مراتب اداری در آن بطور کامل ملغا شده است و اگر فرماندار نتوانست این کار را انجام دهد یکی از افراد مورد اعتماد خود را برای این کار برمیگزیند. ایشان میگویند: امور کسانی از این طبقه را که نمیتوانند به حضور تو برسند و مردم به آنان با تحقیر مینگرند و مردان چشمگیر آنان را پست میشمارند تحت نظر بگیر و برای رسیدگی به امور آنان کسانی را معین کن که در نزد تو مورد اطمینان و اهل ترس از خدا و فروتن میباشند.[١٩١٤] این سخن ایشان گذر آشکار از مدیریت بروکراتیکی است که بر اساس آن باید هر چیزی در ضمن سلسله مراتب اداری روی دهد و کسی حق الغای این سلسله مراتب را ندارد و هر کس آن را الغا نماید متعدی و قانون شکن به حساب میآید. سپس امیرالمؤمنین در بیان ضررهای تقید غیر مسؤولانه به سلسله مراتب اداری میگوید: زیرا اختفای زمامداران از رعیت نوعی وارد کردن فشار بر آنان و کم اطلاعی از امور حیات اجتماعی مردم است. غیاب زمامداران از مردم، زمامداران را از دانستن اموری که از آنان پوشیده است باز میدارد. در نتیجه این امر بزرگ در نزد آنان کوچک شده و کوچک بزرگ میشود و زیبا زشت شده و زشت زیبا جلوه میکند و حق با باطل درهم میآمیزد.[١٩١٥] اینها ضررهای سلسله مراتب اداری و تقید حرفهای و شغلی به آن میباشد. به تأخیر افتادن کارها در این سلسله طولانی و انتقال کارها از مسؤولان مختلف به همدیگر تا هنگام رسیدن آنها به دست مردم عادی- یعنی سلسله مراتبی که به دور از نظارت مستقیم رئیس و مدیر اصلی میباشد- بعضاً موجب تغییر و دگرگونی امور و و سرو ته شدن آنها میشود و در نتیجه چنان که علی بن أبیطالب میگویند موضوعات کوچک بزرگ شده و حق، باطل و نیک، زشت و زشت، نیک میگردد. این همان چالش و معضل نظامهای بروکرات میباشد، زیرا این نوع نظامها مبتنی بر سلسله مراتبی هستند که در طی آن مسائل و موضوعات رد و بدل میشوند و از اهداف و خود منحرف میشوند و راه چاره این معضل همان است که علی بن أبیطالب بیان کرد و آن اینکه فرد مسؤول خود را از مردم مخفی نکند، زیرا مخفی شدن وی و عدم نظارت مستقیم وی بر امور، سبب تغییر تصمیمهای وی شده و یا موجب تغییر در اجرای آنها در بهترین وضعیت ممکن میگرددبه طوری که دیگر با اهداف مورد نظر از آنها به میزان زیادی فاصله میگیرد. کار و مأموریت اصلی رئیس، تنها دیدار با مرؤوسان نیست، بلکه بر وی لازم است تا فضای مناسب و مطمئنی را فراهم کند که در آن فضا فرد مرؤوس بتواند با آرامش و بدون ترس از چیزی مسائل و مشکلات خود را بیان نماید، زیرا هدف تنها دیدارهایی خشک و بیروح نیست، بلکه هدف از این دیدارها این است که فائدهای را در پی داشته باشند. بنابراین لازم است که فضای مناسبی برای این دیدارها ایجاد گردد. امیرالمؤمنین علی در این باره میگوید: برای نیازمندان که مراجعه آنان به تو ضروری است قسمتی از وقت خود را اختصاص بده که با شخص تو بطور مستقیم دیدار نمایند و برای آنان مجلس عمومیقرار بده که در آنجا به خدایی تواضع کنی که تو را آفریده است و در این ارتباط لشکریان و معاونانت مانند نگهبانان و پاسبانانت را از آنان دور گردان تا کسی از آن نیازمندان که با تو صحبت میکندبدون گرفتگی زبان سخنش را بگوید.[١٩١٦] ایشان همچنین در نامهای به پسر عمویش قثم بن عباس میفرماید: از طرف تو برای مردم سفیری جز زبانت نباشد و مابین تو و مردم فاصلهای جز صورتت قرار مده.[١٩١٧] نصوص دیگری هم وجود دارند که طبیعت رابطه رئیس و مرؤوس را مورد تأکید قرار میدهد و بیان میکند که این رابطه بر اساس وسائل و قید و بندهای اداری نیست، در صورت نیاز به صورت دیدار چهره به چهره نیز میباشد.[١٩١٨]
برخی از تئوریهای مدیریتی و لوائح قانونی وجود دارند که سبب انعطاف ناپذیری و جمود و ضایع ساختن وقت و تلاش و حقوق افراد میشوند. هم چنین بسیاری از کارها هستند که اساساً در مورد انجام آنها کسی تأمل نمیکند، زیرا وقت زیادی را طلب میکنند و نمیتوان آن را در سلسله کارهای اداری قرار داد. به همین دلیل امیرالمؤمنین علی میگوید: هر کس از سستی اطاعت نماید حقوق را ضایع میسازد.[١٩١٩]
نظارت در هر نظام اداری از اهمیت بالایی برخوردار است. امیر المؤمنین علی بن ابی طالب در اشاره به این امر مهم میفرماید: بازرسان مخفی از میان مردمانی که اهل صدق و وفا هستند بر آنان بگمار، زیرا تحت نظر قرار دادن پنهانی امور کارگزاران آنان را وادار به حفظ امانت و مدارا با رعیت مینماید.[١٩٢٠] بنابراین نظارت از دید ایشان وادار کردن و یاری دادن فرد مورد نظارت برای تداوم ادای امانت است. هم چنین لازم است که در نظارت از افرادی صادق و وفادار استفاده شود تا ارزیابی آنان عادلانه و بدور از تمایلات شخصی باشد. پس در این نگاه بازرسی و نظارت عاملی در جهت کمک به پیشرفت امور و واداشتن افراد به حرکت، جنبش و اخلاص در عمل است. قوانین سفت و سخت در تفکر مدیریتی امیرالمؤمنین علی وجودی ندارد، زیرا این قوانین مانع حرکت افراد در داخل سازمان شده و سبب اضاعه حقوق افراد میگردد.[١٩٢١]
در این مورد امیرالمؤمنین در توصیه نامهای به والی خود بر مصر فرمود: «سپس در امور کارگزارانت نظر کن و آنان را با آزمایش- و تحقیق و کشف صلاحیت- به کار بگمار نه از روی بخشش بیعلت و استبداد». بنابراین لازم است در مورد شخصی که برای کاری استخدام میشود آزمایشهای اولیهای انجام بگیرد و لازم است که زمامدار ملاکهای شخصی را در استخدام افراد یا ارتقای افراد به مناصب بالا لحاظ نکند. سپس ایشان میگویند: در حال کاتبانت نظر کن و بهترین آنان را برای امور خود انتخاب کن، [١٩٢٢] نه آن کسی را که به نزد تو محبوبتر و به خانوادهات نزدیکتر است. بنابراین روابط و عواطف شخصی مجالی در بکارگیری افراد ندارد، بلکه معیار حق است و این معیار خود با ویژگی دیگری که امانت داری میباشد ارتباط دارد.[١٩٢٣]
در نامه امیرالمؤمنین علی به اشعث بن قیس- کارگزار ایشان در آذربایجان- این مفهوم روشن میشود. ایشان به وی فرمودند: این کاری که بر آن هستی طعمهای برای تو نیست، بلکه امانتی است در گردن تو و تو زیر نظر کسی هستی که بالاتر از توست.[١٩٢٤] ایشان در این نامه، کار اداری و مدیریتی را یک امانت دانستهاند و بر مسؤول واجب است که این امانت را چنان که بوده است برگرداند و از آن محافظت نماید و در پیشگاه خدا در مورد ادای آن مسئولیت دارد. نیز در اعتراف به اهمیت سلسله مراتب کاری، او در مقابل مافوق خود مسئولیت دارد و این عاملی مهم از عوامل ایجاد کنترل میباشد که مانع مظاهر غفلت و لغزش و انحراف میشود.[١٩٢٥]
با مطالعه دوباره نصوص امیر المؤمنین علی س در مورد تشویق بر مشورت در مییابیم که هدف از این تشویق ایجاد میزانی از مشارکت در تصمیم گیریها و این امر است که تنها یک فرد در رأس تصمیم گیری نباشد، خواه این فرد یک فرمانده نظامی یا یک مسؤول مالی و یا یک مدیر و یا مسئولی در دیگر میدانهای مختلف باشد، زیرا مشارکت در تصمیم گیری منجر به رسیدن به رأی درست میگردد،[١٩٢٦] مشارکت در واقع جمع کردن عقلها در یک جا و استفاده از آرا و نظریات افراد متخصص و مجرب است. بنابراین تصمیمیکه در طی یک بحث شامل و کامل و رد و بدل کردن افکار استخراج شده و افراد بر آن اتفاق نظر میکنند به صواب و درستی نزدیکتر است.[١٩٢٧] همچنین مشورت موفقیت در کار را تضمین میکند. امیر المؤمنین علی س در این مورد میفرماید: مشورت کنید، زیرا موفقیت در مشورت است.[١٩٢٨] در این نص ایشان کیفیت و روش مشورت را برای ما مشخص نکردهاند، بلکهیک قاعده عام را در مقابل ما قرار دادهاند و فوائد اجرای این قاعده را برای ما بیان کردهاند و هیچ میدان و عرصهای را از مشورت مستثنی نکردهاند و این بیانگر این نکته است که در هر عملی که انسان انجام میدهد انجام مشورت امری ضروری میباشد و اگر این کار مربوط به مجموعهای از افراد باشد ضرورت آن بیشتر میشود و اگر با دقت در این نص نگاه کنیم که ایشان در آن فرمودهاند: «درستی یک نظر بستگی به گردش و تبادل افکار دارد»[١٩٢٩] اهمیت مناقشات و بحثهای شامل و شایع از طرف افراد متخصص برای دستیابی به تصمیم درست برای ما روشن میشود.[١٩٣٠]
انتخاب نیکو راه را بر مشکلاتی که بعضاً در نتیجه ضعف کارمند یا عدم انسجام و هماهنگی با جو عمومیعارض میشود میبندد. با دقت در نامه امیر المؤمنین علی به مالک اشتر نخعی شرایط مهمی را مشاهده میکنیم که ایشان برای وی معین کرده بود تا در هنگام انتخاب کارکنان در مقابل خود قرار دهد. ایشان فرمودند: در امور کارگزارانت نظر کن و آنان را با آزمایش- و تحقیق و کشف صلاحیت- به کار بگمار نه از روی بخشش بیعلت و استبداد، زیرا آنان مجموعهای از شعبههای ظلم و خیانتند. از میان مردم کسانی را برای کارگزاری انتخاب کن که تجربه و حیا دارند. از خاندانهای صالح و صاحب قدمهای مفید در اسلام و دارای سوابق شایسته میباشند، زیرا آنان دارای اخلاقی شریفتر و حیثیت و آبرویی صحیحتر میباشند و کمتر از دیگران خود را در پرتگاه طمعها قرار میدهند و دارای نظر رساتر در عواقب کارها میباشند.[١٩٣١] اینها شرایط متعددی هستند که تنها محدود به کفایت و شایستگی لازم در کار نمیباشد، بلکه لازم است که جنبههای روانی و اجتماعی نیز در نظر گرفته شود تا دچار بلند پروازی نشده و اغراض و نیتهای او تغییر پیدا نکند. همچنین لازم است که رفتار و منش اجتماعی و توانایی وی در انطباق با محیط جدید اجتماعی در نظر گرفته شود. بعد از این است که مسئولیت والی و زمامدار آغاز میشود که در این مورد ایشان میفرمایند: عوامل و مواد معیشت آنان را فراوان نما، زیرا به این وسیله است که بر اصلاح نفس خود قدرت پیدا میکنند و از دست درازی به آنچه که از دولت یا مردم در زیر دست دارند بینیاز میگردند و با این بینیازی در آن هنگام که با امر تو مخالفت کنند و یا در امانت تو خیانت بورزند حجت تو بر آنان تمام است.[١٩٣٢] پس اگر آن شرایط در فردی از افراد وجود داشت و سپس از طرف مافوق آن رفتار و پاسخ و نیک را مشاهده کرد و مافوق به امور او رسیدگی کرد و نیازهایش را برطرف ساخت، این امر سبب میشود که وی کار خود را به درستی انجام دهد و تلاشش را برای پیشرفت ولایت یا مؤسسه محل اشتغال خود تداوم بخشد. ایشان در جای دیگری میگویند: در بذل مواردی که نیاز او را منتفی بسازد و احتیاج او را به سبب آن بذل، از مردم کم کند(برطرف نماید) مضایقه مکن و مقام او(قاضی) را در نزد خود چنان بالا ببر که هیچ یک از خواصت در آن مقام طمع نکنند.[١٩٣٣]
عواملی که مانع انحراف کارکنان رده بالا و سقوط آنان از طریق گرفتن رشوهیا خریداری شدن آنان با پول میشود عبارتند از:
١- امکانات مورد نیاز به آنان داده شود، بطوری که همه نیازهای آنان را برطرف نموده و آنان احساس بینیازی نمایند.
٢- از جایگاه زیبنده و برازندهای برخوردار باشند به طوری که در مورد کار و وظیفه خود احساس امنیت و آرامش نمایند. این مورد را امنیت شغلی مینامند.
کارمندی که زندگی مطمئن و آسودهای داشته و وضعیت کاری ثابتی داشته باشد چیز دیگری نمیخواهد. این شرط که کارمندان رده بالای دولت تأمین باشند، میتوان چنین شرطی را نیز در مورد مسئولان شرکتها و موسسات بزرگ و رهبران جنبشهای اسلامی قائل شد. این تضمین و تأمین کاملی است که بهترین افکار مدیریتی آنها را تضمین میکند و حتی نظام مدیریتی در ژاپن هم چنین آسایش و امنیتی را برای کارمند خود تأمین نمیکند، زیرا فرد کارمند حقوق معینی را دریافت میکند که بعضاً کفاف هزینهای او را نمیکند. پس در این صورت این فرد کارمند چکار کند؟ و گاهی نیاز او را وامیدارد که دست به انجام اعمال خلاف اخلاق بزند. اما در روش مدیریتی امیرالمؤمنین علی واجب است که فرد کارمند به قدری تأمین شود که بینیاز گردد، یعنی فقط به دادن حقوق ماهیانه به او بسنده نشود، بلکه معیار تأمین نیاز او و در نتیجه فراهم کردن امنیت شغلی برای او باشد.[١٩٣٤] ایشان در این مورد فرمودهاند: مقام او(قاضی) را در نزد خود چنان بالا ببر که هیچ یک از خواصت در آن مقام طمع نکنند.[١٩٣٥]
افراد با تجربه منبع شناخت واقعی میباشند و طبیعی است که شخص متعلم از صاحبان تجربه بیشتر از دانش آموختگان علوم نظری بهره میبرد. به همین دلیل ژاپنیها هم از این قاعده بهره بردند و کارگاههای خود را تبدیل به دانشگاههایی کردند تا دانشجوی جدید از آنها بهره بگیرد و دانشجو در این دانشگاه تخصص را از افراد با سابقه و افراد با سابقه از افراد با سابقهتر از خود فرامیگرفتند. این قاعده نیز در کلام علی بن أبی طالب هم وارد شده و ایشان میفرمایند: بهترین مشاور تو افراد دانا و صاحب بصیرت، علما و افراد با تجربه و دوراندیش[١٩٣٦] و بهترین مشاورانت افراد با تجربه میباشند.[١٩٣٧] ایشان در مورد مصاحبت با علما و افراد با تجربه میگویند: بهترین مصاحبانت افراد عالم و بردبار میباشند.[١٩٣٨] این نصوص قواعدی هستند که هدف آنها آماده ساختن انسان مسلمان موفق در زندگی و در نتیجه بنای جامعهای است که متصف به صفت پیشرفت و ترقی مستمر باشد.[١٩٣٩]
والی و زمامدار قبل از اینکه صاحب قدرت باشد، نقش یک پدر را دارد و رابطه و تعامل او با کارکنان خود مانند رابطه پدر با فرزندان خود است و چنان که پدر زحمت تربیت فرزندان خود را متحمل میشود، به همان شکل همه مسئولیت آماده ساختن کارکنان رده بالای دولت را متحمل میشود. ژاپنیها این موضوع را تجربه کردهاند و در سخن امیر المؤمنین علی س هم مصداق آن را میتوان یافت، آنجا که در نامه خود به مالک بن أشتر او را در مورد کارکنانش توصیه کرده و میفرماید: سپس امور آنان را همانگونه تحت نظر گیر که پدر و مادر امور فرزند خود را زیر نظر میگیرند.[١٩٤٠] بنابراین بر شخص مسئول واجب است که با کارکنان خود چنان رفتار نماید که پدر با فرزند خود رفتار میکند، مواظب او باشد، اگر کار بدی کرد او را ببخشد و هرگاه او را تربیت کرد، مجازاتش تربیتی برای او باشد.
اینها برخی از مفاهیم مدیریتی در سیره علی بن أبی طالب س بود.
[١٩٠٨]- نهج البلاغة، ص٥٣٩.
[١٩٠٩]- الإدارة و النظام الإداری عند الإمام علی، ص٢١٧.
[١٩١٠]- نهج البلاغة، ص٧٠٠.
[١٩١١]- همان٧٠١.
[١٩١٢]- الإدارة و النظام الإداری عند الإمام علی، ص٢١٧.
[١٩١٣]- نهج البلاغة، ص٦٢٣.
[١٩١٤]- همان٦٢١.
[١٩١٥]- همان٦٢٤.
[١٩١٦]- همان٦٢٢.
[١٩١٧]- همان٦٤٧.
[١٩١٨]- الإدارة و النظام الإداری عند الإمام علی، ص٢١٨-٢١٩.
[١٩١٩]- نهج البلاغة، ص٧١٤.
[١٩٢٠]- همان٦١٦.
[١٩٢١]- الإدارة و النظام الإداری عند الإمام علی، ص٢٢١-٢٢٢.
[١٩٢٢]- نهج البلاغة، ص٦١٨.
[١٩٢٣]- الإدارة و النظام الإداری عند الإمام علی، ص٢٢٢.
[١٩٢٤]- نهج البلاغة، ص٥٢٥.
[١٩٢٥]- الإدارة و النظام الإداری عند الإمام علی، ص٢٢٣.
[١٩٢٦]- همان٢٢٩.
[١٩٢٧]- همان.
[١٩٢٨]- همان.
[١٩٢٩]- همان.
[١٩٣٠]- همان.
[١٩٣١]- نهج البلاغة، ص٦١٦.
[١٩٣٢]- همان.
[١٩٣٣]- همان٦١٥.
[١٩٣٤]- الإدارة و النظام الإداری، ص٢٣١.
[١٩٣٥]- نهج البلاغة، ص٦١٥.
[١٩٣٦]- الإدارة و النظام الإداری، ص٢٣٤.
[١٩٣٧]- همان.
[١٩٣٨]- همان٢٣٥.
[١٩٣٩]- همان.
[١٩٤٠]- نهج البلاغة، ص٦١٢؛ الإدارة و النظام الإداری، ص٢٣٥.
این فصل مشتمل بر سه مبحث است:
١- حوادث قبل از جنگ جمل
٢- جنگ صفین
٣- ماجرای حکمی
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠﴾ [الحجرات: ٩-١٠]
«هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد (و صلح را پذیرا نشود) با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا برمیگردد و حکم او را پذیرا میشود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذیرا شد، در میان ایشان دادگرانه صلح برقرار سازید و (در اجرای مواد و انجام شرائط آن) عدالت بکار برید، چرا که خدا عادلان را دوست دارد. فقط مؤمنان برادران همدیگرند، پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید و از خدا ترس و پروا داشته باشید، تا به شما رحم شود».
از أنس بن مالک روایت شده که گفت: - وقتی که عبدالله بن أبی بن سلول، منافق مشهور مدینه مریض شد- به رسول خدا ج گفته شد: کاش نزد عبدالله بنأبی بنسلول- میرفتید و اسلام را بر او عرضه میداشتید. أنس میگوید: پس رسول خدا سوار بر الاغی نزد او رفت و مسلمانان نیز همراه ایشان رفتند. آنجا سرزمینی شوره زار بود و فقط بعضی از درختان در آنجا میروئید. وقتی که رسول خدا ج نزد وی رفت، عبدالله بن أبی گفت: از من دور شوید، به خدا قسم بوی بد الاغ تو مرا آزار میدهد. أنس میگوید: پس مردی از انصار گفت: به خدا قسم الاغ رسول خدا ج از تو خوشبوتر است. أنس میگوید: پس مردی از قوم عبدالله بن أبی به جانبداری از او به خشم آمد. راوی میگوید: سپس اصحاب هر یک به خشم آمدند و دو گروه شروع به زد و خورد با هم به وسیله شاخه خرمایی که برگهای آن را کنده باشند- و دست و کفش کردند. سپس به ما خبر رسید که در مورد این موضوع این آیه نازل شده است که میفرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ﴾.[١٩٤١]
از حسن از علی بن أبی طلحه از ابنعباس روایت است که در مورد آیه:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ﴾
گفت: خدای سبحان به رسول خدا و مؤمنان امر فرموده که اگر دو گروه از مؤمنان با هم به زد و خورد پرداختند آنان را به قبول حکم خدا در مورد اختلاف خود دعوت کنند و آن دو گروه در مورد هم انصاف را رعایت نمایند. اگر آن دو گروه معارض قبول کردند بر اساس حکم خدا در مورد آنان داوری کند و حق مظلوم را از ظالم بگیرد، اما اگر کسی خودداری کرد او متعدی و تجاوزگر است و بر امام مؤمنان واجب است که با آنان جهاد و جنگ نماید تا اینکه به حکم خدا برگشته و به حکم او اقرار نمایند.[١٩٤٢]
قول الهی ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ﴾ به این معنی است که اگر دو گروه از مسلمانان با هم به زد و خورد پرداختند بر حاکمان واجب است که با نصیحت کردن و دعوت آنان به اطاعت از حکم خدا در مورد منازعه و اختلاف خود و با ارشاد آنان و ازاله شبهات و اسباب اختلاف، میان آنان صلح و سازش برقرار نمایند. استفاده از «إن» در این عبارت برای اشاره به این امر است که شایسته و درخور مسلمانان نیست که میان مسلمانان جنگ و دعوا روی دهد و اگر چنین چیزی روی دهد نادر واندک است. خطاب این آیه متوجه حاکمان و زمامداران است و امر وارده در این آیه، بر وجوب دلالت دارد.[١٩٤٣] بخاری و دیگر علما با استدلال به این آیه عنوان کردهاند که معصیت و گناه گرچه بزرگ هم باشد سبب خروج فرد از ایمان نمیشود، حال آنکه خوارج بر این باور هستند که مرتکب گناه کبیره کافر بوده و جایگاه او در آتش جهنم است. در کتاب «صحیح البخاری» از أبی بکرة آمده است که گفت: روزی رسول خدا خطبه میخواند و حسن بن علی هم بر روی منبر در کنار ایشان بود. پس رسول خدا یک بار به وی و یک بار به مردم نگاه میکرد و فرمود: این پسر من فرد بزرگواری است و بسا که خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار نماید.[١٩٤٤] همانطور که رسول خدا بیان فرموده بودند خداوند متعال به وسیله او میان مردم شام و مردم عراق بعد از جنگهایی که میان آنان روی داد صلح برقرار نمود.[١٩٤٥]
قول الهی ﴿فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ﴾ به این معنی است که اگر یکی از دو گروه بر دیگری تجاوز و درازدستی کرد و حکم خدا و نصیحت را نپذیرفت، بر مسلمانان واجب است که با این گروه تجاوزگر بجنگند تا اینکه حکم خدا را قبول نموده و امر او مبنی بر عدم تجاوز را پذیرا شود. این جنگ میتواند با اسلحه و یا با غیر آن باشد و فرد واسطه کارهایی را که لازم است تا مصلحت محقق شود، یعنی گروه تجاوزگر دست بردار شود، باید به انجام برساند. پس اگر مطلوب بدون استفاده از اسلحه محقق شد، این بهتر است، اما اگر این روش نتیجه نداد، استفاده از اسلحه تا برگشتن گروه تجاوزگر از ظلم واجب میباشد.
قول الهی ﴿فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩﴾ به این معنی است که گروه تجاوزگر بعد از تجاوز خود از آن دست بردارد و به امر و حکم خدا راضی شود. در این صورت بر مسلمانان واجب است که میان آنان عادلانه داوری نمایند و مطابق حکم خدا رأی درست را جستجو نمایند و دست گروه ظالم را بگیرند تا اینکه دست از ظلم بردارد و حق گروه دیگر را که بر عهده اوست برگرداند تا بار دیگر میان آنان جنگ روی ندهد. ای کسانی که در این موضوع میانجی گری کردهاید در داوری میان آنان به عدالت رفتار نمایید که به درستی خدا عادلان را دوست دارد و بهترین پاداش را به آنان میدهد. این آیه امر به رعایت عدالت و انصاف در همه امور است.[١٩٤٦]
رسول خدا میفرمایند: عادلان در روز قیامت در نزد خدا بر روی منبرهایی- منبرهای حقیقی یا منازل و جایگاههای رفیع- از نور و در سمت دست راست خدای متعال قرار دارند و هر دو دست راست خدا هستند.[١٩٤٧] این فضل برای کسانی است که در مسئولیتی که به آنان سپرده شده است- چون خلافت، امارت، قضاوت، حسبه، قیمومت بر یتیم، صدقه، وقف، حقوق خانواده و فرزندان- عدالت را رعایت میکنند.[١٩٤٨] سپس خدای متعال دستور داده که در غیر حالت جنگ و حتی در کوچکترین اختلافات هم صلح برقرار شود و فرموده است: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ﴾. این آیهیکی از اصولی است که رابطه فرد مسلمان با برادر مسلمان خود را تنظیم میکند.[١٩٤٩] با وجود وقوع جنگ میان آن دو گروه، خدای متعال صفت ایمان را از هیچ یک از آن دو گروه نفی نکرده است و برترین مردم به قرار گرفتن در شمول این آیه، سروران مسلمانان، یعنی صحابه بزرگوار رسول خدا میباشند و اتفاقاتی که در دو جنگ جمل و صفین روی دارد هیچ تفاوتی با هم ندارند. امیرالمؤمنین علی س به خاطر اشتیاق زیاد به اجرای صلح، اقدام به اجرای مفاد این آیه کرد و طلحه و زبیر هم درخواست او را پذیرفتند، اما پیروان عبدالله بن سبأ جنگ را در میان دو گروه شعله ور ساختند. تفصیل این مطلب به خواست خدا در جای خود خواهد آمد. هم چنین امیر المؤمنین اشتیاق زیادی به برقراری صلح با مردم شام داشت و همه تلاش خود را با روشهای مسالمت آمیز در این راه بکار گرفت و بعد از اینکه همه این تلاشها برای ایجاد صلح با شکست مواجه شدند، ایشان شمشیر کشیدند تا معاویه س اطاعت کند و خلافت اسلامی متحد گردد، اما معاویه شرط گذاشت که ابتدا باید قاتلان عثمان س را به وی تسلیم کند. معاویه این شرط را بنا بر اجتهاد خود گذاشت، اما اجتهاد او خطا بود و حق با امیرالمؤمنین علی بود، اما در هر حال جنگ روی داد.
خدای متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾ [الحجرات: ١٠] در این آیه خداوند برادری ایمانی را برای همه مسلمانانی که با هم میجنگند ثابت کرده است و از باب اولی علی و طلحه و زبیر که در جنگ جمل با هم جنگیدند و علی و معاویه که در صفین با هم جنگ داشتند مشمول حکم این آیه میباشند. پس برای ما روشن و واضح میگردد که کسانی که در جمل و صفین با هم جنگیدند مؤمن هستند و به خاطر این وقائع تاریخی نمیتوان طعنی را متوجه صحابه نمود یا اینکه تلاش کرد صفت ایمان و مؤمن بودن را از آنان برداشت یا اینکه سخنان منحرفی را در مورد آنان اظهار داشت و برای پاسخ به این سخنان باطل همین قدر کفایت میکند که این آیات برادری ایمانی را برای آنان ثابت کرده است. تفصیل وقائع و رویدادهای میان آنان إن شاء الله ذکر خواهد شد.
خدای متعال بیان فرموده که مؤمنان در دین با هم برادر هستند و نقطه مشترک همه، اصلی واحد، یعنی ایمان است. بنابراین واجب است که میان برادرانی که با هم نزاع دارند صلح و سازش برقرار کرد. خدای متعال برای توجه دادن بیشتر به امر ایجاد سازش میان برادران، امر به تقوا کرده است، بنابراین معنی آیه چنین میشود: میان آنان صلح برقرار نمائید و پیشاهنگ و طلایه دار شما در ایجاد صلح و سازش و در همه امور، تقوا و خوف و خشیت از خدا باشد، بدین صورت که ملتزم و پایبند به حق باشید و حیف و میلی نسبت بهیکی از برادران خود روا مدارید، زیرا آنان برادران شما هستند و اسلام میان همه مساوات برقرار کرده و فضل و فرقی میان آنان وجود ندارد و تا که شاید به سبب تقوا که همان التزام و پایبندی به اوامر و اجتناب از نواهی میباشد مورد رحمت خدا قرار بگیرید.[١٩٥٠]
آیه کریمه جهت بزرگداشت امر ایجاد سازش میان مسلمانان، ایجاد سازش میان برادران و تقوای خدا را سبب نزول رحمت خدا دانسته است[١٩٥١] و ملاحظه میشود که گفته است: هنگامیکه دو نفر با هم خصومت پیدا میکنند، تقوای خدا را رعایت کنید و نگفته است وقتی که دو گروه با هم در صلح بسر میبرند تقوا را رعایت کنید، زیرا در حالت خصومت دو نفر، خوف توسعه پیدا کردن خصومت وجود دارد و در هنگام خصومت دو گروه، تأثیر فتنهیا مفسده، عام و شامل کل میباشد.[١٩٥٢] کلمه «إنما» برای حصر است و بیانگر این است که برادری فقط در میان مؤمنان وجود دارد و میان مؤمن و کافر برادری وجود ندارد، زیرا اسلام همان پیوند جامع در میان پیروان خود میباشد. نیز بیانگر این امر میباشد امر ایجاد سازش و وجوب آن، در هنگام وجود برادری دینی و اسلامی در میان آنان میباشد، و مربوط به کفار نیست. پس اگر کافر ذمییا مستأمن بود، کمک به او و حمایت از او و رفع ظلم از او واجب میباشد، آنچنان که یاری دادن به فرد مسلمان در صورتی که دشمن او کافر حربی بود، واجب میباشد.[١٩٥٣]
ابن عربی میگوید: این آیه قاعده و مبنای اصلی در باب جنگ مسلمانان و قاعده عمده و اصلی در مورد جنگ کسانی است که از روی تأویل با هم وارد جنگ شدهاند و صحابه نیز بر همین آیه استناد داشتند. از رسول خدا روایت است که فرمودند: «عمار بن یاسر توسط گروهی طغیانگر به قتل میرسد» یعنی امر به جنگ با طغیانگران فرض کفائی است و اگر برخی از مکلفان به انجام آن اقدام کردند، از ذمه دیگران ساقط میشود، به همین دلیل گروهی از صحابه چون سعد بن أبی وقاص، عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه در این جنگ حضور نیافتند و هر یک از آنان برای عدم حضور در این جنگ عذری آوردند که امیرالمؤمنین علی آنها را پذیرفت.[١٩٥٤] بسیاری از احکام وجود دارند که در هنگام بیان وقائع روی داده شده در میان صحابه در مورد آن سخن به میان خواهد آمد.
نظام داوری و حکمیت و جنگ با گروه طغیانگر و تجاوزگر تا وقتی که به امر و حکم خدا برگردد، نظامی به حساب میآید که از نظر زمانی نسبت به تلاشهای بشری در این مسیر دارای قدمت است و برائت و پاکی آن از عیب و نقص نسبت به تلاشهای قاصر و بینوای بشر در همه تجربههای معلول و سقیم خود از کمال و برائت و سالمی واضحی برخوردار است. همچنین برخوردار از صفت پاکی و امانت و عدالت مطلق است، زیرا طرح دعوا در این نظام، در پیشگاه امر و قانونی صورت میگیرد که فارغ از غرض و میل بوده و نقص و قصوری به آن تعلق ندارد.[١٩٥٥] تلاشهایی که از هنگام شعله ور شدن آتش جنگ برای برقرای صلح و سازش به انجام رسید، ادامه یافت تا اینکه با صلح بزرگی که امیرالمؤمنین حسن بن علی ب برای آن مقدمه چینی نمود، مزین گشت.
[١٩٤١]- صحیح البخاری، ٢٦٩١؛ صحیح مسلم١٧٩٩.
[١٩٤٢]- التفسیر المنیر، زحیلی٢٦/٢٣٧.
[١٩٤٣]- التفسیر الصحیح، حکمت بشیر٤/٣٦٩.
[١٩٤٤]- صحیح البخاری٧١٠٩.
[١٩٤٥]- التفسیر المنیر٢٦/٢٣٨.
[١٩٤٦]- همان.
[١٩٤٧]- یعنی دست چپ ندارد. این حدیث از احادیث صفات است. عدهای علما گفتهاند به آن ایمان میآوریم و در تأویل آن وارد نمیشویم، لکن اعتقاد داریم که معنای ظاهری آن مد نظر نیست و معنایی در شأن خدا دارد. اما عدهای دیگر معتقدند که به معنایی در شأن و سزاوار آن تأویل میشود. اینکه رسول خدا فرمودهاند «هر دو دست خدا راست است، تنبیهی بر این نکته است که دست به معنای یکی از اعضای بدن مد نظر نیست. مترجم
[١٩٤٨]- صحیح مسلم١٨٢٧.
[١٩٤٩]- سورة الحجرات، د. ناصر عمری، ص٣٠٥.
[١٩٥٠]- التفسیر المنیر٢٦/٢٣٩.
[١٩٥١]- منهج القرآن الکریم فی إصلاح النفوس، حریری، ص١٦.
[١٩٥٢]- التفسیر المنیر٢٦/٢٣٩.
[١٩٥٣]- همان٢٤٠.
[١٩٥٤]- همان٢٤٢؛ أحکام القرآن، ابن العربی٤/١٥٠.
[١٩٥٥]- فی ظلال القرآن٦/٣٣٤٤.
فتنه قتل عثمان س سبب ایجاد فتنههای دیگری گشت و بر فتنههای بعد از خود سایهانداخت. در ایجاد فتنه قتل عثمان عوامل زیادی نقش داشت، از جمله: آسایش و ثروتمندی مردم و تأثیر آن در جامعه، طبیعت تحول اجتماعی در زمان ایشان، روی کار آمدن عثمان بعد از عمر، خروج بزرگان صحابه از مدینه، تعصب جاهلی، توقف مسیر فتوحات، ورع و پرهیزگاری جاهلانه برخی از افراد، بلند پروازی عدهای از افراد، دسیسه چینی کینه جویان و مغرضان، ترسیم یک نقشه قوی برای نسبت دادن عیب و نقصهایی به عثمان، بکارگیری وسائل و شیوههای مختلف برای تحریک مردم، نقش مؤثر عبدالله بن سبأ در این فتنه. تفصیل این مطالب در کتاب «تیسیر الکریم المنان فی سیرة عثمان بن عفان» تألیف اینجانب آمده است.[١٩٥٦] به خاطر سیاست و روش نیکوی عثمان، جایگاه او در نزد رسول خدا، وجود احادیث فراوان در ستایش از وی و ازدواج وی با دو دختر رسول خدا و در نتیجه ملقب شدن وی به «ذی النورین» مردم به او علاقه زیادی داشتند. او از آن دسته از صحابه بزرگوار رسول خدا- عشره مبشره- بود که مژده بهشت به آنان داده شده بود. در زمان حیات خود از جانب برخی از آشوبگران مورد ظلم قرار گرفت و میتوانست که شر آن افراد را کم کند و بر آنان غالب آید، لکن از ترس اینکه اولین فردی باشد که خون امت محمد را میریزد از این کار امتناع ورزید. سیاست وی در برخورد بافتنه، بر اساس بردباری و تأنی و عدالت و خویشتنداری بود و صحابه را نیز از جنگ با آن آشوبگران منع کرد و دوست داشت که خود را فدای مسلمانان نماید. به همین دلیل کشته شدن وی سبب ایجاد فتنههای زیادی شد و فتنه کشته شدن او بر فتنههای بعد از خود سایه انداخت. کشته شدن وی برای مسلمانان بسیار گران آمد، به همین دلیل به خاطر وقوع این رویداد بزرگ جامعه اسلامی دچار شکاف گشت و بعد از شهادت او مردم به چند دسته تقسیم شدند. چیزی که بر جایگاه والا و برائت عثمان از اتهامات انتسابی به او میافزاید، موضع گیریهای صحابه در قبال کشته شدن وی است. همه صحابه بر برائت و بیگناهی و انتقام خون او اتفاق نظر داشتند، اما این مواضع از حیث کیفیت با هم تفاوت داشتند. این موضوع إن شاء الله خواهد آمد.
[١٩٥٦]- نک: عثمان بن عفان، صلابی، ص٣١١-٣٤٠.
قدما بر وجود شخصی به نام عبدالله بن سبأ اتفاق نظر دارند و کسی در این مورد مخالفت نکرده است و تنها عدهای از معاصران که بیشتر آنان شیعه میباشند با این موضوع مخالفت کردهاند، با این استدلال ساخته و پرداخته ذهن سیف بن عمر تمیمی است، زیرا برخی از علمای علم رجال، او را در بحث روایت حدیث مورد انتقاد قرار دادهاند. اما علما او را در اخبار حجت میدانند، زیرا ابن عساکر روایات زیادی را نقل کرده که در آنها به ذکر احوال عبدالله بن سبأ پرداختهاند و در میان راویان آن روایات، نام سیف بن عمر به چشم نمیخورد و البانی سند برخی از آنها را صحیح دانسته است.[١٩٥٧] البته اینها غیر از روایات بیشماری است که در کتب فرق یا رجال و یا حدیثی شیعه در مورد عبدالله بن سبأ آمده است و نام عمر چه از نزدیک(معاصرین) و چه از دور (قدما) در آنها وجود ندارد. اولین باری که آنان شروع به تشکیک در مورد شخصیت عبدالله بن سبأ[١٩٥٨] و وجود او کردند در تلاشی از جانب آنان بود که از یک جهت برای نفی نقش عنصر کینه جوی یهودی در ایجاد فتنه در میان مسلمانان و از جهت دیگر برای متوجه ساختن انگشت اتهام به سوی صحابه رسول خدا ج و معرفی آنان به عنوان اسباب فتنه و جهت از بین بردن سیمای تابناک آنان در نزد مسلمانان بود. برخی از معاصران که همه آنها شیعه رافضی میباشند جهت نیل به هدف اصلی خود، یعنی تلاش مذبوحانه آنان برای تبرئه اصل مذهب خود از مؤسس حقیقی آن- که مورد اتفاق قدما و از جمله از شیعیان است- بود. لازم به ذکر است که آن دسته از کسانی که از جمله اهل سنت به حساب آمدهاند و منکر شخصی به نام عبدالله بن سبأ شدهاند، از جمله کسانی هستند که تحت متأثر و دانش آموخته محضر خاورشناسان میباشند. ببینید که اینان از بیحیائی و نادانی به کجا رسیدهاند؟! حال آنکه در کتب تاریخی و فرق پر از ذکر حال او بوده و راویان کارهای او را ذکر کردهاند و اخبار او به همه جا رسیده است. مؤرخان و محدثان و نویسندگان در باب فرق و ملل و نحل، طبقات، ادب و انساب بر وجود شخصیت عبدالله بن سبأ، یعنی کسی که در پشت پرده حوادث فتنه قرار داشت، اتفاق نظر دارند. نقش ابن سبأ در این وقائع تنها در تاریخ طبری و مستند به روایات سیف بن عمر تمیمی نمیباشد، بلکه شامل اخباری است که در روایات متقدمان و در خلال کتابهایی که حوادث و وقائع تاریخ اسلامی و آراء فرق و مذاهب آن دوران را ذکر کردهاند پراکنده است. اما ویژگی کتاب تاریخ طبری نسبت به سائر کتابها در این است که حاوی تفصیل و نکات بیشتری در مورد او میباشد. به همین دلیل شک کردن نسبت به این وقائع بدون داشتن سند و دلیل و به صرف استدلال به اینکه اخبار مربوط به عبدالله بن سبأ فقط از طریق سیف بن عمر روایت شده است و حتی بعد از اینکه در روایات صحیحی نام او ثبت شده که از طریق سیف بن عمر روایت نشدهاند، به معنی از بین بردن و ابطال همه آن اخبار و نسبت دادن نادانی و کم خردی به آن مخبران و علما و جعلی دانستن حقائق تاریخی است. از کی تا حالا چنین بوده که روشمند بودن به معنی انواعی از استنتاج عقلی محض و مخالفت با نصوص و روایات منسجم و متحد المضمون است؟ و آیا روشمند بودن تحقیق به معنی روی گردانی از منابع فراوان متقدم و متأخری است که برای ابن سبأ شخصیتی واقعی به اثبات رساندهاند؟[١٩٥٩]
در کتب اهل سنت نام عبدالله سبأ زیاد وارد شده است که از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
أعشی همدان[١٩٦٠] (م٨٣ ﻫ) در شعری که در هجو مختار بن أبوعبید ثقفی و یاران او از اهالی کوفه سروده است، او را به این خاطر که همراه با اشراف کوفه به بصره گریخته مورد هجو قرار داده و نام سبئیه را در شعر خود آورده و میگوید:
شهدت علیکم أنکم سبئیة
وأنی بکم یا شرطة الکفر عارف[١٩٦١]
(من علیه شما گواهی میدهم که سبئی هستید. ای یاران کفر، من شما را به خوبی میشناسم).
از شعبی(م١٠٣ ﻫ) روایتی وجود دارد که مفید کذب عبدالله بن سبأ است.[١٩٦٢] ابنحبیب[١٩٦٣] (م٢٤٥ ﻫ) در مورد ابن سبأ سخن گفته و او را از اهالی حبشه دانسته است.[١٩٦٤] ابوعاصم، خُشیش بن أصرم(م٢٥٣ ﻫ) در کتاب «الإستقامة» خبری را روایت کرده مبنی بر اینکه علی بن أبی طالب تعدادی از پیروان ابن سبأ را سوزانده است.[١٩٦٥] جاحظ[١٩٦٦] (م٢٥٥ ﻫ) از اولین افرادی به حساب میآید که به عبدالله بن سبأ اشاره کرده است، [١٩٦٧] لکن چنان که دکتر جواد علی روایت کرده است، روایت وی قدیمیترین روایت در مورد ابن سبأ نیست.[١٩٦٨] در مورد این ماجرا که علی بن أبی طالب گروهی از زندیقان را سوزانده است روایات صحیحی در کتب صحاح و سنن و مسانید وجود دارد[١٩٦٩] و لفظ «زندیق» در مورد عبدالله بن سبأ و پیروان او، لفظی غریب نمیباشد.
ابن تیمیه میگوید: مبدأ و سرمنشأ رافضه، عبدالله بن سبأ زندیق است.[١٩٧٠]
ذهبی میگوید: عبدالله از غالیان زنادقه و فردی گمراه و گمراهگر بود.[١٩٧١]
ابن حجر میگوید: عبدالله بن سبأ از غالیان زنادقه بود و پیروانی دارد که به آنان سبئیه گفته میشود و معتقد به الوهیت علی بن أبی طالب میباشند و علی در زمان خلافت خود آنان را سوزاند.[١٩٧٢]
در کتب جرح و تعدیل هم در مورد عبدالله بن سبأ مطالبی وجود دارد. ابن حبان(م٣٥٤ ﻫ) میگوید: کلبی- محمد بن سائب إخباری- سبئی و از طرفداران عبدالله بن سبأ، یعنی کسانی بود که معتقدند: علی از دنیا نرفته است و قبل از قیامت به دنیا برمیگردد و اگر ابری را مشاهده نمایند میگویند: امیرالمؤمنین در درون آن قرار دارد.[١٩٧٣]
کتب انساب هم بر این امر تأکید دارند که نسبت سبئیه را منسوب به عبدالله بن سبأ میکنند، یعنی کسی که سبئیه منسوب به او میباشند. سبئیه غلات رافضه هستند و اصل ابن سبأ از یمن میباشد و فردی یهودی بود که اظهار اسلام کرد.[١٩٧٤]
سیف بن عمر تنها منبع در مورد اخبار ابن سبأ نیست، زیرا ابن عساکر در تاریخ خود روایاتی را آورده که نام سیف در آنها وجود ندارد و ابن سبأ و اخبار او را ثابت و تأکید میکنند.[١٩٧٥]
شیخ الإسلام ابن تیمیه(م٧٢٨ ﻫ) بر این باور است که اصل رافضه از منافقان زنادقه است، زیرا ابن سبأ زندیق را ابداع کرد و در مورد علی بن أبی طالب دست به غلو زد و مدعی امامت علی و منصوص بودن امامت علی و عصمت او شد.[١٩٧٦]
شاطبی[١٩٧٧] (م٧٩٠ ﻫ) میگوید بدعت سبئیه از بدعتهای اعتقادی و متعلق بوجود خدایی دیگر در کنار خدای متعال است و با بدعتهای بحثهای دیگر متفاوت است.[١٩٧٨]
در کتاب خطط مقریزی(م٨٤٥ ﻫ) آمده است که عبدالله بن سبأ در زمان علی بن أبی طالب در مورد وصیت و رجعت و تناسخ با مردم سخن میگفت.[١٩٧٩]
از مصادر و منابع شیعی که ابن سبأ را ذکر کردهاند میتوان به آن موارد اشاره کرد:
کشی از محمد بن قولویه روایت کرده که گفت: سعد بن عبدالله به من روایت کرد: یعقوب بن زید و محمد بن عیسی از علی بن مهزیار از فضاله بن أیوب أزدی از أبان بن عثمان روایت کردهاند که گفت: شنیدم که ابوعبدالله میگوید: خداوند عبدالله بن سبأ را لعنت کند، زیرا او در مورد امیرالمؤمنین علی ادعای پروردگاری نمود، اما به خدا علی بن أبی طالب امیر مؤمنان و بندهای مطیع خدا بود. وای بر کسی که بر ما دروغ میبندد. عدهای در مورد ما چیزهایی را میگویند که ما خود در مورد خود نمیگوییم. ما در نزد خدا از این چیزها تبری میجوییم.[١٩٨٠] این روایت در نزد شیعه از حیث سند صحیح است.[١٩٨١]
قمیدر کتاب «الخصال» همین خبر را با سند دیگری ذکر کرده است. اما نویسنده کتاب «روضات الجنات» از زبان رسول خدا نقل کرده که ایشان ابن سبأ را به خاطر متهم ساختن ایشان به کذب و تزویر و افشای اسرار و تأویل لعنت کرده است.[١٩٨٢] دکتر سلیمان عوده در کتاب خود مجموعهای از نصوص را ذکر کرده که کتب و روایات شیعه در مورد عبدالله بن سبأ را جمع آورده است و شبیه وثیقههایی ثبت شده است که با وجود آن افرادی از متأخرین شیعه که با استدلال به کمی دلایل یا ضعف منابع در مورد اخبار ابن سبأ در صدد انکار عبدالله بن سبأ یا ایجاد شک در مورد اخبار او بر میآیند اقناع میسازد.[١٩٨٣]
به درستی که شخصیت عبدالله بن سبأ یک حقیقت تاریخی است که در منابع متقدم و متأخر شیعی و سنی التباسی در مورد آن وجود ندارد. هم چنین بیشتر خاورشناسان چون یولیوس فلهاوزن،[١٩٨٤] فان فولتن،[١٩٨٥] ولیفی دیلافیدا،[١٩٨٦] گلدزیهر،[١٩٨٧] رینولد نیکلسون[١٩٨٨] و داوید رونلدس[١٩٨٩] او را به عنوان یک شخصیت تاریخی پذیرفتهاند. با این وجود عدهای اندک از خاورشناسان چون کیتانی و برنارد لوئیس[١٩٩٠] نسبت به آن شک دارند یا آن را خرافات میدانند و فرید لندر مابین نفی و اثبات آن حرکت کرده است.[١٩٩١] اما باید دانست که ما در مورد وقائع تاریخ خود اقوال آنان را معتبر نمیدانیم.
هرکس منابع قدیم و جدید شیعه و سنی را مطالعه نماید درمییابد که وجود ابن سبا مورد تأکید روایات تاریخی است و در کتب عقیده نام او به وفور یافت میشود و کتب حدیث، رجال، انساب، ادب و لغت نام او را بیان کردهاند و بسیاری از محققان و پژوهشگران جدید بر این روش حرکت کردهاند. به نظر میرسد که اولین بار خاورشناسان در مورد وجود ابن سبا شک کردند و سپس اکثر معاصران شیعه از این طرح پشتیبانی کردند و حتی برخی از آنان وجود او را به صورت قطعی منکر شدند. برخی از پژوهشگران عرب معاصر هم دیدگاههای معاصران به مذاقشان خوش آمد و برخی تحت تأثیر نویسندگان معاصر شیعه قرار گرفتند، اما همه این افراد چیزی برای پشتیبانی از شک و شبهه خود و تقویت آن ندارند و صرفاً در وادی شک و گمان و فرضیه ماندهاند.[١٩٩٢] برای شناخت منابع و مراجع سنی، شیعی و خاورشناسی که در مورد ابن سبا سخن گفتهاند به کتاب «تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة» تألیف دکتر محمد أمحزون و کتاب «عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنة فی صدر الإسلام» تألیف دکتر سلیمان بن حمد العوده مراجعه کنید.
در سالهای پایانی خلافت عثمان بن عفان س در نتیجه عوامل تغییر که قبلاً ذکر شد نشانههای اضطراب و آشوب در افق جامعه اسلامی پدیدار شد. بر ی از یهودیان با بهره گیری از عوامل فتنه و با تظاهر به اسلام و بکارگیری تقیه فرصت را برای ظهور غنیمت شمردند. یکی از این افراد، عبدالله بن سبأ ملقب به ابن سوداء بود. همانطور که بزگ نمایی در مورد ابن سبأ جایز نیست، آنچنان که برخی برای بزرگ نمودن نقش او در فتنه دست به غلو و افراط زدهاند[١٩٩٣] به همان شکل هم ایجاد شک در مورد او کوچک نشان دادن نقش او در ایجاد فتنه به عنوان یکی از عاملان آن جایز نیست- چه او از بارزترین و مهمترین عوامل آن بود- زیرا در آنجا فضاهایی برای برپایی فتنه وجودداشت که مقدمات آن را فراهم آورد و عوامل دیگری دخیل بود که آن را یاری رساند و نهایت چیزی که ابن سبأ انجام داد بیان دیدگاهها و اعتقاداتی بود که وی ادعای آنها را داشت و از جانب خود آنها را درآورده و ساخته حس یهودیت مغرض وی بود و همین حس وی را واداشت تا به منظور دستیابی به هدف مورد نظر خود آنها را ترویج دهد و آن هدف مورد نظر وی چیزی نبود جز ایجاد دسیسه در میان جامعه اسلامی و هدف قرار دادن و متلاشی ساختن اتحاد و یکپارچگی آن و برافروختن آتش فتنه و کاشت بذرهای اختلاف و ناسازگاری در میان افراد آن. همین امر یکی از جمله عواملی بود که منجر به قتل امیر المؤمنین عثمان بن عفان س و تفرق و چنددستگی امت شد.[١٩٩٤] خلاصه کاری که ابن سبأ کرد این بود که مقدمات صحیحی را بیان نمود و مبادی و اصول فاسدی را بر این مقدمات بنا نمود و این چیزها در میان افراد ساده لوح افراطی و افرادی که تمایلات و گرایشهایی داشتند شیوع پیدا کرد. وی در این امر از شیوههای پیچیدهای استفاده کرد که برای طرفداران او مبهم و پنهان بود و آنان گرد وی جمع شدند، از جمله بنا به ادعای خود دست به تأویل قرآن زد و گفت: باعث تعجب است که افرادی ادعا میکنند عیسی در آخرالزمان برمیگردد، اما رجوع محمد را تکذیب میکند، حال آنکه خدای متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ﴾ [القصص: ٨٥]
«(همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ (قیامت) برمیگرداند». بنابراین محمد نسبت به رجوع مستحقتر از عیسی است.[١٩٩٥] همچنین به قیاس فاسد متوسل شد و مدعی وصیت رسول خدا در مورد خلافت علی س شد و گفت: هر پیامبری که وجود داشته هر یک از آنان وصی و جانشین داشتهاند و علی وصی و جانشین محمد است. سپس گفت: محمد خاتم الأنبیاء و علی خاتم الأوصیاء است.[١٩٩٦] وقتی که پیروان وی این موضوع را پذیرفتند، وی به سراغ اجرای نقشه خود، یعنی خروج علیه عثمان بن عفان خلیفه مسلمانان رفت و این فکر وی موافق میل برخی از مردم قرار گرفت. وی برای این منظور به آنان گفت: ظالمتر از کسی که وصیت رسول خدا را نپذیرفته و بر وصی رسول خدا ظلم کرده و امر حکومت بر امت را بدست گرفته است، چه کسی میتواند باشد؟ سپس به آنان گفت: عثمان خلافت را به ناحق بدست گرفته است و این- علی- وصی رسول خدا است. پس برای این کار بپا خیزید و آن را به حرکت درآورید و این کار را با طعنه زدن به حاکمان خود آغاز کنید و اظهار کنید که قصد امر به معروف و نهی از منکر دارید تا مردم به سوی شما جلب شوند و مردم را به سوی این کار دعوت کنید.[١٩٩٧] وی داعیان خود را در نقاط مختلف پراکنده کرد و به افراد خود در شهرها نامه نوشت و آنان هم به سوی وی نامه نگاری کردند و مردم را به صورت مخفیانه به اعتقاد و دیدگاه خود دعوت نمودند و اظهار امر به معروف و نهی از منکر نمودند و شروع به نوشتن نامههایی جعلی در مورد عیب والیان خود کردند و طرفداران آنان هم چنین نامههایی را مینوشتند و اهل هر شهر در مورد کارهای خود به اهالی شهر دیگر- که طرفدار آنان بودند- نامه مینوشتند و آن افراد آن نامهها را در شهرهای خود قرائت میکردند و حتی این کارها را هم به مدینه کشاندند و همه جا را پر از این اخبار کردند. آنان چیزی غیر از آنچه که اظهار میکردند میخواستند و هدف اصلی خود را بروز نمیدادند و اهالی شهرهای مختلف میگفتند: ما از مصیبتی که بر سر مردم شهرهای دیگر آمده است در سلامت میباشیم.[١٩٩٨]
در این نصوص میتوان شیوهای را که ابن سبا در پی گرفته بود مشاهده نمود. وی میخواست در نظر مردم میان دو نفر از بزرگان صحابه دشمنی قرار دهد، زیرا یکی از آن دو یعنی علی را چنین نشان داد که حقش ضایع شده و دیگری یعنی عثمان را چنین نشان داد که غاصب است. بعد از این تلاش کرد تا مردم- خصوصاً مردم کوفه- را تشویق نماید تا آنان به اسم امر به معروف و نهی از منکر علیه امرای خود بپاخیزند. به همین خاطر مردم به خاطر کوچکترین حادثهای علیه والیان خود میشوریدند. لازم به ذکر است که وی در این حمله خود از اعرابی استفاده میکرد که ماده مناسب برای اجرای نقشهاش در آنان وجود داشت، چه قراء را از طریق امر به معروف و نهی از منکر به سوی خود جلب کرد و اهل طمع را با انتشار شایعاتی مغرضانه در مورد عثمان مورد تشویق قرار داد و مثلاً چنین شایعه کرده بود که عثمان خویشاوندان خود را بر کارها گمارده و از بیت المال مسلمانان اموال فراوانی را به آنان داده است و قرقگاهها را به خود اختصاص داده است و مطاع و تهمتهای دیگری که به وسیله آنها اوباش و آشوبگران را علیه عثمان- که بیگناه بود- شوراند. سپس شروع به تشویق پیروان خود کرد تا در نامههایی اخباری کذب و دردناک و فاجعه بار از شهر خود به دیگر شهرها ارسال نمایند و بدین ترتیب مردم در همه شهرها فکر کردند که وضعیت به حد بحرانی رسیده است. از این وضعیت تنها سبئیه سود میبردند، زیرا با تصدیق این اخبار از جانب مردم، آنان میتوانستند شراره اشوب را در درون جامعه اسلامی شعله ور گردانند.[١٩٩٩] عثمان احساس کرده بود که در شهرها چیزهایی نقل میشود و امت آبستن شر گشته است، پس گفت: به خدا قسم آسیاب فتنه به دوران افتاده است، پس خوشا آن وقت که عثمان در حالی مرده باشد که آن را به حرکت درنیاورده باشد.[٢٠٠٠]
جایی که ابن سبا در آن تغذیه میکرد و کارهایش را سر و سامان میداد. وی در آنجا شروع به تنظیم حملات خود علیه عثمان کرد و جهت ایجاد فتنه و آشوب مردم را تشویق میکرد تا با ادعای اینکه عثمان خلافت را به ناحق گرفته است و بر وصی رسول خدا یعنی علی حمله برده است به مدینه بروند.[٢٠٠١] وی آنان را با نامههایی جعلی که ادعا میکرد از جانب بزرگان صحابه آمده است آنان را فریب داد و چون این افراد به مدینه آمدند و با بزرگان صحابه دیدار کردند، ندیدند که آن بزرگان ایشان را بر چیزی تشویق نمایند و آن صحابه از نامههایی که به در تشویق مردم علیه عثمان به آنان منسوب شده بود تبری جستند[٢٠٠٢] و دریافتند که عثمان حقوق افراد را محترم میشمارد و حتی در مورد اتهاماتی که به وی منسوب شده بود با آنان بحث و مناظره کرد و اتهامات آنان را ردّ کرد و درستی اعمالش را برای آنان تبیین کرد و حتی یکی از رهبران آن مخالفان، یعنی مالک اشتر نخعی گفت: شاید او و شما فریب خوردهاید.[٢٠٠٣]
ذهبی معتقد است عبدالله بن سبا در مصر فتنه را تحریک میکرد و بذرهای اختلاف و دشمنی و عداوت با فرمانداران و سپس امیر المؤمنین عثمان بن عفان را پراکنده میساخت.[٢٠٠٤] اما ابن سبا این کار را به تنهایی انجام نمیداد، بلکه کار وی در ضمن یک شبکه دسیسه گر و اختاپوسی از شیوههای نیرنگ، حیله، فریب و بسیج اعراب و قاریان و غیر آنان بود. ابن کثیر روایت میکند که سبب شوریدن گروههای مردم علیه عثمان، ظهور ابن سبا و رفتن وی به مصر و این امر بود که وی سخنی را که خود درآورده بود میان مردم منتشر ساخت و بسیاری از مردم مصر فریفته آن سخنان وی شدند.[٢٠٠٥]
مؤرخان و علمای مشهور سلف و خلف اتفاق نظر دارند که ابن سبا عقائد و افکار و نقشههایی پلید را در میان مردم منتشر ساخت تا مسلمانان را از دین و اطاعت از امامشان برگرداند و میان آنان تفرقه و اختلاف بیندازد. عدهای اوباش گرد وی جمع شدند که همین افراد طائفه سبئیه را تشکیل دادند که یکی از عوامل فتنهای بودند که به قتل عثمان بن عفان منتهی شد و به خاطر کشته شدن وی در این فتنه، جنگهای جمل و صفین و مواردی دیگر روی دادند. چیزی که از نقشههای سبئیه بر میآید سازماندهی دقیق آن است، زیرا در توجیه تبلیغات و نشر افکار آن بسیار با مهارت عمل شده بود، چه این حرکت امر تبلیغات را تحت تسلط خود داشت و میان اوباش و افراد جنجال برانگیز تأثیر نهاد. همچنین در ایجاد شعبههایی برای آن در بصره و کوفه و مصر با استفاده از تعصبات قبیلهای بسیار فعال عمل نمود و توانست نقاط اعتراض و شکایت اعراب و بندگان و موالی را که نقاط حساس در زندگی آنان و خواستههای آنان نامیده میشد تحریک نماید.[٢٠٠٦]
[١٩٥٧]- دعاوی الإنقاذ للتأریخ الإسلامی، عوده. در این کتاب نویسنده طرقی را که البانی ذکر کرده است بیان کرده است.
[١٩٥٨]- تحقیق مواقف الصحابة١/٢٨٤؛ عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنة فی صدر الإسلام، عودة.
[١٩٥٩]- دعاوی الإنقاذ للتاریخ الإسلامی، عودة، تحقیق مواقف الصحابة١/٧٠.
[١٩٦٠]- عبدالرحمن بن حارث همدانی، معروف به أعشی همدان.
[١٩٦١]- دیوان أعشی همدان، ص١٤٨.
[١٩٦٢]- تاریخ دمشق، ابن عساکر٩/٣٣١.
[١٩٦٣]- تاریخ بغداد٢/٢٧٧.
[١٩٦٤]- عبدالله بن سبأ، عودة، ص٥٣؛ المحبر، ابن حبیب، ص٣٠٨.
[١٩٦٥]- تذکرة الحفاظ٢/٥٥١؛ شذرات الذهب٢/١٢٩.
[١٩٦٦]- وفیات الأعیان٣٠/٤٧٠.
[١٩٦٧]- البیان و التبیین٣/٨١.
[١٩٦٨]- تحقیق مواقف الصحابة٨/٢٩٠.
[١٩٦٩]- عبدالله بن سبأ، عودة، ص٥٣.
[١٩٧٠]- مجموع الفتاوی٢٨/٤٨٣.
[١٩٧١]- میزان الإعتدال، ذهبی٢/٤٢٦.
[١٩٧٢]- لسان المیزان، ابن حجر٣/٣٦٠.
[١٩٧٣]- المجروحون من المحدثین، ابوحاتم٢/٢٥٣.
[١٩٧٤]- الأنساب٧/٢٤.
[١٩٧٥]- تحقیق مواقف الصحابة١/٢٩٨؛ عبدالله بن سبأ، عودة، ص٥٤.
[١٩٧٦]- مجموع الفتاوی، ابن تیمیه٤/٤٣٥.
[١٩٧٧]- ابراهیم بن موسی، محمد غرناطی.
[١٩٧٨]- الإعتصام٢/١٩٧.
[١٩٧٩]- المواعظ و الإعتبار بذکر الخطط و الآثار، مقریزی٢/٢٥٦-٢٥٧.
[١٩٨٠]- رجال الکشی١/٣٢٤.
[١٩٨١]- عبدالله بن سبأ الحقیقة المجهولة للشیعة، محمد علی علم، ص٣٠.
[١٩٨٢]- عبدالله بن سبأ، سلیمان عودة، ص٦٢.
[١٩٨٣]- همان.
[١٩٨٤]- الخوارج و الشیعة، یولیوس فلهاوزن، ص١٧٠.
[١٩٨٥]- السیادة العربیة و الشیعة و الإسرائیلیات، ص٨٠.
[١٩٨٦]- تحقیق مواقف الصحابة١/٣٢١.
[١٩٨٧]- العقیدة و الشریعة الإسلامیة، گلدزیهر، ص٢٢٩.
[١٩٨٨]- تاریخ العرب الأدبی فی الجاهلیة، ص٢٣٥.
[١٩٨٩]- عقائد الشیعة، ص٥٨.
[١٩٩٠]- أصول الإسماعیلیة، ص٨٦.
[١٩٩١]- تحقیق مواقف الصحابة١/٣١٢.
[١٩٩٢]- همان.
[١٩٩٣]- مانند سعید افغانی در کتاب «عائشة و السیاسة».
[١٩٩٤]- تحقیق مواقف الصحابة١/٣٢٧.
[١٩٩٥]- تاریخ طبری٥/٣٤٧.
[١٩٩٦]- همان.
[١٩٩٧]- همان٢٤٨.
[١٩٩٨]- همان.
[١٩٩٩]- الدولة الأمویة، یوسف العشی، ص١٦٨؛ مواقف الصحابة١/٣٣٠.
[٢٠٠٠]- تاریخ طبری٥/٢٥٠.
[٢٠٠١]- همان٥/٣٨٤؛ تحقیق مواقف الصحابة١/٣٣٠.
[٢٠٠٢]- همانجاها.
[٢٠٠٣]- تحقیق مواقف الصحابة١/٣٣١.
[٢٠٠٤]- همان٣٣٨.
[٢٠٠٥]- البدایة و النهایة٧/١٦٧-١٦٨.
[٢٠٠٦]- تحقیق مواقف الصحابة١/٣٣٩.
منشأ اختلافی که میان امیرالمؤمنین علی از یک طرف و میان طلحه و زبیر و عائشه از طرف دیگر و سپس میان علی و معاویه روی داد این نبود که آنان در مورد خلافت و امامت و برحق بودن علی در خلافت و ولایت بر مسلمانان اشکال و ایراد داشته باشند، بلکه همه در مورد بر حق بودن وی اتفاق نظر و اجماع داشتند.
ابن حزم میگوید: معاویه هیچ گاه فضل و استحقاق علی برای خلافت را انکار نکرد، بلکه اجتهاد وی او را به این حکم رساند که باید قصاص قاتلان عثمان بر بیعت مقدم گردد و خود را در مورد خونخواهی عثمان مستحقتر میدانست(زیرا خویشاوند وی بود).[٢٠٠٧]
ابن تیمیه میگوید: معاویه مدعی خلافت نبود و وقتی که با علی جنگید به عنوان خلیفه با وی بیعت نشد و به عنوان خلیفه در جنگ شرکت نکرد و او نه مستحق خلافت بود و مردم هم او را مستحق خلافت نمیدانستند و اگر کسی در این مورد از وی سوال میکرد به این موضوع اقرار مینمود و معاویه و افراد وی نمیخواستند ابتدا وارد جنگ با علی و افراد وی بشوند و این کار را هم نکردند.[٢٠٠٨] هم چنین میگوید: با این وجود همه گروهها اقرار داشتند که معاویه برای بدست گرفتن خلافت در حد علی نیست و با وجود امکان خلیفه شدن علی، او خلیفه نمیشود، زیرا فضل و سابقه و علم و دینداری و شجاعت و سائر فضائل علی نزد آنان، به مانند فضائل دیگر برادرانش یعنی ابوبکر و عمر و عثمان، روشن و معلوم بود.[٢٠٠٩]
به درستی که منشأ اختلاف اشکال و ایراد در مورد خلافت امیرالمؤمینن علی س نبود، بلکه اختلاف آنان در مورد قصاص قاتلان عثمان س بود و اختلاف آنان در مورد اصل مسأله قصاص هم نبود، بلکه در مورد روش حل این قضیه بود، زیرا امیر المؤمنین علی با اصل مسأله قصاص شدن قاتلان موافق بود، اما معتقد بود که قصاص این افراد تا زمانی که اوضاع مستقر و آرام شده و مردم یکپارچه میگردند به تأخیر بیفتد.[٢٠١٠] امام نووی میگوید: بدان که سبب آن جنگها این بود که مسائل مشتبه و پیچیده گشته بود و به خاطر شدت پیچیدگی قضایا، اجتهادات آنان نتایج مختلفی در پی داشت و به سه دسته تقسیم شدند: عدهای اجتهادشان به این حکم منجر شد که حق با این طرف- علی- است و مخالف وی طغیانگر میباشد. پس بر آنان واجب است که وی را نصرت دهند و بنا به اعتقادی که داشتند جنگ با طغیانگر بر علی واجب بود و همین کار را هم انجام دادند و برای کسی که دارای این ویژگی میباشد حلال نیست که در مساعدت امام عادل در جنگ با کسانی که به اعتقاد آنان طغیانگر بودند، تأخیر بورزد. عدهای عکس این دیدگاه را داشتند و با اجتهاد به این نتیجه رسیده بودند که حق با طرف دیگر است و مساعدت وی بر آنان واجب است و جنگ با طغیانگران علیه او بر آنان واجب میباشد. دسته سوم این مسأله بر آنان مشتبه و پیچیده شد و دچار تحیر گشتند و نتوانستند یکی از دو گروه را بر دیگری ترجیح دهند. به همین دلیل از هر دو گروه کناره گرفتند. این کناره گیری بر آنان واجب بود، زیرا اقدام به قتل مسلمان وقتی حلال است که برای فرد واضح گردد که استحقاق این کار را دارد و اگر راجح بودن و بر حق بودن یکی از این دو گروه برای آنان روشن میشد، تأخیر در یاری رسانی به آن دسته در جنگ با طغیانگران علیه او برای آنان جایز نبود.[٢٠١١]
[٢٠٠٧]- الفصل فی الملل و الأهواء و النحل٤/١٦٠.
[٢٠٠٨]- مجموع الفتاوی٢٥/٧٢.
[٢٠٠٩]- همان.
[٢٠١٠]- دحداث و أحادیث فتنة الهرج، ص١٥٨.
[٢٠١١]- شرح النووی علی صحیح مسلم١٥/١٤٩.
وقتی که عائشه در راه بازگشت از مکه به مدینه بود خبر کشته شدن عثمان به وی رسید. پس به مکه برگشت و داخل مسجد الحرام شد و به سوی حجر اسماعیل رفت و در آنجا جای گرفت و مردم گرد وی جمع شدند و او گفت: ای مردم، اوباش و آشوبگران شهرها و اعراب بادیه نشین و بردگان اهل مدینه اجتماع کردند. خردهای که این افراد آشوبگر بر این مقتول- عثمان- میگرفتند کتک زدن بود و بکار گرفتن جوانان که از پیش مردم مسن را به کار میگرفتهاند و بعضی جاها که قرق کرده بود. اینها اموری بود که قبل از وی نیز انجام شده بود و چیزی غیر از آنها به مصلحت نبود. پس وی قول آنان را پذیرفت و به خاطر اصلاحشان دست از آن موارد کشید و چون دیگر عذر و بهانهای نیافتند به جنبش آمدند و تعدی آغاز کردند و کردارشان از گفتارشان دوری گرفت و خون فردی بیگناه را ریختند و حرمت سرزمین حرام را زیر پا گذاشتند و مالی حرام را بهیغما بردند و حرمت ماه حرام را نگاه نداشتند. به خدا قسم یک انگشت عثمان بهاندازه پر زمین از امثال آن افراد میارزد. باید شما فراهم آیید تا مردم این قوم را برانند و پراکنده کنند. به خدا قسم اگر چیزهایی که به دستاویز آن بر عثمان تاختند گناه بود از آن پاک شد چنان که طلا از ناخالصیها پاک میشود و چنان که جامه از چرک پاک میشود که وی را پاک کردند چنان که جامه با آب پاک میشود.[٢٠١٢] در روایتی دیگر آمده است که زمانی که عائشه به مکه برگشت، عبدالله بن عامر حضرمی- امیر مکه- نزد وی آمد و به وی گفت: ای ام المؤمنین چه چیزی شما را به مکه برگردانده است؟ عائشه گفت: علت برگشتن من این است که عثمان مظلومانه کشته شده است و تا وقتی که این اوباش عهده دار امور باشند، اوضاع سر و سامان نمییابد. پس تقاص خون عثمان را درخواست کنید و اسلام را عزیز دارید.[٢٠١٣]
با نصوص صریح و صحیح روایت شده که عائشه عثمان را مورد ستایش و تمجید قرار داده و قاتلان او را لعنت کرده است و در مورد فضائل او احادیثی را از رسول خدا روایت نموده است. از جمله از فاطمه بنت رحمان یشکریة از مادرش روایت است که یکی از عموهایش وی را نزد عائشه فرستاد و از او پرسید: یکی از فرزندان شما به شما عرض سلام دارد و میخواهد در مورد عثمان از شما سوال نماید، زیرا مردم در مورد او چیزهای زیادی میگویند. پس عائشه گفت: خداوند لعنت کند آن کسانی را که خود لعنت کرده است. به خدا قسم عثمان نزد رسول خدا نشسته بود و پیامبر پشت خود را به من تکیه داده بود و جبرئیل قرآن را به وی وحی میکرد و پیامبر میفرمود: ای عثمان بنویس. خداوند چنین منزلتی را فقط به کسی میدهد که نزد خدا و رسولش گرامی و بزرگوار باشد.[٢٠١٤]
از مسروق روایت شده که وقتی عثمان کشته شد عائشه گفت: او را چون لباسی که پاک از آلودگی باشد رها کردید و سپس آن را به نزدیک آوردید تا به سان یک قوچ ذبح نمایید. پس مسروق به وی گفت: این کار تو بود، تو به مردم نامه نوشتی و آنان را امر کردی که علیه او خروج نمایند. عائشه گفت: خیر، سوگند به خدایی که مؤمنان به او ایمان دارند و کافران به او کفر میورزند من تاکنون که در اینجا هستم نامهای به آنان ننوشتهام.[٢٠١٥]
در کتابی که در مورد عثمان بن عفان نوشتهام در مورد دروغ سبئیون مطالبی را بیان کردهام و گفتم که آنان نامههایی را به مردم شهرها نوشتند و آن را به دروغ به عائشه منسوب ساختند. روایاتی جعلی با سند بسیار ضعیف روایت شده که متأسفانه برخی از معاصران از آن تبعیت نمودهاند و این دروغها را علیه آنان رواج داده و رابطه بین عثمان و عائشه را متناقض با تمام روایات صحیحی به تصویر کشیده که قبلاً بیان شد. این روایت کاذب بیان گر این امر هستند که عائشه مردم را علیه عثمان شوراند و بیان گر وجود اختلاف در میان آن دو میباشند و به عائشه منسوب کرده که در قتل وی مشارکت شبه عملی داشته است و طبری هم این روایت مجعول را روایت کرده است و بسیاری از مؤرخان آن را از طبری نقل کردهاند. حال در این مورد مثالی بیان میشود. طبری میگوید: علی بن أحمد بن حسن عجلی در نامهای به من نوشت که حسین بن نصر عطار گفت: سیف بن عمر از محمد بن نویرة و طلحه بن أعلم حنفی به ما روایت کرد: عمر بن سعد از اسد بن عبدالله از کسانی از علما که دیده بود روایت کرد که وقتی عائشه در راه بازگشت به مکه به سرف- مکانی در نزدیکی مکه و در فاصله شش مایلی آن- رسید عبد بن ام کلاب- عبد بن أبی سلمة که به مادرش منسوب میشود- به وی رسید. عائشه به وی گفت: چه شده نگران به نظر میرسی؟ عبد گفت: عثمان بن عفان را به قتل رساندند و هشت روز بماندند. عائشه گفت: بعد از آن چه کردند؟ عبد گفت: مردم مدینه اتفاق کردند و کارشان سرانجامینیک یافت و درباره علی بن أبی طالب همسخن شدند. پس عائشه گفت: به خدا قسم اگر کار خلافت بر یار تو قرار گیرد ای کاش آسمان بر زمین افتد، مرا بر گردانید، مرا برگردانید. پس عائشه به مکه برگشت در حالی که میگفت: به خدا قسم عثمان مظلومانه کشته شده است، به خدا قسم من خونخواهی او را میکنم. پس عبد بن ام کلاب به وی گفت: برای چه؟ به خدا قسم اولین کسی که در مورد عثمان سخنش را تغییر داد، تو- عائشه- بودی، و در مورد عثمان میگفتی: نعثل- مردی مصری که ریش زیادی داشت و شبیه عثمان بود- را بکشید که کافر است. عائشه گفت: آنان از او خواستند توبه کند و بعد وی را کشتند و من چیزهایی را گفتم و آنان چیزهایی را؛ و سخن آخر من بهتر از سخن اول بود. پس پسر ام کلاب به وی گفت:
فمنك البداء و منك الغیر
و منك الریاح و منک المطر
و أنت أمرت بقتل الإمام
و قلت لنا: إنه قد کفر
(آغاز این کار از جانب تو بود و تغییر از جانب تو شروع شد و باد و باران را تو به راهانداختی. تو فرمان قتل امام را دادی و به ما گفتی که او کافر است).
پس عائشه به مکه برگشت و بر در مسجد الحرام پیاده شد و به سوی حجر اسماعیل رفت و خود را پنهان نمود و مردم گرد وی اجتماع کردند و عائشه گفت: عثمان مظلومانه کشته شده است، به خدا قسم من خونخواهی او را میکنم.[٢٠١٦]
چنان که ملاحظه شد این روایت در تاریخ طبری از دو طریق نقل شده است. در یک طریق آن نصر بن مزاحم عطار وجود دارد که در کتب رجال با این صفات مورد جرح- انتقاد- قرار گرفته است: شیعی، منکر، ترکوه، جلد.[٢٠١٧] در سند طریق دوم هم نام عمر بن سعد وجود دارد که فرمانده سریهای بود که با حسین بن علی ب جنگید. رجال حدیث، احادیث وی را صحیح نمیدانند و متهم به جعل بوده و روایات او متروک است.[٢٠١٨] پس این روایت از هر دو طریق قابل قبول نمیباشد.[٢٠١٩] در کتب تاریخی و ادبی روایات جعلی و ساختگیای وجوددارد که در مقابل نقد علمی دوام نمیآورند و در پی مشوه و بد جلوه دادن ام المؤمنین عائشه میباشند.[٢٠٢٠]
روایاتی که در کتابهای العقد الفرید، الأغانی، تاریخ یعقوبی، تاریخ مسعودی، أنساب الأشراف و دیگر کتابهایی وارد شده که به استدلال در مورد شأن نقش سیاسی ام المؤمنین عائشه در زمان خلافت عثمان بن عفان میپردازند، مورد اعتماد نیستند، زیرا مخالف با روایات صحیح بوده و مبتنی بر روایاتی واهی هستند و غالب آنها روایاتی غیر مسند میباشند و آنهایی هم که مسند میباشند، در سند آنها افرادی مجروح وجود دارند که به روایت آنان استدلال نمیشود. البته این علاوه بر فسادی است که در صورت مقایسه آنها با روایات صحیحتر و نزدیکتر به واقعیت، در متن آنها مشاهده میشود.[٢٠٢١]
بانوی فاضل و پژوهشگر، اسماء محمد أحمد زیاده در تحقیقی سندها و متون روایاتی را که در مورد نقش سیاسی عائشه در حوادث فتنه سخن میگویند مورد بررسی قرار داده و روایاتی را که بیانگر اختلاف سیاسی میان عائشه و عثمان هستند و در تاریخ طبری و کتابهای دیگر وارد شده است به نقد کشانده و کذب و جعلی بودن آنها را بیان داشته است و سپس میگوید: شایسته ماست که از ذکر همه آنها روی برگردانیم، زیرا از طریقی مورد اعتماد به ما نرسیدهاند، بلکه طرقی که این روایات در طی آنها به ما رسیدند متهم به تشیع و کذب و رافضی بودن میباشند، لکن چون این روایات در غالب تحقیقات جدید به چشم میخورند و نیز جهت استدلال بر ساقط بودن آنها، ما به بیان آنها پرداختیم. اینها- چنان که روشن شد- روایاتی هستند که در تلاش میباشند تا تاریخی را بسازند که در آن روابط میان عائشه و عثمان و صحابه تیره و متشنج بوده است، حال آنکه چنین تاریخی اصل و اساس ندارد.[٢٠٢٢]
اگر فرض را بر این بگذاریم که عائشه با آن افراد آشوبگر در مورد شورش علیه عثمان توافق داشته است، در این صورت انتظار این است که عائشه در تلاش برای این باشد که به نوعی آن افراد آشوبگر را معذور بسازد، اما چنین چیزی از وی نقل نشده است و اگر هم چیزی از این روایات در مورد موضع عائشه و صحابه همراه او صحیح باشد، ما آنها را نخواهیم پذیرفت، زیرا خداوند و رسول او آنان را عادل خواندهاند و همین برای ابطال این روایات کفایت میکند. اما با این وجود به بحث در مورد این روایات پرداختیم تا تأکیدی بر ابطال این روایات و استدلال مبتنی بر آنها باشد تا بدین صورت ادله دینی و علمی و تاریخی در یک جا قرار گرفته و همدیگر را مورد تأکید قرار دهند.[٢٠٢٣] به درستی اتهاماتی که متوجه ام المؤمنین عائشه شدهاند، از سند درستی برخوردار نبوده و در مقابل ادله عقلی نیز استواری ندارند.
طلحه و زبیر و صحابه همراه آنان از امیرالمؤمنین علی خواستند تا در اجرای قصاص بر قاتلان عثمان تعجیل نماید. وی در جواب آنان گفت: ای برادران من، من نسبت به آنچه شما میدانید ناآگاه نیستم، اما با مردمیکه بر ما سلطه دارند و ما سلطهای بر آنان نداریم چکار کنم. بردگان و اعراب بادیه نشین با آنان همراه شدهاند و برشوریدهاند و آنان در میان شمایند و هر چه بخواهند بر سر شما میآورند. پس آیا دیگر راهی برای اجرای آنچه که شما میخواهید میبینید؟ آنان گفتند: خیر. علی گفت: به خدا هستم، إن شاء الله من هم به همان چیزی معتقدم که شما بر آن هستید. این وضعیت از امور جاهلیت است- یا این کار، کار جاهلیت است- و این قوم دارای مددکار و یاریگرانی میباشند- یا اینکه ریشه دارند-، و شیطان هرگاه روشی پدید آرد پیروان آن از جهان معدوم نباشند. اگر این موضوع شروع شود مردم در قبال آن سه دسته میشوند: عدهای با شما همراه میشوند و عدهای به مانند شما فکر نخواهند کرد و گروهی به هیچ یک از این دو نظر اعتقاد پیدا نمیکنند. صبوری لازم است تا اینکه مردم آرام شوند و قلبها در جایگاه خود قرار گیرند و حقها گرفته شود و به من فرصت دهید و منتظر دستور من باشید- در جایی در ترجمه آن گفتهاند: آرام گیرید و بنگرید چه پیش میآید- و آن گاه نزد من آیید.[٢٠٢٤]
برخی از آنان این تدبیر حکیمانه را درک نکردند، زیرا مردم در حال خشم و عصبانیت و حرکت از روی عاطفه و احساسات خود، نمیتوانند اوضاع را به صورت واقعی درک نمایند تا در نتیجه بتوانند ارزیابی دقیقی داشته باشند و به همین دلیل در ارزیابی آنان اوضاع وارونه جلوه کرده و امور محال را ممکن میبینند. به همین دلیل گفتند: وظیفهای را که برعهده ما است به انجام میرسانیم و آن را به تأخیر نمیاندازیم.[٢٠٢٥] منظور آنان درخواست اقامه حدود بر قاتلان عثمان بود.[٢٠٢٦] این سخن به گوش علی رسید. پس رغبت یافت تا به آنان نشان دهد که او و آنان در چنین شرایطی نخواهند توانست کاری از پیش ببرند. پس ندا در داد: هر غلامی که سوی مالکان خود برنگردد خونش هدر است. پس سبئیون و اعراب بدوی شروع به غرو لند و شکایت کردند و گفتند: فردا هم چنین چیزی به ما گفته خواهد شد و ما نمیتوانیم در مقابل آنان حجتی بیاوریم.[٢٠٢٧] انگار که به ذهن رهبران سبئی فتنه رسیده بود که خلیفه میخواهد آنان را از کسانی که از آنها حمایت میکردند جدا بگرداند. به همین دلیل از قبول این امر روی برتافتند و اعراب بدوی را بر ماندن تشویق نمودند و آنها هم از اینان اطاعت کردند و در جای خود ماندند. در روز سوم بعد از بیعت علی از خانه خارج شد و به آنان گفت: به اعراب بدوی بگویید از اینجا بروند و گفت: ای اعراب، به کنار آبها و محل استقرار خود بروید. سبئیون خودداری کردند و اعراب بدوی نیز از سبئیون اطاعت بردند. سپس داخل خانهاش شد و طلحه و زبیر همراه با عدهای از صحابه رسول خدا نزد او رفتند و علی به آنان گفت: بروید انتقام خودتان را بگیرید و آنان گفتند: در این قضیه بینا نیستیم. علی به آنان گفت: به خدا قسم این شورشیان کورتر و بیخبرترند- و بعد از این کم بصیرتتر شده و بیشتر ابا میورزند-. سپس این بیت را بر زبان آورد:
لو أن قومی طاوعتنی سراتهم
أمرتهم أمراً یدیخ الأعادیا
(اگر بزرگان قومم از من اطاعت برند، آنان را به چیزی فرمان میدهم که دشمنان را خوار و ذلیل گرداند).[٢٠٢٨]
تا این لحظه علی و طلحه و زبیر و همه صحابه اتفاق نظر دارند که اجرای حدود بر کسانی که موجب ایجاد تفرقه در جامعه اسلامی شده و خلیفه را به قتل رساندهاند جهت دفع ضرر آنان بر همه دین ضروری میباشد و آنان در این امر معاون و همیار وی وی بودند و تمام کارهای علی منطقی به نظر میآید و همه صحابه در این مورد با وی متفق هستند، اما با این آشوبگرانی که بر امور استیلا دارند و بندگان و اعراب بدوی با آنان همراه شدهاند و در میان مردم مدینه هستند و کاری که بخواهند میتوانند بر سر آنان بیاورند، چکار کنند، حال آنکه در آن هنگام توانی برای جنگ با این افراد نداشتند؟! [٢٠٢٩]
طلحه و زبیر طرحی را در مورد رویارویی با سبئیان موجود در اطراف علی پیشنهاد دادند و طلحه به علی گفت: بگذار تا من به بصره بروم و به سرعت همراه با سپاهی برگردم. زبیر گفت: بگذار تا من به کوفه بروم و به سرعت همراه با سپاهی برگردم.[٢٠٣٠] اما علی درنگ ورزید و به آن دو گفت: بگذارید در این موضوع اندیشه کنم.[٢٠٣١]
احتمالاً علی از فتنه و آشوب در هراس بود و میترسید که به جنگی داخلی در اطراف مدینه تبدیل گردد که نتیجه خوشایندی به دنبال نداشته باشد. به همین دلیل به درخواست طلحه و زبیر جواب نداد.[٢٠٣٢] پیشنهاد زبیر و طلحه به علی بر این دلالت دارد که آنان در آن هنگام آنان به سخن علی راضی بودند که گفته بود این اوباش در درون مدینه هستند و بر مسلمانان چیره میباشند و مسلمانان بر آنان سلطهای ندارند. پس تلاش کردند تا با این درخواست وقت تعطیل یکی از حدود را به حداقل رسانده و طرف علی را تقویت نمایند تا علی قادر به انجام آن باشد. صحابه مدتی منتظر ماندند تا علی در مورد این موضوع بیندیشد، اما علی معتقد بود که فقط با میراندن این موضوع میتوان آن را حل و فصل نمود و فتنهای از آتش است که هرگاه روشن شود، زیاد و پنهان میگردد.[٢٠٣٣]
وقتی که طلحه و زبیر و صحابه موافق وی دیدند که چهار ماه از قتل عثمان گذشته و علی هنوز نتوانسته قاتلان عثمان را قصاص نماید به این سبب که شورشیان دارای قدرت و سلطه هستند و در سپاه علی نفوذ دارند، طلحه و زبیر به علی گفتند: به ما اجازه بده تا از مدینه خارج شویم، یا غلبه میکنیم و یا از ما چشم بپوش. پس علی گفت: تا جایی که بتوانم دست نگه میدارم و اگر دیگر چارهای جز جنگ با آنان نیافتم در این صورت با آنان میجنگم، زیرا آخرین دوا، داغ کردن است.[٢٠٣٤]
علی میدانست که خروج آن دو از مدینه تلاشی از جانب آن دو برای دست یابی بهیک راه حل است، پس مانع رفتن آنان نشد، چه بسا او هم امید آن را داشت که بهیک راه حل دست یابد، بلکه او در تلاش برای این امر بود، لکن برای این کار روش خاص خود را داشت.[٢٠٣٥]
برخی از پژوهشگران معاصر در تفسیر متن مربوط به اجازه گرفتن طلحه و زبیر برای رفتن به بصره و کوفه و آوردن سپاهی از آن دو شهر برای سرکوب آشوبگران و امتناع علی از موافقت با آن میگویند: علی از این دو میترسید و خوف این را داشت که با آن سپاهیان بر او حمله ببرند و همان کاری را با وی بکنند که مردم مصر در یوم الدار با عثمان بن عفان کردند.[٢٠٣٦] باید گفت که چنین تفسیری مافوق تحمل متن است[٢٠٣٧] و این تفسیر ظلم و تجاوز به حق برگزیدگان صحابه میباشد.
طلحه و زبیر به مکه رفتند و در راه به جماعت انبوهی از مسلمانان رسیدند که خواهان اجرای قصاص بر قاتلان عثمان بودند. بحث در این مورد إن شاء به تفصیل خواهد آمد.
در گذشته و حال چنین میان مردم شایع شده که اختلاف بین علی و معاویه به این بر میگردد که معاویه به گرفتن خلافت طمع داشت و خروج معاویه بر علی و امتناع معاویه از بیعت با علی به این سبب بود که علی معاویه را از ولایت بر شام عزل نمود. در کتاب «الإمامة و السیاسة» منسوب به ابن قتیبه دینوری روایتی آمده است که بیانگر این امر میباشد که معاویه ادعای خلافت کرده است. این موضوع در خلال روایتی آمده که در آن ابن کواء به ابوموسی اشعری گفت: بدان که معاویه آزاد شده اسلام است و پدرش سرکرده احزاب بود و بدون مشورت ادعای خلافت دارد، پس اگر تو را تصدیق نمود زمان خلع وی آمده است و اگر تو را تکذیب نمود سخن گفتن با او برای تو حرام است.[٢٠٣٨]
اینکه چنین سخنی از جانب امیر المؤمنین علی باشد، صحیح نمیباشد، بلکه از سخنان روافض است. بعداً در مورد کتاب «الإمامة و السیاسة» و کذب و جعلی بودن آن و نقش آن در مکدر ساختن واقعیات تاریخی مواردی بیان خواهد شد. کتب تاریخ و ادب آکنده از روایات جعلی و ضعیفی است که بیانگر این نکته میباشند که معاویه برای بدست گرفتن حکومت و خلافت و فرمانروایی با علی اختلاف داشته است.[٢٠٣٩]
صحیح این است که اختلاف میان علی و معاویه بر سر این موضوع بود که آیا بیعت معاویه و افراد وی با علی قبل از اجرای قصاص بر قاتلان عثمان واجب میباشد یا بعد از آن؟ و این موضوع اصلاً ربطی به بحث خلافت ندارد، بلکه رأی معاویه و مردم شام این بود که علی ابتدا از قاتلان عثمان قصاص بگیرد و بعد از اجرای قصاص آنان با وی بیعت نمایند.[٢٠٤٠]
قاضی ابن العربی میگوید: سبب جنگ میان اهل شام- معاویه- و اهل عراق- علی- به اختلاف دیدگاه آنان برمیگشت، زیرا درخواست اهل عراق بیعت با علی و وحدت کلمه در مورد امام بود و اهل شام درخواست قصاص قاتلان عثمان را داشتند و میگفتند: با کسی که قاتلان را پناه میدهد بیعت نمیکنیم.[٢٠٤١]
امام الحرمین جوینی در کتاب «لمع الأدلة» میگوید: معاویه گرچه با علی جنگید اما منکر خلافت علی نبود و خلافت را برای خود نمیخواست، بلکه خواهان قصاص قاتلان عثمان بود و فکر میکرد که این دیدگاه و اجتهاد وی صحیح است، گرچه به واقع اجتهاد وی خطا بود.[٢٠٤٢]
هیثمی میگوید: اعتقاد اهل سنت و جماعت این است که جنگهایی که میان علی و معاویه روی داد به خاطر منازعه معاویه با علی بر سر خلافت نبود، زیرا بر أحق بودن علی نسبت به معاویه برای بدست گرفتن خلافت اجماع وجود دارد و فتنه هم به این سبب روی نداد، بلکه سبب وقوع آن این بود که معاویه پسر عموی عثمان بود و علی- از اجرای قصاص- امتناع کرد.[٢٠٤٣]
روایات همه به اتفاق بر این نکتهاشاره دارند که معاویه برای خونخواهی عثمان این موضع را اتخاذ کرد و تصریح نمود که اگر علی حد را بر قاتلان عثمان جاری سازد از علی اطاعت میکند. اگر فرض را بر این بگذاریم که معاویه ماجرای قصاص و خونخواهی عثمان را بهانه قرار داد تا به طمع دستیابی به حکومت با علی بجنگد، در این صورت چه اتفاقی روی میدهد اگر علی قصاص را بر قاتلان عثمان جاری سازد. در این صورت نتیجه حتما این خواهد بود که معاویه از علی اطاعت برده و با او بیعت میکند، زیرا معاویه در موضعی که در برابر این فتنه گرفت به این امر ملتزم شده بود. نیز همه کسانی که همراه با معاویه با علی میجنگیدند بر اساس اجرای حد بر قاتلان عثمان میجنگیدند. اما اینکه معاویه نیت دیگری داشته و آن را اعلان ننماید، در نتیجه چنین موضع گیریی حادثه جویی و به خطرانداختن جان خود خواهد بود و ممکن نیست که با وجود داشتن طمعهایی اقدام به انجام آن نماید.[٢٠٤٤]
معاویه س از کاتبان وحی و فضلای صحابه و از صادقترین و بردبارترین آنان بود. بنابراین چگونه ممکن است که معتقد به این شود که با خلیفه شرعی بجنگد و خون مسلمانان را به خاطر دستیابی به حکومتی که زوال مییابد بریزد، حال آنکه او میگفت: اگر بین دو چیز مخیر شوم که یکی از آنها خدا باشد، خدا را بر دیگری ترجیح میدهم و آن را برمیگزینم.[٢٠٤٥] نیز روایت شده که رسول خدا در مورد وی فرمود: پروردگار او را هدایتگر و هدایت کننده قرار بده و مردم را به وسیله او هدایت کن.[٢٠٤٦] نیز فرمود: پروردگارا قرآن را به او بیاموز و او را از عذاب دورگردان.[٢٠٤٧]
علت خطا بودن موضع معاویه در ماجرای قتل عثمان این است که وی بیعت با علی قبل از اجرای قصای بر قاتلان عثمان را نپذیرفت. علاوه بر این معاویه به خاطر مواضعی که قبلاً در قبال این اوباش گرفته بود از جانب آنان بر جانب خود بیمناک بود و آنان نسبت به کشتن وی بسیار حریص بودند و از علی درخواست میکردند تا او را در اختیار آنان قرار بدهد. نیز باید در نظر داشت که کسی که خونخواهی کسی را میکند خود نمیتواند حکم صادر کند، بلکه داخل در اطاعت حاکمیدیگر میشود و حق را در نزد وی طلب میکند.[٢٠٤٨]
أئمه فتوی اتفاق نظر دارند جز حاکم یا کسی که از جانب حاکم برای اجرای قصاص منصوب شده باشد برای کسی جایز نیست که کسی دیگر را قصاص نماید، زیرا این امر منجر به فتنه و اشاعه هرج و مرج میگردد.[٢٠٤٩]
میتوان گفت معاویه مجتهدی بود که برای مخالفت خود تأویلی داشت و به ظن غالب دریافته بود که حق با وی میباشد. وی در میان مردم شام به خطبه برخاست و به آنان گفت که ولی دم - پسر عمویش- عثمان است و عثمان مظلومانه کشته شده است و این آیه کریمه را قرائت کرد که میفرماید:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا٣٣﴾ [الإسراء: ٣٣] «هر کس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (که نزدیکترین خویشاوند بدو است، این) قدرت را دادهایم (که با مراجعه به قاضی، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند (و به جای یک نفر، دو نفر و بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قاتل، دیگری را هلاک سازد). بیگمان صاحب خون یاری شونده (از سوی خدا) است- چرا که حق قصاص را بدو داده است-». سپس گفت: دوست دارم که موضع خود را نسبت به قتل عثمان به من بگویید. پس همه مردم شام برخاستند و در جواب وی گفتند که به خونخواهی عثمان بر میخیزند و در این مورد با وی بیعت کردند و به وی عهد و پیمان دادند که در این راه جان و مال خود را فدا کنند تا اینکه انتقام خود را بگیرند یا اینکه بمیرند.[٢٠٥٠]
اگر میان طلحه و زبیر و معاویه دست به مقایسه بزنیم میبینیم که طلحه و زبیر نسبت به معاویه از چهار جهت به صواب و حق نزدیکتر هستند:
o آن دو از سر رضایت با علی بیعت کردند و به فضل علی اقرار داشتند، اما معاویه گرچه به فضل علی اعتراف داشت اما با علی بیعت نکرد.[٢٠٥١]
o آن دو در اسلام و در نزد مسلمانان از منزلت و سابقه بالاتر و بیشتری برخوردار بودند و معاویه از این جهات در رتبه پایینتر از آنان قرار داشت.[٢٠٥٢]
o آن دو فقط میخواستند قاتلان عثمان و کسانی را که علیه وی شوریده بودند به قتل برسانند و جنگ آنان با علی در نبرد جمل به عمد و قصد آنان روی نداد،[٢٠٥٣] اما معاویه در جنگ صفین به جنگ با علی و همراهانش اصرار داشت.[٢٠٥٤]
o آن دو علی را در قضیه گرفتن قصاص از قاتلان عثمان به اغماض و صرفنظر از آن متهم نکردند، اما معاویه و همراهانش علی را به این امر متهم ساختند.[٢٠٥٥]
[٢٠١٢]- تاریخ طبری٥/٤٧٣-٤٧٤.
[٢٠١٣]- همان٤٧٥.
[٢٠١٤]- المسند٦/٢٥٠-٢٦٠؛ تحقیق مواقف الصحابة١/٣٧٨.
[٢٠١٥]- فتنة مقتل عثمان١/٣٩١؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٧٦. اسناد آن به عائشه صحیح است.
[٢٠١٦]- تاریخ طبری٥/٤٨٥.
[٢٠١٧]- المعنی فی الضعفاء٢/٦٩٦؛ میزان الإعتدال٢٤/٧؛ التاریخ الکبیر٨/١٠٥.
[٢٠١٨]- سیر أعلام النبلاء٤/٣٤٩؛ الطبقات٥/١٦٨.
[٢٠١٩]- دور المرأة السیاسی فی عهد النبیع و الخلفاء، ص٣٥٤.
[٢٠٢٠]- همان٣٥٢.
[٢٠٢١]- همان٢٧٠.
[٢٠٢٢]- همان٣٧٠.
[٢٠٢٣]- همان٣٧١.
[٢٠٢٤]- تاریخ طبری٥/٤٦٠.
[٢٠٢٥]- همان.
[٢٠٢٦]- دور المرأة السیاسی فی عهد النبیع و الخلفاء، ص٣٧٨.
[٢٠٢٧]- تاریخ طبری٥/٤٦٠.
[٢٠٢٨]- همان٤٦١.
[٢٠٢٩]- فتح الباری١٢/٣٦٠.
[٢٠٣٠]- تاریخ طبری٥/٣٦١.
[٢٠٣١]- همان.
[٢٠٣٢]- تحقیق مواقف الصحابة٢/١٠٨.
[٢٠٣٣]- تاریخ طبری٥/٣٦٧؛ دور المرأة السیاسی، ص٣٨٠.
[٢٠٣٤]- تاریخ طبری٥/٣٦٨؛ دور المرأة السیاسی، ص٣٨٠.
[٢٠٣٥]- دور المرأة السیاسی، ص٣٨٠-٣٨١.
[٢٠٣٦]- الخلفاء الراشدون، ص٣٧٢.
[٢٠٣٧]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید علی، ص١١٨.
[٢٠٣٨]- الإمامة و السیاسة١/١١٣.
[٢٠٣٩]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة٢/١٤٥.
[٢٠٤٠]- البدایة و النهایة٨/١٢٩؛ فتح الباری١٣/٩٢.
[٢٠٤١]- العواصم من القواصم، ص١٦٢.
[٢٠٤٢]- لمع الأدلة فی عقائد أهل السنة و الجماعة، ص١١٥.
[٢٠٤٣]- الصواعق المحرقة٢/٦٢٢. این اجتهاد معاویه بود، گرچه صحیح و درست این بود که معاویه ابتدا با علی بیعت کند و بعد از آن درخواست قصاص را مطرح نماید.
[٢٠٤٤]- تحقیق مواقف الصحابة٢/١٥٠.
[٢٠٤٥]- سیر أعلام النبلاء٣/١٥١.
[٢٠٤٦]- صحیح سنن الترمذی، البانی، شماره٣٠١٨، ٣/٢٣٦.
[٢٠٤٧]- فضائل الصحابة٢/٩١٣. سند آن حسن است.
[٢٠٤٨]- تحقیق مواقف الصحابة٢/١٥١.
[٢٠٤٩]- تفسیر قرطبی٢/٢٥٦.
[٢٠٥٠]- صفین، ابن مزاحم، ص٣٢؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/١٥٢.
[٢٠٥١]- البدایة و النهایة٨/١٢٩؛ فتح الباری١٣/٩٢.
[٢٠٥٢]- طلحه و زبیر از عشره مبشره هستند.
[٢٠٥٣]- تحقیق مواقف الصحابة٢/١٣٩؛ تاریخ طبری٣/٤٧٥.
[٢٠٥٤]- تاریخ طبری٥/٦١٢-٦١٥.
[٢٠٥٥]- تحقیق مواقف الصحابة٢/١٣٩؛ البدایة و النهایة٧/٢٥٩.
بسیاری از صحابه که در قضیه فتنه کناره گرفتند و وارد آن نشدند به این سخن رسول خدا اعتماد داشتند که فرموده بود: فتنههایی روی خواهد داد که کسی که در آن فتنهها نشسته باشد بهتر از کسی است که در آنها به پا ایستاده باشد و کسی که در آنها به پا ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آنها راه برود و کسی که در آنها راه برود بهتر از کسی است که در آنها به تندی حرکت میکند. هر کس در معرض آنها قرار بگیرد آن فتنهها او را بهلاک میاندازند. هر کس پناهگاه و مفری برای فرار از آن فتنهها پیدا کرد به آنجاها پناه ببرد.[٢٠٥٦]
ابن حجر میگوید: در این حدیث مسلمانان را از فتنه برحذر داشته و آنان را تشویق کرده که وارد آن نشوند و شر آنها بر حسب نوع ارتباط با آنها میباشد.[٢٠٥٧]
رسول خدا فرمودهاند: فتنهای روی خواهد داد که کسی که در آن خوابیده باشد بهتر از کسی است که در آن نشسته باشد و کسی که در آن نشسته باشد بهتر از کسی است که در آن به پا ایستاده باشد و کسی که در آن به پا ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آن به آهستگی راه برود و کسی که در آن به آهستگی راه برود بهتر از کسی است که در آن به تندی راه برود. صحابه گفتند: ای رسول خدا در مورد این فتنه چه فرمانی به ما میدهید؟ ایشان فرمودند: کسی که شتران یا گوسفندانی دارد به کنار شتران و گوسفندان خود برود و کسی که زمینی دارد سر زمین خود برود. صحابه گفتند: اگر کسی چنین چیزهایی نداشت چکار کند؟ فرمود: شمشیر را ببرد و در زمینی فرو کند- یا به قولی آن را بشکند(تا بدین وسیله راه جنگ را بر خود مسدود گرداند)- و سپس به هر نحو که توانست به دنبال نجات و رهایی باشد.[٢٠٥٨]
هم چنین رسول خدا فرمودهاند: نزدیک است- که فتنههایی روی دهد و در آن هنگام- بهترین مال برای فرد گوسفندانش باشد که همراه با آنها به بالای کوهها و جایگاههای نزول باران برود و از خوف اینکه در دینش دچار فتنه گردد و با فاسدان در فساد وارد شود، فرار نماید.[٢٠٥٩]
احادیث دیگری هم وجود دارند که به صورت صریح مسلمانان را از دخول در فتنه و جنگهای ناشی از آن نهی میکنند. امام الحرمین جوینی میگوید: گروهی از بزرگان صحابه رسول خدا در زمان خلافت علی بن أبی طالب به جنگ نرفتند و بیطرفی و تکیه بر صلح و دوری از همهمه و غوغای فتنهها را ترجیح دادند، از جمله این افراد عبارتند از: سعد بن أبی وقاص و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل.[٢٠٦٠] این دو نفر از عشره مبشره بودند. از جمله کسانی که ابتدا از این جنگها تخلف ورزیدند عبارتند از: ابوموسی اشعری، عبدالله بن عمر، أسامة بن زید، أبوأیوب انصاری. گروهی از صحابه از این افراد تبعیت کردند و علی در سرزنش آنان شدت عمل زیادی به خرج نداد.[٢٠٦١]
ابن حجر معتقد است که آن دسته از صحابه که از فتنه کناره گرفتند تعداد کمی بودند و میگوید: از این رو صحابهای که در جنگ جمل و صفین به جنگ نرفتند کمتر از کسانی بودند که به جنگ پرداختند و همه آنان بر خلاف کسانی که بعد از آنان در طلب دنیا به جنگ پرداختند، إن شاء الله دارای تأویل بودند و مأجور هستند.[٢٠٦٢]
ابن تیمیه میگوید: بیشتر بزرگان صحابه به طرفدارای از هیچ یک از دو طرف به جنگ نپرداختند. کسانی که جنگ را ترک کردند به نصوص زیادی از رسول خدا در مورد ترک جنگ در فتنه استدلال داشتند و بیان داشتند که این جنگ فتنه است.[٢٠٦٣]
قرطبی معتقد است که علت توقف برخی از صحابه در مشارکت در جنگ در کنار علی، این بود که جنگ با طغیانگر فرض کفائی است نه فرض عین. به همین دلیل افرادی چون سعد بن أبی وقاص و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه به جنگ نرفتند.[٢٠٦٤]
حال در زیر به برخی سخنان صحابهای که به جنگ نرفتند اشاره میشود:
وی در روز نبرد صفین، أفضل صحابه بعد از علی بود. وقتی که به سعد گفته شد: تو از افراد شورای خلافت هستی و نسبت به دیگران برای این امر مستحقتر هستی، چرا نمیجنگی؟ گفت: من نخواهم جنگید تا اینکه شمشیری برای من بیاورید که دو چشم و یک زبان و دو لب داشته باشد و مؤمن و کافر را از هم تشخیص بدهد. من قبلاً به جهاد رفتهام و جهاد را خوب میشناسم.[٢٠٦٥]
مسلم از حدیث عامر روایت کرده است: سعد بن أبی وقاص در میان شترانش بود که فرزندش عمر نزد او آمد. وقتی که سعد از دور او را دید گفت: از شر این سوار به خدا پناه میبرم. پسرش از مرکب پیاده شد و به سعد گفت: شما در میان شتران و گوسفندانتان هستید حال آنکه مردم در مورد حکومت با هم منازعه دارند؟ پس سعد بر سینه او زد و گفت: ساکت باش، من شنیدم که رسول خدا فرمود: خداوند بنده متقی و پاک و گمنام- کسی که از مردم کناره گرفته و مکان خود را بر مردم پنهان میکند تا به عبادت بپردازد، یا کسی که خود را آشکار نمیسازد و تلاش نمیکند تا خود را به مردم بنمایاند یا مردم با انگشت به او اشاره نمایند یا اینکه مردم در مورد او صحبت کنند، بلکه او را در راه خانه به مسجد و مسجد به خانه و خانه به منزل خویشان و برادران میتوان دید و خود را زیاد نشان نمیدهد[٢٠٦٦]- را دوست دارد.[٢٠٦٧]
از حسن روایت شده که علی دنبال محمد بن مسلمه فرستاد و او را آوردند و به او گفت: چرا در جنگ شرکت نکردی؟ محمد گفت: پسر عمویت- یعنی رسول خدا- شمشیری را به من داد و فرمود: مادام که با دشمن جنگ شد با آن بجنگ. اما اگر دیدی که مردم- مسلمانان- با هم میجنگند آن را به صخرهای ببر و در آن فرو کن و سپس در خانهات بنشین تا اینکه از دنیا بروی و یا اینکه مظلومانه کشته شوی. پس علی گفت: او را رها کنید.[٢٠٦٨]
از زید بن وهب روایت است که گفت: خبر قتل عثمان به ما رسید و مردم به این خاطر اظهار ناراحتی کردند. پس نزد یکی از دوستانم رفتم که نزد او نیروی تازهای میگرفتم و گفتم: چنان که میبینی با وجودی که گروهی از صحابه رسول خدا در میان ما هستند مردم مرتکب این قتل شدهاند. پس ما را نزد آنان ببر. او ما را نزد ابوموسی اشعری امیر کوفه برد. دستوری که ابوموسی به ما داد نهی از فتنه و امر به نشستن در خانههایمان بود.[٢٠٦٩]
طبری در ماجرای رفتن ابنعباس و اشتر به کوفه برای طلب کمک از مردم آورده است که ابوموسی اشعری- که در آن هنگام امیر کوفه بود- برخاست و مردم را به ماندن در خانههای خود و باقی گذاشتن شمشیرها در نیام دعوت کرد و در سخنانی از جمله گفت: فتنهای است که در اثنای آن خفته از بیدار بهتر و بیدار از نشسته بهتر و نشسته از ایستاده بهتر و ایستاده از سوار بهتر. مایهای از مایههای عرب- اصل عرب- باشید، شمشیرها را در نیام کنید و سر از نیزهها برگیرید و زه کمانها را ببرید و مظلوم و محنت دیده را پناه دهید تا وضع بهتر شود و این فتنه از میان برخیزد.[٢٠٧٠] هم چنین گفت: فتنه وقتی بیاید شبهه ایجاد میکند و چون برود روشن میشود. این فتنه رنج آور است چون درد شکم که با باد شمال و جنوب و صبا- باد شرقی- و دبور آید و ناگهان آرام شود و کس نداند از کجا آمده است و مرد بردبار را چنان واگذارد که بوده است. شمشیرها را در نیام کنید، نیزهها را کوتاه کنید، تیرها را بگذارید و زه کمانها را پاره کنید و در خانههایتان بنشینید.[٢٠٧١]
ابوموسی در مورد این موضع خود به این روایت از رسول خدا استدلال داشت که در آن پیامبر از ورود به فتنه نهی کرده و به شکستن کمانها و پاره کردن زه آنها و شکستن شمشیرها و بردباری ورزیدن بر مرگ به مانند بهترین فرزند آدم، یعنی هابیل، امر کرده است(منظور این است که بردباری بر مرگ بهتر از حرکت در آن فتنه است، زیرا حرکت بر فتنه میافزاید).[٢٠٧٢] از ابوموسی اشعری روایت است که رسول خدا فرمود: از نشانههای آمدن قیامت این است که فتنههایی روی خواهند داد که تیره و تار هستند- منظور التباس و پیچیدگی و شیوع و استمرار آن است- و فرد صبح خون و مال و ناموس برادرش را بر خود حرام میداند و چون شب میشود آن را حلال میشمرد- یا به قول عدهای دیگر: صبح مؤمن است و شب کافر میگرددو صبح کافر است و شب مؤمن(یعنی مردم زود رنگ عوض میکنند) – و کسی که در آن فتنهها نشسته باشد بهتر از کسی است که در آن به پا ایستاده باشد و کسی که در آن به آرامی حرکت میکند بهتر از کسی است که در آن به تندی حرکت میکند. پس کمانهای خود را بشکنید و زه کمانهای خود را پاره کنید و شمشیرهای خود را بشکنید(تا بدین وسیله راه جنگ را بر خود ببندید)- یا جنگ را ترک کنید- پس اگر این فتنه برای کسی از شما روی داد، آن فرد صبر پیشه نماید و تسلیم شود تا اینکه به مانندهابیل کشته شود و به مانند قابیل قاتل نشود- یعنی صبر و بردباری بر مرگ در آن شرایط بهتر از حرکت در آن است، زیرا حرکت موجب ازدیاد فتنه میشود-.[٢٠٧٣]
عائشه ل میگوید: مردی را به مانند عبدالله بن عمر ندیدهام که خداوند او را از امور مردم سالم داشته و بر روش پیشینیان خود استوارتر باشد.[٢٠٧٤] از سعدی بن جبیر روایت است که گفت: عبدالله بن عمر بر ما عبور کرد و ما امیدوار بودیم که سخن نیکویی را به ما بگوید. مردی از ما پیشدستی کرد و نزد وی رفت و گفت: ای ابوعبدالرحمان در مورد جنگ در فتنه برای ما صحبت کن، زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ﴾ [البقرة: ١٩٣] «و با آنان پیکار کنید تا فتنهای باقی نماند».
پس عبدالله گفت: مادرت به عزایت بنشیند، میدانی فتنه چیست؟! محمد با مشرکان میجنگید و فتنه ورود به دین آنان- مشرکان- است و مانند جنگ شما بر سر بدست گرفتن حکومت نبود.[٢٠٧٥] از نافع روایت است که مردی به ابن عمر گفت: ای ابوعبدالرحمان شنیدهای که خداوند میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ﴾ [الحجرات: ٩]
«هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید».
پس عبدالله گفت: اینکه از این آیه پند بگیرم و جنگ نکنم برای من بهتر از این است که از آیهای پند بگیرم که در آن خدای متعال میفرماید:
﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا﴾ [النساء: ٩٣]
«وکسی که مؤمنی را از روی عمد بکشد (و از ایمان او باخبر بوده و تجاوزکارانه او را به قتل برساند و چنین قتلی را حلال بداند، کافر بشمار میآید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند». مگر نمیبینی که خدای متعال میفرماید: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ﴾ [البقرة: ١٩٣].
ما در زمان رسول خدا که تعداد مسلمانان اندک بود این کار را کردیم و فرد به خاطر ترس از این که او را میکشتند یا برده میکردند در دین خود دچار فتنه میشد- یعنی روی از دین خود بر میگرداند- اما چون تعداد مسلمانان افزایش یافت دیگر فتنه باقی نماند.[٢٠٧٦]
روایت است که امیرالمؤمنین علی، ابن عمر و سعد بن أبی وقاص را به خاطر این موضعی که داشتند مورد تمجید قرار داد و در مورد آنان گفت: آفرین و مرحبا بر این موضعی که سعد بن مالک و عبدالله بن عمر گرفتند که اگر نیک است ثواب بزرگی دارد و اگر گناه باشد خطای آن اندک است.[٢٠٧٧] در روایت دیگری آمده است: آفرین و مرحبا بر این موضعی که سعد بن مالک و عبدالله بن عمر گرفتند. به خدا قسم اگر این کار آنان گناه باشد، کوچک و مورد مغفرت است و نیک باشد ثواب آن بزرگ و در خور ستایش است.[٢٠٧٨]
خطابی میگوید: ابن عمر از آن دسته از صحابهای بود که بیشترین پرهیز را از وقوع در فتنه داشت و مردم را از افتادن در آن برحذر میداشت. وی تا زمان فتنه عبدالله بن زبیر زنده بود و در جنگ همراه او نشد و از او دفاع نکرد، اما در نماز همراه او میشد و اگر نمیتوانست با او نماز بخواند با حجاج بن یوسف نماز میخواند و میگفت: اگر فرمانداران ما را به سوی خدا دعوت کردند دعوتشان را اجابت مینماییم و اگر به سوی شیطان فراخواندند آنان را رها میکنیم.[٢٠٧٩]
ابن تیمیه میگوید: از وقتی که عثمان به قتل رسید مردم متفرق گشتند و عبدالله بن عمر آن مرد صالح به مکه رفت و هم چنان از فتنه کناره جست و با کسی بیعت نکرد تا اینکه مردم در مورد خلافت معاویه به اتفاق نظر رسیدند- و او هم با معاویه بیعت کرد- گرچه به علی علاقه داشت و معتقد به این بود که علی مستحق خلافت میباشد و او را میستود و دوست میداشت و کسانی را که به او طعن میزدند مورد مذمت قرار میداد و فقط در جنگهای فتنه بود که از موافقت با علی امتناع ورزید.[٢٠٨٠]
وقتی که عثمان بن عفان به قتل رسید سلمه بن أکوع به ربذه رفت و در آنجا با زنی ازدواج کرد و از آن زن صاحب فرزندانی شد و هم چنان در آنجا بود تا اینکه مدتی قبل از وفات خود بازگشت و در مدینه سکونت گرفت.[٢٠٨١]
ذهبی در مورد وی میگوید: وی از جمله افرادی بود که از فتنه کناره گرفتند و همراه با علی وارد جنگ نشد.[٢٠٨٢] از حمید بن هلال روایت است که گفت: وقتی که فتنه به تلاطم درآمد، عمران بن حصین به حجیر بن ربیع عدوی گفت: نزد قومت برو و آنان را از فتنه نهی کن. حجیر گفت: من در میان آنان گمنام و ناشناخته هستم و امر من را اطاعت نمیکنند. عمران گفت: از جانب من خبر ببر و آنان را نهی کن. راوی میگوید: شنیدم که عمران به خدا قسم یاد کرد و گفت: به خدا قسم اینکه من یک برده حبشی سیاه باشم و بزهایی گریزپا را در بالای کوهها بچرانم تا اینکه مرگ به سراغ من آید، نزد من خوشایندتر از این است که به سوی یکی از این دو صف پرتاب نمایم، خواه این تیر به هدف بخورد و یا اینکه به خطا برود.[٢٠٨٣]
ذهبی در مورد وی میگوید: وی از فتنه کناره گرفت و همراه با معاویه وارد جنگ نشد و چون معاویه به خلافت رسید سعید به سوی او رفت و معاویه به او احترام گذاشت و مال فراوانی به وی عطا کرد.[٢٠٨٤] ابن کثیر میگوید: وقتی که عثمان از دنیا رفت او از فتنه کناره گرفت و در جنگ جمل و صفین حضور پیدا نکرد و وقتی که معاویه به خلافت رسید، سعید نزد وی رفت.[٢٠٨٥] سعید به تنهایی از فتنه کناره نگرفت، بلکه عدهای به تبعیت از او از فتنه کنار نشستند تا اینکه جنگ جمل و صفین به پایان رسید.[٢٠٨٦]
ذهبی میگوید: اسامه از سخنی که رسول خدا در آن به وی فرمود: «ای اسامه او را بعد از اینکه گفت: «لا إله إلا الله» کشتی؟ بهره برد و وارد فتنه نشد و از آن کناره گرفت و در خانهاش نشست و کار نیکی کرد.[٢٠٨٧] منظور ذهبی از این سخن روایتی است که اسامه بن زید نقل کرده و در آن میگوید: رسول خدا مرا در سریهای اعزام کرد. من و مردی از انصار به سوی دشمن با هم مسابقه دادیم و من بر مردی حمله بردم و چون به وی نزدیک شدم آن مرد تکبیر سر داد و من به او ضربهای زدم و او را کشتم و اعتقاد من در آن هنگام بر این بود که آن مرد برای حفظ جان خود تکبیر گفت. سپس اسامه حدیث را ذکر نمود و در آن از جمله میگوید: پس پیامبر فرمود: ای اسامه کسی را که «لا إله إلا الله» بر زبان آورد کشتی؟ گفتیم: ای رسول خدا او این سخن را برای نجات جان خود بر زبان آورد. پیامبر فرمود: ای اسامه کسی را که «لا إله إلا الله» گفت کشتی؟ پیامبر همین طور این جمله را تکرار کرد[٢٠٨٨] تا اینکه اسامه گفت: به خدا دوست دارم که من این سابقه خود در اسلام را نمیداشتم و امروز مسلمان میشدم، اما آن مرد را نمیکشتم. من با خدا پیمان میبندم که دیگر هرگز فردی را که میگوید: «لا إله إلا الله» نکشم. پس پیامبر فرمود: ای اسامه بعد از من؟ اسامه گفت: بعد از شما.[٢٠٨٩]
از حرمله روایت است که گفت: اسامه مرا نزد علی فرستاد و گفت: علی اکنون از تو خواهد پرسید و میگوید چرا اسامه به جنگ نیامد؟ به او بگو: جواب اسامه این است: اگر تو در گوشه دهان شیر قرار میداشتی من دوست داشتم که در آنجا با تو باشم، لکن من اعتقادی به شرکت در این جنگ ندارم.[٢٠٩٠]
ابن حجر میگوید: وی چنین عذر خود را خواست که نیامدن وی به جنگ ناشی از بخل به علی و کراهت از وی نبوده است و اگر علی در سختترین شرایط هم باشد دوست دارد که با وی بوده و شخصاً او را یاری دهد و علت نیامدن وی به جنگ کراهیت از جنگ با مسلمانان است.[٢٠٩١] در روایت دیگری ذهبی از زهری روایت کرده که گفت: علی با اسامه بن زید دیدار کرد و گفت: ای اسامه ما تو را از خود میدانستیم، چرا در جنگ همراه ما نشدی؟ اسامه گفت: ای ابوالحسن به خدا قسم اگر تو یک آرواره شیر را بگیری من هم همراه تو آن آرواره دیگر او را میگیرم تا اینکهیا هر دو هلاک شویم و یا هر دو زنده بمانیم. اما این کاری که تو در آن هستی- فتنه- به خدا قسم هرگز داخل آن نمیشوم.[٢٠٩٢]
از وی روایت شده که در مورد علت خروج وی به جنگ همراه با معاویه و پدرش به صفین از وی سوال شد وی در جواب بیان کرد که او برای جنگ بیرون نرفته است، بلکه در اطاعت از پدرش به آنجا رفت. از حنظله بن خویلد عنبری روایت است که گفت: روزی نزد معاویه بودم که دو نفر آمدند و در مورد سر عمار بن یاسر با هم خصومت داشتند و هر کدام میگفتند من او را کشتهام. عبدالله بن عمرو بن عاص گفت: یکی از شما به نفع دیگری کنار بکشد، زیرا من از رسول خدا شنیدم که فرمود: عمار توسط گروهی طغیانگر کشته میشود. پس معاویه گفت: ای عمرو چرا این سخن را میگویی، تو که خودت نیز با ما بودی؟! عبدالله گفت: پدرم از دست من نزد رسول خدا شکایت کرد و ایشان به من فرمودند: مادام که پدرت زنده است از او اطاعت کن. من هم در این جنگ با شما بودم اما نمیجنگیدم.[٢٠٩٣] از او روایت دیگری نیز وجوددارد که بر پشیمانی وی از حضور در جنگ صفین دلالت میکند. ابن سعد به صورت مستند از ابن أبی ملیکه[٢٠٩٤] روایت کرده که گفت: عبدالله بن عمرو گفت: من با صفین و جنگ با مسلمانان چکار داشتم، به خدا قسم دوست داشتم که ده سال قبل از آن میمردم، اما با این وجود به خدا قسم نه از شمشیرم استفاده کردم و نه با کمانم تیراندازی نمودم.[٢٠٩٥]
ذهبی میگوید: وی از کسانی بود که از فتنه کناره جست و به سراغ کار خود رفت.[٢٠٩٦] از جعفر بن برقان روایت است که میمون بن مهران به بیان دستههای مردم و اختلاف آنان در مورد امر عثمان و طلحه و زبیر و معاویه سخن میگفت و از جمله چیزهایی که بیان کرد این بود: گروهی که کنار کشیدند از جمله آنان میتوان به سعد بن أبی وقاص، ابوایوب انصاری، عبدالله بن عمر، اسامه بن زید، حبیب بن سلمه فهری، صهیب بن سنان، محمد بن مسلمه اشاره کرد که همراه با بیشتر از ده هزار نفر از اصحاب رسول خدا و تابعین آنان بودند و همگی گفتند: ما عثمان و علی را دوست داریم و از هیچ یک از آن دو تبری نمیجوییم و بر مؤمن بودن آن دو و پیروان آنان شهادت میدهیم و در مورد آنان خوف و رجا داریم.[٢٠٩٧]
ابن أبی شیبه و خلیفه بن خیاط و ابن سعد از شعبه روایت کردهاند که گفت: از حکم سوال کردم: آیا ابوایوب در جنگ صفین شرکت کرد؟ گفت: خیر، اما در جنگ نهروان شرکت داشت.[٢٠٩٨]
روایت است که وی در جنگهای جمل و صفین شرکت نداشت. وی یکی از راویان احادیثی است که از ورود در فتنه نهی میکنند. وی میگوید: رسول خدا فرمود: فتنههایی روی خواهد داد که کسی که در آن فتنهها نشسته باشد بهتر از کسی است که در آنها به پا ایستاده باشد و کسی که در آنها به پا ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آنها راه برود و کسی که در آنها راه برود بهتر از کسی است که در آنها به تندی حرکت میکند. هر کس در معرض آنها قرار بگیرد آن فتنهها او را بهلاکت میاندازند. هر کس پناهگاه و مفری برای فرار از آن فتنهها پیدا کرد به آنجاها پناه ببرد.[٢٠٩٩]
ذهبی میگوید: وی فرماندار عثمان در مصر بود. گفتهاند وی در نبرد صفین شرکت داشت. اما رأی ظاهر این است که وی به رمله رفت و در آنجا عزلت اختیار کرد.[٢١٠٠]
اینها تنها قطرهای از دریای سخنان صحابهای است که از فتنه کنار نشستند و در آن شرکت نکردند و حتی برخی از آنان دیگران را از حضور در آن بر حذر میداشتند. این امر اقتناعی بود که تکوین یافته از خلال احادیثی بود که روایت کردهبودند و در آنها از ورود به فتنهای که در آینده میان مسلمانان روی میداد نهی کردهبودند. این صحابه میان جنگ با خوارج و جنگ در جمل و صفین قائل به تفاوت بودند، چه تعدادی از آنان چون أبو برزه و أبوأیوب انصاری که از فتنه میان مسلمانان در جمل و صفین عزلت گرفته بودند در آن شرکت داشتند. نیز این گروه از صحابه که از فتنه عزلت گرفته بودند بعد از اینکه معاویه خلافت را بعد از کناره گیری حسن بن علی از خلافت و بیعت امت با او بدست گرفت، به سرعت با معاویه بیعت کردند.
ابن حجر میگوید: همه افرادی چون عبدالله بن عمر و سعد بن أبی وقاص و محمد بن مسلمه که از فتنه کنار کشیده بودند با معاویه بیعت کردند.[٢١٠١]
چیزی که از خلال نصوص مذکور میتوان فهمید این است که علت خودداری این صحابه از همراهی با دو طرف درگیر، یا به این دلیل بوده که اوضاع برای آنان مشتبه و پیچیده بوده- آنچنان که امام نووی میگوید- و نتوانستند دریابند که چه کسی بر حق و چه کسی بر باطل است که این را میتوان از سخن سعد بن أبی وقاص دریافت، و یا اینکه به این خاطر بوده که آنان جنگ را تنها راه حل این مشکل نمیدانستهاند، زیرا صلح بهتر است و لازمه صلح این بود که جهت اتحاد مسلمانان، دو طرف از برخی از حقوق خود صرفنظر نمایند. این نکته را میتوان از خلال کلام اسامه برداشت کرد، چه وی در عذر خواهی از امیرالمؤمنین علی چنین میگوید که در این مورد قائل به جنگ در کنار او نیست، گرچه به امامت و فضل وی اعتراف دارد.[٢١٠٢]
علما در مورد عذر کسانی که وارد جنگ نشدهاند بحث کردهاند، از جمله:
قرطبی میگوید: گفته شده است: آن دسته از صحابه که توقف کردند و در جنگ شرکت نکردند احادیث وارده را بر دست برداشتن از همه آنها حمل کردهاند و به همین دلیل از اختلاف و جنگ میان صحابه اجتناب ورزیدند.[٢١٠٣]
ابن حزم میگوید: کسانی که توقف ورزیدند حجتشان تنها این بود که حق برای آنان روشن نیست و کسی که حق برایش روشن نمیباشد جهت مناظره با او راهی غیر از این وجود ندارد که حق را برای او روشن نماییم تا او آن را ببیند.[٢١٠٤]
ابن حجر میگوید: صحیح این است که عمل صحابه مذکور حمل بر صحت و درستی شود، زیرا کسانی که وارد جنگ شدند دلیل و حق برایشان روشن شده بود، زیرا در مورد جنگ با گروه طغیانگر امر وارد شده است و آنان توان انجام آن را داشتند. کسانی که وارد جنگ نشدند برایشان روشن نشده بود که کدام گروه طغیانگر میباشند، یا اینکه توان جنگ را نداشت. این وضعیت برای خزیمه بن ثابت روی داد، چه او همراه علی بود اما با این وجود نمیجنگید. اما هنگامیکه عمار کشته شد، او به جنگ پرداخت و این حدیث را بیان کرد: عمار توسط گروهی طغیانگر کشته میشود (یعنی وقتی عمار کشته شد او دریافت که سپاه مقابل طغیانگر هستند). این حدیث توسط امام احمد و دیگران روایت شده است.[٢١٠٥]
جصاص میگوید: اگر گفته شود: عدهای از صحابه چون سعد و محمد بن مسلمه و اسامه بن زید و ابن عمر در جنگ همراه علی نشدند، جواب این است: دلیل همراه نشدن آنان این نبود که به جنگ با طغیانگر قائل نباشند. جایز است که علت همراهی نکردن آنان این باشد که آنان معتقد بودند امام همراه با نیروهایی خود از عهده این کار بر میآید و نیازی به آنان ندارد و با استدلال به همین امر عدم همراهی با او را برای خود جایز دانستند، چه میبینیم که آنان در جنگ با خوارج نیز همراه علی نشدند، نه به این دلیل که آنان جنگ با آنان را واجب ندانند، بلکه به این دلیل بود که آنان میدیدند که برای جنگ با خوارج افراد زیادی حضور دارند و نیازی به آنان نیست.[٢١٠٦]
[٢٠٥٦]- صحیح البخاری، شماره٧٠٨١.
[٢٠٥٧]- فتح الباری١٣/٣١.
[٢٠٥٨]- صحیح مسلم.
[٢٠٥٩]- صحیح البخاری، شماره٧٠٨٨.
[٢٠٦٠]- از عشره مبشره که در سال ٥١ ﻫ وفات یافت. تهذیب التهذیب٤/٣٠.
[٢٠٦١]- غیاث الأمم فی تیاث الظلم، ص٨٥-٨٦.
[٢٠٦٢]- فتح الباری١٣/٣٤.
[٢٠٦٣]- مجموع الفتاوی٣٥/٥٥.
[٢٠٦٤]- تفسیر قرطبی١٦/٣١٩.
[٢٠٦٥]- مجموع الزوائد٧/٢٩٩. طبرانی آن را روایت کرده و رجال آن، رجال روایات صحیح است.
[٢٠٦٦]- دو معنا در مورد آن روایت شده که یکی در شرح نووی بر صحیح مسلم و دیگری در شرح ریاض الصالحین آمده است. مترجم
[٢٠٦٧]- صحیح مسلم٤/٢٢٤٤.
[٢٠٦٨]- مسند احمد٤/٢٢٥. در سند آن انقطاع وجود دارد. البته این حدیث به طریق دیگری هم روایت شده است؛ المعجم الکبیر، طبرانی١٢/١٧٧-١٧٨. هیثمیمیگوید: در مجمع الزوائد(٧/٣٠١) آمده و رجال آن ثقه هستند.
[٢٠٦٩]- تاریخ ابن عساکر، ص٤٨٧-٤٨٨.
[٢٠٧٠]- تاریخ طبری٥/٥١٣.
[٢٠٧١]- همان٥/٥١٥.
[٢٠٧٢]- أحداث و أحادیث فتنة الهرج، ص١٨١.
[٢٠٧٣]- سنن الترمذی٣/٣٣٢. ترمذی میگوید: حسن غریب است.
[٢٠٧٤]- مصنف ابن أبی شیبة٨/٢٥٩.
[٢٠٧٥]- صحیح البخاری٨/٩٥.
[٢٠٧٦]- سیر أعلام النبلاء٣/٢٢٨-٢٢٩.
[٢٠٧٧]- مجموع الفتاوی٤/٤٤٠.
[٢٠٧٨]- سیر أعلام النبلاء١/١١٩-١٢٠؛ مجمع الزوائد٧/٢٤٦.
[٢٠٧٩]- العزلة، خطابی، ص٢٠-٢١.
[٢٠٨٠]- منهاج السنة٦/٢٨٥.
[٢٠٨١]- صحیح البخاری٦/٢٨٥.
[٢٠٨٢]- سیر أعلام النبلاء٢/٥٠٩.
[٢٠٨٣]- مصنف ابن أبی شیبة١٠/١٥؛ المعجم الکبیر، طبرانی١٨/١٠٥. راویان آن راویان روایات صحیح میباشند.
[٢٠٨٤]- سیر أعلام النبلاء٣/٤٤٦.
[٢٠٨٥]- البدایة و النهایة٨/٩١.
[٢٠٨٦]- سیر أعلام النبلاء٣/٤٤٦.
[٢٠٨٧]- همان٢/٥٠٠-٥٠١.
[٢٠٨٨]- صحیح مسلم، شماره٩٦؛ المستدرک، حاکم٣/١١٦.
[٢٠٨٩]- سیر أعلام النبلاء٢/٥٠٥. اسناد آن صحیح و رجال آن ثقه هستند.
[٢٠٩٠]- صحیح البخاری٨/٦١-٦٨.
[٢٠٩١]- فتح الباری١٣/٦٧.
[٢٠٩٢]- سیر أعلام النبلاء٢/٥٠٤.
[٢٠٩٣]- مسند احمد٢/١٦٤سند آن صحیح است؛ تهذیب التهذیب٣/٥٢.
[٢٠٩٤]- ابوبکر عبدالله تمیمی. وی از عبادله اربعه- چهار راوی حدیث که عبدالله نام داشتهاند- روایت کرده است. تهذیب التهذیب٥/٢٦٨.
[٢٠٩٥]- طبقات ابن سعد٤/٢٦٦. راویان آن ثقه هستند.
[٢٠٩٦]- سیر أعلام النبلاء٢/١٨.
[٢٠٩٧]- دول الإسلام١/٢٩؛ تاریخ دمشق، ص٥٠٣-٥٠٥.
[٢٠٩٨]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٣٠٣؛ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص١٩٦؛ الطبقات الکبری٣/٢٤٩.
[٢٠٩٩]- صحیح مسلم٤/٢٢١١-٢٢١٢.
[٢١٠٠]- سیر أعلام النبلاء٣/٣٣.
[٢١٠١]- أحداث و أحادیث الفتنة، عبدالعزیز دخان، ص٢١٢.
[٢١٠٢]- همان.
[٢١٠٣]- التذکرة٢/٢٢٣.
[٢١٠٤]- الفصل٣/٧٨.
[٢١٠٥]- فتح الباری١٣/٤٦.
[٢١٠٦]- أحکام القرآن٥/٢٨١.
امیر المؤمنین علی س منتظر این بود که اوضاع مستقر شود و آرامش حکمفرما گردد و بعد از آن به کار قاتلان عثمان رسیدگی نماید و هنگامیکه طلحه و زبیر و همراهانشان از او خواستند قصاص را بر آنان جاری گرداند عذر خود را برای آنان چنین بیان کرد که تعداد این اوباش بسیار زیاد است و دارای قدرت میباشند و نمیتوان آنان را دست کم گرفت و از آنان درخواست کرد که فعلاً صبر پیشه سازند تا اینکه اوضاع آرامش یافته و امور مستقر گردد و آنگاه حقوق گرفته شوند، زیرا شرایط برای جلب مصالح مناسب نبود. امیرالمؤمنین علی با اشاره اینکه این کار خود، انتخاب کمترین شر از میان دو شر موجود میباشد، گفت: این چیزی که من شما را به آن دعوت میکنم- یعنی صبر کردن در مورد سرنوشت قاتلان عثمان- شری است که از جنگ و ایجاد تفرقه- که شری به مراتب بزرگتر است- که بدتر از آن- صبر کردن در قصاص قاتلان- میباشد بهتر است.[٢١٠٧]
امیر المؤمنین چنین نظر داشت که مصلحت مقتضی این میباشد که قصاص به تأخیر بیفتد، نه اینکه به طور کلی ترک شود و به همین دلیل هم قصاص را به تأخیرانداخت. وی در مورد این وضعیت، به روش رسول خدا در برخورد با حادثه افک اقتدا کرد. در حادثه افک گروهی از مردم در مورد عائشه به بدی صحبت کردند و قسمت عمده این سناریو را عبدالله بن أبی بن سلول بر عهده داشت. رسول خدا از منبر بالا رفت و فرمود: ای مسلمانان چه کسی انتقام مرا از این مردی میگیرد که به خانواده من تهمت زده است. پس سعد بن معاذ انصاری- از قبیله أوس- برخاست و گفت: ای رسول خدا اگر از أوس میبود من انتقام شما را از او میگرفتم و گردن او را میزدم- زیرا وی رئیس اوسیان بود و حکم وی در میان آنان نفوذ داشت- و اگر از خزرج است به ما امر کنید تا امر شما را انجام دهیم. سعد بن عباده رئیس خزرجیان برخاست و پاسخ سعد بن معاذ را داد. سپس أسید بن حضیر پسر عموی سعد بن معاذ برخاست و جواب سعد بن عباده را داد و پیامبر شروع به ساکت کردن آنان نمود.[٢١٠٨] رسول خدا میدانست که این مسأله بزرگی است، زیرا قبل از آمدن رسول خدا به مدینه، أوس و خزرج با هم به توافق رسیده بودند که عبدالله بن أبی بن سلول را حاکم خود کنند و او در نزد آنان از منزلت والایی برخوردار بود و هم او بود که در جنگ احد یک سوم از سپاه را به مدینه برگرداند. اما چرا رسول خدا اجرای حد بر عبدالله بن أبی بن سلول را ترک کرد؟ علت کار ایشان مصلحت و مفسده بود، زیرا ایشان چنین مشاهده میکرد که شلاق زدن وی مفسده بیشتری از ترک آن دارد. امیرالمؤمنین علی هم مصلحت را در این میدید که قصاص را به تأخیر بیندازد چرا که در آن هنگام تأخیرانداختن قصاص مفسده کمتری نسبت به تعجیل در اجرای آن داشت، زیرا ایشان در آن هنگام اصلاً نمیتوانست قصاص را بر قاتلان جاری گرداند، زیرا آن قاتلان قبائلی داشتند که از آنان دفاع میکردند و هنوز امنیت برقرار نشده و فتنه پابرجا بود و چه کسی میگوید که آنان علی را نکشتند؟ حال اینکه همان افراد بودند که بعداً او را کشتند.[٢١٠٩]
امیرالمؤمنین علی در مورد سرنوشت قاتلان عثمان منتظر این بود که امنیت برقرار شود و امت متحد گردند و اولیای دم درخواست اجرای قصاص را بنمایند و شاکی و خواستار قصاص و متهمان حاضر شوند و جلسه محاکمه برگزار گردد و شاهدان حاضر شوند و در محکمه قاضی در مورد سرنوشت قاتلان حکم داده شود.[٢١١٠] امت همه اتفاق نظر دارند که امام میتواند در حالتی که اجرای قصاص موجب ایجاد فتنه و تفرقه میشود، اجرای آن را به تأخیر بیندازد.[٢١١١] اما در مورد بلوایی که حول این مسأله ایجاد شده که چرا قاتلان عثمان در سپاه علی حضور داشتند و چرا علی راضی شد که آنان در سپاه وی حاضر باشند، امام طحاوی میگوید: عدهای از آن طاغیان و خوارج که عثمان را به قتل رسانده بودند در سپاه علی حضور داشتند که برخی از آنان عیناً معلوم نبودند و عدهای بودند که مورد حمایت قبائل خود قرار داشتند و برخی از آنان هم دلیلی بر اثبات قتل علیه آنان نبود و برخی در دل نفاق داشتند و امکان بروز و اظهار همه آن را نداشتند.[٢١١٢]
در هر حال موضع علی نسبت به آنان محطاطانه بود و از کار آنان تبری میجست و تمایل زیادی به بینیاز شدن از آنان و بلکه اجرای قصاص بر آنان داشت در صورتی که راهی برای این امر یافت میشد. این واقعیت در دو چیز متجلی میشود:
علی قتل عثمان را مورد نکوهش قرار داد و خود را از قتل وی مبرا دانست و در خطبههای خود و موارد دیگر قسم یاد میکرد که او عثمان را به قتل نرسانده و دستور قتل وی را نداده و برای این کار با کسی همدستی نکرده و قاتلان او را یاری نداده و به آن راضی نبوده است. این موضوع به طریقی قطعی از او روایت شده است که مفید یقین میباشد. این موضوع خلاف آنچه است که رافضیها اظهار میدارند که علی به قتل عثمان راضی بوده است.[٢١١٣] حاکم نیشابوری بعد از ذکر برخی از اخبار وارده در مورد کشته شدن عثمان میگوید: اینکه اهل بدعت میگویند: امیرالمؤمنین علی در ماجرای قتل او دست داشته است دروغ و جعل است، زیرا اخبار به صورت متواتر خلاف این را بیان کردهاند.[٢١١٤]
ابن تیمیه / میگوید: اینها همه دروغ و تهمت به علی است. علی در قتل عثمان دست نداشته و فرمان آن را نداده و به آن هم راضی نبوده است و تبرای وی از قتل عثمان از او روایت شده است و او فردی صادق و نیکوکار بود.[٢١١٥] علی گفته است: پروردگارا من از خون عثمان از درگاه تو تبرا میجویم.[٢١١٦] حاکم به صورت مستند از قیس بن عباده روایت کرده که گفت: شنیدم که علی در جنگ جمل میگوید: پروردگارا من از خون عثمان از درگاه تو تبرا میجویم. روزی که عثمان به قتل رسید عقل از سرم پرید و به خودم شک کردم و آنان برای بیعت نزد من آمدند و من گفتم: به خدا قسم من از خداوند شرم دارم که با مردمیبیعت کنم که مردی را کشتهاند که رسول خدا در مورد وی فرمود: «آیا از کسی که ملائک از او شرم میکنند شرم نداشته باشم». من از خدا شرم میکنم که در حالی با من بیعت شود که جنازه عثمان هنوز دفن نشده است. پس آن مردم برگشتند و چون جنازه عثمان دفن شد مردم نزد من برگشتند و درخواست بیعت با من را دادند و من گفتم: پروردگار از اقدام به این کار ترس دارم و سپس عزم من جزم شد و بیعت کردم و چون آنان گفتند: «ای امیرالمؤمنین» انگار که قلبم شکافته شد و گفتم: خداوندا از حسنات من بگیر و به عثمان بده تا اینکه راضی و خشنود گردد.[٢١١٧]
امام احمد از محمد بن حنفیه روایت کرده که گفت: به علی خبر رسید که عائشه در مربد- محلی در فاصله سه مایلی از بصره- قاتلان عثمان را لعنت میکند. پس علی دستش را تا نزدیک صورتش بلند کرد و دو یا سه بار گفت: پروردگارا قاتلان عثمان را لعنت کن، خداوندا آنان را در پستی و بلندی- یعنی در همه جا- لعنت کن.[٢١١٨]
ابن سعد از ابنعباس روایت کرده که علی سه بار گفت: به خدا قسم من عثمان را به قتل نرساندم و دستور قتل او را هم ندادم، بلکه مردم را از آن نهی کردم به خدا قسم من عثمان را نکشتم و دستور آن را هم ندادم، بلکه مغلوب واقع شدم.[٢١١٩] همچنین از ایشان روایت است که گفت: هر کس از دین عثمان تبری بجوید از ایمان تبری جسته است. به خدا قسم من در قتل او همدستی نکردهام و دستور آن را ندادهام و به آن راضی نبودهام.[٢١٢٠] وی عثمان را مورد ستایش قرار میداد و میگفت: او بیشتر از همه ما صله رحم را بجا میآورد و بیشتر از ما تقوای خدا را رعایت میکرد.[٢١٢١]
از عمیرة بن سعد روایت است که گفت: ما در ساحل رود فرات همراه علی بودیم در هنگامی یک کشتی که بادبانهایش را برافراشته بود و عبور کرد. پس علی گفت: خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَهُ ٱلۡجَوَارِ ٱلۡمُنشََٔاتُ فِي ٱلۡبَحۡرِ كَٱلۡأَعۡلَٰمِ٢٤﴾ [الرحمن: ٢٤]
«خدا کشتیهائی ساخته و پرداخته (آفریدگان خود به نام انسانها) در دریاها دارد که همسان کوهها هستند». سوگند به کسی که آن را در دریایی از دریاهای خود قرار داده است من عثمان را نکشتهام و در ماجرای قتل او همدستی نکردهام.[٢١٢٢]
علی میگوید: در روزی که عثمان به قتل رسید کاری از دست من بر نمیآمد.[٢١٢٣] حافظ ابن عساکر طرقی را که از طریق آنها روایاتی از علی وارد شده و در آنها علی از خون عثمان تبری جسته است و در خطبهها و دیگر موارد خود بر عدم دست داشتن در این ماجرا و عدم رضایت به قتل او قسم خورده است جمع آورده است. این موضوع به طرقی که نزد بسیاری از ائمه حدیث مفید یقین میباشند از علی روایت شده است.[٢١٢٤]
علی چون از جانب آنان احساس خطر میکرد رفتاری محطاطانه با آنان داشت و حتی کسی به هنگام رفتن به شام مسئولیت کاری را به آنان واگذار نکرد، چه فرزندش محمد بن حنفیه را فراخواند و پرچم را بدست او داد و عبدالله بن عباس را بر سمت راست سپاه و ابو لیلی بن عمر بن جراح را پیش قراول سپاه قرار داد[٢١٢٥] و قثم بن عباس را به جای خود در مدینه گمارد.[٢١٢٦]
این اقدامی پیش دستانه از جانب علی بود تا بدین وسیله برائت خود را از آن اوباشان اعلام داشته و قدرت خود برای سیطره بر امور مسلمانان بدون کسب کمک از آنان را اعلام دارد، زیرا وی در میان مسلمانان موالیان و کسانی را داشت که خلافت او را تأیید میکردند و همین افراد او را از کمک گرفتن و دوستی با آنان بینیاز میساخت و این نهایت چیزی بود که در آن زمان میشد با آن گروه انجام داد و همین برای معذور بودن وی کفایت میکرد، زیرا آنان صدها نفر بودند و علاوه بر این طوائف و قبائلی داشتند که در سپاه علی حضور داشتند و اگر در مورد آنان شدت عملی بیشتر از آن به خرج میداد خوف این میرفت که دایره فتنه در میان امت گستردهتر شود.[٢١٢٧] وقتی که علی، طلحه و زبیر و عائشه با وساطت قعقاع بن عمرو- این موضوع بعداً ذکر خواهد شد- با هم صلح کردند امیر المؤمنین علی شب آن روز برای مردم خطبه خواند و به بیان جاهلیت و تیره روزی آن یاد کرد و از اسلام و نیکروزی و نعمت همدلی که خداوند بعد از پیامبر به وسیله ابوبکر و عمر بن خطاب و عثمان بن عقانبه امت داده بود سخن آورد و سپس این واقعه روی داد که عدهای- قاتلان عثمان- آن را بر سر امت آوردند که طالب دنیا بودند و به کسانی که خداوند آنان را به سبب فضیلت غنیمتشان کرده بود حسد میبردند و میخواستند کارها را به حال اول بازبرند، اما خداوند کار خویش را بسر میبرد و آنچه بخواهد میکند.[٢١٢٨] سپس گفت: بدانید که من فردا حرکت میکنم، شما نیز حرکت کنید، ولی هیچ یک از آنان که بر ضد عثمان کمک کردهاند نیایند و سفیهان زحمت خویش را از من کم کنند.[٢١٢٩]
قاضی ابوبکر باقلانی موضوع اجرای حکم قصاص در مورد قاتلان عثمان را مورد بحث و مناقشه قرار داده و رأی خود را در مورد موضع علی در به تأخیرانداختن اجرای قصاص تا حد امکان بیان داشته و میگوید: چون ثابت شود که علی از کسانی است که قائل به این میباشند که اگر جمعی یک نفر را به قتل برسانند همه آن جمع قصاص میشوند، در این صورت جایز نیست که وی همه قاتلان عثمان را قصاص کند، مگر آنگاه که بر قاتل بودن آن قاتلان بعینه، بینه وجود داشته باشد و اولیای دم در مجلس او حضور یابند و خواهان خون پدر و ولی خود شوند و امام با اجتهاد خود به این حکم برسد که اجرای قصاص بر قاتلان عثمان، منجر به هرج و مرجی بزرگتر و فسادی شدیدتر نمیشود که در آن چیزی مثل قتل عثمان یا حادثهای خطیرتر از آن روی دهد و به تأخیرانداختن اجرای حد تا هنگام وقت امکان آن و گرفتن و استیفای حق در آن، برای امت بهتر و مناسبتر بوده و پراکندگی آنان را بهتر جمع میآورد و فساد و تهمت را بهتر از آنان دفع میکند.[٢١٣٠]
ابن حزم در توجیه موضع علی در تأخیرانداختن اجرای قصاص بر قاتلان عثمان میگوید: با توفیق خداوندی میگوییم: اینکه گفتند از قاتلان عثمان و محاربان با خدا و رسول او و کسانی که در پی ایجاد فساد در روی مین بودند و حرمت اسلام، حرم امامت، هجرت، خلافت و صحبت- صحابه رسول خدا بودن- و سابقه را زیر پا گذاشتند قصاص گرفته شود، امری درست است و علی هم هرگز در این مورد و در برائت و بیزاری جستن از این قاتلان و اوباش با آنان مخالف نبود، لکن تعداد این اوباش بسیار زیاد بود و از علی اطاعت نمیبردند و کاری که در توان علی نباشد از ذمه او ساقط است، چنان که اگر مسلمانی قادر به انجام نماز و روزه و حج نباشد انجام آنها از ذمه وی ساقط میشود و بین این دو فرقی وجود ندارد. خداوند متعال میفرماید:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾ [البقرة: ٢٨٦]
«خداوند به هیچ کس جز بهاندازه توانائیش تکلیف نمیکند».
رسول خدا میفرمایند: اگر شما را به چیزی امر کردم به قدر توان خود از آن انجام دهید.[٢١٣١] اگر معاویه با علی بیعت میکرد بدین ترتیب علی تقویت میشود و میتوانست حق را از قاتلان عثمان بگیرد. پس اختلاف علی را تضعیف کرد و او نتوانست حق را بر آنان جاری گرداند و اگر چنین نمیشد حق را بر آنان جاری میکرد، آن چنان که حق را بر قاتلان عبدالله بن خباب جاری گرداند،[٢١٣٢] زیرا وی بر مطالبه قاتلان وی توانا بود.[٢١٣٣]
ابن العربی دیدگاه علی بن أبی طالب را چنین بیان میکند: علی میگوید: نمیگذارم کسی که از فردی شکایت دارد حق خود را از او بگیرد مگر آنگاه که قاضی به نفع وی حکم داده باشد.[٢١٣٤] سپس ادامه میدهد: اینکه در میان آنان جنگی روی داد قطعاً معلوم و مبرهن است. هم چنین اینکه به این سبب بوده است، یعنی به سبب اختلاف در مورد قصاص از قاتلان عثمان بوده است، امری روشن میباشد، اما در این ماجرا حق با علی بود، زیرا کسی که خود خونخواهی میکند صحیح نیست قاضی جلسه رسیدگی به آن باشد و اگر خواهان تهمتی نسبت به قاضی داشت، این موجب خروج خواهان بر قاضی نمیشود، بلکه حق را در نزد او و در محکمه او مطالبه میکند. پس اگر برای وی حکمیداد که میپذیرد و اگر حکمی نداد ساکت مانده و صبر میکند، زیرا چه بسیارند حقهایی که خداوند متعال در مورد آنها حکم میدهد و- آنگاه که با علی بیعت شد- و ولی عثمان نزد علی حاضر میشد و میگفت: هزار نفر بر خلیفه هجوم بردند و او را به قتل رساندند و آنها افرادی معلوم و مشخص هستند، علی چه چیزی میگفت؟ آیا غیر از این را به وی میگفت: ادعایت را ثابت کن و حق خودت را بگیر و این در یک روز قابل اثبات بود، مگر اینکه قاتلان عثمان ثابت میکردند که عثمان مستحق قتل بوده است. ای مسلمانان به خدا قسم همه میدانید که ظلمیعلیه عثمان ثابت نمیشد و در آن هنگام فرصت و شرایط برای طلب حق بهتر و رسیدن به هدف آسانتر بود.[٢١٣٥]
علی امام بود و هر کس بر او خروج کرد طغیانگر است و جنگ با وی تا وقتی که به اطاعت برگردد واجب میباشد و بدون شک این سخن که علی در جواب مردم شام گفت که ابتدا بیعت کنند و سپس خواهان اجرای قصاص بر قاتلان عثمان شوند، سخنی صحیح و درست بود، زیرا اگر وی قبل از اینکه با وی بیعت میشد و کار در دست او قرار میگرفت از قاتلان عثمان قصاص میگرفت، قبائل آن قاتلان به هواخواهی آن افراد بر میخواستند و جنگ سومیدرمیگرفت. پس علی منتظر این بود که ابتدا زمام امور را بدست بگیرد و سپس علیه آن جانیان طرح دعوا شود و سپس در مورد آنان قضاوتی از روی حق انجام دهد.[٢١٣٦]
فقهای حجاز و عراق (یعنی علمای حدیث و موافقان آنان) و از جمله امامان مالک و شافعی و ابوحنیفه و اوزاعی و جمهور متکلمین معتقدند که علی در جنگ خود با اهل صفین- و نیز اهل جمل- بر حق بود. نیز میگویند: کسانی که با علی جنگیدند طغیانگر بودند و به او ظلم کردند، اما نمیتوان آنان را به خاطر این بغی و طغیان، کافر دانست.[٢١٣٧]
ابن تیمیه رأی علی را این چنین خلاصه میکند: او معتقد بود که بر معاویه و یاران وی واجب است که از وی اطاعت کنند و با او بیعت نمایند و آنان خارج از اطاعت وی بوده و از ادای این واجب امتناع میورزند و آنان دارای قدرت هستند. پس علی به این رأی و نتیجه رسید که با آنان بجنگد تا این واجب را ادا نمایند و از او اطاعت ببرند و مردم متحد شوند.[٢١٣٨]
همانا تأخیر علی س از اقامت حد شرعی و قصاص قاتلان عثمان به خاطر ضرورت بود و برای ایشان کاملا واضح و تمام شده بود که باید قصاص انجام بگیرد، هنگامی که علی س از مدینه به عراق رفت تا به شام نزدیک باشد تا به شام نزدیک باشد و قاتلان عثمان که در لشکر وی حضور داشتند و تعدادشان بسیار زیاد بود- خصوصاً از اهالی کوفه و بصره- در زیر سایه قدرت و فخرفروشی قبائل خود همراه با وی به عراق منتقل شدند. علی بر این باور بود که اجرای قصاص در مورد قاتلان عثمان در مقابل وی دری را خواهد گشود که چه بسا بعداً نتواند آن را ببندد. صحابی بزرگوار قعقاع بن عمرو تمیمی به این حقیقت پی برد و در مورد آن با ام المؤمنین عائشه و طلحه و زبیر صحبت کرد و آنان هم به آن اقرار کردند و علی را معذور دانستند و در مورد موضع و رأی استوار وی، یعنی دفع نزدیکترین مفسده و ارتکاب کوچکترین ضرر با او هم سخن شدند. سیاست حکیمانه مقتضی همان چیزی بود که علی بن أبی طالب اظهار میداشت و آن اینکه صبر و تحمل شود و عجله به خرج داده نشود، زیرا این کار به اتحاد موضع و سخن برای گرفتن موضعی واحد و رویارویی با آن مبارزه طلبیای نیازداشت که مرکز خلافت را تهدید میکرد، اما اختلاف نظر مرکز جدید خلافت را ضعیف کرده و همه آرزوها در مورد اجرای قصاص بر قاتلان عثمان را بر باد داده بود.[٢١٣٩]
دلایلی قوی وجود دارند که بیان گر این امر میباشند که علی نسبت به طلحه و زبیر و معاویه بیشتر بر حق بود، این دلایل عبارتند از:
١- بخاری از ابوسعید خدری از رسول خدا روایت کرده که فرمود: افسوس برای عمار! او توسط گروهی طغیانگر به قتل میرسد.[٢١٤٠] ابن حجر میگوید: در این حدیث یکی از نشانههای نبوت وجوددارد و فضیلتی آشکار برای علی و عمار است و پاسخی به ناصبیانی است که اظهار میدارند علی در جنگهای خود برحق نبود.[٢١٤١] امام نووی میگوید روایات وارده از رسول خدا به صورت صریح بیان گر این نکته میباشند که علی بر حق بود و یاران معاویه طغیانگر و دارای تأویل هستند. نیز بر این نکته تصریح دارند که دو طرف درگیر مؤمن بوده و به خاطر این جنگ از ایمان خارج نشده و فاسق نمیشوند.[٢١٤٢]
٢- در حدیث صحیحی که امام مسلم از ابوسعید خدری روایت کرده است آمده است: رسول خدا از قومی سخن گفتند که در میان امت وی میباشند که بدانگاه که مردم دچار تفرقه میشوند آنان خروج میکنند و سرهایشان را تراشیدهاند- یعنی خوارج- و در مورد آنان فرمود: آنان بدترین مخلوقات هستند و نزدیکترین گروه به حق از میان آن دو، آنان را به قتل میرسانند.[٢١٤٣] در روایت دیگری آمده است: در هنگام تفرقهای که در میان مردم روی میدهد خروج میکنند و نزدیکترین گروه به حق از میان آن دو، آنان را به قتل میرسانند.[٢١٤٤]
این حدیث دلالت آشکاری بر این نکته دارد که علی نسبت به مخالفان خود در جمل و صفین، به حق نزدیکتر بوده است.
[٢١٠٧]- تاریخ طبری٥/٤٦٠.
[٢١٠٨]- صحیح البخاری، شماره٤١٤١.
[٢١٠٩]- حقبة من التاریخ، ص١٠٢.
[٢١١٠]- تحقیق مواقف الصحابة٢/١٥٦.
[٢١١١]- احکام القرآن، ابن عربی٢/١٧١٨.
[٢١١٢]- شرح الطحاویة، ص٥٤٦.
[٢١١٣]- العقیدة فی أهل البیت بین الإفراط و التفریط، ص٢٢٩.
[٢١١٤]- المستدرک٣/١٠٣.
[٢١١٥]- منهاج السنة٤/٤٠٦.
[٢١١٦]- البدایة و النهایة٧/٢٠٢. سند آن حسن است.
[٢١١٧]- المستدرک٣/٩٥. حدیث صحیح بر شرط شیخین است، اما مسلم و بخاری آن را تخریج نکردهاند.
[٢١١٨]- فضائل الصحابة١/٥٥٥شماره٧٣٣. سند آن صحیح است.
[٢١١٩]- الطبقات الکبری٣/٨٢؛ البدایة و النهایة٧/٢٠٢.
[٢١٢٠]- الریاض النضرة، ص٥٤٣.
[٢١٢١]- صفة الصفوة١/٣٠٦.
[٢١٢٢]- فضائل الصحابة١/٥٥٩-٦٦٠. سند آن صحیح لغیره است، شماره٣٧٩.
[٢١٢٣]- المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم٥/٦١.
[٢١٢٤]- البدایة و النهایة٧/١٩٣.
[٢١٢٥]- تاریخ طبری؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/١٥٨.
[٢١٢٦]- تاریخ طبری٥/٤٧٠.
[٢١٢٧]- إفادة الأخبار، تبانی٢/٥٢ به نقل از تحقیق مواقف الصحابة٢/١٥٩.
[٢١٢٨]- تاریخ طبری٥/٥٢٥.
[٢١٢٩]- همان.
[٢١٣٠]- التمهید، باقلانی، ص٢٣١؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/١٥٩.
[٢١٣١]- صحیح البخاری٨/١٤٢.
[٢١٣٢]- خوارج وی را کشته بودند. إن شاء الله در مورد وی بحث خواهد شد.
[٢١٣٣]- الفصل فی الملل و النحل٤/١٦٢.
[٢١٣٤]- العواصم من القواصم، ص١٦٣.
[٢١٣٥]- تحقیق مواقف الصحابة٢/١٦١.
[٢١٣٦]- احکام القرآن، ابن العربی؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/١٦١.
[٢١٣٧]- أعلام النصر المبین، ابن دحیة؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/١٦٢.
[٢١٣٨]- مجموع الفتاوی٧٢/٣٥٠.
[٢١٣٩]- تحقیق مواقف الصحابة٢/١٦٣.
[٢١٤٠]- صحیح البخاری٣/٢٠٧.
[٢١٤١]- فتح الباری١/٥٤٢.
[٢١٤٢]- شرح نووی بر صحیح مسلم٧/١٦٨.
[٢١٤٣]- صحیح مسلم، شماره١٠٦٥.
[٢١٤٤]- همان٢١/٧٤٦.
طلحه و زبیر به مکه آمدند و با عائشه دیدار کردند. آن دو تقریباً چهار ماه بعد از کشته شدن عثمان، یعنی در ربیع الآخر سال٣٦هـ به مکه رسیدند.[٢١٤٥] سپس گفتگو با عائشه ل در مکه و در مورد رفتن آغاز شد. در آن هنگام فشار روانی زیادی بر کسانی وجودداشت که چنین احساس مینمودند که آنان برای متوقف ساختن عملیات قتل خلیفه مظلوم کاری نکردهاند. آنان خودشان را به این متهم میکردند که خلیفه را تنها گذاشتهاند و جز رفتن و خونخواهی عثمان، کفارهای برای گناه آنان وجود ندارد. اما نباید فراموش کرد که عثمان به قصد فدا نمودن خود در راه خدا کسانی را که میخواستند از وی دفاع نمایند از این کار باز میداشت. عائشه میگفت: عثمان مظلومانه کشته شده است. به خدا قسم من خون او را مطالبه میکنم.[٢١٤٦] طلحه میگفت: درباره عثمان کاری از من سرزده که باید به توبه آن خونم را در راه خونخواهی او بریزم.[٢١٤٧] زبیر میگفت: مردم را تشویق میکنیم که خون عثمان گرفته شود و معوق نماند که معوق ماندنش سلطه خدا را در میان ما به سستی افکند و اگر مردم از امثال آن باز بمانند همه امامان توسط اینگونه افراد کشته میشوند.[٢١٤٨]
این احساس که بر اعصاب و روان آنان فشار وارد میکرد برای اینکه مردم را به حرکت درآورد و از محل آسایش و استقرار خود خارج گرداند، کفایت میکرد، بلکه آنان بدانگاه که راهی میشدند میدانستند که به سوی امور ترسناک و نامشخصی در آینده در حال حرکت هستند. بنابراین هر کدام از آنان که از خانهاش خارج میشد این انتظار را نداشت که بار دیگر به خانهاش برگردد و فرزندانشان آنان را با گریه مشایعت نمودند. به همین دلیل روز خروج آنان از مکه به بصره را روز گریه نام نهادهاند. کسی روزی ندیده بود که بیش از آن بر اسلام گریسته باشند.[٢١٤٩]
در مکه مجموعهای عوامل دست به دست هم داد و آنان را واداشت تا به فکر راهی مناسب برای محقق ساختن خواسته خود باشند. از جمله این عوامل این بود که بنی امیه از مدینه فرار کرده و در مکه مستقر شده بودند. نیز عبدالله بن عامر- امیر بصره در زمان خلافت عثمان- در مکه بود و مردم را به خروج تشویق میکرد و کمک مادی میداد. هم چنین یعلی بن أمیه که از یمن برای کمک به عثمان آمده بود وقتی به مکه رسیده بود که خلیفه کشته شده بود و او اموال و سلاح و مرکبهای زیادی با خود داشت و پیشنهاد داد تا همه آن چیزها برای کمک در قتل قاتلان عثمان بکار گرفته شود. این امر برای تشویق کسانی که به دنبال راهی برای پیگرد قاتلان عثمان بود کفایت میکرد. حال که وسایل و عوامل برای گردآوری نیروی برای خونخواهی عثمان فراهم شده بود، میبایست از کجا کار را آغاز میکردند؟ آنان در مورد جهتی که میبایست در آن راهی میشدند با هم به گفتگو پرداختند. برخی از آنان- که عائشه در رأس آنان قرار داشت- گفتند: به مدینه بروند. برخی دیگر میگفتند به شام بروند تا همراه با آنان علیه قاتلان عثمان اجتماع نمایند. بعد از بررسی زیاد به این نتیجه رسیدند که به بصره بروند، زیرا در مدینه تعداد زیادی حضور داشتند که اینان به علت کمی نفرات قادر به رویارویی با آنان نیستند. نیز شام به علت حضور معاویه در آنجا محفوظ بود. به همین دلیل ورود آنان به بصره بهتر بود، زیرا در بصره کمترین نیرو و سلطه وجود داشت و از این طریق میتوانستند نقشه خود را عملی نمایند.[٢١٥٠] نقشه و هدف اصلی آنان چه قبل از خروج و چه در اثنای راه و چه در هنگام رسیدن به بصره روشن بود و آن خونخواهی عثمان، اصلاح، اعلام کار اوباش به مردم و امر به معروف و نهی از منکر[٢١٥١] و اجرای یکی از حدود الهی بود[٢١٥٢] و اینکه اگر قاتلان عثمان به سزای خود نرسند همه حکام در معرض قتل به وسیله امثال این افراد قرار خواهند داشت.[٢١٥٣] نقشهای که آنان ترسیم کردهبودند ورود به بصره و سپس ورود به کوفه و استعانت از مردم آنجا برای گرفتن انتقام از قاتلان عثمان- چه آن قاتلانی که اهل کوفه بودند و چه آن قاتلانی که اهل جاهای دیگر بودند- و سپس دعوت از مردم دیگر شهرها به منظور تنگ کردن عرصه بر قاتلان عثمان حاضر در سپاه علی و دستگیری آنان با کمترین تلفات ممکن بود.[٢١٥٤]
رفتن به بصره و خشمیکه صحابه را به حرکت درآورد به این سادگی نبود که برای مردم آشکار شد که این موضوع فقط برای خونخواهی عثمان است و انگار که فقط فردی از عوام الناس به قتل رسیده و سپاهیانی برای گرفتن انتقام خون او به راه افتادهاند. هم چنین حدی از حدود الهی است که به خشم آمدن به خاطر آن واجب و لازم بوده و مستلزم ایجاد چنین ماجرایی است، بلکه جایگاه و شخصیت عثمان و جایگاه معنوی او به عنوان خلیفه و قتل او به آن صورتی که روی داد، مافوق این چیزها بود. علاوه بر این ترور صفتی شرعی یعنی خلافت بود که مسلمانان آن را نیابت از صاحب شرع در حفظ دین و اداره امور دنیوی به وسیله آن میدانستند.[٢١٥٥] بنابراین تجاوز بر آن بدون داشتن دلیل موجه، تجاوز بر صاحب شریعت و توهین به حاکمیت او و ضایع ساختن نظام مسلمانان است.[٢١٥٦]
أم المؤمنین عائشه و زبیر و طلحه و همراهانشان در تلاش برای ایجاد یک دیدگاه عام اسلامی در مورد مواجهه با گروه سبئیی بودند که عثمان را به قتل رساندند و دارای چنان قدرتی شده بودند که نمیشد به آسانی از کنار آن گذشت. این موضوع را مسلمانان از خلال اقداماتی فهمیدند که این سبئیان و اوباش شهرها و آشوبگران قبائل و بدویان و بندگان حامی آنان به انجام رساندند. نزد آن دسته از صحابه که همسخن و موافق عائشه بودند کاملاً روشن شده بود که این آشوبگران و سبئیون در سپاه علی وجود دارند و به همین دلیل برای علی مشکل است که با آنان رویاروی شود، چه علی بر جان مردم مدینه بیمناک بود. از این رو بر آنان لازم بود که برای فهماندن موضوع به مسلمانان تلاش کنند و جانب کسانی را که خواهان اجرای قصاص بر قاتلان عثمان میباشند تقویت نمایند تا قصاص با حداقل تلفات از بیگناهان به اجرا درآید. این هدفی است که ما اطمینان داریم علی هم در تلاش برای آن بود و روایاتی هم که در بحث گفتگوی علی و زبیر و طلحه ذکر شد بر این موضوع دلالت دارد. اینکه این گروه از صحابه نیت کردند مردم را روشن سازند و امور را برایشان واضح گردانند بر هوشیاری و آگاهی کامل آنان از روش و هدف سبئیان در بازیچه قرار دادن افکار عمومی و هدایت آن به سمت متلاشی شدن و عدم استقرار امت دلالت دارد. بنابراین لازم بود که در میدان افکار عمومی و جهت ابطال نقش و کارکرد آن، با آن رویارویی شود. این عمل در روایات صحیحی که در آن ام المؤمنین عائشه از اهداف خروج به بصره سخن گفته است، به خوبی روشن و صریح میباشد.[٢١٥٧] طبری روایت کرده که عثمان بن حنیف والی علی بن أبی طالب بر بصره کسی را نزد عائشه فرستاد تا در مورد سبب آمدنش از وی سوال نماید. عائشه در جواب گفت: به خدا کسی همانند من به کار نهانی نمیرود و خبر را از فرزندان خود مکتوم و پنهان نمیدارد. آشوبگران ولایات و اوباش قبائل به حرم پیامبر خدا هجوم آوردند و در آنجا حادثهها پدید آوردند و حادثه سازان را به آنجا کشانیدند و در خور لعنت خدا و پیامبر خدا شدند به سبب آنکه پیشوای مسلمانان را کشتند بیآنکه دلیل یا قصاصی در میان باشد خون حرام را حلال دانستند و بریختند و مال حرام را غارت کردند، حرمت شهر و ماه حرام را رعایت نکردند، حرمت نوامیس و تن افراد را رعایت نکردند، بیرضایت مردم در خانه آنان اقامت گزیدند، چرا که آن مردم قدرت مقاومت نداشتند و در امان نبودند، ضرر زدند و سود ندادند و از خدا نترسیدند. من آمدهام که کار این جمع و محنت مردمیرا که آنجا هستند و آنچه را که باید برای اصلاح این وضع باید انجام داد با مسلمانان بگویم و این آیه را خواند:
﴿۞لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ﴾ [النساء: ١١٤]
«در بسیاری از نجواها و پچپچهایشان خیر و خوبی نیست، مگر در نجواها و پچپچهای آن کسی که به صدقه و احسانی یا به کار نیکو و پسندیدهای یا اصلاح بین مردم دستور دهد».
میخواهیم کسانی را که خدا گفته و پیامبر خدا فرمان داده از صغیر و کبیر و مرد و زن برای اصلاح گری تشویق نماییم. کار ما این است. شما را به معروف میخوانیم و از منکر منع میکنیم و به تغییر آن ترغیب میکنیم.[٢١٥٨]
ابن حبان روایت کرده که عائشه در نامهای به ابوموسی اشعری والی علی در کوفه نوشت: شما از قتل عثمان و کیفیت آن با خبر هستید. من برای ایجاد اصلاح در میان مردم خارج شدهام. پس به مردمیکه نزدیک تو هستند اعلام کن که در خانههای خود بمانند و به عافیت خشنود باشند تا اینکه خبر خوشحال کننده ایجاد صلح و سازش در میان مسلمانان به آنان برسد.[٢١٥٩] وقتی که علی قعقاع بن عمرو را نزد عائشه و همراهانش فرستاد تا در مورد سبب آمدنشان از آنان سوال نماید، قعقاع نزد عائشه رفت و به او سلام کرد و گفت: مادرجان، چه چیزی شما را به این شهر کشانده است؟ عائشه گفت: پسرم، اصلاح در میان مردم.[٢١٦٠]
بعد از پایان نبرد جمل، علی نزد عائشه آمد و به عائشه گفت: خداوند تو را بیامرزد. عائشه گفت: خداوند تو را نیز بیامرزد، من فقط قصد اصلاحگری داشتم.[٢١٦١] پس عائشه اعلام کرد که فقط برای ایجاد اصلاح و سازش در میان مردم خارج شده است. این جوابی است به شیعه و روافض که عائشه را مورد طعنه قرار میدهند و میگویند: او از خانهاش خارج شد حال آنکه خداوند به وی دستور داده بود که در آن استقرار یابد، در این آیه که میفرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ﴾ [الأحزاب: ٣٣]
«و در خانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیّت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید» زیرا به اجماع سفری که در اطاعت از خدای متعال انجام شود با قرار گرفتن در خانه و عدم خروج از آن منافات ندارد و این همان چیزی بود که ام المؤمنین در مورد خروج خود برای اصلاح در میان مسلمانان به آن اعتقاد داشت و در در این سفر محرم وی یعنی خواهر زادهاش عبدالله بن زبیر نیز همراه وی بود.[٢١٦٢]
ابن تیمیه در جواب رافضیه در این مسأله میگوید: وی همچون جاهلیت پیشین دست به خودنمایی نکرد و امر به ماندن در خانه با خروج برای انجام یک مصلحت که در مورد آن امر وجود دارد منافاتی ندارد، آنچنان که اگر زن برای حج و عمره خارج شود، یا اینکه همراه با شوهرش به سفری برود. این آیه در زمان حیات رسول خدا نازل شد و رسول خدا بعد از نزول این آیه، زنانش را با خود به سفر میبرد، آنچنان که در حجة الوداع و مواردی دیگر عائشه را با خود به سفر برد و پیامبر عائشه را همراه با برادرش عبدالرحمن بن أبی بکر روانه کرد و عبدالرحمن عائشه را بر ترک خود سوار کرد و عائشه- بعد از اتمام حج- از تنعیم محرم به عمره شد- زیرا در ابتدای ورود به مکه عمره نگذاشت- و حجة الوداع حداقل سه ماه قبل از وفات پیامبر و بعد از نزول این آیه انجام شد. به همین دلیل زنان رسول خدا به مانند زمانی که با رسول خدا حج میکردند بعد از وفات ایشان و در زمان خلافت عمر بن خطاب و بعد از آن هم به حج میرفتند و عمر، عثمان یا عبدالرحمن بن عوف را مسئول هدایت شتران آنان میکرد و اگر سفر آنان برای مصلحتی باشد جائز است. پس عائشه اعتقاد داشت که آن سفر به مصلحت مسلمانان است. پس وی در این باره تأویل- اجتهاد- داشت.[٢١٦٣]
ابن العربی میگوید: در مورد رفتن وی به جنگ جمل باید گفت که وی برای جنگ به آنجا نرفت، بلکه مردم دستاویز به وی شدند و در مورد فتنه و اغتشاش بزرگی که گریبانگیر مردم شده بود نزد وی شکایت کردند و امیدوار بودند که به برکت وی میان مردم سازش برقرار شود و امید آن را داشتند که چون عائشه در مقابل مردم بایستد مردم از وی شرم کنند و عائشه خود هم همین اعتقاد را داشت و به همین دلیل با اقتدا به خداوند در آیه:
﴿۞لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ﴾ شد، زیرا همه مردم چه زن و چه مرد و چه آزاد و چه برده مخاطب امر به اصلاح- در آیه- هستند.[٢١٦٤]
یعقوبی اظهار داشته که زبیر بن عوام ام المؤمنین عائشه را وادار به خروج کرده است.[٢١٦٥] نویسنده کتاب «الإمامة و السیاسة»[٢١٦٦] و ابن أبی الحدید[٢١٦٧] و دینوری[٢١٦٨] هم چنین چیزی را بیان کردهاند. روایتی که ذهبی بیان کرده است به این اشاره دارد که عبدالله بن زبیر- دختر اسماء خواهر عائشه- بر او تسلط داشته است[٢١٦٩] و بسیاری از پژوهشگران چون محمد سید وکیل[٢١٧٠] - وی اظهار داشته زبیر و طلحه عائشه را بر خروج تشویق و ترغیب نمودند- و زاهیة قدوره[٢١٧١] و افرادی دیگر بر اساس همین روایت حرکت کردهاند، اما این صحیح نیست، زیرا عائشه از همان لحظهای که از قتل عثمان اطلاع یافت و قبل از رسیدن زبیر و طلحه و دیگر بزرگان صحابه به مکه اقدام به خونخواهی عثمان کرد، زیرا روایت شده که وقتی وی به مکه بازگشت عبدالله بن عامر حضرمینزد وی آمد و گفت: ای ام المؤمنین، چه چیزی شما را به مکه برگردانده است؟ عائشه گفت: علت برگشتن من این است که عثمان مظلومانه کشته شده است و تا وقتی که این اوباش عهده دار امور باشند، اوضاع سر و سامان نمییابد. پس تقاص خون عثمان را درخواست کنید و اسلام را عزیز دارید و عبدالله اولین کسی بود که درخواست وی را اجابت کرد[٢١٧٢] و در آن هنگام هنوز طلحه و زبیر از مدینه خارج نشده بودند، بلکه آنان بعد از گذشت چهارماه از قتل عثمان از مدینه خارج شدند.[٢١٧٣]
در میان کسانی که همراه با عائشه از مکه خارج شدند جمعی از صحابه رسول خدا حضور داشتند[٢١٧٤] و چنان که بروکلمان اظهار داشته است وی بر هیچ یک از همراهان خود سلطه نداشت تا هرجا که بخواهد مردم را ببرد.[٢١٧٥] روایاتی که طبری آورده است بیانگر این میباشد که ام المؤمنین عائشه و همراهانش در تلاش برای اصلاح و ایجاد سازش مورد تأیید دیگر زنان رسول خدا و تعداد زیادی از مردم بصره بودند.[٢١٧٦] این تعدا زیاد از مردم بصره را نمیتوان دست کم گرفت، زیرا طلحه و زبیر در توصیف آنان اظهار داشتهاند که از برگزیدگان و نیکان بصره بودند[٢١٧٧] و عائشه هم آنان را افرادی صالح توصیف کرده است.[٢١٧٨] خروج این تعداد از افراد صالح فقط به خاطر اعتقاد راسخ آنان به این امر بوده که این خروج را سودمند میدانستند و معتقد بودند مقصد آن درست و صحیح است و امیرالمؤمنین هم این را میدانست و اینکه برخی از افراد اظهار داشتهاند کسانی که با عائشه از مکه خارج شدند جمعی از نادانان و اوباش و آشوبگران بودند سخنی مردود راندهاند،[٢١٧٩] زیرا بعد از جنگ جمل امیرالمؤمنین علی در میان کشته شدگان افراد همراه عائشه ایستاد و اقدام به اظهار ترحم بر آنان و بیان فضائل آنان کرد.[٢١٨٠] بعداً در مورد اینکه این خروج، خروج عدهای از اوباش و اغتشاش گران نبوده است و اینکه عائشه بر عدهای از نادانان حکم نرانده است و اینکه خروجی از سر هوشیاری بوده و در آن برخی از بزرگان صحابه حضور داشتهاند بحث خواهد شد.[٢١٨١]
در این سال زنان رسول خدا برای فرار از فتنه عازم حج شدند. وقتی که در مکه به مردم خبر رسید که عثمان به قتل رسیده است، در حالی که از مکه خارج شده بودند به آنجا برگشتند و در این شهر اقامت کردند و منتظر ماندند تا ببینند مردم چکار میکنند و همواره اخبار را دنبال میکردند. پس وقتی که با علی بیعت شد برخی از صحابه که به خاطر وجود اوباش در مدینه، از ماندن در آن کراهت داشتند از مدینه خارج شدند. بنابراین تعداد زیادی از صحابه و أمهات المؤمنین در مکه اجتماع نمودند.[٢١٨٢] دیگر زنان رسول خدا در مورد رفتن به مدینه با عائشه هم رأی بودند، اما وقتی که نظر عائشه و صحابه همراه وی بر این شد که به بصره بروند، از تصمیم خود برگشتند و گفتند: ما به جایی غیر از مدینه نمیرویم.[٢١٨٣] أمهات المؤمنین در مورد خروج برای خونخواهی عثمان با هم اختلاف نظر نداشتند، بلکه زمانی که مسیر حرکت از مدینه به بصره تغییر پیدا کرد، در مورد آن دچار اختلاف نظر شدند. ام المؤمنین حفصه در مورد رفتن به بصره با عائشه موافق بود، لکن برادرش عبدالله او را قسم داد که خارج نشود. پس عدم خروج وی ناشی از عدم موافقت وی نبود[٢١٨٤] و به عائشه گفت: عبدالله نگذاشت که من حرکت بکنم و کسی را برای بیان عذر خود نزد عائشه روانه کرد.[٢١٨٥]
تقریباً روایات شائع بیانگر این هستند که ام سلمه موافق با رأی عائشه نبود، بلکه رأی علی میپسندید[٢١٨٦] اما نزدیکترین روایات به صحت بیانگر این امر میباشد که وی فرزندش عمر بن أبوسلمه را نزد علی فرستاد و گفت: به خدا قسم پسرم عمر را که بیشتر از خودم دوست دارم همراه تو میآید تا در همه صحنهها با تو حضور یابد. پس عمر همراه علی شد و همواره در کنار وی حضور داشت.[٢١٨٧] با تحقیق در این روایت نمیتوان به این نتیجه رسید که این کار ام سلمه، یعنی فرستادن فرزندش به نزد علی، به معنی مخالفت وی با نظر أمهات المؤمنین مبنی بر ایجاد سازش در میان مؤمنان است، زیرا چنان که دیدیم و چنان که در پیگیری وقایع خواهیم دید، عائشه و همراهان وی چنین معتقد نبودند که با این خروج خود قصد مخالفت با علی را دارند یا اینکه قصد خروج بر خلافت علی را دارند. هم چنین ما در روایات صحیح چیزی را ندیدهایم که دلالت بر این داشته باشد که عائشه با نظر أمهات المؤمنین مبنی بر اهمیت تلاش برای ایجاد سازش و اصلاح مخالفت کرده است.[٢١٨٨] أمهات المؤمنین میدانستند که خروج برای اصلاح و ایجاد سازش در میان مسلمانان داخل در چهارچوب واجب کفائی است و ضابطه و معیار در فرض کفائی این است که در این نوع از واجب، طلب متوجه تک تک مکلفان نیست، بلکه متوجه کسانی است که اهلیت اقدام به انجام آن را دارند و اهلیت اقدام به این کار، یعنی ایجاد سازش در میان مسلمانان به صورت کامل و از حیث جایگاه و سن و سال و علم و توانایی، در خانم عائشه صدیقه وجود داشت و به اجماع جمهور مسلمانان وی از همه آنان به احکام شرعی داناتر بود.[٢١٨٩] هم چنین وی به مسائل عمومیجامعه اهتمام داشت و از شخصیتی بسیار فرهیخته برخوردار بود. این شخصیت وی دستاورد چند چیز بود: نخست اینکه وی دختر ابوبکر صدیق بود که به ایام العرب و نسبهای آنان دانا بود. دوم اینکه وی در خانه رسول خدا زندگی میکرد، آن خانهای که بنیانهای اداره دولت اسلامی از آن برخاست. هم چنین وی دختر خلیفه اول مسلمانان بود. علما این جایگاه والای وی را مورد تأکید قرار دادهاند. عروه بن زبیر میگوید: من با عائشه مصاحبت داشتم و کسی را ندیده که بهاندازه او به آیات قرآن، واجبات، سنتها و شعر داناتر بوده و روایات بیشتری داشته و نسبت به ایام العرب و انساب و فلان و فلان و قضا و طب آگاهتر باشد.[٢١٩٠] شعبی در مورد وی سخن رانده و از فقاهت و دانایی وی اظهار شگفتی میکند و سپس میگوید: در مورد ادب نبوت چه گمانی دارید؟! عطا میگوید: عائشه فقیهترین مردم و در مورد امور عمومینیک رأیترین مردم بود.[٢١٩١] أحنف بن قیس رئیس بنی تمیم و یکی از بلیغان عرب میگوید: من خطبه ابوبکر و عمر و عثمان و علی و خلفای بعد از آنان را شنیدهام، اما سخنی را از دهن مخلوقی نشنیدهام که باعظمتتر و نیکوتر از سخن عائشه باشد. معاویه هم چنین چیزی را گفته است.[٢١٩٢]
وقتی که عائشه راهی بصره شد سائر أمهات المؤمنین وی را بدرقه کردند. این کار آنان یکی از معانی و مفاهیم یاری دادن و تشویق وی به انجام کارش میباشد.[٢١٩٣]
به طرق صحیحی روایت شده که عائشه بر آب حوأب گذر کرده است. از یحیی بن سعید بن قطان از اسماعیل بن أبوخالد از قیس بن حازم روایت است که رسول خدا به زنان خود فرمود: اگر سگان آب حوأب بر یکی از شما پارس کند چه حالی خواهد داشت؟! [٢١٩٤] از طریق شعبه از اسماعیل نیز روایت شده است و لفظ شعبه چنین است: وقتی که عائشه به آب حوأب رسید صدای پارس کردن سگان آنجا را شنید، پس گفت: فکر میکنم که من بر میگردم، زیرا رسول خدا به ما فرمود: سگان آب حوأب بر کدام یک از شما پارس میکنند. پس زبیر به وی گفت: آیا بر میگردی؟! – برنگرد- چه بسا که خداوند به وسیله تو میان مردم سازش برقرار نماید.[٢١٩٥] یعلی بن عبید هم همین لفظ را از اسماعیل روایت کرده است که حاکم آن را ذکر کرده است.[٢١٩٦] البانی میگوید: سند آن به حقیقت صحیح است و میگوید: از بزرگان أئمه حدیث، ابن حبان و ذهبی و ابن کثیر و ابن حجر آن را صحیح دانستهاند.[٢١٩٧]
در این روایات صحیح شهادت دروغ یا تدلیس، یعنی چیزهایی مقام صحابه منزه از آن میباشد و از چیزی که روایات ضعیف بیان داشتهاند- و بعداً ذکر خواهند شد- وجود ندارد.[٢١٩٨]
اگر کسی در این روایات که علما آنها را صحیح دانستهاند تأمل واندیشه کند چیزی در آنها نمییابد که بر نهی از چیزی یا امر به چیزی دلالت داشته باشند تا عائشه آنها را انجام دهد، بلکه چیزی که از آنها میفهمد این است که رسول خدا سوال کرده کدام یک از شما بر آب حوأب گذر میکند؟ اما روایاتی که بر نهی دلالت دارند و لفظ «إیاک» در آنها آمده است، مانند این روایت که میگوید: «إیاك أن تکوني یا حمیراء»[٢١٩٩] (ای حمیراء- عائشه- مواظب باش که تو آن شخص نباشی) علما آنها را صحیح ندانستهاند و روایاتی ضعیف میباشند. از این رو رأی صحیح این است که عبور عائشه بر آب حوأب فاقد اثر سلبی میباشد که روایات جعلی ساخته و پرداختهاند و اثر زیادی بر روان عائشه نگذاشت به طوری که او به صورت جدی به این فکر برود که برگردد و کار ایجاد صلح در میان مسلمانان و تلاش برای استوارسازی گامهای آنان را رها نماید و نهایت چیزی که برای وی روی داد این بود که یک لحظه «ظن»- گمان- بازگشتن به ذهنش خطور کرد و خود وی هم در تعبیر از آن گفت: «ما أظنني إلا راجعة» (فکر میکنم که من بر میگردم) و این فقط یک ظن و گمان بود و وی فقط برای مدتاندکی درنگ ورزید و سپس بعد از اینکه زبیر گفت: چه بسا خداوند به وسیله او میان مسلمانان سازش و اصلاح ایجاد نماید، دوباره هدفش روشن و واضح گردید.[٢٢٠٠] همیشه و همواره مسأله آب حوأب[٢٢٠١] و احادیث مذکور در مورد آن جولانگاه و مرتعی خوشگوار برای شیعه و کسانی دیگر جهت طعنه وارد کردن برام المؤمنین عائشه بوده است و در مسأله خروج وی برای خونخواهی عثمان به آن باور دارند و حتی کارشان به جایی رسیده که با ادعای مخالفت عائشه با نهی رسول خدا از وارد شدن بر آب حوأب، صفت مجتهد بودن را از عائشه نفی کردهاند. منابع تاریخی این ماجرا را ذکر کردهاند. طبری آن را طی یک روایت طولانی بیان داشته است که اسماعیل بن موسی فزاری راوی آن میباشد و ابن عدی در مورد این راوی میگوید: صفت غلو و تشیع او را مورد نکوهش قرار دادهاند.[٢٢٠٢] فزاری این خبر را از علی بن عابس أرزق روایت کرده که ابن حجر و نسائی وی را ضعیف دانستهاند.[٢٢٠٣] علی بن عابس این روایت را از خطاب هجری روایت میکند که فردی ناشناس است[٢٢٠٤] و این هجری مجهول آن را از فرد ناشناس دیگری به نام صفوان بن قبیعه أحمسی[٢٢٠٥] و او آن را از شخصی ناشناستر به نام عزنی صاحب الجمل روایت میکند که وی در واقع صاحب الجمل نیست، بلکه صاحب آن یعلی بن أمیه است.[٢٢٠٦]
در متن این روایت و در انتهای روایت میتوان بوی تشیع و رفض را احساس کرد، زیرا راوی بر زبان علی بن أبی طالب بیان میکند که برای بدست گرفتن خلافت مستحقتر از ابوبکر و عمر و عثمان است، حال آنکه روایات صحیح و ثابت خلاف این را بیان میکنند.[٢٢٠٧] بر اساس مباحث سابق برای ما روشن میشود که این روایت صحیح نمیباشد.[٢٢٠٨] روایات دیگری هم در باب این ماجرا وجود دارد که همه از جهت سند و متن باطل میباشند و هدف اصلی آنها طعنه زدن به بزرگان و فضلای صحابه و بیان این امر است که هدف آنان از خروج خود، محقق ساختن مطامع دنیوی شخصی چون دارایی و ریاست و غیره بوده است و اینکه هدف وسیله را توجیه میکند و اینکه آنان در این راه از برافروختن آتش فتنه و جنگ در میان مسلمانان هراس و پرهیزی نداشتند و هدف اصلی همه این روایات، دو صحابی بزرگوار، یعنی طلحه و زبیر میباشد.[٢٢٠٩] نیز بافندگان این روایات قصد بیان و تأکید بر این امر را دارند که این دو صحابه بزرگوار جرأت زیر پا گذاشتن حرمتهای الهی را داشتند، چه در این روایات آنان برای ام المؤمنین عائشه قسمهای سختی را ادا میکنند و میگویند که این آب حوأب نیست و علاوه بر این هفتاد نفر- و به روایتی پنجاه نفر- را آوردند تا بر صداقت سخنشان شهادت بدهند و این کار چنان که مسعودی شیعه و رافضی بر آن افراد افترا میبندد اولین شهادت دروغ در اسلام است.[٢٢١٠]
این روایات در تلاش برای این امر هستند تا نشان دهند که طلحه و زبیر وام المؤمنین عائشه نیت و قصد پاک و خالصی نداشتند و هدفشان یکی نبود و میخواهد چنین نشان دهند که عائشه قلباً موافق طلحه بود و دوست داشت که وی خلیفه شود، زیرا طلحه هم به مانند عائشه از بنی تیم بود. هم چنین در پی نشان دادن این امر میباشند که طلحه و زبیر هم با یکدیگر رقابتی داخلی داشتند و هر کدام از آنان مشتاق این بودند که خلافت را بدست بگیرند. این روایات دارای ضعفهای بسیار قوی میباشند، چه سند برخی از آنها منقطع است و در سند برخی دیگر افراد مجهولی وجود دارد که شناخته شده نمیباشند، یا اینکه هر دو عیب در آنها وجود دارد.[٢٢١١] بسیاری از نویسندگان و مؤرخان تحت تأثیر این روایات قرار گرفتهاند و بر آنها تکیه کرده و در نشر آنها نقش داشتهاند، حال آنکه این روایات بیپایه و اساس هستند، ماننند کتاب «عبقریة علی» تألیف عقاد و کتاب «علی و بنوه» تألیف طه حسین و برخی دیگر از نویسندگان معاصر.[٢٢١٢]
وقتی که طلحه و زبیر و همراهانشان به بصره رسیدند در کنار خریبه[٢٢١٣] فرود آمدند[٢٢١٤] و از آنجا کسانی را نزد بزرگان و برگزیدگان قبائل فرستادند تا از آنان علیه قاتلان عثمان کمک بگیرند. بسیاری از مسلمانان بصره و دیگر شهرها اجرای قصاص بر قاتلان عثمان را دوست داشتند، اما برخی از این افراد معتقد بودند که این کار در اختیارات خلیفه میباشد و خروج برای انجام این امر بدون فرمان و اطاعت وی، معصیت است. لکن خروج این صحابه بزرگواری که مژده بهشت به آنان داده شده بود و خروج اعضای شورای خلافت و خروج ام المؤمنین عائشه، همسر مورد علاقه رسول خدا و فقیهترین زن اسلام و درخواست شرعی و روشن آنان که کسی از صحابه آن را انکار نمیکردند، برخی از مردم بصره- از قبائل مختلف- را واداشت که به آنان بپیوندند. زبیر شخصی را نزد أحنف بن قیس سعدی تمیمی فرستاد تا در مسأله خونخواهی عثمانی از او طلب یاری نماید. احنف از رؤسای تمیم بود و سخن وی در میان آنان رواج داشت و از او اطاعت میکردند. احنف خود در مورد سختی این موقعیت میگوید: مسألهای بسیار سخت بر من عرضه شد که تا به حال چنین چیزی بر من عرضه نشده بود و گفتم: اینکه من این افراد را که ام المؤمنین و حواری رسول خدا- زبیر بن عوام- هم با آنان میباشند رها کنم، این کاری بسیار بد خواهد بود.[٢٢١٥] اما وی کناره گرفت و شش هزار نفر از قومش که از وی اطاعت میبردند کناره گرفتند، اما بسیاری از آنان از او سرپیچی کردند و مطیع طلحه و زبیر وام المؤمنین شدند.[٢٢١٦] زهری بیان کرده که عامه مردم بصره از آنان تبعیت کردند.[٢٢١٧] بدین ترتیب افراد جدیدی به طلحه و زبیر پیوستند تا در کاری که آنان قصد اجرای آن را داشتند به آنان کمک نمایند. عثمان بن حنیف به حد توان خود- والی علی در بصره- خواست امور را سر و سامان داده و اصلاح نماید، اما امور از کنترل وی خارج شد بطوری که یکی از آنان در مورد بصره گفت: بخشی از مردم شام در میان ما فرود آمدهاند.[٢٢١٨] حتی معاویه بعدها تلاش کرد تا با کمک مردم بصره بر بصره استیلا یابد.
برخی از منابع غیر معتمد بیان کردهاند که عثمان بن حنیف به حکیم بن جبله اجازه داد تا وارد جنگ شود، اما چنین چیزی ثابت نشده و در منابع صحیح هم چنین مطلبی روایت نشده است.[٢٢١٩]
بعد از اینکه عائشه برای مردم بصرهای خطبهای خواند حکیم بن جبله آمد و جنگ را شعله ور ساخت. یاران عائشه و طلحه و زبیر نیزههای خود را بالا بردند و نگهداشتند که جنگ نشود، اما حکیم و همراهان او دست بردار نشدند و هم چنان به جنگ با آنان ادامه دادند و طلحه و زبیر و عائشه فقط از خود دفاع کردند، اما حکیم هم چنان سواران خویش را تحریک میکرد و تشویق مینمود.[٢٢٢٠] علیرغم این امر عائشه اصرار داشت که جنگ برپا نشود. پس بهیاران خود دستور داد که به سمت چپ بروند و از جنگجویان دور شوند و مدتی در آنجا- قبرستان بنی مازن- بماندند- و آن مردم بر آنان تاختند- تا اینکه شب آنان را از هم جدا کرد.[٢٢٢١] وقتی که صبح فرارسید حکیم بن جبله در حالی که ناسزا میگفت آمد و در دستش نیزهای قرار داشت و به سوی عائشه و همراهان وی میرفت. حکیم در سر راه به هر مرد یا زنی که میرسید و آن فرد کار وی در ناسزاگویی به عائشه را مورد نکوهش قرار میداد، به قتل میرساند.[٢٢٢٢] در این هنگام مردم عبدالقیس جز آنان که گمنام بودند به خشم آمدند و گفتند: تو دیشب چنان کردی و امروز اکنون نیز کارت را از سر گرفتی. به خدا قسم میگذاریم تا خدا از تو قصاص بگیرد. سپس رفتند و او را ترک کردند. افرادی از پراکندگان قبائل که همراه حکیم به جنگ با عثمان رفته بودند و در محاصره وی شرکت داشتند به راه خود رفتند. آنان میدانستند که دیگر در بصرهای جایی ندارند پس گرد حکیم جمع شدند و بهیاران عائشه رسیدند و جنگ سختی را با هم انجام دادند.[٢٢٢٣] منادی عائشه بر آنان بانگ میزد و آنان را دعوت میکرد که دست از جنگ بردارند، اما آنان نمیپذیرفتند[٢٢٢٤] و عائشه میگفت: هیچکس را نکشید مگر آنکه با شما بجنگد. اما حکیم به دعوت منادی توجه نکرد و همچنین جنگ افروزی میکرد. در این هنگام و بعد از اینکه طبیعت این افراد جنگجو برای طلحه و زبیر روشن شد و دریافتند که آنان از چیزی پرهیز ندارند و هر حرمتی را زیر پا میگذارند و در افروختن آتش جنگ دارای هدفی میباشند، گفتند: حمد خدایی را که انتقام ما را از مردم بصره فراهم ساخت. خدایا هیچ یک از آنان را باقی مگذار و از آنان قصاص بگیر و همه را بکش. سپس به جنگ آنان رفتند و میگفتند: هر کس که از جمله قاتلان عثمان نیست، از جنگ با ما کنار برود، زیرا ما فقط قصد جنگ با قاتلان عثمان را داریم و با کسی جنگ را آغاز نمیکنیم. سپس جنگ سختی را با هم انجام دادند.[٢٢٢٥] از میان قاتلان بصرهای عثمان فقط یک نفر توانست فرار نماید. منادی طلحه و زبیر ندا میزدند: اگر در قبیله شما کسی هست که در جنگ مدینه و قتل عثمان دست داشته است او را نزد ما بیاورید.[٢٢٢٦] گروهی از آن نادانان و اوباش- چنان که عائشه میگوید- در تاریکی شب به سراغ وی آمده بودند تا وی را بکشند و حتی تا آستانه خانه او هم رسیده بودند و فردی راهنما به همراه خود داشتند تا آنان را به سوی عائشه راهنمایی نماید، اما خداوند شر آنان را به وسیله گروهی که گرد خانه عائشه بودند دفع کرد و آسیاب جنگ بر آنان برگشت و مسلمانان دورشان را بگرفتند و آنان را کشتند.[٢٢٢٧]
طلحه و زبیر و همراهانشان توانستند بر بصره سیطرهیابند و به غذا و کمک غذایی نیاز داشتند، زیرا هفتهها بر آنان سپری شده و آنان مهمان کسی نشده بودند. پس سپاه زبیر به دارالإماره بصره و سپس به بیت المال رفت تا ارزاق خود را از آنجا تهیه نمایند و عثمان بن حنیف را رها کردند و او به نزد علی رفت.[٢٢٢٨]
بدین ترتیب طلحه و زبیر وام المؤمنین عائشه بر بصره استیلا یافتند و تعداد زیادی از افرادی را که در هجوم بر مدینه دست داشتند که تعداد آنان را هفتاد نفر برآورد کردهاند و در رأس آنان حکیم بن جبله، رئیس شورشیان بصره حضور داشت و به جنگ و آتش افروزی علاقه زیادی داشت، به قتل برسانند. در این جنگ زبیر فرمانده بود و در این مورد با وی بیعت شد.[٢٢٢٩]
عائشه تمایل زیادی داشت تا حقیقت جنگی را که با اهل بصره روی داد برای مردم روشن گرداند. به همین دلیل برای مردم شام و کوفه و یمامه نامه نوشت. نیز نامهای برای مردم مدینه نوشت تا در مورد کارهایی که انجام دادهاند آنان را باخبر گرداند. از جمله چیزهایی که وی در نامهاش برای مردم نوشت این بود: آمده بودیم تا از جنگ جلوگیری کنیم و کتاب خدای ﻷ را بپابداریم و حدود خدا را درباره شریف و غیر شریف و کم و زیاد اجرا کنیم مگر آنکه خدا ما را از آن بازدارد. نیکان و نجیبان مردم بصره با ما بیعت کردند و اشرار و اوباش به مخالفت ما برخاستند و دست به اسلحه بردند و از جمله سخنانی که به ما گفتند، این بود که ام المرمنین را به گروگان میگیریم به این سبب که آنان را به سوی حق خوانده و ترغیب کرده بود. خدای ﻷ روش مسلمانان را مکرر به آنان وانمود و چون حجت و دستاویزی نماند قاتلان امیرالمؤمنین عثمان دلیری نمودند، اما از پای درآمدند و جز حرقوص بن زهیر کسی از آنان جان بدر نبرد که اگر خدای سبحان بخواهد او را نیز گرفتار میکند. شما را به خدا شما نیز چنان کنید که ما کردهایم که ما و شما در پیشگاه خدا معذور باشیم که تکلیف خویش را انجام دادهایم.[٢٢٣٠]
طبری از ابومخنف از یوسف بن زید از سهل بن سعد روایت کرده که گفت: وقتی عثمان بن حنیف را گرفتند ابان بن عثمان را پیش عائشه فرستادند و نظرش را در مورد عثمان خواستند. عائشه گفت: او را بکشید. زنی به عائشه گفت: ایام المؤمنین، ترا به خدا با عثمان که صحابه پیامبر خدا بوده چنین مکن. عائشه گفت: ابان را برگردانید. وقتی که او برگرداندند، عائشه گفت: بگو: عثمان را نکشید، بلکه در حبس کنید. ابان گفت: اگر میدانستم که مرا برای این برگرداندهاید بر نمیگشتم. مجاشع بن مسعود به آنان گفت: عثمان را بزنید و موی ریشش را بکنید. آنان چهل تازایانه به او زدند و موی ریش و سر و ابروان و مژههایش را بکندند و او را در حبس کردند.[٢٢٣١] در سند این روایت ابومخنف وجوددارد که فردی شیعی و رافضی و محترق است و از طریق صحیحی ثابت نشده که بتوان بر آن اعتماد کرد و صحابه بزرگوار از انجام چنین کار قبیحی منزه میباشند. چیزی که میتوان از روایت سیف فهمید این است که اوباش و اغتشاشگران این کار را بر سر وی آوردند و طلحه و زبیر این کار را زشت و بسیار بد دانستند و این خبر را به سمع عائشه رساندند و عائشه گفت: او را رها کنید تا هر جا که میخواهد برود.[٢٢٣٢] این روایت با تفصیلاتی که ابومخنف نقل کرده است تعارض دارد، زیرا در این روایت ذکر نشده که به قتل یا حبس کردن یا کندن موهای صورت وی امر شده باشد. نویری و ابن کثیر این روایت- روایت سیف- را برگزیدهاند.[٢٢٣٣] ذهبی بیان داشته که مجاشع بن مسعود قبل از ورود به خانه عثمان بن حنیف کشته شده بود.[٢٢٣٤] حتی اگر هم فرض شود که مجاشع بن مسعود به قتل نرسیده بود، رهبری و فرماندهی بدست وی نبود تا این فرمانها را صادر نماید.[٢٢٣٥]
[٢١٤٥]- تاریخ طبری٥/٤٦٩.
[٢١٤٦]- همان٥/٤٨٥.
[٢١٤٧]- سیر أعلام النبلاء١/٣٤.
[٢١٤٨]- تاریخ طبری٥/٤٨٧.
[٢١٤٩]- تاریخ طبری٥/٤٨٧؛ دراسات فی عهد النبوة و الخلافة الراشدة، شجاع، ص٤١٧.
[٢١٥٠]- تاریخ طبری٥/٤٧٦؛ دراسات فی عهد النبوة، ص٤١٨.
[٢١٥١]- تاریخ طبری٥/٤٨٩.
[٢١٥٢]- دراسات فی عهد النبوة، ص٤١٩.
[٢١٥٣]- تاریخ طبری٥/٤٨٧.
[٢١٥٤]- دراسات فی عهد النبوة، ص٤١٩.
[٢١٥٥]- مقدمه ابن خلدون، ص١٩١.
[٢١٥٦]- دور المرأة السیاسی، ص٣٩١
[٢١٥٧]- همان٣٩٤.
[٢١٥٨]- تاریخ طبری٥/٤٨٩.
[٢١٥٩]- الثقات، ابن حبان٢/٢٨٢.
[٢١٦٠]- تاریخ طبری٥/٥٢٠.
[٢١٦١]- شذرات الذهب١/٤٢.
[٢١٦٢]- الإنتصار للصحب و الآل، ص٤٤٤.
[٢١٦٣]- منهاج السنة٤/٣١٧-٥٧٠.
[٢١٦٤]- أحکام القرآن٤/٣١٧.
[٢١٦٥]- تاریخ الیعقوبی٢/١٨٠-٢٠٩.
[٢١٦٦]- الإمامة و السیاسة١/٥٨-٦٩.
[٢١٦٧]- شرح نهج البلاغة٩/١٨.
[٢١٦٨]- الأخبار الطوال، ص١٤٥.
[٢١٦٩]- سیر أعلام النبلاء٢/١٩٣.
[٢١٧٠]- جولة تأریخیة فی عصر الخلفاء الراشدین، ص٥٢٦.
[٢١٧١]- عائشة ام المؤمنین، ص١٨٤.
[٢١٧٢]- تاریخ طبری٥/٤٧٥.
[٢١٧٣]- دور المرأة السیاسی، ص٣٨٣؛ تاریخ طبری٥/٤٦٩.
[٢١٧٤]- همان٣٨٤.
[٢١٧٥]- تاریخ الشعوب الإسلامیة، ص١١١، ١١٤، ١١٧.
[٢١٧٦]- تاریخ طبری٥/٤٧٥.
[٢١٧٧]- همان به نقل از دور: المرأة السیاسی، ص٣٨٥.
[٢١٧٨]- همان.
[٢١٧٩]- نک: الإمامة و السیاسة١/٥٧.
[٢١٨٠]- تاریخ طبری٥/٥٧٤.
[٢١٨١]- دور المرأة السیاسی، ص٣٨٥.
[٢١٨٢]- البدایة و النهایة٧/٢٤١.
[٢١٨٣]- همان.
[٢١٨٤]- دور المرأة السیاسی، ص٣٨٦.
[٢١٨٥]- تاریخ طبری٥/٤٨٧.
[٢١٨٦]- أنساب الأشراف٤/٢٢٤.
[٢١٨٧]- أسد الغابة٤/١٦٩؛ الإصابة٤/٤٨٧؛ دور المرأة السیاسی، ص٣٨٧؛ المستدرک، مرویات مخنف، ص٢٥٧.
[٢١٨٨]- دور المرأة السیاسی، ص٣٨٧.
[٢١٨٩]- سیر أعلام النبلاء٢/١٨٣.
[٢١٩٠]- همان.
[٢١٩١]- همان١٨٥.
[٢١٩٢]- همان١٨٣.
[٢١٩٣]- دور المرأة السیاسی، ص٣٨٩.
[٢١٩٤]- مسند أحمد٦/٩٧.
[٢١٩٥]- همان.
[٢١٩٦]- المستدرک٣/١٢٠.
[٢١٩٧]- سلسلة الأحادیث الصحیحة١/٧٦٧شماره٤٧٤.
[٢١٩٨]- دور المرأة السیاسی، ص٤٠٥.
[٢١٩٩]- ذهبی میگوید: همه احادیثی که در آنها لفظ «یا حمیراء» آمده است صحیح نیستند.
[٢٢٠٠]- سیر أعلام النبلاء٢/١٦٧-١٦٨.
[٢٢٠١]- از آبهای عرب در راه بصره و در نزدیکی آن و بر سر راه مکه به بصره.
[٢٢٠٢]- دور المرأة السیاسی، ص٤٠٦.
[٢٢٠٣]- الکامل فی ضعفاء الرجال١/٥٢٨؛ میزان الإعتدال١/٤١٣.
[٢٢٠٤]- تقریب التهذیب١/٦٩٧.
[٢٢٠٥]- همان٢/٣٩٢؛ دور المرأة السیاسی، ص٤٠٠.
[٢٢٠٦]- میزان الإعتدال٣/٤٣٤؛ لسان المیزان٣/٢٢٥.
[٢٢٠٧]- أسد الغابة٥/٤٨٦؛ دور المرأة السیاسی، ص٤٠٠.
[٢٢٠٨]- دور المرأة السیاسی، ص٤٠٢.
[٢٢٠٩]- تاریخ طبری٥/٤٨٣.
[٢٢١٠]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٨٣. سند آن ضعیف و منقطع است؛ أنساب الأشراف٢/٤٧. از همان طریق روایت شده است. این روایات با روایات صحیح و ثابت مخالفت دارند.
[٢٢١١]- مروج الذهب٢/٣٦٧.
[٢٢١٢]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٣٣.
[٢٢١٣]- محلی در کنار بصره. نک: خطط البصرة و منطقها(١١٤-١٢٢) العلمی.
[٢٢١٤]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٣٢.
[٢٢١٥]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٣٣.
[٢٢١٦]- طبقات ابن سعد٥/٤٥٦.
[٢٢١٧]- مصنف عبدالرزاق٥/٤٥٦. سند آن صحیح و به صورت مرسل از زهری روایت شده است.
[٢٢١٨]- طبقات ابن سعد٦/٣٣٣.
[٢٢١٩]- فتح الباری١٣/٢٦، خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٣٧.
[٢٢٢٠]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٣٧-١٣٨.
[٢٢٢١]- تاریخ طبری٥/٤٩٤.
[٢٢٢٢]- همان٤٩٥.
[٢٢٢٣]- همان٤٩٩.
[٢٢٢٤]- همان.
[٢٢٢٥]- همان.
[٢٢٢٦]- همان٥٠١.
[٢٢٢٧]- همان٥٠٣.
[٢٢٢٨]- همان٤٩٣؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٣٨.
[٢٢٢٩]- أنساب الأشراف٢/٩٣. سند آن حسن است؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٣٩.
[٢٢٣٠]- تاریخ طبری٥/٥٠١.
[٢٢٣١]- همان٤٩٧.
[٢٢٣٢]- همان.
[٢٢٣٣]- نهایة الإرب٢٠/٣٨؛ البدایة و النهایة٧/٢٣٣.
[٢٢٣٤]- تاریخ الإسلام، مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص٣٥٩.
[٢٢٣٥]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص٢٥٩.
خروج امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب از مدینه مورد تأیید صحابه موجود در مدینه نبود. این موضوع وقتی روشن شد که علی تصمیم گرفت به شام برود تا با مردم آنجا دیدار کرده و ببیند معاویه چه نظری دارد و چکار میکند.[٢٢٣٦] علی معتقد بود که مدینه دیگر دارای آن عناصر لازمیکه برخی دیگر از شهرها در آن مرحله زمانی داشتند، نمیباشد و گفت: مردان بزرگ عرب و داراییها در عراق هستند.[٢٢٣٧] وقتی که ابوایوب انصاری از این تمایل خلیفه اطلاع پیدا کرد به وی گفت: ای امیر مؤمنان، کاش شما در این شهر اقامت میکردید، زیرا پناهگاهی استوار و محل هجرت رسول خدا است و مزار و منبر ایشان و خمیر مایه اصلی اسلام در آن قرار دارد. پس اگر اعراب از شما اطاعت بردند شما هم در این شهر به مانند افراد قبلی خواهید بود و اگر قومی بر شما شورید آنان را با دشمنانشان دفع خواهی کرد، اما اگر اکنون چارهای جز رفتن ندارید، بروید، شما معذور هستید. خلیفه نظر وی را پذیرفت و تصمیم به اقامت در مدینه گرفت و عمال خود را به شهرها فرستاد.[٢٢٣٨] اما حوادث سیاسی جدید و زیادی روی داد که خلیفه را وادار به ترک مدینه کرد و علی تصمیم گرفت به کوفه برود تا به مردم شام نزدیک باشد.[٢٢٣٩] هنگامیکه علی داشت برای رفتن به کوفه آماده میشد به وی خبر رسید که عائشه و طلحه و زبیر به بصره رفتهاند.[٢٢٤٠] پس مردم مدینه را تشویق کرد تا به وی کمک کنند. چون برخی از اوباش در سپاه علی حضور داشتند، و نیز به خاطر روش برخورد و تعامل با آنان، برخی از مردم مدینه در همراه شدن با علی درنگ ورزیدند، زیرا بسیاری از مردم مدینه معتقد بودند که فتنه هم چنان پابرجاست و لازم است تا وقتی که امور آشکار میشوند تأمل و غور شود و میگفتند: خیر، به خدا قسم ما نمیدانیم چکار کنیم، زیرا این موضوع برای ما مشتبه است و ما تا وقتی که موضوع برایمان روشن و آشکار شود در مدینه میمانیم. طبری روایت کرده که علی با همان آرایشی که برای حرکت به سوی شام به سپاه خود داده بود از مدینه بیرون رفت و جمعی از کوفیان و بصریان نیز سبکبار با وی روان شدند که همه هفتصد کس بودند.[٢٢٤١] در مورد اینکه تعداد زیادی از مردم مدینه از همراهی با علی و اجابت دعوت او درنگ ورزیدند، ادله زیادی وجود دارد، از جمله: خطبههای زیادی از علی بن أبی طالب که وی در آنها از این امر شکایت کرده است؛[٢٢٤٢] پدیده گوشه گیری بسیاری از صحابه بعد از کشته شدن عثمان که امری واضح و روشن است؛ همچنین تعدادی از صحابهای که در نبرد بدر حضور داشتند، بعد از کشته شدن عثمان در خانههای خود ماندند و تا هنگام وفات از آنها خارج نشدند.[٢٢٤٣] ابوحمید ساعدی انصاری- از صحابه حاضر در نبرد بدر- در مورد حزن واندوه خود به خاطر کشته شدن عثمان بن عفان میگوید: پروردگارا من در پیشگاه تو تعهد میدهم که تا وقتی که با تو ملاقات میکنم، نخندم.[٢٢٤٤] آنان معتقد بودند که خارج شدن از مدینه در آن مرحله از تاریخ، آن را به سوی لغزش و افتادن در فتنهای سوق میدهد که از عواقب آن در هراس هستند[٢٢٤٥] و میترسند سلامت گذشته آنان و ثواب جهاد آنان در کنار رسول خدا در معرض خطر قرار گیرد.[٢٢٤٦]
آنچه ذکر شد به این معنی نیست که کسی از صحابه خلیفه را همراهی نکرد، بلکه برخی از آنان همراه وی شدند، اما تعدادشان زیاد نبود. شعبی میگوید: غیر از علی، عمار، طلحه و زبیر کسی از صحابه رسول خدا در جنگ جمل حضور نداشتند. اگر کسی نفر دیگری را ذکر کند پس من دروغگو هستم.[٢٢٤٧] در روایت دیگری آمده است: اگر کسی به شما گفت که از صحابه حاضر در نبرد بدر بیشتر از چهار نفر شرکت داشتهاند، او را تکذیب کن. علی و عمار در یک طرف جنگ و طلحه و زبیر در طرف دیگر قرار داشتند.[٢٢٤٨] در روایت دیگری آمده است: غیر از شش نفر از افراد حاضر در نبرد بدر کس دیگری همراه علی به بصره نرفت.[٢٢٤٩]
پس روشن شد که منظور روایات سابق، آن دسته از صحابه است که در نبرد بدر حضور داشتهاند. در هر حال تعداداندکی از انصار در فتنه مشارکت داشتند.
ابن سیرین و شعبی میگویند: وقتی که فتنه در مدینه روی داد، اصحاب رسول خدا بیشتر از ده هزار نفر بودند در حالی که کمتر از بیست نفر در آن شرکت نمودند. پس جنگ علی و طلحه و زبیر و صفین فتنه نامیده شد.[٢٢٥٠]
بنابراین از مباحث سابق روشن میشود که تعداد صحابهای که همراه علی عازم بصره شدند بسیار کم بود و نمیتوان به صورت یقینی بیان داشت که آنان در جنگ جمل مشارکت داشتهاند. به علت سختی این ماجرا و کثرت وقائع آن، منابع تاریخی به مشارکتهای صحابه یا شهدا و یا افراد زخمی اشاره نکردهاند[٢٢٥١] و تنها یکی از روایات میگوید: جمعی از کوفیان و بصریان نیز سبکبار با وی روان شدند که همه هفتصد کس بودند.[٢٢٥٢] چیزی که از این روایت بدست میآید این است که به واقعیت آن مرحله نزدیکتر بوده و با مسیر حرکت حوادث انسجام بیشتری دارد. هم چنین به این دلیل که مردم مدینه دو دسته شده بودند و برخی میل به عزلت داشتند و برخی از مشارکت در وقائع درنگ میورزیدند.[٢٢٥٣]
عبدالله بن سلام صحابی رسول خدا خواست علی بن أبی طالب را از تصمیمش مبنی بر خروج منصرف سازد. به همین دلیل وقتی که علی برای رفتن آماده شده بود نزد وی آمد و ترس خود در مورد رفتن وی به عراق را بیان کرد و گفت: من میترسم که نوک شمشیر به تو اصابت کند- یعنی تو کشته شوی- هم چنین به وی گفت که اگر منبر رسول خدا را ترک نماید دیگر آن را هرگز نخواهد دید. علی این چیزها را از رسول خدا شنیده بود، پس در جواب وی گفت: به خدا سوگند رسول خدا این چیزها را به من گفتهاند. افرادی از اهالی کوفه و بصره که با علی بودند چنان جرأت یافته بودند که به علی گفتند: بگذارید او را بکشیم. وضعیت چنان شده بود که قتل مسلمانانی که در سر راه آنان قرار میگرفتند، یا اگر از قول یا عمل کسی در مورد جان خود احساس خطر میکردند، برای آنان امر آسانی شده و در مورد آن اشکالی مشاهده نمیکردند. این سخن و تهاجم آنان بر این دلالت دارد که ورع و تقوایی نداشتند و صحابه بزرگوار را در آن جایگاه شایستهای قرار نمیدادند که رسول خدا به مردم بعد از آنان دستور داده بود تا آنان را در آن جایگاههای شایسته قرار دهند. اما علی بن أبی طالب آنان را نهی کرد و گفت: عبدالله بن سلام مرد صالحی است.[٢٢٥٤]
امیرالمؤمنین از مدینه خارج شد و هنگامیکه به ربذه[٢٢٥٥] رسید، همراه با افراد خود در آنجا اردو زد و تعدادی از مسلمانان که تعدادشان به دویست نفر میرسید نزد وی آمدند.[٢٢٥٦] در ربذه پسرش حسن در حالی که گریه میکرد و خوف و ناراحتیش نسبت به اختلاف و پراکندگی و تفرقهای که دچار مسلمانان شده بود، آشکار بود نزد وی آمد و به پدرش گفت: به تو چیزی گفتم اما تو آن را نشنیده گرفتی، فردا دچار بلایی میشوی و کسی تو را یاری نمیکند. علی گفت: پیوسته مانند زن ناله میکنی، چه گفتی که من انجام ندادم؟ حسن گفت: وقتی عثمان را محاصره کردند به تو گفتم از مدینه بیرون شو تا وقتی که او را میکشند آنجا نباشی. پس از آن، روزی که او کشته شد به تو گفتم بیعت نکن تا فرستادگان ولایات و قبائل بیایند و بیعت هر شهر نزد تو بیاید. پس از آن وقتی که این دو مرد چنان کردند گفتم در خانهات بنشین تا توافق کنند و اگر فسادی شد بدست دیگری باشد، اما به من گوش ندادی. علی گفت: پسرم اینکه گفتی چرا وقتی عثمان را محاصره کردند از مدینه خارج نشدی، به خدا ما را نیز چون او محاصره کردهبودند. اینکه گفتی بیعت نمیکردی تا بیعت شهرها بیاید، کار بدست مردم مدینه بود و نخواستم کار تباه شود. آنچه درباره خروج طلحه و زبیر گفتی، این برای مسلمانان وهن بود. به خدا قسم از وقتی که خلیفه شدهام پیوسته بر من چیره بودهاند و اختیار نداشتم و چنان که باید تسلط نداشتم. اینکه گفتی در خانه مینشستم، با تکلیف خود و با کسانی که پیش من میآمدند چه میکردم؟ میخواستی مثل کفتار باشم که محاصرهاش کنند و بگویند: نیست، نیست، اینجا نیست، تا پاهایش را ببندند و بیرون بکشند. اگر در تکالیف خلافت که بر عهده من میباشد، ننگرم، پس چه کسی در آن بنگرد؟ پسرم پس دست از سرم بردار.[٢٢٥٧]
امیر المؤمنین در مورد این قضیه تصمیم قاطع و روشنی گرفته بود و کسی نمیتوانست او را از تصمیمش برگرداند. وی محمد بن أبوبکر صدیق و محمد بن جعفر را از ربذه به بصره فرستاد تا مردم بصره را به کمک فراخواند. اما این دو در مأموریت خود موفق نبودند، زیرا ابوموسی اشعری فرماندار علی در کوفه مردم را بازداشت و از خروج و جنگ در فتنه نهی کرد و هشدار رسول خدا در مورد حضور در فتنه را برای آنان بیان کرد.[٢٢٥٨] بعد از آن علی هاشم بن عتبة بن أبی وقاص را فرستاد، اما او هم به خاطر تأثیری که ابوموسی بر مردم گذاشته بود، دست خالی برگشت.[٢٢٥٩]
علی سپاه خود را به ذی قار برد و بعد از گذشت هشت روز از خروج خود از مدینه، همراه با قریب نهصد نفر در آنجا اردو زد.[٢٢٦١] وی این بار عبدالله بن عباس را به کوفه فرستاد، اما مردم وی را معطل گذاشتند و با او نیامدند. سپس علی عمار بن یاسر و فرزندش حسن را فرستاد و ابوموسی را از سمت خود عزل کرد و قرظة بن کعب را به جای او منصوب کرد.[٢٢٦٢] قعقاع نقش زیادی در قانع ساختن مردم کوفه داشت، چه در میان آن به سخن ایستاد و گفت: من خیرخواه و دلسوز شمایم و میخواهم راه صواب را گیرید و سخنی درست با شما میگویم. گفتار درست این است که ناچار باید زمامداری وجود داشته باشد که کار مردم را به نظام آورد و حق را از ظالم بگیرد و مظلوم را نیرو دهد. اینک علی زمامدار است و دعوت منصفانه میکند و به صلح دعوت مینماید. حرکت کنید و کار را از نزدیک ببینید و بشنوید.[٢٢٦٣] حسن بن علی تأثیر روشنی در این امر داشت، چه در میان مردم به سخن ایستاد و گفت: ای مردم به ندای امیر خویش پاسخ بگویید و سوی برادرانتان حرکت کنید. باید کسانی برای این کار روان شوند. به خدا اگر خردمندان به آن اقدام کنند برای حال و بعد بهتر است. دعوت ما را بپذیرید و ما را در این گرفتاری مشترک کمک کنید.[٢٢٦٤] بسیاری از مردم کوفه دعوت آنان را قبول کردند و مابین شش تا هزار نفر از آنان همراه عمار و حسن به نزد علی رفتند و سپس دو هزار نفر از مردم بصره هم به آنان پیوستند و سپس عدهای دیگر از قبائل مختلف نزد آنان آمدند و بدین ترتیب تعداد افراد سپاه وی در هنگام وقوع جنگ قریب دوازده هزار نفر شد.[٢٢٦٥] وقتی که مردم کوفه نزد علی رسیدند علی به آنان گفت: ای مردم کوفه، شما شوکت عجمان و شاهانشان را ببردید و جماعتهایشان را پراکنده کردید و میراث آنان به شما رسید و شما ناحیه خویش را توانگر کردید و مردمان را بر ضد دشمنانشان یاری دادید. دعوتتان کردهام تا همراه ما برادران بصرهای را ببینید، اگر بازآمدند و دست برداشتند این همان است که ما میخواهیم و اگر اصرار ورزیدند مدارا میکنیم و از آنان کناره میگیریم تا تجاوز آغاز کنند و کاری را که موجب اصلاح باشد بر تباهی مرجح میداریم. إن شاء الله که نیرویی جز به کمک خدا وجود ندارد.[٢٢٦٦]
این سخن بر وضعیت صحابه در ماجرای فتنه منطبق میباشد، زیرا آنان با وجود اختلاف نظر، کسی از آنان نسبت به برادران خود کینهای نداشت، مانند این ماجرایی که در کوفه روی داد که بخاری آن را از أبووائل نقل کرده که گفت: وقتی که علی عمار را نزد مردم کوفه فرستاد تا آنان را برای کمک فراخواند، ابوموسی اشعری و أبومسعود عقبة بن عمرو انصاری نزد وی رفتند و گفتند: از زمانی که اسلام آوردهای کاری را انجام ندادهای که نزد ما ناخوشایندتر از تعجیل و سعی تو در این موضوع باشد. عمار گفت: من هم از زمانی که شما اسلام آوردهاید کاری را از شما ندیدهام که نزد من ناخوشایندتر از تأخیر شما در این قضیه باشد. در روایت دیگری آمده است: ابومسعود- که فردی توانگر بود- به غلامش گفت: ای غلام دو حله بیاور و یکی را به عمار و دیگری را به ابوموسی بده و گفت: آن را بپوشید و با آن به نماز جمعه بروید.[٢٢٦٧] در این ماجرا مشاهده میشود که ابومسعود و عمار همدیگر را خطاکار میدانند، اما با این وجود ابومسعود حلهای را به عمار میدهد تا آن را بپوشد و با آن در نماز جمعه حاضر شود، زیرا در آن هنگام عمار لباس سفر بر تن داشت و حالت پوشش وی حالت پوشش جنگی بود و ابومسعود دوست نداشت که عمار در آن لباس در نماز جمعه حاضر شود. این کار بر این دلالت دارد که آن دو با هم نهایت دوستی را داشتند، کار یکدیگر در فتنه را عیب و خطا میدانستند، زیرا عمار معتقد بود که تأخیر ابوموسی و ابومسعود در تأیید و کمک به علی خطا است و ابوموسی و ابومسعود معتقد بودند که شتاب و تعجیل عمار در تأیید علی عیب و خطا است و هر دو در مورد کاری که میکردند برای خود دلایلی قانع کننده داشتند، چه ابومسعود و ابوموسی معتقد بودند که به دلیل وجود احادیثی در مورد ترک جنگ در زمان فتنه و با توجه به وعیدهایی که در مورد حمل سلاح علیه مسلمانان وجود دارد باید جنگ را رها کرد و عمار به مانند علی معتقد بود که با طغیانگران و پیمان شکنان جنگ شود و به این قول الهی تمسک جست که میفرماید: ﴿فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي﴾ [الحجرات: ٩] و معتقد بود که وعید وارده در مورد جنگ را بر کسی حمل کرد که بر دیگری تعدی مینماید. هر دو گروه تمایلی به قتل یکدیگر نداشتند و هر دو از کوچکترین اسباب برای جلوگیری از ایجاد جنگ قبل از وقوع آن و جلوگیری از گسترش یافتن آن بعد از وقوع بهره میبردند، زیرا هر دو جنگ با هم را دوست نداشتند.[٢٢٦٨]
الف- ابورفاعه بن رافع بن مالک عجلان انصاری وقتی که علی قصد خروج از ربذه را کرد به وی گفت: ای امیر مؤمنان چه میخواهی و ما را کجا میبری؟ علی گفت: آنچه که میخواهیم و قصد آن را داریم صلح است اگر از ما بپذیرند و دعوت ما را اجابت نمایند. گفت: اگر قبول نکردند چه؟ علی گفت: با عذرشان رهایشان میکنیم و حقشان را میدهیم و صبر میکنیم. گفت: اگر راضی نشدند چه؟ علی گفت: تا با ما کاری نداشته باشند با آنان کاری نداریم. او گفت: اگر کاری داشتند چه؟ علی گفت: دفاع میکنیم. گفت: نیکو است. وی این سلسله از سوالات و جوابها را شنید و به آن راضی و خشنود شد و گفت: تو را به کردار خشنود میکنم چنان که به گفتار خشنودم کردی و این شعر را خواند:
دراکها دراکها قبل الفوت
و انفر بنا واسم بنا نحو الصوت
لا وألت نفسی إن هبت الموت[٢٢٦٩]
و قلت لنا: إنه قد کفر
(دریاب دریاب، پیش از آنکه فرصت از دست برود. ما را به طرف این صدا ببر. جانم نماند اگر از مرگ بترسم).
ب- سوال عدهای از اهل کوفه و از جمله اعور بن بنان منقری. وقتی مردم کوفه نزد امیر المرمنین علی در ذی قار رسیدند عدهای از مردم کوفه از جمله أعور بن بنان منقری نزد وی رفتند. علی به وی گفت: اصلاح و ایجاد سازش و خاموش کردن جنگ دشمنی بر من لازم است تا که شاید خداوند به وسیله ما پراکندگی این امت را جمع نماید و جنگ را به پایان برساند، اگر دعوت ما را قبول کردند. أعور گفت: اگر قبول نکردند، چه؟ علی گفت: مادامیکه کاری با ما نداشته باشند با آنان کاری نداریم. أعور گفت: اگر ما را رها نکردند چه؟ علی گفت: از خودمان دفاع میکنیم. أعور گفت: آیا به مانند آنچه از این موارد که علیه آنان میباشد برای آنان نیز خواهد بود؟ (یعنی چنین احکامی برای آنان نیز جایز میباشد؟) علی گفت: آری.[٢٢٧٠]
ج- ابوسلامة دألانی از جمله کسانی بود که از او سوال کرد و به ایشان گفت: به نظر تو اگر این قوم که به خونخواهی برخاستهاند از این کار خدای ﻷ را منظور داشته باشند معذور خواهند بود؟ علی گفت: آری. ابوسلامه گفت: آیا تو نیز به خاطر تأخیری که در این کار انجام میدهی معذور هستی؟ علی گفت: آری، وقتی کاری نامشخص باشد باید ابتدا کاری را که به احتیاط نزدیکتر است و نفع شامل تری دارد انجام داد. ابوسلامه گفت: اگر فردا چارهای جز جنگ وجود نداشت حال ما و حال آنان چگونه خواهد بود؟ علی گفت: امیدوارم که هر کس از ما و آنان با قلب پاک کشته میشود خداوند او را وارد بهشت گرداند.[٢٢٧١]
د- مالک بن حبیب نیز از علی بن أبی طالب سوال کرد و گفت: اگر با این قوم رو در رو شدی چکار خواهی کرد؟ علی گفت: معلوم داشتهایم که صلاح دست نگه داشتن است، اگر با ما بیعت کردند چه بهتر، اما اگر جز جنگ راهی نبود در این صورت این شکافی است که به هم نخواهد آمد. مالک گفت: اگر از جنگ چارهای نبود وضع کشتگان ما چگونه خواهد بود؟ علی گفت: هر که خدای ﻷ را مدنظر داشته است این کار برایش سودمند واقع شده و مایه نجات وی میشود.[٢٢٧٢]
هدف امیرالمؤمنین ایجاد صلح و خاموش کردن آتش فتنه بود و جنگ در دستور کار وی قرار نداشت، زیرا اگر جنگ روی میداد این دردی بود که درمان نداشت. کسی که در این جنگ از دو طرف به قتل میرسید در گرو نیتش بود، خواه در کنار امیرالمؤمنین میجنگید یا علیه ایشان. بدین ترتیب علی بن أبی طالب بیان میدارد که مسلمانانی که بعد از شهادت عثمان در مورد این قضیه خروج کردهاند دنبال اصلاح و از بین بردن فتنه هستند و مجتهد میباشند و اجرشان بهاندازه اخلاص آنان در نیت و پاکی قلبشان است.[٢٢٧٣]
[٢٢٣٦]- الثقات، ابن حبان٢/٢٨٣؛ الأنصار فی العصر الراشدی، ص١٦١.
[٢٢٣٧]- همانجاها.
[٢٢٣٨]- همانجاها.
[٢٢٣٩]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص١٨٣.
[٢٢٤٠]- تاریخ طبری٥/٥٠٧.
[٢٢٤١]- همان٤٨١.
[٢٢٤٢]- الطبقات٣/٢٣٧؛ الأنصار فی العصر الراشدی، ص١٦٣.
[٢٢٤٣]- البدایة و النهایة به نقل از الأنصار فی العصر الراشدی، ص١٦٤.
[٢٢٤٤]- تاریخ الإسلام فی عهد الخلفاء الراشدین.
[٢٢٤٥]- الأنصار فی العصر الراشدی، ص١٦٤.
[٢٢٤٦]- همان.
[٢٢٤٧]- تاریخ خلیفه بن خیاط، ص١٦؛ مصنف ابن أبی شیبة٨/٧١٠.
[٢٢٤٨]- العثمانیة، جاحظ، ص١٧٥؛ الأنصار فی العصر الراشدی، ص١٦٥.
[٢٢٤٩]- الخلافة الراشدة من تاریخ ابن کثیر، کنعان، ص٣٥٦.
[٢٢٥٠]- همان.
[٢٢٥١]- الأنصار فی العصر الراشدی، ص١٦٥.
[٢٢٥٢]- تاریخ طبری٥/٤٨١.
[٢٢٥٣]- الإنصاف فیما وقع فی تاریخ العصر الراشدی من الخلاف، ص٣٨٨.
[٢٢٥٤]- مسند أبی یعلی١/٣٨١. محقق کتاب میگوید: سند آن صحیح است.
[٢٢٥٥]- در فاصله ٢٠٤km شرق مدینه.
[٢٢٥٦]- أنساب الأشراف٢/٤٥؛ خلافة علی بن أبی طالب، ص١٤٣.
[٢٢٥٧]- تاریخ طبری٥/٤٨٢.
[٢٢٥٨]- تاریخ طبری٥/٥١٤؛ مصنف ابن أبی شیبة١٥/١٢. سند آن حسن است.
[٢٢٥٩]- خلافة علی بن أبی طالب، ص١٤٤؛ سیر أعلام النبلاء٣/٤٨٦.
[٢٢٦٠]- آبی متعلق به بکر بن وائل در نزدیکی کوفه. معجم البلدان٤/٣٩٣.
[٢٢٦١]- تاریخ طبری٥/٥١٩-٥٢١.
[٢٢٦٢]- فتح الباری١٣/٥٣؛ التاریخ الصغیر١/١٠٩.
[٢٢٦٣]- تاریخ طبری٥/٥١٦.
[٢٢٦٤]- همان.
[٢٢٦٥]- مصنف عبدالرزاق٥/٤٥٦-٤٥٧. سند آن تا زهری صحیح و مرسل است؛ خلافة علی بن أبی طالب، ص١٤٦. عبدالحمید علی میگوید: سند آن حسن لغیره است.
[٢٢٦٦]- تاریخ طبری٥/٥١٩.
[٢٢٦٧]- صحیح البخاری، کتاب: الفتن.
[٢٢٦٨]- المدینة النبویة فجر الإسلام و العصر الراشدی٢/٣٠٤.
[٢٢٦٩]- تاریخ طبری٥/٥١٠.
[٢٢٧٠]- البدایة و النهایة٧/٢٥٠؛ تاریخ طبری٥/٥٢٩.
[٢٢٧١]- البدایة و النهایة٧/٢٥٠.
[٢٢٧٢]- تاریخ طبری٥/٥٢٩. در کتاب این ارجاع بهاشتباه آمده بود اصلاح کردم.
[٢٢٧٣]- الإنصاف، د. حامد، ص٤٠٦.
قبل از اینکه علی سپاه خود را به طرف بصره حرکت دهد چند روز را در ذی قار اقامت کرد. هدف وی از بین بردن فتنه و تفرقه با وسائل مسالمت آمیز و دور ساختن مسلمانان از شر جنگ و درگیری مسلحانه به قدر توان و وسع بود. طلحه و زبیر نیز چنین نیت و وضعیتی داشتند. تعدادی از صحابه و بزرگان تابعین که از فتنه کناره گرفته بودند برای برقرای صلح تلاشهایی را انجام دادند، از جمله:
وی کسی را به میان مردم فرستاد تا عزم آنان بر جنگ و رویارویی را سست کند. سپس کسی را نزد بنی عدی- آنان تعداد زیادی بودند که به زبیر پیوسته بودند- فرستاد. فرستاده وی نزد آنان که در مسجد خود بودند آمد و به آنان گفت: عمران بن حصین صحابه رسول خدا مرا نزد شما فرستاده است و شما را نصیحت میکند و به خدای یگانه سوگند میخورد که اگر بردهای حبشی و مجدع- بینی بریده- باشد و در بالای کوهها گوسفندانی را بچراند و تا دم مرگ بر همین وضعیت باشد نزد وی دوست داشتنیتر از این است که به سوی یکی از این دو گروه تیری پرتاب کند که به هدف بخورد یا به خطا برود. پس پدر و مادرم به فدایتان باشد دست نگه دارید. مردم در جواب وی گفتند: دست از سر ما بردار، به خدا قسم ما هرگز بازمانده رسول خدا- منظورام المؤمنین عائشه است- را به خاطر چیزی رها نمیکنیم.[٢٢٧٤]
وی یکی از بزرگان تابعین بود. او در این راه تلاش زیادی به خرج داد و چنان نقشی ایفا کرد که هر کسی قادر به ادای آن نبود. او همچنان به تلاش خود برای صلح ادامه داد تا اینکه چیزی که از آن بیم داشت روی داد و قربانی تلاشهای خود شد، زیرا وی در حالی که در میان دو صف قرار داشت و مردم را به داور قرار دادن قرآن و دست برداشتن از صلح دعوت میکرد به قتل رسید.[٢٢٧٥]
امیرالمؤمنین علی قعقاع بن عمرو تمیمی را برای انجام صلح نزد طلحه و زبیر فرستاد و به وی گفت: نزد این دو مرد برو و آنان را به الفت و اتحاد دعوت کن و خطر تفرقه را به آنان بگو. قعقاع به بصره رفت و از عائشه شروع کرد و به وی گفت: مادر جان برای چه سوی این ولایت آمدهای؟ عائشه گفت: پسرم برای اصلاح میان مردم. پس قعقاع از وی خواست تا کسی را نزد طلحه و زبیر بفرستد تا آن دو حاضر شوند تا در حضور عائشه با آنان صحبت نماید.
وقتی که آن دو حاضر شدند قعقاع در مورد سبب حضورشان از آنان سؤال کرد و آنان هم به مانند عائشه گفتند: برای اصلاح بین مردم. قعقاع به آن دو گفت: به من بگویید طریقه این اصلاح چیست؟ به خدا اگر آن را بدانیم همراه با شما به اصلاح دست زنیم و اگر ندانیم آن را انجام نمیدهیم. آن دو گفتند: کار قاتلان عثمان است که باید به کشته شوند، زیرا اگر بدون قصاص رها شوند این ترک قرآن و تعطیل کردن احکام آن است و اگر از آنان قصاص گرفته شود این احیای قرآن و دستورات آن است. قعقاع گفت:
در بصره ششصد نفر از قاتلان عثمان حضور داشتند که شما همه را جز حرقوص بن زهیر سعدی به قتل رساندید و چون او از دست شما فرار کرد نزد قومش از بنی سعد پناهنده شد و هنگامیکه شما خواستید او را از آنان بگیرید و به قتل برسانید قومش شما را از این کار منع کرد و شش هزار نفر از مردم بنی سعد که از شما کناره گرفته بودند برای حمایت از او بپاخواستند و به مانند فرد واحدی در مقابل شما ایستادند. حال اگر شما حرقوص را ترک کنید و او را نکشید، در واقع شما چیزی را که خود میگویید و آن را از علی درخواست میکنید ترک کردهاید و اگر به خاطر دستیابی به حرقوص با علی بجنگید و آنان بر شما غلبه یابند و شما را شکست دهند در محذور قرار میگیرید و آنان را تقویت میکنید و گرفتار چیزی میشوید که خوشایند شما نیست. شما به خاطر اینکه حرقوص را مطالبه کردید ربیعه و مضر را به خشم آوردید، زیرا آنان برای کمک به بنی سعد برای جنگ با شما و رها کردنتان اجتماع کردند. این وضعیت که برای شما روی داد، برای علی هم روی داد، زیرا قاتلان عثمان در سپاه وی حضور داشتند.
راه حل وی صبر و درنگ و حفظ آرامش بود.ام المؤمنین عائشه و همراهانش تحت تأثیر منطق قعقاع و استدلال مقبول وی قرار گرفتند وام المؤمنین به وی گفت: ای قعقاع به نظر تو باید چکار کرد؟ قعقاع گفت: علاج این کار حفظ آرامش است و در گرفتن قصاص از قاتلان عثمان باید بردباری و تأمل کرد و چون اختلافات به پایان رسید و امت در مورد امیر المؤمنین علی به اتفاق نظر دست پیدا کرد وی برای گرفتن قصاص از قاتلان عثمان فراغت مییابد. اگر شما با علی بیعت کنید و با او هم نظر گردید این نشان خیر و آثار رحمت و توانایی بر گرفتن انتقام عثمان است، اما اگر از این کار ابا بورزید و به تکلیف گرایش یابید این نشان شر و از دست رفتن انتقام است. پس عافیت را مرجح دانید تا از آن بهره مند شوید. کلید خیر باشید چنان که در ابتدا هم چنین بودید. به معرض بلیه مروید و ما را هم در معرض آن قرار ندهید که هم ما و هم شما را از پای درآورد. به خدا قسم این سخنان با شما میگویم و بیم آن دارم که کار سامان نیابد تا خدا این امت را که کارش آشفته و این حادثه بر آن فرود آمده به محنت افکند که این حادثه را نباید آسان گرفت که چون کارهای دیگر نیست و چنان نیست که یکی یکی را کشته باشد یا گروهی یکی را و یا قبیلهای قبیلهای را کشته باشند. آنان به سخن قانع کننده و از سر صدق و اخلاص قعقاع قانع شدند و در مورد دعوت وی به صلح موافقت کردند و به وی گفتند: نکو گفتی و صواب آوردی، بازگرد، اگر علی بیاید و رأی او نیز همانند تو باشد این کار به اصلاح گراید. قعقاع که در مأموریت خود موفق شده بود به ذی قار و نزد علی برگشت و ماجرا را برای علی بیان کرد و علی از این موضوع خوشحال شد و مردم در نزدیکی صلح قرار گرفتند، عدهای ناخشنود و عدهای راضی.[٢٢٧٦]
وقتی که قعقاع برگشت و خبر را به علی داد علی دو نفر[٢٢٧٧] را نزد عائشه و زبیر و همراهانشان فرستاد تا در مورد خبر قعقاع کسب اطمینان نماید. آن دو نزد علی برگشتند و گفتند که طلحه و زبیر گفتهاند که قراردادی که با قعقاع بستیم پابرجاست، پس اینجا بیا. پس علی رفت و در میان آنان فرود آمد و افراد هر قبیلهای پهلوی قبیله خویش فرود آمدند، مضریان، نزد مضریان، افراد قبیله ربیعه نزد ربیعه و اهل یمن نزد اهالی یمن، و تردید نداشتند که صلح میشود. آنان پهلوی هم بودند و پیش هم میرفتند و جز صلح سخن و نیتی نداشتند.[٢٢٧٨] امیرالمؤمنین علی وقتی که قصد رفتن کرد تصمیم مهم خود را اعلام کرد و گفت: بدانید که من فردا حرکت میکنم- یعنی به سوی بصره- شما نیز حرکت کنید، ولی هیچ یک از آنان که به نحوی بر ضد عثمان کمک کردهاند نیایند.[٢٢٧٩]
[٢٢٧٤]- طبقات ابن سعد٤/٨٧؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص١٤٨.
[٢٢٧٥]- طبقات ابن سعد٧/٩٢. وی از دو طریق که سند آن صحیح میباشد آن را روایت کرده است؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص١٤٩.
[٢٢٧٦]- البدایة و النهایة٧/٧٣٩؛ تاریخ طبری٥/٥٢١.
[٢٢٧٧]- تاریخ طبری٥/٥٢١.
[٢٢٧٨]- همان٥٣٩.
[٢٢٧٩]- همان٥٢٥.
در اردوگاه لشکر علی، تعدادی از آن طاغیان و خوارج که عثمان را به قتل رسانده بودند حضور داشتند که برخی از آنان بعینه معلوم نبودند و برخی دیگر مورد حمایت قبائل خود بودند و عدهای هم بودند که دلیلی در مورد اتهام آنان وجود نداشت و برخی دیگر منافق بودند و توانایی اظهار نفاق خود را نداشتند.[٢٢٨٠] پیروان ابن سبا جهت نجات یافتن خود از قصاص تمایل زیادی به برافروخته ساختن آتش فتنه و شعله ور ساختن آتش آن داشتند.[٢٢٨١] وقتی مردم فرود آمدند و آرام گرفتند علی روان شد و طلحه و زبیر نیز روان شدند و به هم رسیدند و درباره مورد اختلاف با هم سخن گفتند و وقتی دریافتند که کار به تفرقه افتاده و نمیتوان به جایی رسید کاری را بهتر از صلح و جلوگیری از جنگ ندانستند. بدین ترتیب- با چنین توافقی- از هم جدا شدند و علی به اردوگاه خود و طلحه و زبیر هم به اردوگاه خود بازگشتند. طلحه و زبیر پیش سران گروه خود فرستادند و علی نیز پیش سران قوم خود فرستاد، البته بجز آنهایی که عثمان را محاصره کردهبودند. آن شب به نیت صلح و عافیت گذشت و شکی در وقوع صلح نداشتند و برخی نزد برخی دیگر بوده و برخی نزد برخی دیگر میرفتند و جز صلح نیت و سخن دیگری نداشتند. اما کسانی که در ماجرای فتنه و قتل عثمان دست داشتند بدترین شب عمر خود را میگذراندند، زیرا در شرف مرگ قرار گرفته بودند. آنان آن شب را با هم به مشورت پرداختند. یکی از آنان- مالک اشتر- گفت: حال طلحه و زبیر را دانسته بودیم، اما حال علی را تا به امروز ندانسته بودیم. آنان این موضوع را وقتی فهمیدند که علی از مردم درخواست کرد که فردا حرکت کنند و کسی از افرادی که به نحوی در قتل عثمان دست داشته است با وی حرکت نکند. آن فرد همچنین گفت: به خدا رای مردم در مورد ما یکسان است و اگر با علی صلح کنند بر سر خون ماست.[٢٢٨٢] عبدالله بن سبأ- که در میان آنان بود و مورد مشورت قرار میگرفت- گفت: ای مردم پیروزی شما در اختلاط با آنان است. پس با آنان مماشات کنید- یا با آنان مخلوط شوید- و چون فردا افراد به ملاقات آمدند میان آنان جنگ اندازید و فرصت تفکر به آنان ندهید تا کسی که با وی هستید از صلح بازبماند و خدا علی و طلحه و زبیر و موافقان آنان را از کاری که شما خوش ندارید باز بدارد. آنان این رأی را پسندیدند و بر این قرار پراکنده شدند و سایر مردم از این ماجرا بیخبر بودند.[٢٢٨٣] آنان مخفیانه در مورد این رأی با هم به توافق رسیدند و صبحدم بیآنکه همسایگان بدانند رفتند و پنهانی به کار پرداختند و مضریان نزد مضریان و ربیعیان سوی ربیعیان و یمنیان نزد یمنیان رفتند و سلاح در آنان نهادند. مردم بصره و دیگر افراد در برابر کسانی که به آنان حمله آورده بودند بپا خاستند. طلحه و زبیر با سران قوم مضر آمدند و عبدالرحمان بن حارث بن هشام را جهت آرایش دادن و فرماندهی سمت راست و عبدالرحمان بن عتاب بن أسید را جهت آرایش دادن و فرماندهی سمت چپ فرستادند و خود در مرکز سپاه ایستادند و گفتند: چه شده است؟ گفته شد: مردم کوفه شبانه بر ما حمله آوردند. پس طلحه و زبیر گفتند: میدانستیم که علی تا خون نریزد و حرمت نشکند دست بر نمیدارد و با ما صلح نمیکند. سپس با مردم بصره برگشتند. مردم بصره مهاجمان را بکوفتند و سوی اردوگاهشان راندند.[٢٢٨٤] علی و اهل کوفه سر و صدا را شنیدند. سبئیون یکی را نزد علی نهاده بودند تا آنچه را که خود میخواهند به علی گزارش دهد و چون علی گفت: چه شده است؟ آن مرد گفت: ناگهان جمعی از مخالفان به ما شبیخون زدند و ما آنها را به عقب راندیم. علی به فرمانده سمت راست سپاه گفت: به سمت راست برو. به فرمانده سمت چپ گفت: سمت چپ برو. در این اثنا سبئیان پیوسته به تحریک جنگ میپرداختند.[٢٢٨٥] گرچه این آغاز جنگ روی داد اما دو طرف هم چنان خویشتنداری میکردند تا اینکه واقعیت ماجرا روشن شود و علی و همراهانش بر این اتفاق داشتند که جنگ را آغاز ننمایند تا اینکه طلحه و زبیر جنگ را آغاز نمایند تا بدین ترتیب حجت را تمام کرده و حق جنگ داشته باشند. آنان با این وجود فراریان را نمیکشتند و زخمیها را خلاص نمیکردند اما سبئیان پیوسته به تحریک جنگ میپرداختند.[٢٢٨٦] در جانب دیگر طلحه که روی مرکب خود بود و مردم اطراف او را گرفته بودند میگفت: ای مردم آیا ساکت میشوید؟ اما مردم به او توجه نمیکردند و ساکت نمیشدند و او فقط توانست بگوید: أف بر شما، أف بر شما، شما فقط به مانند پروانههای اطراف آتش- به معنی نادانی و سبکسری- و مگسان طمع هستید.[٢٢٨٧] آیا پروانگان گرد آتش و مگسان طمع کسی غیر از این سبئیان میباشند؟! بلکه تلاشها برای انجام صلح تا آخرین لحظات نبرد ادامه مییابد.
از خلال این مباحث میتوان تأثیر ابن سبا و پیروان سبئی او را در نبرد مشاهده کرد و میتوان به روشنی- و به صورتی که جای شک و شبهه باقی نمیگذارد تمایل زیاد صحابه به ایجاد صلح و متحد ساختن مردم مشاهده نمود. این همان سخن حقی است نصوص آن را ثابت میکنند و انسان در مورد آن احساس آرامش میکند.[٢٢٨٨]
قبل از اینکه وارد بحث در مورد مراحل نبرد شویم لازم به ذکر است که اشاره کنیم تأثیر سبئیه در نبرد جمل تقریباً مورد اجماع علما است، خواه آنان را مفسدان یا اوباش دو طائفه و یا قاتلان عثمان یا سفیهان و کم خردان یا اوباشان نام برده و یا به صورت صریح آنان را سبئیه نام نهاده باشند.[٢٢٨٩] حال در زیر به برخی از نصوصی که مؤید این امر میباشند اشاره میشود:
الف- در کتاب «أخبار البصرة» عمر بن شبة آمده است کسانی که قتل عثمان به آنان منسوب شد ترسیدند که دو گروه در مورد قتل آنان با هم به توافق برسند. به همین دلیل میان آنان جنگ به راهانداختند و آن ماجراها روی داد.[٢٢٩٠]
ب- امام طحاوی میگوید: فتنه جمل بدون اختیار علی و طلحه روی داد، بلکه مفسدان بدون اختیار افراد سابق آن را به راهانداختند.[٢٢٩١]
ج- قاضی ابوبکر باقلانی میگوید: صلح انجام شد و دو گروه با رضایت از هم جدا شدند. پس قاتلان عثمان ترسیدند که بر آنها سلطهیابند و آنان را احاطه نمایند. بنابراین با هم جمع شدند و به مشورت پرداختند و در مورد راه حل ماجرا با هم اختلاف نظر داشتند، اما بعد از مدتی بر این امر به اتفاق رسیدند که در میان دو گروه پراکنده شوند و هنگام سحر در میان دو اردوگاه جنگ را آغاز نمایند و با آنان اختلاط یابند و گروهی که در اردوگاه علی قرار دارند فریاد برآورند که گروه طلحه و زبیر به ما خیانت کردند و گروهی که در اردوگاه طلحه و زبیر هستند فریاد برآورند که علی به ما خیانت کرد. ماجرا به همان شکلی که آنان طرح ریزی کردهبودند روی داد و جنگ آغاز شد. پس هر یک از دو گروه مکروهی را که برای وی روی داده بود دفع میکرد و از ریخته شدن خون خود جلوگیری مینمود و وقوع این کار از دو گروه و دفاع آنان از خود، درست و طاعت خداوند میباشد. این رأی صحیح و مشهور میباشد و من هم با آن تمایل دارم و به آن قائل میباشم.[٢٢٩٢]
د- قاضی عبدالجبار معتزلی اقوال علما در مورد به توافق رسیدن علی، طلحه، زبیر و عائشه در مورد صلح و ترک جنگ و استقبال از گفتگو در مورد این امر را نقل کرده است و نیز نقل نموده که آن دسته از دشمنان عثمان که در میان اردوگاه بودند از این امر ناخشنود بودند و ترسیدند که دو گروه در مورد آنان فراغت یابند. به همین دلیل درباره آن واقعه- که امری معروف است- دست به چارهاندیشی زدند و آن وقایع- یعنی جنگ جمل- روی داد.[٢٢٩٣]
ﻫ- قاضی ابوبکر بن العربی میگوید: علی به بصره وارد شد. آنان به هم نزدیک شدند تا تدبیری بیندیشند. اما هوی و هوس پرستان آنان را رها نگذاشته و شروع به خونریزی کردند و در میان آنان جنگ برپا شد و غوغاء و هرج و مرج مستولی گشت. همه این مسائل به این خاطر بود که حجت و برهانی ارائه نگشته و آنچه پنهان بود آشکار نگردد و قاتلان عثمان نهان بمانند، زیرا شخصی واحد در لشکر میتواند تدبیر آن لشکر را فاسد کند، حال چه رسد به اینکه هزار نفر این کار را انجام بدهند! [٢٢٩٤]
ابن حزم میگوید: دلیل این امر این است که آنان با هم اجتماع کردند و با هم به جنگ نپرداختند. وقتی که شب فرا رسید قاتلان عثمان دریافتند که حمله و تدبیر دو گروه علیه آنان خواهد بود. پس شبانه وارد اردوگاه طلحه و زبیر شدند و بر آنان حمله بردند و مردم دست به دفاع از خود زدند تا اینکه با اردوگاه علی در هم آمیختند و افراد اردوگاه علی هم به دفاع از خود پرداختند و هر دو گروه گمان میبردند- و در این شکی وجود ندارد- که گروه دیگر جنگ را آغاز کرده است و کار در هم آمیخت و مردم فقط قادر به دفاع از خود بودند و فاسقانی که عثمان را به قتل رسانده بودند و سبئیون دست از تحریک جنگ و برافروخته ساختن آن بر نمیداشتند. بنابراین دو گروه در هدف و مقصود خود مصیب هستند و از خود دفاع کردهاند. زبیر برگشت و جنگ را به حال خود وانهاد و تیری ناشناس به سوی طلحه که ایستاده بود و از حقیقت این اختلاط- یعنی اختلاط افراد- بیخبر بود آمد و به زخمی اصابت کرد که در روز جنگ احد و در حضور رسول خدا برداشته بود اصابت کرد و او برگشت و در جا از دنیا رفت. زبیر هم- بعد از اینکه از نبرد عقب نشست در وادی السباعدر فاصله کمتر از یک روزی بصره کشته شد. آری وضعیت چنین بود.[٢٢٩٥]
ذهبی میگوید: جنگ جمل را نادانان دو گروه برافروختند.[٢٢٩٦] نیز میگوید: دو گروه با هم صلح کردند و علی و طلحه قصد جنگ نداشتند و حتی آنان در مورد اتحاد سخن گفتند. اما اوباش دو گروه به هم تیراندازی کردند و بدین سان آتش جنگ روشن شد و مردم بر هم شوریدند.[٢٢٩٧] در کتاب «دول الإسلام» آمده است: جنگ را اوباش به راهانداختند و کار از دست علی و طلحه و زبیر خارج شد.[٢٢٩٨]
دکتر سلیمان بن حمد عودة میگوید: بعد از این میتوانیم بگوییم: چه مانعی وجود دارد که روایت طبری که تصریح به این امر دارد که سبئیه در ماجرای جنگ جمل نقش داشتهاند این تعمیم را تفسیر نموده و آن مسمیاتی را که در منقولات این علما آمده است مشخص نماید؟ حتی اگر این گروههای اوباش ارتباط مستقیمیبا سبئیه نداشته و اهدافشان به مانند اهداف آنان نباشد، چرا نتوان گفت که این امر زمینه را فراهم ساخت و ابن سبأ و پیروان سبئی او از آن بهره بردند، آنچنان که رسم در حرکتهای اغتشاشگرانه چنین است که از جانب مفسدان مورد بهره برداری واقع میشود؟! [٢٢٩٩]
فراموش نکنیم که فتنه و فضاهای آن در شکل گیری این وقائع ایفای نقش کرد. امر مسلم اینکه مردم در زمان وقوع فتنه و آشوب چیزهایی را که دیگران به وضوح میبینند مشاهده نمیکنند و در مورد آن تأویلاتی را انجام داده و چیزهایی را میتراشند و میسازند که دیگران حقیقت آن را روشن و بدون نیاز به تحمل سختی میدانند. همچنین تودههای زیادی که در این فتنه اجتماع کردهبودند برای اینکه بصیرت و تفکر را بر آنان ببندد کفایت میکرد.[٢٣٠٠] این امر بعیدی نیست، چه احنف بن قیس- یکی از کسانی که در ماجراهای جمل حضور داشت- از خانه خارج میشود تا به علی بن أبی طالب کمک کند و در راه ابوبکره[٢٣٠١] به وی میرسد و به وی میگوید: ای أحنف قصد کجا داری؟ گفت: میخواهم به پسر عموی رسول خدا یاری بدهم. ابوبکره گفت: ای أحنف برگرد زیرا من از رسول خدا شنیدم که فرمود: اگر مسلمانان با شمشیرهایشان رو در روی هم قرار بگیرند هم قاتل و هم مقتول در جهنم میباشند. پس گفتم- یا اینکه کسی گفت-: ای رسول خدا، وضعیت قاتل که روشن است اما چرا مقتول در جهنم میشود؟ فرمود: او قصد قتل طرف مقابل را داشت.[٢٣٠٢]
جنگ در کنار علی حق و درست بود و کسانی که در کنار وی کشته شدند شهید هستند و دو اجر دارند. اما ابوبکره حدیثی را که در مورد غیر حالتی وارد شده است که در علی در آن قرار داشت حمل بر حالت جنگ با طغیانگران کرده بود و او این موضوع را از آن فهم کرده بود اما درست نبود. از این روایت میتوان به گردنهها و موانع متعددی که در جنگ با دیگران در سر راه علی قرار داشت پی برد، از جمله مانند این فتاوایی که برخاسته از تقوا بود و بیشتر از فتاوایی تأثیر داشتند که به صورت درست ارائه شده بودند.[٢٣٠٣] پس به این خاطر احنف همراه علی نشد و در جنگ جمل همراه هیچ یک از دو طرف نشد.[٢٣٠٤]
زبیر که یکی از ارکان اساسی این نبرد بود در مورد واقعیت این ماجرا میگوید: این همان فتنهای است که در مورد آن سخن میگفتیم. غلام آزاد شدهاش به وی گفت: آیا آن را فتنه مینامی و در آن جنگ میکنی؟! زبیر گفت: وای بر تو، مینگریم اما نمیبینیم، هیچ کاری نبود که جای پایم را در اثنای آن ندیده باشم، جز این کار که نمیدانم رو به جلو داریم یا رو به عقب.[٢٣٠٥] طلحه نیز در اشاره به این امر میگوید: ما وقتی که بر ضد دیگران همدل بودیم اینکه دو کوه آهن شدهایم که همدیگر را میجوییم.[٢٣٠٦] در طرف دیگر نبرد هم یاران علی بر فتنه بودن این ماجرا تأکید دارند و عمار در کوفه در مورد خروج عائشه میگوید: عائشه در دنیا و آخرت همسر پیامبر شما است، لکن شما به وسیله عائشه مورد ابتلا قرار گرفتهاید.[٢٣٠٧]
سبئیون به تلاشهای خود در دو سپاه برای برپایی جنگ و هجوم بر گروه دیگر و فریفتن گروه مقابل با گروه دیگر و تشویق آنان بر جنگ افزودند و جنگ سخت و شدید جمل درگرفت. دلیل نامگذاری این جنگ به جمل این است که ام المرمنین عائشه در مرحله دوم نبرد سوار بر یک شتر در وسط میدان نبرد ایستاده بود. وی سوار بر آن شتری بود که یعلی بن أمیه آن را که از یمن خریده بود در مکه به وی داد. عائشه سوار بر آن شتر از مکه به بصره آمد و در اثنای نبرد بر آن سوار شد. این جنگ در روز جمعه شانزدهم جمادی الثانی سال ٣٦ﻫ در منطقه زابوقه در نزدیکی بصره روی داد. علی از ماجرا آزرده و محزون شد و به منادی خود دستور داد تا بگوید: ای مردم دست از جنگ بردارید. اما کسی صدای او را نشنید، زیرا همه مشغول به جنگ با طرف مقابل خود بودند.[٢٣٠٨] جنگ جمل دو مرحله داشت. در مرحله اول آن طلحه و زبیر فرمانده سپاه بصره بودند و از طلوع فجر تا قبل از ظهر ادامه یافت.[٢٣٠٩] علی و طلحه و زبیر در میان سپاه خود فریاد برآوردند: فراریان را نکشید، زخمیان را خلاص نکنید و به سراغ کسانی که خارج از نبرد قرار دارند و آن را ترک کردهاند نروید.[٢٣١٠]
قبل از این جنگ زبیر به پسرش عبدالله وصیت کرده بود که بدهیش را بدهد و گفته بود: امروز کسانی که کشته میشوند یا ظالم هستند و یا مظلوم، و من فکر میکنم که امروز مظلومانه کشته میشوم و بزرگترین دغدغهای که دارم بدهی است که در ذمه دارم.[٢٣١١] در این أثنا مردی نزد زبیر آمد و به وی پیشنهاد قتل علی را داد، بدین صورت که وارد سپاه علی شود و سپس او را غافلگیر کرده و به قتل برساند- ترور کند- اما زبیر این پیشنهاد وی را به شدت مورد انکار قرار داد و گفت: مومن مؤمن دیگر را غاقلگیرانه به قتل نمیرساند، یا ایمان مانع قتل کسی به صورت غافلگیری میشود.[٢٣١٢] بنابراین زبیر قصد کشتن علی یا هر شخص دیگری که در ماجرای قتل عثمان بیگناه بود، نداشت. امیرالمؤمنین علی زبیر را فراخواند و با لطیفترین عبارات و کوتاهترین سخنان با وی سخن راند و این حدیث رسول خدا را به وی یادآور شد که در آن رسول خدا به زبیر فرمود: تو با علی میجنگی و در این جنگ نسبت به او ظلم روا میداری.[٢٣١٣] این حدیث سند صحیحی ندارد.[٢٣١٤] برخی دیگر از روایات سبب انصراف زبیر از جنگ را این میدانند که وی چون قبل از جنگ از وجود عمار بن یاسر در سپاه مقابل اطلاع یافت از جنگ منصرف شد، زیرا وی گرچه روایت «عمار توسط گروهی طغیانگر به قتل میرسد»[٢٣١٥] را روایت نکرده بود اما شاید آن را به دلیل شهرتش از برخی از صحابه شنیده بود.[٢٣١٦] برخی دیگر معتقدند که سبب برگشتن وی این بود که در مورد صحت موضعی که در این فتنه – چنان که خود آن را به این اسم مینامید- گرفته بود دچار شک شد.[٢٣١٧] در روایت دیگری سبب انصراف وی این بیان شده که عبدالله بن عباس خویشاوندی نزدیک او با علی را بهیادش آورد و به وی گفت: تو پسر صفیه دختر عبدالمطلب هستی و با شمشیر خود با علی بن أبی طالب بن عبدالمطلب میجنگی.[٢٣١٨] پس زبیر از میدان نبرد خارج شد و ابن جرموز به او رسید و او را به قتل رساند[٢٣١٩] که تفصیل این مطلب بعداً ذکر خواهد شد.
بنابراین زبیر در مورد هدف خود- یعنی اصلاح- هوشیار و آگاه بود، اما چون دید که سلاح جای اصلاح را گرفته است برگشت و نجنگید. اینکه ابنعباس به وی گفت: با شمشیر خود با علی بن أبی طالب میجنگی؟ در این سخن مفهوم آن حذف شده است و این مفهوم این است: یا اینکه برای اصلاح و ایجاد اتحاد آمدهای؟[٢٣٢٠] بعد از این سخن، زبیر برگشت و میدان را ترک نمود. شاید عوامل متعددی و تو در تویی در خروج زبیر از میدان نبرد دخیل بوده است. اما طلحه بن عبیدالله فرمانده دوم سپاه بصره در همان آغاز نبرد زخمی شد، چه تیری ناشناس به وی اصابت کرد و خون زیادی از بدن وی جاری کرد. یارانش به وی گفتند: ای ابومحمد، تو زخمی هستی، پس برو و داخل خانهها شو تا در آنجا مورد معالجه قرار بگیری. پس طلحه به غلام خود گفت: ای غلام مرا ببر و جای مناسبی را برایم پیدا کن. او را به بصره برد و در خانهای قرار داد تا معالجه شود، اما هم چنان از زخم وی خون جاری شد تا اینکه در اثر آن زخم در همان خانه از دنیا رفت و سپس در بصره دفن شد.[٢٣٢١] اما روایتی که در آن چنین اشاره آمده که طلحه و زبیر مردم را به جنگ تشویق کردهاند و اینکه زبیر زمانی که شکست خوردن مردم بصره را دید میدان نبرد را خالی کرد و رفت صحت ندارد، [٢٣٢٢] زیرا این خبر با عدالت صحابه در تعارض است. نیز با روایاتی که بیان گر این امر میباشند که اصحاب جمل برای فقط برای اصلاح خارج شده بودند تعارض دارد. چگونه این عمل زبیر با هدف وی به هنگام خروج از مکه به بصره، یعنی اصلاح در بین مردم توافق و سازگاری دارد؟! و در عمل هم موضع زبیر تا آخرین لحظات، تلاش برای اصلاح بود و این چیزی است که حاکم نیشابوری از طریق أبوالأسود دؤلی روایت کرده و در آن آمده است که زبیر برای ایجاد صلح در میان مردم تلاش کرد، لکن جنگ درگرفت و کار مردم اختلاف یافت و زبیر به این خاطر رفت و جنگ را ترک کرد.[٢٣٢٣] همچنین طلحه برای اصلاح آمده بود نه خونریزی. اما در مورد کشته شدن طلحه چنان که احنف بن قیس به آن تصریح کرده است در ابتدای نبرد روی داد.[٢٣٢٤]
زبیر از میدان نبرد بیرون میرود و طلحه از دنیا میرود. با کشته شدن و زخمیشدن تعدادی از دو طرف مرحله اول نبرد به پایان میرسد. در این مرحله غلبه با سپاه علی بود. علی سیر نبرد را زیر نظر داشت و وقتی کشتگان و زخمیان دو طرف را میدید ناراحت و آزرده خاطر میشد. علی نزد پسرش حسن رفت و او را در آغوش گرفت و شروع به گریه کرد و به او گفت: پسرم، ای کاش پدرت بیست سال قبل از این مرده بود. حسن گفت: پدر جان، من شما را از این امر نهی کردم. علی گفت: فکر نمیکردم تا این حد برسد. بعد از این دیگر زندگی چه فایدهای دارد؟ و بعد از این انتظار چه خیری را میتوان داشت؟[٢٣٢٥]
خبر جنگ به ام المؤمنین عائشه رسید، پس سوار بر شتر خود و در حالی که قبائل أزدی اطراف وی را گرفته بودند خارج شد. کعب بن سور همراه عائشه بود و عائشه قرآنی به وی داد تا مردم را به متوقف ساختن جنگ دعوت نماید.ام المؤمنین پیش رفت و همه امیدش این بود که مردم به خاطر جایگاهی که وی در قلب مردم دارد سخنش را بشنوند و مانع آنان شود و آتش این فتنهای را که آغاز شده است خاموش گرداند.[٢٣٢٦] کعب قرآن را با خود به همراه برد و پیشاپیش سپاه بصره به حرکت درآمد و سپاه علی را فریاد زد و گفت: ای مردم، من کعب بن سور قاضی بصره هستم، شما را به کتاب خدا و عمل به دستورات آن و صلح بر اساس آن دعوت میکنم. سبئیون که در پیشانی سپاه علی بودند ترسیدند که تلاش کعب به موفقیت برسد. به همین دلیل همه به سوی او تیراندازی کردند و او را به شهادت رساندند و او در حالی که قرآن را در دست داشت از دنیا رفت.[٢٣٢٧] تیرهای سبئیون به شتر و کجاوه عائشه اصابت کرد، به همین دلیل عائشه ندا زد و گفت: ای فرزندان من، خدا را در نظر داشته باشید، خدا را در نظر داشته باشید، خدا و روز قیامت را یادآور شوید و دست از جنگ بردارید. اما سبئیون جواب وی را نمیدادند و هم چنان اقدام به حمله به سپاه بصره میکردند و علی هم که پشت سر آنان قرار داشت آنان را به دست برداشتن از جنگ و عدم هجوم بر مردم بصره دستور میداد، اما سبئیون که در پیشانی سپاه بودند توجهی نمیکردند و فقط حمله و هجوم میبردند و میجنگیدند. وقتی که عائشه دید آنان به سخن وی توجه نمیکنند و کعب بن سور در مقابل او کشته شد، گفت: ای مردم قاتلان عثمان و پیروان آنها را لعنت کنید. سپس عائشه شروع به دعا کردن علیه قاتلان عثمان و لعنت فرستادن بر آنان کرد. صدای مردم بصره در دعا علیه قاتلان عثمان و لعنت کردن آنان بلند شد و علی چون این دعای بلند را از سپاه بصره شنید گفت: این چیست؟ به وی گفتند: عائشه علیه قاتلان عثمان دعا میکند و مردم هم با وی علیه آنان دعا میکنند. پس علی گفت: شما هم همراه من علیه قاتلان عثمان و پیروانشان دعا کنید و بر آنان لعنت بفرستید. پس صدای دعای سپاه علی در لعنت کردن و دعا علیه قاتلان عثمان بلند شد[٢٣٢٨] و علی گفت: پروردگارا قاتلان عثمان را در پستی و بلندی لعنت کن.[٢٣٢٩] جنگ شدت یافت و شعله برکشید و مردم با نیزه به جان هم افتادند و چون نیزههایشان شکسته شد شمشیر برکشیدند و با آنها با هم به زد و خورد پرداختند تا اینکه شمشیرهایشان شکسته شد.[٢٣٣٠] مردم به همدیگر نزدیک شدند.[٢٣٣١] بعد از این سبئیون تلاش خود را متوجه پی کردن شتر عائشه و قتل او کردند. پس سپاه بصره فوراً برای حمایت از عائشه و شتر وی شتافتند و در مقابل شتر شروع به مقاومت کردند و هر کس افسار شتر را میگرفت کشته میشد، زیرا نبرد در مقابل شتر بسیار شدید و سخت بود و کجاوه عائشه به خاطر تیرهای زیادی که به آن اصابت کرده بود چنان شد که انگار یک جوجه تیغی است.[٢٣٣٢] در اطراف شتر بسیاری از مسلمانان أزد و بنی ضبة و جوانان قریش بعد از اینکه شجاعت و دلاوری کم نظیری از خود نشان دادند کشته شدند.[٢٣٣٣] عائشه دچار حیرت شدیدی شد و بسیار احساس حرج و گناه میکرد، زیرا وی قصد جنگ نداشت، لکن برغم میل وی جنگ روی داد و در وسط آشوبی قرار گرفته بود و مردم را با حرکت دست ندا میزد اما کسی به وی جواب نمیداد. هر کس افسار شتر عائشه را میگرفت کشته میشد. سپس محمد بن طلحه- سجاد- آمد و افسار شتر را گرفت و به عائشه گفت: مادر جان چه دستور میدهید؟ عائشه گفت: دست از جنگ بردار. پس وی شمشیر خود را که برکشیده بود در نیام کرد و کشته شد.[٢٣٣٤] هم چنین عبدالرحمان بن عتاب بن أسید که تلاش کرده بود مالک اشتر را به قتل برساند، گرچه خود نیز با وی کشته شود، کشته شود، زیرا وی مالک اشتر را بر زمین زد و هر دو نفر بر زمین افتادند و ابن عتاب به اطرافیانش گفت: من و مالک را با هم بکشید،[٢٣٣٥] زیرا به دلیل نقش بارزی که مالک در تشویق مردم علیه عثمان ایفا کرد، عبدالرحمان کینه زیادی از او در دل داشت، اما چون اشتر در میان مردم به اسم «مالک» معروف نبود و أجلش فرا نرسیده بود مردم به وی حمله نکردند و اگر عبدالرحمان میگفت: من و اشتر را بکشید، مردم فوراً با شمشیرهایشان به وی حمله میآوردند.[٢٣٣٦] عبدالله بن زبیر هم جنگ کم نظیری را انجام داد و خود را در میان شمشیرها انداخت و وقتی او را از میان کشته شدگان بیرون آوردند- در حالی که کشته نشده بود- جای چهل واندی ضربه شمشیر و نیزه بر بدن او بود که شدیدترین و آخرین آن ضربهاشتر بود، زیرا از روی خشم نسبت به عبدالله بن زبیر به این راضی نشد که در حالی که بر روی اسب نشسته است به او ضربه بزند، بلکه بر روی رکابهای اسب خود بلند شد و ضربهای بر سر او وارد آورد و گمان نمود که وی را کشته است.[٢٣٣٧] تعداد زیادی از بنی عدی و بنی ضبه و أزد هم به قتل رسیدند. بنی ضبه در دفاع ازام المؤمنین فداکاری و جان نثاری و دلاوری زیادی از خود نشان دادند. یکی از سران آنان، یعنی عمر بن یثربی ضبی در رجزی که در این مورد بیان کرده است میگوید:
نحن بنی ضبة أصحاب جمل
ننازل الموت إذا الموت نزل
الموت عندنا أحلی من العسل
ننعی ابن عفان بأطراف الأسل[٢٣٣٨]
(ما بنی ضبهایم و یاران شتر و چون مرگ بیاید با او در میآمیزیم. مرگ در نزد ما شیرینتر از عسل است و با دم شمشیر بر ابن عفان نوحه میکنیم).
امیرالمؤمنین علی با مهارت و تیزبینی نادری که در امور نظامی داشت دریافت که باقی ماندن شتر موجب استمرار جنگ و هلاک مردم میشود و مادام که ام المؤمنین در میدان نبرد باشد اصحاب جمل شکست نخورده و دست از جنگ بر نمیدارند. نیز باقی ماندن عائشه در میدان نبرد خطری برای جان وی بود، زیرا کجاوهای که عائشه در آن قرار داشت به مانند جوجه تیغی پر از تیر شده بود.[٢٣٣٩] پس به چند نفر از افراد سپاه خود از جمله محمد بن أبوبکر برادر ام المؤمنین- و عبدالله بن بدیل دستور داد تا شتر را پی کنند- یعنی ساقهای شتر را با شمشیر بزنند- و عائشه را از هودج خارج کنند.[٢٣٤٠] آنان شتر را پی کردند و محمد برادر عائشه عبدالله بن بدیل کجاوه را برداشتند و در مقابل علی گذاشتند و علی دستور داد تا او را به منزل عبدالله بن بدیل ببرند.[٢٣٤١] برداشت نظامی علی درست بود، زیرا همین که سبب یا انگیزهای که بصریان را وا میداشت تا با عشق و علاقه به سوی مرگ بروند، برداشته شد وام المؤمنین از میدان نبرد خارج شد، سپاه بصره عقب نشینی نمود. اگر چنین سیاستی اتخاذ نمیشد جنگ تا زمانی که سپاه بصره، اصحاب جمل یا سپاه علی به طور کامل از بین میرفتند ادامه مییافت. وقتی که سپاه بصره عقب نشینی نمود، علی یا منادی او ندا در داد که فراریان را دنبال نکنند و زخمیان را خلاص نکنند و جز تجهیزات یا سلاحهایی که به میدان نبرد یا اردوگاه آورده شده است چیزی را به غنیمت نگیرند زیرا غیر از این نمیتوانند چیزی را ببرند و آنان را از اینکه داخل خانهها شوند نهی کرد. البته این ندا وی به همین جا ختم نشد، بلکه به کسانی از اهل بصره که با وی میجنگیدند گفت: اگر چیزی از وسایل خود را در نزد افراد سپاه من دیدید میتوانید آن را پس بگیرید. پس مردی نزد جماعتی از سپاه علی آمد که داشتند در دیگی که متعلق به او بود گوشت میپختند و او آن دیگ را از آنان گرفت و از روی خشم و عصبانیت نسبت به آنان محتویات دیگ را ریخت.[٢٣٤٢]
در این جنگ سخت تعداد زیادی از دو طرف به قتل رسیدند، اما در مورد تعداد آنان روایات مختلفی وجوددارد. مسعودی بیان کرده که این اختلاف در مورد تعداد کشتگان به تمایلات و خواستهای راویان آنها بر میگردد.[٢٣٤٣]
قتاده بیان کرده که در این جنگ بیست هزار نفر کشته شدند.[٢٣٤٤] روشن است که در این آمار مبالغه زیادی شده است، زیرا تعداد هر دو سپاه رقمیدر حول همین مقدار یا کمتر از آن بوده است. ابومخنف رافضی- بر اساس امیال خود- مبالغه زیادتری به خرج داده و به گمان خود کار خوبی کرده است، اما نمیدانسته که کاری بسیار بد است و عنوان داشته که تنها از سپاه بصره بیست هزار نفر کشته شد.[٢٣٤٥] سیف ذکر کرده که در این جنگ ده هزار نفر کشته شدند که نصف آنان از یاران علی و نصف دیگر آن از یاران عائشه بودند. در روایت دیگری آمده است: پانزده هزار نفر کشته شدند که پنج هزار نفر آن از مردم کوفه و ده هزار نفر آن از مردم بصره بودند که نصف این مقدار در مرحله اول نبرد و نصف دیگر آن در مرحله دوم نبرد کشته شدند.[٢٣٤٦] این دو روایت به دلیل وجود انقطاع و قوادحی دیگر در سند آنها ضعیف هستند. نیز در آمارهای ارائه شده مبالغه زیادی روی داده است. عمر بن شبة روایت کرده که در این نبرد بیش از شش هزار نفر کشته شدند، اما سند این روایت ضعیف است.[٢٣٤٧] یعقوبی پا را از همه اینها فراتر نهاده و اظهار داشته که در این جنگ سی و دو هزار نفر به قتل رسیدند.[٢٣٤٨] به درستی که این آمارها مبالغه آمیز هستند. دلیل اعمال این مبالغه در آنها موارد زیر است:
الف- رغبت و اشتیاق دشمنان سبئی صحابه و پیروان این سبئیون به توسعه دادن به دائره اختلاف درمیان فرزندان امتی که قدر مشترک آنان عشق به صحابه و اقتدا به آنان بعد از رسول خدا میباشد.
ب- برخی از شعرا و جاهلان و افراد قبائل در بزرگ جلوه دادن این ماجرا ایفای نقش کردند تا این آمار با اشعاری که آنان درست کرده و به برخی از سران و سواران خود منسوب میکنند تناسب داشته باشد. علاوه بر این قصه گویان قصههای شبانه و راویان اخباری نیز که از خلال وقائع و ماجراهای مهیج در پی کسب نظر مردم هستند در این امر نقش داشتهاند.
ج- ایجاد اعتماد به نفس در میان پیروان اوباش و سبئیون برای اثبات موفقیت نقشهها و تدابیر آنان.[٢٣٤٩]
در مورد تعداد واقعی کشته شدگان این جنگ باید گفت که تعداد آنان بسیار زیاد نبوده است، به چند دلیل از جمله:
الف- مدت جنگ بسیار کم بود، زیرا ابن أبی شیبة با سند صحیح روایت[٢٣٥٠] کرده است که جنگ بعد از ظهر آغاز شد و چون آفتاب غروب کرد کسی از افرادی که در اطراف شتر دفاع میکردند باقی نماند.
ب- سبک و سیاق نبرد دفاعی بود و هر دو گروه فقط از خود دفاع میکردند.
ج- هر دو گروه در مورد جنگ احساس حرج میکردند، زیرا به حرمت زیاد خون مسلمان اطلاع داشتند.
د- در جنگ یرموک سه هزار نفر شهید شدند و در جنگ قادسیه هشت هزار و پانصد نفر شهید شدند، حال آنکه این جنگ سه روز ادامه یافت. پس اگر جنگ جمل را با این دو مقایسه کنیم پی خواهیم برد که تعداد کشته شدگان جنگ جمل زیاد نیست. علاوه بر این آن دو جنگ از نوع جنگهای تعیین کننده در تاریخ امتها بودند و شدت جنگ جمل به پای شدت و سختی آن دو نمیرسید.
و- خلیفه بن خیاط لیستی از اسامیکسانی را که در جنگ جمل کشته شدهاند ذکر کرده است که قریب به صد نفر میباشند.[٢٣٥١] پس اگر فرض کنیم که تعداد آنان دویست نفر بوده است و نه صد نفر، این بدان معنی است که کشته شدگان نبرد جمل بیشتر از دویست نفر نمیباشد. این رقمیاست که دکتر خالد بن محمد غیث در رساله خود تحت عنوان «استشهاد عثمان و وقعة الجمل فی مرویات سیف بن عمر فی تاریخ الطبری، دراسة نقدیة» ترجیح داده است.[٢٣٥٢]
بسیاری از روایات به این امر اشاره دارند که طلحه بن عبیدالله توسط مروان بن حکم به قتل رسیده است.[٢٣٥٣] اما با بررسی این روایات به این نتیجه میرسیم که مروان در این امر دخالتی نداشته است و از این تهمت مبرا است، به دلایل زیر:
الف- ابن کثیر میگوید: گفتهاند که کسی که این تیر را به سوی طلحه پرتاب کرد مروان بن حکم بوده است. نیز گفتهاند: کسی دیگر این تیر را پرتاب کرده بود. من این قول را به واقعیت نزدیک میبینم، گرچه قول اول مشهورتر است. والله أعلم.[٢٣٥٤]
ب- ابن العربی میگوید: میگویند: مروان طلحه را به قتل رسانده است، چه کسی جز خداوند از این امر اطلاع دارد، حال آنکه کسی که روایت وی صحیح باشد آن را نقل نکرده است.[٢٣٥٥]
ج- محب الدین خطیب میگوید: این خبر وارده در مورد قتل طلحه به وسیله مروان به مانند یک بچه سر راهی است که پدر و مادر آن معلوم نیست.[٢٣٥٦]
د- سببی که بیان شده که مروان به خاطر آن طلحه را به قتل رسانده است باطل میباشد. این سبب مورد ادعا این است که مروان طلحه را متهم به این کرده بود که در قتل عثمان دست داشته است. این سبب ادعا شده صحیح نیست، زیرا از طریق صحیحی ثابت نشده که کسی از صحابه در ماجرای قتل عثمان دست داشته است.
ﻫ- مروان و طلحه در روز جنگ جمل در صف واحدی حضور داشتند و هر دو مردم را به اصلاح و سازش فرا میخواندند.[٢٣٥٧]
و- معاویه در زمان خلافت خود مروان را والی مکه و مدینه کرد. پس اگر این قضیه صحت میداشت معاویه او را والی مسلمانان و مقدسترین سرزمینها در نزد خدا نمیکرد.
ی- در صحیح بخاری[٢٣٥٨]- که میدانیم نویسنده آن یعنی بخاری در موضوع پذیرفتن روایات بسیار دقت و بررسی میکرد- روایتی از مروان آمده است. پس اگر اقدام مروان به قتل طلحه صحیح میبود همین عامل برای ردّ روایت او و قدح در عدالت وی کافی میبود.[٢٣٥٩]
بعد از اینکه جنگ رو به اتمام نهاد منادی علی ندا در داد: مجروحان را خلاص نکنید، فراریان را دنبال نکنید، وارد خانههای مردم نشوید. هر کس سلاح بر زمین بگذارد در امان است، هر کس در خانه خود را ببندد در امان است. سپاه علی از غنائم نصیبی ندارد مگر از سلاح و چهارپایانی که به میدان نبرد آورده شدهاند و غیر از این نمیتوانند چیز دیگری ببرند. سپس منادی علی در میان سپاه بصره ندا در داد که اگر کسی از آنان وسایل خود را در دست سپاه من دید میتواند آن را از آنان بازستاند.[٢٣٦٠] برخی از سپاهیان علی گمان برده بودند که علی اسرا را در میان آنان تقسیم خواهد کرد. پس در این مورد سخن راندند و آن را میان مردم منتشر ساختند، اما علی بسیار زود آنان را غافلگیر ساخت و به آنان گفت: شما نمیتوانید ام ولید بگیرید- یعنی زنانشان را اسیر کنید- و میراث بر اساس فرائضی است که خداوند تعیین کرده است. هر زنی که شوهرش کشته شده است باید چهارماه و ده روز عده بشمارد. پس این گروه از سپاهیان علی از سر انکار و تأویل گفتند: ای امیر المؤمنین آیا شما خون آنان را برای ما حلال میدانید اما زنانشان را برای ما حلال نمیدانید؟ علی گفت: در مورد مسلمانان چنین عمل میشود. سپس گفت: تیرهایتان را بیاورید و در مورد اینکه عائشه که فرمانده و سرکرده آنان است قرعه بیندازید و ببینید که سهم کدام یک از شما میشود! ! پس آنان پراکنده شدند و گفتند: از خدا طلب آمرزش میکنیم. پس بدین طریق برایشان روشن شد که سخن و گمان آنان خطای فاحشی دارد. اما علی برای اینکه آنان را راضی گرداند به هر کدام از آنان از بیت المال پانصد درهم داد.[٢٣٦١]
بعد از پایان جنگ علی همراه با چند نفر از یاران خود خارج شد تا در میان کشتگان جستجو و بازدید کند. در این اثنا چشمش به محمد بن طلحه(سجاد) افتاد و گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون، به خدا قسم او جوانی صالح بود. سپس غمگین و محزون نشست و برای کشتگان دعای مغفرت کرد و بر آنان ترحم کرد- یا رحمت فرستاد- و عدهای از آنان را به خیر و شایستگی ستود.[٢٣٦٢] علی به منزل خود برگشت و دید که زنش و دو دخترش برای عثمان و خویشاوندیش و زبیر و طلحه و دیگر خویشان قریشی خود گریه میکنند، پس به آنان گفت: من امیدوارم که از کسانی باشیم که خدای متعال در مورد آنان میفرماید: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧﴾ [الحجر: ٤٧] «و کینهتوزی و دشمنانگی را از سینههایشان بیرون میکشیم، و برادرانه بر تختها رویاروی هم مینشینند». سپس گفت: اگر ما از آنان- افراد مورد اشاره در آیه- نباشیم پس آنان چه کسانی میتوانند باشند؟! اگر ما از آنان نباشیم پس آنان چه کسانی میتوانند باشند؟! علی همین طور این را تکرار کرد به طوری که من دوست داشتم که دیگر سکوت کند.[٢٣٦٣]
امیرالمؤمنین علی تمایل زیادی به اتحاد مردم و احترام گذاشتن به رعایای دولت و انجام رفتار کریمانه با آنان داشت. این برخورد بزرگ منشانه تأثیر زیادی در بیعت مردم بصره با امیرالمؤمنین علی داشت. وی در شب روز نبرد جمل اسرا را در مکان خاصی قرار داد و هنگامیکه نماز صبح را خواند موسی پسر طلحه بن عبیدالله را فراخواند و او را به خود نزدیک کرد و در آغوش گرفت و در کنار خود نشاند و در مورد احوال او و برادران و خواهرانش از وی سوال کرد و سپس به وی گفت: ما این زمین شما را نگرفتهایم تا آن را برای خود ببریم، ما به خاطر ترس از اینکه مردم آن را غارت کنند آن را گرفتیم و سپس درآمد آن را به وی داد و گفت: ای برادر زاده اگر نیازمند شدی نزد ما بیا. علی با برادرش عمران بن طلحه نیز همین کار را کرد و آن دو با علی بیعت کردند. وقتی که اسرا این موضوع علی را دیدند نزد علی رفتند تا با وی بیعت نمایند. پس علی با آنان بیعت کرد و دیگران هم گروه گروه و قبیله به قبیله با وی بیعت نمودند.[٢٣٦٤] هم چنین علی در مورد مروان بن حکم سوال کرد و گفت: خویشاوندی نزدیک مرا به مهربانی با او فرامیخواند و او با این وجود یکی از جوانان بزرگ قریش است. مروان کسی را نزد حسن و حسین و ابنعباس فرستاده بود تا در مورد وی با علی سخن بگویند و علی گفت: او در امان است هر جا که میخواهد برود. اما با وجود این بزرگواری و بزرگ منشی علی خود را راضی نکرد که نزد علی رفته و با او بیعت کند.[٢٣٦٥] هم چنین مروان کار علی را مورد تقدیر قرار داد و به پسرش حسن گفت: من هیچ فرد غالبی را به بزرگواری پدرت ندیدهام، زیرا وقتی که ما در روز نبرد جمل عقب نشینی کردیم منادی وی ندا در داد: فراریان را دنبال نکنید و زخمیان را خلاص نکنید.[٢٣٦٦]
بدین ترتیب مردم بصره با أمیرالمؤمنین علی بیعت کردند و علی پسر عموی خودش عبدالله بن عباس را والی آنان کرد و زیاد بن أبیه را مسئول خراج آنجا نمود. علی میخواست مدت بیشتری در بصره اقامت نماید، اگر مالک اشتر او را به تعجیل وا نمیداشت، زیرا اشتر در این طمع داشت که علی ولایت جایی را به او بدهد، اما چون دریافت که ابنعباس والی بصره شده است به خشم آمد و میان قوم خود رفت. علی ترسید که مبادا او فتنه و شری برپا نماید به همین دلیل سپاه را به حرکت درآورد و به او رسید و او را به خاطر حرکت انفرادی مورد سرزنش قرار داد و چنین وانمود کرد که اصلاً چیزی در مورد وی- اشتر- نشنیده است.[٢٣٦٧]
«اگر مسلمانان با شمشیر در مقابل هم بایستند قاتل و مقتول در آتش جهنم هستند».[٢٣٦٨] قرطبی میگوید: علما میگویند: این حدیث در مورد صحابه رسول خدا- که در این جنگ فتنه شرکت کردند- نیست، زیرا خدای متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠﴾ [الحجرات: ٩-١٠]
«هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد (و صلح را پذیرا نشود) با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا برمیگردد و حکم او را پذیرا میشود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذیرا شد، در میان ایشان دادگرانه صلح برقرار سازید و (در اجرای مواد و انجام شرائط آن) عدالت بکار برید، چرا که خدا عادلان را دوست دارد. فقط مؤمنان برادران همدیگرند، پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید و از خدا ترس و پروا داشته باشید، تا به شما رحم شود».
پس خدای متعال دستور داده که با طغیانگران جنگ شود و اگر مسلمانان از جنگ با طغیانگران دست بردارند یکی از فرائض الهی تعطیل میشود. این امر بر این دلالت دارد که قول «قاتل و مقتول در آتش جهنم هستند» در مورد صحابه رسول خدا نیست، زیرا بر اساس تأویل اجتهادی که داشتند با هم جنگیدند. طبری میگوید: اگر در همه اختلافات بین دو گروه از مسلمانان واجب باشد که مسلمانان از آن فرار کنند و در منازل خود بنشینند و شمشیرهایشان را بشکنند، هرگز حدی اجرا نشده و باطلی ابطال نمیشود و اهل نفاق و فجور راهی مییابند که در آن همه چیزهایی را که خداوند بر آنان حرام کرده است، از قبیل اموال مسلمانان، اسیر کردن زنان آنان و ریختن خون آنان را حلال میشمرند، بدین صورت که علیه مسلمانان دسته میگیرند و مسلمانان دست از سر آنان بر میدارند و میگویند: این فتنهای است که ما از جنگ در آن نهی شدهایم و مأمور شدهایم که در این فتنه دست برداریم و از آن فرار کنیم.[٢٣٦٩] امام نووی میگوید: اینکه گفته است «قاتل و مقتول» حمل بر کسی میشود که تأویل اجتهادی ندارند و جنگ آنان از روی تعصب و چیزهایی از این قبیل است. اینکه گفته است در آتش جهنم میباشند به این معنی است که مستحق آتش جهنم میباشند و گاهی باانداخته شدن در آتش جهنم مجازات شده و گاهی خداوند او را مورد عفو قرار میدهد. این مذهب اهل حق- اهل سنت- است.... تمام موارد نظیر این قضیه هم بر این قضیه تأویل میشوند. بدانید که خونهایی که در جنگهای میان صحابه جاری شد مشمول این وعید نمیشوند و مذهب اهل سنت و اهل حق، حسن ظن به آنان و خودداری از پرداختن به مشاجرات میان آنان و تأویل جنگ آنان است و اینکه آنان مجتهد بوده و اجتهاد کرده و تأویل داشتهاند و قصد گناه و معصیت و دستیابی به محض دنیا را نداشتهاند، بلکه هر گروهی از آنان بر این اعتقاد بودند که آنان بر حق بوده و مخالفشان طغیانگر است. به همین دلیل جنگ با طغیانگر بر وی واجب است تا او را به امر خداوند برگرداند و برخی از آنان مصیب بودند و برخی دیگر در اجتهاد خود به خطا رفته و به خاطر اینکه اجتهاد کردهبودند در این خطا معذور هستند و مجتهد اگر خطا کند گناهی بر او نیست و علی در آن جنگها مصیب بود. این مذهب و دیدگاه اهل سنت است. قضایای مربوط به این جنگها مشتبه بود و حتی گروهی از صحابه دچار حیرت شدند و از دو گروه کناره گرفتند و وارد جنگ نشدند و به صورت یقینی نمیدانستند که چه چیزی درست و صحیح است و به همین دلیل به آنان کمک نکردند.[٢٣٧٠]
تاریخ نویسان در مورد تاریخ واقعه جمل با هم بر اقوال زیادی اختلاف نظر دارند:
الف- خلیفه بن خیاط از طریق قتاده روایت کرده که دو گروه در روز پنج شنبه نیمه جمادی الآخر سال سی و شش با هم رو در رو شدند، اما جنگ در روز جمعه روی داد.[٢٣٧١]
ب- عمر بن شبة روایت کرده که این واقعه در نیمه جمادی الآخر سال سی و شش روی داد.[٢٣٧٢]
ج- طبری از طریق واقدی روایت کردهکه این واقعه در روز پنج شنبه دهم جمادی الآخر سال سی و شش روی داد.[٢٣٧٣]
د- مسعودی روایت کرده که این واقعه در روز پنج شنبه دهم جمادی الأولی بوده است.[٢٣٧٤]
قول اول یعنی قولی که خلیفه بن خیاط از طریق قتاده روایت کرده است ارجح میباشد، زیرا سند وی در این باب اصح به شمار میآید.
امیرالمؤمنین به خانهای وارد شد ک هام المؤمنین عائشه در آن اقامت داشت. پس اجازه ورود گرفت و به عائشه سلام کرد و عائشه به او خوش آمد گفت. در آن هنگام زنانی که در خانه بنی خلف بودند برای کشتگان خود از جمله عبدالله و عثمان فرزندان خلف گریه میکردند. عبدالله در کنار عائشه و عثمان در کنار علی کشته شده بودند. وقتی که علی وارد شد صفیه زن عبدالله، مادر طلحه الطلحات به وی گفت: خداوند فرزندانت را یتیم کند، آنچنان که فرزندان مرا یتیم کردی. اما علی جوابی به وی نداد. وقتی که علی خارج شد آن زن دوباره سخن خود را تکرار کرد و علی بازهم سکوت کرد و جوابی به وی نداد. پس مردی به علی گفت: ای امیرالمؤمنین چرا در حالی که سخن این زن را میشنوی جواب او را نمیدهی؟ علی گفت: وای بر تو، ما امر شدهایم که از زنان مشرک دست برداریم، پس آیا در حالی که این زنان مسلمان هستند دست از سر آنان بر نداریم؟[٢٣٧٥]
عبدالرحمن بن ابوبکرة ثقفی نزد امیرالمؤمنین علی آمد و با او بیعت کرد. علی به او گفت: مریض- یعنی پدر عبدالرحمن- کجاست؟ عبدالرحمن گفت: ای امیر مؤمنان به خدا او مریض است و به شادی شما و دلخوشیتان علاقمند است. علی گفت: پیشاپیش من حرکت کن. پس نزد پدر او رفت و از او عیادت کرد. ابوبکره عذر خود را برای علی بیان کرد و علی پذیرفت. سپس علی پیشنهاد امارت بصره را به وی داد، اما وی امتناع کرد و گفت: باید مردی از خاندان تو عهده دار این امارت شود که مردم بدو آرام گیرند. سپس پیشنهاد داد که عبدالله بن عباس را به جای وی والی بصره کند و علی هم پذیرفت و ولایت بصره را به او داد و زیاد بن أبیه را در کنار او مسئول خراج و بیت المال بصره کرد و به ابنعباس امر کرد که به مشورت زیاد عمل کند.[٢٣٧٦]
مردی گفت: ای امیر مؤمنان دو مرد بر در خانه هستند و به عائشه ناسزا میگویند. پس علی به قعقاع بن عمرو دستور داد تا هر کدام از آنان را در حالی که لباس بر تن ندارند صد ضربه شلاق بزند.[٢٣٧٧] قعقاع هم دستور وی را اجرا کرد.
از محمد بن عریب روایت است که گفت: مردی نزد علی برخاست و به عائشه ناسزا گفت. پس عمار آمد و گفت: این چه کسی است که به همسر رسول خدا ناسزا میگوید؟ ساکت ای قبیح بیصاحب مورد سرزنش و رانده و مانده.[٢٣٧٨] در روایت دیگری آمده است: گم و دور شدهای رانده شده، آیا محبوبه رسول خدا را میآزاری؟[٢٣٧٩] در روایت دیگری آمده است: نزد علی مردی به عائشه ناسزا گفت و عمار گفت: آیا همسر رسول خدا را میآزاری؟[٢٣٨٠]
[٢٢٨٠]- همان٥٢٦.
[٢٢٨١]- همان٥٢٧؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/١٢٠.
[٢٢٨٢]- تاریخ طبری٥/٥٢٦.
[٢٢٨٣]- همان٥٢٧.
[٢٢٨٤]- تاریخ طبری٥/٥٤١.
[٢٢٨٥]- همان.
[٢٢٨٦]- همان.
[٢٢٨٧]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٨٢.
[٢٢٨٨]- عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنه فی صدر الإسلام، ص١٩٢-١٩٣.
[٢٢٨٩]- همان١٩٤.
[٢٢٩٠]- فتح الباری١٣/٥٦.
[٢٢٩١]- شرح العقیدة الطحاویة، ص٥٤٦.
[٢٢٩٢]- التمهید، ص٢٣٣.
[٢٢٩٣]- تثبیت دلائل النبوة، عبدالجبار همدانی، ص٢٩٩.
[٢٢٩٤]- العواصم من القواصم، ص١٥٦-١٥٧.
[٢٢٩٥]- الفصل فی الملل و النحل٤/١٥٧-١٥٨.
[٢٢٩٦]- العبر١/٣٧؛ عبدالله بن سبأ، عودة، ص١٩٥.
[٢٢٩٧]- تاریخ الاسلام١/١٥؛ عبدالله بن سبأ، عودة، ص١٩٥.
[٢٢٩٨]- همانجاها.
[٢٢٩٩]- عبدالله بن سبأ، عودة، ص١٩٥.
[٢٣٠٠]- همان١٩٦.
[٢٣٠١]- به نقل امام احمد: نفیع بن حارث بن کلده ثقفی. امام احمد این قول را به اکثر علما نسبت داده است. گفته شده است: وی نفیع بن مسروح میباشد و ابن سعد آن را بهیقین پذیرفته است. قولی هم میگوید: نام وی مسروح بوده است و ابن اسحاق به صورت یقینی این را پذیرفته است. در هر حال وی به کنیه خود- یعنی ابوبکرة- مشهور میباشد. وی از فضلای صحابه و از مردم طائف بود. وی از فتنه روز جمل و صفین کناره گرفت. در مورد سبب مکنی شدن وی به این کنیه گفتهاند: وی با یک بکرة- شتر جوان- خود را به قلعه طائف نزدیک کرد و به همین دلیل به آن مشهور شد. وی در سال٥٢ه در بصره وفات یافت.
[٢٣٠٢]- صحیح مسلم٤/٢٢١٣.
[٢٣٠٣]- الأساس فی السنة و فقهها، السیرة النبوی٤/١٧١١.
[٢٣٠٤]- شرح نووی بر صحیح مسلم١٠/١٨.
[٢٣٠٥]- تاریخ طبری٥/٥٠٦.
[٢٣٠٦]- همان.
[٢٣٠٧]- همان٥١٦. قسمت دوم سخن عمار در تاریخ طبری نبود نمیدانم آن را از کجا آورده است؟ (مترجم)
[٢٣٠٨]- همان٥٤١.
[٢٣٠٩]- همان٥٤١-٥٤٣؛ الخلفاء الراشدون، خالدی، ص٢٤٥.
[٢٣١٠]- تاریخ طبری٥/٥٤١.
[٢٣١١]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٧٩؛ طبقات ابن سعد٣/١٠٨. سند آن صحیح است.
[٢٣١٢]- مسند أحمد٣/١٩. احمد شاکر محقق کتاب میگوید: سند ان صحیح است.
[٢٣١٣]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص٢٠١. مؤلف طرق مختلف حدیث را تخریج کرده و سپس آنرا ضعیف دانسته است.
[٢٣١٤]- المدینة النبویة فجر الإسلام٢/٣٢٤؛ المطالب العلیة، شماره٤٤٦٨.
[٢٣١٥]- مسند أحمد١/٤٧-٤٩، ١١/٣٨. احمد شاکر محقق کتاب میگوید: سند ان صحیح است.
[٢٣١٦]- خلافة علی بن أبی طالب، ص١٥٤.
[٢٣١٧]- همان؛ تاریخ طبری٥/٥٠٦.
[٢٣١٨]- طبقات ابن سعد٣/١١٠سند آن صحیح است؛ خلافة علی، ص١٥٥.
[٢٣١٩]- طبقات ابن سعد٣/١٠؛ تاریخ خلیفه، ص١٨٦.
[٢٣٢٠]- المدینة النبویة فجر الإسلام٢/٢٤٨.
[٢٣٢١]- البدایة و النهایة٧/٢٥٣.
[٢٣٢٢]- تاریخ طبری٥/٥٤٠.
[٢٣٢٣]- المستدرک٣/٣٦٦؛ استشهاد عثمان، ص٢٠٠.
[٢٣٢٤]- تاریخ خلیفه، ص١٨٥؛ استشهاد عثمان، ص٢٠٢.
[٢٣٢٥]- البدایة و النهایة٧/٥٢١.
[٢٣٢٦]- مصنف عبدالرزاق٥/٤٥٦. سند آن به زهری میرسد و صحیح است.
[٢٣٢٧]- البدایة و النهایة٧/٢٥٣.
[٢٣٢٨]- همان.
[٢٣٢٩]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٦٨. سند آن صحیح است؛ سنن سعید بن منصور٢/٢٣٦. سند آن صحیح است.
[٢٣٣٠]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٥٨. راویان آن راویان روایات صحیح است.
[٢٣٣١]- طبقات ابن سعد٥/٢. سند آن صحیح است.
[٢٣٣٢]- البدایة و النهایة٧/٢٥٣؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٩٠. سند آن حسن است.
[٢٣٣٣]- البدایة و النهایة٧/٢٥٤.
[٢٣٣٤]- نسب قریش، ص٢٨١؛ التاریخ الصغیر، بخاری١/١١٠. سند آن صحیح است.
[٢٣٣٥]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٢٨؛ مرویات أبی مخنف، ص٢٦٨. سند آن صحیح است.
[٢٣٣٦]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٥٩.
[٢٣٣٧]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٢٨. ابن حجر در فتح الباری١٣/٥٧-٥٨ سند آن را صحیح دانسته است.
[٢٣٣٨]- تاریخ خلیفة، ص١٩٠. سند آن حسن است؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص١٥٩.
[٢٣٣٩]- أنساب الأشراف، بلاذری٢/٤٣. سند آن متصل است.
[٢٣٤٠]- أعلام الحدیث، خطابی٣/١٦١١.
[٢٣٤١]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٨٦-٢٨٧، سند آن بسیار خوب است؛ فتح الباری١٣/٥٧.
[٢٣٤٢]- همانجاها.
[٢٣٤٣]- مروج الذهب٣/٣٦٧.
[٢٣٤٤]- همان.
[٢٣٤٥]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٨٦. سند آن مرسل است.
[٢٣٤٦]- تاریخ طبری٥/٥٤٢-٥٥٥.
[٢٣٤٧]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٨٦. سند آن منقطع است و سند آن به قتاده حسن میباشد.
[٢٣٤٨]- مصنف ابن أبی شیبة٧/٥٤٦؛ فتح الباری١٣/٦٢.
[٢٣٤٩]- الإنصاف، ص٤٥٥.
[٢٣٥٠]- مصنف ابن أبی شیبة٧/٥٤٦؛ فتح الباری١٣/٦٢.
[٢٣٥١]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٨٧-١٩٠.
[٢٣٥٢]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص٢١٥.
[٢٣٥٣]- طبقات ابن سعد٣/٢٢٣؛ تاریخ المدینة٤/١١٧٠؛ تاریخ خلیفة، ص١٨٥.
[٢٣٥٤]- البدایة و النهایة٧/٢٤٨.
[٢٣٥٥]- العواصم من القواصم، ص١٥٧-١٦٠.
[٢٣٥٦]- همانجا.
[٢٣٥٧]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص٢٠٢.
[٢٣٥٨]- فتح الباری٢/٥٢٠؛ استشهاد عثمان، ص٢٠٣.
[٢٣٥٩]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص٢٠٢.
[٢٣٦٠]- خلافة علی بنأبی طالب، عبدالحمید، ص١٦٨؛ مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٨٦. سند آن صحیح است.
[٢٣٦١]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٨٦. ابن حجر سند آن را صحیح دانسته است١٣/٥٧.
[٢٣٦٢]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٦١؛ المستدرک٣/١٠٣، ١٠٤، ٣٧٥، سند آن حسن لغیره است؛ خلافة علی بن أبی طالب، ص١٦٩.
[٢٣٦٣]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٦٨-٢٦٩؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص١٦٩.
[٢٣٦٤]- طبقات ابن سعد٣/٢٢٤سند آن حسن است؛ المستدرک٣/٣٧٦-٣٧٧.
[٢٣٦٥]- سنن سعید بن منصور٢/٣٣٧. سند آن حسن است.
[٢٣٦٦]- کتاب أهل البغی من الحاوی الکبیر، ماوردی، ص١١١؛ فتح الباری١٣/٦٢.
[٢٣٦٧]- فتح الباری١٣/٥٧؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص١٧٤.
[٢٣٦٨]- صحیح مسلم٤/٢٣٣.
[٢٣٦٩]- التذکرة٢/٢٣٢-٢٣٣.
[٢٣٧٠]- شرح نووی بر صحیح مسلم٨/٢٢٧-٢٢٨.
[٢٣٧١]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٨٤-١٨٥.
[٢٣٧٢]- فتح الباری١٣/٦١.
[٢٣٧٣]- استشهاد عثمان، ص٢٠٦ به نقل از تاریخ طبری.
[٢٣٧٤]- مروج الذهب٢/٣٦٠.
[٢٣٧٥]- البدایة و النهایة٧/٣٥٧.
[٢٣٧٦]- همان.
[٢٣٧٧]- همان٢٥٨.
[٢٣٧٨]- فضائل الصحابة٢/١١٠. سند آن ضعیف است؛ ضعیف سنن الترمذی، البانی، شماره٨١٥.
[٢٣٧٩]- سیر أعلام النبلاء٢/١٧٩. ذهبی آن را حدیثی حسن دانسته است.
[٢٣٨٠]- همان٢/١٧٦. حدیث حسن است.
عائشه ام المؤمنین صدیقه دختر صدیق ابوبکر، عبدالله بن عثمان و مادرش ام رومان دختر عویمر کنانی است. وی چهار یا پنج سال بعد از بعثت رسول خدا ج به دنیا آمد. وقتی که وی شش سال داشت رسول خدا او را به عقد خود در آورد و چون عائشه نه ساله شد با وی عروسی کرد. عروسی رسول خدا با وی در شوال سال اول هجری یا سال دوم هجری بود. برائت و پاکدامنی عائشه توسط خداوند و از بالای هفت آسمان اعلام شد و محبوبترین زنان رسول خدا نزد ایشان بود. رسول خدا غیر از وی با دختر باکرهای ازدواج نکرد. وی داناترین زنان امت به فقه و احکام شرعی میباشد. او از بزرگان صحابه بود و هرگاه صحابه در مورد موضوعی دچار اشکال میشدند از او استفتا میکردند. وقتی که رسول خدا از دنیا رفت عائشه هجده سال داشت. عائشه هفدهم رمضان سال ٥٨ﻫ از دنیا رفت و ابوهریره بر جنازه وی نماز خواند و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.[٢٣٨١]
عائشه مناقب زیاد و مشهوری دارد و احادیث صحیحی در مورد وی وارد شده است که وی با داشتن آنها از دیگر امهات المؤمنین متمایز میباشد. از جمله این احادیث میتوان به این موارد اشاره کرد:
١- قبل از ازدواج رسول خدا با عائشه، فرشتهای سیمای عائشه را با لباسی از حریر اعلا نزد رسول خدا آورد. بخاری و مسلم از عائشه روایت کردهاند که گفت: رسول خدا فرمود: من سه شب در خواب تو را دیدم، فرشتهای سیمای تو با لباسی از حریر اعلا را نزد من آورد و گفت: این همسر توست، و چون من روپوش تو را کنار میزدم تو را میدیدم و میگفتم: اگر این از جانب خدا باشد آن را انجام میدهد.[٢٣٨٢]
٢- محبوبترین زنان پیامبر نزد ایشان: وقتی که در محبوبترین مردم در نزد رسول خدا از ایشان سوال شد ایشان به محبت و علاقه خود به عائشه تصریح کردند. بخاری از عمرو بن عاص روایت کرده که رسول خدا او را در رأس سریه ذات السلاسل گسیل داشت. وی میگوید: پس من نزد رسول خدا رفتم و گفتم: از میان مردم چه کسی نزد شما محبوبتر است؟ فرمودند: عائشه. گفتم: از مردان چه کسی نزد شما محبوبتر است؟ فرمود: پدر عائشه.[٢٣٨٣]
حافظ ذهبی میگوید: با وجود مخالفت روافض، این حدیث ثابت و صحیح است و رسول خدا جز پاک و پاکیزه چیز و یا کسی را دوست نداشت و فرمودهاند: اگر من در میان این امت دوستی میگرفتم، ابوبکر را به دوستی میگرفتم، لکن برادری اسلامی افضل است. پس ایشان افضل مردان و افضل زنان امت خود را دوست داشته است و هر کس نسبت به محبوبان رسول خدا بغض و خشم داشته باشد برای اینکه مبغوض خدا و رسول خدا قرار گیرد اهلیت دارد و عشق و علاقه رسول خدا به عائشه امری مشهور و معروف است.[٢٣٨٤]
٣- نزول وحی بر رسول خدا در زمانی که ایشان در بستر در کنار عائشه بودهاند. بخاری از هشام بن عروه از پدرش روایت کرده است که گفت: مردم در روزی که نوبت همخوابگی رسول خدا با عائشه بود برای ایشان هدیه میبردند. عائشه میگوید: پس دیگر زنان رسول خدا نزدام سلمه جمع شدند و گفتند: ای ام سلمه، به خدا مردم در روزی که نوبت همخوابگی عائشه است برای رسول خدا هدیه میبرند، حال آنکه ما هم به مانند عائشه طالب خیر هستیم. پس به عرض پیامبر برسان که به مردم امر کنند که اگر هدیه میآورند در هر جا و هر خانهای که ایشان حضور داشتند برای ایشان هدیه بیاورند- و منتظر این نشوند که نوبت عائشه بشود و بعد هدیه بیاورند- عائشه میگوید:ام سلمه موضوع را به اطلاع رسول خدا رساند.ام سلمه میگوید: پس رسول خدا از من روی برگرداند. وقتی که رسول خدا نزد من برگشت دوباره این موضوع را به ایشان گفتم و ایشان بازهم از من روی برگرداند. وقتی که برای بار سوم آن را مطرح کردم، ایشان فرمودند: ای ام سلمه مرا در مورد عائشه آزار مده، به خدا قسم غیر از بستر عائشه هیچ گاه در بستر کسی از شما بر من وحی نازل نشده است.[٢٣٨٥]
ذهبی میگوید: این پاسخ ایشان بر این دلالت دارد که فضل و برتری عائشه بر دیگر زنان رسول خدا به امر خداوند و در ورای عشق ایشان به او میباشد و همین عامل هم موجب علاقه رسول خدا به عائشه بوده است.[٢٣٨٦]
٤- سلام کردن جبرئیل بر پیامبر و عائشه: بخاری از عائشه روایت کرده که گفت: روزی رسول خدا به من فرمود: ای عائشه این جبرئیل است و به تو سلام میکند. پس عائشه گفت: و علیه السلام و رحمة الله و برکاته. پیامبر چیزی را میبیند که من نمیبینم.[٢٣٨٧]
٥- وقتی که آیه تخییر نازل شد رسول خدا ابتدا از عائشه شروع کرد: رسول خدا در این کار از وی خواست که با پدر و مادرش مشورت نماید، زیرا ایشان میدانستند که والدین عائشه او را به جدا شدن از رسول خدا امر نمیکنند. پس عائشه رسول خدا و سرای آخرت را برگزید و دیگر زنان ایشان هم به عائشه تأسی جستند. بخاری و مسلم از عائشه روایت کردهاند که گفت: وقتی که رسول خدا به مخیر ساختن زنان خود مأمور شدند، ایشان ابتدا از من شروع کردند و فرمودند: من چیزی را برای تو میگویم، اما در آن تعجیل به خرج مده و با والدینت مشورت کن. عائشه میگوید: ایشان میدانستند که والدین من مرا به جدا شدن از ایشان امر نمیکنند. عائشه میگوید: سپس فرمودند: خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا٢٩﴾ [الأحزاب: ٢٨-٢٩]
«ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیائید تا به شما هدیّهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکوئی رها سازم. امّا اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را میخواهید- و به زندگی ساده از نظر مادی، و احیاناً محرومیّتها قانع هستید- خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی را آماده ساخته است». عائشه میگوید: گفتم: در این مورد با والدینم مشورت کنم؟ من خدا و رسول او و سرای آخرت را میخواهم. عائشه میگوید: سپس دیگر زنان رسول خدا مانند من عمل کردند.[٢٣٨٨]
٦- آیاتی از قرآن به سبب عائشه نازل شده است که برخی از آنها به صورت خاص در شأن وی میباشند و برخی دیگر برای عموم امت میباشند. آیاتی که خاص وی میباشند و بر شأن و جایگاه والای او دلالت دارند شهادت خدای متعال بر عفت و پاکی و برائت وی از ماجرای افک و بهتان وارد شده بر او میباشد که در آن میفرمایند:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ١١﴾ تا آیه:
﴿ٱلۡخَبِيثَٰتُ لِلۡخَبِيثِينَ وَٱلۡخَبِيثُونَ لِلۡخَبِيثَٰتِۖ وَٱلطَّيِّبَٰتُ لِلطَّيِّبِينَ وَٱلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَٰتِۚ أُوْلَٰٓئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَۖ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ٢٦﴾ [النور: ١١- ٢٦]
«کسانی که این تهمت بزرگ را (درباره عائشه، امّالمؤمنین) پرداخته و سرهم کردهاند، گروهی از خود شما هستند، امّا گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است، بلکه این مسأله برایتان خوب است (و خیر شما در آن است. چرا که: منافقان کوردل از مؤمنان مخلص جدا و کرامت بیگناهان را پیدا و عظمت رنجدیدگان را هویدا میکند، برخی از مسلمانان ساده لوح را به خود میآورد. آنانی که دست به چنین گناهی زدهاند، هر یک بهاندازه شرکت در این اتّهام، سهم خود را از مسؤولیّت و مجازات آن خواهد داشت و) هر کدام از آنان به گناه کاری که کرده است گرفتار میآید و کسی که (سردسته آنان در این توطئه بوده و) بخش عظیمی از آن را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینی دارد...... زنان ناپاک، از آنِ مردان ناپاکند و مردان ناپاک، از آنِ زنان ناپاکند و زنان پاک، متعلّق به مردان پاکند و مردان پاک، متعلّق به زنان پاکند. (پس چگونه تهمت میزنید به عائشه عفیفه رزین، همسر محمّد امین، فرستاده ربّالعالمین؟!) آنان از نسبتهای ناموسی ناروائی که بدانان داده میشود مبرّا و منزّه هستند، (و به همین دلیل) ایشان از مغفرت الهی برخوردارند و دارای روزی ارزشمندند- که بهشت جاویدان و نعمتهای غیرقابل تصوّر آن است».
ابن قیم میگوید: از جمله خصائص وی این است که خداوند متعال او را از تهمتی که اهل افک بدو منتسب ساختند مبرا ساخت و در مورد پاکی و برائت وی قرآنی را نازل فرمود که در محرابهای مسلمانان و نمازهای آنان تا به قیامت خوانده خواهد شد و در مورد او شهادت داد که از پاکان است و به وی وعده مغفرت و رزق کریم داده است. خداوند در این آیات خبر داده که تهمتی که در مورد وی گفته شد برای او خیر است و آن چیزی که در مورد وی گفته شد برای وی شر نبوده و قدر و منزلت او را پایین نمیآورد، بلکه خداوند به وسیله آن بدو رفعت بخشیده و منزلت و شأن او را والا و بزرگ میدارد و این تبدیل به ذکر و سخن اهل آسمان و زمین در مورد پاکی و برائت عائشه شد. به راستی که منقبت بسیار بزرگی است! حال ببینید بزرگواری و نجابت عائشه را که برخاسته از تواضع وی میباشد، وی قبل از نزول این آیات میگفت: من خودم را کمتر از آن میدانم که خداوند متعال در مورد من آیاتی از قرآن را نازل نماید، لکن امید آن را دارم که رسول خدا خوابی ببیند و خداوند به وسیله آن برائت مرا اعلام نماید.[٢٣٨٩] این است صدیقه امت وام المؤمنین و محبوبه رسول خدا. وی میداند که بیگناه است و مظلوم واقع شده است و کسانی که این تهمت را به وی زدهاند در حق وی ظلم روا داشته و به او بهتان زدهاند و آزار آنان در حق عائشه به والدین او و رسول خدا رسید.[٢٣٩٠]
ابن کثیر میگوید: وقتی که اهل افک به دروغ و از روی بهتان علیه عائشه زبان به سخن گشودند خداوند او را مورد حمایت قرار داد و در ده آیه برائت او را اعلام کرد آیاتی که تا به قیامت خوانده خواهند شد. علما اجماع دارند که اگر کسی بعد از نزول این آیات عائشه را قذف نماید کافر میشود.[٢٣٩١]
اما آن آیهای که به سبب عائشه نازل شده و حکم آن برای همه امت است آیه تیمم است که رحمت و آسان گیری خداوند در حق امت میباشد. بخاری از عائشه نقل کرده که وی گردنبندی را از اسماء به عاریه گرفت، اما آن گردنبند از بین رفت. پس رسول خدا عدهای از اصحاب خود را برای پیدا کردن آن فرستاد و وقت نماز بر آنان فرارسید و آنان بدون وضو نماز خواندند و وقتی که آنان نزد رسول خدا آمدند در این مورد زبان به شکوه گشودند و آیه تیمم نازل شد. پس أسید بن حضیر گفت: خداوند جزای خیرت دهد، به خدا سوگند هرگاه امر ناخوشایندی برای تو پیش آمده است خداوند در آن برای تو و مسلمانان خیر قرار داده است.[٢٣٩٢]
٧- تمایل رسول خدا به اینکه در خانه عائشه از ایشان پرستاری شود: رسول خدا در حالی از دنیا رفت که سر ایشان کنار گردن و سینه عائشه بود و آن روز هم نوبت عائشه بود و خداوند در آخرین ساعات زندگی ایشان در دنیا و اولین لحظات زندگی درآخرت آب دهان ایشان و عائشه را در هم کرد و در خانه عائشه دفن شد.[٢٣٩٣] بخاری از عائشه روایت کرده است که وقتی رسول خدا بیمار شد در خانههای زنان خود میگشت و میفرمود: من فردا کجا هستم؟ ایشان این جمله را از سر تمایل به ماندن در خانه عائشه بر زبان میآوردند. عائشه میگوید: پس وقتی که نوبت من شد ایشان در خانه من سکونت کردند.[٢٣٩٤] مسلم از عائشه نقل کرده که گفت: رسول خدا میگشت و میفرمود: من امروز کجا هستم، فردا کجا هستم؟ یعنی ایشان منتظر فرا رسیدن نوبت عائشه بودند. عائشه میگوید: وقتی که نوبت من شد خداوند متعال ایشان را در حالی که سرشان کنار گردن و سینه من بود قبض روح کرد.[٢٣٩٥] همچنین بخاری از عائشه روایت کرده که گفت: رسول خدا در بیماری وفات خود میپرسید: من فردا کجا هستم، من فردا کجا هستم؟ و منظورشان نوبت عائشه بود. پس زنانشان به ایشان اجازه دادند تا هر جا که میخواهند باشند. پس ایشان تا زمانی که از دنیا رفتند در خانه عائشه بودند. عائشه میگوید: ایشان در همان روزی که نوبت من بود از دنیا رفت در حالی که سر ایشان ما بین گردن و سینه من بود و آب دهان ایشان با آب دهان من مخلوط شد. سپس گفت: عبدالرحمن بن أبوبکر داخل شد در حالی که سواکی در دست داشت و با آن سواک میزد. پس رسول خدا به آن نگاه کرد. به عبدالرحمن گفتم: ای عبدالرحمن این سواک را به من بده. وی آن را به من داد و من آن را شکاندم و سپس جویدم و آن را به رسول خدا دادم و ایشان با آن سواک زدند در حالی که به سینه من تکیه زده بودند. در روایت دیگری آمده است: پس خداوند در آخرین روز زندگی ایشان در دنیا و اولین روز زندگی اخروی ایشان آب دهان من را با آب دهان ایشان مخلوط کرد.[٢٣٩٦]
٨- اخبار رسول خدا مبنی بر بهشتی بودن عائشه: حاکم از عائشه روایت کرده است که گفت: گفتم: ای رسول خدا، کدام یک از زنان شما به بهشت میروند؟ فرمود: تو از جمله آنان هستی. عائشه میگوید: چنین به نظرم آمد که این سخن ایشان به این دلیل است که ایشان غیر از من با زن باکرهای ازدواج نکردهاند.[٢٣٩٧] نیز بخاری از قاسم بن محمد روایت کرده که عائشه مریض و ضعیف شد و ابنعباس آمد و گفت: رسول خدا و ابوبکر پیش از تو شتافتهاند و خانه را در بهشت برای تو آماده کردهاند و تو هم به آنان ملحق میشوی. پس ناراحت نباش و بلکه از این بابت خوشحال باش.[٢٣٩٨] این فضیلتی بزرگ برای عائشه است، زیرا به صورت یقینی برای وی بیان کرده که داخل بهشت میشود، زیرا ابنعباس چنین چیزی را نمیگوید مگر اینکه آن را از رسول خدا شنیده باشد.[٢٣٩٩]
٩- فضیلت عائشه بر سایر زنان مانند برتر بودن ترید بر سائر غذاها است. بخاری و مسلم از عبدالله بن عبدالرحمن روایت کردهاند که وی از أنس بن مالک شنیده که گفت: شنیدم که رسول خدا میفرماید: فضل عائشه بر سائر زنان، مانند فضل ترید بر سائر غذاها است.[٢٤٠٠]
نووی میگوید: علما میگویند: معنایش این است که ترید هر غذا بهتر از آبخورش آن است، پس ترید گوشت بهتر از آب آن بدون ترید است و ترید آنچه که در آن گوشت وجود ندارد بهتر از خورش آن است. منظور از فضیلت سودمندی آن و سیر شدن از آن و هضم آسان آن و لذت بردن از آن و آسانی خوردن آن و این امر است که انسان به سرعت میتواند به قدر کفایت از آن بهره مند شود و مواردی دیگر. پس از هر نوع آب خورش و از سائر غذاها بهتر است و فضل عائشه بر دیگر زنان زیاد است و مانند فضل ترید بر سائر غذاها است. این حدیث تصریحی بر این امر ندارد که عائشه برتر از مریم و آسیه باشد، زیرا احتمال دارد که منظور از آن، فضل عائشه بر زنان این امت باشد.[٢٤٠١]
اینها برخی از احادیثی بود که به فضل و سابقه و جایگاه عائشه و منزلت والای او در دین و جایگاه بزرگ او دلالت دارند. اما با این وجود عائشه از جانب شیعه رافضه و کسانی که تحت تأثیر روایات مختلف و آثار مجعول آنان قرار گرفتهاند مورد طعن و جرح و کذب و افترا قرار گرفته است و این افراد به سراغ آثار صحیح و احادیث مسند و صحیح آمده و آن را به منظور و معنایی غیر واقعی تأویل کردهاند، آنچنان که نویسنده کتاب «ثم اهتدیت» این کار را کرده است. البته نویسنده این کتاب کار جدیدی نکرده است، بلکه راه اسلاف شیعی و رافضی خود را پیموده است وام المؤمنین عائشه را با این سخن عمار بن یاسر مورد طعن قرار داده است که گفت: «به خدا قسم او همسر پیامبر شما در دنیا و آخرت است، لکن خدای متعال شما را با او مورد ابتلا قرار داده تا بداند که از او اطاعت میبرید یا از عائشه».[٢٤٠٢] باید گفت که در این قول عمار طعنی متوجه عائشه نیست، بلکه در آن بزرگترین فضیلت عائشه وارد شده است، زیرا در آن بیان شده است که عائشه همسر پیامبر شما در دنیا و آخرت است. چه فضیلتی میتواند بزرگتر از این باشد؟! هدف اصلی و نهایی هر مؤمنی دستیابی به خوشنودی خدا و بهشت است و بنا به شهادت عمار که در ماجرای فتنه مخالف عائشه بود این امر برای وی محقق شده است و بنا به این شهادت عائشه در بالاترین درجات بهشت همدم رسول خدا خواهد بود.[٢٤٠٣] در حدیث صحیحی که به صورت مرفوع به رسول خدا میباشد این امر ذکر شده است، چه حاکم نیشابوری از عائشه روایت کرده است که پیامبر به وی فرمود: ای عائشه آیا به این راضی نیستی که در دنیا و آخرت همسر من باشی؟ عائشه گفت: چرا، به خدا خشنودم. پیامبر فرمود: پس تو در دنیا و آخرت همسر من هستی.[٢٤٠٤] بنابراین این حدیث از بزرگترین فضائل عائشه است و به همین دلیل نیز بخاری اثر سابق از عمار را در بخش مناقب عائشه ذکر کرده است.[٢٤٠٥] اینکه عمار در قسمت دوم این اثر گفت: «لکن خدای متعال شما را با او مورد ابتلا قرار داده تا بداند که از او اطاعت میبرید یا از عائشه»[٢٤٠٦] در این سخن طعنی متوجه ام المؤمنین عائشه نیست، به چند دلیل:
الف- این سخن عمار بیانگر رأی او است و عائشه معتقد به خلاف این بود و دیدگاه خود را درست میدانست و هر دو از اصحاب بزرگوار رسول خدا بودند و در دین و علم جایگاه بزرگی داشتند. پس قول هیچ یک بر دیگری حجت نیست.[٢٤٠٧]
ب- نهایت چیزی که قول عمار بر آن دلالت دارد این است که عائشه در آن موقعیت خاص با امر خداوند مخالفت کرده است و مخالفت وقتی مذموم است که حجتی مخالف آن پیدا شود و دانسته شود که آن مخالف است. در غیر این صورت فرد مادام که در مخالفت تعمد نداشته باشد معذور است، زیرا ممکن است این کار را به نسیان یا از روی تأویل انجام داده باشد و به خاطر این امور مواخذه نمیشود.
ج- هدف عمار از بیان این سخن، سرزنش عائشهیا کاستن از منزلت وی نبود، بلکه هدف وی این بود که جهت خیرخواهی برای امت خطای عائشه در اجتهاد را بیان نماید و عمار با این وجود به جایگاه و فضل ام المؤمنین اقرار و اعتراف داشت.[٢٤٠٨] در برخی از روایات این اثر از عمار آمده است که عمار شنید مردی به عائشه ناسزا میگوید. پس گفت: ساکت باش ای قبیح بیصاحب، به خدا قسم او همسر پیامبر شما در دنیا و آخرت است، لکن خداوند به وسیله او شما را مورد آزمایش قرار داده تا ببیند که از او اطاعت میکنید یا از عائشه.[٢٤٠٩] شیعه رافضی میگویند: رسول خدا به سخن برخاست و به سوی خانه عائشهاشاره کرد و فرمود: «فتنه آنجاست، شاخ شیطان از آنجا بیرون میآید» و عائشه را با این سخن مورد طعن قرار میدهند و اظهار میدارند که منظور رسول خدا این بوده که فتنه از خانه وی خارج میشود. این سخن گمراهگری و وارونه جلوه دادن واقعیتها و تدلیس عوام است که اطلاع و علمی نسبت به این امور ندارند، زیرا این رافضیان این سخن راوی را که گفته است: «فأشار نحو مسکن عائشه» (پس به طرف مسکن عائشه اشاره کرد) چنین تفسیر کردهاند که اشاره ایشان به خانه عائشه بوده است و با این اشاره بیان کردهاند که عائشه سبب این فتنه میباشد، اما باید گفت که این حدیث به هیج وجه بر این تفسیر دلالت ندارد و کسی که کمترین شناختی از مقاصد این کلام داشته باشد درمییابد که این عبارت محتمل این معنا و مفهوم نیست، زیرا راوی گفته است: «أشار نحو مسکن عائشه» و نگفته است: «إلی جهة مسکن عائشه» و فرق میان این دو تعبیر روشن و آشکار است. این روایت که ذکر کردهاند بخاری آن را در باب فرض الخمس[٢٤١٠] ذکر کرده است. این حدیث در صحیح مسلم و بخاری و دیگر کتب از طرق مختلف و با الفاظ گوناگون روایت و تخریج شده است و در برخی از نصوص آن، به سرزمینهای مد نظر این حدیث اشاره شده است و این اشاره دعوای شیعیان رافضی را ابطال میکند و دیگر نیازی به تکلف برای ابطال آن با چیزی دیگر باقی نمیگذارد. حال در زیر به برخی از روایات حدیث از طرق مختلف از ابن عمر اشاره میشود:
o از لیث از نافع از ابن عمر روایت است که وی شنید که رسول خدا که رو به سمت شرق کرده بود و فرمود: «ألا إن الفتنة هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان».[٢٤١١]
o از عبید بن عمر روایت است که گفت: نافع از ابن عمر به من روایت کرد که رسول خدا بر در خانه حفصه برخاست و با دست به طرف مشرق اشاره کرد و فرمود: «الفتنة من حیث یطلع قرن الشیطان».[٢٤١٢] ایشان آن را دو یا سه بار بیان کرد.
o از سالم بن عبدالله از پدرش روایت است که رسول خدا در حالی که رو به سمت شرق کرده بود فرمود: «ها إن الفتنة هاهنا، ها إن الفتنة هاهنا، ها إن الفتنة هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان».[٢٤١٣]
در این روایات به صورت صریح جهت مورد اشاره مشخص شده است و بیان گشته که آن جهت مشرق است و منظور اشاره در روایتی که شیعیان رافضی ذکر کردهاند تفسیر شده است.[٢٤١٤] در روایات دیگری از این حدیث هم سرزمینهای مورد اشاره ذکر شده است، از جمله از نافع از ابن عمر روایت است که گفت: پیامبر فتنهها را بیان کرد و فرمود: پروردگارا شام و یمن را برای ما مبارک گردان. صحابه گفتند: ای رسول خدا در نجد چه؟[٢٤١٥] راوی میگوید: فکر میکنم که در بار سوم فرمود: در آنجا فتنهها و آشوبهایی روی میدهد و شاخ شیطان از آنجا طلوع میکند.[٢٤١٦]
از سالم بن عبدالله بن عمر روایت است که گفت: ای مردم عراق، شما در مورد گناه صغیره سوال میکنید و مرتکب گناه کبیره میشوید! از پدرم عبدالله بن عمر شنیدم که گفت: شنیدم که رسول خدا میفرماید: «فتنه از اینجا میآید» و با دست خود به سمت مشرق اشاره کردند «از جایی که شاخهای شیطان بر میآید».[٢٤١٧] در برخی از روایات برخی از قائل و وصف حال آنانی که در آن سرزمینها زندگی میکنند آمده است، از جمله از ابومسعود روایت است که گفت: رسول خدا با دستش بهیمن اشاره کرد و گفت: به درستی که ایمان اینجاست و قساوت و سنگدلی در میان فدادین- کسانی که صدایشان را در کشتزارها و چارپایان خود بلند میکنند- و کسانی است که به خاطر مشغول بودن به مراقبت از شترانشان از مدنیت به دور بوده و به نشانههای دین خود جاهل هستند، یعنی همان جایی که شاخهای شیطان بر میآید- منظور روی دادن امور ناپسند و استیلای هر چه بیشتر شیطان و انتشار کفر- یعنی در میان ربیعه و مضر(ربیعه و مضر بدل از فدادین هستند).[٢٤١٨]
این روایات دلالت قطعی دارند که منظور رسول خدا از قول «الفتنة هاهنا» سرزمینهای شرق است، زیرا روایات بر این امر تصریح دارند. هم چنین در برخی از این روایات آن سرزمینها توصیف شده و برخی از قبائل تعیین شدهاند. هم چنین بر بطلان مدعای شیعیان رافضی دلالت دارد که میگویند اشاره ایشان به طرف خانه عائشه بوده است. پس این قول آنان باطل و دیدگاهی ساقط است که کسی غیر از این افراد چنین چیزی را از آن نفهمیده و کسی غیر از آنان به آن قائل نشده است.[٢٤١٩]
١٠- فضل و برتری عائشه و خدیجه و فاطمه نسبت به همدیگر
شیخ الإسلام ابن تیمیه میگوید: برترین زنان این امت خدیجه، عائشه و فاطمه هستند، اما در مورد اینکه کدام یک از نظر فضل بر دیگری برتری دارند اختلاف وجود دارد.[٢٤٢٠] از ابن تیمیه سوال شد که از میان ام المؤمنین خدیجه وام المؤمنین عائشه کدام یک برتر هستند و وی در جواب گفت: سابقه خدیجه و تأثیر او در ابتدای اسلام و نصرت او به دین و اقدامات او برای دین به نحوی است که نه عائشه و نه دیگر امهات المؤمنین در این مورد با او شریک نیستند و این موارد خاص وی است و تأثیر عائشه در آخر اسلام و حمل دین و تبلیغ آن برای امت و میزان درک وی از علم به شکلی است که نه خدیجه و نه دیگر زنان رسول خدا با وی شریک نمیباشند و وی با این صفات از دیگر زنان پیامبر متمایز میباشد.[٢٤٢١]
ابن حجر میگوید: گفته شده است: علما بر افضل بودن فاطمه اتفاق نظر و اجماع دارند، اما در مورد عائشه و خدیجه اختلاف نظر وجود دارد.[٢٤٢٢] وی هم چنین در شرح حدیث ابوهریره میگوید که جبرئیل نزد رسول خدا آمد و به ایشان امر کرد که سلام خدا را به خدیجه برساند. سهیلی در این مورد میگوید: ابوبکر بن داود با استدلال به این ماجرا میگوید که خدیجه برتر از عائشه است، زیرا جبرئیل از جانب خود به خدیجه سلام کرد، اما جبرئیل سلام خدا را به خدیجه رساند. ابن العربی میگوید: در مورد اینکه خدیجه افضل از عائشه است اختلافی وجود ندارد. در رد این قول وی گفتهاند: اختلاف در این باره از قدیم الأیام وجود داشته است، گرچه راجح این است که با توجه به این مورد و موارد سابق، خدیجه از وی برتر است.[٢٤٢٣] با تحقیق و نظر در نصوص وارده در مورد فضل این دو در مییابیم که بر افضل بودن خدیجه و فاطمه و سپس عائشه دلالت دارند، زیرا رسول خدا میفرمایند: خدیجه بر زنان امتم برتری دارد(چنان که مریم بر زنان جهان فضل دارد).[٢٤٢٤] نیز میفرماید: برترین زنان اهل بهشت خدیجه و فاطمه و مریم و آسیه میباشند.[٢٤٢٥] ابن حجر میگوید: این نصی صریح و غیر قابل تأویل است.[٢٤٢٦] هم چنین پیامبر میفرماید: برترین زنان دنیا عبارتند از: مریم بنت عمران، خدیجه بنت خویلد، فاطمه بنت محمد و آسیه زن فرعون.[٢٤٢٧] این حدیث نص بر این است که خدیجه برترین زن این امت میباشد. هم چنین لفظی که در بیان فضل فاطمه آمده است و میفرماید: «ای فاطمه آیا به این خشنود نیستی که سرور زنان مؤمن یا سرور زنان این امت باشی؟»[٢٤٢٨] و در لفظی دیگر: «سرور زنان اهل بهشت باشی؟»[٢٤٢٩] لفظی صریح است و احتمال تأویل ندارد و نص بر این است که فاطمه برترین زن امت و سرور زنان بهشت است و مادرش در این فضل و برتری با او شریک است. بنابراین وی و مادرش برترین زنان اهل بهشت هستند، زیرا نصوص بیانگر این معنا میباشند.[٢٤٣٠] اما آنچه که در بیان فضل عائشه وارد شده و میگوید: «فضل عائشه بر سائر زنان، مانند فضل ترید بر سائر غذاها است» چنان که ابن حجر میگوید، این لفظ مستلزم افضلیت مطلق نیست[٢٤٣١] و تصریحی بر افضل بودن وی بر دیگر زنان ندارد، زیرا برتری ترید بر دیگر غذاها به این خاطر است که کم هزینهتر و سهل الهضم تر میباشد و بهترین غذای آن روز بوده است و این صفات مستلزم ثبوت افضل بودن عائشه از همه جهات نیست، زیرا ممکن است از جهات دیگری نسبت به دیگران فضل کمتری داشته باشد.[٢٤٣٢] پس حدیث بر افضل بودن عائشه بر زنان امت اسلام غیر از خدیجه و فاطمه دلالت دارد، زیرا در این باره دلیل وجود دارد و این افضلیت عائشه را مقید کرده است.[٢٤٣٣] اما اینکه در حدیث عمرو بن عاص آمده است که وی از رسول خدا سوال نمود: کدام یک از زنان نزد شما محبوبتر هستند و ایشان فرمودند: عائشه؛[٢٤٣٤] ابن حبان بیان کرده که این مقید میباشد و در کتاب خود بیان کرده است «ذکر خبر یک توهم در مورد تأویل کسی که به علم حدیث آگاهی کامل ندارد» و در ذیل آن حدیث عمرو بن عاص را با این لفظ آورده است: «گفتم: ای رسول خدا، ای رسول خدا کدام یک از مردم نزد شما محبوبتر میباشند؟ فرمود: عائشه. گفتم ای رسول خدا منظور من از میان زنان نبود، بلکه منظورم مردان بود. پس ایشان فرمودند: ابوبکر؛ یا اینکه فرمود: پدر عائشه». ابن حبان در ادامه میگوید: حال خبری را ذکر میکنم که بیانگر این است که مخرج سوال در مورد زنان ایشان بوده است نه در مورد سائر زنان چون فاطمه و غیره. سپس وی از أنس روایت کرده است که گفت: از رسول خدا سوال شد: محبوبترین مردم نزد شما چه کسی است؟ فرمود: عائشه. به ایشان گفتند: در مورد زنان شما از شما سوال نمیکنیم. پیامبر فرمود: پدر عائشه.[٢٤٣٥]
پس روشن میشود که عائشه از حیث فضل بعد از خدیجه و فاطمه قرار دارد، زیرا همه آنچه که در مورد فضل عام وی وارد شده است، مقید به نص وارده در مورد فضل خدیجه و فاطمه است و عائشه فضائلی هم چون علم دارد که با آن از خدیجه و فاطمه متمایز است، اما از ثبوت چیزی از فضائل به صورت خاص، نمیتوان فضل مطلق را برای او ثابت کرد.[٢٤٣٦] اما در هر حال لازم به ذکر است که فضل یکی از آنان بر دیگری به معنای طعن در دیگری نیست، بلکه این امر بر جایگاه والای این سه زن، یعنی خدیجه، فاطمه و عائشه دلالت دارد، زیرا دائره اختلاف به کسی دیگر از زنان امت توسع نیافته است. بنابراین اگر عائشه سومین زن امت باشد این چه ضرری برای امالمؤمنین عائشه خواهد داشت؟! و آیا این امر عامل و سببی برای احترام و ارج گذاری به او میباشد یا اینکه عامل و سبب وارد کردن طعنه به وی میباشد، آنچنان که شیعیان رافضی این کار را انجام میدهند؟! [٢٤٣٧]
قبلاً ذکر شد که عائشه ل برای این امر خروج نکرد و قصد جنگ را هم نداشت. زهری از عائشه ل نقل کرده که بعد از ماجرای جمل گفت: من میخواستم که مکانت و جایگاه من، مردم را از هم جدا کند و فکر نمیکردم که بین مردم جنگی روی دهد و اگر میدانستم که جنگی روی میدهد هرگز چنین موضعی نمیگرفتم.[٢٤٣٨] اینکه گفته شده عائشه جنگ با مسلمانان را مباح دانست قولی باطل میباشد و دوامیندارد در مقابل روایات صحیحی که قبلاً ذکر شدند و بیانگر این میباشند که عائشه فقط برای اصلاح در میان مردم خروج کرد. این اقوال از روایاتی هستند که شیعیان رافضی جعل کردهاند و همان چیزیهایی هستند که تاریخ صدر اسلام را تیره و تار گردانده است و از حوادث و وقائع بین علی، طلحه، زبیر و عائشه جنگی داخلی ساختهاند و برخی از پژوهشگران تحت تأثیر این روایات قرار گرفته و حتی برخی از آنان گفتهاند: عائشه به اسارت درآمد. اینان این موضوع را چنان جنگی داخلی به تصویر کشیدهاند که در مورد آن برنامه ریزی شده است. البته بیان این قول از طرف پژوهشگرانی که اطلاعات خود را از روایات مقدوح، غیر صحیح و منابع غیر معتبر چون کتابهای الإمامه و السیاسه، الأغانی، مروج الذهب، تاریخ یعقوبی و تاریخ التمدن الإسلامی تألیف جورجی زیدان کسب میکنند، امری طبیعی است.[٢٤٣٩]
آیا حدیث «ای عائشه تو با علی میجنگی و در این جنگ نسبت به او ظالم هستی» صحیح میباشد؟ در هیچ یک از کتب معتبر علمی وجود ندارد و از سند معروفی برخوردار نیست، بلکه بیشتر شبیه احادیث جعلی و کاذب است تا احادیث صحیح؛ حتی میتوان گفت که قطعاً کذب است، زیرا عائشه نجنگید و برای جنگ هم خروج نکرد، بلکه به قصد اصلاح میان مردم خروج نمود، جنگ نکرد و به جنگ هم دستور نداد. این قول بسیاری از کسانی است که به اخبار اطلاع و آگاهی دارند.[٢٤٤٠]
علی برای عائشه هر چه بایسته بود از مرکب و توشه و لوازم فراهم کرد و همه کسانی را که همراه وی آمده بودند و سالم مانده بودند همراهش فرستاد، مگر آنانی که میخواستند بمانند. چهل نفر از زنان معتبر بصره را برای همراهی وی بگزید و گفت: ای محمد بن حنفیه تدارک ببین و او را برسان. وقتی که روز حرکت عائشه رسید علی پیش وی آمد و مردم هم حاضر شدند. پس عائشه برون شد و مردم با وی وداع گفتند و او نیز با مردم وداع کرد و گفت: ای فرزندان من، ما به سبب توقع یا زیادت جوئی از همدیگر گلهها داشتیم، هر که از این باب چیزی شنیده به آن اعتنا نکند. به خدا سابقاً میان من و علی چیزی نبوده جز آنچه میان زن و اقوام شوهرش روی میدهد، ولی او با وجود گلهام نزد من از نیکان است. علی گفت: ای مردم به خدا راست و نکو گفت، میان من و او چیزی جز این نبود. وی در دنیا و آخرت همسر پیامبر شما است. عائشه روز شنبه از آغازین روزهای رجب سال سی و ششم حرکت کرد. علی چند مایل او را بدرقه کرد و فرزندان خود را به مدت یک روز همراه او فرستاد.[٢٤٤١]
با این رفتار بزرگوارانهای که امیرالمؤمنین علی از خود نشان داد، میبینیم که ایشان وصیت رسول خدا به خود را به اجرا درآورد که به وی فرمود: میان تو و عائشه چیزی روی خواهد داد. علی گفت: ای رسول خدا، من؟پیامبر فرمود: آری. علی گفت: من؟ پیامبر فرمود: آری. علی میگوید: گفتم: ای رسول خدا من شقیترین آنان هستم. پیامبر فرمود: خیر، لکن اگر این مسأله روی داد عائشه را به مأمنش برگردان.[٢٤٤٢]
کسانی که گمان میبرند عائشه به این دلیل به بصره رفت که از علی به خاطر موضعی که در ماجرای افک نسبت به او گرفت آزرده بود، زیرا وقتی که منافقان عائشه را متهم به زنا ساختند، رسول خدا در مورد جدا شدن از عائشه با علی مشورت کرد و علی گفت: «ای رسول خدا، خداوند شما را در تنگنا قرار نداده و غیر از او زنان زیادی وجود دارند و اگر از خادم سوال کنید راستش را به شما میگوید» این سخن آنان درست نیست، زیرا علی این سخن را به خاطر ترجیح جانب رسول خدا بیان کرد، چه دید که ایشان به خاطر این قضیه دچار ناراحتی و تشویش و اضطراب شدهاند و رسول خدا غیرت زیادی داشت. به همین دلیل علی مصلحت را در این دید که اگر رسول خدا از وی جدا شود ناراحتی و تشویش خاطر ایشان برطرف میشود و چون برائت و پاکی عائشه معلوم گردد برای رسول خدا ممکن است که به وی رجوع نماید و در واقع کمترین ضرر را برای دفع ضرر بزرگتر انجام دهد.[٢٤٤٣]
امام نووی میگوید: علی چنین باور داشت که این کار به مصلحت رسول خدا است. وی وقتی به این کار اعتقاد یافت که دید رسول خدا به خاطر این قضیه دچار اضطراب و آزردگی شدهاند پس جهت خیرخواهی و برگرداندن آسایش به رسول خدا همه تلاش خود را به کار گرفت.[٢٤٤٤] علی با کمترین کلمهای که از آن توهین و تهمت به عائشه برداشت شود در مورد عائشه سخن نگفت و فقط همین را به رسول خدا گفت: خداوند بر شما سخت نگرفته است[٢٤٤٥] و سپس برگشت و از سر خیرخواهی به رسول خدا گفت: اگر از خادم سوال کنید راستش را به شما میگوید.[٢٤٤٦] پس علی در ابتدا رسول خدا را دعوت کرد که قبل از اینکه از عائشه جدا شود در مسأله تأمل و دقت نماید، یعنی از نصیحت اول خود به رسول خدا مبنی بر طلاق دادن عائشه برگشت و نصیحت دیگری را به ایشان عرضه داشت و گفت که در مورد این موضوع از خادم عائشه سوال نماید و حقیقت را جویا شود.[٢٤٤٧] رسول خدا هم از کنیزی که بیشترین ارتباط را با عائشه داشت سوال کرد و آن کنیز تأکید کرد که جز خیر چیزی از عائشه سراغ ندارد. رسول خدا همان روز که از آن کنیز سوال کرد از خانه جهت اتمام حجت با عبدالله بن أبی بیرون رفت و فرمود: اگر من عبدالله بن أبی را به خاطر این که مرا در مورد خانوادهام آزار رسانده است مجازات نمودم چه کسی عذر مرا بیان میکند،[٢٤٤٨] به خدا جز خیر از خانوادهام سراغ ندارم.[٢٤٤٩] به درستی که نصیحت علی به نفع عائشه تمام شد، زیرا رسول خدا به خاطر اطلاعی که از خیر بودن و نیک بودن خانوادهاش یافت بر باور ایشان افزوده شد.[٢٤٥٠]
به درستی که موضع علی در ماجرای افک باعث و بانی این نشد که عائشه از علی خشمگین باشد، یا به این خاطر از او چنان کینه بر دل بگیرد که او را وادارد که به دروغ علی را متهم به قتل عثمان کند و تعداد زیادی از مسلمانان را علیه او بشوراند، اما پژوهشگرانی که در دام روایات جعلی شیعیان رافضی افتادهاند دست به چنین اظهار نظرهایی زدهاند.
ابن تیمیه میگوید: همچنین عامه سابقون از اینکه وارد جنگ شده بودند پشیمان شدند و علی، زبیر، طلحه و دیگران از کار خود پشیمان شدند. این افراد در روز جنگ جمل قصد وارد شدن به جنگ را نداشتند، اما بدون اختیار آنان جنگ روی داد.[٢٤٥١]
الف- از امیرالمؤمنین علی روایت است که وقتی مردم در جنگ کشته میشدند، گفت: دوست دارم که بیست سال قبل از این مرده بودم.[٢٤٥٢]
ب- نعیم بن حماد از حسن بن علی روایت کرده که به سلیمان بن صرد گفت: وقتی که جنگ شدت یافت علی نزد من آمد و گفت: ای حسن، دوست دارم که بیست سال قبل از این مرده بودم.[٢٤٥٣]
ج- از حسن بن علی روایت است که گفت: امیرالمؤمنین علی قصد کاری دیگر را داشت، اما حوادثی پشت سرهم روی داد، و او از آنها چارهای نیافت.[٢٤٥٤]
د- از سلیمان بن صرد از حسن بن علی روایت است که گفت: آنگاه که مردم مردم کشته میشدند گفت: آیا همه اینها به خاطر ما است؟ ای کاش بیست یا چهل سال قبل از این مرده بودم.[٢٤٥٥]
ﻫ- از عائشه روایت است که وقتی در مورد جنگ جمل بحث میکرد میگفت: دوست دارم که من هم چون اصحاب خود مینشستم و نمیرفتم. من دوست میداشتم که از رسول خدا ده واندی فرزند میداشتم و همه آنان مانند عبدالرحمان بن حارث بن هشام و عبدالله بن زبیر میبودند.[٢٤٥٦]
و- عائشه هنگامیکه این آیه را قرائت میکرد که میفرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ [الأحزاب: ٣٣] «و در خانههای خود بمانید» آن قدر میگریست که مقنعهاش خیس اشک میشد.[٢٤٥٧]
ز- عائشه میگوید: دوست داشتم که از رسول خدا بیست فرزند چون عبدالرحمان بن حارث بن هشام و عبدالله بن زبیر میداشتم و و همه آنان را از دست میدادم اما در جنگ جمل حضور نمیداشتم.[٢٤٥٨]
ح- ابن تیمیه میگوید: عائشه جنگ نکرد و به قصد جنگ خارج نشد، بلکه به قصد اصلاح میان مسلمانان خارج شد و گمان میبرد که خروج وی به مصلحت مسلمانان است، اما بعداً برای وی روشن شد که ترک خروج اولی بوده است. پس هرگاه بهیاد خروج خود میافتاد آن قدر میگریست که مقنعهاش خیس میشد. عامه سابقون هم چنین وضعی داشتند و از اینکه وارد جنگ شده بودند پشیمان بودند. علی، طلحه، زبیر و دیگران پشیمان بودند. این افراد در روز جنگ جمل قصد وارد شدن به جنگ را نداشتند، اما بدون اختیار آنان جنگ روی داد.[٢٤٥٩]
ط- ذهبی میگوید: شکی نیست که عائشه به طور کامل از رفتن خود به بصره و حضور در جنگ جمل پشیمان شده بود و گمان نمیبرد که موضوع به آن نتیجه ختم شود.[٢٤٦٠]
[٢٣٨١]- همان٢/١٣٥-٢٠١؛ طبقات ابن سعد٨/٥٨؛ البدایة و النهایة٨/٩٥.
[٢٣٨٢]- صحیح مسلم، شماره٢٤٣٨.
[٢٣٨٣]- صحیح البخاری، شماره٤٣٥٨.
[٢٣٨٤]- سیر أعلام النبلاء٢/١٤٣.
[٢٣٨٥]- صحیح البخاری، شماره٣٧٧٥.
[٢٣٨٦]- سیر أعلام النبلاء٢/١٤٣.
[٢٣٨٧]- صحیح البخاری، شماره٣٧٦٨.
[٢٣٨٨]- همان٤٧٨٩.
[٢٣٨٩]- صحیح البخاری، شماره٤١٤١.
[٢٣٩٠]- جلاء الأفهام، ص١٢٤-١٢٥.
[٢٣٩١]- البدایة و النهایة٧/٩٥٨؛ تفسیر القرآن العظیم٣/٢٦٨.
[٢٣٩٢]- صحیح البخاری، شماره٣٣٦.
[٢٣٩٣]- سیر أعلام النبلاء٢/١٨٩؛ البدایة و النهایة٨/٩٥.
[٢٣٩٤]- صحیح البخاری، شماره٣٧٧٤.
[٢٣٩٥]- صحیح مسلم، شماره٢٤٤٣.
[٢٣٩٦]- صحیح البخاری، شماره٤٤٥٠، ٤٤٥١.
[٢٣٩٧]- المستدرک٤/١٣. سند آن صحیح است. اما آن را تخریج نکردهاند و ذهبی با او موافق است.
[٢٣٩٨]- صحیح البخاری، شماره٣٧٧١.
[٢٣٩٩]- فتح الباری٧/١٠٨؛ العقیدة فی أهل البیت، ص٩٥.
[٢٤٠٠]- صحیح البخاری، شماره٣٧٧٠.
[٢٤٠١]- شرح نووی بر صحیح مسلم١٥/٢٠٨-٢٠٩.
[٢٤٠٢]- صحیح البخاری، شماره٣٧٧٢.
[٢٤٠٣]- الإنتصار للصحب و الآل، ص٤٤٨.
[٢٤٠٤]- المستدرک٤/١٠؛ الصحیح المسند، مصطفی عدوی، ص٣٥٦.
[٢٤٠٥]- صحیح البخاری، شماره٣٧٧٢.
[٢٤٠٦]- همان.
[٢٤٠٧]- الإنتصار للصحب و الآل، ص٤٤٨.
[٢٤٠٨]- همان٤٥٠-٤٥١.
[٢٤٠٩]- البدایة و النهایة٧/٢٤٨.
[٢٤١٠]- صحیح البخاری، شماره٣١٠٤.
[٢٤١١]- همان٧٠٩٣؛ صحیح مسلم، شماره٢٩٠٥.
[٢٤١٢]- صحیح مسلم٤/٢٢٢٩.
[٢٤١٣]- همان.
[٢٤١٤]- الإنتصار للصحب و الآل، ص٤٥٣.
[٢٤١٥]- نجد در جهت شرق قرار دارد و کسانی که در مدینه هستند شرق آنان صحرا- یا جلگه- عراق میشود.
[٢٤١٦]- صحیح البخاری، شماره٧٠٩٤.
[٢٤١٧]- صحیح مسلم٤/٢٢٢٩.
[٢٤١٨]- صحیح البخاری، شماره٣٣٠٢؛ الإنتصار للصحب و الآل، ص٤٥٥.
[٢٤١٩]- الإنتصار للصحب و الآل، ص٤٥٥.
[٢٤٢٠]- مجموع الفتاوی٤/٣٩٤.
[٢٤٢١]- همان٣٩٣.
[٢٤٢٢]- فتح الباری٧/١٠٩.
[٢٤٢٣]- همان١٣٩.
[٢٤٢٤]- همان١٣٥؛ مجمع الزوائد٩/٢٢٣.
[٢٤٢٥]- الإحسان، ابن حبان٩/٧٣؛ صحیح الجامع، البانی١/٣٧١.
[٢٤٢٦]- فتح الباری٧/١٣٥.
[٢٤٢٧]- فضائل الصحابة٢/٧٥٥شماره١٣٢٥. البانی در تخریج المشکاة٣/١٧٤٥ آن را صحیح دانسته است.
[٢٤٢٨]- صحیح البخاری، شماره٦٢٨٥.
[٢٤٢٩]- فتح الباری٧/١٠٥.
[٢٤٣٠]- العقیدة فی أهل البیت، ص٩٧.
[٢٤٣١]- فتح الباری٧/١٠٧.
[٢٤٣٢]- همان٦/٤٤٧.
[٢٤٣٣]- العقیدة فی أهل البیت، ص٩٧.
[٢٤٣٤]- صحیح البخاری، شماره٤٣٥٨.
[٢٤٣٥]- الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان٩/١١.
[٢٤٣٦]- فتح الباری٧/١٠٨؛ العقیدة فی أهل البیت، ص٩٨.
[٢٤٣٧]- الإنتصار للصحب و الآل، ص٤٦١.
[٢٤٣٨]- المغازی، زهری، ص١٥٤.
[٢٤٣٩]- نک: دراسة و تحلیل للعهد النبوی الأصیل، محمد جمیل زینو؛ الحزبیة السیاسیة، ریاض عیسی؛ الحریم السیاسی؛ النبی و النساء؛ الدولة العربیة، فلهاوزن، به نقل از دور المرأة السیاسی، ص٤٤٢.
[٢٤٤٠]- منهاج السنة٢/١٨٥.
[٢٤٤١]- تاریخ طبری٥/٥٨١.
[٢٤٤٢]- مسند احمد٦/٣٩٣. سند آن حسن است.
[٢٤٤٣]- دور المرأة السیاسی، ص٤٦٢.
[٢٤٤٤]- شرح نووی بر صحیح مسلم٥/٦٣٤.
[٢٤٤٥]- صحیح البخاری، شماره٤٧٨٦.
[٢٤٤٦]- همان.
[٢٤٤٧]- دور المرأة السیاسی، ص٤٦٢.
[٢٤٤٨]- اصل عربی این واژه «من یعذرنی» است و با ذال مکسور به این معانی وارد شده است: من یلومه على فعله ولا یلومنی على فعلی یا من یقوم بعذری إذا جازیته بصنعه یا من ینصرنی. مترجم
[٢٤٤٩]- صحیح البخاری، شماره٤٧٨٦.
[٢٤٥٠]- دور المرأة السیاسی، ص٤٦٢.
[٢٤٥١]- المنتقی من منهاج الإعتدال فی نقض کلام أهل الرفض و الإعتزال، محب الدین خطیب، ص٢٢٢.
[٢٤٥٢]- الفتن، نعیم بن حماد١/٨٠.
[٢٤٥٣]- همان.
[٢٤٥٤]- همان٨١.
[٢٤٥٥]- أحداث و أحادیث فتنة الهرج، ص٢١٧.
[٢٤٥٦]- الفتن، نعیم بن حماد١/٨١.
[٢٤٥٧]- سیر أعلام النبلاء٢/١٧٧؛ الطبقات٨/٨١.
[٢٤٥٨]- التمهید، باقلانی، ص٢٣٢. عبدالرحمان بن حارث بن هشم مخزومیاز مردان نجیب و برگزیده بنی مخزوم بود و قبل از معاویه وفات یافت.
[٢٤٥٩]- المنتقی من منهاج الإعتدال فی نقض کلام أهل الرفض و الإعتزال، محب الدین خطیب، ص٢٢٢.
[٢٤٦٠]- سیر أعلام النبلاء٢/١٧٧.
وی ابو عبدالله زبیر بن عوام بن خویلد بن أسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب از قبیله قریش و طائفه أسد است.[٢٤٦١] وی در جد خود قصی به رسول خدا میرسد. او حواری رسول خدا و فرزند عمه ایشان، یعنی صفیه بنت عبدالمطلب و یکی از عشره مبشره و یکی از اعضای شورای خلافت است.[٢٤٦٢] وی در سنین جوانی و در حالی که شانزده سال داشت اسلام را پذیرفت.[٢٤٦٣] وی از هیچ غزوهای از غزوات رسول خدا تخلف نورزید.[٢٤٦٤] بعد از اینکه مسلمان شد مورد آزار و اذیت قرار گرفت. روایت شده که عموی زبیر او را در حصیری میگذاشت و در آن دود میدماند و میگفت: به کفر برگرد و زبیر میگفت: هرگز به کفر بر نمیگردم.[٢٤٦٥]
از سعید بن مسیب روایت است که گفت: اولین کسی که در راه خدا شمشیر برکشید، زبیر بن عوام بود. وقتی که زبیر بن عوام در شعب المطابخ بود و داشت چرت میزد صدایی را شنید که میگفت: رسول خدا کشته شد. پس در حالی که شمشیر از نیام کشیده بود از خانه بیرون آمد. در راه با رسول خدا مواجه شد و ایشان فرمود: ای زبیر چه شده است؟ گفت: شنیدم که شما به قتل رسیدهاید. پیامبر فرمود: میخواستی چکار کنی؟ گفت: به خدا قسم میخواستم مردم مکه را با مبارزه فراخوانم. سعید بن مسیب میگوید: پس رسول خدا برای او دعای خیر کرد. سعید میگوید: من امیدوارم که دعای رسول خدا در نزد خداوند ضایع نشود.[٢٤٦٦]
وقتی که آزار و اذیت مشرکان قریش نسبت به رسول خدا و یاران ایشان زیاد شد، پیامبر به آنان فرمان داد تا به حبشه بروند تا در آنجا در امان پادشاه عادل آنجا، یعنی نجاشی باشند. آنان در حبشه نزد بهترین همسایه- یعنی نجاشی- و در بهترین سرزمین بودند. آنان همچنان در آن حالت در آنجا در امنیت و آرامش بودند تا اینکه مردی مردی از اهالی حبشه برای گرفتن حکومت از دست نجاشی علیه او بپا خاست. به همین علت مسلمانان بسیاراندوهگین و ناراحت شدند و ترسیدند که مبادا آن مرد پیروز شود و در این صورت آن مرد حق و جایگاه صحابه را نمیشناخت. به همین علت صحابه خواهان پیگیری اخبار نبرد نجاشی و آن مرد شدند و برای این منظور به گوشهای از رود نیل رفتند.[٢٤٦٧] ام سلمه میگوید: اصحاب رسول خدا گفتند: چه کسی به نزدیک نبرد این دو گروه میرود تا اخبار نبرد را برای ما بیاورد؟ ام سلمه میگوید: زبیر بن عوام گفت: من این کار را میکنم. پس صحابه گفتند: این کار را بکن. وی جوانترین فرد گروه بود.ام سلمه میگوید: پس مردم مشکی را برای وی پر از باد کردند و او آن را به سینهاش بست و به کمک آن در رود نیل به شنا پرداخت و خود را به ساحل دیگر رود نیل که آن دو گروه در آنجا جنگ میکردند رساند و سپس رفت و در آنجا حضور یافت.ام سلمه میگوید: ما به درگاه خدا دعا میکردیم که نجاشی بر دشمن خود پیروز شود و در سرزمینش تمکین یابد. ام سلمه میگوید: به خدا ما در همین حالت در انتظار بودیم که ناگاه زبیر در حالی که میدوید آمد و لباسش را برای ما تکان میداد و میگفت: مژده باد، نجاشی پیروز شد و خداوند دشمنش را نابود کرد و نجاشی در سرزمین خود بلامنازع شد.[٢٤٦٨] بعد از اینکه زبیر از حبشه برگشت در کنار رسول خدا ماند و مبادی و ارکان اسلام و اوامر و نواهی شرعی را از ایشان فرا میگرفت و هنگامیپیامبر به مدینه هجرت کرد زبیر نیز همراه با دیگران به آنجا مهاجرت کرد.
زبیر سواری جسور و دلاوری بیباک بود و در هیچ صحنهای تخلف نورزید و در تمام نبردها و غزوات میتوان او را دید. وی متصف به شجاعت و دلاوری نادر و کم نظیر و اخلاص کامل و از خود گذشتگی برای اعتلای سخن حق است.[٢٤٦٩] وی اموال زیادی را در راه خدا بخشید و جان و مال خود را وقف خدا نمود و به همین دلیل خداوند او را گرامی داشت و در دنیا و آخرت رفعت بخشید. وی عمامهای زرد رنگ داشت که در روز بدر آن را بر پیچیده بود. از عروه روایت است که گفت: زبیر در روز بدر عمامهای زرد بر خود پیچیده بود، پس جبرئیل در سیمای زبیر نازل شد.[٢٤٧٠] چه فضیلت بزرگی، به راستی که در دنیا چیزی با آن برابری نمیکند. عامر بن صالح بن عبدالله بن زبیر در این باره میگوید:
جدی ابن عمة أحمد و وزیره
عند البلاء و فارس الشقراء
و غداة بدر کاون أول فارس
شهد الوغی في اللأمة الصفراء
نزلت بسیماه الملائك نصرة
بالحوض یوم تألب الأعداء
(جد من زبیر، پسر عموی رسول خدا و مشاور او در مواقع سخت بود و سوار بر مرکبی بور بود. در روز بدر وی اولین سواری بود که وارد نبرد شد و جوشنی زرد داشت. ملائک در روز بدر در سیمای او و جهت کمک به مسلمانان نازل شدند بدان گاه که دشمنان هجوم آورده بودند).
از زبیر روایت است که گفت: در روز بدر به عبیده بن سعید بن عاص رسیدم. او خود را کاملاً با سلاح و زره پوشانده بود، به طوری که فقط چشمانش بیرون بود. او مکنی به ابوذات الکرش بود. او گفت: من ابوذات الکرش هستم. من بر او حمله بردم و وسیلهای را که در دست داشتم در چشمش فرو کردم و او کشته شد. زبیر میگوید: پایم را بر روی او گذاشتم و آن اسلحه را با تلاش زیاد بیرون کشیدم و دیدم که سر آن خم شده است. عروه بن زبیر میگوید: رسول خدا آن عنزه را از زبیر درخواست کرد و زبیر آن را به ایشان داد. وقتی که رسول خدا وفات یافت ابوبکر آن را درخواست کرد و زبیر آن را به وی داد. وقتی که ابوبکر وفات یافت، عمر آن را درخواست کرد و زبیر آن را به وی داد. وقتی که عمر از دنیا رفت عثمان آن را از زبیر درخواست نمود و زبیر آن را به وی داد. وقتی که عثمان کشته شد نزد آل علی افتاد و عبدالله بن زبیر آن را درخواست کرد و تا زمانی که عبدالله بن زبیر کشته شد نزد وی بود.[٢٤٧١]
این خبر بیانگر دقت زبیر بن عوام در زدن هدف است، زیرا وی توانسته بود با وجود کوچکی هدف و با وجودی که وی نیروی خود را میان هجوم و دفاع تقسیم کرده بود، نیزه را در چشم آن مرد فرو ببرد. زدن آن مرد امری بسیار بعید بود، زیرا وی خود را با زره فولادی حمایت کرده بود، لکن زبیر توانست نیزه را در یکی از چشمان او فرو کند. هم چنین نیزه به صورتی عمیق در بدن آن فرد فرو رفته بود که این علاوه بر دقت و مهارت وی در زدن هدف، بر توانایی بدنی او دلالت دارد.[٢٤٧٢] در روز نبرد بدر دو سوار در کنار رسول خدا بودند که یکی زبیر بود و سوار بر اسب خود در سمت راست رسول خدا قرار داشت و دیگری مقداد بن أسود بود که سوار بر اسبش در سمت چپ ایشان قرار گرفته بود.[٢٤٧٣]
زبیر میگوید: در روز أحد رسول خدا به من فرمود که پدر و مادرم به فدای تو باد.[٢٤٧٤] این موضوع بر دلاوری و جنگاوری و شجاعت زبیر در این نبرد دلالت دارد. وی متصف به این بود که در جنگ بردبار و جدی است و عاشق شهادت میباشد. زبیر در توصیف عمل ابودجانه انصاری در نبرد أحد میگوید: وقتی که دو سپاه درهم آمیختند و جنگ شدت یافت، رسول خدا شروع به تشویق یاران خود کرد و برای بالابردن روحیه و معنویات آنان دست به کار شد و شمشیری را به دست گرفت و فرمود: چه کسی این شمشیر را از من میگیرد؟ افراد همه به سوی آن دست دراز کردند و همه- از جمله زبیر- میگفتند: من، من. پیامبر فرمود: چه کسی این شمشیر را از من میگیرد تا حق آن را ادا کند؟ مردم از پذیرش آن شانه خالی کردند و ابودجانه سماک بن خرشه گفت: ای رسول خدا حق آن چیست؟ پیامبر فرمود: اینکه با آن آنقدر دشمن را بزنی تا اینکه خم شود. پس ابودجانه گفت: من حق آنرا ادا میکنم. پس رسول خدا آن را به وی داد. ابودجانه مردی شجاع بود و در هنگام نبرد با ناز و تبختر راه میرفت. وقتی که رسول خدا او را دید که در میان صفها با ناز و تبختر راه میرود فرمود: خداوند از این نوع راه رفتن جز در چنین جاهایی ناخشنود است.[٢٤٧٥] زبیر در توصیف عمل اودجانه در نبرد أحد میگوید: وقتی که من شمشیر را از رسول خدا درخواست کردم و رسول خدا آن را به من نداد و آن را به ابودجانه داد با خود گفتم: - من پسر صفیه عمه او و از قریش هستم و قبل از ابودجانه به سوی آن شمشیر دست کشیدم، اما رسول خدا آن شمشیر را به ابودجانه داد و گفتم:- به خدا قسم نگاه میکنم ببینم ابودجانه چکار میکند. پس به دنبال وی رفتم. وی دستاری قرمز رنگ بیرون آورد و آن را دور سر خود بست. پس انصار گفتند: ابودجانه دستار مرگ را بیرون آورد- قبلاً که ابودجانه این دستار را بیرون میآورد و بر سر خود میبست انصار این سخن را در مورد وی میگفتند- سپس ابودجانه از سپاه خارج شد در حالی که میگفت:
أنا الذی عاهدنی خلیلی
و نحن بالسفح لدی النخیل
أن لا أقوم الدهر في الکیول؟
أضرب بسیف الله و الرسول[٢٤٧٦]
(من همانی هستم که دوستم زمانی که در دامنه کوه و در میان نخلها بودیم با من عهد بست که من هرگز به انتهای صفها نروم و با شمشیر خدا و رسولش دشمنان را بزنم).
ابودجانه به هر مشرکی میرسید او را از پای در میآورد. در میان مشرکان مردی بود که اگر فردی زخمی را میدید او را میکشت. ابودجانه و آن مرد هر لحظه به هم نزدیکتر میشدند. من دعا کردم که آن دو به هم برسند. پس آن دو به هم رسیدند. آنان دو ضربه به سوی هم انداختند. آن مشرک ضربهای به سوی ابودجانه انداخت که ابودجانه سپر خود را در مقابل آن قرار داد و شمشیر وی در داخل آن سپر گیر کرد و ابودجانه ضربهای به او زد و او را کشت. سپس او را دیدم که شمشیر را بر روی فرق سر هند بنت عتبه گذاشته است، اما شمشیر را از روی سر او برداشت(زیرا نمیدانست که او یک زن است) و من گفتم: خدا و رسول او داناتر هستند.[٢٤٧٧] ابن اسحاق از ابودجانه نقل کرده که میگوید: فردی را دیدم که داشت مردم را به شدت به جنگ کردن تشویق میکرد. پس به سوی او رفتم. وقتی با شمشیر بر او حمله بردم دست به شیون و زاری کرد و چون نگاه کردم دیدم که یک زن است. پس او را رها کردم و شمشیر رسول خدا بزرگتر از آن دیدم که با آن یک زن را بزنم.[٢٤٧٨]
از هشام از پدرش روایت است که عائشه گفت: ای خواهر زاده، پدران تو- یعنی ابوبکر و زبیر- از کسانی هستند که خداوند در مورد آنان میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ﴾ [آل عمران: ١٧٢]
«کسانی که پس از- آن همه- زخمهائی که خوردند و جراحتهائی که برداشتند، فرمان خدا و پیغمبر را اجابت کردند».
وقتی که مشرکان از نبرد بدر منصرف شدند و برگشتند و رسول خدا و اصحاب ایشان آن مصیبتها را دیدند، پیامبر خوف این را داشت که مشرکان برگردند. پس فرمود: چه کسی حاضر است دنبال آنان برود تا این مشرکان دریابند که ما هنوز دارای قدرت و توان هستیم؟ پس ابوبکر و زبیر در گروهی هفتاد نفری به دنبال مشرکان به راه افتادند و به آنان فهماندند که هنوز قدرت و توان دارند و سپس برگشتند. خداوند متعال در این مورد میفرماید:
﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ﴾ [آل عمران: ١٧٤]
(سپس آنان- برای جهاد بیرون رفتند، ولیکن دشمنانشان را خوف و هراس برداشت و از رویاروئی با چنین مؤمنانی خودداری ورزیدند و مسلمانان- با نعمت بزرگ- شهامت و عافیت و استقامت و بردن ثواب جهاد- و فضل و مرحمت سترگ خداوند- که با رعب و وحشت انداختن به دل دشمنان، نصیب مسلمانان کرد و ایشان را از دست کشتار و آزار کافران رستگار کرد، به مدینه- برگشتند) و با هیچ دشمنی رو به رو نشدند.[٢٤٧٩] وقتی که حمزه بن عبدالمطلب در نبرد أحد به شهادت رسید مادر زبیر، یعنی صفیه بنت عبدالمطلب آمد تا برادر خود را نگاه کند که مشرکان بینی او را بریده و شکمش را شکافته و گوشها و بیضههایش را بریده بودند. پس رسول خدا به زبیر فرمود: خود را به او برسان و او را برگردان تا آنچه را که بر سر برادرش آمده است نبیند. پس زبیر به مادرش گفت: مادر جان، رسول خدا به شما فرمان میدهد که برگردید. صفیه گفت: برای چه؟ من خبر دارم که برادرم مثله شده است، این امر در راه خدا بوده است. آنچه که ما را خشنود میگرداند قطعاً کار نیکی است. من این را در راه خدا میدانم و إن شاء الله صبر پیشه میکنم. وقتی که زبیر نزد رسول خدا آمد و ماجرا را به ایشان گفت، پیامبر فرمود: بگذار بیاید. پس صفیه آمد و به جنازه حمزه نگاه کرد و بر او نماز خواند و «إنا لله و إنا إلیه راجعون» گفت و برایش طلب آمرزش نمود.[٢٤٨٠] در روایتی از عروه آمده که گفت: پدرم زبیر به من گفت: در روز نبرد أحد زنی در حال دویدن آمد تا خود را بر بالای سر کشتگان برساند. رسول خدا دوست نداشت که آن زن این جنازهها را ببیند، پس فرمود: جلوی این زن را بگیرید. زبیر میگوید: من دریافتم که آن زن – مادرم- صفیه است. پس به سوی او دویدم و قبل از اینکه او بتواند خود را بر بالای سر جنازهها برساند من خود را به او رساندم. اما او ضربهای بر سینه من زد. او زنی قوی بود. وی گفت: از من دور شو، ای بیمادر. گفتم: رسول خدا به تو دستور داده است. پس صفیه ایستاد و دو پیراهن را که با خود داشت بیرون آورد و گفت: من از کشته شدن برادرم حمزه خبر دارم. من این دو لباس را برای برادرم حمزه آوردهام او را در این لباسها دفن کنید. زبیر میگوید: پس ما آن لباسها را بردیم تا حمزه را در آنها کفن کنیم. در کنار حمزه جنازه مردی از انصار وجود داشت که او را نیز به مانند حمزه مثله کردهبودند. پس دیدیم اگر حمزه در دو لباس کفن شود و آن فرد انصاری کفن نداشته باشد این مایه بدنامی بوده و کاری زشت است. پس گفتیم: یک لباس را برای کفن حمزه و لباس دیگر را برای کفن این فرد انصاری قرار میدهیم. وقتی که آن دو را اندازه گرفتیم دیدیم که یکی از آن دو بزرگتر از دیگری هستند. پس میان آن دو قرعه انداختیم و هر کدام را در لباسی کفن کردیم که قرعه وی شده بود.[٢٤٨١]
هر پیامبری یک حواری دارد و حواری من زبیر است.[٢٤٨٢] رسول خدا در روز نبرد خندق فرمود: چه کسی در مورد بنی قریظه برای ما کسب خبر میکند؟ زبیر گفت: من این کار را میکنم. پس سوار بر اسب خود رفت و در مورد آنان کسب خبر کرد و آورد. سپس رسول خدا فرمود: چه کسی در مورد بنی قریظه برای ما کسب خبر میکند؟ زبیر گفت: من. رسول خدا برای بار سوم هم این پیشنهاد را مطرح کرد و زبیر اعلام آمادگی کرد و رفت. پس پیامبر فرمود: هر پیامبری یک حواری دارد و حواری من زبیر است.[٢٤٨٣] اینکه رسول خدا فرمود: زبیرحواری من است، به این معنی است که زبیر از صحابه و یاوران خاص من است. دوستان و یاوران خاص و مخلص حضرت عیسی نیز حواریون نامیده میشوند. پس حواری به معنی یاور مخلص است. بنابراین حدیث مشتمل این منقبت و صفت بزرگ برای زبیر است و او با این امر از دیگران متمایز میباشد. به همین دلیل وقتی عبدالله بن عمر شنید که مردی میگوید: من فرزند حواری هستم، به او گفت: اگر از فرزندان زبیر هستی راست میگویی اما اگر چنین نیست، سخن تو درست نمیباشد.[٢٤٨٤] عینی- شارح کتاب صحیح البخاری- میگوید: اگر گفته شود: صحابه همهیاران و دوستان خاص و مخلص رسول خدا بودند، پس چرا زبیر به این صفت اختصاص یافته است؟ جواب این است: رسول خدا این سخن را وقتی بیان کرد که در غزوه احزاب فرمود: چه کسی در مورد بنی قریظه برای من کسب خبر میکند؟ زبیر گفت: من. رسول خدا دو بار دیگر هم این سخن را اعلام کردند و زبیر در هر سه بار اعلام آمادگی نمود و شکی نیست که زبیر در آن وقت نصرت و یاریی بیشتر از دیگران انجام داد.[٢٤٨٥] هم چنین رسول خدا در روز نبرد احزاب در مورد وی فرمود که پدر و مادرم به فدای تو باد، چه از عبدالله بن زبیر روایت است که گفت: من و عمر بن أبی سلمه در روز جنگ احزاب در میان زنان بودیم. پس پدرم را دیدم که سوار بر اسب خود دو یا سه بار به سوی بنی قریظه رفت و برگشت. وقتی که برگشت گفتم: پدر جان من شما را دیدم که به سوی بنی قریظه رفتید و برگشتید. زبیر گفت: ای پسرم آیا مرا دیدی؟ گفتم: آری. زبیر گفت: رسول خدا فرمود: چه کسی بنی قریظه میرود تا در مورد آنان کسب خبر کند؟ من رفتم و چون برگشتم رسول خدا فرمود: پدر و مادرم به فدای تو باد.[٢٤٨٦] این حدیث منقبتی آشکار برای زبیر است، زیرا رسول خدا پدر و مادر خویش را فدای او کردند. این سخن رسول خدا در واقع بزرگداشت جایگاه زبیر و توجه به کار او میباشد، زیرا انسان چنین سخنی را وقتی بر زبان میآورد که کار انجام شده را بزرگ بداند و به همین دلیل هم خود یا عزیزترین اشخاص نزد خود را فدای او میکند.[٢٤٨٧]
زبیر در نبرد خندق به نشانی دست یافت که در گذر زمان جاودان میماند، یعنی این نشان که رسول خدا به او داد و در مورد او فرمود: «هر پیامبری حواری دارد و حواری من زبیر است».[٢٤٨٨] رسول خدا زبیر را حواری خود توصیف نمود، این توصیفی است که دارای دلالتی عمیق و مفاهیمی وسیع است. کسانی که در این مفاهیم تحقیق کند ابعاد کلمه حواری را درک میکند و نشانهها و عمق و باطن آن برایش روشن میشود. کسانی که بیشترین نیاز را به توجه به این مفاهیم دارند علما، داعیان و مربیان هستند، زیرا دعوت اسلامی نیاز به آماده نمودن حواریانی دارد که نمونههایی زنده برای یک قدوه و الگو باشند، زیرا الگوی عملی در نشر مبادی و افکار تأثیر بیشتر و عمیق تری دارد، زیرا این الگوی عملی تجسم بخشیدن به آن و اجرای عملی آن است و مشاهده آن و تأثر و اقتدا به آن امری آسان میباشد. همچنین حواریون به سنت رسول خدا عمل میکنند و فرمان او را اجرا مینمایند،[٢٤٨٩] چنان که در حدیث آمده است که میفرماید: «هر پیامبری که خدای برای امتهای پیشین مبعوث گردانده است از میان امتشان دارای حواریون و اصحابی بودهاند که به سنت وی عمل کرده و فرمان او را اجرا مینمودند».[٢٤٩٠] از سنتهای دعوت این است که در مسیر خود دچار فتنهها و محنتهایی میشود و از جانب دوستان و دشمنان خود مورد ابتلا قرار میگیرد. رسول خدا تمایل زیادی داشت که مسلمانان را به این پارامترها و حوادث ارشاد نماید، از اینرو به آنان فرمود: سپس بعد از آنان نسلهایی میآیند که چیزی را میگویند که انجام نمیدهند و چیزی را انجام میدهند که به آن ایمان ندارند.[٢٤٩١]
اما وظیفه یک حواری چیست؟ از بارزترین صفات یک حواری این است که الگویی نیک و مثالی عملی برای ایمان و اخلاص و فداکاری باشد و باید مثالی واقعی برای وارثان انبیا باشد و برای نشر حق و خیر و هدایت امت تلاش کرده و آن را از سقوط نجات داده و نیرویی به آن بدمد و همه چیز خود را در راه خدا فدا نماید تا اسلام در وقتی که افراد بیهمت جز مصالح شخصی خود به چیزی توجه ندارند، جوانی و نشاط اولیه خود را بدست آورد.[٢٤٩٢] زبیر بن عوام نمونهای نادر از تجسم این مفاهیم است. وی در آغوش دعوت و بدست رسول خدا تربیت یافت و از همان عنفوان جوانی جرعههای مطلوب برای تحمل سختیها را نوشید. موضعی که زبیر در غزوه زبیر گرفت شخصیت او و نشأت و پرورش وی بر جرأت و نصرت و محبت به رسول خدا را به تصویر میکشد. روزگار ثابت کرده که زبیر س مرد مأموریتهای مشکل بود. وی متصف به جرأت و دلاوری و شهامت بود و به همین دلیل مکلف به مأموریت شناسایی اسرار دشمن شد. چیزی که در مورد زبیر در آن ماجرا روی داد، به مشروعیت تقسیم کارها و دسته بندی داعیان حسب اخلاص، فداکاری، جانبازی، نیروها و تواناییهای آنان دلالت دارد.[٢٤٩٣] زبیر در همه غزوات رسول خدا شرکت داشت و مواضعی شریفی گرفت و در زمان خلفای راشدین از ستونهای اصلی دولت در فتوحات بزرگ آن بود.
از عروه بن زبیر روایت است که در روز نبرد یرموک اصحاب رسول خدا به زبیر گفتند: آیا حمله نمیکنی تا ما هم با تو حمله کنیم؟ زبیر گفت: من اگر حمله کنم شما با من همراه نمیشوید. آنان گفتند: با تو میآئیم. پس زبیر بر آنان حمله برد و صفوف آنان را شکافت و از آنان عبور کرد، اما کسی همراه وی نبود. سپس برگشت و آن دشمنان دو ضربه بر شانه وی وارد کردند که آن دو ضربه در اطراف ضربهای فرود آمد که در نبرد بدر بر شانه زبیر فرود آمده بود. عروه میگوید: زمانی که من بچه بودم انگشتانم را در آن ضربه فرو میبردم و بازی میکردم. عروه میگوید: در آن هنگام عبدالله بن زبیر که نوجوانی ده ساله بود همراه وی بود. پس زبیر آن را بر اسبی سوار کرد و مردی را مأمور حفاظت از وی نمود.[٢٤٩٤] ذهبی در السیر در تعلیقی میگوید: این واقعه- إنشاءالله- در نبرد یمامه روی داد، زیرا عبدالله در آن هنگام ده سال داشت.[٢٤٩٥] ابن کثیر معتقد است که این واقعه در نبرد یرموک بوده است، اما در هر حال منعی وجود ندارد که این مسأله در هر دو واقعه روی داده باشد. ابن کثیر میگوید: از جمله کسانی که در نبرد یرموک حضور داشتند زبیر بن عوام بود. وی افضل صحابه حاضر در آنجا بود. وی از سواران و شجاعان حاضر بود و به همین دلیل جمعی از دلاوران در گرد وی جمع شده بودند و به وی گفتند: آیا حمله نمیکنی تا ما هم با تو حمله کنیم؟ زبیر گفت: شما پایداری نمیورزید. آنان گفتند: پایداری میورزیم. پس زبیر حمله کرد و آنان هم حمله بردند، اما وقتی که با صفوف رومیان مواجه شدند، آن دلاوران عقب نشستند، اما زبیر هم چنان به جلو رفت و صفوف رومیان را شکافت و از طرف دیگر بیرون رفت و نزد یاران خود برگشت. سپس آن دلاوران برای بار دوم نزد وی آمدند و او به مانند مورد اول عمل نمود. در آن روز شانه وی دو زخم برداشت. در روایت دیگری آمده است: یک زخم برداشت.[٢٤٩٦] ابن کثیر بار دیگر میگوید: وی برای جهاد همراه مردم به شام رفت و در نبرد یرموک حاضر شد و آنان با حضور وی مشرف گشتند. وی در این جنگ دستی توانا و همتی والا داشت و دو بار صفوف رومیان را از اول تا آخر شکافت.[٢٤٩٧]
وقتی که عمرو بن عاص برای فتح مصر عازم شد، نیروهای همراه وی برای این فتح کافی نبودند. پس نامهای به امیرالمؤمنین عمر نوشت و از او درخواست نیروی کمکی کرد. پس عمرو از کمی نیروهای عمرو ترسید و زبیر بن عوام را همراه با دوازده هزار نفر و به قولی چهارده هزار نفر به کمک او فرستاد که از بزرگان صحابه زبیر بن عوام و مقداد بن أسود و عبادة بن صامت و مسلمه بن مخلد و در روایتی دیگر- به جای مسلمه- خارجه بن حذافه در رأس آنان بودند و عمر در نامهای به عمرو نوشت: من چهارده هزار نفر به کمک تو فرستادهام که در رأس هر هزار نفر از آنان مردی قرار دارد که بهاندازه هزار نفر میباشد و زبیر در رأس این مردان است.[٢٤٩٨] وقتی که زبیر نزد عمرو رسید دید که وی قلعه بابلیون را محاصره کرده است. پس زبیر بیدرنگ سوار اسب خود شد و گرد خندقی که در اطراف قلعه زده شده بود گشت و سپس افراد خود را در اطراف خندق پراکنده کرد. محاصره این قلعه هفت ماه به درازا کشیده شد. پس به زبیر گفته شد: در اینجا طاعون سرایت یافته است. پس زبیر گفت: ما برای پیکار و طاعون آمدهایم.[٢٤٩٩] فتح مصر برای عمرو به درازا کشید، پس زبیر گفت: من خود را فدای راه خدا میکنم، بدان امید که خداوند بدین وسیله فتح را نصیب مسلمانان گرداند. پس پلکانهایی را از ناحیه سوق الحمام به دیوار قلعه نصب کرد و به افراد خود دستور داد که چون صدای تکبیر وی را شنیدند همگی جواب او را بدهند و دنبال وی بروند. دیری نپایید که زبیر به بالای قلعه رفت و افراد دیدند که وی دارد تکبیر سر میدهد و با خود شمشیری دارد. پس مسلمانان به سوی نردبانها هجوم بردند، اما عمرو آنان را نهی کرد، زیرا میترسید که نردبانها شکسته شوند. وقتی که رومیان دیدند اعراب بر قلعه پیروز شدهاند عقب نشستند و بدین صورت درهای قلعه بابلیون بر روی مسلمانان گشوده شد و با فتح آن نبرد سخت فتح مصر به پایان رسید. شجاعت نادر زبیر سبب اصلی پیروزی مسلمانان بر مقوقس شد.[٢٥٠٠]
از اسماء دختر ابوبکر صدیق روایت است که گفت: وقتی که زبیر بن عوام با من ازدواج کرد غیر از اسبش مال و مملوک دیگری نداشت. أسماء میگوید: من به اسب وی علف میدادم و هزینه آن را میدادم و به آن اسب رسیدگی میکردم و هسته خرما- یا چیزهای دیگر- را برای شترش خرد میکردم و به آن علف و آب میدادم و چرمهایش را میدوختم و نان برای او میپختم، اما من به خوبی نمیتواستم نان بپزم به همین دلیل زنانی از انصار که زنانی صادق بودند برای من نان میپختند. اسماء میگوید: من هستهها را از زمین زبیر که رسول خدا به وی بخشیده بود و فاصلهای دو سوم فرسخی از مدینه داشت بر بالای سر میآوردم. أسماء میگوید: روزی من به همان جا رفتم و هستهها بالای سر من بود. در راه به رسول خدا و چند نفر از اصحاب ایشان رسیدم. ایشان برای من دعا کردند و سپس کلمات «أخ أخ» را بر زبان آوردند تا شتر بخوابد و من پشت سر ایشان سوار شوم. اما من شرم کردم از اینکه همراه با مردان راه بروم و بهیاد زبیر و غیرت او افتادم. أسماء میگوید: زبیر از باغیرتترین مردم بود. أسماء میگوید: رسول خدا پی برد که من شرم دارم، پس به راه خود رفتند. سپس من نزد زبیر رفتم و گفتم: در راه به رسول خدا رسیدم که همراه با چند نفر از اصحاب خویش بودند و من مقداری هسته بر بالای سر خود داشتم. ایشان شتر خود را خواباند تا من بر ترک ایشان سوار شوم، اما من شرم کردم و غیرت تو را میدانستم. پس زبیر گفت: به خدا قسم اینکه تو هستهها را بر بالای سر خود حمل کردهای برای من سختتر از این است که بر ترک ایشان سوار میشدی. أسماء میگوید: این وضعیت من همین طور ادامه داشت تا اینکه ابوبکر خادمی برایم فرستاد و او به جای من به اسب رسیدگی کرد، ابوبکر با این کار خود انگار که مرا از بردگی آزاد ساخته بود.[٢٥٠١]
زبیر به خاطر علاقه زیادی که به شهادت داشت نام صحابه شهید را بر فرزندان خود نهاد. هشام بن عروه از پدرش روایت کرده است که گفت: زبیر گفت: طلحه نام انبیا را بر فرزندان خود مینهاد و میدانست- و باور داشت- که بعد از محمد ج پیامبری نخواهد آمد، اما من نام صحابه شهید را بر فرزندان خود میگذارم تا که شاید به شهادت برسند. پس نام عبدالله را از نام عبدالله بن جحش و نام منذر را از منذر بن عمرو و نام عروه را از عروه بن مسعود و نام حمزه را از نام حمزه بن عبدالمطلب و نام جعفر را از نام جعفر بن أبی طالب و نام مصعب را از نام مصعب بن عمیر و نام عبیده را از نام عبیده بن حارث و نام خالد را از نام خالد بن سعید و نام عمرو را از نام عمرو بن سعید بن عاص- که در نبرد یرموک به شهادت رسید- برگزید.[٢٥٠٢]
زبیر بن عوام میگوید: هر کدام از شما توانست عمل صالح مخفیانهای داشته باشد انجام دهد.[٢٥٠٣]
زبیر بر مجلسی از اصحاب رسول خدا گذشت و دید که حسان دارد برای آنان شعر میخواند، اما آنان با شنیدن آن اشعار وی سر نشاط نبودند. پس زبیر با آنان نشست و سپس گفت: چرا بهاشعار ابن فریعه گوش نمیدهید. وی اشعار خود را برای رسول خدا میخواند و ایشان به نیکی به آن گوش میسپردند و پاداش زیادی به او میدادند و از آن روی بر نمیتافتند. پس حسان در مدح زبیر گفت:
أقام علی عهد النبی و هدیه
حواریه و القول بالفعل یعدل
أقام علی منهاجه و طریقه
یوالی ولیّ الحق و الحق أعدل
هو الفارس المشهور البطل الذی
یصول إذا ما کان یوم محجل
إذا کشفت عن ساقها الحرب حشها
بأبیض سباق إلی الموت یرقل
و إن إمرأ کانت صفیه أمه
ومن أسد فی بیتها لمؤتل
له من رسول الله قربی قریبة
ومن نصرة الإسلام مجد مؤثل[٢٥٠٤]
فکم کربة ذب الزبیر بسیفه
عن المصطفی و الله یعطی فیجزل
ثناؤک خیر من فعال معاشر
و فعلک یا ابن الهاشمیة أفضل[٢٥٠٥]
(حضرت زبیر حواری پیامبر بر راه و روش پیامبر بود و قولش همنوا و همگام با عملش بود. قول به وسیله عمل تصحیح میشود. حضرت زبیر بر روش و شیوه پیامبر با حاکم بر حق موالات میکرد و روشن است که پیروی از حق عادلانهتر است. او همان اسب سوار و قهرمانی است که حتی اگر به زنجیر باشد به دشمنان حمله ور میشود و هرگاه جنگ سربگیرد و شروع شود اوست که بدون هیچ ترس و واهمهای از مرگ با شمشیر سفید و درخشان وارد کارزار میشود. کسی که مادرش صفیه و پدرش آن شیر خدا، عوام باشد شایسته است که بزرگوار باشد. او از لحاظ خویشاوندی جزو نزدیکان پیامبر بود و در نصرت و یاری اسلام افتخارات زیاد و بزرگی داشت. حمد و بزرگداشت شما ای زبیر از کردار مردان بسیاری شایستهتر و بهتر است و رفتار و عمل شما ای فرزند صفیه هاشمی، بهتر و شایستهتر است).
از عروه بن زبیر روایت است که گفت: هفت نفر از صحابه به زبیر وصیت کردند از جمله: عثمان و ابن مسعود و عبدالرحمن. اما زبیر از اموال خود برای ورثه آنان خرج میکرد و اموالشان را حفظ مینمود.[٢٥٠٦]
این مثالی رفیع از مثالهای والای کرم و بزرگواری و وفا است. او معانی والای موجود در درون را مجسم میکند تا این مفاهیم تا در ضمیرهای زنده و بیدار آشکار و هویدا باشد و در نتیجه این ضمیر زنده تمام دارایی خود را در راه سیادت این مفاهیم به کار بگیرد. گاهی شخص یک یا دو بار نیکی میکند و سپس دچار فتور و سستی میشود، اما اینکه مثل چنین دلاور سخاوتمندی متکفل هزینه ورثه تعدادی از صحابه شده و اموال آنان را برایشان حفظ نماید، در دنیا الگویی نادر و درجهای درجات پیشرفت اخلاقی در نزد صحابه است.[٢٥٠٧]
زبیر بن عوام در مرحله اول نبرد از میدان نبرد خارج شد. دلایل خروج وی از جنگ و ترک میدان نبرد قبلاً بیان شد. وی در هنگام خروج از میدان این شعر را میخواند:
ترك الأمور التي أخشی عواقبها
في الله أحسن في الدنیا و في الدین
(اینکه من به خاطر رضای خدا اموری را که از عاقبت آنها خوف دارم ترک نمایم در دنیا و در دین بهتر است).
به قولی دیگر وی این شعر را خواند:
و لقد علمت لو أن علمی نافعی
أن الحیاة من الممات قریب[٢٥٠٨]
(من به تحقیق میدانم- اگر علمم برای من سودمند باشد- که زندگی و مرگ فاصله بسیار نزدیکی با هم دارند).
بعد از اینکه زبیر از میدان خارج شدعمرو بن جرموز و فضاله بن حابس و نفیع همراه با عدهای از اوباش بنی تمیم به دنبال او رفتند. گفتهاند که آنان وقتی به زبیر رسیدند در قتل زبیر با هم همکاری نمودند. نیز گفتهاند: عمرو بن جرموز به وی رسید و به زبیر گفت: من خواستهای از شما دارم. زبیر گفت: نزدیک بیا. پس خادم زبیر- که نامش عطیه بود- گفت: او با خودی سلاحی داشت. پس زبیر گفت: نزدیک بیا. پس عمرو نزدیک او رفت و شروع به سخن گفتن با او کرد. آن هنگام وقت نماز بود. پس زبیر به وی گفت: وقت نماز است. عمرو هم گفت: وقت نماز است. پس زبیر جلو رفت تا با آن دو نماز بخواند اما عمرو بن جرموز ضربهای به او زد و او را کشت. قولی دیگر میگوید: عمرو در جایی به نام وادی السباع به زبیر رسید. در آن هنگام زبیر در گرمای شدید ظهر خوابیده بود. پس عمرو بر او هجوم برد و او را کشت. این قول مشهورتر است و شعر عاتکه بنت زید بن عمرو بن نفیل که آخرین زن زبیر میباشد گواه همین قول میباشد. این زن قبلاً همسر عمر بن خطاب بود و چون عمر به قتل رسید وی بیوه شد. وی قبل از عمر زن عبدالله بن ابوبکر صدیق بود که عبدالله هم کشته شده و وی بیوه شده بود. پس وقتی که زبیر به قتل رسید این زن در رثای وی قصیده نغزی را سرود و گفت:
غدر ابن جرموز بفارس بهمة
یوم اللقاء و کان غرّ معرد
یا عمرو لو نبهته لوجدته
لا طائشاً رعش الجنان و لا الید
ثکلتك أمك أن ظفرت بمثله
ممن بقی ممن یروح و یغتدی
کم غمرة قد خاضها لم یثنه
عنها طرادك یا ابن فقع العردد[٢٥٠٩]
و الله ربی إن قتلت لمسلماً
حلت علیک عقوبة المتعمد[٢٥١٠]
(ابن جرموز در روز کارزار از پشت به قهرمان با همت و شجاع خنجر زد. ای عمرو بن جرموز اگر در هنگام حمله کردن و خیانت زبیر را آگاه میکردی او را با استقامت و پایدار و قوی دل مییافتی. ای عمرو مادرت داغت ببیند که مردی همچون زبیر را از پا درآوردی که از یاران باقی مانده پیامبر بود. او با چه جنگها و مصائبی رو به رو شده است که شمشیر تو ای پلید زاده درشت خو نتوانست با او مقابله کند. سوگند به پروردگارم حال که یک مسلمان را به قتل رساندهای مجازات قتل عمد شامل شما خواهد شد).
وقتی که عمرو بن جرموز او را به قتل رساند سرش را از بدن جدا کرد و آن را نزد علی برد و گمان برد که با ارائه آن منزلت و مقامیبدست میآورد. پس کسب اجازه نمود و علی گفت: به قاتل فرزند صفیه مژده آتش جهنم بده. سپس علی گفت: شنیدم که رسول خدا فرمود: هر پیامبری حواری دارد و حواری من زبیر بن عوام است.[٢٥١١] وقتی که علی شمشیر زبیر را دید گفت: این شمشیر برای مدت زیادی غم و محنت را از سیمای رسول خدا دفع میکرد.[٢٥١٢] در روایت دیگری آمده است: امیرالمؤمنین علی ابن جرموز را از آمدن نزد خود منع کرد و گفت: قاتل فرزند صفیه را به آتش جهنم مژده بدهید.[٢٥١٣] گفته میشود: عمرو بن جرموز در زمان علی بن ابی طالب خودکشی کرد. قولی دیگر میگوید: وی هم چنان زنده بود و چون مصعب بن زبیر امارت عراق را بدست گرفت خود را از مصعب مخفی کرد. پس به مصعب گفته شد: عمرو بن جرموز اینجاست و خود را مخفی کرده است، آیا میخواهی از او انتقام بگیری؟ مصعب گفت: به او بگویید از مخفی گاه خود بیرون آید، او در امان است، به خدا قسم من قصاص زبیر را از او نمیگیرم، زیرا او حقیرتر از آن است که من او را با زبیر برابر بدانم.[٢٥١٤]
پیامبر اعلام کرده بودند که زبیر شهید خواهد شد. از ابوهریره روایت است که رسول خدا بر روی کوه حرا بود که کوه به حرکت و لرزه افتاد و رسول خدا فرمود: ای حراء آرام باش، زیرا جز یک پیامبر یا یک صدیق و یا یک شهید کسی بالای تو قرار ندارد. در آن هنگام رسول خدا و ابوبکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر بر روی آن بودند.[٢٥١٥] امام نووی میگوید: در این حدیث برای رسول خدا معجزاتی وجوددارد، از جمله: اخبار رسول خدا مبنی بر اینکه این افراد شهید میشوند و همه آنان غیر از رسول خدا به شهادت رسیدند، زیرا عمر، عثمان، علی، طلحه و زبیر مظلومانه به شهادت رسیدند، چه قتل عمر، علی و عثمان امری مشهور است و زبیر هم در وادی السباع در نزدیکی بصره و در حالی که جنگ را ترک کرده بود و برمیگشت کشته شد. طلحه نیز صف جنگ را ترک کرده بود و از مردم کناره گرفته بود که تیری ناشناس به وی اصابت کرد و او را کشت و ثابت شده که هر کس مظلومانه کشته شود شهید است.[٢٥١٦] شعبی میگوید: من پانصد نفر از صحابه یا چیزی بیشتر از آن را ملاقات کردم و همه آنان میگفتند: علی، عثمان، طلحه و زبیر در بهشت هستند. ذهبی میگوید: زیرا آنان از جمله عشره مبشره و از افراد حاضر در نبرد بدر و بیعت رضوان هستند و از پیشتازان به اسلام میباشند که خدای متعال اعلام نموده که از آنان راضی است و آنان هم از خداوند خشنود میباشند. هم چنین به این دلیل که این چهار نفر کشته شدند و شهادت روزی آنان شد. پس ما محب آنان بوده و نسبت به کسانی که این چهار نفر را به قتل رساندند بغض و خشم داریم.[٢٥١٧]
از عبدالله بن زبیر روایت است که گفت: زبیر در روز نبرد جمل در مورد بدهی خود به من وصیت کرد و گفت: اگر در مورد پرداخت مقداری از بدهی من ناتوان بودی از مولایم کمک بگیر. به خدا نمیدانستم منظورش از «مولایم» چیست، پس گفتم: پدر جان، مولای شما کیست؟ گفت: الله. عبدالله میگوید: هرگاه در غم پرداخت بدهیش گیر میکردم میگفتم: ای مولای زبیر آن را به جای زبیر ادا کن و خداوند هم آن را ادا میکرد. بدهی ای که بر عهده زبیر قرار داشت این بود که مردم اموال خود را نزد زبیر میآوردند و به امانت میگذاشتند و زبیر میگفت: خیر، آن را نزد من به امانت نگذار، بلکه من آن را به عنوان قرض از شما میگیرم تا اگر از بین رفت من در مقابل آن ضامن باشم، زیرا من میترسم از بین برود. عبدالله میگوید: وقتی که زبیر کشته شد جز زمینهایی دینار و درهمیاز او باقی نماند. پس آن زمینها را فروختم و بدهیش را با آن تصفیه کردم. پس فرزندان زبیر گفتند: میراثمان را میان ما تقسیم کن. من گفتم: به خدا قسم آن را میان شما تقسیم نمیکنم تا اینکه به مدت چهار سال در موسم حج میان مردم ندا در دهم: هر کس طلبی نزد زبیر دارد نزد ما بیاید تا طلب او را بدهیم. پس زبیر هر سال در موسم حج ندا میداد. پس وقتی که چهار سال سپری شد میراث زبیر را میانشان تقسیم نمود. زبیر چهار زن داشت و به هر کدام از زنان وی یک میلیون و دویست هزار درهم رسید. جمع دارایی زبیر پنجاه میلیون و دویست هزار درهم بود.[٢٥١٨] قول بخاری حمل بر این میشود که همه اموال وی در هنگام مرگ این مقدار بود و شامل اضافات آن در این چهار سال قبل از تقسیم نمیشود.[٢٥١٩] در ماترک زبیر برکت زیادی افتاد[٢٥٢٠] و خداوند زمینهایش را بعد از مرگ او با برکت گرداند و با فروش آن بدهی خود را صاف کرد و مقدار زیادی از آن هم باقی ماند. در این ماجرا درسها و عبرتهایی وجود دارد:
پسرم اگر در مورد پرداخت مقداری از بدهی من ناتوان بودی از مولایم کمک بگیر. این مثالی از مثالهای یقین راسخ و ایمان قوی است که توکل صادقانه بر خداوند و پناه بردن به او در برطرف کردن نیازها و از بین بردن غم و محنتها هم مترتب بر آن شده است. پس مؤمن واقعی اعتقاد راسخ دارد که همه چیز بدست خدا است و چون در تنگنا و محنتی قرار گیرد اولین چیزی که به ذهن او خطور میکند تصور وجود خدا و سلطه او بر همه چیز است و مخلوقات که در این مشکل او جانب دیگر قضیه را تشکیل میدهند در قبضه خدای متعال قرار دارد و قلبهایشان در دست خدا است و به هر شکل که بخواهد به آن تغییر ماهیت میدهد. به همین دلیل قبل از هر چیز به آن پناه میبرد و برای رفع نیاز و غم و محنت خود به او پناه برده و از او مسألت میکند و سپس اقدام به انجام اسبابی میکند که خداوند متعال برای رسیدن به نتایج مطلوب خلق کرده است، اما در عین حال معتقد است که این امور فقط یک سری اسباب هستند و فاعل و تقدیرگر اصلی خداوند متعال است و او بر این قادر است که تأثیر این اسباب را از آنها گرفته و در نتیجه به نتایج مطلوب خود منجر نشوند.[٢٥٢١]
نص سابق بیان گر این است که زبیر از مالداران و ثروتمندان معروف و مشهور نبود، بلکه وی احساس تنگدستی داشت و اموال و دیونی که بر ذمه داشت فکر او را مشغول کرده و برایش بسیار با اهمیت بود و از این میترسید که زمینها و املاکش کفاف اموالی را که بر ذمه دارد نکند. هم چنین این نص بیانگر این است که عبدالله بن زبیر هم به مانند پدرش اعتقاد داشت و فکر میکرد که بدهیهای زبیر بیشتر از داراییهای وی باشد. زبیر به عبدالله میگوید: آیا فکر میکند که بدهیها چیزی از داراییهایمان را برای ما باقی بگذارد؟ اما عبدالله جوابی برای سوال پدرش نمییابد و اگر چیزی غیر از نظر پدرش را اعتقاد داشت در آن وقت حساس و دشوار با اطمینان جواب پدرش را میداد و میگفت که پیش بینی و برداشت زبیر درست نیست و اموال کفاف بدهی را میکند، اما میبینیم که عبدالله بن زبیر به صورت صریح در مورد برداشت خود در مورد کم بودن اموال سخن میگوید و هنگامیکه زبیر به او گفت اگر اموال کم بود در مورد جبران آن از مولایم کمک بگیر، عبدالله به او میگوید: مولایت چه کسی است؟ و در آن هنگام عبدالله انتظار داشت که از آن مولای مورد نظر زبیر در مورد پرداخت بدهیها کمک خواهد گرفت. هیچ کسی ادعا نمیکند که عبدالله از دارایی و املاک پدرش اطلاع و شناخت نداشته است، زیرا در آن هنگام عبدالله سی و پنج سال داشت و کسی که در چنین سن و سالی باشد شأن وی این است که دستیار و مددکار پدر خود بوده و به احوال و اموال او آگاه است، خصوصاً اینکه پسر بزرگ خانواده باشد. اینکه زبیر از عبدالله سوال نمود: «آیا فکر میکند که بدهیها چیزی از داراییهایمان را برای ما باقی بگذارد؟» بر این گواهی دارد که عبدالله از احوال و اموال پدرش مطلع بوده است و حتی عبدالله تصریح میکند که ادای بدهیها کار آسانی نیست و میگوید: هرگاه در غم پرداخت بدهیش گیر میکردم میگفتم: ای مولای زبیر آن را به جای زبیر ادا کن و خداوند هم آن را ادا میکرد.[٢٥٢٢]از جمله چیزهای دیگری که بر این گواهی دارند که زبیر در شمار ثروتمندان و افراد متمول نبوده و انتظار و توقع او در مورد تناسب اموال وی با بدهیها بجا بوده است این است که حکیم بن حزام- پسر عموی زبیر- وقتی که به عبدالله بن زبیر میرسید به وی میگفت: فکر نمیکنم بتوانید این بدهیها را پرداخت کنید، اگر نتوانستید آنها را پرداخت کنید از من کمک بگیرید.[٢٥٢٣] دلیل چهارم این است که عبدالله بن جعفر نزد عبدالله بن زبیر میآید- زیرا چهارصد هزار درهم نزد زبیر طلب داشت- و به او میگوید: اگر بخواهید آن را از شما نمیگیرم.عبدالله بن زبیر در جواب وی گفت: خیر. عبدالله بن جعفر گفت: اگر میخواهید قرض مرا به آخر بیندازید (و اگر دست آخر چیزی باقی ماند با آن قرض مرا ادا کنید).[٢٥٢٤]
این شهادت دو نفر از بزرگان صحابه بر این است که داراییهای زبیر کفاف بدهی او را نمیکند و چنین فکر میکنند که او به کمک نیاز دارد. هم چنین این دو نفر از کسانی بودند که با زبیر رابطه داشتند و او را میشناختند و به احوال و وضعیت او آگاه بودند، چه یکی از آنان حکیم بن حزام پسر عموی زبیر و دیگری عبدالله بن جعفر پسر خاله او بود، زیرا مادر زبیر، صفیه دختر عبدالمطلب و عمه رسول خدا بود و عبدالله با زبیر بده بستان و سر و سرّ زیادی داشت. این چهار دلیل که شکی در آنها وجود ندارد بیانگر این امر هستند که زبیر فردی ثروتمند نبود.[٢٥٢٥] اما با این وجود در مورد ثروت و بینیازی زبیر و بردگان و اسبهای او سخنان زیادی شائع شده است. در برخی از منابع آمده است که وی هزار برده داشت و این بردگان هر روز به وی خراج میدادند، اما حتی یک درهم از آنها هم وارد خانه زبیر نمیشد، بلکه وی همه آنها را صدقه میداد.[٢٥٢٦] اما مستشرق مشهور، ویل دورانت، هزار را ده هزار بیان داشته و میگوید: زبیر ده هزار برده داشته و هزار اسب نیز به آن افزوده است[٢٥٢٧] و بالطبع این مستشرق باهوش این خبر را که زبیر خراج بردگان خود را صدقه میداده است حذف کرده است.[٢٥٢٨] اما باید گفت که این خبر در مقابل خبر بخاری ایستادگی ندارد، زیرا در آن آمده است: وقتی که زبیر کشته شد جز این موارد دینار و درهمینداشت: چند قطعه زمین که یکی از آنها در غابه در اطراف مدینه بود، یازده خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر.[٢٥٢٩] این روایت واضح و روشن است زیرا به شیوه حصر، داراییهای زبیر را بیان کرده است و این موارد را در این مقام بیان میکند که عبدالله در مورد بدهیها و نحوه ادای آن دچار غم و محنت و تنگنا بود، پس اگر زبیر هزار برده میداشت، در این روایت ذکر میشد و بهای آنها ارزش و قیمتی میداشت، زیرا آیا هزار برده در کمترین تخمین دو هزار درهم ارزش ندارد؟![٢٥٣٠] و در این صورت ارزش بردهها غالب بدهی زبیر را ادا میکرد. البته این به فرض این است که بردگان زبیر را هزار نفر بدانیم، اما اگر سخن موهوم ویل دورانت را بپذیریم که وی ده هزار برده داشته است، معنای آن ابطال روایت بخاری از اساس میباشد، زیرا بهای ده هزار برده و هزار اسب- هر قدر هم ارزان باشد- برای ادای بدهیهای وی کفایت میکند و ورثه او را غرق ثروت زیادی میکرد و دیگر زبیر نیازی به این نداشت که به پسرش بگوید: بزرگترین دل مشغولی من بدهیهایم است و دیگر از عبدالله سوال نمیکرد: آیا فکر میکنی که بدهی من چیزی از اموالم باقی بگذارد؟ و دیگر نیازی نبود که به او وصیت کند: اگر در مورد پرداخت مقداری از بدهی من ناتوان بودی از مولایم کمک بگیر.[٢٥٣١]
سخن در مورد سیره زبیر و طلحه و عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری وام المؤمنین عائشه با اهداف این کتاب تطابق دارد، از این حیث که سخن در مورد سیره امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب و عصر ایشان میباشد و این شخصیتها در بحث از عصر امیرالمؤمنین علی، از نقش محوری برخوردار هستند. همچنین چیزهایی که در کتب تاریخ و ادب در مکدر ساختن این افراد بیان شده است در بحث از فتنههای داخلی مطرح میشود. پس بیان سیره و اخلاق و صفات آنان بر ما واجب است تا خواننده حقیقت این شخصیتها را بشناسد و تحت تأثیر روایات ضعیف و داستانهای جعلی ای که مورخان شیعی و رافضی نوشتهاند و نگاه مردم به این شخصیتهای بزرگ را مکدر گردانده است، قرار نگیرند. بنابراین سخن در مورد سیره زبیر یا دیگر بزرگان صحابه که در حوادث و وقائع زمان امیرالمؤمنین علی نقش داشتهاند با اهداف مؤلف که قصد رساندن آنها از خلال بررسی دوران خلفای راشدین به خواننده را دارد، هماهنگ است.
[٢٤٦١]- الإصابة١/٥٢٦-٥٢٨.
[٢٤٦٢]- الطبقات الکبری٣/١٠٠؛ الإصابة١/٥٢٦-٥٢٨.
[٢٤٦٣]- سیر أعلام النبلاء١/٤١.
[٢٤٦٤]- سیر السلف١/٢٢٦. این روایت مرسل است.
[٢٤٦٥]- المعجم الکبیر، طبرانی١/١٢٢.
[٢٤٦٦]- فضائل الصحابة٢/٩١٤، شماره١٢٦٠. سند آن ضعیف است و حسن لغیره میباشد.
[٢٤٦٧]- سیره ابن هشام١/٢٧٩؛ اصحاب الرسول١/٢٧٤.
[٢٤٦٨]- سیره ابن هشام١/٢٧٩.
[٢٤٦٩]- أهل الشوری و السنة، ریاض عبدالله، ص٦٧.
[٢٤٧٠]- المعجم الکبیر، طبرانیشماره٢٣٠. مرسل است اما سند آن صحیح میباشد؛ سیر أعلام النبلاء١/٤٦.
[٢٤٧١]- صحیح البخاری، شماره٣٩٩٨.
[٢٤٧٢]- التاریخ الإسلامی٤/١٦٣.
[٢٤٧٣]- سیر أعلام النبلاء١/٤٦. این روایت مرسل است.
[٢٤٧٤]- فضائل الصحابة٢/٩١٨شماره١٢٦٧. سند آن صحیح است.
[٢٤٧٥]- صحیح مسلم، شماره٢٤٧٠.
[٢٤٧٦]- نک: البدایة و النهایة٤/١٧.
[٢٤٧٧]- همان١٨.
[٢٤٧٨]- همان.
[٢٤٧٩]- صحیح البخاری، شماره٤٠٧٧.
[٢٤٨٠]- سیره ابن هشام٣/١٠٨.
[٢٤٨١]- مسند أحمد٣/٣٤ الموسوعة الحدیثیة. سند آن حسن است.
[٢٤٨٢]- صحیح مسلم، شماره٢٤١٤.
[٢٤٨٣]- همان.
[٢٤٨٤]- مصنف ابن أبی شیبة، شماره١٢٢١٩. صحیح است.
[٢٤٨٥]- عمدة القاری١٩/٢٢٣٩.
[٢٤٨٦]- صحیح البخاری، شماره٣٧٢٠.
[٢٤٨٧]- تحفة الأحوذی١٠/٢٤٦.
[٢٤٨٨]- صحیح مسلم، شماره٢٤١٤.
[٢٤٨٩]- شرح نووی بر صحیح مسلم٢/٢٦-٢٧.
[٢٤٩٠]- دراسات تربویة، أعظمی، ص٢٠٦.
[٢٤٩١]- شرح نووی بر صحیح مسلم٢/٢٦-٢٧.
[٢٤٩٢]- دراسات تربویة فی الأحادیث النبویة، ص٢٠٧.
[٢٤٩٣]- همان٢٠٨.
[٢٤٩٤]- صحیح البخاری، شماره٣٩٧٥.
[٢٤٩٥]- سیر أعلام النبلاء١/٦٣.
[٢٤٩٦]- البدایة و النهایة١/٦٣.
[٢٤٩٧]- همان٧/٢٦٠.
[٢٤٩٨]- فتوح مصر و المغرب، ص٦١؛ قادة فتح الشام و مصر، ص٢٠٨-٢٢٦.
[٢٤٩٩]- سیر أعلام النبلاء١/٥٥.
[٢٥٠٠]- قادة فتح الشام و مصر، ص٢٠٩-٢٢٧.
[٢٥٠١]- حیاة الصحابة٢/٦٩١؛ أصحاب الرسول١/٢٨١.
[٢٥٠٢]- تاریخ اسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص٥٠٥؛ الطیقات٣/١٠١.
[٢٥٠٣]- الزهد، ابن مبارک، ص٣٩٢.
[٢٥٠٤]- سیر أعلام النبلاء١/٥٦.
[٢٥٠٥]- همان٥٧.
[٢٥٠٦]- همان١٣١.
[٢٥٠٧]- التاریخ الاسلامی١٧/١٣١.
[٢٥٠٨]- سیر أعلام النبلاء١/٦٠.
[٢٥٠٩]- البدایة و النهایة٧/٢٦١.
[٢٥١٠]- همان.
[٢٥١١]- فضائل الصحابة ٢/٩٢٠.
[٢٥١٢]- البدایة و النهایة٧/٢٦١.
[٢٥١٣]- طبقات ابن سعد٣/١٠٥سند آن حسن است؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص١٦٤.
[٢٥١٤]- البدایة و النهایة٧/٢٦١.
[٢٥١٥]- صحیح مسلم، شماره٢٤١٧.
[٢٥١٦]- شرح نووی بر صحیح مسلم١٥/٢٧١.
[٢٥١٧]- سیر أعلام النبلاء١/٦٢.
[٢٥١٨]- صحیح البخاری، شماره٣١٢٩.
[٢٥١٩]- شذرات الذهب١/٢٠٩.
[٢٥٢٠]- الإصابة، ابن حجر٢/٤٦١.
[٢٥٢١]- التاریخ الاسلامی٢٠/٣٠٩.
[٢٥٢٢]- صحیح البخاری، شماره٣١٢٩.
[٢٥٢٣]- همان.
[٢٥٢٤]- همان.
[٢٥٢٥]- الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم دیب، ص٩.
[٢٥٢٦]- سیر السلف الصالحین١/٢٢٧. در سند آن ضعف وجود دارد.
[٢٥٢٧]- الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم دیب، ص١١.
[٢٥٢٨]- همان١٣.
[٢٥٢٩]- صحیح البخاری، شماره٣١٢٩.
[٢٥٣٠]- الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم دیب، ص١٤.
[٢٥٣١]- صحیح البخاری، شماره٣١٢٩.
وی ابومحمد طلحه بن عبدالله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب قریشی تیمیاست.[٢٥٣٢] جد وی در مرة بن کعب به رسول خدا میرسد و در تیم بن مره جد وی به ابوبکر صدیق میرسد و تعداد پدران مابین آنان مساوی میباشد.[٢٥٣٣] مادرش صعبة بنت حضرمی زنی از اهالی یمن و خواهر علاء بن حضرمیاست.[٢٥٣٤] مادر طلحه اسلام آورد و از اصحاب رسول خدا شد و به شرف هجرت دست یافت.[٢٥٣٥] طلحه یکی از عشره مبشره و یکی از هشت نفری است که پیشتاز به اسلام شدند و یکی از پنج نفری میباشد که به وسیله ابوبکر صدیق مسلمان شدند و یکی از اعضای شش نفره شورای خلافت است.[٢٥٣٦]
طلحه بن عبیدالله میگوید: به بازار بصری رفتم. در انجا راهبی بود که در صومعهاش میگفت: از حاضران اینجا بپرسید که کسی از اهالی حرم اینجا حضور دارد؟ طلحه گفت: آری، من اهل حرم هستم. پس آن راهب گفت: آیا أحمد ظهور کرده است؟ گفتم: أحمد کیست؟ راهب گفت: أحمد بن عبدالله بن عبدالمطلب. این ماهی است که او در آن ظهور میکند (یا مبعوث میشود). او آخرین پیامبر است. او از حرم مبعوث شده و به سرزمینی دارای نخل و سرزمینی با سنگهای سیاه و سوراخ سوراخ و با خاکی شور مهاجرت میکند. پس حتماً تو سوی او بشتاب. طلحه میگوید: آنچه که او گفت در قلبم نشست و من فوراً از آنجا رفتم و به مکه برگشتم و گفتم: آیا واقعهای روی داده است؟ گفتند: آری، محمد بن عبدالله أمین خود را پیامبر خوانده و ابن أبی قحافه تابع او شده است. طلحه میگوید: نزد ابوبکر رفتم و گفتم: آیا از این مرد تبعیت کردهای؟ گفت: آری. پس نزد او برو و از او تبعیت کن، زیرا او مردم را به حق و خیر دعوت میکند. طلحه سخن آن راهب را به ابوبکر گفت. پس ابوبکر و طلحه به اتفاق خارج شدند و نزد رسول خدا رفتند و طلحه اسلام آورد و سخن آن راهب را به سمع رسول خدا رساند و رسول خدا از این موضوع خوشحال شد. وقتی که ابوبکر و طلحه بن عبیدالله اسلام آوردند نوفل بن خویلد بن عدویة آن دو را گرفت و با طنابی محکم بست و بنی تیم از آن دو طرفداری نکردند. نوفل شیر قریش نامیده میشد و به همین دلیل ابوبکر و طلحه را «قرینین» نامیدهاند.[٢٥٣٧]
طلحه به خاطر ایمان خود از جانب مشرکان و حتی از جانب اقوام بسیار نزدیک خود آزار زیادی را متحمل شد، اما وی هم چنان این آزار و اذیتها را تحمل کرد تا اینکه خداوند اذن هجرت داد. وقتی که رسول خدا در راه هجرت به مدینه بود، در راه طلحه که همراه با یک کاروان از شام بازمیگشت به ایشان رسید و از لباسهای شامی لباسی به رسول خدا و ابوبکر داد و سپس طلحه به مکه رفت تا از تجارت خود فارغ گشت. سپس طلحه خانواده ابوبکر را با خود به مدینه برد. پس طلحه از اولین گروه مهاجران است.[٢٥٣٨] وقتی که طلحه به مدینه رفت رسول خدا میان او و ابوایوب انصاری پیمان برادری بست.[٢٥٣٩] بنا به قولی دیگر به هنگام بستن پیمان برادری میان مهاجر و انصار، میان او و کعب بن مالک انصاری پیمان برادری بست.[٢٥٤٠]
طلحه بن عبیدالله مکلف شده بود تا در مورد کاروان قریش کسب خبر نماید در آن موقعی که رسول خدا منتظر رسیدن کاروان مشرکان از شام به نزد قریشیان بود. پیامبر طلحه و سعید بن زید را فرستاد تا برای ایشان خبر بیاورند. آن دو رفتند و به حوراء رسیدند و همچنان در آنجا اقامت کردند تا اینکه کاروان عبور کرد و به ساحل دریا رفت. بعد از این آن دو اخبار را به مدینه برگرداندند. وقتی که آنان به مدینه رسیدند رسول خدا مسلمانان را به غزای بدر برده بود. پس آنان شتافتند تا به سپاه ملحق شوند، آن دو به نبرد رسیدند و رسول خدا سهمی به مانند جنگجویان و اجری به مانند مجاهدان را برای آنان تعیین کرد.[٢٥٤١]
از جابر روایت است که گفت: در روز جنگ أحد وقتی که مسلمانان عقب نشینی کردند رسول خدا در گوشهای همراه با دوازده نفر از جمله طلحه بود. مشرکان به ایشان رسیدند، پس پیامبر فرمود: چه کسی به مصاف این مردم میرود؟ طلحه گفت: من. پیامبر فرمود: فعلاً صبر کن. پس مردی از انصار گفت: من بروم؟ پس او رفت و جنگید و به شهادت رسید. سپس رسول خدا نگاه کرد و دید که مشرکان میآیند، پس فرمود: چه کسی به مصاف این قوم میرود؟ طلحه گفت: من. پیامبر فرمود: فعلاً صبر کن. پس مردی از انصار گفت: من. پیامبر فرمود: تو برو. پس او جنگید و به قتل رسید. پس وضعیت به همین شکل ادامه یافت تا اینکه فقط طلحه در کنار رسول خدا باقی ماند. پس پیامبر فرمود: چه کسی به مصاف این مردم میرود؟ طلحه گفت: من. پس طلحه بهاندازه آن یازده نفر جنگید تا اینکه انگشتانش قطع شد و گفت: آخ. پس رسول خدا فرمود: اگر میگفتی «بسم الله» ملائک در حالی که مردم به تو نگاه میکردند تو را بالا میبردند. سپس خداوند مشرکان را دفع کرد.[٢٥٤٢] امام احمد روایت کرده است: اگر میگفتی «بسم الله» در حالی که در دنیا زنده هستی میدیدی که در بهشت برای تو خانهای بنا میشد.[٢٥٤٣] از قیس بن حازم روایت است که گفت: طلحه را دیدم که دستش به خاطر اینکه با آن در نبرد أحد از رسول خدا محافظت کرده بود شل شده است.[٢٥٤٤] طلحه در این نبرد ٣٩ یا ٣٥ زخم برداشت و و انگشت سبابه و انگشت کناری آن وی شل شد.[٢٥٤٥] ابوداود طیالسی از عائشه روایت کرده که گفت: وقتی که ابوبکر بهیاد نبرد أحد میافتاد میگفت: آن روز، کاملاً از آن طلحه بود.[٢٥٤٦] از عائشه وام اسحاق دختران طلحه روایت است که گفتند: پدر ما در روز نبرد أحد بیست و چهار زخم برداشت یکی از آنها زخمی بود که بر سرش وارد شد و چهار گوش بود و رگش قطع شد و انگشتانش شل شد، اما سائر زخمها بر بدنش وارد گشت. وی در اثر این زخمها حالت بیهوشی پیدا کرد اما رسول خدا را به عقب برگرداند و هرگاهیکی از مشرکان به وی میرسید از پیامبر دفاع میکرد و با آن مشرکان میجنگید تا اینکه پیامبر را به کناره دره تکیه داد.[٢٥٤٧] به همین دلیل رسول خدا در مورد وی فرمود: به خاطر این کاری که طلحه برای رسول خدا کرد بهشت برای او واجب شد.[٢٥٤٨]
از ابوهریره روایت است که رسول خدا بر روی کوه حرا بود که کوه به حرکت و لرزه افتاد و رسول خدا فرمود: ای حراء آرام باش، زیرا جز یک پیامبر یا یک صدیق و یا یک شهید کسی بالای تو قرار ندارد. در آن هنگام رسول خدا، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر و سعد بن أبی وقاص بر روی آن بودند.[٢٥٤٩] وقتی که طلحه از پیامبر شنید که شهید خواهد شد همواره در جاهایی که مظنه شهادت بود به دنبال آن میگشت و به همین دلیل در همه غزوات جز غزوه بدر حضور یافت.[٢٥٥٠] علت عدم حضور وی در نبرد بدر مأموریتی بود که رسول خدا به وی واگذار نمود و بیان شد. رسول خدا در مورد طلحه فرمود: هر کس دوست دارد شهیدی را نگاه کند که بر روی زمین راه میرود به طلحه بن عبیدالله نگاه کند.[٢٥٥١]
از موسی و عیسی فرزندان طلحه از پدرشان روایت است که اصحاب رسول خدا به فردی بدوی و جاهل گفتند که از رسول خدا سوال کند منظور از «من قضی نحبه» (برخی پیمان خود را بسر بردهاند (و شربت شهادت سرکشیدهاند)- که در آیه:
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣﴾ [الأحزاب: ٢٣]
«در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند. برخی پیمان خود را بسر بردهاند (و شربت شهادت سرکشیدهاند) و برخی نیز در انتظارند (تا کی توفیق رفیق میگردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد». آنان هیچ گونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادهاند- آمده است چه کسانی میباشد، زیرا این صحابه به خاطر احترام و تعظیمی که برای رسول خدا قائل بودند جرأت پرسیدن این سوال را از ایشان نداشتند. پس آن فرد بدوی در این مورد از رسول خدا سؤال کرد و رسول خدا از او روی برگرداند. سپس آن فرد از ایشان سوال کرد و رسول خدا جواب او را نداد. سپس من- یعنی طلحه- که لباسی سبز بر تن داشتم بر در مسجد رسیدم و چون رسول خدا مرا دید فرمود: کسی که در مورد «من قضی نحبه» سوال داشت کجاست؟ آن فرد بدوی گفت: ای رسول خدا من بودم. پیامبر فرمود: این از جمله کسانی است که پیمان خود را بسر بردهاند (و شربت شهادت سرکشیدهاند).[٢٥٥٢]
از مالک بن أبی عامر روایت است که گفت: مردی نزد طلحه آمد و گفت: فکر میکنی این فرد یمنی- ابوهریره- در مورد احادیث رسول خدا داناتر از شما باشد؟ او از رسول خدا چیزهایی را میشنود که ما نمیشنویم. طلحه گفت: اینکه او از رسول خدا چیزهایی را شنیده باشد که ما نشنیده باشیم من در آن شکی ندارم، زیرا ما خانه و دارایی داشتیم و صبح و شب نزد رسول خدا میرفتیم، اما مسکین بود و دارایی نداشت و بر در خانه رسول خدا زندگی میکرد. پس شک ندارم که او از رسول خدا چیزهایی را شنیده که ما نشنیدهایم. آیا کسی را که خیری در او سراغ برود مییابی که چیزی را به دروغ به رسول خدا نسبت بدهد؟[٢٥٥٣]
در این ماجرا درسهای مفیدی در دفاع از علما و فقهای صالح وجود دارد.
از قبیصه بن جابر روایت است که گفت: من همراه طلحه بودم و کسی را ندیدهام که بیشتر از وی بدون اینکه از وی درخواست بشود اموال زیادی را ببخشد.[٢٥٥٤] از موسی از پدرش طلحه روایت است که مالی به مقدار هفتصد هزار درهم از حضرموت به دست طلحه رسید. اما آن شب وی بیقرار بود و نمیتوانست بخوابد. پس گفت: فردی که میخوابد و چنین مالی در خانه دارد چه ظنی میتواند به پروردگار خود داشته باشد؟ زن طلحه گفت: تو کجا و برخی از دوستانت کجا! وقتی که صبح شد جفان- جام- و قصاع- کاسه بزرگ- بیاور و آن را تقسیم کن. پس طلحه به زنش گفت: تو زنی موفق و دختر مردی موفق هستی. زن وی ام کلثوم دختر ابوبکر صدیق بود. پس چون صبح فرا رسید جفانی را خواست و آن اموال را میان مهاجر و انصار تقسیم کرد و مقدار یک جام را هم برای علی فرستاد. پس زن طلحه به وی گفت: ای ابو محمد، آیا ما از این مال نصیبی نداریم؟ طلحه گفت: پس تا حالا کجا بودهای؟ آنچه باقی مانده برای تو. زن طلحه میگوید: تنها کیسهای باقی مانده بود که در آن قریب هزار درهم قرار داشت.[٢٥٥٥]
از سُعدی بنت عوف مریة- زن طلحه- روایت است که گفت: روزی نزد طلحه رفتم اما دیدم که خیلی سرحال نیست. پس به وی گفتم: شما را چه شده است؟ شاید چیزی از زنت دیدهای و موجب ناراحتی شما شده است؟ طلحه گفت: خیر، به خدا قسم تو بهترین زنی هستی که یک مسلمان دارد، مالی دارم که موجب غمگینی من شده است. گفتم: چه چیزی تو را غمگین میکند؟ آن را به قومت بده. طلحه گفت: ای غلام قومم را فراخوان و این مال را در میان آنان تقسیم کن. سعدی میگوید: من از خزانه دار سوال کردم که چقدر به آنان داده است و وی گفت: چهارصد هزار درهم.[٢٥٥٦]
از حسن بصری روایت است که طلحه بن عبید الله زمینی متعلق به خود را به هفتصد هزار درهم فروخت، اما شب از خوف آن مال مضطرب بود و چون صبح کرد آن را میان مردم تقسیم کرد.[٢٥٥٧]
از علی بن زید روایت است که گفت: فردی بدوی نزد طلحه آمد تا از او کمک مالی مسألت کند و خود را خویشاوند طلحه معرفی نمود. پس طلحه گفت: این خویشاوندیی است که قبل از تو کسی به وسیله آن از من چیزی را مسألت نکرده است. من زمینی دارم که عثمان آن را به سیصد هزار درهم به من داد. این زمین مال تو باشد و اگر خواستی آن را به عثمان میدهم و پول آن را به تو میپردازم. فرد بدوی گفت: آری من بهای آن را میخواهم. پس طلحه آن را به وی داد. هر کس از بنی تیم نیازمند و عیالوار میبود طلحه به او کمک میکرد و قرضش را پرداخت مینمود. وی هر سال ده هزار درهم برای ام المؤمنین عائشه میفرستاد.[٢٥٥٨] وی طلحة الخیر و طلحة الفیاض و طلحة الجود بود.[٢٥٥٩] به خاطر عطاها و بخششهای زیاد طلحه در امور خیر، رسول خدا او را فیاض نامید. حاکم از موسی بن طلحه روایت کرده که طلحه در روز نبرد ذی قرد[٢٥٦٠] شترانی را قربانی نمود و چاهی حفر کرد و به آنان غذا و نوشیدنی داد. پس رسول خدا فرمود: «یا طلحة الفیاض». به همین دلیل او طلحه الفیاض نامیده شد.[٢٥٦١]
کمترین عیب مرد این است که در خانه بنشیند.[٢٥٦٢]
لباس نعمت را آشکار میکند و نیکی به خادم دشمنان را خاموش میکند.[٢٥٦٣]
طلحه آراء ثاقب و صحیحی در میان مردم دارد، او در مورد صله رحم با افراد بخیل مشورت نمیکرد و در مورد امور جنگی با افراد ترسو مشورت انجام نمیداد.[٢٥٦٤]
وقتی که طلحه در نبرد جمل حضور یافت و علی با وی دیدار کرد و او را موعظه نمود، وی بهیکی از صفهای عقب رفت که ناگاه تیری ناشناس به ران و به قولی به گردن وی اصابت کرد و بالای زانوی وی را به پهلوی اسب دوخت و نزدیک بود که او را از بالای اسب بر زمین بیندازد. در آن هنگام طلحه میگفت: ای بندگان خدا سوی من آئید. یکی از موالی طلحه به او رسید و او را بر ترک خود سوار نمود و به بصره برد و طلحه در خانهای در آنجا وفات یافت. گفتهاند: او در میدان نبرد از دنیا رفت و علی هنگامیکه در میدان نبرد در میان کشته شدگان میگشت او را دید و شروع به پاک کردن خاک از سیمایش کرد[٢٥٦٥] و سپس گفت: ای ابومحمد، برای من بسیار گران است که تو را در حالی ببینم که بر زمین افتادهای. سپس گفت: از غم واندوهی که در درون من موج میزند به خدا شکایت میبرم. سپس بر او رحمت فرستاد و گفت: ای کاش من بیست سال قبل از این مرده بودم.[٢٥٦٦]
شکی نیست که طلحه از اهل بهشت است، زیرا ترمذی از عبدالرحمن بن عوف روایت کرده است که گفت: رسول خدا فرمود: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، سعد، سعید، ابوعبیده، زبیر و عبدالرحمن بن عوف در بهشت هستند. بعد از این ترمذی میگوید: مثل این حدیث از عبدالرحمن بن حمیداز پدرش از سعید بن زید از رسول خدا روایت شده است.[٢٥٦٧]
در این حدیث منقبتی برای طلحه وجود دارد، زیرا رسول خدا در مورد وی شهادت داده که اهل بهشت است. این شهادتی بزرگ است که متضمن خبر در مورد سعادت طلحه و خوشبختی در دنیا و آخرت است.[٢٥٦٨]
خدای متعال جسد طلحه را بعد از مرگش مورد محافظت قرار داد، زیرا وقتی که بعد از گذشت سی سال قبر طلحه را باز کردند و جسد او را به مکانی دیگر منتقل ساختند دیدند که جسد وی تغییر نکرده و فقط چند تار موی ریشش در یکی از گوشههای صورتش تغییر کرده است. از مثنی بن سعید روایت است که گفت: مردی نزد عائشه دختر طلحه آمد و گفت: من طلحه را در خواب دیدم و به من گفت: به عائشه بگو محل قبر مرا تغییر دهد، زیرا رطوبت یا آب، مرا آزار میدهد. پس عائشه همراه با خادمان خود رفت و بر روی قبر او بنایی ساخت و محل قبر او را تغییر دادند. راوی میگوید: جز چند تار مو از یکی از گوشههای ریش طلحه- یا سر او- چیزی از جسد او تغییر نیافته بود، این در حالی است که از وفات او سی و چند سال گذشته بود.[٢٥٦٩] خداوند از طلحه و سائر صحابه راضی و خشنود باد.
از سعید بن مسیب روایت است که مردی به طلحه، زبیر، عثمان و علی ناسزا میگفت. پس سعد او را از این کار نهی کرد و گفت: به برادران من ناسزا مگو، اما آن مرد نپذیرفت. پس سعد برخاست و دو رکعت نماز خواند و سپس گفت: پروردگار اگر قول او مورد خشم و غضب توست در مورد آن امروز نشانهای به من نشان بده و آن را مایه عبرت گردان. پس آن مرد خارج شد و در این هنگام شتری بزرگ رم کرده بود و از میان مردم عبور میزد و مردم از جلوی او کنار میرفتند. بر روی سنگ فرش محل عبور وی آن شتر به او برخورد کرد و او را میان سینه خود و سنگفرش خیابان قرار داد و بر زمین کوبید و کشت. سعید بن مسیب میگوید: من دیدم که مردم به دنبال سعد میرفتند و میگفتند: اب ابواسحاق بر تو گوارا باد، دعای تو مستجاب شد.[٢٥٧٠]
[٢٥٣٢]- الإصابة٢/٢٢٠؛ الإستیعاب، ابن عبدالبر علی حاشیة الإصابة٢/٢١٠.
[٢٥٣٣]- فتح الباری٧/٨٢.
[٢٥٣٤]- الإصابة٢/٢٢٠.
[٢٥٣٥]- همان٤/٣٣٧؛ فتح الباری٧/٨٢.
[٢٥٣٦]- المستدرک، حاکم٣/٣٦٩؛ عقیدة أهل السنة فی الصحابة١/٢٢٨.
[٢٥٣٧]- البدایة و النهایة٧/٢٥٨.
[٢٥٣٨]- همان؛ فرسان من عصر النبوة، ص٢٢٥.
[٢٥٣٩]- البدایة و النهایة٧/٢٥٨.
[٢٥٤٠]- فرسان من عصر النبوة، ص٢٢٥؛ الإستیعاب، ابن عبدالبر.
[٢٥٤١]- المستدرک، حاکم٣/٣٦٩؛ الإستیعاب، ٤١٨٨.
[٢٥٤٢]- السلسلة الصحیحة، شماره٢١٧١. حدیث در همه طرق روایت خود حسن است.
[٢٥٤٣]- فضائل الصحابة، شماره١٢٩٤. سند آن صحیح است.
[٢٥٤٤]- فتح الباری، شماره٤٠٦٣.
[٢٥٤٥]- همان٧/٣٦١؛ أصحاب الرسول١/٢٦٤.
[٢٥٤٦]- فتح الباری٧/٣٦١.
[٢٥٤٧]- سیر أعلام النبلاء١/٣٢.
[٢٥٤٨]- صحیح الجامع، البانی، شماره٢٥٤٠.
[٢٥٤٩]- صحیح مسلم، شماره٢٤١٧.
[٢٥٥٠]- أصحاب الرسول١/٢٦٠.
[٢٥٥١]- به روایت ترمذی و حاکم. البانی آن را در صحیح الجامع شماره٥٩٦٢ صحیح دانسته است.
[٢٥٥٢]- ترمذی، شماره٣٧٤٢. سند آن حسن است.
[٢٥٥٣]- سیر أعلام النبلاء١/٣٧. سند آن حسن است.
[٢٥٥٤]- الحلیة١/٨٨؛ سیر أعلام النبلاء١/٣٠.
[٢٥٥٥]- سیر أعلام النبلاء١/٣٠-٣١.
[٢٥٥٦]- مجمع الزوائد٩/١٤٨. هیثمیمیگوید: طبرانی آن را روایت کرده و راویان آن ثقه هستند.
[٢٥٥٧]- سیر أعلام النبلاء١/٣٢.
[٢٥٥٨]- همان٣١.
[٢٥٥٩]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص٥٢٧.
[٢٥٦٠]- آبی در فاصله دو شبانه روزی مدینه که مابین مدینه و خیبر قرار دارد. النهایة٤/٣٧.
[٢٥٦١]- البدایة و النهایة٧/٢٥٨.
[٢٥٦٢]- المستدرک٣/٣٧٤. سند حدیث صحیح است، اما آن را تخریج نکرده است؛ مختصر تاریخ دمشق١١/٢٠٣. منظور زبیر این است که در کنجی نشستن و عدم اهتمام بهیک کار، بهتر از وارد شدن در امور بی معنا و بی فائده است.
[٢٥٦٣]- فرسان من عصر النبوة، ص٢٣٧.
[٢٥٦٤]- همان.
[٢٥٦٥]- البدایة و النهایة٧/٢٥٨.
[٢٥٦٦]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص٥٢٨.
[٢٥٦٧]- ترمذی، شماره٣٧٥٧؛ ابوداود، شماره٤٦٤٩. حدیث حسن است.
[٢٥٦٨]- عقیدة أهل السنة١/٢٩٣.
[٢٥٦٩]- أصحاب الرسول١/٢٧٠.
[٢٥٧٠]- البدایة و النهایة٧/٢٥٩.
وقتی که عثمان به قتل رسید، ام المؤمنین ام حبیبه بنت أبوسفیان فردی را نزد خانواده عثمان فرستاد و گفت: لباس عثمان را که وی در آن به قتل رسید برای من بفرستید. پس آنان پیراهن عثمان را که آمیخته با خون وی بود و مقداری از موی ریشش که کنده شده بود برای وی فرستادند. سپس ام حبیبه نعمان بن بشیر را فراخواند و او را نزد معاویه فرستاد و او آن پیراهن و ریش عثمان را همراه با نامه ام حبیبه نزد معاویه برد.[٢٥٧١] در روایت دیگری آمده است: نعمان بن بشیر پیراهن عثمان را که وقت کشته شدن به تن داشته بود و به خون وی رنگین شده بود همراه با انگشتان نائله- همسر عثمان- که به هنگام دفاع از عثمان با دست خود قطع شده بود با خود برد.[٢٥٧٢] نائله بنت فرافصه کلبی همسر عثمان و زنی شامی و از قبیله کلب بود.[٢٥٧٣] نعمان نزد معاویه در شام رفت و معاویه او را بالای منبر قرار داد تا مردم او را ببینند و انگشتانش را در آستین پیراهن کرد و گاهی آن را بلند میکرد و گاهی پایین میآورد و مردم در اطراف آن میگریستند و همدیگر را برای گرفتن انتقام عثمان تشویق و ترغیب میکردند.[٢٥٧٤] شرحبیل بن سمط کندی آمد و به معاویه گفت: عثمان خلیفه ما بود، اگر میتوانی انتقام او را بگیر و الا ما کناره میگیریم.[٢٥٧٥] مردان شام قسم خورده بودند که پیش زنان خود نروند و بر بستر خود نخوابند تا قاتلان عثمان را با هر که به حمایت آنان برخیزد بکشند یا در این راه جان خود را از دست بدهند.[٢٥٧٦] این همان چیزی بود که معاویه میخواست. تصویری که نعمان بن بشیر برای مردم شام بیان کرد قتل خلیفه را بسیار اندوهناک نشان میداد، زیرا خلیفه کشته شده و شمشیر اوباش بر گرده مردم مسلط بود و بیت المال گرفته شده و بهیغما رفته بود و انگشتان نائله قطع شده بود. پس عواطف و احساسات مردم به هیجان درآمد و قلبهایشان تحت تأثیر قرار گرفت و اشک از چشمها جاری شد. پس شگفت نیست که بعد از این ماجرا معاویه و همراهانش از اهالی شام، بر خونخواهی عثمان اصرار بورزند و قبل از اینکه بیعت کنند خواستار تسلیم قاتلان عثمان شوند. آیا متصور است که امیر مؤمنان و سرور مسلمانان توسط کینه جویان و دسیسه گران کشته شود اما عالم اسلامی در مورد قصاص عاملان این جرم زشت به پا نخیزند؟! [٢٥٧٧]
معاویه در زمان عمر و عثمان فرماندار شام بود و وقتی که علی خلافت را بدست گرفت خواست معاویه را عزل نموده و عبدالله بن عمر را به جای او منصوب نماید، اما عبدالله عذر خود را خواست و علی به جای او سهل بن حنیف را فرستاد، اما همینکه به وادی القری در نزدیکیهای شام رسید از آنجا برگشت، زیرا یکی از سپاهیان معاویه به فرماندهی حبیب بن مسلمه فهری به وی رسید و به او گفتند: اگر عثمان تو را فرستاده است بیا و اگر کس دیگری تو را فرستاده است برگرد.[٢٥٧٨] معاویه و مردم شام از بیعت امتناع کردند و اعتقاد داشتند که علی باید ابتدا از قاتلان عثمان قصاص بگیرد و بعد از آن آنان با وی بیعت نمایند[٢٥٧٩] و گفتند: ما با کسی که به قاتلان پناه میدهد بیعت نمیکنیم.[٢٥٨٠] آنان در مورد جان خود از آن دسته از قاتلان عثمان که در سپاه علی بودند میترسیدند، به همین دلیل معتقد بودند که بیعت با علی بر آنان واجب نیست و اگر به این خاطر بجنگند مظلوم هستند و نه ظالم و میگفتند: زیرا به اتفاق مسلمانان عثمان مظلومانه کشته شده است و قاتلان او در سپاه علی حضور دارند و از حیث قدرت بر آنان غالب هستند. پس اگر ما بیعت کنیم آنان به ما ظلم و تجاوز میکنند و در نتیجه خون عثمان به هدر میرود و معاویه بر این باور بود که مسئولیت کمک به عثمان و قصاص قاتلان او بر عهده وی میباشد، زیرا او ولی دم عثمان است و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا٣٣﴾ [الإسراء: ٣٣]
«هر کس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (که نزدیکترین خویشاوند بدو است، این) قدرت را دادهایم (که با مراجعه به قاضی، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند (و به جای یک نفر، دو نفر و بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قاتل، دیگری را هلاک سازد). بیگمان صاحب خون یاری شونده (از سوی خدا) است». به همین دلیل معاویه مردم را جمع آورد و در مورد عثمان و اینکه وی مظلومانه و به دست عدهای نادان و منافق کشته شده است برای آنان سخن گفت و به آنان گفت که آنان حرمت خون حرام را رعایت نکرده و خون حرامی را در ماه حرام و در حرم ریختند. پس مردم برآشفتند و این کار را به شدت مورد انکار قرار دادند و صدایشان بلند شد. تعدادی از آنان از اصحاب رسول خدا بودند. یکی از آنان- یعنی مره بن کعب- برخاست و گفت: اگر نبود به خاطر حدیثی که از رسول خدا شنیدهام زبان به سخن نمیگشودم. در این حدیث ایشان فتنهها را ذکر کردند و آن را نزدیک دانستند. در این هنگام مردی که ردایش را به دور سر و صورت خود پیچانده بود گذشت و ایشان فرمودند: این فرد در آن هنگام بر هدایت خواهد بود. من به سوی آن فرد رفتم و دیدم که عثمان بن عفان است. پس سوی رسول خدا رفتم و گفتم: این فرد مد نظر شما است؟ ایشان فرمودند: آری.[٢٥٨١]
حدیث دیگری هم وجود دارد که در درخواست معاویه برای قصاص قاتلان عثمان تأثیر نهاد و انگیزهای قوی برای تصمیم وی بر تحقق این هدف بود. این حدیث این است که نعمان بن بشیر از عائشه روایت کرده که گفت: رسول خدا دنبال عثمان بن عفان فرستاد.... و آخرین سخنی که به وی فرمود این بود که بر شانه عثمان زد و فرمود: «ای عثمان، خداوند پیراهنی- خلافت- را بر تن تو میکند. پس اگر منافقان خواستند آن را از تن تو بیرون آورند آن را بیرون نیاور تا اینکه با من ملاقات میکنی». ایشان این سخن را سه بار تکرار کردند. من به عائشه گفتم: ایام المؤمنین پس چرا تا حالا این را نگفته بودید؟ عائشه گفت: به خدا قسم آن را فراموش کرده بودم و بهیادم نمیآمد. نعمان میگوید: من این خبر را به معاویه بن أبوسفیان دادم، اما او این را از من قبول نکرد و به عائشه نامهای نوشت تا این حدیث را برای وی بنویسد و عائشه هم در نامهای آن را برای معاویه نوشت.[٢٥٨٢]
عامل اصلی در اینکه مردم شام به رهبری معاویه بیعت با علی را نپذیرفتند، تمایل زیاد آنان به اجرای حکم خدا در مورد قاتلان عثمان بود و چنین اعتقاد داشتند که باید اجرای حکم قصاص بر بیعت با علی مقدم شود و به خاطر طمع معاویه به بدست گرفتن ولایت بر شام نبود. همچنین به این خاطر نبود که وی درخواست چیزی را داشته باشد که حق وی نیست، زیرا وی بهیقین میدانست که خلیفه از میان دیگر اعضای شش نفره شورای خلافت انتخاب خواهد شد و علی از او برتر و اولی است[٢٥٨٣] و به اجماع اصحاب موجود در مدینه با وی بیعت شده بود و اجتهاد معاویه صحیح نبود.
علی نامههای زیادی را برای معاویه نوشت اما معاویه جواب آنها را نداد. علی بارها و تا سه ماه بعد از کشته شدن عثمان در ماه صفر این کار را تکرار کرد. سپس معاویه نامهای را برای وی نوشت و همراه مردی برای وی فرستاد. آن فرد را نزد علی بردند و علی به او گفت: از آنجا چه خبر؟ من از نزد قومی آمدهام که جز قصاص چیز دیگری نمیخواهند و همه آنها خونخواه عثمان و در پی انتقام خون او میباشند. وقتی که من آمدم شش هزار نفر در زیر پیراهن عثمان که بر بالای منبر دمشق بود نشسته بودند و گریه میکردند. پس علی گفت: پروردگارا من در درگاه تو از خون عثمان برائت میجویم. سپس فرستاده معاویه از نزد علی رفت. پس آن خوارجی که عثمان را به قتل رسانده بودند خواستند او را بکشند و آن فرد فقط با تلاش فراوان توانست خود را نجات بدهد.[٢٥٨٤]
بعد از دریافت نامه معاویه توسط امیرالمؤمنین علی، خلیفه تصمیم گرفت به جنگ با مردم شام برود. پس نامهای به قیس بن سعد در مصر نوشت و در آن از او خواست که مردم را برای جنگ با مردم شام تشویق و دعوت کند. همچنین نامههایی به این مضمون به ابوموسی در کوفه و عثمان بن حنیف نوشت و برای مردم سخن راند و آنان را به این امر تشویق کرد و عزم تجهیز سپاه کرد و از مدینه خارج شد و قثم بن عباس را به جای خود بر مدینه گمارد. او قصد این را داشت که به وسیله کسانی که از او اطاعت کردهاند با کسانی که از وی اطاعت نمیبرند و همراه با دیگر مردم با او بیعت نکردهاند بجنگد. در این اثنا فرزندش حسن نزد وی آمد و گفت: پدر جان از این کار صرفنظر کن، زیرا این موجب ریختن خون مسلمانان و ایجاد اختلاف در میان آنان میشود. اما علی آن را نپذیرفت و تصمیم به جنگ گرفت و سپاه را آرایش داد و پرچم را بدست محمد بن حنفیه داد و عبدالله بن عباس را بر سمت راست سپاه و عمر بن أبی سلمه را بر سمت چپ سپاه گماشت. گفتهاند: عمرو بن سفیان بن عبدالأسد را بر سمت چپ گماشت. همچنین ابولیلی بن عمر بن جراح برادر زاده ابوعبیده جراح را بر مقدمه سپاه قرار داد و قثم بن عباس را جانشین خود در مدینه کرد. همه چیز مهیای این بود که علی مدینه را ترک کرده و به شام برود، اما ماجرای طلحه و زبیر و خروج آنان به بصره و نبرد جمل روی داد و همین موضوع علی را به خود مشغول داشت.[٢٥٨٥]
گفتهاند که مدت ما بین خلافت علی تا فتنه سبئی دوم یا آنچه که بصرهیا نبرد جمل نامیده میشود پنج ماه و بیست و یک روز و مدت ما بین آن و ورود وی به کوفهیک ماه و ما بین آن و رفتن وی به صفین شش ماه[٢٥٨٦] و به روایتی دو یا سه ماه بوده است.[٢٥٨٧] علی دوشنبه دوازدهم رجب سال سی و شش وارد کوفه شد. در آن هنگام به وی گفتند: در قصر الأبیض فرود بیا. علی گفت: خیر، عمر بن خطاب از فرود آمدن در آن کراهت داشت، من به همین خاطر از فرود آمدن در آن کراهت دارم. پس در رحبه فرود آمد و در مسجد جامع بزرگ شهر دو رکعت نماز خواند و سپس برای آنان سخن راند و آنان را به خیر تشویق و از شر نهی کرد و در این خطبه مردم کوفه را ستود و سپس به دنبال جریر بن عبدالله فرستاد که از زمان عثمان والی همذان بود و نزد اشعث فرستاد که از زمان عثمان والی آذربایجان بود و آنان را امر کرد که برای وی از مردم بیعت بگیرند و سپس نزد وی بیایند و آن دو هم همین کار را انجام دادند. وقتی که علی خواست کسی را نزد معاویه بفرستد تا او را به بیعت خود فراخواند، جریر بن عبدالله بجلی گفت: مرا به سوی او بفرست زیرا او دوست من است تا بروم و او را به اطاعت تو دعوت کنم. اشتر به علی گفت: او را نفرست زیرا به پندار من دل وی با معاویه است. علی گفت: بگذار برود. پس او را سوی معاویه فرستاد و نامهای برای وی نوشت و از اتفاق مهاجر و انصار بر بیعت خویش و ماجرای جمل سخن آورد و معاویه را دعوت کرد که مانند مهاجر و انصار به اطاعت وی درآید. وقتی که جریر نزد معاویه رسید نامه را به او داد و معاویه عمرو بن عاص و سران شام را فراخواند و با آنان مشورت کرد، اما آنان گفتند که با او بیعت نمیکنند تا اینکه قاتلان عثمان را قصاص کند، یا اینکه قاتلان عثمان را به آنان تسلیم نماید و گفتند اگر علی این کار را انجام ندهد با او میجنگند و با او بیعت نمیکنند تا اینکه همه آنان کشته شوند. پس جریر نزد علی برگشت و این خبر را به وی داد. اشتر گفت: ای امیر مؤمنان مگر شما را نهی نکردم که جریر را نزد او نفرستید؟ اگر مرا میفرستادید معاویه هر دری را که باز میکرد من میبستم. پس جریر بهاشتر گفت: اگر تو آنجا میبودی تو را به خاطر قتل عثمان قصاص میکردند. پس اشتر گفت: ای جریر به خدا قسم اگر پیش آنان رفته بودم از جواب به معاویه باز نمیماندم و چنان میکردم که معاویه فرصت تفکر نیابد. اگر امیر مؤمنان مطابق رأی من عمل میکرد تو و امثال تو را در محبسی نگاه میداشت تا کار این امت سامان یابد. پس جریر برخاست و رفت و در قرقیساء اقامت کرد و در نامهای سخنان خود و سخنان آنان به خود را به وی خبر داد. پس معاویه در جواب وی نامهای نوشت و او را امر کرد که نزد وی برود.[٢٥٨٨]
بدین سان اشتر سبب دور کردن صحابی بزرگوار جریر بن عبدالله فرماندار علی بر قرقیساء و نقاط دیگر شد که در میان قبیله جبله از سران بود و او را به جدا شدن از امیر مؤمنان علی واداشت. صحابی بزرگوار جریر بن عبدالله میگوید: هرگاه رسول خدا مرا میدید به روی من تبسم میکرد و میفرمود: از این در مردی بر شما وارد میشود که از بهترین اهالی یمن است و بر سیمایش نشان شاهی وجود دارد.[٢٥٨٩]
امیر مؤمنان برای جنگ با مردم شام آماده شد. پس کسانی را برای تشویق مردم به شرکت در جنگ روانه کرد.[٢٥٩٠] وی سپاهی بزرگ را تجهیز کرد که روایات در مورد میزان آن اختلاف دارند و همه روایاتی ضعیف میباشند[٢٥٩١] و فقط یک روایت حسن وجود دارد که در آن تعداد سپاه را پنجاه هزار نفر ذکر کرده است.[٢٥٩٢]
مکان تجمع سپاه علی در نخیله بود.[٢٥٩٣] این مکان در دو مایلی کوفه آن زمان قرار داشت. عدهای از قبائل مختلف سرزمین عراق به آن پیوستند.[٢٥٩٤] علی ابومسعود انصاری را بکار گرفت و از نخیله زیاد بن نضر حارثی را به عنوان پیش قراول سپاه در رأس هشت هزار جنگجو روانه کرد و شریح بنهانی را در رأس چهار هزار نفر روانه نمود. سپس علی سپاه خود را به مدائن- بغداد- برد و در آنجا تعدای جنگجو به وی پیوست و سعد بن مسعود ثقفی را در رأس آنان قرار داد و از آنجا پیش قراولی متشکل از سه هزار نفر را به موصل فرستاد.[٢٥٩٥] وی راه اصلی جزیره را در ساحل شرقی رود فرات پیمود تا اینکه به نزدیکی قرقیساء[٢٥٩٦] رسید. در آنجا به وی خبر رسید که معاویه برای رویارویی با وی خارج شده و در صفین اردو زده است. پس علی به رقه[٢٥٩٧] پیش رفت و از آنجا از فرات عبور کرد و به قسمت غربی آن رفت و در صفین فرود آمد.[٢٥٩٨]
معاویه در پیگیری قاتلان عثمان بسیار جدی بود. وی توانست تعدادی از افراد مصری که در جنگ مدینه- و قتل عثمان- دست داشتند و در راه بازگشت بودند بگیرد و به قتل برساند. یکی از این افراد أبوعمرو بن بدیل خزاعی بود.[٢٥٩٩] همچنین وی در مصر و در میان اهل «خربتا» ایادی و پیروانی داشت که خونخواهی عثمان را میکردند. این گروه توانسته بودند که در چند رویارویی در سال ٣٦ﻫ محمد بن أبوحذیفه را شکست دهند. همچنین توانست تعدای از سران مصری جنگ مدینه مانند عبدالرحمان بن عدیسی و کنانة بن بشر و محمد بن أبوحذیفه را بگیرد و آنان را در فلسطین به زندان افکند. این موضوع قبل از خروج معاویه به صفین روی داد. سپس وی در ذی الحجه سال ٣٦ﻫ آنان را به قتل رساند.[٢٦٠٠] وقتی که علی از حرکت سپاه عراق اطلاع یافت مستشاران خود از بزرگان شام را فراخواند و برایشان سخن راند و گفت: علی همراه با مردم عراق به سوی شما آمده است. پس ذوالکلاع حمیری گفت: بر تو فرمان دادن واجب است و بر ما اجرا.[٢٦٠١]
مردم شام در مورد خونخواهی عثمان و جنگ با معاویه بیعت کردند[٢٦٠٢] و عمرو بن عاص اقدام به تجهیز سپاه و بستن پرچم کرد و سپس جهت تشویق سپاه در میان سپاه شروع به سخن کرد و گفت: مردم عراق جمع خویش را پراکندهاند و شوکت خویش را سست کردهاند و نیروی خود را متفرق کردهاند. مردم بصره نیز با علی مخالفند که خونی آنها است و کسانشان را کشته است. در جنگ جمل سران مردم بصره و سران مردم کوفه نابود شدهاند و علی با اندک گروهی از آنان حرکت کرده که بعضیشان قاتلان خلیفه شمایند. خدا را در نظر داشته باشید و نگذارید که حقتان ضایع شود و خونتان معوق بماند.[٢٦٠٣] معاویه در رأس سپاهی بزرگ به حرکت در آمد. روایات در مورد بیان تعداد آن با هم اختلاف نظر دارند و همه روایاتی هستند که سندشان منقطع میباشد و عین همان روایاتی هستند که تعداد سپاه علی را برآورد کردهاند و برخی تعداد آن را صد و بیست هزار نفر[٢٦٠٤] و برخی هفتاد هزار نفر و برخی مقداری بیشتر از آن را ذکر کردهاند،[٢٦٠٥] اما نزدیکترین روایت به صحت تعداد آنان را شصت هزار جنگجو ذکر کرده است. این روایت گرچه سند منقطعی دارد، اما راوی آن صفوان بن عمرو سکسی حمصی از اهالی شام است که در سال ٧٢ﻫ به دنیا آمده است و ثقه بودن وی ثابت شده است و تعدادی از حاضران در نبرد صفین را دیده است و این امر در سرگذشت وی معلوم است[٢٦٠٦] و استناد به وی صحیح میباشد.[٢٦٠٧]
فرماندهان سپاه علی به قرار زیر بودند: عمرو بن عاص فرمانده سواران مردم شام، ضحاک بن قیس فرمانده همه پیاده نظام سپاه، ذوالکلاع حمیری بر بال راست سپاه، حبیب بن مسلمه بر بال چپ سپاه و ابوالأعور سلمی فرمانده پیش قراولان سپاه. اینان فرماندهان بزرگ سپاه بودند و در زیر مجموعه هر کدام از این فرماندهان فرماندهان دیگری بودند که حسب قبائل تقسیم شده بودند. این ترتیب که ذکر شد مربوط به ابتدای حرکت سپاه بود، اما در اثنای حرکت و به خاطر وجود برخی از شرایط برخی از فرماندهان تغییر کردند و فرماندهان دیگری منصوب شدند و شاید همین عامل، علت اختلاف در مورد نامهای فرماندهان در برخی از منابع باشد.[٢٦٠٨]
معاویه ابوالأعور سلمی را به عنوان پیش قراول سپاه روانه کرد. جهت حرکت آنان به شمال شرقی دمشق بود. وقتی که به صفین در پایین فرات رسید در یک دشت باز در کنار گودال آبی از فرات اردو زد و در آن مکان گودالی غیر از آن وجود نداشت و آن را به تصرف خود درآورد.[٢٦٠٩]
سپاه علی به صفین رسید، جایی که در آن سپاه معاویه اردو زده بود. سپاه علی جایی را نیافت که بهاندازه کافی فراخ بوده و بتواند همه سپاه را در خود جای دهد، به همین دلیل در مکانی ناهموار اردو زدند، زیرا غالب جاهای آن مکان متشکل از صخرههای سخت و پشتهای بود.[٢٦١٠] سپس سپاه عراق مواجه با این امر غافلگیر شد که معاویه آب را از آنان منع کرد. پس برخی از سپاهیان نزد علی شتافتند و در این مورد شکایت کردند. پس علی را دنبال أشعث بن قیس فرستاد و او در رأس دو هزار نفر به سوی آب رفت و اولین نبرد میان دو گروه روی داد و در این نبرد اشعث پیروز شد و بر آب استیلا یافت.[٢٦١١] اما روایت دیگری وارد شده که اصل جنگ را نفی میکند و مفاد آن چنین است که اشعث بن قیس نزد معاویه آمد و گفت: ای معاویه در مورد امت محمد خدا را در نظر داشته باش. فرض کنید که شما همه مردان عراق را میکشید، پس در این صورت چه کسی به داد بعوث و بچهها برسد؟ خدای متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ﴾ [الحجرات: ٩].
معاویه گفت: چه میخواهی؟ گفتند: اجازه بده از آب استفاده کنیم. پس معاویه به أبوأعور گفت: بگذار برادران ما از آب استفاده نمایند.[٢٦١٢]
جنگ بر سر آب در اولین روزی که در آن با هم رویاروی شدند در آغاز ماه ذی الحجه بود و گشاینده شر برای هر دو گروه مسلمان بود، زیرا در طول این ماه جنگ میان دو گروه پیوسته ادامه داشت. جنگ به شکل دستههای کوچکی بود و علی دسته کوچکی را از سپاه خود میفرستاد و کسی را امیر آن میکرد و اینان در روز و در صبح یا عصر یک بار و در برخی از اوقات دوبار در یک روز جنگ میکردند. کسانی که غالباً فرماندهی این دستهها را در سپاه علی بر عهده داشتند، عبارت بودند از: اشتر، حجر بن عدی، شبث بن ربعی، خالد بن معتمر، معقل بن یسار ریاحی. از سپاه معاویه غالباً این افراد فرماندهی را بدست داشتند: حبیب بن مسلمه، عبدالرحمن بن خالد بن ولید، عبیدالله بن عمر بن خطاب، أبوالأعور سلمی و شرحبیل بن سمط. هر دو گروه از اینکه دو سپاه به طور کامل با هم روبه رو شوند اجتناب میکردند، زیرا خوف این را داشتند که جنگ سبب فنای دو گروه شود. نیز به این امید که شاید میان دو گروه صلح روی دهد و در نتیجه جان افراد مصون بماند.[٢٦١٣]
همین که ماه محرم فرارسید دو گروه با هدف دستیابی به صلحی که بتواند جان مسلمانان را نجات دهد برای ایجاد آتش بس شتافتند و از این ماه برای نامه نگاری به هم استفاده بردند، اما اطلاعاتی که در مورد مفاد این نامهها- نامههای ماه محرم- وارد شده از طرق ضعیف و مشهوری روایت شدهاند، [٢٦١٤] لکن ضعف این روایات نافی وجود آنها نیست. کسی که در ابتدا شروع به نامه نگاری کرد، امیر المؤمنین علی بود. بدین منظور وی بشیر بن عمرو انصاری و سعید بن قیس همدانی و شبث بنربعی تمیمی را نزد معاویه فرستاد تا به مانند قبل او را به پیوستن به دیگر مسلمانان و بیعت با خود کند، اما معاویه همان جواب سابق و معروف خود را به وی داد و گفت که باید ابتدا قاتلان عثمان تسلیم شوند یا اینکه قصاص در مورد آنان به اجرا درآید و بعد از آن وی بیعت کند. قبلاً موضع علی نسبت به این قضیه بیان شد.[٢٦١٥] همچنین قاریان دو گروه که تعدادشان زیاد بود در ناحیهای از صفین گرد هم جمع شدند و به منظور دستیابی به صلح تلاشهایی را انجام دادند، اما این تلاشها با موفقیت مواجه نشدند، زیرا هر دو گروه به موضع و رأی خود ملتزم بودند.[٢٦١٦] دو نفر از صحابه یعنی ابودرداء و ابوامامه تلاش کردند میان دو گروه صلح ایجاد کنند، اما به همان سبب سابق، این دو در این کار موفق نشدند و این دو هر دو گروه را ترک کردند و در کار آنان حضور نیافتند.[٢٦١٧] همچنین مسروق بن أجدع- یکی از بزرگان تابعین- در این ماجرا حضور یافت و آن را موعظه کرد و بیم داد و با آنان نجنگید.[٢٦١٨]
ابن کثیر تفصیلات طولانیای را که در روایات أبومخنف و نصر بن مزاحم و خصوصاً در نامههای دو طرف آمده است مورد انتقاد قرار داده و میگوید: سیره نویسان ماجرای بین آنان و علی را به صورت کامل و طولانی ذکر کردهاند، اما صحت این روایات در مورد این دو گروه جای بحث دارد، زیرا در لابلای آن سخن از علی چیزی نقل کرده که بیانگر این است علی معاویه و پدرش را مورد طعن قرار میدهد و به آن دو میگوید که آنان گرچه داخل اسلام شدهاند اما هنوز دچار تردید هستند و چیزهایی دیگر. نیز علی در این سخنان میگوید: من نمیگویم که عثمان ظالمانه کشته شدهیا مظلومانه..... به نظر من انتساب این قول به علی صحیح نیست.[٢٦١٩] موضع گیری علی در قبال قتل عثمان روشن و واضح است و بنده آن را در کتاب خود در مورد سیره عثمان بن عفان ذکر کردهام.
[٢٥٧١]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص٣٥٩.
[٢٥٧٢]- البدایة و النهایة٧/٥٣٩.
[٢٥٧٣]- تاریخ الدعوة الإسلامیة، محمد جمیل، ص٣٩٨.
[٢٥٧٤]- البدایة و النهایة٧/٥٣٩. سند آن ضعیف است.
[٢٥٧٥]- الأنساب٤/٤١٨؛ تاریخ الدعوة الإسلامیة، ص٣٩٨.
[٢٥٧٦]- تاریخ طبری٥/٦٠٠.
[٢٥٧٧]- معاویة بن أبی سفیان، غضبان، ص١٧٨-١٨٣.
[٢٥٧٨]- تاریخ طبری٥/٤٦٦.
[٢٥٧٩]- البدایة و النهایة٧/١٢٩.
[٢٥٨٠]- العواصم من القواصم، ص١٦٢.
[٢٥٨١]- صحیح سنن ابن ماجه١/٢٤٠.
[٢٥٨٢]- مسند احمد، شماره٢٤٠٤٥. حدیث صحیح است.
[٢٥٨٣]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید علی، ص١١٢.
[٢٥٨٤]- البدایة و النهایة٧/٢٤٠.
[٢٥٨٥]- البدایة و النهایة٧/٢٤٠-٢٤١.
[٢٥٨٦]- مروج الذهب٢/٣٦٠.
[٢٥٨٧]- التاریخ الصغیر، بخاری١/١٠٢.
[٢٥٨٨]- البدایة و النهایة٧/٢٦٥.
[٢٥٨٩]- صحیح مسلم، شماره٢٤٧٥.
[٢٥٩٠]- الإصابة١/١٢٣-١٢٤ به نقل از حاکم با سند حسن.
[٢٥٩١]- عدهای گفتهاند صد و پنجاه هزار نفر یا بیشتر بوده است. البدایة و النهایة٧/٢٦٠؛ عدهای گفتهاند صد و بیست هزار نفر بودهاند، المعرفة و التاریخ٣/١٣ سند روایت منقطع است؛ عدهای گفتهاند نود هزار نفر بودهاند، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٩٣.
[٢٥٩٢]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٩٣. سند آن حسن است.
[٢٥٩٣]- مکانی در نزدیکی کوفه در جهت شام. معجم البلدان٥/٢٧٨.
[٢٥٩٤]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٨٨.
[٢٥٩٥]- تاریخ طبری٥/٦٠٣. سند آن حسن و منتهی به عوانه اما منقطع میباشد.
[٢٥٩٦]- شهری در کنار رود خابور در مصب رود فرات. معجم البلدان٣/١٥٣.
[٢٥٩٧]- شهری مشهور در سوریه امروزی در کنار قسمت شرقی رود فرات. معجم البلدان٣/١٥٣.
[٢٥٩٨]- تاریخ طبری٥/٦٠٤.
[٢٥٩٩]- المحن، أبوعرب تمیمی، ص١٢٤؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص١٩١.
[٢٦٠٠]- خلافة علی، عبدالحمید، ص١٩١.
[٢٦٠١]- الإصابة١/٤٨٠؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص١٩٢.
[٢٦٠٢]- أنساب الأشراف٢/٥٢سند آن منقطع است؛ خلافة علی، ص١٩٢.
[٢٦٠٣]- تاریخ طبری٥/٦٠١. سند آن منقطع است.
[٢٦٠٤]- خلافة علی بن أبی طالب، ص١٩٤؛ المعرفة و التاریخ٣/٣١٣.
[٢٦٠٥]- خلافة علی، ص١٩٤؛ تاریخ خلیفة، ص١٩٣.
[٢٦٠٦]- سیر أعلام النبلاء٦/٣٨٠.
[٢٦٠٧]- خلافة علی بن أبی طالب، ص١٩٤.
[٢٦٠٨]- امتداد العرب فی صدر الإسلام، صالح علی، ص٧٣؛ خلافة علی، ص١٩٤.
[٢٦٠٩]- صفین، نصر بن مزاحم، ص١٦٠-١٦١.
[٢٦١٠]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٩٦.
[٢٦١١]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٩٤. سند آن حسن است.
[٢٦١٢]- سیر أعلام النبلاء٢/٤١؛ مرویات أبی مخنف، ص٢٩٦.
[٢٦١٣]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٩٧-١٩٨؛ البدایة و النهایة٧/٢٦٦؛ تاریخ طبری٥/٦١٤.
[٢٦١٤]- تاریخ طبری٥/٦١٢-٦١٣؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٩٩.
[٢٦١٥]- تاریخ طبری٥/٦١٣؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص١٩٩.
[٢٦١٦]- تاریخ طبری٥/٦١٤.
[٢٦١٧]- البدایة و النهایة٧/٢٧٠.
[٢٦١٨]- سیر أعلام النبلاء٤/٦٧بدون سند است.
[٢٦١٩]- البدایة و النهایة٧/٢٦٩.
در ماه ذی حجه جنگ به مانند سابق یعنی با گسیل داشتن دستهها و لشکرها و مبارزات فردی و به خاطر ترس از روی دادن یک مبارزه فراگیر ادامه یافت و این وضعیت تا یک هفته اول این ماه برقرار بود. تعداد برخوردهای جنگی دو گروه تا این تاریخ بیشتر از هفتاد مورد و به قولی نود مورد بود،[٢٦٢٠] اما بعد از این علی در میان سپاه خود اعلام کرد که فردا درگیری کامل میان دو سپاه روی خواهد داد و سپس به معاویه اعلان جنگ داد.[٢٦٢١] آن شب مردم همه اسلحههایشان را آوردند و مشغول به آماده کردن و تیز نمودن آنها نمودند. عمرو بن عاص اسلحه را از انبارها بیرون آورد تا به کسانی بدهد که سلاحهایشان از کار افتادهیا شکسته است و مردم را به دلاوری و شجاعت در نبرد تشویق مینمود.[٢٦٢٢] آن شب سپاهیان همه مشغول مشورت و تنظیم فرماندهی و تقسیم پرچم بودند.
در صبح روز چهارشنبه دو سپاه صفهایشان را نظم دادند و حسب آرایش جنگهای بزرگ آرایش یافتند، یعنی عدهای در مرکز و عدهای در سمت راست و عدهای در سمت چپ قرار گرفتند. آرایش سپاه علی به قرار زیر بود:[٢٦٢٣] علی بن أبیطالب در رأس قلب سپاه، عبدالله بن عباس در رأس سمت چپ سپاه، عمار بن یاسر در رأس پیاده نظام، محمد بن حنفیه پرچمدار سپاه، هشام بن عتبه(مرقال) پرچمدار، أشعث بن قیس در رأس سمت راست سپاه. آرایش سپاه شام هم به قرار زیر بود: معاویه در رأس لشکر شهباء- لشکری بسیار و پر سلاح- بود که شمشیر و سپر در دست داشتند و بر بالای تپهای مرتفع حضور یافته بودند و معاویه امیر سپاه بود، عمرو بن عاص فرمانده همه سواران شام بود، ذوالکلاع حمیری در رأس بال راست سپاه بود که از اهالی یمن بودند، حبیب بن مسلمه فهری در رأس بال چپ سپاه از اهالی مضر قرار داشت و مخارق بن صباح کلاعی پرچمدار بود.[٢٦٢٤]
دو سپاه روبه روی هم ایستادند و به قدری زیاد بودند که افق را پوشیده بودند. کعب بن جعیل تغلبی یکی از شعرای عرب[٢٦٢٥] وقتی که در شب چهارشنبه مردم را دیده بود که سراغ نیزهها و شمشیرهای خود رفته و دست به آماده ساختن آن برای جنگ زده بودند در این مورد میگوید:
أصبحت الأمة في أمر عجب
و الملك مجموع غداً لمن غلب
فقلت قولاً صادقاً غیر کذب
إن غداً تهلك أعلام العرب[٢٦٢٦]
(امت به کاری شگفت افتاده است. فردا ملک از آن کسی میشود که غلبهیابد. سخن راست میگویم که دروغ ندارد. فردا سران عرب به هلاکت میرسند).
برخی از روایات ضعیف ذکر کردهاند که علی در میان سپاه خود به سخن برخاست و آن را بر بردباری و شجاعت و ذکر فراوان نام خدا تشویق کرد.[٢٦٢٧] همچنین بیان میکنند که عمرو بن عاص سپاهیان خود را تشویق کرد و به آنان امر کرد که صفهایشان را مرتب نمایند.[٢٦٢٨] قبول این روایات فاقد اشکال و مانع است، زیرا طبیعی است که هر فرماندهای سپاهیان خود را تشویق میکند و به همه چیزهایی که منجر به پیروزی شوند اهتمام میورزد. دو سپاه با هم به نبردی سخت پرداختند که به شدت تا غروب آفتاب ادامه یافت و فقط برای ادای نماز متوقف میشد و هر گروه در اردوگاه خود نماز میخواندند و در میان دو اردوگاه افرادی کشته شده و جنازههای آنان در میان دو گروه قرار داشت. وقتی که علی برای ادای نماز به عقب بر میگشت، یکی از افراد سپاه علی از وی سوال کرد: ای امیر مؤمنان در مورد کشتههای ما و آنان چه نظری دارید؟ علی گفت: هر کس که از ما و از آنان کشته شده و قصد وی رضای خدا بوده است داخل بهشت میشود.[٢٦٢٩] آنان در مقابل هم بردباری میکردند و کسی بر دیگری غالب نمیآمد و تا وقتی که آن روز به پایان رسید دیده نشد که کسی عقب بنشیند. شب هنگام علی به میدان نبرد رفت و به مردم شام نگاه کرد و سپس به درگاه خدا دعا کرد و گفت: پروردگارا مرا و آنان را بیامرز.[٢٦٣٠]
روایات بیانگر این هستند که علی روز پنج شنبه بعد از اینکه سپیده دم نماز صبح را خواند برای هجوم آماده شد و برخی از فرماندهان را تغییر داد و عبدالله بن بدیل خزاعی را به جای أشعث بن قیس کندی بر سمت راست سپاه قرار داد و اشعث را فرمانده سمت چپ نمود.[٢٦٣١] دو گروه علیه هم یورش بردند و جنگی شدیدتر از جنگ سابق با هم انجام دادند و اهل عراق شروع به پیشروی کردند و برتری آنان بر مردم شام آشکار شد و عبدالله بن بدیل توانست بال چپ سپاه معاویه را که حبیب بن مسلمه فرمانده آن بود در هم شکند و به سوی لشکر معاویه پیش برود و شجاعت و دلاوری کم نظیری از خود نشان داد. این پیشرفت جزئی توأم با پیشرفت عمومیسپاه عراق بود و حتی معاویه میخواست میدان نبرد را ترک کند، لکن صبر ورزید و این شعر را خواند:
أبی لی عفتی و أبی بلائی
و أخذی الحمد بالثمن الربیح
و إکراهی علی المکروه و نفسی
ضربیهامة البطل المشیح
و قولی کلما جشأت و جاشت:
مکانك تحمدی أو تستریحی[٢٦٣٢]
(عفتم و شرم خاطرم و آمادگیم بر ضددلیر سخت کوش و مالم که در مقابل رهایی از ناروایی داده میشد و ستایشها که به قیمت خوب میخریدم و این سخن که وقتی جانم دچار هیجان میشد، میگفتم: ای جان برجای بمان که ستایش بینی یا خلاص شوی، نگذاشت بگریزم).
معاویه لشکر شهباء خود را تشویق کرد و آنان توانستند عبدالله بن بدیل را به قتل برسانند و اشتر به جای عبدالله فرماندهی سمت راست سپاه را بدست گرفت. مردم شام به هم پیوستند و برخی از آنان بر مرگ با هم بیعت کردند و بار دیگر با شدت حمله بردند و تعدادی از آنان کشته شدند که بارزترین آنان ذوالکلاع و حوشب و عبیدالله بن عمر بن خطاب بودند. وضعیت برای مردم شام دگرگون شد و آنان کمی پیشرفت کردند و سپاه عراق شروع به عقب نشینی کرد و تعداد زیادی از مردم عراق کشته و زخمی شدند. وقتی که علی عقب نشینی سپاه خود را دید آنان را ندا زد و تشویق نمود و جنگ سختی را انجام داد و رو به سوی قلب سپاه نهاد که مردم قبیله ربیعه در آنجا بودند. در نتیجه در میان آن روح دلاوری دمیده شد و این افراد که مردمانی جنگاور بودند با امیر خود خالد بن معتمر بر مرگ بیعت کردند.[٢٦٣٣]
عمار بن یاسر در آن هنگام بیشتر از نود و چهار سال داشت و با دلاوری میجنگید و مردم را تشویق میکرد و ترغیب مینمود. وی از اینکه غلو نماید بسیار دور بود. وی شنید که مردی در کنار وی میگوید: اهل شام کافر هستند. پس عمار او را از این سخن نهی کرد و گفت: آنان بر ما بغی نمودند و ما به این خاطر که طغیانگر هستند با آنان میجنگیم. اما در عین حال خدا و پیامبر و قبله ما یکی است.[٢٦٣٤]
وقتی که عمار عقب نشینی یاران خود و پیشروی طرف مقابل را دید شروع به تشویق آنان نمود و برایشان بیان کرد که آنان بر حق هستند و نباید ضربههای سخت شامیان آنان را فریب بدهد و میگفت: هر کس دوست دارد حور العین او را در کنف خود بگیرد برای رضای خدا به میان دو صف بیاید، زیرا من صفی را میبینم که ضربهای به شما میزنند که مایه بدگمانی باطل جویان است. سوگند به کسی که جان من در دست اوست اگر ما را بزنند و تا نخلستانهای هجر برانند دانیم که ما برحقیم و آنان بر باطل و میدانیم که مصلحان ما بر بر حق و آنان بر باطل هستند.[٢٦٣٥] سپس عمار شروع به پیشروی کرد و نیزهای در دست داشت که به خاطر سن و سال زیادش در دستش میلرزید و برهاشم بن عتبه بن أبی وقاص فشار میآورد و او را بر پیشروی تشویق میکرد و نسبت به نعمتهای بهشتی ترغیب مینمود. همچنین یاران خود را تشویق میکرد و میگفت: بهشت نزدیک شده و حورالعین زینت داده شدهاند. هر کس دوست دارد که حورالعین او را در کنف خود گیرند برای رضای خدا به میان دو صف پیش بروند. او در میان سپاه چهرهای مؤثر بود، زیرا صحابهای بزرگوار و مهاجر و حاضر در نبرد بدر بود که سن و سالش از ٩٤ فراتر رفته بود اما با این وجود این همه شهامت و دلاوری داشت. این عزم راسخ و روحیه معنوی بالا و یقین استوار او عامل مهمی از عوامل دلاوری و شجاعت یافتن سپاه عراق و بالا رفتن روحیه آنان شد و بر سرسختی و فدارکاری آنان در نبرد افزود به طوری که توانستند کفه جنگ را به نفع خویش کنند. هشام بن عتبه بن أبی وقاص پیش رفت و رجزی به این مضمون خواند:
أعور یبغی أهله محلاً
قد عالج الحیاة حتی ملبا
لا بد أن یفل أو یفلا[٢٦٣٦]
ضربیهامة البطل المشیح
(یک چشمیکه برای کسان خود جایی میجوید چندان زندگی کرده که به تنگ آمده است ناچار میباید بشکند یا شکسته شود).
عمار میگفت: ای هشام پیش برو، بهشت زیر سایه شمشیرها است و مرگ بر سر نیزهها. درهای آسمان را گشودهاند و حوران آرایش کردهاند:
الیوم ألقی الأحبة
محمداً و حزبه[٢٦٣٧]
(امروز دوستانم یعنی محمد و یارانش را میبینم).
در هنگام غروب آفتاب آن پنج شنبه، عمار مقداری شیر درخواست کرد و سپس گفت: رسول خدا به من فرمود: آخرین نوشیدنی که از این دنیا مینوشی شیر است.[٢٦٣٨] سپس عمار پیش رفت و پرچمدار سپاه یعنی هشام بن عتبه بن أبی وقاص نیز همراه وی شد، اما هر دو کشته شدند و برنگشتند.[٢٦٣٩] خداوند هر دو را رحمت کند و از آنان خشنود باشد.
در همان شب جنگ با شدت و حدت از سر گرفته شد و به قدری شدید بود که در روزهای قبل نظیر آن مشاهده نشده بود. حرکت و پیشروی اهل عراق با شجاعت و روحیه بالایی بود و توانستند اهل شام را از مواضع خود خارج سازند و أمیرالمؤمنین علی جنگ سختی را انجام داد و بر مرگ بیعت نمود.[٢٦٤٠] گفتهاند که علی در آن هنگام نماز مغرب را با سپاهیان خود به صورت نماز خوف خواند.[٢٦٤١] امام شافعی میگوید: روایت شده که علی در لیلة الهریر نماز خوف خواند.[٢٦٤٢]
شاهد عینی ماجرا میگوید: ما سه شبانه روز با هم جنگیدیم و نیزههایمان شکسته شد و تیرهایمان تمام گشت. سپس دست به شمشیر بردیم و تا نیمه شب شمشیر زنی کردیم و وضعیت به نحوی شدیم که گردن آویز هم میشدیم. وقتی که شمشیرهایمان چون داس خمیده شد دست به میلههای آهنی بردیم. در آن هنگام جز نعره و خروش و همهمه مردم چیز دیگری شنیده نمیشد. بعد از آن به همدیگر سنگ پراکنی کردیم و به همدیگر خاک میپاشیدیم و با دندان و دهان همدیگر را گاز میگرفتیم تا اینکه صبح جمعه شد و آفتاب برآمد و دیگر اثری از غبار نبرد نبود و پرچمها و بیرقها بر زمین افتاده بودند و خستگی سپاه را از پا درآورده بود و دستها ناتوان شده بود و گلوی افراد خشک گشته بود.[٢٦٤٣]
ابن کثیر در توصیف لیلة الهریر و روز جمعه میگوید: آنان با چنگ و دندان به جان هم افتادند. دو مرد آنقدر با هم میجنگیدند که هر دو سست و ناتوان میشدند و سپس مینشستند و استراحت میکردند و هردو بر علیه همدیگر سخن میراندند[٢٦٤٤] و سپس برمیخاستند و با هم میجنگیدند. پس باید گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون. آنان تا صبح روز جمعه به همین کار خود ادامه دادند و مردم نماز صبح را با ایماء و اشاره و در حین جنگ خواندند و چون چاشتگاه شد پیروزی رو به مردم عراق و علیه مردم شام کرد.[٢٦٤٥]
وضعیتی که دو سپاه بعد از لیلة الهریر پیدا کردهبودند دیگر تحمل جنگ بیشتر را نداشت. أشعث بن قیس رئیس کنده در میان یاران خود به سخن ایستاد و گفت: ای مسلمانان، شما از وضعیت و ماجرای دیروز مطلع هستید و میدانید که بسیاری از اعراب در آن از بین رفتند. به خدا قسم به این سن که رسیدهام چیزی مثل این را هرگز ندیدهام. کسانی که اینجا هستند این را به افراد غائب برسانند که اگر ما فردا روبه روی هم قرار بگیریم عرب از بین رفته و حرمتها زیر پا گذاشته میشوند. به خدا قسم من این سخن را به خاطر ترس از مرگ نمیزنم، من فردی سالخورده هستم بلکه در مورد وضعیت زنان و بچهها نگران میباشم اگر ما فردا از بین برویم. پروردگارا تو خود میدانی که من فقط مصلحت مردم خود و هم دینانم را مد نظر داشتهام و نه چیزی دیگر.[٢٦٤٦]
این خبر به معاویه رسید و گفت: به خدای کعبه او راست میگوید، اگر ما فردا با هم رو در رو شویم رومیان بر زنان و فرزندان ما و ایرانیان بر زنان و فرزندان مردم عراق سلطه مییابند. چنین دوراندیشی و بصیرتی را فقط خردمندان دارند. سپس بهیاران خود گفت: قرآنها را به نوک نیزههای خود ببندید.[٢٦٤٧] این روایت از فردی عراقی نقل شده است و در آن در مورد عمرو بن عاص و نیرنگ زدن و حیله گری ذکری نشده است، بلکه در آن فقط رغبت دو گروه بیان شده است و اینکه عمرو یا معاویه شجاعت به خرج دهند و چنین کاری انجام دهند و بدین صورت باقیمانده نیروهای درگیر امت را نجات دهند ضرری به شأن و مقام عمرو و معاویه ندارد. چنین چیزهایی را سبئیونی دامن میزنند که آتش این فتنه را روشن ساختند و انباشتی از روایات گمراه کننده را در این مورد برای ما باقی گذاشتهاند که حق را باطل کرده و فضل- دعوت طرف مقابل به حکم قرار دادن قرآن جهت حفظ جان مسلمانان- را جرم و توطئه و دسیسه و حیله قرار میدهد[٢٦٤٨] و به امیرالمؤمنین علی سخنان کذبی را منتسب کردهاند که با اقوال صحیح در تعارض است، از جمله به وی منتسب ساختهاند که در این مورد گفت: آنان آن قرآنها را بر سر نیزه نکردند و آن را بر سر نیزه نمیکنند- تا به آن عمل کنند- و از چیزهایی که در قرآن وجود دارد آگاهی ندارند و فقط به قصد نیرنگ زدن و حیله گری و دسیسه آنها را بر سر نیزهها کردند.[٢٦٤٩] از جمله چیزهای ناروایی که در مورد قرآن بر سر نیزه کردن گفتهاند این است که علی گفت: این کار حاصل مشورت با پسر آن زن زناکار- یعنی عمرو بن عاص- است.[٢٦٥٠] آنان دائره تبلیغات خود علیه عمرو بن عاص را توسعه دادند به طوری که به خاطر وجود روایتهای جعلی ای که دشمنان صحابه سرهم کردهاند و طبری و ابن اثیر و دیگران نقل کردهاند نمیتوان کتابی از کتابهای تاریخی را یافت که در آن شخصیت و شأن عمرو بن عاص زیر سوال نرفته باشد و نگفته باشند که این نیرنگ باز و حیله گر بوده است و بسیاری از مؤرخین معاصر چون حسن ابراهیم حسن در کتاب «تاریخ الإسلام» و محمد خضری بک در کتاب «تاریخ الدولة الأمویة» و عبدالوهاب نجار در کتاب «تاریخ الخلفاء الراشدین» و بسیاری دیگر نیز در این اشتباه و تقصیر افتادهاند. این امور همه در تحریف حقائق تاریخی ایفای نقش کردهاند.
روایت ابومخنف بیانگر این است که علی در ابتدا پیشنهاد حکمیت را که مردم شام ارائه کردهبودند رد کرد و نپذیرفت، اما بعداً زیر فشار قاریانی که بعدها به خوارج معروف شدند آن را پذیرفت.[٢٦٥١] این روایت حاوی ناسزایی از جانب علی برای معاویه و یاران او است که البته آن نسل مبارک و خجسته از چنین کاری منزه و به دور میباشند، پس چگونه ممکن است که سران آنان و در رأسشان علی بن أبیطالب چنین کاری انجام دهند؟! برای ساقط بودن این روایت همین بس که در سلسله راویان این روایت ابومخنف رافضی محترق قرار دارد. پس این روایتی است که در یک پژوهش علمی و بیطرف اصلاً سرپا نمانده و ابطال میشود و در برابر روایات دیگری که راویان آنها متهم به هوی و هوس و تمایلاتی نیستند استواری نمیورزد، مانند این روایت که امام احمد بن حنبل از طریق حبیب بن أبی ثابت روایت کرده که میگوید: نزد ابووائل یکی از افراد علی بن أبیطالب رفتم و او گفت: ما در صفین بودیم، وقتی که تعداد زیادی از مردم شام کشته شد، عمرو به معاویه گفت: مصحف قرآن را نزد علی بفرست و او را به کتاب خدا دعوت کن، او از پذیرش آن سرباز نمیزند. پس مردی قرآن را نزد علی آورد و گفت: کتاب خدا میان ما و شما حکم کند:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ كِتَٰبِ ٱللَّهِ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ وَهُم مُّعۡرِضُونَ٢٣﴾ [آل عمران: ٢٣]
«آیا آگاهی از حال کسانی که بدیشان بهرهای از کتاب (آسمانی) داده شده است (هنگامی که) ایشان به سوی کتاب خدا (قرآن) دعوت میشوند تا در میانشان داوری کند(و حق را از باطل جدا سازد، ولی آنان دعوت را نمیپذیرند) سپس گروهی از ایشان سرپیچی میکنند، و حال آن که (همیشه چنین کسانی از حق و حقیقت) روی گردانند». علی گفت: آری، من به این کار اولی هستم. پس قاریان- کسانی که بعداً خوارج شدند- در حالی که شمشیرهایشان را بر گردنشان نهاده بودند برخاستند و گفتند: ای امیر مؤمنان آیا نزد آنان نرویم تا خداوند میان ما و آنان حکم کند؟ پس سهل بن حنیف انصاری برخاست و گفت: ای مردم رأی و دیدگاه خودتان – در مورد ادامه جنگ- را متهم کنید- و بدانید که متوقف ساختن جنگ به مصلحت است- (یعنی اعتماد بیش از حد به آن نداشته باشید و بر آن تکیه نکنید) چه ما در روز صلح حدیبیه، یعنی صلحی که میان رسول خدا و مشرکان مکه روی داد، همراه رسول خدا بودیم و اگر جنگ را در آن زمان به مصلحت میدانستیم با مشرکان میجنگیدیم. سپس مخالفت عمر بن خطاب با انجام صلح در روز حدیبیه و نزول سوره فتح بر رسول خدا را برایشان بیان کرد- یعنی خواسته بگوید رأی انسان همیشه صحیح نیست و محتمل خطا است و ممکن است که خیر و مصلحت در خلاف آن باشد- پس علی گفت: ای مردم این قضیه فتح و پیروزی است. پس پیشنهاد را قبول کرد و برگشت و مردم هم برگشتند.[٢٦٥٢] سهل بن حنیف بیزاری خود را از کسانی که دعوت به ادامه جنگ میان دو گروه میکردند آشکار کرد و گفت: ای مردم رأی خود را که مخالف امر شرع است - و نظیر رأی ما در قضیه ابوجندل در صلح حدیبیه است- متهم بدانید (زیرا نقل اصل است و عقل صحیح مخالف نقل نمیباشد و عقل اگر مخالف نقل باشد به آن توجهی نمیشود).[٢٦٥٣] وی برای آنان بیان کرد گریزی از صلح و گفتگو وجود ندارد، زیرا گزینههای دیگر غیر آن، فتنه است و عواقب آن معلوم نمیباشد. وی گفت: هرگاه در راه خدا شمشیر برگرفتهایم و برای کاری عازم شدهایم ما را به چیزی واضح رسانده که در آن خیر وجود داشته است، اما این فتنهای که میان مسلمانان روی داده است برای ما مبهم و مشکل است و ما نمیدانیم که مسلمانان به چه خاطر کشته میشوند. پس پایین آوردن و در نیام کردن شمشیر در این موضع اولی از برکشیدن آن است و هر سو و گوشه آن را که میبندیم گوشهایی دیگر از آن باز میشود و نمیدانیم با آن چکار کنیم.[٢٦٥٤]
این روایات صحیح جواب و ردّی برای داعیان فتنه و کسانی است که نسبت به صحابه بغض و خشم و کینه دارند، یعنی آن کسانی که اخبار جعلی را میبافند و أشعاری را میسازند و بزرگان صحابه و تابعینی منسوب میکنند که در صفین شرکت داشتند تا آنان را در سیمایی نشان دهند که انگار آنان بر آتش این جنگ دمیدهاند تا بدین طریق خشم و کینه را در درون افراد بکارند و در حد توان خود فتنه را استمرار دهند.[٢٦٥٥]
دعوت به حکم قرار دادن کتاب خداوند بدون تأکید بر تسلیم قاتلان عثمان به معاویه و قبول حکمیت بدون تأکید بر ورود معاویه به اطاعت از علی و بیعت با او، تغییر موضعی بود که شرایط جنگ صفین پدید آورد، زیرا جنگی که وارد زندگی بسیاری از مسلمانان شد، یک جهت گیری دسته جمعی را بروز داد که اعتقاد داشت متوقف ساختن جنگ و حفظ جان افراد ضرورتی است که مقتضی حمایت از قدرت و شوکت امت و صیانت نیروهای آن در مقابل دشمنانش میباشد و این مسأله دلیلی بر زنده بودن امت و بیداری آن و تأثیر این بیداری در اتخاذ تصمیمات است.[٢٦٥٦]
امیرالمؤمنین علی توقف جنگ در صفین را پذیرفت و به حکمیت راضی شد و آن را پیروزی قلمداد کرد و به کوفه بازگشت.[٢٦٥٧] وی امیدوار بود که حکمیت موجب از بین بردن اختلاف و اتحاد امت و تقویت دولت و بازگشت مجدد حرکت فتوحات شود.
رسیدن دو طرف درگیر در صفین به فکر حکمیت و قبول آن، ناشی از عواملی بود، از جمله: من فکر میکنم که اگر من و تو میدانستیم که جنگ به اینجا میرسد آن را برنمیگزیدیم، گرچه ما کاری نابخردانه کردهایم اما از عقل ما آنقدر باقی مانده که شایسته است که برگذشته خود پشیمان بوده و باقی مانده را اصلاح کنیم.[٢٦٥٨]
الف- این آخرین تلاش از تلاشهایی بود که برای متوقف ساختن درگیری و حفظ جان مردم انجام شد، چه آن تلاشهایی که به صورت دسته جمعی روی داد و چه آن تلاشهای فردی که بعد از جنگ جمل صورت گرفت و به موفقیت نرسید. نامههایی نیز که میان دو طرف رد و بدل شد تا نظرات دو گروه را منعکس نماید به نتیجهای دست نیافتند. آخرین تلاشی که در این مورد روی داد کاری بود که معاویه در روزهای سخت نبرد انجام داد. در این تلاش وی برای علی نامهای نوشت و درخواست متوقف ساختن جنگ را به او داد و گفت:
ب- کشته شدن تعداد زیادی از افراد و ریخته شدن خونهای فراوان و ترس از نابودی دو گروه. به همین دلیل دعوت برای متوقف ساختن جنگ به خواستی مورد تمایل دو گروه تبدیل شد.
ج- ملالت و آزردگی و ناراحتی که به خاطر به درازا کشیده شدن جنگ دامان مردم را گرفته بود، به طوری که حتی آنان چنان شده بودند که انگار قبلاً وعده به آنان داده شده بود که ندایی آنان را به صلح و آتش بس دعوت خواهد کرد و غالب سپاهسان علی خواستار آتش بس بودند و میگفتند: جنگ ما را از بین برده است و جز با آتش بس بقا نخواهیم داشت.[٢٦٥٩] این سخن در واقع نقض سخن سبک و احمقانهای به حساب میآید که بیان میکند بر سر نیزه کردن قرآنها نیرنگی از جانب عمرو بن عاص بوده است. حقیقت این است که بر سر نیزه کردن قرآن کاری جدید و ابتکار عمرو بن عاص نبود، بلکه در جنگ جمل هم چنین کاری انجام شد و حامل قرآن که کعب بن سور قاضی بصره بود مورد اصابت تیری قرار گرفت و کشته شد.
د- اجابت فرمان وحی که مسلمانان را به برقراری صلح فرا میخواند و میفرماید:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ﴾ [النساء: ٥٩]
«اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید(تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید». مؤید این امر این است که وقتی حکم قرار دادن کتاب خدا مطرح شد علی بن أبی طالب گفت: آری، من به این کار- یعنی حکم کردن قرآن- اولی هستم، کتاب خدا میان ما و شما حکم کند.[٢٦٦٠]
حدیث رسول خدا ج در مورد عمار، یعنی «ای عمار! گروهی طغیانگر، تو را میکشند»[٢٦٦١] از احادیث ثابت و صحیح است. کشته شدن عمار تأثیر زیادی در نبرد نهاد، زیرا وی به سان پرچمی برای اصحاب رسول خدا ج بود و هر جا که او میرفت آنان نیز حرکت میکردند. خزیمه بن ثابت که در نبرد صفین حضور داشت سلاح خود را در نیام کرده بود. وقتی که دید عمار بن یاسر کشته شده است شمشیر برکشید و با مردم شام جنگید، زیرا وی این حدیث رسول خدا ج در مورد عمار را شنیده بود[٢٦٦٢] که میفرماید: «ای عمار گروهی طغیانگر تو را میکشند» و به جنگ ادامه داد تا اینکه کشته شد.[٢٦٦٣]
کشته شدن عمار در اردوگاه معاویه هم تأثیر نهاد، چه ابوعبدالرحمان سلمی داخل اردوگاه اهل شام شد و دید که معاویه، عمرو بن عاص و فرزندش عبدالله بن عمرو و أبوأعور سلمی در کنار گودال آب هستند و آب مینوشند. این آبگاه تنها آبگاهی بود که دو گروه از آن مینوشیدند. آنان داشتند در مورد کشته شدن عمار بن یاسر سخن میگفتند و در این هنگام عبدالله به پدرش عمرو بن عاص گفت: ما این مرد را کشتیم حال آنکه رسول خدا در مورد وی میفرماید: «عمار را گروهی طغیانگر میکشند». پس عمرو به معاویه گفت: ما این مرد را کشتیم حال اینکه رسول خدا در مورد وی این سخن را فرموده است. پس معاویه به عمرو گفت: ساکت باش به خدا قسم هنوز در کارها عزم و ثبات نداری، آیا ما او را کشتهایم؟ کسی او را کشت که به اینجا آورد.[٢٦٦٤] تأویل معاویه به سان آتشی که در هیزم انتشار مییابد در میان مردم شام انتشار یافت. در روایت صحیحی آمده که عمرو بن حزم نزد عمرو بن عاص رفت و گفت: عمار کشته شد و حال آنکه رسول خدا در مورد وی میفرماید: «عمار را گروهی طغیانگر میکشند». پس عمرو بن عاص با ناراحتی برخاست و نزد معاویه رفت و معاویه به وی گفت: چکار داری؟ عمرو گفت: عمار کشته شد. معاویه گفت: خوب چکار کنم؟ عمرو گفت: شنیدم که رسول خدا به وی میفرماید: «ای عمار! تو را گروهی طغیانگر میکشند». معاویه به وی گفت: هنوز در کارها عزم و ثبات نداری، آیا ما او را کشتهایم؟ علی و یارانش او را کشتند و او را به اینجا آوردند و میان نیزههای ما انداختند و به روایتی او را میان شمشیرهای ما انداختند.[٢٦٦٥]
در روایت صحیح دیگری آمده است: دو نفر نزد معاویه آمدند و در مورد سر عمار با هم نزاع داشتند و هر کدام ادعای این را داشتند که عمار را او کشته است. پس عبدالله بن عمرو بن عاص گفت: کسی از شما به نفع دیگری کنار بکشد، زیرا من شنیدم که رسول خدا میفرماید: «ای عمار! تو را گروهی طغیانگر میکشند». پس معاویه گفت: ای عبدالله اگر چنین است پس چرا با ما همراه شدی؟ عبدالله گفت: پدرم نزد رسول خدا از من شکایت کرد و رسول خدا به من فرمود: «مادام که پدرت زنده بود از او اطاعت کن و از او نافرمانی نکن». من گرچه همراه شما بودم اما نجنگیدم.[٢٦٦٦]
از روایات سابق درمییابیم که صحابی فقیه عبدالله بن عمرو بر قول حق و خیر مشتاق و متمایل بود و چنین نظر داشت که معاویه و سپاهیان او آن طغیانگر هستند، زیرا آنان عمار را کشتهاند. وی این اعتقاد خود را در مناسبتهای مختلف تکرار کرد. شکی نیست که کشته شدن عمار به سبب وجود این حدیث در میان اهل شام تأثیر نهاد. تأویلی که معاویه از این حدیث داشت مقبول نیست و صحیح نیست که گفته شود کسانی که عمار را به جنگ آورده بودند او را کشتهاند.[٢٦٦٧] کشته شدن عمار بر عمرو بن عاص هم تأثیر نهاد و شهادت وی سببی برای این شد که عمرو بن عاص برای پایان بخشیدن به جنگ به تلاش بیفتد[٢٦٦٨] و گفت: دوست دارم که بیست سال قبل از این مرده بودم.[٢٦٦٩] بخاری از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: در بنای مسجد ما آجرها را دانه دانه حمل میکردیم اما عمار دو تا دو تا. پس رسول خدا او را دید و گردو خاک را از او پاک کرد و فرمود: وای[٢٦٧٠] عمار، گروهی طغیانگر او را به قتل میرسانند، او آنان را به بهشت فرامیخواند، اما آنان او را به جهنم دعوت میکنند. عمار گفت: از فتنهها به خدا پناه میبرم.[٢٦٧١]
ابن عبدالبر میگوید: به صورت متواتر از رسول خدا نقل شده که فرمود: گروهی طغیانگر عمار را به قتل میرسانند. این خبر ایشان به امری غیبی و اعلام نبوت ایشان و از صحیحترین احادیث است.[٢٦٧٢] ذهبی بعد از ذکر حدیث میگوید: این حدیث از عدهای از صحابه روایت شده است و به همین دلیل متواتر است.[٢٦٧٣]
o ابن حجر میگوید: این حدیث یکی از نشانههای نبوت و فضیلتی آشکار برای علی و عمار است. هم چنین این حدیث ردّی بر قول آن نواصبی است که ادعا میکنند علی در جنگهای خود مصیب نبوده است.[٢٦٧٥] وی همچنین میگوید: حدیث «عمار توسط گروهی طغیانگر کشته میشود» بر این دلالت دارد که علی در آن جنگها مصیب بوده است، زیرا یاران معاویه او را کشتند.[٢٦٧٦]
o امام نووی میگوید: صحابه در روز جنگ صفین از او- عمار- تبعیت میکردند و به هرجا که او میرفت آنان نیز میرفتند، زیرا آنان میدانستند که با توجه به این حدیث او همراه با گروه عادل میباشد.[٢٦٧٧]
o ابن کثیر میگوید: علی و یاران وی نسبت به معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند و یاران معاویه طغیانگر بر یاران علی بودند، چنان که در صحیح مسلم روایت شده که شعبه از أبوسلمه از أبونضرة از أبوسعید خدری روایت کرده است که گفت: کسی که بهتر از من است- یعنی أبوقتاده- به من خبر داد که رسول خدا به عمار فرمود: گروهی طغیانگر تو را به قتل میرسانند.[٢٦٧٨] نیز میگوید: این است ماجرای کشته شدن عمار بن یاسر در صف سپاه امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب. مردم شام او را به قتل رساندند و بدین ترتیب سر خبر رسول خدا که فرموده بودند «او را گروهی طغیانگر به قتل میرسانند» آشکار و روشن شد و بدین ترتیب روشن شد که علی بر حق بوده و معاویه طغیانگر است و این از جمله دلالتهای نبوت ایشان است.[٢٦٧٩]
o ذهبی میگوید: آنان طائفهای از مؤمنان بودند که بر علی بغی ورزیدند. این بر اساس نص رسول خدا به عمار میباشد که فرمود: گروهی طغیانگر تو را میکشند.[٢٦٨٠]
o قاضی ابوبکر بن العربی در مورد آیه «و إن طائفتان» میگوید: این آیه اصل در جنگهای مسلمانان میباشد و دلیل عمده در جنگ کسانی میباشد که دارای تأویل میباشند. صحابه نیز بر همین تکیه کردهاند و بزرگان امت اسلامی هم به آن پناه بردهاند و رسول خدا از حدیث «عمار را گروهی طغیانگر میکشند» همین را مد نظر داشتهاند.[٢٦٨١]
o ابن تیمیه میگوید: این بر صحت امامت علی و وجوب اطاعت از وی دلالت دارد و اینکه داعی به اطاعت از وی داعی به بهشت است و داعی به جنگ با وی داعی به جهنم است- گرچه تأویل هم داشته باشد-. همچنین دلیلی بر این است که جنگ با علی جایز نیست. بنابراین کسانی که با وی جنگیدند- گرچه تأویل دارند، اما- به خطا رفتهاند- یا اینکه طغیانگر هستند- و تأویلی ندارند- این اصح اقوال از دیدگاه اصحاب ما است و حکم به تخطئه کسانی است که با علی جنگیدند. این دیدگاه ائمه فقهایی است که فرع بر این بحث در مورد جنگ با باغیان (طغیانگران) متأول بحث کردهاند.[٢٦٨٢] همچنین میگوید: گرچه علی در قیاس با گروه مقابل اولی به حق بود و گرچه عمار را گروهی طغیانگر به قتل رساندند- چنان که در نصوص آمده است- اما با این حال بر ما واجب است که به همه آنچه از جانب خدا آمده است ایمان و باور داشته و به حق بطور کامل اقرار داشته باشیم و از روی هوی و بدون داشتن علم صحبت نکنیم، بلکه راههای عدل و علم را بپیمائیم و این همان تبعیت از قرآن و سنت است. اما اگر کسی به برخی از حق تمسک کرده و برخی دیگر را رها کند این امر منشأ تفرقه و اختلاف خواهد بود.[٢٦٨٣]
o عبدالعزیز بن باز میگوید: رسول خدا در حدیث عمار میفرماید: «عمار را گروهی طغیانگر میکشند» پس معاویه و یارانش او را در نبرد صفین به قتل رساندند. پس معاویه و یاران او طغیانگر میباشند، لکن آنان مجتهد بودند و گمان میبردند در خونخواهی عثمان مصیب هستند.[٢٦٨٤]
o سعید حوی میگوید: بعد ازاینکه عمار کشته شد، یعنی کسی که نصوص بیانگر این هستند که گروهی طغیانگر او را به قتل میرسانند، برای کسانی که شک داشتند روشن شد که علی بر حق است و جنگ در کنار وی واجب میباشد. به همین دلیل ابن عمر در مورد تخلف خود از همراهی علی غمگین است و این فقط به خاطر این میباشد که وی کاری واجب یعنی نصرت امام حق علیه کسانی را که بر اساس فتوای فقها به ناحق بر وی خروج کردهبودند ترک کرده است.[٢٦٨٥]
بیشتر صحابه و تابعین از سخن رسول خدا به عمار «گروهی طغیانگر تو را میکشند»[٢٦٨٧] چنین فهمیدهاند که منظور از آن گروه طغیانگر، سپاه معاویه است، اما با این وجود معاویه و سپاهیانش در اجتهاد خود معذور میباشند. پس آنان دنبال حق بودند اما به حق نرسیدند و چنان که رسول خدا میفرماید، گروه علی به حق اولی بودند.[٢٦٨٨] گرچه ائمه تأویل معاویه را نپسندیدهاند- چنان که ذکر خواهد شد- اما آنان او را در اجتهاد خود معذور میدانند، از جمله ابن حجر میگوید: آنان را به بهشت فرامیخواند و آنان او را به جهنم.[٢٦٨٩]
اگر گفته شود: عمار در صفین و همراه علی کشته شد و کسانی که او را کشتند همراه معاویه بودند و در کنار معاویه عدهای از صحابه حضور داشتند. پس چگونه برای آنان جایز است که به جهنم دعوت کنند؟ جواب این است: آنان ظن این را داشتند که به بهشت دعوت میکنند و مجتهد بودند و به خاطر تبعیت آنان از ظن خود مورد سرزنش نیستند. پس منظور از دعوت به بهشت، دعوت به سبب آن، یعنی اطاعت از امام است. همچنین عمار آنان را به اطاعت از علی دعوت کرد که در آن هنگام امام واجب الطاعه بود، اما آنان به خلاف آن دعوت میکردند، لکن آنان به خاطر تأویلی که به آن رسیده بودند معذور هستند.[٢٦٩٠]
قرطبی میگوید: امام ابوالمعالی در کتاب الإرشاد میگوید: فصل... علی در ولایتی که بر مسلمانان داشت امام حق بود و کسانی که با او میجنگیدند طغیانگر بودند. حسن ظن به آنان مقتضی این است که به آنان قصد خیر شود، گرچه آنان در رسیدن به آن به خطا رفته باشند.[٢٦٩١] همچنین میگوید: علی در جواب سخن معاویه میگوید: اگر این سخن معاویه راست باشد، بنابراین اینکه رسول خدا حمزه را به نبرد أحد برد، در واقع او را به قتل رسانده است. این سخن علی در واقع الزام است- یعنی الزام معاویه- و جوابی از جانب او نیست و حجتی است که اعتراضی بر آن وارد نیست. این را امام حافظ ابوالخطاب بن دحیه گفته است.[٢٦٩٢]
ابن کثیر میگوید: اینکه معاویه گفت: «کسی عمار را کشت که او را نزد شمشیرهای ما آورد» تأویل بسیار بعیدی است، زیرا اگر چنین باشد امیر سپاه قاتل کسانی خواهد بود که در راه خدا میجنگند، زیرا امیر سپاه آنان را به جلوی شمشیرهای دشمنان میبرد.[٢٦٩٣]
ابن تیمیه میگوید: من سراغ ندارم که کسی از اصحاب ائمه اربعه و امثال آنان از اهل سنت به این قول قائل شده باشد، لکن بسیاری از مروانیه و موافقانشان به این قائل شدهاند.[٢٦٩٤]
ابن قیم در تعلیقی بر این تأویل میگوید: آری، تأویل باطل تأویل مردم شام از سخن رسول خدا در مورد عمار است که فرمود: «گروهی طغیانگر تو را میکشند»[٢٦٩٥] و گفتند: ما او را نکشتیم بلکه کسی او را کشت که او را آورد و میان نیزههای ما قرار داد. این تأویلی باطل و مخالف با حقیقت و ظاهر لفظ است، زیرا کسی او را کشت که مستقیماً موجب قتل او شد، نه کسی که او را به کمک خود خواند.[٢٦٩٦]
ابوالغادیه جهنی که در مورد کشتن عمار توسط خود سخن میگفت، میگوید در جنگ صفین در ابتدای لشکر پیاده میآمد و چون بین دو صف قرار گرفت مردی را دید که لخت بود و نیزهای را به سوی او پرتاب کرد که به ران او اصابت کرد و آن مرد لغزید و افتاد و کلاه خود از سرش افتاد و چون او را زدم دیدم که سر عمار است و سپس عمار کشته شد. راوی میگوید: ابوغادیه درخواست آب کرد و در ظرفی شیشهای برای او آب آوردند، اما او از خوردن آب در شیشه خودداری کرد و در پیالهای برای او آب آوردند و او آن را نوشید. پس مردی گفت: از خوردن آب در شیشه پرهیز میکند، اما از قتل عمار پرهیز نکرد.[٢٦٩٧] عمرو بن عاص خبر را بیان میکند و میگوید: شنیدم که رسول خدا میفرماید: قاتل عمار و کسی که سلب او را میبرد در آتش جهنم هستند.[٢٦٩٨]
ابن کثیر میگوید: روشن است که در نبرد صفین عمار در سپاه علی بود و یاران معاویه از اهالی شام او را کشتند و کسی که اقدام به قتل او کرد مردی بود که ابوغادیه نام داشت که از افراد کم خرد و به قولی صحابی بوده است.[٢٦٩٩] ابن حجر میگوید: ظن به صحابه این است که حضور آنان در آن جنگها به این دلیل بوده که تأویلی داشتهاند و مجتهد مخطئ اجر و ثواب دارد و اگر چنین خصوصیتی در مورد مجتهدان عادی مردم ثابت شود ثبوت آن در مورد صحابه اولی میباشد.[٢٧٠٠] ذهبی میگوید: رافضیها ابن ملجم را در آخرت شقیترین انسان میدانند، اما ما اهل سنت او را از کسانی میدانیم که رجای آتش برای او داریم و جایز میدانیم که خداوند از او درگذرد و به مانند خوراج و روافض اعتقاد نداریم و در حکم قاتل عثمان، زبیر، طلحه، سعید بن جبیر، عمار، خارجه و حسین است. از همه این افراد- یعنی قاتلان این افراد- برائت میجوییم و به خاطر رضای خدا نسبت به آنان بغض و خشم داریم و امر آنان را به خدا وامیگذاریم.[٢٧٠١] البانی در تعلیقی بر قول ابن حجر میگوید: این درست است، لکن تطبیق آن بر همه افراد آن گروه مشکل است، زیرا در این صورت تناقض قاعده مذکور با حدیث: «قاتل عمار و کسی که سلب او را میبرد در آتش جهنم هستند»[٢٧٠٢] لازم میآید، زیرا نمیتوان گفت که ابوغادیه قاتل عمار، مأجور است به این دلیل که وی عمار را از روی اجتهاد کشته است، زیرا رسول خدا میفرماید: «قاتل عمار در آتش جهنم است».[٢٧٠٣] پس درست این است که گفته شود: قاعده صحیح است مگر در مورد آنچه که دلیل قاطع و یقینی بر خلاف آن دلالت کند و اگر دلیلی قاطع در مورد مواردی وجود داشت استثنا میشود، آنچنان که در این مورد وضعیت چنین است و این بهتر از زدن و ابطال حدیث صحیح با آن میباشد.[٢٧٠٤] ابن عبدالبر در بیان شرح حال ابوغادیه میگوید: در مورد نام وی اختلاف وجود دارد. به قولی یسار بن سبع و به قولی یسار بن أزهر است و در قولی نام وی را مسلم بیان کردهاند. وی در شام ساکن و در واسط فرود آمد. از اهالی شام به شمار میآید. وی در جوانی رسول خدا را درک کرد. از ابوغادیه روایت است که گفت: من وقتی که جوان بودم و گوسفندان خانوادهام را به چرا میبردم رسول خدا را درک کردم. وی از رسول خدا این حدیث را شنید که میفرماید: بعد از من کافر نشوید بطوری که گردن همدیگر را بزنید.[٢٧٠٥] وی علاقه زیادی به عثمان داشت. او قاتل عمار بن یاسر است و اگر در مورد قتل عمار از او سوال میشد آن را توصیف میکرد و برایش مهم نبود. علما در مورد داستان وی در شگفتند.[٢٧٠٦]
نبرد صفین از شگفتترین وقایعی است که میان مسلمانان روی داد. شگفتی این رویداد به حدی است که خواننده چیزهایی را که میخواند تصدیق نمیکند و در مقابل طبیعت افراد دو گروه مدهوش و حیرت زده میشود، زیرا هر کدام از نفرات دو گروه در وسط میدان نبرد میایستادند در حالی که شمشیر برکشیده بودند و به کار خود باور کامل داشتند و نبردی نبود که افراد فقط در اجرای دستور رهبر و فرمانده پا به میدان آن گذاشته باشند و بدون اینکه خود به آن باور داشته باشند وارد آن شده باشند، بلکه این نبرد از حیث انگیزههای آن و روش ادای آن و آثاری که از خود برجای گذاشت، جنگی نادر است. چیزی که بیانگر انگیزههای حاضران در نبرد میباشد برخی از موضعهایی است که در برخی از منابع تاریخی آمده است، از جمله اینکه دو رقیب به مانند برادر سر آب میروند و همه آب میخورند و در اطراف آب ازدحام میکنند و از آن آب بر میدارند اما با این وجود کسی دیگری را آزار نمیرساند[٢٧٠٧] و هنگامیکه جنگ متوقف میشود چنان برادرانی با هم روزگار میگذرانند. یکی از حاضران میگوید: وقتی که دست از جنگ میکشیدیم دو گروه وارد اردوگاه همدیگر میشدند و با هم سخن میگفتیم[٢٧٠٨] و به مانند افراد یک قبیله بودند و هر کدام اجتهاد خاص خود را داشتند اما در عین حال با هم به سختی میجنگیدند[٢٧٠٩] و هر یک خود را بر حق میدانستند و هر کدام آمادگی این را داشتند که به خاطر باور خود کشته شوند. گاه دو مرد آن قدر با هم میجنگیدند که ضعیف و ناتوان میشدند و به این خاطر مینشستند و استراحت میکردند و با هم برای مدت زیادی سخن میگفتند و سپس بر میخاستند و به مانند سابق با هم میجنگیدند.[٢٧١٠] هر دو از دین واحدی بودند و این دین نزد آن دو دوست داشتنیتر از جانشان بود و هنگامیکه وقت نماز فرا میرسید برای ادای نماز دست از جنگ بر میداشتند[٢٧١١] و وقتی که عمار بن یاسر کشته شد دو طرف بر جنازه او نماز خواندند.[٢٧١٢] یکی از حاضران در نبرد صفین میگوید: در سرزمین صفین فرود آمدیم و چند روز با هم جنگیدیم و تعداد زیادی از دو طرف کشته شدند به طوری که اسبها پی شدند. پس علی کسی را نزد عمرو بن عاص فرستاد و به او گفت تعداد زیادی کشته شدهاند، پس مدتی دست نگه دار تا کشته شدگان دفن شوند. عمرو درخواست وی را قبول کرد. پس مردم با هم اختلاط یافتند و چنین شدند- راوی انگشتان دستانش را برای بیان درهم شدن مردم در هم فرو کرد. از افراد علی کسانی بودند که به طرف مقابل حمله میبردند و در داخل اردوگاه معاویه به قتل میرسیدند و سپس از آنجا بیرون آورده میشدند. یاران علی به یکی از یاران مقتول خود در مقابل عمرو رسیدند. وقتی که علی او را دید گریست و گفت: در راه خدا زندگی سخت و پر تلاشی داشت.[٢٧١٣] آنان حتی در چنین مواقعی در نهی هم از امور منکر شتاب میکردند. در این نبرد عدهای از افراد بودند که قراء نامیده میشدند و از شاگردان عبدالله بن مسعود و از اهالی شام بودند و نه به علی پیوستند و نه به معاویه بن أبوسفیان، و به علی گفتند: اما همراه با شما میآئیم اما در اردوگاه شما فرود نمیآئیم، بلکه خود جداگانه در جایی اردو میزنیم و در کار شما و مردم شام نظر میکنیم و اگر دیدیم کسی قصد انجام چیزی را دارد که حلال نیست، یا اینکه ستمیاز او دیده شد، علیه او عمل میکنیم. پس علی به آنان گفت: خوش آمدید، این همان دانش و فقاهت در دین و علم به سنت است و اگر کسی به این راضی نباشد ستمگر و خائن است.[٢٧١٤]
حقیقت این است که این موضع گیریها برخاسته از اقناعات درونی و اجتهاداتی است که در تصمیم خود بر آنها اعتماد کردند و بر اساس آن جنگیدند.[٢٧١٥]
برخورد نیکو با اسرا و اکرام آنان در صفین، از امور بدیهی میباشد. قبلاً هم در مورد برخورد و رفتار نیکو در اثنای جنگ سخن به میان آمد. اسلام روش برخورد با اسیران را بیان کرده است و رسول خدا بر احترام به اسیران و دادن بهترین غذاها به آنان توصیه و تشویق کرده است. البته این حکم در مورد اسرای غیر مسلمان است، پس اگر اسرا مسلمان باشند برخورد چگونه خواهد بود؟! شکی نیست که اکرام و احترام به اسیر مسلمان و نیکی به او اولی است، لکن اسیری که در میدان نبرد باشد به خاطر اختلافی که با طرف مقابل دارد، یک گروه و یک نیرو به حساب میآید.[٢٧١٦] به همین دلیل علی امر کرد که اسرا را در حبس کنند و اگر بیعت کردند آنان را رها کنند و اگر ابا ورزیدند سلاح و مرکب آنان را میگرفت یا اینکه سلاح و مرکب او را به کسی هبه میکرد که آنان را اسیر کرده بود و او را سوگند میداد که جنگ نکند. در روایت دیگری آمده است که چهار درهم به آنان میداد.[٢٧١٧] هدف خلیفه از این کار روشن است و آن ضعیف ساختن جانب طغیانگران میباشد. در روز صفین اسیری را آوردند و اسیر گفت: مرا به اسارت نکش. علی گفت: من تو را به اسارت نمیکشم، من از خدا، پروردگار جهانیان میترسم. پس او را رها کرد و سپس گفت: آیا در تو خیری سراغ میرود که بیعت کنی؟[٢٧١٨]
از این روایات چنین برداشت میشود که رفتار و برخورد علی با اسرا به شکل زیر بود:
o اکرام و احترام به اسیر و نیکی به او؛
o بیعت و دخول در اطاعت بر وی عرضه میشود، پس اگر بیعت کرد رها میشود؛
o اگر از بیعت ابا میکرد سلاح او را میگرفت و سوگندش میداد که دیگر جنگ نکند و سپس او را رها میساخت؛
o اگر اسیر جز جنگ کردن چیز دیگری را نمیپذیرفت او را در اسارت نگاه میداشت و او را به اسارت نمیکشت.[٢٧١٩] یک بار پانزده اسیر را نزد علی آوردند- و به نظر زخمی بودهاند- و کسانی از آنان را که مردند غسل داد و کفن پوشاند و بر جنازه آنان نماز خواند.[٢٧٢٠]
محب الدین خطیب در تعلیقی بر این جنگ مینویسد: با این وجود، این جنگ الگوی جنگ انسانی در تاریخ است که در آن دو طرف نبرد بر اساس مبانی فضائلی عمل کردند که حکمای جهان آرزوی این را دارند که ای کاش بتوانند در جنگهایشان گرچه در قرن بیست و یکم باشد به آنها عمل شود و اگر این جنگ نبود بسیاری از قواعد اسلامی مربوط به جنگ دانسته نشده و مدون نمیگشت و خدا در هر امری حکمتی دارد.[٢٧٢١]
ابن عدیم میگوید: گفتم: اینها همه احکام مربوط به اهل بغی است. به همین دلیل ابوحنیفه میگوید: اگر علی در مورد آنان حکم نمیکرد، کسی نمیدانست که روش برخورد با مسلمانان- در جنگها- چگونه است.[٢٧٢٢]
اقوال علما در مورد تعداد کشته شدگان با هم اختلاف دارد. ابن أبی خیثمه بیان کرده تعداد کشته شدگان صفین به هفتاد هزار نفر میرسید که بیست و پنج هزار نفر از سپاه عراق و چهل و پنج هزار نفر از سپاه شام بودند.[٢٧٢٣] ابن قیم میگوید: در صفین هفتاد هزار نفر یا تعدای بیش از این کشته شدند.[٢٧٢٤] شکی نیست که این آمار دقیق نمیباشد و صرفاً عددهای خیالی هستند، زیرا جنگ واقعی سه روز ادامه داشت و شبها نیز جنگ تعطیل میشد و فقط در شب جمعه جنگ ادامه داشت. بنابراین میتوان گفت که جنگ در حدود سی ساعت ادامه داشت.[٢٧٢٥] هر قدر هم جنگ سخت بوده باشد به شدت نبرد قادسیه نمیرسد که در آن هشت هزار و پانصد نفر به قتل رسیدند.[٢٧٢٦] در نتیجه عقلاً مشکل است که بتوان این روایات را که این ارقام بزرگ را بیان کردهاند پذیرفت.
بعد از پایان یافتن مراحل نبرد، امیرالمؤمنین علی اقدام به گشتن در میان کشتگان نمود. شاهد عینی این ماجرا میگوید: علی را دیدم که سوار بر شهباء، یعنی استر رسول خدا بود و در میان کشتگان میگشت.[٢٧٢٧] آن هنگام که وی در میان کشتگان میگشت اشتر هم با وی بود، در هنگام گشتن به جنازهای رسیدند- که متعلق بهیکی از قاضیان و عابدان مشهور شام بود- و اشتر- و به روایتی دیگر عدی بن حاتم- گفت: ای امیر مؤمنان آیا حابس[٢٧٢٨] هم با آنان بود؟ به خدا قسم او مؤمن بود. پس علی گفت: او امروز هم مؤمن است. شاید این مرد مقتول همان قاضیی باشد که نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: خوابی دیدهام که مرا آشفته ساخته است. عمر گفت: چه دیدی؟ آن فرد گفت: خورشید و ماه را دیدم که با هم میجنگند و ستارگان دو دسته شده و نصفی در کنار خورشید و نصف دیگر در کنار ماه هستند. پس عمر گفت: خداوند متعال میفرماید:
﴿وَجَعَلۡنَا ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ ءَايَتَيۡنِۖ فَمَحَوۡنَآ ءَايَةَ ٱلَّيۡلِ وَجَعَلۡنَآ ءَايَةَ ٱلنَّهَارِ مُبۡصِرَةٗ﴾ [الإسراء: ١٢]
«ما شب و روز را دو نشان (دالّ بر بودن یزدان و قدرت فراوان گرداننده جهان) قرار دادهایم. نشان شب را محو (تاریکی) گرداندهایم (تا در آن بیاسائید) و نشان روز را تابان کردهایم».
پس برو، به خدا قسم دیگر برای من کاری انجام نخواهی داد. راوی میگوید: به من خبر رسید که او در صفین در سپاه معاویه بود و کشته شد.[٢٧٢٩] علی در میان کشتگان سپاه خود و معاویه ایستاد و گفت: خداوند شما را بیامرزد، خداوند شما را بیامرزد. وی این سخن را در مورد کشتگان دو طرف بیان نمود.[٢٧٣٠] از یزید بن أصم روایت است که گفت: وقتی که علی و معاویه با هم صلح کردند علی بیرون رفت و در میان کشتگان راه رفت و میگفت: اینان در بهشت هستند. سپس به سوی کشتگان سپاه معاویه رفت و گفت: اینان در بهشت هستند و این موضوع- یعنی این جنگ- به من و معاویه بر میگردد.[٢٧٣١] همچنین در مورد آنان میگفت: آنان مؤمن هستند.[٢٧٣٢] این سخنان علی در مورد حاضران در صفین، تقریباً مانند سخن وی در مورد کسانی است که در نبرد جمل حضور یافتند.[٢٧٣٣]
پادشاه رومیان اختلاف پیش آمده میان علی و معاویه را فرصتی مناسب یافت و در برخی از سرزمین اسلامی تحت حاکمیت معاویه طمع کرد تا آنها را به سرزمین خود اضافه نماید. ابن کثیر میگوید: پادشاه روم که قبلاً از معاویه میترسید و معاویه او را خوار کرده و سپاهشان را مغلوب و مضمحل کرده بود در سرزمینهای معاویه طمع کرد. پادشاه روم که دیده بود معاویه درگیر جنگ با علی است همراه با سپاهیان زیادی به برخی از سرزمینها نزدیک شد و در آنها طمع کرد. پس معاویه در نامهای به او نوشت: ای ملعون، به خدا قسم اگر دست برنداری و به سرزمین خود برنگردی من و پسر عمویم علیه تو با هم صلح میکنیم و تو را از سرزمینهای خودت نیز بیرون میکنیم و زمین را با همه فراخی بر تو تنگ میکنیم. پادشاه روم از این تهدید او به هراس افتاد و به عقب نشست و کسانی برای آتش بس نزد معاویه فرستاد.[٢٧٣٤] این قضیه بر عظمت روحی معاویه و غیرت او نسبت به دین دلالت دارد.
نصر بن مزاحم کوفی میگوید: اهل عراق حمله بردند و اهل شام به رویارویی آنان رفتند و استواری ورزیدند و عمرو بن عاص حمله برد.... پس علی به او روی برد در حالی که میگفت:
قد علمت ذات القرون المیل
و الخصر و الأنامل الطفول
تا آنجا که میگوید: سپس ضربهای به سوی او انداخت و او را بر زمین زد و عمرو با پایش او را دفع کرد و عورتش آشکار شد. پس علی صورتش را برگرداند و در این اثنا آمدند و او را از میدان نبرد به در بردند. مردم گفتند: ای امیر مؤمنان، آن مرد فرار کرد. علی گفت: آیا میدانید که او کیست؟ گفتند: خیر. علی گفت: او عمرو بن عاص بود عورتش را به من نشان داد و من صورتم را برگرداندم.[٢٧٣٥] ابن کلبی نیز چنان سهیلی در الروض الأنف ذکر میکند این داستان را آورده است و ذکر کرده که علی گفت: او با عورتش مرا دفع کرد و خویشاوندی خود را بهیاد من آورد... تا آنجا که میگوید: مثل این از عمرو بن عاص با علی در نبرد صفین روایت شده است. حارث بن نضر سهمی به روایت ابن کلبی در این باره میگوید:
أفی کل یوم فارس غیر منته
و عورته وسط العجاجة بادیة
یکف لها عنه علی سنانه
و یضحك منه في الخلأ معاویة
رد این افترا و افک و تهمت اشکار به قرار زیر است:
راوی روایت اول، نصر بن مزاحم کوفی نویسنده کتاب «وقعة صفین» یک شیعه متعصب است و دروغ و افترای او بر صحابه چیزی عجیب نیست. ذهبی در مورد وی میگوید: نصر بن مزاحم کوفی یک رافضی متعصب است و روایت او ترک شده است. عقیلی در مورد وی میگوید: او فردی شیعه است و در روایت او اضطراب و خطای زیادی وجود دارد. ابوخیثمه میگوید: او فردی کذاب است.[٢٧٣٦] ابن حجر میگوید: عجلی میگوید: او یک رافضی افراطی بود... ثقه و امین نیست.[٢٧٣٧] کلبی، هشام بن محمد بن سائب کلبی است و علما اتفاق نظر دارند که او یک شیعه افراطی است. امام احمد در مورد وی میگوید: چه کسی از او نقل قول میکند؟ فکر نمیکنم کسی از او چیزی روایت نماید. دارقطنی میگوید: روایات او متروک است.[٢٧٣٨]
از طریق این دو رافضی، این داستان در همه جا پخش شده و مروخان بعدی شیعه مذهب و برخی از اهل سنت که این اکاذیب نزد آنان رواج یافته است این داستان را قاپیدهاند.[٢٧٣٩] این داستان نمونهای از اکاذیب و افتراءات شیعه در مورد صحابه رسول خدا است. دشمنان رافضی صحابه این تهمتها را علیه صحابه رسول خدا ساختهاند و آنها را در قالب حکایتها و اشعاری ریختهاند تا انتشار آنها در میان مسلمانان به راحتی صورت گیرد. هدف آنان از این کار، پایین آوردن شأن و جایگاه و منزلت صحابه بزرگوار رسول خدا در غفلت اهل سنت است کهاندک زمانی است به بازار تحقیق در روایات تاریخ اسلامی وارد شدهاند، حال آنکه این اشعار و حکایات در میان قصه گویان پراکنده شده و بسیاری از آنها حتی متأسفانه در نزد مؤرخان اهل سنت به مسلمات تاریخی مبدل گشتهاند.[٢٧٤٠]
وقتی که امیرمؤمنان از صفین بازگشت به تعدادی قبر رسید و گفت: سلام بر شما ای مردان و زنان مؤمن و مسلمان که اهل دیار وحشتید و جایگاه خلوت. شما پیش از ما رفتهاید و ما نیز به زودی به شما ملحق میشویم. خدایا ما و آنها را بیامرز و به عفو خویش از ما درگذر. خدایی که شما را از خاک آفرید و به آنجا باز میگرداند که از آنجا بر میخیزید و بر آن محشور میشوید. خوشا آنکس که معاد را به یاد داشته باشد و برای روز حساب عمل کند و به مقدار کفاف قناعت کند و از خدای ﻷ خشنود باشد.[٢٧٤١]
قاتلان عثمان تمایل زیادی به استمرار جنگ میان دو طرف داشتند تا بدین طریق دو گروه از بین رفته و نیروی آنان ضعیف شود و نتوانند آنان را قصاص و مجازات کنند. به همین دلیل وقتی دیدند که مردم شام قرآنها را بالا میبرند و علی درخواست آنان را قبول میکند و دستور توقف جنگ و خونریزی را میدهد به شدت به هراس افتادند. به همین دلیل تلاش کردند علی را از این تصمیم خود منصرف سازند، اما با این وجود جنگ متوقف شد و آنان در کار خود درمانده شدند و چارهای جز خارج شدن از فرمان علی نیافتند و استراتژی «الحکم لله» را ساختند و به دور از دو گروه تحصن کردند. نکته عجیب این است که مؤرخین به راحتی از کنار کار این گروه در این مرحله گذشتهاند و آن را مورد مداقه قرار ندادهاند، آنچنان که آنان در جنگ جمل هم چنین کاری را کردهبودند. این در حالی بود که آنان در سپاه علی حضور داشتند. همچنین توجهی به راز ناکامی و شکست گفتگوهایی که چندین ماه به طول انجامید و همچنین نقشی که ممکن است قاتلان عثمان برای ناکام گذاشتن همه تلاشها برای برقرای صلح میان دو گروه ایفا کرده باشند، نکردهاند، زیرا صلح علی و معاویه در واقع صلح و اتفاق آنان ریختن خون آنان بود و عاقلانه نبود که آنان در نبرد جمل برای افروختن فتنه تلاش کنند و آن را در نبرد صفین ترک نمایند.[٢٧٤٢]
روایت شده که وقتی به علی خبر رسید که دو نفر از یارانش به معاویه ناسزا گفته و مردم شام را لعنت میکنند نزد آنان فرستاد که دست از این کاری که خبر آن به وی رسیده است بردارند. پس آن دو نزد علی آمدند و گفتند: ای امیر مؤمنان، مگر ما بر حق نیستیم و آنان بر باطل؟ علی گفت: آری، سوگند به پروردگار کعبه که چنین است. آن دو گفتند: پس چرا ما را از ناسزا گویی و لعنت کردن آنان باز میدارید؟ علی گفت: من کراهت دارم که شما لعنتگر باشید، بهتر است بگویید: پروردگار جان ما و آنان را مصون دار و رابطه بین ما را اصلاح کن و آنان را از گمراهیشان دور گردان تا کسی که به حق جهل دارد آن را بشناسد و کسانی که بر گمراهی خود اصرار و پافشاری دارند توبه کنند و پشیمان شوند.[٢٧٤٣]
اینکه گفتهاند علی در قنوت نماز خود معاویه و یارانش را لعنت میکرد و وقتی معاویه قنوت میخواند علی، ابنعباس، حسن و حسین را لعنت میکرد، روایتی غیر صحیح است، زیرا صحابه رسول خدا بیشتر از دیگران به اوامر شرع در مورد نهی از ناسزاگویی و لعنت کردن فرد مسلمان پایبند بودند.[٢٧٤٤] از رسول خدا روایت شده است که فرمود: هر کس مسلمانی را لعنت کند مانند این است که او را کشته باشد.[٢٧٤٥] نیز میفرماید: مؤمن طعنه زن و لعنتگر نیست.[٢٧٤٦] همچنین میفرماید: کسانی که اهل لعنت کردن هستند در روز قیامت اهل شفاعت و شهادت نخواهند بود.[٢٧٤٧] همچنین روایتی که در آن وارد شده که علی در قنوت نماز خود معاویه و یارانش را لعنت میکرد و وقتی معاویه قنوت میخواند علی، ابنعباس، حسن و حسین را لعنت میکرد از حیث سند ثابت و صحیح نمیباشد، زیرا در سلسله راویان آن ابومخنف لوط بن یحیی رافضی محترق وجوددارد که روایات وی مورد وثوق نیست. همچنین در صحیحترین کتب حدیثی شیعیان، از ناسزاگویی به صحابه نهی شده است. همچنین علی کار کسانی را که به معاویه و یارانش ناسزا میگفتند مورد نکوهش قرار داد و گفت: من خوش ندارم که شما اهل ناسزاگویی باشید، اما اگر اعمال آنان را توصیف کرده و حال و وضع آنان را بیان کنید در این صورت در سخن گفتن راه راست را انتخاب میکنید و برای معذور شدن شما کاری رساتر و صحیحتر را انجام میدهید. به جای ناسزا گفتن با خدا چنین نیایش کنید: خداوندا خونهای ما و خونهای آنان را از ریخته شدن حفظ فرما و رابطه بین ما و آنان را اصلاح فرما.[٢٧٤٨] پس این ناسزاگویی و تکفیر بنا به اعتراف صحیحترین کتاب حدیثی در نظر شیعیان، در سیره علی وجود ندارد.[٢٧٤٩]
[٢٦٢٠]- الأنباء بتواریخ الخلفاء، ص٥٩؛ صفین، ص٢٠٢؛ شذرات الذهب١/٤٥.
[٢٦٢١]- البدایة و النهایة٧/٢٧٣.
[٢٦٢٢]- سنن سعید بن منصور٢/٢٤٠. این روایت ضعیف است.
[٢٦٢٣]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٩٣. سند آن حسن و منتهی بهیک شاهد عینی آن ماجرا است.
[٢٦٢٤]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٩٣. سند آن حسن و منتهی بهیک شاهد عینی ماجرا است.
[٢٦٢٥]- وی در عصر خود شاعر تغلبیان و مخضرم- یعنی زمان جاهلیت و زمان اسلام را درک کرده بود- بود. در جنگ صفین همراه معاویه بود. وی شاعر معاویه و مردم شام بود. الأعلام، زرکلی٦/١٨٠.
[٢٦٢٦]- البدایة و النهایة٧/٢٧٣؛ تاریخ طبری٥/٦٢٦.
[٢٦٢٧]- تاریخ طبری٥/٦٢٢به روایت ابومخنف.
[٢٦٢٨]- طبقات ابن سعد٤/٢٥٥ از طریق واقدی.
[٢٦٢٩]- سنن سعید بن منصور٢/٣٤٤-٣٤٥. سند آن ضعیف است.
[٢٦٣٠]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٩٧سند آن ضعیف است؛ تاریخ طبری٥/٦٣٠.
[٢٦٣١]- تاریخ طبری٥/٦٣٠.
[٢٦٣٢]- همان٦٣٦.
[٢٦٣٣]- الإصابة١/٤٥٤؛ أنساب الأشراف٢/٥٦. سند آن حسن و به صورت مرسل منتهی به قتاده است.
[٢٦٣٤]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٢٩٠. سند آن حسن لغیره است.
[٢٦٣٥]- مجمع الزوائد٧/٢٤٣؛ خلافة علی بن أبی طالب، ص٢١٩سند آن حسن است.
[٢٦٣٦]- تاریخ طبری٥/٦٥٢.
[٢٦٣٧]- همان.
[٢٦٣٨]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٣٠٢-٣٠٣.
[٢٦٣٩]- تاریخ طبری٥/٦٥٣.
[٢٦٤٠]- المستدرک٣/٤٠٢. ذهبی میگوید: روایتی ضعیف است؛ خلافة علی، ص٢٢٦.
[٢٦٤١]- السنن الکبری، بیهقی٣/٢٥٢. بیهقی آن را با صیغه تمریض روایت کرده است؛ إرواء الغلیل٣/٤٢.
[٢٦٤٢]- تاخیص الحبیر٢/٨٧؛ خلافة علی بن أبیطالب، ص٢٢٧.
[٢٦٤٣]- شذرات الذهب١/٤٥؛ وقعة صفین، ص٣٦٩.
[٢٦٤٤]- در کتاب البدایة و النهایة هم چنین مطلبی را نیافتم از نظر لغوی هم معنایی مناسب برای آن نیافتم.
[٢٦٤٥]- البدایة و النهایة٧/٢٨٣.
[٢٦٤٦]- وقعة صفین، ص٤٧٩.
[٢٦٤٧]- همان٤٨١-٤٨٤.
[٢٦٤٨]- الدولة الإسلامیة فی عصر الخلفاء الراشدین، ص٣١٦.
[٢٦٤٩]- الکامل٢/٣٨٦.
[٢٦٥٠]- تاریخ طبری٥/٦٦٢.
[٢٦٥١]- تاریخ طبری٥/٦٦٢-٦٦٣.
[٢٦٥٢]- مصنف ابن أبی شیبة٨/٣٣٦؛ مسند أحمد مع الفتح الربانی٨/٤٨٣.
[٢٦٥٣]- صحیح البخاری، شماره٤١٨٩.
[٢٦٥٤]- همان.
[٢٦٥٥]- الإنصاف فیما وقع فی تاریخ العصر الراشدی من الخلاف، ص٥٣٠.
[٢٦٥٦]- دراسة فی تاریخ الخلفاء الأمویین، ص٣٨.
[٢٦٥٧]- همان.
[٢٦٥٨]- الأخبار الطوال، دینوری، ص١٨٧؛ دراسات فی عهد النبوة، ص٤٣٢.
[٢٦٥٩]- صفین، ص٤٨٢-٤٨٥؛ دراسات فی عهد النبوة، ص٤٣٣.
[٢٦٦٠]- مصنف ابن أبی شیبة٨/٣٣٦.
[٢٦٦١]- صحیح مسلم، شماره٢٩١٦.
[٢٦٦٢]- همان.
[٢٦٦٣]- خلافة علی، ص٢١١؛ مجمع الزوائد، هیثمی٧/٢٤٢. هیثمیدر مورد آن میگوید: طبرانی آن را روایت کرده و در سلسله روایت آن ابومعشر قرار دارد که لین است.
[٢٦٦٤]- مسند احمد٢/٢٠٦. سند آن حسن است.
[٢٦٦٥]- مصنف عبدالرزاق١١/٢٤٠. سند آن صحیح است.
[٢٦٦٦]- مسند أحمد١١/١٣٨-١٣٩.
[٢٦٦٧]- خلافة علی بن أبیطالب، عبدالحمید، ص٣٢٥.
[٢٦٦٨]- معاویة بن أبی سفیان، غضبان، ص٢١٥.
[٢٦٦٩]- أنساب الأشراف١/١٧٠؛ عمرو بن عاص، غضبان، ص٦٠٣.
[٢٦٧٠]- کلمه ترحم و دلسوزی برای کسی که در مصیبتی قرار میگیرد که استحقاق آن را ندارد.
[٢٦٧١]- صحیح البخاری، شماره٤٤٧.
[٢٦٧٢]- الإستیعاب٣/١١٤٠.
[٢٦٧٣]- سیر أعلام النبلاء١/٤٢١.
[٢٦٧٤] - برای اطلاعات بیشتر در مورد این مسأله به کتاب: «پرده برداری از صحنه قتلی مرموز» نوشته: مولانا محمد اسحاق صدیقی ترجمه: دکتر عبدالمؤمن اعظمی مراجعه بفرمایید. این کتاب را میتوانید از سایت "کتابخانه عقیده" دریافت کنید. www.aqeedeh.com (مترجم).
[٢٦٧٥]- فتح الباری١/٦٤٦.
[٢٦٧٦]- همان١٣/٩٢.
[٢٦٧٧]- تهذیب الأسماء و اللغات٢/٣٨.
[٢٦٧٨]- البدایة و النهایة٦/٢٢٠.
[٢٦٧٩]- همان٧/٢٧٧.
[٢٦٨٠]- سیر أعلام النبلاء٨/٢٠٩.
[٢٦٨١]- أحکام القرآن٤/١٧١٧.
[٢٦٨٢]- مجموع الفتاوی٤/٤٣٧.
[٢٦٨٣]- همان٤/٤٤٩-٤٥٠.
[٢٦٨٤]- فتاوی و مقالات متنوعة٦/٨٧.
[٢٦٨٥]- الأساس فی السنة٤/١٧١٠.
[٢٦٨٦]- مسند أحمد٢/٢٠٦. سند آن حسن است.
[٢٦٨٧]- صحیح مسلم، شماره٢٩١٦.
[٢٦٨٨]- معاویة بن أبی سفیان، ص١٢٠-٢١٤.
[٢٦٨٩]- صحیح البخاری، شماره٤٤٧.
[٢٦٩٠]- التذکرة٢/٢٢٢.
[٢٦٩١]- همان٢٢٣.
[٢٦٩٢]- همان.
[٢٦٩٣]- البدایة و النهایة٦/٢٢١.
[٢٦٩٤]- منهاج السنة٤/٤٠٦.
[٢٦٩٥]- صحیح مسلم، شماره٢٩١٦.
[٢٦٩٦]- الصواعق المرسلة١/١٨٤-١٨٥.
[٢٦٩٧]- الطبقات الکبری٣/٢٦٠-٢٦١. سند آن صحیح است.
[٢٦٩٨]- السلسلة الصحیحة٥/١٨-١٩.
[٢٦٩٩]- البدایة و النهایة٦/٢٢٠.
[٢٧٠٠]- الإصابة٧/٢٦٠.
[٢٧٠١]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص٦٥٤.
[٢٧٠٢]- السلسلة الصحیحة٥/١٨-١٩.
[٢٧٠٣]- همان.
[٢٧٠٤]- همان١٩.
[٢٧٠٥]- مسند أحمد٤/٧٦. سند آن حسن است.
[٢٧٠٦]- الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، شماره٣٠٨٩.
[٢٧٠٧]- تاریخ طبری٥/٦١٠.
[٢٧٠٨]- سیر أعلام النبلاء٢/٤١؛ مرویات أبی مخنف، ص٢٩٦.
[٢٧٠٩]- البدایة و النهایة٧/٢٧٠؛ دراسات فی عهد النبوة، ص٤٢٣.
[٢٧١٠]- تاریخ طبری به نقل از دراسات فی عهد النبوة، ص٤٢٤.
[٢٧١١]- تاریخ دمشق١٨/٢٢٣٩؛ دراسات فی عهد النبوة، ص٤٢٤.
[٢٧١٢]- أنساب الأشراف٦/٥٦سند آن حسن و منتهی به عتبه است؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٤١.
[٢٧١٣]- همانجاها.
[٢٧١٤]- صفین، ص١١٥؛ دراسات فی عهد النبوة، ص٤٢٤.
[٢٧١٥]- دراسات فی عهد النبوة، ص٤٢٤.
[٢٧١٦]- بخش «قتال أهل البغی» از کتاب الحاوی الکبیر، ص١٣٣-١٣٤.
[٢٧١٧]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٤٣.
[٢٧١٨]- الأم، شافعی٤/٢٢٤، ٨/٢٥٦.
[٢٧١٩]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٤٣.
[٢٧٢٠]- تاریخ دمشق، تحقیق المنجد١/٣٣١؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٤٣.
[٢٧٢١]- العواصم من القواصم، ص١٦٨-١٦٩ برگرفته از تعلیق خطیب بر حاشیه آن.
[٢٧٢٢]- بغیة الطلب فی تاریخ حلب١/٣٠٩؛ خلافة علی، ص٢٤٥.
[٢٧٢٣]- الأنباء، قضاعی، ص٥٩ به نقل از خلافة علی، ص٢٤٦.
[٢٧٢٤]- الصواعق المرسلة١/٣٧٧. سند آن ذکر نشده است.
[٢٧٢٥]- الدولة الأمویة، ص٣٦٠-٣٦٢.
[٢٧٢٦]- تاریخ طبری٤/٣٨٨.
[٢٧٢٧]- مصنف ابن أبی شیبة.
[٢٧٢٨]- حابس بن سعد طائی. وی از مخضرمین بود و در نبرد صفین به قتل رسید.
[٢٧٢٩]- مصنف ابن أبی شیبة١١/٧٤. سند آن منقطع است.
[٢٧٣٠]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٥٠.
[٢٧٣١]- مصنف ابن أبی شیبة١٥/٣٠٣. سند آن حسن است.
[٢٧٣٢]- تاریخ دمشق١/٣٢٩-٣٣١؛ خلافة علی، ص٢٥١.
[٢٧٣٣]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٥١.
[٢٧٣٤]- البدایة و النهایة٨/١٢٢.
[٢٧٣٥]- وقعة صفین، ص٤٠٦-٤٠٨؛ قصص لا تثبت، سلیمان خراشی٦/١٩.
[٢٧٣٦]- میزان الإعتدال٤/٢٥٣-٢٥٤.
[٢٧٣٧]- لسان المیزان٦/١٥٧.
[٢٧٣٨]- المجروحون، ابن حبان٣/٩١؛ تذکرة الحفاظ١/٣٤٣؛ معجم الأدبا١٩/٢٨٧؛ قصص لا تثبت١/١٨.
[٢٧٣٩]- قصص لا تثبت١/٢٠.
[٢٧٤٠]- همان١٠.
[٢٧٤١]- البیان و التبیین، جاحظ٣/١٤٨؛ فرائد الکلام للخلفاء الکرام، ص٣٢٧.
[٢٧٤٢]- أحداث و أحادیث فتنة الهرج، ص١٤٧.
[٢٧٤٣]- الأخبار الطوال، ص١٦٥به نقل از تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة٢/٢٣٢.
[٢٧٤٤]- تحقیق مواقف الصحابة٢/٢٣٢.
[٢٧٤٥]- صحیح البخاری٧/٨٤.
[٢٧٤٦]- السلسلة الصحیحة، البانی، شماره٣٢٠؛ صحیح سنن الترمذی٢/١٨٩، شماره١١١٠.
[٢٧٤٧]- صحیح مسلم٤/٢٠٠٦شماره٢٥٩٨.
[٢٧٤٨]- نهج البلاغة، ص٣٢٣.
[٢٧٤٩]- أصول مذهب الشیعة٢/٩٣٤.
بعد از پایان نبرد صفین دو گروه با هم بر حکیت توافق کردند یعنی توافق کردند که هر کدام از آنان مردی را از طرف خود به عنوان داور انتخاب نماید و سپس این دو داور بر آنچه که مصلحت مسلمانان باشد با هم به توافق برسند. معاویه عمرو بن عاص را و علی ابوموسی اشعری را نماینده خود کرد و در این مورد وثیقهای میان دو گروه نوشته شد. محل اجتماع دو داور در دومة الجندل و در ماه رمضان سال ٣٧ﻫ بود. گروهی از سپاهیان علی معتقد بودند که این کار علی گناه بود و موجب کفر است و به همین دلیل بر وی واجب است که به درگاه خدا توبه نماید و بر وی خروج کردند و خوارج نامیده شدند. پس علی ابنعباس را نزد آنان فرستاد و ابنعباس با آنان مناظره و مجادله کرد و سپس علی خود با آنان مناظره کرده و عدهای از آنان برگشتند اما عدهای دیگر استنکاف نمودند. به همین دلیل میان آنان و علی جنگهای درگرفت که به ضعف سپاه علی منجر شد. آنان همین طور به اختلاف خود با علی ادامه دادند تا اینکه علی را ترور کردند. تفصیل این مطلب به خواست خدا در جای خود خواهد آمد.
ماجرای حکمیت از مهمترین موضوعات در تاریخ خلافت راشده به حساب میآید و بسیاری از نویسندگان در مورد آن به گمراهی رفته و برخی دیگر در آن سردرگم شدهاند و آن را در کتابها و نوشتههای خود مرقوم داشتهاند و بر روایاتی ضعیف و جعلی تکیه کردهاند که چهره صحابه بزرگوار و خصوصاً ابوموسی اشعری را مکدر جلوه داده است و او را چنین توصیف کردهاند که ابله و نادان و ضعیف الرأی و فریب خورده است و فردی بسیار غافل میباشد و به همین دلیل عمرو بن عاص در ماجرای حکمیت او را فریب داد و عمرو بن عاص را فردی نیرنگ باز و مکار توصیف کردهاند. مغرضان و کسانی که از اسلام کینه به دل دارند تلاش کردهاند که این صفات نکوهیده را به این دو مرد بزرگوار نسبت دهند، همان کسانی که مسلمانان آنان را برگزیدند تا به این اختلاف بزرگ که منجر به مرگ تعداد زیادی از مسلمانان شد پایان دهند. بسیاری از مؤرخان و ادیبان و پژوهشگران با این روایات که بافته دست دشمنان صحابه بزرگوار میباشد به عنوان واقعیاتی تاریخی برخورد کردهاند و مردم هم بدون اینکه در آنها دقت نظر داشته باشند مقبول دانستهاند و به عنوان روایاتی صحیح و بدون تردید پذیرفتهاند. گاهی به خاطر ساختار قصه گونه و محرک آن و نیرنگ و خدعهای که در آن مورد اشاره واقع شده است سبب شده که مردم به آن اهتمام ورزند و مؤرخان اقدام به تدوین آن کنند. لازم به ذکر است که این سخن ما در مورد تفصیلات واقعه است و نه اصل ماجرای حکمیت، زیرا در وقوع اصل ماجرای حکمیت شک و شبههای وجود ندارد.[٢٧٥٠]
من مصلحت را بر این دیدم که در مدخل این بحث در مورد سیره دو صحابی بزرگوار ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص بحث کنم.
[٢٧٥٠]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص٣٧٨؛ تنزیه خال أمیرالمؤمنین معاویه، ص٣٨.
وی عبدالله بن قیس بن حضار بن حرب، امام بزرگ، صحابه رسول خدا، ابوموسی اشعری تمیمی، فقیه مقری است.[٢٧٥١] وی از همان ابتدای اسلام در مکه اسلام آورد. ابن سعد میگوید: وی به مکه آمد و با سعید بن عاص هم پیمان شد و از مسلمانان نخستین است و به سرزمین حبشه مهاجرت کرد.[٢٧٥٢] برخی از روایات بیان کردهاند که وی نزد قومش برگشت تا مردم را به اسلام فراخواند. ابن حجر روایات وارده در مورد اسلام آوردن وی را با هم جمع کرده و میگوید: ذکر ابوموسی در میان آنان مشکوک است، زیرا چیزی که در روایات صحیح آمده این است که ابوموسی همراه با عدهای از قوم خود قصد رفتن به خدمت رسول خدا را کرد که در آن هنگام ایشان در خیبر حضور داشتند...... میتوان این روایات را چنین با هم جمع کرد که ابوموسی در ابتدا به مکه هجرت کرد و اسلام را پذیرفت و رسول خدا او را همراه با عدهای به حبشه فرستاد و ابوموسی به سرزمین قوم که خود که در مقابل حبشه و در جانب شرقی آن قرار دارد رفت و وقتی که رسول خدا و یاران ایشان در مدینه استقرار یافتند، ابوموسی و آن دسته از قوم وی که مسلمان شده بودند به مدینه مهاجرت کردند و به خاطر باد تندی که در دریا میوزید کشتی آنان را به سرزمین حبشه برد. چنین امری محتمل است و موجب جمع بین اخبار وارده میشود. پس مورد اعتماد واقع میشود.[٢٧٥٣]
• شما دو بار هجرت کردهاید، یک بار به سوی نجاشی و یک بار به سوی من
از ابوموسی اشعری روایت است که گفت: ما که حدود پنجاه واندی نفر از قوم خود بودیم از یمن خارج شدیم. ما سه برادر بودیم: من و ابورهم و ابوعامر. کشتی ما را به نزد نجاشی و نزد جعفر و یارانش برد. هنگامیکه خیبر فتح شد ما به مدینه رفتیم و رسول خدا فرمود: شما دوبار هجرت دارید، زیرا نزد نجاشی و نزد من هجرت کردید.[٢٧٥٤] از أنس روایت است که گفت: فردا قومی نزد شما میآیند که نسبت به شما برای اسلام دل نازکتر هستند. پس اشعریون آمدند و رجز خوانی میکردند و میگفتند:
غداً نلقی الأحبة
محمداً و حزبه
(فردا با محبوبان خود، یعنی محمد و یارانش دیدار میکنیم).
وقتی که آنان به مدینه رسیدند مصافحه کردند. اینان اولین کسانی بودند که مصافحه کردند.[٢٧٥٥]
• ای ابوموسی آنان قوم تو هستند
از عیاض اشعری روایت است که گفت: وقتی که این آیه نازل شد که میفرماید:
﴿فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ﴾ [المائدة: ٥٤]
«خداوند جمعیّتی را (به جای ایشان بر روی زمین) خواهد آورد که خداوند دوستشان میدارد و آنان هم خدا را دوست میدارند». پس رسول خدا فرمود: «ای ابوموسی منظور آیه، قوم شما میباشد» و به ابوموسی اشاره کرد.[٢٧٥٦]
• پروردگارا گناه عبدالله بن قیس را بیامرز و او را در روز قیامت به جایگاه ارزشمندی وارد گردان
از ابوموسی روایت است که گفت: وقتی که رسول خدا از نبرد حنین فراغت یافت ابوعامر اشعری را بر سپاه اوطاس روانه کرد و او در راه به درید بن صمه رسید و درید را کشت و خداوند یاران درید را با شکست مواجه کرد. مردی تیری به سوی ابوعامر انداخت و آن تیر به ران او اصابت کرد.[٢٧٥٧] گفتم: عمو جان چه کسی به سوی شما تیرانداخت؟ ابوعامر به سوی آن مرد اشاره کرد. پس من به دنبال آن مرد رفتم و به او رسیدم. وقتی که آن مرد مرا دید به عقب برگشت و رفت. به او میگفتم: آیا شرم نمیکنی؟ مگر تو عرب نیستی؟ چرا نمیایستی؟ پس وی ایستاد و ما چند ضربه شمشیر با هم رد و بدل کردیم و من او را کشتم. سپس به نزد ابوعامر رفتم و گفتم: خداوند آن فرد را کشت. ابوعامر گفت: این تیر را بیرون بیاور. من آن تیر را بیرون کشیدم و آب از آن بیرون زد. ابوعامر گفت: به رسول خدا سلام برسان و به ایشان بگو برای من طلب مغفرت نماید. ابوعامر مرا جانشین خود و فرمانده سپاه کرد واندکی زنده ماند و سپس از دنیا رفت. وقتی برگشتیم و موضوع را به رسول خدا گفتم، ایشان وضو گرفتند و سپس دستشان را بلند کردند و فرمودند: پروردگارا عبید بن أبوعامر را بیامرز. رسول خدا به قدری دست خود را بلند کردند که من سفیدی زیر بغل ایشان را دیدم. سپس فرمودند: پروردگارا او را در روز قیامت بالاتر از بسیاری از بندگانت قرار بده. گفتم: ای رسول خدا برای من نیز طلب آمرز ش کنید. ایشان فرمودند: پروردگارا گناهان عبدالله بن قیس- ابو موسی- را بیامرز و در روز قیامت او را در جایگاه ارزشمندی داخل گردان.[٢٧٥٨]
• این فرد بشارت را رد کرد، پس شما آن را بپذیرید
از ابوموسی روایت است که گفت: من در جعرانه- بین مکه و طائف، اما به مکه نزدیکتر است- نزد رسول خدا بودم که فردی بادیه نشین نزد ایشان آمد و گفت: آیا وعدهای را که به من دادید عملی نمیکنید؟ پیامبر فرمود: بر تو مژده باد. آن بدوی گفت: شما بشارت زیادی به من دادهاید. پس رسول خدا رو به من و بلال کرد و فرمود: این فرد بشارت را رد کرد، پس شما آن را بپذیرید. آن دو گفتند: ای رسول خدا ما آن را میپذیریم. پس رسول خدا کاسهای خواست و دستان و صورتش را در آن شست و در آن تف کرد و سپس فرمود: از آن بنوشید و از آن بر سر و گردن خود بریزید. پس آن دو این کار را کردند. ام سلمه از پشت پرده گفت: اگر چیزی اضافه مانده آن را به مادرتان- یعنی ام المؤمنین ام سلمه- بدهید. پس آن دو مقداری از آن را به ام سلمه دادند.[٢٧٥٩]
• یکی از مزامیر آل داود به تو عطا شده است
از ابن بریده از پدرش روایت کرده است که گفت: شبی از مسجد خارج شدم و دیدم که رسول خدا بر در مسجد ایستاده است و مردی دارد نماز میخواند. رسول خدا به من فرمود: ای بریده آیا فکر میکنی او ریا میکند؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر فرمود: او بندهای مؤمن و توبه کار است و به تحقیق یکی از مزامیر- صدای زیبا شبیه صدای زیبائی که به داود ÷ داده شد- آل داود به وی عطا شده است. وقتی که نزد آن نمازگزار رفتم دیدم که ابوموسی اشعری است و این خبر را به او دادم.[٢٧٦٠]
• ای عبدالله بن قیس، آیا تو را به کلمهای از گنجهای بهشت راه بنمایم؟
از ابوموسی اشعری روایت است که گفت: در یک سفر همراه رسول خدا بودیم و مردم از یک گردنه بالا میرفتند و اگر کسی از آن بالا میرفت میگفت: لا إله إلا الله و الله اکبر- فکر میکنم گفت: با صدای بلند این را میگفت- و رسول خدا سوار بر استر خود بود و آن را در کوه حرکت میداد پس فرمود: ای عبدالله بن قیس- یا ای ابوموسی- آیا تو را به کلمهای از گنجهای بهشت راه بنمایم؟ گفتم: آری ای رسول خدا. پیامبر فرمود: بگو: لا حول و لا قوة إلا بالله.[٢٧٦١]
• رسول خدا ابوموسی را کارگزار خود بر زبید و عدن کرد[٢٧٦٢] و او را همراه با معاذ بهیمن فرستاد. از ابوموسی اشعری روایت است که وقتی رسول خدا او و معاذ را بهیمن فرستاد به آن دو گفت: آسان بگیرید و سخت گیری نکنید و از همدیگر اطاعت کنید و با هم اختلاف نیابید. پس ابوموسی به پیامبر گفت: در سرزمین ما نوشیدنی ای وجود دارد که از عسل ساخته شده و «تبغ» نامیده میشود و نوعی نوشیدنی ساخته شده از جو و وجود دارد که «مزر» نامیده میشود. پیامبر فرمود: هر مست کنندهای حرام است. ابوموسی میگوید: معاذ به من گفت: چگونه قرآن را قرائت میکنی؟ گفتم: در نمازم و در حال سوار بودن بر مرکب و در حالت ایستاده و در حالت نشسته و همواره بر قرائت خود ملازمت دارم و ورد خود را یکباره نمیخوانم. ابوموسی میگوید: معاذ گفت: اما من شب را به چند بخش تقسیم میکنم و در بخشی از آن میخوابم و در برخی دیگر بر میخیزم و عبادت میکنم و از خواب خود به مانند بیداری خود- و عبادت در بیداری- طلب ثواب میکنم (زیرا اگر خواب برای قوی شدن در ادای عبادت باشد ثواب دارد).[٢٧٦٣]
ابوموسی در زمان عمر بن خطاب از ستونهای دولت به شمار میآمد و در فتح قم و قاشان[٢٧٦٤] فرمانده سپاهیان و نبرد تستر- شوشتر- فرمانده سپاهیان بود.[٢٧٦٥] هم چنین وی از مؤسسان مدرسه البصریة در زمان عمر فاروق است. وی از جمله دانایان صحابه به شمار میآید و وقتی به بصره آمد در آنجا به تعلیم پرداخت.[٢٧٦٦] وی متأثر از عمر بن خطاب بود و میان آن دو نامه نگاری میشد- که در بحث مؤسسه فرمانداران و قاضیان خواهد آمد- وی مشهور به دانایی، عبادت، تقوا، حیا، عزت نفس، پاکدامنی، زهد در دنیا و پایداری بر اسلام بود. وی از بزرگان علما و فقها و مفتیان صحابه به شمار میآید. ذهبی در کتاب طبقة الحفاظ او را در طبقه اول صحابه ذکر کرده است. وی فردی عالم بود و به علم خود عمل میکرد و کتاب خدا را زیاد تلاوت میکرد و زیباترین صدا را در تلاوت داشت و علم مبارک و پاکی را روایت کرد. وی قاریترین و فقیهترین فرد در بصره بود. ابوموسی ملازمت زیادی با رسول خدا داشت. همچنین از بزرگان صحابه چون عمر، علی و أبی بن کعب و عبدالله بن مسعود کسب علم کرد. ابوموسی خصوصاً تأثر زیادی از عمر بن خطاب گرفته بود و عمر او را در طول ولایت طولانیش بر بصره متعهد به نامهها و وصایا میکرد. همچنین ابوموسی در مورد مسائلی که بر او عرضه میشد به عمر مراجعه میکرد و حتی شعبی او را یکی از چهار قاضی برتر امت دانسته است و میگوید: قضات امت چهار نفر هستند: عمر، علی، زید بن ثابت و ابوموسی اشعری.[٢٧٦٧]
ابوموسی هنگامیکه به مدینه میآمد به حضور در مجالس عمر علاقه زیادی داشت و بسیاری اوقات قسمت عمده وقت خود را به حضور در آنها اختصاص میداد. از ابوبکر بن ابوموسی روایت است که ابوموسی بعد از عشا نزد عمر بن خطاب آمد و عمر به او گفت: برای چه کاری اینجا آمدهاید؟ ابوموسی گفت: آمدهام تا با شما بحث و گفتگو کنم. عمر گفت: در این ساعت آمدهاید؟ ابوموسی گفت: این فقه است. راوی میگوید: پس عمر برای مدتی طولانی با ما سخن گفت. سپس ابوموسی گفت: ای امیر مؤمنان وقت نماز است. عمر گفت: ما در نماز هستیم.[٢٧٦٨]
ابوموسی علاقه زیادی بهیادگیری علم و تعلیم داشت و به نشر علم و تعلیم مردم و آشنا سازی آنان با احکام اسلامی علاقه زیادی داشت و در خطبهها و سخنان خود مردم را به تعلیم و تعلم تشویق میکرد. از ابومهلب روایت است که گفت: شنیدم که ابوموسی بر روی منبر میگوید: هر کس که خداوند علمی به او عطا کرده است آن را تعلیم دهد و نگوید که علمی ندارد که در این صورت از کسانی میشود که تکلف میورزند و از دین منحرف میشود.[٢٧٦٩]
ابوموسی مسجد بصره را مرکز فعالیت علمی خود قرار داده و قسمت زیادی از وقت خود را به مجالس علمیاش اختصاص داده بود. البته وی به صرف این امر اکتفا نمیکرد، بلکه از هر فرصتی برای تعلیم مردم و تعلیم احکام شرعی به آنان بهره میبرد. وی هرگاه سلام نماز را میداد به مردم رو میکرد و شروع به تعلیم آنان و اصلاح قرائت آنان از قرآن میپرداخت. ابن شوذب میگوید: ابوموسی بعد از اینکه نماز صبح را میخواند رو به صفوف نمازگزاران میکرد و قرائتشان را اصلاح میکرد (یا نحوه صحیح قرائت را به آنان یاد میداد).[٢٧٧٠]
ابوموسی در میان صحابه به این شهره بود که قرائت زیبا و صحیحی دارد. به همین دلیل هرگاه مردم میشنیدند که وی قرآن قرائت میکند اطراف وی تجمع میکردند. نیز هنگامیکه ابوموسی در مجلس عمر حضور مییافت از او میخواست تا آیاتی را برای وی قرائت کند.[٢٧٧١] خدای متعال او را در تعلیم مردم موفق گرداند و او همه تلاش خود را در تعلیم قرآن و نشر آن در میان مردم سرزمینهایی که به آنجا میرفت بکار میبرد و برای این کار از صدای زیبا و قرائت رسای خود بهره میگرفت و مردم گرد او جمع میشدند و طالبان علم در مسجد بصره در اطراف او تجمع میکردند. به همین خاطر وی آنان را به دستهها و حلقههایی تقسیم کرد و خود بر آنان میگذشت و برای آنان قرائت میکرد و به قرائتشان گوش میداد و قرائتشان را اصلاح میکرد.[٢٧٧٢] در واقع پرداختن به قرآن کریم شغل اصلی وی شده بود و او بیشتر اوقات خود را در زمان سفر و اقامت صرف آن میکرد. از أنس بن مالک روایت است که گفت: ابوموسی اشعری مرا نزد عمر فرستاد و چون من نزد عمر رسیدم به من گفت: وقتی آمدی ابوموسی چکار میکرد؟ گفتم: او مشغول تعلیم قرآن به مردم بود. پس عمر گفت: او فردی زیرک است[٢٧٧٣] ولا تسمعها إیاه.[٢٧٧٤] ابوموسی حتی آن هنگام نیز که به جهاد میرفت تعلیم میداد و احکام شرعی را به مردم میآموخت. از حطاب بن عبدالله رقاشی روایت است که گفت: ما در سپاهی در ساحل دجله همراه ابوموسی اشعری بودیم. وقتی که وقت نماز ظهر میشد منادی وی برای نماز ندا میداد و مردم برای وضو به پا میایستادند و او وضو میگرفت و با آنان نماز میخواند و سپس آنان در حلقههایی مینشستند و چون وقت نماز عصر میشد منادی او اعلام کرد که برای نماز وضو بگیرند. پس همه مردم برای گرفتن وضو رفتند. پس منادی ابوموسی اعلام کرد: فقط کسانی وضو بگیرند که دچار حدث شدهاند.
تلاشهای علمی او به بار نشست و با پرورش یافتن تعداد زیادی از حافظان و قاریان قرآن و عالمان به آن وی خشنود گشت، به طوری که تعداد آنان در بصره به تنهایی به سیصد نفر میرسید. وقتی که عمر بن خطاب از کارگزاران خود خواست تا نام حافظان قرآن را به وی اعلام دارند تا وی آنان را اکرام داشته و بر عطای خود به آنان بیفزاید ابوموسی در نامهای به وی نوشت که تعداد حافظان قرآن در حوزه من به سیصد واندی مرد میرسد.[٢٧٧٥] ابوموسی به تعلیم سنت و روایت آن نیز اهتمام داشت و تعدادی از صحابه و بزرگان تابعین از او روایت کردهاند. ذهبی میگوید: بریده بن حصیب، أبوأمامه باهلی، أبوسعید خدری، أنس بن مالک، طارق بن شهاب، سعید بن مسیب، أسود بن یزید، أبووائل شقیق بن سلمه، ابوعثمان نهدی و عدهای دیگر از او روایت کردهاند.[٢٧٧٦]
ابوموسی تمسک زیادی به سنت داشت. دلیل این امر منش و رفتار وی در زندگی و وصیت دم مرگ او به فرزندانش است. برغم اشتیاق و علاقه زیاد وی به سنت، او به مانند دیگر بزرگان صحابه احادیث زیادی را روایت نکرده است، زیرا آنان از روایت حدیث بیم داشتند. از جمله مقربان ابوموسی در بصره، انس بن مالک بود و از خواص او بشمار میآمد. از ثابت بن أنس روایت است که گفت: در راهی همراه ابوموسی بودیم و مردم داشتند در مورد دنیا سخن میگفتند. ابوموسی گفت: ای أنس چیزی نمانده که یکی از آنان چرم را با زبانش پاره کند! بیا تا ساعتی ذکر خدای بگوییم. سپس گفت: چه چیزی مردم را از اطاعت خداوند بازداشته است؟ گفتم: دنیا و شیطان و امیال و خواستها. ابوموسی گفت: خیر، دنیا زود به سراغشان آمده و آخرت ناپدید شده است. به خدا قسم اگر آخرت را میدیدند هرگز از آن روی بر نمیگرداندند.[٢٧٧٧] به خاطر اعتمادی که ابوموسی به أنس داشت أبوموسی او را مأمور میکرد که فرستاده او نزد امیرمؤمنان عمر بن خطاب باشد. أنس میگوید: ابوموسی اشعری مرا به نزد عمر فرستاد و عمر در مورد اوضاع مردم از من سوال کرد و بعد از نبرد تستر عمر او را همراه با اسرا و غنائم نزد عمر فرستاد و أنس همراه با فرمانروای تستر، یعنی هرمزان نزد عمر رفت.[٢٧٧٨]
به حقیقت ابوموسی مشهورترین فرماندار بصره در زمان عمر بن خطاب است. در زمان وی مناطق زیادی از ایران فتح شد. وی خود شخصاً به جهاد میرفت و از بصره فرماندهان را به نقاط و جهتهای مختلف میفرستاد. در زمان وی بصریان توانستند اهواز و مناطق اطراف آن و تعدادی از مناطق مهم را به فتح درآوردند. زمان ولایت وی بر بصره سرشار از جهاد بود. در بسیاری از جنگها و فتوحات ابوموسی با والیان مناطق مجاور خود همکاری میکرد. وی برای ساماندهی مناطق فتح شده و تعیین فرمانداران بر آنها و تأمین و اداره کارهای مختلف آنها تلاشهای زیادی کرد. در مورد مسائل مختلفی نامه نگاریهای زیادی میان ابوموسی و عمر بن خطاب روی داد که از جمله آنان راهنمایی عمر برای ابوموسی در مورد کیفیت استقبال از مردم در مجلس امارت بود. مورد دیگر نصیحت عمر به او مبنی بر مراعات تقوا و تلاش برای سعادتمند کردن مردم بود که نصیحت ارزشمندی است و عمر در آن از جمله میگوید: سعادتمندترین مردم کسی است که رعایایش به وسیله او به سعادت برسند و بدبختترین مردم کسی است که که رعیتش بوسیله او بدبخت شوند. از خوشگذرانی بپرهیز زیرا در این صورت عمال و کارگزاران تو رو به خوشگذرانی میکنند و در این صورت مانند چهارپایی خواهی بود که سبزه زاری را میبیند و در آن میچرد تا فربه شود اما غافل از اینکه مرگ او در فربه شدنش است.[٢٧٧٩] نامههای زیادی میان عمر و ابوموسی وجود دارد که بر نواحی اداری و اجرائی مختلفی دلالت دارد که ابوموسی بر اساس راهنمایی عمر به انجام آنها اقدام میکرد. محمد حمیدالله بیشتر این نامهها را در کتاب وزین «الوثائق السیاسیة» گردآورده است.[٢٧٨٠]
دوران ولایت ابوموسی بر بصره از بهترین دورانها به حساب میآید به طوری که یکی از نسلهای بعدی بصره، یعنی حسن بصری میگوید: سواری به بصره نیامده که برای مردم آن بهتر از ابوموسی بوده باشد،[٢٧٨١] زیرا ابوموسی علاوه بر امارت خود، بهترین معلم برای مردم بصره بود، چه قرآن و امور مختلف دینی را به آنان آموزش داد.[٢٧٨٢] در زمان عمر بن خطاب تعدادی از شهرهای ایران- که در زمان او فتح شده بود- مطیع بصره بودند و از جانب والی بصره اداره میشد و فرماندار بصره فرماندارانی را برای آن شهرها منصوب میکرد و این فرمانداران با فرماندار بصره ارتباط مستقیمی داشتند. به همین دلیل ابوموسی از بزرگترین فرمانداران عمر به حساب آمده است و نامه نگاریهای عمر با ابوموسی از بزرگترین منابعی هستند که سیره عمر با فرمانداران خود و روشهای گوناگون تعامل وی با آنان را روشن و آشکار میسازند.[٢٧٨٣] عمر در وصیت خود به خلیفه بعد از خود گفت: کسی از عاملان مرا بیشتر از یک سال تأیید و تقریر نکند، اما خلیفه بعدی ابوموسی را به مدت چهار سال ابقا کرد و تغییر نداد.[٢٧٨٤] ابوموسی در زمان عمر منصب قضاوت را بر عهده داشت و نامه عمر به او در مورد قضاوت، نمونه و الگویی بر همه قضات و حتی برای همه کارمندان اداری در هر زمان و مکان به حساب میآید.[٢٧٨٥] ابن قیم در مورد این نامه میگوید: این نامه بزرگ است که علما آن را مقبول دانستهاند و اصول قضاوت و داوری و شهادت را بر آن بنا کردهاند و مفتی به تأمل و درنگ در آن و کسب دانش از آن نیازمندتر میباشد.[٢٧٨٦]
ابوموسی در زمان عثمان نیز ولایت داشت و عثمان ذی النورین او را قاضی بصره کرد. وقتی که عثمان به قتل رسید او فرماندار بصره بود و وقتی که علی خلافت را بدست گرفت ابوموسی از مردم کوفه برای او بیعت گرفت زیرا او فرماندار عثمان بر آنجا بود و وقتی که خلیفه از ذی قار کوفیان را به کمک فراخواند، ابوموسی نشانههای نخستین فتنه و اختلاف در میان مسلمانان را مشاهده کرد. به همین دلیل مردم کوفه را نصیحت کرد که در خانههایشان بنشینند و از این کار کناره بگیرند، زیرا این فتنه است و کسی که در آن نشسته باشد بهتر از کسی است که در این ایستاده باشد و کسی که در آن ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آن راه برود. به علت اختلاف دیدگاهش با خلیفه، از ولایت بر کوفه عزل شد.[٢٧٨٧]
ابوموسی از همان لحظهای که اسلام را قبول کرد زندگی خود را صرف نشر اسلام و تعلیم علم به مردم و خصوصاً قرائت قرآن- که به قرائت آن مشهور شده است- و جهاد در راه خدا و اشتیاق به آن و فیصله دادن اختلافات و نشر عدالت و اصلاح ولایات از طریق قضاوت و مدیریت کرد. شکی نیست که این کارهای مهم دشوار بوده و به مهارتها و صفات نادری از علم و فهم و زیرکی و مهارت و تقوا و زهد نیاز دارد که ابوموسی از آنها بهرهای وافر داشت و رسول خدا و خلفای بعد به خاطر همین امور به او اعتماد کردند.[٢٧٨٨] پس آیا متصور است که رسول خدا و خلفای بعد به فردی اعتماد کرده باشند که به زعم این افراد در ماجرای حکمیت اینچنین فریب بخورد؟! [٢٧٨٩]
انتخاب ابوموسی به عنوان داور از جانب مردم عراق و از طرف علی و یارانش، به صورت کامل با حوادث انسجام دارد. پس مرحله دوم، مرحله صلح و متحد شدن مسلمانان است. ابوموسی اشعری از داعیان به صلح و سازش بود. همچنین در آن وقت امین مردم عراق بود و منابع قدیمی بیان کردهاند که علی خود ابوموسی اشعری را برگزید. خلیفه بن خیاط میگوید: در سال ٣٧ﻫ داوران اجتماع کردند: ابوموسی اشعری از جانب علی و عمرو بن عاص از جانب معاویه.[٢٧٩٠] ابن سعد میگوید: مردم از جنگ ناخشنود بودند و بر صلح به توافق رسیدند و دو داور برگزیدند، علی ابوموسی و معاویه عمرو بن عاص را برگزید.[٢٧٩١] به همین دلیل میتوان گفت اینکه گفتهاند قاریان مسئول متوقف ساختن جنگ و حکمیت و تحمیل ابوموسی به عنوان داور بودهاند یک دروغ تاریخی است که اخباریون شیعه که همواره در پی تزویر و مکدر ساختن تاریخ اسلام با روایات باطل میباشند سرهم کردهاند، چه برایشان آزار دهنده بود که علی نسبت به معاویه و مردم شام موضع منعطفی بگیرد و به صلح با دشمنان سنتیشان رغبت داشته باشد. از جهت دیگر مسئولیت را بر دوش دشمنان خوارجی خودانداخته و از زیر بار آن در میروند و ادعای خوارج را فی نفسه متناقض نشان میدهند، زیرا در این صورت این خوارج بودند که علی را به قبول حکمیت وادار کردند و در عین حال به خاطر قضیه حکمیت بر علی شوریدند.[٢٧٩٢]
این مختصر در مورد شخصیت ابوموسی با بحث ما در مورد شخصیت امیرالمؤمنین علی و عصر او در ارتباط است. ابوموسی از شخصیتهای مؤثر عصر خود است که مورد تهمت واقع شده است و غالباً وقتی کسی در مورد ماجرای حکمیت صحبت میکند شخصیت ابوموسی و عمرو بن عاص را به سبب وجود این روایات مجعول و ضعیف مورد تهمت و کذب قرار میدهد. پس بر ما لازم است که مختصری در مورد سیره معطر و پاک آنان بحث کنیم و یکی از اهداف نوشتن و تألیف در این بحث، همین امر میباشد.
[٢٧٥١]- سیر أعلام النبلاء٢/٣٨١.
[٢٧٥٢]- الطبقات الکبری٤/١٠٧.
[٢٧٥٣]- فتح الباری٧/١٨٩.
[٢٧٥٤]- صحیح مسلم، شماره٢٥٠٢.
[٢٧٥٥]- سیر أعلام النبلاء٢/٣٨٤ سند آن صحیح است.
[٢٧٥٦]- المستدرک٢/٣١٣. حاکم آن را صحیح و ذهبی آن را موثق دانسته است؛ سیر أعلام النبلاء٢/٣٨٤.
[٢٧٥٧]- سیر أعلام النبلاء٢/٣٨٥.
[٢٧٥٨]- صحیح مسلم، شماره٢٤٩٨.
[٢٧٥٩]- صحیح مسلم، شماره٢٤٩٧.
[٢٧٦٠]- همان٧٩٣؛ مجمع الزوائد٩/٣٥٨.
[٢٧٦١]- صحیح مسلم، شماره٢٧٠٤.
[٢٧٦٢]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص٩٧؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/٢٢٦.
[٢٧٦٣]- صحیح مسلم، شماره١٧٣٣؛ صحیح البخاری، شماره٤٣٤٤.
[٢٧٦٤]- البدایة و النهایة٧/١١٤.
[٢٧٦٥]- همان٨٨.
[٢٧٦٦]- تفسیر التابعین١/٤٢٣.
[٢٧٦٧]- سیر أعلام النبلاء٢/٣٨٩.
[٢٧٦٨]- ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص١٢١.
[٢٧٦٩]- الطبقات الکبری٤/١٠٧.
[٢٧٧٠]- سیر أعلام النبلاء٢/٢٨٩.
[٢٧٧١]- ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص١٢٥-١٢٦؛ سیر أعلام النبلاء٢/٣٩١.
[٢٧٧٢]- ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص١٢٧؛ سیر أعلام النبلاء٢/٣٨٩.
[٢٧٧٣]- الطبقات٤/١٠٨. راویان آن ثقه هستند.
[٢٧٧٤]- سیر أعلام النبلاء٢/٣٩٠.
[٢٧٧٥]- ابوموسی الأشعری، ص١٢٩.
[٢٧٧٦]- سیر أعلام النبلاء٢/٣٨١.
[٢٧٧٧]- أنس بن مالک الخادم الأمین، عبدالحمید طهماز، ص١٣٥.
[٢٧٧٨]- تاریخ طبری٥/٦٦.
[٢٧٧٩]- مناقب عمر، ابن جوزی، ص١٣٠.
[٢٧٨٠]- الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة.
[٢٧٨١]- سیر أعلام النبلاء٢/٣٨٩.
[٢٧٨٢]- الولایة علی البلدان١/١٢٠.
[٢٧٨٣]- همان.
[٢٧٨٤]- سیر أعلام النبلاء٢/٣٩١.
[٢٧٨٥]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٦٢.
[٢٧٨٦]- أعلام الموقعین١/١٨٦.
[٢٧٨٧]- فتح الباری١٣/٥٣؛ التاریخ الصغیر١١/١٠٩.
[٢٧٨٨]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٦٢.
[٢٧٨٩]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة٢/٢٢٧.
[٢٧٩٠]- تاریخ خلیفة، ص١٩١-١٩٢.
[٢٧٩١]- الطبقات٣/٣٢.
[٢٧٩٢]- تحقیق مواقف الصحابة٢/٢١٥.
او عمرو بن عاص بن وائل سهمی، مکنی به ابومحمد و ابوعبدالله است. ابن اسحاق[٢٧٩٣] و زبیر بن بکار[٢٧٩٤] اتفاق نظر دارند که وی در حبشه و نزد نجاشی اسلام آورد و در صفر سال هشتم هجری به مدینه هجرت کرد. اما ابن حجر معتقد است که وی در سال هشتم هجری و قبل از فتح مکه به اسلام گروید. قولی دیگر میگوید: وی مابین صلح حدیبیه و نبرد خیبر اسلام را پذیرفت.[٢٧٩٥]
عمرو بن عاص در مورد اسلام آوردن خود میگوید: وقتی که همراه با احزاب از جنگ خندق برگشتیم، چند نفر از مردان قریش را که هم فکر من بودند و از من حرف شنوی داشتند جمع کردم و به آنان گفتم: به خدا قسم میدانید که من معتقدم قضیه محمد به صورت ناخوشایندی دارد بر همه امور بالا میگیرد. فکری به نظرم رسیده است و میخواهم بدانم شما در مورد آن چه نظری دارید؟ آنان گفت: چه فکری داری؟ گفت: من میگویم نزد نجاشی برویم و آنجا بمانیم، زیرا اینکه ما زیر دست نجاشی باشیم برای ما خوشایندتر از این است که زیر دست محمد باشیم و اگر قوم ما بر او پیروز شد، در این صورت ما را میشناسند و جز خیر چیزی از جانب آنان به ما نمیرسد. آنان گفتند: رأی خوبی است. عمرو میگوید: گفتم: پس چیزی جمع کنید تا به نجاشی هدیه بدهیم و بهترین چیزی که در سرزمین ما برای هدیه کردن به او وجود داشت پوست بود. پس پوست زیادی را برای وی جمع کردیم. سپس از مکه خارج شدیم و نزد وی رفتیم. ما نزد وی بودیم که عمرو بن أمیه ضمری نزد نجاشی آمد. رسول خدا وی را در مورد جعفر و یارانش نزد نجاشی فرستاده بود. عمرو بن أمیه ضمری نزد نجاشی آمد و سپس از نزد وی رفت. به همراهان خود گفتم: او عمرو بن أمیه ضمری است. کاش نزد نجاشی میرفتم و او را از نجاشی درخواست میکردم و نجاشی او را به من تحویل میکرد و من گردن او را میزدم، چه اگر این کار را انجام دهم قریش فکر خواهد کرد که من کفایتش را کردهام، چه فرستاده محمد را کشتهام. عمرو میگوید: پس نزد نجاشی رفتم و بنا به رسم سابق برای نجاشی سجده کردم. نجاشی گفت: ای دوست من خوش آمدی، آیا از سرزمین خود چیزی برای من به هدیه آوردهای؟ گفتم: آری، ای پادشاه من پوست زیادی برای شما به هدیه آوردهام. سپس پوستها را نزد نجاشی بردم و نجاشی از آنها خوشش آمد و اظهار تمایل کرد. سپس به وی گفتم: ای پادشاه من مردی را دیدم که از نزد شما خارج شد، او فرستاده دشمن ما است. او را به من بدهید تا او را بکشم، زیرا او تعدادی از بزرگان و برگزیدگان ما را به قتل رسانده است. عمرو میگوید: نجاشی به خشم آمد و دستش را بلند کرد و چنان ضربهای بر روی بینی خود زد که فکر کردم آن را شکست و اگر زمین دهان باز میکرد از ترس او داخل زمین میشدم. سپس به او گفتم: ای پادشاه به خدا قسم فکر میکنم که درخواست من برای شما ناخوشایند بود. نجاشی گفت: تو از من میخواهی فرستاده مردی را جهت کشتن به تو تسلیم کنم که فرستاده مردی است که جبرئیل که نزد موسی میآمد نزد او میآید؟! عمرو میگوید: گفتم: ای پادشاهایا واقعاً او چنین است؟ نجاشی گفت: ای عمرو وای بر تو سخن مرا قبول کن و از او تبعیت نما، چه به خدا قسم او بر حق است و بر مخالفان خود پیروز میشود، چنان که موسی بر فرعون و سربازان او پیروز شد. عمرو میگوید: گفتم: آیا از جانب او با من بر اسلام بیعت میکنی؟ نجاشی گفت: آری. پس دستش را آورد و من بر اسلام با او بیعت کردم. سپس در حالی که رأی و دیدگاهم با رأی سابقم تغییر پیدا کرده بود نزد همراهان خود رفتم و اسلام خود را از آنان مخفی کردم. سپس نزد رسول خدا رفتم تا اسلام بیاورم. در راه به خالد بن ولید رسیدم. این ماجرا قبل از فتح مکه بود و از مکه در حال حرکت بود. به وی گفتم: ای ابو سلیمان کجا میروی؟ خالد گفت: به خدا قسم راه روشن و آشکار شده است و محمد پیامبر است. نزد او میروم و مسلمان میشوم، تا کی؟ به وی گفتم: به خدا قسم من هم دارم میروم تا مسلمان شوم. عمرو میگوید: پس به مدینه و نزد رسول خدا رفتیم. خالد بن ولید پیش رفت و اسلام آورد و بیعت کرد. سپس من به ایشان نزدیک شدم و گفتم: ای رسول خدا من بر این با شما بیعت میکنم که گناهان سابق من آمرزیده شود و آنچه را که قبلاً روی داده است بهیاد نیاورم. رسول خدا فرمود: ای عمرو، بیعت کن، اسلام و هجرت گناهان سابق را پاک میکنند. عمرو میگوید: پس با ایشان بیعت کردم و سپس برگشتم.[٢٧٩٦] در روایت دیگری آمده است که گفت: وقتی که خدا اسلام را در قلب من انداخت، نزد رسول خدا رفتم و گفتم: دست راستتان را بیاورید تا با شما بیعت کنم. پس ایشان دست راست خود را آوردند، اما من دست خود را جمع کردم. پیامبر فرمود: ای عمرو تو را چه شده است؟ گفتم: میخواهم شرطی بگذارم. پیامبر فرمود: چه شرطی میخواهی بگذاری؟ گفتم: اینکه گناهانم آمرزیده شود. پیامبر فرمود: آیا نمیدانی که اسلام و هجرت و حج کارها و گناهان سابق را محو و پاک میکنند؟[٢٧٩٧]
رسول خدا سپاهی را به فرماندهی عمرو بن عاص مجهز کرد و روانه ذات السلاسل ساخت تا قضاعه را که ماجرای مؤته آنان را مغرور ساخت و در آن نبرد با رومیان همدست شد و به جمع نیرو اقدام نموده بود تا به مدینه حمله کنند. پس عمرو بن عاص همراه با سیصد نفر از مهاجران و انصار به سرزمین آنان رفت. وقتی که عمرو به مکان تجمع دشمنان رسید به وی خبر دادند که تعداد دشمنان بسیار زیاد است. پس کسی را نزد رسول خدا فرستاد تا برای وی نیروی کمکی بفرستد. پس نیروی کمکی به فرماندهی أبوعبیده بن جراح برای وی اعزام شد.[٢٧٩٨] مسلمانان به نبرد با کفار پرداختند و عمرو به خاک قضاعه نفوذ کرد، اما آنان پای به فرار گذاشته و پراکنده شده و شکست را پذیرفته بودند. بدین سان عمرو موفق به بازگرداندن هیبت اسلام به اطراف شام و بازگرداندن هم پیمانان مسلمانان به دوستی اولیه خود شد و قبائلی دیگر به اسلام گرویدند و بسیاری از مردم بنی عبس و بنی مرة و بنی ذبیان مسلمان شدند. نیز قبیله فزارة و رئیس آن عیینة بن حصن هم پیمان مسلمانان شدند و بنی سلیم و در رأس آن عباس بن مرداس و بنی أشجع از آنها تبعیت نمودند. بدین سان مسلمانان به قویترین نیرو در شمال سرزمینهای عرب تبدیل شدند، گرچه همه این قبائل در بلاد عرب نبود.[٢٧٩٩] در این واقعه درسهای و عبرتهایی و حکمتهایی وجود دارد که متعلق به عمرو بن عاص است، از جمله:
عمرو بن عاص میگوید: رسول خدا کسی را نزد من فرستاد و فرمود: لباس و سلاحت را بردار و نزد من بیا. من نزد ایشان رفتم و ایشان داشتند وضو میگرفتند. ایشان سرش را بلند کرد و به من نگاهانداخت و سپس سرش را پایین افکند و فرمود: من میخواهم تو را به فرماندهی بر سپاهی- یعنی سپاه سریه ذات السلاسل- فرستم و خدا تو را سالم و غنیمت گرفته نماید و تو را به صورتی شایسته به مال راغب نماید. عمرو میگوید: گفتم: ای رسول خدا من به خاطر کسب مال اسلام نیاوردم، بلکه به خاطر رغبت و اشتیاق به اسلام و بودن و اقامت با شما اسلام را قبول کردم. پس رسول خدا فرمود: ای عمرو مال صالح برای مرد صالح بسیار خوب است.[٢٨٠٠]
این موضع گیری عمرو بر قدرت ایمان و صداقت و اخلاص عمرو بن عاص نسبت به اسلام و اشتیاق وی به همراهی با رسول خدا دلالت دارد و رسول خدا برای وی بیان نمود که مال حلال نعمت است اگر در دست مرد صالح قرار بگیرد، زیرا به وسیله آن مال رضایت خدا را جستجو میکند و آن را در وجوه خیر چون رعایت و سرپرستی یتیمان و زنان بیسرپرست و داعیان و پشتیبانی از مجاهدان و طرحهای خیر و دیگر کارهای نیک به مصرف میرساند و با آن خود و خانوادهاش را از گناه دور میکند،[٢٨٠١] و با آن مسلمانان بینیاز میشوند. از این حدیث میتوان به این نکته رسید که تلاش بنده برای دستیابی به مال شایسته امری پسندیده و مورد تشویق رسول خدا است. همچنین مرد ثروتمند اگر بتوانیم که او را صالح گردانیم تا هم خود صالح بوده و هم مال صالح داشته باشد، این نیز امری مطلوب و پسندیده است و این برای او و اسلام و مسلمانان بهتر است.
رسول خدا عمر را به غزوه ذات السلاسل فرستاد و گرفتار سرما شدند. پس عمرو به آنان گفت: کسی آتش روشن نکند. وقتی که نیروها به مدینه برگشتند نزد رسول خدا از عمرو شکایت کردند. عمرو در جواب گفت: ای رسول خدا تعدادشان کم بود و ترس این را داشتم که دشمن کمی تعداد آنان را مشاهده کند و آنان را از تعقیب دشمن نهی کردم تا مبادا گرفتار کمین دشمن شوند. پس رسول خدا از این کار وی خشنود شد.[٢٨٠٢]
عمرو بن عاص میگوید: در شبی سرد در غزوه ذات السلاسل دچار احتلام شدم و ترسیدم که اگر غسل کنم هلاک شوم. پس تیمم کردم و سپس نماز صبح را با یاران خود خواندم. آنان این موضوع را به اطلاع رسول خدا رساندند و ایشان فرمود: ای عمرو آیا در حالی که جنابت داشتی نماز صبح را با یارانت خواندی؟ من چیزی را که مرا از غسل کردن بازداشت به اطلاع ایشان رساندم و گفتم: من شنیدهام که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا٢٩﴾ [النساء: ٢٩]
«و خودتان را مکشید زیرا خدا همواره با شما مهربان است». پس رسول خندید و دیگر چیزی نفرمود.[٢٨٠٣]
اجتهاد عمرو بن عاص بر فقاهت و عقل سرشار و دقت وی در استنباط حکم از دلیل آن دلالت دارد.[٢٨٠٤] اگر فقها در این ماجرا درنگ نمایند میتوانند احکام را بر آن متفرع نمایند. امری که ما[٢٨٠٥] را به درنگ در سیره و از جمله سرعت عمرو در استنباط حکم از قرآن و ارتباط وی با قرآن و توانایی وی در درک حکم امور از خلال آیات با وجود گذشتن چیزی حدود چهار ماه از مسلمان شدن وی، اشتیاق به فقاهت و دانشاندوزی در دین خدا است. ممکن است که عمرو- این احتمال وارد است- قبل از اسلام خود با قرآن در ارتباط بوده و در جستجوی چیزی برای رسیدن به آن بوده باشد. حال در مقابل مثال دیگری از عظمت این قرآن قرار میگیریم که گردن کافران را خم کرد و آنان را در سختترین حالات دشمنی با این دین واداشت که به قرآن گوش بسپارند، چنان که این امر در عهد مکی نیز مشاهده شد. مؤید این امر شناخت عمرو از قرآن است که در مباحث قبلی مشاهده شد که عمرو از نجاشی خواست از مهاجران حبشه در مورد دیدگاه آنان در مورد عیسی ÷ سؤال نماید.[٢٨٠٦]
رسول خدا میفرماید: مسلمانترین و مؤمنترین مردم، عمرو بن عاص است.[٢٨٠٧] در حدیثی دیگر میفرماید: عمرو و هشام فرزندان عاص، مؤمن هستند.[٢٨٠٨] عمرو بن عاص میگوید: مردم در کنار رسول خدا بودند که مردم از چیزی به هراس افتادند. پس همه متفرق شدند. دیدم که شمشیری را در جلوی دو ساق پایش قرار داده و زانوهایش را به سینهاش چسپانده است و در مسجد نشست. وقتی که این را دیدم من هم به مانند او عمل کردم. وقتی که رسول خدا بیرون آمد و من و سالم را دید نزد مردم آمد و فرمود: ای مردم چرا به خدا و رسول او پناه نبردید؟ چرا به مانند این دو مرد عمل نکردید؟[٢٨٠٩]
از عمرو بن عاص روایت است که گفت: از روزی که من و خالد بن ولید مسلمان شدیم رسول خدا در مورد جنگ کسی را با ما برابر ندانست و کسی را بر ما مقدم نکرد.[٢٨١٠] هم چنین رسول خدا در مورد وی شهادت داد که از صالحان قریش است، چه از ابوملیکه روایت است که گفت: طلحه بن عبیدالله گفت: شنیدم که رسول خدا میفرماید: عمرو بن عاص از صالحان قریش است.[٢٨١١] این درسی نبوی در شناخت رسول خدا از معادن مردان و استفاده از آنان است.
از زهیر بن بلوی از عمویش علقمه بن رمثه بلوی روایت است که گفت: رسول خدا عمرو بن عاص را به بحرین فرستاد. سپس رسول خدا چرتی زد و بعد بیدار شد و فرمود: خداوند عمرو را رحمت کند. پس ما شروع بهیادآوری کسانی کردیم که نامشان عمرو میباشد. سپس رسول خدا چرت دیگری زد و بعد بیدار شد و فرمود: خداوند عمرو را رحمت کند. سپس چرت سوم را زد و بیدار شد و فرمود: خداوند عمرو را رحمت میکند. گفتیم: ای رسول خدا کدام عمرو مد نظر شما است؟ فرمود: عمرو بن عاص. گفتیم: مگر او را چه شده است؟ فرمود: در خواب دیدم که از مردم خواستم صدقه بدهند و او بیشترین صدقه را آورد و به او گفتم: این صدقه را از کجا آوردهای؟ گفت: از نزد خدا. عمرو راست میگوید زیرا عمرو در نزد خدا خیر زیادی دارد. زهیر میگوید: وقتی که فتنه روی داد، گفتم: از عمرو تبعیت میکنم، زیرا رسول خدا در مورد وی آن سخن را بیان فرمود و از او جدا نمیشوم.[٢٨١٢]
رسول خدا عمرو را نزد جیفر و عباد فرزندان جلندی فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند. عمرو هم رفت و آنان را به اسلام فراخواند و آن دو نبوت رسول خدا را تصدیق کردند و عمرو را جهت گرفتن زکات و حکم در مورد قوم خود آزاد گذاشتند و کمک ایشان علیه مخالفان بودند.[٢٨١٣] بعد از وفات رسول خدا، ابوبکر صدیق عمرو بن عاص را در رأس سپاهی روانه فلسطین کرد. ابوبکر او را میان باقی ماندن بر سر کاری که برای انجام آن گسیل شده بود و بین اینکه خیر دنیا و آخرت را برای او برگزیند، اما عمرو کار خود را دوست داشت. پس در جواب ابوبکر نوشت: من یکی از تیرهای اسلام هستم و بعد از خدا این تو هستی که این تیر را پرتاب میکنی و جمع میکنی. پس ببین کدام هدف سختتر و ترسناکتر و بهتر است و مرا به سوی آن پرتاب کن.[٢٨١٤] وقتی که عمرو به مدینه بازگشت ابوبکر به او دستور داد که از مدینه خارج شود و اردو بزند تا مردم را همراه او کند. سپس او را با سپاهی روانه شام کرد.[٢٨١٥]
در نبرد یرموک عمرو در رأس جناح راست سپاه بود و مشارکت وی تأثیر زیادی بر پیروزی مسلمانان نهاد. بعد از وفات ابوبکر صدیق، عمرو در شام به کار خود ادامه داد و در حرکت فتح اسلامی در شام مشارکت فعالی داشت. وی در فتح بیسان و طبریه و اجنادین با شرحبیل بن حسنه همکاری نمود.[٢٨١٦] وی همچنین اقدام به فتح غزه، اللد، یُبنی، عمواس، بیت جبرین، یافا، رفح و بیت المقدس کرد. عمرو تنها به فتح سرزمینهای شام اکتفا نکرد، بلکه سرزمینهای مشهور مصر را نیز فتح کرد، زیرا عمربن خطاب بعد از فراغت از فتح شام به عمرو فرمان داد که با سپاهیان همراه خود به مصر برود. عمرو نیز عازم آنجا شد و به عریش رسید و آنجا را فتح کرد. همچنین حرکت فتح شامل نقاط دیگری شد که عبارتند از: فرما، فسطاط، حصن بابلیون، عین شمس، فیوم، أشمونین، أخمیم، بشرود، تنیس، دمیاط، تونة، دقهلة، اسکندریه و برخی دیگر از سرزمینهای آفریقائی چون برقة، زویلة و طرابلس شد.[٢٨١٧]
عمر فاروق به شایستگی عمرو برای رهبری و امامت گواهی داده و میگوید: شایسته نیست که عمرو بن عاص جز به امیری بر روی زمین راه برود.[٢٨١٨] وی در زمان عثمان از نزدیکان خلیفه و از مشاوران او بود و زمانی که عثمان محاصره شد عمرو بن عاص از مدینه عازم شام شد و گفت: ای مردم مدینه به خدا هر که در مدینه باشد و عثمان کشته شود خداوند ﻷ او را ذلیل میکند و هر کس توان یاری او را ندارد باید فرار کند. پس عمرو حرکت کرد و پسرانش عبدالله و محمد نیز با وی رفتند و بعد از وی حسان بن ثابت نیز از مدینه خارج شد و بعد از این حوادثی که خدا میخواست روی داد.[٢٨١٩] وقتی که خبر کشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی به عمرو بن عاص رسید، عمرو گفت: خداوند عثمان را رحمت کند و او را بیامرزد. پس سلامة بن زنباع جذامیگفت: ای مردم قریش، به خدا میان شما و عربان دری بود که شکسته شد. پس دری دیگر پیدا کنید. عمرو گفت: ما هم همین را میخواهیم. اصلاح در به متهای نیاز دارد که حق را از ورطه جنگ بیرون آورد و مردم در عدالت همانند باشند. سپس شعری را به تمثیل خواند با این مضمون:
فیالهف نفسی علی مالک
و هل یصرف مالک حفظ القدر
أنزع من الحر أودی بهم
فأعذر همام بقومیسکر
(ای دریغ از مالک، مگر دریغ خوردن موجب تغییر تقدیر میشود. مگر گرما نابودشان کرد که معذورشان دارم یا قوم من دچار مستی بودند).
آنگاه پیاده راه افتاد و میگریست و میگفت: ای دریغ برای عثمان، حیاء و دین از میان رفت. وی همچنان به راه ادامه داد تا به دمشق رسید.[٢٨٢٠]
این تصویری درست از عمرو بن عاص است که همگام با شخصیت او و سیر زندگی او و نزدیکی او به عثمان است، اما تصویری که او را انسانی سازشکار و طمع ورز و مشتاق به دنیا نشان میدهد در روایاتی وارد شده که متروک و ضعیف هستند و واقدی از موسی بن یعقوب ذکر کرده است.[٢٨٢١]
تعدادی از نویسندگان و مؤرخان تحت تأثیر این روایات ضعیف و نادرست قرار گرفته و عمرو را در جایگاهی پست قرار دادهاند، مانند آنچه که محمود شیت خطاب،[٢٨٢٢] عبدالخالق سید ابو رابیه[٢٨٢٣] و عباس محمود العقاد نوشتهاند. عقاد اصلاً در این نوشتهها خود را فراتر از این میداند که به سند نگاه کرده و خواننده را کوچک میشمارند و سیمای معاویه و عمرو بن عاص را چنین نشان میدهند که افرادی فرصت طلب و منفعت اندیش بودهاند. اگر همه منتقدان تاریخ در مورد بطلان روایات مورد استدلال عقاد اتفاق نظر پیدا کنند، این برای عقاد اهمیتی ندارد، زیرا وی بعد از ذکر روایات واهی و ضعیف و غیر قابل استدلال میگوید: منتقدان تاریخ هر چه میخواهند در مورد صدق این گفتگو و صحت این سخنان و آنچه که نقل آن ثابت شده و سند و نصش ثابت نشده است بگویند، زیرا چیزی که در آن شکی وجود ندارد گرچه همه کتب تاریخی بر ابطال آن اتفاق داشته باشند، این است که اتفاق نظر میان آن دو نفر، توافقی به شکل چانه زنی و همکاری برای رسیدن به خلافت و ولایت بوده است و چانه زنی میان آنان بر سر میزان نصیب هر دو بوده است و اگر چنین نمیبود میان آنان توافقی حاصل نمیشد.[٢٨٢٤]
شخصیت حقیقی عمرو این است که وی مرد اصول و مبانی بود و هنگامیکه دید نمیتواند به عثمان کمک کند مدینه را ترک کرد و هنگامیکه عثمان کشته شد برای عثمان گریه تلخی کرد. وی در زمان عثمان بدون اینکه ولایت داشته باشد وارد مجلس مشورت میشد. وی بعد از قتل عثمان نزد معاویه رفت تا با هم برای جنگ با قاتلان عثمان و گرفتن انتقام خلیفه شهید همکاری نمایند.[٢٨٢٥] کشته شدن عثمان برای اینکه همه خشم او را بر مجرمان خونریز به حرکت درآورد کافی بود و لازم بود که مکان دیگری برای گرفتن انتقام از این افرادی انتخاب میشد که بر حرم رسول خدا جسارت به خرج داده و خلیفه را در انظار مردم به قتل رسانده بودند. چه شگفتی دارد که عمرو به خاطر عثمان به خشم آید؟ اگر کسی در این مورد شک دارد آن کسی است که حول محور روایات مکذوبی میگردد که عمرو را چنین نشان میدهند که قصد دستیابی به حکومت را داشته است.[٢٨٢٦]
[٢٧٩٣]- المعجم الکبیر، طبرانی٩/٥٣. ابن اسحاق آن را به صورت مرسل آورده است.
[٢٧٩٤]- الإصابة٣/٢؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص٢٦٣.
[٢٧٩٥]- تهذیب التهذیب٨/٥٦.
[٢٧٩٦]- نک: صحیح السیرة النبویة، ص٤٩٤؛ سیر أعلام النبلاء٣/٦٠؛ سیره ابن هشام٢/٢٧٦.
[٢٧٩٧]- صحیح مسلم، شماره١٢١.
[٢٧٩٨]- نک: السیرة النبویة الصحیحة٢/٤٧١؛ سیره ابن هشام٣/٢٨٠.
[٢٧٩٩]- نک: السیرة النبویة، أبو شهبة٢/٤٣٣؛ سیره ابن هشام٤/٢٨٠.
[٢٨٠٠]- به روایت ابن حبان، شماره٢٢٧٧؛ صحیح السیرة، ص٥٠٨. البانی آن را صحیح دانسته است.
[٢٨٠١]- نک: التاریخ الإسلامی، حمیدی٧/١٣٣.
[٢٨٠٢]- سیر أعلام النبلاء٣/٦٦.
[٢٨٠٣]- همان٦٧؛ سند آن صحیح است؛ ابن حبان در شماره٢٠٢ آن را صحیح دانسته است.
[٢٨٠٤]- نک: غزوة الحدیبیة، أبوفارس، ص٢١٠.
[٢٨٠٥]- معین السیرة، ص٣٨١.گوینده آن صالح أحمد شامینویسنده کتاب معین السیرة است.
[٢٨٠٦]- نک: معین السیرة، ص٣٨١؛ مسند أحمد١/٢٠٣. راویان آن راویان روایات صحیح است.
[٢٨٠٧]- سلسلة الأحادیث الصحیحة١/٢٣٨شماره١٥٥.
[٢٨٠٨]- الطبقات٤/١٩١؛ السلسلة الصحیحة١/٢٤٠شماره١٥٦.
[٢٨٠٩]- مسند أحمد١/٢٠٣. سند آن حسن است.
[٢٨١٠]- سنن البیهقی٤/٤٣.
[٢٨١١]- سنن الترمذی، شماره٣٨٤٤.
[٢٨١٢]- المعجم الکبیر٥/١٨؛ المستدرک٣/٤٥٥. حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی میگوید: صححی است و سند آن حسن میباشد.
[٢٨١٣]- الطبقات١/٢٦٢؛ جوتمع السیرة، ابن حزم، ص٢٤، ٢٩.
[٢٨١٤]- إتمام الوفاء بسیرة الخلفاء، ص٥٥.
[٢٨١٥]- فتوح الشام، بلاذری، ص٤٨-٥١.
[٢٨١٦]- تاریخ طبری٣/٦٠٥؛ الکامل، ابن أثیر٢/٤٩٨.
[٢٨١٧]- سیر أعلام النبلاء٣/٧٠؛ القیادة العسکریة فی عهد الرسول، ص٦٣٤-٩٤٢.
[٢٨١٨]- سیر أعلام النبلاء٣/٧٠.
[٢٨١٩]- تاریخ طبری به نقل از: عمرو بن العاص، غضبان، ص٤٦٤.
[٢٨٢٠]- همان.
[٢٨٢١]- عمرو بن العاص، غضبان، ص٤٨١.
[٢٨٢٢]- سفراء النبی، محمود شیت خطاب، ص٥٠٨.
[٢٨٢٣]- عمرو بن العاص، عبدالخالق سید ابورابیه، ص٣١٦.
[٢٨٢٤]- عمرو بن العاص، عقاد، ص٢٣١-٢٣٢.
[٢٨٢٥]- عمرو بن العاص، غضبان، ص٤٨٩-٤٩٠.
[٢٨٢٦]- همان٤٩٢.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
١- این آنچه است که علی بن أبی طالب و معاویه بن أبی سفیان و پیروانشان بر آن توافق کردهاند که بر اساس آن به حکم خدا و رسولش راضی شوند.
٢- حکم علی بر همه مردم عراق از حاضر و غائب و حکم معاویه بر همه مردم شام از حاضر و غائب است.
٣- ما به توافق رسیدیم که به حکم قرآن از آغاز تا پایان پایبند باشیم و آنچه را که زنده کرد زنده میداریم و آنچه را که بمیراند میمیرانیم. ما بر این امر توافق کردهایم و به آن راضی هستیم.
٤- علی و طرفدارانش عبدالله بن قیس را به عنوان ناظر و داور خود برگزیدهاند و معاویه به عمرو بن عاص به عنوان داور و ناظر خود راضی میباشد.
٥- علی و معاویه از عبدالله بن قیس و عمرو بن عاص عهد و پیمان خدا و رسولش را گرفتهاند که قرآن را در این داوری امام خود قرار دهند و از حکم موجود در قرآن به حکمیدیگر عدول نکنند و اگر حکم آن را در قرآن نیافتند به سنت جامع و وحدت آور رسول خدا حکم دهند و به عمد در آن اختلاف افکنی نکنند و به خاطر شبهه از حق تجاوز نکنند.
٦- عبدالله بن قیس و عمرو بن عاص از علی و معاویه عهد و پیمان الهی گرفتهاند که به حکم آن دو که بر اساس قرآن و سنت میباشد راضی باشند و حق ندارند آن را باطل نموده و با آن مخالفت کرده و رأیی دیگر را بپذیرند.
٧- آن دو به خاطر این داوری جان و مالشان و جان و مال غائبان و حاضرانشان و خانواده و خویشان آنان در امان است اگر از حق عدول نورزند، خواه افراد به آن حکم راضی باشند یا نباشند و امت در حکم حقی که آنان بر اساس قرآن میدهند یارشان خواهند بود.
٨- اگر یکی از داوران قبل از صدور حکم، وفات یافت گروه متبوع وی میتوانند مردی دیگر از اهل عدل و صلاح را به جای او برگزینند و این فرد جایگزین هم ملتزم به همان چیزی میباشد که دوست او- که وفات یافته- به آن ملتزم بود.
٩- اگر یکی از امرا در فرصت تعیین شده برای این داوری وفات یافت، گروه متبوع میتوانند فردی را که به عدل او راضی هستند به جای او برگزینند.
١٠- نزاع میان دو گروه برطرف شد و صلح برقرار گشت و جنگ خاتمه یافت.
١١- حکم صادر شده از داوران بر کسانی که در این صلحنامه نام برده شدهاند لازم الإجرا است و این شرطی بر دو امیر و دو داور و دو گروه است و خدا نزدیکترین شاهد است و او به تنهایی به عنوان شاهد کفایت میکند. پس اگر مخالفت ورزیدند و تعدی کردند، امت از حکم آن دو مبرا بوده و عهد و پیمانی ندارند.
١٢- تا پایان مدت تعیین شده، مردم در مورد جان خانواده و فرزندان و اموال خود در امان هستند و سلاحها بر زمین بوده و راهها امن است و هر کس از دو گروه که حاضر نباشد در حکم حاضر است.
١٣- دو داور میتوانند در منزلی متوسط میان اهل عراق و شام فرود آیند.
١٤- کس دیگری همراه آنان نباشد مگر آنکه خود دوست داشته باشند و هر دو به آن راضی باشند.
١٥- مدت حکمیت تا پایان ماه رمضان است. پس اگر داوران مصلحت را در تعجیل داوری دیدند میتوان زود آن را به انجام برسانند و اگر تأخیر آن به پایان مدت تعیین شده را به مصلحت دیدند میتوانند آن را به تأخیر بیندازند.
١٦- اگر دو داور تا پایان مدت تعیین شده نتوانستند بر اساس قرآن و سنت حکمیبدهند، دو گروه به سر جنگ اول خود برمیگردند.
١٧- در این موضوع بر امت اسلامی لازم است که عهد و میثاق خداوند را اجرا و همه در برابر کسی که در این قضیه قصد الحاد و ظلم و خلاف را داشته باشد یکصدا، متحد شوند.
حسن و حسین فرزندان علی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر بن أبی طالب، أشعث بن قیس کندی، اشتر بن حارث، سعید بن قیس همدانی، حصین و طفیل فرزندان حارث بن عبدالمطلب، أبوسعید بن ربیعه انصاری، عبدالله بن خباب بن أرت، سهل بن حنیف، ابوبشر بن عمر انصاری، عوف بن حارث بن عبدالمطلب، یزید بن عبدالله أسلمی، عقبة بن عامر جهنی، رافع بن خدیج انصاری، عمرو بن حمق خزاعی، نعمان بن عجلان انصاری، حجر بن عدی کندی، یزید بن حجیه کندی، مالک بن کعب همدانی، ربیعة بن شرحبیل، حارث بن مالک، حجر بن یزید، علبه بن حجیه و از مردم شام حبیب بن مسلمه فهری، ابوالأعور سلمی، بسر بن أرطاة قرشی، معاویة بن خدیج کندی، مخارق بن حارث زبیدی، مسلم بن عمرو سکسکی، عبدالرحمان بن خالد بن ولید، حمزه بن مالک، سبیع بن یزید بن أبجر عبسی، مسروق بن جبله عکی، یسر بن یزید حمیری، عبدالله بن عامر قرشی، عتبه بن أبی سفیان، محمد بن أبی سفیان، محمد بن عمرو بن عاص، عمار بن أحوص کلبی، مسعده بن عمرو عتبی، صباح بن جلهمه حمیری، عبدالرحمان بن ذی کلاع، تمتمه بن حوشب و علقمه بن حکم بر مفاد این پیمان نامه شهادت دادند. این عهدنامه روز چهارشنبه ١٧صفر سال سی و هفت نوشته شد.[٢٨٢٧]
[٢٨٢٧]- نک: الوثائق السیاسیة، ص٥٣٧-٥٣٨؛ الأخبار الطوال، دینوری، ص١٩٦-١٩٩؛ أنساب الأشراف١/٣٨٢؛ تاریخ طبری٥/٦٦٥-٦٦٦؛ البدایة و النهایة٧/٢٧٦-٢٧٧.
در مورد ماجرای حکمیت سخن زیاد گفته شده است و مؤرخان و نویسندگان به عنوان یک حقیقت ثابت شده با آن برخورد کردهاند و برخی به تفصیل و برخی به اختصار به آن پرداخته و برخی دیگر آن را شرح کردهاند و برخی دیگر درسهایی را از آن استنباط کردهاند و عدهای دیگر احکامی را بر مضامین آن بنا کردهاند. به ندرت کسی را میتوان یافت که به بحث و بررسی و تحقیق در مورد آن نپرداخته باشد. ابن العربی بینیکی به ردّ آن پرداخته است، لکن این ردّ وی زیاد مفصل نیست. این امر بر قدرت شم وی در نقد نصوص دلالت دارد، زیرا همه متون ماجرای حکمیت در مقابل معیارهای نقد علمی دوام نمیآورند و بلکه از جهات مختلف باطل میباشند.[٢٨٢٨]
١- همه طرق روایت آن ضعیف است
قویترین طریقی که روایت در آن نقل شده است توسط عیدالرزاق و طبری روایت شده است که رجال آن ثقه بوده و به صورت مرسل از زهری روایت شده است. زهری میگوید: مردم شام مصحفهای خود را گشودند و مردم را به مفاد آن خواندند. مردم عراق ترسیدند و کار را به داوران سپردند. مردم عراق ابوموسی اشعری و مردم شام عمرو بن عاص را برگزیدند و چون کار بر عهدهی داوران گذاشته شد مردم پراکنده شدند. آن دو شرط کردند که هرچه را قرآن برداشته بردارند و هر چه را قرآن فرو نهاده فرو نهند و برای امت محمد برگزینند و در دومة الجندل فراهم آیند و اگر فراهم نشدند سال بعد در اذرح فراهم آیند. وقتی که علی برگشت حروریان مخالفت کردند و قیام کردند و این نخستین مرحله ظهور این فرقه بود که به علی اعلام جنگ کردند و معترض شدند که چرا بنی آدم را در کار خدای ﻷ حکمیت داده است و گفتند که حکمیت خاص خداست و جنگ کردند. وقتی که حکمان در اذرج فراهم آمدند مغیره بن شعبه نیز جزو جمع حاضران بود. حکمان نزد عبدالله بن عمر بن خطاب و عبدالله بن زبیر فرستادند که با مردم بسیاری بیایند. معاویه نیز با مردم شام بیامد، اما علی و مردم عراق از آمدن دریغ کردند. مغیره بن شعبه به تنی چند از مردم صاحب رأی قریش گفت: به نظر شما کسی میتواند به طریقی دریابد که حکمان با هم همسخن شدهاند یا اینکه با هم اختلاف دارند؟ گفتند: گمان داریم که کسی این را بداند. مغیره گفت: به خدا قسم فکر میکنم اگر به خلوت با آنان سخن بگویم این را خواهم فهمید. آنگاه پیش عمرو بن عاص رفت و گفت: ای ابوعبدالله به این سوال من پاسخ بده که رأی تو درباره ما گروه کناره گرفتگان چیست که ما در کار جنگ که برای شما روشن بوده به تردید افتادیم و چنان دیدیم که تأمل کنیم و به جای باشیم تا اینکه امت فراهم آمده و متحد شوند.. گفت: به نظر من شما گروه کناره گرفتگان پشت سر نیکان بودهاید و پیش روی بدکاران. مغیره بیش در این باره از او چیزی نپرسید و پیش ابوموسی رفت و سخنانی را که با عمرو گفته بود با او نیز گفت. ابوموسی گفت: به نظر من رأی شما از دیگران روشنتر بوده و ذخیره مسلمانان بودید. مغیره بیش از این چیزی از او نپرسید و رفت و آن گروه صاحب رأی قریشی را که با آنان چنان گفته بود بدید و گفت: این دو نفر بر یک چیز اتفاق نمیکنند. وقتی که حکمان نزد هم اجتماع کردند و سخن گفتند، عمرو بن عاص گفت: ای ابوموسی به نظر من نخستین حکم حق این است که درباره درست پیمانی مردم درست پیمان و نادرستی پیمان مردمیحکم کنیم که پیمان خود را مراعات نکردند. ابوموسی گفت: چگونه؟ عمرو بن عاص گفت: مگر نمیدانی که معاویه و مردم شام سر وعدهای که با آنان نهاده بودیم آمدهاند؟ ابوموسی گفت: آری. عمرو گفت: این را بنویس. ابوموسی هم آن را نوشت. عمرو گفت: ای ابوموسی اگر میتوانی یکی را نام ببری که کار این امت را بر عهده بگیرد نام ببر که اگر پیروی تو ممکن باشد در این صورت بر من لازم باشد که از تو پیروی کنم و گرنه بر تو لازم باشد که از من پیروی کنی. ابوموسی گفت: من عبدالله بن عمر را نام میبرم. عمرو بن عاص گفت: عبدالله بن عمر از این جنگ کناره گرفت. سپس عمرو گفت: من معاویه بن أبی سفیان را نام میبرم. راوی میگوید: آن دو همچنان در مجلس خود بودند تا اینکه کار را به پایان بردند و آنگاه میان مردم آمدند و ابوموسی گفت: من مثال عمرو را چون کسانی یافتم که خدای متعال در مورد آنان میفرماید:
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا﴾ [الأعراف: ١٧٥]
«- ای پیغمبر- برای آنان بخوان خبر آن کسی را که به او (علم و آگاهی از) آیات خود را دادیم (و او را از احکام کتاب آسمانی پیغمبر روزگار خود مطّلع ساختیم) امّا او از (دستور) آنها بیرون رفت - و بدانها توجّه نکرد-». وقتی که ابوموسی ساکت شد عمرو سخن آغاز کرد و گفت: ای مردم من مثال ابوموسی را مانند کسی یافتم که خداوند در مورد آنان میفرماید:
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ﴾ [الجمعة: ٥]
«کسانی که تورات بدیشان واگذار گردید، ولی بدان عمل نکردند و حق آن را ادا ننمودند، به درازگوشی میمانند که کتابهائی را برمیدارد- ولی از محتوای آنها خبر ندارد-». آنگاه هر دو نفر مثلی را که برای یار خود گفته بود به ولایت نوشتند.[٢٨٢٩]
زهری خود این رویداد را مشاهده نکرده است و به همین دلیل این روایت وی مرسل است و مراسیل او به تأیید علما پوچ و بیهوده و غیر قابل استناد و استدلال میباشد.[٢٨٣٠] طریق دیگر روایت این ماجرا، روایتی است که ابن عساکر با ذکر سند از زهری نقل کرده که مرسل است و در سند آن ابوبکر بن أبی سبرة وجود دارد که امام احمد در مورد وی میگوید: او جعل حدیث میکرد.[٢٨٣١] همچنین در سند آن واقدی وجود دارد که متروک است[٢٨٣٢] و نص آن به قرار زیر است: مردم شام مصحفها را بلند کردند و گفتند: شما را به کتاب خدا و حکم بر اساس آن دعوت میکنیم. این دعوت نیرنگ و دسیسهای از جانب عمرو بن عاص بود. پس آنان با هم صلح کردند و عهد نامهای میان خود نوشتند که طبق آن ملتزم شدند سر سال در اذرح حضور به هم رسانند و دو داور تعیین کردند تا موضوع را مورد بررسی قرار دهند و دو طرف ملزم به تبعیت از حکم آن دو شدند. علی ابوموسی را و معاویه عمرو بن عاص را داور خود کرد و سپس مردم پراکنده شدند و رفتند و علی توأم با اختلاف و ناسازگاری و خیانت- یارانش- به کوفه برگشت و یارانش با وی اختلاف نظر یافتند و خوارج که از یاران وی بودند بر او خروج کردند و قبول حکمیت توسط او را مورد نکوهش قرار دادند و گفتند: فقط خداوند حق حکم دارد، اما معاویه توأم با الفت و اتحاد با یارانش و در صلح و صفا به شام برگشت. بعد از رسیدن موعد، داوران در شعیان سال سی و هشت هجری با هم جلسه کردند و مردم هم گرد آنان تجمع کردند. آن دو با هم مخفیانه بر چیزی اتفاق کردهبودند، اما عمرو بن عاص آمد و آشکارا با آن مخالفت کرد. پس ابوموسی آمد و سخن راند و علی و معاویه را خلع کرد. سپس عمرو سخن راند و علی را خلع نمود و معاویه را ابقا نمود. پس داوران و کسانی که گرد آنان جمع شده بودند متفرق شدند و مردم شام در ذی القعده سال ٣٨ﻫ با معاویه بیعت کردند.[٢٨٣٣] روایاتی که از طریق ابومخنف ذکر شدهاند معلول هستند، زیرا وی ابومخنف لوط بن یحیی است که در روایت فردی ضعیف و غیر ثقه است[٢٨٣٤] و فردی اخباری و تالف- از اصطلاحات جرح و تعدیل- و یک رافضی افراطی است. هم چنین ابن سعد در مورد وی میگوید: وی- در روایت- فردی ضعیف است.[٢٨٣٥] بخاری و ابوحاتم میگویند: یحیی قطان او را ضعیف میداند.[٢٨٣٦] عثمان دارمیمیگوید: او ضعیف است.[٢٨٣٧] نسائی میگوید: او ضعیف است.[٢٨٣٨]
این بود راههای روایت ماجرای مشهور حکمیت و مناظره ادعا شده میان ابوموسی و عمرو بن عاص؛ آیا مثل چنین چیزی قابل استدلال میباشد؟! یا اینکه میتوان در مورد تاریخ صحابه بزرگوار و دوران خلفای راشدین که عصر الگو و نمونه میباشد بر چنین چیزهایی تکیه کرد؟ اگر جز اضطراباتی در متون این روایات نقصی دیگر بر آنها وارد نبود همین برای ضعیف بودن آنها کفایت میکرد. پس اگر ضعف سند هم به این مورد اضافه شود چه وضعیتی خواهد داشت؟! [٢٨٣٩]
٢- اهمیت این ماجرا از لحاظ اعتقادی و تشریع
با این وجود این ماجرا با سندی صحیح برای ما روایت نشده است و محال است که با وجود اهمیت این ماجرا و شدت نیاز به آن، بر اهمال آن اتفاق نظر پیدا کنند.
٣- روایتی وارد شده که همه روایات پیشین را باطل میکند
این روایت را بخاری به صورت مختصر و با سندی که راویان آن ثقه هستند ذکر کرده است، اما ابن عساکر آن را به شکل معلول ذکر نموده است. روایت این است: از حصین بن منذر روایت است که معاویه او را نزد عمرو بن عاص فرستاد و به او گفت: از عمرو خبرهایی به من رسیده که خوشایند من نیست، نزد او برو و سوال کن که عمرو و ابوموسی در مورد چیزی که برای آن اجتماع کردند چکار کردند؟ عمرو گفت: مردم چیزهایی گفتهاند و چیزهایی میگویند، اما به خدا قسم چنین نیست، بلکه وقتی که من و ابوموسی با هم جلسه تشکیل دادیم به ابوموسی گفتم: در مورد این موضوع چه نظری داری؟ گفت: نظر من این است که از میان کسانی که رسول خدا در حین وفات از آنان راضی بود کسی را خلیفه کنیم. عمرو میگوید: من هم گفتم: من و معاویه را در این بین در چه جایی قرار میدهی؟ ابوموسی گفت: اگر آن فرد از شما طلب کمک کرد شما کمک دهنده خواهید بود و اگر از شما بینیاز بود پس خدا در امر خویش احتیاجی به شما ندارد.[٢٨٤٠] ابوموسی روایت کرده که عمرو فردی پرهیزگار بود و او خویش را محاسبه مینمود و ذکر کرده که او به بیان سیره ابوبکر و عمر پرداخته و او را از بدعت بعد از آن دو بر حذر داشته است. ابوموسی میگوید: عمرو بن عاص به من گفت: به خدا سوگند اینکه ابوبکر و عمر چیزی از این مال که در دست آنان بود و بر آنان حلال بود و از آن برای خویشتن استفاده نکردند، به این خاطر نبود که آنان مغبون و خطا کار یا کوته فکر باشند- بلکه آن دو مردی بودند که این مال را که ما پس از آنان نزد خویش یافتیم بر خود حرام میدانستند- بلکه این وهم و ضعفی است که ما داریم.[٢٨٤١]
٤-معاویه به فضل علی و مستحق بودن او نسبت به خود در مورد خلافت اقرار داشت
و به همین دلیل در مورد خلافت با او منازعه نکرد و در زمانی که علی زنده بود خلافت را برای خود درخواست نکرد. یحیی بن سلیمان جعفی با سندی جید[٢٨٤٢] از ابومسلم خولانی روایت کرده که به معاویه گفت: تو بر سر خلافت با معاویه منازعه داری یا اینکه مثل او هستی؟ معالویه گفت: خیر، من میدانم که علی در مورد خلافت مستحقتر از من است، اما آیا نمیدانید که عثمان مظلومانه کشته شده است و من پسر عمو و ولی دم او هستم و خون او را مطالبه میکنم؟ پس نزد علی بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان را به ما تسلیم کند تا من هم تسلیم او شوم. پس آنان نزد علی رفتند و در این مورد با وی صحبت کردند، اما علی آنان را تسلیم نکرد.[٢٨٤٣] اصل منازعه معاویه و علی بر سر همین موضوع بود، پس حکمیت برای حل این قضیه مورد اختلاف بود نه انتخاب یا عزل خلیفه.[٢٨٤٤] این حزم در این باره میگوید علی به این دلیل با معاویه جنگید که معاویه از تنفیذ دستورات علی در سرزمین شام امتناع کرد و علی خلیفه مسلمانان بود و اطاعت از علی واجب بود. معاویه هرگز فضل و برتری علی بر خود و استحقاق وی برای بدست گرفتن خلافت را مورد انکار قرار نداد، بلکه اجتهادش او را به این نتیجه رساند که قصاص از قاتلان عثمان باید مقدم بر بیعت با علی شود و خود را به دلیل سن و سالش و نیز توانش بر طلب آن به نسبت فرزندان عثمان و حکم بن أبی العاص مستحقتر برای مطالبه خون عثمان و صحبت کردن در مورد آن میدانست. وی گرچه در این دیدگاه درست میگفت، اما در اینکه باید قصاص مقدم بر بیعت شود سخن و اجتهادش خطا بود.[٢٨٤٥]
فهم اختلاف موجود در صفین به این شکل- که در واقع تصویر حقیقی آن است- بیانگر میزان خطای روایات سابق در حکمیت در به تصویر کشیدن تصمیم داوران است. این دو داور به آنان اختیار داده شده بود که در رابطه با اختلاف میان علی و معاویه حکم کنند و اختلاف موجود میان آنان بر سر خلافت و این امر نبود که چه کسی برای بدست گرفتن آن استحقاق دارد، بلکه در مورد اجرای قصاص بر قاتلان عثمان بود و این قضیه ربطی به بحث خلافت ندارد. پس اگر داوران این موضوع اساسی را یعنی چیزی که از آنان خواسته شده بود تا در مورد آن حکم دهند، به کنار نهاده باشند و چنان که روایات شایع شده ادعا میکنند در مورد خلافت تصمیم گرفته باشند، این بدین معناست که آن دو وارد موضوع نزاع نشده و به موضوع دعوا احاطه نداشتهاند، که البته این جدا بعید است.[٢٨٤٦]
٥- امام باید عادل و عالم بوده و از دیدگاهی صائب برای اداره مردم و تأمین مصالح جامعه برخوردار باشد و از قریش باشد[٢٨٤٧]
این شرایط در علی بن أبی طالب وجود داشت، اما آیا بیعت با او منعقد شد یا خیر؟ آری، منعقد شده بود- که شکی در آن نیست- و اهل حل و عقد مهاجر و انصار با او بیعت کردند و مخالفان علی به این موضوع اقرار دارند. نیز قول سابق معاویه بر این امر دلالت دارد، یعنی بیانگر این است که امام اگر دارای صفات امامت باشد و کسانی که بر امامت با او بیعت کرده باشند بخواهند او را خلع نمایند به اتفاق علما نمیتوانند این کار را انجام دهند، زیرا عقد بیعت، عقدی لازم است و بدون وجود سبب مقتضی خلع او، نمیتوان او را خلع کرد و امامت سامان نخواهد یافت و غرض و هدف مورد نظر از خود را برآورده نخواهد ساخت مگر اینکه لازم بودن آن قطعی و یقینی باشد و اگر رعایا در خلع امام مردم به شکل ترجیح و اختیار مختار باشند اطاعتی از جانب مردم برای امام برقرار نمیشود و قدرت و توان او استمرار نمییابد و تصور معنایی برای منصب امامت صحیح نیست.[٢٨٤٨]
پس واقعیت خلاف آنچه است که این روایات بیان میکنند و چنین نیست که هر کس از امام خود راضی نبود او را خلع کند. بنابراین عقد امامت را فقط اهل حل و عقد، یعنی کسانی که آن را جاری ساختهاند میتوانند باطل کنند، البته مشروط بر اینکه شرایط امامت امام دچار اخلال شده باشد. اما آیا علی بن أبی طالب چنین کاری انجام داد- که مخل شرایط امامت او باشد- و آیا اهل حل و عقد بر عزل وی که خلیفهای راشد بود، اتفاق نظر داشتند تا بتوان گفت که عمرو و ابوموسی بر آن توافق کردند؟ هیچ وقت از علی چیزی مشاهده نشد که ناقض بیعت او باشد و جز عدل و تلاش و نیکی و تقوا و خیر از او مشاهده نشد.[٢٨٤٩]
٦- حکمیت در زمانی روی داد که روزگار فتنه بود و مسلمانان با وجود داشتن خلیفه، روزگار مضطرب و پرآشوبی را میگذراندند
پس چگونه ممکن است که با وجود عزل خلیفه اوضاع آنان سر و سامان یابد. شکی نیست که اوضاع بدتر میشد و صحابه بزرگوار ماهرتر و عاقلتر از این بودند که دست به چنین کاری بزنند. از اینرو این رأی بر اساس عقل و دلایل نقلی باطل میباشد.
٧- عمر بن خطاب خلافت را در اهل شورا محصور کرد
این گروه شش نفر بودند و مهاجر و انصار هم به این راضی بودند. این موضوع اعلام این امر است که مادام که یکی از این شش نفر زنده باشد، کسی غیر از آنان نمیتواند خلیفه شود و در زمان حکمیت جز سعد بن أبی وقاص کسی زنده بود و سعد هم از جنگ کناره گرفته و از ولایت بیزار بود و علی بن أبی طالب که خلافت را بدست داشت بعد از عثمان برترین آن شش نفر بود. پس چگونه ممکن بود که با واگذاری خلافت به دیگری تخطی ورزد.[٢٨٥٠]
٨- روایات بیانگر این هستند که بعد از حکمیت، مردم شام با معاویه بیعت کردند
سوال این است که مردم شام با چه مجوزی با معاویه بیعت کردند؟ اگر به خاطر حکمیت باشد میدانیم که داوران با هم به توافق نرسیدند و توجیهی غیر از این وجود نداشت تا به آنان منسوب شود. ابن عساکر با سندی که راویان آن ثقه هستند از سعید بن عبدالعزیز تنوخی[٢٨٥١] داناترین مردم به به وضعیت شام[٢٨٥٢] روایت کرده که گفت: علی را در عراق امیر مؤمنان میخواندند و در شام معاویه را امیر میخواندند، اما هنگامیکه علی کشته شد، معاویه را در شام امیر مؤمنان میخواندند.[٢٨٥٣]این نص بیانگر این امر است که بعد از کشته شدن علی بود که با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد. طبری نیز به این قائل است و در آخر حوادث سال چهلم میگوید: در این سال در ایلیاء با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد.[٢٨٥٤] ابن کثیر در تعلیقی بر این قول میگوید: یعنی وقتی که علی کشته شد مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه و امیر مؤمنان بیعت کردند، زیرا آنان معتقد بودند که معاویه دیگر منازعی ندارد.[٢٨٥٥] مردم شام میدانستند که معاویه جهت گرفتن خلافت هم کفؤ علی نیست و جایز نیست که با وجود امکان خلیفه شدن علی، معاویه خلیفه شود، زیرا فضل و سابقه و دانایی و دینداری و شجاعت و سائر فضائل علی، به مانند فضل ابوبکر و عمر و عثمان و دیگران در نزد آنان امری معروف و آشکار بود.[٢٨٥٦] همچنین نصوص از اینکه با وجود یک خلیفه با خلیفهای دیگر بیعت شود منع میکنند، چه مسلم از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: رسول خدا فرمود: اگر با دو خلیفه بیعت شد خلیفه دیگر را بکشید.[٢٨٥٧] نصوص دیگری با این مفهوم زیاد هستند[٢٨٥٨] و محال است که صحابه بر مخالفت با آن اتفاق نظر یابند.[٢٨٥٩]
٩- بخاری از ابن عمر روایت کرده که گفت: نزد حفصه رفتم و گفتم: وضعیت چنین است که میبینی و برای من چیزی قرار داده نشده است. حفصه گفت: نزد آنان برو زیرا آنان منتظر تو هستند و میترسم که اگر نزد آنان نروی این امر باعث شود که اختلاف و تفرقه در میان مردم ایجاد شود. حفصه دست از او برنداشت تا اینکه عبدالله بن عمر رفت. وقتی که مردم پراکنده شدند معاویه برای مردم سخن راند و گفت: هر کس میخواهد در این مورد سخنی بگوید خود را نشان دهد، زیرا ما از او و حتی پدرش نسبت به این مسأله حق بیشتری داریم. حبیب بن مسلمه به عبدالله بن عمر گفت: آیا جواب او را نمیدهی؟ عبدالله میگوید: دستانم را که جلوی زانویم گرفته بودم باز کردم و خواستم بگویم کسی که به خاطر اسلام با تو و پدرت جنگید در این مورد بیشتر از تو لیاقت دارد، اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود و چیزی غیر از آن از من نقل شود. پس آنچه را که خداوند در بهشت گرد آورده است بهیاد آوردم و ساکت شدم. حبیب گفت: خود را حفظ کردی و از گناه دور شدی.[٢٨٦٠]
ممکن است از این حدیث چنین فهم شود که وی در مورد خلافت با معاویه بیعت کرده است، اما در این حدیث تصریحی به این موضوع وجود ندارد. برخی از علما میگویند: این حدیث در مورد جلسهای بوده است که در آن حسن بن علی و معاویه با هم صلح کردند.
ابن جوزی میگوید: این خطبه در زمان معاویه روی داد بدانگاه که میخواست پسرش یزید را ولی عهد خود نماید، اما ابن حجر معتقد است که در مورد حکمیت بوده است.[٢٨٦١] دلالت نص بر دو قول اول قویتر است، زیرا اینکه عبدالله بن عمر گفت: «اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود» دلیل اتفاق نظر مسلمانان در مورد معاویه است و روزگار روی دادن حکمیت، روزگار تفرقه و اختلاف مردم بود، نه روزگار اتحاد و ائتلاف.[٢٨٦٢]
١٠- حقیقت ماجرای حکمیت
اختلافی که داوران معتقد بودند که باید تصمیم گیری در مورد آن به امت و اهل شورا عودت داده شود، در واقع اختلاف علی و معاویه در مورد قاتلان عثمان بود و معاویه ادعای خلافت را نداشت و چنان که قبلاً هم بیان شد منکر حق علی در خلافت نبود و امتناع وی از بیعت با علی و اجرای دستورات او در شام به این دلیل بود که معاویه با بهره گیری از اطاعت مردم از او و بعد از اینکه قریب بیست سال بر آن ولایت داشت در واقع و در حقیقت و به صورت عملی- و نه بر اساس حکم قانون- بر آن غلبه داشت.[٢٨٦٣] ابن دحیه کلبی میگوید: قاضی ابوبکر باقلانی در کتاب مناقب الأئمة میگوید: عمرو و ابوموسی هیچ وقت در مورد خلع علی بن أبی طالب با هم توافق نکردند و حتی اگر آن دو در مورد خلع علی به توافق میرسیدند علی خلع نمیشد تا اینکه دلیلی از قرآن یا سنت یا یکی از آن دو که مورد اجماع و اتفاق است بر آن دلالت میکرد بر اساس آنچه که در موافقت خود شرط کردهبودند یا تا اینکه چیزی را از قرآن و سنت بیان میکردند که موجب خلع او باشد و نص نامه علی علیه السلام بر حکمین شرط کرده بود که بر اساس قرآن از ابتدا تا انتهای آن حکم بدهند و از آن تجاوز نکرده و از آن دور نشوند و به هوی و هوس و نیرنگ متمایل نشوند و از آن دو سختترین عهد و پیمانها را گرفت و اگر آن دو از حکم کتاب خدا درگذرند حق دادن حکم ندارند، قرآن و سنت امامت علی را ثابت میکنند و عمرو و ابوموسی علی را بزرگ و قابل ستایش میدانستند و بر صداقت و عدالت و امامت و سابقه او در دین و جهاد بزرگ وی با مشرکان و نزدیکی وی به رسول خدا و برتری او در علم و شناخت احکام و بردباری زیاد و شایستگی و استحقاق او برای امامت و کفایت او برای بر دوش گذاشتن سختیهای کار خلافت اقرار داشتند.[٢٨٦٤]
١١- محل برپایی جلسه داوران
زمان تعیین شده برای برگزاری جلسه داوری، چنان که در نص پیمان نامه آمده است، رمضان سال ٣٧ﻫ بود، البته اگر موانعی نباشد. مکان تعیین شده برای آن بر اساس روایات موثق، محلی در وسط عراق و شام، یعنی در دومة الجندل[٢٨٦٥] بود. اما در روایات دیگری که از درجه ثقه کمتری برخوردارند أذرح[٢٨٦٦] نام برده شده است. شاید نزدیکی دو مکان به هم در اختلاف روایات تأثیر نهاده باشد، زیرا خلیفه بن خیاط[٢٨٦٧] میگوید: گویند در أذرح روی داد که به دومة الجندل نزدیک است. این جلسه بدون اینکه مانعی در کار باشد در موعد مقرر برگزار شد.[٢٨٦٨]
مکانی که در ان داوران جلسه گذاشتند در دومة الجندل بود و این بر خلاف دیدگاهی است که یاقوت حموی به آن یقین یافته است و میگوید که در أذرح روی داده است. یاقوت در این باره به برخی از روایات استناد دارد که آنها را بیان نکرده است. نیز به برخی از اشعار خصوصاً شعر ذی الرمه[٢٨٦٩] در مدح بلال بن أبی برده[٢٨٧٠] استدلال دارد که میگوید:
أبوك تلافي الدین و الناس بعدما
تشاؤوا و بیت الدین منقلع الکسر
فشد إصار الدین أیام أذرح
ورد حروباً قد لقحن إلی عقر[٢٨٧١]
(وقتی که خانه دین داشت خراب و نابود میشد پدرت به داد مردم رسید و در روز اجتماع در اذرح رشتههای دین را محکم کرد و با این کار جنگهای را مانع شد که در درون افراد ریشه کردهبودند).
١٢- آیا سعد بن أبی وقاص در جلسه داوران حضور یافت؟
دو داور در موعد مقرر با هم جلسه گذاشتند و همراه هر کدام از آنان چند صد نفر حضور داشت که نمایانگر دو گروه بودند، یکی گروه عراق و دیگری گروه شام. دو داور از برخی از بزرگان و فضلای قریش خواستند که در جلسه آنان حضور داشته باشند تا با آنان مشورت کنند و از رأیشان استفاده کنند، اما آن دسته از بزرگان صحابه که از همان آغاز جنگ از آن کناره گرفته بودند در این جلسه حضور نداشتند که برترین آنان، سعد بن أبی وقاص بود. او در این ماجرا شرکت نکرد و قصد آن را نداشت و اراده شرکت در آن را هم نکرد.[٢٨٧٢] از عامر بن سعد روایت است که برادرش عمر بن سعد نزد پدرش سعد رفت که در خارج از مدینه و در میان گوسفندان خود بود. وقتی که به نزد وی رسید به او گفت: پدر جان آیا راضی هستی که یک عرب بدوی بوده و در میان گوسفندانت باشی و در گوشهای دیگر مردم بر سر خلافت با هم منازعه داشته باشند؟ سعد بر سینه عمر زد و به او گفت: ساکت باش، من از رسول خدا شنیدم که فرمود: خداوند بنده پرهیزگار و پاک و متواضع- و گوشه گیر- را دوست دارد.[٢٨٧٣]
[٢٨٢٨]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص٤٠٤.
[٢٨٢٩]- المصنف٥/٤٦٣؛ مرویات تاریخ الطبری، ص٤٠٦.
[٢٨٣٠]- المراسیل، ابوحاتم، ص٣؛ الجرح و التعدیل١/٢٤٦.
[٢٨٣١]- تهذیب التهذیب١٢/٢٧؛ مرویات تاریخ الطبری، ص٤٠٦.
[٢٨٣٢]- مرویات تاریخ الطبری، ص٤٠٦.
[٢٨٣٣]- تاریخ دمشق١٦/٥٣.
[٢٨٣٤]- تحقیق مواقف الصحابة٢/٢٢٣.
[٢٨٣٥]- مرویات ابی مخنف، ص٤٠٧.
[٢٨٣٦]- التاریخ الکبیر٤/٢/٢٦٧؛ الجرح و التعدیل٩/١٣٨.
[٢٨٣٧]- التاریخ، دارمی، ص٢٣٨؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/٢٢٣.
[٢٨٣٨]- الضعفاء و المتروکون، ص٢٥٣.
[٢٨٣٩]- مرویات ابی مخنف، ص٤٠٨.
[٢٨٤٠]- التاریخ الکبیر٥/٣٩٨.
[٢٨٤١]- العواصم من القواصم، ص١٧٨-١٨٠.
[٢٨٤٢]- فتح الباری١٣/٨٦.
[٢٨٤٣]- سیر أعلام النبلاء٣/١٤٠.
[٢٨٤٤]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص٤٠٩.
[٢٨٤٥]- الفصل فی الملل و النحل٤/١٦٠.
[٢٨٤٦]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة٢/٢٢٥.
[٢٨٤٧]- الأحکام السلطانیة، ماوردی؛ الأحکام السلطانیة، ابویعلی، ص٢٠؛ غیاث الأمم، ص٧٩ به بعد.
[٢٨٤٨]- غیاث الأمم، ص١٢٨؛ مرویات ابی مخنف، ص٤١٠.
[٢٨٤٩]- الفصل فی الملل و الأهواء و النحل٤/٢٣٨.
[٢٨٥٠]- مرویات ابی مخنف، ص٤١١.
[٢٨٥١]- وی فردی ثقه و امام بود، التقریب.
[٢٨٥٢]- تهذیب التهذیب٤/٦٠.
[٢٨٥٣]- تاریخ طبری٦/٧٦.
[٢٨٥٤]- همان.
[٢٨٥٥]- البدایة و النهایة٨/١٦.
[٢٨٥٦]- الفتاوی٣٥/٧٣.
[٢٨٥٧]- صحیح مسلم٣/١٤٨٠.
[٢٨٥٨]- سنن البیهقی٨/١٤٤.
[٢٨٥٩]- مرویات ابی مخنف، ص٤١٢.
[٢٨٦٠]- صحیح البخاری٥/٤٨.
[٢٨٦١]- فتح الباری٧/٤٦٦.
[٢٨٦٢]- مرویات أبی مخنف.
[٢٨٦٣]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة٢/١٣٤.
[٢٨٦٤]- أعلام النصر المبین فی المفاضلة بین أهل صفین، ص١٧٧.
[٢٨٦٥]- در غرب شهر جوف در شمال جزیرة العرب.
[٢٨٦٦]- شهری در اطراف شام از توابع شراط در ناحیه بلقاء.
[٢٨٦٧]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص١٩١-١٩٢.
[٢٨٦٨]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص٢٦٧.
[٢٨٦٩]- غیلان بن عقبه که در سال١١٧ﻫ وفات یافت. سیر أعلام النبلاء٥/٢٦٧.
[٢٨٧٠]- عامر بن أبوموسی أشعری. تهذیب تاریخ دمشق٣/٣٢١.
[٢٨٧١]- دیوان ذی الرمة، ص٣٦١-٣٦٢ به نقل از خلافت علی، ص٢٧٣.
[٢٨٧٢]- خلافة علی بن أبی طالب، ص٢٧٢.
[٢٨٧٣]- المسند١/١٦٨. أحمد شاکر میگوید: سند آن صحیح است٣/٢٦؛ خلافة علی بن أبی طالب، سلمی، ص١٠٧.
میتوان از ماجرای حکمیت برای از بین بردن منازعات میان دولتهای اسلامی بهره برد، بدین صورت که همه رهبران سرزمینهای اسلامی و در ورای آنان، امت اسلامیی که بر آن حکومت میکنند فشار جدی و صادقانه بر طرفین درگیر بیاورند تا جنگ میان خود را متوقف سازند و به حکمیت شرعی در اسلام روی بیاورند و هر دو طرف نمایندهای از جانب خود بفرستند تا به اختلاف موجود پایان دهند. این امر در پرتو موارد زیر صورت میگیرد:
١- مشخص کردن صلاحیتهای داوران در صدور احکامی که جهت حل مشکلاتی که سبب این نزاع میباشند، لازم هستند و چارهای از آنها وجود ندارد.
٢- منابع قانونگذاری اسلامی به عنوان یگانه منبع برای صدور آن احکام و راه حلهایی قرار داده شوند که موجب پایان دادن به منازعات میشوند.
٣- گرفتن تعهد از طرفین نزاع و گرفتن تعهد از رهبران سرزمینهای اسلامی در مورد اینکه احکام و راه حلهای مشروعی را که داوران جهت پایان دادن نزاع صادر میکنند قبول نمایند، مشروط بر اینکه اجرای این احکام و راه حلها بر اساس حکم اسلام واجب بوده و خروج بر آنها یا رضایت به آن خروج، شرعا گناه در پی داشته باشد.
٤- اگر داوران احکام و راه حلهای مورد توافق خود را صادر کردند و طرفین نزاع آن را پذیرفتند امر پایان یافته و مؤمنان از جنگ بینیاز میشوند.
٥- اگر یکی از طرفین یا هر دو پذیرش حکم داوران را رد کردند، طرفی که حکم را رد کرده است طغیانگر به حساب میآید، خواه عدم پذیرش از هر دو طرف بوده باشد یا از یکی از آنان؛ و بر نیروهای اسلامی مستقر در نقاط دیگر شرعاً واجب است که مطیع دستورات نظامی داوران قرار دهند تا برای پایان دادن به نزاع از زور استفاده نمایند، البته به نحوی که این دخالت نظامی ضررها و خطراتی بیشتر از نزاع موجود نداشته باشد.
٦- به اتفاق یکی از صلاحیتهای حکمین این است که احکامی را صادر کنند که در مورد نحوه حرکت نیروهای مسلح در دیگر سرزمینهای اسلامی جهت حل نزاع موجود و در پرتو مواردی است که قبلاً ذکر شد.[٢٨٧٤]
شاید استفاده از این روش برای حل منازعات میان سرزمینهای اسلامی، ضامن این باشد که راه را بر دخالت نیروهای بیگانه در منازعات مسلمانان به بهانه اینکه یکی از طرفهای درگیر او را به این دخالت فراخوانده است، ببندد و بدین طریق فرصت را برای دسیسه چینی علیه مسلمانان غنیمت شمارد و برای بالابردن این منازعات تلاش نماید و راه حلهای را ارائه دهد که فقط به مذاق خودش خوش باشد و فقط مصلحت خودش در آن باشد و مسلمانان بعداً از آثار آن راه حل چنان رنج ببرند که از فتنه موجود میان خود به آن اندازه در رنج نبودند. پس این رنج بردن برای او اهمیتی ندارد و حتی این رنج بردن مسلمانان از جمله تلاشهایی است که به خاطر ایجاد آنها این راه حل ناگوار را ارائه داده است. گفتیم شاید استفاده از الگوی حکمیت به صورتی که قبلاً بیان شد راه بر آن نیروهای خارجی ببندد که در صفوف مسلمانان به دنبال فساد هستند. این صفت الزامی شرعی برای حل منازعات از طریق حکمیت- که بیان شد- مستند به اجماع صحابه میباشد، زیرا همه صحابه در زمان اختلاف موجود میان علی و معاویه اعتقاد داشتند که باید برای حل این منازعه از حکمیت استفاده شود و قبول این راه حل، مورد اتفاق صحابه همراه علی و صحابه همراه معاویه و آن دسته از صحابه چون سعد بن أبی وقاص و عبدالله بن عمر و عدهای دیگر بود که از فتنه کناره گرفته بودند.[٢٨٧٥]
[٢٨٧٤]- الجهاد و القتال فی السیاسة الشرعیة٣/١٦٦٥.
[٢٨٧٥]- همان.
موضع اهل سنت و جماعت در قبال جنگهای میان صحابه، عدم سخن گفتن در مورد آن مشاجرات است مگر به صورتی که در شأن صحابه باشد، زیرا غور و فرو رفتن در آن، ایجاد دشمنی و کینه و بغض نسبت بهیکی از دو طرف میشود و میگویند: بر هر مسلمانی واجب است همه را دوست داشته و از آنان راضی و خشنود باشد و بر آنان رحمت بفرستد و به فضائل و سوابق آنان اقرار داشته باشد و مناقب آنان را منتشر گرداند و چنین اعتقاد داشته باشد که این جنگ که از آنان سر زده است از روی اجتهاد بوده است و همه در اجتهاد خود به صواب یا به خطا رفته باشند ثواب و پاداش دارند، با این تفاوت که کسی که به صواب رفته است دو برابر کسی که به خطا رفته است ثواب میبرد و قاتل و مقتول صحابه در این جنگها در بهشت هستند. اهل سنت جایز ندانستهاند که در مورد مشاجرات آنان غور و تفصیل نگری شود. قبل از اینکه به بخشی از اقوال اهل سنت در مورد موضع آنان نسبت به مشاجرات میان صحابهاشاره نمایم، نصوصی را بیان میکنم که به حوادث میان صحابه و صفات آنان در این جنگها اشاره دارند میپردازم. این نصوص عبارتند از:[٢٨٧٦]
١- خدای متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩﴾ [الحجرات: ٩].
در این آیه خدای متعال فرمان داده که اگر میان مؤمنان جنگی روی داد میان آنان صلح و سازش برقرار شود، زیرا آنان با هم برادر هستند و این جنگ آنان را از صفت مؤمن بودن خارج نمیکند، زیرا خدای متعال آنان را مؤمن نامیده و امر کرده که میان آنان صلح و سازش برقرار شود. پس اگر نزاع میان عامه مؤمنان روی دهد و آنان به این خاطر از مؤمن بودن خارج نشوند، پس صحابه رسول خدا که در نبرد جمل و جنگهای بعد از آن با هم جنگیدند اولی به این هستند که در نام ایمان مذکور در آیه داخل شوند. پس آنان همواره مؤمن حقیقی بوده و مشاجره میانشان آنان را به هیچ وجه از ایمان خارج نمیکند، زیرا این جنگ از روی اجتهاد روی داده است.[٢٨٧٧]
٢- از ابوسعید خدری س روایت است که گفت: رسول خدا فرمود: در هنگام ایجاد اختلاف و تفرقه میان مسلمانان گروهی از حدود شرعی تجاوز کرده و با دیگر مسلمانان میجنگند و طائفه اولی به حق، آنان را میکشند.[٢٨٧٨] منظور از تفرقه مورد اشاره در حدیث، اختلاف میان علی و معاویه است و حدیث هر دو گروه را به این توصیف کرده که مسلمان هستند و دستاویز به حق میباشند. این حدیث یکی از نشانههای نبوت رسول خدا است، زیرا به همان شکلی که رسول خدا خبر داده بودند این رویداد رخ داد و در این حدیث حکم به مسلمان بودن هر دو گروه، یعنی مردم شام و مردم عراق داده شده است، و چنان نیست که رافضیان و افراد نادان اعلام میدارند و میگویند اهل شام کافر هستند. همچنین در این حدیث بیان شده که علی و یارانش به حق نزدیکتر و اولی هستند. دیدگاه اهل سنت و جماعت همین است یعنی معتقدند که علی در اجتهاد به صواب رفته است گرچه معاویه هم مجتهد بوده است و معاویه هم إنشاء الله مأجور است، لکن چون علی امام بود و در اجتهادش به صواب رفت دو اجر دارد، زیرا رسول خدا میفرمایند: اگر حاکم اجتهاد کرد و به رأی درست دست یافت دو اجر دارد اما اگر به خطا رفت تنها یک اجر دارد.[٢٨٧٩]
٣- از ابی بکره روایت است که گفت: رسول خدا ج داشت سخن میگفت که حسن بن علی آمد. پس رسول خدا فرمود: این پسر من انسان بزرگی است و بسا که خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار نماید.[٢٨٨٠] در این حدیث رسول خدا گواهی دادهاند که هر دو گروه عراق و شام مسلمان هستند. این حدیث ردّی صریح بر سخن خوارج است که علی و معاویه و همراهانشان را کافر میدانستند، زیرا حدیث شهادت داده که هر دو گروه مسلمان هستند. به همین دلیل سفیان بن عیینة میگفت: اینکه رسول خدا فرموده است «دو گروه از مسلمانان» جدا باعث شگفتی ما است. بیهقی میگوید: دلیل شگفتی آنان این بود که رسول خدا هر دو گروه را مسلمان نامیده است. این خبری از رسول خدا در مورد این است که حسن بن علی بعد از وفات علی، خلافت را بدست معاویه بن أبی سفیان میدهد.[٢٨٨١]
احادیثی که قبلاً بیان شدند به این اشاره دارند که مردم عراق که همراه علی بودند و مردم شام که همراه معاویه بودند رسول خدا آنان را امت خود توصیف کرده است.[٢٨٨٢] همچنین هر دو را به این توصیف کرده که دستاویز به حق میباشند و از حق خارج نشدهاند. همچنین در مورد آنان شهادت داده که بر ایمان استمرار دارند و به سبب این جنگی که میان آنان روی داد از ایمان خارج نشدهاند و مشمول معنای عام این آیه میباشند که میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ﴾ [الحجرات: ٩]
«هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید».
قبلاً بیان شد که مدلول آیه شامل آنان نیز میشود. پس آنان به خاطر این جنگها کافر و فاسق نشدهاند، بلکه مجتهدانی بودهاند که تأویل اجتهادی داشتهاند و چنان که قبلاً هم ذکر شد علی بن أبی طالب حکم جنگ میان آنان را بیان کرد. بنابراین بر شخص مسلمان واجب است که در اعتقاد خود در مورد مشاجرات میان صحابه، مسلک و روش اهل سنت را بپیماید، یعنی در مورد مشاجرات میان صحابه فقط به نحوی سخن بگوید که در شأن آنان باشد. کتب اهل سنت پر از بیان عقیده صاف و پاک و خالص آنان در مورد این گروه برگزیده است.
اهل سنت موضع خود در قبال این جنگها را در اقوال نیکی بیان کردهاند از جمله:[٢٨٨٣]
١- از عمربن عبدالعزیز در مورد جنگ میان صحابه سوال شد و او گفت: آن خونهایی بود که خداوند دست مرا به آن آلوده نکرد، پس آیا زبانم را از آن پاک نکنم. مثل اصحاب رسول خدا، مانند چشم است و درمان چشم، دست نزدن به آن است.[٢٨٨٤] بیهقی در تعلیقی بر قول عمر بن عبدالعزیز میگوید: این سخنی نیکو و زیب است، زیرا سکوت فرد در مورد چیزی که ربطی به او ندارد کاری درست است.[٢٨٨٥]
٢- از حسن بصری در مورد جنگ میان صحابه سوال شد و او گفت: این جنگی بود که اصحاب محمد در آن حضور داشتند و ما از آن غائب بودیم و آنان به آن داناتر از ما بودند و تنها چیزی که بر ما لازم است این است که از مواردی که بر آن اتفاق نظر دارند پیروی کنیم و در مورد موارد اختلافی توقف کنیم.[٢٨٨٦] این سخن حسن بصری به این معنا است: صحابه به جنگی که داخل آن شدند داناتر بودند و تنها چیزی که بر ما لازم است این است که از مواردی که آنان بر آن اجماع دارند تبعیت کنیم و در مورد آنچه که مورد اختلاف آنان است توقف کنیم و رأیی را از جانب خود بیان نکنیم و بدانیم که آنان اجتهاد کردهاند و خدای متعال را مد نظر داشتهاند، زیرا آنان در دین متهم نیستند.[٢٨٨٧]
٣- از جعفر بن محمد صادق در مورد جنگ میان صحابه سوال شد و او گفت: من چیزی را میگویم که خداوند فرموده است: ﴿قَالَ عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَٰبٖۖ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى٥٢﴾ [طه: ٥٢].[٢٨٨٨]
«اطّلاعات مربوط بدیشان در کتابی عظیم و شگفت (به نام لوح محفوظ، مکتوب) است و تنها پروردگارم از آن مطلع است و بس. پرودگار من به خطا نمیرود (و لذا چیزی از قلم او نمیافتد) و فراموش نمیکند».
از امام احمد سوال شد که در مورد جنگ میان علی و معاویه چه نظری دارد و او گفت: جز نیکی در مورد آنان چیزی نمیگویم.[٢٨٨٩] از ابراهیم بن آزر فقیه روایت است که گفت: نزد احمد بن حنبل رفتم و مردی از او سوال کرد که در مورد ماجرای میان علی و معویه چه دیدگاهی دارد؟ پس احمد بن حنبل از او روی برگرداند و جوابش را نداد. به احمد بن حنبل گفتند: ای ابوعبدالله او از بنیهاشم است. پس رو به آن مرد کرد و گفت من این آیه را قرائت میکنم:
﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٤١﴾ [البقرة: ١٤١]
«- به هر حال- آنان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند. آنچه به چنگ آوردند متعلّق به خودشان است، و آنچه شما فراچنگ آوردهاید از آن شما است، و درباره آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود- و هیچ کس مسؤول اعمال دیگری نیست و کسی را به گناه دیگری نمیگیرند-».
٤- ابو زید قیروانی که در مورد چیزهایی صحبت میکرد که واجب است شخص مسلمان در مورد صحابه رسول خدا به آن اعتقاد داشته باشد و آنچه که واجب است آنان را با آن ذکر کند، گفت: کسی از صحابه را نام نبرد مگر با نیکوترین بیان و از پرداختن به مشاجرات آنان خودداری نماید و آنان مستحقترین افراد به این هستند نیکوترین مخارج و جایگاهها برای آنان طلب شود و نیکوترین دیدگاهها در مورد آنان برود.[٢٨٩٠]
٥- ابوعبدالله بن بطه که در مورد عقیده اهل سنت و جماعت بحث میکرد گفت: بعد از آن از مشاجرات میان صحابه رسول خدا امساک کرده و به آن نمیپردازیم، زیرا صحابه در صحنههای مختلف با رسول خدا همراه بودند و در رسیدن به فضل بر مردم سبقت گرفتند. خداوند آنان را آمرزیده و به شما فرمان داده که برای آنان طلب آمرزش نمائید و با علاقه و عشق به آنان به خدا تقرب بجویید. خداوند این را بر زبان پیامبرش واجب کرده و او میدانست که در آینده چه ماجرایی از جانب آنان روی خواهد داد و میدانست که آنان با هم خواهند جنگید و آنان بر دیگر افراد برتری دارند، زیرا حکم خطا و عمد از آنان برداشته شده است و اختلافاتی که میان آنان روی داده است آمرزیده شده است.[٢٨٩١]
٦- قاضی ابوبکر باقلانی میگوید: واجب است که دانسته شود که مشاجره و جنگی که میان صحابه رسول خدا روی داد باید از پرداختن به آن خودداری نمود و برای همه طلب رحمت نموده و همه را مورد ستایش قرار دهیم و از خدا بخواهیم که رضوان و امان و رستگاری و بهشت را نصیب آنان کند و معتقد باشیم که علی در این کار خود راه صواب را پیمود و به این خاطر دو اجر دارد و اگر کارهای صحابه از روی اجتهاد روی داده باشد به این خاطر اجر و ثواب دارند و فاسق و بدعتگر نمیشوند، زیرا خدای متعال میفرماید:
﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾ [الفتح: ١٨]
«خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد». نیز به این دلیل که رسول خدا میفرماید: «اگر حاکم اجتهاد کرد و به رأی درست دست یافت دو اجر دارد اما اگر به خطا رفت تنها یک اجر دارد». پس اگر حاکم در زمان ما به خاطر اجتهادش دو اجر داشته باشد اجتهاد کسانی که خداوند از آنان راضی بوده و آنان از خدا خشنود بودهاند چه حکمیخواهند داشت؟! دلیل صحت این قول، سخن رسول خدا در مورد حسن بن علی است که فرمود: این پسر من انسان بزرگی است و بسا که خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار نماید.[٢٨٩٢] پس این حدیث بزرگ بودن و فراوانی دو گروه را بیان کرده و در مورد آنان حکم داده که اسلام آنان صحیح است. خدای متعال به این قوم وعده داده که کینه و دشمنی را از دل آنان بیرون میکند و میفرماید:
﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧﴾ [الحجر: ٤٧]
«و کینه توزی و دشمنانگی را از سینههایشان بیرون میکشیم، و برادرانه بر تختها رویاروی هم مینشینند».
واجب است که از پرداختن به مشاجرات آنان خودداری شده و در مورد آن سکوت شود.[٢٨٩٣]
٧- ابن تیمیه در بحث از از عقیده اهل سنت و جماعت در مورد مشاجره میان صحابه میگوید: از پرداختن به مشاجره میان صحابه خودداری ورزند و بگویند: این آثار که در مورد کارهای بد آنان روایت شده است برخی چیزهایی به آنها اضافه شده و برخی دیگر چیزهایی از آنها کم شده و برخی دیگر تغییر داده شدهاند، اما رأی صحیح این است که آنان معذور هستند، زیرا یا مجتهد مصیب هستند و یا مجتهد مخطئ.[٢٨٩٤]
٨- ابن کثیر میگوید: مشاجراتی که بعد از وفات رسول خدا میان آنان روی داد، برخی از آنان به مانند جنگ جمل بدون قصد و عمد از آنان روی داد و برخی دیگر چون جنگ صفین از روی اجتهاد روی داد و اجتهاد گاهی به خطا میرود، لکن چنین مجتهدی معذور بوده و مأجور نیز میباشد، اما مجتهدی که مصیب باشد دو اجر دارد.[٢٨٩٥]
٩- ابن حجر میگوید: اهل سنت اتفاق نظر دارند که نمیتوان به خاطر این مشاجراتی که میان صحابه روی داد زبان به طعن آنان گشود، گرچه گروه محق از میان آنان شناخته شود، زیرا آنان در آن جنگها فقط از روی اجتهاد جنگیدند و ثابت شده که مجتهد مخطئ یک اجر و مجتهد مصیب دو اجر میبرد.[٢٨٩٦]
پس اهل سنت اجماع دارند که واجب است در مورد فتنه روی داده در میان صحابه بعد از کشته شدن عثمان سکوت شود و بر آنان رحمت فرستاده شده و به فضائل و سوابق آنان اقرار شده و محاسن آنان منتشر شود. خداوند از آنان راضی باد و خشنودشان گرداند.[٢٨٩٧]
[٢٨٧٦]- عقیدة أهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام٢/٧٢٧؛ تنزیه خال أمیرالمؤمنین معاویة بن أبی سفیان من الظلم و الفسق فی مطالبته بدم أمیر المؤمنین عثمان، ص٤١.
[٢٨٧٧]- العواصم من القواصم، ص١٦٩-١٧٠؛ أحکام القرآن٤/١٧١٧.
[٢٨٧٨]- صحیح مسلم٢/٧٤٥.
[٢٨٧٩]- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری١٣/٣١٨.
[٢٨٨٠]- صحیح البخاری، شماره٧١٠٩.
[٢٨٨١]- الإعتقاد، ص١٩٨؛ فتح الباری١٣/٦٦.
[٢٨٨٢]- در صحیح مسلم٢/٧٤٦ آمده است: در امت من دو گروه خواهند بود.
[٢٨٨٣]- عقیدة أهل السنة فی الصحابة٢/٧٤٦؛ الطبقات٥/٣٩٤.
[٢٨٨٤]- الإنصاف، باقلانی، ص٦٩؛ الطبقات٥/٣٩٤.
[٢٨٨٥]- مناقب الشافعی، ص١٣٦.
[٢٨٨٦]- الجامع لأحکام القرآن١٦/٣٣٢.
[٢٨٨٧]- همان.
[٢٨٨٨]- الإنصاف، باقلانی، ص٦٩.
[٢٨٨٩]- مناقب الإمام أحمد، ابن جوزی، ص١٦٤.
[٢٨٩٠]- رساله مشهور ابوزید قیروانی همراه با شرح آن به نام الثمر الدانی، ص٢٣.
[٢٨٩١]- الشرح و الإبانة علی أصول السنة و الدیانة، ص٢٦٨.
[٢٨٩٢]- صحیح البخاری، شماره٧١٠٩.
[٢٨٩٣]- الإنصاف فیما یجب اعتقاده و لا یجوز الجهل به، ص٦٧-٦٩.
[٢٨٩٤]- همان. ولی این منبع احتمالاً اشتباه ذکر شده است زیرا باقلانی خیلی قدیمیتر از ابن تیمیه است.
[٢٨٩٥]- الباعث الحثیث، ص١٨٢.
[٢٨٩٦]- فتح الباری١٣/٣٤.
[٢٨٩٧]- عقیدة أهل السنة٢/٧٤٠.
از جمله کتابهایی که تاریخ صدر اسلام را تحریف کرده است کتاب الإمامة و السیاسة منسوب به ابن قتیبة میباشد. دکتر عبدالله عسیلان در کتاب «الإمامة و السیاسة فی میزان التحقیق العلمی» ادله و براهینی را ذکر کرده که بیانگر این میباشد که این کتاب به دروغ به امام ابن قتیبه نسبت داده شده است، از جمله این ادله موارد زیر است:
• کسانی که در مورد زندگی نامه ابن قتیبه سخن گفتهاند و شرح حال او را نوشتهاند هیچ یک بیان نکردهاند که او کتابی با نام «الإمامة و السیاسة» نوشته باشد و در بحث تاریخ فقط کتابی از او سراغ داریم که «المعارف» نام دارد.
• کسی که این کتاب را مطالعه کرده باشد در مییابد که ابن قتیبه در دمشق و مغرب اقامت کرده است، حال آنکه ابن قتیبه از بغداد فقط به دینور رفته است.
• روش و شیوهای که مؤلف در کتاب «الإمامة و السیاسة» در پی گرفته است به صورت کامل با روش ابنقتیبه در کتابهای موجود او فرق دارد، زیرا ابن قتیبه برای کتابهای مقدمهای طولانی ذکر میکند و در آنها روش و هدف خود از آن تألیف را بیان میکند، اما در کتاب «الإمامة و السیاسة» نویسنده مقدمهای بسیار کوتاه را آورده که بیشتر از سه سطر نمیباشد. علاوه بر این از حیث روش نیز با تألیفات ابن قتیبه تفاوت دارد و چنین روشی در نوشتهی ابن قتیبه به چشم نمیخورد.
• مؤلف کتاب به شکلی از أبو لیلی روایت میکند که انگار مستقیماً با او ملاقات داشته است، و این ابو لیلی، محمد بن عبدالرحمن بن أبو لیلی فقیه قاضی کوفه است که در سال ١٤٨ﻫ وفات یافته است و معروف این است که ابن قتیبه در سال ٢١٣ﻫ یعنی ٦٥ سال بعد از وفات ابولیلی به دنیا آمده است.
• راویان و شیوخی که ابن قتیبه معمولاً در کتابهای خود از آنان نقل قول میکند در هیچ جای کتاب ذکری از آنها به میان نیامده است.
• بسیاری از روایات او با صیغه تمریض و اشاری و نامعلوم آمده است، زیرا در بسیاری از جاها در این کتاب آمده است: از برخی از مصریان روایت کردهاند؛ از محمد بن سلیمان از مشایخ اهل مصر روایت کردهاند، برخی از مشایخ مغرب به ما روایت کردهاند، از برخی از مشایخ روایت کردهاند؛ یکی از مشایخ به ما روایت کرده است. چنین ترکیباتی از اسلوب و عبارات ابن قتیبه بسیار دور میباشد و چنین چیزهایی در هیچ یک از کتابهای وی وارد نشده است.
• نویسنده کتاب «الإمامة و السیاسة» از دو نفر از علمای بزرگ مصر روایت میکند، حال آنکه ابن قتیبه به مصر نرفته و از این دو عالم کسب علم نکرده است.[٢٨٩٨]
ابن قتیبه در نزد علما جایگاهی والا دارد و علما او را از اهل سنت میدانند و معتقدند که از حیث علم و دین فردی ثقه است. سلفی میگوید: ابن قتیبه از افراد ثقه و از اهل سنت است. ابن حزم در مورد وی میگوید: او در علم و دین فردی ثقه است. خطیب بغدادی هم در این مورد از وی تبعیت کرده است. ابن تیمیه در مورد وی میگوید: ابن قتیبه از منتسبان به امام احمد و اسحاق است و از کسانی که اقدام به نصرت مذاهب مشهور اهل سنت کرده است.[٢٨٩٩] مردی که میان علمای محقق چنین منزلت و جایگاهی داشته باشد، آیا معقول است که مؤلف کتاب «الإمامة و السیاسة» باشد که تاریخ را تحریف کرده و چیزهایی را به صحابه بزرگوار منتسب ساخته که در آنان نیست؟![٢٩٠٠]
دکتر علی نفیع علیانی در کتاب «عقیدة الإمام ابن قتیبة عن کتاب الإمامة و السیاسة» میگوید: بعد از اینکه کتاب «الإمامة و السیاسة» را به صورتی دقیق خواندم این باور نزد من رجان یافت که مؤلف آن یک رافضی خبیث است که خواسته به خاطر کثرت تألیفات ابن قتیبه و شهرت او در مردم به حمایت از مذهب اهل حدیث، این کتاب را داخل در کتابهای ابن قتیبه نماید و احتمالاً از رافضیان مغرب باشد، زیرا ابن قتیبه در مغرب از شهرت و آوازه نیکویی برخوردار است.[٢٩٠١] چیزهایی که رافضی بودن مؤلف الإمامة و السیاسة را رجان میدهد موارد زیر است:
• مؤلف کتاب از زبان علی بن أبی طالب روایت کرده که به مهاجران گفت: ای گروه مهاجر، خدا را خدا را در نظر داشته باشید و سلطه و حکومت محمد بر عرب را از خانه و کاشانهاش به خانههای خود خارج نکنید و اهل او را از جایگاه و حق او در میان مردم دفع نکنید، ای گروه مهاجر، به خدا قسم ما مستحقترین مردم به او هستیم، زیرا ما اهل بیت میباشیم و ما نسبت به بدست گرفتن خلافت از شما مستحقتر هستیم. به خدا قسم خلافت در میان ما اهل بیت است، پس از هوا و هوس خود پیروی نکنید، چه در این صورت از از راه خدا گمراه میشوید.[٢٩٠٢] جز شیعه کسی به این اعتقاد ندارد که خلافت در میان اهل بیت موروثی است.
• مؤلف این کتاب به صحابه طعن و عیب وارد کرده است و ابن عمر را فردی ترسو و سعد بن أبی وقاص را شخصی حسود معرفی نموده و بیان کرده که محمد بن مسلمه به خاطر اینکه علی مرحب یهودی را در خیبر به هلاکت رساند از علی خشمگین بود و بیان کرده که این عائشه بود که فرمان قتل عثمان را صادر کرد.[٢٩٠٣] طعن و عیب وارد کردن به صحابه از بارزترین خصوصیات صحابه میباشد. خوارج نیز گرچه در این خصوصیت با آنان مشترک میباشند اما خوارج عموم صحابه را مورد طعن و عیب قرار نمیدهند.[٢٩٠٤]
• مؤلف بیان کرده که مختار بن أبوعبید از طرف مصعب بن زبیر به قتل رسید زیرا وی مردم را اهل بیت رسول خدا دعوت میکرد و خرافاتهای مختار و اینکه ادعای وحی را داشت بیان نکرده است و این رافضیان هستند که مختار را به این خاطر که از قاتلان حسین بن علی انتقام گرفت دوست دارند، اما ابن قتیبه مختار را در شمار کسانی ذکر کرده که بر حاکم جامعه خروج کردند و بیان کرده که او ادعای این را داشت که جبرئیل نزد وی میآید.[٢٩٠٥]
• مؤلف این کتاب در مورد خلافت ابوبکر و عمر و عثمان فقط بیست و پنج صفحه نوشته است، اما در مورد فتنه موجود میان صحابه دویست صفحه نوشته است. پس مؤلف آن دور از تاریخ اسلام را که روشن و آشکار و تابناک است به صورت مختصر بیان کرده و صفحات زیادی را به تاریخی جعلی اختصاص داده که فقطاندکی از آن صحیح میباشد. چنین کاری از اخلاقیات معروف و شناخته شده رافضیان میباشد. از گمراهی و خواری به خدا پناه میبریم.
محمود شکری آلوسی میگوید: از جمله نیرنگها و دسیسههای رافضیان این است به نامهای مردان معتبر اهل سنت نگاه میکنند و هر کس را پیدا کنند که از حیث نام و لقب با یکی از آنها موافق باشد روایت حدیث آن فرد شیعی را به او اسناد میدهند و هر کس از اهل سنت که به آن فرد آشنایی نداشته باشد اعتقاد مییاید که او یکی از ائمه است قولش را معتبر دانسته و به روایت او اعتماد میکند، مانند سدی که دو نفر هستند یکی سدی کبیر و دیگری سدی صغیر. سدی کبیر از افراد ثقه اهل سنت است، اما سدی صغیر از جاعلان و کاذبان و یک رافضی افراطی است. نیز مانند عبدالله بن قتیبه که یک رافضی افراطی است و عبدالله بن مسلم بن قتیبه که از افراد موثق اهل سنت است. این فرد سنی کتابی را به نام «المعارف» نوشته است و آن فرد رافضی هم کتابی را نوشته و آن را «المعارف» نامیده است تا بدین وسیله گمراه گری کند.[٢٩٠٦] این سخن از جمله دلایلی است که این باور را رجحان میدهد که کتاب الإمامة و السیاسه اثر ابن قتیبه رافضی باشد و نه ابن قتیبه سنی و موثق؛ و مردم به خاطر تشابه نام این دو، دچار اشتباه و اختلاط شدهاند.[٢٩٠٧]
از جمله کتابهایی که در تحریف تاریخ صحابه سهم دارد کتاب نهج البلاغه است. این کتاب از حیث سند و متن مورد طعن میباشد، زیرا سه قرن و نیم بعد از وفات علی بن أبی طالب و بدون سند جمع آوری شده است. شیعه تألیف این کتاب را به شریف رضی نسبت دادهاند که این شخص از دیدگاه محدثان حتی اگر سندی را موافق با بدعت خود بیان کند مورد قبول نمیباشد، پس حال که در این کتاب بدون ذکر سند این مطالب را جمع آورده است چه وضعیتی دارد؟ کسی که در نگاه محدثان متهم میباشد برادرش علی است.[٢٩٠٨] علما در مورد نهج البلاغه سخن گفتهاند، از جمله:
• ابن خلکان در شرح حال شریف مرتضی میگوید: علما در مورد کتاب نهج البلاغه که گردآوری سخنان علی بن أبی طالب است با هم اختلاف دارند که ایا وی آن را گردآوری کرده است یا اینکه برادرش رضی آن را گردآورده است؟ گفتهاند: این کلام علی نیست، بلکه کسی که آن را جمع آورده و به علی منسوب کرده است همان کسی است که آن را جعل کرده است. و الله أعلم.[٢٩٠٩]
• ذهبی میگوید: هر کس نهج البلاغه را مطالع نماید در مییابد که مطالب این کتاب به دروغ به أمیرالمؤمنین علی نسبت داده شده است، زیرا در آن به آشکارا ناسزاگویی شده و منزلت ابوبکر و عمر پایین آورده شده است. همچنین در آن تناقض و چیزهای رکیک و عباراتی وجود دارد که هر کس به صحابه قریشی و غیر قریشی از متأخران بعد از آنان شناخت داشته باشد یقین مییابد که اکثر آن باطل است.[٢٩١٠]
• ابن تیمیه میگوید: علما میدانند که بیشتر خطبههای این کتاب به دروغ به علی منسوب شده است. به همین دلیل غالب مطالب آن در کتابهای قدیمیتر از آن به چشم نمیخورد و مطالب آن سند معروف و شناخته شدهای ندارند.[٢٩١١]
• ابن حجر شریف مرتضی را به جعل متهم میکند و میگوید: هر کس این کتاب را مطالعه کند یقین مییابد که به دروغ به علی نسبت داده شده و اکثر آن باطل است.[٢٩١٢]
با استناد به این اخبار و اخباری دیگر تعدادی از پژوهشگران به بحث در مورد این موضوع پرداختهاند و قائل به عدم صحت نسبت این سخنان و مطالب به علی شدهاند.[٢٩١٣]
میتوان مهمترین مواردی را که علمای قدیم و جدید در تشکیک به صحت انتساب نهج البلاغه به علی بیان کردند در موارد زیر خلاصه کرد:
• نداشتن سندهایی مؤید که نسبت کلام به گوینده آن را از حیث متن و سند و روایت استحکام بخشیده و تقویت کند.
• خطبههای زیاد و طولانی، زیرا با کثرت و طولانی بودن خطبهها، حفظ و ضبط آن خطبهها قبل از عصر تدوین دشوار میباشد، زیرا خطبههای رسول خدا با وجود شدت اهتمام و توجهی که به آنها بوده است به صورت کامل و سالم بدست ما نرسیده است.
• تعدادی از اقوال و خطبهها که در نهج البلاغه به علی بن أبی طالب منسوب شده است در منابع معتبر به افرادی غیر از علی بن أبی طالب منسوب شده است و افرادی که به روش و سبک آن افراد آشنایی دارند این اقوال و خطبهها را برای آن افراد تأیید میکنند.
• در این کتاب از زبان علی بن أبی طالب چیزهایی در مورد ابوبکر، عمر و عثمان ذکر شده است که نه در شأن علی است و نه در شأن آن سه نفر. نیز با احترامیکه علی برای آنان قائل بود منافات دارد، مانند خطبه معروف به «شقشقیه» که در آن علی تمایل زیاد خود به خلافت را آشکار میکند و این درست بر خلاف پرهیزکاری و زهدی است که علی به آنها مشهور شده است.
• در نهج البلاغه سجع به صورت زیادی دیده میشود، زیرا تعدادی از ادیبان معتقدند که این کثرت سجع با عدم تکلف عصر علی در سخن گفتن- گرچه سجع غیر ارادی و زیبا از روح و مبنای آن روزگار به دور نمیباشد- سازگار نیست.
• کلام آکنده از صناعتهای ادبی که در آن آرایههای ادبیی به چشم میخورد که از نوع پیرایهها و تزئینات ادبی عصر عباسی است، مانند آنچه که در این کتاب در وصف طاووس و خفاش و زنبور و مورچه و کشت و زرع و ابر و امثال آن گفته شده است.
• استفاده از عبارات فلسفی و کلامی که در لابلای نهج البلاغه وارد شده است و فقط در قرن سوم نزد مسلمانان شناخته شد و رواج یافت، یعنی در زمانی که کتابهای یونانی و فارسی و هندی به عربی ترجمه شدند و بیشتر شبیه کلام منطق دانان و متکلمین میباشد تا کلام خلفای راشدین.[٢٩١٤]
در هنگام بحث از صحابه و رویدادهای میان آنان و میان امیر المؤمنین علی باید از این کتاب پرهیز شود و نصوص آن بر قرآن و سنت عرضه شود و آنچه از آن که موافق قرآن و سنت بود اشکالی نیست که مورد استفاده قرار گیرد و آنچه از آن که مخالف قرآن و سنت باشد مورد توجه و استفاده قرار نگیرد.
کتاب الأغانی تألیف ابوالفرج اصفهانی کتابی در موضوع ادب، سمر و غزل به حساب میآید و کتابی علمی و تاریخی و فقهی نیست و در نزد اهالی ادب و تاریخ دارای انعکاس است. اما این سخن به این معنی نیست در مورد شعوبیه- ملی گرایی- و دسیسه چینی و کذب فضیح و طعن و معایب موجود در آن سکوت شود. شاعر و استاد بزرگ عراقی، ولید أعظمی کتابی ارزشمند را نوشته و آن را «السیف الیمانی فی نحر الأصفهانی صاحب الأغانی» نام نهاده است. وی در این کتاب آستین همت را بالا زده تا شوخی و جدی و سم را از عسل متمایز ساخته و دروغها و آتشهای ملیگرایی و نیرنگ را که در سینهها به مانند غلیان و جوشش آب در دیگ جوشش مییابد برملا سازد و هرزه گوییهای وی را در اخبار و حکایات دروغین و غیر مؤثقی که به خانواده بزرگوار رسول خدا اسائه ادب میکند و سیره آنان را مورد جرح قرار میدهد و رفتار آنان را تحریف و زشت میکند، ابطال نموده و پاسخ گوید. هم چنین ادعاهای اصفهانی در مورد معاویه بن أبو سفیان و دیگر خلفای راشد اموی را که با طرح روایات کذب و توطئه آمیز بیان شده است ابطال نماید. همچنین این استاد بزرگوار و شاعر گرانمایه اسلامی، حکایات پراکندهای را که در کتاب الأغانی وجود دارد و عقیده و دین اسلام را مورد طعن قرار داده و جاهلیت را بر اسلام برتری میدهد و دیگر اباطیلی را که در آن وجود دارد مورد نقد قرار داده است.[٢٩١٥]
علما از دیر باز در مورد این کتاب سخن گفتهاند، از جمله:
• خطیب بغدادی میگوید: ابوالفرج اصفهانی دروغگوترین مردم بود، وی کتابهای زیادی را میخرید و همه روایات خود را از آن میساخت.[٢٩١٦]
• ابن جوزی میگوید: به روایت فردی مثل وی اعتماد نمیشود و بسیاری از مواقع آنها را از جانب خود روایت کرده است. هر کس در کتاب الأغانی درنگ کند همه چیزهای قبیح و زشت را مشاهده میکند.[٢٩١٧] ذهبی میگوید: شیخ ما تقی الدین بن تیمیه او را ضعیف و در مورد نقلیاتش متهم میدانست و چیزهایی را که میگفت خوف انگیز عنوان میکرد.[٢٩١٨]
وی احمد بن أبی یعقوب إسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح عباسی از اهالی بغداد و از مؤرخان شیعه امامیاست. وی در دولت عباسی در نوشتن دیوانها فعالیت داشت و ملقب به کاتب العباسی شد. یعقوبی تاریخ دولت اسلامی را از دیدگاه شیعه امامی بیان میکند. وی خلافت را فقط برای علی و فرزندان و حسب تسلسل ائمه در نگاه شیعه قبول دارد و علی را وصی مینامد و هنگامیکه بیان تاریخی خلافت ابوبکر، عمر و عثمان میپردازد، لقب خلافت را به آنان نمیدهد، بلکه میگوید: فلانی حکومت را بدست گرفت. وی در مورد هر کدام از آنان و همچنین بزرگان صحابه که سخن میگوید زبان به طعن به آنان میگشاید. وی در مورد عائشه[٢٩١٩]، خالد بن ولید[٢٩٢٠]، عمرو بنعاص[٢٩٢١] و معاویه بن أبوسفیان[٢٩٢٢] اخبار توهین آمیزی را بیان میکند و خبر سقیفه را به صورتی زشت بیان میکند[٢٩٢٣] و در آن ادعا میکند برای سلب خلافت از علی که از دیدگاه او وصی رسول خدا میباشد توطئه چیده شده است. روش وی در بافتن اتهامات همان روش شیعیان و روافض است که یا خبر را به طور کامل میسازد و میبافد[٢٩٢٤] یا اینکه چیزهایی بر خبر میافزاید، [٢٩٢٥] یا اینکه خبر را در غیر سیاق و جایگاه آن بیان میکند تا بدین طریق معنای آن را منحرف سازد. نکته قابل ملاحظه دیگر اینکه وی زمانی که در مورد خلفای اموی سخن میگوید آنان را شاه مینامد و هنگامیکه در مورد خلفای عباسی سخن میگوید آنان را خلیفه توصیف میکند. همچنین دولت آنان را در کتاب «البلدان» «دولة المبارکة» نام مینهد.[٢٩٢٦] این چیزها منعکس کننده نفاق و مخفی شدن وی در پس پرده شعار تقیه است. این کتاب نمایانگر تحریف ایجاد شده در نوشتن تاریخ اسلامی است. همچنین این کتاب منبع بسیاری از خاورشناسان و غرب شناسانی است که به تاریخ اسلامی و سیره مردان آن طعن وارد کردهاند. البته این موارد از نظر علمی ارزشی ندارند، زیرا غالب موارد مورد استفاده گروه اول قصص و خرافات و اساطیر است و مطالب گروه اول از زاویه دید حزبی نوشته شدهاند. همچنین از حیث متدلوژی و روش تحقیق در مقابل سادهترین قواعد مستند سازی علمی از بین میروند.[٢٩٢٧]
وی ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی از فرزند زادگان عبدالله بن مسعود س است.[٢٩٢٨] بنا به قولی وی از اهالی مغرب بوده است.[٢٩٢٩] در جواب این قول گفتهاند که مسعود خود تصریح دارد که از اهالی عراق است و به سرزمین مصر رفته تا در آنجا سکونت نماید.[٢٩٣٠] اگر منظور از بلاد مغرب، عکس مشرق باشد در این صورت هم اشکالی ندارد، زیرا مصر از سرزمینهای غربی اسلامی است.[٢٩٣١] مسعودی فردی شیعه است، چه ابن حجر در مورد وی میگوید: کتب وی سرشار از ادلهای است که بیانگر این نکته میباشند که وی شیعه و معتزلی است.[٢٩٣٢] مسعودی میگوید: از آدم تا پیامبر سنت بر وصیت و تعیین جانشین بوده است. بعد از این به اختلاف مردم در مورد نص و اختیار- یعنی تعیین جانشین به وسیله نص یا انتخاب- اشاره میکند. وی در مورد جانشینی دیدگاه شیعه امامی را دارد که قائل به نص میباشند.[٢٩٣٣] وی در کتاب مروج الذهب به حوادث مربوط به علی بن أبی طالب به قدری توجه کرده است که به زندگی رسول خدا چنان اهتمام و توجهی ندارد.[٢٩٣٤] در این کتاب به شکلی آشکار به خاندان علوی و جستجوی اخبار آنان توجه خاصی دارد[٢٩٣٥] و بدون اینکه احساس شرم و حیا کند دست به تحریف تاریخ اسلام زده است.
اینها برخی از کتب قدیمیبود که در مورد آنها هشدار داده شد و کتابهایی هستند که نوشتههای برخی از معاصران چون طه حسین در کتاب «الفتنة الکبری.... علی و بنوه» و عقاد در کتاب «العبقریات» تأثیر نهاده و آنان در دام روایات مجعول و ضعیف افتاده و تحلیلات خود را مبتنی بر آنها کردهاند و در نتیجه راه صواب را نپیموده و در حق صحابه خطاهای شنیعی را مرتکب شدهاند. همچنین بر عبدالوهاب نجار در کتاب «الخلفاء الراشدون» تأثیر نهادهاند، زیرا وی نصوصی از روایات رافضیان را از کتاب «الإمامة و السیاسة» ذکر کرده است. نیز بر حسن ابراهیم حسن تأثیر نهاده و او در کتاب «عمرو بن العاص» و با استناد به روایات مجعول رافضیان بیان میکند که عمرو بن عاص فردی مصلحت اندیش و طمع ورز بوده است و فقط وقتی وارد کارها میشد که در آن برای وی مصلحت و منفعتی دنیوی وجود میداشت.[٢٩٣٦] محققان دیگری هم هستند که همین راه را پیمودهاند و به سبب دوری آنان از روش اهل سنت و جماعت در تعامل با تودههای انبوه روایات تاریخی هزینههای ظالمانهای کردهاند.
[٢٨٩٨]- عقیدة الذمام ابن قتیبة، علی علیانی، ص٩٠.
[٢٨٩٩]- لسان المیزان٣/٣٥٧؛ تحقیق مواقف الصحابة٢/١٤٤.
[٢٩٠٠]- تحقیق مواقف الصحابة٢/١٤٤.
[٢٩٠١]- الفتاوی، ابن تیمیه١٧/٣٩١. احتمالا این ارجاع اشتباه است بررسی کنید
[٢٩٠٢]- الإمامة و السیاسة١/١٢.
[٢٩٠٣]- همان١/٥٤-٥٥.
[٢٩٠٤]- عقیدة الإمام ابن قتیبة، علیانی، ص٩١.
[٢٩٠٥]- الإمامة و السیاسة٢/٢٠.
[٢٩٠٦]- محتصر التحفة الأثنی عشریه، آلوسی، ص٣٢.
[٢٩٠٧]- عقیدة الإمام ابن قتیبة، ص٩٣.
[٢٩٠٨]- الأدب الإسلامی، نایف معروف، ص٥٣.
[٢٩٠٩]- الوفیات٣/١٢٤.
[٢٩١٠]- میزان الإعتدال٣/١٢٤.
[٢٩١١]- منهاج السنة٤/٢٤.
[٢٩١٢]- لسان المیزان٤/٢٢٣.
[٢٩١٣]- الأدب الإسلامی، نائف معروف، ص٥٣.
[٢٩١٤]- الأدب الإسلامی، ص٥٤-٥٥.
[٢٩١٥]- السیف الیمانی فی نحر الإصفهانی، أعظمی، ص٩-١٤.
[٢٩١٦]- تاریخ بغداد١١/٣٩٨.
[٢٩١٧]- المنتظم٧/٤٠-٤١.
[٢٩١٨]- میزان الإعتدال٣/١٢٣.
[٢٩١٩]- تاریخ الیعقوبی٢/١٨٠-١٨٣.
[٢٩٢٠]- همان١٣١.
[٢٩٢١]- همان٢٢٢.
[٢٩٢٢]- همان٢٣٢-٢٣٨.
[٢٩٢٣]- همان١٢٣-١٢٦.
[٢٩٢٤]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، ص٤٣١.
[٢٩٢٥]- همان.
[٢٩٢٦]- البلدان، یعقوبی، ص٤٣٢.
[٢٩٢٧]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، ص٤٣٢.
[٢٩٢٨]- الفهرست، ابن ندیم، ص١٧١؛ سیر أعلام النبلاء.
[٢٩٢٩]- الفهرست، ص١١٧.
[٢٩٣٠]- معجم الأدبا١٣/٩١-٩٣.
[٢٩٣١]- منهج المسعودی فی کتابة التأریخ، ص٤٤؛ أثر التشیع علی الروایات التاریخیة، ص٢٤٣.
[٢٩٣٢]- لسان المیزان٤/٢٢٥؛ أثر التشیع علی الروایات التاریخیة، ص٢٤٦.
[٢٩٣٣]- مروج الذهب١/٣٨.
[٢٩٣٤]- أثر التشیع علی الروایات التاریخیة، ص٢٤٨.
[٢٩٣٥]- همان.
[٢٩٣٦]- تاریخ عمرو بن العاص، حسن ابراهیم حسن، ص٢٠٦-٢٠٧.
از فرقههایی که بیشترین تأثیر را در تحریف تاریخ اسلامی داشته است، شیعه رافضی با طوائف و فرق مختلف آن است. اینها از قدیمیترین فرقههایی هستند که سربرآوردند و دارای سازمانی سیاسی و فلسفهای عقیدتی و روشی فکری- اما منحرف- میباشند. این گروه بیشترین دروغها را علیه دشمنان خود سرهم کردهاند. آنان بیشترین دشمنی را با صحابه دارند- این موضوع ذکر خواهد شد- و ناسزاگویی به صحابه و تکفیر آنان از بنیانها و ارکان عقیده آنان میباشد و خصوصاً با ابوبکر و عمر دشمنی جداگانهای دارند و آنان را جبت و طاغوت مینامند.[٢٩٣٧] شیعیان تعداد زیادی راوی و اخباری دارند که نشر اکاذیب و بهتانهای آنان و تدوین این موارد در کتابها و رسالههایی در مورد وقائع تاریخ اسلامی، خصوصاً وقائع داخلی را برعهده دارند. همچنین ملی گرایی و تعصبات در جعل اخبار تاریخی و حکایات و قصصی که هدف آنها تحریف تاریخ اسلامی و اعتلا دادن بهیک طائفه بر طائفه دیگر یا اهل یک سرزمین بر اهل سرزمین دیگر یا یک جنس بر جنس دیگر و کنار نهادن معیار شرعی برتری یعنی معیار تقوا- ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾ [الحجرات: ١٣]
«بیگمان گرامیترین شما در نزد خدا متقیترین شما است» تأثیر داشته است. همچنین فرقههای منحرف از جعل قصه گویان و انتشار آنها و جهل بیشتر این افراد و کمی شناخت آنان از سنت و انحراف گروهی از آنان که به دنبال کسب و کار میباشد، بهره بردهاند و اکاذیب و حکایات و قصص جعلی را در میان آنان منتشر ساختهاند و این قصه سرایان آنها را بدون آگاهی و ادراک قبول کردهاند و میان عامه منتشر ساختهاند. از طریق این افراد صدها حدیث دروغین و منسوب به صحابه و تابعین و علمای اسلام منتشر شده که موجب اسائه ادب به آنان و تحریف تاریخ و سیره آنان میشود. اما فضل و توفیق الهی گروهی از علمای ناقد را روانه کرده که تلاشهای بزرگ و موفقی را در نقد راویان و مرویات آنها به انجام رسانده و احادیث صحیح را از غیر صحیح جدا کرده و از عقیده و تاریخ امت دفاع کردهاند. علمای سنی در بیان احادیث جعلی به وسیله نص بر آنها و بیان راویان ضعیف و افراد متهم و اهل هوی و هوس و ایجاد روشی برای نقد و قبول روایات تلاشهای زیادی را به انجام رساندهاند. از بارزترین افرادی که به روشن سازی غلط گوییهای تاریخی و ردّ روایات جعلی و دروغین همت کردهاند، میتوان به افراد زیر اشاره کرد: قاضی ابن العربی در کتاب «العواصم من القواصم» شیخ الإسلام ابن تیمیه در بسیاری از کتب و رسالههای خود، خصوصاً کتاب ارزشمند «منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة و القدریة» حافظ نثاد ذهبی در بسیاری از تألیفات تاریخی خود مانند کتاب «سیر أعلام النبلاء» «تاریخ الإسلام» «میزان الإعتدال فی نقد الرجال» حافظ ابن کثیر، مفسر و مورخ در کتاب «البدایة و النهایة» و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری فی شرح صحیح البخاری» «لسان المیزان» «تهذیب التهذیب» و «الإصابة فی معرفة الصحابة».
وسائلی که برای تحریف وقائع تاریخی و مدر ساختن سیره رجال صدر اول صحابه و تابعین بکار گرفته شدهاند، زیاد هستند، از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
• جعل و کذب
• خبر یا حادثه صحیحی را ذکر میکنند و سپس چیزی را بر آن میافزایند یا اینکه چیزی را از آن کم میکنند به طوری که آن خبر یا حادثه از شکل افتاده و از اصلش خارج شود.
• جعل خبر در غیر سیاق آن تا از معنا و مقصود آن منحرف گردد و تأویل و تفسیر باطل از حوادق و رویدادها
• ابراز نقائص و خطاها و مخفی ساختن حقیقتهای مستقیم
• استفاده از صنائع شعری و سرقت ادبی جهت تأیید حوادث تاریخی مورد ادعا، زیرا شعر عربی به عنوان یک سند تاریخی مورد توجه قرار گرفته و به عنوان مستندی مورد استفاده واقع میشود که به موثق ساختن خبر و تأیید آن کمک میکند.
وضع نامهها و رسالههای مجعول و کذب و منتسب ساختن آن به علما و شخصیتهای مشهور، آنچنان که رافضیان کتاب «الإمامة و السیاسة» را ساخته و به ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری به دلیل شهرتش در نزد اهل سنت و اعتماد آنان به وی، منتسب ساختهاند.
در قرن گذشته علما و نویسندگان غربی از خاورشناسان و فراماسونها- در ضمن جنگ خود علیه سرزمینهای اسلامی و استعمار آنها- این اکاذیب و تحریفات را قاپیده و گمشده خود را در آنها پیدا کردهاند و برای بارز کردن آنها و تکیه و تمرکز بر آنها تلاش کردهاند و – از روی تعصب و کراهت خود از مسلمانان- از جانب خود چیزهایی دروغین را بر آنها افزودهاند، مانند ابداع رویدادهای که هیچ اصلی ندارند، یا تفسیر مغرضانه رویدادهای تاریخی به قصد تحریف، یا تفسیر اشتباه آنها حسب پندار و اعتقاد و باور خود. سپس گروهی اندک از شاگردان مستشرقان در سرزمینهای عربی و اسلامی از این افراد پیروی کرده و طریقه و روش آنان را در بحث و فکر و پندارها در تحلیل و تفسیر تاریخ در پی گرفتند و بعد از رفتن آن خاورشناسان از سرزمینهای اسلامی، پرچم آنان را بدست گرفتند. ضرری که این افراد ایجاد میکنند بیشتر و بدتر از ضرر استادان خاورشناس آنان و اسلاف بدعتگر و گمراهشان میباشد، زیرا اینان- به مانند استادان خود- ادعای تبعیت از روح علمی صرف و روش علمی در بحث را دارند، اما حقیقت این است که آنان فقط از اعتقاد خود جدا و مجرد گشتهاند، اما تجرد به معنای اخلاص در برابر حق و پیمودن روش علمی درست در اثبات رویدادهای تاریخی، مانند مقایسه میان روایات و شناخت ارزش منابع مورد استفاده و میزان امانتداری ناقلان و راویان و ضبط روایت و قیاس اخبار و مورد توجه قرار دادن آنها بر اساس وضعیت فرهنگی و تمدنی بشری و طبیعتهای آن، در نزد این افراد مشاهده نمیشود.[٢٩٣٨] آنان از روش علمی فقط اموری شکلی و ظاهری مانند حواشی و ترتیب منابع و چیزهایی شبیه این را فهمیدهاند و چه بسا مفهوم روش علمی در نزد آنان همین چیزها باشد.[٢٩٣٩] محب الدین خطیب میگوید: کسانی که فرهنگ بیگانه را پذیرفتهاند این توهم بر آنان غلبه یافته است که آنان از این گذشته بیگانه هستند و موضع آنان نسبت به مردان این تاریخ، مانند موضع وکلا نسبت به متهمان است و حتی برخی از آنان تمایل بسیار زیادی دارند که نزد دیگران خود را چنان نشان دهند که با گذشته عربی و اسلامی هیچ پیوندی ندارند. آنان این کار را در پیروی از خاورشناسان انجام میدهند، چه وقتی که احساس اطمینان میکنند شک میورزند و هنگامیکه حق آنان را به کسب اطمینان فرامیخواند آنان به هوی و میل خود گرایش مییابند و قبل از اینکه دلائلی بر چیزی داشته باشند در مورد قضیه حکم میدهند و در مورد آن احساس آسودگی میکنند.[٢٩٤٠]
از مهمترین وسائلی که خاورشناسان و شاگردانشان برای تحریف حقائق تاریخ اسلامی به کار بردهاند، موارد زیر است:
الف- تفسیر اشتباه از رویدادهای تاریخی بر وفق مقتضیات روزگاری که خود در آن زیست میکنند و بر حسب آنچه که در ذهنشان جریان دارد، بدون اینکه اولاً واقعه تاریخی را خوب مورد تحقیق قرار دهند تا واقعه ثابت شود و بدون اینکه شرایط عصری را که رویداد در آن روی داده است و احوال و نگاه مردم به قضایا را در نظر بگیرند و بدون اینکه به عقیده و باور آنان نگاهی داشته باشند، زیرا قبل از تفسیر یک رویداد لازم است که ابتداءً وقوع آن ثابت شود و وجود آن در یک کتاب، برای ثابت شدن آن رویداد کفایت نمیکند،[٢٩٤١] زیرا مرحله ثابت کردن رویداد، مقدم بر بحث و بررسی در تفسیر رویداد تاریخی است. همچنین شایسته است که تفسیر همگام با منطوق و مدلول لفظ خبر تاریخی و موضوع بحث و ویژگی و شرایط عمومیجامعه یا روزگار یا محیطی باشد که واقعه در آن روی داده است. نیز شرط است که این تفسیر با واقعهیا وقائع دیگری که ثابت شده میباشند متعارض نباشد. همچنین جایز نیست که در تفسیر تنها یک عامل مد نظر قرار بگیرد - چیزی که خصلت و ویژگی مکاتب معاصر تاریخی است-، بلکه باید همه عوامل مؤثر در حدیث و خصوصاً عوامل عقیدتی و فکری مد نظر باشد. تفسیری تاریخی که همه این عوامل هم در آن مراعات شود، بازهم چیزی فراتر از یک اجتهاد بشری نیست که محتمل خطا و صحت میباشد. برخی تاریخ فرقههای ضاله و منحرف را بسیار برجسته کردهاند و برای بزرگ کردن نقش آنها تلاش کردهاند و خواستهاند آنان را در سیمای یک گروه اصلاحگر و مظلوم نشان دهند و مورخان مسلمان را چنین نشان دادهاند که انگار بر آنان حمله بردهاند، مثلاً قرمطیان و اسماعیلیه و روافض امامی و فاطمیان و زنگیان و اخوان الصفا و خوارج همه در نگاه آنان داعیان به اصلاح و عدالت و آزادی و برابری و قیامهایشان انقلابهایی برای اصلاح ظلم و جور میباشد. این جارو جنجال و بهتان به تاریخ اسلامی و مقابله سیره مردان و داعیان آن، با سیره رهبران فرق منحرف، چیزی است که طرح آن از جانب مردمیکه به اسلام باور ندارند، چیز عجیب و غریبی نیست، زیرا آنان بر اساس واقعیت عقیده خود با همه توان خود و شب و روز و در نهان و آشکار علیه اسلام دسیسه چینی و توطئه میکنند. از کسانی که ایمانشان نامعلوم میباشد و از ملل کفر فقط این را میتوان انتظار داشت که برادران خود را در گمراهی یاری دهند. اما چیزی که شگفتی برخی از افراد را موجب میشود این است که کسانی بعد از سقوط دولت خاورشناسان پرچمدار تحریف و مکدر سازی تاریخ را بر عهده میگیرند که نامهایی اسلام داشته و از فرزندان مسلمانان هستند و این سمها را میان افراد قوم خود منتشر میکنند تا به وسیله آن افراد بیتجربه را از راه درست برگردانند. این افرادی به روایات مشکوک و ضعیف و ساقطی میچسبند که آنها را از کتابهای ادب و قصص، شعر، حکایتهای ملی، کتابهای سرقتی- یا منسوب شده به افراد مشهور- و ضعیف بر میگیرند. این نوع کتابها به اضافه روایات کذب وارد شده در تاریخ طبری و مسعودی غالب مستندات آنها را تشکیل میدهد، حال آنکه خود نیز میدانند که این کتابها مراجع علمی و معتبری به حساب نمیآیند. تجاوز بر تاریخ اسلام- خصوصاً تاریخ صدر اول- با تحریف و مدر ساختن آن، از طریق انتخاب جاهای برگزیده و زوم کردن بر آنها مانند جنگها و نبردها و به تصویر کشیدن آنها به صورتی غیر واقعی جهت زائل شدن صفت جهاد در راه خدا و از آنها و نشان دادن آن به این شکل است که انگار نمونه مبارزات و نیرنگهای سیاسی روزگار معاصر میباشد. از دیگر روشهای آنان موارد زیر است:
تجهیل، یعنی مهمل گذاشتن آنچه انگیزه و عامل اقتدا و الگوی نیک میشود؛
تشکیک، یعنی متوجه ساختن تیرها به سوی تاریخ و رجال آن و مورخان مسلمان و ایجاد شک در مورد معلومات و صداقت آنان؛
تجزیه، یعنی تلاش برای تجزیه تاریخ اسلامی به حلقهها و بخشهای جدا از هم، به نحوی که انگار هیچ ارتباطی میان آنها وجود ندارد، مانند توزیع بر اساس سرزمین و نژاد و غیره.
هدف همه این وسائل و حملات خراب کردن تاریخ اسلامی ما و محو نمودن نشانههای تابنده آن و دور ساختن آن از اینکه بتواند الگویی نیک بوده و در تربیت صحیح مؤثر باشد.
به همین دلیل بر مؤرخ مسلمان لازم است که این وسائل را شناخته و در مورد آنها بیدار باشد و کسانی را که از آرا و روشهای خاورشناسان پیروی میکنند بشناسد و فقط با رعایت احتیاط زیاد از آنها چیزی بگیرند. علمای ما بسیاری از راویان را به سبب کسب علم آنان از اهل کتاب و روایت روایات اسرائیلی مورد نقد قرار داده و ضعیف دانستهاند، پس بر ما لازم است در قبول اقوال و تفسیرات کسانی که از خاورشناسان کسب علم کردهاند توقف و درنگ داشته باشیم و آنها را ساقط و غیر معتبر بدانیم مگر اینکه دلیل و برهانی واضح و آشکار داشته باشند.[٢٩٤٢]
[٢٩٣٧]- الشیعة و السنة، إحسان الهی ظهیر، ص٣٢.
[٢٩٣٨]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، محمد صامل، ص٥٠٢.
[٢٩٣٩]- همان.
[٢٩٤٠]- المصادر الأولی لتاریخنا، مجلة الأزهر، سال١٣٧٤ﻫ
[٢٩٤١]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، محمد صامل، ص٥٠٤.
[٢٩٤٢]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، محمد صامل، ص٥٠٧.
این فصل مشتمل بر چهار مبحث است:
مبحث اول: خوارج
مبحث دوم: امیر المؤمنین علی و فکر شیعه
مبحث سوم: مهمترین عقیده شیعه رافضیه (امامت) است.
مبحث چهارم: روزهای آخر از زندگی امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب و شهادت او
اهل علم تعریفهای زیادی از خوارج ارائه کردهاند. از جمله آنها تعریفی است که ابوالحسن اَشعری بیان کرده است که اسم خوارج بر آن طایفهای که علیه چهارمین خلیفه راشدی، علی بن ابی طالب س خروج کردند اطلاق میشود، او بیان میکند که خروج آنان علیه علی، علت نام گذاری آنان به این اسم است. در جایی که میگوید: علت این که آنان خوارج نامیده شدند، خروج آنان علیه علی در هنگام پذیرفتن حکمیت است.[٢٩٤٣]
اما ابن حزم: او بیان کرده است که اسم خارجی به هر کسی که همچون آن گروهی که علیه علی بن ابی طالب س خروج کردند، طغیان کند و در اعتقادات با آنان شریک باشد، اطلاق میگردد. او میگوید هر کس که همچون خوارج حکمیت را انکار کند و صحابه بزرگوار را تکفیر کند و به خروج علیه حاکمان و امامان غیر عادل و ماندگاری همیشگی صاحبان گناه کبیره در جهنم و جایز بودن امامت در میان غیر قریش، معتقد باشد، خارجی است. و اگر در سایر موارد اختلافی میان مسلمانان و آن مواردی که ذکر کردیم با آنان مخالف باشد، خارجی نیست.[٢٩٤٤]
اما شهرستانی: خوارج را با یک تعریف عام تعریف نموده و در آن خروج کردن علیه امامیکه همه بر او و امامت شرعی او، توافق کرده باشند، در هر زمانی که باشد، خروج میداند. او در تعریف خود از خوارج میگوید: هر کس که بر امام بر حقی که جماعت بر او توافق کرده باشند، خروج کند، خارجی نامیده میشود خواه این خروج در زمان صحابه بر امامان راشدین بوده باشد و یا بعد از آن بر تابعین نیکوی آنان و امامان در هر زمان باشد.[٢٩٤٥]
ابن حجر در تعریف آنان میگوید: خوارج کسانی هستند که پذیرش حکمیت از جانب علی را ناشایست دانستند و از او و عثمان و فرزندان او خود را بری کردند و با آنان جنگیدند و اگر آنان را کافر بدانند آنان، غالی (اهل غلو) هستند.[٢٩٤٦]
او در تعریفی دیگر میگوید: اما خوارج گروهی هستند که خروج کردند یعنی طایفهای هستند که اهل بدعت هستند و بدلیل خروج علیه دین و خروج علیه بهترین مسلمانان به این نام نامیده شدند.[٢٩٤٧]
اما ابوالحسن ملطی: او معتقد است که اولین خوارج کسانی بودند که فریاد زدند «لا حکم الّا للّه» و میگفتند: علی کافر شده است و حکم را به ابو موسی اشعری میدهد در حالی که حکم جز برای خدا نیست. فرقه خوارج به دلیل خروج علیه علی س در روز حکمیت به این نام نامیده شدند آنان حکمیت را قبول نداشتد و گفتند: لا حکم الّا للّه.[٢٩٤٨]
اما دکتر ناصر عقل میگوید: آنان کسانی هستند که به خاطر معصیت وگناه تکفیر میکنند و بر امامان ستمکار خروج میکنند.[٢٩٤٩]
خوارج همان گروهی هستند که در جنگ صفین بعد از این که علی س حکمیت را پذیرفت، علیه او خروج کردند آنان غیر از لقب خوارج لقبهای دیگری دارند که به آنها مشهور هستند برخی از این لقبها عبارتند از حروریة[٢٩٥٠]، شراه[٢٩٥١]، مارقین، محکمه[٢٩٥٢] آنان به همه این لقبها به جز مارقین راضی بودند. آنان انکار میکردند که همچون خارج شدن تیر از بدن شکار، از دین خارج شده باشند (مارقین).[٢٩٥٣]
از میان علما برخی آغاز شکل گیری خوارج را زمان رسولالله ج میدانند و ذو الخویصره را که در تقسیم شدن طلایی که علی س آن را از یمن در داخل یک پوست دباغی شده با برگ درخت سلم فرستاده بود، به رسولالله ج اعتراض کرد، اولین خوارج میدانند. از ابو سعید خدری س روایت شده است که میگوید: علی بن ابی طالب مقداری طلا را که از خاک معدنش جدا نشده بود، داخل یک پوست دباغی شده برای رسولالله ج فرستاد. میگوید: او نیز آن را بین چهار نفر تقسیم کرد. بین عینیه بن حصن، أقرع بن حابس، زید الخیل و نفر چهارم یا علقمه بن علاثه و یا عامر بن طفیل بود.
یکی از اصحاب او گفت: ما برای این طلا از آنان مستحقتر هستیم. میگوید: این خبر به گوش پیامبر ج رسید. او فرمود: «آیا مرا امین نمیدانید در حالی که من امانتدار کسی هستم که در آسمان است و صبح و شب خبر آسمان را برای من میآورد.» میگوید: مردی با چشمان در حدقه فرو رفته و گونههای برآمده و پیشانی برجسته، ریش انبوه، سر تراشیده و شلوار بالازده برخاست و گفت: «ای رسولالله از خدا بترس» فرمود: «وای بر تو آیا مگر من مستحقترین مردم روی زمین نیستم که از خدا بترسد.» میگوید: سپس آن مرد روی برگرداند و خالد بن ولید گفت: «یا رسولاللهایا اجازه میدهید گردنش را بزنم؟». فرمود: «نه. شاید او نمازخوان باشد». خالد گفت: «چه بسیار نمازگزارانی که با زبان چیزهای میگویند که در قلبشان وجود ندارد.» رسولالله ج فرمود: «به من امر نشده است که دل و قلب مردم را بشکافم و شکمشان را باز کنم.[٢٩٥٤] میگوید: پیامبر ج به او نگریست در حالی که پشت کرده بود و فرمود: «این از تبار قومی است که کتاب خدا را تلاوت میکنند اما از حنجرههایشان فراتر نمیرود و همچون خارج شدن تیر از بدن شکار از دین خارج میشوند،» میگوید: گمان میکنم که گفت: «اگر به آنان برسم آنان را همچون قوم ثمود خواهم کشت.»[٢٩٥٥]
این جوزی درباره این حدیث میگوید: اولین خوارج و زشتترین نوع آن، ذوالخویصرة تمیمی است. در یک لفظ دیگر آمده است که پیامبر ج به او گفت: اعدل: یعنی عادل باش. فرمود: «وای بر تو اگر من عادل نباشم چه کسی عادل است.»[٢٩٥٦] بنابراین این اولین خارجی است که در اسلام خروج کرد و آفت آن این است که او به رأی و نظر خود راضی بود هر چند که او علم به این داشت که هیچ رأی و نظری بالاتر از نظر رسولالله ج وجود ندارد. و پیروان این مرد همان کسانی هستند که با علی بن ابی طالب س مبارزه کردند.[٢٩٥٧]
از جمله کسانی که اشاره به این امر کردند که اولین خوارج ذوالخویصره بوده است، ابو محمد بن حزم است[٢٩٥٨] و همچنین شهرستانی در کتاب الملل و النحل است[٢٩٥٩]. برخی از علما معتقدند که نشأت خوارج با خروج علیه عثمان س و حوادث فتنهای که منجر به قتل ظالمانه و کینه توزانه او شد، آغاز گردید و این فتنهای را که آنان ایجاد کردند فتنه اول نامیده شد[٢٩٦٠]. شارح الطحاویه میگوید:خوارج و شیعیان فتنه اول را درست کردند[٢٩٦١] و ابن کثیر آشوب گرانی را که بر عثمان شوریدند و او را به قتل رساندند، خوارج نامید. در جایی که در ضمن یادآوری آنان بعد از قتل عثمان س میگوید: خوارج آمدند و بیت المال را بردند و مقدار آن زیاد بود.[٢٩٦٢]
نظر و رأی ارجح درباره آغاز نشأت خوارج این است که: علیرغم ارتباط قوی بین ذوالخویصره و آشوبگرانی که علیه عثمان خروج کردند و همچنین خوارجی که به دلیل حکمیت علیه علی س خروج کردند، اصطلاح خوارج به معنی دقیق کلمه فقط بر خروج کنندگان به دلیل حکمیت منطبق است چون آنان یک گروه در شکل طایفهای دارای گرایش سیاسی و نظرات خاص خود بودند که یک اثر فکری و عقیدتی واضح و روشنی را ایجاد کردند و این عکس حالتهای قبل از آن بود.[٢٩٦٣]
[٢٩٤٣]- مقالات إلاسلامیین (١/٢٠٧)
[٢٩٤٤]- هدی الساری فی مقدمة فتح الباری، ص (٤٥٩)
[٢٩٤٥]- فتح الباری (٢/٢٨٣)
[٢٩٤٦]- هدی الساری فی مقدمة فتح الباری، ص: ٤٥٩.
[٢٩٤٧]- فتح الباری، ٢/٢٨٣.
[٢٩٤٨]- التنبیه و الرد علی اهل الأ هواء و البدع ص (٤٧)
[٢٩٤٩]- الخوارج، ناصر العقل، ص (٢٨)
[٢٩٥٠]- به این دلیل به این نام نامیده شدند چون در ابتدای کارشان به نزد حروراء رفتند.
[٢٩٥١]- به این دلیل شراة نامیده شدند چون گفتند: شرینا انفسنا فی طاعة الله. یعنی ما جان خود را در مقابل اطاعت خداوند و رسیدن به بهشت فروختیم.
[٢٩٥٢]- به این دلیل به این نام نامیده شدند، چون دو حکم را قبول نداشتند و گفتند: لا حکم الّا للّه.
[٢٩٥٣]- مقالات الاسلامین (١/٢٠٧)
[٢٩٥٤]- معنایش این است که: به من دستور داده شده است که بر اساس ظاهر قضاوت کنم و خداوند مسئول اسرار درون است.
[٢٩٥٥]- بخاری (٢/٢٣٢) و مسلم (٢/٧٤٢) آن را استخراج کردهاند.
[٢٩٥٦]- مسلم آن را استخراج کرده است (٢/٧٤٠).
[٢٩٥٧]- تلبیس ابلیس، ص (٩٠).
[٢٩٥٨]- الفصل فی الملل والنحل (٤/١٥٧).
[٢٩٥٩]- الملل و النحل (١/١١٦).
[٢٩٦٠]- عقیدة اهل السنة فی الصحابة (٣/١١٤١).
[٢٩٦١]- شرح العقیدة الطحاویه، ص (٥٦٣).
[٢٩٦٢]- البدایه و النهایه (٧/٢٠٢).
[٢٩٦٣]- فرق معاصرة، عواجی (١/٦٧).خلافة علی، عبدالحمید، ص (٢٩٧).
احادیث زیادی به نقل از پیامبر ج در مذمت و نکوهش خوارج از دین خارج شده روایت شدهاند که در آنها با صفتهای نکوهیده و زشت توصیف شدهاند که آنان را در پلیدترین جایگاهها قرار میدهد.از جمله احادیثی که در آنها به مذمت و نکوهش آنان اشاره شده است، روایتی است که شیخین در صحیح خودشان از ابوسعید خدری س روایت کردهاند که میگوید: هنگامیکه ما نزد رسولالله ج بودیم و او چیزی را تقسیم کرد و ذوالخویصره که مردی از تمیم بود نزد او آمد و گفت: ای رسولالله، عادل باش. فرمود: وای بر تو اگر من عادل نباشم چه کسی عادل است. اگر من عادل نبودم ناکام میشدم و زیان وخسران میدیدم. عمر گفت: ای رسولالله اجازه بده تا گردن او را بزنم. فرمود: رهایش کن او اصحاب و یارانی دارد که هر یک از شما نماز خود را در مقایسه با نماز آنان و روزه خود را با روزه آنان حقیر و ناچیز میداند. آنان قرآن میخوانند در حالی از استخوان ترقوه شان فراتر نمیرود. آنان از دین خارج میشوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج میشود که به پیکان آن نگریسته میشود و چیزی (اثری از خون) در آن نیست سپس به قسمت و نخ بعد از پیکان آن نگریسته میشود و در آن جا هم چیزی نیست، سپس به خودش نگریسته میشود و در آن هم چیزی نیست (یعنی در بخشهای مختلف آن اثری از خون نیست) و به سرعت در بدن شکار فرو رفته و از خون وسرگین داخل شکمش عبور کرده است، نشان آنان مردی است که یکی از بازوهای او چون پستان زن سیاه شده و یا مانند تکه گوشتی حرکت میکند. و آنان در یک زمان خروج میکنند و به عنوان یک فرقه از مردم جدا میشوند. ابو سعید میگوید: من شهادت میدهم که این حدیث را از رسولالله شنیدم و شهادت میدهم که علی بن ابی طالب با آنان مبارزه کرد و من نیز همراه او بودم، که دستور داده شد آن مرد را آوردند و بر اساس نعت پیامبر به بدن او نگریسته شد.[٢٩٦٤] شیخین همچنین حدیثی از ابی سلمه و عطاء بن یسار روایت کردهاند که آن دو نزد ابو سعید خدری آمدند و از او درباره حروریه پرسیدند که آیا از رسولالله ج شنیدی که فرمود: «در این امت - نگفت از این امت» قومی خارج میشود که شما نماز خود را در مقایسه با نماز آنان ناچیز و کم ارزش میشمارید. و قرآن میخوانند و این قرآن خواندن از حلقوم آنان - یا حنجرههایشان - فراتر نمیرود و از دین خارج میشوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج میشود و تیرانداز به تیر خود، پیکان آن، بند بعد از پیکان آن نگاه میکند و سپس در شکاف انتهای تیر جستجو میکند که ایا خونی به آن رسیده است[٢٩٦٥]. و بخاری حدیث اسیدبن عمرو را روایت میکند و میگوید: به سهل بن حنیف گفتم: آیا از پیامبر ج شنیدی که چیزی درباره خوارج بگوید؟ گفت: از او شنیدم در حالی که دستش را سوی عراق دراز کرده بود، فرمود: از آن قومی خروج میکنند که خواندن قرآن از استخوان ترقوه شان فراتر نمیرود. از اسلام خارج میشوند همان طور که تیر از بدن شکار خارج میشود. در این سه حدیث به روشنی مذمت و نکوهش فرقه خوارج دیده میشود و پیامبر ج آنان را به طایفهای که از دین خارج میشوند، توصیف میکند که در دین بیجهت و بیمورد سخت گیری میکنند و به محض وارد شدن در دین از آن به سرعت خارج میشوند و از آن بهرهای نمیبرند و حتی حدیث اول از این احادیث سه گانه شامل این مطلب میشود که آنان با اهل حق مبارزه میکنند و اهل حق نیز با آنان مبارزه میکنند و در میان آنان مردی که دستش چنین و چنان است و همه این موارد همان گونه که پیامبر ج خبر داده بود، اتفاق افتاد. و درباره این فرمایش او ج که فرمود: قرآن از ترقوههای (حنجرهها) آنان فراتر نمیرود دو احتمال وجود دارد:
١- این احتمال وجود دارد که قلبهای آنان قرآن را نمیفهمد و آن را بر غیر از مراد و هدف آن حمل میکنند.
٢- این احتمال وجود دارد که هدف از آن این باشد که تلاوت آنان به نزد خداوند بالا نمیرود.[٢٩٦٦]
از جمله صفات نکوهیده آنان که پیامبر ج آنان را به آنها مذمت نموده این است که: آنان از ایمان جز به زبان آوردن خالی آن بهرهای نبردهاند و دارای عقل و خرد ضعیف و پستی هستند و وقتی که قرآن میخوانند بر اساس فهم نادرست خود به شدت گمان میکنند که قرآن با آنان است در حالی که علیه آنان است. بخاری / حدیثی از علی س روایت میکند که میگوید: وقتی که من حدیثی از رسولالله ج برای شما بگویم به خدا قسم اگر از آسمان فرو بیفتم برای من دوست داشتنیتر از آن است که چیزی به دروغ از او بگویم و اگر درباره آن چه که بین من و شما بوده است برای شما صحبت کنم: این جنگ یک حیله و نیرنگ است چون از رسولالله ج شنیدم که فرمود: در آخر زمان[٢٩٦٧] قومی کم سن و سال[٢٩٦٨] و ضعیف عقل[٢٩٦٩] خروج خواهند کرد در حالی که بهترین سخنان مردم را به زبان میآورند و ایمان شان از حنجرهها و ترقوهها فراتر نمیرود آنان از دین خارج میشوند همانطور که تیر از بدن شکار خارج میشود.[٢٩٧٠]
در این دو حدیث، نکوهش خوارج این گونه آمده است که ایمان آنان چیزی جز به زبان آوردن آن نیست و حدیث اول دلالت بر این امر میکند که آنان به زبان ایمان میآورند نه به قلب[٢٩٧١].اما این حدیثی که حدیث زیدبن وهب جهنی به نقل از علی س است، او در این حدیث ایمان را بر نماز اطلاق کرده است و هر دو حدیث دلالت بر این امر دارند که ایمان آنان در زبان و نطق شان محصور است و از حنجرهها و ترقوههایشان فراتر نمیرود و این زشتترین و قبیحترین نکوهش برای کسانی است که به آن توصیف میشوند[٢٩٧٢].
از جمله صفات زشت دیگری که پیامبر ج آنان را به آنها مذمت کرده این است که: آنان از دین خارج میشوند و موفق به بازگشت به آن نمیشوند و آنان بدترین مردم و مخلوقات هستند. مسلم / حدیث ابوذر س را روایت میکند که میگوید: بعد از من از میان امتم قومی خواهد آمد که قرآن را میخوانند در حالی که از حلقوم شان فراتر نمیرود و از دین خارج میشوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج میشود و سپس به آن باز میگردند و آنان بدترین مردم و مخلوقات هستند[٢٩٧٣].
از حدیث ابو سعید روایت شده است که پیامبر ج از قومی یاد کردند که در میان امت او خواهند بود و به عنوان یک فرقه از میان مردم خارج میشوند و سر و رویشان تراشیده شده است. میفرماید: «آنان بدترین مردم - یا از بدترین مردم - هستند که نزدیکترین آن دو گروه به حق با آنان میجنگد.»
از صفات دیگری که از زبان رسولالله ج، آنان با آن مورد مذمت قرار گرفتهاند این است که: آنان مبغوضترین مردم نزد خداوند هستند. حدیث عبیدالله بن ابی رافع غلام رسولالله ج در صحیح مسلم آمده است که حروریة وقتی که خروج کردند و عبید الله نیز همراه علی بن ابی طالب بود، گفتند: لا حکم الّا لله. علی س گفت: این کلمه حقی است که به وسیله آن امر باطل طلب میشود[٢٩٧٤]. رسولالله ج گروهی را توصیف کرد که صفت آنان را میشناسم و آنان با زبان خود سخن حق را میگویند. اما از این جا فراتر نمیرود - به حلق خود اشاره کرد - از مبغوضترین بندگان خدا در نزد او هستند. در میان آنان یک مرد سیاه است که یکی از دستهایش مثل پستان گوسفند است. وقتی علی با آنان مبارزه کرد گفت: آن مرد را بجویید. اما آنان چیزی نیافتند. او دو یا سه بار این را گفت: برگردید به خدا قسم که من دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده است، سپس او را در خرابهای پیدا کردند و آوردند و در مقابل علی س قرار دادند. عبیدالله میگوید: من در آن جا حاضر بودم و شاهد کار آنان و سخن علی درباره آنان بودم[٢٩٧٥].
از جمله صفات قبیحی که بر زبان رسولالله ج برای آنان جاری شده است این است که آنان از شناخت حق و هدایت بر اساس آن محروم هستند[٢٩٧٦]. مسلم در صحیح خود حدیث اسید بن عمر به نقل از سهل بن حنیف به نقل از پیامبر ج را روایت میکند که فرمود: «قومی از جانب مشرق گمراه میشوند که دارای سرهای تراشیده هستند.»[٢٩٧٧] نووی هم این سخن پیامبر ج را میگوید: «یتیه قوم قِبل المشرق محلقة رؤوسهم»[٢٩٧٨]
«قومی از جانب مشرق گمراه میشوند» به این معنی است که از راه راست و درست و راه حق خارج میشوند. میگوید: «تاه» به معنی این است که برود و به راه حق هدایت نشود. والله اعلم.
از صفات نکوهیده دیگر خوارج که پیامبر ج خبر داد که در مورد آنان به وقوع میپیوندد، این است که آنان معتقد به کشتن مسلمانان و ترک بندگان بتها و صلیبها میشوند[٢٩٧٩]. شیخین در صحیحهای خودشان حدیث ابوسعید خدری را روایت کردهاند که میگوید: علی س زمانی که در یمن بود مقداری طلا را که آمیخته با خاک معدنش بود، نزد رسولالله ج فرستاد و رسولالله ج آن را بین آن چهار نفر تقسیم کرد...
مردی دارای ریش انبوه، گونههای بر آمده، پیشانی برجسته و سر تراشیده آمد و گفت: ای محمد از خدا بترس، رسولالله ج فرمود: «اگر من در برابر خدا عصیان کنم، چه کسی از او اطاعت میکند. او مرا امین اهل زمین قرار داده است آیا شما مرا امین نمیدانید.» میگوید: آن مرد پشت کرد و یکی از افراد آن جمع که روایت میکنند خالدبن ولید بوده است، اجازه خواست که او را به قتل برساند. رسولالله ج فرمود: از تبار این مرد قومی میآید که قرآن میخوانند و قرآن از حنجرههایشان فراتر نمیرود، با اهل اسلام میجنگند و بت پرستان را رها میکنند، از دین اسلام خارج میشوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج میشود، اگر آنان را ببینم همانند قوم عاد آنان را خواهم کشت[٢٩٨٠].
در اینجا معجزهای آشکار از رسولالله ج وجود دارد به طوری که همان گونه که خبر میدهد واقع میشود و آنان شمشیر خود را علیه اهل اسلام برای جنگ بر کشیدند و در برابر کفار یهود و مسیحیان آن را در غلاف میگذاشتند[٢٩٨١] که به خواست خداوند متعال بحث درباره آن خواهد آمد.
از صفات قبیح دیگری که نکوهش و مذمت و عار وننگ برای خوارج است این است که رسولالله ج در صورت ظاهر شدن آنان، به جنگ با آنان ترغیب میکند و خبر میدهد که اگر خودش آنان را ببیند. آنان را همانند قوم عاد و ثمود از بین میبرد. و خبر میدهد که هر کس با آنان بجنگد در روز قیامت در نزد خداوند متعال اجر و پاداش دارد. و خداوند چهارمین خلیفه راشدی را به جنگ با آنان و کشتنشان مشرف گردانید. چون آنان در زمان او ظهور کردند و او با توجه به توصیف پیامبر ج از آنان، ظهورشان را تشخیص داد و همراه با یک سپاهی که برای مبارزه با اهل شام آماده کرده بود، به سمت آنان رفت و در نهروان با آنان مبارزه کرد و به جز تعداد اندکی یعنی کمتر از ده نفر، کسی از آنان نجات نیافت، که بیان آن خواهد آمد او با آنان مبارزه نکرد تا این که آنان خون حرام ریختند و اموال مسلمانان را غارت کردند و علی برای بر طرف کردن ظلم و گمراهیشان و زمانی که اعمال و سخنان شر خود را اظهار کردند، با آنان جنگ کرد. ما در این جا به این مقدار احادیث روایت شده در مذمت خوارج اکتفا میکنیم چرا که احادیث وارد شده در مذمّت آنان بسیار زیاد هستند و به ندرت کتابی از کتب سنت مطهر یافت میشود که خالی از این صفات باشد[٢٩٨٢]. و به خواست خداوند متعال در صفحات بعدی این کتاب درباره آغاز ملحق شدن آنان به حروراء، مناظره ابنعباس با آنان، علاقه امیرالمؤمنین علی به روشن نمودن و هدایت آنان، علل و اسباب جنگ نهروان و نتایج آن و اصول خوارج و مناقشه و بررسی آن اصول و این که آیا افکار و گرایشات خوارج همچنان در میان مردم وجود دارند؟ علل آن چیست؟ و چگونه باید بررسی و حل و فصل شوند؟، بحث خواهد شد.
[٢٩٦٤]- مسلم (٢/٧٤٤، ٧٤٣).
[٢٩٦٥]- مسلم (٢/٧٤٤، ٧٤٣).
[٢٩٦٦]- فتح الباری (٦/٦١٨). آن چه که قاضی عیاض در شرح نووی گفته است (٧/١٥٩).
[٢٩٦٧]- حافظ ابن حجر میگوید: منظور از آخر زمان، زمان خلافت نبوی است و در حدیث سفینه که از سنن و صحیح ابن حبان و سایرین استخراج شده است آمده است که: «خلافت بعد از من سی سال است سپس پادشاهی میشود» و جریان خوارج و جنگ آنان در نهروان در اواخر خلافت علی در سال سی و هشت هجری رخ داد. فتح الباری (١٢/٢٨٧).
[٢٩٦٨]- شرح النووی (٧/١٦٩).
[٢٩٦٩]- فتح الباری (٦/٦١٩).
[٢٩٧٠]- بخاری (٢/٢٨١).
[٢٩٧١]- فتح الباری (٢/٢٨١).
[٢٩٧٢]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرم (٣/١١٨٣).
[٢٩٧٣]- مسلم (٢/٧٥٠).
[٢٩٧٤]- معنی آن این است کهاین کلمه در اصل درست است خداوند میفرماید: «إن الحکمُ الّا لله» (یوسف/١٤٠) اما آنا میخواهند به واسطه آن حکمیت علی را انکار کنند، شرح نووی(٧/١٧٣، ١٧٤).
[٢٩٧٥]- مسلم (٢/٧٤٩).
[٢٩٧٦]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (٣/١١٨٤).
[٢٩٧٧]- مسلم (٢/٧٥٠).
[٢٩٧٨]- شرح نووی (٧/١٧٥).
[٢٩٧٩]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (٣/١١٨٤).
[٢٩٨٠]- بخاری (٢/٢٣٢)، مسلم (٢/٧٤١، ٧٤٢).
[٢٩٨١]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (٣/١١٨٥).
[٢٩٨٢]- عقیدة اهل السنة فی الصحابة الکرام (٣/١١٨).
خوارج در قالب گروه فراوانی از سپاه علی س در حین بازگشت از صفین به کوفه، جدا شدند که تعداد آنها در یک روایت چندین ده هزار نفر بوده است و در روایتی دیگر تعداد آنان دوازده هزار نفر[٢٩٨٣] تعیین شده است و در روایتی دیگر هشت هزار نفر[٢٩٨٤] و در روایتی دیگر چهارده هزار نفر[٢٩٨٥] و همچنین در روایتی دیگر بیست هزار نفر[٢٩٨٦] تعیین شده است و این روایتی که تعداد آنان را بیست هزار نفر ذکر کرده است، بدون سند است[٢٩٨٧] این افراد به مسافت چندین شبانه روز قبل از رسیدن سپاه به کوفه، جدا شدند و این تفرقه و جدایی یاران علی را آشفته و دچار ترس کرد و علی به همراه آن دسته از باقی مانده سپاهش که تحت اختیار و مطیع او بودند، وارد کوفه شد بعد از این که به علی خبر رسید که خوارج گروه خود را سازمان دهی کردهاند و یک امیر را برای نماز و امیری دیگر را برای جنگ انتخاب کردهاند و با خداوند عزیز و بزرگوار بیعت کرده و امر به معروف و نهی از منکر میکنند که همه اینها به این معنی بود که آنان عملاً از جماعت مسلمانان جدا شدند، به امور مربوط به آنان مشغول شد.
امیر المؤمنین علی ÷ دوست داشت آنها را به جمع مسلمانان بر گرداند بنابراین ابنعباس را به نزد آنان فرستاد تا با آنان مناظره کند و اینک ابنعباس این حادثه را برای ما روایت میکند و میگوید:... به نزد آنان رفتم در حالی که بهترین لباس یمنی خود را بر تن کردم و پیاده رفتم و در نیمروز در یک خانه نزد آنان رفتم. ابنعباس مردی خوش چهره و دارای صدایی بلند بود. گفتند: خوش آمدی ای ابنعباس، این لباس زیبا چیست؟ گفت: چرا بر من عیب میگیرید؟ من دیدم که رسولالله ج بهتر از این لباسها را بر تن میکرد. و این آیه نازل شد:
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ﴾ [الأعراف: ٣٢]
«ای پیامبر بگو: زیورهایی را که خدا برای بندگان پدید آورده و نیز روزیهای پاکیزه را چه کسی حرام گردانید؟»
گفتند: برای چه کاری آمدهای؟ گفت: من از جانب صحابه پیامبر ج از مهاجرین و انصار و از جانب پسر عمو و داماد پیامبر ج که قرآن بر آنان نازل شد آمدهام، آنان در تأویل قرآن از شما عالمتر هستند و در میان شما کسی از آنان نیست و هر چه را که آنان میگویند به اطلاع شما میرسانم و هر چه را که شما میگویید به اطلاع آنان میرسانم. عدهای از آنان به سمت من آمدند. گفتم: به چه دلیل بر اصحاب رسولالله ج و پسر عمویش خشم گرفتهاید، بگویید؟ گفتند: به سه دلیل. گفتم: آن دلایل کدام هستند؟ گفتند: اولین آنها این است که: او مردانی را در امر خداوند حکم قرار داد درحالی که میفرماید: «اِن الحکم الّا لله» "حکم جز برای خداوند نیست "مردان را چه به حکم و حکمیت؟ گفتم: این یک دلیل.گفتند: اما دومی این که او جنگ کرد (در جنگ جمل) اما اسیر نگرفت و غنایم جنگی جمع نکرد. اگر آنان کافر بودند بنابراین اسیر کردن آنان نیز حلال بود و اگر مومن بودند، نه اسیر کردن آنان نه مبارزه با آنان حلال نبود.گفتم: این دومین دلیل، سومین کدام است؟ گفتند: لقب امیرالمومنین را از نام خود جدا کرد. بنابراین اگر او امیرمومنان نبود پس امیر کافران است. گفتم: آیا غیر از این موارد، مورد دیگری هم هست؟ گفتند: ما به این موارد اکتفا میکنیم. به آنان گفتم: نظرتان چیست اگر من از کتاب خداوند بزرگوار و سنت پیامبر او ج چیزی را برایتان بخوانم که به ادعاهای شما پاسخ دهد. آیا از موضع خود باز میگردید؟ گفتند: بله. گفتم: این که میگویید: او در امر خداوند دو مرد را حکم قرار داد. من بخشی از کتاب خداوند را برایتان میخوانم که خداوند حکم خود را درمورد ارزش ربع درهم به بندگان واگذار میکند که آنان در آن مورد حکم کنند. آیا دیدهاید که خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ يَحۡكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ﴾ [المائدة: ٩٥]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید در حالی که مُحرمید شکار را نکشید و هر کس از شما عمدا آن را بکشد باید نظیر آن چه کشته است. از چهار پایان کفارهای بدهد. که نظیر بودن آن را دو تن عادل از میان شما تصدیق کنند».
و این حکم کردن رجال است. شما را به خدا قسم میدهم که آیا حکم رجال درباره اصلاح بین دو طرف و جلوگیری از خونریزی خوب است یا درباره کشتن یک خرگوش؟ گفتند: بله. این بهتر است گفتم: و در مورد مسئله میان زن و مرد نیز نازل شده است:
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَيۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ﴾ [النساء: ٣٥]
«و اگر از جدائی میان آن زن و شوهر بیم دارید پس داوری از خانواده آن شوهر و داوری از خانواده آن زن تعیین کنید».
پس شما را به خدا قسم میدهم بگوئید که حکم کردن رجال برای اصلاح رابطه بین آنان و جلوگیری از ریخته شدن خون شان بهتر است یا درباره رابطه با زن؟ آیا از این امر خارج شدم؟ گفتند: بله.گفتم: اما قول سوم شما که میگوئید: او مبارزه کرد اما اسیر نگرفت و غنایم جنگی جمع آوری نکرد. آیا شما مادرتان عایشه را به اسیری میگیرید و آنچه را در مورد سایر زنان حلال میدانیم درباره او نیز حلال میدانیم، قطعا شما کافر شدید. و اگر شما بگوئید: او مادر ما نیست باز هم شما کافر شدید
﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ﴾ [الأحزاب: ٦]
«پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزدیکتر است و همسرانش مادران ایشانند».
بنابراین شما بین دو گمراهی قرار دارید، پس یک راه برای خروج از آن بیاورید. آیا از این امر خارج شدم؟ گفتند: بله. میگوید: اما این که لقب امیرالمؤمنین را از نام خود حذف کرد، من چیزی را برای شما میآورم که علیه شما است. پیامبر خدا ج در روز حدیبیه با مشرکان صلح کرد و به علی گفت: ای علی بنویس آنچه که محمد رسول خدا بر اساس آن صلح کرده است. گفتند: اگر ما معتقد بودیم که تو رسول خدا هستی با تو نمیجنگیدیم، رسولالله ج فرمود: ای علی پاک کن. پروردگارا تو که میدانی من رسول خدا هستم. ای علی پاک کن و بنویس: «این چیزی است که محمدبن عبدالله بر اساس آن صلح کرده است». به خدا قسم رسول خدا بهتر از علی است او عنوان رسول خدا را از نام خود پاک کرد و این پاک کردن او به معنی پاک شدن از نبوت نبود. آیا از این امر هم خارج شدم؟ گفتند: بله. بنابراین دو هزار نفر از آنان باز گشتند و بقیه خروج کردند و بر اساس گمراهی خود مبارزه کردند و مهاجرین وانصار با آنان جنگیدند و آنان را به قتل رسانند.[٢٩٨٨]
میتوان از مناظره ابنعباس با خوارج درسها و عبرتها و حکمتهایی استخراج کرد که برخی از آنها عبارتند از:
١- انتخاب فردی مناسب برای مناظره با مخالفان: امیرالمؤمنین علی، پسرعمویش عبدالله بن عباس را که بزرگ اندیشمند امت مترجم و مفسر قرآن بود انتخاب کرد چون آنان افراد پارسا و پرهیزکار را میشناختند و درباره اعتقاد خود استدلال آنان بر اساس قرآن را قبول داشتند. بنابراین مناسبترین فرد برای مناظره با آنان، آگاهترین و عالمترین مردم به تفسیر و تأویل قرآن بود. و میتوان گفت ابنعباس در این مناظره، بینظیر و تک بود به این دلیل که او آراسته به اخلاص نیت برای خدا، دوری از هوی و هوس، آراسته به بردباری و صبر، تأمل و نرمیدر مقابل مخالفان، گوش فرا دادن نیکو به همه مخالفان، دوری از کشمکش و ارائه استدلال واضح و روشن و دلیل قوی بود.
٢- در مناظره با مخا لفان، شروع کردن از نقاط مورد اتفاق نظر: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب با خوارج. مخالف خود در دریافت از کتاب خداوند و سنت پیامبرش محمد ج، اتفاق نظر داشتند. این گونه بود که عبدالله بنعباس ب به آنان گفت: چه میگوئید اگر من از کتاب خدا و سنت پیامبرش چیزی در جواب شما بخوانم، آیا باز میگردید؟ با وجود این ابنعباس قبل از شروع مناظره از آنان اطمینان گرفت.
٣- شناخت استدلالهای مخالفان و بررسی آنها و آمادگی برای پاسخ به آنها قبل از شروع مناظره والبته که ما توقع داریم امیرالمؤمنین علی س قبل از مناظره با آنان از استدلالهایشان مطلع بوده باشد و به اصحاب خود بیاموزد که چگونه به آنها پاسخ دهند.
٤- رد ادعاهای مخالفان، یکی پس از دیگری: تا این که استدلال و حجتی برای آنان باقی نماند همان گونه که از سخنان ابنعباس در مناظره با آنان روشن است که هر گاه که یک حجت را به طور کامل رد میکند میگوید آیا از این خارج شدم؟
٥- شروع مناظره با آن چه که نتیجهاش حق باشد: عبدالله بن عباس ب در ابتدای کار و قبل از مناظره میگوید: من از جانب اصحاب پیامبر ج و داماد او نزد شما آمدهام و قرآن برآنان نازل شد و آنان در تأویل آن از شما آگاهتر هستند و یکی از آنان در میان شما نیست[٢٩٨٩].
٦- احترام گذاشتن به رأی و نظر طرف مقابل در حین مناظره: تا اینکه از این طریق به آن چه که میگوید گوش دهد و او را بر احترام به رأی خودش سوق دهد و این در مناظره ابنعباس با خوارج ظاهر و پیدا است[٢٩٩٠].
٧- خداوند عزیز و بزرگوار هزاران نفر از آنان را توفیق و هدایت داد: چون تعداد خوارج که در جنگ نهروان حضور داشتند کمتر از چهار هزار نفر بود - که به خواست خداوند درباره آن بحث خواهیم کرد - به این دلیل بود که آنان حق را شناختند و به فضل و عنایت خداوند شبهه از آنان برداشته شد و سپس به دلیل آن مطالبی که ابنعباس ب با علم، قوت و استدلال و وضوح بیان کرد، بطلان استدلالهایشان را با تفسیر آیاتی که آنها تفسیر صحیح آن را تأویل کرده بودند و به وسیله سنت روشن گر نبوی که معانی قرآن کریم را توضیح میدهد، برایشان روشن و آشکار کرد[٢٩٩١].
٨- این سخن ابنعباس ب که گفت: کسی از آنان در میان شما نیست[٢٩٩٢]: این نص صریحی است درباره این که کسی از اصحاب رسولالله ج در میان خوارج نبودند، از ابنعباس نقل شده است و کسی از خوارج به دلیل این حرف به او اعتراض نکرد و این روایت صحیح و ثابت شده است، همچنین هیچ یک از علمای اهل سنت - از لحاظ علمی- نگفته است که: در میان خوارج، کسی از یاران رسولالله ج بودهاند. و اما این ادعا که میگویند در میان خوارج صحابه رسولالله ج بودهاند یک ادعا از نظر مذهب خوارج است و هیچ دلیل علمی موثق برای این سخن خود ندارند.
٩- تعیین مرجع: ابنعباس ب میگوید: چه میگوئید اگر از کتاب خدا و سنت رسول او در جواب ادعای شما بخوانم آیا باز میگردید؟ گفتند: بله. بنابراین در این سخن ابنعباس درس مهمی وجود دارد که برای دو طرف مناظره مرجع تعیین شود تا در خلال مناظره بتوان بهیک نتیجهای رسید.
[٢٩٨٣]-تاریخ بغداد (١/١٦٠).
[٢٩٨٤]-البدایة و النهایة (٧/٢٨٠٠٢٨١)، سند آن صحیح است. مجمع الزوائد (٦/٢٣٥).
[٢٩٨٥]-مصنف عبد الرزاق (١٠/١٥٧، ١٦٠)، با سند حسن.
[٢٩٨٦]- تاریخ خلیفه ص (١٩٢).
[٢٩٨٧]-خلافة علی، عبدالحمید، ص (٣٠٣)
[٢٩٨٨]- خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، النسائی، تحقیق احمد بلوچی. ص(٢٠٠) سند آن حسن است.
[٢٩٨٩]خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب. ص (١٩٧) سند آن حسن است.
[٢٩٩٠]- منهج علی بن ابی طالب فی الدعوة الی الله، ص (٣٣٩).
[٢٩٩١]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید. ص (٣٠٧).
[٢٩٩٢]- خصائص علی بن ابی طالب، نسائی، ص(٢٠٠)، اسناد آن حسن است، بلوچی.
بعد از مناظره ابنعباس با خوارج و استجابت دو هزار نفر از آنان از دعوت او، امیرالمؤمنین علی خودش به نزد آنان رفت و با آنان صحبت کرد وآنان باز گشتند و وارد کوفه شدند اما این توافق زیاد طول نکشید چون خوارج این گونه از سخنان علی متوجه شدند که او از نظر خود درباره حکمیت بازگشته است و از خطای خود - به زعم آنان - توبه کرده است و این حدس و گمان خود را در میان مردم منتشر کردند و اشعث بن قیس کندی نزد امیرالمؤمنین آمد و به او گفت: مردم میگویند که تو از کفر باز گشتهای. علی س روز جمعه سخنرانی کرد و بعد از حمد و ستایش خداوند، از خوارج و مخالفت آنان با مردم و مسألهای که باعث شد آنان به خاطر آن دچار تفرقه شوند سخن گفت[٢٩٩٣]. در روایت دیگری آمده است که: مردی آمد و گفت: لا حکم الّا الله، سپس یک نفر دیگر گفت: لا حکم الّا الله، سپس از گوشههای مسجد افرادی برخاستند و ندای لا حکم الّا الله سر دادند. علی س با دست به آنان اشاره کرد که بنشینید. و گفت: بله، لا حکم الّا الله. این کلمه حقی است که با آن امری باطل طلب میشود من منتظر حکم خدا درباره شما هستم[٢٩٩٤] و بر بالای منبر آنان را با اشاره ساکت میکرد و یک نفر که دو انگشت را در گوشهایش قرار داده بود، برخاست و گفت:
﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٥﴾ [الزمر: ٦٥]
«اگر شرک بورزی حتماً کردارت تباه و مسلماً از زیانکاران خواهی شد».
امیرالمؤمنین علی نیز با این آیه به او جواب داد:
﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ وَلَا يَسۡتَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ٦٠﴾ [الروم: ٦٠]
«پس صبر کن که وعده خدا حق است و زنهار تا کسانی که یقین ندارند تو را به سبکسری وا دارند».
امیرالمؤمنین سیاست عادلانه و روشن گر خود را در برابر این جماعت افراطی اعلام کرد و به آنان گفت: شما در نزد ما در سه مورد حق دارید:
١- مانع نماز خواندن شما در این مسجد نمیشویم.
٢- شما را از سهمتان از فیء که در آن دست داشتید، محروم نمیکنیم.
٣- با شما نمیجنگیم مادامیکه با ما جنگ نکنید[٢٩٩٥].
امیرالمؤمنین علی این حقوق را برای آنان در نظر میگیرد تا زمانی که با خلیفه جنگ نکنند و علیه جماعت مسلمانان خروج ننمایند و همزمان تصورات خاص خود را در چار چوب عقیده اسلامی داشته باشند و آن ابتدا آنان را از اسلام خارج نمیکند. حق اختلاف نظر برای آنان محفوظ است بدون این که منجر به فرقه گرایی و جدایی و به کار بردن سلاح شود.[٢٩٩٦] امیر المؤمنین خوارج را پشت میلههای زندان نینداخت و بر آنان جاسوس قرار نداد و آزادیهای آنان را سلب نکرد اما آن حضرت س علاقه مند بود که برای آنان و سایر کسانی که فریفته آراء و ظاهر کار آنان شده بودند، حجت و استدلال را روشن نماید. و حق را نمایان کند. او به ندا دهنده خود دستور داد که قاریان قرآن نزد او بروند و جز کسانی که قرآن را از حفظ داشته باشند، نزد او نروند، بنابراین خانه او پر از قاریان قرآن شد. او مصحف بزرگ امام را در خواست کرد و شروع کرد با دست بر روی آن میزد و میگفت: ای مصحف برای مردم سخن بگو، مردم او را صدا زدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین چه چیزی را از آن میپرسی، آن فقط جوهر و کاغذ است و ما درباره آن چه که از آن آگاه و مطلع شدهایم، سخن میگوییم. تو چه میخواهی؟ گفت: این دوستان شما که در مورد آن چه میان من و آنان است، کتاب خدا را قرار میدهند و خروج کردهاند. خداوند متعال در کتاب وخود در رابطه زن و شوهر میفرماید:
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَيۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن يُرِيدَآ إِصۡلَٰحٗا يُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَيۡنَهُمَآۗ﴾ [النساء: ٣٥]
«و اگر از جدایی میان آن دو (زن و شوهر) بیم دارید. پس داوری از خانواده شوهر و داوری از خانواده زن تعیین کنید اگر سر سازگاری دارند خداوند میان آن دو سازگاری خواهد کرد».
بنابراین خون و حرمت امت محمد بزرگتر و مهمتر از رابطه زن و شوهر است. به این دلیل بر من خشم گرفتهاند که من با معاویه مکاتبه کردهام و نوشتهام: علی ابن ابی طالب(بدون لقب امیرالمؤمنین) ما در حدیبیه همراه رسوالله ج بودیم از زمانی که با قوم خود، قریش صلح کرد، که سهیل بن عمر نزد ما آمد. رسولالله ج نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم» سهیل گفت: نمینویسم: «بسم الله الرحمن الرحیم». فرمود: پس چگونه مینویسی؟ گفت: مینویسم: باسمك اللهمَّ: «پروردگارا با نام تو» رسولالله ج فرمود: بنویس. من هم نوشتم، سپس فرمود: بنویس: «این چیزی است که محمد رسولالله ج بر اساس آن صلح کرده است.» او گفت: «اگر من تو را رسول خدا میدانستم با تو مخالفت نمیکردم.» سپس نوشت: این چیزی است که محمد بن عبدالله بر اساس آن با قریش صلح کرده است. خداوند در کتاب خود میفرماید:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ﴾ [الأحزاب: ٢١][٢٩٩٧]
«قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکو ست برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد».
وقتی که خوارج یقین پیدا کردند که امیرالمؤمنین تصمیم گرفته است که ابو موسی اشعری را به عنوان حکم بفرستد، از او خواستند که از این کار خود داری کند، علی این را نپذیرفت و برایشان بیان کرد که این یک بیوفایی و نقض عهد و پیمان است. ما بین خود و آنان عهد و پیمانهایی بستهایم. وخداوند متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ وَلَا تَنقُضُواْ ٱلۡأَيۡمَٰنَ بَعۡدَ تَوۡكِيدِهَا وَقَدۡ جَعَلۡتُمُ ٱللَّهَ عَلَيۡكُمۡ كَفِيلًاۚ﴾ [النحل: ٩١]
«و چون با خدا پیمان بستید به پیمان خود وفا کنید و سوگندهای خود را پس از استوار کردن آنها، مشکنید با اینکه خدا را بر خود ضامن قرار دادهاید».
بنابراین خوارج تصمیم گرفتند که از امیرالمؤمنین علی جدا شوند و یک امیر برای خود تعیین کنند. از این رو در منزل عبدالله بن وهب راسبی جمع شدند و او برای آنان خطبه بلیغی ایراد کرد و آنان را به دوری از دنیا و رغبت به آخرت و بهشت فرا خواند و آنان را به امر معروف و نهی از منکر تشویق نمود و سپس گفت: ای برادران با ما از این منطقهای که اهل آن ظالم هستند به سمت حومه و اطراف آن و سینه کوهها و برخی از مداین که با این احکام ظالمانه ناآشنا هستند، برویم. سپس حرقوس بن زهیر برخاست و بعد از حمد و ستایش خداوند گفت کالا و بهره این دنیا ناچیز واندک است و زمان دور شدن از آن نزدیک است بنابراین زینت و درخشش آن شما را از حق طلبی و انکار ظلم منصرف نکند.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ١٢٨﴾ [النحل: ١٢٨]
«در حقیفت خدا با کسانی است که پروا داشتهاند و آنان که نیکو کارند».
حمزة بن سنان اسدی گفت: ای مردم، رأی همان است که شما دارید وحق آن است که شما میگوید، پس کسی را مسئول و امیر خود گردانید، شما باید بزرگان و سرنیزهها و بیرقی برای بر افراشته کردن و برگشتن به سمت آن داشته باشید: آنان کسی را به دنبال زید بن حصن طایی - که از سرانشان بود - فرستادند و فرماندهی را به او پیشنهاد کردند، اما او نذیرفت. سپس بر حرقوس بن زهیر عرضه کردند، او هم نپذیرفت و آن را به حمرة بن سنان پیشنهاد کردند، او نپذیرفت، بر شریح بن ابی أوفی عبسی عرضه کردند، او هم نپذیرفت و بر عبدالله بن وهبی راسبی پیشنهاد کردند که او پذیرفت و گفت: به خدا قسم من این را برای رسیدن به دنیا قبول نکردهام و به خاطر فرار از مرگ هم آن را رها نمیکنم.[٢٩٩٨]
آنان همچنین در خانه زیدبن حصن طائی سنبیسی گرد آمدند و او برایشان سخنرانی کرد و آنان را به امر به معروف و نهی از منکر تشویق نمود و آیاتی از قرآن را برای آنان تلاوت کرد، این آیه که میفرماید:
﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا نَسُواْ يَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ٢٦﴾ [ص: ٢٦]
«ای داوود ما تو را در زمین خلیفه گردانیدیم پس میان مردم به حق داوری کن زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند به سزای آنکه روز حساب را فراموش کردهاند عذابی سخت خواهند داشت».
و اینکه میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٤٤﴾ [المائدة: ٤٤]
«و کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده، داوری نکردهاند آنان خود کافرانند» و اینکه میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٤٥﴾ [المائدة: ٤٥]
«و کسانی که به موجب آن چه خدا نازل کرده داوری نکردهاند آنان خود ستم گرانند».
و در آیهی بعدی میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧﴾ [المائدة: ٤٧]
«و کسانی که به آن چه که خدا نازل کرده حکم نکنند آنان خود نافرمانانند».
سپس گفت: من بر اهل دعوتمان و اهل قبله مان شهادت میدهم که آنان از هوس پیروی کرده و حکم کتاب را کنار نهاده و در گفتار و عمل ظلم کردهاند و جهاد با آنان بر مؤمنان واجب است. مردی از آنان که عبدالله بن شجرة سلمی نامیده میشد گریه کرد و سپس آنان را بر خروج علیه مردم تشویق کرد و در میان سخنانش گفت: صورت و پیشانیشان را با شمشیرها بزنید تا این که خداوند رحمان و رحیم اطاعت شود اگر شما پیروز شوید و خداوند اطاعت شود همان طور که شما میخواهید، ثواب اطاعت کنندگان به امر او به شما میرسد و اگر شکست بخورید، پس چه چیزی بهتر از سرنوشت رسیدن به رضایت و خشنودی خدا و بهشت او وجود دارد.[٢٩٩٩]
ابن کثیر بعد از این که آن چه را که شیطان بر آنان دیکته کرده است و بیان شد، ذکر میکند، میگوید: این نوع از مردم از غریبترین نوع فرزندان آدم هستند پاک و منزه است خدایی که مخلوقات خود را همان گونه که خواست، متنوع آفرید و از پیش مقدّر عظیم خود را فرستاد: و یکی از گذشتگان درباره خوارج چه زیبا میگوید: آنان در این قول خداوند ذکر شدهاند که میفرماید:
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِۦ فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا١٠٥﴾ [الكهف: ١٠٣-١٠٥]
«بگو: آیا شما را از زیانکاران مردم آگاه گردانیم؟ آنان کسانیاند که کوشش ایشان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود میپندارند که کار خوب انجام میدهند، (آری) آنان کسانیاند که آیات پروردگارشان و لقای او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و در روز قیامت برای آنها ارزشی نخواهیم نهاد».
مقصود این است که آنان همان جاهلان گمراه و در سخنان و اعمال خودشان بدبخت هستند و آنان بر خروج از میان مسلمانان اجماع کردند و موافقت کردند که به مدائن بروند تا آنجا را به دست بگیرند و در آن جا تحصّن کنند و از آن جا به دنبال هم اندیشان و هم مسلکان و هم مذهبان خود در بصره و سایر نواحی بفرستند تا به آن جا بیایند ودر آن جا اجماع کنند. زیدبن حصن طائی به آنان گفت: نمیتوانید به مدائن بروید در آن جا سپاهی است که نمیتوانید در مقابل آنان قرار گیرید و شما را از ورود به آن منع میکنند. اما با برادرانتان در کنار پل رودخانه جوخی قرار بگذارید و به صورت دسته جمعی از کوفه خارج نشوید بلکه یکی یکی بروید تا علیه شما ترفندی نشود.
بنابراین نامهای کلی و عام به همه هم مذهبان و هم مسلکان خود در میان اهل بصره و سایر جاها نوشتند و برای آنان فرستادند که در کنار آن رودخانه جمع شوند تا همچون دستی واحد علیه مردم باشند. سپس مخفیانه و یکی یکی رفتند تا کسی متوجه آنان نشود و آنان را از رفتن باز ندارند. بنابراین آنان با پدران و مادران و دایی و خالهها رفتند واز سایر خویشاوندان جدا شدند، چون معتقد بودند که آنان نادان هستند و نسبت به این امر که موجب رضایت پروردگار آسمانها و زمین است، از علم و خرد اندکی برخوردارند، در حالی که خودشان ندانستند که آن کار از بزرگترین گناهان هلاک کننده و اشتباهی عظیم است و چیزی است که ابلیس شیطان و رانده شده و طرد شده از آسمانها برایشان زینت داده است کسی که عداوت و دشمنی را در مقابل پدرمان آدم و بعد از او فرزندانش قرار داد تا زمانی که روح در بدنشان در حرکت باشد. گروهی از مردم به برخی از فرزندان و برادرانشان رسیدند و آنان را باز گرداندند و آنان را سرزنش و توبیخ کردند. و برخی از آنان همچنان مقاومت کردند و برخی هم از دست خانواده خود فرار کردند و دوباره به خوارج ملحق شدند و در روز قیامت زیانکار شدند و بقیه به آن مکان رفتند و آن دسته از اهل بصره و سایر جاها که برایشان نامه نوشته شده بود، به آنان رسیدند و همه در نهروان جمع شدند و دارای قدرت و عظمت و نیروی باز دارنده شدند[٣٠٠٠]
وقتی که دو حکم با نارضایتی از هم جدا شدند، امیرالمؤمنین علی به خوارج که در نهروان جمع شده بودند، نامه نوشت که شما به حالت اولیه خود بازگردید و با ما به جنگ با اهل شام بیایید اما آنان نپذیرفتند و گفتند: مگر اینکه بر کفر خود شهادت بدهی و توبه کنی. علی هم این را نپذیرفت.[٣٠٠١]
در روایتی آمده است که آنان به علی نوشتند: «اما بعد. تو به خاطر پروردگارت خشمگین نشدی بلکه فقط به خاطر خودت خشمگین شدی، پس اگر بر کفر خودت شهادت بدهی و توبه را قبول کنی، در مورد آنچه که بین ما و بین تو بوده فکر و بررسی میکنیم. در غیر این صورت از تو کاملاً جدا میشویم. خداوند خائنان را دوست ندارد» وقتی که علی نامه آنان را خواند از آنان نا امید شد و تصمیم گرفت که آنان را رها کند و مردم را برای مقابله با اهل شام ببرد تا به آنان برسد و با آنان مبارزه کند.[٣٠٠٢]
این قضیه که خوارج اعلام کردند که علی کافر شده است و از او خواستند که توبه کند، با این روایتها ثابت نمیشود اما با نظر خوارج درباره تکفیر علی، عثمان و امتحان مردم به واسطه آن سازگاری دارند.[٣٠٠٣]
[٢٩٩٣]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣١٣، ٣١٢)، آلبانی آن را در ارواء الغلیل صحیح میداند (٨/١١٩، ١١٨).
[٢٩٩٤]مرویات ابی مخنف فی تاریخ طبری، ص (٤٥٢).
[٢٩٩٥]مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣٢٨، ٣٢٧)، شافعی در الام (٤/١٣٦). تازیخ طبری (٥/٦٨٨) با سند ضعیف به دلیل انقطاع بر این امر که این سند شواهدی دارد و مورد تبعیت قرار گرفته است. البانی آن را در ارواء الغلیل گفته است، ص (٨/١١٨، ١١٧).
[٢٩٩٦]- الوظیفة العقد یة للدولة الاسلامیة، حامد عبدالماجد، ص(٤٧)
[٢٩٩٧]- مسند احمد (٢/٦٥٦)، احمد شاکر میگوید: دارای سند صحیح است.
[٢٩٩٨]- البدایه النهایه (٧/٣١٢)، تاریخ طبری (٥/٦٨٩).
[٢٩٩٩]- البدایة و النهایة (٧/٣١٢)
[٣٠٠٠]- البدایة و النهایة (٧/٣١٣، ٣١٢).
[٣٠٠١]- انساب الأشراف (٢/٦٣) با سندی که ضعف دارد و شواهدی دارد.
[٣٠٠٢]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید، (٣١٩).
[٣٠٠٣]- همان، ص (٣١٨).
شرطهایی که امیرالمؤمنین علی از خوارج گرفته بود این بود که خونی را نریزند و هیچ کس را نترسانند و راهی را بر کسی نبندند. وقتی آنان این تخلفات را مرتکب شدند او علیه آنان اعلام جنگ کرد و با توجه به این که خوارج مخالفان خود را تکفیر میکردند و خون ومال آنان را مباح میشمردند، به ریختن خونهای حرام در اسلام پرداختند و روایتهای متعددی درباره اعمال ممنوع و حرام آنان وجود دارد. از جمله این روایتهای صحیح، روایتی است که یک شاهد عینی که خود از خوارج بود وسپس آنان را ترک کرد. روایت میکند و میگوید: من همراه یاران نهروان بودم سپس کار آنان را ناپسند دانستم اما این امر را به خاطر ترس از این که مرا به قتل برسانند کتمان کردم. در حالی که من همراه گروهی از آنان بودم به روستایی آمدیم و مابین ما و روستا یک رودخانه بود که ناگهان مردی ترسناک از روستا خارج شد در حالی که ردای خود را از پیاش میکشید. به او گفتند: مگر ما تو را ترساندهایم؟ گفت: بله. گفتند: نه، ترسی برای تو نیست. گفتم: به خدا قسم آنان او را میشناسند و من او را نمیشناسم. آنان گفتند تو پسر خباب صحابی رسولالله ج هستی؟ گفت: بله. گفتند: آیا حدیثی از پدرت به نقل از پیامبر ج داری که برای ما بگویی؟ گفت: از او شنیدم که میگفت: او از پیامبر ج درباره فتنهای شنیده بود که فرمود: کسی که در آن بنشیند از ایستاده بهتر است و ایستاده در آن از رونده بهتر و رونده در آن از تلاش کننده بهتر است. اگر تو در زمان آن جنگ باشی پس بنده مقتول خدا باش. آنان او و زن همراهش را گرفتند. یکی از آنان بر میوه افتادهای از درخت نخل گذر کرد و آن را برداشت و در دهانش قرار داد. یکی از آنان گفت این یک میوه مورد عهد و پیمان است چگونه حلالش میکنی؟ آن را از دهانش انداخت. سپس بهیک خوک رسیدند یکی از آنان با شمشیر خود به آرامی بر خوک زد و یکی دیگر گفت: یک خوک حرام و مورد عهد و پیمان، با چه چیزی حلالش میکنی؟ عبدالله بن خباب گفت: آیا میخواهی شما را به چیزی که بیشتر از این بر شما حرام است راهنمایی کنم؟ گفتند: بله. گفت: آن من هستم. آنان او را به کنار رودخانه آوردند و گردنش را با شمشیر قطع کردند. راوی میگوید: دیدم که خون او بر روی آب جاری شد همانند بند کفش بر روی آب بود و آب آن را دور کرد تا از دید آنان پنهان شد[٣٠٠٤]. سپس آن زن را که آبستن بود خواستند و شکمش را گشودند و آن چه را که در آن بود بیرون آوردند. راوی میگوید: همراهی با هیچ قومی برای من منفورتر و بدتر از همراهی با آنان نبود. تا این که در نهایت در یک جای خلوت از نزد آنان متواری شدم[٣٠٠٥]. این عمل وحشیانه آنان در میان مردم سر و صدایی به پا کرد و میزان ترس و وحشت آنان با شکافتن شکم آن زن و بریدن سر عبدالله همچون سر گوسفند، روشن شد. آنان تنها به این موارد اکتفا نکردند و مردم را تهدید به قتل مینمودند. تا جایی که برخی از خود آنان این عمل شان را ناشایست میدانستند و میگفتند: وای بر شما، ما برای این کارها از علی جدا نشدیم[٣٠٠٦]. علیرغم اعمال زشت و ناپسندی که خوارج مرتکب شدند، امیرالمؤمنین علی به جنگ با آنان اقدام نکرد بلکه فرستادهای را نزد آنان فرستاد تا قاتلان را برای اجرای حد بر آنان، تسلیم او کنند، اما آنان با عناد و تکبر جواب دادند: همه ما قاتل هستیم[٣٠٠٧]. بنابراین علی با سپاهی که برای مبارزه با اهل شام آماده کرده بود، در ماه محرم سال سی و هشت هجری[٣٠٠٨]. به طرف آنان حرکت کرد و در کرانه غربی رودخانه نهروان اردو زد و خوارج نیز بر کرانه شرقی آن روبه روی شهر نهروان قرار داشتند[٣٠٠٩].
امیرالمؤمنین دریافت که این گروه همان کسانی هستند که رسولالله ج آنان را به خروج از دین توصیف کرده بود. بنابراین در جریان حرکت به سمت آنان یاران خود را ترغیب و آنان را به جنگ تحریک میکرد. احادیث رسولالله ج درباره خوارج اثر زیادی بر صحابه و پیروان امیرالمؤمنین علی س داشت. علی س سپاه خود را ترغیب میکرد که ابتدا و قبل از اهل شام، این خوارج را از سر راه بر دارند. او میگفت: ای مردم من شنیدم که رسولالله ج فرمود: «گروهی از امت من خارج میشوند که قرآن میخوانند و قرائت شما در مقابل قرائت آنان و نمازتان در مقابل نماز آنان و روزه تان در برابر روزه آنان چیزی به حساب نمیآید. آنان قرآن میخوانند و گمان میکنند که قرآن با آنان است در حالی که علیه آنان است. نمازشان از استخوان ترقوه شان فراتر نمیرود. آنان از اسلام خارج میشوند همانگونه که تیر از بدن شکار خارج میگردد». اگر این سپاهی که با آنان مواجه میشود، میدانست که چه چیزی از زبان پیامبر ج برای آنان مقدور شده است، در عمل تنبلی و سستی نمیکردند. و نشان آن است که در میان آنان مردی است که بازو دارد ولی ساعد ندارد و بر سر بازوی او چیزی همانند پستان است که برجستگیهایی مانند دانههای سفید جو قرار دارد. شما به سمت معاویه و اهل شام میروید و این خوارج را در میان فرزندان و اموال خود باقی میگذارید. به خدا قسم من امیدوارم که آن قوم آنان باشند. اما آنان خون حرام ریخته و اموال و حیوانات مردم را غارت کردهاند، پس با نام خدا به سمت آنان بروید[٣٠١٠].
علی س در جنگ نهروان گفت: «به من دستور داده شده است که با مارقین بجنگم». اینان همان مارقین هستند[٣٠١١]. سپاه در مقابل خوارج اردو زده بود و رودخانه نهروان بین آنان قرار داشت.علی به سپاه خود دستور داد که جنگ و مبارزه را ابتدا شروع نکنند. مگر این که خوارج به سمت غربی رودخانه عبور کنند. علی س نمایندگان خود را نزد آنان فرستاد و آنان را به خدا قسم داد و دستور داد که بازگردند. او براء بن عازب س را نزد آنان فرستاد و او به مدت سه روز از آنان خواست که بازگردند، اما آنان نپذیرفتند[٣٠١٢]. و فرستادگان علی پیاپی نزد آنان میرفتند تا این که فرستادگان او را کشتند و از رودخانه گذشتند[٣٠١٣]. وقتی که خوارج کار را به این حد رساندند و همه امید و آرزوها برای تلاشهای صلح آمیز و جلوگیری از خون ریزی قطع شد، و خوارج با سرکشی و تکبر بازگشت به حق را رد کردند و بر جنگ اصرار داشتند، امیرالمؤمنین اقدام به مرتب نمودن سپاه نمود و آن را برای جنگ آماده کرد[٣٠١٤]. او حجر بن عدی را بر سمت راست سپاه، شبث بن ربعی و معقل بن قیس بن ریاحی را بر سمت چپ آن، ابو ایوب انصاری را بر سواره نظام و ابو قتاده انصاری را بر پیاده نظام و قیس بن سعد بن عبادة را بر اهل مدینه که هفتصد نفر بودند، گماشت. علی به ابو ایوب انصاری دستور داد که یک بیرق امان را برای خوارج برافرازد و به آنان بگوید: هر کس به نزد این بیرق بیاید، در امان است و هر کس به کوفه و مدائن بازگردد، در امان است. ما کاری با شما نداریم فقط با کسانی که برادرانمان را کشتند میجنگیم. به این ترتیب گروههای زیادی برگشتند که تعدادشان چهار هزار نفر بود و از خوارج جز هزار نفر و یا کمتر از آن به همراه عبدالله بن وهب راسبی باقی نماندند. و به سمت علی بازگشتند که زیدبن حصن طائی سنبیسی بر سمت راست آنان و شریح بن أوفی بر سمت راست، حمزة بن سنان بر سواره نظام و حرقوص بن زهیر سعدی بر پیاده نظام فرماندهی میکردند و ایستادند و با علی و یارانش به جنگ پرداختند[٣٠١٥].
خوارج به سمت علی رفتند و پیشاپیش علی سوار نظام بودند و تیراندازان در پس آنان قرار داشتند و صف پیاده نظام در پشت سوار نظام بود. او بهیاران خود میگفت: کاری با آنان نداشته باشید. مگر این که آنان ابتدا به شما حمله کنند. و خوارج میگفتند: «لا حکم الّا الله»، حرکت، حرکت به سوی بهشت. سپس به سوار نظامی که علی در ابتدا قرار داده بود حمله کردند و آنان را متفرق کردند به طوری که عدهای از آنان به سمت راست و عدهای دیگر به سمت چپ سپاه رفتند و تیراندازان با تیراندازی در مقابل شان قرار گرفتند و به سمت آنان تیر پرتاب کردند و سواره نظام هم از سمت چپ و راست به آنان هجوم آوردند و پیاده نظام هم با نیزهها و شمشیرها در مقابل آنان قرار گرفتند و خوارج کشته شده و بر زمین در زیر سمهای اسبها قرار گرفتند و فرماندههانشان، عبدالله بن وهب، حرقوص بن زهیر، شریح بن عوفی و عبدالله بن سخبره سلیمینیز کشته شدند[٣٠١٦]. ابو ایوب میگوید: با نیزه بر بدن یکی از خوارج زدم که از پشت او بیرون زد و به او گفتم: ای دشمن خدا، مژده جهنم بر تو باد. او گفت: خواهی دانست که کدام یک از ما برای سوختن در آتش جهنم مستحقتر هستیم[٣٠١٧]. بسیاری از خوارج به خاطر جملهای که از عبدالله بن وهب راسبی شنیدند، از جنگ کناره گیری کردند، جملهای که نشان دهنده ضعف بینش و یقین سست او بود. وقتی که علی س یک نفر از خوارج را با شمشیر خود زد، آن خارجی گفت: چه خوش است رفتن به بهشت، و عبدالله بن وهب گفت: نمیدانم به بهشت میروی یا به جهنم[٣٠١٨]. یک نفر از بنی سعد که فروة بن نوفل اشجعی بود گفت: من فریب این مرد را خوردم و به این جنگ آمدم و الان میبینم خودش دچار تردید شده است. بنابراین گروهی از یاران خود را کنار کشید و با هزار نفر به سمت ابو ایوب انصاری رفت و مردم نیز آهسته به آن سمت میرفتند[٣٠١٩]. جنگ سخت و کوتاه مدتی بود که در بخشی از روز نهم ماه صفر سال سی و هشت هجری (٩/٢/٣٨) صورت گرفت[٣٠٢٠] و این جنگ سریع منجر به کشته شدن افراد زیادی از خوارج شد در حالی که شرایط برای سپاه علی س کاملاً برعکس بود و بر اساس آن چه که مسلم در صحیح خود از زید بن وهب استخراج کرده است، تعداد کشتههای سپاه علی فقط دو نفر بودند[٣٠٢١]. در روایت دیگری با سند صحیح آمده است: از یاران علی دوازده و یا سیزده نفر کشته شدند[٣٠٢٢]. در روایت صحیح آمده است که ابو مجلز[٣٠٢٣] میگوید: از مسلمانان، منظور او سپاه علی بود، جز نه نفر کشته نشدند. اگر میخواهی برو نزد ابو برزة[٣٠٢٤] و از او سوال کن و او یر این امر شهادت میدهد[٣٠٢٥]. اما کشته شدگان خوارج، روایتها ذکر میکنند که همه آنان کشته شدند[٣٠٢٦] و مسعودی ذکر میکند که تعداداندکی که از ده نفر تجاوز نمیکرد، بعد از شکست سخت گریختند[٣٠٢٧].
روایتهای مختلفی درباره شخصیت ذوالثدیة وجود دارند که بعضی از این روایتها از لحاظ سند ضعیف و برخی دیگر قوی هستند. در ا حادیث نبوی اوصاف و مشخصات ذوالثدیة ذکر شدهاند، از جمله این که سیاه پوست بود[٣٠٢٨] و در روایت حبشی آمده است که دست او شل و جمع شده و ناقص بود و فقط از شانه تا بازو بود یعنی ساعد نداشت و در انتهای بازویش چیزی مثل نوک پستان بود و بر روی آن برجستگیهایی سفیدی همانند جو وجود داشت و بازوی او ثابت نبود گویا این که بدون استخوان بود چون بیاختیار حرکت میکرد. اما عبارتهای مخدج الید، مودون الید، مثدون الید در احادیث همگی به معنای دست ناقص است[٣٠٢٩]. اما درباره اسم او کسانی که گفتهاند ذوالثدیة همان حرقوص بن زهیر سعدی بوده است اشتباه کردهاند[٣٠٣٠]. حرقوص مردی مشهور بود که در فتوحات اسلامی نقش داشت سپس علیه عثمان س خروج کرد و بعد از جنگ اول (کوچک) جمل که زبیر و طلحه ب در آن قاتلان عثمان در بصره را به قتل رساندند او گریخت. حرقوص یکی از رهبران سرشناس خوارج شد[٣٠٣١]. اما در روایتی آمده است که اسم ذوالثدیة (حرقوس) بوده است اما کسی پدرش را نمیشناسد. و در روایتی دیگر آمده است که اسم او مالک بوده است. چون وقتی که یاران علی به دنبال او گشتند و در میان کشتهها وی را پیدا کردند علی گفت: الله اکبر، کسی از شما میگوید که پدرش کیست؟ مردم میگفتند: این مالک است. این مالک است. علی گفت: پسر کیست؟[٣٠٣٢] اما کسی پدرش را نشناخت. در روایتی که طبری آن را صحیح میداند آمده است که اسم او نافع ذوالثدیة بود. همان طور که ابن ابی شیبة و ابو داوود نیز این را ذکر کردهاند اما طریق روایت هر دو یکی است و آنچه که در این سه منبع آمده است یک روایت با یک طریق به حساب میآید[٣٠٣٣]. علی س از آغاز بدعت خوارج درباره آنان صحبت میکرد و در بسیاری از موارد از ذوالثدیهیاد میکرد و اینکه او نشانهی آنان است و اوصاف او را بیان میکرد و بعد از پایان جنگ سخت علی س دستور داد که جسد ذوالثدیه را پیدا کنند چون وجود او در میان خوارج یکی از نشانههای بر حق و راه درست بودن علی س بود. بعد از مدتی جستجو، امیرالمؤمنین در کنار رودخانه گروهی از جسدها را دید که بر روی همدیگر افتاده بودند، گفت: آنها را از هم جدا کنید که ناگهان ذوالثدیه در زیر همه آنان و به زمین چسبیده بود. علی تکبیر سر زد و سپس گفت: خداوند راست میگوید و رسول او خبر را به درستی رساند سپس سجده شکر به حای آورد و مردم وقتی او را دیدند خوشحال شدند و تکبیر گفتند[٣٠٣٤].
امیرالمؤمنین علی س قبل از جنگ و بعد از جنگ با خوارج به عنوان مسلمان بر خورد کرد و به محض این که جنگ پایان یافت به سربازان خود دستور داد که به دنبال کسی که فرار کرده نروند. و به مجروحان نزدیک نشوند و یا کشته شدگان را مثله نکنند. شقیق بن سلمه مشهور به ابو وانل یکی از فقهای تابعین و کسی که در جنگهای علی س همراه او بود میگوید: علی در روز جنگ جمل و جنگ نهروان کسی را به اسارت نگرفت[٣٠٣٥]. او وسایل به جا مانده اهل نهروان را به کوفه برد و گفت: هر کس چیزی از وسایل خود را که میشناسد بر دارد و مردم آنها را برداشتند تا این که فقط یک دیگ ماند و یک مرد آمد و آن را برای خود بر داشت. این روایت از چندین طریق نقل شده است[٣٠٣٦] و چیزی جز آن ابزار و سلاح و حیواناتی که خوارج به میدان جنگ آورده بودند، چیزی را بین سربازان خود تقسیم نکرد. امیرالمؤمنین علی س خوارج را تکفیر نکرد چون قبل از جنگ تلاش کرد که آنان را به جمع بازگرداند و بسیاری از آنان هم بازگشتند. اوهمچنین آنان را موعظه کرد و تهدید به قتل نمود. ابن قدامه میگوید: او همان گونه بود چون هدف او منصرف کردن آنان و دفع شرشان بود نه کشتن آنان. اگر فقط این را هم به زبان آورده باشد، این بهتر از جنگ بود چون ضرر جنگ به هر دو گروه میرسید و این دلالت میکند که خوارج فرقهای از مسلمانان بودند. همان گونه که بسیاری از علما این نظر را دارند[٣٠٣٧].سعدبن ابی وقاص س آنان را فاسق مینامد از مصعب بن سعد روایت شده است که میگوید: از پدرم درباره این آیه پرسیدم که خداوند میفرماید:
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤﴾ [الكهف: ١٠٣-١٠٤]
«بگو آیا شما را از زیان کاران مردم اگاه گردانیم؟ کسانیاند که کوششان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود میپندارند که کار خوب انجام میدهند».
پرسیدم که ایا آنان حروریها (خوارج) هستند؟ گفت: نه. آنان یهودیان ومسیحیان اهل کتاب هستند. یهودیان که محمد ج را تکذیب کردند و مسیحیان به بهشت کافر بودند و گفتند: در آنجا غذا و شرابی وجود ندارد. اما حروریها اینها هستند:
﴿َمَا يُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ٢٦ ٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ وَيَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٢٧﴾ [البقرة: ٢٦-٢٧]
«و جز نافرمانان را با آن گمراه نمیکند همانانی که پیمان خدا را پس از بستن آن میشکنند و آنچه را خداوند به پیوستن آن امر فرموده میگسلند و در زمین به فساد میپردازند. آنان که زیان کارانند».
سعد آنان را فاسق مینامد[٣٠٣٨]. و در روایت دیگری از سعد نقل شده است وقتی از او درباره خوارج سوال شد گفت: آنان قومی بودند که منحرف شدند و خداوند قلبهایشان را منحرف نمود[٣٠٣٩].
از علی س سوال شد که آیا خوارج کافر هستند؟ گفت: آنان از کفر فرار کردند. گفته شد: آیا منافق هستند؟ گفت: منافقان جز به مقدار اندک ذکر خدا نمیگویند، گفته شد: پس آنان چه هستند؟ گفت: آنان قومی بودند که علیه ما طغیان کردند و ما با آنان مبارزه کردیم. در روایت دیگری آمده است: آنان قومی بودند که علیه ما طغیان کردند و ما بر آنان پیروز شدیم. در روایت دیگری آمده است: آنان قومی بودند که گرفتار فتنهای شدند و در آن کر و کور شدند[٣٠٤٠].
همچنین علی س بعد از آن سپاه خود و امت اسلامی را نصیحت کرد و گفت: اگر با امام عادل مخالفت کردند با آنان بجنگید و اگر با امام ستمگر مخالفت کردند با آنان مبارزه نکنید چون آنان حرفی برای گفتن دارند[٣٠٤١]. آنچه که در مبارزه امیرالمؤمنین علی س با خوارج و جنگ او در در جمل و صفین قابل ملاحظه است این است که علی س از جنگ خود در جنگ جمل و صفین پشیمان و ناراحت شد، اما در جنگ با خوارج اظهار خوشحالی و سرور میکند. ابن تیمیه میگوید: نص و اجماع بین این دو متفاوت بود. او به نص حدیث رسولالله ج با خوارج مبارزه کرد و به این دلیل خوشحالی میکرد. و کسی از صحابه در این مورد با او مخالفت نکرد. اما در جنگ صفین ناراحتی و پشیمانی به دلیل جنگ از او دیده شد[٣٠٤٢].
[٣٠٠٤]یعنی با آب مخلوط نشد. تاریخ بغداد (١/٢٠٦، ٢٠٥).
[٣٠٠٥]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣١٠، ٣١١)، با سند صحیح.
[٣٠٠٦]مجمع الزوائد (٦/ ٢٣٨، ٢٣٧). سند آن صحیح است.
[٣٠٠٧]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣٠٩، ٣٠٨)، با سند صحیح.
[٣٠٠٨]- انساب الاشراف (٢/٦٣)، با سندی که در آن یک مجهول قرار دارد. خلافة علی، عبدالحمید، ص(٣٢٢).
[٣٠٠٩]- تاریخ بغداد ١/٢٠٦، ٢٠٥).
[٣٠١٠]- مسلم (٧٤٩، ٧٤٨).
[٣٠١١]- السنة، ابن ابی عاصم، تحقیق ألبانی :.
[٣٠١٢]- السنن الکبری، بیهقی (٨/١٩٧)، خلافة علی، عبدالحمید ص (٣٢٤).
[٣٠١٣]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣٢٥، ٣٢٧).
[٣٠١٤]- خلافة علی، عبدالحمید، ص (٣٢٤).
[٣٠١٥]- تاریخ الخلافة الراشدة، محمد کنعان ص (٤٢٥)، مختصری از البدایة و النهایة.
[٣٠١٦]- همان منبع، ص (٤٢٥).
[٣٠١٧]-همان منبع، ص (٤٢٥).
[٣٠١٨]- اخبار الخوارج از الکامل، مبرد، ص (٢١)، خلافة علی، ص (٣٢٥).
[٣٠١٩]- همان منبع، ص (٢١)، خلافة علی، عبدالحمید، ص (٣٢٥).
[٣٠٢٠]- انساب الاشراف (٢/ ٦٣)، با سندی که در آن فردی مجهول است.
[٣٠٢١]- مسلم (٢/٧٤٨).
[٣٠٢٢]- مصنف بن ابی شیبة (٥/٣١١)، تاریخ خلیفة، ص (١٩٧)، با سند حسن.
[٣٠٢٣]- لاحق بن حمید سدوسی بصری فردی موثق از طبقه سوم است.
[٣٠٢٤]- نهنله بن عبید اسلمیصحابی، مشهور به کنیهاش است و در سال ٦٥ ه-.ق از دنیا رفت.
[٣٠٢٥]- المعرفة التاریخ (٣/٣١٥). تاریخ بغداد (١/ ١٨٢).
[٣٠٢٦]- اخبار الخوارج من الکامل، ص (٣٣٨).
[٣٠٢٧]- خلافة علی، ص (٣٢٩)، تاریخ خلیفة، ص (١٩٧).
[٣٠٢٨]- مصنف عبدالرزاق (١٠/١٤٦).
[٣٠٢٩]- النهایة فی غریبة الحدیث (١/ ١٣، ١٢)، فتح الباری (١٢/٢٩٥، ٢٩٤).
[٣٠٣٠]- الملل و النحل (١/١١٥).
[٣٠٣١]- فتح الباری (١٢/٢٩٢)، الاصابة (١/١٣٩).
[٣٠٣٢]- الفتح الربانی علی مسند الامام احمد (٢٣/١٥٥). با اسناد حسن، البدایة و النهایة (٧/٢٩٥، ٢٩٤).
[٣٠٣٣]- خلافة علی، عبدالحمید، ص (٣٣٤).
[٣٠٣٤]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/ ٣١٧- ٣١٩)، با سند صحیح.
[٣٠٣٥]- السنن الکبری، بیهقی (٨/١٨٢)، با سند صحیح.
[٣٠٣٦]- التلخیص الحبیر (٤/٤٧).
[٣٠٣٧]- فتح الباری (١٢/٣٠١، ٣٠٠)، نیل الأوطار (٨/١٨٢).
[٣٠٣٨]- صحیح بخاری، فتح الباری (٥/٨٤٢).
[٣٠٣٩]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣٢٥، ٣٢٦)، الاعتصام، شاطبی (١/٦٢).
[٣٠٤٠]- مصنف عبدالرزاق (١٠/١٥٠)، مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣٣٢)، با سند صحیح.
[٣٠٤١]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣٢٠) فتح الباری (١٢/٣٠١) در نزد طبری دارای سند صحیح است.
[٣٠٤٢]- مجموع الفتاوی (٢٨/٥١٦).
امیرالمؤمنین علی س به واسطه علم فراوان و دانش فقهی گسترده خود توانست قواعد و احکامی را وضع کند که در واقع قوانین شرعی در مبارزه با طغیانگران هستند سپس امامان و فقهاء اهل سنت بر اساس سیره او در برخورد با طغیان گران عمل کردند و از شیوه روشنگر او احکام و قواعد فقهی را در این زمینه استنباط کردند به طوری که همه علما میگویند: اگر جنگهای علی با مخالفانش نبود، سنت جنگ با اهل قبله مشخص نمیشد[٣٠٤٣].
این مطلب از خود علی س روایت شده است که میگوید: اگر من در میان مردم نبودم بگوئید چه کسی این سیره را برایشان عملی میکرد؟[٣٠٤٤] احنف به علی گفت: ای علی، قوم ما در بصره گمان میکردند که اگر تو فردا بر آنان چیره شوی، مردان آنان را کشته و زنانشان را به اسارت میگیری. علی گفت: بیم چنین عملی از کسی چون من نمیرود. آیا این کار جز از کسی که مرتد شده و کفر میورزد، سر میزند؟
بنابراین جنگ با اهل قبله از چندین جهت با جنگ با کفار و مرتدین متفاوت است:
١- باید در جنگ با اهل قبله هدف بازگرداندن آنان باشد و کشتن آنان به عمد انجام نشود چون هدف بازگرداندن آنان به اطاعت و دفع شر آنان است نه کشتن شان، در حالیکه کشتن عمدی مشرکان و مرتدین جایز است[٣٠٤٥].
٢- اگر همراه با طغیانگران بردگان، زنان و کودکانی به جنگ بیایند، حکم همه آنان حکم یک مرد بالغ آزاده، است که وقتی حمله کنند باید با آنان جنگیده شود و وقتی فرار کردند و پشت نمودند باید رها شوند. چون جنگ با آنان برای برطرف نمودن آزار و اذیت شان است در حالی که جنگ با مرتدین و کافران در حالت حمله و فرارشان جایز است[٣٠٤٦].
٣- هرگاه طغیانگران جنگ را ترک کردند، خواه به دلیل بازگشت به اطاعت، به زمین گذاشتن سلاح، یا به دلیل شکست و یا به واسطه ناتوانی به خاطر زخمیها، بیماری و یا اسارت باشد، حمله بر مجروحان آنان و کشتن اسرایشان جایز نیست، اما حمله به مجروحان مشرکان و مرتدین و کشتن اسرایشان جایز است. ابن ابی شیبه در مصنف خود از علی س روایت کرده است که در جنگ جمل گفت: کسی که فرار کرد، دنبالش نروید و بر مجروح حمله نکنید و هر کس از آنان سلاحش را بر زمین بگذارد در امان است[٣٠٤٧]. در روایت دیگر عبدالرزاق آمده است که علی به جارچی خود دستور داد که در جنگ بصره ندا دهد: کسی به دنبال فراری نرود و به مجروحی نزدیک نشود و اسیری را به قتل نرساند و هر کس در خانهاش را ببندد و یا سلاحش را بر زمین بگذارد، در امان است و چیزی از وسایل او گرفته نمیشود[٣٠٤٨]. علی در جنگ جمل گفت: دنبال کسی که فرار کرده نروید و بر مجروح حمله نکنید و اسیری را به قتل نرسانید. با زنان کاری نداشته باشید حتی اگر به شما و فرمانروایان شما فحش و ناسزا بگویند. در جاهلیت دیدهاید که مردی از ما عربها با یک شاخه درخت خرما و یا چماق زنی را میزد بعد از آن، او و قوم او مورد عیب و سرزنش قرار میگرفتند[٣٠٤٩]. از ابوأمامة باهلی س روایت شده است که میگوید: در جنگ صفین حاضر بودم و آنان به مجروح حمله نمیکردند و اسیر را نمیکشتند و شکم کشته شدهای را نمیشکافتند[٣٠٥٠].
٤- حال اسرای طغیانگر به این گونه است که اگر از عدم بازگشت او به جنگ اطمینان حاصل شود، آزاد میشود و اگر کسی از عدم بازگشت او به جنگ اطمینان حاصل نشود تا پایان جنگ زندانی میشود و سپس آزاد میگردد چون جایز نیست بعد از آن زندانی شود. اما جایز است که کافر در اسارت بماند[٣٠٥١].
٥- در مبارزه به خوارج از مشرک هم پیمان و یا ذمیکمک گرفته نمیشود. اما در جنگ با مرتدین و محاربین میتوان از آنان کمک گرفت[٣٠٥٢].
٦- نباید امام با آنان تا مدت معینی صلح و سازش کند و با گرفتن مال با آنان سازش کند پس اگر با آنان تا مدتی صلح کرد، رعایت این صلح برای امام لازم نیست و اگر برای مبارزه با آنان ضعیف شد باید منتظر باشد تا دوباره در برابر آنان قوی شود و اگر با گرفتن مال از آنان سازش کند، آن سازش باطل میشود و آن مال نگه داشته میشود و اگر آن مال از فیء و صدقههای آنان باشد، آن را به آنان باز نمیگرداند و صدقهها در میان اهل آن و فیء برای مستحق آن صرف میشود و اگر هم از اموال خالص آنان باشد، نباید امام آن را برای خود بردارد و باید به آنان بازگردانده شود[٣٠٥٣]. از این رو علی س اموال اهل جمل را حلال نکرد.
٧- هرگاه با یک تأویل و تفسیر جایز علیه امام خروج کردند، باید در آن مورد با آنان گفتگو و نامه نگاری کند و اگر از ظلمیشکایت کردند باید به شکایت آنان رسیدگی شود و اگر شبههای را مطرح کردند باید، برای آنان روشن گردد. همانگونه که علی س شبهات پیش آمده برای خوارج را روشن نمود و بسیاری از آنان به صف جماعت بازگشتند[٣٠٥٤]. این در صورتی است که بازگردند در غیر این صورت مبارزه با آنان بر امام و مسلمانان واجب است.[٣٠٥٥]
٨- اگر خوارج به ظاهر از اطاعت امام خارج نشوند و در خانهای برای کناره گیری جمع نشوند و افرادی باشند که تحت کنترل باشند و گرفتن و کنترل آنان ساده باشد، باید به حال خود رها شوند و با آنان جنگ نشود و در آنچه که حق آنان است احکام عدالت برای آنان جاری گردد و حقوق و حدود نیز برای آنان در نظر گرفته شود[٣٠٥٦].
٩- نباید در جنگ با طغیانگران از ابزاری چون آتش سوزی و منجنیق و سایر موارد که ضرر و اثر آنها کلی و عام است، استفاده کرد و نباید خانههایشان بر سرشان آتش زده شود و نخلستانها و درختهایشان قطع گردد هر چند که این موارد در جنگ با کفار و مشرکین جایز هستند. چون خانهای که در آن اسلام است، متعلقات درون آن باید محفوظ باشند حتی اگر اهل خانه در آن قرار گرفته باشند. مگر این که در موارد ضروری که اهل خانه در آن خانه پناه بگیرند و شکست ناپذیر باشند، بنابه قول شافعی و ابو حنیفه در این صورت امام میتواند آنان را هدف منجنیق قرار داده و یا خانه شان را آتش بزند[٣٠٥٧].
١٠- به غنیمت بردن اموال خوارج و به اسارت گرفتن زن و فرزندانشان جایز نیست، چون پیامبر ج میفرماید: «مال یک مسلمان جز با رضایت خود او حلال نمیشود»[٣٠٥٨]. از علی س در جنگ جمل روایت شده است که گفت: هر کس چیزی از اموال خود را در دست کسی دیگر بیابد آن را از او بگیرد[٣٠٥٩].این یکی از دلایلی است که خوارج به دلیل آن بر علی س خشم گرفتند و گفتند: او جنگ کرد ولی اسیر نگرفت و غنائم جنگی جمع نکرد، وقتی که خون آنان برایش حلال باشد قطعاً اموالشان نیز بر او حلال میشود و اگر اموالشان برای علی س حرام باشد قطعاً خونشان نیز بر او حرام میشود. ابنعباس در مناظره با خوارج به آنان گفت: آیا شما مادرتان یعنی عایشه ل را به اسارت میگیرید؟ یا این که آیا شما آن چه را که درباره سایر زنان حلال میدانید درباره او حلال میدانید؟ اگر بگوئید: او مادرتان نیست، کافر شدهاید. و اگر بگوئید: او مادرتان است و به اسارت گرفتن او برای شما حلال است، باز هم کافر شدهاید.[٣٠٦٠]
ابن قدامه در ادامه این مطلب میگوید: چون جنگ با طغیانگران فقط برای دفع شر آنان و بازگرداندنشان به حق است نه به خاطر کفرشان، بنابراین جز موارد ضروری برای دفع شر همچون حمله کنندهها و راهزنان، چیز دیگری از آنان حلال نیست و مال و فرزندان آنان باید مصون باشند[٣٠٦١]. از ظاهر روایات نقل شده از علی س اینگونه معلوم میشود که بهر ه بردن از سلاح آنان جایز است. ابن ابی شیبة از ابو البختری روایت کرده است که میگوید: وقتی که اهل جمل شکست خوردند علی گفت: چیزی از اموال آنان که در خارج از ارودگاه جنگ است، را طلب نکنید و حیوانات و سلاح آنان که در اردوگاه است از آن شماست[٣٠٦٢]. در روایت دیگری میگوید: چیزی از اموالشان را برندارید مگر آن را که در اردوگاه شان است بیابید.[٣٠٦٣]
١١- اگر کسی از طغیانگران کشته شود باید غسل داده شود و کفن شود و بر او نماز خوانده شود، چون آنان بر اساس مذهب شافعی و صاحب نظران، مسلمان هستند[٣٠٦٤].
١٢- اگر طغیانگران اهل بدعت نباشند، فاسق نیستند و جنگ امام و اهل عدالت با آنا فقط به دلیل خطا و اشتباه آنان در تأویل است. و آنان همانند فقهای مجتهد در احکام هستند و اگر کسی از آنان عادل باشد و شهادت بدهد شهادت او پذیرفته میشود. این قول شافعی است. اما خوارج و اهل بدعت اگر علیه امام طغیان کنند، شهادت آنان پذیرفته نمیشود چون آنان فاسق هستند[٣٠٦٥].
١٣- انسان عادل میتواند نزدیکان طغیانگر خود را به قتل برساند چون این عمل به حق است و شبیه به اجرای حد بر اوست. هر چند که از انجام این کار کراهت داشته باشد[٣٠٦٦].
١٤- هرگاه طغیانگران بر یک سرزمینی پیروز شدند و از آنجا مالیات جمع آوری کنند و حدود را جاری کنند. آن مالیاتی را که جمع آوری کردهاند، اگر افرادی عادل بر آن جا غلبه کرده و پیروز گشته باشند از آنان گرفته نمیشود، بنابراین وقتی که علی س بعد از جنگ جمل بر اهل بصره پیروز شد، آن مالیاتی را که جمعآوری کردهبودند، از آنان نگرفت[٣٠٦٧].
١٥- حکم وراثت طغیانگر از عادل
طغیانگری که یک عادل را به قتل رسانده، ارث نمیبرد و عادلی که یک طغیان گر را به قتل برساند، ارث نمیبرد، چون پیامبر فرمود: «قاتل ارث نمیبرد»[٣٠٦٨]. ابو حنیفه میگوید: عادل از طغیان گر ارث میبرد و طغیان گر از عادل ارث نمیبرد. ابو یوسف میگوید هر دو از یکدیگر ارث میبرند چون در آن قتل تأویل کردهاند[٣٠٦٩]، نووی نیز همین نظر را دارد[٣٠٧٠].
١٦- اگر برای دفع شر طغیانگران راهی جز کشتن آنان وجود نداشته باشد، کشتن آنان جایز میشود و گناه و ضمانت و کفارهای بر کسی که آنان را میکشد لازم نمیشود چون او کاری را انجام داده که به او دستور داده شده است و به خاطر خداوند قتل انجام داده است. که میفرماید:
﴿فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ﴾ [الحجرات: ٩]
«با آن طایفهای که تعدی میکند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد».
چون مسلمان اگر کسی قصد جانش را بکند، میتواند برای دفاع از خود آن فرد را به قتل برساند اگر راه دفاع جز با کشتن میسر نباشد و به همین گونه است که اگر عادل در حین جنگ با طغیانگر اموالی از او را تباه کردهباشد، هیچ ضمانتی در قبال آن ندارد[٣٠٧١]. و بنابر صحیحترین قولها و همان گونه که نووی میگوید: طغیانگر نیز اگر در حین جنگ اموالی از طرف مقابل خود را تلف کند، چیزی در مقابل آن پرداخت نمیکند[٣٠٧٢].
آنچه زهری از اجماع صحابه روایت میکند که طغیان گر در قتل عادل هیچ ضمانتی علیه او نیست، بر این امر دلالت میکند. او میگوید: فتنه اول آغاز شد و صحابه رسولالله ج فراوان بودند و در میان آنان شرکت کنندگان در غزوه بدر نیز بودند، آنان اجماع کردند که اگر کسی بر اساس تأویل قرآن کشته شود، قاتل قصاص نشود و اگر مالی بر اساس تأویل قرآن گرفته شود، باز پس گرفته نشود[٣٠٧٣].
در روایت عبدالرزاق آمده است: فتنه اول شکل گرفت و تعداد اصحاب پیامبر ج که در بدر حضور داشتند زیاد بود. آنان به این اجماع رسیدند اگر در موردی که بر اساس تأویل قرآن حلال دانسته شد، برای آن حد جاری نشود و خونی که بر اساس تأویل قرآن ریخته شود، قصاص نداشته باشد و مالی که بر اساس تأویل قرآن گرفته شده باشد، باز پس گرفته نشود مگر آن که عین آن مال در دست کسی دیده شود که باید آن را به صاحبش باز گرداند[٣٠٧٤].
[٣٠٤٣]- التمهید، باقلانی، ص (٢٢٩)، تحقیق مواقف الصحابة (٢/٢٩٥).
[٣٠٤٤]- مصنف عبدالرزاق (١٠/١٢٤).
[٣٠٤٥]- المغنی (٨/١٠٨- ١٢٦).
[٣٠٤٦]- المغنی (٨/١١٠)، الاحکام السلطانیة، ص (٦٠).
[٣٠٤٧]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٢٣٦)، الفتح (١٣/٥٧)، سند آن صحیح است.
[٣٠٤٨]- مصنف عبدالرزاق (١٠/١٢٤، ١٢٣)، تحقیق مواقف الصحابة (٢/٢٩٦).
[٣٠٤٩]- نصب الرایة (٣/٤٦٣)، تحقیق مواقف الصحابه (٢/٢٩٧).
[٣٠٥٠]- المستدرک (٢/١٥٥)، سند آن صحیح است و ذهبی با آن موافق است.
[٣٠٥١]- الاحکام السلطانیة، ص (٦٠).
[٣٠٥٢]- همان منبع، ص (٦٠) تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة (٢/٢٩٨).
[٣٠٥٣]- الاحکام السلطانیة، ص (٦٠)، ماوردی.
[٣٠٥٤]- السنن الکبری، بیهقی (٨/١٨٠).
[٣٠٥٥]- مجموع الفتاوی (٤/٤٥٠).
[٣٠٥٦]- الأحکام السلطانیة، ماوردی، ص (٥٨).
[٣٠٥٧]- المغنی، ابن قدامة (٨/١١٠).
[٣٠٥٨]- سنن الدار قطنی (٣/٢٦). البانی آن را در ارواء الغلیل صحیح میداند شماره (١٤٥٩).
[٣٠٥٩]- المغنی (٨/١١٥).
[٣٠٦٠]- السنن الکبری، بیهقی (٨/١٧٩)، خصائص امیرالمؤمنین، نسائی، ص (١٩٧)، سند آن حسن است.
[٣٠٦١]- تحقیق مواقف الصحابة (٢/٣٠٠).
[٣٠٦٢]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٢٦٣).
[٣٠٦٣]- تاریخ طبری به نقل از تحقیق مواقف الصحابة (٢/٣٠٠).
[٣٠٦٤]- تحقیق مواقف الصحابة (٢/٣٠١).
[٣٠٦٥]- المغنی (٨/١١٨)، تحقیق مواقف الصحابة (٢/٣٠١).
[٣٠٦٦]- المغنی (٨/١١٨)، تحقیق مواقف الصحابة (٢/٣٠١).
[٣٠٦٧]- المغنی (٨/١١٩)، تحقیق مواقف الصحابة (٢/٣٠٢).
[٣٠٦٨]- سنن ابن ماجه، کتاب دیات (٢/٨٨٣) صحیح سنن ابن ماجه شماره (٢١٤٠).
[٣٠٦٩]- الاحکام السلطانیة، ص (٦١).
[٣٠٧٠]- شرح نووی بر صحیح مسلم (٧/١٧٠).
[٣٠٧١]- المغنی (٨/١١٢).
[٣٠٧٢]- شرح نووی بر صحیح مسلم (٧/١٧٠).
[٣٠٧٣]- السنن الکبری، بیهقی (٨/١٧٤)، با سند صحیح، تحقیق مواقف الصحابة (٢/٣٠٣).
[٣٠٧٤]- مصنف عبدالرزاق (١٠/١٢١).
کسی که درباره تاریخ فرقه خوارج مطالعه و بررسی کند، چندین صفات را ملاحظه میکند که پیروان این فرقه متصف به آن هستند، از جمله:
در این امر شکی نیست که خوارج اهل طاعت و عبادت بودند و به شدت علاقمند به پایبندی به دین و اجرای احکام آن و دوری گزیدن از همه آن چه که اسلام از آن نهی کرده است، بودند همچنین از واقع شدن در هر نوع معصیت و یا خطایی که با اسلام مخالفت داشت پرهیز میکردند، به طوری که این یک ویژگی بارز برای این طایفه بود که در این مورد کسی به پای آنان نمیرسید و چیزی بیشتر از قول رسولالله ج بر این امر دلالت نمیکند که فرمود: آنان قرآن میخوانند و قرآن خواندن شما در پیش قرآن خواندن آنان چیزی نیست و روزه شما در برابر روزه آنان هیچ است[٣٠٧٥].
ابنعباس ب خوارج را هنگامیکه برای مناظره با آنان رفت، این گونه توصیف میکند: بر قومی وارد شدم که هیچ کس را همانند آنان در مسائل شرعی کوشا ندیده بودم. پیشانی شان به دلیل سجده فراوان زخم داشت و دستهایشان همچون زانوی پینه بسته شتر بود، پیراهنهایی تمیز و آستین بالا زده بر تنشان داشتند و از شدت شب زنده داری رنگ از چهره شان پریده بود[٣٠٧٦]. از جندب ازدی روایت شده است که میگوید: وقتی که همراه علی بن ابی طالب س به سمت خوارج حرکت کردیم و به اردوگاه آنان رسیدیم، صدای قرآن خواندن آنان همچون آواز زنبور عسل به گوش میرسید[٣٠٧٧]، آنان اهل روزه داری، نماز خواندن و قرآن خواندن بودند اما از حد اعتدال گذشتند و به حد غلو افراطیگری رسیدند به طوری که این افراط به دلیل آن چه که عقل و تفکرشان بر آنان عرضه نمود، آنان را به مخالفت با اصول اسلام سوق داد. مانند تکفیر مرتکب شونده به گناه کبیره که به اذن خدا درباره عقاید و افکار آنان بحث خواهیم کرد. حتی برخی از آنان در این امر هم مبالغه کردند و هر کسی را که مرتکب هر نوع گناهی میشد حتی اگر گناه صغیره بود، کافر ومشرک ماندگار در آتش جهنم میدانستند[٣٠٧٨].
از جمله نتیجه این افراط که آنان را از حدود دین و اهداف متعالی آن خارج کرد، این بود که آنان هر یک از مسلمانان را که با آنان همفکر نبودند، تکفیر کردند و آنان را به کفر یا نفاق متهم نمودند و حتی آنان خون مخالفان خود را نیز مباح میدانستند.[٣٠٧٩]
برخی از آنان قتل زنان و فرزندان مخالفان خود را همچون دشمنان آشکار مباح میشمردند.[٣٠٨٠] بدون شک خوارج با آن صفاتی همچون جهل، افراط، درشتی و خشونتی که داشتند، محاسن و زیباییهای دین اسلام را به طور عجیبی زشت و نازیبا جلو دادند. این اغراق در تأویل و اجتهاد، آنان را از روح اسلام، زیبایی و اعتدال آن خارج کرد و آنان در این تعمق و غور خود راهی را پیمودند که محمد ج آن را نگفته و قرآن کریم به آن فرا نخوانده بود و اما تقوایی که آنان به آن تظاهر میکردند از نوع تقوای کورکورانه بود و آن صلاح و خیرخواهی که در ظاهر امر به آن آراسته بودند، بر اساس تأویل ظاهری و آراستگی ظاهری بود و آنان به بهشت طمع داشتند و سعی کردند از طریق این تعمق و غلو در دین که منجر به خروج آنان از حد صحیح شد، به آن برسند.[٣٠٨١] بنابراین پیامبر ج از تعمق و تند روی در دین بر حذر میداشت چون آن با اعتدال و آسانی دین اسلام مخالف است و او همچنین خبر داد که تعمق کننده مستحق هلاک و خسران است و این حدیث صحیح از او روایت شده است که فرمود: تعمق کنندگان قطعاً هلاک میشوند.[٣٠٨٢] این را سه بار گفت. بر این اساس بیقاعدگی خوارج و مخالفت با آنان با این اصول برای ما روشن میشود و همچنین کسانی که بر روش آنان که بر اساس بیعدالتی و تندروی مخالف با آسانی و سهولت اسلام استوار است، میروند. زیرا اسلام دین سهولت و آسانی است و پیامبر ج فرموده است: «دین آسان است و هر کس در دین افراط و تندروی کند مغلوب میشود پس درست عمل کنید و نزدیک به آن عمل کنید.»[٣٠٨٣].
یکی از بزرگترین آفتهای خوارج جهل آنان نسبت به کتاب و سنت و فهم نادرست و کم تدبیری و کم اندیشی آنان و قرار ندادن نصوص و آیات و احادیث در محل صحیح نزول آنهاست. ابن عمر اعتقاد داشت که آنان بدترین بندگان خدا هستند. او میگوید: آنان آیاتی را که درباره کفار نازل شدند، بر مؤمنان حمل نمودند[٣٠٨٤]. وقتی درباره حروریة (خوارج) سوال شد، گفت: آنان مسلمانان را تکفیر میکنند و جان و مالشان را مباح میشمارند و چندین زن را به نکاح خود در میآوردند و اگر زنی نزد یکی از آنان بیاید، با وجود آن که همسر داشته باشد، او را به ازداواج خود در میآورد. من کسی را مستحقتر از آنان برای قتل نمیدانم[٣٠٨٥]. از جمله جهالتهای آنان نسبت به شرع خداوند این است که اعتقاد داشتند حکمیت گناهی است که موجب کفر میشود و کسی که در این معصیت قرار میگرفت به اعتقاد آنان میبایست به کفر خود اعتراف میکرد سپس توبه او پذیرفته میشد[٣٠٨٦]. این همان چیزی بود که آنان از علی س خواستند آنان از علی خواستند که به کفر خود اعتراف کند سپس توبه کند، اینکه خوارج، علی و مهاجرین و انصار همراه او را خطاکار میدانستند و اعتقاد داشتند که خودشان از آنان عالمتر و در ارائه رأی و نظر سزاوارترند، به خداوند قسم این عین جهل و گمراهی است[٣٠٨٧].
از جمله جهالتهای ناشایست و کریه آنان این بود که وقتی عبدالله بن خباب س و زن باردار همراه او را یافتند، درباره اموری او را مورد سوال قرار دادند سپس نظر او را درباره عثمان و علی ب جویا شدند و او از هر دوی آنان به خوبی تمجید کرد، بنابراین آنان بر او خشم گرفتند و او را تهدید به بدترین نوع قتل کردند و او را به قتل رساندند و شکم آن زن را شکافتند[٣٠٨٨]. هنگامیکه یک خوک اهل ذمه از کنار آنان میگذرد، یکی از آنان آن را میکشد و سعی میکند که خود را از کشتن آن بری و بیحساب کند و در پی صاحب خوک گشته و او را به خاطر آن خوک راضی میکند. چه جای تعجب دارد، آیا در نزد کسی که ادعای اسلام داشته باشد حرمت خوکها بیشتر از حرمت خون مسلمانان است[٣٠٨٩]. اما آن عبادت جاهلان است که هوس و شیطان در قلب آنان قرار داده است.[٣٠٩٠] ابن حجر میگوید: خوارج از آن جایی که مخالفان خود را تکفیر کردند، خون آنان را مباح دانستند اما اهل ذمه را رها کردند و گفتند: نباید عهدی که با آنان دارند، نقض کنند و به این ترتیب جنگ با مشرکان را رها کردند و به جنگ با مسلمانان مشغول شدند، همه اینها از آثار عبادت جاهلان است کسانی که سینه و قلب شان به نور علم گشایش نیافته و بهیک ریسمان مطمئن از آن چنگ نزدهاند و در مورد آنان همین بس که در مقابل رسولالله ج و امر او سر برتافتند و ظلم را به او نسبت دادند. از خداوند سلامت را طلب میکنیم.[٣٠٩١]
ابن تیمیه درباره آنان میگوید: آنان نادانانی بودند که به دلیل جهلشان از سنت و جماعت جدا شدند.[٣٠٩٢] به این ترتیب روشن میشود که جهل یکی از صفات آن طایفه از طوایف منتسب به اسلام بود و جهل یک مرض سختی است که صاحب خود را از جایی که احساس نمیکنند، هلاک میگرداند. و بلکه او قصد خیر دارد اما جهل او را در ضد آن (شر) قرار میدهد.[٣٠٩٣]
ابن تیمیه / میگوید: آنان به دلیل گمراهی شان در اعتقاد نسبت به بزرگان هدایت و جماعت مسلمانان، از عدالت خارج شدند و گمراه گشتند، این برداشت رافضیها و سایر فرقههایی همچون آنان است که از سنت خارج شدند و آنان آنچه را که روایت میشود ظلم است، کفر به حساب میآورند سپس احکامی را نزد خود بر کفر مترتب میکنند[٣٠٩٤] و به این گونه در اطاعت ایجاد تفرقه کردند و برای بر هم زدن اتحاد مسلمانان تلاش نمودند. این نگرش، موضع آنان را در مورد امیرالمؤمنین علی روشن میکند وقتی که از او دور شدند و در سختترین مواضع با او مخالفت کردند و از فرمان او سرپیچی کردند[٣٠٩٥]، این صفت در طول تاریخ همیشه از ویژگیهای آنان بوده است و هر کسی را که در موردی با آنان مخالفت میکرد با او عداوت و دشمنی میکردند به طوری که آنان خودشان به چندین فرقه تبدیل شدند، همدیگر را تکفیر میکردند و به این دلیل در میان آنان دشمنیها، اختلافات و ناملایمات بسیاری صورت گرفت[٣٠٩٦].
ابن تیمیه میگوید: شاخصه و تفاوت دومیکه خوارج و اهل بدعت داشتند این بود که آنان به دلیل گناهان تکفیر میکردند و بر اساس تکفیر ناشی از گناهان، خون مسلمانان و اموالشان را حلال میکردند و این اعتقاد را دارند که سرزمینهای اسلامی سرزمین جنگ است و سرزمینهای آنان سرزمین ایمان است. جمهور رافضیها نیز این نظر را دارند... این اصل بدعتهایی است که با نص سنت رسولالله ج و اجماع گذشتگان بدعت بودن آنها ثابت شده است. آنان گذشت را گناه و گناه را موجب کفر میدانند[٣٠٩٧]. خوارج با افکار و آراء خاص خود متمایز هستند و بر اساس آنها از جماعت مسلمانان جدا شدند و آنها را جز دین دانستند که خداوند جز آن را نمیپذیرد و هر کس در این مورد با آنان مخالفت کند به گمان آنان از دین خارج شده و باید از آن اظهار برائت کند و حتی آنانی که در این مورد غلو میکنند قتل مخالفان خود را واجب دانسته و خون شان را حلال میکنند[٣٠٩٨].
از این رو بود که آنان عبدالله بن خباب را بدون دلیل به قتل رساندند فقط به این بهانه که او در نظر و رأی آنان با آنها موافق نبود[٣٠٩٩]. ابن کثیر میگوید: آنان اقدام به کشتن زنان و کودکان مینمودند و شکم زنان باردار را میشکافتند و کارهایی انجام میدادند که کسی غیر از آنان چنین کارهایی را انجام نداده بود[٣١٠٠]. ابن تیمیه میگوید: بدعت اول نیز مانند بدعت خوارج و فقط به دلیل فهم و برداشت نادرست از قرآن بود و آنان قصد مخالفت با قرآن نداشتند اما چیزی از قرآن برداشت کردند که بر آن دلالت نمیکرد و گمان میکردند کسانی که مرتکب گناه میشوند، باید تکفیر شوند چون مؤمن همان نیکوکار پرهیزکار است و گفتند: هر کس نیکوکار و پرهیزکار نباشد، کافر است و در آتش جهنم جاودانه میشود. سپس گفتند: عثمان و علی و هر که آن دو را دوست بدارد مؤمن نیستند چون آنان به چیزی غیر از آن چه که خداوند نازل کرده است، حکم کردند. بدعت آنان دو مقدمه داشت:
اول: هر کس در عمل و یا در اظهار نظری اشتباه با قرآن مخالفت کند، کافر است.
دوم: عثمان و علی و کسانی که با آن دو بودند، این حالت را داشتند. بنابراین باید از تکفیر مؤمنان به دلیل گناهان و خطاهایشان پرهیز کرد و این اولین بدعتی بود که در اسلام به وجود آمد و اهل آن، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموال آنان را حلال شمردند. احادیث صحیحی از پیامبر ج در مذمت آنان و دستور به جنگ با آنان به ثبت رسیدهاند[٣١٠١].
جایز دانستن مواردی همچون جور و ستم در مورد پیامبر ج، که نسبت دادن آنها در حق پیامبر ج جایز نیست، ابن تیمیه میگوید: خوارج بر خود رسولالله ج جایز دانستهاند که او ستم کند و در سنت خود گمراه گردد. و در این صورت اطاعت و پیروی از او را واجب نمیدانند. آنان فقط او را درباره آن چه که از قرآن به او رسیده است صادق میدانند و در مورد شرع و سنت که به زعم خودشان با ظاهر قرآن مخالفت دارد، او را صادق نمیدانند و اغلب اهل بدعتها و خوارج که بر این اساس از آنان تبعیت میکنند، روایت میکنند که اگر رسولالله ج چیزی را برخلاف گفته آنان بگوید از او تبعیت نمیکنند... آنان با هر دلیلی از خودشان دفاع میکردند یا آن روایت را نمیپذیرفتند و یا آن را تأویل میکردند و گاهی به سند آن ایراد میگرفتند و گاهی به متن آن ایراد میگرفتند، آنان پیرو حقیقت سنتی که پیامبر ج آورد، نبودند و به آن اطمینان نداشتند و بلکه در مورد حقیقت قرآن نیز این نظر را داشتند[٣١٠٢].
از بارزترین صفات خوارج توهین به بزرگان و امامان هدایت و گمراه خواندن آنان و حکم دادن به خروج آنان از عدالت و راه درست است. این صفت در موضع ذوالخویصره در برابر پیامبر هدایت ج روشن و آشکار میگردد وقتی که ذوالخویصره گفت: ای رسولالله عادل باش[٣١٠٣] ذوالخویصره خودش را پرهیزکارتر از رسولالله ج دانست و در مورد رسولالله ج حکم به ستم و خروج از عدالت در تقسیم کردن نمود. این صفت در طول تاریخ همواره باآنان بود و به دلیل احکام و کارهایی که بر اساس آن صورت گرفتند، بدترین تأثیر را داشت.[٣١٠٤]
این صفت دیگر خوارج است که در حکم ذوالخویصرهی نادان درباره رسول هدایت ج به عدم اخلاص او نمایان میشود وقتی که گفت: به خدا قسم در این تقسیم کردن عدالت رعایت نشد و درآن رضای خدا در نظر گرفته نشد[٣١٠٥]. ذو الخویصرة وقتی که دید رسولالله ج به بزرگان ثروتمند عطا نمود و به فقرا چیزی عطا نکرد، به این رفتار پیامبر ج با ظن نگریست. این کار عجیبی است و انگیزهها برای این کار زیاد هستند اما اگر انجام دهنده این کار رسول هدایت ج باشد، همین کافی است که انسان حسن ظن داشته باشد، اما ذوالخویصرة این را نپذیرفت و به دلیل مرض روانی که داشت بد گمان شد و کوشید که این بیماری خود را با پوشش عدالت مخفی کند. به این دلیل ابلیس به او خندید و او را فریب داد و در دامهای خودش انداخت. بنابراین بهتر است انسان مراقب نفس خود باشد و در انگیزه و علل رفتار و اهداف خود دقت نماید و از هوای نفس خود بر حذر باشد و نسبت به حیلههای ابلیس آگاه و بیدار باشد، چون او در بسیاری از موارد عمل زشت را با پوششی زیبا و براق میپوشاند و یک رفتار ناشایست را به نام اصول حق برای انسان توجیه میکند و یکی از چیزهایی که انسان را در مراقبت نفس خود کمک میکند و او را از حیلهها و دامهای شیطان نجات میدهد، علم است و اگر ذوالخویصره، ذرهای علم و یا فهم داشت در این دام گرفتار نمیشد[٣١٠٦].
خوارج به خشونت و تندی مشهور بودند و آنان در برخورد با مسلمانان بسیار سر سخت و خشن بودند و سر سختی آنان به حد فجیعی رسید به طوری که خون، مال، آبرو و حیثیت مسلمانان را حلال میدانستند و آنان را دچار ترس و وحشت میکردند و به قتل میرساندند اما دشمنان اسلام، بتپرستان و سایر دشمنان را رها کرده و به حال خودشان گذاشته و اذیتشان نمیکردند، تاریخ صفحات سیاهی از اقدامات خوارج را در این مورد به ثبت رسانده است[٣١٠٧] داستان عبدالله بن خباب و کشته شدن او را فراموش نکردهایم بنابراین برخورد خوارج با مسلمانان همراه با خشونت، تندی و سر سختی بود و در برخورد با کافران نرم، ملایم و با گذشت بودند[٣١٠٨]. شارع شریعت آن را آسان و سهل توصیف میکند و به سر سختی علیه کفار و ملایمت و مهربانی با مؤمنان تشویق میکند و خوارج عکس این عمل کردند[٣١٠٩]. خداوند متعال میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾ [الفتح: ٢٩]
«محمد ج پیامبر خداست و کسانی که با اویند بر کافران سختگیر و با همدیگر مهربانند».
همچنین میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ﴾ [المائدة: ٥٤]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید هر کس از شما از دین خود برگردد، به زودی خدا گروهی دیگر را میآورد که آنان را دوست میدارد و آنان نیز او را دوست میدارند، اینان با مؤمنان فروتن و بر کافران سرافرازند. در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ ملامتگری نمیترسند».
خوارج به عکس این آیات عمل کردند و مسلمانان را ترساندند و دچار رعب و وحشت کردند[٣١١٠] و اینها برخی صفاتی هستند که خوارج به آنها مشهور شدند.
[٣٠٧٥]- مسلم، کتاب زکات، شرح نووی (٧/١٧١).
[٣٠٧٦]- تلبیس ابلیس.
[٣٠٧٧]- همان منبع، ص (٩٣).
[٣٠٧٨]- الفصل، ابن حزم (٤/١٩١)، الخوارج، ناصر سعودی، ص (١٨٣).
[٣٠٧٩]- الخوارج، سعودی، ص (١٨٣).
[٣٠٨٠]- تلبیس ابلیس، ص (٩٥)، الخوارج، سعودی، ص (١٨٤).
[٣٠٨١]- الخوارج، سعودی، ص (٨٤).
[٣٠٨٢]- مسلم، کتاب علم، شرح النووی (١٦/٢٢٠).
[٣٠٨٣]- بخاری، کتاب ایمان، فتح الباری (١/٩٣).
[٣٠٨٤]- ظاهرة الغلولفی الدین، محمد عبد الحکیم، ص (١١٤).
[٣٠٨٥]- الاعتصام (٢/١٨٤، ١٨٣).
[٣٠٨٦]- مصنف ابن ابی شیبة (١٥/٣١٣، ٣١٢)، ألبانی در ارواء الغلیل (٨/١١٩، ١١٨)، تلبیس ابلیس ص ٩٣.
[٣٠٨٧]- الخوارج، سعودی ص (١٨٦).
[٣٠٨٨]- تلبیس ابلیس، ص (٩٣).
[٣٠٨٩]- فتح الباری (١٢/٢٨٥).
[٣٠٩٠]- الخوارج، سعودی.
[٣٠٩١]- فتح الباری (١٢/٣٠١).
[٣٠٩٢]- منهاج السنة (٣/٤٦٤).
[٣٠٩٣]- نوادر الاصول، محمد حکیم ترمذی ص (٥٤)، خوارج، سعودی ص (١٨٨).
[٣٠٩٤]- الفتاوی (٢٨/٤٩٧).
[٣٠٩٥]- الخوارج، سعودی، ص (١٩١).
[٣٠٩٦]- همان منبع، ص (١٩٢).
[٣٠٩٧]- الفتاوی (١٩/٧٣).
[٣٠٩٨]- منهاج السنة (٣/٦٢).
[٣٠٩٩]- الفرق بین الفِرَق، بغدادی، ص (٥٧).الخوارج، سعودی، ص (١٩١).
[٣١٠٠]- البدایة و النهایة (٣/٢٩٤).
[٣١٠١]- الفتاوی (١٣/٣١، ٣٠).
[٣١٠٢]- الفتاوی (١٩/٧٣).
[٣١٠٣]- بخاری، کتاب استتابة المرتدین، فتح الباری (١٢/٢٩٠).
[٣١٠٤]- ظاهرة الغلوفی الدین، ص (١٠٦).
[٣١٠٥]- بخاری، کتاب استتابة المرتدین، فتح الباری، (١٢/٢٩٠).
[٣١٠٦]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (١١١).
[٣١٠٧]- همان منبع، ص (١١٠).
[٣١٠٨]- همان منبع، ص (١١١).
[٣١٠٩]- فتح الباری (١٢/٣٠١).
[٣١١٠]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (١١١).
با مرور زمان آراء و نظرات اعتقادی مخصوص خوارج جا افتادند و در این آراء با کتاب خدا و سنت رسولالله ج به مخالفت پرداختند و برخی از اثرات انحرافی این آراء، عبارتند از:
خوارج کسی را که مرتکب گناه کبیره میشود، تکفیر میکنند. به ماندگاری او در آتش جهنم حکم میدهند. آنان برای این اعتقاد خود به چندین دلیل استدلال میکنند:
به این فرموده خداوند متعال استدلال میکنند که میفرماید:
﴿بَلَىٰۚ مَن كَسَبَ سَيِّئَةٗ وَأَحَٰطَتۡ بِهِۦ خَطِيَٓٔتُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ٨١﴾ [البقرة: ٨١]
«آری کسی که بدی به دست آورد و گناهش او را در میان گیرد، پس چنین کسانی اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود».
آنان به ماندگار بودن اهل گناه در آتش جهنم به این آیه استدلال میکنند و میگویند: گناه کاری که با گناه خود میمیرد، برای او هیچ امیدی به رحمت خداوند وجود ندارد[٣١١١]. آنان گمان میکنند که گناه انسان را احاطه میکند و با وجود آن هیچ نیکی قابل قبول برای او باقی نمیماند حتی ایمان او را نیز میبرد اما واقعیت عکس آن چیزی است که آنان به آن اعتقاد دارند و این آیه اعتقادشان را رد میکند که میگویند گناه انسان، او را در بر میگیرد و او را در جهنم ماندگار میکند. اما هیچ گناهی که انسان را فرا بگیرد و اعمال او را باطل کند و به سبب آن انسان در آتش جهنم ماندگار شود، جز کفر و شرک به خدا وجود ندارد. آیهای که درباره یهود نازل شده است، این مطلب را تائید میکند آنان به خدا شرک ورزیده بودند و از راه او بازگشتند. همچنین چیز دیگری که زعم و گمان آنان را باطل میکند، این است که خداوند پاک و منزه توضیح داده است که به محض به دست آوردن بدی موجب ماندگاری در آتش نمیشود بلکه باید آن گناه و بدی او را در بر بگیرد، که گفته میشود آن گناه شرک است. این سخن از ابنعباس ب روایت شده است و همچنین معنی این آیه از او روایت شده است و میگوید: هر کس که آن قدر کفر بورزد تا کفرش او را در بر بگیرد، هیچ نیکی از او پذیرفته نمیشود و بر اساس آن چه که در سنت به تواتر به ثبت رسیده است که گناه کاران موحدین از آتش جهنم خارج میشوند، این برداشت و معنی بهتر است[٣١١٢]. سپس این که خداوند میفرماید: ﴿مَن كَسَبَ سَيِّئَةٗ﴾ «هر کس که بدی به دست آورد»، کلمه سیئة در این آیه به صورت نکره آمده و شامل همه نوع گناه و بدی میشود. شیخ عبدالرحمن سعدی / میگوید: در این آیه منظور از سیئه، شرک است چون خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَحَٰطَتۡ بِهِۦ خَطِيَٓٔتُهُۥ﴾ «و گناهش او را در میان گیرد»، یعنی گناه عامل خود رادر میان بگیرد و هیچ را ه نفوذی را برای او باقی نگذارد. این نوع گناه جز شرک نمیتواند باشد و هر کس ایمان داشته باشد، گناهش او را در میان نمیگیرد، و آنان (مشرکان) اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود» خوارج برای تکفیر صاحب گناه به این آیه استدلال میکنند و همان گونه که دیدید این آیه علیه آنان است و این آشکارا بر شرک دلالت میکند و اینگونه است که هر اهل باطلی بهیک آیه و یا حدیث صحیح برای قول باطل خود استدلال میکنند و به ناچار هر آن چه که به آن استدلال میکنند علیه خودشان است[٣١١٣]. سایر دلایل آنان که علمای اهل سنت و جماعت به هر یک از آنان در جای خود پاسخ گفتهاند.
میتوان پاسخ به ادعای خوارج در مورد تکفیر صاحب گناه کبیره را به اجمال از چندین وجه ارائه کرد:
الف- مرتکب شونده به گناه کبیره اگر کافر شود حکمش مانند حکم کسی است که بعد از ایمان آوردن، کافر میشود: و حکم مرتد این است که باید کشته شود چون رسولالله ج فرمود: «هر کس را که دینش را تغییر داد، به قتل برسانید»[٣١١٤]، و همچنین میفرماید: خون یک فرد مسلمانی که شهادت بدهد که هیچ معبودی جز خدا نیست و محمد رسول خداست، جز با یکی از این سه راه حلال نمیشود: قصاص نفس در برابر نفس، زناکار همسردار و کسی که دین خود را ترک کند و از جماعت جدا شود[٣١١٥]. این دو حدیث و سایر دلایل درباره حکم مرتد، این معنا را میرسانند که هر کس بعد از ایمان آوردنش کافر شود حکمش قتل است. اما نصوص کتاب و سنت دلالت بر این امر دارند که زناکار، دزد و دشنام دهنده، به قتل نمیرسند، بلکه بر آنان حد جاری میشود. همان گونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ وَلَا تَأۡخُذۡكُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ فِي دِينِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ وَلۡيَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢﴾ [النور: ٢]
«هر زن زناکار و هر مرد زناکاری را صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در دین خدا نسبت به آن دو دلسوزی نکنید و باید گروهی از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند».
همچنین خداوند درباره حکم سارق میفرماید:
﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا نَكَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٣٨﴾ [المائدة: ٣٨] «مرد و زن دزد را به سزای آن چه کردهاند، دستشان را به عنوان کیفری از جانب خدا ببرید و خداوند توانا و حکیم است».
درباره حکم شراب خوار از عمربن خطاب س روایت شده است که مردی در دوره پیامبر ج عبدالله نام داشت لقبش حمار بود و رسولالله ج را میخنداند و پیامبر ج به خاطر شراب خواری به او تازیانه زد. روزی او را آوردند و پیامبر ج دستور داد که او را تازیانه بزنند، یک نفر از حاضران گفت: خداوندا او را لعنت کن او چه فراوان شراب میخورد. پیامبر ج فرمود: «او را لعن نکنید به خدا قسم من چیزی از او نمیدانم مگر این که او خدا و رسولش را دوست دارد.»[٣١١٦]. پیامبر ج دستور میدهد شارب خمر را تازیانه بزنند اما اورا به قتل نرسانند و حتی از لعن کردن او نیز نهی کرد و برای این مرد شهادت داد که او خدا و رسولش را دوست میدارد با وجود این که او بارها اقدام به شراب خواری کرده بود. اما برای او و دزد و زناکار حکم به تکفیر و قطع رابطه آنان با مسلمانان را نداد، برای آنان طلب استغفار مینمود و میگفت، علیه برادرتان، یاران شیطان نباشید[٣١١٧]. صحابه و تابعین نیز بر این امر اجماع نظر دارند مگر افراد نادر که سخنشان اعتباری ندارد. همچنین اگر صاحب گناه کبیره کافر شود باید از همسر خود جدا شود و همچنین نمیتواند از یک مسلمان ارث ببرد و مسلمان هم از او ارث نمیبرد، اما پیامبر ج صاحب گناه کبیره را از همسرش جدا نکرد و او را از میراث متعلق به خود محروم نکرد و صحابه و تابعین نیز چنین کردند بنابراین به طور یقین ثابت میشود که صاحب گناه کبیره کافر نمیشود[٣١١٨].
ب: خداوند متعال، صاحبان گناهان کبیره را با وجود این که مرتکب گناه شدهاند، مؤمن مینامد و میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠﴾ [الحجرات: ٩-١٠]
«و اگر دو طایفه از مومنان با هم بجنگند میان آن دو را اصلاح دهید و اگر باز یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد، با آنکه تعدّی میکند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر بازگشت میان آنها دادگرانه سازش دهید و از خدا پروا بدارید امید که مورد رحمت قرار گیرید».
ابن کثیر / اهل کبیره را مؤمن مینامد ولی میگوید در عین حال باید با آنان جنگید و امام بخاری و دیگران به همین دیدگاه استدلال مینمایند و میگویند: مرتکب گناه از دین خارج نمیشود اگرچه گناهش بزرگ هم باشد، پس آنگونه نیست که خوارج و پیروانشان اعم از معتزله و امثال آنان میپندارند.[٣١١٩]این آیه نیز همانند آیه فوق میباشد که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰۚ فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَيۡهِ بِإِحۡسَٰنٖۗ ذَٰلِكَ تَخۡفِيفٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَرَحۡمَةٞۗ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ١٧٨﴾ [البقرة: ١٧٨]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! درباره کشتگان، (قانون مساوات و دادگری) قصاص برشما فرض شده است (و باید در آن کسی را به گناه دیگری نگرفت، بلکه): آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن است. پس اگر کسی (از جنایتش) از ناحیه برادر (دینی) خود، گذشتی شد (و یکی از صاحبان خونبها کشنده را بخشید، و یا حکم قصاص تبدیل به خونبها گردید، از سوی عفو کننده) باید نیک رفتاری شود و (سختگیری و بدرفتاری نشود، و از سوی قاتل نیز به ولی مقتول) پرداخت (دیه) با نیکی انجام گیرد (و در آن کم و کاست و سهلانگاری نباشد). این (گذشت از قاتل و اکتفاء به دیه مناسب) تخفیف و رحمتی است از سوی پروردگارتان. پس اگر کسی بعد از آن (گذشت و خوشنودی از دیه) تجاوز کند (و از قاتل انتقام بگیرد) او را عذاب دردناکی خواهد بود».
ابن حزم / میگوید: خداوند عزیز و بزرگوار ابتدا اهل ایمان را که در میان شان قاتل یا مقتول وجود دارد، مورد خطاب قرار میدهد و خداوند متعال به صراحت بیان میکند که قاتل قتل عمد و ولی دم مقتول برادر هستند. میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾، بنابراین به درستی قاتل قتل عمد بر اساس نص قرآن مؤمن است و خداوند برای او به برادری دینی و ایمانی حکم میدهد و برای کافر یا مؤمنان چنین برادری نیست.[٣١٢٠]
اینها برخی از ادله اهل سنت در جواب به خوارج و نظرشان درباره گناه کبیره هستند و این اعتقاد در نزد علمای اهل سنت ثابت شده و در کتابهایشان قید کردهاند که برخی از سخنانشان را به اطلاع شما میرسانم:
امیرالمؤمنین علی س میگوید: مردم به ناچار باید حکومت داشته باشند چه عادل و نیکو کار باشد و یا فاجر باشد. به او گفتند: حکومت نیکوکار را میدانیم، اما این حکومت فاجر، دیگر چیست؟ گفت: تا به وسیله آن راهها امن، حدها جاری و با دشمن جهاد شود و غنائم تقسیم گردد.[٣١٢١] بنابراین حکم امامت بر امت اسلامی واجب است چون اگر بدون امام باشند، همگی گناه کارند چون خداوند متعال میفرماید:
﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾ [النساء: ٥٩]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت کنید».
ابن کثیر درباره این آیه میگوید: در ظاهر امر - خداوند بهتر میداند - این آیه عام و مربوط به همه اولیای امر و علما میشود[٣١٢٢]. این معنی راجح است وجه استدلال از این آیه این است که خداوند پاک و منزه اطاعت از اولیای امر مسلمانان که همان امامان هستند، را بر آنان واجب گردانیده است. امر به اطاعت بر وجوب نصب ولی امر دلالت دارد چون خداوند متعال به اطاعت از کسی که وجود نداشته باشد، امر نمیکند و اطاعت از کسی که وجودش اختیاری و مطلوب باشد، را واجب نمیکند. بنابراین امر به اطاعت از او، امر به ایجاد او را اقتضا میکند و دلالت بر این امر دارد که ایجاد امام برای مسلمانان بر آنان واجب است[٣١٢٣]. رسولالله ج میفرماید: «هر کس بمیرد در حالی که بیعتی بر گردن او نباشد، به مرگ جاهلی مرده است»[٣١٢٤]. یعنی بیعت با امام و این به وضوح بر وجوب نصب امام دلالت میکند چون وقتی که بیعت بر گردن مسلمان واجب شده باشد و بیعت هم جز برای امام نیست، بنابراین امام نیز واجب است و صحابه ش و همچنین بزرگان بعد از آنان بر وجوب امامت اجماع نظر دارند. از جمله موارد دیگری که وجوب امامت را حتمی میکند، آن دسته از احکام واجبی است که شریعت آنها را آورده است و جز امام کسی مسوول آنها نیست و این احکام بدون وجود امام درست نیست[٣١٢٥]. احکامی همچون جهاد، حج، اجرای حدود و سایر موارد که جز با قدرت و حکومت عملی نمیشوند[٣١٢٦]. شریعت روشن کرده است که از جمله حقوق امام، گوش دادن به او و اطاعت از او در غیر از معصیت خداوند متعال است. رسولالله ج میفرماید: هر کس از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است و هر کس از من نافرمانی کند از خدا نافرمانی کرده است و هر کس از امیر و فرمانروا اطاعت کند از من اطاعت کرده است و هر کس از امیر سرپیچی کند از من سرپیچی کرده است[٣١٢٧]. شریعت گذار اطاعت از امام را تا زمانی که بهیک معصیت دستور ندهد، واجب کرده است و اگر به معصیت خدا دستور داد، اطاعت از او در آن مورد و کمک به او جایز نیست و باید در اطاعت از خدا تا جایی که امکان دارد به او کمک شود و از او خواسته شود که به اطاعت از خدا کمک نماید[٣١٢٨] بنابراین موضع مسلمان، نصیحت برای اولیای امر مسلمانان است چون پیامبر ج در حدیث صحیحی که از ابن رقیه تمیم بن اوس داری س روایت شده است میفرماید: «دین نصیحت است» این را سه بار گفت. گفتیم: نصیحت برای چه کسی ای رسولالله؟ فرمود: «برای خداوند عزیز و بزرگوار، برای کتاب او و رسول او و برای امامان مسلمانان و عامه آنان»[٣١٢٩].
ابن حجر / میگوید: نصیحت امامان مسلمانان در واقع کمک به آنان در آنچه که مسوؤل انجام آن هستند و همچنین آگاه کردن آنان در صورت غفلت و پوشش دادن کجیهای آنان در صورت لغزش و ایجاد وحدت درباره آنان و بازگرداندن قلبهای رمیده به سوی آنان است. بزرگترین نصیحت به آنان دور کردن آنان از ظلم با آنچه که بهتر است، میباشد، از جمله امامان مسلمانان، امامان اجتهاد هستند و نصیحت به آنان با نشر علوم و کرامتها و بزرگواریهای آنان و ایجاد حسن ظن نسبت به آنان عملی میشود.[٣١٣٠]
خوارج با این اصل راهنما مخالفت کردند و به دلیل کوچکترین دلایل بر امامان مسلمانان خروج کردند. آنان این کار را با امیرالمؤمنین علی که خدا از او راضی باشد و او را خشنود گرداند، انجام دادند، خونها را ریختند، راهها را بستند، حقوق را تضییع نمودند و چنان مسلمانان را تضعیف کردند که دشمنان به آنان هجوم آوردند و به آنان ضربه زدند. اینها از جمله زیان و ضررهای خروج علیه امیرالمؤمنین علی س بود. همچنین خوارج با شرط قریشی بودن امام که جمهور مسلمانان بر آن اجماع داشتند، مخالفت کردند و گفتند: این امر اختصاص به قریش ندارد و آنان هیچ مزیتی نسبت به دیگران ندارند بلکه هر کس که شایسته امامت باشد، بدون در نظر گرفتن نسبت او، جایز است امامت را به عهده بگیرد.[٣١٣١]
آنان در اینباره برای عقیده و مذهب خود این استدلالها را آوردهاند:
الف: گفتند: شرط قریشی بودن برای امامت عاقلانه نیست چون عقل مانع از این نمیشود که اگر کسی برای این امردر میان غیر از آنان وجود داشته باشد و از آنان بهتر باشد.
ب: خداوند نبوت را در یک قوم خاص قرار نداد، پس چگونه امامت را این گونه قرار میدهد؟
ج: قرآن بر این امر دلالت نمیکند چون خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾ [الحجرات: ١٣]
«همانا گرامیترین شما نزد خدا، با تقواترین شماست».
د: آنان به این قول رسولالله ج استدلال کردند که فرمود: هیچ عربی بر هیچ عجمی جز به واسطه تقوا برتری ندارد[٣١٣٢]
هـ: به این قول رسولالله ج استدلال کردند که فرمود: «اگر یک بنده حبشی دماغ بریده بر شما امیری کرد مادامیکه کتاب خدا را در بین شما پیاده کند، از او بشنوید و از او اطاعت کنید»[٣١٣٣].
و: انصار شرط قریشی بودن را تائید نکردند چون اگر آن شرط را تائید میکردند خواستار امامت برای خودشان نمیشدند و مهاجرین به واسطه آن به آنان پاسخ میدادند[٣١٣٤].
ز: رسولالله ج افرادی از غیر قریش را برای امیری امتها، ولایتها و امارتهای بزرگ برگزید و هر آنچه که جایز باشد، برای فرعهای آن نیز جایز است و هر آن چه که ممنوع باشد برای فرعهای آن نیز ممنوع است[٣١٣٥].
الف: استدلال آنان به عقل مردود است چون با وجود اثبات از طریق نص و اجماع، به عقل استدلال نمیشود.
ب: اما این که میگویند خداوند نبوت را در میان یک قوم خاص قرار نداد، این هم استدلال درستی نیست چون خداوند برای نبوت و رسالت شایستهترین مردم را برمیگزیند و مردم نمیتوانند به طور قطع بگویند که فلانی از فلانی شایستهتر است و انتخاب مخلوق با انتخاب خالق قابل مقایسه نسیت، اما مزیت قریش نسبت به دیگزان از جنبه عمومیاست و آن به دلیل جایگاه دینی و اجتماعی آنان در دلهای مردم است.
ج: این که استدلال میکنند که خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾ [الحجرات: ١٣].
و پیامبر ج میفرماید: «هیچ عربی بر هیچ عجمی جز به تقوا برتری ندارد» به این مورد از دو جنبه جواب داده میشود:
د: منظور از این آیه و این حدیث، برتری طلبی میان عموم مردم است. بدون شک اگر کسی خود را به واسطه زیادی تقوی بر دیگری برتر بداند، او از آن فرد گرامیتر و در نزد خداوند بهتر و برتر است و این بدون توجه به امر امامت است. هدف آیه و حدیث مذکور اینگونه است چون دلالت هر یک از آنها عام است.
هـ: اما از جنبه امامت: بدون شک هر کس بیش از دیگران، عدالت، تقوی و شایستگی داشته باشد و سایر شرایط امامت نیز در او وجود داشته باشد، او شایستهتر است اما فراموش نکنیم که قریشی بودن یک شرط است و هیچ تعارضی بین این شرطها وجود ندارد.
و: این که میگویند باید از امیر اطاعت و فرمانبرداری شود، حتی اگر یک برده حبشی باشد، در این مورد هیچ اشکالی وجود ندارد و در این مورد چندین روایت وجود دارد از جمله این که پیامبر ج فرمود: «حتی اگر یک بنده حبشی با سری همچون مویز باشد»[٣١٣٦] و این منعی برای شرط قریشی بودن امام ندارد. واین در نزد اهل سنت برگرفته از این سه امر است:
این که بنده باید از جانب امام قریشی به عنوان امیر انتخاب شود و او امام اعظم نیست.
گفته شده است: بنده حبشی به عنوان مثال ذکر شده است اگر چه چنین چیزی اتفاق نیفتاد. همان طور که پیامبر ج درباره کسانی که مسجدی ساختند فرمود: حتی اگر جای مسجد همچون جای تخم گذاری مرغ سنگخوار باشد[٣١٣٧]. و جای تخم گذاری مرغ سنگخوار نمیتواند مسجد باشد[٣١٣٨].
وجوب اطاعت و فرمانبرداری از برده حبشی که امیر است، به جهت مبالغه ذکر شده است و یا به اعتبار آنچه که قبل از بندگی بوده است[٣١٣٩].
ز: اما این که اعتقاد دارند که انصار بر حق بودن قریش را در خلافت تائید نکردند، این نادرست است بلکه درست این است که آنان به این امر اذعان کردند و برای بر حق بودن قریش در امر خلافت، اجماع حاصل شد. امام اشعری / میگوید: انصار در سقیفه بنی ساعده واقع در مدینه رسولالله ج گرد هم آمدند و خواستند با سعدبن عباده برای امامت بیعت کنند، این خبر به ابوبکر و عمر ب رسید و آن دو همراه با عدهای از مهاجرین به سمت محل اجتماع انصار رفتند و ابوبکر به آنا خبر داد که امامت فقط در میان قریش است و با این سخن پیامبر ج برای آنان استدلال آورد که پیامبر ج فرمود: «امامان از قریش هستند»[٣١٤٠]. آنان نیز با فرمانبرداری این را پذیرفتند و مطیعانه به حق بازگشتند. بعد از این که انصار گفتند: یک امیر از ما و یک امیر از شما باشد و بعد از این که حباب بن منذر شمشیرش را بیرون کشید و گفت: من حرف اول و آخر را میزنم.... سپس با ابوبکر س بیعت کردند و بر امامت او اجماع و برخلافت او توافق نمودند و از فرمان او اطاعت کردند[٣١٤١].
ح: اما این که به این عمل پیامبر ج استدلال میکنند که او برای امارت برخی از سرزمینها و سپاهیان افرادی غیر از قریش را منصوب میکرد، این مورد از استدلالشان نیز قابل قبول نیست چون آن مربوط به امامت عظمی نمیشود و ما این را درست نمیدانیم که آنان آن چه را در فرع جایز است برای اصل نیز جایز میدانند[٣١٤٢].
ابن حجر / میگوید: این استدلال کسانی که خلافت را مخصوص قریش نمیدانند، میگویند که عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه و اسامة و سایرین در جنگها فرمانده بودند، این امر به امامت عظمی ارتباطی ندراد بلکه بر اساس آن جایز است که امام کسی غیر قریشی را به عنوان جانشین در طول حیات خود انتخاب کند[٣١٤٣]، والله اعلم.
دلایل اهل سنت که معتقد به شرط قریشی بودن امام هستند:
الف: پیامبر ج فرمود: این امر (امامت) در میان قریش است و هر کس آن را از آنان دور کند، مادامیکه دین را به پا کنند، خداوند او را در آتش جهنم بر زمین خواهد زد[٣١٤٤].
ب: پیامبر ج فرمود: «این امر همواره در میان قریش خواهد بود تا زمانی که دو نفر از آنان باقی باشند»[٣١٤٥]. در روایتی از مسلم آمده است: مادامیکه دو نفر از مردم باقی بمانند[٣١٤٦].
ج: پیامبر ج فرمود: مردم تابع و پیرو قریش هستند[٣١٤٧].
د: اجماع بر این امر که چندین نفر از علما آن را نقل کردهاند، از جمله آنان نووی است که در شرح این حدیث میگوید: «مردم پیرو قریش هستند»... الی آخر.
این احادیث و احادیث دیگر شبیه به آنها دلیل آشکاری هستند بر این امر که خلافت مختص قریش است و نباید آن را بر عهده کسی غیر از آنان قرار داد و در زمان صحابه و تابعین بر این اساس اجماع شده است و بعد از آنان نیز بر اساس احادیث صحیح به این روش عمل کردهاند[٣١٤٨]. از جمله آنان قاضی عیاض است که نووی از او نقل کرده و میگوید: شرط آن است که امام قریشی باشد و این مذهب همه علما است. میگوید: ابوبکر و عمر ب در روز سقیفه بر این اساس برای انصار استدلال آوردند و کسی از آنان منکر آن نشد. قاضی میگوید: علما این امر را جز موارد مورد اجماع به حساب آوردهاند و از هیچ کس از گذشتگان سخن و یا عملی نقل نشده است که مخالف آنچه ذکر کردیم باشد، و همچنین کسانی که بعد از آن و در همه دورهها آمدهاند مخالفتی نداشتهاند، میگوید: سخن نظّام، خوارج و اهل بدعت موافق او که امامت را برای غیر از قریش جایز میدانند، قابل اعتنا نیست و همچنین است سبک عقلی ضرار بن عمر که میگوید: اگر غیر قریشی از نبطیها باشد و یا غیر از آنان باشد، در صورت بیکفایتی قریشی و در صورتی که موردی از او سر بزند، از او مقدمتر هستند. این سخن باطل و دروغ را در حالی میگوید که این امر با اجماع مسلمانان مخالفت دارد. والله اعلم[٣١٤٩].
از جمله افراد دیگری که این اجماع را نقل کردهاند، ماوردی[٣١٥٠]، ایجی[٣١٥١]، ابن خلدون[٣١٥٢] و غزالی[٣١٥٣] هستند.
از علمای امروزی، محمد رشید رضا است که میگوید: اجماع بر قریشی بودن به نقل و عمل به اثبات رسیده است و محدثین موثق آن را روایت کرده و متکلمین و همه فقهای مذاهب اهل سنت به آن استدلال کردهاند و با تسلیم انصار و اذعان آنان نسبت به قریشیها و سپس اذعان اکثر امت در طی چندین قرن بر این اساس عمل شده است[٣١٥٤]. اما حافظ بن حجر بر این اجماع اعتراض دارد و میگوید:
برای نقل اجماع به تأویل روایت منقول از عمر در این باره نیاز است. احمد با استناد به رجال موثق از عمر نقل میکند که او گفت: اگر اجلم فرا میرسید در حالی که ابو عبیده مرده بود، معاذ بن جبل را جانشین خود میکردم، معاذ بن جبل انصاری از نسب قریش نبود و این روایت منسوب به عمر به دلیل انقطاع آن همان طوری که برخی از علما بیان کردهاند، ضعیف است[٣١٥٥]. امام جوینی نیز متمایل به عدم شرط قریشی نسب بودن، است[٣١٥٦] و سخن ابوبکر باقلانی در این باره مختلف است او در کتاب الانصاف قریشی بودن را شرط میداند[٣١٥٧] و در کتاب التمهید آن را شرط ندانسته است[٣١٥٨]. اکثر علمای معاصر شرط قریشی بودن را نفی میکنند. از جمله آنان: محمد ابو زهره در کتاب المذاهب الاسلامیة معتقد است که احادیث روایت شده فقط اخباری هستند که حکم به حساب نمیآیند[٣١٥٩]. از جمله این افراد عقاد است[٣١٦٠] و همچنین دکتر علی حسنی خربوطی در کتاب الاسلام و الخلافة[٣١٦١] به جسارت احادیث مذکور را جعلی خوانده است. همچنین دکتر صلاح الدین دبوس در کتاب «الخلیفة تولیته و عزله» گفته است که این احادیث فقط اخبار هستند[٣١٦٢] و همچنین استاد محمد مبارک / آنها را از باب سیاست شرعی متغیر با تغییر عوامل دانسته است[٣١٦٣] و قول راجح و برتر قول جمهور مسلمانان مبنی بر شرط قریشی بودن برای امامت است[٣١٦٤] چون دلایل آشکاری در حقانیت آنان برای این امر وجود دارند و همچنین صحابه و کسانی که بعد از آنان آمدند بر این نظر اجماع داشتند و دلایل مخالفان بر عدم شرط بودن نسب قریش مستدل نیستند. اما حقانیت قریش برای خلافت باید دو شرط داشته باشد:
اول: باید دین را به پا دارند. چون پیامبر ج فرمود: این امر (امامت) در میان قریش است و مادامیکه دین را به پا دارند، اگر کسی آن را از آنان دور کند خداوند او را در آتش جهنم بر زمین خواهد زد[٣١٦٥].
دوم: این که امام دیگری بر صدر امر نباشد، اما اگر امامیباشد، آنان برای امامت مستحق نیستند. بنابراین شرط قریشی بودن امام در ابتدای ولایت و در هنگام انتخاب است نه در طول و ادامه امامت کسی دیگر. چون مبارزه با امام بر منصب نشسته و خروج علیه او چه قریشی باشد و یا غیر قریشی، جایز نیست[٣١٦٦] مادامیکه امر خدا را اجرا کند و از شرع خداوند منحرف نشود و از او کفر آشکار نبینیم. اما اگر به آشکارا کفر ورزد، در این صورت این امر منوط به قدرت و تابع فقه مصلحتها و مفسدههاست.
[٣١١١]- الاباضیّة فی موکب التاریخ، علی معمر (١/١٣٣).
[٣١١٢]- فتح القدیر، شوکانی (١/١٠٥).
[٣١١٣]- تفسیر السعدی (١/١٠٣).
[٣١١٤]- البخاری، کتاب الجهاد، فتح الباری (٦/١٤٩).
[٣١١٥]- البخاری، کتاب الدیات، فتح الباری (١٢/٢٠١).
[٣١١٦]- بخاری، کتاب الحدود، فتح الباری (١٢/٧٥).
[٣١١٧]- مجموع الفتاوی (٧/٦٧١).
[٣١١٨]- الخوارج، سعودی ص (١١٧، ١١٦).
[٣١١٩]- تفسیر ابن کثیر(٤/٢١١).
[٣١٢٠]- الفصل فی الملل و النحل و الأهواء و النحل (٣/٢٣٥).
[٣١٢١]- منهاج الستة (١/١٤٦).
[٣١٢٢]- تفسیر ابن کثیر (٢/٣٠٣).
[٣١٢٣]- الامامة العظمی، دمیجی ص (٤٧).
[٣١٢٤]- مسلم، کتاب الإمامة (٣/١٤٧٨).
[٣١٢٥]- اصول الدین، بغدادی، ص (٢٧٢).
[٣١٢٦]- السیاسة الشرعیة، ابن تیمیة ص (١٢).
[٣١٢٧]- بخاری، کتاب الجهاد، فتح الباری (٦/١١٦).
[٣١٢٨]- منهاج السنة (١/١٤٧).
[٣١٢٩]- مسلم، کتاب الإیمان، شرح النووی (٢/٣٧).
[٣١٣٠]- فتح الباری (١/١٣٨).
[٣١٣١]- الفصل (٤/٨٩)، مقالات الاسلامیین (١/٢٠٤).
[٣١٣٢]- مسند احمد (٥/٤٤١).
[٣١٣٣]- مسلم، شرح نووی (١٢/٢٢٧).
[٣١٣٤]- الخوارج، سعودی، ص (١٥٥).
[٣١٣٥]- همان منبع، ص (١٥٥).
[٣١٣٦]- بخاری، کتاب الاحکام، فتح الباری (١٢/١٢١).
[٣١٣٧]- فتح الباری (١٢/١٢٢)، جامع العلوم و الحکم، ص (٢٣٠).
[٣١٣٨]- الخوارج، سعودی، ص(١٥٧).
[٣١٣٩]- فتح الباری (١٣/١٢٢).
[٣١٤٠]- المصنف، ابن ابی شیبة (٥/٥٤٤)، بخاری با لفظی دیگر شماره (٧١٤٠).
[٣١٤١]- مقالات السلامیین (١/٣٩، ٤١)، شرح النووی (١٢/٢٠٠)، الفصل (٤/٨٩).
[٣١٤٢]- الخوارج، سعودی، ص (١٥٨).
[٣١٤٣]- فتح الباری (١٣/١١٩).
[٣١٤٤]- البخاری، کتاب الاحکام، فتح الباری (١٣/١١٤).
[٣١٤٥]- البخاری، کتاب الاحکام، فتح الباری(١٣/١١٤).
[٣١٤٦]- مسلم، کتاب الامارة، شرح النووی (١٣/٢٠١).
[٣١٤٧]- البخاری، کتاب المناقب، فتح الباری (٦/٥٢٦).
[٣١٤٨]- شرح النووی علی صحیح مسلم (٢٠٠/١٢)، الإمامة العظمی، دمیجی ص (٢٧٣).
[٣١٤٩]- شرح النووی علی صحیح مسلم (٢٠٠/١٢).
[٣١٥٠]- الاحکام السلطانیة، ص (٦).
[٣١٥١]- المواقف، ص (٣٩٨).
[٣١٥٢]- المقدمة، ص (١٩٤).
[٣١٥٣]- الباطنیة، ص (١٨٠).
[٣١٥٤]- الخلافة او الامامة العظمی، محمد رشید رضا ص (١٩).
[٣١٥٥]- الأمة العظمی، ص (٢٨٤).
[٣١٥٦]- غیاث الأمم، جوینی، ص (١٦٣).
[٣١٥٧]- الانصاف، باقلانی، ص (٦٩).
[٣١٥٨]- التمهید به نقل از الامة العظمی، ص (٢٧٥).
[٣١٥٩]- المذاهب الاسلامیة (١/٩٠).
[٣١٦٠]- الدیمیقراطیة فی الاسلام، ص (٦٩).
[٣١٦١]- الاسلام و الخلافة ص (٤٢).
[٣١٦٢]- الخلیفة تولیته و عزله، ص (٢٧٠).
[٣١٦٣]- نظام الاسلام فی الحکم و الدولة، ص (٧١).
[٣١٦٤]- الاحکام الاسلطانیة، ابی یعلی، ص (٢٠)، الخوارج، سعودی، ص (١٥٩).
[٣١٦٥]- البخاری، کتاب الاحکام، باب الأمراء من قریش، فتح الباری (١٣/١٤٤).
[٣١٦٦]- الخوارج، سعودی، ص (١٥٩)، الامامة العظمی، ص (٢٩٥).
خوارج امامت صدیق و فاروق ب را قبول دارند و از این حیث از شیعیان رافضی متمایز هستند. آنان معتقدند که امامت ابوبکر و عمر امامت شرعی است و در صحت آن و شرعی بودنش شک و تردیدی ندارند و امامتشان با رضایت و علاقمندی مؤمنان بوده و آن دو بر راه مستقیمیکه خداوند به آن دستور داده رفتهاند و تغییر و تبدیل در آن ایجاد نکردند تا این که خداوند متعال عمر آنان را با عمل صالح و خیرخواهی شان برای رعیت که موجب رضایت او بود، به پایان رساند، این اعتقاد آنان بر حق و درست است و آن دو بزرگوار ب آنگونه بودند کسی جز آنانی که گرفتار عقیده رافضیها شدند، در این مورد شک نمیکند. این اعتقاد خوارج درباره شیخین همراه با استوری و درستی بود و آنان در این مورد موفق بودند اما در مورد خلفای بعد از آن دو دچار اشتباه شدند به طوری که شیطان رانده شده آنان را رهبری نمود و از راه حق و درست در اعتقادشان نسبت به عثمان و علی ب خارج کرد و آنان را به انکار امامت عثمان س در زمانی که دشمنان و مخالفانش علیه او به پا خاستند، سوق داد، همان طور که آنان امامت علی را نیز بعد از حکمیت انکار کردند و بلکه اعتقاد ناشایست آنان را به تکفیر آن دو و تکفیر طلحه، زبیر، معاویه، عمرو بن عاص، ابو موسی اشعری، عبدالله بن عباس و اصحاب جمل و صفین کشاند و خوارج توهینهایی به طور عام به این صحابه بزرگوار نسبت میدادند و به برخی از آنان نیز به طور خاص توهین میکردند. توهین عام خوارج نسبت به آنان این بود که اعتقاد داشتند آنان کافر شدهاند و علما این اعتقاد ناشایست آنان را در کتابهای خود گرد آوری کردهاند[٣١٦٧]. امام ابوالحسن اشعری / میگوید: همه خوارج امامت ابوبکر و عمر را قبول دارند و امامت عثمان را در زمانی که آن حوادث موجب خشم علیه او شد، انکار میکنند، آنان امامت علی را قبل از این که حکمیت را بپذیرد قبول داشتند و وقتی که حکمیت را پذیرفت امامت او را انکار کردند، آنان معاویه و عمرو بن عاص و ابو موسی اشعری را تکفیر میکنند[٣١٦٨].
ابن تیمیه میگوید: شیطان خوارج وقتی که مسلمانان در دوره خلفای سه گانه، ابوبکر، عمر و عثمان ش متحد و یکپارچه بودند، سرخورده بود و وقتی که امت در دوره خلافت علی س دچار تفرقه شد، شیطان خوارج را در موضع خروج یافت. آنان خروج کردند و علی و معاویه و طرف داران آن دو را تکفیر کردند و نزدیکترین طایفه به حق یعنی علی بن ابی طالب با آنان جنگید[٣١٦٩]. شهرستانی بعد از برشمردن گناهان کبیره فرقه خوارج میگوید: آنان در دوری جستن از عثمان و علی ب اجماع داشتند و آن را بر هر طاعتی مقدم میدانستند. او درباره حکمیت اول میگوید: آنان به خاطر حوادثی که پیش آمد و موجب دشمنی آنان با عثمان شد، از عثمان بدگویی کردند و درباره اصحاب جمل و اصحاب صفین نیز بدگویی کردند[٣١٧٠]. او بعد از این که ذکر میکند که ارزقیها معتقد به تکفیر علی س هستند، میگوید: ارزقیها بر اساس این بدعت عمل کردند و تکفیر عثمان، طلحه، زبیر، عائشه، عبدالله بن عباس و سایر مسلمین و ماندگاری آنان در آتش جهنم را بر آن افزودند[٣١٧١]. این اعتقاد به محض شنیده شدن، بطلانش آشکار میگردد و اعتقاد به آن، گمراهی و انحراف و کنار نهادن حق است. شیطان به واسطه این اعتقاد خوارج، آنان را در پی هوس کشاند و آنان نیز پیروان او شدند و این اعتقادشان درباره این اصحاب رسولالله ج که نامشان ذکر شد، به چند دلیل باطل است:
اول: خداوند متعال درباره آنان خبر داد و فرمود: ﴿خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ «بهترین امتی که برای مردم پدیدار شد». و همچنین رسولالله ج خبر داده است که آنان بهترین امت هستند و خداوند متعال میفرماید:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ﴾ [آل عمران: ١١٠]
«شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شدهاید؛ به کار پسندیده فرمان میدهید و از کار ناپسند باز میدارید و به خدا ایمان دارید».
خداوند متعال در این آیه شریفه آنان را این گونه گرامی میدارد که آنان بهترین امتی هستند که برای مردم پدیدار شدند. و این به دلیل اقدام کامل شان به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر است و این محقق نشده است مگر این که آنان به کمال ایمان ویقین قوی رسیده و صفات بهترین بودن را که در این آیه ذکر شده است، محقق نمودهاند. ابو عبدالله حاکم با اسناد به ابنعباس ب درباره این قول خداوند عزیز و بزرگوار: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ میگوید: «آنان همان کسانی بودند که همراه با رسولالله از مکه به مدینه مهاجرت کردند»[٣١٧٢] و پیامبر ج فرمود: بهترین مردم، مردم قرنی هستند که من در میانشان بودم، سپس قرن دوم و سپس قرن سوم[٣١٧٣]. قرن پیامبر ج بهترین مردم بودند چون آنان زمانی که مردم به پیامبر ج کفر ورزیدند، به او ایمان آوردند و وقتی مردم او را تکذیب کردند، آنان او را صادق دانستند و او را یاری کردند و وقتی مردم او را خوار نمودند، جهاد کردند و او را پناه دادند[٣١٧٤]، صحابههایی که خوارج مارقین معتقد به کفرشان هستند، همان کسانی بودند که با رسولالله از مکه به مدینه مهاجرت کردند و آنان در پیشاپیش کسانی هستند که این ثنا و تمجید ارزشمند، آنان را در بر میگیرد، آنان اهل هجرت بودند و کسانی بودند که زمانی به پیامبر ج ایمان آوردند که مردم به او کفر داشتند و آنان بودند که همراه پیامبر ج جهاد کردند و او را یاری دادند و از نوری که همراه با او نازل شده بود، تبیعت نمودند. بنابراین در این دو آیه و حدیث شهادت خداوند و رسول او برای عموم صحابه است که آنان بهترین امت محمد ج هستند[٣١٧٥] و بارزترین این صحابه، همچون علی، زبیر، طلحه و سایرین جزء کسانی هستند که احادیثی در حق آنان روایت شده است که آنان از اهل بهشت هستند و رسولالله این مژده را به آنان داده است.
دوم: شهادت خداوند مبنی بر ایمان حقیقی و ثابت آنان که در جاهای زیادی از کتاب عزیز او آمده است:
خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۗ﴾ [آل عمران: ٦٨]
«در حقیقت نزدیکترین مردم به ابراهیم، همان کسانی هستند که او را پیروی کردهاند و نیز این پیامبر و کسانی که به او ایمان آوردهاند». عبارت «والذین امنوا» و کسانی که ایمان آوردهاند، در لفظ بر همه صحابه بزرگوار ش صدق میکند چون آنان بهترین کسانی هستند که بدون بحث و نزاع شامل این خطاب میباشند، اما خوارج، خداوند قلبشان را منحرف کرد و با شهادت خداوند علیم و خبیر مبنی بر حقیقت ایمان صحابهای که تکفیرشان نمودند و یا از آنان دوری جستند، هدایت نشدند[٣١٧٦].
سوم: پروردگار تبارک و تعالی در کتاب استوار و ارزشمند خود خبر داده است که از صحابه راضی است و آنان نیز از او راضی هستند: خداوند به آنان وعده جاودانگی در باغهای بهشتی و رستگاری عظیم، داده است و میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ١٠٠]
«و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود و آنان نیز از او خشنودند و برای آنان باغهایی آماده کرده که از زیر درختان آن نهرها روان است، همیشه در آن جاودانهاند. این است همان کامیابی بزرگ».
خداوند متعال در این آیه به صراحت بیان کرده است که از پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار خشنود است. و این یک دلیل قرآنی آشکار است که کسانی که به کفر آنان معتقد هستند، گمراه و مخالف خداوند بزرگوار و متعال هستند چون کسی را تکفیر کردند که خدا از او خشنود است و بدون شک تکفیر کسی که خداوند از او راضی باشد، مخالفت با خداوند بزرگوار و متعال و طغیان و سرکشی است و این صفت رافضیها و خوارج از دین خارج شده میباشد[٣١٧٧].
خداوند متعال میفرماید:
﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾ [الفتح: ١٨]
«به راستی خدا هنگامیکه مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت میکردند، از آنان خشنود شد و آن چه در دلهایشان بود باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنان پاداش داد».
خداوند متعال در این آیه رضایت و خشنودی خود را از سپاه ایمان صحابه رسولالله ج که در میانشان، علی، طلحه، زبیر و عثمان ش بودند و در حدیبیه حاضر شدند، اعلام میکند که در آنجا عثمان به عنوان فرستاده رسولالله ج، در مکه بود و پیامبر ج به جای او بیعت کرد و دست خود را به جای دست او قرار داد و برای عثمان، دست پیامبر ج مایه خیر شد[٣١٧٨].
چهارم: کفر از قومی که خداوند متعال درباره آنان خبر داده وکفر، فسق و عصیان را در نظر آنان ناخوشایند کرده است و آنان را از راهیافتگان قرار داده است، دور و بعید میباشد:
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ فِيكُمۡ رَسُولَ ٱللَّهِۚ لَوۡ يُطِيعُكُمۡ فِي كَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ لَعَنِتُّمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ٧﴾ [الحجرات: ٧]
«و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست اگر در بسیاری از کارها از رأی و میل شما پیروی کند قطعاً دچار زحمت میشوید، لیکن خدا ایمان را برای شما دوست داشتنی گردانید و آن را در دلهای شما بیاراست و کفر و پلیدی و سرکشی را در نظرتان ناخوشایند ساخت آنان رهیافتگانند». خداوند در این آیه خبر میدهد که ایمان را محبوبترین چیز در نزد آنان قرار داده است و از آنان جز کارهایی که شایسته است و با ایمان سازگار است سر نمیزند و به این دلیل مستحقند که راهیافتگان باشند. همانگونه که این آیه شریفه آن را بیان کرد، مشخص نیست این بهترین انسانها، چگونه بر اساس گمان رافضیها و خوارج مارقین کفر میورزند در حالیکه آیات خداوند بر آنان تلاوت میشود و رسول او در میان آنان است؟ و بلکه آنان چگونه کفر میورزند در حالیکه خداوند کفر را در نظر آنان ناخوشایند کرده و آنان را جز رهیافتگان قرار داده است؟ بنابراین خوارج نادان با این گمان خود درباره کفر عثمان، علی، طلحه، زبیر، ابنعباس، عائشه، عمرو بن عاص، ابو موسی اشعری، معاویه و اصحاب جمل و صفین که جز صحابه بزرگوار بودند، از راه راست منحرف شدند[٣١٧٩].
[٣١٦٧]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی اصحابة الکرام (١١٥٧/٣).
[٣١٦٨]- مقالات الاسلامیین (١/٢٠٤).
[٣١٦٩]- مجموع الفتاوی (٨٩/١٩).
[٣١٧٠]- الملل و النحل (١/١١٧).
[٣١٧١]- همان منبع (١/١٢١).
[٣١٧٢]- المستدرک (٢/٢٩٤)، حاکم آن را صحیح میداند و ذهبی آن را قبول کرده است.
[٣١٧٣]- مسلم (٤/١٩٦٥).
[٣١٧٤]- فیض القدیر، مناوی (٣/٤٧٨).
[٣١٧٥]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (٣/١١٦٠).
[٣١٧٦]- همان منبع (٣/١١٦٣).
[٣١٧٧]- همان منبع (٣/١١٦٣).
[٣١٧٨]- عقیدة اهل السنة فی الصحابة (٣/١١٦٣).
[٣١٧٩]- همان منبع، (٣/١١٦٥).
نشانهها و گرایشات خوارج امروزه به تدریج در میان گروهها و مسلمانان ظاهر میشوند که به شکلها و قالبهای مختلفی از گروهها، افراد، دعوتها، حرکتها، گرایشات، شعارها، روشها، اسلوبها، مواضع، رفتارها و گرایشات فردی و گروهی و نظیر آنها به چشم میآیند که در هنگام آشکار شدن بذرهای اعتقادی، فکری و رفتاری خوارج نمایان میشوند و اعلام خطر میکنند[٣١٨٠]. از جمله این نشانهها سخت گیری در دین بر نفس و در فشار قرار دادن دیگران، تظاهر به علم و غرور، در رأس قرار گرفتن کم سن و سالها و بیتجربهها، کمی صبر، ضعف حکم، استبداد در رأی، نادان خواندن دیگران، توهین و بدگویی نسبت به علما و بدگمانی به آنان و تحقیر آنان و دوری و تنفر نسبت به آنان، تندی در برخورد با دیگران، سختی در برقراری ارتباط و تفاهم با آنان، قابلیت پراکندگی و جدایی و سهولت متهم کردن دیگران، سختی گرد هم آمدن واتحاد، تکفیر و سایر نشانههای غلو که مجموعهای از علل و اسباب در به وجود آمدن آنها سهیم هستند:
کسی که به واقعیت اکثر صاحبان گرایشات متمایل به ویژگیهای خوارج، بنگرد و در آنها تأمل کند، پی میبرد که آنان به جهل و فهم و درک ضعیف در دین و دریافت سطحی از علوم شرعی متمایز هستند و هنگامیکه در رأس امور مهم و مصالح بزرگ قرار میگیرند، بیشتر در معرض لغزشها، خلط مسائل، احکام عجولانه و مواضع بحرانی و متشنج قرار میگیرند[٣١٨١] چون توانایی احاطه بر فقه مصالح و مفاسد و علم به مراتب آنها، را ندارند و همچنین به آحاد نصوص مرتبط با قضایای معین جهل دارند چون منکرات عام به سیاست شرعی مرتبط نیست و این مسائل همچون طهارت، نماز، حج و احوالات شخصی که غالباً حق در آنها بر اساس دلایل مفصل استوار است، موجب بروز فتنهها میشوند و بلکه رسیدن به علم در این گونه موارد بر این پایهها استوار است:
الف: دلایل شرعی عام و اصولی که امور زیادی در ضمن آنها قرار میگیرند.
ب: اهداف شرعی
ج: موازنه بین مصالح و مفاسد
د: دلایل تفصیلی
برای عموم عوام و حتی علمای کم تجربه فهم قضایای کلی و عام ممکن نیست هر چند که فهم نصوص جزئی برایشان امکان پذیر باشد و همچنین فهم مقاصد شریعت جز با استقراء مجمل نصوص و تصرفات شارع ممکن نیست. بنابراین فقه مقاصد فقهی مهم است که هر کس به آن دست نمییابد بلکه جز کسی که مدارج علمی را پیموده باشد و بر واقعیت حال اشراف داشته و در احتمالاتی که وقوع آنها مورد ظن است، دقت نظر داشته باشد، نمیتواند به آن دست یابد. و موازنه بین مصالح و مفاسد احتیاج به فهم شریعت و مقاصد آن و فهم واقعیت و مراتب مفاسد و مصالح دارد و همه این امور جز توسط علماء دست یافتنی نیستند[٣١٨٢]. اگر علمای متوسط و ضعیفی که کتاب خدا و سنت رسولش را نمیفهمند، در رأس امور عام قرار گیرند، مسلمانان پراکنده و در امور خود دچار تفرقه میشوند چون اگر بزرگانی در میان عوام مردم نباشند که نظر و رأی خود را ارئه نمایند، توافق بر هیچ امری برای آنان متصور نیست، بنابراین باید به بزرگان و صاحب نظران رجوع شود.
یکی از علتهایی که در شکل گیری تفکر غلو سهیم است، علم آموزی از راه غیر اصولی خود و رغبت و حرص شدید به علم بدون کمک هیچ معلم و یا راهنما است که جویندگان علم قبل از این که در علم به کتاب و سنت مسلّط و مطمئن گردند اقدام به استخراج نمودن احکام در مسائل سخت پیچیده میکنند و در نتیجه دچار لغزش میگردند. این حالت از جانب دو نوع از جوانان دیده میشود:
جوانانی که در زندان بوده و با سختیها و شکنجهها مواجه بودهاند.
جوانانی که وارد زندان نشده و در معرض سختیها و مصیبتها نبودهاند، که نتیجه تلخ آن آشوب فکری و بلای غلو میشود که مسلمانان را به سختی پراکنده و بر تفرقه و جدایی آنان میافزاید: و این معضل دلایلی دارد، از جمله:
الف: روی گردانی از علماء: اهل غلو به این دلیل این راه و روش اشتباه را پیمودهاند، چون عدهای از هوی و هوس پرستان که خود را منتسب به علم میدانند، برخی انحرافات را به وجود آوردهاند، در نتیجه این اهل غلو به تدریج اعتماد خود را نسبت به علمای هوی و هوس پرست و سخنان آنان هر چند که حق هم باشند، از دست میدهند سپس سوءظن بر این افراد غالب میگردد و دایره روی گردانی خود از علما را وسیعتر میکنند و علمای صادق و اهل عمل را نیز در این دایره قرار داده و اعتماد خود را نسبت به آنان نیز از دست میدهند و هر عالم سختکوشی که در موردی با رأی و نظر مورد توجه آنان، مخالفت کند، نسبت به او بیاعتماد میشوند و ازاو روی بر میگردانند. در اینجاست که خطر کمین کرده و تفرقه و پراکندگی به وجود میآید یکی از علمایی که در دیدارش با جوانان گفتگو میکرد، گفت: آن چه که من از آن ترس دارم این است که بیاعتماد شدن نسبت به علما، شما را بهیکی از این دو امر و یا هر دو با هم سوق خواهد داد، که عبارتند از: اجتهاد کردن بدون آمادگی و توانایی کافی و شناخت شایستگی برای این کار و یا مراجعه به کتابها و دریافت از آنها بدون کمک گرفتن از کسی؛ که در هر دو این موارد خطرهای زیادی وجود دارد.
یکی از جوانان گفت: ما هم زمان در هر دو این حالتها قرار گرفتهایم[٣١٨٣].
ب: زیاده روی و غلو در نکوهش تقلید کردن: قرآن کریم تقلید و اهل آن را سرزنش کرده و گذشتگان را از این روش بر حذر داشته است. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ١٧٠﴾ [البقرة: ١٧٠]
«چون به آنان گفته شود: از آن چه خدا نازل کرده است، پیروی کنید، میگویند: نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم، پیروی میکنیم، آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمیکرده و به راه صواب نمیرفتهاند؟»
از میان اقوال امامان در این باره قول امام شافعی است، که میگوید: کسی که علم را بدون استدلال و دلیل فرا گیرد همانند کسی است که در تاریکی شب هیزم جمع میکند و پشته هیزم را حمل میکند در حالی که در آن یک مار افعی قرار دارد و او را نیش میزند ولی خودش متوجه نیست[٣١٨٤]. احمد میگوید: از من تقلید نکنید و از مالک، ثوری و اوزاعی تقلید نکنید، بلکه از جایی که آنان دریافت کردهاند، علم را به دست آورید[٣١٨٥]. ابو یوسف میگوید: بر کسی حلال نیست که حرف و نظر ما را بگوید مگر این که بداند ما آن را از کجا گفتهایم[٣١٨٦]. جوانان این مطالب را میخوانند و میخوانند که تقلید کننده در نزد عالم همچون کودک در آغوش مادر است و فرقی بین تقلید کننده و حیوان نیست[٣١٨٧]. بنابراین از تقلید از علما دوری میکنند و در دوری کردن از تقلید و مذمت آن مبالغه میکنند و گمان میکنند که هدایت یافتن به واسطه صحابه اولین، تابعین، علمای صادق و استفاده از روشهای آنان و راهنمایی با فتواهای تقویت شده با دلیل و استدلال آنان، جزء تقلید نکوهیده است بنابراین صدور فتوی را برای خود جایز میدانند در حالیکه برای آن آمادگی ندارند و به کتابها روی میآورند تا از آنها احکام استخراج کنند و آراء و نظرات عجیبی را استنباط میکنند و در این میدان غور میکنند در حالی که اهل آن نیستند بنابراین دچار سستی و جور میشوند و از حدود تجاوز میکنند. این جوانان نتوانستند به خوبی امور را تشخیص داده و مسائل را باز کنند و سخنان صحیح را از سخنان ضعیف و نادرست بشناسند و نصوص را به خوبی در محل نزول خود قرار ندادند و در جایی که تعمیم جایی نداشت، تعمیم دادند. در جایی که باید روی میآوردند، روی بر گرداندند و در جایی که باید باز میایستادند، اقدام کردند. بنابراین نصوصی که تقلید را مذمت میکنند عام نیستند بلکه آنها در حالتهایی خاص صدق میکنند[٣١٨٨]. ابن عبدالبر بعد از این که روایات و احادیث نقل شده در مذمت تقلید را ذکر میکند در انتهای این باب میگوید: همه اینها برای غیر از عامه مردم هستند و عامه مردم در مسألهای که پیش آمده حتماً باید از علمای خود تقلید کنند چون آن مسأله با استدلال قابل تبیین نیست و بدون داشتن علم آن قابل قبول نمیباشد. چون علم درجاتی دارد که رسیدن به اوج آن جز با کسب پائینترین سطح آن امکان پذیر نیست و این یک مانع بین عامه مردم و استدلال و دلیل خواستن است. «والله اعلم». در سخنان علما درباره این که عامه مردم باید از علمای خود تقلید کنند، اختلاف نظری وجود ندارد. آنان این آیه را مد نظر دارند که خداوند بزرگ میفرماید:
﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧﴾ [الأنبياء: ٧]
«اگر نمیدانید از پژوهندگان کتابهای آسمانی بپرسید».
بنابراین کسی که علم و بینشی نسبت به دین ندارد باید از عالم آن تقلید کند و همچنین علما دراین مورد که عامه مردم نباید فتوا دهند، اختلاف نظر ندارند چون - البته خدا بهتر میداند - آنان نسبت به معانی که بر اساس آنها حلال و حرام کردن و رسیدن به علم، امکان پذیر میشود، نا آشنا و بیاطلاع هستند[٣١٨٩]. عموم این جوانان درباره علوم شرعی و لوازم و مقدمات آنها بیاطلاع هستند و از سوال کردن از علما و کمک گرفتن از آنان در تفسیر دوری میکنند و نتیجه این کار در اثر اضطراب و آشوب فکری، تلخ و ناگوار میشود.
ج: مطابقت دادن سخنان نادرست، بر سخن حق و درست: این یک آفت بزرگ است و هر کس از آن دوری کند نجات مییابد بنابراین مشکل کسانی که امروز و دیروز در غلو خوارج گرفتار آمدهاند، در استدلال شان نیست بلکه در مطابقت دادن آن چیزی است که به واقعیت و مراد آن استدلال میکنند. وقتی که خوارج علیه امیرالمؤمنین علی شوریدند و او را متهم به کفر کردند... و گفتند: لا حکم الّا لله، حکم جز برای خدا نیست، علی گفت: سخن حقی است که باطل از آن برداشت میشود[٣١٩٠]. برخی از معاصران نیز در آن چه که دیگران گرفتار شدهاند، واقع شدهاند، چون در مطابقت دادن سخنان درست و عادلانه، اشتباه میکنند و نتیجه آن جسارت پیدا کردن علیه احکام و ارائه آرائی منحرف و نامتعادل میشود. از جمله این سخنان به عنوان مثال اینها هستند:
تقلید نکوهیده است:
این سخن حقی است که قرآن و سنت بر آن دلالت میکنند و امامان عالم و فاضل از تقلید کردن نهی کردهاند در اینجا چندین مطلب مهم وجود دارد که برای این که این سخن در جای درست و مورد نظر خودش قرار گیرد، باید آنها را اعلام و بیان نمود:
تقلید باطل و نکوهیده قبول بدون دلیل و حجت سخن دیگران است[٣١٩١].
تقلید برای کسی که قادر به اجتهاد باشد، نکوهیده و برای کسی که در اجتهاد کردن عاجز باشد، جایز است[٣١٩٢].
خواندن کتابهای علمای قدیم و استفاده بدون تعصب از آراء و نظرات آنان، تقلید نکوهیده به حساب نمیآید بلکه جوینده علم بهتر است که آنچه را که گذشتگان درباره آن مسأله گفتهاند، قبل از حکم کردن درباه آن، بداند تا به این ترتیب با آراء و فهم و درک آنان از مسأله، ارشاد گردد[٣١٩٣].
عطاء / میگوید: شایسته نیست کسی برای مردم فتوا صادر کند مگر این که به اختلاف مردم علم داشته باشد. اگر اینگونه نباشد آن علمی که موثقتر از علم موجود در نزد اوست را رد میکند[٣١٩٤]. قتاده میگوید: هر کس اختلافات میان مردم را نشناسد، شمهای از فقه را به دست نخواهد آورد[٣١٩٥]. یحیی بن سلام میگوید: کسی که نسبت به اختلافات شناخت ندارد، شایسته نیست که فتوا دهد و کسی که به سخنان دروغ علم نداشته باشد، نباید بگوید این در نزد من دوست داشتنیتر است[٣١٩٦]. اما برخی از معاصران در مطابقت دادن عدم جایز بودن تقلید، به خطا رفته و آن را به طور یکسان بر مردم عوام و علما حمل کردهاند و بین توانا، ناتوان و بین اصول و فروع تفاوتی قائل نشدهاند. حال نتیجه چه میشود؟ روی گردانی از سخنان علما و حتی این امر به سفیهانه خواندن آراء علما و کنار نهادن روشهای آنان رسیده است چون این تقلید مذموم است. سپس جسارت نسبت به فتوی و استخراج مستقیم احکام از قرآن و سنت و بدون فراگیری علومی که این امر را برایشان میسّر نماید[٣١٩٧].
- آنان کسانی هستند و ما هم برای خودمان کسی هستیم:
این سخن جالبی است که موجب اعجاب برخی از معاصران شده است چون این سخن به معنی توجه به خود و خودداری از تحت فرمان دیگران بودن است و این چیزی است که برخی از مردم به آن رغبت دارند. این سخن را امام فقیه ابوحنیفه / گفته است. اما برخی از مردم گوینده آن و ویژگیهای او ومناسبت آن را فراموش کردهاند و به محض خواندن آیه قرآن و یا حدیث بلافاصله احکام را از آن میگیرند و به ندرت به شرح و درک امامان و علما از آن آیات و احادیث توجه میکنند و در نزد آنان مانعی برای بیارزش دانستن آنها وجود ندارد و وقتی به این افراد گفته شود: چه کار میکنید؟ صبر کنید و درنگ نمائید و در احکام علما تأنی و تأمل کنید و ابتدا به فهم و درک علمای خود توجه کنید، میگویند: آنان کسانی هستند و ما هم برای خود کسی هستیم. بله شما از حیث ساختار بدنی و طبیعتهای بشری با هم مساوی هستید، اما آیا میدانید صاحب این عبارت کیست؟ و مناسبت آن چیست؟ او یک امام عالم و فقیه است که خداوند با یک فهم واندیشه نافذ و برتر و علمی سرشار و تقوای قلب بر او منت گذاشت و آن را در جایی خاص به زبان آورد و گفت: اگر سخنی از قرآن یا سنت باشد، من به آن دو اقدام میکنم اما اگر سخن صحابی باشد من از آن خارج نمیشوم و اگر سخن یک تابعی باشد، آنان کسانی هستند و ما هم برای خود کسی هستیم[٣١٩٨]. بنابراین باید موضع سخن و مناسبت آن معلوم میشود تا این که در مطابقت دادن آن به انحراف نرویم. بله آنان علمایی مجتهد هستند. اما آیا شما هم این چنین هستید؟[٣١٩٩]
روش صحابه ش دریافت مستقیم از قرآن و سنت بود:
برخی از معاصران بعد از اینکه روش صحابه بزرگوار در میان مردم قدیمی و کهنه شده است، آن را دوباره در پیش گرفته و برای استخراج احکام به قرآن و سنت روی آوردهاند و راهنمایی گرفتن از فهم علمای اسلام روی گرداندهاند و میگویند: قرآن و سنت برای ما کافی است و فهم و درک مردگان برای ما حجت و استدلال نیستند، آن دو منبع صاف و زلال هستند و ما آن را با هیچ چیزی کدر و آلوده نمیکنیم. در اینجا آنان اشتباه کرده و تیرشان به خطا رفته است[٣٢٠٠]. چون دریافت مستقیم و برخورد بیواسطه با قرآن و سنت، حد وحدود و شرایط خاص خود را دارد. هر مسلمانی میتواند به طور مستقیم با قرآن و سنت در تعامل باشد تا اینکه اصول عقاید و اخلاق، پندها، عبرتهای روشن و ارزشمند را بشناسد. خداوند سبحان و متعال این امور را آشکار نموده و به کاملترین شکل بیان نموده است به طوری که مادامیکه انسان زبان قرآن را بداند در فهم آنها با هیچ مشکلی مواجه نمیشود. اما شناخت امور دقیق و ریز در عقاید و احکام، دایرهاش تنگتر و محدودتر از مورد قبلی است به طوری که فقط افراد با کفایت و توانمند میتوانند وارد آن شوند. همان کسانی که به علومی فراتر از زبان و اصول و حدیث مجهز هستند که آنان را در فهم نیک و استنباط دقیق توانمند نموده و از انحراف در برابر امور متشابه و امور پنهان و پوشیده باز میدارد و صحابه بزرگوار بر اساس این تفکیک آگاهانه عمل کردهاند. وقتی که مسائل برای آنان پیش میآمدند و در معرض امور واقع میشدند، اگر آن امور از نوع اول بودند، به آسانی و سهولت کامل به آنها پی میبردند و اگر از نوع دوم بودند یعنی متشابه و پنهان بودند اقدام نمیکردند تا اینکه از علما و فقهای خود سوال میکردند. این روشی است که پیروی از آن شایسته است که همان روش عقل و حکمت است و از جمود محفوظ میدارد و از آشوب و هرج ومرج جلو گیری میکند[٣٢٠١]. برداشت و فهم بدون معلم از مسائل توسط برخی منتج به نتایج و اثرات سوء و خطرهایی بزرگ شده است که مهمترین آنها کنار نهادن میراث علوم و فنون مختلف گذشتگان، گردنکشی و تکبر در مقابل علما، گرایش سطحی و ظاهری در فهم نصوص، اقدام و جسارت به فتوا دادن و افکار اهل غلو است[٣٢٠٢].
اسلام به ما آموخته است که علم ابوابی دارد همان گونه که آدابی دارد و خوشبخت کسی است که علم را از راه مخصوص آن فرا گیرد و به آداب آن آراسته گردد و ما در طول تاریخ کسی را ندیدهایم که به طور مستقیم به قرآن و سنت بپردازد و بر اساس فکر خود عمل نماید و احکام را در اولین گامهای خود استنباط کند و بعد از آن به سخنان گذشتگان بنگرد و یا از آنها روی بگرداند ما این روش را از کسی ندیدهایم مگر گروه اندک خوارج عرب بدوی جاهل که از فقه بیبهره و از فقها بینصیب بودند و خوارجی که به راه آنان رفتند[٣٢٠٣].
علما از دریافت علم به طور مستقیم از کتابها بدون راهنمایی گرفتن از آراء و درک و فهم اهل علم، بسیار برحذر داشتند چون این یکی از ابواب تحریف، اشتباه، تبدیل احکام، بدون علم سخنی را به خدا نسبت دادن، حلال کردن حرام وحرام کردن حلال میباشد. ابن جماعه در جریان یادآوری آداب جوینده علم در انتخاب یک شیخی که از او علم فرا گیرد و از او اخلاق را بیاموزد، میگوید: باید جوینده علم تلاش کند که شیخ او از جمله کسانی باشد که بر علوم شرعی اشراف کامل داشته و در کنار آن با بزرگان موثق عصر خود بحثها و نشستهای فراوان و طولانی داشته باشد و کسی نباشد که علم را از میان ورقهای کتابها فرا بگیرد و با بزرگان ماهر و با تجربه همنشینی نداشته باشد.
شافعی / میگوید: هر کس در درون کتابها به جستجوی احکام بپردازد، احکام را تباه خواهد کرد. یکی از علما میگوید: یکی از بزرگترین مصیبتها دریافت علم از روزنامههاست[٣٢٠٤]. خدا خیر دهد کسی را که این اشعار را گفته است:
١- من یأخذ العلم عن شیخ مشافهة
یکن من الزیغ و التصحیف فی حرم
٢- و من یکن آخذا للعلم من صحف
فعلمه عند اهل العلم کالعدم
١- هر کس که علم را به طور شفاهی از شیخی فرا بگیرد از انحراف و خطا و اشتباه در امان خواهد بود.
٢- و هر کس آن را از روزنامهها بگیرد علم او در نزد اهل علم همچون عدم و نیستی است.
علمای سلف گفتهاند: قرآن را بر مصحفیها (قرآن فروشها) نخوانید و علم را از روزنامه نگاران فرا نگیرید[٣٢٠٥].
ابوزرعه میگوید:یک روزنامه نگار برای مردم فتوا نمیدهد و یک مصحفی برای آنان قرآن نمیخواند[٣٢٠٦].
خداوند متعال میفرماید: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧﴾ [الأنبياء: ٧]
«اگر نمیدانید از پژوهندگان کتابهای آسمانی بپرسید».
خداوند متعال دوست ندارد کسی قبل از محقق شدن امور به آنها بپردازد و آنهارا آشکار و منتشر نماید، که در این صورت صحیح نخواهد بود[٣٢٠٧]، معنی این عبارت این نیست که ما مردم را از درس خواندن و علم آموزی منع کنیم بلکه فراگیری علم یک واجب است و از گهواره تا گور مطلوب است، ما میگوییم: مردم هر چه قدر درس بخوانند باز هم به اهل تخصص محتاج و نیازمند خواهند بود. علم شرعی اسباب و ادواتی دارد که آنان به تحصیل آنها اقدام نکردهاند و اصولی دارد که در شناخت و فراگیری آنها ممارست نداشتهاند و فروع و مکملاتی دارد که وقتشان و کارهایشان به آنان اجازه نداده که به آنها بپردازند[٣٢٠٨].
نه جسارت و گستاخی و رهایی و شتاب بیقید و بند باشد و نه تنبلی و سستی، جمود فکر واندیشه، ممنوعیت بحث و بررسی و محدودیت و تحریم برای تعقل باشد، بلکه ما فقط یک جدیت و تلاش همراه با تأنی و اثبات کردن، اندیشه وتاکید کردن و سوال کردن درباره اشکالات پیش آمده میخواهیم، و بهترین امور حد متوسط آنها است[٣٢٠٩].
علما وارثان پیامبرانند بنابراین شایسته است که در جامعه راهبر و راهنما باشند و وجود ادبی، علمی و مرجعی خود را به کمک اخلاق، تلاش و علمشان در میان مردم تحمیل کنند، آنان وظیفه دارند که برای ساختن جامعهای سالم بر اساس دین و علمی که از این دین آموختهاند، حرکت کنند و هر یک از حاکم و محکوم را در محل صحیح خود قرار دهد، یعنی حاکم را به پایبندی به شریعت الهی باز گردانند که از این طریق ظلم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه از بین میرود و همچنین محکومین را به پایبندی به اوامر و نواهی الهی باز گردانند که از این طریق فساد اخلاقی، روحی، رفتاری جامعه برطرف شود و یا این که علما حداقل در این راه تلاش کنند و با توجه به میزان خلوص نیت مردم برای خدا و به مقدار تلاشی که برای اصلاح ارائه میکنند، اصلاح جامعه محقق شود. علما همواره در جامعه نقش رهبری و پیشگامانه داشتهاند و مردم نیز چه حاکمان و چه محکومان، این نقش را برای آنان قائل بودهاند.
رهبران سیاسی بیدین (علمانیها) در میان مسلمانان فقط بعد آن ظاهر شدند که علما در نقش خود در رهبری امت و ارشاد آن کوتاهی کردند. مردم هرگز به کسانی دیگر به جای علمای خود راضی نمیشدند و امت اسلامی در همه گوشههای دولت علمای خود را دوست داشتند و آنان را بزرگ میداشتند و در اطراف آنان گرد میآمدند و در هنگامیکه مسأله دشواری برایشان پیش میآمد و مصیبتی آنان را در بر میگرفت، بعد از خداوند سبحان و متعال به آنان پناه میبردند چون مردم جایگاه علما و قدرت آنان را در ایجاد تحرک و پوشش هر گونه مصیبتی که بر آنان نازل میشد، میشناختند و همچنین حکام نیز ارزش و احترام علما را یا به خاطر علاقه به آنان و یا به خاطر ترس از آنان نگه میداشتند علمای مسلمانان نیز همیشه مشغول به درس و تحصیل نبودند، بلکه آنان پیشاپیش مجاهدان و مبارزان و پیشاپیش امر کنندگان به معروف و نهی از منکر قرار داشتند و در شادیها و غمها شریک امتشان بودند و برخی از آنان به این دلیل با مصائب و مشکلاتی مواجه شدند، اما این امور آنان را در پرداختن به وظایفشان سست و بیرمق نکرد[٣٢١٠]، چون آنان معنی وارث بودن پیامبران را فهمیده بودند.
علما همان فقهای اسلام و کسانی هستند که فتواها بر اساس سخنان آنان در بین مردم ارائه میشد و فقط آنان به استنباط احکام میپرداختند و به ثبت قواعد حلال و حرام عنایت داشتند[٣٢١١]. علما همان امامان دین هستند که این منزلت و جایگاه عظیم را به واسط اجتهاد، صبر و یقین به دست آوردند
﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ٢٤﴾ [السجدة: ٢٤]
«و چون شکیبایی کردند و بهایات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت میکردند».
علما وارثان پیامبران هستند که علم را از آنان به ارث برده و آن را در سینه خود حمل میکنند و همه اعمال خود را بر اساس آن تطبیق میدهند و مردم را به آن فرا میخوانند. علما گروهی هستند که برای فهم در دین خدا از این امت دور شدند سپس به وظیفه دعوت و مأموریت هشدار دادن میپردازند بنابراین باید در میان مردم باشند و به عنوان وارثان پیامبران به وظیفه خود عمل کنند و از انزوا و دوری جستن از مردم و مشکلات آنان و اکتفا به وظیفه ابلاغ و هشدار بیرون بیایند و بلکه تربیت، تهذیب، ارشاد و راهنمایی مردم و صبر و شکیبایی بر همراهی و ملازمت با آنان و حل مشکلات فکری، روانی، اجتماعی، سیاسی و... مردم را بر اساس شرع خداوند متعال در پیش گیرند.
بنابراین علما هدایت گران مردم هستند که هیچ عصر وزمان بدون آنان نیست تا این که امر خداوند بیاید و آنان تا قیام قیامت در رأس طایفه منصوره قرار دارند. رسولالله ج میفرماید: «طایفهای از امت من همواره به امر الهی خواهند پرداخت که کسانی که آنان را خوار کنند و یا با آن مخالفت کنند، ضرری به آنها نمیرسانند تا این که امر الهی محقق شود و آنان پشتیبان مردم هستند»[٣٢١٢]. لذا شایسته نیست که بسیاری از علما از وظایف خود در قبال دعوت خداوند متعال شانه خالی کنند و مردم را بدون یک رهبری که آنان را به سوی خیر و رستگاری رهنمون کند، رها کنند.
از مهمترین عواملی که منجر به بروز پدیده غلو میشود، سرکوب سیاسی ناشی از ظلم به افراد و ملتهاست و ظلم به مردم چیزی است که با اهداف شریعت و آنچه که خداوند و رسول او ج در محقق شدن عدالت و نفی ظلم به آن امر کرده ند، مخالف است[٣٢١٣].
همانگونه که خوارج، برخی از آیاتی که درباره کفار نازل شده بودند، را به دروغ و بهتان به گروهی از بهترین صحابه نسبت میدادند، در عصر حاضر گروهی از جوانان متعصب و پر شور و احساس که در علم شرعی و فهم از دین کم بهره و کم بضاعت هستند، برخی از آراء متفکران معاصر مسلمانان را بیشتر از حد خودشان، تأویل میکنند و با این دلیل وارد مسائل دشوار و سختی میشوند[٣٢١٤].
یکی از بزرگترین مصیبتهایی که امت اسلامی در این عصر گرفتار آن شده است، فساد اعتقادی، انحراف شدید از روش اهل سنت و جماعت و ظهور بدعتها در میان مسلمانان میباشد و بسیاری از آنان هنوز حقیقت شهادتی را که صبح و شب به زبان میآورند: لا اله الّا الله محمد رسولالله و هدف این عبارت و شرطها و حقیقت آن را نمیفهمند. دشمنان اسلام کوشیدهاند که کلمه توحید را از محتوای کامل خود خالی کنند و اسلام را فقط در گفتن شهادتین و یا به زبان آوردن آن دو و اجرای شعائر محصور کنند و همه دین را دور از حیات قرار دهند تا مسلمانان در آن صورت در سستی، ذلت، خواری و شکست روحی در مقابل طغیان مادی و آراستگی دروغین زندگی، به سر ببرند، همان چیزی که امروزه حال مسلمانان است[٣٢١٥]. فساد اخلاقی در میان مردم منتشر شده است و دشمنان اسلام بر این ایجاد فساد اشراف دارند و فساد شیوع یافت و به شکلی همهگیر شد که برخی از بزرگان از اصلاح مجدد مأیوس شدند و از این جاست که این یأس و ناامیدی در درون برخی از جوانانی که برای انجام عمل اسلامی پرشور هستند، عکس العملهایی خشن و خشمناک ایجاد میکند و این عکسالعملها شکلهای مختلف و متفاوتی دارند، برخی از آنان همراه با آن جریان میروند و برخی دیگر یک موضع منفی دشمنانه در پیش میگیرند و خود را این گونه قانع میکنند که این جامعهای که به این اندازه گرفتار فساد اخلاقی و اعتقادی شده است، به هیچ وجه خیری در آن وجود ندارد و شاید هم برخی از آنان این گونه حکم بدهند که آن یک جامعه کافر است[٣٢١٦].
یکی از دلایل اصلی به وجود آمدن بدعت تکفیر، عدم تزکیه نفس به سبب ضعف جنبه تربیتی است که منجر به غرور و استبداد میشود و انسان را بیشتر از توجه و عنایت به خود و نفس خود، به عیبهای دیگران مشغول میکند که منجر به عدم تزکیه نفس میشود ومرضهای خطرناکی چون شتابزدگی، برتری طلبی با طاعت، هوی خواهی، کوچک شمردن مردم، عدم احترام به آنان و شاید اخراج آنان از دین، از این حالت به وجود میآیند.
اینها برخی از اسباب و دلایلی بودند که موجب بروز پدیده غلو در عصر حاضر شدهاند.
[٣١٨٠]- الخوارج، ناصر العقل، ص (١٢٠).
[٣١٨١]- همان منبع، ص (٢٧).
[٣١٨٢]- قواعد فی التعامل مع العلماء، ص (١٢١).
[٣١٨٣]- التکفیر جذوره و اسبابه، ص (١٤، ١٥)، ظاهرة الغلوفی فی الدین، ص (٣١٣).
[٣١٨٤]- اعلام الموقعین (٢/٢٠٠).
[٣١٨٥]- همان منبع (٢/٢٠٠)
[٣١٨٦]- همان منبع (٢/٢٠١)
[٣١٨٧]- اعلام الموقعین (٢/٢٠١)، جامع بیان العلم و فضله (١١٤/٢).
[٣١٨٨]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٣١٦).
[٣١٨٩]- جامع بیان العلم و فضله (٢/١١٤، ١١٥).
[٣١٩٠]- تاریخ الطبری (٥/٦٨٨).
[٣١٩١]- الفتاوی (١٥/٢٠).
[٣١٩٢]- همان منبع (٢٠/٢٠٣، ٢٠٤).
[٣١٩٣]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص(٣١٨).
[٣١٩٤]- جامع بیان العلم و فضله (٢/٤٦، ٤٧).
[٣١٩٥]- همان منبع (٢/٤٧).
[٣١٩٦]- همان منبع (٢/٤٧).
[٣١٩٧]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٣١٩).
[٣١٩٨]- همان منبع، ص (٣١٩).
[٣١٩٩]- همان منبع، ص (٣٢٠).
[٣٢٠٠]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص(٣٢١).
[٣٢٠١]- همان منبع، ص (٣٢٣).
[٣٢٠٢]- همان منبع، ص (٣٢٣).
[٣٢٠٣]- همان منبع، ص (٢٣٤).
[٣٢٠٤]- تذکرة السامع و التکلم فی آداب العالم و المتعلم، ص (٨٧).
[٣٢٠٥]- الفقیه و المتفقة، خطیب بغدادی (٢/٩٧).
[٣٢٠٦]- همان منبع (٢/ ٩٧).
[٣٢٠٧]- تفسیر ابن کثیر.
[٣٢٠٨]- الصحوة الاسلامیة، ص (٣٠٦).
[٣٢٠٩]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٣٢٦).
[٣٢١٠]- ظاهرة التکفیر، امین حاج محمد احمد، ص (١٨١).
[٣٢١١]- اعلام الموقعین (١/٧).
[٣٢١٢]- البخاری، کتاب الاعتصام، شماره (٧٣١١).
[٣٢١٣]- الخوارج، ناصر العقل، ص (١٢٦).
[٣٢١٤]- همان منبع، ص (١٥٥).ظاهرة التکفیر، الامین الحاج، ص (١٤٦).
[٣٢١٥]- ظاهرة التکفیر، ص (١٥٢).
[٣٢١٦]- همان منبع.
نشانههای غلو در عصر حاضر فراوان هستند از جمله آنها:
یکی از نشانههای غلو در عصر حاضر، خارج شدن از روش اعتدال در دین است همان روشی که پیامبر ج بر آن بود. در حدیثی که ابوهریره س روایت کرده است، پیامبر ج از این امر بر حذر نموده و میفرماید: «این دین آسان است و کسی که در دین افراط و تندروی کند مغلوب دین میشود.»[٣٢١٧] سخت گیری در دین بیشتر از کمبود درک و فقاهت در دین ناشی میشود و این دو، یعنی سخت گیری در دین و کمبود درک و فقاهت در دین از بارزترین نشانههای خوارج هستند و اغلب کسانی که امروزه به گرایشات خوارج متمایل هستند، این دو خصلت در وجودشان یافت میشود[٣٢١٨].
از نشانههای غلو سخت گیری و ترک سهولت و راحتی است، اهل غلو چیزهایی را از مردم میخواهند که طاقت آن را ندارند و آنان را ملزم به چیزهایی میکنند که شرع آسان به آن ملزم نکرده است، آنان توانایی و تفاوتهای مردم، توانمندیهای آنان، متفاوت بودن آنها و فهم آنان و اختلاف این درک وفهم را در نظر نمیگیرند. بنابراین با آنان به گونهای صحبت میکنند که نمیفهمند و چیزهایی از آنان میخواهند که توانایی انجام آنها را ندارند. از جمله علل سخت گیریها، پرهیزکاری و پارسایی بیمورد و نادرست، جهل به مراتب احکام و جهل به مراتب مردم است و اما مجال و صورت و شکل آن، کلی نگری و استدلال برای همه صحبت کردن با مردم به گونهای که درک نمیکنند، ترک راحتی و الزام چیزهایی که شرع آنها را ملزم نکرده است[٣٢١٩].
از نشانههای بارز پدیده غلو در عصر حاضر خود برتر بینی، غرور و ادعای علم در زمانی است که میبینی هیچ یک از آنان حتی در بدیهیات علم شرعی و احکام و قواعد دین شناختی ندارند و یا این که علم و شناخت اندکی در اینباره دارند بدون این که اصول، ضوابط، فقه واندیشهای راسخ داشته باشند و گمان میکنند که با این علم اندک و فهم و درک نادرست همه علوم گذشتگان را و آیندگان را به دست آوردهاند در نتیجه با توجه به غرور خود علم علما را نمیپذیرند و در پی طلب علم نمیروند و به وسیله این غرور هلاک میگردند و باعث هلاک دیگران میشوند. و خوارج اولیه نیز این گونه ادعای علم و اجتهاد داشتند و به علما عیب و ایراد میگرفتند در حالی که خودشان نادانترین مردم بودند[٣٢٢٠].
این خود برتر بینی و غرور منجر به این شد که افراد کم سن وسال و ضعیف عقل دعوت را بدون علم و فقه به دست بگیرند. و برخی از مردم نیز عدهای از آنان را به عنوان رئیس و بزرگ خود در نظر گرفتند و آنان بدون علم فتوا دادند و بدون فقه و درک در مسائل حکم کردند و بدون تجربه واندیشه و رجوع به اهل علم و فقه و تجربه واندیشه با مسائل و حوادث مهم و بزرگ مواجه شدند حتی برخی از آنان به علما و بزرگان بیاحترامی میکردند و برای آنان ارزش فائل نمیشدند و هرگاه برخی از بزرگان بر خلاف میل و مذهب و یا برخلاف موضع او فتوا میدادند، از آنان با لفاظی چون، کوتاهی، ناتوانی، ترس و خیانت، سادگی و آگاهی و درک اندک بدگویی میکردند. این گونه مسائل باعث شیوع تفرقه و فساد عظیم و ایجاد نهال کینه علیه علما و بیاحترامی و عدم توجه و اعتنا به آنان و سایر مواردی شد که ضرر هنگفتی را بر دین و دنیای مسلمانان وارد ساخت[٣٢٢١].
یکی از نشانههای برجسته اهل غلو در عصر حاضر، تعصب نسبت به رأی و عدم توجه و اعتنا به رأی دیگران و انکار حق از جانب آنان مادامیکه همفکر و هم رأی نباشد و از جمله عللی که باعث ایجاد این تعصب به رأی و میل به آن میشوند، عبارتند از: علم اندک، ارائه رأی با ذهن خالی، خود پسندی و خود رأی و پیرو هوی و هوس بودن.
آفت خود پسندی و خود رأی بودن و تعصب به آن صاحبان خود را در زمانهای قبل از ما به مهلکههای خطرناک و بزرگی کشانده است آنچه ذوالخویصره نادان را متزلزل کرد. ابن جوزی میگوید: آفت او این بود که او به رأی خود راضی شد و اگر درنگ میکرد میدانست که هیچ رأی و اندیشهای فراتر از رأی رسولالله ج نیست[٣٢٢٢]. و آنچه که یاران ذوالخویصرة را منحرف کرد این بود که آنان به رأی و نظر خود راضی شدند و نسبت به دیگران سوءظن داشتند. خوارج اهل عبادت بودند اما این اعتقاد را داشتند که از علی س عالمتر هستند و این یک مرض سختی است[٣٢٢٣]، که آنان را در مهلکه قرار داد. این بیچارگان و درماندگان اسیر الفاظی شدند که خوب آنها را نمیفهمیدند و به کسی که آنها را برای آنان روشن میکرد و به آنان میفهماند گوش ندادند چون فکر میکردند نظر درست رأی و نظر آنان است و غیر از آن اشتباه و نادرست است.
محمد ابوزهره میگوید: الفاظ ایمان، لا حکم الا لله و دوری جستن از ظالمان بر ذهن آنان چیره شد و آنان به اسم این الفاظ خون مسلمانان را مباح کردند و سرزمینهای اسلامی را با خونهای پر رنگ آغشته کرده و به هر جایی هجوم بردند[٣٢٢٤] این تعصب منفور آنان را از پاسخگویی به حق بعد از روشن شدن آن بازداشت. امیرالمؤمنینعلی س با آنان مناظره کرد و ابنعباس ب با آنان مناظره کرد و بهانههای آنان را بر طرف کردند و شبهات شان را رفع نمودند و دلایل و استدلالهایی قاطع در برابر آنان ارائه کردند و با برهانهایی روشن زبان آنان را بستند اما جز برخی از آنان جواب ندادند و بسیاری از آنان به مباح کردن خون مسلمانان پرداختند. این تعصب نسبت به رأی و جاهل خواندن دیگران با اصول مهمی در اسلام همچون مشورت، نصیحت و خیرخواهی منافات دارد.
عصر ما شاهد هجومغریب و پدیدهی عجیب تعدّی و تجاوز به حرمت علمای درستکار و ضربه زدن به آنان با خنجرهای انحراف و گمراهی است، روزنامهها، مجلات، کتابها، مقالهها، حلقه و سالنهای درس نمونههای زیادی از این جملات و هجومها را به خود دیدهاند و این حالت شدیدترین ضررها را به امت اسلامی وارد نموده و اجتماع پراکنده آنان را پراکندهتر و جمع متفرق آنان را متفرقتر کرد و عمیق و ریشهای شد. بدون شک تخریب و بدگویی از علما دلایل متعددی دارد که برخی از آنها عبارتند از: علم آموزی بدون معلم، فهم نادرست از برخی عبارتهای علما، پیروی از هوسها و حسادت. برخی از جوانان به اسلوب ناشایستی روی آوردهاند که همان دنبال کردن عیبها و لغزشهای علما و گرفتن سخنان و آراء شاذ و نادر آنان و تحریف کردن سخنان آنان از منظور اصلی شان است. آیا این کارها را به این علت انجام میدهند که هجوم همه جانبه خود در توهین و تخریب علمای قدیم و جدید که با افکارشان مخالف هستند و روشهای به دور از اعتدال آنان را تائید نمیکنند، توجیه نمایند؟ کارهای آنان به ضرر و زیان اسلام و موجب چشم روشنی دشمنان اسلام ازجمله صهیونیستها و بت پرستان شده است. علما از این عمل و روش زشت و ناپسند که نشان دهنده جهل و مرض و کینه صاحب آن است، به خاطر خطر آن بر مسلمانان برحذر داشتهاند چون آن عمل در واقع اجرای برنامههای دشمنان دین و تحقق یافتن بدون رنج و زحمت اغراض آنان است[٣٢٢٥]. ابن تیمیه در حالی که از روایت اقوال ضعیف به نقل از امامان و علما نهی میکند، میگوید: این چنین مسأله ضعیفی را نباید کسی به نقل از یکی از امامان و بزرگان مسلمانان چه به قصد عیب و ایراد گرفتن بر او و چه به قصد تبعیت از او، ذکر کند. چرا که این یک نوع خرده گرفتن بر بزرگان و پیروی از سخنان ضعیف است. و وزیر تاتارها به این طریق بین مذاهب اهل سنت فتنه ایجاد میکرد و حتی آنان را به خروج از سنت و جماعت فرا میخواند و آنان را به مذهب رافضیها و اهل بیدینی گرفتار مینمود[٣٢٢٦].
کسانی که علمای درستکار امت را تخریب و بدنام میکنند، به برنامههای یهودیان، مسیحیان، طاغوتیان و برنامههای جاسوسی آنان خدمت میکنند خواه متوجه این امر باشند و یا نباشند و کسانی که همواره با این کار خود به بدنام کردن و تخریب چهره علمای امت میپردازند، از روش و شیوه اهل سنت وجماعت دور میشوند، روشی که در آن گفته میشود: علماء پیشین گذشتگان و علمای تابعین بعد ار آنان اهل خیر و نیکویی و اهل فهم و درک و نظر هستند و جز به نیکی یاد نمیشوند و هر کس از آنان به بدی یاد کند، بر این راه نیست[٣٢٢٧]. کسانی که به تخریب چهره علمای درستکار امت میپردازند باید بدانند، گوشت این علما مسموم و روش خدا درباره هتک حرمت بدنام کنندگان آنان معلوم و مشخص است. و این کسی که ادعای علم دارد نمیداند که اعتبار حکم دادن درباره اشخاص بر اساس کثرت فضیلتهای آنان است. ابنقیم / میگوید: هر کس دارای علمی در شرع باشد و در واقع به طور قطع معلوم شود که این فرد بزرگواری که در اسلام گامهای خیر و آثار نیک داشته و برای اسلام و اهل آن در جایگاهی قرار گرفته که اگر گاهی مرتکب خطا و لغزش شود، معذور است و بلکه به دلیل اجتهاد خود اجر میبرد بنابراین در این صورت جایز نیست که در آن مورد از او تبعیت شود و جایز نیست که جایگاه و امامت و پیشوایی او در دل مسلمانان تباه گردد[٣٢٢٨]. اگر علمای امت اسلامی بد نام شوند، چه کسی برای آنان باقی میماند؟ جوانانی کم سن و سال و کم تجربه باقی بمانند که خوب تلاوت نمیکنند، زبانی را به خوبی بلد نیستند و توانایی آن چنانی در بسیاری از علوم شرعی ندارند؟
این روش تخریب شخصیت علما مایه چشم روشنی دشمنان اسلام است چرا که این روش یک نسل بدون رهبر را ایجاد میکند و آیا دیدهاید که یک نسل بدون رهبر به رستگاری برسد؟
در میان امتهای گذشته بدترین چیز، علما و بزرگانشان بودهاند بنابراین در میان آنان تعداد گمراهان و گمراه کنندگان فراوان شد. خداوند متعال میفرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۗ﴾ [التوبة: ٣٤]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید بسیاری از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا میخورند و آنان را از راه خدا باز میدارند».
بهترین افراد در اسلام علمای ربانی و درستکارش هستند، شعبی میگوید: همه امتها به جز مسلمانان، علمایشان، بدترین شان هستند اما علمای مسلمانان بهترین شان هستند[٣٢٢٩]. ابن تیمیه این را توضیح داده و میگوید: همه امتها به جز مسلمانان گمراه هستندو فقط علمایشان آنان را گمراه میکنند، بنابراین علمایشان بدترین شان هستند. در حالیکه مسلمانان بر راه هدایت قرار دارند و هدایت فقط توسط علمایشان روشن و تبیین میگردد. بنابراین علمایشان بهترین شان هستند[٣٢٣٠].
این مرض در دوره ما زیاد شده و ضررش فراگیر گشته است. این آفت ابزاری برای ریشه کنی و ویرانی و وسیلهای برای تخریب و نابودی است که نتایج و آثار خطرناک و مفاسد فراوانی در پی دارد. این آفت علل و انگیزههایی دارد، از جمله: جهل، جهل به فهمیدن حقیقتی که دیده و شنیده و خوانده نشده است و جهل به هدف آن و همچنین عدم درک یک حکم شرعی دقیق در این مواضع مخصوصاً اگر مواضعی غریب و نامأنوس باشند و احتیاج بهیک فقه با بینشی دقیق و نگاهی دور نگر، صاحب خود را به بدگمانی، متهم کردن دیگران به عیب و نقص و بیاعتبار و بیارزش کردن آنان، میکشاند.
یکی از آفتهای دیگر هوی و هوس است و این آفتِ آفتهاست این کافی است که یک انسان چیزی را که مورد خوشایندی و خشنودی او نیست و با آن موافق نیست، ببیند یا بخواند و یا بشنود... این امر کافی است که او را به بدگمانی بکشاند و افسار او را در دست بگیرد و هر جا که بخواهد بگرداند، بچراند، بچرخاند. او دیگر امور را با معیار و میزان دقیق شرع نمیسنجد و تلاش نمیکند که موانع و شرایط را در نظر بگیرد و علاوه بر متهم کردن خود، حتی به نفس خود مراجعه نمیکند چون هوی و هوس او را از این امر باز میدارد از جمله آفتهای دیگر، خودپسندی و غرور است. انسان اگر نسبت به خودش حسن ظن داشته باشد و اگر فهم و درک داشته باشد و به آن مغرور گردد و خود رأی شود به این سمت کشیده میشود که نفس خود را پاک و متعالی و دیگران را حقیر بداند، نظر خودش را درست و نظر دیگران را نادرست، نظر خودش را حق و نظر دیگران را باطل و نظر خود را عین هدایت و نظر دیگران را مایه گمراهی فرض کند. افرادی را دیدهایم که به نامتعادلی در سوءظن رسیده بودند که همه مردم را به غیر از خودشان چه مرده و چه زنده به انحراف، گمراهی و فساد عقیدتی متهم کردند و این گونه وانمود کردند که همگی در عقیده خودشان ناخالص و فاسد هستند و فقط آنان اهل خلوص هستند، همه مردم هلاک میشوند و فقط آنان نجات مییابند، گمان بد یک آفت است و هر آفت هم آثار سوء خود را دارد از جمله آثار سوء و بد آن - ز بدی جز بدی نزاید - عبارتند از:
بدگمانی صاحب خود را به عیب جویی، دنبال کردن لغزشهای دیگران و تحقیق و کاوش فراوان در خطاهای آنان میکشاند و به این ترتیب نفس او را در معرض خشم و عذاب خداوند قرار میدهد چون این از صفات انسانهای بیمار قلب است که رسولالله ج آنان را به فضاحت و رسوایی وعده داده و میفرماید: ای جماعت کسانی که به زبان خود ایمان آورده و ایمان در قلبتان وارد نشده است. از مسلمانان بدگویی نکنید و در پی عیبهای آنان نباشید، کسی که دنبال عیبهای آنان باشد، خداوند نیز به دنبال عیب او خواهد بود و هر کس خداوند به دنبال عیبش باشد، در خانه خود رسوا میگردد[٣٢٣١].
بدگمانی همچنین صاحب خود را به غیبت کردن و بردن آبروی دیگران و انتقامجویی از آنان میکشاند.
و در نهایت گمان بد، نهال تفرقه و پراکندگی را در میان مسلمانان میکارد و بندهای اخوت و برادری را میگسلد و پیوندهای محبت را پاره کرده و بذر دشمنی و کینه و نفرت را میپاشد.
از آن جایی که این آفت همان طور که بیان شد، خطرات فراوانی در پی دارد، اسلام یک موضع قطعی و محکم اتخاذ کرده و به دوری جستن از بیشتر گمانها دستور داده است زیرا وقایع و حوادث ثابت کردهاند که در پی بدگمانی و پیروان آن رفتن عاقبت وخیم و ضررهایی فراوان در پی دارد[٣٢٣٢].
خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ﴾ [الحجرات: ١٢]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید. از بسیاری از گمانها بپرهیزید پارهای از گمانها گناه است».
ابن کثیر میگوید: خداوند متعال بندگان مؤمن خود را از بسیاری از گمانها همچون تهمت، خیانت به خانواده و نزدیکان و مردم در موارد نا به جا، نهی میکند چون برخی از آنها گناه محض هستند بنابراین با احتیاط از بسیاری از آنها دور میشود[٣٢٣٣]. آنچه که بد گمانی را رفع میکند، معذور دانستن برادرت است. عمر بنخطاب س میگوید: «به کلمهای که از دهان برادر مؤمنت خارج میشود، گمانی جز خیر نداشته باش، اگر در وجود او جایی برای نیکی بیابی»[٣٢٣٤].
یکی از نشانههای غلو در عصر حاضر شدت و خشونت در برخورد با دیگران و به کار گیری شدت و خشونت در غیر از محل خودشان است به گونهای که انگار اصل در برخورد و رفتار با دیگران، خشونت و تندی است نه نرمی و مهربانی. این تندی شکل و حالت غالب رفتار برخی از جوانان شده و این خشونت از حد سخن به عمل نیز تجاوز نموده است در نتیجه خونهای ناحقی به دلیل آن ریخته شده و تأسیسات فراوانی ویران گشتهاند. این خشونت باعث وارد شدن ضررهای سنگین بر عاملان خود و بر امت اسلامی شده است. به کار گیری خشونت و تندی و سنگدلی و سخت گیری توسط برخی از جوانان، علل و اسبابی دارد که میتوان خلاصهای از آنها را به این گونه بیان نمود:
مشکلات و سختیها: بسیاری از این جوانان در معرض مشکلات و سختیهای گوناگون قرار گرفته و این سختیها بر آنها تأثیر گذاشته است و بنابراین عکس العمل آنان شدید میشود و در برخورد با خشونت، رفتار میکنند و این حالت بر طبع شان غالب گشته است.
جهل نسبت به فقه امر به معروف و نهی از منکر: امر به معروف و نهی از منکر از جمله بزرگترین واجباتی است که خداوند متعال این امت را به آن مکلف نموده است و شایسته است که اقدام کننده به آن در آن زمینه فقیه باشد تا بتواند مصلحت را محقق و مفسده را به سادهترین روش دفع کند. در این جا امور واجبی وجود دارد که اقدام کننده به آنها بهتر است دانش و درک کافی داشته باشد. از جمله اینکه واجب گاهی با قلب، گاهی با زبان و گاهی با دست انجام میگردد و روش قلبی در هر حال واجب است برخی از مردم در این مورد اشتباه میکنند برخی از آنان میخواهند که فقط با زبان و یا با دست خود امر و نهی کنند بدون این که در این زمینه دانش و بینش، بردباری و صبر داشته باشند و دقت نظر نمایند که چه چیز شایسته است و چه چیز شایسته نیست و چه چیزی تواناییاش را دارند و چه چیز در حد تواناییشان نیست. به این حالت اقدام به امر به معروف و نهی از منکر میکنند[٣٢٣٥] و اعتقاد دارند که در این زمینه از خدا و رسولش اطاعت میکنند درحالی که حدود خود تجاوز مینمایند. بنابراین به ناچار باید نسبت به معروف و منکر علم حاصل گردد و آن دو از هم متمایز شوند و باید به حال و شرایط امر شونده و نهی شونده علم حاصل شود. صلاح در این است که به راه و روش مستقیم، امر و نهی شود و این نزدیکترین راه به حاصل شدن هدف مورد نظر است و باید در این زمینه با ملایمت برخورد شود و فرد امر و نهی کننده باید در برابر سختی و اذیت بردبار و صبور باشد چون چارهای از آن اذیت و سختی برای او نیست و اگر بردبار و صبور نباشد، بیشتر از آنچه که خیر و صلاح ایجاد کند فساد به بار میآورد. بنابراین برای این امر این سه مورد باید در نظر گرفته شود: علم، ملایمت و صبر، علم قبل از امر و نهی و ملایمت همراه با آن و صبر و شکیبایی بعد از آن. این سه مورد باید همراه با این حالات باشد. قاضی ابویعلی ذکر کرده است: امر به معروف و نهی از منکر نمیکند مگر کسی که به آن چه امر میکند و آنچه که نهی میکند فقیه و آگاه باشد[٣٢٣٦].
این نمونهها برخی از امور فقه امر به معروف و نهی از منکر هستند که جهل نسبت به آنها و عدم مراعات آنها منجر به رفتن به راه تندی و خشونت در دعوت میشود.
برخی از جوانان در ارشاد و راهنمایی مردم و گفتگو با آنان و دعوت شان برای دست کشیدن از آن چه که مخالف شرع است، از روش تندی و خشونت بهره میگیرند. گمان میکنند که روش تند و خشونت، کارساز و بازدارنده است و غافل از این هستند که روش ملاطفت و نرم خویی اصل است و این روش نباید کنار گذاشته شود مگر این که سودمند و کارساز نباشد، چون این روش سودمند وتأثیر گذار است. اما خشونت و تندی در بیشتر مواقع موجب گریز و تنفّر میشود و مخالف را به اصرار بر مخالفت سوق میدهد. مطلب مورد تعجب این است که آنان بین مخالف با علم و نادانی که متوجه نیست و بین دعوتگر به بدعت و قربانی گمراه و فریب خورده و بین عمل منکر مورد اختلاف نظر و منکر مورد توافق، فرقی قائل نیستند. یکی از روشها و راهکارهای خشونت آمیزی که برخی از آنان در پیش میگیرند: خشونت در رفتار با والدین است و احترامی هم برای آنان نمیگذارند، به آنان کمک نمیکنند و برایشان خدمت نمیکنند. آنان فراموش کردهاند که والدین نسبت به سایر مردم به ویژه در دعوت و ارشاد آنان، دارای خصوصیاتی هستند و این به معنی عدول کردن از پایبندی و تمسک به امری از امور دین و یا ارتکاب به معصیت برای راضی کردن آنان نیست.... هرگز... هرگز.، هدف و منظور ما فقط ادب در رفتار و ملایمت در گفتار و معاشرت نیکو و صبر و شکیبایی در برابر آنان و دلسوزی و مهربانی نسبت به آنان است. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ وَهۡنًا عَلَىٰ وَهۡنٖ وَفِصَٰلُهُۥ فِي عَامَيۡنِ أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ١٤ وَإِن جَٰهَدَاكَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗاۖ وَٱتَّبِعۡ سَبِيلَ مَنۡ أَنَابَ إِلَيَّۚ ثُمَّ إِلَيَّ مَرۡجِعُكُمۡ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ١٥﴾ [لقمان: ١٤-١٥]
«ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردهایم (که در حق ایشان نیک باشد و نیکی کند، به ویژه مادر، چرا که) مادرش بدو حامله شده است و هر دم به ضعف و سستی تازهای دچار آمده است. پایان دوران شیرخوارگی او دو سال است (و در این دو سال نیز، کودک شیر، یعنی شیره جان مادر را مینوشد. مادر در این مدّت ٣٣ ماهه حمل و شیرخوارگی، مهمترین خدمات و بزرگترین فداکاری را مبذول میدارد. لذا به انسان توصیه ما این است) که هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش و (بدان که سرانجام) بازگشت به سوی من است (و نیکان را جزا و بدان را سزا میدهم).
هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثباتآن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن. (چرا که در مسأله عقائد و کفر و ایمان همگامی و همراهی جائز نیست و رابطه با خدا، مقدّم بر رابطه انسان با پدر و مادر است، اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است ولی در عین حال) با ایشان در دنیا به طرز شایسته و به گونه بایستهای رفتار کن و راه کسانی را در پیش گیر که به جانب من (با یکتاپرستی و طاعت و عبادت) رو کردهاند. بعد هم همه به سوی من برمیگردید و من شما را از آنچه (در دنیا) میکردهاید آگاه میسازم (و بر طبق اعمالتان پاداش و کیفرتان میدهم)».
ما میبینیم که برخی از جوانان راضی به کمک کردن به مردمیکه هم عمل صالح وهم عمل ناشایست داشتهاند و هر دو را به هم آمیختهاند، نمیشوند. این عده از مردم در نظر آنان مستحق هیچ خدمت و هیچ سخن نیک و مساعدت سودمند نیستند. برای این جوانان مفهوم دوستی و برائت، و حدود هر یک از اینها روشن نشده است در نزد آنان برائت بر ولایت و دوستی غلبه پیدا کرده است و فراموش کردهاند که خدمات اجتماعی یکی از وسایل و ابزار موفقیت آمیز دعوت هستند چون این خدمات عملی هستند و بیشتر از سخن در مردم تأثیر میگذارند. آنان فراموش کردهاند که خشونت آنان در رفتار و شانه خالی کردن از مساعدت و کمک، شکاف موجود در را بین آنان بیشتر میکند و دشمنان دین آن دسته از مردم را به صف منحرفان میکشانند.
یکی از نشانههای خشونت شدید اقدام برخی از آنان در تجاوز کردن از خشونت با سخن به قتل و ریختن خون علما، سربازان بیگناه یا همشهریان بیدفاع است. در نهایت از این امر هم تعجب نکن اگر بدانی که طرفداران این خشونتها در بسیاری از مواقع با زبان و گاهی دست به جان همدیگر میافتند و این امر غریب و ناآشنا نیست اگر انسان اندکی به مطالعه احوال فرقی بپردازد که کتاب خدا و سنت رسول او ج و راه گذشتگان صالح را کنار گذاشتهاند. این فرقهها به دشمنی با همدیگر پرداخته و همدیگر را گمراه خواندند و یکدیگر را تکفیر نمودهاند این گونه است سرنوشت کسی که، روشی را که خاتم پیامبران ج آورده است، رها کند. موضع اسلام درباره خشونت و تندی در دعوت و برخورد با مردم صریح و روشن است. خداوند متعال به موسی و برادرش هارون دستور میدهد و میفرماید:
﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٤٣ فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ﴾ [طه: ٤٣-٤٤]
«به سوی فرعون بروید که او به سرکشی برخاسته و با او سخنی نرم گویید شاید که پند پذیرد یا بترسد».
اینها سفارشات و توصیههای پروردگار عزیز و بزرگوار ما به موسی وهارون أ در هنگام دعوت فرعون طغیانگر است. سخن نرم در بیان حق چون این روش مفیدتر و به قبول پند و ایجاد ترس نزدیکتر است.
خداوند سبحان میفرماید:
﴿وَلَا تَسۡتَوِي ٱلۡحَسَنَةُ وَلَا ٱلسَّيِّئَةُۚ ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ فَإِذَا ٱلَّذِي بَيۡنَكَ وَبَيۡنَهُۥ عَدَٰوَةٞ كَأَنَّهُۥ وَلِيٌّ حَمِيمٞ٣٤ وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٖ٣٥﴾ [فصلت: ٣٤-٣٥]
«نیکی با بدی یکسان نیست بدی را به آن چه خود بهتر است، دفع کن، آنگاه کسی که میان تو و میان او دشمنی است گویی دوستی یکدل میگردد و این خصلت را جز کسانی که شکیبا بودهاند، نمییابند. و آن را جز صاحب بهرهای بزرگ نخواهند یافت».
دعوت کننده در این راه با مواردی که موجب خشم و اذیت او شود، مواجه میگردد و او به ناچار با این موارد مواجه میشود، بنابراین باید صبر را پیشه کند و فرو بردن خشم و گذشت و بخشش مردم، نفس و درون خود را قوی و محکم نماید:
﴿يَٰبُنَيَّ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱنۡهَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَكَۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ١٧﴾ [لقمان: ١٧]
«ای پسر عزیزم! نماز را چنان که شاید بخوان، و به کار نیک دستور بده و از کار بد نهی کن، و در برابر مصائبی که به تو میرسد شکیبا باش. اینها از کارهای (اساسی و مهمّی) است که باید بر آن عزم را جزم کرد و ثبات ورزید».
دعوت کننده بهتر است از روشهای برانگیزاننده و خوار شمردن اجتناب نماید و همچنین از فحش و ناسزا گویی دوری کند:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖۗ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٠٨﴾ [الأنعام: ١٠٨]
«آنهایی را که جز خدا میخوانند دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی و به نادانی، خدا را دشنام خواهند داد».
روایت و احادیث نبوی فراوانی وجود دارند که بر پایبندی به اصل ملایمت و مهربانی و دوری کردن از خشونت و تندی تأکید و تمرکز دارند. پیامبر ج میفرماید:
«ملایمت و مهربانی در هیچ مورد وارد نمیشود مگر این که آن را زینت دهد و از هیچ موردی برداشته نمیشود مگر این که آن را معیوب کند»[٣٢٣٧].
ملایمت و مهربانی یک اصل در دعوت است و معنی این عبارت این نیست که خشونت و تندی به طور کلی لغو شود، نه، بلکه تندی بعد از بیثمر ماندن ملایمت و صبر مواضع خاص خود را دارد و انسان موفق کسی است که خداوند به او توفیق دهد که هر یک از اینها را در محل خاص خود پیاده کند و او را از پی روی از هوی و هوس خود مصون بدارد[٣٢٣٨].
این مورد حد اعلای غلو است. پدیده تکفیر در سال ١٩٦٥ م آغاز شده و به تدریج در سال ١٩٦٧ م در نتیجه برخی مصائب و مشکلات گسترده شد و این تفکر آرام آرام منتشر شد تا این که به شکل یک پدیده بارز در آمد و افراد بسیاری را دیدهایم که به تکفیر مردم میپرداختند در حالی که از بسیاری از اصول و قواعد مهم غافل بودند در نتیجه در آن حالت قرار گرفتند از جمله این اصول عبارتند از:
ابن قیم / میگوید: گناهان بر اساس نص قرآن و سنت و اجماع گذشتگان و قیاس، به دو دسته صغیره کبیره تقسیم میشوند[٣٢٣٩]. خداوند متعال میفرماید:
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ﴾ [النساء: ٣١]
«اگر از گناهان بزرگی که از آنها نهی شدهاید دوری گزینید بدیهای شما را از شما میزداییم».
خداوند متعال همچنین میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يَجۡتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ إِلَّا ٱللَّمَمَۚ﴾ [النجم: ٣٢]
«همان کسانی که از گناهان بزرگ و بدکاریها کنارهگیری میکنند و اگر گناهی از آنان سر زند تنها صغیره است (و آن هم مورد عفو خدا قرار میگیرد)».
جمهور علما بر این عقیدهاند که «اللَّمم»، «لغزشهای کوچک» گناهان غیر از کبیرهها هستند و در یک حدیث صحیح از پیامبر ج روایت شده است که میفرماید: «نمازهای پنج گانه، نماز جمعه تا جمعه دیگر و ماه رمضان تا رمضان دیگر، گناهان حد فاصل خود را میزدایند اگر از گناهان کبیره دوری شود»[٣٢٤٠]. بنابراین گناهان بر اساس اثرشان متفاوت هستند.
کفر اکبر و کفر اصغر و نصوص دلالت بر این امر دارند که کفر دو نوع است و شایسته است که از همدیگر متمایز شوند اما کفر اکبر: از جمله تکذیب آنچه که رسولالله ج آورده و انکار خداوند و روی گردانی است. اما گناهان صغیره: گناهانی هستند که موجب استحقاق تهدیدها و عذابها به جز ماندگاری در آتش جهنم میشوند. مانند این فرمایش پیامبر ج که میفرماید: «بعد از من با کشتن یکدیگر و به جان همدیگر افتادن، به کفر بازنگردید و کافر نشوید»[٣٢٤١]. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ﴾ [الحجرات: ٩]
«هرگاه دو گروه از مومنان با هم به جنگ پرداختند بین آنان صلح برقرار کنید». خداوند در این آیه دو گروه درگیر را بهایمان توصیف میکند و این دلالت براین دارد که توصیف به کفر بر اساس این مورد، کسی را از دین خارج نمیکند و این همان کفر اصغر است. ابن قیم میگوید: منظور این است که همه معصیتها به نوعی کفر اصغر هستند چون آنها ضد شکر یعنی عمل طاعت هستند[٣٢٤٢].
اسلام همه نوع بدعتها را مورد نکوهش قرار داده و آنها را به صاحب خودش باز گردانده است. «هر کس عملی انجام دهد که امر ما بر ان نبوده است، آن مردود است»[٣٢٤٣] پیامبر ج میفرماید: «بهترین حدیث، کتاب خداوند، بهترین هدایت، هدایت محمد ج و بدترین امور، امور جدید و حدیث هستند»[٣٢٤٤].
اما برخی از مردم به دلیل غلبه هوی و هوس بر آنان و سیطره شبهات بر آنان در بدعت شک دارند و به این ترتیب مستحق مذمت میشوند اما آنان به دلیل تفاوت بدعتها در انجام گناه نیز متفاوت هستند. مثلاً: بدعت تکفیر همانند بدعت روزه نیمه شعبان نیست و قبل از صادر کردن هر گونه حکم بهتر است که به بدعت، و بدعت آورنده جاهل تقلید کننده غیر دعوتگر نگریسته شود چون اولی با دومی مساوی نیست و همچنین آشکار کننده بدعت و پوشاننده آن مثل هم نیستند.
این قاعده از مهمترین قواعد است و بر بسیاری از مردم پوشیده مانده است که جا دارد نسبت به آن آگاهی و هوشیاری داده شود و در هر حکمی شرایط در نظر گرفته شود. گاهی انسان مرتکب گناهی میشود که کفر است و یا سخنی به زبان میآورد که کفر است و یا اعتقادی دارد که کفر است. بنابراین آیه به محض مرتکب شدن به این سخن یا گناه و یا اعتقاد، فرد کافر شده و خون ومالش حلال میگردد؟
علما جواب دادهاند: این شخص گناهکار، کافری که خون و مالش حلالش باشد، قلمداد نمیشود مگر این که در او چندین شرط باشد و چندین مانع نیز از او برداشته شود. در این صورت میتوان علیه او حکم به کفر داد. اما اگر هر شرطی منتفی باشد، یک مانع به وجود میآید و نمیتوان علیه او حکم به کفر داد و این به معنای بخشش کامل او در برابر مجازات نیست بلکه او با توجه به حال خود مجازات میگردد و فقط نمیتوان حکم به کفر داد اما مطلق مجازات از او سلب نمیشود.
در این صورت سه شرط وجود دارند که باید همه آنها در وجود کسی که مرتکب عملی میشود که مستحق سرزنشهایی مانند، لعن و کفر میشود، جمع گردند و هر گاهیکی از این شرطها از او ساقط شود باید از لعن کردن و تکفیر او امتناع شود. اما شرطها عبارتاند از:
شرط اول: علم
برای اینکه در مورد فردی که عملی انجام داده و سخن به زبان آورده و یا اعتقادی را داشته که کفر بوده، حکم به کافر بودن او داده شود، باید قبل از حکم دادن به طور قطع مشخص شود که آیا آن فرد بر این امر شناخت داشته است که آن کاری را که انجام میدهد، کفر است و آیا او مخالف انجام دادن عمل واجب حق و صواب است. اگر او نسبت به امر حق و صواب جهل داشته باشد، قبل از بیان و روشن نمودن آشکار و واضح حق و صواب، به مجازات او حکم داده نمیشود. خداوند متعال قبل از ارائه حجت، به مجازات حکم نداده است[٣٢٤٥] خداوند عزیز و بزرگوار میفرماید:
﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا١٥﴾ [الإسراء: ١٥]
«ما تا پیامبری را بر نینگیزیم به عذاب نمیپردازیم».
خداوند میفرماید:
﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا١٦٥﴾ [النساء: ١٦٥]
«پیامبرانی که بشارت گر و هشدار دهنده بودند تا برای مردم پس از پیامبران در مقابل خدا بهانه و حجتی نباشد و خداوند توانا و حکیم است».
همچنین میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهۡلِكَ ٱلۡقُرَىٰ حَتَّىٰ يَبۡعَثَ فِيٓ أُمِّهَا رَسُولٗا يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَاۚ﴾ [القصص: ٥٩]
«پروردگار تو ویرانگر شهرها نبوده است تا در پیشتر در مرکز آنها پیامبری بر انگیزد که آیات ما را بر ایشان بخواند» و میفرماید:
﴿كُلَّمَآ أُلۡقِيَ فِيهَا فَوۡجٞ سَأَلَهُمۡ خَزَنَتُهَآ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ نَذِيرٞ٨ قَالُواْ بَلَىٰ قَدۡ جَآءَنَا نَذِيرٞ فَكَذَّبۡنَا وَقُلۡنَا مَا نَزَّلَ ٱللَّهُ مِن شَيۡءٍ﴾ [الملك: ٨-٩]
«هر بار که گروهی در آن افکنده شوند نگهبانان آن از ایشان پرسند مگر شما را هشدار دهندهای نیامد، گویند چرا، هشدار دهندهای به سوی ما آمد ولی تکذیب کردیم و گفتیم خدا چیزی را فرو نفرستاده است» و میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَنَّآ أَهۡلَكۡنَٰهُم بِعَذَابٖ مِّن قَبۡلِهِۦ لَقَالُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَيۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ ءَايَٰتِكَ مِن قَبۡلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخۡزَىٰ١٣٤﴾ [طه: ١٣٤]
«و اگر ما آنان را قبل از آمدن قرآن به عذابی هلاک میکردیم، قطعاً میگفتند: پروردگارا چرا پیامبری به سوی ما نفرستادی تا پیش از آن که خوار و رسوا شویم از آیات تو پیروی کنیم».
این آیات قرآن نشان میدهد که خداوند متعال بندگانش را جز بعد از ارائه حجت در میان آنان و مطلع نمودن آنان از حق و درستی، باز خواست نمیکند. در نصوص دیگری آمده است که خداوند انسان جاهل را مورد مواخذه قرار نمیدهد حتی اگر جهل او درباره مسائل عقیدتی باشد[٣٢٤٦].
از ابو هریرة س به نقل از پیامبر ج روایت شده است که میفرماید: «مردی بر نفس خود زیاده روی میکرد وقتی که موقع مرگ او فرا رسید، به پسرانش گفت: وقتی که من مردم مرا بسوزانید سپس بقایای جسدم را خرد و آسیاب کنید سپس در مسیر باد به هوا بپاشید. به خداوند قسم که او عذابی را بر من مقدر کرده است که آن عذاب را برای کس دیگر مقدر ننموده است، وقتی که مرد با جسد او همان کار را کردند. خداوند به زمین دستور داد و فرمود: «هر آن چه از او بر روی توست جمع کن و زمین هم چنین کرد، و ناگهان آن مرد ایستاده ظاهر شد، خداوند فرمود: چه چیزی تو را بر آن داشت تا این کار را انجام دهی؟ گفت: ای پروردگارم، ترس از تو باعث شد، خداوند نیز او را بخشید. در روایت دیگر آمده است، خوف از تو، ای پروردگار من»[٣٢٤٧].
این حدیث به تواتر از پیامبر ج روایت شده و اصحاب حدیث و سندهایی از حدیث ابو سعید، حذیفة و عقبة بن عمر و دیگران از جنبههای متعددی این را از پیامبر ج روایت نمودهاند، و معلوم است که این حدیث، معنای علم یقین را میرساند. اگر چه این حالت برای سایر کسانی که در اسباب این علم شراکت نداشتند، حاصل نشد، اما این مرد نسبت به قدرت خداوند متعال در باز گرداندن انسان بعد از این که سوزانده و در هوا پراکنده شود، گرفتار شک و جهل شد در حالی که خداوند مرده را زنده میکند و محشور میکند همان طور که او را زنده کرد و باز گرداند، و اینها دو اصل اساسی هستند:
اول: متعلق به خداوند متعال است و ایمان به این که خداوند به هر امری تواناست.
دوم: متعلق به روز آخرت است. و آن ایمان به این است که خداوند این میت را بازمیگرداند و او را جزا میدهد. با وجود این، از آنجاییکه او در کل به خداوند و روز آخرت ایمان داشت و اینکه خداوند بعد از مرگ پاداش و عذاب میدهد و عمل شایستهای انجام داد و آن ترس از خداوند بود که او را به خاطر گناهانش عذاب دهد، خداوند بر اساس آن ایمان او به خداوند و روز قیامت و عمل صالح او را بخشید[٣٢٤٨]. دلایل فراوانی در این مورد از سنت موجود هستند.
شرط دوم: عمد
بعد از حاصل شدن علم بیان دلیل حق و صواب برای مخالف و اطمینان و تأکید بر رسیدن این دلیل به او، اگر چیزی که موجب کفر و یا لعن میشود بر عمل، سخن و یا اعتقاد او سایه افکنده باشد، نباید برای او حکم به کفر داد مگر این که شرط دیگری نیز حاصل شود و آن عمد بودن است. ما باید ببینیم که آیا بعد از این که حق و درستی برای او روشن و قطعی شد، از روی عمد سخن باطل را یاری داده و با حق مخالفت نموده است و یا اینکه دچار خطا شده، تأویل نموده و دچار شبهه شده است؟ باید شرط عمد نیز حاصل شود چون خداوند متعال، گناه و باز خواست را از انسان خطا کننده و تأویل کننده برداشته است[٣٢٤٩]. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٞ فِيمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ وَلَٰكِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُكُمۡۚ﴾ [الأحزاب: ٥]
«و در آن چهاشتباهاً مرتکب آن شدهاید بر شما گناهی نیست ولی در آن چه دلهایتان عمد داشته است مسئولید».
همچنین میفرماید:
﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ﴾ [البقرة: ٢٨٦]
«پروردگارا اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر».
از ابو هریرة س به نقل از پیامبر روایت شده است که خداوند متعال فرمود: «وقتی که پیامبر ج و مومنان این دعا را بر زبان بیاورند، این را برآورده میکنم، پیامبر ج میفرماید: «سوره فاتحه و اواخر سوره بقره از گنجینه تحت عرش به من عطا شده است و حرفی از آنها خوانده نشد مگر این که به من عطا شده است»[٣٢٥٠]. پیامبر ج میفرماید: «خداوند به خاطر من از خطا و فراموشی امتم گذشته است»[٣٢٥١].
ابن تیمیه / میگوید: «خطا به طور عام مسائل خبری، کلامی و مسائل عملی را در بر میگیرد، گذشتگان همچنان در بسیاری از این مسائل با هم اختلاف دارند اما کسی از آنان نسبت به دیگر، بر کفر، فسق و یا گناه شهادت نداده است»[٣٢٥٢].
شرط سوم: اختیار و توانایی
هرگاه انسان حق را شناخت و خلاف آن را به زبان آورد در حالیکه تأویل نکرده باشد، آیا این کافی است که علیه او حکم بدهیم؟ ما در اینجا به شرط سوم میرسیم و به حال این شخص مینگریم که آیا او وقتی این سخن باطل را بر زبان آورده، مختار و توانا بوده است یا نه؟ این شرط نیز باید حاصل شود چون نصوص و وقایع مختلف نشان میدهند که خداوند متعال انسان مجبور و بیاختیار و ناتوان را باز خواست نمیکند[٣٢٥٣].
خداوند متعال میفرماید:
﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَٰكِن مَّن شَرَحَ بِٱلۡكُفۡرِ صَدۡرٗا فَعَلَيۡهِمۡ غَضَبٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ١٠٦﴾ [النحل: ١٠٦]
«هر کس پس از ایمان آوردن خود به خدا کفر ورزد، عذابی سخت خواهد داشت، مگر آن کس که مجبور شد. ولی قلبش بهایمان اطمینان دارد، لیکن هر که سینهاش به کفر گشاده گردد، خشم خدا بر آنان است و بر ایشان عذابی بزرگ خواهد بود».
موانع تکفیر انسان گناه کار: خطا، جهل، ناتوانی و اجبار[٣٢٥٤].
موانع رسیدن تهدید به انسان گناه کار:
ابن تیمیه / بیان کرده است که موانع رسیدن تهدید به انسان گناهکار ده مورد هستند که عبارتند از: توبه و استغفار، نیکیهای محو کننده گناهان، دعای مومنان، اثر دعای نیکو کار برای مرده، شفاعت پیامبر ج و دیگران در روز قیامت برای گناه کاران، مصیبتها و مشکلاتی که خداوند به خاطر آنها از خطاها و اشتباهات در دنیا میگذرد، فتنه، فشار و وحشتی که در قبر پیش میآید و خداوند به واسطه آنها از خطاها میگذرد. ترس و وحشت و سختی و مصائب روز قیامت، رحمت، گذشت و بخشش بدون سبب خداوند از بندگان، همه این ده علت و مانع از رسیدن تهدید به شخص گناه کار ممانعت میکند. اگر درباره آنچه موجب تهدید میشود، ابهام پیش آید[٣٢٥٥] و هر گاه همه این اسباب از بین رفتند و البته جز برای کسی که سرکشی و تمرد کند و از خداوند دور و گریزان شود همان گونه که شتر از صاحب خود میرمد و دور میشود، از بین نمیروند، در این صورت تهدید او را در بر میگیرد. و اگر گفته شود فایده این تهدید چیست؟... جواب این است: حقیقت تهدید این است که بیان شود این عمل موجب این عذاب میشود و فایده این است که معلوم میشود این عمل حرام و ناپسند است. اما این که هر کسی که این سبب را انجام دهد، مسبب او را نیز در بر میگیرد، این مطلب به طور یقین باطل است چون آن مسبب وابسته به وجود شرط و از میان رفتن همه این موانع است[٣٢٥٦].
معنی این جمله، هر کسی که کافر را تکفیر نکند، کافر است:
از جمله عبارتهایی که بر زبان افرادی که مردم را با تازیانه تکفیر به آتش میزنند، مشهور و معروف شده، این است که میگویند: هر کس که کافر را تکفیر نکند، کافر است، آنان این عقیده را برای تکفیر مخالفان خود به کار میبرند و در حقیقت این افراد این سخن را به خوبی در جای خودش قرار ندادهاند و آن را به درستی نفهمیدهاند. منظور از کافر برای کسی که اگر کافر را تکفیر نکند، مثل خودش است، شخصی است که کفر او همه شرایط را دارد و همه موانع آن برایش منتفی است. و کسانی که از اول کافر بوده و هرگز وارد اسلام نشدند مانند فرعون، ابو جهل، ابو لهب، مارکس و...
هر کس این افراد و امثال آنان را تکفیر نکند، همانند خودشان است. اما کسی که به دلیل اظهار کردن اسلام و پنهان نمودن کفر و تنفرش از اسلام، حال او نامشخص باشد. هر گاه فردی که از حال این فرد مطلع باشد و در مجالس خاصی و به دلیل نزدیکی به او، از حقیقت او باخبر باشد و درنتیجه وجود همه شرایط تکفیر تحقق یافته و موانع آن برایش منتفی باشد، باید به تکفیر او اعتقاد داشته باشد اما کسی که مطلع نباشد و به اسلام او شهادت دهد، گناهی بر او نیست چون او بر اساس علم خود شهادت داده است. ما ظاهر را در نظر میگیریم و خداوند است که مسئول باطن و درون انسانهاست. با منافقان همانند مسلمانان برخورد میشد چون آنان تظاهر به اسلام مینمودند و کفر خود را آشکار نمینمودند و بلکه آن را پنهان میکردند. اعمال امامان گذشته دلالت بر این امر دارد که منظور از کافر، کسی است که کفر او قطعی شده باشد نه کسی درباره کفرش اختلاف نظر وجود داشته باشد. چون کسی که کفرش قطعی نشده باشد، تکفیر نکردنش موجب کفر نمیشود و دلیلش این است که امام احمد معتقد بود که ترک کننده نماز کافر است و سه امام دیگر این اعتقاد را نداشتند و بین امام شافعی و امام احمد، درباره این مسئله بحث و مناقشه صورت گرفت. آیا امام احمد، شافعی را به علت عدم تکفیر تارک الصلوة، تکفیر نمود؟ طبیعتاً، نه.
ابن تیمیه / آنچه که درباره حکم به کسی که اهل بدعتها را تکفیر نکند، و منسوب به امام احمد است را تحقیق نموده و میگوید: به نقل از او درباره تکفیر کسی که تکفیر نکند، دو روایت وجود دارد که صحیحترین آنها این است که او تکفیر نمیکند[٣٢٥٧] و این درباره کسی است که کافری را که درباره کفر او اختلاف نظر وجود دارد، تکفیر نکند، اما مربوط به کسی که کفرش قطعی شده است، نمیباشد. وآنچه که درباره تکفیر کسی که مستحق تکفیر نیست و به شیخ محمد بن عبد الوهاب نسبت داده شده است، در این جا بخشی از سخنان او وجود دارد که روش خود را در دعوت توضیح میدهد و از این طریق آنچه را که به دروغ و بهتان درباره تکفیر کسی که مستحق تکفیر نیست، به او نسبت دادند، نفی میکند. او در نامه خود به شریف میگوید: اما دروغ و بهتان مثل این سخنان است که میگویند: ما همه را رد میکنیم و کسی را که میتواند دینش را اظهار کند، بر او واجب میدانیم که به طرف ما بیاید و ما هر کس را که تکفیر نکند، و مبارزه نکند تکفیر میکنیم. اینگونه موارد و چندین برابر اینها که همه دروغ و بهتان هستند و مردم را از دین خدا و فرستادهاش باز میدارند. وقتیکه ما کسانی چون عبدالقادر و احمد بدوی را که بت را پرستش کردند و افرادی مثل آنان را تکفیر نمیکنیم چون به این مسأله جهل داشته و کسی آنان را هوشیار نکرده بود، پس چگونه کسی را که به خداوند شرک نورزیده است و فقط به خاطر این که به نزد ما نیامده و تکفیر نکرده و مبارزه نکرده است، تکفیر میکنیم؟ «خداوند پاک منزه است، این یک بهتان عظیم است»[٣٢٥٨]. او در جواب به این مطلب و در نامهای که به سویدی بغدادی مینویسد، میگوید: من نگفتهام که من همه مردم را جز کسانی که از من تبعیت کنند، تکفیر میکنم و گمان نمیکنم که آنان به نادرستی ازدواج کردهاند، چه جای تعجب دارد. چگونه این در عقل یک انسان عاقل وارد میشود؟ آیا میگوید این مسلمان، یا کافر، یا عارف و یا دیوانه است؟ تا این که میگوید: و اما تکفیر: من کسی را که دین اسلام را بشناسد سپس بعد از شناخت دین اسلام آن را ناسزا و توهین کند و مردم را از آن نهی کرده و با هر کس که به آن بپردازد، دشمنی و مبارزه کند، تکفیر میکنم، این کسی است که من او را تکفیر میکنم و شکر خدا اکثر امت این گونه نیستند[٣٢٥٩].
اینها قواعد و اصول مهمی هستند که قبل از پرداختن به مسئله تکفیر باید مورد توجه واقع شوند و علما بر آنها اتفاق نظر داشته و در احکام خود به حساب آوردهاند، از این رو است که آنان را درافتادن در لغزش گاهها و قرار گرفتن در پرتگاه تکفیر محفوظ داشته و آنان را بر صراط مستقیم و راه راست و استوار که هیچ کجی و انحراف درآن نیست، استوار نموده است.
هر کس بخواهد در این مسئله بیشتر از این بحث و بررسی کند، به کتاب منهاج ابن تیمیه / فی مسئلة التکفیر اثر دکتر عبدالمجید مشعبی و ظاهرة التکفیر، اثر امین حاج محمد احمد و ظاهرة الغلو فی الدین فی العصر الحدیث اثر محمد عبدالحکیم حامد، و الغلو فی الدین فی حیاة المسلیمن المعاصرة، اثر عبد الرحمن بن معلا لویحق و شبهات الکفر الاسلامی المعاصر و الحکم و قضیة التکفیر المسلم، اثر سالم بهنساوی، مراجعه کند.
[٣٢١٧]- البخاری، کتاب الایمان، فتح الباری (١/٩٣).
[٣٢١٨]- الخوارج، ناصر العقل ص (١٣٠).
[٣٢١٩]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٢٤١-٢٤٩).
[٣٢٢٠]- الخوارج، ناصرالعقل، ص (١٢٩).
[٣٢٢١]- الخوارج، ناصرالعقل، ص (١٢٩).
[٣٢٢٢]- تلبیس ابلیس، ص (٩٠).
[٣٢٢٣]- همان منبع، ص (٩١).
[٣٢٢٤]- تاریخ المذاهب الاسلامیة، محمد زهرة، ص (٦١).
[٣٢٢٥]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٨٥).
[٣٢٢٦]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٢١٥- ٢٢٣).
[٣٢٢٧]- الفتاوی (٣٢/١٣٧).
[٣٢٢٨]- شرح الطحاویة (٢/٧٤٠).
[٣٢٢٩]- اعلام الموقعین (٣/٢٨٣).
[٣٢٣٠]- الفتاوی (٧/٢٨٤).
[٣٢٣١]- الفتاوی (٧/٢٨٤).
[٣٢٣٢]- مسند احمد (٤/٤٢١- ٤٢٤).
[٣٢٣٣]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٢٠١- ٢١١).
[٣٢٣٤]- تفسیر ابن کثیر (٤/٢١٢).
[٣٢٣٥]- الفتاوی (٨/١٢٧، ١٢٨).
[٣٢٣٦]- الفتاوی (٢٨/١٣٦، ١٣٧).
[٣٢٣٧]- مسند احمد (٤/٣٦٢).
[٣٢٣٨]- مدارج السالکین (١/٢٣٧).
[٣٢٣٩]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٢٣١-٢٣٧).
[٣٢٤٠]- مسلم (١/٢٠٩) شماره (٢٣٣).
[٣٢٤١]- مسلم (١/٨٢) شماره (٦٦).
[٣٢٤٢]- مدارج السالکین (١/٢٥٣).
[٣٢٤٣]- بخاری شماره (٢٦٩٧).
[٣٢٤٤]- بخاری شماره (٧٢٧٧).
[٣٢٤٥]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٢٦٥-٢٦٧).
[٣٢٤٦]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٢٦٧).
[٣٢٤٧]- البخاری، شماره (٣٤٧٨).
[٣٢٤٨]- الفتاوی (١٢/٤٩١). الفصل فی الملل و النحل، این حزم (٣/٢٩٦).
[٣٢٤٩]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٢٧٠).
[٣٢٥٠]- مسلم شماره (١٧٣)، (٨٠٦).
[٣٢٥١]- سنن ابن ماجه شماره (٢٠٤٣). ألبانی در صحیح ابن ماجه آن را صحیح دانسته است. (١/٣٤٧).
[٣٢٥٢]- الفتاوی (٣/٢٢٩).
[٣٢٥٣]- ظاهرة الغلو فی الدین ص (٢٤٧).
[٣٢٥٤]- منهج ابن تیمیة فی مسألة التکفیر (٢/٢٣٠- ٢٦٦).
[٣٢٥٥]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (٢٨١-٢٨٤).
[٣٢٥٦]- الفتاوی (٢٠/٢٥٤، ٢٥٥).
[٣٢٥٧]- الفتاوی (١٢/٤٨٦).
[٣٢٥٨]- مصباح الظلام، عبداللطیف بن عبدالرحمن آل الشیخ، ص (٤٣).
[٣٢٥٩]- همان منبع، ص (٤٣)
شیعهی هر کس: یعنی پیروان و یاران او، و گفته میشود (شایَعَهُ) یعنی از او پیروی کرد. همانگونه که گفته میشود: والاه (از مادة وَلِیَ) یعنی پشتیبان و طرفدار او شد. و تشیَّع الرَّجُل: یعنی آن مرد ادعای شیعهگری کرد. و تشایع القوم، یعنی آن جماعت به گروههایی تبدیل گشتند، و هر جماعتی که بر چیزی اجتماع کنند و در آن مشترک باشند و بعضی از آنها از بعضی دیگر پیروی کنند شیعه گفته میشوند، و أشیاع در آیهی ذیل بمعنی امثال است آنجا که میفرماید:
﴿وَحِيلَ بَيۡنَهُمۡ وَبَيۡنَ مَا يَشۡتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشۡيَاعِهِم مِّن قَبۡلُۚ﴾ [سبأ: ٥٤]
یعنی: «میان ایشان و آنچه آرزو دارند (که پذیرش ایمان ایشان و نجات از عذاب است) جدائی افکنده میشود، همان گونه که با گروههای همسان و همکیش آنان قبلاً چنین عمل شده است».
در (مصباح المنیر) آمده است: شیعه یعنی پیروان و یاران و هر جماعتی که بر سر مسألهای به توافق برسند و جمع شوند، شیعه هستند، سپس شیعه به صفت جماعت مخصوصی تبدیل گشت و جمع آن شِیَع است، مانند: سدره و سِدَر. و اشیاع جمعالجمع است. و شیَّعْتُ رمضانَ بستٍّ من شوّال یعنی: بدنبال رمضان شش روز ماه شوال را روزه گرفتم.[٣٢٦٠]
پس شیعه به لحاظ معنای لغوی یعنی جماعتگرایی، همراهی، پیروان و یاران. در حقیقت این معنی در بعضی از آیات قرآن کریم ذکر شده است، مانند این آیه:
﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيۡنِ يَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِيعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ﴾ [القصص: ١٥]
یعنی: «در شهر دید که دو مرد میجنگند که یکی از قبیله او (بنیاسرائیلیها) و دیگری از دشمنان او بود».
و مانند این آیه که میفرماید: ﴿۞وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِيمَ٨٣﴾ [الصافات: ٨٣] «و از پیروان او، ابراهیم بود».
بنابراین لفظ شیعه در آیهی نخست معنی قوم و جماعت را میدهد و در دوّمی، به پیروان اشاره میکند؛ کسانی که بر سر یک رأی و شیوه باهم توافق حاصل میکنند و در آن سهیم میشوند.
تعریف شیعه اساساً با مراحل نشأت و پیدایش آنها و مراحل تکامل و تحوّل اعتقادی آنها مرتبط است، زیرا این نکته قابل توجه است که عقاید و افکار شیعه بطور مستمر در حال تغییر و دگرگونی است، شیعهگری در عصر اوّل، با شیعهگری بعد از عصر اوّل، متفاوت است و به همین خاطر، صدر اوّل به شیعه نامگذاری نمیشود مگر کسی که علی س را بر عثمان س مقدّم شمارده است[٣٢٦١] و به همین خاطر گفته شده: شیعی و عثمانی. شیعی کسی بوده که علی را بر عثمان مقدّم نموده است، بر این اساس تعریف شیعه در صدر اوّل چنین است: آنها کسانی هستند که فقط علی را بر عثمان مقدّم میدارند.[٣٢٦٢] به همین خاطر ابن تیمیه / گفته است: «شیعیان نخستین کسانی بودهاند که در دوران علی، او را بر ابوبکر و عمر ترجیح میدادند[٣٢٦٣]. و شریک بن عبدالله - و او از جمله کسانی است که به شیعهگری توصیف میشود - اطلاق نام شیعهگری را بر کسی که علی را بر ابوبکر و عمر مقدم میدارد، منع کرد، زیرا این کار او، با آنچه که از حضرت علی س در این باره به تواتر رسیده، منافات و تضاد دارد، چون تشیع یعنی: یکدیگر را یاری کردن و از هم پیروی کردن، نه با هم مخالفت کردن و یکدیگر را نپذیرفتن و ترک کردن، ولی علی مخالف برتری دادن خود بر آن دو خلیفهی سابق بود،[٣٢٦٤] (پس کسی که علی را بر ابوبکر و عمر برتری دهد مخالف علی است نهیاور و طرفدار او).
ابن بطه از استاد معروفش، ابی عباس بن مسروق روایت کرده که گفت: محمد بن حمید به ما خبر داد، جریر از سفیان و او از عبدالله بن زیاد بن جریر (روایت کرده) و به ما خبر داد که او گفت: «ابو اسحاق سبیعی به کوفه تشریف آورد و آنجا به ما گفت: شهربن عطیه آمد، به سوی او برخیزید! بعد ما هم در کنار او نشستیم. آنها با هم گفتگو کردند، ابو اسحاق گفت: در حالی از کوفه خارج شدم که کسی در فضیلت و برتری ابوبکر و عمر شکی نداشت و حالا که باز گشتهام میبینم (که چنین و چنان میگویید) به خدا نمیدانم چه میگویند؟!»
محبّ الدّین خطیب گفته است: این یک متن و سند تاریخی بزرگ است که زمان تغییر و دگرگونی شیعه را نشان میدهد، زیرا ابواسحاق سبیعی شیخ و عالم کوفه بود، در دوران خلافت حضرت عثمان س، سه سال قبل از شهادتش، دیده به جهان گشود، و در سال (١٢٧ هـ) دار فانی را وداع گفت، وی در دوران خلافت حضرت علی س کودکی بیش نبود، در همین ارتباط دربارهی خود میگوید: «پدرم مرا بلند کرد تا اینکه توانستم علیبن ابیطالب را که خطبه میخواند، مشاهده کنم، سر و ریشش سفید بود...». و اگر ما میدانستیم که وی در چه زمانی از کوفه خارج شده و سپس به منظور دیدار به آنجا باز گشته، میتوانستیم بفهمیم که شیعیان کوفه در چه زمانی به پیروی از امامشان، به فضیلت و برتری ابوبکر صدّیق و عمر اعتراف کردهاند و در چه زمانی شروع به جدا شدن از علی س کرده و کم کم با دیدگاه وی نسبت به فضیلت و برتری ابوبکر س که آن را علناً بر روی منبر کوفه بیان میکرد، مخالف کردند؛ ابوبکر و عمری که دو برادر او و خلیفهی رسول خدا ج بر امتش بودند، آن هم در پاکترین زمان که همان ابتدای عصر رسالت و نبوّت خاتم بود[٣٢٦٥].
لیث بن ابیسلیم میگوید: «شیعان نخستین را دریافتم، آنها کسی را بر ابوبکر و عمر برتری نمیدادند[٣٢٦٦]. و نویسنده «مختصرالتحفة» یاد آور شده: کسانی که از مهاجران و انصار و پیروان نیکخواه آنان، در دوران خلافت حضرت امیر س بودند، همگی حق او را شناخته و رعایت کردند و فضیلت لازم را برای او قائل شدند، از ارزش و منزلت هیچ یک از برادران او، یعنی اصحاب رسول گرامی ج، نکاستند، چه رسد به اینکه به آنها ناسزا بگویند و آنها را تکفیر نمایند[٣٢٦٧].
امّا تشیّع همینطور پاک و صاف و سالم و عالی باقی نماند، بلکه مبدأ و اصل آن تغییر یافت، در نتیجه شیعه به چند گروه تبدیل شدند و شیعهگری به ماسکی تبدیل شد که هر کس میخواست علیه اسلام و مسلمانان حقه بزند، دسیسه کند و در رشتهی دشمنان مُغرض و حسود و کینه توز درآید، آن را به صورت خود میزد. به همین خاطر است که توهینکنندگان به شیخین (ابوبکر و عمر) را «رافضی» مینامیم، چون آنها لیاقت وصف شیعهگری را ندارند[٣٢٦٨]. کسی که مراحل تغییر عقیدتی فرقهی شیعه را مورد مطالعه و پژوهش قرار داده باشد، عجیب نمیپندارد که بر گروهی از محدثان و غیر محدثان سرشناس از علماء و بزرگان، عنوان و لقب شیعه اطلاق شده است، در حالیکه آنها از علمای سرشناس اهل سنّت بودهاند، زیرا مفهوم شیعهگری در زمان سلف، به لحاظ تعریف و مفهوم، با شیعه گری کنونی و متأخر تفاوت دارد. به همین خاطر، امام ذهبی، هنگامیکه دربارهی کسانی که به شیعهگری متهم شدهاند سخن میگوید، گفته است: «بدعت بر دو قسم است؛ بدعت صُغری، مانند غلو تشیّع یا شیعهگری بدون غلو و اغراق، این نوع شیعهگری در میان تابعین و پیروان آنها بسیار بوده است، با این وجود مسأله دین و تقوا و صداقت را هم فراموش نکردهبودند، اگر سخن و حدیث این گروه پذیرفته نشود، مجموعهای از آثار و احادیث نبوی روایت شده از این گونه راویان از بین میرود، و این مفسده و خلأ روشن و آشکاری است. سپس بدعت کُبری مانند رافضه بودن کامل و اغراق در این زمینه و اهانت به ارزش و مقام ابوبکر و عمر ب و تبلیغ و فراخوانی برای این اقدام، این نوع شیعه روایاتشان قابل استناد و احتجاج و ارزش نمیباشد. در این نوع شیعیان شخصی صادق و قابل اطمینان را نشناختهام، بلکه دروغ و تقیه و نفاق، شعار و اساس کار آنهاست، پس، چگونه نقل از کسی که چنین حالی دارد، قابل قبول است؟! هرگز، هرگز...، بنابراین شیعهی افراطی در زمان سلف و در عرف آنها همان کسی بوده که در ارتباط با اصحاب بزرگواری همچون عثمان، زبیر، طلحه، معاویه و نیز طایفهای بوده که با حضرت علی وارد جنگ و نبرد شدند، سخن ناسزا گفتهاند، امّا شیعیان افراطی در زمان و عرف ما همان کسی است که آن بزرگواران را کافر میداند و از شیخین تبری میجوید. بیگمان این شخص (با این عقیده) گمراه و بهتان چین است.[٣٢٦٩]
بنابراین شیعهگری دارای مراتب، ادوار و مراحل مختلف است، همانگونه که از گروهها و فرقههای متعدد تشکیل شده. قبل از آنکه سخن را پیرامون تعریف شیعه به پایان برسانیم به این نکته اشاره میکنیم که در بیشتر کتابها و مقالات شیعه، وقتی که میخواهیم تعریف شیعه را بدانیم، میبینیم که آنها همگی برچسب تعریف شیعهی امّامیه را به خود زده، به این معنی که آنها پیروان علی س هستند.
این مسأله به یک نوع نتیجهی اشتباه میانجامد که با اجماع همه امت اسلامی مغایرت دارد. نتیجه این است که گویا علی شیعیای بوده که درست همان اعتقادات و باورهای شیعه را داشته است!، این در حالی است که علی س از آنچه که شیعه دربارهی شخص او و پسرانش معتقدند، بری است. به همین خاطر لازم است در تعریف شیعه، قید و بندی ذکر شود تا هر گونه ابهامی از بین برود.
در تعریف شیعه گفته میشود: آنها کسانی هستند که گمان میبرند و ادعا میکنند که پیروان و یاران علی هستند، چون آنها در واقع از علی پیروی نکردهاند و حضرت علی س هم اعتقادات و باورهای آنها را نداشته است[٣٢٧٠]. یا در تعریف آنان گفته میشود: آنها مدّعی طرفداری و پیروی علی س میباشند، یا میگوییم: آنها رافضی هستند. به همین خاطر است که یکی از علماء این چنین از آنها تعبیر کرده است: آنها رافضی هستند و خود را به شیعهی علی منتسب میکنند[٣٢٧١]. آنها بر راه و روش و شیوهی شیعه و پیرو علی س نیستند، بلکه تنها مدعی آن هستند و در واقع رافضی میباشند.[٣٢٧٢]
رفض در لغت همان ترک کردن میباشد، گفته میشود: رَفَضْتُ الشیءَ: یعنی آن چیز را ترک کردم. پس رفض در لغت معنایش ترک کردن و شانه خالی کردن از چیزی میباشد.
یکی از گروههای منسوب به شیعهی آل بیت رافضه میباشد، امّا در عین حال، نسبت به ابوبکر و عمر ب و سایر اصحاب پیامبر ج - جز تعداد اندکی - اظهار برائت میکنند، آنها را کافر میدانند و آنها را ناسزا میگویند[٣٢٧٣]. امام احمد فرموده: رافضه کسانی هستند که از اصحاب پیامبر ج تبری جسته، از ارزش آنها کاسته، و آنها را فحش و ناسزامیگویند.[٣٢٧٤] عبدالله بن احمد میگوید: در ارتباط با رافضه از پدرم سؤال کردم؟! گفت: آنانی که به ابوبکر صدّیق وعمر ب بد و ناسزا میگویند.[٣٢٧٥]
ابوالقاسم تیمی باتوجه به تعریفی که اهل سنّت از آنها دارند، گفته است: آنها کسانی هستند که به ابوبکر صدیّق و عمر ب ناسزا میگویند و در میان گروههای منسوب به اسلام این تنها رافضه هستند که به شیخین یعنی ابوبکر و عمر بد و ناسزا میگویند و سایر گروههای دیگر این خاصیت را ندارند. این از جمله رسواییها و سرخوردگیهای بزرگ آنان است. خدا آنها را بکشد! [٣٢٧٦]
ابن تیمیه / میگوید: رافضه، ابوبکر و عمر ب را مورد بغض و کینه قرار داده، آنها را لعن کردهاند، امّا دیگر طوایف این کار را نکردهاند[٣٢٧٧]. البته در کتابهای رافضه هم مواردی آمده که این مطلب را تأیید میکنند، آنجا که آنها محبت به ابوبکر صدیّق و عمر و ابراز علاقمندی به آنها (و پذیرش خلافت آنها را) تفاوت اساسی میان خود و میان کسانی که به آنها ناصبی میگویند، قرار دادهاند.
(درازی) از محمد بن علی بن موسی روایت کرده که گفت: دربارهی ناصبی نامهای به علی بن محمد ÷[٣٢٧٨] نوشتم و از او سؤال کردم که آیا برای امتحان کردنش به بیشتر از این نیاز دارد که جبت و طاغوت (ابوبکر و عمر) را مقدّم میدارد و معتقد به امامت آنها باشد؟ جواب این گونه آمد: هر کس این عقیده را داشته باشد، ناصبی است.[٣٢٧٩]
علت نامگذاری آنها به رافضه این است که زیدبن علی را ترک گفته و از او جدا شدند در حالیکه قبلاً جزو گروه و سپاه وی بودند.
وقتی که زیدبن علی در سال (١٢١ هجری) بر هشام بن عبدالملک قیام کرد، آنها (یعنی طرفدارانش) نسبت به شیخین اظهار برائت و بیزاری کردند، امّا زید آنها را از این کار باز داشت، ولی آنها (به جای قبول سخن او) وی را ترک کردند. ابوالحسن اشعری در این رابطه میگوید: زید بن علی، حضرت علی بن ابیطالب را بر سایر اصحاب رسول خدا ج مقدم نمیداشت و ابوبکر و عمر را دوست میداشت و خلافت آنها را قبول داشت و معتقد بود قیام علیه رهبران ظالم و ستمگر جایز است و چون در کوفه، از یارانش شنید که دربارهی ابوبکر صدیّق و عمر بد و ناسزا میگویند، این مسأله را از هر کس که شنیده بود، انکار کرد، در نتیجه کسانی که با او بیعت کردهبودند، از او جدا شدند. آنگاه او به آنها گفت: «رَفَضتُمُونِی»: مرا ترک و رها کردید (و اسم فاعل رفض رافض میشود).[٣٢٨٠]
گفته شده: آنها به این دلیل رافضه نام نهاده شدند که زید به آنها گفت: رَفَضْتموني: (مرا ترک کردید و از من روی گردان شدید). قوامّالسنه[٣٢٨١]، رازی[٣٢٨٢]، شهرستانی[٣٢٨٣] و ابن تیمیه[٣٢٨٤] - رحمهمالله - چنین گفتهاند، ولی اشعری نظر دیگری ارائه کرده و گفته است: آنها بدین علت رافضه نامگذاری شدند که امامت شیخین را رد کردند، یعنی آنها امامت ابوبکر صدیّق و عمر[٣٢٨٥] را نپذیرفتند به همین دلیل رافضه نامگذاری شدند.
رافضهی امروزی، از این نام به خشم میآیند و بدان راضی نیستند، و چنین معتقدند که رافضه از جمله القابی است که مخالفان آنها، آن را به ایشان چسباندهاند. محسن امین میگوید: رافضه لقب توهین آمیزی است برای کسی که علی را در خلافت مقدّم میدارد و بیشتر در زمینه تلافی کردن و انتقامگیری به کار برده میشود[٣٢٨٦]، به همین خاطر است که امروزه شیعه بدان نامگذاری میشوند و در نزد عموم به این نام شهرت یافتهاند. بعضی از نویسندگان و روشنفکران از این مسأله متأثر شده و میبینیم که این تسمیه را بر آنها اطلاق میکنند، در حقیقت شیعه اصطلاحی عام است و همه کسانی را در بر میگیرد که سنگ طرفداری علی را به سینه میزنند.[٣٢٨٧]
صاحب کتابها و مراجعی که دربارهی فرقهها و اعتقادات مختلف نوشتهاند همهیادآور شدهاند که شیعه از سه فرقهی اصلی تشکیل شدهاند:
الف- غالیه: آنها کسانی هستند که در مورد علی غلو و افراط نموده مدعی الوهیت و خداوندی یا نبوّت او شدهاند.
ب- رافضه: آنها کسانی هستند که مدعی وجود نص و عبارت صریح از قرآن و سنّت بر خلافت علی س میباشند و از خلفای قبل از او و عامه صحابه اظهار برائت و بیزاری میکنند.
ج- زیدیه: آنها پیروان زید بن علی هستند، کسانی که علی را بر سایر اصحاب پیامبر ج ترجیح میدهند، در عین حال، خلافت ابوبکر و عمر را قبول دارند.[٣٢٨٨] بنابراین اطلاق کردن شیعه بر رافضه - بدون مقید کردن این اصطلاح - نادرست است، چرا که زیدیه هم که خلافت ابوبکر و عمر را قبول دارند، در این اصطلاح داخل میشوند[٣٢٨٩]، بلکه نامگذاری آنها به شیعه، چنین مینمایاند که آنها با شیعیان قدیم که در دوران حضرت علی بوده، و کسانی که بعد از آنها آمدهاند، فرقی نداشتهاند - چرا که همهی آنها، بر این اجماع داشتهاند که ابوبکر صدیّق س و عمر س بر علی س برتری داشته، بلکه شیعه گری آنها تنها این بوده که معتقد بودهاند علی از عثمان برتر است، در میان این گروه، بسیاری از اهل علم و کسانی که به خیرخواهی و نیکی منسوب بودهاند، وجود داشتهاند. مرحوم ابن تیمیه میگوید: و به همین خاطر، شیعههای قدیمی، کسانی که با حضرت علی همدم بوده، یا در آن دوران بودهاند، در ارتباط با برتری دادن ابوبکر صدیّق و عمر اختلافی نداشتهاند، بلکه نزاعشان تنها در رابطه با برتری دادن علی و عثمان بوده است[٣٢٩٠].
از همین روی، نامگذاری رافضه به شیعه، یکی از اشتباهات آشکار و روشنی است که بعضی از معاصرین در آن افتادهاند، آن هم به تقلید از رافضه که تلاش میکنند از این اسم خلاصی یابند، چون دیدهاند که بسیار مورد مذمت و خشم سلف قرار گرفتهاند، از این رو خواستند که از این اسم خلاصی یابند و با منتسب شدن به شیعه، بصورت عام، سر کسانی که آنها را نمیشناسند، کلاه بگذارند و آنها را فریب دهند.
این مسأله موجب شده که بسیاری از طلاب و دانش جویان که در مراحل ابتدایی تحصیل میکنند و از حقیقت اصطلاحات فوق آگاهی ندارند، احکام رافضه را با احکام شیعه قاطی کنند و آنها را از هم باز نشناسند، زیرا برای آنها چنین ثابت شده که اصطلاح شیعهگری بر رافضه اطلاق میشود، در نتیجه گمان بردهاند، آنچه که در کلام علمای قدیم دربارهی شیعه وارد شده بر رافضه هم انطباق مییابد، در حالیکه اهل علم، میان آن دو، در همهی احکامی که برای آنها صادر میکنند، تفاوت قایل میشوند[٣٢٩١]. بر این اساس لازم است که آن رافضیه با نام واقعی خود نامگذاری شوند که اهل علم بر آنها گذاشتهاند، و به طور کلی شیعه نامگذاری نشوند. چون این کلیگویی، باعث اختلاط (اصطلاحات) و ایهامگویی است، اگر عنوان شیعه بر آنها گفته شد باید به چیزی مقیّد شوند که بطور خاص بر آنها دلالت کند، مثلاً گفته شود: «شیعهی امّامیه» یا «اثنی عشریه»، بر اساس آنچه که عادت علما به هنگام ذکر آنها بر آن جاری شده است[٣٢٩٢] و خداوند متعال داناترین است.
[٣٢٦٠]- المصباح المنیر، شِیع.
[٣٢٦١]- اصول شیعه امامیه (١/٦٤).
[٣٢٦٢]- فتاوی ابن تیمیه (٣/١٥٣)، فتحالباری (٧/٣٤).
[٣٢٦٣]- منهاجالسنه (٢/٦٠).
[٣٢٦٤]- اصول شیعه اثنی عشریه (١/٦٥).
[٣٢٦٥]- حاشیة المنتقی، ص ٣٦٠، ٣٦١.
[٣٢٦٦]- المنتقی، ص ٣٦٠.
[٣٢٦٧]- مختصرالتحفة الاثنی عشریه (١/٦٦، ٦٧).
[٣٢٦٨]- اصول شیعه امامیه اثنی عشری (١/٦٦-٦٧).
[٣٢٦٩]- میزان الاعتدال، ذهبی (١/٥، ٦)، لسانالمیزان (١/٩، ١٠).
[٣٢٧٠]- اصول شیعه امامیه اثنی عشریه (١/٦٨).
[٣٢٧١]- منهاجالسنه، (٢/١٠٦).
[٣٢٧٢]- اصول شیعه امامیه اثنی عشری (١/٦٩).
[٣٢٧٣]- قاموس المحیط فیروزآبادی (٢/٣٣٢)، مقاییس الغة (٢/٤٢٢).
[٣٢٧٤]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٢٥.
[٣٢٧٥]- طبقات الحنابله ابن یعلی (١/٣٣).
[٣٢٧٦]- السنة للخلال، رقم ٧٧٧ و محقق اسناد آن را صحیح دانسته است.
[٣٢٧٧]- مجموع فتاوای ابن تیمیه (٤/٤٣٥).
[٣٢٧٨]- او یکی از ائمه دوازدهگانه شیعه امامیه است، وفیات الاعیان (٣/٢٧٢).
[٣٢٧٩]- منظورش از ناصبی ابوبکر و عمر است، همانگونه که در تفسیر عیاشی (١/٢٦٤) که مهمترین کتاب تفسیری شیعیان است، در تفسیر این آیه چنین آمده است: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾ [النساء: ٥١].
[٣٢٨٠]- مقالات الاسلامیین (١/٣٧).
[٣٢٨١]- الحجة فی بیان المحجه (٢/٤٧٨).
[٣٢٨٢]- اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، ص ٥٢.
[٣٢٨٣]- الملل و النحل (١/١٥٥).
[٣٢٨٤]- منهاجالسنه (١/٨)، مجموعالفتاوی (١٣/٣٦).
[٣٢٨٥]- مقالاتالاسلامیین (١/٨٩).
[٣٢٨٦]- اعیانالشیعه (١/٢٠).
[٣٢٨٧]- مقالات الاسلامیین (١/٦٥)، الملل و النحل شهرستانی (١/١٤٤).
[٣٢٨٨]- همان مصدر، (١/٦٦١، ٨٨، ١٣٧)، همان منبع (١/٢٥).
[٣٢٨٩]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٢٩.
[٣٢٩٠]- منهاجالسنه (١/١٣).
[٣٢٩١]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٣٠.
[٣٢٩٢]- همان منبع، ص ٣٢.
نخستین پایه گذار اصول عقاید رافضی که بدان دعوت داد و فراخوانی کرد، مردی یهودی به نام عبدالله بن سبأ از یهودیان یمن بود. در دوران خلیفهی راشد عثمان بن عفان س اسلام آورد و شروع به رفت و آمد میان شهرهای مسلمانان جهت فراخوانی به این اعتقاد فاسد کرد.
این همان عبارتی است که طبری در تاریخش ذکر کرده است: «عبدالله بن سبأ یک نفر یهودی از اهل صنعاء بود، مادرش سیاه پوست بود، او در زمان عثمان اسلام آورد، پس به رفت و آمد به شهرهای مسلمانان پرداخت، تا آنها را به گمراهی بکشاند. از حجاز شروع کرد، سپس به بصره، سپس به کوفه بعد به شام رفت. در نزد اهل شام پاسخی برای خواستهی خود نیافت ؛ لذا آنها او را بیرون راندند تا اینکه به مصر آمد و در میان آنان سکونت گزید. او به آنها میگفت: در شگفتم از کسی که گمان میبرد عیسی برمیگردد، و برگشتن محمد ج را تکذیب میکند در حالیکه الله تعالی فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ﴾ [القصص: ٨٥]
یعنی: «همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ (قیامت) برمیگرداند».
بنابراین محمد ج، بیشتر از عیسی سزاوار برگشتن است. گویند: این سخن وی مورد قبول واقع میشد و او چگونگی «رجعت و بازگشتن» را برای آنها توضیح داد و دربارهی آن با هم حرف زدند، سپس به آنها گفت: هزار پیامبر آمدهاند، و برای هر پیامبر معاون و وصیای وجود داشته و علی هم وصی و معاون محمّد ج بوده است، سپس گفت: محمد خاتم پیامبران است و علی خاتم اوصیاء است، بعد از آن به آنها گفت: چه کسی از آن کس ظالمتر است که وصیت رسول خدا ج را جایز ندانسته و بر وصی و جانشین رسول خدا ج پریده و شئون امت را بدست گرفته است؟! سپس به آنها گفت: عثمان شئون امّت را به ناحق بدست گرفته است، این وصی و معاون رسول خداست (منظورش علی است)، پس در ارتباط با این امر قیام کنید و او را به حرکت و قیام وا دارید و طعنه و بدگویی را بر امیر و فرمانداران آغاز کنید! مسأله را چنین وانمود کنید که امر به معروف و نهی از منکر میکنید، توجه مردم را به خود جلب کنید و آنها را به این مسأله فرا بخوانید. در نتیجه عبدالله بن سبأ، مبلغان و کاتبان خود - از کسانی که آنها را فاسد کره بود، مغزشان را با سخنانش مسموم کرده بود به سرزمینهای اسلامی فرستاد، به آنها دستور داد که به صورت مخفیانه ازطریق مکاتبه مردم را به طرف عقاید خود بکشانند.[٣٢٩٣]
سرآغاز رفض و رافضه گری اینگونه بود، و نیز آن عقایدی که ابن سبأ به سوی آنها دعوت میکرد در قلب اهل انحراف و گمراهی نفوذ کرد و عقل و دلهایشان آن افکار فاسد را به خود جذب کرد، تا جایی که یکی از نتایج آن، کشته شدن خلیفهی راشد حضرت عثمان بن عفان س بدست این گروهک فاسد بود.
وقتی دوران علی بن ابیطالب س فرا رسید، این عقاید بیشتر از گذشته خودنمایی کرد، تا اینکه خبر آنها به حضرت علی س رسید و به شدت آنها را انکار نمود و از آنها و از پیروان آنها اظهار برائت کرد، از جمله روایتهایی که در این باره از علی س به صحت رسیده، روایتی است که ابن عساکر از عمار دهنی روایت کرده است. گفت: از ابوطفیل شنیدم که میگفت: مسیب بن لجبه را دیدم که ابن سوداء (عبدالله بن سبأ) را آورد در حالیکه علی بر روی منبر بود، علی گفت: چه کار کرده؟! گفت: بر الله تعالی و رسولش دروغ میگوید[٣٢٩٤]. و از یزید بن وهب از علی روایت شده که گفت: من با این حمیت[٣٢٩٥] سیاه چه کار دارم؟! یزید بن وهب از سلمه، از شعب روایت کرده که علی بن ابیطالب گفت: من با این حمیت (روغندان) سیاه چه کار دارم؟ - یعنی مرا با عبدالله بن سبأ چه کار؟! - او در مورد ابوبکر صدیّق و عمر بد و ناسزا میگفت.[٣٢٩٦] و این روایتها، با سندهای صحیح از علی س به اثبات رسیدهاند. مورخان، فرقه شناسان و کارشناسان این مسائل، حکایت کردهاند که ابن سبأ در ارتباط با حضرت علی س مدعی ربوبیّت شد، در نتیجه علی و یارانش او را با آتش سوزاندند[٣٢٩٧]. جرجانی میگوید: سبئیه طایفهای از رافضه هستند که به عبدالله بن سبأ نسبت داده میشوند، او اوّلین کسی بود که از میان رافضیها کافر شد و گفت: علی پروردگار جهانیان است، در نتیجه علی و یارانش او را با آتش سوزاندند[٣٢٩٨]. ملطی در موضوع بحث دربارهی سبئیه میگوید: آنها یاران و هواداران عبدالله بن سبأ میباشند، آنها به حضرت علی س گفتند: تو تو! !، گفت: مگر من کیستم؟ گفتند: خالق باری، لذا حضرت علی از آنها درخواست توبه کرد، امّا آنها توبه نکردند و از سخن خود برنگشتند، در نتیجه آتشی بزرگ برای آنها برافروخت، آنها را سوزاند و در مقام رجز خوانی گفت:
لما رأیت الامر امراً منکراً
اججت ناری و دعوت قنبراً[٣٢٩٩]
(وقتی که آن کار را کاری منکر و ناپسند مشاهده کردم، آتشم را برافروختم و چکاوکی را فراخواندم).
بعضی از مورخان بر این باورند که علی س ابن سبأ را نسوزاند، بلکه او را به مدائن تبعید کرد، سپس بعد از آنکه حضرت علی فوت کرد مدّعی شد که علی نمرده است و به کسانی که خبر مرگ وی را آورده بودند گفت: «اگر مغز او را در هفتاد کیسه برایمان بیاورید، باز هم مردن او را باور نخواهیم کرد».[٣٣٠٠]
شاید قول اوّل صحیح باشد و آنچه که در صحیح بخاری آمده بر آن گواهی میدهد. از عکرمه نقل شده که گفت: زندیقهایی را پیش حضرت علی آوردند، وی آنها را سوزاند، خبر به ابنعباس ب رسید، گفت: اگر من به جای علی میبودم آنها را نمیسوزاندم زیرا پیامبر ج از این کار نهی کرده، و فرمود: «لا تعذبوا بعذاب الله»: (با عذاب خداوند عذاب (که آتش است) ندهید). و آنها را میکشتم، زیرا پیامبر ج فرموده: «مَن بَدَّلَ دینه فاقتُلُوُه»[٣٣٠١]: (هر کس دینش را تغییر داد، او را بکشید). ابن جعفر در شرح این حدیث بعد از آنکه بعضی از روایتها را دربارهی آن سوختهشدگان نقل میکند، میگوید: آنها مردمانی بودهاند که بت را میپرستیدند و در بعضی از روایات آمده که آنها از اسلام مرتدّ شدهاند، البته در اینکه آنها چه کسانی بودهاند، در روایات اختلاف وجود دارد، سپس گفته است: ابومظفر اسرافینی در (الملل و النّحل) مدعی است کسانی که توسط علی س سوزانده شدند طایفهای از رافضیه بودند که مدعی خدا بودن علی بودند و آنها سبئیه هستند و بزرگ و مهتر آنها عبدالله بن سبأ یهودی بود که به اسلام آوری تظاهر کرد و این مقاله را ساخته و پرداخته کرد و این ممکن است که اصلش چیزی باشد که ما آن را از حدیث ابیطاهر مخلص از طریق عبدالله بن شریک عامری، روایت کردیم. او گفت: به علی گفته شد: در اینجا قومی از کفار در مسجد هستند که ادعا میکنند تو پروردگار آنها هستی. آنگاه علی س آنها را فراخواند، و گفت: وای بر شما، چه میگویید؟
گفتند: تو پروردگار ما و خالق ما و رازق ما هستی! [٣٣٠٢] سپس بقیه روایت را ذکر کرده که در آن، این مطلب هم قید شده که علی سه دفعه از آنها درخواست توبه کرد، امّا آنها توبه نکردند، در نتیجه علی س آنان را در گودالهایی که برایشان کنده بود، با آتش سوزاند، و گفت:
لما رأیت الامر منکراً
اججت ناری و دعوت قنبراً
(وقتی که آن کار را کاری منکر و ناپسند مشاهده کردم، آتشم را برافروختم، و چکاوکی را فراخواندم).
ابن حجر میگوید: سند این روایت در مرتبهی (حسن) قرار دارد٢ و منظور در اینجا این است که عقاید شیعه رافضه که در قالب غلو و افراط در مورد علی س در آن دورۀ زمانی هویدا شده روشن و واضح گردد. (و نیز این نکته مطرح شود) که حضرت علی نسبت به عقوبت آنها بیتوجهی نشان نداده و آنها را به گونهای مجازات کرد که عکس العمل ابنعباس را هم برانگیخت، چنانکه ثابت شد که حضرت علی همهی عقاید دیگری را که در دوران وی ظهور کردند و به نحوی خود را در رشتهی شیعهگری برای وی درآوردند و مدعی برتری علی بر عموم صحابه و شیخین شدند انکار نمود و علیه آنها مخالفت ورزید که منشأ انتشار فوش و ناسزاگویی به صحابه گرامی آن گمراهان بودند.
ابن تیمیه / گفته است: وقتی که شیعه در دوران خلافت امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب آن بدعتها را به وجود آوردند، آن حضرت به رد آنها بر خاست و آنها سه طایفه بودند: غالیه، سبئیه، و مفضّله. امّا دربارهی غالیه باید بگوییم که علی آنها را با آتش سوزاند، چون یک روز از دروازهی کنده خارج و ناگهان اقوامی برای او سجده بردند، آنگاه گفت: این چه کاری است که میکنید؟ گفتند: تو همان الله هستی، آنگاه علی س سه بار از آنها طلب توبه کرد، امّا آنها بازنگشتند، در مرتبهی سوّم دستور داد که گودالهایی برای آنها حفر کنند و آتش در آن برافروخته شود، سپس آنها را در آن انداخت.
دربارهی سبّئیه باید گفت که وقتی خبر ناسزاگویی عبدالله بن سبأ به ابوبکر صدّیق و عمر به سمع علی رسید، خواستار کشتن او شد، ابن سبأ هم به سوی قرقیسیا فراری شد و قرقیسیا دربارهی او سخن گفت، علی با کارگزارانش با مدارا و نرمیبرخورد میکرد، زیرا (بعلّت نابسامانی اوضاع) قدرت کامل نداشت و آنها از همه دستوراتش، اطاعت نمیکردند.
و امّا درباره مفضّله: علی گفت: هر کس را که پیش من بیاورند به جرم اینکه مرا بر ابوبکر و عمر تفضیل و برتری داده آن عدد شلاقی را که برای بهتان چینان و توهینکنندگان درنظر گرفته شده است، بر او خواهم زد، بیشتر از هشتاد روایت نقل شده که علی فرموده است: بهترین این امّت بعد از پیامبرش، ابوبکر است سپس عمر.[٣٣٠٣]
به هر حال عقاید رافضه با اینکه در دوران حضرت علی ظهور یافتند، به صورت انحصاری افراد یا فرقهای نمایندگی آنها را بر عهده نگرفت و تا پایان عمر علی س رفضی گری بر آن حالت باقی ماند.
دکتر سعدی هاشمی در رسالهی خود: (ابن سبأ حقیقت است نه خیال) عقیدهی ابن سبأ و بدعتهایی را که بدان فرا خوانده را به طور اختصاصی و نیز راویانی (روایت کنندگان احادیث و اثر) را که از ابن سبأ متأثر شدند ذکر کرده است، مهمترین بدعتی که ابن سبا منادی آن شده است، قول به «وصیت» است، او اوّلین کسی است که وصیت پیامبر ج برای علی را ذکر کرد و اوّلین کسی بود که وجود نص صریح الهی بر جانشینی علی برای رسول خدا ج را مطرح ساخت همچنین اوّلین کسی است که برائت خود را نسبت به دشمنان علی س - به گمان خودش - اظهار کرد و از مخالفانش رازگشایی کرد وآنها را تکفیر نمود، اوّلین کسی است که قایل به خدا بودن و پروردگاری علی شد و از میان فرقههای شیعه افراطی، اوّلین کسی بود که مدعی نبوّت علی س شد، همچنین اوّلین کسی بود که گفت: علی بعد از مرگش به دنیا باز میگردد، و پیامبر ج هم به دنیا باز میگردد. نخستین کسی است که مدعی شد علی س همان (دابة الارض) است و او همان کسی است که خلق را آفریده و رزق و روزی را گسترش داده است. سبئیه گفتند: آنها نمیمیرند، بلکه بعد از مردنشان پرواز میکنند و به طیاره (یعنی پروازکننده) نامگذاری شدند. جماعتی از سبئیها مایل به اعتقاد انتقال روح القدس در ائمه شدند و گفتند: ارواح در یکدیگر تناسخ مییابند و نیز سبئیه گفتند: به وحیی رهنمود شدیم که مردم در ارتباط با آن گمراه هستند، به علم و دانشی دست یافتهایم که از آنها پنهان مانده است و گفتند: علی در میان ابرهاست، و رعد صدای او و برق شلاق و تازیانهاش میباشد. اینها بارزترین بدعتهایی است که ابن سبأ و پیروانش بدانها معتقد بودهاند و به وسیلۀ آنها به افراطی و غالی مبدل شدند.[٣٣٠٤]
فرقههای شیعهی رافضی به عنوان ایده و ایدئولوژی ناگهانی سر برنیاوردند، بلکه چندین مرحله را طی و زمانی طولانی سپری کردند تا به آنجا رسیدند. امّا پیشاهنگ عقیدهی شیعهی رافضی و اصل اصول زیر بنای آنها به وسیلهی سبئیها ظاهر نمایان گردید، همانگونه که کتابهای خود شیعه اعتراف کردهاند که ابن سبأ اوّلین کسی است که به مقولهی فرض بودن امامت علی، و اینکه علی وصیّ پیامبر ج است، شهادت و گواهی داد - چنان که گذشت - و این عقیده بر امامت علی نص میگذارد، همانگونه که بزرگان رافضی عقیده دارند، این مسأله پایه و اساس شیعهگری رافضی را تشکیل میدهد.
در همین رابطه در (الکافی) از ابومحسن نقل است که: «ولایت علی در همه مصاحف پیامبران نوشته شده است و الله تعالی هیچ پیامبری را مبعوث نکرده مگر اینکه پیام نبوت محمد ج و وصیّت او برای علی را ابلاغ کرد»[٣٣٠٥].
کتابهای شیعهی رافضی - همانگونه که توضیح آن به لطف الهی خواهد آمد - گواهی دادهاند که ابن سبأ و هوادارانش اوّلین کسانی بودهاند که علیه ابوبکر صدّیق وعمر ب دو پدر زن و خویشاوند رسول خدا ج، و عثمان س داماد پیامبر ج و نزدیکترین مردمان به ایشان و سایر اصحاب بزرگوار، زبان به بدگویی، تهمت و افتراء باز کردهاند، که در واقع این حقیقت عقیدهی شیعهی رافضی است. دربارهی صحابه، چنانکه در کتابهای معتبرشان ذکر شده و همانگونه که ابن سبأ مقولهی رجعت علی س[٣٣٠٦] را مطرح ساخت، رجعت از اصول شیعهی رافضیه میباشد. همانگونه که ذکر خواهد شد - و به همانصورت ابن سبأ گفت: علی و اهل بیت به طور اختصاصی از علوم نهانی خاص برخوردار هستند، همانگونه که حسن بن محمد بن حنفیهیادآورد شده[٣٣٠٧] و در رسالهی ارجاء[٣٣٠٨] به آن اشاره شده است.
این مسأله بعداً به یکی از اصول اعتقادی شیعه تبدیل شده است. در صحیح بخاری موردی درباره اینکه این عقیده در وقت زود هنگامیظاهر شده وجود دارد، از علی در این باره سؤال شد: آیا شما چیزی در اختیار دارید که در قرآن یا در نزد مردم نباشد؟! ایشان قاطعانه و با لحنی کوبنده[٣٣٠٩] این مسأله را نفی کرد. این از مهمترین اصولی است که شیعهی رافضی بدان دینداری میکند[٣٣١٠]. این اصل، بعد از شهادت عثمان س و در دوران خلافت حضرت علی س پدید آمد، امّا در درون فرقهی معینی جای نگرفت، بلکه سبئیه هنوز سر بلند نکردهبودند که حضرت علی س با آنها به مبارزه پرداخت، - چنانکه گذشت - امّا اتفاقاتی که پس از آن افتاد، زمینه مناسبی را برای ظهور این عقاید فراهم آورد و در قالب جماعتی نمایان گردید، مانند جنگ صفین و حادثهی تحکیم که به دنبال آن آمد. کشتن علی س، و کشتن حضرت حسن.... همه این حوادث، قلبها و عاطفه را به طرفداری و هواخواهی آل بیت سوق داد، از این روی، این اندیشه از دریچهی شیعهگری و طرفداری از علی و اهل بیت سر بر افراشت، تشیّع به وسیلهای تبدیل شد که هر ملحد و منافق و طاغوتی که میخواست اسلام را نابود کند، آن را به کار میگرفت. افکار و معتقدات بیگانه بااندیشهی مسلمانان، با لباس شیعهگری وارد آن شد چون راهیابی آنها به اسلام با پوشش شیعهگری و طرفداری از اهل بیت بسیار آسان شد، با مرور ایام آن بدعت دامنهای وسیعتر یافت و خطر آن به مراتب بیشتر از گذشته میشد، زیرا جانشینان زیادی برای ابن سبأ پیدا شدند و استعمال لقب شیعه در دوران حضرت علی س فقط به معنای ولایت و یاری کردن بود و به هیچ عنوان به این معنا نبوده است که باید بهیکی از عقاید کنونی شیعهی رافضی ایمان داشت.[٣٣١١]
هواخواهی آل بیت و علاقمندی به آنها و دوست داشتن ایشان امری طبیعی است و محبّت و علاقهای است که همه اهل بیت را در بر گیرد و بین آنها فرق قائل نباشد و دربارهی آنها اغراق و غلو نشود و از ارزش و جایگاه هیچکدام از اصحاب گرامی نمیکاهد، نه آنگونه که فرقههای منسوب به شیعه آن را انجام میدهد.
بعد از اتفاقات و درد و محنتهایی که بر سر آل بیت آمد که آغازگاه آنها کشته شدن حضرت حسین بود، عشق و علاقمندی به آل بیت رشد یافت و افزایش پیدا کرد. این اتفاقات عواطف مسلمانان را بر افروخت، که در نتیجه کینهتوزان از این در وارد شدند، زیرا نظریات ابن سبأ تا بعد از آن اتفاقات جو و فضای مناسب و سازگار را پیدا نکرد.
امّا شیعهگری به معنای اعتقاد به وجود نص صریح بر جانشینی علی س، رجعت، بداء، غیبت، و عصمت ائمه و غیره، شکی در این نیست که همه اینها عقایدی هستند که الله تعالی هیچ دلیلی را بر آنها نفرستاده است، بلکه وارداتی هستند و اصول و ریشههای آنها به عناصر گوناگونی برمیگردد، چون هر کس که خواسته به اسلام و پیروانش حیله و کلک بزند، سوار بر مرکب تشیع شده است. و نیز هر کسی که به نیرنگ متوسل شده تا در سایهی عقاید و افکار سابق خود و در عین حال به نام اسلام زندگی کند، اعم از یهودی و مسیحی و زرتشتی و غیره از مقولهی شیعهگری استفاده کرده است.
بنابراین بسیاری از عقاید فاسد در تشیع وارد شد، چنانکه این مسأله به هنگام اصول عقیده شناسی آنها روشن خواهد شد - و به همین خاطر ابن تیمیه / بر این باور است که منتسبان به شیعه از مذاهب ایرانیها، رومیان، یونان، مسیحیان، یهودیان و غیره اموری را برگرفتهاند که آنها را با تشیع قاطی کردهاند و میگوید: این همان مصداق خبر پیامبر ج را نشان میدهد..، سپس در ادامهی بحث بعضی از احادیثی را ذکر میکند که بیان میکنند این امّت، از سنّت و راه و روش امّتهای پیشین قبل خود پیروی خواهد کرد، ... و گفته که این مسأله در منتسبان شیعه به وقوع پیوسته و تحقّق یافته است.[٣٣١٢]
[٣٢٩٣]- تاریخ طبری (٥/٣٤٧).
[٣٢٩٤]- تاریخ دمشق، الانتصار للصحب و الآل، ص ٣٥.
[٣٢٩٥]- حمیت ظرفی روغنی است که با رب خرما محکم شده است و بر همه چیز سرسخت و محکمی اطلاق میشود و در حدیث وحشی آمده: گویی حمیت است. ابن حجر گفته است: «یعنی مشکی چرمین و بزرگ و بیشتر از این نگفته اگر پر باشد». فتحالباری (٧/٣٦٨)
[٣٢٩٦]- فتحالباری (٧/٣٦٨).
[٣٢٩٧]- عبداللهبن سباء، ص ٩٨؛ سندها که در آلبانی دربارۀ آنها نظر داده است.
[٣٢٩٨]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٣٦.
[٣٢٩٩]- التعریفات، ص ١٠٣.
[٣٣٠٠]- التنبیه علی اهل الاهواء و البدع، ص ٨.
[٣٣٠١]- بخاری، کتاب طلب توبه کردن از مرتدان، شماره ٦٩٢٢.
[٣٣٠٢]- و ٢- فتحالباری (١٢/٢٧٠).
[٣٣٠٣]- مجموع فتاوی (٢٥/١٨٤، ١٨٥).
[٣٣٠٤]- راویانی که از ابن سبا متأثر شدند، دکتر سعدیهاشمی، ص ١٩-٢٠.
[٣٣٠٥]- اصول کافی (١/٤٣٧)، اصول شیعه امامیه (١/٧١).
[٣٣٠٦]- المقالات و الغرق، اثر قمی، ص ٢١، فرقه الشیعة، نوبختی، ص ٢٣، اصول شیعه امامیه ١/٩٦.
[٣٣٠٧]- تهذیب التهذیب (٢/٣٢).
[٣٣٠٨]- رسالةالارجاء ضمن کتاب الایمان، محمد معدنی، ص ٢٥٠-٢٩٤.
[٣٣٠٩]- بخاری، کتاب العلم مع الفتح (١/٢٠٤).
[٣٣١٠]- اصول شیعه اثنی عشریه (١/٩٧).
[٣٣١١]- اصول شیعه امامی(١/٩٨).
[٣٣١٢]- منهاجالسنه (٤/١٤٧)، اصول شیعه امامیه (١/١٠٩).
رافضه در دوران نشأت و شکل گیری مراحلی را طی کرد تا اینکه بهیک فرقه مستقل تبدیل شده که دارای اسم و رسم و عقیده مخصوص و جداگانهای از سایر فرقههای امت اسلامی شده است. میتوان این مسأله را از لابهلای چهار مرحلهی اساسی نشان داد:
دعوت و تبلیغ عبدالله بن سبأ به اصولی که زیربنای عقیدهی شیعهی رافضی میباشد، مانند تبلیغ برای عقیدهی رجعت، پدید آوری این مقوله که علی وصی پیامبر ج است و توهین کردن به خلفای سابق به خاطر حضرت علی س در امر خلافت. دو مسأله ابن سبأ را در راستای ترویج اندیشه گمراه و دور از روح اسلامیش، یاری داد:
الف- انتخاب فضای مناسب برای دعوت: چرا که دعوتش را در سرزمینهای عراق و مصر گسترش داد، آن هم پس از آنکه در میان این سرزمینها رفت و آمدهای بسیاری کرده بود، همانگونه که در کلام طبری ذکر شد.[٣٣١٣] دعوت ابن سبأ میان مجموعهای پا گرفت که از فهم صحیح اسلامی برخوردار نبودند و در زمینهی علم شرعی و تفقه در دین اسلام آگاهی و معلومات چندان بالایی نداشتند، چون تازه مسلمان شده بودند و آن سرزمینها صرفاً در دوران عمر س فتح شدند، علاوه بر این مردم آن سرزمینها از جامعه صحابه در حجاز دور بوده و در خدمت ایشان زانوی تلمّذ و شاگردی نزده و دستپروردهی آنها نبودند.
ب- ابن سبأ علاوه بر اینکه برای دعوتش آن جوامع را برگزیده بود، برای اینکه حیله و نیرنگ بیشتری به خرج دهد، دعوتش را با پوششی از کتمانسازی و رازداری احاطه کرد، دعوتش را به هر کسی ارائه نمیکرد، بلکه فقط از کسی دعوت میکرد که نادان بوده و قابلیت پذیرش آن افکار را دارا بود و یا از کسانی دعوت کرد که دارای نیتهای پلید و مغرضانه بودند و فقط برای ترفند زدن به مسلمانان، آن هم بعد از آنکه سپاهیان اسلام تاج و تخت فرمانروایی آنها را در هم کوبیدند و ممالکشان را متلاشی ساختند، به اسلام گرویدند. قبلاً در کلام طبری دربارهی ابن سبأ ذکر شد که گفت: او مبلغانش را در همه جا پراکنده ساخت و با کسانی که در آن سرزمینها فاسدشان کرده بود، مکاتبه کرد و آنها هم با او مکاتبه کردند و بطور مخفیانه مردم را به معتقدات خود فرا خواندند[٣٣١٤]. وی در بیان وصف آنها میگوید: دامنهی شایعه پراکنی و تبلیغ را در زمین توسعه دادند در حالیکه خواسته غیر از آن چیزی بود که ظاهر میکردند.[٣٣١٥]
مرحلهی دوّم آشکار کردن صریح این اعتقاد بود، آن هم بعد از شهادت عثمان و مشغول شدن صحابه به خاموش کردن فتنهی حاصل شده از کشتن وی، صورت گرفت. در آن شرایط گمراهان هوای جدیدی برای نفس کشیدن پیدا کردند و آن عقاید فاسد در روانهایشان قوّت گرفت، با این حال، این عقاید فقط در طایفهی مخصوصی خلاصه شد، یعنی در کسانی که ابن سبأ آنها را اصالت بخشیده بود، و جز آن افرادی که در جنایت قتل حضرت عثمان به مصیبت قتل و خونریزی ناحق گرفتار و مبتلا شدند، و خوارج گمراه که با آنها مشارکت کردند در نزد هیچ کسی سخنشان مورد قبول واقع نشد.
از جمله دلایل دال بر این قضیه روایتی است که طبری نقل کرده و میگوید: ابن سوداء (پسر آن زن سیاه) به سخن پرداخت و گفت: ای جماعت! عزّت شما در این است که با مردم مجالست کنید و با آنها رابطه بر قرار کنید، پس با آنها سازش کنید! [٣٣١٦] این سخن را هیچ صاحب شوکت و قدرتی نمیگوید، با این حال، وی نقشآفرینی آن سبئیها و قاتلان عثمان را در شعلهورسازی آتش جنگ میان صحابه انکار نمیکند، بلکه این امری ثابت شده در در نزد اهل تحقیق در ارتباط با آن فتنه و وقایع آن میباشد. ابن حزم ضمن تأکید این مطلب میگوید: به دلیل اینکه آنها جمع شدند و جنگ نکردند، لذا وقتی که قاتلان عثمان موقع شب فهمیدند علیه آنان نقشهکشی میشود، به سپاه طلحه و زبیر شبیخون زدند و علیه آنها شمشیر کشیدند، آنها هم به دفاع از خود پرداختند (و آن جنگ بزرگ درگرفت).[٣٣١٧]
محکم کردن کار و قوّت گرفتن ومتّحد شدن تحت رهبری واحد، آن هم بعد از کشته شدن حسین بن علی ب فراهم شد و به نام انتقامگیری و خونخواهی از دشمنانش وارد صحنه شدند. طبری دربارهی حوادث سال (٦٤هـ) میگوید: در این سال شیعه در کوفه به حرکت و جنب و جوش افتادند و در سال (٦٥ هـ) اجتماعی را در منطقه النخیله برای حرکت به سمت شام جهت خونخواهی حسین تشکیل دادند، در این ارتباط با هم مکاتبه کردند[٣٣١٨]و آغاز کار آنها چیزی است که طبری از روایت عبدالله بن عوف بن احمر ازدی نقل کرده که گفت: وقتی که حسین بن علی ب کشته شد، ابن زیاد از پایگاهش در نخلیه بازگشت و وارد کوفه شد، شیعه با سرزنش و سرکوب مواجه شدند و دیدند که اشتباه بزرگی کردهاند که حسین را به یاری خود فراخواندند، امّا بهیاری او قیام نکردند، دیدند که در کنار آنها کشته شد بیآنکه بهیاریش بشتابند، و چنین به نظرشان آمد که زمانی این لکهی عار و ننگ از چهرهی آنها زدوده خواهد شد که قاتل او را بکشند، یا به خاطر او بجنگند، به همین خاطر در کوفه به پنج نفر از سران شیعه متوسّل شدند؛ که عبارت بودند از: سلیمان بن صرد خزاعی، که او هم صحبتی و مجالستی با پیامبر ج داشته است، مسیب بن نجبه رازی که یکی از اصحاب و یاران و برگزیدگان علی بوده است، عبدالله بن سعد بن نفیل ازدی، عبدالله بن وائل تیمی، رفاعه بن شداد بجلی. سپس آن پنج نفر در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند آنها بهترینهای یاران علی بودند، و همراه با آنان جماعتی از شیعه و برگزیدگان و سرشناسان آنها هم حضور داشتند[٣٣١٩]، این اجتماع، یک اجتماع عمومی بود و همهی شیعیان وقت را شامل میشد. در کنار سلیمان بن صرد هفده هزار نفر جمع شدند، که سلیمان از کمی تعداد آنها ناراحت بود، به همین خاطر حکیم بن منقذ را به کوفه فرستاد تا با صدای بلند ندا سر دهد، در نتیجه مردم با آنها خارج شدند درحالی که تعدادشان به نزدیک بیست هزار نفر بود..
در همین اثنا مختار بن ابی عبید ثقفی به کوفه آمد و دید که شیعه به سلیمان بن صرد توجه کرده و او را بیش از حد بزرگ کرده و آمادهی نبرد هستند، پس همین که نزد آنها در کوفه مستقر شد، محمدبن علی بن ابیطالب که همان محمد بن حنفیه است را فراخواند و او را به «مهدی» ملقّب کرد، از این رو تعداد زیادی از شیعیان او را دنبال کردند و از سلیمان بن صرد جدا شدند، شیعه به دو گروه تقسیم شدند: اکثریت که با سلیمان بودند و میخواستند حمله کنند تا انتقام خون حسین را بگیرند و دسته دیگر با مختار بودند که میخواستند برای دعوت به امامت محمدبن حنفیه خارج شوند و البته این کار بدون دستور ابن حنفیه بود وتنها دربارهی او شایعه پراکنی میکردند تا مردم را از این طریق فریب دهند و به اهداف پلید و فاسد خود برسند[٣٣٢٠]. این آغاز اجتماع شیعه بود.
سپس مورخان ذکر میکنند که سلیمان بن صرد با شیعیانی که همراهش بود، به سوی شام خارج شد، در نتیجه در کنار چاهی به نام «عین الورده» با اهل شام برخورد کردند و نبرد شدیدی را آغاز کردند که تا سه روز طول کشید. ابن کثیر میگوید: پیر و جوان تا به حال چنین جنگی ندیده بود، چیزی مانع جنگ آنها نمیشد مگر اوقات نمازها وجنگ تا شب ادامه مییافت[٣٣٢١]، سپس با کشتن سلیمان بن صرد و بسیاری از یارانش و شکست همهی آنها، جنگ میان آنها به پایان رسید و مابقی یاران سلیمان، به کوفه بازگشتند[٣٣٢٢].
امّا مختار وقتی که افراد بازمانده سپاه سلیمان به کوفه بازگشتند، و جریان خود را برای او تعریف کردند، نسبت به سلیمان و کشته شدگان سپاهش ابراز ترحّم کرد و گفت:
امّا بعد: من امیر مأمون و قابل اطمینان هستم و ستمپیشگان و فاسدان را اگر خدا بخواهد خواهم کُشت، پس آماده شوید و بشارت بدهید[٣٣٢٣].
ابن کثیر میگوید: در حقیقت قبل از باز آمدن آنها، وی از طریق الهامیکه از طرف شیطان دریافت میکرد، خبر هلاک آنها را به مردم داده بود. زیرا گاهی شیطان نزد او میآمد، و به او الهام میکرد شبیه آنچه شیطان به مسیلمهی کذّاب الهام میکرد.[٣٣٢٤] سپس مختار آن فرمان و بیانیه را به نواحی و شهر و روستاها از سرزمین عراق و خراسان فرستاد و پرچمها را برگزید، سپس مختار شروع کرد به دنبال کردن و ردیابی قاتلان حسین و از بزرگ و کوچک هر چه مییافت به قتل میرسانید.[٣٣٢٥]
متفرّق شدن شیعهی رافضه از زیدیه و باقی فرقههای شیعه و متمایز شدن آنها با این نام و عقیده دقیقاً در سال (١٢١ هجری) بود، یعنی وقتی که زید بن علی بن حسین س علیه هشام بن عبدالملک قیام کرد[٣٣٢٦]، و تعدادی از شیعیانی که در سپاهش بودند، نسبت به ابوبکر صدّیق و عمر اظهار بدگویی و اتهام کردند، او آنها را از این کار منع کرد و راضی به این کار نبود، امّا آنها او را ترک کردند، در نتیجه به رافضه نامگذاری شدند، و طایفهی باقیمانده با او، زیدیه نامگذاری شد[٣٣٢٧].
ابن تیمیه / میگوید: اوّلین بار که واژهی رافضی در اسلام شناخته شد، وقت قیام زید بن علی در اوایل قرن دوّم هجری بود. در آن هنگام دربارهی ابوبکر صدّیق س و عمر س از او سؤال کردند، او هم به علاقمندی نسبت به آنها و پذیرفتن ولایت ایشان اذعان کرد، در نتیجه جماعتی او را ترک و رفض کردند و به رافضه نامگذاری شدند[٣٣٢٨]. ابن تیمیه گفته است: از همان زمان که زید قیام کرد، شیعه به دو گروه رافضه و زیدیه تقسیم شد، زیرا وقتی که زید دربارهی ابوبکر و عمر مورد سؤال قرار گرفت، نسبت به آنها ابراز دلسوزی و ترحم کرد، جماعتی وی را رفض و ترک کردند، آنگاه او به آنها گفت: شما مرا رفض و ترک کردید، به همین خاطر، به رافضه نامگذاری شدند، چون زید را رفض کردند و آن شیعیانی که وی را رفض و ترک نکردهبودند، زیدیه نامگذاری شدند، چون به زید منسوب بودند[٣٣٢٩]. از آن تاریخ، رافضه از باقی گروههای شیعه جدا شده، به فرقهای مستقل که نام و رسم و عقیدهی مخصوص به خود را دارد، تبدیل شده است، و خداوند تعالی داناتر است.
علاوه بر این علمای فرقهشناس پیرامون گروههای منسوب به شیعه سخن گفتهاند و گروههای زیر را از جمله گروههای منسوب به شیعه برشمردهاند: سبئیه، غرابیه، بیاتیه، مغیریه، هاشمیه، خطابیه، علبائیه، کیسائیه، زیدیه، جادودیه، سلیمانیه، صالحیه و بتریه بعضی از این فرقهها به اغراق و غلو بسیار زیادی دست یازیدهاند و بعضی دیگر از اغراق و غلو کمتری برخوردار است. افرادی که خواهان کسب اطلاعات بیشتری هستند، باید به کتاب (مقالات الاسلامیین) ابوالحسن اشعری، (الملل و النحل) شهرستانی، (الفرق بین الفرق) ابوظاهر بغدادی و (فرق معاصره) اثر دکتر غالب بن علی عواجی مراجعه کند. البته راجع به کتاب اخیر باید گفت: این کتاب تا جایی که من اطلاع دارم بهترین کتاب ازمیان تألیفات معاصرین است.[٣٣٣٠]
[٣٣١٣]- تاریخ طبری (٥/٣٤٧).
[٣٣١٤]- تاریخ طبری (٥/٣٤٧).
[٣٣١٥]- همان منبع، ٥/٣٤٨.
[٣٣١٦]- همان منبع، ٥/٥٢٦.
[٣٣١٧]- الفصل فی الملل و الأهواء و النحل (٤/٢٣٩).
[٣٣١٨]- تاریخ طبری (٦/٤٨٧-٥٠).
[٣٣١٩]- البدایة و النهایة (٨/٢٥٤).
[٣٣٢٠]- مرجع سابق، ٨/٢٥٤.
[٣٣٢١]- مصدر سابق، ٨/٢٥٧.
[٣٣٢٢]- منبع سابق.
[٣٣٢٣]- همان منبع (٨/٢٥٨).
[٣٣٢٤]- همان منبع (٨/٢٥٧).
[٣٣٢٥]- همان منبع (٨/٢٧١).
[٣٣٢٦]- تاریخ طبری (٧/١٦٠)، الانتطار للصحب و الآل، ص ٤٧.
[٣٣٢٧]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٤٧.
[٣٣٢٨]- مجموع الفتاوی (١٣/٣٦).
[٣٣٢٩]- منهاجالسنه: (١/٣٥).
[٣٣٣٠]- البته به نظر این حقیر (مترجم) مطالعه کتاب (سیارات الفکر الاسلامی) نوشته دکتر محمد عماره هم خالی از لطف نیست و میتواند در این زمینه خیلی مفید باشد.
شیعهی رافضی (اثناعشری) معتقد است که امامت یکی از ارکان بزرگ اسلام و اصل ریشهدار و اصیل از اصول ایمان است، ایمان انسان کامل و تمام نمیشود مگر با اعتقاد به امامت و هیچ عملی از او پذیرفته نمیشود مگر با عملی شدن امامت. اوّلین کسی که به شیوهی موجود در نزد شیعهی رافضه از مفهوم امامت سخن گفت، همان ابن سبأ است. همان کسی که شروع به این شایعه پراکنی کرد که امامت یکی از وصیتهای پیامبر ج است و در شخص وصی محصور است، و اگر کسی غیر از آن وصیّ مقام امامت را احراز کرد، لازم است که از او اظهار برائت شود و او را تکفیر نمود. در حقیقت کتابهای شیعه اعتراف کردهاند که ابن سبأ اوّلین کسی بوده که نظریهی فرضیت امامت علی را شایع کرد و نسبت به دشمنان علی ابراز برائت نمود، و از مخالفانش رازگشایی کرد و آنها را کافر دانست[٣٣٣١]، زیرا او یهودیالاصل بوده، و معتقد بود که یوشع بن نون وصی و جانشین موسی است، پس وقتی که مسلمان شد، این گفته را در رابطه با علی بن ابیطالب اعلام کرد.[٣٣٣٢]
این چیزی است که بزرگان رافضه براساس آن شناخته میشوند. مثلاً ابن بابویه قمی به تثبیت و نگارش عقاید شیعه در قرن چهارم پرداخته و میگوید: آنها معتقد بودهاند به اینکه هر پیامبری دارای یک نفر وصی و معاون بوده است که به فرمان خدا به او وصیت شده است[٣٣٣٣] و بیان میکند که تعداد اوصیاء یکصد و بیست و چهار هزار نفر بوده است[٣٣٣٤].
همانگونه که مجلسی درروایات خود ذکر کرده که: علی آخرین وصی است [٣٣٣٥]، در یکی از عنوانهای الکافی این فصل آمده است: «امامت، عهد و پیمانی است از طرف خدا که از یکی به دیگری رسیده است»[٣٣٣٦]. و نیز آمده است: «خداوند متعال و پیامبر ج بر امامت یک یک ائمه نص صریح نهادهاند»[٣٣٣٧] و مجموعهای از روایتهایی که آنها را دلایل انکار ناپذیر به حساب میآورند که شک و تردید بدانها راهیاب نیست. به همین خاطر، شیخ آنها مقداد حلی - ت ٨٢١ هجری - یادآور شده که شخص سزاوار امامت در نزد آنها باید از طرف خداوند متعال و رسولش معرفی شده باشد، نه هر شخصی که مورد اتفاق واقع شود[٣٣٣٨]. محمد حسین آل کاشفالغطاء، یکی از مراجع معاصر شیعهی اثنی عشری میگوید که: امامت همچون نبوّت منبعی الهی است، پس همانگونه که خداوند متعال از میان بندگانش هر کس را که بخواهد برای نبوّت و رسالت برمیگزیند و او را با معجزهای تأیید میکنند که به منزله نصی از طرف خدا بر اوست، بدینسان خداوند متعال هر کس را که بخواهد برای امامت انتخاب میکند و پیامبرش را به نص گذاشتن برای او دستور میدهد و بعد از خود، وی را به عنوان امامی برای مردم منصوب کند[٣٣٣٩].
همانگونه که میبینیم در نزد آنها، مفهوم امامت همچون مفهوم نبوّت است، یعنی همانگونه که خداوند متعال از میان انسانها، پیامبران را برمیگزیند، ائمه را هم انتخاب میکند و بر آنها نص صریح میگذارد، خلق را از آنها آگاه میسازد، به وسیلهی آنها اقامه حجت میکند، با معجزات آنها را تأیید میکند، کتابها را بر آنها نازل میکند و به آنها وحی میفرستد، هر چه میگویند و میکنند به فرمان و وحی خداوند متعال است، یعنی امامت همان نبوّت است و امام همان پیامبر است و تغییر و تفاوت فقط در اسم آنها است، از این رو، مجلسی گفته است: برداشت کردن تفاوت میان پیامبر و امام از آن روایتها خالی از اشکال نیست!، سپس میگوید: دلیل و توجیهی را برای عدم توصیف آنها به نبوّت نمیشناسیم جز رعایت خاتمالانبیاء و عقل ما به این نمیرسد که میان نبوّت و امامت فرقی باشد.[٣٣٤٠] این سخن آنها دربارهی مفهوم امامت است، امّا در رابطه با نقد و ردّ سخن شیعه همین کافی است که برای اثبات مدعای خود هیچ سند و مرجعی جز ابن سبأ یهودی ندارند.[٣٣٤١]
[٣٣٣١]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٤٨.
[٣٣٣٢]- رجالالکشی، ص ١٠١؛ المقالات و الفرق قمی، ص ٢٠.
[٣٣٣٣]- رجالالکشی، ص ١٠١؛ اصول الشیعه (٢/٧٩٢).
[٣٣٣٤]- عقاید الصدوق، ص ١٠٦.
[٣٣٣٥]- همان.
[٣٣٣٦]- بحارالانوار (٣٩/٣٤٢).
[٣٣٣٧]- اصول کافی (١/٢٢٧).
[٣٣٣٨]- النافع یوم الحشر، ص ٤٧.
[٣٣٣٩]- اصول الشیعه و اصولها، ص ٥٨.
[٣٣٤٠]- بحارالانوار، (٢٦، ٨٢).
[٣٣٤١]- اصول شیعه امامیه (٢/٧٩٤).
امامت نزد اهل سنّت از آن اصول دینی نیست که مکلّف باید آنها را بداند، همانگونه که جمعی از اهل علم مقرر کردهاند[٣٣٤٢]. امّا امامت در نزد شیعهی رافضه مقام دیگری دارد؛ در کافی روایتهایی وجود دارد که امامت را به عنوان بزرگترین ارکان اسلام قرار میدهد. کُلینی با سند خود از ابو جعفر روایت کرده که گفت: اسلام بر پنج پایه بنا نهاده شده است: «نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و هیچ چیزی مانند امامت موردتوجه و اهمیت قرار نگرفته است، مردم آن چهار پایه را برگرفته، و این یکی - یعنی ولایت - را ترک گفتند».[٣٣٤٣]
شما ملاحظه میکنید که آنها شهادتین را از ارکان اسلام ساقط کردهاند، و به جای آنها ولایت را قرار دادهاند و آن را از جمله بزرگترین ارکان حساب کردهاند، همانگونه که از این سخن آنها چنین بر میآید که هیچ چیزی به اندازهی امامت مورد توجه و اهمیت قرار نگرفته است، همانگونه که روایت دیگر آنها بر آن دلالت دارد و متن روایت فوق در آن ذکر شده و در آخر این مطلب را میافزاید: گفتم (یعنی راوی): در میان این پنج پایه کدامیک از همه برتر است؟ گفت: ولایت از همه برتر و افضلتر است.[٣٣٤٤]
مجلسی میگوید: شکی در این نیست که ولایت و اعتقاد به امامت ائمه و اذعان کردن به آنها، از جملۀ اصول دین است و از همه اعمال بدنی بافضیلتتر است، زیرا امامت کلید همه آنهاست.[٣٣٤٥]
مظفر که یکی از علمای معاصر آنهاست، میگوید: معتقدیم که امامت اصلی از اصول دین است و ایمان جز با اعتقاد بدان کامل نمیشود، در ارتباط با آن جایز نیست که از پدران و خانواده و مربیان تقلید کنیم هر چند که بزرگ باشند، بلکه باید در ارتباط با آن با نظر و استدلال عمل کنیم، همانگونه که در توحید و نبوّت نظر لازم است[٣٣٤٦]، بلکه روایتهایشان از این هم پا را فراتر نهاده وگفتهاند: پیامبر ج ولایت علی و ائمه بعد از او را بیشتر از آنچه که او را به فرائض سفارش کرد، بالا برد.[٣٣٤٧]
این روایتهای شیعهی رافضی و امثال آنها در کُتب شیعهی رافضیه، ضامن قرار دادن امامت به عنوان حَکم و داور بر ایمان یا کفر انسان است و مسلمان را به خاطر کوچکترین اختلاف با شیعهی امامیه در اعتقاد به امامت در معرض اتهام کفر قرار دهند و از همین روی، بعضی از علمای بزرگ شیعهی امامیه چه قدیم و چه جدید را دیدهایم که به این حقیقت تلخ تصریح میکنند.
ابن بابویه قمیدر رسالهی (الاعتقادات) میگوید: اعتقاد ما درباره کسی که امامت امیرالمؤمنین علی را انکار کند، این است که او همچون کسی است که نبوّت همهی پیامبران را انکار کرده است و درباره کسی که به امامت امیرالمؤمنین اقرار میکند ولی امامت ائمه بعد از وی را انکار میکند، این است که وی به منزلهی کسی است که نبوّت همه پیامبران - جز نبوّت محمد ج - را پذیرفته است.[٣٣٤٨]
یوسف بحرانی در فرهنگ خود (الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة)، میگوید: کاش میدانستم که چه تفاوتی میان کسی که به خداوند متعال و رسولش کفر ورزیده و کسی که به ائمه کفر ورزیده، وجود دارد؟ در حالیکه ثابت است امامت یکی از اصول دین است.[٣٣٤٩]
مجلسی میگوید: بدان که اطلاق کردن لفظ شرک و کفر بر کسانیکه معتقد به امامت حضرت علی و ائمه - از فرزندان او - نیستند و دیگران را بر آنها تفضیل و برتری میدهند، نشان میدهد که آنها برای همیشه در آتش دوزخ باقی خواهند ماند.[٣٣٥٠]
ابن مطهر حلّی گفته است: امامت لطف عام و نبوّت یک لطف خاص است. چون این امکان وجود دارد که زمان از وجود پیامبر زنده خالی باشد، ولی امکان خالی بودن زمان از وجود امام زنده وجود ندارد و از سوی دیگر انکار کردن آن لطف عام (یعنی امامت)، بدتر از انکار کردن آن لطف خاص میباشد(که نبوّت پیامبران است).[٣٣٥١]
بنابراین او کسی را که به ائمه آنها ایمان نمیآورد، از یهود و نصاری هم کافرتر میداند و بر این اساس، چنین نتیجه گرفته که زمانه از امام خالی نخواهد شد و این خود اشارهای است بهایمان به وجود امام غایب که رافضیه انتظارش را میکشند. همان امامیکه حتی طوایفی از شیعه آن را انکار کردهاند و علمای محقق نسبت شناس و آگاه به تاریخ ثابت کردهاند که وی اصلاً به دنیا نیامده است. امّا به نظر این شیخ رافضی انکار کردن او از کفر هم بزرگتر است.[٣٣٥٢]
آخوند بزرگ جناب شیخ مفید اتفاقنظر آنها را در این زمینه که مستوجب تکفیر امت اسلام است، نقل میکند و میگوید: امامیه بر این اتفاق نظر دارند که هر کسی امامت یکی از ائمه را انکار کند و اطاعت لازم الاجرای او را که خداوند متعال مقرر کرده، انکار نماید، چنین شخصی کافر و گمراه و سزاوار آن است که برای همیشه در آتش دوزخ باقی بماند[٣٣٥٣]. این مسأله کار را به جایی رسانده که نعمتالله جزایری رافضی انفصال و جدا شدن شیعه امامیه را از مسلمانان، به علت قضیه امامت اعلان کند و بگوید: خدا و پیامبر و امام شیعه با خدا و پیامبر و امام آنها یکی نیست ؛ زیرا آنها میگویند: خدای ما همان کسی است که محمد ج پیامبر اوست و خلیفه و جانشین آن پیامبر ابوبکر است و ما به این خدا و این پیامبر قایل نمیشویم، بلکه میگوییم: خدایی که جانشین پیامبرش ابوبکر است، خدای ما نیست و آن پیامبر هم پیامبر ما نیست.[٣٣٥٤]
بنابراین امامت از دیدگاه آنان هم طراز و همسان نبوّت یا از آن بالاتر است و امامت اصل دین و قاعدهی اساسی آن میباشد، به همین خاطر، حکم شیعه اثنی عشری علیه کسی که امامت یکی از ائمه دوازدهگانه را انکار میکند، به عنوان تکمیلکننده این غلو و اغراق و افراط به کفر و جاودانه ماندن در آتش دوزخ صادر شده و این حکم همه گروههای مسلمانان را به لعن و ارتداد اختصاص دادهاند جز شیعهی دوازده امامی، بنابر این تکفیر آنها این دستهها را در برمیگیرد:
کتابهای رافضی سرشار از لعنت، نفرین و تکفیر علیه کسانی که خداوند متعال از آنها راضی شده و آنها هم از او خشنود شدند، میباشد یعنی مهاجران، انصار، اهل بدر، بیعت رضوان و همه اصحاب دیگر و در این میان تنها عدهی انگشت شماری از این لعن و تکفیر در امان ماندهاند. این مسأله بعد از منتشر شدن کتابهای رافضیه از جمله مسائلی درآمده که با تقیه نمیشود آن را بپوشانند[٣٣٥٥]، چنانکه از میان اهل علم و علمای فرقه شناس کسانی بر این مسأله در نزد شیعهی امامیه، اطلاع حاصل کردهاند. قاضی عبدالجبار میگوید: امامیه به این باور رسیده است که امامت دوازده امام، نص روشن و آشکار است که اگر کسی آن را انکار کنند کافر میشود و تکفیر وی واجب است، به همین خاطر صحابهی پیامبر ج را کافر دانستهاند[٣٣٥٦]. و مشابه این مفهوم را عبدالقاهر بغدادی گفته است: «امّا امامیه، در حقیقت اکثریت آنان[٣٣٥٧] گمان بردهاند که صحابه بعد از پیامبر ج مرتد شدند، به استثنای علی و پسرانش که تعدادشان بر سیزده نفر میرسد».[٣٣٥٨]
و مرحوم ابن تیمیه میگوید: رافضه میگوید: مهاجرین و انصار آن نص صریح را کتمان ساختند، در نتیجه بجز تعداد قلیلی که کمتر از بیست نفر بودند کافر شدند. سپس میگویند: ابوبکر و عمر و امثالشان همواره منافق بودهاند. گاهی میگویند: بلکه ایمان آورد ند، سپس کافر شدند. و کتابهای اثنی عشری میگویند: صحابه به خاطر خلافت پذیری ابوبکر، به جز سه نفر، همگی مرتد شدند. و بعضی از روایتهای آنها، سهیا چهار نفر دیگر را تا امامت علی، اضافه میکنند تا آن مجموعه به هفت نفر برسد و بیشتر از این نمیافزایند، شیعه اخبار وروایات مربوط به این افسانه را در کتابهای معتبرشان دست به دست کردهاند، آنها این مطلب را در اوّلین کتاب تألیف آشکار شدهی شیعه که کتاب سلیم بن قیس بود ثبت کردند، سپس کتابهای آنها یکی پس از دیگری به تقریر و اشاعهی این مطلب پرداختند، که در رأس آنها (الکافی) قرار دارد که از میان کتابهای مرجع چهارگانه آنها موثقترین کتاب است و سپس (رجالالکشی) [٣٣٥٩] که در کُتُب رجال حرف اوّل را میزند، و دیگر مصادر آنها این مطلب را نوشتهاند و ابلاغ کردهاند[٣٣٦٠]. به اذن خداوند متعال، در ارتباط با موقف و موضع شیعهی رافضه دربارۀ صحابه به طور مفصل سخن خواهیم گفت.
روایتهایی که حکم تکفیر و ارتداد آن جمع سمبلیک و منحصر به فرد را صادر میکند و فقط هفت نفر - آن هم اگر خیلی مایه بگذارند - را از میان آنها استثناء میکنند، هیچ کدام از اهل بیت رسول خدا ج را در میان این هفت نفر به ذکر نشده، به استثنای یکی از روایات که فقط علی را در ضمن آنها ذکر میکنند و آن روایت فضیل بن یسار از ابوجعفر است که او گفت: مردم همه به جاهلیّت برگشتند جز چهار نفر: علی، مقداد، سلمان و ابوذر. گفتم: پس عمار چه؟! گفت: اگر تو کسانی را میخواهی که دستخوش هیچ شک و شبههای نشدهاند، پس همین سه نفر هستند.[٣٣٦١]
بنابراین حکم به ارتداد در این عبارتها شامل صحابه و اهل بیت پیامبر ج اعم از همسرانش و نزدیکانش، میباشد، در حالی که بنیانگذار آن گمان میبرد که هواخواه و طرفدار اهل بیت رسولالله ج است، پس آیا این دلیل روشن نیست بر این که تشیع صرفاً پوششی است برای اجرای اهداف پلید بر ضد اسلام و پیروانش، و بنیانگذاران چنین روایتهایی دشمنان صحابه و خویشاوندان (پیامبر ج) بودهاند؟! [٣٣٦٢]
این در حالی است که شیعه رافضه تعدادی از اهل بیت رسول خدا ج را به طعن و تکفیر اختصاص دادهاند مانند عباس عموی پیامبر ج که حتی گفتهاند: این گفته خداوند متعال دربارۀ او نازل شده است:
﴿وَمَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلٗا٧٢﴾ [الإسراء: ٧٢]
و هرکس در این (جهان) کور (دل و گمراه) باشد، در آخرت کورتر و گمراهتر خواهد بود. (چرا که وجود اخروی انسان، درخت روئیده از دانه زندگی دنیوی او است) و مانند پسرش عبدالله بن عباس معروف به حبر الامه(دانشمند امت اسلامی) و ترجمان القرآن (مترجم قرآن) که خاصتاً به او لعن فرستادهاند، وی را عقب ماندهی ذهنی تصور کردهاند[٣٣٦٣]، همانگونه که در (الکافی) و(رجالالکشی) آمده است که گفته: «خدایا دو پسر فلانی را لعنت کن، و چشمهایشان را نابینا ساز! همانگونه که قلبهایشان را نابینا ساختهای و کوری چشمهای آنها را به عنوان دلیل و نشانهای بر کوردلی آنها قرار بده!»[٣٣٦٤] شیخ شیعه حسن مصطفوی در شرح این دعا میگوید: منظور ازآن دو، عبدالله و عبیدالله بن عباس میباشند.[٣٣٦٥]
حقد و کینه و خشم شیعه اثنی عشری دختران پیامبر ج را هم درنوردیده و همه را تحتالشعاع دایرهی تکفیر قرار میدهند، بلکه بعضیها بر این عقیدهاند که پیامبر ج جز فاطمه اصلاً دختری نداشته است.[٣٣٦٦]
پس آیا کسی که نظرش دربارهی رسول خدا ج و دخترانش این چنین است، واقعاً رسول خدا را دوست دارد؟! [٣٣٦٧].
این در حالی است که نویسنده (الکافی) در روایتهایش بر این مطلب تأیید کرده که هر کس به دوازده امام ایمان نیاورد کافر است، اگرچه علوی و فاطمی باشد[٣٣٦٨]. این سخن در حقیقت شامل تکفیر صحابه و افراد بعد از آنها از جمله آل و اصحاب هم میشود زیرا آنها اندیشهی اثنی عشری را که برای نخستین بار در سال (٢٦٠ هـ) پدید آمد نشناختهاند، همانگونه به تکفیر امّهات المؤمنین همسران بزرگوار پیامبر ج پرداختهاند و هیچ کدام از آنها را از این تکفیر مستثنی نساختهاند و عجیب آنکه با شدت هر چه تمامتر حملات توهینآمیز، لعن، نفرین و تکفیر[٣٣٦٩] خود را متوجه عایشه وحفصه ب مینمایند.[٣٣٧٠]
مجلسی مرجع بزرگ رافضه بابی را تحت عنوان (باب احوال عایشه و حفصه) باز کرده که در آن هیفده روایت را ذکر کرده[٣٣٧١] و بقیه روایات را به بابهای دیگر ارجاع داده است.[٣٣٧٢] شیعه در آن روایات رسول خدا ج را در رابطه با اهل بیت و خانوادهی گرامیش به شدت مورد اذیت و آزار قرار دادهاند، حتی کسی را که خداوند متعال از بالای هفت آسمان وی را بیگناه و پاک و مبراء از تهمت معرفی کرد (یعنی مادر عزیر مؤمنان عایشهی صدیقه دختر صدیق) به فاحشهگری متهم کردند. در تفسیر قمی[٣٣٧٣] که اصل اصول تفاسیر آنها به شمار میرود تهمتی زننده و بسیار زشت بر ایشان وارد کردهاند که مقتضی تکذیب قرآن کریم است.
ابن کثیر / در تفسیر سورهی نور گفته است: عامهی اهل علم اجماع دارند که اگر کسی به عایشه ناسزا بگوید و به او تهمت فاحشه بزند، آن هم بعد از این برائتی که در این آیه در مورد ایشان ذکر شد او کافر است، زیرا چنین کسی با قرآن از در لجاجت و قلدری درآمده است[٣٣٧٤].
قرطبی میگوید: پس هر کسی که به خاطر آنچه که خداوند متعال عایشه را از آن مبرا کرده است، به او ناسزا بگوید، البته خداوند تعالی را تکذیب کرده و کسی که خداوند متعال را تکذیب کند کافر است.[٣٣٧٥]
در دین امامیه، هر حکومتی غیر از حکومت امامیهی رافضی باطل است و صاحب آن ظالم و طاغوتی است که به جای خداوند متعال عبادت میشود، هر کسی که با او بیعت کند در حقیقت غیر خدا را عبادت میکند. کلینی این معنی را در چندین باب به اثبات رساندهاند، مانند باب (کسی که ادعای امامت میکند ولی اهلیّت و شایستگی آن را ندارد و کسی که ائمه یا بعضی از آنها را انکار کند و کسی که امامت را برای کسی ثابت کند که لایق آن نیست) و در رابطه با آن، دوازده حدیث[٣٣٧٦] را از ائمه خودشان- به ادعای آنها- ذکر کرده است، و نیز باب (کسی که تسلیم خداوند متعال میشود بدون امامی از طرف خداوند متعال منصوب شده باشد) راکه در آن پنج حدیث روایت کرده را آورده است[٣٣٧٧]. همه خلفای مسلمانان - به استثنای علی و حسن ب - بر حسب گمانشان، طاغوت و استبدادی میباشند اگرچه به سوی حق دعوت کنند و نسبت به اهل بیت نیکی کرده و دین خداوند متعال را بر پا دارند، زیرا آنها میگویند: هر پرچمیکه قبل از پرچم قائم (که به گمانشان همان مهدی است که انتظارش را میکشند) برافراشته شود، صاحب آن طاغوت است[٣٣٧٨]. شارح الکافی گفته است: اگرچه صاحب آن پرچم به سوی حق فرا بخواند[٣٣٧٩]. جناب مجلسی این روایت را طبق معیارهای[٣٣٨٠] خودشان، صحیح[٣٣٨١] دانسته است.
در روایتهای آنها بسیاری از بلاد مسلمانان به دشنام و ناسزاگویی و تکفیر اهل آنها به طور مشخص، تخصیص یافته است و از میان سرزمینهای اسلامی، خاصتاً مناطقی را ذکر میکنند که بیشتر به اسلام پایبند و بیشتر از سنّت پیروی میکنند. به همین خاطر، به کفر اهالی مکه و مدینه در قرون مفضله(سه قرن اوّل اسلام) تصریح کردهاند. آنها در دوران جعفر صادق دربارهی اهل مکه و مدینه میگفتند: اهل شام بدتر از اهل روم هستند «یعنی بدتر از مسیحیان میباشند» و اهل مدینه بدتر از اهل مکه هستند و اهل مکه آشکارا به خدا کفر میورزند[٣٣٨٢]. گفتهاند: اهل مکه علناً به خدا کفر میورزند، اهل مدینه از اهل مکّه آنهم هفتاد برابر کثیفتر هستند.[٣٣٨٣] پر واضح است که اهل مدینه - به خصوص در قرون مفضله - به حدیث و آثار رسول خدا ج بیشتر از سایر مناطق تمسک و اقتداء میکردند و اهل مدینه همواره متمسّک به مذهب مالکی بودند و تا اوایل سدهی ششم هجری یا قبل و یا بعد از آن، به آن منسوب میشدند، بعداً رافضیان مشرق به سوی آنها روان شدند و مذهب بسیاری از آنها را فاسد و تباه ساختند[٣٣٨٤]. نیز دربارهی مصر و اهالی آن گفتهاند: فرزندان مصر بر زبان حضرت داود ÷ لعنت شدند، در نتیجه خداوند آنها را به شکل بوزینه و خوک درآورد[٣٣٨٥]. همین که خداوند متعال از بنیاسرائیل عصبانی شد آنها را وارد مصر ساخت و همین که از آنها راضی شد آنها را از مصر به سوی جایی دیگر، خارج ساخت.[٣٣٨٦]
گفتهاند: بدترین سرزمینها مصر است، و آنجا زندان کسانی از بنیاسرائیل است که خداوند متعال بر آنان خشم گرفته است.[٣٣٨٧] همچنین گفتهاند: قصد مصر کنید امّا نخواهید که در آن مکث کنید، زیرا دیوثی را به ارمغان میآورد. در نزد آنها چندین روایت در ذم مصر و ناسزاگویی[٣٣٨٨] به اهالی آن و برحذر بودن از ساکنان آن آمده است و این روایات را – به دروغ - به رسول خدا ج و محمد باقر و علی باقر نسبت دادهاند. رأی و نظر رافضیه دربارهی مصر آن هم در دورانهای شکوفایی اسلام اینگونه است. مجلسی هم در توضیح این نصوص و روایات میگوید: در آن زمانها، مصر به بدترین سرزمینها تبدیل شد، زیرا اهالی آن، به بدبختترین و کافرترین مردمان مبدل گشتند[٣٣٨٩]. و بعید نیست که این عبارتها به نحوی تعبیر باشد از کینه و خشم رافضه بر مصر و اهالی آن، به علت سقوط حکومت برادرانشان اسماعیلیهای عبیدی به دست راد مرد اسلام صلاحالدین ایّوبی، همان کسی که سرزمین کنانه را از پلیدی آنها پاک ساخت و گرنه این سخنان ظالمانه دربارهی مصر و اهالی آن کجا و آن بابی که امام مسلم در صحیحش تحت عنوان (باب وصیت پیامبر ج به اهل مصر)[٣٣٩٠] باز کرده، کجا؟! در نزد آنها مذمّت و نکوهش بسیاری از سرزمینهای اسلامی و اهالی آن، آمده است.[٣٣٩١]
از سرزمینهای مسلمانان موردی استثناء نشده، مگر آن سرزمینی که قایل به مذهب آنها باشد و البته که چنین سرزمینی در آن زمانها کم بوده است، حتی از آنها نقل شده است که گفتهاند: خداوند متعال ولایت ما را بر اهالی سرزمینهای اسلامی عرضه کرد، هیچکدام آن را قبول نکردند جز کوفه.[٣٣٩٢]
روایتهای شیعه قاضیهای مسلمانان را به عنوان طاغوتها و سرکشان قلمداد مینماید، زیرا به گمانشان، آنها با امامت باطل ارتباط دارند.
در الکافی آمده که از عمر بن حنظله روایت شده که گفت: دربارهی دو نفر از همکیشان ما که میان آنها دربارهی نسیه یا میراث منازعهای رخ داده است و آنها برای رفع نزاع به سلطان یا قضات مراجع میکنند، از ابوعبدالله ÷ سؤال کردم و گفتم که ایا این کار حلال است؟! گفت: هر کس که در مسألهای حق یا باطل، داوری را پیش آنها ببرد در حقیقت، داوری را صرفاً پیش طاغوت برده است، و آنچه که به نفع او حکم داده میشود، برایش حرام (و نوعی رشوه) است، اگرچه حق ثابت او باشد، زیرا او به حکم طاغوت حقش را گرفته در حالیکه خداوند متعال به کافر شدن به طاغوت[٣٣٩٣] دستور داده و فرموده است:
﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ﴾ [النساء: ٦٠]
«میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند (و حکم او را به جای حکم خدا بپذیرند؟!). و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایمان داشته و) به طاغوت ایمان نداشته باشند. و اهریمن میخواهد که ایشان را بسی گمراه (و از راه حق و حقیقت بدر) کند».
این روایت در رابطه با قاضیان دوران جعفر صادق حکم میدهد، همانگونه که از اسناد دادن روایتشان به جعفر، چنین به نظر میآید. پس وقتی که این نظرشان دربارهی قاضیان مسلمان در آن قرون مفضله (قرون برتر) است، دربارهی نظر آنها به افراد بعد از آنها چه فکر میکنید؟! [٣٣٩٤].
شیعهی رافضی از اینکه نزد اساتید بزرگ مسلمانان و علمای آنها زانوی شاگردی بزنند و از آنها علم بیاموزند به شدت خودداری کردهاند و آنها را همچون ملل اهل شرک به حساب آوردهاند. از هارون بن خارجه نقل است که گفت: به ابوعبدالله گفتم: ما پیش آن مخالفان (اهل سنّت) میآییم و از آنها حدیثی را میشنویم که حجت ما بر آنها خواهد شد. (آیا این کار اشکالی دارد یا نه؟) گفت: به سراغ آنها نرو و چیزی از آنها نشو! خدا آنها را لعنت کند! و ملتهای مشرک آنها را لعنت کند[٣٣٩٥]. در الکافی آمده است: سدیر از ابوجعفر نقل کرده که گفت: کسانی را به تو نشان میدهم که در راه دین خدا سنگاندازی و مانع تراشی میکنند.؟! سپس به ابوحنیفه و سفیان ثوری - در آن زمان - نگاه کرد که در مسجد حلقهوار نشسته بودند. آنگاه گفت: آنها بدون اینکه از طرف خداوند متعال هدایتی و یا کتاب روشنی دریافت کرده باشند، در راه دین مانع ایجاد میکنند، ای کاش آن پلیدها در خانههایشان مینشستند (و دست از تبلیغ بردارند) و مردم به جستجو بپرازند و کسی پیدا نکنند که در مورد خدا و پیامبرش به آنها اطلاعات بدهد، تا وقتی که به سراغ ما آیند که آن وقت ما، در ارتباط با خداوند متعال و رسولش به آنها خبر میدهیم.[٣٣٩٦]
ابن تیمیه / دیدگاه شیعیان رافضی را نسبت به سلف، گذشتگان امت، ائمه، انصار و کسانی که به نیکویی از آنها پیروی کردند، خداوند متعال از آنها راضی شد و آنها از او راضی شدند، بیان کرده است وبیان کرده که آنها اکثریت تودههای امّت محمّد ج اعم از متقدمین و متأخرین را کافر دانستهاند. آنها هر کس را که معتقد به عدالت و دادگری ابوبکر س و عمر س و مهاجرین و انصار باشد، یا از آنها خشنود باشد، همانگونه که خداوند متعال از آنها خشنود شد، یا برای آنها طلب آمُرزش کند همانگونه که خداوند متعال فرمان به طلب آمُرزش کردن برای آنها داده؛ کافر میدانند. لذا ناماوران و علمای طراز اوّل امت اسلام همچون سعید بن مسیب، ابو مسلم خولانی، ویس القرنی، عطاء بن ابی رباح، ابراهیم نخعی، و مالک، اوزاعی، ابوحنیفه، و حمادبن زید، و حماد بن سلمه، ثوری، شافعی، احمدبن حنبل، فضیل بن عیاض، ابوسیلمان دارانی، معروف کرخی، جنیدبن محمّد، سهل بن عبدالله تُستری و دیگر علمای اسلام را کافر میدانند و معتقدند که کفر اینها از کفر یهود و مسیحیان غلیظتر است! زیرا در نزد ایشان، آنها کفار اصلی هستند، ولی اینها مرتدّ میباشند. با اجماع کفر ارتداد از کفر اصلی غلیظتر و تندتر است، ... تا اینکه گفت: و بیشتر محققان شیعه – از دیدگاه آنها محقق هستند- معتقدند که ابوبکر و عمر و اکثر مهاجران و انصار، و همسران پیامبر ج مانند عایشه و حفصه، و سایر ائمه مسلمین و عامهی آنها بهاندازهی یک چشم به هم زدن هم به خداوند متعال ایمان نیاوردهاند، زیرا در نظر آنها ایمانی که کفر به دنبالش میآید، از اساس باطل است و حتی بعضی از آنها عقیده دارند که آلت پیامبر ج که با عایشه و حفصه تماس جنسی برقرار کرده حتماً آتش آن را لمس خواهد کرد تا از همبستری با زنان کافر - بنا به گمان آنها - پاک شود؛ زیرا تماس و همبستری کافر حرام است.[٣٣٩٧]
آیا این تکفیر عمومی و فراگیر که کسی از آن نجات نیافته است، نیازی به نقد دارد؟! در حقیقت بطلان آن واضحتر از آن است که بیان شود، و دروغ بودن آن آشکارتر از آن است که کشف شود. تکفیر امت اسلامی هم همان دنبالهی تکفیر صحابه است، علت هم یکی است و تفاوتی نمیکند، چون طبیعی است کسی که نسبت به صحابهی رسول خدا ج حقد و کینه میورزد و به آنها ناسزا میگوید و آنها را کافر میداند، بر همه امت اسلامی کنیه و حقد بورزد و آنها را کافر بداند. همانگونه که یکی از گذشتگان فرموده است: «سینهی کسی آکنده از حقد و کینه نسبت بهیکی از اصحاب نمیشود، مگر اینکه نسبت به مسلمانان، سینهاش حقد و کینهی بیشتری پیدا میکند».[٣٣٩٨]
پس وقتی که او از ابوبکر، عمر، عثمان، اهل بدر و بیعت رضوان و مهاجرین و انصار راضی نشده در حالیکه آنها در اوج فضیلت و احسان بودهاند، آیا بعد از این حاضر است که از افراد بعد از آنها راضی شود؟! اساس این دیدگاه این است که رافضیه مدعی هستند صحابه بزرگوار آن نص امامت علی را انکار کردهاند و ما به زودی بطلان آن نص را با دلایل عقلی و نقلی و با امور متواتر و معلوم - به لطف خداوند متعال - بیان خواهیم کرد. و هر آنچه که بر باطل بنا نهاده شود، قطعاً باطل است.
در واقع اینکه آنها نسل صحابه را محکوم به ارتداد میکنند، خود جلوهای روشن و واضح بر بطلان و بیپایگی مذهب شیعه از اساس است[٣٣٩٩]. به همین خاطر است که احمد کسروی ایرانی که دراصل شیعه است، گفته است: امّا اینکه گفتهاند مسلمانان بعد از مرگ پیامبر ج مرتد شدهاند، نشاندهنده گستاخی و جرأت آنها برای دروغ گفتن و بهتانسازی است. گوینده حق داشت که بگوید: آخر چگونه مرتد شدند در حالیکه آنها اصحاب پیامبر ج بودند و در زمانی که دیگران او را تکذیب کردند، آنها به وی ایمان آوردند و از او دفاع کردند و در دوران خلافت ابوبکر متحمل اذیت و آزار شدند، آیا به خاطر او از دینشان مرتد میشوند؟! کدام یک از این دو مسأله آسانترین احتمال است؟! اینکه آیا یک یا دو مردی را که دارای اهدافی پست و فاسد هستند تکذیب کنم بهتر است یا اینکه ارتداد چند صد نفر از مسلمانان مخلص و فداکار را تکذیب کنم؟! پس به ما جواب دهید اگر جوابی دارید؟! [٣٤٠٠]
پروردگار عزتمند در قرآن کریم، اصول عقاید و حقایق آنها را بیان کرده است، و قرآن بیانکننده و روشنگر همه چیز است. خداوند متعال فرموده است:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ٨٩﴾ [النحل: ٨٩]
«و ما این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کردهایم که بیانگر همهچیز (امور دین مورد نیاز مردم) و وسیله هدایت و مایه رحمت و مژدهرسان مسلمانان (به نعمت جاویدان یزدان) است».
خداوند متعال در حالیکه کتابش را توصیف میکند به اینکه در موضوعی که دین بر آن اقامه میشود، هیچ فروگذار نکرده است، میفرماید:
﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ﴾ [الأنعام: ٣٨]
«در کتاب (کائنات) هیچ چیز را فروگذار نکردهایم (و همهچیز را ضبط و به همه چیز پرداختهایم. بگذار تکذیبکنندگان هرچه میخواهند بکنند)».
اگر مسأله اینگونه است، انسان مسلمان دربارهی سند این عقیده سؤال میکند؟! زیرا کتاب عظیم اسلام یعنی قرآن کریم، بارها دربارهی نماز و روزه و زکات و حج سخن میگوید، امّا دربارهی شأن ائمه اثنی عشریه، یا اینکه بعد از پیامبر ج چه کسی امام است، سخنی نمیگوید، به رغم آنکه امامت - همانگونه که نظریهی شیعه رافضه میگوید - بزرگترین رکن دین است؟! آیا این شگفتانگیز و تعجبآور نیست که میبینیم قرآن جزئیات مربوط به چگونگی وضو گرفتن را ذکر میکند، و انواع خوراکیها و مشروبات حرام را دستهبندی میکند، یک بار از جهاد سخن میگوید و بار دیگر از صلح و آشتی، به بحث و بررسی مسائل اخلاقی میپردازد؛ ولی عمداً امامت اثنیعشری را نادیده میگیرد، آن هم امامتی که آل کاشف العظاء آن را توصیف میکند به اینکه: «همچون نبوّت، منصبی الهی است». این نصوص قرآنی با وضوح هر چه تمامتر گواهی دادهاند به اینکه قرآن در رابطه با مسألهای که انسانها بدان نیاز دارند، فروگذار و کوتاهی نکرده است، پس چگونه قضیهی امامت را که شیعهی امامیقائل به وجود نص صریح در مورد آن هستند از قلم میاندازد و آن را برای علمای شیعه باقی میگذارد تا خود، آن را شکلدهی کرده، نشانههای آن را مشخص کنند، با وجود آنکه نص بر ائمه – به ادعای خودشان - از طرف خداست نه از طرف آنها![٣٤٠١].
[٣٣٤٢]- غایة المرام، آمدی، ص ٣٦٣، اقتصاد، غزالی، ص ١٤٣.
[٣٣٤٣]- اصول کافی (٢/١٨)، شماره ٣.
[٣٣٤٤]- همان منبع (٢/١٨).
[٣٣٤٥]- مرآة العقول (٧/١٠٢).
[٣٣٤٦]- عقاید امامیه (ص ١٠٢).
[٣٣٤٧]- بحارالانوار (٢٣/٦٩).
[٣٣٤٨]- الاعتقادات، ص ١٠٣، و سپس حقیقت را دیدم، محمدالخضر، ص ١٢٧.
[٣٣٤٩]- الحدائقالناصرة (١٨/١٥٣).
[٣٣٥٠]- بحارالانوار (٢٣، ٣٩٠).
[٣٣٥١]- الالفین، ص ٣، اصول شیعه امامیه، (٢/٨٦٧).
[٣٣٥٢]- اصول شیعه امامیه (٢/٨٦٧).
[٣٣٥٣]- المسائلالمفید، و مجلسی در بحار (٨/٣٦٦) این مورد را از او نقل کرده است.
[٣٣٥٤]- انوار النعمانیه (٢/٢٧٩).
[٣٣٥٥]- اصول شیعه امامیه (٢/٨٦٨).
[٣٣٥٦]- شرح اصول خمسه، ص ٧٦١.
[٣٣٥٧]- ملاحظه میکنیم که عبدالقادر این مذهب را بر همه امامیه تعمیم نمیدهد.
[٣٣٥٨]- الفرق بین الفرق، ص ٣٢١.
[٣٣٥٩]- رجالالکشی، ص ٦، ٧، ٨، ٩ و ١١.
[٣٣٦٠]- اصول شیعه امامیه (٢/٧٨٠).
[٣٣٦١]- تفسیر عیاش (١/١٩٩)، برهان (١/٣١٩)، تفسیر صافی (١/٣٨٩)، اصول شیعه امامیه (٢/٨٩١).
[٣٣٦٢]- اصول شیعه امامیه (٢/٨٩١).
[٣٣٦٣]- اصول کافی (١/٢٤٧).
[٣٣٦٤]- رجالالکشی، ص ٥٢.
[٣٣٦٥]- اصول شیعه امامیه (٢/٨٩٢).
[٣٣٦٦]- کشفالعضاء، جعفر نجفی، ص ٥، اصول شیعه (٢/٨٩٢).
[٣٣٦٧]- اصول شیعه امامیه (٢/٨٩٢).
[٣٣٦٨]- اصول کافی (١/٣٧٢-٣٧٤).
[٣٣٦٩]- اصول کافی (١/٣٠٠)، رجال کشی، ص ٥٧-٦٠.
[٣٣٧٠]- اصول شیعه امامیه (٢/٨٩٣).
[٣٣٧١]- بحارالانوار (٢٢/٢٢٧-٢٤٧).
[٣٣٧٢]- بحارالانوار (٢٢/٢٤٥).
[٣٣٧٣]- تفسیر قمی(٢/٣٧٧).
[٣٣٧٤]- تفسیر ابن کثیر (٢/٢٨٩-٢٩٠)، الصارم المسلول، ص ٥٠.
[٣٣٧٥]- تفسیر قرطبی (١٢/٢٠٦).
[٣٣٧٦]- الکافی (١/٣٧٢-٣٧٤).
[٣٣٧٧]- منبع سابق (١/٣٧٤-٣٧٦).
[٣٣٧٨]- کافی با شرح مازندرانی (١٢/٣٧١)، بحارالانوار (١٢٥/١١٣)، اصول شیعه امامیه (٢/٨٩٦).
[٣٣٧٩]- اصول شیعه امامیه (٢/٨٩٦).
[٣٣٨٠]- مرآة العقول (٤/٣٧٨).
[٣٣٨١]- اصول شیعه امامیه (٢/٨٩٦).
[٣٣٨٢]- اصول کافی (٢/٤٠٩).
[٣٣٨٣]- منبع سابق (٢/٤١٠).
[٣٣٨٤]- فتاوی (٢٠/٢٩٩، ٣٠٠).
[٣٣٨٥]- بحارالانوار (٦٠/٢٠٨)، تفسیر قمی، ص ٥٩٦.
[٣٣٨٦]- تفسیر عیاشی (١/٣٠٤)، برهان (١/٤٥٦).
[٣٣٨٧]- تفسیر عیاشی (١/٣٠٥)، برهان (١/٤٥٧).
[٣٣٨٨]- بحارالانوار (٦٠/٢١١)، اصول شیعه (٢/٩٠٠).
[٣٣٨٩]- بحارالانوار (٥/٢٠٨).
[٣٣٩٠]- مسلم (٢/٢٩٧٠).
[٣٣٩١]- بحارالانوار (٦٠/٢٠٦)، اصول الشیعه، (١٢/٩٠١).
[٣٣٩٢]- مرجع سابق.
[٣٣٩٣]- اصول شیعه امامیه (٢/٩٠٢)، اصول کافی (١/٦٧).
[٣٣٩٤]- اصول شیعه امامیه (٢/٩٠١).
[٣٣٩٥]- این لقب بر اهل سنت گفته میشود، و بعضی اوقات هر مخالفی را در بر میگیرد.
[٣٣٩٦]- اصول الکافی(١/٣٩٢-٣٩٣)؛ اصول الشیعة ٢/٩٠٥
[٣٣٩٧]- مجموع الفتاوی (٢٨/١/٢٦١، ٢٦٢).
[٣٣٩٨]- الأبانة، ابن بطه، ص ٤١.
[٣٣٩٩]- اصول شیعه امامیه (٢/٩١٦).
[٣٤٠٠]- شیعه و شیعه گری احمد کسروی ص ٦٦، اصول شیعه (٢/٩١٦).
[٣٤٠١]- «ثم أبصرت الحقیقة»، محمد سالم، ص ١٣٠.
معصوم بودن امام در نزد شیعهی رافضی امامیه، شرطی از شروط امامت است. و در تار و پود اعتقادی آنها، از اصول اوّلیه به شمار میرود. عصمت در نزد آنها، از اهمیت فراوانی برخوردار است. شیعیان چون صفات، قدرت، استعداد و توانمندیهای علمی نامحدود را به ائمه خود بخشیدهاند، به این اعتقاد رسیدهاند که «امام هر کاری که انجام دهد در برابر هیچ کس از مردم مسؤول و پاسخگو نیست و اشتباه و خطا در عملکردهایش وجود ندارد، بلکه لازم است تصدیق کنیم و باور داشته باشیم که همه کارهای او خیر است و شری در آنها وجود ندارد. زیرا او به دانشی مسلح است که هیچ کسی بدان آگاهی ندارد».
از همین جاست که شیعیان در ضمن امتیازاتی که برای امام قایل شدهاند، مقوله عصمت را هم برای او مقرر کردهاند و گفتهاند: امامان در همه دورانهای زندگیشان معصوم هستند، هیچ گناه صغیره و کبیرهای را انجام نمیدهند، و از آنها هیچ نافرمانی و معصیتی سر نمیزند و اشتباه و فراموشی هم برای آنها جایز نیست.[٣٤٠٢]
جناب شیخ مفید در این رابطه به نقل اجماع پرداخته و گفته: «ائمه که در راستای اجرای احکام و اقامهی حدود و صیانت از شرایع و تنبیه کردن قانونشکنان، به جای پیامبران نشستهاند، از معصومیتی همچون معصوم بودن پیامبران برخوردارند و جایز نیست که گناهی کبیره یا صغیره از آنها سر بزند و نیز جایز نیست که در چیزی از امور دین دچار سهو و خطا شوند، چیزی از احکام دینی را فراموش نمیکنند. اعتقاد همه امامیه این است، مگر افراد شاذ که به ظاهر روایات چسبیده و تأویلات آنها را که بر خلاف گمان نادرستش در این باب است، در نظر نگرفته است».[٣٤٠٣]
ابن مطهر حلی گفته است: «امامیه و اسماعیلیه گفتهاند امام باید معصوم باشد، آنها با این نظریه، در مقابل همه فرقهها ایستادهاند».[٣٤٠٤]
مجلسی هم این مسأله را اینگونه تأکید کرده است: «بدان که امامیه بر این اتفاق نظر دارند که ائمه † از گناهان صغیره و کبیره معصوم هستند و اصلاً گناهی از آنها سر نمیزند، نه به عمد و نه از روی فراموشی و نه به خاطر اشتباه در تأویل و نه به خاطر اینکه از طرف خداوند متعال دچار سهو بشوند».[٣٤٠٥]
شیخ صدوق رافضی با سندش که آن را به دروغ به ابنعباس مرتبط ساخته، روایت کرده که گفته است: از رسول خدا ج شنیدم که میگفت: «من، علی، حسن و حسین و...نُه نفر از فرزندان حسین، معصوم هستیم»[٣٤٠٦]. در تأیید و تثبیت این مطلب گفته است: «اعتقاد ما دربارهی پیامبران و رسولان و ائمه این است که همگی آنها معصوم و از هر گونه ناپاکی و پلیدی پاک میباشند، آنها مرتکب گناه صغیره و کبیره نمیشوند و از زیر فرمان خداوند متعال در نمیروند، آنچه را که به آنها دستور داده شده انجام میدهند، هر کسی عصمت آنها را در مورد چیزی نفی کند در واقع جهل و نادانی را به آنها نسبت داده و هر کس که آنها را جاهل و نادان بداند، قطعاً کافر است».[٣٤٠٧]
البته این عقیده فقط به گذشتگان رافضی اختصاص نداشته، بلکه همکیشان معاصر هم در این زمینه با آنها شریک شدهاند، در همین رابطه محمّد رضا مظفر میگوید: «معتقدیم که امام همانند پیامبر ج است، لازم است که از همه رذالتها و کارهای فاحشه آمیز ظاهری و باطنی، از سنین کودکی تا به هنگام مرگ، عمداً و سهواً معصوم باشند. همانگونه لازم است که امام از سهو و اشتباه و فراموشی معصوم باشند.[٣٤٠٨]
زنجانی در (عقایدالامامیه)[٣٤٠٩]، بحرانی در (منارالهدی) صفحهی(١٠٢) و سید مرتضی عسکری در(معالم المدرستین، ص ١٥٩) به این مسأله اشاره کردهاند.
امّا باید به این نکتهاشاره کنیم که در مذهب شیعه آثار و روایتهایی وجود دارد که با این اعتقاد آنها مطابقت نمیکند، از اینرو مجلسی حیران و سرگشته وقتی میبیند آن روایتها با اجماع یارانش جور درنمیآیند، به همین خاطر گفته است: «این مسأله در نهایت اشکال است! زیرا آیات و اخبار زیادی نشان میدهند که اشتباهاتی از آنها سر زده است، از طرفی، اصحاب و یاران ما، به صورت کلی قایل به عدم جواز آن شدهاند مگر آن دسته که از آنها جدا شده و این معصومیت را نپذیرفتهاند».[٣٤١٠]
این اعتراف مجلسی است به اینکه اجماع شیعهی کنونی بر عصمت کلّی ائمه با روایات ایشان مغایرات دارد، و این یک دلیل واقعی و اعترافی صریح است به اینکه آنها بر سر گمراهی جمع شدهاند و حتی از کتابهای خودشان دلیل ندارند.[٣٤١١]
چنین به نظر میرسد کهاندیشهی عصمت، مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته، یا اینکه شیعه، در راستای تعیین کردن نوعیّت آن - در آغاز امر - عقاید متفاوتی داشتهاند. مثلاً در عصر ابوجعفر ابن بابویه قمی- ت ٣٨١ هجری - و استادش محمد بن حسن قُمی، نظریهی جمهور شیعه بر این بود که اوّلین درجه و مرتبهی غلو و اغراق این است که سهو و اشتباه از پیامبر ج نفی شود[٣٤١٢]، لذا کسانی را که سهو را از پیامبر ج منتفی میدانستند، از مجله شیعیان افراطی به حساب میآوردند.
امّا بعد از دگرگون شدن اوضاع و مسألهی منتفی دانستن اشتباه و فراموشی از ائمه آنها را به جایی رسید که مانند نفی خطا و اشتباه از خداوند متعال شد که نه خواب او را فرامیگیرد و نه چُرت زدن دارد، عصمت به این صورت افراطی یعنی نفی سهو و فراموشی از ائمه، اعتقاد دستهی مجهول و ناشناختهای از شیعهی کوفه بود. در بحارالانوار مجلسی آمده است: «به حضرت رضا - امام هشتم شیعه - گفته شد: در کوفه جماعتی پیدا شدهاند که میپندارند پیامبر ج، در نماز مرتکب سهو نشده، امام گفت: لعنتشان کند دروغ میگویند، کسی که اشتباه نمیکند فقط خداوند متعال است که خدای حق جز او وجود ندارد»[٣٤١٣]. این نشان میدهد که عقیده «اشتباه نکردن» اعتقاد قومی گمنام و نامشخص بوده است. زیرا در این اعتقاد، استنثائی هستند و منحرف شدهاند. آن فرقه منتفی بودن سهو و اشتباه را برای پیامبر ج که برترین پیشوا است مطرح کردند، ولی آن گروه نامعلوم این موضوع را به ائمّه نکشاندند، بعداً این اعتقاد تغییر و توسعه پیدا کرد تا ائمه شیعهی اثنی عشری را شامل شود و از یک مجموعهی ناشناخته همه شیعیان امامیه را در بر گرفت. پس این شیخ شیعهی کنونی و آیت عظمای آنها، عبدالله ممقانی است که تأکید میکند: منتفی دانستن سهو و اشتباه از ائمه، از جمله ضروریات و بدیهیّات مذهب شیعی درآمده است»[٣٤١٤]، ولی در عین حال قبول دارد که شیوخ و بزرگان سابق شیعه این مسأله را به عنوان غلو و افراط محسوب میکردند، امّا میگوید: «آنچه که در گذشته غلو و افراط محسوب میشد امروزه از جمله ضروریات مذهب شیعی درآمده است»!!!.[٣٤١٥]
اگر که ادعای عصمت امامت در نظر آنها به منظور شبیه سازی امام با پیامبر ج است، در واقع منتفی دانستن این اشتباه از آنها، به منزلهی خدا قرار دادن ائمّه میباشد، همانگونه که امام هشتم شیعیان علی رضا به این مطلب اشاره کرد. لذا ابن بابویهی قمی و دیگران چنین مقرر کردهاند که این اعتقاد مرز میان افراطیها و دیگران را جدا میسازد[٣٤١٦]. وقتی که شیخ شیعه جناب ممقانی - که از معاصرین عصری است - میآید و چنین نظر میدهد که سهو نکردن ائمه جزو ضروریات مذهب شیعی است و انکارکننده یکی از ضروریات هم کافر است چنانکه شیخ معاصر آنها محسن امین تصریح میکند[٣٤١٧]، این یعنی شیعیان کنونی شیعیان قدیم را کافر دانسته و شیعیان قدیمیشیعیان کنونی را تکفیر کردهاند. اگر به نظر جناب ممقانی نفی سهو از ائمه جزو بدیهیات و ضروریات مذهب شیعه است و بعضی از آنها حتی در این باره اجماع هم نقل میکنند، ما در بعضی از کتابهایی که به سرزمینهای اهل سنّت فرستاده میشوند[٣٤١٨]، میبینیم که میگویند: «اعتقاد به اینکه ائمه سهو و اشتباه میکنند، دیدگاه همه شیعه است» و بدینگونه یکدیگر را تکفیر میکنند و گفتههای یکدیگر را نقض مینمایند، هر یک گمان میبرد که آنچه میگوید عین دیدگاه و مذهب شیعه است.[٣٤١٩]
این نکته هم از قلم نیفتد که عقیده به عصمت ائمه یکی از عوامل نشأت و پاگیری عقیدهی بداء و تقیه میباشد - همانگونه که بیان آن به لطف الهی خواهد آمد - زیرا واقعیت ائمه به هیچ عنوان با ادعای عصمت آنها سازگار نیست، لذا اگر اختلاف و تناقضی در اقوال و گفتههای ائمه آشکار میشد میگفتند: این بداء است؛ یا میگفتند: امام تقیه کرده (یعنی واقعیّت را نگفته) است همانگونه که بعضی از شیعیان به این مسأله اعتراف کردهاند.[٣٤٢٠]
یکی از خطرناکترین آثار و پیامدهای علمی ادعای عصمت این است که آنها هر آنچه را که از زبان ائمه بیرون میآید، همچون قول و سخن خداوند متعال و پیامبرش به حساب میآورند، به همین خاطر، بیشتر اسانید منابع حدیثی آنها بهیکی از ائمه ختم میشود و سلسلهی سند به رسول خدا ج نمیرسد. شیعه برای ائمه خود آنچنان عصمتی را در نظر گرفته است که برای انبیاء و رسولان الهی محقق نشده است. همانگونه که آیات صریح قرآن، سنّت و اجماع بر آن دلالت دارند.[٣٤٢١]
علیرغم آنکه در کتاب خداوند متعال ذکر و یادی از ائمه(اثنی عشری) نشده - همانگونه که گذشت - چه رسد به ذکر عصمت آنها؛ میبینیم که آنها دوازده امام را جهت تثبیت مقولهی عصمت به قرآن پیوند میدهند و شیوخ آنها جهت استدلال، این آیه را خاطرنشان میکنند:
﴿۞وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ١٢٤﴾ [البقرة: ١٢٤]
«و (به خاطر آورید) آن گاه را که خدای ابراهیم، او را با سخنانی (مشتمل بر اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف، و از راههای مختلف و با وسائل گوناگون) بیازمود و او (به خوبی از عهده آزمایش برآمد و) آنها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد. (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟ خداوند) گفت: (درخواست تو را پذیرفتم، ولی) پیمان من به ستمکاران نمیرسد (بلکه تنها فرزندان نیکوکار تو را در بر میگیرد)».
مجلسی این آیه را در آغاز فصلی که در بحارالانوار تحت عنوان فصل لزوم عصمت باز کرده است، قرار داده است.[٣٤٢٢]
جمعی از بزرگانی شیعه معاصر این آیه را اصل استدلالشان از قرآن قرار میدهند و جز به آن استدلال نمیکنند، مانند محسن امین[٣٤٢٣] و محمد حسین آل کاشف العظاء که میگوید این آیه در مورد لزوم عصمت صریح است.[٣٤٢٤]
نویسنده (مجمعالبیان)، در مقام تبیین وجه استدلال یارانش به این آیه میگوید: «یاران ما از این آیه چنین استنباط و برداشت کردهاند که امام حتماً از گناهان معصوم است، زیرا خداوند متعال مقرر فرموده که عهد و پیمان او به انسانهای ظالم و گناهپیشه نخواهد رسید[٣٤٢٥] و کسی که معصوم نیست، یا به خود ظلم کرده و یا به دیگران، اگر گفته شود مراد این است که ظالم در حالت ظلم آن عهد و پیمان را دریافت نخواهد کرد، امّا وقتی که توبه کرد دیگر ظالم خطاب نشده و میتواند از آن عهد برخوردار شود، در جواب باید بگوییم که ظالم اگر هم توبه کند، باز از این خارج نمیشود که این آیه وی را در حالت ظالم بودنش در بر گرفته است، پس وقتی که اعطای این عهد به او منتفی است، بر او چنین حکم میشود که هرگز چنین عهدی به او داده نخواهد شد، گذشته از این، آیه مزبور مطلق است و به وقت خاصی مقید نشده است، لذا لازم است که به همه اوقات اختصاص یابد، بنابراین ظالم آن عهد را دریافت نمیکند اگرچه بعداً توبه کند».[٣٤٢٦]
الف- گذشتگان ما در رابطه با معنای «عهد» نظریات و اقوال گوناگون و مختلفی ارائه دادهاند، و در این باره اتفاق نظر ندارند بدین ترتیب که: ابنعباس و سدی گفتهاند: منظور از نبوّت است، گفتهاند ﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ یعنی: (نبوّت من به انسانهای ظالم نمیرسد). مجاهد میگوید: منظور امامت است. یعنی امام ظالمی را قرار نمیدهم که از او الگوبرداری شود، قتاده و ابراهیم نخعی، عطاء، حسن و عکرمه گفتهاند: عهد خداوند، در آخرت، از آنِ ظالمان نخواهد شد، ولی در دنیا، گاهی ظالم به آن رسیده است و در سایهی آن امنیت یافته، خورده و خوابیده و زندگی کرده است... زجاج گفته: این نظریه و سخن مناسب و به جاست، یعنی امنیت من به ظالمان نمیرسد، یعنی آنها را از عذاب خودم امان نخواهم داد و مراد از ظالم، مشرک است. ربیع بن انس و ضحاک گفتهاند: عهد و پیمان خداوند به بندگان همان دین و رسالت اوست، یعنی: دینش را به ظالمان نمیدهد، مگر نمیبینی که خداوند متعال فرموده:
﴿وَبَٰرَكۡنَا عَلَيۡهِ وَعَلَىٰٓ إِسۡحَٰقَۚ وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحۡسِنٞ وَظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ مُبِينٞ١١٣﴾ [الصافات: ١١٣]
ما به ابراهیم و (فرزندش) اسحاق خیر و برکت دادیم (در عمر و زندگی، در نسلهای آینده، در مکتب و ایمان، و...) از دودمان این دو، افرادی نیکوکار به وجود آمدند، و هم افرادی که (به خاطر عدم ایمان) آشکارا به خود ستم کردند. خداوند میفرماید: ای ابراهیم همه دودمان و فرزندان تو بر حق نیستند...
و نیز از ابنعباس روایت شده که ﴿يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ یعنی: برای ظالمان عهد و پیمانی نیست، و اگر هم با او عهد و پیمان ببندم، آن را نقض خواهد کرد.[٣٤٢٧]
این آیه همانگونه که ملاحظه میکنی، سلف صالح و سابقین این امّت دربارهی تأویل و تفسیر آن اختلاف نظر داشتهاند و رأی اکثر آنها بر این است که این آیه هیچ ربطی به مسأله امامت ندارد.
کسانی که آن را به معنای امامت تفسیر کردهاند، منظورشان امامت و پیشوایی در علم و نیکی و پیروی میباشد، نه امامت به مفهوم رافضه[٣٤٢٨].
ب- اگر این آیه بر امامت هم دلالت کند، به هیچ وجه بر عصمت دلالت نمیکند، چرا که امکان ندارد گفته شود: کسی که ظالم نیست معصوم است و اشتباه نمیکند، چیزی را فراموش نمیکند و به خطا و سهو دچار نمیشود... همانگونه که شیعه برای عصمت چنین مفهومی را ارائه میکنند. زیرا قیاس مذهب آنها این است که اگر کسی سهو و اشتباه کند ظالم است و کسی که به خطا برود، باز هم ظالم است... و نه تنها کسی با این تئوری موافق نیست که با اصول اسلام هم سازگار نیست، بنابراین میان ثابت کردن و نهادینه کردن عصمت و منتفی دانستن ظلم زمین تا آسمان فاصله هست، زیرا منتفی دانستن ظلم عدل و دادگری را اثبات میکند نه آن عصمت که شیعه ادعا میکنند.[٣٤٢٩]
ج- اگر کسی مرتکب ظلمیشد از آنها پذیرفته نمیشود و پس از توبه هم وصف ظالم همواره او را تعقیب خواهد کرد و از او جدا نخواهد شد، برای برداشتن آن ظلم، توبه هم کارساز نخواهد بود، ... حال آنکه بزرگترین ظلم شرک است. خدای تعالی فرموده است:
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ٨٢﴾ [الأنعام: ٨٢]
«کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (پرستش چیزی با خدا) نیامیخته باشند، امن و امان ایشان را سزا است و آنان راهیافتگان (راه حق و حقیقت) هستند».
سپس ظلم را اینگونه تفسیر کرده است: ﴿لَا تُشۡرِكۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ١٣﴾ [لقمان: ١٣]
«(چیزی و کسی را) انباز خدا مکن، واقعاً شرک ستم بزرگی است».
با این حال، خداوند متعال دربارهی کافران فرموده است:
﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ وَإِن يَعُودُواْ فَقَدۡ مَضَتۡ سُنَّتُ ٱلۡأَوَّلِينَ٣٨﴾ [الأنفال: ٣٨]
«(ای پیغمبر) به کافران بگو: (درگاه توبه همیشه باز است و) اگر (از کفر و عناد) دست بردارند، گذشته اعمالشان بخشوده میشود و اگر هم (به کفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قانون خدا درباره پیشینیان از مدّنظر گذشته است (و همان قانون هم درباره آنان اجرا میگردد. یعنی سزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود میشوند)».
امّا معیار سخن آنها این است که کسی شرک بورزد، اگر برای یک لحظه هم باشد، یا مرتکب گناه شود، اگر گناه صغیره هم باشد چنین شخصی ظالم است و وصف ظالم از او جدا نمیشود و نتیجه این سخن آن است که مشرک، حتّی اگر مسلمان هم شود، باز هم مشرک است[٣٤٣٠] آنها با ارائه این نظریه، از خوارج وعیدیه (تهدیدگرا) هم سرسختتر و تندتر شدهاند، زیرا خوارج، وعید و تهدید را برای کسی که گناه کبیره انجام داده ثابت نمیکنند مگر در شرایطی که او توبه نکند.! روشن است که یکی از بدیهیات عقل - قطع نظر از شرع و عُرف و لغت - این است که «صحیح نیست به کسی که کفر ورزیده یا ظلم کرده، سپس توبه کند و خود را اصلاح نماید، کافر یا ظالم گفته شود». وگرنه جایز میبود گفته شود: کودک، پیرمرد است، یا خوابیده بیدار است، یا ثروتمند فقیر است، یا گرسنه سیر است و زنده مرده است و برعکس...
همچنین اگر این یک قاعده و قانون کلّی میبود، لازم میآمد کسی که سوگند خورده که به کافری سلام نکند، به انسان مؤمنی سلام کرد که قبلاً سالهای طویلی کافر بوده است، سوگندش شکسته شود و نباید به چنین کسانی سلام کند.[٣٤٣١]
بدیهی است که گاهی توبهکننده از ظلم، بهتر از کسی خواهد بود که مرتکب آن نشده و کسی که معتقد باشد به اینکه هر کس که کفر نورزیده و کسی را نکشته برتر از کسی است که بعد از کفرش ایمان آورده و بعد از گمراهی هدایت یافته و بعد از گناهانش توبه کرده است. معیار شیعه با قاعدهای که از بدیهیّات دین اسلام است مخالف است، چرا که روشن است که سابقین از اولادشان برترند، آیا شخصی عاقل و خردمند فرزندان مهاجرین و انصار را به پدرانشان تشبیه میکند؟! [٣٤٣٢]، از سوی دیگر، این نتیجه و حاصل استدلال و برداشت آنها این است که که همه مسلمانان و نیز شیعه و اهل بیت - مگر آن دسته از آنها که شیعه معتقد به عصمتشان هستند - همگی ظالم و ستمکارند چون معصوم نیستند! این در حالی است که شیخ شیعه طوسی بیان کرده که ظلم نامی است که برای برای ذم و نکوهش بکار برده میشود و از همین روی فقط بر کسی که سزاوار لعن و نفرین است، جایز است این نام بکار برده شود، زیرا خداوند متعال فرموده:
﴿أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ١٨﴾ [هود: ١٨] «هان! نفرین خدا بر ستمگران باد!»
د- یکی از علمای شیعه زیدیه مطلبی در راستای به نقض کشاندن استدلال شیعه اثنی عشری به این آیه عنوان کرده است و گفته است: رافضه برمبنای این آیه، دلیل آورده که هر کسی که یک بار ظلم کرده باشد، لیاقت امامت را ندارد و از همین روی امامت ابوبکر صدّیق و عمر را مورد طعنه و نقد و ایراد قرار دادهاند و البته که این استدلالی غلط است، زیرا عهد در این آیه، به معنای نبوّت است، پس دلیلی در دست نیست. و اگر هم به معنای امامت حمل شود، کسی که از ظلم توبه کند، دیگر به ظالم بودن، توصیف نمیشود و خداوند متعال او را از نیل بدان ممنوع نساخته است مگر آنکه در حالت ظلمش باقی بماند.[٣٤٣٣]
آیهی تطهیر این فرمودهی خداوند متعال است که میفرماید:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ٣٣]
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهلبیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
این آیه همانگونه که معلوم و روشن است
و همانگونه که واضح است بخشی از این دو آیه است که موضوعات آن به هم مرتبط است و میفرماید:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ٣٢-٣٣]
یعنی: «ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر میخواهید پرهیزگار باشید (به گونه هوسانگیز) صدا را نرم و نازک نکنید (و با اداء و اطواری بیان ننمائید) که بیمار دلان چشم طمع به شما بدوزند. و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگوئید. (بدان گونه که مورد رضای خدا و پیغمبر او است). و در خانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیّت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (واندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
شیعه عمداً آیهی تطهیر را از سیاق و روند قرآنی بریدهاند، چون خداوند متعال در این آیه زنان پیامبر ج را مورد خطاب قرار داده است، آنها روند قرآنی را قطع کرده و خطاب خطاب خدا به زنان پیامبر ج را کنار گذاشتهاند، سپس حدیث (کساء) که در صحیح مسلم از عایشه روایت شده[٣٤٣٤] را به آن ضمیمه کردهاند. عایشه فرمود: یک روز صبح پیامبر ج در حالی که جامهی راه راهی از موی سیاه بر تن داشت، بیرون شد، آنگاه حسن بن علی آمد، ایشان وی را وارد کرد، پس حسین آمد، او هم همراه با او وارد شد، سپس فاطمه آمد، پیامبر ج او را هم وارد کرد، سپس علی آمد، و او را هم وارد کرد، سپس فرمود: «خداوند متعال فقط میخواهد که پلیدی و رِجس را از شما اهل بیت دور کند. و شما را کاملاً پاک نماید).
و نیز حدیث ام المؤمنین ام سلمه ل را هم بدان افزودهاند که میگوید: وقتی این آیه بر پیامبر ج نازل شد: (خدا فقط میخواهد پلیدی و رجس را از شما اهل بیت دور نماید و شما را کاملاً پاک نماید)، گفتم: ای رسول خدا آیا من هم با آنها هستم؟!
پیامبر ج فرمود: «تو دارای مقام و جایگاه خود هستی، و تو بر خیر و نیکی میباشی»[٣٤٣٥] آنها این ضمیمهها را بدین خاطر انجام دادهاند تا معنایی را که از استدلال به این آیه میخواهند، به اثبات برسانند.[٣٤٣٦] دیدگاه علمای شیعهی امّامیهبر این است که در آیهی تطهیر بر عصمت اصحاب کساء، یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین ش از گناهان و لغزشهای صغیره و کبیره و حتی از خطا و سهو انسانی دلالت میکند.
نقد این استدلال از چند وجه است:
الف- حدیث مزبور ام سلمه با چند صیغه وارد شده است:
از ام سلمه ل روایت شده که گفت: پیامبر ج، علی، فاطمه، حسن و حسین در کنار من بودند، من شوربای آرد و روغن برای آنها تهیه کردم و آن را جلوی آنها گذاشتم، سپس آن را خوردند و خوابیدند، پیامبر ج یک عبا یا پارچهی کتانی بر روی آنها انداخت و گفت: «خدایا، اینان اهل بیت من هستند، پلیدی را از آنها دور بدار و آنها را کاملاً پاک ساز!». در روایت دیگر آن حضرت آنها را روی جامهای نشاند، سپس چهارگوشهی آن را با دست چپش گرفت و آن را بالای سر آنها انداخت، و با دست راستش به پروردگارش اشاره کرد و گفت: خدایا اینها اهل بیت من هستند، پس پلیدی را از آنها دور بدار و آنها را کاملاً پاک ساز. این دو روایت، با روایت مسلم از عایشه ل در این نکته متفق است که آن پنج نفر تحتالشعاع آن آیه قرار گرفتهاند. امّا این واجب نمیسازد که دیگران شامل آن نشده باشند[٣٤٣٧]، البته روایتهایی ازام سلمه وارد شده که در آنها اضافاتی وجود دارد که به این اشاره میکنند که ام سلمه همراه با آنان زیر آن جامه (کساء) نرفته است. ولی اکثریت آنها ضعیف هستند، امّا از تعداد آنها این روایت صحیح است: وقتی که این آیه بر پیامبر ج نازل شد: «خداوند متعال فقط میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را کاملاً پاک کند». ایشان در خانه ام سلمه بود. سپس فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و آنها را با جامهای پوشاند و علی هم پشت سرش بود، و او را هم با جامهای پوشاند، سپس فرمود: «خدایا، اینها اهل بیت من هستند، پس رجس و پلیدی را از آنها دور بدار، آنها را کاملاً پاک ساز. [٣٤٣٨]ام سلمه گوید: و آیا من هم با آنها هستم ای پیامبر خدا؟! پیامبر ج فرمود: تو دارای مقام و جایگاه خود هستی، و تو بر خیر و نیکی میباشی».[٣٤٣٩]
در آنجا روایت بسیار مهمی وجود دارد که با (سند حسن)روایت شده که اشاره دارد به این که ام سلمه بعد از آنکه اهل کساء از آن خارج شدند به زیر آن جامه وارد شد.
شاید علّت اینکه در وهله اوّل ام سلمه با آنها زیر آن پارچهیا جامه نرفت این باشد که صحیح نیست ام سلمه با علی س زیر یک جامه برود. به همین خاطر پیامبر ج بعد از خروج اهل کساء، او را هم به زیر آن وارد کرد. از (شهر) نقل است که گفت: وقتی که خبر شهادت حسین بن علی آمد، از ام سلمه ل شنیدم که اهل عراق را لعن کرد و گفت: او را کشتند، خدا آنها را بکشد! او را فریب دادند و ذلیل ساختند، خدا آنها را لعنت کند، من رسول خدا را دیدم که بامدادی فاطمه، مقداری فرنی که خودش آن را پخته بود آورد، و آن را در مقابلش قرار داد، آنگاه پیامبر ج به او گفت: «پس عمویت کجاست؟» گفت: در منزل است، فرمود: «برو، او را صدا کن، و دو پسرت را هم بیاور» (شهر) گوید: فاطمه آمد در حالیکه دو پسرش را به پیش میراند آمد و علی هم پیاده دنبال آنها میآمد، تا اینکه بر رسول خدا ج وارد شدند، آنگاه آن پیامبر ج آن دو را در آغوش پرمهرش نشاند، علی در طرف راستش، و فاطمه در سمت چپش نشست.ام سلمه گوید: آنگاه پیامبر ج کساء را که ما آن را در مدینه به عنوان فرش در اتاق خواب پهن میکردیم، را کشید و پیامبر ج همه آن را در هم پیچید، با دست چپش دو گوشهی آن جامه را گرفت و با دست راستش به سوی پروردگار متعال اشاره کرد و گفت: «خدایا اینها اهل بیت من هستند، پس پلیدی و رجس را از آنها دور بدار و آنها را کاملاً پاک کن».
گفتم: ای رسول خدا ج آیا من از اهل تو نیستم؟! فرمود آری، پس وارد این جامه شو! من هم بعد از آنکه پیامبر ج دعایش را برای پسرعمویش علی و دو نوهاش و دخترش فاطمه[٣٤٤٠] به پایان رساند، به زیر آن جامه رفتم.
بنابراین پیامبر ج برای ام سلمه شهادت و گواهی داد که وی از اهل بیتش است، و بعد از آنکه برای آنها دعا کرد، وی را هم به زیر آن جامه کشاند.
ب- خطاب در این آیه برای زنان پیامبر ج است:
و نیز دلیل بر اینکه این آیه بر عصمت و امامت دلالت نمیکند، این است که خطاب در تمامی آن، متوجه همسران پیامبر ج میباشد، چرا که آیه را خطاب با آنها آغاز کرده و با آنها خاتمه داده است، خداوند متعال فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا٢٩ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا٣١ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ٢٨-٣٣]
یعنی: «ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیائید تا به شما هدیّهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکوئی رها سازم و امّا اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را میخواهید (و به زندگی ساده از نظر مادی، و احیاناً محرومیّتها قانع هستید) خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی را آماده ساخته است. ای همسران پیغمبر! هر کدام از شما مرتکب گناهاشکاری شود (از آنجا که مفاسد گناهان شما در محیط تأثیر سوئی دارد و به شخص پیغمبر هم لطمه میزند) کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود و این برای خدا آسان است و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم داد و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم. ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر میخواهید پرهیزگار باشید (به گونه هوسانگیز) صدا را نرم و نازک نکنید (و با اداء و اطواری بیان ننمائید) که بیمار دلان چشم طمع به شما بدوزند و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگوئید. (بدان گونه که مورد رضای خدا و پیغمبر او است). و در خانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیّت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (واندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
بنابراین کل خطاب و روی سخن در آیهی فوق متوجه زنان پیامبر ج است، و آن امر و نهی، و وعده و وعید با آنهاست. امّا چون معلوم شد که در آن منفعت و سود هم آنها را در بر میگیرد و هم غیر آنها را، «تطهیر» با ضمیر جمع مذکر ﴿وَيُطَهِّرَكُمۡ﴾ آمده است، زیرا اگر مذکر و مؤنث با هم جمع شوند، مذکر غلبه مییابد، چون با این صیغهی جمع مذکر، همه اهل بیت را شامل شده و در بر میگیر و علی، فاطمه، حسن و حسین ش از دیگران به آن خاصتر میباشند، به همین خاطر پیامبر ج خصوصاً برای آنها دعا کرد، همانگونه که همسر مرد، جزو اهل بیت او میباشد، این در لغت (عرب) شایع است. به همانصورت که شخصی به رفیق و دوستش میگوید: اهلت چطور است؟! یعنی همسرت چطور است؟! او هم میگوید: خوب هستند، و خداوند متعال فرموده است:
﴿قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ٧٣﴾ [هود: ٧٣]
«گفتند: آیا از کار خدا شگفت میکنی؟ ای اهل بیت (نبوّت)! رحمت و برکات خدا شامل شما است (پس جای تعجّب نیست اگر به شما چیزی عطاء کند که به دیگران عطاء نفرموده باشد). بیگمان خداوند ستوده (در همه افعال و) بزرگوار (در همه احوال) است».
به اتفاق آراء، کسی که در این آیه مورد خطاب قرار گرفته است، همان سارا، همسر حضرت ابراهیم ÷ است و این نشان میدهد که همسر مرد، جزو خانواده او میباشد.[٣٤٤١]
و نیز میفرماید: ﴿۞فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّكُمۡ تَصۡطَلُونَ٢٩﴾ [القصص: ٢٩].
«هنگامی که موسی مدّت را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش (از مدین به سوی مصر) حرکت کرد، در جانب کوه طور آتشی را دید به خانوادهاش گفت: بایستید. من آتشی میبینم. شاید از آنجا خبری (از راه) یا شعلهای از آتش برای شما بیاورم تا خویشتن را بدان گرم کنید».
اینجا هم خطاب به زن موسی ÷ است.
همچنین در این آیه که خداوند میفرماید:
﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِسۡمَٰعِيلَۚ إِنَّهُۥ كَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا٥٤ وَكَانَ يَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِوَٱلزَّكَوٰةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِۦ مَرۡضِيّٗا٥٥﴾ [مريم: ٥٤-٥٥]
«و در این کتاب (آسمانی) از اسماعیل (نیز) یاد کن که او در وعدههایش صادق، و رسول و پیامبری (بزرگ) بود. او همواره خانوادهاش را به نماز و زکات فرمان میداد، و همواره مورد رضایت پروردگارش بود».
پس اهل و خانوادهی او چه کسانی هستند که به آنها دستور نماز میدهد؟! چون این شبیه به همین آیه است که خداوند متعال خطاب به پیامبر ج میفرماید:
﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَاۖ﴾ [طه: ١٣٢]
«و خانوادهات را به نماز دستور بده، و بر آن صبر کن!».
بدون تردید این آیه همسران رسول خدا ج، یا حداقل خدیجه – اگر آیه مکّی باشد – را شامل میشود.[٣٤٤٢]
و خداوند متعال فرموده است:
﴿وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ٢٥﴾ [يوسف: ٢٥]
«و هر دو به سوی در دویدند، و (همسر عزیز مصر) پیراهن او را از پشت پاره کرد، و در آن هنگام، آقای آن زن را نزدیک دریافتند. آن زن گفت: کیفر کسی که بخواهد نسبت به خانوادهی تو خیانت کند، جز زندان و یا عذاب دردناک چه خواهد بود؟»
شخص مورد خطاب در اینجا عزیز مصر است. و خدا فرمود:
﴿مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا﴾
همسرت، و این آشکار و روشن است.
ج- دور کردن پلیدی در لغت عربی، و در قرآن معنای عصمت را نمیرساند:
راغب اصفهانی درکتاب (مفردات الفاظ القرآن)، مادهی رجس میگوید: «رِجس» یعنی چیز کثیف، گفته: رجل رجسی یعنی: مردی کثیف، و رجال ارجاسٌ یعنی: مردانی کثیف و ناپاک. خداوند متعال فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾ [المائدة: ٩٠]
یعنی: «ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگیی که در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمائی و غیبگوئی به کار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند و (ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا این که رستگار شوید».
این رجس به لحاظ شرع: یعنی شراب و قمار. و چون شرک ورزیدن به خداوند متعال در معیار عقل و خرد زشتترین است کافران کثیف و پلید هستند، خداوند متعال فرموده است:
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ وَمَاتُواْ وَهُمۡ كَٰفِرُونَ١٢٥﴾ [التوبة: ١٢٥]
«و امّا کسانی که در دلهایشان بیماری (نفاق) است، (نزول سورهای از سورههای قرآن، به جای این که روح تازهای به کالبدشان دمد و مایه تربیت جدیدی شود)، خباثتی بر خباثتشان میافزاید (و کفر و عنادشان را بیشتر مینماید و پلیدیهایشان هر روز فزونی میگیرد، و تاریکیهای جان و دلشان دائماً تراکم میپذیرد، و) در حال کفر میمیرند».
و نیز خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تُؤۡمِنَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَجۡعَلُ ٱلرِّجۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يَعۡقِلُونَ١٠٠﴾ [يونس: ١٠٠]
گفته شده: رجس در اینجا یعنی پوسیده و گندیده و گفته شده: یعنی عذاب و این همانند فرمودهی خداوند است که میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ﴾ [التوبة: ٢٨] «بیگمان مشرکان (به سبب کفر و شرکشان، پلیدند».
فرموده: ﴿أَوۡ لَحۡمَ خِنزِيرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ﴾ [الأنعام: ١٤٥] «یا گوشت خوک، که آن کثیف و پلشت است». خلاصه اینکه واژهی «الرجس» در اصل به معنی کثافت و آلودگی میباشد، زمانی که مطلق و بدون قید گفته میشود مراد و منظور از آن شرک است، همانگونه که در این آیه خداوند فرموده:
﴿فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ٣٠﴾ [الحج: ٣٠] «از بتهای پلید اجتناب کنید! و از سخن باطل بپرهیزید».
و نیز برای خوراکیها و مشروبات حرام بکار برده میشود، و منظور و مقصود از آنها را میرساند مانند این فرمودهی خداوند متعال:
﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ يَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيۡتَةً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِيرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ أَوۡ فِسۡقًا أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦۚ﴾ [الأنعام: ١٤٥]
«ای (پیغمبر!) بگو: در آنچه به من وحی شده است، چیزی را بر خورندهای حرام نمییابم، مگر (چهار چیز و آنها عبارتند از:) مردار، (همچون حیوان خفه شده، پرتگشته، شاخزده، درنده خورنده، ذبح شرعی نشده.) و خون روان (نه بسته همچون جگر و سپرز و خون مانده در میان عروق، که مباح است) و گوشت خوک که همه اینها ناپاک (و مضرّ برای بدن) هستند و گوشت حیوانی که (در وقت ذبح به نام خدا سربریده نشده باشد و بلکه) به نام (بتی یا معبودی) جز خدا سربریده شده باشد».
مانند این آیه که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾ [المائدة: ٩٠]
یعنی: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعی بختآزمایی) پلید و از عمل شیطان است، از آنها دوری کنید، تا رستگار شوید».
بنابراین قرآن واژه «رجس» را به مفهوم و معنای مطلق «گناه» به کار گرفته باشد، به طوری که در دور ساختن پلیدی از کسی، بتوان عصمت وی را ثابت کرد.[٣٤٤٣].
د- پاکسازی از پلیدی به معنای اثبات عصمت برای کسی نیست:
همانگونه که کلمهی «رجس» به معنای گناه و خطا در اجتهاد نیست، بلکه منظور از آنها صرفاً پلیدی و کثافت معنوی و حسی است، در واقع کلمه «تطهیر و پاکسازی هم معنای عصمت را نمیرساند. چرا که خداوند متعال تطهیر و پاکسازی همه مؤمنان را میخواهد، نه فقط اهل بیت. گرچه اهل بیت سزاوارترین و لایقترین مردمان به پاکی و پاک شدن میباشند. در حقیقت خداوند متعال در رآن کریم درباره صحابهی بزرگوار رسول خدا ج فرموده است:
﴿مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ﴾ [المائدة: ٦]
«خداوند نمیخواهد مشکلی را برای شما ایجاد کند، بلکه میخواهد شما را پاک سازد، و نعمتش را بر شما تمام نماید...»
و خداوند عزتمند خطاب به رسولالله فرمود:
﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾ [التوبة: ١٠٣]
«از اموال آنها صدقه (زکات)ی را بگیر که به وسیله آن، آنها را پاک ساز و تزکیه بده».
و فرموده: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ٢٢٢﴾ [البقرة: ٢٢٢]
«خداوند متعال توبهکاران را دوست دارد، و پاکان را (نیز) دوست میدارد».
پس همانگونه که خداوند متعال خبر داده میخواهد اهل بیت را پاک نماید، بدینسان خبر داده که میخواهد مؤمنان را پاک نماید. بنابراین اگر در ارادهی تطهیر و پاکسازی عصمتی حاصل میشد این عصمت برای صحابه و عموم مؤمنان هم حاصل میشد، همان مؤمنانی که آیات فوق تصریح کردند به اینکه خداوند متعال ارادهی پاکسازی آنها نموده است و این در حالی است که خداوند متعال در رابطه با آن دسته از صحابههایی که زیاد به مسجد قباء سر میزدند فرمود:
﴿فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ١٠٨﴾ [التوبة: ١٠٨]
«در آن مردانی وجود دارند که دوست دارند پاک شوند، و خداوند پاکیزگان را دوست میدارد».
به اتفاق آراء اینها از گناهان معصوم نبودهاند.
خداوند متعال دربارۀ اهل بدر که (٣١٣) نفر بودند، فرمود:
﴿إِذۡ يُغَشِّيكُمُ ٱلنُّعَاسَ أَمَنَةٗ مِّنۡهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّيُطَهِّرَكُم بِهِۦ وَيُذۡهِبَ عَنكُمۡ رِجۡزَ ٱلشَّيۡطَٰنِ﴾ [الأنفال: ١١]
«(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کمآبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شما افگند تا مایه آرامش و امنیّت (روح و جسم شما) از ناحیه خدا گردد و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما به دور سازد».
اینجا بحثی از اثبات عصمت برای آنها نیست، حالیکه این الفاظ وکلمات با آنچه در آیهی آمده تفاوتی ندارند که خداوند دربارهی اهل بیت فرموده:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ٣٣]
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد»
و نیز با فرمودهی خداوند درباره اهل بدر تفاوت قابل ملاحظهای مشاهده نمیشود، بنابراین رجس و رجز (به لحاظ معنایی) هم خانواده هستند و ﴿وَيُطَهِّرَكُمۡ﴾: (شما را پاک نماید) در هر دو آیه، یکی است، امّا با هوای نفس و آرزوی شخصی آیه اوّل را دلیل عصمت(اهل بیت) قرار داده است، عجیب است که میبینیم علمای شیعه، به آیه فوق تمسک کرده و آن را به اصحاب کساء ارجاع میدهند و معنای آن را از ارادهی تطهیر و پاکسازی، به اثبات عصمت برای اصحاب کساء (یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین) انتقال میدهند، ولی آیات دیگر را که در همان زمان دربارهی ارادهی خداوند متعال برای پاکسازی صحابه نازل شدهاند، عمداً به طاق نسیان و فراموشی میسپارند، بلکه به جای آن به بدگویی پرداخته و میگویند: اصحاب دگرگون و مرتد شدند، در حالیکه خداوند متعال با نص صریح بر ارادهی تطهیر و پاکسازی آنها خاطر نشان ساخته است،[٣٤٤٤] ﴿وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ٤٠﴾ [النور: ٤٠]
«و کسی که خدا نوری بهره او نکرده باشد، او نوری ندارد».
ه- منظور از اراده در آیه مزبور ارادهی شرعی است:
ارادهی شرعی با ارادهی قدری تفاوت دارد، یعنی خداوند متعال دوست دارد که پلیدی را از شما دور سازد. علمای اهل سنّت، در ارتباط با هر دو اراده یعنی ارادهی شرعی و ارادهی قدری و (کونی) و وجودی بحث کردهاند و گفتهاند:
ارادهی شرعی و دینی همان ارادهای است که معنای محبت و خشنودی را در بر میگیرد. مانند این فرمود: خداوند متعال:
﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ بِكُمُ ٱلۡيُسۡرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ ٱلۡعُسۡرَ﴾ [البقرة: ١٨٥]
«خداوند آسایش شما را میخواهد و خواهان زحمت شما نیست».
و این فرمودهی خداوند متعال:
﴿وَٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ وَيُرِيدُ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِيلُواْ مَيۡلًا عَظِيمٗا٢٧ يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا٢٨﴾ [النساء: ٢٧-٢٨]
«خداوند میخواهد توبه شما را بپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسانی که به دنبال شهوات راه میافتند، میخواهند که (از حق دور شوید و به سوی باطل بگرائید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید). خداوند میخواهد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بر شما آسان کند (چرا که او میداند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضعیف آفریده شده است (و در امر گرایش به زنان تاب مقاومت ندارد)».
و ارادهی قدری - (کونی) وجودی و آفرینشی، همانی است که به معنای مشیئت و ارادهی شامل برای همه موجودات میباشد، مانند آنچه در این آیه ذکر شده است:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يُرِيدُ٢٥٣﴾ [البقرة: ٢٥٣]
«ولی خداوند آنچه را میخواهد (از روی حکمتی که خود میداند) انجام میدهد».
همچنین آنچه در این فرمودهی الهی ذکر شده: ﴿وَلَا يَنفَعُكُمۡ نُصۡحِيٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَكُمۡ إِن كَانَ ٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغۡوِيَكُمۡۚ هُوَ رَبُّكُمۡ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٣٤﴾ [هود: ٣٤]
«هرگاه خدا بخواهد شما را (به خاطر فساد درون و گناهان فراوان) گمراه و هلاک کند، هرچند که بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودی به شما نمیرساند (و پندهایم در شما نمیگیرد). خدا پروردگار شما است و به سوی او برگردانده میشوید (و به مجازات خود میرسید)».
بنابراین گناه و معصیتها ارادهی (کونی) قدری هستند که خداوند متعال آنها را نه دوست دارد و نه میپسندد و بدانها دستوری نمیدهد، بلکه آنها را مبغوض میدارد و از آنها بیزار است و از آنها نهی میکند، این سخن مجموع گذشتگان و ائمهی سلف است؛ چون آنها میان ارادهای که شامل محبّت و رضایت خداست، با اراده و مشیت (کونی)- قدری که مستوجب محبت و خشنودی نیست،[٣٤٤٥] تفاوت قائل هستند.
بدون تردید خداوند متعال پلیدی و ناپاکی را از حسین، علی و همسران پیامبر ج دور ساخته، امّا اراده در این آیه، یک ارادهی شرعی است و به همین خاطر در حدیث آمده است: پیامبر ج وقتی آنها را با آن جامه پوشاندند اینگونه دعا کرد: «خدایا، اینان اهل بیت من میباشند، پلیدی را از آنها دور بدار»[٣٤٤٦].
و- دعای پیامبر ج این مسأله را پایان میدهد:
اگر در آیهی تطهیر چیزی میبود که بر وقوع عملی تطهیر و پاکسازی اهل کساء دلالت میکرد، پیامبر ج هیچگاه بر نمیخاست و آنها را با آن کساء نمیپوشاند و اینگونه برای آنها دعا نمیکرد: «خدایا اینان اهل بیت من هستند، پلیدی را از آنها دور بدار!». بلکه این به وضوح نشان میدهد که این آیه در رابطه با زنان پیامبر ج نازل شد و پیامبر ج خواست که اصحاب کساء از این بیانیهی الهی دربارهی تطهیر، آگاه شوند و از آن بهرهای داشته باشند، به همین خاطر آنها را جمع کرد و با آن کساء (جامه) پوشاند و برایشان دعا کرد، خداوند، دعایش را در رابطه با آنها قبول کرد.[٣٤٤٧] خداوند متعال همانگونه که با نص قرآن زنان پیامبر ج را پاک ساخت، آنها را هم پاک نمود.
ز- این آیه به هیچ وجه بر امامت و عصمت دلالت نمیکند:
ازجمله پاسخهای رد به ادعای شیعه این است که این آیه بر امامت و عصمت دلالت نمیکند. به زعم و ادعای شیعه آنچه که در آیهی فوق به حضرت علی، حسن و حسین ش اختصاص یافت، برای حضرت فاطمه هم ثابت شده، در حالی است که ویژگیهای امامت به زنان اختصاص نمییابد.
بنابراین اگر مقولهی عصمت و امامت برای آنها ثابت شده، پس فاطمه هم از آن مستثنی نیست و این نشان میدهد که منظور از این آیه امامت و عصمت نیست، و گذشته از این، نُه نفر ائمه از آن خارج نمیشود، چون آیهی مزبور آنها را تحتالشعاع بیان خود قرا نمیدهد، چون فقط سه نفر را مورد اختصاص قرار داده است[٣٤٤٨]
امامیه، با توجه به روایتهای ضد و نقیضی که به لحاظ متن و سند در الکافی، تفسیر قمی، انوار البحار مجلسی و امثال آنها... وجود دارند، در ارتباط با مقولهی عصمت، نظر خود را ساخته و پرداختهاند. این آقایان با این شیوه، آن عصمت خیالی را برای شیعهی امامیه بوجود آوردهاند و آن را ثابت کردهاند. مجلسی در بابی که تحت عنوان عصمت باز کرده، (٢٣) روایت را از اساتید خود قمی، عیاش، مفید و دیگران نقل کرده و بعد از استدلال به آیهی سورهی بقره ذکر کرده است. کلینی هم در الکافی چند فصل را پیرامون عصمت خیالی باز کرده و در آن با سند خود روایتهایی را از دوازده امام نقل کرده و مدعی هستند که ائمّه نه تنها معصوم هستند، بلکه در نبوّت هم شریک بوده و حتی به صفات الهی متّصف میباشند، در کتاب الکافی، در باب اعتقاد آنها به اصول دین، مثالهایی از این بابت را خواهید یافت، و در باب: «ائمه همان ارکان زمین هستند»، سه روایت نقل کرده که میگویند: ائمه امامیه در زمینهی واجب الاطاعه بودن، فضائل، تکالیف و مسئولیتها فرقی با پیامبر ج ندارند، بر این اساس، هر طاعتی که از رسول خدا به عمل آمده، برای آن نیز باید اعمال یابد.[٣٤٤٩]
پس دیری نپایید که امام را از مقام پیامبر ج به مقام ربّالعالمین ارتقاء دادند، چون میگوید: علی فرمود: پنج ویژگی به من داده شده که قبل از من به هیچ کس داده نشده است: از علم و دانش مربوط به مرگ و بلاها بهره مند هستم، اطلاع از گذشته و چیزهای غایب از دستم در نرفته است، ..[٣٤٥٠]
در حالی که تنها ذاتی که مرگ و میرها و مصیبتها و بلایا را میداند خداوند متعال است، همانگونه که میفرماید:
﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ﴾ [لقمان: ٣٤]
«و هیچ انسانی نمیداند که فردا چه کسب خواهد کرد، و هیچ انسانی نمیداند که در چه سرزمینی خواهد مرد؟».
و کسی که چیزی از دید او پنهان نمیشود و چیزی از دستش در نمیرود، فقط آفریدگار سبحان است، همانگونه که فرموده است: ﴿لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ [سبأ: ٣]
«یک مثقال ذره در آسمانها و در زمین از دید وی پنهان نمیماند».
هر کس که ابواب و فصلهای الکافی را بررسی کند میبیند که جز یک مشت (چرندیات و افترائات) رمالان و پیشگویان و ملحدان - در گذر تاریخ - را تحویل نمیدهد، که به تعدادی از اهل بیت پاک سیرت، منسوب کردهاند.[٣٤٥١]
گفتهاند: امت اسلامی نیازمند مدیر و رئیس معصوم تا بتواند ثابت قدم و استوار باشند، چون اگر آن رئیس معصوم نباشد و مرتکب خطا و اشتباه شود لازم است کسی دیگر به تصحیح کارهایش بپردازد، در این صورت ضرورت تسلسل پیش میآید و در اینصورت ناچاریم بگوییم: امام معصوم است، چون در دیدگاه شیعه ثقه و اعتماد به امامت است نه به امّت اسلامی. گفتهاند: امام نگهبان و حافظ شرع است و بدون آن نمیتوان به کتاب، سنّت و اجماع... اعتماد کرد.[٣٤٥٢]
بدون شک این یاوه سرایی و تئوریبافی شیعه فرسنگها با حق و حقیقت فاصله دارد، چون امّت اسلامی در پرتو قرآن و سنّت پیامبرش مورد حفاظت و صیانت قرار گرفته است و امّت اسلام بر ضلالت و گمراهی جمع نمیشود و عصمت امّت اسلامی از گمراهی عمومی، ما را از عصمت امام بینیاز میسازد، و این چیزی است که علماء در بیان حکمت و فلسفه عصمت امّت اسلامی گفتهاند، آنها میگویند: امتهای قبل از ما هر وقت دینشان را تغییر میدادند، خداوند متعال پیامبری را برایشان ارسال میکرد تا حق را برای آنها بیان نماید، ولی امّت ما که دیگر پیامبری بعد از محمّد ج برایشان مبعوث نخواهد شد، عصمتش در جای نبوّت است، لذا کسی از ما نمیتواند چیزی از دین را تغییر دهد، چون خداوند متعال کسی را مأمور تبیین خطای او در این تغییر و تبدیل مینماید. به همین خاطر خداوند متعال راه مؤمنان را همراه و مقارن با اطاعت از پیامبر ج قرار داده و میفرماید:
﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥﴾ [النساء: ١١٥]
«کسی که با پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آنکه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود میگردانیم (و با همان کافرانی همدم مینمائیم که ایشان را به دوستی گرفته است) و به دوزخش داخل میگردانیم و با آن میسوزانیم، و دوزخ چه بد جایگاهی است!».
بنابراین عصمت و حفاظت و پاسداشت امّت اسلامی دچار شدن به گمراهی بشود - همانگونه که نصوص شرعی بیان کردهاند - کاملاً مخالف این دیدگاه است که میگوید: باید یک نفر معصوم در میان مسلمانان باشد تا همه آنها توسط او از گمراه شدن در امان باشند و برای همه امّت اسلامی در صورت عدم وجود معصوم خطا را واجب میدانند.[٣٤٥٣]
همه آن قلمفرساییها و یاوه سرایی را که با ذکر دلایل عقلی برای اثبات نیاز به معصوم کردهاند، پیامبر ج آن نیازها را برطرف ساخته، (وجود امام معصوم را منتفی کرده است)، به همین خاطر وقتی که مسلمانان دچار اختلاف و تنازع شدند، به ارمغان پیامبر ج که همان کتاب و سنّت است مراجعه میکنند نه به امام، همانگونه که خداوند متعال فرمود:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [النساء: ٥٩]
«و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید».
علماء فرمودهاند: بعد از وفات رسول خدا ج، مسلمانان به سنّت ایشان مراجعه میکنند، بنابر این، امّت اسلام با رهنمود قرآن و سنّت بر سر گمراهی جمع نمیشوند، زیرا لابد در میان آنها تا قیام قیامت کسی پیدا میشود که واقعاً به قرآن و سنّت متمسّک است و بدان چنگ میزند، پس با ارسال رسولان حجت بر انسانها اقامه شده است:
﴿۞إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ﴾ [النساء: ١٦٣]
«ما بر تو وحی فرستادیم همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم».
و در ادامه به اینجا میرسد که میفرماید:
﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ﴾ [النساء: ١٦٥]
«تا بعد از آمدن پیغمبران حجّت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند».
ولی خداوند متعال نفرموده: تا بعد از وجود «ائمه» حجّتی بر خدا باقی نباشد. این آیه سخنی کسی را که انسانها را به غیر رسول، یعنی ائمه محتاج میداند، باطل میسازد[٣٤٥٤].
همانگونه که ادعای عصمت در نزد آنها دلیلی بر آن نیست جز اینکه ادعا میکنند که خداوند متعال جهان را از ائمهی معصوم تهی و خالی نمیکند، چون این کار باعث مصلحت مسلمانان و یک لطف الهی است. ولی یقیناً از طرف آن امام غایب و مفقود که شیعیان انتظارش را میکشند، هیچ مصلحت و لطفی صورت نگرفته است و نیز اجداد گذشتهاش هم منشأ هیچ مصلحت و لطف حاصل از امام معصوم و قدرتمند نبودند - آنگونه که پیامبر ج بعد از هجرت اقتدار یافت و موجب مصلحت و لطف برای مؤمنین بود، زیرا او برای مؤمنان امام بود و اطاعت کردن از او بر آنها واجب بود، بدین وسیله سعادت و خوشبختی آنها رقم میخورد، و بعد از او، کسی نیامد که دارای آنچنان قدرت و سلطانی باشد که ادعای عصمت برای او شود مگر علی س..
بدیهی است که آن مصلحت و لطفی که مؤمنان در زمان خلافت ابوبکر، عمر و عثمان با آن مواجه بودند، بزرگتر از آن مصلحت و لطفی بود که در دوران خلافت علی، یعنی در زمان قتل، فتنه و تفرقه[٣٤٥٥] وجود داشت. امّا بدون علی هم کسانی وجود داشتند که مردم از دانش و دین آنها آنچه را که از او حاصل میشد، بدست آوردند، مثل همتایان علی. و علی بن حسین و پسرش ابوجعفر، و دو پسرش جعفر بن محمّد، آنچه را که خداوند به آنها آموخته بود، به مردم میآموختند، همانگونه که علمای زمانشان را آموزش دادند. ولی در زمان آنها کسانی بودند که از آنها داناتر و برای مسلمانان مفیدتر بودند، همانگونه که نزد اهل علم معروف است، و اگر چنین ارزیابی شود که آنها، داناتر و دیندارتر بودهاند، آنچه از قدرت و اقتدار و ملزم ساختن مردم به حق و منع کردن آنها از باطل با دست و (نیروی فیزیکی) از دولتمردان حاصل میشود از اهل علم و دین حاصل نمیشد.
امّا کسانی که بعد از آن سه خلیفه آمدند مانند عسکریها، اینها آنچنان عالم نبودند که مسلمانان از آن استفاده کنند و قدرتی هم نداشتند که امّت اسلام از آن یاری بگیرند، بلکه همانند هاشمیها دارای احترام و جایگاه خود بودند و علم و معرفتی که از آن برخوردار بودند و برای شناخت در اسلام و دین مورد نیاز مردم بود، امثال آنها کسانی دیگر هم یافت میشدند که از چنان معرفتی برخوردار بودند، این چیزی است که بسیاری از مسلمانان عوام آن را میدانند، لذا اهل علم آنچنان که از آن سه تن اوّل دانشاندوزی کردهاند، از ائمهی بعدی بهرهی علمی و دینی نگرفتند.
ادعای عصمت ائمه، مانند ادعای مشارکت و سهمیم بودن آنها در مقام نبوّت است، زیرا باید از همه گفتههای معصوم پیروی کرد و در هیچ چیزی با او مخالفت نکرد، در حالیکه این اطاعت بیچون و چرا فقط مخصوص پیامبران است و به همین خاطر است که به ما دستور داده شده به آنچه که بر پیامبران نازل شده ایمان بیاوریم، همانگونه که خداوند متعال فرمود:
﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٦﴾ [البقرة: ١٣٦]
«بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (به نام قرآن) بر ما نازل گشته و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط (یعنی نوادگان یعقوب) نازل شده است و به آنچه برای موسی و عیسی آمده است و به آنچه برای (همه) پیغمبران از طرف پروردگارشان آمده است. میان هیچ یک از آنان جدائی نمیاندازیم (نه این که مثل یهودیان یا عیسویان، بعضیها را بپذیریم و بعضیها را نپذیریم. بلکه همه پیغمبران را راهنمای بشریّت در عصر خود میدانیم و کتابهایشان را به طور اجمال میپذیریم) و ما تسلیم (فرمان) خدا هستیم».
بنابراین خداوند متعال به ما دستور داده که به آنچه به پیامبران داده شده است، ایمان بیاوریم، پس ایمان به آن شریعت و قانونی که پیامبران آوردهاند، از جمله چیزهایی است که به ما دستور داده شده آن را بر زبان آوریم و بدان ایمان داشته باشیم، این امر مورد اتفاق همه مسلمین است، لذا کسی که بعد از پیامبر ج ادعای معصومیّت کسی را مطرح نماید، بطوری که ایمان و تصدیق به همه او را لازم بداند، در واقع ادعای نبوّت او را مطرح ساخته و مفهوم نبوّت را به او بخشیده اگر چه صریح نبوّت و پیامبری او را ادعا نکرده باشد.[٣٤٥٦]
این تفکرمخالف دین اسلام، قرآن، سنّت و اجماع گذشتگان و پیشوایان امّت اسلام است. خداوند متعال در قرآن فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ﴾ [النساء: ٥٩]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا محمّد مصطفی با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند) و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید».
خداوند در این آیه به ما دستور داده که به هنگام تنازع و اختلاف فقط به خداوند متعال و پیامبرش ج مراجعه کنیم، اگر برای مردم، معصومی جز پیامبر ج میبود، به ما دستور میداد که به او مراجعه کنیم. پس قرآن برای ما بیان میکند که جز پیامبر ج هیچ معصومی وجود ندارد.[٣٤٥٧]
همچنین خداوند متعال فرموده است:
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا٦٩﴾ [النساء: ٦٩]
«و کسی که از خدا و پیغمبر (با تسلیم در برابر فرمان آنان و رضا به حکم ایشان) اطاعت کند، او (در روز رستاخیز به بهشت رود و همراه و) همنشین کسانی خواهد بود که (مقرّبان درگاهند و) خداوند بدیشان نعمت (هدایت) داده است (و مشمول الطاف خود نموده است و بزرگواری خویش را بر آنان تمام کرده است. آن مقرّبانی که او همدمشان خواهد بود، عبارتند) از پیغمبران و راستروان (و راستگویانی که پیغمبران را تصدیق کردند و بر راه آنان رفتند) و شهیدان (یعنی آنان که خود را در راه خدا فدا کردند) و شایستگان (یعنی سایر بندگانی که درون و بیرونشان به زیور طاعت و عبادت آراسته شد)، و آنان چه اندازه دوستان خوبی هستند!».
و فرموده: ﴿إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِۦۚ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا٢٣﴾ [الجن: ٢٣]
«لیکن (تنها کاری که میتوانم بکنم) تبلیغ از سوی خدا، و رساندن پیامهای او است. هر کس از خدا و پیغمبرش نافرمانی کند، نصیب او آتش دوزخ است و جاودانه در آن میماند».
الف- قرآن در موارد متعدّد اذعان کرده که هر کس از پیامبر اطاعت کند، اهل سعادت است و در این رابطه اطاعت کردن از معصومی دیگر را شرط قرار نداده است و نیز به این که کسیکه از پیامبر ج نافرمانی کند، از اهل وعید است تصریح نموده، اگر چه چنین فرض شود که او به گمان خود از امام معصومی اطاعت کرده است.
اهل علم بر این اتفاق نظر دارند که هر شخصی - به استثنای پیامبر ج - سخنش میتواند قابل قبول یا قابل رد شدن داشته باشد، امّا پیامبر ج از هر چیزی که خبر داده باید او را تصدیق و تأیید نماییم و از همه دستورات و فرامینش پیروی و اطاعت کنیم و از آنچه که نهی و ممانعت بعمل آورده، اجتناب ورزیم. اهل علم بر این باور اجماع دارند که خداوند متعال جز با آنچه مشروع است عبادت نشود، چون او پیامبر ج معصوم است و از روی خواسته و تمایلات شخصی خود، سخن نمیگوید، بلکه آنچه میگوید وحی و الهامی است که از جانب خدا بر او وحی میشود.[٣٤٥٨]
ب- سنّت مطهر هم بر این دلالت کرده است، امّا آنها به سخنان ائمه خود مراجعه نمیکنند، اینک سخنانی از حضرت علی س را نقل میکنیم که در نزد آنها ثابت و معلوم هستند، و این سخنان آن مذهب رابه تیغ انتقاد میکشد. در نهجالبلاغه که یکی از منابع معتبر شیعه محسوب میشود مطلبی آمده است کاخ عصمت ساخته و پرداختهی آنها را بکلی ویران میسازد، آنجا که علی س - همانگونه نویسندهی نهجالبلاغه روایت میکند، میگوید: «با دورویی و سازش و رودرواسی با من قاطی نشوید و در ارتباط نباشید و فکر نکنید که تحمل سخن حق برایم سنگین است، من در پی خود بزرگ بینی نیستم، کسی که بر او گران آید که حق به او گفته شود، یا عدالتی که به او پیشنهاد شود، عمل کردن به آن دو، برایش دشوارتر و سنگینتر است، از سخنی حقگرا، یا مشورتی عادلانه شانه خالی مکنید! من خودم را بالاتر از آن نمیپندارم که مرتکب خطا و اشتباه نشوم، یا از این لحاظ مطمئن باشم! [٣٤٥٩].
علی س در اینجا تأکید میکند، احتمال خطا و اشتباه از او هم میرود، و همچون شیعه گمان نمیبرد که خطا نمیکند. همانگونه که نیاز خود را به مشورت با مردم اعلام داشت و خواهان آن شد که آن مشورت بجا و عادلانه باشد، چرا که امّت بر سر گمراهی جمع نمیشود، بلکه هر انسانی - به تنهایی- درمعرض گمراهی قرار دارد. بنابراین روشن میشود که این شیعههای افراطی هستند که مدعی «عصمت» میباشند.[٣٤٦٠]
همچنین در نهجالبلاغه آمده است: «لازم است مسلمانان امیر و حاکمیداشته باشند، چه آن امیر نیکوکار باشد و چه فاجر، تا مؤمن در سایه قدرت و نفوذ او عمل کند و بوسیله او فیء و اموال زکات جمع آوری میشود و با دشمن پیکار و مبارزه میشود، امنیت برقرار میگردد و حق ضعیف از قوی گرفته میشود.»[٣٤٦١] همانگونه که میبینید که ایشان عصمت را شرط امیر بودن قرار نداده و از هیچ راهی به آن اشاره نکرده است، بلکه چنین نظر داده که لازم است امیری منصوب شود که منافع و مصالح کشوری و ملی به او منوط گردد. ایشان به هیچ وجه نفرمود: فقط شخصی معصوم باید استاندار و والی مردم باشد و هر پرچمی- غیر از پرچم معصوم - بر افراشته شود، پرچم جاهلیت است - همانگونه که کتابهای شیعه میگویند- و علاوه بر این، ایشان امارت را در دوازده نفر که در نزد شیعه معصوم هستند - منحصر نکرده است، که بنا به اعتقاد شیعه هر خلیفهای که آن را به جای دوازده احراز کرده کافر است! بلکه ایشان لازم دانستهاند که حتماً امامیبر سر کار آید حتّی اگر فاجر و گنه کار هم باشد و حکومت کردن وی را به رسمیت شناخته است، بدین دلیل که وی، جهاد کردن در زیر سایه و امارت و حکومتی فاجر را جایز دانسته است. این کجا و ادعای شیعه کجا که تا ظهور امام زمان خود جهاد را ممنوع میدانندا؟! [٣٤٦٢]، زیرا در نظر آنها امامت شرعی در دوازده امام منحصر است.
ج- اعتراف ائمه به گناه و استغفار کردن از آن
علاوه بر این دلایل، ائمه به گناهان خود اعتراف کرده و بخاطر آنها به استغفار روی آوردهاند. مثلاً حضرت علی در دعایش در نهجالبلاغه میگوید: خدایا از من درگذر آنچه را از من بدان داناتری و اگر بار دیگر آن را تکرار کردم تو هم مغفرت و عفو گناهم را تکرار کن، خدایا! آنچه از اعمال نیکو که تصمیم گرفتم و انجام ندادم، ببخشای. خدایا ببخشای آنچه را که با زبان به تو نزدیک شدم ولی قلبم مخالفت کرد، خدایا ببخشای نگاههای اشارتآمیز، سخنان بیفایده، خواستهها و تمایلات بیمورد دل و لغزشهای زبانم را»[٣٤٦٣].
میبینید که وی به گناه اعتراف کرده، و حتی بعد از توبه هم به آن بازگشته است و به سخنان بیفایده، و تمایلات بیمورد دل، و مخالفت قلب با زبان، اقرار کرده است، همه اینها بر مقولهی عصمت که شیعه مدعی آن است، خط بطلان میکشد، زیرا اگر قرار باشد که حضرت علی و ائمه معصوم باشند، دیگر استغفار آنها برای گناهانشان امری بیهوده میبود و کتابهای شیعه از همه ائمه شیعه نقل کردهاند که آنها به درگاه خداوند متعال - بخاطر گناه و معصیت - استغفار کردهاند، اگر معصوم میبودند، گناهی از آنها سر نمیزد.[٣٤٦٤]
بزرگان شیعه وقتی که به چنین دعاهایی میرسند، دستپاچه و سرگردان میشوند، نمیدانند چگونه آنها را توجیه کنند. چه با قوانین آنها در باب عصمت بکلّی منافات دارند.[٣٤٦٥]
د- اختلاف و تناقض دیدگاه و اعمال ائمه
دلیل دیگری که کتابهای شیعه بدست ما میدهند این است که آن کتابها در ارتباط با بعضی از دیدگاههای و مسائل با هم اختلاف داشته و ساز مخالف میزنند، در حالیکه اعمال ائمهی معصوم نه تنها متناقض و مختلف نیست، بلکه یکدیگر را تأیید کرده، برای یکدیگر گواهی میدهند. اختلاف آراء و دیدگاهای ائمهی شیعه علاوه بر اینکه ادعای عصمت را نقض میکند، اصل امامت را هم باطل میکند، چون شرط امامت نزد شیعه عصمت است، و به همین خاطر، پدیدهی اختلاف کارهای ائمه مستقیماً موجب شده که بعضی از شیعیان از چهارچوب شیعهگری خارج شوند، چرا که این تناقض و اختلافها آنها را دچار شک و تردید کرده است. بعنوان مثال قُمی و نوبختی گفتهاند: بعد از کشته شدن امام حسین س دستهای از یارانش سرگردان شدند و گفتند: ما نمیدانیم کار امام حسن س را قبول کنیم یا کار حسین را؟! حسن تسلیم معاویه شد و مقاومتی از خود نشان نداد، کاملاً بجا و مناسب بود، امّا کاری که حسین انجام داد، یعنی به رغم آنکه از قدرت و نفرات چندانی برخوردار نبود، با یزید به مقابله برخاست، کارش نه تنها واجب نبود، بلکه بجا هم نبوده است. زیرا حسین برای مبارزه کردن با یزید و طلب صلح و بیعت کردن با او از حسن در دست کشیدن از مبارزه با معاویه معذورتر بود! اگر آنچه که حسین انجام داد، حقی واجب و کاملاً بجا بود که جنگید تا فرزندان و یارانش هم کشته شدند، پس دست کشیدن حسن از نبرد و مبارزه با معاویه در حالیکه از تعداد نفرات و لشکر بیشتری برخوردار بود، نادرست و باطل است، به همین خاطر در مورد امامت آن دو، شک کردند و بازگشتند و وارد مقالهی عوام شدند.[٣٤٦٦]
امّا مثال تناقض در اقوال ائمه موضوع وسیع و زیاد است، و این هم یکی دیگر از دلایل انصراف بعضی از شیعیان از شیعهگری بوده است. و شیخ طایفهی شیعه جناب طوسی به این حقیقت اعتراف کرده که روایتهای آنها ضد و نقیض است، تا جایی که خبر و روایتی مشاهده نمیشود مگر اینکه روایتی یا خبری متضاد با آن وجود دارد. وی این مشکل را یکی از بزرگترین طعنه اتهاماتی برشمرده که بر مذهب شیعی وارد میشود. و یکی از اسباب جدا شدن بعضی از شیعههای امامیه از مذهب شیعه میباشد.
دو کتاب تهذیب و استبصار، که - دو منبع معتبر از منابع چهارگانهی شیعی هستند - در طی روایتهای فراوان به حقیقت این تناقض و اختلاف گواهی میدهند. طوسی کوشیده که اختلاف و تناقض را با حمل بر تقیه معالجه کند، امّا موفق نشده و بلکه آب را گل آلودتر کرده است، علاوه بر اینکه میدانیم طوسی در کار توجیه تناقض گویی ائمهی شیعه اقداماتی کرده و میگوید این حدیث تقیه است و این یکی درست و در آن تقیه نشده است. ولی چیزی که مورد اتفاق همه است این که خود طوسی هم معصوم نیست و ضرورتاً در توجیه بعضی از این روایتها اشتباه کرده و روایاتی را که ربطی به تقیه نداشتهاند بر تقیه حمل کرده والبته شیعیان هم در این توجیه از طوسی تقلید میکنند. به عبارتی دیگر روشن میشود که شیعه در دینداری خود از امثال طوسی پیروی و تقلید میکنند نه از امام معصوم، شیعان رافضی اعتقاد تقیه و بداء را بوجود آوردند تا روی این اختلافات و تناقضات سرپوش بگذارند - که به اذن خدا درباره تقیه و بداء توضیح خواهیم داد -، یکی از شیعیان پس از کشف اسباب و علل ساخته و پرداخته کردن این دو مبدأ اعتقادی (بداء و تقیه) و درک حقیقت امر، با شیعهگری وداع گفت و اذعان داشت که پیشوایان و ائمه رافضی برای پیروان خود این دو مقوله را پایهگذاری کردند، تا بتوانند دروغهایی را که به نام ائمه میساختند مخفی نگه دارند و همه را با نظریهی بداء و جایز دانستن تقیه توجیه کنند.
هـ - اختلاف بر سر تعداد أئمّه
مسئلهی دیگری که ادعای عصمت را باطل میکند: امام معصومی که مدعی پیروی از او هستند، آنها را از اختلاف بر سر یکی اصول دین شیعه که امامت است مصون نکرد و میبینیم که با همدیگر بر سر تعداد ائمه و تعیین افراد آنها دچار اختلاف و کشمکش شده، یکدیگر را طرد کرده، همدیگر را لعن و نفرین و تکفیر میکنند و نیز در مورد توقف امامت و انتظار برگشت امام غائب و جابجا شدن، از دنباله روی امامی به امام دیگر اتفاق نظر نداشتند.
این علاوه بر روایتهای مختلف و متناقضی است که دربارهی بسیاری از امور دین - اصول و فروع آن - ذکر میشود. بنابراین، آن عصمت خیالی که برای امام خود ساختند نتوانست مانع اختلاف و گمراهی شیعه شود، چون معصومیت آنها هیچ تأثیری بحال آنها نداشت. میگوییم امام معصوم وجود نداشته و ندارد. گاهی گفته میشود: اعتقاد آنها به عصمت ائمه، امری است که امروز اثر نمیکند، زیرا از سال٢٦٠ هجری، وجود بالفعل و عملی ائمه به پایان رسیده است، و چیزی جز انتظار آن امام غائب و موعود باقی نمانده است. ولی این عقیده، در متن زندگی شیعان امروز آثار خود را برجای گذاشته و این آثار در جوانبی چند نمایانگر است از جمله:
١- عمل کردن آنها به آنچه که از ائمه امامیه برجای مانده است، همانگونه که سایر مسلمانان به قرآن و سنّت عمل میکنند.
٢- اغراق و غلو آنها در رابطه با قبر و بارگاه آنان، افراط و اغراقی که آنها در توصیف ائمه بعمل میآورند تا جایی که صفات الوهیّت را به آنها میدادند و اکنون به افراط و اغراق در قبرهای آنان و مزارهای آنان تبدیل شده است. در اطراف آن قبرها طواف میکنند. و آنها را بجای خدای متعال میخوانند.
٣- مجتهد شیعه مقداری از این صفات را دارا شده است، چون شیعیان معتقدند که هر کس نظر او را رد کند، مثل این است که فرمان خدا را رد کرده و این در مرتبه شریک قرار دادن برای خداست که در جای خود بسیار خطرناک است.
٤- نسبت دادن این اعتقاد فاسد و دینداری کردن[٣٤٦٧] با آن که اصلاً ربطی به حضرت علی س و فرزندان و نوههای اطهارش ندارد.
[٣٤٠٢]- تحقیقاتی درباره گروهها، دکتر احمد جلی، ص ٢٠٣، مسألة التقریب (١/٣٢٢).
[٣٤٠٣]- اوائلالمقالات، مفید، ص ٣٥.
[٣٤٠٤]- کشفالمراد، فی شرح تجرید الاعتقاد، ص ٩٠.
[٣٤٠٥]- بحارالانوار (٩/٢٠٥).
[٣٤٠٦]- اکمالالدین، صدوق، ص ٤٧٤.
[٣٤٠٧]- این مطلب از زنجانی در عقاید امامیه اثنیعشری نقل شده است.
[٣٤٠٨]- عقاید امامیه، ص ١٠٤.
[٣٤٠٩]- عقیده درباره اهل بیت، ص ٣٧١.
[٣٤١٠]- البحار (٢٥، ٣٥١).
[٣٤١١]- مسألة التقریب (١/٣٣٠).
[٣٤١٢]- شرح عقاید صدوق، مفید، ص ١٦٠-١٦١.
[٣٤١٣]- بحار (٢٥/٣٥٠).
[٣٤١٤]- تنقیح المقال (٣/٢٤٠).
[٣٤١٥]- مسألة التقریب (٢/٩٨).
[٣٤١٦]- همان منبع (٣/٢٤٠)، مسألة التقریب (٢/٩٧).
[٣٤١٧]- کشفالارتیاب المقدمة الثانیه و مهذبالاحکام (١/٣٩٣، ٣٨٨).
[٣٤١٨]- صراطالحق (٣/١٢١)، مسألة التقریب (٢/٩٨).
[٣٤١٩]- مسألة التقریب (٢/٩٨).
[٣٤٢٠]- مسألة التقریب (١/٣٢٩).
[٣٤٢١]- مسألة التقریب (١/٣٢٤).
[٣٤٢٢]- بحارالانوار (٢٥/١٩١).
[٣٤٢٣]- اعیان الشیعة (١/٣٢٤).
[٣٤٢٤]- اصل الشیعه، ص ٥٩.
[٣٤٢٥]- سلف در رابطه با معنای «عهد» اختلاف دارند همانگونه که بیان خواهد شد. اما روافض به دلخواه خود آن را معنی میکنند و بدون دلیل قاطعانه حکم میکنند.
[٣٤٢٦]- مجمعالبیان طبرسی (١/٢٠١)، تبیان طوسی (١/٤٤٩).
[٣٤٢٧]- المحرر الوجیز لابن عطیه، (١/٢٥٠)، اصول شیعه (٢/٩٥٣).
[٣٤٢٨]- اصول شیعه امامیه (٢/٩٥٣).
[٣٤٢٩]- همان منبع (٢/٩٥٣).
[٣٤٣٠]- آنها مرادشان از ظلم، شرک است. چون میخواهند خلافت ابوبکر وعمر را باطل اعلام کنند چون آنها بعد از شرک اسلام آوردند و به گمان آنها، آن شرک حتی بعد از ایمان آوردنشان هم از آنها جدا نشده است، و از همین روی کلینی گفته است: این آیه امامت هر ظالمی را باطل کرده است. اصول کافی (١/١٩٩).
[٣٤٣١]- روحالمعانی، آلوسی (١/٣٧٧).
[٣٤٣٢]- منهاجالسنه (١/٣٠٢-٣٠٣).
[٣٤٣٣]- الثمرات الیانعه، یوسف بناحمد زیدی، به صورت دست خط است، به نقل از اصول شیعه امامیه، ٢/٩٥٥.
[٣٤٣٤]- این همان عایشهای است که مدعی هستند علی را مورد بغض و غرضورزی قرار میداده است و حال این فضیلت را برای علی و فاطمه روایت میکند.
[٣٤٣٥]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٧٦.
[٣٤٣٦]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٧٦.
[٣٤٣٧]- همان منبع، ص ١٧٧.
[٣٤٣٨]- فضائل الصحابه ٢/٧٢٧، شماره ١٩٩٤، در اسناد آن ضعفی وجود دارد البته طریقهایی دارد که آن را تقویت میکند.
[٣٤٣٩]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٧٧.
[٣٤٤٠]- فضائل الصحابه (٢/٨٥٢)، شماره (١١٧٠) سندش حسن است.
[٣٤٤١]- الامامة و النص، فیصل نور.
[٣٤٤٢]- همان منبع، ص ٣٩١.
[٣٤٤٣]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٨١.
[٣٤٤٤]- سپس حقیقت را دیدم، ص ١٨٢.
[٣٤٤٥]- وسطیة اهل السنة بین الفرق، محمد، ابا عبدالله. ص ٣٨٧).
[٣٤٤٦]- سنن ترمذی، کتاب مناقب اهل بیت، شماره (٣٧٨٧).
[٣٤٤٧]- سپس حقیقت را دیدم، ص ١٨٢،
[٣٤٤٨]- الامامه و النص، ص ٣٨٧
[٣٤٤٩]- اصول کافی (ا/ ١٩٨).
[٣٤٥٠]- اصول کافی (ا/١٩٧).
[٣٤٥١]- اصول شیعة الامامیة(٢/٩٥٨).
[٣٤٥٢]- کشف الاسرار، ابن مطهر، ص ٣٩٠-٣٩١، نهجالمسترشدین ص ٦٣، الشیعة فی عقایدهم، ص٣٦٨-٣٦١.
[٣٤٥٣]- المنتقی ص ٤١٠، اصول شیعة الامامیة(٢١/٩٥٨، ٩٥٩).
[٣٤٥٤]- الفتاوی (١٩/٦٦)
[٣٤٥٥]- منهاجالسنة (٢/١٤٠٤).
[٣٤٥٦]- منهاجالسنة (٣/١٧٤).
[٣٤٥٧]- همان منبع (٢/١٠٥).
[٣٤٥٨]- منهاجالسنة ٣/١٧٥.
[٣٤٥٩]- نهجالبلاغه ص ٣٣٥.
[٣٤٦٠]- اصول شیعة الامامیة(٢/٩٦٤).
[٣٤٦١]- نهجالبلاغه، ص ٨٢.
[٣٤٦٢]- فصلالغیبة والمهدیة، ص ٨٢٤.
[٣٤٦٣]- نهجالبلاغه ص ١٠٤.
[٣٤٦٤]- اصول شیعه امامیه، (٢/٩٦٦).
[٣٤٦٥]- همان منبع (٢/٩٦٦).
[٣٤٦٦]- مقالات و فرق، قمی، ص ٢٥، فرق شیعه نوبختی ص ٢٥-٢٦.
[٣٤٦٧]- اصول شیعه امامیه، (٢/٩٦٩-٩٧٣).
شیعان معتقدند که امامت همچون نبوّت است و جز با ذکر نص از طرف خداوند متعال بر زبان پیامبرش نخواهد بود، امامت همچون نبوّت لطفی از طرف خداوند متعال است و واجب نیست که هیچ عصری از عصرها از امامی واجبالاطاعه و منصوب شده از جانب الله تعالی، خالی باشد و نیز معتقدند که بشر حق انتخاب و تعیین امام را ندارد، حتّی خود امام هم حق ندارد نفر بعد از خود را تعیین کند. آنها دهها روایت در این باره را بنام ائمّه ساخته و پرداختهاند، از جمله به امام محمد باقر نسبت دادهاند که گفته: «آیا فکر میکنید که این امر (تعیین امام) به عهدهی ماست و آن را بر هر کس که بخواهیم میدهیم؟! نه بخدا، جز عهد و پیمانی از طرف رسول خدا نیست، شخص به شخص نامگذاری شده، تا اینکه به صاحبش رسیده است.»[٣٤٦٨]
امامیه معتقدند که پیامبر ج بر ائمه بعد از خودش نص گذاشته، و آنها را با نامهایشان مشخص نموده است و تعدادشان دوازده نفرند، نه کم میشوند و نه زیاد که عبارتند از:
علی بن ابی طالب س: معروف به مرتضی (ت، ٤٠ ه ).
حسن بن علی ب: زکی، (ت، ٥٠ ه ).
حسین بنعلی ب: سیدالشهداء (ت، ٦١ ه )
علی بن الحسین: زینالعابدین (ت ٩٥ ه ).
محمد بن علی: باقر (ت ١١٤ ه ).
جعفر بن محمد: صادق (ت ١٤٨ ه ).
موسی بن جعفر: کاظم (ت ١٨٣ ه ).
علی بن موسی: رضا (ت ٢٠٣ ه ).
محمد بن علی: جواد (ت ٢٢٠ ه ).
علی بن محمد: هادی (ت ٢٥٤ ه ).
حسن بن علی عسکری (ت ٢٦٠ ه ).
محمد بن حسن: مهدی (ت ٢٥٦ ه ).
ابن سبأ امر امامت و وصیت را در علی س پایان داد، امّا پس از او کسانی آمدند که این مقوله را در مجموعهای از فرزندان علی تعمیم دادند، و سلولهای شیعه آرام و ساکت و پنهانی فعالیت میکردند، با این وصف، وقتی که بعضی از این ادعاها به برخی از افراد اهل بیت ابلاغ میشد، قاطعانه آن را رد میکردند، همانگونه که جدّ آنها امیرالمؤمنین علی س انکار کرد، به همین خاطر، آن دروغ بافان «عقیدهی تقیه» را برای اهل بیت درست کردند، تا به آسانی بتوانند افکار خود را گسترش دهند و نگران این نباشند که پیروانشان از موضعگیریهای صادق، و پاسخهای شفّاف که به مردم میدادند متأثر شوند.[٣٤٦٩]
یکی از خطرناکترین اموری که شیعه اختراع و ابداع کردند طرح قضیهی «وصیت» بود، که گویا رسول خدا ج، وصّت کرد بعد از وفات او، علی س جانشین و خلیفهی بلافصل باشد و کسانی که قبل از او قبای خلافت بر تن پوشیدهاند، حق او را غصب کردهاند، همانگونه که در کتاب آنها «الکافی» آمده است: «کسی که بمیرد و امامش را نشناخته باشد، بر جاهلیت مرده است»، و به گمان آنها، علی همان امام و وصی است[٣٤٧٠].
امّا وقتی که تاریخ خلفای راشدین را مورد بررسی و تحقیق قرار میدهیم، میبینیم که در دوران خلافت ابوبکر س و عمر س اصلاً خبری از «وصیّت» نبوده، بلکه در سالهای پایانی خلافت عثمان س، وقتی که فتنه و آشوب شاخ خود را نشان دادند، زمزمههای بحث وصیّت به گوش مردم رسید. وقتی صحابه این را شنیدند بلا فاصله آن ادعا را ردّ کردند و دروغ بودن آن را بیان کردند، از مشهورترین این صحابهها علی بن ابی طالب س وام المؤمنین حضرت عایشه ل هستند.
سپس میبینیم این مقوله در دوران خلافت علی س بصورت یک طرز فکر موجّه و عقیدهای پذیرفته شده برایش دعوت و فراخوانی میشود. این وصیت که شیعه مدعی آن است، با اعتراف علمای شیعه هم ثابت است که مؤسس آن ابنسبأ یهودی بوده است، همانگونه که نوبختی و کشی - که قبلاً ذکر کردیم - به این مسأله اذعان کردهاند. برای ردّ ادعای آنها کافی است که به منقولات صحیح از تعدادی صحابه که حضرت علی س هم یکی از آنان است، توجه نماییم، البته دلایل در این مورد فراوان است، از جمله:
١- نزد عایشه ل ذکر شد که پیامبر ج به علی وصیت کرده است، عایشه فرمود: چه کسی گفته؟! زمانی که من شخصاً تکیه گاه پیامبر ج بودم و بر سینهام تکیه کرده بود، طشتی را درخواست کرد، سپس دیدم شل و وارفته شد، وفات یافت ولی من احساس نکردم، پس چگونه به علی وصیت کرده است (و من نفهمیدم)؟[٣٤٧١]
تصریح حضرت عایشه به اینکه رسول خدا ج هیچ وصیتی به علی نکرده، بزرگترین دلیل است بر اینکه وصیتی در کار نبوده، چون پیامبر ج در آغوش او وفات یافت و اگر وصیتی در کار میبود، عایشه قبل از همه مردم آن را میفهمید.[٣٤٧٢]
٢- عبدالله بن عباس ب میگوید: علی بن ابیطالب در بیماری وفات رسولخدا ج از خانه آن حضرت بیرون آمد، مردم پرسیدند، ای ابوالحسن! حال رسولخدا ج چطور است؟ گفت: خدا را شکر، خوب شده است، سپس عباس بن عبدالمطلب دستش را گرفت و به او گفت: بخدا سوگند، پس از سه روز بندهی عصا خواهی شد (یعنی رسول خدا ج وفات خواهد کرد و تو زیر دست دیگران خواهی شد) بخدا سوگند، من میدانم که رسول خدا ج در این بیماری وفات خواهد یافت، چرا که من چهرههای بنی عبدالمطلب را هنگام مرگ میشناسم، ما را نزد رسول خدا ج ببر تا از او بپرسیم که خلافت به چه کسی میرسد؟! اگر به ما میرسد بدانیم، و اگر به غیر ما هم برسد، بدانیم، که در این صورت برای ما وصیت نماید. علی گفت: بخدا سوگند اگر چنین درخواستی را از رسول خدا ج بکنیم و ما را از آن باز دارد، بعد از او، هرگز مردم خلافت را به ما واگذار نخواهند کرد. بخدا سوگند که من چنین در خواستی از رسول خدا ج نخواهم کرد.[٣٤٧٣]
این سخن حضرت علی نشان میدهد که صحابهی گرامی تا چهاندازه به و اجرای فرمان رسول خدا ج پایبند بودهاند. اگر وصیتی در کار بود کسی از اجرای آن تخلف نمیکرد و انصار - در سقیفة سعدیه - آزادانه و شجاعانه و صادقانه نظر خود را نمیگفتند: «از ما امیری و از شما امیری انتخاب شود»[٣٤٧٤]، بلکه بلا فاصله با کسی که وصیت به او واگذار شده بود بیعت میکردند، یا دستکم بعضی آن را ذکر میکردند. اگر آنجا قبل از آن نص و روایتی وجود میداشت، یقیناً علی س به عباس میگفت: چگونه از او بپرسیم که چه کسی خلیفه خواهد بود در حالیکه برای من وصیّت کرده که خلیفه باشم و رسول خدا ج در همان روز وفات یافت، پس وقتی که چیزی در این باره مشاهده نشده معلوم میشود که ادعای نص بر امامت علی س، باطل و بیپایه است و هر نص و عبارتی که دربارهی تصریح کردن به خلافت علی آوردهاند، مردود است، زیرا با این گفتار واضح علی س مغایرت دارد و همه دلایل نقلی و سمعی آنها یا ربطی به آن موضوع ندارند و بر مدعا دلالت ندارند، یا اینکه روایات جعلی و ساختگی هستند.[٣٤٧٥]
٣- از علی س پرسیده شد: آیا پیامبر ج شما را به چیزی خاص نمود؟! گفت: پیامبر ج ما را به چیزی اختصاص نکرده که عموم نداده باشد جز آنچه در این نیام شمشیرم بوده است. راوی میگوید: آنگاه علی س از نیام آن شمشیر صحیفهای را بیرون آورد که در آن نوشته شده بود: «لعنت خدا بر کسی که برای غیر خدا قربانی کند و لعنت کند کسی را که نشانههای تقسیم زمین را تغییر دهد و لعنت کند کسی را که پدر و مادرش را لعن و نفرین میکند و لعنت کند خدا کسی را که بدعتگزار را پناه دهد.»[٣٤٧٦]
ابن کثیر / گفته است: این حدیث که در صحیحین و غیره از علی س ثابت است، بر ادعای رافضه که میگویند پیامبر ج به علی وصیت کرد بعد از او خلیفه باشد خط بطلان میکشد. اگر واقعاً پیامبر ج به علی وصیت میکرد آنگونه که آنها ادعا میکنند - هیچکدام از اصحاب آن وصیّت را رد نمیکرد، زیرا آنها نسبت به خدا و پیامبرش - چه در دوران حیات ایشان و چه بعد از وفاتش - مطیعتر از آن بودهاند که سخن پیامبر ج را به زمین بیندازند و کسی را که او مقدم نداشته، مقدم نهند و کسی را که با نص خود مقدّم داشته، به عقب دهند. حاشا و کلاّ که آنها اینگونه کرده باشند! ! و هر کس که چنین پنداری دربارهی صحابه ش داشته باشد، در واقع همهی آنها را به فسق و فجور نسبت داده و آنها را متهم به توطئه علیه رسول خدا ج کردهاند و با حکم و نص صریح او به مخالفت برخاستهاند. هر کس چنین گمان کند حلقهی اسلام را از گردن خود در آورده و به اجماع ائمهی نامدار و طراز اول اسلام کافر گردیده است[٣٤٧٧]. امام نووی فرموده است: این سخن، ادعای جعلی و ساختگی شیعهی امامیه مبنی بر وصیت برای علی، را نقش بر آب میسازد.[٣٤٧٨]
٤- عمرو بن سفیان میگوید: وقتی که در روز جنگ جمل حضرت علی نمایان شد، گفت، ای مردم، پیامبر ج در مورد خلافت چیزی به ما نگفته (کسی را تعیین نکرده است) تا اینکه به خلافت ابوبکر رأی دادیم که ابوبکر را به مقام خلافت منصوب کنیم، او هم به انجام وظیفه قیام کرد و تا آخر ثابتقدم به راه خود ادامه داد، بعد رفت.[٣٤٧٩]
٥- ابوبکر بیهقی با سند خودش که به شقیق بن سلمه میرسد، روایت کرده: به علی بن ابی طالب گفته شد: آیا کسی را به عنوان خلیفه بر ما نمیگماری؟! گفت: «پیامبر ج کسی را به جانشینی خود منصوب نکرده، تا من این کار را بکنم. امّا اگر خداوند خیر و صلاح مردم را بخواهد، بعد از من آنها را بر سر جانشینی بهترینشان جمع خواهد کرد، همانگونه که بعد از پیامبرشان آنها را بر انتخاب بهترینشان جمع کرد.»[٣٤٨٠] این سخن دلیل واضحی است بر اینکه ادعای نص بر خلافت علی س، یک ادعای خود درآوردهی رافضه است، آنان که قلبهایشان آکنده از حیله و کینه نسبت به اصحاب رسول خدا ج است که علی س و اهل بیت هم بخشی از اصحاب هستند. تنها بدین علت مدعی محبّت و علاقمندی به اهل بیت هستند که بهتر بتوانند علیه اسلام و مسلمین دسیسه کنند.[٣٤٨١] در پرتو این نصوص قطعی بوضوح معلوم میشود که آن وصیت دروغین فاقد پایه و اساس است و چیزی که رافضه بدان تکیه کرده است، ساخته و پرداختهی عبدالله بن سبأ است، کسی که برای اولین بار این وصیت را مطرح کرد و بعد از آن، سند و مدرکهایی وضع گردید و متونی ترتیببندی شدند که آنها را به دروغ و بهتان به پیامبر ج نسبت دادند. و هدفشان این است که انگشت اتهام را به سوی صحابه دراز کنند، و بگویند بر خلاف فرمان پیامبر ج رفتار کردهاند و بر این مخالفت اجماع داشتهاند. هدف شیعه از این کار این بود که از اینجا طعن و اشکال خود را بر قرآن و حدیث که توسط اصحاب بزرگوار به نسلهای مسلمانان انتقال یافته است، وارد کنند و آن را مردود اعلام دارند.[٣٤٨٢]
ابن تیمیه / به هنگام پاسخ دادنش به حِلّی شیعه گفت: دربارهی نص بر امامت علی س باید بگوئیم که هیچ یک از کتابهای معتبر حدیث اشارهای به آن نکردهاند و اهل حدیث بر بطلان آن اجماع دارند، تا جایی که ابومحمد بن حزم گفته است: در رابطه با این نصِ ادعا شده، نزد هیچ کس روایتی را نیافتیم، مگر یک روایت که (راوی) آن مجهول است و کنیهاش ابوحمزه است، و نمیدانیم کجا متولد شده است[٣٤٨٣].
در جایی دیگر گفته است: پس معلوم شد که نص وروایتی که رافضه مدعی آن هستند، هیچ کس از اهل علم، چه در قدیم و چه در جدید، از آن خبر ندارد و نشنیده که پیامبر ج آن را گفته باشد، به همین خاطر، حدیثشناسان ضرورتاً به دروغ بودن این نقل پی بردهاند، همانگونه که دروغ بودن (بسیاری) از منقولات دیگر برای آنها مشخص شده است.[٣٤٨٤]
بعد از بر سر کار آمدن شیعیان افراطی و اهل غلو، نظریهی ابن سبأ در مورد علی س را زنده کردند، سپس به منظور تحریک احساسات مردم و نفوذ به قلب آنها، وصیّت به جانشینی را به افراد دیگری از دودمان علی و حسین تعمیم دادند و گفتند: این خلافت ازهمهی آنها غصب شده، تا با این کار بتوانند اهداف و مقاصد ضد حکومتی خود را در سایهی این نقاب، عملی سازند. اولین کسی که به ترویج این سخن پرداخت که خلافت حق منحصر به فرد اهل بیت است «شیطان طاق» بود که شیعه او را ملقب به «مؤمن طاق» کردند.[٣٤٨٥] وقتی که زید بن علی از حقیقت این شایعه پراکنی آگاه شد، کسی را دنبال وی فرستاد تا دقیقاً مسأله برایش مشخص شود. زید به او گفت: به من خبر دادهاند که تو میگویی: در بین آل محمّد ج امام واجب الاطاعهای اکنون وجود دارد؟! شیطانطاق گفت: آری و پدر تو علی بن حسین هم یکی از آن ائمّه بود. زید گفت: چگونه ممکن است؟! او در صورتی که برایش غذای گرم میآوردند ابتدا آن را سرد میکرد، سپس تناول میکرد(که مبادا دهانش بسوزد)، آیا به نظر تو او در برابر گرمی یک لقمه غذا احتیاط لازم را در نظر میگرفت، ولی از دوزخ بیباک بود (و این امانت را که به او واگذار شده بود رها کرد)؟ شیطان طاق گفت: من به او گفتم، ولی خودش دوست نداشت که به تو خبر دهد، که مبادا آن را قبول نکنی و در آن صورت شفاعت شامل حال تو نگردد.[٣٤٨٦]
این داستان که در موثوقترین و معتبرترین کتابهای رجال آنها روایت شده نشان میدهد که تئوری طرح وصیّت و نص صریح بر امامت اهل بیت، آنچنان پنهانی شیوع و انتشار پیدا کرد که حتی بر امام اهل بیتی همچون زید بن علی بن حسین هم مخفی مانده است. محبّالدین خطیب بیان کرده که شیطان طاق اولین کسی بوده است که این ایدهی گمراه کننده را پدید آورد و امامت و تشریع را منحصر کرد، وی مدعی شد که عصمت به افرادی مخصوص از اهل بیت تعلق دارد.[٣٤٨٧] البته شیطان طاق یک همکار دیگری هم داشته که نامش هشام بن حکم - متوفای ١٧٩ ه- بوده است[٣٤٨٨] چنین بنظر میرسد که با سعی و کوشش مجموعهای از پیروان هشام و شیطان طاق عقیدهی حصر امامت در افرادی معین، در کوفه نفوذ کرده است.[٣٤٨٩] البته اندیشهی حصر ائمه در تعدادی مشخّص، توسط گروهی که مدعی برقراری پیوند و ارتباط با اهل بیت بودند، همچون هشام بن حکم و شیطانطاق، در قرن دوّم ریشه دوانید.[٣٤٩٠] این در حالی است که رویکردها و نظرات شیعیان در ارتباط با تعداد ائمه، با هم سازگار و متفق نیست. در مختصر تحفه میگوید: بدان که امامیه قایل به انحصار ائمه هستند، امّا در مورد تعداد و شمار آنها اختلافنظر دارند، بعضی گفتهاند: پنج نفرند، بعضی گفتهاند: هفت نفر و برخی دیگر معتقدند هشت نفرهستند و برخی قائل به دوازده نفر هستند و بعضی دیگر گفتهاند: سیزده نفر میباشند.[٣٤٩١]
کتابهای شیعه، سیمای این تضاد و تناقض را نقل کردهاند، چه کتابهای اسماعیلیه مانند نوشتههای (ناشئ اکبر)، یا «الزینه» نوشته ابوحاتم رازی و هم کتابهای امامیه مانند آنچه در (المقالات) اشعری، (الفِرَق) نوشته قمی و (فِرق الشیعه)، اثر نوبختی. قضیه امامت در اعتقادات شیعه یک مسئلهی فرعی نیست که اختلاف در مورد آن عادی باشد، بلکه امامت اساس دین شیعه و اصل محکم آنست و کسی که به امامت ایمان ندارد، از دیدگاه آنها دین ندارد، به همین خاطر بعضی از آنها برخی دیگر را کافر دانستهاند. اصلاً گاهی پیروان یک امام همدیگر را تکیفر، لعن و نفرین میکردند[٣٤٩٢]. سپس شیعهی امامیه نظریهی حصر امامت در دوازده امام را تثبیت کردند، (نکتهی جالب توجه اینکه) در دوران پیامبر ج و ابوبکر و عمر و عثمان و علی ش کسی از افراد بنیهاشم در مورد امامت چیزی نگفت، بلکه بعد از وفات حسن عسکری، اعتقاد به دوازده امام شناخته و مرسوم شد.[٣٤٩٣]
حصر ائمه در عددی معین و از پیش تعیین شده، عقیدهای بیپایه و بیاساس است و حضرت علی و فرزندان و نوههایش از آن بری میباشند، در کتابهای معتبر شیعه و نهجالبلاغه از علی روایت شده که گفت: کاری به من نداشته باشید، و غیر مرا بجوئید! زیرا در اینصورت از چیزی استقبال کردهام که دارای صورتها و رنگهای مختلفی است و قلبها آن را نمیپذیرند و عقلها بر سر آن ثابت نمیمانند. (یارای صبر و پذیرش آن را ندارند) اُفقها را مه (غلیظی) فرا گرفته است و آن راه مستقیم و صحیح دیگر ناشناخته مانده است. بدانید که اگر من به درخواست شما تن دهم، طبق دانستههای خودم با شما رفتار خواهم کرد و به قیل و قالها و سرزنشها توجهی نخواهم کرد. اگر دست از سر من بردارید، من هم مانند شما هستم و بسا که در برابر کسی که او را متولی امر خود ساختهاید، از شما شنواتر و مطیعتر باشم. اگر من وزیر و معاون شما باشم برای شما بهتر است از آنکه امیر و استاندار باشم.[٣٤٩٤]
اگر امامت علی از طرف خداوند متعال امری بیان شده بود، تحت هیچ شرایطی برای علی س جایز نبود که بگوید: «کاری به من نداشته باشید و غیر مرا بجوئید» یا بگوید: «اگر من وزیر شما باشم، برای شما بهتر است از آنکه امیر و استاندار باشم.» چگونه میتوانند آن وصیّت یا فرمان را زیر پا بگذارد در حالیکه مردم خواهانند او را به خلیفه و امام منصوب کنند و آمدهاند تا با او بیعت کنند.[٣٤٩٥]. او در نهجالبلاغه سخنی بس صریحتر و روشنتر دارد، آنجا که میگوید: آن جماعتی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند، بر اساس آنچه که با آنها بیعت کردند با من هم بیعت کردهاند. لذا کسی که حاضر و شاهد است حق انتخاب و گزینش ندارد، و کسی که در اینجا نیست و غائب است، حق ندارد که این بیعت را رد کند و شورا فقط به مهاجرین و انصار اختصاص دارد، اگر آنها بر سر منصوب کردن کسی به توافق رسیدند و او را امام نامیدند، این موجب رضایت خداوند متعال است و چنانچه کسی با تهمت زدن، یا بدعت کردن از فرمان آنها خارج شد، وی را به آنچه که از آن خارج شده باز میگردانند، اگر بازهم امتناع کرد به خاطر آنکه راه غیر مؤمنین را در پیش گرفته و خدا آن چیز را در پی او قرار داده، امّا او آن را نپذیرفته، او را خواهند کُشت.[٣٤٩٦]
امیرالمؤمنین با این بیانات به حقایق قابل توجهی اشاره نموده است زیرا:
الف- در میان اصحاب رسول خدا ج، شوری را به مهاجرین و انصار اختصاص داده و گرهگشایی را به دست آنها سپرده است.
ب- اگر مهاجرین و انصار بر انتخاب شخصی توافق حاصل کنند، این امر موجب خشنودی خداوند متعال است و نشان میدهد که خداوند با این انتخاب آنها موافق است.
ج- در زمانی که مهاجرین و انصار حضور دارند، بدون آنها و بدون انتخاب آنها امامت منعقد نمیشود...
د- کسی نمیتواند سخنان مهاجرین و انصار را رد کن، و از حکمشان خارج شود، جز انسان یاغی که از غیر راه مؤمنان پیروی میکند.
اکنون این تصریحات وبیانات علی س کجا و ادعای شیعه کجا[٣٤٩٧]؟! از یک سو مسألهی نص مزبور با هیچ شکلی و صورتی ثابت نمیشود و از سوی دیگر، ادعای قضیهی حصر ائمه به تعدادی مشخص توسط کتاب و سنّت مردود است، همانگونه که عقل سالم و منطق درست آن را نمیپذیرد، آیا بعد از پایان یافتن آن عدد مشخص شده، امّت اسلام باید بدون امام و رهبر باقی بمانند و رها شوند؟! حال آنکه آن تعداد ائمه که امامیه تعیین کردهبودند دو قرن و نیم ظاهر شدند و یکی پس از دیگری زندگی را بدرود گفتند.
شیعه برای خلاصی از این چالش بزرگ که بر اثر منحصر کردن امامت در دوازده نفر بوجود آمده بود، به مسألهی نیابت مجتهد از امام متوسل شدهاند. البته دربارهی حد و مرز آن نیابت و جانشینی با هم به اختلاف و کشمکش پرداختند.[٣٤٩٨]
و بالاخره در این عصر، شیعه مجبور شدند که برای همیشه از این اصل که زیربنای دین امامیه است خارج شوند، لذا، تصویب کردهاند که بایستی ریاست حکومت از طریق انتخابات تعیین شود، امّا آنها از مسألهی حصر عدد، به حصر نوع انتقال یافته و ریاست حکومت را به فقیه شیعه منحصر کردهاند[٣٤٩٩].
الف- جابربن سلمه روایت میکند که دوازده امیر و رهبر خواهند آمد، سپس کلمهای گفت که من آن را نشنیدم، پدرم گفت: فرمود: «همگی آنها از قریش خواهند بود».[٣٥٠٠]
ب- در صحیح مسلم از جابر نقل است که گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: «اسلام همچنان قدرتمند و با عزت باقی خواهد ماند تا دوازده خلیفه»، سپس کلمهای گفت که من آن را نفهمیدم. از پدرم در مورد آن کلمه سؤال کردم؟ پاسخ داد که فرموده: «همگی آنها از قریش خواهند بود» و در لفظ دیگر روایت: «این دین همواره عزیز و با قدرت خواهد بود تا دوازده خلیفه».[٣٥٠١] در لفظی دیگر: «تا زمانی که دوازده نفر متولی امور مسلمانان میشوند، امورشان جلو خواهد رفت».[٣٥٠٢] در سنن ابیداود آمده است: «این دین همچنان پابرجا و استوار خواهد بود تا زمانی که دوازده خلیفه بر شما امارت کنند و همه مورد اتفاق امّت من هستند.[٣٥٠٣] ابوداود از طریق اسود بن سعید، از جابر آن حدیث را به شیوهی مزبور روایت کرده و این مطلب را اضافه کرده است: وقتی که او به منزلش بازگشت، قریش نزد او آمدند، و گفتند: بعداً چه خواهد شد؟ فرمود: بینظمی و هرج و مرج پدید خواهد آمد».[٣٥٠٤]
امامیه به این روایت متوسّل شده و با آن علیه اهل سنّت احتجاج میکنند، نه بخاطر اینکه به کتابهای حدیث اهل سنّت ایمان دارند، [٣٥٠٥] بلکه به منظور اینکه آنها را شکست دهند و تسلیم شوند.
با نگرش موضوعی و بیطرفانه در عبارت روایات فوق، درمییابیم که خلافت آن دوازده نفر بدینصورت توصیف شده که: «اسلام در دوران آنها از قدرت و شوکت برخوردار خواهد بود و مردم بر سر انتخاب آنها اتفاق نظر حاصل میکنند و هموراه در دوران آنها امور مردم سامان یافته خواهد بود و پیش خواهد رفت». این اوصاف بر هیچ کدام از کسانی که شیعه مدعی امامت آنها هستند انطباق نمییابد، زیرا از میان آنها فقط حضرت علی و حضرت حسن - آنهم به مدت کوتاهی - زمام خلافت را دست گرفتند. و درست برعکس خیالاندیشی و یاوه سرایی شیعیان، - حتی به اعتراف شیعه - امور مسلمین در دوران هیچ کدام از آن دوازده امام شیعیان روبهراه و بسامان نبوده است، بلکه بر عکس همواره رو به تباهی نهاده است... و ظالمان، و حتّی گاهی کافران بر آنها حکومت راندهاند[٣٥٠٦] و ائمه در ارتباط با شئونات دینیخود به تقیه متوسّل میشدند.[٣٥٠٧]
دوران امیرالمؤمنین علی س که بر مسند خلافت تکیه زده بود، - به اعتراف شیعه هم - دوران تقیه بوده است همانگونه که شیخ مفید که از بزرگان شیعه است به این مسأله تصریح کرده[٣٥٠٨] و میگوید: علی نتوانست قرآن را آشکار کند و به تعدادی از احکام اسلام حکم کند! و نیز جزائری که او هم از بزرگان شیعه بود تصریح کرده است [٣٥٠٩] که گویا علی س مجبور شده به حساب دین با اصحاب رسول خدا ج سازش و مدارا کند و با آنها کنار بیاید، همانگونه که شیخ مرتضی مطهری اقرار کرده است.[٣٥١٠]
موضوع حدیث فوق در یک طرف درّهای قرار دارد و ادعاها و پندارهای اینان در طرف دیگر است، گذشته از این، آن حدیث ائمه را در عدد مذکور حصر نمیکند، بلکه قدرت و شوکت اسلام را در زمان آنان بیان میکند و عصر خلفای راشدین و عصر بنیامیه، دوران عزت و سرفرازی و اقتدار مسلمانان بود[٣٥١١].
بنابر این ابنتیمیه میگوید: «اسلام و قوانین آن در زمان بنیامیه ظاهرتر و پردامنه دارتر از زمان حکمای بعد از آنان بوده است» سپس به این حدیث استشهاد میکندکه میفرماید: «این دین در زمان دوازده خلیفه همواره غالب و چیره خواهد بود که همه آن خلفاء از قریش هستند»، سپس ابنتیمیه گفت: «واقعیّت حال هم آنگونه بوده است، ابتداء ابوبکر، عمر، عثمان و علی خلیفه بودند، سپس کسانی به خلافت رسیدند که مردم آنها را انتخاب کردند و اسلام در زمان آنها دارای عزت، قدرت و شوکت بود، یعنی زمان معاویه و پسرش یزید، سپس عبدالملک و چهار فرزندش که عمر بن عبدالعزیز یکی از آنها بود.
بعد از آن قدرت اسلام رو به کاهش رفت تا به امروز رسید و ابن تیمیه به شرح آن ادامه میدهد[٣٥١٢].
سپس در ارتباط با آن قسمت از حدیث که میگوید: «همهی آنها قریشی هستند»[٣٥١٣]، گفته است معنی آن این است که خلافت فقط به علی و فرزندانش اختصاص ندارند، چون اگر به آنها اختصاص مییافت مشخصه و امتیاز آنها را ذکر میکرد، مگر نمیبینی که پیامبر ج نفرمود: «همه آنها از فرزندان اسماعیل و از عرب هستند»، اگر بخاطر هاشمیبودن، یا از خاندان علی بودن ممتاز بودند، بدان عنوان ذکر میشدند. پس وقتی که پیامبر ج به طور مطلق ذکر فرمود که آنها از قریش هستند، معلوم میشود که آنها قریشی هستند و در میان قریش بهیک قبیله اختصاص ندارند، بلکه از مجموع آناناند، مثل بنوتمیم، بنوعدی، بنوعبدشمس و بنوهاشم، که خلفای راشدین هم از این قبایل بودهاند[٣٥١٤]، بنابراین از میان اوصافی که شیعه میخواهند برای مدعای خود بدان استدلال کنند چیزی جز عدد دوازده باقی نمانده است، ولی آن عدد هم بر هیچ چیز دلالت نمیکند.[٣٥١٥]
شیعهی رافضه چون نتوانستهاند برای تأیید و نهادینه کردن عقیدهی امامت به نص پشتوانهای از جانب شرع دست یابند، به آیاتی از کتاب خداوند متوسّل شدهاند که به مدح و ستایش بندگان صالح خداوند و اولیای متقی وپرهیزگار میپردازند، سپس آن اوصاف را به حضرت علی اختصاص داده و آنها را طبق اعتقاد فاسد خود تأویل کردهاند. از سوی دیگر جهت تأیید این بدعت زشت، احادیث زیادی را ساخته و پرداختهاند تا از این راه بتوانند مسلمانان جاهل و ساده لوح و کسانی را که در این زمینه اطلاعات اندکی دارند، فریب دهند، ولی پر واضح است که همه مقولات و ره آوردهای آنان در این باره، باطل است. علاوه بر این، استدلال آنها از دو نکته خارج نیست:
الف- یا آنچه که بدان استدلال کردهاند دلیلی است علیه مدعای آنها، مانند (آیهی تطهیر، و آیه مباهله)، و حدیث رایت (پرچم) و حدیث غدیر خُم و غیره.
ب- یا احادیثی جعلی و ساختگی هستند، که حدیث جعلی بعنوان مدرک و حجت پذیرفته نیست و از این روی، نزد اهل علم مشهور است که در میان گروههای منتسب به اسلام، دروغگوترین فرقه رافضه است. و در ابن تیمیه اتفاقنظر اهل علمای نقل و روایت و اسناد را بر این نکته نقل کرده که آنها دروغگوترین فرقهاند و از روزگاران قدیم، دروغگویی در تار و پود آنها ریشه دوانده است، به همین خاطر، ائمه و پیشوایان اسلام میدانستند که مشخصه و علامت تشخیص آنها دروغ گفتن است.[٣٥١٦] این شما، و این هم بعضی از استدلالات قرآنی آنها:
خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: ٥٥]
«تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنانی یاور و دوست شمایند که خاشعانه و خاضعانه نماز را به جای میآورند و زکات مال به در میکنند».
آنها در تفسیر این آیه، موردی را ذکر کردهاند که به گمانشان بر امامت حضرت علی دلالت میکند. آخوند بزرگ شیعه طوسی گفته است: امّا در ارتباط با وجود نص امامت علی س از قرآن، باید بگوییم که این آیه قویترین دلیل است.[٣٥١٧]
طبرسی میگوید: این آیه از واضحترین دلایل است بر صحت امامت علی س بعد از پیامبر[٣٥١٨] است و تقریباً اساتید شیعه این آیه را از جمله قویترین دلایل در این زمینه بر شمردهاند، زیرا در تألیفات خود، در مقام استدلال بر امامت علی، آن را قبل از همه دلایل دیگر ذکر میکنند.[٣٥١٩]
امّا در مورد اینکه آنها چگونه این آیه را به هدف مورد نظرشان ربط میدهند و بدان استدلال میکنند، باید گفت که آنها ادعا میکنند که مفسران و محدثان از عام و خاص، بر این نکته اتفاقنظر دارند که این آیه، در مورد علی س نازل شده، چرا که انگشترش را در حال نماز، بعنوان صدقه به آن مسکین داد در حالیکه تعدادی از صحابه در آنجا حضور داشتند و این رویداد در صحاح ششگانهی حدیث نقل شده است[٣٥٢٠] و کلمهی «اِنَّمَا» به اتفاق لغتشناسان برای حصر است و «ولی» به معنای سزاوارتر برای تصرف است که با امام و خلیفه مرادف است[٣٥٢١]. همانگونه که میبینید آنها به روایتی استدلال میکنند که در مورد سبب نزول این آیه مطرح میکنند، چون در متن آیه چیزی نیست که آنها را به مرادشان برساند، بنابراین استدلال آنها به روایت جعلی و ساختهی خودشان است نه به قرآن.
پس آیا این روایت در مورد سبب نزول آیه صحیح و ثابت است یا نه و آیا این نوع استدلال درست است یا نه؟ همه این سؤالات را به صورتهای زیر جواب خواهیم داد.
الف- در مورد این ادعا که میگویند: اهل سنّت این روایت را قبول دارد که این آیه دربارهی حضرت علی س نازل شده، از بزرگترین دروغپراکنیهای آنان به شمار میرود، بلکه علمای متخصّص در علم نقل و روایت و سند بر این اجماع دارند که این آیه بطور خاص دربارهی علی س نازل نشده است و علی در حال نماز انگشترش را صدقه نداده است. حدیث شناسان هم بر این باورند که این روایت جعلی و ساختگی است[٣٥٢٢]. اینکه میگویند این روایت در (صحاح سته) نقل شده[٣٥٢٣]، باز هم دروغ و افتراء است، زیرا در کتابهای حدیث اهل سنّت اصلاً چنین روایتی وجود ندارد. البته ابن کثیر روایتها و اقوالی را در این زمینه نقل کرده که این آیه در وقتی که حضرت علی انگشترش را صدقه داد، دربارهی او نازل شده است و در پایان در توضیح آن میگوید: البته به علت ضعف سند و مجهول بودن رجال سندهای آنها هیچ کدام از آنها صحیح و قابل قبول نیستند[٣٥٢٤].
عبدالعزیز دهلوی میگوید: فقط ثعلبی گفته این آیه دربارهی علی س و داستان آن گدا و بخشیدن آن انگشتر به او در حالت رکوع، نازل شده است[٣٥٢٥]، ولی محدثان اهل سنّت بهاندازه یک تار مو هم به روایتهای ثعلبی اعتماد ندارند، و او را (حاطب اللّیل) لقب دادهاند[٣٥٢٦]، چرا که او تر را از خشک جدا نساخته و بیشتر روایتهایش از کلبی و ابوصالح است، که بیاهمیتترین و ضعیفترین روایات در مورد تفسیر نزد آنها هستند[٣٥٢٧].
روایت درست و صحیح در مورد سبب نزول آیهی مزبور - همانگونه که ابن جریر در تفسیر آن آیه با سندش چنین استخراج کرده است - این است که: وقتی بنو قینقاع به پیامبر ج خیانت کردند، پیش عبادهی بن صامت رفتند و از او خواستند که با آنها همراه شود، امّا وی آنها را ترک کرد و دست رد به سینهی آنها نهاد و ولایت خداوند متعال و پیامبرش را برگزید. آنگاه خدا این آیه را نازل کرد:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: ٥٥]
تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنانی یاور و دوست شمایند که خاشعانه و خاضعانه نماز را به جای میآورند و زکات مال را میپردازند. یعنی آنها در همه شئونات خود، در برابر خداوند متعال سر تسلیم فرود میآورند، لذا خداوند متعال در اول آن آیات فرمود:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥١﴾ [المائدة: ٥١]
«ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اوّلی آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخی دوست برخی دیگرند (و در دشمنی با شما یکسان و برابرند). هرکس از شما با ایشان دوستی ورزد (و آنان را به سرپرستی بپذیرد) بیگمان او از زمره ایشان بشمار است. و شکّ نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سوی ایمان) هدایت نمیکند».
یعنی عبدالله ابن سلول (را به دوستی نگیرید،) زیرا او طرفدار بنیقینقاع بود و وقتی که میان پیامبر ج و بنیقینقاع اختلاف و خصومت ایجاد شد، او در کنار آنها ایستاد و از آنها پشتیبانی کرد و پیش پیامبر ج رفت تا برای آنها میانجیگری کند، امّا عباده بن صامت س از آنها تبرّا کرد و دست رد به سینه آنها نهاد، لذا خداوند متعال آیهی (٥١)را نازل کرد، سپس خداوند متعال به بیان صفت مؤمنان - که منظورش عباده بن صامت و پیروانش میباشد، پرداخت و فرمود: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [المائدة: ٥٥] تنها خدا و پیغمبر او، و مؤمنانی امثال عباده و غیره یاور و دوست شما هستند؛ بنابراین آن آیه در ارتباط با عباده بن صامت نازل شده است.[٣٥٢٨]
آیات کریمهی فوق دستور به دوستیگزینی با مؤمنان، داده و از دوستگزینی و همپیمانی با کافران نهی کردهاند. این معنی همچنین - پس از شناخت سبب نزول واقعی آن - بوضوح از سیاق و روند خود آیات فهم میشود، زیرا قبل از این آیهی کریمه، این فرمودۀ خداوند متعال آمده است:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥١﴾ [المائدة: ٥١].
این آیه، با صراحت هر چه تمامتر از موالات یهود و مسیحیان بوسیله محبّت و علاقه و نوع دوستی و یاریرسانی... منع کرده است و به اتفاق همه ولایت در اینجا به معنای امارت و امامت نیست و اصلاً این معنی وارد نشده است، پس این آیه کسانی را به ترتیب ذکر نموده که محبت و موالات آنها واجب است، یعنی الله تعالی و رسولخدا ج و مؤمنان. بنابراین واضح است آن موالات که بمعنی محبت و یاری و نصرت در قسمت اول آیه از آن نهی شده است و به حکم مقابله این مولات همان موالاتی است که در قسمت دوّم به مؤمنان دستور داده شده است.
همانگونه که این مسأله در لغت عرب آشکار و روشن است[٣٥٢٩]. مرحوم رازی میگوید: «وقتی که در آیات قبلی از مولات و دوستی و پشتیبانی کافران نهی فرمود، در این آیه به محبّت و دوستی و پشتیبانی کسانی فرمان داده که موالات آنها واجب است»[٣٥٣٠]. مرحوم ابن تیمیه فرموده است: چیزی که برای مفسران - خلف از سلف - معلوم و یقینبخش میباشد، این است که این آیه دربارهی نهی از علاقه و صمیمّت و دوستی و پشتیبانی و موالات با کفّار و فرمان دادن به موالات و دوستی و پشتیبانی با مؤمنان، نازل شده است.[٣٥٣١]
ب- خداوند متعال بیخود و بیجهت انسانی را مورد تعریف و تمجید قرار نمیدهد، مگر اینکه کاری انجام داده باشد که مورد پسند خداوند أ باشد، یعنی کار واجب یا مستحب باشد و به اتفاق علمای اسلام، صدقه دادن در اثنای نماز مستحب و سنّت نیست، اگر مستحب میبود، پیامبر ج آن را انجام میداد و بر انجام آن مسلمانان را تشویق میکرد و پیوسته آن را انجام میداد، گذشته از این، نماز خواندن انسان را به خود مشغول میکند، و فرصت بخشش به درخواستکننده بعد از سلام دادن نماز هم ممکن است، و میتواند صدقهاش را بعد از نماز به او بدهد. بلکه نظر تعدادی از اهل علم بر این است که مشغول شدن به دادن و عطا کردن به سائل (در نماز) موجب باطل شدن نماز میشود.[٣٥٣٢]
ج- اگر این مسأله در نماز مشروع بود، به رکوع اختصاص پیدا نمیکرد، چگونه گفته میشود: «ولیّ نیستند جز کسانی که در حالت رکوع صدقه میدهند»؟، اگر گفته میشود: خواست خداوند بر این بوده که با این حالت علی را بستاید، در جواب گفته میشود: اوصافی که علی س با آنها شناخته میشود، فراوان و آشکار بودند، پس چگونه ستایش او با امور مهم و معروف رها میشود و در تعریف و ستایش او به چیزی اکتفاء میشود که باور کردن آن بسیار مشکل است مگر برای کسی که آن را شنیده و باور کرده باشد؟! جمهور امت اسلامی، این خبر را نشنیده و در هیچ یک از کتابهای معتبر مسلمانان وجود ندارد.[٣٥٣٣]
د- در مورد اینکه گفته میشود علی س انگشتر خود را بعنوان زکات در حالت رکوع بخشیده است، میگوییم: آیهی مورد نظر در خلاف آن وضعیت نازل شد که ادعا میکنید، زیرا علی در دوران پیامبر ج از جمله کسانی نبوده که زکات بر او واجب شده باشد، زیرا او فقیر و تهیدست بوده و زکات نقره وقتی واجب میشود که از ملکیت نصاب یک سال گذشته باشد، و علی از زمرهی آنان نبوده است.[٣٥٣٤]
هـ- اصل در زکات این است که زکات دهنده خود برای پرداخت اقدام کند، نه اینکه منتظر شود تا اینکه زکاتگیرنده به سراغش بیاید. کدامیک از این دو کار بهتر است: اینکه در خانه بنشینید و زکات خود را نگه دارید و منتظر باشید تا مردم بیایند و درخواست زکات و صدقه کنند، یا اینکه سریعاً خود برای پرداخت زکات خود اقدام کنید؟! شکی در این نیست که روش اوّل برتر و درستتر است.[٣٥٣٥]
و- و در مورد اینکه میگویند مراد از (ولی) در آیه امارت و فرمانروایی است، با کل آیه هماهنگ و جور در نمیآید که میفرماید:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [المائدة: ٥٥]
زیرا خداوند متعال به متولّی امور بندگان و فرمانروایی توصیف نمیشود که متولی بندگان و امیر آنها میباشد، بلکه گفته میشود او خالق، رازق، پروردگار و فرمانروای آنهاست، و آفرینش و فرمان از آنِ اوست. گفته نمیشود: خداوند متعال امیرالمؤمنین است، همانگونه که به کسی همچون علی و دیگران امیرالمؤمنین گفته میشود.[٣٥٣٦]
امّا ولایت بمعنای مخالف عداوتستیزی، باید بگوئیم که خداوند متعال بندگان مؤمنش را سرپرستی میکند، آنها را دوست میدارد و آنها هم او را دوست میدارند، از آنها خشنود میشود و آنها هم از او خشنود میشوند و کسی که یکی از اولیای او را مورد دشمنی و اذیت و آزار قرار دهد، خداوند متعال علناً با او مبارزه میکند.[٣٥٣٧]
پس آیا این ولایت مطلب مورد نظر در این آیه است؟! و معنای این قسمت از آیه: ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾ این است که آنها در برابر پروردگارشان فروتن بوده و به فرمانش گردن مینهند، که رکوع در اصل لغت به معنای خضوع و فروتنی میباشد، یعنی نماز و زکات را در حال رکوع که همان خشوع و فروتنی و شکسته نفسی در برابر خداوند است اقامه کرده و میپردازند[٣٥٣٨]، این مورد شبیه این فرمودهی خداوند متعال است که دربارهی حضرت داود ÷ فرمود:
﴿وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤﴾ [ص: ٢٤]
«داود گمان برد که ما او را آزمودهایم (واندازه هراس او از دیگران، و نیز نحوه قضاوت وی را به محکّ آزمایش زدهایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد».
و بدین جهت راکعاً نامیده شده که رکوع فروتنی، خضوع و خشوع برای خداوند متعال را نشان میدهد.
نیز مانند این فرمودهی خداوند متعال که فرموده است: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱرۡكَعُواْ لَا يَرۡكَعُونَ٤٨﴾ [المرسلات: ٤٨] وقتی بدانان گفته میشود: (در برابر اوامر و نواهی الهی) خضوع کنید و کرنش ببرید خضوع نمیکنند و کرنش نمیبرند! .[٣٥٣٩]
ز- و امّا در مورد اینکه با ادات حصر ﴿إِنَّمَا﴾ استدلال کرده و میگویند: بدین وسیله مراد خاصتاً علی س است! باید بگوییم که این دلیل اگر (به ادعای شیعه) بر نفی امامت از متقدمین علی دلالت میکند، به همانصورت هم بر سلب امامت از کسانی دلالت میکند که بعد از او آمدهاند، بنابر این لازم میآید که امامت حسن، حسین و ائمه اطهار بعد از آنها نا مشروع بوده و حق امامت نداشتهاند. اگر در جواب این تناقض بگویند: مراد حصر ولایت در بعضی اوقات است، یعنی فقط در زمان امامت او ولایت منحصر به او بوده نه وقت امامت افراد بعد از او، در این صورت با اهل سنت همگام و همسو هستند که ولایت عامه دارای وقت معیّن است و آن زمانی است که خود او امام است نه قبل از آن[٣٥٤٠]. طبق گفتهی اساتید و بزرگان آنها اگر قرار است که این قویترین دلیل آنها در مورد ادعای امامت علی س باشد، کاملاً روشن میشود که آنها هیچ اساس و پایهای ندارند، زیرا اصل در این مسألهی عظیم و سرنوشتساز این است - که در دیدگاه شیعه یکی از بزرگترین ارکان دین آنها است و انکارکنندهی آن در شمار کافران قرار دارد - که صیغهای روشن و واضح برای آن بکار گرفته شود، بطوری که برای اقشار مختلف مردم قابل فهم باشد و بیسواد و عامی بتوانند آن را درک کنند، همانگونه که عالم و دانشمند آن را درک میکند، نسل آینده آن را بفهمند همانگونه نسل حاضر آن را میفهمد و بادیه نشین هم مانند شهرنشین آن را بفهمند. پس چون چنین عبارت و کلامی در کتاب خداوند متعال بکار گرفته نشده، نتیجه میگیریم که هیچ نص و عبارت صریحی بر قضیهی امامت وجود ندارد آنگونه که آنها گمان میبرند[٣٥٤١]. این قویترین استدلالی بود که با کتاب خداوند میکنند و آن را آیهی ولایت نام گذاشتهاند. آنها دلبستگیهایی به آیات دیگری دارند که ابن مطهر حلّی آنها را ذکر نموده، و ابنتیمیه / با جوابهایی جامع و فراگیر آنها را جواب داده است.[٣٥٤٢]
آیهی مباهله که درباره هیئت اعزامی نجران نازل شد، درنظر امامیه بعنوان دلیل دیگری بر امامت مطرح است و آن این فرمودهی خداوند متعال است:
﴿فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ٦١﴾ [آل عمران: ٦١]
«هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده است (باز) با تو به ستیز پرداختند، بدیشان بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانید و ما زنان خود را دعوت میکنیم و شما هم زنان خود را فرا خوانید و ما خود را آماده میسازیم و شما هم خود را آماده سازید، سپس دست دعا به سوی خدا برمیداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنّا مینمائیم».
در نظر طوسی و دیگر علمای شیعه این آیه از دو وجه بر فضیلت اهل بیت و علی دلالت دارد:
اوّل اینکه موضوع مباهله برای آن است که صاحب حق از باطل تشخیص داده شود، و این کار فقط برای کسی صحیح است که دارای باطنی روشن و امنیتیافته و بیغل و غش بوده و در مورد صحت عقیده یقین حاصل شده باشد و خلاصه اینکه بهترین مردم در نزد خداوند متعال باشد.
دوّم اینکه پیامبر ج علی را همانند خود قرار داده، آنجا که خداوند میفرماید: ﴿وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ﴾ چون منظور از ﴿أَبۡنَآءَنَا﴾ حسن و حسین ب هستند و مراد از ﴿وَنِسَآءَنَا﴾ فاطمه و رسول خدا ﴿وَأَنفُسَنَا﴾ خود و علی س را در نظر داشته است و هنگامیکه پیامبر ج او را همانند خود قرار میدهد، واجب است که کسی به لحاظ فضیلت و برجستگی به پای او نرسد و هم ردیف او قرار نگیرد.[٣٥٤٣]
این آیه بدین دلیل مباهله نامگذاری شده که هر شخص صاحب حقّی که دوست دارد خداوند متعال طرف مناظرهاش را که بر باطل است هلاک کند، آن را انجام میدهد، خصوصاً اگر در این راستا دلیل و مدرکی داشته باشد که وی را در بیان و روشن کردن حقش یاری میدهد.
مباهله با درخواست مرگ انجام میشود، زیرا زندگی در نظر اهل کتاب بسی شیرین، دوست داشتنی، عزیز، مهم و عظیم بوده است، چون میدانستند که چه فرجام بدی - پس از مرگ - در انتظار آنها است.
آیهی مباهله به چند دلیل نمیتواند بعنوان دلیل و سند ادعای شیعهی اثنیعشریه در باب امامت، قرار بگیرد:
الف- علی رغم اینکه واژهی (نفس) دارای معانی متعدّد و مترادف است، این کلمه که شیعیان امامیه میخواهند با استناد به آن ثابت کنند که این نص صریح است بر خلافت علی بن ابیطالب س، نه معنای حقیقی و نه مجازی برای این واژه یافت نمیشود که بیانگر خلافت باشد. امّا در مورد اینکه اهل سنّت در مقام استدلال گفتهاند: واژهی (نفس) بر اینکه پیامبر ج خواستار حضور خود و نزدیکان ایمانی یا نسبی درموقع دعا کردن باشد دلالت میکند، این توجیه در لغت ذکر شده و موافق روح دین است. زبیدی گفت: ابن برّی گفته است: شاهد بر این مقوله این فرمودهی خداوند متعال است: ﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ﴾ [النور: ٦١]
«هر وقت داخل خانهای شدید بر همدیگر سلام کنید».
ابن عرفه (نفس را در) این فرمودهی خداوند متعال به اهل ایمان و اهل شریعت آنها تفسیر کرده آنجا که میفرماید[٣٥٤٤]:
﴿ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا وَقَالُواْ هَٰذَآ إِفۡكٞ مُّبِينٞ١٢﴾ [النور: ١٢]
﴿بِأَنفُسِهِمۡ﴾ در آیهی فوق بیانگر اهل ایمان و اهل شریعت است. (مترجم). دهلوی میگوید: ﴿نَدۡعُ﴾ یعنی: «خود را حاضر کنیم».
اگر فرض کنیم که علی س، از طرف پیامبر ج به عنوان مصداق ﴿وَأَنفُسَنَا﴾ مطرح شده است، پس چه کسی را از طرف کافران به عنوان مصداق ﴿أَنفُسَكُمۡ﴾ فرض کنیم؟! در حالیکه در صیغهی ﴿نَدۡعُ﴾ مشترک هستند، بعد از این سخن پیامبر ج ﴿تَعَالَوۡاْ﴾: (بیایید) دیگر برای دعوت پیامبر از آنها و پسرانشان معنایی وجود نخواهد داشت.[٣٥٤٥] و فرمودهی خداوند متعال: ﴿وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ﴾ همانند این آیه است: ﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا وَقَالُواْ هَٰذَآ إِفۡكٞ مُّبِينٞ١٢﴾ [النور: ١٢] «چرا هنگامی که این تهمت را میشنیدید، نمیبایست مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان نیک بودن (و پاکدامنی و پاکی) را نیندیشند و نگویند: این تهمت بزرگ آشکار و روشنی است؟». که درباره حضرت عایشه ل در ارتباط با حادثه افک نازل شد. بنابراین یکی از ایمانداران به منزله نفسهای ایمانداران مرد و زن است. و نیز خداوند متعال میفرماید:
﴿فَتُوبُوٓاْ إِلَىٰ بَارِئِكُمۡ فَٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ﴾ [البقرة: ٥٤]
یعنی: «(بعنوان توبه) همدیگر را بکشید».
از آن جمله است این فرمودۀ خداوند متعال:
﴿وَلَا تُخۡرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ﴾ [البقرة: ٨٤]
و (در این جا هم أَنفُسَكُم) یعنی یکدیگر را بیرون نکنید. بنابراین مرداد از ﴿وَأَنفُسَنَا﴾ برادران است، یا برادران نسبی یا دینی.[٣٥٤٦]
در حقیقت خداوند متعال دربارهی پیامبر گرامیش ج فرموده است:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾ [التوبة: ١٢٨]
«بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران میآید. به شما عشق میورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».
در این آیه دلیل و حجّت بالغ و رسایی برای کسانی وجود دارد که میگویند: ﴿وَأَنفُسَنَا﴾ به معنای همتایی و همانندی علی با پیامبر ج است، این آیه از رسول خدا و از کفار مکه سخن میگوید و میفرماید: ﴿مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ﴾ پس چه کسی میتواند بگوید که نفس رسول خدا همان نفس کفار مکه است، (پناه بر خدا)؟! [٣٥٤٧]
اینجا مشخص میشود که نوعی اعمال سلیقه در تفسیر آیهی مباهله بکار رفته، چون علمای شیعه خود را به نادانی زده و همهی این نصوص را عمداً نادیده گرفتهاند، پس به سراغ این آیهی کریمه رفتند و در معنای آن باید آنقدر مبالغه و اغراق میکنند که میگویند: علی همان محمد ج است جز در مقام نبوّت، حتی بعضی از روایتهای شیعه به این اشاره میکنند که اطلاق لفظ ﴿وَأَنفُسَنَا﴾ بر برادر، فامیل، یا رئیس یک گروه در میان اعراب متداول و متعارف بوده است، ابوعبدالله ÷ میگوید: امیرالمؤمنین (علی)، عبدالله بن عباس را به سوی ابن کواء و یارانش فرستاد، پیراهنی نازک و عبایی بر تن داشت. وقتی که به او نگاه کردند، گفتند: «یا ابن العباس، انت خیرنا فی انفسنا و انت تلبس هذا الّلباس؟!» ای ابنعباس تو در میان ما بهترین هستی، در حالیکه این لباس را میپوشی. آنگاه ابنعباس گفت: من (برای جایز بودن خودآرایی) اولین دلیلی را در مناظره با شما با این آیه میآورم که میفرماید: ﴿خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾ [الأعراف: ٣١] و ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ﴾ [الأعراف: ٣٢].
«ای آدمیزادگان! در هر مسجد و عبادتگاهی، خود را بیارائید......... بگو: چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگانش آفریده است و همچنین مواهب و روزیهای پاکیزه را تحریم کرده است؟»
آیا بعد از این دلایل قرآنی و روایتهایی شیعی دیگر سخن و حرفی باقی مانده که افراطیها آن را بر زبان آورند؟! [٣٥٤٨]
ب- یکی از قطبهای شیعه؛ «شریف رضی» اعتراف کرده که ﴿وَأَنفُسَنَا﴾ در فرمودهی خداوند متعال بدین معنی نیست که حضرت علی - آنگونه که شیعه میگوید - خود پیامبر ج است، زیرا علماء میگویند: عرب در زبان گفتگوی خود در مورد فامیل و پسرعموی نزدیک و دیگر خویشاوندان میتواند بگوید: او خود پسر عمویش است و فامیل خویشاوند همان خویشاوند اوست، شاهد ما فرمودهی خداوند متعال است که میفرماید:
﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِۖ﴾ [الحجرات: ١١]
«و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید».
در این آیه مراد خداوند متعال این است که در پی عیبجویی از برادران مؤمن خود بر نیایید. بنابراین اخوّت دینی را در مجرای اخوت نسبی قرار داده است، پس وقتی که در نظر آنها واژهی «نفس» میتواند بر شخصی بیگانه و دور واقع شود، سزاوارتر و اولیتر است که بر فامیل نسبی اطلاق شود.
شاعر گفته است: «کأنا یوم قری انمّا نقتل ایاناً» شاعر خواسته که بگوید: گویی ما (در روز قُری) با کشتن برادرانمان خودمان را میکشیم. پس وی فامیلها و نزدیکان خود را بجای خود تصور نموده است، بخاطر ارتباط و خویشاوندی و پیوند نژادی و نیز بخاطر اینکه خویشاوند زاده هم خویشاوند است و از پیوند خویشاوندی شجرهی خانوادگی بوجود میآید. امّا این آیه که میفرماید: ﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ﴾ امکان دارد که بدین گونه استعمال شده باشد. زیرا در تفسیر آمده است: معنی این آیه این است که بر یکدیگرسلام کنید. چون محال است که انسان بر نفس خود سلام کند. زیرا نفسهای مؤمنان به جای یک نفس در نظر گرفته شده، چون در بستن پیمان دینداری همگرا و متحد هستند و زبان شریعت مقدّس آنها را مشترکاً مورد خطاب قرار داده است، پس اگر یکی از آنها بر برادرش سلام کند، شبیه به آن است که بر خود سلام کرده باشد، چون تفاوت برچیده شده و رشتهی نفسها و قلبها با هم گره خوده است.[٣٥٤٩]
بدین ترتیب روشن شد که ادعای شیعه مبنی بر اینکه این آیه نص صریح است بر اینکه علی س با پیامبر ج هیچ تفاوتی ندارد، فاقد دلیل و مدرک است، چون لفظ (نفس) در زبان عرب، بر خویشاوند دور هم اطلاق میشود و در این مقوله، از هیچ طرفی بر امامت دلالتی وجود ندارد.[٣٥٥٠]
ج- مباهله زمانی رغبت و رهبت و احساس به صداقت داعی را فراهم میآورد که او خود و اهلش را جمع کند به طبیعت حال قلب مشتاق و شیفتهی آنها است، چون قلب مشتاق و طرفدار اشخاص بیگانه و دورتر نیست و اگر در شُرف هلاک قرار گیرند بیش از همه نگران خویشاوندان نزدیک است[٣٥٥١]. پس اینکه پیامبر ج نزدیکترین خویشاوندان را به سوی خود فرا خواند، دلیل واضحی است بر صحت نبوّت و رسالت او، از این رو وقتی که مسیحیان نجران این مورد را مشاهد کردند، نسبت به نفس خود ترسیده و از مباهله کردن با او دست کشیدند، امّا رافضههای بدعتگذار، چون به بیماری حقزدایی و عدم تسلیم شدن به آن مبتلا شدند، برداشت و فهمی از آن کردند که آیات خداوند متعال هیچگاه بر آن دلالت نکردهاند.[٣٥٥٢]
د- ادعای امامیه مبنی بر اینکه آیه بر اینکه علی س - جز در مقام نبوّت - با پیامبر ج مساوی است دلالت میکند، به هیچ وجه قابل قبول نیست؛ زیرا هیچ کس، نه علی و نه غیر او در امور دینی با پیامبر ج مساوی و همطراز نیست، به عبارت دیگر: مقام پیامبر ج و کمال انسانی وی را چگونه میتوان با سایر انسانها مقایسه کرد؟!
حتی خود علی س راضی نمیشود که شیعهی امامیه دربارهی او چنین بگویند. انسان منصف و خردمند با وضوح هرچه تمامتر، این مسئله را درک میکند.[٣٥٥٣] مقام نبوّت جایگاهی است که نزد علی از اعتبار، هیبت و جایگاه خاص خود برخوردار بود و ما در این کتاب، در این رابطه سخن گفتیم.
برای اثبات مسائل بزرگ اعتقادی، و اصول بنیادی و عظیم دین باید دلایل روشن و قطعی قرآن که بر معنای مورد نظر دلالت کند وجود داشته باشد، مانند این آیه که در رابطه با توحید میفرماید: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ﴾ [البقرة: ٢٥٥].
و در مورد رسالت محمّد س میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ﴾ [الفتح: ٢٩].
و مانند: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ [النور: ٥٦] که بر فرضیت و مشروعیت نماز دلالت دارند...[٣٥٥٤]
﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾
«بگو: در برابر آن (همه نعمت که در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسید) از شما پاداش و مزدی نمیخواهم جز عشق و علاقه نزدیکی (به خدا) را (که سود آن هم عاید خودتان میگردد)».
شیعهی امامیه در تفسیر این آیه حدیثی را وارد کردهاند و آن را به پیامبر ج منسوب نمودهاند. (به ادعای آنها) پیامبر ج «قُربی» را به علی، فاطمه و پسران آنها تفسیر کردهاند. در دیدگاه شیعه بر افضلیت، برتری و ضرورت مهرورزی و مودت آنها و از آن پس ضرورت اطاعت کردن از آنها و انتخاب و پذیرفتن آنها بعنوان امام، قبل از همه دلالت مینمایند.[٣٥٥٥]
پاسخ به ادعاهای فوق الذّکر به قرار زیر است:
الف- این آیه در سورهی شوری است، و به اتفاق اهل سنّت این سوره مکّی است.[٣٥٥٦] بدون تردید علی س بعد از جنگ بدر با فاطمه ل ازدواج کرده، حسن در سال سوم و حسین در سال چهارم هجری متولد شد. بنابراین آیهی مورد نظر ما چندین سال قبل از وجود حسن و حسین نازل شده است. پس چگونه پیامبر ج این آیه را به واجب بودن محبّت علی و خانواده و فرزندانش تفسیر کرده که هنوز شناخته شده نبوده و برخی آفریده نشدهاند؟! [٣٥٥٧]
ب- تفسیری که از این آیه در صحیح بخاری بعمل آمده است، با این روایت کاملاً مغایرت دارد، زیرا بخاری با سند خود روایت میکند که در مورد ﴿إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾ سؤال شد، سعید بن جبیر گفت: ﴿ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾ یعنی: آل بیت، ابنعباس گفت: عجله کردی، پیامبر ج با همه خانواده و طایفههای قریش به نوعی خویشاوند بود، بلکه فرمود: مگر اینکه خویشاوندی و رابطهی نزدیکی که میان من و شما هست را بجای آورید.[٣٥٥٨]
ابن تیمیه / گفته است: این ابنعباس ب است که به ترجمان قرآن معروف است و داناترین افراد اهل بیت بعد از علی س بود که میگوید: معنای آیه دوست داشتن اهل بیت نیست، بلکه به این معنی است که ای جماعت عرب و ای جماعت قریش، پاداشی را بر این رسالت از شما درخواست نمیکنم، ولی از شما میخواهم که پیوند قرابت و خویشاوندی را که میان من و شما هست به جای آورید. بنابراین او قبل از هر چیز از آن مردمانی که بسوی آنها فرستاده شده، میخواهد که حق خویشاوندی را بجای آورند و علیه او تجاوز و تعدی ننمایند، تا بتواند رسالت و پیام پروردگارش را ابلاغ نماید.[٣٥٥٩]
ج - حدیثی که در تفسیر این آیه به آن استناد میکنند، به اتفاق حدیث شناسان جعل و دروغ است، که علمای متخصّص علوم حدیث در اینباره حق تصمیمگیری و اظهار نظر دارند. ابن تیمیه بر این مسأله تصریح کرده است[٣٥٦٠]، ابن کثیر هم آن احادیثی را که در ارتباط با تفسیر این آیه وارد شده و قایل به این هستند که مراد از ﴿ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾ فاطمه و فرزندانش هستند، دنبال گرفته و آنها را بررسی نموده است و به این نتیجه رسیده که همگی به لحاظ سند ضعیف میباشند، او روایتی از ابن ابی حاتم را ذکر نموده که گفته: مردی از حسین اشقر، از قیس و او از اعمش و او از سعید بن جبیر به ما خبر داده که ابنعباس گفت: وقتی که این آیه نازل شده:
﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾ گفتند: ای رسول خدا، کیستند آن کسانی که خداوند متعال به مهرورزی نسبت به آنها دستور داده است؟ فرمود: فاطمه و فرزندانش س ولی این سند ضعیف است، که در آن شخص متّهمی وجود دارد که از طریق شیخ شیعی سوخته حسین اشقر شناخته نمیشود و خبر و روایت او در این جا پذیرفته نیست. ذکر نازل شدن آیه در مدینه بعید و محال به نظر میرسد، چون آیهی مذکور در مکّه و زمانی که اصلاً فاطمه فرزندی نداشت نازل شد، چون فاطمه در مدینه و در سال دومّ هجرت و بعد از جنگ بدر با علی ازدواج کرد. تفسیر واقعی آیهی فوق همان است که دانشمند امّت اسلام ابنعباس بیان کرد. ابن حجر هم در مورد ضعف روایات شیعه در مورد تفسیر این آیه، و مخالفت آنها با احادیث صحیح را مفصّل بحث کرده است[٣٥٦١].
[٣٤٦٨]- امامت و نص، فیصل نور، ص ٨.
[٣٤٦٩]- اصول الشّیعة الامامیة ٢/٨٠٠
[٣٤٧٠]- اصول کافی (٢/١٧/١٦).
[٣٤٧١]- بخاری، شماره (١٤٧، کتاب الوصایا).
[٣٤٧٢]- بذل المجهود فی اثبات مشابهة الرافضة للیهود (١/١٩٠).
[٣٤٧٣]- بخاری، کتاب المغازی شماره (٤٤٤٧).
[٣٤٧٤]- بخاری، کتاب حدود شماره (٦٨٣).
[٣٤٧٥]- الامامة والرد علی الرافضة، تحقیق علی ناصر فقیهی ص ٢٢٨.
[٣٤٧٦]- مسلم (٣/١٥١٧) شماره (١٩٧٨).
[٣٤٧٧]- البدایة والنهایة (٥/٢٢١).
[٣٤٧٨]- شرح صحیح مسلم (١٣/١٥١).
[٣٤٧٩]- اعتقاد، ص ١٨٤، و بیهقی در دلائل نبوت گفته است: سندش حسن است.
[٣٤٨٠]- اعتقاد، ص ١٨٤، سندش عالی است.
[٣٤٨١]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (٢/٦٢٠).
[٣٤٨٢]- خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، ص ٦٥.
[٣٤٨٣]- منهاج (٨/٣٦٢) الفصل، (٤/١٦١).
[٣٤٨٤]- منهاجالسنة (٧/٥٠).
[٣٤٨٥]- اصول شیعة الامامیة(٢/٨١١).
[٣٤٨٦]- رجال کشی، ص ١٨٦.
[٣٤٨٧]- مجله فتح ص ٥، شماره ٨٦٢، سال ١٣٦٧ ه.
[٣٤٨٨]- اصول شیعة الامامیة(٢/٧٠٣).
[٣٤٨٩]- بحارالانوار (١٠٠/٢٥٩)، اصول شیعة الامامیة(٢/٨٠٥).
[٣٤٩٠]- اصول شیعة الامامیة(٢/٨٠٦).
[٣٤٩١]- مختصرالتحفة ص ١٩٣.
[٣٤٩٢]- منهاجالسنة (٢/١١).
[٣٤٩٣]- اصول شیعة الامامیة(٢/٨٠٨).
[٣٤٩٤]- نهجالبلاغه خطبه شماره ٩٢، ص ٢٣٦.
[٣٤٩٥]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٦١.
[٣٤٩٦]- نهجالبلاغه، نامهای به معاویه شماره ٦، ص ٥٢٦.
[٣٤٩٧]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٦١.
[٣٤٩٨]- حکومت اسلامی، خمینی، ص ٦٨، اصول شیعه (٢/٨١٤).
[٣٤٩٩]- حکومت اسلامی، خمینی ٢٤٨، اصول شیعه (٢/٨١٤).
[٣٥٠٠]- مسلم، کتاب امارت، باب مردم (٢/١٤٥٣).
[٣٥٠١]- همان منبع (٢/١٤٥٣).
[٣٥٠٢]- همان منبع (٢/١٤٥٢).
[٣٥٠٣]- سنن ابیداود، کتاب المهدی (٤/٤٧١).
[٣٥٠٤]- سنن ابیداود (٤/٤٧٢) فتح الباری (١٣/٢١١).
[٣٥٠٥]- اصول شیعة الامامیة(٢/٨١٥).
[٣٥٠٦]- منهاجالسنة (٤/٢١٠) منتقی.
[٣٥٠٧]- اصول شیعة الامامیة(٢/٨١٦).
[٣٥٠٨]- همان منبع.
[٣٥٠٩]- اصول شیعة الامامیة(٢/٨١٦).
[٣٥١٠]- همان منبع.
[٣٥١١]- همان منبع سابق.
[٣٥١٢]- مسلم، ٢/١٤٥٣.
[٣٥١٣]- منهاجالسنة (٤/٢٠٦).
[٣٥١٤]- منهاجالسنة (٤/٢١١).
[٣٥١٥]- اصول شیعة الامامیة(٢/٨١٨).
[٣٥١٦]- منهاجالسنة (١/٥٩).
[٣٥١٧]- تلخیص الشافی (٢/١٠) به نقل از اصول مذهب شیعة الامامیة(٢/٨٢٢).
[٣٥١٨]- مجمعالبیان (٢/١٢٨) به نقل از اصول شیعة الامامیة(٢/٨٢٢).
[٣٥١٩]- عقاید شیعه اثنیعشری (١/٨١/٨٢) اصول مذهب شیعه (٢/٨٢٣).
[٣٥٢٠]- اصول مذهب شیعه (٢/٨٢٣).
[٣٥٢١]- عقاید امامیه اثنیعشری (١/٨١/٨٢) به نقل از مرجع سابق (٢/٨٢٣).
[٣٥٢٢]- منهاجالسنة (٤/٤).
[٣٥٢٣]- اصول مذهب شیعه (٢/٨٢٤).
[٣٥٢٤]- تفسیر ابن کثیر (٢/٧٦/١٧٧).
[٣٥٢٥]-مختصر تحفة اثنی عشریه ص ١٤١-١٤٢
[٣٥٢٦]- این یک تشبیه ادبی است، یعنی کسی که در سیاهی شب هیزم جمع میکند. این در مورد کسی گفته میشود که کار بیهودهای انجام میدهد. «مترجم»
[٣٥٢٧]- همان منبع قبلی، ص ١٤١-١٤٢، عقیده اهل بیت بین افراط و تفریط، ص ٤٧٣، و نگاه کن به اسباب نزول واحدی، تحقیق ایمان شعبان، ص ١٦٣، یهود در سنّت مطهره (١/٢٨٢)، و آن خبری باقی میماند که ابن اسحاق با سند مرسل روایت کرده که با پیگریها و شواهد تقویت مییابد. و نگاه کن به مختصر تفسیر قرآن عظیم که به عمدةالتفاسیر از حافظ بن کثیر نامگذاری شده، احمد محمد شاکر (١/٧٠١) احمد شاکر درباره کسانی که میگویند درباره علی نازل شده، میگوید: «این بخشی از دروغپراکنیهای شیعه است که با تأویل قرآن بازی میکنند».
[٣٥٢٨]- ابن هشام، در سیره، در رابطه با بنیقینقاع (٢/٤٩) آن را عبادة بن ولید روایت کرده است. وابن جریر در تفسیرش در تأویل این قول خداوند تعالی ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ﴾ [المائدة: ٥١] آن را روایت کرده است. تفسیر طبری (٦/١٧٨) و رجال سندش - از طریق ابن جریر - موثق و قابل اعتماد هستند. و ابن اسحاق به حدیث بودن آن از پدرش تصریح کرده است، امامرسل است، چه عبادة بن ولید یک تابعی بزرگوار است از پدر و جدش و غیر آنها روایت کرده است و او ثقه است. تهذیب (٥/١١١٤).
[٣٥٢٩]- اصول مذهب شیعه (٢/٨٢٦).
[٣٥٣٠]- تفسیر فخر رازی (١٢/٢٥).
[٣٥٣١]- منهاجالسنة (٤/٥).
[٣٥٣٢]- منهاجالسنة (١/٢٠٨) (٤/٥).
[٣٥٣٣]- منهاج السنة (٤/٥) اصول مذهب شیعه (٢/٨٢٥).
[٣٥٣٤]- اصول مذهب شیعه (٢/٨٢٥).
[٣٥٣٥]- حقبة من التاریخ ص ١٩٣.
[٣٥٣٦]- اصول مذهب شیعه (٢/٨٢٧).
[٣٥٣٧]- همان منبع (٢/٨٢٧).
[٣٥٣٨]- کشاف زمخشری، (١/٦٢٤)، تفسیر رازی (١٢/٢٥).
[٣٥٣٩]- حقبة من التاریخ ص ١٩٤.
[٣٥٤٠]- اصول مذهب شیعه ص ٨٢٥.
[٣٥٤١]- اصول مذهب شیعة الامامیة(٢/٨٢١).
[٣٥٤٢]- دکتر علی سالوس اقدام بهیک رشته تحقیقات درباره آیاتی کرد که به گمان امامیه راجع به امامت هستند و دست آخر به این نتیجه رسیده که استدلالات آنها مبنی بر روایتهای پی در پی و متصل به اسباب نزول و تأویلاتی است که فقط خودشان آنها را گفتهاند. هیچیک از این و از آن صحیح نیست، (مع الشیعه الاثنی عشری: (١/٥٥ الی ١١١).
[٣٥٤٣]- تفسیر تبیان، طوس، (٣/٤٨٥).
[٣٥٤٤]- تاریخ العروس (١٦/٥٧٠)، ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٨٨.
[٣٥٤٥]- مختصر تحفه اثنیعشری، ص ١٥٦.
[٣٥٤٦]- منهاجالسنة (١/١٦٧/١٦٨).
[٣٥٤٧]- س ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٨٨.
[٣٥٤٨]- همان منبع ص ١٨٩.
[٣٥٤٩]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٨٩.
[٣٥٥٠]- همان منبع ص ١٩٠.
[٣٥٥١]- منهاجالسنة (٧/١٢٥، ١٢٦).
[٣٥٥٢]- عقیده اهل سنت و جماعت درباره صحابه (٢/٥٦٤، ٥٦٥).
[٣٥٥٣]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ١٩١.
[٣٥٥٤]- آیه تطهیر و رابطه آن با عصمت ائمه، عبدالهادی حسین ص ٥.
[٣٥٥٥]- مجمعالبیان طبرسی (٢٥/٤٩-٥١) مختصر تحفة اثنی عشری ص ١٥٣- ١٥٥.
[٣٥٥٦]- تفسیر نبوی (٤-١١٩) عقیده درباره اهل بیت ص ٣٦٤.
[٣٥٥٧]- منهاجالسنة (٧/٩٩) دراسته عن الفرق و تاریخ المسلمین جبلی، ص ١٩٠.
[٣٥٥٨]- بخاری، کتاب التفسیر، شماره (٤٨١٨).
[٣٥٥٩]- منهاجالسنة (٧/١٠٠).
[٣٥٦٠]- مهناجالسنة (٧/١٠٠).
[٣٥٦١]- تفسیر ابن کثیر (٤/١١٢)؛ فتح الباری (٨/٥٦٤).
غدیرخُم جایی است بین مکه و مدینه در جحفه[٣٥٦٢] و در مسافت (٢٦) مایلی شرق رابغ قرار دارد. امروزه آن را غربه میگویند.[٣٥٦٣] گفته میشود که پیامبر ج در آنجا در میان مردم بهایراد خطبه پرداخته است و فضل و برتری علی س را یادآور شده است. رافضیها از یک سو این روایت را بعنوان تکیهگاه شیعهگری افراطی خود قرار دادهاند و از سوی دیگر از آن بعنوان دستاویزی جهت حق به جانب بودن حضرت علی به امر خلافت استفاده کردهاند. آنان به این حادثه آنچنان اهمیّت و عنایتی دادهاند که به دیگر حوادث زمان پیامبر ج ندادهاند[٣٥٦٤]. حتی یک کتاب دهجلدی به نام کتاب (غدیر)، پیرامون آن تألیف کردهاند که مؤلّف، آن را مملو از احادیث ضعیف و موضوع و جعلی کردهاند.
در این باره امام مسلم در صحیح خود حدیثی را از زید بن ارقم س نقل کرده که گفت: پیامبر ج در کنار چاه آبی که خُم نامیده میشد ایستاد و پس از حمد و ستایش خداوند متعال و موعظه واندرز، فرمود: ای مردم آگاه باشید! من جز انسانی نیستم که نزدیک است فرستادهی پروردگارم نزد من بیاید و من دعوت وی را اجابت کنم. من دو چیز گرانبها را برای شما باقی میگذارم: اوّل کتاب الله است، که در آن هدایت و روشنگری و نور است، پس به کتاب خدا تمسّک کنید و آن را بگیرید.» آنگاه مردم را برای تمسّک و چنگ زدن به قرآن تشویق و ترغیب نمود، بعد فرمود: «واهل بیتم». سپس سه دفعه فرمود: خدا را دربارهی اهل بیت خویش بهیاد شما میاندازم، حصین - راوی حدیث از زید بن ارقم - به او گفت: ای زید، چه کسانی اهل بیت او هستند؟ آیا همسران پیامبر ج جزو اهل بیت او نیستند؟! گفت: آری، امّا اهل بیتش کسانی هستند که بعد از رسول خدا ج از زکات محروم هستند. گفت: یعنی چه کسانی؟ گفت: آل علی، آل عقیل، آل جعفر و آل عباس. گفت: اینها همه از زکات محروم هستند؟! گفت: آری[٣٥٦٥]
امام مسلم، ترمذی[٣٥٦٦]، امام احمد [٣٥٦٧]، نسائی در خصائص[٣٥٦٨]، حاکم[٣٥٦٩] و غیره، با اسناد صحیح از پیامبر ج نقل کرده که فرمود: «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه».[٣٥٧٠]
امّا اضافه بر آن بخش از روایت، این قسمت که میگوید: «اللّهمّ والِ من والاهُ و عادِ من عاداه»: (خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست میدارد، و دشمن بدار کسی را که او را دشمن میدارد) بعضی از علما صحیح دانستهاند، ولی رأی صحیح آن است که صحیح نیستند. امّا دربارهی عبارت: «خدایا یاری کن کسی را که او را یاری میکند، و خوار کن کسی را که او را خوار میکند، و حق را به هر جایی که میرود، قرین او ساز»! باید گفت که به دروغ به پیامبر ج نسبت داده شده است[٣٥٧١].
ایراد خطبه و سخنرانی پیامبر ج در غدیر خُم سبب و علّت موجّهی داشت، چون بریده بن حصیب س روایت میکند که پیامبر ج علی س را بسوی خالد بن ولید در یمن فرستاد تا غنایم را به پنج قسمت تقسیم کند، در میان غنایم کنیزی بود که بهترین اسیران بشمار میرفت! و در خمس سهم (علی) قرار گرفت، سپس علی در حالی بیرون آمد سرش را پوشانده بود و غسل کرده بود. در این باره از او سؤال کردند، در پاسخ خبر داد که آن کنیز که در میان غنایم بوده، به سهم او درآمده و او را به کنیز خود در آورده است. برخی کار او را نپسندیدند و برید بن حصیب نامهای از طرف خالد را به سوی پیامبر ج آورد. او از جمله کسانی بود که علی را دوست نمیداشت. علی س نامهی خالد را که حاوی گزارش کار علی بود، تأیید کرد. پیامبر ج در این مورد باری دیگر از بریده سؤال کرد و فرمود: «او را مورد بغض قرار مده!» چرا که او سهم بیشتری از آن خمس دارد[٣٥٧٢]. هنگام (حجةالوداع) علی س از یمن بازگشت تا همراه رسول خدا ج حج کند و شترهای قربانی را با او به پیش براند[٣٥٧٣]. و علی برای ملاقات با پیامبر ج عجله کرد و یکی از یارانش را بعنوان جانشین خود منصوب کرد، سپس آن مرد از لباسهای غنایم بر تن سربازان کرد، وقتی که آن سپاه به مکّه نزدیک شد، علی به استقبال آنها رفت و ناگهان متوجه شد که آنها از جامههای اموال غنیمت پوشیدهاند. به جانشین خود گفت: وای بر تو این چیست؟! گفت: این جامهها را به سربازان دادهام تا وقتی که به میان مردم میآیند، زیبا و خوشقیافه باشند! حضرت علی گفت: وای بر تو! آنها را از تنشان درآور قبل از آنکه خدمت رسول ج برسیم. جامهها را از آنها باز ستاند و به غنیمتها بازگرداند. سپس آن سپاه، بخاطر کاری که علی با آنها کرده بود، شکوا و گلایهی خود را ظاهر کردند[٣٥٧٤]. وقتی که آنها از حضرت علی زبان به گلایه گشودند، در آن موقع پیامبر ج درمیان مردم به سخنرانی پرداخت.
ابن کثیر گوید: سر و صدای سربازان بلند شد و زبان به شکایت گشودند که چرا نگذاشتهاند از شتر زکاتی استفاده کنیم و چرا جامهها و لباسهایی که نائب علی س در اختیار ما گذاشته بود، از ما باز پس گرفت و خداوند متعال داناتر است.
وقتی که پیامبر ج بعد از ادای مناسک از حج بازگشت، در مسیر مدینه از منطقهای بنام «غدیر خم» عبور کرد، آنجا بهایراد سخنرانی برخاست، و ساحت علی س را تبرئه کرد و قدر و ارزش او را بالا برد، به فضیلت و برتری وی اذعان کرد، تا آن شک و تردید و ناراحتیهایی را که در دل بسیاری از مردم نسبت به علی جای گرفته بود برطرف شود.[٣٥٧٥]
پیامبر ج سخن گفتن در این باره را تا وقتی که به مدینه رسید به تأخیرانداخت و در مکه و در حج و روز عرفه چیزی در این باره نفرمود، بلکه مسأله را به وقت بازگشت به مدینه موکول کرد، این نشان میدهد که این مسأله تنها مربوط به اهل مدینه بود، زیرا کسانی که دربارهی علی س سخن گفته و اعتراض نمودند از اهالی مدینه بودند، یعنی همان کسانی که با علی س در غزوه بودند. غدیر خُم در جحفه است و جحفه تقریباً(٢٥٠) کیلومتر از مکّه فاصله دارد. این گفته نادرست است که میگویند غدیر خم در تقاطع از هم جدا شدن حاجیان قرار دارد، زیرا اجتماع حاجیان در مکه است، هرگز تقاطع حاجیان نمیتواند (٢٥٠) کیلومتر از مکه دور باشد، زیرا اهل مکه در مکّه باقی میمانند، اهل طائف به طائف باز میگردند، اهل یمن بسوی یمن و اهل عراق بسوی عراق، و بدینسان بعد از اتمام حج به سرزمین خود باز میگردد. بدینصورت قبایل عرب به چادرهای بزرگ خود باز میگردند، پس فقط اهل مدینه و کسانی که بر سر راه مدینه (سکونت داشتند) همراه رسول خدا ج بودهاند. آنها همان کسانی هستند که پیامبر ج در میان آنها بهایراد خطبه پرداخت. اختلاف میان اهل سنّت و شیعه در مورد مفهوم سخن پیامبر ج است نه در وجود آن، رافضیها میگویند: روایت «من کنُت مولاهُ فعلیٌّ مولاه»: (یعنی هر کس که من والی او هستم، پس علی هم والی و امیر اوست) و اهل سنّت میگویند: مفهوم «مَولی» در این سخن پیامبر ج موالات و یاری کردن و محبت و مهروزی است و عکس آن معادات و دشمنی کردن است، به چندین دلیل:
الف- به خاطر زیادهای که بعد از این روایت وارد شده که بعضی از علماء آن را صحیح دانستهاند، که پیامبر ج است در ادامه فرموده: «اللهمّ وال من والاه و عادِ من عاداه»: (خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست میدارد، و دشمن بدار کسی را که او را دشمن میدارد!»[٣٥٧٦]، بنابراین موالات یعنی محبت و مهرورزی مسلمانان به علی بن ابیطالب س، چون در مقابل آن دشمنی ذکر شده است.
ب- کلمهی «مولی» بر معانی متعددی دلالت دارد، ابن اثیر گفته است: مولی به رب، مالک، نعمت دهنده، یاری دهنده، دوست دار، همپیمان، بنده، آزاد کنندهی بنده، پسرعمو و داماد گفته میشود[٣٥٧٧]. اعراب همه اینها را بر کلمهی «مولی» اطلاق میکنند.
ج- این حدیث دلالت بر امامت ندارد، زیرا اگر پیامبر ج منظورش از مولی خلیفه بود - آنگونه که شیعه ادعا میکنند- هرگز آن را با کلمهای بیان نمیکرد که دارای معانی متعدد باشد، - همانگونه که ابن اثیر میگوید- چرا که پیامبر ج بلیغترین و فصیحترین عرب است و میتوانست با صراحت بگوید: علی جانشین یا امام بعد از من است، یا اگر من از دنیا رفتم از علی بن ابیطالب اطاعت کنید و... امّا پیامبر ج با این کلمهی جداکننده و قاطع که به همه اختلافات برای همیشه پایان میدهد، چنین مقصودی را بیان نکرد، بلکه فرمود: «هر کس که من مولا و یاور او هستم، علی هم مولا و یاور اوست.»[٣٥٧٨]
د- خداوند متعال فرموده است: ﴿مَأۡوَىٰكُمُ ٱلنَّارُۖ هِيَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ١٥﴾ [الحديد: ١٥] «دوزخ سرپرستتان است (و پناهگاهی جز آن ندارید) و چه بد سرنوشتی و چه بد جایگاهی است!»
خداوند متعال منزلگاه آتش را «مولی» و یاور نام گذاشته، بخاطر شدت پیوند و چسبیدگی و هم پیوندی و اتحاد با کفار. پناه بر خدا.
ه - موالات و دوست داشتنی بودن یک صفت پایدار و ثابت برای علی س در دوران حیات پیامبر ج و بعد از وفات ایشان و بعد از وفات خود علی س میباشد. بنابراین بعد از وفات پیامبر ج حضرت علی س مولای مؤمنان بوده و بعد از وفات خودش س هم مولای مؤمنان میباشد. پس او اکنون هم مولای ما میباشد همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [المائدة: ٥٥] «تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنانی یاور و دوست شمایند».
و علی س هم یکی مؤمنین بزرگوار است.
و- امام شافعی / از زید روایت میکند که گفت: «منظور از ولاء در حدیث پیامبر ج ولاء است» همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ١١﴾ [محمد: ١١]
«این بدین خاطر است که خداوند متعال مولاه و یاور کسانی است که ایمان آوردند امّا کافران مولا و یاوری ندارند».
پس این حدیث بر این دلالت نمیکند که علی س بعد از پیامبر ج خلیفه است، بلکه بدن معنی است که علی یکی از اولیای خداوند است که بایستی در حق او موالات، یعنی محبت و مهرورزی و یاریرسانی و تأیید و پشیبانی صورت گیرد.[٣٥٧٩]
عموماً ایراد این خطبه توسط پیامبر ج در غدیر خم بدین منظور بوده که ساحت حضرت علی از (گناه) تبرئه شود و برای همگان معلوم میشود که دارای جایگاهی ارزشمند و با فضیلت است و از سوی دیگر، شُبهه افکنیهایی که در مورد او میشد؛ آنهم از طرف یارانش که در یمن همراه او بودند و نسبت به بعضی از کارهای او زبان به اعتراض گشودند، بکلی از بین برود و نسبت به او بد گمان نباشند. پیامبر ج نخواست که این کار را در اثنای موسم حج انجام دهد، زیرا این حادثه به رغم انتشار و شایعهی آن، تنها به اهل مدینه محدود و مربوط میشد، ولی ایشان تا وقت رسیدن به مدینه آن را به تأخیر نینداخت، تا منافقان نتوانند از چنین حادثهای سوءاستفاده کرده، آن را در خدمت نقشههای شوم خود قرار بدهند.[٣٥٨٠]
از جمله چیزهایی که نشان میدهد پیامبر ج با این سخنرانی خواسته که فضیلت علی را برای کسانی که از آن آگاه نبودهاند بازشناسد، این است که وقتی برید بن حصیب - که از علی رنجیده خاطر بود - در نزد پیامبر ج میخواست از ارزش او کم نماید، چهرهی پیامبر ج تغییر کرد، و گفت: «ای بریده آیا من برای مؤمنان از نفس خودشان سزاوتر نیستم؟!»[٣٥٨١] بریده گفت: چرا ای رسول خدا؟ پیامبر ج فرمود: «کسی که من مولا و یاور او هستم، علی هم مولا و یاور او میباشد.»[٣٥٨٢].
اینجا یک بحث ارزشمند (علمی) در این باره وجود دارد که توسط دکتر محمد سالوس ارائه شده است. او دربارهی خطبهی غدیر و روایتهایی که میگویند به کتاب الله و«عِترَت» تمسک کنید، به پژوهش پرداخته و بر آنها حکم کرده است. از آنچه گذشت در مییابیم که حدیث «ثقلین» هم به لحاظ سند و هم از ناحیهی متن درست و صحیح است، ولی روایتهای هشتگانهای که به تمسک کردن به اهل بیت در کنار کتاب خدا دعوت میکنند، هیچکدام از وجود ضعف در سندش در امان نمانده است.[٣٥٨٣]
در متن این روایتها میخوانیم: «قرآن و اهل بیت از هم جدا نخواهند شد تا اینکه بر حوض کوثر بر پیامبر ج وارد میشوند»، از اینرو تمسک کردن به هر دوی آنها لازم است، امّا این اخبار و روایات با واقعیّت مخالفت میکند، چون بسا کسانی که خود را به اهل بیت منتسب میکنند، گمراه شده و دیگران را هم گمراه کردهاند. اکثر فرقههایی که در صدد دسیسه و توطئه علیه اسلام و مسلمان بر میآمدند، برای حمایت خود، از نقاب شیعه گری سوء استفاده کردهاند و بسیاری از منتسبان به اهل بیت کسانی هستند که طرفدارانش را به مصالح مادی و دنیوی تشویق مینماید، مانند گرفتن خُمس از آنچه که پیروان آن را به غنمیت میبرند.
عدم گمراهی و انحراف به اینکه واقعاً به قرآن و سنّت تمسّک جوییم بستگی دارد و اگر اهل بیت به آن دو تمسک کنند، در عین اینکه فضیلت نسبی و خویشاوندی دارند، فضیلت تمسک هم خواهند داشت و لیاقت پیدا خواهند کرد که ائمه و پیشوایان راهگشایانی باشند که ما به آنها اقتدا کنیم، همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
﴿وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٖ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا٧٤﴾ [الفرقان: ٧٤]
«پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطاء فرما (که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده، سرور ما و) باعث روشنی چشمانمان گردند، و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان».
منظور این است که با پیروی از شایستگان قبل از خود امام پرهیزگاران شویم و کسانی که بعد از ما میآیند نیز ما را الگوی نیکی قرار دهند.
این پیشوایی فقط به اهل بیت اختصاص ندارد، بلکه به هر کسی که به کتاب و سنّت چنگ میزند تعلق دارد. بنابراین روایتهایی که سند آنها ضعیف است، بدینسان متن آنها هم محکم و درست درنمیآید و این خود ضعف دیگری است. با وجود تمام اینها اگر این روایتها صحیح هم باشند، بازهم از طرفی بر ضرورت امامت ائمهی امامیه، و سزاوار بودن آنها به خلافت، دلالت نمیکنند.[٣٥٨٤]
علامه مناوی در مورد فقه و معنای روایات حدیث (قرآن و عترت) گفته است: «اگر شما از دستورات کتابش فرمان ببرید، و از نواهی آن دست بردارید، و به اهل بیت من هدایت یافتید، و به سیره و سرگذشت آنها اقتدا کردید، هدایت یافتهاید و راه را پیدا کردهاید، و گمراه نشدهاید.»[٣٥٨٥]
و ابن تیمیه / پس از بیان ضعف و عدم صحّت حدیث گفته است: در ارتباط با این روایت، گروهی از اهل حدیث به گونهای جواب دادهاند که نشان میدهد مجموع اهل بیت همزمان بر سر گمراهی جمع نمیشوند و گفت: و ما نیز همین را میگوییم، همانگونه که قاضی ابویعلی و غیره این را ذکر کردهاند.
نیز گفته است: اجماع امّت بر این است که قرآن و سنّت و اجماع حجت هستند و اهل بیت هم قسمتی از امّت هستند، از همین روی از ثبوت اجماع امّت، ثبوت اجماع عترت هم لازم میآید.[٣٥٨٦]
در حقیقت حدیث «ثقلین» که میگوید: «در میان شما چیزی را باقی گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید، بعد از من هرگز گمراه نمیشوید، کتاب خدا و اهل بیتم»[٣٥٨٧] این روایت به لحاظ صحّت و ثبوت آن از پیامبر ج جای بحث است و چیزی که در حدیث زید بن أرقم نزد مسلم ثابت است این است که مسألهی تمسّک به کتاب الله و سفارش کردن به اهل بیت بوده است، همانگونه که از حدیث زید بن ارقم در صحیح مسلم گذشت، پیامبر ج به قرآن و حرص ورزیدن و علاقمندی به چنگ زدن به آن سفارش کرد، سپس فرمود: «واهل بیتم، خداوند متعال را در رابطه با اهل بیتم بهیاد شما میاندازم...» (یعنی مواظب اهل بیت من باشید و به آنها ظلم نکنید...) پس چیزی که امر شده بدان تمسک کنیم، کتاب الله است، و امّا نسبت به اهل بیت پیامبر ج، امر شده که مراعات گردند و حقوقی را که خداوند متعال برایشان قرار داده، به آنها داده شود.
از چندین جهت میتوان به کجفهمیشیعیان رافضی از حدیث ثقلین پاسخ دهیم:
الف- عترت هر شخص، خانواده او هستند و عترت پیامبر ج همه کسانی هستند که زکات بر آنها حرام شده که بنیهاشم میباشند، پس آنها همان عترت پیامبر ج هستند. گذشته از این، روافض برای روایات خود سندهایی در اختیار ندارند که به پیامبر ج ختم شود و خود آنها به این مسأله اعتراف کرده و میگویند: ما در نقل کتابها و روایات خود سندی در اختیار نداریم، بلکه کتابهایی هستند که آنها را یافتهایم و معتقدیم که روایتهای آنها حق و صحیح هستند.[٣٥٨٨]
امّا دربارهی«اسانید» آنها باید بگوییم: همانگونه که حُر عاملی و دیگر پیشوایان و بزرگان شیعه میگویند: شیعه اصلاً سندی در اختیار ندارند، و به اسانید تکیه نمیکنند[٣٥٨٩]، پس آنها چگونه با روایتهای خود میتوانند ثابت کنند که مرویات آنها منقول از اهل بیت پیامبر ج است؟ بلکه پیروان واقعی اهل بیت اهل سنّت هستند، حقشان را پایمال نکرده و چیزی را در مورد آنها کم یا زیاد نکردهاند! همانگونه که پیامبر ج دربارهی خود فرموده است: «لا تطرونی کما اطرت النصاری عیسی ابن مریم، و لکن قولوا عبدالله و رسوله»[٣٥٩٠]: (آنگونه که مسیحیان عیسی بن مریم را تعریف و تمجید و ستایش اغراق آمیز کردند، شما مرا ستایش و تمجید نکنید! بلکه بگویید (محمّد) بندهی خدا و فرستاده او است).
ب- امام اهل بیت علی بن ابی طالب س میباشد، و بعد از وی، به لحاظ مقام علمی عبدالله بن عباس میآید که معروف به دانشمند امّت است. او قایل به امامت حضرت ابوبکر و عمر قبل از حضرت علی بود. با سند متواتر از علی س ثابت شده که گفت: بعد از پیامبر ج برترین مردم ابوبکر و عمر میباشند[٣٥٩١]. چنانچه ملاحظه میکنید علی که خود امام عترت است، به فضیلت و برتری شیخین اعتراف مینماید.[٣٥٩٢]
ج- این حدیث مانند این فرمودهی پیامبر ج است: «در میان شما چیزی را باقی گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز گمراه نمیشوید: کتاب خدا و سنّت من»[٣٥٩٣]
پیامبر ج فرموده: «برشما لازم است که از سنّت من و سنّت و سلوک خلفای راهیافتهی بعد از من تبعیت کنید و با (چنگ) و دندان به آنها را بگیرید! [٣٥٩٤]
پیامبر ج دستور داده که با (چنگ) و دندان آنها را بگیریم. و فرموده: «به دو کسی که بعد از من میآیند یعنی ابوبکر و عمر، اقتدا کنید!» [٣٥٩٥]
و فرمود: «با هدایت و رهنمود عمار هدایت شوید و به عهد و پیمان ابن مسعود چنگ زنید.[٣٥٩٦]». این حدیث (مانند این احادیث) هرگز بر امامت دلالت نکرده است. بلکه بر اینکه آنها بر سر هدایت پیامبر ج بوده دلالت میکند، همانگونه که عترت پیامبر ج هیچگاه بر گمراهی جمع نمیشود.[٣٥٩٧]
د- شیعه انگشت اتهام و طعنه را به سوی عباس[٣٥٩٨] و پسرش عبدالله و فرزندان حسن دراز کرده و میگویند: آنها نسبت به اولاد حسین حسادت ورزیدهاند. همچنین خود پسران حسین - آنانی که درنظرشان ائمه نیستند مانند زید بن علی س و ابراهیم برادر حسن عسکری - و غیره را مورد طعنه قرار میدهند و میگویند: آنها جزو اولیاء و دوستداران پیامبر ج و اهل بیتش نیستند، بلکه اولیاء و شیفتگان پیامبر ج و اهل بیت او، همان کسانی هستند که آنها را مورد مدح و ستایش قرار داده، حقشان را ادا کرده، چیزی از آنها نکاستهاند.[٣٥٩٩]
ه - برداشت و فهم صحابه از این حدیث:
صحابه ش چنین فهم کردهاند که مراد از مولا یا ولی، همان علاقمندی و نوعدوستی و فرمانپذیری و احترام نسبت به سالار اهل بیت علی بن ابی طالب را با خطاب کردن او به «مولانا» بازگو کردهاند.
ریاح حارث میگوید: جماعتی در حیاط خانه پیش علی آمدند، گفتند: سلام بر تو ای مولای ما! علی س گفت: چگونه میتوانم مولای شما (یعنی آزادکنندهی شما بعد از بردگی) باشم در حالیکه شما عرب هستید. گفتند: از پیامبر ج شنیدیم که در روز غدیر خم میفرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه»: (هر کس که من مولایش هستم، پس این هم مولایش است). ریاح گفت: وقتی که رفتند، دربارهی آنها به پرسوجو پرداختم و گفتم اینها چه کسانی بودند؟ گفتند: تعدادی از انصار بودند که ابوأیّوب انصاری هم در میان آنها بود.[٣٦٠٠]
مهمترین نکتهی مستفاد از این حدیث این است که علی س به هیچ وجه از واژه «مولی» معنای امارت و امامت را فهم نکرده است. قابل توجه این که ایشان صدا کردن خود را با واژه «ای مولای ما» مورد نکوهش و استنکار قرار داده و اگر او که اهل زبان عربی فصیح بود میدانست که (ای مولای ما) مترادف با ای امیر ما، ای امام ما است، این نوع صدا کردن را بر گویندگان آن مورد انکار و سرزنش قرار نمیداد.[٣٦٠١].
و- کتابهای شیعهی امامیه از بعضی از اهل بیت روایت کردهاند که آنها نص بودن حدیث غدیر بر امامت علی بعد از پیامبر را ج منتفی دانستهاند. به امام حسین بن علی که بزرگ دانش پژوهان دوران خود و وصیّ پدرش و ولی صدیقهی جدش بود، گفته شد: آیا مگر پیامبر ج نفرموده: «هر کس که من مولایش هستم، علی هم مولای اوست»؟ گفت: آری، امّا بخدا سوگند پیامبر ج با این عبارت منظورش امامت یا سلطنت نبوده است، و اگر چنین میخواست، آن را بطور رسا و روشن به آنها میگفت. پسرش امام عبدالله گفت: در این مسأله ما چیزی بیش از دیگران نیست و در میان اهل بیت امامی وجود ندارد که از طرف خداوند متعال واجب الاطاعه باشد. و او همواره این را منتفی میدانست که امامت حضرت علی س از طرف خداوند متعال تعیین شده باشد.[٣٦٠٢]
پس وقتی که اهل بیت که پسران حضرت علی و حامیان او هستند چنین بگویند، به نظر شما دیگران باید چه بگویند؟! [٣٦٠٣]
در رجب سال نهم هجری جنگ تبوک اتفاق افتاد، آن غزوه در سیرهی نبوی اهمیت زیادی داشت و از آن اهدافی متحقق شدند که در درون مسلمانان و عرب و روند حوادث تاریخ اسلام تأثیر عمیقی داشتهاند.[٣٦٠٤] پیامبر ج علی س را بر مدینه گمارد، درنتیجه منافقان فرصیت یافتند که نیرنگ و نفاق خود را آشکار کنند! لذا شروع کردند به حرفهای بد و بیراه نسبت به او، از جمله گفتند: پیامبر ج فقط بدین خاطر او را ترک کرده و بر مدینه گماشته که او را مزاحم خود دانسته است، این سخن آنها نشان بارز و آشکار نفاق و دورویی آنها بود، چون در حدیث صحیح آمده که علی س فرمود: «قسم به کسی که دانه را شکافت و نفس را آفرید، عهد و پیمان پیامبر ج است که: «جز مؤمن مرا دوست نمیدارد و جز منافق کسی مرا مورد و بغض و کینه قرار نمیدهد».[٣٦٠٥]
در آن هنگام خود را به سپاه مسلمانان رساند و میخواست با آنها در غزوه شرکت کند و گفت: ای رسول خدا ج آیا مرا در میان کودکان و زنان برجای میگذاری؟! آنگاه پیامبر ج فرمود: «آیا راضی نمیشوی که تو نسبت به من به منزلهی هارون برای موسی باشی، با این تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد آمد.[٣٦٠٦]
شیعه به این حدیث استناد کرده و میگویند: با توجه به این روایت علی بن ابی طالب س خلیفهی رسول خدا ج است، ولی از چندین وجه میتوان به آنها پاسخ: الف- این حدیث دارای سبب است:
بدون بررسی علّت و سبب بیان مورد حدیث معنی و مفهوم آن فهمیده نمیشود، زیرا منافقان علی س را مورد طعنه قرار دادند، آنگاه پیامبر ج جایگاه و فضیلت علی را یادآور شد و دروغ آن منافقان را بیان کرد.
ب- هارون قبل از موسی ÷ از دنیا رفت
ثابت شده که حضرت هارون قبل از موسی ÷ دیده از جهان فرو بسته است، بنابراین استدلال به این حدیث بر امامت علی بعد از پیامبر ج ناهمگون و ناسازگار است و اگر پیامبر ج میخواست با این فرموده بر امامت او نص بگذارد، میگفت: تو برای من، بمنزلهی یوشع برای موسی هستی. چون بعد از وفات حضرت موسی یوشع پیامبر بنیاسرائیل شد. ولی پیامبر ج هارون را ذکر کرد که در دروان حیات موسی جانشین او بود، نه بعد از وفاتش. این فرموده یک معنی دارد و آن هم زدودن غم و نگرانی علی س است از اینکه پیامبر ج او را بعنوان جانشین خود بر ضعفاء و زنان و کودکان و بازماندگان از غزوه، باقی گذاشته بود، تا با آن گفتار او را راضی و خشنود سازد! به تعبیر دیگر، پیامبر ج برای او بیان کرده: همانگونه که موسی ÷ برادرش هارون را بعنوان جانشین خود بر قومش منصوب کرد و خود به کوه طور رفت تا با پروردگارش دیدار کند، پس استخلاف من نسبت به تو، از همین بابت میباشد. چون موسی به منظور کاستن از ارزش و مقام هارون او را به جانشینی خود منصوب نکرد، بلکه بدین خاطر که به او اعتماد و باور داشته است و من هم ای علی اینگونه با تو رفتار کردهام.
ج- هارون ÷ وصی موسی ÷ نبوده است
هارون ÷ وصی موسی ÷ نبوده، بلکه به نص قرآن در عین حال که وزیر موسی بود، پیامبر هم بوده است و اینکه شیعه وضعیت علی س را با هارون مقایسه میکنند و او را بعنوان وصی معرفی مینمایند، باید بگوییم که قیاس معالفارق و نابجا است، علاوه بر اینکه آنها اصلاً قیاس را قبول ندارند.
د- عجیبتر از همه استدلال به وزیر بودن هارون است
در مورد اینکه میآیند و با توجه به وزیر بودن هارون برای موسی، مسألهی وزارت علی س برای پیامبر ج را مطرح میکنند، بسی از مورد سابق شگفتانگیزتر است! زیرا خداوند متعال بنا به درخواست حضرت موسی، هارون را بعنوان وزیری برای پیامبر «موسی» قرار داده است، همانگونه که در قرآن فرموده است:
قال تعالى: ﴿وَٱجۡعَل لِّي وَزِيرٗا مِّنۡ أَهۡلِي٢٩ هَٰرُونَ أَخِي٣٠ ٱشۡدُدۡ بِهِۦٓ أَزۡرِي٣١ وَأَشۡرِكۡهُ فِيٓ أَمۡرِي٣٢﴾ [طه: ٢٩-٣٢]
«و یاوری از خاندانم برای من قرار بده. برادرم هارون را. به وسیله او پشت مرا استوار دار (و بر نیروی من بیفزای) و او را در کار (رسالت و تبلیغ) من شریک گردان».
بنابراین آیا کسی که مدعی است میان این دو نفر تطابق و یکسانی وجود دارد، بر این بارو است که علی س شریک پیامبر ج در نبوّت بوده است، همانگونه که هارون در کار و امور حضرت موسی با او شریک بوده است؟! کسی که چنین عقیده دارد، شکی در کفر و خروج او از دین اسلام نیست! [٣٦٠٧]
بجز علی س کسانی دیگرهم بر مدینه بودهاند:
پیامبر ج کسانی دیگر غیر از علی را هم بر مدینه به جانشینی خود انتخاب و منصوب کرده است، مثلاً در جنگ بدر عبدالله بنام مکتوم و در غزوهی سلیم سباع بن عُرطفه غفاری، یا ابن ام مکتوم (دراین باره اختلاف است) و در غزوهی سویق بشیر بن عبدالمنذر را به جانشینی خود منصوب کرده است. در غزوهی بنیمصطلق ابوذر غفاری را بر مدینه گمارد، و در غزوهی حدیبیه نُمَیله بن عبدالله لیثی را به جانشینی خود منصوب کرد، همانگونه که در غزوه خیبر هم او را بکار گرفت، در قضای عمره، عویف بن اضبط دیلمیرا بکار گرفت و در فتح مکه، کلثوم بن حصین بن عُتبه غفاری را (بر مدینه گمارد)، و در (حجة الوداع) ابودجانهی ساعدی را به جانشینی خود منصوب کرد. ابن هشام این موارد را در جاهای پراکنده از سیرهاش ذکر کرده است.[٣٦٠٨]
علاوه بر این، استخلاف علی از جانب پیامبر ج بر مدینه آخرین استخلاف نبوده است، زیرا در (حجة الوداع) غیر از علی س را بر مدینه به جانشین خود منصوب کرد. منهج و برنامه پیامبر ج برای تربیت و پرورش رهبران اینگونه بود. همانگونه که که ابوبکر س را به پیشنمازی جمع اصحاب در بیماری قبل از وفات منصوب کرد.[٣٦٠٩]
و- تشبیه کردن علی به هارون یک فضیلت است
همانگونه که پیامبر ج ابوبکر و عمر ب را به افرادی بزرگتر ازهارون هم تشبیه کرده است. مثلاً در جنگ بدر وقتی که قضیهی اُسرا پیش آمد، و پیامبر ج با آنها در این مورد رایزنی کرد، ابوبکر چنین نظر داد که از آنها بگذرد و قومشان بجای آنها فدیه بدهند، و عمر نظر داد که آنها را بکشند. سپس پیامبر ج به ابوبکر فرمود: تو مانند ابراهیم هستی که آن روز گفت:
﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضۡلَلۡنَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِۖ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّيۖ وَمَنۡ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٣٦﴾ [إبراهيم: ٣٦]
یعنی: «پروردگارا! این بتها بسیاری از مردم را گمراه ساختهاند. (خداوندا! من مردمان را به یکتاپرستی دعوت میکنم) پس هر که از من پیروی کند، او از من است، و هرکس از من نافرمانی کند (تو خود دانی، خواهی عذابش فرما و خواهی بر او ببخشا) تو که بخشاینده مهربانی».
و مانند عیسی هستی وقتی که گفت: قال تعالى: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ١١٨﴾ [المائدة: ١١٨]
«اگر آنان را مجازات کنی، بندگان تو هستند (و هرگونه که بخواهی درباره ایشان میتوانی عمل کنی) و اگر از ایشان گذشت کنی (تو خود دانی و توانی) چرا که تو چیره و توانا و حکیمی».
سپس پیامبر ج رو به عمر س کرد و فرمود: ای عمر تو شبیه نوح هستی وقتی که گفت:
﴿وَقَالَ نُوحٞ رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا٢٦﴾ [نوح: ٢٦]
«نوح (به دعای خود ادامه داد و) گفت: پروردگارا! هیچ احدی از کافران را بر روی زمین زنده باقی مگذار».
و نیز «شبیه موسی هستی» آنوقت که گفت:
﴿وَقَالَ مُوسَىٰ رَبَّنَآ إِنَّكَ ءَاتَيۡتَ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَأَهُۥ زِينَةٗ وَأَمۡوَٰلٗا فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَۖ رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ٨٨﴾ [يونس: ٨٨]
یعنی: «موسی گفت: پروردگارا! تو به فرعون و فرعونیان در دنیا زینت (و بهجت جهان، یعنی فرزندان و قدرت فراوان و نعمت) و دارائی (سرشار) دادهای و عاقبتِ آن این شده است که (بندگانت را) از راه تو به در میبرند و گمراهشان میکنند. پروردگارا! اموالشان را نابود گردان و بر دلهایشان (بند قسوت را) محکّم کن، تا ایمان نیاورند مگر آن گاه که به عذاب دردناک (دوزخ) گرفتار آیند»[٣٦١٠].
بدینسان رسول خدا ج ابوبکر را به ابراهیم و عیسی و عمر را به نوح و موسی تشبیه کرد، در حالیکه این پیامبران † جزو پیامبران اولوالعزم بوده و بعد از پیامبر ج بهترین انسانها میباشند. در حالی که پیامبران الوالعزم به مراتب از هارون برتر میباشند، درود و سلام خداوند بر همه آنها باد.
بنابراین تشبیه علی س به هارون از سوی پیامبر ج صرفاً بمنظور تکریم و بزرگداشت او بوده است. همانگونه که پیامبر ج ابوبکر و عمر را مورد اکرام قرار داد، که آنها را به ابراهیم و موسی و عیسی و نوح † تشبیه نمود.[٣٦١١]
ز - سخنانی از علماء دربارۀ شرح این حدیث
امام نووی / میگوید: این حدیث حجّت و دلیلی برای شیعه در بر ندارد، بلکه مراد و مقصود رسول خدا ج چیزی جز بیان فضیلت و برجستگی علی س نبوده و نیز در آن اشارهای نشده به اینکه از امثال خود برتر است، گذشته از این، در آن دلالتی بر این وجود ندارد که پیامبر ج او را بعد از خود بعنوان جانشین منصوب کرده باشد، زیرا پیامبر ج این را در آن زمان فرموده که وی را به هنگام غزوهی تبوک در مدینه جانشین خود کرد، آنچه این نکته را تأیید میکند این است که هارون که علی به او تشیبه شده، بعد از موسی جانشین او نبوده است، بلکه در دروان حیات موسی و طبق گفتهی اهل اخبار و داستان، چهار سال قبل از وفات حضرت موسی ÷ وفات یافته است و نیز گفتهاند: موسی فقط وقتی که به میقات پروردگار رفت تا با او نیایش کند، هارون را به جانشینی خود منصوب کرد.[٣٦١٢]
ابن حزم پس از ذکر احتجاج و استناد شیعه به این حدیث، میگوید: «این حدیث موجب فضل و برتری او بر دیگران نیست، نیز بیان نمیدارد که او بعد از پیامبر ج مستحق و سزاوار امامت است، زیرا هارون ÷ بعد از موسی ÷ زمام امور بنیاسرائیل را در دست نگرفت، بلکه این مقام نصیب خدمتکار و یار و همدم مسافرتی موسی ÷ یعنی یوشع بن نون شد که در طلب خضر، او را همراهی نمود، به همانصورت بعد از وفات پیامبر ج رفیق و همدم او در غار ثور، همان کسی که با او به مدینه کوچ کرد، متولی شئون مسلمانان شد، بنابراین وقتی قرار است علی س حتّی مانند هارون ÷ پیامبر هم نباشد، همانگونه که او بعد از وفات موسی ÷ خلیفه و جانشین نشد، علی هم جانشین پیامبر ج نشده است، پس روشن میشود که پیامبر ج او را برای خود به منزله هارون برای موسی میداند، فقط از باب قرابت و نزدیکی در خویشاوندی است و گذشته از این، پیامبر ج وقتی که در غزوه تبوک، او را بر مدینه گمارد این سخن را گفت، در حالی که پیامبر ج قبل از تبوک و بعد از آن افراد دیگری را در سفرهایش به جانشینی خود منصوب کرده است، بنابراین روشن میشود که این استخلاف نشان دهندهی ضرورت برتری علی س بر دیگران و اینکه بعد از پیامبر ج متولی امر باشد نیست، همانگونه این فضل و برتری و مقام برای جانشینان دیگر هم واجب نشده است.»[٣٦١٣]
مرحوم ابن حجر میگوید: از این حدیث چنین برداشت کردهاند که در میان صحابه تنها حضرت علی سزاوار و مستحق خلافت بوده است و گفتهاند: مگر نه این است که هارون جانشین حضرت موسی ÷ بوده است! و ما در جواب میگوییم: هارون فقط در دورانی که حضرت موسی در قید حیات بود، جانشین او بوده است، چون به اتفاق (همه داستاننویسان و تاریخنویسان) قبل از وفات حضرت موسی هارون وفات یافته است. خطابی به این نکته اشاره کرده است، ...»[٣٦١٤]
ابن تیمیه / آنجا که میخواهد استدلال رافضی به این حدیث را رد کند، میگوید: «کسی که میگوید: زمانی که گفته میشود: این به منزلهی آن است، یعنی مانند آن است و این گفتار به مثابهی تشبیه کردن چیزی به چیز دیگر است و طبق سیاق سخن بر آن دلالت کرده است و مستوجب مساوات کلّی و مطلق بین دو طرف تشبیه در همه چیز نمیباشد، این استخلاف بعنوان یکی از ویژگیهای حضرت علی مطرح نمیشود، بلکه اصلاً مانند استخلافات وی نیست چه رسد به اینکه از آنها برتر باشد؟! چون در بسیاری از غزوهها کسانی دیگر غیر از علی را به جانشینی بر مدینه گماشته، و این جانشینی برتری فرد جانشین شده را بر علی واجب نکرده است اگر با او بنشیند (وبه غزوه نرود)، پس چگونه موجب برتری دادن او بر حضرت علی خواهند بود؟! چندین نفر بر مدینه گماشته شدهاند و آن جانشینان برای پیامبر ج به منزلهی هارون برای موسی بودهاند، یعنی درست از جنس استخلاف حضرت علی. بلکه آن جانشینیها بسی برتر و افضلتر از استخلاف علی در سال تبوک تعیین شدند و نیاز به این استخلاف بر مدینه بیشتر بود، زیرا قبلاً نگران بودند که دشمنان بر مدینهیورش کنند، امّا در سال تبوک، عرب حجاز مسلمان شده بودند و مکه فتح شد و اسلام غالب و عزتمند بود، به همین خاطر خداوند متعال به پیامبر ج دستور داد که پیکار کند و چون مدینه دیگر جای نگرانی و بیم دشمنان نداشت، پیامبر ج کسی از رزمندگانش را در کنار علی باقی نگذاشت، و همه را با خود برد، ولی قبلاً پیامبر ج در سایر غزوهها تعدادی از آنها را باقی میگذاشت.[٣٦١٥]
ج- چرا پیامبر ج کسی را جانشین خود قرار نداد
اگر این حقیقت را به خوبی درک کنیم که اسلام یک دین ربّانی است برای بشریّت، پر واضح است که حکمت این که رسول خدا ج کسی را برای در دست گرفتن امور امّت بعد از خود اختصاص نداده است چیست. اگر آن حضرت شخصی را بعد از خود تعیین میکرد، یک مجوز شرعی بدست کسانی (مقامطلب) میداد که بگویند: قیادت و رهبری امّت تنها بدست یک خانواده است و البته عملاً هم این کار را بدون دلیل کردهاند - و از آن پس، دیگر حکومت موروثی میشد و حکومت جاری و ساری در اسلام همان میشد، امّا پیامبر ج که از روی خواستهی شخصی سخن نمیگوید، بلکه با وحیی که به او میشود، خواست که این مسئله را برای مسلمانان باقی بگذارد، و آنها شایستهترین و بهترین فرد میان خود را انتخاب نمایند.
اگر چه اشارهای چند به حضرت ابوبکر س نموده و میتوانست این مسئله را با صراحت اعلام نماید، امّا وی برای این مقصود، چنین کاری نکرد و گذشته از این، اشاره و تلویح مجوز بدستگیری مقام و سرپرستی مستقیم را نمیدهد. اگر در آنجا به شخصی وصیت میشد، در آغاز این مسأله در سقیفة بنی ساعده اختلاف پدید نمیآمد. و ابوبکر صدّیق برای واگذاری خلافت به عمر س با مردم مشورت نمیکرد و عمر س امر خلافت را برای شش نفر از مهاجرین ترک نمیکرد...و چنانچه مسأله موروثی بود بنیهاشم اولین کسانی میبودند که به این امر نایل میآمدند.[٣٦١٦]
این دین اسلام برای همه انسانهاست و در هیچ شرایطی صحیح نیست که در دست یک خانوادهی حاکم محصور باشد و مانند کالا پیوسته از این به آن برسد. و اگر نسلهای بعدی چنین کاری کردند، همچون بنیامیه و بنیعباس و غیره، یک کار را بر خلاف قاعدهی شرعی انجام دادهاند. و چیزی که بر خلاف قاعدهی شرعی باشد، امری عارضی و بیگانه از دین خداوند متعال است. لازم است که این مفهوم علیل و قاصر بطور کلی ازاندیشهی اسلامی پاک شود، تا درخشان و تابناک گردد! [٣٦١٧]
[٣٥٦٢]- معجم البلدان (٢/٢٨٩).
[٣٥٦٣]- علی طرق الهجرة، عاتق البلاد، ص ٦١.
[٣٥٦٤]- اثر شیعهگری بر روایتهای تاریخی، عبدالعزیز محمد نور ولی، ص ٢٩٩.
[٣٥٦٥]- مسلم رقم (٢٤٠٨).
[٣٥٦٦]- سنن ترمذی شماره (٣٧١٣).
[٣٥٦٧]- سند احمد، موسعة الحدیثیة، شماره ٦٧٠، صحیح لغیره
[٣٥٦٨]- خصائص علی شماره (٧٩) صحیح و رجالش ثقات دهند.
[٣٥٦٩]- السمتدرک ک (٣/١١٠).
[٣٥٧٠]- حقبة من التاریخ ص ١٨٢.
[٣٥٧١]- ن. ک به سلسله احادیث صحیح آلبانی (١٧٥٠).
[٣٥٧٢]- مجمع الزوائد (٩/١٢٧). هیثمیگفته است: رجالش، رجال صحیح است جز عبدالجلیل بن عطیه، و او ثقه است و به سماع تصریح کرده، و در او مقداری نرمگیری وجود دارد.
[٣٥٧٣]- مسلم شماره ١٢٨١.
[٣٥٧٤]- البدایة و النهایة (٥/٩٥) سیرة النبویة ابن هشام (٤/٢٥٩). ابن کثیر گفته است: این سیاق و شیوه بیانی از سیاق بیهقی نزدیکتر است («دلایل النبوة» ٥/٣٩٨) بهرغم اینکه درباره روایت بیهقی گفته است: این اسناد عالی است بر شرط نسائی.
[٣٥٧٥]- البدایة والنهایة (٥/٩٥).
[٣٥٧٦]- سلسله احادیث صحیح آلبانی شماره (١٧٥٠).
[٣٥٧٧]- النهایة فی الحدیث (٥/٢٢٨).
[٣٥٧٨]- حقبة من التاریخ، ص ١٨٥.
[٣٥٧٩]- حقبة من التاریخ (ص١٨٧).
[٣٥٨٠]- اضواء علی دراسته السیرة النبویة، صلح الشامی، ص ١١٣، ١١، تأثیر شیعهگری بر روایتهای تاریخی، ص ٣٠٤.
[٣٥٨١]- یعنی آیا مؤمنان نباید بیشتر از خودشان به من توجه کنند؟! مترجم.
[٣٥٨٢]- سلسله احادیث صحیح آلبانی(٤/٣٣٦) و آلبانی گفته است: و این اسنادی صحیح است بر شرط شیخین.
[٣٥٨٣]- با وجود این ضعف، در کتاب مراجعات موسوی ص ٥١، آمده که متواتر است. و به شیخ سلیم بشری چنین نسبت داده است که او این قول را تلقی قبول کرده است، ص ٤٥، و او زیادهخواهی کرده، و نویسنده مراجعات روایتهای دیگری ذکر کرده که از ضعف بیشتری برخوردار میباشند. با شیعه اثنیعشری (١/١٣٦).
[٣٥٨٤]- با شیعه اثنیعشری (١/١٣٦).
[٣٥٨٥]- فیض القدیر (٣/١٤).
[٣٥٨٦]- همان.
[٣٥٨٧]- سنن ترمذی، کتاب المناقب شماره (٣٧٨٦) و در زید الأنماطی، و این حدیث بیشتر از چند طریق دارد که همه جای سخن دارند در حالیکه به لحاظ متن با هم تفاوت دارند.
[٣٥٨٨]- حقبة من التاریخ، ص ٢٠٣
[٣٥٨٩]- حقبة من التاریخ، ص ٢٠٣.
[٣٥٩٠]- بخاری شماره(٣٤٤٥).
[٣٥٩١]- بخاری شماره (١/٣٦٧).
[٣٥٩٢]- حقبة من التاریخ، ص ٢٠٤.
[٣٥٩٣]- مستدرک حاکم (١/٩٣).
[٣٥٩٤]- سنن ابی داود (٤/٢٠١) ترمذی آن را حسن و صحیح دانسته است.
[٣٥٩٥]- صحیح سنن ترمذی از آلبانی (٣/٢٠٠).
[٣٥٩٦]- سنن ترمذی شماره (٢٨٠٥).
[٣٥٩٧]- حقبة من التاریخ ص ٢٠٥.
[٣٥٩٨]- رجال کشی ص ٥٢، به نقل از حقبة من التاریخ ص ٢٠٥.
[٣٥٩٩]- حقبة من التاریخ ص ٢٠٥
[٣٦٠٠]- فضائل الصحابه (٢/٧٠٢) حدیث شماره ٩٦٧.
[٣٦٠١]- س ثمّ أبصرت الحقیقة. ص ٢٠٠
[٣٦٠٢]- س ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ٢٠١، در کتب اهل سنت این روایت چنین است. الاعتقاد، بیهقی، ص ١٨٢-١٨٣، و از کتابهای شیعه، بصائرالمؤمنین صفار، ١٥٣-١٥٦.
[٣٦٠٣]- س ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ٢٠١.
[٣٦٠٤]- مرتضی، از ندوی، ص ٥٥.
[٣٦٠٥]- مسلم.
[٣٦٠٦]- بخاری، شماره (٢٤٠٤).
[٣٦٠٧]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ٢١٥.
[٣٦٠٨]- سیره نبوی، ابن هشام، ٢١/٦٥٠، ٨٠٤، ٨٠٦.
[٣٦٠٩]- س ثمّ أبصرت الحقیقة. ص ٢١٥.
[٣٦١٠]- مسند احمد (١/٣٨٣) سندش صحیح است.
[٣٦١١]- حقبة من التاریخ ص ٢٠٠
[٣٦١٢]- الفصل (٤/١٥٩، ١٦٠).
[٣٦١٣]- الفصل(٤/١٥٩، ١٦٠).
[٣٦١٤]- فتح الباری(٧/٧٤) الانتصار للصحب والآل ص ٥٤٠.
[٣٦١٥]- منهاجالسنة (٧/٣٣٠-٣٣٢).
[٣٦١٦]- دراسات فی عهد النبوة، شجاع، ص ٢٧٠.
[٣٦١٧]- المستدرک (٣/١٣٠/١٣١) به لحاظ سند و متن ضعیف است.
یکی از مهمترین دلایل شیعه بر امامت علی س حدیث جوجهی بریان شده است. حاکم در مستدرک از انس بن مالک س روایت کرده، که من به پیامبر ج خدمت میکردم، یک جوجهی بریان شده را نزد رسول خدا ج آوردند، سپس فرمود: خدایا محبوبترین خلقت را نزد من بیاور تا از این جوجه با من بخورد. انس میگوید: خدایا او یکی از مردان انصار باشد، سپس علی آمد، گفتم: پیامبر ج کار دارد، پس باز آمد، بعد رسولخدا ج فرمود: در را باز کن! علی وارد شد. پیامبر ج فرمود: ای علی چه چیز تو از آمدن منع کرد؟! گفت: این سوّمین باری است که انس جلوی مرا میگیرد، و میگوید که پیامبر کار دارد. پیامبر ج فرمود: ای انس چرا این کار را کردی؟! عرض کردم: ای رسول خدا، دعایت را شنیدم، دوست داشتم که مردی از قوم من باشد، رسول خدا ج فرمود: انسان واقعاً قوم خود را دوست میدارد.[٣٦١٨]
این حدیث به سندهایی روایت شده که خالی از ضعف نیستند. علاوه بر اینکه کثرت روایتهایی که به حضرت انس نسبت داده میشود و عدم صحت سند یکی از آنها، امری است که موجب شگفتی و دهشت است! راستی، یاران انس که سالهای طولانی وی را مصاحبت کردهاند، در این حدیث کجا هستند؟! ندیدهایم که یکی از آنها این حدیث را روایت کرده باشد. آنهایی که (در اوج) موثوق، دقّت، حفظ و کنترل احادیث هستند؛ نظیر حسن بصری، ثابت بنایی، حمید طویل، حبیب بن ابی ثابت، بکر بن عبدالله مزنی، اسعد بن سهل بن حنیف، اسحاق بن عبدالله بن ابی طلحه، أبان بن صالح، ابراهیم بن میسره و غیره فراوانند، از جمله کسانی که از انس روایت میکنند امّا گمنام هستند. ابن کثیر گفته است: «کتابی بزرگ از قاضی ابوبکر[٣٦١٩] باقلانی را بدست آوردهایم در رد و تضعیف این حدیث - حدیث جوجه - به لحاظ متن و سند نوشته شده است». ابن جوزی گفته است: ابن مرویه این حدیث را به بیست گونه نقل کرده است که همگی مبهم بوده و مورد طعنه قرار گرفتهاند. از اینرو، بهتر دیدم که در این باره زیادهگویی نکنم[٣٦٢٠]. شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: روایت جوجه بریانی، نزد اهل علم و معرفت به حقایق، دروغ و ساختگی محسوب میشود[٣٦٢١]. زیلعی گفته است: چه بسیار روایاتی که راویان آن فراوانند و بهگونههای مختلف و متعدد روایت شده است، ولی با این حال حدیث ضعیف است.[٣٦٢٢]
از جمله احادیثی که امامیه برای منصوص بودن امامت بدان استناد میکنند، حدیث منزل است، چرا که چنین عقیده دارند که پیامبر ج از همان آغاز بعثت و در اثنای عرضهی اسلام بر کفار مکه و از همان زمان که از آنها خواست عبادت بتها را فروگذارند و تنها خداوند متعال را عبادت کنند، بر امامت علی س نص نهاده است. روایت منزل از این قرار است که وقتی این آیه بر پیامبر ج نازل شد:
﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾ [الشعراء: ٢١٤] «و خویشاوندان نزدیکت را انذار بده!».
(علی س گوید) پیامبر ج مرا فراخواند و گفت: ای علی! خداوند متعال به من دستور داده که خویشاوندان نزدیکم را انذار دهم، امّا من مقداری به این امر دلتنگ شدم، چون میدانم هر وقت این مسئله را با آنها درمیان بگذارم واکنشی ناپسند از آنها مشاهده خواهم کرد. پس یک صاع از غذا برای ما درست کن! و پای گوسفندی را هم در آن قرار بده! و لیوان بزرگی را برای ما پر از شیر کن! سپس فرزندان عبدالمطلب را برایم جمع کن تا با آنها حرف بزنم و مأموریت خودم را به آنها ابلاغ نمایم. آنچه را که پیامبر ج به من دستور داد، انجام دادم و آنها را برایش دعوت کردم، آنها در آن روز کم و بیش چهل نفر میشدند. در میان آنها
عموهای حضرت، یعنی ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب حضور داشتند. همین که در کنار او جمع شدند، از من خواست غذای آماده شده را جلوشان بگذارم. من هم غذا را آوردم آوردم، همین که غذا را گذاشتم پیامبر ج یک طرف آن گوشت را برداشت و با دندانش آن را تکهتکه کرد، و آن را در قسمتهای بشقاب ریخت. سپس فرمود: با نام خدا شروع کنید! آن جماعت خوردند تا سیر شدند. و من فقط جای دستان آنها را مشاهده میکردم و سوگند به کسی که جانم در دست اوست، یک نفر از آنها میتوانست همه آن خوراکی را که برای آنها گذاشتهام، به تنهایی بخورد. سپس پیامبر ج فرمود: برای جماعت آب بیاور. من هم آن لیوان بزرگ را آوردم تا همه از آن سیرآب شدند و بخدا قسم یک نفر از آنها به تنهایی میتوانست همه آن نوشیدنی را میل کند، وقتی که رسول خدا ج خواست با آنها حرف بزند، ابولهب پیشدستی کرده گفت: محمّد شما را جادو کرده است، بلا فاصله جماعت پراکنده شدند و پیامبر ج با آنها حرفی نزد. سپس روز بعد فرمود: ای علی این مرد چنان که شنیدی، زودتر از من سخن گفت: و من قبل از آنکه بتوانم با آن جماعت حرف بزنم، آنها پراکنده شدند. پس همین طعامیکه امروز ساخته بودی، دوباره آن را برایمان آماده کن! سپس آنها را برای من جمع کن! علی گوید: این کار را انجام دادم، سپس آنها را جمع کردم، بعد پیامبر ج درخواست آن طعام را کرد، من هم طعام حاضر شده را جلوی آنها گذاشتم و مانند روز گذشته پذیرایی صورت گرفت، سپس پیامبر ج فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب، بخدا من در میان عرب، جوانی را نمیشناسم که ارمغانی بهتر از ارمغان من برای قومش آورده باشد! من خیر و نیکبختی دنیا و آخرت را برای شما آوردهام و خداوند متعال به من امر فرمود که شما را به سوی آن دعوت نمایم، پس روی کدامیک از شما میتوانم حساب نمایم، که در این زمینه، برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد؟!
علی گوید: در حالیکه از همه کم سن و سال تر بوده، و بیشتر از همۀ آنها چرک سفید در گوشۀ چشمم جمع میشد، بیش از همه شکم گنده داشتم و استخوان ساق پایم از هم آنها باریکتر بود[٣٦٢٣]، گفتم: من ای رسول خدا وزیر شما میشوم، آنگاه گردنم را گرفت و گفت: این برادر و وصی و جانشین من در میان شماست، پس به گفتار او گوش فرا دهید، و از او اطاعت کنید! لذا آن جماعت خندهکنان برخاستند و به ابوطالب گفتند: (محمّد) به تو دستور داد که از این پس به پسرت گوش دهی و از او اطاعت کنی. در سیاق دیگر روایت آمده است: هیچیک از آنها به او جواب ندادند، آنگاه علی برخاست و گفت: من ای رسول خدا. فرمود: بنشین! سپس دوباره سخنش را تکرار کرد، همگی ساکت شدند و علی برخاست و گفت: من ای رسول خدا، گفت: بنشین، سپس برای بار سوم سخنانش را برای آن جماعت تکرار کرد و هیچکس از آنها جوابی نداد، آنگاه علی برخاست و گفت: من ای رسول خدا، گفت: بنشین! تو برادر من هستی.»[٣٦٢٤]
این حدیث هم به لحاظ سند و متن باطل و بیپایه است:
از لحاظ سند باطل است چون در آن عبدالغفار بن قاسم و عبدالله بن عبدالقدوس وجود دارند، عبدالله متروک الحدیث است و به او استناد نمیشود، علی بن مدینی در ارتباط با او گفته است: حدیث وضع میکرد. و یحیی بن معین گفته است: چیزی نیست[٣٦٢٥]. عباس بن یحیی روایت کرده: چیزی نیست. بخاری گفته است: از نظر علمای جرح و تعدیل قوی نیست. ابن حبان دربارهی او گفته است: روایات را وارونه میکند و درست نیست که به او احتجاج شود. احمد بن حنبل و یحییبن معین وی را ترک کردهاند. نسائی گفته: او متروک الحدیث است.[٣٦٢٦]
عبدالله بن عبد القدوس هم نزد عموم اهل حدیث مجروح است. نسائی گفته است: ثقه نیست، و دار قطنی گفته است: ضعیف است.[٣٦٢٧]
از لحاظ متن هم به دلایلی چند، واضح البطلان میباشد:
الف- این روایت با روایت دیگری که از نظر همه اهل حدیث صحیح و ثابت است، تعارض دارد. بخاری و مسلم در دوصحیح خود، از ابنعباس ب روایت کردهاند که گفت: وقتی که این آیه نازل شد که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾ [الشعراء: ٢١٤] «و خویشاوندان نزدیکت را انذار بده!».
نازل شد، پیامبر ج بر کوه صفا فراز آمد، و شروع به فراخواندن تیرههای قریش کرد و گفت: (ای بنی فهر، ای بنیعدی...) تا اینکه همگی جمع شدند، واگر کسی نمیتوانست خود بیاید، کسی را میفرستاد تا ببیند خبر چیست، سپس ابولهب و قریش آمده و پیامبر ج فرمود: «آیا اگر به شما خبر دهم که لشکری در این بیابان میخواهد به شما یورش برد، و به قتل و غارت شما بپردازد، آیا سخن مرا باور میکنید؟» گفتند: آری، سابقه ندارد که ما از شما دروغ شنیده باشیم. هرگاه سخنی از شما شنیدهایم، راست بوده است. پیامبر ج فرمود: حال که چنین است، من آمدهام تا به شما هشدار دهم که عذابی سخت در انتظار شماست! آنگاه ابولهب گفت: «هلاک شوی، بخاطر همین حرفها ما را در اینجا گرد آوردی؟!» آنگاهایات ذیل نازل شد: [٣٦٢٨]
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ٢﴾ [المسد: ١-٢]
یعنی: «نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود میگردد. دارائی و آنچه (از شغل و مقام) به دست آورده است، سودی بدو نمیرساند (و او را از آتش دوزخ نمیرهاند)».
ب- دیر زمانی است که امامیه مدعی است نص صریح بر امامت و خلافت علی س و اینکه او وصی و یگانه مرد لایق این منصب است، وجود دارد و نصوصی که این فهم را بیان دارند فراوان میباشند، و این روایت نظریهی آنها را تأیید مینماید، زیرا در آن آمده است که پیامبر ج قومش را جهت یاری ونصرت خود فراخواند و اگر کسی یاری او را قبول کند، برادر و وصی و خلیفه او بعد از وفاتش خواهد شد.
پیامبر ج در این روایت علی س را به این امر اختصاص نداد، بلکه سه مرتبه از او رویگرداند و چون در آخر یار و یاوری جز او نیافت، مطالب مزبور را به علی گفت، این نکته نشان میدهد که علی، بصورت اول و ابتدایی، سزاوار این مقام نبوده و پیامبر ج چون دید که قومش از آن خودداری میورزد، به ناچار این مسئله را به علی واگذارد. از این رو آیا با ادعای شیعه که میگوید: علی از آسمان انتخاب شده است، درست در میآید و همسویی و مطابقت دارد؟![٣٦٢٩].
احادیث موضوع و جعلی در این زمینه بسیار زیادند، که از جمله آنها این است که جابر بن عبدالله از پیامبر ج روایت کرده که فرمود: «من شهر علم هستم و علی دروازه آن میباشد». این روایت مورد طعنه و اعتراض است، زیرا بخاری آن را انکار نموده و یحیی بن معین دربارهی آن گفته: ساختگی و موضوع است.[٣٦٣٠]
مرحوم آلبانی میگوید: حدیث: «من شهر علم هستم و علی دروازهی آن میباشد، پس هر کس خواهان دانشاندوزی میباشد، باید از آن دروازه وارد شود.» موضوع و جعلی است. امام نوووی و ذهبی گفتهاند: موضوع و جعلی است.[٣٦٣١] ونیز روایت: «هر کس در امر خلافت با علی مخالفت کند، او کافر است»، به هیچ وجه در کتابهای اهل سنّت اثر و نشانهای ندارد.[٣٦٣٢] اینها نمونههای هستند از ضعف و عدم کارآیی پشتوانه و مستند روافض در اینکه میگویند خلافت فقط به علی اختصاص داشته و غیر از اوکسی لایق این مقام نبوده است. همچنین ابن خلدون چنین نظر داده که نصوصی که شیعه بدان استدلال کرده و آنها را نقل کرده، طبق مذهب خود آنها را تفسیر و تأویل میکنند، منتقدان و بزرگان اهل سنّت و ناقلان شریعت، آنها را نمیشناسند، بلکه اکثریت آنها جعلی بوده یا روش نقل آن جای سؤال و طعنه دارد، یا با تأویلات و تفسیرات و برداشتهای اهل سنّت بیگانه[٣٦٣٣] است.
این خود ضعف این استناد را نشان میدهد. در ادامه ابن حزم بیان کرده که سایر احادیثی که روافض بدانها دلبستهاند، موضوع و جعلی میباشند و کسی که دانش ناچیزی به روایتها و شیوههای نقل آنها داشته باشد، به خوبی از این مسأله آگاه میباشد.[٣٦٣٤]
نویسندهی شیعی ابن ابی الحدید ضمن اینکه به تأثیر شیعه در جعل و ساخت احادیث جهت تأیید دیدگاهشان دربارهی امامت اعتراف میکند، میگوید: منشأ اصلی احادیث دروغ در باب فضایل و ارزشها شیعهها بودند. آنها ابتدا به خاطر دشمنی با مخالفان خود، روایات مختلفی را در ارتباط با سرور خود وضع کردند.
وقتی بکریه (برخی ازمدعیان طرفداری از ابوبکر) مشاهده کردند که شیعه برای تأیید رأی خود روایت جعل میکنند، در مقابل این احادیث، برای سرور خودشان (ابوبکر) احادیثی را وضع و جعل کردند و چون شیعیان این کار ابوبکر را مشاهده کردند، دامنهی کار خود را گسترش دادند، این در حالی بود که هیچکدام از دو گروه نیازی به این کار نداشتند، چرا که در ارتباط با فضایل علی و ابوبکر س آنقدر احادیث ثابت و صحیح و تحقیق شده و روشن وجود داشت، که آنها را از این تکلف و دردسری متعصبانه بینیاز سازد[٣٦٣٥].
به رغم اینکه میبینیم که همه این استدلالات ضعیف بوده و از قوّت و اعتبار چندانی برخوردار نیستند، باز هم برخی از شیعیان معاصر را میبینیم که پیوسته آنها را در کتابهای خود تکرار کرده و برای اثبات اعتقاد خود در مورد امامت به آنها استناد میکنند، یکی از پیشوایان و سران شیعه معتقد است که اگر پیامبر ج علی را بعنوان جانشین بعد از خود تعیین نمیکرد، میگفتیم او رسالت و پیام الهی را ابلاغ نکرده است! .
همچنین میگوید: خداوند متعال با پیامبر ج از طریق وحی سخن گفت که باید فرمان الهی را در مورد کسی که او را خلیفه و جانشین مردم میکند، به آنها ابلاغ نماید و به حکم این فرمان، از دستور پیروی کرده، و علی را بعنوان خلیفه تعیین کرده است.[٣٦٣٦]
این مدعای شیعه با همه آیات و احادیثی که بعنوان سند و مدرک امامت مطرح میکنند، در تناقض است، زیرا از این سخن آنها چنین لازم میآید که خداوند متعال و پیامبرش در حادثهی غدیر خُم نصی بر امامت حضرت علی نگذاشتهاند.
برای به نقد کشیدن نظریهی امامت شیعه، همین کافی است که آنها در ارتباط با ادعای نص بر امامت علی سند و مدرکی جز «عبدالله بن سبأ» یهودی ندارند که به ترویج مقولهی وصیت پیامبر ج برای امامت علی، و محصور بودن امامت به وحی پرداخت و نیز اینکه غیر از علی هر کس آن را پذیرا شود، لازم است که از او ابراز برائت نمود و او را کافر دانست. در حقیقت کتابهای شیعهی امامیه اعتراف کردهاند که ابنسبأ اولین کسی بود که قایل به فرضیّت امامت حضرت علی شد و از دشمنانش ابراز برائت و از مخالفانش رازگشایی کرد و آنها را تکفیر نمود[٣٦٣٧]، زیرا او یهودی الاصل بود و معتقد بود که یوشیع بن نون وصیّ و نمایندهی موسی است و آنگاه که مسلمان شد، این مقوله را دربارهی حضرت علی س نمایان ساخت.[٣٦٣٨]
[٣٦١٨]- فتح الباری(٧/٧٤) الانتصار للصحب والآل ص ٥٤٠.
[٣٦١٩]-البدایة و النهایة (٤/٣٥٤).
[٣٦٢٠]-العلل المتناهیة (١/٢٢٥-٢٣٤).
[٣٦٢١]- منهاجالسنة (٤/٩٩).
[٣٦٢٢]- تحفة الاحوذی (١٠/٢٤).
[٣٦٢٣]- با وجود آنکه عمرش در آن زمان حدود ده سال بوده است.
[٣٦٢٤]- المراجعات، المراجعة (١/٣٥٠) از کتاب الحجج الدامغات لنقض کتاب المراجعات. ابو مریم بن محمد الاعظمی.
[٣٦٢٥]- المجروحین- ابن حبان، ص ١٣.
[٣٦٢٦]- المراجعات، المراجعة(١/٣٥٠) از کتاب حججٌ دافعات لنقض کتاب الرامعات. ابو مریم بن محمد الاعظمی.
[٣٦٢٧]- الضعفاء و المتروکین، نسائی ص ٢١٠.
[٣٦٢٨]- بخاری، شماره (٤٤٩٢).
[٣٦٢٩]- ثمّ أبصرت الحقیقة ص ٢٢٤.
[٣٦٣٠]- الفوائد الموضوعة فی الاحادیث الموضوعة، ص ٧١، شماره ٢٥٧، فتاوی (٤/٤١٠).
[٣٦٣١]- ضعیف جامع صغیر، (٢/١٣) شماره (١٤١٦).
[٣٦٣٢]- مقدمه ابن خلدون ص ١٩٧
[٣٦٣٣]- الفصل، ابن خلدون (٤/١٤٨).
[٣٦٣٤]- الفصل ابن حزم (٤/١٢٨).
[٣٦٣٥]- شرح نهجالبلاغه (١١/٤٨-١٥٠) به نقل از دراسات عن الفرق، اثر استادم دکتر احمد جلی، ص١٩٥-١٩٦).
[٣٦٣٦]- حکومت اسلامی خمینی ص ٤٣، ٤٢. دراسات عن الفرق قی تاریخ المسلمین ص ١٩٦.
[٣٦٣٧]- رجال الکشی ص ١٠٩، ١٠٨، اصول مذهب شیعة الامامیة(٢١/٧٩٢).
[٣٦٣٨]- اصول مذهب شیعه (٢/٧٩٢).
شیعه عقیده به امام را بعنوان اساس مذهب خود و یکی از ارکان دین قرار داده است و امام در نظر آنها به بخشی از عقیده تبدیل شده است. بعضی از شیعیان از زبان برخی از ائمه خودشان میگویند: در میان این امّت هر کس بدون امام شود، گمراه و سرگردان شده است و کسی که در چنین حالتی بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است[٣٦٣٩]، زیرا امام دراندیشهی شیعیان، بااندیشه همه مسلمانان در مورد خلیفه زمین تا آسمان تفاوت دارد، زیرا مسلمان امام یا خلیفه را از لحاظ ساختار و دانش و معارف یک انسان عادی تصوّر نگریسته و نقش بیشتر از این را برای او قایل نیستند که مقام مجری شریعت خداوند متعال را بر عهده دارد، مانند سایر انسانها در معرض خطا و اشتباه و انحراف قرار دارد و در صورتی که مخالف با فرمان خدا عمل کند باید او را به راه و مسیر درست برگردانند و مورد اعتراض قرار گیرد. بالاتر از این، خلیفه مطابق با قاعدهی شوری،[٣٦٤٠] از طرف جماعت مسلمان انتخاب و برگزیده میشود. و درست بر عکس این تصور واندیشه، شیعه بر این باور است که ائمه قبل از خلقت این جهان نور بودهاند، در کنار ولایت حکمی دارای ولایت تکوینی و وجودی میباشند، زیرا امام دارای مقامی ستایش شده و مورد پسند، مرتبهای والا و خلافت تکوینی است که ذره ذرهی جهان هستی در مقابل ولایت و قدرت او، سر تسلیم فرود میآورد. آنها در این رابطه روایتی را به پیامبر ج نسبت دادهاند که سند آن را به علی س ارجاع دادهاند[٣٦٤١]. یکی از ائمه و بزرگان شیعهی معاصر میگوید: «ثبوت ولایت و حاکمیت برای ما بدین معنی نیست که او را از مقامی که در نزد خدا دارند جدا کنیم و نیز مانند سایر حکّام و سردمداران درنظر گرفته نمیشود، زیرا امام دارای مقام پسندیده، ستایش شده، درجه و مقامیرفیع و خلافت تکوینی و وجودی است بطوری که سایر اجزای هستی در برابر آن فروتنی میکنند و یکی از بدیهیّات مذهب ما این است که ائمهی ما دارای مقام و جایگاهی هستند که نه فرشتهی مقرّب و نه پیامبران مرسل از چنین مقام و جایگاهی برخوردار نیستند و به موجب روایات و احادیثی که در این باره در دسترس ماست، پیامبر بزرگوار ج و ائمّه † قبل از وجود و تشکیل این جهان نور بودهاند، سپس خداوند آن نورها را به عرش خود حلقه زده و جایگاه آنچنان نزدیکی برایشان قرار داده که جز خدا کسی آن را نمیداند، و آنگونه که در روایات مربوط به معراج آمده است جبرئیل گفت: «...چنانچه به اندازهی یک سر انگشت نزدیک میشدم میسوختم». نیز از ائمّه روایت شده که گفتهاند: ما دارای حالتهایی هستیم که هیچ فرشتهی مقرّب یا پیامبر مرسلی گنجایش آنها را ندارد[٣٦٤٢]. بر اساس این طرز فکر دربارهی امام، وظیفه و نقش او تنها به اجرای شریعت خداوند متعال محدود نمیشود، بلکه او یک قدرت فرا انسانی بر همه شئون و جریان هستی دارد. در نظر آنها، علی، حاکم مسلط شرعی بر شئون عباد و بلاد است و فرشتگان در برابر او فروتن هستند. همهی مردم، حتی دشمنان هم در برابر او سر تسلیم فرود میآوردند، زیرا آنها در رابطه با نشست و برخاست و صحبت کردن و ساکت شدن، و در خطبهها و نمازهای و جنگهایش فرمانبردار او میگردند.[٣٦٤٣]
اعتقاد شیعه دربارهی ائمه، به علت اغراق و افراطی که در این زمینه صورت گرفته، روی اعتقاد آنها در رابطه با توحید خداوند متعال هم تأثیر گذاشته است، زیرا آنها:
اولیّن چیزی که ما ناگهان با آن روبرو میشویم این است که آن دسته از آیات و عبارتهای قرآنی را که به عبادت و بندگی کردن خالصانه برای خداوند متعال دستور میدهند، بهایمان آوردن به ولایت و امامت علی و ائمه (بعد از او) تغییر دادهاند، و از سوی دیگر، نصوص و آیات صریحی را که از شرک نهی میکنند، به شریکقرار دادن در ولایت ائمه تفسیر میکنند، مثلاً دربارهی این فرمودهی خداوند متعال که میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٥﴾ [الزمر: ٦٥]
«به تو و به یکایک پیغمبران پیش از تو وحی شده است که اگر شرک ورزی کردارت (باطل و بیپاداش میگردد و) هیچ و نابود میشود، و از زیانکاران خواهی بود».
در کافی[٣٦٤٤] - صحیحترین کتاب روایتی شیعه - و در تفسیر قمی[٣٦٤٥] - معتمد تفاسیر آنها - و در دیگر مصادر معتبر[٣٦٤٦] آنها، در مورد آیه فوق این تفسیر ارائه شده است: «یعنی اگر در مورد ولایت غیر او را شریک سازی[٣٦٤٧]» و در لفظ دیگر: «اگر همراه با ولایت علی، بعد از خودت(ای پیامبر) به ولایت کسی دیگری دستور دهی، عمل تو نابود میشود.»[٣٦٤٨]
نویسندهی البرهان در تفسیر قرآن، چهار روایت از آنها را پیرامون آیهی فوق با همان معنی بیان کرده است.[٣٦٤٩]
در مورد سبب نزول این آیه از دیدگاه شیعه گفتهاند: وقتی که خداوند متعال به پیامبرش ج وحی کرد که علی را برای مردم بعنوان امام معرفی کند، معاذ بن جبل به او نفوذ کرد و گفت: در ولایت علی، اولی و دومی(منظورش ابوبکر و عمر است) را شریک کن! تا مردم با این سخن تو آرامش بیابند و تو را تأیید کنند، وقتی که خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ﴾ [المائدة: ٦٧]
«ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان».
وقتی این آیه نازل فرمود، پیامبر ج به جبرئیل شکایت کرد و گفت: مردم مرا تکذیب میکنند، و از من نمیپذیرند. آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٥﴾ [الزمر: ٦٥].
و برای اینکه خواننده بخوبی درک کند که شیعه تا چه اندازه ایات را دستخوش تحریف و تبدیل قرار میدهند، و حاضرند برای تغییر معنای این آیه و آیات قبل و بعد از این دسیسهچینی کنند، معنی این آیه را توضیح میدهیم. خداوند متعال فرمود:
﴿قُلۡ أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَأۡمُرُوٓنِّيٓ أَعۡبُدُ أَيُّهَا ٱلۡجَٰهِلُونَ٦٤ وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٥﴾ [الزمر: ٦٤-٦٥]
«بگو: ای نادانان! آیا به من دستور میدهید که غیر خدا را پرستش کنم؟! به تو و به یکایک پیغمبران پیش از تو وحی شده است که اگر شرک ورزی کردارت (باطل و بیپاداش میگردد و) هیچ و نابود میشود، و از زیانکاران خواهی بود».
همانگونه که از روند آیه معلوم است؛ این آیه متعلق است به توحید خداوند متعال، امّا آنها این مسأله را تغییر داده و چنین برداشت کردهاند که این آیه به علی مربوط میباشد، در حالیکه اصلاً ذکر و یادی از او در این آیه نشده است. گویی آنها علی را با لفظ جلالهی «الله» تعبیر داده و «عبادت» مذکور را همان ولایت قرار دادهاند، در حالی که معنای آیه کاملاً واضح و دلالتش روشن است و میان معنای آن و تأویل مذکور شیعه کمترین پیوند و ارتباطی وجود ندارد.[٣٦٥٠]
اهل علم در تفسیر آن آیه گفتهاند: وقتی که مشرکان پیامبر ج را به بازگشت به بتپرستی فرا خواندند، خداوند متعال به پیامبرش ج فرمان داد که این مطلب را به مشرکان بگوید. آنها گفتند: این دین پدرانت است[٣٦٥١]! و معنای آن چنین است: ای پیامبر ج به مشرکان قومت بگو: ای جاهلان! آیا مرا به عبادت غیر خداوند متعال دعوت میکنید؟ در حالیکه به غیر از خداوند متعال هیچ چیز و هیچ کسی شایستهی عبادت و بندگی نیست. چون فرمان دادن به عبادت غیر خداوند متعال فقط از طرف شخصی گمراه و احمق و جاهل صادر میشود، خداوند متعال آنها را با وصفی که متقضی آنست، ندا داد و فرمود: ﴿أَيُّهَا ٱلۡجَٰهِلُونَ٦٤﴾ [الزمر: ٦٤] «ای جاهلان!»، سپس خداوند متعال بیان فرمود که او به پیامبران و رسولان قبل از او وحی فرستاده است که اگر برای خدا شریک قایل شوی، عملت نابود میشود. این امر در راستای تبیین خطر شرک و پلیدی آن میباشد. وقتی خداوند خطاب به کسی که هرگز مرتکب شرک نخواهد شد چنین تهدید سختی را بیان فرمود، پس در رابطه با غیر او (عامة مسلمانان) چگونه باید باشد؟! سپس خداوند متعال فرمود: «بلکه خدا را عبادت کن!» یعنی آنچه را که مشرکان به تو دستور دادهاند، عبادت و بندگی مکن! بلکه فقط خداوند متعال را خالصانه و بجای همه خدایان دروغین و بتها عبادت و بندگی نما! [٣٦٥٢]
همانگونه که ملاحظه میکنید، این معنی کاملاً واضح است و فقط برای کسی گنگ و مبهم مینمایاند که هواپرست، کینهتوز و مغرض باشد، چون چنین کسی هوا و هوسش او را از دیدن حق نابینا ساخته است. این گروه که این روایتها را جعل و وضع کردهاند، نهایت دغدغه و هدفشان این است که برای تئوری خودشان یعنی «امامت» در قرآن کریم دلیل و سندی بیابند، حتی اگر این کار به قیمت تحریف آیات قرآن هم تمام شود! ! باری، این دسته در این راستا کورکورانه گام برداشتهاند و در زمینهی استدلال و استناد جویی خود به اصلی لغوی یا عقلانی متکی نیستند، چه رسد به اصل شرعی و دینی. چنانکه این مسأله در روایتی که به ساحت مقدس پیامبر ج بیادبی و بیاحترامیمیکند کاملاً نمایان است. در آن روایت، پیامبر ج بعنوان شخصی ترسناک و هراسیده از قومش ترسیم میشود که نمیداند آیا دستور خدایش را اجرا کند یا اجرا ننماید؟! تا جایی که وقتی این شک و تردید را وانهاد که با تهدید خداوند مبنی بر نابودی اعمالش مواجه شد.[٣٦٥٣]
شیعه گفتهاند: خداوند متعال علی س را بعنوان جانشین و پیشوا میان خود و میان انسانها قرار داده است و هر کس که او را بشناسند مؤمن و هر کس او را انکار کند، کافر میباشد، هر کس نسبت به او جاهل باشد، گمراه خواهد بود و هر کس چیزی را همراه با او مدنظر قرار دهد، مشرک است، هر کس ولایت او را داشته باشد، وارد بهشت میشود[٣٦٥٤]. گفتهاند: هر کس ولایت ما را بپذیرد و از دنیا برود، نماز، روزه، زکات، و حج او مورد قبول واقع خواهد شد، و کسی که به ولایت ما در حضور خداوند اقرار نکند، خداوند متعال هیچ یک از اعمالش را قبول نخواهد کرد.[٣٦٥٥] همچنین به گمان و ادعای شیعه جبرئیل بر پیامبر ج نازل شد و گفت: ای محمد سلام بر تو باد، پروردگارت بر تو سلام میفرستد و میفرماید: آسمانهای هفتگانه و موجودات آنها، و هفت زمین و موجودات روی آنها را آفریدم، و هیچ جایی را برتر از رکن کعبه و مقام ابراهیم نیافریدم. و اگر بندهای از روزی که آسمانها و زمینها را آفریدهام، با من به راز و نیاز بپردازد، امّا در حالیکه ولایت علی را انکار نموده باشد، پیش من بیاید، او را در دوزخ میاندازم.
روایتها در این باره فراوان هستند و هیچ یک از آنها صحیح نمیباشند[٣٦٥٦]. هیچکدام از این روایتها در اسلام دارای ارزش نیستند، زیرا کتاب خداوند متعال در دسترش و مقابل ما قرار دارد که هیچ یک از ادعاهای آنها در آن وجود ندارد. قرآن داور نهایی است و در همه اختلافات ترجیح دهندهی اوّل است. قرآن کریم در بیان اصل قبول اعمال همان توحید و یکتاپرستی را ذکر کرده و علّت محرومیت را شرک ورزیدن به خداوند معرفی میکند، همانگونه که میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ﴾ [المائدة: ٧٢]
«بیگمان هر کس شریک و انبازی برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است».
آیات قرآن کریم همه اغراقها و زیادهگوییهای شیعیان را تکذیب مینماید، زیرا میفرماید:
﴿مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٩﴾ [المائدة: ٦٩]
«آنان که به خدا و قیامت ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند (اهل نجات هستند و) خوف و هراسی (از عذاب دوزخ در جهان جاویدان) بر آنها نیست».
آنها چنین میپندارند که ولایت امامیه از نماز و سایر ارکان اسلام برتر و مهمتر است، در حالی که نماز بطور صریح و روشن هشتاد مرتبه در قرآن ذکر شده است، ولی ولایت آنها حتی یک بار هم ذکر نشده است. پس آیا خداوند متعال خواسته بندگانش را به بیراهه بکشاند، یا راه رسیدن به خود را برای آنان روشن نکند؟! پاک ومنزه است خداوند متعال که این بهتان و تهمتی عظیم میباشد، خود میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِلَّ قَوۡمَۢا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰهُمۡ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ١١٥﴾ [التوبة: ١١٥]
«خداوند (به سبب عدالت و حکمتی که دارد) هیچ وقت قومی را که هدایت بخشیده است گمراه نمیسازد (و در برابر اشتباه و لغزش ناشی از اجتهادی که میکنند به عقاب و عذابشان نمیگیرد) مگر زمانی که چیزهائی را که باید از آنها بپرهیزند روشن و آشکار (و بیشبهه و اشکال، توسّط پیغمبر) برای آنان بیان کند».
در روایتهای آنها چیزهای ذکر شده که گفتههای آنها را نقض میکند، اگرچه تأویلات و تقیهکاریهای آنها در مقابل این نصوص معتدل و میانی حرفی برای گفتن ندارند، امّا این مورد را هم بیان نماییم تا شاید عاقلی پند گیرد، یا غافلی آگاه شود یا خفتهای بیدار شود و تا برای کسانی که اهل عناد و سرکشی هستند با استدلال به کتابهای خودشان اقامه حجّت شود و تبیین گردد که نصوص آنها تا چهاندازه سرشار از تناقضگویی میباشد...
در تفسیر فرات آمده است: علی بن ابی طالب گوید: وقتی که آیهی: ﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾ [الشورى: ٢٣]
«بگو: در برابر آن (همه نعمت که در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسید) از شما پاداش و مزدی نمیخواهم جز عشق و علاقه نزدیکی (به خدا) را (که سود آن هم عاید خودتان میگردد)».
وقتی این آیه نازل شد، از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: جبرئیل گفت: ای محمّد هر دینی دارای اصل و ستون و فرع و بنیانی میباشد، و اصل این دین و ستون آن، لااله الا الله، و فرع و بنیان آن محبّت و مهروزی شما نسبت به اهل بیت و موالات و طرفداری شما در آنچه که مطابق حق و حقگویی است، میباشد.[٣٦٥٧]
این عبارت با اعتقادی که روایتهای آنها بدست میدهند، مغایرت دارد، چون این عبارت، اصل دین را شهادت به توحید قرار میدهد، نه به ولایت و محبّت اهل بیت را بعنوان یکی از مسائل فرعی قرار میدهد و این محبت را به حقگویی و حقپویی و حقگستری مشروط میکند.[٣٦٥٨]
امامیه میگوید: ائمهی امامیه میان الله تعالی و انسانها پادرمیانی مینمایند و واسطه هستند. مجلسی در مورد ائمهی شیعه میگوید: آنها حجابهای پروردگار و واسطههای میان او و خلق میباشند[٣٦٥٩]. او برای این موضوع فصلی را تحت عنوان اینکه مردم فقط بوسیله آنها راه مییابند و هدایت میشوند، آنها واسطههای میان خلق و خداوند هستند و فقط کسی وارد بهشت میشود که آنها را بشناسد، باز کرده است[٣٦٦٠]. در کتاب عقاید امامیه آمده است: ائمهی امامیه به منزلهی دروازههای خداوند متعال و راههای منتهی به او میباشند... آنها همانند کشتی نوح میباشند که هر کس سوار آن شد، نجات یافت و هر کس از آن عقب ماند غرق شد[٣٦٦١]. از جمله مسائل موجود در کتابهای منابع ایشان که بیانگر این مفاهیم میباشند، موارد زیر است:
ابوعبدالله - به ادعای گمان شیعه - گفته است: گرفتاری و بلای مردم عظیم است، اگر آنها را دعوت کنیم به ما جواب نخواهند داد و اگر آنها را رها کنیم، به غیر ما هدایت نخواهند یافت[٣٦٦٢]. روایتهای آنها میگوید: ابوجعفر گفت: بوسیلهی ما خداوند متعال شناخته شد و بوسیلهی ما یگانه و یکتا معرفی گردید.[٣٦٦٣]
البته این نصوص و روایتها، هدایت یافتن امّت اسلام را منتفی نمیکند، ولی منشأ و منبع اصلی هدایت را ائمّه معرّفی میکنند. حقیقت این است که هدایت و راهگشایی به معنای توفیق رسیدن به حق و حقپذیری، جز ربّ و خدای بندگان، کسی قادر به انجام آن نیست. یعنی همان خدایی که تغییر دهندهی قلبها و بصیرتهاست و میان انسان و قلبش حایل میشود و اگر به چیزی فرمان بوجود آمدن دهد پدید میآید... و شیعه که بیهیچ قید و محدودیتی این عبارتها را بر زبان میآورد، خود به خود ائمهی خود را در زمینهی هدایت مردم با خداوند سهیم میگردانند، در حالیکه فقط خداوند متعال هدایت دهنده و بیشریک میباشد.[٣٦٦٤] خداوند متعال فرموده است:
﴿مَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِۖ وَمَن يُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِيّٗا مُّرۡشِدٗا١٧﴾ [الكهف: ١٧]
«خدا هر که را راهنمائی کند، راهیاب (واقعی) او است و هرکه را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمائی برای وی نخواهی یافت».
خطاب به پیامبرش ج میفرماید:
﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ﴾ [القصص: ٥٦]
«(ای پیغمبر!) تو نمیتوانی کسی را که بخواهی هدایت ارمغان داری (و او را به ایمان، یعنی سر منزل مقصود و مطلوب انسان برسانی) ولی این تنها خدا است که هر که را بخواهد هدایت عطاء مینماید».
امّا هدایتی که بیانگر حق باشد و به جانب آن راهنمایی نماید وظیفهی پیامبران و کسانی است که به شیوهی نیک از آنها پیروی مینماید و در دوازده امام منحصر نمیشود همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ﴾ [يوسف: ١٠٨]
«بگو: این راه من است، با آگاهی، من و پیروانم به سوی خداوند متعال دعوت میکنیم».
این سخن که هدایت بندگان فقط بوسیلهی ائمه انجام میپذیرد، یک نوع گستاخی بر خداوند متعال میباشد.[٣٦٦٥]
همچنین گفتهاند: جز با توسل به نام أئمه کسی رستگار و برنده نمیشود، و هر کس این کار را انجام دهد، در واقع هلاک شده است. در روایتهای آنها از ائمه آمده است: هر کس با ما به راز و نیاز کند هلاک شده وطلب هلاکت کرده است.[٣٦٦٦]
گستاخی و بیشرمی شیعه در این زمینه به جایی رسیده که گفتهاند: دعای پیامبران با توسل به أئمه و طلب شفاعت از آنها مستجاب شده است. درود و سلام خداوند بر همهی آنها باد[٣٦٦٧]. این ساخته و پرداختهی شیعهی رافضی است، امّا خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ﴾ [الأعراف: ١٨٠].
خدا دارای زیباترین نامها است. پس به هنگام ستایش یزدان و درخواست حاجات خویش از خدای سبحان او را بدان نامها فریاد دارید و بخوانید.
خداوند متعال نفرموده: او را با نامهای ائمه و مقامات و مقابر ائمه بخوانید. همانگونه جل شأنه فرموده است: ﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ﴾ [غافر: ٦٠]
«و پروردگار شما گفت: مرا بخوانید تا شما را استجابت کنم».
اگر اساس قبولی دعا ذکر نام ائمه میبود، بهیقین میفرمود: با نامهای ائمه مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم. بلکه این امری که شیعه ادعا میکند و آن را سر هم میکنند، یکی از دلایل رد دعا و عدم پذیرش آن میباشد. زیرا شرط اجابت و قبول دعا وجود اخلاص در دعا برای الله تعالی است. خداوند متعال فرموده است:
﴿فَٱدۡعُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ١٤﴾ [غافر: ١٤]
«خدا را بخوانید (و) دین خود را برای او خالص کنید هر چند کافران ناخشنود باشند».
نیز میفرماید: ﴿وَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَۚ﴾ [الأعراف: ٢٩]
«در حالیکه دین را برای خداوند خالص کردهاید، او را بخوانید».
تمام ائمه هم جزو سایر انسانها هستند:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٩٤﴾ [الأعراف: ١٩٤]
«تمام کسانی را که بجز خدا فریاد میدارید و میپرستید، بندگانی همچون خود شما هستند (و کاری از آنان ساخته نیست و نمیتوانند فریادرس شما باشند). آنان را به فریاد خوانید و (از ایشان استمداد جوئید) اگر راست میگوئید (که کاری از ایشان ساخته است) باید که به شما پاسخ دهند (و نیاز شما را برآورده کنند)».
﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ﴾ [النساء: ١٧٢]
«هرگز مسیح ابائی از این ندارد که بندهای (از بندگان متواضع) برای خدا باشد و فرشتگان مقرّب نیز (از بندگی او سر باز نمیزنند)».
خداوند متعال میفرماید:
﴿إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا٩٣﴾ [مريم: ٩٣]
«تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بنده خداوند مهربان (و فرمانبردار یزدان) میباشند».
امّا این ادعا که میگوید: دعای پیامبران تنها با توسل به ائمه مستجاب شده است، ادعایی باطل و بیپایه است، چون انبیاء تنها خداوند متعال را با نامها و وحدانیّت ایشان خواندهاند، مثلاً حضرت ایوب ÷ به نامهای مبارک و نیکوی خداوند و اینکه او ارحمالراحمین است، متوسل شده است، آنجا که میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلشَّيَٰطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُۥ وَيَعۡمَلُونَ عَمَلٗا دُونَ ذَٰلِكَۖ وَكُنَّا لَهُمۡ حَٰفِظِينَ٨٢ ۞وَأَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ٨٣ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَكَشَفۡنَا مَا بِهِۦ مِن ضُرّٖۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَذِكۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِينَ٨٤﴾ [الأنبياء: ٨٢-٨٤]
«و گروهی از شیاطین را (نیز فرمانبردار سلیمان کرده بودیم) که برای او (در دریا جهت استخراج لؤلؤ و مرجان و جواهرات و مواد پرارزش دیگر) غواصی میکردند و کارهائی جز این (از قبیل ساختن کاخها و دژها) انجام میدادند و ما آنان را (از تمرّد و سرکشی در برابر فرمان سلیمان و اذیّت و آزار رسانیدن به مردمان، دور) نگاه میداشتیم. ایّوب را (یاد کن) بدان گاه که (بیماری او را از پای در آورده بود، و در این وقت) پروردگار خود را به فریاد خواند (و عاجزانه گفت: پروردگارا!) بیماری به من روی آورده است و تو مهربانترین مهربانانی (پس بدین بنده ضعیف رحم فرما). دعای او را پذیرفتیم و بیماری وی را برطرف ساختیم و (به جای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دو چندان بدو دادیم، محض مرحمتمان (در حق ایّوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای پرستندگان (یزدان سبحان، تا همچون ایّوب شکیبا و امیدوار به لطف و فضل خدا باشند)».
امّا یونس ÷ به توحید و اقرار به وحدانیّت خدا أ متوسل گردیده است، همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٨٧ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّۚ وَكَذَٰلِكَ نُۨجِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٨٨﴾ [الأنبياء: ٨٧-٨٨]
«(یاد کن داستان یونس ملقب به) ذوالنون را در آن هنگام که (بر قوم نافرمان خود خشم گرفت و ایشان را به عذاب خدا تهدید کرد و بدون دریافت پیام آسمانی، از میانشان) خشمناک بیرون رفت و گمان برد که (با زندانی کردن و دیگر چیزها) بر او سخت و تنگ نمیگیریم. (سوار کشتی شد و کشتی به تلاطم افتاد و به قید قرعه مسافران و کشتیبانان او را به دریا انداختند و نهنگی او را بلعید.) در میان تاریکیها (ی سهگانه شب و دریا و شکم نهنگ) فریاد برآورد که (کریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزّهی (از هرگونه کم و کاستی، و فراتر از هر آن چیزی هستی که نسبت به تو بر دلمان میگذرد و تصوّر میکنیم. خداوندا بر اثر مبادرت به کوچ بدون اجازه حضرت باری) من از جمله ستمکاران شدهام (مرا دریاب!). دعای او را پذیرفتیم و وی را از غم رها کردیم و ما همین گونه مؤمنان را نجات میدهیم».
کلماتی که آدم ÷ و همسرش آنها را بر زبان آوردند، همانگونه بود که خداوند متعال فرمود:
﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٢٣﴾ [الأعراف: ٢٣]
«(آدم و همسرش، دست دعا به سوی خدا برداشتند و) گفتند: پروردگارا! ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم کردهایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود».
بیپایگی این گفته و ادعای شیعه معلوم است، و فاسد بودن آن از بدیهیّات دین است، کتابهای شیعه در زمینه دعا و مناجات با خدا مواردی را از ائمه نقل کردهاند، که این ادعای آنها را به نقض و باطل میکند، هیچ امامی نیست مگر اینکه دعا و نیایش فراوانی را از او نقل کردهاند و مجلسی اکثریت آنها را در کتاب بحار الانوار خود آورده است.[٣٦٦٨]
ابن تیمیه / گفته است: «اشخاص مورد اعتمادی برایم بنقل کردهاند که در میان شیعه کسانی هستند که معتقدند زیارت آرامگاه و قبر (ائمه) از زیارت خانهی عتیق کعبه بزرگتر و مهمتر است! با این حساب، آنها شریک قایل شدن برای خداوند متعال را از عبادت و بندگی کردن انحصاری برای او را بزرگتر و برتر میدانند و این از جملة بزرگترین ایمان و باوری به طاغوت است».[٣٦٦٩] در الکافی و غیره آمده است که زیارت قبر حسین با بیست حج برابری میکند و از عمره بیت و حج برتر است[٣٦٧٠]. روایات موضوع و جعلی شیعه زیارت قبر حسین در روز عرفه را به فضیلت خاصی اختصاص داده، میگویند: «هر کس به زیارت (قبر) حسین آید در روزی که عید نیست، در حالی که نسبت به حق او آشنا باشد، خداوند متعال برای او بیست حج و بیست عمره مقبول و مبرور را در دفتر عملش ثبت میکند و هر کس در روز عید به زیارت او بیاید، خداوند متعال برای او بیست حج و یکصد عمره مینویسد و کسی که در روز عرفه نزد او بیاید، در حالی که حقش را بشناسد، خداوند متعال هزار حج و هزار عمرهی مقبول و مبرور و هزار جهاد همراه با پیامبر مرسل یا امامی عادل را برایش مینویسید[٣٦٧١]. البته در نظر ایشان زیارت قبر حسین نه تنها از حج، بلکه از همه اعمال برتر است. در روایتهای آنها آمده است: زیارت قبر حسین بهترین و برترین اعمال است[٣٦٧٢]. در روایت دیگر: از دوست داشتنیترین اعمال، زیارت قبر حسین است.[٣٦٧٣]
بدین گونه دستورات و قوانین اسلام به بوتهی فراموشی سپرده میشود و قبرها، گنبدها و آرامگاهها مورد اهتمام توجه و عنایت قرار میگیرد، آنها را بدون هیچ دلیلی جزو برترین اعمال قرار میدهند و دلیل آنها چیزی جز توهّم و خیال پردازی و الهامات شیاطین آنها نیست، تا آنچه را که خداوند متعال در دین مشروع نکرده است، تشریع کنند.[٣٦٧٤]
شیعیان زیارت بارگاهها و آرامگاهها را یکی از فریضههای مذهب خود قرار داده و برای آن همچون حج خانهی خدا مراسم و مناسک خاص قرار دادهاند. مرحوم ابن تیمیه میگوید: شیخ شیعه ابن نعمان معروف به «مفید» کتابی را تصنیف کرده که نام آن را «مناسک المشاهد»: (مراسم مربوط به مقابر) گذاشته است. او قبر بندگان را همچون کعبه و خانهی خدا در نظر گرفته که در آن مناسک حج انجام میشود. آن کعبهای که خداوند متعال آن را برای مردم بر افراشته ساخت و اولین خانهای است که برای مردم تعیین شد و جز به دور آن طواف جایز نیست، جز به سوی آن، نماز گذارده نمیشود و به حج و عازم شدن بسوی آن، دستور داده میشود[٣٦٧٥].کسی که به منابع شیعهی رافضه مراجعه کند که دربارهی مقبره و آرامگاهها سخن میگویند، عجیبترین عجایب! و انحراف از کتاب خداوند متعال و هدایت پیامبر ج را مشاهده خواهد کرد و هر کس خواهان اطلاع بیشتری در این زمینه است، به کتاب اصول مذهب شیعهی امامیه مراجعه کند.[٣٦٧٦]
مسلمانان دارای یک کعبه هستند که در نمازها و دعاهایشان به سوی آن رو میکنند و برای ادای مناسک حج نزد آن رفته و به دور آن طواف میکنند، امّا شیعه دارای مزارها و مقبرهها و گنبد بارگاه ائمه هستند[٣٦٧٧] در حالیکه همهی این کارها از جمله اموری هستند که خداوند متعال و پیامبرش از آن نهی کردهاند و هر چیزی که خداوند متعال و پیامبرش از آن نهی کردهاند، مذموم وممنوع میباشد، خواه انجام دهندهی آن منتسب به سنّت باشد یا به تشیع، چون از بدیهیّات دین اسلام است که پیامبر ج به آنچه شیعه پیرامون قبر و بارگاه ذکر کردهاند، دستور نداده است و برای امّت اسلام مراسم و مناسکی نزد قبور انبیاء و صالحان مشروع نکرده است، بلکه این کار از جمله مسائل دین مشرکان است؛ کسانی که خداوند متعال دربارۀ آنها فرموده است:
﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا٢٣﴾ [نوح: ٢٣]
«(سران و سردمداران مشرکان) به آنان گفتهاند: معبودهای خود را وامگذارید و وَدّ، سُواع، یَغوث، یعوق و نَسر را رها نسازید».
ابنعباس و غیره گفتهاند: اینها، نامهای مردان صالحی از قوم نوح بودند، وقتی که وفات یافتند، شیطان به قوم آنها الهام کرد که در مجالسی که آنها مینشستند، بت و تندیسهای یادبودی برای آنها بسازند و آنها را با نام آنها نامگذاری کنند. آنها هم این کار را انجام دادند. این بتها عبادت نمیشدند تا وقتی که آنها هلاک شدند و دانش و علم فراموش شد، آنگاه آن بتها مورد عبادت و بندگی قرار گرفتند.[٣٦٧٨]
علی بن ابی طالب س به ابو هیاج اسدی گفته است: آیا تو را نفرستم برای کار و مأموریتی که پیامبر ج مرا فرستاد؟ «که هیچ مجسمهای را رها نکنی مگر اینکه آن را نابود سازی و هیچ قبر بلندی را رها نسازی مگر اینکه آن را با خاک یکسان سازی».[٣٦٧٩]
بعضی از روایتهای شیعه به این معنی اقرار کرده است، کلینی از ابی عبدالله روایت کرده که امیرالمؤمنین گفت: پیامبر ج مرا به مدینه فرستاد، و گفت: «هیچ مجسمهای را رها نمیسازی مگر اینکه آن را نابود کرده باشی و هیچ قبری را رها نمیکنی مگر اینکه آن را با خاک یکسان کرده باشی»[٣٦٨٠]. ابو عبدالله میگوید: پیامبر ج نهی کرد از نماز خواندن روی قبر، نشستن بر آن و یا بر روی آن بنا ساخته شود[٣٦٨١]و باز ابو عبدالله میگوید: بر روی قبرها بنا نسازید. زیرا پیامبر ج این کار را نمیپسندید[٣٦٨٢]. نیز او از پدرانش نقل کرده که پیامبر ج از گچ کاری کردن قبرها نهی کرده است.[٣٦٨٣]
حرّ عاملی چنین گمان برده که این نهی شامل همه قبرها به استثنای قبر پیامبر ج و ائمه † است و از سوی دیگر این نهی تنها برای کراهیت این کار است[٣٦٨٤]، حال آنکه صیغهی عموم و فراگیری در این روایتها کاملاً واضح است، همانگونه که دلالت بر تحریم کاملاً مبرهن و واضح میباشد و حرّ عاملی هیچ دلیلی برای ادعای خود در دست ندارد جز کردار فرقهی او که با آن کارهای شاذ و بیاساس از جماعت مسلمانان جدا میشوند، و روایانی ضعیف و ساختگی که آنها را بیان میکنند. این شذوذ و انحراف دلیل باطل بودن است؛ چون با کتاب خداوند متعال و سنّت رسول خدا و اجماع امّت اسلام مخالف است که اهل بیت هم جزو آن اجماع هستند و از آنها نقل است که در این باره هشدار دادهاند. چون این کار وسیلهی شریک قرار دادن برای خداوند متعال است، پس فلسفه و حکمتی که بخاطر آن نهی وارد شده است، میان یک قبر و قبری دیگر تفاوتی قایل نمیشود و احتمالاً این خطر نسبت به قبور ائمه شدیدتر باشد، چون مردم خیلی فراوان مفتون آنها واقع میشوند، لذا اصل شرک (در جهان) همان اغراق و افراط در مورد صالحان و نیکمردان میباشد.[٣٦٨٥]
شیعهی امامیه در روایات خود ادعا کردهاند که خداوند متعال محمّد ج، علی و فاطمه را آفرید، سپس آنها هزار سال ماندگار شدند بعد موجودات دیگر را آفرید، آنها را شاهد بر خلق و آفرینش آنها نمود، اطاعت کردن از آنان را بر آنها به جریان انداخت و شئون و امور آن موجودات را به آنها واگذار کرد، بنا براین آنها هر چه را که بخواهند، حرام میکنند و هر چه را که بخواهند حلال مینمایند.[٣٦٨٦]
شیخ آنها مجلسی به شرح نص روایت سابق پرداخته و گفته است: «و اطاعت کردن از آنان بر روی آنها به جریان انداخته است، یعنی بر همهاشیاء حتی جامدات، از موجودات آسمانی و زمینی اطاعت کردن از آنها را واجب و الزامی ساخته است، مانند شکافتن ماه، استقبال درخت، تسبیح کردن سنگریزه و امثال اینها که قابل شمارش نیستند. امور همه موجودات را به آنان واگذار کرده است، اعم از حلال کردن و حرام کردن و بخشیدن و منع کردن[٣٦٨٧]. شیخ مفید در کتاب الاختصاص و مجلسی در البحار و کسانی دیگر از ابوجعفر نقل کردهاند که گفتهاند: «هر کس چیزی را برایش حلال کنیم که (بخاطر آن) به چیزی از کارهای ظالمان[٣٦٨٨] دچار شد، آن کار حلال است، زیرا (شئونات) شما (انسانهای عادی) به ما واگذار شده است. پس هر آنچه که ائمه حلال کردهاند، حلال است و آنچه که حرام کردهاند حرام میباشد»[٣٦٨٩]. از جمله بدیهیات قرآن و سنّت پیامبر ج این است که ایمان به اینکه تنها خداوند متعال قانون گذار است؛ هر چه را که بخواهد حلال میکند و هر چه را که بخواهد حرام مینماید، در این باره شریکی ندارد و رسولان خداوند، شرع خداوند را به بندگانش ابلاغ مینمایند، یکی از اصول توحید میباشد و هر کس ادعا کند که دارای امامیاست که هر چه بخواهد برای او حلال میکند و هر چه بخواهد برای او حرام مینماید، تحت الشعاع این فرمودهی خداوند متعال میباشد که میفرماید:
﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ﴾ [الشورى: ٢١]
«شاید آنان انبازها و معبودهائی دارند که برای ایشان دینی را پدید آوردهاند که خدا بدان اجازه نداده است (و از آن بیخبر است؟)».
حق تشریع و قانونگذاری را فقط پروردگار بندگان در اختیار دارد، پیامبر ج فقط پیامرسانان خداوند متعال هستند و فقط طبق دستور وحی خداوند متعال حرام و حلال میکنند. این در حالی است که خداوند متعال دربارهی کسانی که در مورد حلال بودن و حرام بودن از بزرگان خود پیروی میکنند و به حکم و قانون خدایی اهتمامی نمیدهند. فرموده است:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: ٣١]
«آنها کشیشان و راهبان خود را بجای خداوند متعال بعنوان اربابانی بر گرفتند».
بنابراین همانگونه که در تفسیر این آیه آمده است[٣٦٩٠]، خداوند متعال تبعیت کردن آنان از راهبان خود در زمینه کارهایی که حلال میکردند و حلالهایی که حرام میکردند، بعنوان یک نوع عبادت و بندگی برای آنها قرار داده است. زیرا حلال و حرام را از طرف آنها دریافت کردند، در حالی که این امری است که به خداوند متعال اختصاص دارد.[٣٦٩١]
نویسندهی الکافی، بابی را در این زمینه تحت عنوان «باب اینکه همه زمین برای امام است»[٣٦٩٢] گشوده است. از جمله در آن آمده است که ابو بصیر از ابو عبدالله نقل کرده این است: آیا ندانستهای که دنیای برای امام است، هر جا که بخواهد آن را قرار میدهد و به هر کس که بخواهد میدهد، این کار برای او از طرف خداوند متعال جایز است».[٣٦٩٣]
این عبارت و نص شرک در ربوبیّت و پروردگاری خدا محسوب میشود. زیرا خداوند متعال فرموده است:
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ١٠٧﴾ [البقرة: ١٠٧]
«آیا نمیدانی که ملک و فرمانروائی آسمانها و زمین از آن او است؟ (و حق دارد هرگونه تغییر و تبدیلی در آیات و معجزات خود بدهد) و جز خدا سرپرست و یاوری برای شما نیست».
میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَاۖ وَإِلَيۡهِ ٱلۡمَصِيرُ١٨﴾ [المائدة: ١٨]
«و سلطنت آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، متعلّق به خدا است (و همهچیز از آن او است) و برگشت (همگان) به سوی او است (و به حساب و کتاب هرکسی رسیدگی میکند».
خدای سبحان میفرماید:
﴿لِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا فِيهِنَّۚ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرُۢ١٢٠﴾ [المائدة: ١٢٠]
«حکومت آسمانها و زمین و آنچه در آنها است، از آن خدا است و او بر هر چیزی توانا است».
و فرموده:
﴿ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ﴾ [الفرقان: ٢]
«آن کسی که حکومت و مالکیّت آسمانها و زمین از آن او است، و فرزندی (برای خود) برنگزیده است، و در حکومت و مالکیّت انبازی نداشته است».
خدای سبحان فرموده: ﴿فَلِلَّهِ ٱلۡأٓخِرَةُ وَٱلۡأُولَىٰ٢٥﴾ [النجم: ٢٥]
«آخرت و دنیا از آن خداوند متعال است».
همانگونه خدای سبحان فرموده است: ﴿۞قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ قُلِ ٱللَّهُۖ وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢٤﴾ [سبأ: ٢٤]
«(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: چه کسی شما را از آسمانها و زمین روزی میرساند.
و خداوند متعال فرمود: ﴿هَلۡ مِنۡ خَٰلِقٍ غَيۡرُ ٱللَّهِ يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [فاطر: ٣]
«آیا غیر خدا آفریدگاری هست که از آسمان و زمین شما را رزق و روزی دهد».
و خداوند متعال فرموده است: ﴿فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ وَٱشۡكُرُواْ لَهُۥٓۖ﴾ [العنكبوت: ١٧]
«رزق و روزی را در نزد خدا بجوئید و او را بندگی و عبادت کنید و برای او سپاسگذاری کنید».
بنابراین خداوند متعال است که خاصتاً و به تنهایی فرمانروایی، رزق و تدبیر (شئونات بندگان) را بر عهده گرفته و در این راستا هیچ شریکی ندارد.[٣٦٩٤]
سماعه بن مهران میگوید: من در نزد اباعبدالله ÷ بودم، در آن موقع آسمان رعد و برق زد و ابو عبدالله ÷ گفت: این رعد و برق بوسیلهی فرمان پیشوای شما زده شده است. گفتم: پیشوای ما کیست؟! گفت: امیر المؤمنین[٣٦٩٥] یعنی هر رعد و برقی که واقع شده به دستور علی بوده است، نه به دستور خداوند متعال که یگانه و قهار است. بنظر شما یک مسلمان منصف چه برداشتی از این روایت میکند در حالی که خداوند متعال میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي يُرِيكُمُ ٱلۡبَرۡقَ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَيُنشِئُ ٱلسَّحَابَ ٱلثِّقَالَ١٢﴾ [الرعد: ١٢]
«او کسی است که برق را به شما نشان میدهد که هم مایه ترس است و هم مایۀ امید؛ و ابرهای سنگین بار ایجاد میکند».
آیا این همان سبئیه نیست که از لابلای کتابهای اثنا عشریه سر زشت خود را بر آورده؟! آیا این ادعای ربوبیت علی س نیست؟! یا به نوعی شریک قرار دادن با خداوند متعال در ربوبیت نیست؟! قلم مجلسی، و قبل از او قلم مفید چگونه جرأت میکند که این افسانه و اسطورهها را بنویسید و آن را به جعفر نسبت دهد؟! این نوع اشاره و تلویح بر امثال آنها پوشیده نیست و هیچکس بجز شخصی زندیق و دین ستیزبه آن ایمان نمیآورد و بسوی آن فراخوانی نمیکند. در شگفتم از قومی که دینشان را از کتابهایی بر میگیرند که حاوی این همه چرک و خاشاک است و آخوندهایی را تعظیم میکنند که چنین بلایی را بر سر آنها آوردهاند، آیا در میان این طایفه، خردمند و دیندار وجود ندارد که نسبت به این گمراهی و این کفر آشکار نهیب اعتراض و نکوهش سر دهد؟! و اهل بیت اطهار را از این میکروب کشنده تبرئه کند و لباس شیعهگری را از کفر و گمراهی حکومت صفوی که بدان آلوده شده است را پاک نماید؟ یا اینکه خیر، هر صدای صادقی در نطفه خفه میشود همانگونه که با کسروی چنین کردند! یا اینکه سخن او حمل بر تقیه میشود، چنانکه با بسیاری از روایتهای خود چنین کردهاند و قسمتی از اقوال اساتید خود را دستخوش این معضل کردهاند. آیا این مذهب در راه دعوتش به سوی نور حقپویی و حقگوئی به بن بست رسیده است؟![٣٦٩٦]
نزد شیعهی امامیه روایتهایی هست که مدعی هستند بخشی از نور الهی در علی حلول یافته است[٣٦٩٧]. ابو عبدالله گفته است: پس با دست راستش ما را مسح کرد، سپس نور خود را روانه وجود ما ساخت[٣٦٩٨]. امّا خداوند متعال ما را در خود ترکیب کرد[٣٦٩٩].این بخش الهی که در ائمه است- آنگونه که ادعا میکنند- بوسیلهی آن از قدرتهای مطلقی برخوردار شدهاند، به همین خاطر کسانی که آنچه را که آن را معجزات ائمه میگویند، میخوانند؛ که به صدها روایات میرسد، مشاهده میکنند که ائمه همچون ربّ العالمین در آمدهاند! خداوند متعال بسی بالاتر است از این ادعاهای باطل. یعنی – ادعا میکنند- ائمّه میتوانند مرده را زنده کنند و مرده را بمیراند، بیافرینند و رزق و روزی دهند! ! [٣٧٠٠] ولی روایات آنها این مسئله رابه اینکه این مسئله از طرف خداوند متعال همانند نوعی از تلبیس و ایهام است ربط میدهند و برای پوچی و نادرستی این مقوله همین کافی است که آن را تصور کنیم، زیرا این مقوله، مخالف نقل و عقل و سنّتهای جهان هستی است، همانگونه که واقعیت ائمه و اقرارات آنها آن را به نقض میکند. شیعه گمان میبرد که ائمه مظلومانه و در زیر فشار زندگی کردهاند و پیامبر هدایت ج فرموده و پروردگارش به او دستور داده که بگوید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ﴾ [الأعراف: ١٨٨]
«بگو من نمیتوانم هیچ نفعی یا ضرری را بخودم برسانم مگر آنچه را که خداوند بخواهد».
جالب این است که کتابهای شیعه با وجود آنکه ائمه را تعظیم کرده و در مورد آنها اغراق میکنند، روایتهایی مخالف این را نقل میکنند تا تناقض آن در آنچه که میگویند، طبق عادت در هر دروغ و باطلی، ثابت شود. در الرجال کشی آمده است که جعفر بن محمد گفت: بخدا قسم ما جز بندهی کوچکی نیستیم که خداوند متعال ما را آفریده و ما را برگزیده است و توانایی هیچ نفع و ضرری را نداریم. اگر ما را مورد رحم خود قرار دهد، به رحمت خود بوده است و سوگند بخدا ما بر خدا هیچ حجتی نداریم و از طرف خدا هیچ برائتی نداریم، ما میمیریم، و در قبرها دفن میشویم، برانگیخته و زنده خواهیم شد، در محشر ایستانده میشویم و مورد بازخواست قرار میگیریم! خدا آنها را لعنت کند آنها را چه شده که خداوند متعال را اذیّت کردند و پیامبر ج را در قبرش و علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن حسن و محمد بن علی درود سلام خدا بر همۀ آنها باد – را اذیت کردند.... من شما را به شاهد میگیرم که من انسانی هستم که از نسل پیامبر ج آمدهام و از طرف خداوند متعال برائتی همراه ندارم، اگر او را اطاعت کنم به من رحم میکند و اگر او را نافرمانی کنم به شدت مرا عذاب خواهد داد[٣٧٠١].
امّا اساتید شیعه چنین روایتهایی را از باب تقیه قلمداد میکنند. در نتیجه قومشان را از راه راست منحرف کردند و مذهب شیعه به جای اینکه مذهب ائمه باشد، ان را به مذهب اساتید تبدیل کردند.[٣٧٠٢]
نویسندهی الکافی در این زمینه بابی را تحت عنوان «باب اینکه ائمه دانش آنچه را که بوده و خواهد بود میدانند و چیزی بر آنها پوشیده نیست»[٣٧٠٣] باز کرده، و قسمتی از روایتهای آنها را ضمیمه آن کرده است. باب دیگری را تحت عنوان «باب اینکه ائمه اگر بخواهند که بدانند، میدانند»[٣٧٠٤] تشکیل داده و تعدادی از احادیث آنها را در آن ذکر کرده است. از جمله روایتهای این ابواب این است[٣٧٠٥]: ابو عبدالله – همانگونه که دروغ میگویند – گفت: من آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است، میدانم و آنچه را که در بهشت و آنچه را که در جهنّم است و آنچه را که بوده و خواهد بود، میدانم»[٣٧٠٦]. و سیف تمار میگوید: جماعتی از شیعه در حجر همراه ابو عبدالله بودند. گفت: چشمیما را میبیند! آنگاه ما به چپ و راست نگاه کردیم. کسی را ندیدیم. لذا گفتیم: هیچ چشمیبر ما نیست.
قسم به پروردگار کعبه و قسم به پروردگار این ساختمان- سه بار این سوگند را تکرار کرد – اگر من میان موسی و خضر میبودم، به آنها خبر میدادم که من از آنها داناتر هستم و به آنها خبر میدادم به آنچه که در دستشان نیست، زیرا موسی و خضر - علیهما السّلام- علم آنچه را که بوده، به آنها داده شده بود، ولی به آنها علم آنچه که خواهد بود و آنچه که موجود است و مستقر خواهد بود تا روز قیامت، داده نشده بود و ما این دانش را از رسول ج و آل او بطور ارثی، به ارث بردهایم».[٣٧٠٧]
این نمونهای از غلو و اغراق رافضی بود. این روایات بعضی از چیزهایی است که نزد آنها وجود دارد، بنابراین افراط و اغراق اساس و اصل مذهب آنها را تشکیل میدهد، در حالی که خداوند متعال از افراط و تندروی نهی کرده است، چون مخالف توحید و یکتاپرستی خداوند متعال است و از سوی دیگر اساس شرک قدیم و جدید غلو و افراط بوده است. خداوند متعال فرموده است:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ﴾ [المائدة: ٧٧]
«بگو: ای اهل کتاب! به ناحق در دین خود راه افراط و تفریط مپوئید».
ابن کثیر / در تفسیر این آیه میگوید: یعنی در راستای پیروی کردن از حق، از حد و مرز (مقرر شده) تجاوز نکنید و در ارتباط با امیر و سرور خود آنچنان اغراق و افراط نکنید که او را از حوزهی پیامبری خارج ساخته، به مقام الهی ارتقاء دهید. همانگونه که دربارهی عیسی مسیح ÷ چنین کردید، که پیامبری از پیامبران بود، ولی او را بجای خدا قرار دادید و این فقط به علت پیروی شما از شیخهای گمراه است که در قدیم گمراه شدند، همانگونه که خداوند در ادامهی آیهی فوق میفرماید:
﴿وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ٧٧﴾ [المائدة: ٧٧]
«از اهواء و امیال گروهی که پیش از این گمراه شدهاند و بسیاری را گمراه کردهاند و از راه راست منحرف گشتهاند، پیروی منمائید».
یعنی از راه درست و اعتدالگرا خارج شده، به راه گمراهی و کژروی وارد شدند[٣٧٠٨]. همچنین خداوند متعال فرموده:
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ﴾ [النساء: ١٧١]
«ای اهل کتاب! در دین خود غلوّ مکنید (و درباره عیسی راه افراط و تفریط نپوئید) و درباره خدا جز حق مگوئید».
خداوند متعال در این دو آیه از زیادهروی، تعریف بیش از حد و فراتر روی از حد معمول، نهی میکند، که این پاسخی صریح دندان شکن است به شیعهی رافضی و همه کسانی که این مسلک را در مقابل کسانی که آنها را بزرگ میپندارند، داده است. این در حالی است که خداوند متعال به پیامبرش محمد ج دستور داد که برای مردم بیان کند که مالک هیچ چیزی نیست و اینکه نفع و ضرر بدست خداوند متعال است، و علم غیب را جز خداوند متعال کسی نمیداند. خداوند متعال فرموده است:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ﴾ [الأنعام: ٥٠]
«(ای پیغمبر! بدین کافران) بگو: من نمیگویم گنجینههای (ارزاق و اسرار جهان) یزدان در تصرّف من است (چرا که الوهیّت و مالکیّت جهان تنها و تنها از آن خدای سبحان است و بس) و من نمیگویم که من غیب میدانم (چرا که کسی از غیب جهان باخبر است که در همه مکانها و زمانها حاضر و ناظر باشد که خدا است) و من به شما نمیگویم که من فرشتهام. (بلکه من انسانی همچون شمایم. این است عوارض بشری از قبیل: خوردن و خفتن و در کوچه و بازار راه رفتن، در من دیده میشود، جز این که به من وحی میشود و) من جز از آنچه به من وحی میشود پیروی نمیکنم».
خداوند متعال فرموده است: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾ [الأعراف: ١٨٨].
«بگو: من مالک سودی و زیانی برای خود نیستم، مگر آن مقداری که خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نفع یا دفع شرّ، مالک و مقتدرم گرداند.) اگر غیب میدانستم، قطعاً منافع فراوانی نصیب خود میکردم (چرا که با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمیرسد (چرا که از موجبات آن آگاه بودم. حال که از اسباب خیرات و برکات و از موجبات آفات و مضرّات بیخبرم، چگونه از وقوع قیامت آگاه خواهم بود؟). من کسی جز بیمدهنده و مژدهدهنده مؤمنان (به عذاب و ثواب یزدان) نمیباشم».
بنابراین خداوند متعال به پیامبر عظیم الشأن اسلام دستور داد که شئونات را به او واگذار کند و در ارتباط با خود به آنها بگوید که او چیزی از غیب آینده نمیداند و در این ارتباط فاقد هر گونه اطلاعی است.[٣٧٠٩]
این همه بیانات قاطع خداوند به خاطر بستن هر راهی است که ممکن است منجر به غلو و افراط گویی در مورد رسول خدا ج شود و نیز هشداری است به امّت اسلام از گرفتار شدن به غلو و افراطی که یهود و ترسایان در مورد انبیای خود بدان گرفتار شدند. پس جایی که خداوند در مورد برترین مخلوق خدا، که دارای بالاترین جایگاه است چنین میفرماید، غیر او به طریق الاولی از غیب بیخبرند.
به این ترتیب روشن میشود که ادعای رافضه در مورد ائمه، و پندار آنها در مورد اینکه غیب میدانند و از گذشته و آینده خبر دارند و در خلق و زنده کردن و در اسماء صفات شریک خدا هستند، بیپایه و بیاساس است.
اصلاً این پندار آنها چگونه با آیات متعدّدی که در این باره نازل شده هماهنگ است؟! خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ٣٤﴾ [لقمان: ٣٤].
«آگاهی از فرا رسیدن قیامت ویژه خدا است و او است که باران را میباراند، و مطّلع است از آنچه در رحمهای (مادران) است و هیچ کسی نمیداند فردا چه چیز فراچنگ میآورد و هیچ کسی نمیداند که در کدام سرزمینی میمیرد. قطعاً خدا آگاه و باخبر (از موارد مذکور) است».
خداوند متعال فرمود: ﴿۞يَوۡمَ يَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ١٠٩﴾ [المائدة: ١٠٩].
«آن روزی (را خاطرنشان ساز) که خداوند پیغمبران را (در پیشگاه خود) گرد میآورد و بدیشان میگوید: به (دعوت) شما چه پاسخی داده شده است؟ (آیا ملّتهائی که به سوی آنان فرستاده شدهاید چگونه از دعوت شما استقبال کردهاند و به چه راهی رفتهاند؟ راه ایمان یا راه انکار پیمودهاند؟). میگویند: ما را هیچ گونه آگاهی و دانشی نیست (مگر آنچه از راه وحی آموختهایم و ظواهری که در روزگار حیات خود از مردم مشاهده کردهایم) تو خود (علاوه از ظواهر) از تمام خفایا آگاهی».
خداوند متعال فرمود: ﴿ٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تَحۡمِلُ كُلُّ أُنثَىٰ وَمَا تَغِيضُ ٱلۡأَرۡحَامُ وَمَا تَزۡدَادُۚ وَكُلُّ شَيۡءٍ عِندَهُۥ بِمِقۡدَارٍ٨﴾ [الرعد: ٨].
«خدا میداند که هر زنی (در شکم خود) چه چیز حمل میکند (و بار او پسر یا دختر است، و وضع جسمانی و روحانی، و کیفیّت و کمیّت استعدادها و نیروهای بالقوّه در او چگونه است) و میداند که رحمها از چه چیز میکاهند و بر چه چیز میافزایند (و فعل و انفعالات دوران عادی و قاعدگی و آبستنی آنها چگونه بوده و زمان حاملگی و زایمان چه وقت و چقدر و بر چه منوال است) و هر چیز در نزد او به مقدار و میزان است».
خداوند متعال فرموده است: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّهُۥ يُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾ [الحج: ٦].
«آن (چیزهائی که در آیات پیشین درباره مراحل مختلف آفرینش انسان و جهان گیاهان بازگو شد) بدان خاطر است که (بدانید) خدا حق است و (لذا نظامی را که آفریده نیز حق بوده و بیهوده و بیهدف نیست و به زبان حال به شما میگوید:) او مردگان را زنده میگرداند».
خداوند متعال فرموده است:
﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ﴾ [الأنعام: ٥٩]
«کلیدهای غیب در نزد اوست و جز او کسی آنها را نمیداند».
نیز فرموده است:
﴿وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ١٨٩﴾ [آل عمران: ١٨٩].
«و ملک آسمانها و زمین از آن خدا است، و خدا بر هر چیزی توانا است».
و میفرماید: ﴿تَبَٰرَكَ ٱلَّذِي بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ١﴾ [الملك: ١]
«بزرگوار و دارای برکات بسیار، آن کسی که فرمانروائی (جهان هستی) از آن او است و او بر هر چیزی کاملاً قادر و توانا است».
آیات متعدّد دیگری که در این زمینه وارد شده و ثابت میکنند که تنها خداوند متعال است که از علم غیب آگاهی دارد و به شیؤن هستی میپردازد، پس کسی که چیزی از این را بهیکی از مخلوقات نسبت دهد، در واقع با خداوند متعال در زمینه ربوبیّت و الوهیّت به منازعه پرداخته و در باتلاق شرک در افتاده است! با این وصف، چه اسلامی برای او باقی میماند؟! خداوند متعال فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ﴾ [النساء: ٤٨].
«بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نمیبخشد، ولی گناهان جز آن را از هرکس که خود بخواهد میبخشد».
و فرموده: ﴿مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ٧٢﴾ [المائدة: ٧٢].
«بیگمان هر کس شریک و انبازی برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است و ستمکاران یار و یاوری ندارند (تا ایشان را از عذاب جهنّم برهاند)».
این بدین خاطر است که خداوند متعال خلق را برای عبادت و بندگی خود آفریده است، همانگونه که فرموده است:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ٥٦﴾ [الذاريات: ٥٦].
من پریها و انسانها را جز برای پرستش خود نیآفریدهام. یعنی برای اینکه خدا را یگانه بدانند. از همین روی، رسولان را فرستاد و بخاطر یکتاپرستیاش کتابهای (آسمانی) را نازل کرد، همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: ٣٦].
«ما به میان هر ملّتی پیغمبری را فرستادهایم (و محتوای دعوت همه پیغمبران این بوده است) که خدا را بپرستید و از طاغوت (شیطان، بتان، ستمگران، و غیره) دوری کنید. (پیغمبران دعوت به توحید کردند و مردمان را به راه حق فرا خواندند)».
زیادروی و غلو منافی تحقق پیدا کردن بندگی و عبادت است.[٣٧١٠]
همانگونه که خداوند متعال تندروی و اغراق را با همه نمادها و جلوههایش ممنوع کرده است، پیامبر ج هم آن را بمنظور حمایت از توحید خداوند متعال و بستن هر راهی که منجر به نقض توحیدش بشود، ممنوع کرده است.
زیرا زیاده روی، مَرکب شرک و وسیله آن میباشد و در هر امتّی شرک جُنب و جوشی داشته، حتماً آن را هلاک کرده است. به همین خاطر، پیامبر ج در حالی که امتش را از این درد بر حذر میدارد، فرمود: «إیّاکم و الغلو فإنّما أهلك من کان قبلکم الغلو في الدّین»: (بپرهیزید از زیادهروی، زیرا تنها چیزی که امّتهای قبل از شما را هلاکت کرد اغراق و زیادهاندیشی در دین بود»[٣٧١١]. و ابنعباس میگوید: از عمر شنیدم که بر روی منبر میگفت: از رسول خدا ج شنیدم که گفت: «آنگونه که مسیحیان به تعریف و تمجید و ستایش پسر مریم پرداختند، مرا مورد تمجید و تعریف و ستایش قرار ندهید، بلکه بگوئید: بندهی خدا و رسول او»[٣٧١٢]. بنابراین، پیامبر ج امتش را از این باز میدارد که زیادهروی نموده و بیش از حد او را مورد تعریف و تمجید قرار دهند، همانگونه که مسیحیان در ارتباط با عیسی چنین کردند. از سوی دیگر، به مسلمانان دستور میدهد که او را به صفت «عبودیت و بندگی» توصیف کنند، یعنی همان صفتی که خداوند متعال در شب معراج به او بخشید و فرمود: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا﴾ [الإسراء: ١]
«تسبیح و تقدیس خدائی را سزا است که بنده خود (محمّد پسر عبدالّله) را در شبی از مسجدالحرام (مکّه) به مسجدالاقصی (بیتالمقدّس) برد».
همانگونه که در مقام نیایش کردن با خدا، باز هم او را به بندگی متصف کرده است.
﴿وَأَنَّهُۥ لَمَّا قَامَ عَبۡدُ ٱللَّهِ يَدۡعُوهُ كَادُواْ يَكُونُونَ عَلَيۡهِ لِبَدٗا١٩﴾ [الجن: ١٩]
«چون بنده خدا (محمّد) بر پای ایستاد (و شروع به نماز و خواندن قرآن در آن کرد) و به پرستش خداوند پرداخت، کافران پیرامون او تنگِ یکدیگر ازدحام کردند».
بدینسان به هنگام نازل کردن قرآن بر پیامبر ج، و نزول فرشته به سوی او، او را چنین توصیف کرده است: ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا١﴾ [الفرقان: ١].
«والا مقام و جاوید کسی است که فرقان، (یعنی جدا سازنده حق از باطل) را بر بنده خود (محمّد) نازل کرده است، تا این که جهانیان را (بدان) بیم دهد (و آن را به گوش ایشان برساند)».
اینها سه مقام و جایگاهی هستند که از همه مقامات بالاتر میباشند و در آنها خداوند متعال پیامبر ج را به صفت عبودیت و بندگی برای خودش، توصیف و مدح نموده است. پس شیعه کجا و این آیات و احادیث کجا که در زمینهی زیاده روی و غلو و بر حذر داشتن از آن و فراخوان به سوی تحقق عملی به بندگی و عبودیت وارد شده؟!
کسی که به سخنان امیر المؤمنین علی س و پسرانش ش توجّه کند، در مییابد که ایشان با لحنی کاملاً رسا و بلیغ از این زیادهاندیشی و افراطگرایی نهی کردهاند و بکلی از اقوال شیعه و همه کسانی که دربارهی آنها اغراق ورزیدهاند، مبرّا میباشند. همانگونه که دروغ بودن آن روایتهای نسبت داده شده به آنها و گمراهی آنها، روشن میشود[٣٧١٣]. امام مسلم در صحیحش از حدیث ابی طفیل عامر بن واثله س روایت کرده که گفت: من در نزد علی بن ابی طالب بودم، مردی به نزد او آمد و گفت: آیا پیامبر ج راز و سرّی را به تو نگفته است (که به ما نگفته باشد؟) عامر گوید: حضرت علی س عصبانی شد و گفت: پیامبر ج چیزی را پنهانی به من نگفته که آن را از مسلمانان پنهان داشته باشد، غیر از آنکه چهار مورد. عامر گوید: آن مرد گفت: ای امیر المؤمنین آن چهار مورد چیستند؟ گفت: به من فرمود: «خدا لعنت کند کسی را که پدر و مادرش را لعنت میکند و لعنت کند کسی را که برای غیر خدا قربانی میکند و لعنت کند کسی را که نشانههای تقسیم زمین را تغییر میدهد».
در روایتی دیگر آمده است: آیا پیامبر ج شما را به (چیزی) اختصاص داده است؟ گفت: پیامبر ج ما را به هیچ چیزی اختصاص نداده است.[٣٧١٤]
در روایتی در نزد امام احمد....: پیامبر ج چیز خاصی را - جدا از مسلمانان - به من نسپرده است.[٣٧١٥]
امام بخاری در صحیح خود از ابی جحیفه س روایت کرده که او گفت: به علی س گفتم: آیا شما کتابی در اختیار دارید؟ گفت: نه، مگر کتاب خدا، یا فهم و برداشتی که بهیک نفر مسلمان داده شده باشد، یا آنچه که در این صحیفه است، گوید: گفتم: این صحیفه چیست؟ گفت: احکام خونبها، آزاد کردن اسیر و اینکه مسلمانی بخاطر کشتن کافر کشته نمیشود[٣٧١٦]. در روایتی دیگر: آیا جز آنچه که در کتاب الله آمده است، شما وحی دیگری هم در اختیار دارید؟ گفت: نه سوگند به آن کسی که دانه را شکافت و نفس را آفرید در این باره چیزی نمیدانم مگر فهم و برداشتی که خداوند متعال به من داده باشد[٣٧١٧]...
ابن حجر گفته است: دلیل سؤال ابوجحیفه از علی س این بود که میدانست جماعتی از شیعه ادعا میکردند که در نزد اهل بیت - به ویژه علی - چیزهایی از وحی هست که پیامبر ج خاصتاً به آنها ابلاغ کرده است و دیگران از آن بیبهرهاند[٣٧١٨]. ابن تیمیه /، ضمن ذکر این روایت در توضیح آن میگوید: کتابهای منسوب به علی س یا دیگر اهل بیت که در ارتباط با پیشبینی مسائل آینده آمدهاند - همگی دروغ میباشند، مانند (جفر و بطاقه) و غیره و نیز این مطلب که میگویند: پیامبر ج از میان صحابه، تنها علی را به علمی خاص از طرف خودش برگزیده است، این هم دروغ است و همچنین آنچه که دربارهی غیر علی از صحابه نقل میشود که پیامبر ج او را به دانش باطنی دین اختصاص داده، همه دروغ هستند.[٣٧١٩]
چیزی که باطل بودن این مسأله را بیان میکند، روایتی است که ابن سعد از علی بن حسین زین العابدین نقل میکند. (در آن روایت) او دربارهی سعید بن جبیر س میگوید: این مرد (زین العابدین) از کنار ما میگذشت، آنگاه ما دربارهی فرایض و چیزهایی که خداوند متعال بوسیلهی آنها به ما سود میرساند، از او سؤال کردیم. گفت: و ما چیزی در اختیار نداریم که آنها (با دست به عراق اشاره میکرد) ما را بدان متهم میکنند! نقل است که محمّد بن حنفیه ضمن اینکه به شیعه هشدار میدهد که بیخود آنها را به علم و دانشی خاص که پیامبر ج به آنها اختصاص داده است - متصف نکنند، میگوید: بخدا ما جز آنچه که در بین این دو لوح (قرآن) است، از رسولخدا ج به ارث نبردهایم.[٣٧٢٠]
از آل بیت به تواتر روایت شده و رسیده که آنها به شیعیان و پیروان خود میگفتند: ای مردم، ما را اسلام محورانه دوست بدارید! این نوع از علاقه ومحبّت (افراطی) شما نسبت به ما ادامه خواهد داشت تا مایهی عار و ننگ ما خواهد شد. (و بالفعل هم چنین شده است! !) [٣٧٢١]. علاوه بر این، در کتابهای شیعه در رابطه با این نوع غلو و افراطگرایی هشدار داده شده و بیان شده که آل بیت از این افراط مبراء هستند. همانگونه که مجلسی با سند خود از علی س روایت کرده که گفت: از اینکه در مورد ما اغراق و زیادهروی کنید پرهیز کنید! بلکه بگویید که ما بندههای تربیت یافته هستیم[٣٧٢٢]! روایت شده که علی س (درمقام دعا) میفرمود: خدایا! من از افراطیها بری هستم و نسبتی با آنها ندارم همانند برائت عیسی پسر مریم نسبت به مسیحیان، خدایا آنها را برای همیشه خوار کن! و هیچ یک از آنها را یاری مکن و موفق مگردان! [٣٧٢٣]
کُلینی با سند خود از سدید روایت کرده که گفت: من، ابوبصیر، یحیی بزار و داود بن کثیر در یکی از مجالس ابوعبدالله شرکت داشتیم، ناگهان خشمناک بر ما بیرون آمد، وقتی که نشست، گفت: در شگفتم از جماعتی که گمان میبرند ما غیب میدانیم، جز خداوند متعال کسی غیب نمیداند. من خواستم که فلان کنیزم را بزنم، امّا او از دستم در رفت، نفهمیدم در کدام خانه پنهان شده است؟! [٣٧٢٤].
کشی از ابوبصیر روایت کرده که گفت: به ابو عبدالله گفتم: (مردم) حرفهایی دربارهی شما میزنند؟ گفت: چه میگویند؟ گفتم: میگویند شما قطرههای باران و تعداد ستارگان و برگهای درختان و وزن موجودات دریایی و عدد خاکها را میدانید! دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: پاک و منزه است خداوند متعال، نه بخدا، جز خداوند متعال کسی اینها را نمیداند.[٣٧٢٥]
اینها (همه) اقوال ائمه اهل بیت پاک است، همانگونه که کتابهای شیعهی رافضی بدان تصریح کردهاند و آنها از آن اتهامی که رافضیه به آنها میزنند بری و پاک هستند، چون در میان انسانها رافضه دروغگوترین هستند و دین آنها نفاق و دروغگویی عادت آنهاست! به همین خاطر است که ابن تیمیه / گفته است: شیعه در معقولات جاهلترین و نادانترین مردم هستند.[٣٧٢٦]
روایتهای شیعه، خود نقاب از چهرهی خود برداشته و نصوص خود را به نقد میکشاند. این مقوله که میگوید: أئمّه منشأ رزق و نزول باران و... هستند و مطالبی که سران امامیه روایت میکنند، همه از دستاوردها و پسماندههای تندروان و افراطیون شیعی است، همان کسانی که ائمه، دیدگاه و کیش آنها را انکار نمودند. در روایتهای آنها آمده است که وقتی به ابوعبدالله گفته شد: مفضل بن عمر مدّعی است که گویا شما قادر به رزق دادن بندگان هستید، گفت: بخدا، جز خداوند متعال کسی روزیهای ما را مقدّر نمیکند، در حقیقت من برای طعام دادن خانوادهام محتاج شدم و دلم تنگ شد و تا وقتی که قوت آنها را بدست آوردم خیالاتی بر ذهنم خطور کرد، بعد دلم آرام گرفت، خدا او را لعنت کند(که دربارهی ما چنین ادعایی کرده)، خدا از او بری است[٣٧٢٧]. امّا این چند روایت مانند یک تار موی سفید بر روی گاوی سیاه است، (و مشتی است از خروار) چون تقیه میتواند هر عبارتی را که به مزاج آقایان خوش نیاید، در خود جای دهد. برای مثال، به آنچه که شارح الکافی در توضیح سخن ابی عبدالله که هم اکنون آن را نقل کردیم و در آن ابوعبدالله از جماعتی که علم غیب را به او نسبت دادهاند، اظهار تعجب میکند و برای رد نظریه و پندار آنها، به کنیزش مثال میزند که در خانهاش پنهان شده، ولی نمیداند کجاست، (پس چگونه ادعا میکند که گذشته و آینده میداند؟!) شارح الکافی میگوید: «...هدف از این تعجب این است که نادانان او را بعنوان خدا برنگیرند، یا با این کار، ازاندیشه و خیال بعضی از حاضران که قایل به فضیلت او نیستند، این را بزداید که او علم غیب را میداند، تا سلامت و حفظ جان خود را تضمین کند! و گرنه، ایشان س نسبت به آنچه که بوده و خواهد بود عالم بوده است. پس چگونه جای آن جاریه بر او مخفی میماند؟! اگر بگویی: این سخن او مستوجب دروغ گفتن است، میگویم: وقتی مقتضی دروغ است که قصد توریه[٣٧٢٨] نکرده، باشد، در حالیکه آن را قصد کرده است. پس معنایی که شما از آن فهم کردی، از آن فهم و برداشت نمیشود، یعنی او میدانسته که در کدامیک از خانهها پنهان بوده است.[٣٧٢٩]
به این تکلّف و تصنع عجیب و غریب که برای ردّ این روایت بخرج داده، تا ثابت کند که امام از گذشته و آینده با خبر بوده و دست آخر بتواند در این راه، دروغ به امام نسبت دهد و یکی از اصول آنها را که همان عصمت است[٣٧٣٠] ویران سازد، نگاه کنید. شعرانی که یکی دیگر از سران شیعه که ارتباط با آن شرح در پاورقی بیان میکند که این تکلّف و دردسری برای تأویل این روایت، چندان به مزاجش خوش نیامده و در یک اقدامی عجیبتر و سرسام آورتر کل این روایت را کذب میخواند. بدینگونه از علمای اهل بیت چنین روایتهای دروغی را اشاعه میدهند، پس وقتی که آن ائمه به تکذیب، ترفند و اتهام آنها میپردازند و در مقابل مردم، باطل آنها را رسوا میکنند، این آقایان این تکذیب و انکار را حمل بر تقیه میکنند... بنابراین، تقیه به حیلهای تبدیل شده که در دست شیعیان افراطی افتاده و میخواهند شیعهگری را (با آن) در دایره غلو و افراط گرایی باقی بگذراند، حق را ردّ کنند و به اهل بیت بدی نمایند.[٣٧٣١]
یکبار زراره بن أعین مدعی شد که جعفر بن محمّد اهل بهشت و اهل جهنّم را میشناسد، وقتی که این خبر به گوش جعفر رسید، این سخن را انکار کرد و گوینده آن را تکفیر کرد. امّا زراره وقتی که این دیدگاه و موضعگیری جعفر را برای او نقل کردند، گفت: با تقیه با تو رفتار کرده است.[٣٧٣٢]
گمراهی «تجسیم» و (تصوّر کردن خدا بصورت جسم) در میان یهودیان شهرت یافت، امّا اولین کسانی که آن را در میان مسلمانان ابداع کردند، شیعه بودند، به همین خاطر است که رازی میگوید: از میان آنها، یهود بیشتر از همه به تشبیه خدا میپردازند. آغاز ظهور تشبیه کردن در اسلام توسط روافض همچون هشام بن حکم، هشام بن سالم جوالیقی، یونس عبدالرحمن قمی و ابوجعفر احول صورت گرفت.[٣٧٣٣]
همه این افراد از جمله کسانی هستند که در نظر امامیه استاد و شیوخ رهبر بوده و کسانی هستند که به لحاظ نقل مذهب شیعه مورد ثقه و اعتماد میباشند.[٣٧٣٤]
در حقیقت ابن تیمیه عامل اصلی این افتراء و دروغ پردازی را معین کرده، آنجا که میگوید: اولین کسی که در اسلام معروف شد به اینکه بگوید: خداوند متعال جسم است، همان هشام بن حکم است[٣٧٣٥]. فرقهشناسان سخنان اغراقآمیز در مورد تشبیه و تجسیم خدا از هشام بن حکم و یارانش نقل کردهاند، مؤمن از شنیدن آن حرفها موی بدنش سیخ میشود! عبدالقاهر بغدادی میگوید: ابن هشام بن حکم ادعا کرده که معبود او دارای جسم محدود و متناهی است و نیز دارای سه بُعد طول، عرض و عمق است، طول و عرضش همانند میباشد[٣٧٣٦]. در کتابهای فرقهها و غیره، از هشام بن حکم و پیروانش مسألهی غلو و افراط در تجسیم، به وفور بیان شده است.[٣٧٣٧]
در حقیقت تشبیه خداوند متعال به خلقش (ابتدا) در میان یهود صورت گرفت و به تشیع نفوذ کرد. عامل اصلی آن (در میان مسلمانان) هشام بن حکم بود، سپس اثر آن به دیگران هم سرایت کرد. آنها در کتابهای فرقهشناسی، به مذاهب گمراه و افراطی شناخته و تعریف شدهاند[٣٧٣٨]. امّا شیوخ و بزرگان امامیه از این گمراهان که خبر فتنهی آنها مشهور و شرارت آنها فراگیر شد، هر روایتی را (که مخالف دیدگاه آنها بود) تأویل یا تکذیب میکردند.[٣٧٣٩] همانگونه که بعضی از روایتهای شیعه ذکر میکنند، هشام بن حکم و هشام بن سالم جوالیقی شخصاً نقشی آشکار در گرایش «تجسیم» در نزد شیعه داشتهاند.[٣٧٤٠]
این در حالی است که ائمه از آن دو و از سخنانشان تبری میجستند و وقتی یکی از شیعیان نزد امامشان آمد و به او گفت: من سخنان هشام را میگویم، امام آنها ابو حسن علی بن محمد گفت: شما به قول و گفتهی هشام چکار داری؟! در حالیکه از ما نیست. کسی که گمان ببرد که الله تعالی جسم است، ما در دنیا و آخرت از او بری هستیم[٣٧٤١]. بعضی از روایتهای آنان از آنچه که دربارهی پروردگار عظیم الشأن و دارای نامهای مقدس گفتهاند: پرده بر میدارند. برای مثال یکی از رجال[٣٧٤٢] آنان برای ابوعبدالله نظریه طایفهای از شیعه مبنی بر تجسیم را نقل میکند - همانگونه که در روایت آمده است - میگوید: «بعضی از یاران ما گمان میکنند که خداوند دارای صورتی مانند انسان است. و دیگری گفته است: الله تعالی در سیمای جوانی (بیریش) و کوتاه و دارای موی فرفری است، پس ابوعبدالله سجدهکنان بر زمین افتاد، سپس سرش را بلند کرد و گفت: پاک و منزّه است ذاتی که هیچ چیزی شبیه او نیست چشمها او را درک نمیکنند و علم او را احاطه نمیکند.[٣٧٤٣]
شما ملاحظه میکنید که بزرگان متکلمین آنها در رابطه با صفات خدا تا جایی اغراق کردهاند که خداوند متعال را به خلقش تشبیه کردهاند، که این کفر ورزیدن به خداوند متعال است، چون این آیه را تکذیب میکند که میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ﴾ [الشورى: ١١] «هیچ چیزی همانند خدا نیست».
صفات لایق خداوند را از کارانداخته، و او را به چیزی غیر از آنچه خود خویشتن را بدان وصف کرده، وصف کردهاند. روایتهای آنها در این زمینه بسیار است.[٣٧٤٤]
این گرایش به سوی اغراق در اثبات تجسیم خدا، به اثبات حقی که علمای اهل بیت بر آن هستند، سر کشیده است. مذهب شیعه به گونهای درآمده که دو گرایش بر سر آن منازعه میکنند، گرایش تجسیم که هشام آن را ادعا کرد و گرایش تنزیه و پاک و منزّه دانستن خدا از آنچه شایستهی او نیست، که اهل بیت بر آن است همانگونه که خود روایتهای شیعه بدان اشاره میکند. این موارد اثبات و بصورت مشهور در کتابهای اهل علم است.[٣٧٤٥]
بعد از این زیادهروی در اثبات تجسیم، در اواخر سدهی سوّم کم کم تغییر و تحوّل این مذهب شروع شد، زیرا از مذهب معتزله در تعطیل کردن صفات ثابت شدهی خدا در کتاب و سنّت، متأثر شدند و در سدهی چهارم گرایش به تعطیل کردن آن صفات نزد آنها بیشتر شد، زیرا شیخ مفید و پیروانش مانند موسوی ملقب به شریف رضی و بوجعفر طوسی کتابهایی را تألیف کردند و در این زمینه به کتابهای معتزله اعتماد نمودند[٣٧٤٦]. بسیاری از چیزهایی که در این باره نوشتهاند، سطر به سطر از معتزله نقل شده است.
بدینسان مطالبی که دربارهی قضا و قدر، و صفات الهی ذکر میکنند، همگی برآمده از تفاسیر معتزله میباشند[٣٧٤٧]. بنابراین خواننده، تقریباً در زمینهی صفات و اسماء الهی در میان کتابهای متأخرین شیعه و کتابهای معتزله تفاوتی ملاحظه نمیکند و در همه این مسائل - همانگونه که گمان میبردند - عقل ملاک و تعیینکننده اصلی است. مسائلی که معتزله تقریر و نهادینه کردهاند، شیعیان کنونی به اقتباس و اخذ آنها پرداختهاند، مانند مسألهی خلق قرآن و منتفی دانستن رؤیت و دیدن خداوند در جهان آخرت توسط مؤمنان و انکار صفات خداوند، بلکه شبهافکنیهایی که معتزله در این زمینه انجام میدهند، همان شبهافکنیهایی است که شیعیان کنونی انجام میدهند. تنها فرقی که در این مسأله برای خواننده ملموس به نظر میرسد، این است که شیعیان روایتهایی را به ائمه نسبت میدهند، که قایل به نفی صفات و تعطیل و از کارانداختن آنها میباشند. آنها روایتهای زیادی را از ائمه نقل میکنند و تعطیل صفات خدا را با آنها توجیه مینمایند. به دروغ میگویند: علی س و بعضی از علمای اهل بیت همچون محمد باقر و جعفر صادق به تعطیل صفات خداوند نظر دادهاند. یکی از شیوخ معاصر آنها بر این باور است که این مقوله، دلیل و مدرک نهایی برای نفی صفات خداوند میباشد، زیرا او تحت عنوان راه شناخت صفات خداوند میگوید: «آیا میدانی دیگر برای شناختن صفات وراهکاری باقی نمیماند جز اینکه به گفتۀ امیرالمؤمنین گردن نهیم که میگوید: اوج اخلاص، نفی صفات از خداوند است! [٣٧٤٨]
این در حالی است که از امیرالمؤمنین س و ائمهی اهل بیت به اثبات رسیده که آنها قایل به صفات خدا بودهاند. در کتابهای اهل علم، این اعتراف، به اثبات رسیده و فراوان ذکر شده است[٣٧٤٩].این چیزی است که بعضی از روایتهای آنها که در میان انباری بزرگ از روایتهایی که قائل به تعطیل صفات خدواند میباشند، موجود میباشند، بدان اقرار میکند. مجموعهای از روایتهای آنها، پروردگار جهانیان را با صفات منفی توصیف کرده و آنان آمدهاند «نفی صفات ثابت خداوند» را هم در میام آنها انداختهاند. البته این کار جدیدی نیست، بلکه این همان راه و شیوۀ فیلسوف نماها، فرقهی جهمیه و غیره است که از راه و شیوهی رسولان منحرف شدهاند. خداوند متعال جهت بیان صفات خود، پیامبران را فرستاد تا اثبات مفصل[٣٧٥٠]، مجمل و بدون تفصیل انجام دهند. به همین خاطر است که کتاب خداوند متعال به اثبات تفصیلی صفات کمال خداوند متعال و نفی کلّی و مجمل میپردازد و میفرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ﴾ [الشورى: ١١] «هیچ چیزی مانند او نیست».
در اینجا نفی بصورت کلی مجمل آمده است و معمولاً این روش قرآن در بیان نفی است، خداوند متعال فرموده است: ﴿هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا٦٥﴾ [مريم: ٦٥].
از ابنعباس نقل شده است که گفت: یعنی آیا مثل و شبیه و همتایی برای او سراغ داری؟[٣٧٥١]
خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ٤﴾ [الإخلاص: ٤] «برای او هیچگاه شبیه و مانندی نبوده است و (نخواهد بود)».
امّا اثبات صفات، بطور مفصل میآید، همانگونه که میفرماید: ﴿وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١﴾ [الشورى: ١١] «و او شنوا و بینا است».
و مانند آیات آخر سورهی حشر که میفرماید:
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٢٤﴾ [الحشر: ٢٢-٢٤].
«خدا کسی است که جز او پروردگار و معبودی نیست. آگاه از جهان نهان و آشکار است (و ناپیدا و پیدا در برابر دانشش یکسان است). او دارای مرحمت عامه (در این جهان، در حق همگان) و دارای مرحمت خاصه (در آن جهان، نسبت به مؤمنان) است. خدا کسی است که جز او پروردگار و معبودی نیست. او فرمانروا، منزه، بیعیب و نقص، اماندهنده و امنیت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند چیره، بزرگوار و شکوهمند و والامقام و فرازمند است. خداوند دور و فرا از چیزهائی است که انباز او میکنند. او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است. دارای نامهای نیک و زیبا است. چیزهائی که در آسمانها و زمین هستند، تسبیح و تقدیس او میگویند و او چیره کار بجا است».
شواهد و دلایل این قبیلی، فراوان هستند.[٣٧٥٢]
شیعه از ائمهی خود روایت میکند که خالق جز آنچه که خود، خویشتن را به آن وصف کرده است، توصیف نمیشود، [٣٧٥٣] امّا از این هم رویگردان میشوند همانگونه که از قرآن و مقتضای عقل و فطرت روی میگردانند. شکی نیست که تقلید کتب بسته و اقتباس از «حذفیات» فلسفههای پوسیده و کهنه، در این مسئله دخیل بوده است، و گرنه چگونه شخصی خردمند میتواند در ارتباط با یک مسئله غیبی که مفصلاً راه شناختی جز خبر آسمان و و حی الهی برای آنها وجود ندارد، به عقل و خرد ناتوان واندیشهی درمانده تکیه کند و خیالاندیشیهای ضد و نقیض انسانها و گمان و پندارهای متعارض آنها را مورد ملاک قرار دهد؟! [٣٧٥٤]
قرآن یعنی سخن نازل شدهی الله تعالی، مخلوق نیست، کتاب، سنّت و اجماع سلف صالح[٣٧٥٥] بر این دلالت دارد. امّا شیعه به تقلید از جهمیه قایل به مخلوق بودن قرآن شدند. سرور و عالم شیعه، مجلسی در کتاب البحار در ارتباط با قرآن بابی را تحت عنوان «باب در مورد اینکه قرآن مخلوق است»[٣٧٥٦] تشکیل داده و در آن یازده روایت میآورد که بیشتر آنها با دیدگاه مخالفند، امّا شیعه برای تأویل آنها شیوهای خاص به خود را دارند که به لطف خداوند متعال به زودی آن را ذکر خواهیم کرد. و آیت شیعی محسن امین میگوید: شیعه و معتزله گفتند: قرآن مخلوق است[٣٧٥٧] بر این اساس که آنها کلام را بعنوان صفت خداوند قبول ندارند، زیرا گمان میکنند که خداوند متعال (صفت کلام) را در بعضی از موجودات به ودیعت نهاده است، مانند درخت (کوه طور) که با موسی سخن گفت و مانند جبرئیل که قرآن را بر پیامبر ج فرود آورد.[٣٧٥٨]
این قسمتی از مطالبی است که سران شیعه در این باره میگویند[٣٧٥٩]. اگر به روایتهایی که آنها از «اهل بیت» نقل میکنند مراجعه کنیم، میبینیم که با غالب اعتقادات آنها مخالف است، مثلاً در تفسیر عیاشی از رضا نقل است که از او در مورد قرآن سؤال شد، در جواب گفت: قرآن کلام خداوند متعال است و مخلوق نیست[٣٧٦٠]. در کتاب توحید ابن باویه قمیآمده است: به ابوالحسن موسی س گفته شد: ای پسر رسولخدا ج دربارهی قرآن چه میگویی؟، زیرا افراد قبل از ما پیرامون آن اختلاف پیدا کردهبودند، جماعتی گفتند: قرآن مخلوق است و جماعتی گفتند: مخلوق نیست؟! در پاسخ گفت: امّا من در این رابطه سخن آنها را نمیگویم، بلکه میگویم قرآن کلام و سخن خدای ﻷ میباشد.[٣٧٦١]
با این معنا و مفهوم روایتهای فراوانی نزد آنها موجود است[٣٧٦٢]. امّا ملاحظه میشود که ابن باویه قمی- شیخ بزرگ زمان خود- در تفسیر و تأویل این عبارتها رو به سمت دیگری نموده، ثابت نموده که سخن ائمه مبنی «بر اینکه قرآن مخلوق نیست، بدین معناست که دروغ نیست، نه اینکه پدیده و نوپیدا نیست!»[٣٧٦٣] و (میگوید:) ما بدین دلیل از اطلاق مخلوق بودن آن خودداری کردیم چون مادهی مخلوق در لغتها گاهی به معنای مکذوب و دروغ هم میآید و گفته میشود: کلامی مخلوق یعنی ساخته و دروغین[٣٧٦٤]. علمای سلف در مقام رد آنها گفتهاند: این قرآن مخلوق نیست و ائمه نخواستهاند که بگویند دروغ نیست، چون این کفری آشکار و روشن است که هر مسلمانی آن را میداند. بلکه گفتهاند: مخلوقی متفاوت با مخلوق دیگری است. سلف هم این قول را رد کردهاند. همانگونه که روایتها و آثار آنان در این باره به تواتر رسیده است و در این ارتباط کتابهای متعددی تألیف شده است.
درکتاب تفسیر الصّراط المستقیم آیت بزرگ شیعه بروجردی، از ابنبابویه نصی را نقل کردهاند که نصوص و روایات سابق الذکر را به تقیه ارجاع میدهد و میگوید: «شاید علّت ممانعت از اطلاق مخلوق بودن قرآن، یا تقیه باشد (که به کمک آن) با عامه (اهل سنّت) همسو میگردیم، یا اینکه معنای دیگری را به ذهن میدهد که کفار آن را استعمال کردهاند و میگفتند: ﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ٧﴾ [ص: ٧] (این جز دروغ ساخته و پرداخته شده نیست»، این روش نشان میدهد که آنها بر هیچ چیزی نیستند و وجود احتمال تقیه در هر روایت و نصی، امورشان را به فساد و تباهی میکشاند، یا حقیقت مذهب آنها را نابود ساخته است. در نتیجه دینشان به دین مجلسی یا کلینی یا ابن بابویهی قمیتبدیل شده نه روایتهای ائمه. بدین ترتیب، دانش و حق به این روش فریبکارانه نابود میگردد و با این اسلوبها که از سروش شیطانی و ترفندهای او تشکیل شده، اختلاف و تفرقه را در میان امّت اسلامی بوجود آوردند. اگر کسی بخواهد در حق شیعه نیکی و خیرخواهی کند آنها را در رشتهی جماعت در میآورد و روایتهایی از آنها را میپذیرفت و بر میگرفت که با قرآن و سنّت پیامبر ج، هدایت و رهنمود صحابهی کرام و علمای اهل سنّت و جماعت هماهنگ و متفق مینمایاند و از مکر و دسیسهی قمی و کلینی ومجلسی رهایی مییافت، آنهم در شرایطی که ائمه از دست دروغگوییهای آنها فریاد و داد و فغان سر میدادند تا جایی که گفتهاند: مردم به دروغ بستن بر ما علاقه پیدا کردهاند.[٣٧٦٥]
اگر بخواهیم روایتهای اهل سنّت و اهل تشیع را که در این زمینه با هم همآوا هستند با هم تطبیق کنیم، به این نتیجه میرسیم که شیعه هم در کتابهای خود روایتهایی را از اهل بیت نقل کردهاند که میگویند: کلام نازل شده خداوند مخلوق نیست و کتابهای اهل سنّت هم نظیر آنها را روایت کردهاند...
مثلاً بخاری در کتاب «افعال العباد»،[٣٧٦٦] ابن ابی حاتم،[٣٧٦٧] ابوسعید دارمی، آجری در «الشریعه»[٣٧٦٨] وبیهقی در «الاعتقاد[٣٧٦٩] و الأسماء و الصفات»[٣٧٧٠]، لالکائی در «شرح اصول اعتقاد اهل سنّت» [٣٧٧١]و ابوداود در «مسائل امام احمد»[٣٧٧٢] از جعفر صادق نقل کردهاند که او وقتی دربارۀ قرآن مورد سؤال قرار گرفت، گفت: نه خالق است و نه مخلوق، ابن تیمیه گفته است: روایت این عبارت از ایشان مشهور و مستفیض است[٣٧٧٣]. پس چرا مفهوم مورد اتفاق پذیرفته نمیشود و باطلی باقی گذاشته میشود که فقط از پشتیبانی نظر و اقوال آقایانی برخوردار است که میخواهند امّت را دچار چند دستگی و اختلاف نمایند و خواهان انحراف و کجروی مردم هستند تا اموال هنگفتی بنام خمس عاید ایشان گردد و از جایگاه اجتماعی برخوردار شوند و به نام نیابت از امام زمان، جایگاه «مقدس» را احراز نمایند؟! به همین خاطر است که همواره میگویند: آنچه که مخالف (نظر) عامه (اهل سنّت) است، مایه رشد و هدایت است.[٣٧٧٤]
روایتهای منقول در کتب شیعه که میگویند قرآن نازل شده غیر مخلوق است، نمایانگر دیدگاه شیعیان قدیم است، آنان که طبق اشارهی علما، بر این اعتقاد بودهاند[٣٧٧٥]. زیرا تئوری مخلوق بودن قرآن، از نوآوری[٣٧٧٦] شیعیان اخیر است و اعتقاد به غیر مخلوق بودن آن دیدگاه ثابت اهل بیت میباشد. چون در میان اهل بیت چون حضرت علی بن حسین و ابوجعفر باقر و پسرش جعفر بن محمد کسی نگفته قرآن مخلوق است، امّا امامیه، در عموم اصول خود با اهل بیت مخالفت میورزند[٣٧٧٧]. بعد از این روشنگریها، آیا همین که آنها بر خلاف اهل بیت نظر دارند و بر خلاف روایتهای خود که با اعتقاد اهل سنّت متفق و سازگار است، عمل میکنند و در یک سخن همه روایتهای آنها با هم متعارض و متناقض است، کافی نیست که روشن شود مذهب و دیدگاه آنان بیپایه و اساس است[٣٧٧٨]؟!
در واقع دیدگاه اهل سنّت و جماعت در این مسأله این است که: قرآن کلام خداوند متعال است، به لحاظ گفتاری، بدون کیفیت و چگونگی، از خداوند آشکار شده و خداوند متعال بعنوان سروش آسمانی آن را بر فرستادهاش نازل فرمود و مؤمنان به واقعیت این را تصدیق و باور کردند و یقین دارند که قرآن کلام حقیقی و واقعی خداوند متعال است و مانند سخن کلام مخلوقات مخلوق نیست و کسی که آن را شنید و ادعا کرد که کلام بشر است در واقع کافر است، خداوند متعال او را مورد مذمت و نکوهش و عقاب قرار داده و به جهنّم او را وعده داد، آنجا که فرمود:
﴿سَأُصۡلِيهِ سَقَرَ٢٦﴾ [المدثر: ٢٦] «به زودی او را به دوزخ خواهم افکند».
پس وقتی که میبینیم خداوند متعال به کسی که گفت: «این قرآن فقط سخن آدمیزاد است، وعدهی سقر و دوزخ داده است، یقین پیدا میکنیم و در مییابیم که قرآن، سخن و کلام خالق انسانهاست و به قول آدمیزاد هیچ شباهتی ندارد.[٣٧٧٩]
امامیه به حکم همسایگی به معتزله، قایل به عدم رؤیت خداوند در روز قیامت شدهاند. روایتهای متعدّدی در این زمینه نقل است که ابن بابویهی قمی آنها را در کتابش «التوحید» ذکر کرده است، ولی بخش عمدهی آنها را نویسنده «بحار الانوار» گردآوری کرده است که همگی نصوص و متونی را که رؤیت خداوند در قیامت را برای مؤمنان ثابت میکنند، انکار مینمایند. برای مثال در روایتی، میبینیم با دروغ و افتراء میگویند: از ابوعبدالله جعفر صادق در این باره که آیا خدا در روز قیامت با چشم دیده میشود یا نه سؤال شد، در جواب گفت: «خداوند متعال از این مبرّاست! دیدگان فقط چیزی را درک میکنند که دارای رنگ و کیفیت باشد، در حالی که خداوند متعال، خالق رنگها و کیفیت است.»[٣٧٨٠]
شیخ و آیت شیعه جعفر نجفی نویسندهی کشف الغطاء گفته است: اگر کسی بعضی از صفات - همچون دیدن او را - به خداوند متعال نسبت دهد، به ارتداد او حکم میکنیم[٣٧٨١] و جناب حرّ عاملی نفی رؤیت را بعنوان یکی از اصول و بنیانهای ائمه بر شمرده است و برای این مسأله، بابی را تحت عنوان «خداوند متعال در دنیا و آخرت با چشم قابل رؤیت و درک نیست» گشوده است[٣٧٨٢]. یقیناً، پافشاری آنها بر اینکه مؤمنان در روزقیامت خداوند متعال را نمیبینند، موجب زیرپا گذشتن پیام و مقتضیات نصوص شرعی و کنار زدن مذهب و دیدگاه اهل بیت است، چون بعضی از روایتهای آنان، به این اعتراف کردهاند که خداوند (در جهان آخرت) قابل رؤیت است. مثلاً ابن بابویه قمیاز ابوبصیر و از ابوعبدالله ÷ روایت کرده که به او گفتم: در مورد خداوند ﻷ به من خبر بده که آیا مؤمنان او را در روز قیامت میبینند (یا نه)؟! گفت: آری[٣٧٨٣]. این رؤیت، برای بهشتیان واقعی است و آنها بدون هیچ حجاب و مانعی خداوند متعال را مشاهده میکنند، همانگونه قرآن بدین مطلب سخن گفته است مانند این آیه که میفرماید:
﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣﴾ [القيامة: ٢٢-٢٣].
«در آن روز چهرههائی شاداب و شادانند. به پروردگار خود مینگرند».
و میفرماید: ﴿لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَلَدَيۡنَا مَزِيدٞ٣٥﴾ [ق: ٣٥].
«هرچه بخواهند در بهشت برای آنان هست و افزون بر آن نزد ما نعمتهای دیگری وجود دارد».
انس بن مالک س فرمود: مراد از نعمتهای دیگر همان نگاه کردن به سیمای خداوند متعال است.[٣٧٨٤]
و این فرمودهی خداوند متعال: ﴿۞لِّلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ ٱلۡحُسۡنَىٰ وَزِيَادَةٞۖ﴾ [يونس: ٢٦].
«کسانی که کارهای نیکو میکنند، منزلت نیکو (یعنی بهشت) از آن ایشان است و افزون (بر آن هم) دارند».
حُسنی: یعنی بهشت، و زیادت: یعنی نگاه کردن به سیمای زیبا با شکوه الله تعالی. رسولالله ج و اصحاب بعد از او آن را اینگونه تفسیر کردهاند. همانگونه که مسلم در صحیحش از صُهیب روایت کرده که گفت: پیامبر ج این آیه را قرائت فرمود: ﴿۞لِّلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ ٱلۡحُسۡنَىٰ وَزِيَادَةٞۖ﴾ سپس فرمود: «وقتی بهشتیان وارد بهشت میشوند و دوزخیان وارد دوزخ، ندا دهندهای ندا سر میدهد که شما در نزد خداوند متعال دارای وعدهای بودید و هم اکنون او میخواهد نسبت به شما به وعدهی خود عمل کند. آنگاه میگویند: آن چیست؟! ترازوی اعمال ما را سنگین کرد و سیماهای ما را نورانی و تابان، ما را وارد بهشت کرد و ما را از عذاب آتش نجات داد؟! آنگاه حجاب کنار میرود، و بهشتیان به خداوند متعال نگاه میکنند، از میان نعمتهایی که خداوند به آنها داده است، این نگاه کردن به سوی او، از همهی آنها برایشان دوستداشتنیتر است! و این همان (معنای) زیاده است.[٣٧٨٥]
و خداوند متعال فرموده است:
﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ١٥﴾ [المطففين: ١٥]
یعنی: «هرگزاهرگز! قطعاً ایشان در آن روز (به سبب کارهائی که کردهاند) از (رحمت) پروردگارشان محروم و (از بارگاه قرب و منزلت آفریدگارشان)».
مرحوم شافعی و ائمه دیگر به این استناد کرده، گفتهاند بهشتیان خداوند را میبینند. این نکته را طبری و دیگران از مزنی و شافعی نقل کردهاند. حاکم گفته است: تکه کاغذی از طرف اهالی مصر برای امام شافعی فرستاده شد که در آن نوشته شده بود: نظر شما دربارۀ این آیه چیست؟
﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ١٥﴾ [المطففين: ١٥].
امام شافعی فرمود: وقتی که خداوند متعال بخاطر خشم و عصبانیت محجوب شده، در این دلیلی است بر اینکه اولیایش در حالت خشنودی او، وی را ملاقات میکنند[٣٧٨٦]. در ارتباط با احادیث و سخنان پیامبر ج و اصحابش که بیانگر این رؤیت هستند، باید بگوییم که همگی متواتر هستند و صاحبان کتابهای صحاح و مُسانید و سنن[٣٧٨٧] آنها را روایت کردهاند. در حقیقت صحابه و تابعین و ائمهی اسلام که معروف به امامت در دین هستند و سایر فرقههای اهل کلام منتسب به اهل سنّت و جماعت به ثابت شدن (دیدن) و رؤیت خداوند قائل شدهاند.
پیامبران برترین انسانها و سزوارترین آنها به رسالت و پیام آسمانی هستند؛ زیرا خداوند متعال آنها را برای کمال بندگی و دعوت و تبلیغ و جهاد و تلاش آماده ساخته است، ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ﴾ [الأنعام: ١٢٤]
«خداوند بهتر میداند که (چه کسی را برای پیامبری انتخاب و) رسالت خویش را به چه کسی حوالت میدارد».
بنابراین آنها به امتیاز و رتبهی «رسالت» از بقیهی مردم متمایز شدهاند. خداوند متعال اطاعت کردن از آنها را بر انسانها واجب کرده، همانگونه که فرموده است:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ﴾ [النساء: ٦٤]
«و هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر بدین منظور که به فرمان خدا از او اطاعت شود».
هیچ انسانی بر آنها برتری ندارد. طحاوی در مقام بیان اعتقاد اهل سنّت میگوید: هیچ کسی از اولیاء را بر هیچ پیامبری ÷ برتری و ارجاح نمیدهیم و میگوییم: یک پیامبر، برتر از همۀ اولیاء است[٣٧٨٨].برتری دادن ائمه بر انبیاء دیدگاه و روش رافضیهای افراطی است، چنانچه عبدالقاهر بغدادی[٣٧٨٩]، قاضی عیاض[٣٧٩٠]و ابن تیمیه[٣٧٩١] به این مورد اشاره کردهاند. این مذهب ذاتاً، به یکی از اصول و مبانی امامیه در آمده است، همانگونه نویسندهی «الوسائل» بیان کرده که برتری بخشی ائمه بر انبیاء یکی از اصول و مبانی مذهب شیعه میباشد که آن را به ائمه نسبت میدهد[٣٧٩٢] و اذعان کرده که روایتهای آنها در این مورد بیشتر از آن هستند که در حیطهی شمارش درآیند![٣٧٩٣] مجلسی در بحارالانوار بابی را تحت عنوان «برتری ائمه بر انبیاء و همه خلایق، و پیامبران اولوالعزم بدین جهت اولوالعزم شدند که محبت و عشق ائمه را در دل داشتند درود و سلام خدا بر همۀ آنها باد» تعیین کرده است.[٣٧٩٤]
این دیدگاه امامیه، مشمول تغییرات و دگرگونیهایی شده و به سوی «زیاده روی و غلو و افراط» سوق داده شده است، زیرا طبق قول اشعری در قضیهی برتری بخشی انبیاء بر ائمه سه فرقه بودهاند:
فرقۀ اول: میگویند: پیامبران از ائمه برترند، امّا بعضی از این گروه، جایز دانستهاند که ائمه از ملائکه بالاتر باشند.
فرقۀ دوم: گمان میبرند که ائمه از پیامبران و از ملایکه برتر میباشند.
فرقۀ سوم: قایل به قول معتزله و به امامت هستند و میگویند: ملائکه و انبیاء برتر از ائمه هستند[٣٧٩٥]. شیخ مفید در «اوائل المقالات» دیدگاه چهارمی را به آنها اضافه میکند که میگوید: ائمه از همه پیامبران جز اولو العزم برترند.[٣٧٩٦]
پس مذهب مورد قبول خود را از میان این چهار مذهب فاش نمیکند، بلکه ترجیح میدهد در این باره نظری ندهد.[٣٧٩٧]
امّا چنین به نظر میرسد که همه این مذاهب و موضعگیریها، با تلاش و اقدام شیوخ حکومت صفوی و پیروان آنها متلاشی شدند و مذهب غلو اندیشی در مورد ائمه استقرار یافت. حتی مجلسی در یکی از بابهای کتاب بحار که به این منظور باز کرده میگوید: «پیامبران اولوالعزم بدین جهت اولوالعزم شدند که محبت و عشق ائمه را در دل داشتند درود و سلام خدا بر همۀ آنها باد.»[٣٧٩٨]
کسی که به کتاب الله مراجعه میکند میبیند که در آن یادی از ائمه شیعه نشده، چه رسد به اینکه بر پیامبران و رسولان خداوند متعال مقدّم باشند! همانگونه که ملاحظه میشود پیامبران بخاطر امتیازی که دارند، قبل از دیگر بندگان شایسته خداوند متعال ذکر میشوند، و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا٦٩﴾ [النساء: ٦٩]
«و کسی که از خدا و پیغمبر (با تسلیم در برابر فرمان آنان و رضا به حکم ایشان) اطاعت کند، او (در روز رستاخیز به بهشت رود و همراه و) همنشین کسانی خواهد بود که (مقرّبان درگاهند و) خداوند بدیشان نعمت (هدایت) داده است (و مشمول الطاف خود نموده است و بزرگواری خویش را بر آنان تمام کرده است. آن مقرّبانی که او همدمشان خواهد بود، عبارتند) از پیغمبران و راستروان (و راستگویانی که پیغمبران را تصدیق کردند و بر راه آنان رفتند) و شهیدان (یعنی آنان که خود را در راه خدا فدا کردند) و شایستگان (یعنی سایر بندگانی که درون و بیرونشان به زیور طاعت و عبادت آراسته شد)، و آنان چهاندازه دوستان خوبی هستند!».
بنابراین خداوند متعال بندگان سعادتمند و برخوردار از نعمت را به چهار رتبه تقسیم کرده است [٣٧٩٩].کتاب خداوند متعال در همه آیاتش دلالت بر آن دارد که انبیاء بر همه جهانیان برگزیده و انتخاب شدهاند[٣٨٠٠].مؤمنان سه عصر اول، جمیعاً بر تفضیل و برتری بخشی انبیاء بر دیگر انسانها متفق هستند و این اجماع حجت بشمار میرود. ابن تیمیه / گفته است: سلف امّت، ائمه، پیشوایان آن و سایر اولیای خداوند متعال بر این اتفاق حاصل کردهاند که پیامبران از اولیاء - کسانی که پیامبر نیستند - برتر و والاتر میباشند.[٣٨٠١].
عقل صریح حکم میکند که قرار دادن پیامبر بعنوان فردی واجب الاطاعه و قرار دادن وی به صورت دستوردهنده و بازدارنده و حاکم بدون چون و چرا و قرار دادن امام بعنوان نائب و تابع او، بدون فضیلت و برتری پیامبر بر او معقول بنظر نمیرسد. چون این معنی در حق هر پیامبری موجود است و در حق هر امامی منتفی است، پس امام هیچگاه از پیامبر برتر نبوده است، بلکه این مسئله محال است[٣٨٠٢]. گذشته از این در خود کتابهای شیعه موردی ذکر شده که با نص و اجماع و عقل جور در نمیآید و آن انحراف را انکار میکند، و آن چیزی است که کلینی از هشام احول و او از زید بن علی روایت میکند مبنی بر اینکه: انبیاء از ائمه برتر میباشند و هر کس غیر از این را بگوید، قطعاً گمراه است[٣٨٠٣]. ابن بابویه از صادق مطلبی نقل کرده که با نص صریح گفت: انبیاء نزد خداوند متعال از علی دوستداشتنیتر هستند.[٣٨٠٤]
[٣٦٣٩]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص ١٩٨.
[٣٦٤٠]- نظام سیاسی حکومت اسلامی ص
[٣٦٤١]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین ص ١٩٨.
[٣٦٤٢]- حکومت اسلامی آیت الله خمینی ص ٩٤، ٩٣
[٣٦٤٣]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص ٢٠٠.
[٣٦٤٤]- اصول کافی (١/٤٢٧) شماره ٧٦.
[٣٦٤٥]- تفسیر قمی(٢/٢٥١).
[٣٦٤٦]- البرهان (٤/٨٣) و تفسیر صافی (٤/٢٢٨).
[٣٦٤٧]- این لفظی کلینی در کافی است، اصول شیعه (٢/٥١٩).
[٣٦٤٨]- اصول شیعة الامامیة(٢/٥٢٠).
[٣٦٤٩]- البرهان (٤/٨٣) اصول شیعه (٢/٥١٩).
[٣٦٥٠]- اصول شیعة الامامیة(٢/٥٢٠).
[٣٦٥١]- تفسیر ابن کثیر (٤/٦٧) تفسیر نجومی(٤/٢٨٤).
[٣٦٥٢]- تفسیر طبرسی (٢٤، ٢٤) تفسیر طبرسی (١٥/٢٧٦، ٢٧٧) فتح القدیر (٤/٤٧٤) روح المعانی آلوسی (٢٤/٢٤/٢٣).
[٣٦٥٣]- اصول شیعة الامامیة(٢١/٥٢٢).
[٣٦٥٤]- اصول کافی (١/٤٣٧).
[٣٦٥٥]- امالی صدوق ص ١٥٤-١٥٥.
[٣٦٥٦]- امالی صدوق، ص ١٥٤-١٥٥.
[٣٦٥٧]- تفسیر فرات ص ١٤٨-١٤٩، بحارالانور (٢٣/٢٤٧).
[٣٦٥٨]- اصول شیعة الامامیة(٢/٥٣٥).
[٣٦٥٩]- بحارالانور (٢٣/٩٧).
[٣٦٦٠]- همان.
[٣٦٦١]- عقاید امامیه، مظفر، ص ٩٨-٩٩.
[٣٦٦٢]- امالی صدوق، ص ٣٦٣، اصول شیعه (٢/٥٣٩).
[٣٦٦٣]- بحارالانوار (٢٣/١٠٣).
[٣٦٦٤]- اصول شیعة الامامیة(٢/٥٤٠).
[٣٦٦٥]- اصول شیعة الامامیة(٢/٥٤٠).
[٣٦٦٦]- وسائل الشیعه (٤/١١٤٢)، اصول شیعه (٢/٥٤١).
[٣٦٦٧]- واین یکی از بابهای بحارالانوار است. (٢٦/٣١٩).
[٣٦٦٨]- اصول شیعة الامامیة(٢/٥٤٥).
[٣٦٦٩]- منهاج السنه (٢/١٤٢).
[٣٦٧٠]- ثواب الاعمال، ابن بابویه، ص ٥٢، تهذیب الاحکام طوسی (٢/١٦).
[٣٦٧١]- فروع الکافی (١/٣٢٤) کلینی، من لا یحضره الفقیه، بابویه (١/١٨٢).
[٣٦٧٢]- کامل الزیارات ص ١٤٦، اصول شیعة الامامیة(١٢/٥٦١).
[٣٦٧٣]- اصول شیعة الامامیة(١٢/٥٦١).
[٣٦٧٤]- همان منبع سابق (١٢/٥٦١).
[٣٦٧٥]- منهاج السنه (١/١٧٥) مجموع الفتاوی (١٧/٤٩٨).
[٣٦٧٦]- اصول مذهب شیعة الامامیة(٢/٥٥٠-٥٨٦).
[٣٦٧٧]- منبع سابق (٢/٥٨٠).
[٣٦٧٨]- بخاری، فتح الباری (٨/٦٦٧) دیدگاه علی ابن عباس درباره حکم مرفوع مرحوم البانی آن را گفته است در شرح عقیده طحاویه ص ٨٠.
[٣٦٧٩]- مسلم، کتاب جنائز شماره ٩٦٩.
[٣٦٨٠]- فروع کافی (٢/٢٢٧) وسائل الشیعه (٢/٨٦٩).
[٣٦٨١]- تهذیب الحکام طوسی (١/١٣٠) وسائل الشیعه (٢/٨٦٩).
[٣٦٨٢]- من لا یحضره الفقیه ٠٢/١٩٤) ابن بابویه. وسائل الشیعه (٢/٨٧٠).
[٣٦٨٣]- اصول ال شیعة الامامیة(٢/٥٨٤).
[٣٦٨٤]- اصول شیعة الامامیة(٢/٥٨٤).
[٣٦٨٥]- تیسیر العزیز الحمید برای شرح کتاب التوحید ص ٣٠٥.
[٣٦٨٦]- اصول کافی (١/٤٤١) بحار الانوار (٢٥-٣٤).
[٣٦٨٧]- بحار الانوار (٢٥/٣٤١-٣٤٢) هستند.
[٣٦٨٨]- ظن و گمان در نظر آنها همان خلفای حکومت اسلامی، جز حضرت علی و پسرش حسین ÷ زیرا بقیه ائمه آنها حتی یک روز هم متولی خلافت نشدند، و بنا به حد گمان آنها هر خلیفهای غیر از آنها ظالم و غاصب حق ائمه است.
[٣٦٨٩]- الاختصاص ص ٣٣٠، بحار الانوار (٢٥/٣٣٤).
[٣٦٩٠]- تفسیر طبری (١/١١٣-١١٤) تفسیر ابن کثیر (٢/٣٧٣-٣٧٤).
[٣٦٩١]- تفسیر ابن عطیه (٨/١٦٦).
[٣٦٩٢]- اصول کافی (١/٤٠٧-٤١٠).
[٣٦٩٣]- منبع سابق (١/٤٩).
[٣٦٩٤]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٢٢).
[٣٦٩٥]- اختصاص، مفید ص ٣٢٧، بحار الانوار (٢٧/٣٣).
[٣٦٩٦]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٢٤).
[٣٦٩٧]- همان منبع (٢/٦٢٨).
[٣٦٩٨]- اصول کافی (١/٤٤٠).
[٣٦٩٩]- اصول کافی (١/٤٣٥)
[٣٧٠٠]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٢٨).
[٣٧٠١]- رجال کشی ص ٢٢٥-٢٢٦.
[٣٧٠٢]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٣٠).
[٣٧٠٣]- اصول کافی (١/٢٦٠-٢٦١).
[٣٧٠٤]- مصدر سابق (١/٢٥٨).
[٣٧٠٥]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٧٩).
[٣٧٠٦]- اصول کافی (١/٦٢١).
[٣٧٠٧]- همان منبع (١/٢٦٠-٢٦١).
[٣٧٠٨]- تفسیر ابن کثیر (٢/٨٥).
[٣٧٠٩]- تفسیر قرآن عظیم (٢/٣٧٣).
[٣٧١٠]- عقیده درباره اهل بیت ص ٣٩٨.
[٣٧١١]- صحیح سنن ابن ماجه (٢/١٧٧) الباقی آن را صحیح دانسته است.
[٣٧١٢]- بخاری، کتاب احادیث الانبیاء شماره (٣٤٤٥).
[٣٧١٣]- عقیده درباره اهل بیت، ص ٣٩٩.
[٣٧١٤]- مسلم، کتاب الاضاحی، شماره (١٩٧٨).
[٣٧١٥]- مسند، ١/١١٩.
[٣٧١٦]- بخاری، کتاب العلم، شماره (١١١).
[٣٧١٧]- بخاری، کتاب جهاد، شماره (٣٠٤٧).
[٣٧١٨]- فتح الباری (١/٢٠٤)
[٣٧١٩]- منهاجالسنة (٨/١٣٦).
[٣٧٢٠]- منهج سابق (٥/١٠٥).
[٣٧٢١]- البدایة و النهایة (٩/١١٠).
[٣٧٢٢]- بحارالانوار (٢٥/٢٧٠).
[٣٧٢٣]- همان منبع (٢٥/٢٨٤).
[٣٧٢٤]- اصول کافی (١/٢٥٧).
[٣٧٢٥]- رجال کشی، ص ١٩٣، عقیده دربارۀ اهل بیت، ص ٤٠٢،
[٣٧٢٦]- منهاجالسنة (١/٣).
[٣٧٢٧]- رجال کشی ص ٢٧٤، اصول شیعة الامامیة(٢/٢٨٥).
[٣٧٢٨]- توریه معنی اراده کردن چیزی و تظاهر کردن به چیزی دیگر. مترجم.
[٣٧٢٩]- شرح جامع بر کافی (٦/٣٤، ٣٠) مازندرانی.
[٣٧٣٠]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٨٦).
[٣٧٣١]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٨٦).
[٣٧٣٢]- میزان الاعتدال (٢/٦٩/٧٠).
[٣٧٣٣]- اعتقاد فرق المسلمین و المشرکین، ص ٩٧.
[٣٧٣٤]- اعیان الشیعه (١/١٠٦) اصول شیعة الامامیة(٢/٦٤١).
[٣٧٣٥]- منهاجالسنة (١/١٠٦) اصول شیعة الامامیة(٢/٦٤١).
[٣٧٣٦]- الفرق بین الفرق ص ٦٥.
[٣٧٣٧]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٤٢).
[٣٧٣٨]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٤٣).
[٣٧٣٩]- بحارالانوار (٣/٢٩٠-٢٩٢) دفاع مجلسی از اینان.
[٣٧٤٠]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٤٦).
[٣٧٤١]- التوحید، ص ١٠٤، ابن باویه، اصول شیعة الامامیة(٢/٦٤٦).
[٣٧٤٢]- سمت و نقش راوی است: یعقوب سراج، و او یکی از ثقههای آنان است، فهرست طوسی، ص ٢١٤.
[٣٧٤٣]- التوحید ص ١٠٤، ١٠٣ ابن بابویه، اصول شیعه (٢/٦٤٧).
[٣٧٤٤]- اصول کافی (١/١٠٤-١٠٦) اصول شیعه (٢/٦٤٨).
[٣٧٤٥]- اصول شیعه (٢/٦٤٨).
[٣٧٤٦]- منهاجالسنة (١/٢٢٩).
[٣٧٤٧]- منبع سابق (١/٣٥٦).
[٣٧٤٨]-عقاید امامیه اثنیعشری زنجانی، ص٢٨.
[٣٧٤٩]- منهاجالسنیة (٢/١٤٤).
[٣٧٥٠]- شرح الطحاویه، ص ٤٩، الله مبریه، ابن تیمیه، ص٨.
[٣٧٥١]- تفسیر طبری (١٦/١٠٦).
[٣٧٥٢]- ن.ک تدمیریه، ابن تیمیه، ص ٨. و ما بعد آن.
[٣٧٥٣]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٥٦).
[٣٧٥٤]- همان منبع (٢/٦٠٦).
[٣٧٥٥]- الردّ علی الزّنادقة، امام احمد، خلق افعال العباد، بخاری.
[٣٧٥٦]- بحارالانوار، (٩٢/١١٧-١٢١).
[٣٧٥٧]- اعیان الشیعه (١/٤٦١).
[٣٧٥٨]- منبع سابق (١/٤٥٣).
[٣٧٥٩]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٥٨).
[٣٧٦٠]- تفسیر عیاشی (١/٨).
[٣٧٦١]- توحید، ابن باویه، ص ٢٢٤.
[٣٧٦٢]- البحار (٩٢/١٢١، ١١٧) اصول شیعه (٢/٦٥٩).
[٣٧٦٣]- البحار(٩٢/١١٩) اصول شیعه (٢/٦٥٩).
[٣٧٦٤]- اصول شیعه (٢/٦٥٩).
[٣٧٦٥]- رجال کشی ص ١٣٥-١٣٦.
[٣٧٦٦]- خلق افعال العباد، ص ٣٦، تحقیق البدر.
[٣٧٦٧]- منهاجالسنة ابن تیمیه (٢/١١٧-١٨٨).
[٣٧٦٨]- شریعت ص ٧٧.
[٣٧٦٩]- اعتقاد، ص ٣٦.
[٣٧٧٠]- اسماء و صفات ص ٢٤٧.
[٣٧٧١]- شرح اصول اعتقاد اهل سنت.
[٣٧٧٢]- مسائل امام احمد ص ١٦٥.
[٣٧٧٣]- منهاجالسنة (١/٢٧٨).
[٣٧٧٤]- اصول شیعه ٢/٦٦٢
[٣٧٧٥]- منهاج السّنة ١/٢٩٦، اصول شیعة الامامیّة ٢/٦٦٤
[٣٧٧٦]- مقالات الاسلامیّین، اشعری ١/١١٤
[٣٧٧٧]- منهاج السّنة ١/٢٩٦
[٣٧٧٨]- اصول شیعة الامامیة(٢/٦٦٨).
[٣٧٧٩]- المنعة الالهیة فی تهذیب شرح الطحاویة، عبدالآخر غنیمی، ص١٠٩.
[٣٧٨٠]- بحار الانوار، (٤/٣١).
[٣٧٨١]- کشف الغطاء ص ٤١٧، اصول شیعة الامامیة(٢/٦٧٠).
[٣٧٨٢]- اصول شیعه (٢/٦٧٠).
[٣٧٨٣]- الفصول المهمه فی اصول الائمه، ص ١٢
[٣٧٨٤]- مجمع الفوائد (٧/١١٢).
[٣٧٨٥]- مسلم، شماره (١٨١).
[٣٧٨٦]- مناقب امام شافعی (١/٤١٩) بیهقی.
[٣٧٨٧]- شرح طحاویه، ص ١٥١.
[٣٧٨٨]- شرح طحاویه، ص ٤٩٣.
[٣٧٨٩]- اصول دین، ص ٢٩٨.
[٣٧٩٠]- الشفاء، ص ١٠٧٨.
[٣٧٩١]- منهاجالسنة (١/١٧٧).
[٣٧٩٢]- اصول شیعه امامیه(٢/٧٤٥).
[٣٧٩٣]- همان منبع.
[٣٧٩٤]- بحارالانوار (٢٦/٢٦٧).
[٣٧٩٥]- مقالات اسلامیین (١/١٢٠).
[٣٧٩٦]- اوائل المقالات، ص ٤٢-٤٣.
[٣٧٩٧]- مصدر سابق (ص ٤٣).
[٣٧٩٨]- بحارالانوار (٢٦/٢٦٧).
[٣٧٩٩]- اصول شیعة الامامیة(٢/٧٤٩).
[٣٨٠٠]- فتاوی (١١/٢٢١).
[٣٨٠١]- مرجع سابق.
[٣٨٠٢]- مختصر التحفة، ص ١٠١.
[٣٨٠٣]- صول شیعة الامامیة(٢/٧٥٣) مختصرالتحفة، ص ١٠٠.
[٣٨٠٤]- مختصر التحفة، ص ١٠١.
اعتقاد شیعه در مورد امامت و اقدام دفاعی از آن تأثیر بسزایی در به پیش راندن بعضی از شیعهها بسوی اظهار افکار و مقولاتی خطرناک پیروان قرآن، سنّت و صحابه ش داشته است. در مورد قرآن به تشکیک پرداختند و بسیاری از احادیث صحیح و ثابت را انکار کردند. علاوه بر اینها، انگشت اتهام به صحابه ش دراز کرده و به آنها زخم زبان زده و گفتهاند: عمداً دروغ گفته و قرآن را تحریف کردهاند.
بعضی از شیعیان رافضی ادعا کردهاند که قرآن کریم مورد دستبرد قرار گرفته و برخی از سورههای آن و بسیاری از آیاتی که پیرامون فضائل اهل بیت و فرمان دادن به پیروی کردن از آنها و نهی کردن از مخالفت کردن با آنها و واجب کردن محبّت و دوست داشتن آنها نازل شدهاند، از آن حذف شده است، و نیز نامهای دشمنان آنها و طعنه زدن و لعنت کردن آنها از آن حذف شده است. شیعه صحابه را مورد اتهام قرار داده که آنها بخشهایی از قرآن را حذف کردهاند، و ادعا میکنند که از جمله آیاتی که آن را حذف کردهاند این است: «و جعلنا علیاً صهرك»: (و علی را داماد تو قرار دادیم) که (به گمان آنها) در سورهی انشراح بوده و اشاره به آن دارد که تنها علی فامیل اختصاصی پیامبر ج قرار داده شده نه - نه عثمان -. ولی اینها نفهمیدهاند که این سوره مکی است، و زمانی که این سوره نازل شد، علی داماد پیامبر ج نشده بود. زیرا علی در مدینه و بعد از غزوهی بدر با فاطمه ازدواج کرد. همانگونه که قبلاً به این مطلب اشاره کردیم شیعه معتقد است در بین چیزهایی که «از قرآن» حذف شده، سورهی ولایت است. و گمان میبرند که آن سوره، طولانی بوده که در آن فضایل اهل بیت بیان شده است.[٣٨٠٥]
آری، بدینسان بخش عمدهی پندارهای تعدادی از افراد این فرقه پیرامون قرآن در اطراف این چند قضیه میچرخد، چون آنها چیزی از احکام، یا قواعد آن را انکار نکردهاند، امّا نظرات و گفتههای آنان اشاره به این دارد که بعضی از آیات که به ولایت علی و ائمه بعد از او اشاره مینمایند، حذف شدهاند. بسیاری از علمای شیعه و در رأس آنها حجت مشهور آنان ابوجعفر محمّد بن جعفر کلینی ت ٣٢٩هـ صاحب الکافی که از نظر اعتبار و حجّت بودن در نظر شیعه، به مرتبه بخاری در نظر اهل سنّت میرسد، این یاوهگوییها و اتهامّات را به در مورد قرآن بارها زمزمه کردهاند. نویسندهی شیعی تفسیر الصافی گفته است: «چنین بنظر میرسد که ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی - رحمت بر تربت پاکش باد - به تحریف و نقصان قرآن معتقد بوده است، زیرا او روایتهایی را در این معنی در کتابش الکافی نقل کرده و نسبت به آنها اعتراض و نکوهش کرده است، گذشته از این، در آغاز کتابش بیان کرده که کاملاً به مرویات کتاب اطمینان و باور دارد.[٣٨٠٦]
لازم به ذکر است که این کتاب کلینی سرشار از یاوهگوییها و خیالپردازیهای منحرفانه است، که اساساً میخواهد امامت علی س و ائمه بعد از او به اثبات برساند. مثلاً کلینی از ابوبصیر و او از ابا عبدالله ÷ در ارتباط با این فرمودهی خداوند متعال ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾ روایت کرده که او گفته است: یعنی: کسی که از ولایت علی و ائمه بعد از او اطاعت کند. و ادعا میکند که گفت: بعد از آن ﴿فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا﴾ بوده و بدینگونه نازل شد.[٣٨٠٧]
و نیز از جابر روایت میکند که او به ابوجعفر گفت: چرا علی بن ابی طالب «امیراالمؤمنین» نام نهاده شده است؟! گفت: خداوند متعال او را نام نهاده، و بدینگونه در کتابش نازل فرمود: «﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ﴾ [الأعراف: ١٧٢] «و أنّ محمداً رسولي و أنّ علیاً امیرالمؤمنین»[٣٨٠٨] یعنی: بیاد بیاور آن هنگام را که پروردگار تو از فرزندان آدم، از نسلهای آنان و فرزندانشان، پیمان گرفت و آنها را بر نفسهای خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ و آیا محمد فرستاده من و علی امیرالمؤمنین نیست؟!
کلینی از احمد بن ابی نصر روایت کرده که گفت: ابوالحسن مصحفی را به جانب من آورد، و گفت: داخل آن را نگاه مکن! من هم آن را باز کردم و این آیه را خواندم:
﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾ آنگاه نام هفتاد نفر از مردان قریش را همراه با نام پدرهایشان مشاهده کردم، (که در شمار این کافران قرار گرفته بودند)، گوید: آن مصحف را برای من فرستاد.[٣٨٠٩] علاوه بر این، کلینی، مدّعی است که فقط ائمه همه قرآن را جمعآوری کردهاند، و همه علوم و معارف مربوط به آن را میدانند. از همین روی، فقط حضرت علی بن ابی طالب و ائمه بعد از او آمدند و قرآن را طبق صورتی که نازل شده بود، جمعآوری کرده و گرد آوردند.[٣٨١٠]
او همواره این دروغ را که علی س قرآن را جمعآوری کرده، تکرار میکند؛ نویسنده احتجاج هم بر این باور است که پس از وفات پیامبر ج حضرت علی، قرآن (اصلی) را جمعآوری کرد و آن را پیش مهاجرین و انصار آورد و بر آنها عرضه کرد، زیرا پیامبر ج چنین به او سفارش کرده بود. پس وقتی که ابوبکر آن را باز کرد، در اولین صحفه رسواییهای آن جماعت را دید، آنگاه عمر جستی زد و گفت: ای علی، آن را برگردان، ما نیاز به آن نداریم. پس علی س آن را برداشت و برگرداند. سپس آنها زید بن ثابت را که قاری قرآن بود حاضر کردند عمر به او گفت: علی قرآنی آورده که در آن رسواییهایی مهاجرین و انصار به چشم میخورد ما بهتر دیدیم که قرآن را جمعآوری کنیم و بیآبروییهای مهاجرین و انصار را از آن حذف کنیم. زید با این خواسته موافقت نمود و گفت: اگر من کار این قرآنی را که شما میگویید به اتمام برسانم و آنگاه علی بیاید و قرآنی را که جمعآوری کرده به مردم نشان بدهد، آیا همه تلاش و عمل شما بیثمر نمیشود؟! عمر گفت: پس چاره چیست؟ زید گفت: شما به راه چاره بیشتر آگاهید! عمر گفت: چارهای نیست جز اینکه او را بکشیم و از او دست آسوده شویم. این بود که برای کشتن او بر دست خالد بن ولید نقشه کشید. امّا خالد موفق به انجام این کار نشد[٣٨١١].
شکی نیست که چنین روایتی ساخته و پرداختهی اندیشه و خیال علیلی است که میخواهد صحابه را به تحریف قرآن متهم نماید و بگوید که آنها دست به دست هم دادهاند تا علی را از مقام امامت مسلمانان محروم نمایند. او هنگامیکه علی را مدح میکند، در واقع او را مذمت مینماید، زیرا وی را چنین نشان میدهد که وقتی صحابه قرآن وی را نپذیرفتند، او سکوتی مخفیانه از خود نشان داد، ولی چگونه این قضیه با سلحشوریها و جهتگیریهای رادمردانه حضرت علی س که در راستای دفاع از اسلام از خود بهیادگار گذاشته است، جور در میآید؟!
چنین یاوهگوییهایی را خود سخن حضرت علی جواب میدهد و میگوید: «کسی که بخاطر قرآن بیشترین اجر و ثواب میبرد، ابوبکر است، خدا رحمت کند ابوبکر را، او اولین کسی است که ما قرآن را بین دو لوح جمعآوری نمود.[٣٨١٢]
البته کلینی فقط به این بسنده نکرده، بلکه این افترائات و گمانهای باطل پیرامون تحریف قرآن را به جعفر صادق هم نسبت داده است، چون به خیال پوچ او، جعفر میگوید: قرآنی که سروش آسمانی آن را بر محمّد فرود آورد، هفت هزار آیه بوده، و آیاتی را که هم اکنون آنها را میخوانیم، (٦٢٦٣) آیه میباشد و مابقی در نزد آل بیت ذخیره شده است[٣٨١٣]. کلینی ادعا میکند که جعفر صادق در مورد قرآنی که علی آن را جمعآوری نموده گفته است: «گفته شده که این قرآن، همانند قرآن شماست، (سه بار این را گفت) بخدا حتی یک حرف هم از قرآن شما در آن وجود ندارد[٣٨١٤]. و میگویند: فاطمه بعد از پیامبر ج هفتاد و پنج روز زنده ماند. در آن ایام، طوفانهای غم و اندوه آنچنان او را در نوردید که فقط خدا از آنها آگاه است! بنابر این خداوند متعال جبرئیل را بسوی آنها فرستاد تا او را تسلی خاطر دهد و در ارتباط با پدرش و اینکه برای فرزندان فاطمه چه اتفاقاتی روی میدهد با او سخن بگوید. علی آنچه را که میشنید، به آن گوش جان فرا میداد و آن را مینوشت، تا اینکه مصحفی سه برابر قرآن (فعلی) آورد، چیزی از حلال و حرام در آن نیست، امّا معلومات همه آنچه که در آینده خواهد بود در آنست.[٣٨١٥]
یکی دیگران از سران بزرگ شیعه که علی بن ابراهیم قمی است همان یاوهگوییها و خیالپردازیهای کلینی را تکرار مینماید و محمد حسن ملقب به فیض کاشانی در تفسیرش به نقل از او، میگوید: از روایتهایی که از آل بیت به دست ما رسیده است، چنین برداشت میشود که قرآنی که در جلوی ما قرار دارد، آنگونه که خداوند متعال بر محمد نازل فرمود کامل و تمام نیست، بلکه قسمتی از آن بر خلاف دستور خداست و برخی دیگر تغییر یافته و تحریف گردیده است. از (قرآن اصلی) اشیاء زیادی حذف شده است، از جمله نام «علی» در بسیاری از جاها و واژهی «آل محمد» بیش از یکبار و نامهای منافقان و بسیاری از موارد دیگر از آن حذف شده است. این قرآن بر آن ترتیبی نیست که خدا و رسولش میپسندند. همچنین علی بن ابراهیم معروف به قُمی، به این نظریه قایل شده است. وی دارای تفسیری است که آکنده از این ادعاها و یاوهها و اغراق گوییهاست و مدّعی است که آنجا آیاتی در مورد ولایت علی بودهاند که حذف شدهاند.[٣٨١٦]
نویسندهی کتاب «بصائر الدرجات» صفّار با سند خود از ابوجعفر - طبق یاوه سرایی او - گفته است: «کسی نمیتواند ادعا کند که کسی جز اوصیا و ائمه قرآن را بصورت ظاهری و باطنی جمع کرده است»[٣٨١٧]. و نیز میگوید: «هر کس بگوید قرآن را آنچنان که خدا نازل کرده است، جمعآوری نموده است، دروغگو است. این تنها حضرت علی و ائمه بعد از او بودهاند که آن را حفظ و جمعآوری نمودهاند»[٣٨١٨].
در تفسیر العیاشی از ابی عبدالله روایت شده: «اگر قرآن آنچنان که نازل شده خوانده میشد، نام ما را در آن مشاهده میکردی[٣٨١٩]»و در همان تفسیر از ابوجعفر نقل است که گفته: اگر در کتاب خداوند متعال زیادت و کاهشی صورت نمیگرفت، بر هیچ دلیلخواهی، حق ما پوشیده نمیماند[٣٨٢٠]و روایتهایی که با صراحت کامل قایل به تحریف قرآن هستند. علماء و محققان شیعه به متواتر بودن و مشهور بودن آن روایات - در نظر شیعه - خبر دادهاند. شیخ مفید میگوید: روایات و اخبار بطور جامع و شامل از ائمه هدایت از آل محمّد ج آمدهاندکه قرآن تغییر یافته و حذف و نقصان نهایی توسط ستمگران در در آن صورت گرفته است[٣٨٢١].
هاشم بحرانی از مفسرین بزرگ شیعه میگوید: آگاه باش، آن حقیقتی که طبق اخبار متواتر و غیره که ذکر خواهند شد، گریزی از آن نیست، این است که در این قرآن که در دسترس ما قرار دارد، بعد از پیامبر ج تغییراتی چند در آن صورت گرفته است و افرادی که بعد از پیامبر ج آن را جمعآوری نمودهاند، بسیاری از کلمات و آیات را حذف کردهاند[٣٨٢٢]. همچنین میگوید: بعد از بررسی و پیگیری روایتها آثار و اقوال برای اینجانب صحت این سخن - یعنی تحریف قرآن - آنچنان آشکار و روشن شده است که میتوانم آن را جزو ضروریات، بدیهیّات و پایههای مذهب تشیع بحساب آورم و بگویم که یکی از بزرگترین مقاصد و اهداف خلافت میباشد.[٣٨٢٣]
نعمت الله جزائری[٣٨٢٤] میگوید: روایتهایی که بر این تحریف دلالت میکنند، بالغ بر دوهزار حدیث میباشند و جمعی همچون شیخ مفید و محقق داماد و علامه مجلسی مدعی مشهور و مستفیض بودن آنها شدهاند[٣٨٢٥]. آری، این سخن بزرگان، ائمه و محققان طراز اوّل شیعه است که قاطعانه به متواتر و مستفیض بودن روایتهایی که دال بر تحریف قرآن هستند، نظر میدهند و میگویند: تعداد این روایتها به هزاران عدد میرسد. امری که باعث شده بعضی از این علماء، قاطعانه بگویند: این عقیده از جمله بدیهیّات مذهب آنها و یکی از بزرگترین اهداف امامت میباشد.
علاوه بر این در کتابهایشان هزاران روایت وجود دارد که بیانگر ادعای تحریف قرآن میباشد و سخنان علما و صاحبنظران و مجتهدان آنها در راستای تأیید این دیدگاه فاسد عنوان شدهاند که در اینجا وسعت نقل همه آن گفتهها را نداریم، امّا این را نقل میکنم که علمای بزرگ در مورد تحریف قرآن اجماع دارند. مثلاً شیخ مفید در اجماع آنها بر تحریف قرآن را نقل میکند و میگوید: «امامیه متفق شدند که پیشوایان و سردمداران گمراهی در بخشهای زیادی از نوشتن و جمعآوری قرآن راه مخالفت را پیموده و موجب انحراف قرآن و سنّت پیامبر ج شدهاند. ولی خوارج و مُرجئه و اهل حدیث در تمام مواردی که برشمردیم بر خلاف رأی شیعه نظر دادهاند».[٣٨٢٦]
نوری طبرسی، یکی از علمای بزرگ و متأخر آنها که در سال ١٣٢٠ه. هلاک شده است، به تألیف کتابی ضخیم در زمینهی اثبات ادعای (تحریف) قرآن نزد شیعه پرداخته و آن را (فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب)[٣٨٢٧]، نام نامگذاری کرده و آن را با سه مقدمه که دو باب درپی آنها میآیند، آغاز نموده است.
باب اول: دلایل تحریف قرآن (به گمان او)
باب دوم: پاسخ ردّ به کسانی که قائل صحت قرآن در میان امّت هستند.
طبرسی در کتاب فوق، هزاران روایت میآورد که به گمانشان بر تحریف قرآن دلالت دارد. چون در دو فصل پایانی کتاب از باب اوّل که از دوازده فصل تشکیل شده است (١٦٠٢) روایت نقل کرده است، علاوه بر روایتهایی که در فصول دیگر از این باب نقل کردهاند و در عین حال بخاطر کمی آنچه جمع کرده است، عذرآوری میکند و میگوید: «علی رغم قلت بضاعتمان، روایتهایی را ذکر میکنیم که ادعای آنها را تأیید مینماید»[٣٨٢٨] و در حالی که این روایتها را موثوق میداند، میگوید: «بدان که این روایتها از کتابهای معتبری نقل شدهاند که یاران ما برای اثبات احکام شرعی و آثار نبوی بر آنها تکیه میکنند»[٣٨٢٩]. و بعد از آنکه نام تعداد زیادی از علمای آنها را که قایل به تحریف قرآن هستند ذکر میکند که پنج صحفه از کتابش را به خود اختصاص میدهند، میگوید: بعد از همه مواردی که ذکر و نقل کردیم، آنهم با پیگیری علیل و ناتوان اینجانب، میتوانیم ادعا کنیم که اکثریت متقدمین قایل به تحریف قرآن هستند و مخالفان آن، در اشخاص محدود و معینی منحصر میشوند که نام آنها خواهد آمد[٣٨٣٠]. سپس بیان میکند که آن مخالفان عبارتند از: صدوق، مرتضی و شیخ طائفه طبرسی و گفته: در میان ُقدما، موافقی با آنها دیده نشده است[٣٨٣١]و ذکر کرده که طبرسی نویسندهی کتاب مجمع البیان از این چند نفر تبعیت کرده است و گفته است: در میان هم ردیفان، مخالفت صریح و روشنی را جز این مشایخ چهارگانه ندیدهام[٣٨٣٢]، سپس به دنبال بهانهتراشی برای اینان افتاده و گفته است: چیزی که آنها را وادار کرده قایل به تحریف قرآن نشوند، تقیه و مدارا کردن با مخالفان (اهل سنّت) بوده است و در مقام معذرت آوردن طوسی که در کتابش (تبیان) قایل به عدم تحریف شده است، میگوید: پس بر کسی که در کتاب تبیان تأمّل کند پوشیده نیست که روش او در تعامل و برخورد با مخالفان، بر اساس نهایت مدارا کردن و همگامیبا آنها بوده است... و اگر هم بر وجه هماهنگی و همآوایی نمیبود، واقعاً شگفتآور میبود.[٣٨٣٣]
البته نعمت الله جزائری در زمینه عذرآوری برای آن علماء گوی سبقت را از نوری طبرسی ربوده و بعد از آنکه اجماع علمای امامیه را بر عقیدۀ قرآن نقل میکند، میگوید: آری، مرتضی و صدوق و شیخ طبرسی با تحریف قرآن مخالفت کرده و گفتهاند: آنچه که میان دو جلد این مصحف قرار دارد، همان قرآن است نه غیر آن و تبدیل و تحریفی در آن واقع صورت نگرفته است. و چنین بنظر میرسد که آنها این سخن را بخاطر منافع و مصالح فراوانی به زبان آوردهاند از جمله: بستن دروازه طعنه زدن به آن، به جای اینکه بگویند: وقتی که تحریف قرآن جایز شمرده شده، پس چگونه عمل کردن به قواعد و احکام آن جایز میباشد، چگونه است که این سرشناسان در مؤلفات خود روایتهای زیادی را نقل کردهاند که شامل وقوع تحریف و حذف در قرآن هستند و اینکه فلان آیه اینگونه نازل شد، سپس به این تغییر داده شده است؟! [٣٨٣٤] و بدین ترتیب روشن میشود که اعتقاد به تحریف و تبدیل و تغییر قرآن محل اجماع همه علمای رافضی است. یعنی همان چیزی که طبرسی در (فصل الخطاب) تحقیق کرده است و قول سابق از علمای بزرگ آنها بر آن دلالت کرده است. همچنین کسی از علمای آنها در این عقیده ساز مخالف نزده است، حتی در هنگام تألیف فصل الخطاب، جز چهار نفر که تقیه و مدارا کردن با مخالفان - طبق گفتهی طبرسی، و قبل از او نعمت الله جزائری - آنها را وادار به آن کرده است. از سوی دیگر مباحث نوین هم که این مسأله را مورد بحث قرار دادهاند آن را ثابت کرده و با شواهد فراوانی از روایتهای دال بر تحریف که در کتابهای چهارگانه شیخ آمده است، آن را تأیید کردهاند[٣٨٣٥]. به بیان دیگر، نشان میدهند که این چهار تن هم به مفهوم دیدگاه علمای شیعه رافضه معتقد بوده و با آن موافق بودهاند. یعنی در کلّ اعتقاد به تحریف و تبدیل قرآن را قبول داشتهاند، اگرچه برای اهل سنّت روش تقیه، نفاق، خدعه و نیرنگ را بکار بردهاند[٣٨٣٦].از جمله چیزهایی که دیدگاه مرا تأیید میکند این است که هیچ یک از کسانی که قایل به تحریف قرآن شدهاند، به زیر تیغ انتقاد شیعه کشیده نشدهاند، کلینی همچنان مورد احترام و اطمینان و بزرگداشت است و امروزه بعنوان مرجع اول همۀ شیعیان محسوب میشود. به رغم آنکه شیعههای معاصر، تحریف قرآن را منتقی دانستهاند و افزایش و کاهش در آن را رد میکنند، باز هم نمیبینیم یکی از آنها در برابر کلینی عرض اندام کند و با صراحت او را رد کند، یا عدم اطمینان خود به او را علنی سازد، یا دیدگاهش را نپذیرد. بلکه بعضیها کوشیدهاند با روشهای پیچیده از او دفاع کنند و برای او عذرهایی بتراشند! [٣٨٣٧]
اگر این جماعت واقعاً صادق هستند، باید از کسانیکه قایل به تحریف قرآن هستند، ابراز برائت کنند، و در این شک نداشته باشند که هر کس یک آیه از قرآن را انکار کند، کافر است، و بیان کنند که انکار جزء همانند انکار کل است، چون این کار طعنه و اتهام صریح است به آنچه پیامبر ج آورده است و ثابت بودن آن از بدیهیّات دین است و اتفاق مسلمین بر آن است. قرآن همان کتاب الهی است که تحریف و تبدیل به آن راه نیافته است، زیرا خداوند متعال خود عهدهدار حفاظت و نگهداری آن شده است، برعکس تورات و انجیل، که خداوند عهدهدار حفاظت از آنها نشد، بلکه از اهل آنها خواسته است که از آن محافظت کنند، امّا آنها هر دو را ضایع کردند. شاطبی از ابی عمر دانی و او از ابی حسن منتاب حکایت کرده که گفت: من یک روز در کنار قاضی ابواسحاق اسماعیل بن اسماعیل بودم، به او گفته شد: چرا جایز است که به اهل تورات بگوییم دینشان را تغییر دادند؟ امّا این چیز بر اهل قرآن درست و جایز نیست؟! قاضی گفت: خداوند متعال دربارهی اهل تورات فرموده است:
﴿بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾ [المائدة: ٤٤]
«خداپرستان و دانشمندانی بدان حکم میکردند که امانتداران و پاسداران کتاب خدا بودند».
بنابراین حفاظت از تورات را برعهده علماء و خداپرستان گذاشت، پس جایز است که بگوییم درآن تبدیل انجام دادهاند. آمّا در ارتباط با قرآن فرموده است:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: ٩].
یعنی: «ما خود قرآن را نازل کردیم، و خود از آن محافظت بعمل میآوریم».
بنابراین جایز نیست که بگوییم مسلمانان قرآن را تبدیل و تغییر میدهند. علی گفت: به سوی ابی عبدالله محاملی رفتم و این داستان را برایش بازگفتم، گفت: کلامی بهتر و زیباتر از این نشنیدهام[٣٨٣٨]. و در طول گذشت عصرها و روزگارها امّت اسلامی بر این اجماع داشتهاند که آن قرآن کریمی که خداوند متعال آن را بر پیامبرش ج نازل فرموده است، همان قرآنی است که هم اینک در دسترس مسلمانان قرار دارد و هیچ افزایش یا کاهشی در آن صورت نگرفته است، هیچ تغییر و تبدیلی به آن راه نیافته است و امکان ندارد که چیزی از این قبیل به آن راه یابد، زیرا خداوند متعال به حفظ و صیانت آن وعده داده است. در این باره کسی به غیر از شیعهی رافضی، که ادعا میکنند در قرآن کریم تحریف، تغییر و تبدیل صورت گرفته و گمان بردهاند که صحابه بخاطر مصالح شخصی و دنیوی خود، قرآن را تحریف کردهاند مخالفت نکردهاند. البته این عقیدهی آنها بیپایه و پوچ است و دلایلی از قرآن کریم و اقوال ائمه اهل بیت و دلایل عقلانی بر باطل بودن آن دلالت دارند و اینک این دلایل را بیان میکنیم:
آیات صریح و روشنی دلالت میکنند که خداوند متعال عهده دار حفظ و صیانت قرآن شده است و امکان ندارد که دست تحریف یا تبدیل به سوی آن دراز شود. آیات در این باره فراوان هستند از جمله این آیه که خداوند متعال فرموده است:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: ٩]
و این فرمودهی خداوند متعال:
﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَۖ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا٢٧﴾ [الكهف: ٢٧]
«بخوان آنچه را که از کتاب (قرآن) از سوی پروردگارت به تو وحی شده است (و به گفتههای این و آن که آمیخته به دروغ و خرافات و مطالب بیاساس است اعتناء مکن. تکیهگاه بحث تو در امور غیبی همچون سرگذشت اصحاب کهف، تنها باید وحی الهی باشد. چرا که سخنان خدا حقائق تغییر ناپذیری است و) کسی نمیتواند سخنان او را تغییر (و احکام آن را دگرگون) کند و هرگز پناهی جز او نخواهی یافت».
و مانند آیات زیر:
﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ٤٢﴾ [فصلت: ٤٢]
«هیچ گونه باطلی، از هیچ جهتی و نظری، متوجّه قرآن نمیگردد. (نه غلطی و تناقضی در الفاظ و مفاهیم آن است، و نه علوم راستین و اکتشافات درست پیشینیان و پسینیان مخالف با آن، و نه دست تحریف به دامان بلندش میرسد. چرا که) قرآن فرو فرستاده یزدان است که با حکمت و ستوده است».
و فرموده است:
﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ١﴾ [هود: ١].
«الف. لام. را. (این قرآن) کتاب بزرگواری است که آیههای آن (توسّط خدا) منظّم و محکم گردیده است (و لذا تناقض و خلل و نسخی بدان راه ندارد) و نیز آیات آن از سوی خداوند (جهان) شرح و بیان شده است که هم حکیم است و هم آگاه».
و فرموده است:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلۡقَى ٱلشَّيۡطَٰنُ فِيٓ أُمۡنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ ثُمَّ يُحۡكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ٥٢﴾ [الحج: ٥٢]
«ما پیش از تو رسولی و نبیی را نفرستادهایم، مگر این که هنگامی که (آن رسول یا نبی آیات و احکام خدا را برای مردم) تلاوت کرده است اهریمن (با ایجاد وساوس و اباطیل در دل شنوندگان سست ایمان و با پخش یاوهسرائی توسّط ذرّیّه و دارودسته خود) در تلاوت او القاء (شبهه) نموده است (و گاهی پیغمبران را شاعر، و زمانی ساحر و وقتی ناقل افسانهها و خرافات پیشینیان جلوهگر ساخته است). امّا خداوند آنچه را که شیطان القاء نموده است (توسّط تبلیغ و تبیین پیغمبران و دعوت و زحمت شبانهروزی پیروان ایشان در همه جا و همه آن) از میان برداشته است (و شبهات و ترّهات اهریمنان انس و جان را از صفحه دل مردمان زدوده است) و سپس آیات خود را (در برابر سخنان ناروا و دلائل نابهجای نیرنگ بازان بیمایه و دسیسه بازان بیپایه) پایدار و استوار داشته است، زیرا که خدا بس آگاه (از کردار و گفتار و پندار شیطان و شیطان صفتان بوده و همه کارهایش) دارای حکمت است».
و میفرماید:
﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ١٧﴾ [القيامة: ١٦-١٧].
«(به هنگام وحی قرآن) شتابگرانه زبان به خواندن آن مَجُنبان (و آیات را عجولانه و آزمندانه تکرار مگردان). چرا که گردآوردن قرآن (در سینه تو) و (توانائی بخشیدن به زبان تو، برای) خواندن آن، کار ما است. (پس از ناحیه حفظ قرآن در میان دل و جان خود و روان خواندن و درست تلاوت کردن آن با زبان خویش، نگران مباش)».
این آیات کریمه نشان میدهند که خداوند متعال از کتاب کریمش حفاظت میکند وآیاتش را استحکام میبخشد و باطل از هیچ سویی بدان راه نمییابد ﴿وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٗاۚ وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا١٢٢﴾ [النساء: ١٢٢]
«وعدهی خداوند حق است، و سخن هیچ کس از خداوند متعال راستتر و درستتر نیست!»
دلالت این آیات در اینکه خداوند متعال خود حفاظت آن را برعهده گرفته و آن را از تحریف و تبدیل باز میدارد، آنقدر روشن و واضح هستند که احتیاجی به شرح و توضیح ندارند. از سویی دیگر، ستایش و تمجیدی که خداوند متعال در قرآن از صحابه بعمل میآورد، تأکید مینماید که اتّهام شیعه به صحابه مبنی بر اینکه آنها قرآن را تحریف کردهاند[٣٨٣٩]، کذب و بهتان محض است، خداوند متعال در توصیف و ستایش صحابه فرموده است:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ١٠٠].
«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آنجا میمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾ [الفتح: ١٨].
«خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد».
دیگر آیاتی که در مدح صحابه وارد شدهاند، ما در جای خود به اذن الهی، به شرح و بیان آنها خواهیم پرداخت. و بعد از ذکر این آیات با هر دو قسمت متقدم آن، به شیعهی رافضی میگوییم: سخن شما مبنی بر تحریف قرآن، با این آیات کریمه در تضاد است که خداوند در آنها تأکید کرده که این قرآن تحریف نشده و هرگز تحریف نخواهد شد، زیرا اولین کسی که شخصاً عهدهدار حفاظت و صیانت آن از تحریف و تبدیل شده است خداوند است، همانگونه که صحابهی پیامبرش را مورد تعریف و تمجید قرار داده است، کسانی که شیعه آنها را متهم به تحریف میکنند، آنها را به راستی و صدق و ایمان آوری به الله و پیامبرش توصیف کرده است و آنها را به پاکترین شیوه، تزکیه کرده است، بنابراین ای شیعیان بر شما لازم میآید که در مقابل این آیات دو رویکرد را اتخاذ کنید: یا اینکه اعتراف و اقرار کنید که این آیات از طرف خداوند متعال آمدهاند که در آن هنگام چارهای جز قبول و اعتقاد به پیام آنها ندارید، یعنی باید بپذیرید که قرآن از تحریف و تبدیل مصون مانده است و یا اینکه انکار کنید که آنها از طرف خدا هستند که این کار به اجماع مسلمانان کفر است زیرا کسی که یک آیه از قرآن را انکار کند و معتقد باشد که نسبت دادن آنها به خداوند متعال صحیح نیست، قطعاً به اجماع مسلمانان کافر است.[٣٨٤٠]
روایات زیادی از ائمه که در نظر شیعیان معصوم هستند، آمدهاند که شیعیان را به تمسک کردن به کتاب خداوند متعال و ارجاع دادن همه مسائل به کتاب وسنّت تشویق و ترغیب مینمایند. از جمله، از موسی بن جعفر سؤال شد: آیا همه چیز در قرآن و سنّت پیامبر یافت میشود، یا اینکه شما دربارهی آنها نظر میدهید؟! گفت: بلکه همه چیز در کتاب الله و سنّت پیامبرش است.[٣٨٤١]
از ابوعبدالله نقل است که گفت: هر کس با کتاب خدا و سنّت پیامبرش مخالفت کند، در حقیقت کفر ورزیده است.[٣٨٤٢]
ابوجعفر گفته است: خداوند متعال هیچ چیز را که امّت بدان احتیاج داشته، باقی نگذاشته مگر اینکه آن را در کتابش نازل فرموده و آن را برای پیامبرش بیان کرده و برای هر چیزی حد و مرزی قرار داده است و دلیلی بر آن قرار داده که بر آن دلالت میکند[٣٨٤٣].
باز هم ابوعبدالله میگوید: هیچ چیزی نیست مگر اینکه در آن قرآن یا سنّت وجود دارد.[٣٨٤٤] کسی که در این روایتها بیندیشد، دو نکته و فایدهی اساسی بدست میآورد:
اوّل اینکه امامان اهل بیت همانند بقیهی سلف صالح به صحت و درستی قرآن اعتقاد داشتهاند و گرنه چرا به شاگردانشان توصیه میکردند که به قرآن و سنّت پیامبر ج تمسک نمایند و جز آن دو منبع همه چیز را رها کنند و نیز به آنها تأکید کردهاند که همه چیز در قرآن و سنّت وجود دارد و نیازی به نظر و رأی آنها نیست؟!
دوّم اینکه روایتهایی که در رابطه با تحریف قرآن به آنها نسبت داده شده همگی جعلی و دروغ هستند و آنها از آن روایتها و بانیان آنها مبرّاء میباشند.[٣٨٤٥]
همانگونه که دلیل نقلی ادعای تحریف قرآن کریم توسط رافضه را مردود میشمارد، عقل هم بر باطل بودن آن ادعا دلالت میکند، زیرا مقولهی تحریف قرآن، مفاسد بزرگی را به بار میآورد و مستلزم اتهام و طعنه به سوی خداوند متعال، پیامبر ج، صحابه ش و ائمه اهل بیت است و اتهام است به خداوند متعال به اینکه به وعد خود، مبنی بر حفظ قرآن وفا نکرده، - واقعاً که خداوند متعال از این یاوهگوییها مبرّاست - و نیز این اتهام را متوجه شخص پیامبر ج میکند که بصورت رسا و کامل قرآن کریم را به مسلمانان ابلاغ نکرده، بلکه بصورت اختصاصی آیات زیادی را به علی گفته و بقیهی مسلمین را از آن محروم کرده است. ادعای شیعه این اتهام را متوجه صحابه میسازد که بخاطر منافع دنیوی و شخصی خود، قرآن را تحریف کردهاند و این اتهام را متوجه حضرت علی س و ائمه بعد از او میسازد که قرآن اصلی را - طبق گمان شیعه رافضه - چرا به مسلمانان تقدیم نکردهاند و آنها را به سوی آن قرآن فرا نخواندهاند؟ آیا این کتمان کتاب خدا نیست؟! در حالیکه خداوند برای این کتمان عقیده تهدید خطرناکی در نظر گرفته است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩﴾ [البقرة: ١٥٩].
«بیگمان کسانی که پنهان میدارند آنچه را که از دلائل روشن و هدایت فرو فرستادهایم، بعد از آن که آن را برای مردم در کتاب (تورات و انجیل) بیان و روشن نمودهایم، خدا و نفرینکنندگان (چه از میان فرشتگان و چه از میان مؤمنان انس و جان)، ایشان را نفرین میکنند».
اگر واقعاً شیعه حاضر است به دلیل و منطق اعتراف کند، این نتایج فاسد و پوچ که معلول آن اعتقاد فاسد است، قبل از هر چیز موجب میشد که آنها از این عقیده دل برکنند، و از همه اتهامات و افترائاتی که به خداوند متعال، پیامبرش، صحابه گرامی و اهل بیت زدهاند، به سوی بارگاه خداوند متعال توبه نمایند.[٣٨٤٦]
کلینی نویسندهی اصول کافی که در نظر شیعیان همچون بخاری برای اهل سنّت است[٣٨٤٧] میگوید: قرآن زمانی حجّت است که قیّم و سرپرستی در کار باشد و حقیقت علی قیّم بوده و واجبالطاعه است و بعد از رسول خدا برای مردم حجّت بود[٣٨٤٨]. همانگونه که این مقوله در قسمتی از کتابهای معتبر آنان همچون رجال کشی[٣٨٤٩]، عللالشرایع[٣٨٥٠]، محاسن[٣٨٥١]، وسائل الشیعه[٣٨٥٢] و غیره موجود است. چگونه چنین چیزی در ارتباط با قرآن گفته میشود در حالی که جهت هدایت مردم از جانب خداوند نازل شده است، و میفرماید:
﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ﴾ [الإسراء: ٩]
«این قرآن (مردمان را) به راهی رهنمود میکند که مستقیمترین راهها (برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت) است».
خلیفهی راشده علی بن ابوطالب س دربارهی قرآن فرمود: «کتاب خداوند متعال، در آن خبر گذشتگان و آیندگان شما، و حکم اختلافات شما وجود دارد، کتاب خدا جدا کنندهی حق از باطل است، شوخی نیست، هر کس از روی خودخواهی و جباری آن را ترک کند، خداوند متعال کمرش را میشکند و هرکس هدایت را در غیر آن بجوید، خداوند متعال او را گمراه میسازد و آن همان ریسمان محکم و ذکر حکیم و صراط مستقیم است، چیزی است که تمایلات و خواستهها بوسیلهی آن منحرف نمیشوند، و زبانها با آن قاطی و مخلوط نمیشوند، شگفتیهای آن پایان نمییابد، علما از سرچشمهاش سیراب نمیشوند، هرکس بدان سخن گوید صادق است و هرکس بدان عمل کند، پاداش مییابد و هر کس بدان حکم کند، عادل است و هر کس به سوی آن فرا خواند، به صراط مستقیم هدایت مییابد[٣٨٥٣]».
ابنعباس ب گفت: «کسی که قرآن میخواند و به مفاهیم آن عمل مینماید، خداوند متعال ضمانت میکند که او در دنیا گمراه نشود و در آخرت بدبخت و شقی نگردد.» سپس این آیه را تلاوت کرد:
﴿قَالَ ٱهۡبِطَا مِنۡهَا جَمِيعَۢاۖ بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ١٢٣﴾ [طه: ١٢٣]
«خدا دستور داد: هر دو گروه شما با هم (ای آدم و حوّاء و اهریمن!) از بهشت فرو آئید (و در زمین ساکن شوید، و در آنجا) برخی (از فرزندانتان) دشمن برخی دیگر خواهند شد و هرگاه هدایت و رهنمود من برای شما آمد، هرکه از هدایت و رهنمودم پیروی کند، گمراه و بدبخت نخواهد شد».
این در حالی است که در خود کُتُب شیعه، روایاتی از اهل بیت آمده، و در مصادر معتبر آنان ثبت شده که این مقوله را نقض و تکذیب میکند. در آنها آمده است: پس وقتی که فتنهها همچون شب تاریک شما را در نوردید، به قرآن مراجعه کنید، زیرا قرآن شفاعتکاری است که شفاعتش پذیرفته میشود، هر کس آن را امام خود گرداند، او را به بهشت سوق میدهد و هر کس آن را پشت سر بیندازد، او را به آتش سوق میدهد و قرآن، راهنمای بهترین راه است.[٣٨٥٤]
و در نهجالبلاغه که به علی س منسوب است، و در نظر شیعه یکی از موثقترین منابع است، آمده است: قرآن دستور دهندهای است بازدارنده، سخنگوی خاموش و حجت خدا بر خلقش میباشد.[٣٨٥٥]
این نصوص و روایات دارای شواهد و مدارک دیگری هستند که به ما نشان میدهند منابع شیعه تا چهاندازه حاوی تناقضگویی، و آشفتگی و نابسامانی است! همانگونه که میبینید، روایتهای آنها با یکدیگر در تعارضند، امّا آنها در حالت تعارض، برای خود منهج و روش خطرناکی را تعیین کردهاند، چون معیار سنجش روایت درست نزد آنها مخالف بودن با عامه - یعنی اهل سنّت - است. کسی که در این مقوله به دقّت بیندیشد که بصورت متواتر در کتابهای شیعه ثبت شده، ملاحظه میکند که بنیانگذار این اندیشه یک دشمن بسیار کینهتوز است که میخواهد مانع مراجعهی شیعه به کتاب الله باشد و آنها را از راه هدایت خداوند متعال باز دارد، پس مادام که این تئوری حجیت قرآن را به وجود قیّم و سرپرست مربوط سازد و آن قیم یکی از ائمه دوازده امام است، زیرا – به ادعای آنها - قرآن تنها برای یک نفر که همان علی است، تفسیر شده است و دانش قرآنی از علی به سایر ائمه امامیه انتقال یافته است، و هر امامی این علم را به امام بعدی منتقل کرده، تا اینکه به امام دوازدهم ختم شد و آن امام در نظر شیعه بیش از یازده قرن است که از دیدگان غایب است، البته در نظر بعضی از گروههای شیعه و دیگران، هنوز متولد نشده است، پس مادامیکه این مقال حجّت بودن قرآن را به شخص غایب، یا اصلاً معدوم مربوط میسازد، گویی بالاخره این نتیجه را اعلام کنند که احتجاج و استدلال کردن به قرآن متوقف است و به کتاب خدا مراجعه نمیشود و برای استدلال و دلیلآوری بدان مراجعه نمیشود، زیرا حجت قرآن در قول امام است، که او هم غایب است، پس در این صورت، هیچ حجتی در آن وجود ندارد و همین گمراهی و گمراه کردن از راه راست خداوند متعال برای شما کافی است. البته این پایان کار دسیسه چینی علیه قرآن و بر علیه شیعه نیست، بلکه این تنها حلقهای از حلقات و توطئهای است که به دنبال سلسله توطئههای دیگر میآید، که میخواهد شیعه را از کتاب خداوند متعال دور نماید.
یکی از بدیهیّات دین اسلام این است که دانش و علوم قرآن کریم راز و اسراری نیست که یک دودمان خاص آن را از یکدیگر به ارث ببرند و علی در این میان کسی نبوده که آیات قرآن بطور ویژه و بدور از سایر صحابه به او تعلق داشته باشد، از دیگر اصحاب پنهان بماند. در حالیکه صحابه اولین نسلی بودند که افتخار دریافت این قرآن را از پیامبر بشریت «محمد ج» را کسب کردند و توانستند آن را به نسلهای بعدی انتقال دهند.
امّا شیعه با این اصل مخالفت ورزیده، و مدعی هستند که خداوند متعال ائمهی امامیه را به همه علوم و فنون قرآن و تأویلات آن اختصاص داده است و هر کس در پی فراگیری دانش قرآن از غیر آنها باشد، در حقیقت به درّهی گمراهی وارد شده است[٣٨٥٦]. بعضی از منابع اهل سنّت چنین یادآور میشوند که منشأ و بنیانگذار این اندیشه و ریشهی اصلی آن به ابن سبأ (یهودی) بر میگردد، چون او بود که گفت: این قرآن جزئی از نُه اجزا است و دانش مربوط به آن در نزد علی است[٣٨٥٧].
ذکر این گفته بطور فراوان و در قالب روایات و اخبار گوناگون در کتب امامیه وارد شده است:
الف- در اصول کافی در روایتی طولانی از ابوعبدالله آمده است که گفت: همین قرآن برای مسلمانان کافی است اگر مفسری برای آن پیدا کنند، که پیامبر ج آن را برای یک نفر تفسیر نموده است و شأن و جایگاه آن مرد را برای امّت توضیح داده است و او علی بن ابی طالب است[٣٨٥٨]. در تعدادی از منابع معتبر آنان آمده است که- به ادعای شیعه - پیامبر ج فرمود: «خداوند متعال این قرآن را بر من نازل فرمود و این قرآن چیزی است که هر کس با آن مخالفت کند (خلاف آن عمل نماید) گمراه میشود و هر کس دانش مربوط به آن را در نزد غیر علی جستجو کند، هلاک میشود[٣٨٥٩]». و نیز کتب شیعه میگویند: ابوجعفر گفت: ای قتاده، تو فقیه اهل بصره هستی؟ گفت: چنین گمان میبرند. ابوجعفر س گفت: به من خبر رسیده که تو قرآن را تفسیر میکنی؟ قتاده گفت: آری، تا به اینجا میرسد که ابوجعفر گفت -: وای بر تو ای قتاده! کسی قرآن را میداند که به او خطاب شده است.[٣٨٦٠]
روایتهای آنها در این زمینه بسیار است و شاید کتابی را در بربگیرد. همگی حول و حوش این قضیه پر میزنند که دانش قرآن به ائمه اختصاص دارد و در نزد آنها انباشته و ذخیره شده است و بوسیلهی آن همه چیز را میدانند.[٣٨٦١]
برای پاسخ ردّ به این مقوله، (قرآن کافی است) همانگونه که خداوند متعال پیرامون کسانی که خواستند نشانهای را جهت تحقیق راستی و درستی پیامبر ج بیاورند، فرمود:
﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡۚ﴾ [العنكبوت: ٥١]
«آیا همین اندازه برای آنان کافی و بسنده نیست که ما این کتاب را بر تو نازل کردهایم و پیوسته بر آنان خوانده میشود».
بنابراین قرآن کریم، شاهد و دلیل و حجّت است و کسی که دانش قرآن را از قرآن، سنّت نبوی یا از صحابه فرابگیرد، که علی هم یکی از اصحاب به شمار میآید در حقیقت هدایت یافته است. این ادّعا که هر کس دانش قرآن را نزد غیر علی فرا بگیرد، هلاک و گمراه شده، در واقع رنگ و بویی از اسلام ندارد و باطل بودن آن از ضروریّات و بدیهیّات دین است، زیرا پیامبر ج مبعوث نشده تا علم شریعت را بهیک نفر صحابه بیاموزد و دیگر اصحاب را از آن محروم کند، بلکه خداوند متعال فرموده است: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النحل: ٤٤].
«و قرآن را بر تو نازل کردهایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است».
این آیه دلالت میکند بر اینکه بیان و روشنگری برای کل مسلمانان بوده و فقط به یک نفر، یا یک گروه و حتّی اهل بیت، اختصاص نداشته است. گذشته از این، علی س هم این را که پیامبر - بجای مسلمانان - وی را به دانش و علمی اختصاص داده باشد را انکار کرده است[٣٨٦٢]. این در حالی است که پیامبر ج نسل صحابه و نسلهای دیگر را مورد خطاب قرار داده و در زمینهی تبلیغ سنّت آنها را تشویق کرد و کسی از آنها را جدا نکرده، و فرموده: «نضر الله امرَءً سمع منّا حدیثاً فحفظه، حتی یُبلِّغه غیره، فانه ربّ حامل فقه لیس بفقیه، و ربّ حاملِ فقه الی من هو أفقه منه»[٣٨٦٣]«خداوند شاداب گرداند کسی را که از ما حدیثی شنیده و آن را حفظ میکند تا اینکه آن را به دیگری برساند. زیرا چه بسا کسانی که حامل حدیثی میشوند و آن را به کسی میرسانند که از خودش داناتر است و آگاه شود و چه بسا حاملی فقیهتر از کسی گردد که از او فقیهتر بوده است!»
این حدیث را کتابهای[٣٨٦٤] امامیه روایت کردهاند،[٣٨٦٥] بنابراین، این حدیث حجّت و مدرکی علیه آنان محسوب میشود، امّا این ادعا که قرآن کریم جز امامیه را مورد خطاب قرار نداده، از همین روی، دیگران قرآن را نمیدانند - بلکه فقط کسی قرآن را میداند که با آن مورد خطاب قرار گرفته باشد - باید بگوییم که بر اساس این فهم و برداشت ضعیف و علیل، صحابه و تابعین و ائمه اسلام - در طول امتداد عصور به هلاکت رسیده و دیگران را به هم هلاک رساندهاند - آنگونه که آنها میپندارند - چون انبیاء طبق قواعد و اصول مربوطه به تفسیر قرآن اقدام نمودند و معتقد بودند که کتاب خداوند متعال برای همه کس قابل فهم است و قسمتی از آن برای عامهی عرب - با توجه به ساختار کلام عربی، قابل درک و شناخت است و قسمتی از آن را فقط علماء میدانند و قسمتی دیگر را کسی جز الله تعالی نمیداند.[٣٨٦٦]
شیعه میگوید: جز ائمه کسی قرآن را نمیداند. این ادعایی است که به دلیل و مدرک نیاز دارد، و پنداری است که عقل و نقل آن را تکذیب میکند. چرا که از جمله مسائلی که باید آن را بدانیم این است که پیامبر ج الفاظ و معانی قرآن را به صحابه آموخته است. زیرا این فرمودهی خداوندمتعال: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النحل: ٤٤]
«و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم روشن وبیان نمایی آنچه را که به سوی آنها نازل شده است».
تبیین در این آیه هم تبیین معنا و هم تبیین واژهها را شامل میشود. ابوعبدالرحمن سلمی گفته است: افرادی که قرآن را به ما آموختند و آن را برای ما تلاوت میکردند - مانند عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و دیگران - برای ما تعریف میکردند که وقتی ده آیه از پیامبر ج میآموختند، تا زمانی که دانش و عمل مربوط به آنها را فرا نمیگرفتند، به سراغ آیات دیگر نمیرفتند. چون گفتند: ما قرآن، علم و عمل را همه با هم یاد گرفتیم[٣٨٦٧]. به همین خاطر است که مدتی در حفظ سورهای باقی میماندند. زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ﴾ [ص: ٢٩].
«(ای محمّد! این قرآن) کتاب پرخیر و برکتی است و آن را برای تو فرو فرستادهایم تا درباره آیههایش بیندیشند».
و فرموده: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ﴾ [النساء: ٨٢] «آیا (این منافقان) درباره قرآن نمیاندیشند».
و فرموده: ﴿أَفَلَمۡ يَدَّبَّرُواْ ٱلۡقَوۡلَ﴾ [المؤمنون: ٦٨] «آیا در این سخن اندیشه نکردهاند؟!».
و تدبّر در قرآن بدون فهم معنای آن ممکن نیست. همچنین خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ٢﴾ [يوسف: ٢].
«ما آن را (به صورت) کتاب خواندنی (و به زبان) عربی فرو فرستادیم تا این که شما (آن را) بفهمید (و آنچه را در آن است به دیگران برسانید)».
اندیشیدن در قرآن، فهم و درک آن است و بدیهی است هدف از هر سخنی، فهم معانی آن است نه مجرد الفاظ و کلمات آن که در این راستا از اولویت ویژه برخوردار است. به همین خاطر گروهی از شیعیان دیگر این گفته را هضم نکرده و آن را از شمول و عمومیبودن خارج ساخته و گفتهاند: «ظاهر قرآنی را نه تنها ائمهی امامیه، بلکه دیگران هم میدانند، امّا آیات باطنی آن به ائمّه اختصاص دارد». و اختلاف بزرگی پیرامون حجّت بودن ظواهر قرآن میان نقلگرایان و اصولگرایان به راه افتاده است، نقلگرایان شیعه معتقدند که تفسیر ظاهر و باطن قرآن را فقط ائمه میدانند و اصولگرایان بر این باورند که ظواهر قرآن حجّت است، زیرا دلایلی که به تدبّر در قرآن دعوت میکنند جنبهی عمومیدارند و کسی را استثناء نمیکنند.[٣٨٦٨] این ادعا که قرآن فقط برای علی س تفسیر شده، با این فرمودهی خداوند متعال مغایرت دارد که میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النحل: ٤٤]
«و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم روشن وبیان نمایی آنچه را که به سوی آنها نازل شده است».
بنابراین روشنگری و بیان - همانگونه که بیان کردیم - نه فقط برای علی، بلکه برای مردم است، و کسی که این گفته را بیان کرده، یکی از این دو راه بیشتر ندارد: یا باید بگوید: پیامبر ج پیام آسمانی نازل شده بر او را ابلاغ نکرده است؛ یا اینکه بگوید: قرآن دروغ است (نعوذ بالله) و هر دو مقوله مخالف با عقل و با قواعدی است که بعنوان یک ضرورت و بدیهی در اسلام شناخته شده است. علاوه بر این، مشهور بودن تعداد زیادی از اصحاب رسول خدا ج به تفسیر قرآن، مانند خلفای راشدین، ابن مسعود، ابنعباس، زید بن ثابت و غیره با این ادعا که دانش قرآن فقط به ائمه اختصاص داشته، منافات دارد. حضرت علی س هم همواره تفسیر ابنعباس ب را مورد تأیید و تمجید قرار میداده است.[٣٨٦٩]
ابن تیمیه / فرمود: «این ابنعباس است که از او دربارهی تفسیر آنچه را که خدا خواسته با سندهای ثابت نقل شده است، که در چیزی از آنها، یادی از علی نرفته است. ابنعباس از چند صحابه روایت میکند از عمر، ابوهریره، عبدالرحمن بن عوف، زید بن ثابت، اُبی بن کعب، اسامه بن زید و چندین مهاجر و انصار دیگر روایت میکند و روایت او از علی بسیار اندک است. صاحبان کتابهای صحاح چیزی از حدیث او را استخراج نکردهاند که از علی روایت کرده باشد و حدیث او را از عمر و عبدالرحمن بن عوف و ابوهریره و غیره اخراج کردهاند و تفسیر ثابتی از علی س در دست مسلمانان شناخته شده نیست. کتابهای حدیث و تفسیر سرشار از روایتهای صحابه و تابعین هستند و آنچه که آنها از علی روایت کرده باشند بسیار اندک است و آنچه بعنوان تفسیر از جعفر صادق نقل میشود، دروغی بیش نیست که بر او بستهاند.»[٣٨٧٠]
این در حالی است که جعفر دربارهی این سخن، گفته که مردم به دروغ بستن بر او علاقمند شدهاند. و ادعای آنها مبنی بر اینکه علوم قرآن بطور خاص به علی انتقال یافته این اتهام را پدید میآورد که نقل شریعت قرآن از طرف صحابه به نسلهای بعدی به تواتر نرسیده است، زیرا طبق این توهّم جز یک نفر که علی است، آن را از رسول خدا نقل نکرده است! بنابراین باید بگوییم که این مقوله دسیسهای بیش نیست، که به هدف ایجاد موانع در برابر قرآن و جلوگیری از تدبّر و الهام گرفتن از رهنمود کتاب الله و تفکّر در پند و اندرزهایش طرح ریزی شده است. در دین شیعه، برای فهم معانی قرآن، وسیلهای جز روایتهای ائمه امامیه وجود ندارد. و استفاده از افراد دیگر در این زمینه ممنوع است. این اندیشه حیلهای است که هدف آن سرگشاده و مقصد و مرام آن روشن است. زیرا قرآن با زبان عربی روشن و آشکار نازل شد و همه انسانها مورد خطاب آن قرار گرفتند، همانگونه که میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ٢﴾ [يوسف: ٢]
«ما آن را (به صورت) کتاب خواندنی (و به زبان) عربی فرو فرستادیم تا این که شما (آنرا) بفهمید (و آنچه را در آن است به دیگران برسانید)».
و میفرماید:
﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ١٣٨﴾ [آل عمران: ١٣٨]
یعنی: «این (که درباره صفات مؤمنان و قواعد و ضوابط ثابت خدا درباره گذشتگان گذشت) روشنگری است برای مردمان و مایه رهنمود و پندپذیری برای پرهیزگاران است».
خداوند متعال بندگانش را به تدبّر و تفکّر قرآن و پند و عبرت گرفتن از مثالهای آن و متذکر شدن از مواعظ آن دستور داده است. محال است به کسی که نمیداند چه چیزی به او گفته میشود و تأویل و تفسیر آن را نمیفهمد، گفته شود: به چیزی که فهمی و درکی از آن نداری و شناختی از بیان و سخن نداری، عبرت بگیر! [٣٨٧١] همه این تئوری بافیها و یاوه گوییها در تلاش برای ایجاد موانع بر سر راه بهره مندی از علوم و دانشهای قرآن هستند، علوم و دانشی که صحابه ش وسلف صالح و ائمه آن را به سوی ما نقل کردهاند. بنابراین، این گنجهای نفیس و گرانبها، در دین شیعه فاقد ارزش و بها است، چون از راه ائمهی امامیه وارد نشده و به آنها نرسیده است. یکی از آخوندهای معاصر شیعه به این مسأله تصریح کرده و میگوید: همه تفسیرهای وارده از غیر اهل بیت فاقد ارزش هستند، و بدانها اعتماد نمیشود.[٣٨٧٢]
کتابهای تفسیر معتبر شیعه نظیر تفسیر قمی، عیاشی، صافی و برهان، و کتابهای حدیث آنها، مانند کافی و بحار کوشیدهاند تا تأویلاتی منسوب به اهل بیت، از قرآن را بدست دهند که بیشتر آنها از جهل آشکار و رسوا کننده نسبت به کتاب خدا پرده برمیدارد و تأویل نادرست و کج فهمانه از آیات قرآن و عملی خودسرانه در زمینهی تفسیر آنها قلمداد میگردند. و نسبت دادن آنها به اهل بیت صحیح نمیباشد، زیرا آنها تأویلها و برداشتهایی هستند که هیچ ربطی به معانی الفاظ، مفهوم، سیاق و روند موضوع قرآن ندارند. - که انشاءالله مثالهایی در آن مورد ذکر خواهیم کرد - بر اساس عقیدهی آنها، این منتهای دانش اهل بیت است. این جماعت که ادعای محبّت و شیعهگری آنها را دارند، با این کار جهالت و نادانی زیادی را به آنها نسبت داده و آنها را تحقیر میکنند! [٣٨٧٣]
یکی از اعتقادات شیعه طرح قضیهی ظاهر و باطن قرآن است و میگویند: مردم تنها از ظاهر خبر دارند و فقط ائمه و کسانی که دستپروردهی آنها هستند از باطن آن باخبر میباشند. با چنین طرز فکرهایی است که زندیقان، ملحدان، هواپرستان، مذاهب و مکاتب ویرانگر بستر و فضای مناسب را مییابند که به قرآن بازی کنند و همگی بخواهند به آن نیرنگ و حیله کنند! و نور اسلام را با دهانشان خاموش کنند. امّا بیخبرند از اینکه خداوند متعال نورش را کامل خواهد ساخت، اگرچه کافران هم از آن خوشایند نباشند. شیعیان با استفاده ازاندیشهی ظاهر و باطن کوشیدهاند قرآن را تفسیر کنند، تا با معتقداتشان هماهنگ شود و در جهت اعتقاد به امامت آن را به خدمت مذهب خود بکار گیرند. همانگونه که قرآن را بعنوان پایگاهی جهت حمله علیه صحابهی بزرگوار پیامبر ج و زخم زبان زدن به آنها قراد داده، همزمان با آن به تعریف و تمجید اهل بیت پرداخته، مطالبی را به آنها نسبت دهند که خود ائمه هم آنها را از خویشتن دفع کنند. در این زمینه رافضیه نظرات و آرایی را از خود درآوردهاند که با همه رهآوردهای تفسیری قرآن مخالف هستند و فاقد پشتوانهی روایتی، عقلی، لغوی و منطقی میباشند.[٣٨٧٤]
در حقیقت ریشههای تأویل باطنی در خیمهگاههای سبئیه سر بر آوردند، زیرا ابن سبأ در صدد برآمد که برای تئوری «رجعت» خود پشتوانهای از قرآن با توسل به تأویل باطل بیابد و آن هنگامیبود که گفت: درشگفتم از کسی که گمان میبرد عیسی برمیگردد، ولی رجعت و بازگشت محمّد را انکار میکند، در حالیکه خداوند فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ﴾ [القصص: ٨٥].
«همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ (قیامت) برمیگرداند».
برخی از کتابهای اهل سنّت نمونههایی از تأویلات شیعه برای قرآن را برای ما نقل کردهاند، امّا چیزی که امروز برای ما کشف شده است مسئلهای است که عقاید، فکر و فرهنگ مسلمانان را تهدید میکند. امام اشعری[٣٨٧٥]، بغدادی[٣٨٧٦]، شهرستانی[٣٨٧٧]، و غیره از مغیره بن سعید که به اتفاق سنی و شیعه یکی از افراطیون شیعه است و فرقهی مغیریه منسوب به او است حکایت میکنند که او واژهی شیطان را در آیهی (حشر/ ١٦) که میفرماید: ﴿كَمَثَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ إِذۡ قَالَ لِلۡإِنسَٰنِ ٱكۡفُرۡ﴾ به عمر بن خطاب س تأویل کرده است و خود امامیه این تأویل را به ارث بردهاند و در منابع معتبر خود آنرا ثبت کردهاند. مثلاً در تفسیرهای عیاشی[٣٨٧٨]، صافی[٣٨٧٩]، قمی[٣٨٨٠]، برهان[٣٨٨١] و بحارالانوار[٣٨٨٢] از ابوجعفر نقل است که درباره این آیه: ﴿وَقَالَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لَمَّا قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ﴾ [إبراهيم: ٢٢] گفت: او همان دومی (عمر) است، و هر جا در قرآن (و شیطان گفت) بکار رفته باشد، حتماً منظور عمر است. البته امامیه با وضع و مقرّر کردن این گمراهی در مورد قرآن بعنوان یک قاعدهی کلّی در انحراف و گمراهی از مغیره جلو افتادهاند.[٣٨٨٣]
این روایتها که کتابهای امامیه آنها را به ابوجعفر باقر نسبت میدهد، در واقع از اکاذیب و دروغهای ساخته و پرداختهی مغیره بن سعد و امثال او هستند. ذهبی از کثیرالنواء[٣٨٨٤] نقل کرده که ابوجعفر گفت: خدا و پیامبرش از مغیره بن سعید و بیان بن سمعان مبراء هستند، زیرا آن دو به نام ما اهل بیت دروغ گفتهاند.[٣٨٨٥]
آقای کشی در الرجال خود از ابوعبدالله روایت کرده که گفت: خداوند متعال مغیره بن سعید را لعنت کند، او همواره بر ما دروغ میگفت[٣٨٨٦].کشی روایتهای زیادی را در این زمینه ذکر کرده است[٣٨٨٧]. ملاحظه میشود که هر یک از اشعری، بغدادی، ابن حزم و نشوان حمیری بر این اتفاق دارند که جابر جعفی - بیانگذار تفسیر باطنی شیعه - جانشین مغیره بن سعید بوده است[٣٨٨٨]، همان کسی که گفت: مراد از شیطان در قرآن امیرالمؤمنین عمر س است. بنابراین اینها عناصر خطرناکی بودند که از یکدیگر استفاده کرده و در راستای به فساد کشاندن تشیع کار کردهاند.[٣٨٨٩]
و هنگامی که شیخ و آقای شیعه در زمان خود، ابن مطهر حلّی - کسی که پس از دریافت لقب علامه دیگر به آن معروف شد - در مقام استدلال برای استحقاق علی جهت امامت برآمد، گفت: سی دلیل وجود دارد، فرمودهی خداوندمتعال:
﴿مَرَجَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ يَلۡتَقِيَانِ١٩﴾ [الرحمن: ١٩] «دو دریای (مختلف شیرین و شور، و گرم و سرد) را در کنار هم روان کرده است و مجاور یکدیگر قرار داده است».
گفت: منظور (از دو دریا) علی و فاطمه هستند. و ﴿بَيۡنَهُمَا بَرۡزَخٞ لَّا يَبۡغِيَانِ٢٠﴾ [الرحمن: ٢٠] «اما در میان آن دو حاجز و مانعی است که نمیگذارد یکی با دیگری بیامیزد و سرکشی کند».
گفت: منظور پیامبر است.
﴿يَخۡرُجُ مِنۡهُمَا ٱللُّؤۡلُؤُ وَٱلۡمَرۡجَانُ٢٢﴾ [الرحمن: ٢٢] «از آن دو، مروارید و مرجان بیرون میآید».
گفت: منظور حسن و حسین هستند.
هنگامیکه ابن مطهر حلّی اینگونه استدلال نمود، مرحوم ابن تیمیه فرمود: این آقا و امثال او چیزهایی میگویند که نه معقول است و نه مفهوم، بلکه بیشتر به هذیان شبیه است تا به تفسیر قرآن! این تفسیری که او ارائه میدهد از جنس تفسیر ملحدان و قرامطهی باطنیه برای قرآن است، بلکه به مراتب از آن هم بدتر است! اینگونه تفسیرها، راه را برای ملحدان باز میکند تا به قرآن طعنه و اتهام وارد نمایند، بلکه میتوانم بگوییم: اینگونه تفسیر کردن قرآن از بزرگترین طعنهها و بیحرمتیها نسبت به قرآن است! [٣٨٩٠]
اکنون مثالهایی از تحریف رافضه نسبت به آیات قرآن کریم را - که معلول بسترسازی آنها برای تفسیر باطنی قرآن است - تقدیم مینمائیم:
از ابوجعفر نقل است که: خداوند متعال هیچ پیامبری را نفرستاده مگر با ولایت ما و برائت از دشمنانمان[٣٨٩١]. خداوند متعال در قرآن فرمود:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: ٣٦]
«ما به میان هر ملّتی پیغمبری را فرستادهایم (و محتوای دعوت همه پیغمبران این بوده است) که خدا را بپرستید و از طاغوت (شیطان، بتان، ستمگران، و غیره) دوری کنید».
خداوند متعال فرمود:
﴿۞وَقَالَ ٱللَّهُ لَا تَتَّخِذُوٓاْ إِلَٰهَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِۖ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ﴾ [النحل: ٥١]
«خداوند فرموده است که دو معبود دوگانه برای خود برنگزینید، بلکه خدا معبود یگانهای است».
ابوعبدالله گفت: منظور این است که دو امام نگیرید بلکه امام یکی است.[٣٨٩٢]
در رابطه با تفسیر این آیه که خداوند میفرماید:
﴿وَكَانَ ٱلۡكَافِرُ عَلَىٰ رَبِّهِۦ ظَهِيرٗا٥٥﴾ [الفرقان: ٥٥]
«کافران پیوسته در راه سرکشی از پروردگارشان همدیگر را پشتیبانی میکنند».
آیت بزرگ شیعه قُمی در تفسیر خود میگوید: کافر همان دوّم (یعنی عمر بن خطاب) است که همواره بر ضد علی س پشتیبان بود.[٣٨٩٣]
و کاشانی در البصائر گفته است: باقر ÷ در مورد تفسیر این آیه مورد سؤال قرار گرفت، گفت: تفسیر آن در بطن قرآن است، علی همان ربّ او در ولایت است.[٣٨٩٤]
آنها در تفسیر آیه ٢١ سورۀ شوری که میفرماید: ﴿وَلَوۡلَا كَلِمَةُ ٱلۡفَصۡلِ لَقُضِيَ بَيۡنَهُمۡۗ﴾
«اگر این سخنِ قاطعانه و داورانه نبود، میانشان داوری میگردید».
گفتهاند: این کلمه: یعنی امام است[٣٨٩٥]. و در تفسیر آیۀ ٦٤ سورۀ یونس که میفرماید: ﴿لَا تَبۡدِيلَ لِكَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ﴾ (سخنان خدا تخلّفناپذیر است). گفتهاند: تفسیری برای امامت نیست.[٣٨٩٦]
آنها در رابطه با تفسیر آیه ٢٩ سورهی اعراف که میفرماید: ﴿وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾ «و (دستور او) این (است) که در هر عبادتی رو به خدا کنید»
گفتهاند: منظور امامت است.[٣٨٩٧]
و در رابطه با آیه ٣١ سوره اعراف که میفرماید:
﴿خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾ «ای آدمیزادگان! در هر نماز گاه و عبادتگاهی، خود را بیارائید». گفتهاند: منظور از مسجد در اینجا ائمه است.[٣٨٩٨]
در رابطه با آیهی ١٨ سوره جن که میفرماید: ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا١٨﴾ «مسجدها مختصّ پرستش خدا است، و (در آنها) کسی را با خدا پرستش نکنید».
گفتهاند: مساجد امام آل محمّد است. پس غیر اینها را به امامت نگیرید! [٣٨٩٩]
امام صادق در مورد خودشان میگوید: ما بلد حرام (مکه) وما کعبه الله و قبله خدا هستیم[٣٩٠٠]. و سجود: همان ولایت ائمه است و اینگونه آیه ٤٣ سورهی قلم را تفسیر میکنند که میفرماید: ﴿كَانُواْ يُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ وَهُمۡ سَٰلِمُونَ٤٣﴾ «پیش از این نیز (در دنیا) بدان گاه که سالم و تندرست بودند به سجده بردن و کرنش کردن خوانده میشدند».
گفتهاند: خدا مردم را به ولایت علی در دنیا فراخوانده میشدند.[٣٩٠١]
و آیهی ٧ سوره غافر که میفرماید: ﴿فَٱغۡفِرۡ لِلَّذِينَ تَابُواْ وَٱتَّبَعُواْ سَبِيلَكَ﴾ .
«پس خدایا در گذر از کسانی که (از گناهان دست میکشند، و از راههای انحرافی دوری میگزینند) برمیگردند و راه تو را در پیش میگیرند».
این آیه را به سه گونه تأویل کردهاند: روایت اوّل میگوید: ﴿فَٱغۡفِرۡ لِلَّذِينَ تَابُواْ﴾ یعنی: ببخش کسانی را که از ولایت فلان و فلان (یعنی: ابوبکر و عمر و بنیامیه توبه کردند).
و در روایت دوّم میگوید: یعنی از ولایت طاغوتهای سه گانه (یعنی ابوبکر و عمر و عثمان) و بنیامیه برگشتند و توبه کردند.
و در روایت سوّم میگویند: ﴿وَٱتَّبَعُواْ سَبِيلَكَ﴾ (راه تو را پوییدند). منظور از راه خدا امیرالمؤمنین (علی) است[٣٩٠٢]. و هر سه روایت فوق را به ابوجعفر محمد باقر نسبت داده شده است، در حالیکه علم و دین او صحّت آن را رد میکنند[٣٩٠٣]. البته اینها تعداد اندکی از تأویلات پوچ و فراوان آنها میباشد، بیشتر مصادر و منابع تفسیری آنها، از این شیوه باطنی برای تأویل، که منشأ آن ابوخطاب، جابر جعفی، مغیره بن سعید و دیگر افراد افراطی هستند الهام میگیرند. البته در قرن پنجم رفته رفته اندیشهی کنار نهادن این تفسیر باطنی که گرایش افراطی دارد، پا به عرصهی وجود نهاد، مثلاً شیخ شیعیان ابوجعفر محمد بن حسن طوسی (متوفای ٤٦٠ ه) کتابی در این زمینهی تفسیر برای آنها تألیف میکند که در آن سعی میکند تفسیر را از آفت غلو و افراط که در تفسیر قُمی، عیاشی، و اصول کافی و غیره مشاهده میشد، بکلی پاک سازد یا دستکم آن را تخفیف دهد. اگرچه او هم از اصول شیعیان دفاع میکند و مبانی مبتدعانهی آن را تأیید مینماید، ولی بهاندازهی قمی و کسانی که به او گرایش دارند گرفتار سقوط و انحطاط نشده است. فضل بن حسن طبرسی هم مثل او میاندیشد و در مجمعالبیان مسلک وی را پوییده است، همانگونه که ابن تیمیه به این نکتهاشاره کرده و فرموده: طوسی و همراهانشان، در راستای تفسیرهای خود به تفاسیر اهل سنّت مراجعه میکنند و اگر در تفاسیر آنها مورد قابل استفادهای مشاهده شود، باید بدانیم که از تفاسیر اهل سنّت برگرفته شده است.[٣٩٠٤]
[٣٨٠٥]- دراسات عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص ٢٢٦.
[٣٨٠٦]- تفسیر صافی، ص ١٣، امام صادق، ابیزهره، ص ٣٣٣.
[٣٨٠٧]- اصول کافی (١/٤١٤).
[٣٨٠٨]- اصول کافی (١/٤١٢) سنی و شیعه، حسان الهی، ص ١٠٣.
[٣٨٠٩]- اصول کافی (٢/٦٣١)، سنی و شیعه، ص ٨٧.
[٣٨١٠]- اصول کافی (١/٢٢٨).
[٣٨١١]- احتجاج طبرسی، ص ٢٢٥، ٢٢٨، دراسات عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص ٢٢٨.
[٣٨١٢]- کتاب المصاحف (سجستانی) (٥/١).
[٣٨١٣]- امام صادق، ص ٣٢٣.
[٣٨١٤]- اصول کافی (١/٢٣٩).
[٣٨١٥]- اصول کافی (١/٢٤٠)، بحارالانوار (٢٦/٤٤).
[٣٨١٦]- دراسة عن الفرق، فی تاریخ المسلمین، ص ٢٣٠، ٢٢٩.
[٣٨١٧]- بصائر الدرجات، ص ٢١٣.
[٣٨١٨]- همان منبع، ص ٢١٣.
[٣٨١٩]- تفسیر عیاشی (١/١٣).
[٣٨٢٠]- همان.
[٣٨٢١]- اوائل المقالات، ص ٩١.
[٣٨٢٢]- هشام بن سلیمان بحرانی، متوفای سال ١١٠٧ه.
[٣٨٢٣]- مقدمه تفسیر البرهان در تفسیر قرآن، ص ٣٦.
[٣٨٢٤]- متوفای سال ١١١٢ه. حر عاملی درباره او گفته است: شخصی فاضل، عالم محقق و گرانقدر است. امل الآمال (٢/٣٣٦).
[٣٨٢٥]- فصل الخطاب ص ٢٤٨.
[٣٨٢٦]- اوائل المقالات، ص ٤٩.
[٣٨٢٧]- الانتصار للصحب و آلآل ص ٦١.
[٣٨٢٨]- فصل الخطاب، ص ٢٤٩، الانتصار للصحب و الآل، ص ٦٢.
[٣٨٢٩]- فصل الخطاب، ص ٢٤٩.
[٣٨٣٠]- فصل الخطاب، ص ٣٠.
[٣٨٣١]- فصل الخطاب ص ٣٠.
[٣٨٣٢]- فصل الخطاب، ص ٣٠
[٣٨٣٣]- فصل الخطاب، ص ٣٤.
[٣٨٣٤]- انوار النعانیة (٢/٣٥٩، ٣٢٨).
[٣٨٣٥]- شیعه و قرآن، احسان الهی ظهیر، ص ٦٨-٧١.
[٣٨٣٦]- الانتصار للصحب و آلآل، ص٦٥.
[٣٨٣٧]- اضواءٌ علی خطوط محب الدین، ص ٤٢، و ما بعد آن.
[٣٨٣٨]- الموافقات (٢/٥٩).
[٣٨٣٩]- بذل المجهود (١/٤٣٤) عبدالله جمیلی
[٣٨٤٠]- همان منبع (١/٣٢٥).
[٣٨٤١]- اصول کافی (١/٦٢).
[٣٨٤٢]- همان منبع (١/٧٠).
[٣٨٤٣]- همان منبع (١/٥٩).
[٣٨٤٤]- همان منبع (١/٥٩).
[٣٨٤٥]- بذل المجهود (١/٤٣٧).
[٣٨٤٦]- بذل المهجود (١/٤٣٧).
[٣٨٤٧]- اصول شیعة الامامیة(١/١٥٥).
[٣٨٤٨]- اصول کافی (١/١٨٨).
[٣٨٤٩]- رجال کشی ص ٤٢٠.
[٣٨٥٠]- صدوق، علل الشرایع ص ١٩٢.
[٣٨٥١]- محاسن برقی، ص ٢٦٨.
[٣٨٥٢]- وسائل شیعه، حر عاملی.
[٣٨٥٣]- فضائل القرآن، ابن کثیر، ص ١٥، موقوف بر علی ابن ابی طالب است.
[٣٨٥٤]- تفسیر طبری (١٦/٢٢٥).
[٣٨٥٥]- تفسیر عیاشی (١/٢) البحار (٩٢/١٧).
[٣٨٥٦]- اصول شیعة الامامیة(١/١٦١).
[٣٨٥٧]- احوال الرجال، ص ٣٨، جوزانی.
[٣٨٥٨]- اصول کافی (١/٢٥) وسائل الشیعه (١٨/١٣١).
[٣٨٥٩]- امالی صدوق، ص ٤٠، وسائل الشیعه (١٨/١٣١).
[٣٨٦٠]- بحار الانوار(٠٢/٢٣٨، ٢٣٧) اصول شیعه (١/١٦٣).
[٣٨٦١]- اصول شیعة الامامیة(١/١٦٦).
[٣٨٦٢]- مسلم شماره (١٩٧٨).
[٣٨٦٣]- سلسله احادیث صحیحه (١/٦٩٠، ٦٨٩).
[٣٨٦٤]- اصول کافی (١/٤٤٠٣) وسائل الشیعه، حر عاملی (١٨/٦٤).
[٣٨٦٥]- بحار الانوار (٢٤/٢٣٧/٢٣٨)، اصول شیعه (١/١٦٣).
[٣٨٦٦]- تفسیر طبری (١/٧٦) سخن ابن عباس.
[٣٨٦٧]- مجموع الفتاوی (١٣/٣٣١).
[٣٨٦٨]- البیان، خوئی، ص ٤٦٣، اصول فقیه مظفر (٣/١٣٠).
[٣٨٦٩]- تفسیر ابن عطیه (١/١٩)، تفسیر ابن جزی (١/٩).
[٣٨٧٠]- منهاج السنة (٤/١٥٥).
[٣٨٧١]- تفسیر طبری (١/٨٢).
[٣٨٧٢]- شیعه و رجعه ص ١٩، محمدرضا نجفی.
[٣٨٧٣]- اصول شیعة الامامیة(١/١٧٦).
[٣٨٧٤]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین ص ٢٣٤، ٢٣٣
[٣٨٧٥]- مقالات اسلامین (١/٧٣).
[٣٨٧٦]- الفرق بین الفرق (ص ٢٤).
[٣٨٧٧]- الملل و النحل (١/١٧٧).
[٣٨٧٨]- تفسیر عیاشی (٢/٢٢٣).
[٣٨٧٩]- تفسیر صافی (٣/٢٢٣).
[٣٨٨٠]- تفسیر قمی(٣/٨٤).
[٣٨٨١]- البرهان (٢/٣٠٩).
[٣٨٨٢]- بحار الانوار (٣/٣٧٨).
[٣٨٨٣]- اصول شیعة الامامیة(١/٢٠٦).
[٣٨٨٤]- کثیرالنواء، شیعی است و روایت شده که او از تشیعش برگشته است.
[٣٨٨٥]- میزان الاعتدال (٤/١٦١).
[٣٨٨٦]- رجال کشی ص ١٩٥.
[٣٨٨٧]- همان.
[٣٨٨٨]- مقالات الاسلامین (١/٧٣) الفرق بین الفرق، ص ٢٤٢. المحلی (٥/٤٤) اصول شیعه (١/٢٠٧).
[٣٨٨٩]- اصول شیعة الامامیة(١/٢٠٨).
[٣٨٩٠]- منهاجالسنة (٤/٦٦).
[٣٨٩١]- تفسیر عیاشی (٢/٢٦١) برهان (٢/٣٧٣).
[٣٨٩٢]- البرهان (٢/٣٧٣)، اصول شیعه (١/٢٠٩).
[٣٨٩٣]- تفسیر قمی(٢/١١٥).
[٣٨٩٤]- تفسیر نور الثقلین (٤/٢٥).
[٣٨٩٥]- تفسیر قمی(٢/٢٧٤) بحارالانوار (٢٤/١٧٤).
[٣٨٩٦]- تفسیر قمی(١/٣١٤) بحارالانوار (٢٤/١٧٥).
[٣٨٩٧]- تفسیر عیاشی (٢/١٢) اصول شیعه (١/٢١٦)
[٣٨٩٨]- تفسیر عیاشی (٢/١٣) اصول شیعه (١/٢١٦).
[٣٨٩٩]- برهان (٤/٣٩٣) اصول الشیعه (١/٢١٦).
[٣٩٠٠]- بحارالانوار (٢٤/٣٠٣).
[٣٩٠١]- تفسیر قمی(٢/٣٨٣) مراة الانوار ص ١٧٦.
[٣٩٠٢]- تفسیر صافی (٤/٣٣٥)، نفسیر قمی(٢/٢٥٥).
[٣٩٠٣]- اصول شیعه (١/٢١٨).
[٣٩٠٤]- منهاجالسنة (٣/٢٤٦).
شیعه در مقابل اصحاب بزرگوار پیامبر ج موضعی خصمانه، کینهتوزانه و خشمآلود اتخاذ میکنند و این موضع در خلال طعنهها و اتهامات شنیع و بزرگی که به آنها میزنند و کتابهای قدیم و جدیدشان که آکنده از آنهاست، خودنمایی میکند. مثلاً معتقدند که جز تعداد انگشت شماری همه از اسلام برگشتند و کافر و مرتد شدند. در صحیحترین و معتبرترین کتابهایشان روایتهایی این نکته با صراحت تمام بیان شده است.
کلینی از ابوجعفر روایت کرده که گفت: جز سه نفر همه مسلمانان مرتد شدند، گفتم: آن سه نفر چه کسانی بودند؟ گفت: مقداد بن اسود، ابوذر غفاری وسلمان فارسی، که رحمت و برکات خدا بر آنها باد. بعد از کمی مکث، مردمانی را معرفی کرد و گفت: اینها کسانی هستند که سنگ آسیاب بر روی آنها چرخیده و از بیعت کردن امتناع کردند تا اینکه امیرالمؤمنین آورده شد وآنها با ناخشنودی با او بیعت کردند.[٣٩٠٥]
و نعمت الله جزائری گفت: امامیه گفتهاند نص آشکار و روشنی بر امامت حضرت علی وجود دارد و صحابه را کافر دانسته و به بدگویی از آنها پرداخت و امامت را به جعفر صادق و پس از او به فرزندان معصومش †، کشاندهاند و مؤلف این کتاب از این فرقه است و انشاءالله، این فرقه، همان فرقه نجات یافته است.[٣٩٠٦]
بدگویی شیعه نسبت صحابه به همین مقدار این محدود نمیشود که آنها را کافر و مرتد میدانند، بلکه از این فراتر رفته و ادعا میکنند که آنها بدترین مخلوق خداوند متعال هستند. زمانی ایمان به خدا و پیامبر ج در نظر شیعه تحقّق مییابد که از آنها - بخصوص سه خلیفهی راشد، یعنی ابوبکر، عمر و عثمان - و مادران مؤمنان، همسران گرامی رسول خدا ج ابراز برائت و تنفر شود!! [٣٩٠٧].
محمد باقر مجلسی میگوید: اعتقاد ما در زمینهی تبری جستن این است که ما از بتهای چهارگانه: ابوبکر، عمر، عثمان و معاویه، و چهار همسر پیامبر: عایشه، حصفه، هند و امحکم و از همه پیروان و یاران آنها تبری میجوییم و معتقدیم که آنها بدترین خلق خدا بر روی زمین هستند، و ایمان به خدا و به رسول خدا و ائمه جز با تبری جستن از دشمنانشان کامل نمیشود.[٣٩٠٨]
خشم و کینهی شیعه نسبت به اصحاب پیامبر ج به جایی رسیده که لعنت و نفرین آنها را مباح و جایز میدانند و حتی معتقدند که این کار به صورت غیر قابل وصفی آنها را به خداوند متعال نزدیک میکند. مُلاکاظم از ابو حمزه ثمالی روایت کرده - این هم دروغی شاخدار بر زین العابدین / است - که او گفته: هر کس جِبت و طاغوت (ابوبکر و عمر) را یک لعنت فرستد، خداوند هفتاد هزار هزار نیکی برایش مینویسد، هفتاد هزار هزار بدی را از او پاک میسازد و او را هفتاد هزار هزار درجه بالا میبرد و هر کس شب هنگام آنها را یک لعنت کند، چنین پاداشی رابرایش مینویسند. گفت: سپس مولای ما علی بن حسین رفت و من نزد بر مولایمان ابوجعفر محمد باقر وارد شدم. گفتم: ای سرورم! حدیثی را از پدرت شنیدم، گفت: آن را بگو ای ثمالی! حدیث را برای او تکرار کردم، گفت: آری ای ثمالی دوست داری که بیشتر برایت بگویم؟! گفتم: آری ای سرروم! گفت: هر کس صبحگاه آنها را یک لعنت فرستد، در آن روز گناهی برایش نوشته نمیشود تا وقتی که شب میکند و کسی که شب هنگام آنها را یک لعنت فرستد در آن شب، گناهی برایش نوشته نمیشود تا وقتی صبح کند.[٣٩٠٩]
یکی از دعاهای مشهور آنها که در کتابهای اذکار آمده است دعا کردن علیه دولت قریش است (یعنی ابوبکر و عمر). این دعا را که بیش از یک صفحه و نیم است به دروغ و بهتان به علی س نسبت میدهند. در قسمتی از آن دعا آمده است: «خدایا بر محمّد و آل محمّد درود بفرست و دو بت و طاغوت و جِبت (چیزی که مردم بجای خداوند در برابر او تسلیم و فروتن میشوند) و افک آنها و دختران آنها لعنت بفرست! ! همان دو نفری که با فرمان تو مخالفت ورزیدند و سروش (آسمانی) تو را انکار کردند، نعمت تو را انکار کردند، از فرمان رسول تو سرباز زدند، دین تو را وراونه کردند و کتاب تو را تحریف کردند... تا اینکه به آخر دعا میرسیم و آن این است که: «خدایا آنها را در رازگاه (خود) و در ملأ عام لعنت کن! لعنتی فراوان و پیوسته و دائمی و پایان ناپذیر، بطوریکه عدد آن تمام نشود، لعنتی که به اولش باز میگردد، و از آخرش نمیگذرد... برای آنها، همدستان، یاران و دوستداران، تسلیم شدگان و طرفداران آنها، بر کسانی که برایشان احتجاج میکنند و از آنها دفاع میکنند و از سخن آنها پیروی مینمایند و تأییدکنندگان احکام آنها (چهار بار بگو!) خدایا آنها را چنان عذاب بده که جهنمیان بخاطر آن طلب فریاد رسی کنند، آمین یا رب العالمین!»[٣٩١٠].
این دعا مورد علاقهی خاص شیعه است، تا جایی که جهت ابراز فضیلت آن، روایتی را به ابنعباس منسوب ساختهاند که او گفته است: حضرت علی در نمازهایش این دعا را بعنوان قنوت میخواند و میگفت: کسی این دعا را بخواند مانند مجاهدی است که در جنگهای بدر، حنین و اُحد همراه پیامبر ج هزاران تیر در راه اسلام پرتاب کرده باشد[٣٩١١].
به همین خاطر است که آخوندهای شیعه توجه خاصی را به این دعا نشان میدهند تا جایی که آغا بزرگ طهرانی میگوید: ده شرح بر آن نوشته شده است.[٣٩١٢]
این چیزی است که در کتابهای قدیمی آنها و بر زبان علمای متقدم آنها آمده است. آخوندهای معاصرشان هم هیچ فرقی نکرده و در مسیر عقیدهی گذشتگان خود گام برداشته و به آن چنگ زدهاند. مثلاً این امام بزرگوار و آیت عظمای آنها خمینی است که در کتابش کشف الاسرار میگوید: ما در اینجا کاری با شیخین نداریم، اینکه چه مخالفاتی با قرآن انجام دادهاند و احکام خدایی را به بازی گرفتهاند، خودسرانه به حلال کردن و حرام کردن پرداختهاند و ظلمیکه در حق فاطمه دختر پیامبر ج و بر ضد اولاد او انجام دادهاند، بلکه به این اشاره میکنیم که آنها نسبت به احکام خدا و دین جاهل و ناآگاه بودهاند.[٣٩١٣]
در مورد شیخین ب میگوید: در اینجا ناچاریم شواهد و مدارکی بیاوریم که نشان میدهد آنها صریحاً با قرآن مخالفتهایی داشتهاند تا ثابت کنیم که آنها مخالف قرآن بودهاند.[٣٩١٤]
در حالیکه آنها را متهم به تحریف قرآن میکند، میگوید: خداوند متعال هشت گروه را ذکر کرده که مستحقق سهم زکات میباشند، امّا ابوبکر یکی از آن گروهها را بنا بهاشارهی عمر ساقط کرد و مسلمانان هم اعتراض نکردند.[٣٩١٥]
میگوید: الحق خوب قدردانی کردند از پیغمبر خدا که برای ارشاد و هدایت آنها آن همه خون دل خورد و زحمت کشید، انسان باشرف دیندار غیور میداند روح مقدّس این نور پاک با چه حالی پس از شنیدن این کلام از ابن خطاب از این دنیا رفت، و این کلام یاوه که از اصل کفر و زندقه ظاهر شده....
میگوید: از مجموع این مادهها معلوم شد که مخالفت کردن شیخین از قرآن در حضور مسلمانان یک امر خیلی مهمی نبود و مسلمانان نیز یا داخل حزب! آنها بوده و در مقصود با آنها همراه بودند و یا اگر همراه نبودند جرئت حرف زدن در مقابل آنها که با پیغمبر خدا و دختر او اینطور سلوک میکردند نداشتند، ...[٣٩١٦]
اکنون صداهایی از طرف برخی از شیعیان طنین انداز شده که خواهان نزدیکسازی شیعه و سنی هستند و ادعای میکنند که به صحابه ارج مینهند همانند خنیزی، احمد بن مغنیه، رفاعی، و محمد جواد مغنیه. قبل از هر چیز اگر راست میگویند لازم است در میان اقشار شیعه دیدگاه مثبت خود را نسبت به صحابه علنی سازند، تلاش کنند دستاورد و میراث شیعی را از همه چیزهایی که با قرآن و سنّت رسولش مخالف است پیراسته نمایند، در مقابل آخوندهایی شیعه که هنوز هم به این کژروی ادامه میدهند عرضاندام کنند، مطالب اختلاف بر انگیزی را که در کتابهایی قدیم و جدیدشان آمده است به عمد نادیده نگیرند، وضعیت مردم عوام و بزرگان خود را خوب بررسی کنند، صادقانه پا به میدان بگذارند و یکدیگر را نقض نکنند تا دیدگاه و جهتگیریشان مورد قبول واقع شود.[٣٩١٧]
دیدگاه رافضه در ارتباط با صحابه در اصول کتابهای آنان موجود است و بر اساس آن مذهب شیعه آنچنان بدی، گمراهی، ناسزا و تهمتهایی زننده به آنها میزنند که انسانهای آبرومند و دیندار، از اطلاق و عنوان کردن آنها بر کافرترین مردم هم خودداری مینمایند. در حالیکه شیعیان بدون هیچ دغدغهای، با سینهی گشاد و از روی شتاب به اصحاب پیامبر ج، خلفا، وزرا، خویشاوندان و دامادان او میتازند، این حملات زبانی را دینداری و عبادت محسوب میکنند و امیدوارند بخاطر آن از طرف خداوند متعال مستحق اجر و پاداش شوند!! ولی وقتی مسلمان در انحراف و حقگریزی آنها دقت کند، لازم است این دو موضع را داشته باشد:
الف- موضع اوّل اینکه احساس کند خداوند متعال باران رحمت، نعمت، لطف فراوان و کرم خود را بر روی کسی فرو فرستاده که او را از این گمراهی نجات داده است که مستوجب سپاسگذاری از خداوند متعال - بخاطر آن - است.
ب- دوّم موضع پند و عبرت گیری از انحراف و بیراهه پیمایی که این فرقه در آن گرفتار آمدهاند. هر کس یک ذره عقل و شعور داشته باشد این انحراف و گمراهی را درک میکند، مانند تقرّب جستن آنها به سوی خداوند متعال با لعن کردن ابوبکر و عمر در صبحگاهان و شامگاهان و گمان آنها به اینکه کسی که آنها را یک لعنت کند گناه آن روز برایش نوشته نمیشود.
یکی از بدیهیّات و ضروریات معلوم از دین اسلام که عامهی اندیشمندان امت و تمام خردمندان ادیان سماوی آن را درک میکنند این است که خداوند متعال پرستش و بندگی هیچ امتی را بر این اساس که حتّی کافران را لعنت کنند قرار نداده وحتّی آنها را به نفرین و لعن ابلیس ملعون و طرد شده از رحمت خدا در صبح و شامگاه آنهم در اذکار و اوراد مخصوصی که مسلمان را به خداوند متعال نزدیک میسازد، مکلف نساخته است همانگونه که رافضیه با لعن کردن ابوبکر و عمر (ادعا میکنند که) به خدا نزدیک میشوند. بلکه من در حدودی که کتابهای شیعه را مطالعه کردهام،[٣٩١٨] دعایی بخصوص یا کلی پیرامون لعن و نفرین ابوجهل یا امیّه بن خلف، ولید بن مغیره که بیش از همه کفار به تکذیب رسول خدا پرداخته و کفر پیشه کردند و یا حتی در رابطه با لعن ابلیس هم (دعایی) در آنها آمده باشد، ندیدهام! ! در حالیکه کتابهایشان مملو از لعن و نفرین ابوبکر و عمر ب است، همانگونه که در دعای دو بت قریش و غیره مشهود است برای هر کس که اهل باشد، مایهی عبرت واندرز است و میفهمد که اگر بنده از شریعت خداوند روی گرداند و در پی امیال نفسانی و بدعتهایی رهسپار گردد که اعمال بد و زشت او را برایش مزین و آراسته میسازد، آنقدر منحرف شده و به بیراهه میرود که دیگر خوب را از بد و حق را از باطل تشخیص نمیدهد، بلکه در تاریکیها کورکورانه قدم مینهد و در مستی شهوتها بسر میبرد و این درست همان چیزی است که خداوند متعال آن را در کتابش عنوان کرده و حال و روز اصحاب آن را بیان[٣٩١٩] کرده و میفرماید:
﴿أَفَمَن زُيِّنَ لَهُۥ سُوٓءُ عَمَلِهِۦ فَرَءَاهُ حَسَنٗاۖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُۖ﴾ [فاطر: ٨]
«آیا کسی که عملهای بدش (توسّط شیطان و شیطان صفتان) در نظرش زینت و آراسته شده است و آن را زیبا و آراسته میبیند (همانند کسی است که واقع را آن چنان که هست میبیند و از قوانین آسمانی پیروی میکند؟) خداوند هر کس را بخواهد گمراه میسازد و هر کس را بخواهد راهیاب مینماید».
و فرموده: ﴿ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤﴾ [الكهف: ١٠٤].
«آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر میرود (و بیسود میشود) و خود گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند».
و خداوند متعال فرموده است: ﴿قُلۡ مَن كَانَ فِي ٱلضَّلَٰلَةِ فَلۡيَمۡدُدۡ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ مَدًّاۚ حَتَّىٰٓ إِذَا رَأَوۡاْ مَا يُوعَدُونَ إِمَّا ٱلۡعَذَابَ وَإِمَّا ٱلسَّاعَةَ فَسَيَعۡلَمُونَ مَنۡ هُوَ شَرّٞ مَّكَانٗا وَأَضۡعَفُ جُندٗا٧٥﴾ [مريم: ٧٥].
«(ای پیغمبر!) بگو: کسانی که در گمراهی هستند (و اصرار بر ادامه این راه دارند) خداوند مهربان بدیشان مهلت میدهد (تا بر کفر و طغیان خود بیفزایند و بیشتر در گناه فرو بروند) تا آن گاه که میبینند آنچه را بدان وعده داده شدهاند، چه عذاب (کافران توسّط جهادگران مسلمان) را و چه (خواری و رسوائی) آخرت را. بالاخره ایشان خواهند دانست که چه کسی مسکن و منزلش بدتر و سپاه و لشکرش ضعیفتر و ناتوانتر است».
شیعه برای ادعای باطل خود به آیه ١٤٣-١٤٤ سورۀ آل عمران استدلال میکنند که میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ كُنتُمۡ تَمَنَّوۡنَ ٱلۡمَوۡتَ مِن قَبۡلِ أَن تَلۡقَوۡهُ فَقَدۡ رَأَيۡتُمُوهُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ١٤٣ وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾.
«شما که تمنّای مرگ (و شهادت در راه خدا) را داشتید پیش از آن که با آن روبرو شوید، (هماینک در میدان نبرد اُحُد آمادهاید و با شهادت یاران) مرگ را میبینید و شما بدان مینگرید، محمّد جز پیغمبری نیست و پیش از او پیغمبرانی بوده و رفتهاند؛ آیا اگر او (در جنگ اُحُد کشته میشد، یا مثل هر انسان دیگری وقتی) بمیرد یا کشته شود، آیا به عقب برمیگردید (و با مرگ او اسلام را رها میسازید و به کفر و بتپرستی بازگشت میکنید)؟! و هرکس به عقب بازگردد (و ایمان را رها کرده و کفر را برگزیند) هرگز کوچکترین زیانی به خدا نمیرساند، (بلکه به خود ضرر میزند) و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».
آنها مدعی هستند که این آیه به ارتداد و از دین برگشتن اکثریت صحابه تصریح میکند و نیز چنین میرساند که جز تعداد انگشتشماری بر دین خود ثابت قدم نماندند! به ادعای رافضیها تنها تعدادی معدود اسلام خود را رها نکردند، که از شاکران بودند و شاکران و سپاسگذاران هم جز تعداد اندکی نیستند، همانگونه که خداوند متعال فرمود: ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ١٣﴾ [سبأ: ١٣] «اندکی از بندگانم سپاسگزارند».
خلاصه مهم این است که این آیه ارتداد و عقبنشینی مستقیم صحابه را مورد هدف قرار میدهد، آنان که در مدینه با رسول خدا زندگی میکردند و به این که آنها پس از وفات رسول خدا ج بلافاصله از دین برگشتند[٣٩٢٠]، اشاره میکند. آنها این آیه را به ماجرای سقیفهی بنی ساعده، یعنی هنگامیکه صحابهی بزرگوار ابوبکر صدیق س را انتخاب کردهاند، ارجاع دادهاند.
ما بصورت زیر به این دروغ بزرگ پاسخ خواهیم داد:
طبری در تفسیر طبری با سند خود از ضحاک روایت کرده که در مورد آیهی فوق فرمود: روزی که مردم اطراف پیامبر ج را خالی کردند و گریختند، بالای ابروان پیامبر ج زخمی شد و دندانهای رباعیش شکسته شد، افرادی متردّد، بیماردل و منافق گفتند: محمد کشته شد، پس به دین اوّل خود بازگردید! و این آیه که میفرماید: ﴿أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ﴾ در رابطه با این مسأله است[٣٩٢١]. از ابن جریر روایت شده که گفت: وقتی که مردم از پیامبر ج گریختند، بیماردلان، شکاکان و منافقان گفتند: واقعاً محمد ج کشته شده است پس به دین اولتان برگردید! آنگاه آیه فوق نازل شد[٣٩٢٢]. بنابراین منظور از به عقب برگشتن موجود در آیه، همان گفتهی منافقان است، آن هنگام که در بین مردم شایع شد که پیامبر ج کشته شد. این آیه در مورد کسانی نبوده که بعد از وفات پیامبر ج ارتداد یافتند، اگرچه علیه آنان هم حجّت است. ولی با این وجود اگر پیرامون آن مرتدان بعد از وفات پیامبر ج میبود، واضحترین دلیل بر بیگناهی و برائت صحابه پیامبر ج میبود، زیرا آنها همان کسانی بودند که بعد از وفات پیامبر ج با مرتدان جنگیدند و خداوند متعال دینش را بوسیله آنها ظفرمند ساخت. با نبرد صحابه علیه مرتدان، آنها را خوار و ذلیل ساختند، در نتیجه عدهای از آنها به آغوش اسلام بازگشتند و عدهای دیگر هم بر سر ارتداد خود هلاک شدند. فضیلت و برجستگی ابوبکر صدیق بوسیله نبرد و مبارزه با آنها نمایان شد[٣٩٢٣]، به همین خاطر از علی س با روایت صحیح ثابت شده که دربارهی این آیه که میفرماید:
﴿وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾ [آل عمران: ١٤٤].
همواره میگفت: منظور ابوبکر و یارانش هستند که بر دین اسلام ثابتقدم ماندند[٣٩٢٤]. همواره میگفت: ابوبکر امین، پیشقراول شاکران و امین دوستان و محبوبان خداوند متعال است و از همه آنها بیشتر شکر و سپاس خداوند متعال را بجای میآورد و بیش از همه محبوب خداوند متعال بود! [٣٩٢٥]
جنگ اُحُد، دارای شرایط و حالات مخصوص بود، و به خاطر مراعات همان شرایط و ظروف و موقعیتها بود که آیات مزبور در سورهی آل عمران نازل شدند لذا استدلال به این آیه برای وقایع حوادث سقیفیه یا جنگ جمل، خالی از تعجب و اعمال سلیقه نیست و به هیچ وجه با روش علمی و منطقی سر و کار ندارد. گذشته از این، این آیه بعنوان یکی از بزرگترین دلایل برای ایمان باشکوه ابوبکر صدّیق و کاردانی و بکار بستن تاکتیک جنگی او در راستای دفاع از دین خداوند متعال محسوب میشود! زیرا دیدگاه ثابت و استوار او در روزی که پیامبر ج وفات یافت، بهترین دلیل بر این مدعاست! - روزی که مردم بر اثر از دست دادن پیامبر ج سست و ضعف شده بودند - استوار ایستاد و خطاب به مردم گفت: خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ٣٠﴾ [الزمر: ٣٠] «ای محمّد تو هم میمیری، و همه آنان میمیرند».
و میفرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾ [آل عمران: ١٤٤].
پس هر کس خداوند متعال را عبادت و بندگی کرده است، خداوند متعال زنده است و نمیمیرد و هر کس محمّد ج را عبادت و بندگی میکرد در واقع محمّد وفات یافته است.[٣٩٢٦]
دیدگاه قاطع و کوبنده وی در برابر کسانی که به عقب برگشته، ایمان را با کفر عوض کردند و دنبال مسلمیهی کذاب، سجاح، طلیحه بن خولید، اسود عنسی و امثال آنها افتادند و در برابر کسانی که گفتند: نماز میخوانیم ولی زکات نمیدهیم، ... در نتیجه آنها با تمایل و خواستهی شخصی خود شعایر و مراسم (عبادی) اسلام را حذف کردند... شگفتیترین و جالبترین نمونه است که بر عظمت ابوبکر صدّیق و صحابه و علاقمندی آنها به دین دلالت میکند[٣٩٢٧]. این در حالی است که امیرالمؤمنین علی س همواره در کنار خلیفهی راشد و صدیق برای جهاد و مبارزه با مرتدان و مانعان زکات ایستاده است.
امّا تیجانی، شرف الدین موسوی، فلان و فلان از سران امامیه پیرامون قضیه مانعین زکات وزوز کرده و میکوشند آنها را بیگناه و بیتقصیر جلوه دهند و در عین حال، ابوبکر صدّیق و یارانش را به اباطیل و ارتداد متهم سازند!! واقعاً این چه انحراف و گمراهی بزرگی است که آقایان شیعه بر زبان میآورند، آن هنگام که انگشت اتهام را بسوی اصحاب رسول خدا ج دراز میکنند و از کسانی که بخاطر سربلندی اسلام در راه خدا جهاد کردهاند، نمادهایی برای کفر و ارتداد و نفاق قرار میدهند؟! پس جای تعجب نیست که میبینیم امام جعفر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب تا چهاندازه حضرت ابوبکر را مورد احترام و بزرگداشت قرار میدهد! اربلی در کتاب «کشف الغمة فی معرفة الائمة» از عروه بن عبدالله روایت میکند که گفت: در رابطه با حکم زیورآلات روی شمشیرها از ابوجعفر محمد بن علی سؤال کردم، گفت: اشکالی ندارد، زیرا ابوبکر صدیق س شمشیرش را آراسته است! گفتم: میگویی صدیق؟!
گفت: آری صدیق، هر کس به او نگوید صدیق، خداوند متعال هیچ قول و گفتهای را در دنیا و آخرت برای او راست نمیگرداند.[٣٩٢٨]
خدا رحمت کند امام جعفر را و خدا رحمت کند سخنان او را که نوشتهها و نشریههای دیروز آنها را در خود پیچیدند و قلب و وجدانهای امروز آن سخنان را بازگو نمیکنند! [٣٩٢٩]
برخی طعنهجویان لجوج که قائل به ارتداد و برگشت صحابه از دین هستند، به آیۀ ٥٤ سورهی مائده استدلال میکنند که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾ [المائدة: ٥٤]
«ای مؤمنان! هرکس از شما از آئین خود بازگردد (و از ایمان به کفر گراید، کوچکترین زیانی به خدا نمیرساند و در آینده) خداوند جمعیّتی را (به جای ایشان بر روی زمین) خواهد آورد که خداوند دوستشان میدارد و آنان هم خدا را دوست میدارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نیرومندند. در راه خدا جهاد میکنند و به تلاش میایستند و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای (در اطاعت از فرمان یزدان) هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل خدا است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد) ؛ خداوند آن را به هرکس که بخواهد (به خیر و خوبی نائل شود) عطاء میکند و خداوند دارای فضل فراوان و (انعام بیشمار است، و از مستحقّان آن) آگاه است».
این آیه که در دسترس ما قرار دارد و امامیه آن را دلیل ارتداد و از دین برگشتگی اصحاب میداند،[٣٩٣٠] بزرگترین دلیل است بر عظمت و بزرگواری اصحابی که برای دفاع از اسلام از هیچگونه جانفشانی دریغ نکردهاند، نه اینکه دلیلی بر ارتداد و از دین برگشتگی آنها باشد. طبری با سند خود از علی س روایت کرده که او در مورد آیه فوق گفت: آن جمعیّت که خدا آورد و آنها را دوست میداشت و آنها هم دوست دار خدا بودند، ابوبکر واصحابش هستند.
حسن بصری گفته است: بخدا این ابوبکر و یارانش میباشند، و ضحاک گفته است: آن جماعت ابوبکر و یاران او بودن که وقتی جمعی از عرب در صدد ارتداد و از دین برگشتن بر آمدند، ابوبکر و یاورانش به جهاد و مبارزه علیه آنها به پا خواستند تا اینکه آنها را به اسلام بازگرداند. قتاده بن جریر طبری و دیگر بزرگان تفسیر چنین نظر دادهاند.[٣٩٣١]
این آیه از خصوصیات آن نسل برتر و توانمند سخن گفته و بیان داشته که اهل ایمان سرانجام پیروزی و قدرت و تمکین را خواهند یافت و به عزّت و کرامت نایل خواهند شد، در حالیکه دسیسه و حیلهگری مرتدان بر خودشان بر خواهد گشت، و فرومایه و ذلیل خواهند شد. و این حقیقتی است که هر که تاریخ را مطالعه کند عزّت و سربلندی صحابه و در رأس آنها خلیفهی راشده ابوبکر صدّیق را لمس میکند و میداند که پیشگامان ردّه چگونه خوار و سرافکنده و رسوا شدند که مسیلمه، عنسی و سجاح از جملهی آن شکست خوردگان بودند.[٣٩٣٢]
ویژگیهایی که در این آیه ذکر شده، قبل از هر کس بر ابوبکر صدّیق س و یارانش که با مرتدان جنگیدند، انطباق مییابد. خداوند متعال آنها را با کاملترین صفات و بالاترین احترام آنها را مدح ستوده، چون بیان فرموده که مهرورزی متقابلی میان او و آنها وجود دارد. همچنین یکی دیگر از اوصاف آن نسل برگزیده این است که در برابر مؤمنان فروتن و متواضع و در مقابل کافران سرسخت و نیرومند هستند، در راه خداوند متعال به جهاد میپردازند و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای بیم و واهمه ندارند. البته بنده این خصوصیات و اوصاف را در کتابی تحت عنوان «الانشراح و رفع الضیق في سیرة ابي بکر الصدیق»[٣٩٣٣] شرح و توضیح دادهام، کسی که خواهان مطالب بیشتری است، بدان مراجعه کند.
خداوند متعال فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَا لَكُمۡ إِذَا قِيلَ لَكُمُ ٱنفِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ أَرَضِيتُم بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ٣٨ إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَيَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيۡٔٗاۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ٣٩﴾ [التوبة: ٣٨-٣٩]
«ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته میشود: (برای جهاد) در راه خدا حرکت کنید، سستی میکنید و دل به دنیا میدهید؟ آیا به زندگی این جهان به جای زندگی آن جهان خوشنودید؟ (و فانی را بر باقی ترجیح میدهید؟ آیا سزد که چنین کنید؟) تمتّع و کالای این جهان در برابر تمتّع و کالای آن جهان، چیز کمی بیش نیست. اگر برای جهاد بیرون نروید، خداوند شما را (در دنیا با استیلاء دشمنان و در آخرت با آتش سوزان) عذاب دردناکی میدهد و (شما را نابود میکند و) قومی را جایگزینتان میسازد که جدای از شمایند (و پاسخگوی فرمان خدایند و در اسرع وقت دستور او را اجرا مینمایند. شما بدانید که با نافرمانی خود تنها به خویشتن زیان میرسانید) و هیچ زیانی به خدا نمیرسانید (چرا که خدا بینیاز از همگان و دارای قدرت فراوان است) و خدا بر هر چیزی توانا است».
بعضی از علمای شیعه گفتهاند: این آیه بطور صریح و آشکار بیان میدارد که صحابه در ارتباط با امر جهاد سستی از خود نشان داده و دل به دنیایی بستند که میدانستند در برابر آخرت متاعی ناچیز است، تا جایی که سزاوار این توبیخ و سرزنش خدا شدند، خداوند آنها را تهدید کرد که به عذاب دردناکی دچارشان خواهد کرد، و مؤمنان صادق دیگری را بجایشان خواهد نشاند... و این آیه تهدید است که دیگران را بجای آنها خواهد نشاند، در بسیاری از آیات دیگر آمده است که نشان میدهند سستی آنها از جهاد و قتال تنها یک بار نبوده است، بلکه چندین بار بوده است.
در آیهی ٣٨ سورهی محمّد آمده است:
﴿هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ تُدۡعَوۡنَ لِتُنفِقُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَمِنكُم مَّن يَبۡخَلُۖ وَمَن يَبۡخَلۡ فَإِنَّمَا يَبۡخَلُ عَن نَّفۡسِهِۦۚ وَٱللَّهُ ٱلۡغَنِيُّ وَأَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُۚ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ يَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ ثُمَّ لَا يَكُونُوٓاْ أَمۡثَٰلَكُم٣٨﴾.
نویسندۀ کتاب «آنگاه هدایت شدم» در صفحه ١١٥ مینویسد: «کاملاً بدیهی و روشن است که صحابه بعد از پیامبر ج متفرق شده و با هم اختلاف پیدا کردند و آتش فتنه و آشوب را روشن کردند، تا اینکه کار به جایی کشیده شد که کشتارهای خونین در میان آنها روی داد؛ امری که موجب شد مسلمانان به واپسگرایی و عقبماندگی دچار شوند و دشمنان چشم طمع به آنها بدوزند». ما اینگونه به این شیعی رافضی جواب میدهیم: «در این آیه طعنه و اتهامیعلیه اصحاب پیامبر ج وجود ندارد، بلکه خداوند متعال در این دو آیه اصحاب پیامبر ج را برای شتافتن به جهاد تشویق و ترغیب کرده است، هنگامیکه پیامبر ج در غزوهی تبوک اصحابش را به غزوه و یورش بردن بر روم فرمان داد درست در زمانی بود که دست تنگی و نیازمندی اصحاب نمایان بود، هوا بسیار گرم و راه هم بسیار طولانی بود که این امر تا حد زیادی بر بعضی از آنها سخت و گران آمد، در نتیجه آیات فوق در راستای ترغیب و تشویق برای جهاد در راه خدا و هشدار دادن از سهلانگاری در آن، فرود آمدند که پس از آن، اصحاب پیامبر ج به فرمان پروردگارشان لبیک گفتند.
در تفسیر طبری پیرامون این آیه که خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَا لَكُمۡ إِذَا قِيلَ لَكُمُ ٱنفِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [التوبة: ٣٨]
«ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته میشود: (برای جهاد) در راه خدا حرکت کنید، سستی میکنید و دل به دنیا میدهید؟»
طبری میگوید: این آیه تشویق و ترغیبی از خداوند متعال است به اصحاب بزرگوار تا برای شرکت در جنگ با روم آماده شوند و این در غزوهی تبوک بود که رسول خدا ج در آن حضور یافت[٣٩٣٤].
بدون شک این دو آیه، به نوعی به عتاب و سرزنش آن دسته از کسانی میپردازند که امر جهاد برایشان سنگینی میکرد، ولی نباید آن را بر همه اصحاب تعمیم دهیم، کسانی که شتابان به فرمان خدا و رسولش لبیک گفته و برای جهاد آماده شدند. و اکثریت صحابه هم مشمول این عتاب نمیشوند[٣٩٣٥]. ابن کثیر گفته است: این شروعی است برای عتاب و سرزنش کسانی که در غزوهی تبوک از رسول خدا تخلف ورزیدند[٣٩٣٦]. بدیهی است که در غزوهی تبوک کسی از صحابه - البته به استثنای افرادی که معذور بودند - جز سه نفر تخلف نکردند، همانگونه که حدیث مشهور کعب بن مالک بر این دلالت دارد[٣٩٣٧] و آن سه نفر کعب بن مالک و هلال بن امیه، و مراره بن ربیع بودند. با این وجود، نص صریح قرآن که باطل از هیچ سویی بدان راه نمییابد، ثابت شده که خداوند متعال توبه آنها را قبول کرد و در راستای توبه آنها سروش و پیام آسمانی بر سائر اصحاب نازل شد که در قرآن میخوانیم، که میفرماید:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١١٨﴾ [التوبة: ١١٧-١١٨]
«خداوند توبه پیغمبر (از اجازهدادن منافقان به عدم شرکت در جهاد) و توبه مهاجرین و انصار (از لغزشهای جنگ تبوک، مثل کُندی و سستی اراده واندیشه بد به دل راه دادن و آهنگ بازگشت از نیمه راه جهاد) را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی (با وجود گرمای زیاد، کمی وسیله سواری و زاد، فصل درو و چیدن محصول خود) از پیغمبر پیروی کردند (و همراه او رهسپار جنگ تبوک شدند) بعد از آن که دلهای دستهای از آنان اندکی مانده بود که (از حق به سوی باطل) منحرف شود. (در این حال) باز هم خداوند توبه آنان را پذیرفت. چرا که او بسیار رؤوف و مهربان است.
خداوند توبه آن سه نفری را هم میپذیرد که (بیهیچ حکمی به آینده) واگذار شدند (و پیغمبر و مؤمنان و خانواده خودشان با ایشان سخن نگفتند و از آنان دوری جستند) تا بدانجا که (ناراحتی ایشان به حدی رسید که) زمین با همه فراخی، بر آنان تنگ شد و دلشان به هم آمد و (جانشان به لب رسید. هم مردم از آنان بیزار و هم خودشان از خود بیزار شدند. بالاخره) دانستند که هیچ پناهگاهی از (دست خشم) خدا جز برگشت به خدا (با استغفار از او و پناهبردن بدو) وجود ندارد (چرا که پناه بیپناهان او است و بس). آن گاه خدا (به نظر مرحمت در ایشان نگریست و) بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند (و آنان هم توبه کردند و خدا هم توبه ایشان را پذیرفت). بیگمان خدا بسیار توبهپذیر و مهربان است».
این آیات حاوی این خبر هستند که خداوند متعال توبه را از مهاجران و انصاری که پیامبر ج را در غزوهی تبوک همراهی کردند، پذیرفت. غزوهی تبوک، به غزوه عسره هم نامگذاری میشد، آنها با وجود اینکه در آن غزوه دچار زحمت و سختی و فقر شدیدی شدند، از پیامبر ج تخلف نورزیدند، حتی در بعضی از روایتها آمده است که جماعتی از آنها یک دانه خرما را دست به دست میکردند؛ این یکی آن را میمکید سپس آب مینوشید و یکی دیگر آن را میمکید و آب مینوشید... تا اینکه به نفر آخر میرسید.[٣٩٣٨]
همانگونه که به بیان این مهم میپردازند که خداوند متعال توبهی آن سه نفر را که تخلف ورزیدند، قبول کرد؛ کسانی که در آن غزوه از پیامبر ج تخلف ورزیدند و بعد از آنکه پیامبر ج آنها را هجر کرد، و آنقدر پشیمان شدند که زمین با آن همه گستردگی بر آنها تنگ شد.[٣٩٣٩]
بنابراین دیگر برای هیچ کس عذر و بهانهای باقی نمانده که بخواهد به صحابهی گرامی ناسزا یا زبان زخم بزند، یا به چیزی اشاره کند که (بنا به مقتضای انسانی) از آنها صادر شده. مگر نه این است که خداوند متعال آنها را مورد عفو و مغفرت خود قرار داده، و توبهی آنها را پذیرفته، و در کتابش تعریف و تمجیدی عظیم از آنها بعمل آورده است و پیامبر ج هم در سنّت خود آنها را پاکیزه و مبراء معرفی کرده است.[٣٩٤٠]
امّا در رابطه با کشمکش و درگیری متقابل میان اصحاب ش باید بگوییم که این حوادث در دوران علی س اتفاق افتاد و قبلاً علّت اختلاف صحابه، یعنی «بروز فتنه» را بیان کردیم. توضیح دادیم که هر دسته دلیلی برای خود داشته و از همه برچسبهایی که در این رابطه به آنها میزنند، بری هستند و بیشتر عملکردهای آنان در این ارتباط، ناشی از اجتهاد فکری آنها بوده و کسی حق ندارد به دلیل آن آراء و اجتهادات، آنها را مورد مذمت و نکوهش قرار دهد[٣٩٤١]، بلکه بهترین روش این است که از اظهارنظر دربارهی اختلافات آنها چشم پوشی کنیم و با نگاهی خیراندیشانه و مهربانانه بنگریم که این روش در رابطه با حق آنها استوارترین روش است. رضای خدا بر همهی آنها باد.[٣٩٤٢]
پیامبر ج فرمود: «بینما انا قائمٌ فاذا زمرةٌ حتی اذا عرفتهم، خرج رجلٌ من بیني وبینهم، فقال هلمّ، فقلت: الی این؟ فقال الی النّار والله، قلت: ما شأنهم؟ قال ارتّدوا علی ادبارهم القهقری، فلا أری یخلّص منهم الاّ مثل هَمَل النّعم»[٣٩٤٣] فقال ج: «اني فرطکم عل الحوض من مرّ علیَّ شرب، و من شرب لم یظمأ ابداً، لیردن علیَّ اقوامٌ اعرافهم ویعرفونني ثم یحال بیني وبینهم، فأقول: اصحابي، فیقال إنّك لا تدري ما أحدثوا بعدك، فأقول سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدي»[٣٩٤٤]
«در روز حشر من در کنار چشمهی کوثر میایستم، ناگهان گروهی را میبینم که همه را میشناسم و از میان آنها مردی بیرون میآید و میگوید: زود همه بیایید، میگویم: کجا؟ میگوید: به خدا سوگند بسوی آتش آنها را میبرم، میگویم: مگر چکار کردهاند که (سزاوار این آتش هستند)؟! میگوید: به عقب بازگشتهاند (و از دین برگشتهاند)، پس نمیبینم که از آنها خلاصی یابند مگر به (اندازهی) شتران بیساربان رها شده، (یعنی تعدادی انگشتشمار)» آنگاه پیامبر ج فرمود: «من قبل از شما در حوض کوثر قرار میگیرم، هر کس بر من بگذرد، از آب کوثرم ینوشد و هر کس بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد. اقوامی بر من وارد میشوند که من آنها را میشناسم و آنها مرا میشناسند. سپس میان من و آنها فاصله انداخته میشود، میگویم: اینها اصحاب من هستند. پس گفته میشود: تو نمیدانی که بعد از تو چه چیزهایی بوجود آوردهاند؟! پس میگویم: هر کس که بعد از من تغییر کرده (و مرتد شده) دور باد دور باد!».
بعضی از شیعیان میگویند: کسی که در این احادیث متعدّد که علمای اهل سنّت آنها را در صحاح و مسانیدهای خود روایت کردهاند، دقت میکند، بیتردید اذعان میکند که اکثریت صحابه دینشان را تغییر داده و بعد از پیامبر ج به عقب برگشتهاند مگر تعداد اندکی از آنها که به «همل النعم» (شتران بیساربان رها شده) تعبیر شده است و به هیچ حالی نمیتوان این احادیث را بر قسم سوّم، یعنی منافقان حمل کرد، زیرا متن حدیث میگوید: میگویم: «اصحابم» و برای اینکه منافقان بعد از پیامبر ج تغییر نکردند و گرنه به مؤمن تبدیل میشدند.[٣٩٤٥]
پاسخ به این شبهافکنی بدین صورت است که: اصحاب پیامبر ج کسانی هستند که نزاع و کشمکش بر سر عدالت آنها یا شک در ایمان آنها قابل قبول نیست؛ زیرا خداوند متعال در قرآن آنها را عادل معرفی نموده و پیامبر ج در سنّت آنها را تزکیه نموده است و تعریف و تمجید خداوند متعال و پیامبرش از آنها، زیباترین تعریف و تمجید است! آنها را به بهترین صفات توصیف کرده است؛ و این چیزی است که از قرآن و سنّت پیامبر ج معلوم و متواتر است. به اذن خداوند متعال بیان این مورد خواهد آمد. به همین دلیل است که شارحان حدیث از اهل سنّت، متفقاً بر این باورند که صحابه در این احادیث مورد توجه و عنایت قرار نگرفتهاند و این احادیث عیب و ایرادی را متوجه آنها نمیسازد. ابن قتیبه - به هنگام پاسخ دادن به رافضیه که در مورد ارتداد صحابه به این حدیث استدلال میکنند - میگوید: چگونه جایز است (و معقول بنظر میرسد) که خداوند متعال از اقوامی راضی شود و آنها را مورد ستایش و تمجید و تعریف قرار دهد و در تورات و انجیل به آنها مثل زده باشد، در حالیکه میداند آنها بعد از وفات رسول خدا ج به عقب بر میگردند و اسلام را رها میکنند؟! (آنها چارهای ندارند) جز اینکه بگویند: خدا این را ندانسته و این بدترین این دو کفر است![٣٩٤٦]
خطابی میگوید: از میان صحابه کسی مرتد نشده، بلکه از ستم پیشگان عرب که یار و یاور دین نبودهاند کسانی مرتد شدهاند و این اعتراض و طعنهای را برای صحابهی مشهور موجب نمیشود و این فرموده «اصحابی» به قلت تعداد آنها اشاره میکند.[٣٩٤٧]
امام نووی در شرح بعضی از روایتهای این حدیث فرموده: «فیقال إنّك لا تدري ما أحدثوا بعدك»: (آیا میدانی بعد از تو چه چیزهایی بوجود آوردند؟) میگوید: علما در تعیین مراد آن بر چند قول اختلاف نظر دارند:
الف- مراد از آن منافقان و مرتدان هستند، چون ممکن است که آنها هم در محشر دارای پیشانی و دست و پای سفید و روشن حشر شوند، آنگاه پیامبر ج از روی سیمای سفید، و نشانهای که دارند آنها را صدا کند. سپس گفته میشود: اینها از کسانی نیستند که تو به آنها وعده دادهای، بلکه بعد از تو دین خود را تغییر دادهاند، یعنی بر اسلام ظاهری خودشان نمردهاند.
ب- مراد از آن کسانی باشند که در زمان پیامبر ج حضور داشتهاند، سپس بعد از او مرتد شدهاند. پس پیامبر ج آنها را صدا میزند چون در دوران حیاتش آنها رامسلمان دیده بود، آنگاه گفته میشود: بعد از تو مرتد شدند.
ج- مراد از آن معصیتکاران و صاحبان گناهان کبیره است که بر توحید مردهاند و نیز بدعتگذارانی که با بدعت خود از دایرهی اسلام خارج نشدهاند و بر این اساس، این حکم قطعی نیست که آنها بعنوان مجازات بسوی آتش دوزخ پیش رانده میشوند، پس خداوند به آنها رحم میکند، و بدون عذاب آنها را وارد بهشت سازد[٣٩٤٨]. قرطبی وابن حجر - رحمهما الله - این اقوال یا مشابه آنها را نقل کردهاند.[٣٩٤٩]
این رأی هم ممتنع نیست که گفته شوند: کسانی که از کنار آن حوض رانده میشوند، از اهل همه اصناف مزبور باشند، چون این روایتها، این احتمال را هم میدهند و در بعضی از آنها، پیامبر ج میفرماید: «فأقول اصحابي او اُصیحابي» - باصیغهی تصغیر -: (پس میگویم آنها اصحاب من یا تعداد کمی از اصحابم هستند)، و در بعضی دیگر از آن روایتها پیامبر ج میفرماید: «سیؤخذ اناس من دوني، فاقول یا ربّ مني ومن امتي»: (مردمانی در نزدیکی من گرفته خواهند شد، آنگاه میگویم: پروردگارا! اینان از من و از امّت من میباشند.» و در بعضی از آنها فرمود: «لیردن علیَّ اقوامٌ اعرافهم ویعرفونني» «جماعتهایی بر من وارد میشوند که من آنها را میشناسم و آنها مرا میشناسند.»[٣٩٥٠]
چنین بر میآید که این راندهشدگان (از حوض کوثر) یک گروه بخصوص نباشد و مقتضا حکمت هم همین است، چون عقوبات و کیفریات شرعی بستگی به نوع گناه خواهند داشت، بر همین اساس، گاهی یک گناه همه کسانی را که آن را انجام دادهاند، تحتالشعاع خود قرار میدهد[٣٩٥١] و از آنجا که پیامبر ج بیان فرمود سبب راندن آنها از حوض کوثر همان ارتداد است همچنانکه در این سخنش آمده است: «انّهم ارتدوا علی ادبارهم»: (آنها به عقب برگشتند)، یا همان بدعت گذاری است چنانچه در این روایت آمده است: «انّك لا تدري ما احدثوا بعدك»[٣٩٥٢]: (تو نمیدانی که بعد از تو چه چیزهایی را (در دین) پدید آوردند). پس باید همه مرتدان، چه اعرابی که بعد از وفات پیامبر ج مرتد شدند، و چه کسانی که بعد از آنها به دایره ارتداد گرایدهاند، از حوض کوثر رانده شدند. البته طبق نظریه بعضی از علما، بدعتگذاران هم در این زمینه با مرتدان مشارکت خواهند داشت.
ابن عبدالبرّ / گفته است: «همه کسانی که در دین خود بدعت بوجود آوردهاند، مانند خوارج و روافض و سایر هواپرستان و نیز ظالمان و زیادهخواهان در ظلم و حقستیزی و کسانی که آشکارا گناهان کبیره انجام میدهند، از جملهی طردشدگان از حوض کوثر میباشند.» او در ادامه میافزاید: «بیم آن میرود که این خبر همه آن اصناف را در بر میگیرد. و الله اعلم»[٣٩٥٣].
مرحوم قرطبی در کتاب تذکرهی خود میگوید: علمای ما گفتهاند: هر کس که از دین بر حق خدا عقب گرد کرد، یا چیزی بدان بیفزاید که خداوند متعال به آن اجازه نداده است، او از کسانی است که از آن حوض طرد و رانده میشوند، در این میان کسی که بیش از همه طرد میشود که با جماعت مسلمانان مخالفت ورزیده و از راه و روشن آنها جدا شود مانند خوارج، روافض و سایر هواخواهانی که دینشان را تغییر دادهاند.[٣٩٥٤]
بنابراین وقتی که این مسأله ثابت شد، برائت و بیگناهی اصحاب از همه اتهامّاتی که شیعیان رافضی متوجه آنها میسازند، واضح و روشن میشود، چون راندن از حوض، به علت ارتداد و بدعتگذاری در دین است و معلوم است که صحابهی بزرگوار بیش از همه مردم از این کار دوری کردهاند، آنها دشمنان سرسخت مرتدان بوده و در سختترین و دشوارترین موقعیت و شرایط - بعد از وفات پیامبر ج - با آنها جنگیدهاند. در این خصوص، طبری در تاریخش، با سند خود از عروه بن زبیر و او از پدرش روایت کرده که گفت: در میان هر قبیله از عرب، یا بطور عام یا بطور خاص کسانی مرتد شدند و سر و کلهی نفاق نمایان شد و یهودیان و مسیحیان گردن کشیدند! مسلمانان بخاطر از دست دادن پیامبر ج و کمبود نفرات وکثرت افراد دشمن همچون گوسفندان بارانزدهای در شبی زمستانی اوضاعشان بحرانی شد! [٣٩٥٥].
با این وجود اصحاب پیامبر ج با آن مرتدان و از دینبرگشتگان وارد نبردی سخت شدند تا اینکه به لطف الهی بر آنها پیروز شدند، در نتیجه عدهای از آنها به آغوش پرمهر اسلام بازگشتند و عدهای دیگر هم کشته شدند، و بار دیگر کاخ هیبت، قدرت و شوکت اسلام بدست اصحاب پیامبر ج بنا گردید.
در مورد اهل بدعت هم باید بگوییم که اصحاب بیش از همه مردم آنها را انکار میکردند و به همین خاطر است که فقط بعد از انقضای عصر آنها بدعتها با شدت بیشتری تقویت شده و افزایش یافتند. هنگامیکه بعضی از علامتهای بدعت در عصر آنها نمایان شد، بلا فاصله آنها را محکوم کرده و از آن بدعتها و اهل آنها ابراز برائت کردند. از ابن عمر ب روایت است که وقتی کسی در مورد گفتار قدریه به او خبر داد، گفت: اگر آنها را دیدی، سه بار به ایشان بگو: ابن عمر از آنها بری است، و آنها هم از او بری میباشند، (و نسبتی میان ما وجود ندارد[٣٩٥٦].) و بغوی در حالیکه اجماع صحابه و سائر سلف را بر دشمنی و مقابله با بدعتگذاران نقل میکند، میگوید: «صحابه و تابعین و پیروان آنها و علمای اهل سنّت بر این روش پیش رفتهاند و اجماعاً و متفقاً به دشمنی و مقابله با اهل بدعت و قطع رابطه با آنها تأکید کردهاند.»[٣٩٥٧]
این دیدگاههای عظیم صحابه نسبت به مرتدان و بدعتگذاران یکی از بزرگترین شواهد و مدارک روشن بر صداقت، دینداری، ایمان استوار، موفقیت و سربلندی آنها در آزمون دین و جهاد آنها با دشمنان دین بعد از وفات پیامبر ج را نشان میدهد، تا جایی که خداوند متعال بوسیلهی آنها سنّت را برپا کرد و بدعتها را سرکوب نمود؛ امری که دروغ رافضه را در مورد صحابه مبنی بر ارتداد و بدعتگذاری آنها در دین و رانده شدنشان از حوض پیامبر ج را روشن و آشکار میسازد، بلکه آنها بیش از همه مسلمانان سزاوار حوض پیامبر ج هستند؛ زیرا در دوران پیامبر ج معاشرت و همصحبتی نیکویی با او داشته و بعد از وفات او هم شئونات دینی را برپا داشتهاند. این فرمودهی پیامبر ج «لیردنّ علیّ اناس من اصحابی الحوضَ حتی اذا عرفتهم اختلجوا دونی».[٣٩٥٨]
«مردمانی از اصحابم نزد حوض کوثر بر من وارد میشوند تا وقتی که آنها را میشناسم، از نزدیک من بر کشیده میشوند.» اشکالی بر این مطلب وارد نمیکند، زیرا آنها کسانی هستند که وقتی پیامبر ج وفات یافته هنوز آنها بر دینش بودهاند. همانگونه که عده زیادی از قبایل عرب بعد از وفات پیامبر ج مرتد شدند، بنابراین اینان (اصحابی که در حدیث به آن اشاره شده است) در دانش و علم پیامبر ج جزو اصحابش هستند، چون او در حالی وفات یافته که آنها را مسلمان دیده است و پس از وفاتش مرتد شدهاند، به همین خاطر است که به پیامبر ج گفته میشود: «تو نمیدانی که بعد از تو چه چیزهایی پدید آوردند». در بعضی از روایتها آمده است: «.......آنها به عقب بازگشتند (و اسلام را ترک گفتند».[٣٩٥٩]
بنابراین ناگفته پیداست که این مقوله در حق کسانی است که بعد از وفات پیامبر ج مرتد شدهاند... و اصحاب پیامبر ج؛ کسانی که بعد از پیامبرشان، به بهترین شیوه، امر دین را به پا داشتند و مرتدان را از پای درآوردند و علیه کافران و منافقان وارد جنگ و جهاد شدند و بعد از آن، سرزمینها را فتح کردند، تا اینکه دین خداوند متعال بسیاری از کشورها را فراگرفت، این بزرگواران کجا و منافقین و از دین برگشتگان و مرتدان کجا؟! آنهایی که در نظر اهل سنّت اصلاً صحابه به شمار نمیآیند و هر وقت که اصطلاح (صاحب) گفته میشود، آنها را شامل نمیشود. چون صحابه همانگونه که علمای محقق تعریف کردهاند: کسی است که با پیامبر ج دیدار کرده و به او ایمان آورده و بر اسلام وفات یافته باشد.[٣٩٦٠]
امّا در مورد این قسمت از فرمودهی پیامبر ج: «فلا أری یخلّص منهم الاّ مثل هَمَل النعم»: (نمیبینم که از آن رهایی یابند مگر تعدادی که مانند شترانی که بیساربان رها شدهاند)[٣٩٦١] که رافضیه برای تکفیر همه اصحاب - جز تعداد انگشتشماری - به آن استناد میکنند، ولی باید بگوییم که دلیل و حجتی در آن نیست، زیرا ضمیر در این ضمیر در حدیث پیامبر ج: «منهم»، صرفاً به آن جماعتی بر میگردد که به حوض نزدیک شده، سپس از آن طرد میشوند و تنها عدهی کمی از آنها نجات مییابند، این هم از سیاق و روند حدیث پیداست. زیرا عبارت حدیث این است: «بینما انا قائمٌ فاذا زمرةٌ حتی اذا عرفتهم، خرج رجلٌ من بیني وبینهم، فقال هلمّ، فقلت: الی این؟ فقال الی النّار والله، قلت: ما شأنهم؟ قال ارتّدوا علی ادبارهم القهقری، فلا أری یخلّص منهم الاّ مثل هَمَل النعم»[٣٩٦٢] فقال ج: «اني فرطکم عل الحوض من مرّ علیَّ شرب، و من شرب لم یظمأ ابداً، لیردن علیَّ اقوامٌ اعرافهم ویعرفونني ثم یحال بیني وبینهم، فأقول: اصحابي، فیقال إنّك لا تدري ما أحدثوا بعدك، فأقول سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدي»[٣٩٦٣]
«در روز حشر من در کنار چشمهی کوثر میایستم، ناگهان گروهی را میبینم که همه را میشناسم، از میان آنها مردی بیرون میآید و میگوید: زود همه بیایید، میگویم: کجا؟ میگوید: به خدا سوگند بسوی آتش آنها را میبرم، میگویم: مگر چکار کردهاند که (سزاوار این آتش هستند)؟! میگوید: به عقب بازگشتهاند (و از دین برگشتهاند)، پس نمیبینم که از آنها خلاصی یابند مگر به (اندازهی) شتران بیساربان رها شده، (یعنی تعدادی انگشتشمار)» آنگاه پیامبر ج فرمود: «من قبل از شما در حوض کوثر قرار میگیرم، هر کس بر من بگذرد، از آب کوثرم مینوشد و هر کس بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد. اقوامی بر من وارد میشوند که من آنها را میشناسم و آنها مرا میشناسند. سپس میان من و آنها فاصله انداخته میشود، میگویم: اینها اصحاب من هستند. پس گفته میشود: تو نمیدانی بعد از تو چه چیزهایی بوجود آوردهاند؟! پس میگویم: هر کس که بعد از من تغییر کرده (و مرتد شده) دور باد دور باد!».
ابن حجر در شرح حدیث، در توضیح این گفته: «فلا أری یخلّص منهم الاّ مثل هَمَل النعم» میگوید: منظور کسانی هستند که آنقدر به حوض کوثر نزدیک شدهاند، که نزدیک است بر آن وارد شوند، امّا جلوی آنها گرفته میشود و معنایش این است که تنها تعداد کمی بر آن حوض وارد میشوند، چون شترهای بیساربان و رها شده به نسبت شترهای دیگر کم هستند[٣٩٦٤]. به همین خاطر باطل بودن استدلال رافضه، فریب کاری آنها از یک طرف و در آنسوی دیگر برائت و بیگناهی صحابه از طعنه و نقد و ایراد گرفتن و زخمزبانهای آنها هویدا و روشن میشود.[٣٩٦٥]
تعریفاتی که اهل علم برای اصطلاح عدالت ارائه میدهند، در واقع همه به یک معنی برمیگردد و آن این که عدالت استعداد و توانایی فطری در درون و نفس انسان است که او را به پایبندی پرهیزگاری و جوانمردی و آبروداری وادار میسازد و برای انسان محقق نمیشود مگر با انجام دادن دستورات (شرعی)، و ترک منهیّات و ناهنجاریها و دوری کردن از هر آنچه که به شخصیت و آبروی انسان لطمه میزند. از سوی دیگر، عدالت جز با اسلام و بلوغ و سالم بودن از فسق و بزهکاری محقق نمیشود. بنابراین اصحاب پیامبر ج از چنان عدالتی بر خوردار بودند که در هیچ کسی آنگونه تحقّق نیافته، پس همه آنها عادل بودند و صفت عدالت در آنها محقّق و فراهم بود[٣٩٦٦]. در اینجا مراد از عدالت، عدالت آنها در روایت حدیث پیامبر ج است که حقیقت آن در خودداری و پرهیز از دروغگویی عمدی در روایت و انحراف در آن است. علاّمه دهلوی گفته است: «سیره و سرگذشت همه صحابه را مورد بررسی و پیگیری پژوهش قرار دادهایم، آنها را چنین یافتیم که معتقد بودند دروغ گفتن بر پیامبر ج از بزرگترین گناهان است! و با شدت هرچه بیشتر از آن خودداری میکردهاند. همانگونه که این مسأله بر اهل سیره پوشیده نیست.»[٣٩٦٧]
در قرآن و سنّت پیامبرش ج دلایل زیادی در دست است که عدالت صحابه ش را ثابت مینمایند و با وجود آنها، دیگر شکی برای کسی در مورد عدالت آنها تردید دارد، باقی نخواهند ماند. پس هر حدیثی که دارای سند متصل میان راویها و میان پیامبر ج است، عمل کردن به آن الزامی نیست مگر بعد از ثابت شدن عدالت رجال وراویان آن و جز افراد صحابهای که حدیث را به پیامبر ج متصل میکنند، باید در احوال بقیهی راویان آن دقت نظر شود؛ زیرا خداوند صحابه را عادل معرفی کرده است و پاکی و برگزیده بودن آنها را با نص قرآن کریم اعلام فرموده، قرآنی که باطل از هیچ سویی بدان راه نمییابد.[٣٩٦٨]
الف- خداوند متعال فرمود:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِۚ وَإِن كَانَتۡ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۗ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٤٣﴾ [البقرة: ١٤٣].
«و بیگمان شما را ملّت میانهروی کردهایم (نه در دین افراط و غلوی میورزید و نه در آن تفریط و تعطیلی میشناسید. حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید) تا گواهانی بر مردم باشید (و بر تفریط مادیگرایانِ لذائذ جسمانی طلب و روحانیّت باخته و بر افراط تارکانِ دنیا و ترکِ لذائذ جسمانی کرده، ناظر بوده و خروج هر دو دسته را از جاده اعتدال مشاهده نمائید) و پیغمبر (نیز) بر شما گواه باشد (تا چنانچه دستهای از شما راه او گیرد و یا گروهی از شما از جاده سیرت و شریعت او بیرون رود، با آئین و کردار خویش بر ایشان حجّت و گواه باشد) و ما قبلهای را که بر آن بودهای (و تا کنون به سوی آن نماز خواندهای و هم اینک فرمان روکردن به جهت کعبه صادره شده است) قبله ننموده بودیم مگر این که بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی مینماید و چه کسی بر پاشنههای خود میچرخد (و به عقب بر میگردد تا صف ثابتقدمان بر ایمان، و فرصتطلبان بیایمان از هم روشن و جدا شود) و اگرچه (تغییر قبله برای کسی که الفت گرفته است بدان رو کند) بس بزرگ و دشوار است مگر بر کسانی که خدا ایشان را رهنمون کرده باشد (به احکام دین و راز قانونگذاری و بداند که هدف از روکردن به این سو یا آن سو اطاعت فرمان خدا است نه به خاطر تقدّس خود جهات) و خدا ایمان شما را (که انگیزه پیروی از پیغمبر است) ضایع نمیگرداند (و اجر و پاداش عبادات قبلی شما را هدر نمیدهد، چه) بیگمان خدا نسبت به مردم بس رؤوف و مهربان است».
وجه استدلال به این آیه بر عدالت صحابه ش این است که «وسط» یعنی: عدالتپیشه و برگزیده، زیرا خطاب در این آیه مستقیماً با آنهاست.[٣٩٦٩]
ب- و خداوند متعال میفرماید:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۚ مِّنۡهُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَأَكۡثَرُهُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١١٠﴾ [آل عمران: ١١٠].
«شما بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب (مثل شما به چنین برنامه و آئین درخشانی) ایمان بیاورند، برای ایشان بهتر است (از باور و آئینی که برآنند. ولی تنها عدّه کمی) از آنان با ایمانند و بیشتر ایشان فاسق (و خارج از حدود ایمان و وظائف آن) هستند».
وجه دلالت این آیه بر عدالت صحابه ش این است که این آیه، نیک بودن مطلق را برای این امّت بر سایر امتهای گذشته ثابت و نهادینه کرده است. اولین کسانی که مستقیماً داخل این نیکی و برتری هستند مخاطبان اوّل و مستقیم آن بودند و این چنین میطلبد که آنها در همه حال استقامت و پا برجایی داشته و روال حال آنها همواره بر اساس موافقت (با حق) بود نه مخالفت. زیرا بعید است که خداوند متعال آنها را به بهترین امّت توصیف کند، امّا آنها عدالت پیشه و ثابتقدم نباشند و آیا چیزی بهتر از این است؟! [٣٩٧٠]
ج- همچنین خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ١٠٠].
«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آنجا میمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
وجه دلالت این آیه بر عدالت آنها ش این است که: خداوند متعال در آن، از خشنودی خود نسبت به آنها خبر داده است و رضایت و خشنودی خداوند متعال ثابت نمیشود مگر برای کسی قابلیت و اهلیت آن را داشته باشد. کسی در همه امور اهل استقامت باشد، در کلیّه شئون دین عادل باشد و کسی که خداوند متعال اینچنین وی را مورد تعریف و ثنا قرار داده است، چگونه عادل و عدالت محور نیست؟! اگر عادل بودن با شهادت دو نفر از مردم ثابت میشود، چگونه عدالت برگزیده خلایق و بهترین انسانها با این تمجید و ستایش که از جانب پروردگار جهانیان صادر شده است، ثابت نمیشود؟! [٣٩٧١]
د- همچنین خداوند متعال میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾ [الفتح: ٢٩].
«محمد فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، بگونهای که برزگران را به شگفت میآورد. (مؤمنان نیز همین گونهاند. آنی از حرکت بازنمیایستند و همواره جوانه میزنند و جوانهها پرورش مییابند و بارور میشوند، و باغبانانِ بشریت را بشگفت میآورند. این پیشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان میکند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد».
چنین اوصافی که خداوند متعال صحابه را در قرآن بدان توصیف کرده، جای هیچگونه شک و تردیدی را در رابطه با عدالت آنها باقی نمیگذارد.
امام قرطبی در تفسیر این آیه میگوید: صحابه که به مثابهی اولیا و برگزیدگان خداوند و بهترین انسانها بعد از پیامبر و رسولان هستند، همه اهل عدالت هستند، ولی با این وصف، گروه و طائفهای ناچیز و کم اهمّیّت کمیگویند: حال صحابه هم مانند حال بقیه افراد است، پس لازم است در مورد عدالت آنها بحث و تحقیق کنیم. عدهای هم میان حالت و موفقیت اولیه آنها تفاوت گذاشته و گفتهاند: صحابه زمانی عدالتمحور بودهاند، سپس احوالشان تغییر پیدا کرده و جنگ و خونریزیهایی در میان آنها شکل گرفت!
ولی این مقوله هم مردود و غیر قابل قبول است، زیرا بهترین صحابه و برگزیدگان آنها همچون علی، طلحه، زبیر و غیره - رضی الله عنهم - (که بعداً دچار اختلاف و درگیری هم شدند) از جمله کسانی هستند که خداوند متعال آنها را مورد تمجید و ستایش قرار داده و ایشان را پاک نموده و از آنها راضی شده و آنها هم از خدا راضی شدند و به آنها وعدهی بهشت داده است، آنجا که میفرماید: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾.
«خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد».
خصوصاً آن ده نفری که از جانب پیامبر ج بطور قطعی به آنها نوید بهشت داده شد، الگو و مقتدا هستند. با وجود آنکه، بر بسیاری از فتنهها و اتفاقاتی که بعد از پیامبر ج بر سرشان خواهد آمد و پیامبر ج در این باره آنها را آگاه نموده بود، آگاه بودند و چیزی از مرتبه و مقام و فضیلت آنها کاسته نشده است؛ چون آن شئون تماماً بر اساس اجتهاد صورت پذیرفتند.[٣٩٧٢]
ه - همچنین خداوند متعال فرمود:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩﴾ [الحشر: ٨-٩].
«همچنین غنائم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را میخواهند و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند. اینان راستانند. آنانی که پیش از آمدن مهاجران خانه و کاشانه (آئین اسلام) را آماده کردند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مهاجرت کردهاند و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است و ایشان را بر خود ترجیح میدهند، هرچند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود، نگاهداری و مصون و محفوظ گردند، ایشان قطعاً رستگارند».
بنابراین راستگویان همان مهاجران هستند و رستگاران همان انصار. و این دو کلمه را ابوبکر صدیق س روزی که در سقیفه بنی ساعده انصار را مورد خطاب قرار داد، اینگونه تفسیر کرد و گفت: خداوند متعال ما را «صادق» نام نهاده و شما را «رستگار». به شما دستور داده در هر جا که ما باشیم، شما هم باشید، آنجا که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩﴾ [التوبة: ١١٩]
«ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید».
باری، مهاجرین و انصار از اصحاب رسول خدا همهی این صفات حمیده که در این دو آیه ذکر شدهاند را جامهی عمل پوشاندند و به همین خاطر صفات مهاجرین را ختم کرد به اینکه اهل صداقت و راستگویی هستند و آخرین صفتی که به انصار و حامیان و یاوران آنان و دیگر برگزیدگان داده شد «رستگاری» بود و ممکن نیست هیچ قومی این صفات والا و عالی را جامهی عمل بپوشانند که عادل نباشند؟، این آیات بصورت روشن و واضح بیانگر عدالت اصحاب ش میباشند. به همین خاطر میگوییم: با نص قرآن کریم عدالتمحوری و عدالتگستری و عدالتخواهی آنان ثابت و نهادینه شده است.[٣٩٧٣]
در مورد دلالت سنّت بر عدالت آنها باید بگوییم که پیامبر ج در حدیثهای فراوانی آنها را توصیف نموده است و با زیباترین مدح و ثناگویی آنها را عادل خواندن معرّفی کرده است، از جمله:
الف- شیخین در صحیحین از حدیث ابوبکر روایت کردهاند که پیامبر ج فرمود: «... الا لیبلغ الشاهدُ منکم الغائبَ»[٣٩٧٤]: (آگاه باشید، این مطالب را هر کس که حاضر است به کسی غایب است برساند).
وجه دلالت این حدیث بر عدالت آنها این است که پیامبر ج این سخن را در بزرگترین همایش واجتماع صحابه، در حجة الوداع بیان فرمود. این یکی از بزرگترین دلایل ثبوت عدالت آنها است، چون پیامبر ج از آنها خواست که گفتارش را به گوش کسانی برسانند که در آن جمع حضور نیافته بودند و کسی از آنها را از این کار استثناء نکرد.[٣٩٧٥]
ابن حبّان / گفته است: در این سخن پیامبر ج «آگاه باشید که باید شاهد و حاضر شما (در این اجتماع) به گوش غائب برساند» بزرگترین دلیل است بر این که همه اصحاب عادل بودهاند، و افراد مجروح یا ضعیفی نبودهاند. اگر کسی ناعادل در میان آنها میبود، پیامبر ج استثنا میکرد و میفرمود: آگاه باشید که فلان نفر از شما به آن غائب برساند، پس چون بصورت کلی همه را مأمور به تبلیغ کرده است، این امر نشان میدهد که همه آنها عادل هستند[٣٩٧٦]. و همین افتخار کافی است برای کسی که پیامبر ج او را عادل دانسته است.
ب- بخاری با اسناد خود که به ابوسعید خدری س میرسد روایت کرده که او گفت: پیامبر ج فرمود: «لا تسبّوا اصحابي، فلو انّ احدکم انفق مثل احد ذهباً، ما بلغ مدّ احدهم و لا نصیفه»[٣٩٧٧]: (به اصحابم بد و ناسزا نگویید! چرا که اگر یکی از شما مانند کوه احد طلا صدقه دهد، بهاندازهی یک مُدّ از صدقهی آنها یا نصف آن نمیرسد.»
وجه استدلال به این حدیث برای عدالت صحابه ش این است که: توصیف کردن آنها به ناعدالتی به مثابهی ناسزاگویی به آنهاست! بخصوص که کسانی از تعرض به آنها منع شدهاند که هم عصر و همدم آنها بودهاند، ولی بدلیل مواضع و مواقف بزرگی که صحابه از خود به یادگار گذاشتهاند، از آنها برتر هستند، حال این مسأله برای همه نسلهای بعدی از اولویت بیشتری برخوردار است.[٣٩٧٨]
بنابراین صحابه به دلیل اینکه خداوند متعال آنها را عدالتمحور معرفی کرده و پیامبر ج هم آنها را مورد ستایش و تمجید قرار داده است، همگی عادل هستند و نیاز به تعدیل کسی از خلق ندارند.[٣٩٧٩]
اگر هم عدالتمحوری آنها در کتاب خداوند متعال و سنّت پیامبر ج با نص صریح بیان نمیشد، با توجه به کارهای بزرگ و خدمات بزرگ و فراوانی که جهت نُصرت و یاری دین پاک خداوند متعال ارائه کردهاند، انسانهایی که از عقل خرد صحیح و قلبهایی سالم و بیغل و غش برخوردار هستند، به عدالتمحوری آنها یقیین پیدا میکردند. باید اعتراف کنیم که آنها با همه توان خود در راه پیروزی حق و برافراشتن پرچم آن و محکمسازی قواعد و پایههای آن و انتشار احکام آن در همه ممالک گام برداشته و هر چه را که در توان داشتند به کارانداختند. رضای خدا بر همۀ آنها باد!
البته عدالت مورد بحث ما در اینجا از آن به هیچ وجه بدین معنا نیست که آنها دچار لغزش و گناه نمیشوند، چون این ویژگی تنها به انسان معصوم تعلق دارد[٣٩٨٠]، بلکه منظور این است که روایتهای آنان را بدون اینکه زحمت بررسی و جستجوی اسباب عدالت آنها را متحمّل شویم، بپذیریم، تا اینکه مرتکب شدن عمل زشت ثابت میشود، که الحمدلله چنین چیزی در مورد آنان ثابت نشده است. بنابراین ما آنها را به همان حالت مینگریم که در زمان رسول خدا ج بودهاند تا وقتی که بتوانند خلاف آن را ثابت میشود! امّا آنچه سیره نویسان ذکر میکنند قابل توجّه نیست، چون صحیح نیستند و آن قسمت هم که صحیح هستند قابل تأویل هستند.[٣٩٨١]
اهل سنّت و جماعت بر این اجماع دارند که همه صحابه عادل بوده و در این میان استثنایی وجود ندارد، هم آنهایی که دوران فتنهها را مشاهده کردهاند و چه غیر آنها مشمول این اجماع قرار دارند و میان آنها تفاوتی قایل نمیشوند. اهل سنّت نظر به حُسن ظنّی که به آنها دارد و با توجه به احترامیکه خداوند متعال از آنها گرفته و افتخار همصحبتی و همدمی پیامبر ج را نصیبشان ساخته است و با عنایت به خدمات بزرگشان در راهیاریرسانی به پیامبر ج، هجرت بسوی او، جهاد کردن در حضور او، محافظت از شئون دین و برپایی حدود شریعت همگی را عادل میداند و شهادت و روایات آنها بدون کوچکترین تلاشی برای یافتن اسباب عدالت آنها، اجماعاً قابل قبول میباشد. کسانی در این باره اجماع دارند که سخنانشان قابل اعتماد و اطمینان است. جمع فراوان و چشمگیری از اهل علم، اجماع را بر عدالتپیشگی آنها نقل کردهاند. از جمله این اقوال موارد زیر است:
الف- مرحوم خطیب بغدادی پس از بیان دلایلی از قرآن و سنّت پیامبر ج که بیانگر عدالتپیشگی صحابه و اینکه همه آنها عادل هستند، میگوید: «این مذهب همه علما و فقهایی است که سخنانشان قابل اعتماد است.»[٣٩٨٢]
ب- و مرحوم ابوعمر ابن عبدالبرّ گفته است: «و ما اگر چه از بحث و بررسی احوال صحابه ش دست برداشتهایم، چون حقپویان و حقگویان مسلمان که همان اهل سنّت و جماعت هستند، بر این اجماع دارند که آنها عادل هستند، امّا باز هم لازم است که نامهای آنها را بدانیم.»[٣٩٨٣]
ج- امام الحرمین جوینی / اجماع را بر عدالت آنها ذکر کرده و در تعلیل حصول اجماع بر عدالت آنها گفته است: «شاید علت آن این باشد که آنها نقل کنندگان شریعت هستند و به فرض اینکه در مورد روایات آنها لازم باشد توقّف، یا تجدید نظر کنیم، شریعت منحصر به عصر پیامبر ج میشد و به دیگر عصرهای دیگر انتقال نمییافت![٣٩٨٤]
د- ابن صلاح یادآور شده که اجماع بر عدالت صحابه ویژگی و امتیازی است منحصر به فرد، که در پرتو آن از دیگران تمایز یافتهاند. وی در ادامه میافزاید: همه صحابه دارای این خصوصیت هستند که در مورد عدالت هیچ یک از آنها سؤال و تحقیق نمیشود، بلکه این کار بیثمر است، زیرا بطور کلّی نصوص قرآن و سنّت عدالت آنها را تأیید نمودهاند و گذشته از این، در این ارتباط، اجماعی هم از طرف همه کسانی که به سخنانشان اعتماد میشود، وجود دارد. همچنین گفته است: «امّت اسلامی مجموعاً قایل به عدالت همه اصحاب میباشند، حتی آنان که با فتنهها روبهرو شدند. پس بدینسان عدالت آنها به اجماع علمایی که در زمینهی اجماع به آنها اعتماد میشود، بعنوان حُسن ظن به آنها، ثابت شده است، زیرا آنها ناقل و روایت کنندهی شریعت هستند. والله اعلم.»[٣٩٨٥]
ه - امام نووی میگوید: جنگهایی که میان اصحاب درگرفت، ناشی از اجتهاد آنها بوده و همه اینها در این باره معذورند و به همین خاطر است که اهل حق و کسانی که در مورد اجماع به آنها اعتماد میشود، بر این اتفاق بستهاند که روایات و شهادتهایشان پذیرفته شود و به کمال صداقت آنها - رضی الله عنهم - اذعان شود.[٣٩٨٦] در «التّقریب» گفته است: صحابه همگی به اجماع اشخاص مورد اعتماد عادل هستند، چه آنانی که شاهد فتنهها بوده و با آنها دست و پنجه نرم کردهاند و چه غیر آنها.[٣٩٨٧]
و- مرحوم حافظ ابن کثیر گفته است: «در دیدگاه اهل سنّت و جماعت صحابه همگی عادل هستند، بدین خاطر که خداوند متعال در کتاب عزیز خود آنها را ستوده و سنّت نبوی در مورد همه اخلاق و عمکردهای آنان، به مدح و ثنای آنان پرداخته است و از سوی دیگر، به خاطر علاقه و دلبستگی به ثواب فراوان و زیبایی که در نزد خداوند متعال است، و بخاطر علاقمندی به پاداش اخروی نزد خداوند متعال، مال و جان و روح خود را در حضور رسول خدا ج تقدیم کردند»[٣٩٨٨].
ز- حافظ عراقی در شرح الفیهی خود بعد از ذکر برخی از آیات قرآن و احادیثی که بیانگر عدالت صحابه هستند، میگوید: همه مسلمانان بر تعدیل صحابههایی که با آن فتنهها دست و پنجه نرم نکردهاند، اجماع دارند، امّا آن دسته از اصحاب که به هنگام کشته شدن با آن فتنهها مواجه شدند، بعنوان حُسن ظن به آنها و حمل کردن آن مسائل بر اجتهاد شخصی آنها، از نظر همه کسانی که به اجماعشان اعتماد میشود، عادل میباشند.[٣٩٨٩]
ح- حافظ ابن حجر در حالیکه اجماع اهل سنّت را بر عدالت صحابه بیان میکند، میگوید: همه اهل سنّت بر این اتفاق دارند که تمام صحابه عادل هستند و کسی با این مخالفت نکرده مگر منحرفانی از بدعتگذاران.[٣٩٩٠]
این روایتها ونقلهای مبارک از اجماع آن ائمه، همگی بیانی واضح و روشن و دلیلی قاطع هستند بر این که ثبوت عدالت صحابه امری قطعی و مسلّم است و بعد از تعدیل خدا و رسولش و اجماع امّت اسلامی در این ارتباط، برای هیچ کس شک و تردید باقی نمیماند.[٣٩٩١]
از جمله عقاید اهل سنّت و جماعت، ضرورت مهرورزی به اصحاب رسول خدا ج و بزرگداشت و احترام گذاری به آنها، استناد به اجماع آنها، پیروی از ایشان و حرام بودن کینه و نفرت نسبت به هر کدام از آنهاست؛ زیرا خداوند متعال افتخار همراهی و همصحبتی رسول خدا ج را نصیب ایشان کرد، تا همراه او جهت پیروزی دین اسلام جهاد نمایند و اذیّت و آزار مشرکان و منافقان را تحمّل نمایند، از سرزمین و اموال خود دست بکشند و محبّت خدا و پیامبر ج را بر همه اینها ترجیح دهند. خداوند متعال فرموده است:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ١٠].
«کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند، میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».
این آیه دلیل است بر واجب بودن محبت و مهرورزی نسبت به صحابه ؛ زیرا خداوند سهمی از مال (فیء)(یعنی غنیمت بدون جنگ) برای کسانی تعیین شده که بعد از صحابه آمدند مادامیکه محبت آنها و دوستی و مهرورزی نسبت به آنها، و طلب آمُرزش آنها را برپادارند. اگر کسی به آنها ناسزا بگوید، یا حتّی یکی از آنها را مورد ناسزاگویی قرار دهد، یا در ارتباط با او معتقد به شرارتی باشد، در آن فیء سهمی نخواهد داشت. این مورد از امام مالک و غیر او روایت شده است.
امام مالک فرمود: هر کس که یکی از اصحاب محمّد ج را مورد دشمنی و کینه و بغض قرار دهد، یا در قلبش نسبت به آنها غلّ و غشّی داشته باشد، در (فیء) مسلمانان سهم و حق ندارد. سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ﴾ [الحشر: ١٠].
هم متقدمین اهل سنّت و جماعت و هم متأخرین از این آیه چنین برداشت و فهم کردهاند که مراد از آیهی سابق، دستور است به آیندگان مسلمان به دعا و طلب آمُرزش برای اصحاب و پیشگامان سلف که اصحاب رسول خدا هستند.
امام مسلم با اسناد خود از هشام بن عروه از پدرش روایت کرده که گفت: عایشه به من گفت: ای خواهر زاده! به آنها دستور داده شده که برای اصحاب پیامبر ج طلب آمرزش نمایند، (امّا آنها بجای این کار) به آنها بد و ناسزا میگویند.[٣٩٩٢]
امام ابن بطه و غیره از حدیث ابی بدر روایت کردهاند که گفت: عبدالله بن زید از طلحه بن مصرف، از مصعب بن سعد بن ابی وقاص برای ما گفت: مردم در سه مقام و جایگاه دارند قرار دارند. دو دسته رفتهاند و یک دسته باقی مانده است و بهترین مقام که شما میتوانید داشته باشید این است که بر سر این منزلت که باقی مانده، باقی بمانید، سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا﴾ [الحشر: ٨]
گفت: اینها مهاجران هستند و این منزلت سپری شده است، سپس این را تلاوت کرد: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ﴾ [الحشر: ٩]
سپس گفت: اینان انصار هستند، و این منزلت هم سپری شده است، سپس تلاوت کرد: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ١٠]
گفت: این دو منزلت سپری شدهاند، واین منزلت باقی مانده است، یعنی این باقی مانده که برای اصحاب استغفار نمایید[٣٩٩٣].
کسی که از کمترین علم و آگاهی برخوردار است، شکی در این ندارد که رافضه از این منزلت خارج هستند، زیرا آنها نسبت به صحابه نه محبّت و مهرورزی کرده و نه برای آنها استغفار میکنند، بلکه به آنها ناسزا گفته و در قلبهای خود غل و غش و کینهای را نسبت به آنها دارند، از همین روی، از این منزلت محروم شدهاند. منزلتی و جایگاهی که لازم است هر مسلمانی از آن برخوردار باشد و تا زمانی که به دیدار پروردگارش میشتابد، از آن کنارهگیری نکند.[٣٩٩٤]
ابن تیمیه / میفرماید: «این آیات در برگیرنده تعریف، تمجید و ستایش از مهاجران و انصار و کسانی است که بعد از آنها آمدهاند. آنها برای اصحاب پیامبر ج طلب آمُرزش مینمایند و از خداوند متعال میخواهند که نسبت به آنها کینه و حسادتی را در قلبهایشان قرار ندهد. همچنین این را در بر میگیرد که این اصناف، مستحق دریافت (فیء) میباشند. شکی در این نیست که آن رافضیها از این اصناف سه گانه خارج میباشند. زیرا آنها برای سابقین و پیشگامان این امّت طلب آمرزش نکردهاند و در قلبهایشان نسبت به آنها خشم و کینه وجود دارد، بنابراین در این آیات، ستایش و تمجید خدا بعد از صحابهی بزرگوار اهل سنّت را شامل میشود که پس از آنها میآیند و برای صحابه طلب مغفرت میکنند. طبق این آیه، رافضیها از دایره این تمجید بیرون هستند و این مذهب رافضه را باطل میکند.[٣٩٩٥]
الف - خداوند متعال فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمۡ عَذَابٗا مُّهِينٗا٥٧﴾ [الأحزاب: ٥٧]
«کسانی که خدا و پیغمبرش را (با کفر و الحاد و سخنان ناروا) آزار میرسانند، خداوند آنان را در دنیا و آخرت نفرین میکند (و از رحمت خود بینصیب میگرداند) و عذاب خوارکنندهای برای ایشان تهیّه میبیند».
این آیه، تهدید و وعده به طرد کردن، دورکردن از رحمت خدا وگرفتار شدن به عذاب خفتآور را برای کسی در بردارد که خداوند متعال و پیامبرش را با مخالفت اوامر و ارتکاب منهیات و پافشاری بر گناه و معصیّت میآزارد. اذیّت و آزار رسول خدا ج[٣٩٩٦] شامل همه نوع آزار گفتاری، کرداری، فوش و دشنام، یا نسبت دادن نقص به او و به دین او، و یا بدگویی از هر کس که اذیّتش به ایشان برمیگردد[٣٩٩٧] از جملهی اذیّت و آزارهای ناسزاگویی صحابه است، هر کس پیامبر ج را اذیّت و آزار رساند در واقع موجب اذیّت خداوند متعال میشود.[٣٩٩٨]
چه اذیتی برای صحابه از فحش دادن به آنها بدتراست؟ در این آیهاشارهی قوی و روشنی - به این نکته شده که دشنام دادن به آنها حرام است.
ب - و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا٥٨﴾ [الأحزاب: ٥٨]
«کسانی که مردان و زنان مؤمن را - بدون این که کاری کرده باشند و گناهی داشته باشند - آزار میرسانند، مرتکب دروغ زشتی و گناهاشکاری شدهاند».
این آیه به ما هشدار میدهد که از اذیت کردن مردان و زنان مؤمن، با نسبت دادن چیزهایی به آنها که اصلاً از آنها خبری ندارند و انجام هم ندادهاند، پرهیز کنیم. بهتان بزرگ این است که به منظور عیبجویی و کاستن از ارزشهای مردان و زنان ایماندار، چیزی از آنها نقل یا حکایت شود که آن را (نگفته) و انجام ندادهاند[٣٩٩٩]. وجه دلالت آیهی فوق بر تحریم دشنام دادن به صحابه ش این است که: آنها در صدر اهل ایمان قرار دارند و صحابه در هر آیه که با (یا ایها الذین آمنوا) آغاز میشود، (قبل از همه) مورد خطاب هستند.
مانند این فرمودهی خداوند متعال: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ در همه قرآن کریم. پس این آیه بر تحریم ناسزاگویی به صحابه دلالت میکند، زیرا لفظ مؤمنین قبل از هر کس بر آنها انطباق مییابد، زیرا صدرنشینی در ایمان برای آنهاست و دشنام دادن و آسیبرسانی به آنها از بزرگترین اذیتها بشمار میرود! کسی که اینگونه به آنها آسیب (کلامی) برساند، در حقیقت، بهترین مؤمنان را بدون هیچ تقصیری مورد اذیت و آزار قرار داده است و کسی که دشنام و ناسزاگویی و آسیبرسانی به آنها را بعنوان دین خود تلقی کند، هشدار و تهدید مذکور در آیهی فوق به او خواهد رسید. [٤٠٠٠]
ابن کثیر / در رابطه با این آیه گفته است: «بیشترین کسانی که داخل در این وعید و تهدید میشوند، کافران به خداوند متعال و رسول خدا ج، سپس رافضه میباشند، که از ارزش صحابه کاسته و آنها را به عیبی متهم میکنند که خداوند متعال آنها را از آن بری دانسته است و آنها را بر ضد آنچه که خداوند متعال دربارۀ آنها خبر داده، مبنی بر اینکه از مهاجرین و انصار راضی شده و آنها را مورد مدح و ستایش قرار داده است، امّا آن جاهلان ستمپیشه و احمق به آنها ناسزا میگویند و از ارزشهای آنها میکاهند، و دربارۀ آنها چیزهایی میگویند که اصلاً نبوده و هرگز هم انجام ندادهاند، باید بگوییم که آنها در حقیقت کسانی هستند که قلبهایشان واژگون شده، تعریفشدگان را مذمت و نکوهش میکنند و مذمتشدگان را تعریف و ستایش مینمایند.[٤٠٠١]
ج- این فرموده خداوند متعال:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾ [الفتح: ٢٩].
«محمد فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، بگونهای که برزگران را به شگفت میآورد. (مؤمنان نیز همین گونهاند. آنی از حرکت بازنمیایستند، همواره جوانه میزنند، و جوانهها پرورش مییابند و بارور میشوند و باغبانانِ بشریت را بشگفت میآورند. این پیشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان میکند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد».
وجه دلالت این آیه بر تحریم دشنام دادن بر صحابه گرامی این است که شخصی به آنها فحش نمیدهد مگر اینکه در دلش آتش کینه و حسادت نسبت به آنها شعلهور باشد، در حالیکه خداوند متعال در این آیه بیان کرده که بوسیلهی آنها فقط کفار مورد بغض و دشمنی قرار میگیرند، بنابراین این آیه بر حرام بودن دشنام دادن به آنها و تعرض و پرداختن به اتفاقاتی که میان آنها روی داده، به منظور عیبجویی کردن، دلالت میکند.
د- ابوسعید خدری س میگوید: پیامبر ج فرمود: «به اصحابم دشنام ندهید! قسم به کسی که جانم در دست اوست، اگر یکی از شما بهاندازهی کوه اُحُد طلا صدقه دهد، به (پای) یک مُد بخشش آنها نمیرسد و حتی به نیم آنها هم نمیرسد.»[٤٠٠٢]
این حدیث شامل نهی و هشدار دربارۀ دشنام دادن به صحابه ش است، و صریح به حرام بودن ناسزاگویی به آنها تأکید مینماید. و احادیث در این باره فراوان هستند.
نصوصی که از سلف امّت و ائمهی آن، از اصحاب رسول خدا و تابعین بهیادگار مانده و مقتضای تحریم[٤٠٠٣] دشنام دادن به صحابه و دفاع از آنها هستند، فراوان هستند.
الف- احمد بن حنبل / گفته است: اگر مردی را دیدی که از اصحاب رسول خدا ج به بدی یاد میکرد، او را در مورد مسلمان بودن متّهم و مشکوک بدان! [٤٠٠٤]».
ب- ابوزراعه رازی / گفته است: «اگر مردی را دیدی که داشت از یکی از اصحاب رسول خدا ج بدگویی میکرد، بدان که او زندیق است، زیرا، پیامبر ج در نزد ما حق است و قرآن هم حق است و این تنها اصحاب رسول خدا ج بودهاند که این قرآن وسنّتهای پیامبر ج را به ما رساندهاند، ولی ناسزاگویان میخواهند شاهدهای ما را جرح و لکه دار کنند تا قرآن و سنّت را باطل نمایند، حال آنکه ناسزاگویان صحابه بیش از هر کس لکه دار و متّهمند چون زنادقه هستند![٤٠٠٥]
ج- و مرحوم امام شوکانی اجماع اهل بیت را بر تحریم ناسزاگویی به صحابه ش با دوازده روایت ذکر کرده است[٤٠٠٦]. ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد مقدس با سند خود که به محمد بن علی ختم میشود، روایت کرده که او به جابر جعفی گفت: ای جابر! به من خبر رسیده که جماعتی در عراق ادعای محبت ما را دارند و در عین حال دربارهی ابوبکر و عمر بد و ناسزا میگویند و گمان میبرند که من به آنها چنین دستور میدهم! برو به آنها بگو که من نزد خدا خود را از آنها مبرا میدارم، قسم به کسی که جانم در دست اوست، اگر قدرتی داشتم با ریختن خون آنها خود را به خداوند متعال نزدیک میکردم. اگر من برای ابوبکر و عمر طلب آمُرزش نکنم و نسبت به آنها عطوفت و مهرورزی نداشته باشم، شفاعت محمد ج هرگز مرا در نخواهد یافت. براستی که دشمنان خداوند متعال از فضیلت آن دو (ابوبکر و عمر) بیخبر و غافل هستند. پس به آنها خبر بده که من از آنها و از کسانی که از ابوبکر و عمر ب تبری میجویند، بری هستم[٤٠٠٧].
همچنین با سندی که به عبدالله بن حسن بن علی ختم میشود روایت کرد که گفت: بنظر من مردی که به ابوبکر و عمر دشنام میدهد، هرگز توفیق یافتن توبه برای او آسان نمیشود.[٤٠٠٨]
سیمای حقیقت درخشان و روشن همواره ماندگار است و غیر آن نابودشدنی است. این سیما در مهمترین کتاب امامیه، یعنی نهجالبلاغه متبلور است! این عبارات و نصوص به تنهایی کافی هستند کاخ ساخته شده بر لعن و فحش صحابهی رسول خدا ج، و ادعای ارتداد و از دین برگشتگی آنها بعد از پیامبر ج، را منهدم سازند! این امیرالمؤمنین علی است که شخصاً سیمای صحابه را برای ما همانگونه که آنها را دیده و ملاحظه کرده است، ترسیم میکند و میگوید: اصحاب پیامبر ج را آنگونه یافتم که شبیه و نظیرشان را ندیدم، ژولیده مو و خاکآلود صبح میکردند و شب را در سجده و بر پا ایستاده سپری میکردند، دمیبر پیشانی و گاهی چهره را به خاک میمالیدند و از بیم رستاخیز و معاد گویی بر روی اخگری میایستادند، بر اثر سجدههای طولانی میان دو چشمانشان همچون سفیدی زانوی بز شده بود و چون یاد خداوند متعال بر زبان میآمد سیل اشک از چشمهایشان سرازیر میشد و پهلوهایشان را هم خیس میکرد! از ترس عذاب و امید به پاداش اخروی همچون درختی خمیده در مقابل تندباد بودند [٤٠٠٩].
او از فراق و جدایی آنها حسرت زده و همچون حال دلباختهای که محبوبش را از دست داده در رثای مرگ آنها میگفت: کجایند آن جماعتی که وقتی به اسلام دعوت شدند آن را پذیرفتند، و قرآن را خواندند و بدان حکم کردند، شمشیرها را از غلاف بیرون آوردند، نواحی و کنارههای زمین را با حملات و صف آرایی پیدرپی به قلمرو اسلام درآوردند، چشمها بر اثر گریهی زیاد بیمار شدند، شکمها با روزه گرفتن زیاد خالی شدند، لبها با زمزمهی دعا خشکیدند، رنگهای (صورت) بخاطر شبزندهداری، زرد شدند، بر صورتهای آنها غبار خاشعان بود؛ آنان برادارن رفتهی من هستند. پس ما حق داریم که تشنهی دیدارشان باشیم، و از حسرت فراقشان دستهایمان را بگزیم.[٤٠١٠]
پس ای دوستداران و شیفتگان امیرالمؤمنین علی س در نگرش و دیدگاه او نسبت به اصحاب رسول خدا ج دقت و تأملی کنید!
و امّا علی بن حسین زین العابدین / هم همواره از اصحاب رسول خدا یاد میکرد و در نمازش برای آنها دعای مغفرت و رحمت میکرد، چون سرور مخلوقات ج را در راه نشر دعوت توحید و تبلیغ رسالت و پیام الهی به خلقش یاری کردند، او میگفت: خدایا از تو میخواهم که مغفرت و خوشنودی خود را شامل حال آنها سازی! خدایا، بخصوص اصحاب محمّد را میگویم؛ آنان که همصحبتی نکو بودند و در راستای یاری پیامبر ج سختترین بلاها را تحمل کردند و با سربلندی از عهدهاش بر آمدند، از او حمایت کردند و شتابان به استقبالش رفتند، قبل از همه به دعوتش لبیک گفتند، هرجا که حجّت پیام خود را به گوش آنها رسانید، به او پاسخ مثبت دادند، بخاطر آشکار کردن پیام او از همسران و فرزندان خود جدا شدند، در راستای تثبیت نبّوت او، با پدران و پسران خود جنگیدند و کسانی که وقتی به ریسمان او چنگ زدند، خویشاوندانشان آنها را ترک کردند و هنگامیکه در جوارش آرمیدند نزدیکان با آنها قطع رابطه کردند. خدایا آنچه آنان ترک کردند برای تو و در راه تو بوده است، رضایت و خشنودی خودت را به آنها ببخش و بخاطر آنکه «حق» را برای تو انباشته کردند و آنها در این رابطه برای تو و بسوی تو بودند، چون سرزمینشان را بخاطر تو ترک کردند و از زندگی مرفّه به زندگی تنگ و پرمشقت پای نهادند، در راه اعتزاز دین تو از زیاد دست برداشتند و به کمتر بسنده کردند، از آنها قدردانی کن! خدایا به تابعین نیک اندیش آنها - همان کسانی که میگویند: پروردگارا از برادرانمان که در ایمان از ما پیشی گرفتند - بهترین پاداشت را ارزانی ده و کسانی که بسوی آنان گرائیدند و اگر همچون آنان به پیش میرفتند، در زمینهی بصیرت خود شک و تردیدی آنها را در نمیوردید و شکی پیدا نمیکردند در اینکه (بهترین کار این است) که دنبالهرو آثار آنان باشند و به هدایت منارهی آنها اقتدا کنند، هم دوش و موازی با آنها میشدند، به دین آنها دینداری میکردند، با هدایت آنها راه میپویدند، بر سر آنها اتفاق حاصل میکردند و در آنچه که به سوی آنها انتقال دادهاند، آنها را مورد اتهام قرار نمیدادند.
این است دیدگاه اهل بیت † نسبت به صحابه، نه آنچه که دسیسه گران رافضی و مدعیان دروغین تشیع اهل بیت که واقعاً دشمنان قرآن کریم، سنّت نبوی شریف و ائمه اهل بیت هستند، ادعا میکنند!!
[٣٩٠٥]- روضة، کافی (٨/٢٤٥-٢٤٦) الانتصار للصحب و الآل، ص ٧٦.
[٣٩٠٦]- انوار النعمانیة (٢/٢٤٤).
[٣٩٠٧]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٧٧.
[٣٩٠٨]- حق الیقین ص ٥١٩ (فارسی) و ترجمه عربی را شیخ محمد عبدالستار تونسی انجام داده است در کتابش بطلان این نص عقاید شیعه ص ٥٣.
[٣٩٠٩]- اجمع الفضائح، ملاکاظم، ص ٥١٣، به نقل از شیعه و اهل سنت ص ١٥٧.
[٣٩١٠]- مفتاح الجنان فی الادعیة و الزیارات و الاذکار ص ١١٣-١١٤، و تحفة عوام مقبول، ص ٢١٤-٢١٥، و این کتاب اخیر از طرف علمای معاصر آنها تأیید شده است، و نامهای آنها در پشت جلد کتاب آمده است که خمینی یکی از آنها میباشد.
[٣٩١١]- علم الیقین فی اصول دین، محسن کاشانی (٢/١٠١).
[٣٩١٢]- الذریعة الی تصانیف الشیعة (٨/١٩٢).
[٣٩١٣]- کشف الاسرار، ص ١٢٦.
[٣٩١٤]- همان منبع، ص ١٣١.
[٣٩١٥]- همان منبع ص ١٣٥.
[٣٩١٦]- کشف الاسرار خمینی ص ١١٩ نسخۀ قدیم جیبی(این قسمت از روی اصل نسخهی فارسی نوشته شد).
[٣٩١٧]- اصول شیعة الامامیة (٣/١٣١٩-١٣٤٢).
[٣٩١٨]- گوینده این سخن دکتر ابراهیم رضایی است نویسنده کتاب الانتصار للصحب و الآل، ص ٨٥.
[٣٩١٩]- الانتصار للصحب و الآل ص٨٥.
[٣٩٢٠]- آنگاه هدایت شدم، تیجافی ص ١١٥، ١١٤.
[٣٩٢١]- تفسیر طبری (٣/٤٥٨).
[٣٩٢٢]- تفسیر طبری (٣/٤٥٨).
[٣٩٢٣]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٣٢٢.
[٣٩٢٤]- تفسیر طبری (٣/٤٥٥).
[٣٩٢٥]- تفسیر طبری (٣/٤٥٥).
[٣٩٢٦]- بخاری، فضایل الصحابه، شماره (٣٦٦٨).
[٣٩٢٧]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ٣٠٢.
[٣٩٢٨]- کشف الغمّة (٢/١٤٧)
[٣٩٢٩]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص ٣٠٤.
[٣٩٣٠]- ثمّ أبصرت الحقیقة ص ٣١١.
[٣٩٣١]- تفسیر طبری (٤/١٢٣-٦٢٤).
[٣٩٣٢]- همان منبع ص ٣١٢.
[٣٩٣٣]- الانشراح و رفع الضیق فی سیرة ابی بکر الصدیق، ٢٨٨-٢٩١؛ اثر مؤلف.
[٣٩٣٤]- تفسیر طبری (٦/٣٧٢).
[٣٩٣٥]- الانتصار للصحب و الآل ص ٣٢٧
[٣٩٣٦]- تفسیر ابن کثیر (٢/٣٧٢).
[٣٩٣٧]- بخاری شماره (٤١١٨)، مسلم (٢٧٦٩).
[٣٩٣٨]- تفسیر طبری (٦/٥٠٢) تفسیر بغوی (٢/٣٣٣).
[٣٩٣٩]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٣٢٩.
[٣٩٤٠]- همان منبع، ص ٣٢٨.
[٣٩٤١]- همان منبع ص ٣٣٠.
[٣٩٤٢]- بخاری، کتاب الرقاق، شماره (٦٥٨٤)، (٦٥٨٧).
[٣٩٤٣]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٣٣٠.
[٣٩٤٤]- بخاری، کتاب الرقاق، شماره (٦٥٨٤)، (٦٥٨٧).
[٣٩٤٥]- سپس هدایت یافتم، ص ١١٩.
[٣٩٤٦]- تأویل مختلف الحدیث ص ٢٧٩.
[٣٩٤٧]- فتح الباری (١١/٢٨٥).
[٣٩٤٨]- شرح صحیح مسلم، (٣/١٣٦-١٣٧).
[٣٩٤٩]- فتح الباری (١١/٣٨٥).
[٣٩٥٠]- این روایتها در بخاری موجود هستند، کتاب الرقاق، فتح الباری (١١/٤٦٥، ٤٦٣).
[٣٩٥١]- الانتصار للصحب و الآل ص ٣٥٤
[٣٩٥٢]- مسلم، کتاب الفضائل و اثبات الحوض (٤/١٧٩٢-١٠٨٢).
[٣٩٥٣]- شرح نووی بر صحیح مسلم (٣/١٣٧).
[٣٩٥٤]- التذکرة فی احوال الموتی و امور الآخرة (١/٣٤٨).
[٣٩٥٥]- الانتصار اللصحب و الآل ص ٣٥٦، به نفل از تاریخ طبری (٣/٢٢٥).
[٣٩٥٦]- شرح سنت بغوی (١/١٩٤).
[٣٩٥٧]- همان منبع.
[٣٩٥٨]- بخاری، شماره (٦٥٨٢).
[٣٩٥٩]- مسلم، فضائل (٤/١٧٩٦).
[٣٩٦٠]- الاصحابه فی تمییز الصحابه (١/٧).
[٣٩٦١]- بخاری، شماره (٦٥٨٤-٦٥٨٧).
[٣٩٦٢]- الانتصار للصحب و الآل، ص ٣٣٠.
[٣٩٦٣]- بخاری، کتاب الرقاق، شماره (٦٥٨٤)، (٦٥٨٧).
[٣٩٦٤]- فتح الباری (١١/٤٧٥، ٤٧٥).
[٣٩٦٥]- الانتصار للصحب والآل، ص ٣٦٠.
[٣٩٦٦]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی (٢/٧٩٩).
[٣٩٦٧]- ظفرالامانی فی مختصر الجرجانی، لکنوی. ص ٥٠٦-٥٠٧.
[٣٩٦٨]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی (٢/٨٠٠).
[٣٩٦٩]- الکفایة، خطیب بغدادی، ص ٦٤.
[٣٩٧٠]-. عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی (٢/٨٠٤).
[٣٩٧١]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی (٢/٨٠٤).
[٣٩٧٢]- تفسیر طبری (١٦/٢٩٩).
[٣٩٧٣]- عقیده اهل سنت درباره اصحاب گرامی (٢/٨٠٢).
[٣٩٧٤]- الاحسان بتربیت صحیح ابن عباس (١/٩١).
[٣٩٧٥]- عقیده اهل سنت درباره اصحاب گرامی (٢/٨٠٢).
[٣٩٧٦]- الاحسان بتربیت صحیح ابن عباس (١/٩١).
[٣٩٧٧]- بخاری (٢/٢٩٢).
[٣٩٧٨]- فتح المغیث شرح الفیة الحدیث (٣/١١٠-١١١).
[٣٩٧٩]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی (٢/٨٠٩).
[٣٩٨٠]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی (٢/٨٠٩).
[٣٩٨١]- فتح المغیث (٣/١١٥).
[٣٩٨٢]- الکفایة، ص ٦٧.
[٣٩٨٣]- الاستیعاب علی حاشیة الاصبابة (١/٨).
[٣٩٨٤]- فتح المغیث شرح الفیة الحدیث (٣/٢١٤) و سیوطی آن را در تدریب راوی (٢/٢١٤) ذکر نموده است.
[٣٩٨٥]- مقدمه ابن صلاح، ص ١٤٦-١٤٧.
[٣٩٨٦]- شرح نووی، صحیح مسلم (١٥/١٤٩).
[٣٩٨٧]- تقریب نووی با شرح تقریب راوی. (٢/٢١٤).
[٣٩٨٨]- الباعث الحدیث ص ١٨١-١٨٢.
[٣٩٨٩]- شرح الفیه عراقی نامگذاری شده به تبصرة و تذکرة (٣/١٣-١٤).
[٣٩٩٠]- الاصابه (١/١٧).
[٣٩٩١]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی
[٣٩٩٢]- مسلم (٤/٢٣١٧).
[٣٩٩٣]- منهاجالسنة (١/١٥٣) المستدرک (٢/٤٨٤) و حاکم گفته است: این حدیثی صحیح الاسناد است و آن را روایت نکردهاند. و ذهبی با آن موافقت کرده است.
[٣٩٩٤]- همان.
[٣٩٩٥]- منهاج السنة (١/١٥٣)، عقیده اهل سنت (٢/٧٧٢).
[٣٩٩٦]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (٢/٨٣٢).
[٣٩٩٧]- تفسیر سعدی (٦/١٢١).
[٣٩٩٨]- مسند احمد (٤/٨٧).
[٣٩٩٩]- تفسیر ابن کثیر (٣/٥٣٥).
[٤٠٠٠]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (٢/٨٢٣).
[٤٠٠١]- عقیده اهل سنت، به نقل از ابن کثیر.
[٤٠٠٢]- مسلم (٤/١٦٩٧-١٦٩٨).
[٤٠٠٣]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (٢/٨٣٨).
[٤٠٠٤]- مناقب امام احمد، ابن جوزی، ص ١٦٠.
[٤٠٠٥]- الکفایة فی علم الروایة ص ٦٧.
[٤٠٠٦]- ارشاد الغبی الی مذهب اهل بیت فی صحب النبی، ص ٦٤٥٠.
[٤٠٠٧]- البدایة و النهایة (٩/٣٤٩)
[٤٠٠٨]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (٢/٨٥١).
[٤٠٠٩]- نهجالبلاغة ص ١٨٢-١٨٩، ثمّ أبصرت الحقیقة ص ٣٢٥.
[٤٠١٠]- صحیفة کاملة از زین العابدین ص ١٣، به نقل از ثمّ أبصرت الحقیقة.
سنّت نبوی در اصطلاح دانشمندان اصول به معنی گفتار و کردار و تأییداتی است که از پیامبر اکرم ج نقل شدهاند[٤٠١١]. دانشمندان اهل سنّت جهت مصون داشتن سنّت صحیح از جعل و تزویر تزویرکنندگان به تدوین و ثبت آن همت گماشته و تلاشهای فراوانی را در این خصوص مبذول داشتهاند و در این رابطه نهایت کوشش خود را به کار بستند، و صحیحترین اسلوب علمی را برای انتقاد و تصحیح و تصفیه کردن پیمودند، تا جایی که میتوانیم قاطعانه بگوییم: علمای ما در میان تمام ملتهای روی زمین اولین کسانی بودهاند که قواعد دقیق نقد علمی را برای اخبار و روایات وضع نمودهاند و تلاش آنان در این خصوص مایهی افتخار و مباهات نسلهای بعدی بوده و این بخشش خداوند است که به هر کس خود بخواهد میبخشد، و خداوند بسی گشایشگر و داناست.
دانشمندان اهل سنّت در راه نقد و بررسی اقدامات آتیه را اتخاذ کردهاند تا اینکه سنّت نبوی را از توطئهچینیهای انجام شده برای آن نجات داده و آن را از گل و لای چسبیده بدان پاک گردانیدهاند.[٤٠١٢]
اصحاب رسول خدا ج پس از وفات آن حضرت به همدیگر مشکوک نبودند (یکدیگر را صادق میدانستند) و تابعین بر پذیرفتن هر حدیثی که اصحاب پیامبر خدا ج روایت میکردند توقف نمیکردند، تا اینکه فتنهها بوجود آمدند و یهودی پست و فاسد عبدالله بن سبأ، دعوت جنایتکارانه خویش را، که مبتنی بر تفکّر شیعهگری افراطی معتقد به خدا بودن علی س بود شروع نمود و دسیسهها و فتنهگریها با مرور زمان افزایش مییافت، در این هنگام دانشمندان اصحاب و تابعین در مورد روایت احادیث بررسی میکردند، و تنها احادیثی را میپذیرفتند که راه و روایت آنها نزد ایشان شناخته شده بود و اعتبار و عدالت روایان مورد اطمینان ایشان باشد.
امام مسلم در مقدمهی صحیح خود از ابن سیرین روایت کرده که میگفت: قبلاً از سند حدیث سؤال نمیکردند، ولی هنگامیکه فتنهها به وقوع پیوست گفتند: رجال و راویانتان را برایمان نام ببرید، پس اگر از اهل سنّت بودند روایتشان پذیرفته میشد و اگر از اهل بدعت میبودند، روایتشان مقبول واقع نمیشد. این محکمکاری از دوران اصحاب کم سن پیامبر ج که وفات آنها تا زمان فتنه به تأخیر افتاد آغاز شد. امام مسلم در مقدمهی صحیح خود از مجاهد روایت میکند که بشیر عدوی نزد ابنعباس آمد، سپس روایت حدیث را آغاز کرد و میگفت: پیامبر خدا ج چنین فرموده. ابنعباس حدیثش را نمیپذیرفت و بدان توجه نمیکرد، سپس گفت: ای ابنعباس! به چه علتی به حدیث من گوش فرا نمیدهی؟ من فرمودهی پیامبر خدا ج را برای تو نقل میکنم، و تو بدان توجه نمیکنی؟ ابنعباس گفت: ما قبلاً اگر میشنیدیم که شخصی میگفت: پیامبر خدا ج فرموده، نگاهمان را متوجّه او میکردیم و با جان و دل بدان گوش فرا میدادیم، ولی هنگامیکه مردم دچار نوسانات و فراز و نشیب شدند، از آنان نمیپذیرفتیم مگر آنچه را که نزد ما شناخته شده ومسلّم بود.
سپس وقتی که دروغ پردازیها رایج شد، تابیعن اسناد حدیث را درخواست مینمودند. ابوالعالیه میگوید: اگر حدیثی از صحابه به گوش ما میرسید، راضی نمیشدیم تا این که خود شخصاً نزد آنان رفته و از زبان ایشان آن را میشنیدیم. و ابن مبارک میگوید: اسناد حدیث جزء دین است و اگر اسناد نبود هر کس هر چه میخواست میگفت. ابن مبارک میگوید: میان ما و آنان قوائمیهست، منظورش اسناد است.[٤٠١٣]
از جمله عنایات خداوند متعال به سنّت پیامبر ج این بود که عمر تعدادی از نخبگان و فقهاء اصحاب را طولانی کرد تا همانند مرجعی باشند و به هدایت و رهنمود ایشان تمسک جویند. زمانی که دروغگویی رایج شد، مردم ناچار شدند به آنان مراجعه نموده و در مورد آنچه که نزد آنها بود از ایشان میپرسیدند و دربارهی احادیث و روایاتی که میشنیدند از آنان طلب فتوا میکردند و برای این هدف تابعین و حتّی برخی از اصحاب رنج سفرهای زیادی را از شهری به شهر دیگر متحمّل شدند، تا اینکه احادیث ثابت را از راویان قابل اعتماد بشنوند و در این راستا جابر بن عبدالله به شام و ابو أیّوب انصاری به مصر سفر کردند تا به احادیثی دست یابند.
این باب بزرگی است که دانشمندان از طریق آن به تشخیص و جداسازی حدیث صحیح از دروغ و روایت قوی از ضعیف دست یافتهاند و در این راه آزمایش نیک و شایستهای را متحمل شدهاند، حال راویان را بررسی کرده و زندگی و تاریخ و سرگذشت و شرح حال پنهان و آشکارشان را مطالعه نمودهاند، و به خاطر خدا سرزنش ملامتکنندگان در آنها تأثیری نداشته است.[٤٠١٤]
در این خصوص قواعد و رهنمودهایی را قرار دادهاند و طبق آنها عمل کردهاند، در مورد اینکه حدیث چه کسی پذیرفتنی و روایت چه کسی غیر قابل قبول است و نیز احادیث چه کسانی نوشته میشود و کدامیک نوشته نخواهد شد، و از جمله مهمترین اصناف ترک شدهها عبارتند از:
دانشمندان اتفاقنظر دارند بر اینکه حدیث کسی که بر پیامبر ج دروغ ببافد پذیرفته نخواهد شد، همانطور که متفقند بر اینکه دروغ بستن بر رسول خدا ج از بزرگترین گناهان کبیره به شمار میآید و در مورد کفر آن شخص اختلاف دارند، که گروهی بدان معتقدند و دستهای دیگر به وجوب قتل وی نظر دادهاند و نیز در مورد توبهی دروغپرداز اختلاف داشتهاند که از او پذیرفته میشود یا خیر؟
همچنین اتفاق نظر دارند بر اینکه از هر کس دروغ صادر شده باشد، با اینکه بر پیامبر خدا ج دروغ نبسته باشند، اگر برای یک مرتبه هم باشد روایتش مردود است.
همچنین اجماع دارند که حدیث بدعتگذار که بسبب بدعتش کافر شود، مقبول نیست و اگر دروغ را حلال و مباح بداند، با اینکه به سبب بدعتش کافر نگردد روایتش مردود است، امّا اگر معتقد به مباح بودن دروغ نباشد، آیا حدیثش پذیرفته میشود و یا خیر؟ و یا دعوتگر و غیر دعوتگر در این مورد جدا میشوند؟ ابن کثیر میگوید: در این خصوص اختلاف قدیم و جدید هست، امّا آنچه که رأی اکثریت آنهاست این است که باید دعوتگر از غیر دعوتگر جدا شود[٤٠١٥]. آنچه مورد توجّه اینجانب است این که آنان روایت بدعتگذار را در صورتی که با بدعتش موافق باشد و یا اگر روایت از طرف گروهی که مباحکنندهی دروغ و جعل حدیث بر طبق هوا و آرزوهایشان معروفند باشد، مردود میشمارند، از اینرو روایات رافضه را نپذیرفتهاند(چون برای پیشبرد اهداف مذهبی خود دروغ را مباح میدانند)، و روایت بدعتگذارانی را که خود یا گروهش دورغ را مباح نکرده باشند مانند: عمران بن حطان پذیرفتهاند.[٤٠١٦]
روایت زندیقان، فاسقان، افراد غافل و تمام کسانی که صفات ضبط، عدالت و فهم در آنان محقق نشده باشد غیر قابل قبول است. محدّثین برای شناسایی انواع احادیث صحیح، حسن، ضعیف قواعد و اصولی وضع کردهاند و قواعدی را نیز برای شناخت حدیث موضوع و جعلی قرار دادهاند و علامات و نشانههایی برای آن بیان داشتهاند تا به واسطهی آنها شناخته شود، مانند، سستی و رکیک بودن لفظ، فاسد بودن معنی، مخالفت آن با صریح قرآن و یا مخالفت آن با حقایق شناخته شدهی تاریخ در دوران پیامبر ج و علاماتی دیگر.[٤٠١٧]
با چنین تلاشهای موفقی ستون و پایههای سنّت که دوّمین مصدر تشریع و قانونگذاری شریعت است تثبیت شده و امور آن استحکام یافته است. مسلمانان به حدیث پیامبرشان اطمینان پیدا کردهاند که هر چیز وارد شدهای از آن دور است و میان حدیث صحیح، حسن و ضعیف جدایی حاصل شده است. خداوند شریعت خود را از بیهودهکاریهای مُفسدین، نیرنگ توطئهگران و دسیسهی ملحدان و ملّیگرایان مصون داشته است. مسلمانان ثمرهی این جنبش قدرتمند و مبارک را چیدهاند و از آن بهرهمند شدهاند که از بارزترین آنها تدوین سنّت و علم (مصطلحالحدیث) و جرح و تعدیل و علومالحدیث است.[٤٠١٨]
اعتقاد به امامت تأثیر زیادی در تکفیر بخش عمدهای از اصحاب از جانب شیعه داشته است و بر اثر این تکفیر زشت و کریه، شیعیان تمام احادیثی را که از طریق اصحاب وارد شدهاند نفی کردهاند و تنها روایات وارده از طریق امام اهل بیت و یا کسانی که آنان را به تشیع منسوب نمودهاند، مانند: سلمان فارسی، عمار، یاسر، ابوذر و مقداد بن اسود را پذیرفتهاند و سرسختانه علیه راویانی همچون: ابوهریره، سمره بن جندب، عروه بن زبیر، عمرو بن عاص، مُغیره بن شعبه و غیره هجوم بردهاند و آنان را به جعل کردن و تقلبی و دروغپردازی متهم نمودهاند.[٤٠١٩]
به علت این که شیعیان روایات اصحاب رسول نور و هدایت ج را قبول ندارند، امام عبدالقاهر بغدادی شیعه را از منکرین سنّت برشمرده است[٤٠٢٠].
پس شیعه به مبارزه با سنّت میپردازند و به علت اینکه اهل سنّت از سنّت پیامبر ج پیروی مینمایند بدین نام اختصاص یافتهاند[٤٠٢١]، که این در برخی از مصادر اهل سنّت نقل شده، ولی اهل تشیع از امامانشان روایت میکنند که گویا گفتهاند: هر چیزی بر قرآن وسنّت عرضه میشود و هر حدیثی که با قرآن موافقت نداشته باشد مزخرف است[٤٠٢٢]و روایات دیگری هم به این مفهوم دارند[٤٠٢٣].
از این روایات چنین بر میآید که شیعه سنّت رسول خدا ج را انکار نمیکنند، بلکه بدان اعتماد دارند و آن را همراه قرآن به عنوان معیار و داور قرار میدهند. کسی که اکثر روایات اهل تشیع را بررسی کند، به این نتیجه میرسد که اکثر روایات و سخنان ایشان به سمتی روی میآورند که از سنّت شناخته شده مسلمانان از حیث فهم و اجرا و در اسناد و متون فاصله میگیرد و دور میشود. و این هم از بیانات زیر روشن میشود:
وقتی که سخن امام شیعه نزد ایشان به منزلهی فرمودهی خدا و پیامبر ج است، پس سنّت به اعتقاد ایشان یعنی: هر گفتار و کردار و تأییدی است که از امام معصوم صادر شود[٤٠٢٤]. کسی که از طبیعت مذهب آنان آگاهی نداشته باشد، نمیداند این سخن تا چه حدی از سنّت پیامبر ج دور است، چون معصوم تنها پیامبر خدا ج است، ولی آنها سخن دوازده امام خود را همطراز و همسان فرمودهی پیامبر ج قرار میدهند و بین سخن آنها و کلام کسی که از روی هوای نفس و آرزو سخن نمیگوید و هر چه نطق میکند به او وحی میشود، تفاوتی قائل نیستند[٤٠٢٥]. آنها امام را بعنوان کسانی که حدیث را از رسول خدا ج روایت میکنند در نظر نمیگیرند، که سخن ایشان از آن جهت حجّت است که از حیث روایت حدیث مورد اعتمادند، بلکه از این جهت سخن آنان را حجّت میدانند که از جانب خدا بر زبان پیامبرش ج منصوب شدهاند، تا (به ادعای شیعه) احکام و دستورات واقعی و پاسخ به حوادث پیش آمده تبلیغ کنند، پس آنان جز احکام واقعی نزد خداوند متعال همانطور که هست ابلاغ نمیکنند.[٤٠٢٦]
در سخن این دوازده امام تفاوتی میان سن کودکی و سن بلوغ و تکامل عقلی وجود ندارد، چون ایشان - از دید شیعه - نه بصورت عمدی، نه سهوی و نه از سر فراموشکاری، در طول زندگیشان اشتباه نمیکنند - همانطور که در مسألهی عصمت بیان داشتیم - و بدین خاطر است که یکی از بزرگان معاصر شیعه گفته است: اعتقاد به عصمت امام احادیثی را که از آنان صادر میشود بدون به شرط گرفتن اتصال سند به پیامبر ج صحیح قرار داده است - بر خلاف اهل سنّت که اتصال سند را به شرط میگیرند[٤٠٢٧] - پس سنّت به نظر آنان تنها سنّت پیامبر نیست، بلکه سنّت ائمّه و سخنان ایشان همانند سخنان خدا و پیامبرخدا ج میباشند، و بدین خاطر اعتراف کردهاند که شیعیان سخنان ائمه را به سنّت پاک ملحق نمودهاند و گفتهاند: و شیعیان امامیه هر چیزی را که از دوازده امام صادره، اعم از قول و فعل و تقریر به سنّت گرانقدر پیامبر ج ضمیمه کردهاند.[٤٠٢٨]
اهل تشیع چنین سخنی را از دو رهگذر خطرناک و دو قاعدۀ اساسی نزد آنان در این خصوص بیان میدارند، که یکی از سران بزرگ معاصر ایشان آن دو قاعده را به هنگام بیان اینکه سخن امام از حجّت و واجبالاتباع بودن بر بندگان شبیه سخن پیامبر ج است بیان داشته است و اینکه أئمّه تنها به احکام واقعی نزد خداوند متعال همانطور که هست حکم میکنند و نیز بیان داشته که اینها از دو راه برای ایشان تحقق مییابد: یا از طریق الهام همانگونه که پیامبر ج از طریق وحی دریافت میکرد و یا از طریق دریافت نمودن از معصوم قبل از خود.[٤٠٢٩]
همچنین شیعیان ادعا میکنند که امامان خزانهداران دانش و وحی خداوند هستند. صاحب کتاب اصول کافی فصلی را در این مورد تحت عنوان: فصل درمورد اینکه ائمه ولی أمر و خزانهدار علم خداوند هستند نوشته است[٤٠٣٠]. این فصل حاوی شش روایت در این مفهوم میباشد و فصل دیگری را در آن درج نموده بعنوان: أئمّه وارثان دانش پیامبر و تمام انبیاء و اوصیاء قبل از خود میباشند[٤٠٣١]. در این مورد هفت روایت نقل کرده و فصل سوّمیرا تحت عنوان: اینکه أئمّه به تمامی علومی که نزد فرشتگان، انبیاء و رسولان ش وجود داشته آگاهی دارند. در این رابطه چهار روایت موجود است.[٤٠٣٢]
شیعیان رافضی بحثهای زیادی را در این مورد کردهاند و ما به این مقدار از از منابع موهوم که شیعیان ادعا میکنند بسنده میکنیم و برای بیان فاسد و باطل بودن تنها عرضه و تصوّر آنها کافی است. در نتیجه چنین تصور و نگرشی از امامان، شیعیان نسبت به صحت سند روایت و معتمد بودن راویان بیاهتمام بودهاند، برخلاف آن اندازه که دانشمندان حدیث از اهل سنّت بدان توجه نمودهاند. در حالیکه اهل تشیع صحیح بخاری و مسلم و کتابهای مورد اعتماد و موثق حدیث را رها کردهاند، به روایات کلینی که برخی از آنها را در مورد بسیاری از عقائدشان عرضه کردیم اعتماد کرده و آن را حجّت شمردهاند. کتاب الکافی او از قدیمیترین کتابهای روایت شیعه و موثقترین کتاب حدیث آنها به شمار میآید.[٤٠٣٣]
یکی از شیعیان مقام و منزلت این کتاب را نزد شیعه به تصویر میکشد، سپس میگوید: امامیه و جمهور شیعیان در مورد برتری این کتاب مقبول بودن آن، اعتماد به روایات آن و اکتفاء به احکام و دستورات آن متفق هستند و نیز بر اقرار به رفعت مرتبه و علو منزلت آن و همچنین بر اینکه این کتاب محور مدار روایات راویان مورد اعتماد و شناخته شده به ضبط و اتقان تا به امروز میباشد اجماع دارند. این کتاب نزد آنان از تمام اصول احادیث ارزشمندتر و برتر است. با علم به اینکه قسمت اعظم روایات الکافی - آنگونه که ابوزهره میگوید - به أئمّه منتهی میشوند و صحیح نیست که بگوییم این کتاب سند متصل به پیامبر ج را یا آورشده، و ادعا شود که سخنان موجود در آن اقوال پیامبر ج هستند، مگر بر این اساس که اقوال امامانشان همان اقوال پیامبر ج و دین خداوند متعال میباشد...
بیشتر روایات موجود در الکافی نزد امام صادق متوقف میشوند و اندکی از آنها به پدرش امام باقر ارتقاء مییابد، و کمتر روایتی به امیرالمؤمنین علی س میرسد و به ندرت روایتی تا پیامبر ج توقف نکند.[٤٠٣٤]
همانگونه که کتاب دیگری به نام (من لایحضره الفقیه) دارند، که آن را ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه که وی را شیخ صدوق لقب دادهاند تدوین نموده است. او نیز از بزرگترین دانشمندان شیعه در خراسان بوده و در سال (٣٨١ ه)وفات یافته است. از جمله کتابهای مورد اعتماد نزد شیعیان دو کتاب (تهذیب الکلام) و (استبصار فیما اختلف من الاخبار) که اثر محمد بن طوسی هستند. این کتابها سرشار از دهها هزار حدیث و روایت هستند که اثبات صحّت آنها ممکن نیست، بلکه بیشتر آنان روایات جعلی وساختگی میباشند،[٤٠٣٥] همانطور که قبلاً به احادیثی که در دفاع از شایستهتر بودن علی به امامت و جانشینی به آنها تکیه کردهاند و به هنگام ارائه نمودن آراء و نظریات اهل تشیع، اشاره نمودیم. تشیع و یا حداقل برخی از آنان به اینکه در این کتابها بعضی از روایات جعلی موجود است، اعتراف میکنند همانگونه که خودشان برخی از راویانشان را مجروح کرده و به آنان لطمه زدهاند و اگر واقعیت امر چنین است آیا ممکن است که شیعه به توصیهی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب س عمل کنند که فرموده است: به دینتان ملتزم و پایبند باشید و به رهنمود پیامبرتان رهیابید و از سنّت او پیروی کنید. آنچه را که بر شما مشکل آمد بر قرآن عرضه نمایید اگر موافق آن بود بدان تمسک جویید و اگر با قرآن مخالفت داشت آنرا مردود شمارید.[٤٠٣٦] و نیز اینکه فرموده است: به راه و روش پیامبرتان اقتدا کنید، چرا که بهترین راه و روشهاست و به سنّت او تمسک جویید، چون سنّت وی برترین راه و روشهاست[٤٠٣٧].
آیا ممکن است که شیعیان به روش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س در رابطه با فهم احکام و دستورات از قرآن کریم و معانی آیات ملتزم شوند، تا اینکه به ظاهر قرآن کریم التزام داشته باشند و مجملات آن را بر مفسّر و مطلق آن را بر مقیّد حمل نمایند. اینکه ناسخ و منسوخ را مراعات نموده و به لغت عرب نگاه کنند و نصوص را به واسطهی نصوص دیگر درک نموده و از مشکل آن سؤال کنند، به تناسب آیات و تخصیص عام آگاهی یابند. از امیرالمؤمنین علی س یاد بگیرند که چگونه مقام نبوّت را ارج نهند و با سنّت پیامبر ج طبق راهنمایی وی که در این کتاب بیان داشتم رفتار نمایند، سپس روایات موجود در کتابهایشان را بر دو معیار دادگر و عادل، کتاب خدا و سنّت پیامبرش عرضه دارند و آنچه را که موافق کتاب خدا و سنّت رسولش باشد بپذیرند و آنچه را که مخالف آنها باشند رها سازند و پیروانشان را از آن بر حذر نمایند، به خصوص آن روایاتی که نه تنها اسلام، بلکه خود أئمه نیز از آن ضررمند خواهندشد.
دین خدا کامل شده است، زیرا خداوند متعال فرموده:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: ٣].
«امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم».
پیامبر خدا ج تمام آنچه را که بر وی نازل شده تبلیغ نموده است و فرمان پروردگارش را به جای آورده است که میفرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ﴾ [المائدة: ٦٧]
«ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن) و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای».
قطعاً پیامبر ج آشکارا رسالتش را تبلیغ نمود و برجهانیان اقامه حجّت کرد، و این را میان مسلمانان اعلان نمود و هیچ چیزی از شریعت را از هیچ کس پنهان نداشت و مخفی ننمود، خداوند متعال میفرماید:
﴿لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ﴾ [آل عمران: ١٨٧] «برای مردمان آشکار سازید و توضیح دهید و آن را کتمان و پنهان نسازید».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٦٠﴾ [البقرة: ١٥٩-١٦٠].
«بیگمان کسانی که پنهان میدارند آنچه را که از دلائل روشن و هدایت فرو فرستادهایم، بعد از آن که آن را برای مردم در کتاب (تورات و انجیل) بیان و روشن نمودهایم، خدا و نفرینکنندگان (چه از میان فرشتگان و چه از میان مؤمنان انس و جان)، ایشان را نفرین میکنند. اگر کسانی که توبه کنند (از کتمان حق) و به اصلاح (حال خود و جبران مافات) بپردازند و (آنچه را که از اوصاف پیغمبر و اسلام و دیگر حقائق میدانستند و پنهان میکردند) آشکار سازند. چه توبه چنین کسانی را میپذیرم و من بسی توبهپذیر و مهربانم».
و فرموده است: ﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ٦٤﴾ [النحل: ٦٤].
«ما کتاب (قرآن) را بر تو نازل نکردهایم مگر بدان خاطر که چیزی را برای مردمان بیان و روشن نمائی که (جزو امور دینی است و) در آن اختلاف دارند و (هم بدان خاطر که این کتاب) هدایت و رحمت برای مؤمنان گردد».
بنابر این دین تمام و کامل گشته است و فزونی و کاستی نمیپذیرد و تغییر نمییابد[٤٠٣٨]، نه از جانب امام موهوم و غائب و افسانهای[٤٠٣٩]. پیامبر ج در حالی دنیای فانی را وداع گفت که تمام دین را تبلیغ کرد و همهی آن را طبق دستور پروردگارش تبیین و روشن ساخت، رسول خدا فرموده است: «ترکتکم علی مثل البیضاء لیلها کنهارها، لا یزیغ عنها بعدي الا هالك»: (من شما را بر راه روشن باقی گذاشتم که شب آن همانند روزش روشن است و پس از من کسی از آن منحرف نمیشود مگر گمراه شدهی تباه گشته)[٤٠٤٠]
ابوذر س گفته است: محمد س در حالی ما را ترک کرد که هیچ پرندهای با بالهایش در آسمان پرواز نمیکرد مگر اینکه دانشی در مورد آن را برای ما بیان داشته بود.[٤٠٤١]
[٤٠١١]- السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص ٤٧.
[٤٠١٢]- همان، ص ٩٠.
[٤٠١٣]- مقدمه صحیح مسلم (١/١٠).
[٤٠١٤]- السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص ٩٣.
[٤٠١٥]- السّنة و مکانتها فی التّشریع الاسلامی ص٩١
[٤٠١٦]- همان منبع، ص ٩٣.
[٤٠١٧]- السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص٩٤ تا ٩٧ و ٩٨
[٤٠١٨]- همان، ص ١٠٣.
[٤٠١٩]- اضوأ علی خطوط محب الدین، ص ٦٨، ٦٥، ٤٨.
[٤٠٢٠]- الفرق بین الفرق، ص ٣٢٢و ٣٢٧و ٣٤٦.
[٤٠٢١]- منهاج السنة (٢/١٧٥).
[٤٠٢٢]- صحیح الکافی (١/١١)، اصول شیعة الامامیة(١/٣٧٣).
[٤٠٢٣]- اصول شیعة الامامیة (١/٣٧٣).
[٤٠٢٤]- الاصول العاقة فی الفقة المقارن، محمد تقی الحکیم، ص ١٢٢.
[٤٠٢٥]- اصول الشیعة الامامیة (١/٣٧٣).
[٤٠٢٦]- اصول الفقة المقارن (٣/٥٠)، اصول شیعه (١/٣٧٤).
[٤٠٢٧]- تاریخ الامامیه، ص ١٤٠، عبدالله فیاض.
[٤٠٢٨]- سنة اهل بیت، محمد تقی الحکیم، ص ٩٠.
[٤٠٢٩]- اصول الشیعة الامامیة (١/٣٧٣).
[٤٠٣٠]- اصول الکافی (١/١٩٢-١٩٣).
[٤٠٣١]- اصول الکافی (١/٢٢٣-٢٢٦).
[٤٠٣٢]- اصول الشیعه (١/٣٨٥).
[٤٠٣٣]- اثر الامامة فی الفقة الجعفری و اصوله از سالوس، ص ٢٧٤-٢٧٥.
[٤٠٣٤]- الامام الصادق، ابوزهره، ص ٤٢٩.
[٤٠٣٥]- الخطوط العریضة، ص ٤٩.
[٤٠٣٦]- البدایة و النهایة (٧/٢٤٦).
[٤٠٣٧]- البدایة و النهایة (٧/٣١٩).
[٤٠٣٨]- المحلی (١/٢٦)
[٤٠٣٩]- اصول الشیعة الامامیه (١/٣٩٨).
[٤٠٤٠]- اکثر مفهوم این فرموده را آلبانی (رح) صحیح دانسته است.
[٤٠٤١]- مسند احمد (٥/١٥٣).
شیخ مفید میگوید: تقیه یعنی پنهان داشتن حق، مخفی نمودن اعتقاد بدان و پوشاندن مخالفت با مخالفین و حمایت نکردن آنان به چیزی که زیانی دینی و یا دنیایی به دنبال دارد[٤٠٤٢]. یوسف بحرانی - یکی از علمای بزرگ آنان در قرن دوازده میگوید: مقصود از تقیه این است که از سر ترس با مخالفین در آنچه که بدان اعتقاد دارند موافقت شود[٤٠٤٣]. خمینی میگوید: تقیه بدین معنی است که انسان سخنی خلاف واقع بگوید، یا کاری انجام دهد که با معیارهای شریعت در تناقض باشد تا خون، مال و حیثیّت خویش را حفظ کند[٤٠٤٤]، این سه تعریفی است برای تقیه از جانب برجستهترین دانشمندان شیعیان رافضی که هر کدام در دورۀ زمانی مختلفی آمدهاند. این تعریفها پیرامون چهار حکم اساسی و بنیادین شیعه در جریان هستند که عبارتند از:
- تقیه یعنی اینکه انسان برای دیگران خلاف آنچه را که در نهان دارد آشکار سازد.
- تقیه برای مخالفین به کارگرفته میشود و پوشیده نیست که تمامی مسلمانان تحت این عموم جای میگیرند.
- تقیه در چیزهایی خواهد بود که مخالفین در امور دین بدان معتقد هستند.
- تقیه تنها موقعی صورت میگیرد که ترس از دین، نفس و مال در جریان باشد، و این چهار حکم محور اعتقاد به تقیه نزد اهل تشیع میباشند.[٤٠٤٥]
تقیه نزد آنان مقامی والا و مکانی بلند را اشغال میکند، و شماری از روایات که در مهمترین کتابهایشان قرار دارند بر این مطلب دلالت دارند. کلینی و غیره از امام جعفر صادق روایت کردهاند که میگفت: تقیه آئین من و نیاکان من است و کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد.[٤٠٤٦]
از اباعبدالله روایت کردهاند که گفت: نُه دهم دین در تقیه نهفته است و کسی که تقیه نداشته باشد دین ندارد و تقیه در همه چیز است جز شراب و مسح بر خفین.[٤٠٤٧]
در المحاسن آمده است: حبیب بن بشیر از ابا عبدالله نقل میکند که گفت: به خدا سوگند هیچ چیز محبوبتر و دوستداشتنیتر از تقیه بر روی زمین برای من وجود ندارد، ای حبیب کسی که تقیه کند خدا وی را رفعت میبخشد، ای حبیب کسی که تقیه نداشته باشد خدا وی را فرود میآورد.[٤٠٤٨]
در امالی طوسی از جعفر صادق روایت شده که گفت: کسی که تقیه پیشه نکند و ما را از زیردستان فرومایه مصون ندارد از ما نیست.[٤٠٤٩]
در الاصول الاصلیه: از علی بن محمد از مسائل داود صرمی نقل شده که گفت: به من گفت: ای داود اگر به تو بگویم که ترک کنندهی تقیه همانند تارک الصّلاه است راست گفتهام.[٤٠٥٠]
روایت کردهاند که از باقر سؤال شد: کاملترین مردم چه کسانی هستند؟ گفت: آگاهترین آنان به تقیه و کسی که بیش از همه حقوق برادرانش را ادا میکند[٤٠٥١]. دوباره از وی نقل شده که گفت: بارزترین منش پیشوایان بزرگ از شیعیان ما به کار گرفتن تقیه میباشد[٤٠٥٢].
این آیات بر ارزش تقیه نزد آنان و منزلت و مرتبهی رفیع آن در دینشان دلالت دارند. به نظر شیعیان رافضی تقیه اصلی از اصول دین است، کسی که تقیه پیشه نکند مؤمن نیست و رها کنندهی تقیه همانند ترک کنندهی نماز است، بلکه تقیه از دید آنها از سایر ارکان اسلام برتر میباشد، چون نُه دهم دینشان را تشکیل میدهد و تمام ارکان و فرائض اسلام را یک دهم دیگر دین را مجسم میکنند.[٤٠٥٣]
صاحب (الکافی) روایاتی در باب تقیه[٤٠٥٤]، کتمان[٤٠٥٥]، اذاعه و فاشسازی[٤٠٥٦] بیان داشته است و مجلسی در (بحارالانوار) در موارد بالا صد و نُه روایت را نقل نموده، که آنها را تحت عنوان (باب التقیة و المداراة) نوشته است.[٤٠٥٧]
الف- شیعه امامت خلفاء سهگانه (ابوبکر و عمر و عثمان ش) را باطل میدانند و خودشان و کسانی را که با آنها بیعت کردهاند کافر به حساب میآورند، با وجود اینکه علی س با ایشان بیعت نمود و پشت سر ایشان نماز میخواند، به همراه آنان به جهاد میرفت، دخترش امکلثوم را به ازدواج عمر س درآورد، از جهاد به همراه ابوبکر شادمان و مسرور بود، هنگامیکه خلافت را به دست گرفت راه و روش آنان را ادامه داد و هیچ چیزی را از افعال ابوبکر و عمر تغییر نداد، همانطور که کتابهای شیعه خود بدان اعتراف دارند. این موارد اساس مذهب اهل تشیع را باطل میگرداند، لذا تلاش کردهاند که با به میان کشیدن اعتقاد به تقیه از چالش این تناقضات که آنان را احاطه کرده است بیرون آیند[٤٠٥٨]. اصل تقیه را برای تفسیر حوادث تاریخیشان به کار گرفتهاند، بنابر این گفتهاند که سکوت علی س در برابر ابوبکر س از سر تقیه بوده است، کنارهگیری حسن بن علی از خلافت به نفع معاویه س به خاطر تقیه بوده و أئمّه به قصد تقیه خود را مخفی و پنهان نمودهاند. بدین ترتیب ممکن است هر رخدادی را که با دیدگاه آنان مخالفت داشته باشد با تقیه شرح و تفسیر شود.[٤٠٥٩]
ب- شیعیان معتقدند که أئمّه معصومند و دچار سهو و اشتباه و فراموشکاری نخواهند شد، در حالی که این ادعا بر خلاف احوال شناخته شدهی آنان است، تا جایی که خود روایات اهل تشیع که به أئمّه منسوبند با همدیگر مخالفت داشته و در تناقض میباشد، حتی خبری از آن روایات نیست مگر در مقابل آن خبری متناقض موجود است، همانگون که شیخ طوسی به این واقعیت اعتراف نموده است[٤٠٦٠]این اصل عصمت را از ریشه باطل میگرداند، پس برای برطرف کردن این تناقض و اختلاف و پنهان نمودن دروغ بستنشان بر ائمه مسألهی تقیه را مطرح کردهاند. صاحب (الکافی) از منصور بن حازم نقل کرده است که گفت: به اباعبدالله ÷ گفتم: چرا من در مورد مسألهای از شما میپرسم به من پاسخی میدهی، سپس کسی دیگر میآید و همان سؤال را از شما میپرسد ولی پاسخ دیگری به او میدهی؟ در جواب گفت: «ما جواب مردم را بر حسب زیاده و نقصان خواهیم داد»[٤٠٦١]، شارح کافی گفته است: یعنی زیادی حکم به هنگام تقیه و نقصان آن به هنگام عدم وجود تقیه. این هم به فراموشکاری ونادانی بر نمیگردد، بلکه بدین خاطر است که میدانند اختلاف سخنانشان برای آنان بهتر وشایستهتر میباشد و برای ماندگاری آنها مفیدتر خواهد بود، چون اگر همچنان بر یک سخن پافشاری میکردند به شیعه معروف میگشتند، و این موجب قتل آنان و أئمّه دیگر میشد.[٤٠٦٢]
ج- آسان کاری دروغپردازان بر ائمه و تلاش برای تیره و تار کردن حقیقت مذهب اهل بیت، تا به گونهای پیروانشان را دچار توهم کنند، که آنچه را (بنیانگذاران تقیه) از ائمه نقل میکنند همان مذهب آنان باشد، و آنچه که از آنها مشهور است و شایعه گشته و آنچه را که خودشان میگویند و یا در میان مسلمانان انجام میدهند، تجسم یافتهی مذهب و اعتقاد ایشان نباشد، بلکه پیروانشان فکر کنند که تنها به خاطر تقیه چنین کارهایی انجام دادهاند، تا با این حیله ونیرنگ جعل سخنان ائمه برایشان آسان گردد و بر أئمّه دروغ و افتراء ببندند و حقایقی را که از آنان روایت شده تکذیب نمایند. مثلاً میبینیم سخنان امام محمد باقر، یا جعفر صادق را که در میان اقشار مردم بیان داشتهاند و یا شماری از مسلمانان عادل و راستگو آن را نقل کردهاند به دلیل اینکه برخی از اهل سنّت به هنگام آن سخن حضور داشتهاند تکذیب مینمایند و میگویند: به منظور تقیه چنین گفتهاند، در حالیکه آنچه را که تنها دروغگویان امثال جابر جعفی روایت میکنند (بدون تغییر به بهانهی تقیه) قبول دارند، به دلیل اینکه آنجا شخصی وجود نداشته که امام در سخنش از وی تقیه کند. برای شما کافی است که بدانید امام زید بن علی که از اهل بیت است از علی س روایت میکند - همانطور که کتابهای شیعیان دوازده امامیخود آن را نقل میکنند - که علی هنگام وضو گرفتن پاهایش را شسته است، ولی کسی که نزد شیعه به (شیخ الطائفه) ملقّب است این حدیث را نمیپذیرد، در حالیکه دلیلی جز تقیه برای رد آن نمییابد. او در (الاستبصار) این حدیث را مردود میشمارد. از زید بن علی روایت کرده و او از پدر بزرگش علی بن ابی طالب نقل میکند که گفت: من نشستم که وضو بگیرم، در آن موقع رسول خدا ج آمد، وقتی که شروع به وضو گرفتن کردم... تا اینکه گفت - و پاهایم را شستم، رسول خدا ج فرمود: «ای علی میان انگشتانت را شستشو بده، که آتش دوزخ در آن نفوذ نکند»[٤٠٦٣].
میبینی که علی در وضو پاهایش را میشست و پیامبر ج بر او تأکید میکند که میان انگشتانش را شستشو دهد. اهل تشیع با سنّت پیامبر خدا ج و هدایت علی س در این مورد مخالفت میورزند و به چنین روایاتی اهمّتی نمیدهند، با وجود اینکه در کتابهایشان به نام روایت امام اهل بیت ذکر شده است، ولی آخوندهایشان شیعیان را به تفکر و بررسی این روایات مکلف نمینمایند، بلکه نزد آنان تنها این دلیل پیشساخته و آماده (تقیه) وجود دارد.[٤٠٦٤]
بدین خاطر طوسی گفته است: این روایتی است که با عامه (اهل سنّت) موافق است و درمحل ورود تقیه واقع شده است، چون از جمله بدیهیّاتی که شک و تردید به آن راه ندارد و مذهب امامان ÷ ماست اعتقاد به مسح بر پاهاست(نه شستن پا)، سپس میگوید: راویان این روایت همه از عامه(سنّی) و زیدیه هستند و حدیثی که به آنان اختصاص داشته باشد[٤٠٦٥] بدان عمل نمیشود.
در رابطه با نکاح: نزد شیعیان روایاتی در خصوص تحریم نکاح متعه (ازدواج موقت) آمده است، در کتابهایشان آمده است که زید بن علی از نیاکان خود و آنان از علی س نقل کردهاند که گفت: پیامبر خدا ج در روز فتح خیبر گوشت خر اهلی و ازدواج موقت را تحریم نمود.[٤٠٦٦]
آخوند بزرگ حُر عاملی گفته: من میگویم: شیخ[٤٠٦٧] و غیره نیز این روایت را بر تقیه حمل نمودهاند، چون مباح کردن نکاح متعه از ضروریات مذهب امامیه است.[٤٠٦٨]
در مورد تقسیم ارث: اینکه زن از اموال غیر منقول، منازل و زمین چیزی به ارث نمیبرد[٤٠٦٩]، و وقتی که نص صریح أئمّه نزد آنها وجود دارد که با این عقیده مخالف است، که حدیثی است ابو یعقوب از اباعبدالله روایت میکند و میگوید: در مورد اینکه آیا مرد از منزل و زمین همسرش چیزی به ارث میبرد و آیا در این رابطه منزلتی برای زن هست که از وی گرفته نشود؟ از او پرسیدم، درجواب گفت: زن و شوهر از هر چیزی که هر کدام از آنها بعد از خود باقی گذارند هر دو از یکدیگر ارث میبرند.[٤٠٧٠]
طوسی میگوید: این روایت را بر تقیه حمل میکنیم، چون تمام مخالفان ما در این مسأله با ما مخالفت میکنند و در این خصوص یکی از عامه (اهل سنّت) با ما موافق نیست و هر چیزی که شبیه این مورد باشد تقیه در آن جایز خواهد بود.[٤٠٧١]
د- قرار دادن اصل تقیه به خاطر کنارهگیری اهل شیعه از مسلمانان است، بدین سبب روایات آنان در مورد تقیه به این انگیزه آمدهاند. ابوعبدالله میگوید: آنچه از من شنیدی و با سخن مردم عامه (اهل سنّت) شباهت داشت در آن تقیه هست و آنچه را که از من شنیدی و مشابه سخن عامه (اهل سنّت) نبود تقیه در آن نیست[٤٠٧٢]. از جمله دستاوردهای اعتقاد به تقیه، ضایع و تباه شدن مذهب أئمّه نزد اهل تشیع بوده است، تا جایی که دانشمندانشان در بسیاری از اقوال ایشان نمیدانند کدام سخن را از سر تقیه گفته شده و کدام سخن حقیقت دارد[٤٠٧٣]و برای آنان معیاری قرار دادهاند که مذهب آنها را به دایرهی زیادهروی و افراط سوق داده است و آن این است که هر چیزی که با عامه (اهل سنّت) مخالفت نماید هدایت در آن است.[٤٠٧٤]
صاحب (الحدائق) اعتراف نموده که او به سبب تقیه تنها به اندکی از دین شیعیان آگاهی یافته است، آنجا که میگوید: فقط بهاندکی از احکام و دستورات دین، به علت آمیزش اخبار و روایات دین با اخبار تقیه به یقین آگاهی پیدا کردهام. همانطور ثقهالاسلام محمد بن یعقوب کلینی درکتاب جامع خود الکافی به این حقیقت اعتراف کرده است، تا جایی که او عمل نمودن به روایات ترجیح یافته را به هنگام تعارض اخبار اشتباه میداند و ناچار شده به محض رد و تسلیم برای أئمّه نیک متوسّل شود.[٤٠٧٥]
پرواضح است که کاربرد تقیه نزد شیعه ارتباطی به حالت ضرورت ندارد و یوسف بحرانی به اینکه أئمّه با وجود اینکه هیچ کسی از مخالفین هم نزد ایشان حضور نداشته باشد، در حکم آنها تضاد و مخالفتهایی دارند، اعتراف نموده، بطوریکه میبینی در مورد یک مسأله جوابهای گوناگونی میدهند با اینکه کسی از مخالفین در آن خصوص سخنی نگفته باشد.[٤٠٧٦]
مفهوم تقیه در اسلام غالباً با بحث از کفار همراه است؛ خداوند متعال فرموده است:
﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ﴾ [آل عمران: ٢٨]
«مگر آن که (ناچار شوید و) خویشتن را از (اذیّت و آزار) ایشان مصون دارید».
ابن جریر طبری گفته است: تقیهای که خداوند متعال در این آیه ذکر کرده است، صرفاً تقیه با کفار است نه با غیر آنان.[٤٠٧٧] از همین روی، بعضی از سلف صالح ما بر این باور بودند که چون خداوند متعال اسلام را عزتمند ساخته، دیگر تقیه معنا و مفهومی ندارد. معاذبن جبل و مجاهد گفتهاند: قبلاً تقیه در ابتدای اسلام بود، امّا امروز که خداوند متعال مسلمانان را آنقدر عزتمند و قوی ساخته که از آنها(کفّار) نمیترسند.[٤٠٧٨]
امّا باید بگوییم که شیعه با مسلمانان بخصوص اهل سنّت تقیه میکنند، تا جایی که همانگونه که شیخ مفید گفته است معتقدند که سه قرن برتر اوّل اسلام دوران تقیه و کتمانسازی بوده است، از سوی دیگر نصوص و عبارتهایی که آنها را به ائمه نسبت میدهند، حاکی از این مطلبند. زیرا به نظر آنها سنیها حتی از یهودیان مسیحیان هم کافرتر هستند، زیرا کسی که امامت امامیه را انکار میکند، (حکمش) سنگینتر و سختتر از کسی است که نبوّت را انکار میکند.[٤٠٧٩]
در حالت اضطرار و ناچار کردن تقیه بعنوان یک رخصت دینی محسوب است، لذا خداوند متعال آن را از اصل نهی از موالات و طرفداری از کفّار استثناء کرده است، انجا که میفرماید:
﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِيرُ٢٨﴾ [آل عمران: ٢٨]
«مؤمنان نباید مؤمنان را رها کنند و کافران را به جای ایشان به دوستی گیرند و هر که چنین کند (رابطه او با خدا گسسته است و بهرهای) وی را در چیزی از (رحمت) خدا نیست - مگر آن که (ناچار شوید و) خویشتن را از (اذیّت و آزار) ایشان مصون دارید و (به خاطر حفظ جان خود تقیه کنید) - و خداوند شما را از (نافرمانی) خود برحذر میدارد و بازگشت (همگان) به سوی او است».
ملاحظه میکنید که در این آیه، خداوند متعال از دوستی با کافران منع و نهی کرده و رساترین و بالغترین تهدید را متوجه آنان نموده است: ﴿وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ﴾
هر کسی مرتکب این نهی خداوند متعال شود، از خداوند متعال بری شده است.
سپس فرموده است: ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ﴾
اگر در بعضی از شهرها و زمانها از شرارت آنها بترسید، در آن صورت میتوانید ظاهراً نه باطناً، در مقابل آنها تقیه کنید.[٤٠٨٠]
اهل علم بر این اجماع بستهاند که تقیه در حالت ضرورت، یک رخصت است. ابن منذر گفته است: علما بر این اجماع بستهاند که اگر کسی به زور وادار به کفر شود و بیم کشته شدن داشته باشد و در نتیجه کفر ورزید امّا قلبش مطمئن بهایمان بود، حکم به کافر شدن چنین شخصی نمیشود[٤٠٨١]. امّا اگر کسی در این حالت، عزیمت (و تکلیف شرعی) خود را انتخاب کند، این کار بهتر و افضل است. ابن بطال گفته است: علما بر این اجماع بستهاند که اگر کسی به زور وادار به کفر شود ولی او کشته شدن را انتخاب نماید، نزد خداوند متعال از پاداش بزرگ تری برخوردار است[٤٠٨٢]. امّا تقیهی شیعه با این فرق دارد، یعنی بعنوان رخصت از آن استفاده نمیکنند، بلکه یکی از ارکان دین بشمار میآید[٤٠٨٣]. تقیه در اسلام که دین جهاد و پیکار و تبلیغ است، نمایانگر راهکاری عمومیدر سلوک و رفتار مسلمانان و یکی از خصوصیات جامعه اسلامی نیست، بلکه غالباً یک حالت فردی موقت است که در حالت اضطرار پدید میآید و مربوط به عدم توانایی بر هجرت است. با از بین رفتن حالت اجبار و اضطرار، آن هم از بین میرود.
امّا در مذهب شیعه، بعنوان یک ماهیت درونی ساختار مذهیت، و یک حالت مستمر و دوامپذیر و سلوک دائمیاجتماعی محسوب است.[٤٠٨٤]
اهل علم از لابلای شناختی که از مذهب واقعی شیعه بدست آوردهاند، تصریح کردهاند که تقیه نزد آنها تنها دروغ و نفاق است. ابن تیمیه میان تقیهی نفاقآمیز با تقیه در اسلامی تفاوت قایل شده و میفرماید: «... (تقیه) این نیست که دروغ بگویم و با زبانم چیزی را بگویم که در قلبم نیست، چون این نفاق است، پس آنچه را که در توان دارم انجام میدهم، .... انسان مؤمن اگر میان کفّار و فاجران قرار بگیرد، - در صورت عدم توانایی - بر او واجب نیست که بصورت فیزیکی با آنها مقابله کند، - امّا در صورت توانایی - با زبانش میتواند با آنها جهاد و مقابله نماید، اگر نتوانست، پس با قلبش و در عین حال، خلاف باطن و قلب خود را به زبان نمیآورد و دروغگویی نمیکند، خلاصه یا دینش را ظاهر میکند و یا آن را کتمان میسازد، با این حال با همه دین آنها موافق نمیشود، بلکه نهایت حد اینکه مانند مؤمن آل فرعون عمل میکند، که با همهی دین آنها موافق نبود، دروغ هم نمیگفت و چیزی بر زبان نمیآورد. ولی شخصی بیاید دین باطلی را اظهار نماید، این چیز دیگری است که خداوند متعال آن را جز برای مؤمنی که مورد اکراه و اجبار قرار گرفته مباح نکرده، بطوریکه او میتواند کلمهی کفر را در چنین حالتی بر زبان آورد و خداوند متعال او را معذور قرار داده است. امّا منافق و دروغگو در هیچ حالی معذور نیستند، گذشته از این، مؤمنی که چارهای جز زندگی کردن در میان کافران ندارد و ایمانش را کتمان میسازد، اگرچه موافق دین آنها نیست ولی به مقتضای ایمانش، با صداقت و امانت و خیرخواهی با ایشان تعامل و رفتار مینماید. همانگونه که حضرت یوسف صدیق ÷ در میان اهالی مصر که کافر بودند، تعامل کرد، بر خلاف رافضیها که از هیچ شرارتی که قادر به انجام آن باشد نسبت به مخالفین دریغ نمیورزد»[٤٠٨٥].
شیخ سلیمان عوده فرقهای تقیهی اهل سنّت با تقیهی شیعه را خلاصه کرده و میگوید: در نظر اهل سنّت، تقیه یک استثنا موقت است که با قاعدهی اصلی مخالف میباشد. امّا در نظر شیعه، یک واجب فرض شده است تا زمانی که قائم آل بیت ظهور میکند. در نظر اهل سنّت زمان تقیه سر رفته، چون سبب و مقتضی آن از بین رفته است، امّا در نظر شیعه تقیه یک وظیفهی عمومی و اجتماعی پایدار و مستمر است که تا ظهور مهدی - که هیچ وقت هم ظهور نمیکند - باید بدان عمل نماید. غالباً اهل سنّت در برابر کافران و گاهی در مقابل انسانهای فاسق و ستمپیشه تقیه میکنند، ولی اصل و اساس کاربرد تقیهی شیعه با مسلمانان مخالف، یعنی اهل سنّت انجام میشود. تقیه در نظر اهل سنّت حالتی موقت است که مسلمان با اکراه و بیمیلی بدان متوسل میشود، امّا در نظر شیعه، بعنوان یک ویژگی و عملکرد پسندیده و ستایش شده در آمده است، که در راستای مدح و تعریف آن، عبارتها و نصوص فراوانی از ائمه آنها نقل شده است.[٤٠٨٦]
[٤٠٤٢]- تصحیح الاعتقاد، ص ١١٥.
[٤٠٤٣]- الکشکول (١/٢٠٢).
[٤٠٤٤]- کشف الاسراء، ص ١٤٧.
[٤٠٤٥]- بذل المجهود (٢/٦٣٨).
[٤٠٤٦]- اصول الکافی ٠٢/٢١٩)، المحاسن ص ٢٥٥.
[٤٠٤٧]- همان، (٢/٢١٧)، بذل المجهود (٢/٢٣٦).
[٤٠٤٨]- المحاسن، نوشته برقی، ص ٢٥٧.
[٤٠٤٩]- امالی طوسی، ص ٢٨٧.
[٤٠٥٠]- الاصول الاصلیه، عبدالله بشر، ص ٣٢٠.
[٤٠٥١]- همان، ص ٣٢٤.
[٤٠٥٢]- همان، ص ٣٢٣.
[٤٠٥٣]- بذل المجهود (٢/٦٣٧).
[٤٠٥٤]- اصول الکافی (٢/٢١٧).
[٤٠٥٥]- همان، (٢/٢١٢).
[٤٠٥٦]- همان، (٢/٣٦٩).
[٤٠٥٧]- بحارالانوار (٧٥/٣٩٣-٤٤٣).
[٤٠٥٨]- اصول الشیعه الامامیه (٢/٩٨٤).
[٤٠٥٩]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص ٢١٧.
[٤٠٦٠]- اصول الشیعة الامامیه (٢/٩٨٥).
[٤٠٦١]- اصول الکافی (١/٦٥).
[٤٠٦٢]- شرح جامع - مازندرانی (١/٦٥).
[٤٠٦٣]- الاستبصار (١/٦٥-٦٦).
[٤٠٦٤]- اصول شیعة الامامیه (٢/٩٨٧).
[٤٠٦٥]- الاستبصار (١/٦٥-٦٦).
[٤٠٦٦]- تهذیب الاحکام - طوسی (١/١٨٤).
[٤٠٦٧]- هر وقت واژه شیخ در کتابهای شیعیان اطلاق شود، منظور شیخ طوسی است.
[٤٠٦٨]- وسائل الشیعة (٧/٤٤١)
[٤٠٦٩]- الاستبصار، طوسی (٤/١٥١-١٥).
[٤٠٧٠]- الاستبصار، (٤/١٥٤).
[٤٠٧١]- الاستبصار، طوسی (٤/١٥٥).
[٤٠٧٢]- بحارالانوار (٢/٢٥٢).
[٤٠٧٣]- اصول الشیعة الامامیه (٢/٩٨٩).
[٤٠٧٤]- همان (٢٩٨٩).
[٤٠٧٥]- الحدائق الناضرة، یوسف البحرانی (١/٥).
[٤٠٧٦]- الحدائق الناضره، یوسف البحرانی (١/٥).
[٤٠٧٧]- تفسیر طبری (٦/٣١٦).
[٤٠٧٨]- تفسیر طبری (٤/٧٥)، فتحالقدیر (١/٣٣١).
[٤٠٧٩]- همان منبع (٢/٩٧٨).
[٤٠٨٠]- همان منبع (٢/٩٧٨).
[٤٠٨١]- تفسیر ابن کثیر (١/٣٧١).
[٤٠٨٢]- فتح الباری (١٢-٣١٤).
[٤٠٨٣]- منبع سابق (١٢/٣١٧).
[٤٠٨٤]- همان منبع (٢/٩٨١).
[٤٠٨٥]- اصول شیعة الامامیة(٢/٩٩٥).
[٤٠٨٦]- العزلة و الخصلة، سلمان بن فهد عودة، ص ١٤٩.
یکی از بارزترین عقاید شیعه که تقریباً همه کتابهایشان را پر کرده، اعتقاد به مهدی موعود است. منظور امامیه از مهدی موعود، محمد بن حسن عسکری است که او را امام دوازدهم میدانند. اصطلاح «حجّت» و «قائم» را بر او اطلاق مینمایند[٤٠٨٧]. به گمان آنها در سال (٢٥٥ هجری) متولد شده و در سال (٢٦٥هـ) در سرداب (این راز معمای کسی است که دیده است) مخفی شده است. آنها منتظرند که وی در آخرالزمان بیرون آید تا از دشمنانشان - برای آنها - انتقام بگیرد و موفقیت و پیروزی را برای آنها به ارمغان بیاورد! [٤٠٨٨] و شیعه (به اصطلاح خودشان!) همچنان در سرداب (معمای کسی که آن را دیده)[٤٠٨٩] وی را زیارت میکنند و از او در خواست بیرون آمدن میکنند[٤٠٩٠]. ولی این مهدی که رافضه ادعا میکند، معدوم است و وجود خارجی ندارد: زیرا حسن عسکری که مهدی را به او نسبت میدهند، بدون این که فرزندی از خود به یادگار بگذارد، وفات یافت، بنابر این ارث و ترکهاش را میان مادر و برادرش (جعفر) تقسیم کردند. این در حالی است که افسانه واسطورههای دروغین بزرگی که هیچ انسان عاقلی آنها را باور نمیکند، همدم و همراه با این اعتقاد پیشرفته است! .
آنها معتقدند که مهدی از نسل حسین است[٤٠٩١]. در رابطه با ولادت او مطالب عجیب و غریبی[٤٠٩٢] نقل میکنند و میگویند: زمانی که ظهور میکند همه شیعیان از نقاط مختلف جهان در کنارش جمع میشوند[٤٠٩٣] و صحابه را از قبرهایشان بیرون میآورد و آنها را عذاب میدهد[٤٠٩٤]. عرب و قریش[٤٠٩٥] را میکشد، کعبه و مسجد نبوی و همه مساجد را منهدم و ویران میسازد[٤٠٩٦]. برای دین جدید، کتاب جدید، حکومت و قضاوتی جدید مردم را دعوت میکند[٤٠٩٧]. بوسیلهی تابوت یهود سرزمینها را فتح میکند[٤٠٩٨]. دو چشمه، یکی از آب و دیگری از شیر برایش میجوشند. هر نفر شیعه (به برکت آمدن او!) دارای قدرت و نیروی چهل نفر میشود، گوشهایشان و چشمهایشان تیزتر و بازتر میشود و او با حکم و شریعت آل داود حکم میکند.[٤٠٩٩]
اعتقاد شیعهی رافضی در مورد مهدی موعود به دلایل زیر باطل است:
حکمت خداوند دانای توانا چنین اقتضا کرد که حسن عسکری - امام یازدهم رافضه - بدون اینکه فرزندی از خود به جای گذارد، چشم از جهان فرو بندد و این خود آبروی آبرو و حیثیّت رافضی را لکه دار کرده است آخر چگونه باید امام بمیرد امّا فرزندی نداشته باشد که جای امامت او را بگیرد؟! مگر نه این است که در اعتقاد شیعه تأکید بر این است که بعد از وفات امام تنها کسی که میتواند جای او را بگیرد فرزند اوست و جایز نیست که امامت بعد از حسن و حسین به برادرانشان منتقل گردد! گذشته از همه اینها به دنیا نیامدن مهدی موعود در مراجع شیعه ثابت شده است.[٤١٠٠]
اگر فرضاً بپذیریم که این مهدی متولد شده است، در حقیقت مخفی شدن او در زیر زمین (سرداب) هیچ معنا و توجیهی ندارد، اگر از شیعه بپرسیم که چرا او مخفی شده، در جواب میگویند: چون امنیّت جانی نداشته و میترسیده که او را بکشند! ! [٤١٠١] ولی این علت واهی و پوچ است و به چند دلیل بیپایه و باطل است:
- اول اینکه در خود کتابهایشان آمده که او از جانب خداوند متعال یاری و پشتیبانی خواهد شد و کنترل همه جهان را دست خواهد گرفت و همانگونه که جهان آکنده از ستم و بیعدالتی شده، آن را سرشار از عدالت خواهد کرد، و تا زمان نزول حضرت عیسی ÷ خواهد زیست[٤١٠٢].
- از سوی دیگر این سخن آنها (یعنی مخفی شدن مهدی) این را میرساند که تا زمانی ظلم و فساد برطرف نشود و مهدی امنیت جانی پیدا نکند، ظهور نخواهد کرد و در آن هنگام، هیچ نیازی به ظهور او نیست. گذشته از این، آن حکومتها میتوانند امنیت جانی مهدی را تضمین کنند، پس چرا ظهورنمیکند و خارج نمیشود؟!
- ناگفته پیداست کسی که نمیتواند در برابر کشتن از خود حمایت کند، به طریق الاولی نمیتواند از دیگران حمایت نماید. زیرا کسی که چیزی ندارد، چگونه میتواند آن را به مردم بدهد؟! پس، چگونه شما از کسی که دارای چنین صفتی است که انتقام شما را از دشمنانتان میگیرد و قاطعانه شما را کمک میکند، چگونه ادعا میکنید که به خاطر عدم امنیّت جانی خود را در سرداب مخفی کرده، پس این دلیل باطل و پوچ از آب درآمد. بر همین اساس، اصلاً ادعای وجود مهدی غلط از آب در میآید، زیرا علتی جز عدم امنیت جانی، موجب اختفای او نشده است، همانگونه که شیخ طایفهی آنها طوسی به این مطلب تصریح کرده است.[٤١٠٣] و این ناشی از توفیق و فضل عظیم خداوند متعال است.
از جمله چیزهایی که بر باطل بودن عقیدهی شیعه در مورد مهدی موعود دلالت میکند، این است که این مهدیی که رافضه ادعا میکند، تا کنون منفعتی در هیچ یک از امور دنیوی و اخروی نه برای مسلمانان و نه برای شیعه و نه دیگران از او بدست نیاوردهاند.
ابن تیمیه / میگوید: «امام معصومی که ادعا میکنند (٤٥٠) سال قبل متولد شده است[٤١٠٤] و به نظر آنها در سال (٢٦٠ هـ) که برخی میگویند سن او پنج ساله و برخی دیگر میگویند از این هم کمتر بوده وارد، زیر زمینی شد، ولی تا کنون این امام هیچ کاری انجام نداده است. پس وجود او (اگر بفرض موجود باشد، حال که معدوم است) چه منفعتی میتواند داشته باشد؟! !
اصلا چه لطف و منفعتی دینی و دنیایی به کسانی که به این امام معصوم ایمان آوردهاند داشته است؟! (... تا آنجا که میگوید:) و این کسی که رافضه ادعا میکنند یا به نظر آنها مفقود هم است و یا از دیدگاه اندیشمندان معدوم و غیر موجود است. به هر تقدیری که باشد، وی نمیتواند منفعتی دینی یا دنیایی به کسی برساند.»[٤١٠٥]
شیعیان امامیه در دوران معاصر، عملاً با طرح نظریهی ولایت فقیه، این عقیده را به نقض کشاندهاند، زیرا ولایت فقیه، یعنی تجویز حکمرانی و ولایت برای مسلمانی عادی و غیر معصوم، بدون اینکه از جانب خداوند متعال و پیامبرش تعیین شده باشد به شرط عالم بودن و داشتن عدالت.
در احادیث صحیح بیان شده که با تأیید و یاری خداوند متعال در آخرالزمان مردی از اهل بیت قیام میکند و بوسیلهی او دین را پشتیبانی کرده و هفت سال (بر اوضاع) مسلط خواهد شد و جهان را سرشار از عدالت و صلح و آشتی و امنیت خواهد کرد، همانگونه که پر از ستم و ظلم بیدادی شده است. در دوران وی مسلمانان از آنچنان نعمتی برخوردار خواهند شد که هرگز سابقه نداشته است! !
نباتات و گیاهان زمینی میرویند و باران آسمانی میبارد، مال و ثروت زیاد میشود، همانگونه که در احادیث زیر آمده است:
الف- ابوسعید خدری س روایت میکند که رسول خدا فرمود:
«یخرج في آخر امتي المهدي یسقیه الله الغیث، و تخرج الارض نباتها، و یعطی المال صحاحاً، و تکثر الماشیه، و تعظم الامّة و یعیش سبعاً او ثماني»[٤١٠٦] یعنی حججاً.[٤١٠٧]
(درآخر و پایان امتم، مهدی ظهور میکند که خداوند متعال (به برکت او) باران میباراند، گیاهان از زمین میرویند، و اموال توسعه و فزونی مییابد، امّت اسلامی بزرگ و قدرتمند میشود و او هفت یا هشت سال زندگی میکند.)
ب- بازهم ابوسعید خدری س میگوید: پیامبر ج فرمود: «لا تقوم السّاعه حتی تمتلیء الارض ظلماً و عداوناً» قال «ثم یخرج رجلٌ من عترتی - او من اهل بیتي - یملوءها قسطاً و عدلاً، کما ملئت ظلماً و عدواناً»[٤١٠٨]
(قیامت برپا نمیشود تا اینکه زمین سرشار از ظلم و بیعدالتی و تجاوز میشود.) فرمود: (پس مردی از عترتم - یا از اهل بیتم ظهور میکند، که آن را سرشار از قسط و عدالت میکند همانگونه (که قبلاً) سرشار از ظلم و بیعدالتی و تجاوز شده است.)
ج- و ثوبان س گفت: پیامبر ج فرمود: «تقیل عند کنزکم ثلاثهُ کلهم ابن خلیفة، وتطلع الرایات السُّود من قبل المشرق فیقتلونکم قتلاً لم یقتله قومٌ»
(در کنار این گنج شما سه نفر کشته میشوند که همگی خلیفهزاده هستند و پرچمهای سیاه از طرف مشرق نمایان میشوند، آنها طوری شما را میکشند، که هیچ جماعتی اینچنین نکشته ومبارزه نکرده است.)
(ابوسعید گوید) سپس پیامبر ج چیزی را ذکر کرد که من آن را حفظ ندارم، سپس پیامبر ج در ادامه فرمود: «فاذا رأیتموه، فبایعوه، و لو حبوا علی الثلج، فانه خلیفه الله المهدی»[٤١٠٩]: (پس هنگامیکه او را دیدید، با او بیعت کنید اگر بر روی برف چهار دست و پا بروید، چون او خلیفهی خداوند «مهدی» است!)
ابن کثیر / گفته است: مراد از گنج مذکور در این روایت گنج کعبه است؛ در کنار آن درگیری و کشت و کشتار صورت میگیرد تا سه تن از اولاد خلفاء آن را برگیرند، تا اینکه آخرالزمان خواهد شد، آنگاه مهدی ظهور میکند. پس ظهور این مهدی از سرزمین مشرق خواهد بود، نه از سرداب سامراء همانگونه که رافضیهای نادان گمان میبرند که هم اکنون در آن زیرزمین است و منتظر هستند که آخر زمان ظهور کند، براستی که این نوعی هذیانگویی و درماندگی است که از درماندگی شیطان هم سختتر است! زیرا این ادعا فاقد دلیل و برهان است، نه از کتاب و سنّت بر آن دلیلی وجود دارد و نه عقل صحیح، نه قیاس صحیح و نه استحسان بر آن دلالت نمیکنند.
(تا جایی که ابن کثیر گفت:) با مردی از اهل مشرق پشتیبانی و تأیید میشود، آنها او را یاری میدهند و قدرت و حاکمیت او را برپا میدارند و ارکان و پایههای آن را محکم میسازند و نیز پرچمهای آنها سیاه خواهد بود و مایهی عظمت و بزرگی و وقار است! زیرا پرچم رسول خدا ج سیاه بود، و به آن «عقاب» گفته میشده... تا جایی که گفت: «و مقصود از مهدی ممدوح و موعود به وجودش در آخرالزمان این است که اصل و ظهور و خروج او از ناحیهی مشرق زمین خواهد بود، همانگونه که بعضی از احادیث بر این دلالت کردهاند.»[٤١١٠]
د- و از ابوهریره س نقل است که میگوید: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «کیف انتم اذا نَزَل ابن مریم فیکم، و امامکم منکم»[٤١١١]: (چگونه خواهید بود اگر پسر مریم (عیسی) فرود آید در حالی که امام شما از خودتان باشد.»
ه- جابر بن عبدالله ب میگوید: از پیامبر ج شنیدم که میگفت: «لا تزال طائفة من امتی یقاتلون علی الحق ظاهرین الی یوم القیامة» الی ان قال: «فینزل عیسی بن مریم - علیه السلام - فیقول امیرهم: صلّ بنا فیقول: انّ بعضکم علی بعض امراءُ تکرمة الله لهذه الامة».[٤١١٢]
(گروهی از امتم همچنان بخاطر حق تا در قیامت نبرد خواهند کرد و پیروز و سربلند خواهند بود!» تا جایی که فرموده: «پس عیسی بن مریم ÷ فرود میآید و امیر (مسلمانان) میگوید: پیشنماز ما شو! میگوید: نه، زیرا بعضی از شما بر بعضی دیگر امیر و امام میباشد و این نوعی احترام خداوند متعال برای این امت است.)
احادیثی که در صحیحین وارد شده بر دو مسأله دلالت دارند: یکی این که به هنگام نزول عیسی ÷، از آسمان، متولی فرمانروایی مسلمان، مردمیاز خود آنان خواهد بود.
دوّم اینکه حضور امیر آنها برای نماز و امامت وی برای مسلمانان و طلب او از عیسی ÷ به هنگام نزولش که امامت نماز را برعهده بگیرد، بر شایستگی این امیر و هدایتیابی او دلالت دارد. در سنن و مسانید و غیره احادیثی آمدهاند که این احادیثی را که در صحیحین هستند، تفسیر و توضیح میدهند و بیانگر این هستند که آن مرد شایسته و صالح «محمّد بن عبدالله» نامگذاری شده و به او «مهدی» گفته میشود، چون برخی از سنّت برخی دیگر را تفسیر کرده و توضیح میدهد.
و- ابوسعید خدری س میگوید: پیامبر ج فرمود: «از ماست کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز میخواند»[٤١١٣]
ز- ابوسعید خدری س میگوید: پیامبر ج فرمود: «المهدي منّي، اجلی الجبهة، اقنی الأنف، یملاً الارض قسطا و عدلاً، کما ملئت ظلماَ و جوراَ، و یملك سبع سنین»[٤١١٤]
(مهدی از من است، پیشانیاش روشنتر و بینیاش باریکتر است، جهان را سرشار از عدالت و داد خواهد کرد، همانگونه مالامال از ظلم و ستم شده است، و هفت سال عمر خواهد کرد.)
میان مهدی سنّی با مهدی شیعه هیچ رابطه و شباهتی یافت نمیشود. اینک به برخی از تفاوتهای موجود درمیان آنها اشاره میشود:
- در نظر اهل سنّت مهدی نامش (محمد بن عبدالله) است که نامش با نام پیامبر ج هماهنگی دارد و اسم پدرش موافق با اسم پدر پیامبر ج است، امّا مهدی رافضه، نامش محمّد بن عسکری است.
- در نظر اهل سنّت، مهدی از فرزند حسن است و مهدی شیعه رافضه از فرزند حسین آمده است.
- در نظر اهل سنّت، مهدی به حالت طبیعی متولد شده و مدت زندگانیاش هم طبیعی و عادی است، در احادیث اشارهای به این نشده که وی در این زمینه با مردم فرق دارد... امّا در نظر شیعه حمل و ولادت او در یک شب صورت گرفته و در حالیکه نُه سال داشته وارد سرداب گردیده و از آن زمان که او وارد سرداب شده بیش از (١٢٥٠) سال میگذرد.
- مهدی اهل سنّت جهت یاری اسلام و مسلمانان ظهور میکند و همه را با یک چشم مینگرد، امّا مهدی شیعه رافضه بطور اختصاصی برای یاری شیعهی رافضی و انتقام گرفتن برای آنها از دشمنانشان ظهور میکند و عرب و قریش را دوست نمیدارد، بلکه تنها با زور و شمشیر با آنها برخورد میکند و در میان اعراب یاور و پیرو نخواهد داشت، همانگونه که روایتهای آنها بر این دلالت کردهاند.
- مهدی سنّی دوستدار صحابه بوده و از آنها خشنود است و به سنّت و روش آنها چنگ میزند و در عین حال، نه تنها امّهات المؤمنین را دوست دارد، بلکه فقط با تعریف و تمجید زیبا و پسند از آنها یاد میکند، امّا مهدی شیعه، صحابه ستیز بوده، به گمان آنها، آنها را از قبرهایشان بیرون میآورد، سپس ایشان را میسوزاند! !
- همچنین امّهات المؤمنین را مورد کینه و دشمنی قرار میدهد، و با عایشه ل دختر ابوبکر صدیق س که یکی از محبوبترین زنان پیامبر ج است، از در دشمنی و ستیز وارد میشود.
- مهدی سنّی، به سنّت پیامبر ج عمل میکند و بیهیچ چون و چرایی همه سنّتها را اقامه میکند، و همه بدعتها را سرکوب مینماید. امّا مهدی شیعه به دینی جدید و کتابی جدید دعوت میکند! !
- مهدی اهل سنّت، مسجدها را برپا مینماید و آنها را آباد و تعمیر میسازد، امّا مهدی شیعه، همۀ مساجد را تخریب مینماید، حتی مسجدالحرام و کعبه و مسجد پیامبر ج را هم نابود میکند. طبق روایتهای آنها، یک مسجد هم بر روی کره زمین باقی نمیگذارد! !
- مهدی اهل سنّت، با کتاب خداوند متعال و سنّت پیامبرش حکومت میکند، امّا مهدی شیعه با حکم آل داود حکم میکند.
- مهدی اهل سنّت از مشرق زمین ظهور میکند، امّا مهدی شیعۀ رافضه از سرداب (زیرزمین) سامراء بیرون میآید.
- مهدی اهل سنّت، یک حقیقت ثابت شده است، که احادیث پیامبر ج و اقوال علمای قدیم و جدید، بیانگر آن بوده و میباشد، امّا مهدی رافضه خیال و توهّم است و هرگز ظهور نخواهد کرد! [٤١١٥]
[٤٠٨٧]- الارشاد مفید، ص ٢٦٣، کشف الغمه، اربلی (٢/٤٣٧) بذل المجهود (١/٢٣٧).
[٤٠٨٨]-بذل المجهود (١/٢٣٧)، معج البلدان، ص (٣/١٧٣).
[٤٠٨٩]- مفید؛ ص ٣٤٦، کشف الغمه، ص (٢/٤٤٦)، بذل المجهود (١/٢٣٧).
[٤٠٩٠]- مصابیح الخبات، محسن عصفور ص ٢٥٥.
[٤٠٩١]- الغیبة، ص ١١٥، بذل المجهود (١/٢٣٨).
[٤٠٩٢]- بذل المجهود (١/٢٩٣).
[٤٠٩٣]- بحارالانوار (٥٢/٢٩١).
[٤٠٩٤]- همان منبع (٢/٣٨٦).
[٤٠٩٥]- همان منبع (٥٢/٣٥٥).
[٤٠٩٦]- الرجعة، احسائی، ص ١٨٤.
[٤٠٩٧]- الغیبة، ص ١٥٤.
[٤٠٩٨]- بذل المجهود، (١/٢٤٧).
[٤٠٩٩]- همان منبع (١/٢٤٩).
[٤١٠٠]- اصول کافی (١/٥٠٥) بذل المجهود (١/٢٧١).
[٤١٠١]- الغیبة، ص ١٠٩.
[٤١٠٢]- الغیبة، ص ١٩٩، بذل المجهود، (١/٢٧١).
[٤١٠٣]- بذل المجهود، (١/٢٧١).
[٤١٠٤]- این سال شماری به نسبت دوران ابن تیمیه است، اما هم اکنون بالغ بر ١١٥٠ سال از آن گذشته است.
[٤١٠٥]- منهاجالسنة (٨/٢٦١-٢٦٢).
[٤١٠٦]- المستدرک (٤/٥٥٧-٥٥٨) آلبانی گفته است: سندش صحیح و رجالش ثقه هستند، سلسله احادیث صحیح شماره ٧١١.
[٤١٠٧]- المهدی، و فقه الشراطه اساعة، محمد اسماعیل ص٣٣.
[٤١٠٨]- السلسلة الصحیحه (١٢٥٩)، و آلبانی حکم به تواتر آن نموده است.
[٤١٠٩]- سنن ابن ماجه (٢/١٣٦٧)، مستدرک حاکم (٤/٤٦٤) و گفته این حدیث بر شرط شیخین صحیح است، و ذهبی با او موافقت نموده است.
[٤١١٠]- النهایة، الفتن و الملاحم (١/٣١)
[٤١١١]- بخاری، کتاب احادیث الانبیاء، (٦/٤٩١).
[٤١١٢]- مسلم، کتاب الایمان (٢/١٩٣) با شرح نووی.
[٤١١٣]- روایت از ابونعیم در اخبار مهدی، آلبانی آن را صحیح دانسته، صحیح الجامع (٥/٧١٧).
[٤١١٤]- سنن ابی داود، کتاب المهدی، شماره ٤٢٦٥.
[٤١١٥]- بذل المجهود (١/٢٥٦-٢٥٧).
رجعت یکی از اصول مذهب شیعه است، و در روایتهای آنان آمده است: «از ما نیست کسی که به رجعت ما معتقد نباشد»[٤١١٦]. ابن باویه در «الاعتقادات» گفته است: «اعتقاد ما دربارهی رجعت این است که رجعت حق است.»[٤١١٧]
و شیخ مفید گفته: «امامیه بر این اتفاق دارند که بسیاری از مردگان به این جهان برمیگردند»[٤١١٨]. طبرسی، حُرّعاملی و دیگر بزرگان شیعه گفتهاند: رجعت مورد اجماع امامیه است»[٤١١٩]. رجعت از بدیهیّات مذهب آنها است و آنها موظفند که به رجعت اقرار کنند و بدان معتقد باشند. کیفیت و چگونگی اعتراف کردن بدان در دعاها، زیارتها، در روز جمعه و همه اوقات، شبیه به اقرار کردن به توحید و نبوّت و امامت و قیامت میباشد[٤١٢٠]. و معنی رجعت: بازگشتن به دنیا پس از مرگ است.[٤١٢١]
فرقههای زیادی از شیعه معتقد به رجوع دوباره ائمه به این زندگی شدهاند. عدهای از آنها هم معتقدند که ابتدا آنها وفات میکنند، سپس به رجعت و بازگشت دوبارهی آنها اعتراف مینماید. عدهای از آنان هم مرگ آنها را انکار کرده، گفتهاند: آنها غایب شده و به زودی بازخواهند گشت. اولین کسی که قایل به رجعت شد، ابن سبأ بود، با این تفاوت که مرگ امام را تصدیق نکرد و گفت: «امام غائب شده و به زودی بازخواهد گشت». اعتقاد به رجعت نزد سبئیه و کیسانیه و دیگران مخصوص به رجعت امام بوده است، امّا در نظر شیعیان اثنی عشریه هم به امام مربوط است و هم به عموم مردم. آلوسی به این اشاره میکند که در قرن سوّم مفهوم رجعت اختصاصی امام به آن معنای عام متحوّل شد.[٤١٢٢]
امّا مفهوم کلی و عام رجعت در نظر امامیه سه گروه را در برمیگیرد:
١- ائمه امامیه، بطوری که مهدی از مخفیگاهش خارج میشود و از غیبتش بازمیگردد و باقی ائمه هم بعد از مرگشان زنده میشوند، و به این دنیا باز میگردند.
٢- والی و رهبر مسلمانان؛ کسانی که - در نظر آنها - خلافت را از صاحبان شرعی آن، یعنی ائمهی امامیه غضب کردند، در نتیجه خلفای مسلمانان زنده میشوند که در رأس آنها ابوبکر و عمر و عثمان ش قرار دارند... و از قبرهایشان به این دنیا بازمیگردند، - آنگونه که شیعه گمان میکنند - تا از آنها انتقامگیری شود؛ زیرا خلافت را به ناحق از اهلش غضب کردند! ! و بدینگونه عملیات شکنجه و قتل و اعدام بر آنها جاری میشود.
٣- عموم مردم، خصوصاً کسی که دارای ایمان خالص و ناب است شیعه هستند، زیرا طبق روایتها و اقوال بزرگان آنها - که همفکر هستند - ایمان خالص به شیعه اختصاص دارد و بقیۀ مردم - به استثنای مستضفعان - کفرشان محض است! [٤١٢٣]
به همین خاطر در تعریف رجعت گفتهاند: عبارت است از رجعت بسیاری از مردگان به دنیا قبل از روز قیامت[٤١٢٤]، و بازگشتن دوباره آنها - پس از مرگ[٤١٢٥]- با قیافه و سیمای اصلی به زندگی.[٤١٢٦]
شیعه برای اثبات رجعت که در میان مسلمانان آنها یگانه فرقهای هستند که بدان معتقد هستند، به قرآن مراجعه کردهاند و چون به خواستهی خود دست نیافتهاند طبق معمول به تأویل باطنی متوسل شده و بصورت خودسرانه و یاوهگویانه در این زمینه پای نهادهاند تا جایی که دلیل ارائه شدهی آنها، به حجت و مدرکی علیه خودشان مبدل شده است و پوچی و انحراف اعتقاد آنها و بیپایگی مذهبشان را نمایش میدهد. مثلاً شیخ مفسرین آنها، معتقد است بزرگترین دلیل بر رجعت این آیه است که میفرماید:
﴿وَحَرَٰمٌ عَلَىٰ قَرۡيَةٍ أَهۡلَكۡنَٰهَآ أَنَّهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ٩٥﴾ [الأنبياء: ٩٥]
غیرممکن است که به سوی ما (برای حساب و کتاب) برنگردند مردمانی که آنان را (در جهان بر اثر کفر و ظلم) نابود کرده باشیم (و این که همان گونه که خود گمان میبرند مرگ آخرین مرحله زندگی ایشان باشد).
وی همچنین میگوید: این آیه بزرگترین دلیل بر رجعت است، زیرا احدی از مسلمانان انکار نمیکند که همه مردم در روز قیامت، بازمیگردند چه آن کس که هلاک شده و چه آن که (هنوز) هلاک نشده است.[٤١٢٧]
با وجود اینکه نه تنها به هیچ وجه بر ادعای آنها دلالت نمیکند، اصلاً علیه خودشان است، علاوه بر این بیانگر عدم برگشت به دنیا میباشد، زیرا معنای آن همانگونه که ابنعباس، ابوجعفر باقر، قتاده و چندین نفر دیگر (از علمایان سرشناس) تصریح کردهاند، این است: حرام و ممنوع است بر اهالی همه آبادیهایی که بخاطر گناهانشان هلاک شدند، که قبل از روز قیامت، به دنیا باز گردند.[٤١٢٨]
این شبیه این فرمودهی خداوند متعال است:
﴿أَلَمۡ يَرَوۡاْ كَمۡ أَهۡلَكۡنَا قَبۡلَهُم مِّنَ ٱلۡقُرُونِ أَنَّهُمۡ إِلَيۡهِمۡ لَا يَرۡجِعُونَ٣١﴾ [يس: ٣١]
«مگر نمیدانند که در روزگاران پیش از ایشان چه ملّتهای فراوانی را (به گناهانشان گرفتهایم و) نابودشان نمودهایم، که هرگز به سویشان باز نمیگردند».
و شبیه این فرمودهی خداوند است:
﴿فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ تَوۡصِيَةٗ وَلَآ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ يَرۡجِعُونَ٥٠﴾ [يس: ٥٠]
«(این حادثه به قدری سریع و برقآسا و غافلگیرانه است که) حتّی توانائی وصیّت نمودن و سفارش کردن نخواهند داشت و حتّی فرصت مراجعت به سوی خانواده و فرزندانشان را پیدا نخواهند کرد».
تکرار «لا» در این آیه، به منظور تأکید معنای نفی از ﴿وَحَرَٰمٌ﴾ میباشد و این یکی از اسلوبهای نزول شگفتآور قرآن است، که در اوج دقت میباشد.
راز این خبر دادن که به دنیا بازنمیگردند، در عین اینکه کاملاً واضح و روشن است، رازگشایی از چیزی است که آنها را متأسف و دلآزرده میسازد و آرزوی بزرگ آنها را بر باد میدهد که زندگی دنیا است[٤١٢٩]. پس وقتی که روشن است منظور از اثبات رجعت در آن، رجعت دوبارۀ مردم در روز قیامت است و شکی[٤١٣٠] در این مسأله نیست (معنی آیه چنین میشود که) عدم رجوع آنها بسوی ما، برای ندا، ممتنع است.[٤١٣١]
اندیشه رجعت و برگشت دوباره به دنیا پس از مرگ، که در نزد شیعه مرسوم است، با عبارت صریح قرآن کریم مخالف است و آیات فراوانی از کتاب خداوند متعال بیپایگی آن را ثابت میکنند، از جمله خداوند متعال فرموده است:
﴿قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ٩٩ لَعَلِّيٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِيمَا تَرَكۡتُۚ كَلَّآۚ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَاۖ وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ١٠٠﴾ [المؤمنون: ٩٩-١٠٠]
«زمانی که مرگ یکی از آنان فرا میرسد، میگوید: پروردگارا! مرا (به دنیا) باز گردانید، تا این که کار شایستهای بکنم و فرصتهائی را که از دست دادهام جبران نمایم. نه! (هرگز راه بازگشتی وجود ندارد). این سخنی است که او بر زبان میراند. در پیش روی ایشان جهان برزخ است تا روزی که برانگیخته میشوند».
بنابراین این فرمودهی خداوند متعال: ﴿وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ١٠٠﴾ «و پشت سر آنان برزخی است تا روزی که براگیخته میشوند.» بطور کلی در عدم رجعت صریح و روشن است.[٤١٣٢]
همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ وُقِفُواْ عَلَى ٱلنَّارِ فَقَالُواْ يَٰلَيۡتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بَِٔايَٰتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢٧ بَلۡ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخۡفُونَ مِن قَبۡلُۖ وَلَوۡ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنۡهُ وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ٢٨﴾ [الأنعام: ٢٧-٢٨]
«اگر تو (ای محمّد!) آنان را مشاهده کنی بدان گاه که ایشان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه میدارند (و هراس جهنّم ایشان را برداشته است، منظرههای وحشتانگیزی را میبینی و سخنهای شگفتانگیزی را میشنوی!) آنان میگویند: ای کاش! (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) به دنیا برمیگشتیم و (در آنجا دیگر) آیات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از زمره مؤمنان میشدیم. بلکه کارهائی که قبلاً (در این دنیا انجام میدادهاند و از خود و دیگران) پنهان میکردهاند، برای آنان آشکار گشته است. اگر هم (به فرض محال به دنیا) برگردانده شوند، به سراغ همان چیزی میروند که از آن نهی شدهاند. ایشان (در وعده ایمان) دروغگویند».
آری، همه اینها به هنگام مرگ و به هنگام روبهرو شدن با خداوند متعال و موقع دیدن آتش میخواهندکه به دنیا بازگرداند، امّا (در همان اوقات) به آنها جواب داده میشود. زیرا در قضا و قدر خداوند متعال قبلاً چنین قید شده که آنها بازنمیگردند.
لذا علما، اعتقاد رجعت و برگشتن به دنیا پس از مرگ را بعنوان شدیدترین مراحل زیادهاندیشی و افراط در بدعت شیعهگری محسوب میکنند.[٤١٣٣] در مسند امام احمد آمده که عاصم بن ضمره که یکی از یاران حضرت علی س بود، به حسن بن علی ب گفت: شیعه گمان میبرد که علی س بازمیگردد، حسن گفت: آن کذّابها دروغ گفتهاند و اگر این را میدانستیم زنانش (بعد از او) ازدواج نمیکردند و ما میراثش را تقسیم نمیکردیم.[٤١٣٤]
مقولهی رجعت و بازگشت به این دنیا - پس از مرگ - به منظور پاداش دادن به نیکوکاران و مجازات بدکاران، با طبیعت این دنیا منافات دارد، زیرا این دنیا، سرای سزا و حساب و کتاب نیست، خداوند متعال هم میفرماید:
﴿كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ وَإِنَّمَا تُوَفَّوۡنَ أُجُورَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۖ فَمَن زُحۡزِحَ عَنِ ٱلنَّارِ وَأُدۡخِلَ ٱلۡجَنَّةَ فَقَدۡ فَازَۗ وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ١٨٥﴾ [آل عمران: ١٨٥]
«هر کسی مزه مرگ را میچشد و بیگمان به شما پاداش و پادافره خودتان به تمام و کمال در روز رستاخیز داده میشود و هرکه از آتش دوزخ به دور گردد و به بهشت برده شود، واقعاً سعادت را فراچنگ آورده و نجات پیدا کرده است و زندگی دنیا چیزی جز کالای فریب نیست».
ابن سبأ یهودی در پایهگذاری اصل رجعت نقش اصلی را بازی کرده است امّا او فقط قائل به رجعت علی بود، همانگونه که او مرگ علی س را نفی کرد آنگونه که امامیه در مورد مهدی خود ادعا میکنند. عقیده به رجعت در نظر شیعهی امامیه، خلاف این قاعده است که یکی از ضروریات و بدیهیّات معلوم دین است مبنی بر اینکه: قبل از روز قیامت هیچ حشری در کار نیست و خداوند متعال هرجا که کافر یا ستمگری را تهدید کرده، وی را صرفاً به روز قیامت تهدید کرده است؛ و از سوی دیگر با آیات و احادیث متواتری که بطور صریح و روشن میگویند: قبل از روز قیامت، هیچ برگشتی به دنیا وجود ندارد، منافات و تضاد دارد.[٤١٣٥]
[٤١١٦]- اصول شیعة الامامیة(٢/١١٠٣).
[٤١١٧]- اعتقادات، ص ٩٠.
[٤١١٨]- اوائل المقالات، ص ٥١.
[٤١١٩]- مجمع البیان (٥/٥٢)، الا یقاظ من المجعة ص ٣٣.
[٤١٢٠]- منبع سابق، ص ٦٤.
[٤١٢١]- القاموس (٣/٢٨)، مجمع البحرین (٤/٣٣٤).
[٤١٢٢]- روح المعانی (٥/٢٧)، ضحی الاسلام احمد امین (٣/٢٣٧).
[٤١٢٣]- اصول شیعة الامامیة(٢/١١٠٥).
[٤١٢٤]- اوائل المقالات، ص ٥١.
[٤١٢٥]- اصول شیعة الامامیة(٢/١١٠٥).
[٤١٢٦]- اوائل المقالات، ص ٩٥.
[٤١٢٧]- تفسیر قمی(٢/٧٦) در بالای صفحه این عنوان قرار داده شده: بزرگترین دلیل بر رجعت.
[٤١٢٨]- تفسیر ابن کثیر (٣/٢٠٥).
[٤١٢٩]- تفسیر قاسمی(١١/٢٩٣).
[٤١٣٠]- اصول شیعة الامامیة(٢/١١١٢).
[٤١٣١]- فتح القدیر (٣/٤٢٦).
[٤١٣٢]- مختصرالتحفة، ص ٢٠١.
[٤١٣٣]- اصول شیعة الامامیة(٢/١١٢).
[٤١٣٤]- مسند احمد (٢/٣١٢)، احمد شاکر گفته است: سندش صحیح است.
[٤١٣٥]- اصول شیعة الامامیة(٢/١١٢٤).
یکی از اصول شیعۀ امامیه تئوری بداء برخداوند متعال است و در این مقوله تا جایی اغراق و افراط کردهاند که گفتهاند: خداوند متعال با هیچ عبادتی همچون بداء پرستش نشده است![٤١٣٦] (یعنی ادعای بداء و تغییر تصمیم برای خداوند از هر عبادتی بزرگتر است!!!).
نیز گفتهاند: «خداوند متعال با چیزی مانند بداء تعظیم نشده است.»[٤١٣٧] «و اگر مردم میدانستند که پذیرفتن (تئوری) بداء تا چهاندازه برای آنها پاداش آفرین است، همواره پیرامون آن سخن میگفتند»[٤١٣٨]، «وخداوند متعال هیچ پیامبری نفرستاده مگر اینکه شراب را حرام کند و برای خداوند متعال به «بداء» اقرار و اعتراف کند».[٤١٣٩]
چنین بنظر میرسد بنیانگذار این اعتقاد برای امامیه همان آقای کلینی (ت ٣٢٨ یا ٣٢٩ ه) است که در نزد آنها به (ثقة الاسلام) ملقب است. چون، این نظر و اعتقاد را در بخش اصول اعتقادی الکافی قرار داده و آنها را در قسمت کتاب توحید هم گنجانده و بابی را به عنوان باب (بداء) بدان اختصاص داده و شانزده حدیث از احادیث منسوب به ائمه را در آن ذکر کرده است.[٤١٤٠]
اگر برای تعریف و شناختن معنای «بداء» به زبان عربی مراجعه کنیم، میبینیم که قاموس لغت میگوید! (بدا، بدواً، بداءة): یعنی آشکار شد و بدا له فی الامر و بداء و بداة: یعنی در مورد آن رأی جدیدی یافت.[٤١٤١]
بنابراین، بداء در لغت دارای دو معنا است:
١- ظهور بعد از خفا و پنهان شدن، میگویی: (بدا سور المدینة): یعنی دیوارهای شهر نمایان شدند.
٢- پدید آمدن نظریهای جدید. فراء میگوید: بدا لی بداءً، یعنی: برای من نظریۀ دیگری نمایان و ظاهر شد. جوهری گفته است: بدا له في الأمر بداءً: یعنی در ارتباط با آن، رأی دیگری برایش بوجود آمد[٤١٤٢]. و هر دو معنی در قرآن وارد شدهاند.
به معنای ظهور و آشکار شدن این فرمودهی خداوندمتعال است:
﴿وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُۖ﴾ [البقرة: ٢٨٤]
«و اگر آنچه را که در دل دارید آشکار سازید یا پنهان دارید، خداوند شما را طبق آن محاسبه میکند».
و بمعنی پدید آمدن رأی و تصمیم جدید این فرمودهی خداوند که میفرماید:
﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ٣٥﴾ [يوسف: ٣٥]
«بعد از آن که نشانهها (و علائم پاکدامنی یوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدّتی زندانی کنند».
روشن است که مفهوم مقولهی بداء با هر دو معنی که دارد، مقتضی سبقت جهل و نادانی بر علم و آگاهی است و البته که محال است خداوند متعال ابتدا در مورد چیزی آگاهی نداشته باشد و بعداً آگاهی حاصل کرده باشد. نسبت دادن چنین چیزی به خداوند متعال از بزرگترین کفرها است! پس چگونه انثیعشریه مقولهی بداء را یکی از بزرگترین عبادتها، قلمداد کرده و میگوید: هیچ چیز بهاندازهی بداء نمیتواند موجب تعظیم خداوند متعال گردد؟! پاک و منزهی تو خدایا! براستی که این تهمتی بزرگ است.[٤١٤٣]
این مفهوم زشت و ناپسند در کتابهای یهود هم ملاحظه میشود؛ در توارت که یهودیان به دلخواه خود آن را تحریف کردهاند، عبارتها و نصوصی آمدهاند که در حاوی نسبت دادن معنای بداء به خداوند متعال.[٤١٤٤]
و چنین بر میآید که ابن سبأ یهودی درصدد بر آمده که این مقوله را که از توارت خودشان اقتباس کرده در جامعهی اسلامی اشاعه دهد. خواستهی او این بود که به نام تشیع و در زیر چتر دعوت به ولایت علی س در جوامع اسلامی این مقوله را رواج دهد، چون سبئیها همه قایل به «بداء» هستند و بر این باورند که خداوند متعال (بعداً به مروز زمان) چیزهایی برایش روشن میشود.[٤١٤٥]
سپس این مقوله، به فرقهی کیسانیه، یا مختاریه انتقال یافت. مختاریه به پیروان مختار بن ابن عبید ثقفی گفته میشود، همان فرقهای که به تئوری «بداء» و اهتمام و پایبندی به آن به عنوان یک عقیده، شهرت یافت.[٤١٤٦]
شیوخ شیعه پیروان خود را به اینکه بالاخره زمام امور را در دست خواهند گرفت و حکومت از آنِ، آنان خواهد شد امیدوار کردند. و برای این مسأله هفتاد سال را در نظر گرفته و تعیین کردهبودند، آن هم در روایتی که به ابوجعفر نسبت دادهاند. و چون پس از گذشت آن هفتاد سال، آب از آب تکان نخورد، پیروان گلایه و شکوا سرداند، و آقایان و سران بزرگ شیعه برای نجات از بحران گفتند: برای خداوند متعال چنین ظاهر شد که این وعده را تغییر دهد! [٤١٤٧]
این در حالی است که قرآن کریم بر اثبات صفت «علم مطلق و بینهایت» برای خداوند متعال و بطلان عقیدهی بدا که رافضیه به او نسبت میدهند، دلالت کرده است. همان عقیدهای که جهل را به خداوند متعال نسبت داده است، و آیاتی که بیانگر اثبات صفت دانش خداوند متعال هستند، بسیار فراوانند، از جمله:
﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ٥٩ وَهُوَ ٱلَّذِي يَتَوَفَّىٰكُم بِٱلَّيۡلِ وَيَعۡلَمُ مَا جَرَحۡتُم بِٱلنَّهَارِ﴾ [الأنعام: ٥٩-٦٠]
«گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است و هیچ برگی (از گیاهی و درختی) فرو نمیافتد مگر این که از آن خبردار است و هیچ دانهای در تاریکیهای (درون) زمین و هیچچیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر این که (خدا از آن آگاه و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است. خدا است که در شب شما را میمیراند و در روز شما را برمی انگیزاند و او میداند که در روز (که زمان عمده جنب و جوش و تلاش و کوشش است) چه میکنید و چه فراچنگ میآورید».
و میفرماید: ﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ١٤﴾ [الملك: ١٤]
«مگر کسی که (مردمان را) میآفریند (حال و وضع ایشان را) نمیداند، و حال این که او دقیق و باریک بین بس آگاهی است؟!»
ابن تیمیه / میگوید: این آیه از چند جهت برای اهل نظر و اهل استدلال قیاس عقلی بر ضرورت علم و دانش خداوند متعال بهاشیاء دلالت میکند:
اوّل: این که خداوند خالق و آفریدگار آنها است و خلق و آفرینش همان ابداع و نوآوری با تقدیر و ارزیابی است و این چنین میطلبد که به لحاظ علمی و آگاهی قبلاً مقدّر شود و بعداً در خارج پدید آیند.
دوّم: اینکه مستلزم اراده، خواست و مشیّت خداست و اراده مقتضی تصوّر مراد، آگاهی و شعور نسبت به آن است.
سوّم: آن علم و آگاهی تامّ و مطلق از خداوند متعال صادر میشود و سبب تامّ آن هم خداوند متعال است و علم و آگاهی به اصل مسأله و سبب آن، موجب علم به فرع مسبّب است، پس علم خدا نسبت به خود، لازمهاش علم به همه چیزهایی است که از او صادر میشود.
چهارم: خداوند ذاتاً لطیف است، پس باریک بین است، خبیر و آگاه به هر مخفی و پنهان شدهای است و این هم مقتضای علم است و ذاتاً با همهی صفات از همهاشیاء بینیاز است[٤١٤٨]، همانگونه که آیات قرآن بر تقدیر و ارزیابی جهان هستی قبل از آفرینش دلالت میکند، آن هم بنا بر علم سابق خداوند به جهان هستی قبل از وجود آن است، و میفرماید: ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا٢﴾ [الفرقان: ٢]
«همه چیز را آفریده است و آن را دقیقاًاندازهگیری و کاملاً برآورد کرده است».
و فرمود: ﴿ٱلَّذِي خَلَقَ فَسَوَّىٰ٢ وَٱلَّذِي قَدَّرَ فَهَدَىٰ٣﴾ [الأعلى: ٢-٣]
«(همان خداوندی که (چیزها را) میآفریند و سپس (آنها را هماهنگ میکند و) میآراید خداوندی کهاندازهگیری میکند و (هرچیزی را آن گونه که شایسته و بایسته است میآفریند، و آن گاه آن را به کاری) رهنمود مینماید)».
این آیات بزرگترین دلیل علیه رافضه است که ادعا میکنند خداوند (پناه بر خدا) تا بعد از رخداد حادثهها از آنها خبر ندارد و نیز گمانشان بر این است که خداوند بنا به تجدید مصلحت، تصمیماتش را تغییر میدهد. ولی خداوند متعال قبل از آفرینش این هستی همه چیز را ارزیابی کرده و چیزی در جهان وجود ندارد که از تقدیر و تدبیر خدا خارج باشد و نیز چیزی از آنچه خداوند قبل از آفرینش مخلوقات و وجود کائنات در لوح المحفوظ ثبت کرده خارج نمیشود، ولی ستمگران آیات خدا را انکار میکنند[٤١٤٩].
همچنین سنّت صحیح بر اثبات صفت علم خداوند متعال دلالت میکند، بخاری روایت کرده که رسول خدا ج فرمود: «مفاتیح الغیب خمسٌ لا یعلمها إلاّ اللهُ: لا یعلم ما في غدٍ إلاّ الله، و لا یعلم ما تغیض الأرحام إلاّ الله، و لا یعلم متی تأتی المطر إلاّ الله، وما تدري نفس بأیّ أرض تموت، ولا یعلم متی تقوم السّاعة إلاّ الله»[٤١٥٠]: (کلیدهای غیب پنج تا هستند که جز الله تعالی کسی از آنها اطلاع ندارد: کسی جز خداوند نمیداند فردا چه اتّفاق خواهد افتاد، جز خداوند کسی نمیداند درون رحم جاندار حامله نر است یا ماده، کسی جز خداوند نمیداند چه وقتی باران میبارد، کسی نمیداند در کدامین سرزمین میمیرد و جز خداوند کسی از زمان برپا شدن قیامت خبر ندارد).
اموری که در این حدیث ذکر شده، مربوط به آینده هستند که قبل از بوجود آمدنشان خداوند متعال از آنها با خبر و مطّلع است.
در کتابهای شیعه، در میان آن مجموعهی سرسام آور خرافات و اباطیل، روایاتی ذکر شده که شاید نشان دهندهی پیوند آنها با اهل بیت باشد و چون از معنای حق تعبیر میکنند، لایق به آن برگزیدگان باشد وشاید هم اثر شیعیان میانه رو باشند. از منصور بن حازم روایت شده که گفت: از اباعبدالله سؤال کردم: آیا ممکن است امروز چیزی اتفاق بیفتد که دیروز خداوند از آن خبر نداشته باشد؟ فرمود: هر کس چنین میگوید خدا خوار و ذلیلش کند، آیا مگر علم گذشته و آینده نزد خدا نیست؟ گفت: البته، قبل از آفرینش خلق، همه برای خدا معلوم بودهاند.
[٤١٣٦]- اصول کافی (١/١٤٦).
[٤١٣٧]- اصول کافی (١/١٤٦).
[٤١٣٨]- اصول کافی (١/١٤٨).
[٤١٣٩]- منبع سابق.
[٤١٤٠]- اصول شیعة الامامیة(٢/١١٣٣).
[٤١٤١]- القاموس المحیط (٤/٣٠٢).
[٤١٤٢]- الصحاح (٦/٢٢٧٨)، لسان العرب (٦/٦١٤).
[٤١٤٣]- اصول شیعة الامامیة(٢/١١٣٥).
[٤١٤٤]- همان منبع (٢/١١٣٥).
[٤١٤٥]- التنبیة و الرد، مسلطی. ص ١٩.
[٤١٤٦]- اصول شیعة الامامیة(٢/١١٣٥).
[٤١٤٧]- تفسیر عیاشی (٢/٢١٨)، بحارالانوار (٤/٢١٤).
[٤١٤٨]- الفتاوی (٢/٢١١)
[٤١٤٩]- بذل المجهود (١/٣٤٠)
[٤١٥٠]- بخاری، ش ٤٦٩٧
اعتقادات و موضع گیری اهل بیت نسبت به شیعهی رافضی، مانند سایر اهل سنّت بود، و معتقد بودند که شیعه از سنّت و راه و روش رسول خدا ج منحرف و گمراه شدهاند و از حق فاصله گرفتهاند. نکوهش و مذمت اهل بیت نسبت به رافضه از دیگران شدیدتر بود، چون شیعه آن عقاید فاسد و دروغهای بیشمار خود را به اهل بیت نسبت میدادند. اهل بیت با عبارات متعدّد و متنوّع به مذمّت و نکوهش رافضه و اظهار برائت از عقاید آنها میپرداختند. از جمله بیاناتی که برای اعلام بیزاری از شیعهی رافضه و پایه گذاری اصول عقیدهی اهل سنّت از آنها نقل شده به شرح ذیل است:
بهترین افراد این امّت بعد از پیامبرش ابوبکر س است سپس عمر س[٤١٥١].
و نیز از او نقل است که گفت: «هر کس مرا بر شیخین تفضیل و برتری دهد، حد تهمت زننده را بر او اجراء خواهم کرد.»[٤١٥٢]
در صحیحین آمده است که وی به هنگام تشیع جنازهی عمر س دربارهی او گفت: «پس از خودت کسی را باقی نگذاشتی که عمل کردن به رفتار او، از عمل کردن به رفتار و عملکرد تو برای من خوشایندتر باشد و من با آن عمل به دیدار خداوند متعال بروم! و بخدا سوگند من همواره گمان میبردم که خداوند متعال تو را در کنار دو یارت جمع میکند، زیرا من بسیار میشنیدم که پیامبر ج میفرمود: من و ابوبکر و عمر رفتیم.... و من گمان میکردم که خداوند متعال تو را همراه آن دو قرار دهد!»[٤١٥٣]
این روایتهای به اثبات رسیده از حضرت علی س، - همانگونه که قبلاً اشاره شد - با عقیدهی رافضیه در مورد ابوبکر و عمر ب تناقض دارد و نشان میدهد که علی س از رافضه و از اعتقادشان مبراء است، وهمچنین نشان میدهند که ابوبکر، عمر و همه اصحاب را دوست داشته است - همانگونه که قبلاً بیان کردیم - و به فضیلت و برتری شیخین برخویشتن اقرار کرده است و بیان داشته اگر کسی وی را بر آن دو ترجیح دهد، مجازات میبیند و آرزو کرده که با عملی همانند عمل و رفتار عمر س به دیدار خداوند متعال بشتابد. آری خداوند متعال هم از او و هم از سائر اصحاب پاک و بیآلایش پیامبر ج راضی شد. اصحابی که از همه افترائات و تهمتهایی که شیعهی رافضی و خوارج گمراه و منحرف به آنها میزنند، کاملاً پاک و بیگناه میباشند.
بعد از علی س، پسرانش آمدند و از رافضه و عقیده و انتقاد آنها از عقیدۀ اهل سنّت ابراز برائت نمودند.[٤١٥٤]
عمرو بن اصم میگوید: به حسن گفتم: شیعه گمان میبرند که علی قبل از روز قیامت، زنده میشود. گفت: بخدا دروغ گفتهاند. اینها شیعه نیستند، اگر ما میدانستیم که او زنده میشود، زنانش را به ازدواج (کسی) در نمیآوردیم و مالش را تقسیم نمیکردیم.[٤١٥٥]
ابونعیم روایت کرده: به حسن بن علی ب گفته شد: مردم میگویند: تو خواهان خلافت هستی؟ گفت: جمجمههای عرب در دست من بود، با هر کس که من میخواستم بجنگم آنها هم میجنگیدند و با کسی که من صلح و آشتی بر قرار میکردم، عرب هم میکردند. امّا خلافت را بخاطر رضایت خداوند متعال و صیانت از ریختن خون امت محمّد رها کردم.[٤١٥٦]
امام حسین در رابطه با شیعیان عراق که با او مکاتبه کردند، و وعدهی یاری و همکاری داده بودند، سپس از او جدا شدند و او را به دشمنانش تسلیم کردند، میگفت: «خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند. (تو خود میدانی) که با برادرم چه کردند. امورشان را آشفته و نابسامان گردان و جمعشان را متفرّق و تعداد آنها را کم کن!»[٤١٥٧].
سرانجام، نتیجهی خیانت و درمانده کردن و رهاکردنش از سوی آنها این بود که حضرت حسین و عموم اهل بیت همراهش، پس از آن که خائنان از او جدا شدند، شهید شدند. واقعاً که کشته شدنش لکهی عار و فاجعهای بزرگ بود که قلب هر مسلمانی را داغدار میکند.[٤١٥٨]
از علی بن حسین ثابت است که گفت: «ای اهل عراق، ما را اسلامگونه دوست داشته باشید نه بت گونه، حب و علاقهی شما دربارهی ما طوری افراطی شده که برای ما مایهی عار و ننگ شده است! !»[٤١٥٩]. از آن مرحوم نقل است که جماعتی از اهل عراق پیش وی آمدند و در مورد ابوبکر و عمر و عثمان ش زبان به بدگویی گشوند. وقتی که سخنانشان به پایان رسید، فرمود: بگویید ببینیم! آیا شما آن مهاجران نخستین هستید که از دارایی خود دست برداشته و سرزمین خود را بقصد کسب فضل و رضایت خداوند متعال ترک کردند و خدا و رسولش را یاری دادند که خدا به آنان وعدهی رستگاری داده؟! گفتند: خیر. گفت: پس حتماً شما کسانی هستید که در مدینه و در سرای ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانی را که بسویشان هجرت کنند، دوست میدارند و در دل خود نیازی به آنچه که دادهاند، احساس نمیکنند و بر نفس خود ایثار میکنند اگرچه خود شدیداً بدان نیاز داشته باشند، و از بخل و تنگدلی نفسشان در هستند، که قطعاً رستگارند؟! گفتند: خیر. آنگاه علی بن حسین گفت: پس من هم گواهی میدهم که شما جزو آن کسانی نیستید که خداوند متعال دربارۀ آنها فرموده است: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ١٠].
«کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند، میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز. و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».[٤١٦٠]
محمّدبن علی س میگوید: فرزندان فاطمه متفقاً بر این جمع شدهاند که دربارهی ابوبکر س و عمر س بهترین سخن را بگویند.[٤١٦١] و آن مرحوم به جابر جعفی گفته است: جماعتی در عراق هستند که گمان میبرند من به آنها دستور دادهام که دربارهی ابوبکر و عمر بد گویی کنند! به آنها خبر بده که من از آنها نزد خداوند متعال اعلام بیزاری و برائت میکنم. خداوند متعال هم از آنها بری است. قسم به کسی که جان محمّد در دست اوست، اگر والی میشدم (و قدرتی داشتم) با ریختن خون آنها به خداوند متعال تقرّب میجستم، اگر من برای آن دو بزرگوار طلب آمرزش ننمایم و نسبت به آنها ابراز محبت و مهرورزی نکنم، شفاعت محمّد ج شامل حالم نمیشود. براستی که دشمنان خداوند متعال از آن دو بیخبر و غافل هستند.[٤١٦٢]
و از بسام الصیرفی نقل است که گفت: از ابوجعفر درباره ابوبکر و عمر پرسیدم: گفت: بخدا ولایت آنها را میپذیرم و برای آنها طلب آمُرزش میکنم. و با هر کس از اهل بیتم که برخورد کردهام، دیدهام که ولایت آنها را پذیرفته و آنها را دوست داشته است.[٤١٦٣]
زید بن علی گفته است: ابوبکر امام شاکرین بود، سپس این آیه را خواند:
﴿وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾ [آل عمران: ١٤٤]
«و خداوند بزودی شاکران را جزا و پاداش خواهد داد».
سپس فرمود: برائت از ابوبکر به منزلهی برائت ازعلی است[٤١٦٤]. - خدا از هر دوی آنها راضی باد - پس اگر خواستی جلو بینداز و اگر خواستی عقب بیانداز! [٤١٦٥]
عبدالجبّار بن عباس همدانی میگوید: جعفر بن محمّد به سوی آنها آمد و در آن حال آنها میخواستند از مدینه کوچ کنند. آنگاه گفت: شما - اگر خدا بخواهد - از شایستگان و صالحان اهل شهر خودتان میباشید. پس از طرف من به کسانی که گمان میبرند من امام معصوم و واجبالاطاعه هستم، بگوئید که من از آنها بری و بیزار هستم[٤١٦٦]. هر کس که گمان برد من از ابوبکر و عمر بیزاری میجویم، باید بداند که من از او بری میباشم و بیزاری میجویم و نسبتی با او ندارم.
سالم بن عبدالله بن عمر گوید: جعفر به من گفت: ای سالم، آن دو (شیخین) را دوست داشته باش و از دشمنانشان تنفّر داشته باش! چون آن دو، امام هدایت من بودهاند، سپس جعفر گفت: آیا کسی به جدش ناسزا میگوید؟! ابوبکر جدّ من است، اگر من آنها را دوست نداشته و از دشمنانشان ابراز برائت نکرده باشم شفاعت محمّد ج در روز قیامت شامل حالم نخواهد شد.[٤١٦٧]
جعفر بن محمّد همواره میگفت: در مورد شفاعت برخودم به چیزی امید ندارم جز اینکه امید دارم شفاعتی که برای پدرم میشود، برای من هم بشود. چون او دوباره مرا به دنیا آورد.[٤١٦٨]
دربارهی آن مرحوم نقل است که در مورد حضرت ابوبکر و عمر مورد سؤال قرار گرفت، درجواب گفت: تو دربارۀ دو مرد از من سؤال میکنی که از میوههای بهشت خوردهاند[٤١٦٩] و گفته است: خداوند متعال بری و بیزار است از کسی که از ابوبکر و عمر اظهار برائت کند.[٤١٧٠] امام ذهبی به دنبال این روایت گفته است: میگویم: این قول از جعفر صادق به تواتر رسیده است. خدا را گواه میگیرم که او در سخنش صادق است و برای کسی دورویی و نفاق اعمال نکرده است. خدا رافضه را مقبوح و زشت گرداند! [٤١٧١]
چنانچه ملاحظه میکنید این سخنان ائمه پاک و طاهر است که شیعه ادعای امامت و ولایت آنها را دارند و عقیدهی خود را به آنها نسبت میدهند. دیدگاه و موضع آنان در برابر عقیدهی رافضه و دین آنها کاملاً روشن و واضح است. از آنها و همهی آنچه که بوسیلهی اعتقاد خود به ائمه نسبت میدهند، بری هستند و طعنه و زبان زخم آنها به صحابه و همسران پیامبر ج را به هیچ وجه قبول ندارند. واقعاً که اعتقاد ائمهی اهل بیت همان اعتقاد اهل سنّت است و در ظاهر و باطن در ارتباط با هر مسألهی بزرگ یا کوچک، یکسان است. این عقیدهای است که آنها در پرتو آن دینداری کردند و بر اساس آن دوست و دشمن گرفتند. هر کس غیر از این، عقیدهی دیگری را به آنها نسبت دهد، بر آنها دروغ گفته و به آنها ظلم کرده است. خدا رحمت کند ایشان را، رحمتی واسع و فراگیر و خدا خوار و ذلیل کند کسی را که این اکاذیب را به آنها چسبانده است! [٤١٧٢]
[٤١٥١]- لالکائی (٧/١٣٦٦-١٣٩٧).
[٤١٥٢]- سنت، ابن ابی عاصم، ص ٦١.
[٤١٥٣]- بخاری، شماره (٢٦٨٥).
[٤١٥٤]- الانتصار للصحب و الآل، ص ١٤٤.
[٤١٥٥]- سیر اعلام النبلاء (٣/٣٦٣).
[٤١٥٦]- حلیة الاولیاء (٢/٣٧).
[٤١٥٧]- سیر العلام انبلاء (٤/٣٠٢).
[٤١٥٨]- سیر العلام انبلاء (٤/٣٠٢).
[٤١٥٩]- مصدر سابق (٤/٣٩٠).
[٤١٦٠]- الحلیة (٣/١٣٧).
[٤١٦١]- سیر اعلام النبلاء (٤/٤٠٦).
[٤١٦٢]- الاعتقاد، بیهقی، ص ٣٦١.
[٤١٦٣]- سیراعلام النبلاء (٤/٣٠٤).
[٤١٦٤]- شرح اصول اعتقاد اهل سنت (٧/١٣٠٢).
[٤١٦٥]- نهی از ناسزا گویی به صحابه، مقدسی ص ٧٥.
[٤١٦٦]- سیراعلام النباء (٦/٢٦٥٩).
[٤١٦٧]- سیر العلام النبلاء (٦/٢٥٨).
[٤١٦٨]- همان منبع (٦/٢٥٥).
[٤١٦٩]- الانتصار للصحب و الآل، ص ١١٩.
[٤١٧٠]- سیر العلام النبلاء (٦/٢٦٠).
[٤١٧١]- سیر العلام النبلاء (٦/٢٦٠).
[٤١٧٢]- الانتصار للصحب و الآل، ص ١٢٠.
از اثنای مباحث (سابق) برای ما روشن شد که شیعه تا چه حدی دچار بدعتگذاری و انحراف از کتاب خداوند متعال و سنّت پیامبر ج و خلفای راشدین ش شده و فاصله گرفتهاند. فهمیدیم که کتابهای معتبرشان در زمینهی توحید، تفسیر، حدیث و غیره چه خطرها و زیانهای بزرگی را در خود جای دادهاند! واقعاً که چه آسیب و زیانهایی را این کتابها متوجه اساس دین و اصول اعتقادی مسلمان نکردهاند!! بنابراین دعوت برای تقریب با شیعه مستلزم اعتراف ضمنی به منابع و مراجع شیعه است، که واقعاً آنگونه و آنقدر که این کتابها توانستهاند با نام اسلام دین و شریعت خدا را تغییر دهند، هرگز خاورشناسنان و مبلغان مسیحی نتوانستهاند، بلکه دسیسههای خاورشناسی و تبشیری هم از منابع آنها جوشیده و بر اساس شبهافکنیها و افسانههای آنها برای فاسد کردن و نابود کردن اسلام و یارانش، توطئهگرانه عمل مینماید. از همینروی، رابطهی تنگاتنگ و بلکه تشابه تمام عیاری میان شبهافکنی، تشکیک و گمانهزنیهای خاورشناسان و مبلغان مسیحی با نظریات شیعهی روافض ملاحظه میشود، البته این چیز جدیدی نیست، بلکه جای دارد که رساله و پایان نامهی علمی مخصوصی درباره روابط شیعه با مستشرقین و گروههای تبشیری نوشته شود - بلکه از قدیمالایام، دشمنان اسلام «نظرات» رافضه را بعنوان تکیه گاهی جهت اسلامستیزی و مسلمانستیزی استعمال کردهاند. سپاهیان شیعهی رافضی بعنوان پیشرفتهترین سلاح در دست دشمنان اسلام بودند و شیعهگری برای همه کینهتوزان و دینستیزان و کژروانی که در صدد بودند کاخ اسلام را ویران نمایند پناهگاه بود.
روزهای تاریخ سرشار از توطئهها و دسیسهها و دشمندوستیها و حمایت کردن از دشمنان مسلمانان از سوی شیعهها است. یکی از روشنترین دلایل این است که شیعه به مشروعیّت و رسمیت حکومت اسلامی ایمان ندارند مگر آن حکومتی که قرار است (مهدی موعود برایشان) بیاورد که بیش از یازده قرن است غائب است! ! به همین خاطر، دشمنان اسلام و مسلمانان از این طریق توانستند روزنهای برای وارد شدن به قلبشان پیدا کنند.[٤١٧٣]
ابن تیمیه / میفرماید: بسیاری از شیعیان رافضی از صمیم قلب، کافران را بیشتر از مسلمانان دوست دارند، لذا وقتی ترکهای کافر(مغول) از منطقهی شرق هجوم آوردند، مسلمانان را قتلعام کردند و خون آنها را در سرزمینهای خراسان، عراق، شام، عربستان و غیره ریختند، رافضه در این زمینه با آنها همکاری میکردند، همچنین روافضیهای شام و حلب و غیره بیش از همه آنها را در راستای قتل و کشتار مسلمانان یاری دادند. بدینسان، همان مسیحیانی که مسلمانان شام را کشتند، از پشتیبانی عظیم رافضیها برخوردار بودند. بنابراین آنها همواره کفار اعم از مشرک، مسیحیان و غیره را دوست داشته و آنها را در راستای قتلعام مسلمانان یاری میدادند[٤١٧٤]. برای تأیید این مطلب شواهد تاریخی کافی است، از جمله:
خلاصه این حادثه چنین است که ابن علقم وزیر «مستعصم» خلیفهی عباسی بود، خلیفه نیز مانند پدر و جد خود بر مذهب و اعتقاد اهل سنّت بود، امّا مقداری نرم و آسانگیری بود و چنانکه باید هوشیار و آگاه نبود. این وزیر شیعی هم جهت براندازی حکومت خلافت و نسلکشی اهل سنّت و برپایی حکومت رافضی مدام برنامهریزی میکرد. از این روی با سوء استفاده از مقام خود و غفلت خلیفه دسیسهی خود را علیه خلافت به مرحلهی اجرا گذاشت. گامهای این دسیسه در سه مرحله نمایانگر بود:
الف- مرحله اول: از پای درآوردن و ضعیف کردن سپاه و در تنگناه قرار دادن مردم، بطوری که سعی کرد که شهریهی سربازان مسلمانان را قطع کند. ابن کثیر / گفته است: این آقای وزیر سعی فراوانی میکرد که شهریه و مقرری سربازان را قطع کند و سهمیهی آنان را از دیوان حذف نماید. لذا تعداد سربازان در آخرین روزهای مستنصر بالله نزدیک به صد هزار نفر رزمنده بودند، امّا پیوسته برای کاهش تعداد آنها تلاش نمود تا اینکه فقط ده هزار نفر باقی ماندند.[٤١٧٥]
ب- مرحله دوم: مکاتبه و معاهده با مغولها
ابن کثیر میگوید: سپس با مغولها مکاتبه کرد و آنها را به این طمع واداشت که آن سرزمینها را اشغال کنند و در این زمینه برای آنها آسان کاری کرد و حقیقت حال را برای آنها بازگفت و از ضعف و ناتوانی سپاه اسلام برای آنان رازگشائی کرد.[٤١٧٦]
ج- مرحله سوم: جلو گیری از مقابله با مغولها و دلسرد کردن خلیفه و مردم
او عموم مردم را از جنگیدن[٤١٧٧] با مغولها بازداشت و به خلیفه و اطرافیانش چنین القاء کرد که پادشاه مغولها خواهان مصالحه با آنها است و به خلیفه اشاره داد که بطرف او خارج شود و خود را به خدمت او برساند تا صلحنامه بر سر اینکه نصف مالیات عراق برای آنها باشد و نصف دیگرش برای خلیفه، ما بین آنها منعقد و امضاء شود. در نتیجه خلیفه با هفتصد نفر سواره، از قاضیان و فقهاء و فرماندهان و سرشناسان بسوی او رهسپار شد و بالآخره با این حیله، قتل خلیفه و سایرین که رهبران و پیش کسوتان و فرماندهان مسلمانان بودند صورت پذیرفت، بدون اینکه مغولها زحمتی بخود بدهند! !
جماعتی از رافضه و دیگر منافقان به هولاکو اشاره دادند که با خلیفه مصالحه نکند و وزیر ابن علقمی به او گفت: اگر صلح بر نصف به نصف مالیات منعقد شود، این امر فقط یک یا دو سال ادامه خواهد داشت، پس مسأله به روال عادی و قبلی خود بازخواهد گشت. علاوه بر این آنها قتل خلیفه را در نظر وی آراستند. و گفته میشود: خلیفه با اشارهی وزیر علقمی و نصیر طوسی کشته شد[٤١٧٨]. سپس به سوی بغداد مایل شدند و هر چه توانستد مردان، زنان، پیرمردان، کهنسالان و جوانان را قتلعام کردند و فقط مسیحیان و کافران ذمی و پناهندگان به آنها و به خانه و سرای ابن علقم نجات یافتند. آنچنان که گفته میشود آنها در آن جنگ، کم و چند ملیون به خاک و خون کشیدند، بطوری که اسلام تا آن زمان شاهد چنین جنایت و خونریزی بزرگی نشده بودند. آنها هاشمیان را اعم از زن و مرد و اعم از عباسی و غیر عباسیها را به اسارت گرفتند!
حال سؤال ما این است که ایا کسی که دشمنان کافر را به جان اهل بیت و دیگر مسلمانان میاندازد، میتواند دوستدار آل بیت رسول خدا باشد؟!![٤١٧٩]
آری، خطیبان، امامان جمعه و جماعت، حافظان و حاملین قرآن را به قتل رساندند و مساجد و جمعه و جماعات چندین ماه تعطیل و منحل شدند. هدف ابن علقم این بود که سنّت را بکلی نابود کند و بدعت رافضی گری را غالب و پیروز گرداند و برای رافضه مدرسه و مکتبی بزرگ ایجاد کند، که به وسیلهی آن بتوانند مذهب خود را گسترش دهند.
امّا خداوند متعال او را موفق به انجام این کار نکرد و به آرزوی دیرینش نرسید، بلکه این نعمت را از او پس گرفت و دیری نپایید که پس از چند ماه از آن حادثه چهره در نقاب خاک کشید. و پسرش را نیز بعد از او راهی مسیر او کرد!![٤١٨٠]
در حکومت صفوی که بنیانگذار آن شاه اسماعیل صفوی بود، شیعهگری به زور بهایرانیها تحمیل شد و بعنوان مذهب رسمیایران معرفی گردید. شاه اسماعیل بسیار سختدل، و تشنهی خون بود که تقریباً باور کردن آن مشکل است! [٤١٨١] و در مورد خود چنین شایعه پراکنی کرد که معصوم است و با مهدی فاصلهی چندانی ندارد و تنها طبق دستورات ائمه امامیه حرکت مینماید[٤١٨٢]. وی شمشیر را از نیام کشید و آن را بر ضد اهل سنّت بکارانداخت. او فحش و ناسزاگویی به صحابه را بعنوان وسیلهای برای امتحان و آزمودن ایرانیها بکار گرفت. دستور داد که بصورت علنی در خیابانها، بازارها و بر روی منبرها به صحابه ناسزاگویی شود و مخالفان آن را به ذبح و گردن زدن تهدید کرد. هر وقت که وارد شهری میشد، اهالی آن را با زور اسلحه وادار به پذیرش (عقیدهی) رافضی میکرد.[٤١٨٣]
البته سران شیعه هم سلاطین صفوی را در راستای رساندن آن تا حد غلو و زیادهاندیشی یاری و مساعدت نمودند. «شیعهگری» با زور آتش و آهن بر مسلمانان ایران تحمیل شد. یکی از بارزترین بزرگان شیعه که از حکومت صفوی پشتیبانی میکرد، (علی کرکی) بوده[٤١٨٤] که شیعه وی را به «محقق ثانی» ملقّب کردهبودند. شاه طهماسب پسر شاه اسماعیل او را به (دربار حکومتی) نزدیک ساخت و بعنوان آمر و دستور دهندهی واجبالاطاعه در حکومت معرفی کرد. همچنین یکی از آخوندهای حکومت صفوی مجلسی بود. وی نیز برای تأثیرگذاری در مسلمانان ایران با دستگاه حکومتی تشریک مساعی کرد، [٤١٨٥] حتی گفته میشود کتاب وی «حق الیقین» باعث شد که هفتاد هزار نفر از اهل سنّت ایران شیعه گری را بپذیرند.[٤١٨٦] ولی به احتمال زیاد این خبر هم یکی از اغراق گوییهای شیعه است، زیرا مقولهی «رفض» در ایران تنها با زور و ترور توانست برای خود جای پایی پیدا کند، نه بوسیلهی تفکّر و اقناع مسلمانان.[٤١٨٧]
جنبهای دیگر از نقشآفرینی حکومت صفوی را در جنگ با خلافت اسلامی دولت عثمانی نباید فراموش کرد، که طرف مقابل جنگ و دشمنان اسلام و مسلمانان در آن جنگها کشورهای پرتقال و انگلیس بودند و نیز آنها را به ساخت کلیسا و ارسال مبلغان و کشیشان تشویق کردند، همراه با مبارزه کردن آنها با سنّت و اهل سنّت.
اینها قسمتی از آثار و دستاوردهای حکومت و افراد آنها در این عرصه است و از جمله سخنان جاویدان شیخ الاسلام ابن تیمیه در این رابطه، که خیلی مهم هستند و اگر با واقعیّت تطبیق شوند و از لابلای آنها به بررسی وقایع تاریخ بپردازیم، مصداق آن را همانند خورشید مشاهده خواهیم کرد. پس هر خردمندی باید به آنچه که در زمانش روی میدهد و فتنهها و شرارتها و تباهی و فسادی که در اسلام پدید میآید و به زمانش نزدیک است، نگاه کند! آنگاه خواهد دید که بیشتر آنها از طرف رافضه روی داده است و آنها را بعنوان فتنهسازترین و شرورترین مردم خواهد دید. مشاهده خواهد کرد که از هر چیزی که موجبات فتنه و شرارت و فساد افکنی را در میان مسلمانان پدید آورده دست نمیکشند[٤١٨٨].ما بصورت عینی و تواتر دانستهایم که منشأ همه فتنهها و شرارتهای بزرگی که بیسابقه هستند، تنها آنها هستند.[٤١٨٩]
پس ای جماعت اهل سنّت ما به چه کسی «وحدت» برقرار کنیم؟!
با کسی که در قرآن ما طعنه وارد میکند و آن را به شیوه نامناسب تفسیر میکند و کلمات را از جایگاهشان تغییر میدهد، و صدیق و فاروق وام المؤمنین و محبوبترین زن پیامبر ج یعنی عایشه ل و طلحه، زبیر و دیگر اصحاب بزرگ ش را کافر میداند و با نام تقیه سر مسلمانان کلاه میگذارد؟! [٤١٩٠]
دکتر مصطفی سباعی با بعضی از علمای شیعه در رابطه با مسأله تقریب تلاشهایی را انجام داد. وی سعی کرد که یک کنفرانس و همایش اسلامی جهت بررسی راههای تضمین استوار سازی پایههای وحدت، الفت، محبت، نوعدوستی و نزدیکسازی میان دو طرف ترتیب دهد. او معتقد بود که یکی از بزرگترین عوامل تقریب، دیدار دو جانبه علمای دو طرف و چاپ و نشر کتابهایی است که به سوی تقریب و همدلی فرا میخوانند. همچنین معتقد بود که نباید کتابهایی که احساسات یکی از طرفین را جریحهدار میسازد چاپ و نشر شود.
مصطفی سباعی به دیدار یکی از مراجع بزرگ شیعه رفت، که در نزد آنها بعنوان یکی از بزرگترین داعیان اتحاد اسلامی، تقریب مذاهب، دعوت برای یکپارچه ساختن صفوت و وحدت کلمه محسوب بود؛ و او کسی نیست جز جناب عبدالحسین شرف الدین موسوی از بزگان شیعه. (پس از بحث وحدت) احساس کرد او شیفته و علاقمند به این اندیشه است. در نتیجه با او چنین توافقی کرد که به منظور این هدف، یک کنفرانس اسلامی میان علمای شیعه و سنی ترتیب دهند. از سوی دیگر، آقای سباعی، برای دیدار و ملاقات سرشناسان شیعه، اعم از سیاستمداران، بازرگانان، ادیبان و (شاعران) - به همان هدف - اقدام کرد و شادکام از این نشست و تماسها بیرون آمد، (چون فکر میکرد) به نتایج خوبی دست یافته! هرگز به فکر مرحوم سباعی خطور نمیکرد که آن جماعت چه نیت شومی در دل دارند و در پشت دعوت برای تقریب چه نقشههایی کشیدهاند! ! تا اینکه، بعد از مدتی، بصورت ناگهانی، سباعی غافلگیر شد، زیرا همین جناب موسوی که دم از تقریب میزد، دربارۀ ابوهریره س کتابی نوشت که سرشار از فحش و ناسزا و بدگویی او بود، بلکه در پایان به این اشاره کرده بود که ابوهریره کافر و منافق بوده است. و پیامبر ج او را بعنوان یک فرد جهنمی[٤١٩١] معرفی کرده است! !
سپس سباعی میگوید: از دیدگاه موسوی در سخن و کتابش تعجب کردم، چون سخنانش نشان میدهد که او رغبت و علاقهای صادقانه به تقریب و فراموش کردن گذشته ندارد[٤١٩٢].
سباعی در ادامهیادآور میشود که استقبال آخوندها و اساتید شیعه ازاندیشهی «تقریب» و وحدت، تنها در حد تعارف و مجامله در کنفرانسها و همایشها بود. بیشتر آنها به ناسزاگویی خود دربارهی صحابه و بدگمانی به آنها و اعتقاد به صحّت همه مرویات واخبار و شرح حالهای موجود در کتابهای گذشتگان ادامه دادهاند[٤١٩٣].
وی بیان میکند با اینکه آنها به تقریب فرا میخوانند، اثری از روحیهی نزدیکخواهی نه در میان علمای شیعهی عراق و نهایران دیده نمیشود و همچنان بر (صحت) مطالب و مرویات و عقاید موجود در کتابهایشان که مبتنی بر اتهامات زشت و ارائهی تصویری دروغین از اختلاف صحابه ش میباشد، تأکید میکنند. گویی هدف از دعوت به تقریب و وحدت تنها نزدیکسازی سنّی به مذهب شیعه است.[٤١٩٤]
سباعی خاطر نشان میسازد که هر بحث علمی در تاریخ سنّت یا مذاهب اسلامی که با دیدگاه شیعه متفق نباشد، علمای آنها، کسی که در این باره بحث میکند را مورد سرزنش و اعتراض قرار میدهند و خود را پشت تقریب مخفی میکنند و صاحب این بحث را به عنوان فردی متعصب که میخواهد در راه تلاشهای اصلاحگرایان تقریب، سنگاندازی کند، معرفی و متهم میسازند. امّا بنظر این آقایان عیبجو و خشمگین تدوین کتابی همچون کتاب جناب موسوی که بر بزرگترین صحابی که به نظر اهل سنّت به لحاظ روایت حدیث به او اعتماد میشود، توهین میکند، در راه تلاشهای مصلحان تقریب سنگاندازی نمیکند. وی میگوید: من فقط به کتاب «ابوهریره»ی مذکور مثال نمیزنم، زیرا در عراق و ایران کتابهای دیگری هم چاپ میشود که آنچنان به جمهور صحابه طعنه میزنند و بد و ناسزا میگویند که هیچ شخص باوجدانی طاقت شنیدن آنها را ندارد. امری که باعث میشود آتش تفرقه دوباره شعلهور شود[٤١٩٥]. آری، این تجربه و اقدام مرحوم شیخ سباعی است که در مقابل تعصب آخوندهای شیعه و اصرار آنها بر تجاوز و تهاجم کلامی به بهترین نسلی که در بهترین عصرها یافت شد، اینچنین ناکام میشود.[٤١٩٦]
تقریب به مفهوم شیعه آن است که زمینه و بستری برای آنها فراهم شود که آنها بتوانند عقاید خود را در سرزمینهای سنینشین انتشار دهند و در آسیبرسانی (کلامی) به صحابهی رسول خدا تداوم داشته باشند و اهل سنّت از بیان حق خودداری کنند و اگر رافضیها حق را شنیدند بالا و پایین کرده، بگویند: وحدت در خطر است! [٤١٩٧]
این بزرگوار از علمای روسیه است. او موسی بن جار الله ترکستانی قازانی روس، شیخ مشایخ روسیه در پایان عصر قیصری و آغاز حکم اتحاد جماهیر (شوروی) میباشند. او در امور مسلمین روسیه، که بالغ بر سی میلیون نفر بودند، حرف اوّل را میزد، سپس تندباد کمونیستی بر او وزیدن گرفت، که در نتیجه به ناچار از سرزمین و خانوادهاش فاصله گرفت. ایشان به تألیف کتابها و رسالهها پرداخت و در بین هند، حجاز، مصر و عراق در رفت و آمد بود. ایشان میگوید: «من میتوانستم - در صورتی که از ایمانم شانه خالی میکردم - اوّلین نویسندهی روسی و یکی از رهبران پیش قراول آن بشوم! امّا من ترجیح دادم که آخرت را با بهای دنیا خریداری کنم.»[٤١٩٨]
این عالم گرانقدر برای اتحاد و همبستگی مسلمانان تلاش کرد و میان شیعه و سنی وحدت بوجود بیاورد و در این راستا تلاشهای چشم گیری را از خود نشان داد.
در نتیجه، بررسی کتابهای شیعه را آغاز کرد و با اهتمام آنها را مطالعه نمود. چنانچه که خود بیان میکند، وی «اصول و فروع کافی»، «من لایحضره الفقیه»، «کتاب الوافی»، «مرآة العقول»، «بحار الانوار»، «غایة المرام» و بسیاری از کتابهای دیگر را را مطالعه کرده است [٤١٩٩] سپس از سرزمینهای شیعه دیدن کرد و بیش از هفت ماه در آنها سکونت گزید، که در طی آن مدت، از معابد و حسینیهها و مدارس آنها بازدید کرد و در محافل و مراسم سوگواری آنها حاضر میشد و در حلقههای دروسی که در خانهها، مساجد و حیاط آنها، مدارس و حجرههای آن ارائه میشد، حضور مییافت، در ایام محرّم در نجف اقامت گزید و همه کارهایی را که شیعه در ایام عزاداری و روز عاشورا انجام میدهد مشاهده کرد. این عالم به یک نتیجهی علمی دست یافت؛ و با دوراندیشی و کار آیی و دانش فراوان خود به این نتیجه رسید که نقد عقاید شیعه و واقعیت آن اوّلین گام در راستای ایجاد همدلی میان مسلمانان میباشد، و هیچ اتحاد و همسبتگیای بدون آن میسّر نخواهد شد. اوّلین تلاش در زمینهی تقریب، دیداری بود که با محسن امین در تهران انجام داد. مدّتی با هم گفتگو کردند، سپس شیخ موسی ورقۀ کوچکی را جلوی او گذاشت. تاریخ آن نامه ٢٦/٨/١٩٣٤ بود. نسخهای از آن را به علمای نجف اشرف و نسخهای دیگر را به علمای کاظمین فرستاد و در آن نوشت: با نهایت احترام این مسائل را تقدیم اساتید نجف اشرف مینمایم. به امید آنکه با قلبی سلیم و صادق از آن استفاده کنید. همهی اینها بخاطر علاقه و رغبت جهت ایجاد اتحاد، همآوایی و همدلی جهانی اسلامی میان شیعهی امامیه که گروه بر حق هستند - یعنی به گمان آنها[٤٢٠٠]- و عموم اهل سنّت و جماعت میباشند. امیدواریم که شما اساتید به صورت جمعی و یا یکی یکی به این خواسته جواب مثبت دهید، همه بیان خود را بصورت رسا اعلام دارند و شخصاً آن را با مهر خود امضاء کنید. سپس وی در آن رساله اموری ناپسند را که در کتب شیعه موجود است با ذکر شماره صفحه، ذکر کرده است وی به چند مسائل خطرناک که در کتب شیعه موجود هستند، اشاره کرده، آنها را مانع همدلی و توافق و همسویی برشمرده است، از جمله:
- تکفیر صحابه.
- نفرینهایی که بر مسلمانان عصر اول میشود.
- موضوع تحریف قرآن.
- از نظر کتب شیعه حکومتهای کشورهای اسلامی و قاضیان و همۀ علمای آنها طاغوت بحساب میآیند! !
- همه گروههای اسلامی - جز شیعه - کافر و معلون بوده، برای همیشه در آتش جهنم باقی خواهند ماند.
- جهاد در کتابهای شیعه بدون امام واجبالاطاعه، همچون حرامیمردار و گوشت خوک، حرام و قدغن میباشد، شهیدی جز شیعه وجود ندارد، شیعه شهید است، حتی اگر در بستر خود بمیرد و کسانی که شیعه نیستند و در راه خداوند متعال جهاد میکنند، شتابانه به سوی جهنم میروند! !
- پس این استاد گرامی ما پس از نقل شواهد و مدارک این مسأله از خود کتب معتبر شیعه، شیوخ شیعه را مخاطب قرار داده، میگوید: اینها شش مسأله هستند که عقاید شیعه در مورد آنها مبرهن و یقینی است، آیا اگر این عقیده شیعه باشد دیگر جایی برای وحدت کلمهی مسلمانان در جهان اسلام باقی خواهد ماند؟!
آیا بعد از همه این مسائل و بعد از این عقیده، کلمهی توحید میتواند در قلب اهل آن تأثیری داشته باشد؟
آیا ملتهای اسلامی - که دارای این عقیده هستند - میتوانند در راه پیروزی اسلام درآینده گامهایی بردارند؟!
سپس در کنار مسائل فوق، مسائل ناپسند و منکر دیگری را ردیف کرده، مانند:
- رد کردن احادیث امّت اسلامی توسط شیعه و ادعاهای آنها مبنی بر اینکه هر روایتی که مخالف (نظر) امّت (اهل سنّت) باشد، موجب هدایت است و (شیخ ما) چنین معتقد است که این اندیشه قبل از آنکه کاخ اسلام را فروبریزاند، کاخ دین شیعه را ویران میسازد.
- در کتب شیعه بابهایی در مورد آیات و سورههایی وجود دارد که (به گمان آنها) پیرامون ائمه و شیعه نازل شدهاند و نیز بابهایی در رابطه با آیات و سورههایی وجود دارد که در مورد کفر ابوبکر و عمر ب و کفر پیروان آنها نازل شدهاند.
- اغراق شیعه در تقیه.
سپس اباطیل زشت و ننگآور دیگری را از کتب شیعه نقل کرده، مانند:
- پیامبر ج عایشه را طلاق داد، در نتیجه وی از دایرهی امّهات المؤمنین خارج شده است.
- قائم (مهدی) وقتی که ظهور میکند، بر عایشه حد شرعی اجرا میکند تا انتقام مادرش «فاطمه» دختر پیامبر ج، وانتقام پدرش (علی) و فرزندانش را از او بگیرد.
- قائم وقتی که ظهور کند، مساجد اسلام را نابود میسازد.
- سپس بیان کرده که دین شیعه اساساً و روحاً ستیزهجو میباشد. حکایتهایی در باب دشمنی میان صدیق و فاروق در کتب آنها وجود دارد و بیان کرده که همگی موضوع و ساختگی میباشند.
- بیان کرده که کتب شیعه از زبان بعضی ائمه میگویند: امّت اسلامی اگرچه دارای امانت و صداقت و وفا باشد، ایماندار به حساب نمیآید؛ زیرا ولایت اهل بیت را نمیپذیرد! ! و شیعه اگرچه چیزی از دین در قبضه ندارد، جای سرزنش و عتاب ندارد، زیرا با ولایت امام عادل دینداری میکند و مسائل دیگری را ذکر کرده، سپس گفته است: پس ای آقایان بفرمایید و گامی مثبت بردارید! تا اسلام یکپارچه شود و سخن و کلمهی مسلمانان پیرامون کتاب مبین خداوند متعال جمع شود. شما (فکر میکنید) که شیعه در مقابل این مسائلی که از کتابهای طراز اولشان، جهت استیضاح از آنها، آن مسائلی را نقل کردم، چه باید باشد؟! زیرا من به این فرمان خداوند متعال در کتابش که میفرماید:
﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣﴾ [النحل: ٤٣]
«اگر شما نمیدانید، ازاهل معرفت سؤال کنید».
سپس میگوید: «یک سال واندی منتظر ماندم و از کسی جز مجتهد بزرگ شیعهی بصره جوابی نشنیدم. وی به وظیفۀ خود عمل نموده و در یک کتاب بالغ بر (٩٠) صفحهای این افتخار را به من داد! ! که همه جوابهایش را بنویسید. آن هم با کلمات و سخنانی که عصر اول را، از کتابهای شیعه بیشتر مورد طعنه و عیب و ایراد قرار میدهد.» سپس شیخ موسی کتابش (الوشیعة فی نقد عقائد الشیعه) را پس از آنکه از طرف آقایان شیعه جوابی را ندید، به رشتهی تحریر درآورد، و میگوید: من با این کتاب از آبروی امّت و حرمت و قداست دین دفاع میکنم و حقوق عصر اوّل اسلام را که بر من و بر همهی امّت اسلامی است، ادا مینمایم[٤٢٠١]. شیخ موسی جارالله معتقد است که نشر کتابش «الوشیعه» و نصیحتی که به علمای شیعه میکند، اوّلین گام برای الفت و اتحاد و تقریب است و آقایان شیعه بر این باورند که کشفیات موسی جار الله باید در خاک دفن شود و این نوع رازگشاییها شدیداً آنها را ناراحت و متنفر میسازد. علت اینکه این آقایان با رازگشایی از اباطیل موجود در کتابهایشان از کوره در میروند، این است که اهداف و مقاصدشان مفتضح میشود و روشن میگردد که آنها مجموع مردم ساده لوح شیعه را به نام نیابت از امام معصوم موعود مورد سوءاستفاده دینی قرار داده و آنها را فریب میدهند و به لحاظ مالی هم با نام خمس این موعود، آنها را استثمار میکنند! ! [٤٢٠٢]
راه درست وحدت این است که، علمای اهل سنّت برای نشر اعتقادات صحیح بر گرفته از قرآن و سنّت پیامبر ج و تبیین و تحقیق در مورد صحت آنها و وجه تمایز آنها از مذاهب اهل بدعت تلاش خود را مبذول دارند و از سوی دیگر از دسیسههای شیعه و اکاذیب آنها و آنچه که از کتب اهل سنّت بدان استدلال میکند، رازگشایی کنند و به شبهافکنیهایی که متوجه اهل سنّت میکنند از روی علم و عدالت و برهان پاسخ گویند. در تمامی این مراحل، باید به انحرافات و شیعه هم اشاره کرد و گمراهیهای آنان و مبانی و اصول فاسد آنها را به همگان نشان داد، اگر میبینیم ائمه و بزرگان اهل سنّت در این مسأله سهیم شدهاند، لازم میآید که تلاشی مضاعف و علمی، گروهی و با برنامه آن صورت گیرد.
راهکار اصیل برای تقریب عبارتست از بیان حق و کشف باطل، نزدیکسازی شیعه به قرآن و سنّت پیامبر ج و فهم صحیح اسلام با استفاده از علمای اهل سنّت و در رأس آنها، از نظرات فقها و علمای اهل بیت همچون امیرالمؤمنین علی و پسران و نوادگان دانشمند او.
لازم است که در مقابل جریان انتشار و نفوذ تبلیغات رافضی که سعی در بدنام کردن اهل بیت پاک سیرت دارند، ایستادگی شود. امروزه تبلیغات رافضی به شکلی قوی در جهان اسلام و اروپا و آمریکا جریان دارد. (بدیهی است که این منهج و راهکار اصیل میتواند بستر را برای آن فراهم کند که) مسلمانان بطور یکسان بر سر یک کلمه متحد شوند و همگی به ریسمان خداوند متعال چنگ زنند و متفرق نشوند.
از آنجا که با استدلال به قرآن و سنّت و اجماع و بیان حق در پرتو این مبانی بحث و گفتگو با بعضی از علمای شیعه بیفایده است، چون مخالف اهل سنّت هستند، این بدین معنی نیست که ما از روشنگری و بیان مذهب اهل سنّت و تبیین درستی و صحت آن غافل شویم و در ارتباط با مذهب شیعه و انحرافات و کژرویهای آن در آن اصول، روشنگری نکنیم. چون به لطف خداوند متعال این روشنگری میتواند گسترش اعتقادات شیعه در میان اهل سنّت بکاهد و آن را محدود سازد. بر ما لازم است که در خود کتابهای آنها بدنبال مسائلی بگردیم که از باطل آنها پرده بر میدارد. البته شاید علّت این که علمای قدیم ما که به پاسخ دادن شیعه، تکذیب حجتها و باطل کردن ادعاهای آنان اهتمام ورزیدهاند، به این روش و راهکار توجه نکردهاند، این باشد که کتابهای آنها در آن زمان چندان شایع و رایج نبوده و فقط در دسترس شیعه قرار داشته باشد، یا شاید به این علت که بعضی از کتابهای اساس آنها توسط متأخرین آنها به رشته تحریر درآمده و به متقدمین نسبت داده شدهاند، یا در عصرهای متأخر(حکومت صفوی) مطالبی به آنها افزوده شده است. به هر حال دلیل هر چه باشد باید این را بپذیریم که امروزه کتابهای شیعه منتشر شده و بسیاری از شیعه به قداست آنها اعتراف کرده و به صحت و درستی آنها ایمان آوردهاند. آنها جز به محتویات آنها ایمان ندارند و جز بدان استدلال نمینمایند و حتّی بوسیلهی آنها نصوص ظاهر و روشن قرآن و سنّت صحیح را رد مینمایند. بلکه عدهای از آنها افسانههای آنها را که کتاب خداوند متعال را زیر سؤال میبرند و ادعا میکنند که وحی برای ائمه نازل شده و بیانگر آگاهی آنان از غیب میباشند، تصدیق مینمایند.
بنابراین باید با توجه به خود کتب شیعیان به تصحیح وبازسازی وضعیت آنها بپردازیم و یا از مرویات آنها، انحرافات آنها را کشف کنیم و باید آغازگر تقریب صحیح و اصولی از تألیفات وآثار آنها باشیم.[٤٢٠٣]
البته در این زمینه تلاشهایی صورت گرفته که جای قدردانی هستند و بعضی از کتابها هم انتشار یافتهاند. مانند «الامامة و النص» تألیف: فیصل نور، «ثمّ أبصرت الحقیقة» تألیف: محمّد سالم خضر، «أصول الشیعة الإثنی عشریه» تألیف: د.ناصر عبدالله بن علی غفاری و «تحقیقی پیرامون گروهها و تاریخ اسلامی» دکتر محمّد جلی. این مسلک و روش باید با عنایت و اهتمام خاصی مورد بررسی قرار بگیرد، زیرا کسی که کتابهای شیعه را مورد مطالعه قرار میدهد، رشتههای سفیدی را در میان انبوهی ازگمراهی و کژروی مشاهده میکند و ممکن است بتواند از این رشتههای سفید، از سرگردانی و گمراهیای که در آن بسر میبرند، عقیدهای راستین برای ائمه ببافند که با کتاب خداوند متعال و سنّت صحیح موافقت داشته باشد. این رشتهها همانگونه که شامل اصول هستند، فروع را هم در بر میگیرند و بر اساس دیدار دو جانبه و تقارب امکانپذیر است.[٤٢٠٤]
همانگونه که لازم است افرادی از شیعه که صادقانه منادی اصلاحات هستند، مورد احترام، قدردانی و تشویق قرار گیرند و دوشادوش آنها در راستای نصیحت قومشان گام برداریم. مانند همان کاری که سید حسین موسوی / در کتابش «کشف الأسرار فی تبرئة ائمة الاطهار» انجام داد و تلاش علمی قابل تقدیری که سید احمد در کتابش «تطور الکفر السیاسی من الشوری الی ولایة الفقیه»[٤٢٠٥] انجام داده است. بر ما لازم است که با همه عاشقان واقعی وصادق اهل بیت که دنبالهرو آثار صحیح آنها هستند و از رهنمودهای زیبای آنها در راستای ارشاد مردم به قرآن و سنّت پیامبرش ج پیروی میکند، بایستیم و درکنار آنها قرار گیریم و با نهایت احترام و قدردانی با آنها تعامل نماییم. و دستشان را بگیریم و آنها را به ساحل امان ببریم. قرآن کریم را مطابق با قواعد زبان عربی، بدون تکلّف و تکروی و خودسرانه، تبیین نماییم و برای فهم سنّت مطهر به رجال موثوق و مورد اعتماد حدیث مراجعه کنیم[٤٢٠٦]. (و این قول را همواره بهیاد داشته باشیم) که جز فرمودهی پیامبر ج که معصوم است، گفتار هر کس قسمتی قابل قبول و حق است و قسمتی مردود است، پس هر چه از سلف صالح آمده اگر موافق با قرآن و سنّت است مورد قبول ما میباشد، در غیر این صورت قرآن و سنّت پیامبرش برای پیروی در اولویّت هستند. ولی ما کاری به اختلاف (آن اصحاب) نداریم و با تهمت و طعنه و زخمزبان زدن دربارهی آنها نظری نمیدهیم. بلکه شئون آنها را به نیّات خودشان واگذار میکنیم، زیرا آنها راهی سرایی شدند که نتیجه اعمالشان در آنجاست[٤٢٠٧].
هرگونه نوآوری و بدعتی که در دین خدا بدون هیچ اصل و اساسی صورت گرفته و مردم از روی تمایلات نفسانی خود آن را زیبا و خوب شمردهاند، خواه با زیاد کردن در آن و یا کم کردن از آن؛ یک نوع گمراهی است و باید با آن مبارزه شود[٤٢٠٨]و باید با وسایلی از بین برود که منجر به شرارتی بدتر از آن نگردند. تأیید میکنیم که محبت صالحان، احترامگذاری به آنها و تعریف کردن آنها با کارهای خوبشان که معلوم است، یک نوع تقرّب و نزدیکی به خداوند متعال است.
و اولیاء همان کسانی هستند که در آیۀ ٦٣ سورهی یونس ذکر شدهاند:
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣﴾ [يونس: ٦٣]
«هان! بیگمان دوستان خداوند (سبحان) ترسی بر آنان (از خواری در دنیا و عذاب در آخرت) نیست و (بر از دست رفتن دنیا) غمگین نمیگردند».
کرامت هم برای اولیاء الله ثابت با شروط شرعی آن، همراه با اعقتاد به اینکه آنها چه در حیات و چه پس از مرگشان، حتّی برای خویشتن مالک هیچ نفع یا زیانی نیستند، چه رسد به اینکه چیزی از این قبیل را به دیگران برسانند[٤٢٠٩].
زیارت قبرها، هر کس که باشند، با رعایت کیفیت مأثور آن، یک سنّت شرعی است، امّا استغاثه و طلب یاری از مردگان و طلب نیازها و حاجات از آنها از نزدیک یا دور، نذر کردن برای آنها، برافراشتن و بلند سازی قبرها، پوشاندن آنها، لمس کردن آنها، سوگند خوردن به غیر خداوند متعال و دیگر بدعتهایی که به این مسائل ملحق میشوند، گناهان کبیرهای هستند که لازم است با آنها مبارزه شود. ما برای این اعمال به هیچ تأویلی متوسل نمیشویم، تا بتوانیم همه راههای منجر به شرک را مسدود کنیم.[٤٢١٠]
عُرف غلط حقایق الفاظ شرعی را تغییر نمیدهد، بلکه لازم است از محدودهی معانی مورد نظر آنها اطمینان حاصل کنیم و از آنها فراتر نرویم. همانگونه که لازم است از نیرنگ لفظی در همه زمینههای دنیایی و دینی برحذر باشیم، پس اعتبار به مسمی است نه به اسم (و اسم حقیقت مسمی را تغییر نمیدهد)[٤٢١١].
دین اسلام عقل را آزاد میکند و مردم را به دقّت نظر و ژرف نگری در جهان هستی تشویق میکند، به علم و علماء احترام میگذارد، از هر چیزی که شایسته و سودمند و مفید باشد استقبال میکند و «حکمت گمشدهی مؤمن است» هر جا که آن را یافت، از همهی مردم بدان سزاوارتر است[٤٢١٢]!
هر مسلمانانی که به شهادتین اقرار کرده و به مقتضای آن عمل نموده و فرائض را انجام داده، بخاطر ارائه نظریهای یا ارتکاب معصیتی تکفیر نمیکنیم مگر اینکه به کلمهی کفر اقرار کند، یا چیزی را یکی از بدیهیّات ضروری معلوم در دین را (بدون تأویل جایز) انکار کند، یا آیات صریح قرآن را تکذیب نماید، یا آن را بگونهای تفسیر کند که به هیچ کدام از اسلوبهای زبان عربی قابل احتمال نباشد، یا کاری انجام دهد که تأویل و تفسیری جز کفر نداشته باشد.[٤٢١٣]
آری، چنین اصولی و مفاهیمی، عموم مردم را در راستای فهم اسلام یاری میدهد. اسلامی که در قالب کتاب خداوند متعال، سنّت پیامبرش و منهج اهل سنّت و جماعت نمایانگر است و رسول خدا ج و خلفای راشدین رهیافته و علما و فقهایی که بر راه و روش آنها حرکت کردند، اصول آن را اصالت بخشیدند.
اهل حق و حقپویان که به روش اهل سنّت چنگ میزنند، شکر خدا دارای بدعتی نیستند و مستند و پشتوانهی آنها قرآن وسنّت صحیح است. آنها حاضر نیستند که از چیزی از اینها کوتاه بیایند و با این کار دین خدا را در معرض سهل انگاری و سازشکاری قرار دهند. امّا شیعهی رافضی دارای بدعتهای فراوانی هستند که چیزی جز تعصب و هواپرستی و در نظرگرفتن مصالح مادیِ بعضی از آخوندهای منحرف آنها از رهنمود المؤمنین علی س و علمای اهل بیت، مانع کوتاه آمدن از آنها نمیشود. علماء یادآور شدهاند که اهل سنّت باید بدعتهای بدعتگذاران را انکار نمایند، اگرچه بدعتگذار آن بدعت به هدف عبادت آنرا انجام دهد و معتقد به حقانیت و صواب و درستی آن باشد. در ضمن نباید مبارزه و انکار خود را به قید مصلحتی محدود کنیم، بلکه باید با موازین و معیار قاعدهی «ترجیح بین مفاسد و مصالح متضاد» مبنی بر اینکه: مفسدهی اندک را بخاطر از بین بردن مفسدهی بزرگ تحمّل کنیم و معروف و مصلحت کوچکتر را بخاطر معروف و مصلحت بزرگتر رها کنیم و این قاعده در نزد علما صحیح و بیاشکال است. عمل کردن به این قاعده باعث میشود که ما گاهی اوقات، یا برخی جاها در مقابل بدعت شیعه ساکت باشیم، تا راههای فتنه را مسدود نگه داریم و از اصل قاعدهی انکار منکر خارج نشویم، اگر آن انکار منجر به فتنه انگیزی، خونریزی و کشمکش میان شهروندان یک ناحیه شود، که در آنجا تعداد شیعه با تعداد سنی برابر است (و در آن صورت انکار منکر تبدیل به منکر بزرگتری میشود). امّا در حالت عادی که مفسدهای از آن انکار ناشی نمیشود، این انکار جایز یا واجب میشود[٤٢١٤].
بر علمای اهل سنّت لازم است که در راستای نقد و بررسی بدعتهای بدعتگذاران، به اسلوب و روش آرام و علمی و نرمخویانه پایبند باشند و با آنها با مهربانی و نرمیتعامل کنند. آنها وقتی در این زمینه سنگ تمام خواهند گذاشت که در حدودی که مورد نزاع نیست از آنها دیدن بعمل آوردند و آنها را یاری رسانند و در وقت تنگیها و ایام مشکلات و سختیبه آنها کمک نمایند، یا اگر در حال درگیری با کافر یا ظالمی بودند، مطابق با سیاست شرعی انعطافپذیر در مقابل مصالح و مفاسد، آنها پشتیبانی و یاری کنند. امّا این نرمخویی، تعاون و روابط خوب نباید همیشگی باشد. زیرا بعضی از شیعههای افراطی در صورت سکوت در برابر آنها، هیاهو و داد و فغان بپا میکنند، بلکه لازم است، بشدت اهل غلو و افراط، متشددان و صاحبان اقوال انحرافی را در همه شرایط مورد انکار و اعتراض قرار دهیم. معیار تعامل و برخورد با این دسته - با اولی نرمخویانه و با دوّمی تندخویانه - در این نهفته است که گوینده تا چه اندازه بر نصوص شرعی برای ایجاد شبهه اعتماد و تکیه میکند، یا چقدر برای انحراف و مایل کردن اذهان برخی از مردم بر تأویلات تکیه میکند. امّا کسی که به دنبال نقلهای عجیب و غریب از انسانهای گمنام، غیر مشهور، متأخرین و کسانی که فاقد تأویلند، میدود، انکار کردن - در برابر او - از اولویت برخوردار است و چه بسا که تندخویی در برابر او، واجبتر باشد[٤٢١٥]. شورای حل و عقد اهل سنّت در اجتماعات طائفهای همان کسانی هستند که موضعهای سیاسی و همسبتگیهای حزبی را با اقوام دیگر مطابق با فقه مصالح و مفاسد که زیر نظر قواعد سیاست شرعی قرار دارند و کنترل میشوند، مقدر مینمایند. البته این امر، علماء و دعوتگران را از این منع نمیکند که اصول منهج اهل سنّت را به مسلمانان یاد دهند و بر آن اساس، آنها را تربیت نمایند و در ارتباط با عقاید منحرفی که در میان مسلمانان نفوذ کرده هشدار دهند تا آنها از آن عقاید متأثر نشوند، آن افکار منحرف کنندهای که دعوتگران به آن شب و روز و آشکار و نهان بدون هیچ احساس خستگی و ضعفی در راستای نشر آنها میکوشند. این در حالی است که پیامبر ج در اثنای هجرت به مدینه معاهدههایی با یهودیان منعقد ساخت که زندگی آبرومندانه را در سایهی حکومت اسلامی برای آنها فراهم میساخت و در عین حال قرآن پیرامون عقاید، تاریخ و اخلاق یهود داد سخن سر میداد، تا مسلمانان از حقیقت شخصیت یهودی آگاه شوند و دستآخر از جانب آنها فریب نخورند.
[٤١٧٣]- مسأله تقریب (٢/٢١٦-٢١٨).
[٤١٧٤]- منهاجالسنة (٢/١٠٤).
[٤١٧٥]- البدایة و النهایة (١٣/٢٠٢).
[٤١٧٦]- همان منبع.
[٤١٧٧]- منهاج السنة (٣/٨٣).
[٤١٧٨]- نصیرالدین در خدمت هولاکو بود. آنگاه که وی قلعه الموت را از دست اسماعیله در آورد و آن را فتح کرد. البدایة و النهایة (١٢/٢٠٢).
[٤١٧٩]- منهاج السنة (٣/٨٣).
[٤١٨٠]- البدایة و النهایة (١٣/٢٠٢-٢٠٣).
[٤١٨١]- لمحات اجتماعیة من تاریخ العراق، علی وردی، ص ٥٦.
[٤١٨٢]- فکر شیعی و گرایشات صوفی، کامل الشیبی، ص ٤١٣.
[٤١٨٣]- اصول شیعة الامامیة(٣/١٤٥٧).
[٤١٨٤]- همان منبع (٣/١٤٧٦).
[٤١٨٥]- عقیده شیعه، دونلدسن، ٣٠٢.
[٤١٨٦]- اصول شیعة الامامیة(٢/١٤٧٨(.
[٤١٨٧]- منهاج السنة (٣/٢٤٣).
[٤١٨٨]- منهاج السنة (٣/٢٤٣).
[٤١٨٩]- منبع سابق (٣/٢٤٥).
[٤١٩٠]- مسأله تقریب (٢/٢٨٠).
[٤١٩١]- سنت و جایگاه آن، ص ٩
[٤١٩٢]- سنت و جایگاه آن، ص١٠
[٤١٩٣]- منبع سابق، ص ٩-١٠
[٤١٩٤]- منبع سابق، ص ٩-١٠.
[٤١٩٥]- منبع سابق، ص١٠.
[٤١٩٦]- مسأله تقریب (٢/١٩٨).
[٤١٩٧]- مسأله تقریب (٢/١٩٨).
[٤١٩٨]- همان منبع (٢/٢٠١).
[٤١٩٩]- الوشیعة، ص ١٩، مسألة تقریب (٢-١٩٩).
[٤٢٠٠]- مسأله تقریب (٢/٢٠٥).
[٤٢٠١]- الوشیعه ص ٣٩، مسألة التقریب (٢/٢٨).
[٤٢٠٢]- مسأله تقریب.
[٤٢٠٣]- مسأله التقریب (٢/٢٨٢-٢٨٣).
[٤٢٠٤]- همان منبع (٢/٢٩٦).
[٤٢٠٥]- «تحول فکر سیاسی از شوری به ولایت فقیه».
[٤٢٠٦]- المنهج المبین شرح اصول العشرین، د. عبدالله و شلی ص ١٢٦.
[٤٢٠٧]- همان منبع، ص ١٥٧.
[٤٢٠٨]- همان منبع، ص ٢٣٤.
[٤٢٠٩]- همان منبع، ص ٢٥٩.
[٤٢١٠]- همان منبع، ص ٢٧٩.
[٤٢١١]- همان منبع، ص ٣٠٦.
[٤٢١٢]- همان منبع، ص ٣٢٣.
[٤٢١٣]- همان منبع، ص ٣٤٣.
[٤٢١٤]- مسأله التقریب (٢/٣٦٠).
[٤٢١٥]- همان منبع (٢/٣٦١).
نبردی که علی س با آن فرقهی جدا شده و گمراه کرد، دلیل استوار و حجّتی روشن بود بر اینکه او در قتال و نبرد با اهل شام اشتباه نکرده و نسبت به معاویه س به حق سزاوارتر بوده است! چون در حدیث آمده که پیامبر ج فرموده: «تمرق مارقة عند فرقة من المسلمین تقتلها اولی الطائفتین بالحق»[٤٢١٦]: (دستهای) منحرف از (صفوف) گروهی از مسلمانان جدا و منحرف میشوند که بوسیلهی سزاوارترین دو گروه به حق، کشته میشوند! ).
بنابراین خواننده چنین انتظار میکشد که این سپاه با جدیّت بیشتری به نبرد اهل شام بروند، زیرا بیش از جنگ قبلی براهین و دلایل در دست دارند، مانند کشته شدن عماربن یاسر س. امّا به رغم این انگیزهها، آنچه روی داد، بر خلاف انتظاری بود که از آنها میرفت. چون تاکتیکی و نقشهای که حضرت علی س پیاده کرد این بود که بعد از فارغ شدن از قتل خوارج، به شام لشکرکشی کند؛ زیرا داخل کردن شام به حوزهی خلافت او و برگردانیدن وحدت امّت اسلامی هدفی است که باید محقق گردد و غایتی است که برای دستیابی به آن تلاش میشود. جنگی که با خوراج انجام داد فقط به این منظور بود که برای جبهه و نیروی داخلی امنیت را تأمین کند، زیرا میترسید که فرزندان و پیروانش در عراق توسط آنها آسیب ببیند - همانگونه که در خطبهاش به این مورد اشاره کرده است - امّا گاهی بادها، بر خلافِ میل کشتیها میوزند و او نتوانست به شام لشکرکشی کند تا اینکه شهید شد.[٤٢١٧]
در واقع خروج خوارج در ضعیف کردن سپاه امیرالمؤمنین علی س بیتأثیر نبود، همانگونه که جنگهای جمل و صفین و نهروان، باعث خستگی و نفرت اهل عراق از جنگ گردید و بخصوص اهل شام در جنگ صفین، در واقع جنگ آنها مانند جنگ با غیر آنها نبود، زیرا نبرد خونین صفین همچنان اندیشه و خیال آنها را به خود مشغول کرده بود، چون کودکان زیادی یتیم شدند و زنان بیوه شدند! بدون اینکه مقصود آنها محقق شود و اگر علی س و بسیاری از صحابه از آن صلح یا قضیهی حکمیّت استقبال نمیکردند، خدا میداند چه مصیبت و فاجعهای بر جهان اسلام وارد میشد که حتی پیامدهای بد آن قابل تصور نبود! پس درمانده کردن علی س و سستی نشان دادن آنها (شیعیان) از حرکت کردن با او بسوی شام، به نظرشان خوشایند بود و بدان علاقه پیدا کردند، اگر چه میدانستند که علی س بر حق است! [٤٢١٨]
یکی از معضلاتی که باعث تضعیف جانب علی س گردید، خروج و ظهور فرقهای بود که در بزرگسازی علی س و رفعت دادن او تا مقام الوهیت، غلو و اغراق کرده، تا جایی که بعضیها گفتند: این واکنش در مقابل خوارج است که از علی ابراز برائت میکنند و او را کافر میدانند[٤٢١٩]. امّا آنها هدف شومیرا در سر میپروراندند و آن این که به منظور نابودی کاخ دین و ضعیف کردن عموم مسلمانان و سپاه حضرت علی س اعتقادات فاسد و بیپایهای را بر مسلمانان وارد نمایند[٤٢٢٠]. همانگونه که بیان کردیم، علی س با آنها به مقابله برخاست. شکی در این نیست که مبارزه با خوراج جانب علی را بسیار ضعیف کرد. سپس جدایی و پارگی یکی پس از دیگری بر حضرت علی وارد شدند؛ و خُریت بن راشد خارج شد و گفته شده که در میان قومش که از بنی ناجیه بودند، نامش حارث بن راشده بوده است. وی یکی از والیان علی س بر اهواز بود. آنگاه به خلع کردن حضرت علی س (از مقام خلافت) دعوت و تبلیغ میکرد، جمع زیادی به او جواب دادند و بر قسمتی از سرزمینها چیره شد و اموال زیادی را به غارت برد، آنگاه حضرت علی، سپاهی را به فرماندهی محقل بن قیاس ریاحی به سوی او اعزام داشت که سر انجام او را شکست داد و به هلاکت رساند[٤٢٢١].
مالیات دهندگان به این طمع افتادند که دیگر به علی س مالیات ندهند و اهل اهواز قیام و شورش کردند و لابد علی س بخاطر این مسأله با بعضی از مشکلات مالی و نظامی مواجه شده است. از شعبی روایت شده که وی در این خصوص گفته است: وقتی که علی س با اهل نهروان جنگید، جمع فراوانی با او مخالفت کردند و اطرافیانش قیام و شورش کردند و بنوناحیه با او مخالف بودند. ابن خضرمی به بصره آمد و اهل اهواز شورش کردند. مالیات دهندگان در شکست او طمع کردند و سهل بن حنیف، کارگزار علی را از ایران بیرون کردند[٤٢٢٢].از سوی دیگر، معاویه س با هر وسیلهای، پنهان و آشکارا جهت تضیعف جانب امیرالمؤمنین «علی س» عمل میکرد و از شکاف و اختلافی که در سپاه علی س بوجود آمده بود استفاده کرد و با رهبریت عمروبن عاص س سپاهی را به مصر فرستاد، که بر آن تسلط حاصل کرد، و آن را ضمیمهی خود ساخت.
عواملی چند او را بر این کار مساعدت کردند از جمله:
• مشغول شدن حضرت علی س به خوارج.
• کارگزار امیرالمؤمنین علی س، بر مصر محمّد بن ابی بکر بود که مانند والی و کارگزار قبلی قیس بن سعد بن عباده ساعدی انصاری، از هوش و زکاوت سرشار بهره مند نبود، لذا با خونخواهان عثمان س وارد جنگ شد و همچون والی سابق، با آنها کنار نیامد و سرانجام با شکست مواجه شد.
• توافق معاویه در رأی و نظریه با خون خواهان عثمان در مصر، موجب تسلّط او شد.[٤٢٢٣]
• دوری مصر از مرکز خلافت امیرالمؤمنین «علی س» و نزدیکی آن به شام.
• طبیعت جغرافیایی؛ چون مصر از طریق (کوه) سینا به سرزمین شام متصل است و نمایانگر یک امتداد طبیعی است، لذا مصر، یک قدرت انسانی و اقتصادی بزرگ به معاویه س بخشید. و بدینسان معاویه نیروهای خود را به جزیره العرب، مکه، مدینه و یمن اعزام کرد، امّا دیری نپایید که عقبنشینی کردند، زیرا حضرت علی کسانی را برای مقابله با آنها اعزام کرد.[٤٢٢٤]
• معاویه برای جذب کردن سرشناسان بزرگ قبائل، و کارگزاران علی س اقدام نمود و سعی کرد که قیس بن سعد س کارگزار حضرت علی بر مصر را، بسوی خود متمایل کند امّا موفّق نشد، ولی توانست شک خدم و حشم و معاونان علی را برانگیزاند، در نتیجه او را عزل کردند[٤٢٢٥].
• عزل سعدبن قیس دستاورد بزرگی برای معاویه بود. همانگونه که سعی کرد موجبات عقبنشینی زیاد بن ابیه، کارگزار حضرت علی س را از ایران فراهم آورد، امّا موفق به انجام آن نشد[٤٢٢٦]. معاویه توانست بر بعضی از اعیان و والیان با وعدهها و آرزومند کردن تأثیر بگذارد، (و یکی دیگر از دلایل تأثیرپذیری آنها این بود که) میدیدند فرمان معاویه در حد بسیار بالایی اجرا میشود، ولی امور علی س نابسامان شده است. زیرا علی س در یکی از خطبههایش میگوید: «آگاه باشید که خرمای نارس (کنایه از شکوفایی مخالفین است) از ناحیۀ معاویه سر بر آورده، بنظر من این جماعت حتماً بر شما پیروز خواهند شد زیرا متفقاً و جمیعاً بر باطلشان چسبیدهاند و شما از حق خودتان پراکنده شدهاید، آنها از امیر خودشان اطاعت میکنند و شما امیر خودتان را نافرمانی میکنید، آنها امانت را ادا کردند و شما به آن خیانت میکنید، فلانی را بکار گرفتم، ولی سوءاستفاده کرد و خیانت ورزید و مال را به معاویه تحویل داد، آن فلانی را هم استعمال کردم، او هم خیانت و ظلم کرد و مال را به معاویه تحویل داد، حتی اگر با یکی از آنها بر سر چیزی زشت اطمینان کنم، میترسم که رابطهاش را به هم بزند و به من خیانت کند. خدایا من آنها را مغبوض داشتم و آنها هم مرا مغبوض داشتند، پس آنها را از من و من را از آنها راحت کن![٤٢٢٧]. (این شکوای علی است از دست شیعه).
[٤٢١٦]- مسلم (٢/٧٤٦، ٧٤٥).
[٤٢١٧]- خلافت علی ابن ابی طالب، ص (٣٤٥).
[٤٢١٨]- خلافت علی ابن ابی طالب، ص (٣٤٥).
[٤٢١٩]- نظام خلافت در فکر اسلامی، ص ١٦، ١٥، مصطفی حلمی.
[٤٢٢٠]- خلافت علی ابن ابی طالب، عبدالحمید علی، ص ٣٥٠.
[٤٢٢١]- تاریخ طبری، (٦/٢٧-٤٨).
[٤٢٢٢]- همان منبع (٦/٥٣).
[٤٢٢٣]- مصنف عبدالرزاق، طبقات ابن سعد (٣/٨٣) خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید علی، ص ٣٥١، سندش صحیح است.
[٤٢٢٤]- تاریخ خلیفه، ص١٩٨، بدون سند.
[٤٢٢٥]- والیان مصر، ص (٤٦، ٤٥).
[٤٢٢٦]- استیعاب (٢/٥٢٦، ٥٢٥).
[٤٢٢٧]- تاریخ صغیر بخاری، (١/١٢٥) با سند منقطع دارای شواهدی است.
امیرالمؤمنین علی س در مقابل این مصائب و این بیعلاقگی و شانه خالی کردن هوادارانش تسلیم نشد، و با همه دانش، حجت، فصاحت و بیانی که به او داده شده بود، تلاش خود را جهت حرکت دهی به اراده و برانگیختن همّت سپاهش بکار گرفت.
مثلاً آن خطبهی حماسی مشهورش را که از میراثها و دستاوردهای ماندگار محسوب میشود، از روی خیالاندیشی، یا خودسرانه نگفته است، بلکه واقعیت تلخی است که آن را چشیده است. از جمله خطبههای او که موقع راهی شدن برای جنگ و حمله به ناحیهای آن را گفته است این است: امّا بعد: جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند متعال آن را برای اولیای خاص خود گشوده است، جهاد، لباس تقوی و زره محکم و محافظ خداوند و سپر محکم اوست، هر کس از روی بیعلاقهای آن را ترک کند خداوند متعال لباس ذلّت و خواری و رسوایی را بر او میپوشاند و با فرومایگان و خواران ذلیل خواهد شد و بر روی قلبش پرده و حجاب خواهد کشید که نتواند هدایت و ارشاد را ببیند و بخاطر از دست دادن جهاد، واقعیت به او روی آورده، با بدبختیها و مصیبتها دست و پنجه نرم خواهد کرد و مسخرهی دست فرومایگان خواهد شد و از عدل محروم خواهد شد، آگاه باشید که من شما را شب و روز، آشکارا و پنهان به قتال آن جماعت دعوت کردم و به شما گفتم به آنها حمله کنید قبل از آنکه به شما حمله کنند. بخدا هر قومی که در وسط خانه خودشان (سرزمین) مورد حمله قرار بگیرند، حتماً شکست میخورند. امّا هر یک از شما امر جهاد را به دیگری موکول کردید و درمانده شدید، تا اینکه هجومها پیدرپی شما را در نوردیدند و میهندوستی بر شما غالب آمد و این برادر غامر است که گلهی اسبهایش وارد انبار(شهری در شرق فراق) شده است و حسان بکری کشته شده و گلههای اسب شما را از مرزهای شما نابود ساخت و به من خبر رسیده که مردی از آنها، بر زن مسلمان و دیگری بر زن معاهد (کافر ذمی) وارد میشود و النگو و گردنبد و گوشوارهی آنها را میگیرند و جز با گریههای مکرر و طلب رحم کردن نمیتواند جلوشان او را بگیرند. پس بدون اینکه از تعدادشان کاسته شود، یا مردی زخمی یا خونآلود شود بازگشتند، اگر مسلمان بعد از این واقع از تأسف بمیرد، نه تنها جای سرزنش نیست، بلکه لایق و سزاوار است.
شگفتا، به خدا قلبها میمیرند و غمگین واندوهناکم از اینکه چرا آن جماعت بر باطل متّحد شدهاند ولی شما بر حق متفرّق هستید! ! اُف و شما و همیشه فقیر و غمگین شوید! ! ! که به نشان و هدفی تبدیل شدهاید که به سوی آن تیراندازی میشود و بر شما حمله میشود، ولی شما حمله نمیکنید و بر شما یورش آورده میشود و شما یورش نمیبرید و خداوند مورد نافرمانی قرار میگیرد و شما راضی هستید و اعتراضی نمیکنید! به شما در روزهای گرم دستور دادم که بسوی آنان حرکت کنید، گفتید: هوا خیلی گرم است! ! به ما مهلت بده تا هوا خنک شود، وقتی که در زمستان به شما دستور دادم که به سوی آنها حمله کنید گفتید: به ما مهلت بده تا هوا گرم شود! ! وقتی که شما از سرما و گرما فرار میکنید، به خدا سوگند از شمشیر بیشتر فرار میکنید! !
ای مردان نامرد! عقلتان عقل کودکان است و زنصفت هستید! ! ای کاش هیچ وقت شما را نمیدیدم و با شما آشنا نمیشدم. شناختی که بخدا باعث پشیمانی شد و تأسف و ناراحتی با خود به همراه آورد، خدا شما را بکشد که قلب مرا چرکین کردید وسینهام را آکنده از خشم و نفرت کردید و جرعه جرعه غم واندوه را به من نوشاندید، تا جایی که قریش گفت: ابن ابی طالب مردی شجاع است، امّا در جنگ مهارت ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد مگر هیچ یک از آنها در میدان جنگ از من استوارتر و نیرومندتر است؟ و بیشتر و زودتر از من به آن پا نهاده است؟! هنوز به سن بیست سالگی نرسیده بودم که وارد میدان جنگ شدم و تا حالا که تقریباً به سن شصت سالگی رسیدهام، هنوز هم به آن ادامه دادهام. امّا کسی که مورد اطاعت واقع نمیشود، هیچ نظری نمیتواند بدهد.[٤٢٢٨]
این سخنرانی یک تودۀ آتشین است که امیرالمؤمنین همچون بمبهای گرم و آتشین بر سر کسانی میریزد که او را از ثمرهی جهادش محروم کردند و نگذاشتند به آن پیروزی برسد که برای آن تلاش میکرد. وی این خطبه را با یک اسلوب ادبی شگفتانگیز ساخته و پرداخته است، احساسات مردم را تحت ثأثیر خود قرار میدهد و با واژههای آن، نهفتههای روانها و درون را به حرکت وامیدارد، خطبهای است دور از پیچیدگی و توهّم، همانگونه که از سجع و صناعت لفظی خالی است.[٤٢٢٩]
منظورم خطبههایی است که در رابطه با خلافت خود داد سخن میدهد، انعکاس یک سیمای تاریخی است و از وصف ظاهری فراترند و از احساس امیرالمؤمنین س در مقابل عکسالعمل خفتآور سپاهش بعد از جنگ نهروان، رازگشایی میکند. امّا بیشتر خطبههایی که به او نسبت داده میشود، صحیح نیست، عدهای از علماء میگویند: خطبههایی که در نهجالبلاغه به حضرت علی نسبت داده شده، از جمله دستاوردها و تألیفات شیخ رضی[٤٢٣٠] هستند. لذا به این اعتبار که نهجالبلاغه یک منبع تاریخی است، لازم است با روشی انتقاد آمیز با آن تعامل نماییم. علاوه براین، حضرت علی مناقب، فضایل، جایگاه رفیع و والای خود در دین اسلام را بهیارانش یادآور میشود و در همین ارتباط تعدادی از شهود عیان بیان داشتهاند که علی در فضای خانهاش مردم را سوگند میداد: «چه کسی از پیامبر ج شنیده که وی در روز غدیر خم گفته است «آیا شما نمیدانید که من نسبت به مؤمنان از نفس خودشان سزاوارتر هستم؟! گفتند: آری، فرمود: «پس هر کس که من مولای او هستم، علی هم مولای اوست. خدایا دوست بدار کسی که او را دوست بدار و دشمن بدار کسی که او را دشمن بدارد.» آنگاه دوازده مرد - و در روایتی شانزده مرد - برخاستند و بر این مطلب شهادت و گواهی دادند.[٤٢٣١]
این بحث ما را بهیاد حضرت عثمان س میاندازد آنگاه که آشوبطلبان او را محاصره کردند، او مناقب و فضایل خود را برای یارانش یادآور شد. گویی میخواست بگوید: کسی که این همه به اسلام خدمت کرده، آیا اینچنین باید پاداش ببیند؟ ولی این دو مناسبت با هم فرق دارند.
علی به رغم همه این تلاشها و اقدامات طاقتفرسا نتوانست، خواستهاش را برآورده سازد، زیرا نتوانست به علت تفرقه، اختلاف و نافرمانی که گریبانگیر سپاهش شد، به شام لشکرکشی کند، از همین روی در سال چهل هجری، مجبور شد که با معاویه بن ابی سفیان بر سر اینکه عراق برای او و شام برای معاویه باشد توافق نماید و هیچ یک از آنها حق ندارد با جنگ یا غارت و تجاوز در کار دیگری دخالت نماید.[٤٢٣٢]
طبری در تاریخش گفته است: «بالاخره در سال (٤٠ هجری)، بعد از مکاتباتی که میان حضرت علی و حضرت معاویه صورت گرفت (که ذکر آنها بعلّت طولانی بودن در اینجا میسّر نیست)، میان آنها آتشبس برقرار گردید، بر این اساس که عراق به علی س و شام به معاویه س تعلق گیرد و هیچ یک حق نداشته باشد که با سپاه یا یورش و حمله در کار دیگری دخالت نماید.[٤٢٣٣]
[٤٢٢٨]- البیان و التبین، جاحظ، ص (٢٣٩، ٢٣٨).
[٤٢٢٩]- الادب الاسلامی، نایف معروف، ص ٥٩١.
[٤٢٣٠]- میزان الاعتدال (٣/١٢٤)، وی در این باره نقد بسیار خوبی دارد، خلافت علی بن ابی طالب، ص ٣٥٥.
[٤٢٣١]- فضائل الصحابه (٢/٧٠٥) اسنادش صحیح است.
[٤٢٣٢]- خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، ص ٣٥٦.
[٤٢٣٣]- تاریخ طبری (٦/٥٦).
علی س با معاویه س آتشبس نمود و چنین بنظر میرسد که این آتشبس مدّت چندانی استمرار نیافته، چون، معاویه در سالی که حضرت علی شهید شد، بسر بن ابی ارطأه را به حجاز فرستاد[٤٢٣٤]و چون حضرت علی نتوانست به دلخواه خود سپاهش را آماده نماید و نیز سستی و درماندگی آنها را ملاحظه کرد، از زندگی بیزار شد و از خدا درخواست مرگ نمود، و در مقام دعا از خداوند متعال میخواست که مرگش را زودتر بیاورد، از جمله، از وی روایت شده که یک روز در خطبهای گفت: خدایا من از آنها خسته شدم، و آنها هم از من خسته شدهاند، آنها را دلزده کردهام و آنها هم مرا دلزده کردهاند خدایا مرا از آنها راحت کن و آنها هم از من راحت کن! پس چه چیزی بدبختترین شما از این منع میکند که آن را با خون رنگین سازد، سپس دستش را بروری ریش خود گذاشت[٤٢٣٥].
علی س در روزهای آخر عمر بسیار بر این دعا پافشاری میکرد. جندب میگوید: جمعیت در اطراف علی س ازدحام کردند، تا جایی که پایش را زیر پا بردند، آنگاه گفت: من آنها را دلزده کردهام و آنها هم مرا دلزده کردهاند، من آنها را مغبوض داشتهام و آنها هم مرا مغبوض داشتهاند. پس من را از آنها راحت کن و آنها را از من راحت کن![٤٢٣٦]
در روایتی دیگر از ابوصالح آمده است: علی را دیدم که قرآن را روی سرش قرار داده بود تا جایی که صدای ورقهای آن میآمد. آنگاه گفت: خدایا چیزی را که در آن (مصحف) است از آنان درخواست کردم، امّا آنان مرا منع کردند. خدایا من آنها را دلزده و ملول کردم و آنها هم مرا دلزده و ملول کردند، آنها را مغبوض داشتم و آنها هم مرا مغبوض داشتند، مرا به غیر اخلاق و سلوکم وادار کردند، پس کسی بدتر از من به آنها بده و افرادی بهتر از آنان به من بده! و قلوب آنان را چنین مطیع ساز که نمک در آب حل میشود.[٤٢٣٧]
در روایتی: تقریباً بیش از سه روز طول نکشید که شهید شد. رحمت خدا بر او باد.[٤٢٣٨]
حسن بن علی ب گفته است: علی س به من گفت: امشب پیامبر ج به خوابم آمد گفتم: ای رسول خدا میبینی که از امّت تو چقدر لجاجت و انحراف دیدهام؟! پیامبر ج فرمود: بر علیه آنان دعا کن! گفتم: خدایا کسی بدتر از من را به آنها بده، و افرادی بهتر از آنان را به من بده! حسن گوید: آنگاه بیرون آمد و آن مرد ضربهای به او وارد ساخت.[٤٢٣٩]
[٤٢٣٤]- تاریخ صغیر بخاری (١/٤١) خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، ص ٤٣١.
[٤٢٣٥]- مصنف عبدالرزاق (١٠/١٥٤) با سند صحیح طبقات (٣/٤) با سند صحیح.
[٤٢٣٦]- الاحاد و المثانی ابن ابی عاصم (١/٣٧) با سند حسن، خلافت علی، ص ٤٣٢.
[٤٢٣٧]- سیر العلام النبلاء (٣/١٤٤).
[٤٢٣٨]- المحسن ص ٩٩، ابی عرب، خلافت علی، عبدالحمید، ص ٤٣٢.
[٤٢٣٩]- تاریخ ذهبی، عهد خلفای راشدین، ص ٦٤٩.
بعضی از احادیث پیامبر ج که بر نبوّت و حقّانیّت او دلالت میکنند چنین میرسانند که علی س به صف شهدا خواهد پیوست. در صحیح مسلم از ابوهریره س نقل است که پیامبر ج همراه با ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه و زبیر ش بر روی غار حراء بود. آنگاه صخره تکان خورد، پیامبر ج فرمود: «إهدأ فما علیک إلاّ نبیٌّ أو صدیق أو شهید»[٤٢٤٠]: (آرام باش بر روی تو یا پیامبر ج است یا صدیق و یا شهید).
اینجا احادیث خاصتر از این هم وجود دارند، که بیان میدارند که علی س در سرزمین عراق، شهید خواهد شد. این احادیث حتی کیفیت ترور را بیان داشتهاند و همه اینها نشان دهندهی حقّانیّت نبوت پیامبر ج است و از روی خواسته شخصی سخن نمیگوید. بلکه خداوند متعال این مورد را از طریق وحی به او اعلام میدارد. پیامبر ج اتفاقی را که برای علی خواهد افتاد، به وی خاطر نشان ساخت و علی با یقین باور کرد و در این باره با مردم سخن میگفت، که از جمله پیشبینیهای پیامبر ج، همین حادثهای است که در عراق اتفاق افتاد، زیرا ابوالاسود دؤلی از او روایت کرده که: از علی شنیدم که میگفت: در حالیکه پایم را در رکاب گذاشته بودم، عبدالله بن سلام جلو آمد و گفت: کجا میخواهی بروی؟! گفتم: به عراق. گفت: اگر به آنجا بروی، تیزی دو طرف شمشیر به تو اصابت خواهد کرد. آنگاه علی گفت: سوگند به خدا که قبلاً نظیر چنین سخنی را از پیامبر ج شنیده بودم. ابوالأسود گفت: از او متعجب شدم و گفتم: مردی رزمنده چنین دربارهی خود میگوید! [٤٢٤١]
علی س قبل از آنکه مقام خلافت را بدست گیرد، در «ینبع» این حدیث را برای ابوفضاله انصاری بدری که به عیادت وی آمده بود، تعریف کرد و گفت: من در این بیماری نمیمیرم، یا این درد باعث مرگ من نمیگردد، زیرا پیامبر ج به من خاطر نشان ساخته که من نخواهم مُرد تا زمانی که ریشم با خون رنگآمیزی نگردد[٤٢٤٢]. وی این مسأله را با خوراج و یارانش در میان نهاد گذاشت، بیهقی این احادیث و نظیر آنها را در کتاب (دلائل النبوّة)[٤٢٤٣] و حافظ ابن کثیر آنها را در کتاب (البدایة و النهایة) جمع آوری کرده است.[٤٢٤٤]
عبد الله بن داود میگوید: از اعمش و او از مسلم بن سهیل از سالم بن ابی جعده و او از عبدالله بن سبع شنیدم که گفت: از علی س شنیدم که بر روی منبر میگفت: فقط انتظار یک انسان شقی و بدبخت را میکشیم، پیامبر ج به من اطلاع داده که این ریش را از خون رنگین خواهی ساخت. گفتند: به ما بگو که قاتلت کیست تا خانوادهاش را نابود کنیم؟ گفت: از خدا میخواهم مردی را بدست من بکشد که قاتلم نباشد.[٤٢٤٥]
و این مفهوم را در قالب ابیات زیر بیان کرده است:
اشدُد حیاز یمك للموت
فانّ الموت لاقیکا
و لاتجزع من القتل
اذا حل بوادیکا[٤٢٤٦]
آماده باش برای مرگ، چون مرگ تو را ملاقات میکند و از مرگ بیتابی مکن و ترس به خود راه نده! آنگاه که بر تو فرود میآید.
بعضی از روایتها به جزئیات بیشتری از این هم اشاره کرده، این نکته را میرسانند که حتی حضرت علی س نام این قاتل بدبخت خود را میدانسته است، عبیدهی سلمانی با سند صحیح روایت کرده که میگفت: وقتی که علی ابن ملجم را دید گفت:
ارید حیاته و یرید قتلی
عذیرُك من خلیلك من مرادی[٤٢٤٧]
زندگی او را میخواهم و او مرگم را میخواهد. پس دوستت را بیاور تا تو را برای مراد من یاری دهد!»
در روایتی دیگر، علی دربارهی ابن ملجم گفت: این شخص قاتل من خواهد بود، گفته شد: پس چرا جلوی او را نمیگیری؟ گفت: هنوز من را نکشته است.[٤٢٤٨]
مردم از او خواستند که جانشینی برای خود تعیین نماید، زیرا خبر داده بود که کشته خواهد شد. امّا وی از این کار خودداری کرد. عبدالله بن واسع میگوید: از علی شنیدم که میگفت: این (به ریش خود اشاره کرد)از این (به سرش اشاره کرد) رنگین میشود. چرا بدبختترین آنان اقدام نمیکند؟ منتظر چیست؟! گفتند: ای امیرمؤمنان به ما خبر بده که او چه کسی است تا خانوادهاش را نابود سازیم؟! گفت: بخدا در این صورت بوسیلهی من، غیر قاتل مرا خواهید کشت. گفتند: پس جانشینی بر ما تعیین کن! گفت: نه، ولی شما را بر چیزی ترک میگویم که پیامبر ج شما را بر سر آن ترک گفت، گفتند: وقتی که پیش پروردگارت بروی به او چه میگویی؟ و وکیع یکبار گفت: اگر به او برسی؟ - گفت: میگویم: خدایا مرا در میان آنها باقی گذاشتی بر وضعیت و حالتی که خودت میدانی، سپس مرا به سوی خود قبض روح کردی و خود در میان آنها بودی، اگر میخواهی آنها را اصلاح کن، و اگر میخواهی آن را فاسد کن! [٤٢٤٩] و از علی س روایت است که گفت: از صادق مصدوق شنیدم که میگفت: «تو ضربهای در اینجا خواهی خورد، - و به دوگیجگاهش اشاره کرد - خون از آن جاری میشود تا جایی که ریشت را رنگین میسازد و انجام دهندهی آن بدترین و بدبختترین مردم خواهد بود، همانگونه که کشندۀ شتر (صالح) بدبختترین افراد ثمود بود».[٤٢٥٠]
[٤٢٤٠]- مسلم روایت کرده (١٥/١٩٠)، فضائل صحابه.
[٤٢٤١]- تاریخ ذهبی، دروان خلافت راشدین ص ٦٤٨.
[٤٢٤٢]- خلافت علی ابی طالب، عبدالحمید، ص٤٣٣ مجموع طرق روایتی آن صحیح است.
[٤٢٤٣]- دلائل انبوه (٦/٤٣٨-٤٤١) تحقیق عبدالممعلی قلعجی
[٤٢٤٤]- البدایة و النهایة (١/٣٢٣-٣٢٥).
[٤٢٤٥]- کتاب الشریعة، آجری، (٤-٢١٠٥)، تحقیق دمیجی، سندش حسن است.
[٤٢٤٦]- تاریخ ذهبی، دوران خلفای راشدین ص ٦٤٨.
[٤٢٤٧]- طبقات ابن سعد (٣/٣٤، ٣٣) سندش صحیح است.
[٤٢٤٨]- الاستیعاب (٣/١٢٧).
[٤٢٤٩]- مسند احمد (٢/٣٢٥) الموسوعة الحدیثیة حسن لغیره
[٤٢٥٠]- خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، ص (١٦٣-١٦٤)، احمد میرین بولشی /، محقق و پژوهشگر حکم به صحت این روایت کرده است.
جنگ نهروان داغی بر دل خوارج گذاشت که با گذشت شبها و روزها بر حسرت و درد آنها میافزود، به همین خاطر، تعدادی از آنها با هم توافق بستند که حضرت علی را ترور نمایند و انتقام برادران کشته شدهی خود در جنگ نهروان را بگیرند. سیره نگاران و تاریخنویسان بر روایت مشهوری توافق حاصل کردهاند، که سالم از انتقاد نیست،[٤٢٥١] زیرا شامل عناصری ضد و نقیض و مختلف است. البته ما هم به نوبه خود بعید نمیدانیم که این حادثه هم مانند سایر حوادث دیگر در قرنهای اخیر دستخوش افزودن و کاستنها شده باشد. بررسیهایی که در منابع و پژوهشها بعمل آمده است نشان میدهد که توافق و اجماعی دراین نکته وجود دارد که عملیات ترور و قتل حضرت علی بدست عناصر خارجی صورت گرفته که انگیزهی انتقامخواهی برای قربانیان معرکه نهروان عامل اصلی آن بوده است. امّا بقیه اطلاعات و معلوماتی که در خصوص عملیات قتل علی اظهار شده است، مانند داستان عشق میان ابن ملجم و قطام، و نقش خیالی اشعث کندی - که بیگناهی او را به لطف خدا ثابت خواهیم کرد - پذیرفتنشان چندان آسان بنظر نمیرسد. هم اینک ماجرای کشته شدن حضرت علی س بطور مفصل بیان میگردد:
از سخن ابن ملجم و اصحابش چنین بر میآید که ابن ملجم و بُرَک بن عبدالله و عمروبن بکر تیمی در کنار هم جمع شدند، امور مردم را مورد بررسی قرار دادند، نسبت به والیان خود مورد انتقاد قرار دادند، سپس از اهل نهروان یاد کردند، آنگاه دلشان به حال آنها سوخت و گفتند: دیگر بعد از آنها ماندن ما چه فایدهای دارد؟! ما برادرانی را از دست دادهایم که مردم را به عبادت پروردگارشان دعوت میکردند و در راه خداوند متعال از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای نمیهراسیدند، چه خوب جان خود را فدا کنیم و به سراغ پیشوایان گمراهی برویم و آنها را بکشیم و مملکت را از شر آنها پاک سازیم. با این کار انتقام برادرانمان را بگیریم. آنگاه ابن ملجم که مصری بود گفت: من کار علی را تمام میکنم و بُرَک بن عبدالله گفت: من هم برای معاویه کافی هستم. عمرو بن بکر گفت: و من هم عمرو بن عاص را از پای درمیآورم. آنگاه آنها سوگند خوردند و با هم عهد و پیمان بستند که تا اتمام وظیفهی خود از پای ننشیند، حتی اگر با مرگ روبهرو شوند، آنگاه شمشیرهای خود را برگرفتند و آنها را بالا آوردند و پیمان بستند تا هفده روز از رمضان بگذرد، هر یک بر حریف خود هجوم ببرد و او را بکشد و بدین ترتیب هر یک از آنها به شهری رفت که قرار بود حریفش را بکشد.[٤٢٥٢]
ابن ملجم مرادی در کنده پرورش و آمادگی یافته بود. از آنجا بیرون رفت و در کوفه با دوستانش دیدار کرد و نیّت شوم خود را از آنها پنهان کرد تا چیزی از کارش برملا نشود. وی یک روز افرادی از قبیلهی تیم الرُّباب را دید که علی س در جنگ نهروان ده نفر از آنها را کشته بود. آنها کشتههای خود را بهیاد آوردند و در همان روز با زنی از همان قبیله به نام قَطام دختر شجنه آشنا شد که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند. آن زن بسیار زیبا بود، لذا ابن ملجم با دیدن او هوش از سرش پرید و فراموش کرد که برای چه کاری آمده است؟! سپس از او خواستگاری کرد. آن زن گفت: با تو ازدواج نمیکنم مگر اینکه مرا شفا دهی! گفت: شفای تو چیست؟! گفت: سه هزار درهم، بنده و کنیز و کشتن علی ابن ابی طالب. گفت: این مهریه تو باشد، امّا وقتی که مرا خواستی کشتن علی را ذکر نکردی؟! گفت: البته در جستوجوی قتل او بودم. اگر توانستی او را بکشی که هم خودت و هم مرا شفا دادهای و زندگی خوب و شیرینی با من خواهی داشت، و اگر کشته شدی، (بازهم هیچ ضرری نکردی) زیرا آنچه که در نزد خداست از دنیا و زینت اهل دنیا بهتر است.
ابن ملجم گفت: بخدا من فقط برای این کار به مصر آمدهام، و آنچه را که درخواست کردی، برای تو انجام خواهم داد. آن زن گفت: من کسی را برای تو پیدا میکنم که در این راه کمکت کند و پشتوانه تو شود. آنگاه دنبال مردی از قومش تیم الرُّباب فرستاد، که به او «وردان» میگفتند: قطام با او صحبت کرد، و او را راضی ساخت.
ابن ملجم نزد مردی از قبیلهی اشجع آمد به نام شبیب بن بجره و به او گفت: آیا میخواهی شرف دنیا و آخرت را بدست آوری؟! گفت: چگونه؟! گفت: با کشتن علی بن ابی طالب. گفت: مادرت به عزایت بنشیند، میخواهی کار بسیار زشتی انجام دهی! ! چگونه بر علی توانایی مییابی؟ گفت: در مسجد برای او کمین میکنم، همین که برای نماز صبح خارج شد، به او حمله کرده، او را میکشیم. گفت: وای بر تو، اگر یک نفر دیگر میبود، این کار چندان برایم سخت نمیبود، من خدمات و امتحان وی را در اسلام شناختهام، و میدانم که چه سابقهای با پیامبر ج داشته است. من حاضر نیستم او را بکشم. ابن ملجم گفت: آیا مگر نمیدانی که او در جنگ نهروان آن بندگان صالح را کشت؟! گفت: آری. گفت: پس ما هم در مقابل برادرانمان که کشته شدهاند او را میکشیم. بالاخره آن مرد هم راضی شد، سپس آنها نزد قَطام آمدند که در مسجد اعظم اعتکاف کرده بود، به او گفتند: ما بر این توافق کردهایم که علی را بکشیم. گفت: پس هر وقت اراده کردید، پیش من بیایید. سپس ابن ملجم در شب جمعه پیش او بازگشت. - شب جمعهای که در بامداد آن در سال(٤٠ هجری) علی س را به شهادت رساند - و گفت: این شبی است که هر یک از ما قول داده است که حریف خود را بکشد، آنگاه پارچهای ابریشمی خواست، و با آن سر همه را بست. و آنها شمشیرهایشان را برگرفتند، و در مقابل دریچهای که علی از آن خارج میشد، نشستند. همین که خارج شد، شبیب با شمشیر به او ضربه زد، آنگاه شمشیرش بر روی دستگیره در، بر روی طاق فروافتاد، سپس ابن ملجم هم با شمشیر ضربهای به او زد، و وردان تا منزل خود فرار کرد. مردی از قبیله بنیابیه بر او وارد شد در حالیکه او آن ابریشم را از سینهاش در میآورد، گفت: این ابریشم و شمشیر چیست؟ ماجرا را برایش تعریف کرد برگشت و شمشیرش را آورد، و آن را روی وردان بلند کرد تا اینکه او را کشت. شبیب هم به سوی دروازههای کنده در تاریکی شب بیرون شد، ومردم فریاد زدنند، آنگاه مردی از قبیلهی حضرموت که او را عویمر میگفتند، وی را دنبال کرد، در حالیکه شمشیر شبیب در دستش بود، آن مرد از بیم جان خود او را ترک کرد. شبیب در میان ازدحام جمعیت نجات یافت، آنگاه مردم به جانب ابن ملجم دویدند و او را گرفتند. امّا مردی از قبیلهی همدان که با کنیهی ابا أدماء خوانده میشد، شمشیرش را گرفت و پای ابن ملجم زد و او را بر زمین انداخت.
حضرت علی پا به پا کرد و جا ماند و جعده بن هبیره بن ابی وهب، او را بر روی پشتش بلند کرد. نماز صبح را برای مردم به امامت خواند. بعد علی گفت: آن مرد را برایم بیاورید. ابن ملجم را پیش او آوردند. سپس گفت: ای دشمن خدا! آیا مگر من در حق تو خوبی نکردم؟! گفت: آری، گفت: پس چرا این کار را کردی؟! گفت: شمشیرم را چهل روز تیز کردم. و از خدا خواستم که بوسیلهی آن بدترین خلقش را بکشم، علی گفت: تو را نمیبینم مگر آنکه با شمشیر کشته خواهی شد و تو را نمیبینم مگر اینکه بدترین خلق خدا هستی!![٤٢٥٣]
ابن حنفیه گفت: بخدا من در آن شبی که حضرت علی زخمی شد، در مسجد اعظم همراه با تعداد فراوانی از اهالی مصر نماز میخواندم. آنها در نزدیکی دروازه نماز میخواندند. آنها تمام شب در قیام و رکوع و سجده بودند و خسته نمیشدند. ناگهان علی برای نماز صبح خارج شد، سپس ندا سر داد که: ای مردم، بشتابید بسوی نماز. بشتابید بسوی نماز...، البته من نمیدانم که حضرت علی از آن دریچه خارج شد و آن کلمات را گفت یا نه، آنگاه به درخششی نگاه کردم، و شنیدم: حکم برای خداست ای علی نه برای تو و نه برای یاران تو. آنگاه شمشیری را دیدم، سپس یکی دیگر را دیدم، سپس از علی شنیدم که میگفت: آن مرد از دستتان در نرود! و مردم از هر طرف به وی هجوم آوردند.
گوید: تکان نخوردم تا اینکه ابن ملجم دستگیر، و پیش علی س آورده شد. عدهای از مردم هم وارد شدند. بعد شنیدم که علی میگفت: قتل نفس در مقابل قتل نفس، اگر من وفات یافتم او را بکشید، همانگونه که مرا کشته و اگر زنده ماندم خودم دربارهاش تصمیم میگیرم[٤٢٥٤] و بیان کرد که مردم با ناراحتی و نزاع نزد حسن رفتند و او را هم با خبر ساختند، در حالیکه آنها در نزد حسن بودند و ابن ملجم هم جلو او دستهایش بسته شده بود، ام کلثوم دختر حضرت علی با گریه و شیون گفت: ای دشمن خدا، هیچ زیانی به پدرم نمیرسد و خداوند متعال تو را خوار و ذلیل خواهد ساخت. گفت: برای چه کسی گریه میکنی؟ به خدا آن (شمشیر) را با هزار دینار خریدم و با هزار دینار آن را زهرآگین ساختم. و اگر این ضربه بر همه اهل مصر وارد میآمد، کسی از آنها زنده نمیماند.[٤٢٥٥]
عبدالله بن مالک میگوید: در روزی که حضرت علی زخمی شد، همه پزشکان جمع شدند و ماهرترین آنها اُثیربن عمرو سکونی بود. وی پزشک صاحب کسری بود. ریهی گوسفند گرمیرا برداشت، و از آن رگی گرفت. و آن رگ را بر زخم علی س وارد کرد، سپس آن رگ باد کرد، و آن را بیرون آورد، که در آن سفیدی مغز به چشم میخورد، و ضربه تا مرکز سرش پیش رفته بود، سپس گفت: ای علی وصیت کن که تو خواهی مُرد.[٤٢٥٦]
(نیز حسن) بیان کرده که جندب بن عبدالله بر علی س وارد شد و از او پرسید و گفت: آیا اگر تو را از دست دادیم - و خدا نکند تو را از دست دهیم - آیا با حسن بیعت کنیم؟! گفت: نه به شما دستور میدهم و نه شما را نهی میکنم، شما خود بهتر میدانید که چه کار کنید؟[٤٢٥٧]
حضرت علی س، حسن و حسین را فراخواند، سپس گفت: «شما را به تقوای خدا سفارش میکنم و اینکه دنیا را نخواهید اگرچه او شما را بخواهد و برای چیزی گریه نکنید که از شما دور افتاده است و حق را بگویید و با یتیمان مهربان باشید، و به اشخاص اندوهناک و گرفتار کمک کنید و برای آخرت سعی و تلاش کنید. دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید، به محتویات قرآن عمل کنید و در راه خداوند متعال از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای متأثر نشوید.» سپس به محمّد بن حنیفه نگاه کرد و گفت: آیا آنچه را که دو برادرت را به آن سفارش کردم، حفظ کردی؟! [٤٢٥٨]
گفت: آری، گفت: علاوه بر اینکه سفارشات فوق را به تو هم میکنم، به تو سفارش میکنم که احترام دو برادرت را نگاه داری، چون آنها حق بزرگی بر دوش تو دارند، از فرمان آنها پیروی کن! و بدون آنها دربارهی کاری تصمیمگیری مکن! سپس فرمود: به شما دو نفر هم در مورد محمّد سفارش میکنم چون او پسر پدرتان است، و میدانید که پدرتان او را دوست دارد، و به حسن گفت: «پسرم! تو را به تقوی خداوند متعال و برپایی نماز در وقت خودش و دادن زکات در جایگاه آن و خوب وضو گرفتن، سفارش میکنم زیرا نماز بدون وضو و طهارت جایز نیست و کسی که زکات نمیدهد، نمازش قبول نیست و به تو سفارش میکنم از گناه و خطای (دیگران) درگذری، خشمت را فروخوری، صلهی رحم را بجای آوری، به هنگام جهل و نادانی(دیگران) بردبار باش، در دین آگاهی و تفقه پیدا کن، در کارهایت ثابت قدم باش، به قرآن متعهد و پایبند باش، در همسایگی دیگران خوشرفتار باش، امر به معروف و نهی از منکر نما و از کارهای زشت اجتناب ورز.»[٤٢٥٩]
وقتی که علی س در شرف مرگ قرار گرفت، چنین وصیت کرد:
«بسم الله الرّحمن الرَّحیم، این وصیّت علی بن ابی طالب است: وصیت میکند به اینکه شهادت میدهد که معبود برحقی جز الله تعالی نیست و او یگانه و بیشریک است و اینکه محمّد ج بنده و فرستادهی اوست. او را با هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه ادیان غالب آید اگرچه مشرکان اکراه داشته باشند، پس نماز و عبادت و قربانی و زیستن و مردن من از آنِ خدا است که پروردگار جهانیان است، خدا را هیچ شریکی نیست و به همین دستور داده شدهام و من اوّلین مسلمان هستم، پس ای حسن به تو و همه فرزندانم سفارش میکنم که تقوای خداوند متعال را داشته باشید که پروردگار شماست و فقط با مسلمانی بمیرید و همگی به ریسمان خداوند متعال چنگ بزنید و پراکنده نشوید. زیرا من از ابوالقاسم شنیدم که میفرمود: به راهانداختن صلح و صفا در میان مسلمانان از عموم نماز و روزه بهتر است، به خویشاوندان خود نظر داشته باشید و ارتباط و پیوند خویشاوندی بر قرار کنید که خداوند متعال حساب را بر شما آسان خواهد ساخت، شما را بخدا مواظب یتیمان باشید، جلوی حرف زدن آنها را نگیرید، و آن را در حضور خود دل شکسته نسازید و شما را به خدا حقوق همسایگی را رعایت کنید! زیرا پیامبر ج بر شما به آن سفارش کرده است و همواره در مورد همسایه سفارش و توصیه میکرد تا جایی که گمان میبردیم همسایه از همسایه ارث میبرد و در ارتباط با قرآن، خدا را در نظر داشته باشید، نکند دیگران قبل از شما عمل نمایند و در این زمینه گوی سبقت را از شما بربایند. در ارتباط با نماز خدا را در نظر داشته باشید، زیرا نماز ستون دین شماست، خدا را در ارتباط با کعبه فراموش نکنید، تا زمانی که زنده هستید همواره به آن رفت و آمد کنید، زیرا اگر ترک شود، به چشم نخواهد آمد و توجهی به آن نخواهد شد. شما را به خدا جهاد را فراموش نکنید، با مال و جانتان جهاد کنید، شما را به خدا زکات را به طاق فراموشی نسپارید، زیرا آتش خشم و غضب خداوند متعال را خاموش میسازد، شما را به خدا به کنیزان خود ظلم نکنید، نماز را، نماز را... فراموش نکنید... و در راه خداوند متعال از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای نترسید، برای شما کافی است کسی که آهنگ شما بکند و بر شما ستم بورزد، آنچنان که خدا به شما دستور داده است، سخن نیکو به مردم بگویید، امر معروف و نهی از منکر را ترک مکنید، که دراینصورت، اشرار و افراد ناباب بر شما حکومت خواهند کرد و آن وقت هرچه داد و فغان کنید، به شما جواب داده نخواهد شد. لازم است که با هم رابطه و پیوند داشته باشید و نسبت به دیگران بذل و بخش نمایید. از پشت کردن به یکدیگر و قطع رابطه و تفرقه خودداری نمایید، در راه نیکی و پرهیزگاری همدیگر را یاری و پشتیبانی نمائید، همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یاری و پشتیبانی مکنید. از خدا بترسید. بیگمان خداوند دارای مجازات شدیدی است. خدا شما اهل بیت را حفظ کرده و پیامبر شما را هم در میان شما حفظ کرده است، شما را بخدا میسپارم والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.» سپس تا وقتی که جان را به جان آفرین تسلیم کرد جز کلمهی لااله الا الله را بر زبان نیاورد و در ماه رمضان سال چهلم هجری جان به جان آفرین تسلیم کرد.[٤٢٦٠]
در روایت دیگر آمده است: او در بامداد (٢١) ماه مبارک رمضان شهید شد.[٤٢٦١]
این روایت بر روزی حمل میشود که در آن دار فانی را وداع گفت. زیرا بعد از زخمیشدن تا سه روز در قید حیات باقی ماند.[٤٢٦٢]
آن حضرت س گفته بود: این مرد را زندانی کنید، اگر من مُردم او را بکشید و اگر زنده ماندم، پس در ارتباط با زخمها از او قصاص میگیریم[٤٢٦٣]. و در روایت دیگری گفته است: به او غذا و آب بدهید، و در اسارت با او خوب رفتار کنید، اگر من بهبود یافتم، من خود ولی خون خودم هستم، اگر خواستم او را میبخشم و اگر خواستم قصاص میگیرم.[٤٢٦٤]
و در روایت دیگری این مطلب هم اضافه شده است: اگر من وفات یافتم همچون من، او را بکشید، و تجاوز نکنید که خداوند متعال تجاوزگران را دوست ندارد.[٤٢٦٥]
حضرت علی س حسن را از مثله کردن نهی کرده است و گفته: ای پسران عبدالمطلب، نبینم که شما در خون مسلمانان غوطهور شوید و بگویید: امیرالمؤمنین کشته شده امیرالمؤمنین کشته شد، امیرالمؤمنین کشته شد، آگاه باشید که نباید جنگ و درگیری به راه اُفتد. نگاه کن ای حسن، اگر من با این ضربهی او مُردم، پس درست چنین ضربهای به او بزن! و آن مرد را مُثله مکن! زیرا من از رسول خدا ج شنیدم که میگفت: «از مُثله کردن بپرهیزید حتی اگر این مُثله در رابطه با سگهار باشد»[٤٢٦٦]، در ارتباط با سفارش امیرالمؤمنین به اینکه با قاتلش چه کار بکند، روایتهای زیادی وارد شده که همه مثل هم نیستند، عدهای از آنها صحیح، و عدهای دیگر ضعیف هستند. مثلاً روایتی که میگوید علی دستور داده تا پس از کشتن قاتلش وی را بسوزانند، به لحاظ سند ضعیف است و روایتهای دیگر همگی در یک مسیر حرکت میکنند و همه بیانگر این هستند که علی وقتی کشتن قاتل را لازم شمرده که خود بمیرد و اگر نمیرد، آنها را از کشتن وی، نهی کرده است، این روایتها یکدیگر را تقویت میکنند، و میتوانند مورد احتجاج قرار گیرند، از طرف دیگر، حضرت علی ابن ملجم را مرتد قلمداد نکرد، تا دستور قتلش را صادر کند، بلکه وقتی بعضی از مسلمانان خواستند ابن ملجم را بکشند، آنها را از این نهی کرد، و گفت: این مرد را نکشید، اگر بهبودی یافتم، که قصاص زخمهایم را از او خواهم گرفت، و اگر مردم، او را بکشید.[٤٢٦٧]
و این روایت مشهور تاریخی میگوید: «وقتی که علی جان به جان آفرین تسلیم کرد، حضرت حسن دنبال ابن ملجم فرستاد. ابن ملجم به حسن گفت: آیا تو در من خصلتی مییابی؟! بخدا من هر عهدی با خدا بستهباشم، حتماً آن را اعمال کردهام، من در کنار حطیم با خدا عهدی بستم که علی و معاویه را بکشم، یا بخاطر آنها بمیرم، پس اگر خواستی میتوانی مرا رها سازی تا معاویه را هم بکشم، و اگر او را نکشم - یا نکشتم - تو حق داری به خدا شکایت کنی! (و من باز هم پیش تو باز میگردم) سپس همین مانده که بیایم و دستم را در دستت بگذارم. حسن به او گفت: امّا بخدا تا آتش را ملاحظه کنی. سپس او را جلو آورد و به قتلش رسانید[٤٢٦٨]. پس مردم او را گرفتند و با آتش او را سوزاندند. امّا این روایت منقطع است. و روایت صحیح در این میان این است که حسن و حسین و سایر اهل بیت در روش تعامل و برخورد با عبدالرحمن بن مجلم به سفارش حضرت علی پایبند بودهاند. این روایت ثابت نیست که میگوید: وقتی که دفن شد، ابن ملجم را آوردند، بعد مردم جمع شدند و نفت و حصیر آوردند و محمّد ابن حنفیه و حسین و عبدالله بن جعفر بن ابی طالب گفتند: بگذارید تا دِق دل خود را از سر او دربیاوریم! سپس عبدالله دستها و پاهایش را قطع کرد، و ابن ملجم جزع و فزع نکرد و حرفی نزد، آنگاه چشمانش را هم پر از سرمه کرد، امّا باز هم داد و فغانی نکرد و شروع کرد به گفتن این کلمه: که تو داری چشمان عمویت را سرمه میکشی! و شروع کرد به خواندن: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١﴾ [العلق: ١]، تا اینکه همه سوره را خواند. و چشمهایش جاری میشدند... سپس دستور داده شد که زبانش را ببرند، آنگاه داد و فغان و ناله کرد و گفتند: چرا بخاطر زبانت جزع و فغان کردی، گفت: این بخاطر جزع نبود، بلکه من از این بیزارم که بیزبانم و نتوانم ذکر خداوند متعال گویم، آنگاه زبانش را بریدند، سپس او را سوزاندند، در حالیکه گندمگون و زیباروی بود و دندانهایش از هم فاصله داشت، موهایش تا نرمهی گوشهایش میرسید و در پیشانیش اثر و نشان سجده نمایان بود.[٤٢٦٩]
ذهبی درباره عبدالرحمن بن مجلم گفته است: قاتل حضرت علی س است، جزو افراد خوراج و افتراء زننده است، شاهد فتح مصر بوده است و با بزرگان و اشراف برای آن نقشهکشی و چارهاندیشی کرده است و از جمله کسانی بود که قرآن و فقه را خوانده است و او یکی از پسران تُدول است که سوارکار و جنگجوی آنها در مصر بود. قرآن را بر معاذ بن جبل خوانده و از جمله بندگان و عابدان بود، و گفته میشود: او همان کسی است که صبیغ تمیمی را به سوی عمر س فرستاد و او پیرامون مسائلی از او پرس و جو کرده یک فرهنگ قرآنی بود... تا آنجایی که ذهبی میگوید: سپس سرنوشت او را درنوردید و انجام داد آنچه را که انجام داد و او در نزد خوارج یکی از فاضلترین افراد امت است. در رابطه با ابن ملجم عمران بن حطان خوارجی میگوید:
یاضربةً من تقیٍّ ما اراد بها
الاّ لیَبلُغ من ذی العرش رِضواناً
انّی لأذکره حیناً فأحسبُهُ
أو فی البریّة عند الله میزاناً
بنازم به ضربهای که از طرف آن پرهیزکار (بر علی وارد شد)، با آن ضربه فقط خواست که رضایت صاحب عرش را بدست آورد، من گاهی او را بهیاد میآورم و گمان میبرم که در میان خلایق، درنزد خدا ترازویش از ترازوی همه سنگینتر و بهتر است!!
ابن ملجم در نزد روافض، بدبختترین خلایق در آخرت است و در نزد اهل سنّت، از کسانی است که امیدواریم در دوزخ سوزانده شود و جایز میدانیم که خداوند متعال از او درگذرد، نه آنچنان که خوراج و روافض دربارهی او میگویند. حکم او مانند حکم قاتل عثمان، قاتل زبیر، قاتل طلحه، قاتل سعید بن جبیر، قاتل عمار، قاتل خارجه و قاتل حسین است. ما از همه این قاتلان بیزاریم، و بخاطر خداوند متعال آنها را مغبوض میداریم و مسأله آنان را به خداوند متعال واگذار مینماییم.[٤٢٧٠]
امّا در رابطه بُرَک بن عبدالله باید بگوییم که وی در شبی که علی س زخمی شد، درنزد معاویه نشسته بود. و هنگامیکه معاویه برای ادای نماز جماعت صبح خارج شد، بُرَک با شمشیرش به وی حمله کرد، و آن شمشیر برکلن معاویه فرود افتاد، در نیتجه دستگیر شد، بعد گفت: من خبری دارم که امشب تو را با آن شادمان میسازم آیا اگر آن را به تو بگویم این برای من هیچ نفعی خواهد داشت یا نه؟ گفت: آری. گفت: من برادری دارم که در چنین شبی علی را کشته است، گفت: شاید او نتوانسته باشد چنین کاری انجام دهد. گفت: چرا، علی خارج میشود و کسی از او محافظت و پاسدارای نمیکند. آنگاه معاویه دستور کشتن وی راصادر کرد و کشته شد، و معاویه دنبال ساعدی که طبیب بود، فرستاد، وقتی که پزشک به آن نگاه کرد گفت: تو دو راه بیشتر نداری، یا اینکه آهن را داغ کنم و آن را به جایی که شمشیر خورده است بگذارم، یا اینکه یک نوع نوشیدنی به تو بدهم که اگر آن را بخوری دیگر بچهدار نمیشوی زیرا ضربهای که به تو وارد شده سمی بوده است. معاویه گفت: تاب تحمل آتش را ندارم، و دربارهی عقیم شدن باید بگویم که یزید و عبدالله میتوانند مایۀ سرور و شادکامی من شوند، درنتیجه، معاویه آن نوشیدنی مخصوص را نوشید و بهبودی یافت. از آن پس معاویه دستور داد تا هنگامیکه شبانه به مسجد میرود، نگهبان و اسکورت داشته باشد.
درمورد عمروبن بکر هم باید بگوییم که آن شب برای (کشتن) عمرو بن عاص نشسته بود، ولی عمرو بن عاص برای امامت نماز، خارج نشد چون شکم درد گرفته بود، لذا به خارجه بن حذافه که رئیس نگهبانش بود دستور داد تا به جای او نماز را به امامت بجای آورد، او از طایفهی بنی عامر بن لؤی بود، خارجه، بیرون آمد تا در مسجد نماز بگذارد و عمرو بن بکر بر او یورش برد و او را کشت، او چنین میپنداشت که عمروعاص را زده و کشته است، مردم او را دستگیر کردند و او را پیش عمرو بردند و با امیر گفتن بر او سلام کردند، گفت: این چه کسی است؟ گفتند: عمرو، گفت: چه کسی را کشتم؟! گفتند: خارجه بن حذافه. گفت: بخدا ای فاسق فکر میکردم تو هستی. عمرو گفت: تو مرا خواستی (بکشی) و خداوند متعال خارجه را خواست، آنگاه عمرو او را جلو آورد و کشت.[٤٢٧١]
بنا به قول خلیفه بن خیاط، مدت خلافت حضرت علی س چهار سال و نه ماه و شش روز - و به قولی سه روز و به قولی دیگر چهارده روز - بوده است[٤٢٧٢]. و چیزی که در این میان روشنتر است این است که مدت خلافت وی چهار سال و نُه ماه و سه روز است؛ زیرا در سال (٣٥ هجری)، در روز هجدهم ماه ذی الحجه مسلمانان با او بیعت کردند، و در سال (٤٠ هجری)، در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان شربت شهادت را نوشید[٤٢٧٣]. مسئولیت غسل دادن حضرت علی را حسن، حسین و عبدالله بن جعفر ش بر عهده گرفتند و در سه لباس کفن شد که در میانشان پیراهنی نبود[٤٢٧٤]. حسن بن علی ب بر او نماز خواند و چهار تکبیر بر او گفت[٤٢٧٥]. در روایتی که فاقد سند است، ٩ تکبیر ذکر شده.[٤٢٧٦] و امّا در مورد محل دفن و قبرش باید بگوییم که در این مورد آن اختلاف هست، ابن جوزی ضمن ذکر بعضی از روایتها در این زمینه، گفته است: خدا میداند که کدامیک از اقوال صحیحتر است[٤٢٧٧]. و از روایتهایی که در این زمینه آمده است، موارد زیر است:
- حسن بن علی ب او را در کنار مسجد جماعت در رحبه، که روبهروی دروازههای کنده میباشد، قبل از آنکه مردم از نماز صبح فارغ شوند و به منازلشان بازگردند، دفن کرده است.[٤٢٧٨]
- روایتی مثل این میگوید: او در کوفه، در کنار قصر امارت در کنار مسجد جامع بصورت شبانه دفن شده است و جای قبرش کور شده است.[٤٢٧٩]
- روایتی میگوید پسرش حسن س او را به مدینه انتقال داده است.[٤٢٨٠]
- روایتی هم میگوید قبری که ظاهراً در کوفه است - یعنی همان مزاری که در نجف است - همان قبر حضرت علی س میباشد. بعضی از اهل علم از قبیل شریک بن عبدالله نخعی، قاضی کوفه، (ت ١٧٨ه) و محمّد بن سلیمان حضرمی(ت ٢٩٧ه)[٤٢٨١] این مسأله را انکار کردهاند. در حقیقت پدیدآوری آنچه که به مزار حضرت علی در نجف نامیده میشود، در روزگار بنیبویه در دوران حکومت عباسی روی داد و آنها از جمله شیعیان رافضی بودند. شیعه طبق عادت خود این بدعت را در قرن چهارم هجری پدید آوردند. اهل معرفت بر این اتفاق دارند که آن مزار قبر علی نیست، بلکه گفته شده: قبر مغیره بن شعبه میباشد.
ابن تیمیه میگوید: «مزاری که در نجف است، طبق نظر دست جمعی اهل معرفت، قبر علی س نیست، بلکه گفته شده قبر مغیره بن شعبه میباشد. کسی ذکر نکرده که این قبر حضرت علی بوده و اصلاً بیش از سیصد سال است که کسی چنین قصدی نکرده است[٤٢٨٢] و گفته است: «و امّا مزار علی، طبق نظر عموم علما، قبر او نیست، بلکه گفته شده، آن قبر مغیره بن شعبه میباشد. زیرا این مزار بعد از گذشت سیصد سال از وفات علی در دوران حکومت آل بویه(ایرانی) ظاهر شده است.»[٤٢٨٣]
در مورد سن علی س در زمانی شهید شد، اختلاف نظر وجود دارد، بعضیها گفتهاند: وی در سن (٥٩)سالگی به شهادت رسیده و گفته شده: و این صحیحترین چیزی است که دربارهی او گفته شده است.[٤٢٨٤]
عمرو بن حُبنشی میگوید: حضرت حسن بن علی بعد از کشته شدن علی س برای ما سخنرانی کرد و گفت: دیروز، مردی با شما وداع کرد که نه پیشینیان در علم گوی سبقت را از او ربودند و نه دیگران هم به او میرسند، پیامبر ج او را اعزام میکردند و پرچم را به او میداد و تا وقتی که فتح و پیروزی را برای او به ارمغان میآورد باز نمیگشت[٤٢٨٥] طلا و نقره از خود باقی نگذاشت جز هفتصد درهم از عطایش که آن را برای خادم خانوادهاش در نظر میگرفت.[٤٢٨٦]
ربیعة جُرشی میگوید: در حضور مردی از علی یاد شد، سعد بن ابی وقاص در آنجا حضور داشت. سعد به او گفت: آیا علی را بهیاد میآوری؟! وی دارای چهار صفت پسندیده بود که اگر من یکی از آنها را داشتم، برایم از فلان و فلان محبوبتر و خوشایندتر است و شترهای موسرخ، و این فرمودهی پیامبر ج است که فرمود: فردا پرچم را به کسی میدهم که خدا را دوست و خدا او را دوست دارد، خدا خیبر را بر دست او فتح خواهد کرد و فرمود: (ای علی) تو برای من به منزلهی هارون برای موسی هستی و این فرمودهی پیامبر ج: هر کس که من مولای او هستم پس علی هم مولا و دوست اوست[٤٢٨٧]، را ذکر کرد و سفیان یکی را فراموش کرد.
سعد بن عبیده میگوید: مردی پیش ابن عمر آمد و دربارهی عثمان از او سؤال کرد، او هم کارهای نیک وی را یادآور شد، گفت: شاید از این خوشت نیاید، گفت: آری. گفت: خدا بینیات را به خاک بمالد! سپس درمورد علی پرسید، ابن عمر کارهای نیک او را هم یادآور شد، گفت: او کسی است که خانهاش در وسط خانههای پیامبر ج قرار دارد. سپس گفت: شاید از این هم خوشت نیاید؟ گفت: آری. گفت: خدا بینیات را به خاک بمالد، برو هر چه از دستت بر میآید انجام بده[٤٢٨٨].
وقتی که خبر کشته شدن علی س به گوش معاویه س رسید، شروع به گریه کرد، زنش به او گفت: آیا بخاطر او گریه میکنی در حالیکه با او میجنگیدی؟! گفت: وای بر تو، تو نمیدانی که مردم چه فضل و فقه و دانشی را از دست دادند؟! [٤٢٨٩]
وقتی که معاویه با سؤالی روبهرو شد، آن را در نامهای برای علی مینوشت و او برایش جواب میداد. وقتی که خبر کشته شدنش را شنید گفت: با مرگ علی ابن ابی طالب فقه و علم از دست رفت. برادرش عتبه به او گفت: اهل شام نباید چنین سخنی را از تو بشنوند، به او گفت: کاری به من نداشته باش[٤٢٩٠]و معاویه در دوران خلافتش از ضرار صُدائی خواست که علی را برایش توصیف کند، گفت: ای امیرالمؤمنین مرا از این کار معاف کن! گفت: حتماً باید او را توصیف کنی! گفت: حال که حتما باید او را توصیف کنم، پس میگویم که بخدا بسیار دوراندیش و قدرتمند بود، همیشه سخن فیصله بخش میگفت[٤٢٩١]، عادلانه حکم میکرد، دانش از همه جوانبش فوران میکرد، و حکمت از همه کارهایش هویدا بود، از دنیا و زیور دنیا گریزان بود، با شب و تاریکی آن اُنس میگرفت، بسیار عبرتگیر و طویل الفکر بود، لباس کوتاه را میپسندید، طعام زبر را دوست میداشت، در میان ما، همچون یکی از ما بود، وقتی که از او سؤال میکردیم، به ما خبر و اطلاع میداد، بخدا به رغم نزدیکی متقابلی که به هم داشتیم، تقریباً بخاطر هیبت و سامیکه داشت با او حرف نمیزدیم، اهل دین را گرامی و بزرگ میداشت، به مسکینان نزدیک میشد، انسان قوی را در راستای باطلش آزمند نمیساخت، انسان ضعیف را از عدالتش ناامید نمیکرد، من شهادت میدهم که در بعضی موضعها او دیدهام، در حالیکه شب پردهاش را پایین آورده بود و ستارگان رو به کاهش گذاشته بودند، ریش خود را در دست گرفته بود، و همچون شخص سالم شتابزده و بیقرار بود، ولی غمگین و گریان میگفت: ای دنیا، دیگری را فریب بده! خود را به سوی من عرضه کردهای یا شوق و علاقه به من دارد؟ بعید است، بعید است. من تو را سه طلاقه دادهام، که رجعتی در آن طلاق نیست، پس عمر تو کوتاه است و کم ارزش هستی، آه و ناله از کمبود توشه و دوری سفر و حشتناکی راه، ... آنگاه معاویه به گریه افتاد، و گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن را، بخدا همینگونه بود، پس ای ضرار تو تا چهاندازه بر او غمگین هستی؟! گفت: همچون کسی غمگین هستم که فرزندش را در دامانش سربریدهاند.[٤٢٩٢]
از عمر بن عبدالعزیز نقل است که گفت: پیامبر ج را درخواب دیدم که ابوبکر و عمر در کنارش نشسته بودند. بر او سلام کردم و نشستم، در آن حال، علی و معاویه را آوردند و آنها را وارد خانهای کردند و درِ آن خانه بسته و قفل شد و من نگاه میکردم و بلافاصله حضرت علی خارج شد، در حالیکه میگفت: قسم به پروردگار کعبه به نفع من قضاوت شد، قسم به پروردگار کعبه من عفو شدم.[٤٢٩٣]
و ابن عساکر از ابی زُرعه رازی نقل کرده که مردی به او گفت: من معاویه را مغبوض میدارم، گفت: برای چه؟ گفت: برای اینکه وی علی را کشته است. ابوزرعه گفت: وای بر تو، پروردگار معاویه رحیم و مهربان است و خصم معاویه خصمیبزرگوار است، پس تو چکاره هستی که میان آنها دخالت میکنی؟! رضای خدا از هر دوی آنها باد[٤٢٩٤].
در مورد علی بن ابی طالب س از حسن بصری سؤال شد، گفت: بخدا، علی تیری از تیرهای خداوند متعال بود که بر دشمن اصابت میکرد. فرد ربّانی این امت، صاحب فضلیت و با سابقهی امّت و خویشاوند پیامبر ج بود. در ارتباط با فرمان خدا بیتوجه نبود و در رابطه با دین خدا، مورد سرزنش نبود، مال خدا را سرقت نکرد، عزائم و تکالیف قرآن را ادا کرد و از آن، به باغچهای اعجابآور دست یافت، این است علیبنابیطالب س.[٤٢٩٥]
عبدالله بن احمد بن حنبل رحمهما الله گفت: من یک روز در حضور پدرم نشسته بودم، جماعتی از کرخیها آمدند و از خلافت ابوبکر و عمر و عثمان ش را یاد کردند و زیاد سخن گفتند. و خلافت علی را هم ذکر کردند امّا بیشتر از همه آن را ادامه دادند. بعد پدرم سرش را به سوی آنها بلند کرد و گفت: ای جماعت، دربارهی علی و خلافت و خلافت و علی بسیار سخن گفتید[٤٢٩٦]، آیا گمان میبرید که خلافت، علی را زینت داده است؟! خیر بلکه علی خلافت را زینت داده است.[٤٢٩٧]
بعضی از روایتها گفتهاند که اشعث بن قیس در قتل حضرت علی دست داشته است، یعقوبی میگوید: عبدالرحمن بن ملجم نزد اشعث بن قیس فرود آمد و چندین ماه در نزد وی ماندگار شد و همواره شمشیرش را تیز میکرد[٤٢٩٨]. ابن سعد در طبقات گفته است: عبدالرّحمن بن ملجم آن شبی که عزم کرده بود بامداد علی را بکشد، با در گوشی صحبت کردن با اشعث بن قیس درمسجد بسر برد تا جایی که نزدیک بود که فجر طلوع کند. آنگاه اشعث به او گفت: صبح هم دمید. آنگاه عبدالرحمن ابن ملجم و شبیب بن بجره برخاستند و شمشیرهایشان را برداشتند و رفتند تا اینکه مقابل دریچهای که حضرت علی از آن خارج میشد، نشستند[٤٢٩٩]. ولی این روایتها ضعیف هستند.[٤٣٠٠]
این اتهام که در این باره بهاشعث وارد کردهاند بدون دلیل و مدرک است، زیرا وقتی اشعث برای اجرای خلافت علی س نقش آفرینی کرد و نقش خود را عرضه کرد، میبینیم که اخلاص و وفاداری خود را اثبات کرد و نخستین کسی بود که در اثنای جنگ بر سر آب، با اهل شام جنگید و از همان زمان که خوارج نشأت گرفتند و دشمنی خود را با آنها نمایان ساخت. او بود که به علی ابلاغ کرد که خوارج میگویند: علی از گناهش توبه کرده و از قضیهی تحکیم بازگشته است. او در جنگ نهروان با آنها درگیر شد و بسیار علاقمند بود که رابطهاش را با علی و اهل بیت تحکیم بخشد، از این رو دخترش را به ازدواج حسن بن علی آورد و هنگامیکه حسن خواست با دخترش عروسی کند، خانوادهی کنده برخاستند و قباهای خود را از دروازهی حسن تا دروازهی اشعث گستراندند.[٤٣٠١] چهل شب پس از شهادت علی س اشعث بن قیس وفات یافت.[٤٣٠٢] حسن بن علی بن ابی طالب س که داماد اشعث بود، بر او نماز خواند[٤٣٠٣] و از اهل بیت علی س نقل نشده که آنها چنین اتّهامی را بهاشعث وارد ساخته باشند، یا یکی از آل اشعث را به این سبب رازگشایی کرده باشند، بنابراین گزینهی راجحتر همواره این است که علی س بوسیلهی نقشه و توطئه خوارج شهید شد تا آنها بدین وسیله انتقام جنگ نهروان را گرفته باشند.[٤٣٠٤]
فرقههای گمراه، و طوایف منحرف وقتی که در ممالک اسلامی انتشار مییابند، اهالی آنجا را در معرض خطر قرار میدهند و امنیّت و آرامش را تهدید میکنند، مردم را در رابطه با عقیدهشان دچار شک و تردید میسازند و در زمین فساد و تباهی به بار میآورند، حال خوارج گمراه که بر علی س شوریدند اینچنین بود و جماعتی از آنها که شهیدش کردند، گمان میکردند که با این کار، رضایت خدا را کسب میکنند، با اینکه در این راستا جز پیروی از هوا و هوس و اطاعت از شیاطین دلیل و مدرکی نداشتند.
حال که معلوم شد عامل قتل علی س خوارج بودند و با منهج و روش فاسد آنها آشنا شدیم، لازم است که امّت مسلمانان از آنها برحذر باشند و با راه و روش آنها مبارزه کنند و علماء و دعوتگران با حضور در صحنه وظیفهی خود را در این راستا را انجام دهند تا امنیت و آرامش استقرار یابد و انوار و پرتوهای تابناک سنّت نمایان گردد و آتش بدعت خاموش شود و در یک کلام، ادای هر چه بهتر این رسالت وقتی ممکن میشود که عقیدۀ اهل سنّت و جماعت نفوذ و گسترش یابد و با بدعت و بدعتگذاران پیکار شود. همهی اینها قیام و تکاپوی اجتماعات را میطلبد و این ایدهآلترین روش برای ایجاد وحدت و همبستگی است. کسی که تاریخ طولانی اسلام را مورد مطالعه قرار دهد، میبیند که تنها حکومتهایی که بر اساس سنّت استوار بودهاند توانستهاند موجبات اتحاد و همبستگی و همدلی مسلمانان را فراهم کنند و بستر مناسبی را برای جهاد و امر به معروف و نهی از منکر ایجاد نمایند. در قدیم و جدید، تنها با چنین حکومتهایی اسلام عزّت را به آغوش کشیده است. امّا برعکس، حکومتهایی که بر اساس بدعت برپا شدهاند، هرج و مرج و ناهنجاری و تفرقهافکنی و بدعتها را اشاعه دادهاند و اتحاد و همبستگی را از اجتماع زدودهاند، زود با فروپاشی و پراکندگی و انقراض مواجه شدهاند.[٤٣٠٥]
بیانات ابن ملجم دررابطه با شمشیرش، از این کنیههای پنهانی رازگشایی میکند که سراسر وجود آنها را فراگرفته است، آنجا که میگوید: «به خدا این شمشیر را با هزار درهم خریدم و با هزار درهم آن را سمی و زهرآگین ساختم و اگر این ضربه بر همه اهل مصر فرود میآمد، کسی از آنها باقی نمیماند.[٤٣٠٦]
این سخنان ابن ملجم، از خصومت آشکار و نمایانی که خوارج پنهان میکنند، رازگشایی میکنند، البته نه علیه مسلمانی عامی، بلکه علیه رهبر بزرگی همچون علی بن ابی طالب س که بزرگترین فضایل و سجایای اخلاقی در شخصیتش جمع شده بود! دقت کنید که چگونه روشهای بیپایه و بیاساس و افکار منحرف، صاحبان خود را به چاههای عمیقی بدبختی و شقاوت میکشند! بطوریکه اهل ایمان را ترور میکنند ولی مشرکان و بتپرستان را رها میکنند و کاری به کارشان ندارند! [٤٣٠٧].
محیط فاسد بر افراد خود تأثیر میگذارد، حتی اگر در میان آنان کسانی عدالت خواه باشند و برای آن تلاش نماید بازهم چنین محیطی تأثیرات منفی خود را بر جای میگذارد. مثلاً این ابن ملجم است که با شبیب بن بجره دیدار میکند و به او میگوید: آیا میخواهی شرف دنیا و آخرت را بدست آوری؟ گفت: و آن چیست؟ گفت: کشتن علی ابن ابی طالب. گفت: مادرت به عزایت بنشیند. چیز زشتی را پیشنهاد کردی. چگونه میتوانی بر او چیره شوی؟! گفت: درمسجد بر او کمین میکنم و هنگامیکه برای نماز صبح بیرون آمد، به او حمله میکنیم و او را نابود میکنیم. پس اگر نجات یافتیم، دقِ دل خود را درآوردیم و انتقام خود را گرفتهایم و اگر کشته شدیم، آنچه که در نزد خداست از دنیا و ما فیها بهتر است. گفت: وای بر تو! اگر غیر علی میبود، بر من آسانتر میبود، زیرا من بلا و خدمت و امتحان وی در اسلام و سابقهی او را با پیامبر ج شناختهام، من حاضر نیستم که او را بکشم. گفت: آیا میدانی که او بندگان صالح را کشته است(منظورش خوارج بود)؟! گفت: آری. گفت: پس او را در مقابل برادران کشته شدهی خودمان میکشیم. روایت طبری میگوید: آنگاه شبیب به او پاسخ مثبت داد.[٤٣٠٨]
خدا شما را مورد حمایت و رعایت خود قرار دهد! دقت کنید که چگونه کژاندیشان و بیراههروان، افرادی را که با آنها نشست و برخاست دارند، مورد تأثیر قرار میدهند؟ شبیب بدلیل آنکه از خدمات علی س و سابقهی او با پیامبر ج آگاه بود، دلش راه نمیداد که وی را بکشد، امّا چون از شبهافکنی ابن ملجم متأثر میگردد و با یاد کردن کشتههای جنگ نهروان احساساتش در مقابل آنها به جوش و خروش میافتد، به او پاسخ مثبت میدهد و اصلاً به این توجهی نمیکند که کشته شدنشان واقعاً به حق و به جا بود نه باطل و ناحق و بدین ترتیب به در خواست ابن ملجم گردن مینهد وموجب فاسد کردن افکار، وبدنام کردن شهرت و آوازه، و زیان آشکار و...شد. و این هر مسلمانی را فرامیخواند که از مصاحبت و رفاقت با کسانی که دارای روش فاسد اعتقادی و افکارآلود هستند دوری کنند و سریعاً با علمای ربّانی که حق را میدانند و بدان عمل مینمایند وصلاح دنیا و آخرتش را به او رهنمون میسازند، بنای مجالست و همنشینی بگذارد. اگر به این راه درست و مستقیم راضی نشود و با آن منحرفان اعتقادی قاطی شود، انگشت پشیمانی را خواهد گزید، ولی دیگر پشیمانی سودی به حال او نخواهد داشت[٤٣٠٩] همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
﴿وَيَوۡمَ يَعَضُّ ٱلظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيۡهِ يَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي ٱتَّخَذۡتُ مَعَ ٱلرَّسُولِ سَبِيلٗا٢٧ يَٰوَيۡلَتَىٰ لَيۡتَنِي لَمۡ أَتَّخِذۡ فُلَانًا خَلِيلٗا٢٨ لَّقَدۡ أَضَلَّنِي عَنِ ٱلذِّكۡرِ بَعۡدَ إِذۡ جَآءَنِيۗ وَكَانَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لِلۡإِنسَٰنِ خَذُولٗا٢٩﴾ [الفرقان: ٢٧-٢٩].
«و در آن روز ستمکار (کفرپیشه) هر دو دست خویش را (از شدّت حسرت و ندامت) به دندان میگزد و میگوید: ای کاش! با رسول خدا راه (بهشت را) برمیگزیدم. ای وای! کاش من فلانی را به دوستی نمیگرفتم. بعد از آن که قرآن (برای بیداری و آگاهی) به دستم رسیده بود، مرا گمراه (و از حق منحرف و منصرف) کرد. (آری! این چنین) شیطان انسان را (به رسوائی میکشد و) خوارِ خوار میدارد».
این بود برخی از درس و پند و عبرتهای حادثهی شهید شدن علی س، آن عالم ربانی که همه عمر خود را خاشعانه برای الله تعالی سپری کرد و پیوسته بسوی خدا در بازگشت بود و برای ما راه مبارکی را جهت اقتدا و تأسی و پیروی ترسیم کرد.
[٤٢٥١]- طبقات ابن سعد (٣/٣٥) تاریخ طبری (٦/٥٨ تا ٦٦) با سند منقطع، مروج الذهب (٣/٤٢٣) طبرانی کبیر (١/٥٥-٨٥) مجمع الزوائد (٦/٢٤٩) تاریخ اسلام و خلفای راشدین ذهبی، ص٦٤٩، وفیات الادعیان (٧/٢١٨) البدایة و النهایة (٧/٣٢٥).
[٤٢٥٢]- تاریخ طبری (٦/٥٩).
[٤٢٥٣]- تاریخ طبری (٦/٦٢).
[٤٢٥٤]- تاریخ طبری (٦/٦٢)
[٤٢٥٥]- همان منبع سابق.
[٤٢٥٦]- استیعاب (٣/١١٢٨).
[٤٢٥٧]- تاریخ طبری (٦/٦٢).
[٤٢٥٨]- همان منبع (٦/٦٣).
[٤٢٥٩]- تاریخ طبری (٦/٦٣).
[٤٢٦٠]- تاریخ طبری (٦/٦٤).
[٤٢٦١]- تاریخ بزرگ، بخاری (١/١٩٩) با سند صحیح.
[٤٢٦٢]- خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، (٤٣٩).
[٤٢٦٣]- فضائل الصحابه (٢/٥٦٠).
[٤٢٦٤]- المسحن لابی عرب، ص ٤، خلافت علی ابن ابی طالب، ص ٤٣٩.
[٤٢٦٥]- الطبقات، (٣/٣٥)، تاریخ اسلام.
[٤٢٦٦]- تاریخ طبری (٦/٦٤).
[٤٢٦٧]- منهاج السنة (٥/٢٤٥) (٤٠٥-٤٠٦)، منهج ابن تیمیه در مسأله تکفیر، ص ٣٠٩.
[٤٢٦٨]- تاریخ طبری، (٦/٦٤).
[٤٢٦٩]- طبقات ابن سعد (٣/٩٣)، الاخبار الطوال، ص ٢٥١.
[٤٢٧٠]- تاریخ اسلام، دوران خلفای راشدین، ص ٦٥٤.
[٤٢٧١]- تاریخ طبری، ص(٦/٥٦).
[٤٢٧٢]- التاریخ، ص ١٩٩.
[٤٢٧٣]- التاریخ الکبیر، بخاری (١/٩٩) با سند حسن.
[٤٢٧٤]- المنتظم (٥/١٧٥) الطبقات (٣/٣٣٧).
[٤٢٧٥]- الطبقات (٣/٣٣٧-٣٣٨).
[٤٢٧٦]- المنتظم (٥/١٧٥).
[٤٢٧٧]- همان منبع (٥/١٧٨).
[٤٢٧٨]- الطبقات (٣/٣٨) خلافت علی ابن ابی طالب، عبدالحمید، ص ٤٤١.
[٤٢٧٩]- المنتظم (٥/١٧٧)، تاریخ اسلام، دوران خلفاء، ص ٦١٥.
[٤٢٨٠]- تاریخ بغداد (١/١٣٧).
[٤٢٨١]- خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، ص ٤٤١.
[٤٢٨٢]- الفتاوی (٤/٥٠٢) دراسة فی االاهواء و الفرق و البدع، ص ٢٨٠.
[٤٢٨٣]- الفتاوی (٢٧/٤٤٦).
[٤٢٨٤]- تاریخ طبری (٦/٦٧).
[٤٢٨٥]- فضائل الصحابه (٢/٧٣٧) سندش صحیح است.
[٤٢٨٦]- همان منبع (٢/٧٣٧) سندش صحیح است.
[٤٢٨٧]- همان منبع (٢/٧٨) سندش حسن است.
[٤٢٨٨]- صحیح مسند از فضائل صحابه، ص ١٤٠، عدوی.
[٤٢٨٩]- البدایة و النهایة (٨/١٣٣).
[٤٢٩٠]- الاستیعاب (٣/١١٠٨).
[٤٢٩١]- همان منبع (٣/١١٠٧).
[٤٢٩٢]- استیعاب (٣/١١٠٨).
[٤٢٩٣]- البدایة و النهایة (٨/١٣٣).
[٤٢٩٤]- البدایة و النهایة (٨/١٣٣).
[٤٢٩٥]- استیعاب (٣/١١١٠).
[٤٢٩٦]- تاریخ مدینة الاسلام (١/٤٢٦).
[٤٢٩٧]- منبع سابق.
[٤٢٩٨]- تاریخ یعقوبی (٢/٢١٢).
[٤٢٩٩]- طبقات (٣/٤٤٤).
[٤٣٠٠]- خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، ص ٣٥٣.
[٤٣٠١]- تهذیب الکمال (٣/٣٤، ٣٣).
[٤٣٠٢]- الکامل فی التاریخ (٣/٤٤٤).
[٤٣٠٣]- تهذیب التهذیب (٢/٣٠٠).
[٤٣٠٤]- دراسة فی تاریخ الخلفاء الامویین محمد ضیف الله بطانیه. ص ٥٢.
[٤٣٠٥]- سیر الشهداء... دروس و عبرُ، عبدالحمید سحیبانی، ص ٧٧.
[٤٣٠٦]- تاریخ طبری (٦/٦٦).
[٤٣٠٧]- سیر الشهداء... دروس و عبرُ، ص ٨٧.
[٤٣٠٨]- تاریخ طبری (٦/٢٦).
[٤٣٠٩]- سیر الشهداء، دروس و عبرٌ، ص ٧٩.
ابن عبدالبر گفته است: بخش عمده از این رثاها ازام هیثم دختر عریان نخعی روایت میکنند:
ألا يا عين ويحك أسعدينا
ألا تبكي أمير المؤمنينا
تبكيام كلثوم عليه
بعبرتها وقد رأيت اليقينا
الا قل للخوارج حيث كانوا
فلا قرت عيون الشامتينا
أفي شهر الصيام فجعتمونا
بخير الناس طرًّا أجمعينا
قتلتم خير من ركب المطايا
وذللها ومن ركب السفينا
ومن لبس النعال ومن حذاها
ومن قرأ المثاني والمئينا
فكل مناقب الخيرات فيه
وحب رسول رب العالمينا
لقد علمت قريش حيث كانت
بأنك خيرها حسبا ودينا
وإذا استقبلت وجه أبي حسين
رأيت البدر فوق[٤٣١٠] الناظرينا
وكنا قبل مقتله بخير
نرى مولى رسول الله فينا
يقيم الحق لا يرتاب فيه
ويعدل في العدا والأقربينا
وليس بكاتم علما لديه
ولم يخلق من المتجبرينا
كأن الناس إذا فقدوا عليا
نعم حار في بلد سنينا[٤٣١١]
ای چشم، وای بر تو، ما را خوشبخت کن، آیا بر امیرالمؤمنین گریه نمیکنی؟
ام کلثوم اشکریزان بر او گریه میکند که او یقیناً (مرگ او) را دیده است.
به خوارج بگو، هر جا که هستند، خوشحالی به خود نبینند.
آیا در ماه رمضان ما را جمع کردهاید؟! شما، بهترین کسی را که بر چهارپایان سوار میشد و آنها را رام میکرد و سوار بر کشتی میشد و کفش میپوشید و سورههای مثانی و مئین را خوانده است، کشتید!
همۀ ارزشها و فضایل خوب در او بود و محبوب رسول پروردگار جهانیان بود!
قریش در هر جا که بود دانست که تو به لحاظ اصل و نسب و دین از همۀ آنها بهتر هستی!
و وقتی که به چهرهی پدر حسین روی میآوردی، بدر (ماه شب چهارده) را بالای کسی میدیدی که ما را نگاه میکرد!
و ما قبل از قتل او در خوبی و خوشی بودیم و مولای پیامبر ج را در میان خود میدیدیم.
او حق را برپا میکرد و در آن تردید نمیورزید و دربارۀ دشمن و دوست و نزدیک عدالت را اجرا میکرد.
وی هیچ علمی را که در اختیار داشت، پنهان نکرد، و مستبد و تک رأی و زورمدار آفریده نشده بود!
مردم وقتی که علی را از دست دادند، همچون گلّه بیشبان حیران و سرگردان درشهر هستند و چندین سال بر این حالت (سرگردانی) باقی ماندند.
سائل قريشا به إن كنت ذا عَمَهٍ
من كان أثبتها في الدين أوتادا
من كان أقدم إسلاما وأكثرها
علما وأطهرها أهلا وأولادا
من وحد الله إذ كانت مكذِّبة
تدعو مع الله أوثانا وأندادا
من كان يقدم في الهيجاء إن نكلوا
عنها وإن يبخلوا في أزمة جادا
من كان أعدلها حكما وأبسطها
علما وأصدقها وعدا وإيعادا
إن يصدقوك فلن يعدوا أبا حسن
إن أت لم تلق للأبرار حسادا
إن أنت تلق أقواما ذوي صلف
وذا عناد لحق الله جحادا [٤٣١٢]
«اگر توکور هستی (و واقعیت را نمیبینی) دربارهی علی از قریش سؤال کن. چه کسی محکمترین میخ در دین بود؟! چه کسی به لحاظ اسلام مقدمتر و بیشتر از همه عالمتر و دارای خانواده و فرزندان پاکتر است؟!
چه کسی خداوند متعال را یگانه دانست آن وقت که دروغگویان همراه با خداوند متعال بتها و همتایانی را میخواند.
در میان قریش چه کسی به لحاظ حکم عادلتر و دارای علم بیشتر بوده و از آنها صادقانهتر به وعده و وعید خود عمل کرده است؟!
چه کسی پیکار و نبرد میکند و برای این کار پیشقدم میشود وقتی که آنها از این کار بهراسند و سرباز زنند و در اوقات بحران بخل بورزند و پیشقدم نشوند؟!
اگر تو را باور کنند، از پدر حسن فراتر نمیروند، اگر تو بیایی از ناحیه نیکان با حسادتی روبهرو نخواهی شد.
اگر (تو بیایی) با اقوامیروبهرو خواهی شد که تو را دشمن میدارند و لجوج و خیرهسر هستند و حق خداوند متعال را انکار میکنند.
شاعر خوارج گفته است:
یا ضربةً من تقی ما اراد بها
الا لیبلغ من ذی العرش رضواناً
انی لا ذکره حیناً فاحسبه
او فی البریة عندالله میزاناً
«بنازم به ضربهای که از طرف شخص پرهیزکار(به علی وارد شد) او با آن ضربه خواست رضایت صاحب عرش را کسب کند.
من گاهی او را بهیاد میآورم و گمان میبرم که ترازویش در نزد خداوند متعال از (ترازوی) همۀ انسانها سنگینتر است!»
آنگاه بکر بن حماد تاهرتی در پاسخ گفت:
قل لابن ملجم والأقدار غالبة
هدمتَ ويلك للإسلام أركانا
قتلت أفضل من يمشي على قدم
وأول الناس إسلاما وإيمانا
وأعلم الناس بالقرآن ثم بما
سن الرسول لنا شرعا وتبيانا
وكان من الحرب سيفا صارما ذكرا
ليثا إذا لقى الأقران أقرانا
ذكرت قاتله والدمع منحدر
فقلت سبحان رب الناس سبحانا
إني لأحسبه ما كان من بشر
يخشى المعاد ولكن كان شيطانا
أشقى مرادا إذا عدت قبائلها
وآخسر الناس عند الله ميزانا
كعاقر الناقة الأولى التي جلبت
على ثمود بأرض الحجر خسرانا
قد كان يخبرهم أن سوف يخضبها
قبل المنية أزمانا فأزمانا
فلا عفا الله عنه ما تحمله
ولا سقى قبر عمران بن حطانا
لقوله في شقي ما أراد بها
إلا ليبلغ من ذي العرش رضوانا
بل ضربة من غوي أوردته لظى
فسوف يلقى بها الرحمن غضبانا
كأنه لم يرد قصدا بضربته
إلا ليصلى عذاب الخلد نيرانا [٤٣١٥]
به ابن ملجم بگو: و تقدیرها غالب هستند وای بر تو! تو رکنی از اسلام را نابود کردی.
برجستهترین کسی که روی قدم راه میرفت و اوّلین کسی که اسلام و ایمان آورد را کشتی! (کسی را کشتی) که از همه مردم به قرآن و سنّت پیامبر که برای ما مشروع و تبیین کرده است، آگاهتر است.
داماد و دوست و یارو یاور رسول خدا بود، اخلاق و صفات برجستهی او همچون نور و برهان میدرخشند.
و در جنگ همچون شمشیر برندهای بود و وقتی که حریفان به هم میرسیدند همچون شیر حریف همه بود.
قاتل او را یاد کردم و اشکهایم جاری شد و آنگاه گفتم: پروردگار مردم، واقعاً تو پاک و منزه هستی، من گمان میکنم که این قاتل انسانی نیست که از قیامت بترسد. بلکه میگویم او شیطان بود.
اگر قبایل برشمرده شوند، بدبختترین و شقیترین مراد است و در نزد خدا، کفه ترازویش از همگان سبکتر است. همچون آن ذبح کنندهی اول شتر (صالح) که زیان و خسارت را برای قوم ثمود در سرزمین حجر به ارمغان آورد.
او به آنها خبر میداد که او را باخود رنگین خواهد کرد قبل از آنکه بمیرد.
خدا از او در نگذرد بخاطر کاری که کرد و قبر عمران بن حطان را آب ندهد زیرا درباره آن بدبخت گفت: با آن ضربه فقط خواست به رضایت صاحب عرش برسد! !
بلکه ضربهای از طرف آن گمراه و ظالمی (بر علی وارد شد) که موجب رفتن آن قاتل به جهنم شد، بزودی با خشم و غضب خدای رحمان روبهرو خواهد شد. گویی وی با این ضربه خواست فقط به عذاب جاودانگی آتش جهنم برسد.
و بدین ترتیب امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب س بعد از جهادی عظیم از این دنیا بیرون رفت. با وفات او، یکی از درخشانترین و پاکترین صفحات تاریخ در هم پیچیده شد! تاریخ وی را چنین شناخته بود که او رادمردی استثنایی از طراز رادمردان استثنائی و ممتاز بود، تمام هم و غمّ او رضایت خداوند متعال بود و همتش برای پیروزی اسلام بود. و بزرگترین آرزویش حاکم شدن احکام و دستورات خداوند متعال در دنیا بود و بزرگترین هدفش تحقق عدالت در میان افراد رعیتش بود!
بحث و بررسی و تحقیق و مطالعهی تاریخ صحیح دوران خلافای راشدین فرزندان این امّت را با همتهای راشدیه آشنا میکند و شگفتیهای ایام زیبای گذشته و شکوفایی آنها را به زندگی ما باز میگرداند! و چنین به نسلها میفهماند که پایانهای این مسأله فقط زمانی اصلاح و درست میشود که از عناصری بهره بگیریم که نسل اول مسلمانان آن را بکار گرفتند. این بررسی، به دعوتگران و علما و دانشجویان و اهل معرفت کمک میکند تا به آن دوران راشدی و راهیافته تأسی و اقتدا کنند و ویژگیها و نشانهها و صفات رهبری و نسل آن و سیستم حکومتی و روش آن در راستای حرکت در میان دنیای مردم را بشناسند و در یک کلام این بررسی به مسلمانان کمک میکند تا دوباره نقش تمدنآفرین خود را از سر گیرند.
در روز شنبه ساعت ٥٥/١٢ دقیقه در تاریخ ٧ ربیعالآخر ١٤٢٤ ه موافق با ٧ ژوئن ٢٠٠٣ میلادی بنده این تألیف کتاب را به پایان رساندم. پیوسته و همواره فضل آنِ خداوند متعال بوده و خواهد بود. و از خدای سبحان میخواهم که این کار را پذیرا شود و سینه بندگان را برای بهره مندی از آن فراخ بخشد و با لطف و کرم و بزرگی و منّت خود برکت فرستد، همانگونه که خود فرماید:
﴿مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٢﴾ [فاطر: ٢]
«خداوند (درِ خزائن) هر رحمتی را برای مردم بگشاید، کسی نمیتواند (آن را ببندد و) از آن جلوگیری نماید و خداوند هر چیزی را که باز دارد و از آن جلوگیری کند، کسی جز او نمیتواند آن را رها و روان سازد و او توانا و کار بجا است».
در پایان این کتاب چارهای ندارم جز اینکه با قلبی خاشع و رجوع کننده، به فضل و کرم و بخشش خداوند متعال اعتراف کنم و از قدرت و حرکت خودم تبری جویم (و خودم را منشأ فضل ندانم)، زیرا خداوند متعال فضلیتدهنده و اکرام کننده و یاور است و او توفیقدهنده است. در آغاز و انجام بخاطر منّتی که بر من نهاده است، ذات اقدسش را ستایش میگویم و با نامهای زیبا و صفات بلند بالایش از او میخواهم که کارم را برای محض رضای خدا قرار دهد و آن را برای بندگانش سودمند سازد. مرا بر هر حرفی که نوشتهام پاداش عطا فرماید و آن را در ترازوی نیکیهایم قرار دهد و به همه برادرانم را که مرا در راه به ثمر رسیدن این اقدام ناچیز یاری کردهاند، پاداش نیک دهد و از هر مسلمانی که این کتاب را میخواند و ازآن اطلاع مییابد، میخواهم که بندهی نیازمند به عفو، مغفرت، رحمت و رضایت پروردگارش را از دعایش فراموش ننماید. زیرا دعای برادر برای برادرش درغیاب وی انشاءالله مستجاب خواهد شد. کتابم را با این سخن خداوند متعال پایان میدهم:
﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّٰلِحِينَ١٩﴾ [النمل: ١٩].
«پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمتهائی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای، و (مرا توفیق عطاء فرما تا) کارهای نیکی را انجام دهم که تو از آنها راضی باشی (و من بدانها رستگار باشم) و مرا در پرتو مرحمت خود از زمره بندگان شایستهات گردان».
پاک و منزهی تو خدایا، حمد و ستایش تو را میگویم، شهادت میدهم که هیچ خدایی جز تو وجود ندارد، از تو طلب آمرزش میکنم، و به سوی تو توبه میکنم.
و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین
نیازمند عفو و مغفرت و رحمت و رضایت پروردگارش
علی محمّد محمّد صلابی
٧ ربیعالآخر ١٤٢٤ه.
[٤٣١٠]- فوق: فی روایة راق، الاستیعاب (٣/ ١١٣٢).
[٤٣١١]- الاستیعاب (٣/ ١١٣٢).
[٤٣١٢]- الاستیعاب (٣/ ١١٣٢).
[٤٣١٣]- بکر بن حماد تاهرتی نسبتش به تاهرت مغربی است. به شرق کوچ کرد و مسند بن مسدد بن مسرهد روایت شنید و در مغرب آن را از او روایت کرد و هم عصر بخاری، و شاعر بوده است. الاصابة (٣/١٧٧).
[٤٣١٤]- عمران بن حطان بصری، یکی از رؤسای خوراج و یکی از شعرای مفوّهین است در سال ٨٤٥ ه. وفات یافت الاصابة٣/١٧٧.
[٤٣١٥]- الاستیعاب (٣/ ١١٢٩).
این مطالب که مشاهده میفرمائید، عبارتست از جمعبندی و ترتیب فصول این کتاب که خداوند متعال آن را برایم میسّر نمود و من آن را (سیرهی امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب... و شخصیت و عصر او) نامیدم. اگر مطلب صواب و حق در آن وجود دارد، از فضل و لطف خداوند متعال است، بنابراین او را میستایم تا وقتی که راضی میشود و به هنگام خشنودی هم او را میستایم و بعد از خشنودی هم او را سپاس میگویم و اگر مطلب اشتباهی در آن وجود دارد، بخاطر آن از خداوند متعال طلب مغفرت میکنم و به سوی او توبه مینمایم و میگویم که الله و رسولش از آن بری هستند. همین کافی است که من کوشیدهام دچار اشتباه نشوم و امید دارم که از پاداش و اجر محروم نشوم، و از خداوند متعال میخواهم که این کتاب را برای برادران مسلمان موجب بهره و استفاده قرار دهد و میخواهم هر کس آن را میخواند، در دعایش مرا فراموش نکند، زیرا دعای برادر برای برادرش غائبانه إنشاءالله مستجاب است. این کتاب را با این گفته خداوند متعال پایان میدهم که میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ١٠].
و نیز این سخن شاعر ابو محمّد محقانی را یاد آوری میکنم که میگوید:
قل: إن خير الأنبياء محمّد
وأجل من يمشي على الكثبان
وأجل صحب الرسل صحب محمد
وكذلك أفضل صحبه العمران[٤٣١٦]
رجلان قد خُلقا لنصر محمد
بدمي ونفسي ذانك الرجلان
فهما اللذان تظاهرا لنبينا
في نصره وهما له صهران
بنتاهما أسنى نساء نبينا
وهما له بالوحي صاحبتان
أبواهما أسنى صحابة أحمد
يا حبذا الأبوان والبنتان
وهما وزيراه اللذان هما هما
لفضائل الأعمال مستبقان
وهما لأحمد ناظراه وسمعه
وبقربه في القبر مضطجعان
كانا على الإسلام أشفق أهله
وهما لدين محمد جبلان
أصفاهما أقواهما أخشاهما
أتقاهما في السر والإعلان
أسناهما أزكاهما أعلاهما
أوفاهما في الوزن والرجحان
صديق أحمد صاحب الغار الذي
هو في المغارة والنبي اثنان
أعني: أبا بكر الذي لم يختلف
من شرعنا في فضله رجلان
هو شيخ أصحاب النبي وخيرهم
وإمامهم حقا بلا بطلان
وأبو المطهرة التي تنزيهها
قد جاءنا في النور والفرقان
أكرم بعائشة الرضا من حرة
بكر مطهرة الإزار حصان
هي زوج خير الأنبياء وبكره
وعروسه من جملة النّسوان
هي عرسه، هي أنسه هي إلفه
هي حبه صدقا بلا إدهان
أو ليس والدها يصافي بعلها
وهما بروح الله مؤتلفان
لما قضى صديق أحمد نحبه
دفع الخلافة للإمام الثاني
أعني به: الفاروق فرق عنوة
بالسيف بين الكفر والإيمان
هو أظهر الإسلام بعد خفائه
ومحا الظلام وباح بالكتمان
ومضى وخلى الأمر شورى بينهم
في الأمر فاجتمعوا على عثمان
من كان يسهر ليلة في ركعة
وترا فيكمل ختمة القرآن
ولي الخلافة صهر أحمد بعده
أعني عليَّ العالم الرباني
زوج البتول أخا الرسول وركنه
ليث الحروب منازل الأقران
سبحان من جعل الخلافة رتبة
وبنى الإمامة أيما بنيان
واستخلف الأصحاب كي لا يدعي
من بعد أحمد في النبوة ثاني
أكرم بفاطمة البتول وبعلها
وبمن هما لمحمد سبطان
غصنان أصلهما بروضة أحمد
لله در الأصل والغصنان
أكرم بطلحة والزبير وسعدهم
وسعيدهم وبعابد الرحمن
وأبي عبيدة ذي الديانة والتقى
وامدح جماعة بيعة الرضوان
قل خير قول في صحابة أحمد
وامدح جميع الآل والنسوان
دع ما جرى بين الصحابة في الوغى
بسيوفهم يوم التقى الجمعان
فقتيلهم منهم وقاتلهم لهم
وكلاهما في الحشر مرحومان
والله يوم الحشر ينزع كل ما
تحوي صدورهم من الأضغان
والويل للركب الذين سعوا
إلى عثمان فاجتمعوا على العصيان
ويل لمن قتل الحسين، فإنه
قد باء من مولاه بالخسران
لسنا نكفر مسلما بكبيرة
فالله ذو عفو وذو غفران
بگو! بهترین پیامبران محمّد است و بزرگترین کسی است که بر روی تپه شنی (زمین) راه میرود و بزرگترین یاران پیامبران، اصحاب محمّد ج هستند و نیز بزرگترین یاران پیامبر ج ابوبکر و عمر ب میباشند.
آن دو رادمردی که برای یاری محمّد آفریده شدند، با خون و جانم فدای آن دو راد مرد بشوم!
آن دو، کسانی هستند که برای یاری پیامبر ج دست همکاری به هم دادند
و آنها هر دو پدرزن پیامبر ج میباشند.
دختران آن دو تابناکترین زنان پیامبر ما هستند و آن دو دختر، بوسیله وحی آسمانی به همسری او انتخاب شدند.
پدران آن دو، نورانیترین صحابه احمد هستند، ای چه خوب پدران و چه خوب دخترانی!
و آن دو، معاون و وزیر پیامبر ج هستند و در راستای فضایل اعمال، گوی سبقت را از دیگران ربودهاند.
آنها چشم و گوش احمدند و در نزدیکی قبر وی درازد کشیدهاند. (مدفون شدهاند).
آنها در میان مسلمانان، برای اسلام دلسوزترین افراد بودند و برای دین محمّد به منزله دو کوه بودند.
پاکترین و قویترین و بیمناکترین و متقیترین افراد در آشکار و نهان میباشند!
نورانیترین و پاکیزهترین و برترین مسلمانان میباشد و کفهی ترازوی آنها به لحاظ وزن و برتری از ترازوی همگان سنگینتر است!
ابوبکر دوست و یار و یاور احمد است، یار غاری که او همراه با پیامبر ج دو نفری در غار بودند. منظورم همان ابوبکری است که در دین ما همگان بر فضیلت وی اتفاقنظر دارند.
او شیخ و استاد اصحاب پیامبر ج و بهترین آنان است و واقعاً امام آنهاست.
و پدر آن بانوی مطهری است که در نور و فرقان خبر پاکی و عفت وی به سوی ما آمد!
چقدر گرامی و بزرگوار است عایشهای که مورد رضایت و آزاده بود! دوشیزهای پاک و متعفف و پاکدامن...
او همسر بهترین انبیاء و دوشیزه و عروس وی از میان تعدادی از زنان است!
عایشه عروس، هم انس، هم الفت و محبوب صادق و بیریای پیامبر ج است!
مگر این پدرش نیست که با شوهر عائشه (محمّد ج) یکرنگ میشود و آن دو با روح خداوند متعال در یکدیگر جمع میشوند.
وقتی که صدیق احمد، جان به جان آفرین تسلیم کرد، خلافت را به امام دوّم واگذار کرد، منظورم فاروق است که میان کفر و ایمان با زور شمشیر فرق و جدایی افکند!
او پس از آنکه اسلام خفی و پنهان بود، آن را آشکار و ظاهر ساخت، و تیرگی و ظلمت را از بین برد و کتمان را نابود کرد،
او هم از جهان فانی رخت بربست و مسألهی خلافت به شوری واگذار شد و آنها در مورد عثمان به اتفاق رسیدند؛ کسی که شبی را در یک رکعت وتر بیدار میماند تا یک دوره ختم قرآن را در آن رکعت بخواند.
بعد از عثمان داماد احمد، یعنی علی آن عالم ربانی متولی خلافت شد.
همسر فاطمهی پارسا و بتول و عموزادهی پیامبر ج و رکن وی؛ شیر جنگها، و کسی که برای حریف طلبها به میدان میآمد.
پاک و منزه است خدایی که خلافت را رتبه رتبه قرار داد و سنگ بنای امامت را گذاشت آن هم چه گذاشتنی!
و اصحاب را به جانشینی منصوب کرد تا بعد از احمد کسی مُدّعی پیامبر دوّمی نشود.
فاطمهی بتول و شوهر او و فرزندان آنها که نوهی دختری محمّد ج هستند، چقدر محترم و بزرگوار هستند؟!
آن دو فرزند دو شاخه هستند که ریشهی آنها به باغچه احمد بر میگردد، مرحبا به این اصل و ریشه و آن دو شاخه!
طلحه و زبیر و سعد و سعید و عبدالرحمن و ابو عبیدهی دیندار و متقی هم چقدر محترم و بزرگوار هستند! و جماعت بیعت رضوان را مورد ستایش و مدح قرار بده!
در مورد اصحاب احمد بهترین سخن را بگو! و همه اهل بیت و زنان پیامبر ج را مورد مدح و ستایش قرار بده!
اختلاف واقع شده میان صحابه در حین درگیری در روزی که با هم برخورد کردند، را رها کن.
چه، کشتهشدگان از خود آنان هستند و قاتلانشان هم برای خودشان میباشند،
و هر دو طرف (قاتل و مقتول) در روز حشر، مورد رحم خداوند متعال قرار میگیرند.
و خداوند متعال در روز قیامت همه کینههای آنها را از سینههایشان نسبت بهیکدیگر میزداید. وای بر آن گروه سوار کاری که به سوی عثمان حمله کردند و متفقاً از او نافرمانی کردند. وای بر قاتل حسین، زیرا او با زیان و خُسران از طرف مولایش، بازگشته است. ما مسلمانی را بخاطر گناه کبیرهای کافر نمیکنیم، زیرا خداوند متعال دارای عفو و مغفرت است.
و شاعر میگوید:
أنا الفقير إلى رب البريات
أنا المسكين في مجموع حالاتي
أنا المظلوم لنفسي وهي ظالمتي
والخير إن يأتينا من عنده ياتي
لا أستطيع لنفسي جلب منفعة
ولا عن النفس لي دفع المضرات
والفقر لي وصف ذات لازم أبدا
كما الغني أبدا وصف له ذات
وهذه الحال حال الخلق أجمعهم
وكلهم عنده عبد له آت
من نیازمند پروردگار انسانها هستم، من در همه حالاتم مسکین و بیچاره هستم.
من مظلوم نفسم هستم و نفسم به من ظلم میکند و خیر و برکت اگر از نزد او بیاید، خواهد آمد.
من برای خویشتن نمیتوانم منفعتی را جلب کنم و نمیتوانم مفسده و زیانی را از آن دفع نمایم.
محتاج بودن ویؤگی همیشگی من است و بینیازی و توانگری صفت همیشگی ذات خداوند متعال است. و این حال، حال همه خلق است،
و همه آنها در نزد وی، بندهوار میآید...»
و شاعر میگوید:
اطلب العلم ولا تكسل فما
أبعد الخير على أهل الكسل!
احتفل للفقه في الدين ولا
تشتغل عنه بمال وحول
واهجر النوم وحصله فمن
يعرف المطلوب يحقر ما بذل
لا تقل قد ذهبت أربابه
كل من صار على الدرب وصل
در جست و جوی علم باش و تنبلی نکن!
زیرا خیر هیچگاه شامل تنبلان نمیشود!
به استقبال تفقه در دین برو! و با ثروت و قدرت و توانگری از آن رویگردان مشو!
و خواب را ترک کن و علم را بدست آور!
چون کسی که خواسته مطلوب را بشناسد، زحمت و تلاش خود را ناچیز میشمارد.
نگو که ارباب معرفت و علم دیگر رفتهاند،
زیرا هر کسی که در راه و مسیر علم قرار بگیرد و (زحمت بکشد) به آن میرسد.
(پاک و منزهی تو خدایا، حمد و ستایش تو را میگویم و شهادت میدهم که خدای حق جز تو وجود ندارد از تو طلب آمرزش دارم و به سوی تو توبه میکنم.
[٤٣١٦]- العمران: أبو بکر وعمر رضی الله عنهما.
١- خدا در شب معراج در رابطه با علی سه چیز را به من وحی کرد: اینکه او سالار مؤمنان است و امام متقیان است و فرمانده و مهتری بینظیر و یگانه است.
(موضوع) است، سلسله احادیث ضعیف آلبانی شماره (٣٥٣).
٢- سه کس سبقت جستهاند: یوشع بن نون به سوی موسی سبقت جسته، صاحب یاسین به عیسی سبقت جسته و علی بن ابی طالب به محمّد سبقت جسته.
(جداً ضعیف است) سلسله احادیث ضعیف، شماره ٣٥٨، و ضعیف الجامع شماره (٣٣٣٤).
٣- علی امام نیکوکاران است و قاتل فاجران است کسی که او را یاری دهد، یاری خواهد شد و کسی که او را خوار کند، خوار و درمانده خواهد شد.
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف آلبانی شماره ٣٥٧، و ضعیف الجامع (٣٧٧٩٩).
٤- مبارزهی علی بن ابی طالب با عمرو بن عبدود در روز خندق، تا روز قیامت از اعمال همه امتم افضلتر است!
(دروغ است) سلسله احادیث ضعیفه، شماره (٤٠٠).
٥- خدایا، بندهی تو علی بخاطر پیامبرت خودش را حبس کرده، پس پرتو و درخشش آن را به او بازگردان! (و در روایتی) خدایا او در طاعت تو و طاعت پیامبرت بوده، پس خورشید را برای او بیاور، اسماء گفت: دیدم که غروب کرد، سپس دیدم که بعد از آن غروب، دوباره طلوع کرد.
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف، شماره ٩٧١، آلبانی
٦- خداوند متعال به من دستور داده که چهار نفر را دوست داشته باشم و به من خبر داده که آنها را دوست میدارد، گفته شد: ای رسول خدا، آنها چه کسانی هستند؟ (و در روایتی: آنها را برای ما نامگذاری کن!) گفت: علی از آنهاست، این را سه بار میگوید، نیز ابوذر، سلمان و مقداد، به من دستور داد که آنها را دوست بدارم و به من خبر داده که آنها را دوست میدارد.
(ضعیف است) سلسله احادیث ضعیف، آلبانی، به شمارههای (١٥٤٩و ٣١٢٨) و ضعیف الجامع (١٥٦٦)، و ضعیف سنن ترمذی (٧٧١)، و ضعیف سنن ابن ماجه (٢٨)، المشکاه (٦٢٤٩)
٧- من شهر علم هستم، و علی دروازهی آن است، پس کسی که خواهان علم است، باید از در آن وارد شود.
(موضوع است). سلسله احادیث ضعیف، شماره (٢٩٥٥).
٨- من بندهی خدا و برادر رسول خدا و من صدیق اکبر هستم، بعد از من کسی این را نمیگوید مگر اینکه کذّاب است، هفت سال قبل از مردم نماز گذاردم.
(باطل است) ضعیف سنن ابن ماجه، شماره (٢٣).
٩- خدا به علی رحم کند، خدایا به هر جا که رفت، حق را با او بچرخان!
(جداً ضعیف است) سلسله احادیث ضعیف (٢٠٩٤)، و ضعیف الجامع (٣٠٩٥) و ضعیف سنن ترمذی (٧٦٧) و المشکاه (٦١٢٥).
١٠- علی با قرآن است و قرآن با علی است آن دو از هم جدا نمیشوند تا اینکه بر حوض کوثر وارد میشوند.
(ضعیف است) ضعیف الجامع شماره (٣٨٠٢)
١١- علی سردستهی مؤمنان است و مال و ثروت سردستهی منافقان است.
(ضعیف است) ضعیف الجامع (٣٨٠٥)
١٢- در شب معراج دربارهی علی سه چیز به من وحی شد: او سید و سالار مسلمین است، ولیّ متقین و رهبری بینظیر است.
(موضوع است) سلسلۀ احادیث ضعیف آلبانی ٤٨٨٩.
١٣- ای انس! برو سید عرب را برای من فرابخوان - منظورش علی است - آنگاه عایشه گفت: آیا تو سیّد عرب نیستی؟! گفت: من سرور و سالار فرزند آدم هستم و علی سید عرب است ای جماعت انصار، آیا شما را به چیزی راهنمایی نکنم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز بعد از آن گمراه نمیشوید؟! گفتند: آری ای رسول خدا! گفت: این علی است، او را همچون من دوست داشته باشید و همچون من او را احترام بگذارید، زیرا جبرئیل از طرف خدای ﻷ آنچه را که به شما گفتم، به من امر فرمود.
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف شماره ٤٨٩٠.
١٤- تو آنچه را که امّت من بعد از من در آن دچار اختلاف میشوند، برای آنها روشن و تبیین مینمایی.
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف، شماره (٤٨٩١).
١٥- من انذار کننده هستم و علی هدایتدهنده، ای علی، بوسیلهی تو هدایتیافتگان - بعد از من - هدایت مییابند.
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف، شماره (٤٨٩٩).
١٦- وقتی که به معراج رفتم، دیدم که در ساق عرش نوشته شده بود: لااله الاالله محمّد رسولالله، برگزیدهام از خلقم، او را با علی تأیید بخشیدم و یاری کردم.
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف، شماره ٤٩٠٢.
١٧- هر کس که میخواهد عمل آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم، زهد یحیی و شجاعت موسی را مشاهده کند، پس باید به علی نگاه کند!
(موضوع) سلسله ضعیفه، شماره ٤٩٠٣
١٨- ناکثین و قاسطین و مارقین (گمراهان) درکوچهها و نهرها و قلهها با هم مبارزه میکنند.
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف، شماره ٤٩٢٢.
١٩- این آیه ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ﴾ در روز غدیر خم در رابطه با علی نازل شد.
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف شماره ٤٩٢٢
٢٠- وقتی که پیامبر ج در غدیر خم علی را منصوب کرد و ولایت او را اعلام کرد، جبرئیل فرود آمد و این آیه را آورد ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي﴾.
موضوع است، سلسله احادیث ضعیف، شمار(٤٩٢٣).
٢١- این برادر و صی و خلیلفهی من در میان شماست، پس به او گوش دهید و از او اطاعت کنید! منظورش علی است.
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف، شماره ٤٩٣٢
٢٢- شما را بخدا سوگند میدهم: آیا در میان شما هست کسی که پیامبر ج به هنگامیکه میان مسلمانان پیوند برادری و اخوت برقرار نمود، - به غیر از من، میان خود و او پیوند برادری برقرار کرده باشد؟ گفتند: نه بخدا،
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف شماره ٤٩٤٩
٢٣- شمشیر نیست الا ذوالفقار، و جوانمرد نیست جز علی.
دروغ است بر علی. منهاج السنه (٥/٧٠).
٢٤- حب و علاقه به علی حسنه و نیکیای است که هیچ گناهی با آن زیانی ندارد و مغبوض داشتن وی یک گناه است که هیچ حسنه و خوبیای همراه با آن فایدهای ندارد.
این سخن به دروغ به علی نسبت داده شده است منهاج السنه (٥/٧٣)
٢٥- ثقلین: یکی کتاب خداست که یک طرف آن بدست خداوند متعال و طرف دیگر آن بدست شماست، پس به آن چنگ زنید و گمراه نشوید و دیگری عترت و خانوادهی من است. خدای لطیف و آگاه به من خبر داده که قرآن و اهل بیت من از هم جدا نمیشوند تا اینکه (باهم) بر حوض کوثر وارد میشوند، این را برای آن دو از پروردگار خود مسألت کردم، پس از آنجا جلو نیفتید که هلاک میشوید. و از آنها کوتاهی نورزید که هلاک میشوید و به آنها (اهل بیتم) یاد ندهید که از شما داناتر هستند.
(ضعیف است) سلسله احادیث ضعیف، شماره (٤٩١٤).
٢٦- شناخت آل بیت نجات یافتن از آتش است و محبّت به اهل بیت محمّد، گذشتن از صراط است و ولایت آل محمّد، امنیت یافتن از عذاب است
(موضوع است) سلسله احادیث ضعیف، شماره (٤٩١٧)
٢٧- این برادر من، وصی و خلیفهی بعد از من است، پس به او گوش دهید و از او اطاعت کنید.
این حدیث به لحاظ متن و سند باطل است، از ناحیهی سند بدین دلیل که در آن عبدالغفار بن قاسم وجود دارد، که ذهبی دربارهی او گفته است: ابومریم انصاری رافضی است، موثوق و معتبر نیست، علی بن مدینی گفته است: حدیث وضع میکرد. میزان الاعتدال (٢/٦٤٠)
٢٨- وصی و جایگاه اسرار و رازهای من همان علی بن ابی طالب است و بهترین کسی که بعد از خودم باقی گذاشتم که وعدهام را انجام میدهد و قرضم را پرداخت میکند، علی بن ابی طالب است.
هیثمی این حدیث را در مجمع الزوائد روایت کرده است (٩/١٤١) و آن را به طبرانی نسبت داده است و گفته است: در آن ناصح بن عبدالله وجود دارد که متروک الحدیث است.
٢٩- من سرزمین حکمت هستم و علی دروازدۀ آن است. ترمذی آن را روایت کرده، و ابونعیم در مورد این سخن ترمذی که میگوید: این حدیث غریب و منکر است سکوت اختیار کرده است.
این حدیث را ما از یکی از موثوقهای شرح کنندگان حدیث نشناختهایم. شماره (٣٧٢٣) و ابن جوزی گفته است: این حدیث موضوع است، مشکاة المصابیح (٣/١٧٧٧) و ابن جوزی حکم کرده که این حدیث مکذوب است (الموضوعات ١/٣٤٩)
٣٠- تو ای علی و شیعهات ﴿خَيۡرُ ٱلۡبَرِيَّةِ﴾ یعنی بهرین انسانها هستند. در این حدیث، ابوالجارود: زیاد بن منذر کوفی وجود دارد که حافظ ابن حجر دربارهی او گفته است: رافضی است. یحیی بن معین او را دروغگو دانسته است. (التقریب ٢١٠)
٣١- خداوند متعال دربارهی علی سه چیز را به من وحی کرد: او سالار مؤمنان، امام متقیان و قائد و فرماندهی غُرّ محجلین است.
حافظ گفته است: حاکم در مناقب گفته است: سند این حدیث صحیح است. میگویم: بلکه جداً ضعیف و نیز منتقطع است. تحاف المهره (١/٣٤٤) گفته که عمر بن حصین عقیلی و اسنادش یحیی بن علاء رازی هر دو متروک الحدیث هستند بلکه تصریح کرده که این حدیث موضوع است.
٣٢- بهبه برای تو ای علی، به مولای ما و مولای هر ایماندار مرد و زنی تبدیل شدی.
در این روایت علی بن زید بن جدعان وجود دارد که جوزجانی دربارۀ او گفته است ک واهی الحدیث و ضعیف است. الشجره فی احوال الرجال ص ١٩٤ ابن جوزی در (علل المتناهیه فی الاحادیث الواهیه)، (١/٢٢٦) گفته است: این حدیث جایز نیست که مورد احتجاج قرار بگیرد و از بالای او تا ابوهریره، همگی ضعیف هستند و بزار گفته است: جماعتی از اهل علم دربارۀ آن سخن گفتهاند (کشف الاسنار ٤٩٠) و دارالقطنی گفته است: قوی نیست. سنن دارالقطنی (١/٣٠١)
٣٣- خدا به علی رحم کند، خدایا به هرجا که رفت، حق را با او بچرخان!
حاکم آن را روایت کرده و گفته است بر شرط شیخین صحیح است (المستدرک ٣/١٢٥) در آن مختار بن نافع تمیمی وجود دارد که ذهبی در توضیح (سخن) حاکم میگوید: مختار ساقط است. و حافظ گفته است: مختار ضعیف است. (التقریب ٦٥٢٢)
٣٤- علی برادر من در دنیا و آخرت است. ضعیف است (به ضعیف جامع آلبانی ٣٨٠١ نگاه کنید! )
٣٥- علی باب حطه (تخفیف) است هر کس وارد آن شود امنیت مییابد، موضوع است. در آن حسین اشقر وجود دارد. بخاری گفته است: در آن نظر وجود دارد (التاریخ الکبیر ٢/٢٨٦٢) و گفته: کارهای منکری از او سر زده (التاریخ الصغیر ٢/٣١٩) سلسلۀ احادیث ضعیف آلبانی (٣٩١٣)
٣٦- علی بهترین انسان است هر کس سر باز زند، کفر ورزیده است.
(موضوع است) حافظ بن حجر گفته است: ابن عدی این روایت از طرقی استخراج کرده که همگی ضعیف هستند. شدید القوس (٣/٨٩)، ذهبی گفته است: این حدیث منکر است و ذهبی این حدیث را به این وصف کرده که باطل آشکار است. (میزان الاعتدال ١/٥٢١) و ابن جوزی در موضوعات (١/٣٤٨)
٣٧- تو دانستی که علی دو یا سه بار از پدرم برای تو محبوبتر است. آلبانی این حدیث را ضعیف دانسته است (ضعیف ابی داود، ص ٤٩١)
٣٨- مَثَل اهل بیتم مثل کشتی نوح است. هر کس سوار آن شود نجات مییابد و هر کس از آن عقب بماند، غرق میشود.
طبرانی این حدیث را در الکبیر (٣/٣٧) و هیثمی(٩/١٦٨) روایت کردهاند. و در سند آن عبدالله بن داهر و حسن بن ابی جعفر وجود دارد که هر دو - طبق گفته هیثمی- متروک الحدیث هستند.
٣٩- هر کس دوست دارد که چون من زندگی کند و همچون من بمیرد و در بهشت جاویدانی که پروردگارم به من وعده داده ساکن شود، و با دست خود نهالهای آن را بکارد، پس علی بن ابی طالب را دوست بدارد و ولایت او را بپذیرد.
حاکم آن را صحیح دانسته (٣/١٢٨). ذهبی در مورد آن توضیح داده که در آن قاسم وجود دارد که متروک است، شیخ او هم ضیعف است و او یحیی بن علی اسلمی است. حافظ در تقریب (٧٦٧٧) گفته است: او شیعی ضعیف است. امّا او در ذکر نام اسلمیاشتباه کرده و او را محاربی نام نهاده و عبدالحسین در مراجعات از این اشتباه به شدت استفاده کرده است.
٤٠- هرچه را که خدا به من الهام کرده به علی هم الهام کرده است.
حدیث موضوعی است. (الموضوعات ١/١٣١) اسس الطالب (١٢٦٢)
٤١- دوستدار تو دوستدار من است و دوستدار من دوستدار خداست و دشمندار تو، دشمندار من است و دشمندار من دشمندار خداست.
حافظ گفته است: ابن عربی آن را روایت کرده که او باطل و بیپایه است. (لسان المیزان ٢/١٠٩)
٤٢- ای علی، مژده بده که تو و یارانت در بهشت هستید. ای علی آیا نماز عصر را خواندهای؟! گفت: خیر، گفت: خدایا تو میدانی که او سرگرم حاجت تو و حاجت رسول توست، پس خورشید را دوباره برای او بیرون بیاور! گفت: آن را دوباره برای او بیرون آورد و علی نماز عصر را فراخواند و خورشید غایب شد.
١. المهدی و فقه أشراط الساعة، دکتر محمّد أحمد إسماعیل المقدم، نشر عالمیة، چاپ اول، ١٤٢٣ه .
٢. انتصار للصحب و الآل من افتراءات السماوی الضال، للدکتور إبراهیم بن عامر الرحیلی، مکتبة الغرباء الأثریة، چاپ اول ١٤١٨ ه - ١٩٩٧ م.
٣. النهج المبین للأصول العشرین، عبدالله القاسم الوشلی، دار المجتمع، جدة، ١٤١١ه - ١٩٩٠ م.
٤. مسألة التقریب بین اهل السنة والشیعة، د. ناصر بن عبدالله بن القفاری، دار طیبة.
٥. اصول مذهب الشیعة الامامیة الاثنی عشریة، عرض و نقد د. ناصر بن عبدالله القفازی؛ دار الرضا للنشر و التوزیع، الجیزة بمصر، چاپ سوم، ١٤١٨ه - ١٩٩٨م.
٦. بذل المجهود فی إثبات مشابهة الرافضة للیهود، عبدالله الجمیلی، مکتبة الغرباء الأثریة، المدینة المنورة، چاپ دوم، ١٤١٤ه - ١٩٩٤م.
٧. السنة و مکانتها فی التشریع، د. مصطفی السباعی، المکتب الإسلامی ١٤٠٥ ه - ١٩٨٥ م.
٨. انتصار الحق ... مناظرهای علمی با بعضی از شیعهی امامیه، مجدی محمّد علی، دار طیبة، چاپ اول ١٤١٨ ه - ١٩٩٧ م.
٩. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور للامام عبد الرحمن جلال الدین السیوطی، چاپ اول، ١٤٠٣ه - ١٩٨٣م.
١٠. سنن سعید بن منصور، دار الصمیعی، ریاض، چاپ دوم ١٤٢٠ه - ٢٠٠٠م.
١١. مسند الدرامی، لأبی محمّد بن عبدلله الدارمی، دارالمغنی، ریاض، ١٤٢١ه - ٢٠٠٠م.
١٢. الموسوعة الحدیثیة، السنن الکبری للامام أبی عبدالرحمن أحمد بن سعید النسائی، مؤسسه الرسالة، چاپ اول، ١٤٢١ه - ٢٠٠١م.
١٣. ثم أبصرتُ الحقیقة، محمّد سالم الخضر، دار الإیمان للطباعة و النشر ٢٠٠٣م.
١٤. المحصول فی علم الأصول، لفخر الدین محمّد بن الحسین الرازی، مؤسسة الرسالة، چاپ سوم ١٤١٨ه - ١٩٩٧م.
١٥. فقه الامام علی بن أبی طالب، أحمد محمّد طه، رسالهای که به دانشگاه بغداد، به بخش تحقیقات اسلامی تقدیم شد و چاپ نشد.
١٦. أحکام القرآن اثر ابوبکر بن العربی، دارالکتب العلمیة، بیروت ١٤٠٨ ه - ١٩٨٨م.
١٧. تفسیر القرطبی اثر ابوعبدالله بن محمّد بن أحمد الأنصاری القرطبی، مکتبة الرشد، چاپ اول، ١٤١٨ ه - ١٩٩١م.
١٨. التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، دکتر وهبة الزحیلی، دار الفکر المعاصر بیروت، چاپ اول ١٤١١ ه - ١٩٩١م.
١٩. فی ظلال القرآن، سید قطب، دار الشروق، الطبعة الشرعیة الخامسة و العشرون.
٢٠. سورة الحجرات، د. ناصر العمر، دار الصدیق، صنعاء، چاپ سوم ١٤٢٢ ه .
٢١. منهج القرآن الکریم فی إصلاح النفوس، عبدو الحاج محمّد الحریری، رسالهای که به دانشگاه بغداد تقدیم شد.
٢٢. الدعاء و منزلته من العقیدة الإسلامیة، ابوعبدالرحمن جیلان بن خضرالعروسی، مکتبة الرشد، چاپ اول ١٤١٧ ه - ١٩٩٦م.
٢٣. مع الشیعة الاثنی عشریة فی الأصول و الفروع، د. علی السالوس، دار التقوی.
٢٤. سید الشهدا؛ دروس و عبر، عبدالحمید بن عبدالرحمن السحیبانی، دارالوطن.
٢٥. نساء أهل بیت، منصور الحکیم، المکتبة التوفیقیة.
٢٦. الامام علی أبی طالب، رابع الخلفاء الراشدین، دار الکتب العلمیة، بیروت.
٢٧. تاریخ مدینة السلام و أخبار محدثیها و ذکر قاطنیها العلماء من غیر اهلها و ورادیها، ابوبکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی، دار الغرب الإسلامی ٢٠٠١م.
٢٨. خلافة علی بن أبی طالب - رضی الله عنه - عبدالحمید علی ناصر فقیهی، رساله علمی است که به دانشگاه اسلامی مدینه منوره تقدیم شد و تا کنون چاپ نشده است، و دکتر اکرم ضیاء عمری بر آن نظارت کرده است.
٢٩. الاستیعاب فی معرفة اصحاب، ابو عمر یوسف بن محمّد بن عبدالبر. تحقیق علی محمّد البجاوی، دار الجلیل بیروت، چاپ اول ١٤١٢ ه - ١٩٩٢م.
٣٠. البدایة و النهایة، ابو الفداء الحافظ ابن کثیر الدمشقی، دار الریان، ١٩٩٨م.
٣١. جولة تاریخیة فی عصر الخلفاء الراشدین، محمّد السید الوکیل، دار المجتمع، المدینة، چاپ پنجم، ١٤١٦ ه - ١٩٩٥ م.
٣٢. الصحیح المسند فی فضائل الصحابة، ابو عبدالله، مصطفی العدوی، دار ابن عفان، السعودیة، الخبر، چاپ اول ١٤١٦ ه - ١٩٩٥م.
٣٣. الانشراح و رفع الضیق فی سیرة أبی بکر الصدیق، د. علی محمّد الصلابی، دار التوزیع و النشر الإسلامیة، ١٤٢٣ ه - ٢٠٠٢م.
٣٤. دراسات فی الأهواء الفرق والبدع و موقف السلف منها، د. ناصر بن عبدالکریم العقل، دار إشبیلیا، الطبعة الأولی ١٤١٨ ه - ١٩٩٧ م. الریاض.
٣٥. دراسة فی تاریخ الخلفاء الأمویین، د. محمّد ضیف الله بطاینة، دار الفرقان، عمان.
٣٦. الصواعق المحروقة علی أهل الرفض و الضلال و الزندقة، اثر ابو العباس أحمد بن محمّد بن علی بن حجر الهیثمی، مؤسسة الرسالة بیروت، ١٤١٧ ه - ١٩٩٧م.
٣٧. فرائد الکلام للخلفاء الکرام، قاسم عاشور، دار طریق الریاض، ١٤١٩ ه - ١٩٩٨م.
٣٨. الخوارج فی العصرالأموی، د. نایف معروف، دار الطلیعة، بیروت، چاپ چهارم.
٣٩. شرح الصدور ببیان بدع الجنائز و القبور، اثر ابو عمر عبدالله بن محمّد الحمادی، مکتبة الصحابة، الشارقة، چاپ دوم ١٤٢٠ ه - ١٩٩٩م.
٤٠. لموسوعة الحدیثیة.مسند الامام أحمد بن حنبل، توزیع وزارة الشئون الإسلامیة و الأوقات و الدعوة و الإرشاد، چاپ دوم١٤٢٠ ه - ١٩٩٩م.
٤١. الأدب العربی من ظهور الإسلام إلی نهایة العصر الراشدی، د. حبیب یوسف مغنیة، دار مکتبة الهلال، چاپ اول ١٩٩٥ م بیروت لبنان.
٤٢. الطبقات اثر ابن سعد، دار صادر، بیروت.
٤٣. عقیدة إهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام، د. ناصر علی عائض حسن الشیخ، مکتبة الرشد، الریاض، چاپ اول، ١٤١٣ ه - ١٩٩٣م.
٤٤. السنة اثر ابن بکر أحمد بن محمّد الخلا، تحقیق د. عطیة الزهرانی، دار الرایة.
٤٥. بیعة علی بن أبی طالب، أم مالک الخالدین، حسن فرحان المالکی، مرکز الدراسات التاریخیة، چاپ سوم، عمان.
٤٦. تاریخ الإسلام فی عهد الخلفاء الراشدین، محمّد أحمد الذهبی، دار الکتاب العربی.
٤٧. فتح الباری، المطبعة السلفیة، چاپ دوم ١٤١٠ ه .
٤٨. المدینة النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی، محمّد محمّد حسن شراب، دار القلم - بیروت، الدراسات الشامیة، بیروت، چاپ اول ١٤١٥ ه - ١٩٩٤ م.
٤٩. تاریخ الطبری اثر ابوجعفر، دار الفکر، بیروت، چاپ اول ١٤٠٧ ه - ١٩٨٧م.
٥٠. استشهاد عثمان و وقعة الجمل فی مرویات سیف بن عمر فی تاریخ الطبری، دراسة نقدیة د. خالد بن محمّد الغیث، دار الأندلس الخضراء، جدة ١٤١٨ ه .
٥١. سنن أبی داود، الامام أبی داود، سلیمان السجستانی، تحقیق و تعلیق عزت الدعاس ١٣٩١ ه، سوریا.
٥٢. سنن ابن ماجة، الحافظ أبو عبدالله محمّد بن زید القزوینی، دار الفکر.
٥٣. سنن الترمذی أبو عیسی محمّد بن عیسی الترمذی، دار الفکر ١٣٩٨ ه.
٥٤. سنن النسائی، أحمد بن شعیب بن علی بن بحر بن سنان بن دینار النسائی با شرح جلال الدین السیوطی و حاشیة الامام السندی، دار الفکر بیروت.
٥٥. الإحسان فی صحیح ابن حبان، علاء الدین علی بن بلبان الفارسی، مؤسسة الرسالة بیروت چاپ اول ١٤١٢ ه - ١٩٩١م.
٥٦. السلسلة الصحیحة، اثر آلبانی، المکتب الإسلامی.
٥٧. معجم الطبرانی الکبیر، ابو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی، مکتبة العلوم و الحکم چاپ دوم ١٤١٦ ه - ١٩٩٥م.
٥٨. السنة لعبد الله بن أحمد حنبل، تحقیق: ابوهاجر محمّد السعید بن بسیونی زغلول، دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان.
٥٩. شرح العقیدة الطحاویة، اثر علامه محمّد بن علی بن محمّد الأذرعی، تخریجٌ احادیث: محمّد ناصر الدین الألبانی، المکتب الإسلامی، بیروت، ١٣٩١ ه و
٦٠. النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، محمّد الدین أبی السعادات المبارک بن محمّد الجزری، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی، و محمود الطناحی، المکتبة الإسلامیة.
٦١. صحیح البخاری، ابو عبدالله محمّد بن إسماعیل البخاری، دار الفکر ١٩٩١م.
٦٢. صحیح مسلم، تحقیق محمّد فؤاد عبدالباقی، دار إحیاء التراث، بیروت، لبنان.
٦٣. صحیح مسلم بشرح النووی، المطبعة المصریة درالازهر الشریف چاپ اول ١٣٤٧ه.
٦٤. مجموعة الفتاوی، تقی الدین أحمد بن تیمیه الحرانی، دار الوفا بالمنصورة، مکتب العبیکان بالریاض، چاپ اول ١٤١٨ ه - ١٩٩٧م.
٦٥. المصنف فی الأحادیث و الاثار، حافظ أبی بکر بن إبی شیبة، طبع الدرا السلفیة، چاپ اول ١٤٠٣ ه، اثر بمبیء هند.
٦٦. المصنف اثر عبد الرازق بن همام الصنعانی، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، المکتب الإسلامی، بیروت، چاپ دوم.
٦٧. العواصم من القواصم، القاضی أبوبکر بن العربی، تحقیق محب الدین الخطیب، تهیه و تنظیم محمّد بن سعید مبیض، دار الثقافة، قطر الدوحة، چاپ دوم ١٩٨٩م.
٦٨. تحقیق مواقف الصحابة فی الفتن من روایات الطبری و المحدثین، تألیف د. محمّد أمحزون، دار طیبة، مکتبة الکوثر، ریاض، چاپ اول، ١٤١٥ ه - ١٩٩٤ م.
٦٩. الإبابة فی أصول الدیانة، اثر ابو الحسن الأشعری، طبعة الجامعة الأسلامیة، ١٩٧٥م.
٧٠. الامام ة و الرد علی الرافضة، اثر حافظ أبی نعیم الأصبهانی، تحقیق و تعلیق د. علی بن محمّد ناصر الفقیهی، طبع مکتبة العلوم و الحکم، چاپ اول ١٤٠٧ ه .
٧١. أصول الدین، اثر عبد القاهر البغدادی، طبع دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان.
٧٢. الاعتقاد علی مذهب السلف أهل السنة و الجماعة اثر ابوبکر أحمدبن الحسین البیهقی، الناشر، نشاطآباد، فیصل آباد، پاکستان.
٧٣. الاقتصاد فی الاعتقاد، ابو حامد الغزالی، دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان.
٧٤. المقدمة، ابن خلدون.
٧٥. عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنة فی صدر الإسلام، سلیمان بن حمد العودة، دار طیبة، ریاض، چاپ سوم، ١٤١٢ ه .
٧٦. الوصیة الکبری، شیخ الإسلام ابن تیمیه، دار المطبعة السلفیة و مکتبتها، نشر: قصی محب الدین الخطیب، چاپ سوم، ١٤٠١ ه .
٧٧. تمهید الأوائل و تلخیص الدلائل، قاضی أبی علی محمّد بن الطیب الباقلانی، مؤسسه الکتب الثقافیة، چاپ سوم ١٤٠٧ه - ١٩٨٧م.
٧٨. دراسات فی عهد النبوة و الخلافة الراشدة، د. عبدالرحمن الشجاع، چاپ اول ١٤١٩ ه - ١٩٩٩ م، دارالفکر المعاصر - صنعاء.
٧٩. الخلافة بین التنظیر و التطبیق، محمود المرداوی، چاپ اول ١٤٠٣ ه - ١٩٨٣م.
٨٠. منهج علی بن أبی طالب فی الدعوه إلی الله، د. سلیمان بن قاسم العید، دار الوطن، الریاض، چاپ اول ١٤٢٢ ه - ٢٠٠٢م.
٨١. ٧٩- الدور السیاسی للصفوة فی صدر الإسلام، السید عمر، معهد الفکر العالمی.
٨٢. عبقریة الامام، عباس محمود العقاد، المکتبة العصریة - بیروت.
٨٣. خلفاءالرسول، خالد محمّد بن خالد، دار ثابت، القاهرة دار الفکر، دمشق، ١٩٩٤م.
٨٤. علی بن أبی طالب، خالد البیطار.
٨٥. علی بن أبی طالب، عبدالستار الشیخ، چاپ اول ١٤١٢ ه - ١٩٩١م.
٨٦. الأدب الإسلامی فی عهده النبوة، نایف معروف، دار النفائس، بیروت، لبنان.
٨٧. الخلفاء الراشدون، عبدالوهاب النجار، دار القلم، بیروت، ١٤٠٦ ه - ١٩٨٦م.
٨٨. المرتضی سیرة أمیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب، ابوالحسن الندوی، دار القلم، دمشق، چاپ دوم ١٤١٩ ه - ١٩٩٨م.
٨٩. لسان العرب، محمّد بن مکرم بن منظور، دار صادر، بیروت.
٩٠. تاریخ المذاهب، ابو زهرة، دار الکفر العربی، چاپ اول.
٩١. دار الحکم فی الإسلام، عارف أبو عبید، دار النفائس، الأردن ١٤١٦ ه - ١٩٩٦ م.
٩٢. الامامة العظمی عند أهل السنة و الجماعة، عبدالله بن عمر بن سلیمان الدمیجی. دار طیبة، السعودیة، چاپ دوم ١٤٠٩ ه .
٩٣. مشکاة المصابیح بغوی.
٩٤. فتاوی فیالوحید، عبدالله بن جبرین.
٩٥. الناهیة فی التوحید، عبدالله بن جبرین.
٩٦. الناهیه عن طعن أمیر المؤمنین معاویة، عبدالعزیز بن أحمد بن حامد، غراس للتوزیع، الکویت، چاپ اول ١٤٢٢ ه .
٩٧. مسند الامام زید بن علی، جمع عبدالعزیزبن إسحاق البغدادی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ١٤٠٣ ه .
٩٨. صحیح سنن الترمذی، محمّد ناصر الدین الألبانی، مکتب التربیة العربی لدول الخلیج، الریاض، چاپ اول ١٤٠٨ ه .
٩٩. صحیح سنن ابن ماجه اثر آلبانی، مکتب العربیة العربی لدول الخلیج، ریاض.
١٠٠. صحیح النسانی آلبانی، مکتب التربیة العربی لدول الخلیج، ریاض ١٤٠٨ ه .
١٠١. مشکاة المصابیح آلبانی.
١٠٢. حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ابو نعیم أحمد عبد الله الأصفهانی، دارالکتب العلمیة، بیروت.
١٠٣. فضائل الصحابة، ابو عبدالله أحمد بن محمّد بن حنبل، دار ابن الجوزی السعودیة، چاپ دوم. ١٤٢٠ - ١٩٩٩م.
١٠٤. الجامع لأخلاق الراوی و آداب السامع، حافظ الخطیب البغدادی، تحقیق د. محمود الطحان، مکتبة المعارف، ریاض، ١٤٠٣ ه .
١٠٥. شرف أصحاب الحدیث، خطیب بغدادی، تحقیق سیعد أوغلی، نشر دار الحیاء السنة النبویة.
١٠٦. مسند أحمد، تحقیق أحمد شاکر، چاپ سوم، دار المعارفف مصر، ١٣٦٨ ه .
١٠٧. تذکر السامع و المتکلم فی آداب العالم و المتعلم، سعد الله بن جماعة، دار الکتب العلمیة.
١٠٨. تاریخ الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر، دار بیروت، لبنان.
١٠٩. جامع بیان العلم و فضله ابوعمر یوسف بن عبد البر النمری القرطبی، دار الفکر، دار الکتب الإسلامیة ١٤٠٢ ه .
١١٠. ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، محب الدین الطبری، دار المعرفة، بیرت.
١١١. تاریخ الخلفاء للسیوطی، دار صادر بیروت، چاپ اول ١٤١٧ ه - ١٩٩٧ م.
١١٢. صفة الصفوة اثر امام أبی الفرج بن الجوزی، دار المعرفة، بیروت.
١١٣. التاریخ الإسلامی، مواقف و عبر؛ د. عبدالعزیز عبدالله الحمیدی، دار الدعوة الإسکندریة، دار الأندلس الخضراء، جدة، چاپ اول ١٤١٨ ه - ١٩٩٨ م.
١١٤. أدب الدین و الدنیا اثر مارودی
١١٥. المتجر الرابح فی ثواب العمل الصالح، دمیاطی
١١٦. الکامل فی التاریخ، أبو الحسن علی بن أبی المکارم الشیبانی، معروف بابن الاثیر، تحقیق علی شیری، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، ١٤٠٨ه - ١٩٨٩م.
١١٧. صحیح التوثیق فی سیرة علی بن أبی طالب، مجدی فتحی السید، دار الصحابة بطنطا، چاپ اول، ١٤١٧ ه - ١٩٩٦م.
١١٨. الامام علی بن أبی طالب، محمّد رشید رضا، دار الکتب العلمیة، بیروت، ١٩٨٣م.
١١٩. رجال الفکر و الدعوة، ندوی دار ابن کثیر.
١٢٠. کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، تهیه و تنظیم از ندیم مرعشلی، أسامة مرعشلی، مؤسسة الرسالة، ١٤١٣ ه - ١٩٩٣ م.
١٢١. أخلاق النبی فی القرآن والسنة، د. أحمد الحداد، دار الغرب الإسلامی ١٩٩٩م.
١٢٢. روح المعانی، آلوسی.
١٢٣. الزهد، اثر امام أحمد بن حنبل.
١٢٤. أصحاب الرسول، محمود المصریب، مکتب ابو حذیفه سلفی چاپ اول ١٤٢٠ه - ١٩٩٩م.
١٢٥. نیل الأوطار، محمّدبن علی الشوکانی، چاپ اخیر، مصطفی البابی الحلبی و همکارانش، القاهرة.
١٢٦. تراث الخلفاء الراشدین فی الفقه و القضاء، د. صبحی محمصانی، دار العلم للملایین چاپ اول. ١٩٨٤.
١٢٧. مفتاح دار السعاده اثر ابن القیم، تحقیق محمّد حامد الفقی، دار الکتاب العربی، بیروت، ١٣٩٢ ه .
١٢٨. مدارج السالکین، ابن القیم، تحقیق محمّد حامد الفقی، دار الکتاب العربی، بیروت، ١٣٩٢ ه .
١٢٩. تاریخ دمشق، دار احیاء التراث، چاپ اول.
١٣٠. لطائف المعارف، أبن رجب، دار ابن کثیر.
١٣١. عدة الصابرین و ذخیرة الشاکرین، ابن قیم، دار الکتب العلمیة، بیروت.
١٣٢. التوقیف علی مهمات التعاریف محمّد عبد الرءوف المناوی، تحقیق د. محمّد رضوان الدایة، چاپ اول، ١٤١٠ ه - دار الفکر.
١٣٣. معرفة الصحابة ابی نعیم، تحقیق محمّد راضی ابن حاج عثمان، مکتبة الدار المدینة، و مکتبة الحرمین - ریاض، چاپ اول١٤٠٨ ه .
١٣٤. موسوعة فقه علی بن أبی طالب، قلعجی، دار النفائس، بیروت، ١٤١٧ ه - ١٩٩٦م.
١٣٥. فقه التمکین فی القرآن الکریم، علی محمّد الصلابی، دار الوفاء، المنصورة، چاپ اول ١٤٢١ ه - ٢٠٠١ م.
١٣٦. شرح اعتقاد أهل السنة و الجماعة، ابوالقاسم هبة الله، بن الحسین بن منصور الطبری اللالکائی، تحقیق د. احمد سعد حمدان الغامدی، دار طیبة، ریاض.
١٣٧. المختصر من کتاب الموافقة بین أهل البیت و الصحابةٌ زمخشری، تحقیق سید إبراهیم صادق، دار الحدیث، چاپ ١٤٢٢ ه - ٢٠٠١ م.
١٣٨. الشیخان أبوبکرو عمر من روایة البلاذری فی أنساب الأشراف، تحقیق إحسان صدیق العمد، نشر مؤتمن، عربستان، چاپ سوم.
١٣٩. نظام الحکم فی عهد الخفاء الراشدین، حمد حمد الصمد، المؤسسة الجماعیة للدراسات و النشر و التوزیع، چاپ اول ١٤١٤ه - ١٩٩٤م.
١٤٠. الدولة و السیادة فی الفقه الإسلامی، فتحی عبدالکریم، مکتبة وهبة.
١٤١. النظام السیاسی فی الإسلام، د. محمّد أبوفاس، دار الفراقان، عمان، الأردن.
١٤٢. روضة الناظرو جنة المناظر، ابن قدامة، موفق الدین عبدالله، ابن أحمد المقدسی، المطبعة السلفیة، القاهرة، چاپ چهارم ١٣٩١ ه .
١٤٣. لإدارة العسکریة فی الدولة الإسلامیة نشأتها و تطورها حتی منتصف القرن الثالث الهجری، د. سلیمان بن صالح بن سلیمان آل کمال، از منشورات دانشگاه ام القری.
١٤٤. نهایة الأرب فی فنون الأدب، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب النویری، مطبعة کوتسا توماس در قاهره.
١٤٥. فن الحم الإسلامی، مصطفی أبوزید فهیم، المکتب المصری الحدیث.
١٤٦. الشوری بین الأصالة و المعاصرة، عز الدین التمیمی، دار البشیر، ١٤٠٥ ه - ١٩٨٥م.
١٤٧. المستدرک علی الصحیحین، اثر امام ابو عبدالله نیشابوری که در زیر آن تخلیص مذهبی آمده است. طبعة ١٣٩٠ ه - ١٩٧٠ م، دار الفکر.
١٤٨. نهج البلاغه شرح الشیخ محمّد عبده، دارالبلاغة، ١٤٢١ ه - ٢٠٠٠م.
١٤٩. مسند أبی یعلی، احمد بن علی المثنی التیمی، تحقیق و تخریج حسین سلیم أسد، دار المامون للتراث، دمشق.
١٥٠. مجمع الزوائد، و منبع الفوائد، نورالدین علی بن أبی بکر الهیثمی، دار الریان القاهرة، دار الکتاب العربی، بیروت.
١٥١. الوسیطة فی القرآن الکریم، علی محمّد الصلابی، دار النفائس، دار البیارق عمان، چاپ اول ١٩٩٩م.
١٥٢. التوضیح و البیان لشجرة الإیمان، شیخ عبدالرحمن السعدی.
١٥٣. الاستذکار لمذاهب فقهاء الأمصار و علماء الأقطار، ابن عبد البر، تهیه احیای میراث و دستاورد اسلامی.
١٥٤. الغلو فی الدین، د. الصادق عبدالرحمن الغریانی، دار السلام ١٤٢٢ ه - ٢٠٠١ م.
١٥٥. المواعظ والاعتبار، أحمد بن علی عبدالقادر المقریزی، چاپ دوم مکتبة الثقافة الدینیة قاهرة، ١٩٨٧م.
١٥٦. الاعتصام، شاطبی، تحقیق محمّد رشید رضا، دار المعارف، بیروت ١٤٠٢ ه .
١٥٧. الطرق الحکمیة فی السیاسیة الشرعیة، اثر ابن قیم جوزی.
١٥٨. فی ظلال الإیمان، صلاح عبد الفتاح الخالدی، مکتبة المنار، الأردن، الرزقاء.
١٥٩. تبصیر المؤمنین بفقه النصر و التمکین فی القرآن الکریم، علی محمّد الصلابی، دار الصحابة، چاپ اول ٢٠٠١ م.
١٦٠. تفسیر الفخر الرازی، أبو عبدالله محمّد بن عمر، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم.
١٦١. السیرة النبویة، اثر ابن هشام، ابو محمّد بن عبدالملک بن هشام، دار الفکر، بدون تاریخ.
١٦٢. معجم الأدباء، یاقوت الحموی، دار صادر، بیروت.
١٦٣. عیون الأخبار، ابو محمّد عبدالله بن مسلم بن قتیبة، دار الکتب العلمیة، ١٩٨٦م.
١٦٤. الإعجاز و الإیجاز، أبو منصور الثعالبی، دار الرائد العربی، بیروت.
١٦٥. مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی المسعودی، دار المعرفة، بیروت، ١٤٠٣ ه - ١٩٨٢م.
١٦٦. الشریعة اثر امام محدث أبی بکر محمّد بن الحسین الآجری، تحقیق د. عبدالله بن سلیمان الدمیجی، چاپ اول، دار الوطن ریاض، ١٤١٨ ه - ١٩٩٧م.
١٦٧. الشرک فی القدیم و الحدیث، أبوبکر محمّد زکریا، مکتبة الرشد، ریاض، ١٤٢١ ه
١٦٨. مختصر منهاج القاصدین، أحمد بن عبدالرحمن المقدسی، مکتبة البیان، دمشق ١٣٩٨ ه .
١٦٩. سیر أعلام النبلاء، محمّد بن أحمد عثمان الذهبی، مؤسسة الرسالة، ١٩٩٩م.
١٧٠. إحیاء علوم الدین، غزالی.
١٧١. معالم السلوک و تزکیة النفوس، عبدالعزیز محمّد عبد اللطیف، دار الوطن السعودیة، چاپ اول ١٤١٤ ه .
١٧٢. بدائع الفوائد، ابن القیم، مکتبة الریاض.
١٧٣. صید الخاطر، ابن الجوزی.
١٧٤. الأخلاق و السیر، ابن حزم.
١٧٥. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، اثر امام عبدالرحمن جلال الدین السیوطی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول ١٤٠٣ ه - ١٩٨٣ م.
١٧٦. الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ابوجعفر أحمد مشهور به محب طبری المکتبة القیمة.
١٧٧. المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم، قاهره. ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی، دار الکتب العلمیة، بیروت.
١٧٨. نظام الحکومة السلامیة، لکتانی: نامگذاری شده به سازماندهی اداری، محمّد عبدالحی الکتانی الإدریسی الحسنی، دار الإرقم بن أبی الأرقم - بیروت.
١٧٩. الأموال، ابو عبید، تحقیق محمّد خلیل هراس، مکتبة الکلیات الازهریة.
١٨٠. الحیاة الاقتصادیة فی العصور الإسلامیة الأولی، د. محمّد ضیف الله بطاینة، دار طارق، دار الکندی، أردن.
١٨١. الهبة فی العصر النبوی و عصر الخلفاء الراشدین، د. فضل الهی، مؤسسة المجریسی، ریاض، چاپ سوم ١٤٢٠ ه - ١٩٩٩ م.
١٨٢. المغنی اثر امام علامة ابن قدامه مقدسی، دار الحدیث، قاهره، ١٤١٦ ه - ١٩٩٦ م.
١٨٣. الخراج، یوسف یعقوب بن إبراهیم، المکتبة السلفیة، قاهره، ١٣٨٢ ه .
١٨٤. ولایة الشرطة فی الإسلام، د. نمر الحمیدانی، دار عالم الکتب، ریاض، ١٤١٤ ه .
١٨٥. تاریخ خلیفة بن خیاط، أبو عمر خلیفة بن خیاط بن أبی هبیرة اللیثی، تحقیق أکرم ضیاء العمری، چاپ دوم، مؤسسه الرسالة، و دار اقلم، بیروت ١٣٩٧ ه .
١٨٦. الإصابة فی تمییز الصحابة، أحمد بن علی بن حجر، دار الکتب العلمیة، بیروت.
١٨٧. علی بن أبی طالب، د. علی شرفی، دار الکندی، إربد، اردن، ٢٠٠١م.
١٨٨. الولایة علی البلدان فی عصر الخلفاء الراشدین، د. عبدالعزیز أبراهیم العمری.
١٨٩. من أصول الفکر السیاسی، محمّد فتحی عثمان، چاپ دوم، مؤسسة الرسالة، بیروت ١٤٠٤ ه - ١٩٨٤م.
١٩٠. النظم المالیة فی الإسلام، عیسی عبده، مؤسسه تحقیقات اسلامی قاهره
١٩١. السیاسة المایة لعثمان بن عفان، هیئت عمومی مصری باری (چاپ و نشر) کتاب، ١٩٨٦م.
١٩٢. تاریخ العرب، مطول، د. فیلیب حتی، ترجمه إدوارد جرجی، د. جبرائیل جبور، دار الشکاف، بیروت، ١٩٤٩م.
١٩٣. وقائع ندوة النظم الإسلامیة، أبوظبی، ١٤٠٥ ه - ١٩٨٤م.
١٩٤. نظام الحکم فی الشریعة و التاریخ الإسلامی، ظافر القاسمی، دار النفائس، بیروت، چاپ سوم، ١٤٠٧ ه - ١٩٨٧م.
١٩٥. إعلام الموقعین عن رب العالمین، شمس الدین أبی عبدالله محمّد بن أبی بکر ابن القیم، تحقیق محمّد محیی الدین عبدالحمید، المکتبة العصریة، صیدا، بیروت.
١٩٦. الاجتهاد فی الفقه الإسلامی ضوابطه و مستقبله، عبدالسلام السلیمانی، وزارة الأوقاف و الشئون الإسلامیة، المملکة المغربیة.
١٩٧. خلاصة التشریع الإسلامی، عبدالوهاب خلاف، دار القلم، ١٤٠٢ ه - ١٩٨٢م.
١٩٨. تاریخ القضاعی، کتاب عیون المعارف و فنون أخبار الخلائف، اثر امام قاضی محمّد بن سلامة بن جعفرالشافعی، مطبوعات دانشگاه أم القری.
١٩٩. تاریخ القضاء فی إسلام، د. محمّد الزحیلی، دار الفکر دمشق، دار الفکر المعاصر لبنان، چاپ اول، ١٤١٥، ه - ١٩٩٥ م.
٢٠٠. أخبار القضاة لوکیع، وکیع محمّد بن خلف بن حیان، چاپ اول چاپخانه استقامت در قاهره، ١٣٦٦ ه - ١٩٤٧م.
٢٠١. الأحکام السلطانیة، ابوالحسن علی بن محمّد بن حبیب، دار الفکر، بیروت.
٢٠٢. شرح منهج البلاغة، ابن أبی الحدید، تحقیق حسن تمیم، مکتبة الحیاة، بیروت.
٢٠٣. صحیح سنن أبی داود، مکتب التربیة العربی لدول الخلیج.
٢٠٤. شرح صحیح مسلم، اثر امام نووی، بیروت، دارالفکر، ١٤٠١ه - ١٩٨١م.
٢٠٥. المجموع شرح المهذب، امام أبی زکریا یحیی بن شرف النووی، چاپخانه امام در مصر
٢٠٦. المبسوط، محمّد بن أحمد بن أبی سهل شمس الأئمة السرخسی، دار المعرفة بیروت.
٢٠٧. المحلی بالآثار، اثر امام ابو محمّد علی بن أحمد بن سعید بن حزم اندلسی، دار الکتب العلمیة، بیروت لبنان.
٢٠٨. معجم الطبرانی، سلیمان بن أحمد الطبرانی، الدار العربیة، بغداد ١٣٩٨ه.
٢٠٩. جمع الجوامع بحاشیة العطار، اثر امام ابن البسکی با شرح جلال المحلی، دار الکتب العلمیة - بیروت.
٢١٠. بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع اثر علامة علاءالدین أبی بکربن مسعود کاسانی حنفی، ناشر زکریا علی یوسف.
٢١١. فتح العزیز شرح الوجیز، اثر امام ابوقاسم عبدالکریم محمّد الرافعی، که در حاشیه المجموع چاپ شده است.
٢١٢. بدایة المجتهد و نهایة المقتصد، محمّد بن أحمد بن رشد القرطبی، ١٣٨٦ ه - ١٩٦٦ م، مطبعة الکلیات الأزهریة.
٢١٣. المنتقی شرح موطأ مالک بن أنیس، قاضی ابوالولید سلیمان بن خلف الباجی الأندلسی، چاپی مصور بر چاپ اول، سال ١٣١٣ه، چاپخانه سعادت.
٢١٤. إعلاء السنن اثر محدث ناقد، ظفر أحمد العثمانی، بر پرتو آنچه که امام فقیه شیخ اشرف تهانوی افاده کرده است. با تحقیق و تعلیق عبدالفتاح أبو غدة - منشورات إدارة القرآن و العلوم الإسلامیة پاکستان.
٢١٥. الإشراف علی مذاهب أهل علم، حافظ محمّد بن ابراهیم بن منذر نیشابوری، با تحقیق محمّد نجبیب سراج الدین، دار إحیاء التراث الإسلامی در دولت قطر.
٢١٦. السیل الجرار المتدفق علی حدائق الأزهار، شیخ محمّد بن علی الشوکانی، تحقیق محمود إبراهیم، چاپ اول دار الکتب العلمیة ١٤٠٥ ه - ١٩٨٥ م.
٢١٧. المدونة الکبری اثر امام مالک بن أنس، چاپ با افست در سال ١٣٢٣ ه -، دار صادر بیروت.
٢١٨. سبل السلام، امیر الصنعانی.
٢١٩. مقاصد الشریعةالإسلامیة، د. محمّد سعد الیوبی، دار الهجرة، ریاض، چاپ اول، ١٤١٨ه - ١٩٩٦ م.
٢٢٠. الحکم و التحاکم فی خطاب الوحی، عبدالعزیز مصطفی کامل، دار طیبة.
٢٢١. الخلافة الراشدة، و الدولة الأمویة من فتح الباری، یحیی بن إبراهیم الیحی، دار الهجرة، چاپ اول، ١٤١٧ه - ١٩٩٦ م.
٢٢٢. عصر الخلافة الراشدة، د. أکرم ضیام العمری، مکتبة العلوم و الحکم، مدینة منوره، چاپ اول، ١٤١٤ه - ١٩٩٤ م.
٢٢٣. حقیقة البدعة و أحکامها، سعید ناصر الغامدی، مکتبة الرشد، ریاض، ١٤١٢ه .
٢٢٤. الموافقات فی أصول الشریعه، اثر ابو إسحاق شاطبی، تحقیق عبدالله دارز، دار الباز، مکه مکرمه.
٢٢٥. شرف أصحاب الحدیث، خطیب بغدادی، تحقیق محمّد محمّد سعید الخطیب أوغلی، دار إحیاء السنة النبویة.
٢٢٦. الأم، شافعی، دار المعرفة بیروت.
٢٢٧. مسائل الامام أحمد، ابوداود سلیمان بن الأشعث، چاپخانه المنار در مصر، ١٣٥٣ه
٢٢٨. مناقب الشافعی، رازی محمّد عبدالرحمن بن أبی حاتم، تحقیق عبدالغنی عبد الخالق، دار الکتب العلمیة، بیروت.
٢٢٩. تهذیب التهذیب، ابن حجر العسقلانی، برگرفته از چاپ حیدرآباد.
٢٣٠. الإنصاف فیما وقع فی تاریخ العصر الراشدی من خلاف، د. حامد محمّد الخلیفة، مطابع الدوحة المدینة الریاضیة عمان، الأردن، ١٤٢٣ه - ٢٠٠٢م.
٢٣١. الاستبصار فی نسب الصحابة من الأنصار، تحقیق د. علی نویهض، دار الفکر، بیروت، بدون تاریخ.
٢٣٢. تهذیب تاریخ دمشق، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، ١٤٠٧ه - ١٩٨٧م.
٢٣٣. الأخبار الصوال، اثر ابو حنیفه أحمد بن داود، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه د. جمال الدین الشیال، مکتبة المتنبی، بغداد.
٢٣٤. کتاب الفتوح، أبو محمّد بن أثم، چاپ اول، دائرة المعارف العثمانیة حیدرآباد، هند ١٣٨٨ه - ١٩٩٨ م.
٢٣٥. ولاة مصر، ابویوسف محمّد بن یوسف الکندی، تحقیق د. حسین نصار، دار صادر، بیروت بدون تاریخ.
٢٣٦. مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، یحیی إبراهیم الیحیی، دار العاصمة الریاض، چاپ اول ١٤١٠ ه .
٢٣٧. النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، جمال الدین أبی المحاسن یوسف بن تغری بردی، وزارت فرهنگ و میراث ملی، قاهره بدون تاریخ.
٢٣٨. تیسیر الکریم المنان فی سیرة عثمان بن عفان، علی محمّد الصلابی، دار التوزیع و النشر الإسلامیة القاهرة، چاپ اول، ١٤١٣ ه - ٢٠٠٢ م.
٢٣٩. منهاج السنة النبویة، ابن تیمیه، تحقیق محمّدرشاد، مؤسسة قرطبة.
٢٤٠. الثقات، محمّد بن حبان بن أحمد، مکتبة مدینة العلم، مکه مکرمه، ١٣٩٣ ه .
٢٤١. فتنة مقتل عثمان بن عفان، محمّد عبدالله الغبان، مکتبة العبیکان، ١٤١٩ه .
٢٤٢. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، یوسف عبدالرحمن المزی، بشار عواد معروف، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ اول، ١٤٠٥ ه .
٢٤٣. آثار الحرب فی الفقه الإسلام، د. وهبة الزحیلی، پژوهش تطبیقی، دار الفکر.
٢٤٤. الجرح و التعدیل، ابن أبی حاتم عبدالرحمن بن محمّد بن إدریس، دار الکتب العلمیة، بیروت چاپ اول ١٢٧١ه .
٢٤٥. وقعة صفین، نصر بن مزاحم المنقری، تحقیق عبد السلام هارون، چاپ دوم قاهره ١٣٨٢ه .
٢٤٦. تفسیر تابعین، بررسی و تحقیق تطبیقی، د. محمّد عبدالله علی الخضیری، دار الوطن، چاپ اول، ١٤٢٠ ه ١٩٩٩م.
٢٤٧. فصل الخطاب فی سیرة أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب، علی محمّد الصلابی، دار الصحابه، الامّارات، چاپ اول ٢٠٠٢م.
٢٤٨. أباطیل یجب أن تمحی من التاریخ، د. إبراهیم علی شعوط، المکتب الإسلامی.
٢٤٩. الفتنة الکبری - علی و بنوه، طه حسین دار المعارف بمصر ١٩٦٦ م.
٢٥٠. الدراهم المضروبة علی الطراز الساسانی للخلفاء الراشیدین فی المتحف العراقی، وداد علی قزاز، مجله مسکوکات، مدیریت آثار عمومی بغداد، الجزء، (١) المجلد (١) ١٩٦٩ م.
٢٥١. الأنساب، اثر ابو سعد عبدالکریم بن محمّد بن منصور التیمیمی، تحقیق و تعلیق الأستاد محمّد عوامه، چاپ اول، نشر محمّد أمین دمج، بیروت، ١٣٩٦ ه - ١٩٦٧ م.
٢٥٢. التمهید والبیان فی مقتل الشهید عثمان، محمّد بن یحیی بن أبی بکر المالقی اندلسی حققة، د. محمود یوسف زاید، فرهنگستان دوحه ١٩٨٥م.
٢٥٣. الأساس فی السنة و فقهها، سعید حوی، دار السلام، ١٤٠٩ ه - ١٩٨٩م.
٢٥٤. الإدارة و النظام الإداری عند الامام علی، د. محسن باقر الموسوی، الغدیر، بیروت، لبنان، چاپ اول ١٤١٩ ه - ١٩٩٨ م.
٢٥٥. النظم الإسلامیة، صبحی الصالح، چاپ پنجم، دار العلم للملایین، بیروت.
٢٥٦. الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فی الکوفة فی القرن الأول الهجری، قاهره ١٩٧٠م. محمّد حسین الزبیدی.
٢٥٧. العرافة و النقابة مؤسستان اجتماعیتان مهمتان فی العهد النبوی، محمّد یوسف الفاروقی، مجتمع پژوهشهای اسلامی، دانشگاه اسلامی، إسلامآباد پاکستان، ١٩٨٢م.
٢٥٨. تفسیر المنیر، د. وهبة الزحیلی، دار الفکر، بیروت، لبنان، ١٤١١ ه - ١٩٩١ م.
٢٥٩. التفسیر الصحیح، موسوعة الصیحیح المسبور من التفسیر بالمأثور، د. حکمت بن بشیر بن یاسین، دارالمثآثر، مدینه نبوی چاپ اول، ١٤٢٠ ه - ١٩٩٩م.
٢٦٠. منهج القرآن الکریم فی إصلاح النفوس، د. عبدوالحریری، رساله کارشناسی ارشد که هنوز چاپ نشده، دانشگاه بغداد.
٢٦١. دعاوی الإنقاذ للتاریخ الإسلامی، سلیمان عوده رسالهای که بر روی اینترنت منتشر شد.
٢٦٢. تذکرة الحفاظ، شمس الدین محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبی، بیروت، دار إحیاء التراث.
٢٦٣. شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، أبو الفلاح عبد الحی بن أحمد بن محمّد حنبلی، بیروت، مکتب تجاری چاپ و نشر.
٢٦٤. وفیات الأعیان و أبناء الزمان، ابن خلکان، أبو العباس شمس الدین أحمد، تحقیق: إحسان عباس، دار صادر، بیروت.
٢٦٥. البیان و التبیین، جاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر، نشر خانجی مصر ١٣٨٨ ه - ١٩٦٨م.
٢٦٦. میزان الاعتدال للذهبی، تحقیق: علی محمّد البجاوی، دار المعرفة بیروت.
٢٦٧. المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، اثر ابن حبان البستی محمود إبراهیم زید، دار المعرفة، بیروت.
٢٦٨. لسان المیزان: اثر ابن حجر عسقلانی، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت.
٢٦٩. رجال الکشی، لأبی عمرو محمّد بن عمر بن عبدالعزیز الکشی، که احمد سید حسینی برای او مقدمه نوشته و آن را توضیح و تعلیق داده است.
٢٧٠. عبدالله بن سبأ الحقیقة المجهولة، محمّد علی العلم.
٢٧١. الخوارج و الشیعة، یولیوس فلهاوزن.
٢٧٢. السیادة العربیة و الشیعة و الإسرائیلیات، فان فولتن، ترجمه حسن إبراهیم حسن، و محمّد زکی إبراهیم، قاهره، مکتب نهضت مصری، ١٣٨٥ ه - ١٩٦٥ م.
٢٧٣. العقیدة و الشریعة الإسلامیة، جولد زیهر اگنس، ترجمه د. محمّد یوسف موسی و غیره، قاهره، دار الکتب الحدیثة.
٢٧٤. تاریخ الأدب العربی فی الجاهلیة و صدر الإسلام، نکلسن، رینولد، ترجمه صفاء خلوصی، بغداد، مطبة المعارف ١٣٨٨ ه - ١٩٦٩ م.
٢٧٥. عقائد الشیعة، روندلس، دوایت تعریب (عم) قاهره، مکتب خانجی
٢٧٦. أصول الإسماعیلیة، لویس برنارد، خلیل احمد جل و جاسم محمّد الرجب، آن را به عربی ترجمه کردهاند. مکتبة المثنی، ١٣١٧ ه - ١٩٤٧م.
٢٧٧. عائشة و السیاسیة، سعید الأفغانی، دار الفکر، بیروت، ١٣٩١ ه - ١٩٧١م.
٢٧٨. الدولة الأمویة، یوسف العشی، دار الفکر، چاپ دوم، ١٤٠٦ ه - ١٩٨٥ م.
٢٧٩. أحداث و أحادیث فتنة الهرج، د. عبدالعزیز دخان، پایاننامه دکتری او در فاس مغرب است که چاپ نشد.
٢٨٠. المغنی فی الضعفاء الذهبی، تحقیق نور الدین عتر.
٢٨١. التاریخ الکبیر للبخاری، مؤسسة الثقافة، بیروت.
٢٨٢. دور المرأة السیاسی فی عهد النبی و الخلفاء الراشدین، أسماء محمّد أحمد زیادة، دار السلامف چاپ اول، ١٤٢١ه - ٢٠٠١م.
٢٨٣. الامام یة و السیاسیة، منسوب، ابن قتیبه، مؤسسه حلبی، قاهره.
٢٨٤. لمع الأدلة فی عقائد أهل السنة، جوینی، عبدالملک بن عبدالله بن یوسف، تحقیق فوقیة حسین محمود، ناشر دار المصریة.
٢٨٥. غیاث الأمم فی التیاث الظلم اثر امام الحرمین جوینی، تحقیق عبدالعظیم الدیب، چاپخانههای جدید دوحه، قطر، چاپ اول ١٤٠٠ه
٢٨٦. التذکرة فی أحوال الموتی و الآخرة، ابو عبدالله محمّد بن أحمد الأنصاری قرطبی، فؤاد أحمد زمرلی، احادیث آن را مورد تحقیق و استخراج قرار داده است. دار الکتاب العربی.
٢٨٧. حقبة من التاریخ، عثمان الخمیس، دار الإیمان. اسکندریه.
٢٨٨. العقیدة فی أهل البیت بین الإفراط و التفریط، د. سلیمان بن سالم بن رجاء السحیمی، مکتبة البخاری، چاپ اول ١٤٢٠ ه - ٢٠٠٠ م.
٢٨٩. إفادة الأخیار ببراءة الأبرار، محمّد العربی التبانی، دار الکتب العلمیة، بیروت.
٢٩٠. أعلام النصر المبین، اثر ابو الخطاب عمر بن الحسن بن دحیة الکلبی، تحقیق د. محمّد أمحزون، دار الغرب، چاپ اول ١٩٩٨م.
٢٩١. أسد الغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق محمّد إبراهیم البناء، چاپخانه شعب.
٢٩٢. تقریب التهذیب، اثر ابن حجر.
٢٩٣. الکامل فی ضعفاء الرجال اثر ابن عدی، حافظ أحمد بن عبدالله الجرجانی، دار الفکر للطباعة، بیروت، چاپ دوم ١٤٠٥ه .
٢٩٤. الأنصار فی العصر الراشدی، سیاسیا و عسکریا و فکریا، د. حامد محمّد خلیفة، پایاننامه دکتری او است از دانشکده ادبیات در دانشگاه بغداد که چاپ نشد و بصورت مصور است.
٢٩٥. العثمانیة، اثر جاحظ، تحقیق عبد السلام محمّد هارون، دار الجیل، بیروت.
٢٩٦. خلاصة الخلافة الراشدة من تاریخ ابن کثیر، محمّد کنعان، مؤسسة المعارف، بیروت، لبنان، چاپ اول ١٤١٧ ه - ١٩٩٨ م.
٢٩٧. نسب قریش، أبو عبد الله مصعب بن عبدالله الزبیری، دار المعارف قاهره.
٢٩٨. التاریخ الصغیر البخاری، محمّد بن إسماعیل البخاری، تحقیق محمود إبراهیم زاید، چاپ اول ١٤٠٦ ه - دار المعرفة، بیروت.
٢٩٩. أنساب الأشراف، اثر ابو الحسن أحمد بن یحیی بن جابر بلاذری.
٣٠٠. کتاب أهل البغی من الحاوی الکبیر، اثر ابو الحسن مارودی.
٣٠١. المتنقی من منهاج الاعتدال فی نقض کلام أهل الرفض و الاعتزال، اثر حافظ أبی عبدالله محمّد عثمان الذهبی، مکتبة دار البیان، تحقیق و توضیح از: محب الدین خطیب.
٣٠٢. سیر السلف اثر ابو القاسم الأصفهانی، دار الرایة، ریاض، ١٤٢٠ ه - ١٩٩٩ م.
٣٠٣. أهل الشوری الذین اختارهم عمر رضی الله عنه، ریاض عبدالله دار الرشید، بیروت دمشق، مؤسسه ایمان، بیروت، چاپ اول ١٤١٢ ه - ١٩٩٢ م.
٣٠٤. عمدة القارئ شرح صحیح البخاری، بدر الدین العینی.
٣٠٥. تحفة الأحوزی بشرح الترمذی، محمّد بن عبدالرحمن المبار کفوری چاپخانه اعتماد، نشر محمّد عبدالمحسن الکتبی، تصحیح از عبد الرحمن محمّد عثمان.
٣٠٦. دراسات تربویة فی الأحادیث النبویة، اثر اعظمی؛ محمّد لقمان الأعظمی الندوی، دار العبیکان، چاپ اول ١٤١٧ ه - ١٩٩٦ م.
٣٠٧. الزهد اثر ابن مبارک.
٣٠٨. الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم الدیب، مکتبة ابن تیمیة، بحرین.
٣٠٩. فرسان فی عصر النبوة، أحمد خلیل جمعة، یمامه، دمشق، ١٤٢٠ ه - ١٩٩٩ م.
٣١٠. تاریخ الدعوة الإسلامیة، محمّدجمیل عبدالله المصری، ١٤٠٧ ه - ١٩٨٧ م.
٣١١. معاویة بن إبی سفیان، صحابی کبیر و ملک مجاهد، منیر الغضبان، دار القلم دمشق، چاپ سوم ١٤١٧ ه - ١٩٩٦ م.
٣١٢. المعرفة و التاریخ، اثر فسوی، اثر ابو یؤسف الفسوی، تحقیق أرم ضیاء العمری، چاپخانه ارشاد بغداد، ١٣٩٤ ه .
٣١٣. الأعلام، زرکلی، دار العلم للملایین - بیروت لبنان - چاپ ششم، ١٩٨٤ م.
٣١٤. إرواء الغلیل تخریج أحادیث منار السبیل، اثر شیخ محمّد ناصر الدین آلبانی، چاپ اول ١٣٩٩ ه - نشرمکتب الاسلامی.
٣١٥. الدوله الإسلامیة فی عصر الخلفاء الراشدین د. حمدی شاهین دار القاهرة.
٣١٦. مسند أحمد مع الفتح الربانی، اثر ساعاتی أحمد عبدالرحمن الساعاتی، فی ترتیب الامام، چاپخانه فتح ربانی قاهره، چاپ اول.
٣١٧. تهذیب الأسماء و اللغات: اثر امام محیی الدین أبی زکریا یحیی بن شرف النووی، دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان.
٣١٨. تلخیص الحبیر فی أحادیث الرافعی الکبیر: اثر ابو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی، مراجعة از سید عبد الله هاشم الیمانی المدنی، مدینه منوره.
٣١٩. عمرو بن العاص الأمیر المجاهد، د. منیر الغضبان؛ دانشگاه أم القری، ١٤٢٠ه و
٣٢٠. عمار بن یاسر، أسامه بن أحمد سلطان، مکتب مکی، عربستان، ١٤٢٠ ه .
٣٢١. قصص لا تثبت، سلیمان بن صالح الخراشی، دار الصمیعی، ریاض، ١٤٢٠ ه .
٣٢٢. تنزیة امیرالمؤمنین معاویة بن ابی سفیان من الظلم و الفسق فی مطالبته بدم امیر المؤمنین عثمان، اثر ابو یعلی محمّد الفراء، تحقیق دار النبلاء عمان، ٢٠٠١ م.
٣٢٣. أبو موسی الأشعری، الصحابی العالم مجاهد، محمّد طهماز، دار القلم، دمشق.
٣٢٤. أنس بن مالک الخادم الأمین، عبد الحمید طهماز، دار القلم، دمشق.
٣٢٥. مناقب عمر، اثر ابن جوزی.
٣٢٦. مجموعة الوثائق السیاسیة فی العهد النبوی، و الخلافة الراشدة، محمّد حمیدالله، دار النفائس، چاپ پنجم، ١٤٠٥ه -١٩٨٥ م.
٣٢٧. صحیح السیرة النبویة، إبراهیم العلی، دار النفائس، ١٤٠٨ ه - ١٩٨٨ م.
٣٢٨. السیرة النبویة الصحیحة، د. أکرم العمری، چاپ اول ١٤١٢ ه - ١٩٩٢ م. مکتبة المعارف و الحکم بالمدینة المنورة.
٣٢٩. السیرة النبویة فی ضوء القرآن و السنة، محمّد أبو شهبة، دار القلم، دمشق.
٣٣٠. صحیح موارد الظلمآن إلی زوائد ابن حبان، آلبانی، دار الصمیعی السعودیة.
٣٣١. غزوة الحدیبیة، اثر ابو فارس دار الفرقان، اردن.
٣٣٢. من معین السیرة، صالح أحمد الشامی، المکتب الإسلامی، ١٤١٣ه - ١٩٩٢ م.
٣٣٣. إتمام الوفاء بسیرة الخلفاء، محمّدالخضری، دار المعرفة، بیروت، ١٩٩٦ م.
٣٣٤. فتوح الشام، محمّد بن عبدالله الأزدی، تحقیق عبدالمنعم عبدالله عامر، نشر مؤسسه قاهره ١٩٧٠.
٣٣٥. القیادة العسکریة فی عهد الرسول، دار القلم، ١٤١٠ ه - ١٩٩٠ م.
٣٣٦. سفراء النبی، محمود شیت خطاب، مؤسسه الریان، دار الأندلس الخضراء، چاپ اول ١٤١٧ ه - ١٩٩٦ م.
٣٣٧. عمرو بن العاص، عبدالخالق سید أبو رابیة، چاپ اول ١٤٠٧ ه - ١٩٨٨ م.
٣٣٨. عمرو بن العاص، عباس محمود العقاد، ناشر، دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، ١٩٦٩ م.
٣٣٩. المراسیل، اثر ابن أبی حاتم، مؤسسه الرساله، بیروت، چاپ اول ١٣٩٧ ه .
٣٤٠. التاریخ، اثر ابو محمّد بن عبدالله بن عبد الرحمن الدارمی، تحقیق أحمد محمّد نور سیف، دار المأمون للتراث.
٣٤١. الأحکام السلطانیة، اثر ابو یعلی محمّد بن الحسین، تعلیق: از محمّد حامد الفقی، دار الکتب العلمیة، بیروت ١٤٠٣ ه.
٣٤٢. الجهاد و القتال فی السیاسیة الشرعیة، محمّد خیر هیکل، ١٤١٤ ه - ١٩٩٣ م.
٣٤٣. الإنصاف فیما یحب اعتقاده و لا یجوز الجهل به، اثر قاضی ابو بکر بن الطیب الباقلانی، تحقیق محمّد زاهد الکوثری، چاپ دوم، مؤسسه خانجی ١٣٨٢ ه .
٣٤٤. مناقب الامام أحمد بن حنبل، اثر ابو الفرج بن جوزی، تحقیق: کمیته احیای میراث، چاپ دار الآفاق الجدیدة، چاپ دوم، ١٤٠٢ ه .
٣٤٥. مناقب الامام ابن قیتبة، د. علی بن نفیع العلیاتی، مکتبة الصدیق، عربستان.
٣٤٦. المعارف اثر ابن قیبة، تحقیق از ثروت عکاشه، چاپ سوم، دار المعارف مصر.
٣٤٧. مختصر التحفة الاثنی عشریة، اثر سید محمود شکری الألوسی مکتبه إیشیق - استانبول - ترکیه - ١٣٩٩ ه - ١٩٧٩ م.
٣٤٨. السیف الیمانی فی نحر الأصفهانی، ولید الأعظمی، دارالوفاء مصر.
٣٤٩. منهج کتابة التاریخ الاسلامی، محمّد صامل العلیانی السلمی، دار طیبة، ریاض.
٣٥٠. أثر التشیع علی الرویات التاریخیة فی القرون الأول الهجری، د. عبد العزیز محمّد نور ولی، دار الخضیری، مدینه نبوی، چاپ اول، ١٤١٧ ه - ١٩٩٦ م.
٣٥١. منهج المسعودی فی کتابه التاریخ، سلیمان بن عبدالله المدید السکویت.
٣٥٢. تاریخ عمرو بن العاص، حسن إبراهیم حسن، چاپخانه سعادت، ١٩٢٢ م
٣٥٣. الشیعة و السنة، إحسان إلهی ظهیر.
٣٥٤. دراسات عن الفرق و تاریخ المسلمین، د. أحمد محمّد جلی، شرکت چاپ و نشر عربی سعودی چاپ اول، ١٤٠٦ ه و
٣٥٥. الامام الصادق، محمّد أبو زهرة، دار الفکر العربی.
٣٥٦. الشیعة و القرآن، إحسان إلهی ظهیر، مؤسسه مترجمان سنّت، لاهور، پاکستان.
٣٥٧. تأویل مختلف الحدیث، اثر ابو محمّد عبد الله بن قتیبة، تحقیق از: محمّد محیی الدین أصفر، المکتب اسلامی، چاپ اول، ١٤٠٩ ه .
٣٥٨. الفهم لما أشکل من تلخیص مسلم، ابو العباس أحمد بن عمر القرطبی، تحقیق از: محیی الدین مستو، یوسف بدوی، دار ابن کثیر، بیروت، دمشق.
٣٥٩. الکفایة، أحمد بن علی الخطیب، چاپ اول ١٤٠٥ ه، دار الکتاب العربی، تحقیق و تعلیق. از دکتر أحمد عمر هاشم.
٣٦٠. فتح المغیث شرح ألفیه الحدیث، محمّد بن عبدالرحمن السخاوی، دار الکتب العلمیهپة، بیروت، لبنان.
٣٦١. تدریب الروای فی شرح تقریب النواوی، اثر جلال الدین عبد الرحمن بن ابوبکر سیوطی، از منشورات مکتب علمیه در مدینه منوره، ١٣٩٢ ه - ١٩٧٢ م.
٣٦٢. مقدمة ابن الصلاح فی علوم الحدیث لأبی عمر و عثمان بن عبد الرحمن معروف بابن الصلاح، طبع دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان.
٣٦٣. الباعث الحثیث، شرح اختصار علوم الحدیث، إسماعیل بن عمر بن کثیر، تحقیق از أحمد شاکر، چاپ مکتب و چاپخانه محمّد علی صبیح و فرزندانش ١٣٧٠ ه.
٣٦٤. جلاء الأفهام فی الصلاة و السلام علی خیر الأنام، اثر ابو عبدالله محمّد بن أبی بکر بن أیوب مشهور بابن قیم جوزیه، دار القلم، بیروت، لبنان.
٣٦٥. تفسیر السعدی، المسمی تیسیر الکریم المنان فی تفسیر کلام الرحمن، اثر شیخ عبد الرحمن بن ناصر السعدی، تحقیق از: محمّد زهری النجار، مؤسسه سعدیه.
٣٦٦. تفسیر القرآن عظیم، اثر ابو الفداء إسماعیل بن کثیر قرشی دمشقی، دار الفکر للطباعة و النشر، بیروت، چاپ دوم ١٣٨٩ ه - ١٩٧٠ م.
٣٦٧. الفرق بین الفرق، اثر عبد القاهر بن طاهر بغدادی، تعلیق از محمّد محیی الدین عبد الحمید، مکتبة محمّد علی صبیح، مصر.
٣٦٨. أثر الامامة فی الفقه الجعفری و أصوله، علی أحمد سالوس، دار وهدان للطباعة، قاهره، چاپ اول ١٤٠٢ ه .
٣٦٩. الخطوط العریضة للأسس التی قام علیها دین الشیعة الامامیة الاثنی عشریة، محب الدین الخطیب، چاپخانه سلفی قاهره.
٣٧٠. المحاسن النفسانیة فی أجوبة المسائل الخراسانیة، شیخ حسین آل عصفور البحرانی، دار المشرق العربی، بیروت، بحرین.
٣٧١. فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة و الدرایة من علم التفسیر، محمّد علی الشوکانی، چاپخانه مصطفی البابی الحلبی، مصر، چاپ دوم ١٣٨٣ ه .
٣٧٢. النهایة فی الفتن الملاحم، اثر ابن کثیر، دار المعرفة بیروت، لبنان، ٢٠٠٣ م.
٣٧٣. ضحی الإسلام، أحمد أمین.
٣٧٤. النهی عن سب الأصحاب، مقدسی، محمّد عبد الواحد المقدسی، تحقیق از: عبدالرحمن ترکی، مؤسسه الرساله، چاپ اول.
٣٧٥. لمحات اجتماعیة من تاریخ العراق، د. علی الوردی، چاپخانه ارشاد بغداد.
٣٧٦. الفکر الشیعی و النزعات الصوفیة، کامل الشیبی، مکتب نهضت، بغداد.
٣٧٧. نظام الخلافة فی الفکر الإسلامی، د. مصطفی حلمی، دار الدعوة، اسکندریه.
٣٧٨. خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، اثر ابو عبدالرحمن أحمد بن شعیب النسائی، تحقیق أحمد میرین البلوشی، مکتبة المعلاء کویت.
٣٧٩. منهج ابن تیمیة فی مسأله التکفیر، الدکتور عبدالمجید بن سالم الشعبی، أضواء السلف، عربستان، چاپ اول. ١٤١٨ ه - ١٩٩٧ م.
٣٨٠. مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، اثر ابو الحسن أشعری، تحقیق از محمّد محیی الدین عبد الحمید، مکتبة النهضة المصریة.
٣٨١. هدی الساری، مقدمة فتح الباری، حافظ ابن حجر العسقلانی، چاپخانه سلفیه.
٣٨٢. التنبیة و الرد علی أهل الأهواء و البداع، اثر ابو الحسین محمّد بن أحمد الملطی، مکتبة المثنی، بغداد ١٣٨٨ ه - ١٩٦٨ م.
٣٨٣. الخوارج، ناصر العقل، دار الوطن، ریاض، چاپ اول، ١٤١٦ ه .
٣٨٤. الوظیفة العقیدیة للدولة الإسلامیة، حامد عبد الماجد قویسی، چاپ اول ١٤١٣ ه، ١٩٩٣ م. دار التوزیع النشر الإسلامیة.
٣٨٥. تلبیس إبلیس، اثر ابن جوزی، با تحقیق محمود مهدی استانبولی ١٣٩٥ ه .
٣٨٦. الخوارج، دراسة و نقد لمذهبهم، ناصر بن عبدالله السعوی، دار المعارج الدولیة، ریاض، چاپ اول ١٤١٧ ه - ١٩٩٦ م.
٣٨٧. نصب الرایة لأحادیث الهدایة، جمال الدین أبو محمّد أبو عبدالله یوسف الزیعلی، دار المأمون، قاهره، ١٣٥٧ ه - ١٩٣٨م.
٣٨٨. ظاهرة الغلو فی الدین فی العصر الحدیث، محمّد عبدالکریم، ١٩٩١ م.
٣٨٩. الإباضیة فی موکب التاریخ، علی یحیی معمر، مکتبة وهبة.
٣٩٠. السیاسة فی إصلاح الراعی و الراعیة، ابن تیمیه، چاپخانه سلفیه و مکتب آن.
٣٩١. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، عبدالرؤف المناوی، دار الفکر للطباعة والنشر، چاپ دوم، ١٣٩١ ه - ١٩٧٢ م.
٣٩٢. قواعد فی التعامل مع العلماء د. عبدالرحمن بن معلا اللویحق، دار الوراق، عربستان، چاپ اول.١٤١٠ ه - ١٩٩٢ م.
٣٩٣. التکفیر جذوره و أسبابه، د. نعمان عبدالرزاق السامرائی، دار المنارة جده.
٣٩٤. ظاهرة التکفیر، امین حاج محمّد أحمد، مکتبه مؤسسه انتشارات جدید. عربستان، چاپ اول ١٤١٢ ه - ١٩٩٢ م.
٣٩٥. الصحوة الإسلامیة بین الجحود و التطرف، د. یوسف القرضاوی، کتاب الأمة (٢).
٣٩٦. مصباح الظلام فی الرد علی من من کذب علی الشیخ الامام، عبداللطیف بن عبدالرحمن بن حسن آل الشیخ، دار الهدایة، ریاض.
٣٩٧. الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة، إسماعیل بن حماد الجوهری، تحقیق از أحمد عبدالغفور، چاپ دوم، قاهره، ١٤٠٢م.
٣٩٨. المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر رافعی، تألیف أحمد بن محمّد المقری الفیومی، المکتبة العلمیة، بیروت، لبنان.
٣٩٩. القاموس المحیط، اثر الحسین أحمد فارس، تحقیق از: فیروزآبادی، مؤسسه چاپ و نشر عربی، بیروت، لبنان.
٤٠٠. مقاییس اللغة، اثر ابو الحسین أحمد فارس، تحقیق از: عبد السلام هارون، دار الجیل، بیروت، چاپ اول ١٤١١ ه .
٤٠١. الحجة فی بیان المحجة و شرح عقیدة أهل السنة اثر حافظ قوام السنة أبی القاسم إسماعیل الأصبهانی، د. محمّد ربیع مدخلی، و محمّد بن محمود أبو رحیم، دار الرایة.
٤٠٢. اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، اثرفخر الدین الرازی، دار الکتب العلمیة بیروت، لبنان ١٤٠٢ ه .
٤٠٣. الرواة الذین تأثروا بابن سبأ، د. سعد الهاشمی، ١٤١٣ ه - ١٩٩٢ م.
٤٠٤. الاقتصاد فی الاعتقاد، اثر ابو حامد الغزالی، دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان.
٤٠٥. الصارم المسلول فی شاتم الرسول، اثر شیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق از: محیی الدین عبد الحمید، عالم الکتب، ١٤٠٢ ه - ١٩٨٢ م.
٤٠٦. الکشاف اثر زمخشری، جار الله محمود الزمخشری، دار المعرفة، بیروت.
٤٠٧. تاج العروس من جواهر القاموس، محمّد مرتضی الزبیدی، دار مکتبة الحیاة، بیروت، لبنان.
٤٠٨. آیة التطهیر، و علاقتها بعصمة الأئمة، عبد الهادی حسینی.
٤٠٩. تفسیر البغوی، المسمی معالم التنزیل، اثر ابو محمّد الحسین بن مسعود الفراء البغوی، الشافعی، تحقیق از: خالد عبد الرحمن العک، و مروان سوار، دار المعرفة بیروت.
٤١٠. الحجج الدامغة لنقض کتاب المراجعات، أبو مریم بن محمّد بن الأعظمی.
٤١١. تیسیر العزایز الحمید لشرح کتاب التوحید، اثر شیخ سلیمان عبدالله بن محمّد بن عبد الوهاب، مکتبة الریاض الحدیثة.
٤١٢. الرسالة التدمریة اثر ابن تیمیة، تحقیق از: زهیر الشاویش، المکتب الإسلامی.
٤١٣. الشفا بتعریف حقوق المصطفی، اثر ابو الفضل عیاض بن موسی الیحصبی اندلسی، چاپخانه بابی حلبی، چاپ اخیر. ١٣٦٩ ه - ١٩٥٠ م.
٤١٤. المنحة الإلهیة فی تهذیب الطحاویة، عبدالآخر حماد الغنیمی، دار الصحابة، بیروت، اثر ابو جمادی الثانی، ١٤١٨ ه - ١٩٩٧ م.
٤١٥. الملل و النحل، اثر ابو الفتح محمّد عبدالکریم الشهرستانی، تحقیق از: الأستاد أحمد فهمی محمّد، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، ١٤١٣ ه .
٤١٦. مختصر تفسیر القرآن العظیم المسمی عمدة التفسیر، از حافظ ابن کثیر، اختصار و تحقیق، أحمد شاکر، دار طیبة، دار طیبة، دار الوفاء، ١٤٢٤ ه - ٢٠٠٣ م.
٤١٧. روایات تاریخ الصحابة فی میزان الجرح و التعدیل، د. عبدالعزیز صغیر دخان، چاپ اول ١٩٩٨ م. شوکانی در یمن.
٤١٨. الیهود فی السنة المطهرة، عبدالله الشقاری، دار طیبة، ١٤١٧ ه - ١٩٩٦ م.
٤١٩. المروی عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب فی التفسیر من سورة المائدة إلی سورة الناس، (این کتاب) رساله کارشناسی ارشد دانشگاه امام محمّد بن سعود اسلامی است که توسط دانشجو فهد عبدالعزیز ابراهیم فاضل نوشته شده، و چاپ نشده.
٤٢٠. خلافة علی بن أبی طالب، رتبه و هذبه، د. محمّد بن صامل السلمی، مستخرج من البدایة والنهایة، دار الوطن، چاپ اول ١٤٢٢ ه - ٢٠٠٢ م.
٤٢١. وسطیة أهل السنة بین الفرق، د. محمّد باکریم، دار الرایة، ریاض، ١٤١٥ ه .
٤٢٢. عقائد الثلاث و السبعین فرقه، اثر ابو محمّد الیمنی، تحقیق و برسی از محمّد عبدالله زربان الغامدی، مکتبة دار العلوم، چاپ اول، ١٤١٤ ه .
٤٢٣. العزلة و الخلطة، أحکام وأحوال، سلمان بن فهد العودة، ١٤١٣ ه .
٤٢٤. أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، أحمد السید یعقوب الرفاعی، دار الفضیلة، قاهره.
٤٢٥. السلسلة الضعیفة، آلبانی، مکتبة المعارف، ریاض، ١٤٢٢ ه - ٢٠٠٢ م.
٤٢٦. زاد المعاد، ابن القیم، تحقیق از: شعیب و عبدالقادر الأروناؤوط، دارالرسالة.
٤٢٧. فقه السیرة النبویة، محمّد سعید رمضان، دار الفکر، دمشق، سوریا.
٤٢٨. فصول من السیرة النبویة، عبدالمنعم السید.
٤٢٩. هجرة الرسول، و صحابته فی القرآن و السنة، أحمد عبدالغنی الجمل، دار الوفاء.
٤٣٠. السیرة النبویة فی ضوء المصادر الأصلیة، د.مهدی رزق الله أحمد، چاپ اول ١٤١٢ ه - ١٩٩٢ م، مرکز ملک فیصل برای تحقیقات و پژوهشهای اسلامی.
٤٣١. الخلیفیتان عثمان و علی بین السنة و الشیعة، أنور عیسی، چاپ نشد.
٤٣٢. مرویات غزوة الحدیبیة، حافظ الحکمی، دار ابن القیم.
٤٣٣. القول المفید علی کتاب التوحید، محمّد صالح العثیمین، دار العاصمة.
٤٣٤. التاریخ السیاسی، د. علی معطی، مؤسسة المعارف بیروت.
٤٣٥. قراءة سیاسیة للسیرة النبویة، محمّد قلعجی، دار النفائس، بیروت، لبنان.
٤٣٦. علی بن أبی طالب مستشار أمین للخلفاء الراشدین، د. محمّد عمر الحاجی، دار الحافظ بدمشق، چاپ اول، ١٩٩٨ م.
٤٣٧. زواج عمر بن الخطاب رضی الله عنه، من أم کلثوم بنت علی بن أبیطالب رضیالله عنها، حقیقة و لیس افتراء، تألیف أبی معاد الإسماعیلی.
٤٣٨. عثمان بن عفان، صادق عرجون، الدار السعودیة، ١٤١٠ ه - ١٩٩٠.
٤٣٩. مجلة البحوث الإسلامیة، شماره ١٠.
٤٤٠. ریاض للنفوس اثر مالکی، أبوبکر عبدالله بن محمّد المالکی، دار الغرب الإسلامی، بیروت، لبنان، عام ١٤٠٣ ه - ١٩٨٣ م.
٤٤١. فتنة قتل عثمان، محمّد بن عبدالله الغبان، مکتبة العبیکان، سعودیه.
٤٤٢. عثمان بن عفان، الخلیفة الشاکر الصابر، دار القلم دمشق.
٤٤٣. لیس من الإسلام، محمّد الغزالی، دار القلم، چاپ اول ١٤٢٠ ه - ١٩٩٩ م.